فرهنگ عقاید و مذاهب اسلامی: تحلیل عقائد اهل حدیث ، سلفی ها ، حنابله و حشویه - جلد 1

مشخصات کتاب

سرشناسه:سبحانی تبریزی، جعفر، 1308 -

عنوان و نام پدیدآور:فرهنگ عقاید و مذاهب اسلامی/ نگارش جعفر سبحانی؛ ترجمه محمدعیسی جعفری.

مشخصات نشر:قم: انتشارات توحید، 1371 -

فروست:ملل و نحل؛ 1؛ 3

شابک:19000 ریال : ج.5 964-90527-6-3 : ؛ ج.7 و 8 978-600-93750-7-3 :

یادداشت:ج. 5 (چاپ اول: 1378).

یادداشت:ج.7 و 8 (چاپ اول: 1435ق. = 1392) (فیپا).

یادداشت:ناشر جلد پنجم انتشارات اخلاق است.

یادداشت:جلد 7 و 8 در یک مجلد صحافی شده است.

یادداشت:کتابنامه.

مندرجات:ج.1. تحلیل عقاید اهل حدیث، سلفیها، حنابله و حشویه.- ج.3. تبیین عقاید ابن تیمیه و عقائد محمدبن عبدالوهاب.- ج.4. بررسی عقاید ماتریدیه و معتزله.- ج.5. خوارج.- ج.7 و 8. زیدیه و اسماعیلیه و دیگر فرق/ نگارش [صحیح: مترجم] علیرضا سبحانی

موضوع:اسلام -- عقاید -- تاریخ

موضوع:اسلام -- فرقه ها -- تاریخ

موضوع:کلام -- تاریخ

شناسه افزوده:جعفری، محمدعیسی، مترجم

رده بندی کنگره:BP200/8/س 2ف 4 1371

رده بندی دیویی:297/49

شماره کتابشناسی ملی:م 72-1899

ص :1

اشاره

ص :2

فرهنگ عقاید و مذاهب اسلامی

نگارش جعفر سبحانی

ترجمه محمدعیسی جعفری.

ص:3

ص:4

پیشگفتار

اشاره

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

تاریخ نگاران عقائد

و

مسئولیت خطیر آنان

دانش تاریخ از دانشهای دیرینه است که از نخستین روزهای شکوفایی تمدن، بشر به آن روی آورده و رویدادهای زمان خویش یا پیش از آن را با ابزارهای گوناگون ضبط کرده است،در باستان با نوشتن بر سنگهای کوه،روزی با نگارش بر پوست و استخوان و سعف نخل،و روزگاری در پرتو پیشرفت تمدن،با نگارش بر صفحه کاغذ،به این مهمّ مبادرت می کرده است و امروزه با وسائل پیشرفته تری به ثبت حوادث تاریخی می پردازد.

تاریخ نویس،با نگارش تاریخ گنجینه ارزشمندی را به نسل آینده تقدیم می دارد،و او را با علل و نتائج رویدادها،و انگیزه ترقی و شکوفایی تمدنها و یا نابودی آن ها آشنا می سازد،در تاریخهای نقلی،این مسائل هرچند به صورت چشمگیر و روباز،مطرح نمی شود،ولی نسل متفکر می تواند با دقت در متون تاریخ

ص:5

بر کلیه این مطالب دست یابد.

تاریخ نویسی،در نظر بسیاری از افراد یک کار ساده و آسان است که جز آشنایی با قلم و نگاه به حوادث،تخصص دیگری لازم ندارد،ولی این یک پندار بسیار واهی و بی اساس است،زیرا گذشته از این که نگارش هر حادثه ای برای خود،آگاهی مخصوصی لازم دارد-مثلا یک نویسنده عادی نمی تواند یک رویداد نظامی را به دقت ترسیم کند-،تاریخ نگاری صحیح،آزاداندیشی ویژه ای را می طلبد که بتوان رویداد را آن چنان که رخ داده،بدون کم وکاست نگاشت،و هرگز منافع شخصی و ملی،و یا دیدگاه عقیدتی و فکری خود را بر حقیقت نگاری مقدم نداشت،بسیاری از تاریخ نگاران به خاطر نبود شجاعت و آزاداندیشی،آن چنان به مسخ تاریخ کمر می بندند که نسل آینده را در حیرت و سرگردانی خاصی قرار می دهند.

ما در میان تاریخ نگاران،آزاداندیشی و بی طرفی و بی غرضی را کمتر می بینیم،و غالبا ریسمان تعصب به دست و پای اندیشه و در نتیجه به نوک خامه آنان پیچیده،و آنان را از نگارش حقائق بازداشته است،در این مورد فقط تعداد انگشت شماری را می شناسیم که طلسم تعصب را شکسته و واقع گرایی را بر سود جویی،و حقیقت نگاری را بر خرسندی صاحبان زر و زور مقدم داشته اند،و روی این اصل،تاریخهایی که دوران حکومت امویها و عباسیها نوشته شده است،آن چنان دچار تناقض می باشد که بیرون کشیدن سیمای حقیقت از میان انبوه افسانه های متناقض را با رنج و زحمت فراوان همراه کرده است.

مسئولیت تاریخ نگار عقائد و مذاهب

اشاره

اگر تاریخ نگار حوادث،مسئولیت دارد واقعیات را آن چنان که رخ داده

ص:6

است،بنویسد نه بگونه ایکه به سود او تمام شود،تاریخ نگار عقائد هم مسئولیت دارد عقائد ملل را آنچنان که معتقدند،رقم زند و کتابهای اصیل را که به خامه بزرگان آنان نگارش یافته است،مأخذ قرار دهد،نه کتابهای دشمنان و مخالفان را که از روی دشمنی نوشته شده است.

اوّلی حوادث نظامی و اجتماعی و روابط ملل را شرح می دهد،در حالی که دوّمی با عقیده و ایده ئولوژی ملّتها سروکار دارد.و مسامحه یا تحریف حقیقت در این امر،جنایت بزرگی به شمار می رود.

همواره تلاش تاریخ نگاران عقائد تحت تاثیر علاقمندی به عقائد خود،بر این بوده است که عقائد ملل را به گونه ای نارسا و همراه با افسانه بنویسند و هرگز وظیفۀ خود نمی دانسته اند که در مورد عقیدۀ هر ملتی به کتب مرجع و مصدر مراجعه کنند.بلکه چه بسیار که از کتب دشمن در این راه بهره برده اند که ما تنها به دو نمونه از این دست می پردازیم:

1-معتزله

اعتزال از واصل بن عطا،متوفای سال 110 ه،آغاز شد و به تدریج به صورت یک مکتب فکری و عقلی در جامعه اسلامی مطرح گردید.این گروه پیوسته مورد خشم اهل حدیث و سطحی نگرها بوده اند و اهل حدیث و قشریها،در هر عصری،با چماق تکفیر و تفسیق به جنگ آنان می رفتند.

در تنظیم عقائد معتزله از زمان اشعری(260-324)به این طرف کمتر به کتابهای خود این گروه مراجعه شده،بلکه مأخذ نوع نوشته ها درباره آنان کتابهای دشمنان آنان به ویژه کتاب«مقالات الاسلامیین»نوشته شیخ اشعری می باشد که خود روزگاری معتزلی بود ولی در سن چهل سالگی از آن مسلک برگشت و به حلقه اهل

ص:7

حدیث پیوست.پس از درگذشت وی،کتاب یادشده،مأخذ غالب نویسندگان ملل و نحل بوده،تا آنجا که کتاب«الفرق بین الفرق»عبد القاهر بغدادی(م 429) و ملل و نحل شهرستانی(م 548)نوعی اقتباس از این کتاب می باشد.

اکنون که اندیشه های معتزله،در غرب مطرح شده و خاورشناسان به فکر احیاء آثار و اندیشه های آنان افتاده اند،نوعی خیزش و گرایش در میان روشنفکران اهل سنت پدید آمده و کم کم به نشر آثار و اندیشه های آنان افتاده اند،تا آنجا که حکومت مصر بر اثر ترغیب نویسندگان فلسفی و کلامی آن کشور،گروهی را اعزام کرد تا از دست نوشته های معتزله در یمن«میکروفیلم»تهیه کنند و سپس آن ها را ظاهر کنند و در پرتو این کار چهارده جلد از کتاب«المغنی»قاضی عبد الجبار و نیز کتاب«الاصول الخمسه»،نوشته دیگر وی و همچنین کتابهای دیگر نویسندگان معتزلی منتشر گشت و به تدریج آن نوع بدگویی و بدزبانی که از فرزندان اشعری و یا سلفی،نسبت به معتزله وجود داشت،کاهش یافت.گویی اعدام کنندگان عقل و بی ارزش شمارندگان خرد،سر عقل آمده و به تقدیر این مکتب پرداخته اند.

در کتابهای تاریخ عقائد،نسبتهایی به معتزله داده شده که هم اکنون خلاف آن در کتب منتشره معتزله مشاهده می شود و شما این حقیقت را به هنگام بررسی عقائد معتزله لمس می کنید.

2-شیعه امامیه

گروه دوم که لبه تیز قلم تاریخ نگاران عقائد،متوجه آنان شده و خواسته اند با امواج تهمت و نسبتهای ناروا،از ارج و اعتبار آنان بکاهند،گروه شیعه و بویژه امامیه است.مدارک تاریخ نگاران در تنظیم عقائد این طائفه نیز همان کتابهای

ص:8

اشعری و«الفرق بین الفرق»بغدادی و«ملل و نحل»شهرستانی است و اگر گامی فراتر نهند به«تاریخ طبری»و«تاریخ ابن کثیر»مراجعه نموده؛سپس به تحلیل تاریخ شیعه می پردازند.در عصر ما نوشته های«احمد امین»مصری و«موسی جار اللّه» ترکستانی و«نشاشییی»اردنی،مرجع معتبر شناخته شده و شیعه به وسیله آن ها معرفی می شود و کمتر کسی است که افسانه«عبد اللّه بن سبا»را درباره پیدایش شیعه یادآور نشود،شخصیتی که هنوز وجود او محرز نشده و احتمال می رود که جزء افسانه های تاریخی باشد.هرگز این گروه از نویسندگان به خود زحمت مراجعه به کتابهای اصیل شیعه را نداده اند تا با اتکاء به مدارک شیعه،تاریخ عقائد آنان را بنویسند.در این میان تنها برخی به کتابهای حدیث شیعه مراجعه کرده اند و مضمون بعضی احادیث را،عقیدۀ شیعه پنداشته اند،و دیگر نیندیشیده اند که میان خبر و عقیده،فاصله از زمین تا آسمان است.

اکنون در پاکستان به خاطر سرازیر شدن«دلارهای نفتی»حکومت وهابی سعودی،افراد تازه نفسی وارد میدان بحث شده اند تا با مراجعه به کتابهای شیعه، تاریخ پیدایش آن و عقائد آنان را بنویسند.ولی در این باره با سهل انگاری فراوان، عقائد شیعه را از ظاهر روایات و یا اندیشۀ یک عالم شیعی تنظیم کرده و آنرا بعنوان عقیدۀ همۀ شیعیان ارائه می دهند!

لغزشهای شهرستانی و دکتر علی سامی النشار

اشاره

در اینجا برای نمونه به دو مورد از این دست برد فرهنگی اشاره می کنیم:

اوّل-ملل و نحل شهرستانی

کتاب ملل و نحل شهرستانی از کتابهای معروف در قلمرو تاریخ عقائد ملل جهان است که همگان با نام و موضوع آن آشنایی دارند.این کتاب در همه کتابخانه ها موجود،و در اختیار نویسندگان است.

ص:9

حال ببینیم مؤلف این کتاب(شهرستانی)که در قرن ششم اسلامی می زیسته،تا چه اندازه رسم امانتداری در نقل عقائد را رعایت کرده است؟وی در معرفی شیعه می گوید:

الف:از ویژگیهای شیعه اعتقاد به تناسخ و حلول و تشبیه است (1).

ب:امام دهم شیعیان در قم درگذشت و در همانجا به خاک سپرده شد 2.

ج:هشام بن حکم،خدا را جسم می دانست و برای او اندازه ای برابر هفت وجب از وجبهای خود قائل بود،و می گفت:خدا در نقطه خاصی و جهت مخصوصی قرار گرفته است 3.

د:او علی را خدای لازم الاطاعه می دانست 4.

این اندیشه های واهی که با روح تشیع فرسنگها فاصله دارد،به پندار نویسندۀ این کتاب،اساس عقائد شیعه است!آنگاه دیگران بعد از وی،مانند احمد امین در کتاب«فجر الاسلام»،بی پروا شیعه را به شکل یادشده معرفی کرده اند.

تاریخ عقائد مسلمانان،به روشنی گواهی می دهد که«شیعه»در تنزیه خدا بیش از سائر ملل جهان کوشا هستند،و خطبه های امام علی-علیه السّلام- روشن ترین تنزیه است و اگر معتزله«تنزیه»را پذیرفته اند،از او گرفته اند.در این مورد شهرستانی به جای اهل حدیث،شیعه را هدف قرار داده و خود دچار اشتباه شده و دیگران را نیز گمراه کرده است.

او به پیروی از کتاب«مقالات الاسلامیین»اشعری،برای شیعه فرقه های فراوانی تراشیده که هرگز وجود ندارند.چگونه می توان دربارۀ عقائد شیعه،به سخن نویسنده ای اعتماد کرد که مدفن امام دهم علیه السّلام را شهر«قم»بپندارد!

ص:10


1- 1 و 2 و 3 و 4) ملل و نحل،ج 1،ص 166 و 184 و 185.

دوّم-«نشأة الفکر الفلسفی فی الاسلام»

اگر شهرستانی در قرن ششم این جفا را در حق شیعه روا داشته است،در عصر معاصر ما که روابط ملتها با هم صمیمی تر شده و فاصله ها از میان رفته است،دکتر«سامی»در کتاب«نشأة الفکر الفلسفی فی الاسلام»به تشریح عقائد شیعه پرداخته و بی مهریهای فراوانی در مورد آنان اعمال کرده است که نمونه ای را یادآور می شویم.

الف:وی می گوید:در عقائد«جهمیه»عنصر شیعی موجود است زیرا شیعه در زمینه«ایمان»اصالت را به عقیده می دهد نه به عمل.

ب:او با قلمی حماسی می کوشد خطبه ای را که علی-علیه السّلام-هنگام بازگشت از صفین ایراد فرموده و در آن از اندیشه جبریه انتقاد فراوانی فرموده است، انکار کند،بلکه می خواهد این اندیشه را که امام علی-علیه السّلام-پیشوای اندیشه های فلسفی در اسلام بوده،نفی کند.

مدارک او برای نگارش اندیشه شیعه،کتابهایی است که به برخی از آن ها اشاره می کنیم:

1-«التنبیه و الرد»نگارش ابی الحسین ملطی(متوفای 377)که خود از حشویه بوده و به حق کتاب او حشو است؛و شگفت این که نشار می گوید:او نخستین کسی است که درباره عقائد شیعه چیزی نوشته است،در حالی که ابو الحسن اشعری(متوفای 324)قبل از او در«مقالات الاسلامیین»عقائد شیعه را مطرح کرده است.

2-«الفرق بین الفرق»نگارش عبد القاهر بغدادی(متوفای 429).

کتاب یادشده یکی از مدارک دکتر نشار است.نویسنده این کتاب بقدری

ص:11

بدزبان است که هیچ فرقه و ملتی از بدگویی او جان به سلامت نبرده است،در این کتاب واضح ترین مسائل مربوط به شیعه انکار شده است،تا آنجا که می گوید:در میان شیعیان،پیشوایی در فقه و حدیث،بزرگی در لغت و نحو،انسان مورد اعتمادی در غزوات و سیره و تاریخ،و خطیب سخنوری در پند و اندرز،وجود نداشته است و پیشوایان این رشته ها همه از اهل سنت و جماعت بوده اند.

ما از نقد این جمله ها صرف نظر می کنیم و نظر خواننده منصف را به یک نکته جلب می کنیم و آن اینکه:

این مرد ساکن بغداد بود،درست در عصری که شیخ مفید و سیّد مرتضی در بغداد می زیستند؛آیا شیخ مفید و سیّد مرتضی پیشوایی بزرگ در کلام،و استادی توانا در ادب نبودند؟انسان چقدر باید متعصّب و بی پروا باشد که به انکار بدیهیّات برخیزد؟

«یافعی»در حق شیخ مفید می گوید:او دانشمند و پیشوای شیعه،نویسنده کتابهای فراوان و استاد آنان به شمار می رفت و در علم کلام و جدل و فقه سرآمد بود،و با مخالفان و اصحاب عقائد گوناگون با عظمت و جلالت مناظره می کرد (1).

ابن کثیر می گوید:دانشمندان بسیاری از همه طوائف در مجلس وی می نشستند 2.

آیا کسی می تواند در امامت و پیشوایی سیّد مرتضی و برادر وی سیّد رضی در ادب و تفسیر و کلام،تردید کند؟در حالی که ثعالبی می گوید:امروز در بغداد ریاست،و بزرگی و مجد و شرف و دانش و ادب،به مرتضی رسیده است (2).

ص:12


1- 1و2) مرآة الجنان،ج 3،ص 28.تاریخ ابن کثیر،ج 12،ص 15.
2- 3) تتمیم یتیمة الذهر،ج 1 ص 53.

3-«الفصل»،نگارش ابن حزم ظاهری(متوفای 456)می گوید:ابن ملجم در قتل امام امیر المؤمنین-علیه السّلام-مجتهد بوده و به خاطر اجتهادش مأجور است و پاداش هم دارد،آنگاه شعر عمران بن حطان خارجی را سند اندیشه خود قرار داده که می گوید:

یا ضربة من تقیّ ما اراد بها إلا لیبلغ من ذی العرش رضوانا (1)

ما درباره این نوع اجتهادهای بی پایه،در جای خود سخن گفته ایم ولی یادآور می شویم که شعر آن خارجی ناپاک آنچنان عواطف عموم مسلمانان را جریحه دار کرده که از طرف آزاداندیشان اهل سنت نه تنها مورد نکوهش قرار گرفته بلکه در نقد او اشعاری سروده اند.مثلا ابو الطیب طاهر بن عبد اللّه شافعی در ردّ او چنین می گوید:

یا ضربة من شقیّ ما اراد بها إلا لیهدم للاسلام ارکانا

چه بد ضربتی بود از انسان بدبختی که هدفی جز ویران کردن پایه های اسلام نداشت!

روش ما در نگارش عقائد ملل

به خاطر چنین لغزشهای فراوانی که کتب تاریخ عقائد،شاهد آن است،در نگارش این کتاب دو اصل را در حدّ امکان و توان رعایت کرده ایم:

1-ما در تبیین هر مذهبی،کتابهای اصیل آنرا سند قرار داده ایم و هرگز به نوشتۀ مخالفان اکتفاء نکرده ایم.

ص:13


1- 1) ای خوشا ضربتی که یک انسان پارسا(بر فرق امام علی وارد ساخت)و هدفی جز رسیدن به رضایت صاحب عرش(خدا)نداشت.المحلی،ج 1 ص 485. [1]

2-گذشته از نقل،به تحلیل عقائد ملل اسلامی نیز پرداخته ایم.و به دیگر سخن کتاب حاضر را می توان کتابی کلامی نیز به شمار آورد.

همانگونه که در فصلی جداگانه،شرح حال بزرگان ملل اسلامی را آورده ایم.و از آنجا که هدف بیان«فرهنگ و عقائد مذاهب اسلامی»است تنها به تبیین عقائد گروههای اسلامی پرداخته و از بیان عقائد طوائف دیگر خودداری نموده ایم.

فرق دهگانه اسلامی

مجموعۀ حاضر،دربرگیرندۀ عقائد ده گروه اسلامی است که فهرست اسامی آنان را یادآور می شویم:

1-اهل حدیث و حنابله که امروز به آنان«سلفی»نیز می گویند.

2-اشاعره و پیروان ابو الحسن اشعری که در آغاز کار به عنوان شاخه ای از اهل حدیث ظهور کرد ولی به تدریج از حنابله فاصل گرفت و تعدیلی در عقائد آنان (به صورت ظاهر)پدید آورد.

3-حرکتهای واپس گرایانه و ارتجاعی،مانند مرجئه،جهمیه،کرّامیه،و ظاهریه که به عنوان مقابله با معتزله که گروهی پیشرو بودند،پدید آمدند،و حرکت فکری و فلسفی و عقلی را به عقب برگرداندند.

4-قدریه که حقیقت اسلاف معتزله به شمار می روند.

این گروه به وسیله معبد جهنمی(متوفای سال 80)و غیلان دمشقی،مقتول به امر خلیفه اموی(هشام م 105)پی ریزی شد،و به عقیده ما برخلاف آنچه که آنان را متهم به نفی قضا و قدر کرده اند،آنان منکر تقدیر الهی نبوده،بلکه با جبری گری به مخالفت برخاسته و با اندیشه های یهودی و مسیحی که از طریق دربار خلفای اموی،وارد جامعه و اهل حدیث شده بود،مبارزه می کردند،و اندیشه

ص:14

خلافت اموی این بود که عزت گروهی و ذلت گروه دیگر،معلول تقدیر الهی است و ارتباطی به بشر ندارد.یعنی خدا خواسته است که گروهی در عزّت و نعمت،و گروهی دیگر در فقر و بدبختی،باشند.

5-ماتریدیه،این گروه بسان اشاعره،شاخه ای از اهل حدیث بوده و به گونه ای در عقائد اهل حدیث تعدیل پدید آورده اند و از اشاعره به معتزله نزدیکترند.

6-معتزله که بیش از دیگر فرقه ها با اشاعره سر ستیز دارند.

7-خوارج که از دیرینه ترین فرق اسلامی بوده و در جنگ صفین نخستین جوانه های آن آشکار شد.

8-وهابیت که چهره دیگری از سلف گری در عصر ما است،به وسیله این تیمیه در قرن هشتم پی ریزی و در قرن دوازدهم به وسیله محمد بن عبد الوهاب مجددا احیاء شد.

9-شیعه زیدی و اسماعیلی،دو گروه از مذهب شیعه،در این بخش،عقائد باطنیه نیز مطرح می گردد.

10-شیعه امامی اثناعشری که به وسیله اقلیتی از صحابه که بر پیروی از علی -علیه السّلام-،و ردّ انتخاب سقیفه اصرار،می ورزیدند،پی ریزی گردید،و در حقیقت اسلام اصیلی است که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آن را بیان فرمود و این گروه،بر ابقاء آن پا فشاری کردند.

نگارنده،این کتاب را به شخصیتهایی منصف که بینش واقع گرایانه دارند، تقدیم می دارد و مطمئن است که علاقمندان به تاریخ صحیح عقائد،کار او را تقدیر نموده و آنرا گامی در راه وحدت و تقریب فرق اسلامی خواهند دانست،هر

ص:15

چند گروهی دیگر،این نوع کتابها را تفرقه افکن پنداشته و می اندیشند که بی اطلاعی فرقه ها از یکدیگر،به وحدت آنان بیشتر کمک می کند،ولی نگارنده نه به رضایت و خوشایند گروهی مباهات می کند،و نه از نکوهش گروهی دیگر،پروایی دارد،بلکه خواهان رضای خداست و امید است که او راهنما،در تمام راهها و گذرگاهها باشد و این عمل ناچیز را از بنده کوچک خود بپذیرد.

قُلْ إِنَّما أَعِظُکُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلّهِ مَثْنی وَ فُرادی قم-حوزه علمیه مؤسسه امام صادق-علیه السّلام- جعفر سبحانی اوّل ربیع الثانی 1410 ه.ق برابر 1368/9/9 ه.ش

ص:16

بخش اوّل: کلّیات

اشاره

ص:17

ص:18

کلامی پویا و پیشرو

پایه گذاری و تدوین«علم کلام»،ضرورتی بود که زمان،آن را ایجاب می کرد و اندیشمندان اسلامی برای دفاع از حریم شریعت چاره ای جز آن ندیدند،که از ابزاری که خود دشمن بر ضد دین مبین اسلام بکار می برد بهره بگیرند.این مسأله با توجه به این که آیین اسلام پیروان خود را به تفکر و اندیشیدن دعوت نموده و یک سلسله معارف را با دلائل عقلی مطرح کرده است،قوت بیشتری گرفت و متکلمان اسلام با الهام از راهنماییهای قرآن و سنت و داوریهای منطقی عقل،علمی را به نام «علم کلام»پی ریزی کردند و در هر قرنی،افرادی در توسعه و تثبیت آن کوشیدند.

نباید فراموش کرد که خطبه ها و سخنان امیر مؤمنان-علیه السّلام-پیرامون مبدأ و معاد و معارف بلند اسلام،الهام بخش بسیاری از متکلمان اسلامی بود.از این جهت باید امیر مؤمنان-علیه السّلام-را مؤسس«علم کلام»و پایه گذار آن معرفی کرد، و اگر معتزله،ریشۀ مکتب خود را به آن امام بازمی گردانند (1)،سخن استواری را می گویند.دیگر پیشوایان معصوم اهل بیت-علیهم السلام-نیز در طرح اصول این علم،به مناسبتهای مختلف همّت گماشته اند.

ص:19


1- 1) مدرک این مطلب در بخش عقائد معتزله خواهد آمد.

ادعیۀ حضرت سجّاد-علیه السّلام-،بخش بسیاری از معارف بلند اسلام است.

حضرت صادق-علیه السّلام-،در محیطی می زیست که الحاد و زندقه در مراکز اسلامی جوانه زده و عقائد عمومی را تهدید می کرد؛آن حضرت با بیانات علمی خود و تربیت شخصیتهای کلامی و تبیین مبانی این علم،در این راستا کوشش بسزایی فرمود.

جهان اندیشه،احتجاجات و مناظرات حضرت رضا-علیه السّلام-را با اهل کتاب و زنادقه فراموش نمی کند.

تنها کتاب«توحید صدوق»و یا کتاب«احتجاج»طبرسی،گواه بزرگی بر اندیشه های بلند امامان معصوم-علیهم السلام-است که در نشر اندیشه های اسلامی در قلمرو عقائد و کلام تأثیر بسزایی داشته است.

بنابراین،باید«علم کلام»در هر عصر و زمانی هماهنگ با نیازهای زمان پیش رود،زیرا پیشرفت علوم و برخورد فرهنگی جامعه ها،مسائل جدیدی را در قلمرو الهیّات مطرح می سازد و این یک مسألۀ طبیعی است که جلوگیری از آن ممکن نیست و تاریخ علوم نیز بر آن گواهی می دهد که نمونه هایی از آنرا یادآور می شویم:

1-مسألۀ تحول انواع و غوغای داروینیسم یک بحث مسأله ساز بود که هرگز الهیّون نمی توانستند از کنار آن به آسانی بگذرند.گروهی آن را نشانۀ بی پایگی دلائل اثبات صانع خواندند و گروهی دیگر آن را مخالف تورات و قرآن دانستند.در حالی که از نظر مبانی کلامی،مسألۀ داروینیسم نه تنها مبانی توحید را متزلزل نمی سازد بلکه بر فرض صحت،نشانه وجود نظم در تحوّل و تکامل انواع است و می رساند که یک موجود زنده چگونه طیّ زمانهای متمادی با یک برنامۀ پیش بینی شده،به کمال خود می رسد و این خود گواه بر این است که خانه،صاحبخانه ای دارد و تحولّها زیر نظر مدبّری برنامه ریز،صورت می گیرد.

ص:20

2-در دو قرن اخیر،یک رشته مکاتب فلسفی،پدید آمده که به همۀ اندیشه ها رنگ صحّت و استواری می بخشد.پیروان این مکاتب،معتقدند:که هر اندیشه ای در شرائط خاصّی صحیح و استوار است،بنابراین،در جهان،حق مطلق و یا باطل مطلق،وجود ندارد.این همان نظریۀ«نسبیّت فلسفی»است که اساس مکتب «کانت و هگل و مارکس»را تشکیل می دهد.

مسأله نسبیّت تحقیقا شاخه ای از سوفسطایی گری است که به صورت علمی جلوه کرده است و گرایش به آن،همۀ معارف الهی را متزلزل می سازد و به اندیشه ها رنگ نسبیت می دهد.

«علم کلام»که نگهبان معارف و ایده های اسلامی است،بیش از همه،باید به پاسخگویی مسألۀ«نسبیّت»فلسفی که امروز دامنگیر بسیاری از اندیشمندان جامعۀ ما شده است،بیندیشد و بر این امر تأکید کند که در جهان یک رشته قضایای مطلقی وجود دارد که هرگز تحت تأثیر«نسبیّت»قرار نمی گیرد.

اثبات این نوع علوم مطلق و کلّی و پیوسته،اساس معارف الهی را تشکیل می دهد و اگر این قسمت به نحو صحیح پذیرفته نشود،معارف الهی،حالت تزلزل و لرزانی بخود گرفته،فاصلۀ موحد و منکر،چندان نخواهد بود.

3-مسائل مربوط به شناخت و تحدید قلمرو معرفت انسانی،از مهمترین مسائلی است که می تواند زیربنای علم کلام جدید را تشکیل دهد.تا یک متکلم مسألۀ واقع نمایی علم،و حدود ابزار شناخت را در پیشبرد معرفت،روشن نسازد، نمی تواند در معارف الهی به نتیجه برسد.از این جهت در اعصار گذشته،مانند قرن سوم و چهارم و پنجم،در غالب کتابهای کلامی،مسألۀ«شناخت»و ادوات و ابزار آن،متناسب با معلومات آن عصر،مطرح بوده و متأسفانه بعدا این بحث از پیکر علم کلام،جدا شد و در فلسفۀ اسلامی نیز بصورت پراکنده آمده است،و جایگاه

ص:21

خاصی پیدا نکرده است.

گرایشهای حسی و تنها بها بخشیدن به مسائل محسوس،دوری از اندیشه های عقلی و کلّی،یکی از ابزارها و ادوات الحاد،در برابر مکتبهای الهی است.بنابراین،مجموع مباحث مربوط به شناخت با گستردگیش،از مسائل ضروری است که باید از نو در علم کلام مطرح گردد.

4-امروز شناخت انسان از جهات گوناگون،بخشهای عظیمی از علم را تشکیل می دهد و مسألۀ روانشناسی و روانکاوی به دو گونه،مطرح می شود که یکی نسبت به دین بی طرف و احیانا مؤید است،در حالی که دیگری درست نقطۀ مقابل دینداری است و حتما جامعه را به الحاد رهبری می کند.در این جا باید بحث از انسان شناسی در حدود شناخت فطرت،به قلمرو علم کلام افزوده شود،تا متکلمان اسلامی با شناخت انسان،بویژه،عناصر ثابت در تمایلات او،بتوانند از مبدأ و معاد دفاع کنند.

حرکتهای الحادی که در سه قرن اخیر یا بیشتر،در جامعۀ غربی شروع شده و از آنجا به شرق سرازیر گشته است،بیشتر بر این اصول و مانند آن استوار است.

بنابراین،ما با طرح مسائل«علم کلام»،به شیوۀ گذشته (1)،هرگز نمی توانیم رسالت یک متکلم را به دوش بکشیم و از عهدۀ آن برآییم.بلکه التزام به هدف و تعهّد به دفاع از دین،ایجاب می کند که با حرکتهای علمی،که به الحاد منجر می شود، کاملا آشنا شویم و با شناخت درد،به شناخت درمان بپردازیم.اکنون که متکلمان اسلامی بخوبی این دردها را شناخته اند،باید دگرگونی عظیمی در روند علم کلام پدید آید.

ص:22


1- 1) مقالات الاسلامیین،ابی الحسن اشعری و اصول الدین،عبد القاهر بغدادی و غیره.

تکامل علم کلام

مسائل جدید در علم کلام، نه علم کلام جدید

امروزه«کلام جدید»بعنوان رشته ای جدا از«کلام کهن»براساس یک پندار واهی خود،می نماید؛بلکه برخی بر این باورند که ارزش و نقش کلام قدیم،پایان گرفته است و باید کلام جدید را جایگزین آن ساخت.

ولی حقیقت این است که ما هرگز دو علم مستقل و جداگانه به نامهای یاد شده نداریم،بل علم کلام نیز مانند دیگر شاخه های علوم از آغاز تاکنون،به موازات زمان،تکامل پیدا کرده و این روند همچنان ادامه دارد.

آنچه امروز به نام کلام جدید شهر یافته،مسائل جدیدی است در علم کلام، که طی سه قرن گذشته در غرب مطرح شده،و موج آن به شرق نیز رسیده است،و علل پیدایش این مسائل،مختلف و گوناگون است،که از این میان می توان به شیوه های متفاوت فرهنگ ملل در ارزیابی مسائل،اشاره کرد.

از این رهگذر،پرسشها و ایراداتی جدید در قلمرو الهیّات پدید آمد که باید بگونه ای جدی به پاسخگویی آن ها همّت گماشت.

خوشبختانه با هجوم این افکار در سدۀ اخیر به سرزمینهای اسلامی(مصر، سوریه،عراق و ایران)،گروهی از اندیشمندان اسلامی،به کنکاش پیرامون آن ها پرداختند و ما نیز در حدود توان خویش از بررسی این مسائل باز نماندیم.

موضوعات زیر نمونه ای از این پرسشهاست:

1-گرایش و پذیرفتن دین،به معنی پذیرفتن اصول ثابت و لایتغیر است.آیا چنین پذیرشی مانع رشد فکر و اندیشه نیست،و در نتیجه جلو تکامل علوم را نمی گیرد؟

2-دین،اصول ثابتی را معرفی می کند،در جهان متغیر چگونه می توان این

ص:23

اصول ثابت را پذیرفت؟

3-مسائل مربوط به ماوراء طبیعت،از قلمرو ابزار شناخت(حس و تجربه)، بیرون است،چگونه می توان در آن ها اظهارنظر کرد؟

4-برترین برهان اثبات صانع،برهان نظم است و وجود نظم،پیوسته با ناظم عاقل همراه می باشد،در حالیکه بشر تنها این مسأله را در مصنوعات خود آزموده و دریافته که نظم و محاسبه و اندازه گیری در همه مصنوعات،با عقل و درایت فاعل هماهنگ بوده است،لیکن،این امر نسبت به همۀ جهان طبیعت فراگیر نیست، زیرا جز آنچه ساخته دست آدمی است از گردونه آزمون خارج است.

5-شرایع آسمانی،بر وجود ادراکی به نام وحی،در برخی از انسانها استوار است،حال چگونه می توان این ابزار شناخت(وحی)را که از قلمرو حس و عقل بیرون است،باور کرد؟

6-این مسائل و همچنین مسائل مربوط به قانون علیت و نیز حل مشکل مصائب و بلاها که ظاهرا با صفات خدا و عدل الهی سازگار نیست،استخوان بندی کلام جدید را تشکیل می دهد.بیشتر این موضوعات در نیم قرن اخیر،در قلمرو کتابهای کلامی جدید،جای گرفته و مورد ارزیابی قرار گرفته است.

در برابر این تحوّل،یک نوع حرکت سلفی گری در برخی جوامع آغاز شده است و تنها به نشر کلام قدیم،عنایت می ورزند بلکه گروهی از کلام قدیم نیز سرباز زده و به نشر نوشته های«اهل حدیث»ارادت می ورزند.لیکن باید گفت:نشر برخی از این کتب نه تنها به درمان درد کمک نمی کند بلکه درد را شدّت می بخشد.

برای علاج واقعی،باید آثار دیرینه را در قالبهای متناسب با شرایط روز مطرح کرد،و آنگاه به رسالت خود(مبارزه با ملحدان)ادامه داد و کلیۀ مباحثی که به نام علم،در جهان مطرح است و دست آویزی برای آنان به شمار می رود،مورد بررسی قرار داد.

ص:24

آشنایی با کتابهای ملل و نحل

برخورد فکری میان مسلمانان و دانشجویان فرق و مذاهب غیراسلامی، سبب شد که مسائل مورد اختلاف،خواه ناخواه در جامعه اسلامی مطرح گردد،و چون مجتمع جوان اسلامی،آشنایی عمیق با مذاهب و اندیشه های کلامی جهان نداشت،گروهی از اندیشمندان با اهداف گوناگون،به تقریر و تبیین عقائد و فرق دست زدند و از آنجا که به مرور،خود جامعه اسلامی نیز دستخوش تفرقه فکری شده بود،طبعا کتابهایی که پیرامون عقائد و فرق نوشته می شد،به این مذاهب نیز اشاره می کرد.

در ایام خلافت مهدی(132-135)،«ابن مفضل»،کتابی پیرامون ملل و نحل نوشت.او فرق اسلامی را به رشته تحریر درآورد و کتاب،به دستور مهدی عباسی بر مردم خوانده شد.

«هشام بن حکم»می گوید:من دیدم که این کتاب در«باب الذّهب»مدینه بر مردم خوانده می شد و یکبار دیگر نیز دیدم که در«فضأ» (1)قرائت می شد (2).

شاید بتوان گفت،این نخستین کتابی است که در میان مسلمین،پیرامون فرق نگارش یافته است.

از این به بعد نگارش کتاب،پیرامون ملل و نحل،رو به افزایش بود و خود، علم خاصی را تشکیل داد.

کتابهای ملل و نحل را میتوان به سه نوع تقسیم کرد و ما از هرکدام نمونه هایی را می آوریم:

ص:25


1- 1) نقطه ای در مدینه،به مراصد الاطلاع مراجعه شود.
2- 2) رجال کشی،ترجمه هشام بن حکم،شماره ترجمه 131-227.

الف:کتبی که مجموع شرایع سماوی و مذاهب جهانی را مطرح نموده و مطابق امکانات روز خود،عقائد آنان را نوشته اند.از باب نمونه:

1-«الفصل فی الملل و الاهواء و النحل»،نگارش ابو محمد،علی بن احمد بن حزم(متوفای 456)،پیشوای مذهب«طاهری»،که فعلا پیروی ندارد.

2-«الملل و النحل»،نگارش دانشمند اشعری،ابو الفتح،محمد بن عبد الکریم شهرستانی(ت 479 م 548).

این کتاب از رائج ترین کتابهای ملل و نحل است.

ب:کتبی که مجموع فرق اسلامی را دربر گرفته اند.از باب نمونه:

1-«مقالات الاسلامیین و اختلاف المصلین»،نگارش شیخ،اشاعره ابو الحسن،علی بن اسماعیل اشعری(ت 260 م 324).این کتاب،اساس بسیاری از کتب ملل و نحل را که بعدا نگارش یافته،تشکیل می دهد.

2-«التنبیه و الرد»نگارش ابو الحسن،محمد بن احمد بن عبد الرحمان ملطی شافعی(م 377).کتاب وی،شبیه کتابهای«اهل حدیث»است که غالبا از نظر اصول با احمد بن حنبل،موافق هستند.

3-«الفرق بین الفرق»،نگارش عبد القاهر بن ظاهر بن محمد بغدادی اسفراینی تمیمی(م 429).زیربنای این کتاب و کتاب ملل و نحل شهرستانی، همان کتاب«مقالات الاسلامیین و...»اشعری است و هردو با ظرافت خاصی مطالب را از او گرفته اند،جز این که بغدادی عفّت قلم را از دست داده،ولی شهرستانی ملایمت و ادب نگارش را رعایت کرده است.

4-«التبصیر فی الدین و تمییز الفرقة الناجیة عن الهالکة»،نگارش طاهر بن محمد اسفراینی(م 471).

5-«الفرق الاسلامیة»،ذیل کتاب شرح المواقف نگارش کرمانی(م 786).

ص:26

ج:کتابهایی که شاخه های مذهب خاصی را می نویسند.از باب نمونه:

1-«فرق الشّیعة»،نگارش ابو محمد،حسن بن موسی نوبختی که از نویسندگان قرن سوم هجری است.

2-«فرق الشّیعة»،نگارش ابو القاسم،سعد بن عبد اللّه ابی خلف اشعری قمی(م 299 یا 301).

این دو کتاب،مربوط به تبیین فرقه های شیعه است،ولی غالب فرقه هایی که در این دو کتاب نام برده شده اند،نابود شده و از شیعه جز امامیه،زیدیه و اسماعیلیه،فرقه دیگری به جای نمانده است.

ملل و نحل از دیدگاه واژه شناسی

«ملة»،در لغت بمعنی طریقت است و مقصود از آن،آداب و سنتی است که از کسی یا اقوامی گرفته می شود.قرآن در مقام استعمال،پیوسته آن را به گروهی یا شخصی اضافه می کند،و نسبت می دهد.مثلا می فرماید:

بَلْ مِلَّةَ إِبْراهِیمَ حَنِیفاً (1)...طریقه ابراهیم که راست و مستقیم بوده است.

و نیز می فرماید:

إِنِّی تَرَکْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لا یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ (2)من شیوه گروهی را که به خدا ایمان نداشته اند،ترک گفتم.

ولی هرگز در مقام استعمال،به سوی لفظ«اللّه»یا فردی از امت پیامبری، اضافه نمی کند،مثلا نمی گوید:«ملة اللّه»یا«ملة زید».

ص:27


1- 1) سورۀ بقره،آیۀ 135. [1]
2- 2) سورۀ یوسف،آیۀ 37. [2]

نحل،جمع نحلت است و«نحلة»،در لغت،به معنی ادعاء است و غالبا در مواردی بکار می رود که مقرون به صحت نباشد.برخلاف دین که در موردی به کار می رود که از صدق و راستی برخوردار باشد.از این روی در روایت آمده است (1):«انتحال الجاهلین-ادعای باطل گرایان».

رابطه علم عقائد با ملل و نحل

ملل و نحل،در قلمرو«تاریخ علوم»،جای می گیرد.همانگونه که همه رشته های علمی برای خود«تاریخ علم»دارد،دانش عقائد نیز دارای این تاریخ است که از آن به«ملل و نحل»یاد می شود.

وظیفۀ تاریخ هر علمی،بیان کردن تولّد و تطوّر آن علم در طول زمان و نیز معرّف دانشمندان آن رشته علمی است.همانگونه که گاهی به بررّسی و نقّادی افکار آنان می پردازد.

در زمینۀ«علم کلام و عقائد»،این نقش مهمّ را«ملل و نحل»،برعهده گرفته است.

این دانش،عقائد گوناگون ملّتها و شاخه های رنگارنگ باورها را بر می شمرد،از دانشمندان رشته های«عقائد»نام می برد و اندیشۀ آنان را می کاود.

ص:28


1- 1) رجال کشی،ص 10.

هفتاد و دو ملت

جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند

گروهی از حدیث نگاران،مانند ابن حنبل،ترمذی،ابن ماجه نسائی و نویسندگان عقائد ملل،از پیامبر گرامی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نقل کرده اند که آن حضرت فرمود:«انّ امّتی تفترق علی ثلاث و سبعین فرقة-امت من بر هفتاد و سه ملت و فرقه تقسیم می شوند».

پیرامون حدیث یادشده،از جهات چهارگانه می توان سخن گفت:

1-آیا حدیث یادشده به سند صحیح و قابل اعتماد نقل شده است؟

2-متن حدیث چگونه است؟زیرا حدیث،به عبارات گوناگونی روایت شده است.

3-آیا ملت اسلام به هفتاد و سه فرقه منقسم شده اند؟

4-گروه رستگار از این هفتاد و سه ملت کیست؟

بررسی حدیث

اشاره

اینک ما پیرامون موضوعات چهارگانه به گونه ای فشرده بحث می کنیم:

الف-سند حدیث

این حدیث،در صحاح و مسانید،به اسناد گوناگونی نقل شده است و

ص:29

«زیلغی» (1)که خود از«حافظان»،به شمار می رود،طرق و اسناد حدیث را در کتاب «تخریج احادیث الکشاف»که آن را به تنظیم و تبیین احادیث کتاب«کشاف» اختصاص می دهد،گردآورده و بیش از همه در این حدیث سخن گفته است.

داوری،درباره اسناد حدیث که وی گردآورده با وضع نگارش ما سازگار نیست،از این جهت،در این جا،به فشرده گویی بسنده می کنیم.

برخی از حدیث شناسان،اسناد روایت را صحیح ندانسته و می گویند،در تمام سندهای مختلف حدیث،اشخاص ضعیف و یا مجهول وجود دارند و چنین حدیثی شایسته استدلال نیست.در راس این گروه«ابن حزم»،مؤلف کتاب«الفصل فی الاهواء و الملل» (2)است.در برابر،گروه دیگری به تعداد طریق و سند حدیث اکتفا ورزیده اند.گویا آن را(با ضعفی که در اسناد دارد)،جزء روایات «مستفیض»،به شمار آورده اند (3).

ابو عبد اللّه حاکم نیشابوری که بر صحیحین(صحیح بخاری و مسلم)مستدرکی نوشته است،کوشیده،حدیث یادشده را با سندی که بخاری و مسلم آن را صحیح می شمارند،نقل کند.

او می گوید:خالد طحان،از محمد بن عمرو،از ابی سلمه،از ابی هریره، نقل کرده که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود:«افترقت الیهود علی احدی او اثنتین و سبعین فرقة و افترقت النصاری علی احدی او اثنتین و سبعین فرقة،و تفترق امتی علی ثلاث و سبعین فرقة».

ص:30


1- 1) عبد اللّه بن یوسف بن محمد،زیلغی مصری حنفی که در سال 762 درگذشته است(ریحانۀ الادب ج 2 ص 403).« [1]زیلغ»نام کوهی است در«سودان»و روستایی است در ساحل دریا.
2- 2) الفصل،ج 3،ص 248.
3- 3) الفرق بین الفرق،عبد القاهر بغدادی متوفای 429،تعلیقه،محمد محیی الدین ص 7-8.

سپس می گوید:«هذا حدیث صحیح علی شرط مسلم و لم یخرجاه» (1).

«یهود بر هفتاد و یک و یا دو طائفه،و نصاری بر هفتاد و یک و یا دو گروه تقسیم شدند و امت من نیز به هفتاد و سه فرقه،تقسیم می شوند».

آنگاه می افزاید:این حدیث با توجه به شرایطی که«مسلم»در توصیف حدیث به صحت،کافی می داند،صحیح است.و هیچ یک از بخاری و مسلم، آن را نقل نکرده اند.

نویسنده معاصر،شیخ محمد زاهد کوثری،پیرامون سندی که حاکم،آن را صحیح تلقی کرده است،از محقق رجالی،«ذهبی»نقل می کند که آنچه«محمد بن عمرو»به تنهایی روایت می کند پذیرفته نمی شود (2).

حاکم،حدیث یادشده را با دو سند دیگر (3)نیز نقل کرده که در سند یکی «عبد الرحمان بن زیاد»و در دیگری«کثیر بن عبد اللّه»است.وی می گوید:با روایات این دو نمی توان احتجاج کرد.

گذشته از حاکم،افرادی مانند«ابن ماجه»در صحیح خود،و «بیهقی»در سنن،حدیث یادشده را با سندهای گوناگون نقل کرده اند و غالبا در اسناد آن ها افراد ضعیف و مجهول،مانند:«عباد بن یوسف»،«راشد بن سعد» و«ابو ولید بن مسلم»وجود دارد که حدیث را از شایستگی احتجاج بیرون آورده است (4).

تحقیق در وضع روایان هریک از این اسانید،ما را با مشکلاتی روبرو

ص:31


1- 1) مستدرک حاکم،ج 1،ص 128.
2- 2) التبصیر اسفرایینی،مقدمه،ص 9.
3- 3) مستدرک حاکم،ج 1،ص 129.
4- 4) التبصیر،مقدمه،ص 9.

می کند،شاید هم نتوانیم سندی پیدا کنیم که از خدشه به دور باشد،ولی از آنجا که حدیث،با اسناد گوناگون در کتابهای«فریقان»نقل شده،می توان آن را حدیث «مستفیض»نامید.در میان علماء شیعه،شیخ صدوق آن را در کتاب«خصال» (1)و علامه مجلسی (2)در«بحار الانوار»به سندهای گوناگونی نقل کرده اند،از این جهت شاید بتوان مشکل صحت سند حدیث را حل کرد.

ب-متن حدیث

اشاره

اشکال متن حدیث،کمتر از سند آن نیست و در نقل آن اختلاف زیادی رخ داده،به گونه ای که نمی توان،یکی از آن ها را با اطمینان خاطر پذیرفت.اینک به برخی از اختلافات«متنی»اشاره می کنیم:

1-تعداد فرقه های اهل کتاب

نخستین اختلاف،مربوط به تعداد فرقه های اهل کتاب و امت اسلامی است.حاکم،تعداد فرقه های یهود و نصاری را،گاهی به طور قطعی،هفتاد و یک و گاهی به طور مردد،بین هفتاد و یک و هفتاد و دو،نقل می کند،در حالی که عبد القاهر بغدادی،با سندی که به«ابی هریره»منتهی می گردد،تعداد فرقه های یهود را هفتاد یک،و نصاری را هفتاد و دو،و امت اسلامی را هفتاد سه،نقل می کند.وی می نویسد:«افترقت الیهود علی احدی و سبعین فرقة،و افترقت النصاری علی اثنتین و سبعین فرقة،و تفترق امتی علی ثلاث و سبعین فرقة».

ص:32


1- 1) خصال،ج 2،ص 584-585، [1]بابهای«سبعین و مافوق»،حدیث 10 و 11.
2- 2) بحار الانوار،ج 28،ص 2-36،که بیشتر احادیث صحاح و مسانید اهل سنت را نقل کرده اند.

لیکن او با سند دیگر،تعداد فرقه های یهود را،هفتاد و یک و تعداد فرقه های امت پیامبر را،هفتاد و دو نیز نقل می نماید (1).

2-تعداد هدایت یافتگان و گمراهان

اختلاف دوم،به شمارۀ ناجیان و هالکان است.حاکم،به سندی که آن را صحیح نمی داند،نقل می کند که پیامبر فرمود:«کلهم فی النار الا واحدة».همگی در آتشند،جز یکی.عین همین جمله،در برخی از متونی که عبد القاهر بغدادی، نقل کرده وارد شده است.

در میان نویسندگان صحاح،مانند:ابو داوود،ترمذی و ابن ماجه،گذشته بر اینکه مانند حاکم،تعداد فرقه های امت اسلامی را هفتاد و سه تیره یادآور شده اند،هدایت یافته را یکی،و باقیمانده را اهل آتش نقل کرده اند (2)،در حالی که مقدسی،متن حدیث را به گونه ای دیگر،نقل کرده و می گوید:«اثنتان و سبعون فی الجنة و واحدة فی النار-هفتاد و دو فرقه اهل نجات و یکی از آنان اهل نار می باشند».

سپس یادآور می شود که سند این متن،صحیح تر از سند متن پیشین است که هفتاد و دو فرقه را در آتش و تنها یکی را اهل نجات دانسته است (3).

ص:33


1- 1) الفرق بین الفرق،ص 5-7. [1]
2- 2) سنن ابی داود،ج 4،کتاب السنة،ص 198.سنن ترمذی،ج 5،کتاب الایمان،ص 26، حدیث شماره 2641.سنن ابن ماجه،ج 2،باب افتراق الامم،ص 479.
3- 3) احسن التقاسیم فی معرفة الاقالیم،تالیف شمس الدین،محمد بن ابی بکر بشاری،شیخ معروف اسلامی،متوفای سال 380.این کتاب برای نخستین بار در لیدن به سال 1324 (برابر 1906)،چاپ شده است.

ج-هفتاد و سه ملت و شماره فرقه های اسلامی

مشکل دیگر این حدیث،شناختن هفتاد و سه ملت است که در آن وارد شده است.یعنی شناخت هفتاد و چند ملتی که اختلاف آنان مربوط به اسلام می باشد و امت«محمّد»-صلّی اللّه علیه و آله-از آن نظر که پیرو او هستند به چنین گروههایی تقسیم می شوند وگرنه اختلاف امت در مسائل طبیعی و فلکی و غیره،ارتباطی به اختلاف امت پیامبر-صلّی اللّه علیه و آله-ندارد.زیرا پیامبر از آن اختلافی سخن می گوید که اختلاف کنندگان در آن جا پیرو او هستند،او می فرماید:«تفترق امتی».بنابراین،کلیه اختلافات متکلمان درباره حقیقت جسم و«جزء لایتجزّی» و امکان«طفره»و«وجود واسطه میان وجود و عدم»و...ارتباط به اختلاف«امت»او ندارد و نباید آن ها را به حساب اختلاف این امت آورد.

با توجه به این حقیقت،هرگز«فرق اسلامی»به هفتاد و اندی نمی رسد،و تعداد واقعی آن ها بسیار کمتر از این رقم است و اصول فرقه های اسلامی از تعداد انگشتان بالاتر نمی رود.زیرا اصول فرق اسلامی عبارتند از:

معتزله(قدریه)،اهل الحدیث،حنابله،اشاعره،خوارج و شیعه.هریک از این فرقه ها هرچند دارای تیره های گوناگون و شعب و فروعی می باشند ولی هرگز نمی توان آن ها را به عنوان فرقه ممتاز به شمار آورده و چه بسیاری از این تیره ها که یک پیرو بیشتر ندارد،آن هم کسی جز بانی و مدّعی تیره نیست.

شهرستانی،در ملل و نحل اصرار می ورزد که با ترکیب و تلفیق فرقه های جزئی با یکدیگر،آمار یادشده را بر فرقه های موجود زمان خود،تطبیق دهد (1).

برخی،باتوجه به اینکه«اشعری»در کتاب«مقالات الاسلامیین»برای

ص:34


1- 1) ملل و نحل،ص 15.

«معتزله»دوازده«فرقه»،برای خوارج هشت«فرقه»،برای شیعه غالی پانزده«فرقه»و برای شیعه دوازده امامی چهار«فرقه»یادآور می شود،می خواهند آمار یادشده را بر این فرقه ها تطبیق دهند.

در حالیکه این تلاش بیهوده است،زیرا اختلاف«فرق»دوازده گانه معتزله، کاملا جزئی است و همگی در اصول پنجگانه معروف خود، (1)وحدت نظر دارند، زیرا در غیر این صورت«معتزلی»نخواهند بود.

با توجه به این مطلب،نمی توان هریک از این تیره ها را«فرقه»نامید،چه بسا برخی پیرو نداشته و احیانا برخی در مسائل غیر مربوط به امور دینی با یکدیگر اختلاف دارند.عین این بیان دربارۀ تیره های خوارج نیز حاکم است و نمی توان هر یک را«فرقه»نامید.

تیره های فزون از حدی که اشعری،از شیعه غالی و یا شیعه امامی گزارش می دهد،با تاریخ کلامی شیعه تطبیق نمی کند.چنین فرقه هایی بر فرض ثبوت، جنبه فردی داشته و پایه گذار مذهبی که تابع و پیرو داشته باشد نبوده اند.باید مجموع شیعه را یک گروه بحساب آوریم و در صورت اصرار بر«فرقه»تراشی، نمی توان اصول آنان را از کیسانی،زیدی،اسماعیلی،واقفی،فطحی و اثناعشری،بالاتر دانست و حداکثر می توان«فرقه»غالی را بر این فرقه ها افزود.

در یک کلام،رقم بالا در حدیث،با توجه به واقعیت فرقه های اسلامی،مایه حیرت و سرگردانی محدثان می باشد.

در این جا با فرض صحت حدیث،دو راه بیش وجود ندارد:

1-رقم یادشده را کنایه از کثرت و فزونی فرقه ها بدانیم،همانگونه که در

ص:35


1- 1) اصول پنجگانه معتزله به این قرار است:توحید،عدل،منزلة بین المنزلین،وعد و وعید،امر به معروف و نهی از منکر.

برخی از آیات،رقم هفتاد،به عنوان کنایه از کثرت و فزونی وارد شده است.چنانکه می فرماید: إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِینَ مَرَّةً فَلَنْ یَغْفِرَ اللّهُ لَهُمْ (1).

«هرگاه دربارۀ منافقان هفتاد بار هم طلب آمرزش کنی،خداوند آنان را نمی بخشد».

این وجه،خالی از سستی نیست،زیرا رقم هفتاد و هشتاد،بدون پی آورد آحاد،کنایه از فزونی به کار می رود،نه ارقام هفتاد و دو،و یا هفتاد و سه.بویژه که متن حدیث حاکی است،پیامبر-صلّی اللّه علیه و آله و سلّم-به این ارقام،به همراه آحاد آن،توجه خاصی داشته اند،بگونه ای که فرقه های یهود را هفتاد و یک،و مسیحی را هفتاد و دو،و مسلمانان را هفتاد و سه،معرفی فرموده اند.عنایت به یک و دو و سه،مانع از آن است که هفتاد حمل بر کثرت گردد.

2-آمار یادشده،مخصوص اعصار گذشته نبوده،بلکه آینده را نیز دربر می گیرد.بنابراین،علت ندارد که فرقه های هفتاد و اندی را تنها در قرون گذشته جستجو کنیم،بلکه پرونده حدیث،تا روز رستاخیز یا تا قیام مهدی-علیه السّلام-باز است و شاید تا آن زمان آمار فرقه ها به این پایه برسد.

د-گروه رستگار کیست؟

اشاره

مهمترین مساله در حدیث«افتراق امت به هفتاد و سه ملت»،شناخت گروه «رستگار»است که پیامبر از آن گزارش داده اند و یادآور شده اند که:«کلّهم فی النار الاّ واحدة-همۀ فرق اسلامی در آتشند،جز یک گروه».

شناخت این گروه رهیده از آتش،برای ما،در زندگی این سرا و سرای دیگر، حائز اهمیت خاصی است.متأسفانه ناقلان حدیث و شارحان آن،از خود،

ص:36


1- 1) سورۀ توبه،آیۀ 80. [1]

عنایتی به توضیح این قسمت نشان نداده اند.تا آنجا که شیخ عبده،پیشوای اهل سنت در عصر خود(م 1321)،انگشت حیرت به دندان گرفته و می گوید:گروه رستگار تاکنون برای من معیّن نشده،زیرا تمام فرق اسلامی مدعی پیروی از پیامبر گرامی بوده و می باشند.آنچه مایه خرسندی است،این است که در برخی از احادیث،وارد شده که پیامبر فرمود:فرقه گمراه یکی است و دیگران رستگارند (1).

شیخ از هر،تنها به نصوص مختلف این روایت چشم دوخته،و نظر به دیگر روایات نیفکنده است.از این روی،سیمای حقیقت برای او تا پایان عمر،مخفی و پنهان ماند،و جان به جان آفرین سپرد،در حالی که ندانست جزء کدام یک از هفتاد و سه گروه است.ولی اگر نظر به دیگر احادیث رسول گرامی می انداخت،گروه رستگار را به روشنی می شناخت،چنین مطلب حیاتی،برای او تا آخر عمر،پنهان نمی ماند.شناخت گروه رستگار،از دو راه امکان پذیر است.هرچند راه نخست، از مرحله«امکان»پا به مرحله«وقوع»نمی گذارد و نتیجه مثبتی از آن به دست نمی آید.

1-مراجعه به متون مختلف حدیث که در برخی از آن ها به گروه ناجی اشاره ای شده است.

2-مراجعه به دیگر گفتارهای پیامبر گرامی،در موارد مشابه که میتواند ابهام حدیث مورد بحث را برطرف سازد.

درباره راه نخست،یادآور می شویم که در متون حدیث،اشاره یا اشاراتی در این زمینه وارد شده است.مانند:

ص:37


1- 1) تفسیر المنار،ج 8،ص 221-222.مقصود حدیثی است که می گوید:«اثنتان و سبعون فی الجنة و واحدة فی النار».

الف-و هی الجماعة (1)و به نقلی:الاسلام و جماعتهم (2).

ب-من کان علی ما انا علیه و اصحابی (3).

ج-یقیسون الامور برایهم فیحرمون الحلال و یحلّلون الحرام (4).

د-انا و شیعتی (5).

شاخص اوّل،با توجه به اختلاف متن و گذشته از اینکه تنها در پاره ای از متون آمده است،کاملا مبهم و نارسا است و هرگز پیامبر بلیغ،در مقام تحدید فرقه ناجیه،به چنین کلمه مجملی اکتفا نمی کند.زیرا این معرّفی بگونه ای است که هر فرقه ای آن را بر خود،تطبیق می کند و خود را مصداق آن می شمرد.چه اینکه مقصود از«الجماعة»«جماعة المؤمنین و المسلمین»است و هر فرقه ای خود را گروه با ایمان می داند،علاوه که این معرّفی بر آگاهی مخاطب نمی افزاید.زیرا همگان می دانند که«جماعة المؤمنین»و«جماعة المسلمین»رستگار بوده،و اهل نجات می باشند،سخن در این است که مؤمن و مسلمان واقعی کیست.تا از راه شناخت او،اهل نجات شناخته شوند.و اگر مقصود،«جماعة الصحابه»است،این همان معرّف دوم است که اکنون پیرامون آن سخن می گوییم.

معرّف دوم اینستکه مقیاس،خود پیامبر و پس از وی یاران او باشند.این ملاک نیز مانند،نخست،از نارسایی ویژه ای برخوردار است.زیرا:

1-اگر مقصود،«همه صحابه»باشد،چنین اتفاقی جز در مسائل ضروری

ص:38


1- 1) جامع الاصول،ج 10،ص 407،شماره 7468.سنن ابو داود،ج 4،کتاب«السنه»،ص 198.
2- 2) جامع الاصول،ج 10،ص 408،شماره 7470.سنن ترمذی،ج 5،کتاب الایمان.
3- 3) مستدرک حاکم،ج 4،ص 430.
4- 4) روضات الجنات،طبع سنگی،ص 8.
5- 5) نقل از کتاب«الجمع بین التفاسیر».

رخ نداده است.چون آنان در بیشتر مسائل،یا اختلاف دارند و یا فاقد اطلاع هستند.مجموع یاران پیامبر که از صد هزار تجاوز می کردند،آنچنان نبودند که از کلیه مسائل مورد اختلاف و عقیدتی،اطلاع دقیق داشته باشند و بر فرض اطلاع، سخنانشان یکی نبود.هنوز جسد رسول گرامی،به خاک سپرده نشده بود که نخستین نزاع آنان در«سقیفۀ بنی ساعده»پیرامون خلافت و امامت درگرفت و با ضرب و شتم،از یکدیگر جدا شدند (1).

2-اگر مقصود،«اکثریت صحابه»باشد،این مساله ای است که اهل سنت نمی توانند بر آن صحه بگذارند.زیرا اکثریت یاران پیامبر،با راه و روش خلیفه سوم، مخالف بودند،و تضاد میان آنان و خلیفه وقت،به پایه ای رسید که منجر به قتل، او به دست صحابه پیامبر و گروهی از انقلابیون کوفه و،مصر گردید.آیا از دیدگاه اهل سنّت،می توان در پرتو اتفاق اکثریت،خلیفه را گمراه خواند؟!

گاهی در مقابل اکثریت،اقلیتی وجود داشت،که از نظر ارزش،بر آنان برتری داشت.مثلا در گزینش خلیفۀ نخست،بیت هاشمی و در راس آنان امام علی-علیه السّلام-و عموی او عباس و دختر پیامبر گرامی،حضرت«زهرا»-سلام اللّه علیها-با اکثریت مخالف بودند و علی و زهرا-علیهما السلام-به حکم«آیۀ تطهیر»از هر خلاف و گناهی مصون بودند.آیا می توان گفت،فزونی جمعیت بر چنین اندک ارزشمندی،مقدم است،و مردم باید تابع اکثریت باشند نه کیفیت برتر.

3-این ملاک،اشکال دیگری نیز دارد،و آن عطف«یاران»بر خود پیامبر، (انا و اصحابی)است،در حالی که محور هدایت،خود پیامبر است،و اگر یاران او نوری دارند،مکتسب از رسول گرامی است.در این صورت،به ناچار باید دست به توجیه زد و گفت که پیامبر،مقیاس هدایت،در حال حیات،و یاران،معیار

ص:39


1- 1) تاریخ طبری،سیره ابن هشام و العقد الفرید،ج 2.سیره حلبی،ج 3.

هدایت،پس از درگذشت او می باشند.

4-اصولا،یاران پیامبر،نمی توانند مقیاس هدایت باشند و پیروی از آنان نمی تواند،مایه نجات باشد.زیرا روایات مربوط به گزارش پیامبر از ارتداد اکثر آنان که در صحاح و مسانید اهل سنت وارد شده است،مانع از آنست که راه و روش صحابه را رمز هدایت بدانیم.مساله ارتداد اکثریت قابل ملاحظه یاران او،چیزی نیست که شیعه در نقل آن پیشگام باشد بلکه،صحیح ترین جامع روائی اهل سنت، آن را نقل کرده است.قسمت اعظم روایات مربوط به ارتداد اکثریت،در«جامع الاصول»جزری،گردآمده است و چون بحث پیرامون عدالت صحابه،از موضوع بحث ما بیرون است،به ذکر مدارک،در پاورقی اکتفا می کنیم (1)و تنها به نقل یک روایت در این مورد می پردازیم.پیامبر-صلّی اللّه علیه و آله و سلّم-فرمود:

«یرد علیّ یوم القیامة رهط من اصحابی فیحلؤون عن الحوض فاقول یا ربّ اصحابی فیقول انّه لاعلم لک بما احدثوا بعدک انّهم ارتدوا علی ادبارهم القهقری» (2).

«گروهی از یاران من،بر من وارد می شوند،ولی از بهره گیری از حوض کوثر جلوگیری می شوند،من به درگاه الهی عرض می کنم،آنان یاران من هستند، خطاب می آید،تو نمی دانی که آنان پس از تو،چه بدعتهایی گذاردند،آنان به دوران جاهلیت بازگشتند».

این تنها یک حدیث است که از نظر شما گذشت،در حالی که«جزری»در این مورد،ده حدیث از صحیح بخاری و مسلم،که بر چهار صحیح دیگر مقدم است،نقل کرده است که راهگشای بسیاری از مسائل است.در پرتو این روایات، دیگر،مساله عدالت تمام صحابه،حجیّت اقوال و آراء صحابه،حجیّت نظریه

ص:40


1- 1) جامع الاصول للجزری،ج 11،ص 119-121.
2- 2) مدرک پیشین،ص 120،حدیث شماره 7973،به نقل از صحیح بخاری.

اکثریت و محور حق و هدایت بودن آنان؛چیزی نیست که بتوان بر آن ها اعتماد کرد.

شاخص سوّم،گمراه ترین فرقه را کسانی می داند که در احکام فقهی به «قیاس»عمل می کنند.عمل به قیاس هرچند از نظر فقه شیعه ممنوع است و روایاتی در رد این روش فقهی وارد شده است،ولی عاملان به قیاس را،گمراهترین فرقه های اسلامی دانستن،خالی از مبالغه نیست و ساحت مقدس پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از آن،پیراسته است.گذشته بر این«عمل به قیاس»یک اصطلاح فقهی یا اصولی است که در آن زمان،چندان مفهوم واضحی نزد یاران پیامبر(مخاطبان این حدیث)،نداشته است و بسیار بعید به نظر می رسد،که پیامبر،با چنین مفهوم مبهمی با آنان سخن بگوید و در معرّفی عظیم ترین فرقه گمراه،به آن اکتفا ورزد.

بنابراین،از شیوۀ نخستین،طرفی نمی توان بست،پس باید راه دوم را پیمود،و به روایات دیگر پیامبر گرامی که در زمینه های مختلف وارد شده است و به گونه ای با حدیث«افتراق امت»پیوند دارد،رو آورد و ابهام را برطرف کرد.ما در این جا،به نقل سه حدیث که از احادیث مسلم و متواتر اسلامی است،بسنده می کنیم و بحث گسترده،پیرامون این موضوع را به کتابهای دیگر حواله می دهیم.

1-حدیث ثقلین

حدیث«ثقلین»یا«خلیفتین»از احادیث متواتر اسلامی است که در کتابهای حدیث و تفسیر و تاریخ وارد شده است.ترمذی و نسائی در صحیح خود،حدیث یادشده را چنین نقل می کنند:

«یا ایها الناس انی ترکت فیکم ما ان اخذتم به لن تضلوا کتاب اللّه و عترتی اهل بیتی».

ص:41

«ای مردم،من در میان شما دو چیز را می گذارم و می روم،تا آن دو را گرفته اید هرگز گمراه نمی شوید.آن دو عبارتند از کتاب خدا،و عترت و اهل بیت من» (1).

امام احمد،این حدیث را در جلد پنجم مسند خود،صفحات 182 و 189،نقل کرده و از نظر متن،اختلاف ناچیزی با حدیث پیشین دارد.

«انی تارک فیکم خلیفتین،کتاب اللّه حبل ممدود ما بین السماء و الارض و عترتی اهل بیتی،و انهما لن تفترقا حتّی یردا علیّ الحوض».

«من در میان شما دو جانشین می گذارم،کتاب خدا،ریسمان(نجات)میان آسمان و زمین،و عترت و اهل بیتم.و این دو از هم جدا نمی شوند تا(در محشر) نزد«حوض»(کوثر)به من ملحق گردند».

حاکم نیشابوری که مستدرکی بر صحیحین نوشته،و احادیث صحیحی که از قلم نویسندگان صحیح بخاری و صحیح مسلم افتاده،در آن گرد آورده است و در توصیف حدیث همان شرایطی را رعایت کرده که آن دو نفر رعایت می کرده اند،متن حدیث را چنین نقل می کند:

«انی تارک فیکم الثقلین کتاب اللّه عز و جل و عترتی،کتاب اللّه حبل ممدود من السماء الی الارض و عترتی اهل بیتی و ان اللطیف الخبیر اخبرنی انهما لن یفترقا حتی یردا علی الحوض فانظروا کیف تخلفونی فیهما» (2).

«من،میان شما دو چیز گرانبها می گذارم،کتاب خدا و اهل بیت من،کتاب

ص:42


1- 1) کنز العمال،ج 1،ص 44،باب الاعتصام بالکتاب و السنة.به نقل از صحیح ترمذی و نسائی.
2- 2) مستدرک حاکم،ج 3،ص 148.آنگاه می نویسند:این حدیث طبق شرط بخاری و مسلم، صحیح است ولی آندو نقل نکرده اند.

خدا ریسمانی است آویزان از آسمان به زمین،و عترت و اهل بیتم.و خدای آگاه، به من خبر داد که این دو از هم جدا نمی شوند تا نزد حوض بر من وارد شوند.

بنگرید چگونه از دو یادگار من پذیرایی می کنید».

اختلاف متنها ضرری به صحت حدیث نمی زند،زیرا همگی به یک حقیقت دعوت می کنند و آن لزوم پیروی از دو یادگار پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم است.با توجه به اینکه نقل به معنی،در میان راویان حدیث رائج بوده است.

گذشته از این،پیامبر آن را در موارد مختلفی به مناسبتهایی بیان فرموده است.از آن جمله،در روز عرفه،حجة الوداع،غدیر خم،و دوران بیماری در بستر کسالت،پس ممکن است در هر بار،با لفظ خاصی،به این مهمّ،دعوت کرده باشد.

حدیث ثقلین،از احادیث متواتر است که هیچ انسان منصفی نمی تواند در استواری آن شک کند،و دقت در معنای آن می تواند رافع ابهام حدیث مورد بحث باشد.

سخن دربارۀ صحت حدیث«ثقلین»بیرون از قلمرو بحث است.همین اندازه کافی است که بدانیم،بیش از بیست تن از صحابی،آنرا از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نقل کرده اند و رسول گرامی،در شرائط گوناگونی،از آن دو یادگار،سخن گفته است.

این حدیث،گروه رستگار را از گروه گمراه جدا می سازد.زیرا پیروی از کتاب و عترت را مایۀ هدایت،و جدایی از آن دو را مایۀ گمراهی شمرده است.(ما ان تمسّکتم بهما لن تضلوا).بنابراین،گروهی رستگارند و به بهشت برین می روند که به این دو چنگ بزنند.

جای هیچ بحثی نیست که در میان فرق اسلامی،تنها گروهی که به این دو یادگار،با هم،اهمیت می دهد و پیوسته از آن پیروی می کند،شیعۀ امامیّه است.

ص:43

2-حدیث سفینه

حدیث ثقلین،تنها حدیثی نیست که می تواند ابهام حدیث مورد بحث (افتراق امّت)را برطرف کند،بلکه حدیث سفینه،یکی دیگر از احادیثی است که می تواند در این مورد روشنگری کند.زیرا پیامبر،در این حدیث،عترت خود را به کشتی نوح تشبیه فرمود که ملازم با آن،از غرق شدن نجات خواهد یافت و بازمانده از آن،محکوم به هلاکت می گردد.

«الا ان مثل اهل بیتی فیکم مثل سفینة نوح من رکبها نجا و من تخلّف عنها غرق» (1).

«اهل بیت من،بسان کشتی نوح است،هرکس بر آن سوار شد،نجات خواهد یافت و متخلف از آن،غرق خواهد شد».

هدف از این تشبیه،دعوت مردم به پیروی از عترت است،و اینکه مردم باید اصول و فروع را از این خانواده بگیرند و از آنان روی نگردانند،در غیر این صورت، هلاکت آنان قطعی و حتمی است.

3-اهل بیت مایه امن و امانند

در حدیث سوم،پیامبر،اهل بیت خود را به ستارگان آسمان،تشبیه فرموده است.یعنی همان طور که ستارگان،مایه راه یابی دریانوردان،و سبب نجات آنان است،اهل بیت او نیز مایۀ هدایت مردم و دوری آنان از اختلافند.

«النجوم امان لاهل الارض من الغرق،و اهل بیتی امان لامتی من الاختلاف» (2).

ص:44


1- 1) مستدرک حاکم،ج 3،ص 151.
2- 2) مستدرک حاکم،ج 3،ص 142.

«ستارگان،مایه نجات دریانوردان است،و اهل بیت من،مایه آرامش و دوری امت من،از اختلاف هستند».

اگر به این حدیث و احادیث دیگر،با دید انصاف نگریسته شود،مشخصات فرقه ناجیه و گروه رستگار،در اختیار ما قرار می گیرد.و با این تصریحات و پیامهای مکرر و روشن،دیگر به معرّف های سراسر ابهام آمیز،نارسا و مشکوک،نیازی باقی نمی ماند.

در پایان،یادآور می شویم که برخی از حفّاظ اهل سنت،حدیث افتراق امت و حدیث«ثقلین»را با هم نقل کرده اند و این حاکی است از آنکه،پیامبر گرامی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم هر دو سخن را یک جا بیان فرموده اند و«ثقلین»را به عنوان معرفی گروه رستگاران فرموده اند.اینک متن حدیث:

«افترقت امّة اخی موسی احدی و سبعین فرقة و افترقت امّة اخی عیسی علی اثنین و سبعین فرقة و ستفترق امّتی علی ثلاث و سبعین فرقة کلّها هالکة الاّ فرقة واحدة فلمّا سمع ذلک منه ضاق المسلمون ذرعا و ضجوا بالبکاء و اقبلوا علیه و قالوا یا رسول اللّه کیف لنا بعدک بطریق النجاة و کیف لنا بمعرفة الناجیة حتی یعتمد علیها فقال صلّی اللّه علیه و آله و سلّم انی تارک فیکم الثقلین ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا من بعدی ابدا،کتاب اللّه و عترتی اهل بیتی،ان اللطیف الخبیر نبّأنی انهما لن یفترقا حتی یردا علیّ الحوض» (1).

«پیروان برادرم«موسی»هفتاد و یک فرقه،و پیروان برادرم«عیسی»هفتاد و دو گروه شدند و به زودی امت من،هفتاد و سه تیره می شوند که به جز یک تیره،همگی نابودند.وقتی مسلمانان این سخن را شنیدند،درمانده شدند،صدای گریه آنان بلند شد و رو به پیامبر آوردند و گفتند:ای پیامبر خدا،بعد از تو،راه نجات برای ما

ص:45


1- 1) الشمس المنیرة،نسخه مخطوط آستان قدس رضوی،شماره 1706.

چگونه است و گروه رستگار را چگونه بشناسیم تا بر آن اعتماد کنیم؟پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود:من در میان شما دو چیز گرانبها می گذارم،اگر به آن چنگ زدید،هرگز پس از من گمراه نمی شوید،کتاب خدا و عترت و اهل بیت من.خدای لطیف و خبیر به من خبر داده که این دو،هرگز از هم جدا نمی شوند تا نزد حوض،بر من وارد شوند».

ص:46

نمونه هایی از فرقه گرایی در عصر رسالت

پس از درگذشت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم،امت اسلامی به گروههای گوناگونی تقسیم شد،و بر این اساس،مذاهبی پایه گذاری گردید،از این رهگذر،سخت ترین و سهمگین ترین ضربه بر پیکر وحدت اسلامی فرود آمد،همگان طعم تلخ فرقه گرایی را در کام خویش چشیدند و آیه قُلْ هُوَ الْقادِرُ عَلی أَنْ یَبْعَثَ عَلَیْکُمْ عَذاباً مِنْ فَوْقِکُمْ أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِکُمْ أَوْ یَلْبِسَکُمْ شِیَعاً وَ یُذِیقَ بَعْضَکُمْ بَأْسَ بَعْضٍ (1)درباره آنان تحقق پذیرفت.

گروه گرایی و دو دستگی یا چند دستگی به اندازه ای خطرناک است که در آیه یادشده در کنار عذابهای آسمانی و زمینی مانند صاعقه و زلزله آمده،و از نظر ویرانگری هم سنگ نبرد اعضاء یک ملت با یکدیگر،تلقی شده است و اگر در این آیه به چهار نوع عذاب اشاره شده،یکی از آن ها«دسته بندی»و«گروه گروه»شدن است.

ص:47


1- 1) انعام،آیۀ 65.« [1]بگو خدا تواناست که برای شما از بالا و پایین-مانند صاعقه و زلزله-عذاب بفرستد و شما را به صورت گروههایی درآورد.و طعم جنگ با یکدیگر را به شما بچشاند...».

این آیه،تنها آیه ای نیست که در آن به اثرات زیانبار«اختلاف»اشاره شده، بلکه در این مورد،آیات دیگری نیز وارد شده است که می توانید به آن ها مراجعه بفرمایید (1).

گاهی تصور می شود که اختلاف و دسته بندی پس از درگذشت پیامبر گرامی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم جوانه زد،و در عصر رسالت،وحدت کلمه کاملا محفوظ بود؛ولی این تصور،اندیشه و خیالی بیش نیست و طرّاح آن،از تاریخ عصر رسالت،آگاهی درستی نداشته است،بلکه ترکیب جامعه اسلامی از نظر ایمان و تسلیم در برابر وحی الهی،به گونه ای بود که نمی توانست از اختلاف و دو دستگی به دور باشد، گروهی که از نظر ایمان و اعتقاد به رسالت آسمانی رسول گرامی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در پایه بس رفیع و بلند بودند،در برابر دستورهای او تسلیم بوده،هیچ گاه بر او سبقت نمی جستند و در برابر مشکلات و اموری که برخلاف میل باطنی آنان بود،انعطاف نشان داده و به اصطلاح«خم به ابرو»نمی آوردند.زیرا او را فرد معصوم از گناه و خطا،و فرمانروا دانسته،آیاتی که پیوسته دستور پیروی از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را می دهد،مدنظر داشتند و لحظه ای از آن غفلت نمی کردند،آیاتی که می گوید:

1- یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللّهِ وَ رَسُولِهِ (2).

2- وَ اعْلَمُوا أَنَّ فِیکُمْ رَسُولَ اللّهِ لَوْ یُطِیعُکُمْ فِی کَثِیرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ (3).

3- فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتّی یُحَکِّمُوکَ فِیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فِی

ص:48


1- 1) به سوره انعام،آیۀ 159،روم،آیۀ 32 و روشن تر از همه،سورۀ آل عمران،آیۀ 103، مراجعه شود.
2- 2) حجرات،آیۀ یکم.«ای افراد باایمان بر خدا و پیامبر او پیشی نگیرید».
3- 3) حجرات،آیۀ 7.« [1]بدانید پیامبر خدا در میان شما است اگر در بسیاری از امور از شما پیروی کند،به زحمت می افتید».

أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلِیماً (1).

در برابر این گروه تسلیم،مؤمن و آگاه از مقام و موقعیت صاحب رسالت؛ گروه یا گروههایی بودند،که بر اثر ضعف ایمان،و فقدان تسلیم لازم و نبود شناخت کامل از مسئولیت خود و پیامبر،در مواضعی مقابل او،اظهار مقاومت و ایستادگی می کردند،و دستورات او را نادیده می گرفتند و اگر چشم پوشی و نرمش قهرمانانه پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نبود،همان زمان،رشتۀ وحدت اسلامی از هم گسسته می شد و کار به جای باریکی می کشید.

در این جا نمونه هایی را نشان می دهیم که برخی یاران پیامبر گرامی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از فرمان او تخلف ورزیده و با سرپیچی خاصی،خط خود را بر خط پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مقدم داشته اند:

1-تاریخ هرگز مجادله«ذو الخویصره تمیمی»را با پیامبر گرامی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در نبرد «حنین»فراموش نمی کند.او از کیفیت تقسیم غنائم،سخت آزرده شده و گستاخانه به پیامبر گفت:«اعدل یا محمد فانک لم تعدل-عدالت را پیشه خود ساز،تو از راه عدالت وارد نشدی».پیامبر،در پاسخ او گفت:«ان لم اعدل فمن یعدل-اگر من دادگر نباشم پس دادگر کیست؟» (2).

شهرستانی،در کتاب«ملل و نحل»خود می گوید:«این اعضای حزب نفاق بود که به پیامبر اعتراض می کرد و ریشه اختلافهای بعدی،به اختلافات منافقان و کافران عصر رسالت،بازگشت می نماید» (3).

ص:49


1- 1) سورۀ نساء،آیۀ 65.« [1]چنین نیست به خدا سوگند،هرگز ایمان نمی آورند،مگر اینکه ترا درباره نزاعی که رخ داده است داور قرار دهند،آنگاه از داوری تو در باطن،ناراحت نشوند و آن را بپذیرند».
2- 2) ملل و نحل،ج 1،ص 21. [2]
3- 3) همان مدرک.

سخن شهرستانی،یک نوع پرده پوشی بر اختلافات دیگر یاران رسول گرامی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم است که جزء حزب نفاق نبودند،ولی در بسیاری از مسائل دینی و سیاسی در مقابل پیامبر موضع گیری می کردند و لب به اعتراض می گشودند و حتی پس از درگذشت صاحب رسالت نیز،از عقیده خود دست برنداشتند.

2-هنگام برخورد مسلمانان با قریش در سرزمین«حدیبیه»،که در سال ششم هجرت رخ داد،مصالح اسلام ایجاب کرد که پیامبر با دشمن دیرینه،از در مسالمت وارد شود،و میان طرفین،صلح نامه ای نگارش یابد،و جنگ و نبرد و مداخله در امور داخلی یکدیگر تا مدتی متوقف شود.عقد این قرارداد به قدری به حال اسلام مفید بود که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرصت یافت،با اطمینان خاطر از جانب«قریش»،به شمال جزیره رو آورد و ریشه خیبریان را برکند و قدرت خود را تا کرانه های شام،گسترش دهد.ولی متن قرارداد،در کام برخی از یاران او به اندازه ای تلخ بود که وی،به دوست خود«ابی بکر»گفت:«چرا در راه دین خود،تن به خفت و ذلت دهیم» (1).

3-مفسران،در تفسیر آیه فَإِذا أَمِنْتُمْ فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَی الْحَجِّ فَمَا اسْتَیْسَرَ مِنَ الْهَدْیِ (2)،می نویسند:علت اینکه نام این نوع از فریضه را«حج تمتع» گذارده اند،این است که در این-نوع از اقسام سه گانه-«حج»،شخص محرم، پس از اتمام اعمال«عمره»،لباس احرام را ترک می کند و همه محرمات،برای او حلال می گردد و می تواند با حلال خود نزدیکی کند،آنگاه برای اعمال حج،در روز هشتم یا نهم،احرام مجدد ببندد.

ولی این نوع از تمتع به کام برخی،تلخ آمد و آن را با سلیقۀ خود موافق ندیدند و معترضانه می گفتند:معنی ندارد که هنوز نام«حاج»بر روی ما باشد،در حالیکه

ص:50


1- 1) سیرۀ ابن هشام،ج 2،ص 318.
2- 2) «وقتی(از بیماری یا دشمن)ایمن شدید،کسانی که با ختم اعمال عمره،حج را آغاز می کنند،آنچه از قربانی ممکن است،ذبح کنند».سورۀ بقره،آیۀ 196. [1]

وقتی از خانه بیرون می آییم،قطرات آب غسل(جنابت)از سر و صورت ما بریزد.

این نوع سلیقه گرایی بود که عمر را بر آن داشت تا در دوران خلافت خود،به شدت از«حجّ تمتّع»جلوگیری کند.قرطبی،در تفسیر خود می نگارد:عمر بن خطاب گفت:دو نوع«تمتع»در عصر رسول خدا وجود داشت،ولی ما از آن جلو گیری و فاعل آنرا مؤاخذه می کنیم،یکی«متعة النساء»(عقد موقت)و دیگری«متعه حج»است (1).

4-نمونه روشن این نوع مخالفتها آنهم براساس سلیقه گرایی،در حیات صحابه رسول گرامی اسلام فراوان است.ولی گاهی مخالفت آنان براساس یک رشته مسائل سیاسی بود که به نفع گروهی و به زیان گروه دیگر تمام می شد.مانند جلوگیری از نگارش وصیّت پیامبر،که در آخرین لحظات زندگی پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بوقوع پیوست.

پیامبر،در بستر بیماری،در حالی که آخرین روزهای حیات خود را سپری می کرد چند بار فرمود:«کاغذی بیاورید تا چیزی بنویسم که پس از من گمراه نشوید».برخی از حاضران سخن پیامبر را جدی تلقی نکردند،و آن را معلول اثر فزونی بیماری دانستند و از بجای آوردن درخواست پیامبر،جلوگیری کردند.وقتی پیامبر،اختلاف کلمه آنان را مشاهده کرد که برخی می گویند،کاغذ بیاورید و برخی دیگر،از آوردن آن،جلوگیری می کنند،فرمود:«بیرون روید،نزد من به نزاع بر نخیزید».ابن عباس می گوید:همه مصیبت ها از روزی آغاز گردید که میان پیامبر و نگارش نامه ممانعت به عمل آمد (2).

ص:51


1- 1) تفسیر قرطبی،ج 2،ص 392. [1]شرح تجرید قوشچی،ص 484.«متعتان کانتا علی عهد رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و آله و سلّم-انا انهی عنهما و اعاقب علیهما».به تفسیر رازی،ج 3، ص 201، [2]تفسیر آیۀ 24 سوره نساء،مراجعه شود.
2- 2) صحیح بخاری،ج 1،ص 30.

5-پیامبر،در آخرین لحظات زندگی،«اسامة بن زید»را مأموریت داد که در رأس سپاهی نیرومند،رهسپار کرانه های سرزمین شام گردد.و برای اهمیت موضوع، با دست مبارک خود،پرچمی برای او ترتیب داد و مهاجر و انصار را مامور کرد که تحت سرپرستی«اسامه»،مدینه را به عزم شام ترک گویند.هنوز اسامه حرکت نکرده بود که تب بر وجود شریفش عارض گردید و به تدریج بیماری او شدت یافت.

پیامبر،از وضع«اسامه»استفسار فرمود و آگاه شد که مهاجر و انصار به بهانه بیماری پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مدینه را ترک نگفته اند.پیامبر،خشمگینانه از خانه بیرون آمد و به متخلّفان،چنین خطاب کرد:«جهّزوا جیش اسامة لعن اللّه من تخلّف-سپاه اسامه را آماده حرکت کنید،لعنت خدا بر کسانی که از آن تخلف ورزند».

با چنین تصریح اکید،گروهی بر آن شدند که دستور پیامبر را به جای آورند.

گروه دیگر گفتند،بیماری پیامبر شدت یافته،قلب ما اجازه مفارقت نمی دهد،ما باید صبر کنیم تا سرانجام کار او،روشن گردد (1).

اجتماعی که در حیات رهبر مسلّم خود،به چنین سلیقه گرایی و سیاست بازی بپردازد،شکاف اختلاف در میان آنان،پس از درگذشت او،عمیق تر خواهد شد،و انتظار وحدت از چنین ملتی،آرزوی خامی بیش نیست.از این روی،هنوز جسد مقدس پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم روی زمین بود،و مراسم تجهیز و تدفین او به پایان نرسیده بود که از جانب انصار،در سقیفه بنی ساعده،انجمنی تشکیل گردید تا زمام رهبری را به دست گیرند،و مهاجران را در مقابل عمل انجام شده قرار دهند.در حالی که بنی هاشم و اکثریت قریب به اتفاق مهاجران،سرگرم«تدفین»پیامبر بودند،پنج نفر از مهاجران،از انجمن انصار در سقیفه بنی ساعده،آگاه شدند.

آنان،بدون اینکه دیگران را آگاه سازند،خود را به محل اجتماع رسانیده و پس

ص:52


1- 1) ملل و نحل شهرستانی،ج 1،ص 234 و مدارک دیگر.

از درگیری لفظی و مشاجرات زبانی،توانستند رقبای خود را عقب زنند،و با پدید آمدن نزاع میان دو گروه از انصار«خزرج»و«اوس»آراء اوسیان را به نفع خود تمام کنند،و سرانجام،در یک جو مملو از نزاع و مشاجره،تنها«اوسیان»با یک نفر از مهاجران حاضر،به عنوان جانشین پیامبر،بیعت کردند و«خزرجیان»را از صحنه بیرون راندند.آن گاه،بعد از مدتی با تطمیع و تهدید،مراسم رای گیری و بیعت را به پایان رساندند.

بزرگترین اختلافی که میان مسلمانان،پس از درگذشت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بروز کرد مسألۀ«قیادت»و رهبری امّت بود.دلهای گروهی که از دریچه لیاقت و شایستگی، و سخن صریح رسول گرامی،به مساله می نگریست،با علی-علیه السّلام-بود.این گروه،اقلیتی بودند که در تمام مراحل،دست از دامن امام،برنداشتند و بر همین فکر ماندند تا از جهان رفتند و اندیشه خود را به اولاد و دوستان خود منتقل کردند و به عنوان شیعه علی معروف شدند.ولی گروه دیگر،بر حسب یک رشته ملاکات،با ابو بکر بیعت کردند و به هر نحوی بود،کفه بیعت را به نفع او سنگین تر و کار را از پیش بردند.

عمق خسارت این اختلاف را کسی درک می کند که تاریخ اسلام را پس از رحلت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به دقت بخواند و به تحلیل حوادث خونین جمل و صفین و نهروان و کربلا و حمامهای خونی که بوسیله امویان و عباسیان در سرزمین های اسلامی به راه افتاد،بپردازد.شهرستانی،از جمله افرادی است که طعم این سمّ کشنده را چشیده و می گوید:«ما سلّ سیف فی الاسلام علی قاعدة دینیة مثل ما سل علی الامامة فی کل زمان» (1).

«در تاریخ اسلام در هیچ عصر و زمانی،در مسائل دینی،مسلمانان به روی

ص:53


1- 1) ملل و نحل،ج 1،ص 24. [1]

یکدیگر شمشیر نکشیدند آنچنانکه در مساله امامت و رهبری این کار را انجام دادند».

شرح این هجران و این خون جگر این زمان بگذار تا وقت دگر (1)

با تبیین این بخش از تاریخ ملل و نحل،اکنون وقت آن رسیده که به علل و ریشۀ پیدایش مذاهب(بخش دوم)،اشاره کنیم،این بخش یکی از مباحث مهمّ «فرهنگ عقائد اسلامی»است که کمتر روی آن بحث شده است.

ص:54


1- 1) و به تعبیر شاعر عرب: و دع عنک نهبا صیح فی حجراته و لکن حدیثا ما حدیث الرواحل

بخش دوّم: علل پیدایش مذاهب در اسلام

اشاره

ص:55

ص:56

بررسی علل پیدایش مذاهب

اشاره

اگر مسلمانان در زمان پیامبر گرامی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از وحدت خاصی برخوردار بودند،و عظمت مقام رسالت و مرجعیت مسلم او برای پیروانش،مانع از بروز دوگانگی بود، ولی پس از درگذشت او،شکاف عجیبی در میان آنان پدید آمد،و آن وحدت و ایثار،جای خود را به جدال و نزاع کلامی،و احیانا به نبردهای خونین،آنهم بر سر عقائد،داد.

مهمترین مساله در این مورد،بررسی علل پیدایش اختلافها و پی ریزی مذاهب است که در کتابهای مربوط به تاریخ عقائد،پیرامون آن کمتر گفتگو شده و حق آن ادا نشده است.از آنجا که تاریخ نگاری در میان مسلمانان به صورت نقلی بود،کمتر به تحلیل تاریخ می پرداختند.بالطبع،چنین روشی در بحثهای مربوط به ملل و نحل که یک نوع تاریخ نگاری-تاریخ عقائد-است،نیز سایه افکند و جدای از نقل حوادث،کمتر به تحلیل آن پرداختند.در نتیجه،فلسفۀ این همه اختلاف، بعد از رسول خدا در بین امت اسلامی روشن نشد.

پس از درگذشت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم،برای گروهی از مسلمانان،مسائل کلامی، مطرح نبود و آنان،جز به جهاد و نشر اسلام در جهان،به چیزی نمی اندیشیدند،و

ص:57

در مسائل مربوط به توحید و شناخت صفات خدا و مانند آن،از آنچه از کتاب و سنت فراگرفته بودند،پا فراتر نمی نهادند.زیرا آنان اسلام را با دو امتیاز شناخته بودند:

1-عقائدی واضح و روشن،

2-تکالیفی سهل و وظائفی آسان.

اسلام،با این دو امتیاز،در شبه جزیره و سپس در سائر نقاط،اسلامی گسترش یافت.اگر مشکلی پیش می آمد به کتاب خدا و سنت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مراجعه می کردند.شیعیان نیز که سخن عترت را قرین قرآن می دانستند،مشکلات فکری را با آنان در میان می گذاشتند.برای این گروه وارسته و عاشق جهاد و ایثار،و پیرو عترت،آیات زیر،در زمینه های گوناگون،الهام بخش و عقیده ساز بود.

الف:اثبات صانع

1- أَ فِی اللّهِ شَکٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ (سورۀ ابراهیم10/).

«آیا در وجود خدا شک و تردیدی هست،در حالی که آفریننده آسمانها و زمین است؟».

2- أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ أَمْ هُمُ الْخالِقُونَ (سورۀ طور35/).

«آیا آنان از هیچ آفریده شده اند یا خود آفرینندۀ خود هستند؟».(مساله توحید و نفی دوگانگی در خلقت).

3- لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا (سورۀ انبیاء22/).

«اگر در میان آسمانها و زمین خدای دیگری بود،نظام گیتی بهم می ریخت».

ص:58

ب:شناخت صفات خدا

4- هُوَ اللّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلاّ هُوَ عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِیمُ * هُوَ اللّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلاّ هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبّارُ الْمُتَکَبِّرُ سُبْحانَ اللّهِ عَمّا یُشْرِکُونَ * هُوَ اللّهُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنی یُسَبِّحُ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (سورۀ حشر22/-24).

«او خدایی است که جز او خدایی نیست.آگاه از درون و برون و رحمان و رحیم،اوست.حاکم،مالک،منزّه از عیب،سلامت بخش،ایمن ساز،مراقب، قدرتمند،پیروز،شایسته بزرگی.و او منزّه است از آنچه برای او شریک قرار می دهند.او خدای آفریننده و صورتگر است،برای او است نامهای نیک.آنچه در آسمانها و زمین است،بر او تسبیح می گوید.او است عزیز و حکیم».

ج:تنزیه خدا از تشبیه به خلق

5- لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ (سورۀ شوری11/).

«برای او مثل و مانندی نیست و او است شنوا و بینا».

د:گسترش عظمت الهی

6- وَ ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ (سورۀ انعام91/).

«خدا را آنچنانکه شایسته او است،نشناخته اند».

همچنین،در دیگر مسائل مربوط به مبدأ و معاد،آیات قرآن،مرجع و مصدر آنان بود.البته این مطلب نه به آن معنی است که همه افراد این گروه از مسلمانان بر مفاهیم عالی این آیات آگاه بودند،بلکه مقصود این است که متفکران این گروه از

ص:59

طریق تدبیر در این آیات،حس کنجکاوی خود را قانع کرده،و بعدی از ابعاد این آیات را درک می نمودند.

در برابر،گروهی فرصت طلب به گردآوری مال و ثروت و کسب قدرت و سلطه،اشتغال جسته و از این نوع مسائل غافل بودند و در برابر این دو گروه (1-ایثارگر و جهادگر 2-دنیاطلبان و ثروت اندوزان)،دستۀ سومی بودند که به مسائل عقیدتی می اندیشیدند و تفکر در آن،کار رسمی و شغل مهمّ آنان بود.

این حالت عمومی مسلمانان بود،یا به فکر جهاد و نبرد بودند و در مسائل عقیدتی به آنچه از قرآن و احیانا سنت آموخته بودند،اکتفا می ورزیدند،و یا در فکر مال و مقام و زر و زور بودند که این نوع از مسائل برای آنان مطرح نبود،تنها گروه سومی،فارغ از دیگر مسائل،به امور عقیدتی عنایت بیشتری مبذول داشتند.

سرانجام،این گروه عقیدتی نیز در سایه یک رشته عوامل،پدیدآورندۀ اختلاف و دو دستگی شدند.این عوامل به طور مطلق عبارتست از:

1-تعصبهای کور قبیله ای و گرایش های حزبی،

2-بدفهمی و کج اندیشی در تفسیر حقایق دینی،

3-منع از تدوین حدیث پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و نشر آن،

4-آزادی احبار و رهبان در نشر اساطیر عهدین،

5-برخورد مسلمانان با ملتهای متمدن که برای خود کلام مستقل و عقائد دیگری داشتند.

6-اجتهاد در برابر نصّ

اینک ما هریک از این عوامل را به صورت فشرده مطرح می کنیم:

ص:60

عامل نخست:

اشاره

تعصبهای کور قبیله ای

و گرایش های حزبی

نخستین اختلاف در میان مسلمانان،پس از درگذشت پیامبر گرامی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در مساله خلافت و تعیین جانشین بود.کسانی که مساله خلافت را یک مقام تنصیصی می اندیشیدند،با تکیه بر احادیث پیامبر (1)صلّی اللّه علیه و آله و سلّم خلافت را از آن امام علی-علیه السّلام- می دانستند.در منطق این گروه،هرگز تعصبات قبیله ای مطرح نبود و این عقیده، از سخنان رسول گرامی،برخاسته بود.ولی منطق مخالفان علی-علیه السّلام-در سقیفه،چه انصار و چه مهاجر،بر محورهای دیگری دور می زد که قدر مشترک آن را گرایشهای قبیله ای و تعصّبات حزبی و در باطن،خودخواهی تشکیل می داد.ما، در این جا،نخست منطق انصار،سپس مهاجر را،که مدّعی اولویت در مساله امامت و خلافت بودند،منعکس می سازیم،تا روشن گردد که هر دو گروه،معیار عصر جاهلیت را مطرح می کردند و می خواستند از این طریق،صاحب مقام و

ص:61


1- 1) مانند حدیث غدیر،و حدیث منزلت که در کتابهای کلامی به طور گسترده پیرامون سند و دلالت آن ها بحث شده است.

منصب گردند،در حالی که شایستۀ هردو گروه این بود که-بر فرض انتخابی بودن مقام امامت-فرد یا گروهی را انتخاب کنند که با دیگر موازین اسلام منطبق باشد.

زیرا مساله تقوی و پرهیزکاری،قدرت بر اراده،داشتن بینش صحیح،و اطلاع از اصول و فروع،چیزی نبود که در گزینش خلیفه،به دست فراموشی سپرده شود،ولی متاسفانه،هیچ یک از دو گروه بر این معیارها تکیه نکردند،بلکه هر کدام،خدمات قبیله خود را نسبت به صاحب رسالت مطرح ساختند.

منطق جبهۀ انصار

رئیس حزب انصار،سعد بن عباده که خود تشکیل دهنده انجمن،در سقیفۀ بنی ساعده بود و گروه انصار را سزاوار بر خلافت،می دانست،در این مورد چنین استدلال می کند:

«ای گروه انصار شما بیش از دیگران به آیین اسلام گرویدید،از این جهت برای شما فضیلتی است که برای دیگران نیست.پیامبر اسلام متجاوز از ده سال قوم خود را به خداپرستی و مبارزه با شرک و بت پرستی دعوت کرد،جز جمعیت بسیار کمی از آنان کسی به او ایمان نیاورد،و همان افراد کم،قادر به دفاع از پیامبر و گسترش آیین او نبودند،حتی اگر حادثه ای ناگوار متوجه خود آنان می شد،توان دفاع از خود را نداشتند.هنگامی که سعادت متوجه شما شد و به خدا و پیامبر او ایمان آوردید،دفاع از پیامبر و یاران او را به عهده گرفتید،و برای گسترش اسلام و مبارزه با دشمنان،جهاد کردید و در تمام دوره ها،سنگینی کار بر دوش شما بود، روی زمین را شمشیرهای شما رنگین کرد و عرب در پرتو قدرت شما گردن نهاد.تا آنجا که رسول خدا از دنیا رفت در حالی که از همه شما راضی بود...بنابراین،هر چه زودتر زمام کار را به دست بگیرید که جز شما کسی لیاقت این کار را ندارد».

در پایان سخن،بدون اینکه نامی از خود ببرد،رو به آنان کرد و گفت:

ص:62

«برخیزید،زمام امور را خودتان به دست بگیرید،یعنی زمامداری و رهبری من مطرح نیست و زمامدار واقعی،خود شما هستید و من مجری نظرات شما هستم و اگر غیر از من،دیگری را برای اینکار لائق و شایسته دیدید،او را انتخاب نمایید» (1).

اکنون باید دید که با چنین سخنرانی جامع و پرتحرک،چگونه سعد،از صحنه سیاست و انتخاب،طرد شد و دیگری به جای او انتخاب گردید،شناسایی عوامل این طرد و پیروزی فردی که جز پنج نفر،در آن اجتماع طرفدار نداشت،در مقام ارزیابی،بسیار حائز اهمیت است.

سخنرانی ابو بکر به طرفداری از مهاجرین

وقتی سخنان«سعد»به پایان رسید،پس از گفتگویی،ابو بکر،اینگونه به سخن گفتن پرداخت:

«خداوند،محمد را برای پیامبری به سوی مردم اعزام کرد،تا او را بپرستند و شریک و انبازی برای او قرار ندهند،در حالیکه برای عرب ترک آیین شرک سنگین و گران بود.

گروهی از مهاجران،به تصدیق و ایمان و یاری او در لحظات سخت،بر دیگران سبقت گرفتند،و از کمی جمعیت نهراسیدند؛آنان نخستین کسانی بودند که به او ایمان آوردند و خدا را عبادت کردند،آنان خویشاوندان پیامبر هستند و به زمامداری و خلافت،از دیگران شایسته تر می باشند».

سپس وی برای ایجاد اختلاف بین«خزرج»و«اوس»به تجدید خاطرات تلخ و دیرینۀ آنان پرداخت و چنین ادامه داد:

«فضیلت و موقعیت و سوابق شما(انصار)در اسلام،برای همه روشن است.

ص:63


1- 1) تاریخ طبری،ج 3،ص 218.

کافی است که پیامبر شما را برای دین خود کمک و یار اتخاذ کرد،و بیشتر یاران و همسران پیامبر از خاندان شما است.اگر از گروه سابقین در هجرت بگذریم،هیچ کس به مقام و موقعیت شما نمی رسد،بنابراین،چه بهتر،ریاست و خلافت را گروه سابق در هجرت به دست بگیرند،و وزارت و مشاوره را به شما واگذار کنند و آنان هیچ کاری را بدون تصویب شما انجام ندهند» (1).

هرگاه خلافت و زمامداری را قبیله،خزرج به دست بگیرند،اوسیان از آن ها کمتر نیستند،و اگر اوسیان گردن به سوی او دراز کنند،خزرجیان از آن ها دست برندارند.

گذشته از این،میان این دو قبیله خونهایی ریخته و افرادی کشته شده و زخمهایی غیر قابل جبران پدید آمده است که هرگز فراموش شدنی نیست،هرگاه یک نفر از شما،خود را برای خلافت آماده کند و انتخاب گردد،بسان این است که خود را در میان«فک شیر»افکنده و سرانجام میان دو فک مهاجر و انصار خرد می شود» 2.

وی در سخنان خود،گذشته از اینکه خواست هردو گروه را از خود راضی سازد و قلوب همه را به دست آورد،کوشش کرد که به طور غیر مستقیم به آتش اختلاف دامن زند و وحدت کلمه و نظر انصار را از بین ببرد و در برابر تزنا معقول آنان،که می گفتند اجتماع مسلمانان باید به صورت دو رئیسی اداره شود،یک تز نسبتا معقول که همان تقسیم«خلافت»و«وزارت»و«معاونت»،میان مهاجر و انصار باشد،در اختیار آنان گذارد.

سخنان حباب بن منذر

در این میان«حباب بن منذر»که نسبت به دیگران مرد مصمم تری بود،

ص:64


1- 1 و 2) تاریخ طبری،ج 3،ص 220.

برخاست و انصار را برای قبضه کردن امر خلافت تحریک کرد.وی گفت:«مردم، برخیزید زمام خلافت را به دست بگیرید،مخالفان شما در سرزمین شما و در زیر سایه شما زندگی می کنند،و عزت و ثروت و کثرت افراد از آن شما است و هرگز جرأت آن را ندارند که با شما مخالفت کنند،رای رای شما است...و اگر مهاجر اصرار دارند که امیر از آنان باشد،چه بهتر،امیری از مهاجر و امیری از انصار برگزیده گردد».

سخنرانی عمر

گوینده پیشین تا آنجا که توانست حس برتری جویی را در خلافت انصار زنده کرد،جز اینکه در پایان،روی سادگی،تزنا معقول«دو رئیسی»را پیشنهاد داد.از این جهت،عمر فرصت را مغتنم شمرده،برخاست و با شدیدترین لحن بر او اعتراض کرد و گفت:«هرگز دو شتر را نمی توان با یک ریسمان بست،هرگز عرب زیر بار شما نمی روند،و شما را برای خلافت نمی پذیرند،در صورتی که پیامبر آنان از غیر شماست؛کسانی باید زمام خلافت را به دست بگیرند که نبوت در خاندان آنان بوده است».

نقدی بر این معیارها

علم به اصول و احکام و آشنایی به نیازهای جامعه از نظر سیاسی،اجتماعی و اقتصادی و نیز مدیریّت،شرط اساسی جانشینی از صاحب رسالت است.چیزی که در سقیفه از آن سخن به میان نیامد،همین شرائط بود.

آیا شایسته و لازم نبود که این افراد به جای اینکه بر قومیت و دیگر ملاکهای واهی تکیه کنند،موضوع علم و دانش را ملاک قرار داده و در میان یاران رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فردی را که به اصول و فروع اسلام آشنایی کامل داشت و از آغاز

ص:65

زندگی تا آن روز لغزشی از او دیده نشده بود،برای زعامت انتخاب کنند و به جای خودبینی،مصالح اسلام و مسلمانان را در نظر بگیرند؟

اصولا باید میان علت و معلول و به عبارت بهتر،میان دلیل و مدلول،ارتباطی وجود داشته باشد،و تصدیق یکی،موجب تصدیق دیگری گردد،در صورتی که در دلائل مهاجر و انصار،چنین ارتباطی موجود نیست.

درست است که مهاجرین،نخستین کسانی بودند که به پیامبر ایمان آوردند، و یا با پیامبر پیوند خویشاوندی داشتند،ولی این دو جهت سبب نمی شود که مقام رهبری از آن آنان باشد؛زیرا رهبری،شرطی جز این دو لازم دارد،و آن آگاهی از کتاب و سنت و قدرت روحی بر اداره امور مملکت است و چه بسا این دو شرط در افرادی پیدا شود که بعدها به پیامبر ایمان آورده و یا با پیامبر خویشاوندی نداشته باشند.

آنان به جای اینکه ببینند در چه شخصیتی شرائط رهبری فراهم است،سراغ فضائلی رفتند که ارتباطی به مقام رهبری نداشت.همین انتقاد،به استدلال انصار نیز متوجه است؛بر فرض اینکه اسلام با خون و ایثارگری آنان انتشار یافت،ولی این دلیل نمی شود که مقام رهبری نیز از آن آنان باشد،زیرا چه بسا واجد شرائط مقام رهبری نباشند.

دقت در استدلال دو طرف می رساند که آنان می خواستند مقام زعامت را به طور وراثت از پیامبر به ارث ببرند،و هریک از طرفین برای وراثت خود،دلیلی می تراشیدند.

جز حکومت ظاهری،چیز دیگری مطرح نبود

شیوه استدلال هر دو گروه نشان می دهد که آنان از خلافت و جانشینی پیامبر،جز همان حکومت ظاهری و فرمانروایی بر مردم؛هدف دیگری نداشتند و از

ص:66

دیگر مناصب پیامبر گرامی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم چشم پوشیده و به آن توجهی نمی کردند.

از همین روی،انصار در سخنرانی،بر افزونی افراد و قدرت قبیله ای خود بالیده و خود را سزاوارتر از دیگران می دانستند (1).

درست است که پیامبر گرامی فرمانروای مسلمانان بود ولی علاوه بر این مقام، داری مقامات و فضائلی دیگر نیز بود که در کاندیداهای مهاجر و انصار اصلا وجود نداشت،زیرا پیامبر بازگوکننده شریعت و مبین اصول و فروع،و در برابر گناه و لغزش مصون و بیمه بود.چگونه این افراد در مقام انتخاب جانشین،به این رشته از امور که جهات روحانی و معنوی پیامبر و علت برتری و فرمانروایی او بر جامعه انسانی بود،توجه نکردند و موضوع را تنها از دریچۀ حکومت ظاهری و فرمانروایی آن هم براساس فزونی افراد و پیوندهای قبیله ای،می نگریستند.

علت این تغافل،روشن است،زیرا اگر خلافت اسلامی را از این دیدگاه بررسی می کردند،جز سلب صلاحیت از خود،نتیجۀ دیگری نمی گرفتند،چه، آشنایی آنان به اصول و فروع،بسیار ناچیز بود،تا آنجا که کاندیدای ابو بکر،«عمر»، چند لحظه پیش از اجتماع سقیفه،منکر مرگ پیامبر بود و با شنیدن آیه ای از دوست خویش (2)،سخن خود را پس گرفت و گفت مثل اینکه من این آیه را نشنیده بودم (3).

گذشته از این،اشتباهات و لغزشهای فراوان آنان پیش از فرمانروایی،بر همه روشن بود.با این وضع چگونه می توانستند حکومتی را پی ریزی کنند که باید پایه آن را علم و دانش و تقوی و پرهیزکاری و کمالات روحی و معنوی و مصونیت الهی تشکیل دهد؟

ص:67


1- 1) یا معشر الانصار،املکوا علیکم امرکم،فان الناس فی فیئکم و فی ظلّکم،انتم اهل العز و الثروة و اولو العدد و المنعة...تاریخ طبری،ج 3،ص 220. [1]
2- 2) سورۀ آل عمران،آیۀ 144.
3- 3) طبقات ابن سعد،ج 3،ص 468.

عامل دوم:

اشاره

جمود فکری و کج اندیشی

در فهم معارف کتاب و سنت

اگر گرایشهای حزبی و تعصبهای قبیله ای،نخستین عامل پیدایش مذاهب و فرق بود،جمود فکری و کج اندیشی در فهم حقایق دینی،عامل دومی برای پیدایش طوائفی مانند«خوارج»و«مرجئه»و...به شمار می رود.در واقع قسمت مهمی از مذاهب،زاییده جمود و کج فکری،و تنگ نظری سران آن ها است تا آنجا که در تقدیس ظواهر«کتاب خدا»و«سنت»پیامبر،آن قدر از خود جمود و خشکی نشان داده اند که عقل و خرد و داوری فطرت و وجدان را،فدای ظاهر ابتدائی آیه و روایت ساخته،و در نتیجه مذاهبی را پی ریزی کرده اند.

شکی نیست که کتاب خدا و گفتار پیامبر گرامی،بر همه مسلمانان،حجت است و بر همه لازم است که از آن پیروی کنند و هرگز روا نیست کسی در برابر حکم خدا و دستور پیامبر،اظهارنظر کند،یا-نعوذ باللّه-با آن ها مخالفت بورزد.ولی در بهره گیری از قرآن باید دقت بیشتری کرد و معانی تصوری را،از مقاصد تصدیقی و ظهور ناپایدار را از ظهور پایدار،جدا ساخت.زیرا قرآن کلام فصیح و بلیغ است

ص:68

و چنین سخنی از انواع مجاز و استعاره و تشبیه و کنایه مالامال می باشد،جمود بر ظواهر تصوری،جز پایین آوردن مقام بلند قرآن،و به ابتذال کشیدن معانی عالی آن، نتیجه دیگری ندارد.

ظهور مشبهه و مجسمه در سایه سطحی نگری به معارف

اشاره

طوائفی در اسلام به نام«مجسمه»و«مشبّهه»و«خارجی»و«مرجئی»پدید آمدند،و همه این گروهها کتاب و سنت را مدرک اندیشه های خود شمرده و بر آن تکیه جسته اند و مخالفان خود را به مخالفت با کتاب و سخنان پیامبر متهم کرده اند.دو گروه نخست به آیات و روایاتی استناد جسته اند که در آن ها الفاظ «ید»،«عین»و«وجه»وارد شده،و در مقام تفسیر،به ظاهر ابتدائی و به تعبیر دیگر «تصوری»،اکتفا نموده اند و از ظاهر استمراری و تصدیقی آن،کاملا غفلت نموده و به سادگی از کنار آن گذاشته اند.

از باب نمونه به تفسیر این آیه از جانب اهل حدیث توجه بفرمایید:

قرآن در مقام انتقاد از اندیشه یهود که خدا را به بخل و عجز متهم کرده اند، می فرماید:

بَلْ یَداهُ مَبْسُوطَتانِ یُنْفِقُ کَیْفَ یَشاءُ (سورۀ مائده64/).

«بلکه هردو دست او باز است،هرگونه بخواهد انفاق می نماید».

سطحی نگرها،فورا برای خدا دو دست ثابت کرده اند که با آن انفاق می کند.خیلی اگر بخواهند،اظهار قداست کنند،بسان«اشعری»می گویند:

«خدا دو دست دارد،ولی کیفیت آن برای ما روشن نیست» (1).

این بهره گیری از قرآن مانند بهره گیری کودکانۀ کودکی است که از سخن مادرش،بهانۀ بادام گرفت.

ص:69


1- 1) اشعری در ابانه،ص 18،می گوید:«و ان له یدین بلا کیف،کما قال بل یداه مبسوطتان». این سخن را در«وجه»و«عین»نیز تکرار می کند.

مسلمانان پس از درگذشت پیامبر،گرفتار گروهی شدند که در لباس تقیّد به دین و التزام به ظواهر،چنین افکاری را وارد حوزۀ اسلام کردند،و هر نوع تعقل و جهش فکری را کفر و زندقه خواندند.

گذشته از سطحی نگری بر آیات معارف،ساده لوحانی بودند که گفتار هر ناقل حدیثی را پذیرفتند،هرچند در گذشته«حبر»یهودان (1)و«راهب»مسیحیان (2)به شمار می رفت.

جمود فکری و تمسک به ظواهر«تصوری»و گزینش معانی مفردات آیه و روایت،آفتی بود که دامن گیر جهان اسلام گردید،و به جای اینکه معانی مفردات و ظاهر تصوری را فدای مفاد جملی آیه و ظهور تصدیقی آن سازند،برخلاف آن رفتار کردند.بخواست خداوند،در فصل نقل عقائد اهل حدیث که نخستین فرقه اسلامی به شمار می روند،به تشریح این مطلب خواهیم پرداخت.

خوارج و مرجئه هردو از این نقطه منشعب می شوند.زیرا پیدایش این دو گروه،جز انحراف فکری و کج اندیشی در معارف کتاب و سنت علت دیگری نداشته است.

در اینجا نخست به فلسفۀ پیدایش گروه خوارج،و سپس به بیان علت پیدایش مرجئه می پردازیم.

عثمان بن عفان،پس از درگذشت عمر،زمام امور را به تصویب شورائی که خلیفه پیشین،اعضاء آن را تعیین کرده بود به دست گرفت.وی استانداران و فرمانداران را از اعضاء بیت اموی که خود نیز شاخه ای از آن بود،برگزید.بدرفتاری آنان با امت اسلامی از یک طرف،و اعتراض و انتقاد یاران پیامبر و دیگر

ص:70


1- 1) مانند کعب الاحبار.
2- 2) مانند وهب بن منبه.

شخصیتهای اسلامی،از طرف دیگر،و سماجت و مقاومت خلیفه،بر روش خود، از ناحیه سوم،سرانجام به قتل او منجر گردید.سپس با اکثریت قریب به اتفاق مسلمین،امام علی-علیه السّلام-برای سرپرستی مسلمین برگزیده شد.

تقوی و پارسایی امام و اصرار انقلابیون که امام را روی کار آورده بودند،به وی اجازه نداد که عمال خلیفه پیشین را بر جای خود باقی بگذارد.حتی بیم آن می رفت که در صورت ابقاء،همان گروهی که بر خلیفه سوم شوریدند،و مقدمات قتل او را فراهم کردند،بر امام نیز بشورند.

امام،چه از نظر کسب رضای خدا و احیاء سنت پیامبر،و پیروی از مقتضای تقوا و پارسایی،و چه از نظر حفظ افکار عمومی که خواهان ایجاد دگرگونی در نظام بودند،ناچار بود که به شخصیتهائی مانند«زبیر بن عوام»،«طلحة بن عبید اللّه»که آن روز ثروت عظیم و سرسام آوری را به هم زده بودند،مقام و مسئولیتی ندهد و یا امثال معاویه را که بسان قیصر در قصور رؤیایی شام حکومت می کردند از کار بر کنار کند،در غیر این صورت نه تنها تحت فشار وجدان خود قرار می گرفت،بلکه با مخالفت انقلابیون عراق و مصر که خلیفه سوم را از عرش قدرت به زمین کشیدند، روبرو می شد.

نتیجه پیروی از چنین روش،این شد که طلحه و زبیر با پول سرشار امویها، جنگ جمل را به راه انداختند،و جان خود را در راه دنیاطلبی و مقام خواهی (استانداری بصره و کوفه)،از دست دادند.در این شرایط معاویه،از امام خواست که استانداری شام را به او واگذار کند،چنین درخواستی،با توجه به اصولی که امام بر آن ایمان داشت و شرایطی که بر او حکومت می کرد،مورد موافقت قرار نگرفت او برای ابقاء خود پرچم مخالفت برافراشت و یاغی گری را آغاز کرد.امام پس از اتمام حجت،با سپاهی گران به سوی شام حرکت کرد تا با قدرت نظامی،ریشۀ مخالفت را براندازد سرانجام،سپاه امام با لشگر معاویه(که با خدعه و حیله او را متهم به قتل

ص:71

عثمان کرده و خود را«ولی دم»معرفی کرده بود)،در سرزمین صفین روبرو شد،پس از نبرد سنگینی که ماه ها به طول انجامید شکست دشمن قطعی گردید؛حاکم شام پس از مشورت با پیر سیاست(عمرو عاص)،دستور داد که«قاریان»شام،قرآن ها را بر سر نیزه کنند،و خواستار حکومت قرآن میان دو گروه شوند؛چنین حیله عوام فریبانه،طوفانی از اختلاف در میان سپاه امام-علیه السّلام-برانگیخت.مقدس نماها نبرد با گروه مسلح به قرآن،و داعیان به حکومت کتاب خدا را تحریم کردند و خواستار توقف نبرد و بازگشت به حکومت قرآن شدند،در حالی که امام و یاران عاقل و خردمند و دورنگر او،این کردار را فریبی بیش ندانستند و بر ادامه نبرد اصرار ورزیدند،سرانجام فریب خوردگان سپاه امام،بر افکار عمومی ارتش غلبه کرده و صلح موقت را بر امام تحمیل کردند.قرار شد،طرفین به جایگاه اصلی خود باز گردند،و نمایندگانی از دو گروه به عنوان«حکم»در نقطه ای بی طرف،اختلاف را بر کتاب خدا و سنت پیامبر،عرضه بدارند و نتیجه را اعلام کنند،که بر هردو گروه لازم است از آن پیروی کنند.در این زمینه قراردادی میان امام و معاویه تنظیم گردید و شخصیتهایی از هردو طرف آن را امضاء کردند.هنوز مرکب قرارداد خشک نشده بود که گروهی از مصرّان بر ترک نبرد و ارجاع اختلاف به دو حکم،از نظر خود بازگشتند و آن را مخالف اصل«لا حکم الاّ للّه» (1)پنداشتند و خواستار نقض عهد و پیمان شدند.ولی محال بود که امام-علیه السّلام-تحت فشار آنان قرار گیرد،و دست به پیمان شکنی بزند.از این جهت،این گروه،پس از بازگشت امام به کوفه،وارد مرکز خلافت اسلامی نشدند و برای خود در منطقه ای بنام«حرورا»پایگاهی برگزیده و ایذاء و آزار امام و یاران او و سردادن شعار بر ضد او را آغاز کردند و به کشتن افراد معصوم و بی گناه،به جرم علاقه به حضرت پرداختند.امام پس از بردباری های

ص:72


1- 1) این جمله،شعار خوارج در طول مبارزه های خود با امام بود،و به گونه ای متخذ از آیات قرآن که می فرماید: إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلّهِ انعام،57 و [1]یوسف،40 و 67، [2]می باشد.

زیاد،نصیحت های فراوان و ارسال پیام های متعدّد،حجّت را بر آنان تمام کرد.

وقتی احساس کرد که آنان بر باطل خویش سماجت دارند،ناچار شد،دست به قبضه شمشیر ببرد و با قدرت،ریشۀ فساد را برکند،از این روی در منطقه ای(اطراف کوفه)به نام نهروان،درگیری سختی میان سربازان امام و یاغی گران رخ داد؛امام در آن شرایط،قبل از آغاز نبرد،مخالفان را چنین مورد خطاب قرار داد و گفت:«فانا نذیر لکم...».

«من شما را بیم می دهم از اینکه در کنار این نهر و در این سرزمین گود و پست کشته شوید؛در حالی که نزد پروردگار خود دلیلی بر مخالفت با من نداشته باشید.دنیا شما را در گمراهی پرتاب کرده و تقدیر(که نتیجه شوم تدبیر شما است) شما را برای مرگ آماده ساخته است،من شما را از این حکمیت نهی کردم ولی با سرسختی مخالفت نمودید و فرمان مرا پشت سر انداختید،تا به دلخواه شما تن دادم،ای گروه کم عقل،و ای کم فکرها،من کار خلافی انجام نداده ام و نمی خواستم به شما زیانی برسانم» (1).

تنها مستمسک آنان،این بود که می گفتند،تو چرا برخلاف تصریح قرآن که می فرماید: إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلّهِ ،به«حکمیت»دو انسانی مانند عمروعاص و ابو موسای اشعری،تن دادی.

جمود و کم فکری آنان به حدی بود که نمی توانستند،این حقیقت را درک کنند که:

اولا،امام پس از اصرار آنان تن به«حکمیت قرآن»داد و در متن صلح نامه نوشته شد که هردو نفر به کتاب خدا و سنت پیامبر مراجعه و بر طبق آن حکم کنند.

ناگفته پیداست،کتاب خدا صامت و ساکت است،انسان عالمی باید آن را به

ص:73


1- 1) نهج البلاغه،خطبه 35. [1]

سخن گفتن وادارد،و نتیجه را اعلام کند.پس تن به چنین حکمتیی عقلا و شرعا ممنوع نیست.

ثانیا،اگر پذیرش حکمیت افراد به هنگام بروز نزاع در میان یک اجتماع بزرگ مخالف قرآن است،چرا قرآن به هنگام بروز اختلاف در یک اجتماع کوچک مثل خانواده،دستور می دهد که دو حکم یکی از جانب خانوادۀ مرد،دیگری از جانب خانوادۀ زن،برگزیده شوند و در این میان داوری کنند:

وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَیْنِهِما فَابْعَثُوا حَکَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَکَماً مِنْ أَهْلِها إِنْ یُرِیدا إِصْلاحاً یُوَفِّقِ اللّهُ بَیْنَهُما (سورۀ نساء35/).

«اگر از اختلاف میان آن دو بیم داشتید،داوری از جانب مرد،و داور دیگری از طرف زن اعزام کنید،اگر خواهان اصلاح باشند،خدا آنان را به برقراری صلح موفق می فرماید».

چنین برداشتی از آیه إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلّهِ که هیچ کس نباید در موارد اختلاف،رجوع به«حکمیت»کند؛جز به هم ریختن نظام زندگی و نفی حکومت اثر دیگری ندارد و برای هر انسانی،اعم از پاک و ناپاک،نتیجه دیگری ندارد،و منشاء آن،کوردلی،و کم فکری است.بهترین معرف آنان همان سخن امام است که فرمود:«اخفاء الهام و سفهاء الاحلام».

مخالفت این گروه با امام مانند مخالفت دیگران با آن حضرت نبود،بلکه میان این دو مخالفت تفاوت بارزی وجود داشت،آنان جاهل و نادان بودند،نه معاند و دشمن حقیقت.درست نقطه مقابل شامیان و معاویه خواهان،که با آگاهی کامل، با حقیقت مبارزه می کردند.از این جهت،امام درباره خوارج دستور می دهد که پس از وی با آنان مدارا شود:

«لا تقتلوا الخوارج بعدی فلیس من طلب الحق فأخطأ کمن طلب الباطل

ص:74

فاصاب».

«پس از من،خوارج را نکشید،زیرا کسی که خواهان حق باشد،آنگاه خطا رود،بسان کسی نیست که از لحظه نخست،خواهان باطل باشد،و به آن برسد».

ما به خواست خدا،در بخش عقائد خوارج،به تحلیل مفاد آیه،خواهیم پرداخت.و تاریخ زندگی خوارج را اجمالا خواهیم نگاشت.

فرقه مرجئه نتیجه کج فهمی و سطحی نگری

گروه مرجئه،پس از خوارج در جامعه اسلامی پدید آمد.واژه«مرجئه»از «ارجاء»به معنی تاخیر گرفته شده است.آنان چون مشاهده کردند که مردم درباره عثمان و علی بحث و گفتگوی زیادی می کنند و گروهی به تنزیه هردو پرداخته و گروهی تحت تاثیر تبلیغات خوارج قرار گرفته هردو را تفسیق و تکفیر می کردند،بر آن شدند که در مورد علی-علیه السّلام-و عثمان داوری نکنند،زیرا قدرت داوری نداشتند.بنابراین،تمجید شیخین(ابو بکر و عمر)را پیش گرفتند و قضاوت در مورد علی-علیه السّلام-و عثمان را به تاخیر انداختند.

تا مدتی محور گفتار مرجئه،این دو مطلب بود؛ولی چیزی نگذشت که مساله عثمان و علی به دست فراموشی سپرده شد و روی مناسبت خاصی،مسالۀ مرتکب گناه کبیره مطرح گردید،و این مساله پس از مساله قدم و یا حدوث قرآن، بحث انگیزترین مساله در میان مسلمین به شمار رفت و آنان را به گروه های مختلف،تقسیم کرد.برخی مرتکب گناه کبیره را مؤمن و برخی،مانند خوارج،آنان را کافر شمردند و گروه سومی،مانند معتزله،به حد وسط میان مؤمن و کافر اندیشیدند.تفصیل دلایل هریک از این اندیشه ها در جای خود خواهد آمد.

در چنین شرایطی،عقیده مرجئه به شکل دیگری تکامل یافت.آنان اصرار

ص:75

ورزیدند که اساس نجات،همان ایمان قلبی و شهادت لفظی است و عمل به وظایف،ارتباطی به ایمان انسان ندارد.و از این روی که ایمان را مقدم داشتند و عمل را به تأخیر افکندند،«مرجئه»نامیده شدند.

این گروه،در بی ارزش جلوه دادن عمل،به اندازه ای بیش رفتند که،گفتند ایمان یک انسان گنهکار،با ایمان فرشتگان و پیامبران،برابری می کند.پی آمد این پندار بی اساس،زنده شدن میل به گناه در دل افراد،بویژه جوانان بود.اینان،به اصطلاح طرفدار«صلح کلّی»شدند و می گفتند،قلب باید پاک باشد،عمل چندان مهم نیست و مغفرت حق در انتظار همه عاصیان و گنه کاران است.

این نحو برداشت از ایمان،چیزی جز کج فهمی،و سطحی نگری،نیست.

چگونه می توان همه ارزشها را از آن ایمان قلبی و شهادت لفظی دانست؟و عمل را که میوه ایمان است،کم ارزش خواند.

چنین تفسیری از ایمان،جز ایجاد جرأت در بدکاران و احیاء روح عصیان در تبه کاران،خصوصا مستکبران و طاغوتیان ندارد،وگرنه همه جباران جهان،و زورمندان و قلدران،تحت پوشش مغفرت حق قرار می گیرند،آنگاه که در دل معرفت و بر زبان شهادت داشته باشند.

ص:76

عامل سوم:

اشاره

جلوگیری از تدوین احادیث پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم

اگر گرایشهای قومی و تعصبات خشک قبیله گرایی،و یا جمود ذهن و اعوجاج اندیشه،دو عامل مؤثر برای پیدایش مذاهب و اختلاف بودند،تأثیر عامل سومی به نام«منع تدوین حدیث نبوی»و جلوگیری از مذاکره و نشر آن نیز،در شکستن وحدت کلمه و ایجاد تشتت در اصول و فروع کمتر از آن دو،نبود.در سایه این ممنوعیت که تا عهد خلیفه اموی،عمر بن عبد العزیز(10199)،به صورت جدی تعقیب می شد و تا عصر خلافت منصور عباسی(139-158)،به صورت کم رنگ باقی ماند،اخبار و روایات صحیح رسول گرامی از اذهان و اندیشه ها محو گردید و دومین حجت پس از قرآن مجید،دستخوش نسیان و فراموشی شد.

ای کاش اثر منفی جلوگیری از تدوین احادیث پیامبر،منحصر به همین بود، ولی از آنجا که این نوع بازداری،در آن زمان رنگ تقدس به خود گرفته بود،پی آمد بدتری به دنبال داشت،و آن اینکه پس از شکستن منع قانونی و دعوت به تدوین حدیث از جانب خلفا،ناگهان موجی از احادیث،اقطار اسلامی را فراگرفت و تعداد و آمار احادیث،آنچنان بالا رفت که هرگز عقل و خرد،باور نمی کند که فردی مانند پیامبر،هرچه هم سخنران و سخنگو باشد،با آن همه مشاغل و گرفتاری ها،

ص:77

بتواند در مدت ده سال (1)،این همه سخن بگوید.

حدیث نبوی،در قرن دوم و سوم،چهره خود را به صورت مخروطی شکل، نشان داد،که راس مخروط در عصر پیامبر،و قاعده آن در اعصار بعدی،قرار داشت،هرچه به عصر پیامبر که منبع حدیث است،بازگردیم تعداد احادیث را کمتر،و هرچه از عصر او دورتر شویم،شمارۀ آنرا رو به افزایش می بینیم،تا آنجا که احمد بن حنبل(242 ه)،تنها متجاوز از هفت صد هزار حدیث صحیح (2)را شمارش کرده است؛خدا می داند که تعداد مجموع احادیث منسوب به آن حضرت اعم از«حسن»،«موثق»و«ضعیف»،در چه پایه می باشد.تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.

داغی بازار جعل حدیث،معلول فقدان جوامع حدیثی است که شایسته بود به دست توانای صحابه پیامبر که از زبان او شنیده بودند،تالیف گردد و به عنوان سند رسمی در میان مسلمانان باقی بماند.ولی وقتی یک گفتگوی زبانی به مدت یک قرن و نیم،نوشته نشود،و ترک نگارش حدیث رنگ تقدس به خود بگیرد و تدوین آن موجب اتهام به بازداری مردم از قرآن و تفسیر شود،طبعا نوشتن احادیث،بهتر از این نخواهد بود.

اگر احمد بن حنبل به دیدۀ خوش بینی به احادیث موجود در عصر خود می نگرد و تعداد صحیح را متجاوز از هفت صد هزار،می اندیشد،محدث معاصر او،بخاری،احادیث صحیح خود را که تعداد آن از چهار هزار تجاوز نمی کند،از شش صد هزار حدیث برمی گزیند،یعنی از هر صد و پنجاه حدیث،فقط یک حدیث،نزد او صحیح بوده و آن را در صحیح خود آورده است (3).

ص:78


1- 1) نوع احادیث پیامبر،مربوط به دوران هجرت او است و اختناق در مکه مانع از تبلیغ بود.
2- 2) درایۀ شهید ثانی،ص 17.می گوید:«صحّ من الاحادیث سبعمائة الف و کسر».
3- 3) حیاة محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم،ص 49.

ببین تفاوت ره از کجا است تا به کجا.

ابو داوود،صحیح خود را از میان پانصد هزار حدیث،برگزید و فقط چهار هزار و هشت صد حدیث را صحیح دانست و صحیح خود را بر آن اساس تنظیم کرد.

حتّی احادیثی را که بخاری و ابو داوود،صحیح انگاشته اند،بعدها مورد نقادی قرار گرفت و بسیاری از آن ها مشکوک و یا مردود تلقی شد.کافی است، بدانیم احادیث مربوط به تجسیم و تشبیه،و جبر و رؤیت خدا با دیدگان مادی در روز رستاخیز،در همین صحیح بخاری و امثال آن گرد آمده است.

قسمت اعظم این پی آمد(جعل حدیث)،معلول بازداری صحابه از تدوین حدیث پیامبر،و منع از مذاکره و آموزش آنست.در این جا برای روشن شدن بحث، ناچاریم پیرامون موضوعات زیر،به صورت فشرده سخن گوییم:

1-عظمت و ارزش سخنان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم.

2-از چه زمانی و به وسیله چه اشخاصی کتابت حدیث ممنوع گردید؟

3-هدف از این منع چه بود و عللی که برای آن تراشیده شده است چیست؟

4-اسامی حدیث پردازان و تعداد احادیث ساخته شده.

5-تأثیر احادیث موضوعه،در فرقه گرایی.

الف-ارزیابی احادیث پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم

اشاره

در عظمت سخنان پیامبر،همین قدر کافی است که قرآن مجید آن را بیان گر مجمل قرآن،و مقیّد و مخصّص مطلقات و عمومات آن می داند،آنجا که می فرماید: وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ (سورۀ نحل44/).

ص:79

«قرآن را برای تو فرستادیم تا آنچه را که برای مردم نازل شده است،بیان کنی و شاید آنان بیندیشند».در این آیه به جای کلمه«تقرء»،واژه«تبیّن»به کار رفته تا روشن شود که مبهمات قرآن باید به وسیله پیامبر بیان گردد.

در آیه دیگر،سخنان او را پیرامون دین،مربوط به خود او ندانسته است.

چنانکه می فرماید: وَ النَّجْمِ إِذا هَوی ما ضَلَّ صاحِبُکُمْ وَ ما غَوی وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحی (سورۀ نجم1/-4).

«سوگند به ستاره،آنگاه که افتاد،یار شمار گمراه نشد،و بی راهه نرفت،از روی هوای نفس سخن نمی گوید،بلکه وحی است که بر او فروفرستاده می شود».

جملۀ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی ،در ارزش بخشی بر سخنان او کافی است، خواه«ضمیر»،در جملۀ إِنْ هُوَ ،به قرآن بازگردد،یا به اعم از قرآن و گفتار او، در هرحال،سخنان او،سرچشمه هوی و هوس ندارد،و چنین گفتاری،دور از خطا و لغزش خواهد بود.

هرگاه پیامبران در دعوت خود،دچار اشتباه و لغزش و یا-نعوذ باللّه-آلوده به خلاف و گزاف شوند،به خاطر زوال اعتماد،هدف از بعثت که گرایش و هدایت مردم است،از میان می رود.

از این جهت،متکلمان اسلامی بر عصمت پیامبران،اتفاق نظر دارند و همگی می گویند که پیامبران،در رابطه با بیان اصول و احکام دین،مصون از گناه و خطا می باشند.

به دلیل ارزشمند بودن سخنان او است که پیوسته حاملان احادیث ستوده شده و پیامبر درباره آنان می گوید:

«نضرّ اللّه امرء سمع مقالتی فوعاه،و حفظها و بلغها» (1).

ص:80


1- 1) سنن ترمذی،ج 5،ص 34،حدیث 2657.

«خدا چهره آن کس را زیبا سازد که سخن مرا بشنود،آن را بفهمد،حفظ کند و به دیگران برساند».

ارزش کتابت و ضبط از دیدگاه قرآن

قرآن مجید،با اصرار کم نظیری دستور می دهد که مشخصات دیون،وسیله نویسنده عادلی نوشته شود،و از نوشتن ریز و درشت خسته نشوند: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا تَدایَنْتُمْ بِدَیْنٍ إِلی أَجَلٍ مُسَمًّی فَاکْتُبُوهُ وَ لْیَکْتُبْ بَیْنَکُمْ کاتِبٌ بِالْعَدْلِ وَ لا یَأْبَ کاتِبٌ أَنْ یَکْتُبَ کَما عَلَّمَهُ اللّهُ فَلْیَکْتُبْ وَ لْیُمْلِلِ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ . ..وَ لا تَسْئَمُوا أَنْ تَکْتُبُوهُ صَغِیراً أَوْ کَبِیراً إِلی أَجَلِهِ (سورۀ بقره282/).

«ای افراد باایمان،هرگاه به یکدیگر وامی به مدت معینی دادید،بنویسید، و حتما کاتب عادلی میان شما،آنرا بنویسد،و نویسنده از نوشتن ابا نورزد، آنچنان که خدا تعلیم کرده است.و آن کس که بدهکار است،املاء کند،هرگز از نوشتن وام کوچک و بزرگ به مدت مشخص،خسته نشوید».

جایی که نوشتن درهم و دینار،تا این حد از اهمیت برخوردار باشد و این همه تاکید درباره آن به عمل آید،آیا سخنان پیامبر گرامی،-نعوذ باللّه-به اندازه درهم و دینار ارزش ندارد.شگفتا،کسانی که پس از درگذشت پیامبر،از تدوین احادیث رسالت جلوگیری کردند،برای گفتار پیامبر ارزشی به مقدار یک کالا قائل نبودند!

شکی نیست که علم و دانش،فرّار و گریزپا است و کتابت و تحریر،مایۀ ثبات و بقاء آنست.از زمان دیرینه گفته اند:«العلم صید و الکتابة قید،قیّدوه بالکتابة».اسلامی که به دانش،آن همه اهمیت داده است،چطور می تواند تالی تلو قرآن را نادیده بگیرد و از تدوین آن بلکه از مذاکره و آموزش آن جلوگیری کند.

رسول گرامی،اسناد فراوانی برای سران قبائل نوشته است که صورت بخش

ص:81

اعظم آن ها،در کتابهای تاریخ و حدیث و سیره محفوظ است.اگر تدوین و کتابت حدیث ممنوع بود،چرا در حال حیات خود،دست به نوشتن این آثار زد و وسیلۀ بقاء آثار خود را فراهم آورد (1).

احادیثی از پیامبر در ضبط حدیث

محدثانی مانند بخاری،ترمذی،ابو داوود،احمد و دارمی،احادیثی از پیامبر گرامی نقل کرده اند که همگی حاکی از اجازۀ وی به ظبط احادیث است و ما بخشی از این احادیث را در کتاب«بحوث فی الملل و النحل»از مدارک یادشده نقل کرده ایم،و خطیب بغدادی،همه را در کتاب«تقیید العلم»آورده است.

نقل همه آن ها در اینجا مایۀ گستردگی سخن می باشد،ما فقط به نقل آنچه بخاری که اصح صحاح به شمار می رود،در این مورد آورده است،اکتفاء می ورزیم:

1-ابو هریره می گوید:در سالی که پیامبر اسلام،مکه را فتح کرد،قبیلۀ خزاعه،به عنوان انتقام،مردی از بنی لیث را کشتند،خبر به پیامبر رسید،بر مرکب خود سوار شد و خطبه ای ایراد فرمود(خطبه را یادآورد می شود)،آنگاه می افزاید:

مردی از اهل یمن حضور رسول خدا رسید و گفت ای پیامبر خدا،این خطبه را برای من بنویس.پیامبر دستور داد که برای او بنویسند (2).

2-ابو هریره می گوید:هیچ کس از یاران خدا،بیش از من از پیامبر نقل حدیث نمی کند،جز عبد اللّه بن عمر.زیرا او حدیث را می نوشت و من

ص:82


1- 1) نامه ها و اسناد تاریخی و مواثیق آنحضرت اخیرا در دو کتاب گردآوری شده است: 1-الوثائق السیاسیة،2-مکاتیب الرسول.
2- 2) صحیح بخاری،ج 1،باب کتابة الحدیث،ص 30.

نمی نوشتم (1).

3-ابن عباس می گوید:وقتی بیماری پیامبر شدت یافت،فرمود:«کاغذی بیاورید تا چیزی بنویسم که پس از من گمراه نشوید».عمر گفت:بیماری بر او غلبه کرده،کتاب خدا نزد ما است،برای ما کافی است.حاضران در مجلس،در آوردن و نیاوردن کاغذ،اختلاف نظر پیدا کردند؛وقتی پیامبر،اختلاف آنان را مشاهده کرد،فرمود:«برخیزید بروید،نزد من نزاع نکنید».ابن عباس می گفت:

مصیبت بزرگ روزی بود که میان پیامبر و نگارش نامه،ممانعت کردند 2.

این متون سه گانه را که از صحیح بخاری گرفته و نقل کردیم،به روشنی می رساند که ضبط حدیث نبوی امر مکروهی نبود،وگرنه پیامبر،امر به ضبط خطبه نمی کرد،و دستور به نوشتن نامه تاریخی خود نمی داد،و عبد اللّه بن عمر،با نهی پیامبر،دست به نگارش حدیث نمی زد.

افسانه نهی از تدوین حدیث

در برابر چنین دلائل روشنی بر لزوم ضبط حدیث نبوی،امام حنابله از رسول گرامی نقل می کند که پیامبر فرمود:«لا تکتبوا عنی و من کتب عنی غیر القرآن فلیمحه» (2).

«از من چیزی ننویسید،و هرکس هرچه جز قرآن،نگاشته است نابود کند».

در مسألۀ بازداری از تدوین حدیث به این مقدار اکتفاء نشده است،بلکه از شخصیتهایی مانند:ابو سعید خدری،ابو موسی اشعری،عبد اللّه بن مسعود،

ص:83


1- 1 و 2) صحیح بخاری،ج 1،باب کتابة العلم،ص 30.
2- 3) مسند احمد بن حنبل،ج 1،ص 12. [1]

ابو هریره و عبد اللّه بن عباس،عبد اللّه بن عروة،عمر بن عبد العزیز،و مغیرة بن ابراهیم،سخنانی نقل شده که همگی حاکی از آنست که آنان با جمع آوری احادیث مخالف بودند.

ولی انسان در حیرت است که اگر تدوین حدیث نبوی،ممنوع و یا مکروه بود و سیره سلف بر ترک آن بود،پس چرا در نیمه قرن دوم،نهضت عظیم و بیسابقه ای برای نقل و نشر و نگارش حدیث نبوی پدید آمد،چرا نهی رسول خدا نادیده گرفته شد؟

اگر بر ما لازم است از سلف صالح پیروی کنیم،پس لازم است برخیزیم، تمام صحاح و مسانید را آتش بزنیم،و اثری از گفتار رسول گرامی باقی نگذاریم، همچنانکه خلیفه دوم این کار را-به نحوی که می آید-انجام داد.

ب-تاریخ منع تدوین حدیث

قهرمان نهی از کتابت،خلیفه دوم است،سخنانی که از او نقل خواهیم کرد، حاکی از آن است که هرگز از پیامبر در این مورد،نهی و منعی نرسیده بود و خلیفه، روی یک رشته اجتهاد و مصلحت اندیشی های شخصی،کتابت و نقل حدیث را ممنوع کرد.اینک برخی از گفتار و رفتارهای او:

1-عروة بن زبیر می گوید:عمر بن خطاب،خواست سنن پیامبر بنویسد، در این مورد با یاران پیامبر مشورت کرد،آنان کتابت آن را تصویب کردند (1).ولی خلیفه،پیوسته در حال تردید و طلب خیر از خدا بود که ناگهان به خاطرش آمد، پیروان شرایع پیشین،از پیامبران خود،چیزهایی را نوشتند و بر آن ها روی آوردند،و در نتیجه کتاب خدا را ترک کردند.(پس گفت):به خدا سوگند،من هرگز کتاب

ص:84


1- 1) خطیب،در کتاب«تقیید العلم»،در صفحات 48-29،گفتار آنان را نقل کرده است.

خدا را با چیزی نمی پوشانم (1).

2-طبری،در تاریخ خود یادآور است که هر موقع عمر بن خطاب کسی را برای اداره امور به نقطه ای اعزام می کرد،سفارش می کرد که از محمد،کمتر سخن نقل کنید،و من همکار شما هستم (2).

3-ابن سعد،در طبقات خود نقل می کند،وقتی عمر،«قرظة بن کعب»را به نقطه ای اعزام می کرد،تا چند میلی مدینه به مشایعت او رفت و یادآور شد،علت مشایعت این است که ترا تذکر دهم تا از محمد کمتر روایت کنند (3).

4-ابوذر و عبد اللّه بن مسعود و ابو درداء،سرگرم نقل حدیث از پیامبر بودند، عمر آنان را مورد مؤاخذه قرار داد،و گفت،این چیست که پیوسته از محمد حدیث پخش می کنید (4).

5-به خلیفه گزارش دادند که در دست مردم یک رشته کتابها است(که در آن ها سنن و احادیث رسول گرامی ضبط شده است).او از مردم خواست که همه را بیاورند تا وی دربارۀ آن ها نظر دهد.هرکس نوشته ای داشت آورد،به گمان اینکه او می نگرد و می خواند و اختلاف آن ها را رفع می کند.وقتی نزد او آوردند،همه را با آتش سوزانید.آنگاه گفت آرزویی است مانند آرزوی اهل کتاب (5).

سخنان یادشده،حاکی است که بازداری در تدوین و نشر حدیث نبوی، نظریه ای بود که پس از درگذشت رسول گرامی پدید آمد.هرگز پیامبر خدا،امت

ص:85


1- 1) تقیید العلم،ص 49.
2- 2) تاریخ طبری،ط اعلمی،ج 3،ص 273.
3- 3) طبقات ابن سعد،ج 9،ص 7،ط بیروت.کنز العمال،ج 10،ص 393،شماره 29482.
4- 4) کنز العمال،ج 1 ص 292،شماره 29479.
5- 5) تقیید العلم،ص 52.

خود را از نوشتن حدیث خود که تالی تلو قرآن است،باز نداشته بود،و فکر«حسبنا کتاب اللّه»و چیزی مشابه آن،چنین سوک نامه ای را پدید آورده است.

ج-فلسفه منع تدوین حدیث

اشاره

خطیب بغدادی که گسترده تر از همه،پیرامون این موضوع سخن گفته است، به یک رشته فلسفه تراشی،دست زده که ریشه آن ها در سخنان خلیفه و دیگران نیز به چشم می خورد.مانند:

1-نهی به خاطر این بود که مردم از تلاوت قرآن بازنمانند.

2-نهی به خاطر این بود که حدیث،به وحی الهی،مخلوط نشود،زیرا در آن عصر،عالم و دانشمند کم بود که وحی را از حدیث جدا سازد،و بیم آن می رفت که حدیث در قرآن ها راه یابد.

3-نهی مربوط به نگارش احادیث پیشینیان بود،تا مشابه برای قرآن نباشد.

چنین پوزشهای نااستواری در سخنان خطیب (1)و دیگران،همگی از قبیل علل پس از وقوع است و مرور زمان بی پایگی این فلسفه تراشی ها را ثابت کرد.

چون،اولا اشتغال به حدیث،مایه گرایش به قرآن است نه اعراض از آن.

زیرا گفتار و رفتار پیامبر،رافع مبهمات قرآن،و بیانگر مجملات آن است،سخنان پیامبر،روح ایمان و تقوی را در انسان زنده می سازد و برای مرد متقی،چیزی گواراتر از قرآن نیست.از این روی،وقتی نهضت نگارش حدیث آغاز گردید،هرگز مسلمانان از قرآن اعراض نکردند.

ثانیا اگر گرایش به حدیث،مانع از اشتغال به قرآن باشد،باید مسلمانان گرد

ص:86


1- 1) تقیید العلم،ص 57.

هیچ دانشی مانند علم ریاضی،طبیعی،انسانی و...نروند و همیشه در دریای جهل و نادانی غوطه ور باشند.

زیرا اشتغال به علوم،مانع از اشتغال به قرآن می گردد،در حالی که قرآن، همه را دعوت به مطالعه در کتاب آفرینش می کند،و می فرماید: قُلِ انْظُرُوا ما ذا فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ (سورۀ یونس101/)«بگو بنگرید،در آسمانها و زمین چه خبر است».

اگر اندیشه یادشده،صحیح باشد،باید سیر در زمین و مطالعه حال گذشتگان که مایه عبرت است،ممنوع باشد،در حالی که قرآن بر آن تاکید خاصی دارد (1).

بدتر از آن،اینکه بگوییم،فلسفه بازداری از کتابت حدیث،بیم از اختلاط قرآن به حدیث بود.این پوزش،از قبیل«عذر بدتر از گناه»است و معنی و مفاد آن، انکار اعجاز قرآن و تمایز ذاتی آن از سخنان بشری است،در حالی که عرب جاهلی،تا چه رسد به مسلمانان تربیت یافته در مکتب پیامبر،تمایز جوهری قرآن را از غیر آن به روشنی درک می کردند و از شنیدن آیات،آنچنان لذت می بردند که مدتها محو و مست جذبه و شیرینی آن بودند،این حالت در شنیدن هیچ سخنی از سخنان بشر،حتی پیامبر گرامی،به آنان دست نمی داد.

منع کتابت،فلسفه سیاسی داشت

بدعتی که پس از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به عنوان منع تدوین و نشر حدیث پیامبر پی ریزی گردید،پس از درگذشت دو خلیفه نخست نیز،به صورت محدودی تعقیب شد.در عصر عثمان،تنها به روایاتی اجازه نشر داده شد که در زمان دو خلیفه اوّل

ص:87


1- 1) سورۀ حج،آیۀ 46.و آیات دیگر.

شنیده شده بود (1).معاویه نیز،به نشر احادیثی اجازه می داد که در عصر خلیفۀ دوم شنیده شده بود (2).

عبید اللّه بن زیاد،زید بن ارقم(صحابه پیامبر)را از مذاکره حدیث نبوی جلوگیری می کرد (3).سرانجام،این بدعت تا عصر عمر بن عبد العزیز،نشانه تقدس و احترام به قرآن شناخته شد.نویسندگان حدیث،مجبور به ترک کتابت می شدند.برخی جسارت را به پایه ای می رساندند که پیامبر را بشری قلمداد می کردند که گاهی گفتارش دستخوش خشم می گردد(و از حالت عادی بیرون می رود و سخنانی می گوید) (4).قدرت منع به حدی بود که ابو بکر،پانصد حدیث،از پیامبر نوشته بود،همه را سوزاند (5)و عمر در خلافت خود بخشنامه کرد:

«ان من کتب حدیثا فلیمحه» (6).

اکنون سئوال می شود:

اگر آنچه که خطیب و دیگران گفته اند فلسفه تراشی است و فلسفه واقعی آن نبوده است،پس هدف از منع تدوین و مذاکره حدیث چه بوده است؟

ما در پاسخ این پرسش یک جواب اجمالی داریم که تحلیل آن را به عهده خواننده محترم واگذار می کنیم و آن اینکه انگیزۀ منع تدوین حدیث با انگیزۀ منع نگارش وصیت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم،در آخرین لحظات زندگی پیامبر،یکی بود،اگر فلسفه این منع،برای اهل تحقیق روشن است،فلسفه آن بخش نامه ها نیز روشن

ص:88


1- 1) کنز العمال،ج 10،ص 295،شماره 29490.
2- 2) کنز العمال،ج 10،ص 291،شماره 29473.
3- 3) فرقة السلفیه،ص 14،به نقل از مسند احمد.
4- 4) تلخیص المستدرک،حاکم،در حاشیه مستدرک،ج 1،ص 104.
5- 5) مستدرک حاکم،ج 1،ص 102 و 104.
6- 6) مسند احمد،ج 3،ص 12-13.سنن درمی،ج 1،ص 119.

می باشد.

حاضران مجلس پیامبر،احساس کردند که هدف نگارش،چیزی است که مربوط به خلافت و وصایت می باشد و ممکن است در آن نامه،کسی برای خلافت تعیین شود و این،با آن انگیزۀ شخصی شورائی بودن خلافت،سازگار نخواهد بود، از این جهت مساله«حسبنا کتاب اللّه»را پیش کشیدند و از نگارش نامه،جلوگیری کردند.همین نکته در نقل احادیث رسول خدا نیز وجود داشت،نقل احادیثی که در آن فضائل اهل بیت،و وصایت بزرگ آن خاندان وارد شده بود،با خلافت شورائی که شالودۀ خلافت خلفاء را تشکیل می داد،سازگار نبود.از این جهت با یک رشته ظاهرسازی و تقدس مآبی از تدوین و نشر بزرگترین گنجینه معنوی جلوگیری شد و جهان اسلام را از آنچه که درباره اصول و فروع از پیامبر بزرگوار وارد شده بود محروم ساختند.

در این جا هدف دیگری نیز در کار بود،زیرا در میان یاران رسول خدا،امام علی-علیه السّلام-ملتزم به ضبط احادیث پیامبر بود.مقام و موقعیت او نسبت به پیامبر در کلام خود او آمده است.آنجا که می گوید:«انی اذا کنت سألته انبأنی،و اذا سکتّ ابتدأنی (1)-هرگاه می پرسیدم،مرا آگاه می ساخت و هر موقع خاموش می شدم،او آغاز به سخن می کرد».او نخستین کسی بود که امالی پیامبر را ضبط کرد،و نامه های او را تدوین فرمود.و به دلیل همین احاطه به سخنان پیامبر،او مرجع بزرگ در حل مشکلات پس از پیامبر بود.

منع از تدوین حدیث پیامبر،یک نوع بی اعتنائی به نوشته های امام تلقی می شد و در عصر اموی هدف از وضع حدیث«لا تکتبوا عنی سوی القرآن و من کتب فلیمحه-غیر از قرآن از من چیزی ننویسید و هرکس هرچه نوشته است محو

ص:89


1- 1) تاریخ الخلفاء،ص 115.

کند»،محو آثار علوی بود که در میان فرزندانش دست به دست می گشت و با محتویات آن بر بسیاری از احکام،استدلال می شد.

هم اکنون قسمتی از احادیث امام که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم املاء فرموده و علی-علیه السّلام-نوشته،در کتب حدیثی شیعه موجود است (1).

نقض بخش نامه

مرور زمان ثابت کرد که منع از تدوین آثار رسالت،به قیمت نابودی حدیث و در حقیقت احکام دین تمام می شد،از این جهت عمر بن عبد العزیز،به«ابی بکر بن حزم»،فقیه مدینه نوشت:به حدیث پیامبر بنگر و آن را بنویس.زیرا من از فرسودگی دانش و رفتن دانشمندان خائفم؛جز احادیث پیامبر،حدیث کسی را نپذیر.در دانش(حدیث)تحقیق کنید و بنشینید تا ناآگاهان را آگاه سازید،علم نابود نمی شود مگر اینکه حالت خفاء و سرّی به خود بگیرد.

با این اصرار،باز نهضت چشم گیری برای تدوین حدیث،شکل نگرفت، جز اینکه برخی به نوشتن چند دفتر آن هم به صورت نامنظم دست زدند.وقتی دولت اموی سقوط کرد،و عباسی ها زمام امور را به دست گرفتند،در سال 143،دوران خلافت منصور،نهضتی عظیم برای تدوین و نشر حدیث،پی ریزی گردید و افرادی مانند«ابن جریج»،در مکه و«مالک»،در مدینه،و«اوزاعی»،در شام و«ابن ابی عروه»،و«حماد بن سلمه»،در بصره و«معمر»در یمن و«سفیان ثوری»،در کوفه،پدید آمدند،و در کنار آنان،«ابن اسحاق»،به نگارش«مغازی»دست یازید و«ابو حنیفه»،به تألیف فقه،پرداخت.پیش از این زمان،پیشوایان،از حفظ،

ص:90


1- 1) احادیث امام که به املاء پیامبر بود،در کتب حدیثی پخش است و در کتاب«مکاتیب الرسول»،ج 1،گرد آمده است.

سخن می گفتند و یا از ذخائر نامنظم و نامرتب،نقل می کردند (1).

ما در عین ستایش این عمل،به حکم اینکه«جلو ضرر را از هرکجا بگیری نفع است»،یادآور می شویم،هرگز با این اقدام،پیامدهای نامطلوب بخش نامه، از بین نرفت،و حدیث نبوی،سرنوشت بسیار دردآوری بیدا کرد که اکنون پیرامون آن بحث می کنیم.

نتائج ناگوار منع تدوین حدیث
اشاره

با تاریخ منع تدوین حدیث نبوی،و همچنین با تاریخ شکسته شدن منع قانونی آن،و شکوفایی مجدد بازار حدیث،آشنا شدیم.آنچه مهم است،آشنایی با نتائج ناگوار این بازداری است که منجر به پیدایش مذاهب فراوانی درباره اصول و عقائد،و تفسیر و تاریخ و فضائل و مناقب،گردید.تصویر نیم رخی روشن،از تراژدی،در گرو نگارش رسالۀ مستقلی است که با هدف ما چندان سازگار نیست؛ از این جهت به صورت فشرده و گذرا،این بحث را به پایان می رسانیم.کسانی که بخواهند در این موضوع به صورت گسترده مطالعه کنند،لازم است به کتابهایی که در زیر نام می بریم مراجعه کنند (2).

الف-نابودی جوامع نخستین حدیثی

نخستین خسارتی که از رهگذر منع تدوین حدیث،متوجه جامعه مسلمین گردید،نابودی جوامع اولیه حدیث بود که به وسیله یاران رسول گرامی نوشته شده بود

ص:91


1- 1) تاریخ الخلفاء سیوطی 261.
2- 2) ابو هریره،(تألیف شرف الدین عاملی).شیخ المضیره،(تألیف ابوریه مصری).اضواء علی السنة المحمدیة،(تألیف ابوریه).الغدیر،جلد ششم، [1]ص 208-378.

و همگی به وسیله خلیفۀ دوم،طعمه آتش گردید.تاریخ،هرچند اسامی همۀ نویسندگان آن ها را معین نکرده،و اگر هم معین کرده ما از آن اطلاع نداریم،ولی چون هنوز معنویت و تربیت پیامبر،سایه افکن بود،و علائق دنیوی،دامنگیر صحابه رسول خدا نشده بود،قطعا نویسندگان احادیث،با اخلاص کاملی،دست به ضبط سخنان پیامبر زده بودند و همه را از خود پیامبر و یا به وسیله یک شخص،از آن حضرت شنیده بودند.اضاعه این همه اسناد و دلائل هدایت را،جز خسارت، نمی توان چیز دیگری نامید.

ب-بازداری دیگران از اقدام به ضبط

زمزمه منع تدوین حدیث نبوی،پس از درگذشت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آغاز گردید،و در عصر خلیفه دوم به صورت بخش نامه درآمد.این کار سبب شد،آن گروه از صحابه که در پرتو حافظه های قوی،سخنان وحی گونه پیامبر را به خاطر داشتند، همه را به دست فراموشی بسپارند و با مرگ خود،آن ها را به دیار فنا ببرند؛زیرا ترویج و تشویق به آن،مایۀ تکامل،و منع و بازداری،مایۀ افول و خاموشی چراغ علم و دانش است.

ج-ترک مذاکره احادیث

در اثر بخش نامه خلیفه،حدیث نبوی متجاوز از یک قرن و ربع،مورد مذاکره قرار نگرفت.زیرا خلیفه دوم،اصرار بر کاستن نقل حدیث از پیامبر داشت، و خلیفۀ سوم و معاویه،بر احادیثی صحه می نهادند که در عصر دو خلیفه نخست،مجاز و حالت قانونی بیدا کرده بود،این گونه بی اعتنائی به حدیث،در این مدت،مایۀ فراموشی بسیاری از احادیث،و یا پیدایش کاستی و فزونی در آن ها گردید که خود کمتر از فراموشی نیست.

ص:92

د-زمینه ساز وضع آشفتۀ بازار حدیث

روزی که محدثان اسلامی،گویا به تشویق منصور،دست به نگارش حدیث زدند،به تصریح سیوطی،جز یک رشته دفاتر نامنظم،چیزی در اختیار محدثان نبود،عشق و علاقه حکومت و مردم به شنیدن آثار رسالت،سبب شد که رندان دنیا پرست از طریق جعل و وضع حدیث،برای خود مقام و موقعیتی کسب کنند و بر کرسی مقدس استادی حدیث تکیه زده و گروهی را دور خود گرد آورند.اگر آن جوامع نخستین در دست بود،و احادیث رسول گرامی پیوسته دست به دست می گشت،دیگر شیادان،از آب گل آلود،موفق به صید ماهی نمی شدند،ولی متأسفانه آشفتگی بازار حدیث،مایه عظمت و موجب موفقیت آنان گردید.

کتب رجال،کذّابان و وضّاعانی را معرفی می کند که برای دست یابی به مقام و منصب،یا ثروت و مال،و یا اعمال تعصّب و لجاجت بر ضد گروهی،دست به وضع حدیث زدند.تنها علامه امینی (1)،اسامی هفت صد نفر را به ترتیب حروف الفبا،در کتاب«الغدیر»،گردآورده است،و اگر این کار مجددا به صورت گروهی انجام گیرد،آمار وضّاعان،از این هم تجاوز می کند.

انسان،در آغاز کار تصور می کند که واضعان حدیث،به جعل یک و دو حدیث اکتفا می ورزیدند و دست از شیطنت برمی داشتند،در حالی که جریان بر خلاف این اندیشه ابتدائی است.آنان در ارتکاب این گناه،بر یکدیگر سبقت می جستند،و هزاران دروغ،از لسان پیامبر گرامی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نقل می کردند.کافی است بدانیم:

1-عثمان بن مقسم،سازنده بیست و پنج هزار حدیث بود.

ص:93


1- 1) الغدیر،ج 6،ص 209-275. [1]

2-صالح بن احمد قیراطی،به ده هزار حدیث دست درازی کرد.

3-تنها موضوعات و مقلوبات چهل تن از وضاعان که اسامی آنان در تاریخ آمده است به 408/684 هزار حدیث می رسد (1).تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.در این صورت دیگر از گفتار یحیی بن معین،راوی شناس معروف،در شگفت نخواهی بود،آنجا که می گوید:«از کذّابان،آن قدر حدیث نوشتیم که تنور را بوسیلۀ همان نوشته ها روشن و داغ کردیم تا آنجا که توانستیم نان بپزیم» (2).

و یا بخاری می گوید:«من دویست هزار حدیث غیر صحیح را حفظ هستم» (3).

ه-صالحان و جعل حدیث

شگفتی این جا است که برخی از صالحان و زاهدان و معروفان به تقوی و پرهیزکاری،به عنوان یک عمل عبادی،دست به وضع احادیث می زدند تا از این طریق،مردم را به تلاوت قرآن و انجام یک رشته اعمال خیر،راغب سازند.یک قسمت از این روایات جعلی،مربوط به فضائل سور است که تفاسیر را پر کرده است.

«یحیی بن سعید قطان»،از رجال معروف اهل سنت،می گوید:چیزی در میان صالحان رایج تر از دروغ ندیدم (4).

قرطبی،در این مورد سخن جالبی دارد،وی می گوید:گروهی،وضع

ص:94


1- 1) الغدیر،ج 6،ص 289-290. [1]
2- 2) تاریخ خطیب،ج 14،ص 184. [2]متن عبارت او چنین است:«کتبنا عن الکذّابین و سجرنا به التنور و اخرجنا به خبزا نضیجا».
3- 3) ارشاد الساری،ج 1،ص 33.
4- 4) تاریخ بغداد،ج 2،ص 98.

حدیث را وظیفۀ دینی اندیشیده تا از این طریق مردم را به کارهای نیک دعوت کنند، مانند ابو عصمت مروزی،و محمد عکاشه کرمانی،و احمد ابن عبد اللّه جویباری.

مثلا به ابو عصمت گفتند:این همه احادیث را پیرامون فضائل سور قرآن چگونه از «عکرمه»از ابن عباس،نقل می کنی؟وی در پاسخ گفت:من دیدم مردم از قرآن روی برگردنیده اند و به فقه ابی حنیفه و مغازی ابن اسحاق،روی آورده اند،از باب وظیفه،به وضع حدیث،پیرامون این سوره ها دست زدم (1).

و-وضع حدیث درباره خلفاء و پیشوایان

مشکل دیگر در این باره،احادیث فضائل است که کتابهای حدیث و سیره و تاریخ را پر کرده است.تو گویی،پیامبر برای تجلیل شخصیتهایی آمده که بعدها دیده به جهان خواهند گشود و پست های سیاسی و مذهبی را اشغال خواهند کرد.

هر فرقه ای برای پیشوای خود دست به جعل حدیث زده،و کمتر شخصیت سیاسی و مذهبی است که برای او فضیلتی از پیامبر نقل نکرده باشند.

کتابهای مناقب و تراجم،روایاتی درباره فضائل ائمّه چهارگانه اهل سنّت، ابو حنیفه و شافعی و مالک و احمد بن حنبل،نقل کرده اند و تنها مراجعه به تاریخ بغداد،در ترجمۀ ابو حنیفه،در این مورد کافی است (2).گروهی که دستشان از وضع حدیث کوتاه بود،و موقعیت آن چنانی نداشتند تا در شمار بازی گران حدیث در آیند،به فکر خواب-در حجمی گسترده-افتادند.و ناقلان رؤیاهایی در مورد شخصیتها شدند.

ص:95


1- 1) الغدیر،ج 6،ص 275، [1]به نقل از«التذکار قرطبی»ص 155.
2- 2) تاریخ بغداد،ج 2 ص 289.و نیز کتاب هایی که به عنوان مناقب برای ائمۀ چهارگانه اهل سنّت،نوشته شده است.
ز-پی ریزی مذاهب در بازار آشفته حدیث

بازار آشفته حدیث که متجاوز از یک قرن و ربع در گردونۀ منع تدوین و مذاکره بود،آنگاه که به دست افراد فرصت طلب و دنیاخواه و گاهی،زاهدان و صالحان نادان افتاد،آنچنان آشفتگی در معارف و مسائل مربوط به اصول،عقائد، تفسیر،تاریخ،و مناقب و فضائل پدید آورد که همۀ اصحاب مذاهب،برای عقائد و اصول آراء خود،مدارکی از حدیث پیامبر به دست آوردند.زیربنای عقائد تمام فرق اسلامی را احادیثی تشکیل می دهد که محدثان،آن ها را در کتابهای خود آورده اند.

آیا با این وضع،می توان شک کرد که بازداری از تدوین حدیث پیامبر، زمینه ساز پیدایش مذاهب مختلف اسلامی،در قلمروهای عقائد و تفسیر و فقه، بوده است؟

ص:96

عامل چهارم:

اشاره

احبار یهود و راهبان مسیحیان

یا

قهرمانان میدان اساطیر

منع و جلوگیری از نگارش و انتشار حدیث نبوی،خسارات زیادی در جامعه اسلامی پدید آورد،و از خسارتهای بارز آن،این بود که به علماء یهود و نصاری که در سلک مسلمانان درآمده بودند،فرصت داد که اساطیر و افسانه ها را به عنوان سخنان پیامبران پیشین در میان مسلمانان منتشر سازند،مضامین عهد عتیق و جدید را که وسیله گروهی از علماء دین فروش،تحریف و نسخ شده بود،به صورت وحی الهی که بر قلوب پیامبران پیشین نازل شده است،در اختیار پیر و برنای جهان اسلام قرار دهند،و در نتیجه،یک رشته عقائد و اصول که ارتباطی به اسلام نداشت،پی ریزی شد و کلام الهی و قصص قرآن و حالات پیامبران از طریق این گروه تفسیر گردید.

حس کنجکاوی انسان،هرگز ساکت و آرام نمی نشیند و پیوسته انسان را به کشف مجهولات،تحریک می کند.هرگاه حس یادشده،از طریق صحیح اشباع گردد،نتایج درخشنده ای به بار می آورد و در غیر این صورت به افسانه ها،روی

ص:97

می آورد،و با چنین مایه های بی پایه،خود را راضی می سازد.

آیات معارف قرآن،بی نیاز از بیان و تفسیر نیست.علاقه انسان به شناخت حالات پیامبران گذشته،از علاقه انسان به تاریخ جهان و بشر،سرچشمه می گیرد.و تکامل جامعه در هر تاریخ،حکومت و ملت را با حوادث و مسائل جدیدتری روبرو می سازد.درست است که وظیفۀ امت اسلامی این بود که پاسخ این نیازها را در کتاب خدا و گفتار وارثان علوم او،جستجو کند،لیکن هرگاه،سنت که نقش بزرگی در رفع این مشکلات دارد،در بند«منع»قرار گیرد و وارثان علوم پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از بیان گفتار آن حضرت ممنوع باشند،طبعا خفاشان جامعه،غیبت خورشید را مغتنم می شمرند،و یکه تاز میدان حدیث و تفسیر و تاریخ می شوند،و حس کنجکاوی انسانها را با یک رشته اوهام،اشباع می سازند.

جالب توجه است،در شرایطی که شخصیتهایی مانند ابو ذر و عبد اللّه بن مسعود،و ابو درداء،توبیخ می شوند،و به آنان گفته می شود:چرا پیوسته از پیامبر،حدیث منتشر می کنید،به«تمیم اوسی داری»،که عمری را در مسیحیت گذرانده بود و در سال نهم هجرت،اسلام آورد،در عصر عمر(عصر منع حدیث نگاری)،اجازه داده می شود که در مسجد پیامبر به داستان سرایی بپردازد.و او در این مقام،تا پایان خلافت عمر و عثمان،باقی می ماند و پس از قتل عثمان،راهی شام می شود (1).

ناگفته پیداست،در حالی که مردم تشنۀ شنیدن اخبار گذشتگانند،دشمنان قسم خوردۀ اسلام،در لباس دین،آنان را با چه معارف و علومی آشنا می سازند؟

روی این اصل،می بینیم از عصر خلیفه دوم به بعد،احبار یهود و راهبان مسیحیان،با کسب مجوز قانونی،بدون هیچ واهمه و پروایی به صورت بیانگر تاریخ

ص:98


1- 1) کنز العمال،ج 10،ص 281،به شمارۀ 29448.اصابه،ج 1،ص 1801.

و قصص پیامبران،و ناشران معارف برگرفته از«عهدین»،درمی آیند،و آنقدر به خلفاء،نزدیک می شوند که آنان مشکلات دینی خود را با چنین افرادی در میان می گذارند،و حکم الهی را از ایشان می پرسند.درنتیجه،آنچنان چهرۀ تاریخ و حدیث را با افسانه های کهن،و پندارهای بی اساس،مشوش می سازند که خامه از تشریح آن عاجز و ناتوان است.تلاش های احبار در پخش اوهام،به ضمیمه فعالیتهای مرموزانه زندیقهایی مانند«عبد الکریم بن ابی العوجاء»که به هنگام اعدام،از وضع چهار هزار حدیث و پخش آن در میان احادیث اسلامی پرده برداشت (1)،صفحاتی از تاریخ را به خود اختصاص داده است.

این عامل،گذشته از اینکه چهره معارف و تاریخ و تفسیر و حدیث را پس پرده مجهولات و موضوعات زیادی مستور داشت،مایۀ پیدایش بسیاری از مذاهب و نحله ها،گردید که«قارچ»گونه در سرزمینهای اسلامی روییدند،و در حقیقت، عامل چهارم(احبار و راهبان)برای پیدایش مذاهب از عامل سوم که در گذشته پیرامون آن سخن گفتیم(منع تدوین حدیث)،سرچشمه گرفت.

در میان گذشتگان،دانشمند معروف تونسی،ابن خلدون،بهتر از همه این حقیقت را درک کرده است.

داوری ابن خلدون درباره کتب تفسیر

«در کتابهای تفسیر سخنان بی سروته زیاد است.و علت آن این است که جامعه اسلامی در آن روز،دور از کتاب و علم بودند،و چادرنشینی و بی سوادی، بر آنان غالب بود و اگر به شناخت چیزی راجع به آغاز آفرینش،علل اشیاء و راز

ص:99


1- 1) الموضوعات،ص 37،ط مدینه.تهذیب التهذیب،ج 3،ص 19.امالی مرتضی،ج 1، ص 128.

هستی،علاقه پیدا می کردند،از اهل کتاب می پرسیدند و افرادی مانند«کعب احبار»و وهب منبه،و عبد اللّه بن سلام،مرجع این پرسش ها بودند.از این روی، می بینیم،کتابهای تفسیر،از سخنان آنان پر است.نویسندگان تفسیر،در شرح سخنان آنان راه مسامحه را در پیش گرفتند،در حالی که ریشۀ این گفتار،یا تورات و یا مجعولات آنان است» (1).

در قرن چهاردهم اسلامی که مسلمانان به فریبکاری های«مستشرقان»،پی بردند،کمی جرأت یافتند تا در مراکز علمی،پرده ها را بالا بزنند،بگونه ایکه شیخ محمد عبده(م-1322)،به روشنی از حماد بن زید،نقل می کند که زندیقان چهار هزار حدیث،جعل و در میان مسلمانان پخش کردند.آنگاه«عبده» می افزاید،این ارقام،مربوط به مقدار اطلاع«حماد»است وگرنه تعداد احادیث مجعول،بیش از اینهاست؛زیرا تنها«ابن ابی العوجاء،به هنگام اعدام گفت:در میان احادیث شما،چهار هزار حدیث جعل کردم که به وسیله آن،حلال را حرام و حرام را حلال کردم (2).

ابن ابی العوجاء(ربیب)،محدث معروف حماد بن سلمه بود و در خانۀ او بزرگ شد.وی در کتاب های«حماد»،دخل و تصرف کرده است.

در این مورد،کافی است بدانیم که محدثان،از«حماد بن سلمه»نقل می کنن،د که وی از قتاده،او از«عکرمه»و او از ابن عباس،نقل می کند که پیامبر،خدا را به صورت انسان امرد،با موی«مجعّد»که لباس سبزی بر تن داشت، دیده است.و در حدیث دیگری آمده که او را به صورت جوانی امرد،فاقد هر نوع پوششی مشاهده کرده است (3).

ص:100


1- 1) مقدمه ابن خلدون،ص 439.
2- 2) المنار،ص 545.
3- 3) میزان الاعتدال،ج 1،ص 594،593.

وجود چنین احادیثی در کتابهای«حماد»،نتیجۀ دخل و تصرف ابن ابی العوجاء است که در خانه او پرورش یافته بود.

محقق معاصر،ابوریه،می نویسد:آنگاه که دعوت اسلام قوی و نیرومند گردید و بازوی آن توانا گشت،و قدرتهای مخالف شکسته شد،مخالفان دیرینه اسلام که پیوسته سد راه انتشار آن بودند،وقتی از نبرد رویارو با آن،مأیوس گشتند، از طریق حیله و مکر،به فکر خیانت افتادند و از آنجا که قوم یهود از سر سخت ترین گروه های مخالف اسلام بودند،تصمیم گرفتند که به اسلام تظاهر کنند ولی دین خود را در دل نگاه دارند که بتوانند حیله های مؤثری را به کار ببرند (1).

سالوس بازی احبار و راهبان،گروهی از محدثان اسلامی را شیفتۀ خود ساخت؛از این جهت در تفسیر آیات قرآن که مربوط به آفرینش آسمان و زمین و انسان،سرگذشت امم پیشین و حالات پیامبران است،به آنان مراجعه کردند و افرادی به نام های«عکرمه»و«مجاهد»و«عطار»و«ضحّاک»،ریزه خوار علم و دانش آنان بودند.متأسفانه کتاب های تفسیر،از اقوال این گروه ها مالامال است و کافی است بدانید،مجاهد آیۀ مربوط به شفاعت پیامبر را عَسی أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً ،-که مفاد آن این است،«شاید پروردگارت مقام پسندیده ای برای تو برگزیند»-چنین تفسیر کرده است:خدا پیامبر را در کنار خود در عرش می نشاند.وقتی به«اعمش»،گفته شد که مجاهد این تفسیر را از چه کسی گرفته است؟گفت:از اهل کتاب (2).

کتاب هایی که اخیرا به عنوان«سنّت گرایی»،به کمک مالی«آل سعود»، چاپ و منتشر می شود،همگی متأثر از احادیث تشبیه و تجسیم،و جبر و

ص:101


1- 1) اضواء علی السنة المحمدیة 137.
2- 2) آلاء الرحمان،علامه بلاغی،ص 46.

حاکمیت قدر بر افعال انسان است و یادگار اندیشه های احبار و رهبان می باشد.

به عنوان نمونه کتاب های زیر را مطالعه فرمایید:

1-«الاستقامة»،نگارش حشیش اصرم،

2-«التوحید»،نگارش ابن خزیمه،

3-«النقض»،نگارش عثمان بن سعید دارمی،

4-«السنة»،نگارش عبد اللّه،فرزند احمد بن حنبل.

در همه این کتابها،اصول اسلام و عقائد اصیل آن،در جسم بودن خدا، جلوس او بر عرش جسمانی که بالای آسمان ها است،حاکمیت تقدیر الهی بر تمام جهان و انسان و حتی بر اراده خود خدا،و منزه نبودن پیامبران از خلاف و گناه، خلاصه می شود.اکنون پس از گذشت چهارده قرن از بعثت پیامبر گرامی،کتابهای یادشده،به عنوان بازگشت به اسلام واقعی که همان اسلام صحابه و تابعان است، تحت شعار«سلفی گری»،چاپ و منتشر می شود و«ابن تیمیه»،فریادگر این باز گشت در تاریکی های قرن هشتم،و محمد بن عبد الوهاب،مجدد راه و رسم او است.

راویان تستطیر در صدر اسلام

اشاره

اکنون ما برخی از متظاهران به اسلام را که متأسفانه در دستگاه خلفاء نفوذ مؤثری داشتند،معرفی می کنیم و نمونه ای از احادیث آنان را نیز یادآور می شویم:

1-کعب الاحبار
اشاره

نام او«کعب»،فرزند«ماتع»و از قبیله«حمیر»بود.به قولی،وی در خلافت ابی بکر،اسلام آورد،و به قولی در خلافت عمر.سرانجام از«یمن»،به مدینه منتقل شد و گروهی از صحابه،مانند«ابو هریره»و غیره،از او اخذ حدیث کردند.

او در زمان خلافت عثمان درگذشت.وی توانست در مدت کمی،افکار مسلمانان«عاصمه»را به خود جلب کند.تا آنجا که«ذهبی»درباره او می گوید:

ص:102

«او از منابع علم و دانش،و از بزرگان علماء اهل کتاب بود،گروهی از تابعان از او نقل حدیث کرده اند،و در صحیح بخاری و غیره،از او روایاتی نقل شده است» (1).

او در پوشش«آگاهی از کتب عهدین»خصوصا«تورات»،توانست عقائد یهود را در میان مسلمانان،پخش و به عنوان وحی اهلی در عهدین،جا زند،از این جهت،در روایات او مساله«جسم بودن خدا»و«رؤیت او»کاملا مشاهده می شود و این دو مساله که بعدا از وی در شمار عقائد الهی حدیث درآمد،جزء اساسی ترین عقائد او به شمار رفت.هم اکنون انکار رؤیت خدا در آخرت از دیدگاه سلفی ها،مایه الحاد و انکار یک اصل ضروری اسلام است.

کعب و مساله«تجسم خدا»

کعب می گوید:«خدا به زمین نگریست و گفت من به برخی از نقاط تو گام خواهم نهاد.در این موقع کوه ها اوج گرفتند(کبر ورزیدند)،ولی صخرۀ(بیت المقدس)،اظهار تواضع کرد،خدا گام بر روی آن صخره نهاد،و گفت:این مقام من،و نقطه ای است که در آن محشر برپا می شود،و جای بهشت و آتش من است و جایگاه میزان من است و من پاداش دهنده اطاعت کنندگان هستم» (2).

کعب،در این گفتار،گذشته از اینکه«جسم بودن خدا»را مطرح می کند، اصرار بر قداست«صخره»بیت المقدس دارد که آنجا را مرکز همه چیز معرفی کند و

ص:103


1- 1) تذکرة الحفاظ،ج 1،ص 52.«هو من أوعیة العلم و من کبار علماء اهل الکتاب و روی عنه جماعة من التابعین و له شیء فی صحیح البخاری و غیره».
2- 2) حلیة الاولیاء،ج 6،ص 20.«ان اللّه نظر الی الارض فقال انی واطیء علی بعضک فاستعلت الیه الجبال و تضعضعت له الصخرة فشکر لها ذلک فوضع علیها قدمه فقال هذا مقامی و محشر خلقی و هذه جنتی و هذه ناری و هذا موضع میزانی و انا دیان الدین».

از این طریق عقائد یهود را میان مسلمانان،منتشر سازد.

اصرار بر رؤیت خدا

از سخنان او است که خداوند،تکلم و رؤیت خود را میان موسی و محمد تقسیم کرد،تکلم را به کلیم و دومی را از آن پیامبر اسلام قرار داد (1).

در پرتو این گونه احادیث،مساله«رؤیت خدا»در دنیا و آخرت و یا خصوص روز رستاخیز،از اساسی ترین عقائد اهل حدیث به شمار آمده است،به گونه ای که شیخ اشعری با تعدیلی که در عقیدۀ اهل حدیث پدید آورد،نتوانست آن را از پیکر عقیده این گروه جدا سازد و سرانجام بر آن صحه نهاد.

ابو هریره،بازگوکننده افکار«کعب»
اشاره

در زندگی کعب،آمده است که«گروهی از صحابه از او نقل روایت کرده اند»،یکی از آن افراد،ابو هریره است که افکار او را به نوعی در میان مسلمین منتشر ساخته است.در اینجا بذکر نمونه ای از این قسمت می پردازیم تا دریابیم چگونه«حبری»یهودی،عقل و خرد یک صحابی را ربوده است تا بازگوکننده افکار او باشد.

«عکرمة»می گوید:«روزی ابن عباس نشسته بود.مردی وارد شد و به او گفت:سخن شگفت آوری را از کعب شنیدم.او درباره خورشید و ماه سخن می گفت»عکرمة می گوید:«ابن عباس که تکیه کرده بود راست نشست و گفت:

آن سخن چیست؟آن مرد از قول کعب گفت:روز قیامت،خورشید و ماه را به

ص:104


1- 1) «ان اللّه قسم کلامه و رؤیته بین موسی و محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم».شرح نهج البلاغة حدیدی،ج 3 ص 237.

صورت دو گاو نر ساق بریده می آورند و در میان آتش می اندازند».

عکرمة می گوید:«ابن عباس با شنیدن این سخن،در حالی که لب هایش از خشم می لرزید،گفت:کعب دروغ گفته!کعب دروغ گفته!کعب دروغ گفته است!این مرد یهودی است و می خواهد اندیشه های یهودی گری را وارد اسلام کند.خدا برتر از آن است که مخلوق مطیع و رام خود را عذاب کند.مگر سخن خدا را نشنیده اید که می گوید: وَ سَخَّرَ لَکُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دائِبَیْنِ (ابراهیم33/).

«ماه و خورشید را که دو مخلوق فرمانبردار هستند،به کار گرفت».

چگونه خدا،دو موجودی را که خود،آن ها را به عنوان«فرمان بر»می ستاید، عذاب می کند؟خدا این«حبر»یهودی را بکشد.در دروغ گفتن چه بی باک است! چه دروغ بزرگی بر این دو مخلوق فرمانبردار خدا بسته است!آنگاه،ابن عباس کلمه «استرجاع»را بر زبان جاری ساخت،و چوبی به دست گرفت و با آن،بر زمین می زد،و به همین حالت بود تا اینکه سر بلند کرد و آن چوب را انداخت.تو گویی سخنی به خاطرش آمد که از رسول خدا شنیده است،گفت:مایلید من آنچه از رسول خدا دربارۀ آفتاب و ماه و سرانجام آن ها شنیده ام،نقل کنم؟همگی گفتند:

بلی.گفت:از رسول خدا درباره خورشید و ماه سئوال کردم.او چنین فرمود:...» (1).

اکنون ببینیم،چگونه ابو هریره نحن کعب را بازگو می کند و آن را به پیامبر نسبت می دهد.

ابو هریره می گوید:«پیامبر فرمود:خورشید و ماه،در روز رستاخیز به صورت دو گاو نر ساق بریده در جهنم هستند.یکی از حاضران به ابو هریره گفت:

مگر این دو موجود چه گناهی کرده اند،که به چنین سرنوشتی دچار شوند؟!ابو

ص:105


1- 1) تاریخ طبری،ج 1،ص 44،ط اعلمی.دنباله حدیث را در آنجا مطالعه فرمایید.

هریره گفت:من از پیامبر برای تو حدیث می آورم،تو می گویی این دو موجود چه گناهی مرتکب شده اند؟» (1).

در این جا از تقارن این دو حدیث به دست می آید که مضمون حدیث،یک اندیشۀ اسرائیلی بیش نبوده است،ولی چون کعب،پیامبر اکرم را درک نکرده بود، نمی توانست به پیامبر نسبت بدهد.لیکن شاگردان او که عصر پیامبر را درک کرده بودند،به آسانی می توانستند زبان خود را به دروغ بیالایند و این اندیشه را به رسول گرامی اسلام نسبت دهند.

تنها ابو هریره نیست که این حدیث را نقل می کند،بلکه انس ابن مالک نیز آن را نقل کرده است (2).

مجامله با خلیفه دوم

جای تأسف است که این فرد یهودی با مکر و خدعه مخصوص تبار خود، توانست علاقه خلیفه دوم را به خود جلب کند.ابن کثیر شامی می نویسد:«او در خلافت عمر اسلام آورد،و پیوسته از کتاب های گذشتگان برای وی سخن می گفت،و عمر نیز می پذیرفت،تا اینکه به مردم اجازه داد که به سخنان او گوش دهند،سرانجام،آنچه نزد او از استوار و نااستوار بود،نقل کرد،در حالی که امت اسلامی به یک سخن از سخنان او نیاز نداشت» (3).

کعب،به عناوین مختلف،توجه خلیفۀ دوم و نیز عثمان را به خود جلب می کرد.

ص:106


1- 1) تفسیر ابن کثیر،ج 4،ص 475،طبع دار احیاء الکتب العربیة.
2- 2) همان مدرک.و منتخب کنز العمال،ج 6،ص 101.
3- 3) تفسیر ابن کثیر،ج 4،ص 17.(تفسیر اینکه ذبیح کیست آیا اسماعیل است یا اسحاق؟).

1-روزی کعب به خلیفه گفت:کتاب های پیشینیان،تو را شهید و پیشوای دادگر معرفی می کند،و اینکه در اجراء حق و عدالت از ملامت کنندگان،هراسی نداری.

خلیفه،روی حسن ظنی که به«کعب»داشت،گفت:سخن اخیر درست است،ولی من کجا و شهادت کجا.

2-روزی خلیفه،مجرمی را می زد،کعب الاحبار،جریان را دید و به او گفت،خلیفه دست نگهدار،به خدایی که جانم در دست او است،در تورات نوشته است،وای بر حاکم زمین از دست حاکم آسمان.عمر فورا پاسخ داد:«الا من حاسب نفسه»،(مگر حاکمی که به حساب خود برسد).کعب گفت:به خدایی که جان من در دست او است،عین این گفتار در کتاب نازل از جانب خدا،بدون کم و زیاد وارد شده است (1).

3-روزی جلاد به امر خلیفه،مجرمی را تازیانه می زد،ناگهان مجرم،زیر تازیانه گفت:«سبحان اللّه».خلیفه دستور داد که جلاد او را رها سازد.در این موقع «کعب»خندید.وقتی خلیفه علت آنرا پرسید،او فورا عمل خلیفه را توجیه کرد و گفت:«سبحان اللّه»،مایه تخفیف از عذاب است،یعنی عمل تو ای خلیفه یک اصل الهی دارد (2).

این یهودی روباه صفت،با کردار و گفتار خویش،عواطف خلیفه را بسوی خود جلب کرد،بگونه ای که خلیفه ای که از نشر و تدوین حدیث رسول گرامی، جلوگیری می کرد،به او اجازه نقل قصص و داستان و حدیث و روایت داد و سرانجام آنچه نباید انجام بگیرد،تحقق پذیرفت.

ص:107


1- 1) حلیة الاولیاء،ج 5،ص 389.
2- 2) همان مدرک.
کعب در خلافت عثمان

پس از قتل عمر،او به انواع حیله و مکر توانست در قلب خلیفه بعدی،برای خود جای باز کند،به گونه ای که خلیفه،مشکلات فقهی را با او در میان می گذارد.

4-مورخ معروف،مسعودی می نویسد:«روزی عثمان از کعب سئوال کرد، اگر کسی زکات مال خود را بپردازد آیا در آن مال باز برای دیگران حقی هست؟کعب گفت:خیر.ابو ذر در مجلس بود،از شنیدن گفتار کعب خشمگین شد،و با عصا بر سر و سینه کعب کوبید و گفت دروغ می گویی ای فرزند یهودی.آنگاه آیۀ 177 سورۀ بقره را خواند که در آن علاوه بر پرداخت زکات،کمک به بستگان و یتیمان و بینوایان و دیگران نیز سفارش شده است» (1).

5-مسعودی می نویسد:«خلیفه از کعب سئوال کرد،آیا صحیح است ما مقداری از بیت المال را در رفع مشکلات خود برداریم و به تو نیز بدهیم؟کعب پاسخ مثبت داد.این بار نیز«ابو ذر»عصای خود را بر سینه کعب کوبید و گفت ای فرزند یهودی،چقدر در مسائل دینی جری هستی.خلیفه از کار ابو ذر ناراحت شد، و گفت ترا دیگر نبینم» (2).

6-وی می نویسد:«عبد الرحمان بن عوف،دوست دیرینه خلیفه(سوم)، در زمان حیات او درگذشت.ثروت نقدینه او را در برابر عثمان چیدند،دیگر خلیفه نتوانست طرف مقابل خود را ببیند.عثمان گفت:امیدوارم که خدا عبد الرحمان را پاداش نیک دهد،زیرا زکات می پرداخت،و مهمان نواز بود،و یک چنین ثروتی را

ص:108


1- 1) مروج الذهب،ج 2 ص 339.
2- 2) همان مدرک.

نیز پس از خود به جای گذارد.کعب خلیفه را تصدیق کرد.در این موقع عصای ابو ذر به جای سینه کعب،سر او را نشانه گرفت و بر آن فرود آمد و گفت:ای فرزند یهود،مردی می میرد و چنین ثروت کلانی از خود می گذارد،باز می گویی:خدا به او خیر دنیا و آخرت بدهد.من از پیامبر خدا شنیدم که فرمود خوش ندارم بمیرم و به اندازه یک«قیراط»از خود بگذارم.عثمان از گفتار ابو ذر ناراحت شد و گفت:روی خود را دور کن» (1).

پیش گویی از سلطنت معاویه

کعب الاحبار در سال 34 هجری،یک سال پیش از قتل خلیفه سوم، درگذشت،ولی از تبدیل خلافت به سلطنت،و اینکه برای امت مایۀ رحمت است، گزارش می داد.وی می گفت:«زادگاه پیامبر مکه و هجرت او به«طیبه»،و سلطنت او در شام خواهد بود» (2).

و نیز از گفتار او است:«آغاز این امت نبوت و رحمت است،و سپس خلافت و رحمت است،آنگاه سلطنت و رحمت است،بعد از آن پادشاهی و جباریت خواهد بود،در این حالت دل زمین بهتر از روی آن است» (3).

مقصود از مقطع سوم،حکومت معاویه است که آن را سلطنت و رحمت می خواند.گفتار کعب به صورت کمرنگ در صحاح و مسانید وارد شده است.

ترمذی می گوید:«پیامبر فرمود:سی سال خلافت است،سپس پادشاهی» (4).و ابو داوود نقل می کند که فرمود:«سی سال جانشینی از نبوت است،آنگاه خدا به هر

ص:109


1- 1) مروج الذهب ج 3،ص 340.
2- 2) سنن دارمی،ج 1،ص 5.
3- 3) حلیة الاولیاء،ج 6،ص 25.
4- 4) سنن ترمذی،ج 4 کتاب فتن،ص 503،به شماره 2226.

کس بخواهد قدرت و ملک می بخشد» (1).

از میان صحابه،گروهی مانند ابو هریره از کعب اخذ حدیث کرده اند.همین گفتار کعب در روایات ابو هریره نیز وارد شده که:«الخلافة بالمدینة و الملک بالشام» (2).

این احادیث و گزارشها،شالوده خلافت معاویه را ریخت و دلها را متوجه او کرد.

رمز نفوذ فرهنگ بیگانه

نفوذ فرهنگ بیگانه در میان یک ملّت در گرو دو مطلب است:

1-ناشران فرهنگ بیگانه خود را عالم و دانشمند،معرفی می کنند و به قدری سخن می گویند که ساده لوحان،آنان را«اوعیة العلم»و منابع دانش می پندارند.

2-آنان پیوسته با مراکز قدرت ارتباط برقرار می کنند و از قدرت آنان در تعقیب اهداف خود بهره می گیرند.

اتفاقا هر دو شرط درباره کعب،کاملا فراهم شد.او به عنوان عالم و دانشمند و آگاه از عهدین،وارد مدینه شد،و به قدری سخن گفت که اذهان صحابه پیامبر را به خود جلب،و برای اخذ حدیث آماده کرد.سپس با مرکز قدرت، انچنان مربوط شد که عثمان،مشکلات خود را با او در میان می گذاشت.و مثل ابو ذر غفاری را به علّت مخالفت با او توبیخ می کرد.

این بررسی اجمالی از زندگی یک فرد یهودی است که با مکر و حیله،در میان مسلمین برای خود جا باز کرد و به تشویش احادیث پرداخت.کسانی که بخواهند از

ص:110


1- 1) سنن ابو داود،ج 4،ص 211.
2- 2) کنز العمال،ج 6،ص 88.

سخنان و اندیشه های او آگاه شوند،به کتابهای یادشده در پاورقی،مراجعه فرمایند (1).

وهب منبه یمنی،مروّج حکومت تقدیر بر افعال انسان

کعب احبار در سال 34 هجری درگذشت و روایاتی بی اساس را که همگی اسرائیلیات است،در میان مسلمانان پخش کرد.پس از مرگ او مسلمانان به یک اسرائیلی دیگر،گرفتار شدند که بسان سلف خویش در پخش روایات اسرائیلی سعی بلیغ داشت و آن«وهب بن منبه»است.

ذهبی می نویسد:«او در آخر خلافت عثمان چشم به جهان گشود،مطالب زیادی از کتب یهود نقل کرد،و در سال 114 درگذشت»و نیز می نویسد:«او دانشمندی بود از اهل یمن،که در سال 34 متولد شد،اطلاع وسیعی از عهدین داشت و در این مورد زحمت زیاد کشیده بود».بخاری و مسلم در صحیح های خود،از او به وسیله برادرش«همام»نقل حدیث کرده اند (2).«کتاب زندگی پیامبران به نام«قصص الابرار و قصص الاخیار»از او به جا مانده است» (3).

ای کاش او در مرز داستان سرایی توقف می کرد و با عقائد مسلمین بازی نمی کرد.او در کشمکش مسالۀ جبر و اختیار،از طرفداران حکومت تقدیر بر همه چیز است.حماد بن سلمه از ابو سنان نقل می کند،از«وهب بن منبه»شنیدم که

ص:111


1- 1) حلیة الاولیاء،ج 5،ص 364.و ج 6،ص 48.تذکرة الحفاظ،ج 1 ص 52،الاصابة، ج 1،ص 186.الکامل،ج 3،ص 177.النجوم الزاهرة،ج 1،ص 9.و شرح ابن ابی الحدید،ج 3 ص 54،و ج 4،ص 177،147،77،و ج 8،ص 156،و ج 10،ص 22،و ج 12،ص 193،191،181،و ج 18،ص 36.
2- 2) تذکرة الحفاظ ج 1،ص 100-101.
3- 3) کشف الظنون،ج 2،ص 223، [1]ماده قصص.

می گفت:من مدتها،معتقد به تأثیر قدرت و مشیت انسان بودم تا اینکه هفتاد و اندی کتاب از کتابهای پیامبران خواندم که همگی با هماهنگی خاصی میگویند:هر کس برای خود اختیار قائل باشد،کافر شده است،از این جهت این نظریه را ترک گفتم.

طرفداری از جبر و نفی مشیت و اختیار،و انکار هر نوع«قدرت»(مقصود قدرت و مشیت انسان است)،آتشی بود که در اواخر قرن اول هجرت،در میان مسلمین برافروخته شد و آنان را به دو فرقه ممتاز درآورد.آتش بیار این معرکه وهب بن منبه بود،وگرنه چگونه می توان به صحت بعثت پیامبران و صحت تکلیف معتقد بود،ولی برای انسان اختیار و آزادی قائل نشد(البته اختیار غیر از تفویض امور به خود انسان است).

تمیم بن اوس داری،افسانه سرای عصر خلافت
اشاره

اگر کعب احبار و وهب منبه،در پوشش دانشمندان یهودی وارد حوزۀ اسلام شدند،«تمیم اوسی»به عنوان شخصی آگاه از عهد جدید،در میان مسلمانان به فعالیت پرداخت.وی در خانواده ای مسیحی چشم به جهان گشود و در سال نهم هجرت،اسلام آورد،او نخستین کسی است که به اجازه عمر،در مسجد پیامبر به صورت ایستاده داستان گفت.

فرصت طلبی این گروه و ساده اندیشی مسلمانان،سبب شد که قسمت اعظم مطالب عهدین،به صورت قصص انبیاء و تفسیر آیات مربوط به خلقت انسان و جهان،وارد حوزه های حدیثی و تفسیری گردد،در حالی که پیامبر گرامی، مسلمانان را به شدت از سئوال و پرسش از اهل کتاب بازداشته بود.

خود ابو هریره«شاگرد کعب»،می گوید:«اهل کتاب،تورات را به زبان

ص:112

عبری می خواندند و به عربی ترجمه می کردند.پیامبر دستور داد که مسلمانان،آنان را نه تصدیق کنند و نه تکذیب و به آنان بگویند ما به خدا و به آنچه بر شمار نازل کرده است ایمان داریم» (1).

ابن عباس بر ریزه خواران دانش علماء اهل کتاب نهیب می زند،و می گوید:«چگونه از اهل کتاب سئوال می کنید،کتاب شما که بر پیامبر خدا فرستاده شده،تازه ترین کتاب،و هنوز جوان است و پیر نشده است و به شما خبر داده است که علماء اهل کتاب،کتاب خدا را دگرگون کرده اند و کتابی را شخصا نوشته و گفته اند که این کتاب خدا است،تا آن را به بهای کمی بفروشند.آیا پیامبر، شماها را از سئوال و پرسش از آنان نهی نکرده است؟به خدا سوگند،از آنان کسی را ندیدم،از آنچه که بر شما نازل شده است،بپرسد».

این روایات حاکی است که پیامبر،مسلمانان را از این نوع آمیزش های علمی بازداشته است و علت آن نیز روشن است.

بنابراین،حدیثی که ابو هریره از پیامبر نقل می کند-که از بنی اسرائیل سخن نقل کنید (2)،یا دروغ است یا مربوط به مواردی است که از خارج بر صحت آن آگاه باشیم.

انگشت شیطان با پهلوی پیامبران بازی می کند

خوش بینی مسلمانان،به قهرمانان اساطیر از احبار و رهبان،سبب شد که بافته های آنان هرچند به قیمت اهانت به پیامبران تمام شود،در کتب حدیث به عنوان روایات منتخب از شش صد هزار حدیث،وارد شود.اگر باور نمی کنید،به

ص:113


1- 1) صحیح بخاری،باب اعتصام به کتاب و سنت،ج 9،ص 111.
2- 2) مسند احمد،ج 3،ص 46.

حدیث زیر توجه فرمایید که بخاری آن را در صحیح خود،و احمد در مسند،از ابو هریره،تلمیذ کعب،نقل کرده اند.

«کلّ نبیّ یطعن الشیطان فی جنبه باصبعه حین یولد،غیر عیسی بن مریم ذهب یطعن فطعن فی الحجاب» (1).

«هنگام تولد هر پیامبری،شیطان با انگشت خود به پهلوی او می زند،جز عیسی بن مریم-آنگاه که متولد شد-شیطان به سراغ او رفت که همین کار را انجام دهد،-حجابی میان او و مسیح پدید آمد-انگشت شیطان-به جای پهلوی عیسی- به حجاب اصابت کرد».

مس شیطان با بدن پیامبران-به فرض محال-اگر انجام بگیرد،یک مس ساده ای نخواهد بود،بلکه تصرف در نفوس و ارواح آنان است تا زمینۀ گناه را در آنان فراهم سازد.

در حالی که قرآن،این نوع سلطه را نسبت به پیامبران محکوم می کند و خطاب به شیطان،می فرماید:

إِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ إِلاّ مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْغاوِینَ (سورۀ حجر42/).

«بر بندگان من سلطه و راهی نداری مگر بر گروه گمراه».

اتفاقا خود شیطان بر نومیدی خود از بندگان مخلص خدا تصریح می کند و قرآن سخن او را چنین نقل می فرماید:

فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ إِلاّ عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ (سورۀ ص83/).

«به عزتت سوگند،همگان را اغوا می کنم،جز بندگان مخلصت را».

ص:114


1- 1) صحیح بخاری،ج 4،«بدء الخلق،باب قول اللّه»،«و اذکر فی الکتاب مریم»ص 164. مسند احمد،ج 2،ص 523. [1]

در این روایت که مسلما زاییدۀ اندیشۀ احبار و رهبان است،حضرت مسیح از قلمرو تصرف شیطان استثناء شده و در نتیجه،محدثان اسلامی ناخودآگاه،بر برتری حضرت مسیح نسبت به خاتم پیامبران صحه گذارده اند.

تمیم داری،و داستان جساسه

مسلم در صحیح خود،راجع به تمیم داری،داستانی نقل می کند که در لسان محدثان،به داستان جساسه معروف است.ناقل داستان فاطمه دختر قیس،و خواهر ضحاک بن قیس است.براساس این داستان،پیامبر مردم را در مسجد خود گرد می آورد که به سخنان این راهب تازه مسلمان گوش فرا دهند،تا ببینند آنچه که پیامبر،درباره دجال مسیح گفته است،این تازه مسلمان،آن را به رأی العین دیده و لمس کرده است.

فاطمه می گوید:«به فرمان پیامبر،دستور«الصلاة جامعة»سر داده شد،و مردم برای اقامه نماز به مسجد ریختند،پس از اقامه نماز،پیامبر،روی منبر قرار گرفت و رو به مردم کرد و گفت:می دانید چرا شما را به مسجد دعوت کردم؟ گفتند:خدا و رسول او آگاه است.پیامبر فرمود:نوید و بیمی در کار نیست، دعوت کردم که بدانید«تمیم داری»،نصرانی بود و الان اسلام آورده است.او داستانی را نقل می کند که با آنچه من درباره مسیح دجال گفته ام،کاملا مطابق است.آنگاه پیامبر به تمیم،اجازه سخن گفتن می دهد و او سخنان خود را چنین آغاز می کند:

من با گروهی که تعداد آن ها به سی نفر می رسید و همگی از قبیله های «لخم»و«جذام»بودند،سوار کشتی شدیم:

امواج دریا با کشتی ما،یک ماه تمام بازی کرد و سرانجام در کنار جزیره ای

ص:115

پهلو گرفت و ما به آنجا وارد شدیم،ناگهان جنبنده ای پرمو با ما روبرو شد،به حدی که جلو و عقب او تمیز داده نمی شد.از او پرسیدیم،تو کیستی؟گفت،من جساسه ام،گفتیم،«جساسه»چیست؟او از شناسایی خویش خودداری کرد،ولی گفت،وارد این دیر شوید،کسی در آنجا است که به ملاقات شما علاقمند است:

-او نام مردی را برد،که گمان کردیم که وی از شیاطین است-از این جهت وارد دیر شدیم.در آنجا انسان بزرگی را دیدیم که تاکنون انسان به آن بزرگی ندیده بودیم، دست های او به گردن،سپس به زانوها،آنگاه به پاها،با زنجیر،بسته شده بود.

پس از نقل یک رشته گفتگو میان واردین و آن شخص،وی خود را چنین معرفی کرد:

من مسیح(دجالم).نزدیک است به من اذن دهند تا بیرون بیایم و در روی زمین به سیر و سیاحت بپردازم.به من اجازه داده خواهد شد که به همه جا بروم جز مکه و مدینه،هر موقع بخواهم به یکی از این دو شهر وارد شوم،فرشتگان دست به شمشیر،مرا از ورود به آن دو شهر بازمی دارند،و هر گوشه ای از آن دو شهر را فرشتگان حراست می کنند:

در این موقع،پیامبر،با عصای چوبی که در دست داشت،به مدینه اشاره کرد و گفت:مردم این جا«طیبه»است.آیا من به شما از این مسیح سخن نگفته بودم؟مردم گفتند:آری:

سپس پیامبر فرمود:گفتار«تمیم داری»مرا به شگفت واداشت،زیرا با آنچه که گفته بودم موافق بود» (1).

این گفتار،گزیده ای از داستان نسبتا مفصلی است،که برای رعایت اختصار

ص:116


1- 1) صحیح مسلم،ج 8،باب«دجّال»،ص 205-203.در کتاب های حدیثی این نوع احادیث فراوان است.

به این صورت نقل شد.

ما درباره این حدیث سخن نمی گوییم؛ولی شایسته است نیروی دریایی کشورهای بزرگ جهان با تلاش پی گیر از وجود چنین جزیره که«مسیح دجال»در آن جا گرفته و در بند است تحقیق کنند.خواه چنین جزیره ای وجود داشته باشد یا نه، ولی می دانیم پیامبر عظیم الشأن اسلام که خدا درباره او می فرماید:

وَ عَلَّمَکَ ما لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ وَ کانَ فَضْلُ اللّهِ عَلَیْکَ عَظِیماً (سورۀ نساء113/).

«آنچه را که تو نمی دانستی به تو بیاموخت،همانا فضل خدا درباره تو بزرگ است»،هرگز برای جلب نظر مردم،به گفتار یک مسیحی تازه مسلمان،استشهاد نمی کند و او را به داوری نمی طلبد.ولی چه می توان کرد...

بنابراین،تعجب نخواهید کرد وقتی بدانید داستان خلقت آدم و حوا،در تفسیر طبری،کپیه تورات محرّف است.و قهرمان این نوع تفسیرها،وهب بن منبه می باشد.

همچنین است وضع و حال داستان های دیگری که ریشه های اسرائیلی و مسیحی دارند.

ص:117

عامل پنجم:

اشاره

برخورد

با فرهنگ های بیگانه

پیامبر گرامی به ملکوت اعلی پیوست،مسلمانان برای گسترش اسلام به فتوحات پرداخته و ملّت هایی را که دارای تمدن و فرهنگ خاصی بودند،مغلوب خود ساختند.در میان مسلمانان افرادی بودند که به فراگیری علوم و فنون و ادبیات ملل مغلوب علاقه داشتند،همین علاقه آنان را به مذاکره و گفتگو و سپس ترجمۀ کتاب های آنان،به زبان عربی واداشت.

اندیشه های علمی متفکران در قلمرو اسرار گیتی،از گنجینه های ارزشمندی است که خلف باید از آن بهره بگیرد.خداوند در کتاب خود،تفکر و تدبر در رازهای خلقت و قوانین پیچیده آن را از نشانه های خردمندان می شمارد.

إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ لَآیاتٍ لِأُولِی الْأَلْبابِ اَلَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلی جُنُوبِهِمْ وَ یَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ (سورۀ آل عمران190/ و191).

«در آفرینش آسمانها و زمین و گردش شب و روز،برای خردمندان آیات و

ص:118

نشانه هایی است،آنان که خدا را ایستاده و نشسته و به پهلو خفته،یاد می کنند و در آفرینش آسمان ها و زمین می اندیشند».

باید به علوم و اندیشه های انسان ها،آنگاه که کلید زندگی و مایه بهره گیری صحیح از مواهب الهی باشد و انسان را در قلمرو عقل نظری و عملی یاری کند، بهاء داد و به سخنان مفید و سودمند اندیشمندان در هر زمان و مکان،گوش فرا داد و آن ها را به کار بست.چنانکه می فرماید:

فَبَشِّرْ عِبادِ اَلَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ (سورۀ زمر17/-18).

«بندگانم را نوید ده،آنان که سخنان را می شنوند،و از بهترین آن ها پیروی می کنند».

اگر او در کتاب خود،به فراگیری دانش و تحصیل علم دعوت می کند، اولیاء او نیز پیوسته مسلمانان را به کسب دانش فرمان داده اند،هرچند آن دانش در دورترین نقاط جهان،قرار داشته باشد.چنانکه پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می فرماید:

«اطلبوا العلم و لو بالصین-دانش را فرا گیرید هرچند در سرزمین چین باشد».

بر این اساس،مسلمانان هوشمند،بر آن شدند تا معارف یونان و روم را که در سرزمین مصر و ایران و سوریه منتشر بود،بیاموزند،و آنگاه که بر خزائن علوم یونانی دست یافتند،همه را از زبان سریانی به عربی برگرداندند (1).

مسأله برگرداندن علوم یونانی،رومی و ایرانی به زبان عربی،در دوره امویان آغاز شد و در دوره بنی عباس به اوج خود رسید.تاریخ،هرچند خالد بن یزید بن معاویه را نخستین مترجم معرفی می کند (2)،ولی حق این است که او مترجم

ص:119


1- 1) کامل ابن اثیر،ج 5،ص 294،و رخدادهای سال 240.
2- 2) فهرست ابن الندیم،ص 303. [1]

نبوده،بلکه مشوق این کار بوده است.زیرا او به دلیل علاقه ای که به علم کیمیا داشت،از دانشمندان مصر خواست،کتابهای کیمیا را از یونانی و قبطی به عربی بازگردانند.

دوره های سه گانه عصر ترجمه

ترجمۀ علوم بیگانگان سه دوره داشت:

دوره نخست،از زمان خلافت منصور(136)تا زمان مرگ هارون(193) ادامه داشت و برخی از کتابهای پزشکی،در این مقطع به عربی برگردانده شد.

دوره دوم،از آغاز حکومت گسترده مأمون(198)شروع می شود و تا پایان قرن سوم(300)ادامه می یابد.در این دوره،کتاب های افلاطون و ارسطو و کتابهای مربوط به منطق،فلسفه و دیگر رشته ها ترجمه گردید.

دوره سوم،از اوّل قرن چهارم شروع می شود و تا سال 400 به پیش می رود (1).

این ترجمه ها با سود و زیان به هم آمیخته بود.زیرا هرچند به تمدن اسلامی تحرک و قدرت بخشید و آن را به اوج کمال خود رسانید،ولی در عین حال خالی از پی آمدهای ناخواسته نبود.خصوصا که این کار به وسیله افرادی انجام می گرفت و یا نتیجه آن در اختیار افرادی گذارده می شد که هیچ نوع مصونیت فکری در برابر آثار سوء آن نداشتند،بل تحت تأثیر آن قرار می گرفتند.از این روی،گروهی با خواندن این ترجمه ها و یا قیام به نشر و ترجمه آن ها،در تاریکی الحاد فرو می رفتند.تاریخ از افرادی مانند ابن ابی العوجاء،حماد بن عجرد،یحیی بن زیاد،و مطیع بن یاس و عبد اللّه بن مقفع و دیگران،یاد می کند که به خاطر عدم مصونیت در برابر سموم این کتاب ها،به الحاد گراییده و مروّج افکار ملاحده شدند.

نهضت ترجمه،در عصر امویان و عباسیان،ضابطه خاصی نداشت و هدف،نقل دانش رومی و یونانی و قبطی و ایرانی،به زبان عربی بود،هرچند

ص:120


1- 1) عصر المأمون،احمد فرید رفاعی،ص 370 با تلخیص.

بخشی از محتویات آن با اصول مسلم اسلام سازش نداشته باشند.متون علمی و فلسفی،از نظر افکار الحادی به پایه ای بود که حتی خود مسیحیان اجازه نمی دادند که این کتاب ها در اختیار مستضعفین فکری(مسیحی)قرار گیرد.

«سیوطی»،در این جا،داستانی را نقل می کند که می تواند شاهد گفتار ما باشد.وی می نویسد:«مأمون نامه ای به حاکم مسیحی«سیسیل»نوشت و از او درخواست کرد تا کتابخانه آن شهر را به بغداد منتقل کند.آن زمان در آنجا کتب علمی و فلسفی فراوانی وجود داشت.حاکم«سیسیل»موضوع را با بزرگان شهر در میان نهاد.یکی از مشاوران او که روحانی مسیحی بود و از نظر مراتب،به درجه «بطریقی»رسیده بود،به حاکم گفت:هرچه زودتر این کتاب ها را روانه سرزمین مسلمانان کن،زیرا این کتاب ها هر کجا برود و به هر کشوری انتقال یابد،عقیده مردم آنجا را فاسد می سازد.حاکم به همین دلیل،همه کتابها را برای مأمون فرستاد» (1).

مترجمان و مشوقان و حامیان ترجمه ها،غالبا افرادی غیر مسلمان بودند و مسلمانان کمتر،به این کار علاقه نشان می دادند.در قرون نخست اسلامی، متخصصان علوم پزشکی،یا مسیحی و یا یهودی بودند و کمتر اتفاق می افتاد که مسائل کلیدی این علوم،به دست مسلمانان بیفتد.به همین دلیل، پزشکان مسیحی،در ضمن طبابت،عقیده مسلمانان را به باد مسخره می گرفتند و از ضعف و ناتوانی روحی مریض،برای سست کردن ایمان مذهبی او بهره برداری می کردند.

مسعودی می نویسد:«در زمان«هارون»،پزشک معروفی بود که در باطن، دهری و مادی بود،ولی در ظاهر،به مذهب اهل سنت تظاهر می کرد و هر روز

ص:121


1- 1) اصول المنطق و الکلام جلال الدین سیوطی،ص 7 و 8.

گروهی از بیماران،با شیشه های مملو از ادرار(که نشان دهنده خصوصیات بیماری آنان بود)،به مطب او می آمدند.او از ضعف روحی آنان سوء استفاده می کرد و مثلا می گفت:ای مسلمانان،شما در کتاب خود می خوانید،سود و زیان از جانب خداست،پس چرا پیش من می آیید و سود و زیان خود را از من می جویید؟ بروید نزد خدا و از او بخواهید به شما شفا دهد،تا رفتارتان مطابق گفتارتان باشد.

در چنین شرایطی،گروهی با عصبانیت مطب را ترک گفته و عطای او را به لقایش می بخشیدند،ولی گروهی دیگر که از نظر روحی در حد پایین تری بودند، می ماندند تا شیشه های آنان را ببیند و به معالجه آنان بپردازد.طبیب دهری،هنگام معالجه،به بیمار مسلمان می گفت:ایمان تو ضعیف است،اگر به خدا توکل می کردی،خدا تو را بهبود می بخشید» (1).

به علت همین تبلیغات سوء بود که مراکز درمانی مسیحیان شلوغ تر از مراکز مسلمانان بود،تو گویی علم و دانش با مذهب خاصی گره خورده است و تا انسان یهودی یا مسیحی نباشد،نمی تواند علوم پزشکی را فراگیرد.

«جاحظ»در کتاب«البخلاء»می نویسد:

مطب پزشکی بنام«اسد بن جانی»،به کسادی گرایید،کسی به او گفت:

امسال سال وبا است،ولی مطب تو کاملا خلوت است.پزشک مسلمان،در پاسخ او گفت:من نزد مبتلایان به وبا،مسلمان هستم و پیش از آن که پزشک شوم،بلکه پیش از آنکه به دنیا بیایم،عقیده مردم این بود که مسلمانان،در امر پزشکی نمی توانند استاد شوند.نام من«اسد»است و باید نام من«صلیب»و یا«جبرئیل»و یا«ابراهیم»باشد.من ردای پنبه ای به تن دارم،و باید برای تشبه به پزشکان مسیحی،ردای حریر سیاه بپوشم،زبان من عربی است و باید به زبانی سخن گویم

ص:122


1- 1) مروج الذهب،ج 3،ص 325.

که زبان اهل جندی شاپور باشد» (1).

این جریان ها حاکی است که انتقال این کتاب ها و ترجمه ها و رفت وآمد دانشمندان مسیحی و یهودی،که در امر پزشکی و غیره،سرآمد روزگار بودند در میان مسلمانان،دو نوع پی آمد نامطلوب دربر داشت:

1-محتویات این کتاب ها،در مواردی با اصول اسلام تطبیق نمی کرد و در نتیجه،بر مشکلات فکری مسلمانان می افزود و مبادی الحاد را تقویت می کرد و موجب پیدایش شبهات و مذاهب کلامی می گشت.

2-دانشمندان ملل مغلوب،به خاطر تسلط بر علوم پزشکی،ملل مسلمان را تحقیر می کردند و از این طریق،ایمان گروهی را متزلزل می ساختند.و این دو آفت،در برابر سودی که تمدن اسلامی از این کتابها برد،قابل چشم پوشی نبود.

علمای اهل سنت بالاخص محدثان،در برابر این نوع علوم وارداتی،جبهه گیری کرده و به تحریم آن ها پرداختند و همیشه از نیروی منفی که آسان ترین راه مبارزه است بهره می گرفتند.در حالی که گروه دیگر،بدون قید و شرط،این نوع کتاب ها را ترجمه می کردند و بر اثر پاداش خلفاء و غیره به مال و منالی می رسیدند.

جبهه گیری مطلق در برابر علوم،کار نااستواری بود.علم برای خود حد و مرزی نمی شناسد و دانش های بشری مربوط به همۀ انسانها است.از طرف دیگر، باز گذاردن دست مترجمان و مشوقان،در ترجمه و پخش هر کتاب خارجی،مایه زیان ها و آسیب های عقیدتی است.در این جا لازم بود افراد هوشمند از مسلمانان،راه سومی را برگزینند و با تأسیس لجنه ای،کتاب هایی را برای ترجمه

ص:123


1- 1) نهضت ترجمه،به نقل از البخلاء جاحظ،قاهره،دار المعارف،ص 109.

برگزینند که مورد تأیید آن لجنه باشد.

در هرحال،انتقال فرهنگ بیگانه و علوم تجربی به میان مسلم آنان،یکی از علل پیدایش مکاتب و مذاهب است.مسأله«قدم قرآن»و مخلوق نبودن آن،چیزی است که از مسیحیان وارد حوزه اسلامی شد.مأمون در یکی از نامه های خود به این فکر وارداتی اشاره می کند و می گوید:«قائلان به قدم قرآن می خواهند خود را به قائلان قدیم بودن مسیح،همانند سازند».آنگاه این آیه را یادآور می شود:

یُضاهِؤُنَ قَوْلَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَبْلُ ... (سورۀ توبه30/).

«آنان با این سخن می خواهند سخنانی چون کافران گذشته گفته باشند» (1).

در اینجا باید از کوششهای توان فرسا و ارزنده دو گروه از امت اسلامی تقدیر کرد.زیرا هردو،افراد ماهر و آسیب ناپذیری را تربیت کردند تا پاسخگوی این شبهات باشند.آن دو گروه عبارتند از:

1-پیشوایان معصوم شیعه،که در طول تاریخ،با مناظرات خود و پرورش شاگردان مبرز و ماهر در علم کلام،توانستند در برابر رواج الحاد مقاومت کنند.

تاریخ،اسامی شخصیت های بزرگ کلامی شیعه را در قرنهای دوم و سوم،ضبط کرده است که هریک از آنان ستارۀ درخشنده ای در آسمان علم کلام و عقائد می باشند،مانند هشام بن حکم،ابو جعفر،مؤمن الطاق،جابر بن یزید،ابان بن تغلب،یونس بن عبد الرحمان،فضال بن حسن بن فضال،محمد بن خلیل سکاک،ابو مالک ضحاک و خاندان بنی نوبخت.

2-گروه معتزله،که با به کارگیری اصول عقلی،توانستند در برابر امواج الحاد مقاومت کرده و در مناظره ها بر دشمن پیروز شوند.معتزله،پیوسته از طرف

ص:124


1- 1) به تاریخ طبری،ج 7،ص 198،ط اعلمی،مراجعه شود.

دو دسته در فشار بودند.

اول،دشمنان داخلی که اهل حدیث بودند و راه و روش معتزله را در دفاع از اصول و معارف اسلام نمی پسندیدند و پیوسته می گفتند،باید برای اثبات هر اصلی آیه و حدیثی را خواند.

دوم،دشمنان خارجی که همان ملاحده،و زنادقه و شاگردان آنان بودند و همواره در مناظره،محکوم گروه«معتزله»می شدند.

تا اینجا با عوامل پنجگانه پیدایش مذاهب کلامی آشنا شدیم،فقط عامل دیگری باقی مانده است و آن عامل اجتهاد در برابر نص است که کاربرد بیشتر آن در مسائل فقهی بود.

ص:125

عامل ششم:

اشاره

اجتهاد

در برابر نص

یکی از نشانه های ایمان،این است که انسان آنچه را که از جانب خدا،به عنوان برنامه عملی وارد شده است،از صمیم دل پذیرا باشد،آنگاه بر طبق آن عمل کند.بگونه ای که عمل به صورت ظاهر،بدون پذیرش باطنی،کافی نیست.

فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتّی یُحَکِّمُوکَ فِیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلِیماً (سورۀ نساء65/).

«نه،به خدا سوگند،هرگز مؤمن نخواهند بود،مگر این که تو را در اختلافات خود،داور قرار دهند.و از داوری های تو،احساس حرج و ناراحتی نکنند و آن را از صمیم دل پذیرا باشند».

آیه شریفه،گواه روشنی است بر این که فرد در صورتی در جرگه مؤمنان واقعی قرار می گیرد که در او یک حالت درونی،به نام تسلیم نسبت به آنچه که پیامبر می فرماید،پدید آید.پس هرنوع عمل،منهای تسلیم قلبی،در تحقیق پدیده کافی نیست.اگر کسی با این آیه بر«لزوم موافقت قلبی»،گذشته از عمل،استدلال

ص:126

کند،استدلال شایسته کرده است (1).

در این قسمت،فرقی میان قرآن و گفتار پیامبر نیست.پیامبر گرامی در سال ششم هجرت برای انجام مراسم«عمره»با گروهی قریب به یک هزار و چهارصد نفر، حرکت کرد،و در سرزمین«حدیبیه»،به وسیله مشرکان قریش،از پیشروی آن حضرت به سوی مکه جلوگیری شد.پس از مذاکرات و رفت وآمد هیئت هایی از طرف قریش،سرانجام،مسأله به صلح انجامید و پیمان صلح نیز در چند ماده نوشته شد.در این موقع،عمر بن خطاب،در حالی که از خشم لبریز شده بود، صلح را به باد انتقاد گرفت و به ابی بکر گفت:مگر محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم رسول خدا نیست؟ مگر ما مسلمان نیستیم،مگر قریش مشرک نیستند؟پس چرا در دین خود،به ذلت تن در دهیم؟ (2).

چنین اعتراضی با مقام تسلیم سازگار نبود.البته به هنگام مشورت باید اظهار نظر کرد،ولی به هنگام تصمیم گیری،تصمیم پیامبر مقدم است.از همین روی، قرآن،نخست دستور مشورت می دهد و می فرماید: وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ ،آنگاه در مقام تصمیم گیری،تنها پیامبر را مورد خطاب قرار می دهد و می فرماید: فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَی اللّهِ (3)«آنگاه که تصمیم گرفتی بر خدا توکل کن».

بنابراین،یک فرد مسلمان باید نسبت به آنچه از وحی به او می رسد، مطیع تر از مرده در برابر دستان شوینده(غسّال)باشد.ولی اکنون خواهیم دید که برخی به مصلحت گرایی پرداخته و نصوص الهی را کاملا تأویل کردند.

ص:127


1- 1) در علم اصول فقه،اوایل مباحث عقلیه،بحثی است به نام«التزام قلبی به احکام خدا»و این که آیا چنین التزامی لازم است،یا تنها عمل به احکام کافی است،هرچند در قلب به آن ملتزم نباشیم.آیه یادشده،می تواند دلیل روشنی بر لزوم آن باشد.
2- 2) سیره ابن هشام،ج 2،ص 316-317.
3- 3) سورۀ آل عمران،آیۀ 159. [1]

1-درخواست قلم و کاغذ

اشاره

پیامبر گرامی در آخرین لحظات زندگی خود درخواست قلم و کاغذ فرمود تا چیزی بنویسد که امت،پس از وی گمراه نشوند.ولی متأسفانه گروهی در این مورد نظر خود را بر نص،مقدم داشته،و گفتار پیامبر را به صورتی بس ناهنجار،تفسیر کردند.

«بخاری»در صحیح خود از ابن عباس نقل می کند:«وقتی بیماری پیامبر شدت یافت،فرمود:برگی بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم که پس از من گمراه نشوید.عمر گفت:بیماری بر پیامبر غلبه کرده و کتاب خدا پیش ماست.در این هنگام اختلاف در میان صحابه پدید آمد.پیامبر فرمود:برخیزید و پیش من به نزاع نپردازید.ابن عباس می گوید:مصیبت روزی آغاز شد که از نوشتن نامه پیامبر جلوگیری کردند» (1).

بخاری در جای دیگر سخن معترض را به صورت ناهنجارتری،نقل می کند، ولی نامی از گوینده آن نمی برد و می گوید:مردی از حاضران گفت:«انّ الرّجل لیهجر» (2).این مرد(پیامبر)هذیان می گوید!

در این مورد اندیشه شخصی،بر گفتار پیامبر که از نظر قرآن،معادل کتاب خدا است،مقدم شد،و اجتهاد به جای اینکه در خدمت تفسیر و تحرک بخشیدن به نصوص درآید،آن را به عقب راند.

2-پیامبر گرامی در آخرین روزهای زندگی خود«اسامة بن زید»را به فرماندهی سپاهی برگزید و بزرگانی از مهاجر و انصار،از جمله خلیفه اول و دوم را

ص:128


1- 1) صحیح بخاری،کتاب علم،باب کتابة العلم،ج 1،ص 30.
2- 2) مصدر پیش ج

در این سپاه مأموریت داد،ولی تنها دو روز از این جریان گذشته بود که تب،پیامبر را فراگرفت،اکثریت قابل ملاحظه ای،فرمان پیامبر را نادیده گرفته و به بهانه اینکه او بیمار است و مدینه نیاز به حفاظت و حراست،دارد،به مصلحت گرایی پرداخته و نص او را ندیده گرفتند و پس از خروج از مدینه و حضور در اردوگاه«جرف»،بار دیگر به مدینه بازگشتند و همین امر موجب ناراحتی شدید پیامبر شد (1).

اجتهاد در برابر نص،پس از درگذشت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم

گردآوری تمام موارد این نوع اجتهاد،پس از رحلت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بیش از آنست که در این بخش بگنجد،ما تنها نمونه هایی را متذکر می شویم:

3-قرآن به روشنی یکی از موارد صرف زکات را«المؤلفة قلوبهم»می شمارد.و می فرماید:

إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَ الْمَساکِینِ وَ الْعامِلِینَ عَلَیْها وَ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ (سورۀ توبه20/-21).

«زکات،از آن تهیدستان و بینوایان و کارگزاران آن و کسانی است که قلوب آنان با دادن زکات،به اسلام متمایل می شود».

ولی متأسفانه،در همان آغاز حکومت ابی بکر،این گروه،به بهانۀ بی نیازی،نسبت به سهم خود،از زکات محروم شدند و مصلحت گرایی بر نص قرآن مقدم شد.در نتیجه حکم الهی در طول چهارده قرن زیر پا گذاشته شد.

منع سهم"المولفة قلوبهم"

4-نه تنها سهم«المؤلفة قلوبهم»،از لیست زکات بگیران حذف شد،بلکه سهم«ذی القربی»نیز از لیست خمس بگیران،محو گردید.خمس غنائم،به

ص:129


1- 1) النص و الاجتهاد،ص 20-21.

تصریح قرآن،از آن خدا و پیامبر و بستگان اوست (1).وقتی ابو بکر،زمام خلافت را به دست گرفت،دو سهم را،حذف کرد یکی سهم پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را،به بهانۀ این که او مرده است و دیگری سهم بستگان او را.

این ها،نمونه هایی از تأویل نصّ و تقدیم اغراض شخصی بر وحی الهی است که خود یک رشته مذاهب فقهی را پدید آورد.

مرحوم«شرف الدین عاملی»،در اثر ارزنده خود به نام«النص و الاجتهاد»، بیش از هفتاد مورد از این دست را یادآور شده که یاران پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و گروهی که پس از آنان آمدند،مصلحت را بر نص؛و غرض شخصی را بر وحی الهی مقدم داشتند.

ص:130


1- 1) سورۀ انفال،آیۀ 41.

آشنایی

اشاره

با قدریّه،معتزله،مرجئه و رافضه

در بحثهای مربوط به«ملل و نحل»و عقائد طوایف اسلامی،با واژه هایی مانند«قدریه»،«مرجئه»،«معتزله»و«رافضه»و...بطور گسترده روبرو می شویم، مفاد بخشی از این اصطلاحات،روشن،و بخشی دیگر نیاز به توضیح دارد.این الفاظ چهارگانه که هریک نشان دهندۀ گروهی از امت اسلامی و بیان گر عقیده آنان است،از نظر«ریشه»نامگذاری،در هاله ای از ابهام قرار دارد.بهمین جهت،در این بخش،به توضیح آن ها می پردازیم:

1-مقصود از«قدریه»چیست؟
اشاره

«قدریه»منسوب به«قدر»به معنی«تقدیر»است و«تاء»آخر کلمه نشانه انتساب به طائفه است یعنی«طائفه قدریه».

محدثان اسلامی،یادآور می شوند که این واژه در حدیث پیامبر وارد شده و ما در این جا به نقل احادیثی می پردازیم که در یکی از صحاح شش گانۀ اهل

ص:131

سنت،وارد شده باشد و از نقل متونی که در کتاب های دیگر وارد شده است خودداری می کنیم.کسانی که بخواهند به این قسم از متون واقف شوند،به کتاب های«الموضوعات»ابو الفرج ابن جوزی و«اللئالی المصنوعه»سیوطی مراجعه فرمایند (1).

هرگاه اسناد احادیث صحاح،روشن شد،وضع روایات دیگر خودبه خود روشن می گردد.اینک متونی که در سنن ابو داوود و سنن ترمذی وارد شده و در جوامع حدیثی گرد آمده است:

1-«القدریة مجوس هذه الامة،ان مرضوا فلا تعودوهم و ان ماتوا فلا تشهدوهم».

«گروه قدریه مجوسان این امت می باشند،اگر بیمار شدند از آنان عیادت نکنید و اگر مردند،در تشییع جنازه آنان حاضر نشوید».

2-«لا تجالسوا اهل القدر و لا تفاتحوهم».

«با گروه قدریه،نشست و برخاست نکنید و با آنان به مناظره نپردازید».

3-«صنفان من امتی لیس لهم فی الاسلام نصیب المرجئة و القدریة».

«دو گروه از امت من نصیبی در اسلام ندارند،مرجئه و قدریه».

سخن پیرامون این احادیث از دو جهت حائز اهمیّت است:

الف-بررسی سند احادیث و وضع راویان آن ها.

ب-تبیین مقصود از«قدریه»،بر فرض صحّت احادیث.

از نظر حدیث شناسان،هیچ یک از این سه حدیث،صحیح و قابل اعتماد

ص:132


1- 1) اللئالی المصنوعه فی الاحادیث الموضوعة،ج 1،ص 256-262.

نیست و برخی،آن ها را از موضوعات و مجهولات می دانند (1).

حدیث نخست را«ابو داوود»در سنن خود به سندی که در پای نوشت، (2)ملاحظه می فرمایید،نقل کرده است.در این سند،سلمة بن دینار،حدیث را از عبد اللّه بن عمر نقل می کند،در صورتی که این دو نفر اصلا یکدیگر را ملاقات نکرده اند (3).قطعا میان این دو،واسطه ای بوده است که از سند افتاده است و این قسم از احادیث را«منقطع»می نامند (4).سلمة در موارد دیگر،از عبد اللّه بن عمر با وسائط نقل می کند.و در مواردی نیز که نام وسائط را می برد،واسطه ها قابل اعتماد نیستند (5).

حدیث دوم را نیز ابو داوود از سنن خود،به سندی که در پاورقی مشاهده می کنید نقل می کند (6).

حکیم بن شریک هذلی بصری،که در این سند آمده است،فرد مجهول و ناشناخته ای است (7).

این حدیث،در غیر صحاح به سندهای دیگری نیز نقل شده است که همگی

ص:133


1- 1) تعلیق جامع اصول الاحادیث،ج 10،ص 526،به نقل از حافظ سراج الدین قزوینی،در کتاب مصابیح.و اللئالی مصنوعه سیوطی،ج 1،ص 258.
2- 2) موسی بن اسماعیل،از عبد العزیز بن ابی حازم،از سلمه بن دینار،از عبد اللّه بن عمر،از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم.(سنن ابی داوود،حدیث 4691).
3- 3) اللئالی المصنوعة،ج 1،ص 258.
4- 4) وجیز شیخ بهائی در درایه،ص 4.
5- 5) تعلیق جامع الاحادیث،ج 10،ص 521.
6- 6) احمد بن حنبل،از عبد اللّه بن یزید مقری،از سعید بن ابی ایوب،از عطاء بن دینار،از حکیم بن شریک،از یحیی بن میمون حضرمی،از ربیعه الجرئی،از ابو هریره،از عمر بن الخطاب،از پیامبر اکرم.(سنن ابی داوود،حدیث 4710).
7- 7) تعلیق جامع الاصول،ج 10،ص 526.

ضعیفند و شایسته استدلال نیستند.

ابن عدی،این حدیث را به سندی از ابو هریره نقل کرده است و در سند او، جعفر بن الحارث است که محققان رجالی درباره او می گویند:«لیس بشیء».

احادیث او بی ارزش است.

خیثمه در مسند خود،آن را به سندی از ابو هریره نقل می کند،و در سند او، «غسان بن فاقد»است که کاملا فرد مجهول و ناشناخته ای است.«دار قطنی»به طریق سومی نقل می کند که غالب راویان آن،مجهول و ناشناخته می باشند (1).

حدیث سوم را ترمذی در سنن خود به سندی که در پای نوشت آمده،نقل می کند (2).

در این سند دو راوی مجهول و ناشناخته،به نام های علی بن نزار،و نزار (فرزند و پدر)،و یک ضعیف به نام قاسم بن حبیب،وجود دارد.گذشته از این، خود عکرمه از وضّاعان حدیث است که از زبان ابن عباس،دروغهایی را سرهم و نقل می کرد.پس با این احادیث ضعیف-از نظر سند-،نمی توان برخی از طوائف اسلامی را مرتد و یا دور از اسلام خواند.اکنون موقع آن رسیده است که به تفسیر مضمون آن بپردازیم.

«قدریه»چه کسانی هستند؟

قائلان به«قضاء»و«قدر»و نافیان آن،هریک می کوشند که مخالفان خود را

ص:134


1- 1) اللئالی المصنوعة فی الاحادیث الموضوعة،ج 1،ص 257-258.
2- 2) واصل بن علی کوفی،از محمد بن الفضیل،از قاسم بن حبیب،از علی نزار،از نزار،از عکرمه،از عبد اللّه بن عباس،از پیامبر.(سنن ترمذی،ج 4،کتاب القدر،باب 13، حدیث 2149).

«قدریه»بنامند.اهل حدیث و«حنابله»و سپس«اشاعره»که در مسأله«تقدیر»راه «افراط»پیموده اند و آن را حاکم بر ارادۀ خدا و انسان و...دانسته اند،می گویند:

مقصود از«قدریه»،نافیان«قضاء»و«قدر»هستند و معتزله پیرو این اصل می باشند.در حالی که«معتزله»سعی می کنند که ثابت کنند که مقصود از آن، قائلان به قدر هستند.

علاّمه کراجکی(م 449)،می نویسد:در اسامی فرق،لفظی مانند «قدریه»،که همه فرق از آن تبری می جویند،نیافته ام زیرا به حکم اینکه پیامبر، «قدریه»را لعن کرده،هریک از«عدلیه»و«جبریه»می کوشد،دیگری را به قدریه متهم سازد.

ابو الحسن اشعری،پس از بازگشت از«اعتزال»و روی آوردن به اهل حدیث و بعد از بیعت با«ابن حنبل»،در کتاب«ابانه»،معتزله را به محاکمه می کشد و استدلال آنان را با این حدیث به گونه ای رد می کند.وی می کوشد این حدیث را ناظر به اهل اعتزال بداند.معتزله نیز می کوشند حدیث را بر قائلان«قدر»تطبیق کنند.اینک پای سخنان هردو گروه می نشینیم.

از نظر معتزله،گروهی که می گویند:خدا«شر»و«کفر»را مقدر کرده، «قدریه»هستند،نه گروهی که به نفی آن برخاسته اند.

حنابله و اشعاره نیز با وجوه مختلفی می کوشند،رقیبان خود را متهم به قدریه کنند.ما همه این وجوه را یادآور می شویم:

1-«قدریه»کسی است که«تقدیر»را به خود نسبت دهد نه به خدا و بگوید، من خودم طراح کارهای خویش می باشم نه خدا.این گروه،به این نام، شایسته ترند،نه ما که هرگز افعال خویش را به خود نسبت نداده و نگفته ایم که ما

ص:135

تقدیرکننده افعال خویش می باشیم نه خدای ما (1).

این سخن،مغالطه ای بیش نیست؛زیرا واژۀ«قضاء»و«قدر»در قرآن و حدیث زیاد آمده است و فاعل آن،خدا معرفی شده است؛مانند إِنّا کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ (سورۀ قمر49/)«ما همه چیز را به اندازه خاصی آفریده ایم».و در زبان مردم بیش از الفاظ دیگر،به کار می رود و کمتر ملتی است که دم از قضا و قدر نزند.هرگاه در چنین شرایطی گروهی به عنوان«قدریه»خوانده شدند،طبعا مقصود همان قائلان به قضا و قدر-که در منابع مذهبی و لسان مردم وارد شده است-نه نافیان آن،خواهند بود.

2-لفظ«قدریه»از الفاظی است که از آن،ضد آن اراده می شود،در این صورت مفاد آن،نافیان«قدر»خواهد بود نه مثبتان آن.

این تفسیر،پایه صحیحی ندارد،زیرا تاکنون نظیر آن در ادبیات و لغت عرب مشاهده نشده است و این مطلب مثل این است که بگوییم:مقصود از«عدلیه»و «جبریه»نافیان عدل و جبر است.و بر فرض صحت،نیاز به قرینه دارد که ذهن را از معنی اثباتی آن به سوی معنی منفی آن،منصرف سازد و چنین قرینه ای در سخن پیامبر نیست.

3-قدریه،در حدیث،منسوب به«قدر»نیست بلکه منسوب به«قدرت» است و مقصود،کسانی هستند که قدرت انسان را در افعال وی مؤثر و دخیل می دانند.

بنابراین،تلفظ صحیح آن،«قدریه»به ضم«قاف»و سکون«دال»است و نافیان قضاء و قدر،افعال انسان را معلول اراده و اختیار و قدرت و توان او می دانند.

ص:136


1- 1) الابانه،ص 61.

این تفسیر،بسان تفسیر پیش،کاملا بی پایه است،زیرا پیامبر گرامی در مقام تفهیم یک اصل دینی بود،نه در مقام«لغزگویی»و«معما»سازی.اگر مقصود پیامبر چنین گروهی بود،شایسته بود که به جای آن لفظی به کار ببرد،که برای مخاطبان خود قابل فهم باشد.

اصولا باید دید کدام یک از دو مسأله در عصر رسالت مطرح بود،تا سخن پیامبر،ناظر به آن باشد،آیا مسأله قضا و قدر(که ریشه دیرینه در کتب آسمانی دارد)،مطرح بود،یا مسأله تأثیر قدرت انسان در افعال خود،هیچ نشانه ای در دست نیست که تأثیر قدرت انسان،در عصر رسالت مطرح باشد،در حالی که مسألۀ قضا و قدر یک مسأله جهان شمولی است و پیوسته بشر متفکر،با آن دست به گریبان بوده است.

4-نافیان قدر،در لسان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به مجوس تشبیه شده اند،این گروه بسان مجوس،نیکیها را از خدا،و بدیها را از خود و یا از شیطان می دانند،و به نوعی به ثنویت عقیده مندند (1).

این توجیه که شیخ الاسلام دولت عثمانی به نام«مصطفی صبری»طراح آن است با عقیده معتزله و اسلاف آنان سازگار نیست؛زیرا آنان خیر و شر را مربوط به خود انسان می دانند،نه اینکه یکی را از آن خدا و دومی را از آن شیطان قلمداد

ص:137


1- 1) تاریخ المذاهب الاسلامیه،نگارش ابن زهره،ج 1،ص 124.وی این تفسیر را از مصطفی صبری،شیخ الاسلام دولت عثمانی که پس از سقوط خلافت،به مصر پناهنده شد،نقل کرده است.او در آنجا دست به تألیف و نشر کتابی به نام«موقف العقل و العلم و العالم من رب العالمین و عباده المرسلین»،زد و مناظرات خود را با علمای مصر،از قبیل محمد عبده،سید محمد رشید رضا،و فرید وجدی،و مصطفی مراغی،در آن کتاب آورده و آنان را به ضعف ایمان و عقیده متهم ساخته است.کتاب در سال 1369 در قاهره،در سه جلد منتشر شده است.

کنند.

متأسفانه،«سهل انگاری»در تبیین عقائد طوائف اسلامی،بیماری خاصی است که دامنگیر غالب نویسندگان فرق و مقالات شده،و اگر شیخ الاسلام،با عقائد و مکتب معتزله آشنا بود،می دید،قاضی عبد الجبار،اصرار می ورزد که هرگز نباید افعال بندگان،به خدا نسبت داده شود،زیرا کارهای آنان،مربوط به خود آنان است و با دواعی و اغراضشان پدید می آید،و به علت همین دواعی،شایستۀ ستایش و نکوهش می باشند و اگر از جانب خدا بود،هرگز شایسته پاداش و نیک و بد نمی گشتند (1).

استمداد از یک خبر ضعیف

5-در این جا حدیث چهارمی،در صحاح وجود دارد و می تواند از ابهام «قدریه»پرده بردارد.و آن حدیثی است که ابو داوود،در سنن خود از حذیفه،نقل می کند و آن اینکه«پیامبر فرمود:برای هر امت مجوسی است و مجوس امت من، آنان هستند که می گویند:«تقدیری»در کار نیست» (2).در این صورت،مقصود از «قدریه»در احادیث گذشته نافیان قدر خواهند بود نه مثبتان آن.

ولی این استمداد،بسیار بی پایه است.چون گذشته از اینکه مضمون آن، یک نوع غرابت دارد،زیرا چگونه می توان گفت در تمام امم یک نوع شرکی بسان شرک مجوس وجود داشته است،خبر از نظر سند نیز بسیار ناتوان است.کافی است

ص:138


1- 1) شرح الاصول الخمسه،ص 778.
2- 2) سنن ابو داوود،ج 4،ص 222،حدیث 4692.سند حدیث،به قرار زیر است:محمد بن ابی کثیر،از سفیان،از عمر مولی«غفره»،از مردی از انصار،از حذیفه».

که بدانیم،«عمر بن عبد اللّه»مولی«غفره» (1)،روای از«محمد بن کعب قرظی»،از نظر رجالی معروف«یحیی بن معین»،ضعیف است (2).سیوطی می گوید،نسائی و ابن حبان او را تضعیف کرده اند (3).

از این گذشته،وی حدیث را از یک فرد گم نامی از انصار،نقل می کند،در این صورت حدیث مرسل خواهد بود.

تا اینجا احادیثی که در صحاح شش گانه پیرامون«قدر»وارد شده است،مورد بررسی قرار گرفت و آشفتگی سند،و ابهام دلالت کاملا روشن گردید.ولی متأسفانه برخلاف تمام این موازین،اهل حدیث،و حنابله،و اشاعره،براساس این احادیث،مذهبی ساخته و به تفسیق و تکفیر مخالفان پرداخته اند.حتی عارف قرن نهم،شیخ محمود شبستری،فریب این احادیث را خورده،و در گلشن راز خود، می گوید:

هر آن کس را که مذهب غیر جبر است

نبی گفتا که او مانند گبر است

نکته شایان توجه،در این بیت این است که وی به حق تشخیص داده است که اعتقاد به قدر در اصطلاح حدیث منتهی به جبر است.

عقیده به«قدر»به گونه ای که اهل حدیث مطرح می کنند،ارمغان یهود است که با خدعه و حیله«احبار»به ظاهر مسلمان یهود،وارد جامعه اسلامی گردیده است،اعتقاد به این نوع از«تقدیر»،جدا از اعتقاد به یک نوع سلطه و قدرت خدا گونه نیست،تا آنجا که اختیار از خود خدای جهان و انسان می رباید،و احدی

ص:139


1- 1) غفره،دختر رباح،خواهر«بلال»است.
2- 2) الجرح و التعدیل،ج 6،ص 119،شماره ترجمه 640.
3- 3) اللئالی المصنوعه،ص 260.

حتی خدای بزرگ،نمی تواند در آن خراشی ایجاد کند.این همان مدعای یهود عصر رسالت بود که می گفتند: یَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ (سورۀ مائده64/)-«دست خدا بسته است»و او هم قادر به گشودن گره«تقدیر»نیست.

«قدر»در حوزه محدثان آن چنان مورد عنایت و اهمیت قرار گرفته است که انحراف از آن،مبدأ تمام انحرافات معرفی گشته است و سیوطی،نمونه هایی در این مورد در کتاب خود آورده است (1).

در پایان،از یادآوری نکته ای ناگزیریم و آن اینکه اگر نافیان«قدر»،مانند معتزله،به خاطر اعتقاد به استقلال انسان در ایجاد کارهای خود،متهم به«ثنویت» شده اند،قائلان به«قدر»نیز،از این ثنویت دور نیستند،چه اینکه اعتقاد به تقدیر غیرقابل تغییر که خدا را نیز قدرت بر تغییر آن نباشد،جدا از ثنویت نیست،زیرا در این مکتب،سلطان قدر،سلطان بلا منازعی است که در قلمرو خود پیش می رود و احدی را در برابر او یارای مقاومت نیست.

بنابراین،تشبیه«قدریه»،در حدیث،به مجوسی که به ثنویت معروف و مشهورند،با هردو گروه سازگار است و منحصر به گروه واحدی نیست،و برای همین قابلیت انطباق،هردو گروه سعی کرده اند که رقیب خود را،به عنوان«قدریه» معرفی کنند و در این مورد جدالها و نزاع های بسیار گسترده ای انجام گرفته است (2).

2-مرجئه کیست؟
اشاره

«ارجاء»،در لغت عرب به معنی تأخیر است و علت نامگذاری این گروه،به

ص:140


1- 1) اللئالی المصنوعة،ج 1،ص 256-257.
2- 2) شرح الاصول الخمسه قاضی عبد الجبار،ص 771-778.شرح تجرید علامه حلی، ص 196،ط صیدا.شرح مقاصد تفتازانی،ج 2،ص 143.

مرجئه،به خاطر دو اصلی است که زیربنای این مکتب را تشکیل می دهد.

الف-ممنوعیّت هر نوع داوری درباره عثمان و علی-علیه السّلام-

قتل عثمان،وسیله گروهی از صحابه،آن هم به دلیل انحراف های وی،و گزینش امام علی-علیه السّلام-برای خلافت پس از او،آنگاه سرپیچی و پیمان شکنی افرادی مانند طلحه و زبیر از حاکم برگزیده انصار و مهاجر،و مقاومت معاویه در برابر خلافت مرکزی،دومین عامل اختلاف-پس از سقیفه-در میان مسلمین به شمار می رود.

اگر حادثه«سقیفه»،مسلمانان را به دو گروه تقسیم کرد(گروهی طرفدار خلافت امام علی-علیه السّلام-،از جهت تنصیص پیامبر بر جانشینی او،و گروهی دیگر،طرفدار خلافت ابی بکر از طریق گزینش)،این بار،حادثه قتل عثمان و حوادث مترتب بر آن،دو گروه متخاصم دیگری را در جامعه اسلامی پدید آورد.

گروهی به جانب داری از مظلومیت عثمان برخاسته و تلویحا از امام انتقاد می کردند،و فضائل او را نادیده می گرفتند که نیروی محرک آنان دستگاه اموی بود و معاویه و پس از وی مروانیان،در رأس آن قرار داشتند،گروهی دیگر به نام گروه علوی،به دفاع از حقانیت امام در پذیرفتن حکومت و سرکوبی پیمان شکنان برخاسته،و با اعتماد به سوابق و خدمات درخشان امام و فضائل و مناقب وی،او را شایسته خلافت و برتر از خلیفه پیشین معرفی می کردند،کلیه تلاش های او را در دوران حکومت وی،عین صواب و حقیقت می دانستند.

چیزی نگذشت که پذیرفتن حکمیت ابو موسی و عمرعاص،از جانب امام در جنگ صفین،شکاف عمیقی در صف یاران او پدید آورد،و آنان را که تا دیروز در مقابل عثمانی ها بودند،به دو گروه متضاد تقسیم کرد،گروهی از آنان(خوارج)،

ص:141

به تخطئه هردو خلیفه و پیروانشان کمر بستند و گروهی به جانبداری از امام و یاری او پای فشردند.

در این آشفته بازار عقائد و کشمکش عثمانیها با علویها و نزاع یاران علی با خوارج،که سبّ و لعن را نثار یکدیگر می کردند،شخصی به نام«حسن بن محمد»،حفید امام علی-علیه السّلام-و فرزند محمد حنفیه،به عقیده خود،دست به ابتکاری زد و مکتبی به نام«ارجاء»پدید آورد؛هرچند بعدها از آن اظهار ندامت کرد لیکن کار از کار گذشته بود و مکتب«ارجاء»،انتشار یافته و«بدعت»کار خود را انجام داده بود.

وی،نظر داد که باید شیخین را تصدیق کرد،ولی از هرنوع قضاوت و داوری درباره«عثمان»و«علی»و«طلحه»و«زبیر»،خودداری نمود.

عثمان بن ابراهیم می گوید:«نخستین کسی که درباره«ارجاء»،سخن گفت،حسن بن محمد حنفیه بود.روزی من با عموی خویش در جلسه او حاضر بودم که درباره علی و عثمان و طلحه و زبیر،بسیار گفتگو شد،و«حسن»ساکت بود.ناگهان مهر سکوت را شکست و گفت:من سخنان شماها را شنیدم،و نظر من این است که کار علی و عثمان و طلحه و زبیر را به تأخیر بیندازیم،نه به آنان مهر ورزیم و نه از آنان بیزاری بجوییم.

راوی می گوید:من و عمویم مجلس را ترک گفتیم.عمویم نکته ای را یاد آور شد و گفت:به زودی گفتار حسن،رنگ مذهب به خود می گیرد.محمد حنفیه از نظر فرزند خود آگاه شد و با عصائی که در دست داشت بر سر او کوفت و گفت:

تو پدرت را دوست نمی داری؟

میسره می گوید:من او را دربارۀ رساله ای که در این مورد نوشته بود،ملامت

ص:142

کردم،او نیز از کار خود نادم بود» (1).

محمد حنفیه،به سن شصت و پنج سالگی(سال 80 یا 81 ه ق)،در گذشت.و حسن،فرزند او در دوران خلافت عمر بن عبد العزیز(99-101)، بدرود زندگی گفت.طبعا پیدایش مکتب«ارجاء»،مربوط به سالهای 75-81 هجری خواهد بود.

جهش در مفهوم«ارجاء»

خوارج،پذیرفتن«حکمیت»از جانب امام-علیه السّلام-و معاویه را گناه کبیره شمردند.سپس این عقیده،به مرور زمان پایه یک رشته مکاتب کلامی گردید.

متمردان سپاه امام،ارتکاب هر نوع کبیره را کفر و عمل به احکام و فروع را جزء «لاینفک»ایمان می دانستند،در حالی که اکثریت مسلمانان،ارتکاب گناه کبیره را، مایه فسق اندیشیده و مرتکب کبیره را مؤمن و فاسق می خواندند،گروه معتزله چنین فردی را متوسط میان ایمان و کفر دانسته و می گفتند،او نه مؤمن است و نه کافر و می افزودند،اگر بدون توبه بمیرد،در آتش،مخلّد خواهد بود.

«مرجئه»که پایه عقیدتی آنان را مسأله تأخیر داوری درباره عثمان،علی-علیه السلام-،طلحه و زبیر،تشکیل می داد،به تدریج،این اصل را فراموش کرده و به تأسیس اصل دیگری دست زدند،و آن اینکه عمل،ارتباطی به ایمان ندارد و ایمان پیامبران بزرگ با ایمان یک فرد کاملا آلوده،یکسان میباشد؛روی این اصل،اصرار می ورزیدند که باید به ایمان اهمیت داد نه عمل؛و سرانجام ایمان را جلو و عمل را عقب انداختند.

ص:143


1- 1) تاریخ ابن عساکر،ج 4،ص 246،طبع دمشق،ط 1332.

در نتیجه،ریشۀ پیدایش مکتب«ارجاء»به دست فراموشی سپرده شد و از این به بعد،گروهی را«مرجئه»نامیدند که به ایمان زبانی و یا قلبی اهمیت بخشند،و به عمل و انجام وظیفه اهمیت ندهند.

اهمیت به ایمان منهای عمل،خطرناک ترین جریان فکری بود که در قرن دوم اسلامی پدید آمد و خلفاء،نیز به آن دامن زده و اندیشه«اباحیگری»و«صلح کلی» و«نجات همه مؤمن های کذائی»را مطرح می کردند.از این جهت،پیشوایان معصوم،پیروان خود را از نفوذ این اندیشه،به ویژه در میان جوانان،هشدار می دادند.امام صادق-علیه السّلام-فرمود:«بادروا اولادکم بالحدیث قبل ان تسبقکم المرجئة» (1).

«به تعلیم فرزندان خود از طریق نشر حدیث صحیح،مبادرت ورزید،پیش از آنکه در این مورد،«مرجئه»بر شما سبقت گیرند».

علاّمه مجلسی،در تفسیر حدیث،مرجئه را براساس ریشه اوّلی آنان تفسیر می کند،در حالی که لفظ«اولادکم»با اصل دوم آنان(ایمان منهای عمل)،تناسب بیشتری دارد.

3-معتزله چه کسانی هستند؟

«اعتزال»در لغت عرب،به معنی کناره گیری است و فرد گوشه گیر را«معتزل» گویند.دربارۀ علت نام گذاری این گروه که به عقل بهای بیشتری می دادند و نصوص مخالف را با داوری های عقل خود تأویل می کردند،نظریات مختلفی است که ما همه را بخواست خداوند،در بخش مربوط به عقائد«معتزله»خواهیم

ص:144


1- 1) کافی،ج 6،ص 47.

آورد.

در میان نظریات مختلف،معروف این است که شخصی از حسن بصری، استاد«واصل بن عطاء»که در مسجد بصره برای خود حلقه تدریس و وعظ و ارشاد داشت،راجع به حکم مرتکب گناه کبیره،سئوال کرد آیا وی مؤمن است یا نه؟پیش از آنکه استاد پاسخ بگوید،«واصل»جلو افتاد و گفت:از نظر من،نه مؤمن است و نه کافر،بلکه در میان این دو قرار دارد.این جواب را گفت و از حلقۀ درس خارج شد و بر یکی از ستون های مسجد تکیه زد و اندیشه خود را برای گروهی تشریح کرد.

در این هنگام،حسن بصری گفت:«اعتزل منّا واصل»یعنی:واصل از ما کناره گرفت.و چون وی به مرور زمان،دارای مکتبی گردید،پیروان او را،با الهام از گفتار استاد،معتزله نامیدند (1).

از این نام که بگذریم،این گروه را،«عدلیّه»نیز می نامند.و در لسان اهل حدیث،حنابله،اشاعره و معطله،به آنان«جهمیه»نیز می گویند.زیرا آنان در مقالۀ نفی صفات زائد با«جهم بن صفوان»،وحدت نظر دارند،تا آنجا که در کلام احمد بن حنبل،لفظ«جهمیه»،کنایه از معتزله است؛هرچند معتزله با دیگر اصول جهم بن صفوان مخالف می باشند.

4-رافضی کیست؟
اشاره

در کتاب های کلامی،لفظ«رافضه»و«رافضی»،زیاد به کار می رود و معنی لغوی آن«ترک کننده»،است و مقصود از آن مطلق شیعه یا شیعیان تندرو است.

ولی سخن این جا است که چرا شیعه،به این لقب خوانده شده است.

ص:145


1- 1) ملل و نحل شهرستانی،ج 1،ص 48.وفیات الاعیان،ج 6،ص 8.به نقل از سمعانی، در کتاب«الانساب».

اصحاب مقالات و فرق که در صدد نفی اصالت تشیع هستند و آن را مکتبی نوظهور می دانند،اصرار می ورزند که گروه تندرو از شیعیان که نسبت به خلیفۀ اوّل و دوم بد می گفتند،از زید بن علی،خواستند از آنان تبری بجوید،وقتی با امتناع وی روبرو شدند،او را ترک گفتند،از آن روز این گروه به نام«رافضه»نامیده شدند؛زیرا «زید بن علی»را در مبارزه و جهاد ترک گفتند (1).

رافضه یک اصطلاح سیاسی است نه دینی

تفسیر«رافضه»،بدین گونه،دلیل غفلت از ریشه تاریخی آن است.

اصطلاح رافضه در لغت عرب،تاریخ دیرینه دارد،زیرا پیوسته گروه های مخالف سیاسی را-که حکومت وقت را نمی پذیرفتند-رافضی می نامیدند.این اصطلاح، پیش از تولد«زید بن علی»(ت 87 م 120)،در میان عرب رائج بوده است.

معاویه،در نامه خود،طرفداران«عثمان»و مخالفان حکومت علی-علیه السّلام -مانند مروان بن حکم را«رافضی»می نامید؛زیرا همگی زیر بیرق یاغی گری و به رسمیت نشناختن حکومت امام،گرد آمده بودند (2).

«ابو الجارود»،نزد امام باقر-علیه السّلام-(ت 57 م 114)،شکایت برد و گفت:فلانی ما را«رافضه»می نامد.امام باقر-علیه السّلام-به خود اشاره کرد و فرمود:من نیز جزء این گروهم (3).

ص:146


1- 1) الفرق بین الفرق بغدادی،ص 35.
2- 2) وی،در نامه خود چنین می نویسد:«و سقط الینا مروان بن الحکم فی رافضة اهل بصرة- مروان بن حکم»:در رأس هیأتی از اهل بصره که مخالفان حکومت عراق بودند،بر ما وارد شدند».وقعه صفین،ص 29.
3- 3) بحار الانوار،ج 65،ص 97،رقم الحدیث 32.

امام باقر-علیه السّلام-در سال 114 هجری قمری به شهادت رسید.در آن زمان هنوز،زید بن علی،دست به قیام نزده بود،تا موقع استمداد،گروهی او را ترک کنند و به آنان چنین لقب داده شود.

ابو بصیر،به امام باقر-علیه السّلام-می گوید:ما را رافضه می نامند.و از این طریق جان و مال ما را حلال می شمرند.

امام فرمود:هفتاد نفر از سپاه«فرعون»جدا شدند و به موسی پیوستند و به هارون مهر شدیدی می ورزیدند که احدی به پای آنان نمی رسید،ولی قوم موسی، آنان را«رافضه»نامیدند (1).

در حواشی امالی سیّد مرتضی آمده است،وقتی عبد الملک،از قصیدۀ فرزدق در مدح امام زین العابدین-علیه السّلام-آگاه شد،به او گفت:آیا تو نیز رافضی هستی؟فرزدق گفت:اگر مهر ورزیدن به آل محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نشانۀ رافضی بودن است،من نیز رافضی هستم (2).

از مجموع این گفتار،ثابت می شود که«رفض»و«رافضی»و«رافضه»،در آن روزگار،اصطلاح سیاسی بوده و پیش از قیام زید رواج داشته است.و چون شیعیان،حکومت های وقت را نمی پذیرفتند،از این جهت،آنان را بسان تمام مخالفان حکومت های وقت،«رافضه»نامیدند.

تا اینجا،با مقدمات مسائل مربوط به فرهنگ عقائد و مذاهب اسلامی،آشنا شدیم،و در این مقدمات،مسائل یاد شده در زیر،مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفت:

ص:147


1- 1) بحار الانوار،ج 65،ص 97،به شماره 32.
2- 2) امالی سید مرتضی،ج 1،ص 68،التعلیق.

1-حدیث هفتاد و سه ملت از دیدگاه های مختلف.

2-علل پیدایش مذاهب اسلامی.

3-مفاهیم:قدریه،مرجئه،معتزله،رافضه،به روشنی تفسیر شد.

اکنون وقت آن رسیده است که مذاهبی را که در این فرهنگ،مورد تجزیه و تحلیل قرار می گیرد،به طور اجمال نام ببریم.

مجموع مذاهب اسلامی به دو ریشه برمی گردد:

1-اهل سنت،

2-شیعه.

محدثان اهل سنت،مانند حنابله و حشویه،در احتکار لفظ«سنت»و اختصاص آن به خود،سعی و کوشش فراوانی بکار برده اند،بگونه ای که دیگر مذاهب اسلامی،مانند اشاعره و معتزله و خوارج را جزء اهل سنّت نمی دانند.

ولی ما برخلاف اصطلاح آنان،همه را تحت عنوان اهل سنت،مورد بررسی قرار می دهیم.و در پایان این بخش،یادآور خواهیم شد که تخصیص این لفظ به گروه معینی،کاملا بی مورد است،بلکه باید هرکسی یا هر گروهی که سنت پیامبر را حجّت بداند،در شمار اهل سنت قلمداد کرد.و اگر بنا به جدل و مناقشه باشد، باید گروهی که نوشتن سنت پیامبر را در صدر اسلام تحریم کرده اند،از تسمیه به این نام محروم باشند.آری ما در این بخش،اهل سنت را بر گروه هایی اطلاق می کنیم که در مسألۀ ولایت و خلافت،راه انتخاب و شورا را در پیش گرفته و از مسألۀ تنصیص و نصب امام به وسیلۀ پیامبر گرامی سرباز زدند.

ص:148

تیره های اهل سنّت

الف:اهل حدیث،این شاخه کسانی هستند که در اصول و فروع،به کتاب و سنت مراجعه می کنند و عقل را در این قلمرو دخالت نمی دهند.امروزه،از این گروه به عنوان«سلفیه»یاد می کنند و در گذشته«حشویه»و یا«حنابله»نامیده می شدند.

ب:معتزله،گروهی که به عقل،بیش از حد بها داده اند و در موارد زیادی به دلیل تصادم نصوص با عقل،به تأویل آن ها می پرداختند.

ج:اشاعره،گروهی که عقائد اهل حدیث را با تعدیل خاصی پذیرفته اند.

پایه گذار این مکتب ابو الحسن اشعری(ت 260-م 324)می باشد.

د:خوارج،گروهی که نسبت به دو خلیفه نخست،مهر ورزیده و از خلیفۀ سوم و چهارم تبری می جویند.این گروه در اصول و فروع،برای خودآرایی دارند که بعدا مورد بررسی قرار می گیرد.

ه:وهابیه،گروهی که به عقائد«سلفیه»احترام نهاده و مسائلی را بر اصول آنان افزودند که بیشتر مربوط به توحید و شرک است.

با بررسی این طوائف پنجگانه،اصول مذاهب اهل سنت مورد بررسی قرار می گیرد.البته از یادآوری این نکته ناگزیرم که اطلاق اهل سنت بر همۀ این گروهها مورد پذیرش«اهل حدیث»نیست؛آنان می کوشند که فقط خود را اهل سنت قلمداد کنند و حتی اشاعره را نیز به زحمت می پذیرند و هرگز«معتزله»را چه رسد به خوارج، از اهل سنت نمی دانند.لیکن از آنجا که ما برای اهل سنت مفهوم خاصی قائل شدیم،طبعا همه این گروه ها،از شاخه های آن اصل خواهند بود.

ص:149

نکته دیگر،اینکه ما در این کتاب،تنها به بررسی مذاهبی از اهل سنت خواهیم پرداخت که هم اکنون پیروانی داشته باشند و یا اسامی آنها در کتابهای «ملل و نحل»زیاد آمده باشد.

تیره های شیعه

کسانی که مقام خلافت را تنصیصی دانسته و معتقدند که رسول گرامی از دنیا نرفت مگر این که قائم مقام خود را تعیین فرمود و او کسی جز علی بن ابی طالب- علیه السّلام-نیست،شیعه نامیده می شوند.

این گروه،در طول تاریخ،به تیره های مختلفی منشعب شده اند که برخی از آن تیره ها،فقط نامی در کتابها دارند،و برخی دیگر منقرض شده اند.طوائف واقعی شیعه که هم اکنون در جهان برای خود پیروانی دارند،عبارتند از:

الف-شیعۀ امامیه(اثنا عشریه)،

ب-زیدیه،

ج-اسماعیلیه.

امید است در پرتو الطاف الهی،بدون موضع گیری خاصی،با استناد به مصادر معتبر،به تحلیل عقائد همۀ این طوائف بپردازیم.

ص:150

بخش سوّم: اصول عقائد اهل حدیث

اشاره

ص:151

ص:152

اصول عقائد اهل حدیث:

1-اطاعت از سلطان جائز و تحریم براندازی نظامهای جائرانه

2-عدالت سلف و بالاخص همۀ صحابه

3-لزوم ایمان به امامت خلفای چهارگانه

4-قضا و قدر و جبر الهی

5-صفات خبری و مسألۀ تجسیم و تشبیه

کتابهای که پیرامون عقاید اهل حدیث نگارش یافته است

پیرامون اصول عقائد اهل حدیث،از همان قرن سوم،کتاب ها و رساله هایی نوشته شده که در آن ها رئوس عقائد متکی به ظواهر قرآن و حدیث،نگارش یافته است.ما برخی از آن کتاب ها را یادآور می شویم:

1-کتاب«السنة»،نگارش«احمد بن حنبل»،متوفای 241 که در مصر، ضمن رسائلی چاپ شده،و در آن،اصول عقائد اهل حدیث،بیان گردیده است.

مؤلّف در آغاز رساله می نویسد:

ص:153

«آنچه می نگارم،عقائد اهل علم و اصحاب حدیث و اهل سنت است که به سنت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم متمسک بوده،و به آن شناخته شده اند،و در این کار پیشگام بوده اند.این گروه،از اصحاب پیامبر گرفته تا امروز،بر آن عقائد هستند.من، گروهی از علمای حجاز و شام و برخی شهرهای دیگر را بر این عقائد یافته ام.هر کس با یکی از این اصول مخالفت ورزد و یا بر آن خرده گیرد،مخالف و بدعت گزار است و از جامعه اسلامی بیرون است و از راه سنت منحرف،و از مسیر حق به دو می باشد».آنگاه یکایک آن اصول را در ضمن نه صفحه از کتاب خود با شرح هر کدام،می شمرد.آن اصول عبارتند از:ایمان گفتار و کردار و نیّت و نیز چنگ آویختن به«سنّت»پیامبر است.ایمان کم و زیاد می شود و....

2-«العقائد الطحاویه»،نگارش ابو جعفر،معروف به«طحاوی»مصری، متوفای 321.وی رساله ای پیرامون عقائد اهل سنت نوشته که مشتمل بر(105) اصل می باشد و یادآور شده است که آنچه از عقائد در این رساله آمده است،از «ابو حنیفه،نعمان بن ثابت کوفی»و«ابو یوسف،یعقوب بن ابراهیم انصاری»و «ابو عبد اللّه محمد بن حسن شیبانی»می باشد.

این رساله،از رسائل معروفی است که در تاریخ،شروح و حواشی زیادی بر آن نوشته شده و هم اکنون،جزء کتب درسی دانشگاه«مدینه منوّره»می باشد.البته «طحاوی»،از نظر فکری و علمی بر«احمد بن حنبل»،مقدم است،زیرا احمد، محدثی بیش نبوده و در تحقیق،چندان توانایی نداشته است.به هنگام مقایسه رسالۀ او،با کتاب«السنة»احمد بن حنبل،اعتدال طحاوی،در تبیین اصول عقائد اهل حدیث،کاملا روشن می شود.

3-«الابانه عن اصول الدیانه»،نگارش شیخ ابو الحسن(ت 260-م 324).وی این کتاب را در آغاز بازگشت از اعتزال به مذهب اهل حدیث،نوشته است.از آنجا که او در 260 قمری دیده به جهان گشوده و در سن چهل سالگی

ص:154

مکتب اعتزال را ترک گفت،طبعا تاریخ نگارش این کتاب،به آغاز قرن چهارم،یعنی حدود سال 300 قمری،برمی گردد.روش این کتاب با روش کتاب«السنة»نوشتۀ احمد بن حنبل،یکی است ولی هرگز قابل مقایسه با کتاب دیگر او(شیخ اشعری)، به نام«اللمع»نیست و اصولا انسان می پندارد این دو کتاب از دو مؤلف است.

علت این تفاوت آنست که«الابانه...»را در آغاز بازگشت به مکتب اهل حدیث نوشته و«اللمع»را،پس از استقرار در این مکتب و تثبیت موقعیت خود،نگاشته است.

اگر به راستی کتاب«الابانه»که اخیرا چاپ شده،تألیف خود شیخ اشعری باشد،باید گفت،او کوچکترین تغییری در«السنة»،کتاب عقائد اهل حدیث پدید نیاورده و همان را کپیه کرده است،در حالی که مسأله در کتاب«اللمع»،به شکل دیگری است.

در هرحال،در این کتاب(الابانة...)،پس از ذکر عقائد معتزله و جهمیه، در باب دوم چنین می گوید:

«اگر گفته شود که شما مکتب معتزله و قدریه و جهمیه و حروریه و رافضه و مرجئه را مورد انکار قرار داده اید،پس عقیده خود را معرفی کنید و دیانتی را که به آن عقیده دارید،بیان کنید،در پاسخ می گوییم:عقیدۀ ما و دین ما،تمسّک به کتاب خدا و سنت پیامبرمان و آنچه از صحابه و تابعان و امامان حدیث به ما رسیده، می باشد و ما به آن و به آنچه«ابو عبد اللّه احمد بن حنبل»می گفت،چنگ می زنیم.زیرا وی،پیشوای فاضل و رئیس کاملی است که خدا به وسیله او حق را روشن و ضلالت را دفع کرد و راه را نشان داد،و بدعت گزاران را قلع و قمع فرمود، و رحمت خدا بر او باد که پیشوای پیشتاز و بزرگ همه پیشوایان بود».

آنگاه،وی اصول عقائد اهل حدیث را ضمن پنجاه و یک اصل،بیان

ص:155

می کند (1).

4-مقالات الاسلامیین،نگارش شیخ ابو الحسن اشعری.این کتاب به صورت ملل و نحل نوشته شده و کسانی که پس از او آمده اند،از این کتاب در ملل و نحل،بیشترین بهره را برده اند.در حقیقت،کتاب«الفرق بین الفرق»ابو منصور بغدادی و«ملل و نحل»شهرستانی،اقتباس از این کتاب می باشد.و این کتاب یکی از مصادر مهم،برای نویسندگان ملل و نحل به شمار می آید.

وی،در آخر جزء نخست،عقائد اهل حدیث را در فصل مخصوصی آورده است که چندان تفاوتی با مطالب«الابانه»ندارد (2).

5-کتاب«التنبیه و الرد»،نگارش ابو الحسین محمد بن احمد ملطی شافعی (متوفای 377).وی،در این کتاب،اصول عقائد اهل حدیث را ضمن پانزده اصل آورده و همه را از«محمد بن عکاشه»،نقل کرده است (3).

ولی«محمد بن عکاشه»،روای این اصول،متهم به دروغ گویی و وضع حدیث است.

«ابو حاتم رازی»،او را چنین معرفی می کند:

«درباره او از ابو زرعه سئوال شد،وی گفت:من او را دیده ام،او دروغ گو بود،روزی با محمد بن رافع نیشابوری بر ما وارد شد،نخستین حدیثی را که املا کرد،حدیثی بود که آن را به خدا و پیامبر بسته بود» (4).

این کتاب ها،بیانگر اصول عقائد اهل حدیث است و در این مورد کتاب های دیگری نیز هست که بیشتر بیانگر عقائد«اشاعره»و«ماتریدیه»است که روی دیگری از این سکه می باشند؛هرچند از نظر اعتدال،«ماتریدیه»،به«تنزیه»

ص:156


1- 1) الابانه،ص 17-29.
2- 2) مقالات الاسلامیین،ص 321-325.
3- 3) التنبیه و الرد،ص 14-15. [1]
4- 4) الجرح و التعدیل.

که مذهب شیعه و معتزله است،نزدیکترند و اشاعره در مرحله و درجه دوم قرار دارند.

ما،پیش از آن که عقائد اهل حدیث را به صورت فشرده نقل کنیم،یادآور می شویم،کتاب هایی که به عنوان عقائد اهل حدیث منتشر شده،بسیار مسأله ساز و سئوال انگیز است و قسمت اعظم آن ها،صریح در تجسم و تشبیه خدا است.کافی است که در این باره به کتاب های«توحید»ابن خزیمه،«النقض»، نوشتۀ عثمان بن سعید دارمی و«السنة»،نگارش خلال،مراجعه شود.

این کتاب ها،که غالبا درباره توحید و صفات و خصوصیات صفات خبریه سخن می گوید،بیان گر عقائد مجسمه است و متأسفانه سالها کتاب ابن خزیمه (توحید)،که اخیرا نیز از طرف سعودی ها تجدید چاپ شده،بیان گر عقائد اهل حدیث بود.

«ابن کثیر»،در حوادث سال 460 می گوید:

«در نیمه جمادی الاخره،رساله ای به نام«اعتقادی قادری»،خوانده شد که در آن مذهب اهل حدیث و انکار بر اهل بدعت آمده بود،و نیز ابو مسلم کجی بخاری،کتاب«توحید»ابن خزیمه را خواند و در آن محضر،ابن جحیر(وزیر)و نیز گروهی از فقهاء و اهل کلام بودند و همگی بر صحت مطالب آن کتاب گواهی دادند» (1).

اگر در تاریخ یادشده کتاب«توحید»ابن خزیمه،از چنین عظمتی برخوردار شده،ولی فخر رازی در تفسیر خود درباره این کتاب می گوید:

«این کتاب را باید به جای«توحید»،کتاب شرک خواند؛او(ابن خزیمه)، مرد کم فهم و کم عقل و از نظر گفتار مضطرب بود» (2).

ص:157


1- 1) البدایة و النهایة،ج 12،ص 96،حوادث سال 460.
2- 2) تفسیر امام فخر رازی،ج 27،ص 150.

خوبست این کتاب را کنار«توحید صدوق»قرار داد،آنگاه درباره هردو کاتب داوری کرد.

6-«البیان القادری»،منسوب به القادر باللّه،از خلفای بنی عباس.وی در سال 408،فقهای معتزله را مجبور به تبری از مکتب خود کرد و از همه آنان،بر عقائد اشاعره،امضاء گرفت و کتابی نوشت که در آن عقائد اهل حدیث،بالاخص فضائل صحابه را به ترتیب مذهب اهل حدیث آورد.

این کتاب،در روزهای جمعه،در حلقات اصحاب حدیث،در مسجد جامع«المهدی»در بغداد،قرائت می شد و همه مردم می شنیدند (1).

این ها رساله های کوچکی از عقائد اهل حدیث است.و در این مورد کتابهای دیگری نیز وجود دارد که ما به همین مقدار اکتفاء می کنیم.ترجمه همه این رساله ها و یا نقل مطالب از آن ها،مایۀ اطاله سخن است،از این جهت،تنها به ترجمۀ باب دوم از کتاب«الابانه»ابو الحسن اشعری،اکتفا می ورزیم.شاید این باب که در آن-51-اصل از عقائد اهل حدیث آمده،بیان گر اصول عقائد آنان باشد؛البته قسمتی از این اصول،مورد تسلیم همه فرق اسلامی است،ولی قسمت دیگر،اختصاص به خود آنان دارد.

اصول عقائد اهل حدیث از زبان«اشعری»:

«1-ما به خدا و فرشتگان و کتابها و رسولان او و آنچه که از جانب او آمده است و راویان مورد اعتماد،از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نقل کرده اند،اقرار می کنیم و چیزی از آن را رد نمی کنیم.

2-خدا،خدای یگانه است،جز او خدایی نیست،بزرگوار و بی نیاز است،

ص:158


1- 1) تاریخ بغداد،ج 4،ص 37.

نه همسری دارد و نه فرزندی.

3-محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بنده او و رسول اوست،که او را با هدایت و آیین استوار فرستاده است.

4-بهشت و دوزخ بر حق هستند.

5-رستاخیز می آید و در آن شکی نیست و خدا مردگان قبور را برمی انگیزد.

6-خداوند بر عرش خود استقرار دارد (1).چنانکه فرموده است:

اَلرَّحْمنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوی (سورۀ طه5/).

7-خدا چهره ای دارد،ولی بدون کیفیت(بلا کیف).چنانکه فرموده است:

وَ یَبْقی وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِکْرامِ (سورۀ رحمن27/).

«روی پروردگارت باقی می ماند که صاحب جلال و احترام است».

8-خدا دارای«دو دست»است بدون کیفیت.چنانکه می فرماید:

خَلَقْتُ بِیَدَیَّ (سورۀ ص75/)«آدم را با دو دستم آفریدم».

و نیز می فرماید:

بَلْ یَداهُ مَبْسُوطَتانِ (سورۀ مائده64/)«بلکه دست های او باز هستند».

9-خدا چشم دارد اما بدون کیفیت (2).چنانکه فرمود:

ص:159


1- 1) اهل حدیث،در این آیه،«استواء»را به معنای استقرار می گیرند،نه بمعنای استیلاء و تسلط.چیزی که هست،برخی از آنان برای پرهیز از تشبیه و تجسیم می گویند:خدا بر عرش استقرار دارد ولی کیفیت آن برای ما معلوم نیست.
2- 2) این واژه(بدون کیفیت)،در کتاب های کلامی اشاعره،پس از طرح صفات خبری مانند «وجه»و«ید»،زیاد بکار می رود و گاهی از آن با کلمه«البلکفه»که مصدر جعلی بلا کیف است،تعبیر می کنند و این برای فرار از تشبیه است.و حاصل این که می گویند:خدا چهره و دست و پا دارد ولی نه با کیفیتی که بشر دارد.ولی هرگز در توصیف خدا به این صفات

تَجْرِی بِأَعْیُنِنا (سوره قمر14/)«زیرنظر ما(چشم ما)حرکت می کرد).

10-آن کس که گمان کند نام های خدا غیر خدا است،او گمراه است.

(اسم با مسمی یکی است).

11-خدا دارای علم است(علم او غیر ذات او است).چنانکه می فرماید:

أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ (سورۀ نساء166/).

«کتاب خود را با علم خویش فرو فرستاد».و نیز فرموده است:

وَ ما تَحْمِلُ مِنْ أُنْثی وَ لا تَضَعُ إِلاّ بِعِلْمِهِ (سورۀ فاطر11/).

«هیچ ماده ای آبستن نمی شود و نمی زاید مگر با علم او».

12-ما برای خدا،گوش و چشم ثابت می کنیم و هرگز آن ها را نفی نمی کنیم،آن گونه که معتزله و جهمیه و خوارج نفی کردند.

13-ما برای خدا قوه و نیرو ثابت می کنیم.چنانکه فرموده است:

أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّ اللّهَ الَّذِی خَلَقَهُمْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُمْ قُوَّةً (سورۀ فصلت15/).

«آیا نمی بینید خدایی که آنان را آفریده،از ایشان نیرومندتر است؟»

14-ما می گوییم:کلام خدا مخلوق نیست و خدا چیزی را خلق نکرده است مگر این که به او گفت:«کن»،پس آن هم وجود پذیرفت«فیکون».چنان که می گوید:

إِنَّما قَوْلُنا لِشَیْءٍ إِذا أَرَدْناهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ (سورۀ نحل40/).

«گفتار ما به چیزی آنگاه که هستی او را بخواهیم.این است که«باش»،پس آن چیز محقق می شود».

ص:160

15-در زمین چیزی از خیر و شر نیست،مگر آن که خدا،آن را خواسته است و هر چیزی در جهان،با خواست خدا پدید می آید و کسی نمی تواند کاری را انجام دهد قبل از آن که خدا آن کار را انجام دهد.

16-ما از خدا بی نیاز نمی شویم و نمی توانیم از قلمرو علم او بیرون بیاییم.

17-آفریدگاری جز خدا نیست و اعمال بندگان،مخلوق خدا است.چنانکه می فرماید:

وَ اللّهُ خَلَقَکُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ (سورۀ صافات96/).

«خدا شما را و آنچه را انجام می دهید،آفریده است».

بندگان خدا،توانایی بر آفریدن چیزی ندارند،در حالی که آنان مخلوقند.

چنان که می فرماید:

هَلْ مِنْ خالِقٍ غَیْرُ اللّهِ (سورۀ فاطر3/.).

«آیا آفریدگاری جز خدا هست؟» (1).

18-خداوند،به مؤمنان توفیق اطاعت داده و آنان را مشمول لطف خود قرار داده و اصلاح و هدایت کرده است و نیز،او،کافران را گمراه کرده و آنان را از هدایت خود محروم ساخته و نعمت ایمان را به آنان عطا نفرموده است و اگر چنین لطف و اصلاحی در حق آنان انجام می داد،آنان از صالحان بودند و اگر هدایتشان می کرد هدایت یافته بودند.چنانکه می فرماید:

مَنْ یَهْدِ اللّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِی وَ مَنْ یُضْلِلْ فَأُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ (سورۀ اعراف178/).

ص:161


1- 1) در اینجا به آیات دیگری که از نظر مضمون،با آیۀ وارد در متن،یکی است،استدلال کرده است،مانند آیه های 17 و 20 سورۀ نحل و 35 طور.

«هرکس را که خدا هدایت کند،او هدایت یافته و هرکس را گمراه کند، زیان کار است».

خدا می تواند کافران را اصلاح کند و ایمان را به آنان لطف بفرماید تا از مؤمنان گردند،ولی او خواسته است که آنان کافر باشند،چنان که دانسته و آنان را کمک نکرده و بر دل های آنان مهر زده است(تا نور هدایت در آن وارد نشود).

19-خیر و شر و قضا و قدر،همه از خداست و ما به قضا و قدر و خیر و شر،و شیرین و تلخ،هردو ایمان می آوریم و می دانیم،آنچه که به ما نرسیده، مقدّر نبوده که برسد و آنچه به ما رسیده،ممکن نبوده که خطا برود و بندگان خدا برای خود زیان و سودی جز آنچه او بخواهد مالک نیستند.چنان که می فرماید:

قُلْ لا أَمْلِکُ لِنَفْسِی نَفْعاً وَ لا ضَرًّا إِلاّ ما شاءَ اللّهُ (سورۀ اعراف188/).

«بگو،من برای خود سود و زیانی را مالک نمی شوم،جز آنچه را که خدا خواهد».

ما در کارهای خود به خدا پناه می بریم و نیاز و فقدان را برای خود در هر زمان،ثابت می دانیم.

20-ما می گوییم:قرآن کلام خداست و آفریده نشده است و آن کس که قرآن را مخلوق بشمارد،کافر است.

21-عقیده داریم که خدا در آخرت،با چشم ها دیده می شود،چنان که ماه در شب چهاردهم رؤیت می گردد.مؤمنان،خدا را می بینند،چنان که در روایات رسول خدا آمده است،کافران از رؤیت خدا ممنوعند،تا آنگاه که مؤمنان،خدا را در بهشت می بینند.چنانکه می فرماید:

کَلاّ إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ (سورۀ مطففین15/).

«چنین نیست،آنان در روز رستاخیز از(دیدن)پروردگار خود مستورند».

ص:162

موسی-علیه السّلام-از خدا خواست که در دنیا او را ببیند و خدا بر کوه تجلی کرد و آن را ویران گردانید؛از این طریق به موسی تفهیم کرد که او در دنیا دیده نمی شود.

22-عقیده داریم که نباید یک نفر از اهل قبله را به گناهی که مرتکب می شود تکفیر کنیم،مانند دزدی و می گساری،برخلاف خوارج که آنان مرتکب کبیره را کافر می دانند.

23-می گوییم:اسلام وسیع تر از ایمان است و هر اسلامی ایمان نیست.

24-معتقدیم،خدا دل ها را دگرگون می کند و دل های بندگان میان دو انگشت از انگشتان خدا است و خداوند،آسمان ها و زمین را روی یک انگشت خود برمی دارد.چنان که در روایت از رسول خدا آمده است؛(البته بدون اعتقاد به کیفیت).

25-معتقدیم،هیچ کس از اهل توحید و ایمان را نباید به بهشت و دوزخ محکوم کرد مگر کسی را که رسول خدا،به بهشتی بودن او گواهی داده است و نیز برای گنه کاران بهشت را امیدواریم و در عین حال می ترسیم آنان در آتش معذب باشند.ما می گوییم:خداوند گروهی را پس از آن که در آتش سوختند،به شفاعت پیامبر،بیرون می آورد و این عقیده،نتیجه روایاتی است که از پیامبر آمده است.

26-ما به عذاب قبر و حوض ایمان داریم.میزان،صراط و برانگیخته شدن پس از مرگ،حق است.و خدا بندگان را در قیامت نگه می دارد و به حساب مؤمنان می رسد.

27-ایمان،گفتار و کردار،افزایش و کاهش می پذیرد و روایات صحیحه را در این مورد که افراد مورد اعتماد از رسول خدا نقل کرده اند،می پذیریم.

28-پیشینیان را دوست داریم،آنان را که خداوند به شرف مصاحبت با پیامبر

ص:163

برگزیده است و آنان را می ستاییم،چنان که خدا ستوده است و همۀ آنان را دوست داریم.

29-معتقدیم،پیشوای برتر پس از پیامبر،ابو بکر صدیق که رضوان خدا بر او باد،می باشد.خدا به وسیله او به اسلام عزت بخشید و او را بر مرتدان پیروز کرد و مسلمانان،او را برای امامت و پیشوایی برگزیدند،چنان که رسول خدا،او را برای نماز،مقدم داشت و همگی،او را خلیفه رسول خدا نامیدند.پس از او،عمر بن خطاب که رضوان خدا بر او باد و از آن پس،عثمان بن عفان که رضوان خدا بر او باد،خلیفه اند.و کسانی که او را کشتند،او را به ظلم و عداوت کشتند.سپس علی بن ابی طالب،که رضوان خدا بر او باد،خلیفه رسول خداست.آنان، پیشوایان پس از پیامبر خدا هستند و جانشینی آنان،جانشینی از مقام نبوت است.

گواهی می دهیم،به بهشتی بودن ده نفری که رسول خدا بر بهشتی بودن آنان، گواهی داده است و دیگر یاران رسول خدا را دوست داریم و زبان را از بازگویی اختلافاتی که در میان آنان رخ داده است،بازمی داریم و معتقدیم که خلفای چهار گانه،خلیفه های راشد(هدایت یافته)و برتر بودند و کسی در فضیلت،با آنان برابری نمی کند.

30-همۀ روایاتی را که می گوید:خدا به آسمان نخست فرود می آید، تصدیق می کنیم.و نیز این که او پس از فرود آمدن می گوید:«آیا سئوال کننده و یا استغفارکننده ای هست؟»و همچنین دیگر چیزهایی را که آنان(راویان)نقل کرده اند،تصدیق می کنیم.

31-در مسائل اختلافی،به کتاب خدا و سنت پیامبر و اجماع مسلمین و آنچه که به این ها بازمی گردد،اعتماد می کنیم.هرگز در دین خدا چیزی را که خدا به آن اذن نداده است،بدعت نمی گذاریم،و چیزی را که نمی دانیم به خدا نسبت نمی دهیم.

ص:164

32-معتقدیم که خدا روز رستاخیز می آید.چنانکه می فرماید:

وَ جاءَ رَبُّکَ وَ الْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا (سورۀ فجر22/).

«پروردگارت با فرشتگان صف کشان می آیند».

معتقدیم که خدا به بندگانش نزدیک است،هرگونه که بخواهد.چنان که می فرماید:

وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ (سورۀ ق16/).

«ما از رگ گردن به او نزدیکتریم».

و چنان که می فرماید:

ثُمَّ دَنا فَتَدَلّی فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنی (سورۀ نجم8/-9).

«نزدیک شد و سپس درآویخت،آنگاه به مقدار دو کمان یا کمتر،فاصله یافت».

33-نماز جمعه و نماز دیگر اعیاد و دیگر نمازها،از آیین ماست،چنان که نماز خواندن پشت سر هر نیکوکار و یا بدکاری جزء آیین ماست؛زیرا روایت شده است که عبد الرحمان بن عمر،پشت سر حجاج بن یوسف نماز می خواند.

34-مسح بر چکمه و جوراب در حضر و سفر جایز است.

35-لازم می دانیم که برای رستگاری پیشوایان اسلام دعا کنیم و به پیشوایی آنان اقرار کنیم و کسانی که هنگام انحراف رهبران،شورش بر ضد آنان را لازم می دانند،گمراهند،و پیوسته خروج بر آنان(راهبران)را با قوه و قدرت انکار می کنیم و ترک قتال و نبرد را در فتنه ها لازم می دانیم.

36-معتقدیم که روزی دجال،خروج خواهد کرد،چنان که در روایات از رسول خدا آمده است.

ص:165

37-به عذاب قبر و سئوال منکر و نکیر ایمان داریم،این دو نفر از به خاک سپردگان سئوال می کنند.

38-حدیث معراج را می پذیریم.

39-بسیاری از رؤیاها را صحیح می دانیم و معتقدیم که آن ها تعبیری دارند.

40-دادن صدقه از طرف مردگان و دعا برای آنان را صحیح می دانیم و معتقدیم که عمل ما به آنان سود می رساند.

41-تأثیر سحر و ساحر در این دنیا را می پذیریم و می گوییم،سحر واقعیت دارد.

42-معتقدیم،هرکس از اهل قبله مرد،باید بر او نماز گزارد،خواه نیکو کار باشد یا بدکار.چنانچه به قانون ارث ایمان داریم.

43-معتقدیم که بهشت و دوزخ آفریده شده اند.

44-می گوییم هرکس بمیرد یا کشته شود،به اجل خود مرده و کشته شده است.

45-روزی افراد از جانب خدا است که به بندگان خود روزی می دهد،حلال باشد یا حرام.

46-ما برخلاف معتزله و جهمیه،معتقدیم که شیطان،انسان را وسوسه می کند و در دل او شک ایجاد می کند و به او آسیب می رساند.چنانکه می فرماید:

اَلَّذِینَ یَأْکُلُونَ الرِّبا لا یَقُومُونَ إِلاّ کَما یَقُومُ الَّذِی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطانُ مِنَ الْمَسِّ (سورۀ بقره275/).

«کسانی که ربا می خورند،از جای برنمی خیزند،مگر مانند کسی که شیطان او را آسیب رسانده است».و نیز می فرماید:

ص:166

مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنّاسِ اَلَّذِی یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النّاسِ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النّاسِ (سورۀ ناس4/-6).

«بگو از شر هر وسوسه گر فریبکار که در سینه های مردم وسوسه می کند،از جن و انس(به خدا پناه می برم)».

47-معتقدیم،خدا صالحان را به آیاتی که برای آنان آشکار می سازد، اختصاص می دهد.

48-عقیده ما درباره کودکان مشرکان،این است که خدا در سرای دیگر آتشی را برای آنان برمی افروزد،سپس به آنان می گوید:داخل آتش شوید.هرکس از آنان داخل شود،آتش برای او سرد و سلامت می گردد.و هرکس ابا ورزد،معذّب می شود.

49-معتقدیم،خدا می داند که بندگان،چه کارهایی را انجام می دهند و به کجا می روند،آنچه را واقع شده و واقع می شود می داند و نیز می داند آنچه واقع نشده اگر واقع می شد چگونه بود؛این ها برای او معلوم است.

50-معتقدیم که باید از پیشوایان اطاعت کرد.و برای مسلمانان خیرخواه بود.

51-لازم می دانیم که از بدعت گزاران و هواپرستان جدا شویم.

این ها چیزهایی است که ما به آن معتقدیم و در آینده بر این ها دلیل اقامه می کنیم و آنچه را در اینجا نگفتیم،در آینده خواهیم گفت» (1).

اصول عقائد اهل حدیث از لسان ملطی

ابو الحسین ملطی(متوفای 377)،در کتاب خود،عقیده اهل سنت را در

ص:167


1- 1) الابانه،ص 18-29.

چند اصل خلاصه کرده و آن ها را به صورت یادشده در زیر،بیان کرده است:

«1-رضا و خشنودی به قضاء الهی و تسلیم در برابر امر او و بردباری بر حکم وی.

2-اخذ به واجبات و دوری از محرمات.

3-اخلاص در عمل و کار برای خدا.

4-ایمان،به تقدیر الهی و این که خوب و بد از جانب خدا است.

5-ترک مجادله در مسائل دینی.

6-مسح بر جوراب و چکمه سنت است.

7-جهاد در کنار اهل قبله سنت است.

8-نماز بر همه مردگان اهل قبله سنت است.

9-ایمان،گفتار و کردار است و افزایش و کاهش می پذیرد.

10-قرآن کلام خدا است.

11-استقامت زیر پرچم سلطان،خواه دادگر باشد و خواه ستمگر،لازم است و خروج بر امراء جایز نیست،هرچند ستم کنند.

12-هیچ یک از اهل توحید به صورت قطعی محکوم به بهشت یا دوزخ نیست.

13-هیچ یک از اهل توحید در سایه گناه کبیره کافر نمی شود.

14-خویشتن داری از بدگویی به یاران رسول خدا.

15-بهترین مردم پس از رسول خدا ابو بکر،سپس عمر،بعد از او عثمان،و آنگاه علی،است» (1).

ص:168


1- 1) التنبیه و الرد،ص 14-15.

تا اینجا،با اصول عقائد اهل حدیث که اشعری،و ملطی،از آنان نقل کرده اند و خود نیز از آنان بوده و یا بعدا به آنان پیوستند،آشنا شدیم.اکنون قبل از تشریح برخی از اصول اهل حدیث،نکاتی را یادآور می شویم:

1-در اینجا برخی از مسائل فقهی،مانند مسح بر کفش یا نماز بر اهل قبله و نماز جمعه و اعیاد،جزء اصول عقائد آمده است و اصولا روشن نیست که چرا چنین مسائل فرعی،در عداد مسائل اصلی،قرار گرفته اند؟

2-ملاحظه این اصول،به روشنی ثابت می کند که هریک از آن ها یا غالب آن ها به عنوان جبهه گیری در مقابل مخالفان،جزء اصول عقائد آمده است،به گونه ای که اگر مکتب مخالف در این مورد وجود نداشت،هرگز اهل حدیث به این فکر نمی افتادند که چنین مسائلی را جزء اصول عقائد قرار دهند.

مثلا،مسأله قدیم و حادث بودن کلام خدا،در آغاز قرن دوم بلکه کمی بعد، بر سر زبان ها افتاد و اصلا چنین چیزی در کلام رسول خدا و صحابه وجود نداشته است،ولی چون اهل حدیث،در مقابل حدوث قرآن،جبهه گیری کردند،اعتقاد به قدم(حادث نبودن قرآن)،جزء عقائد اسلامی درآمد.و مسائل قضاء و قدر و این که خیر و شر از جانب خدا است نیز،از این قبیل است.

مقصود از اصول عقائد،اموری است که در عصر رسول خدا،اسلام و ایمان،به آن بستگی داشت به گونه ای که فرد،با اعتقاد به آن اصول،در عداد مسلمانان و مؤمنان درآمده،و با ترک آن،از جرگه آنان،بیرون می رفت و قسمتی از این اصول،فاقد چنین ویژگی می باشد.

ممکن است گفته شود که همه،یا اکثر این اصول،ریشه قرآنی یا حدیثی دارند و از این جهت در عداد اصول عقائد درآمده اند.ولی باید توجه داشت که اگر وجود یک مطلب در قرآن و حدیث،موجب آن باشد که جزء عقائد درآید،باید

ص:169

مجموع آنچه در این دو منبع دینی وارد شده،به عنوان اصول عقائد معرفی شود.

بنابراین،بسیاری از آنچه«اشاعره»در شمار اصول عقائد می شمرند،با فلسفۀ جبهه گیری در برابر مخالف،قابل توجیه است.

3-اگر کتاب«الابانه»که چاپ و منتشر شده است،به راستی نوشته شیخ ابو الحسن اشعری باشد،و عقائد اهل حدیث همان باشد که در(باب دوّم)آن کتاب آمده است،اصل های 6،7،8،9،12،13،21،24،30 و 32 از آن گواه،بر تجسیم و تشبیه است؛هرچند،برخی از اهل حدیث،از تظاهر به تجسیم ابائی ندارند،لیکن گروهی از آنان،خود را جزء اهل تنزیه می داند و شیخ اشعری برای فرار از تجسیم،کلمه«بلا کیف»را افزوده؛ولی در آینده خواهیم گفت که این قید،دردی را دوا نمی کند.

4-در میان این اصول،مسائلی است که مورد اتّفاق همه مسلمین می باشد و یک رشته از مسائل آن،اهمیت چندانی ندارد،لیکن پاره ای از آن ها،در خور بحث و تبیین است.ما برای این که از کنار عقائد اهل حدیث به سادگی نگذریم، برخی از عقائد آنان را مورد بررسی قرار می دهیم.که اهمّ آن ها عبارتند از:

1-اطاعت از سلطان جائر و تحریم براندازی نظام های جائر.

2-عدالت«سلف»و بالاخص همه صحابه.

3-امامت خلفای چهارگانه و فضیلت آنان به ترتیب تاریخ خلافت.

4-مسأله«تقدیر»و این که خیر و شر،همه از جانب خدا است و بشر در آن ها نقشی ندارد.

5-صفات خبری و تفسیر آن به گونه ای که منتهی به تجسیم و تشبیه شود.

پس از فراغ از این بحث گسترده،فصلی درباره تاریخ«سلفیه»خواهیم گشود که امروزه دعوت به آن،در جامعه اهل سنت،نوعی روشن فکری به حساب می آید.

ص:170

عقاید اهل حدیث

1

اشاره

فرمان برداری

از فرمانروای ستمگر

مسأله پیروی از دستور فرمانروایان،یکی از بحث های مهم فقهی و در عین حال،یک نوع بحث کلامی است.در این جا باید پیرامون دو مسأله گفتگو کرد:

الف-پیروی از احکام سلطان عادل.

ب-پیروی از احکام سلطان ستم کار.

الف:پیروی از سلطان عادل
اشاره

شکی نیست که پیروی از دستور فرمان روای عادل در هر درجه و رتبه ای که باشد،از دستورات الهی است.زیرا اجتماع،در پرتو نظم و انضباط پیش می رود و یکی از مظاهر انضباط این است که اگر فردی طبق موازین اسلامی حائز مقامی شد،باید از فرمان او پیروی کرد تا به مقاصد اسلامی تحقق بخشید.روایت در این باره بیش از آن است که در این مختصر بگنجد و ما تنها برخی را که محدثین سنی و شیعه نقل کرده اند یادآور می شویم.نخست آنچه را که محدثان اهل سنت نقل کرده اند،می آوریم:

ص:171

1-پیامبر گرامی فرمود:«فرمان روای دادگر و فروتن،سایه خدا،مظهر قدرت او در روی زمین است و برای هر کاری از کارهای وی،نتیجۀ عمل هفتاد «صدّیق»داده می شود» (1).

2-پیامبر گرامی فرمود:«برترین انسان،پیشوایی است که هنگام سخن گفتن،راست بگوید و اگر داوری کند،دادگستر باشد و اگر مهر طلبند،محبت ورزد» (2).

3-نیز فرمود:«گرامی ترین انسان ها نزد خدا،در روز رستاخیز،و نزدیک ترین آنان به خدا،پیشوای دادگر است و مبغوض ترین انسان ها به خدا و دورترین آنان از او،پیشوای ستمگر است» (3).

4-همچنین فرمود:«فرمان روا،سایه خدا در زمین است،افراد ناتوان به او پناه می برند و افراد ستم دیده از او مدد می جویند؛و هرکس فرمان روای خدا را در دنیا کمک کند،خدا او را در روز رستاخیز کمک می کند» 4.

5-پیامبر گرامی همچنین فرمود:«آن کس که دارای سه خوی ارزنده است، می تواند پیشوای مردم و امانت دار آنان گردد:

1-در داوری های خود عدالت پیشه باشد.

2-از رعیت دوری نگزیند.

3-قانون خدا را نسبت به خویش و بیگانه یکسان اجرا کند» (4).

ص:172


1- 1) کنز العمال،ج 96،ص 6،احادیث شمارۀ 14589 و 14593 و 14572 و 14604.
2- 2) همان مدرک.
3- 3و4) کنز العمال،ج 96 ص 6،احادیث شمارۀ 14589 و 14593 و 14572 و 14604.
4- 5) کنز العمال،ج 5،حدیث شماره 14315.

این ها یک رشته روایاتی است که پیشوایان اهل سنت در کتاب های حدیث خود،نقل کرده اند.قسمتی از این ها صریحا درباره سلطان عادل سخن می گوید، و قسمتی دیگر نیز با کمک قرائن،مربوط به او می باشد.

خلاصه،مجموع این ستایش ها و ارج گذاری ها،از آن حاکمان عادل،و فرمان رویان دادگر است که در پرتو دادگستری،به اسلام تجسم بخشیده و قلوب مردم را به این آیین الهی جذب می کنند.

از طریق محدثان شیعه نیز روایاتی در این زمینه وارد شده است که برخی را یاد آور می شویم:

1-سرور شهیدان،حضرت حسین بن علی-علیه السّلام-می فرماید:«سوگند به جانم،پیشوا آن کسی است که با قرآن داوری کند،عدالت را گسترش دهد،به آیین حق معتقد گردد،و در راه خدا خویشتن دار باشد» (1).

2-امام صادق-علیه السّلام-می فرماید:«آن کس که احادیث ما را نقل کند و در حلال و حرام ما بنگرد و احکام ما را بشناسد،به داوری او راضی شوید؛من او را بر شما حاکم و فرمان روا قرار دادم؛آنگاه که مطابق حکم ما داوری کرد و از او پذیرفته نشد،حکم خدا سبک شمرده شده و سخن ما مردود گشته است،و آن کس که بر ما رد کند،سخن خدا را رد کرده و آن،هم پایۀ شرک است» (2).

ص:173


1- 1) «فلعمری ما الامام الا الحاکم بالکتاب القائم بالقسط الدائن بدین الحق،الحابس نفسه علی ذات اللّه»،تاریخ طبری،ج 4، [1]حوادث سال 60،صفحه 262.
2- 2) وسائل الشیعه،ج 18،باب 11،ابواب صفات قاضی،حدیث 1. [2]متن حدیث چنین است:«من روی حدیثنا و نظر فی حلالنا و حرامنا و عرف احکامنا فلیرضوا به حکما فانی قد جعلته علیکم حاکما فاذا حکم بحکمنا فلم یقبل منه فانما استخف بحکم اللّه و علینا رد،و الراد علینا،الراد علی اللّه و هو علی الشرک باللّه».

تا این جا،لزوم پیروی از سلطان عادل روشن گشت و دریافتیم که بقای یک جامعه،در گرو حکومتی است که سخن او نافذ و رأی او مطاع باشد.زیرا اسلام یک آیین فردی نیست که پیروان خود را تنها به اعمال فردی و تهذیب های شخصی، دعوت کند و از مسائل اجتماعی غفلت ورزد؛طبعا یک نظام اجتماعی فرمان روایی لازم دارد که سخن او مؤثر،و نظر او قاطع باشد و این روایات همگی ناظر به چنین حاکمی است.

مقصود از«اولی الامر»کیست؟

در این جا ممکن است اعتراض شود،قرآن به طور مطلق به پیروی از اولی الامر دعوت می کند و می فرماید:

أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ (سورۀ نساء59/).

«از خدا و رسول او و فرمان روایان خود،پیروی کنید».

در آیه یادشده،قید«عدالت»وارد نشده است،در این صورت اطاعت هر سلطانی اعم از عادل و یا فاسق لازم و واجب می باشد.

پاسخ این اعتراض،روشن است،زیرا مقصود واقعی،اطاعت از فرمان روایان عادل و دادگر است،به گواهی اینکه خداوند از اطاعت ظالمان و ستم گران به عناوین گوناگونی نهی فرموده است و اگر مجموع آیاتی که از اطاعت غافلان،هواپرستان،کافران،منافقان،تکذیب کنندگان رسالت،گنه کاران،و مسرفان،نهی می کند،در یک جا جمع شود،به روشنی استفاده می شود که هریک از این عناوین،نشانه نهی از اطاعت حاکم جائر و ستم کار است که به نوعی از مرز عدالت گام بیرون نهاده،و در جرگه غافلان از یاد خدا و پیروان هوا و هوس و افراط

ص:174

گران و مسرفان درآمده است.اینک ما به برخی از آیات اشاره می کنیم،تا پس از جمع بندی روشن شود که:تنها کسی می تواند بر مسلمانان حاکم و مطاع باشد که از نظر عقیده و عمل،انسانی وارسته،درست اندیشه،راست گفتار و نیک رفتار باشد.

1- وَ لا تُطِیعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِینَ (سورۀ شعراء151/)«از فرمان اسراف کاران پیروی مکنید».

2- فَلا تُطِعِ الْمُکَذِّبِینَ (سورۀ قلم8/)«از دروغ گویان اطاعت نکن».

3- وَ لا تُطِعْ کُلَّ حَلاّفٍ مَهِینٍ (سورۀ قلم10/)«از افراد پست که بسیار سوگند می خورند فرمان مبر».

4- وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنا وَ اتَّبَعَ هَواهُ وَ کانَ أَمْرُهُ فُرُطاً (سورۀ کهف28/).

«از آن کس که دلش را از یاد خود غافل ساخته ایم،و پیرو هوا و هوس خویش است و تبه کاری می کند،اطاعت مکن».

5- یا أَیُّهَا النَّبِیُّ اتَّقِ اللّهَ وَ لا تُطِعِ الْکافِرِینَ وَ الْمُنافِقِینَ (سورۀ احزاب1/).

«ای پیامبر از(مخالف)خدا بپرهیز و از کافران و منافقان اطاعت نکن».

6- فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ وَ لا تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ کَفُوراً (سورۀ انسان24/).

«در برابر فرمان خدایت با استقامت باش و از هیچ گنه کار و کافری فرمان مبر».

از جمع بندی این آیات و امثال آن،با آیه اطاعت از«اولو الامر»،به روشنی ثابت می شود،تنها اطاعت فرمان روای عادل واجب است،و تنها رأی او نافذ و قاطع می باشد،نه هر فرمان روایی.

ص:175

آنچه مهم است،بررسی حکم فرمان روای غیرعادلی است که به گونه ای بر مسند حکومت نشسته و خود را امیر مؤمنان،و فرمان روای آنان قرار داده است.باید دید اهل حدیث و پیشاپیش آنان،احمد بن حنبل و یا متکلّمان اشعری در این باره چه می گویند؟

برای احاطه به همۀ جوانب مسأله،لازم است در موارد زیر بحث و گفتگو شود.

کسب قدرت در سایه زور

اگر فردی در پرتو آتش سلاح،و برق شمشیر،حکومت را به دست بگیرد و با اعمال قدرت و کودتای سفید یا سرخ،بر مسند فرمان روایی بنشیند،آیا حکومت او از نظر اسلام شرعیت دارد یا نه،و به اصطلاح تحت عنوان«اولی الامر»داخل هست یا نه؟

پاسخ این سئوال منفی است و با توجه به مبانی حقوقی حکومتها،چنین حکومت هایی نمی تواند رسمی و قانونی باشند.

فرمان روایی،جز با محدود کردن حریّت ها و آزادی ها،خواه به صلاح مردم باشد و یا به زیان آنان،انجام نمی گیرد،حکومت،بدون بودجه لازم و نیروی نظامی و انتظامی پایدار نمی باشد،و سنگینی تأمین هزینه آن،بر دوش ملت است که با پرداخت مالیات و دیگر عوارض،حکومت ها را به پا می دارند.در اینجا مسألۀ محدودیت مالی و تصرف در اموال مردم مطرح می شود،که عقل و خرد و وحی و شرع می گویند:«الناس مسلطون علی اموالهم»،و کسی حق ندارد بدون رضایت،مردم در اموال آنان تصرف کند.

حکومت،برای حفظ موجودیت خود و دفاع در برابر قدرت های دیگر که

ص:176

می خواهند بسان او قدرت را قبضه کنند،نیاز به نیروی نظامی و انتظامی دارد و بهره گیری از چنین قدرتی مستلزم تصرف در اموال و نفوس مردم،آن هم بدون رضایت آنان است.

گذشته از این،حکومت ها برای حفظ خود،ناچارند بخش گسترده ای از آزادی های فردی را بدون یک مبنای حقوقی صحیح،محدود سازند.

حکومتی که می خواهد مشروع باشد،باید برای خود مبنای حقوقی داشته باشد؛تا رنگ شرعی و چهرۀ قانونی بگیرد.

بنابراین،یا باید حکومت،مردمی و ملی باشد،تا مردم با رضایت خود محدودیت های فردی و مالی را پذیرفته و در نتیجه،به آن صبغه قانونی و مشروعیت بخشند؛و یا حکومت،الهی باشد،تا حاکم،از جانب خداوند،در قلمروهای یاد شده،ایجاد محدودیت کند.و این کار،برخلاف خرد و فطرت نیست،زیرا «خدا»،مالک انسان و دارایی اوست،و او در تصرّف خود،مصلحت انسان را-که مملوک اوست-در نظر می گیرد.چنین حکومتی هرگز به زیان مردم نیست،بلکه بهترین حکومت ها از نظر برنامه و اجرا خواهد بود.

از این دو مبنای حکومتی که بگذریم،دیگر حاکمیت ها ستم گرانه است و بهیچ وجه،جنبۀ قانونی یا شرعی صحیح ندارد.

امام حنابله و دیگران که می کوشند به چنین حکومت هایی چهرۀ قانونی دهند،جدّا به خطا رفته اند.آیا صحیح است بگوییم،چنین حاکمانی در عداد «اولی الامر»هستند،آنان که در ردیف خدا و رسول او قرار گرفته اند؟:

أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ (سورۀ نساء59/).

اسلامی که اجازه نمی دهد،کسی در مال دیگری بدون اجازه او تصرف کند:

ص:177

«لا یحل مال امری مسلم الا بطیب نفسه»،اسلامی که مردم را مسلط بر مال خود می داند:«الناس مسلطون علی اموالهم»،هرگز اجازه نمی دهد که حکومت دژخیمان و زورمندان،رسمی باشد،تا بر جان و مال امت بتازند و بر سرنوشت آنان مسلط شوند.

حکومتها و رضایت عمومی

با یک محاسبه اجمالی،کافی است،حکومت های زورمداران را غیر اصیل بدانیم.

امیر مؤمنان-علیه السّلام-در نامه ای به معاویه می نویسد:«بر مسلمانان لازم است،آنگاه که امام آنان درگذشت یا کشته شد،قبل از هر کاری،برای خود پیشوایی برگزینند تا کارهای آنان را سامان دهد؛امامی که عفیف،دانا،پرهیزکار و آشنا به سنت و موازین قضاوت باشد و حق مظلوم را از ظالم بستاند...» (1).

حسین بن علی-علیه السّلام-در نامه ای خطاب به مردم کوفه چنین نوشت:

«سپاس خدای را که دشمن ستم گر و معاند را درهم شکست،دشمنی که بر پشت این امت سوار شد،حق امت را غصب کرد،خراج و مالیات آنان را به ناحق تصاحب کرد،و بدون رضایت آنان،بر ایشان فرمان راند،نیکان آنان را کشت و بدان را زنده نگه داشت» (2).

امام صادق-علیه السّلام-حاکمی را که با شمشیر و تازیانه بر مردم حکومت

ص:178


1- 1) کتاب سلیم بن قیس،ص 82.
2- 2) تاریخ کامل ابن اثیر جزری،ج 3،ص 266.« [1]الحمد للّه الذی قصم عدوکم الجبار العنید الذی انتزی علی هذه الامه و غصبها فیئها و تامر علیها بغیر رضی منها ثم قتل خیارها و استبقی شرارها».

می کند،چنین سرزنش فرموده است:«روزی یکی از یارانش از وی می پرسد،اگر در میان شیعیان نزاعی رخ دهد ما چه کنیم؟آیا درست است که به عالم برجسته ای از خودمان(شیعه)مراجعه کنیم؟

امام فرمود:آری،آنگاه افزود:داوری چنین عالمی که مورد گزینش طرفین است،جدای از داوری آن سلطانی است که با شمشیر و تازیانه بر مردم حکومت می کند» (1).

ب-اطاعت از حاکم ستم گر
اشاره

مطلبی که در اینجا قابل بررسی است،تشریع حکم اطاعت از حاکم ستم گر می باشد.فرض کنید ما حکومت زور و فشار را به رسمیت شناختیم،آیا باید از چنین حاکمی بدون چون و چرا اطاعت کرد؟خواه فرمان او مطابق سخن اسلام باشد یا برخلاف آن.

شکی نیست که اطاعت از چنین حاکمی،در صورتی که فرمان برخلاف شرع بدهد،جائز نیست.حتی آن گروه از حنابله و اشاعره که به چنین حکومت هایی صبغۀ شرعی می دهند،اطاعت آنان را در صورتی جائز می دانند که به معصیت، فرمان ندهند؛ابو جعفر طحاوی،در رسالۀ معروف خود،چنین می گوید:«و نری طاعتهم من طاعات اللّه عز و جلّ فریضة علینا ما لم یأمروا بمعصیة-اطاعت آنان را در صورتی لازم می دانیم که به گناه فرمان ندهند» (2).

ص:179


1- 1) مستدرک الوسائل،ج 3،ص 187.البته این بخش از روایات که رضایت عمومی را شرط می داند،مربوط به زمانی است که از جانب خدا فرد مشخصی تعیین نشده باشد وگرنه با وجود چنین شخصی،رضایت همگانی،شرط درستی نخواهد بود.
2- 2) شرح العقیدة الطحاویه،طبع دمشق،ص 110.

خدا به زنان دستور می دهد که از فرمان پیامبر سرپیچی نکنند،آنگاه که دستور به معصیت و خلاف ندهد،چنانکه می فرماید: وَ لا یَعْصِینَکَ فِی مَعْرُوفٍ (سورۀ ممتحنه12/).

در روز قیامت گنه کارانی که از فرمان روایان گنه کار پیروی کرده اند،به پیشگاه خدا،چنین اعتذار می جویند:

رَبَّنا إِنّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ کُبَراءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبِیلاَ* رَبَّنا آتِهِمْ ضِعْفَیْنِ مِنَ الْعَذابِ وَ الْعَنْهُمْ لَعْناً کَبِیراً (سورۀ احزاب67/-68).

«پروردگارا،ما از رهبران و بزرگان خود اطاعت کردیم،پس آنان،ما را از راه، به در کردند،پروردگارا،عذاب آنان را دو چندان بفرما،و آنان را از رحمت خود کاملا بی بهره ساز».

حال،سخن در جایی است که فرمان روای جائر به امر مشروعی فرمان دهد، آیا در چنین شرائطی اطاعت او جایز است؟اینجاست که بسیاری از«حنابله»و اشاعره»،اطاعت او را لازم می دانند.

شکی نیست که اطاعت از چنین فرمان هایی مایۀ تقویت حکومت آنان می گردد.

تثبیت حکومت ستم گر،آینده تاریکی به دنبال دارد.آیا ثبت نام،در دیوان حکومت آنان و دعا در حق ایشان که نوعی اعتماد و«رکون»به آنان است،مشمول آیۀ زیر نمی باشد؟

وَ لا تَرْکَنُوا إِلَی الَّذِینَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّکُمُ النّارُ (سورۀ هود113/).

«هرگز بر افراد ستمگر تکیه و اعتماد نکنید تا آتش به شما برسد».

امروز،جای تأسف است که غالب سران کشورهای اسلامی،حاکمان دست

ص:180

نشانده و فرمان روایان متکی بر زر و زور هستند.و روحانیت،در بیشتر کشورهای اسلامی،کارمندان دستگاه آنان به شمار می آیند که با دعای خود در نمازهای جمعه و جماعات و نیز اطاعت از فرمان های مشروع فرمان روایان جائر،پایه های حکومت آنان را استواری می بخشند و بر طول حکومت ظلم می افزایند،و هرگاه در این زمینه با آنان سخنی گفته شود،به دلائلی متوسل می شوند که هرگز با روح اسلام سازگار نیست.

گاهی به آیه«اطیعوا اللّه»،استدلال می کنند،و گاهی به روایاتی تمسک می جویند و احیانا می گویند،ما تنها در چارچوب محدودی،از حکّام جور، پیروی می کنیم.

این دستاویزهای کودکانه،در پیشگاه خداوند،پذیرفته نیست،زیرا آیه«اولو الامر»،به بیانی که یادآور شدیم،تنها در شأن حاکمان دادگر است و روایاتی که به آن ها تمسک می جویند،با قرآن و روح اسلام مخالف است و همه آن ها ساخته و پرداخته عصر اموی و عباسی است که بازرگانان حدیث،برای تثبیت حکومت اربابان خود جعل و وضع نموده اند (1).

دستاویز سوم آنان،یعنی محدود بودن اطاعت نیز،گرچه زیبایی ظاهری دارد،ولی باطن آن بسیار کریه است،زیرا چنین همیاری نیز،مایۀ استواری حکومت جائران است که اسلام حتی برای لحظه ای به بقای این حکومت ها راضی نیست.

ص:181


1- 1) ما این روایات را در جلد اول ملل و نحل به زبان عربی،در ص 191-193،آورده ایم. (البته این بخش از روایات که رضایت عمومی را شرط می داند مربوط به زمانی است که از جانب خدا فرد مشخصی تعیین نشده باشد،وگرنه با وجود چنین شخصی،انتخاب و رضایت همگانی مطرح نخواهد بود).
براندازی حکومت های جائرانه

حکومت پنج ساله امیر مؤمنان علی-علیه السّلام-،خاطرۀ حکومت عدل و داد پیامبر گرامی را در دل ها زنده کرد و بار دیگر،مردم،با چهره واقعی حکومت اسلامی آشنا شدند.قیام فرزند گرامی او،حسین بن علی-علیه السّلام-،روح شهامت و پرخاش گری را در امت اسلامی زنده کرد و شیوۀ مبارزه با ستم گران را به دل باختگان آیین محمدی،آموخت؛پس از شهادت امام،انقلاب ها و شورش های فراوانی در جاهایی از سرزمین اسلامی به وقوع پیوست که سرانجام،به سرنگونی حکومت خاندان اموی انجامید.

عباسی ها که زیر نقاب ارادت به خاندان رسالت،قیام کردند،آنگاه که زمام امور را به دست گرفتند،در اشاعۀ ستم و فساد،کمتر از امویان نبودند.از این روی،فرزندان غیور اسلام با قیام های متعدد خود،پشت خلفا را لرزانیده،و عرصه را بر آنان تنگ می کردند؛در این شرایط که خلفای اموی و عباسی،با توسل به زور، انقلاب را سرکوب می کردند،از بازرگانان حدیث نیز که دین خود را به نازل ترین بهاء می فروختند،کمک می گرفتند و آنان،با اعتماد به روایاتی که به ظاهر به پیامبر منتهی می گردید،قیام و براندازی حکومت های جائرانه را حرام می شمردند، روایاتی که هرگز با روح تعالیم اسلام سازگار نیست و مزدوران حکومت ها به جعل آن ها پرداخته و آیین خود را به بهای کمی میفروختند.متأسفانه بعدها این روایات، کتب حدیث را پر کرده است،ولی نسلهای بعد،بی خبر از تاریخ غم انگیز حدیث،آن ها را سخن پیامبر می پندارند.ما فقط به نقل یکی از آن ها اکتفاء می ورزیم:

«قیل یا رسول اللّه افلا ننابذهم بالسیف؟فقال:لا،ما اقاموا فیکم الصلاة و

ص:182

اذا رأیتم من ولاتکم شیئا تکرهونه،فاکرهوا عمله،و لا تنتزعوا یدا من طاعته» (1).

«از پیامبر سئوال شد،آیا چنین حاکمان ستم گری را با شمشیر از مسند حکومت دور نکنیم؟فرمود:تا وقتی که نماز را بپا می دارند،نه.اگر از فرمانروایان خود،کار ناپسندی را دیدید،عمل آنان را بد بشمارید،ولی دست از اطاعت آنان برندارید».

چنین روایاتی که متأسفانه تعداد آن ها فراوان است،با روح اسلام و ظاهر آیات قرآن موافق نیست.

امر به معروف و نهی از منکر،دو اصل استوار اسلامی است که برای خود، مراتب و درجاتی دارد و آخرین درجۀ آن،قطع ریشۀ فساد می باشد.سکوت در برابر جائر و اطاعت از او به بهانه این که به نماز جمعه می آید،نوعی سازش کاری با خیانت و ستم،و نادیده گرفتن امر به معروف و نهی از منکر است که به نابودی ریشه های دین می انجامد.

این روایت و نظائر آن که همگی را در کتاب«بحوث فی الملل و النحل» آورده ایم،چراغ سبزی است برای جائران و ستم گران،که اگر در روز جمعه و هنگام نمازهای شبانه روز،در محراب حاضر شوند،با اطمینان کامل از امت، دست آنان در بجای آوردن هر نوع عمل ناپسندی باز باشد.آیا یک قانون گزار عادی،چنین چراغ سبزی را به کسی نشان می دهد،تا چه رسد به پیامبر معصوم؟!

در اینجا،نظر شما را به داستان ملتی که در کنار دریا می زیستند و قرآن،یاد آور سرگذشت آنان است،جلب می کنیم:

پیامبر آنان،فرمان داد که روزهای شنبه به ماهی گیری نروند،اتفاقا جزر و مد

ص:183


1- 1) صحیح مسلم،ج 6،ص 24،باب الامر بلزوم الجماعه.

دریا،به گونه ای بود که در همان روز،ماهیان درشت و فربه در ساحل دریا فراوان دیده می شدند،در حالی که در غیر آن روز،وضع،رضایت بخش نبود.

در اینجا مردم سه گروه شدند:

1-گروهی دستور خدا را نادیده گرفته و روز شنبه به ماهی گیری پرداختند.

2-دسته ای که خود به این کار دست نیالودند،لیکن در برابر عمل دستۀ اوّل سکوت اختیار کردند.

3-گروه مبارزی که با امکانات موجود خود،گنه کاران را از این کار باز می داشتند.

جای تعجب اینجاست که گروه دوم،به دسته سوم اعتراض می کردند،چرا گروهی را که مورد خشم و غضب خدا قرار دارند،پند و اندرز می دهید؟آنان،در پاسخ می گفتند:این وظیفۀ الهی است که بر دوش ما است و باید در پیشگاه خدا عذر و حجتی داشته باشیم،شاید هم این گروه گنه کار به راه آیند.

وضع به همین منوال بود که عذاب الهی فرود آمد و گروه اول و دوم را فرا گرفت.قرآن در این مورد می فرماید:

فَلَمّا نَسُوا ما ذُکِّرُوا بِهِ أَنْجَیْنَا الَّذِینَ یَنْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ (سورۀ اعراف165/).

«آنگاه که یادآوری ها را فراموش کردند،تنها گروهی را که از زشتی ها جلوگیری می کردند،نجات دادیم».

آیا سکوت در برابر سلطان ستمگر،کمتر از سکوت در برابر ماهی گیران روز شنبه است؟!

قرآن،این داستان ها و سائر داستان ها را برای سرگرمی یاد نمی کند،بلکه به

ص:184

عنوان درس عبرت،آن ها را بازگو می کند و به مسلمانان تفهیم می فرماید که سنت الهی در میان تمام ملت ها همین است و بس،و اگر مسأله امر به معروف و نهی از منکر ترک شود،شرارۀ عذاب خدا هم مرتکب گناه،هم تارک امر به معروف و نهی از منکر را فرا می گیرد.

اینجاست که باید اندیشمندان اسلامی در این اصل،تجدیدنظر کرده و هر امری را که از سوی اهل حدیث و یا احمد بن حنبل،به عنوان اصل اسلامی شمرده شده است،بدون بررسی،نپذیرند.بلکه باید در محیطی آرام،به دور از هو و جنجال،به بازنگری این اصل از طریق کتاب و سنت و خرد بپردازند.

در خاتمۀ این بحث،روایاتی را یادآور می شویم که برخلاف احادیث (ساختگی)گذشته،از پیروی حکّام جور شدیدا نکوهش کرده است:

1-پیامبر گرامی فرمود:«پس از من فرمان روایانی مصدر کار می شوند،هر کس در جرگۀ آنان وارد شد،و دروغ آنان را تصدیق کرد،و بر ستم آنان کمک کرد، از من نیست و من از او نیستم و هرگز در حوض(کوثر)بر من وارد نمی شود» (1).

2-رسول گرامی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود:«هرکس برای خدمت سلطانی تازیانه ای به کمر بندد،این تازیانه در روز رستاخیز به صورت اژدهایی ظاهر می شود که در آتش دوزخ بر او مسلط می گردد».

3-پیامبر گرامی فرمود:«روز رستاخیز،منادی ندا می کند،دست یاران ستم گران کجایند؟حتی آن کس که مرکّب(دوات)آنان را فراهم ساخته یا سر کیسه ای را(برای آنان)بسته یا قلمی را(برای کمک به آنان)تراشیده،او را با ستم گران محشور کنید».

ص:185


1- 1) جامع الاصول،ج 4،ص 75.نقل از صحیح ترمذی و نسائی.

4-باز پیامبر گرامی فرمود:«هرکس به فرمانروای ستم گر نزدیک شود،به همان اندازه از خدا دور می گردد».

5-امام صادق-علیه السّلام-فرمود:«هرکس در دفتر ستم گران نام نویسی کند،در روز رستاخیز به صورت یک انسان سرگردان(بی پناه)،محشور می شود» (1).

6-امیر مؤمنان-علیه السّلام-آنگاه که زمام امور را به دست گرفت،و با مخالفت پیمان شکنان و منحرفان از حق و خارجان از دین روبرو شد،فرمود:«من اگر زمام امور را به دست گرفتم نه برای این است که بر شما حکومت کنم،بلکه به این علت است که خدا از افراد آگاه پیمان گرفته است،هرگز پرخوری ستم گر،و گرسنگی ستم دیده را تحمل نکنند».

«و ما اخذ اللّه علی العلماء ان لا یقاروا علی کظّة ظالم و لا سغب مظلوم» (2).

7-سرور آزادگان،آنگاه که از جانب«حر بن یزید ریاحی»محاصره شد و در سرزمینی میان کوفه و کربلا فرود آمد،برای سپاهیان«حر»سخنرانی کرد و در سخنرانی خود،حدیث زیر را از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نقل فرمود:

«هرکس فرمان روای ستم گری را ببیند که حرام خدا را حلال شمرده،پیمان الهی را شکسته،با سنت رسول خدا مخالفت ورزیده و در میان بندگان خدا به گناه و جور عمل می کند،آنگاه در برابر او با گفتار و کردار مخالفت نکنند،بر خدا است که او را با آن سلطان هم نشین سازد».سپس فرمود:«آگاه باشید،یزیدیان اطاعت شیطان را به گردن گرفته اطاعت خدا را ترک گفته،و فساد را آشکار ساخته و

ص:186


1- 1) دربارۀ احادیث 2،3،4،5،به وسائل الشیعه،ج 2،باب 42،ص 128،مراجعه فرمایید.
2- 2) نهج البلاغه،خطبه 3. [1]

حدود الهی را تعطیل کرده اند.درآمد کشور اسلامی را به خود اختصاص داده اند و حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام،شمرده اند» (1).

ما،در اینجا،وجدان هر مسلمان آزاده ای را به گواهی می گیریم که آیا کدام گروه از این روایات،با روح اسلام و عدالت طلبی آن،و سیرۀ رسول گرامی و سیرۀ امیر مؤمنان-علیه السّلام-سازگار است؟

سخن حسین بن علی-علیه السّلام-هرچند در مورد یزیدیان است،ولی نوع حکومت های بعد از یزید(اموی و عباسی)،در همان خط یزید گام نهاده و به صورتهای مختلف،مجری برنامه های او بودند؛هم اکنون نیز سردمداران کشورهای اسلامی با چهرۀ منافقانه خود کمتر از آنان نیستند؛زندگی اشرافی و تشریفات شاهانه،شب نشینیها و سفره های پرهزینه،خوشگذرانی ها،بند و بست با ابرقدرت ها،زندانی کردن جوانان غیور اسلامی و کشتار افراد بی گناه به جرم عدالت خواهی،همه و همه حاکی از آن است که این گروه ها،در خط یزید گام برداشته و تفاوتی با او ندارند.حال وظیفه علمای دین،در جهان اسلام نسبت به این حکومت ها چیست؟با توجه به بحث های گذشته،پاسخ واضح و روشن است.

کشمکش میان عقیده و وجدان

جانکاه ترین کشمکش ها،ستیز میان عقیدۀ مذهبی و وجدان انسانی است.

ص:187


1- 1) تاریخ طبری،ج 4،ص 304، [1]حوادث سال 61.«من رای سلطانا جائرا مستحلا لحرام اللّه ناکثا لعهد اللّه مخالفا لسنة رسول اللّه،یعمل فی عباد اللّه بالاثم و العدوان،فلم یغیر علیه بفعل و لا قول کان حقا علی اللّه ان یدخله مدخله الا و ان هؤلاء قد لزموا طاعة الشیطان،و ترکوا طاعة الرحمان،و اظهروا الفساد و عطلوا الحدود،و استأثروا بالفیئی و احلوا حرام اللّه و حرموا حلاله».

وجدان،ندایی است که انسان آن ارا از درون می شنود،در حالی که قسمت اعظم عقیدۀ مذهبی،اندیشه هایی است که از خارج بر ذهن انسان وراد می گردد،و چون انسان به هردو علاقه مند و پای بند است،هرگاه میان این دو،ستیزی روی دهد، بسیار جانکاه و آزاردهنده خواهد بود.

مسألۀ به رسمیّت شناختن حکومت های زور و ستم و لزوم پیروی از فرمان های آنان،اندیشه ای است که وجدان انسان آزاده،به شدت آن را رد می کند، و آن را منافی اصول حریت و عدالت می شناسد،زیرا مایۀ تقویت ریشه های ظلم در اجتماع است،طبعا هر نوع اندیشۀ خلاف این اصل،کاملا مردود است؛ولی آنگاه که از وعّاظ السلاطین،و علماء منتسب به اسلام می شنود که فرمان حاکم جائز،لازم الاجراء است،و آنان«اولو الامر»هستند که خدا اطاعت آنان را در کنار اطاعت خود قرار داده است،در تعجب و حیرت فرو می رود و ستیز وجدان و مذهب،او را به سختی در فشار قرار می دهد.از این رهگذر غالبا کسانی که فاقد روح تحقیق هستند،تسلیم حکم وجدان می شوند و نه تنها این اصل،بلکه همۀ مذهب را،ساخته و پرداختۀ دستگاه های ستم می شمارند،و به خاطر می آورند که لنین گفته است:«دین افیون ملتها است».

تاریخ می گوید:«حسن بصری»،در عصر خود،به عنوان زاهد و خطیب، زمانی مورد تکریم خلفای بنی مروان بود.ستم بنی مروان به پایه ای رسید که گروهی از انسانهای حماسه آفرین به فرمان روایی«عبد الرحمان بن محمد اشعث»،برای براندازی حکومت آنان کمر بستند،از آن میان،برخی نزد«حسن بصری»رفتند و نبرد با بنی مروان را مطرح کردند،ولی وی در پاسخ چنین گفت:

«من معتقدم که با آنان نبرد نکنید،زیرا اگر حکومت آنان به عنوان عقوبت و مؤاخذه،بر ما مقدر شده است،شما نمی توانید آن را دگرگون کنید.و اگر بلائی

ص:188

است که بر ما فرود آمده است،بردبار باشید تا خدا داوری کند و او بهترین داورها است» (1).

گروهی که سئوال را مطرح کرده بودند،به حکم ندای فطرت،او را ترک گفتند،در حالیکه با خود چنین زمزمه می کردند:«آیا صحیح است ما از گفتار این الاغ فربه بیروی کنیم؟»آنگاه برخلاف نظر او به نبرد با حجاج پرداختند.

شکی نیست که جوانان آزادۀ سنّی که خواهان روح عدالت اسلامی و سیمای حکومت واقعی اسلام هستند و می خواهند با قطع ریشه های گندیدۀ فساد،بر ویرانه های حکومت های پیشین،کاخ رفیع حکومت اسلامی را بنا کنند،وقتی مشابه سخن حسن بصری را می شنوند،همین حالت برای آنان پیش می آید و همان سخن را زمزمه می کنند.

اینجاست که وظیفه علمای دین سنگین تر شده و باید بدانند که تهمت های ناروای مارکسیسم نسبت به مذهب،معلول سهل انگاری آنان،در تبیین حقایق دین است.طرفداری خطباء و علمای درباری،موجب انتشار این سخن شده است که «دین افیون ملتها است».متأسفانه علمای دینی اهل سنت،پیوسته در کنار ستم گران بوده و بر ضد طبقۀ محروم و صریح فرموده قرآن گام برمی دارند.

إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ ما أَنْزَلْنا مِنَ الْبَیِّناتِ وَ الْهُدی مِنْ بَعْدِ ما بَیَّنّاهُ لِلنّاسِ فِی الْکِتابِ أُولئِکَ یَلْعَنُهُمُ اللّهُ وَ یَلْعَنُهُمُ اللاّعِنُونَ (سورۀ بقره159/).

«آنان که دلائل روشن و هدایت های ما را پس از آن که برای مردم در کتاب بیان کردیم،پنهان می سازند،خدا و لعنت کنندگان بر آنان لعنت می فرستند».

آری در این میان،برخی از شخصیت های بزرگ جهان تسنن،مانند«ابو

ص:189


1- 1) طبقات کبری ابن سعد،ج 7،ص 164.

المعالی جوینی»،معروف به«امام الحرمین»،هر نوع تقیه و سازش کاری را کنار زده و حقایق را بیان کرده اند.

وی می گوید:«آنگاه که ستم و گمراهی پیشوا،آشکار شد،و به سخن آمران به معروف،گوش فرا نداد،و از کردار بد خود دست نکشید،بر علماء است که اتفاق کنند و او را از این کار زشت بازدارند،هرچند به قیمت کشیدن شمشیر و برافروختن آتش جنگ تمام شود» (1).

ص:190


1- 1) شرح مقاصد،ج 2،ص 272.

عقائد اهل حدیث

2عدالت یاران پیامبر

اشاره

از دیدگاه عقل

عدالت یاران پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و پیراستگی صحابه از گناه و خلاف،از اصولی است که اهل حدیث و حنابله حتی اشاعره،بر آن اعتقاد راسخ دارند و به شدت از آن دفاع می کنند.آنان در بیان این اصل،به عبارت های گوناگون متوسل می شوند؛ دسته ای به عدالت همگان،تصریح می کنند و راه هرگونه«جرح و تعدیل»را در این مورد می بندند،لیکن گروهی که واقعیت زندگی صحابه را لمس کرده اند و قانون شکنی و خلاف کاری بسیاری از آنان را در زمان پیامبر و بعد از آن دیده اند، می گویند:ما نباید به مشاجرات و اختلافات آنان وارد شویم.

ما،این مسأله را با واقع بینی و به دور از هر نوع احساسات بررسی می کنیم؛ سرانجام خواهیم دید که یاران پیامبر و همچنین تابعین،بسان دیگر افراد امت اسلامی،به دو گروه تقسیم می شدند،و اگر در میان آنان،افراد عادل و دادگر،زاهد و وارسته،و امین و درستکار،وجود داشت،عده ای از آنان،دارای ویژگی هایی کاملا مخالف با این اوصاف،بوده اند.تنها چیزی که صحابه را از دیگران جدا

ص:191

می سازد،مسأله تشرف به حضور رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم است که دیگران از آن محروم می باشند.و به دیگر سخن،آنان حجت خدا،و نور وحی،و معجزات او را از نزدیک مشاهده کردند و از این جهت مسئولیت بیشتری را نسبت به خود و آینده گان، بر عهده گرفتند.

صحابی کیست؟

نخستین اختلاف در میان محدثان،توصیف«صحابی»و معرفی او به شکل جامع است،گروهی مجرد رؤیت پیامبر را،کافی در صحابی بودن دانسته،در حالی که دیگران،بر این سخن اصرار دارند که صحابی باید یک سال و دو سال با پیامبر زندگی کرده و در یک یا دو نبرد(غزوه)،شرکت کرده باشد.

تحقیق در این مسأله،چندان سودی ندارد،زیرا در جعل اصطلاح،ممکن است ملاک های مختلفی در کار باشد،که براساس این اختلاف،یکی به یک لحظه رؤیت اکتفا ورزد،ولی دیگری مصاحبت گسترده ای را شرط بداند.لیکن از نظر لغت،صحابی انسان،کسی است که مدتی،با انسان معاشرت داشته باشد.

کلمۀ«صاحب»در لغت عرب به معنی ملازم و معاشر است و هرگز چنین عنوانی با یک بار و دو بار دیدن کسی،یا یک ماه و دو ماه در نزد یا شهر او ماندن،تحقق نمی پذیرد،در لغت عرب«صحابی الرجل»،به کسی گفته می شود که در زندگی، با او همراه و هم زیست باشد؛حالا چرا برخی این لفظ را تا این حد گسترش داده و دیدار یک لحظه را در آن کافی دانسته اند،چندان روشن نیست (1).

ص:192


1- 1) اسد الغابه،ج 1،ص 11 و 12.مؤلّف این کتاب تعریف های شش گانه ای را از اهل سنت نقل کرده است.

شاید علت توسعه،این باشد که محدثان اهل سنت،روایات زیادی را از رسول گرامی نقل کرده اند که در آن ها،پیامبر از«ارتداد»و«از دین بدر شدن» یارانش پس از درگذشت خویش،گزارش داده است.ما در پایان بحث،به این روایات اشاره می کنیم.

گروهی،با گسترش دادن مفهوم صحابی،خواسته اند لبۀ تیز این روایات نکوهش آمیز را متوجه اعرابی کنند که از صحابی بودن،بهره ای جز مجرّد دیدن رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نداشته اند.آنان می گویند:همین اعراب بودند که پس از درگذشت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم،از دین بیرون رفتند،نه آنان که در مدینه می زیستند.این روایات مربوط به بادیه نشین هایی است که از قلمرو جرح و تعدیل علمای علم رجال بیرون هستند.

شکی نیست که این توسعه،رنگ سیاسی دارد نه واقع بینی،در حالی که باید گروهی را که با رسول خدا حشرونشری داشته اند،صحابی پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دانست نه هر کس که فقط در زمان او چشم به جهان گشوده و یا دیدار کوتاهی با او داشته است، همان گونه که در روایات ارتداد،قرائنی وجود دارد که گواهی می دهد،مقصود، یاران نزدیک او است به گونه ای که پیامبر،آنان را می شناخت.

عدالت یاران پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در کلمات اهل سنت

در اینجا به صورت فشرده،سخنان گروهی را که بر عدالت همۀ اصحاب تصریح می کند،می آوریم:

«ابن عبد البر اندلسی»،می گوید:«عدالت همه صحابه،به ثبوت رسیده است» (1).

ص:193


1- 1) استیعاب،ج 1،ص 2.در حاشیه اصابه ابن حجر.

«ابن اثیر»،می گوید:«سنت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که محور شناسایی حلال از حرام است،در صورتی ثابت می شود که اسانید روایات،به خوبی شناخته شوند،و همۀ روایات به یاران پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم منتهی گردد؛از این جهت باید همه راویان حدیث را شناخت و«ثقه»را از غیر ثقه جدا ساخت،ولی یاران پیامبر از هر نظر با دیگر روایان،شریک و مساوی می باشند،جز در مسأله جرح و تعدیل که هیچ گاه در این قلمرو قرار نمی گیرند و همه آنان عادل و دادگرند،جرح به آنان راه ندارد و خدا و رسول او آنان را تزکیه و تعدیل کرده اند» (1).

«ابن حجر»،در فصل سوم کتاب خود به نام«اصابه»،می گوید:«همه علمای اهل سنت بر این اتفاق دارند که یاران پیامبر عادل و دادگرند،و با آنان جز گروه بدعت گزار،کسی مخالفت نکرده است».سپس از«ابو زرعه رازی»و «خطیب بغدادی»نقل می کند:«اگر کسی به جرح یاران رسول خدا پرداخت، زندیق است؛زیرا آیین حق پیامبر،به وسیله صحابه پیامبر به دست ما رسیده است.

آنان به جرح و تعدیل شاهدان و گواهان دین ما،می خواهند کتاب و سنت را ابطال کنند» (2).

ما به همین کلمات،در تبیین عقائد اهل سنت و بالاخص اهل حدیث دربارۀ عدالت صحابه،اکتفاء می ورزیم،ولی برای ارزیابی این نظریه،مطالبی را یادآور می شویم:

1-بررسی زندگی صحابه و تقسیم آنان به دو گروه،آن هم طبق موازین علمی،نه برای این است که شهود و گواهان دین را ابطال کنیم،بلکه برای این است که آیین خود را از صالحان و پرهیزکاران بگیریم،نه از گروه بی تقوا و بی پروا.

ص:194


1- 1) اسد الغابه،ج 1،ص 3.
2- 2) الاصابه،ج 1،ص 17.

کسانی که به بررسی این مسائل می پردازند،چنین می گویند:قرآن و روایات پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم همچنین محاسبات اجتماعی و شهادت تاریخ،صحابه پیامبر را به دو گروه تقسیم می کند،گروهی را صالح،و گروه دیگر را طالح،معرفی می کند و چون آیین پیامبر از طریق صحابه به دست ما رسیده است،باید در این زمینه،بیش از همه به دقت و بررسی بپردازیم،تا دین خود را از افراد امین،و شایسته اخذ کنیم،نه از گروه غیرصالح و دور از تقوا.

شایسته بود«ابو زرعه»به جای سخن پیشین،چنین بگوید:هرگاه انسان بی غرضی را دیدید که درباره یاران پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به بحث و تحقیق علمی می پردازد تا صادق آنان را از کاذب،و حقیقت گو را از گزافه گو،جدا سازد،بدانید که او انسان واقع گرایی است که می خواهد دین خود را از سرچشمه زلال بگیرد،نه از مرداب گندیده.

سخن«ابو زرعه»،تهمت ناجوانمردانه ای است که می خواهد راه تحقیق را به روی محققان ببندد و با نثار تهمت زندیق،آنان را از تحقیق بازدارد.

2-اعتقاد به عدالت همه صحابه،نظریه ای است که از عاطفۀ دینی سرچشمه می گیرد.درست است که مسلمانان علاقه مند به رسول خدا،دوست دارند تمام یاران او نیز در هاله ای از کمال و جمال قرار گرفته باشند و هرگز به خود اجازه نمی دهند که فرد آلوده ای در کنار او قرار گیرد.

لیکن،این اندیشۀ عاطفی،نمی تواند مبنای یک نظریه علمی باشد.زیرا مصاحبت یاران پیامبر،بالاتر از مصاحبت همسران نوح و لوط نیست،در حالی که همنشینی با آن پیامبر،مایۀ نجات آنان نگشت (1).

ص:195


1- 1) ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً لِلَّذِینَ کَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ کانَتا تَحْتَ عَبْدَیْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَیْنِ فَخانَتاهُما فَلَمْ یُغْنِیا عَنْهُما مِنَ اللّهِ شَیْئاً وَ قِیلَ ادْخُلاَ النّارَ مَعَ الدّاخِلِینَ .سورۀ تحریم،آیۀ 10. [1]

مصاحبت افراد بیگانه با پیامبر گرامی،بالاتر از مصاحبت همسران پیامبر،با خود او نیست،در حالی که قرآن به شدت آنان را تهدید می کند که اگر گناه آشکار مرتکب شوند،دو برابر مؤاخذه می شوند (1).

3-روان شناسی،افراد را از نظر تأثیرپذیری،به دو گروه سنّی تقسیم می کند:

الف.گروهی که دوران نوجوانی و جوانی را می گذرانند و هنوز شخصیت آنان کامل نگشته و از نظر منش و رفتار،شکل نگرفته اند که تأثیرپذیری آنان بسیار سهل و تربیت آنان بوسیلۀ مربیان،به سهولت انجام می گیرد.

ب.گروهی که از نظر سن و سال،در افق بالایی قرار گرفته و شخصیت و منش آنان در طول سالیان دراز تکامل یافته،به گونه ای که خلائی در روح و روان آنان،به جای نمانده است.تأثیرپذیری این گروه و تربیت آنان به کندی صورت می پذیرد و چه بسا مربی نتواند دگرگونی عمیقی در فکر و اندیشه و راه و روش آنان پدید آورد.

یاران رسول گرامی را هردو گروه تشکیل می دادند،در میان آنان،کودک، نوجوان و جوان،فراوان بود،در حالی که تعداد سالخورده گان و پیر فرتوت نیز، کمتر از آنان نبود.بنابراین حکم یکسان نسبت به همۀ آنان،دور از این اصل روان شناسی است.

4-اگر ما مفهوم صحابی را آنچنان گسترش دهیم که حتی شامل گروهی گردد که دیدار آنان با پیامبر از لحظه ها و ساعتهایی یا یک روز و دو روز،افزون نبوده

ص:196


1- 1) یا نِساءَ النَّبِیِّ مَنْ یَأْتِ مِنْکُنَّ بِفاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ [1]یُضاعَفْ لَهَا الْعَذابُ ضِعْفَیْنِ وَ کانَ ذلِکَ عَلَی اللّهِ یَسِیراً .سورۀ احزاب،آیۀ 30. [2]

است،در این صورت،پندار انقلاب درونی آنان و این که همگی با یک دیدار و چند روز زندگی با پیامبر،از قالب های قبلی ته شده و همگی جامه تقوا و عدالت پوشیده اند،دور از منطق علمی خواهد بود.

گفتار گروهی که می گویند،مصاحبت با رسول گرامی اسلام،دگرگونی عمیقی در همگان ایجاد کرد،و همه را با صفت تقوا،ورع،عدالت و پرهیزکاری آراست،بسان این است که بگوییم،مصاحبت پیامبر مانند اکسیری بود که مس وجود آنان را،ناگهان به طلا مبدّل کرد؛همان گونه که کیمیاگران بر اثر اکسیر خاصی،مس را به نقره و طلا منقلب می سازند.آیا چنین منطقی،بر فرض استواری درباره فلزات،در مسائل تربیتی مسموع و پذیرفته است؟

5-پیامبر،در دعوت و تأثیرگذاری بر مردم،از اصول و سنّت های معمولی بهره می گرفت.او هرگز نمی خواست از طریق اعجاز،مردم را به آیین توحید دعوت کند،و از طریق تصرف در قلوب،آنان را از بت پرستی بیزار سازد،بلکه او مانند دیگر مصلحان،از طریق تلاوت آیات الهی و پند و اندرز،دل های آماده را به راه راست،هدایت می کرد.تفاوتی که با دیگر مصلحان داشت،این بود که وی برنامه اصلاحی خود را از طریق وحی برگرفته بود،در حالی که دیگران برنامه اصلاحی خود را از اندیشه خویش و یا از افراد دیگر،می گیرند.

بنابراین،همان گونه که تأثیر دعوت مصلحان دیگر،در همۀ افراد یکسان نیست و گروهی پذیرا و گروهی،مخالف آنان می باشند،تأثیر دعوت پیامبران نیز به همین صورت است و مردم در برابر آن به دو گروه تقسیم می شوند.پس حکم به این که تمام شاگردان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از نظر پذیرش در درجه ممتاز،جای داشته اند،بر خلاف داوری عقل است.

قرآن،به روشنی یادآور می شود،هدایت پیامبر چیزی جز ارشاد و راهنمایی

ص:197

نیست و هرگز از طریق تصرف در قلوب،از هدایت جبری بهره نمی گیرد.

فَلَوْ شاءَ لَهَداکُمْ أَجْمَعِینَ (سورۀ انعام149/)

«و اگر(خدا)می خواست،(از طریق جبر)همه شما را به راه راست هدایت می کرد».

ولی چنین هدایتی فاقد ارزش است،چون بیرون از چارچوب اختیار،انجام می گیرد.در آیات دیگر یادآور می شود،پیامبر گرامی،تسلط تکوینی بر مردم ندارد.

إِنَّما أَنْتَ مُذَکِّرٌ لَسْتَ عَلَیْهِمْ بِمُصَیْطِرٍ (سورۀ غاشیه21/ و 22).

«تو،به یادآورنده ای،هرگز مسلط نیستی».

چنین محاسباتی،ما را از گزافه گویی درباره صحابه پیامبر بازمی دارد.

اساسا در مسائل مربوط به خرد،نباید زمام داوری را به دست عاطفه داد و از روی احساسات،بر تقوا و پاکی همگان اعتراف کرد و آیین خود را از هرکس و ناکسی گرفت.

یاران پیامبر در قرآن
اشاره

قرآن،درباره یاران رسول خدا،به مناسبت های گوناگونی سخن گفته،و گروهی را تحسین و تمجید و گروهی را نیز سرزنش و نکوهش کرده است.در قرآن گروه اوّل،به عناوین گوناگونی مورد ستایش قرار گرفته اند.

1-پیشگامان در ایمان

قرآن،از پیشگامان در ایمان،تحت عنوان«السابقون الاولون»یاد می کند.

ص:198

وَ السّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِینَ وَ الْأَنْصارِ وَ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ رَضِیَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَنّاتٍ تَجْرِی تَحْتَهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها أَبَداً ذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ (سورۀ توبه100/).

«خداوند از پیشگامان مهاجران و انصار و کسانی که به نیکویی از آنان پیروی کرده اند،خشنود است و آنان نیز از خدا خشنودند و برای آنان باغ هایی را که زیر درختانش نهرها جاری می شود،آماده کرده است و آنان در آن جاویدان هستند،این است رستگاری بزرگ».

این آیه،گروهی را تحت عنوان یادشده می ستاید،ولی باید توجه کرد که این ستایش در صورتی می تواند گواه بر نجات و رستگاری و عدالت آنان تا لحظه مرگ باشد که به همان حالت پیشین باقی بمانند و اگر به دلائل روشن،ثابت شد که برخی از آنان از راه راست منحرف شده اند،هرگز با این آیه نمی توان بر عدالت و رستگاری آنان استدلال کرد،زیرا هر نوع ستایش از یک فرد،مشروط بر این است که آینده او نیز بسان گذشته،درخشان باشد،ولی اگر آینده تاریکی پیدا کرد،در اینجا محور داوری وضع بعدی او است و چنین داوری منافاتی با گزارش قرآن ندارد،زیرا قرآن از یک جریان مشروطی گزارش می کند که در برخی،شرط تحقق یافته و در برخی، تحقق نیافته است.

غالبا مشاهده می شود،طرفداران عدالت صحابه،با این آیه بر عدالت پیشگامان و کسانی که پس از آنان به اسلام گرویده اند،استدلال می کنند،در حالی که از این نکته غافلند که این آیه از یک شایستگی و رضایت عمومی گزارش می دهد،ولی هرگز نمی گوید که این رضایت تا لحظه مرگ آنان باقی مانده است، ماندگاری رضایت را باید از وضع بعدی آنان به دست آورد،اگر وضع روحی و رفتار و کردارشان،با وضع پیشین یکسان باشد،طبعا رضایت الهی باقی خواهد بود،و

ص:199

اگر خلاف آن ثابت شد،در این صورت آیه نمی تواند در مقام مناظره،حجت باشد.گزارش از رستگاری قطعی یک گروه انبوه بقول مطلق،یک نوع روشن کردن چراغ سبز در برابر انسان هایی است که با غرائز و تمایلات مرز ناشناس همراه و هم گامند،در این صورت،چگونه می توان گفت:خدا از بهشتی بودن هزاران نفر به طور قطع و جزم گزارش داده است،تا برخی به اعتماد این گزارش،در زندگی خود از هر قید و شرطی رها و آزاد باشند؛بلکه باید گفت:خدا از رستگاری این گروه گزارش داده،ولی شرط کرده است که تا لحظه مرگ به همان حالت باقی بمانند و چون این گزارش مشروط است،باید دربارۀ تحقق شرط و عدم آن،با واقع بینی کامل جستجو کرد و اگر این جستجو به یکی از دو طرف منتهی شد،در برابر آن به داوری خرد،تن در داد.

2-بیعت کنندگان زیر درخت

قرآن،گروهی را نیز،به عنوان بیعت کنندگان زیر درخت می ستاید.

لَقَدْ رَضِیَ اللّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ ما فِی قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّکِینَةَ عَلَیْهِمْ وَ أَثابَهُمْ فَتْحاً قَرِیباً (سورۀ فتح18/).

«خدا از افراد با ایمان آنگاه که زیر درخت با تو بیعت کردند،خشنود شد،و از آن چه که در دل های آنان بود آگاه گشت،آرامش خود را بر آنان فرود آورد و با پیروزی نزدیک،به آنان پاداش داد».

همان گونه که در مورد گروه پیشین گفتیم،این نوع رضایت ها مشروط به حسن عاقبت و بقاء بر وضع گذشته است و در غیر این صورت،گواه بر رستگاری طرف نخواهد بود.قرآن،داستان قارون را که پسر عموی موسی و تلاوت کننده

ص:200

تورات بود،یادآور می شود،ولی گوشزد می کند که این شرایط،مایۀ نجات او نشد،زیرا سرانجام از راه راست منحرف گشت.

إِنَّ قارُونَ کانَ مِنْ قَوْمِ مُوسی فَبَغی عَلَیْهِمْ ... (سورۀ قصص76/).

«قارون از بنی اسرائیل بود ولی بعدا بر آنان طغیان کرد».

قرآن،به روشنی سرای آخرت را از آن کسی می داند که در زمین،برتری طلبی نداشته و فسادی برنیانگیزد و پایان(نیک)را از پرهیزکاران می داند.

تِلْکَ الدّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ (سورۀ قصص83/).

لیکن،اگر کسی در بخشی از عمر خود برتری نجوید و فسادی برنیانگیزد، اما در نیمۀ دوم عمر،نقطۀ مقابل آن باشد،هرگز با این آیه نمی توان بر رستگاری او استدلال کرد،آیات مربوط به رضایت خدا از گروهی،مانند مهاجر و انصار و بیعت کنندگان زیر درخت،با توجه به همین آیه تفسیر می شود،یعنی رضایت در لحظۀ نزول آیات،گواه بر بهشتی بودن آنان نیست،مگر اینکه ثابت شود آن وضع پیشین ادامه داشته است.

3-هجرت کنندگان از بلاد شرک

گروه سوم،که مورد ستایش قرآن قرار گرفته اند،مهاجران ته دست،هستند که خانه و زندگی خود را ترک کرده و به سوی پیامبر شتافته اند.

لِلْفُقَراءِ الْمُهاجِرِینَ الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ وَ أَمْوالِهِمْ یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللّهِ وَ رِضْواناً وَ یَنْصُرُونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِکَ هُمُ الصّادِقُونَ (سورۀ حشر8/).

«ته دستان از مهاجران،که از خانه و دارایی خود رانده شده اند و کرم و

ص:201

رضایت خدا را می خواهند و خدا و رسول او را کمک می کنند،آنان(در ادعای خود)راست گویانند».

4-همراهان پیامبر با صفات ویژه

گروه چهارم،به عنوان همراهان پیامبر با صفات ویژه ای معرفی شده اند که وجود این صفات مایۀ رستگاری آنان خواهد بود.

مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ وَ الَّذِینَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلَی الْکُفّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ تَراهُمْ رُکَّعاً سُجَّداً یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللّهِ وَ رِضْواناً سِیماهُمْ فِی وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذلِکَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْراةِ وَ مَثَلُهُمْ فِی الْإِنْجِیلِ . ..وَعَدَ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِیماً (سورۀ فتح29/).

«محمد رسول خدا است؛و آنان که همراه او هستند،بر کافران سخت و با هم مهربانند،آنان را در حال رکوع و سجود می بینی،کرم و خشنودی خدا را می طلبند،نشانۀ آنان این است که در چهره آنان آثار سجده است،این توصیف آنان است در تورات و انجیل...خدا به آن دسته از ایشان که ایمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند،آمرزش و مزد بزرگ وعده داده است».

علل رستگاری آنان،همان است که در این آیه وارد شده است،ولی باید این علل تا پایان زندگی آنان برقرار باشد،اگر در پایان زندگی نسبت به مسلمانان سخت و آشتی ناپذیر و به کافران مهربان باشند و یا رکوع و سجود خود را ترک کنند، هرگز نمی توان به حکم این آیه،بر رستگاری جاودانی آنان استدلال کرد.

این آیه،نه تنها از شایستگی یاران رسول گرامی گزارش می دهد،بلکه به صورت یک اصل کلی شایستگی همه مسلمانانی را که با این ویژگی ها همراهند،

ص:202

بیان می کند.

از بررسی آیات مربوط به صحابه پیامبر گرامی،یک نتیجه قطعی به دست می آید و آن اینکه:هرگز یاران رسول خدا،از نظر عدالت و پارسایی،یک دست نیستند،بلکه به دو گروه کاملا مختلف و متباین تقسیم می شوند.ما تاکنون،با آیاتی که گروه هایی از آنان را می ستود،آشنا شدیم،اکنون وقت آن رسیده است که با آیات بخش دیگر آشنا شویم،آیاتی که به مذمت و نکوهش آنان می پردازد،و آشکارا می رساند که در میان آنان،منافق-شناخته شده و ناشناخته-،بیماردل، دهن بین و افرادی که نیک و بد را بهم آمیخته و تا مرز ارتداد پیش تاخته اند،وجود داشته است.با توجه به این آیات،اصل«عدالت صحابه»،کاملا خدشه دار می گردد و هیچ انسان منصفی نمی تواند همه آنان را عادل و پارسا معرفی کند.

1-منافقان شناخته شده

قرآن در میان یاران رسول خدا از گروهی نام می برد که نفاق آنان آشکار و هویدا بوده است.

إِذا جاءَکَ الْمُنافِقُونَ قالُوا نَشْهَدُ إِنَّکَ لَرَسُولُ اللّهِ وَ اللّهُ یَعْلَمُ إِنَّکَ لَرَسُولُهُ وَ اللّهُ یَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقِینَ لَکاذِبُونَ (سورۀ منافقین1/).

«هرگاه منافقان به سوی تو آیند،می گویند،شهادت می دهیم که تو پیامبر خدا هستی،خدا می داند که تو پیامبر او هستی،ولی خدا گواهی می دهد که تحقیقا منافقان دروغ گویانند».

اختصاص یافتن یک سوره از قرآن به منافقین،گواه بر فزونی شمار منافقین گرد آمده،پیرامون رسول خداست.

ص:203

2-منافقان ناشناخته

قرآن در میان یاران پیامبر،از منافقانی نام می برد که خود پیامبر نیز آنان را نمی شناخت.

وَ مِمَّنْ حَوْلَکُمْ مِنَ الْأَعْرابِ مُنافِقُونَ وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدِینَةِ مَرَدُوا عَلَی النِّفاقِ لا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ (سورۀ توبه101/).

«برخی بادیه نشینان اطراف مدینه،منافقند.و نیز برخی از ساکنان شهر مدینه در نفاق پرورش یافته و به آن خو گرفته اند،تو آنان را نمی شناسی،ما آنان را می شناسیم».

قرآن به مسأله شناسایی نفاق و منافق اهمیت بسزایی داده است و در سوره های مختلف،دربارۀ آنان سخن گفته است،مانند:«بقره،آل عمران، مائده،توبه،عنکبوت،احزاب،محمد،فتح،حدید،مجادله،حشر و منافقین».

وجود گستردۀ این آیات چشم گیر،گویای این امر است که در میان یاران رسول خدا،جمع کثیری نفاق بیشه و دو چهره بودند که خود را در پوشش ایمان کاذب و دوستی پیامبر پنهان می کردند،بگونه ای که برخی از محققان معتقدند، یک دهم قرآن(سه جزء آن)،درباره منافقان و حادثه آفرینی آنان نازل شده است (1).

اگر ما این رقم را اغراق آمیز هم بدانیم،نمی توانیم منکر شویم که آیات مربوط به نفاق،بسیار چشم گیر است و این خود،ما را به اهمیت مسأله نفاق و بر وجود دو چهرگان،در میان یاران رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم رهبری می کند.

ص:204


1- 1) النفاق و المنافقون،ابراهیم علی سالم،مصر.
3-بیماردلان(مرضی القلوب)

قرآن،گروهی را به عنوان بیماردل،معرفی می کند که از نظر ایمان و اعتقاد به خدا،در درجه بسیار پایینی قرار دارند و گاهی جسارت را به جایی می رسانند که وعده های خدا و رسول او را نوعی فریب کاری،می دانند.

وَ إِذْ یَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللّهُ وَ رَسُولُهُ إِلاّ غُرُوراً (سورۀ احزاب12/).

آیا کسی را که نویدهای خدا و رسول او را فریبی بیش نمی داند،هرچند در جهاد با پیامبر شرکت کند،می توان عادل و وارسته معرفی کرد؟

4-افراد دهن بین

قرآن،گروهی از یاران رسول خدا را افراد اثرپذیر و دهن بین معرفی می کند، آنان که از هر صدایی پیروی می کردند.و از آنان با لفظ«سماعون»به معنای افراد سست و ضعیف و دهن بین یاد می کند.

لَوْ خَرَجُوا فِیکُمْ ما زادُوکُمْ إِلاّ خَبالاً وَ لَأَوْضَعُوا خِلالَکُمْ یَبْغُونَکُمُ الْفِتْنَةَ وَ فِیکُمْ سَمّاعُونَ لَهُمْ وَ اللّهُ عَلِیمٌ بِالظّالِمِینَ (سورۀ توبه47/).

«اگر با شما(برای جهاد)بیرون می آمدند،جز فساد،در میان شما چیزی نمی افزودند و در میان شما مرکب می تاختند،و دربارۀ شما فتنه گری می کردند.

در میان شما سخن شنوایانی وجود دارند،که از آنان سخن می پذیرند و خدا ستم گران را می شناسد».

با توجه به ذیل آیه،نه تنها منافقان ستم گرانند،بلکه افراد ضعیف و سست و

ص:205

دهن بین و به تعبیر قرآن«سمّاع»نیز،از ستم پیشه گانند.

5-آنان که کار نیک و زشت را به هم آمیخته اند

قرآن در میان یاران رسول خدا،از گروهی گزارش می دهد که نیک و بد را به هم آمیخته اند،یعنی هم به اطاعت خدا پرداخته اند،و هم در مواردی قانون شکنی کرده اند.

وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً (سورۀ توبه102/).

«و گروهی دیگر به گناهان خود اعتراف کرده اند و عمل نیک و بد را به هم آمیخته اند».

6-پیشتازان تا مرز ارتداد

عده ای از یاران پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم تا لبۀ پرتگاه«ارتداد»،پیش تاخته و اندیشه های جاهلی را به خود راه دادند.و این هنگامی بود که در جنگ«احد»،دشمن از پشت سر بر مسلمانان سلاح بر زمین نهاده،تاخت،آنان را درو کرد،هفتاد نفر را کشت و تعدادی را نیز زخمی کرد.قرآن از این گروه چنین گزارش می دهد:

وَ طائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ یَظُنُّونَ بِاللّهِ غَیْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجاهِلِیَّةِ یَقُولُونَ هَلْ لَنا مِنَ الْأَمْرِ مِنْ شَیْءٍ قُلْ إِنَّ الْأَمْرَ کُلَّهُ لِلّهِ یُخْفُونَ فِی أَنْفُسِهِمْ ما لا یُبْدُونَ لَکَ یَقُولُونَ لَوْ کانَ لَنا مِنَ الْأَمْرِ شَیْءٌ ما قُتِلْنا هاهُنا (سورۀ آل عمران154/).

«گروهی به فکر خود بودند و درباره خدا گمان باطل جاهلیت می بردند،و می گفتند،آیا برای ما نجاتی از این مهلکه هست؟بگو کار همگی در دست خداست،در دل های خود چیزی را پنهان می سازند که آن را به تو آشکار

ص:206

نمی کنند،می گویند،اگر ما دارای قدرت و اختیار بودیم،در این راه کشته نمی شدیم».

آیا صحیح است،گروهی را که تا مرز ارتداد پیش بروند و گمان های جاهلی را در مغز خود بپرورانند،عادل بدانیم و بگوییم بر دامن آنان گردی از گناه ننشسته است؟

7-متظاهران به ایمان

گروهی بعد از اینکه به حضور پیامبر رسیدند،اظهار داشتند،ما به تو ایمان آوردیم.قرآن خطاب به آنان می فرماید:هنوز ایمان وارد دل های شما نشده است و تنها به زبان تسلیم آیین توحید شده اید.

قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمّا یَدْخُلِ الْإِیمانُ فِی قُلُوبِکُمْ وَ إِنْ تُطِیعُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ لا یَلِتْکُمْ مِنْ أَعْمالِکُمْ شَیْئاً (سورۀ حجرات14/).

«بادیه نشینان اطراف مدینه،گفتند که ما ایمان آورده ایم،بگو،هنوز ایمان نیاورده اید،لیکن بگویید،به ظاهر تسلیم شده ایم،(زیرا)هنوز ایمان در دل های شما وارد نشده است و اگر خدا و پیامبر او را فرمان ببرید،از جزای اعمال شما، چیزی کم نمی کند،حقا که خدا آمرزنده و مهربان است».

8-فاسق،یا گروه گنه کار

قرآن به افراد با ایمان دستور می دهد که گزارش فرد فاسق و گنه کار را بدون تحقیق نپذیرند.این دستور،نشان می دهد که در میان یاران رسول خدا،«فاسق»، بلکه فاسقانی وجود داشتند که با جعل اکاذیب،اخباری را منتشر می کردند،تا اینکه آیه ای فرود آمد و فاسق را معرفی کرد و به مسلمانان دستور کلی داد که سخن

ص:207

فاسق را نپذیرند.

یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا أَنْ تُصِیبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلی ما فَعَلْتُمْ نادِمِینَ (سورۀ حجرات6/).

«ای افراد با ایمان،اگر گنه کار خبری آورد،پیرامون آن تحقیق کنید،مبادا ندانسته به گروهی زیان رسانید،آنگاه بر کار خود پشیمان شوید».

«ولید»،برای اخذ زکات،به سوی قبیله«بنی مصطلق»رفت،خرد و کلان قبیله،به استقبال او آمدند،وی بدون اینکه با مردم تماس بگیرد،فورا منطقه را ترک گفت و با کمال وقاحت،آنان را به ارتداد و منع زکات متهم ساخت،مسلمانان،در اندیشه تأدیب آن قبیله بودند که وحی الهی نازل گردید و از دروغ پردازی ولید پرده برداشت.

مفسران می گویند:علاوه بر این آیه،آیۀ دیگری نیز دربارۀ فسق«ولید بن عقبه»،نازل شده است،آنگاه که ولید به علی-علیه السّلام-فخر فروخت و خود را از نظر زبان آوری،بر علی برتر شمرد،علی-علیه السّلام-به او فرمود،ساکت باش، تو فاسق و گنه کاری.وحی الهی،سخن علی-علیه السّلام-را تأیید کرد و فرمود:

أَ فَمَنْ کانَ مُؤْمِناً کَمَنْ کانَ فاسِقاً لا یَسْتَوُونَ (سورۀ سجده18/).

«آیا آن کس که مؤمن باشد،با کسی که فاسق باشد،یکسان است؟ایندو هرگز مساوی نیستند».

ولید بن عقبه که این دو آیه در حق او نازل شده است،گذشته از زشت کاری های خود در دوران رسالت،در زمان حکومت خلیفه سوم نیز،در حالی که استاندار کوفه بود،شراب نوشید و مستانه به مسجد آمد و نماز صبح را چهار رکعت خواند،آنگاه محراب عبادت را با برگرداندن آنچه خورده بود،آلوده

ص:208

ساخت،«ابن مسعود»،از مستی استاندار استفاده کرد و انگشتر او را از دستش بیرون کشید و او متوجه نگشت،انگشتر را همراه با طوماری که در آن بزرگان کوفه،به تصدیق می خواری ولید برخاسته بودند،نزد خلیفه سوم فرستاد،سرانجام،ولید به حد شراب خواری محکوم گردید و امیر مؤمنان علی-علیه السّلام-حد شرعی بر او جاری کرد (1).

حالا اگر کسی درباره وضع روحی و اخلاقی یک صحابی تحقیق کرد،تا آیین خود را از امثال ولیدها نگیرد،نباید هدف تیر سرزنش کسانی مثل«ابن عبد البر»و «ابن اثیر»و«ابن حجر»و یا«ابو ذرعه رازی»قرار گیرد،بلکه باید به چنین کاوشگری مدال افتخار داد که درباره دین،تا این حد کوشا می باشد.

9-هواداران اسلام(المؤلّفة قلوبهم)

از نظر قرآن،باید بخشی از زکات،به عنوان«المؤلفة قلوبهم»، (2)اختصاص یابد.این عنوان در عصر رسالت و پس از آن نیز وجود داشته است و مقصود از آن، کافرانی هستند که به خاطر کمک های مالی به آنان،از اسلام دفاع می کنند و یا از عداوت آنان با اسلام کاسته می شود و یا کسانی که تنها به ایمان و اسلام تظاهر می کنند و ایمان آنان ریشه ای ندارد ولی با کمک های مالی در آیین اسلام ثابت و استوار می مانند (3).

ص:209


1- 1) در این مورد،کافی است به تفاسیر عامه و خاصه پیرامون دو آیه یادشده مراجعه فرمایید،زیرا مدرک مسأله یکی دو تا نیست که در اینجا بنویسیم.
2- 2) إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَ الْمَساکِینِ وَ الْعامِلِینَ عَلَیْها وَ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَ فِی الرِّقابِ (سورۀ توبه،آیۀ 60.
3- 3) تفسیر قرطبی،ج 8،ص 87.و المغنی،نگارش ابن قدامه،ج 2،ص 56.

بنابر تفسیر نخست،مقصود،مرزنشینانی است که در پرتو تألیف قلوب،از تجاوز دشمن جلوگیری می کنند،و یا از عداوت خود می کاهند.و بنابر تفسیر دوم،مقصود،مسلمانان ضعیف و ناتوانی است که به نسیمی از جای،کنده می شوند و باید از طریق تطمیع و ترغیب،آنان را ثابت و استوار نگاه داشت.بیشتر مفسران قول دوم را پذیرفته اند.

اگر نظریه دوم را در تفسیر این آیه برگزینیم،طبعا نمی توان این افراد را عادل و پاک دل و دور از گناه و خلاف پنداشت.و این گروه،بر اثر رؤیت رسول خدا از صحابه او شمرده می شوند.

10-فراریان از میدان نبرد

فرار از میدان جهاد و پشت کردن به دشمن،از گناهان کبیره است که قرآن برای آن،وعده عذاب داده است.

یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا لَقِیتُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا زَحْفاً فَلا تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبارَ* وَ مَنْ یُوَلِّهِمْ یَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلاّ مُتَحَرِّفاً لِقِتالٍ أَوْ مُتَحَیِّزاً إِلی فِئَةٍ فَقَدْ باءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللّهِ وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ (سورۀ انفال15/-16).

«ای افراد باایمان،اگر در میدان نبرد،با دشمن روبرو شدید،به آنان پشت نکنید.و هرکس در آن روز،به دشمن پشت کند،مورد خشم خدا قرار گرفته و جایگاه او دوزخ است و چه سرانجام بدی است؛مگر اینکه پشت کردن به دشمن، به خاطر تغییر موضع در میدان نبرد یا پناه بردن به گروهی از مسلمانان باشد».

این آیه و آیات همگون،آنگاه نازل شدند که قسمتی از یاران خدا،در جنگ «احد»،از برابر دشمن فرار کردند.مشابه آن نیز در جنگ«حنین»تکرار شد.قرآن،

ص:210

کیفیت فرار اسف بار آنان را و اینکه هرگز به ندای پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم توجه نمی کردند،چنین یاد می کند:

إِذْ تُصْعِدُونَ وَ لا تَلْوُونَ عَلی أَحَدٍ وَ الرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ فِی أُخْراکُمْ (سورۀ آل عمران153/).

«آنگاه که از کوه(احد)بالا می رفتید و به کسی توجه نمی کردید،در حالی که پیامبر،آخرین افراد باقی مانده در میدان را صدا می کرد».

اگر قرآن،سرگذشت اسف بار فرار گروهی از صحابه را در جنگ احد یادآور می شود،تاریخ همین سرگذشت را درباره جنگ«حنین»نیز،بازگو می کند.

سیره نویس معروف،«ابن هشام»،می گوید:«آنگاه که شکست نصیب مسلمانان شد و بی وفایان مکه،آنچه کینه و عداوت در دل داشتند بیرون ریختند، ابو سفیان گفت،شکست تا لب دریا ادامه دارد.و«جبلة بن حنبل»،فریاد کرد، سحر باطل شد» (1).

آیا صحیح است افراد فراری از میدان نبرد را که حتی به ندای پیامبر پاسخ مثبت نمی گفتند،عادل خواند؟

قرطبی،در تفسیر خود،به گنه کاری این افراد معترف می شود،آنگاه مدعی است که خداوند،آنان را بخشید.ولی اگر قول به بخشودگی در«احد»که آغاز هجرت بود قابل اعتماد باشد،هرگز در جنگ حنین(سال هشتم هجری)،قابل قبول نیست؛برای همین،قرآن،آنان را با جمله«ثمّ ولّیتم مدبرین»،مورد خطاب و عتاب خویش قرار می دهد.

«واقدی»،در مغازی خود،یادآور می شود که«ام الحارث»،خلیفه دوم را

ص:211


1- 1) سیره ابن هشام،ج 3،ص 114 و ج 4،ص 444.

در حال فرار دید،به او گفت،این چیست؟«عمر در پاسخ گفت»،قضاء و قدر الهی است (1).

توجیه فرار از میدان نبرد از طریق قضاء و قدر،بسان گفتار مشرکان است که بت پرستی خود را از این طریق توجیه می کردند.

سَیَقُولُ الَّذِینَ أَشْرَکُوا لَوْ شاءَ اللّهُ ما أَشْرَکْنا وَ لا آباؤُنا وَ لا حَرَّمْنا مِنْ شَیْءٍ (سورۀ انعام148/).

«افراد مشرک می گویند،اگر خدا می خواست،نه ما و نه پدران ما به خدا شرک نمی ورزیدیم،و چیزی را حرام نمی شمردیم».

این گروه های ده گانه ای بود که در قرآن به آن ها اشاره شده است و با وجود این گروه های منحرف و گنه کار در میان صحابه پیامبر،نمی توان همه صحابه را عادل شمرد.

اگر در آیات آغازین سورۀ بقره،و آیات سورۀ آل عمران،و سورۀ نساء،دقت بیشتری شود،یک فرد منصف نمی تواند-با ملاحظه این همه توبیخ ها و سرزنش ها و لغزش ها-همه اصحاب را عادل بداند،بلکه چاره ای جز این نیست که بگوییم، در میان آنان پرهیزگار و آلوده،دادگر و ستم کار،و فرمانبردار و نافرمان،فراوان وجود داشته است.

چیزی که صحابه را از دیگران جدا می سازد،این است که آنان نور نبوت را مشاهده کرده و افتخار مصاحبت با پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را پیدا کرده اند و در میدان مناظره، معجزات او را با دیدگان خود دیده اند و از این طریق،مسئولیت بزرگی را در پیشگاه خدا و پیشگاه پیامبر او و در پیشگاه آیندگان به عهده گرفته اند؛از این جهت لغزش

ص:212


1- 1) مغازی واقدی،ج 3،ص 904.

و نافرمانی آنان،مانند لغزش دیگران نیست،چنانکه پاداش فرمانبرداری و پارسایی آنان،بالاتر از افراد دیگر است.

تا اینجا توانستیم،مسألۀ عدالت صحابه را بر قرآن عرضه کنیم،تا در پرتو نور آیات قرآن،واقع بین باشیم،و خود را از افراط و تفریط،در این بابت،رها سازیم.

اکنون،لازم است این نظریه را بر روایات پیامبر گرامی عرضه کنیم،تا نظر سنّت او را درباره یاران خود،به دست آوریم.

عدالت صحابه در احادیث

مؤلفان صحاح و مسانید،برای«مناقب»صحابه،باب مستقلی را گشوده اند،بلکه گاهی برای هرکدام،بابی تنظیم کرده اند،و در آن،فضایل و مناقب آنان را نقل کرده اند؛ولی هرگز دیده نشده است،بابی به عنوان«مثالب» صحابه که نقطه مقابل«مناقب»است،بگشایند.از این روی،ناچار شده اند روایاتی را که در مذمت گروهی از آنان وارد شده است،در باب های دیگر بگنجانند.مثلا،«بخاری»،در باب«فتن»،به درج آن ها مبادرت جسته و ابن اثیر، صاحب«جامع الاصول»،در فصول مربوط به قیامت،مانند«حوض»،آن ها را نقل کرده است؛در حالی که وضع طبیعی،ایجاب می کرد که در کنار بیان نیکی های آنان،بابی به نام بدی ها و زشتی های آنان،گشوده شود؛تا انسان از داوری احادیث دربارۀ صحابه پیامبر،آگاه گردد.ما در اینجا از میان روایات انبوه،به نقل سه روایت می پردازیم و علاقه مندان میتوانند به مدارکی که در ذیل به آن ها اشاره خواهیم کرد،مراجعه کنند.

«سهل بن سعد»می گوید،پیامبر فرمود:

«انی افرطکم علی الحوض من ورد،شرب و من شرب لم یظمأ ابدا،و لیرد

ص:213

علی اقوام اعرفهم و یعرفوننی ثمّ یحال بینی و بینهم فاقول انّهم منی فیقال انک لا تدری ما احدثوا بعدک فاقول سحقا لمن بدل بعدی» (1).

«من پیشتاز شما به سوی حوض هستم،هرکس بر آن وارد شد،از آن می نوشد،و آن کس که نوشید هرگز تشنه نمی شود.در آنجا،گروهی بر من وارد می شوند که من آنان را می شناسم و آنان نیز مرا می شناسند،ولی آنان را از من دور می کنند...،من می گویم،آنان از منند،گفته می شود،نمی دانی بعد از تو چه بدعت هایی را به وجود آوردند.در این موقع می گویم،نابودی بر آنان که پس از من،آیین مرا دگرگون کردند».

2-بخاری و مسلم نقل کردند،پیامبر گرامی فرمود:«روز رستاخیز گروهی از یاران من،بر من وارد می شوند،ولی از حوض رانده می شوند،می گویم،خدایا، آنان،یاران من هستند،خطاب می آید،نمی دانی بعد از تو چه کردند،آنان به حالت گذشته خود(جاهلیت)بازگشتند» (2).

3-بخاری،نقل می کند که رسول گرامی فرمود:«در آن حالی که من در کنار حوض ایستاده ام،ناگهان گروهی پدیدار می شوند،وقتی من آنان را می شناسم، آنان را از من دور می کنند».

آیا گروهی که از نظر فکری و عقیدتی و یا از نظر عمل و کردار،به عصر جاهلی بازگردند،می توانند عادل و دادگر،زاهد و پارسا،و صالح و نیک فرجام باشند؟

ما در اینجا به همین مقدار از احادیث نکوهش گر،اکتفا ورزیده و

ص:214


1- 1) جامع الاصول،ج 11،کتاب الحوض،ص 120،حدیث 7972.نقل از صحیح بخاری و مسلم.
2- 2) جامع الاصول،ج 11،ص 120،حدیث 7972،(ارتدوا علی ادبارهم القهقری).

علاقمندان را به مطالعه کتاب های حدیث در باب های یادشده سفارش می کنیم و یادآور می شویم،هیچ عبارتی رساتر از جمله«ارتدوا علی ادبارهم القهقری»،در نکوهش این گروه نمی توان یافت و این می رساند که به راستی گروهی از یاران پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بدعت هایی در دین گذاردند و به عصر جاهلی بازگشتند.

عدالت صحابه در آینۀ تاریخ

داوری قرآن و پیامبر،دربارۀ«عدالت صحابه»را از نظر گذراندیم،اکنون وقت آن رسیده که ندای تاریخ و قضاوت آن را،دربارۀ همۀ صحابه بشنویم.بررسی شایستۀ این مطلب،در گرو این است که زندگی هفتاد سالۀ امت اسلامی را پس از پیامبر،بطور گسترده مرور کنیم،تا کاملا با سیمای حقیقت آشنا گردیم.ناگفته پیدا است که این بررسی همه جانبه،در خور این کتاب نیست،از این جهت،در این مورد به فشرده گویی می پردازیم و سخن را از شرکت صحابه در قتل خلیفه سوم،و نبردهای«جمل»و«صفین»،آغاز می کنیم.

شرکت کنندگان در قتل خلیفه سوم،و پایه گذاران جنگ جمل و صفین و نهروان،همه و همه،مهاجر و انصار و احیانا از تابعان بودند.حکومت معاویه، پس از برکناری حسن بن علی-علیه السّلام-به وسیلۀ مزدورانی از صحابه،تثبیت شد و این منحصر به معاویه نبود بلکه در استوار شدن حکومت«یزید»،نیز رد پای صحابه به چشم می خورد،تا برسد به حکومت مروانیان که بوسیلۀ مروان بن حکم آغاز شد،و فساد و ستم در عصر فرزندش عبد الملک،به اوج خود رسید،بگونه ای که،مکه در عصر حکومت اموی ها به وسیلۀ«منجنیق»سنگ باران گردید.

هنگامی که عثمان به خلافت رسید،ابو سفیان در یک محفل مخصوص که همه اعضای آن را اموی ها تشکیل می دادند و کاملا درهای آن بسته بود،رو به آنان

ص:215

کرد و گفت:

«آیا در این مجلس از غیر بنی امیه کسی هست؟گفتند:نه.آنگاه به همگان گفت:ای فرزندان بنی امیه-گوی حکومت را به یکدیگر پاس بدهید و کاملا آن را حفاظت کنید؛سوگند به کسی که ابو سفیان به او سوگند یاد می کند،نه عذابی هست و نه بهشتی،نه آتشی و نه رستاخیزی» (1).

در دوران حکومت عثمان،روزی ابو سفیان از کنار قبر حضرت حمزه«سیّد الشهداء»،می گذشت،وی خطاب به قبر حمزه،گفت:

«ذق عقق،انّ الملک الذی کنّا نتنازع علیه اصبح الیوم بید صبیاننا» (2).

«ای فرزند نافرمان،بچش،فرمانروایی و حکومتی که ما بر سر آن با هم می جنگیدیم،امروز به دست بچه های ما افتاده است».

این جمله ها،حاکی از کفر و ارتداد گوینده آن است و شاید وی از روز نخست نیز،یک لحظه ایمان نیاورده بود.زشت کاری ها و زشت گویی ها،منحصر به نام برده نیست و علاقه مندان می توانند در این زمینه به کتاب های تاریخ و رجال مراجعه کنند و از بیدادگریهای گروهی از صحابه که قلم از نوشتن آن ها شرم دارد، آگاه شوند.مانند:

1-خالد بن ولید،«مالک بن نویره»را کشت و با همسر او که در عده بود ازدواج کرد (3).

2-بسر بن ارطاة،به فرمان معاویه،حمام خونی در حجاز و یمن به راه

ص:216


1- 1) شرح ابن ابی الحدید،ج 9،ص 53.به نقل از کتاب«السقیفه»،نگارش جوهری.
2- 2) قاموس الرجال،ج 10،ص 289.به نقل از شرح ابن ابی الحدید.
3- 3) تاریخ کامل،ج 2،ص 358.

انداخت و حتی دو کودک«عبید بن عباس»را کشت (1).

3-سفیان بن غامد،به فرمان معاویه،به سوی عراق یورش برد،و پس از ویرانی و کشتار و غارت بسیار،به شام بازگشت (2).

4-مسلم بن عقبه،فرمانده سپاه یزید،هزاران نفر را در مدینه پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم،در ماجرای«حره»به قتل رسانید و ناموس دختران و زنان مدینه را تا سه روز بر سپاه یزید حلال شمرد (3).

5-سمرة بن جندب،در دوران حکومت خود در بصره،خون های فراوانی ریخت (4).

6-مسیلمه کذاب،پس از ورود به مدینه و ایمان ظاهری،به سوی قوم خود بازگشت و ادعای نبوت کرد (5).

7-ولید بن عقبه،در دوران استانداری خود در حالیکه شراب نوشیده بود، نماز صبح را چهار رکعت خواند و در رکوع و سجود،پی درپی می گفت:«اشربی و اسقنی...بمن شراب بنوشان و مرا سیراب کن».وقتی به او گفتند،نماز صبح را چهار رکعت خواندی،در پاسخ گفت:اگر میخواهید،بر آن بیافزایم (6).

8-جبلة بن حنبل،در نبرد«حنین»،فریاد برآورد:«سحر باطل شد».

ابو سفیان بن حرب هم آهنگ با او،گفت:«شکست تا لب دریا ادامه دارد».

ص:217


1- 1) اسد الغابه ج 1،ص 180.تاریخ کامل،ج 3،ص 383.
2- 2) شرح ابن ابی الحدید،ج 2،ص 85-88.
3- 3) طبقات کبری،ج 5،ص 283 و 147.
4- 4) سیر اعلام النبلاء،ج 3،ص 185.می نویسد:هفتاد هزار نفر را کشت.
5- 5) تاریخ کامل،ج 2 ص 360.
6- 6) الکامل،نگارش ابن اثیر،ج 2،ص 42.اسد الغابة،ج 5،ص 91.

9-ذو الخو یصره،در تقسیم غنائم به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم اهانت کرد و گفت:

«اعدل»،یعنی ای پیامبر با عدالت رفتار کن.رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بر وی نهیب زد،اگر عدل و داد،نزد من نباشد،پس نزد کیست؟آنگاه فرمود:«این مرد،در آینده پیروانی پیدا می کند که به موشکافی بیجا در دین می پردازند،تا آنجا که از دین بیرون می روند،همان گونه که تیر از کمان بیرون می جهد» (1).

این ها،نمونۀ خطاها و جنایت های بسیاری از یاران به اصطلاح عادل پیامبر است که اگر کسی درباره آنان سخن بگوید و به جرح و تعدیل آنان برخیزد،فورا متهم می شود که می خواهد اساس دین مسلمانان را متزلزل سازد.

ما درباره این شخصیت هایی که فجائع آنان بر همه روشن است،بیش از این سخن نمی گوییم،بلکه به نقل سخنان صحابه،نسبت به یک دیگر و رفتار آنان نسبت به هم دیگر،می پردازیم:

1-بخاری،در صحیح خود،مشاجرۀ سعد بن معاذ را با سعد بن عباده،نقل کرده است و می گوید:«پیامبر،پس از انتشار خبر«افک»،بر بالای منبر قرار گرفت،و با کنایه،از«عبد اللّه بن ابیّ»رئیس منافقان،شکایت کرد و فرمود،وی، مردی را متهم به خیانت به خانوادۀ من کرده است که من جز خیر و نیکی در او ندیده ام،و هرگز تنها به خانۀ من وارد نمی شود»در این هنگام«سعد معاذ» برخاست و گفت:«ای پیامبر خدا،این مرد،اگر از«اوسیان»(قبیله سعد)است، گردن او را می زنیم و اگر از برادرانمان،«خزرجیان»است،هرچه امر بفرمایید، اطاعت می کنیم».

ناگهان«سعد بن عباده»،رئیس خزرج،برخاست و به ناطق قبلی نهیب زد و

ص:218


1- 1) سیره ابن هشام،ج 4 ص 496.

گفت:«تو دروغ می گویی،هرگز نمی توانی فردی از خزرجیان را بکشی و اگر آن کس که رسول گرامی از او شکایت می کند،از اوسیان باشد،دوست نداری که او را بکشی».«اسید بن خضیر»،پسر عموی«سعد بن عباده»برخاست و به خاطر اختلافی که با او داشت،به او حمله کرد و گفت:«تو دروغ می گویی،هرکس که رسول خدا را آزار دهد،می کشیم،ولی تو منافق هستی و از منافقان دفاع می کنی.

در چنین شرائطی،هردو قبیله،از جای برخاستند که با هم درگیر شوند،پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در حالیکه روی منبر نشسته بود،آنان را اندک اندک آرام ساخت،تا سکوت بر محلس حاکم شد» (1).

شگفتا،صحابه،خود یکدیگر را به باد انتقاد گرفته و به کذب و نفاق متّهم می سازند،ولی دایه های مهربان تر از مادر،می گویند همۀ آنان عادل هستند.

2 شورشیان بر عثمان،غالبا صحابی بودند و پس از یک محاصره طولانی به زندگی او پایان بخشیدند.آیا می توان گفت:قاتل و مقتول هردو بر حق و عادل بوده اند؟سرانجام،یا خلیفه از خط اسلام کنار رفته و انحرافاتی در حکومت او پدید آمده بود و به جزای خود رسید و یا شورش گران صحابه،بدون مجوز شرعی،خون خلیفه را ریخته اند.و در هرحال نمی توان هردو گروه را درست کار دانست.

3-طلحه و زبیر،نبرد سنگین و خونینی بر ضد امیر مؤمنان-علیه السّلام-به راه انداختند و عائشه،آنان را در این راه کمک کرد و گروه زیادی از دو طرف،کشته شدند،آیا حکم خروج بر امام منصوص-از نظر شیعه-و منتخب و برگزیده از طرف مهاجر و انصار چیست؟این همان مسأله«بغی»و«بغاة»است که در کتابهای فقهی

ص:219


1- 1) صحیح بخاری،ج 5،ص 118-119.

به صورت مبسوط از آن بحث شده است.آیا می توان یاغیان بر امام مفترض الطاعة را عادل خواند؟

4-معاویة بن ابی سفیان،در جنگ«صفین»،رودرروی علی-علیه السّلام- ایستاد و سپاه شام را رهبری کرد،در حالیکه بیشتر صحابه،در رکاب علی امیر مؤمنان-علیه السّلام-و تعداد اندکی از آنان نیز با معاویه بودند.شاید نزدیک، به یک صد صحابی بدری،در رکاب امیر مؤمنان شمشیر می زدند؛پس از نبرد خونینی که چند ماه ادامه داشت،با سیاست قرآن بر نیزه کردن،طرفین دست از نبرد کشیدند،در حالیکه معاویه 45000 کشته و امیر مؤمنان 25000 مقتول داشت.این خون ها به وسیله آتش افروزی معاویه و عمروعاص،ریخته شد؛حال چگونه می توان بر همۀ صحابی که معاویه و...در بین آنان است،رحمت فرستاد،و همه را عادل و دادگر خواند،و آنان را بالاتر از جرح و تعدیل پنداشت؟

شگفت این جا است که محدثان اهل سنت،درباره پیامبران،احادیث تند و زننده ای که هرگز با عصمت و حتی عدالت عادی نیز،جمع نمی شود،نقل می کنند،ولی به هنگام سخن از صحابه،بحث و بررسی را تحریم می کنند و می گویند:ما نباید درباره آنان به جرح و تعدیل بپردازیم.تو گویی،آنان مافوق قانون هستند و قوانین خدا درباره آنان نازل نشده است.

مؤلف«المنار»،از یکی از شرفای مکه،نقل می کند:«در استانبول،با دانشمند آلمانی ملاقات داشتم،او به من گفت:بر ما مردم آلمان و حتی اروپا، لازم و واجب است،مجسّمه طلایی معاویه بن ابی سفیان را در یکی از میدان های بزرگ«برلین»نصب کنیم،گفتم چرا؟گفت:برای این که وی نخستین کسی بود که برنامه حکومت اسلامی را از دموکراسی و انتخابات آزاد،به رژیم سلطنتی موروثی

ص:220

تبدیل کرد،و اگر او دست به چنین کاری نمی زد،اسلام،جهان را می گرفت و الان،ملت آلمان و کلیه ملل اروپا،عرب و مسلمان بودند(و ملیتهای خود را از دست داده بودند)» (1).

این،وضع زندگی«خال المؤمنین»است که هم اکنون در خطبه های نماز جمعه،بر او رحمت فرستاده می شود.«تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل».

هر موقع،کردارهای زشت و نادرست این گروه از صحابه مطرح می شود، طرفداران«عدالت صحابه»،مسأله اجتهاد معاویه و امثال او را،پیش می کشند و می گویند:معاویه و طلحه و زبیر،در کار خود مجتهد بودند،هرچند در اجتهاد خود به خطا رفتند،پس نه تنها کیفر نخواهند داشت،بلکه به اندازه نیمی از پاداش مجتهدان«مصیب»،به آنان پاداش داده خواهد شد.چون این مسأله دست آویز منکران تاریخ و سنت رسول گرامی و آیات قرآن می باشد،درباره آن به بحث می نشینیم.

افسانه اجتهاد صحابه

اجتهاد،در لغت به معنی سعی و کوشش،و در اصطلاح،استنباط حکمی، از ادله شرعی و عقلی آن است.استنباط شرائطی،و مستنبط وظائفی دارد که در کتاب های مربوط به اجتهاد و تقلید بیان شده است.

اجتهاد،از ماده،«جهد»به معنی سعی و کوشش گرفته شده است، مجتهد،با به کارگیری قوه و قدرت استنباط،حکم موضوعی را،از مدارک آن

ص:221


1- 1) المنار،ج 11،ص 269،تفسیر سورۀ یونس.

به دست می آورد،بنابراین،احکام واضح و روشن،مانند وجوب نماز و روزه،در دائرۀ اجتهاد قرار نمی گیرد،بلکه مافوق آن است،از این جهت،کلیه احکام واضح،باید مورد پذیرش باشند،نه مورد اجتهاد.

مسألۀ اطاعت از امام منصوب و یا امام منتخب مهاجر و انصار،بالاتر از آن است که در قلمرو اجتهاد قرار گیرد و کسی در آن شک و تردید کند.پس از عثمان، به اتفاق تاریخ نگاران،همه مهاجر و انصار جز پنج،نفر با امیر مؤمنان علی-علیه السلام-بیعت کردند،اتفاقی که دربارۀ هیچ یک از سه خلیفه گذشته صورت نگرفت.

و او نیز حجت را بر مخالفان تمام کرد و معاویه را از مقام خود عزل فرمود و مقام او را به دست دیگری سپرد.حال در برابر این اصل مسلم،اجتهاد چه معنایی می تواند داشته باشد؟اگر به این اجتهادها بهاء دهیم،باید تمام ملحدها و زندیق ها و یهودی ها و مسیحیان را مجتهد بدانیم؛از این جهت همگی باید بگوییم،اجتهاد در برابر نص قرآن و سخنان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بی ارزش است،آن هم اجتهادی که سر چشمه قتل هزاران مسلمان و به هم ریختن وحدت آنان باشد.

نتیجه اینکه،توجیه این جنایات با حربۀ اجتهاد،بسیار سست و بی پایه است.

از نامه ها و گفتگوهای معاویه و همچنین طلحه و زبیر به خوبی استفاده می شود که مسأله،مسأله اجتهاد نبود،بلکه همگی خواهان منصب و مقامی بودند که علی-علیه السّلام-آنان را از دست یابی به آن،محروم ساخت.

حدیث«یاران من مانند ستارگانند»

در این مورد شایسته است،حدیث معروف«اصحابی کالنجوم بایهم اقتدیتم

ص:222

اهتدیتم» (1)را مورد بررسی قرار دهیم.در این حدیث،یاران رسول خدا به ستارگان تشبیه شده اند که هریک از آنان مایۀ هدایتند و از این طریق،استظهار می شود که همه آنان راست گفتار و درست کردارند،زیرا مایه هدایت،خود در گفتار و رفتار باید راست باشد،و اگر آنان در یکی از این دو مایه،یا در هردو،خطاکار باشند، نمی توانند مایۀ هدایت گردند.

ما درباره سند این حدیث،بحث و گفتگویی نداریم و تنها با یادآوری نکاتی،به تجزیه و تحلیل متن می پردازیم:

1-آیا همه ستارگان آسمان،مایۀ هدایت و راه یابی هستند یا تنها برخی از آن ها در خشکی و دریا،می توانند جهت نما باشند؟هیچ فردی نمی تواند همه ستارگان را راهنما بداند.و اگر قرآن می فرماید:

هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِها فِی ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ (سورۀ اعراف45/).

«اوست که ستارگان را برای شما قرار داده است برای اینکه با آن ها در تاریکی های خشکی و دریا،راه یابی کنید»؛

در مورد دیگر کلمه«نجم»بکار می برد نه«نجوم».

وَ عَلاماتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُونَ (سورۀ نحل16/).

«و نشانه هایی(قرار دادیم)و با ستاره راه را می یابند».

این می رساند که مقصود،تعدادی از ستارگانند نه همۀ آن ها.

از نظر علمی نیز،برخی از ستارگان در جهت یابی به کار می روند،مانند

ص:223


1- 1) جامع الاصول،ج 9،کتاب فضائل،ص 410،حدیث 6359.«یاران من بسان ستارگانند،اقتداء به هریک،مایۀ هدایت است».

جدی و دبّ اکبر و اصغر،که ستاره های ثابتی است و برای خود شکل فلکی دارد و در حرکت خود،همواره جایگاه خود را با دیگر ستارگان حفظ می کند و اما دیگر ستاره ها،که دارای چنین مشخصاتی برای ما نمی باشد،مایۀ هدایت در سفرهای دریایی و بیابانی نمی باشد.در این صورت،اصل حکم در«مشبّه به»،بطور مطلق ثابت نیست،چگونه می تواند در«مشبّه»این گونه باشد؟

2-چگونه می توان همه یاران رسول خدا را وسیله هدایت دانست،در حالی که برخی از آنان قطعا مایه های ضلالت و گمراهی بودند،مثلا،«قدامة بن مظعون»،صحابه بدری است و از مسلمانان پیش تاز و دارای دو هجرت می باشد،هجرتی به حبشه و هجرتی به مدینه؛ولی او دوران خلافت عمر شراب نوشید و خلیفه،بر او حد جاری کرد (1).

3-طلحة بن خویلد،از اسلام بازگشت و ادعای نبوت کرد.تاریخ زندگی او مانند تاریخ زندگی«مسیلمه»،روشن تر از آن است که برای آن مدارک اقامه شود.

بنابراین،هدایت گر بودن همۀ اصحاب،شکسته می شود.

4-چگونه میتوان افرادی مانند«بسر بن ارطاة»و«مسلم بن عقبه»و«سفیان بن غامد»را،ستارگان هدایت دانست که امت اسلامی،به وسیله آنان هدایت می یابند،در حالی که آنان روی زمین را با خون معصومان و پاکان رنگین کردند؟

از این بررسی روشن شد،تنها نظریه علمای شیعه،به پیروی از پیشوایان معصوم-علیهم السّلام-استوار می باشد.آنان،صحابه را به دو گروه تقسیم کرده اند، گروهی که با شایستگی،حق مصاحبت با پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را،رعایت کرده اند و در زمان حیات آن حضرت و پس از او،امتحان خوبی داده اند،و از این روی،به آنان

ص:224


1- 1) اسد الغابه،ج 4،ص 199.

احترام می کنند و بر ایشان درود می فرستند،و از گروه مقابل دوری می جویند.

حکم«ظالمان»و «فاسقان»در اسلام،مشخص و روشن است و شما می توانید این حقیقت را در دعای چهارم امام سجاد-علیه السّلام-در صحیفه سجادیه،لمس کنید.

نقدی بر سخن ابو المعالی جوینی

ابو المعالی جوینی معتقد است،باید درباره صحابه پیامبر،از سخن گفتن امساک کرد و اختلافات آنان را بازگو نکرد.ابو جعفر،معروف به«نقیب»،نقد مبسوطی بر این سخن نوشته است و مجموع رساله(سخن نقیب و نقد آن)را شاگرد وی،ابن ابی الحدید،در شرح نهج البلاغه آورده است.نقل مجموع آن رساله برای ما امکان پذیر نیست،ولی نکاتی از آن را یادآور می شویم که از مسلمات تاریخ است و روشن گر آن است که همه صحابه،یک رنگ نبوده اند،و اختلافات فکری و عقیدتی و اختلاف در رفتار و کردار،در میان آنان فراوان بوده است،اختلافاتی که نمی توانیم همه را حمل بر اشتباه و خطا کنیم.

«1-عائشه،همسر رسول گرامی،در دوران حکومت عثمان،از حجره خود بیرون آمد،و پیراهن پیامبر را به دست گرفت و گفت:«ای مردم!این پیراهن پیامبر است که هنوز کهنه نشده است،در حالیکه عثمان سنت و راه و روش او را به دست فراموشی سپرده است،«این نعثل»(عثمان»را بکشید،خدا او را بکشد».آنگاه افزود:«عثمان در روز رستاخیز،جیفه ای است بر صراط دوزخ».

«نعثل»نام یک مرد یهودی بود که در مدینه می زیست و به مناسبتی عائشه آن را دربارۀ عثمان به کار می برد.اکنون سئوال می شود:اگر گفتار عائشه راست است،در این صورت چگونه می توان خلیفه را عادل دانست و در غیر این صورت چگونه می توان عائشه را راست گو شمرد.

ص:225

2-مغیرة بن شعبه،در زمان خلافت عمر،متّهم به عمل زشتی شد،دادگاهی برای او تشکیل گردید و سه نفر بر عمل زشت او گواهی دادند،به دلیل اینکه شمار شهود به چهار نفر نرسید،دادگاه از اجرای حدّ خودداری و در مقابل،شهود را تنبیه کرد.ما فعلا به این تراژدی که چگونه شاهد چهارم از شهادت بازگرفته شد،کاری نداریم،ولی جان سخن اینجا است که اگر موقعیت صحابه استثنائی و فوق جرح و تعدیل بود،چرا اساسا دادگاه تشکیل شد و چرا خلیفه به شهود اعتراض نکرد که چگونه بر صحابی پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که عادل و پاک دامن است،شهادت دروغ می دهند؟

عبد الرحمان بن عمر نیز،در عصر خلافت پدر،مرتکب شرب خمر شد و گویا حد بر او جاری گشت (1).

3-چگونه می توان گفت،یاران پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم همگی ستارگان هدایتند،در حالی که در جنگ صفین،در هردو طرف،صحابه پیامبر وجود داشت،و مفاد این حدیث،در صورت اطلاق،این است که هردو گروه،بر حق و درستی باشند، یعنی،مثلا هم عمار یاسر بر حق بوده و هم قاتلان عمار،در حالی که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم درباره عمار فرمود:«گروه سرکش تو را می کشند»؛و حضرت شامیان را به عنوان «فئه باغیه»معرفی می کند و به حکم قرآن،باید با آنان نبرد کرد و تا تن به صلح نداده اند،باید کشته شوند.

فَقاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی حَتّی تَفِیءَ إِلی أَمْرِ اللّهِ (سورۀ حجرات9/).

«با گروه متجاوز بجنگید تا گردن به فرمان خدا نهند».مفاد این آیه به ضمیمه حدیث پیشین این است که افراد یاغی و سرکش،تا در خط بغی و تجاوزند،هدایت نیافته و طبعا هدایت گر نخواهند بود.

ص:226


1- 1) اسد الغابه،ج 3،ص 312.

آیا به راستی«بسر بن ارطاة»که دو کودک نابالغ«عبید اللّه بن عباس»را سر برید،ستارۀ هدایت است؟

آیا عمروعاص و معاویه که پس از نماز،علی و اولاد او را لعن می کردند، مایه هدایتند؟

در این مورد،نمونه ها به قدری زیاد است که نمی توان حتی بخش اندکی از آن را یاد کرد.

4-حدیث«اصحابی کالنجوم»،از احادیث مجعول در عصر اموی است که برخی از بازرگانان حدیث،به نفع دودمان اموی،آن را وضع کردند،و در حقیقت، گروهی که نمی توانستند در میدان نبرد با نیزه و شمشیر به نفع اموی ها بجنگند با جعل حدیث،به آنان کمک می کردند،آنان نه تنها به وضع این حدیث دست زدند، بلکه برای بالا بردن مقام خلفای اموی،حدیث دیگری را نیز از زبان پیامبر نقل کردند که پیامبر فرموده است:

«بهترین قرن ها،قرنی است که من در آن زندگی می کنم،سپس قرن بعدی»؛ اکنون سئوال می شود،آیا عصر پس از رسالت درخشنده ترین قرن ها بود؟درست است که اسلام،پس از پیامبر شعاع گسترده ای پیدا کرد،ولی حوادثی که در داخل شبه جزیره و حوالی آن رخ داد،ثابت کرد که قرن پس از پیامبر،بدترین عصرها و زمان ها بود.زیرا در آن قرن«حسین بن علی-علیه السّلام-»کشته شد و حادثه«حره مدینه»پیش آمد و در آن خون های مقدسی ریخته شد و نوامیسی هتک گردید که قلم از بازگویی آن ها شرم دارد.و نیز در آن روزگار،مکه در محاصره سربازان اموی در آمد و کعبه سنگ باران و آتش باران شد.

خلفای اموی،آشکارا شراب خواری کردند و یزید بن معاویه و یزید بن عاتکه و ولید بن یزید،به می گساری افتخار کردند.خون های محترمی ریخته شد،

ص:227

مسلمانان قتل عام و زنان آنان اسیر شدند،و فرزندان مهاجر و انصار،به اسارت در آمدند،و بسان اسیران کافر بر دست های آنان داغ نهاده شد.اگر دوران خلافت عبد الملک و فرمان روایی حجاج را بررسی کنید،خواهید دید،پنجاه سال دوم از قرن اول،بدترین عصرها بوده،نه خیری در سران حکومت ها بود و نه در اکثریت مردم فضیلتی وجود داشت.(الناس علی دین ملوکهم).

5-چگونه می توان گفت،یاران پیامبر بالاتر از جرح و تعدیلند؟و نمی توان از آنان برائت جست،هرچند مرتکب کار زشت شوند؟در حالی که خدا به پیامبر خود هشدار می دهد که«اگر شرک ورزد،عمل او بی نتیجه شده و از زیان کاران خواهد بود» (1).

و نیز می گوید:«میان مردم به درستی داوری کن و از هوا و هوس پیروی مکن که از راه خدا گمراه می شوی و عذاب سخت در کمین افراد گمراه است،زیرا آنان روز حساب را فراموش کرده اند» (2).

6-شگفت از گروه اهل حدیث و حشویه است که از نسبت دادن گناه به پیامبران پروایی ندارند و اگر کسی پیامبران را مصون از گناه دانست،با القاب «قدری»،«معتزلی»و«ملحد»از او یاد می کنند،در حالیکه اگر کسی درباره عمروعاص و معاویه سخنی گفت،فورا چهره ها برافروخته شده و گردن ها کشیده می شود و چشم ها از خشم و غضب تنگ می گردد» (3).

ص:228


1- 1) لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ وَ لَتَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ .سورۀ زمر،آیۀ 65. [1]
2- 2) فَاحْکُمْ بَیْنَ النّاسِ بِالْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوی فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبِیلِ اللّهِ إِنَّ الَّذِینَ یَضِلُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِیدٌ بِما نَسُوا یَوْمَ الْحِسابِ .سورۀ ص،آیۀ 26. [2]
3- 3) شرح ابن ابی الحدید،ج 20،ص 12-30.اصل رساله مبسوط و گسترده است،لیکن به همین مقدار اکتفاء شد.
سخنی از امیر مؤمنان-علیه السّلام-

در اینجا سخنی از امیر مؤمنان-علیه السّلام-می آوریم که می تواند به این نزاع خاتمه بخشد.

نصر بن مزاحم،نقل می کند:«عبد اللّه بن عمر،و سعد وقاص،و مغیرة بن شعبه،با گروه متخلفان از بیعت امام،بر او وارد شدند و مذاکره ای به شرح زیر در میان آنان انجام گرفت که می تواند دیدگاه امام را درباره صحابه روشن سازد.

متخلفان از بیعت:درخواست می شود،امیر مؤمنان دستور دهد مقرری های ما پرداخت شود.

(لابد مرادشان مقرری های ویژه ای بود که در عصر خلفای پیشین داشتند وگرنه مقرری یکسان،به همه افراد پرداخت می شد،حتی امام مقرری خوارج را نیز قطع نکرد و این یکی از بزرگواری های امام،در برابر دشمنان خود بود).

امیر مؤمنان-علیه السّلام-:چرا از بیعت من تخلف کردید و از یاری من در جنگ های جمل و صفین دست کشیدند؟

متخلفان:به خاطر این که قتل عثمان رخ داد و ما نمی دانستیم که ریختن خون او حلال است یا حرام،هرچند او بدعت ها گذارد و شما او را توبه دادید و او نیز توبه کرد،ولی باز در قتل او وارد شدید و ما نمی دانیم که کار شما درست بود یا نادرست؟اگر از این صرف نظر کنیم،فضائل و سوابق و مهاجرت شما بر ما مخفی و پنهان نیست.

امیر مؤمنان:شماها می دانید که خدا فرمان داده است که امر به معروف و نهی از منکر کنید و فرمان داده است که اگر دو گروه از مسلمانان به جان هم افتادند،

ص:229

صلح را در میان آنان برقرار سازید و اگر یکی از دو گروه به ظلم و ستم خود ادامه داد،با او وارد نبرد شوید؟

سعد وقاص:صحیح است،ولی ای علی،شمشیری به من بده که به وسیله آن،کافر را از مؤمن باز شناسم،من از آن می ترسم که مؤمن را بکشم و وارد آتش گردم.

امیر مؤمنان-علیه السّلام-:آیا می دانید که عثمان،امام و پیشوای مردم بود و شما با او بیعت کرده بودید که سخن او را بشنوید و از او فرمان ببرید؟اگر او نیکوکار بود،چرا او را خوار ساختید؟و اگر بدکار بود،چرا با او نبرد نکردید؟اگر عثمان در کارهای خود راه صواب را در پیش گرفته بود،بر او ستم کردید که امام خود را یاری نکردید و اگر به راه خطاء بود،باز ستم کردید که امر به معروف و نهی از منکر نکردید،ستم کردید که میان ما و او،فرمان خدا را اجراء نکردید،آنجا که فرموده است:«با ستمگر بجنگید تا به فرمان خدا گردن نهد».در این هنگام،آثار محکومیت در چهره متخلّفان ظاهر گشت و دست خالی از محضر او برخاستند و بیرون رفتند.

شیوۀ علی-علیه السّلام-این بود که هرگاه نماز صبح و مغرب را می خواند، گروهی را مانند معاویه و عمروعاص و ابو موسی اشعری و حبیب بن مسلمه،و ضحاک بن قیس،و ولید بن عقبه و عبد الرحمان بن خالد را لعن می فرمود.وقتی معاویه از کار آن حضرت آگاه شد،او نیز علی و ابن عباس و قیس بن سعد و حسن و حسین را لعن می کرد» (1).

ص:230


1- 1) وقعۀ صفین، [1]طبع مصر،ص 551-552.

عقائد اهل حدیث

3

اشاره

ایمان به خلافت خلفای چهارگانه

از اصول مسلم،نزد«اهل حدیث»،ایمان به خلافت خلفای چهارگانه است که از آنان به«خلفای راشد»یاد می کنند.اگر فردی فاقد چنین ایمانی شد،به عقیدۀ اهل حدیث،از یکی از اصول مسلم تخلف ورزیده است.

احمد بن حنبل،در رساله ای که در آن عقائد اهل سنت را نوشته است، می نویسد:

«بهترین این امت پس از پیامبر خلفای چهارگانه اند و ترتیب آنان از نظر فضیلت،همان ترتیب خلافت آنان است».

ابو جعفر طحاوی،در رسالۀ بیان السنة می نویسد:

«خلافت را پس از پیامبر،برای ابی بکر به عنوان با فضیلت ترین و برترین فرد امت،سپس برای عمر بن خطاب،بعدا برای عثمان و در پایان برای علی بن ابی طالب،ثابت می دانیم» (1).

ابو الحسن اشعری در تبیین عقائد اهل سنت و حدیث می نویسد:

ص:231


1- 1) شرح العقاید الطحاویه به ضمیمه شرح عبد الغنی میدانی،ص 471.

«آنان بر خلافت راشدۀ خلفای چهارگانه،که برترین مردم پس از پیامبرند، اعتراف می کنند» (1).

باز می گوید:

«خلافت،در امت اسلامی سی سال بوده و بعدا رنگ سلطنت به خود گرفت» (2).

«عبد القاهر بغدادی»،در تبیین اصولی که اهل سنت بر آن اتفاق کرده اند، چنین می نویسد:

«اهل سنت،به امامت ابی بکر صدیق،پس از پیامبر اعتراف راسخ دارند» (3).

دیگران نیز سخنانی مشابه این ها دارند.اکنون لازم است به بررسی این مسأله بپردازیم،تا روشن شود که آیا ایمان به خلافت آنان،براستی جزء عقائد اسلامی است؟یا مسأله به شکل دیگری می باشد؟

قبلا یادآور می شویم که مسأله«خلافت»خلفاء،از جمله مسائلی است که برای مسلمانان،گران و سنگین تمام شده است و در هیچ زمان،بر سر یک اصل دینی،بسان این اصل،شمشیر کشیده نشده است (4).از این جهت،اگر محققان، با بی طرفی کامل،به تجزیه و تحلیل این اصل بپردازند،شاید خدمت ارزنده ای به جامعه،انجام دهند.اصولا مسأله وحدت،با فراموش کردن اصول،تحقق نمی پذیرد،بلکه وحدت اسلامی در گرو این است که بسیاری از این مشکلات حل

ص:232


1- 1) مقالات الاسلامیین،ص 323.
2- 2) اللمع،ص 114.
3- 3) الفرق بین الفرق،ص 350.
4- 4) ملل و نحل شهرستانی.

شود و پایۀ ارزش بسیاری از این اصول که خون های زیادی به پای آن ریخته شده است،بیان گردد و لااقل روشن شود که اگر گروهی،ایمان به خلافت خلفاء را جزء اصول دین نمی دانند،برای خود ادله و براهینی دارند و مسألۀ عناد و لج بازی یا تسلیم شدن در برابر عواطف،در کار نیست.به نظر می رسد،بررسی چهار مسأله ضرورت داشته باشد.

الف-آیا امامت و خلافت بعد از پیامبر،جزء اصول دین است یا جزء فروع آن؟

ب-آیا در قرآن و سنت پیامبر،دلیل خاصی بر امامت یک فرد معین وجود دارد یا خیر؟

ج-از چه زمان،ایمان به خلافت خلفای چهارگانه،جزء اصول اسلامی شده است؟

د-آیا برتری آنان بر ترتیب خلافتشان،دلیل خاصی دارد یا نه؟

با تشریح این مسائل چهارگانه،چهرۀ حقیقت از لابلای پرده های ابهام بیرون می آید و طرف داران تقریب میان مسلمانان و یا مدعیان«وحدت»،به اصل محکمی دست می یابند.

الف-آیا امامت از اصول است یا فروع؟

از نظر شیعه امامیه،امام شناسی،بسان پیامبرشناسی،از اصول دین است.زیرا از نظر آنان،امام مانند پیامبر،از جانب خدا منصوب می شود و در مسألۀ امامت پس از پیامبر،انتخابی در کار نیست،ولی از نظر اهل سنت،مسأله امامت،از فروع به شمار رفته و هرگز امام شناسی،جزء اصول نمی باشد.

«غزالی»می گوید:

ص:233

«بررسی مسأله امامت،چندان مهم نیست و از مسائل عقلی به شمار نمی رود،بلکه یک مسأله فقهی است که تعصب هایی را برانگیخته است و اگر کسی از بررسی آن اعراض کند،سالم تر از کسی است که در آن فرو رود،هرچند به حقیقت برسد،تا چه رسد به اینکه خطا کند» (1).

«آمدی»می گوید:

«سخن دربارۀ امامت،از اصول دین نیست،بلکه از مسائل لازم نیز به شمار نمی رود؛به گونه ای که مکلف نتواند از آن اعراض کند،یا به آن علم پیدا نکند، بلکه اعراض از آن بهتر از پرداختن به آن است،زیرا بررسی این مسأله،از تعصب و هوای نفس جدا نمی شود،بلکه فتنه هایی را برانگیخته و موجب بدبینی به سلف می گردد.این در صورتی است که در تحقیق خود واقع بینانه حرکت کند،تا چه رسد که از راه راست بیرون رود» (2).

«میر سید شریف»،در شرح مواقف می گوید:

«مباحث امامت،از اصول دین و عقائد نیست،بلکه از فروع دین است که مربوط به افعال مکلفین می باشد و محور سخن این است که آیا نصب امام،عقلا و شرعا واجب است؟یا تنها شرعا واجب است؟» (3).

بنابراین،محور سخن دربارۀ امامت از نظر سنت،این است که آیا پس از پیامبر،بر امت واجب است که امامی را نصب کنند یا نه؟و بر فرض وجوب،داور در آن عقل است یا شرع؟ناگفته پیداست که بحث درباره وجوب و عدم وجوب یک شیء،یک بحث فقهی است که عدم آشنایی با آن،چه از نظر حکم کلی و چه از

ص:234


1- 1) الاقتصاد فی الاعتقاد،ص 234.
2- 2) غایة المرام فی علم الکلام،نگارش سیف الدین آمدی،متوفای 551،ص 363.
3- 3) شرح مواقف،ج 8،ص 344،نگارش میر سید شریف،متوفای 816.و نیز به محصل رازی،ص 406،مراجعه شود.

نظر شخصی،اشکالی ندارد؛زیرا هیچ یک از فقهاء نگفته اند که بر همۀ مسلمانان لازم است که تمام احکام فقهی را بدانند و یا با موضوعات آن آشنا شوند و بدان معتقد گردند،آری باید به صورت کلی معتقد بود که آنچه را که پیامبر گرامی از جانب خدا آورده،حق و استوار است و اما این که لازم است فردفرد مسلمانان احکام فقهی را فراگیرند و بدان معتقد شوند،هیچ فقیهی بر آن فتوا نداده است.

از این گذشته پیامبر گرامی حقیقت اسلام و ایمان را در اعتقاد به پنج چیز خلاصه کرده است و صحیح بخاری نیز آن ها را در کتاب خود آورده است (1).

ب-آیا در مسأله امامت نصی از پیامبر گرامی هست یا نه؟

از نظر شیعه،رسول گرامی،مسأله پیشوایی پس از خویش را به دست فراموشی نسپرده و در حیات خود،امام بعد از خود را معین کرده است،که رسمی ترین آن،همان تنصیص بر خلافت علی-علیه السّلام-در روز«غدیر خم» است.آنگاه که از حجة الوداع بازگشت،در چنین جای گاهی،با حضور جمع کثیری از صحابه و یاران،دست علی-علیه السّلام-را گرفت و چنین فرمود:

«الست اولی بکم من انفسکم؟قالوا:بلی.فقال:من کنت مولاه فهذا علی مولاه...».

«ای مردم،آیا من به شما از خودتان سزاوارتر نیستم؟همگی به تصدیق پیامبر برخاستند و گفتند آری،فرمود:«من کنت مولاه،فهذا علی مولاه»،هرکس من نسبت به او اولی و سزاوارترم،علی نیز نسبت به او،اولی و سزاوارتر است».

این حدیث،در کتاب های محدثان سنی و شیعه،با اسناد محکم و استواری نقل شده و علمای فریقین،کتاب هایی پیرامون این واقعۀ جاودان،نوشته اند که

ص:235


1- 1) صحیح بخاری،ج 1.

بارزترین آنان در عصر ما،کتاب گران قدر«الغدیر»،نگارش علاّمه امینی است.

اما از نظر اهل سنت،دربارۀ امامت کسی،نصی وارد نشده است.

«امام الحرمین»می گوید:پیامبر هرگز بر پیشوایی کسی پس از خویش تنصیص نکرده وگرنه،آشکارا منتشر می شد،چنان که کارهای بزرگ آن حضرت نقل و منتشر شده است» (1).

«ابو الحسن اشعری»می گوید:«کسانی که فکر می کنند،پیامبر بر امامت ابی بکر تنصیص کرده است،سخن بی پایه ای گفته اند،به گواه این که ابی بکر، در روز سقیفه،به عمر گفت:دستت را بده تا با تو بیعت کنم.اگر پیامبر بر امامت ابی بکر تنصیص کرده بود،هرگز ابی بکر،چنین پیشنهادی به عمر نمی کرد» (2).

«ابن کثیر حنبلی»،در کتاب خود،بابی گشوده برای این که نصی از پیامبر درباره کسی صادر نشده است و«سیوطی»نیز در«تاریخ الخلفاء»از او پیروی کرده است (3).

راه دور نرویم،تراژدی سقیفه و سخنانی که میان سران مهاجر و انصار رد و بدل شده،حاکی از آن است که دربارۀ آنان نصی از رسول خدا نرسیده است و اگر هم به مقام خلافت رسیده اند،از طریق خود سقیفه،انجام گرفته است.

«سعد بن عباده»،کاندیدای انصار،بر لیاقت و شایستگی انصار از طریق سبقت آنان بر اسلام استدلال می کند و می گوید:این انصار بودند که در مدت اقامت پیامبر در مدینه از او دفاع کردند و او به هنگام درگذشت،از انصار کاملا راضی بود،از این جهت باید زمام امور را به دست گیرند.

ص:236


1- 1) لمع الادلة،ص 114.
2- 2) البدایة و النهایة،ج 5،ص 250.
3- 3) تاریخ الخلفاء،ص 7،طبع مصر.

در برابر منطق نمایندۀ انصار،ابی بکر به عنوان مدافع حقوق مهاجرین، سخن می گفت،که آنان نخستین کسانی بودند که به خدا و پیامبر او ایمان آوردند و از بستگان و اهل قبیلۀ او بودند،از این جهت،به این کار،از دیگران شایسته ترند و هیچ کس در این کار با آنان به نزاع و مشاجره برنمی خیزد،مگر این که ظالم و ستم گر به شمار می رود (1).

منطق نمایندگان هردو گروه،به روشنی می رساند که نصی از پیامبر گرامی دربارۀ نمایندگان هردو گره وارد نشده است.

همگان می دانیم،نه تنها بر این دو نماینده،نصی وارد نشده است،بلکه خلافت عمر نیز،با تعیین ابی بکر انجام گرفت و خلافت عثمان نیز،از طریق شورای شش نفره که اعضای آن را خلیفۀ دوم معین کرده بود،صورت پذیرفت (2).

از این گذشته،محدثانی که احادیث اهل سنت را گرد آورده اند،مجموع روایات مربوط به خلافت را در باب مخصوصی جمع کرده اند و هرگز در بین آن، کوچک ترین نصی بر امامت ابی بکر و یا خلفای بعدی دیده نمی شود (3).

آری در میان روایات،جز این به چشم نمی خورد که خلافت از آن قریش است،ولی این امر،غیر از این است که پیامبر بر خلافت یکی از آن خلفاء، تنصیص فرموده باشد؟

از این بیان،روشن می شود که اعتقاد به خلافت یکی از این خلفاء،جزء دین و از اصول آن نیست،زیرا از یک طرف،مسأله امامت،یک مسأله فقهی است نه

ص:237


1- 1) تاریخ طبری،ج 2،حوادث سال 11،ص 456.
2- 2) الامامة و السیاسة،ص 18 و 25.تاریخ طبری،ج 3،ص 293.شرح نهج البلاغة ابن ابی الحدید،ج 1،ص 293.
3- 3) جامع الاصول،نگارش جزری،ج 4.کنز العمال،نگارش متقی هندی،ج 5.

اصولی و از طرف دیگر،پیامبر بر خلافت کسی تنصیص نکرده است.تنها چیزی که می توان از جانب اهل سنت گفت،این است که اهل سقیفه و یا مردم«مدینه»،بنا به وظیفه عقلی و شرعی خود،خلیفه را تعیین کردند و تنها نتیجه ای که از این بحث می توان گرفت،این است که از نظر اهل سنت،امامت این افراد،صحیح و پابر جا است،ولی آیا هر کار صحیحی جزء دین است؟و بر فرض که جزء عقائد باشد، آیا عقیدۀ به آن جزء واجبات و عقائد می باشد؟و بر فرض که جزء عقائد باشد،آیا محور ایمان و کفر به شمار می رود؟پاسخ به این پرسش ها منفی است،زیرا چه بسا مسائل عقیدتی،میان مسلمین مورد اختلاف باشد،ولی هرگز مایۀ تکفیر گروهی دیگر،نمی شود.

فرض کنید،دو نفر خصومتی را در محکمۀ قاضی مطرح می کنند و قاضی با دقت کامل پرونده را بررسی کرده و تشخیص می دهد که فلان ملک از آن«زید»است نه از آن«عمرو»،آیا اکنون لازم است همه مسلمانان جهان به آن حکم حق،معتقد شوند؟و در صورت ترک آن عقیده،آنان اصلی از اصول و واجبی را ترک کرده اند؟

اصولا،کلیه احکام فقهی،جزء دین،به معنای اعم کلمه است و یکی از معانی آن این است که پیامبر فرمود:«الصلح جائز بین المسلمین»،در این صورت سئوال می شود آیا حتما لازم است که بر چنین اصلی عقیده مند بود؟

آری،همان گونه که یادآور شدیم،به طور کلی باید به آنچه که پیامبر گرامی آورده است،ایمان آورد،ولی فردفرد حکم شرعی و فقهی لازم نیست مورد عقیده، قرار گیرد.

از این بیان،نتیجه می گیریم که بر نویسندگان اسلامی لازم است،درباره خلافت خلفاء،تجدیدنظر کنند و کسانی را که به عللی صحیح یا غیرصحیح، معتقد به خلافت آنان نیستند،هدف تیر اتهام بدعت یا خروج از دین قرار ندهند؛

ص:238

زیرا کار مسلمانان در آن روز،بالاتر از کار امروز مسلمانان نیست.اگر امروز، مسلمانان در کشوری برای خود پیشوایی تعیین کردند،حداکثر این است که به وظیفۀ خود عمل کرده اند،ولی آیا نسل های آینده باید به امامت چنین فردی معتقد شوند و اگر آن را رد کردند یا برخلاف آن معتقد شدند،بدعت گذار خواهند بود؟

اگر بنا باشد در این مورد از یک مثال بسیار نارسا بهره بگیریم،باید بگوییم، نصب امام پس از رسول گرامی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بسان نصب ولیّ،بر صغار میت است،با این تفاوت که دائرۀ اولی گسترده و دائرۀ دومی کوچک تر است،ولی هیچ کس از فقهاء نگفته است که باید بر وصایت وصی صغیر،عقیده مند بود.

بنابراین،شیعه که به طور مطلق،به خلافت خلفاء،معترض است و آن را غیرقانونی می داند،تنها در یک مسأله فقهی،آن هم با ارائه دلیل،به مخالفت بر می خیزد.پس چرا باید تا این حد مورد بی مهری قرار گیرد و به خاطر ترس از جان و مال خود،از اظهارنظر محروم گردد؟در حالی که بسیاری از اصول عقیدتی،میان فرق اسلامی،مورد اختلاف است،ولی هرگز این نوع بی مهری که دربارۀ شیعه،به خاطر اعتراض به خلافت خلفاء اعمال می شود،دربارۀ گروه های دیگر ابراز نمی شود.

ج-آغاز پیدایش این عقیده

اکنون باید دید با اینکه مسأله خلافت خلفاء،از نظر اهل سنت،یک مسأله فقهی است،از چه زمانی در جدول عقائد اهل سنت قرار گرفته و از اهمیت خاصی برخوردار شده است؟

در دوران خلافت ابی بکر و عمر و عثمان،سخنی از لزوم اعتقاد به خلافت آنان در میان نبود و هرگز در اندیشۀ مهاجر و انصار،این مسأله خطور نمی کرد که باید به خلافت این و آن عقیده مند بود و اگر معتقد نباشند،از صفوف گروه با ایمان

ص:239

بیرون رفته و به اهل بدعت می پیوندند،ولی سیاست بازی روزگار معاویه،این اندیشه را برای پایین آوردن موقعیت امام علی-علیه السّلام-و توجیه شورش خود در برابر آن حضرت،پدید آورد،دعوت به لزوم اعتقاد به خلافت خلفاء و نشر فضائل آنان،به عنوان مقابله با عمل شیعه درباره امیر مؤمنان،عملی گشت.

برای نخستین بار،این اندیشه به وسیله«عمروعاص»،در«دومة الجندل»و به هنگام مذاکره با ابو موسی اشعری مطرح شد.همگی می دانیم که این دو نفر برگزیده شدند تا دربارۀ کشمکش های معاویه با علی-علیه السّلام-طبق کتاب خدا و سنت داوری کنند.و این داوری مدت ها طول کشید.در یکی از روزهای مذاکره،«عمروعاص»،نویسندۀ خود را احضار کرد،تا صورت جلسۀ مذاکره را بنویسند و سرانجام به امضای طرفین برسد.اینک ما مذاکره هردو را به نحوی که «مسعودی»آورده است می نگاریم:

«عمروعاص:به یگانگی خدا و نبوت پیامبر او گواهی می دهم.گواهی می دهم که ابو بکر جانشین رسول خدا است و به کتاب خدا و سنت رسول او عمل کرد که خدا وی را به سوی خود فرا خواند و حق را ادا نمود.

ابو موسی:من نیز آنچه که تو گواهی دادی،گواهی می دهم.

عمروعاص(خطاب به نویسنده اش):اتفاق هردو نفر را بنویس.

سپس دربارۀ خلافت عمر و عثمان نیز،چنین گفت و نویسنده نوشت،ولی افزود:

-گواهی می دهم،عثمان پس از عمر،با صلاح دید شورایی از یاران رسول خدا،زمام خلافت را به دست گرفت و او فردی مؤمن بود.

ابو موسی:این سخن،خارج از موضوع بحث ما است و ما برای این مطالب به اینجا نیامده و تشکیل جلسه نداده ایم.

ص:240

عمروعاص:بگو ببینم،سرانجام عثمان مؤمن بود یا کافر؟

ابو موسی:او فردی مؤمن بود.

عمروعاص(خطاب به نویسندۀ خود):بنویس-نویسنده نوشت.

عمروعاص:آیا عثمان به ناحق کشته شد یا به حق؟

ابو موسی:بلکه او مظلوم کشته شد و خون او را به ناحق ریختند.

عمروعاص:آیا اگر انسانی مظلومانه کشته شد،خدا به ولی او اجازه خون خواهی داده است یا نه؟

ابو موسی:بلی اجازه داده است.

عمروعاص:آیا برای عثمان ولیی شایسته تر از معاویه هست؟

ابو موسی:نه.

عمروعاص:آیا معاویه حق ندارد،قاتل عثمان را تعقیب کند و اگر بر او دست یافت او را بکشد؟

ابو موسی:چرا.

عمروعاص:(خطاب به نویسندۀ خود):بنویس.

-ابو موسی نیز با نوشتن آن موافقت کرد.

عمروعاص:من دلایلی دارم که علی،عثمان را کشته است...» (1).

از این نصی که«مسعودی»آن را نقل می کند،کاملا به دست می آید که اندیشه اعتقاد به خلافت خلفاء،در دوران کشمکش معاویه با امام،پدید آمد و بنیان گذار آن سیاست مدار حیله گری بود که اعتقاد به خلافت ابی بکر و عمر را نیز مقدمه ای برای گرفتن اقرار بر خلافت خلیفه سوم قرار داد،تا سرانجام ثابت کند که

ص:241


1- 1) مروج الذهب،ج 2،ص 396-397.

خون او به ناحق ریخته شده و باید ولی او که معاویه است از قاتل او که علی و یاران او هستند،انتقام بگیرد.

دقّت در این متن تاریخی،حاکی از آن است که حتی اخذ اقرار بر خلافت خلیفۀ سوم نیز،مقدمۀ اقرار گرفتن برای مطالب بعدی بود که سرانجام علی را،قاتل معرفی کند و به معاویه حق دهد که باید از او انتقام بگیرد.

از آن روز به بعد،سیاست های مخالفت با اهل بیت،این عقیده را به عنوان اعتراض به خلافت علی و اثبات صحت قیام معاویه،ترویج کرد و به تدریج به خورد مردم داد که یکی از اصولی که باید به آن معتقد بود،صحت خلافت خلفاء است،تا آنجا که در اواخر عصر اموی ها و آغاز خلافت عباسی ها،جزء دین شمرده شد و تخلف از آن،بسان تخلف از دیگر اصول تلقی گردید.

روزی که معاویه زمام امور را به دست گرفت،در نشر فضائل خلفاء،بیش از همه کوشید و در مقابل،شیعیان علی را در هر شهر و دیاری کشت و مردم را بر آن داشت که از امام تبری بجویند و او را لعن کنند و برای این کار،در عراق،«زیاد بن سمیه»را والی کوفه و بصره ساخت.او،چون سابقا از یاران علی بود،شیعیان را به خوبی می شناخت،از این جهت،وی برای خوش رقصی،دست ها و پاهای گروهی از شیعیان را قطع کرد و میل به چشم های آنان کشید و برخی را بر نخل ها به دار کشید و برخی دیگر را از عراق راند.

معاویه به کارگزاران خود در تمام مناطق نوشت:

«شهادت احدی از شیعیان علی را نپذیرید و برعکس،کسانی را که شیعۀ عثمان بوده و او را دوست می دارند و فضائل او را نقل می کنند،محترم بشمارید و نام و نشان آنان را برای من بنویسید،تا من پاداش آنان را بپردازم».به دلیل این تشویق ها،حجم فضائل عثمان بالا رفت و در سایۀ آن،گروهی به«صله»های

ص:242

عظیم و پاداش های بزرگ رسیدند.

بالا رفتن حجم فضائل عثمان،معاویه ار بر آن داشت که دستور دهد،دربارۀ نقل فضائل عثمان،بیش از این افراط نشود و از این به بعد فضائل دیگر صحابه و قبل از همه،فضائل شیخین نقل شود و اگر کسی دربارۀ فضیلت علی،حدیثی از پیامبر نقل کرد،فورا مشابه آنرا برای دیگر صحابه نقل کنید که فضیلت علی را نقض کند.

در سایۀ چنین تشویقی،فضائل صحابه در جهان اسلام،بالای منابر ترویج شد،تا آنجا که کودکان در مکاتب و زنان و دختران در خانه ها،به حفظ آن احادیث پرداختند (1).

از این بیان که ما اجمال آن را یادآور شدیم،ریشه های بسیاری از روایاتی که متضمن فضائل خلفای سه گانه است و عاشقان زروزیور،برای تقرب به دربار امویان و برای مقابله با مناقب امام،دست به جعل آن ها می زدند،روشن می گردد.

محقق عالیقدر،«محمود ابو ریه»مصری،می نویسد:

«هوا و هوس های شخصی و انگیزه های فرقه ای،تأثیر شگفت انگیزی در جعل حدیث داشت و هر فرقه ای برای تأیید خود،یا برای اینکه سیاست مداران به مقاصد حق و ناحق خود برسند،از جعل حدیث بهره گرفته و هرچه می خواستند به رسول خدا نسبت می دادند».

در پایان این نکته را یادآور می شویم:

پیشوایان اهل سنت،فقط خلافت خلفاء چهارگانه را جزء دین قرار داده اند و تنها از چهار تن نام می برند،در حالی که فرقی میان این چهار نفر،با دیگر خلفاء،

ص:243


1- 1) شرح ابن ابی الحدید،ج 11،ص 44-45.

مانند عمر بن عبد العزیز،نیست.حال،چگونه می توان توجیه کرد که اعتقاد به خلافت عثمان،جزء اصول است؛در حالی که اعتقاد به خلافت فرزند عبد العزیز، چنین نیست؟

در اینجا،نکتۀ دیگری هست و آن این که تا زمان احمد بن حنبل(م 241 ه)،بر اثر غلبۀ محدثان عثمانی،امام علی-علیه السّلام-جزء خلفای راشدین شمرده نمی شد،لیکن وقتی احمد بن حنبل،به مقام امامت اهل سنت، در زمینۀ عقائد رسید،وی امام را نیز،جزء خلفای راشدین قرار داد و مسأله «تربیع»،در آن تاریخ پدید آمد و او به حق در این راه جهاد کرد و عقیده را بر سیاست مقدم داشت.

ابو یعلی،مؤلف کتاب«طبقات الحنابله»،از حمصی،نقل می کند که «من،به حضور احمد بن حنبل،رسیدم و گفتم،مسأله تربیع نوعی اهانت به طلحه و زبیر است.احمد بن حنبل در پاسخ گفت،سخن بی جا می گویی،ما با نبرد آنان چکار داریم؟سرانجام،مرا از این جهت قانع کرد که خلیفۀ دوم،علی را در شورای شش نفری وارد کرد و علی نیز خود را امیر مؤمنان خواند،آیا من می توانم بگویم،او امیر مؤمنان نبوده است (1)؟

مجموع آنچه تاریخ،در این باره،آورده است،می رساند که به مرور زمان، اعتقاد به خلافت خلفاء،در جدول عقائد،وارد شده و سیاست ها بدان دامن زده اند.

ص:244


1- 1) طبقات الحنابلة،ج 1،ص 393.

عقائد اهل حدیث

4

اشاره

قضاء و قدر الهی

هیچ فرد موحد و معتقد به خدای دانا و توانا،نمی تواند علم الهی را نسبت به حوادث جهان انکار کند،علمی که سر سوزنی خطا نمی کند.ولی آنچه که لازم است در اینجا مورد بحث قرار گیرد،این است که آیا علم و آگاهی پیشین او نسبت به کارهای انسان،اختیار را از انسان سلب می کند یا نه؟

اهل حدیث،همگی بر این عقیده اند که:علم پیشین خدا بر همۀ حوادث و کارهایی که انسان مبدأ آن است،یک نوع ضرورت،به فعل انسان بخشیده و او را «مسلوب الاختیار»می سازد.

و به دیگر سخن،تقدیر الهی در ازل،نسبت به جهان و حوادث آن و انسان و کارهای او،نافذ و قاطع است و انسان را از هر نوع حرکتی خلاف آن،بازمی دارد و در نتیجه،او را در انجام کارهای خود مجبور ساخته و فاقد اختیار می سازد.

شکی نیست که تقدیر الهی،یک تقدیر عمومی است و خدا وجود هر چیزی را اندازه گیری کرده(تقدیر)،آنگاه تحت شرائطی وجود آن را ضروری ساخته است (قضاء).

ص:245

دربارۀ تقدیر عمومی خداوند،آیه زیر گویا است.

وَ الَّذِی قَدَّرَ فَهَدی (سورۀ اعلی3/).

«خدایی که هر چیزی را اندازه گیری فرموده،آنگاه آن را هدایت و رهبری کرده است».

آیات قرآنی،حاکی از آن است که:آنچه در زمین رخ می دهد یا متوجه انسان می گردد،همگی قبلا در کتابی نوشته شده است.

ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی أَنْفُسِکُمْ إِلاّ فِی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِکَ عَلَی اللّهِ یَسِیرٌ (سورۀ حدید22/).

«هیچ مصیبتی در جهان رخ نمی دهد و یا به شما،روی نمی آورد،مگر آنکه پیش از آنکه آن را بیافرینیم،در کتابی ضبط شده است.این کار بر خدا آسان است».

بنابراین،نه علم پیشین خدا را می توان انکار کرد،و نه تقدیر و قضای الهی را نسبت به تمام رخدادها که یکی از آن ها،کارهای انسان است.چیزی که در اینجا مطرح است،این است که:چگونه باید اعتقاد به علم پیشین و تقدیر الهی را تفسیر کرد که با مسألۀ صحت تکلیف سازگار باشد؟زیرا اگر دو مسأله گذشته،از مسائل مسلّم الهی و اسلامی است،مسأله تکلیف و اینکه خدا از افراد،خیر و نیکی را خواسته و آنان را از زشتی و بدی بازداشته،نیز از مسائل مسلّم الهی و اسلامی است.

اگر علم پیشین و قضاء و قدر،انسان را به صورت یک موجود دست بسته و بسان پر کاه به روی امواج خروشان دریا،درمی آورد،در این صورت تکلیف الهی بی ملاک؛و پاداش و کیفر بی جهت خواهد بود.

این تنها خرد نیست که در مسأله،داوری می کند،داوری قرآن نیز در این

ص:246

مورد بسان داوری عقل است.چنانکه قرآن می فرماید:

مَنْ کَفَرَ فَعَلَیْهِ کُفْرُهُ وَ مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِأَنْفُسِهِمْ یَمْهَدُونَ (سورۀ روم44/).

«هرکس کفر ورزد،ضرر آن متوجه خود اوست و هرکس عمل نیک انجام دهد،برای خود پاداشی را آماده می سازد».

این آیه،به روشنی انسان را یک موجود مختار و آزاد معرفی می کند و جزا را، کاملا مربوط به عمل و کردار می داند،تا چگونه عمل کند و چگونه از مواهب الهی بهره گیرد.

آیاتی که پاداش و کیفر را اثر مستقیم عمل معرفی می کند،بیش از آن است که در اینجا آورده شود،بنابراین،باید مجموع عقائد را به گونه ای مطرح کرد که بتوان همه را در کنار هم تفسیر کرد و نتیجۀ واحدی گرفت.

و به دیگر سخن،ما نسبت به دو علم و دو آگاهی،کمال اذعان و یقین داریم.

1-علم گستردۀ خدا بر همه چیز که یکی از آن ها کارهای بندگان است و گاهی از آن به تقدیر و قدر تعبیر می کنیم.

2-انسان در قلمرو زندگی خویش نسبت به قسمتی از کارهای خود،کمال آزادی را دارد و می تواند یکی از دو طرف را انتخاب کند و در این مورد نباید اعتقاد به قضاء و قدر،به آزادی انسان در قسمتی از افعال او که محور پاداش و کیفر است، لطمه ای وارد آورد.

شریعت اسلامی،همان طور که علم پیشین و گستردۀ خداوند و قضاء و قدر را مطرح می کند،اختیار و آزادی انسان را نیز تصدیق و گواهی می کند.

فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ (سورۀ کهف29/).

تفسیر قضاء و قدر الهی به گونه ای که انسان را در زندگی،مجبور و غیر

ص:247

مختار معرفی کند،یک عقیدۀ شرک آلود است که در عصر جاهلیت،عرب مشرک، به آن گرایش داشت و قرآن،این عقیده را از آنان نقل می کند:

سَیَقُولُ الَّذِینَ أَشْرَکُوا لَوْ شاءَ اللّهُ ما أَشْرَکْنا وَ لا آباؤُنا وَ لا حَرَّمْنا مِنْ شَیْءٍ (سورۀ انعام148/).

«افراد مشرک می گویند:اگر خدا نمی خواست،ما و پدرانمان شرک نمی ورزیدیم و چیزی را تحریم نمی کردیم».

قرآن در نقد عقیدۀ آنان می فرماید:

قُلْ هَلْ عِنْدَکُمْ مِنْ عِلْمٍ فَتُخْرِجُوهُ لَنا إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنْ أَنْتُمْ إِلاّ تَخْرُصُونَ (سورۀ انعام148/).

«بگو،آیا نسبت به این مطلب دلیلی دارید که به ما نشان دهید؟بلکه آنان از گمان پیروی می کنند و فقط حدس می زنند».

عجیب این است که این عقیدۀ عصر جاهلی،تا مدتی در میان مسلمانان رائج و حاکم بود.واقدی،از زنی به نام«امّ حارث»،نقل می کند که«در نبرد «حنین»دیدم،عمر بن خطاب،پا به فرار گذارده و از میدان می گریزد.به او گفتم:این کار چیست؟گفت:تقدیر الهی است» (1).

تنها خلیفۀ دوم نبود که این عقیده را داشت،بلکه ابی بکر نیز از همین عقیده برخوردار بود،زیرا عبد اللّه بن عمر می گوید:«مردی پیش ابی بکر آمد و گفت:آیا «زنا»به تقدیر الهی صورت می گیرد؟وی در پاسخ گفت:آری،آنگاه آن شخص سؤال کرد:چگونه می توان گفت،خدا عملی را بر من تقدیر کرده،آنگاه مرا کیفر میدهد؟!ابی بکر در پاسخ گفت:چنین است ای فرزند زن بدبو!به خدا سوگند، اگر کسی پیش من بود،می گفتم با مشت بر بینی تو بکوبد!»

ص:248


1- 1) مغازی واقدی،ج 3،ص 904.

این گفتگو،حاکی از آن است که فرد پرسش گر،با فطرت پاک خود،این دو عقیده را قابل جمع نمی دانست،چون خلیفه از تصحیح این دو عقیده فرومانده، با بدگویی او را به کتک تهدید کرد،ولی حق این بود که اگر خود از تفسیر آن فرومانده بود،از دیگر صحابه،خصوصا باب علم نبی،«امیر مؤمنان-علیه السّلام -»کمک بگیرد.ما در آینده خواهیم گفت که اعتقاد به تقدیر،با آزادی انسان منافات ندارد،ولی باید قضاء و قدر به صورت صحیح تفسیر شود.

بهره گیری حکومت اموی از اعتقاد به قدر

حکومت اموی،مسألۀ قضاء و قدر را بیش از هر چیز ترویج می کرد،تا بتواند وضع حاکم بر اجتماع را معلول آن قلمداد کند،و از این طریق،سکوت مردم را درباره هر نوع نابرابری توجیه کند.«ابو هلال عسکری می گوید:معاویه نخستین کسی است که گفت:تمام کارهای بندگان،با ارادۀ خدا انجام می گیرد» (1).

«وقتی عائشه،همسر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از معاویه بازخواست کرد که چرا بیعت فرزند خود را بر مردم تحمیل کردی؟او در پاسخ گفت:خلافت یزید قضا و قدر الهی است،بندگان دربارۀ آن از خود اختیار و آزادی نداشتند» (2).

«وقتی عبد اللّه بن عمر،همین اعتراض را به معاویه کرد،وی در پاسخ گفت:

من تو را از این که وحدت مسلمانان را به هم بزنی و خونریزی در میان آنان به راه اندازی،بازمی دارم.خلافت فرزندم یزید،قضای الهی است و بندگان،در آن اختیاری ندارند» (3).

ص:249


1- 1) الاوائل،ج 2،ص 125.
2- 2) الامامة و السیاسة ابن قتیبه،ج 1،ص 167.
3- 3) الامامة و السیاسة ابن قتیبه،ج 1،ص 171.

کم کم،این مسأله،از دودمان اموی به دیگران نیز سرایت کرد.و افراد گنه کار،وجدان خود را از این طریق راضی می ساختند،مثلا«آنگاه که«عبد اللّه بن مطیع عدوی»،به فرزند سعد وقاص،اعتراض کرد که چرا حکومت همدان و ری را بر قتل حسین ترجیح دادی؟او در پاسخ گفت:این ها کارهایی است که در علم الهی مقدر بود و من نیز پسر عموی خود را متوجه این مسأله ساختم،ولی او جز کشته شدن چیزی را برنگزید» (1).

این تنها فرزند سعد وقاص نبود که اعمال زشت خود را از این طریق توجیه می کرد،بلکه عائشه نیز،گاهی به همین ریسمان چنگ می زد.«روزی عائشه به مردم گفت:چیزی مانع از ابراز حق نیست.من از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم شنیدم که فرمود:امت من به دو دسته تقسیم می شوند،گروهی از آنان سرهای خود را می تراشند و شارب ها را می زنند،لباس های آنان تا نیمۀ ساق آنان است،قرآن می خوانند،اما قرآن از حنجرۀ آنان تجاوز نمی کند،محبوب ترین مردم،نزد من و خدا،آنان را می کشد.

در این هنگام،ابو قتاده برخاست و گفت:اگر تو از چنین فضیلتی دربارۀ علی آگاه بودی،چرا با او از در جنگ وارد شدی؟او در پاسخ گفت:کار من تقدیر الهی بود!و برای قضاء و قدر اسبابی هست» (2).

بر اثر ترویج دستگاه اموی از مسأله قضاء و قدر،اعتقاد به آن،از اصول عقائد شمرده شد،بگونه ای که پس از توحید با هیچ اصلی برابری نمی کرد و به قدری در این مسأله سخت گیری می شد،که«حسن بصری که منکر چنین تقدیری بود،از جانب سلطان وقت تهدید شد که سخنی برخلاف آن نگوید،او نیز وعده

ص:250


1- 1) طبقات ابن سعد،ج 5،ص 148،طبع بیروت.
2- 2) تاریخ بغداد،ج 1،ص 160.

داد که پس از این،به انکار برنخیزد» (1).

محمد بن اسحاق،نویسنده سیره نبوی،به خاطر انکار قدر تعزیر شد (2).

اکنون نیز،مسأله قضاء و قدر،به همین معنی،جزء عقائد اهل حدیث و سلفی ها و حنابله،است و به هر قیمتی شده،از آن دفاع می کنند.ولی اخیرا که روشن فکرانی با پیامدهای بد آن آشنا شده اند،تلاش می کنند،مسألۀ قضاء و قدر را به گونه ای اصلاح کنند،لیکن هرگز اعتقاد به قدر که سلب کنندۀ هر نوع اختیار و آزادی بشر باشد،قابل توجیه با اصول عقلی و شرعی نیست.

احادیثی پیرامون قضاء و قدر

ترویج از مسألۀ قضاء و قدر و فشار دستگاه اموی برای اعتقاد به آن،سبب شد که احادیثی در این زمینه مطابق همان اندیشۀ اموی(نه اندیشه قرآنی)،جعل و پخش شود،در حالی که مضمون این احادیث با اصول اسلام سازگار نیست.ما در اینجا به نقل اندکی از این احادیث اکتفاء می ورزیم:

وهب بن عبد اللّه،از پیامبر نقل می کند که آن حضرت به خدا سوگند خورد و گفت:

«إن احدکم لیعمل بعمل اهل الجنة حتی ما یکون بینه و بینها الاّ ذراع فیسبق علیه الکتاب فیعمل بعمل اهل النار،فیدخلها و إن احدکم لیعمل بعمل اهل النار، حتی ما یکون بینه و بینها الاّ ذراع فیسبق علیه الکتاب فیعمل بعمل اهل الجنة، فیدخلها» (3).

ص:251


1- 1) طبقات ابن سعد،ج 7،ص 167،طبع بیروت.
2- 2) تهذیب التهذیب،ج 9،ص 38.
3- 3) صحیح مسلم،ج 8،ص 44،کتاب قدر.

«برخی از شما،کار بهشتیان را انجام می دهد،تا آنجا که میان او و بهشت تنها یک ذراع فاصل می ماند،ناگهان سرنوشت بر او پیشی می گیرد،و او کار دوزخیان را انجام می دهد،و به جهنم می رود،و برخی از شما کار دوزخیان را انجام می دهد،تا آنجا که میان او و دوزخ جز یک ذراع باقی نمی ماند،در این هنگام،سرنوشت بر او پیشی می گیرد و او کار بهشتیان را انجام می دهد و به بهشت می رود».

این حدیث می رساند که هدایت و ضلالت و در نتیجه رستگاری و بد فرجامی،دست انسان نیست و هرگز انسانی نمی تواند خود را بهشتی و دوزخی سازد،بلکه زمام کار،دست«خط پیشانی»و«سرنوشت»انسان ها است.

حذیفة بن اسید،از پیامبر نقل می کند:«آنگاه که از استقرار نطفه،در رحم چهل و پنج روز گذشت،فرشته ای وارد رحم می شود و می گوید،خدایا این جنین،شقی است یا سعید؟آنگاه نوشته می شود،باز می پرسد:پسر است یا دختر؟باز نوشته می شود،سپس کارهای او،اجل او،و روزی او نوشته شده و نامۀ اعمال او پیچیده می شود،نه چیزی بر آن افزوده و نه چیزی از آن کاسته می گردد» (1).

این حدیث،می رساند که انسان نمی تواند سرنوشت خود را دگرگون سازد و کتاب قدر،بر همه چیز حاکم است،در حالی که کتاب و سنت،پر از دگرگونی سرنوشت،با اعمال پاک و ناپاک است.

این جمله ها،طبق عقیدۀ قدرت حاکم،ساخته و پرداخته شده،تا از این طریق،وضع جامعه توجیه شود و گرسنگان و برهنگان جرأت بر انتقاد نداشته باشند و این که باید غنی و ثروتمند،تا آخر به همان حالت زیست کند و فقیر و بدبخت

ص:252


1- 1) صحیح مسلم،ج 8،ص 45،کتاب قدر.

پیوسته با گرسنگی و ناداری،دست به گریبان باشد.

در روایت دیگری،از عبد اللّه بن عمر،نقل می کنند که او از پدرش نقل کرد، من به پیامبر گفتم:کارهایی که انجام می دهیم،دستاورد خودمان است یا از پیش مقدر شده؟

پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود:همگی قبلا مقدر شده و قلم از نوشتن آن فارغ گشته است، هرکس اهل سعادت باشد،برای خوشبختی عمل می کند و آن کسی که شقی و بدبخت باشد،برای آن سعی می کند».

در روایتی دیگر،مردی به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می گوید:

«آیا ما روی سرنوشت قطعی،کاری را صورت می دهیم یا بر چیزی که قلم از نوشتن آن فارغ نگشته است؟پیامبر در پاسخ می گوید:سعی و کوشش شما بر چیزهایی است که قبلا قلم از نوشتن آن فارغ شده و خامۀ تقدیر،آن را نوشته است و هرکس برای آنچه که آفریده شده،آمادگی دارد» (1).

مفاد این احادیث،این است که قبلا جایگاه هر انسانی در بهشت و دوزخ معین شده و احدی را یارای خروج از آن خط ترسیم شده،نیست و همه باید روی خط مقدّر،گام بردارند و صالحان،تنها قادر بر کارهای نیک،و طالحان،فقط توانا بر کارهای بد و زشت هستند.

اگر به راستی،معنی قضاء و قدر همین است که از این روایات استفاده می شود،باید دستگاه تشریع و تکلیف و اعزام پیامبران و انذار کتب را بازیچه ای بیش ندانست،و همگی را یک نوع ظاهرسازی و حجت تراشی بحساب آوریم، بلکه خدا از روز نخست خواسته،گروهی را شقی و بدبخت بیافریند و گروهی دیگر را سعید و خوشبخت.و هر گروه نیز،بر پیمودن غیر این راهی که بر او نوشته شده

ص:253


1- 1) جامع الاصول،ج 10،ص 516-517.

است،قادر نیست و این همان اعتقاد به جبر است که با هیچ اصل مسلمی در تشریع سازگار نیست.

عقائد اهل حدیث،روی این اصول،تنظیم شده است.احمد بن حنبل، پیشوای عقائد اهل حدیث،چنین می گوید:

«القدر خیره و شره و قلیله و کثیره و ظاهره و باطنه و حلوه و مره و محبوبه و مکروهه و حسنه و سیئه و اوله و آخره من اللّه.قضاء قضاه و قدر قدّره،لا یعد و أحد منهم مشیئة اللّه و لا یجاوز قضاءه بل کلهم صائرون الی ما خلقهم له واقعون فیما قدر علیهم لافعالهم و هو عدل منه عز ربنا و جل،و الزنا و السرقة و شرب الخمر و قتل النفس و اکل المال الحرام و الشرک باللّه و المعاصی کلها بقضاء و قدر» (1).

«قضاء و قدر خوب و بد،کم و زیاد،ظاهر و باطن،شیرین و تلخ، خوشایند و ناخوشایند،زیبا و نازیبا و آغاز و پایان آن،از جانب خدا است.

قضائی است که بر آن حکم کرده و تقدیری است که آن را مقدر کرده است.مشیت الهی است که هیچ کس از آن تجاوز نمی کند و قضای او بر همه نافذ است.همۀ مردم به سوی آنچه که برای آن آفریده شده اند،خواهند رفت و در چهارچوب آنچه که برای آنان مقدر شده،قرار می گیرند.و آن در همه حالت،کاری عادلانه است.زنا و سرقت،می گساری و آدم کشی،حرام خواری و شرک به خدا و کلیه گناهان به تقدیر الهی است».

شیخ اشعری،در تنظیم عقائد اهل حدیث چنین می نویسد:

«خداوند،مؤمنان را برای اطاعت خود موفق گردانیده و از نظر لطف،به آنان نگریسته و آنان را اصلاح و هدایت فرموده است.خدا کافران را گمراه کرده و هدایت نکرده و از دریچۀ لطف به آنان ننگریسته است و اگر از نظر لطف به آنان

ص:254


1- 1) طبقات الحنابله،ج 1،ص 15. [1]به کتاب السنة احمد حنبل،ص 44-50،مراجعه شود.

می نگریست و آنان را اصلاح می کرد،آنان نیز صالح می شدند.

خیر و شر،قضاء و تقدیر الهی است،و ما به خیر و شر،شیرین و تلخ تقدیر،ایمان داریم و می دانیم که آنچه به ما نرسیده،امکان نداشته است که به ما برسد،و آنچه بر سر ما آمده،امکان نداشت که از ما بازگردد،بندگان برای خود، زیان و سودی را مالک نمی شوند،مگر چیزی را که خدا بخواهد» (1).

در اینجا از نقل عبارت دیگران خودداری می کنیم.برخی از این تعبیرات هر چند می تواند ناظر به معنی صحیحی باشد،ولی مجموع عبارات آنان،به ضمیمۀ احادیثی که در صحاح و مسانید نقل شده است،بیان گر عقیده به جبری است که با کتاب و سنت و با عقل و خرد سازگار نیست.

پیدایش قدریه،واکنش عقیدۀ به جبر

مقصود از قدریه،گروهی است که دربارۀ انسان به نوعی اختیار و آزادی قائل شده و او را موجودی دست بسته معرفی نمی کنند.

پیدایش مذهب قدریه به این معنا،یک واکنش اجتماعی و فلسفی در برابر عقیدۀ به جبر بود که محدثان دستگاه حاکمه،از آن ترویج می کردند،و گروه قدریه که جرمی جز نشر عقیده به آزادی و اختیار نداشتند،به عنوان نافیان قضاء و قدر، تنبیه و مؤاخذه و یا به دار آویخته می شدند.

«معبد جهنی»که یکی از تشکیل دهندگان فرقۀ قدریه است،به«حسن بصری»گفت:

«فرزندان امیه خون ها را می ریزند و می گویند،کارهای ما بر طبق تقدیر الهی است!»

ص:255


1- 1) الابانه.به«مقالات الاسلامیین»،ص 320-325،مراجعه شود.

«حسن»در پاسخ گفت:«آنان دشمنان خدا هستند،دروغ می گویند» (1).

«معبد جهنی»در کتاب های ملل و نحل،در معرض اتهام قرار گرفته و می گویند،او این عقیده را از یک مرد مسیحی گرفته بود،در حالی که قرائن نشان می دهد،او فرد آزاده ای بوده که بر ضد نظام قیام کرده بود و از این جهت متهم به چنین انحرافی گشت.

ایمان او به عقیدۀ خود،آن چنان بود که همراه فرزند اشعث،بر ضد حجاج قیام کرد و در این راه کشته شد.از این روی،برخی از محققین علم رجال،مانند ابن معین،به توثیق او برخاسته و می گویند:«مالک بن دینار،نسبت به وی، خوشبین بوده است» (2).

مردی را که در راه عقیده،جان بر کف نهد،نمی توان به اتهامات واهی، مخدوش ساخت،بویژه،اگر دشمن او حجاج خون خوار باشد.

تفسیر ناروای قضاء و قدر،از سوی امویها به معنای نفی اختیار،سبب شد که پس از وی،«غیلان دمشقی»،به انتقاد از این عقیده برخیزد و بگوید:«خیر و شر بندگان،از جانب خود آن ها است».وی،پس از«عمر بن عبد العزیز»که دربارۀ قضاء و قدر تأکید خاصی داشت،عقیدۀ خود را منتشر کرد.و سرانجام، پس از یک محاکمۀ فرمایشی،بوسیلۀ فقیه وقت«اوزاعی»،در دروازۀ کیسان دمشق، به دار آویخته شد (3).

بیداری برخی از محققان اهل سنت

مسألۀ قضاء و قدر،چهارده قرن بر جهان اهل سنت،به جز گروهی از

ص:256


1- 1) الخطط المقریزیة،ج 2،ص 356.
2- 2) میزان الاعتدال،ج 4،ص 141.
3- 3) الملل و النحل،ج 1،47.

عدلیه،سایۀ سیاه خود را افکنده و مایۀ افسردگی و خمودی و سلب مسؤلیت از آنان شده بود.اخیرا گروهی از نویسندگان مصری،به خاطر آگاهی از مفاسد چنین عقیده ای،به صراحت،از آن تبری جسته اند.ما در جلد دوم این فرهنگ که اختصاص به تبیین عقائد«اشاعره»دارد،اسامی آنان را به ضمیمۀ کلماتشان خواهیم آورد.در اینجا،به عنوان نمونه،از محمد غزالی که یکی از چهره های معروف اخوان المسلمین است،نام می بریم،وی کتابی به نام«السنة النبویّة بین اهل الفقه و اهل الحدیث»،منتشر کرده و در آن به صراحت از عقیدۀ به جبر که احادیث قضاء و قدر آن را پرورش داده،تبرّی جسته است.

این کتاب که به صراحت،عقائد اهل حدیث و حنابله و سلفی ها را به باد انتقاد گرفته،موجی از خشم،در محافل وهابیان و سلفی ها پدید آورده،و ورود آن را به کشور سعودی ممنوع ساخته اند.ولی بی خبران،نمی دانند که جلوگیری از انتشار این نوع کتاب ها،بیشتر مایۀ رواج آن می گردد و علاقمندان،به هر نحوی شده،به تهیۀ آن می پردازند.در این کتاب آمده است:

«برخی از مردم فکر می کنند که زندگی،یک نمایش فریبنده بیش نیست و تکلیف،دروغ است و مردم،خواه ناخواه به سوی آنچه که در ازل مقدر شده است، روانند،و پیامبران،برانگیخته نشده اند تا عذری را به نام جهل از میان ببرند،بلکه اعزام پیامبران نیز،بخشی از این نمایش است که به وسیلۀ آن بخش های دیگر نمایش و یا تراژدی،تکمیل می شود.

شگفت اینکه،بخش اعظم مسلمانان،به این دروغ،گرایش پیدا کرده اند، بلکه قاطبه مسلمانان در درون،به چیزی معتقدند که شبیه جبر است،ولی به خاطر شرم از خدا،عقیدۀ به جبر را با یک آزادی کم رنگ می آمیزند،باید گفت،برخی از روایات-ساختگی-،در پیدایش شبهۀ جبر و رشد آن،سهیم بوده اند.و در نتیجه، همگی دست به دست هم داده و اندیشۀ اسلامی را فاسد کرده و تمدّن را به عقب باز

ص:257

گردانده اند.

عقیده به جبر،زیر پا گذاشتن وحی الهی و نابود کردن نشاط انسانی است.و به یک معنا،تکذیب خدا و همۀ پیامبران می باشد.از این جهت،آنچه را در این مورد،در صحیح مسلم (1)و جاهای دیگر آمده،به شدت نفی می کنیم.

هر روایتی که آزادی انسان را در ساختن آیندۀ خود نمی پذیرد،نباید به آن توجه کرد.

حقائق دین،یک رشته اصولی است که به وسیلۀ عقل و نقل ثابت شده و هر روایتی که سندی سست و دلالتی نارسا داشته باشد،نمی تواند به این حقائق آسیب رساند» (2).

احتجاج آدم،بر موسی،به وسیلۀ قدر

انسان هنگامی که احادیث قضاء و قدر را بررسی می کند،به روشنی اثر انگشت احبار یهود را در جعل آن احادیث می یابد.بد نیست به عنوان نمونه، احتجاج آدم با موسی را بشنویم که در آن نوعی از عقائد یهود مشهود است.

ابو هریره،از پیامبر،نقل می کند که:«حضرت موسی،به آدم ابو البشر گفت:آدم،تو پدر بشر هستی که خدا به دست خود تو را آفریده،و روح خود را در تو دمیده،فرشتگان را به سجدۀ بر تو فرمان داده،چرا ما و خود را از بهشت بیرون کردی؟آدم در پاسخ گفت:تو موسائی که خدا با تو سخن گفته و تورات را برای تو نوشته،بنگر که خدا چند سال قبل از آفرینش من،عصیان و گمراهی مرا در تورات نوشته است؟موسی در پاسخ گفت:چهل سال.بنابراین،آدم تقصیری نداشت،

ص:258


1- 1) حدیث مسلم،در ص 252 گذشت.
2- 2) «السنة النبویة بین اهل الفقه و اهل الحدیث»،نقل به تلخیص،از ص 144 تا 151.

زیرا از تقدیر چهل سال پیش از آفرینش گریزی نیست».

این حدیث و امثال آن که با منطق وحی سازگار نیست،سبب شده است، مدافع اخیر عقائد اهل حدیث(این تیمیمه)،به توجیه آن بپردازد.وی آغاز روایت را گرفته و ذیل آن را به دست فراموشی سپرده است.می گوید:«این روایت،ناظر به مصیبتی است که بر آدم و ذرّیۀ او متوجه شده است،یعنی،مقدر بود که وی و اولاد وی،در چنین گرفتاری فرو روند،ولی مربوط به نافرمانی آدم نیست،تا آدم نافرمانی خود را با تقدیر الهی توجیه کند (1).

«ابن تیمیه»،در تفسیر روایت،دچار اشتباه شده است؛زیرا براساس این حدیث،آدم نه تنها خروج خود را از بهشت،از طریق قضاء و قدر تفسیر می کند، بلکه نافرمانی خود را نیز معلول تقدیر الهی می داند.او به موسی گفت:به تورات بنگر و ببین چند سال پیش از آفرینش من،مسألۀ عصیان و گمراهی من نوشته شده است؟او هم در پاسخ گفت:چهل سال؛بنابراین،نه تنها مصیبت او قبلا تقدیر شده بود،بلکه گمراهی او نیز در قلمرو تقدیر قرار گرفته بود.

در این مورد توجیهات دیگری نیز آمده که شبیه به ستون بندی ساختمانی است که در حال ریزش باشد.چه بهتر عذر این گونه روایات خواسته شود،بالاخص که مضمون آن،درست مطابق عقائد یهود است؛که«خدا با دست خود تورات را نوشت».

کشمکش میان وجدان و عقیده

هر انسان آزاده ای،خود را در ساختن سرنوشت خویش،حر و آزاد می اندیشد،سرنوشتی که به دنبال آن پاداش و کیفر و یا سعادت و شقاوت است.

ص:259


1- 1) الاحتجاج بالقدر،ص 18.

البته انسان نمی تواند خود را از هرنظر حر و آزاد بیندیشد؛زیرا قسمتی از سرنوشت او را،امور خارج از اختیار تشکیل می دهد.در این جنگ تحمیلی که ابرقدرت ها بر ایران تحمیل کردند،انسان های فراوانی به وسیلۀ بمباران و موشکباران های دشمن،کشته شدند و این یک سرنوشت ناخواسته بود.البته هرگز چنین سرنوشت های خارج از اختیار،محور سعادت و شقاوت اخروی و یا کیفر و پاداش نیست.سخن دربارۀ سرنوشتهایی است که انسان می تواند،زمام آن را در اختیار بگیرد و این مطلبی است که انسان آن را با درون جان می یابد.و این درست در مقابل مسألۀ قضاء و قدر است که اهل حدیث مطرح می کنند و هرگز با چنین دریافت وجدانی سازگار نیست.

از این جهت،برخی،افعال بندگان را از قلمرو تقدیر بیرون برده و فقط حوادث تکوینی را متعلّق قضاء و قدر می پندارند،به گونه ای که اگر عقیدۀ نخست،یک نوع افراط در تقدیر است،عقیدۀ دوم نیز،یک نوع تفریط در آن می باشد.زیرا معنی آن،این است که در جهان،حوادثی رخ می دهد که از قلمرو ادارۀ خدا بیرون است و این یک نوع ثنویت و اعتقاد به«دو خدایی»است که این افراد،ناخودآگاه مطرح می کنند.توحید در خالقیت،ایجاب می کند که آنچه که در جهان رخ می دهد،از حیطۀ قدرت و اراده خدا بیرون نبوده و به گونه ای به او وابسته باشد،ولی در عین حال،نباید به صورتی تفسیر شود که با حریت و آزادی انسان،در تزاحم و تعارض باشد.

اکنون وقت آن رسیده است که ما قضاء و قدر را به گونه ای صحیح تفسیر کنیم،تا از این رهگذر به توضیح عقیدۀ اهل بیت-علیهم السلام-بپردازیم.آنان که در عین اعتقاد به قضاء و قدر،به آزادی انسان نیز احترام می گذارند.

ص:260

قضاء و قدر و پندار جبر

قضاء و قدر را خواه به معنی علم پیشین و خواه قدر را به معنای اندازه گیری و قضاء را به ضروری بودن وجود شیء در ظرف خود،تفسیر کنیم،در هرحال،هیچ یک از این دو معنی،اگر به صورت صحیح تفسیر شود(نه به گونه ای که روایات یاد شده تفسیر می کند)،مایۀ جبر و سلب اختیار نمی گردد.زیرا علم خدا،همان گونه که بر وجود یک شیء،تعلق گرفته است،همچنین،بر صدور هر چیزی از مبادی و مقدمات آن نیز،تعلق گرفته است.مثلا علم خدا،بر این تعلق گرفته که حرارت از آتش تولید گردد و آتش نیز بدون اختیار،مبدأ آن باشد؛در اینجا خدا دو علم دارد:

1-علم به وجود حرارت،پس از آتش.

2-صدور بدون اختیار حرارت،از آتش.

اکنون،باید دید،علم خدا دربارۀ افعالی که از مبادی اختیار سرمی زند، چگونه است؟

علم خدا،در روند افعال اختیاری انسان،بر این تعلّق گرفته است که فعل معین،از بشر با حریت و آزادی صادر شود.این گونه اعتقاد به علم پیشین،نه تنها مایۀ جبر نیست،بلکه مختار بودن انسان را نیز تأیید می کند.

برای روشن شدن مطلب،یادآور می شویم،علم پیشین در صورتی مایۀ جبر می گردد که تنها به صدور فعل از فاعل تعلق گیرد و در این صورت نتیجۀ این علم، چیزی جز مقهوریت فاعل نخواهد بود،ولی اگر علم او نه تنها به صدور فعل تعلق بگیرد،بلکه به ویژگی های صدور نیز تعلق بگیرد،نمی توان آن را مایۀ جبر پنداشت؛زیرا درست است که علم الهی بر این تعلق گرفته است که انسان در

ص:261

شرائط خاصی مبدأ این کار باشد،ولی علم الهی دربارۀ او به چیز دیگری نیز تعلق گرفته،و آن اینکه،انسان،با کمال حریت و آزادی،مبدأ این کار باشد،در چنین صورتی،نمی توان این علم را مایۀ جبر دانست،بلکه بر اختیار او نیز تأکید دارد.

اگر بخواهیم،این مسألۀ را در قالب مثال کوتاهی بریزیم،باید بگوییم،علم الهی بر این تعلق گرفته،که آتش به صورت اضطرار،مبدأ فعل باشد و انسان به صورت اختیار،فاعل فعل باشد.و در هرحال،علم پیشین خدا،به حریت و آزادی انسان نیز تعلق گرفته است،در این صورت،هرگاه حرارت از آتش به صورت اختیار سر بزند و یا فعل اختیاری انسان،به صورت اضطرار صادر گردد،علم الهی خدشه پذیر خواهد بود،در حالی که علم او،از هر نوع خطا و اشتباه پیراسته است.

با توجه به این اصل،عقل داوری می کند که براساس علم الهی،آتش باید به ناچار مبدأ حرارت باشد و انسان با اختیار خویش،افعال اختیاری خود را،بجای آورد.

آزادی انسان و مسألۀ خلق افعال

مسألۀ خلق افعال انسان،از مسائل بحث انگیزی است که در اواخر قرن اول اسلامی،مطرح شده است و اهل حدیث و اشاعره بدان عقیدۀ راسخ دارند،در حالی که معتزله،به خاطر حفظ عدل و آزادی انسان،از آن می پرهیزند؛ولی باید گفت،مسألۀ خلق اعمال،به گونه ای که اهل حدیث از آن سخن می گویند، نتیجه ای جز جبر ندارد،ولی اگر به صورت صحیح تفسیر شود،مانع از عدل و حریت،و آزادی انسان نخواهد بود.ریشۀ مسألۀ را باید در توحید در خالقیت جستجو کرد و اختلاف در آن بستگی به چگونگی تفسیر این مسأله دارد.

هرگاه بگوییم،معنی توحید در خالقیت این است که بیشتر از یک مؤثر و یک مبدأ(خدا)،در جهان نیست و هر نوع سببیت و علیت غیر خدا،نمایشی

ص:262

است؛در این صورت چنین توحیدی در خالقیت،ملازم با جبر و بی حاصل بودن تشریع و بیهودگی برانگیختن پیامبران می باشد.در این نظریه،نه آتش مبدأ حرارت است و نه آب وسیله خنکی و نه انسان دخالتی در افعال و اعمال خود دارد،بلکه همگی معلول مستقیم وجود خدا خواهند بود.او است که مستقیما،پس از نوشیدن آب،خنکی و پس از شعله ور شدن آتش گرمی،می آفریند.در اینصورت،تمام علل مادی و مجرد،افسانه ای بیش نبوده و حق تعالی جانشین تمام علل می باشد.

این همان نظریه ای است که مادی ها را بر ضد خداپرستان شورانیده و اعتقاد به خدای یگانه را به باد انتقاد می گیرند و آنان را متهم می کنند که به بیش از یک علت قائل نیستند که همان خدا است و دیگر علل را نمایشی می پندارند.در اینجا است که می گویند،اکنون که ما علل واقعی را از طریق کاوش در طبیعت به دست آورده ایم،دیگر نیازی به چنین خدایی نداریم.

این دهن کجی از مادی ناآگاه،متوّجه همین گروه از الهیون است که توحید در خالقیت را به معنای انحصار علیت در خدا و غیر رسمی شمردن علل طبیعی و مبادی آگاه،در حوادث مربوط به جهان و انسان می دانند؛یعنی گروهی که به اسباب طبیعی و مقدمات مادی که سببیت و مقدمیت آنان نیز به اذن خداست، معتقد نیستند و می گویند:این خدا است که مستقیما پس از آتش،حرارت،و پس از آب برودت،ایجاد می کند و هرگز آتش و آب،در این اثربخشی،نقشی ندارد، در حقیقت،یک علت جانشین تمام علل می شود.آنان نسبت به علل آگاه،مانند انسان و فرشته نیز همین نظر را دارند.

ولی باید گفت،برای توحید در خالقیت،تفسیر دیگری وجود دارد که اساس آن را قواعد فلسفی و نصوص کتاب الهی،تشکیل می دهد.براساس این تفسیر، در عین اعتقاد به یک مبدأ اصیل و مستقل و بالذات،باید به تأثیر دیگر علل ولو به صورت ظلی و تبعی(غیر مستقل)نیز،معتقد باشیم.در نتیجه،خداوند به آتش

ص:263

سببیت در ایجاد حرارت،و به آب سببیت در برودت،را داده است.و به انسان نیز این قوه و قدرت را عطا فرموده،تا با اختیار و ارادۀ خود،مبدأ اثرها و کارها گردد.

آری،اگر روزی بخواهد،سببیت را از این اسباب،سلب می کند و در حقیقت او هم سبب ساز و هم سبب سوز است.روی این اصل،در جهان وجود،یک خالق اصیل بیش نیست و جهان آفرینش،با تمام علل و اسباب و معالیل و مسببات،به او بازگشته و به او قائم هستند.و در حقیقت او حکم عدد صحیح را دارد و دیگران در حکم صفر هستند که اگر عدد صحیح از میان برود،تمام صفرها فرو می ریزد و بی اثر می شود،ولی در عین حال،نمی توان نقش صفر متکی به عدد صحیح را، نادیده گرفت.

عالم امکان،همان صفرهای متکی به عدد صحیح(واجب الوجود)،است که هر نوع فضیلت و مکرمتی دارد،به او منتسب است،ولی در عین حال به اذن و ارادۀ او برای خود موقعیتی در ایجاد و تکوین دارد و میان ذات و افعال آن،رابطۀ ناگسستنی برقرار است.در حقیقت،این آتش است که می سوزاند و آب است که خنک می کند و انسان است که می نوشد و کارهای دیگر،از او صادر می شود،ولی همگی به اذن و تقدیر الهی است.اگر بخواهیم این آثار را به علل مستقیم آن ها نسبت دهیم،یک نسبت حقیقی و دور از مجاز است و اگر بخواهیم به خدا که مبدأ مبادی است،نسبت دهیم،باز هم نسبت،حقیقی خواهد بود،زیرا تمام عالم آفرینش،با تمام علل و اسباب و روابط خود،به او برمی گردد و در نتیجه،فعل بشر،فعل انسان و به یک معنا فعل خدا است.

قرآن،چه نیکو می گوید: وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللّهَ رَمی (سورۀ انفال17/).

دست پنهان و قلم بین خط گزار اسب در جولان و ناپیدا سوار

گه بلندش می کند گاهیش پست گه درستش می کند گاهی شکست

ص:264

گه یمینش می برد گاهی یسار گه گلستانش کند گاهیش خار

تیرپران بین و ناپیدا کمان جانها پیدا و پنهان جان جان

تیر را مشکن که این تیر شهی است نیست پرتابی،ز شصت آگهی است

«ما رمیت اذ رمیت»گفت حق کار حق بر کارها دارد سبق (1)

در اینجا،ما،دامن سخن را در اصل چهارم از اصول عقائد اهل حدیث، کوتاه می کنیم و یادآور می شویم که در نیمۀ دوم قرن اول،دو رسالۀ تند،دربارۀ قضاء و قدر نوشته شده است که سر سوزنی با جبر فاصله ندارد.و اخیرا هردو،به وسیلۀ مستشرقان،منتشر گشته است.

1-رساله«حسن بن محمد حنفی»،متوفای حوالی 100 هجری قمری.

گویا،این رساله به درخواست خلیفۀ اموی،«عبد الملک بن مروان»،نگارش یافته و تاریخ آن،به سال 73 هجری قمری،بازمی گردد.

2-رساله«عمر بن عبد العزیز»که آن را به صورت رد بر قدریه نوشته است و مسأله را به گونه ای مطرح کرده است که گویا قائلان به اختیار و آزادی،منکران علم پیشین خدا هستند،آنگاه به دلائل خود در اثبات این علم و استنتاج جبر،پرداخته است.

در مقابل این دو رساله،رساله ای از«حسن بصری»،در دست هست که «قاضی عبد الجبار»،آنرا در کتاب«فضل الاعتزال و طبقات المعتزلة»،(ص 216- 223)،آورده است (2).

ص:265


1- 1) مثنوی،دفتر دوم،ص 133.
2- 2) رساله«حسن بن محمد حنفی»و رسالۀ«حسن بصری»را،دانشکدۀ مطالعات شرقی آلمان، تحت عنوان«بدایات علم الکلام»،در سال 1977 م،منتشر کرده است.و رسالۀ عمر بن عبد العزیز،در کتاب«حلیة الاولیاء»،نگارش ابو نعیم اصفهانی،ج 5،ص 346 و 353 آمده است.

مطالعۀ این سه رساله،ما را به آشفتگی بازار علم کلام،و عقائد و مذاهب در آن عصر،رهبری می کند.

اکنون که از این سه رساله،نام بردیم،شایسته است از دو رساله دیگر که در حقیقت یکی پیام و دیگری به صورت مکتوب است،نام ببریم:

1-سخنرانی امام علی-علیه السّلام-در کوفه،پس از بازگشت از صفین،آنگاه که مرد متشخصی در برابر امام نشست و پرسید:آیا رفتن ما به سوی شام به قضاء و قدر و تقدیر الهی بود؟امام در این مورد،پاسخ مفصلی،بیان فرمودند که در آن، هم قضاء و قدر و هم اختیار و آزادی انسان،مورد تصدیق قرار گرفته است (1).

2-نامۀ«امام مجتبی-علیه السّلام-»به«حسن بصری»،آنگاه که حسن بصری، از آن حضرت،مسألۀ قضاء و قدر را پرسید (2).

مطالعۀ هردو پیام،که یکی به صورت شفاهی و دیگری به صورت کتبی است،ما را به مقام بلند علوم آل محمد-صلوات اللّه علیهم-رهبری می کند.

راستی،باعث تأسف است که امت اسلامی،با داشتن چنین سرچشمه های علم و دانش،به بی راهه رفته اند و سراب را به جای آب گرفته اند.

ص:266


1- 1) نهج البلاغه،کلمات قصار،شماره 78.اصول کافی،ج 1،کتاب توحید،باب جبر و قدر.توحید صدوق،ص 273.و [1]عیون اخبار الرضا-علیه السّلام-،ج 1،ص 138.
2- 2) تحف العقول،ص 231.

عقائد اهل حدیث

5

صفات خبری

متکلمان اسلامی،صفات خدا را به صورت های گوناگونی تقسیم کرده اند، مانند صفات جمالی و جلالی و صفات ذاتی و فعلی.یکی از این تقسیم ها، تقسیم صفات خدا به صفات خبری و غیرخبری است.مقصود از صفات خبری، آن گروه از صفات است که قرآن و حدیث از آن ها گزارش می دهد و هرگز عقل به آن راه ندارد،مانند«وجه»،و«ید»و«عین»که در قرآن مجید آمده،و مثل رؤیت خداوند در روز قیامت،و قدم نهادن خدا به دوزخ و نزول از عرش به آسمان نخست،در آخر شب و مانند آن که در روایات اهل حدیث وارد شده است.

متکلمان اسلامی،در تفسیر این نوع احادیث به گروه هایی تقسیم شده اند:

1-گروهی از اهل حدیث که به حق باید آنان را«حشویه»نامید،معتقدند که باید این روایات را بی کم وزیاد،بر همان معانی لغوی،حمل کرد و برای خدا صورت و دست و چشم و پا و حرکت،به همان معانی مادی،قائل بود.این گروه، «مجسّمه»هستند که باید حساب آنان را از مسلمانان،جدا ساخت،گرچه،تعداد آنان در میان محدثان اهل سنت،کم نبوده است.

ص:267

2-گروهی دیگر از اهل حدیث،می گویند،باید این نوع از صفات،بر همان معانی لغوی حمل شود و نباید آن ها را تأویل کرد؛ولی برای دوری از تهمت «تشبیه»و«تجسیم»،می گویند:«کیفیت دست خدا و سائر صفات خبری او، برای ما روشن نیست.مثلا در تفسیر آیۀ اَلرَّحْمنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوی (سورۀ طه5/)می گویند:خدا به راستی بر عرش خود استقرار یافت و یا جلوس کرد،امّا حقیقت و کیفیت عرش خدا و چگونگی استقرار و جلوس او،بر ما روشن نیست.امام حنابله،در رسالۀ مخصوص خود که برای تعیین عقائد اهل سنت نوشته است،چنین می آورد:

«و عرش الرحمن تبارک و تعالی فوق الماء و اللّه عز و جلّ علی العرش».

«عرش خدای متعال،بر آب نهاده شده و خدای عز و جل بر عرش قرار دارد» (1).

شیخ اشعری که پس از رجوع به عقیدۀ اهل حدیث،رساله ای در تبیین اصول عقائد اهل حدیث نوشت،دربارۀ صفات خدا چنین می گوید:

«برای خدا صورت و رخی است،اما بدون کیفیت.خدا دو دست دارد اما بدون کیفیت.خدا چشم دارد اما بدون کیفیت» (2).

3-گروهی از اهل حدیث،معتقدند که باید این آیات را خواند و معانی آن ها را به خدا واگذار کرد،زیرا ما نمی توانیم به حقیقت این آیات پی ببریم.این گروه، در اصطلاح اهل حدیث،به تفویض معروفند.

این اقوال سه گانه،مربوط به عقیدۀ اهل حدیث است.و اما عقیدۀ عدلیه، اعم از معتزله و شیعه،کاملا در نقطۀ مقابل این گروه ها است.آنان هرگز تعطیل در

ص:268


1- 1) السنة،نگارش احمد بن حنبل،(به روایت فرزندش عبد اللّه)،ص 44-50.
2- 2) الابانة،اصل 7 و 8 و 9.

صفات خدا را تجویز نکرده و از این نوع تعطیل،کاملا تبری می جویند،هرچند اشاعره و اهل حدیث،آنان را به نوعی دیگر از تعطیل متهم ساختند که«انشاء اللّه»، در جلد دوم این کتاب،کاملا توضیح داده خواهد شد.

اگر آنان با تعطیل تفسیر آیات الهی کاملا مخالفند،با حمل این صفات در چارچوب معانی لغوی،خواه همراه با کیفیت و خواه بدون آن نیز،کاملا مخالفت دارند.زیرا با اعتقاد به کیفیت،جز تجسیم و تشبیه،نتیجۀ دیگری به بار نمی آید، در حالی که کتاب آسمانی،با ندای جهانی خود می گوید: لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ (سورۀ شوری11/).

اما تفسیر دوم که می خواهد،هم از تأویل آیات بپرهیزد و معانی لغوی الفاظ را حفظ کند و هم خود را از ضلالت تشبیه و گمراهی تجسیم،برهاند،جز یک فریب کاری و ظاهرسازی،چیز دیگری نیست،زیرا اگر اساس تفسیر این صفات را معانی لغوی آن ها تشکیل دهد،قطعا باید گفت،مقصود همان معانی است که در لغت عرب،این الفاظ برای آن ها وضع شده است،نه معانی مجازی و کنائی آن ها؛از طرف دیگر،عنصر مقوّم معانی لغوی این الفاظ،همان کیفیت و چگونگی آن ها است و اگر کیفیت را از میان برداریم،حقیقت این الفاظ از میان می رود،در این صورت،جمع بین حفظ معنای لغوی و الغای کیفیت،شبیه جمع بین نقیضین و یا کوسه و ریش پهن است.از یک سو،می گویند،مقصود معانی لغوی آن ها است،یعنی آنچه که تودۀ عرب از این کلمات می فهمد،مقصود است،از دیگر سو،می گویند،کیفیت،مجهول و به یک معنا،غیرمعقول است.اگر کیفیتی در کار نیست،پس چگونه می گویند که معانی لغوی آن ها مقصود است؟!

اصولا یک رشته معانی داریم که واقعیت آن ها به چگونگی آن ها قائم است، مانند نزول و حرکت.این دو لفظ ممکن است با حفظ چارچوب خاصی برای خود، انواع و اقسامی داشته باشد،مانند نزول انسان از بالا به وسیلۀ آسانسور یا به وسیلۀ

ص:269

پایین آمدن از پله و مانند نزول مرغ با پر زدن و...،ولی همه این نزول ها،یک نوع حرکت مادی را دربر دارد،هرچند برای خود اقسامی دارد.

آنان همگی می گویند،خدا در آخر شب به راستی از عرش به سوی آسمان ها نزول می کند و در این نزول و حرکت،مجاز و کنایه ای در کار نیست،اما نزول خدا،فاقد کیفیت است.ولی باید گفت،فقدان کیفیت،در اینجا،با انکار آن مساوی است،زیرا واقعیت حرکت،چیزی جز کیفیت آن نیست.

انسان در برابر این نوع توجیهات قشری و تفسیرهای بی اساس،در حیرت و تعجب فرو می رود که چقدر قشری گرایی و عقل زدایی در میان آنان رائج بوده که برای پذیرفتن همه چیز آمادگی داشتند،جز پذیرفتن احکام روشن عقل.

جای تأسف است که امروز،ثروت مسلمانان و طلای سیاه آنان(نفت)،به غارت می رود و بخشی از بهای اندک آن،صرف ترویج چنین عقائد ضد خرد و عقل می گردد.

اخیرا در یکی از نشریه های آل سعود،در مکه،اشعاری پیرامون صفات خبری،چاپ شده که اینک برخی از ابیات آن را یادآور می شویم.

للّه وجه لا یحد بصورة و لربّنا عینان ناظرتان

و اللّه یضحک لا کضحک عبیده و الکیف ممتنع علی الرحمن

و اللّه ینزل کل آخر لیلة لسمائه الدنیا بلا کتمان

1-خدا رویی دارد که با هیچ صورتی معرفی نمی شود و پروردگار ما دو چشم بینا دارد.

2-خدا می خندد،امّا نه مانند خندۀ بندگان،کیفیت برای خدا رحمان محال است.

3-خدا در آخر هر شب بر آسمان پایین فرود می آید و ما این مسأله را پنهان

ص:270

نمی کنیم (1).

در پایان،یادآور می شویم،تفسیر صفات خبری که در قرآن و حدیث وارد شده است،مایه پیدایش دو مذهب تجسیم و تنزیه شده است.کسانی که مایلند، به ماهیت این دو مذهب پی ببرند،می توانند مباحث مربوط به صفات زیرا را،در کتاب های«توحید ابن خزیمة»و«توحید صدوق»،مطالعه کنند.

1-وجه اللّه،

2-عین اللّه،

3-ید اللّه،

امروزه،سلفی ها و بالاخص وهابیان،به کتاب توحید«ابن خزیمة» می نازند.ما پیروان اهل بیت-علیهم السلام-نیز به«توحید صدوق»افتخار می کنیم.در اینجا،از افراد بی طرف دعوت می شود که به بررسی این دو کتاب بپردازند،آنگاه داوری کنند که کدام از این دو کتاب،شایستۀ مقام نبوّت و وحی است.

تا اینجا،با اصول عقائد اهل حدیث یا اصول پنج گانۀ آنان،آشنا شدیم.

شایسته بود که دربارۀ دیگر اصول آنان نیز،قدری بررسی کنیم،اما چون گروه اشاعره با اهل حدیث،در بسیاری از اصول وحدت نظر دارند،بخشی از عقائد اهل حدیث در جلد دوم این فرهنگ که تبیین عقائد اشاعره را برعهده دارد،خواهد آمد.امید است،مسلمانان با تشکیل کنگرۀ بزرگی،برای تبیین عقائد اسلامی در پرتو قرآن و خرد و حدیث صحیح،به بسیاری از این اصول خلاف خرد و ضد قرآن،پایان بخشند.

ص:271


1- 1) «اربح البضاعة فی معتقد اهل السنة و الجماعة»،گردآوری علی بن سلیمان آل یوسف، ص 32،طبع مکه،سنه 1393 ه.

دیگر زمان اعتقاد به چنین اصولی که نه با فطرت موافق و نه با عقل و خرد سازگار است،سپری شده و وقت آن رسیده که جامعۀ بیدار اسلامی،پس از یک عمر دوری از خرد و قرآن،به آغوش آن دو برگردند و عقل فطری را در قلمرو عقائد،به چوبۀ اعدام نسپارند،بل آن را،چراغی روشن در کنار وحی،قرار دهند.

ص:272

پیشوایی احمد بن حنبل

اشاره

در قلمرو عقائد

تاریخ زندگانی احمد بن حنبل،گواهی می دهد که وی محدث توانایی بود که توانست«مسندی»را،حاوی متجاوز از سی هزار حدیث،پدید آورد و در عصر خود،بسان کوهی در برابر«معتزله»که به عقل،بهای بیشتری می دادند،بایستد و در طریق عقیده خویش،دائر بر این که قرآن مخلوق نیست،زجر و ستم را بر خود بخرد.مقاومت احمد،در راه عقیده،عواطف مردم را به سوی او جلب کرد و به تدریج در میان اهل سنت به مقام«امامت»در«عقیده»،رسید و توانست عقائد اهل سنت را طبق روایاتی که نزد او معتبر بود،تدوین و منتشر سازد؛قبل از پیشوایی احمد،اهل سنت از نظر مسائل عقیدتی و اصولی،یک دست نبودند،بلکه به گروه های مختلفی تقسیم می شدند و محدثان اهل حدیث،از اصول مختلفی پیروی می کردند که در نتیجه،میان آنان«مرجئی»و«ناصبی»و«خارجی»و«قدری» و«جهمی»و«شیعی»،فراوان بودند و همگی زیر چتر اهل حدیث،قرار می گرفتند و به این عنوان،دارای مقام و موقعیتی بودند.ولی امامت«احمد»در عقائد،در عصر متوکل،سبب شد که دیگر فرقه های اهل حدیث،به تحلیل روند،و نام و

ص:273

نشانی از آنان باقی نماند،خصوصا که خلفای عباسی،از«متوکل»به بعد،حمایت کامل خود را از احمد و شاگردان او دریغ نکردند و آنچه را احمد در عقائد و احکام،گفته بود،دربست پذیرفتند.طبعا موقعیت دیگر،محدثان که غالبا زندگی آنان از طریق حکومت ها اداره می شد،ناچار به ترک روش خود شدند و بر اثر کتمان عقیده،به تدریج نابود گشتند.حال برای اینکه شما از وجود عقائد و فرق مختلف در میان«اهل حدیث»،آگاه باشید،اسامی برخی از این گروه ها را که«سیوطی»، از آن ها یاد کرده است می آوریم.این سند،حاکی است که عقائد گوناگونی بر اهل حدیث،در میان اهل سنت،حکومت می کرد و آنان از اصول معینی پیروی نمی کردند.

الف:گروه«مرجئه».این گروه،می گفتند،عمل،جزء ایمان نیست و نافرمانی خدا،ضرری به ایمان نمی رساند.افراد یادشده در زیر از این گروه بودند:

ابراهیم بن طهمان،ایوب بن عائذ الطائی،ذرّ بن عبد اللّه المرهبی،شبابة بن سوار،عبد الحمید بن عبد الرحمن،ابو یحیی الحمانی،عبد المجید بن عبد العزیز،ابن ابی راود،عثمان بن غیاث البصری،عمر بن ذرّ،عمر بن مرة،محمد بن حازم،ابو معاویة الضریر،ورقاء بن عمر الیشکری،یحیی بن صالح الوحاظی و یونس بن بکیر.

ب:گروه«ناصبی»که با«علی»-علیه السّلام-و خاندان او دشمن بودند.نام چند تن از آنان به قرار زیر است:

اسحاق بن سویدا العدوی،بهز بن اسد،حریز بن عثمان،حصین بن نمیر الواسطی،خالد بن سلمه الفافاء،عبد اللّه بن سالم الاشعری و قیس بن ابی حازم.

ج:«شیعه»که به علی-علیه السّلام-و فرزندانش مهر می ورزند و گروهی از آنان «علی»-علیه السّلام-را برای خلافت و امامت شایسته تر از دیگران می دانند.مانند:

ص:274

اسماعیل بن ابان،اسماعیل بن زکریا الخلقانی،جریر بن عبد الحمید،ابان بن تغلب الکوفی،خالد بن محمد القطوانی،سعید بن فیروز،ابو البختری،سعید بن اشوع،سعید بن عفیر،عباد بن العوام،عباد بن یعقوب،عبد اللّه بن عیسی، ابن عبد الرحمن بن ابی لیلی،عبد الرزاق بن همام،عبد الملک بن اعین،عبید اللّه بن موسی العبسی،عدی بن ثابت الانصاری،علی بن الجعد،علی بن هشام بن البرید،الفضل بن دکین،فضیل بن مرزوق الکوفی،فطر بن خلیفه،محمد بن جحادة الکوفی،محمد بن فضیل بن غزوان،مالک بن اسماعیل ابو غسان و یحیی بن الخزاز.

د:«قدری»که کارهای بندگان را از خوبی و بدی به خود آنان نسبت می داد، نه به خدا،چون:

ثور بن زید المدنی،ثور بن زید الحمصی،حسان بن عطیة المحاربی، الحسن بن ذکوان،داوود بن الحصین،زکریا بن اسحاق،سالم بن عجلان،سلام بن مسکین،سیف بن سلمان المکی،شبل بن عباد،شریک بن ابی نمر، صالح بن کیسان،عبد اللّه بن عمرو،ابو معمر عبد اللّه بن ابی لبید،عبد اللّه بن ابی نجیح،عبد الاعلی بن عبد الاعلی،عبد الرحمن بن اسحاق المدنی،عبد الوارث بن سعید الثوری،عطاء بن ابی میمونة،العلاء بن الحارث،عمرو بن زائدة،عمران بن مسلم القصیر،عمیر بن هانی،عوف الاعرابی،کهمس بن المنهال،محمد بن سواء البصری،هارون بن موسی الاعور النحوی،هشام الدستوائی،وهب بن منبه و یحیی بن حمزه الحضرمی.

ه:«جهمی»که هر نوع صفت کمال را از خدا سلب کرده و به«مخلوق بودن»قرآن و حدوث آن،عقیده راسخی داشت.چون:«بشر بن سری».

و:«خارجی»که در مسأله تحکیم،علی را تخطئه نموده و از او و عثمان و طلحه و زبیر و عائشه و معاویه،تبری می جستند.چون:

ص:275

عکرمه،غلام آزاد شده ابن عباس و ولید بن الکثیر.

ز:«واقفی»که در مسأله«تحکیم»در صفین و خلقت قرآن،از هر نوع اظهار عقیده،خودداری می کردند.مانند:«علی بن هشام».

ح:«قاعدی»که خروج بر پیشوایان ستم گر را لازم می دانست ولی خود بدان نمی پرداخت.چون:«عمران بن حطان» (1).

این بیان از محدث معروفی مانند«سیوطی»،می رساند،پیروان حدیث که اکثریت اهل سنت را در قرون نخست تشکیل می دادند،در بسیاری از اصول،با هم اختلاف داشتند و این«احمد بن حنبل»بود که به عنوان یک فرد شاخص از آنان، در قرن سوم،در پرتو تأیید حکومت ها،توانست،اصولی را به عنوان عقائد اهل سنت پی ریزی کند که از آن به بعد ترویج گردید.

بنابراین،بر افراد بینا و دانشمندان اهل سنت،لازم است که بار دیگر درباره این اصول،به تجدیدنظر بپردازند.«احمد بن حنبل»،هرگز فرد معصومی نبود که در استخراج اصول عقائد،از این احادیث،دچار اشتباه نشود.همچنین بر محققان اشاعره لازم است که در قسمتی از اصول عقائد خود که از«احمد بن حنبل»، گرفته اند،تجدیدنظر کرده و درباره آن به بحث و بررسی بپردازند.

گواه بر اینکه از بسیاری از این اصول،در عصر صحابه اثری نبود،این است که بسیاری از آن ها ناظر به ردّ فرقه و مذهبی است که بعدها اندیشه های کلامی آن ها را ساخته،و بعدا برای خود پیروانی پیدا کرده است،در این صورت،چگونه می توان عقائد اسلامی را نتیجه رد عقائدی دانست که در آن اعصار ظهور کرده بود؟

تا اینجا،ما درباره پیشوایی«احمد»،در قلمرو عقائد سخن گفتیم،ولی بحث دیگری باقی می ماند که آیا او در قلمرو احکام فقهی نیز،امام و پیشوا و

ص:276


1- 1) «تدریب الراوی»،نوشته سیوطی،ج 1،ص 328.

مجتهد و مستنبط بود،یا او جز یک محدث،شأن و مقامی نداشته و در قسمتی از مسائل که از او سئوال می کردند،متن حدیث را پاسخ می داده است،بنابراین،او از نظر استنباط،در پایه«ابو حنیفه»و«شافعی»نبوده که بر اثر ملکۀ اجتهاد بتواند فروعی را از اصول،استخراج کند.

این حقیقت را می توان از سخنان«خطیب»،در«تاریخ بغداد»و«ذهبی»، در«سیر اعلام النبلاء»،به دست آورد.«خطیب»،در تاریخ خود از کسی نقل می کند که وی گفت:

«من نزد«احمد»بودم،مردی از حلال و حرام پرسید،وی پاسخ داد:

خدا از تو بگذرد،از کسی دیگر بپرس.سائل بار دیگر گفت:من پاسخ تو را می خواهم.

او در جواب گفت:از دیگری بپرس،از فقهاء بپرس،از ابو ثور بپرس (1).

این بخش از تاریخ،می رساند که«احمد»،از فتوا دادن و بیان کردن حلال و حرام،خودداری می کرد و اگر ضرورتی ایجاب می کرد،فقط در مواردی که نص روشنی در موضوع بود،فتوا می داد.

از بیان گسترده«ذهبی»،استفاده می شود که«احمد»،با فقه مدوّنی از جهان نرفت،بلکه«ابو بکر خلال»که شاگرد برخی از شاگردان«احمد»بود،اقوال و فتاوای«احمد»را جمع آوری کرد و در تشخیص فتوای او،به سخنان وی درباره اسناد و روایات صحیح مراجعه کرد و سرانجام توانست نظر او را در مسأله،به دست بیاورد و در این راه به نقاط گوناگونی سفر و با صد تن از یاران«احمد»،ملاقات کرد و در این مورد،از اصحاب«احمد»و یاران اصحاب وی،چیزهایی را گرفت و همه را مرتب و مبوّب کرد،آنگاه کتابهایی به نام کتاب علم،کتاب علل،و کتاب سنت،

ص:277


1- 1) «تاریخ بغداد»،ج 2،ص 66.

هریک را در سه جلد،منتشر کرد (1).

مورخ معاصر،«محمد ابو زهره»،در کتابی که دربارۀ زندگانی«احمد بن حنبل»،نوشته است،تحقیق گسترده ای در مورد فقاهت«احمد»دارد که علاقمندان می توانند به آن مراجعه کنند (2).

افول خورشید امامت«احمد»،در عقائد

متجاوز از یک قرن و نیم،«احمد»پیشوای عقائد اهل سنت و بالاخص اهل حدیث بود،ملاک سنت و بدعت،گفتار«احمد»بود.در پرتو اصولی که«احمد» برای اهل حدیث تدوین کرد،گرایش های تجسیمی و تشبیهی افزایش یافت و این که خدا در جهتی قرار دارد و بر عرش خود مستقر است و زیر عرش را از آنجا می نگرد،جزء عقائد،گردید.شکی نیست،چنین عقائد مخالف با حکم خرد و نصوص قرآن که برای خدا هرنوع مثل و نظیر را نفی می کند،نمی تواند پایدار باشد.همان گونه که شکی نیست،هر نوع اندیشه«تجسیم و جهت داشتن وجود خدا»،زاییده اندیشه های«احبار و رهبان»بود.از این جهت یک نوع تجدیدنظر طلبی و نتزیه مذهب از بدعت های موروث از یهود و نصاری،در میان متفکران بالا گرفت.تا روزی که«ابو الحسن اشعری»که چهل سال پیرو مکتب معتزله بود، تصمیم گرفت که از اعتزال توبه کند و به مکتب«احمد»بازگردد.وی در سال 305 هجری قمری،در بصره،بر بالای منبر رفت،و بازگشت خود را از مکتب اعتزال،و گرایش خود را به مکتب«حنابله»،اعلام کرد (3).به طور مسلم،فردی که

ص:278


1- 1) «سیر اعلام النبلاء»،ج 1،ص 330.
2- 2) «ابن حنبل،حیاته و عصره»،ص 368-371.
3- 3) فهرس«ابن ندیم»،صفحه 271.«وفیات الاعیان»ج 3،ص 285.

چهل سال با خرد سروکار داشته و در آغوش منطق و برهان بزرگ شده است، نمی تواند«عقائد»احمد را دربست بپذیرد،طبعا باید در آن تعدیلی پدید آورد،وی در آغاز اعلام هم کاری با مکتب«احمد»،کتابی نگاشت،به نام«الابانة فی اصول الدیانة»و در آن کتاب،کلیه اصولی را که«احمد»،جزء عقائد اهل حدیث و سنت معرفی کرده بود،بدون کم وکاست پذیرفت و در حقیقت،می توان گفت،کتاب «الابانة....»نسخه دوم کتاب«احمد»است.

ولی با توجه به کتاب های بعدی«ابو الحسن اشعری»که کاملا در آن ها از دلائل عقلی برای اثبات عقائد«اهل حدیث»بهره گرفته است،می توان گفت، کتاب«الابانة....»،پوششی برای کارهای آینده وی بود،تا بتواند پس از جا باز کردن در میان اهل حدیث،در عقائد آنان تعدیلی پدید آورد و از«تجسیم»و«تشبیه»و «جهت داشتن خدا»بکاهد،به گونه ای که هم اهل حدیث و هم اهل فهم و خرد را راضی،بسازد.

تلاش«ابو الحسن اشعری»،در دوران حیاتش،چندان مؤثر نیفتاد و او پیروان زیادی پیدا نکرد؛تا آنجا که«ابن ندیم»در فهرست خود،برای او،دو پیرو،به نام های«دمیانی»و«حمویه»،بیشتر نمی نویسد،ولی آثار علمی او خصوصا کتاب«اللمع»،تأثیر خود را گذاشت.در آغاز قرن پنجم،شخصیت های کلامی بزرگی به مکتب او پیوستند و منهج او را زنده کردند.در این میان می توان گفت، «ابو بکر باقلانی»،متوفای 403 و«ابن فورک»،متوفای 406 و ابو بکر بیهقی، متوفای 458،حق عظیمی در بازگرداندن مردم از امامت«احمد»در عقائد،به پیشوایی«ابو الحسن اشعری»دارند.از آغاز قرن پنجم،خورشید امامت«احمد»،به تدریج غروب کرد و ستارۀ اقبال«ابو الحسن اشعری»،درخشید.تا آنجا که «مقریزی»در«خطط»خود می گوید:

«به وسیله گروهی از شخصیت ها،از سال 380 به بعد،مذهب«ابو الحسن»

ص:279

در عقائد،در عراق و شام و سپس در مصر،انتشار یافت» (1).

«مقریزی»می افزاید:«هم اکنون توده مردم شهرها،همگی اصول اشعری را پذیرفته و هرکس برخلاف او دم زند،خون او ریخته می شود» (2).

ما در جلد دوم این کتاب(فرهنگ عقائد و مذاهب اسلامی)،خواهیم گفت که«شیخ ابو الحسن اشعری»،هرچند از نظر ظاهر،تغییراتی در مسائل مربوط به «تجسیم»و«تشبیه»و«جهت داشتن»و....پدید آورد،ولی اگر به عمق آن اصول برسیم،باز جدا از چنین اندیشه هایی نخواهد بود.-مشروح این مطلب را در جلد دوم خواهید خواند.-در هرحال امامت«ابو الحسن اشعری»،«احمد»را تنها در قلمرو عقائد به عقب راند،ولی امامت او در احکام و فروع،به قوت خود باقی ماند.هم اکنون بخشی از مسلمانان،مخصوصا در قسمت شام و نجد و حجاز، در تکالیف و فروع،از وی پیروی می کنند.در هرحال،سلفی گری و تظاهر به اصول«تجسیم»و«تشبیه»،با انتشار مذهب«اشعری»،به دست فراموشی سپرده شد،به ویژه که شاخه دیگری از اهل حدیث،در منطقۀ خراسان،به نام «ماتریدیه»،در قرن چهارم اسلامی،پدید آمد که آنان نیز بسان«ابو الحسن اشعری»،در قسمتی از اصول عقائد اهل حدیث،تجدیدنظر کردند و با روییدن این دو شاخه از یک ریشه،اصل،به بوته فراموشی سپرده شد و اهل سنت،غالبا پیرو عقائد«اشعری»و یا«ماتریدی»گشتند.

احیاء مکتب سلفی گری در قرن هشتم

هرچند روش«خردگرایی»ابو الحسن اشعری،«احمد»را از جایگاه بلند

ص:280


1- 1) «خطط مقریزی»،ج 2،ص 58.
2- 2) «خطط مقریزی»،ج 2،ص 390.

امامت،به زیر کشید،ولی در قرن هشتم،به دست برخی از حنبلی ها،یعنی «احمد بن تیمیه حرانی دمشقی»،متوفای 728،دوباره،مکتب«احمد»،مطرح شد و بار دیگر سلفی گری به همان مفهوم رائج در دوران«احمد»و اندکی پس از او تا ظهور«اشعری»،مورد توجه قرار گرفت.

«ابن تیمیه»،بار دیگر احادیث تشبیه و تجسیم و جهت داشتن خدا را مطرح کرد و بر حفظ ظواهر آن ها،اصرار ورزید.ولی او به این مقدار اکتفاء نکرد و دو اصل زیر را نیز وارد آن مذهب کرد،در حالیکه روح«احمد»از آن دو اصل خبر نداشت.

1-سفر برای زیارت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را بدعت شمرد و آن را حرام کرد.روی این اساس.هر نوع توسل به پیشوایان اسلام و اولیای الهی را مانند تبرک به آثار آنان بدعت و حرام و مخالف با اصول توحید دانست.

2-احادیث فراوانی را که درباره فضائل اهل بیت وارد شده و خود«احمد»و شاگردان وی نیز آن را نقل کرده اند،نادرست خواند و همه آن ها را انکار کرد و از این طریق،اندیشۀ«عثمانی گری عصر اموی ها»را که در انکار فضائل علی-علیه السّلام- خلاصه می گردد،و«احمد»با تلاش بسیار زیاد،آتش آن را خاموش کرد،دوباره زنده ساخت و از این طریق،مسأله«تریبع»و اینکه علی چهارمین خلیفه اسلامی است که امام حنابله پایه گذار آن بود،موهون و سست اعلام شد.

ولی خوشبختانه به دلیل خشونت در کلام و بدزبانی در گفتار،مکتب وی، چندان رواج نیافت،و بزرگان اهل سنت،به نقد و رد آن پرداختند و چه در زمان حیاتش و چه پس از مرگش،کتاب های فراوانی در ابطال اندیشه های او نوشتند (1).

تا آنجا که از طرف قاضی القضاة شام،زندانی شد و در زندان درگذشت.

ص:281


1- 1) به عنوان نمونه،به«الدرة المضیئة فی الرد علی ابن تیمیه»،نگارش سبکی،مراجعه شود.

«ذهبی»که خود از مروجین عقائد«احمد»و از حنبلی های بسیار متعصب است،نامه توبیخ آمیزی به وی نوشت.در قسمتی از آن نامه،چنین می گوید:

«تو از کسانی هستی که ذرّه را در چشم دیگران می بینی،ولی شاخه را در چشم خود نمی بینی،جرأت تو به جایی رسیده که احادیث بخاری و مسلم نیز،از انتقاد تو جان به سلامت نبرده اند،آیا وقت آن نرسیده است که از این کار،بازگردی و توبه کنی؟در حالی که تو در سنین هفتاد به بالا قرار داری و بانک رحیل نزدیک است» (1).

«مقریزی»می گوید:«مذهب«اشعری»،تا قرن هفتم،بدون چون و چرا مورد پذیرش بود،تا اینکه هفت صد سال پس از هجرت،در دمشق و اطراف آن مردی به نام«ابن تیمیه حرانی»،مشهور شد و به نشر عقیده مذهب سلف و رد بر اشاعره پرداخت،مردم به دو گروه تقسیم شدند،گروهی از او پیروی و بر اقوال و آراء او اعتماد کردند و او را«شیخ الاسلام»و بزرگترین حافظ مذهب اسلامی دانستند، در حالی که گروه دیگر او را بدعت گذار،گمراه کننده و کسی که می خواهد خدا را به صفات جسمانی تعریف کند،معرفی کردند».

تا اینکه می گوید:«وی در منطقه شام و اندکی در مصر پیرو دارد» (2).

با مرگ«ابن تیمیه»در زندان،مذهب او نیز به خاموشی گرایید و شاگرد معروف او،بنام«ابن قیم»و پس از او«ابن کثیر»،به ترویج مذهب وی پرداختند، ولی در این باره موفقیت چشم گیری نصیب آنان نشد و اهل سنت،مذهب «اشعری»را زیربنای عقائد خود قرار دادند.

ص:282


1- 1) «تکملة السیف الصقبل»،ص 190.
2- 2) «خطط مقریزی»،ج 2،ص 358-359.

خیزش جدید«سلفی گری»در قرن دوازدهم

با مرگ«ابن تیمیه»،هرچند دعوت به سلفی گری و احیاء مکتب«احمد»در عقائد،به فراموشی سپرده شد،ولی اندیشه او در لابلای کتاب ها و گوشه کتابخانه ها باقی ماند،تا روزی که«محمد بن عبد الوهاب نجدی»(تولد 1115- وفات 1206)،دیده به جهان گشود و با مطالعه کتاب های ابن تیمیه،گرایش خاصی به احیاء اندیشه های او پیدا کرد،ولی تنها بخش خاصی از عقائد او را محور دعوت خود قرار داد و آن مطرح کردن مسألۀ توحید و شرک بود.و در این رابطه،سفر برای زیارت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و تبرک به آثار او و توسل به وی و بنای سایبان بر قبور را شرک دانست.بخشی دیگر از تعالیم«ابن تیمیه»که مربوط به تشبیه و تجسیم و جهت داشتن خدا است،مورد عنایت قرار نگرفت.هرچند این روزها،این بخش نیز،به وسیله مبلغان وهابی،بار دیگر زنده شده است.

«فرزند عبد الوهاب»،به تنهایی نمی توانست در محیط نجد و حجاز،دعوت خود را منتشر سازد،ولی در این راه،پیوندی شوم به او کمک کرد و آن بیعت«آل سعود»،با وی بود،امراء سعودی در طول دو قرن و نیم اخیر،پیوسته،مروج این مکتب بوده و غالبا قبل از جنگ جهانی اول و انحلال امپراطوری عثمانی،منزوی،و از حدود نجد گامی فراتر ننهاده بودند،ولی از روزی که استعمار بزرگ،تصمیم گرفت،امپراطوری عثمانی را منحل سازد،در هر منطقه،مسأله«ناسیونالیسم»را احیاء کرد.در بلاد عربی نیز،مسأله قومیّت عربی به وسیله وابستگان استعمار و روشن فکران غرب زده،ترویج گردید،سپس در یک زمینه آماده،با هجوم دولت های استعمارگر،امپراطوری عثمانی برچیده شد و سرزمین های عربی به صورت کشورهای کوچکی درآمد که بهره برداری از آن ها برای استعمار کاملا آسان گردید،به گونه ایکه در هرنقطه،دست نشانده های خود را به کار گماشت و در

ص:283

این درگیری،به آل سعود وعده داده شد که پس از طرد ترکان عثمانی،منطقه نجد و حجاز،در اختیار آنان قرار خواهد گرفت و از«آل شریف»که سالیان درازی از جانب امپراطوری عثمانی،بر آن منطقه حکومت می کردند،خلع ید خواهد شد، در نتیجه،در اثر سیطرۀ آل سعود بر این دو منطقه،به ویژه حرمین شریفین،دعوت وهابی گری بالا گرفت و مسأله سلفی گری خیزش نوی پیدا کرد و سلطان نجد و حجاز،یعنی عبد العزیز بن سعود،در نشر افکار وهابی گری،با خشونت بی سابقه ای کوشید،گروهی را با شمشیر و ارعاب به زانو درآورد و ارباب قلم و نویسندگان را با کمک های مالی خرید و سرانجام مجلات و روزنامه هایی در خود نجد و حجاز،بلکه در دیگر کشورها،رسما از سلطان نجد تمجید کردند و روش سلفی گری را مایه نجات اسلام شمردند.ولی این حرکت،یک حرکت تند و سریع نبود که بر همه موانع پیروز شود،هرچند برای خود موجی ایجاد کرد،آنگاه،کشف مخازن عظیم نفت در منطقه«ظهران»،به رؤیاهای دیرینه آل سعود،جامه عمل پوشاند و از طریق درآمد نفت،به صورت های مختلف،در ترویج این آیین، کوشیدند و در تمام مناطق،نویسندگان و مؤلفان را،تا آنجا که می توانستند رام کردند که بر ضد آنان چیزی ننویسند و گروهی را رسما در استخدام خود درآوردند.

حرکت ارتجاعی سلفی گری در حرمین شریفین،ضررهای گران باری را پدید آورد و لبه تیز تبلیغ،متوجه آثار باستانی اسلامی گردید که به نام توحید و محو آثار شرک،غالب آثار اسلامی که نشانه های اصالت و حیات دیرینه مسلمین بود،نابود شد.ولی در مقابل اسامی برخی از مشرکین،احیاء گردید و خیابان ها و بازارها به نام آنان،نامگذاری شد،بلکه به عنوان حفظ آثار تاریخی،قلعه«خیبر»و قلعه «کعب بن اشرف»یهودی،بازسازی شد و در دفتر آثار باستانی ثبت گردید و در پیشانی این آثار،لوحه ای به نام حفظ آثار باستانی نصب شد.

درست،هم زمان با تخریب خانه«عبد اللّه»،پدر پیامبر گرامی اسلام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که

ص:284

مدفن او نیز بود و ویران کردن مدرسه امام صادق-علیه السّلام-و خانه های بنی هاشم و خانه ابو ایوب انصاری،نخستین میزبان پیامبر در مدینه،اسامی مشرکان که به شمشیر مجاهدان اسلام،نابود شده بودند،به وسیله سعودی ها زنده گردید و آثار یهود،بار دیگر احیاء شد.

شکی نیست که آثار اسلامی،نشانه اصالت ها است و حفظ این آثار،نوعی تکریم و احترام گذاری به صاحبان آن است و کوچک ترین ارتباطی به مسأله شرک ندارد.اگر به راستی،رسالت وهابیت،احیاء آراء و عقائد سلف است،تمام مسلمانان،طیّ چهارده قرن،در حفظ این آثار کوشیده و هیچ یک از آنان،با بدبینی به آن ننگریسته است.

امروز آیین مسیح،بجهت فقدان اصالت ها در میان مردم غرب،به صورت افسانه درآمده و جوانان مسیحی،چنین می اندیشند که اصولا«مسیح»و«مریم»، از نظر تاریخی کاملا مشکوک بوده،و بعید نیست که بسان لیلی و مجنون،از افسانه های تاریخ باشند.آنان در این تشکیک تا حدودی حق دارند،زیرا از مسیح، نه کتاب دست نخورده ای باقی مانده و نه آثاری از وجود وی و مادرش و یا از حواریون و علاقمندانش در دست است.

در حالی که مسلمانان با این اصالت ها،قطعیت وجود خود را در چهارده قرن گذشته،به ثبوت می رسانند و می گویند،اینجا زادگاه پیامبر ما صلّی اللّه علیه و آله و سلّم است و این نقطه،محل فرود آمدن وحی بر او و مدفن وی و نیز محل دفن یاران و همسران و فرزندان و اعمام و بستگان او است و....

ولی وهابیان به اصطلاح«سلفی»،با بی خردی تمام،این آثار اسلامی را نابود کرده و به تدریج،آیین اسلام را در آستانه تشکیک قرار داده اند.خدا نکند،روزی جسارت را بالا ببرند،و قبر پیامبر گرامی و آثار باقی مانده از او در مسجد،

ص:285

دستخوش تخریب گردد.

این بود سرگذشت مذهب اهل حدیث،و سیر تاریخی دعوت به سلفی گری که هم اکنون در وهابی گری خلاصه شده است.و از این طریق می توان گفت که بر مذهب اهل حدیث،دوره های مختلفی گذشته که اینک به صورت اجمال بیان می شود:

1-پیش از امامت«احمد بن حنبل»در قلمرو عقائد،اهل حدیث،دارای اصول مدوّنی نبوده و همان طور که یادآور شدیم،از اصول مختلفی پیروی می کردند تا آنجا که در میان آنان مرجئی،جهمی،ناصبی،خارجی و شیعی، وجود داشت و این«احمد بن حنبل»بود که چوب حراج،بر تمام اهل حدیث زد و همه را تحت اصولی که خود تدوین کرده بود،گرد آورد.

2-پس از ظهور«ابو الحسن اشعری»،پیشوایی«احمد»در عقائد،کم رنگ تر شد،و مذهب«اشعری»،جانشین مذهب«احمد»گردید،هرچند در گوشه و کنار،برخی از حنابله،بر همان مکتب«احمد»،باقی ماندند،ولی چندان فعالیت چشم گیری نداشتند.

3-ظهور ابن تیمیه و دعوت او به مکتب«احمد»و مبارزه بی امانش با اشاعره،بار دیگر این مکتب را به سر زبان ها افکند،ولی به دلیل نداشتن زمینه، چندان موجی ایجاد نکرد.

4-با ظهور مکتب وهابی گری در نجد و تکامل دعوت به آن،به وسیله بازماندگان«شیخ محمد نجدی»،بار دیگر سلفی گری،در عرصه ظاهر شد و با قدرت مالی و سیاسی آل سعود،افزایش پیدا کرد و در کشورهای عربی و غیر آن،از طریق ارعاب و ارهاب و یا تطمیع و ترغیب،توانستند برای خود جایی باز کرده و گروهی را متوجه خود سازند.

ص:286

در پایان سخن،ناصحانه ای داریم که به حق از دل برخاسته و امیدواریم بر دل نشیند.

پیامی به سران حنابله

مسلمانان،همگی اتفاق دارند که رسالت محمدی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم،رسالت جهانی است و او خاتم پیامبران و آیین او پایان بخش آیین های آسمانی است.

قُلْ یا أَیُّهَا النّاسُ إِنِّی رَسُولُ اللّهِ إِلَیْکُمْ جَمِیعاً (سورۀ اعراف158/).

«بگو ای مردم،من پیامبر خدا به سوی همگی شما هستم».

این پیام،پس از درگذشت پیامبر گرامی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به وسیله مسلمانان صدر اسلام،به گوش مردم دنیا رسید و آنان در نشر اسلام سعی و کوشش فراوانی کردند.

اکنون وقت آن رسیده است که سران اسلام و پیشوایان علمی و فکری مسلمانان،این رسالت را به دوش کشیده و با بهره گیری از امکانات روز،آیین اسلام را در سرتاسر جهان،تبلیغ کنند،تا جهانیان را از چنگال مادی گرایی و جنگ های فراوان فزون طلبی،برهانند.

شکی نیست،تأثیر در نفوس،برای خود،علل و شرائطی لازم دارد که بخشی از آن،مربوط به استواری محتوا و برندگی دلیل و برهان و فطری بودن دعوت است،در چنین شرائطی است که دعوت در بیشتر دل ها اثر می گذارد و مردم دسته دسته به آیین خدا وارد می شوند.ولی اگر دعوت از نظر محتوا،از کیفیت بالایی برخوردار نباشد و بالاخص مخالف فطرت انسانی باشد،شکست دعوت و گریز مردم از آن،قطعی و حتمی است.اگر مسلمانان صدر اسلام،پیروزی قابل ملاحظه ای در دعوت خود به دست آوردند،بیشتر،مرهون دل نشینی آیین اسلام و انسجام آن با خلقت و فطرت بشری است.قرآن نیز روی این اصل تکیه می کند

ص:287

و می گوید:

فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اللّهِ الَّتِی فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللّهِ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النّاسِ لا یَعْلَمُونَ (سورۀ روم30/).

«رو به آیین راست خدای آر،آیینی که بشر را بر آن آفریده است.برای آفرینش خدا،دگرگونی نیست،این است آیین استوار،ولی بیشتر مردم نمی دانند».

چه دعوتی بیش از دعوت به توحید و مبارزه با بت پرستی و دعوت به عدل و قسط در میان مردم و میانه روی در امور مربوط به دنیا و آخرت،با فطرت، هماهنگ تر است؟

اگر اساس دعوت اسلامی را همان هماهنگی با فطرت و علت نفوذ آن را نیز، همان بدانیم،بایست،اصولی را که حنابله بدان معتقدند و مدعی هستند که این اصول،بخشی از اسلام بوده و پایه آن را تشکیل می دهد،مورد بررسی قرار دهیم.

آیا اسلام،با این اصول می تواند مایه سرافرازی،در میان جهانیان باشد؟

بد نیست در این جا برخی از این اصول را مطرح کنیم و به محک تجربه بزنیم:

1-آنان می گویند:«خدا بر عرش خود مستقر است،عرشی که فوق آسمان ها است و از آنجا به زیر می نگرد و عرش،زیر او،چون کجاوه چوبی که مسافری بر آن نشسته باشد،ناله می کند».

2-آنان می گویند:«خدا صورت،و دو چشم بینا و دو دست دارد و دست راست او از تمام دست ها بالاتر است» (1).

آیا در جهان کنونی که این همه ترقی و تکامل در زمینه علوم انسانی رخ داده و

ص:288


1- 1) شاعر حنبلی،این عقیده را به عنوان افتخار،به نظم درآورده می گوید: للّه وجه لا یحد بصورة و لربّنا عینان ناظرتان و له یدان کما یقول الهنا و یمینه جلت عن الایمان

بشر توانسته است در کره ماه فرود آید،صحیح است خدای جهان را به صورت یک موجود ستم کاری که بر سریر قدرت خود،تکیه کرده و به زیر عرش خود،با کمال تبختر می نگرد،معرفی کنیم؟

آیا یک انسان تحصیل کرده،نخواهد گفت،بی خدایی بهتر از چنین خدا پرستی است؟

3-«حنابله»و اهل حدیث که پیرو این مکتبند،با پیروی از یک رشته روایات که همگی زاییده افکار یهود و نصاری است و با مکر و خدعه،آن ها را وارد قلمرو عقائد مسلمین ساخته اند،می گویند،انسان،مجبور و فاقد اختیار است و بسان پر کاهی در برابر طوفان،از این سو به آن سو پرتاب می شود.آیا می توان این عقیده را در جهان مطرح کرد و انتظار گرایش مردم را به آن داشت؟

4-آیا صحیح است که بگوییم:پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرموده است،به خدایی که جز او خدایی نیست،برخی از شما کارهای بهشتیان را انجام می دهد،تا آنجا که میان او و بهشت جز یک ذراع فاصله باقی نمی ماند،در این هنگام،قضاء و قدر الهی پیشی می گیرد و او کارهای دوزخیان را انجام می دهد و به دوزخ می رود،و نیز برخی از شما کارهای دوزخیان را انجام می دهد،تا این که میان او و دوزخ،جز ذراعی، باقی نمی ماند که ناگهان تقدیر الهی بر او غلبه کرده و کار بهشتیان را انجام می دهد و به بهشت می رود (1)؟

آیا چنین عقیده ای با آیات،سازگار است؟

قرآن می فرماید:

قَدْ جاءَکُمْ بَصائِرُ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ عَمِیَ فَعَلَیْها (سورۀ انعام104/).

ص:289


1- 1) صحیح مسلم،ج 8،ص 44،کتاب القدر.

«بگو،دلائل روشن گری از جانب پروردگارتان برای شما آمده،هرکه بینا شود،به سود خود و هرکه کوردل باشد،به زیان خود اوست».

باز می فرماید:

وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ (سورۀ کهف29/).

«بگو،پیام حق از پروردگارتان فرا رسیده است،هرکه بخواهد ایمان آورد و هرکه بخواهد کفر ورزد».

آیا وقت آن نرسیده است که«سلفی ها»در پرتو نصوص قرآن،به نقد این روایات بپردازند؟یا آن که روایات«ابو هریره»را بر نصوص قرآن مقدم و برتر می شمارند؟

5-آیا صحیح است،بگوییم که تکلیف فزون بر قدرت اشکال ندارد و صحیح است که خدا انسان را بر خارج از توانش نیز مکلف سازد؟ (1)با اینکه قرآن می گوید:

لا یُکَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إِلاّ وُسْعَها (سورۀ بقره286/).

«خدا هیچ انسانی را به بیش از توانش تکلیف نمی کند».

6-آیا صحیح است بگوییم،عقلا روا است که خدا فرزندان معصوم مشرکان را در روز رستاخیز شکنجه دهد 2.

در حالیکه قرآن می گوید:

أَلاّ تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْری (سورۀ نجم38/).

آیا دور از وجدان نیست که بگوییم،اگر انسانی را به خاک سپردند و بستگان

ص:290


1- 1و2) «اللمع»،نگارش اشعری،ص 116.

او در سوگ او گریستند،آن مرده در قبر،به جهت این عمل،معذب می شود (1).

آیا گروهی که در تشخیص خوبی ها و بدی ها،زیبایی ها و زشتی ها،عقل و خرد خود را از کار بیندازند،می توانند در مجامع علمی و اخلاقی،سربلند کنند و با منطق کوبنده،به جنگ مذاهب و عقائد بروند؟

به خدا سوگند،هرگاه زیربنای دعوت ما را چنین اصول ناهماهنگ با فطرت انسان های سالم تشکیل دهد،شکست دعوت قطعی و حتمی است.همه شما باید از سرگذشت غم انگیز کلیساهای غرب عبرت بگیرید.در قرن حاضر، کلیساها،از جوانان ته شده و فقط پیران فرتوت،مستمعان نصایح پدران روحانی هستند؛زیرا حربه مسیحیت که براساس«تثلیث»و خدایی مسیح،اندیشه فدا شدن مسیح(خدا)،برای تطهیر گناهان موروثی فرزندان آدم و سرانجام فروختن اوراق مغفرت و سازش کلیسا با قدرت های ضد بشری و جهنمی استوار است،دیگر برندگی خود را از دست داده و جز افراد ساده لوح،کسی به آن گوش فرا نمی دهد.

اصول یادشده حنابله،از نظر افسانه بودن،کمتر از چنین عقائدی نیست.

آیا وقت آن نرسیده است که با برپا ساختن کنگره های جهانی و نظرخواهی از اندیشمندان دلسوز اسلامی،بار دیگر در اصول یادشده و نظائر آن،تجدیدنظر شود و اصولی به جهان عرضه شود که صددرصد با قرآن و فطرت هماهنگ باشد.

احتکار اسم«اهل سنت»

شگفت انگیزتر اینکه،چنین گروهی نام«اهل سنت»را محتکرانه به خود اختصاص داده و هرگز حاضر نیستند،حتی اشاعره را،تا چه رسد به معتزله و شیعه و خوارج،اهل سنت بخوانند،در حالی که همه این گروه ها،سنت پیامبر را محترم

ص:291


1- 1) صحیح بخاری،کتاب جنائز،باب 5.

شمرده و پس از کتاب خدا،سنت او دومین مرجع،برای مسلمین است و حتی اگر شیعه،اقوال و افعال پیشوایان خود را حجت و دلیل می شمارد،از این نظر است که آنان هرچه می گویند،از رسول خدا نقل می کنند.

در اینجا سئوالی مطرح است که آیا گروهی که مدت ها از نوشتن سنت پیامبر، خودداری کرده و آن را عملی زشت و نابجا،قلمداد می کردند،تا آنجا که به سوزاندن سنت های رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم پرداختند،صحیح است،خود را اهل سنت و پیرو سنن آن پیامبر،بدانند؟

این بود پیام کوتاه ما به سران حنابله و اهل حدیث و سلفی های امروز،که پیوسته با نوعی قشری گری و سطحی نگری به تبلیغ اسلام می پردازند.البته اهل حدیث،پس از احمد بن حنبل،فاصله خود را از دیگر فرق،بیشتر کردند و پیوسته میان آنان و اشاعره درگیری هایی رخ می داد و سرانجام،با مداخله خلفاء و زمام داران وقت،فتنه ها خاموش می شد.

در سال 469 هجری قمری،فتنه بزرگی میان اشاعره،به رهبری ابو نصر، عبد الرحیم بن ابی القاسم قشیری،و بین حنابله رخ داد،علمای اشعری،طوماری به عنوان شکایت،به وزیر وقت،«نظام الملک»،نوشتند و گروهی به امضای آن پرداختند و سرانجام،فتنه در سال 470،خاموش شد و شیخ حنابله،«ابو جعفر بن ابی موسی»،زندانی گشت و نظم،به جامعه اسلامی بازگشت.متن این شکوائیه را،«ابن عساکر»،با ذکر اسامی امضاءکنندگان آن،در کتاب خود آورده است (1).

البته،آتش فتنه در هر قرنی به وسیله حنابله روشن شده و حتی در قرن چهاردهم نیز،این فتنه در مصر پدید آمد.گروهی از مسلمانان که از دعوت

ص:292


1- 1) «تبیین کذب المفتری»،ص 310-318.

حنبلی گری که براساس تجسیم و تشبیه و عقیده به جبر استوار است،به ستوه آمده و به رئیس وقت«الازهر»،شکوی نامه ای نوشته و فتوای او را درباره«ابن تیمیه»و پیروان«محمد بن عبد الوهاب»و کلیه کسانی که دعوت به«تجسیم»می کنند، خواستار شدند و شیخ«ازهر»،یعنی«شیخ سلیم بشری»،نظریه خود را طی نامه ای در مورخه 22 محرم 1325 ه.ق،بیان کرد و در قاهره و اطراف آن منتشر گردید.

متن نامه شیخ،در کتاب«الفرقان»،نگارش علامه عالی قدر،«شیخ قضاعی مصری»،ص 72-76،چاپ و منتشر شده است و این کتاب به عنوان مقدمه برای کتاب«الاسماء و الصفات»،نوشته بیهقی،به رشته تحریر درآمده است.

قُلْ هذِهِ سَبِیلِی أَدْعُوا إِلَی اللّهِ عَلی بَصِیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِی وَ سُبْحانَ اللّهِ وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ (سورۀ یوسف108/).

قم مؤسسۀ امام صادق علیه السّلام جعفر سبحانی 15 جمادی الاولی 1412

ص:293

ص:294

فهرست منابع و مصادر

ص:295

ص:296

فهرست منابع و مصادر

در نگارش این کتاب،به کتابها و رساله های فراوانی مراجعه شده است.

اسامی قسمت مهمی از آنها را در اینجا می آوریم:

نام کتابنام مؤلفتاریخ وفات

-الف-

1-ارشاد الساریابو العبّاس،ابن حجر قسطلانیم 923 ه

2-اضواء علی السنّة المحمّدیةمحمود ابو ریّة مصری

3-الأعلامخیر الدین زرکلی1396 ه

4-الإصابة فی تمییز الصحابةشهاب الدین ابن حجر عسقلانی852 ه

5-اسد الغابةعز الدین ابن اثیر جزری630 ه

6-الإستیعاب فی معرفة الأصحابابو عمرو ابن عبد البرّم 463 ه

7-الإمامة و السیاسةابن قتیبۀ دینوریم 276 ه

8-الأغانیابو الفرج اصفهانیم 356 ه

ص:297

9-الإبانة فی اصول الدیانةابو الحسن اشعریم 324 ه

10-ابن حنبل حیاته و عصرهمحمد ابو زهرهم 1396 ه

11-الاقتصاد فی الاعتقادابو حامد محمد غزالیم 505 ه

-ب-

12-البدایة و النهایةعماد الدین اسماعیل بن عمر، ابن کثیرم 774 ه

13-بحار الأنوارمحمد باقر مجلسیم 1110 ه

-ت-

14-تاریخ الخلفاءجلال الدین سیوطیم 911 ه

15-التبصیر فی الدینابو المظفر اسفراینیم 471 ه

16-تذکرة الحفاظشمس الدین ذهبیم 748 ه

17-تفسیر القرآن العظیمعماد الدین ابن کثیرم 774 ه

18-تاریخ الطبریابو جعفر محمد بن جریر طبریم 310 ه

19-تفسیر الطبریابو جعفر محمد بن جریر طبریم 310 ه

20-تهذیب التهذیباحمد بن علی بن حجرم 852 ه

21-التنبیه و الردّابو الحسین ملطیم 377 ه

22-تبیین کذب المفتریعلی بن حسن بن عساکر دمشقیم 571 ه

23-تقیید العلمابو بکر خطیب بغدادیم 463 ه

24-تفسیر القرطبیابو عبد اللّه قرطبیم 671 ه

25-تاریخ المذاهب الإسلامیةمحمد ابو زهرةم 1396 ه

26-التاج الجامع للاصولمنصور بن علی بن ناصفم أواخر قرن چهاردهم

ص:298

27-تأویل مختلف الحدیثابن قتیبۀ دینوریم 276 ه

28-التوحید و اثبات صفات الربمحمد بن اسحاق بن خزیمةم 323 ه

29-التمهیدابو بکر بن طیب باقلانیم 403 ه

-ج-

30-جمهرة خطب العرباحمد زکی صفوت

31-الجرح و التعدیلابو حاتم عبد الرحمن رازیم 327 ه

32-جامع الاصولابن اثیر جزری،ابو السعادات:مبارک بن محمدم 606 ه

-ح-

33-حیاة محمدمحمد حسین هیکل

34-حلیة الأولیاءابو نعیم احمد بن عبد اللّه إصفهانیم 430 ه

35-الحیوانابو عثمان عمرو بن بحر جاحظم 255 ه

-خ-

36-الخصالصدوقم 381 ه

-د-

37-الدرر و الغرر(أمالی مرتضی)علی بن حسین شریف مرتضیم 436 ه

-ر-

38-رسائل الجاحظابو عثمان عمرو بن بحرم 255 ه

ص:299

-س-

39-سنن الدارمیابو محمد داریم 255 ه

40-سنن النسائیاحمد بن شعیبم 303 ه

41-سنن ابن ماجهمحمد بن یزید بن ماجه قزوینیم 275 ه

42-سنن أبی داوودسلیمان بن اشعث أزدیم 275 ه

43-السنن الکبریأبو بکر احمد بن حسین بیهقیم 458 ه

44-سنن الترمذیابو عیسی محمد بن عیسی ترمذیم 297 ه

45-السیرة النبویّةابو محمد عبد الملک بن هشامم 218 ه

46-السنّة النبویّة بین أهل الفقه و أهل الحدیثمحمد غزالی مصریمعاصر

47-السنّةاحمد بن محمد بن حنبلم 241 ه

48-سیر اعلام النبلاءشمس الدین ذهبیم 448 ه

-ش-

49-شرح نهج البلاغةابن ابی الحدید مدائنیم 655 ه

50-شرح تجرید جدیدعلاء الدین علی بن محمد قوشچیم 889 ه

51-شیخ المضیرة أبو هریرةمحمد ابو ریّة

52-شرح المقاصدمسعود بن عمر تفتازانیم 792 ه

53-شرح المواقفمیر سید شریف جرجانیم 816 ه

54-شرح العقائد النسفیةسعد الدین تفتازانیم 792 ه

55-شرح العقائد الطحاویةابن أبی العزّ حنفیم 792 ه

56-شرح الاصول الخمسةعبد الجبار بن أحمد همدانیم 415 ه

57-شرح العیونابو السعد حاکم جشمیم 495 ه

ص:300

-ص- 58-صحیح بخاریمحمد بن اسماعیل بخاریم 256 ه

59-صحیح مسلممسلم بن حجاج نیشابوریم 261 ه

60-الصواعق المحرقةاحمد بن حجر مکیم 974 ه

61-الصحیفة السجادیةعلی بن الحسین زین العابدین-علیه السّلام-م 94 ه

-ض-

62-ضخی الإسلاماحمد امین مصریم 1373 ه

-ط-

63-طبقات الشافعیةابو بکر احمد،معروف به ابن قاضی شهبه دمشقی851 ه

64-الطبقات الکبریمحمد بن سعد230 ه

65-طبقات المتزلة(المنیة و الأمل)احمد بن یحیی المرتضیم 840 ه

-ع-

66-العقیدة و الشریعة فی الإسلاماجناس گولد زیهر

67-العقد الفریداحمد بن محمد بن عبد ربّه327 ه

-غ-

68-الغدیرعبد الحسین أمینیم 1390 ه

ص:301

69-فتح الباری فی شرح صحیح البخاریاحمد بن حجر عسقلانیم 852 ه

70-فجر الإسلامأحمد أمین مصریم 1372 ه

71-فرق الشیعةحسن بن موسی نوبختیم 310 ه

72-الفرق بین الفرقعبد القاهر بن طاهر بغدادیم 429 ه

73-الفصل فی الملل و الأهواء و النحلابو محمد علی بن احمد بن حزمم 456 ه

74-فضل الاعتزال و طبقات المعتزلةعبد الجبار بن احمد همدانیم 415 ه

-ق-

75-قاموس الرجالشیخ محمد تقی شوشتری1320 ه

-ک-

76-الکافیمحمد بن یعقوب کلینیم 392 ه

77-الکشافمحمود بن عمر زمخشریم 538 ه

78-کشف الظنونحاج خلیفه

79-کنز العمّالعماد الدین علی متقی هندیم 975 ه

-ل-

80-اللآلی المصنوعة فی الأحادیث الموضوعةجلال الدین عبد الرحمان سیوطیم 911 ه

ص:302

81-لسان العربابن منظور مصریم 711 ه

-م-

82-مکاتیب الرسولعلی أحمدی میانجیمعاصر

83-مقدّمة ابن خلدونعبد الرحمن بن خلدونم 808 ه

84-المستدرک علی الصحیحینمحمد بن عبد اللّه معروف به حاکم نیشابوریم 405 ه

85-مروج الذهب و معادن الجوهرابو الحسن علی بن حسین مسعودیم 346 ه

86-مغازیمحمد بن عمر واقدیم 207 ه

87-مجموعة الرسائل الکبریابن تیمیةم 728 ه

88-الملل و النحلمحمد بن عبد الکریم شهرستانیم 548 ه

89-المواقف فی علم الکلامعضد الدین ایجیم 757 ه

90-المراجعاتشرف الدین عاملیم 1377 ه

91-معجم مقاییس اللغةاحمد بن فارس بن زکریام 395 ه

92-المغنی فی الفقهعبد اللّه أحمد بن قدامهم 620 ه

93-میزان الاعتدالمحمد بن أحمد ذهبیم 748 ه

94-مقالات الاسلامیین(ذکر المعتزلة)عبد اللّه بن أحمد بلخیم 317 ه

95-مقالات الاسلامیین و اختلاف المصلّینابو الحسن علی بن اسماعیل اشعریم 324 ه

96-المنار فی تفسیر القرآنسید محمد رشید رضام 1354 ه

97-المعتزلةزهدی حسن جار اللّه

ص:303

98-مفاتیح الغیبفخر الدین رازیم 606 ه

99-مجمع البیان فی تفسیر القرآنفضل بن حسن طبرسیم 548 ه

100-المیزان فی تفسیر القرآنسید محمد حسین طباطبائیم 1402 ه

101-مفاهیم القرآنجعفر سبحانیمؤلف همین کتاب

102-مسند الإمام أحمداحمد بن حنبلم 241 ه

103-مناقب الإمام أحمدابو الفرج عبد الرحمن ابن جوزیم 598 ه

-ن-

104-نهج البلاغةگردآورنده شریف رضیم 406 ه

105-النص و الاجتهادسید عبد الحسین شرف الدین عاملیم 1377 ه

106-النفاق و المنافقونابراهیم علی سالممعاصر

107-نشأة الفکر الفلسفی فی الإسلامعلی سامی النشارمعاصر

-و-

108-وقعة صفیننصر بن مزاحم منقریم 212 ه

109-وسائل الشیعةمحمد بن حسن حرّ عاملیم 1104 ه

ص:304

فهرست مطالب

ص:305

ص:306

* فهرست مندرجات

پیشگفتار

مسؤولیت تاریخ نگاران عقاید 6

اشتباهات نویسندگان ملل و نحل 7

لغزشهای شهرستانی و دکتر علی سامی النشّار 9

روش مؤلف در نگارش عقاید ملل 13

فرق دهگانۀ اسلامی 14

بخش اول:کلیّات 17

کلام پویا و پیشرو 19

مسائل جدید در علم کلام،نه علم کلام جدید 23

آشنایی با کتابهای ملل و نحل 25

ملل و نحل از دیدگاه واژه شناسی 27

رابطۀ علم عقاید با ملل و نحل 28

هفتاد و سه ملت در حدیث پیامبر 29

بررسی حدیث از نظر متن 32

ص:307

هفتاد و سه ملّت و شمارۀ فرقه های اسلامی 34

گروه رستگار کیست 36

علائم چهارگانه گروه رستگار در حدیث 38

گروه رستگار را از حدیث ثقلین و سفینه بشناسید 41

نمونه هایی از فرقه گرایی در عصر رسالت 47

بخش دوم:علل پیدایش مذاهب اسلامی 55

مسلمانان صدر اسلام و معارف قرآن 58

عامل نخست:تعصبهای کور قبیله ای و گرایشهای حزبی 61

سقیفۀ بنی ساعده و بررسی منطق انصار و مهاجر 62

نقدی بر منطق هر دو گروه 65

عامل دوم:جمود فکری و کج اندیشی در فهم کتاب و سنّت 68

ظهور مشبّهه و مجسّمه در سایه سطحی نگری به معارف 69

ظهور خوارج در جنگ صفّین در سایۀ این عامل 72

ظهور فرقۀ مرجئه نتیجۀ کج فهمی و سطحی نگری 75

عامل سوّم:جلوگیری از تدوین احادیث پیامبر 77

ارزیابی احادیث پیامبر 79

ارزش کتابت از دیدگاه قرآن 81

احادیثی از پیامبر در ضبط حدیث 82

افسانۀ نهی از تدوین حدیث و تاریخ آن 83

منع از تدوین حدیث انگیزۀ سیاسی داشت 84

فلسفۀ منع تدوین حدیث 86

ص:308

نقض بخشنامه به وسیلۀ خلیفۀ اموی عمر بن عبد العزیز 90

نتایج ناگوار منع تدوین حدیث 91

عامل چهارم:احبار یهود و راهبان مسیحی 97

داوری ابن خلدون دربارۀ کتابهای تفسیر 99

راویان اساطیر در صدر اسلام 102

کعب الأحبار و مسألۀ تجسّم خدا 103

ابو هریره،بازگوکنندۀ افکار کعب 104

مجامله با خلیفۀ دوم 106

کعب در خلافت عثمان 108

پیشگویی از سلطنت بنی امیّه 109

رمز نفوذ فرهنگ بیگانه در مسلمانان 110

وهب بن منبه یمنی و مسأله جبری گری 111

تمیم بن اوس داری،افسانه سرای عصر خلافت 112

انگشت شیطان و پهلوی پیامبران 113

تمیم داری و داستان جسّاسه 115

عامل پنجم:برخورد با فرهنگهای بیگانه 118

دوره های سه گانۀ عصر ترجمه 120

عامل ششم:اجتهاد در برابر نصّ 126

درخواست قلم و کاغذ و مخالفت برخی از صحابه 128

منع سهم«المؤلّفة قلوبهم»129

آشنایی با اصطلاحات«قدریّه»،«معتزله»،«مرجئه»و«رافضه»131

نظر اهل حدیث در تفسیر لفظ«قدریه»134

ص:309

مقصود از قدریّه کیست؟136

استمداد از یک خبر ضعیف 138

مرجئه و تفسیر این اصطلاح 140

دگرگونی در مفهوم ارجاء 143

مقصود از اعتزال و معتزلة چیست؟144

«رافضه»یک اصطلاح سیاسی است نه دینی 146

تیره های اهل سنت و شیعه 149

بخش سوم:اصول عقاید اهل حدیث 151

کتابهای که پیرامون عقاید اهل حدیث نگارش یافته است 154

اصول عقاید اهل حدیث از زبان اشعری در 51 اصل 158

اصول عقاید اهل حدیث از ابو الحسین ملطی 167

گزینش پنج اصل از عقاید اهل حدیث 170

1-فرمانبرداری از فرمانروای ستمگر 171

اسلام و موقعیت فرمانروای عادل 172

مقصود از اولوا الامر چیست؟174

مشروعیّت حکومت در کودتا 176

اطاعت از حاکم ستمگر 179

براندازی حکومتهای جائرانه از نظر اهل حدیث 182

کشمکش میان عقیده و وجدان 187

2-عدالت یاران پیامبر 191

صحابه و صحابی کیست؟192

عدالت یاران پیامبر و کلمات اهل سنت 193

ص:310

کنجکاوی در عدالت صحابی موجب کفر است؟!194

مصاحبت با پیامبر فضیلت است نه عدالت ساز 195

یاران پیامبر در قرآن به دو گروه تقسیم می شوند 196

پیشگامان در ایمان و بیعت کنندگان زیر درخت 198

همراهان پیامبر با صفات ویژه 202

منافقان در میان اصحاب پیامبر 203

بیماردلان و افراد دهن بین 205

پیشتازان تا مرز ارتداد و چند گروه دیگر 206

عدالت صحابه در احادیث 213

عدالت صحابه در آینۀ تاریخ 215

توجیه خلافکاریهای صحابه از طریق اجتهاد 221

حدیث یاران من مانند ستارگانند 222

سخن ابو المعالی جوینی و نقد ابو جعفر نقیب 225

سخنی از امیر مؤمنان دربارۀ برخی از صحابه 229

3-ایمان به خلافت خلفای چهارگانه 231

آیا امامت از نظر اهل سنت از اصول است یا فروع؟233

آیا از پیامبر در مورد امامت نصّی وارد شده است؟235

ایمان به خلافت خلفا،از چه زمانی جزء اصول درآمد؟238

4-قضا و قدر الهی 245

تفسیر صحیح از قضا و قدر 246

بهره گیری امویان از اعتقاد به قدر به معنی جبری گری 249

احادیثی پیرامون قضاء و قدر همگام با جبر 251

پیدایش قدریه،واکنشی در برابر عقیدۀ به جبر 255

ص:311

بیداری برخی از محققان اهل سنت در مسألۀ قضا و قدر 256

احتجاج آدم بر موسی به وسیلۀ قدر در کتب حدیث 258

کشمکش میان وجدان و عقیده 259

قضا و قدر و پندار جبر 261

آزادی انسان و مسألۀ خلق افعال 262

رساله هایی دربارۀ قضا و قدر در سدۀ اوّل 265

5-صفات خبری 267

تقسیم صفات به خبری و غیرخبری 268

تفسیر اهل حدیث از صفات خبری ملازم با تجسیم است 269

خاتمه:نگاهی به تاریخ مذهب حنبلی 271

پیشوایی احمد بن حنبل در قلمرو عقاید 273

فرق اهل حدیث قبل از ریاست احمد بن حنبل 274

افول خورشید امامت احمد در عقاید 278

ظهور مکتب اشعری به جای مکتب احمد 279

احیای مکتب سلفی گری در قرن هشتم 280

خیزش جدید سلفی گری در قرن دوازدهم 283

ویرانگری آثار رسالت به عنوان توحید و مبارزه با شرک 284

پیامی به سران حنابله 287

احتکار اسم اهل سنّت 291

همۀ مسلمانان سنت پیامبر را محترم می شمارند 292

فهرست مدارک و مصادر 293

فهرست مندرجات 295

ص:312

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109