مجموعه مقالات کنگره بازخوانی ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام جلد 7

مشخصات کتاب

سرشناسه:کنگره بازخوانی ابعاد شخصیت امیرالمومنین امام علی علیه السلام ( 1398 : قم)

عنوان و نام پدیدآور:مجموعه مقالات کنگره بازخوانی ابعاد شخصیتی امیرالمومنین علی علیه السلام/ تالیف جمعی از محققان؛ با نظارت محمدعلی رضایی اصفهانی.

مشخصات نشر:تهران: دانشگاه آزاد اسلامی، سازمان چاپ و انتشارات: دانشگاه آزاد اسلامی، پژوهشکده قرآن و عترت(ع) ؛ اصفهان: دانشگاه آزاد اسلامی، واحد خوراسگان، 1398.

مشخصات ظاهری:14ج.

شابک:دوره: 978-964-10-6060-4 ؛ ج.1: 978-964-10-6068-0 ؛ ج.2: 978-964-10-6069-7 ؛ ج.3: 978-964-10-6070-3 ؛ ج.4: 978-964-10-6071-0 ؛ ج.5: 978-964-10-6072-7 ؛ ج.6: 978-964-10-6073-4 ؛ ج.7: 978-964-10-6074-1 ؛ ج.8: 978-964-10-6075-8 ؛ ج.9: 978-964-10-6076-5 ؛ ج.10: 978-964-10-6077-2 ؛ ج.11: 978-964-10-6078-9 ؛ ج. 12: 978-964-10-6079-6 ؛ ج.13: 978-964-10-6080-2 ؛ ج.14 978-964-106081-9 :

وضعیت فهرست نویسی:فیپا

مندرجات:ج.1. قرآن و امام علی علیه السلام.--ج.2. قرآن و امام علی علیه السلام.-- ج.3. ولایت و امامت.--ج.4. امام علی علیه السلام و نهج البلاغه.--ج.5. امام علی علیه السلام از منظر دانشمندان و مستشرقان.--ج.6. امام علی علیه السلام در آیینه شعر و ادب.--ج.7. امام علی و علوم انسانی (1) - تاریخ.--ج.8. امام علی و علوم انسانی (2) - تربیت.--ج.9. امام علی و علوم انسانی (3) - اخلاق و عرفان.--ج.10. امام علی و علوم انسانی (4) - اجتماعی.--ج.11. امام علی و علوم انسانی (5) - اقتصاد.--ج.12. امام علی علیه السلام و علوم انسانی (6) - مدیریت و سیاست.--ج.13. مقالات غیر فارسی(عربی، اردو، آذری و اسپانیولی)

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- کنگره ها

موضوع:Ali ibn Abi-talib, Imam I, 600-661 -- Congresses

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- نقد و تفسیر -- کنگره ها

موضوع:Ali ibn Abi-talib, Imam I, 600-661 -- Criticism and interpretation -- Congresses

شناسه افزوده:رضایی اصفهانی، محمدعلی، 1341 -

شناسه افزوده:Rezae Esfahani, Mohammad Ali

شناسه افزوده:دانشگاه آزاد اسلامی. سازمان چاپ و انتشارات

شناسه افزوده:Islamic Azad University Publication

شناسه افزوده:دانشگاه آزاد اسلامی. پژوهشکده قرآن و عترت(ع)

شناسه افزوده:دانشگاه آزاد اسلامی. واحد خوراسگان

رده بندی کنگره:BP37/7

رده بندی دیویی:297/951

شماره کتابشناسی ملی:6026010

ص: 1

اشاره

جلد هفتم

مجموعه مقالات کنگره بازخوانی ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام

امام علی علیه السلام و علوم انسانی (1) - تاریخ

به کوشش جمعی از محققان

ص: 2

مجموعه مقالات کنگره بازخوانی ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین، امام علی علیه السلام، جلد هفتم (امام علی علیه السلام و علوم انسانی (1) - تاریخ)

جمعی از محققان: زیرنظر دبیر علمی، دکتر محمد علی رضایی اصفهانی

سرویراستار: علی اکبر فراهی بخشایش

ناشر دبیرخانه کنگره بازخوانی ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام

چاپ

تیراژ 500 جلد

قیمت اهدایی به ساحت مقدس امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام

نوبت نشر اول

شابک

ارتباط با ما اصفهان، خیابان نشاط، ابتدای خیابان فرشادی، مؤسسه تحقیقات و نشر معارف اهل البیت^،دبیرخانه کنگره

ص: 3

ص: 4

فهرست

فهرست 5

مقدمه دبیر علمی کنگره 15

مقدمه رئیس شورای سیاست گذاری 25

1. سنت های الهی در تاریخ از منظر امیرمؤمنان علی (علیه السلام) 29

چکیده 31

مقدمه 31

پیشینه 32

سنت و قانون در تاریخ 33

سنت مندی تاریخ در نگاه امام علی علیه السلام 36

انواع سنت های الهی حاکم بر تاریخ 37

سنت های عام 37

الف) سنت کمک الهی 38

ب ) سنت خالی نبودن زمین از حجت خدا 41

سنت ناپایداری دنیا 42

سنت های خاص 44

ص: 5

سنت غلبه حق بر باطل 44

سنت مسلط شدن ستمگران بر امور در نتیجه بی توجهی مردم به دستورات الهی 49

دنیاگرایی و تأثیر آن در انحطاط جوامع 51

سنت تأثیر ترک امر به معروف و نهی از منکر در سلطه یافتن ستم گران 53

سنت تأثیر دون همتی در فروپاشی جامعه 54

سنت تأثیر تفرقه و از هم گسیختگی در فروپاشی اجتماعی 56

نتیجه 58

2. نقش امام علی (علیه السلام) در پیدایش و گسترش علوم اسلامی 61

چکیده 63

مقدمه 63

پیشینه 65

1. گستردگی علم امام علی علیه السلام 66

2. آثار منتسب به امام علی علیه السلام 70

الف) مصحف امام علی 71

ب) کتاب علی علیه السلام 72

ج) نهج البلاغه 73

د) کتاب الدیات 74

ه- ) مسند 74

و) کتاب السنن و الاحکام و القضایا 74

3. پایه گذاری علوم اسلامی 75

الف) علم فقه و حقوق 76

ب) علم تفسیر 77

ج) علم نحو 79

د) علم کلام 80

ه- ) علم قرائت 81

4. مرکزیت علمی کوفه و تربیت شاگردان 81

5. رهنمودهای علمی و ترویج خردگرایی 82

الف) ترویج علم در جامعه 82

ص: 6

ب) تعلیم و تعلّم 84

ج) ارج نهادن به مقام دانشمندان 85

د) خردورزی 87

نتیجه 88

3. کاربست روش های آموزشی در خطبه های امیرالمؤمنین (علیه السلام) 95

چکیده 97

مقدمه 97

پیشینه 99

1. مفاهیم 100

الف) روش آموزش 100

یک. معلم محور 100

دو. متربی محور 100

ب. راهبردهای یاددهی و یادگیری و معیار انتخاب 101

خطابه (سخنرانی) 101

2. کاربرد روش های آموزشی در خطبه های امیرالمؤمنین(ع) 103

الف) پرسش و پاسخ 103

یک. ترغیب متربی به طرح پرسش 104

دو. مهیابودن فضای پرسش و پاسخ 105

سه. طرح پرسش های پی درپی 107

چهار. اصول موردنظر امامان معصوم(ع) در استخدام روش پرسش و پاسخ 108

ب) پرورش تفکر و عقل گرایی 111

3. سازمان دهی مطالب 114

الف) روش شماره گذاری 114

ب) جفت های متداعی 117

یک. معرفی دنیا و آخرت 118

دو. تفاوت های خالق و مخلوق 118

سه. تصویرسازی ذهنی 120

چهار. موسیقی کلام 122

4. ارائه الگو 124

ص: 7

نتیجه 126

4.

نقش مردم کوفه در جنگ های دوران امام علی (علیه السلام) 133

چکیده 135

مقدمه 135

پیشینه 136

مفاهیم 137

الف) کوفه 137

ب) جنگ جمل 137

ج) جنگ صفین 137

د) جنگ نهروان 138

مردم کوفه در جنگ جمل 138

مردم کوفه در جنگ صفین 142

الف) واکنش کوفیان در برابر فرمان آماده باش امیرالمؤمنین(ع) 144

ب) حرکت سپاه با امام علی(ع) به صفین 145

ج) تحمیل حکمیت بر امیرالمؤمنین(ع) 146

مردم کوفه در جنگ نهروان 149

الف) بسیج نیرو برای اعزام به شام 149

ب) اصرار مردم کوفه برای جنگ با خوارج 149

ج) تصمیم امام علی(ع) به رویارویی با خوارج 150

د) آخرین تلاش امام علی(ع) برای جلوگیری از خون ریزی 151

ﻫ) دستور نبرد 151

نتیجه 154

5. سیر تعاملی امام علی (علیه السلام) در دوران تثبیت خلافت 157

چکیده 159

مقدمه 160

پیشینه 162

ماجرای

سقیفه 162

مواضع امام علی (ع) درمقابل جانشینی خلیفه اول 164

ص: 8

الف. مواضع تعاملی امام علی (ع) با خلافت 165

مواردی از مواضع تعاملی امام علی (ع) 166

بیعت امام با خلیفه اول 169

نتیجه 172

6. اولویت بندی دشمنان در سیره امیرالمؤمنین امام علی (علیه السلام) 175

چکیده 177

مقدمه 177

پیشینه 178

1.دسته بندی دشمنان امام 179

2.اولویت امام علی در مبارزه 183

3.دلایل امام برای مبارزه با جبهه شام به عنوان کانون اصلی فساد 184

الف. توسعه سلطنت طلبی و استثمارگری 185

معاویه و حکومت خودمختار 187

معاویه، عمداً مردم شام را در جهالت نگه می داشت 188

اهل شام، دشمنان دین بودند 190

روایات امام علی علیه السلام درباره اینکه سپاه شام (بنی امیه) دشمن دین بودند. 190

برخی قرائن تاریخی دیگر در کفر بنی امیه 193

ب. بدعت های معاویه 196

توضیحی درباره مفهوم بغی و کفر دشمنان امام علی علیه السلام 198

ج. آگاهی اصحاب از ماهیت سپاه شام 201

د.اهل شام، پناهگاه دشمنان 203

4.امر به قتل باقیمانده مجروحان و فراریان لشکر شام 205

ه-. پشتیبانی فتنه های داخلی توسط اهل شام 207

یک.فتنه ابن حضرمی در بصره 207

دو. تلاش معاویه برای به هم زدن نظم داخلی کوفه 208

سه. ارتباط منافقین با سپاه شام 209

و.استعانت از کفار برای غلبه بر بلاد مسلمین 213

نتیجه 214

ص: 9

7. ناکثین، قاسطین و مارقین؛ بر اساس متن نهج البلاغه و اسناد روایی فریقین 219

چکیده 221

مقدمه 221

پیشینه 222

ناکثین یا پیمان شکنان 223

قاسطین، به تعبیر قرآن هیزم های جهنم 234

مارقین یا خوارج 242

خبر دادن رسول خدا (ص) به امّ سلمه پیرامون پیکار علی(ع) با ناکثین، قاسطین و مارقین 246

اِخبارِ پیامبر(ص) در رابطه با جنگیدن علی(ع) با ناکثین، قاسطین و مارقین 247

عهد و پیمان پیامبر(ص) با علی(ع) در کارزار با ناکثین، قاسطین و مارقین 248

امر رسول الله(ص) به علی(ع) به کارزار با ناکثین، قاسطین و مارقین 249

امر پیامبر(ص) به برخی از صحابه در رابطه با قتال با این سه گروه 249

نگاهی دقیق تر به ناکثین، قاسطین و مارقین 251

نتیجه گیری 256

8. امام علی (علیه السلام) و مبارزه با عرفی گرایی در اندیشه مسلمانان سده نخستین اسلامی 263

مقدمه 266

1. پیشینه 269

2. مفهوم شناسی عرفی گرایی 269

3. عرفی گرایی در بستر ادیان 271

4. اسلام وارونه زمینه ساز عرفی گرایی در جهان اسلام 272

5. شاخص های اصلی عرفی شدن در جامعه اسلامی 273

الف) در حوزه معرفتی و دینی 274

ب) در حوزه فردی 274

ج) در حوزه اجتماعی 274

6. شاخص های عرفی گرایی در نهج البلاغه 275

الف) حوزه معرفتی و دینی 275

یک. دین و مفهوم آن 275

دو. انصراف از آموزه های وحیانی به سوی عقل خصوصاً عقل ابزاری 276

سه. متمایل شدن از نص و تفسیر دقیق آن توسط مفسرین راستین به تفسیر به رای 277

ص: 10

چهار. متوجه به دنیای مذموم و دنیاپرستی با برهم خوردن نسبت دین و دنیا 277

ب) در حوزه فردی 278

یک. گرایش از درک و تبیین ماوراءالطبیعی به درک و اعتماد عقلانی 278

دو. گرایش از ارزش مداری به فایده گرایی 278

ج) در حوزه اجتماعی 278

یک. تبدیل ساختار جامعه از ساختاری ساده به ساختاری پیچیده 278

دو. محو تدریجی ملاحظات دینی در تقنین قوانین، آداب و رسوم 279

سه. حذف سنت های دینی و الهی و تنازع نسل جوان با سنت های دینی و حتی سنت های فردی و اجتماعی مبتنی بر دین 280

چهار. افول تدریجی پایگاه اجتماعی متولیان دین 280

7. تبیین صحیح دین در کلام امام علی علیه السلام 281

الف) حوزه معرفتی و دینی 281

ب) در حوزه فردی 282

ج) در حوزه اجتماعی 283

نتیجه 284

9. مقایسه وضعیت اقلیت های مذهبی در حکومت علوی و جمهوری اسلامی 287

مقدمه 290

پیشینه 292

1. جایگاه اقلیت های مذهبی در اسلام و حکومت اسلامی 293

الف) تعریف اقلیت 294

ب) جایگاه اقلیت ها در اسلام 295

2. جایگاه مردم و حقوق شهروندی در حکومت اسلامی 298

الف) شهروند: (Citizen) 298

ب) حقوق بشر (Human Rights) 299

ج) حقوق شهروندی (The Rights of cirizensheep) 299

3. خدمات اجتماعی و دولتی 299

الف) اکرام و احترام به اقلیت های مذهبی 299

ب) حکومت علوی و اکرام اقلیت های مذهبی 300

ج) جمهوری اسلامی و اکرام اقلیت های مذهبی 303

ص: 11

د) بهره مندی از خدمات اجتماعی 305

4. حکومت علوی و خدمات اجتماعی 305

5) جمهوری اسلامی و خدمات اجتماعی 306

الف) مشارکت در امور سیاسی و حکومتی 307

ب) آزادی بیان و عقیده 308

ج) خدمات آموزشی 309

یک - توجه به آموزش و مراکز آموزشی اقلیت ها در حکومت علوی 309

دو- توجه به آموزش و مراکز آموزشی اقلیت ها در جمهوری اسلامی ایران 311

سه - خدمات فرهنگی به اقلیت های مذهبی در جمهوری اسلامی 312

نتیجه 314

10. بررسی مناقب علی بن ابی طالب (علیه السلام) در کتاب مناقب اهل بیت (علیهم السلام) 321

چکیده 323

مقدمه 324

1. پیشینه 324

2. مناقب نویسی 327

3. بررسی حیات و شخصیت علمی سیدمحمدطاهر سیدزاده هاشمی شافعی 329

4. بررسی فضایل امام علی علیه السلام در کتاب «مناقب اهل بیت^» 332

الف) ارزیابی ادبی 332

یک. تشابه حروف 333

دو. تداخل حروف 333

ب. ارزیابی محتوایی 335

یک. منابع حدیثی 335

دو. منابع تاریخی 335

سه. شرح حال یا تذکرة 336

چهار. مناقب 336

نتیجه 337

11. تحلیل فضایل امام علی (علیه السلام) در تاریخ یعقوبی اصفهانی 341

چکیده 343

ص: 12

مقدمه 343

پیشینه 344

شخصیت و آثار یعقوبی 345

اهمیت و ارزش تاریخ یعقوبی 346

اسلوب و شیوه نگارش آن 347

عوامل مؤثر در وسعت روایات مربوط به اهل بیت در آن 349

الف) تشیّع اجداد و نیاکان او 349

ب) وسعت اخبار درباره علی علیه السلام و بیان فضایل آن حضرت و مواضع جانبدارانه یعقوبی 351

ج) سلسله راویان و منابع مورداستفاده یعقوبی 352

د) گفته ها و نوشته های برخی محقّقان تاریخ و مستشرقین 352

نتیجه 355

12. سیمای نبوی در نگاه علوی 357

چکیده 359

مقدمه 360

پیشینه 362

توصیف حضرت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) از نگاه حضرت امام علی علیه السلام 363

الف) الگو بودن پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) 363

ب) دوری پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) از دنیاطلبی 364

1. خصوصیات اخلاقی پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) 365

2. گواهی حضرت امام علی علیه السلام درباره پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) 367

3. خصوصیات دیگر پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) 368

4. بعثت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) 372

الف) شرایط و وضعیت حاکم بر قبل از بعثت پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) 372

ب) ره آورد و تلاش های پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) در دوران بعد از بعثت 375

5. در سوگ پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) 379

نتیجه 380

ص: 13

ص: 14

مقدمه دبیر علمی کنگره

درآمد

قال رسول الله(صلی الله علیه و آله وسلم): «مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِی مَوْلَاه»

چهارده قرن قبل، نور اسلام بر جهان تابید و وحی قرآن قلب پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله وسلم) را منور ساخت و این نور بر قلب یار و همراه ایشان حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام منعکس گردید و در قالب امامت و ولایت او بر جهانیان عرضه شد. در قرآن کریم بیش از هفتصد آیه در مورد امام علی علیه السلام تفسیر، تأویل و یا تطبیق شده است که پیوند عمیق ایشان را با وحی قرآن نشان می دهد.

امام علی علیه السلام نوری الهی است که بعد از پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) برای هدایت بشر جلوه گر شد و در ابعاد معنوی، علمی و... راه بشر را روشن کرده و او را به سعادت رهنمون می شود.

نهج البلاغه اوست که شیوه های تربیت انسان، روابط اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، مدیریتی و ... را به صورت کلی و راهبردی (و گاهی به صورت جزئی) بیان کرده است. رهنمودهای امام علی علیه السلام به علوم بشری، به ویژه علوم انسانی جهت دهی می کند تا از این طریق هدایت همه جانبه انسان را محقق سازد و از انحرافاتی جلوگیری کند که در اثر علم ناقص بشری حاصل می شود؛ همان طور که ولایت باطنی و معنوی امام علی علیه السلام و فرزندان معصومش دست انسان ها را می گیرد و در ساحت های مختلف زندگی معنوی راهبری می کند تا انسان به سعادت و کمال نهایی خود برسد.

ص: 15

اول: ضرورت موضوع کنگره

بعد از گذشت چهارده قرن از شهادت امام علی علیه السلام هنوز نور ولایت و امامت او بر جهانیان می تابد، ازاین رو ضرورت دارد که علل و عوامل این ماندگاری بررسی شود و ابعاد وجودی این شخصیت ملکوتی بازخوانی و بار دیگر با زبان روز بر جهانیان عرضه شود.

در این راستا مهم ترین دلایل ضرورت این کنگره عبارت اند از:

1- شناخت مجدد امام علی علیه السلام برای تبیین ابعاد ناشناخته وجودی ایشان؛

2- بازخوانی و عرضه ابعاد وجودی آن حضرت با زبان روزآمد؛

3- تبیین رهنمودهای امام علی علیه السلام در عرصه های جدید ابعاد زندگی بشر همچون علوم انسانی در راستای تحول در این علوم؛

4- بهره مندی بیشتر جامعه بشری از نور ولایت و امامت آن حضرت با ارائه کتاب ها، مقالات و آثار هنری؛

5- تجلیل از خادمان علمی و عملی امام علی علیه السلام؛

6- گسترش معارف ناب علوی در قالب نگارش مقالات و کتاب ها و آثار هنری؛

7- ترجمه آثار برجسته پدید آمده در کنگره به زبان های دیگر در راستای نشر معارف و آموزه های علوی در کشورهای دیگر.

دوم: پیشینه کنگره

ایده کنگره در مراسم حج سال 1397 ش بین فرهیختگان اصفهانی حاضر در حج بیان شد. سپس با ابتکار و پشتکار دوست ولایتمدار و خیراندیش جناب آقای حاج سید حسین رضازاده (زید عزه) مقدمات آن فراهم شد و از بهار 1398ش کار کنگره با جلساتی در موسسه اهل بیت علیهم السلام شروع گردید و با همکاری دوست دانشمند ما، جناب حجت الاسلام والمسلمین سجادی راه کمال در پیش گرفت و درنهایت توفیق علوی شامل حال ما شد و از خرداد 1398 ش مسئولیت دبیر علمی کنگره را پذیرفتم. سپس در قم،

ص: 16

جناب حجت الاسلام والمسلمین دکتر فراهی بخشایش یار و همراه ما شد و امور علمی کنگره با همکاری اساتید تکمیل گردید و نویسندگان زیادی از مراکز علمی داخل و خارج کشور به ویژه در قم (مانند مجتمع آموزش عالی قرآن و حدیث جامعة المصطفی العالمیة، مرکز تخصصی شیعه شناسی و بنیاد نهج البلاغه و...) وارد صحنه شدند و اقدام به برگزاری پیش نشست ها و نگارش مقالات و ارزیابی آثار کردند و حتی مراجع معظم تقلید پیام هایی برای کنگره فرستادند. کم کم کنگره ای عظیم به برکت یاد امام علی علیه السلام شکل گرفت که بسیاری از افراد باور نمی کردند، این همه آثار و برکات علمی، معنوی و هنری به دنبال داشته باشد. ازاین رو در روزهای آخر دریافت آثار کنگره، استقبال از آن به شدت افزایش یافت و حتی چند بار زمان دریافت آثار تمدید شد.

امید است برگزاری این کنگره زمینه ساز کنگره های بزرگ تر و کامل تر بعدی در سال های آینده شود و موردقبول خدای متعال و مورد عنایت خاص امام علی علیه السلام و فرزندش حجت ابن الحسن(عجل الله تعالی فرجه الشریف) قرار گیرد.

سوم: ساختار کنگره

الف: شورای سیاست گذاری

1- آقای حاج سید حسن رضازاده، رئیس شورای سیاست گذاری؛

2- حجت الاسلام والمسلمین دکتر سید احمد سجادی؛

3- حجت الاسلام والمسلمین علی اصغر بیگی؛

4- حجت الاسلام والمسلمین جعفر عمادی؛

5- دکتر حمیدرضا چاکری؛

6- دکتر مجتبی بهرام پور؛

7- حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی؛

8- دکتر احسان مشکلانی؛

9- مهندس حمید نیلفروشان؛

ص: 17

10- حجت الاسلام والمسلمین سید مصطفی میرلوحی؛

11- حجت الاسلام والمسلمین دکتر ابراهیم کلانتری؛

12- دکتر عبدالمجید طالب تاش؛

13- دکتر علیرضا هزار.

ب: شورای علمی

حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر ناصر رفیعی محمدی؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر نعمت الله صفری فروشانی؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر عبدالمحمدی؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدجواد اسکندرلو؛

حجت الاسلام والمسلمین محمد فاکر میبدی؛

حجت الاسلام والمسلمین حسین علوی مهر؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر سید عیسی مسترحمی؛

دکتر سید محمدتقی طیب؛

دکتر اصغر منتظر القائم؛

دکتر حمیدرضا چاکری؛

دکتر مهدی مظاهری؛

دکتر محمدرضا ستوده نیا؛

دکتر محمدحسین ریاحی؛

دکتر محمد صالح طیب نیا؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر سید احمد سجادی؛

دکتر سید مهدی مرتضوی؛

حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ مهدی انصاری قمی؛

حجت الاسلام والمسلمین جعفر عمادی؛

ص: 18

حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدعلی مهدوی راد؛

حجت الاسلام والمسلمین علی اصغر بیگی.

ج: کمیته اجرایی

سید حسین رضازاده، دبیر اجرایی و رئیس شورای سیاست گذاری کنگره؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدعلی رضایی، دبیر علمی کنگره؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر علی اکبر فراهی بخشایش، معاون علمی - پژوهشی کنگره؛

حجت الاسلام والمسلمین حسن صادقی زفره، مسئول برگزاری پیش نشست ها؛

دکتر حمیدرضا چاکری، دبیر شورای راهبردی کنگره؛

مهندس حمید نیلفروشان، معاون علمی - پژوهشی مؤسسه اهل البیت علیهم السلام؛

مهندس سعید گودرزی، مسئول انفورماتیک مؤسسه اهل البیت علیهم السلام؛

مهندس محمد رضایی، مسئول آماده سازی متون؛

خانم مهندس الهام صفائی، مسئول دبیرخانه کنگره؛

خانم مهندس فرزانه صفائی، مسئول سایت کنگره؛

خانم آزاده فخاری، مسئول روابط عمومی کنگره؛

د: کارگزاران

دبیر علمی کنگره:

حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی، عضو هیئت علمی و استاد تمام جامعه المصطفی العالمیه

دبیر اجرایی کنگره:

آقای حاج سید حسین رضازاده

معاون علمی - پژوهشی: حجت الاسلام والمسلمین دکتر علی اکبر فراهی بخشایش

معاون اجرایی: سرکار خانم مهندس الهام صفائی

ص: 19

چهارم: برونداد کنگره

الف: کتاب مجموعه مقالات

1- قرآن و امام علی علیه السلام (1) ؛

2- قرآن و امام علی علیه السلام (2) ؛

3- ولایت و امامت؛

4- امام علی علیه السلام و نهج البلاغه؛

5- امام علی علیه السلام از منظر دانشمندان و مستشرقان؛

6- امام علی علیه السلام در آینه شعر و ادب؛

7- امام علی علیه السلام و علوم انسانی (1) - تاریخ؛

8- امام علی علیه السلام و علوم انسانی (2) - تربیت؛

9- امام علی علیه السلام و علوم انسانی (3) - اخلاق و عرفان؛

10- امام علی علیه السلام و علوم انسانی (4) - اجتماعی؛

11- امام علی علیه السلام و علوم انسانی (5) - اقتصاد؛

12- امام علی علیه السلام و علوم انسانی (6) - مدیریت و سیاست؛

13- مقالات غیرفارسی (عربی، آذری، اردو و اسپانیولی)؛

14- چکیده مقالات فارسی کنگره.

ب: نرم افزار

1- مجموعه مقالات کنگره بازخوانی ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین امام علی (ع)؛

2- تیزر، پنل های تخصصی و فیلم گزارش برگزاری کنگره در سالن اصلی و دانشگاه آزاد اسلامی واحد خوراسگان.

ج: نشریات و وبگاه

خبرنامه شماره 1

پایگاه اطلاع رسانی کنگره به آدرس: imamali.wiki

ص: 20

د: لیست آثار رسیده (759 اثر)

1.تعداد کل مقالات رسیده: 460؛ تعداد مقالات مورد قبول: 198.

2. تعدا کل کتاب های رسیده: 69؛ تعداد کتاب های برتر: 3.

3. تعداد کل پایان نامه های رسیده: 73؛ تعداد پایان نامه های برتر: 3.

4. تعداد کل هنری های تجسمی رسیده: 34؛ تعداد برتر: 3.

5. تعداد کل اشعار رسیده: 123؛ تعداد اشعار مورد قبول: 35.

پنجم: مراکز و تشکل های همکار

1. معاونت فرهنگی - اجتماعی دانشگاه آزاد اسلامی؛

2. پژوهشکده قرآن و عترت دانشگاه آزاد اسلامی؛

3. دانشگاه آزاد اسلامی اصفهان (خوراسگان)؛

4. جامعة المصطفی العالمیة؛

5. مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان؛

6. استانداری اصفهان؛

7. شهرداری اصفهان؛

8. اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی اصفهان؛

9. مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی؛

10. سازمان فرهنگی آستان قدس رضوی؛

11. بنیاد بین المللی نهج البلاغه؛

12. بنیاد بین المللی غدیر استان اصفهان؛

13. نهاد رهبری در دانشگاه های استان اصفهان؛

14. دانشگاه امام صادق علیه السلام؛

15. دانشگاه معارف قرآن و عترت؛

ص: 21

16. دانشگاه اصفهان؛

17. مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی نور (سمیم نور)؛

18. حوزه علمیه اصفهان؛

19. موسسه نهج البلاغه اصفهان؛

20. مجامع ادبی استان اصفهان؛

21. سازمان فرهنگی تفریحی شهرداری اصفهان؛

22. مرکز پژوهشی قرآن کریم المهدی؛

23. مرکز تخصصی قرآن کریم امام علی بن ابی طالب علیه السلام؛

24. مرکز تخصصی کنفرانس های ایران (سیویلیکا)؛

25. مجمع عالی حکمت اسلامی؛

26. دانشگاه صنعتی اصفهان؛

27. مرکز تخصصی شیعه شناسی؛

28. پایگاه استنادی جهان اسلام؛

29. انجمن علمی دانش پژوهان علوم قرآن مدرسه عالی قرآن و حدیث؛

30. انجمن علمی دانش پژوهان علوم حدیث مدرسه عالی قرآن و حدیث؛

ششم: پیش نشست ها

1. پیش نشست کنگره در مدرسه عالی تفسیر مجتمع آموزش عالی قرآن و حدیث جامعة المصطفی العالمیة؛

موضوع: نقش امام علی علیه السلام در گسترش علوم اسلامی؛

2. پیش نشست کنگره در مجتمع آموزش عالی قرآن و حدیث جامعة المصطفی العالمیة؛

موضوع: بررسی نظریه اشارات ولایی قرآن؛

3. پیش نشست کنگره در مرکز تخصصی شیعه شناسی؛

ص: 22

موضوع: امام علی علیه السلام از دیدگاه مستشرقین؛

4. پیش نشست کنگره در جامعة المصطفی العالمیه واحد اصفهان؛

موضوع: شأن و جایگاه امام علی علیه السلام در نهج البلاغه؛

5. پیش نشست کنگره در مدرسه علمیه خواهران حضرت حکیمه سپاهان شهر اصفهان؛

موضوع: بررسی ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام؛

6. پیش نشست کنگره در حوزه علمیه صدر اصفهان؛

موضوع: معرفی شخصیت امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام؛

7. پیش نشست کنگره در گروه علوم حدیث جامعة المصطفی العالمیة؛

موضوع: استخراج سبک زندگی از قرآن و احادیث (با تأکید بر نهج البلاغه)؛

هفتم: ارزیابان

حسین علوی مهر، حسن رضا رضایی، عبدالله جبرئیلی جلودار، محمد ایلیا یعقوبی، علی آقاصفری، عبدالمومن حکیمی، محمدنظیر عرفانی، علی اکبر فراهی بخشایش، اکبر محمودی، میثم ناظمی، عباس الهی، عبدالرشید صمیمی، عبدالله مرتضوی نیا، علی محمد راهی، سید عیسی مسترحمی، عبدالحسین شورچه، مهدی جهانی، باقر ریاحی مهر، محمد عزتی، انار حسین اف، محمد شایان، مهدی اعتصامی، سید مجتبی رضوی اصیل، سهیل اسعد.

هشتم: ویراستاران

سرویراستار:علی اکبر فراهی بخشایش.

ویراستاران: حسین حبیبی، حسن عباس زاده، نصرالله سلیمانی نجف آبادی، مهدی سازندگی، نجف عرفانی.

ص: 23

نهم: ملیت های شرکت کننده

ملیت های شرکت کننده در کنگره از کشورهای: ایران، عراق، تونس، نیجریه، افغانستان، پاکستان، هندوستان، آذربایجان، بنگلادش، اسپانیا.

در پایان از همه اساتید همکار، نویسندگان، ارزیابان، ویراستاران و همکاران اجرایی کنگره به ویژه خادم اهل بیت^ جناب آقای حاج حسین رضازاده زید عزه و معاون پژوهشی ما جناب حجة الاسلام و المسلمین دکتر بخشایش تشکر می کنم که این کنگره حاصل تلاش شبانه روزی آنهاست. امیدوارم همگی مورد عنایت خاص امام علی علیه السلام قرار گیریم و این تلاش علمی مورد قبول خدای متعال قرار گیرد. امید است برگزاری این کنگره زمینه ساز کنگره های بزرگ تر و کامل تر بعدی در سال های آینده شود و مورد قبول خدای متعال و مورد عنایت خاص امام علی علیه السلام و فرزندش حجت ابن الحسن قرار گیرد.

والحمدلله رب العالمین

دبیر علمی کنگره

دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی

استاد تمام جامعه المصطفی العالمیه

19/9/1398

ص: 24

مقدمه رئیس شورای سیاست گذاری

بسم الله الرحمن الرحیم

وَلَایةُ عَلِی بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی

(صدوق، عیون اخبار الرضا علیه السلام، ج2، ص146)

به خدای عزوجل قسم که مرا خدای تو یا علی

زده بر صحیفه دل رقم، ز ازل ولای تو یا علی

قال رسول الله(صلی الله علیه و آله وسلم): «عَلِیٌّ مَعَ القُرآنِ وَ القُرآنُ مَعَ عَلِیٍّ، لَن یَفتَرِقا حَتّی یَرِدا عَلَیَّ الحَوضَ»

(حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج3، ص134)

خلقت انسان، شگفتناک ترین شاهکار خالق هستی است و این اشرف مخلوقات، شورانگیزترین موجودی است که ضمن توجه به آداب بندگی، خود مبدع و خالق خلاق پدیده هایی است که می تواند قدرت و عظمت انسان را با اراده خالق مطلق به نمایشی تمام عیار بگذارد.

حصول چنین قدرت و اقتداری، وام دار اتصاف به آداب و ترتیبی است که باید بدان آراسته بود.

در میان بندگان برگزیده خدا و پس از حضرت خاتم رسل محمد مصطفی(صلی الله علیه و آله وسلم)، شخصیت ممتاز امیرالمؤمنین حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام، افضل و اولی به حجت الهی است.

ص: 25

همو که در «کعبه» زاده شد تا گواه عظمت وجود نازنینش باشد.

همو که در مکتب محمد امین، با ایمان ترین است و در اطاعت پذیری از خدا و رسولش بی نظیرترین و علم وافرش بهره مند از قرآنی است که خود در وصفش این چنین بیان می دارد:

«وَإِنَّ القُرآنَ ظَاهِرُهُ أَنِیقٌ، وَبَاطِنُهُ عَمِیقٌ، لاَ تَفْنَی عَجَائِبُهُ، وَلاَ تَنْقَضِی غَرَائِبُهُ» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه18)؛ «هم او که از «لیلةالمبیت» شجاعت و اخلاص و بندگی اش عیان شد و آیه {وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَاد} (بقره/207)، از سوی جبرئیل امین در وصفش نازل و در «خیبر» به کمال رسید و از لحظه جانشینی پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) در «غدیر» و در روز تکمیل دین تا لحظه ای که گفت «فُزْتُ وَ رَبِّ الْکَعْبَة» جز دل بر عشق الله و رسول و تحقق آیات الهی، سودایی دیگر نداشت.

امامت او، امانت حق طلبی و ظلم ستیزی بود و رسالت او استقرار حکومت عدل و دادگستری در پهنه عالم.

جهان درونش در جهاد همواره اکبر بود و جهان برونش، جان بازی برای مهرورزی ابنای آدم و ترجمان عینی «رُهْبَانٌ بِاللَّیلِ أُسُدٌ بِالنَّهَار» (کلینی، الکافی، ج2، ص232).

کلام جاودانه اش (نهج البلاغه) منشور حکمت و حیات است و به عنوان متنی عرفانی، مشحون از اسرار و معارف ربانی الهی و حکمی، فلسفی، تاریخی، سیاسی، اخلاقی، اجتماعی و اقتصادی نیاز بنیادین و راهگشای زمانه ما و شرح منش و مرامش، کیمیای سعادت رهپویان.

ولایت علوی، نشان دارترین و پرافتخارترین حقیقتی است که شیعیان مشمول این لطف دائم اند.

رهپویی چنین امام همامی، عزتی مستدام و توفیقی بزرگ است که جمعی از دوستداران حضرتش را بر آن داشت تا با برپایی "کنگره تبیین ابعاد شخصیتی امام علی علیه السلام، وجوه پیدا و ناپیدای شخصیت ممتاز و آسمانی انسانی کامل و ملکوتی ترین انسان تاریخ بشریت از

ص: 26

رهگذر نسیم عنایتش مورد تأمل و مطالعه علوی پژوهان قرار گیرد. بی گمان با وجود همه آثار و اوصافی که درباره آن حضرت وجود دارد، فقط ذره ای و گوشه ای از اقیانوس معرفت و معنویت و حقیقت وجودی امام علی علیه السلام بازنموده شده و همچنان نیازمند آنیم که در ساحل شناخت پرشکوهش زانو بزنیم و قبساتی از آفتاب رأفت و رحمتش برگیریم.

به یقین او حصن حصین است و هر سعادت خواه و سعادتمندی باید از دانشگاه علوی، درس های حقیقت و حقیقی زندگی را بیاموزد و بیاموزاند.

با چنین رویکرد و رهیافتی، دبیرخانه کنگره «بازخوانی ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام» با اعلام فراخوانی در سی وچهار محور، اندیشمندان و دانشمندان را به جریان سازی در این نهضت مقدس دعوت کرد؛ بدان امید که در سال های آتی این حرکت نورانی بتواند در جغرافیای جهان اسلام گسترش یابد و از ابعاد شخصیت جهان شمول آن حضرت، جهانیان طالب حقیقت و دانش الهی نیز توشه معرفت و دانایی برگیرند و جهان تشنه حق و عدل را پاسخی درخور و شایسته منظومه اندیشه و گفتمان آسمانی اش یابند.

موسوعه چهارده جلدی از مقالات منتخب از مقالات فراوان رسیده به دبیرخانه که عزّ وصول شده، تحت عناوین قرآن و امام علی علیه السلام (1)؛ قرآن و امام علی علیه السلام (2)؛ ولایت و امامت؛ امام علی علیه السلام و نهج البلاغه؛ امام علی علیه السلام از منظر دانشمندان و مستشرقان؛ امام علی علیه السلام در آیینه شعر و ادب؛ امام علی علیه السلام و علوم انسانی (1) - تاریخ؛ امام علی علیه السلام و علوم انسانی (2) - تربیت؛ امام علی علیه السلام و علوم انسانی (3) - اخلاق و عرفان، امام علی علیه السلام و علوم انسانی (4) - اجتماعی، امام علی علیه السلام و علوم انسانی (5) - اقتصاد، امام علی علیه السلام و علوم انسانی (6) - مدیریت و سیاست؛ مقالات غیرفارسی (عربی، اردو، آذری، اسپانیولی) و چکیده مقالات کنگره، با یاری همه شیفتگان و دلدادگان ولایت به ویژه دبیر علمی کنگره حضرت حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی دام عزه و همت عالیه پژوهشکده قرآن و عترت دانشگاه آزاد اسلامی که سپاس فراوان از این همت ستودنی شان بر

ص: 27

ما فرض و اجرشان در درگاه حضرت باری عزّ اسمه و حضرات ائمه معصومین^ محفوظ؛ برای استفاده پژوهشگران و اندیشمندان حوزه و دانشگاه و اقشار مختلف اجتماع به زیور طبع آراسته و تقدیم می گردد.

فردا که هر کسی به شفیعی زنند دست

ماییم و دست و دامن معصوم مرتضی

حافظاگر قدم زنی در ره خاندان به صدق

بدرقه رهت شود همت شحنه نجف

سید حسین رضازاده

رئیس شورای سیاست گذاری کنگره بازخوانی ابعاد

شخصیتی امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام

26 دی ماه 1398 مطابق با 20 جمادی الاولی 1441 ق

ص: 28

سنت های الهی در تاریخ از منظر امیرمؤمنان علی (علیه السلام)

اشاره

جواد سلیمانی امیری(1)، مهدی یعقوبی(2)

ص: 29


1- . دانشیار مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی+؛ soleimani@qabas.net
2- . دانش پژوه دکتری رشته تاریخ؛ mahdiyaghoobi83@gmail.com

ص: 30

چکیده

در قرن های معاصر نگرش به تاریخ تغییر کرده است و در مطالعه و پژوهش تاریخ، مباحثی چون فلسفه نظری تاریخ و فلسفه علم تاریخ، اندیشه های جدیدی شکوفا شد. یکی از مباحث فلسفه نظری تاریخ، این موضوع است که آیا تاریخ بر اساس یک سری قوانین و سنت ها سیر می کند یا حوادث تاریخی بر اثر تصادف و اتفاق، روی می دهد؟ اگر پاسخ مثبت است، سنت های حاکم بر حرکت تاریخ چه اموری هستند و چگونه به حرکت تاریخ کمک می کنند؟ نگاه دین اسلام و امام علی علیه السلام به عنوان رهبری دینی به این مسئله چگونه است؟ در این پژوهش با استفاده از روش تحلیل تاریخی و با استفاده از منابع کتاب خانه ای، با مطالعه سخنان امیرمؤمنان علیه السلام به این نتیجه می رسیم که اولاً نگاه دین اسلام و متونی دینی بر سنت مند بودن تاریخ استوار است. ثانیاً امام علی علیه السلام ضمن اثبات وجود سنت های حاکم بر تاریخ، بر الهی بودن این سنت ها تأکید می کند.

کلید واژه ها: امام علی علیه السلام، تاریخ، فلسفه نظری تاریخ، سنت مندی تاریخ، سنت های الهی، حرکت تاریخ.

مقدمه

در قرن های معاصر، با توجه به گسترش علم و دانش، نوع نگاه بشر به همه چیز دچار تحول شد. این مسئله درمورد تاریخ نیز به چشم می خورد. در قرن های گذشته، به تاریخ، به عنوان دانش نقل اخبار و سرگذشت اقوام و ملت ها و سرزمین های پیشین نگاه می شد. اما

ص: 31

با دگرگونی زاویه دید بشر به تاریخ، تاریخ به عنوان قافله یک پارچه بشری از آغاز تا کنون مورد نظر قرار گرفته و دانشمندان مباحث نظری جدیدی را در مورد سیر کاروان جامعه بشری از روزگار کهن تا کنون مطرح نموده اند و در مورد تحولات گذشته به صورت یک پارچه در بستر زمانی بسیار طولانی پرسش های اساسی مطرح شده است، و بدین سان شاخه ای از علم تاریخ به نام فلسفه نظری تاریخ تکوین یافته است.

از جمله مسائلی که در فلسفه نظری تاریخ مورد بحث و نظر قرار می گیرد، مسئله قانون مندی یا سنت مندی تاریخ است. این که آیا روند حرکت تاریخ، بر اساس یک سری قوانین حرکت می کند یا این که بدون قانون، حوادث روی می دهند؟ این پرسشی است که فیلسوفان و نظریه پردازان علم تاریخ بدان پاسخ می گویند.

بیشتر فیلسوفان تاریخ بر اساس اصل حکمت الهی و قانون علیت، قانون مندی تاریخ را پذیرفته اند و تنها برخی از آن ها در این باره شبهه دارند (ر.ک: والش، مقدمه ای بر فلسفه تاریخ، ص209-229؛ زرین کوب، تاریخ در ترازو، ص40-52؛ رضوی، فلسفه انتقادی تاریخ، ص211-228). دلایل متعدد عقلی و نقلی یا برون دینی و درون دینی بر اثبات سنت مندی تاریخ وجود دارد. از دیدگاه متون دینی نیز قوانینی در تاریخ وجود دارد. توجه متن پیش رو، بررسی قوانین الهی حاکم بر تاریخ از منظر امام علی علیه السلام است.

پیشینه

این موضوع در تحقیقات، دو کتاب مهم است: 1. نگرش تاریخی نهج البلاغه، نگاشته استاد یعقوب جعفری؛ 2. حرکة التاریخ عند الامام علی علیه السلام، دراسة فی نهج البلاغه، نوشته استاد محمدمهدی شمس الدین؛ این کتاب با عنوان حرکت تاریخ از دیدگاه امام علی علیه السلام توسط آقای محمدرضا ناجی ترجمه شده است. در این بین، مقالاتی نیز درباره فلسفه نظری تاریخ در نهج البلاغه نگاشته شده است:

1. فلسفه تاریخ در نهج البلاغه، اثر سیده رقیه میرابوالقاسمی؛

ص: 32

2. بررسی فلسفه نظری تاریخ در نهج البلاغه، مطالعه موردی جبر و اختیار، نگاشته سید مهدی حسینی شیروانی؛

3. آموزه های تاریخ از دیدگاه امیرالمؤمنین علی علیه السلام، به قلم اکرم احمدیان.

با توجه به تلاش وافری که در این پژوهش ها صورت گرفته ولی هیچ کدام به صورت تخصصی و جزئی، بر مسئله قانون مندی تاریخ از منظر امام علی علیه السلام و برشماری قوانین الهی حاکم بر تاریخ از منظر آن حضرت تمرکز نکرده اند. بنابراین زمینه و نیاز مطالعه و پژوهش بیش تر در این باره احساس می شود.

سنت و قانون در تاریخ

در جهان بینی اسلامی عامل محرک تاریخ و انگیزه پیدایش دگرگونی ها در جوامع بشری، حقیقتی به نام «سنت های الهی» معرفی شده است. این سنت ها در کل جریانات تاریخ حاکمیت دارد و پیدایش وافول تمدن ها و ظهور و سقوط جامعه ها و هرگونه تحولی که در زندگی انسان ها رخ می دهد، همه و همه در دایره سنت های خداوند است و هیچ حرکتی نمی تواند خارج از آن انجام پذیرد.

قران کریم هرگونه تغییر و تحولی را به سنت های الهی نسبت می دهد، متذکر می شود که این سنت ها تغییر ناپذیرند و بر کل تاریخ بشری در گذشته و حال و آینده حاکمیت دارد (جعفری، بینش تاریخی نهج البلاغه، ص110)؛

{فَهَلْ یَنْظُرُونَ إِلاَّ سُنَّتَ الْأَوَّلینَ فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدیلاً وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْویلاً} (فاطر/43)

چنان چه از این آیه مشخص است قرآن کریم درخشندگی و افول تمدن ها را نتیجه سنت های قطعی الهی می داند که بر تمام اقوام و ملل حاکم است، سنت هایی که هرگز قابل تغییر و دست خوش دگرگونی نیست (سبحانی، فلسفه تاریخ، ص141).

در ابتدا باید گفت دو معنا برای قانون قابل تصور است: معنای اول قانون اعتباری و معنای دوم قانون حقیقی. از قانون به معنای قانون اعتباری امر و نهی فهمیده می شود.

ص: 33

بنابراین معنا، قانون، همان مقررات وضعی است که دال بر امر و باید است. اما قانون به معنای قانون حقیقی، عبارت از یک سری قوانین حقیقی است که از ارتباطات نفسی الامری سرچشمه گرفته و وابسته به وضع و اعتبار نیستند. از این رو حقیقی اند (مصباح یزدی، جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن، ص114). مثل این که حاصل جمع دو و دو چهار می شود، یا آب بر اثر حرارت به جوش می آید، بنابراین آگاهی، مراد ما از قانون و سنت در تاریخ، قانون حقیقی است.

همچنین مراد از سنت های الهی یک سلسله قضایای شرطی است که در صورت وجود شرط یا سبب، جزا یا مسبب هم حاصل خواهد شد. این قضیه های شرطی از طبیعت زندگی انسان و ارتباط او با جهان پیرامونش استخراج می شود.

سنت های الهی را می توان به یک اصل کلی و یک قاعده عمومی برگشت داد، که هرگاه جامعه، امکانات و توانایی های خود را در مسیری سنت هایی که از جانب خدا و به وسیله پیامبران^ تعیین شده است، قرار دهد و خود را با عالم هستی که خواه ناخواه در برابر خدا خضوع دارد منطبق سازد و بین خود و اراده الهی رابطه ایجابی برقرار کند و مسئولیت خود را در برابر حق بشناسد، پیش رفت می کند و قابلیت بقا می یابد. در مقابل اگر جامعه ای با اراده الهی رابطه سلبی داشته باشد و امکانات خود را نه در راه رسیدن به تکامل انسانی بلکه در راه هوس های زودگذر قرار بدهد، چنین جامعه ای دیر یا زود تاوان این انحراف از مسیر حق را خواهد داد و دچار سرنوشتی شوم خواهد شد (جعفری، بینش تاریخی نهج البلاغه، ص111).

اگر انسان بتواند قوانین حاکم بر جامعه را که قرآن از آن به عنوان سنت یاد می کند، کشف کند و زندگی خود را با آن هماهنگ سازد، به نتیجه های مطلوب و مثبتی خواهد رسید و زندگی خوب و استوار و جامعه ای متمدن و سعادتمند خواهد داشت و مشکلات اجتماعی را به خوبی و آسانی حل خواهد کرد (جعفری، بینش تاریخی نهج البلاغه، ص112).

مسئله سنت مندی یا قانون مند بودن تاریخ از مسائل مهم فلسفه نظری تاریخ است. اهمیت این بحث ازاین روست که بسیاری از بحث های فلسفه تاریخ مانند عبرت آموزی و

ص: 34

قوانین حاکم بر تاریخ، بر اساس این بحث شکل می گیرد. اگر تاریخ را امری تصادفی و اتفاقی بدانیم دیگر نمی توان بحث استفاده از تجربه گذشتگان را مطرح کرد یا اینکه مسئله استفاده از تجربه پیشینیان برای ساخت آینده ای بهتر، بی معنا می شود. چراکه بر اساس نفی سنت مندی تاریخ، چگونه می توان اثبات کرد که تاریخ آینده طبق ضوابط و روال گذشته پیش می رود (سلیمانی امیری، فلسفه تاریخ، ص119).

درباره حاکمیت سنت های الهی در تاریخ ممکن است شبهه قضا و قدر حتمی یا همان مسئله جبر تاریخ مطرح شود. به این معنا که اگر قائل به سلطه سنت های الهی در تاریخ باشیم، انسان ها مجبور بوده و از خود اختیاری در ساخت تاریخ و سرنوشت خود ندارند. در نگاه قرآن کریم حاکمیت سنت های الهی بر ملل و اقوام، بی قاعده نیست بلکه هر جامعه ای محکوم اعمال خویش است. یعنی سنت های الهی چیزی جز عکس العمل و واکنش اعمال جامعه نیست. هر فرد و اجتماع یک رشته واکنش هایی را به دنبال دارد. مثلا جامعه ای که غرق در فساد و شهوت باشد، یک نوع واکنش دارد و جامعه ای که در نقطه مقابل است، واکنشی دیگر در پی دارد. از این رو سنت های قطعی الهی واکنشی به همین عملکرد جوامع است (سبحانی، فلسفه تاریخ، ص142). در عین حال نقش انسان آزاد در این سنت ها قابل انکار نیست. زیرا انسان آزاد است که با اعمال و رفتار خود جامعه را به یکی از دو طرف انحطاط یا ترقی و تعالی سوق دهد (همان).

اصولاً کسانی که باور دارند انسان اختیار دارد و اصالت را با جمع می دانند، مانند دورکیم و مارکسیست ها، در قانون داشتن جامعه و تاریخ و قانون مند بودن تحولات اجتماعی و تاریخی اشکالی نمی بینند. هم چنین کسانی که به ضرورت تاریخی نه جبر تاریخی باور دارند، مثل شهید مطهری، به قانون مندی جامعه و تاریخ و تحولات آنها معتقدند (کافی، فلسفه نظری تاریخ، ص97). شهید مطهری درباره تفاوت جبر و ضرورت معتقد است، تفاوت این دو مسئله در این است که در ضرورت، انسان با اختیار خود، چیزی را انتخاب می کند اما در جبر، عاملی بیرون از اختیار انسان از او سلب اراده کرده و

ص: 35

باعث می شود در انتخاب، از خود اختیاری نداشته باشد. مثلا انسان ها برای خریدن جنس مرغوب و مرغوب تر، ضرورتاً سراغ جنس مرغوب تر رفته و این کار را با اختیار خود انجام می دهند. اما وقتی در رسیدن به مقصد دو راه وجود داشته باشد ولی یکی از آن ها به علت تعمیر [عاملی خارج از اختیار انسان] مسدود شود، مسافر برای رسیدن به مقصد، از خود اختیاری ندارد و مجبور است از تنها مسیر باقیمانده، به راه خود ادامه دهد (مطهری، مجموعه آثار، ج15، ص849).

سنت مندی تاریخ در نگاه امام علی علیه السلام

درباره بحث سنت مندی تاریخ دو نظریه کلی وجود دارد: برخی قائل به تصادف و اتفاق در تاریخ هستند و برخی دیگر، به وجود سنت ها و قانون های ویژه بر حرکت تاریخ معتقدند. در این میان امام علی علیه السلام از جمله کسانی است که حرکت تاریخ را بر اساس قانون و سنت تبیین می نماید: «پس ای بندگان! خدا را! خدا را! پروا کنید، که دنیا با قانونمندی خاصّی می گذرد» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه190)؛ «و از حوادث گذشته تاریخ، برای آینده عبرت گیر، که حوادث روزگار با یکدیگر همانند بوده، و پایان دنیا به آغازش می پیوندد، و همه آن رفتنی است» (شریف رضی، نهج البلاغه، خ69؛ نیز ر.ک: خطبه های129، 15، 161 و 192).

از جمله مهم ترین بیانات امیرمؤمنان علیه السلام درباره اهمیت تاریخ، نامه ایشان به امام حسن علیه السلام است. امام علی علیه السلام با توجه دادن به مطالعه و توجه به تاریخ و پندآموزی و تجربه اندوزی از آن بر قانون مند بودن آن تأکید می کند:

«فرزندم! من گرچه در طول تاریخ همراه گذشتگان زندگی نکرده ام، ولی اخبار زندگی آن ها و آثاری که از آن ها به یادگار مانده را بررسی نموده ام و با این کار گویا من در تمام این مدت زنده بوده ام و حوادث تلخ و شیرین زندگی را از نزدیک مشاهده کرده ام. گویا عمر جاویدان داشته ام» (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 31).

نوع نگاه امیرمؤمنان علیه السلام به تاریخ و سنت های آن، برگرفته از کلام خداوند در قرآن کریم

ص: 36

است. قرآن کریم به اندیشمندان دستور می دهد که در زندگی اقوام و ملل گذشته به کنجکاوی بپردازند و از علل قوت و ضعف آنان آگاه شوند و به خاطر اهمیتی که این نوع تاریخ نگری دارد، این حقیقت را چندین بار در آیات ذکر می کند (ر.ک: یوسف/1؛ حج/46؛ غافر/21 و 82؛ محمد/10؛ آل عمران/137؛انعام/11؛ نحل/36؛ نمل/29؛ عنکبوت/20). از این نگاه امیرمؤمنان که برگرفته از قرآن است و نیز این بیان حضرت که «روزگار همان گونه که برگذشتگان حکومت می کرد، بر شما نیز حکومت خواهد نمود» (نهج البلاغه، خطبه 157)؛ این گونه استفاده می شود که بر تاریخ بشریت یک رشته قوانین استوار و غیر قابل تغییر حاکمیت دارد که هم کلی است و هم قطعی به گونه ای که می تواند برای امت های دیگر الگو باشد (ر.ک: سبحانی، فلسفه تاریخ، ص144).

نکته دیگر این که از دستور خداوند به عبرت گیری از سرنوشت امت ها و ملل گذشته، فهمیده می شود که اراده و آزادی انسان در ساخت تاریخ و سرنوشت بشریت، مؤثر است و الا عبرت گیری از حوادث محتوم و جبری، بی معنا بود (همان).

انواع سنت های الهی حاکم بر تاریخ

اشاره

با مطالعه بیانات و سخنان امیرمؤمنان علیه السلام به ویژه در نهج البلاغه، نکات مهمی درباره سنت های الهی حاکم بر تاریخ به دست می آید. برای نظم بهتر و استفاده وافر از این سخنان می توان این سنت ها را به دو دسته سنت های عام و فراگیر و سنت های خاص تقسیم نمود:

سنت های عام

اشاره

در میان سنت های الهی حاکم بر تاریخ، بخش مهمی از آنها عمومیت دارند و اختصاص به گروه یا بخش خاصی از جامعه ندارند. در واقع سنت های عام قوانینی هستند که اراده انسان در شکل گیری و جریان یافتن آن، بی تأثیر است و شامل همه افراد می شود (سلیمانی امیری، فلسفه تاریخ، ص198).

ص: 37

الف) سنت کمک الهی

از جمله سنت های عام الهی، سنت نصرت و امداد الهی است. این سنت که به دنبال عملکرد انسان ها جریان می یابد در میان تمام مردم جاری است. به این معنی که هم کسانی که در پی دنیای مذموم و ارضای شهوت های ناپسند مادی و دنیوی هستند و در راه باطل گام بر می دارند، از یاری الهی سود می برند و هم کسانی که خواستار آخرت و کمالات معنوی هستند. از این رو وسایل پیش رفت و رسیدن به هدف را بر هر دو دسته فراهم می سازد. البته بر اساس آیات قرآن کریم امدادهای الهی به مؤمنان به مراتب بیشتر از کمک هایی است که به غیر آنان می رسد (اسراء/18-20؛ شوری/20؛ هود/ 15-16؛ ر.ک: سلیمانی امیری، فلسفه تاریخ، ص216).

امام علی علیه السلام با اشاره به این سنت الهی تصریح می کند که نصرت و کمک تنها از جانب خداوند متعال است. «وَاعلم أنّ النّصرَ مِن عِندِالله سبحانه» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه11). این بیان به روشنی گویای این است که نتیجه ایمان و تکیه به خداوند، با صورت عام این خواهد بود که پیروزی از جانب خدا به عموم مؤمنین خواهد رسید.

با این بیان امام علی علیه السلام منطق خود را آشکار نموده است. منطقی که بر خلاف مشی و روش حاکمان و سلاطین ظالم تاریخ است. کسانی که در راه به دست آوردن قدرت یا حفظ آن از هر وسیله ای استفاده می کردند. اما امیرمؤمنان علیه السلام با نگاه توحیدی و باور به یکتایی خداوند، حتی پیروزی های حاصل در جنگ ها را از جانب خداوند متعال می داند. در واقع، معنای این جمله اینست که چون حیات و مرگ در اختیار خداست و بس، پس تصرف در حیات بدون مشیت الهی، جز جنایت نام دیگری ندارد و آن گاه که انسان یا انسان هایی حیات دیگران را از ارزش می اندازند و آن را می خشکانند، حیات خود آنان طبق مشیت الهی از ارزش افتاده سزاوار نابود شدن می گردد (جعفری، ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، ج3، ص157).

ص: 38

البته با توجه به مجموع سخنان امام در این خطبه، این نکته مشخص می شود کمکی که حضرت می گویند، در صورتی نصیب انسان ها می گردد که در راه خداوند متعال گام زنند. روی سخن امیرمؤمنان علیه السلام در این خطبه به فرزندش محمد حنفیه است. ایشان در جنگ جمل فرزند خود را به جهاد و مقابله با دشمنان الهی تشویق می کند و می فرماید: « اگر کوه ها از جای کنده شوند تو ثابت و استوار باش، دندان ها را برهم به فشار، کاسه سرت را به خدا عاریت ده، پای بر زمین میخکوب کن، به صفوف پایانی لشکر دشمن بنگر، از فراوانی دشمن چشم بپوش، و بدان که پیروزی از سوی خدای سبحان است.» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه11). بنابراین مشخصاً می توان گفت سنت کمک الهی، عموماً متوجه مؤمنین به خداوند و یاری دهندگان دین الهی هستند. نکته ای که امام علی علیه السلام در سخنی دیگر به آن اشاره نموده است:

پیروزی و شکست اسلام به فراوانی لشکر و اندکی آن نبود، آن دین خداست که خدایش پیروز کرد، و ارتش حق است که آن را مهیّا نمود و یاری داد، تا رسید به آنجا که باید برسد، و طلوع کرد تا جایی که باید طلوع کند. ما را از جانب حق وعده پیروزی است، و خداوند وفا کننده به وعده خویش است، و لشکرش را یاری می دهد (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه146).

نگاه کلی و اولیه در روال طبیعی تاریخ بشر همواره این بوده که در تقابل ها و جنگ ها پیروزی از آن کسانی است که از نظر تعداد نیرو و تجهیزات وضعیت بهتری دارند. اما این نگاه در کلام امیرمؤمنان علیه السلامجایی ندارد. نمونه های فراوان در حوادث تاریخ را می توان به عنوان درستی این بیان ذکر کرد. در تاریخ صدر اسلام که مسلمانان با تعداد بسیار کم و تجهیزات ناچیز توانستند در کمتر از یک قرن بر مهم ترین امپراتوری های آن زمان پیروز آید و حکومت خود را در قرن اول قمری، تا قلب اروپا پیش ببرد. در دوران معاصر نیز تجربه انقلاب اسلامی ایران نشانه ای دیگر بر صدق و راستی این سنت الهی است. مردمی که

ص: 39

سال ها تحت ظلم رژیم پهلوی بودند توانستند با دستان خالی و با اتکا به ایمان الهی و وعده های او به پیروزی دست یابند.

یکی از اموری که سنت یاری الهی را حتمی می سازد و پیروزی الهی را در پی دارد، صبور بودن و صداقت داشتن در اهداف و اعتقادات الهی است.

چون خداوند راستی ما را دید دشمن ما را سرکوب کرد، و یاری خود را بر ما فرو فرستاد، تا آن وقت که اسلام همانند شتری که سینه و گردن برای استراحت به زمین نهد و در جای خود بخوابد استقرار یافت. به جانم قسم اگر ما در آن زمان رفتاری مانند رفتار امروز شما داشتیم پایه ای از بنای اسلام بر پا نمی شد، و شاخه ای از درخت ایمان سبز نمی گشت. (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه56)

در واقع امام در اینجا عامل اصلی پیروزی مسلمانان نخستین را شرح می دهد. و آن، صدق نیّت است که انگیزه پایداری و پایمردی و استقامت در برابر دشمن و انضباط کامل و اطاعت بی چون و چرا در برابر رهبری است. به عبارت دیگر هنگامی که نیت ها آلوده شد و خودخواهی و خودکامگی بر انسان چیره گشت هر کس به خود اجازه می دهد تصمیم مستقل و جداگانه ای طبق خواسته ها و هوس هایش بگیرد، همان چیزی که سبب متلاشی شدن یک لشکر بزرگ و نیرومند می شود. بدیهی است که لطف و عنایت خداوند و وعده کمک و یاری او هرگز شامل چنین افرادی نمی شود، بلکه آن ها ضعیف و زبون و در چنگال دشمن خوار و مغلوب خواهند شد (مکارم شیرازی، پیام امام، ج2، ص631).

در تاریخ بشر هرگز دیده نشده است که اسلحه کشنده راهی به دل آدمیان باز کند و مکتب و جهان بینی و شناخت حیات طبیعی و «حیات معقول» را برای آنان تقدیم نماید. چنین کار بزرگ و دگرگون کردن فرهنگ های پوسیده و جانشین ساختن فرهنگ همیشه پویا به جای آن ها، از شمشیر بر نمی آید، شمشیر فقط می برد و می درد، شمشیر تاکنون هیچ چیزی را نساخته است و نخواهد ساخت، لذا هواداران شمشیر و شمشیر بازان بیهوده

ص: 40

نشسته و منتظر کاربرد سلاحشان در دل های آدمیان می باشند. مغولان نمونه آشکار این مسئله اند. همان ها که با دردست داشتن شمشیر و قدرت خود در دوره ای کوتاه توانستند بر جوامع اسلامی پیروز شوند. اما چه شد که خود مغول مکتب ملت شکست خورده را پذیرفت و بعدها در اعتلای فرهنگی آن کوشش و تلاش کرد. اگر اسلام ساخته شده شمشیر بود، پس از رحلت پیامبر اکرم آن همه غائله ها و اختلافات و جنگ و خونریزی ها که با تحریکات هوی پرستان در جوامع مسلمین شیوع پیدا کرد، و آن شمشیرها را به سر و کله خودشان می نواخت، می بایست اسلام از بین برود و نابود گردد. بنا بر مطالب فوق، علت اساسی ظهور اسلام مشیت الهی بود که یک مشعل جاودانی سر راه بشر نصب کند و اخلاص و ایمان به هدف اعلای مستند به منطق فطرت و عقل سلیم بود که در پیامبر اکرم و در امیرالمؤمنین و یاران مخلص آن حضرت در حد اعلا به وجود آمده بود (جعفری، ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، ج10، ص183).

ب ) سنت خالی نبودن زمین از حجت خدا

از جمله سنت های الهی و رایج در جوامع بشری، حضور همیشگی حجت الهی بر روی زمین است. این مسئله در کلام امیرمؤمنان علیه السلام اشاره شده است: خداوند سبحان بندگانش را بدون پیامبر، یا کتاب آسمانی، یا حجتی لازم، یا نشان دادن راه روشن رها نساخت (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه یک).

در نگاه امام علی علیه السلام خداوند بنابر دلایلی پیامبران را میان انسان ها فرستاد: از جمله زنده کردن و تحریک انسان در جهت وفا به تعهد فطرت خدادادی؛ یادآوری نعمت های فراموش شده خداوند؛ اتمام حجت؛ به کار انداختن گنجینه های نهانی عقول انسانی؛ آشکار سازی انواع گوناگون معیشت برای تأمین حیات انسان ها؛ زنده کردن آیات الهی فراموش شده میان انسان ها؛ آموزش رفتار و کردار بر مبنای عقل و تبیین عوامل رشد و کمال انسان ها (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه93؛ ر.ک: جعفری، ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، ج2،

ص: 41

ص188). در واقع تبیین امیرمؤمنان از اهداف رسولان الهی، بر اساس همان اهدافی است که قرآن کریم بدان اشاره نموده است (همان).

معنای حجت و راهنما در این کلام امام علی علیه السلام آن حقیقتی است که انسان را از آن نقطه ای که قرار گرفته، به هدف تکاملی خود دلالت کند، به گونه ای که بدون آن دلالت آدمی در همان نقطه ای که قرار گرفته است راکد می ماند.

راهنما با این تفسیر در همه دوران ها و جوامع و برای همه افراد در هر گونه شرایط با اشکال مختلف وجود داشته است (همان، ص192). با توجه به روایات اسلامی می توان راهنما را به دو نوع، درونی و بیرونی تقسیم کرد (ر.ک: کلینی، الکافی، ج1، ص16). راهنمای درونی همان نیروی اندیشه و تعقل انسان است و راهنمای بیرونی، پیشوایان الهی، مربیان و معلمان و دانشمندان هستند (جعفری، ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، ج2، ص193).

در نگاه کلی به تاریخ بشریت می توان گفت در هیچ دوره ای انسان ها از این عوامل راهنمایی محروم نبوده اند. دلیل واضح این امر، ذات کمال گرا و نیاز تمام نشدنی او به هدایت و رشد در این راه است. بنابراین نوع بشر هرگز از عوامل مختلف راهنمایی محروم نبوده اما انحرافاتی که میان بشریت دیده می شود، به این دلیل است که اثر این راهنمایی ها تحت تأثیر شرایط محیطی و اجتماعی، یا سودجویی و هواپرستی های مادی گرایانه بشری از بین رفته است (همان، ص193-194). نمونه بارز این امر، در تاریخ زندگی خود امیرمؤمنان علیه السلام به وضوح به چشم می خورد. در جایی که مردمان عصر ایشان به جای استفاده از راهنمایی ها و هدایت ایشان، با گرایش های مادی و شیطانی در مقابل ایشان می ایستادند و مانع هدایت جامعه اسلامی را در آن عصر می شدند.

سنت ناپایداری دنیا

انسان ها در طول تاریخ نگاه های متفاوتی به دنیا داشته اند. برخی با این دید که دنیا

ص: 42

پایدار است زیست می کنند. در نگاه اینان، جهانی دیگر در ورای این دنیا وجود ندارد. بر همین اساس، تمام تلاش خود را در جهت استفاده هرچه بیشتر از لذات دنیوی به کار می گیرند. در مقابل، باورِ ناپایداری دنیا و اعتقاد به جهانی دیگر، در کلام امیرمؤمنان علیه السلام بدان توجه شده است:

چه بگویم از خانه ای که ابتدایش سختی، و سرانجامش نیستی است. در حلالش حساب، و در حرامش کیفر است. ثروت مندش دچار فتنه و آزمایش، و تهی دستش گرفتار اندوه است. آن که در طلبش کوشید به آن دست نیافت، و آن که زحمتی نکشید خود به او روی نمود. هر که به دیده عبرت به آن نگریست او را بینا کرد، و هر کس به چشم خریداری به آن نظر نمود او را به نابینایی دچار ساخت (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه82 ؛ نیز ر.ک: خطبه 45 و 54).

این سنت الهی که همواره میان جوامع و تاریخ سریان داشته، در موارد فراوان مورد غفلت انسان ها قرار گرفته است. چه بسیار حاکمان و قدرت مندان یا اقوام و ملت هایی در طول تاریخ بوده اند که با ظلم و ستم، به حکومت خود ادامه می دادند اما از این حقیقت که در نهایت روزی، مهلت آن ها به سر خواهد آمد و قدرت و دنیای شان ناپایدار است؛ غفلت کرده اند.

از سویی می دانیم که هیچ کس در این دنیا اعتقاد به زندگی جاودان ندارد و همه می دانند که این زندگی دیر یا زود خاموش می گردد و آدمی که روی خاک در حرکت است، منتقل به زیر خاک می گردد و همه اجزاء کالبدش می پوسد و خاک می گردد، با این حال قدرت تحرک حیات و شیرینی آن و نیروی فرار از آلام و مرگ به قدری در انسان ها قوی است که علم و اعتقاد به مرگ در مقابل حیات رنگ خود را می بازد (جعفری، ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، ج10، ص131) و از سویی دیگر مقصود امیرالمؤمنین از دنیا خود جهان طبیعت با آن همه قوانین و شگفتی ها و عظمت هایش که نمایشگر قدرت و مشیت و

ص: 43

حکمت بالغه خداوندی است، نمی باشد. و هم چنین خود انسان «آن چنان که هست» نیست که به عنوان واقعیتی پیوسته با جهان طبیعت در جریان است. بلکه مقصود امیرالمؤمنین علیه السلام ارتباط حیات طبیعی محض انسانی است با رویه محسوسی از عالم طبیعت (همان، ج12، ص16).

سنت های خاص

این دسته از سنت ها، قوانینی هستند که گرایش انسان ها به سوی حق یا باطل در آن مؤثر است. یعنی نوعِ انتخاب انسان ها در سریان آنها نقش دارد. از این جهت بعد از انتخاب مسیر حق یا باطل، جریان می یابد و برخی شامل اهل حق و برخی شامل اهل باطل می شود (ر.ک: سلیمانی امیری، فلسفه تاریخ، ص198).

سنت غلبه حق بر باطل

تاریخ بشریت همواره صحنه نبرد دائمی حق و باطل بوده است. درست است که حق و باطل دو مفهوم انتزاعی هستند و معیارهای آن در میان اندیشه ها و تفکرات گوناگون، متفاوت است. با این حال با توجه به استدلال های عقلانی و معیارهای مشترکی که میان انسان ها رایج است می توان مفهوم جامعی و مشترکی میان همه اندیشه ها برای حق و باطل تبیین کرد. در این بین، آنچه از حق و باطل مد نظر ماست، همان مفهومی است که از آن در مکتب انبیاء الهی وجود دارد. در هر صورت باید دانست که این تقابل حق و باطل، و نیروهای طرف د ار هریک در طول تاریخ بشریت به صورت متناوب جریان داشته است (جعفری، بینش تاریخی نهج البلاغه، ص56). این نکته در بیان امیرمؤمنان علیه السلام این گونه مورد توجه قرار گرفته است:

حقّ و باطل همیشه در پیکارند، و برای هر کدام طرف دارانی است، اگر باطل پیروز شود، جای شگفتی نیست، از دیر باز چنین بوده، و اگر طرف داران حق اندکند، چه بسا روزی فراوان گردند و پیروز شوند، امّا کمتر اتّفاق می افتد که چیز رفته باز گردد (شریف

ص: 44

رضی، نهج البلاغه، خطبه16).

فرجام نهایی تاریخ این است که پیروزی با حق و اهل حق است (ر.ک: قرآن کریم، اسراء/81 و قصص/5). تعبیر حضرت که از دیرباز این چنین بوده که باطل در مقابل حق پیروز می شود، گویای تقابل مداوم حق و باطل در طول تاریخ است. اما این نکته بسیار مهم را باید دانست که به گواه آیات قرآن و بیانات امام علی علیه السلام همواره اهل حق در اقلیت و اهل باطل در اکثریت بوده اند. امام با اشاره به این مسئله، در جایی دیگر تأکید می کند که این کمی تعداد نباید باعث بیمناکی از حرکت در مسیر حق گردد: ای مردم در راه راست، از کمی روندگان نهراسید (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه201).

آنچه از این بیانات امام علی علیه السلام فهمیده می شود این است که کمی طرف داران یک اندیشه، نمی تواند دلیلی بر درستی و یا نادرستی آن باشد. چه بسا مکتبی که در اقلیت است اما با آگاهی راه حقی را طی می کند یا تفکری که در بی راهه قدم می زند ولی پیروان فراوانی دارد (جعفری، بینش تاریخی نهج البلاغه، ص56).

آن چه تفکر یک جامعه را به بی راهه می کشاند، تأیید عمومی افکار و تصورهای آنان است. مردم ساده لوح تصور می کنند که شرکت اکثریت مردم در یک فکر یا احساس، دلیل ارزش مند بودن آن است و جز آن حقیقت دیگری در میان نیست. این تأیید هیچ گونه مبنای منطقی برای سلامت روان ندارد. همان طور که ممکن است دو نفر دارای یک فکر نادرست مشترک باشند، امکان دارد که میلیون ها نفر نیز در داشتن یک فکر نادرست شریک باشند (همان، ص57).

جالب آن که انسان ها بر اساس فطرت پاک و الهی خود همواره دوست دار حق و دور کننده باطل هستند. اما چرا بیشتر انسان ها بر خلاف این میل فطری و ذاتی خود گام بر می دارند؟ امیرمؤمنان علیه السلام به این پرسش به دو صورت پاسخ می دهد:

یک. آمیختگی حق و باطل و این که همیشه باطل خود را در پوششی از حق و با

ص: 45

چهره ای معصوم جلوه می کند و آنچه از باطل عرضه می شود در واقع باطل محض نیست بلکه آمیزه ای از حق و باطل است که فریب کارانه ارائه می شود (همان).

پس اگر باطل با حقّ در نیامیزد، حقیقت جو آن را شناسد و داند، و اگر حق به باطل پوشیده نگردد، دشمنان را طعنه زدن نماند. لیکن اندکی از این و آن گیرند، تا به هم در آمیزد و شیطان فرصت یابد و حیلت برانگیزد تا بر دوستان خود چیره شود و از - راه شان به در برد - امّا آن را که لطف حقّ دریافته باشد، نجات یابد و راه حقّ را به سر برد (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه50؛ نیز ر.ک: خطبه های 33، 72 و 104).

دو. طرف داری از حق و التزام به آن دشوار است. زیرا این کار برای انسان تعهدهایی به وجود می آورد که با نفس راحت طلب انسان سازگاری ندارد. اما باطل چنان نیست. امام علی علیه السلام ضمن بیان این حقیقت، تحمل حق و دشواری آن را شیرین و گوارا دانسته و برخورداری از آسانی باطل را دردآور و مشکل آفرین می داند: «حق سنگین است اما گوارا، و باطل سبک لیکن در کام چون سنگ خارا است» (شریف رضی، نهج البلاغه، حکمت 376).

بنابراین، بر اساس نگاه امیرمؤمنان، یکی از سنت های الهی که در تاریخ جریان دارد، تقابل حق و باطل و پیروان این دو جبهه هستند. این قانون الهی به گونه ای است که در بیشتر موارد، طرف داران باطل از نظر تعداد در اکثریت و حق مداران، در اقلیت هستند. اما سرانجام حتمی و سنت الهی تاریخ پیروزی حق بر باطل خواهد بود.

با مطالعه تاریخ جوامع و ملل جهان، به دو دسته از جوامع و تمدن ها روبرو می شویم. دسته ای از ملت ها در اوج دوران قدرت خود بوده اند و گروهی دیگر، در زمان ضعف و انحطاط می زیستند. مسئله مهمی در این باره به ذهن می رسد ریشه این فراز و فرود تمدن ها و به بیانی دیگر علل انحطاط یا قدرت گیری جوامع بشری در طول تاریخ چیست؟ آیا می توان برای این حرکت تاریخ، قانون و سنتی قائل شد یا این که باید نظریه تصادف را

ص: 46

پذیرفت و گفت که ملت ها به صورت اتفاقی در برهه ای از زمان، قدرت گرفته و در زمانی دیگر، رو به ضعف و انحطاط رفته اند. در اندیشه و کلام امیرمؤمنان علیه السلام آشکار است که این رویش ها و در مقابل تباهی های ملل و اقوام بشری، در نتیجه علل و عواملی در تاریخ به وقوع می پیوندد. بر اساس کلام امام علی علیه السلام می توان این عوامل را این گونه بر شمرد:

سنت تأثیر رویگردانی از حجت ها و راهنمایان الهی در انحطاط جوامع (ر.ک: شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه های 27، 87، 97، 108)

چرا در عجب نباشم از اشتباه کاری های این فرقه ها با اختلاف دلایلی که در دینشان دارند؟! از اثر هیچ پیامبری پیروی نمی کنند و به عمل هیچ جانشینی اقتدا نمی نمایند، و به هیچ غیبی ایمان نمی آورند، و از هیچ عیبی عفّت نمی ورزند. به شبهات عمل می کنند، و در شهوات سیر می نمایند. معروف در میان آنان چیزی است که خود معروف دانند، و منکر نزدشان همان است که خود منکر می دانند. پناه گاهشان در مشکلات خودشان هستند، و اعتمادشان در امور مبهم بر رأی و نظرشان است، گویی هر کدام از آنان امام خود است، و هر شخصی گمان می کند در آرائش به ریسمان های محکم و سبب های استوار چنگ زده است (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه88).

یکی از مهم ترین راه های پیش روی انسان برای دستیابی به بهترین روش زندگی و دست یابی به سعادت دنیوی و اخروی، ارتباط با خداوند متعال است. این ارتباط با خداوند، دریافت هدایت او و انتخاب بهترین روش زندگی در این دنیا تنها از طریق نمایندگان و رسولان الهی میسر می شود. فرستادگانی که از راه ارتباط محکم با مبدأ و آفریدگار هستی، تمام بایدها و نبایدهای انسان را درباره روش ارتباط او با همه موجودات، خویشتن و با خداوند متعال در اختیار وی می گذارد. قرآن کریم با تأکید بر این حقیقت، تأکید می کند یکی از اهداف حیات بخش بعثت رسولان الهی، از بین بردن اختلافات میان ملت ها بوده است (آل عمران/ 103؛ ر.ک: جعفری، ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، ج15، ص20).

ص: 47

امیرمؤمنان علیه السلام با اشاره به این نکته مهم، اشتباه بزرگ مردمان عصر خویش را در روی گردانی از پیامبران الهی و جانشینان آنها می داند. این امر باعث بروز اختلاف میان مردم و جوامع شده و به تدریج وقتی این نیاز هدایت بشریت برآورده نشود، خواه نا خواه به سمت هدایت گران دروغین یا راه های اشتباه دریافت هدایت کشیده شده و کار به جایی می رسد که به فرمایش امام علی علیه السلام هرکس خود را راهبر و راهنمای خویش می پندارد. نتیجه این امر ایجاد خود رأیی و عدم درک اشتباه درمسیریابی هدایت الهی، به مهم ترین اشتباه راهبردی حیات بشریت تبدیل می شود. سرانجام این امر به بیان امیرمؤمنان علیه السلام انحراف و انحطاط جوامع و ملت های بشری است.

خداوند متعال در قرآن کریم درباره طرد پیامبران الهی از سوی جوامع، این امر را منجر به مرگ سیاسی و نظامی جوامع و مساوی با فروپاشی جوامع می داند. خداوند خطاب به پیامبراکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) می فرماید: اگر مشرکان مکه تو را از زادگاه و وطنت مکه اخراج کنند، بعد از مدتی از بین می روند (ر.ک: اسراء/6). با نگاه به تاریخ اسلام می بینیم که بعد از هجرت اجباری پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) به مدینه، عزت و شوکت کفار تا چندین سال (سال هشتم هجری) باقی ماند و پس از آن مسلمان شدند. پس عذاب الهی که دچارش شدند، حذف و نابودی سراسری نبود بلکه از بین رفتن اقتدار و شوکت و مقاومت در برابر دعوت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) بود (سلیمانی امیری، فلسفه تاریخ، ص246). بنابراین مقصود از این سنت الهی این است که کفار مکه در نتیجه راندن رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) از موطن اصلی خود، پایگاه اجتماعی آنان - و نه موقعیت مردمی و بشری - دگرگون شده و به فروپاشیدن کیان اجتماعی و از بین رفتن انسجام و هم گرایی آنان شد (همان).

بنابراین یکی از آفت های بزرگی که گاه دامن گیر یک جامعه می شود و آن را به مرز سقوط و تباهی می کشاند، سرپیچی مردم از راهنمایی مربیان و دانایان دلسوز و آگاه است. کسانی که در مواقع بروز فتنه ها و پیش آمدن تنش های سیاسی و اجتماعی، سخن آگاهان و

ص: 48

دلسوزان را به هیچ بشمارند و در غفلت و سستی به سربرند؛ یا دست به کارهای خودسرانه و نسنجیده بزنند؛ یا سخن فتنه انگیزان فریب کار و فرصت طلبان دروغگو را بشنوند، جز پشیمانی و تأسف و خواری و خذلان نصیبی نخواهند داشت (جعفری، بینش تاریخی نهج البلاغه، ص145-148).

سنت مسلط شدن ستمگران بر امور در نتیجه بی توجهی مردم به دستورات الهی

فرمان های خدا بر شما وارد شده و از سوی شما به مردم می رسد و باز گشت سودش به شماست، ولی اکنون طاغیان را بر منزلت خود مسلّط کردید، و زمام امور خویش را به آنان سپردید، و امور الهی را به آنان واگذاشتید، آنان به شبهه ها عمل می کنند، و در شهوات ره می سپارند! به خدا سوگند اگر دشمنان جمع شما را زیر هر ستاره ای پراکنده کنند خداوند شما را برای بدترین روزی که در پیش دارند جمع خواهد کرد (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه106).

یکی از اساسی ترین ارکان تشکیل دهنده جامعه، حکومت و حاکمان هستند. اصل حکومت، چگونگی به قدرت رسیدن حاکمان، شرایط حاکمان جامعه و ... مواردی است که در شکل دهی نظام جوامع، به اقتدار و پیشرفت رساندن آن یا به تضعیف و افول آن تأثیر اساسی دارد. از دیدگاه اسلام حاکم اسلامی باید شرایطی داشته باشد و بر اساس احکام اسلام به گسترش عدالت و پاسداری از حقوق مردم بپردازد. امیرمؤمنان علیه السلام در سخنان خود درباره شرایط حاکمان و زمام داران جامعه نکات فراوانی بیان کرده است. برخی از آن ها بدین قرار است:

یک - نیرومند و عالم به دستورات الهی و دینی (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه173)؛

دو - اهل بصیرت و صبر (همان)؛

سه - کوشش در خیرخواهی مردم و جدیت در امور (شریف رضی، نهج البلاغه،

ص: 49

خطبه105)؛

چهار- توجه به تربیت و تزکیه نفس و عمل به آن چه دستور می دهد (شریف رضی، نهج البلاغه، کلامات قصار73).

در نگاه امیرمؤمنان، حکومت بر مردم به خودی خود هیچ ارزشی ندارد مگر این که حق مظلومان از ظالمان گرفته شود و باعث اصلاح جامعه و ایجاد آسایش و رفاه برای مردم شود (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه131). با این حال اگر حاکمان در جامعه، به وظایف خود عمل نکنند و رو به ستمگری و تضییع حقوق مردم بیاورند، این جامعه نه تنها روی سعادت نمی بیند بلکه رو به ضعف و انحطاط می گذارد (ر.ک: جعفری، بینش تاریخی نهج البلاغه، ص70-75).

به تعبیر امیرمؤمنان علیه السلاموقتی ستمگران مسلط بر امور یک جامعه شوند در طی دو مرحله جامعه از هم می پاشد:

اول. عمل به شبهات؛

دوم. شهوت گرایی.

وقتی جامعه به سمتی پیش رود که صالحان منزوی شوند، نا اهلان بر جامعه مسلط شده و به تدریج ارزش های دینی و اجتماعی سقوط می کند. در نتیجه سقوط و انحراف جامعه پدید می آید. این وضعیتی بود که جامعه اسلامی پس از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) به آن دچار شد. امیرمؤمنان علیه السلام در سخنان متعددی به تبیین این وضعیت و آسیب شناسی آن پرداختند (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه های131، 150 و 187).

در جایی دیگر امیرمؤمنان از جمله علل سقوط اجتماعی و اقتصادی جوامع را، مقدم داشتن فرومایگان بر فرزانگان جامعه می داند: «چهار چیز باعث افول دولت ها می شود: اصول اساسی را ضایع نمودن، مغرور شدن، فرومایگان را مقدم داشتن، فرزانگان را مؤخر قرار دادن» (تمیمی آمدی، تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، 342).

ص: 50

البته از جنبه ای دیگر می توان گفت هرکدام از این امور، ناشی از ضعف سیاسی و سوء مدیریت مسئولین آن حکومت است. در واقع یکی از دلایلی که تسلط فرومایگان مایه ضعف و انحطاط تمدن ها و جوامع است، ضعف تدبیر و سیاست آن ها است. هم چنین موارد مورد توجه امیرمؤمنان علیه السلام همان گونه که سند سقوط یک حکومت است نشانه زوال یک زندگی شخصی نیز خواهد بود چه این که بخش مهم امور یاد شده را مدیریت ضعیف و ناروا به عهده دارد؛ خواه در مسائل سیاسی باشد یا اقتصادی و اجتماعی (جوادی آملی، بنیان مرصوص، ص352؛ همو، ص316).

دنیاگرایی و تأثیر آن در انحطاط جوامع

دنیا به عنوان محل ولادت و زندگی انسان، همواره مورد توجه او بوده است. نگاه به دنیا گاه، آدمی را به جایی می رساند که همه چیز را خلاصه در آن می بیند و تمام هدف او بر تأمین امور دنیوی می گذرد. در نتیجه این امر، موقت بودن و مسئله مرگ از یاد انسان به فراموشی سپرده می شود و به صورت ناخودآگاه حیات دنیا را ابدی می پندارد. این مسئله آن گاه خطرناک می شود که با آرزوهای طولانی و رفاه زدگی همراه شده و در نهایت به دنیاگرایی محض در جوامع بشری منجر شود. طبق نگاه توحیدی این جهان گذراست و آن چه پایدار است جهان آخرت است(ر.ک: اعلی/ 16-17). بر همین اساس امیرمؤمنان به تبیین خصوصیات دنیاگرایان پرداخته و آن را یکی از عوامل انحطاط جوامع در طول تاریخ بشر معرفی می کند.

نتایجی که در اثر دنیاگرایی برای ملت ها به بار می آید بر اساس کلام امام علی علیه السلام بدین قرار است:

یک - آرزوهای طولانی (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه های129، 133، 147 و 178)؛

دو - فراموشی مرگ و ناپایداری دنیا (همان)؛

ص: 51

سه - رفاه زدگی و کفران نعمت (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه های151 و 187؛ نامه 31؛ کلمات قصار 13، 25، 244، 273، 328 و 425)؛

چهار - گرفتاری در دام معصیت و نافرمانی الهی (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه های129، 133، 147 و 178)؛

پنج - از دست رفتن فرصت توبه (همان).

بنابراین از نظر امیرمؤمنان علیه السلام جوامع بشری، در یک سیر مشخص، هنگامی که مبتلا به دنیاگرایی شوند، در مرحله اول حیات ناپایدار دنیا را فراموش کرده و همه چیز را در همین جهان خلاصه می بینند. از این رو همه تلاش خود را تنها در آبادانی دنیا به کار می گیرند. در مرحله دوم به آرزوهای بلند رو آورده و با ورود به مرحله سوم، به تلاش در جهت تأمین این اهداف و آرزوها بر می آیند؛ و کسی که تنها هدفش، تأمین حیات دنیوی باشد، در این راه، از هیچ کاری کوتاهی نمی کند.

در مرحله سوم به رفاه زدگی و کفران نعمت مبتلا می شوند. درست است که تأمین رفاه و برخورداری از امکانات دنیوی از نشانه های پیشرفت و سعادت جوامع است. این مسئله ریشه در کمال طلبی انسان دارد که اگر به درستی تأمین نگردد، انسان به جایگزین های بدلی و خوش گذرانی ها و بی بند و باری ها روی می آورد. نتیجه این مسئله این است که یک جامعه رفاه زده قدرت حل مشکلات خود و شجاعت دفاع از خود در برابر دشمنان را از دست می دهد. در کنار این امر، رفاه زدگی باعث سلب قدرت ابتکار و خلاقیت شده و نیروی سازنده یک ملت را به مصرف کننده و بی توجه به تولید تبدیل می کند. نتیجه آشکار این امر، ایجاد وابستگی به بیگانه و از دست دادن استقلال اقتصادی و سیاسی جامعه است (جعفری، بینش تاریخی نهج البلاغه، ص148).

پس از آن، ملت رفاه زده، به کفران نعمت های الهی پرداخته و در دام وسوسه های شیطانی گرفتار می شود و به معصیت الهی آلوده می شود. در نتیجه با گسترش آلودگی های

ص: 52

فردی، ارتکاب به گناه در جامعه شیوع می یابد و اخلاق اجتماعی در جامعه به حاشیه می رود و به آرامی مانند ویروسی مخرب، حیات اجتماعی انسان را تهدید می کند. در نهایت و در مرحله آخر، فرصت بازگشت و توبه از انسان و جوامع بشری گرفته می شود و اجتماع رو به زوال می رود.

سنت تأثیر ترک امر به معروف و نهی از منکر در سلطه یافتن ستم گران

از جمله مهم ترین دستورات اجتماعی اسلام، مسئله امر به معروف و نهی از منکر است. این واجب الهی تأثیر مهمی در تقویت جامعه اسلامی یا تضعیف آن دارد. اصولاً یکی از عوامل اساسی پیوند دهنده افراد و نهادهای جامعه، توجه به ارزش ها و هنجارهای اجتماعی و مقابله با ناهنجاری ها و منکرات است (ر.ک: آقایی، آسیب شناسی جامعه دینی و نقش حکومت در آسیب زایی آن). دین اسلام با توجه به اهمیت این امر و با عنایت به نقش حیاتی زندگی اجتماعی انسان، مسئله امر به معروف و نهی از منکر را به عنوان یک فریضه عمومی مطرح نموده است.

امام علی علیه السلام اهمیت آن را این گونه بیان می فرماید:

«امر به معروف و نهی از منکر را وامگذارید که بدترین شما حکم رانی بر شما را به دست می گیرند و آن گاه هرچه دعا می کنید، از شما پذیرفته نمی شود» (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه47).

یا در جایی دیگرمی فرماید: «به درستی که خداوند سبحان دوران گذشته را که پیش از شما بودند، مورد لعن قرار نداد مگر به سبب آن که آنان امر به معروف و نهی از منکر را ترک کردند، پس او سفیهان و نادانان را به سبب ارتکاب معصیت و تحمل کنندگان گناه را به سبب ترک بازداشتن آن ها مورد لعن قرار داده است.» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 129) در جامعه ای که این واجب الهی ترک شود، نتیجه ای جز افول جریان انقلاب و دین در پی ندارد:

ص: 53

«آگاه باشید که در روند کنونی، باید افول جریان انقلابتان، گسستن پیوندها و حاکمیت کوچک ترانتان را منتظر باشید. و آن به هنگامی خواهد بود که مست شوید؛ نه از مِی خوارگی بلکه از تن آسایی و گشایش در زندگی. و سوگند خورید نه از روی بی اختیاری و دروغ گویید نه از روی ناچاری و آن هنگامی است که بلا شما را چنان گزد که دوش شتر را از جهاز آسیب رسد که این رنج چقدر طولانی است» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 243).

از نتایج مخرب و بنیان کنی که در نتیجه بی توجهی یا کم توجهی به امر به معروف و نهی از منکر گریبان گیر جوامع بشری می شود؛ رواج بی تفاوتی و عدم توجه به حمایت از حق و حقیقت و کوتاهی در مقابله با باطل است. مسئله ای که امیرمؤمنان علیه السلام به آن اشاره می کند: «ای مردم، اگر یک دیگر را از یاری کردن حق فرو نمی گذاشتید، و از سست کردن پایه باطل سستی نمی کردید، آنان که همشأن شما نبودند در امور شما طمع نمی کردند، و آن که بر شما مسلط شد قوی نمی گشت» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه166).

سنت تأثیر دون همتی در فروپاشی جامعه

دست یابی به پیروزی و ایجاد نظام بر اساس حق و عدل در یک فضای باز انسانی و نیل به جامعه سعادت مند، به خودی خود میسر نمی شود. رسیدن به این اهداف والا تلاش و کوشش می طلبد و هرگز شانس و تصادف، آن را ایجاد نمی کند. اساساً سنت الهی بر این است که اگر نیروهای فعال یک جامعه خوب عمل کنند و به موقع دشمنان سعادت آن جامعه را از بین ببرند و خطرهای در کمین را دفع نمایند، آن جامعه می تواند روی پای خود بایستد و پیروزی را تجربه کند. اما این آغاز راه و گام نخستین است. برای دوام و بقای پیروزی و از آن مهم تر برای ساختن جامعه سعادت مند تلاش و جهاد مداوم لازم است.

ملتی که روح کوشش و جهاد داشته باشد و نیروهای آن همواره آمادگی خود را برای کار و پیکار حفظ کند، همیشه زنده می ماند و با سربلندی و افتخار به حیات خود ادامه می دهد و نیروهای مخرب و معاند هرگز نمی تواند درمیان آن ملت رخنه کند. اما اگر در مقابل،

ص: 54

ملتی دچار سستی و تنبلی شد و روح جهادگری را از دست داد و به عیش و نوش خو گرفت، به زودی فساد و تباهی در میان آن رخنه می کند و عزت آن تبدیل به ذلت می شود و در نهایت به هلاکت و نابودی می رسد (یعقوب جعفری، بینش تاریخی نهج البلاغه، ص124): «کسی که از روی بی میلی جهاد را ترک کند خداوند لباس ذلت بر او می پوشاند و بلا او را فرا می گیرد و حقیر و کوچک می شود و عقل و درک او تباه می گردد و به سبب ضایع کردن جهاد، حق از او روی گردان می شود. نشانه های خواری در وی آشکار و از عدالت محروم می گردد» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 27).

این مسئله دقیقاً مشکلی بود که جامعه عصر امیرمؤمنان علیه السلامدچار آن بود. وقتی که پس از 25 سال آن حضرت به خلافت رسید، دسیسه ها و فتنه های دشمنان به سرکردگی معاویه جامعه اسلامی را با مشکل مواجه کرده بود. در این بین آن چه بر مشکلات می افزود، کم کاری و سهل انگاری مسلمانان و پیروان امام علی علیه السلام بود.

از منظر امام علی علیه السلام در میان اقشار و اصناف و طبقات مختلف جامعه سستی عالمان و دانشمندان تأثیر ویژه ای در انحطاط دارد، چنان که آن حضرت در کلامی کوتاه ولی پر مغز عامل پیروزی های ظاهری مخالفان خویش را کم کاری دانایان و تلاش و کوشش نادان ها می داند (شریف رضی، نهج البلاغه، کلمات قصار283).

از این فرمایش حضرت پیداست که یکی از شاخصه های افول و فروپاشی جامعه خود را در این می داند که جاهلانش پرتلاش ولی عالمانش کم تلاشند. این مسئله آن قدر برای امیرمؤمنان علیه السلام درد آورد بود که در مواردی فراوان در سخنان خود به آن اشاره می کرد و آن را از جمله عوامل افول کوفیان می دانست:

آیا دینی نیست که بر محور خود شما را جمع کند؟ و حمیّتی نیست که شما را آماده کار نماید؟ آیا عجیب نیست که معاویه ستم گران فرومایه را دعوت می کند و آنان بدون دریافت کمک و حقوق از او اطاعت می نمایند، و من شما را - که باز مانده اسلام و باقی مانده

ص: 55

مسلمانان هستید - به گرفتن کمک و قسمتی از حقوق بیت المال دعوت می نمایم ولی از دورم پراکنده می شوید و با من مخالفت می ورزید. دستوری مورد پسند از من به شما نمی رسد که همگی بپسندید، و دستوری ناپسند نمی رسد که همگی بر ناپسندی آن اجتماع کنید. قطعا محبوب ترین چیزی که دوست دارم با آن روبرو شوم مرگ است. کتاب خدا را به شما آموختم، راه دلیل و برهان را به رویتان گشودم، آنچه را نمی شناختید به شما شناساندم، آنچه را از دهان بیرون می انداختید به مذاقتان گوارا کردم، ای کاش کور می دید، و خفته بیدار می شد! چه نزدیک اند به بی معرفتی نسبت به حضرت حق ملّتی که رهبرشان معاویه، و آموزگارشان پسر زن زانیه (عمرو عاص) است! (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه181)

سنت تأثیر تفرقه و از هم گسیختگی در فروپاشی اجتماعی

یکی دیگر از عوامل بسیار مهم در فروپاشی و سقوط جوامع، پیدایش گروه بندی ها و تفرقه ها و اختلاف های سیاسی در میان مردم است. این عامل مانند یک بیماری، امکانات و استعدادهای جامعه را از بین برده و آن را از درون می پوساند. یک جامعه وقتی زنده و پایدار است که در میان افراد آن اتحاد و تفاهم باشد و با همسو کردن نیروهای فعال و امکانات موجود، از منافع خود دفاع کند و پایه های قدرت و پیشرفت خود را تثبیت نماید. هنگامی که وحدت یک جامعه از بین رفت، آن جامعه به صورت طبیعی محکوم به فناست. از این رو همواره استعمارگران و زورگویان برای شکستن قدرت یک جمعیت متشکل در میان آنان اختلاف می کنند و پایه های حکومت و قدرت خود را بر آن اساس محکم می سازند (جعفری، بینش تاریخی نهج البلاغه، ص155). قرآن کریم به این نکته مهم اشاره می کند و جامعه اسلامی را از اختلاف بیم می دهد:

«و از خدا و پیامبرش اطاعت کنید و با یک دیگر در ستیز نباشید که از هم می پاشید و نیروی شما از بین می رود و صبر و استقامت کنید که خداوند با صابران است» (انفال/46).

امیرمؤمنان علیه السلام با تکیه بر مسئله وحدت، وجود تفرقه را میان مردم، عامل سقوط و از

ص: 56

بین رفتن ملک و مملکت و در هم ریختن قدرت و شوکت معرفی می کند:

«بنگرید که آن ها چگونه بودند هنگامی که جمعیت هایشان متحد و خواسته هایشان در راه کمک به یک دیگر بود، و دیده هایشان نافذ و اراده هایشان واحد بود. آیا آن ها صاحبان اقطار زمین نشدند و آیا زمام داران جهانیان نگشتند؟ اما به پایان کار آن ها نیز بنگرید هنگامی که پراکندگی در میان آن ها به وجود آمد و الفت از بین رفت و سخن ها و دل ها اختلاف پیدا کرد و به گروه های متعددی تقسیم شدند و در پراکندگی با یک دیگر به جنگ و ستیز برخاستند. در این هنگام بود که خداوند لباس کرامت را از تنشان بیرون کرد و انبوهی نعمت را از آنان گرفت و داستان آن ها به صورت درس عبرتی برای عبرت گیرندگان باقی ماند» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 191).

اختلافات دوره حکومت امیرمؤمنان علیه السلام در جامعه اسلامی ناشی از افزون طلبی ها و جاه طلبی های یک گروه و فتنه انگیزی های گروه دیگر بود. این اختلاف همواره امام علی علیه السلام را رنج می داد و او را از آینده امت اسلامی نگران می کرد. از این رو ایشان در خطبه های متعدد به این مسئله اشاره می کند (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه های25، 27، 192 و 194):

«به خدا قسم قلب را می میراند و غصه را فراهم می آورد این که این قوم (یاران معاویه) در باطل خود متحد هستند و شما در حق خود پراکنده اید» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه2)؛ «به خدا قسم من گمان می کنم که این قوم(یاران معاویه) به زودی بر شما مسلط خواهند شد و زیرا آن ها در باطل خود متحد هستند و شما در حق خود پراکنده اید و به امام خود در حق نافرمانی می کنید و آن ها از امام خود در باطل اطاعت می کنند» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه25).

اهمیت مسئله اختلاف به عنوان عامل مهم از بین برنده ملت ها پژوهشگر را به این وا می دارد که به ریشه یابی عوامل اختلاف های اجتماعی بپردازد. در نگاه امام علی علیه السلام می توان سه عامل را به عنوان اصلی ترین زمینه های بروز تفرقه در جامعه و در نتیجه انحطاط آن برشمرد:

ص: 57

وسوسه های شیطان که ناشی از هواپرستی ها و قدرت طلبی ها است

«شیطان راه های خود را برای شما هموار می کند و می خواهد پیمان دین شما را گره به گره بگشاید و به جای اتحاد، میان شما تفرقه اندازد و به وسیله تفرقه فتنه انگیزی کند» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه121).

فتنه انگیزی اهل نفاق در جهت ایجاد اختلاف در جامعه

«شما را از اهل نفاق بر حذر می دارم زیرا آن ها گمراه و گمراه کننده و لغزش کار و لغزش اندازند، به رنگ های مختلف در می آیند و به فتنه انگیزی می پردازند» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 194).

استکبار و خود برتر بینی

« مردم! از آن چه که بر ملّت های متکبّر گذشته، از کیفرها و عقوبت ها و سختگیری ها، و ذلّت و خواری فرود آمده عبرت گیرید، و از قبرها و خاکی که بر آن چه ره نهادند، و زمین هایی که با پهلوها بر آن افتادند پند پذیرید و از آثار زشتی که کبر و غرور در دل ها می گذارد به خدا پناه ببرید، همان گونه که از حوادث سخت به او پناه می برید» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 192).

نتیجه

با مطالعه و بررسی سخنان امیرمؤمنان علیه السلام در موضوع تاریخ می توان به نتایج ذیل رسید:

تاریخ از منظر امام علی علیه السلام بسیار مهم و مطالعه آن ضروری و عبرت آموز است.

تأکید آن حضرت بر مطالعه و عبرت گیری از تاریخ نشان دهنده این است که از نگاه ایشان، تاریخ قانون مند بوده و بر اساس سنت هایی مشخص سیر می کند، و مطالعه آن می تواند مایه عبرت فرد و جامعه گردیده و از لغزش ها جلوگیری نماید.

نگاه توحیدی و الهی در کلام امام علی علیه السلام نشان دهنده این است که قوانین حاکم بر تاریخ ریشه در سنت های الهی دارند به گونه ای که محرک اصلی تاریخ هستند.

ص: 58

این سنت های الهی حاکم بر تاریخ را می توان به دو دسته تقسیم کرد:

الف) سنت های عام که شامل همه افراد می شود؛

ب) سنت های خاص که شامل انسان های حق مدار یا انسان های اهل باطل است.

از جمله سنت های عمومی حاکم بر تاریخ، سنت نصرت الهی و خالی نبودن زمین از حجت خدا می باشد.

در میان سنت های خاص، سنت غلبه حق بر باطل و سنت انحطاط جوامع و عوامل این شکست از نگاه امام علی علیه السلام قابل بررسی و تحلیل است.

از جمله علل و عوامل اصلی انحطاط جوامع در کلام امیرمؤمنان علیه السلام این موارد است: رویگردانی از حجت ها و راهنمایان الهی؛ مسلط شدن ستم گران بر امور جوامع؛ دنیاگرایی ملت ها؛ ترک امر به معروف و نهی از منکر؛ کم کاری و سهل انگاری مردم و تفرقه و از هم گسیختگی جوامع.

ص: 59

منابع

قرآن کریم، ترجمه دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم: انتشارات المصطفی، 1388ش.

1. نهج­البلاغه، شریف رضی، ترجمه: محمد دشتی، تهران، ایران، پیام عدالت، 1388.

2. احمدیان، اکرم، آموزه های تاریخ از دیدگاه امیرالمؤمنین علی علیه السلام، پژوهشنامه علوی، ش2، 1392.

3. آقایی، محمدرضا، آسیب شناسی جامعه دینی و نقش حکومت در آسیب زایی آن، معرفت، ش51، 1380.

4. تمیمی آمدی، عبدالواحد، تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، قم، دفتر تبلیغات، 1366.

5. جعفری، محمدتقی، ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، چ هفتم، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1376.

6. جعفری، یعقوب، بینش تاریخی نهج البلاغه، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1372.

7. جوادی آملی، عبدالله، بنیان مرصوص، چ ششم، قم، اسراء، 1384،.

8. حسینی شیروانی، سید مهدی و دیگران، بررسی فلسفه نظری تاریخ در نهج البلاغه، مطالعه موردی جبر و اختیار، پژوهش های اعتقادی - کلامی، ش25، 1396.

9. رضوی، سید ابوالفضل، فلسفه انتقادی تاریخ، قم، پژوهشگاه اندیشه و فرهنگ اسلامی، 1391.

10. زرین کوب، عبدالحسین، تاریخ در ترازو، تهران، امیرکبیر، 1370.

11. سبحانی، جعفر، فلسفه تاریخ، قم، مؤسسه امام صادق علیه السلام، 1385.

12. سلیمانی امیری، فلسفه تاریخ، قم، المصطفی، 1392.

13. شمس الدین، محمدمهدی، حرکة التاریخ عند الامام علی علیه السلام، (حرکت تاریخ از دیدگاه امام علی علیه السلام)، ترجمه محمدرضا ناجی، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، 1380.

14. کافی، مجید، فلسفه نظری تاریخ، قم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه و سمت، 1393.

15. کلینی، محمدبن یعقوب، الکافی، تهران، اسلامیه، چ دوم، 1362.

16. مصباح یزدی، محمدتقی، جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن، تهران، سازمان تبلیغات اسلامی، 1379.

17. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، قم، صدرا، بی تا.

18. مکارم شیرازی، ناصر، پیام امام، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1375.

19. میرابوالقاسمی، سیده رقیه، فلسفه تاریخ در نهج البلاغه، تاریخ اسلام، ش21، 1384.

20. والش، دبلیو اچ، مقدمه ای بر فلسفه تاریخ، ترجمه ضیاءالدین علایی طباطبائی، تهران، امیرکبیر، 1363.

ص: 60

نقش امام علی (علیه السلام) در پیدایش و گسترش علوم اسلامی

اشاره

حبیب زمانی محجوب(1)

ص: 61


1- . استادیار تاریخ و تمدن اسلامی پژوهشگاه علوم اسلامی امام صادق علیه السلام، zamani1358@Gmail.com

ص: 62

چکیده

امامان شیعه جزء نخستین گردآورندگان و مؤلفان علوم اسلامی هستند و در این میان نقش امام علی علیه السلام، به عنوان جانشین پیامبر| بسیار برجسته است. این نوشتار، با استفاده از روش توصیفی - تحلیلی و مطالعه منابع اسلامی، در پی بررسی نقش امام علی علیه السلام در پیدایش و گسترش علوم اسلامی می باشد. یافته های تحقیق نشان می دهد هرچند گستره علم امام علی علیه السلام قابل احصاء نیست، لکن از میان سخنان حضرت به علوم جامع نزد ایشان پی برد. آثار بسیاری به حضرت منسوب است که مصحف، کتاب علی، مسند، أحکام الدیات و کتاب السنن الأحکام و القضایا از آن جمله اند. امام علی علیه السلام در پایه گذاری برخی از علوم مانند علم فقه، تفسیر، کلام، نحو و قرائت نقش اساسی داشته است. در کنار این، امام علی علیه السلام با رویکرد علمی و توجه به تعلیم و تعلم و ترویج روحیه خردگرایی، مکتب علمی کوفه را بنا نهاد.

کلیدواژه ها: امام علی علیه السلام، نقش امامان شیعه، پیدایش، گسترش، علم و دانش.

مقدمه

شیعه معتقد است منبع علوم نزد اهل بیت علیهم السلام است و ائمه هدی علیهم السلام مخازن علم الهی اند (بحارالأنوار، ج25، ص58؛ ج26، ص18-66). در این میان جایگاه امام علی علیه السلام به عنوان جانشین پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم)و نخستین امام، بسیار مهم است. این مقاله در پی پاسخ به این سؤال اصلی است که امام علی علیه السلام چه نقشی در پیدایش و گسترش علوم داشت؟

اهمیت این پژوهش در آن است که بازشناسی نقش امام علی علیه السلام در پیدایش و گسترش

ص: 63

علوم، ابعاد دیگری از شخصیت امام علی علیه السلام را مشخص می سازد و مهم تر از آن، نقش و سهم شیعه را در تمدن اسلامی وضوح بیشتری می بخشد.

جرجی زیدان، نویسنده معروف فرانسوی، در کتاب تاریخ آداب اللغة العربیة، مدعی شده بود که شیعه طایفه کوچکی است که کارنامه درخشان فرهنگی ندارد و تأثیر شیعیان در علوم اسلامی کم رنگ بوده است. همین ادعا شیخ آقابزرگ طهرانی و دو تن از دوستانش، سیدحسن صدر و شیخ محمدحسین کاشف الغطاء را برانگیخت تا در نقد ادعای جرجی زیدان و معرفی شیعه و فرهنگ غنی آن، سه کتاب عظیم و ماندگار «الذریعة إلی تصانیف الشیعة»، «تأسیس الشیعة لعلوم الإسلام» و «النقّود والرّدود» را بنگارند (آقابزرگ تهرانی، الذریعة، ص22-24).

هرچند تاکنون اثر مستقلی در زمینه این موضوع تدوین نشده است؛ با این حال در برخی آثار ابعادی از موضوع مورد بررسی قرار گرفته است: سیدعبدالحمید ابطحی، محمدفرید

انصاری و حسن طارمی راد در مقاله «جایگاه امام علی علیه السلام در نشر علوم دین، در مراکز علمی جامعه اسلامی قرن اول» مطالب خوبی درباره موضوع تحقیق گردآورده اند، ولی این مقاله خواننده را به نقش محوری امام علی علیه السلام بر نشر علوم رهنمون نمی سازد؛ چنان که در مورد امام علی علیه السلام بیشتر بر محور نشر برخی علوم توسط شاگردان امام، در سه حوزه کوفه، بصره و مکه محدود مانده است. محمدرضا کاشفی نیز در مقاله «تأثیر امام علی علیه السلام بر فرهنگ و تمدن اسلامی» مطالبی درباره موضوع تحقیق آورده است، ولی ابعاد گوناگون موضوع را بررسی نکرده است. نوآوری این مقاله در این است که افزون بر معرفی آثار منتسب به امام علی علیه السلام، به نقش حضرت در پیدایش برخی علوم و هم چنین فراگیری فرهنگ تعلیم و تعلّم و خردورزی در جامعه آن زمان پرداخته است.

مقاله در سه محور موضوع را پی می گیرد: ابتدا به گستردگی علم امام علی علیه السلام اشاره می شود. سپس با معرفی آثار منتسب به حضرت، نقش ایشان در پایه گذاری برخی علوم بررسی می شود و درنهایت مصادیقی از رویکرد علمی و تمدن ساز ایشان در ترویج خردگرایی و تعلیم و تعلم در جامعه تبیین می شود.

ص: 64

پیشینه

در زمینه نقش شیعیان و خصوصاً امامان شیعه در پیدایش و گسترش علوم اسلامی، آثار متعددی به نگارش درآمده است. در این باره در سال 1396 کنگره ای بین المللی به زعامت مرجع عالی قدر جهان تشیع، حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی برگزار شد و بیش از پنجاه جلد کتاب مجموعه مقالات در زمینه های گوناگون علمی به چاپ رسید که می توان به مجموعه مقالات این کنگره و نرم افزار مربوط به «کنگره بین المللی نقش شیعه در پیدایش و گسترش علوم اسلامی» مراجعه کرد. در ادامه به مهم ترین آثاری که در مورد موضوع مقاله به چاپ رسیده است، اشاره می شود:

1. «تأسیس الشیعة الکرام لعلوم الإسلام»، صدر، سیدحسن، ترجمه: محمدجواد محمودی، قم، کتابشناسی شیعه (وابسته به موسسه فرهنگی کتابشناسی بزرگ شیعه)، 1395ش.

2. «مجموعه مقالات علمی کنگره بین المللی نقش شیعه در پیدایش و گسترش علوم اسلامی، (اهداف، قلمرو، ساختار و موضوعات)»، تهیه کننده دبیرخانه کنگره، قم: انتشارات امام علی بن ابی طالب علیه السلام، 1396ش.

3. «منبع شناخت نقش شیعه در علوم اسلامی»، اکبر محمودی، با نظارت: محمدعلی رضایی اصفهانی؛ سرویراستار محتوایی محمد امینی تهرانی، قم: انتشارات امام علی بن ابی طالب علیه السلام، 1397ش.

4. «جایگاه امام علی علیه السلام در نشر علوم دین در مراکز علمی جامعه اسلامی قرن اول»، سیدعبدالحمید ابطحی و دیگران، فصلنامه فرهنگ و تمدن اسلامی، سال چهارم، ش 10، بهار 1392، ص7- 28.

5. «حیات علمی امام علی علیه السلام از منظر اندیشمندان غیرمسلمان و مستشرقان»، محمدرضا احمدی ندوشن، دوفصلنامه تاریخ در آیینه پژوهش، سال هشتم، ش 3، پائیز و زمستان 1390، ص49-70.

ص: 65

6. «نقش امامان شیعه در شکل گیری و توسعه تمدن اسلامی»، غلام حسن محرمی، قم، موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی، 1390ش.

7. «نقش امامان معصوم در پیدایش و گسترش علم کلام»، برنجکار، رضا؛ رضایی، محمدجعفر، زمستان 1396، شماره104، علمی - پژوهشی (حوزه علمیه/ISC) 34صفحه؛ از 49-82.

1. گستردگی علم امام علی علیه السلام

امام علی علیه السلام، پرورش یافته دامان پیامبر و شاگرد برجسته مکتب رسالت، (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 192، ص399؛ مجلسی، بحارالانوار، ج40، ص127-200؛ قوشچی، شرح تجریدالاعتقاد، ص376). امام علی علیه السلام فرمود: من به نکته مجهولی برنخوردم جز آن که درباره آن از رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) سؤال کردم و پاسخ آن را در خاطرم نگه داشتم (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 210، ص435). و می فرمود: هرچه از رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) شنیدم آن را حفظ کردم و هیچ گاه چیزی را فراموش نکردم (بلاذری، أنساب الأشراف، ج2، ص121). از چنان مرتبه علمی بهره مند است که گستره علم ایشان قابل احصا نیست (برای آشنایی بیشتر با دانش امام علی علیه السلام ر.ک. شوشتری، إحقاق الحق و إزهاق الباطل، ج7، ص577 به بعد؛ ج14و15 (حدیث مدینة العلم)؛ ج17، ص421-573؛ موسوی هندی، عبقات الأنوار فی إمامة الأئمة الأطهار، ج5و6؛ محمدی ری شهری، موسوعة الإمام علی بن ابی طالب، ج10، القسم الحادی عشر، علوم الإمام علی علیه السلام؛ العاملی، الصحیح من سیرة الإمام علی علیه السلام، ج12، الباب الخامس: علم و قضاء و احکام) و در این جا نیز ما به ذره ای از آن اشاره می کنیم، که گفته اند:

درباره شخصیت علمی حضرت علی علیه السلام فقط این حدیث متواتر در بین شیعه و اهل سنت کافی است که پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) فرمود: «أَنَا مَدِینَةُ الْعِلْمِ وَعَلِیّ بَابُهَا فَمَنْ أَرَادَ الْعِلْمَ فَلْیأْتِ الْبَابَ» (ابن اثیر، أسدالغابة، ج4، ص22؛ ابن عبدالبر، الإستیعاب فی معرفةالأصحاب، ج3، ص1102؛ مجلسی، بحارالأنوار، ج10، ص120؛ و نیز رک: الطبرانی، المعجم الکبیر،

ص: 66

ج11، ص55؛ حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج3، ص126و127؛ الهیثمی، مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ج9، ص114)؛ من شهر دانشم و علی دروازه آن، هرکس دانش می خواهد باید از دروازه اش وارد شود.» پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) در حدیث دیگری فرمود: «اَعلُم اُمتّی مِن بَعدی علی بنُ ابی ِطالب»؛ «داناترین امت من بعد از من علی بن ابی طالب است.» (شوشتری، إحقاق الحق و إزهاق الباطل، ج4، ص318-320؛ المتقی الهندی، کنزالعمال، ج11، ص614؛ امینی، الغدیر فی الکتاب والسنة والأدب، ج3، ص139). و نیز درباره گستردگی علم علی علیه السلام فرمود: «خداوند آن قدر از فهم و دانش به او (علی علیه السلام) عطا فرمود که اگرفهم ودانش او را بین زمینیان تقسیم کنند، همه را در بر خواهد گرفت (همه دانا می شوند).» (مجلسی، بحارالأنوار، ج39، ص37). ایشان در حدیث دیگری می فرماید: «حکمت به ده بخش تقسیم شده است، به علی ده قسمت آن داده شده و بقیه مردم یک بخش.» (الإصبهانی، حلیة الأولیاء و طبقات الأصفیاء، ج1، ص 65).

سخنان امام علی علیه السلام که به مناسبت های مختلف فرموده است، بیانگر علوم جامعی در نزد ایشان است که پس از قرآن و کلام رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) نظیر ندارد.

امام علی علیه السلام در آغاز خطبه شقشقیه در بیان شخصیت علمی خود می فرماید:

«أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَها فُلانٌ (ابنُ أَبی قُحافَة) وانَّهُ لَیعْلَمُ أَنَّ مَحَلّی مِنْها مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الَّرحَا. ینْحَدِرُ عَنّی السَّیلُ، وَلایرْقی إِلَیَّ الطَّیرُ ...» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 3) آگاه باشید! به خدا سوگند که پسر ابی قحافه جامه خلافت را بر تن کرد، درحالی که خوب می دانست جایگاه منتسبت به حکومت اسلامی، چون محور آسیاب است. و من چون کوهساری بلند هستم که جویبارهای فضیلت و دانش سیل آسا از درونم فرو می ریزد و مرغانِ بلندپروازِ اندیشه را در فضای گسترده دانشم، یارای پرواز و دست یابی به اوج آگاهیم نیست.

حضرت در جای دیگری درباره وسعت علم خویش فرمود: اگر بخواهم آن قدر تفسیر و تأویل و نکته در فواید «بسم الله الرحمن الرحیم» بگویم که نوشته های آن بار هفتاد شتر می شود (ابن جوزی، تذکرة الخواص، ص16).

ص: 67

علم و دانشی که در وجود مبارک حضرت علی علیه السلام انباشته است، بسان سرچشمه ای جوشان درآمیخته به اقیانوس بی کران معارف الهی بوده «این که مبنای علم امام، الهی است و از جانب خداوند متعال به ایشان عرضه شده است، بحث بسیار مهمی است. برخی به دلایل مختلفی هم چون ناآگاهی از جایگاه امامت و علم امامان و در مواردی به شکل مغرضانه، در بعضی از ابواب دانش امام تشکیک کرده و به خرده گیری پرداخته اند. (ر.ک. ابن تیمیة، منهاج السنة النبویة، ج8). حال آن که، در اسلام برای کسب علم از دو طریق الهامی و کسبی نام برده شده و علمی که امامان به عنوان رهبران عالی و الهی دارند، از جانب خداوند به آن ها الهام شده و کسبی نیست (حسینی طهرانی، امام شناسی، ج4، ص24)». و گستره علوم و اندوخته های فکری آن حضرت فراتر از زمین و اهل آن است و حتّی عالم ملکوت و آسمان ها را نیز دربر می گیرد و برهمین اساس به مردم می فرماید:

«أَیهَا النَّاسُ سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی، فَلَأَنَا بُطُرقِ السَّمَاءِ اعْلَمُ مِنّی بِطُرُقِ الْأَرْضِ» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 189، ص373؛ هم چنین ر.ک. همان، خطبه 93؛ ابن عبدربّه، عقدالفرید، ج2، ص218)؛ ای مردم پیش از آن که مرا از دست بدهید، (هر پرسشی دارید) از من بپرسید؛ چراکه من راه های آسمان را بهتر از راه های زمین می دانم».

امام علی علیه السلام به مناسبت های گوناگون، در بین سخنرانی های خود عبارت: «سَلُونِی قَبْلَ أَن تَفْقِدُونِی...» را به کار برده و درپی آن از فتنه ها و حوادث آینده خبر داده اند (ابن واضح یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج2، ص97؛ طوسی، تجریدالأعتقاد، ص264). در منابع و روایات آمده است که هیچ کس غیر از علی بن ابی طالب علیه السلام «سَلونی» را نگفت (قرطبی، جامع بیان العلم و فضله، ج1، ص463). این موضوع، تنها یکی از عواملی است که بیانگر عظمت و مقام علمی آن حضرت است و بی مناسبت نبوده که گروهی از مردم در محبّت و دوستی علی علیه السلام راه افراط پیش گرفتند و وقتی که از این همه کرامات و فضایل و آگاهی می دیدند که قدرت بشری توان رسیدن به آن را ندارد، درباره او به انحراف و اولوهیت

ص: 68

می رسیدند (عظیم پور، امام علی علیه السلام در نهج البلاغه، ص74). نکته دیگر آن که علی علیه السلام با این عبارات جامعه را در معرض بارش علمی خویش قرار می داد و فرهنگ بسط علم را ترویج می کرد.

دوست و دشمن نیز به شخصیت علمی حضرت علی علیه السلام اعتراف کرده اند (برای نمونه ر.ک. «حیات علمی امام علی علیه السلام از منظر اندیشمندان غیرمسلمان و مستشرقان»، ص49-70). بسیاری از مخالفان در لابه لای تحقیقاتشان جایگاه و شخصیت و عظمت علمی علی علیه السلام را در ابواب گوناگونش ستوده اند. افزون بر اخبار و روایات وارده، واقعیت های تاریخی نیز این مسئله را مورد تأیید قرار می دهند که هیچ کس از مراجعه به علی علیه السلام و بهره گرفتن از علم نافذ و سودمند او در تمام زمینه ها بی نیاز نبوده است. معاویه هرگاه به مسائل و مبهماتی در معارف اسلامی برمی خورد، آن ها را یادداشت می کرد تا برایش از علی بن ابی طالب علیه السلام سؤال کنند. وقتی که خبر شهادت این ابرمرد تاریخ بشریت به او رسید گفت: با مرگ فرزند ابی طالب فقه و علم نیز رخت بربست (ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج42، ص583؛ الخوارزمی، المناقب، ص391). ابن عبدالبر اندلسی، دانشمند سنی مذهب و صاحب کتاب الإستیعاب فی معرفة الأصحاب می نویسد: معاویه به ضرار صُدایی گفت: ای ضرار! علی را برایم توصیف کن. گفت: ای امیرمؤمنان عذر مرا در این امر بپذیر. معاویه گفت: غیرممکن است، حتماً باید توصیفش کنی. ضرار گفت: حالا که چاره ای به غیر از وصف او ندارم، به خدا قسم او شخصی دوراندیش و قدرتمند بود، به حق سخن می گفت و به عدالت داوری می کرد. جویبار علم از اطرافش به شدت در جریان بود و تمام وجودش از حکمت بی نظیر او حکایت می کرد. معاویه پس از شنیدن سخنان ضرار، بگریست و گفت: خدا اباالحسن را رحمت کند (ابن عبدالبر، الإستیعاب، ج3، ص1107-1108).

ابن ابی الحدید در جلد چهارم کتاب خود، در شرح نامه امام علیه السلام به عبدالله بن عباس پس از شهادت محمدبن ابی بکر در مصر در سال 38 هجری (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 35، ص541) می نویسد: فصاحت را ببین که چگونه افسار خود را به دست این مرد

ص: 69

داده و مهار خود را به او سپرده است. نظم عجیب الفاظ را تماشا کن؛ یکی پس از دیگری می آیند و در اختیار او قرار می گیرند، مانند چشمه ای که خودبه خود و بدون زحمت از زمین می جوشد؛ سبحان الله جوانی از عرب در شهری مانند مکه بزرگ می شود، با هیچ حکیمی برخورد نکرده است، اما سخنانش در حکمت نظری بالادست سخنان افلاطون و ارسطو قرار گرفته است؛ با اهل حکمت عملی و معاشرت نکرده است، اما از سقراط بالاتر است (مطهری، سیری در نهج البلاغه، ص32-33).

پس از شهادت امیرالمؤمنین علیه السلام، امام حسن علیه السلام در خطبه ای منزلت امام علی را برای مردم توصیف کرد. این روایت در منابع اهل سنت، ازجمله در چند جای مسند احمد حنبل و المعجم الکبیر طبرانی روایت شده است: «لَقَد فارَقَکُم رَجُلٌ بِالأمسِ لم یسبِقهُ الأوَّلونَ ولایدرِکُهُ الآخِرونَ» (احمد بن حنبل، مسند احمد حنبل، ج1، ص425؛ طبرانی، معجم الکبیر، ج3، ص81، ح2719؛ برای آگاهی بیشتر ر.ک. شوشتری، إحقاق الحق، ج11، ص183) دیروز مردی شما را ترک کرد که پیشینیان بر او پیشی نگرفتند و پسینیان به او نمی رسند.

2. آثار منتسب به امام علی علیه السلام

اشاره

پیش از پرداختن به موضوع، ذکر دو نکته ضروری است: نخست آن که کتاب هایی را که به ایشان نسبت داده اند، برخی نگارش خود حضرت بوده و برخی را از سخنان ایشان گردآوری نموده اند و برخی را هم آن حضرت املاء کرده و دیگران نوشته اند (نقش امامان شیعه در شکل گیری و توسعه تمدن اسلامی، ص73). دیگر آن که در تنظیم اسناد سیاسی و تاریخی و نامه های تبلیغی، که هم اکنون متن بسیاری از آن ها در کتاب های سیره و تاریخ مضبوط است، آن حضرت نخستین دبیر اسلام به شمار می رود، حتی صلحنامه تاریخی حدیبیه به املای پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) و خط علی علیه السلام تنظیم شده است (احمدی میانجی، مکاتیب الرسول، ج1، ص403).

ص: 70

الف) مصحف امام علی

در اصطلاح علوم قرآنی منظور از مصحف، قرآنی است که صحابه آن را جهت قرائت خود نوشته یا فراهم آورده بودند (بررسی و نقد اسناد مصحف امام علی علیه السلام در منابع فریقین، ص25). مصحف امام علی علیه السلام که نسخه دست نوشته آن حضرت از قرآن کریم به املاء پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) می باشد، جزء میراث و منابع گران بهای علوم امامان شیعه است (مجلسی، بحارالأنوار، ج36، ص275؛ نوری، مستدرک الوسائل، ج2، ص342). وجود این مصحف بر طبق روایات هر دو مذهب شیعه و اهل سنت، مورد تأیید قرارگرفته و غیرقابل انکار می باشد.

براساس گزارش منابع تاریخی، امام علی علیه السلام از نخستین کاتبان و گردآورندگان قرآن بوده است (الإصبهانی، الطبقات الکبری، ج2، ص338؛ ابن ندیم، الفهرست، ص30؛ صدر، تأسیس الشیعة لعلوم الإسلام، ص318). ارتباط تنگاتنگ امام علی علیه السلام با پیام آور وحی الهی سبب شد هرآن چه را خدای متعال به پیامبر تعلیم می نمود، علی علیه السلام نیز آن را فراگیرد؛ چنان که اگر شبانگاهان فرشته وحی بر پیامبر فرود می آمد و آیات الهی را بر پیامبر می خواند، رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) پیش از دمیدن صبح، علی علیه السلام را از آن آگاه می کرد و اگر در روز بر او فرود می آمد، پیش از رسیدن شب، علی علیه السلام را از آیات خدا باخبر می ساخت (مجلسی، بحارالأنوار، ج40، ص151). برهمین اساس علی علیه السلام می فرمود: به خدا سوگند آیه ای فرود نیامد، مگر آن که من آگاهم که درباره چه و در کجا نازل شده است (بلاذری، أنساب الأشراف، ج2، ص99؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج42، ص398؛ الإصبهانی، الطبقات الکبری، ج2، ص338؛ قوشچی، شرح تجرید الإعتقاد، ص377).

میان مصحف علی علیه السلام با قرآن موجود، در چینش آیات و سُور تفاوتی نبود، بلکه صرفاً در مصحف علی علیه السلام تفسیر، تأویل و شأن نزول آیات ذکر شده است. گفته شده که مصحف امام علی علیه السلام قرآنی است که امام علیه السلام در حاشیه آن، نکات تفسیری و قرآنی ای را که از پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) فراگرفته بود، نوشته است. برخی نیز گفته اند این مصحف دارای اطلاعاتی درباره

ص: 71

آیات نسخ شده قرآن بوده است (سیوطی، الإتقان فی علوم القرآن، ج1، ص204؛ مجلسی، بحارالأنوار، ج90، ص4؛ آقابزرگ تهرانی، الذریعة إلی تصانیف الشیعة، ج24، ص8).

منابع شیعی گزارش می کنند که پس از رحلت رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم)، امام علی علیه السلام مصحف خود را به مردم عرضه کرد، و فرمود: این، کتاب پروردگار شماست، همان گونه که بر پیامبرش نازل شد، از آن حرفی کاسته نشده و بر آن چیزی افزوده نگردیده است، اما حاکمان وقت آن را نپذیرفتند و ایشان مجبور شد آن را به خانه بازگرداند (صفار، بصائرالدرجات، ص193؛ طبرسی، الإحتجاج، ج1، ص107و225؛ کلینی، الکافی، ج2، ص633؛ معرفت، التمهید فی علوم القرآن، ج1، ص225). از آن پس این اثر، همواره امانتی در اختیار امامان شیعه^ بوده است (جمعی از اساتید، مباحث مقدمی علوم حدیث، ص50). ابن ندیم می گوید: این مصحف در خاندان جعفر (امام صادق) بود و من در این زمان، نزد ابی یعلی حمزه حسینی مصحفی را دیدم که به خط علی بن ابی طالب بود و چند ورق آن افتاده بود. این مصحف را فرزندان (امام) حسن از همدیگر به ارث برده اند (ابن ندیم، الفهرست، ص30).

ب) کتاب علی علیه السلام

به حضرت علی علیه السلام کتابی (صحیفه ای) منتسب است که املای پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) و خط امام علیه السلام بوده (نجاشی، فهرست أسماء مصنفی الشیعة (رجال نجاشی)، ص360؛ صفار، بصائرالدرجات، ص162؛ مجلسی، بحارالأنوار، ج26، ص22؛ کلینی، الکافی، ج6، ص349؛ الذریعة إلی تصانیف الشیعة، ج2، ص306-307) و مشتمل بر احکام فقهی و نیازمندی های امت اسلام و جامعه بشری بوده است (ر.ک. میراث مکتوب شیعه از سه قرن نخستین هجری، ص26-31؛ سجادی زاده، در جست وجوی کتاب امام علی علیه السلام، ص24و32).

احادیث فراوانی در مجامع حدیث شیعه از متقدمان و متأخران آمده است که امامان شیعه به صراحت اشاراتی درباره کتاب علی علیه السلام یا کتب و صحف آن بزرگوار داشته اند.

ص: 72

(ر.ک. سجادی زاده، در جست وجوی کتاب امام علی علیه السلام، ص2و73-76؛ معارف، پژوهشی در تاریخ حدیث شیعه، ص36-51).

کتاب امام علی علیه السلام، که به نام های گوناگون چون: جامعه، صحیفه، کتاب رسول الله و کتاب امیرالمؤمنین خوانده شده (امین عاملی، أعیان الشیعة، ج1، ص338) دارای ویژگی های جامعیت، جاودانگی و از اسرار امامت بوده است (ر.ک: سجادی زاده، در جست وجوی کتاب امام علی علیه السلام، ص31-42). امامان معصوم علیهم السلام به آن اهمیت فراوانی می دادند و با سایر مواریث امامت، از امامی به امام دیگر منتقل می شده (حسینی جلالی، تدوین السنةالشریفة، ص62-63) و دارابودن آن را از شرایط امام می دانستند (ر.ک: سجادی زاده، در جست وجوی کتاب امام علی علیه السلام، مقدمه).

ج) نهج البلاغه

مهم ترین اثر منتسب به امام علی علیه السلام، نهج البلاغه (نهج البلاغه، یعنی راه روشن بلاغت، عنوانی است که سیدرضی برگزیده است. وی در وجه تسمیه آن نوشته است: «پس از تمام شدن کتاب، چنین دیدم که نامش را «نهج البلاغه» بگذارم؛ زیرا این کتاب درهای بلاغت را به روی بیننده خود می گشاید و خواسته هایش را به او نزدیک تر می سازد. هم دانشمند و هم دانشجو را بدان نیاز است، و هم مطلوب سخنور و پارسا در آن هست» (شریف رضی، نهج البلاغه، مقدمه، ص29)) است که محمدبن حسین موسوی معروف به «سیدرضی» در 400 هجری، با جمع آوری خطبه ها و نامه ها و کلمات قصار حضرت، به تألیف آن پرداخت. بسیاری از محتویات نهج البلاغه در منابع پیشین آمده است که به برخی منابع در خود نهج البلاغه هم اشاره شده است. نکته مهم در این است که سید رضی بخش هایی از خطبه ها و نامه ها و کلمات قصار آن حضرت را جمع آوری کرده است و همه آن ها نیست. چنان که در نهج البلاغه تنها 239 خطبه از امام علی علیه السلام نقل شده است، درحالی که مسعودی، که تقریباً صدسال پیش از سید رضی می زیسته، در مروج الذهب می نویسد: آن چه مردم از خطبه های علی به خاطر سپرده اند، بالغ بر چهارصد و هشتاد و

ص: 73

چند خطبه می شود که فی البداهه یاد می کرد و مردم آن را به حفظ و ثبت از هم می گرفتند (مسعودی، مروج الذهب، ج1، ص778).

د) کتاب الدیات

این متن منسوب به امام علی علیه السلام، درباره دیه نفس یا اعضای بدن، براساس دستورالعملی است که ایشان به عنوان رهنمود برای عمال خویش فرستاده بود (ر.ک. مدرسی طباطبائی، میراث مکتوب شیعه از سه قرن نخستین هجری، ص36).

ه- ) مسند

مسند، مجموعه احادیثی است که براساس راوی اول تدوین شده، برخلاف روش شایع تری که به صورت موضوعی به تدوین اخبار و احادیث پرداخته می شد. افزون بر خطبه ها و نامه ها و گفته های امام علی علیه السلام، که گزیده

آن ها در نهج البلاغه گرد آمده، سخنان حضرت درباره فقه و اخلاق و عقاید در آثاری به نام مسند علی علیه السلام گرد آمده است که در آن روایاتِ نقل شده از امام علی علیه السلام و مشتمل بر احادیث پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) و افعال ایشان آمده است (ر.ک. همان، ص39).

و) کتاب السنن و الاحکام و القضایا

کتاب مزبور شامل قوانینی در موضوع «قضاوت» و در بردارنده احکام فقهی در ابواب متعدد است که راویانی مانند عبیدالله بن ابی رافع و محمدبن قیس بَجَلی آن را روایت کرده اند (فهرست أسماء مصنفی الشیعة (رجال نجاشی)، ص6؛ صدر، تأسیس الشیعة لعلوم الإسلام، ص283؛ یوسفی غروی، آشنایی با منابع تاریخ اسلام و تاریخ تشیع و روش نقد اخبار، ص21؛ برای آگاهی بیشتر از راویان این کتاب ر.ک. «عبیدالله بن ابی رافع و کتاب السنن و الأحکام و القضایا»، ص105-130).

به نقل برخی منابع، حضرت علی علیه السلام آیین نامه ای نیز برای قضاوت تدوین کرده بود که در آن صلاحیت های قضایی قضات و از جمله شیوه تشکیل دستگاه قضایی در

ص: 74

سرزمین های اسلامی را تبیین کرده بود. این از کهن ترین آیین نامه های قضایی به شمار می رود (عالیة، علم القانون و الفقه الإسلامی، ص320). ابن ملیکه (متوفای 117ق) (ذهبی درباره وی می نویسد: «ابوبکر/ابومحمد عبدالله بن عبیدالله بن ابی ملیکة القرشی، التیمی، المکی، امام، حجت، حافظ [حدیث] و فقیه توانمند بود. او سی تن از صحابه را درک کرد. ابن زبیر او را به قضاوت گمارد» (ذهبی، سیر أعلام النبلاء، ج5، ص88)) می گوید: «در نامه ای به ابن عباس از او درخواست کردم که برایم نامه ای بنویسد...، ابن عباس گفت که قضای علی - رضی الله عنه - را بیاورند. سپس شروع کرد به نوشتن مطالبی از آن...» (مسلم بن الحجاج، صحیح مسلم، ج1، ص24). این نشان می دهد که مسائل و قضاوت های آن حضرت در کتابی جمع آوری شده و در محافل علمی آن دوران، مورد مراجعه فقها بوده است.

کتاب أقضیة علی علیه السلام، کتابی است حاوی دستورات قضایی حضرت علی علیه السلام که به احتمال برخی نوشته اصبغ بن نباته بوده است؛ گفته می شود این کتاب مبنای عمل اهل بیت^ بوده است (ضاهر، أقضیة الخلیفة الراشد، علی بن ابی طالب، ص98). ابن قیم در کتاب خود الطرق الحکمیة فی السیاسة الشرعیة، در موارد بسیاری قضاوت های حضرت علی علیه السلام را نقل می کند و به دانش فراوان و بی مانند حضرت استناد می کند، علاوه بر این در چند مورد، با این عبارت که «در کتاب أقضیة علی، دیدم که ...» به بیان قضاوت های حضرت علی علیه السلام می پردازد (ر.ک: ابن قیم الجوزیة، الطرق الحکمیة فی السیاسة الشرعیة، ص45و54و176).

3. پایه گذاری علوم اسلامی

اشاره

چنان که جرج جرداق نوشته: علی بن ابی طالب قطب اسلام و سرچشمه معارف و علوم عرب بود، دانشی در عرب وجود ندارد، مگر آن که اساسش را علی پایه گذاری کرده یا در وضع آن، سهیم و شریک بوده است (جرداق، امام علی علیه السلام صدای عدالت انسانی،

ص: 75

ص165). برهمین اساس، خواجه نصیرالدین طوسی در تجریدالإعتقاد می نویسد: همه فضلا در همه علوم به علی علیه السلام استناد می کردند (طوسی، تجریدالإعتقاد، ص266؛ هم چنین ر.ک. قوشچی، شرح تجریدالإعتقاد، ص377).

الف) علم فقه و حقوق

علمای شیعه و اهل سنت روایت کرده اند که پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) در مورد علی علیه السلام فرمود: «أَقْضَاکُمْ عَلِیٌّ» (الطبری، الریاض النضرة فی مناقب العشرة، ج3، ص167؛ احمدبن حنبل، المسند، ج1، ص83و111؛ طوسی، تجرید الإعتقاد، ص266؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج42، ص1؛ امینی، الغدیر، ج3، ص140-141). عبداللَّه بن مسعود گوید: ما در صحبت هایی که با هم داشتیم می گفتیم که داناترین اهل مدینه به امر قضاء علی بن ابی طالب علیه السلام است (ابن اثیر، أسدالغابة، ج4، ص22؛ ابن عبدالبر، الإستیعاب، ج3، ص1103). از خود امام نیز روایتی است که می فرمود: به خدا سوگند اگر تکیه گاه (کرسی قضاوت) برایم فراهم شود، در میان اهل تورات طبق توراتشان و اهل زبور براساس زبورشان، اهل انجیل موافق انجیلشان و اهل قرآن به قرآنشان حکم می کردم (قوشچی، شرح تجریدالإعتقاد، ص377). و قضا به معنای فقه است، بنابراین، فقیه ترین آن ها علی علیه السلام بوده است (العزیزی، الإمام علی أسد الإسلام وقدیسه، ص75). برهمین اساس، فقهای صحابه، مانند عبداللَّه بن عباس، از علی علیه السلام علم فقه را گرفته اند (مجلسی، بحارالأنوار، ج41، ص141. نویسنده نامعلوم أخبار الدولة العباسیة در ذکر علم عبدالله بن عباس از کسب علم و شاگردی ابن عباس در محضر امام علی سخن رانده است (مجهول، أخبار الدولة العباسیة، ص28). ابن عباس می گوید: «هرگاه چیزی برای ما از علی علیه السلام ثابت می شد، به سخن دیگری عدول نمی کردیم» (ابن عبدالبر، الإستیعاب، ج3، ص1104؛ النووی، تهذیب الأسماء و اللغات، ج1، ص317)).

از عمربن خطاب نقل است که می گفت: «لَایفْتینَّ أَحَدٌ فِی الْمَسْجِدِ وَ عَلِیٌّ حَاضِرٌ» (امینی، الغدیر، ج3، ص98). وقتی علی علیه السلام در مسجد حاضر است، هیچ کس حق فتوا دادن را

ص: 76

ندارد. به نقل منابع، عمر بر بالای منبر با تعبیر «أقضانا علی» حضرت علی علیه السلام را در امر قضاوت برتر از همه صحابه می داند (الإصبهانی، الطبقات الکبری، ج2، ص339؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج3، ص1104). چنین اذعان هایی از سوی عمر بیانگر این است که تنها مرجع علوم فقهی و معارف اسلامی در بین بزرگان صحابه، حضرت علی علیه السلام بوده است. ابن ابی الحدید در مقدمه شرح نهج البلاغه می نویسد:

«از جمله علوم، علم فقه است که امام علی علیه السلام اصل و اساس آن بوده است و هر صاحب فقهی در اسلام از فقه او بهره برده و به او منتهی می شود. اصحاب ابی حنیفه مانند ابی یوسف و محمّد و امثال آن دو فقه را از ابی حنیفه گرفته اند. شافعی از محمّدبن حسن گرفته است که فقه او نیز به ابی حنیفه برمی گردد و هم چنین احمدبن حنبل که نزد شافعی تعلیم دیده است، علوم فقهی اش باز هم به ابی حنیفه برمی گردد و ابوحنیفه از جعفربن محمد علیه السلام و جعفر از پدرش که نهایت امر به خود علی علیه السلام می رسد، آموخته است. و امّا مالک بن انس این علم را از ربیعه و ربیعه از عکرمه و عکرمه از عبداللَّه بن عباس و عبداللَّه بن عباس از علی علیه السلام گرفته است و اگر فقه شافعی را از مالک بدانیم، باز هم نتیجه این خواهد شد که منبع اصلی فقه شافعی علی علیه السلام است. در هر حال این فقهای چهارگانه که صاحب مذاهب چهارگانه اهل سنت می باشند، آبشخور علوم فقهی شان به کوثر زلال علم امام علی علیه السلام منتهی می شود. و امّا منبع و مرجع فقه شیعه پر واضح و مسلّم است» (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج1، ص17).

ب) علم تفسیر

از جمله علوم دیگری که علی علیه السلام سرآغاز آن بود، علم تفسیر قرآن است. وی نخستین کسی بود که پس از رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) به تفسیر قرآن پرداخت و لقب «صدرالمفسرین» شایسته ایشان است (سیوطی، الإتقان، ج4، ص233؛ صدر، تأسیس الشیعة لعلوم الإسلام، ص316- 318).

ص: 77

پس از رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) حقایق بی کران قرآن در اختیار علی علیه السلام بود و دیگران برای تفسیر قرآن به علی علیه السلام رجوع می کردند. بزرگ ترین مفسران صحابه پس از حضرت علی علیه السلام مانند ابن عباس، ابن مسعود و اُبیّ بن کعب نیز به علم امام علی علیه السلام در زمینه تفسیر اعتراف کرده، دانش خود را وام دار ایشان می دانند (ذهبی، التفسیر و المفسرون، ج1، ص60 -62).

روایات فراوانی در منابع متعدد، هم چون: الإتقان، مجمع البیان، بحارالأنوار، التفسیر و المفسرون و ... درباره علم و آگاهی بی نظیر علی علیه السلام از تفسیر قرآن، آگاهی از ظاهر و باطن آیات، شأن نزول و محل نزول آیات و ... آمده است (حجتی، سه مقاله در تاریخ تفسیر و نحو، ص82 -86). سلیم بن قیس گوید: امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: خدای را سوگند هیچ آیه ای بر پیامبر در شب و روز و آسمان و زمین و دنیا و آخرت و بهشت و دوزخ و دشت و کوه و روشنایی و ظلمت نازل نشد، جز آن که آن را برای من خواند و تأویل و تفسیر و محکم و متشابه آن را به من آموخت و من آن را نوشتم (مجلسی، بحارالأنوار، ج40، ص139). پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) با وصف همراهی امام علی علیه السلام و قرآن، شایسته ترین تعبیر را درباره علم امام علی علیه السلام به قرآن وصف کرده، فرموده است: «علیّ مع القرآن والقرآن مع علیّ» (الإربلی، کشف الغمة فی معرفة الأئمة، ج1، ص142).

غالب بزرگان صحابه در فهم مسائل پیچیده و مشکلات به علی علیه السلام مراجعه می کردند، زیرا به اتفاق همه صحابه (کسانی چون عبدالله بن عباس، عبدالله بن مسعود، ابیّ ابن کعب و زیدبن ثابت از این جمله اند و همگی به پیشگام بودن امام علی علیه السلام در این عرصه اعتراف دارند.) و کلّیه محقّقان اسلامی، علی عالم ترین اصحاب پیغمبر در فهم قرآن بوده است، چون افزون بر فتوی بر طبق کتاب خدا، به اسرار و رموز و تأویل آن آگاه و اعلمیت او در این مسائل و هرگونه مطالب، محرز بوده است (حجتی، سه مقاله در تاریخ تفسیر و نحو، ص84). به اذعان قاطبه دانشمندان مسلمان، ابن عباس مهم ترین مفسر قرآن در میان اصحاب پیامبر بود؛ ابن سعد در روایاتی از قول دانشمندان گذشته او را «ترجمان القرآن» خوانده است (الإصبهانی، الطبقات الکبری، ج2، ص338). ازاین رو، وقتی به کتاب های

ص: 78

تفسیری نگاه می کنیم، بیشتر روایات تفسیری از قول عبدالله عباس نقل شده است؛ با این حال، او شاگرد و همنشین امیرمؤمنان علیه السلام بوده است. خود او نیز اعتراف کرده است که «بیشتر آن چه در تفسیر فرا گرفته ام از علی بن ابی طالب علیه السلام است.» حتی هنگامی که از او پرسیدند: علم تو در مقایسه با علم پسر عمویت چگونه است؟ گفت: «علم من در مقابل او، مانند قطره ای است از دریای بی کران» (ابن طاووس، سعد السعود للنفوس منضود، ص285).

ج) علم نحو

از دیگر علومی که امام علی علیه السلام پایه گذار آن بود، علم نحو و قواعد عربی را می توان نام برد (همایی، تاریخ علوم اسلامی (تقریرات استاد علامه جلال الدین همایی)، ص6). به نقل ابن ابی الحدید «همه مردم نیک می دانند که علی علیه السلام کسی بود که علم نحو را بنیان نهاد و جوامع و اصول آن را بر ابوالاسود دوئلی املا فرمود» (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج1، ص6).

پس از رحلت پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) به دلیل گسترش قلمرو حکومت اسلامی و اختلاط اعراب با ملت های دیگر، گاه کلماتی برخلاف قاعده صحیح بر زبان اعراب جاری می شد. ابوالاسود دوئلی (وفات 69ق) این مطلب را بر حضرت علی علیه السلام عرضه کرد و این جریان باعث تدوین علم نحو شد (اصفهانی، الأغانی، ج12، ص299؛ ذهبی، سیر أعلام النبلاء، ج4، ص84؛ سیوطی، تاریخ الخلفاء، ص213؛ صدر، تأسیس الشیعة لعلوم الإسلام، ص40؛ معارف، پژوهشی در تاریخ قرآن کریم، ص465). دلیل نامگذاری این علم به «نحو» این است که وقتی امیرالمؤمنین علیه السلام قواعد آن را به ابوالاسود دوئلی آموخت، به او فرمود: «اُنحُ علی هذا»؛ «به این روش برو.» ابن ندیم می نویسد: علم نحو را از آن رو بدین اسم نامیده اند که علی علیه السلام از ابوالاسود دوئلی، که آن حضرت اصول و قواعد نحو را به او آموخته بود، درخواست که به نحو آن چه او تاسیس کرده، چیزی درست کند و بنویسد. به هر روی، چون ابوالاسود در رقعه ای چند قائده ای به هم رساند، امام به او فرمود: «ما احسن هذا النحو؛ چقدر این شیوه پسندیده است.» از آن رو این دانش نحو نام گرفت (ابن ندیم، الفهرست، ص46).

ص: 79

د) علم کلام

عصر رسالت نخستین مرحله ای بود که دانش کلام ظهور کرد و دلیل آن نیز روایاتی بود که از حضرت رسول(صلی الله علیه و آله وسلم) در باب توضیح و دفاع از عقاید دینی وجود داشت. مرحله دوم این دانش بعد از رحلت پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) آغاز شد که بحث های کلامی به صورت آموزش، مناظره و مجادله، پرسش و پاسخ بود. حضرت علی علیه السلام نخستین کسی بود که در سخنانش به عمده مسائل کلامی چون توحید، صفات خدا قضا و قدر، جبر واختیار و... پرداخته است (محرمی، امامان و علوم اسلامی، ص244). آن حضرت پس از پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) مهم ترین مدافع فکری و عقیدتی اسلام بود، همواره در مقابل اهل کتاب از اسلام دفاع می کرد و به پرسش ها و شبهه های آنان پاسخ می گفت (مطهری، سیری در نهج البلاغه، همان، ص47).

عبدالقاهر بغدادی می نویسد: نخستین متکلم اهل سنت از صحابه علی بن ابی طالب است؛ به سبب مناظره اش با خوارج در مسائل وعد و وعید و مناظره اش با قدریه درباره قضا، قدر، مشیت و استطاعت... قدریه ادعا کرده اند علی علیه السلام از آن هاست و رهبر آنان واصل بن عطا، مذهبش را از محمد و عبدالله پسران علی گرفته است (بغدادی، اصول الدین، ص321). در پاسخ برخی که کلام شیعی را متأثر از کلام اعتزالی می دانند، باید گفت حضرت علی علیه السلام، و شیعیانی چون رشید هجری، کمیل، میثم تمّار در بحث های کلامی پیشینه ای قدیم تر از اهل سنت دارند؛ چرا که معتزله در آغاز قرن دوم هجری در بصره و اشاعره در نیمه دوم قرن سوم هجری ظهور کرد، حال آن که پس از رحلت رسول اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) در سال دهم هجرت، مباحث کلامی از سوی امیرمؤمنان علیه السلام و تابعان او در میان مسلمانان رایج گشته بود. علی علیه السلام پس از پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) این وجه از تفکر یا شاخه ای از علوم را بنیاد نهاده و توسعه داده و تعمیق بخشید. ازهمین رو به عنوان نخستین متکلم اسلامی شهرت یافته است (امین عاملی، اعیان الشیعة، ج1، ص190؛ کاشفی، «تأثیر امام علی علیه السلام بر فرهنگ و تمدن اسلامی»، ص341؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج1، ص17؛ نعمه، فلاسفة الشیعة، ص43).

ص: 80

ه- ) علم قرائت

امام علی علیه السلام یکی از بهترین و باسابقه ترین قاریان قرآن بود (مجلسی، بحارالأنوار، ج40، ص41؛ تقی زاده داوری، تصویر امامان شیعه در دائرةالمعارف اسلام، ص3؛ رستمی، شیعه و قرآن، ص238). چنان که ذهبی نام و شرح حال آن حضرت را در ردیف قاریان طبقه اول ثبت کرده است (ذهبی، معرفة الکبار القراء علی الطبقات والأعصار، ص30). هم چنین شماری از مؤلفان درباره قرءات قرآنی گفته اند که قرائت حفص از عاصم (یکی از قرّاء سبعه) که از اعصار نخستین اسلامی قرائت رایج قرآن بوده، درواقع قرائت امام علی علیه السلام است که عاصم بن بهدله از ابوعبدالرحمن سُلَمی و سلمی از امام علی علیه السلام فراگرفته بود (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج1، ص18؛ ابن ندیم، الفهرست، ص35؛ معرفت، التمهید فی علوم القرآن، ج2، ص232). هرچند برخی شیعیان قرائت عاصم را به عنوان قرائت امام علی علیه السلام به رسمیت نمی شناسند (ر.ک: مدرسی طباطبائی، میراث مکتوب شیعه از سه قرن نخستین هجری، ص24-25). یک دانشمند سنی به نام ابوطاهر عبدالواحدبن عمر بغدادی بزّاز کتابی درباره قرائت امام علی علیه السلام نوشته بود (نجاشی، فهرست أسماء مصنفی الشیعة (رجال نجاشی)، ص247).

4. مرکزیت علمی کوفه و تربیت شاگردان

کوفه از مراکز علمی تأثیرگذار و از نخستین محافل آموزش مسائل دینی و ادبی در تاریخ متقدم اسلامی است (غنیمه، تاریخ دانشگاه های بزرگ اسلامی، ص384) که آموزه های امام علی علیه السلام و ابن مسعود پایه نخستین این آموزش ها بوده است (خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج13، ص334). ابن مسعود نخستین معلم کوفه بود که به مردم قرآن آموخت (الإصبهانی، الطبقات الکبری، ج3، ص218). براین اساس، محققان اهل سنت معتقدند ابن مسعود مؤسس مدرسه علمی کوفه است (ابن حجر عسقلانی، الإصابة فی تمییز الصحابة، ج1، ص59). با این نقش علمی ای که ابن مسعود در کوفه داشت؛ همواره

ص: 81

خود را در مقابل علی علیه السلام و علم وی خاضع نشان می داد (ر.ک. الإصبهانی، الطبقات الکبری، ج2، ص338؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج42، ص400- 401و408؛ شوشتری، إحقاق الحق، ج17، ص425؛ ابن عقده، فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام، ص45؛ الطبری، ریاض النضرة فی مناقب العشرة، ج3، ص200؛ الإربلی، کشف الغمة فی معرفةالائمة، ج1، ص106و132).

یک از اقدامات اساسی تربیت شاگردانی بود که معارف ناب اسلامی را از راه نقل حدیث و ایراد خطابه و برپایی حلقه های درس در میان مردم گستراندند (شمس الدین، حرکةالتاریخ عندالإمام علی علیه السلام، ص50). امام علی علیه السلام چون ابوالأسود دوئلی، علی بن ابی رافع (علی ابن ابی رافع مهردار و مسئول بیت المال امام علی بود (ر.ک. داداش نژاد، خاندان های شیعه؛ خاندان ابورافع، ص34).) عبیدالله بن ابی رافع (عبیدالله بن ابی رافع صحابی مشهور و کاتب امام علی علیه السلام و از کارگزاران حکومتی ایشان بود (الإصبهانی، الطبقات الکبری، ج4، ص74؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج3، ص183؛ داداش نژاد، خاندان های شیعه؛ خاندان ابورافع، ص21).)، سلمان فارسی و حارث همدانی (ر.ک. کاشفی، «تأثیر امام علی علیه السلام بر فرهنگ و تمدن اسلامی»، ص322). کوفه را به مرکز علمی تبدیل کرد و مکتب علمی کوفه را بنا نهاد (در این زمینه ر.ک. «جایگاه امام علی علیه السلام در نشر علوم دین در مراکز علمی جامعه اسلامی قرن اول»، ص7-28). هم چنین موقعیت جغرافیایی کوفه سبب شد در کنار سایر شهرهای عراق، مأمنی برای جذب متفکران نبطی، سریانی، ایرانی شود (محرمی، نقش امامان شیعه در شکل گیری و گسترش تمدن اسلامی، ص225).

5. رهنمودهای علمی و ترویج خردگرایی

الف) ترویج علم در جامعه

حرکت به سوی علم و عقلانیت، حرکت به سمت کمال مطلق است. انسان ها به اندازه بزرگی آرمانی که دارند، پیشرفت می کنند و راه رسیدن به آرمان بزرگ اسلامی از طریق عقل

ص: 82

و علم میسر می شود. هرچه انسان آگاهی بیشتری به حقایق و علوم داشته باشد، از ناآگاهی دیگران بیشتر رنج می برد؛ علی علیه السلام از جمله این انسان هاست. او که در علم و خرد، انسان بی همتاست، بر ناآگاهی افراد نادان شورید و با اندیشه های متعالی خود تحولی نوین در حیطه دانش و علم افزایی بشر پدید آورد و در این راه دیگران را به پیروی از خود فراخواند. ایشان علم را سلطان و عامل پیش برندگی و پیش روندگی جامعه می داند (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج20، ص319).

یکی از اقدامات مهم حکومتی امیرمؤمنان علیه السلام ایجاد یک بینش مبتنی بر علم در بین عموم مردم بود؛ اهمیت این موضوع را در این جمله امام علی علیه السلام خطاب به یکی از یاران با وفای خویش، کمیل بن زیاد نخعی، می توان فهمید:

«یا کُمَیلُ، الْعِلْمُ خَیرٌ مِنَ الْمَالِ، الْعِلْمُ یحْرُسُکَ وَأَنْتَ تَحْرُسُ الْمَالَ، وَالْمَالُ تَنْقُصُهُ النَّفَقَةُ وَ الْعِلْمُ یزْکُوا عَلَی الْإِنْفَاقِ، وَصَنِیعُ الْمَالِ یزُولُ بِزَوَالِهِ»؛ «(کمیل بن زیاد گوید: امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام دستم را بگرفت و مرا به طرف بیابان برد، چون به صحرا رسید، آهی از صمیم جان برکشید و گفت:)؛ ای کمیل! دانش بهتر از مال است، زیرا علم، نگهبان تو است و مال را تو باید نگهبان باشی، مال با بخشش کاستی پذیرد، امّا علم با بخشش فزونی گیرد و مقام و شخصیتی که با مال به دست آمده با نابودی مال، نابود می گردد.» (شریف رضی، نهج البلاغه، حکمت 147، ص660. برای توضیح بیشتر ر.ک. ابن واضح یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج2، ص122؛ العاملی، منیةالمرید، ص76-77).

حضرت بر این عقیده است که کارها در سطح فردی و جمعی باید دارای مبنای علمی بوده و از یک شناخت عمیق علمی نشئت گرفته باشد؛ در غیر این صورت، آن کار موجب گمراهی می شود (تمیمی آمدی، غررالحکم و دررالکلم، ج4، ص239). در جای دیگر همین مفهوم را قابل درک تر و ملموس تر برای مردم بیان کرده تا بفهماند که علم باید با زندگی آنان عجین گردد و این که انسان در تمام مراحل زندگی به شدت به آن ها نیازمند است؛ امام علی علیه السلام علم را چراغ عقل می داند و می فرماید: «تعجب می کنم که مردم وقتی

ص: 83

شب غذایی جلوشان می گذارند چراغ روشن می کنند تا ببیند چه چیزی در شکم خود داخل می کنند، ولی به غذای روح اهتمام نمی ورزند به این که به وسیله علم چراغ خردهایشان را روشن کنند، تا از پیامدهای جهالت در امان بوده و اعمال و اعتقاداتشان از گناهان مصون بماند.» (شیخ الإسلامی، هدایة العلم فی تنظیم غررالحکم، ص422).

ب) تعلیم و تعلّم

خداوند سبحان پیش از آن که از جاهلان پیمان تعلم بگیرد، از اهل علم تعهد تعلیم اخذ کرده: «مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَی أَهْلِ الْجَهْلِ أَنْ یتَعَلَّمُوا، حَتَّی أَخَذَ عَلَی أَهْلِ الْعِلْمِ أَنْ یعَلِّمُوا»؛ «خدا از مردم نادان عهد نگرفت که بیاموزند تا آن که از دانایان عهد گرفت که آموزش دهند.» (شریف رضی، نهج البلاغه، حکمت 478، ص743)، و دانش آن ها را دِینی برعهده آنان قرار داده است که باید ادا گردد: «مَعْرِفَةُ الْعِلْمِ دِینٌ یدَانُ بِهِ، بِهِ یکْسِبُ اَلْإِنْسَانُ اَلطَّاعَةَ فِی حَیاتِهِ»؛ «شناخت علم راستین (علم الهی) آیینی است که با آن پاداش داده می شود و انسان در دوران زندگی با آن خدا را اطاعت می کند.» (شریف رضی، همان، حکمت 147، ص661).

از این رو، امیرالمؤمنین علیه السلام یکی از وظایف اصلی کارگزاران دستگاه حکومتی خویش (قُثَم بن عباس در مکه) را تعلیم جاهلان می داند: «وَعَلِّمِ الْجَاهِلَ»؛ «ناآگاه را آموزش ده.» (شریف رضی، همان، نامه 67، ص609). در این صورت جاهل متعلم نظیر عالم خواهد بود: «سَلْ تَفَقُّهاً، وَلَا تَسْأَلْ تَعَنُّتاً، فَإِنَّ الْجَاهِلَ الْمُتَعَلِّمَ شَبِیهٌ بِالْعَالِمِ»؛ «برای فهمیدن بپرس، نه برای آزاردادن که نادانِ آموزش گیرنده، همانند داناست.» (شریف رضی، همان، حکمت 320، ص707).

حضرت به جابربن عبدالله انصاری نیز می فرماید: «یا جَابِرُ، قِوَامُ الدِّینِ وَ الدُّنْیا بِأَرْبَعَةٍ، عَالِمٍ مُسْتَعْمِلٍ عِلْمَهُ، وَجَاهِلٍ لَا یسْتَنْکِفُ أَنْ یتَعَلَّمَ، وَجَوَادٍ لَا یبْخَلُ بِمَعْرُوفِهِ، وَفَقِیرٍ لَا یبِیعُ آخِرَتَهُ بِدُنْیاهُ»؛ «ای جابر! استواری دین و دنیا به چهار چیز است: عالمی که به علم خود عمل کند و جاهلی که از آموختن سرباز نزند، بخشنده ای که در بخشش بخل نورزد و فقیری که آخرت را به دنیا نفروشد.» (شریف رضی، همان، حکمت 372، ص719).

ظرف دانش، جان مجرد انسانی است که با افزایش مظروف، گنجایش آن افزوده

ص: 84

می گردد: «کُلُّ وِعَاءٍ یضِیقُ بِمَا جُعِلَ فِیهِ، إِلَّا وِعَاءَ الْعِلْمِ فَإِنَّهُ یتَّسِعُ بِهِ»؛ «هر ظرفی با ریختن چیزی در آن پر می شود، جز ظرف دانش که هرچه در آن جای دهی، وسعتش بیشتر می شود.» (شریف رضی، همان، حکمت 205، ص673). لذا طبق فرمایش پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم)، طلب علم محدود به هیچ زمانی نخواهد بود: «أُطلُبُوا العِلمَ مِنَ المَهدِ إِلَی اللَحدِ» (پاینده، نهج الفصاحه، ح327، ص64). چه این که منحصر به هیچ زمینی نخواهد بود: «أُطلُبُوا العِلمَ وَلَو بِالصیّنِ» (پاینده، همان، ح324).

حضرت در تشویق تعلم می فرماید: «فَبَادِرُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِ تَصْوِیحِ نَبْتِهِ، وَمِنْ قَبْلِ أَنْ تُشْغَلُوا بَأَنْفُسِکُمْ عَنْ مُسْتَثَارِ الْعِلْمِ مِنْ عِنْدِ أَهْلِهِ»؛ «به سوی کشتزارهای دانش بشتابید، پیش از آن که بوته آن خشک شود و پیش از آن که به خود بپردازید و فرصت گرفتن علم از منبع و اهل آن را از دست دهید.» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 105، ص195).

مسئله تعلیم و تعلم چنان ارزشی نزد امیرالمؤمنین علیه السلام داشت که افزون بر سفارش به دیگران، خود نیز مجلس درس داشت. امام باقر علیه السلام می فرماید: هنگامی که علی علیه السلام نماز صبح را به جا می آورد، تا طلوع خورشید در حال تعقیب نماز بود؛ هنگام طلوع خورشید تهی دستان و مستمندان و دیگر قشرهای مردم نزد او جمع می شدند و او به آنان دین شناسی و قرآن می آموخت و در ساعتی خاص از این جلسه برمی خاست (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج4، ص109).

ج) ارج نهادن به مقام دانشمندان

علی علیه السلام در بیان شیوایی در مورد مقام دانشمندان می فرماید:

«یا کُمَیلَ، هَلَکَ خُزَّانُ اْلأَمْوَالِ وَهُمْ أَحْیاءٌ وَالْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَابَقِیَ الدَّهْرُ. أَعْیانُهُمْ مَفْقُودَةٌ، وَأَمْثَالُهُمْ فِی الْقُلُوبِ مَوْجُودَةٌ....»؛ «ای کمیل! مال اندوزان اگرچه به ظاهر در قید حیاتند، امّا در واقع مرده هستند، و دانشمندان تا روزگار پابرجاست، باقی و پایدار هستند، گرچه وجود ظاهری آن ها از بین رفته است، امّا نام و نشانه های آن ها در دل ها جاودانه است» (شریف رضی، همان، حکمت 147، ص661).

ص: 85

امام علی علیه السلام علما را فرمانروایان بر مردم می داند: «الْعُلَمَاءُ حُکَّامٌ عَلَی النَّاسِ» (نوری، مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج 17، ص321؛ حکیمی، الحیاة، ج 2، ص449)؛ یعنی مردم باید که حکم ایشان را قبول کنند و از آن تجاوز نکنند (خوانساری، شرح غررالحکم و دررالکلم، ج 1، ص137).

امام علیه السلام در خطبه «شقشقیه» نیز در این زمینه (حق حاکمیت علما بر مردم) می فرماید: ... اگر نبود پیمانی که خداوند از علمای امت گرفته که در برابر پرخواری ستمگران و گرسنگی ستمدیدگان سکوت نکنند، من افسار شتر خلافت را رها می ساختم و از آن صرف نظر می نمودم و پایان آن را با جام آغازش سیراب می کردم؛ آن وقت (خوب) می فهمیدید که دنیای شما در نظر من از آب بینی بز بی ارزش تر است.» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 3، ص48).

امام علی علیه السلام در منشور حکومتی اش (نامه مالک اشتر) (از معروف ترین نامه های حضرت، نامه 53 نهج البلاغه ایشان خطاب به مالک اشتر است که می توان آن را منشور حکومتی ایشان دانست. جرج جرداق مسیحی، در کتاب امام علی علیه السلام؛ صدای عدالت انسانی، با مقایسه بین منشور مالک اشتر و منشور سازمان ملل، از چهار جهت، اوّلی را بر دیگری برتری داده است: یکی این که حضرت علی علیه السلام منشور خود را در بیش از هزارسال پیش نوشته است، زمانی که هنوز علم و دانش این اندازه وسعت پیدا نکرده بود؛ دوم این که علی علیه السلام آن را به تنهایی نوشت، ولی وقتی که خواستند منشور سازمان ملل را بنویسند، آرای متفکرین و نویسندگانِ سراسر دنیا را جمع کردند و بعد از حک و اصلاح و آن هم در عرض چندسال منشور موردنظر را نوشتند؛ سوم این که علی علیه السلام منّتی بر سر مردم نگذاشت و منشور را نوشت و آن را با کمال تواضع در اختیار مالک اشتر گذارد، ولی نویسندگان منشور سازمان ملل، همه مردم را وام دار خود دانسته و می دانند؛ و بالاخره چهارم و مهم تر از همه این که حضرت علی علیه السلام این را نوشت و تا آخرین قطره خون به پای آن ایستاد و عمل کرد، ولی هنوز مرکب منشور سازمان ملل خشک نشده بود که همان نویسندگان و پشتیبانان آن ها

ص: 86

خون ها ریختند و فسادها برانگیختند)، در بیان لزوم مشورت با دانشمندان به مالک می فرماید: «وَأَکْثِرْ مُدَارَسَةَ الَعُلَمَاءِ، وَمُنَاقَشَةَ الْحُکَمَاءِ، فِی تَثْبِیتِ مَا صَلَحَ عَلَیهِ أَمْرُ بِلاَدِکَ، وَإِقَامَةِ مَا اسْتَقَامَ بِهِ النَّاسُ قَبْلَکَ»؛ «با دانشمندان، فراوان گفت وگو کن و با حکیمان فراوان بحث کن، که مایه آبادانی و اصلاح شهرها و برقراری نظم و قانونی است که در گذشته نیز وجود داشت.» (شریف رضی، نامه53، ص573).

د) خردورزی

اگر کسی خواهان آن است که به جنبه عقلانیت و خردمحوری مکتب اهل بیت علیهم السلام آگاه شود و نقش آفرینی آن ها در تمدن اسلامی در حوزه خردگرایی را مرور کند، کافی است که به خطبه ها و سخنان توحیدی و آموزه های خداشناسی و هستی شناسی و معرفت شناسی امام علی علیه السلام در نهج البلاغه آگاه شود، نکته مهمی که در سخنان و خطبه های امیر خردمندان علی علیه السلام جلوه ای ویژه دارد و بیانگر عقلانیت ژرف ایشان است.

در سخنان گهربار ایشان، از عقل، به منشأ شرافت و شخصیت انسانی، زیور و زینت آدمی، ریشه و سرچشمه همه خوبی ها، عامل سعادت انسانی، ابزار و سلاح همه کارها، درمان و علاج ناکامی ها، حیات و زندگی روح، اصل و ریشه دانش و انگیزه فهم و درک انسان و در یک جمله سرچشمه ادب و دین داری و تعهد و ایمان یاد شده است (خوانساری، شرح غررالحکم و دررالکلم، ج1، ص210). تمام این تجلیل ها از عقل، نشانه ارج و عظمتی است که آن حضرت برای به کارگیری آن در حیات و زندگی انسان ها قائل است.

تمام تلاش امام علی علیه السلام این بود که انسان ها را آگاه نموده و خرد خفته آنان را بیدار کرده و آن را بر تفکرات و اعمال انسان حاکم قرار دهد و یکی از امتیازهای برجسته حکومت علوی، اهمیت دادن به خردگرایی در موضوعات عقیدتی و شناخت وظایف و تکالیف است. از این رو، گفتار و کردار امیرمؤمنان علیه السلام از مهم ترین منابع ناب است که همگان را به تفکر و پیشه ساختن بینش فرمان می دهد (کاشفی، «تأثیر امام علی علیه السلام بر فرهنگ و تمدن اسلامی»، ص316).

ص: 87

نتیجه

امام علی علیه السلام از چنان مرتبه علمی بهره مند است که دوست و دشمن به شخصیت علمی ایشان اعتراف کرده اند. هرچند گستره علم امام علی علیه السلام قابل احصا نیست، لکن از میان سخنان ایشان، که به مناسبت های مختلف فرموده است، می توان به علوم جامع نزد ایشان پی برد.

امام علی علیه السلام جزء نخستین گردآورندگان و مؤلفان علوم اسلامی محسوب می شود و آثار بسیاری به ایشان منسوب است. کتاب هایی را که به حضرت نسبت داده اند، برخی نگارش خودشان بوده و برخی را از سخنان ایشان گردآوری نموده اند و برخی را هم آن حضرت املاء کرده و دیگران نوشته اند. مصحف، کتاب علی، مسند، نهج البلاغه، احکام الدیات و کتاب السنن الأحکام و القضایا از آثار منتسب به امام علی علیه السلام است.

علی علیه السلام در پایه گذاری برخی از علوم نیز نقش اساسی داشته است که علم فقه، تفسیر، کلام، نحو و قرائت از آن جمله اند. در کنار این، امام علی علیه السلام با رویکرد علمی و تربیت شاگردانی چون ابوالأسود دوئلی، علی بن ابی رافع، عبیدالله بن ابی رافع، سلمان فارسی و حارث همدانی، کوفه را به مرکز علمی تبدیل کرد و مکتب علمی کوفه را بنا نهاد.

رهنمودهای علمی امام علی علیه السلام و توجه به تعلیم و تعلم، ارج قائل شدن به مقام شامخ دانشمندان و ترویج خردگرایی از امتیازهای برجسته حکومت علوی است که در گسترش علم و دانش و شکل گیری تمدن اسلامی بسیار تأثیرگذار بوده است.

ص: 88

منابع

نهج البلاغة، سید رضی، ترجمه محمد دشتی، قم: نشر مشهور، 1379 ش.

1. ابطحی، سیدعبدالحمید، «جایگاه امام علی علیه السلام در نشر علوم دین در مراکز علمی جامعه اسلامی قرن اول»، فصلنامه فرهنگ و تمدن اسلامی، سال چهارم، ش 10، بهار 1392، ص 7- 28.

2. ابن تیمیة، احمدبن عبد الحلیم، منهاج السنة النبویة، تحقیق: محمد رشاد سالم، مؤسسة قرطبة، 1406ق.

3. ابن عبدالبر، یوسف بن عبدالله بن محمد، الإستیعاب فی معرفةالأصحاب، تحقیق: علی محمد البجاوی، بیروت، دارالجیل، 1412ق/1992م.

4. ابن عبدربّه، احمدبن محمد، العقد الفرید، قاهره، انتشارات دارالکتب العربیة.

5. ابن واضح یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، وزارت فرهنگ و آموزش عالی، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1366ش.

6. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق: محمدابوالفضل ابراهیم، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1385ق/ 1965م.

7. ابن اثیر، أسدالغابة، بیروت، دار احیاء التراث العربی، بی تا.

8. ابن جوزی، سبط، تذکرة الخواص، بیروت، موسسة اهل البیت، 1401ق/1981م.

9. ابن حجر عسقلانی، شهاب الدین، الإصابة فی تمییز الصحابة، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1415ق.

10. ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، بیروت، دار صادر، بی تا.

11. ابن طاووس، علی بن موسی، سعدالسعود للنفوس منضود، قم، دار الذخائر، بی تا.

12. ابن عبدالبر، یوسف بن عبدالله بن محمد، الإستیعاب فی معرفة الأصحاب، مصر، مطبعة المصطفی، 1358ق.

13. ابن عساکر، علی بن حسن بن هبةالله بن عبدالله، تاریخ مدینه دمشق، تحقیق: علی شیری، بیروت، دارالفکر، 1417ق/1996م.

14. ابن عقده، فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام، قم، دلیل ما، 1424ق.

15. ابن قیم الجوزیة، محمدبن أبی بکربن أیوب بن سعد شمس الدین، الطرق الحکمیة فی السیاسة الشرعیة، مکتبة دار البیان، بی تا.

ص: 89

16. ابن ندیم، محمدبن اسحاق، الفهرست، تحقیق: رضا تجدد، تهران، مولف، بی تا.

17. احمدبن حنبل، المسند، بیروت، دارصادر، 1969م.

18. احمدی میانجی، علی، مکاتیب الرسول، قم، دارالحدیث، 1998م.

19. احمدی ندوشن، محمدرضا، «حیات علمی امام علی علیه السلام از منظر اندیشمندان غیرمسلمان و مستشرقان»، دوفصلنامه تاریخ در آینه پژوهش، سال هشتم، ش 3، پائیز و زمستان 1390، ص49-70.

20. الإربلی، ابی الحسن علی بن عیسی بن ابی الفتح، کشف الغمّة فی معرفةالأئمة، بیروت، دارالکتاب الاسلامی، بی تا.

21. استادان دانشکده علوم حدیث، مباحث مقدمی علوم حدیث، قم، موسسه علمی و فرهنگی دارالحدیث، 1390ش.

22. الإصبهانی، احمدبن عبدالله، حلیة الأولیاء و طبقات الأصفیاء، بیروت، دارالکتاب العربی، 1405ق.

23. اصفهانی، ابوالفرج، الأغانی، بیروت، موسسة جمال للطباعه و النشر، بی تا.

24. امین عاملی، سیدمحسن، أعیان الشیعة، دمشق، ابن زیدون، 1363ق.

25. امینی نجفی، عبدالحسین احمد، الغدیر فی الکتاب و السنة و الأدب، قم، تحقیق مرکز الغدیر للدراسات الاسلامیة، 1416ق/1995م.

26. آقابزرگ تهرانی، محمدرضا حکیمی، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، بی تا.

27. بغدادی، عبدالقاهر، أصول الدین، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1423ق.

28. بلاذری، احمدبن یحیی بن جابر، أنساب الأشراف، تحقیق: شیخ محمدباقر محمودی، بیروت، موسسة الأعلمی للمطبوعات، 1974م.

29. پاینده، ابوالقاسم، نهج الفصاحه، تهران، سازمان انتشارات جاویدان، 1354ش.

30. تقی زاده داوری، محمود، تصویر امامان شیعه در دائرةالمعارف اسلام، قم، مؤسسه شیعه شناسی، 1385ش.

31. تمیمی آمدی، عبدالواحد، غررالحکم ودررالکلم: مجموعه من کلمات وحکم الإمام علی علیه السلام، تصحیح: مهدی الرجالی، قم، دارالکتاب الاسلامی، 1426ق.

32. جرداق، جرج، امام علی علیه السلام صدای عدالت انسانی، ترجمه: سیدهادی خسروشاهی، قم، بوستان کتاب، 1387ش.

33. حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، بیروت، دارالفکر، 1398ق/ 1978م.

ص: 90

34. حجتی، سیدمحمدباقر، پژوهشی در تاریخ قرآن کریم، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1389ش.

35. حجتی، سیدمحمدباقر، سه مقاله در تاریخ تفسیر و نحو، تهران، بنیاد قرآن، 1360ش.

36. حسینی جلالی، سیدمحمدرضا، تدوین السنة الشریفة، قم، مکتب الإعلام الإسلامی، 1376ش.

37. حسینی طهرانی، سیدمحمدحسین، امام شناسی، تهران، حکمت، 1405ق.

38. حکیمی، محمدرضا، الحیاة، ترجمه: احمد آرام، قم، دلیل ما، 1385ش.

39. خطیب بغدادی، احمد، تاریخ بغداد، قاهره، مطبعة السعادة، 1349ق.

40. الخوارزمی، الموفق بن احمدبن محمد المکی، المناقب، تحقیق: شیخ مالک المحمودی، قم، موسسة النشر الإسلامی، 1414ق.

41. خوانساری، جمال الدین محمد، شرح غررالحکم و دررالکلم، تصحیح: میرجلال الدین حسینی ارموی، تهران، دانشگاه تهران، 1346ش.

42. داداش نژاد، منصور، خاندان های شیعه؛ خاندان ابورافع، قم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، 1395ش.

43. ذهبی، شمس الدین محمدبن احمد، معرفةالکبار القراء علی الطبقات و الأعصار، محمد سید جاد الحق، مصر، دارالحدیثه، بی تا.

44. ذهبی، محمدحسین، التفسیر و المفسرون، تحقیق: احمد الزعبی، بیروت، دارالارقم، بی تا.

45. ذهبی، شمس الدین، سیر أعلام النبلاء، بیروت: مؤسسة الرسالة، چاپ یازدهم، 1417ق.

46. رحمتی، محمدکاظم، «عبیدالله بن ابی رافع و کتاب السنن و الأحکام و القضایا»، دوفصلنامه حدیث پژوهی، سال چهارم، ش 7، بهار و تابستان 1391، ص 105-130.

47. رستمی، علی امین، شیعه و قرآن، قم، موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی+.

48. سجادی زاده، سیدعلی، در جست وجوی کتاب امام علی علیه السلام، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، 1394ش.

49. السیوطی، جلال الدین عبدالرحمن، الإتقان فی علوم القرآن، منشورات الشریف الرضی، بیدار، عزیزی، بی تا.

50. سیوطی، جلال الدین، تاریخ الخلفاء، به کوشش: رحاب خضری عکاوی، بیروت، موسسة عزالدین، 1992م.

51. شمس الدین، محمدمهدی، حرکت التاریخ عند الإمام علی علیه السلام، بیروت، موسسة الجامعیة للدراسات، 1985م.

ص: 91

52. شوشتری، قاضی سیدنورالله حسینی مرعشی، إحقاق الحق و إزهاق الباطل، قم، مکتبه آیت الله مرعشی، 1409ق.

53. شیخ الإسلامی، سیدحسین، هدایةالعلم فی تنظیم غررالحکم، قم، موسسه انصاریان، 1371ش/1412ق.

54. صدر، سیدحسن، تأسیس الشیعة لعلوم الإسلام، بی جا، الأعلمی، بی تا.

55. ضاهر، محمد فؤاد، أقضیة الخلیفة الراشد علی بن أبی طالب، محمد فؤاد ضاهر، چاپ اول، کویت، 1436ق.

56. الطبرانی، ابی القاسم سلیمان بن احمد، المعجم الکبیر، بیروت، دار احیاء التراث العربی، بی تا.

57. الطبری، محب، الریاض النضرة فی مناقب العشرة، بیروت، دارالکتب العلمیة، بی تا.

58. طوسی، خواجه نصیرالدین، تجرید الإعتقاد، تحقیق: محمدجواد الحسینی الجلالی، تهران، مرکر النشر،مکتب الإعلام الإسلامی، 1407ق.

59. طهرانی، آقابزرگ، الذریعة إلی تصانیف الشیعة، بیروت، دارالاضواء، بی تا.

60. عالیة، سمیر، علم القانون و الفقه الإسلامی، بیروت، الموسسة الجامعیة، 1416ق.

61. العاملی (شهید ثانی)، زین الدین بن علی، منیةالمرید، تحقیق: المختاری، قم، مکتب الإعلام الإسلامی، 1409ق.

62. العاملی، سیدجعفرمرتضی، الصحیح من سیره الإمام علی علیه السلام، قم، ولاء المنتظر، 1430ق.

63. العزیزی، روکس بن زائد، الإمام علی علیه السلام أسدالإسلام و قدیسه، بیروت، دارالکتاب العربی، 1399ق/1979م.

64. عظیم پور، عظیم، امام علی علیه السلام در نهج البلاغه، قم، زمزم هدایت، 1384ش.

65. غنیمه، عبدالرحیم، تاریخ دانشگاه های بزرگ اسلامی، ترجمه: نورالله کسایی، تهران، دانشگاه تهران، 1364ش.

66. فروخ صفار، محمدبن الحسن، بصائرالدرجات، قم، منشورات المکتبة آیةالله العظمی المرعشی النجفی، 1404ق.

67. قرطبی، ابوعمر یوسف بن عبدالله نمری، جامع بیان العلم و فضله، مملکة العربیة السعودیة، دار ابن الجوزی، 1414ق.

68. قوشچی، علاءالدین علی بن محمد، شرح تجرید الإعتقاد، قم، منشورات رضی.

ص: 92

69. کاشفی، محمدرضا، «تأثیر امام علی علیه السلام بر فرهنگ و تمدن اسلامی»، دانشنامه امام علی علیه السلام، جلد یازدهم: سیره، زیرنظر: علی اکبر رشاد، تهران، مرکز نشر آثار پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه، 1380ش.

70. الکلینی، ابی جعفر محمدبن یعقوب بن اسحاق، الأصول من الکافی، تحقیق: علی اکبر الغفاری، بیروت، دارصعب، دارالتعارف، بی تا.

71. المتقی الهندی، علاء الدین علی بن حسام الدین، کنزالعمال فی سنن الأقول و الأفعال، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1419ق.

72. مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار، بیروت، موسسة الوفاء، 1403ق.

73. مجهول، أخبار الدولة العباسیة، تحقیق: عبدالعزیز الدوری و عبدالجبار المطلبی، بیروت، دارالطلیعة للطباعة و النشر، 1971م.

74. محرمی، غلام حسن، امامان شیعه علیه السلام و علوم اسلامی، سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، 1397ش.

75 محرمی، غلام حسن، نقش امامان شیعه در شکل گیری و توسعه تمدن اسلامی، قم، موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی، 1390ش.

76. محمدی ری شهری، محمد، موسوعة الإمام علی بن ابی طالب قم، دارالحدیث، 1425ق.

77. مدرسی طباطبائی، سیدحسین، میراث مکتوب شیعه از سه قرن نخستین هجری، ترجمه: سیدعلی قرائی و رسول جعفریان، قم، نشر مورخ، 1386ش.

78. مسعودی، علی بن الحسین، مروج الذهب ومعادن الجوهر، تحقیق محمد محی الدین عبدالحمید، بیروت، دارالفکر، 1409ق.

79. مسلم بن الحجاج، صحیح مسلم، قاهره: دار ابن حزم، 1429ق.

80. مطهری، مرتضی، سیری در نهج البلاغه، تهران، صدرا، 1380ش.

81. معارف، مجید، پژوهشی در تاریخ حدیث شیعه، تهران، موسسه فرهنگی و هنری ضریح، 1376ش.

82. معرفت، محمدهادی، التمهید فی علوم القرآن، قم، مرکز مدیریت حوزه علمیه قم، بی تا.

83. موسوی هندی، میرحامدحسین، عبقات الأنوار فی إمامة الأئمه الأطهار، قم، سیدالشهداء، 1404ق.

84. نجارزادگان، فتح الله، «بررسی و نقد اسناد مصحف امام علی علیه السلام در منابع فریقین»، مجله مقالات و بررسی ها، ش 68، 1379، ص 23-44.

85. نجاشی، احمدبن علی، فهرست أسماء مصنفی الشیعة (رجال نجاشی)، تحقیق: سیدموسی الشبیری الزنجانی، قم، مؤسسة النشر الإسلامی، 1407ق.

ص: 93

86. نعمه، عبدالله، فلاسفة الشیعة، بیروت، دارالفکر اللبنانی، 1987م.

87. نوری طبرسی، میرزاحسین، مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، قم، موسسة آل البیت لإحیاء التراث، 1407ق.

88. نووی، یحیی بن شرف، تهذیب الأسماء و اللغات، غضبان، عامر، دار الرسالة العالمیة، دمشق – سوریه، 1430ق.

89. همایی، جلال الدین، تاریخ علوم اسلامی (تقریرات استاد علامه جلال الدین همایی)، تهران، موسسه نشر هما، 1363ش.

90. الهیثمی، نورالدین علی بن ابی بکر، مجمع الزوائد و منبع الفوائد، بیروت، دارالکتاب العربی، 1402ق/1982م.

91. یوسفی غروی، محمدهادی، آشنایی با منابع تاریخ اسلام و تاریخ تشیع و روش نقد اخبار، تحقیق و تدوین: ساجده یوسفی، قم، معارف، 1394ش.

ص: 94

کاربست روش های آموزشی در خطبه های امیرالمؤمنین (علیه السلام)

اشاره

وجیهه میری(1)

ص: 95


1- . دانشجوی دکتری تاریخ تشیع دانشگاه اصفهان؛ vajiheh.miri@gmail.com

ص: 96

چکیده

خطابه یا «سخنرانی» از قدیمی ترین روش های آموزش است؛ روشی که در ادغام با سایر روش های آموزشی، می تواند به طریقی فعال در آموزش تبدیل شود؛ مسئله ای که در خطب امیرالمؤمنین(علیه السلام) قابل اثبات است، چراکه ایشان مطالب موردنظر خویش را در ترکیب روش های متنوع آموزشی ارائه می فرمود. با رجوع به منابع تاریخی و نهج البلاغه از یک سو و تلفیق داده های تاریخی با تحلیل های آموزشی از سوی دیگر، و بر مبنای روش توصیفی - تحلیلی، این نظر قابل ارائه است که امام به بهترین صورت از فن خطابه جهت آموزش عمومی استفاده فرمود، تا مطالب برای مستمعینی که قادر به درک احتجاجات پیچیده نبودند، قابل فهم ارائه شود؛ در این راستا شیوه های متعدد و متنوعی چون پرسش و پاسخ، مباحثه، عقل گرایی و تفکر، سازمان دهی مطالب و... را به منظور دوسویه کردن فضای جلسه، تسهیل و تسریع یادگیری به کار گرفت که به فعال شدن ذهن مستمع، منظم کردن اندیشه او و نیز استدلالی کردن قوای تفکر وی منجر می شد.

کلیدواژه ها: آموزش، امیرالمؤمنین(علیه السلام) ، خطابه، راهبرد، روش.

مقدمه

امیرالمؤمنین(علیه السلام) با قرارگرفتن در رأس حکومت اسلامی و با اعتقاد بر این مسئله که آموزش مردم یکی از حقوق ایشان بر حاکم اسلام است (بلاذری، أنساب الاشراف، ج2، ص379) از فرصت دست داده در آموزش مردمی که به صورت انبوه پای منبرش حضور می افتند (علوی، المناقب، ص125)، بهره جست؛ ازاین رو خطبه هایی ایراد می فرمود که با

ص: 97

حسن بیان، شوق استماع را در مخاطبین تهییج کرده، مایه شگفتی مردم می گردید (کلینی، الکافی، ج1، ص141)؛ چراکه «هیچ صنعتی از صناعات خمس(1) در افاده تصدیق اقناعی به درجه خطبه نمی رسد، زیرا عقول عامه از ادراک قیاسات برهانی قاصر است.» (طوسی، اساس الإقتباس، ص536). در این بین، امام با مردمی مواجهه بود که بسیاری از ایشان به سبب اقدامات خلفای پیشین، یا حضرتش را نمی شناختند و یا فضائل او را به فراموشی سپرده بودند، تا جایی که حتی گاه پس از معرفی خود به عنوان برادر و وصی پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم)، با واکنش تند برخی مستمعین مواجهه می شد که حاضر به قبول سخنان آن حضرت نبودند (طبری، المسترشد فی إمامة علی بن أبی طالب(علیه السلام) ، ص263)؛ غربت امام(علیه السلام) در جامعه آن روز به اندازه ای بود که بالغ بر هزار بار در خطب خود فرمود: «أنا عبدالله و أخو رسوله لا یقولها بعدی إلا الکاذب؛ من بنده خدا و برادر رسولش هستم، پس از من هیچ کس را چنین منزلتی نیست مگر به دروغ» (الکوفی، تفسیر فرات الکوفی، ص328). نظیر این معرفی در منابع دیگری نیز گزارش شده است (ابن عقده، فضائل امیرالمؤمنین، ص122؛ منقری، وقعة صفین، ص314و224) که در بسیاری از موارد، بر دانش خویش و اهل بیت(علیه السلام) تأکید می فرمود (صفار، بصائرالدرجات، ج1، ص364-306؛ مفید، الارشاد، ج1، ص229) تا مستمع، ضمن اعتمادنمودن بر علم آن حضرت، بر اخذ آن نیز حریص گردد؛ درواقع، سیره، اخلاق، کلمات، سخنان امیرالمؤمنین(علیه السلام) به تمام معنا نمونه هایی عالی برای آموزش و اقتداء هستند (الغرابی، التربیة عند ائمة أهل البیت(ع)، ص248).

با توجه به این امر که از مسائل تأثیرگذار در خطبه، چگونگی انتقال مطالب به مستمع است، نوشتار حاضر به روش توصیفی - تحلیلی در مقام پاسخ گویی به دو پرسش اساسی است:

1. امیرالمؤمنین(علیه السلام) به منظور آموزش مستمعین، در خطب خویش چه شیوه هایی را به کار گرفت؟

ص: 98


1- . صناعات خمس عبارتند از: برهان، جدل، مغالطه، خطابه و شعر (مظفر، 1382: 2/168).

2. هریک از شیوه های مورداستفاده حضرت دارای چه راهبرد آموزشی است؟

ذکر این مطلب ضروری است که ثبت خطب امام در زمان آن حضرت و توسط افراد متعدد صورت می گرفت، اما متأسفانه این آثار هنگام ورود طغرل بیک سلجوقی به بغداد، به علت تعصب وی با به آتش کشیدن تعدادی از کتابخانه های شیعه از بین رفت (عطاردی، گردآورندگان سخنان امام امیرالمؤمنین(ع) قبل از علامه شریف رضی، ص7)؛ باوجود این، در منابع برجسته تاریخی به خصوص منابع متقدم بر نهج البلاغه یا معاصر آن، می توان موارد متعددی از این خطب را مورد مطالعه قرار داد، ازاین رو پژوهش حاضر ضمن بهره بردن از خطب نهج البلاغه، اساس کار را بر مصادر تاریخی قرار داده است.

پیشینه

در رابطه با تاریخ آموزش و تعلیم و تربیت در اسلام، کتب متعددی به رشته تحریر درآمده، اما آن چه شایسته توجه است این که بیشتر این کتب به خصوص آن چه حاصل کار مؤلفان اهل سنت است، فاقد توجه به نقش ائمه(ع) در فرایند آموزش هستند که در نتیجه بحثی نیز در رابطه با روش های آموزشی آن بزرگواران ندارند؛ دراین بین، پیرامون مسئله راهبرد آموزشی امیرالمؤمنین(ع) از رهگذر فن خطابه تحقیقی به دست نیامد؛ درواقع از یک سو آثاری در دست است که به اجمال به خطبه به عنوان یکی از روش های موردتوجه امامان شیعه(ع) در زمینه تدریس پرداخته است، مانند:

1. التربیة عند ائمةاهل البیت(ع)، از مهنا نادر عبدمحسن الغرابی؛

2. المنهج التربویة عند أهل البیت(ع)، از سیدشهاب الدین العذاری؛

3. سیره تربیتی پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)، از محمد داوودی و سیدعلی حسینی زاده؛

4. جلد دوم تاریخ تشیع دولت ها، خاندان ها و آثار علمی و فرهنگی شیعه، اثری از احمدرضا خضری؛

اما به شیوه هایی که امام در خطب خود برای آموزش مستمعین بدان اهتمام داشت

ص: 99

توجهی نشده است؛ از سوی دیگر در آثاری که به تحلیل محتوای خطبه های امام پرداخته اند، بررسی سبک خطب با رویکرد تحلیل ادبی موردتوجه قرارگرفته و بسیاری از خطب با این رویکرد موردتحقیق واقع شده اند و توجهی به شیوه های آموزشی امام که در خطب خود به آن ها اهتمام داشته، نشده است. خطبی هم چون:

خطبه شقشقیه (سبک شناسی خطبه شقشقیه، عباس عرب، مجموعه مقالات برگزیده نخستین همایش ملی نهج البلاغه و ادبیات، قم: زمستان 91)؛

خطبه متقین (بررسی سبک شناسی خطبه همام، حجت رسولی و ولی امیدی پور، شماره 17 پژوهشنامه نهج البلاغه)؛

خطبه جهاد (تحلیل گفتمان ادبی خطبه جهاد، سعیده محمودی و دیگران، شماره 16 فصلنامه پژوهشنامه نهج البلاغه).

1. مفاهیم

الف) روش آموزش

اشاره

راه به کارگیری قواعد، شیوه ها و فنون آموزشی است که آموزگار برای رسیدن به اهداف آموزشی خود از آن ها بهره می گیرد (حسینی زاده، سیره تربیتی پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)، ص313). انتخاب مناسب روش آموزش باعث تسریع (حبیبی، روش های تدریس پیشرفته، ص16) و تسهیل (حبیبی، همان، ص73) در یادگیری می شود؛ این روش ها را می توان بر مبنای متغیرهای مختلف طبقه بندی کرد که دو نوع آن دارای کاربرد بیشتری هستند:

یک. معلم محور

روشی که در آن معلم فعال است؛ روش هایی چون سخنرانی، روخوانی و در کل انتقال مطالب به حالت یک طرفه، جزء این دسته از روش های آموزشی می باشند.

دو. متربی محور

روش هایی که در آن به متربیان نقش بیشتری داده می شود، یا اینکه راهنمایی می شوند تا

ص: 100

خود به نتیجه گیری برسند. از این نوع روش ها می توان به حل مسئله ای، پرسش و پاسخ و مباحثه اشاره کرد (فتحی آذر، روش ها و فنون تدریس، ص203).

ب. راهبردهای یاددهی و یادگیری و معیار انتخاب

به مجموعه فعالیت هایی گفته می شود که نقش معلم و شاگرد برای تحقق یادگیری مؤثر، در آن مشخص شده است (ملکی، مبانی برنامه ریزی درسی آموزش متوسطه، ص104). آن چه در انتخاب این راهبردها معیار است این که یادگیری به شیوه «متربی محور» ارائه شود و متربی در روند آموزش خود مشارکت داشته باشد (شفیعی، مبانی آموزش بزرگسالان، ص12).

راهبردهای متربی محوری زمینه پدیدآیی تفکر انتقادی و مهارت های استدلال در یادگیری را ایجاد می کند (آقازاده، راهنمای روش های نوین تدریس، ص155)؛ درواقع، اهل بیت(ع) به آموزش یاران و شاگردان خود و هدایت ایشان به راه درست، به منظور تحقق اصول، اخلاق، احکام و مفاهیم اسلامی اهتمام داشتند. هدف ایشان آموزش مسلمانان و تربیت آن ها براساس کتاب خدا و سنت پیامبر(ص) به منظور ساختن شخصیت های ممتاز اسلامی بود که قادر به حمل پرچم هدایت و دعوت جامعه انسانی به سمت اسلام راستینی شوند که مبتلا به عوامل تخریب و تحریف شده بود (الغرابی، التربیة عند ائمة أهل البیت(علیهم السلام)، ص10).

خطابه (سخنرانی)

خطابه فنی است مشتمل بر اصول و قوانین خاص (ابوزهره، بی تا، ص7)؛ «فنی که خطیب، توسط آن قادر می شود، مخاطب را با کلام قانع کند یا به آن چه خود می خواهد راغب سازد» (طوسی، اساس الإقتباس، ص529) و مطلب برای مستمعینی که نمی توانند احتجاجات پیچیده ای را دریابند، یا رشته استدلالی طولانی را دنبال کنند، قابل فهم ارائه شود (ارسطو، فن خطابه، ص27). پیش از اسلام، خطبه بیش از همه به تفاخر ارزش های جاهلی و قبیله ای اختصاص داشت و نزد عرب از جایگاه ویژه ای برخوردار بود (ابوزهره،

ص: 101

بی تا، ص181) به گونه ای که آن را در مرتبه نخست علم بیان شمرده اند (همو، ص184) و به دلیل عدم سواد عمومی و چیرگی فرهنگ شفاهی، از مهم ترین روش های برقراری ارتباط در سطح جمعی به شمار می رفت (فروخ، تاریخ الأدب العربی، ج2، ص73)؛ این فن با ظهور اسلام، در ساختار و درون مایه متحول گردید (التهناوی، 1996، ج1، ص752).

خطابه مترادف با «سخنرانی» از قدیمی ترین روش های آموزش است (فتحی آذر، روش ها و فنون تدریس، ص207) و اولین شیوه در دسته بندی سبک های مستقیم تدریس محسوب می شود (اچسون، مدیریت، نظارت و راهنمایی تعلیماتی، ص42). در این روش، یک نوع انتقال یادگیری و رابطه ذهنی میان معلم و شاگرد ایجاد (رحال زاده، روش شناسی در تدریس، ص37) و مطلب با مقدمه ای مناسب و توضیحی کامل به متربیان عرضه می شود (فایضی، کار معلم و تیپ شناسی وی، ص37). خطابه به دلیل کاربرد خاص در محافل پرجمعیت، توفیق در برانگیختن احساسات و داشتن انعطاف در شرایط مختلف زمانی و مکانی (صفوی، روش ها، فنون و الگوهای تدریس، ص121؛ الغرابی، التربیة عند ائمة أهل البیت(ع)، ص252) روشی مناسب در آموزش محسوب کرده و نسبت به روش های دیگر مؤثرتر دانسته اند (شعبانی، مهارت های آموزشی و پرورشی، ص306؛ یغما، کاربرد روش ها و الگوهای تدریس، ص13)؛ اما معلم محوری، عدم فعالیت متربی، خسته کننده بودن جلسه درس، عدم توانایی هر معلمی در ارائه سخنرانی مطلوب (خنیفر، نگاهی دوباره به روش و فنون تدریس، ص150؛ سیلور، برنامه ریزی درسی، ص397) و نیز فاصله گرفتن متربی از روش مباحثه که به خلاقیت ذهن او می انجامد Sutherland.1976:30)) از نقاط ضعف واردشده بر این روش است؛ با این وجود، خطابه می تواند با تکیه بر تبحر خطیب، به روشی فعال و بارور در آموزش تبدیل شود؛ به این معنا که خطیب می تواند این روش را با سایر روش های تدریس، ازجمله پرسش و پاسخ و مباحثه ترکیب کرده، تدریس را از حالت یک طرفه خارج و به صورت دوسویه ارائه نماید و

ص: 102

به این ترتیب متربی را در فهم دقیق و سریع تر مطالب یاری رساند (فتحی آذر، روش ها و فنون تدریس، ص225)؛ ضمن این که ادغام روش سخنرانی با سایر روش های آموزشی باعث پویایی، جلب توجه و کاهش میزان خستگی مستمع می شود (فتحی آذر، همان، ص241)؛ این همان نظری است که در خطب امیرالمؤمنین(علیه السلام) قابل اثبات است؛ درواقع تلاش آن حضرت بر این بود که مستمع را در روند آموزش شریک نماید؛ ضعفی که متخصصین آموزش امروزی بر فن خطابه وارد کرده اند، در خطب امام دیده نمی شود، چراکه ایشان مطالب خود را در ترکیب روش های متنوع آموزشی ارائه می فرمود.

2. کاربرد روش های آموزشی در خطبه های امیرالمؤمنین(علیه السلام)

الف) پرسش و پاسخ

اشاره

تأکید بر طرح پرسش از مهم ترین راهبردهای آموزشی است که با هدف ترغیب متربی به تفکر، کنج کاوی، کاوش گری (آقازاده، راهنمای روش های نوین تدریس، ص22) تقویت قدرت استدلال و ایجاد اعتمادبه نفس بیان می شود (شعبانی، روش تدریس پیشرفته، ص310). وقتی متربیان به سؤال کردن تشویق شوند و به نوعی چگونگی طرح سؤال را یاد بگیرند، درک آن ها از مواد آموزشی به مراتب بیشتر خواهد شد (فتحی، روش ها و فنون تدریس، ص255). از مزایای این شیوه، رفع ابهام متربی، تکمیل معلومات ناقص قبلی، تصحیح آموزه های اشتباه و تشویق او جهت کسب اطلاعات بیشتر است؛ ضمن این که طی فرایند پرسش و پاسخ، از پاسخ هایی که به سؤالات سایرین داده می شود نیز استفاده می کند و بر دامنه اطلاعات خود می افزاید (صفوی، کلیات روش ها و فنون تدریس، ص271). از این شیوه در سیره معصومان برای آموزش احکام و معارف دینی، بسیار استفاده می شد (داوودی و حسینی زاده، سیره تربیتی پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)، ص343).

آن چه سخنرانی را در زمره روش های خطی قرار می دهد، آن است که این روش، جنبه مباحثه ندارد (صفوی، روش ها، فنون و الگوهای تدریس، ص119) و این برخلاف خطب

ص: 103

موجود از امام است که با اعتقاد بر این مسئله که «هرکس پرسش کند، آگاه می شود» (آمدی، غرر الحکم و درر الکلم، ص575) و «هرکس پرسش کند، بهره مند می گردد» (آمدی، همان، ص577) متربیان خود را به طرح سؤال ترغیب می فرمود؛ چه از نشانه های سیر ارتجاعی امت اسلام را، عدم پرسش درباره نادانسته ها می دانست (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 32). روش امام(ع) در این زمینه را می توان به چند مورد تفکیک کرد:

یک. ترغیب متربی به طرح پرسش

ترغیب برای طرح سؤال، می تواند متربیان را در امر یادگیری فعال کند (فتحی آذر، روش ها و فنون تدریس، ص241). در روش سخنرانی اگر سخنران، متربیان را برای طرح مسئله و سؤال تشویق کند، روش قدم به قدم سخنرانی - مباحثه شکل می گیرد که کارایی و اثربخشی این روش را به مراتب بیشتر از قبل می کند و آن را از حالت خطی به روشی دوسویه تبدیل می نماید (فتحی آذر، روش ها و فنون تدریس، ص227). در این شیوه، فعالیت اصلی به عهده شاگرد بود و می بایست با طرح پرسش های لازم و مناسب در محضر امام(علیه السلام) پاسخ لازم را از آن حضرت دریافت می کرد که این نوع آموزش، متربی محور است (داوودی و حسینی زاده، سیره تربیتی پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) و اهل بیت(علیهم السلام)، ص335)در همین رابطه جمله مشهور امیرالمؤمنین(علیه السلام) قابل استناد است که فرمود: «سلونی قبل أن تفقدونی؛ از من بپرسید، پیش از آن که مرا از دست دهید» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 93)؛ جمله ای که به طرق مختلف، ادبیات متنوع و در خطبی با موضوعات متفاوت گزارش شده است: «از من بپرسید؛ پس به خدا سوگند نمی پرسید از چیزی مگر آن که شما را از آن آگاه می کنم ...» (کوفی حبری، تفسیر الحبری، ص157)؛ «سؤال نمایید از من از مسائل مشکله و مطالب معضله پیش از آن که نیابید مرا...»؛ (یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج2، ص193؛ صفار، بصائرالدرجات، ص298)؛ «از من بپرسید؛ چه در سینه من جمیع علوم نهفته است...» (مفید، الاختصاص، ص235؛ صدوق، الأمالی، ص 341)؛ «میراث علم انبیا نزد

ص: 104

من حاضر است پس از من بپرسید» (ابن حیون، شرح الأخبار، ج1، ص370)؛ «سؤال های خود را برای دریافت جواب از من بپرسید» (مسعودی، اثبات الوصیة، ص154). طبق نقلی امام در یک خطبه 5 (مفید، الاختصاص، ص235-237) و به نقلی 4 مرتبه (صدوق، الأمالی، ص343-342) و به نقلی 3 مرتبه (راوندی، الخرائج و الجرائح، ج3، ص1133) بر این جمله تأکید فرمود که «سلونی قبل أن تفقدونی» و در هربار یک متربی برخاست و سؤالات خود را مطرح کرد که امام پاسخ می فرمود؛ پاسخ هایی که رضایت متربیان را در پی داشت (مفید، الاختصاص، ص235-237؛ صدوق، الأمالی، ص343)؛ این امر نشان از تلاش امام بر دوسویه کردن فضای بحث در جلسات خطابه آن حضرت دارد. منابع دیگری نیز این کلام امام را با ادبیات متفاوت ضبط نموده اند (مفید، الجمل، ص420؛ ابن بطریق، عمدة، ص264؛ حلبی، تقریب المعارف، ص359). نکته اینجاست که تشویق امام مبنی بر پرسش از جانب متربیان سبب جسارت ایشان در طرح سؤال می شد (کوفی حبری، تفسیر الحبری، ص540؛ صدوق، الأمالی، ص342)؛ به گونه ای که به نقل ثقفی پس ازاین سخن امام، 4 مستمع به ترتیب، به ذکر پرسش های متعدد پرداخته و امام در کمال صبوری پاسخ فرمود (ثقفی، الغارات، ج1، ص12-8).

دو. مهیابودن فضای پرسش و پاسخ

یکی از روش های آموزشی مورداستفاده اهل بیت(ع)، روش پرسش و پاسخ در قالب مباحثه است که به منظور تصحیح آراء، روشن شدن حجت ها و دلایل، اثبات حق، دفع شبهه، رفع فساد از گفتار و اندیشه و با هدف نهایی رسیدن به حقیقت، مورداستفاده قرار می گرفت (الغرابی، التربیة عند ائمة أهل البیت(علیهم السلام)، ص257). براساس نقل مصادر، خطب امام حالت یک طرفه نداشته و هرگاه در ذهن مستمع پرسشی ایجاد می شد، هرچند در میان خطبه بود، می توانست آن را مطرح کرده و جواب دریافت کند (داوودی و حسینی زاده، سیره تربیتی پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) و اهل بیت(علیهم السلام)، ص318) که در این رابطه پرسش موسوم به «مسئله

ص: 105

منبریه» قابل ذکر است (ابن جوزی، تذکرة الخواص، ص115)؛ درواقع، امام حتی در خطبه نیز اولویت را به پرسش می داد که این امر نشان می دهد هدف آن حضرت، اعتلای بینش و آموزش عموم مردم بوده است: «چندی پس از ورود به بصره، امیرالمؤمنین خطبه خواند، پس مردی برخاست و از ایشان خواست تا اهل جماعت، اهل تفرقه، اهل بدعت و اهل سنت را به او بشناساند»؛ پس از پاسخ به سؤالات این متربی، امام به پاسخ های متربیان دیگری نیز پاسخ فرمود (طبرسی، الاحتجاج، ج1، ص168)؛ «درحالی که امام مشغول ایراد خطبه بود، مردی از ایشان خواست تا دنیا را برای وی توصیف کند. پس امام(علیه السلام) پاسخ داد:...» (عاصمی، العسل المصفی، ج1، ص220). «از امام بر منبر کوفه در مورد آیه (مِنَ المُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللهَ عَلَیْهِ) پرسیده شد...» (ابن مردویه، مناقب علی بن ابی طالب(علیه السلام)، ص299)؛ «امام(علیه السلام) در خطبه ای در مورد حضرت یونس(ع) فرمود: اگر از مقربین به خدا نبود، در شکم نهنگ تا روز رستاخیز می ماند، پس شخصی برخاست و از امام [سؤال] پرسید... پس حضرت بدو جواب داد...» (کوفی، تفسیر فرات الکوفی، ص265)؛ «مردی [در میان خطبه] برخاست و به حضرت گفت: پروردگارمان را برای ما توصیف کن تا محبت و معرفت ما به حضرتش بیشتر گردد، پس جواب داد...» (عیاشی، تفسیر العیّاشی، ج1، ص163)؛ «امیرالمؤمنین بر منبر کوفه در حال خطبه خواندن بود که مردی بنام ... برخاست و از حضرت پرسید: آیا پروردگارت را دیدی؟ پس پاسخ داد...» (کلینی، الکافی، ج1، ص138)؛ «درحالی که همه گردآمده بودیم امیرالمؤمنین برای ما خطبه می خواند، ابن الکواء از امام در مورد ویژگی های اسلام و ایمان و کفر و نفاق پرسید، پس حضرت جواب داد...» (کلینی، الکافی، ج2، ص49)؛ «... شخصی [در میان خطبه] به امیرالمؤمنین(علیه السلام) گفت: در مورد ائمه کفر و رهبران باطل ما را آگاه ساختی، پس در مورد ائمه حق و سنت و راستی پس از خود ما را نیز آگاه کن، پس گفت...» (خزاز، کفایة الأثر، ص217)؛ در خطبه ای امام به طور مکرر در زمینه های متنوع مورد پرسش واقع شد،

ص: 106

به گونه ای که یک متربی 19 سؤال از آن حضرت پرسید و پاسخ دریافت کرد (ثقفی، الغارات، ج1، ص180-178)؛ صاحب کتاب فضائل امیرالمؤمنین خطبه ای را گزارش کرده که امام(علیه السلام) بر فراز منبر با 24 پرسش از سوی متربی دیگری مواجهه شد که پاسخ فرمود و پس از او نیز یک متربی وارد مباحثه با آن حضرت شد (ابن عقده، فضائل امیرالمؤمنین، ص119)؛ درواقع در خطب ثبت شده از امام، به خوبی می توان فضای مباحثه حاکم بر جلسه را درک نمود (خزاز، کفایة الأثر، ص218-217؛ مفید، الجمل، ص420؛ صدوق، الأمالی، ص343-342؛ ثقفی، الغارات، ص188-184). در جریان این شیوه متربیان از یک سو مطالب علمی را می آموزند و از سوی دیگر با شرکت در بحث به پرورش قدرت فکری خود اقدام می نمایند (شریعتمداری، تعلیم و تربیت اسلامی، ص123).

سه. طرح پرسش های پی درپی

طرح سؤال های مکرر خطیب، سبب جلب توجه می شود، جلب همکاری مستمعین را در تحقق مطلب موردبحث در سخنرانی، صورت خواهد داد؛ و حس کنجکاوی حضار را کاملا بیدار می سازد (مظلومی، آموزش فن سخن گفتن، ص25) و دراین بین، هدف از پرسش های پی درپی توسط خطیب، تحریک ذهن و راهنمایی او برای رسیدن به پاسخ موردنظر است که با تمرکز حواس و تفکر بیشتر مسئله را بررسی کند و به سطوح بالاتر یادگیری برسد (صفوی، کلیات روش ها و فنون تدریس، ص272). این شیوه، از روش های مورداستفاده امام در خطب آن حضرت و فرایند آموزش بود، به گونه ای که گاه با پرسش هایی ذهن متربی را تحریک می کرد تا با تعمق بیشتری مسئله را بررسی نماید: «مردم، کجا می روید؟ چرا از حق منحرف می شوید؟ چون گمراهان به کجا می روید؟ چرا سرگردانید؟ درحالی که عترت پیامبر شما میان شماست». (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 87)؛ در بیان عجز انسان از درک فرشته مرگ، به منظور آگاه نمودن انسان از عجز در شناخت خدا، از همین شیوه استفاده فرمود: «آیا هنگامی که فرشته مرگ به خانه ای درآمد، از آمدن او آگاه

ص: 107

می شوی؟ آیا هنگامی که کسی را قبض روح می کند، او را می بینی؟ بچه را چگونه در شکم مادر می میراند؟ آیا از راه یکی از اندام های مادر وارد می شود؟ یا روح به اذن خدا به سوی او می آید؟ یا همراه کودک در شکم مادر به سر می برد؟ آن کس که آفریده، چون خود را نتواند وصف کند؛ چگونه می تواند خدای خویش را وصف نماید؟» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 112). در پرهیز از دنیادوستی نیز از همین شیوه استفاده فرمود: «شما را چه می شود که دنیا دوستید؟ ... آیا در آثار پیشینیان و پدران درگذشته عبرت آموزی و پندی نیست، اگر اهل اندیشه اید؟ آیا نمی بینید مردگان شما بازنمی گردند و زندگان شما جاودان نمی مانند؟ آیا نمی بینید مردمان دنیا صبحگاه و شامگاه خود را در حالات مختلف به سر می برند؟» (شافعی، مطالب السئول فی مناقب آل الرسول، ج1، ص188)؛ این شیوه در خطب متعددی مورداستفاده قرار گرفته است: (ابن أعثم، الفتوح، ج4، ص257، ج4، ص260؛ خطبه 129؛ اسکافی، المعیار و الموازنة فی فضائل امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب(ع)، ص200).

چهار. اصول موردنظر امامان معصوم(علیه السلام) در استخدام روش پرسش و پاسخ
اشاره

با تأمل در سخنان و خطابه های باقی مانده از امام علی(علیه السلام) این حقیقت روشن می شود که آن حضرت، اصولی را در استفاده از روش آموزش پرسش و پاسخ لحاظ کرده و به متربیان خود نیز می آموخت. اصولی که می توان در موارد زیر تفکیک کرد:

اول. داشتن حضور ذهن در پاسخ دهی

پاسخ های امام در حین خطابه، «بی تأمل» و «در همان لحظه، جواب گفتن» صورت می گرفت (القرشی، موسوعة الإمام أمیرالمؤمنین علی بن ابی طالب(علیه السلام)، ج1، ص130)؛ این مسئله ضمن ریشه داشتن علم امام در منبع وحی، از منظر آموزش متربی محور نیز فراهم آورنده محیط آموزشی و تسهیل کننده رشد برای متربی تلقی شده است؛ به این معنا که مربیان باید توانمند در پاسخ دادن سریع و مناسب در هر زمان به متربیان باشند، به گونه ای که

ص: 108

آن ها به طور مداوم محدوده تعاملات متربیان را با مواد آموزشی و دیگر متربیان به دقت بررسی نمایند، چراکه پاسخ سریع و مناسب به یادگیری و رشد متربی کمک می کند (Schairo, 2008: 139)

دوم. توجه به استعداد متربی

امام در ارائه پاسخ، مراعات ظرفیت فهم متربی را می کرد و پاسخی که خارج از توان ذهنی او بود ارائه نمی فرمود؛ به عنوان نمونه؛ وقتی در یکی از خطب خود مورد سؤال مردی واقع شد که از قدر می پرسید «أخبرنا عن القدر»، فرمود: «دریای ژرف است، بدان نزدیک نشو» چون متربی دوباره از ایشان درخواست کرد فرمود «خانه ای تاریک است، پس وارد آن نشو» و در برابر اصرار متربی در مرتبه سوم فرمود «راز خداست، در مورد آن کنج کاوی نکن» و در مرتبه چهارم چون متربی مجاب نشد فرمود «قدر الهی، نه تحت جبر محض است و نه اختیار محض، بلکه آمیخته ای از دو وضعیت است» (شافعی، مطالب السئول فی مناقب آل الرسول، ص113).

در نمونه ای دیگر نیز امام در ضمن خطبه خود با پرسش های مکرر یک متربی مواجه شد که از «کیمیا» می پرسید. آن حضرت به چند سؤال در این زمینه پاسخ فرمود، اما سرانجام در پاسخ به خواست او که اظهار داشت «بیشتر به ما بیاموز» فرمود: «بیش از این پاسخی ندارد، و آن چه حکمای نخست بیش از این بر آن افزوده اند، مردم را بدان به بازی گرفتند» (ابن شهرآشوب، المناقب آل ابی طالب، ج2، ص52).

سوم. اصلاح اشتباهات

گاه در جریان پرسش و پاسخ، اشتباهات متربیان اصلاح می شد. در ادامه روایت مذکور آمده است که وقتی امام قدر را به امر بین الامرین تعبیر فرمود، متربی، کلام آن حضرت را مغایر با نظر یکی از حاضران در مجلس دانست که قدر را به استطاعت تعبیر کرده بود؛ «پس علی(علیه السلام) گفت: او را نزد من بیاورید، پس او را پیش آوردند، امام چون او را دید گفت: تو استطاعت را با یاری خدا به دست آورده ای یا بدون یاری خدا؟ درصورتی که

ص: 109

باید بر حذر باشی که هر یک از دو جواب را بپذیری مرتد می شوی! پس آن شخص از امام پرسید: نظر درست چیست؟ فرمود: بگو توانایی بر انجام کارهای خویش را از خدایی که اگر بخواهد توانایی بر افعال را به من عطا می کند، دارا هستم» (شافعی، مطالب السئول فی مناقب آل الرسول، ص113).

در نمونه ای دیگر، امام با استناد به آیات قرآن، یک متربی را که در رابطه با مصادیق «روح» دچار اشتباه شده بود آگاه فرمود: «مردی از امام در مورد روح پرسید و گفت: آیا روح همان جبرئیل نیست؟ و امام پاسخ داد:

جبرئیل از ملائکه می باشد و روح غیر از جبرئیل است. مرد هم چنان در تردید بود و توضیح امام بر او گران آمد، پس گفت: مسئله بزرگی را بیان نمودی، چه هیچ کس از مردم گمان نمی کند روح چیزی جز جبرئیل است، امام جواب داد: تو مردی گمراه هستی که از طرف گمراهان سخن می گویی. خدا به پیامبرش می گوید: (أَتَی أَمْرُ اللهِ فَلَا تَسْتَعْجِلُوهُ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَی عَمَّا یُشْرِکُونَ) (نحل/1)؛ (یُنَزِّلُ المَلَائِکَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلَی مَنْ یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ) (نحل/2) پس روح غیر از ملائکه است، و گفت: (لَیْلَةُ القَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ) (قدر/3)؛ (تَنَزَّلُ المَلَائِکَةُ وَالرُّوحُ فِیهَا بِإِذْنِ رَبِّهِمْ) (قدر/4) و گفت (یَوْمَ یَقُومُ الرُّوحُ وَالمَلَائِکَةُ صَفًّا) (نَبأ/38) (ثقفی، الغارات، ج1، ص185-184).

چهارم. اخلاق پرسش و پاسخ

نکته مهم برخورد توأم با احترام و صمیمت امام با فرد سؤال کننده بود. عباراتی هم چون «یا أخا کلب» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 128؛ قندوزی، ج1، ص206)؛ «یا أخا بنی أسد» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 162)؛ «یا أخا بکر» (طبرسی، الاحتجاج، ج1، ص169) در پاسخ به سؤال کنندگان گویای آن است که امام در گام نخست به متربی خود اخلاق می آموخت.

پنجم. آموزش آداب طرح سؤال

امام(علیه السلام) در میان مباحث خطب خود، به متربی آداب پرسش را نیز می آموخت؛ به عنوان

ص: 110

نمونه در برابر مستمعی که به طرح سؤال های پی درپی پرداخته بود فرمود: «برای فهمیدن بپرس، نه برای غرض ورزی» (ثقفی، الغارات، ج1، ص104؛ صدوق، صفات الشیعة، ج1، ص209)؛ و یا «چون پرسش گری در مقام پرسش برآید، قبل از آن باید نیک در سؤال خود بنگرد، و چون از کسی سؤالی پرسیده شود، پاسخ گو باید با تأمل و استواری پاسخ دهد» (ثقفی، الغارات، ج1، ص8)؛ «از مسئله ای بپرس که در دنیا و آخرت به تو سود برساند» (مفید، الجمل، ص420)؛ «ای سؤال کننده! پیرامون آن چه می پرسی تعقل کن» (عاصمی، العسل المصفی، ج1، ص169)؛ «از حقوق دانشمند این است که پرسش خود را از او زیاد نکنی و چون خسته شد دامن گیرش نباشی» (کلینی، الکافی، ج1، ص37).

ب) پرورش تفکر و عقل گرایی

اشاره

پرورش تفکر، به عنوان رویکردی جدید در فرایند تدریس - یادگیری دانسته می شود و این که محصول نهایی تعلیم و تربیت باید «ذهن کاوشگر» (شعبانی، روش تدریس پیشرفته، ص11) و پرورش دانش آموزان «فکور» باشد (آقازاده، راهنمای روش های نوین تدریس، ص40)؛ باید گفت در حالی این رویکرد به عنوان رویکردی جدید شناخته می شود که امامان شیعه به ایجاد زمینه تفکر تعقلی و استدلالی در میان شیعیان خود علاقه فراوانی داشته اند (مدرسی طباطبایی، 1368، ص30)؛ درواقع، پرورش نیروی تفکر و قدرت عقلانی از مهم ترین هدف های نظام تربیتی اسلام است (شریعتمداری، تعلیم و تربیت اسلامی، ص165) و مقصد آن است که تربیت شدگان این نظام اهل تفکر صحیح باشند (دلشاد تهرانی، سیری در تربیت اسلامی، ص200) چراکه مهم ترین هدف نزول وحی الهی تربیت انسان است و تربیت انسان نیز جز از راه تفکر میسّر نیست و انسان را جز قلمرو فکر و اندیشه راهی برای نکامل وجود ندارد (جوادی آملی، تفسیر موضوعی قرآن، ج4، ص95). بر پایه اصل تعقل، شیوه های آموزشی و تربیتی نیز باید به گونه ای باشد که تلاش و پویش فکری انسان را به درستی تنظیم کند، تا هدایت وی به سمت حقیقت هستی

ص: 111

میسر شود (باقری، نگاهی دوباره به تربیت اسلامی، ص202).

با توجه به آن چه ذکر شد، متربیان امیرالمؤمنین(ع) نیز از سوی آن حضرت به تفقه، تدبر و تفکر فراخوانده می شدند (کلینی، الکافی، ج1، ص36). امام ضمن تأکید بر لزوم بهره گیری از خرد (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 120) فقدان صاحبان تفکر را نخستین نقص جامعه بیان می کند (یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج2، ص106) چراکه تفکر را مبنای بصیرت می داند (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 153و103)؛ و اهل بصیرت را ره یافتگان به اسرار می شناسد (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 108)؛ این تفکر، ابزار اندیشه به منظور فهم قوانین زندگی، علل هستی و سنت های خدا در خلقتش است و همان چیزی است که علم جدید آن را آموزش حقیقی دانسته است (نقیب زاده، درآمدی به فلسفه آموزش و پرورش، ص12).

تأمل کننده در ابعاد و جهات مختلف خطب امام(علیه السلام) به خوبی تلاش آن حضرت را در تربیت عقلی، استدلالی و تفکر علمی مستمعین ملاحظه می کند؛ تفکر علمیِ منظم یعنی استدلال عقلی که از طریق مشاهده، ملاحظه، تحلیل، ترکیب، استنتاج و درنهایت صدور حکم حاصل می شود (محمود، برنامه درسی، ص82). شیوه امام را در این زمینه می توان در دو مرحله تفکیک نمود:

اول. تشویق و ترغیب متربیان جهت بهره گیری دقیق تر از حواس بشری به منظور وصول به علم و شناخت

در همین راستا بود که از متربیان می خواست در حواس انسان دقت کنند: «خداوند شما را گوش عطا کرد، تا آن چه را که درخور شنیدن و نگه داشتن است بشنوید و نگه دارید. و چشم داد تا ظلمت نابینایی را فروغ بینایی بخشد. و اندام هایی بخشید که خود اجزایی دربردارند و هریک از اندام ها را در جای مناسب خود قرار داد...» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 83).

دوم. استدلال از طریق مشاهده و تجربه و به کارگیری تفکر منطقی (استنتاج)

ص: 112

انسان متفکر از مرحله نظر در کائنات از طریق چشم سر به مرتبه نظر به آفریننده آن ها از طریق چشم اندیشه نائل می شود و این همان مطلبی است که در قرآن نیز بر آن تأکید شده و خردمندان به تفکر و تدبر درباره آفرینش فراخوانده شده اند (آل عمران/191-190). از نظر امیرالمؤمنین(علیه السلام) نیز به واسطه نشانه هایی که خالق برای شناساندن خود به مخلوق عرضه نموده است، می توان به وجود او پی برد و در خطب خود بر این مسئله تأکید می فرمود: «...مخلوقات خدا دال بر وجود خدا است» (کلینی، الکافی، ج1، ص139)؛ «مخلوقات با نشانه های خود بر وجود خدا دلالت می کنند» (کلینی، الکافی، ج1، ص141؛ صدوق، التوحید، ص32-31)؛ «آیات و نشانه هایش دلیل وجود اوست» (طبرسی، الاحتجاج، ج1، ص201)؛ «خدا را به مصنوعاتش توان شناخت، با اندیشه، دلیل و برهانش ثابت گردد و با نشانه ها و علائم خود بر خلقش حجت آورده است» (ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول، ص62)؛ «با زبان هستی از آفرینندگی خود سخن گویند...» (ابن شعبه، همان، ص65)؛ سخنان امام به خوبی بازگوی استفاده از عقل و بازیابی فرایندهای ذهنی برای شناسایی قدرت و عظمت خالق و ایمان به یگانگی اوست.

امام به منظور شناساندن خالق یکتا برای مستمعینی که اکثر ایشان عوام بودند، از آن ها می خواست به آفرینش موجودات دقت کنند «پس به خورشید و ماه و گیاهان و درختان و سنگ و آمدوشد شب و روز و جوشیدن این دریاها و رودها و فراوانی کوه ها و ارتفاع قله ها و تفاوت زبان ها و گویش ها بنگر، پس وای بر کسی که منکر خدا شود یا با او به ستیز برخیزد...» (طبرسی، الاحتجاج، ج1، ص205) تا از طریق شگفتی هایی که در خلقت آن ها وجود دارد، به شناخت خدا نائل شوند؛ بیان شگفتی های مخلوقاتی هم چون خفاش (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 155)؛ طاووس (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 163) و مورچه (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 165؛ شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 182) می توانست بهترین راه جهت بیدارکردن اندیشه خفته بسیاری از آنانی شود که

ص: 113

برای یافتن خدا در جست وجوی نشانه بودند؛ ژرف نگری در کلام امام گویای این حقیقت است که آن حضرت از مستمعین خود می خواست براساس شناخت عقلی بین اسباب و مسببات، وجود مدبر عالم را نتیجه گیری کنند. درواقع، اسلوب تفکر از منظر آن حضرت بر پایه مشاهدات، جمع ادله، نتیجه گیری و کاربردی کردن نتیجه بحث است.

3. سازمان دهی مطالب

اشاره

راهبرد سازمان دهی به منظور دست یابی به دو هدف اساسی انجام می گیرد: انتخاب و انتقال اطلاعات به حافظه بلندمدت و ارتباط دادن اطلاعات انتخاب شده با اطلاعات پیشین در حافظه. این فرایند رمزگذاری، «ایجاد ارتباطات درونی» نامیده شده است که فرایند آموزش را تسهیل می کند (آقازاده، راهنمای روش های نوین تدریس، ص136). برجای نهادن آثار آموزشی مثل سهولت در یادگیری و حفظ؛ عدم مشقت متربی و فرمول بندی ذهن او بر نظم منطقی (حسینی زاده، سیره تربیتی پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)، ص147) از مزایای این شیوه است و آن را بهترین و کامل ترین نوع راهبرد یادگیری دانسته اند (سیف، روان شناسی پرورشی، ص292). این شیوه علاوه بر تقویت حافظه کوتاه مدت، به یادگیرنده کمک می کند تا اطلاعات جدید را به طریقی به حافظه بلندمدت بسپارد که به راحتی قابل بازیابی باشد (سیف، همان، ص292). با تأملی در خطب امام به این حقیقت می توان رسید که ایشان سخنان خود را به گونه ای ایراد می فرمود که متربی می توانست مطالب را به حافظه بسپارد، به گونه ای که به نقل مسعودی، مردم بالغ بر 480 خطبه از آن حضرت حفظ کرده بودند (مسعودی، مروج الذهب، ج2، ص419). شیوه امام را در این زمینه می توان به طرق زیر ارائه کرد:

الف) روش شماره گذاری

زمانی که رئوس مطالب در شکلی سازمان یافته و با حروف الفبایی یا شماره گذاری مشخص شوند فراگیران برای یادداشت برداری یا به خاطرسپردن آن ترغیب می شوند (فتحی،

ص: 114

روش ها و فنون تدریس، ص238)؛ بدین معنا که سازماندهی نصوص آموزشی و تقسیم آن ها به اقلام عددی و الفبایی تأثیر بزرگی بر فهم دانشجو و حفظ آن نصوص توسط فراگیر دارد. درواقع، ساده ترین شکل سازمان دهی این است که اطلاعات را در دست هایی قرار دهیم تا آن ها را آسان تر یاد بگیریم و راحت تر به یاد آوریم. گنجایش حافظه کوتاه مدت یا حافظه فعال محدود است و بنابراین نمی توانیم در یک زمان بر تعداد زیادی ماده یادگیری تمرکز کنیم. وقتی که ماده های متعدد یادگیری را دسته بندی می کنیم از بار حافظه فعال خود می کاهیم و قدرت تمرکزمان را بیشتر می کنیم. همین امر علت اصلی تسهیل یادگیری از راه دسته بندی اطلاعات است (سیف، روان شناسی پرورشی، ص304). این مسئله را می توانیم در حدیثی که از رسول خدا(ص) نقل شده است بهتر درک کنیم. در این گزارش به نقل از جابربن عبدالله انصاری آمده است که او از رسول خدا(ص) می خواهد مطلب را به نوعی برای وی بازگو فرمایند که در حافظه وی ثبت شود و رسول خدا از شیوه تقسیم بندی استفاده فرمود «جَاءَ أَبُوأَیُّوبَ الْأَنْصَارِیُّ - وَ اسْمُهُ خَالِدُبْنُ زَیْدٍ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ(ص) فَقَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ أَوْصِنِی وَ أَقْلِلْ لَعَلِّی أَنْ أَحْفَظَ. قَالَ: أُوصِیکَ بِخَمْسٍ: بِالْیَأْسِ عَمَّا فِی أَیْدِی النَّاسِ فَإِنَّهُ الْغِنَی، وَ إِیَّاکَ وَ الطَّمَعَ فَإِنَّهُ الْفَقْرُ الْحَاضِرُ، وَ صَلِّ صلَاةَ مُوَدِّعٍ، وَ إِیَّاکَ وَ مَا تَعْتَذِرُ مِنْهُ، وَ أَحِبَّ لِأَخِیکَ مَا تُحِبُّ لِنَفْسِکَ؛ ابوایّوب انصاری خدمت رسول خدا(ص) آمد، عرض کرد: یا رسول الله! درود بر شما! مرا پند دهید! و کمتر بفرمایید شاید به خاطر بسپارم! پیامبر فرمود: تو را به پنج چیز سفارش می کنم: به ناامیدی از آن چه در دست مردم است که این خود توانگری است! و زنهار را از طمع که آن تنگدستی حاضر است و هر نمازی را نماز وداع بخوان! و دوری کن از کاری که به دنبالش عذرخواهی کنی! و بر برادرت بپسند آن چه را که بر خود می پسندی (طوسی، اساس الإقتباس، ص508).

امام علی(علیه السلام) نیز از این روش به منظور آموزش متربیان خود استفاده و مطالب موردنظر را در دسته های 3، 4، 5 و یا بیشتر تنظیم و ارائه می کردند که نمونه های متعددی از این شیوه

ص: 115

در خطب آن حضرت گزارش شده است: «شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 32؛ شافعی، مطالب السئول فی مناقب آل الرسول، ص129؛ طبرسی، الاحتجاج، ج1، ص264؛ مفید، الاختصاص، ص237؛ صدوق، الأمالی، ص344؛ فتال نیشابوری، روضة الواعظین، ج2، ص386؛ الکلینی، الکافی، ج1، ص10 ح37؛ اربلی، کشف الغمة فی معرفة الائمة، ج1، ص370و535؛ طوسی، اساس الإقتباس، ص146؛ ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول، ص88؛ آبی، 1424، ج1، ص190و200).

شماره گذاری

مؤلفه

منبع:

ج/ص

«یهلک فیّ ثلاثة، و ینجو فیّ ثلاثة؛ سه کس در مورد (خصوص) من

هلاک می شوند و سه کس نجات می یابند...»

ثقفی،

الغارات، ج2، ص589

«إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَیْکُمُ اتِّبَاعُ الْهَوَی وَ

طُولُ الْأَمَل»؛ ترسناک ترین چیزی که از آن بر شما می ترسم، دو خصلت است؛ پیروی

از هوای نفس و آرزوهای طولانی».

منقری،

وقعة صفین، ص3؛ عاصمی، العسل المصفی، ج1، ص197؛ بلاذری، أنساب الاشراف، ج2، ص115

«أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ فِی الْإِنْسَانِ عَشْرَ خِصَالٍ

یُظْهِرُهَا لِسَانُه؛ ای مردم در انسان ده خصلت موجود می باشد که بر زبان او

آشکار می شود....»

ابن شعبه،

تحف العقول عن آل الرسول، ص94

«خداوند به ما اهل البیت ده خصلت مرحمت فرموده که برای هیچ کس جز

ما نیست...»

کوفی،

بی تا، ص178

ص: 116

ب) جفت های متداعی

اشاره

یکی از راهبرهای مؤثر جهت یادگیری، استفاده از «یادگیری جفت های متداعی» است (آقازداه، راهنمای روش های نوین تدریس، ص132) که تضاد و تعریف را نیز می توان در این راهبرد، ارائه کرد. این دو، از

روش های مؤثر در آموزش هستند که میزان ماندگاری مطلب را در ذهن فراگیر بالا می برد و در واقع ارتباطی منطقی بین دو جزء ایجاد می کند. وقتی ما یکی را شناخته یا تصور کنیم، به راحتی می توانیم دومی را شناسایی نماییم. «تضاد» که به معنای ضد هم بودن است و «تعریف» نیز در در اصطلاح امری است که موجب روشن شدن مطلب می شود و یکی از راه های آن توسط کلام صورت می گیرد (ابن سینا، منطق المشرقیین، ص29). استفاده از این دو روش به آفرینش جفت های متداعی می انجامد که یادآوری یکی، سبب به یادآوردن دیگری می شود و مطلب را در حافظه بلندمدت نهادینه می نماید. نمونه های متعددی از این اسلوب را در سیره امامان معصوم(علیهم السلام) داریم:

تضاد

مؤلفه

منبع:

ج/ ص

«بدانید که تقوا حصار و بارویی بلند و غیرقابل تسلط است و بی تقوایی

حصار و بارویی پست است».

ابن صباغ،

1422، ج2، ص771

«أیّها الناس، من جاد ساد، و من بخل ذل»؛ ای مردم! بخشنده عالی مقام

شد و بخیل حقیر گشت».

اربلی،

کشف الغمة فی معرفة الائمة، ج1، ص573؛ ابن صباغ، 1422، ج2، ص770

«وَ إِنَّ أَنْصَحَکُمْ لِنَفْسِهِ أَطْوَعُکُمْ لِرَبِّهِ وَ

أَغَشَّکُمْ لِنَفْسِهِ أَعْصَاکُمْ لِرَبِّهِ؛ به درستی که ناصح ترین شما به

نفسش، مطیع ترین شما به پروردگارش است و خائن ترین شما به نفسش، عاصی ترین شما

نسبت به پروردگارش است...».

کلینی،

الکافی، ج1، ص45

ص: 117

نکته مهم آن است که امام علی(علیه السلام) به منظور آگاهی بخشی به فراگیران خود، به طور شاخص در دو عرصه، از جفت های متضاد بیشترین استفاده را می کرد:

یک. معرفی دنیا و آخرت

«به درستی که دنیا روی بازگردانده و وداع خویش را اعلام داشته است و آخرت روی آور شده و طلایه آن آشکار شده است... هرکس پیش از رسیدن اجلش در همان دوران آرزوها به عمل بپردازد، اعمالش به او سود می بخشد و فرارسیدن مرگش به او زیانی نمی رساند و کسی که در ایام آرزوها پیش از رسیدن مرگ در عمل کوتاهی کند، گرفتار خسران شده و فرارسیدن مرگش برای او زیان خواهد داشت» (مسعودی، مروج الذهب، ص434؛ بلاذری، أنساب الاشراف، ج2، ص115؛ مفید، الارشاد، ج1، ص235؛ عاصمی، العسل المصفی، ج1، ص197).

«همانا امروز روز عمل است و نه حساب و فردا روز حساب است و نه عمل» (مفید، الارشاد، ج1، ص236؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج42، ص494؛ تلمسانی، بی تا، ص79؛ کلینی، الکافی، ج8، ص58).

«ای مردم دنیا خانه ای فانی و آخرت خانه ای جاودان است؛ اینک از این خانه که گذرگاه شماست برای خانه همیشگی خود توشه برگیرید... در دنیا زندگی می کنید، اما برای آخرت آفریده شده اید» (صدوق، الأمالی، ص110؛ فتال، روضة الواعظین، ج2، ص405).

دو. تفاوت های خالق و مخلوق

«از مواردی که مایه تمایز بین خالق و مخلوق، نامحدود و محدود، پروردگار و پروریده

ص: 118

است، اوست خدای یکتای بی انباز، خالقی که نیازی به حرکت ندارد، بینایی که چشمی ندارد، شنوایی که نیاز به گوش ندارد...» (کلینی، الکافی، ج1، ص140؛ ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول، ص65-64).

«و اما خدا شنوایی است بدون گوش، و بینایی است بدون چشم و نیرومندی است بی نیاز از قوت آفریدگانش، چشم مردمان او را نمی بیند و گوش مردمان، بر شنیده هایش احاطه ندارد» (کلینی، الکافی، ج8، ص31).

نمونه های متعددی از این شیوه در خطب امام موجود است (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 23؛ خطبه 27؛ خطبه 35؛ خطبه 42؛ خطبه 86؛ خطبه 103؛ خطبه 103؛ خطبه 105؛ خطبه 110؛ خطبه 114؛ خطبه 141؛ خطبه 126).

تعریف

مؤلفه

منبع:

ج/ ص

«فَإِنَّ مَعْصِیَةَ النَّاصِحِ الشَّفِیقِ الْمُجَرِّبِ تُورِثُ

الْحَسْرَةَ، وَتَعْقُبُ النَّدَمَ؛ نافرمانی نصیحت گر دلسوز دانای باتجربه،

حسرت و پشیمانی به بار می آورد».

بلاذری،

أنساب الاشراف، ج2، ص366

«فَإِنَّ مَعْصِیَةَ النَّاصِحِ الشَّفِیقِ الْمُجَرِّبِ تُورِثُ

الْحَسْرَةَ، وَتَعْقُبُ النَّدَمَ؛ نافرمانی نصیحت گر دلسوز دانای باتجربه،

حسرت و پشیمانی به بار می آورد».

بلاذری،

أنساب الاشراف، ج2، ص366

«أنّ فی الفرار سخطا علیه، و الذلّ اللازم لأهله، و العار

الباقی»؛ فرار از جبهه، خشم خدا است و خواری حتمی برای فراری را در پی دارد».

اسکافی،

المعیار و الموازنة فی فضائل امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب(ع)، ص150؛ ابن أعثم،

الفتوح، ج4، ص236

«إِنَّ أَفْضَلَ الْفِعَالِ صِیَانَةُ الْعِرْضِ بِالْمَالِ؛

همانا برترین کارها، پاسداری از آبرو به وسیله دارایی است».

کلینی،

الکافی، ج4، ص49

ص: 119

«انّ الراسخون فی العلم هم الذین أغنیهم الله عن الافتحام علی

السدد المضروبه دون الغیوب إقرار بجهل ما جهلوا تفسیره من الغیب المحجوب؛ راسخون

در علم، کسانی هستند که خداوند ایشان را از تلاش برای رخنه در علومی که مربوط به

غیب نیست، بی نیاز ساخت تا بدین وسیله بر ناآگاهی خویش از تفسیر غیبی که خدا آن

را از ایشان پوشیده داشت، واقف شوند».

عیاشی،

تفسیر العیّاشی، ج1، ص163

«أَلَا إِنَّ أَبْغَضَ عَبْدٍ خَلَقَهُ اللَّهُ لَعَبْدٌ

وَکَلَهُ إِلَی نَفْسِهِ، وَ رَجُلٌ قَمَشَ فِی أَشْبَاهِ النَّاسِ عِلْماً

فَسَمَّاهُ النَّاسُ عَالِما؛ آگاه باشید که نفرت بارترین بنده نزد خدا کسی است

که خدا او را به حال خود رها ساخت و مردی که در بین مردم نمایان علمی را گرد

آورد، پس مردم او را عالم نامیدند».

طبری،

المسترشد فی إمامة علی بن أبی طالب(ع)، ص405

«و بدانید جایگاه صبر نسبت به ایمان: همانند منزلت سر نسبت به

بدن است».

یعقوبی،

تاریخ الیعقوبی، ج2، ص124

«الْإِیمَانُ إِقْرَارٌ بِاللِّسَانِ وَ مَعْرِفَةٌ بِالْقَلْبِ

وَ عَمَلٌ بِالْأَرْکَان؛ ایمان اقرار به زبان، معرفت با قلب و عمل به وسیله

ارکان است».

صدوق،

الأمالی، ص268

«الْإِیمَانُ إِقْرَارٌ بِاللِّسَانِ وَ مَعْرِفَةٌ بِالْقَلْبِ

وَ عَمَلٌ بِالْأَرْکَان؛ ایمان اقرار به زبان، معرفت با قلب و عمل به وسیله

ارکان است».

صدوق،

الأمالی، ص268

سه. تصویرسازی ذهنی

تصویرسازی ذهنی یعنی برقراری ارتباط معنادار بین مطالب از طریق ایجاد یک رابطه ذهنی بین آن ها (سیف، روان شناسی پرورشی، ص288)؛ تدبیری آموزشی که یادگیری متربی را بهبود می بخشد، چراکه گنجایش اطلاعات تصویری ذهن بیش از گنجایش مواد کلامی است (سیف، همان، ص289). دراین بین، تجسم خلاق یعنی توانایی آفریدن آرمان

ص: 120

یا تصویری در ذهن. به عبارت دیگر، تجسم یعنی بازبینی تصاویری که قبلاً دیده ایم، اما تجسم خلاق یعنی دیدن چیزهایی که تاکنون ندیده ایم (گواین، تجسم خلاق، ص 17)؛ شیوه ای که به خوبی سبب ثبت اطلاعات در ذهن متربی می شود، چراکه آموختن و به کاربردن تجسم خلاق می تواند به فرایند رشدی ژرف و پرمعنا بدل شده و بخش مکمل روند اندیشه متربی گردد (گواین، همان، ص24). قوت شیوه تجسم ذهنی در این است که امکان بازیابی تصاویر مقدور است و مانع فراموشی می شود (فتحی آذر، روش ها و فنون تدریس، ص212).

با تأملی در خطب امام(علیه السلام) می توان گفت که بسیاری از آن ها دارای زبان تصویری است تا با استفاده از قدرت ذهن و خیال مستمع حقایقی هم چون لحظات مرگ، قیامت یا درون قبر را که هرگز به چشم ندیده بود برای وی عینیت سازی نماید و به این طریق، او را نسبت به عاقبت امر آگاه ساخته و به علم و معرفت رهنمون شود؛ این تصویرسازی سبب ملموس شدن مسئله می شد و عدم فراموشی و انتقال آن به حافظه بلندمدت را ره آورد داشت؛ به عنوان نمونه آن حضرت لحظات مرگ را چنین به تصویر می کشد: «سختی جان کندن و حسرت از دست دادن دنیا، به دنیاپرستان هجوم آورد. بدن ها در سختی جان کندن سست شده و رنگ باختند. مرگ آرام آرام همه اندامشان را فراگرفته، زبان را از سخن گفتن بازمی دارد و او در میان خانواده اش افتاده با چشم خود می بیند و با گوش می شنود و با عقل درست می اندیشد که عمرش را در پی چه کارهایی تباه کرده و روزگارش را چگونه سپری کرده است؟ به یاد ثروت هایی که جمع کرده می افتد؛ همان ثروت هایی که در جمع آوری آن ها چشم بر هم گذاشته و از حلال و حرام و شبهه ناک گرد آورده و اکنون گناه جمع آوری آن همه بر دوش اوست که هنگام جدایی از آن ها فرارسیده و برای وارثان باقیمانده است تا از آن بهره مند گردند» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 109؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج7، ص201)؛ امام تنهایی قبر را نیز به منظور انذار مستمع نسبت به عاقبت امر چنین

ص: 121

مجسم می نماید: «از سطح زمین، قبرها و از خاک کفن ها و از استخوان های پوسیده، همسایگانی پدید آمدند که هیچ خواننده ای را پاسخ نمی دهند و هیچ ستمی را باز نمی دارند و نه به نوحه گری توجهی دارند. نه از باران خوشحال و نه از قحط سالی ناامید می شوند. گرد هم قرار دارند و تنهایند. همسایه یکدیگرند اما از هم دورند. فاصله ای با هم ندارند، اما هیچ گاه به دیدار یکدیگر نمی روند... درون زمین را به جای سطح آن برای ماندن انتخاب کردند و خانه های تنگ و تاریک را به جای خانه های وسیع برگزیدند» (ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول، ص182؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج7، ص277؛ خطبه 11). «گویی هر یک از شما در دل زمین به خانه مخصوص خود رسیده و در گودالی که کنده اند آرمیده اید، وه! که چه خانه تنهایی! و چه منزل وحشتناکی! و سیاه چال غربتی! گویی هم اکنون بر صور اسرافیل دمیدند قیامت فرارسیده و برای قضاوت و حسابرسی قیامت بیرون شده اید... » (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج9، ص210؛ خطبه 157؛ خوارزمی، المناقب، ص371).

چهار. موسیقی کلام

استفاده از توان موسیقایی در کلام برای آن است تا متکلم به بیانی مؤثر دست پیدا کند (آدونیس، پیش درآمدی بر شعر عربی، ص104) و در همین رابطه، موسیقی زیبای واژه ها باعث شیوایی کلام شده و به درک عمیق تر مخاطب کمک می کند (رسولی و امیدی پور، بررسی سبک شناسی خطبه همام، ص16-15). وجود آهنگ دلنواز در کلام، ضمن حصول التذاذ هنری، فرایند انتقال معانی را از متکلم به مخاطب تسریع می بخشد (لاوژه، مطالعه موردی سجع در آثار عرفانی و ادبی، ص6) و در کنار بهره مندی از معانی عمیق، به سهولت به حافظه منتقل شده و ثبت می گردد (بهار، سبک شناسی یا تاریخ تطور نثر فارسی، ج2، ص156). درواقع، موزون و مسجّع بودن خطبه های امیرالمؤمنین(ع) افزون بر این که عاملی برای خسته نشدن مخاطبان است آنان را بر یادگیری و حفظ مطالب کمک می کند (داوودی

ص: 122

و حسینی زاده، سیره تربیتی پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)، ص317).

استفاده از موسیقی در کلام از شیوه های مورد استفاده امام و یکی از دلایلی بود که سخنان آن حضرت را در حافظه مستمع ماندگار می ساخت. برای درک بهتر این مطلب گزیده ای از برخی آرایه های مورداستفاده امام ارائه می شود:

اول. سجع: این آرایه در لغت به معنای آواز کبوتر و فاخته و در اصطلاح، اتفاق دو فاصله بر یک حرف پایانی در نثر است (هاشمی، 1383، ص286)؛ درواقع، بهترین نوع گزینش برای کاربردهای آموزشی - ذوقی، کلام مسجع است (زرین کوب، ارزش میراث صوفیه، ص159)؛ با تأملی در خطب امام درمی یابیم که بیشتر آن ها مسجع است؛ به عنوان نمونه در شناساندن خالق برای مستمع از این شیوه بهره برد «و أشهد أنّ الأعین لا تدرکک و الأوهام لا تلحقک و العقول لا تصفک و المکان لا یسعک.» (مسعودی، اثبات الوصیة، ص128)؛ «الذی لیس لصفته حدٌّ محدودً و لا نعتً موجودً و لا وقتً معدودً و لا أجلٌ ممدودٌ.» (طبرسی، الاحتجاج، ج1، ص198)؛ «عبادالله! و ما انتم من هذه الدنیا .... کان أطول منکم أعمارا، و أشد منکم بطشا و أعمر دیارا، و أبعد آثارا... و أجسادهم بالیه و دیارهم خالیه و آثارهم عافیه...» (ابن جوزی، تذکرة الخواص، ص117؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج42، ص500)؛ «فاستتروا فی بیوتکم و أصلحوا ذات بینکم، فالموت من ورائکم و التوبه امامکم» (ابن حیون، شرح الأخبار، ج1، ص373).

ب) ترصیع: هم وزن بودن الفاظ، همسان بودن حروف پایانی کلمات یا تقارب آن هاست (الهاشمی، همان، ص288)؛ این آرایه توان آهنگ کلام را قوت می بخشد؛ به عنوان نمونه امام در خطبه متقین به زیبایی از این شیوه در بیان ویژگی های پرهیزکاران استفاده فرمود: « شُرُورُهُمْ مَأْمُونَةٌ وَ قُلُوبُهُمْ مَحْزُونَةٌ- أَنْفُسُهُمْ عَفِیفَةٌ وَ حَوَائِجُهُمْ خَفِیفَة» (کلینی، الکافی، ج2، ص132؛ ابن همام، 1404، ص71). در این عبارت شرورهم و قلوبهم، مأمونه و محزونه هم وزن هستند و انفسهم و حوائجهم، عفیفه و خفیفه نیز با هم.

ص: 123

در توصیف قرآن نیز از همین شیوه استفاده فرمود«َإِنَّ الْقُرْآنَ ظَاهِرُهُ أَنِیقٌ وَ بَاطِنُهُ عَمِیقٌ» (حلوانی، نزهة الناظر و تنبیه الخاطر، ص113). ظاهره و باطنه از سویی و أنیق و عمیق از سوی دیگر هم وزن هستند.

دوم. موازنه: برابری دو فاصله در وزن بدون توافق در قافیه است (الهاشمی، ص288). به عنوان نمونه امام در معرفی صفات متقین چنین بیان فرمود: «حَاضِراً مَعْرُوفُهُ صَادِقاً قَوْلُهُ حَسَناً فِعْلُهُ مُقْبِلًا خَیْرُهُ مُدْبِراً شَرُّهُ فَهُوَ فِی الزَّلَازِلِ وَقُورٌ وَ فِی الْمَکَارِهِ صَبُورٌ وَ فِی الرَّخَاءِ شَکُورٌ» (ابن همام، التمحیص، ص7؛ صدوق، صفات الشیعة، ص20) خیر و شر در این عبارت بر یک وزن هستند؛ نیز در عبارت «إِنْ صَمَتَ لَمْ یَغُمَّهُ صَمْتُهُ وَ إِنْ ضَحِکَ لَمْ یَعْلُ صَوْتُهُ» (صدوق، همان؛ فتال، روضة الواعظین، ج2، ص398) صمته و صوته هم وزن محسوب می شوند. در خطبه عید فطر نیز در ستایش خداوند از همین شیوه استفاده فرمود: «الْحَمْدُ لِلَّهِ غَیْرَ مَقْنُوطٍ مِنْ رَحْمَتِهِ وَلَا مَخْلُوٍّ مِنْ نِعْمَتِهِ وَلَا مَأْیُوسٍ مِنْ مَغْفِرَتِهِ وَلَا مُسْتَنْکَفٍ عَنْ عِبَادَتِهِ الَّذِی لَا تَبْرَحُ مِنْهُ رَحْمَةٌ وَلَا تُفْقَدُ لَهُ نِعْمَةٌ» (صدوق، من لایحضره الفقیه، ج1، ص514؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج3، ص152)؛ کلمات «مَقْنُوطٍ»، «مَأْیُوسٍ» و «مَخْلُوٍّ» دارای موازنه هستند. هم چنین میان «رَحْمَتِهِ» و «مَغفِرَتِهِ» و نیز «نِعْمَتِهِ» و «عِبَادَتِهِ» صنعت موازنه وجود دارد. و در پایان میان کلمات «رَحْمَةٌ» و «نِعْمَةٌ» نیز از این آرایه استفاده شده است.

4. ارائه الگو

ازآن جاکه ارائه الگو و اسوه به عنوان روشی تربیتی محسوب می شود، خداوند تبارک وتعالی نیز به این مهم عنایت داشته و رسول اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم)را به عنوان بهترین الگو معرفی فرموده است (احزاب/21). ارائه الگو روش مناسبی برای آموزش و بهره گیری است؛ به گونه ای که بیان ویژگی های فرد الگو، در روح شنونده تأثیر گذاشته و مسیر رسیدن به صفات متعالی را به او می آموزد (مظلومی، آموزش فن سخن گفتن، ص61)؛ انسان بنا به

ص: 124

فطرت خود که عاشق کمال مطلق است، الگوطلب و الگوپذیر است و بدین سبب یکی از بهترین و کوتاه ترین روش های تربیت، ارائه الگو و تربیت عملی است و هرچه نمونه ارائه شده از کمال بیش تر و جاذبه فراگیرتری بهره مند باشد، این روش از کارایی بیشتری برخوردار خواهد بود (دلشاد تهرانی، سیری در تربیت اسلامی، ص243) و این شیوه ای است که امام بارها در خطب خود و به منظور آموزش مخاطب استفاده می فرمود؛ به عنوان نمونه، آن حضرت در بیان ویژگی های انسان مؤمن چنین فرمود: «انسان مؤمن به آن چه که موجب خشنودی خداوند است، میل و رغبت دارد و به آن چه از بین می رود، بی رغبت است. صبر و بردباری را با علم و علم را با عمل درمی آمیزد. از کسالت و تنبلی دور است؛ همیشه بانشاط و طراوت است. آرزوی او کوتاه و نزدیک است. (آرزوهای طولانی دنیایی و... ندارد) قلب مؤمن زنده است و زبان او به ذکر و یاد خداوند گویا است» (شافعی، مطالب السئول فی مناقب آل الرسول، ص194)؛ «مؤمنان اهل فضایل اند، شیوه آنان سکون و آرامش است، و شکوهشان خشوع و نشانشان فروتنی است؛ متواضعینی هستند که چشم های ایشان بر آن چه خداوند بر ایشان حرام کرده پوشیده است؛ اسامی ایشان در وادی دانش اوج گرفته است و ...» (شافعی، مطالب السئول فی مناقب آل الرسول، ص192)؛ چنین الگوسازی هایی در کلام امام به تکرار صورت گرفته است؛ معرفی رسول خدا(ص) و اعمال ایشان به عنوان بهترین الگو (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 169)؛ بیان ویژگی های مسلمان (منقری، وقعة صفین، ص224؛ اربلی، کشف الغمة فی معرفة الائمة، ج1، ص364)؛ خصوصیات انسان مؤمن (ابن عقده، فضائل امیرالمؤمنین، ص116)؛ معرفی انسان پرهیزکار (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 83)؛ ویژگی های متقین در جامعه مسخ شده (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 32)؛ بیان صفات بنده پرهیزکار (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 76)؛ معرفی انسان کامل (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 87)؛ معرفی دوستان خدا (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 114) و معرفی

ص: 125

خصوصیات شهدای اسلام (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 121).

نتیجه

خطابه به عنوان یکی از قدیمی ترین روش های آموزش، ضمن داشتن مزایا، دارای معایبی مانند محوریت معلم و فاصله گرفتن متربی از روش مباحثه است. بااین وجود، این روش می تواند با تکیه بر تبحر خطیب و از پرتو امتزاج با سایر روش های آموزشی، به شیوه ای فعال و بارور تبدیل گردد، به گونه ای که به فهم دقیق و سریع مطالب توسط متربی منجر شود؛ مسئله ای که در خطب امیرالمؤمنین(علیه السلام) قابل اثبات است؛ درواقع ضعفی که متخصصین معاصر آموزش بر فن خطابه وارد کرده اند در خطب امام دیده نمی شود، چراکه ایشان مطالب موردنظر خویش را در ترکیب روش های متنوع آموزشی ارائه می فرمود.

با رجوع به داده ها و مستندات تاریخی - حدیثی از یک سو و تحلیل آن ها بر مبنای مباحث آموزشی از سوی دیگر، این نتیجه حاصل آمد که امیرالمؤمنین(علیه السلام) توانست به بهترین صورت از فن خطابه جهت آموزش عمومی استفاده فرماید تا مطالب برای مستمعینی که قادر به درک احتجاجات پیچیده نبودند، قابل فهم ارائه شود؛ در این راستا شیوه های متعدد و متنوعی را به منظور دوسویه کردن فضای جلسه، و نیز تسهیل و تسریع یادگیری به کار گرفت؛ شیوه هایی مانند پرسش و پاسخ، پرورش تفکر و عقل گرایی، سازمان دهی مطالب و موسیقی کلام که جسارت، تفکر و تخیل متربی را فعال می ساخت و زمینه پدید آیی مهارت های استدلال را در مستمع ایجاد می کرد. راهبرد عمده آن حضرت ارائه روش هایی بود تا انتقال مطالب از حالت یک طرفه خارج شده و متربی در روند آموزش مشارکت داشته باشد. تأکید امام، استفاده مستمع از عقل و بازیابی فرایندهای ذهنی برای حل مسائل، به ویژه، شناسایی قدرت و عظمت خالق و ایمان به یگانگی او براساس شناخت عقلی بین اسباب و مسببات آن هاست؛ اسلوبی که بر پایه مشاهدات، جمع ادله، نتیجه گیری و کاربردی کردن نتیجه بحث قرار دارد.

ص: 126

منابع

قرآن کریم، ترجمه: محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید قرآن پژوه جامعة المصطفی، قم: انتشارات المصطفی، 1388ش.

شریف رضی، نهج البلاغة، ترجمه: محمد دشتی، قم: نشر مشهور، 1379ش.

1. ابن ابی الحدید، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، تحقیق: محمدابوالفضل ابراهیم، قم: مکتبه آیةالله المرعشی النجفی، 1404ق.

2. ابن اعثم، احمد، الفتوح، بیروت: دارالاضواء، 1411ق.

3. ابن بطریق، یحیی، عمدة عیون صحاح الأخبار فی مناقب امام الأبرار، قم: جامعه مدرسین، 1407ق.

4. ابن حیون، نعمان، شرح الأخبار فی فضائل الائمه الأطهار، تحقیق: محمدحسین حسینی جلالی، قم: جامعه مدرسین، 1409ق.

5. ابن سینا، حسین، منطق المشرقیین و القصیدة المزدوجة فی المنطق، قم: کتابخانه آیةالله مرعشی، 1364ش.

6. ابن شاذان قمی، ابوالفضل، الفضائل، قم: رضی، 1363ش.

7. ابن شعبه حرانی، حسن، تحف العقول عن آل الرسول، قم: جامعه مدرسین، 1404ق.

8. ابن شهرآشوب، محمد، المناقب آل ابی طالب، تصحیح: سیدهاشم رسولی محلاتی، قم: علامه، 1379ش.

9. ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، بیروت: دارالفکر، 1415ق.

10. ابن عقده کوفی، احمد، فضائل امیرالمؤمنین، تحقیق: عبدالرزاق محمدحسین حرزالدین، قم: دلیل ما، 1424ق.

11. ابن مردویه، ابوبکر احمد، مناقب علی بن ابی طالب(ع)، قم: دارالحدیث، 1424ق.

12. ابن همام اسکافی، محمد، التمحیص، تحقیق: مدرسة الإمام المهدی(عج)، قم: مدرسة الإمام المهدی(عج)، 1404ق.

13. اچسون، ا. کیت و دامین گال، مدیریت، نظارت و راهنمایی تعلیماتی، ترجمه: محمدرضا بهرنگی، تهران: انتشارات کمال تربیت، 1374ش.

14. ادونیس، احمدعلی سعید، پیش درآمدی بر شعر عربی، ترجمه: کام برگ نیسی، تهران: فکر روز، 1376ش.

ص: 127

15. اربلی، علی، کشف الغمة فی معرفة الائمة، قم: رضی، 1421ق.

16. ارسطو، فن خطابه، ترجمه: پرخیده ملکی، تهران: اقبال، 1371ش.

17. اسکافی، ابوجعفر، المعیار و الموازنة فی فضائل امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (ع)، بیروت: بی نا، 1402ق.

18. اسکایرو، مایکل استیفن، نظریه برنامه درسی، ترجمه: افسانه کلباسی، تهران: شونار، 1393ش.

19. آقازاده، محرم، راهنمای روش های نوین تدریس، تهران: آییژ، 1385ش.

20. آمدی، عبدالواحد، غرر الحکم و درر الکلم، تصحیح: مهدی رجایی، قم: دارالکتب الاسلامیه، 1410ق.

21. باقری، خسرو، نگاهی دوباره به تربیت اسلامی، تهران: مؤسسه فرهنگی مدرسه برهان، 1392ش.

22. بلاذری، احمد، أنساب الاشراف، بیروت: دارالفکر، 1417ق.

23. بهار، محمدتقی، سبک شناسی یا تاریخ تطور نثر فارسی، تهران: بدیهه، 1376ش.

24. تهناوی، محمدعلی بن علی، موسوعة کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، تحقیق: دحروج علی فرید، بیروت: مکتبة لبنان ناشرون، 1996م.

25. ثقفی، ابراهیم، الغارات، تحقیق: عبدالزهراء حسینی، قم: دارالکتاب الاسلامی، 1410ق.

26. جوادی آملی، عبدالله، تفسیر موضوعی قرآن، تهران: مرکز نشر فرهنگی رجاء، 1374ش.

27. حبیبی، شراره، روش های تدریس پیشرفته، تهران: انتشارت آوای نور، 1390ش.

28. حسینی زاده، سیدعلی، سیره تربیتی پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)، قم: پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، 1395ش.

29. حسینی زاده، علی، النظرة إلی التعلیم الدینی، قم: مرکز البحوث للحوزه و الجامعه، 1424ق.

30. حلبی، ابوالصلاح، تقریب المعارف، فارس تبریزیان، قم: الهادی، 1404ق.

31. حلوانی، حسین بن محمد، نزهة الناظر و تنبیه الخاطر، تحقیق: مدرسة الإمام المهدی(عج)، قم: مدرسة الإمام المهدی(عج)، 1408ق.

32. خزاز رازی، علی بن محمد، کفایة الأثر فی النصّ علی الأئمة الإثنی عشر، تحقیق: عبداللطیف حسینی کوه کمری، قم: بیدار، 1410ق.

33. خنیفر، حسین، نگاهی دوباره به روش و فنون تدریس، قم: موسسه بوستان کتاب، 1395ش.

34. خوارزمی، موفق، المناقب، قم: جامعه مدرسین، 1411ق.

ص: 128

35. دلشاد تهرانی، مصطفی، سیری در تربیت اسلامی، تهران: دریا، 1382ش.

36. راوندی، سعید، الخرائج و الجرائح، تحقیق: موسسة الامام المهدی(عج)، قم: مدرسه الامام المهدی(عج)، 1409ق.

637 رحال زاده، رضا، روش شناسی در تدریس، تهران: نشر ترمه، 1375ش.

38. رسولی، حجت و ولی امیدی پور، «بررسی سبک شناسی خطبه همام»، پژوهشنامه نهج البلاغه، شماره 17، ص19-1، 1396ش.

39. زرین کوب، عبدالحسین، ارزش میراث صوفیه، تهران: امیرکبیر، 1369ش.

40. سبط ابن جوزی، تذکرة الخواص، قم: منشورات الشریف الرضی، 1418ق.

41. سیف، علی اکبر، روان شناسی پرورشی، تهران: آگاه، 1391ش.

42. سیلور، جی و دیگران، برنامه ریزی درسی، ترجمه: غلامرضا خوی نژاد، تهران، انتشارات آستان قدس رضوی، 1371ش.

43. شافعی، محمد، مطالب السئول فی مناقب آل الرسول، بیروت: البلاغ، 1419ق.

44. شریعتمداری، علی، تعلیم و تربیت اسلامی، تهران: امیرکبیر، 1365ش.

45. شعبانی، حسن، روش تدریس پیشرفته (آموزش مهارت ها و راهبردهای تفکر)، تهران: سمت، 1389ش.

46. شعبانی، حسن، مهارت های آموزشی و پرورشی (روش ها و فنون تدریس)، تهران: سمت، 1372ش.

47. شفیعی، ناهید، مبانی آموزش بزرگسالان، تهران: انتشارات دانشگاه آزاد اسلامی، واحد اسلامشهر، 1386ش.

48. صدوق، محمدبن علی، الأمالی، تهران: کتابچی، 1376ش.

49. صدوق، محمدبن علی، التوحید، تحقیق: هاشم حسینی، قم: جامعه مدرسین، 1398ش.

50. صدوق، محمدبن علی، صفات الشیعة، تهران: أعلمی، 1362ش.

51. صدوق، محمدبن علی، من لایحضره الفقیه، مصحح: غفاری، علی اکبر، قم: دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1413ق.

52. صفار، محمد، بصائرالدرجات فی فضائل آل محمد(ص)، تحقیق: محسن کوچه باغی. قم: مکتبة آیةالله المرعشی النجفی، 1404ق.

ص: 129

53. صفوی، امان الله، روش ها، فنون و الگوهای تدریس، تهران: سمت، 1395ش.

54. صفوی، امان الله، کلیات روش ها و فنون تدریس، تهران: انتشارات معاصر، 1369ش.

55. طبرسی، احمد، الاحتجاج علی أهل اللجاج، مشهد: مرتضی، 1403ق.

56. طبری امامی، محمد، المسترشد فی إمامة علی بن أبی طالب(ع)، تحقیق: احمد محمودی، قم: کوشان پور، 1415ق.

57. طوسی، نصیرالدین، اساس الإقتباس، تهران: دانشگاه تهران، 1366ش.

58. عاصمی، احمد، العسل المصفی من تهذیب زین الفتی فی شرح سوره هل اتی، قم: مجمع إحیاء الثقافه الإسلامیه.

59. عطاردی قوچانی، عزیزالله، گردآورندگان سخنان امام امیرالمؤمنین(ع) قبل از علامه شریف رضی «مؤلف نهج البلاغه»، تهران: بنیاد نهج البلاغه، 1379ش.

60. علوی، محمد، المناقب، قم: دلیل ما، 1428ق.

61. عیاشی، محمد، تفسیر العیّاشی، تحقیق: هاشم رسولی محلاتی، تهران: مطبعة العلمیة، 1380ش.

62. الغرابی، مها نارد عبدمحسن، التربیة عند ائمة أهل البیت(ع)، کربلاء، العتبة الحسینیة المقدسة، 1438ق.

63. فائضی، علی، کار معلم و تیپ شناسی وی، تهران: انتشارات طراحان نشر، 1376ش.

64. فتال نیشابوری، روضة الواعظین و بصیرةالمتعلمین، قم: دلیل ما، 1423ق.

65. فتحی آذر، اسکندر، روش ها و فنون تدریس، تبریز: انتشارات دانشگاه تبریز، 1391ش.

66. فرّوخ، عمر، تاریخ الأدب العربی: أدب القدیم، بیروت: دارالعلم للملایین، 1981م.

67. القرشی، باقرشریف، موسوعة الإمام أمیرالمؤمنین علی بن ابی طالب(ع)، قم: موسسه الکوثر للمعارف الاسلامیة، 1423ق.

68. کلینی، محمد، الکافی، تحقیق: علی اکبر غفاری، تهران: دارالکتب الاسلامیة، 1407ق.

69. کوفی حبری، حسین، تفسیر الحبری، بیروت: آل البیت، 1408ق.

70. کوفی، فرات، تفسیر فرات الکوفی، تحقیق: محمدکاظم، تهران: وزارت ارشاد اسلامی، 1410ق.

71. کوفی، محمد، مناقب الإمام أمیرالمؤمنین علی بن ابی طالب(ع)، قم: مجمع إحیاء الثقافة الإسلامیة.

72. گواین، شاگتی، تجسم خلاق، ترجمه: گیتی خوش دل، تهران: گیتی خوش دل، 1371ش.

ص: 130

73. لاوژه، طاهر، «مطالعه موردی سجع در آثار عرفانی و ادبی»، فصلنامه پژوهش های ادبی و بلاغی، شماره 7، ص134-120، 1393ش.

74. محمود، محمدمهدی، برنامه درسی، تهران: آستان قدس رضوی، 1390ش.

75. مسعودی، علی، اثبات الوصیة للإمام علی بن ابی طالب، قم: انصاریان، 1426ق.

76. مسعودی، علی، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقیق: اسعد داغر، قم: دارالهجره، 1409ق.

77. مظفر، محمدرضا، المنطق، تصحیح و تحقیق: علی شیروانی، قم: دارالعلم، 1382ش.

78. مظلومی، رجبعلی، آموزش فن سخن گفتن، تهران: بنیاد بعثت، 1360ش.

79. مفید، محمد الف، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، قم: کنگره شیخ مفید، 1413ق.

80. مفید، محمد ب، الاختصاص، قم: کنگره شیخ مفید، 1413ق.

81. مفید، محمد ج، الجمل و النصرة سید العترة فی حرب البصرة، قم: کنگره شیخ مفید، 1413ق.

82. ملکی، حسن، مبانی برنامه ریزی درسی آموزش متوسطه، تهران: انتشارت سمت، چاپ دوم، 1380ش.

83. منقری، نصر، وقعة صفین، تحقیق: هارون عبدالسلام محمد، قم: مکتبة آیةالله العظمی المرعشی النجفی، 1404ق.

84. نقیب زاده، میرعبدالحسین، درآمدی به فلسفه آموزش و پرورش، تهران: طهوری، 1372ش.

85. هری، شفیلد، کلیات فلسفه آموزش و پرورش، ترجمه: غلامعلی سرمد، تهران: قطره، 1375ش.

86. یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، بیروت، دار صادر.

87. یغما، عادل، کاربرد روش ها و الگوهای تدریس، تهران: انتشارات مدرسه، 1374ش.

88. Schairo, Michael Stephan (2013). Curriculum Theory, SAGE Publications, Inc.

89. Sutherland, Thomas. M (1976). The Lecture Method, NACTA journal. Page 29-33

ص: 131

ص: 132

نقش مردم کوفه در جنگ های دوران امام علی (علیه السلام)

اشاره

بشیر احمد(1)

ص: 133


1- . دانشجوی کارشناسی ارشد تفسیر و علوم قرآن جامعة المصطفی العالمیة؛ bashirsaraz@gmail.com

ص: 134

چکیده

جنگ های سه گانه جمل، صفین و نهروان، از وقایع مهم دوران حکومت اسلامی امام علی(ع) است که توجه به زوایای مختلف آنها اهمیت بسیاری دارد. ازجمله نقش مردم کوفه در شکل گیری این سه جنگ که می­تواند در بسترشناسی وقایع سیاسی قرن نخست اسلام و شناخت ماهیت جریان­های مردمی مؤثر باشد.

مقاله حاضر با شیوه تاریخی و توصیفی، با هدف بررسی یکی از عوامل مؤثر در این جنگ ها که بافت انسانی کوفه است، به بررسی نقش مردم کوفه در جنگ های سه گانه امام علی(ع) پرداخته است. در هر سه جنگ، جز افرادی معدود که همواره در رکاب امام علی(ع) و گوش به فرمان ایشان بودند، اکثر مردم کوفه، مردمانی دنیا پرست و بی بصیرت بودند و رهنمودهای امیرالمؤمنین(ع) را جدی نگرفته یا نمی پذیرفتند.

کلیدواژه ها: امام علی(ع)، مردم کوفه، جنگ جمل، جنگ صفین، جنگ نهروان.

مقدمه

کوفه از شهر های مهم تاریخی است که در تاریخ اسلام نقش مهمی دارد. با توجه به محوریت سیاسی این شهر در سال های حکومت خلیفه دوم و سوم و نیز مرکزیت حکومت امام علی(ع)،ٔکوفه شاهد وقایع تاریخی بسیاری بوده است. مهم ترین وقایع سیاسی در دوران حکومت امام علی(ع) جنگ های سه گانه آن حضرت، یعنی جمل، صفین و نهروان در طول مدّت پنج سال حکومت ظاهری ایشان است که از جهات مختلف قابل بررسی و واکاوی است.

ص: 135

این تحقیق با هدف بررسی یکی از عوامل مؤثّر در این جنگ ها که بافت انسانی کوفه است، به بررسی نقش مردم کوفه در جنگ های سه گانه امام علی(ع) پرداخته است.

پیشینه

درباره نقش مردم کوفه در دوران حکومت امام علی(ع) آثار متعددی نوشته شده است که در این جا به اختصار به نمونه هایی از آن اشاره می شود:

- امیرالمؤمنین علی(ع) و مردم کوفه در بستر تاریخ، سیدعلاءالدین شاهرخی، خرم آباد، دانشگاه لرستان، 1398ش.

- حضرت علی(ع) و مردم کوفه، غلامرضا گلی زواره، مجله مسجد، ش 54، بهمن و، اسفند 1379ش.

- رفتارشناسی سیاسی - اجتماعی مردم مکه، مدینه، بصره، کوفه و شام در زمان خلافت امیرالمؤمنین(ع) با تأکید بر نهج البلاغه، طاهره بابائی، دانشگاه یزد، دانشکده علوم انسانی، گروه فقه و حقوق اسلامی.

- رفتارشناسی مردم کوفه از منظر نهج البلاغه، سکینه ساروخانی و سمیه شورابی مزرعه آخوند، یزد، توز و قلم، 1397ش.

- کوفه از منظر مولا؛ اندیشه سیاسی علوی در نامه های نهج البلاغه، احمد بهشتی، درس هایی از مکتب اسلام،سال 45، ش3، خرداد 1384ش.

- تأثیر اندیشه های رایج بر رفتار سیاسی مردم کوفه از سال 35 تا 61 هجری، علی محمد ولوی و سیمین قربان پور، مجله مطالعات تاریخ اسلام، تابستان 1388ش.

- بررسی علل تفاوت گفتار امیرالمؤمنین(ع) دربارۀ مردم کوفه، فاطمه هاشمی زاده و حمیدرضا فهیمی تبار، مجله پژوهش نامه علوی، سال پنجم، شماره 2، پاییز و زمستان 1393ش.

- مردم کوفه از زبان امیر مؤمنان علی(ع)، سید جعفر شهیدی، مجله پژوهش های

ص: 136

نهج البلاغه، شماره 24 و 23، دی 1387ش.

مفاهیم

الف) کوفه

«کوفه» نام شهری در کشور عراق است که از شرق به شهر نجف، از غرب به شهر بغداد و از جنوب به شهر بصره منتهی می شود (جنّابی، تخطیط مدینة الکوفة، ص31). درباره نام کوفه نظر های مختلفی ارائه شده است. بعضی این لغت را کلمه ای سُریانی دانسته اند که از لغت «عاقولا» یا «پاکیولا» به معنای حلقه و دایره گرفته شده است. اما این نظر پذیرفته نیست؛ زیرا «عاقول» نام مکان دیگری در کوفه بوده است. برخی آن را لغتی آرامی و اشتقاق یافته از «کوبا» دانسته اند؛ بدون آن که برای آن معنایی ارائه دهند (همان، ص15).

ب) جنگ جمل

«جمل» در لغت یعنی شتر نر (ریگی، فرهنگ جدید عربی به فارسی، ص75). جنگ جمل در ادبیات اسلامی، به ویژه در متون تاریخی، اشاره به نخستین جنگی است که پس از به خلافت رسیدن امیرالمؤمنین(ع) در سال 35 هجری میان ایشان و ناکثین که در رأس آنان طلحه، زبیر و عایشه قرار داشتند، در حومه شهر بصره رخ داد. لذا جنگ با ناکثین، به «جنگ جمل» مشهور گردید.

ج) جنگ صفین

«صفین» نام محلی در عراق، نزدیک رقّه، بر کرانه رود فرات است که جنگ میان سپاه امیرالمؤمنین(ع) و معاویه، که به خاطر پذیرش حکمیت به زیان هواداران امیرالمؤمنین(ع) پایان گرفت، در این محل درگرفت (افشار و حکمی، فرهنگ معاصر فارسی، ج2، ص1830). معاویه و لشکر او در این جنگ به نام «قاسطین» شهرت یافتند. این جنگ در سال 37 ق روی داد.

ص: 137

د) جنگ نهروان

«نهروان» مجموعه روستا هایی بر کرانه رود دجله در عراق بین واسط و بغداد بود که سومین جنگ دوران حکومت امیرالمؤمنین(ع) بین ایشان و خوارج در آن جا رخ داد ( دشتی، معارف و معاریف، ج9، ص254). گروه خوارج به اسم «مارقین» شهرت یافتند.

مردم کوفه در جنگ جمل

اشاره

امام علی بن ابی طالب(ع) پس از پذیرش خلافت اسلامی و بر عهده گرفتن حکومت مسلمانان، با فتنه ها و دشمنی های گوناگون مخالفان اهل بیت(علیهم السلام) روبه رو گردید و ناخواسته، متحمل چند نبرد سرنوشت ساز شد. نخستین و مهم ترین فتنه مخالفان آن حضرت، ناکثین بودند که به جنگ بزرگ «جمل» انجامید. در این جنگ، گروهی به رهبری طلحه و زبیر در حالی که عایشه همسر رسول خدا(ص) را نیز با خود همراه کرده بودند، بر علیه امام شوریدند و به سوی عراق حرکت کردند.

چون امیرالمؤمنین(ع) از حرکت عایشه و طلحه و زبیر به سوی عراق آگاه شد، با شتاب به دنبال آنان حرکت کرد و امید داشت به آن ها برسد و آنان را به مدینه بازگرداند. هنگامی که به ربذه رسید، خبر یافت که آن ها دور شده اند و چون اطلاع یافت که به سوی بصره می روند، آسوده خاطر شد و فرمود: مردم کوفه را بیشتر دوست دارم؛ زیرا سران عرب در میان آن ها هستند (طبری، تاریخ الامم والملوک، ج3، ص493). حضرت در تعقیب ناکثین با چهارصد نفر از اصحاب پیغمبر(ص) از مدینه خارج شد و ابوحسن بن عمرو از قبیله بنی نجار را جانشین خود کرد. هنگامی که به سرزمین بنی اسد و طیّ رسید، ششصد نفر از مردم آن دو قبیله نیز به حضرت پیوستند، تا این که لشگر به ذی قار رسید (یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج2، ص128). روایت دیگری حاکی از آن است که امیرالمؤمنین(ع) با هفتصد سوار، که چهارصد نفرشان از مهاجران و انصار و هفتاد نفرشان از اصحاب بدر بودند، از مدینه حرکت کرد و سهل بن حنیف انصاری را به جای خویش گماشت و چون به

ص: 138

ربذه رسیدند، طلحه و یارانش از آن جا گذشته بودند. در آن هنگام عده ای از اهل مدینه که خزیمة بن ثابت (ذوالشهادتین) از آن جمله بود، به حضرت ملحق شدند و از طایفه طیّ نیز سیصد سوار به آنان پیوست (مسعودی، مروج الذهب، ج2، ص367).

مردم کوفه در مراحل مختلف جنگ جمل نقش داشتند که آن را در قالب چند محور بررسی خواهیم کرد:

الف) اعزام نمایندگان امام علی(ع) به کوفه

امام علی(ع) در ذی قار یا ربذه فرود آمد و از آن جا نمایندگانی به کوفه اعزام کرد تا نسبت به بسیج نیروهای مستقر در کوفه اقدام کنند. در این که نمایندگان حضرت چه کسانی بوده اند، اختلاف است، ولی مسلّم است که حضرت بیش از یک بار نماینده به کوفه اعزام داشت و آخرین مرتبه نیز قطعا امام حسن(ع) حضور داشته است. مردم کوفه برای مشورت درباره حرکت خود و پیوستن به امام علی(ع) نزد ابوموسی آمدند و از وی نظر خواستند. ابوموسی گفت: راه آخرت این است که برجای خود بمانید و راه دنیا این است که حرکت کنید. نمایندگان امیرالمرمنین(ع) از او دوری کردند و سخنان درشتی به وی گفتند. ابوموسی گفت: به خدا سوگند که بیعت عثمان بر گردن من و امام شماست. اگر بخواهیم جنگ کنیم تا قاتلان عثمان در هرجا که باشند، کشته نشوند، نمی جنگیم.

امام علی(ع) پس از اطلاع از عدم همکاری ابوموسی، عبداللّه بن عباس و مالک اشتر را به کوفه فرستاد. آن ها با ابوموسی سخن گفتند و چون نتیجه نگرفتند، از بعضی مردم کوفه برای رام کردن وی کمک خواستند. ابوموسی نطقی ایراد کرد و جنگ با ناکثین را فتنه خواند و مانع بسیج مردم شد. پس از باز گشت بی نتیجه ابن عباس، امیرالمؤمنین(ع) امام حسن(ع) و عمار یاسر را به کوفه فرستاد. آن ها به مسجد کوفه وارد شدند. امام حسن (ع) به ابو موسی فرمود: چرا مردم را از یاری ما بازمی داری؟ ولی ابوموسی همچنان مخالفت می کرد، تا این که زید بن صوحان و حجر بن عدی و عدی بن حاتم و هند بن عمر برخاستند و مردم را به اطاعت از امام علی(ع) و بیعت با آن حضرت فراخواندند و مردم

ص: 139

بسیج شدند. در همین حال مالک اشتر که به اجازه امام علی(ع) مجددا به سوی کوفه حرکت کرده و قبایل بین راه را با خود همراه نموده بود، به دارالاماره کوفه رسید، در حالی که عمار یاسر و ابوموسی اشعری باهم بحث می کردند. غلامان ابوموسی به مسجد آمدند و فریاد زدند که مالک اشتر به قصر آمد و ما را بیرون کرد. همین که ابوموسی وارد قصر شد، مالک بر او فریاد زد: ای بی مادر! از قصر بیرون شو تا خدا جانت را بگیرد. تو از آغاز منافق بودی. ابوموسی گفت: تا شب به من مهلت بده. مالک پذیرفت، ولی گفت: امشب در قصر نخواهی خفت. در این حال مردم به دارالاماره ریختند و به غارت اموال ابوموسی پرداختند؛ ولی مالک آن ها را از قصر بیرون کرد (طبری، تاریخ الامم والملوک، ج3، ص492-501).

هاشم بن عتبه در ربذه نزد امام علی(ع) آمد و برخورد محمد ابن ابی بکر و ابوموسی را نقل کرد. حضرت، هاشم مرقال را به کوفه فرستاد و به ابوموسی نوشت که من هاشم بن عتبه را فرستادم تا کسانی را که آن جا هستند، بسیج کند. مردم را اعزام کن. من این حکومت را به تو سپردم تا در کار حق، از یاران من باشی؛ ولی ابوموسی اشعری باز مخالفت کرد. آن گاه هاشم به امیرالمؤمنین(ع) نوشت: من نزد مردی دغل آمده ام که دشمنی وی آشکار است. پس امام علی(ع)، امام حسن(ع) و عمار یاسر را فرستاد و ابوموسی را عزل و قرظة بن کعب انصاری را به حکومت کوفه منصوب کرد و به ابوموسی نوشت: «علاقه تو به این کار(زمامداری کوفه) که خدا تو را از آن بی نصیب کند، مانع از آن می شود که دستور مرا اجرا کنی. حسن و عمار را فرستادم تا مردم را حرکت دهند و قرظة بن کعب را زمامدار شهر کردم. از کار ما با مذمت و خفت کناره گیری کن. اگر کنار نروی، دستور داده ام تو را بیرون کنند و اگر مقاومت کنی و بر تو غلبه یابند، پاره پاره ات کنند» چون نامه امیرالمؤمنین(ع) به ابوموسی رسید، کناره گیری کرد و مردم به سوی امام علی(ع) حرکت کردند(همان، ص512).

برخی از مورخان، تنها به اعزام امام حسن(ع) و عمار یاسر به کوفه اشاره کرده و در

ص: 140

مورد نمایندگانی که قبل از آن دو بزرگوار اعزام شده اند، سخنی نگفته اند (یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج2، ص128). احتمال دارد آنها به منظور رعایت اختصار، فقط به ذکر اعزام نمایندگانی اکتفا کرده باشند که موفق به طرد ابوموسی اشعری و بسیج مردم کوفه شده اند.

ب) حرکت نیروهای کوفه به جانب امیرالمؤمنین علی(ع)

در شمار نیروهای اعزامی از کوفه به جانب امام علی(ع) نیز مورخان اختلاف نظر دارند. طبری در یک روایت، آن هارا نزدیک به نه هزار تن دانسته است که با امام حسن(ع) حرکت کردند که شش هزار تن از آنان از دشت و 2800 نفر دیگر از راه آب رفتند(دینوری، اخبارالطوال، ص181). در روایت دیگری سپاه کوفه را دوازده هزار نفر در هفت دسته (قبایل هفت گانه کوفه) ذکر کرده است (طبری، تاریخ الامم والملوک، ج4، ص485) هم چنین شمار کوفیان را در جنگ جمل و در رکاب امام علی(ع) شش هزار (به دلیل برخورد ابوموسی و خودداری از یاری حضرت) (همان، ص500) و 6560 تن (مسعودی، مروج الذهب، ج2، ص368) و 9650 نفر(دینوری، اخبارالطوال، ص182) نیز نوشته اند.

گرچه شمار سپاه کوفه (حداکثر دوازده هزار نفر) در مقایسه با استعداد بسیج نیرو از این اردوگاه نظامی بزرگ اسلامی، مطلوب نبود، ولی نظر به آرایشی که حضرت به هنگام جنگ جمل به سپاه خود می دهد، معلوم می شود که عمده نیروهای امام علی(ع) از کوفیان بودند. از هشت دسته ای که سپاه حضرت را تشکیل می دادند، هفت دسته از گروه های هفت گانه قبایل مختلف مستقر در کوفه و یک دسته نیز از مردم حجاز سازمان یافته بود. ترکیب سپاه امیرالمرمنین(ع) از این قرار بود:

1. قبایل حمیر و همدان به فرماندهی سعید بن قیس همدانی با پرچمی که حضرت برای ایشان بست.

2. پرچمی برای قبیله طیّ به فرماندهی عدی بن حاتم طایی.

3. پرچمی برای قبایل مذحج و اشتری ها به فرماندهی زیاد بن نضر حارثی.

4. پرچمی برای قبایل قیس و عبس و ذبیان به فرماندهی سعد بن مسعود ثقفی، عموی

ص: 141

مختار.

5. پرچمی برای قبایل کِندِه، حضرموت، قضاعه و مهره به فرماندهی حجر بن عدی کندی.

6. پرچمی برای قبایل ازد و بجیله، خثعم و خزاعه به فرماندهی مخنف بن سلیم ازدی.

7. پرچمی برای قبایل بکر و تغلب و ربیعه به فرماندهی محدوج ذهلی.

8. پرچمی برای قریش و انصار و دیگر مردم حجاز که عبدالله بن عباس بر آنان فرماندهی داشت.

لشکر های هفت گانه (کوفه) به همین صورت در جنگ های جمل و صفین و نهروان نیز شرکت داشتند (همان).

پس از پایان جنگ و پیروزی امیرالمؤمنین(ع) یکی از یاران آن حضرت گفت: یا علی! چگونه کشتن اینان برای ما حلال است، ولی اموال و اسیرکردنشان حرام؟ حضرت فرمود: «مسلمانان را نمی توان به اسارت گرفت و اموال آن ها را به غنیمت برد، جز آنچه را در جنگ به کار برده اند» (همان، ص188). برخی از سپاهیان امام علی(ع) در اسیر گرفتن زنان آن ها اصرار داشتند، تا جایی که حضرت فرمود: «بگویید عایشه نصیب کدام یک از شما می شود؟» آن گاه قانع شدند (امین، اعیان الشیعه، ج1، ص462).

اصحاب جمل، پس از چند ساعت نبرد و دادن کشته بسیار، شب هنگام مغلوب شدند (بلاذری، انساب الاشراف، ج2، ص171).

مردم کوفه در جنگ صفین

اشاره

هنگامی که امام علی(ع) به خلافت رسید، معاویه حاکم شام بود. سال ها پیش از آن (در سال 18ق) خلیفه دوم او را امیر دمشق کرده بود (ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج2، ص1720) و در زمان خلیفه سوم نیز به حکم خلیفه جدید بر حکومت منطقه شام باقی ماند (ابن عساکر، تاریخ دمشق، ج2، ص81). امام علی(ع) پس از رسیدن به خلافت

ص: 142

ظاهری، تصمیم گرفت عبدالله بن عباس را حاکم شام کند؛ پس نامه ای به معاویه نوشت و در آن نامه، از او خواست تا همراه اشراف به مدینه بیاید و با امیرالمؤمنین(ع) بیعت کند؛ اما معاویه نه تنها از بیعت سر باز زد، بلکه خون خواهی عثمان را پیش کشید. امیرالمؤمنین(ع) در نامه فرموده بود: «مردم بدون مشورت او، عثمان را کشتند، ولی اکنون از روی مشورت و اجتماع، من را به خلافت انتخاب کرده اند». در یکی از نامه هایی که امام علی(ع) به معاویه نوشت، آمده است: «بیعت من، یک بیعت عمومی است و شامل همه می شود؛ اعم از کسانی که در موقع بیعت در مدینه حاضر بوده و یا کسانی که در بصره و شام و شهر های دیگر باشند و تو گمان کرده ای که با تهمت زدن قتل عثمان به من، می توانی از بیعت من سرپیچی کنی. همه می دانند که او را من نکشته ام تا قصاصی بر من لازم آید و ورثه عثمان در طلب خون او از تو سزاوارترند و تو خود از کسانی هستی که با او مخالفت کردی و در آن موقع که از تو کمک خواست، وی را یاری نکردی، تا کشته شد» (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 3، ص89). معاویه پاسخی به این نامه نداد. (بلاذری، انساب الاشراف، ج3، ص5-6) پس از آن که امام علی(ع) مطمئن شد معاویه قصد بیعت و اطاعت ندارد و بزرگان کوفه مدافع حضرت در جنگ با شام هستند، در خطبه ای عمومی، مردم را به جهاد فرا خواند.

پس از پایان جنگ جمل که امام علی(ع) به کوفه آمد، نخست جریر بن عبداللّه بجلی را به شام فرستاد تا از نزدیک با معاویه سخن بگوید و او را از سرکشی و سرپیچی خلیفه منتخب مردم بازدارد. چون او متهم به سازش با معاویه شد و از سوی دیگر، نامه معاویه مبنی بر آمادگی جنگ با حضرت و ادعای برتری خود بر امیرالمؤمنین(ع) برای خلافت، به کوفه رسید، امام علی(ع) فرمان بسیج قوا را برای رفتن به شام صادر کرد. در واقع امیرالمؤمنین(ع) از ماه رجب سال 36 ق که از بصره به کوفه آمد، هفده ماه در آن جا بود. در این مدت، میان او و معاویه و عمرو عاص مکاتباتی جریان داشت، تا این که حضرت به

ص: 143

سوی شام حرکت کرد (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج4، ص102).

الف) واکنش کوفیان در برابر فرمان آماده باش امیرالمؤمنین(ع)

امام علی(ع) پس از تصمیم برای حرکت به سوی شام، روز جمعه بر منبر رفت و چنین فرمود: «ای مردم! به سوی دشمنان قرآن و سنت حرکت کنید. به سوی قاتلان مهاجران و انصار حرکت کنید. به سوی ستمکاران پست، که اسلام آوردن آنها از ترس و اجبار بود، حرکت کنید. به سوی کسانی حرکت کنید که برای به دست آوردن دل های شان به آن ها گفت: امیرالمؤمنین علی(ع) با مردم عراق به سوی شما می آید؛ چه می گویید؟ آیا حاضرید به جنگ امام علی(ع) بروید؟ مردم چانه ها را روی سینه آوردند و هیچ نگفتند. در این موقع ذوالکلاع حمیری (از فرماندهان معاویه) بر خاست و گفت: از تو فرمان دادن و از ما عمل کردن. معاویه هم از منبر فرود آمد و فرمان داد که مردم مهیا شوند و به لشکرگاه های خود بروند».

مردی کوفی که شاهد این واقعه بود، بازگشت و ماجرا را به امام علی(ع) خبر داد. حضرت هم فرمان داد که مردم را در مسجد حاضر کنند. چون گرد آمدند، برخاست و به منبر رفت و فرمود: «فرستاده ای که به شام اعزام داشته ام، به من خبر داده که معاویه با اهل شام به سرعت به سوی عراق می آید. نظر شما چیست و چه باید کرد؟ آیا حاضرید به مقابله او بروید؟» مردم مضطرب شدند. یکی می گفت: باید چنین کرد؛ دیگری می گفت: باید چنان کرد. سر و صدا و جر و بحث آن ها باعث شد که حضرت چیزی از سخنان آن ها نشنود. امیرالمؤمنین(ع) نمی دانست چه کسی موافق و چه کسی مخالف است. سپس در حالی که می فرمود «إنّا للّه و انّا إلیه راجعون، خلافت را پسر هند جگرخوار برد» از منبر به زیر آمد (همان، ج3، ص95).

با این اوصاف، به همت سرداران لایق، بیشتر مردم حرکت با امیرالمؤمنین(ع) را پذیرفتند. اما عده ای از یاران عبدالله بن مسعود، مانند عبیده سلمانی و ربیع بن خثیم همراه

ص: 144

چهارصد تن از قاریان کوفه به حضور امام رسیدند و گفتند: با این که به برتری شما معترفیم، در مورد این جنگ شک و تردید داریم. از آن جا که شما و مسلمانان به گروهی نیاز دارید که با مشرکان جنگ کنند، ما را (به جای عزیمت به صفین) برای نگه داری یکی از مرز های مملکت اسلامی اعزام کن تا در آن جا جهاد کنیم. حضرت نیز آن ها را به مرزبانی ری و قزوین فرستاد. ربیع بن خثیم ثوری را به فرماندهی این گروه برگزید و برایش پرچمی بست. این پرچم اولین پرچمی بود که در کوفه بسته شد (دینوری، اخبارالطوال، ص205).

امام علی(ع) به اهل کوفه فرمود: «هر کس از شما که از جنگیدن با معاویه کراهت دارد، عطا و مقرری خود را دریافت کند و به جنگ دیلمیان برود». با این سخن حضرت، چهارهزار مرد از جنگ با معاویه خودداری و مقرّری خود را دریافت کردند و به سمت دیلم رهسپار شدند. روایتی دیگر حاکی از اعزام چهارهزار مسلمان توسط امیرالمؤمنین(ع) به فرماندهی ربیع بن خثیم ثوری به سوی دیلم است (بلاذری، انساب الاشراف، ص450)

ب) حرکت سپاه با امام علی(ع) به صفین

سرانجام، حضرت با همراهی تقریبا نودهزار نفر (مسعودی، مروج الذهب، ج2، ص384) که 2800 تن آنان از صحابه بودند،حرکت کرد. در میان این صحابه، 87 نفر از مجاهدان بدر شرکت داشتند که هفده نفر مهاجر و هفتاد تن از انصار بودند که زیر درختی در حدیبیه با پیغمبر(ص) بیعت کرده بودند (همان، ج2، ص361). به روایتی دیگر، هفتاد نفر از اصحاب بدر، هفتصد نفر از بیعت کنندگان «شجره» و چهارصد مرد از دیگر مهاجران و انصار به همراهی امیرالمؤمنین(ع) بودند؛ درحالی که از انصار، جز مسلمة بن مخلد و نعمان بن بشیر، کسی همراه معاویه نبود (یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج2، ص134).

امام علی(ع) هنگام حرکت به سوی صفین، ابومسعود انصاری را که از بیعت کنندگان در شب عقبه با پیغمبر(ص) بود، جانشین خود در کوفه کرد و به نخیله (اردوگاه سپاه) رفت (دینوری، اخبارالطوال، ص206). آن گاه با سپاه حرکت کرده و از مدائن گذشت و به شهر

ص: 145

انبار رسید. سپس تا شهر رقّه رفت و در آن جا برای او پُلی بستند و پس از عبور از آن، به سوی شام رفت (مسعودی، مروج الذهب، ج2، ص384) معاویه نیز از تمام قلمرو خود در شامات (شامل سوریه، لبنان، اردن، فلسطین و جزیره قبرس کنونی) 120 هزار نفر تحت فرمان آورد. دو لشکر در صفین، محلی در غرب رود فرات، واقع در خاک شام فرود آمدند.

واقعه صفین هجده ماه طول کشید که چهار ماه آن به مکاتبه و گفت وگو میان امیرالمؤمنین(ع) و معاویه و سفیران آن ها سپری شد و چون این گفت وگو ها به نتیجه نرسید، جنگ درگرفت. در این جنگ هفتادهزار نفر کشته شدند که 55هزار نفر از اهالی شام و 25هزار نفر از مردم عراق بودند. از میان صحابه ای که با امیرالمؤمنین(ع) بودند، 25 نفر کشته شدند؛

ازجمله ابوالیقظان، عمار بن یاسر، معروف به ابن سمیه بود که هنگام شهادت 93 سال داشت (همان، ج2، ص361).

ج) تحمیل حکمیت بر امیرالمؤمنین(ع)

در حالی که جنگ در صفین به پیروزی نهایی سپاه امیرالمؤمنین(ع) نزدیک بود، به واسطه نیرنگ عمرو عاص و معاویه که قرآن ها را بر سر نیزه کردند و شعار می دادند که ما پیرو قرآنیم و جنگ نمی خواهیم، عده ای از مردم عراق به سرکردگی اشعث بن قیس و مسعر بن فدکی تمیمی و زید بن حصین طایی فریب خوردند و با گروهی از قاریان که هم رأی شان بودند و بعدها «خوارج» نام گرفتند، گفتند:ای علی! اینک که تو را به کتاب خدا دعوت می کنند، قبول کن، وگرنه تو و یارانت را به آن ها تسلیم می کنیم؛ یا با تو همان کاری را می کنیم که با پسر عفان کردیم. ما مکلف به عمل به آن چیزی هستیم که در قرآن است و آن را می پذیریم. به خدا اگر نپذیری، با تو همان که گفتیم، خواهیم کرد (طبری، تاریخ الامم والملوک، ج4، ص34).

با اصرار و پافشاری این گروه، حضرت به اجبار و اکراه، توقف جنگ و مذاکره و تعیین داور را پذیرفت. آن گاه به امام علی(ع) گفتند که کسی را در پی مالک بفرستد و دستور

ص: 146

عقب نشینی بدهد. حضرت به یزید بن هانی فرمود: «نزد مالک اشتر برو و بگو جنگ را رها کند و به نزد من بازگردد». یزید پیغام را به مالک اشتر داد. مالک که در پهلوی راست سپاه مشغول جنگ بود، به یزید گفت: به امیرالمؤمنین(ع) بگو کار جنگ بالا گرفته و بازگشت در این موقع، صحیح نیست. یزید بن هانی به حضور امیرالمؤمنین(ع) رسید و پاسخ مالک را به اطلاع آن حضرت رساند.

در این موقع سر و صدا و گرد و غبار از محلی که مالک در حال نبرد بود، برخاست. کوفیان به امیرالمؤمنین(ع) گفتند: به خدا تصور می کنیم تو به او دستور ادامه جنگ داده باشی. حضرت فرمود: «چطور امکان دارد فرمان نبرد داده باشم، درحالی که سخنی مخفیانه به او نگفته ام». سپس به یزید فرمود: «به مالک بگو بازگرد که فتنه رخ داده است. اگر می خواهد مرا زنده ببینند، بازگردد». مالک از صحنه نبرد بازگشت و نزد آن گروه رسید و گفت:ای مردم عراق! ای اهل ذلت و ناپایداری! زمانی که شما بر دشمن برتری یافتید و آنان یقین پیدا کردند که بر آن ها پیروز می شوید، قرآن ها را بالا بردند و شما را به آن دعوت کردند؛ درحالی که خودشان آنچه را قرآن فرمان داده و نیز سنت پیغمبر(ص) را رها کردند. به آن ها گوش ندهید و به اندازه یک اسب دواندن به من فرصت دهید که امید فتح و پیروزی دارم.

آن ها گفتند: در این صورت ما نیز شریک گناه تو هستیم. مالک گفت: اکنون که سرشناسان شما کشته شدند و اراذلتان مانده اند، بگویید چه زمانی بر حق بوده اید؟ آیا هنگامی که می جنگیدید و خوبان شما کشته می شدند؟ اگر چنین باشد و شما دست از جنگ بردارید، بر باطل خواهید بود، یا این که بر حق هستید و کشته شدگانتان که منکر فضیلت و برتری آن ها نیستید و بهتر از شما بودند، در جهنم هستند؟

گفتند:ای مالک! ما را رها کن که به خاطر خدا با آن ها جنگیدیم و اکنون نیز به خاطر خدا از جنگ با آن ها دست می کشیم؛ چراکه فرمانبردار تو و یارانت نیستیم. از ما حذر کن.

ص: 147

مالک گفت: به خدا به شما نیرنگ زدند و فریب خوردید. شما را به ترک جنگ دعوت کردند و پذیرفتید.ای سیه رویان! تصور می کردم نمازتان از بی رغبتی به دنیا و شوق دیدار خدا بود، اما می بینم که از مرگ به سوی دنیا می گریزید. لعنت بر شما که چون شتران سرگین خوارید. پس از این دیگر سربلندی نخواهید دید. ملعون باشید همان گونه که قوم ستمگران به لعنت دچارند.

پس از قبول حکمیت و توقف جنگ، اشعث بن قیس و آن هایی که بعد ها به خوارج پیوستند، گفتند: ما ابوموسی را برای حکمیت برمی گزینیم. حضرت فرمود: «در آغاز، نافرمانی کردید؛ اکنون دیگر نافرمانی نکنید. رأی من این نیست که ابوموسی را به این کار بگمارم». اشعث بن قیس و زید بن حصین و مسعر بن فدکی گفتند: ما به جز او به شخص دیگری رضایت نمی دهیم؛ زیرا ابوموسی ما را از آنچه در آن افتاده ایم، برحذر می داشت.

آن گاه این گروه پس از رد حکمیت ابن عباس و مالک اشتر، که از سوی امیرالمؤمنین(ع) برای شرکت در حکمیت پیشنهاد شده بودند، ابوموسی را به عنوان نماینده عراق اعلام کردند (همان، ج4، ص34-37)

بنا شد که نمایندگان شام و عراق در محلی اجتماع و در فرصت مناسب گفت وگو کنند و ببینند چه کسی باید خلیفه مسلمانان باشد. هر نظری که آنان دادند، باید مورد قبول همگان باشد. هرکدام از نمایندگان چهارصد نفر از سپاهیان را همراه داشتند. پس از چهار ماه مذاکره بر اثر دسیسه و نیرنگ عمرو عاص، نماینده معاویه نتیجه ای که مورد قبول همه مسلمانان باشد، به دست نیامد و دو طرف به عراق و شام بازگشتند. امام علی(ع) در عراق، خلیفه رسمی و منتخب از جانب مردم بود و معاویه نیز در شام دعوی خلافت داشت. پس از نیرنگ عمرو عاص، مردم شام، معاویه را به عنوان خلیفه «امیرالمؤمنین» خطاب می کردند.

به سبب ماجرای حکمیت، دو سپاه از هم کناره گرفتند و معاویه توانست از مخمصه

ص: 148

شکست رهایی یابد. امیرالمؤمنین(ع) پس از آن، هرچه در صدد تشکیل سپاه برای حمله به شام برآمد، مردم کوفه و حجاز از وی چندان فرمان بری نکردند و گروهی به نام خوارج نیز در کوفه به وجود آمدند که جنگ نهروان را به وجود آوردند.

مردم کوفه در جنگ نهروان

اشاره

پس از این که واقعه حکمیت با نیرنگ عمرو عاص برای جهان اسلام بی نتیجه گشت و معاویه هم چنان به عنوان حاکم شورشی سرزمین شام و خون خواه عثمان باقی ماند، امیرالمؤمنین(ع) تصمیم به بسیج نیروی سراسری به منظور یکسره کردن کار معاویه گرفت؛ اما مردم کوفه رغبتی نشان ندادند. حضرت در جمع سران هفت ناحیه یا هفت دسته تشکیل دهنده کوفه سخنانی ایراد فرمود که باعث پیشیمانی سران مرکز خلافت و اعلام آمادگی آن ها در یاری امیرالمؤمنین(ع) شد. سپس آمار رزمندگان خود را تهیه و به امیرالمؤمنین(ع) ارائه کردند.

الف) بسیج نیرو برای اعزام به شام

بسیج نیرو به گونه ای انجام شد که رزمندگان کوفه فرزندان، غلامان و وابستگان (حلیف) خود را آماده حرکت کردند و گفتند هیچ کس نباید برجای بماند. شمارجنگجویان اصلی کوفه، چهل هزار نفر و تعداد فرزندان آن ها که به سن جنگ کردن رسیده بودند، هفده هزار تن و غلامان و وابستگان کوفیان، هشت هزار نفر گفته می شد. سران کوفه به حضرت گفتند نام جنگجویان و فرزندان ایشان را که به سن رشد رسیده اند و توان جنگیدن دارند، نوشته و اعلام کرده ایم که با ما حرکت کنند و عده ای که توان جنگ نداشتند، باقی می مانند که به کارهای لازم مشغول شوند. هم چنین 3200 نفر از بصره به حضرت پیوستند.

ب) اصرار مردم کوفه برای جنگ با خوارج

به امیرالمؤمنین(ع) خبر رسید که بعضی کوفیان می گویند بهتر بود اول به جنگ خوارج

ص: 149

می رفتیم و پس از فراغت از آن ها به سوی منحرفان شام حرکت می کردیم. امیرالمؤمنین(ع) در میان آن ها به سخن ایستاد و فرمود: «شنیدم که گفته اند بهتر بود شما را به سوی خوارج، که بر ضد من قیام کرده اند، می بردم و از آن ها شروع می کردیم، سپس به سوی منحرفان می رفتیم؛ اما به نظر من منحرفان شام از خوارج مهم ترند. سخن از این ها را رها کنید و به سوی کسانی بروید که با شما می جنگند؛ زیرا ملوک اگر جبار شوند، بندگان خدا را بنده خود می کنند».

با این سخن حضرت، بانگ اطاعت از اوامر امیرالمؤمنین(ع) برخاست، ولی با اقداماتی که خوارج کردند و از جمله کشتن عبد الله بن خباب و همسر و فرزندش، مردم به حضرت گفتند: چرا این افراد را در هنگامی که ما به جنگ شام برویم، پشت سر ما باقی می گذاری که بر اموال و زنان و فرزندان ما چیره شوند؟ اول به سوی آن ها برویم و پس از سرکوبی به سوی دشمنان شامی خود می رویم. اشعث بن قیس نیز برخاست و سخنانی به این مضمون گفت: تا آن هنگام، مردم تصور می کردند که اشعث، عقیده خوارج دارد، اما با تأکیدی که برای حرکت به سوی آن ها داشت، شبهه مردم برطرف شد.

ج) تصمیم امام علی(ع) به رویارویی با خوارج

با اصرار مردم، امام علی(ع) نیز تصمیم به رویارویی با خوارج گرفت و فرمان حرکت داد. آن گاه از جسر کوفه گذشت و نزدیک آن جا دو رکعت نماز گزارد. سپس در دیر عبدالرحمن فرود آمد و بعد به دیر ابوموسی رفت و بعد از آن جا از دهکده شاهی عبور کرد و به سوی نهروان راند (همان، ج4، ص58-61). وقتی حضرت به دو فرسخی نهروان رسید، غلام مخصوص خود را خواست و به او فرمود: برو با آن ها صحبت کن و بگو: مگر من به شما چنین نگفتم و شما مخالفت کردید؛ اکنون چه می گویید؟ غلام نزد خوارج رفت و سخنان حضرت را به آن ها گفت. خوارج به او گفتند: برگرد که ما هرگز به علی جواب نمی دهیم و می ترسیم با سخنان نافذی که دارد، همان طور که برادران ما، عبدالله کواء و

ص: 150

یارانش را در حروراء بازگرداند، مارا نیز بازگرداند. خدا هم می فرماید: (بَلُ هُمْ قَومٌ خَصِمون) (منافقون/57) سرورت علی هم از این دشمنان است. به سوی او بازگرد و بگو که اجتماع ما در این جا فقط برای جنگ و جهاد با توست (کوفی، کتاب الفتوح، ج4، ص125).

د) آخرین تلاش امام علی(ع) برای جلوگیری از خون ریزی

امیرالمؤمنین(ع) پس از این اقدام و نیز فرستادن نامه ای برای سران خوارج، که به منظور تسلیم آن ها و جلوگیری از خون ریزی و جنگ بود و هر دو بی نتیجه ماند، عبدالله بن عباس را به سوی آن ها فرستاد؛ ولی آن ها به سخن او نیز گوش نکردند. سرانجام خود حضرت به سوی خوارج رفت و با آن ها به تفصیل سخن گفت. امام درباره علت جنگ با معاویه و قبول حکمیت و اثبات این که منشأ این وقایع، خوارج بودند و او را ناگزیر به قبول حکمیت کردند، سخن گفت؛ سپس فرمود: «اکنون آمده اید و با من احتجاج می کنید؟!» چون امیرالمؤمنین(ع) از سخن گفتن ساکت شد، از هر سو صدا برخاست که یا امیرالمؤمنین توبه، توبه. پس هشت هزار نفر به حضرت پیوستند و چهارهزار نفر باقی مانده آماده جنگ شدند (همان).

ﻫ) دستور نبرد

سرانجام امام علی(ع) پرچم را به دست ابوایوب انصاری داد و او به خوارج بانگ زد که هرکس از شما به سوی این پرچم بیاید و کسی را نکشته باشد و از راهزنان نباشد، در امان است. هر کس نیز از این گروه جدا شود و به کوفه یا مدائن برود، در امان است. فروة بن نوفل اشجعی که از بزرگان خوارج بود، گفت: به خدا نمی دانم برای چه با امام علی(ع) جنگ می کنیم؟ اندیشه درست این است که برویم و درباره جنگ یا پیروی از او بصیرت یابیم. ابن نوفل با پانصد سوار رفت و در «بند نیجین» (نام فارسی آن «وندنیکان» است که عرب آن را بند نیجین می خواند. شهری مشهور از توابع بغداد در طرف نهروان و جانب ناحیه جبل است. حموی، معجم البلدان، ج1، ص499) و دسکره (قریه بزرگی در غرب

ص: 151

بغداد است. همان، ج2، ص488) مستقر شد. عده دیگری هم به طور پراکنده به کوفه بازگشتند که حدود صد نفر از آن ها نیز به امام علی(ع) پیوستند (طبری، تاریخ الامم والملوک، ج4، ص64).

حضرت به پناهندگان فرمود: «از من فاصله بگیرید و مرا با آن ها تنها گذارید». آنها نیز کنار رفتند و امام علی(ع) با چند نفر از اصحاب به نزدیک خوارج رفتند. عبدالله بن وهب هم جلو آمد و بین دو دسته ایستاد و گفت:

«الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَجَعَلَ الظُّلُمَاتِ وَالنُّورَ ثُمَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ یعْدِلُونَ (انعام/1) ای مردم! آنهایی که از خدای خود برگشته اند، علی و اصحابش هستند که عمرو عاص و عبدالله بن قیس (ابوموسی اشعری) را در دین خدا حَکَم قرار دادند؛ درحالی که خدا می گوید: از آنچه خدا به تو وحی می کند، پیروی کن».

در این هنگام مردی به نام ابوحنظله از اصحاب حضرت فریاد زد: ای دشمن خدا! در چنین موقعی مانند خطبا سخن می گویی؟! به خدا تو چیزی از دین خدا نمی دانی. تو از ابتدا مردی سبک و بی ارزش بودی. مادرت به عزایت بنشیند پسر وهب! آیا می دانی با چه کسی طرف سخن هستی و برای چه نزاع می کنی؟ آیا نمی دانی که امیرالمؤمنین(ع)، برادر پیغمبر خدا(ص) و پسرعموی او و جانشین و برگزیده او و شوهر دختر او و پدر دو نواده اوست؟!

حضرت فرمود:«ای ابوحنظله او را رها کن. اگر او کوری و گمراهی را که در اوست بداند، می فهمد از سخنی که درباره من گفت، بزرگ تر است». در این جا حرقوص فریاد زد و گفت: به خدا ای پسر ابوطالب تو از جنگ با ما رضایت خدا و آخرت را نمی خواهی؟ حضرت در جوابش این آیه خواند: (قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمَالًا * الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَهُمْ یحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یحْسِنُونَ صُنْعًا) (کهف/ 103-104) به خدای کعبه اهل نهروان از اینها هستند (کوفی، کتاب الفتوح، ج4، ص25).

ص: 152

جندب بن زهیر ازدی از یاران مخصوص و سرداران بزرگ امام علی(ع) ماجرای خوارج و جنگ نهروان را چنین روایت می کند:

وقتی خوارج از سپاه امام علی(ع) کناره گرفتند و بر آن حضرت شوریدند، به اتفاق امام به جنگ آن ها رفتیم. وقتی به لشکرگاه خوارج نزدیک شدیم، افرادی وارسته در میان آن ها دیدیم. من از تماشای آنان ناراحت شدم؛ لذا از آن ها کناره گرفتم و پیاده شدم، در حالی که افسار اسبم را گرفته و به نیزه ام تکیه داده بودم، با خود گفتم: پروردگارا! اگر پیکار با اینان خدمتی به دین توست، مرا به آن رهبری کن و چنانچه گناه است، مرا از آن برحذر دار. در همان حال امام علی(ع) سر رسید. همین که حضرت به من نزدیک شد، فرمود:«ای جندب! از خشم الهی پرهیز کن». سپس پیاده شد و به نماز ایستاد. در این هنگام مردی آمد و گفت: یا علی! با خوارج کاری دارید؟

فرمود: چطور؟ گفت: برای این که آن ها از نهر گذشتند و رفتند. حضرت فرمود: نه، از نهر نگذشته اند. آن مرد گفت: سبحان الله! چند نفر دیگر نیز همین پیام را آوردند، ولی امام همان پاسخ را دادند و فرمود: «آن ها از نهر نگذشتند و نمی گذرند؛ چنان که خدا و پیغمبر او فرموده اند در این سوی نهر کشته خواهند شد».

سپس حضرت سوار شد و به جندب فرمود: «ای جندب! من مردی را به سوی آن ها می فرستم که ایشان را به کتاب خدا و سنت پیغمبرشان دعوت کند، ولی آنها به وی اعتنا نمی کنند و تیربارانش می کنند. ای جندب! ده نفر از ما کشته نمی شوند و از آنها نیز حتی ده نفر جان به سلامت نمی برند». سپس فرمود: چه کسی این قرآن را می گیرد و می رود که این عده را به کتاب خدا و سنت پیغمبر دعوت کند و در این راه کشته شود و در عوض خداوند او را وارد بهشت کند؟» جوانی از قبیله بنی عامر بن صعصعه پاسخ مثبت داد. جوان قرآن را گرفت و به سوی خوارج رفت. همین که به آن ها نزدیک شد، بارانی از تیر بر وی بارید و شهید شد. امیرالمؤمنین(ع) فرمان حمله داد. جندب ادامه می دهد: من با دست های خودم قبل از نماز ظهر هشت نفر آن ها را کشتم. همان طور که حضرت فرموده بود، ده نفر از ما

ص: 153

بیشتر کشته نشدند و از آن ها نیز بیش از ده تن نجات نیافتند. جوانی که از سپاه امیرالمؤمنین(ع) قرآن به دست توسط خوارج به شهادت رسید، حارث بن مرّه عبدی نام داشت (مسعودی، مروج الذهب، ج2، ص415).

نتیجه

با بررسی این سه جنگ امام علی(ع) آشکارمی شود که به جز افرادی معدود که همواره در رکاب امام علی(ع) و گوش به فرمان ایشان بودند، اکثر مردم کوفه مردمانی دنیاپرست و بی بصیرت بودند و رهنمودهای امیرالمؤمنین(ع) را جدی نگرفته یا نمی پذیرفتند.

مردم کوفه در این سه جنگ اهمیتی به دستورات امام علی(ع) ندادند و حتی از دستورات آن حضرت تخلف می ورزیدند. در جنگ جمل وقتی امام علی(ع) در منطقه «ذی قار» بود و نمایندگانش را برای یاری خواستن از مردم برای شرکت در جنگ به سوی کوفه فرستاد و آنان نیز پیام آن حضرت را به مردم کوفه رساندند، آنها به جای یاری کردن امام علی(ع) برای مشورت نزد ابوموسی رفتند. نظر ابوموسی این بود: «راه آخرت این است که به جای خود بمانید و راه دنیا این است که حرکت کنید». به راحتی می توان بی بصیرتی مردم کوفه را از این سخنان فهمید؛ درحالی که امام علی(ع) نهایت تلاش خود را برای دعوت مردم کوفه به جهاد انجام می داد.

در جنگ صفین وقتی معاویه شکست خود را نزدیک دید و در حالی که پیروزی نهایی سپاه امام علی(ع) نزدیک بود، به واسطه نیرنگ عمرو عاص و معاویه که قرآن ها را بر سر نیزه کردند و شعار می دادند: «ما پیرو قرآنیم و جنگ نمی خواهیم» مردم کوفه فریب خوردند و امیرالمؤمنین(ع) را وادار به صلح کردند و آن حضرت برخلاف میل باطنی، مجبور به صلح با معاویه شد.

پس از جنگ صفین نیز کوفیان از دستور امیرالمؤمنین(ع) سر باز زدند و بسیاری از آنان خوارج نامیده شدند؛ در مقابل آن حضرت ایستادند و با وی جنگیدند. ابن ملجم نیز از

ص: 154

همین خوارج بود که از جنگ جان سالم به در برد و بعد ها امیرالمؤمنین(ع) را با شمشیر زهرآلوده به شهادت رساند.

ص: 155

منابع

قرآن کریم، ترجمه محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، انتشارات المصطفی، قم، 1388ش.

شریف رضی، نهج البلاغة، ترجمه: محمد دشتی، نشر مشهور، قم، 1379ش.

1. ابن اثیر، الکامل فی التّاریخ، دار الصّادر، بیروت، 1385ق.

2. ابن عساکر، تاریخ دمشق الکبیر، دار الفکر، بیروت، 1404ق.

3. ابن کثیر، عماد الدین ابو الفداء اسماعیل، البدایة و النهایة، دار الاحیاء و التراث العربی، بیروت، 1417ق.

4. افشار، غلام حسین صدری، نسرین حکمی و نسترن حکمی، فرهنگ معاصر فارسی، انتشارات فرهنگ معاصر، تهران، 1392ش.

5. بلاذری، احمدبن یحیی، فتوح البلدان، نقره، تهران، 1337ش.

6. بلاذری، احمدبن یحیی، أنساب الاشراف، تحقیق: محمدباقر محمودی، دارالفکر، بیروت، 1417ق.

7. جنّابی،کاظم، تخطیط مدینة الکوفة، مقدمه احمد فکری، مجمع العلمی، عراق، 1386ق.

8. حموی بغدادی، یاقوت بن عبدالله، معجم البلدان، دار صادر، بیروت، 1995م.

9. حسینی دشتی، مصطفی، معارف و معاریف (دایرةالمعارف اسلامی)، مؤسسه فرهنگی آرایه، تهران، 1379ش.

10. دینوری، ابوحنیفه احمد بن داوود، اخبار الطوال، انتشارات الشریف الرضی، قم، 1409ق.

11. ریگی، محمد بندر، فرهنگ جدید عربی به فارسی، اسلامی، تهران، 1361ش.

12. شرتونی لبنانی، سعید الخوری، اقرب الموارد فی فصح العربیة و نوادر، منشورات مکتبة آیت الله العظمی مرعشی، قم، 1403ق.

13. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، دارالتراث، بیروت، دوم، 1967م.

14. عاملی، سید محسن امین، اعیان الشیعة، دارالتعارف، بیروت،1421ق.

15. کوفی، ابن اعثم، کتاب الفتوح، دارالاضواء، بیروت، 1411ق

16. مسعودی، ابوالحسن علی بن حسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمه: ابوالقاسم پاینده، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، دوم، 1356ش.

17. یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، موسسة الاعلمی، بیروت، 1358ق.

ص: 156

سیر تعاملی امام علی (علیه السلام) در دوران تثبیت خلافت

اشاره

سید حسن قریشی کرین(1)

ص: 157


1- . استادیار و عضو هیئت علمی گروه تاریخ ایران اسلامی دانشگاه پیام نور؛ shquorishi@gmail.com

ص: 158

چکیده

با رحلت پیامبر (ص) جامعه اسلامی دچار التهاب شدیدی شد که به دنبال آن، رخدادها به همراه اختلافات اساسی در نگرش صحابه به رهبری و حاکمیت و همچنین خطرات بالقوه ای که از جانب دشمنان داخلی و خارجی موجودیت اسلام را تهدید می کرد. در بستر این رخدادها و در میان مشاجره ها و مخالفت ها، ماجرای سقیفه شکل گرفت و ابوبکر به عنوان جانشین پیامبر (ص) و خلیفه اول تعیین گردید. در قیاس با سایر مخالفین، مواضع امام علی (ع) و یارانش، سبک و سیاق خاص خویش را دارد. مواضعی که در دو قالب اعتراض (تقابل) و همراهی مسالمت جویانه (تعامل) به صورت مستمر، پایدار و متوازن شکل می گیرد. در این مقطع امام با تحمل ناملایمات به اهداف والاتر و دغدغه های عالی تری می اندیشد. ازجمله این دغدغه ها، خطرات عظیمی است که وحدت امت اسلام و اساس نوبنیاد دین خدا را نشانه گرفته است. علاوه بر این، عدم امکانات کافی جهت مقابله و نبود زمینه اجتماعی مناسب برای حاکمیت، امام (ع) را وامی دارد که به سیاست صبر و سکوت و درنهایت بیعت و با هدف تقویت جبهه واحد امت اسلامی، در برابر خطرات داخلی و خارجی روی آورد. که می توان آن را، بنیاد اندیشه تقریب مذاهب نامید. این مقاله ضمن بررسی شرایط پس از عصر نبوت، به علل و چگونگی تعامل علی (ع) با خلافت می پردازد، امام برای حفظ مصالح اسلام و با احترام به خواسته عمومی پس از بیعت نهایت تعامل را با خلیفه داشت و کوچک ترین مانع و سنگ اندازی را در این زمینه به وجود نیاورد. یافته پژوهش با استفاده از روش کتابخانه ای و تحلیلی- توصیفی نشان

ص: 159

می دهد که تعامل امام با خلافت یک تاکتیک و استراتژی بوده و از اعتقادات او سرچشمه گرفته بود، به همین علت همکاری لازم و مشاوره شایسته را در زمینه های مختلف با حکومت داشته است.

کلیدواژه ها: تشیع، امام علی (ع)، ابوبکر خلیفه اول، سقیفه، بیعت، تقابل، تعامل.

مقدمه

با رحلت پیامبر اکرم (ص)، امت اسلام در آستانه یک آزمایش بزرگ قرار می گیرد. آزمایشی که جهت گیری آینده امت اسلام را در دو شاخه متفاوت رقم زد. جامعه نوپای اسلامی پس از 23 سال جنگ و جهاد، به ظاهر بر دشمنان داخلی غلبه یافته و ساختار اولیه یک تمدن نوین را پی ریزی کرده بود؛ اما در درون با آشفتگی های فراوانی درگیر شد و از بیرون نیز در معرض تهدید قرار گرفت، که می توان به برخی از موارد آن اشاره نمود:

نخست. اختلاف اساسی در نگاه به جانشینی و حاکمیت اسلامی در بین صحابه اعم از انصار و مهاجرین. اختلاف دیدگاه صحابه، در جریان اعزام سپاه شام به فرماندهی اسامه و در حیات پیامبر (ص)، بروز کرد و در جریان سقیفه و مشاجرات بین انصار و مهاجرین عینیت یافت. عدم بیعت جمع کثیری از صحابه با خلیفه اول، به ویژه بنی هاشم و در رأس آنان امام علی (ع) در روزهای آغازین، گواه بارز این اختلافات است. از طرفی مقایسه شخصیت ها و نوع مواضع اصحابی چون عمار، ابوذر، مقداد و سلمان با مسلمانان تسلیم شده ای چون ابوسفیان و افرادی از این قبیل، گواه بارز دیگری بر این اختلافات مبنایی است.

دوم. گسترش فتنه پیامبران دروغین و ارتداد جمعی قبایل. مرتدین پس از رحلت پیامبر (ص) را به چهار گروه می توان دسته بندی کرد: مدعیان نبوت (اسود عنسی – مسیلمه بن حبیب – طلیحه بن خویلد). قبایلی که به سنت جاهلی بازگشتند. معتقدین به اسلام و منکرین خلافت ابوبکر با انگیزه های سیاسی و گاه اعتقادی (طایفه مالک بن نویره)؛

ص: 160

کسانی که خلافت را قبول داشتند؛ اما حاضر به پرداخت زکات نبودند و آن را نوعی باج خواهی می دانستند (رک: یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج 4؛ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج8، ص38).

سوم. بروز تعصبات قومی و عشیره ای و غلبه آن بر عقاید و باورهای دینی. تبعیت جمعی از رهبران قبایل، هم در گرایش به اسلام در جریان موسوم به "وفود" رخ داد و هم بلافاصله پس از رحلت پیامبر (ص) در

ارتداد جمعی آنان از دین اسلام اتفاق افتاد. در نظام قبیله ای، گرایش و ارتداد هر دو تابع تصمیم رهبر قبیله است. آنچه در سقیفه رخداد - سهم خواهی اوس و خزرج در قدرت و حاکمیت و استدلال مهاجرین بر سیادت و برتری قریش در مشاجرات سقیفه و حتی اصرار عباس عموی پیامبر بر بیعت با امام علی (ع) - همه را باید از منظر همین تفکر قبیله ای جستجو کرد. «تصمیم سقیفه، با روش معمول و سنت قدیمی اعراب، حداقل برای یک گروه عمده از میان آنها مطابقت داشت. اکثریت اعراب شمالی، اسلام را دست کم در مرحله نخست قبول آن، به صورت یک نظام اجتماعی - سیاسی مبتنی بر تعالیم مذهبی محمد (ص)، فهمیده بودند، اوس و خزرج اسلام را اساساً به عنوان نظامی مذهبی همراه با حرکت سیاسی- اجتماعی می فهمیدند. بنابراین زمانی که پیامبر رحلت نمود مسئله جانشینی او به عنوان ترکیبی از رهبری سیاسی و مذهبی جلوه کرد... اکثریت مسلمین که با آمادگی ابوبکر را پذیرفتند، بیشتر بر جنبه سیاسی- اجتماعی در روش متداول جانشینی تأکید نهادند آن گونه رهبری و ریاست قبیله ای که به وسیله خلیفه اول تفسیر گردید» (محمد جعفری، تشیع در مسیر تاریخ، 27).

چهارم. خطر بالقوه دو امپراتوری بزرگ ایران و روم در همسایگی سرزمین های اسلامی. جرقه های اولیه این برخوردها در حیات پیامبر (ص) زده شده است. نامه پیامبر به خسروپرویز، جنگ تبوک و اعزام سپاه اسامه، ازجمله این موارد است. این برخوردها در زمان خلیفه دوم استمرار یافت. اعزام سپاه اسامه بلافاصله پس از رحلت پیامبر و جانشین

ص: 161

شدن ابوبکر و جنگ یرموک آخرین جنگ در زمان خلافت ابوبکر همه در راستای این نظریه است.

پیشینه

درزمینه تعامل و همکاری امام علی (ع) در دوران خلافت خلفای سه گانه آثار مهم و متعددی به نگارش درآمده است که در اینجا به مهمترین آثار اشاره می شود:

امام علی علیه السلام و تأیید خلفا؟ سبحانی، جعفر، مجله: درسهایی از مکتب اسلام » اردیبهشت 1393 - شماره 636 (7 صفحه - از 52 تا 58(.

مواضع امام علی علیه السلام در برابر فتوحات خلفا، رنجبر، محسن، مجله: تاریخ اسلام در آینه پژوهش » بهار 1382 - شماره 2 (34 صفحه - از53 تا 86.)

تعامل امام علی علیه السلام با خلفا در جهت وحدت اسلامی، دانش، اسماعیل، مجله: اندیشه تقریب » پاییز 1384 - شماره 4 (27 صفحه - از 88 تا 114.)

امام علی و جریان های اجتماعی عصر خلفاء (بخش دوم)، نویسنده: احمدی، حبیب الله، مجله: فرهنگ کوثر » بهمن 1379 - شماره 47 (4 صفحه - از 42 تا 45(.

امام امیرالمؤمنین علی علیه السلام از دیدگاه خلفا، تألیف مهدی فقیه ایمانی، اصفهان: حسینیه عمادزاده، 1378.

امام علی و خلفا، عبدالرحیم قنوات، مشهد: جهاد دانشگاهی (واحدمشهد)، 1382.

امیرالمؤمنین علی (ع) و آقتدار نظام اسلامی دردوران خلفا، ایزدی، حجت الله،، مصباح، ش 40 (زمستان 1380): ص 91 – 103.)

ماجرای سقیفه

در بستر تمامی آشفتگی هایی که پس از رحلت پیامبر (ص) رخ داد، ابوبکر به عنوان خلیفه اول، بر مسند جانشینی تکیه زد و امام علی (ع)، که خود و بسیاری از صحابه، جانشینی را حق مسلم او می دانستند، از این حق محروم و خانه نشین گردید. جانشینی

ص: 162

ابوبکر، با مجموعه مشاجره ها، دسته بندی ها و منازعاتی در درون سقیفه رقم خورد. به همین علت ماجرای سقیفه، بااهمیت ترین و تعیین کننده ترین رخدادی است که، بلافاصله پس از رحلت پیامبر (ص) و قبل از کفن ودفن ایشان، به وقوع پیوست (طبری، تاریخ الامم والملوک، ج4/ 1328 تا 1335؛ ص 1342 تا 1351؛ ابن هشام، سیره ابن هشام، ص657 تا 660). آنچه از برخی از روایات استنباط می گردد و خلیفه دوم نیز تأیید می کند، این انتخاب یک امر تصادفی، حساب نشده و ناگهانی بود (ذهبی، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الأعلام، ج 3، ص8؛ ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج5، ص 245- 246).

متأسفانه تشکیل سقیفه در ابتدا توسط انصار و بدون حضور مهاجرین، صورت گرفت. انصار از یک سو به دلیل: حضورشان در غزوات متعدد، پذیرش و یاری پیامبر (ص) و مهاجرین در آغاز هجرت و همچنین سفارش های مکرر و مؤکّد ایشان مبنی بررعایت حقوق انصار، رهبری را حق خویش می پنداشتند و از سوی دیگر به دلیل ترس از حاکمیت مهاجرین، احیای تعصبات قومی و انتقام خون کسانی از اهالی مکه که به دست انصار در غزوات متعدد کشته شده بودند، تلاشی شتاب زده را برای کسب جانشینی آغاز کردند (نظام الحکم و الإدارة فی الإسلام، ص48).

انصار بدون مشورت و حضور مهاجرین، در شرایطی که هنوز پیکر پیامبر (ص) کفن ودفن نشده بود، برای اخذ تصمیم نسبت به آینده جانشینی در این محل گرد آمدند؛ اما اختلافات درونی دو قبیله اوس و خزرج مانع تصمیم گیری سریع در این امر مهم بود.

حضور جمع سه نفره ابوبکر، عمر و ابوعبیده جراح که مستشرقانی مانند مادلونگ و کایتانی از آن به نام مثلث قدرت یاد کردند. در سقیفه، جریان مباحثات را به نفع مهاجرین و این گروه تازه وارد رقم زد. نتیجه این مجادلات، تا مرز شمشیر کشیدن بر روی یکدیگر پیش رفت (طبری، تاریخ الامم والملوک، ج 4 / 1349). درنهایت با اصرار عمر و ابوعبیده و پیش دستی بر بیعت، ابوبکر خلیفه گردید. (دینوری، الامامة و السیاسة، ص1380).

ص: 163

در همان جمع اولیه سقیفه، افرادی از انصار ابتدا با این تصمیم به مخالفت برخاستند. گروهی به زعامت انصار می اندیشیدند و گروهی امام علی (ع) را شایسته این منصب می دانستند. اگرچه درنهایت همه حاضران بیعت کردند (همان)؛اما سعد بن عباده، بزرگ خزرجیان، تا آخر عمر بیعت نکرد، به تبعیدی خودخواسته تن داد و در آخر جان خویش را نیز بر سر این مخالفت گذاشت (طبری، تاریخ الامم والملوک، ج 4، ص 1348).

انتخاب ابوبکر که در یک "جمع محدود از صحابه" و نه در یک "اجماع عمومی" شکل گرفته بود، خیلی سریع در مدینه منتشر شد. همزمان با فراخوانی عمومی جهت بیعت (همان، ص 1337)، دامنه مخالفت ها از درون سقیفه، به جمع های دیگر در مدینه گسترش یافت. مخالفت هایی که هر یک با انگیزه ای متفاوت با دیگری بروز می کرد.

ابوبکر در مدت دو سال و چهار ماه خلافت (مسعودی، مروج الذهب، ج 1، ص 654)، تمام دوران خلافت خود را با جنگ سپری نمود (ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج8، ص 26)؛ و در پایان عمر خویش برخلاف سنت شورا و اجماع (بیضون، الامام علی (ع) فی رؤیة النهج و روایة التاریخ، ص35) که خود با این سنت به خلافت رسیده بود، با یک وصیت کتبی، زمام امور را به خلیفه دوم سپرد.

مواضع امام علی (ع) درمقابل جانشینی خلیفه اول

مواضع امام علی (ع) در دوران تثبیت خلافت و در برابر جانشینی خلیفه اول و همچنین استمرار آن در برابر دو خلیفه بعد، در دو قالب: "اعتراض و مخالفت"(تقابل) و "همراهی و مسالمت"(تعامل)، شکل می گیرد. مواضعی که ظاهری متضاد دارند اما در واقعیت، اموری متوازن بودند که در راستای یک هدف کلی و عالی، شکل گرفتند. در تقابل های امام علی (ع) می توان به موارد زیر اشاره کرد.

الف - امام در ابتدا بیعت نمی کند و با عدم حضور در مسجد، در برابر جریان سقیفه علناً به مخالفت برمی خیزد (طبری، تاریخ الامم والملوک، ج 4 ص 1332 و 1329 و

ص: 164

1334 تا 1336).

ب - در آغاز نه تنها بیعت نمی کند، بلکه دست به افشاگری میزند و بر حقانیت خویش استدلال می کند (دینوری،1380: 27)

ج - از مهاجرین گله می کند و همراه زهرا (س) درب خانه انصار مراجعه و از آنان طلب یاری می کند (همان: 28)

د - در ماجرای غصب فدک، شجاعانه در کنار زهرا (س) می ایستد و از حق مسلم او دفاع می کند (یعقوبی، تاریخ یعقوبی، 2/1. شهیدی، 1377: 97)

ه-– باآنکه دسته جمعی به خانه اش حمله می کنند، خانه و اهلش را تهدید به آتش زدن می کنند (دینوری، 1380: 29) و در مرحله ای خاص تهدید به قتل می گردد، در برابر بیعت اجباری، مقاومت می کند.

و - در هیچ جنگی شرکت نمی کند و هیچ مسئولیت و کارگزاری را نمی پذیرد (دینوری، 1380: 30)

موارد ذکر شده، به همراه ده ها مورد دیگر، مجموعه ای از رفتارهای اعتراضی یا تقابل ها است که از سوی امام علی (ع) شکل گرفته است. این تقابل ها، با هدف اثبات عدم مشروعیت نظام خلافت، تا آخر عمر آن حضرت و در برابر هر سه خلیفه، استمرار داشته است.

تقابل های امام علی (ع) به گونه ای شکل می گیرد که هرگز جامعه را دچار التهاب و تنش نمی کند. از رودررویی و درگیری پرهیز می کند.

سکوت و خانه نشینی را برمی گزیند و به امر خطیر «جمع آوری قرآن» می پردازد. (واقدی، 1374: 2/ 324)

الف. مواضع تعاملی امام علی (ع) با خلافت

امام علی (ع) دغدغه عظیمی، اندیشه و افکار امام علی (ع) را پس از رحلت پیامبر (ص) در برگرفته بود. عمده ترین دغدغه های امام: نوپا بودن نهال جامعه اسلامی، خطرات

ص: 165

بالقوه اند امپراتوری ایران و روم، پیامبران دروغین، مرتد شدن قبایل متعدد، گسترش جریان نفاق، شبهه ای فکری و کلامی علمای انصار و یهود است (طبری، تاریخ الامم والملوک، ج 4، ص1370؛ مفید، الارشاد، ص 188 و 189).

صبر و سکوت با انگیزه وحدت گرایی اصلی ترین و اصولی ترین موضع تعاملی امام علی (ع)

مجموعه این دغدغه ها، خطراتی بس بزرگ بودند که، نابودی موجودیت اسلام را نشانه گرفته بودند. در چنین شرایطی مخالفت و رودررویی امام علی (ع) با خلیفه اول، به ضرر دین تمام می شد، درنتیجه امام سیاست صبر صبری تلخ و بصیر پیشه کرد (نهج البلاغه: خطبه 217). امام علی (ع) خود دست پرورده اسلام و پیامبر (ص) است. او اولین کسی است که به پیامبر (ص) و دین او ایمان آورده است، در این راه رنج ها کشیده، جنگ ها کرده و لحظه به لحظه عمرش با رشد اسلام عجین یافته است. در این راستا برخوردهای تعاملی امام علی شکل می گیرد. برخوردهایی که عمدتاً با هدف تقویت جبهه واحد امت اسلام در برابر خطرات خارجی و داخلی توجیه پذیر می گردد. موضوعی که اندیشه تقریب مذاهب در جهان اسلام، به ویژه در قرون اخیر، توسط اندیشمندان مصلح، از سوی هر دو جریان شیعه و سنی دنبال می شود.

مواردی از مواضع تعاملی امام علی (ع)

یک. امام علی (ع) هرگز جذب نظام خلافت نگردید، کارگزاری خلیفه را در هیچ ردهای نپذیرفت، اما مانع همکاری سایر صحابه و یاران خویش نیز با خلیفه، نشده است. مؤلف کتاب تشیع در مسیر تاریخ به نقل از منابع تاریخی نام یازده تن از این یاران را با معرفی اجمالی ذکر می کند. در بین این صحابی نام سلمان فارسی، مقداد، ابوذر و عثمان بن حنیف به چشم می خورد (محمدجعفری، 1386: 68 و 69)

دو. هرکجا لازم بوده، جهت پیشرفت جامعه اسلامی مشاوره لازم را ارائه داده است. در

ص: 166

نبرد با مرتدین مانع شرکت مستقیم خلیفه در نبرد شد و در مواردی امور کتابت را به عهده گرفت (بیضون، الامام علی (ع) فی رؤیة النهج و روایة التاریخ، ص37). حتی ابوبکر پیش از آنکه سپاه را روانه شام کند، همه اصحاب رسول خدا (ص) را گردآورد تا با آنان شور کند. آنها نتوانستند نظری قاطع بدهند و دچار تردید شدند؛ ولی علی (ع) در اعلام موضع خود کاملاً روشن عمل کرد و پیشنهادش به خلیفه انجام این اقدام بود؛ و به گفته به خلیفه گفت: «اگر چنین کنی پیروز خواهی شد» (یعقوبی، تاریخ یعقوبی، 2 / 12)

سه. در دوران خلفا، در هیچ جنگی شرکت نکرد؛ اما نه تنها مانع حضور مسلمانان در این جنگ ها نشده است

چهار. اقدام به رویارویی نظامی نمی کند و پیشنهاد مخالفین جهت مقابله نظامی را نیز، رد می کند. وقتی ابوبکر به خلافت رسید ابوسفیان به علی گفت: «ای ابوالحسن، دست پیش آر تا با تو بیعت کنم.» اما علی دست پیش نبرد و او را سرزنش کرد و گفت: «از این کار جز فتنه منظوری نداری، به خدا برای اسلام جز بدی نمی خواهی ما را به نصیحت تو حاجت نیست.» (طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج 4، ص 1336).

پنج. در جریان حمله قبایل مرتد به مدینه، در صف اولیه مدافعان خلیفه، از شهر حفاظت می کند. بیضون به نقل از ابن اثیر آورده است وقتی مرتدین به نزدیکی مدینه رسید. طلیحة بن خویل در عین بزاخه ارتداد پیشه کرد و از قبایل غطفان، طی، فزاره، عبس و ذبیان افراد بسیاری به او پیوسته و برخی از ایشان تا ذی القصّه پیش تاختند و آماده هجوم به مدینه بودند. ابوبکر سریعاً به حرکت درآمد و چهار نفر از صحابه بزرگ یعنی علی (ع)، طلحه، زبیر و ابن مسعود را بر پایین مدینه یعنی راه کوهستانی آن گمارد. درحالی که نیروی اساسی مسلمانان برای جلوگیری از هجوم مرتدین و ممانعت از شکست، به حرکت درآمد. پذیرش مسئولیت دفاع از مدینه با طبیعت نقش علی (ع) در مقدم شمردن اسلام سازگار است (بیضون، الامام علی (ع) فی رؤیة النهج و روایة التاریخ، ص39).

ص: 167

مواضع تعاملی امام علی (ع) در شکل نهایی و عالی آن، منجر به بیعت با خلیفه اول می گردد. بیعتی که با امتناع اولیه از آن، به صورت تقابل جدی با خلیفه درآمد و با استدلال های امام علی (ع) در برابر خلیفه و انصار، مشروعیت خلافت را به چالش کشید؛ اما درنهایت، بنا بر دلایل متعدد و در رأس آن تقویت جبهه واحد امت اسلام در برابر خطرات خارجی و داخلی به تحقق عملی پیوست.

تعاملات امام نه نوعی سازش و تسلیم شدن بود نه ترس از مرگ و برای حفظ جان. سازش و تسلیم در منازعات سیاسی به معنی دست کشیدن از آرمان ها و اهدافی است که قبل از تسلیم برای آن مبارزه می شود. در این حرکت افراد یا نیروهای مبارز در خدمت اهداف طرف مقابل درمی آیند. تسلیم شدن، در جنگ ها مفهوم دیگری نیز دارد و آن وقتی است که نیروهای مبارز، در محاصره کامل دشمن قرار گرفتند، آذوقه و اسلحه برای ادامه جنگ ندارند و برای حفظ جان خویش به ناچار تسلیم می شوند؛ اما فلسفه سکوت امام علی (ع)، سازش و تسلیم برای حفظ جان خویش و ترس از مرگ نیست. فلسفه سکوت از زبان امام علی ع این است: «فَإِنْ أَقُلْ، یَقُولُوا: حَرَصَ عَلَی الْمُلْکِ، وَ إِنْ أَسْکُتْ یَقُولُوا: جَزِعَ مِنَ الْمَوْتِ...»؛ در شرائطی قرار دارم که اگر سخن بگویم میگویند بر حکومت حریص است و اگر خاموش باشم میگویند از مرگ ترسید. هر گز! من و ترس از مرگ؟ پس ازآن همه جنگ ها و حوادث ناگوار؟! سوگند به خدا انس و علاقه فرزند ابیطالب به مرگ در راه خدا از علاقه طفل به پستان مادر بیشتر است. این که سکوت برگزیدم از علوم و حوادث پنهانی آگاهی دارم که اگر بازگویم مضطرب می گردید چون لرزیدن ریسمان در چاه های عمیق! (شریف رضی، نهج البلاغه خطبه/5).

در نگاه وحدت جویانه می توان گفت مواضع امام در این زمان هم تاکتیک بود و هم استراتژی. یعنی در نگاه درازمدت مهمترین هدف، حفظ اسلام و وحدت جامعه اسلامی است. حکومت در نگاه امام علی (ع) یک ابزار است. برای تحقق این هدف درصورتی که

ص: 168

خود حاکم نباشی می توان گونه ای عمل کرد که هدف در مسیر دیگری ولو در حداقل شرایط محقق شود. رفتار مسالمت جویانه امام با خلیفه را می توان یک تاکتیک به حساب آورد؛ اما تاکتیکی که در راستای همان استراتژی اولیه معنی پیدا می کند.

نگاه امام علی (ع) به حاکمیت، غیر تحمیلی و متکی به خواست مردم است. شایستگی و توانمندی برای حکومت شرط لازم است اما کافی نیست. شرط کافی و مکمل برای حاکمیت همان اقبال اجتماعی است که بدون آن حاکمیت تحمیلی و دیکتاتوری است. امام در خطبه 173 به این امر اشاره دارد که... ای مردم، سزاوارترین شخص به امر خلافت آن است که در تدبیر و سیاست از همه تواناتر، و در احکام خداوند داناتر باشد، پس اگر آشوبگری دست به آشوب زد نکوهش شده، و از او درخواست می شود تا به سوی حق بازگردد، و اگر امتناع نمود کشته می گردد. به جان خودم سوگند، اگر قرار این باشد که انتخاب برای امامت و خلافت انجام نگیرد مگر با حضور همه مسلمانان- چون چنین کاری ممکن نیست- هرگز این امر صورت نگیرد. به این سبب، حکم و رأی صاحب نظران و شایستگان در این کار- در غیبت سایرین- بجا و رواست. و در نامه 6 به معاویه می فرماید: پس اگر (مردم – شوری مهاجرین و انصار) بر امامت کسی گرد آمدند، و او را امام خود خواندند، خشنودی خدا هم در آن است، حال اگر کسی کار آنان را نکوهش کند یا بدعتی پدید آورد، او را به جایگاه بیعت قانونی بازمی گردانند، اگر سرباز زد با او پیکار می کنند، زیرا که به راه مسلمانان درنیامده، خدا هم او را در گمراهی اش رها می کند

بیعت امام با خلیفه اول

به دلیل اعتراض به روند اجرایی سقیفه و اصرار بر حقانیت خویش از سوی امام علی (ع)، بیعت با خلیفه در ماه های اولیه پس از رحلت پیامبر (ص)، صورت نگرفته است. وقتی امام را نزد ابوبکر آوردند و گفتند: با ابوبکر بیعت کن. علی گفت: من از شما بدین کار سزاوارترم، با شما بیعت نمی کنم و شما باید با من بیعت کنید. شما خلافت را از انصار

ص: 169

گرفتید. با آنان احتجاج کردند (دینوری الامامة و السیاسة،ص28). زمان ذکرشده برای بیعت، در اسناد تاریخی: هفتاد روز، سه ماه و یا شش ماه پس از رحلت پیامبر (ص) ذکرشده که زمان شش ماه و یا به عبارتی پس از وفات زهرا (س)، از اعتبار بیشتری برخوردار است (ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج8، ص 21).

آنچه از منابع شیعه و نهج البلاغه و برخی منابع دیگر استخراج می شود که ابتدا فشار برای بیعت اجباری صورت گرفته و امام علی (ع) با این اجبار مقابله کرده است و آنگاه که شرایط آرام می شود با اختیار اقدام به بیعت می کند. که عمده ترین هدف اما از این اقدام تقویت جبهه واحد امت اسلام در برابر خطرات داخلی و خارجی است. بیعت تا آخر عمر خلیفه اول استمرار داشته و موردی بر نقض آن گزارش نشده است. استمرار بیعت، در قالب همکاری، مشاوره و حضور در نماز جماعت خلیفه نیز، گزارش شده است.

چرایی بیعت را می توان از مواضع امام در خطبه ها و نامه های مندرج در نهج البلاغه و سایر متون جستجو کرد. مواضعی که ناشی از دیدگاه وحدت جویانه امام علی (ع) و شرایط تلخ حاکم بر جامعه است.

امام علی (ع) در نامه ای بعد از شهادت محمد بن ابوبکر می نویسد:

«بعدازآنکه پیامبر خدا جهان را وداع کردند، و به جوار رحمت حق رفتند، مسلمانان در جانشینی او اختلاف کردند، به خداوند سوگند هرگز در فکر و ذهن و عقل من نمی گذشت که عرب خلافت را از خاندان او بیرون بیاورد و یا آن را از من بازدارند و مرا از آن دور کنند.

ناگهان مشاهده کردم که مردم به طرف ابوبکر رفته اند و شتابان با او بیعت کرده اند، من از بیعت خودداری کردم چون خود را از همگان به مقام رسول خدا شایسته تر می دانستم، من مدتی صبر کردم تا آنگاه که مشاهده نمودم گروهی از اسلام برگشتند و از دین اسلام دست برداشتند.

جماعتی بر ضد اسلام قیام کردند و در نظر داشتند دین خدا و ملت محمد (ص) و

ص: 170

ابراهیم (ع) را از میان بردارند، در این هنگام ترسیدم اگر به یاری اسلام و مسلمانان نشتابم در اسلام رخنه ای ایجاد می گردد و اساس آن واژگون می شود، و مصیبتی پیش می آید که از موضوع غصب خلافت هم مهم تر خواهد بود.

من با خود در اینجا به مصلحت اسلام فکر کردم، و دیدم اکنون مسئله مهم تر از موضوع خلافت پیش آمده، و خلافت در اینجا چندان اهمیتی ندارد، خلافت چند روزی بیش نیست و مانند سراب و ابری است که از آسمان عبور می کند و زود از دیدگان محو می گردد.

در این هنگام برای حفظ اسلام به طرف ابوبکر رفتم و با او بیعت نمودم و از شریعت اسلام دفاع کردم تا آنگاه که باطل از میان رفت و نابود گردید و کلمه خدا بار دیگر بر جامعه تسلط پیدا کرد. اگرچه کافران از این موضوع راضی نبودند و کراهت داشتند.

ابوبکر زمام خلافت را به دست گرفت. گاهی به نرمی و گاهی تشدد با مردم رفتار کرد، او خود را به مردم نزدیک ساخت و با میانه روی حکومت نمود، من او را نصیحت کردم و در کارها راهنمایی نمودم و در کارهایی که مرضی خداوند بود، با او همکاری کردم (ثقفی، الغارات، ص160).

و نیز در بخشی از نامه امام علی (ع) به مردم مصر، که همراه مالک اشتر در سال 38 هجری فرستاد نیز همین مضمون با اندک تفاوت نقل شده است: تا آنجا که دیدم گروهی از اسلام بازگشته، می خواهند دین محمد صلی الله علیه و اله و سلّم را نابود سازند، پس ترسیدم که اگر اسلام و طرفدارانش را یاری نکنم، رخنه ای در آن بینم یا شاهد نابودی آن باشم، که مصیبت آن بر من سخت تر از رها کردن حکومت بر شماست، که کالای چند روزه دنیاست و به زودی ایّام آن می گذرد چنانکه سراب ناپدید شود، یا چنان پاره های ابر که زود پراکنده می گردد. پس در میان آن آشوب و غوغا بپا خاستم تا آن که باطل از میان رفت، و دین استقرار یافته، آرام شد (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 62).

ص: 171

نتیجه

در آخرین سال حیات پیامبر (ص) رخدادهایی نظیر: حجه الوداع، غدیر خم، ظهور پیامبران دروغین، جریان ارتداد قبایل، حواشی ایام بستری شدن پیامبر (ص)، اعزام نیمه تمام سپاه اسامه و... به وقوع پیوست که تأثیرات فراوانی در روند حوادث پس از رحلت گذاشت. علاوه بر این رخدادها، اختلافات اساسی در نگرش صحابه به مسئله جانشینی- که غالباً از غلبه تفکر قبیله ای بر اندیشه دینی نشأت گرفته بود- و همچنین خطرات بالقوه ای که از جانب دشمنان داخلی و خارجی، موجودیت اسلام را تهدید می کرد، در بستر این رخدادها بود که، سقیفه شکل گرفت و با مجموعه مذاکره ها، مشاجره ها، موافقت ها و مخالفت های درون و برون آن، ابوبکر، به عنوان جانشین پیامبر (ص) و خلیفه اول تعیین گردید.

در قیاس با مخالفین بیعت با خلیفه، مواضع امام علی (ع) و یارانش سبک و سیاق خاص خویش را داشت. مواضع امام علی (ع) در دو شکل اعتراض (تقابل) و برخورد مسالمت جویانه (تعامل)، به صورت مستمر، پایدار و متوازن شکل گرفت و تا آخر حاکمیت خلیفه اول- حتی در زمان خلفای دوم و سوم- ادامه داشت. امام علی (ع) در ابتدا با روند سقیفه و حوادث پس ازآن نظیر تصرف فدک توسط خلیفه اول، به مخالفت برمی خیزد. با ابوبکر بیعت نمی کند از مهاجرین گله و شکایت می کند، از انصار طلب یاری می کند و علیرغم همه فشارها، ازجمله یورش جمعی به خانه اش و انتقال اجباری به مسجد برای اخذ بیعت اجباری، تسلیم نمی شود. در ورای همه این فشارها و برخوردهای غیرمسالمت آمیز، امام علی (ع) دغدغه های والاتری دارد. دغدغه ناشی از خطرات عظیمی که از درون و برون وحدت امت اسلام و موجودیت دین خدا را نشانه گرفته است. این دغدغه ها از یکسو و نبود نیرو و امکانات کافی جهت مقابله از سوی دیگر و همچنین فراهم نبودن زمینه اجتماعی مناسب برای اعمال حاکمیت، امام علی (ع) سیاست صبر و سکوت

ص: 172

را در راستای سفارش پیامبر (ص) در پیش می گیرد.

امام علی (ع) تنها به سیاست صبر و سکوت اکتفا نکرد، زیرا از یکسو باید روند نادرست رخدادها را در سیاست حاکم نشان می داد و از سوی دیگر می بایست مانع التهاب در بین مردم و ازهم پاشیدگی امت واحده اسلام می گردید. در این راستا است که امام علی (ع) تعامل متوازن را اتخاذ می کند. تحت این سیاست بود که: بیعت با خلیفه اول شکل گرفت. بیعتی که عمده ترین هدف آن: تقویت جبهه واحد امت اسلامی در برابر تهدیدات داخلی و خارجی بود.

ص: 173

منابع

قرآن کریم، ترجمه محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم: انتشارات المصطفی، 1388 ش.

شریف رضی، نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتی، قم: نشر مشهور، 1379 ش.

1. ابن اثیر، ابوالحسن عزالدین، الکامل فی التاریخ یا کامل التواریخ، ترجمه ابو القاسم حالت و عباس خلیلی، تهران، مؤسسه مطبوعاتی علمی، 1371 ش.

2. ابن هشام، سیرت رسول الله (سیره ابن هشام)، ترجمه و انشای رفیع الدین اسحاق بن محمد همدانی قاضی ابرقوه، تحقیق اصغر مهدوی، تهران، خوارزمی، 1377 ش.

3. ابن کثیر، أبو الفداء اسماعیل بن عمر بن کثیر الدمشقی، البدایه والنهایة (م 774)، بیروت، دار الفکر، 1407/ 1986.

4. الذهبی، شمس الدین محمد بن احمد، تاریخ اسلام ذهبی (تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الأعلام) تحقیق عمر عبد السلام تدمری- بیروت- دار الکتاب العربی- ط الثانیة، 1413/1993.

5. بیضون، ابراهیم، الامام علی (ع) فی رؤیة النهج و روایة التاریخ، (رفتار شناسی امام علی در آیینه تاریخ) مترجم: اصغر محمدی سیجانی، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1379 ش.

6. ثقفی، ابو اسحاق ابراهیم بن محمد، الغارات، ترجمه عبد المحمد آیتی، تهران، وزارت ارشاد، 1374 ش.

7. دینوری، ابن قتیبة، الإمامة و السیاسة، ترجمه سید ناصر طباطبایی، تهران، ققنوس، 1380 ش.

8. شمس الدین، محمد مهدی، نظام الحکم و الإدارة فی الإسلام.

9. طبری، ابو جعفر محمد بن جریر، تاریخ الامم والملوک معروف به تاریخ طبری. ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، اساطیر، 1375 ش.

10. مفید، محمد بن محمد، الإرشاد، ترجمه محمد باقر ساعدی خراسانی، تهران، اسلامیه،1380 ش.

11. مسعودی، أبو الحسن علی بن الحسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمه ابو القاسم پاینده، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1374 ش.

12. واقدی، محمد بن سعد کاتب، طبقات الکبری، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، تهران، فرهنگ و اندیشه، 1374 ش

13. یعقوبی، احمدبن یعقوب، تاریخ یعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم، آیتی تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1371 ش

ص: 174

اولویت بندی دشمنان در سیره امیرالمؤمنین امام علی (علیه السلام)

اشاره

سید علی آقا میری(1)

ص: 175


1- . کارشناسی حقوق از دانشگاه علامه طباطبایی تهران؛ alisayedagha@gmail.com

ص: 176

چکیده

یکی از مهم ترین مسائل درزمینه سیره حکومتی امیرالمؤمنین، نحوه برخورد ایشان با اهل بغی و معیارهای اولویت بندی دشمنان برای امام است. پس از پایان نبرد، امام با اهل جمل و نهروان، رفتار متفاوتی را نسبت به سپاه شام از خود نشان داد. این پژوهش با استناد به شواهد تاریخی و روایات درصدد اثبات این موضوع است که چرا امام علی علیه السلام در زمان خلافت خود، به نبرد با معاویه و سپاه شام، نسبت به سایر دشمنان، بیشتر اصرار داشت. در این نوشتار، با روش توصیفی-تحلیلی، به بررسی و دلایل اهمیت نبرد با سپاه بنی امیه از دیدگاه امام علی علیه السلام پرداخته شده است. آنگاه به این نتیجه رسیده است که مهم ترین دلایل امام برای نبرد با سپاه شام، تلاش بنی امیه برای از بین بردن شعائر و اصل اسلام، کوشش معاویه برای گسترش سلطنت ظالمانه، حمایت و تأمین مالی از فتنه گران، ایجاد ناامنی در جامعه اسلامی و ترغیب دیگران به آشوب و کمک کردن به کفار برای از بین بردن اسلام محمدی می تواند باشد.

کلیدواژه ها: امام علی (ع)، دشمن شناسی، معاویه، جمل، نهروان، صفین، کفر، نفاق، جنگ.

مقدمه

دشمن شناسی و مبارزه با دشمن از نگاه امیرالمؤمنین جایگاه ویژه ای دارد. تا جایی که امام اعتماد به هیچ دشمنی را روا نمی شمارد، حتی اگر آن گروه، به ظاهر سپاسگزاری هم بکنند. حضرت در بیاناتی دیگر نسبت به شناخت دشمن و عدم مماشات با آن، مطالبی را

ص: 177

ذکر کرده اند؛ اما در میان دشمنان، گروهی که عداوت و بغض خود را پنهان کرده و در زیر لوای دین، به مبارزه با دین می پردازند، اهمیت ویژه ای دارد. امام علی علیه السلام دراین باره فرمود: «کسی که دشمنی خود را اظهار و آشکار کند مکر و حیله اش اندک شود.» (تمیمی آمدی، غررالحکم و درر الکلم، ج1، ص 588 ) همچنین در کلامی دیگر می فرمایند: «بدترین دشمنان آن دشمنی است که دقّت و فرورفتن او در مسائل از همگان دورتر و دقیق تر و کید و مکرش پنهان تر باشد» (همان، غررالحکم و درر الکلم، ج1، ص 415) درنتیجه سیاست جنگی امام بر این امر استوار است که ابتدا دشمنی که مکر و حیله خود را پنهان می کند، باید از میان برداشته شود. از همین رو، امام جنگ با دشمن پنهانی را به دلیل داشتن این ویژگی و خصوصیات دیگری که در این مقاله خواهیم گفت، اولویت خود می داند. در این پژوهش، با رویکرد توصیفی-تحلیلی به واکاوی علت اولویت نبرد با بنی امیه که همان جبهه نفاق که به کفر نزدیک بود، می پردازیم.

پیشینه

در زمینه دشمن شناسی علوی و نحوه تعامل حضرت با مخالفان خود آثار متعددی به نگارش درآمده است که در اینجا به مهمترین آنها اشاره می شود.

سخنان معصومین؛ دشمن شناسی در کلام امام علی، مجله: پاسدار اسلام، مهر 1381 - شماره 250 (1 صفحه - از 5 تا 5).

جایگاه دشمنان و مخالفان در نگرش سیاسی امام علی (ع)، علیخانی، علی اکبر، مجله: روش شناسی علوم انسانی » بهار 1380 - شماره 26، (18 صفحه - از 46 تا 63).

اصول و مبانی اخلاقی در سیاست عملی امام علی (ع)، علیخانی، علی اکبر، مجله: فرهنگ، بهار - زمستان 1379 - شماره 33 - 36 (30 صفحه - از 385 تا 414).

آغازی بر شناخت حق و باطل از دیدگاه امام علی علیه السلام، مروجی طبسی، حمید، مجله: حسنا، زمستان 1390 - شماره 11 (37 صفحه - از 58 تا 94).

ص: 178

امام علی (ع) و اصول برخورد با دشمنان، داعی نژاد، سید محمدعلی، مجله: حکومت اسلامی، زمستان 1379 - شماره 18، (13 صفحه - از 387 تا 399).

تکنیک های عملیات روانی امام علی(ع) در رویارویی با دشمنان؛ مطالعه موردی خطبه های نهج البلاغه، نویسنده : فرخی، میثم؛ شهبازی، امین، مجله: پژوهشنامه نهج البلاغه، زمستان 1396 - شماره 20 علمی-

پژوهشی،(19 صفحه - از 33 تا 51)

توصیف دشمن در نهج البلاغه، محمدحسن معصومی، علی صادق نژاد، قم: مشهور، 1394.

دشمن شناسی از دیدگاه امام علی(ع)، زرگران، فرخنده، پیام حوزه، ش 28، 29، (بهار 1380): ص 300 - 326.

دشمن شناسی در نهج البلاغه: از دیدگاه مقام معظم رهبری (مدظله العالی)، محمد فرج پور، شهرری: دانشیاران ایران، 1394.

دشمن شناسی علوی: جستاری در باب راهکارهای شناخت دشمن و مقابله ی با دشمن از منظر امیرالمؤمنین، شهین بصیری جویباری، ساری: علیم نور، 1394.

راهبردهای دشمن شناسی، تهیه کننده پژوهشکده علوم اسلامی امام صادق (ع)؛ آیت مظفری؛ ناظر علمی: احمد شفیعی؛ ویراستار: جواد احمدی، قدرت الله فرقانی، قم: سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، نمایندگی ولی فقیه، پژوهشکده تحقیقات اسلامی، انتشارات زمزم هدایت، 1392.

1.دسته بندی دشمنان امام

امام علی علیه السلام بعد از رسیدن به خلافت، همان طور که خود ایشان پیش بینی کرده بود با اموری مواجه شد که دارای رنگ ها و وجوه مختلفی بود (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 92). ماهیت این دشمنان با دشمنان زمان رسول خدا نیز تفاوت داشت. هنگامی که پیامبر به نبوت رسید و تا زمانی که در مکه بود، عموم دشمنان ایشان را کفار و

ص: 179

مشرکین تشکیل می دادند. حتی هنگامی که حضرت در مدینه، حکومت تشکیل داد، بازهم برای مبارزه با منافقین دست به شمشیر نبرد. اصولاً، بستر جامعه و ظرفیت مدینه در آن روز به گونه ای بود که امکان نبرد با منافقین را نمی داد و هر جنگی با این گروه، خطر ارتداد دسته ای از مسلمانان را در پی داشت. همین موضوع بعد از رحلت ایشان نیز وجود داشت و هنگامی که امیرالمؤمنین با غصب خلافت مواجه شد، یکی از علت های عدم قیام خود با حزب نفاق را ترس از بازگشت مسلمانان از دین اعلام فرمود. دریکی از نامه های نهج البلاغه آمده است (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه/62) که حضرت فرمود: «دیدم گروهی از مردم از آیین اسلام بازگشته اند و درصددند آیین محمد صلی الله علیه و آله را نابود سازند. ترسیدم اگر اسلام و اهلش را یاری نکنم، باید شاهد شکاف و ویرانی در اسلام باشم که مصیبت آن برای من بزرگ تر از رها کردن حکومت چندروزه ایست که با سرعت مانند سراب یا ابر از بین می رود.» همچنین شیخ مفید در ارشاد آورده است: «آن حضرت نمی توانست دخالتی در کارها و احکام اسلام بنماید و همواره در تقیه بود (و از اظهارنظر و بیان حقائق خودداری فرموده، با آن ها که سر کار بودند) مدارا می کرد؛ و پنج سال و شش ماه دیگر را (نیز که خود بر سر کار آمد) گرفتار جنگ با منافقین بود.» (مفید، الارشاد، ج 1، ص، 7).

هنگامی که حضرت به خلافت رسید، جنس دشمنان ایشان با اکثر دشمنان زمان رسول خدا تفاوت داشت. این بار امیرالمؤمنین با گروه هایی مواجه شد که بسیاری از آنان تا قبل از ایشان، سابقه نداشتند؛ مانند حزب دنیاطلب جمل که حریص برای به دست آوردن اموال و مقام دنیوی، اولین جنگ میان مسلمانان را به راه انداختند. به علاوه ظهور افرادی مانند خوارج که مقدس نماهای جاهل آن روز بودند که به دلیل نادانی از فهم حقیقت بازمانده و سبب کشتار گروهی از مسلمین شدند. در روایتی از امام باقر علیه السلام نیز نقل شده که حضرت فرمود: «کسانی که با علی علیه السلام جنگیدند، گناه بیشتری را نسبت به کسانی

ص: 180

که با پیامبر جنگیدند، مرتکب شدند. روای پرسید ای پسر رسول خدا چگونه می شود؟ حضرت فرمود: زیرا در زمان پیامبر، آن ها در جاهلیت بودند، ولی در زمان علی، قرآن می خواندند و فضیلت اهل حق را می شناختند و بعد از آگاهی و بصیرت، [علیه علی] قیام کردند.» (نوری، مستدرک الوسائل، ج 11، ص 66). همچنین رسول خدا صلی الله علیه و اله نیز در روایتی علت مبارزه امام علی با سه گروه از دشمنانش را این گونه بیان فرمود: «به دلیل بدعت در دینشان، جدایی از دستور من و اینکه خون عترت مرا حلال می دانند.» (همان، ص 69).

هنگامی که امام علی علیه السلام به حکومت رسید، از یک سو، معاویه با ارسال نامه ای سفید به امام که چیزی غیر از «بسم الله الرحمن الرحیم» در آن نوشته نشده بود (دینوری، الأخبار الطوال، ص 141)، به نوعی اعلام کرد که حاضر نیست زیر بار خلافت مرکزی برود و با تحریک برخی از طمع ورزان و دنیاطلبان مانند طلحه و زبیر کوشید تا مدتی امام را سرگرم فتنه ای داخلی کند تا بتواند نیرو و تجهیزات لازم را برای رویارویی با نبرد احتمالی از جانب امام آماده کند. از طرف دیگر، عده ای نیز بهانه خونخواهی عثمان، علم مخالفت با امام را برداشتند و قائله ای را به پا کردند که بیشترین نفع آن برای معاویه بود. در آخرین سال های حکومت امام نیز، ایشان با گروه تندرو و خشن خوارج روبه رو شدند که بعد از آن نیز اتفاقات معروف به الغارات و تاراج سرزمین های اسلامی رخ داد که همه این حوادث، امام را با چالش هایی مواجه کرد که پیش از آن، سابقه نداشت.

در یک تقسیم بندی کلی می توان دشمنان آن حضرت را در 4 گروه جای داد:

گروه دنیاطلب و طمع ورزان که به تحریک معاویه و با بهانه خونخواهی عثمان، فتنه جمل را راه اندازی کردند.

این گروه ازنظر امام، مسلمان تلقی شده و حتی بعد از جنگ نیز رفتار امام با آن ها مانند مسلمین بود؛ به این نحو که دستور داد تا فراریان آن ها را تعقیب نکنند و مجروحان آن ها را

ص: 181

نکشند و هرکسی که سلاح بر زمین گذاشت در امان باشد. به این ترتیب اشخاصی مانند مروان بن حکم که از سران این فتنه بودند توانستند با شفاعت حسنین نزد امام، جان سالم به در ببرند. دراین باره در قسمت های بعدی بیشتر توضیح خواهیم داد.

گروه قاسطین که معاویه و لشکریان او بودند که حاضر به بیعت با امام و طاعت وی نمی شدند.

این طایفه، اصلی ترین و خطرناک ترین دشمن امام محسوب می شد. ما در این مقاله درصدد اثبات این مطلب هستیم آنچه از دیدگاه امام، دشمن اصلی محسوب می شود، همین گروه است. در بخش های بعد در مورد این مسئله بیشتر سخن خواهیم گفت.

گروه مارقین که مردم سفیه و نادانی بودند که از دین جز ظاهر آن چیزی نمی فهمیدند.

فرقه یادشده یا همان خوارج، به تعبیر پیامبر «اشرار امت» بودند (ابن کثیر، البدایةوالنهایة، ج 7، ص 303) که در سال های آخر حکومت امام توانستند با دست اندازی در مسیر مبارزه امام با نفاق حاکم در شام، برای معاویه فرصت آفرینی کنند تا بار دیگر این شخص ستمگر بتواند بعد از صفین، قوای خود را تجدید کند. به نظر می رسد بعید نیست معاویه یا به طورکلی بنی امیه، سرانی از خوارج را برای نبرد با امام تحریک کرده باشند تا از این طریق امام را به نبرد داخلی، مشغول کرده و به سلطنت ظالمانه خود ادامه دهند. این موضوع قرائن تاریخی نیز دارد. به عنوان مثال، بعد از شهادت امام علی علیه السلام، معاویه به امام حسن پیشنهاد داد تا با تجهیزات و نیرویی که معاویه در اختیار ایشان می گذارد، با خوارج بجنگد؛ اما امام حسن ضمن رد این پیشنهاد فرمود: «اگر بخواهم با احدی از اهل قبله بجنگم، ابتدا از تو شروع می کنم.» (ابن اثیر، الکامل، ج 3، ص، 409)

ازاینجا معلوم می شود که معاویه درصدد بود با راه اندازی جنگ داخلی، خودش به آسانی در شام به سلطنت ادامه دهد و از این منظر، مطمئن بود تعدادی از مخالفان حکومتش نیز در این جنگ کشته خواهند شد. درنتیجه آغاز جنگ خوارج با سپاه امام امیرالمؤمنین نیز منافعی برای معاویه در پی داشت.

ص: 182

شورشیان متمرد: این گروه افرادی بودند که در گوشه و کنار قلمروی حکومت امام علی، سر به شورش برداشته و از اطاعت امام سرباز می زدند. نظیر آنچه در سیستان روی داد. این حادثه بعد از جنگ جمل و در همان سال اتفاق افتاد. امیرالمؤمنین برای مبارزه با این گروه نیز لشکری را اعزام نمود تا به بررسی و در صورت نیاز به سرکوب شورش بپردازند. این افراد نیز خطر چندانی برای حکومت نداشتند.

2.اولویت امام علی در مبارزه

ازنظر امام، دشمن پنهان خطرهایی بسیار بیشتری نسبت به دشمن آشکار دارد. درنتیجه از همین نکته می توان پی برد که اهل نفاق که در ظاهر مسلمان واقع می شوند و در حقیقت قصد براندازی اسلام و نظام اسلامی را دارند بیشترین ضربه را به حاکمیت خواهند زد. این جبهه علیرغم تظاهر به رعایت احکام شرع، با همکاری عناصر خودفروخته و مخالف یا دنیاطلب داخلی، تلاش می کنند تا اصل اسلام را از بین ببرند؛ به نحوی که از اسلام جز نامی باقی نماند. از مجموع آنچه در کتب تاریخ برمی آید می توان فهمید معاویه و سپاه شام، به عنوان کانون فرماندهی و کنترل تمام فتنه ها و آشوب های داخلی حکومت امام علی بوده و با تقویت عناصر مخالف، سعی بر براندازی نظام تحت امر امام داشتند. آن ها نه تنها قصد از بین بردن نظام، بلکه می خواستند اسلام را به طورکلی دفن کنند. گزارش زیر به خوبی نشان می دهد نفاق مرکزی در شام که سردمدار آن معاویه بود چگونه قصد داشت نام پیامبر را از بین ببرد و به عبارت دیگر، آرزوی محو اسلام را داشت.

«مطرف بن مغیره بن شعبه می گوید شبی پدرم از نزد معاویه بازگشت و گفت از نزد خبیث ترین مردم بازمی گردم. به او گفتم چه شده است؟ گفت درحالی که با معاویه خلوت کرده بودم به او گفتم ای امیرالمؤمنین ما شنیده ایم که تو عدالت را آشکار و بساط خیر را گسترش دادی و اکنون پیر شدی. اگر به برادران خود از بنی هاشم نیز صله ای بدهی به خدا قسم چیزی که تو از جانب آنان بترسی در امروز وجود ندارد. معاویه گفت: هیهات هیهات!

ص: 183

برادر تیمی به عدالت رفتار کرد، پس شد آنچه شد (از دنیا رفت و چیزی از او باقی نماند) و یادش از بین رفت. سپس برادر عدی به حکومت رسید و 20 سال تلاش کرد او هم چنین شد؛ اما برادر هاشمی (رسول خدا) نامش هر روز 5 مرتبه در اذان گفته می شود. پس کدام عمل باوجود این نام [برای ما] باقی می ماند؟ نه ای بی مادر، راهی جز دفن کردن این نام (نام پیامبر) وجود ندارد.»(مسعودی؛ مروج الذهب، ج 3، ص 454).

3.دلایل امام برای مبارزه با جبهه شام به عنوان کانون اصلی فساد

امام از همان روزهای آغازین خلافت، هنگامی که مغیره به او پیشنهاد دادند تا معاویه را برای مدتی در سمت خود در شام ابقا کند، مخالفت خود را نسبت به این موضوع اعلام کرد و فرمود: «خیر به خدا قسم هرگز معاویه را دو روز نیز به کار نمی گیرم.» (مسعودی، مروج الذهب، ج 2، ص356)؛ این موضوع نشان می دهد سازش با جبهه ای که سعی در تخریب و از بین بردن اصل اسلام دارد، ندارد و تا این مرکز فساد باقی است، هیچ گونه اصلاحات اساسی صورت نخواهد پذیرفت. حضرت در همان روزها، ابتدا نیروی نظامی خود را برای نبرد با اهل شام آماده می کرد که متأسفانه قائله جمل به راه افتاد و امام مجبور شد مدتی این جنگ مهم را برای از بین بردن فتنه ای دست وپا گیر به تأخیر اندازد. امیرالمؤمنین در نبرد جمل و نهروان، ابتدا اقدام به لشکرکشی علیه دشمن نکرد. اما هنگام قتال با اهل شام، ابتدا حضرت شروع به لشکرکشی به سمت صفین نمود. این موضوع نشان می دهد ماهیت سپاه شام، متفاوت از ماهیت اهل جمل و نهروان است. هرچند حضرت هیچ گاه آغازکننده نبرد نظامی در میدان جنگ نبود.

به علاوه، هنگامی که مردم معتقد بودند باید ابتدا با خوارج جنگید، امام فرمود: «إنّ قتال أهل الشام أهم علینا؛ نبرد با اهل شام برای ما مهم تر است.» (ابن خلدون، تاریخ، ج 2، ص 639). در حقیقت امام با استفاده از رهنمود پیامبر صلی الله علیه و آله و گفتار ایشان که فرمود: «اذا رایتم معاویه علی منبری فاقتلوه» (بلاذری، انساب الاشراف، ج 5، ص 128)،

ص: 184

قصد داشت این جرثومه فساد و نفاق را از بین ببرد تا بتواند اصلاحات اساسی خود را در جامعه پیاده کند.

همچنین امام که در روایتی از ادامه جنگ با خوارج بعد از خودش نهی فرمود (شریف رضی، نهج البلاغه، ج 1، ص 48)، در جای دیگر دستور می دهد که «با اهل شام، به همراه هر امامی بعد از من، بجنگید.» (ثقفی کوفی، الغارات، ج 2، ص 580). این موضوع بیانگر این است که جبهه خوارج، افراد مذهبی اما سفیه و نادان بودند که نبرد با آنان، بعد از امام نمی توانست، تمایز حق از باطل را نشان دهد و موجب می شد تا ظرفیت های لشکر امام به جای به کارگیری برای از بین بردن ریشه فساد و کفر، صرف قتال با نیروهایی شود که ازلحاظ نظامی، ضعیف و خطر آن ها نیز به اندازه بنی امیه برای اسلام نبود.

ما در اینجا درصدد واکاوی علل اهمیت و اولویت نبرد با اهل شام که همان جبهه نفاق و شیطان عصر حضرت و به عبارتی نهاد توسعه فساد و فتنه است، بپردازیم. ذیلاً به بررسی این موارد می پردازیم.

الف. توسعه سلطنت طلبی و استثمارگری

حضرت در بیانی چنین فرمود: «آن ها، با شما می جنگند تا پادشاهان ستمگر باشند و بندگان خدا را به بردگی بگیرند.» (همان).

این روایت شریف می رساند که جبهه شام، دارای خوی سلطنت طلبی ظالمانه و استثمارگری بود. یکی از ویژگی های اهل جمل مانند طلحه و زبیر نیز دنیاطلبی بود؛ اما امام خطر آن دو را به اندازه معاویه نمی دانست؛ زیرا کسی که طلحه و زبیر را برای جنگ با امام ترغیب و تحریک می کرد نیز معاویه بود. او بود که برای توسعه سلطنت خود، سران جمل را تحریک و از این طریق، آن ها را نیز به دنیاطلبی تشویق کرد (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 231). گزارش تاریخی زیر به خوبی نشان می دهد جنگ جمل نیز با تحریک معاویه و فریب طلحه و زبیر اتفاق افتاد. معاویه برای فریب زبیر و طلحه و

ص: 185

شوراندن آن ها علیه امام نامه ای به زبیر فرستاد و در آن نوشت که برای زبیر و طلحه از اهل شام بیعت گرفته است:

«من از مردم شام برای تو (زبیر) بیعت گرفتم و آن ها اجابت کردند. آن ها نیز جمع شدند. کوفه و بصره را دریاب، مبادا علی بن ابی طالب از تو بر این دو شهر سبقت بگیرد که پس ازاین دو، دیگر چیزی وجود ندارد. بعد از تو برای طلحه نیز بیعت گرفتم. پس برای خونخواهی عثمان قیام کنید و مردم را به سوی آن دعوت کنید... هنگامی که این نامه به زبیر سیدم خوشحال شد و طلحه را نیز آگاه کرد و هیچ کدام نسبت به خیرخواهی معاویه شک نکردند. پس از آن بود که بر مخالفت با علی جمع شدند.»

به علاوه یک گزارش تاریخی نشان می دهد چگونه حزب معاویه قصد داشت با استفاده از شخصیت عایشه، بهانه ای را برای جنگ با امام علی به دست بیاورد و این حزب، خواهان کشته شدن عایشه در جنگ جمل بود؛ زیرا در این صورت آن ها می توانستند همانند پیراهن عثمان از این موضوع علیه امام علیه تبلیغات کنند. مرحوم طبرسی این روایت را در احتجاج آورده است که «عمرو بن عاص به عایشه گفت: آرزو داشتم که تو در جنگ جمل مرده بودی. عایشه گفت: ای بی پدر برای چه؟! گفت: تو به خاطر هدف خود کشته شده و به بهشت می رفتی و من مرگ تو را بزرگ ترین رسوایی و سرزنش علیه علی قرار می دادم.» (طبرسی، احتجاج، ج 1، ص 353).

درنتیجه فتنه داخلی جمل که اولین جنگ میان مسلمین بود، در اثر تحریکات معاویه اتفاق افتاد. به عبارت دیگر، معاویه برای رسیدن به اهداف خود تلاش کرد تا از طلحه و زبیر و ایجاد اختلاف داخلی در حکومت مولا، به سلطنت خود ادامه دهد. در اینجا گزارش دیگری حاکی از آن است که امام بعد از دیدن تمرد اهل شام از پذیرفتن سهل بن حنیف، بر جنگ با معاویه مصمم شد و این نکته نشان می دهد امام قصد داشت ابتدا ریشه ظلم را از بن درآورد تا درنتیجه میوه های آن نیز نابود شوند. گزارش زیر به خوبی این مطلب را نشان

ص: 186

می دهد:

«چون سهل بن حنیف از شام (ناامید) برگشت و از همه جا خبر (تمرد) رسید. علی طلحه و زبیر را نزد خود خواند و گفت: کاری که من شما را از وقوع آن بر حذر می کردم واقع شده هر چه هم رخ داده تسویه نخواهد شد مگر با کندن ریشه آن. فتنه هم مانند آتش سوزان است هر چه بیشتر بماند بیشتر می سوزاند.» (ابن اثیر، الکامل، ج 3، ص 202).

معاویه و حکومت خودمختار

گزارش دیگری نشان می دهد معاویه برای اینکه به سلطنت خود ادامه دهد، از امام خواست تا منطقه شام را به او واگذارد و در عوض معاویه نیز امام را به عنوان خلیفه قبول کند. معاویه تصمیم داشت قلمروی خودمختار برای خود در شام تشکیل دهد و در عوض، با امام بیعت کند. امام ضمن رد این پیشنهاد، هم چنان بر مواضع خود تأکید کرد و حاضر نشد برای ادامه ظلم معاویه به او باج بدهد و به پیشنهاد مغیره برای ابقای معاویه در آغاز خلافت اشاره فرمود و افزود که حاضر نیست معاویه را برای نصرت در خلافت خود به کار بگیرد. ابن قتیبه در کتاب خود می نویسد:

«معاویه به جریر گفت: من نظری دارم.

- بگو.

- نامه ای برای علی بنویس و از او بخواه که سرزمین شام و مصر را در مقابل گرفتن مالیات به من بدهد. در موقع مرگ من نیز، آن دو سرزمین را برای کسی قرار نمی دهم. در مقابل آن بیعت با علی را قبول می کنم و او را به عنوان خلیفه می شناسم.

-هر چه خواهی بنویس.

معاویه درخواست شام و مصر را داشت تا بیعت علی بر گردن او نباشد و هر طور که می خواهد در مورد مردم این دو ناحیه رفتار کند؛ بنابراین در نامه ای برای علی نظر خود را به آگاهی وی رساند. وقتی که نامه معاویه به دست علی رسید، وی دانست که این نامه حیله ای

ص: 187

از طرف معاویه است.» در ادامه امام نیز برای جریر نوشت:

«معاویه در پی این است که بیعت من بر گردن او نباشد، وی آنچه را که دوست داشته است خواسته است. زمانی که من در مدینه بودم، مغیره بن شعبه در خصوص گماردن معاویه بر شام با من سخن گفته بود. آن موقع من این نظر را قبول نکردم، من هرگز گمراهان را به عنوان یار و یاور نخواهم گرفت. جریر، اگر معاویه با تو بیعت نکرد بازگرد (دینوری، الإمامةوالسیاسة، ج 1، ص 116-115).

گزارش های فوق همگی اشاره به همان خوی سلطنت طلبی معاویه است که می خواست برای رسیدن به منافع خود، بندگان خود را در خدمت بگیرد و در جهت رسیدن به مقاصد ظالمانه اش، از آن ها استفاده ابزاری کند و آن ها در بند استثمار بکشد. امام بر این باور بود که ابقای معاویه هرچند برای مدت کوتاه، مانند آتشی است که به تدریج فراگیر شده و ظلم آن همه جا را خواهد گرفت و باید هرچه زودتر باید جلوی توسعه ظلم و سلطنت جائرانه او گرفته شود. این ویژگی معاویه به قدری بارز بود که حتی عمر نیز از آن آگاه بود و او را «کسرای عرب» نامید. حتی معاویه بعد از صلح با امام حسن علیه السلام، هنگامی که بر منبر مسجد کوفه خطبه خواند، صریحاً اعلام کرد هدف او، جنگ برای نماز و روزه نیست، بلکه قصد دارد بر مردم پادشاهی کند. (مجلسی، بحارالانوار، ج 44، ص 49).

معاویه، عمداً مردم شام را در جهالت نگه می داشت

از موارد دیگری که نشان می دهد معاویه تلاش می کرد تا بندگان خدا را به استثمار بگیرد، ایجاد فضای غبارآلود برای فهم حقیقت بود. برای مثال، گزارش تاریخی زیر نشان می دهد معاویه تا چه حد مردم شام را در جهل نگه داشته بود که توانایی تشخیص امورات ساده را نیز نداشتند، چه رسد به تشخیص اینکه سپاه امام بر حق است یا سپاه معاویه.

«پس از ختم صفین یکی از اهل کوفه سوار بر شتر نر خود به دمشق رفت و یکی از مردم دمشق در او آویخت که این شتر ماده از من است و در صفین از من گرفته ای. دعوی

ص: 188

پیش معاویه بردند و دمشقی پنجاه شاهد آورد و همه شهادت دادند که این شتر ماده از اوست. معاویه به ضرر کوفی حکم داد و بگفت تا شتر را به دمشقی تسلیم کنند. کوفی گفت «خدایت به صلاح رهبری کند این شتر نر است و ماده نیست معاویه گفت این حکمی است که داده شده است. پس ازآنکه قوم پراکنده شدند، کس فرستادند و کوفی را احضار کرد و قیمت شتر او را پرسید و دو برابر آن را به او داد و نکوئی کرد و گفت «به علی بگو من با صد هزار نفر که شتر ماده را از نر تشخیص نمی دهند با او جنگ خواهم کرد» (مسعودی، مروج الذهب، ج 2، ص:36).

در حقیقت معاویه، شام را به بردگی فکری گرفته بود و آن قدر آن ها در جهل نگه می داشت که برخی از ایشان نمی دانستند پیامبر کیست. مسعودی از جاحظ نقل کرده که «دوستی به او گفته بود که یکی از شامیان که شنیده بود او بر محمد صلی الله علیه و سلم صلوات می فرستد، از او پرسیده بود: درباره این محمد چه میگویی آیا او خدای ماست؟» (همان، ج 2، ص 37).

علاوه بر این ها، معاویه قصد داشت یک حکومت مستقل در شام داشته باشد تا بتواند بدون نظارت حکومت مرکزی، به اعمال و رفتارهای ظالمانه خود ادامه دهد. در خلال جنگ صفین، معاویه نامه ای به امام علی فرستاد و از ایشان خواست تا شام را به او واگذارد و از ادامه جنگ پرهیز کند. امام ضمن رد جدی درخواست او، فرمود: «اگر من به خاطر ذات الهی هفتاد بار کشته شوم و باز زنده گردم از سخت کوشی برای پروردگار و پیکار با دشمنان خدا دست برندارم؛ اما اینکه دیگر بار شام را درخواست کردی، من چیزی را که دیروز از تو منع داشتم امروز نیز به تو نخواهم داد.» (نصر بن مزاحم، وقعه الصفین، ص 648).

این نامه نشان می دهد امام به هیچ وجه حاضر به مصالحه با خوی سلطنت طلبی معاویه نیست و حتی او را دشمن خدا می داند. این تعبیر برخلاف تعابیری است که برای اهل جمل

ص: 189

و نهروان از سوی امام به کار رفته است. در قسمت های دیگر درباره این موضوع بیشتر خواهیم نوشت.

اصولاً در سیاست امیرالمؤمنین، موضوعی به نام نرمش با دشمنی که قصد براندازی نظام اسلامی با رویکرد نابودی دین خدا را دارند، معنی ندارد و امام به هیچ عنوان حاضر به مدارا نمی شود و با قاطعیت رفتار می کند. برای امام مهم بود که بتواند موانعی که منجر به عدم فهم حقیقت برای بندگان خدا می شود را از بین ببرد. یقیناً جنگ با این دسته برای امام اولویت داشت؛ زیرا آن ها برخلاف اهل نهروان که در فهم حقیقت به خطا رفته بودند، آشکارا جلوی حقیقت را می گرفتند و باعث می شدند بندگان خدا نتوانند اسلام ناب را فرابگیرند.

اهل شام، دشمنان دین بودند

امام در روایاتی نورانی، هنگامی که مردم را برای نبرد صفین ترغیب می کرد به صفاتی از لشکر شام اشاره فرمود که به خوبی بیانگر این است که آن ها درصدد مبارزه با اسلام و از بین بردن قرآن و سنت رسول خدا بودند. به علاوه، روایات و قرائن دیگری وجود دارد که نشان می دهد بنی امیه، از اساس، کافر بودند و اصولاً نه تنها با امیرالمؤمنین، بلکه با اصل اسلام مشکل داشتند. ما ابتدا این روایت را بررسی و سپس آن را با صفات اهل جمل و نهروان مقایسه می کنیم.

روایات امام علی علیه السلام درباره اینکه سپاه شام (بنی امیه) دشمن دین بودند.

ابن اعثم در الفتوح آورده است که امام فرمود: «به سوی جنگ با اهل شام، انسان های کور و طاغی، حرکت کنید. حرکت کنید به سوی اولیای شیطان و دشمنان سنت و قرآن. حرکت کنید به سوی دروغ گویان گناهکار و قاتلین مهاجرین و انصار.» (الفتوح، ابن اعثم، ج 2، ص 550).

ص: 190

امام در یکی از نامه های خود که در نهج البلاغه آمده است در مورد معاویه و اعوانش فرمود: «اینان از روی حقیقت اسلام نیاوردند، اسلامشان از روی ترس بوده و کفر را در درون خود پنهان داشتند و چون یار و یاور یافتند آن را ظاهر نمودند!» (نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص 215).

امام در خلال جنگ صفین فرمود: «من نه به ایمان و نه به اسلام معاویه و اصحابش اقرار نکردم.» (همان، ص 209).

امام درباره آیه شریفه «فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ وَ مِنْهُمْ مَنْ کَفَرَ» (بقره/253)؛ فرمود: «ما کسانی هستیم که ایمان آوردیم و بنی امیه کفر ورزیدند» (همان، ص 323).

امام در جنگ صفین فرمود: «باقیمانده احزاب را بکشید، اولیای شیطان را بکشید. بکشید کسانی را که می گویند خدا و رسولش دروغ گفتند...آن ها چیزی را اظهار کردند که آن را پنهان می داشتند و می گویند [به دروغ که] خدا و رسول راست گفتند.» (نوری، مستدرک الوسائل، ج 11، ص66، نعمان مغربی، دعائم الاسلام، ج 1، ص 390-389). نکته جالب توجه در این روایت اینکه امام از سپاه شام به عنوان بقیه احزاب یاد می کند. با توجه به اینکه نبرد احزاب را یهودیان نیز پشتیبانی می کردند و کفار نیز برای جنگ با مسلمانان کمر همت بسته بودند، اشاره به باقیمانده احزاب می تواند بیانگر این مطلب باشد که لشکر معاویه نیز همانند همان کفار و یهودیانی هستند که در زمان رسول خدا به نبرد با ایشان برخاستند و اکنون تعدادی از آن ها باقی مانده اند. در روایتی دیگر نیز امام به عقیل فرمود همه عرب در برابر برادرت ایستاده اند همان طور که در برابر رسول خدا ایستادند. این تعبیر نیز می تواند به نکته فوق اشاره داشته باشد که گروه باقیمانده از کفار زمان رسول خدا که بنی امیه از ایشان بود و تنها به ظاهر اسلام آورد، امروز در برابر وصی پیامبر قد علم کرده اند.

امام علی بعد از نبرد با خوارج فرمود: «از اینجا به طرف معاویه و گروه طغیانگر او روانه

ص: 191

شوید، کسانی که کتاب خدا را در قبال اندکی پول فروختند.»(دینوری، الإمامةوالسیاسة، ج 1، ص 170). تعبیر فروختن کتاب خدا در برابر ثمن قلیل، در چند جای قرآن آمده است. یکی از این ها آیه 174 سوره بقره است که وعده عذاب به چنین افرادی داده شده است. روشن است که بدعت هایی که معاویه در دین گذاشت و در قسمت های بعد به کمی از آن ها اشاره می شود، مصداق بارزی از فروش کتاب خدا به ثمن قلیل است که برای دوام سلطنت خود چنین اقداماتی را انجام داد. نمونه دیگر آن نیز جعل روایات مختلف در مورد شأن نزول آیاتی است که در مورد امام علی نازل شده است؛ مانند آیه اشرا نفس در لیله المبیت که معاویه با پول دادن به برخی یارانش، خواست تا با جعل روایت، آیه شریفه را در شأن ابن ملجم معرفی کند.

در الغارات مرحوم ثقفی روایاتی در همین راستا وجود دارد. ازجمله امام فرمود: «من ازاین جهت جنگ [با معاویه] کردم که ترسیدم بز نری از بنی امیه روی خلافت جستن کند و با دین خدا بازی نماید.» (ثقفی کوفی، الغارات، ص 90).

امام به گروهی از هواداران معاویه که از شام برای پرسش نزد ایشان آمده بودند فرمود: «خداوند لعنت کند آن مردمانی [اهل شام و بنی امیه] را که فضائل ما را می پسندند ولی به دین ما ضربه می زنند.» (همان، ص 89).

امام در جواب آن شخص شامی درباره جنگ صفین فرمود: «من راهی نیافتم [در برابر معاویه] جز اینکه یا با او بجنگم یا اینکه به آنچه محمد آورده کافر شوم» (نصر بن مزاحم، (وقعة صفین، ص 474). این بیان نورانی یکی از جامع ترین پاسخ هایی است که کفر بنی امیه خصوصاً معاویه را ثابت می کند. هنگامی که حضرت نجنگیدن در برابر معاویه را همسان کفر به آیین اسلام می داند، به این معناست که جهاد در مقابل چنین شخصی، مانند جهاد در برابر مشرکین است که عدم امتثال به آن، به کفر نسبت به احکام الهی منجر می شود. در واقع امام، راهی جز جهاد در مقابل معاویه نمی بیند. درست مانند اینکه پیامبر

ص: 192

بعد از نصایح فراوان، راهی را جز جنگ در برابر مشرکین ندید. امام علی، چاره ای غیر از این نمی دید که به فرمایش پیامبر در مورد قتل معاویه، در زمانی که روی منبر رود، عمل کند.

امام علی علیه السلام درباره عاقبت معاویه که به مرگ جاهلیت می میرد فرمود: «پسر هند نمی میرد تا اینکه بر گردنش صلیب می آویزد.» (مجلسی، بحارالانوار، ج 41، ص 305). این مسئله نشان می دهد، معاویه اصولاً بر آیین اسلام از دنیا نرفته است.

یکی از اقدامات امام در صفین، دستور به کشتن فراریان و مجروحان سپاه شام بود. این رفتار با اهل بغی نشان می دهد امام به گونه ای که باید در برابر مشرکین بجنگد، با لشکر معاویه برخورد می کند. نوع رفتار امام، با این گروه، به وضوح بیانگر کفر سپاه بنی امیه بود که حتی امام حاضر نشد راهی را غیر از نابودی آن ها انتخاب کند. این موضوع در روایتی از امام هادی علیه السلام اشاره شده است که در بخش های بعدی خواهد آمد.

برخی قرائن تاریخی دیگر در کفر بنی امیه

ما در اینجا در مقام بیان تفصیل قرائن و شواهد تاریخی که کفر بنی امیه و معاویه را ثابت می کند، نیستیم؛ زیرا این موضوع پژوهشی مستقل را می طلبد؛ اما برای اینکه نشان دهیم، این حزب؛ حتی قبل از امیرالمؤمنین نیز بر کفر خود پایبند بودند، به مواردی اشاره می کنیم:

پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «مردی از این در وارد می شود که بر دین من نمی میرد. راوی می گوید من ایستادم و دیدم معاویه وارد شد. پیامبر فرمود آن شخص، همین است.» (بلاذری، أنساب الأشراف، ج 5، ص126).

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «معاویه در تابوتی در اسفل جهنم است.» (طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج 10، ص58).

سیدالشهدا علیه السلام در نامه ای به معاویه، فرمود: «معاویه، طرفداران تو گروه شیطان

ص: 193

هستند، گروه تو از دین بیرون رفتگان اند و گروه ستمکار و یاران شیطان رانده شده. سبحان الله، این معاویه، گویی تو از مردم مسلمان نیستی و آنان نیز از تو نیستند. گفته بودی مردم را داخل فتنه نکنم، ولی من فتنه ای بزرگ تر از امارت و حکومت تو نمی شناسم. به خدا سوگند، هیچ چیزی را برتر از جهاد با تو نمی دانم.» (دینوری، الإمامة والسیاسة، ص 202- 201). در اینجا نیز امام حسین، صراحتاً معاویه و اصحاب او را کافر اعلام می کند و اصلاً آن ها را مسلمان نمی داند. نکته دیگر اینکه سیدالشهدا نیز در اینجا، موضعی همانند پدر بزرگوارش را مبنی بر اهمیت جهاد با بنی امیه اتخاذ می کند و حکومت آن ها را بزرگ ترین خطر و فتنه برای مسلمانان می داند. به علاوه امام حسین، قصد داشت تا در صورت وجود شرایط مناسب به همان فرمایش پدرش درباره قتال با اهل شام همراه هر امام بعد از امیرالمؤمنین، عمل کند. (قاتلوا اهل الشام مع کل امام بعدی) همچنین امام در جوابی به معاویه فرمود: «به خدا قسم [اگر] شیعیان تو را بکشیم، آنان را نه کفن کنیم و نه حنوط و نه بر ایشان نماز بخوانیم و نه دفنشان کنیم.» (یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 164). نکته اخیر بیانگر این است که امام حسین علیه السلام معاویه و اصحابش را اصلا مسلمان نمی دانست و گرنه دفن مسلمان، هرچند فاسق نیز باشد باید صورت بگیرد.

ابوسفیان، پدر معاویه، در جلسه ای در خانه عثمان، بعد از اینکه خلافت به بنی امیه رسید گفت: «این گوی خلافت را مثل توپ میان خودتان بچرخانید. به آن کسی که ابوسفیان به نام او قسم می خورد! نه عذابی در کار است، نه حسابی، نه بهشتی، نه آتشی، نه بعثتی و نه قیامتی.» (مسعودی، مروج الذهب، ج 2، ص 343). این جملات، صریحاً می رساند که ابوسفیان که از بزرگان بنی امیه بود، پرده از کفر خود برمی دارد و حتی در جلسه خصوصی در خانه عثمان مطلب را به گونه ای بیان می کنند که حاضران در مجلس که از بنی امیه بودند نیز بر این مطلب واقف شوند.

در دوران خلافت عثمان، ابوسفیان از کنار قبر حضرت حمزه گذر می کرد، وقتی

ص: 194

چشمش به قبر افتاد با پایش به قبر کوبید و خطاب به حضرت حمزه چنین گفت:

«ای ابا عماره، حکومتی که ما دیروز بر سر آن با هم می جنگیدیم، چگونه امروز در دست جوانان ما، به بازی گرفته شده است.» (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 136).

در سال 43، معاویه دستور داد بر سر مزار حضرت حمزه سیدالشهدا و شهدای احد، قنات حفر کنند. وی با این کار نشان داد نه تنها با پیامبر خدا، بلکه اصولاً با بنی هاشم دشمنی دارد. در حقیقت وی با اقدام مذکور می خواست نامی از ایشان که در جنگ با کفار که بنی امیه جزو آنان بودند به شهادت رسید، باقی نماند (واقدی، المغازی، ج 1، ص 267).

معاویه در کاخ خود، پست های مهمی را به کفار مسیحی داده بود. ازجمله سرجون، مشاور وی، اخطل، شاعر دربار و ابن آثال، طبیب نصرانی.

ملاحظه می شود که هر سه پست فوق، از مناصب مهم آن زمان بودند. سرجون مشاور معاویه در موارد متعدد حکومتی به وی مشورت می داد. اخطل نیز در حقیقت فعالیت رسانه ای از طریق اشعار خود برای بنی امیه انجام می داد. در اینجا باید پرسید چرا معاویه، از افراد فوق در مناصب حکومتی که باید به دست مسلمین باشد، استفاده می کرد؟ (ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج 8، ص 152، ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 3، ص 211، بلاذری، أنساب الأشراف، ج 2، ص 489؛ ج 5، ص 397). در تاریخ آمده است، سرجون مسیحی از هم نشینان معاویه بود که حتی پیشنهاد امارت ابن زیاد بر کوفه را به یزید داد (ابن کثیر، البدایةوالنهایة، ج 8، ص 152). این نکات نشانگر این است معاویه و بنی امیه باکی از نشست و برخاست با کفار نداشتند و تلاش می کردند آن ها را بر مسلمین، برتری دهند. این اقدام معاویه، همانند استخدام کعب الاحبار در دربار عمر، بود که وی را به عنوان قصاص برگزیده و از او در موارد مختلف مشورت می گرفت. این نکات برخلاف دستورات قرآنی است که مسلمانان را از اتخاذ کفار به عنوان

ص: 195

اولیای خود نهی می کند (نساء/ 89).

ب. بدعت های معاویه

به علاوه معاویه رسماً در دین خدا بدعت هایی نهاد که نشان می دهد وی درصدد تغییر احکام دین به نفع خود است و اصولاً اعتقادی به سنت پیامبر نیز ندارد. ما در مورد خوارج می دانیم که آن ها گروهی نادان بودند که از روی جهل، مرتکب اعمال زشتی می شدند ولی متأسفانه نصایح امام و اصحابش نیز روی تعدادی از آن ها مؤثر واقع نشد و نهایتاً کار به جنگ کشید؛ اما معاویه که به ظاهر ژست یک حاکم عادل و متشرع را به خود می گرفت، بدعت هایی را در دین گذاشت و همان طور که گفتیم امام آن ها را دشمنان سنت و قرآن نامید. ازجمله بدعت های معاویه می توان به موارد زیر اشاره کرد:

حلال کردن ربا

تغییر دیه شرعی

حلال دانستن ازدواج هم زمان دو خواهر

حذف تلبیه در حج (مرادی، بدعت های بنی امیه در دین، ص 137).

در مطالب پیشین این مقاله نیز اشاره به داستان ملاقات مغیره و معاویه و قصد معاویه برای دفن نام پیامبر کردیم. در اینجا نیز امام لشکر شام را با ویژگی هایی توصیف می کند که کاملاً با اوصاف اهل جمل و نهروان متمایز است. برای امام، جنگ با افرادی که مصمم به دشمنی و از بین بردن با قرآن و سنت که اساس اسلام را تشکیل می دهند، نسبت به افرادی که فریب خورده و دارای طمع های دنیوی یا جهل هستند، اولویت دارد. اهل شام، در حقیقت بردگان معاویه بودند که به نظر می رسد منظور امام از «شیطان» در روایت فوق، معاویه باشد که دوستان خود را در شام به دور خود جمع کرده بود. در روایتی دیگر نیز امام معاویه را به شیطان تشبیه کرده که از هر چهار طرف برای فریب انسان در تلاش است (ابن اثیر، الکامل، ج 3، ص 444).

ص: 196

اما امام در هنگام توصیف اهل جمل می فرماید: «آن ها برادران ما بودند که بر ما بغی کردند.» (نعمان مغربی، شرح الأخبار فی فضائل الأئمة الأطهار، ج 1، ص 399؛ مفید، الإفصاح فی الإمامة، ج1، ص 124). در ادامه روایت فوق، حضرت گروه ناکثین را نه از اهل شرک و نه از اهل نفاق می داند. امام فرمود: «آن ها از شرک فرار کردند.» و همچنین افزودند که «آن ها منافق نیز نبودند؛ زیرا منافق جز کمی یاد خدا نمی کند.» درنتیجه مشخص می شود امام اهل جمل را از جرگه مسلمین به حساب می آورد و در نهایت بعد از جنگ، دستور می دهد تا فراریان آن ها را تعقیب نکنند و مجروحان را نیز نکشند. به علاوه فرمان عفو عمومی نیز صادر می کند که حتی مروان نیز به صورت خصوصی مورد عفو امام قرار می گیرد.

دینوری در اخبار الطوال در نحوه برخورد متفاوت امام با دشمن، بعد از جنگ جمل آورده است:

«علی- که خدا از او خشنود باد- در میان اصحاب ندا داد و فرمود: فراریان را دنبال نکنید، مجروحان را تیر خلاص نزنید، مالی را به غارت نبرید و هر کس سلاح بر زمین گذاشت، در امان است و هر که در را به روی خود ببندد در امان است. اصحاب علی در اردوگاه در میان طلا و نقره می گشتند، ولی کسی چیزی جز سلاحی را که با آن ها نبرد کرده بودند برنمی داشت یا مرکبی را که با آن جنگیده بودند. برخی اصحاب به علی گفتند: یا امیرالمؤمنین، چگونه جنگ با آن ها بر ما حلال بود اما اسیران و اموالشان بر ما حلال نیست؟ علی علیه السلام فرمود: یکتاپرستان را نمی تواند به اسیری گرفت و اموالشان را به غنیمت برد، مگر آن چیزهایی را که با آن جنگیده اند. پس آنچه را نمی دانید رها کنید و به آنچه امر می شوید عمل کنید.» (دینوری، الاخبار الطوال، ص 151).

روایت فوق، قاعده مهمی را بیان می کند که «اموال موحدین جز آنچه در جنگ به کار گرفته شده حلال نیست و نباید آن ها را به اسارت گرفت.» همین موضوع نیز در مورد

ص: 197

خوارج نهروان نیز جاری شد. درنتیجه مشخص می شود امام اهل جمل و نهروان را موحد می دانست اما چنین تعابیری را در مورد اهل صفین به کار نگرفت. در این مورد در سطور بعدی توضیح خواهیم داد.

درباره خوارج نیز، خطبه 36 نهج البلاغه گویای این حقیقت است که امام آن ها را گروهی بی عقل و نادان می داند و درباره آن ها تعبیر «سفها الاحلام» به کار برد. به علاوه در جای دیگر امام از نبرد با خوارج بعد از خودش نهی کرد و فرمود: «بعد از من خوارج را نکشید؛ زیرا کسی که طالب حق است و به خطا می رود مانند کسی نیست که باطل را می خواهد و به آن هم می رسد.» بنابراین از دیدگاه امام علی، اهل نهروان افرادی مسلمان بودند که برای رسیدن به حقیقت، دچار خطا و اشتباه شدند. درنتیجه خطر آن ها مانند اهل شام نیست. قرینه ای که حاکی از این امر است اینکه بعد از احتجاجات فراوان امام و اصحابش با خوارج پیش از آغاز جنگ نهروان، بسیاری از این گروه دست از نبرد می کشند و از خوارج جدا می شوند؛ اما سپاه شام این خصوصیت را نداشت. حتی بعد از اتمام جنگ، امام دستور می دهد باقیمانده مجروحان خوارج را نکشند و آن ها را برای مداوا وارد کوفه کنند. سپس حضرت اموالشان را جز آنچه در جنگ به کاربرده بودند، به صاحبانشان بازگرداند (ابن اثیر، الکامل، ج 3، ص 348). این نحوه برخورد حضرت با اهل جمل و نهروان نشان می دهد آن ها افرادی مسلمان بودند که در اثر تحریکات یا کج فهمی ها، دچار خطا شدند و شمشیر به روی ولی خدا کشیدند؛ بنابراین نبرد با نفاق مرکزی که به کفر نزدیک تر است نسبت به نبرد مسلمانان داخلی که دستخوش هواهای نفسانی و جهل شدند به مراتب مهم تر است. امام خطر این دو دسته را به اندازه اهل شام نمی داند و بر این نکته پافشاری می کرد که قتال با شام برای ایشان واجب تر است.

توضیحی درباره مفهوم بغی و کفر دشمنان امام علی علیه السلام

درباره مفهوم بغی، در فقه بحث شده است و ما در این نوشتار درصدد بررسی آرا

ص: 198

و نظرات فقهی در این زمینه نیستیم. به طور خلاصه، شورش علیه امام عادل که با او بیعت کرده اند با تحقق شرایطی را بغی می گویند؛ اما منظور از کفر در متون بالا، کفر مصطلح فقهی که آثاری همچون نجاست، تحریم ذبایح و ... دارند نیست. برخی فقها مانند شیخ مفید بر این باورند که محاربان با امیرالمؤمنین، جمیعاً کافر هستند؛ اما آنچه منظور وی است، کفر اعتقادی است نه کفر فقهی. به عبارت دیگر، شیخ آن ها را کافر بالتأویل می داند نه کافر از ملت اسلام. وی در کتاب الجمل آورده است: «شیعه در مورد کفر کسانی که با امیرالمؤمنین جنگ کرده اند اجماع دارند، ولی درعین حال آنان را از ملت اسلام بیرون نمی دانند؛ زیرا کفر آنان از طریق تأویل، کفر ملی است و در واقع از اسلام بیرون نرفته اند، زیرا به توحید و نبوت گواهی می دادند و برخی فرایض دینی را برپا می داشتند و بدین گونه از اسلام بیرون نبوده اند، هرچند که از ایمان بیرون و مستحق لعنت و جاودانگی در آتش می باشند.» (مفید، الجمل، ص 29). این نکته در رجز عمار نیز مشهود است که پیش از این ذکر کردیم. عمار در رجز خود، اهل صفین را کافر بالتأویل می داند؛ اما از نظر امام، اهل جمل و نهروان، از اهل قبله محسوب می شوند و لذا حضرت اجازه به غنیمت گرفتن اموال آن ها-غیر از آنچه برای جنگ آورده اند- و همچنین زنان آن ها را نمی دهد، حتی دستور به عدم تعقیب فراریان و عدم قتل مجروحان می دهد.

در اینجا روایتی از امام باقر علیه السلام وجود دارد که تمام محاربان با علی علیه السلام را کافر می داند البته نه کفر فقهی بلکه کفر اعتقادی.

عن ابی جعفر علیه السلام، أنه سئل عن الذین قاتلهم من أهل القبلة أکافرون هم؟ قال: کفروا بالاحکام وکفروا بالنعم کفرا لیس ککفر الذین دفعوا النبوة ولم یقروا بالاسلام، ولو کانوا کذلک ما حلت لنا مناکحتهم ولا ذبائحهم ولا مواریثهم (نوری، مستدرک الوسائل، ج 11، ص 66).

امام در این روایت چند نکته ارزنده را بیان می کند:

ص: 199

محاربان علیه امام که از اهل قبله هستند، کافر فقهی نیستند؛ مانند کفاری که زمان پیامبر بودند و اصلاً به اسلام ایمان نیاوردند.

امام محاربان اهل قبله علیه امام را کافر به احکام و کافر به نعمت ها معرفی کرده است. در برخی از روایات اهل بیت علیهم السلام، احکام همچون نماز و روزه به اهل بیت تأویل شده است. همچنین منظور از نعمت ها نیز

طبق روایت اهل بیت هستند. درنتیجه منظور از کفر به احکام و نعمت ها، همان کفران نعمت ولایت اهل بیت است.

امام به این نکته اشاره می کند که اگر محاربان اهل قبله، به اسلام اقرار نکنند، ازدواج با آن ها، ذبایح و مواریثشان حلال نیست.

از این نکات چند مطلب را می توان نتیجه گیری کرد:

تمام گروه های محارب با امام علی علیه السلام، به دلیل شورش علیه حضرت، کافر اعتقادی بودند. همان طور که حضرت باقر علیه السلام در روایت فوق بیان کردند. شیخ مفید نیز تمام محاربان علیه امام را کافر معرفی کرده است. در روایتی از امام باقر علیه السلام آمده است: «همانا [دشمنان] در جنگ با رسول خدا به اسلام اقرار نکرده بودند، اما در جنگ با علی، به اسلام اقرار کردند سپس آن را انکار کردند.» (کلینی، الکافی،ج8، ص 252). همان طور که گفتیم این انکار به معنای کفر اعتقادی است. هرچند در برخی از دشمنان مولا مانند بنی امیه که سردمدار آن ها معاویه بود به تعبیر امام علی، اصلاً اسلام نیز نیاورده بودند، جز اینکه فقط به ظاهر اقرار به اسلام می کردند.

اهل جمل و نهروان، هرچند به دلیل بغی علیه امام، کافر اعتقادی بودند، اما به دلیل نداشتن مرکزیت و انسجام در رهبری و عدم سازمان دهی بعد از جنگ، مورد تعقیب قرار نگرفتند و حضرت با آن ها به گونه متفاوت از اهل صفین معامله نمود.

اهل صفین، به دلیل داشتن رهبریت منسجم و امکان سازماندهی بعد از جنگ برای بغی، مورد تعقیب قرار گرفتند و امام به گونه ای با آن ها برخورد کرد که با باقیمانده سپاه کفار

ص: 200

برخورد می شود. نکته مذکور در روایت امام هادی علیه السلام نیز مورد تأکید قرار گرفته است. در بخش های بعد این روایت آورده ذکر خواهد شد.

اهل جمل و نهروان، به دلیل اعتقاد به اسلام، مسلمان تلقی می شدند و در روایات امام از آن ها به «برادران ما» تعبیر می کند (مرتضی عاملی، الامام علی و الخوارج، ص 218)، به همین دلیل امام بعد از نبرد، دستور می دهد تا اموال آن ها که در جنگ استفاده نشده بازگردانده شود و فراریان، تعقیب نگردند و حتی مجروحان نیز نباید کشته شوند.

معاویه، علاوه بر کفر اعتقادی، اصلاً به اسلام نیز ایمان نیاورده بود.

همان طور که در روایات گذشته دیدیم که امام فرمود آن ها اسلام نیاوردند. بنی امیه نیز چنین بودند که اصولاً اعتقادی به اسلام نداشتند، هرچند به ظاهر اقرار به کلمه توحید می کردند. به همین دلیل نگاه امام در جنگ، به این گروه متفاوت از ناکثین و مارقین است.

توضیحات بیشتر درباره مفاهیم بغی و احکام آن از حوصله این نوشتار خارج است و ما تنها به مقداری که برای این تحقیق لازم بود، بسنده می کنیم.

ج. آگاهی اصحاب از ماهیت سپاه شام

نکته دیگر در این راستا اینکه، حتی برخی از اصحاب امام مانند عمار نیز بر دشمن دین بودن سپاه شام واقف بودند. به عنوان مثال جناب عمار در رجزی که در جنگ صفین می خواند می گفت:

«نحن ضربناکم علی تنزیله ثم ضربناکم علی تأویله (بلاذری، أنساب الأشراف، ج 2، ص 310)؛ ما روزی برای تنزیل قرآن با شما می جنگیدیم و امروز برای تأویل قرآن می جنگیم.»

رجز مذکور به خوبی نشان می دهد، سپاه معاویه در اصل با قرآن و معارف آن، دشمنی داشتند وگرنه صرف دنیاطلبی یا جهل نسبت به ولی خدا، مشکل اساسی این گروه نبود.

در جای دیگر، چون جنگ صفین رخ داد مردی به عمار گفت: ای ابا یقظان، آیا پیامبر

ص: 201

صلی الله علیه و سلم نفرموده است: «با مردم (مشرک) بجنگید تا اسلام آرند، پس چون اسلام آوردند خون و مالشان از جانب ما در امان است»؟ گفت: چرا، ولی (اینان) اسلام نیاوردند بلکه به ظاهر تسلیم شدند و کفر را در دل خود نهان داشتند تا یاورانی بر آن یافتند (نصر بن مزاحم، وقعه الصفین، ص 292). این جمله دقیقاً همان سخن امام است که فرمود اگر بنی امیه، اعوان و انصاری بیابند علیه اسلام به کار می گیرند.

یکی دیگر از افرادی که نسبت به ماهیت سپاه شام آگاه بود و آن را نسبت به جنگ با کافران نیز مهم تر می دانست، قیس بن سعد بود. وی به امیرالمؤمنین گفت: «جهاد با آنان، از جهاد با روم و دیلم و ترکان برای ما محبوب تر است؛ زیرا در دین خدا سستی می کنند، اولیای خدا را تحقیر می کنند، هنگامی که بر یکی از اصحاب رسول خدا خشمگین می شوند، او را حبس کرده یا مضروب یا تبعید می کنند.» (ابن اعثم، الفتوح، ج 2، ص 540).

وی در زمان امام حسن علیه السلام، در نامه ای به معاویه نوشت: «تو بت و پسر بت هستی [کنایه از بت پرست بودن] که با اکراه اسلام را پذیرفتی و در آن تفرقه افکندی و از اسلام، با میل خود خارج شدی. خدا برای تو بهره ای در اسلام قرار نداده است. نه اسلام تو، قدمتی دارد و نه نفاق تو موضوع جدیدی است. همیشه دشمن خدا و پیامبر و گروهی از گروه های مشرکان بودی. تو دشمن خدا و پیامبر و بندگان مؤمن خدا هستی.» (ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص 74).

البته ناگفته نماند، هنگام قتال با اهل شام، افراد سست ایمان و منافقی همچون زیاد بن ابیه تلاش می کردند موضوع را از راه گفتگو با معاویه حل کنند. لذا این شخص نزد امام می رود و از ایشان می خواهد با معاویه مدارا کرده و از طریق دیپلماسی مذاکره، مشکل را برطرف کند (ابن اثیر، الکامل، ج 9، ص 339- 338.

امام در جواب وی فرمود:

ص: 202

«متی تجمع القلب الزکی و صارما و انفا حمیا تجتنبک المظالم؛ اگر قلب پاک و شمشیر و عزت نفس داشته ستم ها از تو برکنار می شود.»

این ماجرا قبل از قائله جمل بود و نشان می دهد امام از ابتدا قصد جنگ با معاویه را داشت اما متأسفانه فتنه جمل مدتی این موضوع را به تأخیر انداخت و همین مسئله باعث شد تا لشکر شام بتواند افرادی را که از جناح امام به سوی معاویه رفته بودند پناه دهد و در جنگ صفین علیه امام از آن ها استفاده کند.

د.اهل شام، پناهگاه دشمنان

گفتیم نفاق مرکزی با سرکردگی معاویه در شام، پایگاهی برای دشمنان امیرالمؤمنین بودند. هرگاه یکی از افرادی که می خواست از امام جدا شود، به معاویه می پیوست و او نیز برای تخریب چهره امام، آن ها را پناه می داد و حمایت می کرد. هنگامی که در جامعه اسلامی، محلی به مرکز تجمع مفسدان اقتصادی، مجرمان و خلاف کاران تبدیل شود و آن مرکز، به عنوان حامی این افراد تلقی گردد، اگر اقدامی از سوی حاکم برای از بین بردن آن صورت نگیرد، به تدریج، بذر ناامیدی در دل های شهروندان به وجود می آید. به عبارت دیگر، مردم این گمان را نسبت به حاکم پیدا می کنند که هیچ تعهدی برای مبارزه با مفاسد ندارد و هیچ اقدامی برای نابودی مراکز پناهندگی مجرمان انجام نمی دهد. شام، به عنوان منطقه تحت سیطره بنی امیه، محلی بود که مفسدان حکومت امیرالمؤمنین به آنجا پناه می بردند. این افراد بعد از اینکه جدیت امام در برخورد با مفاسد و عدم مماشات ایشان اجرای مجازات شرعی را می دیدند، به سمت معاویه پناهنده می شدند و آنجا را منطقه ای امن برای فرار از مجازات می یافتند. معاویه نیز از این فرصت استفاده کرده و برای تخریب چهره امام در اذهان عمومی، از این افراد فراری استقبال می کرد. آیا شایسته بود که امام، این پناهگاه مفسدان و بهشت مجرمان را اهمیت ندهد و برای درهم شکستن آن اقدامی نکند؟ امام با حرکت به سوی شام و در نظر گرفتن اهمیت راهبردی شکست بنی امیه، قصد داشت عدالت

ص: 203

را به معنای واقعی در جامعه زنده کند و شهروندان را همچنان امیدوار نگه دارد. ما در سطور زیر، مواردی از این دست را می آوریم که نشان دهیم چرا امام، قاطعیت خود را در مبارزه با سپاه شام، بروز می داد و حاضر به تحمل معاویه، حتی برای دو روز نیز نبود.

نجاشی شاعر عصر امام بعد از اینکه از اجرای حد شرب خمر از سوی امام، به ایشان اعتراض کرد به معاویه پیوست. وی از افرادی بود که نقش مهمی در تهییج سپاه امیرالمؤمنین در جنگ صفین علیه معاویه داشت. شعر که در آن زمان، به مثابه تریبون مهمی برای جهت دهی به افکار عمومی به حساب می آمد، ابزاری عالی برای رساندن پیام به مخاطب محسوب می شد. ازاین رو، نقش شاعرانی مانند نجاشی برای امام، بسیار برجسته بود. وی حتی در جنگ صفین، از گستاخی سرپیچی سپاه از فرمان های امام ناراحت شد و شعری را بدین مضمون سرود:

«کفی حزنا أنّا عصینا امامنا علیّا و انّ القوم طاعوا معاویه؛ این اندوه و مصیبت عظیم بر ما بس که ما از فرمان امام خود علی سر می پیچیم و آن گروه، (دشمنان ما) همگی از معاویه فرمان می برند.» (نصر بن مزاحم، وقعه الصفین، ص 621).

برای معاویه نیز وجود چنین شخصیتی که از سیاست های امام در قالب شعر حمایت می کند، آزاردهنده بود؛ اما نجاشی، بعد از اینکه در ماه مبارک رمضان، اقدام به شرب خمر کرد، امام نیز متقابلاً حد این گناه را بر وی جاری ساخت و به دلیل هتک حرمت ماه رمضان نیز، 20 ضربه تازیانه بر حد شرعی شرب خمر، افزود. نجاشی که انتظار چنین برخوردی را از امام نداشت، به سوی معاویه پناهنده شد و این بار، اشعاری را بر ضد امام علی سرود (ثقفی کوفی، الغارات، ج 2، ص 549-533). هرچند از لحاظ محاسبات دنیوی، شاید بهتر بود امام برای حفظ چنین شخصیتی که رکن رسانه سپاه امام بود، بکوشد و حد را اجرا نکند، ولی امیرالمؤمنین حاضر به کوتاهی در اجرای فرامین الهی نشده و دیانت خود را بر امور دنیوی مقدم می کرد.

ص: 204

همچنین در این راستا می توان به فرار مصقله بن هبیره، به دلیل اختلاس و نپرداختن دیونش به بیت المال به سوی معاویه اشاره کرد. امام درباره او فرمود: «این چه کاری بود، که او انجام داد؟ خداوند او را شاد نگرداند، وی کار بزرگان را انجام داد، اما مانند بردگان گریخت و مانند بدکاران خیانت کرد، اگر او در اینجا اقامت می کرد و از پرداخت مال ناتوان بود، ما زیاده از او طلب نمی کردیم، هر چه داشت می گرفتیم و بقیه را صرف نظر می کردیم.» (ثقفی کوفی، الغارات، ص 199).

یزید بن حجیه از والیان امام علی در منطقه ری بود که پس از اختلاس از خراج آن منطقه، به سمت معاویه گریخت. امام که از این مسئله مطلع شد، در حق او نفرین کرد و فرمود: «خدایا یزید بن حجیه مال مسلمانان را برداشت و فرار کرد و به گروه فاسقان پیوست، خداوندا ما را از مکر و فریب او حفظ کن و پاداش ظالمان را به او بده.» (همان، ص 283).

بسیاری دیگر از یاران امام نیز بعد از مخالفت با حضرت به شام می رفتند.

4.امر به قتل باقیمانده مجروحان و فراریان لشکر شام

امام با علم به اینکه شام، محل تجمع مجرمان فراری حکومت اسلامی است و اگر سپاه شام، زنده بمانند امید دوباره ای برای مجرمان نسبت به بازگشت به سوی معاویه فراهم است، هنگامی که نبرد صفین آغاز شد، امام دستور داد باقیمانده مجروحان سپاه معاویه را بکشند و فراریان را تعقیب کنند. این نکته می رساند امام آن ها را مسلمان نمی دانست و به شیوه رویارویی با کفار با آن ها برخورد می کرد.

در روایتی از امام هادی علیه السلام به این مطلب اشاره شده است که دلیل این کار این بود که باقیمانده سپاه شام، در صورت زنده ماندن، دوباره به معاویه ملحق می شدند.

حضرت هادی علیه السلام به یحیی به اکثم دراین باره فرمود:

«اما اینکه گفتی علی علیه السلام اهل صفین را چه در حال پیشروی و چه در حال فرار

ص: 205

می کشت و مجروحان را تیر خلاص می زد؛ ولی در روز جمل فراریان را دنبال نمی کرد و مجروحان را نمی کشت و هرکس که سلاح بر زمین می گذاشت و در خانه اش می رفت در امان بود، به این دلیل بود که امام اهل جمل (طلحه و زبیر) کشته شده بودند درنتیجه گروهی که بخواهند به آن ها مراجعه کنند نداشتند؛ بنابراین آن ها بدون اینکه قصد محاربه یا مخالفت یا دشمنی داشته باشند به منازل خود رفتند و به اینکه امام از آن ها دست بردارد راضی شدند. حکم این افراد، رفع شمشیر و خودداری از آزار آن هاست تا زمانی که علیه امام، اقدام به جمع آوری نیرو نکنند. ولی اهل صفین به سوی گروهی مراجعه می کردند که آماده بودند و امام آن ها برایشان سلاح، سپر، تیر و شمشیر می فرستاد و به آن ها عطا می داد. همچنین موقع ورود آن ها، مورد خوش آمد گویی واقع می شدند و مریضشان را برمی گرداند و مجروحانشان را مداوا می کرد...درنتیجه آن ها برای مبارزه و جنگ بازمی گرداند. پس حکم این دو گروه یکسان نیست.» (حر عاملی، وسائل الشیعة، جلد 15، ص 75).

همچنین هنگامی که خوارج از امام علت کار او مبنی بر کشتن فراریان، خلاص کردن مجروحان و قتل هر کسی که سلاح بر زمین بگذارد، پرسیدند، فرمود: «آن ها دارای خانه جنگ (دار الحرب) هستند؛ همچنین امامی دارند که مجروحانشان را مداوا و مریض هایشان را علاج می کند و برایشان سلاح و مرکب فراهم می سازد.» (مرتضی عاملی، الإسلام ومبدأ المقابلة بالمثل، ص 93). این روایت به صراحت، شام را خانه جنگ می نامد و در واقع آن منطقه به عنوان کانون فکری برای توسعه سیاست های بنی امیه علیه امام علی، تبدیل شده بود.

بنابراین تا زمانی که مرکز فساد که تأمین کننده تجهیزات و منابع مالی مخالفان حکومت اسلامی است وجود دارد، نبرد با ایشان واجب تر و مهم تر از درگیری با فتنه گران داخلی است. امام با توجه به همین نکته بود که قتال با اهل شام را دارای اولویت می دانست و معتقد بود قبل از جنگ با خوارج نیز ابتدا باید اهل شام را سرکوب کرد. اگر اهل شام حذف

ص: 206

می شدند، دیگر فتنه گران و مفسدان اقتصادی و سایر مجرمان در داخل حکومت امیرالمؤمنین، جایگاهی برای مراجعه و در امان ماندن نداشتند. تا زمانی که چنین پایگاهی در شام وجود داشته باشد، قطعاً امام نمی توانست از پس مبارزه با فساد و اصلاحات زیربنایی برآید؛ زیرا هر روز به دلیل تحریکات معاویه، آشوب ها و اغتشاشات دیگری در اقصی نقاط حکومت اسلامی روی می داد. معاویه با پناه دادن به این افراد و حمایت از آن ها، از ظرفیت های آنان علیه امام استفاده می کرد؛ مانند اینکه بعد از جنگ جمل، مروان، سعید بن عاص و ولید بن عقبه به سوی معاویه گریختند و در جنگ صفین علیه امام نبرد می کردند.

ه-. پشتیبانی فتنه های داخلی توسط اهل شام

اشاره

گفتیم که معاویه با ایجاد فتنه های داخلی و حمایت از مخالفان امیرالمؤمنین، می کوشید امام را سرگرم نبردهای داخلی و کشمکش های درونی جامعه کند تا از این طریق، نبرد با بنی امیه در شام را به تعویق اندازد. او که می دانست امام در این نبرد جدیت دارد و هرگز از مواضع خود علیه بنی امیه کوتاه نمی آید، با پشتیبانی از حرکت های شورشی و ایجاد جنگ های فیزیکی و روانی، تلاش می کرد تا امام را در اذهان عمومی به چهره ای ناتوان در اداره حکومت، بدل کند. به علاوه با این اقدامات، توان نیروهای امام را نیز می گرفت و از این طریق، آن ها را برای نبرد با شام خسته می کرد.

یک.فتنه ابن حضرمی در بصره

از فتنه هایی که معاویه بعد از صفین برای آشوب و اغتشاش در قلمروی حکومت مولا، به راه انداخت، فتنه ابن حضرمی در بصره بود. این ماجرا در الغارات مرحوم ثقفی به تفصیل آمده است. بعد از جنگ صفین، معاویه با استفاده از بستر مناسب شهر بصره که تمایلات عثمانی داشتند، سعی می کرد این منطقه را از تحت حاکمیت امام خارج کند و از آن ها برای به زدن نظم داخلی حکومت مولا، بهره ببرد. در نهایت، او با اعزام شخصی به نام «عبدالله

ص: 207

بن حضرمی» به سمت بصره، تصمیم گرفت فتنه جدیدی را خلق کند. او ضمن شوراندن مردم بصره برای خونخواهی نسبت به خون عثمان، از آن ها خواست با معاویه همراهی کنند. ابن حضرمی بعد از ورود به بصره، با تحریک مردم، تلاش کرد تا بر شهر مسلط شود. امام بعد از آگاهی از این موضوع، نماینده خود به نام «اعین بن ضبیعه» را برای آرام کردن اوضاع به بصره فرستاد، اما طرفداران ابن حضرمی، او را به شهادت رساندند. امام که از این مطلب، باخبر شد، این بار، «جاریه بن قدامه» را به سوی بصره اعزام کرد. جاریه بن قدامه بعد از محاصره ابن حضرمی و یارانش، دستور داد تسلیم شوند؛ اما جز تعدادی از یاران او تسلیم نشدند. نهایتاً ابن قدامه دستور داد خانه را بسوزانند. در نهایت با کشته شدن ابن حضرمی این قائله به پایان رسید و منجر شد تا بار دیگر این شهر، دستخوش فتنه هایی شود که از تحریکات معاویه ناشی می شد.

دو. تلاش معاویه برای به هم زدن نظم داخلی کوفه

اشاره

یکی از شیوه های پلید معاویه برای راه اندازی آشوب، شایعه پراکنی بود. وی از این شیوه حتی در زمان جنگ با امام حسن علیه السلام نیز بهره برد. وی با آگاهی از اینکه کوفه، مرکز خلافت مولا و محل تجمع شیعیان وی است تلاش کرد تا از این روش، برای برهم زدن جو روانی و آرامش آن منطقه بهره ببرد. در حقیقت، او از جنگ روانی برای دور کردن یاران امام از اطراف ایشان می کوشید. مسعودی در مروج الذهب می نویسد:

«معاویه گروهی را به سوی کوفه فرستاد تا در میان مردم شایعه کنند که او مرده است. این موضوع در میان مردم شایع شد تا به امام علی رسید. ایشان بر بالای منبر رفت و فرمود: درباره مرگ معاویه زیاد سخن گفتید. به خدا قسم او نمرده و نمی میرد تا آنچه زیر قدم های من است مالک شود.» (مسعودی، مروج الذهب، ج 2، ص 418). همچنین امام به پیش بینی برخی حوادث آینده و خبر شهادت خودش، پرداخت؛ اما بعد از این سخنرانی، مسعودی ادامه می دهد: «بسیاری از اهل کوفه برای معاویه نامه نوشتند و از او درخواست

ص: 208

امان کردند.» (همان).

سه. ارتباط منافقین با سپاه شام

یکی دیگر از مشکلات امام در مبارزه با دشمنان، وجود عناصر منافق در میان لشکر ایشان و ارتباطات پنهانی آنان با معاویه بود. همین موضوع سبب می شد امام در مسئله جهاد با بنی امیه و سپاه شام، قاطع تر عمل کند. این موضوع تنها در زمان امام علی نمود نداشت بلکه حتی در زمان امام حسن در هنگام نبرد با معاویه به خوبی بروز کرد و منافقان سپاه ایشان تصمیم داشتند در برابر پول، امام حسن را به معاویه تسلیم کنند.

ازجمله افرادی که نقش مهی در برهم خوردن معادلات نظامی امام در برابر معاویه داشت، اشعث بن قیس بود. وی مدتی، والی آذربایجان بود و پس از اینکه امام او را از این منصب عزل فرمود، کینه امام را به دل گرفت. در مروج الذهب مسعودی آمده است که: «اشعث بن قیس را که از طرف عثمان حاکم آذربایجان و ارمنیه بود عزل کرد و نیز جریر بن عبدالله بجلی را که از طرف عثمان حاکم همدان بود عزل کرد. اشعث به سبب همین عزل و اینکه هنگام بازگشت علی درباره دخالت در اموال آنجا با او سخن داشته بود کینه او را بدل داشت.» خباثت و نفاق اشعث بن قیس تا حدی بود که حتی ابوبکر در لحظات پایانی عمر گفت: «ای کاش وقتی که اشعث بن قیس را اسیر کردم، او را می کشتم زیرا شنیده بودم هیچ شری نیست مگر این که وی آن را یاری دهد.» (دینوری، الإمامةوالسیاسة، ج 1، ص 36). به علاوه وی از کسانی بود که در موارد متعدد کارشکنی هایی را در حکومت امام علی انجام داد و به دفعات تلاش کرد تا امام نتواند بر لشکر معاویه چیره شود.

ازجمله اقدامات اشعث، کارشکنی در نبرد با معاویه در زمان جنگ صفین است. ابن قتیبه آورده است که وی با عده ای اهل یمن، بعد از پیشنهاد حکمیت از سوی لشکر شام، پیش امام علی آمدند و گفتند آنچه را که سپاه شام در مورد حکمیت می گویند بپذیرد. او به امام چنین گفت: «در آن صورت مردم انصاف را در مورد تو رعایت می کنند. به خدا

ص: 209

سوگند، اگر از آنان قبول نکنی کسی همراه تو باقی نمی ماند؛ و تیر و سنگی همراه تو نخواهیم انداخت و در هیچ جایگاهی همراه تو نخواهیم بود.» (دینوری، الإمامةوالسیاسة، ج 1، ص 147).

مورد فوق نشانگر تلاش اشعث برای تحمیل حکمیت بر امام است که نهایتاً نیز موفق شد برای رسیدن به خواسته های سیاسی خود، فردی از اهل یمن، یعنی ابوموسی اشعری را برای مذاکرات انتخاب کند. به علاوه نشان می دهد اشعث تا چه اندازه نیرو و توان نظامی در اختیار داشته که می توانسته از این طریق و برای رسیدن به اهداف خود، امام را تحت فشار سیاسی قرار دهد. این مسئله ثابت می کند افرادی مانند اشعث، می کوشیدند به نحوی پیروزی در جنگ صفین به نفع امام نباشد. وی تلاش کرد حتی امام در مسئله حکمیت نیز شکست بخورد؛ زیرا او بود که با معرفی ابوموسی اشعری به جای ابن عباس و استدلال به اینکه ابوبکر و عمر ابوموسی را تأیید کرده اند، مهره ای ضعیف را به مذاکره با حیله گری همچون عمروعاص فرستاد و در نهایت منجر به شکست امام در حکمیت گردید. وجود چنین افرادی مانند اشعث و زید بن حصین و مسعر بن فدکی در لشکر امام، علاوه بر تضعیف روحیه جهادی یاران حضرت، موجب می شد معاویه و سپاه شام بتواند برای فرار از شکست، فرصت بخرد و تا می تواند از رویارویی نظامی با سپاه امام بگریزد؛ موضوعی که منافقینی چون اشعث، سردمدار آن بودند. همین افراد بودند که صریحاً به امام گفتند ما به جز ابوموسی به شخص دیگری رضایت نمی دهیم (طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج 6، ص2566). و همین امر موجب شد امام نتواند سیاست خود مبنی بر قتال با اهل شام و کفر مرکزی را در همان صفین به سرانجام خود برساند.

از دیگر جلوه های نفاق اشعث، دستور به محو لقب «امیرالمؤمنین» از کنار نام علی علیه السلام در متن حکمیت است. او بعد از اینکه عمروعاص گفت ما علی را به عنوان امیر نمی شناسیم، به احنف بن قیس گفت تا لقب امیرالمؤمنین را از متن قرارداد حذف کند.

ص: 210

ملاحظه می شود که تمام تلاش اشعث بر این بود که هرچه زودتر قائله صفین پایان پذیرد تا امام نتواند به پیروزی نهایی دست پیدا کند. نکته جالب اینکه اشعث از افرادی است که نزد معاویه رفت و تا پیشنهاد وی مبنی بر حکمیت را شنید به معاویه گفت که حق همین است (ابن خلدون، تاریخ، ج 1، ص 624- 623). حتی او حاضر نشد دستور امام برای انتخاب اشتر به عنوان نماینده لشکر حضرت را بپذیرد و با اصرار فراوان، ابوموسی را ترجیح داد.

موردی دیگر از تلاش های اشعث برای تضعیف سپاه امام در برابر لشکر شام، هنگامی بود که حضرت بعد از غلبه بر خوارج، قصد عزیمت به سوی معاویه و نبرد با بنی امیه را داشت. در اینجا اشعث شروع به کارشکنی کرد و مانند بلندگویی برای مخالفان جنگ، سعی داشت تا یاران امام را از اطراف ایشان پراکنده کند. ابن خلدون در تاریخ خود آورده است که «سپاهیان علی اظهار خستگی نمودند و گفتند جراحات تیر و نیزه دارند. ازاین رو خواستند به کوفه بازگردند تا برای نبرد با شامیان نیرومندتر باشند. کسی که از جانب آن ها سخن می گفت اشعث بن قیس بود. علی نپذیرفت و به راه خود ادامه داد تا به نخیله رسید» (همان، ج 1، ص 631). در یک گزارش تاریخی دیگر آمده است: «گروهی از یاران آن حضرت که اشعث بن قیس هم میان ایشان بود برخاستند و گفتند ای امیر مؤمنان تیرهای ما تمام شده است و شمشیرهای ما کند شده است و سرنیزه های ما کند و خراب شده است ما را به شهر خودمان برگردان که با بهترین ساز و برگ و ابزار جنگ آماده شویم.» (دینوری، اخبار الطوال، ص 211). در همه این موارد، نام اشعث به عنوان مخالف نبرد با سپاه شام، می درخشد. در مورد دیگری که در کتاب امامت و سیاست آمده، نقل شده که بعد از دستور امام برای حرکت به وی معاویه بعد از جنگ نهروان، اشعث برخاست و گفت «آیا آن طور که عثمان عمل می کرد تو نیز چنان می کنی؟ علی گفت: وای بر تو، آن طور که عثمان عمل می کرد؟ به خدا پناه می برم از شر آنچه می گویی. به خدا سوگند آن طور که عثمان عمل می کرد بر آن حجتی نداشت. چطور ممکن است من همچون او عمل کنم درحالی که از

ص: 211

طرف پروردگارم صاحب دلیل روشنی هستم و حق با من است. مردم عراق، به خدا سوگند، مردم شام بر شما مسلط خواهند شد (دینوری، الإمامةوالسیاسة، ج 1، ص 172).

این گزارش به خوبی نشان می دهد اشعث تا چه حدی برای عدم درگیری امام با سپاه معاویه می کوشید. نکته مهم این است که وی، حتی سیره امام را نیز قبول نداشته و از ایشان می خواهد مانند عثمان عمل کند. در جای دیگری نیز گفتیم که وی ابوموسی را به استناد اینکه عمر و ابوبکر او را تأیید کرده اند به عنوان حکم معرفی کرد. از همین موارد مشخص می شود، وی نه تنها از شیعیان نبود و علیرغم اینکه به ظاهر خود را پیرو امام نشان می داد، تمام تلاشش بر این بود تا سیره خلفا را در نبرد احیا کند؛ اما جالب اینکه وی از امام می خواهد مانند عثمان عمل کند. سؤالی که مطرح می شود این است که مگر عثمان چه سیره ای را پیش می گرفت که حضرت علی نیز باید همان را اجرا می کرد؟ آیا منظور اشعث این بود که امام نیز باید مانند عثمان، افرادی را بدون ضابطه و تنها بر اساس رابطه، به امارت بگمارد و به آن ها مقام و منصب بدهد؟ یا اینکه باید مانند عثمان بدون ضابطه از بیت المال، مبالغ هنگفتی را بدهد تا افراد را از این طریق راضی نگه دارد؟ آیا اشعث می خواست به این صورت و بدون هیچ چارچوبی، از امام پول بگیرد و انتظار داشت که امام نیز مانند عثمان به او چنین مبالغی را بپردازد؟ اگر اشعث، علمدار مخالفت و تضعیف روحیه سپاه امام با شام نمی شد، چه بسا با هزیمت سپاه معاویه، اسلام برای همیشه از شر چنین جرثومه ای خلاص می گشت.

نهایتاً باید گفت اشعث پس از تمام کارشکنی ها به منظور جلوگیری از غلبه امام بر لشکر معاویه، ابن ملجم را برای ترور امام علی، در خانه خود پناه داد. او ضمن تحریک او برای قتل امام، خواست تا هرچه سریع تر برای از میان برداشتن حضرت اقدام کند (یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 138؛ بن اعثم کوفی، الفتوح، ج 2،ص 749).

وجود چنین افرادی در سپاه امام که نقش کلیدی نیز داشتند، باعث می شد حضرت

ص: 212

نتواند سیاست های نظامی خود را به درستی اجرا کند. تا زمانی که معاویه باقی بود، ارتباط منافقین سپاه امام همچون اشعث با آن ها باعث می شد کانون شامی به عنوان مأمنی برای این افراد تلقی شود و هر بار که امام می خواست ضربه نهایی را به معاویه بزند، برای جلوگیری از این امر، به کارشکنی و تضعیف سپاه می پرداختند. درنتیجه از بین بردن سپاه شام برای حذف پناهگاه منافقین، برای امام ضرورت داشت. درباره نقش اشعث در حکومت امام علی، نکات دیگری نیز وجود دارد که مجال دیگری برای نگارش می طلبد.

و.استعانت از کفار برای غلبه بر بلاد مسلمین

در بیانی دیگر، امام علی یکی از علل مبارزه و اولویت قتال با اهل شام را یاری خواستن از کفار علیه مسلمین و درنتیجه سقوط بلاد مهم آن ها یعنی حجاز و عراق می داند. ایشان فرمود: «اگر آن ها بر شما غلبه یابند، از روم بر ضد ما، یاری می گیرند و در این صورت نه حجاز و نه عراقی باقی می ماند.» (ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج 2، ص 543-539).

درنتیجه مبارزه با حزبی که در صورت پیروزی از کفار برای غلبه بر مسلمانان کمک می گیرند، از نظر امام علی اولویت دارد. نکته اخیر تأکید می کند که سپاه شام اصولاً به کفر نزدیک تر بودند تا به اسلام؛ زیرا چگونه مسلمان می تواند برای سقوط بلاد مسلمین با کفار تبانی و توطئه کند؟ به علاوه، این موضوع نشان می دهد معاویه در صورت فراهم بودن شرایط، برای اجرای سیاست «دفنا دفنا» و از بین بردن نام پیامبر مصمم است و همان طور که به مغیره گفته بود تا این کار را نکند از پای نمی نشیند. قرآن کریم در آیه 109 سوره بقره نیز به این نکته اشاره کرده است که اهل کتاب آرزو دارند تا شما را از دینتان بازگردانند. درنتیجه یاری گرفتن معاویه از کفار روم، چیزی جز میل باطنی وی برای بازگرداندن مردم از اسلام به کمک اهل کتاب نبود. همین موضوع نیز تأکید دیگری بر کفر معاویه است که آرزو داشت به یاری اهل کتاب بر مسلمین غلبه یابد و شهرهای اسلامی را فتح کند. سیاست امام بر این استوار بود تا هرچه سریع تر، مرکز همکاری با کفار را که قصد براندازی

ص: 213

و نابودی سرزمین های مسلمانان را دارند، در هم بشکند. ازاین رو بود که فرمود قتال با اهل شام برای ما مهم تر است.

همچنین امام در روایت فوق، به سقوط قطعی حجاز و عراق در صورت غلبه بنی امیه اشاره می کند؛ دو سرزمینی که مهم ترین شهرهای آن زمان بودند که بیشترین اصحاب رسول خدا در آنجا زندگی می کردند؛ اما متأسفانه، سستی یاران حضرت سبب شد، معاویه بتواند با راه اندازی آشوب ها در این دو شهر مهم اسلامی، نظام حاکمیتی امیرالمؤمنین را با چالش مواجه کند و از این طریق، ابتکار عمل از دست امام برای نبرد با سپاه شام گرفته شود. حضرت علی علیه السلام، پس از دیدن رخوت در اصحاب خود و سرزنش آنان، به کوفه بازگشت و هر از گاهی آن ها را به اهمیت جهاد با معاویه آگاه می کرد، اما مع الأسف، تمرد از دستورهای حضرت، موجب شد تا معاویه به آسانی بتواند به تجدیدقوا بپردازد.

نتیجه

امام علی علیه السلام بعد از رسیدن به حکومت، با اموری مواجه شد که حتی در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز سابقه نداشت. این بار امام با گروهی از دشمنان روبه رو شد که با لباس مسلمانان ظاهر گشتند و متفاوت از کفار عصر نبوی بودند. امام در برخورد با سه گروه از دشمنان خود یعنی ناکثین، قاسطین و مارقین شیوه یکسانی را در پیش نگرفت. ازنظر حضرت، از بین بردن سپاه بنی امیه که معاویه در رأس آن بود، اولویت اصلی و راهبردی برای امام محسوب می شد. امام در نبرد با این گروه، رفتاری را داشت که با محاربان سپاه کفر باید در پیش گرفت. حضرت دستور می داد تا حتی فراریان آن ها را تعقیب و مجروحان را تیر خلاص بزنند. ولی حضرت در هنگام نبرد با اهل جمل و اهل بصره، امر به عدم تعقیب یا عدم قتل فراریان و مجروحان نمود. برخلاف اینکه امام از جبهه صفین به عنوان کفار یاد می کند اما درباره اهل جمل و نهروان، تعبیر «برادران ما» را به کار می برد. از دلایل مهمی که حضرت برای اولویت قتال با اهل شام داشت، می توان به تلاش

ص: 214

معاویه برای گسترش سلطنت طلبی، پشتیبانی از فتنه گران و تحریک مخالفان به برپایی جنجال و آشوب، سعی گسترده بنی امیه برای نابودی اصل دین و یاری گرفتن از کافران در جهت تخریب اسلام اشاره کرد. به علاوه، حضرت در تمام طول خلافت خود، اصحاب خود را مکرر به نبرد با اهل شام فرامی خواند و حتی دستور داد بعد از ایشان نیز با اهل شام قتال کنند؛ اما وجود عناصر منافق و دنیاطلب و سستی یاران حضرت، باعث می شد این نبرد به تعویق بیفتد و معاویه بتواند برای تجهیز نیرو از فرصت استفاده کند.

ص: 215

منابع

قرآن کریم، ترجمه محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم: انتشارات المصطفی، 1388ش.

نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتی، قم، نشر مشهور، چاپ اول، 1379 ش.

1. ابن اثیر، عز الدین أبو الحسن علی بن ابی الکرم، الکامل فی التاریخ، بیروت، دار صادر - دار بیروت، 1385.

2. ابن اثیر، عز الدین أبو الحسن علی بن ابی الکرم، کامل تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ترجمه ابو القاسم حالت و عباس خلیلی، تهران، مؤسسه مطبوعاتی علمی، 1371 ش.

3. ابن اعثم الکوفی، أبو محمد أحمد، الفتوح، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالأضواء، ط الأولی، 1411/1991.

4. ابن اعثم الکوفی، أبو محمد أحمد، ترجمه الفتوح، ترجمه مستوفی هروی، تحقیق: غلامرضا طباطبائی مجد، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، 1372 ش.

5. ابن حیون، نعمان بن محمد مغربی، دعائم الاسلام و ذکر الحلال و الحرام و القضایا و الاحکام عن اهل بیت رسول الله|، قم، موسسه آل البیت لاحیاء التراث، 1383 ق.

6. ابن خلدون، عبد الرحمن بن محمد، ترجمه تاریخ ابن خلدون، عبد المحمد آیتی، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، چ اول، 1363 ش.

7. ابن خلدون، عبد الرحمن بن محمد، دیوان المبتدأ و الخبر فی تاریخ العرب و البربر و من عاصرهم من ذوی الشأن الأکبر، تحقیق خلیل شحادة، بیروت، دار الفکر، ط الثانیة، 1408/1988.

8. ابن قتیبة الدینوری، أبو محمد عبد الله بن مسلم، الإمامة و السیاسة المعروف بتاریخ الخلفاء، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالأضواء، ط الأولی، 1410/1990.

9. ابن قتیبة الدینوری، أبو محمد عبد الله بن مسلم، امامت و سیاست (تاریخ خلفاء)، ترجمه سید ناصر طباطبایی، تهران، ققنوس، 1380 ش.

10. ابن کثیر الدمشقی، أبو الفداء اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایة، بیروت، دار الفکر، 1407/ 1986.

11. ابو الفرج الأصفهانی، علی بن الحسین، مقاتل الطالبیین، تحقیق سید احمد صقر، بیروت، دار المعرفة، بی تا.

ص: 216

12. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج،5 تحقیق احسان عباس، بیروت، جمعیة المستشرقین الألمانیة، 1979/1400.

13. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج 2، تحقیق: محمد باقر المحمودی، بیروت، مؤسسة الأعلمی للمطبوعات، ط الأولی، 1974/1394.

14. ثقفی کوفی، ابو اسحاق ابراهیم بن محمد، الغارات، تحقیق جلال الدین حسینی ارموی، تهران، انجمن آثار ملی، 1353 ش.

15. ثقفی کوفی، ابو اسحاق ابراهیم بن محمد، ترجمه الغارات و شرح حال اعلام آن، عزیز الله عطاردی، انتشارات عطارد، 1373 ش.

16. دینوری، ابو حنیفه احمد بن داود، الأخبار الطوال، تحقیق عبد المنعم عامر مراجعه جمال الدین شیال، قم، منشورات الرضی، 1368 ش.

17. دینوری، ابو حنیفه احمد بن داود، الأخبار الطوال، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، تهران، نشر نی، چ چهارم، 1371 ش.

18. طبری، أبو جعفر محمد بن جریر، تاریخ الأمم و الملوک، تحقیق محمد أبو الفضل ابراهیم، بیروت، دار التراث، ط الثانیة، 1387/1967.

19. طبری، أبو جعفر محمد بن جریر، ترجمه تاریخ طبری، ابو القاسم پاینده، تهران، اساطیر، 1375 ش.

20. مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار الجامعه لدرراخبار ائمة الاطهار، تهران، دارالکتب الإسلامیة، 1384 ق.

21. محمد بن سعد بن منیع، الطبقات الکبری، تحقیق محمد عبد القادر عطا، بیروت، دار الکتب العلمیة، ط الأولی، 1410/1990.

22. محمد بن سعد کاتب واقدی، ترجمه طبقات، محمود مهدوی دامغانی، تهران، انتشارات فرهنگ و اندیشه، 1374 ش.

23. مرادی، خدارحم، بدعت های بنی امیه در دین، تهران، نشر مشعر، 1394 ش.

24. مرتضی عاملی، سید جعفر، الإسلام ومبدأ المقابلة بالمثل، نجف، المرکز الإسلامی للدراسات، الطبعة الثانیة، 1430 ق.

25. مرتضی عاملی، سید جعفر، امام علی و خوارج، ترجمه محمد سپهری، سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، 1385.

ص: 217

26. مسعودی، أبو الحسن علی بن الحسین بن علی، ترجمه مروج الذهب، ابو القاسم پاینده، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، چ پنجم، 1374 ش.

27. مسعودی، أبو الحسن علی بن الحسین بن علی، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقیق اسعد داغر، قم، دار الهجرة، چ دوم، 1409.

28. مفید، محمد بن نعمان، الجمل و النُّصره لسید العتره فی حرب البصره، محقق علی میر شریفی، قم، مرکز النشر التابع لمکتب الاعلام الاسلامی، 1371 ش.

29. نصر بن مزاحم المنقری، وقعة صفین، تحقیق عبد السلام محمد هارون، قاهره، المؤسسة العربیة الحدیثة، الطبعة الثانیة، 1382.

30. نوری، حسین بن محمد تقی، مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، بیروت، موسسه آل البیت لاحیاء التراث، 1408 ق.

31. واقدی، محمد بن عمر، المغازی، تحقیق مارسدن جونس، بیروت، مؤسسة الأعلمی، ط الثالثة، 1409/1989.

32. یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب ابن واضح یعقوبی، ترجمه تاریخ یعقوبی، محمد ابراهیم آیتی، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، چ ششم، 1371 ش.

33. یعقوبی، احمد بن أبی یعقوب بن جعفر بن وهب واضح الکاتب العباسی، تاریخ الیعقوبی، بیروت، دار صادر، بی تا.

ص: 218

ناکثین، قاسطین و مارقین؛ بر اساس متن نهج البلاغه و اسناد روایی فریقین

اشاره

مینا احمدیان(1)، حسین محدث زاده(2)

ص: 219


1- . کارشناسی ارشد ادبیات دانشگاه تهران؛ alimohadeszadeh1378@gmail.com
2- . کارشناسی ارشد مهندسی صنایع دانشگاه انگلستان؛ alimohadeszadeh1378@gmail.com

ص: 220

چکیده

مقاله حاضر به تشکیل گروه های ناکثین، قاسطین و مارقین در عصر خلافت امیرالمؤمنین(ع) می پردازد و این که چه شرایطی باعث شد تا در میان امت اسلامی این گروه ها پدید آیند. نگارندگان در مقاله حاضر به بررسی این گروه ها در متن نهج البلاغه و متون روایی اهل سنت و نقش آنها در تضعیف قوای حکومتی علی(ع) پرداخته اند؛ هم چنین در این مقاله هدف، معرفی علی(ع) به عنوان نخستین خلیفه جهان اسلام است که مجبور به جنگ با مسلمانان منحرف در عقیده می شود و احکام مبارزه با اهل بغی را به تاریخ می آموزد. سؤال این است که این فرقه ها چرا به وجود آمدند و چرا بعد از پیامبر در روزگار سه خلیفه ماقبل علی(ع) نبودند.

کلیدواژه ها: امام علی(ع)، نهج البلاغه، ناکثین، قاسطین، مارقین.

مقدمه

امیرالمؤمنین(ع) پس از واقعه قتل عثمان با حضور فراوان مردمی روبه رو شد که خواستار بیعت با او برای خلافت بودند و حضرت را با این که روی گردان از پذیرش بود، به اجبار به قبول بیعت واداشتند. حضرت درباره روز بیعت می فرماید: «فَمَا رَاعَنِی إِلَّا وَ النَّاسُ کَعُرْفِ الضَّبُعِ إِلَیَّ یَنْثَالُونَ عَلَیَّ مِنْ کُلِّ جَانِبٍ حَتَّی لَقَدْ وُطِئَ الْحَسَنَانِ وَ شُقَّ عِطْفَایَ مُجْتَمِعِینَ حَوْلِی کَرَبِیضَةِ الْغَنَمِ؛ در روز بیعت فراوانی مردم چون یال های پرپشت کفتار بود. از هرطرف مرا احاطه کردند، تا آن که نزدیک بود حسن و حسین(ع) لگدمال گردند و ردای من از دو طرف پاره شد. مردم چون گله های انبوه گوسفند مرا در میان گرفتند (شریف

ص: 221

رضی، نهج البلاغه، خطبه شقشقیه).

حال سؤال این جاست مردمی که مشتاقانه بعد از قتل عثمان به علی(ع) رو آوردند، چگونه شد که بسیاری از اینان از علی(ع) جدا شدند و عَلَم مخالفت برداشتند و در پیشبرد اهداف الهی او سدّ ساختند، به طوری که علی(ع) در عبور از این سدّها یارانی چون عمار یاسر و مالک اشتر را از دست داد. ابن ابی الحدید معتزلی که خود به شرح نهج البلاغه پرداخته و نکات بسیار دقیقی را اشاره کرده است، به نقل از ابی مخنف به موضوع بیعت همگانی مردم با علی(ع) می پردازد و می نویسد: «هجوم همگانی مردم برای بیعت با علی(ع) به قدری شدید بود که نزدیک بود عده ای زیر دست و پا له شوند یا از بین بروند. ازاین رو حضرت وقتی هجوم افراد را دید، پیشنهاد داد مردم به مسجد بروند و در فضای وسیعی در برابر همگان با او بیعت کنند، تا هم همه مردم شاهد جریان باشند و هم این که کسی صدمه نبیند» (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج4، ص8).

مقاله حاضر بر آن است تا ماهیت هرکدام از این سه گروه را به طور جداگانه بررسی نماید و برای چنین هدفی هیچ مأخذی بهتر از نهج البلاغه نمی توانست راهگشا باشد. اگرچه پیش از این مؤلفان دیگری به طور پراکنده به این موضوعات پرداخته اند، اما در مقاله حاضر قصد نگارندگان معرفی اهل بغی براساس متن نهج البلاغه و متون روایی اهل سنت بود تا شیعه. برای این که این اتهام برداشته شود که شیعه جانب دارانه به موضوع نگریسته، متون روایی اهل سنت اساس کار قرار گرفت.

پیشینه

در زمینه جنگ های امام علی(ع) کتاب ها و مقالات و آثار متعددی به نگارش درآمده است که به بخشی از آن اشاره می شود:

1. آشنایی با جنگ های پیامبر(ص) و امام علی(ع)، آیت اللهی، سیدمهدی، تهران: جهان آرا، 1394ش.

ص: 222

2. وقعة صفین، ابن مزاحم منقری، به کوشش: عبدالسلام محمد هارون، قاهره، 1382ق.

استراتژی نظامی امام علی(ع)، محمد بستان، ترجمه: حسن علی اکبری، تهران: سازمان تحقیقات خودکفائی نیروی مقاومت بسیج، 1378ش.

4. امام علی(ع) در برابر قاسطین، ناکثین و مارقین، درس هایی از مکتب اسلام، تیر 1362، سال 23 - شماره 4 (4 صفحه – از ص 38 تا 41).

5. قاسطین، مارقین، ناکثین، قنوات، عبدالرحیم، مجله: کتاب ماه دین، آبان 1379 - شماره 37 (4 صفحه – از ص 44 تا 47).

6. جنگ نهروان ره آورد شوم سیاست قرآن بر نیزه، سبحانی تبریزی، جعفر، مجله: درس هایی از مکتب اسلام، آبان 1366، سال 27 - شماره 6 (8 صفحه – از ص 19 تا 26).

7. نقدی بر آمار تلفات جنگ های امام علی(ع) (جمل، صفین، نهروان)، صادقی، مصطفی، مجله: تاریخ اسلام، پاییز 1380، شماره 7 ISC (34 صفحه، از ص 49-82).

ناکثین یا پیمان شکنان

امیرالمؤمنین(ع) پس از پذیرش زمامداری که شرح آن در مقدمه گذشت، در دوران کوتاه خلافت بر امت اسلامی، با تشکل هایی از جامعه مسلمین روبه رو شد که هرکدام با موضع گیری خاص و با تغییر شِعار در مقابل او ایستادند و تمام نیروی حضرت و یارانش صرف مبارزه با این گروه ها شد. نخستین گروه مخالف از بیعت کنندگان، ناکثین (پیمان شکنان) بودند، به سرکردگی عایشه، طلحه و زبیر. طلحه و زبیر که از پیشگامان بیعت با علی(ع) بودند (بلاذری، انساب الاشراف، ج5، ص560؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج4، ص8)، وقتی مواضع امام را در رابطه با خلافت و حکومت دیدند، عهد و پیمان شکستند؛ ازاین رو، به فرموده خودِ علی(ع) ناکثین نام گرفتند. امام(ع) درباره عملکرد

ص: 223

این گروه می فرماید: «فَلَمّا نَهَضتُ بِالأَمرِ نَکَثَت طائِفَةٌ ومَرَقَت اُخری وقَسَطَ آخَرونَ ...» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه شقشقیه).

این گروه با عهدشکنی، نخستین جنگ را در دوره خلافت علی(ع) برپا کردند؛ جنگی که در آن دو گروه مقابل به ظاهر مسلمان بودند. ناکثین به بهانه خون خواهی عثمان و به فتنه انگیزی عایشه، به دور او جمع شدند و چون عایشه به هنگام جنگ برهودجی بر روی شتری به رنگ خاکستری سوار شده بود، این جنگ در تاریخ به جمل شهرت یافت (شیخ مفید، الجمل، ص181). از مشخصات این شتر پوشیده شدنش با جوشن و سپر بود و ازاین رو آن را عسکر می نامیدند (همان). در اطراف شترِ عایشه، طایفه ازد قرار گرفته بودند و کعب بن سور ازدیِ قاضی مهار این شتر را در دست داشت و به اطرافیانش می گفت: ای ازدی ها این مادر شماست که بر شتر سوار است، این هم نماز شماست و هم روزه شما و آن ها را ترغیب به پیروی می کرد (ابن اعثم، ج2، ص479-480؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج1، ص255؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج2، ص343-344). اهالی جمل «یاران شتر» با شوریدن بر امام زمان و خلیفه برحق رسول الله(ص) برای همیشه خود را در تاریخ بدنام کردند. اینان مصداق این آیه از قرآن بودند که به زیان خود قدم برداشتند: (فَمَنْ نَکَثَ فَإِنَّمَا یَنْکُثُ عَلَی نَفْسِهِ) (فتح/10). امیرالمؤمنین(ع) در رابطه با بدعهدی این گروه می فرماید: «فَأَقْبَلْتُمْ إِلَیَّ إِقْبَالَ الْعُوذِ الْمَطَافِیلِ عَلَی أَوْلَادِهَا، تَقُولُونَ الْبَیْعَةَ الْبَیْعَةَ، قَبَضْتُ کَفِّی فَبَسَطْتُمُوهَا وَ [نَازَعْتُکُمْ] نَازَعَتْکُمْ یَدِی فَجَاذَبْتُمُوهَا»(1) (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 137).

سپس در حق طلحه و زبیر که بدعهدی کردند و مردم را بر او شوراندند و در حق امام خود ستم رواداشتند، به درگاه خداوند شکایت می کند: «اللَّهُمَّ إِنَّهُمَا قَطَعَانِی وَ ظَلَمَانِی وَ

ص: 224


1- 1. برای گرفتن بیعت به من هجوم آوردید، همانند ماده شتری که به سوی کره خود می شتابد و پی درپی می گفتید: بیعت. بیعت. دستم را می بستم، آن را باز می کردید. آن را واپس می بردم، به سوی خود می کشیدید.

نَکَثَا بَیْعَتِی وَ أَلَّبَا النَّاسَ عَلَیَّ، فَاحْلُلْ مَا عَقَدَا وَ لَا تُحْکِمْ لَهُمَا مَا أَبْرَمَا وَ أَرِهِمَا الْمَسَاءَةَ فِیمَا أَمَّلَا وَ عَمِلَا؛ وَ لَقَدِ اسْتَثَبْتُهُمَا قَبْلَ الْقِتَالِ وَ اسْتَأْنَیْتُ بِهِمَا أَمَامَ الْوِقَاعِ، فَغَمَطَا النِّعْمَةَ وَ رَدَّا الْعَافِیَةَ.»(1) (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه137).

حال این سؤال مطرح است که طلحه و زبیر که خود پیشگام بیعت با علی(ع) بودند (نک: ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج4، ص8)، چرا بیعت شکستند؟ نگاهی به گذشته این دو فرد، پاسخ این بدعهدی است. طلحه و زبیر به جهت روابطی که با عثمان داشتند، به ثروت فراوانی رسیده بودند. طلحه در شورای شش نفره عمر به عثمان رأی داده بود (ابن قتیبه، الامامة والسیاسة، ج1، ص30) و از قِبَل عثمان به طلای فراوانی دست یافته بود، به طوری که وقتی عثمان تلاش او را در به قتل رساندنش دید، او را نفرین کرد (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج9، ص35). زبیر نیز بنابه نقل تاریخ جایگاه ویژه ای نزد عثمان داشت و او را در میان صحابه موجود برترین می دانست (نک: بخاری، صحیح بخاری، ج5، ص21، ح3717). اما حبّ خلافت چنان هر دو را گرفته بود که در قتل عثمان شرکت کردند؛ زیرا فکر می کردند با حذف عثمان، خلافت به یکی از آن دو خواهد رسید. طلحه به اعتبار عموزاده بودن با ابوبکر، رؤیای خلافت در سر داشت و زبیر به جهت اعتباری که در میان قریشیان داشت، هوای خلافت در سر می پروراند؛ ازاین رو، این دو در روزهای پایان خلافت عثمان، با بذل و بخشش اموال سعی بر جلب قلوب قریشیان داشتند؛ اما وقتی عثمان را به قتل رساندند و با ازدحام مردم برای بیعت با علی روبه رو شدند؛ با علی(ع) بیعت کردند (نک: ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج11، ص9). طلحه و زبیر با بیعت با علی(ع) چشم طمع به کوفه و بصره دوخته بودند و این دو شهر موقعیت خاصی در

ص: 225


1- 2. بارخدایا این دو پیوند خود با من بریدند و در حق من ستم کردند و بیعت مرا گسستند. و مردم را بر من شوراندند. خدایا هر گره ای را که بسته اند، بگشاو هرآن چه تابیده اند، سست نما و آرزوهایشان را که برای آن تلاش می کنند، برباد ده. پیش از آن که جنگ را شروع کنند، از آنان خواستم بر عهد و پیمان خود که شکسته اند، بازگردند و درنگ نمایند. اما آن ها نعمتی را که بدیشان ارزانی داشته بودم، خوار شمردند و دست رد بر سینه عافیت زدند.

بین ممالک اسلامی داشت و در آن روز مرکز حکومت همه قلمرو شرقی خلافت از ارمنستان و ایران تا دربند قفقاز و حدود آسیای مرکزی و مرزهای هندوستان را شامل می شد. از آن جاکه معاویه بر قلمرو غربی خلافت تکیه زده بود و عملا شامات از زیر نفوذ مدینه خارج شده بود، حضرت امیر صلاح نمی دید در چنان اوضاع آشفته ای، قلمرو شرقی را به این دو فرد بسپارد (نک: پاینده، علی ابرمرد تاریخ، ص67). علی(ع) به خوبی این دو فرد را می شناخت و از نیات آن دو باخبر بود؛ ازاین رو، وقتی برخی از مشاورانش به او پیشنهاد دادند برای راضی نگهداشتن طلحه و زبیر آنها را به حکومت این دو شهر منصوب کند، سر باز زد و فرمود: به خدا سوگند در آن صورت، فساد هم چون کرمی در همه جا رخنه می کند و از همه جانب عرصه گیتی بر من تنگ می شود (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج11، ص16).

در چنین شرایطی معاویه نیز دست از تلاش برای براندازی خلافت امیر(ع) برنمی دارد؛ او مدام به سران فتنه جمل نامه نگاری می کند و طلحه و زبیر را برای تصدی خلافت تحریک و دلگرم می کند. معاویه در این نامه ها خود و شامیان را حامی اهالی جمل معرفی می کرد و به آن ها تأکید می کرد که آشکارا مطالبه خون عثمان را بکنید و مردم را به این کار فراخوانید تا خداوند شما را پیروز گرداند (نک: شیخ مفید، الجمل، 144؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج1، ص310). طلحه و زبیر با این گونه فریب ها نقض عهد کردند و در کشاکش جنگ و پایان خط، متوجه نیرنگ معاویه شدند؛ وقتی که آن ها را از آمدن به شام و تحت حمایت بودن منع کرده بود. سخنان عایشه خطاب به مردم مکه برای خروج علیه علی(ع) با وعده کمک شامیان، در راستای همین حمایت های انجام نشده معاویه بود (طبری، تاریخ طبری، ج4، ص450). در واقع معاویه با سخنانش آن ها را فریفت و به میانه میدان کشاند، اما حمایتی نکرد، شاید او می خواست بدین گونه رقبای خود را از میان بردارد؛ ضمن این که اوضاع را به ضرر علی(ع) به آشوب کشانده بود. ابن ابی الحدید (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج6، ص215-216) می نویسد:

ص: 226

«وقتی خبر قتل عثمان به عایشه رسید، عایشه یقین داشت طلحه به خلافت خواهد رسید، ازاین رو در غیاب طلحه با بیانات مختلفی نسبت به او اظهار احساسات می نمود و می گفت: خدا عثمان را از رحمتش دور کند که گناهش موجب کشتن او شد؛ اما وقتی خبر بیعت مردم با علی(ع) را از زبان عبیدبن امّ کلاب شنید، گفت: کاش آسمان بر زمین می آمد و چنین خبری را نمی شنیدم. به خدا قسم که عثمان را به ظلم کشتند و خون او را بی گناه ریختند. به خدا قسم یک روز از عمر عثمان از تمام عمر علی بهتر بود و واعثماناه سر داد و خونخواه عثمان شد (نک: بلاذری، انساب الاشراف، ج2، ص218-217). عبید در جواب عایشه می گوید: مگر تو نمی گفتی امروز در روی زمین هیچ کس نزد خدا از علی بن ابی طالب گرامی تر نیست؟ اکنون چرا او را دشمن می داری؟ مگر تو نبودی که مردم را به کشتن عثمان تحریک می کردی که این پیر کفتار را بکشید؟ عایشه گفت: عثمان توبه کرد و از گناهان پاک شد، اما شما او را کشتید، به خدا قسم تقاص خون او را خواهم گرفت و در این کار آرام نخواهم نشست و از میانه راه به سمت مکه بازگشت (ابن اعثم، الفتوح، ص398؛ طبری، تاریخ طبری، ج4، ص458-459؛ شیخ مفید، الجمل، ص162؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج6، ص215؛ ابن قتیبه، الامامة والسیاسة، ص51).

عایشه در مکه عَلَم خون خواهی را برداشت و نخستین کسی که با او بیعت کرد، عبدالله بن عامر حضرمی، عامل عثمان در بصره و حلیف بنی امیه، بود که امیرالمؤمنین(ع) او را از حکومت برکنار کرده بود (طبری، تاریخ طبری، ج4، ص449-450).

وقتی خبر خون خواهی عایشه به گوش طلحه و زبیر رسید و وقتی مطلع شدند که کارگزاران عثمان از قبیل: عبدالله بن عامر حاکم بصره، مروان بن حکم، یعلی بن منیه و عبدالله بن ابی ربیعه حاکمان یمن و صنعا، مغیرةبن شعبه، ولیدبن عقبه و سعیدبن عاص اموال بیت المال را برداشته اند و به مکه گریخته اند (همو، ج4، ص450-452؛ شیخ مفید، الجمل، ص88-89)، نزد علی(ع) آمدند و از ایشان به بهانه عمره اجازه خواستند.

ص: 227

علی(ع) فرمود: شما قصد عمره ندارید، بلکه آهنگ فتنه دارید و بصره را می خواهید؛ ولی آن دو انکار کردند و سوگندهای سنگین خوردند که جز برای عمره به مکه نمی روند، اما هنگامی که امام را ترک کردند، حضرت خطاب به ابن عباس گفت: به خدا سوگند، این دو هدفی جز فتنه انگیزی ندارند و گویی می بینمشان که به مکه می روند تا درباره جنگ با من اقدام کنند و به زودی این دو مرد در کار من اخلال می کنند و تباهی به بار می آورند و خون پیروان مرا می ریزند (همان). ابن عباس می گوید: گفتم پس چرا آن ها را در بند نمی کنی، وقتی نیتشان را می دانی؟ حضرت فرمود: من آغازگر ستم نیستم و کسی را به جرمی که هنوز مرتکب نشده، دستگیر نمی کنم. من به آن دو اجازه دادم و می دانم چه خواهند کرد. سوگند به خدا که هردو کشته می شوند و گمانشان باطل است و به آرزوی خود نخواهند رسید (همان) و آن دو خون خواهی کسی را می کنند که خود خونش را ریخته اند: «وَ إِنَّهُمْ لَیَطْلُبُونَ حَقّاً هُمْ تَرَکُوهُ وَ دَماً هُمْ سَفَکُوهُ» (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج9، ص33).

جنگ جمل نخستین جنگ مسلمانان با مسلمانان در تاریخ اسلام است. این جنگ به تنهایی بیانگر این مطلب است که رسالت رسول الله(ص) پس از بیست و پنج سال غصب خلافت، از مسیر اصلی منحرف شد و ولی خدا باید آن را به مسیر اصلی هدایت کند. پیامبر(ص) در همین زمینه به علی(ع) فرموده بود: «تُقَاتِل یَا عَلِی عَلَی تَأوِیلِ القُرآنِ کَمَا قَاتَلتُ عَلَی تَنزِیلِهِ؛ ای علی تو برای تأویل قرآن می جنگی، همان گونه که من برای تنزیلش جنگیدم (شیخ مفید، الجمل، ص35). حال باید دید در جامعه اسلامی چه پیش آمده که باید علی(ع) برای تأویل بجنگد؟ خانه نشینی ولایت در این بیست و پنج سال بعد از پیامبر(ص) موجب شده که اختلاف و چنددستگی در بین امت اسلامی حاصل شود و ثروت های بیکرانی که از قِبل لشکرکشی ها به ایران و روم به دست آمده، جامعه اسلامی را مردمانی طماع و مال پرست ساخته است و امیرالمؤمنین(ع) به چنین جامعه به هم ریخته ای باید سامان بدهد. ازاین رو حضرت پس از بیعت با مردم، در خطبه ای گزارشی از اقدامات

ص: 228

خود به عنوان رهبر جامعه مسلمین می دهد و می فرماید: «وَ اللَّهِ لَوْ وَجَدْتُهُ قَدْ تُزُوِّجَ بِهِ النِّسَاءُ وَ مُلِکَ بِهِ الْإِمَاءُ لَرَدَدْتُهُ فَإِنَّ فِی الْعَدْلِ سَعَةً وَ مَنْ ضَاقَ عَلَیْهِ الْعَدْلُ فَالْجَوْرُ عَلَیْهِ أَضْیَقُ»(1)

(شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 15). عدالتی که حضرت در جامعه عثمانی می خواهد برقرار کند، هزینه سنگینی دارد که آن هم حاصل نمی شود، مگر به شمشیر کشیدن بر روی گروه هایی که از قِبَلِ عثمان پروار شده اند و حالا در مقابل علی ایستاده اند. قرآن به مسلمانان در رابطه با اهل بغی چنین حکم می کند: (وَإِنْ طَائِفَتَانِ مِنَ المُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُمَا فَإِنْ بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَی الأُخْرَی فَقَاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی حَتَّی تَفِیءَ إِلَی أَمْرِ اللهِ)(2)

(حجرات/9). حال دوران خلافت علی دوران مبارزه با اهل بغی است. شافعی در رابطه با جنگ مولا با اهالی جمل می گوید: «لَولا عَلِیّ لَمَا عُرِفَ شَیءٌ مِن أَحکَامِ أَهلِ البَغی»(3)

(ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج9، ص331).

حضرت وقتی به مردم درباره اجرای عدالت علویش بیانیه می دهد، هشدار می دهد که در اجرای عدالت، هیچ تسامحی در کار نیست و چشمانش را بر روی هیچ جرمی نخواهد بست: «أَلَا وَ إِن بَلِیَّتَکُمْ قَدْ عَادَتْ کَهَیْئَتِهَا یَوْمَ بَعَثَ اللَّهُ نبیکم(ص) وَ الَّذِی بَعَثَهُ بِالْحَقِّ لَتُبَلْبَلُنَّ بَلْبَلَةً وَ لَتُغَرْبَلُنَّ غَرْبَلَةً وَ لَتُسَاطُنَّ سَوْطَ الْقِدْرِ حَتَّی یَعُودَ أَسْفَلُکُمْ أَعْلَاکُمْ وَ أَعْلَاکُمْ أَسْفَلَکُمْ وَ لَیَسْبِقَنَّ سَابِقُونَ کَانُوا قَصَّرُوا وَ لَیُقْصِرَنَّ سَبَّاقُونَ کَانُوا سَبَقُوا»(4)

(شریف رضی،

ص: 229


1- 4. به خدا سوگند اگر چیزی را که عثمان بخشیده، نزد کسی یابم، آن را به صاحبش برمی گردانم؛ هرچند آن را کابین زنان کرده باشند، یا بهای کنیزکان. که در دادگری گشایش است و آن که از دادگری به تنگ آید، از ستمی که بر او می رود، بیشتر آزار بیند.
2- 5. اگر دو گروه از مؤمنان با یکدیگر به جنگ برخاستند، میانشان آشتی افکنید. و اگر یک گروه بر دیگری تعدی کرد، با آن که تعدی کرده، بجنگید تا به فرمان خدا بازگردد.
3- 6. اگر عملکرد علی نبود، از احکام مبارزه با شورشیان و متجاوزان چیزی دانسته نمی شد.
4- 7. آگاه باشید که بار دیگر همانند روزگاری که خداوند پیامبرتان را مبعوث کرد، در معرض آزمایش قرار گرفته اید. سوگند به کسی که محمد(ص) را به حق فرستاد، در غربال آزمایش به هم درآمیخته می شوید تا صالح و فاسد از هم جدا گردد. یا همانند دانه هایی که در دیگ می ریزند تا به جوش آید، زیر و زبر شوید؛ پس پست ترین شما بالاترین شما شود و بالاترینتان پست ترین. آنان که سابقه ای در اسلام داشتند و تاکنون منزوی بودند، بر سرکار می آیند و آن ها که به ناحق پیشی گرفتند، عقب زده خواهند شد.

نهج البلاغه، خطبه 16).

رفتار امیرالمؤمنین(ع) در تقسیم بیت المال به صورت یکسان بین مهاجرین و انصار، سرخ و سیاه موجبات نارضایتی را فراهم کرد، ازاین رو فرصت طلبان بهانه برای مخالفت خود پیدا کردند و پیمان شکنی کرده و دیگران را نیز به مخالفت فراخواندند و علم خون خواهی عثمان را برای ایجاد تفرقه در امت مسلمان برافراشتند (نک: ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج7، ص37-39).

امیرالمؤمنین(ع) درباره مردم بصره که بصره را پایگاه جمل ساخته اند، و نیز طلحه و زبیر، به افشاگری می پردازد و رفتارهای ناکثین و خودمحوریشان را چنین برمی شمارد: «کُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا یَرْجُو اَلْأَمْرَ لَهُ وَ یَعْطِفُهُ عَلَیْهِ دُونَ صَاحِبِهِ لاَ یَمُتَّانِ إِلَی اَللَّهِ بِحَبْلٍ وَ لاَ یَمُدَّانِ إِلَیْهِ بِسَبَبٍ . کُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا حَامِلُ ضَبٍّ لِصَاحِبِهِ وَ عَمَّا قَلِیلٍ یُکْشَفُ قِنَاعُهُ بِهِ! وَ اَللَّهِ لَئِنْ أَصَابُوا اَلَّذِی یُرِیدُونَ لَیَنْتَزِعَنَّ هَذَا نَفْسَ هَذَا وَ لَیَأْتِیَنَّ هَذَا عَلَی هَذَا»(1)

(شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 148).

سپس امام ندای «هَل مِن نَاصِرٍ یَنصُرُنِی» سرمی دهد و برای مقابله با سرکشی و طغیان این جماعت پیمان شکسته از مؤمنان مدد می جوید: «قَدْ قَامَتِ اَلْفِئَةُ اَلْبَاغِیَةُ فَأَیْنَ اَلْمُحْتَسِبُونَ ! فَقَدْ سُنَّتْ لَهُمُ اَلسُّنَنُ وَ قُدِّمَ لَهُمُ اَلْخَبَرُ وَ لِکُلِّ ضَلَّةٍ عِلَّةٌ وَ لِکُلِّ نَاکِثٍ شُبْهَةٌ وَ

ص: 230


1- 8. هریک از آن دو فرمانروایی را برای خود آرزو می کند نه برای دوستش و آن را به سوی خود می کشد. این دو میان خود و خدا راهی نگشوده اند و پیوندی برقرار نکرده اند. هریک کینه دیگری را در دل می پروراند و به زودی نقاب از چهره هایشان باز خواهند گشود. به خدا سوگند اگر به آن چه می خواهند دست یابند، هریک جان آن دیگری را بگیرد و تباه و نابودش سازد.

اَللَّهِ لاَ أَکُونُ کَمُسْتَمِعِ اَللَّدْمِ یَسْمَعُ اَلنَّاعِیَ وَ یَحْضُرُ اَلْبَاکِیَ ثُمَّ لاَ یَعْتَبِرُ!»(1) (همان).

پیامبر(ص) درباره این گروه ستمگر به علی(ع) فرموده بود: «یَا عَلِیُّ سَتُقَاتِلُکَ الفِئَةُ البَاغِیَةُ وَ أَنتَ عَلَی الحَقِّ، فَمَن لَم یَنصُرُکَ یَومَئِذٍ فَلَیسَ مِنِّی»(2) (متقی هندی، کنزالعمال، ج11، ص613).

امیرالمؤمنین(ع) برای مقابله با ناکثین که در حملات خون بار، بر بصره حاکم شده بودند، به بسیج نظامی کوفه نیاز داشت، ازاین رو نامه های متعدد به ابوموسی اشعری حاکم کوفه نگاشت تا مردم را برای همراهی و همکاری بسیج کند؛ اما ابوموسی کارشکنی می کرد و توجهی به خواسته امام نداشت و مردم را از پیوستن به امیر بازمی داشت؛ ازاین رو حضرت او را از امارت کوفه عزل کرد. حضرت برای فراخواندن مردم کوفه، امام حسن(ع) و عمار یاسر را راهی کوفه کرد. این دو بر مسجد کوفه وارد شدند و نامه امام را خواندند (نک: شیخ مفید، الجمل، ص131). طبری می نویسد که امام حسن و عمار به مردم کوفه گفتند: ای مردم امیرالمؤمنین(ع) می گوید: «قَد خَرجتُ مَخرَجی هَذا ظالماً أو مَظلوماً و أَنّی أَذکرُ اللهَ رجلاً رَعَی حَقَّ اللهِ إلاّ نَفَرٌ فإنْ کنتُ مظلوماً أعَانَنی و إنْ کنتُ ظالماً أخذ» (طبری، تاریخ طبری، ج3، ص512-513؛ نک: ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج14، ص10-11).

عمار یاسر از جمله صحابه ای است که درباره کارزار امیرالمؤمنین(ع) با ناکثین شهادت می دهد و می گوید: شهادت می دهم که رسول خدا(ص) علی(ع) را به مبارزه با ناکثین امر فرمود و نام برخی از آنان را برای علی برشمرد (سیدعلی خان، الدرجات الرفیعة

ص: 231


1- 9. اکنون پیمان شکنان طغیان کرده اند. کجایند آنانی که تنها برای پاداش خداوندی می جنگیدند؟ به راستی که راه های رستگاری پیش پایشان گشوده است؛ چنان که پیش از این به آن خبر داده شده اند. برای هر گمراهی سببی می آورند و برای هر پیمان شکنی شبهه ای می تراشند. به خدا سوگند من آن کسی نیستم که بانگ بر سر و سینه زدن عزاداران و آواز فرشته مرگ را بشنود و عبرت نگیرد.
2- 10. یا علی به زودی گروه ستمگری با تو می جنگد، درحالی که تو بر حق هستی؛ پس هرکه در آن روز تو را یاری نکند، از من نیست.

فی طبقات الشیعة، ص266).

امام(ع) در فراز دیگری در بخشی از خطبه 172 درباره زشتی عمل ناکثین و حلال بودن خون آن ها این گونه می فرماید: «فَخَرَجُوا یَجُرُّونَ حُرْمَهَ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله)کَمَا تُجَرُّ الْأَمَهُ عِنْدَ شِرَائِهَا مُتَوَجِّهِینَ بِهَا إِلَی الْبَصْرَهِ فَحَبَسَا نِسَاءَهُمَا فِی بُیُوتِهِمَا وَ أَبْرَزَا حَبِیسَ رَسُولِ اللَّهِ(ص) لَهُمَا وَ لِغَیْرِهِمَا فِی جَیْشٍ مَا مِنْهُمْ رَجُلٌ إِلَّا وَ قَدْ أَعْطَانِی الطَّاعَهَ وَ سَمَحَ لِی بِالْبَیْعَهِ طَائِعاً غَیْرَ مُکْرَهٍ فَقَدِمُوا عَلَی عَامِلِی بِهَا وَ خُزَّانِ بَیْتِ مَالِ الْمُسْلِمِینَ وَ غَیْرِهِمْ مِنْ أَهْلِهَا فَقَتَلُوا طَائِفَهً صَبْراً وَ طَائِفَهً غَدْراً فَوَاللَّهِ لَوْ لَمْ یُصِیبُوا مِنَ الْمُسْلِمِینَ إِلَّا رَجُلًا وَاحِداً مُعْتَمِدِینَ لِقَتْلِهِ بِلَا جُرْمٍ جَرَّهُ لَحَلَّ لِی قَتْلُ ذَلِکَ الْجَیْشِ کُلِّهِ إِذْ حَضَرُوهُ فَلَمْ یُنْکِرُوا وَ لَمْ یَدْفَعُوا عَنْهُ بِلِسَانٍ وَ لَا بِیَدٍ دَعْ مَا أَنَّهُمْ قَدْ قَتَلُوا مِنَ الْمُسْلِمِینَ مِثْلَ الْعِدَّهِ الَّتِی دَخَلُوا بِهَا عَلَیْهِمْ».(1)

هم چنین در نامه ای خطاب به عثمان بن حنیف می نویسد: «فَإِنَّ البُغاةَ عاهَدُوا اللّهَ ثُمَّ نَکَثوا وتَوَجَّهوا إلی مِصرِکَ، وساقَهُمُ الشَّیطانُ لِطَلَبِ ما لا یَرضَی اللّهُ بِهِ، وَاللّهُ أشَدُّ بَأسا وأَشَدُّ تَنکیلاً. فَإِذا قَدِموا عَلَیکَ فَادعُهُم إلَی الطّاعَةِ وَالرُّجوعِ إلَی الوَفاءِ بِالعَهدِ وَالمیثاقِ الَّذی فَارَقونا عَلَیهِ، فَإِن أجابوا فَأَحسِن جِوارَهُم ما داموا عِندَکَ، وإن أبَوا إلَا التَّمَسُّکَ بِحَبلِ النَّکثِ وَالخِلافِ فَناجِزهُمُ القِتالَ حَتّی یَحکُمَ اللّهُ بَینَکَ وبیَنَهُم وهُوَ خَیرُ الحاکِمین»(2)

ص: 232


1- 11. آن ها بر من خروج کردند و همسر رسول الله(ص) را به همراه خود می کشیدند، چونان کنیزی که به بازار برده فروشان می برند، او را به بصره بردند، درحالی که آن دو همسران خود را پشت پرده نگاه داشتند. اما پرده نشین حرم پیامبر(ص) را در برابر دیدگان خود و دیگران قرار دادند. لشگری را گرد آوردند که همه آن ها به اطاعت من گردن نهاده، و بدون اکراه و با رضایت کامل با من بیعت کرده بودند. پس از ورود به بصره به فرماندار من و نگهبانان بیت المال مسلمین و به مردم حمله کردند و گروهی از آنان را در حبس یا اسارت کشتند و گروهی دیگر را به غدر و نیرنگ از پای درآوردند. به خدا سوگند حتی اگر یک تن از مسلمانان را به عمد و بی هیچ جرمی کشته بودند، کشتار همه آن ها برای من حلال بود؛ زیرا همه آن ها در کشتن آن فرد حضور داشتند و کشتن او را انکار نکردند. و از مظلوم با دست و زبان یاری نکردند، چه رسد به این که ناکثین به تعداد لشکریان خود از مردم بی دفاع بصره قتل عام کرده اند.
2- 12. همانا سرکشان، با خدا پیمان بستند، سپس آن را گسستند و آهنگ شهر تو (بصره) دارند و شیطان ایشان را در جست وجوی چیزی که خداوند بر آن راضی نیست، کشانده است و خداوند نیرومندتر و سخت عقوبت تر است. چون نزد تو رسیدند، نخست ایشان را به اطاعت و بازگشت به وفاداری نسبت به عهد و میثاقی که بستند و با آن از ما جدا شدند، فراخوان؛ اگر پذیرفتند تا هنگامی که نزد تو باشند، با ایشان خوش رفتاری کن و اگر چیزی را جز دست یازیدن به ریسمان پیمان گسلی و ستیزه گری نپذیرفتند، با آنان جنگ کن تا خداوند میان تو و ایشان حکم کند و او بهترین حکم کنندگان است. 13. اینان (ناکثین) بر کارگزاران و خزانه داران بیت المال مسلمانان که تحت فرمان من بودند، و بر مردم شهری که تمامی آن ها بر اطاعت من، و وفاداری در بیعت با من وحدت داشتند، هجوم آوردند؛ آنان را از هم پراکندند و به زیان من، در میانشان اختلاف افکندند و بر شیعیان من تاختند. گروهی را با نیرنگ کشتند و گروهی دست بر شمشیر فشرده، با دشمن جنگیدند تا صادقانه خدا را ملاقات کنند.

(ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج9، ص212-213).

حضرت پس از پیروزی در بصره، در افشای خیانت ناکثین می فرماید: «فَقَدِمُوا عَلَی عُمَّالِی وَ خُزَّانِ بَیْتِ [مَالِ] الْمُسْلِمِینَ الَّذِی فِی یَدَیَّ وَ عَلَی أَهْلِ مِصْرٍ، کُلُّهُمْ فِی طَاعَتِی وَ عَلَی بَیْعَتِی، فَشَتَّتُوا کَلِمَتَهُمْ وَ أَفْسَدُوا عَلَیَّ جَمَاعَتَهُمْ وَ وَثَبُوا عَلَی شِیعَتِی، فَقَتَلُوا طَائفَةً منْهُمْ غَدْراً وَ [طَائفَةً] طَائفَةٌ عَضُّوا عَلَی أَسْیَافِهِمْ، فَضَارَبُوا بِهَا حَتَّی لَقُوا اللَّهَ صَادِقِینَ.»(1)

(شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 218).

شرایطی که ناکثین بر بصره و کوفه و دیگر شهرها در ابتدای خلافت حضرت حاکم کردند، و وقتی که صرف جمل شد، فرصت کافی به معاویه اصلی ترین دشمن ولایت داد تا برای رویارویی با امیرالمؤمنین(ع) نیروهای خود را بسیج کند. حضرت در روزهایی که آماده برای مقابله با امویان بود، درگیر جمل شد و جمل مقدمه ای شد بر صفین و نهروان و نهایتا شهادت علی(ع).

پیداشدن فرقه های ناکثین و قاسطین و مارقین در بدنه امپراطوری اسلام و آثاری که برجا گذاشتند، به قدری اهمیت داشت که امیرالمؤمنین(ع) همواره می فرمود: پیامبر با من عهد کرده و امر کرده که با سه گروه ناکثین، قاسطین و مارقین جنگ کنم (اسکافی، المعیار

ص: 233


1-

والموازنة، ص36-37؛ نیز بنگرید: ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج1، ص201).

قاسطین، به تعبیر قرآن هیزم های جهنم

حزب دیگر قاسطین یا ستم گران که به سرکردگی معاویه بر امیرالمؤمنین(ع) شوریدند. قرآن (جن/15) درباره ستمگران تعبیر به هیزم جهنم می کند: (وَأَمَّا القَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَبًا). این گروه شامل طُلَقا و برخی از فراریان از جنگ جمل، ناراضیان و عاملان عثمان بودند که برکنار شده بودند و با پول های هنگفتی که از بیت المال دزدیده بودند، از بیم عقاب علی(ع) به معاویه پیوستند. قاسطین بر تعصب قومی پافشاری داشتند و امام کسانی از آن ها را در جنگ ها و نبردها در صف کفر و شرک کشته بود. امیرالمؤمنین(ع) این گروه را اهل بغی می خواند: «ألاَ وَ قَد أَمَرَنِیَ اللّهُ بِقِتَالِ أَهلِ البَغیِ وَ النَکّثِ وَ الفَسَادِ فِی الأَرضِ» (نک: شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 192). و در فراز دیگری آن ها را قاسط یا فاسق می نامد: «فَلَمَّا نَهَضْتُ بِالْأَمْرِ نَکَثَتْ طَائِفَةٌ وَ مَرَقَتْ أُخْرَی وَ قَسَطَ (فسق) آخَرُونَ» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 3؛ سید مرتضی، الرسائل، ج2، ص112؛ طبرسی، الاحتجاج، ج1، ص288؛ سیدبن طاووس، الطرائف فی معرفة مذاهب الطوائف، ص421؛ حویزی، ج4، ص143).

اهل بغی به سرکردگی معاویه، سرسخت ترین دشمنان علی(ع) بودند که برای پیشبرد اهداف خود توطئه های بسیاری کردند که مهم ترینش به راه انداختن جنگ صفین بود؛ جنگی که صدمات جبران ناپذیری در تاریخ اسلام رقم زد. جنگ صفین موجب کشته شدن حدود هفتاد هزار نفر از سپاه علی(ع) شد (در این باره نک: مسعودی، مروج الذهب، ص256) و از دلِ آن خوارج پیدا شد، که جنگ نهروان و شهادت امیرالمؤمنین(ع) و به حکومت رسیدن معاویه را بر بلاد اسلامی موجب شد. معاویة بن ابی سفیان کسی است که در فتح مکه از روی اجبار و اکراه اسلام آورده است و از میان تمامی خواصّ مهاجرین و انصار، عمر برخلاف اعتراضات مسلمانان او را به ولایت شام، دورافتاده ترین نقطه خلافت

ص: 234

اسلامی، منصوب می کند. او حدود بیست سال بر شامات حکمرانی کرده تا خلافت به علی(ع) رسیده است و تصویر مردم شام از اسلام آن چیزی است که معاویه ارائه داده است. معاویه شخصیتی است که پیامبر(ص) همواره از اثرگذاری او در امت مسلمان بیمناک بود و او را نفرین می کرد (نصربن مزاحم، وقعة صفین، ص219؛ احمدبن حنبل، المسند، ج7، ص182؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج5، ص202) و می فرمود: «إِذَا رَأَیْتُمْ مُعَاوِیَةَ عَلَی مِنْبَرِی (هَذِهِ الأعوَاد) فَاقْتُلُوهُ؛ هرگاه معاویه را بر منبر من (این چوب ها) دیدید، او را بکُشید (نک: طبری، تاریخ طبری، ج8، ص186؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج59، ص155؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج15، ص176؛ ذهبی، سیر اعلام النبلاء،ج3، ص149، ج6، ص105؛ ابن حجر عسقلانی، تهذیب التهذیب، ج2، ص369، ج5، ص96، ج8، ص65). حال مردم با علی(ع) بیعت کرده اند و علی(ع) در نخستین اقدام حکومتی، معاویه را از حکومت شامات عزل کرده است. امام(ع) می دانست که عزل معاویه پیامدهای سنگینی دارد، اما بنابر مسئولیت دینی و سیاسی خود نمی توانست از این مسئله چشم پوشی کند. ازاین رو مورد انتقاد برخی از افراد به ظاهر مصلحت اندیش قرار گرفت؛ به طوری که ابن عباس (از دوستداران علی) و مغیرةبن شعبه (از دوستداران معاویه) به دیدار او رفتند و به حضرت پیشنهاد دادند که در عزل معاویه دست نگهدارد و تا تحکیم موقعیتش صبر کند و معاویه را بر شامات ابقا کند، تا کل ممالک اسلامی با حضرت بیعت کنند و دشمنی معاویه را برنیانگیزد (نک: طبری، تاریخ طبری، ج2، ص703؛ مسعودی، مروج الذهب، ج2، ص355؛ ابن اعثم، الفتوح، ج2، ص446). امیرالمؤمنین(ع) حاضر نشد از سر مصلحت حکومت ستمگران را برمسلمانان حتی برای مدتی کوتاه امضا کند و در جواب منتقدین بر روی منبر آشکارا فرمود: «ما وَجَدْتُ اِلاّ قِتالَ الْقَوْمِ اَو الْکُفْرَ بِما جأَ به مُحَمَّدٌ(ص)»(1)

(بلاذری، انساب الاشراف، ج2، ص236؛ نیز بنگرید: اسکافی، المعیار

ص: 235


1- 14. من چاره ای جز جنگ با گروه ستمکاران (معاویه و اتباعش) ندارم، در غیر این صورت باید بدانچه محمد(ص) آورده، کافر شوم.

والموازنة، ص54).

عزل معاویه از حکومت، موجب دشمنی آشکار این فرد با علی(ع) شد و او با تحریک گروهی طمّاع به بهانه خون خواهی عثمان، جنگ جمل را به راه انداخت و با تحریک مردم شام جنگ صفین. در اثنای جنگ صفین با فریب عده ای نادان و مقدس مآب و تحمیل حکمیت به علی(ع) نهروان را آفرید و بدین ترتیب در سال های کوتاه خلافت، سه جنگ داخلی بر امام تحمیل شد که ناکثین، قاسطین و مارقین آفریده بودند و سرکرده آن ها ابلیسی به نام معاویه بود. امیرالمؤمنین(ع) در پاسخ بداندیشانی که معاویه را فردی داهی معرفی می کنند، می فرماید: «وَاللهِ ما معاویة بأدهَی مِنِّی، وَلکِنَّهُ یَغدرُ وَ یَفجرُ. وَ لَولا کرَاهیّة الغَدر لَکُنتُ مِن أدهَی النّاس، وَ لکِن کُلُّ غُدرة فُجرةٍ، وَ کلُّ فُجرةٌ کفَرَة. «وَ لِکلّ غَادِر لِواءٌ یُعرَفُ بِهِ یَومَ القِیامَة.» وَاللهِ مَا أُستَغفلُ بِالمکِیدةِ، وَلا اُستَغمَزُ بِالشَّدیدةِ.»(1) (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 200).

معاویه به عنوان سرکرده قاسطین گروهی را گردآوری کرده بود که همگی از دشمنان قسم خورده علی بودند و در جنگ صفین او را یاری رساندند؛ افرادی چون: عمروبن عاص، روسپی زاده ای که پیامبر(ص) را آزار می رساند و حضرت او را لعن کرده بود. مشاور و فرمانده معاویه در جنگ شام بود و توطئه حکمیت، از فتنه های اوست (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج6، ص282)، عبدالرحمان بن خالدبن ولید که هم چون پدرش با

علی(ع) دشمنی داشت. در روزگار عثمان والی حمص بود و در زمان معاویه نیز بر این سمت منصوب شد و نهایتا به وسیله معاویه در سال 46ق کشته شد (طبری، تاریخ طبری، ج4، ص321؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج5، ص118)، مروان بن حکم، کاتب عثمان و

ص: 236


1- 15. به خدا سوگند معاویه از من سیاستمدارتر نیست، بلکه او حیله گر و جنایت کار است. اگر نیرنگ ناپسند نبود، من زیرک ترین افراد بودم؛ ولی هر نیرنگی گناه و هر گناهی نوعی کفر و انکار است. سوگند به خدا من با فریب کاری غافل گیر نمی شوم و با سخت گیری ناتوان نخواهم شد.

والی مدینه در زمان معاویه که امیرالمؤمنین(ع) را بر منبر سب می کرد (ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج8، ص259) و شخصیت سفاکی چون بسربن ارطاة که یکی از فرماندهان معاویه در صفین بود. بسر هر کسی را که رابطه ای با علی یا علاقه ای به حضرت داشت، به طرز وحشیانه ای می کشت و در جریان حملاتی که به شهرهای مدینه، مکه و یمن کرد، شیعیان علی را به قتل رساند. حضرت در حق او نفرین کرد و بسر در پایان عمر دیوانه شد (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج2، ص18، ج6، ص316؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب فی اسماء الاصحاب، ج1، ص243؛ ابن هلال ثقفی، الغارات، ج2، ص640).

امیرالمؤمنین(ع) قبل از شروع جنگ صفین طی نامه هایی از معاویه می خواهد که از شام به مدینه آید و از مقام خود کنار رود و سهل بن حنیف را والی شام کرد که البته سهل در نزدیکی های تبوک توسط گروهی از سپاه شام از ورود به شام منع شد و نزد امام بازگشت (نک: طبری، تاریخ طبری، ج3، ص3). حضرت سپس در نامه ای که همراه سبره جهنی به معاویه فرستاد، او را به نزد خود فراخواند (نک: شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 75)، اما معاویه پاسخ امام را نداد و پس از سه ماه شخصی به نام قبیصه را همراه طومار سفیدی فرستاد (نک: طبری، تاریخ طبری، ج3، ص4). قصد معاویه در واقع از این وقت کشی ها، تجهیز سپاه شام بود؛ چراکه می دانست تا زمانی که حجت بر علی(ع) تمام نشود، به او حمله نخواهد کرد. تا شروع جنگ نامه های بسیاری میان امام و معاویه ردّ و بدل شده است که سید رضی شانزده نامه را در نهج البلاغه آورده است (نک: نهج البلاغه، نامه های 6، 7، 9، 10، 17، 28، 30، 32، 37، 48، 49، 64، 55، 65، 73، 75). مضمون این نامه ها بیشتر امر به معروف و یادآوری این نکته است که معاویه صلاحیت حکومت بر مردم را ندارد، هم به لحاظ نسب شناسی و هم به لحاظ شخصیتی؛ اما معاویه نه تنها به خواسته امام پاسخ نمی دهد، بلکه مردم شام را علیه خلیفه می شوراند و امام(ع) را قاتل عثمان معرفی می کند. از دیگر قاصدان امام جریربن عبدالله بجلی، والی همدان در عصر عثمان بود که

ص: 237

وقتی دید امام قصد دارد کار معاویه و شام را یکسره کند، پیشنهاد داد حضرت او را به نزد معاویه فرستد تا معاویه را به راه آورد؛ اما پس از ورود جریر به شام، معاویه او را سه ماه معطل کرد و در این زمان مشغول تدارک لشکرکشی بود (نک: طبری، تاریخ طبری، ج3، ص70؛ مسعودی، مروج الذهب، ج2، ص372؛ نصربن مزاحم، وقعة صفین، ص27-29؛ ابن قتیبه، الامامة والسیاسة، ج1، ص86). سه ماه معطلی جریر به ضرر امام تمام شد و معاویه در مدت اقامت او در شام که حدود 120 روز طول کشید، خود را کاملاً آماده جنگ با علی(ع) کرد. جریر پس از بازگشت به نزد امام، مورد عتاب برخی از اصحاب، حضرت از جمله مالک اشتر قرار گرفت و او را متهم به خیانت کردند؛ ازاین رو با مالک درگیر شد و به همراه هم قبیله ای های خود که کندی بودند، از امام کناره گرفت. کناره گیری جریر اثر تخریب کننده ای در سپاه حضرت داشت، به ویژه این که بعد از جدایی از امام به معاویه پیوست. حضرت دستور داد تا خانه جریر و هم پیمان او ثویربن عامر را آتش بزنند تا برای دیگران عبرتی باشد و از جنگ فرار نکنند (نک: نصربن مزاحم، وقعة صفین، ص60؛ طبری، تاریخ طبری، ج3، ص71؛ ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج7، ص265). معاویه در همان ایامی که جریر را در شام معطل نگاه داشته بود، عمروبن عاص را که سیاسی کهنه کاری بود، به یاری فراخواند و در قبال آن قول داد که پس از شکست علی(ع) حکومت مصر را به او بدهد (نک: نصربن مزاحم، وقعة صفین، ص40؛ ابن قتیبه، الامامة والسیاسة، ج1، ص87-88؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج2، ص63-67).

اقدامات معاویه در آغاز جنگ صفین قابل تأمّل است؛ او برای این که خیال خود را از جانب امپراطوری روم راحت کند، هدایایی به نزد او فرستاد و با او از در سازش درآمد و قول داد که صدهزار دینار به امپراطوری روم بپردازد (نصربن مزاحم، وقعة صفین، ص44؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج2، ص70). هم چنین با مشورت عمروبن عاص، مالک کندی را برای سرکوب محمدبن ابی حذیفه در مصر فرستاد که بر علیه معاویه شورش

ص: 238

کرده بود، و مالک او را کشت و بدین ترتیب شورش مصر خوابید (نک: همان).

معاویه در اقدام دیگری نامه به شخصیت های بانفوذی چون: عبدالله بن عمر و سعدبن ابی وقاص بود و دعوت به همکاری که هردو دعوت او را ردّ کردند (نک در این باره: نصربن مزاحم، وقعة صفین، ص63و72-77؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج3، ص113؛ ابن قتیبه، الامامة والسیاسة، ج1، ص89-90؛ اسکافی، المعیار والموازنة، ص24؛ ابن اعثم، الفتوح، ج2، ص545). از دیگر اقدامات معاویه بر ضدّ امیرالمؤمنین(ع)، تبلیغات گسترده اش در خون خواهی عثمان بود و این که علی قاتل عثمان است.

امیرالمؤمنین(ع) در آستانه حرکت به سوی شام، برای آخرین بار نامه هایی به معاویه و عمروبن عاص نوشت و آنان را به راه حق دعوت کرد. آن گاه در خطبه ای که برای سپاهیانش خواند، معاویه و سپاهش را «فئه باغیه» گروه ستمگر و طغیانگر نامید و فرمان جهاد داد (نصربن مزاحم، وقعة صفین، ص113). وقتی سپاه امام به منطقه صفین رسید، معاویه راه آب را بسته بود و تشنگی بر یاران حضرت فشار می آورد. تا این که حضرت با خطبه ای آن ها را به حمله فرمان داد (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 51). پس از بازشدن آب، حضرت چند نفر را به نزد معاویه برای صلح فرستاد، اما معاویه حاضر به صلح نشد (نصربن مزاحم، وقعة صفین، ص188). پس در نخستین روزهای ماه صفر جنگ آغاز شد و سه روز تمام به شدت جنگیدند تا این که از یاران حضرت، عمار یاسر در نود و سه سالگی به شهادت رسید و فرموده پیامبر(ص) درباره او تحقق یافت(1) (در این باره نک: نصربن مزاحم، وقعة صفین، ص363؛ مسعودی، مروج الذهب، ج2، ص389؛ ابن اعثم، الفتوح، ج3، ص178). امیرالمؤمنین(ع) که با کمک یاران بزرگی چون مالک اشتر توانسته بود تا مرکز

ص: 239


1- 16. قال رسول الله(ص): «تقتلک الفئة الباغیة» (ابی داوود طیالسی، ص223، ح1598؛ ابن الجعد، ص182، ح1175؛ احمد، ج6، ص300، ح26605؛ مسلم نیشابوری، ج4، ص2236، ح2916؛ نسایی، ج7، ص358، ح8217).

فرماندهی شام پیش برود، در لحظات پایانی جنگ که پیروزی نزدیک بود با مکر و حیله عمروبن عاص از ادامه جنگ بازماند. چراکه عمروبن عاص به معاویه گفت سپاه تو توانایی مقابله ندارد و بهتر است که قرآن را میان خود آنان حکم قرار دهی؛ بدین ترتیب سپاهیان شام قرآن ها را بر سر نیزه ها کردند و ندا دادند که ای مردم عراق! میان ما و شما قرآن حاکم باشد. نقشه معاویه در سپاه امام کارگر افتاد و علیرغم افرادی چون مالک اشتر، عدی بن حاتم و عمروبن حمق که خواستار ادامه جنگ بودند؛ اشعث بن قیس یمنی به امام گفت: دعوت این قوم را به کتاب خدا بپذیر، چراکه مردم از جنگ خسته شده اند. حضرت با خواندن خطبه ای معاویه و نیرنگ او را برای سپاهش برملا کرد؛ با این حال حدود بیست هزار شمشیرزن پیشانی پینه بسته که گروهی از قاریان نیز همراهشان بودند، نزد امام آمده و به او جسارت کردند و لقب امیرالمؤمنین(ع) را حذف کردند و او را به اسم صدا کرده و گفتند: «یاعلی! یا این قوم را اجابت کن یا این که تو را به آنان تحویل می دهیم و یا چون عثمان می کشیم.»(1)

(نصربن مزاحم، وقعة صفین، ص488-490؛ مسعودی، مروج الذهب، ج2، ص391؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج2، ص216-217؛ ابن اثیر، الکامل، ج3، ص316-317).

پافشاری اشعث بن قیس به پذیرش حکمیت و پیوستن قاریان یمن به او، شرایط را بر امیرالمؤمنین(ع) دشوار کرد و این درست در شرایطی بود که مالک بن اشتر در حال نبرد تا نزدیکی خیمه معاویه رسیده بود؛ اما شورشیان سپاه حضرت، خواستار متوقف کردن جنگ شدند. امیرالمؤمنین(ع) به اجبار یزیدبن هانی را نزد مالک فرستاد و مالک را فراخواند. مالک پیغام داد تا پیروزی راهی نیست و امام تعجیل نکند؛ حضرت دوباره یزید را فرستاد و پیام شورشیان را به مالک رساند که اگر برنگردی آن ها تهدید به عزل کرده اند (نصربن مزاحم، وقعة صفین، ص491؛ ابن اعثم، الفتوح، ج3، ص184؛ ابوحنیفه، الاخبارالطوال،

ص: 240


1- 17. یا علی! اجب القوم الی کتاب الله إذا دعیت الیه والا قتلناک کما قتلنا ابن عفان.

ص190؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج2، ص365).

خیانت افرادی چون اشعث بن قیس که یمنی های سپاه حضرت از او حرف شنوی داشتند و طولانی شدن جنگ و خستگی ناشی از آن، شرایطی پیش آورد که سپاه حضرت در دام معاویه گرفتار شود و یمنی ها برای حکمیت ابوموسی اشعری را که یمنی بود، برگزیدند و این در شرایطی بود که حضرت خواستار حکمیت مالک اشتر یا ابن عباس بود، ولی دشمنان حضرت، او را وادار به پذیرش حکمیت ابوموسی کردند.

ابوموسی قاری خوش صدا و بسیار ساده لوحی بود که در جنگ صفین فرار کرده و در موضعی از شام اقامت کرده بود. به همین جهت وقتی او را برای حکمیت فراخواندند؛ حضرت فرمود: ابوموسی مورد رضایت من نیست، او از من جدا شده و مردم را بر ضد من شورانده و سپس فرار کرده است (نصربن مزاحم، وقعة صفین، ص499). اما شورشیان با تحریک قاریان یمنی، از امام خواستند با حکمیت ابوموسی موافقت کند؛ بدین ترتیب امیرالمؤمنین(ع) برخلاف میل خود حکمیت ابوموسی را پذیرفت (نصربن مزاحم، وقعة صفین، ص508؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج2، ص206).

امضای حکمیت از طرف امام، آغاز چنددستگی در سپاه علی(ع) شد و عده ای حکمیت را کفر و گناه کبیره قلمداد کرده و سر به شورش برداشتند و چون حضرت در مقابل آن ها ایستاد، فریاد برآوردند که قبول این پیشنهاد کفر است و از دل این شورشیان خوارج زاده شد که نهروان را رقم زدند.

معاویه با طرح حکمیت شیطانی اش، نه تنها جان خود را خرید و عاقبت جنگ را به نفع خود رقم زد، بلکه تفرقه ای در سپاه علی ایجاد کرد که دفع این تفرقه به شهادت مولا ختم شد.

جنگ صفین در دهم ماه صفر سال 37ق به نفع معاویه پایان یافت. پایانی که تداوم قاسطین را در پی داشت.

ص: 241

مارقین یا خوارج

و اما حزب سوم حزب مارقین یا خارج شدگان از دین بودند که موضع خود را پنهان می کردند و نمی توانستند ابراز کنند که ما بر منش عثمانیم. اینان یا به معاویه پیوستند، چراکه معاویه علم خون خواهی عثمان را برداشته بود و یا به حزب قاعدین (کنارنشستگان) پیوستند. مارقین یا خوارج به استناد روایات گروهی بودند که قرآن می خواندند، اما در فهم دین آن چنان به خطا می رفتند که تیر از کمان پرتاب شود. امیرالمؤمنین(ع) درباره این گروه می فرماید: «یمرقون من الدّین کما یمرقُ السَّهم من الرمیه؛ مارقین همچون تیر پرتاب شده که از هدف بیرون می رود، از دین بیرون می روند».

این گروه از دلِ جنگ صفین، در پی نیرنگِ سپاه شام ظاهر شدند. معاویه آن زمان که احساس کرد بازنده جنگ است، به مشاوره عمروبن عاص دستور داد تا سپاهیان قرآن ها را بر سر نیزه ها کنند و این نیرنگ کارگر افتاد و ولوله ای در سپاه علی(ع) ایجاد کرد و اکثریت فریب خوردند؛ در نتیجه امیرالمؤمنین(ع) با شمار ا ندکی تنها ماند. فریب خوردگان افرادی ساده لوح بودند که نمی توانستند موضع امام را تشخیص دهند؛ ازاین رو در درستی جنگ با معاویه دچار تردید شدند و به مخالفت با علی(ع) پرداختند. به فرموده مولا: «خَذَلُوا الْحَقَّ، وَلَمْ یَنْصُرُوا الْبَاطِلَ» (شریف رضی، نهج البلاغه، حکمت 18). اینان حق را با عدم حمایتشان (با کناره گیری از جنگ) خوار کردند و باطل را نیز یاری نکردند. در نتیجه علی(ع) تحت فشار این گروه، حکمیت را پذیرفت. این گروه که با سستی عقیده و ایمانشان، حضرت را وادار به پذیرش حکمیت کرده بودند، سپس به حضرت ایراد گرفتند که چرا حکمیت را پذیرفته و به جنگ با معاویه ادامه نداده است؟ حضرت با شنیدن شایعاتی که این جماعت پس از حکمیت به راه انداختند، آن ها را نفرین کرد: « أَصَابَکُمْ حَاصِبٌ وَ لاَ بَقِیَ مِنْکُمْ آثِرٌ!»(1) (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 58). سپس فرمود: «أَبَعْدَ

ص: 242


1- 18. باد بلاخیز بر شما بوزد، آنسان که اثری از شما باقی نگذارد!

إِیمَانِی بِاللهِ وَ جِهَادِی مَعَ رَسُولِ اللهِ(ص)، أَشْهَدُ عَلَی نَفْسِی بِالْکُفْرِ! لَقَدْ (ضَلَلْتُ إِذاً وَ مَا أَنَا مِنَ الْمُهْتَدینَ)».(1) حضرت در ادامه به خوارج انذار می دهد که «فَأُوبُوا شَرَّ مَآبٍ وَ اِرْجِعُوا عَلَی أَثَرِ اَلْأَعْقَابِ أَمَا إِنَّکُمْ سَتَلْقَوْنَ بَعْدِی ذُلاًّ شَامِلاً وَ سَیْفاً قَاطِعاً وَ أَثَرَةً یَتَّخِذُهَا اَلظَّالِمُونَ فِیکُمْ سُنَّةً»(2) (همان).

حربه ای که معاویه در صفین به کار برد، تمام توان و نیرویِ سپاه علی(ع) را گرفت؛ سپاهی که برای جنگ با معاویه آماده شده بود، مجبور شد ابتدا به فتنه مارقین پایان دهد. مارقین در سقوط عقایدشان، جوّی فراهم کرده بودند که در آن جوّ، هر مسلمانی که طرفدار علی(ع) بود، به وضع فجیعی کشته می شد. ازاین رو یاران حضرت از مولا خواستند تا ابتدا به فتنه خوارج رسیدگی کند، سپس به جنگ با معاویه؛ چون از دست این گروه امان ندارند. مارقین به جهت اشتباهاتی که در درک شرایط اجتماعی مرتکب شدند، در مقابل امام ایستادند و امام به جهت شتاب زدگی و فهم کمشان از مسائل و بی هدفی شان آنان را مارق نامید؛ یعنی از هدف خارج شدگان.

حضرت پیش از جنگ نهروان، در ماه صفر سال 38ق مارقین را از عواقب کارشان بیم می دهد: «فَأَنَا نَذِیرٌ لَکُمْ أَنْ تُصْبِحُوا صَرْعَی بِأَثْنَاءِ هَذَا النَّهَرِ وَ بِأَهْضَامِ هَذَا الْغَائِطِ عَلَی غَیْرِ بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَ لَا سُلْطَانٍ مُبِینٍ مَعَکُمْ. قَدْ طَوَّحَتْ بِکُمُ الدَّارُ وَ احْتَبَلَکُمُ الْمِقْدَارُ. وَ قَدْ کُنْتُ نَهَیْتُکُمْ عَنْ هَذِهِ الْحُکُومَةِ فَأَبَیْتُمْ عَلَیَّ إِبَاءَ [الْمُخَالِفِینَ] الْمُنَابِذِینَ حَتَّی صَرَفْتُ رَأْیِی إِلَی هَوَاکُمْ. وَ أَنْتُمْ مَعَاشِرُ أَخِفَّاءُ الْهَامِ سُفَهَاءُ الْأَحْلَامِ وَ لَمْ آتِ لَا أَبَا لَکُمْ بُجْراً وَ لَا أَرَدْتُ لَکُمْ

ص: 243


1- 19. آیا پس از آن که به خدا ایمان آورده ام و در رکاب رسول الله(ص) جهاد کرده ام، به کفر خود اقرار کنم؟! اگر چنین کنم گمراه شده ام و هرگز از هدایت یافتگان نبوده ام.
2- 20. از این راه باطل و پلید که در آن گام نهاده اید، بازگردید و روی واپس کنید. بعد از من به خواری خواهید افتاد، آن گونه که سراپای شما غرق در مذّلت گردد. شمشیر برنده بر سرتان فرود آید و بازیچه دست خودکامه گان ستمکار شوید.

ضُرّاً.»(1)

(شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 36).

وقتی حضرت شعار این قوم را شنید که گفتند «لا حکم إلاّ لله»، و از حکومت امیر سربرتافتند، فرمود: «کَلِمَةُ حَقٍّ یُرَادُ بِهَا بَاطِلٌ نَعَمْ إِنَّهُ لَا حُکْمَ إِلَّا لِلَّهِ وَ لَکِنَّ هَؤُلَاءِ یَقُولُونَ لَا إِمْرَةَ إِلَّا لِلَّهِ وَ إِنَّهُ لَا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِیرٍ بَرٍّ أَوْ فَاجِرٍ»(2)(شریف

رضی، نهج البلاغه، خطبه 40).

زمانی که حضرت تصمیم به نبرد با خوارج در نهروان گرفتند، به حضرت خبر دادند که آن ها از پل نهروان عبور کرده اند؛ اما حضرت فرمود: آن ها از پل عبور نخواهند کرد، چرا که: «مَصَارِعُهُمْ دُونَ النُّطْفَةِ، وَ اللَّهِ لَا یُفْلِتُ مِنْهُمْ عَشَرَةٌ وَ لَا یَهْلِکُ مِنْکُمْ عَشَرَةٌ.»(3)

(شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 59).

این احزاب حاصل جامعه ای است که بیست و پنج سال از اصل رسالت به دور افتاده و آلوده و فساد شده و حضرت می بایست به چنین جامعه افسارگسیخته ای سامان دهد. امیرالمؤمنین(ع) در خطبه شقشقیه در فراز 14 این تشکل های فاسد را این گونه معرفی

ص: 244


1- 21. من شما را می ترسانم از روزی که صبح کنید درحالی که جنازه های شما در اطراف رود نهروان و زمین های پست و بلند آن افتاده باشد، بدون آن که برهان روشنی از پروردگار و حجت و دلیل قاطعی داشته باشید. از خانه ها و دیارتان آواره گشته و به دام قضا گرفتار شده باشید. من شما را از این حکمیت نهی کردم، ولی با سرسختی مخالفت کردید، چون کسانی که عهد و پیمان شکسته باشند؛ پس به ناچار به رأی شما رفتار کردم. به راستی، مردمانی سبک مغز و سفیه و نابردبار هستید. ای بی ریشه ها من هیچ گاه موجب بلایی برایتان نبوده ام و نخواسته ام زیانی به شما برسد.
2- 22. لاحکم الا لله سخن حقی است که به آن باطلی خواسته شده! آری حکم جز از آنِ خدا نیست. ولیکن اینان می گویند زمامداری و حکومت جز برای خداوند نیست، حال آن که در هر زمان نیاز است امیری حکومت کند، خواه نیکوکار و خواه بدکار که انسان مؤمن در سایه حکومت او به کار خود پردازد و کافر از زندگی خود بهره برد تا زمان هریک به سرآید و به وسیله حکومت بیت المال مسلمانان جمع آوری شود تا به کمک آن با دشمن مبارزه کنند و راه ها امن گردد و حق ضعیف از نیرومند گرفته شود و در سایه چنین حکومتی نیکوکار بیاساید و از شرّ بدکار در امان باشد.
3- 23. قتلگاهشان این سوی آب است. به خدا سوگند حتی ده تن از آن ها زنده نخواهد ماند و از شما ده تن بیشتر کشته نشود.

می کند: «وَ مَرَقَتْ أُخْرَی وَ قَسَطَ آخَرُونَ کَأَنَّهُمْ لَمْ یَسْمَعُوا اَللَّهَ سُبْحَانَهُ یَقُولُ: (تِلْکَ اَلدّٰارُ اَلْآخِرَةُ نَجْعَلُهٰا لِلَّذِینَ لاٰ یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی اَلْأَرْضِ وَ لاٰ فَسٰاداً وَ اَلْعٰاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ)».(1)

امیرالمؤمنین(ع) در رابطه با قتال با این سه گروه در فراز 112-114 خطبه قاصعه می فرماید: «أَلَا وَ قَدْ أَمَرَنِیَ اللَّهُ بِقِتَالِ أَهْلِ الْبَغْیِ وَ النَّکْثِ وَ الْفَسَادِ فِی الْأَرْضِ؛ فَأَمَّا النَّاکِثُونَ فَقَدْ قَاتَلْتُ، وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَقَدْ جَاهَدْتُ، وَ أَمَّا الْمَارِقَةُ فَقَدْ دَوَّخْتُ، وَ أَمَّا شَیْطَانُ الرَّدْهَةِ فَقَدْ کُفِیتُهُ بِصَعْقَةٍ سُمِعَتْ لَهَا وَجْبَةُ قَلْبِهِ وَ رَجَّةُ صَدْرِهِ، وَ بَقِیَتْ بَقِیَّةٌ مِنْ أَهْلِ الْبَغْیِ؛ وَ لَئِنْ أَذِنَ اللَّهُ فِی الْکَرَّةِ عَلَیْهِمْ لَأُدِیلَنَّ مِنْهُمْ إِلَّا مَا یَتَشَذَّرُ فِی أَطْرَافِ الْبِلَادِ تَشَذُّراً».(2)

علی(ع) وقتی در نهروان رودرروی این قوم قرار گرفت، به مردم خبر داد که روایت پیامبر(ص) درباره مارقین منطبق با این قوم است (نک: متقی هندی، کنزالعمال، ج11، ص142). سپس فرمود: «وَاللّهِ إِنِّی لأَرجُوا أَن یَکُونُوا هَؤُلاَءِ القَومِ. فَإِنَّهُم قَد سَفَکُوا الدَّمَ الحَرَامَ وَ أَغَارُوا فِی سَرحِ النَّاس»(3) (صنعانی، المصنف، ج10، ص148-147).

ص: 245


1- 24. اما آن گاه که به پا خاستم و حکومت را به دست گرفتم، جمعی پیمان شکستند و گروهی از اطاعت من سر باز زده از دین خارج شدند و برخی از اطاعت حق سر بر تافتند، گویا نشنیده بودند سخن خدای سبحان را که می فرماید:«سرای آخرت را برای کسانی برگزیدیم که خواهان سرکشی و فساد در زمین نباشند و آینده از آن پرهیزکاران است». البته که کلام حق را خوب شنیده و حفظ کرده بودند اما دنیا آن ها را فریب داد.
2- 25. آگاه باشید خداوند مرا به جنگ با سرکشان تجاوزکار، پیمان شکنان و فسادکنندگان در زمین فرمان داد. با ناکثین پیمان شکن جنگیدم و با قاسطین تجاوزکار جهاد کردم و مارقین خارج شده از دین را خوار و زبون ساختم و رهبر خوارج بانگ صاعقه ای قلبش را به تپش آورد و سینه اش را لرزاند و کارش را ساخت. حال تنها اندکی از سرکشان و ستمگران باقی ماندند که اگر خداوند مرا باقی گذارد با حمله دیگری نابودشان خواهم کرد و حکومت حق را در سراسر کشور اسلامی پایدار خواهم کرد،جز مناطق پراکنده و دور دست.
3- 26. به خدا سوگند امیدوارم که آنان همین مردم باشند. آنان خون های محترم را به زمین ریخته اند و مردمان را آماج قتل و غارت قرار داده اند و همه این اعمال را به نام خدا مرتکب شده اند.

خبر دادن رسول خدا (ص) به امّ سلمه پیرامون پیکار علی(ع) با ناکثین، قاسطین و مارقین

موانع حکومتی امیرالمؤمنین(ع)، پیش تر از آن که حضرت به خلافت برسد و زمام امور را در دست گیرد، به واسطه پیامبر(ص) به او خبر داده شده بود و حضرت وقتی روی کار آمد، می دانست با چه جماعتی رودرروست. پیامبر(ص) علاوه بر این که به علی(ع) ظهور این سه فرقه را خبر داده بود، به بسیاری از اصحاب خود نیز خبر داده بود؛ ازاین رو در زمان رویدادهای زمان علی(ع)، شاهدانی بودند که بر حق بودن علی و باطل بودن این فرقه ها را تأیید می کردند. از جمله این افراد بانوی بزرگوار حضرت رسول(ص)، امّ سلمه و بزرگانی چون عبدالله بن مسعود و ابن عباس بودند.

امّ سلمه گوید: پیامبر(ص) به من فرمود: «اشْهَدِی عَلَی أَنَّ عَلِیّاً یُقَاتِلُ النَّاکِثِینَ وَ الْقَاسِطِینَ وَ الْمَارِقِینَ»(1) (ابن مردویه، مناقب علی بن ابی طالب، ص160، ح197).

عبدالله بن مسعود گوید: رسول خدا(ص) به خانه همسرش امّ سلمه وارد شد، زمانی نگذشت که علی(ع) بر آن ها وارد شد. پیامبر(ص) فرمود: ای امّ سلمه آیا او را می شناسی؟ امّ سلمه گوید: گفتم آری او علی بن ابی طالب است. پیامبر(ص) فرمود: «اِسْمَعِی وَ اِشْهَدِی هُوَ قَاتِلُ اَلنَّاکِثِینَ وَ اَلْقَاسِطِینَ وَ اَلْمَارِقِینَ مِنْ بَعْدِی.»(2)

(ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج42، ص470-471، ح9042؛ حمویی، فرائدالسمطین، ج1، ص331-332، ح257؛ و نیز بنگرید در این رابطه روایات مشابه: فاکهی، اخبار مکه، ج1، ص471-472، ح1039؛ بغوی، شرح السنة، ج10، ص234-235، ح2559؛ خطیب خوارزمی،

ص: 246


1- 27. ای امّ سلمه شاهد باش که علی وصی من است و به راستی که او ولی (دوست یاور، متحد و هم پیمان) من در دنیا و آخرت است و همانا اوست که با ناکثین و قاسطین و مارقین جنگ می کند.
2- 28. بشنو و شاهد باش که اوست پس از من از پای درآورنده ناکثین و مارقین و قاسطین. بشنو و شاهد باش که اوست اداکننده وعده های من.

ص190، ح225؛ عصامی، سمط النجوم العوالی، ج2، ص502، ح128).

ابن عباس گوید: رسول خدا(ص) به امّ سلمه فرمود: «یَا أُمَّ سَلَمَةَ، اسْمَعِی وَ اشْهَدِی، هَذَا عَلِیٌّ سَیِّدُ الْمُسْلِمِینَ وَ أَمِیرِالمُؤمِنِین وَ مَوضِعِ سِرِّی وَ عِلمِی وَ بَابِی الَّذی آوِی إِلَیهِ. وَ هُوَ الوَصیّ عَلَی أَهل بَیتِی وَ عَلَی الأخیَار مِن أُمَّتِی. هُوَ أَخِی فِی الدُّنیَا وَ الآخِرَةِ وَ هُوَ مَعِی فِی السّنَاءِ الأعلَی. إشهَدِی یَا أمّ سَلَمَة إنَّ عَلِیّاً یُقَاتِلُ النَاکِثینَ وَ القَاسِطِینَ وَ المَارِقِینَ»(1) (بیهقی، السنن الکبری، ص44-45؛ نیز بنگرید: حمویی، فرائدالسمطین، ج1، ص149-150، ح113).

اِخبارِ پیامبر(ص) در رابطه با جنگیدن علی(ع) با ناکثین، قاسطین و مارقین

پیامبر(ص) به امیرالمؤمنین(ع) فرمود: یا علی!

1. انَّ الله قد کتب علیک جهاد المفتونین، کما کتب علیَّ جهاد المشرکین. قوم یشهدون ان لا اله الا الله و انی رسول الله و هم مخالفون للسنّه.علی الاحداث فی الدین و مخالفه الامر.(2)

امیرالمؤمنین در ادامه این روایت به پیامبر(ص) عرض می کند: شما به من وعده شهادت داده اید. از خداوند بخواهید این توفیق در مقابل و پیش روی شما حاصل شود. حضرت می فرمایند:

ص: 247


1- 29. ای امّ سلمه علی سرور مورد احترام و امید مسلمانان و امیرمؤمنان و گنجینه علم و دانش من است و دری است که به او پناه می آورند. او وصی من بر اهل بیتم و بر نیکان امتم است. او برادر من در دنیا و آخرت و او با من در منزلگاه اعلی (بهشت) خواهد بود. ای امّ سلمه شاهد باش و شهادت بده که علی پس از من با ناکثین و قاسطین و مارقین کارزار خواهد کرد.
2- 30. خداوند جهاد مفتونین را بر تو واجب کرده است. همان گونه که بر من جهاد با مشرکان را. مفتونین گروهی هستند که شهادت بر یگانگی خداوند و رسالت من می دهند، اما با سیره و سنت من مخالفند. علی گوید: عرضه داشتم پس بر چه مبنایی با آن ها جهاد کنم، درحالی که آنان همان شهادتی را می دهند که من می دهم. فرمود: براساس نوآوری در دین و مخالفت با فرامین خدا و رسول.

«فمن یقاتل الناکثین و القاسطین و المارقین؟» (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج9، ص206).

2. امیرالمؤمنین(ع) گوید: رسول خدا(ص) به من فرمود: «انّک ستقاتل بعدی النّاکثه و القاسطه و المارقه»

سپس پیامبر(ص) نام و مشخصات یک یک آن ها را در اختیارم گذاشت (متقی هندی، کنزالعمال، ج16، ص194، ح44216 و نیز بنگرید: ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج6، ص130).

3. ابوایوب انصاری در دو مقطع زمانی به نقل روایت از پیامبر(ص) می پردازد: یکی در روزگار خلافت عمر و دیگری بعد از جنگ صفین؛ شنیدم پیامبر(ص) به علی(ع) می فرمود: «تقاتل الناکثین و القاسطین و المارقین بالطّرقات و النّهروانات و بالشّعفات»(1)

(حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج3، ص150، ح4674و4675؛ خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج13، ص188؛ خطیب خوارزمی، المناقب، ص190، ح226؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج42، ص473و472).

4. امام رضا(ع) از پدرش امام کاظم(ع) از پدرش امام باقر(ع) از پدرش امام سجاد(ع) از پدرش امام حسین(ع) روایت کرده که: رسول خدا(ص) به علی(ع) فرمود: «یا علی انت فارسُ العرب و قاتل النّاکثین و المارقین و القاسطین» (عاصمی، سمط النجوم الاوالی، ح510؛ قرشی، شمس الاخبار، ج1، ص103).

عهد و پیمان پیامبر(ص) با علی(ع) در کارزار با ناکثین، قاسطین و مارقین

پیامبر(ص) با علی پیمان بست که با ناکثین و قاسطین و مارقین بجنگد. علی بن ربیعه گوید: از علی(ع) شنیدم که می گفت: «عهد الیّ رسول الله (ص) ان اقاتل النّاکثین و القاسطین و المارقین» (ابن مقری، المعجم، ص212، ح674).

ص: 248


1- 31. تو با ناکثین و قاسطین و مارقین در رهگذرها و نهروانات و سر کوه و قله ها کارزار خواهی کرد.

امر رسول الله(ص) به علی(ع) به کارزار با ناکثین، قاسطین و مارقین

1. علقمه گوید: از علی(ع) شنیدم که می گفت: «اُمرتُ بقتال النّاکثین والقاسطین و المارقین» (بزّار، المسند، ج2، ص215، ح604؛ و نیز طبرانی، المعجم الاوسط، ج8، ص213، ح8433).

2. عبدالله بن مسعود می گفت: «اُمِرَ علیٌّ بقتال النّاکثین و القاسطین والمارقین» (همان، ج9، ص165، ح9434؛ هیثمی، مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ج7، ص238، ح12044).

3. ابوایوب انصاری در زمان خلافت عمر می گفت: «أمرَ رسول الله (ص) علی بن ابی طالب بقتال الناکثین والقاسطین والمارقین» (حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج3، ص150، ح4674).

امر پیامبر(ص) به برخی از صحابه در رابطه با قتال با این سه گروه

1. عبدالله بن مسعود گوید: أمرَ رسول الله (ص) بقتال النّاکثین والقاسطین والمارقین» (طبرانی، المعجم الکبیر، ج10، ص91، ح10053؛ هیثمی، مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ج6، ص235، ح10442).

2. عمار گوید: «اشهدُ انّ رسول الله(ص) امَرنا بِقتالِ النّاکثین والقاسطین و امَرَنا بقتالِ المارقین مِن اهلِ النهروان بالطّرقات» (اسکافی، المعیار والموازنة، ص119).

عمار به عمروبن عاص گفت: «امَرَنی رسول الله(ص) ان اقاتل النّاکثین و قد فعلت. و امَرَنی ان اقاتل القاسطین. فانتم هم. و امّا المارقون فما ادری ادرکهم ام لا» (ابن مزاحم، وقعة صفین، ص338؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج8، ص21).

ابوسعید عقیصاء گوید: در مسیر صفّین از عمار شنیدم که می گفت: «امَرنی رسول الله (ص) بقتال النّاکثین والقاسطین والمارقین» (هیثمی، مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ج7، ص238، ح12045 به نقل از طبرانی). و نیز قاسم بن سلیمان از جدش روایت می کند که از

ص: 249

عمار شنیده است که می گفت:«امرت ان اقاتل النّاکثین والقاسطین والمارقین» (ابویعلی موصلی، المسند، ج3، ص194، ح1623).

3. ابوایوب؛ مخنف بن سلیم گوید: به نزد ابوایوب انصاری رفتم. به او گفتم ای ابوایوب تو همراه رسول خدا(ص) با مشرکان جنگیدی. چگونه اکنون با مسلمانان می جنگی؟ گفت: «انّ رسول الله(ص) اَمرنی بقتال ثلاثهٍ : النّاکثین والقاسطین والمارقین. فقد قاتلت النّاکثین و قاتلت القاسطین و انا مقاتلٌ ان شاء الله المارقین بالشّعفات، بالطّرقات، بالنّهروانات و ما أدری ماهم؟؛ همانا رسول خدا (ص ) مرا به پیکار با سه گروه ناکثین، قاسطین و مارقین فرمان داد. هم اکنون با ناکثین و قاسطین پیکار کرده ام و اگر خدا بخواهد با مارقین بر سر کوه ها، در راهه ها و حاشیه رودخانه ها خواهم جنگید، اگرچه اکنون نمی دانم این گروه چه کسانی هستند.» (طبرانی، المعجم الکبیر، ج4، ص172، ح4049؛ هیثمی، مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ج6، ص235، ح10443 و نیز بنگرید به: ابن عبدالبّر، الاستیعاب فی اسماء الاصحاب، ج3، ص1117، شماره1855؛ حمویی، فرائدالسمطین، ج1، ص282، ح222).

ابوایوب انصاری در دو مقطع زمانی - یکی در زمان خلافت عمر و بار دیگر در هنگام بازگشت از جنگ صفین - روایت می کند که پیامبر به ما دستور داد که همراه علی(ع) با ناکثین، قاسطین و مارقین بجنگیم.

4. ابوسعید خُدری گوید: «امرنا رسول الله(ص) بقتالِ النّاکثین والقاسطین والمارقین. فقلنا: یا رسول الله امرتنا بقتالِ هؤلاء فمع من نقاتلهم؟ قال: مع علی بن ابی طالب» (خطیب خوارزمی، المناقب، ص189-190، ح224؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج42، ص471، ح9043؛ ابن اثیر، اسدالغابه، ج4، ص32-33؛ گنجی، کفایةالطالب، ص71-72، باب 38؛ ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج7، ص339).

5. حبه عرنی به نقل از حذیفةبن یمان از اصحاب سِرِّ پیامبر(ص) و از یاران علی(ع)

ص: 250

نقل می کند که حذیفه یکسال پیش از کشته شدن عثمان می گفت: گویی می بینم که گروهی مادر شما حمیرا (عایشه) را بر شتری سوار کرده و شما نیز اطراف آن شتر را گرفته اید و پیش می روید و دو قبیله ازد و بنوضبه که خداوند عذابشان کند، حامیان عایشه هستند (مفید، الامالی، ص58؛ نک: ابوحنیفه دینوری، ص149؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج11، ص121-122 می نویسد: این از اخبار غیب است که بر زبان حذیفه جاری شده، چراکه حذیفه قبل از بیعت کامل مردم با علی(ع) از دنیا رفت و جمل را درک نکرد).

نگاهی دقیق تر به ناکثین، قاسطین و مارقین

شرف الدین حسینی (م 965ق) در تاویل الآیات (ج2، ص588، ح14) می نویسد: پیامبر(ص) به علی(ع) فرمود: «یا علی انک تقاتل علی التأویل کما قاتلت علی التنزیل؛ و انک تقاتل الناکثین والقاسطین و المارقین».

علاءالدین ابوبکر کاشانی حنفی (م 587ق) در بدائع الصنائع (ج7، ص140) می نویسد: قاتل سیدنا علی(رض) اهلَ حروراء بالنهروان بحضرة الصحابة(رض) تصدیقاً لقوله - علیه الصلاة والسلام - سیّدنا علی: «انک تقاتل علی التأویل...» والقتال علی التأویل هو القتال مع الخوارج.

در رابطه با کارزار براساس تأویل، تحت سرپرستی امیرالمؤمنین(ع) پیامبر(ص) بارها تذکر داده است که از آن جمله: ابوبکربن مردویه از انس بن مالک روایت کرده که پیامبر(ص) به علی(ع) فرمود: «انت... تُبیّنُ لهم ما اختلفوا فیه من بعدی و تُعَلِّمُهُم من تأویل القرآن ما لم یعلموا و تُجاهِدُهم علی التأویل کما جاهَدتُهُم علی التنزیل؛ تو پس از من، در اختلافات، تبیین کننده و توضیح دهنده و فصل الخطابی؛ و تو آموزش دهنده تأویل قرآن به آن هایی، تا آن چه را که نمی دانند (فراگیرند)؛ و هم چنین تو براساس تأویل (قرآن) جهادگر با آنانی هم چنان که من با آن ها براساس تنزیل (قرآن) مجاهده کردم» (ابن مردویه، مناقب علی بن ابی طالب، ص61، ح29).

ص: 251

ابوسعید خدری گوید: پیامبر(ص) به علی(ع) فرمود: «انک تقاتل علی تأویل القرآن کما قاتلت علی تنزیله؛ همانا تو براساس تأویل قرآن می جنگی، همان گونه که من براساس تنزیل جنگیدم (من ایجادکننده انقلابم و تو نگهبان انقلاب (و فکر انقلابی). (هیتمی، مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ج2، ص361).

و در روایت دیگر آمده که ابوسعید خدری از پیامبر(ص) شنیده که فرموده است: «انّ منکم مَن یُقاتِل علی تأویل القرآن کما قاتلتُ علی تنزیله؛ یکی از شما براساس تأویل قرآن می جنگد، همان طور که من براساس تنزیل جنگیدم و ابوبکر و سپس عمر از پیامبر(ص) درباره آن شخص پرسان می شوند؛ و پیامبر می فرماید: «خاصف النعل» تعمیرکننده کفش. زیرا که پیامبر(ص) کفش پاره شده خود را به علی(ع) ارجاع می دهد، تا زمینه برای طرح این مسأله باشد که اگر وسیله پویش رسالت از کار بماند، باید آن را به صورت نخستین بازگرداند (کفش را تعمیرکردن و به صورت اول درآوردن) تا حرکت ادامه یابد؛ و این ولایت است که ادامه حرکت رسالت را ممکن می سازد (بغوی شافعی، شرح السنة، ج10، ص236).

در ادامه آمده که: «لولا ان علیّاً قاتل اهل القبله، لم یدر احدٌ کیف یقاتلهم؛ اگر علی(ع) با آن دسته از اهل قبله که در خور شمشیر و آتش بودند، نمی جنگید، هیچ کس نمی دانست چگونه باید با آنان کارزار کند (نک: بغوی، همان).

در الإبانةالکبری ابن بطّه عُکبری (ج8، ص219-224، ح37) پس از نقل حدیث فوق آمده: «قال الشیخ: فقد علم العقلاء من المؤمنین و العلماء من أهل التمییز، أنّ علیّاً (رض) قاتل فی خلافته أهل التأویل...» شیخ گوید: پس دین داران صاحب خرد و دانشمندان دارای تشخیص دانستند که علی(رض) در دوران خلافت با اهل تأویل جنگید...

در واقع علی(ع) با آفات انقلاب نبوی جنگید، ناکثین، قاسطین و مارقین آفات یک انقلابند و وظیفه نگهبان و حافظ آن، دورکردن آفات از باغچه انقلاب است. تأویل معانی

ص: 252

گوناگونی دارد، اما به هر معنا که بگیریم، بازگرداندن در آن مستتر است. بازگرداندن به مفهوم اولیه، بازگرداندن به حقیقت بنیادین و ...

در صحیح ترین کتاب بعد از قرآن به اعتقاد عامه (بخاری، صحیح بخاری، ح3349) آمده است: پیامبر(ص) فرمود: در روز قیامت: «انّ أُناساً من اصحابی یُوخذُ بهم ذات الشمال؛ فأقول اصحابی اصحابی فیقولُ إنّهم لم یزالوا مُرتدّین َ علی اعقابهم مُنذُ فارقتَهُم؛ همانا انسان هایی از اصحاب من ازسمت چپ دستگیر می شوند (کنایه از تیره بختانی که نامه عملشان به دست چپ آن ها داده می شود، یعنی جهنمیان). پس می گویم آن ها یاران منند، یاران من. گفته می شود: آنان پس از مرگ تو پیوسته در حال بازگشت به جاهلیت بودند».

معمربن راشد ازدی (م 153ق) در الجامع (ج 11، ص406، ح20854) می نویسد: پیامبر(ص) فرمود: در روز قیامت مانع واردشدن گروهی از اصحابم بر من در کنار حوض کوثر می شوند، من می گویم: پروردگارا اینان اصحاب من هستند. به من گفته خواهد شد: «إنّک لا علم لک بما أحدثوا بعدک. إنّهم إرتدّوا علی أدبارهمُ القهقری؛ نمی دانی که آنان بعد از تو چه ها که نکردند. آنان پس از تو مرتد شدند و به گذشته خود بازگشتند».

آری این یک حقیقت تلخ است که پس از پیامبر(ص)، بسیاری از مسلمانان مرتد شدند و به قهقرا بازگشتند و چون چنین چیزی اتفاق افتاد، بازگرداندن آنان به مسیر درست، وظیفه امام راستین است. شاید بتوان گفت که الطاف خفیه حضرت حق جلّ و علا بر آن قرار گرفت که علی(ع) پس از سه خلیفه بر سر کار آید تا به عنوان امام، به تمام مسلمین بیاموزد که هرگاه در جامعه این آفات بروز کند، وظیفه مسلمانان مبارزه با این آفات است، والا به فرموده پیامبر(ص) و علی(ع) بر مردم زمانی خواهد آمد که: «لایبقی من الاسلام الا اسمه و لا یبقی من القرآن الا رسمه» (متقی هندی، کنزالعمال، ح31136 و 31522).

داستان این تقابل مخصوص اسلام نیست. در داستان موسی(ع) و خضر(ع) و فتی

ص: 253

(یوشع بن نون، جانشین حضرت موسی) قرآن خبر می دهد که خضر به موسی آموزش و هشدار می داد که برای پایداری انقلاب در این

سه جبهه باید فعال بود:

1. سوراخ کردن کشتی، حرکتی در تقابل با قاسطین است، (فَانْطَلَقَا حَتَّی إِذَا رَکِبَا فِی السَّفِینَةِ خَرَقَهَا قَالَ أَخَرَقْتَهَا لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا لَقَدْ جِئْتَ شَیْئًا إِمْرًا)؛ پس به راه افتادند تا به کشتی سوار شدند. کشتی را سوراخ کرد. گفت: کشتی را سوراخ می کنی تا مردمش را غرقه سازی؟ کاری که می کنی کاری سخت بزرگ و زشت است» (کهف/71).

قرآن در آیه 79 سوره کهف توضیح می دهد که (أَمَّا السَّفِینَةُ فَکَانَتْ لِمَسَاکِینَ یَعْمَلُونَ فِی البَحْرِ فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِیبَهَا وَکَانَ وَرَاءَهُمْ مَلِکٌ یَأْخُذُ کُلَّ سَفِینَةٍ غَصْبًا)؛ اما آن کشتی از آنِ بینوایانی بود که در دریا کار می کردند. خواستم معیوبش کنم، زیرا در آن سوترشان پادشاهی بود که کشتی ها را غصب می کرد. آن ها که مصداق «یأخذّ کلّ سفینه غصبا» هستند، کسانی اند که هر گردشی را می خواهند به نفع خود غصب کنند.

2. کشتن نسل به ظاهر بی گناه، ولی از درون فاسد، حرکتی در تقابل با مارقین است. (فَانْطَلَقَا حَتَّی إِذَا لَقِیَا غُلَامًا فَقَتَلَهُ قَالَ أَقَتَلْتَ نَفْسًا زَکِیَّةً بِغَیْرِ نَفْسٍ لَقَدْ جِئْتَ شَیْئًا نُکْرًا)؛ و رفتند تا به پسری رسیدند، (خضر) او را کشت. موسی گفت: آیا جان پاکی را بی آن که مرتکب قتلی شده باشد، می کشی؟ مرتکب کاری زشت گردیدی» (کهف/74).

پاسخ خضر این است که (وَأَمَّا الغُلَامُ فَکَانَ أَبَوَاهُ مُؤْمِنَیْنِ فَخَشِینَا أَنْ یُرْهِقَهُمَا طُغْیَانًا وَکُفْرًا)؛ اما آن پسر، پدر و مادرش مؤمن بودند. ترسیدیم که آن دو را به عصیان و کفر دراندازد» (کهف/80).

3. یک رهبر جامعه باید منابع اقتصادی جامعه را از ناکثین (آنانی که به دنبال منافع شخصی، پای در این راه نهاده اند و به جامعه یتیم یعنی بی سرپرست رحمی ندارند) دور نگهدارد. (فَانْطَلَقَا حَتَّی إِذَا أَتَیَا أَهْلَ قَرْیَةٍ اسْتَطْعَمَا أَهْلَهَا فَأَبَوْا أَنْ یُضَیِّفُوهُمَا فَوَجَدَا فِیهَا جِدَارًا یُرِیدُ أَنْ یَنْقَضَّ فَأَقَامَهُ قَالَ لَوْ شِئْتَ لَاتَّخَذْتَ عَلَیْهِ أَجْرًا)؛ پس رفتند تا به دهی رسیدند، از

ص: 254

مردم آن ده طعامی خواستند؛ اما مردم سر برتافتند. آن جا دیواری دیدند که نزدیک بود فرو ریزد؛ (خضر) دیوار را راست کرد. موسی گفت: کاش در برابر این کار مزدی می خواستی» (کهف/77).

قرآن در بیان علت ارتکاب این عمل می فرماید: (وَأَمَّا الجِدَارُ فَکَانَ لِغُلَامَیْنِ یَتِیمَیْنِ فِی المَدِینَةِ وَکَانَ تَحْتَهُ کَنْزٌ لَهُمَا وَکَانَ أَبُوهُمَا صَالِحًا فَأَرَادَ رَبُّکَ أَنْ یَبْلُغَا أَشُدَّهُمَا وَیَسْتَخْرِجَا کَنْزَهُمَا رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ وَمَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِی ذَلِکَ تَأْوِیلُ مَا لَمْ تَسْطِعْ عَلَیْهِ صَبْرًا)؛ اما دیوار از آنِ دو پسر یتیم از مردم این شهر بود. در زیرش گنجی است از آنِ پسران؛ پدرشان مردی صالح بود. پروردگارت می خواست آن دو به حدّ رشد برسند و گنج خود را بیرون بیاورند. و من این کار را به میل خود نکردم. رحمت پروردگارت بود. این است راز آن سخن که گفتم: تو را شکیبب آن نیست» (کهف/82).

و این داستان تنها انقلاب موسی(ع) و انقلاب رسول خدا(ص) نیست، بلکه هر انقلاب و هر فکر انقلابی را این نیروها تهدید می کنند:

1. زراندوزان دنبال منافع خویش اند. اگر لازم باشد پای هر تعهدی را امضا می کنند، اما ملتزم به آن نیستند و به راحتی تعهد خود را زیرپا می گذارند. آنان متعهد و وابسته به مال و منافع مادی خویش می باشند و قرارگرفتن در گروه چپ و راست برایشان وسیله است. و هدف همواره وسیله را توجیه می کند. اما یک رهبر آگاه باید اموال عمومی را از چپاول این زرپرستان محفوظ دارد تا لطمه ای به بالندگی نسل های آینده نخورد.

2. زور است که می تواند به صورت آشکار تهدید به حساب آید، چه به صورت بیرونی چه به صورت درونی.

3. تزویر است که تشخیص آن ساده نیست و بر بسیاری مشتبه است، گاه بر خودشان نیز. اهل تزویر از حدّ می گذرانند و دین خدا را دین خود می دانند و آن ها پاسدارِ توهّمات خویشند. تزویر تا آن جا پیش می رود که به رسول خدا (ص) که مظهر عدالت است،

ص: 255

می گویند: یا محمد! اعدل (مسلم، المسند الصحیح، ج2، ص740، ح1063؛ حمیدی، المسند، ج2، ص344، ح1308؛ سعیدبن منصور، السنن، ج2، ص373، ح2902).

پیامبر(ص) به آحادِ امّت در جنگ با مارقین فرمان صریح می دهد: «یمرقون من الدّین کما یمرُقُ السّهم من الرَّمیه؛ فاینما لقیتموهم فاقتلوهم فانَّ قتلَهُم أجرٌ لمن قَتَلهم یوم القیامه؛ این جماعت از دین خارج شده اند، چنان که تیر از هدف، هرجا آنان را دیدید، بکُشیدشان (چنان که حضرت خضر به محض برخورد با آن جوان او را کشت)، چرا که کشتن آنان اجری عظیم در قیامت دارد (بخاری، الجامع المسند الصحیح، ج4، ص200، ح3611، ج6، ص197، ح5057، ج9، ص16، ح6930؛ مسلم، المسند الصحیح، ج2، ص746، ح1066؛ ابن ماجه، السنن، ح168؛ ابوداوود سجستانی، السنن، ح4767؛ بزّار، المسند، ح579؛ نسایی، السنن الکبری، ح3551؛ ابن حبان، الصحیح، ح6739؛ طبرانی، المعجم الاوسط، ح1049؛ بیهقی، السنن الکبری، ح16697 و ح16781؛ و نیز بنگرید: ابوداوود طیالسی، المسند، ح163 و ح965؛ صنعانی، المصنف، ح18677؛ ابن الجعد، المسند، ح2595؛ ابن ابی شیبه، المسند، ح175، ح37883 و ح37917).

مارقین منحصر به خوارج در زمان امیرالمؤمنین(ع) نیست، هرگاه گروهی با تزویر بخواهند بر مردم حکومت کنند و از ابزار مذهب و نزدیکی به پیامبر(ص) بهره گیرند، آن ها هم مارقین هستند. پیامبر(ص) به عباس عموی خود فرمود: از فرزندان تو چه فتنه ها که برنمی خیزد، خون ریزی آن ها به حدی است که از یک قبیله ده هزار نفری، نه هزار و نهصد را می کشند. عباس گریست. حضرت فرمود: از گریه چه سود؟! «انهم شرار امّتی یمرقون من الدین مروق السّهم من الرمیه» (طبرانی، المعجم الاوسط، ج6، ص297، ح6461).

نتیجه گیری

در مقاله حاضر پس از معرفی و بررسی بغات با عناوین ناکثین، قاسطین و مارقین براساس فرمایشات علی(ع) در نهج البلاغه و بررسی آن ها در متون روایی، به این مطلب

ص: 256

رسیدیم که خلافت کوتاه امیرالمؤمنین(ع) مصادف با سه جنگ داخلی پرهزینه بود که این سه جنگ را کسانی آفریدند که از لبیک گویان علی(ع) بودند:

طلحه و زبیر گردانندگان جمل که در رکاب پیامبر(ص) علیه کفر شمشیر کشیده بودند، و خود داوطلب بیعت با علی(ع) بودند، بازیچه دست عایشه شدند. زنی که تا واپسین روز زندگی اش دشمنی خود با علی(ع) را پنهان نکرد.

صفین جنگی که معاویه با استفاده از سستی ایمان سپاهیان علی(ع) و فریفتن جماعتی ساده اندیش و کوته فکر که اثرگذار در کل سپاه بودند، در یک قدمی شکست ورق جنگ را به نفع خود برگرداند. اشعث یمنی که بسیاری از سپاه کوفه تأثیرپذیر از او بودند و ابوموسی اشعری که قاریان سپاه را به دنبال خود داشت، این افراد با سستی عقیده شان، ضربات جبران ناپذیری بر بدنه حاکمیت علی(ع) زدند. بررسی هریک از این گروه ها بیانگر این موضوع است که آن ها وقتی علی(ع) را در برابر مطامع خود دیدند، تغییر جبهه دادند. علی(ع) با یادآوری روز بیعت می خواست آن ها بر سر تعهداتشان باشند.

از جانب دیگر مسلمانان سست عقیده ای که سال ها قرآن خوانده بودند، اما از آن فهمی نداشتند، بازیچه دست معاویه شدند و معاویه با دست اندازی بر گروهی قاری کوته فکر همچون ابوموسی اشعری، در سپاه علی نفاق ایجاد کرد و این نفاق به صفین ختم نشد؛ بلکه نهروان از دل آن حادث شد.

امیرالمؤمنین(ع) در هر سه جنگ ابتدا از در صلح وارد شد و با تمام اصراری که یارانش در همراهی او برای شکست ناکثین، قاسطین و مارقین داشتند؛ حضرت به آن ها فرصت داد. جمل، صفین و نهروان هرکدام ماهیتی جداگانه داشت؛ اما آن چه قابل اهمیت بود رویارویی هر سه آنان در مقابل ولی خدا بود. قرآن، سپس متن نهج البلاغه و نهایتا متون روایی اهل سنت ماهیت این سه گروه را در تاریخ نشان می دهد و این که این سه گروه خاص زمان علی(ع) نیست، بلکه در هر دوره تاریخی این سه گروه می تواند رودرروی ولی خدا قرار

ص: 257

گیرد و تنها مسلمان آگاه می تواند این بزنگاه ها را بشناسد.

ص: 258

منابع

قرآن کریم، تفسیر و ترجمه: دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی، با همکاری گروهی از قرآن پژوهان، قم، نسیم حیات، چاپ اول، 1390 ش.

نهج البلاغه، سید رضی، ترجمه: محمد دشتی، تهران، 1385ش.

1. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، کوشش: محمدابوالفضل ابراهیم، دار احیاء الکتب العربیه، 1378ق/ 1967م.

2. ابن ابی شیبه، المسند، کوشش: عادل بن یوسف العزازی، ریاض، 1997م.

3. ابن اثیر جزری، اسدالغابه، بیروت، دارالکتاب العربی.

4. ابن اثیر جزری، الکامل فی التاریخ، بیروت، 1386ق/1966م.

5. ابن اعثم کوفی، کتاب الفتوح، کوشش: علی شیری، بیروت، 1411ق.

6. ابن الجعد، المسند، کوشش: عامر احمد حیدر، بیروت، 1990م.

7. ابن بطّه عُکبری حنبلی، الإبانة الکبری، کوشش: رضا معطی، ریاض، 1415ق.

8. ابن حبّان، الصحیح، کوشش: شعیب الارنؤوط، بیروت، 1988م.

9. ابن حجر عسقلانی، تهذیب التهذیب، بیروت، 1404ق.

10. ابن حجر هیتمی، الصواعق المحرقة، الرساله.

11. ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، نجف، 1956م.

12. ابن عبدالبر قرطبی، الاستیعاب فی اسماء الاصحاب، بیروت، دارالکتب العربی.

13. ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، کوشش: علی شیری، بیروت، 1415ق.

14. ابن قتیبه دینوری، الامامة والسیاسة، کوشش: طه محمد زینی، قم، 1413ق.

15. ابن کثیر، البدایة والنهایة، بیروت، 1409ق.

16. ابن ماجه قزوینی، السنن، بیروت، داراحیاء الکتب العربی.

17. ابن مردویه، ابوبکر، مناقب علی بن ابی طالب، کوشش: عبدالرزاق محمدحسین حرزالدین، قم، 1424ق.

18. ابن مزاحم منقری، وقعة صفین، کوشش: عبدالسلام محمدهارون، قاهره، 1382ق.

ص: 259

19. ابن مغازلی شافعی، مناقب علی بن ابی طالب(ع)، تهران، 1394ق.

20. ابن مقری، المعجم، کوشش: عادل بن سعد، ریاض، 1419ق.

21. ابن هلال ثقفی، الغارات، کوشش: محدث ارموی، تهران، 1355ش.

22. ابوحنیفه دینوری، الاخبارالطوال، کوشش: عبدالمنعم عامر، قاهره، 1960م.

23. ابوداوود سجستانی، السنن، کوشش: محمد محی الدین عبدالحمید، صیدا، مکتبه عصریه.

24. ابوداوود طیالسی، المسند، بیروت، دارالحدیث؛

25. ابویعلی موصلی، المسند، کوشش: حسین سلیم اسد، دمشق، 1404ق/1984م.

26. احمدبن حنبل، المسند، بیروت، دارصادر.

27. ازدی، معمربن راشد، الجامع، کوشش: حبیب الرحمان اعظمی، پاکستان، 1403ق.

28. اسکافی، ابوجعفر، المعیار والموازنة، کوشش: محمدباقر محمودی، 1402ق/1981م.

29. بخاری، الجامع المسند الصحیح، کوشش: محمد زهیر، دمشق، 1422ق.

30. بزّار، ابوبکر، المسند، کوشش: جمعی، مدینه، 2009م.

31. بغوی شافعی، شرح السنة، کوشش: شعیب الارنؤوط، بیروت، 1403ق.

32. بلاذری، انساب الاشراف، کوشش: سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت، 1417ق/1996م.

33. بیهقی، ابوبکر، السنن الکبری، کوشش: محمد عبدالقادر عطا، بیروت، 2003م.

34. پاینده، ابوالقاسم، علی ابرمرد تاریخ، تهران، 1355ش.

35. حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، کوشش: مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت، 1411ق/1990م.

36. حمویی جوینی، فرائدالسمطین، کوشش: محمدباقر محمودی، بیروت، 1398ق/1978م.

37. حمیدی، المسند، کوشش: حسن سلیم اسد دارانی، دمشق، 1996م.

38. حویزی، تفسیر نورالثقلین، کوشش: هاشم رسولی محلاتی، قم، 1412ق.

39. خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، کوشش: مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت، 1417ق/1997م.

40. خطیب خوارزمی، المناقب، کوشش: مالک محمودی، قم، 1414ق.

41. ذهبی، سیر اعلام النبلاء، کوشش: نعیم عرقسوسی، بیروت، 1413ق.

42. سعیدبن منصور جوزجانی، السنن، کوشش: حبیب الرحمان اعظمی، هند، 1403ق/1982م.

ص: 260

43. سیدبن طاووس، الطرائف فی معرفة مذاهب الطوائف، قم، 1399ق.

44. سیدعلی خان مدنی شیرازی، الدرجات الرفیعة فی طبقات الشیعة، کوشش: محمدصادق بحرالعلوم، قم، 1397ق.

45. سیدمرتضی، الرسائل، قم، 1405ق.

46. شرف الدین حسینی، تأویل الآیات، قم، 1407ق.

47. شیخ مفید، الامالی، کوشش: علی اکبر غفاری، قم، حوزه علمیه.

48. شیخ مفید، الجمل، قم، کتابخانه داوری، بی تا.

49. صنعانی، عبدالرزاق، المصنف، کوشش: حبیب الرحمن اعظمی، هند، 1403ق.

50. طبرانی، المعجم الاوسط، کوشش: طارق بن عوض الدین محمد، قاهره.

51. طبرانی، المعجم الصغیر، کوشش: محمد شکور محمود، بیروت، 1985م.

52. طبرسی، احمد، الاحتجاج، کوشش: محمدباقر خرسان، نجف، 1386ق/1966م.

53. طبری، تاریخ، کوشش: جمعی از دانشمندان، بیروت، 1387ق.

54. عاصمی، ابومحمد، زین الفتی، عصامی، عبدالملک، سمط النجوم الاوالی، قاهره، 1380ق.

55. فاکهی، اخبار مکه، کوشش: عبدالملک عبدالله دهیش، بیروت، 1414ق.

56. قرشی، شمس الاخبار، کوشش: محمدبن حسین جلال، صنعا، 1407ق.

57. کاشانی، علاءالدین ابوبکر، بدائع الصنائع فی ترتیب الشرائع، بیروت، 1406ق/1986م.

58. گنجی، محمدبن یوسف، کفایةالطالب، نجف، 1356ق.

59. متقی هندی، کنزالعمال، بیروت، 1409ق/1989م.

60. مسعودی، مروج الذهب، قم، 1404ق.

61. مسلم نیشابوری، المسند الصحیح، بیروت، دار احیاء التراث العربی.

62. نسائی خراسانی، السنن الکبری، کوشش: حسن عبدالمنعم شلبی، بیروت، 2001م.

63. نصربن مزاحم، وقعة صفین، کوشش: عبدالسلام محمد هارون، قم، 1404ش.

64. هیثمی، مجمع الزوائد و منبع الفوائد، کوشش: حصام الدین قدسی، قاهره، 1994م.

ص: 261

ص: 262

امام علی (علیه السلام) و مبارزه با عرفی گرایی در اندیشه مسلمانان سده نخستین اسلامی

اشاره

احمد فعال اصفهانی(1)

ص: 263


1- . دکتری علوم و معارف نهج البلاغه؛ ahmadfaal_1350@yahoo.com

ص: 264

چکیده

سکولاریسم یا عرفی گرایی، امروزه در همه ابعاد زندگی بشر غربی حضوری پررنگ دارد. از آموزه های اعتقادی گرفته تا شیوه های تربیتی، می توان ردپای شاخصه ها، ابعاد و لوازم این تفکر را در غرب و آموزه هایش یافت. دین مبین اسلام به واسطه نظام ساختاری کامل، اساساً ظهور چنین پدیده ای را در ارکان خود پذیرا نمی باشد. اما ورود اندیشه های غلط و وارداتی در بین مسلمین، تاریخ اسلام را نیز از این رهیافت بی بهره نگذاشته است. در این میان دوره حاکمیت امام علی علیه السلام را می توان دوره بروز و ظهور عرفی گرایی در جهان اسلام دانست. در این تحقیق با استفاده از روش توصیفی - تحلیلی و با رویکرد تاریخی، به بررسی عوامل و راهکارهای مبارزه با عرفی گرایی امام علی علیه السلام در اندیشه مسلمانان سده اول هجری، پرداخته شده است. مهم ترین نتایج حاصل از این تحقیق را می توان در موارد ذیل اشاره کرد: جلوگیری از اجتماع نبوت و خلافت در یک خانه، جدایی قرآن و مفسر حقیقی اش، وجود مفسرین بی اطلاع از حقیقت دین و ظهور تفکر عثمانی در دوران فترت 25 ساله را می توان از جمله دلائل ظهور این تفکر در دوره امام علی علیه السلام دانست. امام علی علیه السلام اما با دردست گرفتن حاکمیت، اصلاحات وسیعی را در اندیشه دینی امت اسلامی طراحی و ابعاد آن را در حوزه اعتقادی، اقتصادی، اجتماعی و سیاسی تبیین نمود و سعی در اجرای آن داشت.

کلیدواژه ها: امام علی علیه السلام، دنیا، دین، عرفی گرایی، سکولاریسم، سده اول.

ص: 265

مقدمه

ارتباط دین و دنیا، مقوله گسترده دامنی است که شاید به جرات بتوان گفت در عرصه اجتماع بشری عمری به اندازه حضور پیامبران دارد. تقابل و دین گریزی حاصل از زیاده خواهی و هم چنین کج فهمی در شناخت دین، همواره با خدامحوری ادیان الهی در همه عرصه های زندگی که اصل و اساس تبلیغ پیامبران را تشکیل داده است، در گذر تاریخ، اندیشه دین قدسی را در ذهن برخی اندیشمندان دین گریز تداعی نمود، تا به نام دفاع از حیثیت دین، عملاً آن را به حاشیه رانده، زمینه ساز دنیادوستی و دنیاپرستی شدند.

در این میان اما علمای مسیحیت با عملکرد نامناسب خود در نهادینه سازی حضور دین در عرصه اجتماع، سیاست و اقتصاد، در پرورش این اندیشه غلط، نقشی اساسی بازی کرده اند.

ازاین رو غرب مسیحی را می توان مهد تولد و رشد اندیشه دین قدسی دانست. البته این بدان معنا نیست که اندیشمندان دیگر ادیان چنین اندیشه ای را در ذهن نپرورانیده اند، بلکه بدین معناست که غرب مسیحی به واسطه معنای خاصی که از دین ارائه نموده است، زمینه بهتری را برای چنین مقوله ای داشته است.

بررسی این اندیشه در گستره تاریخ، ما را با تعدد الفاظ و تفاوت معانی در این زمینه مواجه می سازد. دین قدسی، عرفی گرایی و سکولاریسم، الفاظی هستند که گرچه خود متعددند و هرکدام با معانی مختلف ارائه شده اند، اما ریشه در یک اندیشه دارند. در بررسی این تعدد و تفاوت می توان گفت، این تعدد الفاظ و تفاوت معانی در دو ساحت قابل بررسی است، یکی در باب تنوع ادیان و عقاید مواجه با دین قدسی و دیگری زاویه ای است که هر محقق و پژوهش گر در آن نقطه با مسئله مواجه شده است. ازاین رو گاه نظریه پرداز در تعامل یا تقابل با سکولاریسم یا عرفی گرایی، در مقام تعریف، بر عوامل پدیدآورنده آن تکیه می کند و برحسب این عوامل درصدد تعریف برمی آید و لاجرم توجه خود را به معدّات این

ص: 266

فرایند، مبذول می دارد و گاهی با ملاحظه ساختار درونی خودِ فرایند، بدون در نظرگرفتن عوامل و معدّات، به توصیف و تشریح آن می پردازد. در مواردی نیز بدون توجه به عوامل آن و با مفروغٌ عنه لحاظ کردنِ محتوای آن به لحاظ توصیف نگاری به بررسی نتایج و پی آمدهای آن می پردازد.

بنابراین از عوامل پدیدآمدن تکثر در تعریف، بسترهایی است که احیاناً عرفی گرایی در آن ها خودنمایی می کند، چراکه به عقیده صاحب نظران، این فرایند گاهی فقط در عرصه دین بررسی می شود، که به معنای عرفی شدن دین است و گاهی در عرصه فرد بررسی می شود، که به معنای عرفی شدن فرد است و گاهی در حیطه جامعه مورد بررسی قرار گرفته، که به معنای عرفی شدن جامعه است و چه بسا به طور متوالی هر سه حیطه را در می نوردد. البته یکی از مباحث مطرح و مهم در این زمینه می تواند وجود ارتباط و تعامل میان این سه عرصه و تلازم این سه فرایند باشد. چراکه نوعی داد و ستد میان باور دینی، سلوک فردی و ساختار اجتماعی برقرار است.

به هر روی عرفی گرایی یک فلسفه عام است که ابعاد سیاسی و اجتماعی نیز دارد و به معنای نفی مرجعیت دین و خدا و پذیرش مرجعیت انحصاری عقل بشری است و می تواند در موضوعات مختلف، از فلسفه و علم گرفته، تا سیاست و اجتماع تحقق یابد، به همین جهت در برابر حاکمیت یا تملک نهاد دین نیست، بلکه در برابر ربوبیت و سرپرستی خداوند است.

براساس عرفی گرایی، همه ملاحظات ناشی از ایمان به خدا یا ایمان به آخرت بایستی کاملاً از عرصه زندگی حتی آموزش و پرورش یا تحصیلات عمومی مردم حذف گردد و اخلاقیات نیز صرفاً بر مراعات رفاه انسان در زندگی دنیایی بنا گذارده شود.

در تاریخ اسلام چنین اندیشه ای به صورت کاملاً وارداتی مطرح گردیده است. چراکه دین اسلام از ابتدا با نظامی ساختاری ارائه گردید. در این نظام ساختاری، جایگاه معارف

ص: 267

اعتقادی اعم از عقلی و نقلی، معارف و آموزه های اجتماعی، اندیشه های اقتصادی و علوم و دستورهای سیاسی مشخص شده و ارتباط هرکدام با دیگران تبیین گشته است. ازاین رو زمینه ورود اندیشه عرفی گرایی یا سکولاریسم به افکار برخی مسلمین، باید با برهم خوردن نظام ساختاری مذکور حاصل شده باشد. اسلام در آغازین سال های حیات خود، حضور در بالاترین عرصه اجتماعی، یعنی حاکمیت را با مدیریت پیامبر عظیم الشان اسلام(صلی الله علیه و آله وسلم) تجربه نمود. این تجربه ارزنده پیاده سازی نظام ساختاری را به دنبال داشته است. اما پس از رحلت رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) با تبدیل انتصاب الهی حاکم اسلامی به انتخاب مردمی، پایه های نظام مذکور دچار تزلزل شد و در ادامه عدم مشروعیت اجتماع نبوت و خلافت در یک خانه را با خود همراه ساخت.

این تغییر بنیادین در پایگاه حاکمیتی دین، تغییرات گسترده ای در همه ارکان آن به دنبال داشته است، تا آن جاکه در سال های بعد شاهد قرائت های جدیدی از دین هستیم که گاهی در پوستین ابوموسی اشعری جای خوش کرده و دین را مقدس تر از آن می داند که در حوادث اجتماعی هم چون نبرد بر سر ارزش ها نقش ایفا کند. گاهی نیز سر از کاخ معاویه درآورده و اسلامی را شکل داده که حاکمیت سیاسی را امری جدای از دین دانسته و آن را پادشاهی می داند و گاهی نیز اسلامی شکل گرفته که همراه با تجملات دنیا بوده و سر از خانه طلحه و زبیر درآورده است. امام علی علیه السلام با ایستادگی در مقابل این سه جریان منحرف، سعی در تبیین قرائت صحیح از اسلام داشته است. ازاین رو در کلام امام نه تنها با شاخص هایی برای اسلام راستین روبه رو می شویم، بلکه با نقد شاخص های اسلام وارونه نیز برخورد می نماییم. این روشنگری ها گرچه پژوهش های متعددی را شکل داده است، اما تبیین سیره امام در مبارزه با عرفی گرایی کمتر مورد توجه قرار گرفته است. بدین سبب در این تحقیق برآنیم پس از تبیین شاخص های عرفی گرایی، آن ها را در کلام امام علی علیه السلام در نهج البلاغه بررسی نموده و نقد امام علیه السلام را نیز بیان نماییم.

ص: 268

1. پیشینه

در زمینه اندیشه سکولاریسم و عرفی گرایی در حکومت علوی، مقالات و آثار متعددی تدوین شده است که به بخشی از آن اشاره می شود:

1. «اندیشه: بررسی و نقد مبانی سکولاریسم(1)»، مظفری، علی جمعه، مجله: بلاغ، زمستان 1390 - شماره 37 (20 صفحه – از ص 15 تا 34)؛

2. «سکولاریزم و اسلام (1)»، اسد علی زاده، اکبر، مجله: مبلغان، خرداد 1381 - شماره 29 (18 صفحه – از ص 100 تا 117)؛

3. «واکاوی نظریه جدایی نهاد دین از حکومت در مکتب علوی علیه السلام»، گنجور، مهدی؛ احمدیان احمدآبادی، اکرم، مجله: سراج منیر (دانشگاه علامه طباطبایی)، بهار 1396 - شماره 26 علمی - ترویجی/ISC (26 صفحه – از ص 37 تا 62)؛

4. «نقد سکولاریسم براساس مکتب علوی علیه السلام»، احمدیان احمدآبادی، اکرم؛ اخوان، محمد، مجله: پژوهش های نهج البلاغه، تابستان 1396 - شماره 53 علمی - پژوهشی/ISC (22 صفحه – از ص 133 تا 154).

براین اساس در این پژوهش تلاش شده است تا راهکارهای مبارزه امام علی علیه السلام با اندیشه سکولاریسم و عرفی گرایی بیان شود و در نوع خود این مسئله فاقد پیشینه بوده و فعالیتی در این زمینه انجام نگرفته است.

2. مفهوم شناسی عرفی گرایی

تفکر مبتنی بر تقدس دین و لزوم دوری آن از امور دنیوی، آن هم به جهت حفظ تقدس دین، با واژه های متنوعی مانند: سکولاریسم، دیانت زدایی، عرفی شدن، جداسازی دین از دنیا، دنیوی شدن و دنیوی سازی، (گلستانی، نقد و بررسی نظریه عرفی شدن، ص32) معرفی می گردد. در زبان عربی نیز کلمه العِلْمانِیة مشتق از علم استفاده شده است. البته گروهی العَلَمانیة قرائت کرده اند که به معنی نقش انسان در عالم است (شریعتمداری،

ص: 269

سکولاریزم در جهان عرب، ص22). در این میان واژه سکولاریسم که در ادبیات سیاسی و دینی امروز کاربرد بیشتری داشته و قرب بیشتری به معنا به لحاظ استعمال در محل زایش اندیشه دارد، از واژه seculum و به معنای گیتی و دنیاست (اعوانی، میزگرد سکولاریسم و فرهنگ، نامه فرهنگ، ص20) این واژه نخستین بار در اواخر قرن شانزدهم و اوائل قرن هفدهم به این معنا که نهادها و سرزمین هایی که در سیطره کلیسا قرار داشت، از نظارت و حاکمیت کلیسا خارج شده و زیر سلطه سیاسی غیرروحانی و نهادهای عرفی دولتی و غیر کلیسایی قرار گیرد، استفاده شده و کم کم در کاربرد عام نیز برای تمیز و تفکیک میان امور مقدس و دینی از امور دنیوی و غیرمقدس به کارگیری شد. در دستگاه کلیسا نیز برای کشیش هایی به کار گرفته شده، که در امور غیرکلیسایی به کار اشتغال داشتند. اما در قرن بیستم جامعه شناسان، سکولاریسم را در معانی مختلفی به کار گرفتند و از آن برای اشاره به مجموعه جریانات و تحولاتی استفاده کردند که ضمن آن اداره امور و نهادهای اجتماعی از سیطره مراجع دینی خارج و روش های عقلانی و غیردینی و تجربی به جای ضوابط دینی بر آن ها حاکم شد (همتی، اندیشه دینی و سکولاریسم، ص9).

براین اساس سکولاریسم یعنی اعتقاد به این که اخلاق، آموزش و پرورش و غیره نباید مبتنی بر دین باشد. به بیان دیگر، در اندیشه سکولار باید خود را از تمام پیمان های مذهبی و اطاعت خدا رهانید و بر مبنای آن آموزش همگانی و سایر موضوعات باید بدون هدایت و رهبری پایه ها و اصول مذهبی بنا شود. برخی نیز سکولاریسم را به معنای دین زدایی و جدایی دین از شئون مختلف اجتماعی مانند حکومت، سیاست، اقتصاد، تعلیم و تربیت و سایر جنبه های زندگی معنا نموده اند، به گونه ای که دین هیچ گونه اعمال قدرت در امور دنیوی را ندارد (ماهروزاده، میزگرد سکولاریسم و فرهنگ، نامه فرهنگ، ص15). براساس این شیوه فکری، دولت ها نیز نبایستی مذهبی را بر مذهب دیگر ترجیح دهند (ادریس، آزادی مذهب و سکولاریزه شدن دولت، نامه فرهنگ، ص90).

ص: 270

برخی از پژوهش گران معاصر سکولاریسم را پدیده ای وابسته دانسته، چون برای فراهم آمدن، بستگی به شرایط خاص و گردآمدن عواملی گوناگون دارد و هم چنین مقوله ای تَبَعی معرفی نموده، چون ماهیت آن تابعی از جوهره دین، عمق دین داری افراد، گستره دینی داشتن افراد جامعه ای که در چرخه فرایند سکولاریسم قرار می گیرند (شجاعی زند، عرفی شدن در تجربه مسیحی و اسلامی، ص51). درجه تکثرگرایی مذهبی یا انحصار مذهبی در جامعه، قدرت اقلیت های مذهبی و پراکندگی جغرافیایی آن ها، رابطه میان گروه بندی های مذهبی و نخبگان حاکم و خصلت ذاتی سنت های گوناگون مذهبی و ... است (همیلتون ملکم، جامعه شناسی دین، ص305). هم چنین معتقدند به حسب موقعیتی که در هر دین و در هر بعد از آموزه های دین پیدا می کند، پدیده ای چندچهره لقب می گیرد. بنابراین به میزان تبعیت این مفهوم از دین، جامعه و فرد، دارای ابعاد گوناگون می شود. در زبان عربی نیز بنابر قرائت اول، دعوت به سکولاریسم دعوت به علم گرایی است و عِلمانی کسی است که به امکان معرفت اخلاقی یا دینی اعتقادی ندارد و نسبت به این معارف خضوع نمی کند. اما بنابر قرائت دوم، بر استقلال درک انسانی در تمام زمینه ها تأکید می شود، بدون آن که حتی در امور دینی نیز عقل را نیازمند بداند (شریعتمداری، همان، ص23).

3. عرفی گرایی در بستر ادیان

براساس آن چه تاکنون گفته آمد، می توان نتیجه گرفت عرفی گرایی بستر مناسبی را برای تولید و رشد می طلب که این بستر را دین و کارگزاران آن باید ایجاد نمایند. مسیحیت به واسطه نارسایی مفاهیم دینی کلیسایی که حاصل تحریف دین توسط عالمان آن بود، تقابل آموزه های کلیسا با علوم تجربی (حقانی فضل، آرایه های عرفی بر آیه های قدسی، ص239) که برخورد کلیسا را با دانشمندان به دنبال داشت، تقابل سنت های دین کلیسایی با عقل و آموزه های عقلانی و عدم بستر مناسب در آموزه های کلیسا، جهت ایجاد تعامل

ص: 271

صحیح بین دنیا و دین مداری که رهبانیت روحانیون مسیحی را به دنبال داشته است، راهبردهای مناسبی را در راستای سکولاریزاسیون جوامع دینی در اندیشه طراحان این تفکر ایجاد نموده است.

در اسلام اما وجود قرآن به عنوان منبعی اصیل جهت نهادینه سازی مفاهیم دینی در جامعه از راه تعریف، تحدید و برنامه ریزی بر روی آن ها، تاکید و برنامه ریزی برای تعقل، تفکر و تدبر، وجود انوار مقدسه معصومه اهل بیت علیهم السلام به عنوان مفسرین و نگهبان های دین و قرآن، ارزشمندی دانش اندوزی و دانش افزایی در متون اسلامی، وجود راهکارهای مناسب برای اجتهاد عالمان دین که نتیجه آن پاسخ گویی دینی به مسائل روز است و هم چنین ارزشمندی و اثرمندی این دنیایی و آن دنیایی فعالیت های دنیوی که نشان از نظام ساختاری اسلام دارد، چنین بستری برای شکل گیری و رشد عرفی گرایی در اصل دین وجود ندارد.

از این رو در جهان اسلام تنها راه القای چنین اندیشه ای، برهم زدن نظام ساختاری دین با تفسیر غلط از قرآن، جداسازی قرآن از مفسرین حقیقی اش، کم رنگ سازی عقل و ایجاد غفلت از تعقل، تفکر و تدبر، عصمت زدایی از وجود مقدس اهل بیت علیهم السلام و آن دنیایی جلوه دادن دین است.

4. اسلام وارونه زمینه ساز عرفی گرایی در جهان اسلام

در آغازین سال های حاکمیت اسلام، جریان های انحرافی مختلفی در جامعه دینی شکل گرفته، که با تفسیر وارونه از اسلام ساختار آن را برهم زده و اندیشه عرفی و سکولار را برای جهان اسلام به ارمغان آوردند. چنان که پس از ماجرای سقیفه خلیفه اول نخستین بدعت را در تاریخ اسلام و در گفت وگو با عباس بن عبدالمطلب به ودیعت نهاد، او می گوید: «إنّ الله بعث محمداً نبیّاً و للمؤمنین ولیّاً فَحلَیّ عَلَی النّاسِ أُموراً لِیَختارُوا لِأَنفُسِهِم فی مَصلَحَتِهِم مُشفِقِین فَاختارُونی عَلَیهِم والّیاً وَ لِأُمورِهِم راعیاً فَوَلَیتُ ذلک» (مهدوی، عدالت در گرداب، ص 25). دخالت مردم در انتخاب والی و خلیفه پس از رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) برای اداره

ص: 272

حکومت، یا به عبارتی حرکت از انتصاب والی امور مردم توسط خدا، تا انتخابات به اصطلاح مردمی، خشت کجی است که قسمتی از ربوبیت الهی را هدف قرار داده است. این همان جریان فکری سکولار است، که با این جملات تئوریزه می گردد. این نکته در ادامه به جداسازی دین از امور اجتماعی خصوصاً سیاست می انجامد، تا جایی که خلیفه دوم در گفت وگو با ابن عباس می گوید: آیا می دانی چرا قوم بعد از پیامبر، شما را از خلافت منع کرد. وقتی ابن عباس اظهار بی اطلاعی کرد، عمر گفت: «کرهوا أن یجمعوا لکم النبوة والخلافة» (اعرابی، تفسیر قرآن و بررسی جریان دوری گزینی و بازدارندگی از آن، ص185). این گفتمان توسط عثمان با خارج کردن مبانی دینی از چرخه تصمیم گیری خلیفه، باگفتن جمله: «رأی رأیته» در جواب اعتراض امام علی علیه السلام به تصمیم گیری او با مبانی غیردینی نهادینه شد (مهدوی، همان، ص26) و توسط معاویه چنین بازگو می گردد: من با شما جنگ نکردم که نماز بگزارید یا روزه بگیرید یا حج انجام دهید یا زکات بپردازید، چون خودتان این کارها را می کنید و نیازی به من ندارید، بلکه خواستم که به شما امارت و حکومت داشته باشم و این خدا بود که این خواسته را به من عطا فرمود، هرچند شما نپسندید (ترکاشوند، کاوشی در عقاید و آراء معاویه، ص100).

5. شاخص های اصلی عرفی شدن در جامعه اسلامی

شاخص های عرفی شدن اساساً در سه حوزه معرفی شده است: حوزه معرفتی و دینی، حوزه فردی و حوزه اجتماعی. در مسیحیت چنان که گفته آمد بستری آماده، رشد سریع و بلامنازع اندیشه عرفی گرایی را در این سه حوزه در پی داشته است. ازاین رو شاخص های عرفی گرایی نیز رشد فراوانی داشته است (شجاعی زند، همان، ص27). در اسلام اما، به واسطه آن چه گفته آمد، ناهمراهی آشکاری با اندیشه سکولار وجود دارد. ازاین رو شاخص های عرفی گرایی از فراوانی کمتری برخوردار است.

براساس آن چه گفته آمد، می توان شاخص های عرفی گرایی را در جوامع اسلامی چنین

ص: 273

برشمرد:

الف) در حوزه معرفتی و دینی

اشاره

یک. تعریف محدود از دین به گونه ای که تنها شامل عبادات شود؛

دو. منصرف شدن از آموزه های وحیانی، به سوی دستاوردهای عقل ابزاری؛

سه. متمایل شدن از نص و تفسیر دقیق آن توسط مفسرین راستین به تفسیر به رای؛

چهار. متوجه شدن از آخرت به دنیای مذموم، با برهم خوردن نسبت دین و دنیا.

ب) در حوزه فردی

یک. گرایش از درک و تبیین ماوراءالطبیعی به درک و اعتماد عقلانی؛

دو. گرایش از بینش دینی به عقلانیت ابزاری؛

سه. گرایش از ارزش مداری به فایده گرایی؛

چهار. گرایش از حق جویی به مصلحت اندیشی؛

پنج. گرایش از عدالت خواهی به منفعت طلبی.

ج) در حوزه اجتماعی

یک. تنزل دین از موقعیت فرانهادی و امارت به نهادی هم تراز دیگر نهادها و سپس به نهادی شبه فرعی و حذف موقعیت مشروعیت بخشی؛

دو. تبدیل ساختار جامعه از ساختاری ساده به ساختاری پیچیده؛

سه. کاهش سهم آموزه ها، ارزش ها و هنجارهای دینی در فرهنگ عمومی، ارزش ها و هنجارهای جامعه از طریق حذف موقعیت آموزشی، ارزش گذاری و هنجارفرستی دین؛

چهار. محو تدریجی ملاحظات دینی در تقنین قوانین، آداب و رسوم؛

پنج. حذف سنت های دینی و الهی و تنازع نسل جوان با سنت های دینی، و حتی سنت های فردی و اجتماعی مبتنی بر دین؛

شش. افول تدریجی پایگاه اجتماعی متولیان دین (حقانی فضل، همان، ص252، با

ص: 274

تلخیص و تصرف).

6. شاخص های عرفی گرایی در نهج البلاغه

امام علی علیه السلام در دوره حاکمیتی خود به واسطه تحولات یادشده که موجبات زایش اندیشه های عرفی گرایانه را فراهم آورده بود، با بروز چنین اندیشه ای مواجه بود. ازاین رو امام علیه السلام ضمن نقد اساس فکری عرفی گرایان، وظیفه تبیین صحیح از اسلام را نیز برعهده داشتند. در نهج البلاغه بخشی از این روشن گری امام علیه السلام ضبط گردیده است که می توان آن را در دو بخش ارائه نمود.

در نهج البلاغه برخی شاخص های عرفی گرایی در حوزه های سه گانه توسط امام علیه السلام بیان شده است.

الف) حوزه معرفتی و دینی

یک. دین و مفهوم آن

امام علی علیه السلام در خطبه 122 درباره خوارج و جنگ با آنان می فرمایند: «وَلَکِنَّا إِنَّمَا أَصْبَحْنَا نُقَاتِلُ إِخْوَانَنَا فِی الْإِسْلَامِ عَلَی مَا دَخَلَ فِیهِ مِنَ الزَّیغِ وَ الِاعْوِجَاجِ وَالشُّبْهَةِ وَ التَّأْوِیلِ فَإِذَا طَمِعْنَا فِی خَصْلَةٍ یلُمُّ اللَّهُ بِهَا شَعَثَنَا وَ نَتَدَانَی بِهَا إِلَی الْبَقِیةِ فِیمَا بَینَنَا رَغِبْنَا فِیهَا وَ أَمْسَکْنَا عَمَّا سِوَاهَا».

در این فراز امام علی علیه السلام علت مبارزه خود را انحراف، شبهه و کج فهمی در دین معرفی می نمایند. هم چنین در خطبه 93 نیز امام درباره بنی امیه می فرمایند: «أیمُ اللَّهِ لَتَجِدُنَّ بَنِی أُمَیةَ لَکُمْ أَرْبَابَ سُوءٍ بَعْدِی کَالنَّابِ الضَّرُوسِ تَعْذِمُ بِفِیهَا وَتَخْبِطُ بِیدِهَا وَ تَزْبِنُ بِرِجْلِهَا وَ تَمْنَعُ دَرَّهَا لَا یزَالُونَ بِکُمْ حَتَّی لَا یتْرُکُوا مِنْکُمْ إِلَّا نَافِعاً لَهُمْ أَوْ غَیرَ ضَائِرٍ بِهِمْ وَلَا یزَالُ بَلَاؤُهُمْ عَنْکُمْ حَتَّی لَا یکُونَ انْتِصَارُ أَحَدِکُمْ مِنْهُمْ إِلَّا کَانْتِصَارِ الْعَبْدِ مِنْ رَبِّهِ وَ الصَّاحِبِ مِنْ مُسْتَصْحِبِهِ تَرِدُ عَلَیکُمْ فِتْنَتُهُمْ شَوْهَاءَ مَخْشِیةً وَ قِطَعاً جَاهِلِیةً لَیسَ فِیهَا مَنَارُ هُدًی وَ لَا عَلَمٌ یرَی.» در این فراز برقراری رابطه ربوبی توسط بنی امیه با مردم و بازگشت به جاهلیت، انحراف در دین را در این دوره می رساند. در خطبه 156 نیز امام می فرمایند: «فقال علیه السلام: إِنَّهُ لَمَّا أَنْزَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ قَوْلَهُ (الم أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یتْرَکُوا أَنْ یقُولُوا آمَنَّا وَ

ص: 275

هُمْ لا یفْتَنُونَ) عَلِمْتُ أَنَّ الْفِتْنَةَ لَا تَنْزِلُ بِنَا وَ رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله وسلم) بَینَ أَظْهُرِنَا، فَقُلْتُ: یا رَسُولَ اللَّهِ! مَا هَذِهِ الْفِتْنَةُ الَّتِی أَخْبَرَکَ اللَّهُ تَعَالَی بِهَا؟ فَقَالَ: یا عَلِی! إِنَّ أُمَّتِی سَیفْتَنُونَ بَعْدِی، فَقُلْتُ: یا رَسُولُ اللَّهِ! أَ وَ لَیسَ قَدْ قُلْتَ لِی یوْمَ أُحُدٍ حَیثُ اسْتُشْهِدَ مَنِ اسْتُشْهِدَ مِنَ الْمُسْلِمِینَ وَ حِیزَتْ عَنِّی الشَّهَادَةُ فَشَقَّ ذَلِکَ عَلَیّ، فَقُلْتَ لِی: أَبْشِرْ فَإِنَّ الشَّهَادَةَ مِنْ وَرَائِکَ، فَقَالَ لِی: إِنَّ ذَلِکَ لَکَذَلِکَ، فَکَیفَ صَبْرُکَ إِذاً؟ فَقُلْتُ: یا رَسُولَ اللَّهِ! لَیسَ هَذَا مِنْ مَوَاطِنِ الصَّبْرِ وَلَکِنْ مِنْ مَوَاطِنِ الْبُشْرَی وَالشُّکْرِ وَقَالَ: یا عَلِی! إِنَّ الْقَوْمَ سَیفْتَنُونَ بِأَمْوَالِهِمْ وَیمُنُّونَ بِدِینِهِمْ عَلَی رَبِّهِمْ وَ یتَمَنَّوْنَ رَحْمَتَهُ وَ یأْمَنُونَ سَطْوَتَهُ وَیسْتَحِلُّونَ حَرَامَهُ بِالشُّبُهَاتِ الْکَاذِبَةِ وَ الْأَهْوَاءِ السَّاهِیةِ فَیسْتَحِلُّونَ الْخَمْرَ بِالنَّبِیذِ وَ السُّحْتَ بِالْهَدِیةِ وَالرِّبَا بِالْبَیعِ، قُلْتُ: یا رَسُولَ اللَّهِ! فَبِأَی الْمَنَازِلِ أُنْزِلُهُمْ عِنْدَ ذَلِکَ أَ بِمَنْزِلَةِ رِدَّةٍ أَمْ بِمَنْزِلَةِ فِتْنَةٍ؟ فَقَالَ: بِمَنْزِلَةِ فِتْنَةٍ». چنان که در کلام پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) آمده، براساس پیش بینی ایشان انحراف و کج فهمی دین از مشخصه های جامعه دوران امام علی علیه السلام است.

امام علیه السلام اما در خطبه 50 کج فهمی دین را باعنوان بدعت معرفی نموده و مخالفت با قرآن را معیار انحراف دانسته اند. امام علیه السلام فرمودند: «إِنَّمَا بَدْءُ وُقُوعِ الْفِتَنِ أَهْوَاءٌ تُتَّبَعُ وَ أَحْکَامٌ تُبْتَدَعُ یخَالَفُ فِیهَا کِتَابُ اللَّهِ وَ یتَوَلَّی عَلَیهَا رِجَالٌ رِجَالًا عَلَی غَیرِ دِینِ اللَّهِ فَلَوْ أَنَّ الْبَاطِلَ خَلَصَ مِنْ مِزَاجِ الْحَقِّ لَمْ یخْفَ عَلَی الْمُرْتَادِینَ وَ لَوْ أَنَّ الْحَقَّ خَلَصَ مِنْ لَبْسِ الْبَاطِلِ انْقَطَعَتْ عَنْهُ أَلْسُنُ الْمُعَانِدِینَ وَ لَکِنْ یؤْخَذُ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ وَ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ فَیمْزَجَانِ فَهُنَالِکَ یسْتَوْلِی الشَّیطَانُ عَلَی أَوْلِیائِهِ وَ ینْجُو الَّذِینَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ الْحُسْنی».

دو. انصراف از آموزه های وحیانی به سوی عقل خصوصاً عقل ابزاری

امام علی علیه السلام در خطبه 91 به شخصی که از ایشان درخواست توصیف «ربّ» را می کند، چنین می فرمایند: «فَانْظُرْ أَیهَا السَّائِلُ فَمَا دَلَّکَ الْقُرْآنُ عَلَیهِ مِنْ صِفَتِهِ فَائْتَمَّ بِهِ وَ اسْتَضِئْ بِنُورِ هِدَایتِهِ وَ مَا کَلَّفَکَ الشَّیطَانُ عِلْمَهُ مِمَّا لَیسَ فِی الْکِتَابِ عَلَیکَ فَرْضُهُ وَلَا فِی سُنَّةِ النَّبِی وَ أَئِمَّةِ الْهُدَی أَثَرُهُ فَکِلْ عِلْمَهُ إِلَی اللَّهِ سُبْحَانَهُ فَإِنَّ ذَلِکَ مُنْتَهَی حَقِّ اللَّهِ عَلَیکَ وَ اعْلَمْ أَنَّ الرَّاسِخِینَ فِی الْعِلْمِ هُمُ الَّذِینَ أَغْنَاهُمْ عَنِ اقْتِحَامِ السُّدَدِ الْمَضْرُوبَةِ دُونَ الْغُیوبِ الْإِقْرَارُ بِجُمْلَةِ مَا جَهِلُوا تَفْسِیرَهُ مِنَ الْغَیبِ الْمَحْجُوبِ فَمَدَحَ اللَّهُ تَعَالَی اعْتِرَافَهُمْ بِالْعَجْزِ عَنْ تَنَاوُلِ مَا لَمْ یحِیطُوا بِهِ عِلْماً وَسَمَّی تَرْکَهُمُ التَّعَمُّقَ فِیمَا لَمْ یکَلِّفْهُمُ الْبَحْثَ

ص: 276

عَنْ کُنْهِهِ رُسُوخاً فَاقْتَصِرْ عَلَی ذَلِکَ وَ لَا تُقَدِّرْ عَظَمَةَ اللَّهِ سُبْحَانَهُ عَلَی قَدْرِ عَقْلِکَ فَتَکُونَ مِنَ الْهَالِکِینَ.» ارجاع امام علیه السلام به آموزه های وحیانی و عدم اعتماد به عقل در فهم اوصاف الهی، آن هم در جمع مردمی که به دعوت امام برای شنیدن جواب وارد مسجد شده بودند، نشان از انحراف مذکور دارد.

سه. متمایل شدن از نص و تفسیر دقیق آن توسط مفسرین راستین به تفسیر به رای

امام علیه السلام در نامه 55 خطاب به معاویه می نویسند: «أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ قَدْ جَعَلَ الدُّنْیا لِمَا بَعْدَهَا وَ ابْتَلَی فِیهَا أَهْلَهَا لِیعْلَمَ أَیهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا وَ لَسْنَا لِلدُّنْیا خُلِقْنَا وَ لَا بِالسَّعْی فِیهَا أُمِرْنَا وَ إِنَّمَا وُضِعْنَا فِیهَا لِنُبْتَلَی بِهَاوَ قَدِ ابْتَلَانِی اللَّهُ بِکَ وَ ابْتَلَاکَ بِی فَجَعَلَ أَحَدَنَا حُجَّةً عَلَی الْآخَرِ فَعَدَوْتَ عَلَی الدُّنْیا بِتَأْوِیلِ الْقُرْآنِ فَطَلَبْتَنِی بِمَا لَمْ تَجْنِ یدِی وَ لَا لِسَانِی وَ عَصَیتَهُ أَنْتَ وَ أَهْلُ الشَّامِ بِی وَ أَلَّبَ عَالِمُکُمْ جَاهِلَکُمْ وَ قَائِمُکُمْ قَاعِدَکُمْ فَاتَّقِ اللَّهَ فِی نَفْسِکَ وَ نَازِعِ الشَّیطَانَ قِیادَک.» هم چنین امام علیه السلام در خطبه 18 می فرمایند: «تَرِدُ عَلَی أَحَدِهِمُ الْقَضِیةُ فِی حُکْمٍ مِنَ الْأَحْکَامِ فَیحْکُمُ فِیهَا بِرَأْیهِ ثُمَّ تَرِدُ تِلْکَ الْقَضِیةُ بِعَینِهَا عَلَی غَیرِهِ فَیحْکُمُ فِیهَا بِخِلَافِ قَوْلِهِ ثُمَّ یجْتَمِعُ الْقُضَاةُ بِذَلِکَ عِنْدَ الْإِمَامِ الَّذِی اسْتَقْضَاهُمْ فَیصَوِّبُ آرَاءَهُمْ جَمِیعاً وَ إِلَهُهُمْ وَاحِدٌ وَ نَبِیهُمْ وَاحِدٌ وَ کِتَابُهُمْ وَاحد أَ فَأَمَرَهُمُ اللَّهُ سُبْحَانَهُ بِالِاخْتِلَافِ فَأَطَاعُوهُ أَمْ نَهَاهُمْ عَنْهُ فَعَصَوْهُ أَمْ أَنْزَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ دِیناً نَاقِصاً فَاسْتَعَانَ بِهِمْ عَلَی إِتْمَامِهِ أَمْ کَانُوا شُرَکَاءَ لَهُ فَلَهُمْ أَنْ یقُولُوا وَ عَلَیهِ أَنْ یرْضَی أَمْ أَنْزَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ دِیناً تَامّاً فَقَصَّرَ الرَّسُولُ ص عَنْ تَبْلِیغِهِ وَ أَدَائِهِ وَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ یقُولُ ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَی ءٍ وَ فِیهِ تِبْیانٌ لِکُلِّ شَی ءٍ وَ ذَکَرَ أَنَّ الْکِتَابَ یصَدِّقُ بَعْضُهُ بَعْضاً وَ أَنَّهُ لَا اخْتِلَافَ فِیهِ فَقَالَ سُبْحَانَهُ وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً وَ إِنَّ الْقُرْآنَ ظَاهِرُهُ أَنِیقٌ وَ بَاطِنُهُ عَمِیقٌ لَا تَفْنَی عَجَائِبُهُ وَ لَا تَنْقَضِی غَرَائِبُهُ وَ لَا تُکْشَفُ الظُّلُمَاتُ إِلَّا بِهِ.» اعتراض امام علیه السلام به تفسیرهای گوناگون از کلام الهی به خصوص از معاویه نشان از تفسیر به رای دارد.

چهار. متوجه به دنیای مذموم و دنیاپرستی با برهم خوردن نسبت دین و دنیا

امام علی علیه السلام در نامه 48 به معاویه می نویسند: «فَإِنَّ الْبَغْی وَ الزُّورَ یوتِغَانِ الْمَرْءَ فِی دِینِهِ وَ دُنْیاهُ وَ یبْدِیانِ خَلَلَهُ عِنْدَ مَنْ یعِیبُهُ وَ قَدْ عَلِمْتُ أَنَّکَ غَیرُ مُدْرِکٍ مَا قُضِی فَوَاتُهُ وَ قَدْ رَامَ أَقْوَامٌ أَمْراً بِغَیرِ الْحَقِّ فَتَأَلَّوْا

ص: 277

عَلَی اللَّهِ فَأَکْذَبَهُمْ فَاحْذَرْ یوْماً یغْتَبِطُ فِیهِ مَنْ أَحْمَدَ عَاقِبَةَ عَمَلِهِ وَ ینْدَمُ مَنْ أَمْکَنَ الشَّیطَانَ مِنْ قِیادِهِ فَلَمْ یجَاذِبْهُ وَ قَدْ دَعَوْتَنَا إِلَی حُکْمِ الْقُرْآنِ وَ لَسْتَ مِنْ أَهْلِهِ وَ لَسْنَا إِیاکَ أَجَبْنَا وَ لَکِنَّا أَجَبْنَا الْقُرْآنَ فِی حُکْمِهِ.» هم چنین خطاب به همو در نامه 49 نیز می فرمایند: «اَمَّا بَعْدُ؛ فَإِنَّ الدُّنْیا مَشْغَلَةٌ عَنْ غَیرِهَا وَ لَمْ یصِبْ صَاحِبُهَا مِنْهَا شَیئاً إِلَّا فَتَحَتْ لَهُ حِرْصاً عَلَیهَا وَ لَهَجاً بِهَا وَ لَنْ یسْتَغْنِی صَاحِبُهَا بِمَا نَالَ فِیهَا عَمَّا لَمْ یبْلُغْهُ مِنْهَا وَ مِنْ وَرَاءِ ذَلِکَ فِرَاقُ مَا جَمَعَ وَ نَقْضُ مَا أَبْرَمَ وَ لَوِ اعْتَبَرْتَ بِمَا مَضَی حَفِظْتَ مَا بَقِی.» هم چنین در خطبه 3 درباره حکومت عثمان می فرمایند: «قَامَ ثَالِثُ الْقَوْمِ نَافِجاً حِضْنَیهِ بَینَ نَثِیلِهِ وَ مُعْتَلَفِهِ وَ قَامَ مَعَهُ بَنُو أَبِیهِ یخْضَمُونَ مَالَ اللَّهِ خِضْمَةَ الْإِبِلِ نِبْتَةَ الرَّبِیعِ إِلَی أَنِ انْتَکَثَ عَلَیهِ فَتْلُهُ وَ أَجْهَزَ عَلَیهِ عَمَلُهُ وَ کَبَتْ بِهِ بِطْنَتُهُ».

ب) در حوزه فردی

یک. گرایش از درک و تبیین ماوراءالطبیعی به درک و اعتماد عقلانی

امام علی علیه السلام در خطبه 112 درباره کسانی که به عقل ابزاری خود حتی در شناخت خدا اعتماد کرده و از درک غیب عاجز می شوند، می فرمایند: «هَلْ تُحِسُّ بِهِ إِذَا دَخَلَ مَنْزِلًا أَمْ هَلْ تَرَاهُ إِذَا تَوَفَّی أَحَداً بَلْ کَیفَ یتَوَفَّی الْجَنِینَ فِی بَطْنِ أُمِّهِ أَ یلِجُ عَلَیهِ مِنْ بَعْضِ جَوَارِحِهَا أَمْ الرُّوحُ أَجَابَتْهُ بِإِذْنِ رَبِّهَا أَمْ هُوَ سَاکِنٌ مَعَهُ فِی أَحْشَائِهَا، کَیفَ یصِفُ إِلَهَهُ مَنْ یعْجَزُ عَنْ صِفَةِ مَخْلُوقٍ مِثْلِهِ».

دو. گرایش از ارزش مداری به فایده گرایی

امام علیه السلام در حکمت 102 می فرمایند: «یأْتِی عَلَی النَّاسِ زَمَانٌ لَا یقَرَّبُ فِیهِ إِلَّا الْمَاحِلُ وَ لَا یظَرَّفُ فِیهِ إِلَّا الْفَاجِرُ وَ لَا یضَعَّفُ فِیهِ إِلَّا الْمُنْصِفُ یعُدُّونَ الصَّدَقَةَ فِیهِ غُرْماً وَ صِلَةَ الرَّحِمِ مَنّاً وَ الْعِبَادَةَ اسْتِطَالَةً عَلَی النَّاسِ فَعِنْدَ ذَلِکَ یکُونُ السُّلْطَانُ بِمَشُورَةِ النِّسَاءِ وَ إِمَارَةِ الصِّبْیانِ وَ تَدْبِیرِ الْخِصْیانِ.» در این کلام امام اشاره می نمایند که فایده گرایی حتی عبادت را نیز از کاری ارزشی تبدیل به برتری طلبی بر مردم می کند.

ج) در حوزه اجتماعی

یک. تبدیل ساختار جامعه از ساختاری ساده به ساختاری پیچیده

امام علی علیه السلام در خطبه 108 درباره دوره حاکمیت بنی امیه می فرمایند: «فَعِنْدَ ذَلِکَ أَخَذَ

ص: 278

الْبَاطِلُ مَآخِذَهُ وَ رَکِبَ الْجَهْلُ مَرَاکِبَهُ وَ عَظُمَتِ الطَّاغِیةُ وَ قَلَّتِ الدَّاعِیةُ وَ صَالَ الدَّهْرُ صِیالَ السَّبُعِ الْعَقُورِ وَ هَدَرَ فَنِیقُ الْبَاطِلِ بَعْدَ کُظُومٍ وَ تَوَاخَی النَّاسُ عَلَی الْفُجُورِ وَ تَهَاجَرُوا عَلَی الدِّینِ وَ تَحَابُّوا عَلَی الْکَذِبِ وَ تَبَاغَضُوا عَلَی الصِّدْقِ فَإِذَا کَانَ ذَلِکَ کَانَ الْوَلَدُ غَیظاً وَ الْمَطَرُ قَیظاً وَ تَفِیضُ اللِّئَامُ فَیضاً وَ تَغِیضُ الْکِرَامُ غَیضاً وَ کَانَ أَهْلُ ذَلِکَ الزَّمَانِ ذِئَاباً وَ سَلَاطِینُهُ سِبَاعاً وَ أَوْسَاطُهُ أُکَّالًا وَ فُقَرَاؤُهُ أَمْوَاتاً وَ غَارَ الصِّدْق وَ فَاضَ الْکَذِبُ وَ اسْتُعْمِلَتِ الْمَوَدَّةُ بِاللِّسَانِ وَ تَشَاجَرَ النَّاسُ بِالْقُلُوبِ وَ صَارَ الْفُسُوقُ نَسَباً وَ الْعَفَافُ عَجَباً وَ لُبِسَ الْإِسْلَامُ لُبْسَ الْفَرْوِ مَقْلُوباً.» این ساختار پیچیده همان ساختاری است که آلوین تافلر برای جوامع فراصنعتی تصویر می نماید (ر.ک: تافلر آلوین، شوک آینده). چنان که مشخص است روابط در این جامعه، دروغین و منفعت طلبانه بوده و اختلاف طبقاتی باعث زندگی بی روح فقراء و حذف طبقه متوسط می شود.

دو. محو تدریجی ملاحظات دینی در تقنین قوانین، آداب و رسوم

امام علیه السلام درخطبه 151 درباره بنی امیه می فرمایند: «ثُمَّ یأْتِی بَعْدَ ذَلِکَ طَالِعُ الْفِتْنَةِ الرَّجُوفِ وَ الْقَاصِمَةِ الزَّحُوفِ فَتَزِیغُ قُلُوبٌ بَعْدَ اسْتِقَامَةٍ وَ تَضِلُّ رِجَالٌ بَعْدَ سَلَامَةٍ وَ تَخْتَلِفُ الْأَهْوَاءُ عِنْدَ هُجُومِهَا وَ تَلْتَبِسُ الْآرَاءُ عِنْدَ نُجُومِهَا مَنْ أَشْرَفَ لَهَا قَصَمَتْهُ وَ مَنْ سَعَی فِیهَا حَطَمَتْهُ یتَکَادَمُونَ فِیهَا تَکَادُمَ الْحُمُرِ فِی الْعَانَةِ قَدِ اضْطَرَبَ مَعْقُودُ الْحَبْلِ وَ عَمِی وَجْهُ الْأَمْرِ تَغِیضُ فِیهَا الْحِکْمَةُ وَ تَنْطِقُ فِیهَا الظَّلَمَةُ وَ تَدُقُّ أَهْلَ الْبَدْوِ بِمِسْحَلِهَا وَ تَرُضُّهُمْ بِکَلْکَلِهَا یضِیعُ فِی غُبَارِهَا الْوُحْدَانُ وَ یهْلِکُ فِی طَرِیقِهَا الرُّکْبَانُ تَرِدُ بِمُرِّ الْقَضَاءِ وَ تَحْلُبُ عَبِیطَ الدِّمَاءِ وَ تَثْلِمُ مَنَارَ الدِّین وَ تَنْقُضُ عَقْدَ الْیقِینِ یهْرُبُ مِنْهَا الْأَکْیاسُ وَ یدَبِّرُهَا الْأَرْجَاسُ مِرْعَادٌ مِبْرَاقٌ کَاشِفَةٌ عَنْ سَاقٍ تُقْطَعُ فِیهَا الْأَرْحَامُ وَ یفَارَقُ عَلَیهَا الْإِسْلَامُ بَرِیئُهَا سَقِیمٌ وَ ظَاعِنُهَا مُقِیمٌ منها بَینَ قَتِیلٍ مَطْلُولٍ وَ خَائِفٍ مُسْتَجِیرٍ یخْتِلُونَ بِعَقْدِ الْأَیمَانِ وَ بِغُرُورِ الْإِیمَانِ فَلَا تَکُونُوا أَنْصَابَ الْفِتَنِ وَ أَعْلَامَ الْبِدَعِ وَ الْزَمُوا مَا عُقِدَ عَلَیهِ حَبْلُ الْجَمَاعَةِ وَ بُنِیتْ عَلَیهِ أَرْکَانُ الطَّاعَةِ وَ اقْدَمُوا عَلَی اللَّهِ مَظْلُومِینَ وَ لَا تَقْدَمُوا عَلَیهِ ظَالِمِینَ وَ اتَّقُوا مَدَارِجَ الشَّیطَانِ وَ مَهَابِطَ الْعُدْوَانِ وَ لَا تُدْخِلُوا بُطُونَکُمْ لُعَقَ الْحَرَامِ فَإِنَّکُمْ بِعَینِ مَنْ حَرَّمَ عَلَیکُمُ الْمَعْصِیةَ وَ سَهَّلَ لَکُمْ سُبُلَ الطَّاعَةِ.» برهم خوردن همه آداب و رسوم و قواعد اسلام در دوره حاکمیت بنی امیه در کلام امام علیه السلام نشان از شکل گیری عرفی گرایی در جامعه اسلامی دارد.

ص: 279

سه. حذف سنت های دینی و الهی و تنازع نسل جوان با سنت های دینی و حتی سنت های فردی و اجتماعی مبتنی بر دین

امام علی علیه السلام در نامه 31 خطاب به فرزند خویش می نویسند: «وَ الْأَخْذُ بِمَا مَضَی عَلَیهِ الْأَوَّلُونَ مِنْ آبَائِکَ وَ الصَّالِحُونَ مِنْ أَهْلِ بَیتِکَ فَإِنَّهُمْ لَمْ یدَعُوا أَنْ نَظَرُوا لِأَنْفُسِهِمْ کَمَا أَنْتَ نَاظِرٌ وَ فَکَّرُوا کَمَا أَنْتَ مُفَکِّرٌ ثُمَّ رَدَّهُمْ آخِرُ ذَلِکَ إِلَی الْأَخْذِ بِمَا عَرَفُوا وَ الْإِمْسَاکِ عَمَّا لَمْ یکَلَّفُوا فَإِنْ أَبَتْ نَفْسُکَ أَنْ تَقْبَلَ ذَلِکَ دُونَ أَنْ تَعْلَمَ کَمَا عَلِمُوا فَلْیکُنْ طَلَبُکَ ذَلِکَ بِتَفَهُّمٍ وَ تَعَلُّمٍ لَا بِتَوَرُّطِ الشُّبُهَاتِ وَ عُلَقِ الْخُصُومَاتِ وَ ابْدَأْ قَبْلَ نَظَرِکَ فِی ذَلِکَ بِالِاسْتِعَانَةِ بِإِلَهِکَ وَ الرَّغْبَةِ إِلَیهِ فِی تَوْفِیقِکَ وَ تَرْکِ کُلِّ شَائِبَةٍ أَوْلَجَتْکَ فِی شُبْهَةٍ أَوْ أَسْلَمَتْکَ إِلَی ضَلَالَةٍ فَإِنْ أَیقَنْتَ أَنْ قَدْ صَفَا قَلْبُکَ فَخَشَعَ وَ تَمَّ رَأْیکَ فَاجْتَمَعَ وَ کَانَ هَمُّکَ فِی ذَلِکَ هَمّاً وَاحِداً فَانْظُرْ فِیمَا فَسَّرْتُ لَکَ وَ إِنْ لَمْ یجْتَمِعْ لَکَ مَا تُحِبُّ مِنْ نَفْسِکَ وَ فَرَاغِ نَظَرِکَ وَ فِکْرِکَ فَاعْلَمْ أَنَّکَ إِنَّمَا تَخْبِطُ الْعَشْوَاءَ وَ تَتَوَرَّطُ الظَّلْمَاءَ وَ لَیسَ طَالِبُ الدِّینِ مَنْ خَبَطَ أَوْ خَلَطَ وَ الْإِمْسَاکُ عَنْ ذَلِکَ أَمْثَلُ.» آن حضرت خروج از دین را ثمره عدم پذیرش سنت های افراد صالح از گذشتگان ذکر می نمایند.

چهار. افول تدریجی پایگاه اجتماعی متولیان دین

امام علی علیه السلام در خطبه 147 می فرمایند: «إِنَّهُ سَیأْتِی عَلَیکُمْ مِنْ بَعْدِی زَمَانٌ لَیسَ فِیهِ شَی ءٌ أَخْفَی مِنَ الْحَقِّ وَ لَا أَظْهَرَ مِنَ الْبَاطِلِ وَ لَا أَکْثَرَ مِنَ الْکَذِبِ عَلَی اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ لَیسَ عِنْدَ أَهْلِ ذَلِکَ الزَّمَانِ سِلْعَةٌ أَبْوَرَ مِنَ الْکِتَابِ إِذَا تُلِی حَقَّ تِلَاوَتِهِ وَ لَا أَنْفَقَ مِنْهُ إِذَا حُرِّفَ عَنْ مَوَاضِعِهِ وَ لَا فِی الْبِلَادِ شَی ءٌ أَنْکَرَ مِنَ الْمَعْرُوفِ وَ لَا أَعْرَفَ مِنَ الْمُنْکَرِ فَقَدْ نَبَذَ الْکِتَابَ حَمَلَتُهُ وَ تَنَاسَاهُ حَفَظَتُهُ فَالْکِتَابُ یوْمَئِذٍ وَ أَهْلُهُ طَرِیدَانِ مَنْفِیانِ وَ صَاحِبَانِ مُصْطَحِبَانِ فِی طَرِیقٍ وَاحِدٍ لَا یؤْوِیهِمَا مُؤْوٍ فَالْکِتَابُ وَ أَهْلُهُ فِی ذَلِکَ الزَّمَانِ فِی النَّاسِ وَ لَیسَا فِیهِمْ وَ مَعَهُمْ وَ لَیسَا مَعَهُمْ لِأَنَّ الضَّلَالَةَ لَا تُوَافِقُ الْهُدَی وَ إِنِ اجْتَمَعَا فَاجْتَمَعَ الْقَوْمُ عَلَی الْفُرْقَةِ وَ افْتَرَقُوا عَلَی الْجَمَاعَةِ کَأَنَّهُمْ أَئِمَّةُ الْکِتَابِ وَ لَیسَ الْکِتَابُ إِمَامَهُمْ فَلَمْ یبْقَ عِنْدَهُمْ مِنْهُ إِلَّا اسْمُهُ وَ لَا یعْرِفُونَ إِلَّا خَطَّهُ.» در این کلام، امام علیه السلام مشخصاً تحریف دین از راه تحریف در تفسیر قرآن را بیان نموده و حذف پایگاه اجتماعی متولیان دین را ثمره این تحریفات می دانند.

ص: 280

7. تبیین صحیح دین در کلام امام علی علیه السلام

اشاره

در نهج البلاغه گوشه هایی از تلاش امام علیه السلام در تبیین صحیح از دین گزارش شده است. این تلاش که همت عالی امام را نیز در عرصه اجرا به همراه داشته است، در حوزه های سه گانه معرفتی، فردی و اجتماعی انجام پذیرفته است.

الف) حوزه معرفتی و دینی

امام علی علیه السلام در این عرصه با تعریف دین، کج اندیشی ها و انحرافات را مدیریت نموده و زمینه رشد آن ها را از بین بردند. آن حضرت در حکمت 125 می فرمایند: «لَأَنْسُبَنَّ الْإِسْلَامَ نِسْبَةً لَمْ ینْسُبْهَا أَحَدٌ قَبْلِی الْإِسْلَامُ هُوَ التَّسْلِیمُ وَ التَّسْلِیمُ هُوَ الْیقِینُ وَ الْیقِینُ هُوَ التَّصْدِیقُ وَ التَّصْدِیقُ هُوَ الْإِقْرَارُ وَ الْإِقْرَارُ هُوَ الْأَدَاءُ وَ الْأَدَاءُ هُوَ الْعَمَل».

در این تعریف به نظر می رسد ساختار دین از تسلیم درباره آموزه های اسلام تا عمل طراحی شده است. تبیین این ساختار و مراحل آن، چنان که در حکمت 31 جایگاه ایمان، ارکان و شعب آن ذکر شده، از تلاش های امام برای مبارزه با اسلام انحرافی است.

هم چنین تبیین سیر صحیح دین شناسی در خطبه اول نهج البلاغه از همین دست تلاش هاست. امام علیه السلام می فرمایند: «أَوَّلُ الدِّینِ مَعْرِفَتُهُ وَ کَمَالُ مَعْرِفَتِهِ التَّصْدِیقُ بِهِ وَ کَمَالُ التَّصْدِیقِ بِهِ تَوْحِیدُهُ وَ کَمَالُ تَوْحِیدِهِ الْإِخْلَاصُ لَهُ وَ کَمَالُ الْإِخْلَاصِ لَهُ نَفْی الصِّفَاتِ عَنْهُ لِشَهَادَةِ کُلِّ صِفَةٍ أَنَّهَا غَیرُ الْمَوْصُوفِ.» حاکمیت الهی در عرصه های مختلف نیز در کلام امام مورد تاکید قرار گرفته است. چنان که در خطبه 216 آمده است: «فَقَدْ جَعَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ لِی عَلَیکُمْ حَقّاً بِوِلَایةِ أَمْرِکُمْ وَ لَکُمْ عَلَی مِنَ الْحَقِّ مِثْلُ الَّذِی لِی عَلَیکُم».

در این متن امام علیه السلام، حق ولایت را به جعل الهی می داند، حال آن که پایه گذاران عرفی گرایی در جهان اسلام، این حق را به جعل مردم می دانستند.

امام علیه السلام سپس درباره این حقوق و نقش خدا در آن می فرمایند: «ثُمَّ جَعَلَ سُبْحَانَهُ مِنْ حُقُوقِهِ حُقُوقاً افْتَرَضَهَا لِبَعْضِ النَّاسِ عَلَی بَعْضٍ فَجَعَلَهَا تَتَکَافَأُ فِی وُجُوهِهَا وَ یوجِبُ بَعْضُهَا بَعْضاً وَ لَا

ص: 281

یسْتَوْجَبُ بَعْضُهَا إِلَّا بِبَعْضٍ وَ أَعْظَمُ مَا افْتَرَضَ سُبْحَانَهُ مِنْ تِلْکَ الْحُقُوقِ حَقُّ الْوَالِی عَلَی الرَّعِیةِ وَ حَقُّ الرَّعِیةِ عَلَی الْوَالِی فَرِیضَةٌ فَرَضَهَا اللَّهُ سُبْحَانَهُ لِکُلٍّ عَلَی کُلٍّ فَجَعَلَهَا نِظَاماً لِأُلْفَتِهِمْ وَ عِزّاً لِدِینِهِمْ».

هم چنین در خطبه 40 نیز در جواب خوارج که می گویند: «لا حکم إلا لله» می فرمایند: «کَلِمَةُ حَقٍّ یرَادُ بِهَا بَاطِلٌ، نَعَمْ إِنَّهُ لَا حُکْمَ إِلَّا لِلَّهِ، وَلَکِنَّ هَؤُلَاءِ یقُولُونَ لَا إِمْرَةَ إِلَّا لِلَّهِ وَ إِنَّهُ لَابُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِیرٍ بَرٍّ أَوْ فَاجِرٍ یعْمَلُ فِی إِمْرَتِهِ الْمُؤْمِنُ وَ یسْتَمْتِعُ فِیهَا الْکَافِرُ وَ یبَلِّغُ اللَّهُ فِیهَا الْأَجَلَ وَ یجْمَعُ بِهِ الْفَی ءُ وَ یقَاتَلُ بِهِ الْعَدُوُّ وَ تَأْمَنُ بِهِ السُّبُلُ وَ یؤْخَذُ بِهِ لِلضَّعِیفِ مِنَ الْقَوِی حَتَّی یسْتَرِیحَ بَرٌّ وَ یسْتَرَاحَ مِنْ فَاجِر».

ب) در حوزه فردی

در این حوزه امام، گرایش از درک و تبیین ماوراءالطبیعی به درک و اعتماد عقلانی را با سخنان خود چنین کنترل می نمایند: «اعْلَمْ أَنَّ الرَّاسِخِینَ فِی الْعِلْمِ هُمُ الَّذِینَ أَغْنَاهُمْ عَنِ اقْتِحَامِ السُّدَدِ الْمَضْرُوبَةِ دُونَ الْغُیوبِ الْإِقْرَارُ بِجُمْلَةِ مَا جَهِلُوا تَفْسِیرَهُ مِنَ الْغَیبِ الْمَحْجُوبِ فَمَدَحَ اللَّهُ تَعَالَی اعْتِرَافَهُمْ بِالْعَجْزِ عَنْ تَنَاوُلِ مَا لَمْ یحِیطُوا بِهِ عِلْماً وَ سَمَّی تَرْکَهُمُ التَّعَمُّقَ فِیمَا لَمْ یکَلِّفْهُمُ الْبَحْثَ عَنْ کُنْهِهِ رُسُوخاً فَاقْتَصِرْ عَلَی ذَلِکَ وَ لَا تُقَدِّرْ عَظَمَةَ اللَّهِ سُبْحَانَهُ عَلَی قَدْرِ عَقْلِکَ فَتَکُونَ مِنَ الْهَالِکِینَ.» امام علیه السلام سپس درباره ابزار معرفتی انسان می فرمایند: «هُوَ الْقَادِرُ الَّذِی إِذَا ارْتَمَتِ الْأَوْهَامُ لِتُدْرِکَ مُنْقَطَعَ قُدْرَتِهِ وَ حَاوَلَ الْفِکْرُ الْمُبَرَّأُ مِنْ خَطَرَاتِ الْوَسَاوِسِ أَنْ یقَعَ عَلَیهِ فِی عَمِیقَاتِ غُیوبِ مَلَکُوتِهِ وَ تَوَلَّهَتِ الْقُلُوبُ إِلَیهِ لِتَجْرِی فِی کَیفِیةِ صِفَاتِهِ وَ غَمَضَتْ مَدَاخِلُ الْعُقُولِ فِی حَیثُ لَا تَبْلُغُهُ الصِّفَاتُ لِتَنَاوُلِ عِلْمِ ذَاتِهِ رَدَعَهَا وَ هِی تَجُوبُ مَهَاوِی سُدَفِ الْغُیوبِ مُتَخَلِّصَةً إِلَیهِ سُبْحَانَهُ فَرَجَعَتْ إِذْ جُبِهَتْ مُعْتَرِفَةً بِأَنَّهُ لَا ینَالُ بِجَوْرِ الِاعْتِسَافِ کُنْهُ مَعْرِفَتِهِ».

امام علیه السلام درباره گرایش از ارزش مداری به فایده گرایی نیز ارزش مداری را تبیین نموده اند. ازاین رو در حکمت 224 می فرمایند: «بِکَثْرَةِ الصَّمْتِ تَکُونُ الْهَیبَةُ وَ بِالنَّصَفَةِ یکْثُرُ الْمُوَاصِلُونَ وَ بِالْإِفْضَالِ تَعْظُمُ الْأَقْدَارُ وَ بِالتَّوَاضُعِ تَتِمُّ النِّعْمَةُ وَ بِاحْتِمَالِ الْمُؤَنِ یجِبُ السُّؤْدُدُ وَ بِالسِّیرَةِ الْعَادِلَةِ یقْهَرُ الْمُنَاوِئُ وَ بِالْحِلْمِ عَنِ السَّفِیهِ تَکْثُرُ الْأَنْصَارُ عَلَیهِ.» امام در این جمله بخشش را باعث ارزشمندی انسان دانسته اند، لذا می توان گفت از منظر ایشان فایده گرایی مردود است.

ص: 282

ج) در حوزه اجتماعی

امام علی علیه السلام با تبیین شاخصه های جامعه دینی، سعی در ایجاد ساختار ساده و در عین حال مطابق با شرایط زمانه دارند. ازاین رو در بسیاری از سخنان خود این شاخصه ها را معرفی نموده اند. در بین این شاخصه ها خدامحوری و تاسی به سنت نبوی جایگاه ویژه ای دارند. امام علیه السلام در این باره در خطبه 149می فرمایند: «أَمَّا وَصِیتِی فَاللَّهَ لَا تُشْرِکُوا بِهِ شَیئاً وَ مُحَمَّداً| فَلَا تُضَیعُوا سُنَّتَهُ أَقِیمُوا هَذَینِ الْعَمُودَینِ وَ أَوْقِدُوا هَذَینِ الْمِصْبَاحَینِ».

هم چنین امامت و رهبری توسط انسان های صالح و معصوم نیز از همین شاخصه هاست. امام علیه السلام در خطبه 154 می فرمایند: «وَ نَاظِرُ قَلْبِ اللَّبِیبِ بِهِ یبْصِرُ أَمَدَهُ وَ یعْرِفُ غَوْرَهُ وَ نَجْدَهُ دَاعٍ دَعَا وَ رَاعٍ رَعَی فَاسْتَجِیبُوا لِلدَّاعِی وَ اتَّبِعُوا الرَّاعِی قَدْ خَاضُوا بِحَارَ الْفِتَنِ وَ أَخَذُوا بِالْبِدَعِ دُونَ السُّنَنِ وَ أَرَزَ الْمُؤْمِنُونَ وَ نَطَقَ الضَّالُّونَ الْمُکَذِّبُون نَحْنُ الشِّعَارُ وَ الْأَصْحَابُ وَ الْخَزَنَةُ وَ الْأَبْوَابُ وَ لَا تُؤْتَی الْبُیوتُ إِلَّا مِنْ أَبْوَابِهَا فَمَنْ أَتَاهَا مِنْ غَیرِ أَبْوَابِهَا سُمِّی سَارِقاً منها فِیهِمْ کَرَائِمُ الْقُرْآنِ وَ هُمْ کُنُوزُ الرَّحْمَنِ إِنْ نَطَقُوا صَدَقُوا وَ إِنْ صَمَتُوا لَمْ یسْبَقُوا فَلْیصْدُقْ رَائِدٌ أَهْلَهُ وَ لْیحْضِرْ عَقْلَهُ وَلْیکُنْ مِنْ أَبْنَاءِ الْآخِرَةِ فَإِنَّهُ مِنْهَا قَدِمَ وَ إِلَیهَا ینْقَلِبُ فَالنَّاظِرُ بِالْقَلْبِ الْعَامِلُ بِالْبَصَرِ یکُونُ مُبْتَدَأُ عَمَلِهِ أَنْ یعْلَمَ أَ عَمَلُهُ عَلَیهِ أَمْ لَهُ فَإِنْ کَانَ لَهُ مَضَی فِیهِ وَ إِنْ کَانَ عَلَیهِ وَقَفَ عَنْهُ فَإِنَّ الْعَامِلَ بِغَیرِ عِلْمٍ کَالسَّائِرِ عَلَی غَیرِ طَرِیقٍ فَلَا یزِیدُهُ بُعْدُهُ عَنِ الطَّرِیقِ الْوَاضِحِ إِلَّا بُعْداً مِنْ حَاجَتِهِ وَ الْعَامِلُ بِالْعِلْمِ کَالسَّائِرِ عَلَی الطَّرِیقِ الْوَاضِحِ».

هم چنین در خطبه 131 نیز به همین موضوع اشاره نموده و می فرمایند: «أَیتُهَا النُّفُوسُ الْمُخْتَلِفَةُ وَ الْقُلُوبُ الْمُتَشَتِّتَةُ الشَّاهِدَةُ أَبْدَانُهُمْ وَ الْغَائِبَةُ عَنْهُمْ عُقُولُهُمْ أَظْأَرُکُمْ عَلَی الْحَقِّ وَ أَنْتُمْ تَنْفِرُونَ عَنْهُ نُفُورَ الْمِعْزَی مِنْ وَعْوَعَةِ الْأَسَدِ هَیهَاتَ أَنْ أَطْلَعَ بِکُمْ سَرَارَ الْعَدْلِ أَوْ أُقِیمَ اعْوِجَاجَ الْحَقِّ اللَّهُمَّ إِنَّکَ تَعْلَمُ أَنَّهُ لَمْ یکُنِ الَّذِی کَانَ مِنَّا مُنَافَسَةً فِی سُلْطَانٍ وَ لَا الْتِمَاسَ شَی ءٍ مِنْ فُضُولِ الْحُطَامِ وَ لَکِنْ لِنَرِدَ الْمَعَالِمَ مِنْ دِینِکَ وَ نُظْهِرَ الْإِصْلَاحَ فِی بِلَادِکَ فَیأْمَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبَادِکَ وَ تُقَامَ الْمُعَطَّلَةُ مِنْ حُدُودِکَ اللَّهُمَّ إِنِّی أَوَّلُ مَنْ أَنَابَ وَ سَمِعَ وَ أَجَابَ لَمْ یسْبِقْنِی إِلَّا رَسُولُ اللَّهِ ص بِالصَّلَاةِ وَ قَدْ عَلِمْتُمْ أَنَّهُ لَا ینْبَغِی أَنْ یکُونَ الْوَالِی عَلَی الْفُرُوجِ وَ الدِّمَاءِ وَ الْمَغَانِمِ وَ الْأَحْکَامِ وَ إِمَامَةِ الْمُسْلِمِینَ الْبَخِیلُ فَتَکُونَ فِی أَمْوَالِهِمْ نَهْمَتُهُ وَ لَا الْجَاهِلُ فَیضِلَّهُمْ بِجَهْلِهِ وَ لَا الْجَافِی فَیقْطَعَهُمْ بِجَفَائِهِ وَ لَا الْحَائِفُ لِلدُّوَلِ فَیتَّخِذَ قَوْماً دُونَ قَوْمٍ وَ لَا الْمُرْتَشِی فِی الْحُکْمِ فَیذْهَبَ

ص: 283

بِالْحُقُوقِ وَ یقِفَ بِهَا دُونَ الْمَقَاطِعِ وَ لَا الْمُعَطِّلُ لِلسُّنَّةِ فَیهْلِکَ الْأُمَّةَ.» در این کلام امام علیه السلام علاوه بر اشاره به فلسفه حکومت دینی، برخی شرایط حاکم اسلامی را نیز تبیین فرمودند.

در خطبه 216 امام علیه السلام حکومت دینی را که حقوق و روابط در آن به جعل الهی است را، ضامن بقای سنت ها می دانند: «فَإِذَا أَدَّتْ الرَّعِیةُ إِلَی الْوَالِی حَقَّهُ وَ أَدَّی الْوَالِی إِلَیهَا حَقَّهَا عَزَّ الْحَقُّ بَینَهُمْ وَ قَامَتْ مَنَاهِجُ الدِّینِ وَ اعْتَدَلَتْ مَعَالِمُ الْعَدْلِ وَ جَرَتْ عَلَی أَذْلَالِهَا السُّنَنُ فَصَلَحَ بِذَلِکَ الزَّمَانُ وَ طُمِعَ فِی بَقَاءِ الدَّوْلَةِ وَ یئِسَتْ مَطَامِعُ الْأَعْدَاءِوَ إِذَا غَلَبَتِ الرَّعِیةُ وَالِیهَا أَوْ أَجْحَفَ الْوَالِی بِرَعِیتِهِ اخْتَلَفَتْ هُنَالِکَ الْکَلِمَةُ وَ ظَهَرَتْ مَعَالِمُ الْجَوْرِ وَ کَثُرَ الْإِدْغَالُ فِی الدِّینِ وَ تُرِکَتْ مَحَاجُّ السُّنَنِ فَعُمِلَ بِالْهَوَی وَ عُطِّلَتِ الْأَحْکَامُ وَ کَثُرَتْ عِلَلُ النُّفُوسِ فَلَا یسْتَوْحَشُ لِعَظِیمِ حَقٍّ عُطِّلَ وَ لَا لِعَظِیمِ بَاطِلٍ فُعِلَ فَهُنَالِکَ تَذِلُّ الْأَبْرَارُ وَ تَعِزُّ الْأَشْرَارُ وَ تَعْظُمُ تَبِعَاتُ اللَّهِ سُبْحَانَهُ عِنْدَ الْعِبَاد».

نتیجه

براساس آن چه گفته آمد، می توان گفت اساساً دین اسلام با توجه به نظام ساختاری و عقلانی خود بستر مناسبی برای رشد عرفی گرایی یا سکولاریسم نیست. ارتباط تنگاتنگ وحی و عقل، و سفارشات مکرر متون اسلامی به تعقل و تفکر، حاکمیت بخشی به دین در چارچوبی نظام مند و تبیین جایگاه انسان در نظام هستی براساس بندگی خدا تا جایی که رهبر آن در نامه های حکومتی خود آن را یادآور می شود، از جمله مزیت های دین اسلام است که راه را بر ورود اندیشه عرفی گرا سدّ می نماید. ازاین رو برای ورود چنین اندیشه ای به جهان اسلام، ابتدا لازم است نظام ساختاری دین برهم بخورد. این کار در طول قرون گذشته توسط اندیشمندان کج فهم، رهبران دست نشانده و مقدس مآبان جاهل در جوامع اسلامی انجام پذیرفته است. مطالعه بنیادین بر روی متون اسلامی، خصوصاً قرآن و نهج البلاغه، بررسی تحلیلی تاریخ اسلام و تسلط بر مبانی دشمنان، می تواند ساختار دین را در جوامع اسلامی مستحکم نماید.

ص: 284

منابع

شریف رضی، نهج البلاغه، تحقیق: صبحی صالح، مؤسسه دارالهجرة، قم، چاپ پنجم.

1. ادریس، ابراهیم، مقاله «آزادی مذهب و سکولاریزه شدن دولت»، فصلنامه نامه فرهنگ، سال ششم، شماره 4، زمستان 1375ش.

2. اعرابی، غلامحسین، تفسیر قرآن و بررسی جریان دوری گزینی و بازدارندگی از آن، ناشر: آثار نفیس، قم، چاپ اول، 1389ش.

3. اعوانی، غلامرضا و ماهرو، طیبه، مقاله «میزگرد سکولاریسم و فرهنگ»، فصلنامه نامه فرهنگ، سال ششم، شماره اول، بهار 1375ش.

4. تافلر، آلوین، شوک آینده، ترجمه: حشمت کامرانی، نشر نو، تهران، چاپ هفتم، 1391ش.

5. ترکاشوند، حسن، کاوشی در عقاید و آراء معاویه، بوستان کتاب، قم، چاپ اول، 1390ش.

6. حقانی فضل، محمدکاظم، آرایه های عرفی بر آیه های قدسی، نشر ادیان، تهران، چاپ اول، 1392ش.

7. شجاعی زند، علیرضا، عرفی شدن در تجربه مسیحی و اسلامی، چاپ و نشر بین الملل وابسته به انتشارات امیرکبیر، چاپ اول، تابستان 1383ش.

8. شریعتمداری، حمیدرضا، سکولاریزم در جهان عرب، ادیان و مذاهب، قم، چاپ اول، بهار 1382ش.

9. گلستانی، صادق، نقد و بررسی نظریه عرفی شدن در ایران، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی+، چاپ سوم، قم، 1393ش.

10. مهدوی، منصور، عدالت در گرداب، شهاب الدین، قم، چاپ اول، 1389ش.

11. همتی، همایون، اندیشه دینی و سکولاریسم، کانون اندیشه جوان، تهران، چاپ اول، 1384ش.

12. همیلتون، ملکوم، جامعه شناسی دین، ترجمه: محسن ثلاثی، مؤسسه فرهنگی انتشاراتی تبیان، تهران، چاپ اول، 1377ش.

ص: 285

ص: 286

مقایسه وضعیت اقلیت های مذهبی در حکومت علوی و جمهوری اسلامی

اشاره

مهدی ابوطالبی(1)، مهدی یعقوبی(2)

ص: 287


1- . استادیار مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی+، abotaleby@gmail.com
2- . دانشجوی دکتری تاریخ مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی+، mahdiyaghoobi83@gmail.com

ص: 288

چکیده

اقلیت های مذهبی، همواره موضوعی چالش برانگیز برای حکومت ها بوده اند. جایگاه و مفهوم این قشر از جوامع، در قرون اخیر، در حقوق بین الملل، مورد توجه قرار گرفته است. با توجه به تاریخ کهن حضور پیروان ادیان یهودیت، زرتشیت و مسیحیت در ایران، جایگاه این گروه پس از انقلاب اسلامی، مورد توجه حکومت جمهوری اسلامی قرار گرفت. با این حال برخی بر این باورند به رغم الگوگیری نظام جمهوری اسلامی از حکومت علوی، حقوق اقلیت ها پس از انقلاب اسلامی در ایران رعایت نشده است. این پژوهش با استفاده از روش توصیفی - تحلیلی با رویکرد تاریخی - تطبیقی به دنبال پاسخ به این مسئله است که آیا عملکرد جمهوری اسلامی و رهبران آن، در مورد این گروه از جامعه ایران در مقایسه با حکومت علوی، در راستای سیره علوی بوده یا در مقابل آن قرار داشته است؟ از نتایج تحقیق این است که با توجه به شواهد متقن، می توان گفت نگاه جمهوری اسلامی به اقلیت های مذهبی کاملاً براساس قوانین اسلامی بنا شده است. هم چنین توجه به پیروان ادیان دیگر در قانون اساسی و رعایت حقوق شهروندی و آزادی مذهبی آن ها در جمهوری اسلامی و عملکرد رهبران آن کاملاً براساس معیارهای حکومت امیرمؤمنان علیه السلام شکل گرفته است.

کلیدواژه ها: امام علی علیه السلام، حکومت علوی، امام خمینی، مقام معظم رهبری، جمهوری اسلامی، اقلیت های مذهبی.

ص: 289

مقدمه

یکی از ویژگی های انسان آزادی و اختیار در تفکر و باورهاست. براین اساس انسان ها همواره در طول تاریخ باورهای مذهبی متفاوتی داشته اند. این تفاوت در مذهب، گاهی به اختلاف میان اقوام گوناگون منجر شده است. به ویژه اگر پیروان یک دین، از نظر جمعیتی در اقلیت باشند، نگاه اکثریت، به آن ها متفاوت خواهد بود. جایگاه اقلیت های مذهبی و رعایت حقوق آن ها در حکومت ها، همیشه یکی از مسائل حساس بوده است. مسئله ای که در حکومت اسلامی براساس تعالیم اسلام کاملاً روشن و قابل الگوبرداری برای سایر حکومت هاست. این امر به ویژه پس از انقلاب اسلامی و در نظام جمهوری اسلامی، مورد توجه رهبران این نظام قرار داشته است.

جامعه جهانی، به ویژه رسانه های غربی سعی کرده اند در طول سالیان پس از انقلاب، نشان دهند اقلیت های مذهبی در جمهوری اسلامی جایگاهی نداشته و حقوقشان تضعیف می شود. ازاین رو این مسئله به ذهن می آید: آیا حقوق اقلیت های مذهبی در اسلام و به دنبال آن در جمهوری اسلامی رعایت نمی شود؟ و این که آیا رویکرد جمهوری اسلامی و رهبران آن درمورد اقلیت های مذهبی، طبق عملکرد امیرمؤمنان علیه السلام - به عنوان الگوی حکومت اسلامی و عدالت محور - بوده است؟ براین اساس، تلاش متن پیش رو بر این است که نشان دهد:

1. حقوق اقلیت های مذهبی در اسلام مورد توجه قرار گرفته است.

2. اقلیت های مذهبی در حکومت پیامبر|، و امیرمؤمنان علیه السلام کاملاً آزاد بوده و از حقوق عادلانه برخوردار بوده اند.

3. رویکرد رهبران جمهوری اسلامی، در قبال اقلیت های مذهبی، کاملاً در راستای سیره سیاسی و حکومتی امیرمؤمنان علیه السلام قرار دارد.

4. هم چنین در این تحقیق تلاش شده تا درباره فرقه های ضاله و منحرف که در جمهوری اسلامی رسمیت ندارند و چرایی آن، با توجه به مبانی اسلامی سخن گفته شود.

ص: 290

در این موضوع، تحقیقات گوناگون و با رویکردهای مختلف صورت گرفته است. عمده پژوهش ها در این حوزه یا با نگاه به جایگاه اقلیت ها در اسلام (ر.ک: امامی و نورالدینی، سیری در حقوق اقلیت های دینی در اسلام، تاریخ نو، ش7، 1393ش) انجام شده و یا با تکیه با وضعیت اقلیت ها در جمهوری اسلامی (قاسمی، اقلیت ها در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، مطالعات راهبردی، ش22) سامان یافته است. نیز توجه به اقلیت های مذهبی در تاریخ ایران، (رنجبر، اقلیت های دینی و انقلاب مشروطیت، اطلاعات سیاسی - اقتصادی، ش277و278) رویکرد کلی دیگر در نگاشته های موجود است. گاهی نیز مسئله اقلیت ها از نگاه حقوقی (شریعتی، حقوق و وظایف غیرمسلمانان در جامعه اسلامی؛ دشتی و باطنی، مفهوم شناسی اقلیت، حقوق اسلامی، ش25؛ اخوان، حقوق اقلیت ها در حقوق بین الملل و جمهوری اسلامی، پژوهش نامه حقوق بشری، ش4) - چه در حقوق اسلامی و چه در حقوق بین الملل - مدنظر محققان بوده است. مقاله «حقوق اقلیت ها از دیدگاه امام علی علیه السلام» (عمید زنجانی، حقوق اقلیت ها از دیدگاه امام علی علیه السلام، کتاب نقد، ش 18) تقریباً کامل ترین مقاله در این مورد است. به رغم جست وجوی خوب و جامعیت مطالب، رویکرد کلی تحقیق مذکور، مقایسه اقلیت ها در دوره حکومت علوی با جمهوری اسلامی نیست.

هم چنین در این موضوع، کتابی باعنوان «اهل کتاب در حکومت های اسلامی» (حسنی، اهل کتاب در حکومت های اسلامی، تراث) نگاشته شده است. کتاب مذکور با هدف تبیین جایگاه اقلیت های مذهبی در تاریخ حکومت های اسلامی، از ابتدا تاکنون نگاشته شده است. بخش کوتاهی از آن مربوط به حکومت امام علی علیه السلام و جمهوری اسلامی است. اما رویکرد آن مقایسه میان این دو حکومت نبوده و اطلاعات مختصری در این باره به دست می دهد.

بنابراین نیاز به مقایسه تطبیقی درباره وضعیت اقلیت های مذهبی در حکومت

ص: 291

امیرمؤمنان علیه السلام و جمهوری اسلامی و عملکرد آن ها در خصوص این بخش از جامعه، ضروری به نظر می رسد.

پیشینه

در زمینه اهمیت و جایگاه حقوق اقلیت های مذهبی در دوران خلافت امام علی علیه السلام آثار زیر به چاپ رسیده است:

- «وحدت امت و حقوق اقلیت های سیاسی و دینی از دیدگاه امام علی علیه السلام»، طی، محمد؛ مترجم: فرقانی، محمدکاظم، مجله: نامه علوم انسانی، زمستان 1379 و بهار 1380 - شماره 4و5 (30 صفحه؛ از ص 182- 211).

- «امام علی علیه السلام و حقوق اقلیت ها»، عمید زنجانی، عباسعلی، مجله: کتاب نقد، بهار 1380، شماره 18 (32 صفحه؛ از ص50 - 81).

- «حقوق اقلیت های دینی در نهج البلاغه»، زارع، حسین؛ روحی، رحمت الله، مجله: سراج منیر (دانشگاه علامه طباطبایی)، پاییز 1395، شماره 24 علمی - ترویجی/ ISC (30 صفحه؛ از ص 105-134).

- «تأثیر روابط میان فرهنگی بر شیوه زمامداری از دیدگاه حضرت علی علیه السلام»، ولیخانی، ماشاءالله؛ رحمتی، منصور، مجله: مدیریت اسلامی، بهار و تابستان 1391، شماره 3 علمی - پژوهشی / ISC (18 صفحه؛ از ص 81 - 98).

- «موالی در خلافت امام علی علیه السلام؛ مبانی رفتارشناسی امام علی علیه السلام درباره موالی»، شاهرخی، سید علاءالدین؛ بهرامی، روح الله، مجله: تاریخ اسلام و ایران، تابستان 1391، شماره 14 علمی - پژوهشی / ISC (24 صفحه؛ از ص 158- 181).

- «بررسی تاکیدات نهج البلاغه درباره حقوق اقلیت های دینی»، شقاقی، محمدمهدی؛ پنجه پور، جواد؛ عابدینی، احمد، مجله: پژوهشنامه امامیه، بهار و تابستان 1398، شماره 9، علمی - پژوهشی (18 صفحه؛ از ص 273-290).

ص: 292

- «مقایسه شیوه تعامل با اقلیت های دینی در حکومت امام علی علیه السلام و حاکمان صفوی»، مسیحی، عباس؛ حق پرست، زهرا، مجله: شیعه پژوهی، بهار 1394؛ شماره 2 (26 صفحه، از ص 107-132).

1. جایگاه اقلیت های مذهبی در اسلام و حکومت اسلامی

اشاره

این که طیف اقلیت در جامعه کدام بخش را در برمی گیرد؟ نیاز به مفهوم شناسی دارد. این واژه امروزه در ادبیات حقوقی، تعریف خاص خود را دارد. اما پیش از آن باید با توجه به منابع اسلامی آن را تعریف کرده و پس از آن، جایگاه این واژه با ادبیات روز سنجیده شود.

از ابتدای شکل گیری نظام اسلامی، پس از هجرت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) به مدینه، مسلمانان زندگی با غیرمسلمین را تجربه کردند. پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) با یهودیان مدینه به عنوان اهل ذمه، قرارداد بست. (ر.ک: ابن هشام، السیرة النبویة، ج1، ص501-502). آن ها احکام جامعه اسلامی را پذیرفته و به عنوان عضوی از جامعه اسلامی در آن روزگار محسوب شدند.

اسلام با نگاه جامع به تمام ساحت های زندگی بشر، به جامعه و انسان ها توجه ویژه ای دارد. بخش وسیعی از احکام این دین، درباره جامعه اسلامی است. بخشی از جامعه اسلامی، غیرمسلمانان هستند. در منابع اسلامی از این دسته باعنوان «اهل ذمّه» یاد شده است. این گروه یر مسلمانانی هستند که به عنوان عضوی از جامعه اسلامی، با پذیرش قوانین اجتماعی اسلام، در قلمرو کشور اسلام زندگی کرده و از اعضای جامعه اسلامی به حساب می آیند.

«ذمّه» در لغت به معنی عهد، پیمان، قرارداد (ابن درید، جمهرة اللغة، ج1، ص118؛ ازهری، تهذیب اللغة، ج14، ص198). این کلمه در قرآن کریم دو بار و به معنی عهد و پیمان به کار رفته است (توبه/8و10). امان، پناه، حرمت و حق (ابن منظور، لسان العرب، ج12، ص221؛ طریحی، مجمع البحرین، ج6، ص66) است. نیز در زبان عربی، به هر امر تضییع شده که باعث ایجاد تعهد و الزام شود، «مذمّة» می گویند. ازاین رو به

ص: 293

غیرمسلمانانی که در جامعه اسلامی زندگی کرده و جزیه پرداخت می کنند، «اهل ذمّة» گفته می شود. ازاین جهت که هم در پناه مسلمانان و جامعه اسلامی هستند و هم این که اگر برخلاف تعهد و پیمان خود رفتار کنند، باید پاسخ گو بوده و مؤاخذه شوند (فراهیدی، کتاب العین، ج8، ص179؛ ازهری، تهذیب اللغة، ج14، ص198؛ طریحی، مجمع البحرین، ج6، ص66).

«کُلّ حُرْمة تَلْزمُک إذا ضَیعتها: المذمَّةُ، و مِن ذلک یسَمَّی أهلُ الذِّمة، وهُمُ الذین یؤَدُّون الجِزیةَ من المشرکین کلّهم».

بنابراین وقتی سخن از اقلیت ها در جامعه اسلامی به میان می آید، به صورت کلی، همه غیرمسلمانان را در بر می گیرد. اما غیرمسلمانان در احکام اسلامی، به دو دسته اهل کتاب و غیر اهل کتاب تقسیم شده و هر دسته احکام خاص خود را دارند. منظور از اهل کتاب، پیروان ادیان ابراهیمی بوده و مراد از غیر اهل کتاب، کفار، بی دینان و نیز پیروان ادیان غیر الهی یا فرقه های ضاله است.

الف) تعریف اقلیت

با این همه، علم حقوق و جامعه بین الملل تعریف های متعددی از اقلیت ها در جوامع بشری ارائه کرده اند. برای نمونه:

بخشی از جامعه با مذهب یا زبان متفاوت از اکثریت افراد جامعه هستند. آن ها نوعی حس هم بستگی دارند که از اراده جمعی برای بقاء نشأت می گیرد و هدف آن ها دست یابی به مساوات و برابری حقیقی و حقویق با اکثریت مردم می باشد (ترنبری، حقوق بین الملل و حقوق اقلیت ها، ص12).

این تعریف علاوه بر نکات مشابهی که در تعریف قبل بود، اشاره به این نکته دارد که اقلیت ها، گروهی هستند که از نظر تساوی در حقوق، مورد تبعیض واقع شده و برای حل آن تلاش می کنند. به نظر می رسد، پیش فرض تعریف مذکور این است که اقلیت ها در بیشتر جوامع مورد ظلم و بی عدالتی قرار می گیرند.

ص: 294

به رغم همه این تلاش ها، به تصریح متخصصان علم حقوق، هنوز تعریف دقیقی از اقلیت ها در جهان ارائه نشده است. این امر باعث ایجاد تفسیرهای متفاوت، یک جانبه و غیرواقعی از واژه اقلیت در مناطق مختلف دنیا شده و در عمل به ضرر این طیف خاص تمام می شود (ر.ک: عظیمی، اقلیت ها در حقوق بین الملل، ص43-46). با این همه می توان اقلیت ها را براساس مؤلفه ها و عناصری طبقه بندی کرد: 1. کمیت، 2. مذهب، 3. جغرافیا، 4. زبان، 5. سیاست و... (ر.ک: همان، ص 49-67).

ب) جایگاه اقلیت ها در اسلام

دیدگاه اسلام براساس وحی الهی درباره انسان ها، تساوی و عدم تفاوت بین آن هاست. ملاک هایی مانند نژاد، رنگ، زبان، علم، ثروت و... در ارزش انسان، دخالتی ندارد. تنها معیار خداوند متعال در این امر، مسئله تقوی است {یا أَیهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَأُنْثی وَجَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَقَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلیمٌ خَبیرٌ} (حجرات/13)؛ «ای مردم! ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و ملت ها و قبیله ها قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید. بی تردید گرامی ترین شما نزد خدا پرهیزکارترین شماست. یقیناً خدا دانا و آگاه است.» این رویکرد عدالت محور در بیان امیرمؤمنان علیه السلام نسبت به تساوی انسان ها و رعایت حقوق افراد، این گونه در فرمان حکومتی به مالک اشتر نمایان شده است: «فَإِنَّهُمْ صِنْفَانِ: إِمَّا أَخٌ لَکَ فِی الدِّینِ وَ إِمَّا نَظِیرٌ لَکَ فِی الْخَلْق»؛ «مردم دو دسته اند: دسته ای برادر دینی تو، و دسته دیگر همانند تو در آفرینش می باشند» (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 53).

به طور کلی قرآن کریم و سیره پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) و اهل بیت علهیم السلام تبیین کننده اصول کلی رفتار و شیوه تعامل مسلمانان با پیروان دیگر ادیان است (ر.ک: فیاضی، بررسی و تعامل ائمه اطهار^ با پیروان دیگر ادیان، 1389، ص37-65).

اصولی مانند: کرامت انسان (اسراء/70)، عدالت (یونس/47؛ اعراف/29؛ شوری/15؛ نیز ر.ک: شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 53)، امیرمؤمنان علیه السلام در این نامه به مالک اشتر

ص: 295

توصیه می کند: «وَ أَشْعِرْ قَلْبَکَ الرَّحْمَةَ لِلرَّعِیةِ وَ الْمَحَبَّةَ لَهُمْ وَ اللُّطْفَ بِهِمْ وَ لَا تَکُونَنَّ عَلَیهِمْ سَبُعاً ضَارِیاً تَغْتَنِمُ أَکْلَهُمْ فَإِنَّهُمْ صِنْفَانِ: إِمَّا أَخٌ لَکَ فِی الدِّینِ»؛ «مهربانی با مردم را پوشش دل خویش قرار ده، و با همه دوست و مهربان باش. مبادا هرگز، چونان حیوان شکاری باشی که خوردن آنان را غنیمت دانی، زیرا مردم دو دسته اند: دسته ای برادر دینی تو، و دسته دیگر همانند تو در آفرینش می باشند».

هدایت و ارشاد (طه/50؛ انبیاء/73؛ اعلی/2-3)، صلح و همزیستی مسالمت آمیز (بقره/213؛ آل عمران/64؛ عنکبوت/46؛ نیز ر.ک: کلینی، کافی، ج2، ص117). «أَبُو عَلِی الْأَشْعَرِی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ بْنِ بَزِیعٍ عَنْ حَمْزَةَ بْنِ بَزِیعٍ عَنْ عَبْدِاللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی عَبْدِاللَّهِ علیه السلام قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله وسلم): أَمَرَنِی رَبِّی بِمُدَارَاةِ النَّاسِ کَمَا أَمَرَنِی بِأَدَاءِ الْفَرَائِض»؛ «پروردگارم فرمان داد که با مردم به نرمی و مدارا بپردازم، چونان که فرمان داد فرائض دینی را به انجام رسانم».

پایبندی به عهد و پیمان (مائده/1؛ بقره/27؛ رعد/25؛ توبه/4) برابری انسان ها در آفرینش (حجرات/13؛ شریف رضی، نهج البلاغه، نامه53).

احکام عمومی اسلام برای همه مسلمانان مشخص شده و وظیفه هرمسلمان در جامعه اسلام تبیین گشته است. با توجه به این که بخشی از جامعه اسلامی، غیرمسلمانان هستند، احکام خاصی نیز برای آن ها در نظر گرفته شده است. ازاین رو در منابع اسلامی با دو دسته مسائل و احکام روبه رو هستیم: احکام و دستوراتی که مربوط به مسلمانان است و احکامی که مربوط به غیرمسلمانان است. همان طور که یک مسلمان در مورد هم کیش خود وظایفی دارد، درباره غیرمسلمان نیز باید به دستورات اسلام عمل نماید. (ر.ک: شریعتی، حقوق و وظایف غیرمسلمانان در جامعه اسلامی، ص40-43).

در فقه اسلام، احکام خاصی درباره قلمرو سرزمین اسلامی بیان شده است. این قلمرو در اصطلاح فقه که برگرفته از روایات است، دارالاسلام یا همان سرزمین اسلامی نامیده می شود. در مقابل، سرزمین غیراسلامی، دارالحرب یا دارالکفر نام دارد (ر.ک: کلینی،

ص: 296

الکافی، ج5، ص10؛ طوسی، تهذیب الاحکام، ج4، ص115). براین اساس در منابع اسلامی، غیرمسلمانانی که در قلمرو حکومت اسلام سکونت دارند، با عنوان «اهل ذمّة» شناخته می شوند. این دسته با توجه به قراردادی که با حکومت اسلامی بسته و تعهدی که دارند، از حقوق و وظایفی خاص برخوردار هستند (ر.ک: شریعتی، حقوق و وظایف غیرمسلمانان در جامعه اسلامی، ص40-43) یکی از این تعهدات، پرداخت مالیات در برابر استفاده از امکانات سرزمین اسلامی است. در اصطلاح قرآن (توبه/29) روایات و فقه، این مالیات، «جِزیه» نامیده می شود (ر.ک: کلینی، الکافی، ج5، ص10؛ طوسی، تهذیب الأحکام، ج4، ص115) به همین دلیل، گاهی به اقلیت ها در جامعه اسلامی، «اهل جزیه» نیز می گویند.

براساس این قرارداد دو طرفه، این دسته از غیرمسلمانان، عضوی از جامعه اسلامی شمرده می شدند که مال و جان و ناموسشان در امان بود و از این جهت مانند یک مسلمان با آن ها رفتار می شد. این وضعیت تا زمانی ادامه دارد که اهل ذمه، به تعهدات خود پایبند باشند. اما در صورت تخلف، مجازات می شدند (ر.ک: کلینی، کافی، ج5، ص10؛ طوسی، تهذیب الاحکام، ج4، ص115). نمونه این مسئله در صدر اسلام و آغاز شکل گیری نظام اسلامی روی داد. پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) پس از هجرت به مدینه، با یهودیان این شهر، پیمان بست (ر.ک: ابن هشام، السیرة النبویة(صلی الله علیه و آله وسلم)، ج1، ص501-502). برای این اقلیت یهودی تا مدتی که به تعهدات این پیمان وفادار ماندند، مشکلی پیش نیامد. اما هنگامی که در صدد توطئه علیه شخص پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم)و جامعه اسلامی برآمدند، آن حضرت به آن ها اعلام کرد که نقض عهد کرده اند و باید سرزمین اسلامی را ترک کنند. آن ها ابتدا مخالفت کرده و در مدینه ناامنی ایجاد کردند. در این شرایط رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) مجبور به اعلام جنگ با آن ها شد. پس از آن بود که مسلمانان در سه مرحله با یهودیان مدینه درگیر شده و آن ها را از قلمرو اسلامی بیرون راندند (ر.ک: ابن هشام، السیرة النبویة(صلی الله علیه و آله وسلم)، ج1، ص 501-502؛ ج2، ص47-48 و 290-291؛ واقدی، المغازی، ج1، ص176و365).

ص: 297

هم چنین رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) در سال دهم هجری، پس از حادثه مباهله، با مسیحیان نجران معاهده امضا کرد و آن ها متعهد به پرداخت جزیه، در قبال زندگی در قلمرو اسلام شدند (ر.ک: یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج2، ص82-83).

2. جایگاه مردم و حقوق شهروندی در حکومت اسلامی

اشاره

همان طور که گذشت هدف اصلی این پژوهش، مطالعه مقایسه ای و تطبیقی موضوع موردنظر در حوزه تاریخ و سیاست است؛ اما با عنایت به ارتباط تنگاتنگ دانش حقوق با حکومت، برخی از مفاهیم - که بیشتر جنبه حقوقی دارند - نیاز به تعریف و تبیین دارند:

الف) شهروند: (Citizen)

این کلمه، واژه ای نسبتاً جدید در ادبیات علمی و حقوقی است (رضایی پور، حقوق شهروندی، ص18). جالب این که تا پیش از مشروطیت به جای این واژه، عبارت رعیت و رُعایا به کار می رفت (رضایی پور، حقوق شهروندی، ص9). این کلمه در نظرات و کتاب های مختلف، تعریف هایی گوناگونی دارد (ر.ک: اسلامی و نیازی، مبانی حقوق شهروندی در نهج البلاغه، ص6-13؛ بهشتی، فرهنگ لغت صبا، ص674؛ مایور، شهر، شهروند و تمدن، پیام یونسکو، ش349؛ اسماعیلی، انواع حقوق شهروندی در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، فرهنگ اصفهان، ش22؛ کاستلز و دیویدسون، مهاجرت و شهروندی، ص36؛ روبر پللو، شهروند و دولت، ص1؛ رضایی پور، حقوق شهروندی، ص9-13). از نظر لغوی، شهروند به اهل یک شهر یا کشور اطلاق می شود (لغت نامه دهخدا) اما با توجه به این که این کلمه بار حقوقی و اجتماعی دارد، می توان این گونه آن را تعریف کرد: «شهروند فردی است که در رابطه با یک دولت، از سویی برخوردار از حقوق سیاسی و مدنی و از سوی دیگر در برابر دولت، تکلیف هایی را برعهده داشته باشد که این رابطه را شهروندی گویند» (ر.ک: کامیار، حقوق بشر، ص25).

ص: 298

ب) حقوق بشر (Human Rights)

درباره حقوق بشر تعریف های گوناگونی که ریشه در دغدغه اصلی اندیشمندان این موضوع دارد، ارائه شده است. مثلاً برخی با نگاه حقوقی به این مسئله، آن را به معنی مطالباتی که همه انسان ها به موجب انسان بودن استحقاق آن را دارند (شبان نیا، حقوق بشر در پرتو حکومت اسلامی، ص19؛ نیز ر.ک: سیمور، دایرة المعارف دموکراسی، ج2، ص611) تعریف کرده اند. نیز عده ای دیگر معتقدند حقوقی که انسان ها صرفاً به عنوان

انسان بودن از آن برخوردارند؛ (Miller, David, The Blackwell Ensyclopedia of Political thought, Blackwell, Oxford, P.222.) حقوق بشر نامیده می شود.

ج) حقوق شهروندی (The Rights of cirizensheep)

جایگاه شهروندبودن - باتوجه به معنای حقوقی آن - معمولاً براساس قانون تعیین می شود. از جهتی دیگر رابطه شهروند به عنوان عضوی از جامعه موردتوجه بوده و براین اساس حقوقی برای او قابل تعریف است. در مقابل نیز او حقوق و وظایفی نسبت به جامعه دارد. بنابراین از سویی روابط میان جامعه و شهروند، رابطه ای متقابل و دوطرفه است. به طور کلی صلاحیت و شرایط شهروندی منعکس کننده مفهوم اهداف جامعه سیاسی و دیدگاهی است که براساس آن اشخاص، قادر به سهیم شدن و برخورداری در اهداف و منافع مشترک میان خود هستند (ر.ک: رضایی پور، حقوق شهروندی، ص12-13).

3. خدمات اجتماعی و دولتی

الف) اکرام و احترام به اقلیت های مذهبی

یکی از وظایف حکومت اسلامی براساس اصل کرامت انسانی {وَلَقَدْ کَرَّمْنا بَنی آدَمَ وَحَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیباتِ وَفَضَّلْناهُمْ عَلی کَثیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضیلاً} (اسراء/70)؛ «ما آدمی زادگان را گرامی داشتیم؛ و آن ها را در خشکی و دریا، (بر مرکب های راهوار) حمل کردیم؛ و از انواع روزی های پاکیزه به آنان روزی دادیم؛ و آن ها را بر بسیاری

ص: 299

از موجوداتی که خلق کرده ایم، برتری بخشیدیم.» اکرام و احترام به اعضای جامعه است. این نگاه به افراد جامعه اسلامی، کلی است و بدون در نظرگرفتن هرگونه تفاوتی میان آن هاست. بنابر قواعد فقه اسلام وقتی اقلیت های مذهبی براساس قرارداد ذمه، تحت حکومت اسلامی جای گرفتند، مانند دیگر مسلمانان عضوی از این جامعه محسوب می شوند. ازاین رو هم چون افراد دیگر، حق احترام و اکرام در جامعه اسلامی دارند. این امری است که در حکومت امیرمؤمنان علیه السلام و نیز جمهوری اسلامی، مورد توجه قرار گرفته و بدان عمل می شود.

ب) حکومت علوی و اکرام اقلیت های مذهبی

الف. بنابر نقل مورخان یهود، وقتی امیرمؤمنان علیه السلام از شهر «فیروزشابور» (الأنبار) می گذشت، ماراسحق، رئیس دانشگاه «پومبدیتا» با جمعیت زیادی حدود نودهزار نفر برای عرض دوستی به استقبال حضرت رفتند. ایشان آن ها را اکرام کرد و ماراسحق را در منصبش ابقا کرد و تمامی حقوقی که بزرگ مسیحیان از آن برخوردار بود، برای ایشان مقرر فرمود (حجازی السقا، نقد التورات، ص44؛ حسنی، اهل کتاب در حکومت های اسلامی، ص62). در این باره، گزارشی جالب توجه و مشهور وجود دارد که نیک رفتاری امیرمؤمنان علیه السلام با فردی غیرمسلمان را نشان می دهد. این رفتار اسلامی، در نهایت، باعث گرایش او به اسلام شد:

«[روزی] امیرالمؤمنین علیه السلام با فردی ذمی [غیرمسلمان] همراه شد. آن مرد ذمی به آن حضرت گفت: ای بنده خدا می خواهی کجا بروی؟ فرمود: می خواهم به کوفه بروم، [پس سر دو راهی رسیدند و مرد ذمی به جای دیگری می رفت] چون راه ذمی تغییر کرد، امیرالمؤمنین علیه السلام نیز همراه با او تغییر مسیر داد. مرد ذمی گفت: مگر نمی خواستی به کوفه بروی؟ فرمود: چرا. ذمی گفت: راه کوفه را رها کردی. فرمود: می دانم. گفت: پس چرا با این که می دانی، با من همراه شدی؟ امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: این از به پایان رساندن

ص: 300

خوش رفاقتی است که شخص، رفیق راهش را در هنگام جدائی چند گامی بدرقه کند. این گونه پیغمبر(صلی الله علیه و آله وسلم)ما به ما دستور داده است. ذمی گفت: این گونه دستور داده؟ فرمود: آری. ذمی گفت: پس مسلماً هرکه پیرویش کرده به خاطر همین کردارهای بزرگوارانه او بوده است. من تو را گواه می گیرم که پیرو دین تو و بر کیش شمایم و مرد ذمی با امیرالمؤمنین علیه السلام برگشت و همین که آنحضرت را شناخت مسلمان شد.» (کلینی، الکافی، ج2، ص670).

«عَلِی بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ، عَنْ أَبِی عَبْدِاللَّهِ، عَنْ آبَائِهِ^ أَنَّ أَمِیرَالْمُؤْمِنِینَ علیه السلام صَاحَبَ رَجُلًا ذِمِّیاً، فَقَالَ لَهُ الذِّمِّی: أَینَ تُرِیدُ یا عَبْدَاللَّهِ؟ فَقَالَ أُرِیدُ الْکُوفَةَ فَلَمَّا عَدَلَ الطَّرِیقُ بِالذِّمِّی عَدَلَ مَعَهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام، فَقَالَ لَهُ الذِّمِّی: أَلَسْتَ زَعَمْتَ أَنَّکَ تُرِیدُ الْکُوفَةَ فَقَالَ لَهُ: بَلَی، فَقَالَ لَهُ الذِّمِّی: فَقَدْ تَرَکْتَ الطَّرِیقَ، فَقَالَ لَهُ: قَدْ عَلِمْتُ، قَالَ: فَلِمَ عَدَلْتَ مَعِی وَقَدْ عَلِمْتَ ذَلِکَ؟ فَقَالَ لَهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام: هَذَا مِنْ تَمَامِ حُسْنِ الصُّحْبَةِ أَنْ یشَیعَ الرَّجُلُ صَاحِبَهُ هُنَیئَةً إِذَا فَارَقَهُ وَکَذَلِکَ أَمَرَنَا نَبِینَا|، فَقَالَ لَهُ الذِّمِّی: هَکَذَا قَالَ؟ قَالَ: نَعَمْ، قَالَ الذِّمِّی: لَا جَرَمَ أَنَّمَا تَبِعَهُ مَنْ تَبِعَهُ لِأَفْعَالِهِ الْکَرِیمَةِ فَأَنَا أُشْهِدُکَ أَنِّی عَلَی دِینِکَ وَ رَجَعَ الذِّمِّی مَعَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام فَلَمَّا عَرَفَهُ أَسْلَم.»

نکته جالب توجه این است که در این سفر، امام علی علیه السلام درحالی که خلیفه مسلمانان است، اما ناشناس مسافرت می کند و از همراهان گسترده و تبلیغات و .... خبری نیست. هم چنین ایشان تا آن جاکه ممکن است، خود را تا آخرین دقایق گفت وگو، معرفی نمی کند تا فرد غیرمسلمان بتواند بدون این که تحت تأثیر مقام حضرت قرار گیرد، سخن خود را با ایشان در میان بگذارد.

ب. پس از جنگ نهروان، بزرگ یهودیان، نزد امیرمؤمنان علیه السلام آمده و با ایشان به مباحثه علمی پرداخت. در ابتدا وی عرضه داشت، سؤال هایی دارم. امام علی علیه السلام به او فرمود: «هر سؤالی که برایت پیش آمده، بپرس ای برادر یهودی!» آن گاه وی سؤال های خود را از امام پرسید و آن حضرت بدون توجه به این که او غیرمسلمان است، با وی به سخن نشسته با رأفت اسلامی پاسخ او را داد (ابن بابویه، الخصال، ج2، ص365-366؛ مجلسی، بحارالأنوار، ج38، ص167).

ص: 301

«[الخصال] أَبِی وَابْنُ الْوَلِیدِ مَعاً، عَنْ سَعْدٍ، عَنْ أَحْمَدَبْنِ الْحُسَینِ بْنِ سَعِیدٍ، عَنْ جَعْفَرِبْنِ مُحَمَّدٍ النَّوْفَلِی، عَنْ یعْقُوبَ بْنِ الرَّائِدِ، قَالَ: قَالَ أَبُوعَبْدِاللَّهِ جَعْفَرُبْنُ أَحْمَدَبْنِ مُحَمَّدِبْنِ عِیسَی بْنِ مُحَمَّدِبْنِ عَلِی بْنِ عَبْدِاللَّهِ بْنِ جَعْفَرِبْنِ أَبِی طَالِبٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا یعْقُوبُ بْنُ عَبْدِاللَّهِ الْکُوفِی، عَنْ مُوسَی بْنِ عُبَیدٍ، عَنْ عَمْرِو بْنِ أَبِی الْمِقْدَامِ، عَنْ أَبِی إِسْحَاقَ، عَنِ الْحَارِثِ، عَنْ مُحَمَّدِبْنِ الْحَنَفِیةِ وَعَمْرُوبْنُ أَبِی الْمِقْدَامِ، عَنْ جَابِرٍ الْجُعْفِی، عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: أَتَی رَأْسُ الْیهُودِ عَلِی بْنَ أَبِی طَالِبٍ أَمِیرَالْمُؤْمِنِینَ علیه السلام عِنْدَ مُنْصَرَفِهِ مِنْ وَقْعَةِ النَّهْرَوَانِ وَ هُوَ جَالِسٌ فِی مَسْجِدِ الْکُوفَةِ، فَقَالَ: یا أَمِیرَالْمُؤْمِنِینَ! إِنِّی أُرِیدُ أَنْ أَسْأَلَکَ عَنْ أَشْیاءَ لَا یعْلَمُهَا إِلَّا نَبِی أَوْ وَصِی نَبِی، قَالَ: سَلْ عَمَّا بَدَا لَکَ یا أَخَا الْیهُودِ. قَالَ: إِنَّا نَجِدُ فِی الْکِتَابِ أَنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ إِذَا بَعَثَ نَبِیاً أَوْحَی إِلَیهِ أَنْ یتَّخِذَ مِنْ أَهْلِ بَیتِهِ مَنْ یقُومُ بِأَمْرِ أُمَّتِهِ مِنْ بَعْدِهِ وَأَنْ یعْهَدَ إِلَیهِمْ فِیهِ عَهْداً یحْتَذَی عَلَیهِ وَ یعْمَلُ بِهِ فِی أُمَّتِهِ مِنْ بَعْدِهِ وَأَنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ یمْتَحِنُ الْأَوْصِیاءَ فِی حَیاةِ الْأَنْبِیاءِ وَیمْتَحِنُهُمْ بَعْدَ وَفَاتِهِمْ، فَأَخْبِرْنِی کَمْ یمْتَحِنُ اللَّهُ الْأَوْصِیاءَ فِی حَیاةِ الْأَنْبِیاءِ وَکَمْ یمْتَحِنُهُمْ بَعْدَ وَفَاتِهِمْ مِنْ مَرَّةٍ وَ إِلَی مَا یصِیرُ آخِرُ أَمْرِ الْأَوْصِیاءِ إِذَا رَضِی مِحْنَتَهُمْ. فَقَالَ لَهُ عَلِی علیه السلام: وَ اللَّهِ الَّذِی لَا إِلَهَ غَیرُهُ الَّذِی فَلَقَ الْبَحْرَ لِبَنِی إِسْرَائِیلَ وَ أَنْزَلَ التَّوْرَاةَ عَلَی مُوسَی، لَئِنْ أَخْبَرْتُکَ بِحَقٍّ عَمَّا تَسْأَلُ عَنْهُ لَتُقِرَّنَّ بِهِ، قَالَ: نَعَمْ، قَالَ: وَالَّذِی فَلَقَ الْبَحْرَ لِبَنِی إِسْرَائِیلَ وَ أَنْزَلَ التَّوْرَاةَ عَلَی مُوسَی، لَئِنْ أَجَبْتُکَ لَتُسْلِمَنَّ، قَالَ: نَعَمْ، فَقَالَ لَهُ عَلِی علیه السلام: إِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ یمْتَحِنُ الْأَوْصِیاءَ فِی حَیاةِ الْأَنْبِیاءِ فِی سَبْعَة...»)

ج. مال و آبروی اقلیت های مذهبی در نگاه امام علی علیه السلام مانند سایر مسلمانان، محترم بوده و حکومت اسلامی وظیفه حفاظت از آن را به عهده دارد. در این باره داستان معروف تعرض لشکریان معاویه به زنان مسلمان و غیرمسلمان در دوره حکومت امیرمؤمنان علیه السلام و موضع ایشان قابل توجه است: «به من خبر رسیده که مردی از لشکر شام به خانه زنی مسلمان و زنی غیرمسلمان که در پناه حکومت اسلام بوده وارد شده و خلخال و دستبند و گردن بند و گوشواره های آن ها را به غارت برده، درحالی که هیچ وسیله ای برای دفاع، جز گریه و التماس کردن، نداشته اند. لشکریان شام با غنیمت فراوان رفتند بدون این که حتّی یک نفر آنان زخمی بردارد و یا قطره خونی از او ریخته شود، اگر برای این حادثه تلخ، مسلمانی از روی تأسّف بمیرد، ملامت نخواهد شد و از نظر من سزاوار است.» (شریف رضی،نهج البلاغه، خطبه 26).

ص: 302

«وَلَقَدْ بَلَغَنِی أَنَّ الرَّجُلَ مِنْهُمْ کَانَ یدْخُلُ عَلَی الْمَرْأَةِ الْمُسْلِمَةِ وَ الْأُخْرَی الْمُعَاهِدَةِ فَینْتَزِعُ حِجْلَهَا وَ قُلُبَهَا وَ قَلَائِدَهَا وَ رُعُثَهَا مَا تَمْتَنِعُ مِنْهُ إِلَّا بِالاسْتِرْجَاعِ وَ الِاسْتِرْحَامِ ثُمَّ انْصَرَفُوا وَافِرِینَ مَا نَالَ رَجُلًا مِنْهُمْ کَلْمٌ وَ لَا أُرِیقَ لَهُمْ دَمٌ فَلَوْ أَنَّ امْرَأً مُسْلِماً مَاتَ مِنْ بَعْدِ هَذَا أَسَفاً مَا کَانَ بِهِ مَلُوماً بَلْ کَانَ بِهِ عِنْدِی جَدِیر...»

نکته مهم در این بیان این است که امام علیه السلام، تعرض به زن مسلمان و غیرمسلمان را در کنار هم ذکر کرده و از این واقعه ابراز تأسف شدید می کند. بنابراین در نگاه حاکم اصیل اسلامی، اقلیت های مذهبی، همانند مسلمانان حق اکرام و احترام دارند.

ج) جمهوری اسلامی و اکرام اقلیت های مذهبی

نظام جمهوری اسلامی نیز با تأسی به احکام اسلام و سیره حکومتی امیرمؤمنان علیه السلام، به اهل کتاب، اکرام و احترام می کند. براساس قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، سه دین الهی یهودیت، مسیحیت و زرتشتی در ایران رسمیت دارند. «ایرانیان زرتشتی، کلیمی و مسیحی، تنها اقلیت های دینی شناخته می شوند که در حدود قانون، در انجام مراسم دینی خود آزادند و در احوال شخصیه و تعلیمات دینی، بر طبق آئین خود عمل می کنند.» (اصل سیزدهم قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران). هم چنین در قانون اساسی این چنین تأکید شده است:

«به حکم آیه شریفه {لا ینْهاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذینَ لَمْ یقاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَ لَمْ یخْرِجُوکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَیهِمْ إِنَّ اللَّهَ یحِبُّ الْمُقْسِطینَ} (ممتحنه/8)؛ «خدا شما را از نیکی کردن و رعایت عدالت نسبت به کسانی که در راه دین با شما پیکار نکردند و از خانه و دیارتان بیرون نراندند نهی نمی کند؛ چرا که خداوند عدالت پیشگان را دوست دارد».

دولت جمهوری اسلامی ایران و مسلمانان موظفند نسبت به افراد غیرمسلمان با اخلاق حسنه و قسط و عدل اسلامی عمل نمایند و حقوق انسانی آنان را رعایت کنند. این اصل در حق کسانی اعتبار دارد که بر ضد اسلام و جمهوری اسلامی ایران توطئه و اقدام نکنند. (اصل چهاردهم قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران).

ص: 303

هم چنین در مسائل عمومی و مناسبت ها، جایگاه ارامنه و مسیحیان در ایران، مانند دیگر ایرانیان بوده و مسئولان نظام جمهوری اسلامی ایران با آنان مثل همه ایرانیان رفتار می کنند. شواهد این امر، نمونه های زیر است:

دیدار اعضای شورای شهر تهران و همراهان از خانواده یک شهید ارمنی (16 دیماه 1397، شورای خلیفه گری ارامنه ایران، http://www.tehranprelacy.com/farsi)، بازدید سرزده وزیر آموزش و پرورش، از مدرسه ارامنه گوهر به مناسبت آغاز سال 2019 میلادی (12 دیماه 1397، شورای خلیفه گری ارامنه ایران، http://www.tehranprelacy.com/farsi)، دیدار خلیفه ارامنه تهران با مدیران آموزش و پرورش منطقه 6 تهران (10 دیماه 1397، شورای خلیفه گری ارامنه ایران، http://www.tehranprelacy.com/farsi) دیدار مدیر کل امور ایثارگران شهرداری تهران، از خانواده شهید ارمنی ادیک نرسیسیان (10 دیماه 1397، شورای خلیفه گری ارامنه ایران، http://www.tehranprelacy.com/farsi ) و ... (درباره اخبار فعالیت های ارامنه ایران، ر.ک: http://www.tehranprelacy.com/farsi).

سایت «جویش دیلی فوروارد» روز 11 آگوست 2015 در گزارشی به قلم «لری کوهلر اسس»، زندگی یهودیان در ایران را بررسی کرده است. در این مقاله که حاصل مشاهدات عینی خبرنگار و مصاحبه با بزرگان یهودی در ایران بوده است، اعترافات جالبی مطرح شده است: نویسنده به شرح دیدار خود از کنیسه یهودیان در خیابان یوسف آباد تهران در ماه ژوئیه گذشته پرداخته و نوشته است: صد ها عبادت کننده جمعه شب برای انجام مراسم دعا در این کنیسه جمع شدند، و بدون هیچ مأموری آزادانه مراسم های دینی خود را انجام دادند. سیامک صادق مره، نماینده کلیمیان در مجلس شورای اسلامی، در این زمینه به نویسنده گفته است: «این وضعیت را با اروپا مقایسه کنید. کنیسه های این جا یکی از امن ترین نقاط هستند.» (https://www.yjc.ir/fa/news/ خبرگزاری باشگاه خبرنگاران جوان، 31 مرداد 1394).

ص: 304

د) بهره مندی از خدمات اجتماعی

از جمله وظایف دیگر حکومت اسلامی، در خصوص افراد جامعه، خدمات رسانی به شهروندان و رعایت عدالت در این امر است.

4. حکومت علوی و خدمات اجتماعی

الف. در دوران حکومت امام علی علیه السلام، مسیحیان نیز در گشایش و راحتی بودند. آن حضرت در این راستا، اهل ذمه، از جمله مسیحیان را مشمول عطایای دولتی و حکومتی خود قرار داد. سیاست حضرت طوری بود که میان اهل ذمه و اعراب و موالی، به عدالت رفتار می کرد. ایشان به کارگزاران خود توصیه نمود با اهل ذمه به نیکویی رفتار کنند. نمونه این کار این بود که یکی از گارگزاران حضرت، دستور به ایجاد نهری داد تا اهل ذمه، زمین کشاورزی خود را با آن آبیاری کنند. (حسنی الخربوطلی، الاسلام واهل الذمة، ص128).

ب. در روزگار خلافت امیرمؤمنان علی علیه السلام، هنگامی که ایشان پیرمرد از کار افتاده نابینایی را می بیند که از مردم تقاضای کمک می کرد، بی درنگ از حال وی جویا شد. یکی از اطرافیان خود را مأمور رسیدگی به حال و وضع وی نمود. او پس از تحقیق گزارش داد: می گویند وی نصرانی است و از مردم درخواست کمک می نماید، امام علیه السلام از شنیدن این سخن آثار خشم در چهره اش آشکار گردید و فریاد برآورد: او تا جوان بود او را به کار کشیدید و از نیروی او بهره گرفتید و اکنون که پیر و ناتوان گشته، وی را به حال خود رها نموده و از احسان و کمک خویش محرومش می نمایید؟ آن گاه این فرمان ماندگار را صادر نمود که: «انفقوا علیه من بیت المال؛ برای وی از بیت المال مستمری قرار دهید.» (طوسی، تهذیب الأحکام، ج 6، ص293؛ حر عاملی، وسائل الشیعة، ج15، ص66).

شهید صدر، در بحث مسئولیت دولت در اقتصاد اسلامی، براساس همین روایت می گوید: فتوای برخی از فقها مانند شیخ حر عاملی، این است که وظیفه دولت اسلامی در راستای حمایت و ضمانت اجتماعی و حمایت اقتصادی، تنها به مسلمانان اختصاص

ص: 305

ندارد، بلکه اقلیت هایی که تحت حمایت حکومت اسلامی بوده و از کارافتاده شده اند، سهمی در بیت المال دارند (صدر، اقتصادنا، ص669). بدین ترتیب اقلیت های دینی در زمره کسانی قرار می گیرند که دولت اسلامی مکلف است طبق قوانین از محل درآمدهای عمومی و درآمدهای حاصل از مشارکت مردم افراد درمانده و محروم را تحت خدمات و حمایت های مالی خود قرار داده، برای یک یک افراد کشور حداقل زندگی را تأمین نماید و از طریق بیمه و شیوه های مناسب و آبرومندانه زندگی آینده آن ها را تضمین کند. (عمید زنجانی، حقوق اقلیت ها از دیدگاه امام علی علیه السلام، کتاب نقد، ش18).

5) جمهوری اسلامی و خدمات اجتماعی

اشاره

در جمهوری اسلامی نیز با پیروان دیگر ادیان، در زمینه دریافت خدمات اجتماعی، همانند عموم جامعه رفتار می شود:

- امور مذهبی، اجتماعی، فرهنگی، ورزشی و به طور کلی تمامی نهادهای مخصوص ارامنه، زیرنظر و به سرپرستی نهادی به نام «خلیفه گری ارامنه» اداره می شود. خلیفه گری های ایران از جانب دولت، مرجعی شناخته شده است که امور جامعه ارامنه را طبق اساس نامه خود اداره می کند. از جمله وظایف این شورا، اجرای مصوبات «مجمع نمایندگان جامعه ارامنه» و نیز رسیدگی به امور مربوط به احوال شخصی و امور خانوادگی و ارثیه ارامنه هر حوزه و اداره امور کلیساها، مدارس، گورستان ها و رسیدگی به زندگی فرهنگی و اجتماعی آن ها است (نادری، گزارشی از وضعیت ارامنه ایران، اخبار ادیان، ش1).

- مسیحیان آشوری و کلدانی، پس از انقلاب در شرایطی همراه با صلح و آرامش در ایران زندگی کرده اند. این شرایط به قدری برای آن ها مطلوب بوده که مقر مرکزی اتحادیه آشوریان جهان، در مهرماه 1387 از شهر شیکاگو آمریکا به ایران منتقل شد (سایت خبری روزنامه جام جم، 24 مهرماه 1387). این امر نشانه مهمی در وجود شرایط مساعد و مطلوب زندگی مسیحیان در ایران است.

ص: 306

الف) مشارکت در امور سیاسی و حکومتی

نقش مردم در حکومت اسلام، در سیره حکومتی امیرمؤمنان علیه السلام براساس تعالیم اسلامی تعریف شده است. با توجه به برخی تفاوت ها در ساختار حکومتی جمهوری اسلامی ایران با حکومت امیرمؤمنان علیه السلام، مشارکت سیاسی مستقیم مردمی و نقش اقلیت های مذهبی در این امر را می توان فقط در جمهوری اسلامی مشاهده کرد. برای نمونه در دوران صدر اسلام، نهادی باعنوان مجلس شورای اسلامی وجود نداشت. با این حال شواهد مهمی از توجه به نقش اجتماعی و سیاسی مردم در حکومت صدر اسلام وجود دارد.

جمهوری اسلامی اقلیت های مذهبی را همانند همه ایرانیان، عضوی از این کشور اسلامی دانسته و این امر را در عمل ثابت کرده است. براساس اصل شصت و چهارم قانون اساسی، «زرتشتیان و کلیمیان هرکدام یک نماینده و مسیحیان آشوری و کلدانی مجموعاً یک نماینده و مسیحیان ارمنی جنوب و شمال هرکدام یک نماینده» (اصل شصت و چهارم قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران) در مجلس شورای اسلامی دارند. بنابراین می توان ثابت کرد که ایران اسلامی، در عمل، به دستور اسلام در خصوص پیروان دیگر ادیان عمل کرده است.

عملکرد عدالت آمیز دولت اسلامی ایران با اقلیت های مذهبی، باعث شده که اقلیت های مذهبی در حفظ تمامیت ارضی، از مرزهای ایران اسلامی دفاع کرده و با شرکت در دوران دفاع مقدس، شهدایی را به انقلاب اسلامی ایران تقدیم کنند.

تصریح یکی از کلیمیان ایران بر دفاع از ایران در برابر تهاجمات بیگانه جالب توجه است. سیامک مره صدق، رئیس بیمارستان سپیر می گوید: حضور اسرائیل در فلسطین و این که اسرائیل حقوق فلسطینیان را به رسمیت نمی شناسد، باعث بحرانی شدن اوضاع منطقه و گسترش تروریسم شده است. او تأکید می کند چنان چه میان اسرائیل و ایران جنگی روی دهد، یهودیان ایران از وطن خود یعنی ایران دفاع خواهند کرد (خبرگزاری صدا و سیما، 21 بهمن 1396 http://www.iribnews.ir/fa/news).

ص: 307

ب) آزادی بیان و عقیده

بروز و نمود رفتار عدالت آمیز حکومت اسلامی با افراد جامعه، در آزادبودن مردم بر ابراز عقیده و حتی اعتراض به حکومت است. اقلیت های دینی متعهد در دیدگاه امام علی علیه السلام به عنوان بیگانه و اقلیتی که اختیاری در تعیین حقوق و سرنوشت خود ندارند، شناخته نمی شوند. این نکته را نیز باید در نظر گرفت، غیرمسلمانان، اعم از اهل کتاب و غیر آنان، مادامی که علیه منافع عمومی مسلمانان و جامعه اسلامی اقدام نمی کردند، در جامعه عصر علوی آزاد بودند. این امر از دوران پیامبر اکرم| رواج داشت و مسئله ایست که امروزه نیز براساس معیارهای انسانی و عقلایی پذیرفتنی و غیر قابل خدشه است.

گواه مهم این امر در دوران صدر اسلام در عهد خلافت امام علی علیه السلام روی داد. در این دوره در دادگاه اسلامی، اهل کتاب از چنان آزادی برخوردار بودند که حقوق آن ها تماماً رعایت می شد. فردی یهودی (اصفهانی، الأغانی، ج17، ص141) یا نصرانی (ثقفی، الغارات، ج1، ص124؛ ابن اثیر، الکامل، ج3، ص401) با امیرمؤمنان علیه السلام و خلیفه مسلمین، بر سر زره آن حضرت اختلاف پیدا کرد. فرد غیرمسلمان زره امام علی علیه السلام را مال خود می پنداشت و به دادگاه اسلامی شکایت کرد. قاضی بدون توجه به جایگاه سیاسی حضرت، ایشان را به دادگاه فراخوانده و از ایشان شاهد خواست تا ثابت شود که زره متعلق به خود حضرت است، اما چون تنها شاهد امام علی علیه السلام، غلام ایشان، قنبر بود و از نظر فقهی، شهادت غلام پذیرفته نیست، لذا حکم به نفع شخص غیرمسلمان صادر شد (ثقفی، الغارات، ج1، ص124؛ ابن اثیر، الکامل، ج3، ص401؛ اصفهانی، الأغانی، ج17، ص141).

جمهوری اسلام با الگوگیری از سیره امام علی علیه السلام آزادی بیان و عقیده را در خصوص پیروان دیگر ادیان رعایت کرده است:

اول. رئیس کلیمیان تهران، «همایون سامه یح نجف آبادی» می گوید: زندگی یهودیان در

ص: 308

ایران آسان است. مشکلات میان ایران و اسرائیل، تاثیری بر یهودیان ایرانی ندارد. یهودیان ایران، قبل از هر چیزی، ایرانی هستند. آن ها هم در کنار سایر هموطنان خود، با مشکلات اقتصادی فعلی زندگی می کنند. از زمان انقلاب اسلامی، سرنوشت ما به دلیل تمایل جامعه به سمت دین و اقلیت ها بهتر شده است؛ دولت ایران برای ما مشکلی ایجاد نمی کند. در پایتخت ایران هم چنان 10 عبادت گاه یهودیان (کنیسه) فعال هستند. «کنیسه ابریشمی» در ساختمانی زیبا در مرکز تهران قرار دارد؛ با سالن مرمرین و مزین به لوسترهای بزرگ و گنجایش حداقل 500 نفر. این سالن هر روز عصر و در طول هفته میزبان خانواده هایی یهودی است (مصاحبه رئیس انجمن کلیمیان تهران با سایت خبری تابناک، 18 مهرماه 1392: https://www.tabnak.ir/fa/news).

دوم. تعداد کلیسای آشوریان یا به عبارت بهتر شرق آشور تنها در شهر ارومیه 59 کلیسا و در تهران شش کلیسا است، که به این ترتیب جامعه سی هزار نفری آشوریان 65 کلیسا در ایران دارند و از این تعداد شش کلیسا به دوران ساسانی مربوط است (عمید زنجانی، حقوق اقلیت ها از دیدگاه امام علی علیه السلام، کتاب نقد، ش18).

سوم. کلیساهای ارمنیان: از مجموع قریب به 250 کلیسای ایرانی، 200 کلیسا متعلق به جامعه ارمنیان ایران است که با جمعیت 120 هزار نفری در تهران، آن ها تنها در این شهر 50 کلیسا دارند (عمید زنجانی، حقوق اقلیت ها از دیدگاه امام علی علیه السلام، کتاب نقد، ش18).

ج) خدمات آموزشی

یک - توجه به آموزش و مراکز آموزشی اقلیت ها در حکومت علوی

علم و علم آموزی براساس قرآن و سنت، بسیار مورد توجه اسلام است. سفارش های پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) به کسب دانش و نیز ائمه معصومین علیهم السلام گواه روشنی بر این امر است. ازاین رو توجه به دانش از وظایف حکومت اسلامی است، و این توجه در شیوه مدیریتی و رهبری سیاسی امام علی علیه السلام نیز به وضوح دیده می شود:

ص: 309

اول. در دوره خلافت حضرت، در سال 658م مرحله جدید تحولات فرهنگی آموزشگاه های یهود پیش آمد و یک بار دیگر دانشگاه های «سورا» و «پومبدتیا» واقع در عراق، مراکز آموزشی تورات و علوم دینی برای تمام یهودیان شد. در این زمان یهودیان عراق برای خود سازمان منظم و دادگاه های ویژه ای داشته و به صورت یک جامعه آزاد یهودی در آن جا می زیستند. (حمامی لاله زار و همکاران، فرهنگ و بینش یهود، ص1-2).

دوم. شرایط جامعه اسلامی برای اظهارنظر غیرمسلمانان و حتی غیر اهل کتاب، چنان فراهم بود که براساس منابع متقدم، امیرمؤمنان علیه السلام، خلیفه و رهبر جامعه اسلامی با برخی از ساحران، فیلسوفان و پزشکان یونانی به مباحثه می پرداخت (طبرسی، الاحتجاج علی أهل اللجاج، ج 1، ص235).

سوم. هم چنین برخی از زندیقان و کسانی که حتی باور به خدا نداشتند، آزادانه با امیرمؤمنان علیه السلام به سخن و مباحثه علمی می پرداختند (طبرسی، الاحتجاج علی أهل اللجاج، ج 1، ص241).

بنابراین امام علی علیه السلام در دوره حکومت خود، از بحث های منطقی استقبال می کرد. در این راه مسلمان و غیرمسلمان برای ایشان تفاوت نداشت. منطق شیوا و مقام معنوی ایشان باعث می شد، طرف مقابل اقناع شده و حتی به اسلام گرایش پیدا کند. اما این سؤال ممکن است به ذهن برسد: آیا این مراودات و دیدارهای امیرمؤمنان علیه السلام با غیرمسلمانان، به معنی تأیید مذهب یا همه نظریه های طرف مقابل است؟ مسلماً پاسخ منفی است. چراکه این روش برخورد منطقی با اقلیت های دینی و گفت وگوی بین الأدیان، از دستور قرآنی ریشه می گیرد که در این مورد به طور صریح چنین بیان می کند: {وَجادِلْهُمْ بِالَّتی هِی أَحْسَنُ} (نحل/125)؛ «با مخالفان و پیروان ادیان دیگر به طریقی که نیکوتر است گفت گو کنید.» نیز در خصوص اقلیت های دینی توصیه می کند: {وَلا تُجادِلُوا أَهْلَ الْکِتابِ إِلاَّ بِالَّتی هِی أَحْسَنُ} (عنکبوت/46)؛ «با پیروان کتاب های آسمانی جز از راهی که نیکوتر است مجادله ننمایید».

ص: 310

دو- توجه به آموزش و مراکز آموزشی اقلیت ها در جمهوری اسلامی ایران

براساس اصل چهاردهم قانون اساسی، جمهوری اسلامی، یکی از حقوقی که برای اقلیت های مذهبی قائل است، توجه به مسائل علمی، آموزشی است. از جمله اقدامات دولت اسلامی ایران در این مورد بدین قرار است:

اول. جامعه مسیحی کلدانی و آشوری علاوه بر استفاده از مدارس ملی که حق مسلم هر شهروند ایرانی است، دارای مدارس مخصوص نیز هستند، که مهم ترین آن ها دو مدرسه دخترانه و پسرانه حضرت مریم و بهنام است (عمید زنجانی، حقوق اقلیت ها از دیدگاه امام علی علیه السلام، کتاب نقد، ش18).

دوم. تعداد 50 مدرسه خاص که در استفاده انحصاری جامعه ارامنه است و مسلمانان حق شرکت در آن ها را ندارند، ولی بالعکس امکان ثبت نام دانش آموزان اقلیت در مدارس مسلمان وجود دارد. جامعه ارامنه دارای تعدادی خانه سالمندان، قبرستان های خاص، چاپخانه و چندین آثار فرهنگی و ملی است. از جمله می توان به کلیسای قره کلیسا، کلیسای وانک و موزه های آنان اشاره کرد. کلیسای وانک که در سال 1606م تأسیس شده است، معماری سنتی ایرانی دارد و از زمان تأسیس تاکنون 32 خلیفه ارمنی یکی پس از دیگری و بدون وقفه به خود دیده است (عمید زنجانی، حقوق اقلیت ها از دیدگاه امام علی علیه السلام، کتاب نقد، ش18).

سوم. کلیمیان نیز در ایران فعالیت فرهنگی متعددی را مانند دیگر افراد جامعه، آزادانه انجام می دهند. به عنوان مثال: برگزاری جشن سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی؛ شرکت در راهپیمایی روز قدس؛ محکومیت حمله تروریستی در اهواز (1397)؛ برگزاری مراسم سالگرد ارتحال امام خمینی+؛ برگزاری جشن نوروز؛ برگزاری انتخابات انجمن کلیمیان؛ شرکت در مسابقات ورزشی کشوری ... (انجمن کلیمیان ایران، http://www.iranjewish.com/News_f/News.htm).

ص: 311

در این باره، گزارش شبکه روسیا الیوم، قابل توجه است. این شبکه با بررسی وضعیت یهودیان ایران، شرایط آن ها را در ایران خوب ارزیابی کرده و می گوید:

«آن ها شهروندان ایرانی هستند و از دو هزار و پانصد سال پیش در ایران زندگی می کنند؛ به عنوان اقلیت دینی، از آزادی برخوردار بوده و یک نماینده در مجلس شورای اسلامی دارند؛ به آیین ها و مراسم های مذهبی خود می پردازند و امنیت کنیسه هایشان در ایران، از امنیت کنیسه های آمریکا و اروپا بیشتر است؛ آن ها امکاناتی مانند یک بیمارستان، یک رستوران یهودی در تهران، چند باشگاه، تجمعات دانشجویی، یک کتابخانه، یک مجله و هم چنین مدرسه هایی دارند که فرزندانشان در آن جا خواندن زبان عبری را می آموزند.»

سه - خدمات فرهنگی به اقلیت های مذهبی در جمهوری اسلامی

اول - مسیحیان آشوری و کلدانی

امکانات آموزشی، تفریحی، فرهنگی این دسته از مسیحیان ایران از این قرار است: این جامعه 27 نشریه، 20 مرکز فرهنگی - اجتماعی، 12 کمیته زنان، مهندسان... دارد و همه ساله رهبر جهانی این فرقه یک تا دو ماه را بین این جامعه در ایران ب سر می برند (عمید زنجانی، حقوق اقلیت ها از دیدگاه امام علی علیه السلام، کتاب نقد، ش18).

دوم - ارامنه

ارامنه ایران از قدیم الایام دارای مجله، روزنامه، نشریه هفتگی، روزانه، ماهانه و فصلنامه در کشور بوده اند که قدمت مجله «آلیک» هم اینک به 67 سال می رسد که نه تنها در ایران، بلکه در 40 کشور جهان خواننده دارد. تاکنون تعداد 102 نشریه توسط این جامعه در کشور به ثبت رسیده که توسط مجامع مختلف ارمنی انتشار می یابد (عمید زنجانی، حقوق اقلیت ها از دیدگاه امام علی علیه السلام، کتاب نقد، ش18). هم چنین ارامنه در ایران در مجموع 50 انجمن فرهنگی، ورزشی، خیریه دارند. به طور مثال باشگاه آرارات در تهران، از جمله بزرگ ترین مراکز ورزشی کشور است که در اختیار انحصاری جامعه ارامنه کشور است و مسابقات جامعه ارامنه است.

ص: 312

سوم - زرتشتیان

پیروان دین زرتشت، در ایران از امکانات فرهنگی مناسبی برخورداند: برگزاری مجمع عمومی سالیانه انجمن زرتشتیان تهران (22تیرماه 1397)؛ آیین بزرگداشت جامعه زرتشتی تهران در سالگرد درگذشت امام خمینی+؛ آیین ها و برنامه های مربوط به مراسم های سنتی مانند جشن فروردینگان؛ و ...(سایت انجمن زرتشتیان تهران، http://www.t-z-a.com).

هم چنین با توجه به اهمیت شهر تهران به عنوان پایتخت ایران، بیشتر نهادها و امکانات زرتشتیان ایران در این شهر قرار دارد:

انجمن زرتشتیان تهران؛

کتابخانه اردشیر یگانگی (http://www.ibna.ir/fa/doc/report/199658)؛

کانون دانشجویان زرتشتی (http://kdz.ir/fa)؛

سازمان زنان زرتشتی تهران (www.zananzartoshti.ir)؛

سازمان جوانان زرتشتی تهران (www.sjzt.ir)؛

انتشارات فروهر، انجمن موبدان تهران (www.anjomanemobedan.com)؛

سال نمای راستی، خانه سالمندان زرتشتی (https://www.berasad.com)؛

انجمن زرتشتیان شهرهای اهواز، شیراز، کرج، یزد، زاهدان و ... ؛

مجتمع فرهنگی خسروی اصفهان؛

همایشگاه کیانپارس اهواز؛

باغ وقفی شیراز و باشگاه اردشیر؛

سایت موبد نیکنام (http://www.kniknam.com/content)؛

هفته نامه اَمرداد (اخبار زرتشتیان)؛

تارنمای خبری زرتشتیان (http://www.amordadnews.com)؛

سایت انجمن زرتشتیان جهان (http://www.w-z-c.com/news.html) و ... .

ص: 313

نتیجه

بنابر آن چه گذشت می توان به نتایج زیر دست یافت:

1. براساس تعالیم اسلام، انسان ها در عقاید و باورهای خود آزاد هستند. طبق قرآن کریم و سیره پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) پیروان ادیان الهی، تا هنگامی که علیه منافع مسلمانان و جامعه اسلامی، اقدام نکنند، محترم بوده و می توانند در جامعه اسلامی در جایگاه یک شهروند عمومی زندگی کنند. حقوق شهروندی پیروان ادیان الهی در جامعه اسلامی، براساس قانون و قراداد ذمه، در فقه اسلام تعریف شده است.

2. بر همین اساس در حکومت امیرمؤمنان علیه السلام پیروان دیگر ادیان، آزادانه زندگی می کردند. رفتار حکومت حضرت با آن ها مانند عموم مسلمانان، عادلانه بود. در امور آموزشی، مسائل قضایی، رفتار حاکمان اسلامی با آن ها عادلانه و براساس تعالیم اسلام صورت می گرفت.

3. نظام جمهوری اسلامی با تکیه بر قرآن و سیره پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) و امیرمؤمنان علیه السلام، با اقلیت ها رفتار کرده است. با این نگاه قانون اساسی کشور بر رسمیت ادیان یهودیت، زرتشیت و مسیحیت در ایران تأکید کرده است. نیز رهبران جمهوری اسلامی، امام خمینی+ و مقام معظم رهبری، با توجه به سیره و روش حکومتی امیرمؤمنان علیه السلام، رویکردی عدالت محور و توأم با رأفت اسلامی با آن ها داشته اند.

4. کلیمیان و یهودیان در ایران، زرتشتیان و گونه های مختلف مسیحیان: ارامنه، آشوریان و کلدانیان از دیرباز در ایران ساکن بوده اند. پس از انقلاب اسلامی نیز هم چون یک شهروند ایرانی در کشور زندگی کرده اند.

5. آن ها از امکانات آموزشی، فرهنگی، اقتصادی، بهداشتی، تفریحی و غیره در ایران اسلامی برخوردار بوده اند.

7. آزادی فعالیت اقلیت ها در جمهوری اسلامی طوری عملی شده است که آن ها خود

ص: 314

را جزئی از کشور دانسته و در مراحل و حوادث گوناگون، از کشور حمایت کرده اند. مثلاً در دوران دفاع مقدس به دفاع از مرز و بوم ایران اسلامی اقدام کرده و تعدادی شهید در این راه داده اند.

8. مقابله با مذاهب انحرافی در سیره پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) و امیرمؤمنان علیه السلام امری مشخص و قابل توجه است. هم چنین فرقه های ضاله و منحرف همچون بهاییت و بابیت در جمهوری اسلام رسمیت ندارند. ازاین رو برخی از کشورهای غربی و رسانه های آن ها تلاش می کنند تا اقلیت های مذهبی را در ایران تحت ظلم و ستم نشان داده و به جامعه جهانی بقبولانند که حقوقشان در کشور رعایت نمی شود. حال آن که با توجه به قوانین اسلام و با تکیه بر ریشه های شکل گیری آن ها، نقش دشمنان و استعمارگران در ایجاد انحراف در اسلام و نیز خدشه واردکردن در وحدت و امنیت کشور، باعث شده تا براساس حفظ امنیت، وحدت و منافع ملی و هم چنین طبق قوانین بین المللی از فعالیت چنین مذاهبی در جمهوری اسلامی جلوگیری به عمل آید.

9. بنابراین می توان گفت عملکرد نظام جمهوری اسلامی ایران و رهبران آن، امام خمینی+ و مقام معظم رهبری، کاملاً در مسیر اسلام و طبق سیره و عملکرد سیاسی و حکومتی پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) و امیرمؤمنان علیه السلام بوده است.

ص: 315

منابع

قرآن کریم، ترجمه دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم: انتشارات المصطفی، 1388ش.

نهج البلاغة، سید رضی، ترجمه محمد دشتی، قم: نشر مشهور، 1379 ش.

1. ابن بابویه (شیخ صدوق)، ابوجعفر محمد بن علی، الخصال، جامعه مدرسین، قم،1362ش.

2. ابن اثیر، علی بن ابی الکرم، الکامل فی التاریخ، بیروت، دار صادر - دار بیروت، 1385ق.

3. ابن درید، محمدبن حسن، جمهرة اللغة، دارالعلم للملایین، بیروت، 1988م.

4. ابن منظور، محمدبن مکرم، لسان العرب، دارصادر، چ سوم، بیروت، 1414ق.

5. ابن هشام، عبدالملک، السیرة النبویة|، تحقیق: مصطفی السقا و ابراهیم الأبیاری و عبدالحفیظ شلبی، بیروت، دار المعرفة، بی تا.

6. اخوان، منیره، حقوق اقلیت ها در حقوق بین الملل و جمهوری اسلامی، پژوهش نامه حقوق بشری، ش4، 1395ش.

7. ازهری، محمدبن احمد، تهذیب اللغة، دار احیاء التراث العربی، بیروت، 1421ق.

8. اسلامی، احمد و نیازی، محسن، مبانی حقوق شهروندی در نهج البلاغه، تهران، سخنوران، 1389ش.

9. اسماعیلی، رضا، انواع حقوق شهروندی در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، فرهنگ اصفهان، ش22.

10. اشپولر، برتولد، تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامی، ترجمه: جواد فلاطوری و مریم میراحمدی، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، چ چهارم، 1373ش.

11. الإصفهانی، أبوالفرج علی بن الحسین، الأغانی، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، 1415ق.

12. امامی، محمد و نورالدینی، حسین، سیری در حقوق اقلیت های دینی در اسلام، تاریخ نو، ش7، 1393ش.

13. بهشتی، محمد، فرهنگ لغت صبا، بهار، 1375ش.

14. پللو، روبر، شهروند و دولت، ترجمه: ابوالفضل قاضی، تهران، دانشگاه تهران، 1370ش.

15. پیرنیا، حسن و اقبال آشتیانی، عباس، تاریخ ایران از آغاز تا انقراض سلسله قاجاریه، خیام، تهران، چ نهم، 1380ش.

ص: 316

16. پیرنیا، حسن، تاریخ ایران باستان، تهران، دنیای کتاب، 1375ش.

17. تاج پور، محمدعلی، تاریخ دو اقلیت مذهبی یهود و مسیحیت در ایران، تهران، فراهانی، 1354ش.

18.ترنبری، پاتریک، حقوق بین الملل و حقوق اقلیت ها، ترجمه: آزیتا شمشادی و دیگران، تهران، مطالعات راهبردی، 1379ش.

19. ثقفی کوفی، ابراهیم بن محمد، الغارات، تحقیق: جلال الدین حسینی ارموی، تهران، انجمن آثار ملی، 1353ش.

20. جلالی مقدم، مسعود، آسوریان، دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج1.

21. جنابدی، میرزا بیگ، روضة الصفویة، تحقیق: غلام رضا طباطبایی مجد، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، تهران، 1378ش.

22. حجازی السقا، احمد، نقد التوراة، القاهرة، مکتبة الکلیات الأزهریة، 1976م.

23. حسنی الخربوطلی، علی، الإسلام و اهل الذمة، القاهرة، المجلس الأعلی للشئون الإسلامیة، 1389ق.

24. حمامی لاله زار، یونس و همکاران، فرهنگ و بینش یهود، تهران، انجمن کلیمیان، 1382ش.

25. درویش گفتار، احمد، حقوق اقلیت ها در قرآن، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی+، 1379ش.

26 دشتی تقی، باطنی، ابراهیم، مفهوم شناسی اقلیت، حقوق اسلامی، ش25، 1389ش.

27. رضایی پور، آرزو، حقوق شهروندی، تهران، آریان، 1385ش.

28. رنجبر، روح الله، اقلیت های دینی و انقلاب مشروطیت، اطلاعات سیاسی - اقتصادی، ش277و278، 1389ش.

29. سیمور، مارتین لیپست، دایرة المعارف دموکراسی، ترجمه: به سرپرستی کامران فانی و نصرالله مرادی، وزارت امور خارجه، تهران، 1383ش.

30. شریعتی، روح الله، حقوق و وظایف غیرمسلمانان در جامعه اسلامی، قم، بوستان کتاب، 1381ش.

31. صدر، سیدمحمدباقر، اقتصادنا، دفتر تبلیغات اسلامی، مشهد، 1417ق.

32. صلیبی، ژاسنت، ایرانیان آشوری و کلدانی، تهران، دفتر پژوهش های فرهنگی، 1382ش.

33. طبرسی، احمدبن علی، الإحتجاج علی أهل اللجاج، مشهد، مرتضی، 1403ق.

34. طریحی، فخرالدین بن محمد، مجمع البحرین، تحقیق: احمد حسینی اشکوری، مرتضوی، چ سوم،

ص: 317

تهران، 1375ش.

35. طوسی، ابوجعفر محمدبن حسن، تهذیب الأحکام، تهران، دارالکتب الإسلامیة، 1407ق.

36. عظیمی، محمدرضا، اقلیت ها در حقوق بین الملل (تاریخچه، پیمان ها، حدود و حمایت ها)، تهران، پردیس دانش، 1392ش.

37. فدریکو، مایور، شهر، شهروند و تمدن، پیام یونسکو، ش349.

38. فراهیدی، خلیل بن احمد، کتاب العین، هجرت، چ دوم، قم، 1409ق.

39. فردوست، حسین، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی، اطلاعات، 1369ش.

40. فیاضی، محمدانور، بررسی و تعامل ائمه اطهار^ با پیروان دیگر ادیان، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی+، 1389ش.

41. قاسمی، محمدعلی، اقلیت ها در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، مطالعات راهبردی، ش22، 1382ش.

42. قزوینی، وحید، طاهر، میرزامحمد، تاریخ جهان آرای عباسی، تحقیق: سیدسعید میرمحمد صادق، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران،1383ش.

43. کاستلز، استفان و السیتر دیویدسون، مهاجرت و شهروندی، ترجمه: فرامرز تقی لو، پژوهشکده مطالعات راهبری، 1382ش.

44. کاظمی راد، رضا، کلینیک فرقه درمانی، تهران، مؤسسه مطالعات بنیان دینی، 1393ش.

45. کامیار، غلامرضا، حقوق بشر، مجد، 1382ش.

46. کلینی، محمدبن یعقوب، الکافی، تهران، چ چهارم، دار الکتب الإسلامیة، 1407ق.

47. مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار، تهران، اسلامیه، بی تا.

48. محمدی، علیرضا، جریان شناسی بهاییت، قم، معارف، چ دوم، 1389ش.

49. نادری، افشین، گزارشی از وضعیت ارامنه ایران، اخبار ادیان، ش1، 1382ش.

50. الواقدی، محمدبن عمر، المغازی، تحقیق: مارسدن جونس، بیروت، مؤسسة الأعلمی، 1409ق.

51. هاشمی، سیدمحمد، حقوق اساسی جمهوری اسلامی ایران، تهران، دادگستر، 1378ش.

52. هوشنگی، لیلا، نسطوریان، تهران، بصیرت، 1389ش.

53. هوویان، آندرانیک، ارمنیان ایران، تهران، مرکز بین المللی گفت وگوی تمدن ها، 1380ش.

ص: 318

54. یعقوبی، احمدبن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، بیروت، دار صادر، بی تا.

. Miller, David, The Blackwell Ensyclopedia of Political thought, Blackwell, Oxford, 1974. P.222.

55. منابع اینترنتی

56. https://www.yjc.ir/fa/news خبرگزاری باشگاه خبرنگاران

57. http://www.iribnews.ir/fa/news خبرگزاری صدا و سیما

58. http://www.iranjewish.com/News_f/News.htm انجمن کلیمیان ایران

59. https://www.amar.org.ir مرکز ملی آمار ایران

http://www.tehranprelacy.com/farsi

ص: 319

ص: 320

بررسی مناقب علی بن ابی طالب (علیه السلام) در کتاب مناقب اهل بیت (علیهم السلام)

اشاره

از دیدگاه اهل سنت اثر سید محمدطاهر سیدزاده هاشمی شافعی(م1412 ق)

سید محسن شرافت(1)

ص: 321


1- . کارشناس ارشد تاریخ تشیع، sm.sherafat@gmail.com

ص: 322

چکیده

«مناقب»، به عنوان یکی از منابع مهم تاریخ اسلام، با هدف بیان فضایل و سجایای اخلاقی و اجتماعی افراد، نگارش یافته اند. در منابع اسلامی، مناقب و خصوصیات فردی شخصیت های بزرگ و تأثیرگذار هم چون پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) مورد بحث و مداقه مناقب نویسان قرار گرفته اند. اهل بیت پیامبر خاتم علیه السلام از طرفی به واسطه مقام امامت نزد شیعیان و از سوی دیگر به لحاظ پیوند نسبی و توصیه به احترام آنان نزد اهل سنت نیز تکریم گشته اند. در میان مناقب بی شماری که از اهل بیت علیه السلام به دست ما رسیده، منابع فراوانی در فضایل حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام سخن به میان رفته که از سوی دانشمندان و بزرگان اهل سنت نگارش یافته اند که البته این خود نشانی بر تکریم ایشان به واسطه همراهی و پیوند نسبی با پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) و توصیه به احترام به وی نزد اهل سنت است. نگارنده در این مجال به برشمردن برخی مناقب بازگو شده اهل سنت راجع به اهل بیت نبوی علیه السلام و به طور خاص به بررسی و بازخوانی منقبت حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام در کتاب «مناقب اهل بیت علیه السلام از دیدگاه اهل سنت» اثر سیدمحمدطاهر هاشمی شافعی (م 1412 ق) از اندیشمندان صاحب نظرِ اهل سنت پرداخته و آن را با استفاده از روش توصیفی - تحلیلی مورد بررسی قرار داده است. از نتایج تحقیق این است که مؤلف سعی کرده تا با روحیه ای پژوهش گرانه و نگاهی معتدل و به دور از غرض ورزی، به ذکر روایات متعددی در باب مناقب حضرت علی علیه السلام بپردازد، اما نکته مهم این است که نخست، این مناقب تمام فضایل حضرت علی علیه السلام مندرج در منابع اهل سنت نیست، بلکه گزیده ای از آن ها محسوب می شود. در وهله دوم، نویسنده

ص: 323

تنها به ذکر عربی و ترجمه فارسی فضایل حضرت بسنده کرده و هیچ تفسیر و تحلیلی که برگرفته از اعتقادات اهل سنت باشد، در این خصوص ارائه ننموده است.

کلیدواژه ها: امام علی علیه السلام، مناقب، فضائل، اهل سنت، سیدمحمدطاهر سیدزاده هاشمی شافعی.

مقدمه

بحث از «مناقب» اهل بیت که دربردارنده فضایل و امتیازات خاص آن حضرت در میان سایر صحابه و تابعین گرامی پیامبر خاتم(صلی الله علیه و آله وسلم) می باشد، در میان شیعیان، امری عادی تلقی می شود. اما همین موضوع در جمع اهل سنت، گاه پدیدهای شگفت و نامأموس محسوب می شود که البته این واکنش به لحاظ نگاه اعتقادی خاصی است که اهل سنت می خواهد در فضای آکنده از مجادلات و مباحثات کلامی از معارف پذیرفته شده مذهبی خود دفاع کنند و اندیشه شان را برتر نشان دهند و این ویژگی در تمام فرق و مذاهب دینی، چه اسلامی و چه غیراسلامی وجود دارد. با وجود چنین دیدگاهی، آثار فراوانی در باب «مناقب» از نویسندگان اهل سنت تألیف یافته که در این خصوص می توان به پژوهش هایی چون «کتاب شناسی مناقب» دست زد.

این نوشتار با هدف شناسایی و توجه منابع منقبت در میان اهل سنت و با تأکید بر یکی از متأخرترین آن ها یعنی «مناقب اهل بیت علیه السلام از دیدگاه اهل سنت» نوشته سیدمحمدطاهر هاشمی شافعی (م 1332ق) به رشته تحریر درآمده و فصل «فضایل امام امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام» مورد بررسی قرار گرفته است.

1. پیشینه

اهل سنت به مثابه شیعیان اعتقاداتی سراسر خاضعانه و خاشعانه نسبت به خاندان نبوت(صلی الله علیه و آله وسلم) داشته و دارند، اما برخی دشمنان و فتنه افکنان در امت اسلامی رسوخ نموده اند و جز به ویرانی بنیان مرصوص آیین اسلام رضایت نمی دهند. همان گونه که در بین اهل سنت

ص: 324

تلاش کرده اند بقبولانند شیعیان معتقد به قرآن نیستند، در جمع شیعیان نیز کوشیده اند تا نشان دهند اهل تسنن، اهل بیت علیه السلام را قبول ندارند و حتی تلاش نموده اند اهل سنت را مترداف با بنی امیه معرفی نمایند.

این در صورتی است که اهل سنت با عمل به حدیث شریف و متواترِ «ثَقَلین» میزان عنایت آنان را به عظمت قرآن کریم و اهل بیت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) به عنوان دو امانت گران سنگ بازگو می کند. همین امر سبب گردیده تا مناقب نویسی اهل بیت علیه السلام به معنای توصیف فضایل ظاهری و معنوی و سجایای والای اخلاقی آنان، در کنار اندیشمندان و بزرگان شیعه از سوی متفکران و صاحب نظران اهل سنت صورت گرفته است که در این مجال کوتاه به شمه ای از آن اشاره می شود.

- «فضایل علی» و «المقالات فی تفضیل علی» ابوجعفر محمدبن عبدالله الإسکافی؛

- «فضایل علی» ابوسعید الحُضری؛

- «فضایل امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب» ابوالحسین عمربن الحسن بن مالک الشیبانی، معروف به الاشنانی القاضی؛

- احمد بن حنبل (م 241ق) امام حنابله، کتابی دارد به نام «مناقبُ علیّ بن ابی طالب» که به طور خاص از فضائل امام علی علیه السلام یاد نموده است.

- «الخصائص» ابی نعیم اصفهانی (م430ق) و صاحب کتاب معروف «حلیة الاُولیاء»؛

- در کتاب های روایی اهل سنت فصل ها یا باب هایی به فضایل حضرت علی علیه السلام اختصاص یافته که می توان از «صحیح بخاری» ابوعبدالله محمدبن اسماعیل بخاری (م 256ق) و «صحیح مسلم» ابوالحسین مسلم بن حجاج قشیری نیشابوری (م 261ق) یا «مناقب علی بن ابی طالب» ابوعیسی محمدبن عیسی بن سَوره، معروف به ترمذی (م 279ق) صاحب «سنن تِرمذی» نام برد.

ص: 325

- «البرهان فی النصّ الجلیّ علی أمیرالمؤمنین علی» ابی الحسن شمشاطی عدوی بغدادی (م 380ق)؛

- «مناقب علی بن ابی طالب» علی بن محمد الفقیه الشافعی معروف به ابن المغازلی (م 483ق)؛

- «مناقب علی بن ابی طالب» موفق بن احمد اخطب خوارزمی (م 568ق)؛

- «مطالب السؤول فی مناقب آل الرسول» کمال الدین محمدبن طلحة الشافعی (م 652ق)؛

- «تذکرة الخواص بذکر خصائص الأئمة» ابی مظفر یوسف بن قزاوقلی، معروف به سبط بن جوزی (م 654ق) که این کتاب به فارسی نیز ترجمه شده است.

- «کفایة الطالب فی مناقب علی بن ابی طالب» محمدبن یوسف الکنجی الشافعی (م 658ق)؛

- «فرائدالسمطین فی فضایل المرتضی و البتول و السبطین» ابراهیم بن محمدبن محمد حمویه جوینی (م 716ق)؛

- «أسنی المطالب فی مناقبِ الإمام علی بن ابی طالب» محمدبن محمدبن علی بن یوسف جزری شافعی (م 833ق)؛

- «الفصول المهمّة» نورالدین علی بن محمدبن الصباغ المالکی المکی (م 855ق)؛

- «القول الجلیّ فی فضائل علی» جلال الدین السیوطی (م 911ق)؛

- «ینابیع المَودّة فی شمائل النبی و مناقب آل البیت و أخبارهم» الحافظ سلیمان بن ابراهیم القندوزی الحنفی (م 1294ق)؛

- «بذل الحبا فی فضل آل العبا» احمدبن محمدبن مظفربن مختار رازی حنفی (م 631ق)؛

- «ذخائر العقبی فی مودة ذوی القربی» محب الدین احمدبن عبدالله

ص: 326

طبری (م 694ق)؛

- «دُررُ السِمطین فی فضائل السبطین» جمال الدین محمدبن عزالدین یوسف حنفی (م 750ق)؛

- «إحیاءالمیّت بفضائلِ أهل البیت» جلال الدین سیوطی (م 911ق) مؤلف «تاریخ الخلفاء» و «الإتقانُ فی علوم القرآن»؛

- «الإتّحاف بحبِّ الأشراف» عبدالله بن عامر شبراوی شیرازی (م1172ق)؛

در این باره شایسته است که به آثار اندیشمندان و متفکران معاصر اهل سنت که در بررسی و بیان شخصیت، حیات فردی، سیره اخلاقی و رفتار اجتماعی و سیاسی خاندان نبوت| تأثیر فراوانی بر مخاطبان خود برجای نهاده اند؛ تألیفاتی هم چون «عبقریة الإمام علی»، «فاطمة الزهراء و الفاطمیون» و «أبوالشهداء» عباس محمود العقّاد (م1383ق) و «الإمامُ علی بن ابی طالب» عبدالفتاح مقصود و «الإمامُ الصادق» محمد ابوزهره اشاره شود.

2. مناقب نویسی

«مناقب» در زبان و ادبیات عربی از ریشه «ن، ق، ب» و بر وزن ثلاثی مزید «ن ا ق ب/ ناقَبَ» به معنای اظهار فضیلت کردن، فضایل خود را به رخ کشیدن و یا این که با فضایل و امتیازات خود بر کسی فخرفروختن» می باشد و مشتقاتی مانند «مَنقَبَة: معنای کار نیک و آن چه باعث افتخار می شود» و «مَناقِب: فضایل، صفات برجسته، کارهای بزرگ و محسنات» دارد. بنابراین عبارت «مناقِبُ الإنسانِ» به معنای آن دسته از اخلاق پسندیده و صفات حسنه است که انسان بدان شناخته می شود.

«مناقب» به عنوان یکی از منابع تاریخی، نزد مورخان اسلامی از جایگاه رفیعی برخوردار است و به جرأت می توان این دسته از منابع را در کنار دیگر منابع، در شناخت شخصیت ها و زندگی و سیره آنان بسیار برجسته دانست. اهمیت مناقب را می توان از آن جا

ص: 327

دانست که منقبت نویسان در سایه ذکر مناقب و فضایل شخصیت ها به گوشه هایی شاذ و نادر از روایات نبوی(صلی الله علیه و آله وسلم) و اهل بیت علیه السلام و سیره صحابه و تابعین بزرگوار اشاره نموده اند.

البته نباید این نکته را نادیده گرفت که در بحث منقبت نویسی و فضایل نگاری نمی توان تنها به کتاب هایی با عنوان «مناقب» بسنده کرد؛ زیرا عناوینی دیگر وجود دارند که با اندک تسامحی، موضوع منقبت و فضیلت را در برمی گیرند. ازهمین رو به نمونه هایی از این موضوعات اشاره می شود؛

- سیره نگاری: از آن جایی که اصحاب پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) از همان ابتدا به سیره و شرح حال پیامبر توجه داشته اند، در شرح زندگانی و ویژگی های آن حضرت، خاطراتی را حفظ و روایت کرده اند. بعدها این سیره نگاری به شکل جزئی تری درباره خلفا، سلاطین و علما و دیگر طبقات رایج گردید. «السیرة النبویّة» عبدالملک بن هشام (م 218ق) که براساس سیره ابن اسحاق (م 151ق) نگارش یافته، «السیرة النبویة» ابن سیّد النّاس (م 734ق) و «السیرة الحلبیّة» علی بن برهان الدین حلبی (م 1044ق) از جمله کتاب های سیره می باشند.

- مغازی: برخی مورخان برای بیان روحیات و ویژگی ها و فضایل پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) با پرداختن به غزوات و تشریح محل غزوات، به مقصود خود رسیده اند. در میان این کتاب ها «المغازی» محمدبن عمر واقدی (م 207ق) بیش از همه شهرت دارد.

- طبقات: بعضی وقایع نگاران در کنار اخبار پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) به بیان زندگانی اصحاب وی نیز پرداخته اند و اصحاب پیامبر را با توجه تقدم و تأخر زمانی آنان به خاندان پیامبر، همسران پیامبر، صحابه، تابعین و تابعین تابعین طبقه بندی کرده اند. در این باره می توان «الطبقات الکبری» محمدبن سعد کاتب الواقدی (م 230ق) و «الطبقات» خلیفة بن خیاط (م 240ق) را نام برد.

- دلایل: شرح حال، فضایل و اخبار مربوط به معجزات نبوی که اثبات کننده رسالت پیامبر می باشد به «دلایل» معروف گشته اند. کتاب های «دلائل النبوّة» أبوداود

ص: 328

سجستانی (م 275ق)، «دلائل النبوّة» ابن أبی الدنیا (م 281ق)، «دلائل النبوّة» أبوبکر احمد بن حسین بیهقی (م 458ق)، «دلائل النبوّة» أبونعیم اصفهانی (م 430ق) و «دلائل النبوّة یا شرف النّبی» (م 407ق) در شمار این نوع آثار می توان محسوب نمود.

- أنساب: از جمله برجسته ترین منابع در میان عرب، «أنساب یا نسب شناسی» است که به بررسی اقوام و خاندان افراد می پردازد. «أنساب الأشراف» أحمدبن یحیی بلاذری (م 279ق)، «النَّسب الکبیر» هشام بن محمد کلبی (م 204ق) و «نسب القریش» زبیر بن بکار (م 235ق).

- أعلام: اسامی خاندان پیامبر، همسران ایشان، صحابه و تابعین به همراه شرح حال و زندگینامه آنان در این منابع ذکر گردیده که از این میان می توان به «اُسدالغابة فی معرفة الصحابة» إبن اثیر جزری (م 630ق)، «الإستیعاب فی معرفة الأصحاب» إبن عبدالبِرّ (م 463ق)، «الإصابة فی تمییز الصَّحابة» إبن حجر عسقلانی (م852ق)، «معرفة الصَّحابة» أبونعیم اصفهانی (م430ق)، «وفیات الأعیان» إبن خلکان (م 681ق) و «الوافی بالوفیات» صفدی (م 764ق) اشاره کرد.

- أربعینات: از جمله کتاب هایی را که می توان در زمره مناقب برشمرد، «أربعینات» است که به منظور نوعی قداست و تجلیل و تکریم، «چهل حدیث» از شخصیتی والامقام به منظور بیان احکام دینی، اعتقادات، موعظه و اخلاق گردآوری می نمودند. از آن جمله می توان «الأربعین فی مناقبِ أمیرِالمؤمنین» جلال الدین عطاءالله بن فضل الله حسینی شیرازی (م 1000ق) و در روزگار کنونی به آثار دکتر محمدطاهر القادری اشاره کرد.

3. بررسی حیات و شخصیت علمی سیدمحمدطاهر سیدزاده هاشمی شافعی

سیدمحمدطاهر به سال 1332ق/1291ش در روستای دولت آباد از توابع روان سر، چشم به جهان گشود. وی از خاندانی معروف به علم و فضیلت و عرفان برخاسته و نسبش از طریق ابویزید برزنجی به امام موسی کاظم علیه السلام می رسد که شجره خاندان وی را به زبان

ص: 329

عربی و نظم از سیدشیخ محمد معروف نوده برزنجی (م 1254ق) که از سادات صاحب نام برزنجیه و بزرگان عصر خویش بوده، یاد کرده است. در سلوکِ طریقت از مشایخی که سلسله آنان به شیخ عبدالقادر گیلانی می رسد، بهره گرفته و صاحب اجازه در نقل حدیث نیز بوده است.

استادان وی از کودکی تا میان سالگی مرحومه خاتون مریم همسر سید عارف، مرحوم سید عارف، مرحوم ملامحمدرحیم روحانی سنندجی، مرحوم سید شیخ شریف کردستانی، مرحوم بدیع الزمان سنندجی (از اساتید دانشگاه تهران)، ملاعبدالمجید موحد، مرحوم سید قیدار (پدر)، مرحوم سیدحسین شیخ سوله یی، شیخ عبدالقادربن سیدحسین سوله یی، شیخ محمد نجیب قره باغی، شیخ مصطفی نجیب قره باغی، سید بابا رسول سوله یی برزنجی و شیخ حبیب کاشتری بوده اند.

سیدمحمدطاهر علاوه بر تألیفات علمی، نزدیک به پانزده هزار بیت شعر به گویش فارسی، عربی و کردی با تخلص «طاهر» سروده است که بنابر نقل خود، حاصل سال های متمادی مطالعه در ادبیات و در آثار عرفانی بوده است.

خبرت نیست بتا از دلِ دیوانه من

گذری نیست تو را بر درِ ویرانه من

خانه آباد که از سیل غمت ویران شد

جایگاه غم هجران تو در خانه من

ای صبا مژده دهد بوی تو از عالم قدس

زده ای بوسه به خاک ره جانانه من

دوش می خواستم از پیرِ مغان اذن دخول

گفت خامان نپذیرنند به کاشانه من

پختگی باید و اخلاص در این ره «طاهر»

از چه خواهی که کشد وزرِ تو را شانه من

وی هم چنین خط نسخ را به پیروی از استاد خویش، حافظ عثمان، به زیبایی می نوشت و به همین سبب یادگارهای زیبایی از این هنر خود هم چون کتابت قرآن مجید، کتابت صحیفه سجادیه، کتابت دلائل الخیرات، کتابت حدیقه سلطانی و کتابت سه هفت بند کردی برجا نهاده است.

ص: 330

سیدمحمدطاهر هاشمی که صاحب ذخایر علمی فراوانی بود، آثار متعدد دینی و ادبی متعددی تألیف و تدوین نمود که می توان به «مناقب اهل بیت علیه السلام از دیگاه اهل سنت»، «مقامات الغوثیه»، کتابی «در احوالات سیدحسن قازان قانی برزنجی»، «دیوان اشعار»، کتابی «در بدیع و عروض»، «تحشیه و تعلیقات بر سفرنامه حاجی ملک الکلام مجدی» و «ترجمه سفرنامه ریچ» اشاره نمود.

سیدمحمدطاهر از دوست داران اهل بیت پاک رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) بوده و این عشق او را می توان در خانواده او مشاهده نمود. در احوالِ سیدبابا منصور آوّاه (از اجداد سید) گفته می شود، وی اولین شخصی است که در عصر خاندانِ آل بویه از مدینه منوره به ایران هجرت نموده و آل بویه، وی را اکرام و احترام داشته و از او تجلیل به عمل آورده و در منطقه زرند از قرای ساوه، اسکان دادند و بنابر بعضی قرائن، گویا معاصر شریف رضی بوده است یا درباره عبدالقادر برزنجی (پدر بزرگ سید) بیان شده که ایام عاشورای سید و سالار شهیدان علیه السلام، در حسینیه دولت آباد عزاداری می نموده است.

سیدقیدار سیدالدوله (1300-1363ق) پدر سیدمحمدطاهر هاشمی و از بزرگان علم و ادب و سرداران نامی روزگار خود که در انقلاب مشروطیت و حکومت رضاخانی، به نهضت و قیام اهتمام ورزید. وی پس از مبارزه با دولت پهلوی بر اثر شکنجه های روحی رضاخانی وفات یافت. سیدقیدار در سال1310 شمسی به علت نفوذ محلی با رؤسای عشایر، بازداشت شد و به زندان شهربانی اصفهان افتاد و تا انقلاب شهریور 1320ش در زندان به سر برد. او پس از رهایی از بند، تا آخر حیات در دولت آباد به گوشه گیری و انزوا روی آورد. سیدمحمدطاهر درباره پدرش می نویسد: «پدرم ده سال رنج زندان را تحمل کرد و برادر از خودم بزرگ تر هم ده سال به زندان فتاد. این ها از سال 1310 تا 1320 شمسی در زندان رضاشاه بودند که بر اثر حوادث شهریور 1320ش آزاد شدند».

دلدادگی او به خاندان نبوت را می توان در کتابت «صحیفه سجادیه» با دست خط خود

ص: 331

و نیز نگارش کتاب «مناقب» مشاهده کرد. خودش در این خصوص می نویسد: «سپاس و ستایش خدای را جل و جلاله و عمّ نواله که این عبد ضعیف گناهکار را به آرزوی دیرینه خود رسانید، یعنی در تألیف اهل بیت طاهرین رسول(صلی الله علیه و آله وسلم) توفیق کرامت فرمود».

نگارش این کتاب آن قدر برای وی گوارا بوده که از احوال درون خود می نویسد:

«اگر بخواهم لذت های روحی و فیوضات و برکات و جذبات و سرور و شوق و شور و حالاتی را که در اثنای تألیف این کتاب مستطاب به این فقیر مذنب ارزانی می شد بازگویم، الحق بیان و بنان از تقریر و تحریر کیفیت های روحی و معنوی و عرفانی عاجز است. حق سبحانه و تعالی آن نعمت را بر این اضعف احقر مداوم دارد؛ بمنّه و سعة فضله».

در حقیقت هاشمی این کتاب را به آستان اهل بیت^ تقدیم می دارد و به همین رو در خاتمه کتاب می آورد:

«امیدوارم به کرم و عنایت خدای عزّوجل که این هدیه در حضور اقدس حضرت رسول اکرم| و محبوبانش حضرات علی، فاطمه، حسن و حسین^ مورد قبول مقرون به لطف و محبت و نوازش باد و این کمترین عترت خویش را هرکدام صله گران بها در خور شئونات خودشان اعطاء فرمایند، إن شاءالله تعالی».

4. بررسی فضایل امام علی علیه السلام در کتاب «مناقب اهل بیت^»

اشاره

برای ارزیابی منسجم از فضایل علوی در این اثر، مطالب در دو بخش ارزیابی ادبی با محوریت نوع ادبیات استفاده شده و کاربرد قواعد نگارشی و ارزیابی محتوایی با محوریت روش تحقیق و ارائه مستندات و منابع تاریخی و روایی ارائه می گردد.

الف) ارزیابی ادبی

اشاره

- مؤلف کتاب را با دست خط خود نوشته و ناشر هم همان متن را به عنوان کتاب چاپ نموده که در نوع خود کاری بدیع و نو محسوب می شود، اما این روش، به جهت رسم الخط خاص نویسنده، خواننده را به هنگام مطالعه متن با مشکل و گاه خطا در قرائت مواجه

ص: 332

می سازد که به برخی از آن ها اشاره می گردد؛

یک. تشابه حروف

برخی حروف به لحاظ تشابه در نگارش، با مشکل تشخیص در قرائت مواجه می شوند؛

حروف (ح، خ، ج) در «حبیش بن جنادة» (ص104)، «بُخاری» (ص107)، «ابن الجوزی» (ص132)، «آن حضرت» (ص114)؛

حروف (د، ر) در «آزار» (ص118)، «مقداد» (ص110)؛

حروف (ر، ز) در «بچیزی» (ص120)؛

حروف (ل، ک) در «تبوک» (ص104)، «قبول» (ص114)، «عقیل» (ص133)؛

حروف (و؛ ر) در «موعدش» (ص133).

دو. تداخل حروف

برخی حروف به هنگام نوشتن چنان درهم تنیده شده اند که قرائت عبارات را دشوار ساخته اند. مانند واژه های «بدینجا» (ص119)، «بخشم» (ص114)، «میخواهی» (ص133)، «اینجا» (ص107)، «آفتاب آنجلا یافت» (ص133).

- ویژگی های نگارشی مؤلف

اول) کاربرد «الف کشیده (آ)» به صورت نامتعارف: «فضآئل» (ص104)، «البرآء» (ص104)، «اعطآء» (ص107)، «عآئشه» (ص107)، «امضآء» (ص114)، «بهآئم» (ص111).

دوم) کاربرد «همزه» به جای «ی»: «راستگوئی» (ص133)، «بفرمائید» (ص112)، «بخدائیکه» (ص113)، «خطبهئ» (ص129)؛

سوم) تبدیل «به» به «ب»: «بروایت» (ص106)، «بسرپرستی» (ص106)، «ترا» (صص107و108)، «بمحبوب ترین» (ص109)، «بِتَن داشت» (ص108)، «بیّمن»

ص: 333

(ص113)، «بهمسان» (ص106)؛

چهارم) کاربرد «عبارات عربی» به جای «معادل فارسی»: مؤلف، به لحاظ تسلطی که به زبان و ادبیات عربی داشته و نیز منابع تاریخی و حدیثی که در اختیارش بوده، دایره لغات عربی موجود در متن را بر لغات فارسی آن غلبه داده است.

برای نمونه به چند مورد اشاره می شود؛ «اعمام» (ص126)، «منافق باغض» (ص113)، «ذرّیّه» (ص126)، «او سرپرست کلّ مؤمنی است بعد از من» (ص121)، «عقیل الحاح نمود» (ص133)، «حلّهیی» (ص108)، «اطفال» (ص106)، «رسول اشرف» (ص107)، «طرق» (جمع طریق) (ص109)، «اعلاء کلمه» (ص119)، «حمد و ثناء» (ص129).

با وجود این موارد، عبارات و لغات فارسی زیادی در متن موجود است که دیدگان خواننده به آن ها برمی خورد؛ «فیروزی» (ص107)، «سرپرستی» (ص106)، «خوشنود» (ص106)، «پرچم» (صص107 و 108)، «پیمبر» (ص108)، «هرکس علم خواهد گو از درش درآید» (ص113)، «منافقان بگرد مال دنیا همیگردند» (ص128).

پنجم) کاربرد صفات مختلف برای پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) «رسول خدا» (ص106)، «رسول اشرف» (ص107)، «رسول انجب» (ص107)، «رسول ارفع» (ص109)، «رسول اجلّ» (ص109)، «رسول اعزّ» (ص109)، «رسول اتمّ» (ص112)، «رسول اکرم» (ص113)، «رسول الله» (ص128)، «رسول اسعد» (ص126)، «رسول حبیب ربّ العالمین» (ص126)، «رسول سید المرسلین» (ص125)، «رسول رؤوف» (ص120)، «رسول افخم» (ص118)، «رسول اعظم» (ص118).

البته به ندرت اتفاق افتاده که برای «پیامبر»، صفتی قید نشده باشد که مؤلف در این موارد تنها عبارت «رسول» (صص120و114) و یا «پیمبر» (ص108) را آورده است.

ص: 334

ب. ارزیابی محتوایی

اشاره

سیدمحمدطاهر هاشمی در اثر گران بهای خود، چهل و چهار حدیث در منقبت حضرت علی علیه السلام که قریب به تمام آن ها از پیامبر گرامی اسلام| روایت شده، گردآوری و تدوین نموده و ابتدا به عربی و سپس به فارسی ترجمه نموده است. در این مجال به برخی خصوصیات محتوایی کتاب وی پرداخته می شود؛

- مؤلف، تسلط قابل توجهی به زبان عربی داشته، استفاده زیادی از منابع روایی و تاریخی دسته اول نموده است. منابع تحقیقی سیدطاهر در بحث مناقب حضرت علی علیه السلام را می توان به شرح زیر تقسیم بندی کرد.

یک. منابع حدیثی

مانند «مسند» أحمد بن حنبل» (م 241ق)، «صحیح بخاری» محمدبن اسماعیل بخاری (م 256ق)، «صحیح مسلم» مسلم بن حجاج قشیری (م261ق)، «صحیح ترمذی» محمدبن عیسی بن سورة (م297ق)، «سنن نسائی» أحمد بن شعیب نسائی (م303ق)، «المعجم الصغیر» سلیمان بن أحمد طبرانی (م360ق)، «المستدرک علی الصحیحین» أبوعبدالله حاکم نیشابوری (م 405ق)، «حلیة الأولیاء» أبونعیم اصفهانی (م430ق)، «کفایة الطالب» محمدبن یوسف گنجی (م 658ق)، «نهایة الإرَب فی فنون الأدب» شهاب الدین نویری (قرن هشتم هجری)، «البدایة والنهایة» إبن کثیر (م774ق)، «مجمع الزوائد» نورالدین هیثمی (م 807ق)، «لسان المیزان» أحمدبن حجر عسقلانی (م852ق)، «الفصول المهمّة» إبن صباغ مالکی (م 855ق)، «الصواعق المحرقة» أحمدبن حجر هیثمی (م 947ق)، «ینابیع المودة» سلیمان بن ابراهیم قندوزی (م 1294ق)، «نورالأبصار» مؤمن شبلنجی (م 1308ق).

دو. منابع تاریخی
اشاره

«الطبقات الکبری» محمدبن سعد (م230ق)، «تاریخ الرسل و الملوک» محمدبن

ص: 335

جریر طبری (م310ق)، «تاریخ بغداد» أحمدبن علی خطیب بغدادی (م463ق)، «شرح نهج البلاغه» إبن أبی الحدید (م 656ق)، «تاریخ الخلفاء» جلال الدین سیوطی (م 911ق).

سه. شرح حال یا تذکرة

«الإستیعاب» إبن عبدالبرّ قرطبی (م 463ق)، «أسدالغابة فی معرفة الصحابة» إبن أثیر جزری (م 630ق) و «الإصابة فی تمییز الصحابة» شهاب الدین أحمدبن حجر عسقلانی (م852ق).

چهار. مناقب

«الفضائل» أحمدبن حنبل (م 241ق) و «مناقب» ابن مغازلی (م 483ق).

در کنار این منابع اصیل، گاه به دلایلی به ترجمه آن منبع تکیه کرده است که در این خصوص می توان به ترجمه «تاریخ الرسل و الملوک» طبری که توسط ابوالقاسم پاینده صورت پذیرفته اشاره نمود.

از آن جاکه بحث از فضایل حضرت علی بن أبی طالب علیه السلام با موضوع کلامی و عقیدتی حقانیت وی بر امر خلافت پس از پیامبراکرم| پیوند می خورد، این مسئله هم در میان اهل تشیع و هم در جمع اهل تسنن با حساسیت های خاصی دنبال می گردد و اهمیت فوق العاده ای را به خود اختصاص می دهد. با وجود این، منابع اصیلی که تقریباً تمامی آن ها از سوی بزرگان اهل سنت تألیف یافته اند، در مقام تأیید مناقب و فضایل ایشان، به برخی روایات که تنها در شأن حضرت وارد گردیده، استناد نموده اند. ناگفته نماند که فقیه و محدث بزرگی چون أحمدبن حنبل - امام حنابله - در این خصوص اظهار می دارد:

«آن چه درباره علی نقل شده، برای هیچ کدام از اصحاب روایت نشده است.» ازهمین رو سیدطاهر هم در میان روایاتی که در کتاب خود گردآورده، به روایات ارزشمندی در منقبت و مقام والای حضرت علی علیه السلام اشاره کرده است.

مؤلف، اثر خود را به مثابه دیگر کتاب های مناقب، به استثنای چند رخداد تاریخی،

ص: 336

ذکری از دیگر حوادث دوران پرفراز و نشیب حضرت علی علیه السلام به میان نیاورده است. وقایعی مانند «غزوه خیبر و جانشینی حضرت علی علیه السلام در جایگاه پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم)»، «مباهله و اهل بیت پیامبر»، «غدیر خم»، «عقد اخوَّت»، «مأموریت به یمن»، «پیشگویی راجع به شهادت حضرت علی علیه السلام»، «سدّ ابواب»، «ازدواج حضرت علی علیه السلام با حضرت فاطمه÷» و «تسمیه اباتراب».

نتیجه

کتاب «مناقب اهل بیت علیه السلام از دیدگاه اهل سنت» از زمره آثار بازخوانی مناقب در میان اهل سنت می باشد که هدف و منظور نویسنده آن، اهداء و تقدیم به آستان خاندان نبوی و علوی بوده، تا اثری کاملاً علمی و متقن ارائه نماید و در این مسیر تلاش بی وقفه ای مبذول داشته تا مجموعه ای پربار تدوین نماید. آن چه بر اهمیت این اثر می افزاید این است که در مقطع زمانی کنونی، به علت اختلافات شوم مذهبی، کمتر کسی جرأت بر نگارش این گونه مطالب دارد، مؤلف به دور از تعصبات و فتنه افکنی ها توانسته چنین مکتوب ارزشمندی را براساس میراث گذشتگان، که در حقیقت منابع دسته اول تاریخی و حدیثی بوده، عرضه کند.

مؤلف سعی کرده تا با روحیه ای پژوهش گرانه و نگاهی معتدل و به دور از غرض ورزی به ذکر روایات متعددی در باب مناقب حضرت علی علیه السلام بپردازد. اما نکته مهم این است که نخست، این مناقب تمام فضایل حضرت علی علیه السلام مندرج در منابع اهل سنت نیست، بلکه گزیده ای از آن ها محسوب می شود. در وهله دوم، نویسنده تنها به ذکر عربی و ترجمه فارسی فضایل حضرت بسنده کرده و هیچ تفسیر و تحلیلی که برگرفته از اعتقادات اهل سنت باشد، در این خصوص ارائه ننموده است.

اما از آن جاکه کار بی عیب، آرزویی خام و دست نیافتنی است، این نوشته نیز از بُعد ادبی و به خصوص روش تحقیق، نتوانسته از منابع تاریخی تا سر حدّ توان استفاده نماید و

ص: 337

بتواند اثری بدیع و منبعی در خور علاقمندان به تحقیق و پژوهش برجا بگذارد. در نتیجه خود را در برخی منابع خاص، محدود کرده که همین امر باعث شده تا از تحلیل و بازشناسی شناخت سیره فردی و اجتماعی حضرت علی علیه السلام محروم بماند.

علل این عدم توفیق از نگاه نگارنده مقاله، به مواردی از جمله؛ عدم برخورداری از روش تحقیق علمی، نقص در به کارگیری رسم الخط فارسی، بهره نگرفتن کامل از منابع تاریخی، سیره و مناقب، عدم توجه به تفسیر و تحلیل در کنار روایات برمی گردد که همین امر باعث شده تا محققان و فرهیختگان به دیگر منابع که مورد استفاده مؤلف نیز بوده، مراجعه نمایند و این کتاب به طبقه و قشری خاص اختصاص یابد.

ص: 338

منابع

1. ابن أثیر، عزالدین أبوالحسن علی بن ابی الکرم، الکامل فی التاریخ، بیروت: دارصادر و داربیروت، 1385ق/1965م.

2. ابن الجوزی، أبوالفرج عبدالرحمن بن علی بن محمد، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، تحقیق: محمد عبدالقادر عطا و مصطفی عبدالقادر عطا، الطبعة الأولی، بیروت، دار الکتب العلمیة، ق1412ق./1992م.

3. ابن الندیم، محمدبن إسحاق، الفهرست، تصحیح: رضا تجدد، الطبعة الثانیة، تهران: چاپ افست مروی، 1393ق.

4. ابن جوزی، یوسف بن قزاوغلی، شرح حال و فضائل خاندان نبوت، ترجمه محمدرضا عطایی؛ چاپ اول، مشهد: به نشر، 1379ش.

5. ابن حجر عسقلانی، شهاب الدین أحمدبن علی، الإصابة فی تمییز الصحابة، الجزء الرابع، تحقیق: عادل احمد عبدالموجود و علی محمد معوض، الطبعة الأولی، بیروت: دارالکتب العلمیة، 1415ق/1995م.

6. ابوزهرة، محمد، الإمامُ الصادق؛ قاهرة: دارالفکر العربی.

7. آذرنوش، آذرتاش، فرهنگ معاصر عربی - فارسی، چاپ دهم، تهران: نشر نی، 1388ش.

8. برفی، محمد، سیمای حسنین(رض) از منظر اهل سنت، چاپ سوم، تهران: محراب فکر، 1383ش.

9. الحسینی القندوزی الحنفی، الحافظ سلیمان بن ابراهیم، ینابیع المَودّة؛ وضع المقدمة العلامة السیدمحمدمهدی السیدحسن الخرسان، الطبعة الثامنة، کاظمیة: دارالکتب العراقیة و قم: مکتبة المحمدی، 1385ش/1966م.

10. خال، محمد، زندگینامه شیخ معروف نودهی برزنجی؛ ترجمه احمد حواری نسب؛ چاپ اول، تهران: احسان، 1378ش.

11. الزرکلی، خیرالدین، الأعلام قاموس تراجم لأشهر الرجال و النساء من العرب و المستعربین و المستشرقین، الطبعة الثامنة، بیروت، دار العلم للملایین، 1989م.

12. طبرسی، فضل بن حسن، إعلام الوری بأعلام الهدی، تهران: دارالکتب الإسلامیة، بی تا.

13. طبری، أبوجعفر محمدبن جریر، تاریخ الأمم و الملوک، تحقیق: محمد أبوالفضل ابراهیم، الطبعة

ص: 339

الثانیة، بیروت، دار التراث، 1387ق/1967م.

14. عبدالباقی، محمدفؤاد، اللؤلؤ و المرجان فیما اتفق علیه الشیخان؛ الطبعة الثانیة، الضاحیة: جمعیة إحیاء التراث الإسلامی، 1419ق/1999م.

15. عقاد، عباس محمود، أبوالشهداء، الطبعة الثانیة، طهران: المجمع العالمی للتقریب بین المذاهب الإسلامیة، 1429ق/2008م.

16.عقاد، عباس محمود، فاطمة الزهراء و الفاطمیون، الطبعة السابعة، قاهرة: نهضة مصر، 2008م.

17. القادری، محمدطاهر، الدُرّة البیضاء فی مناقب فاطمة الزهراء؛ چاپ دوم، لاهور، 2003م.

18. القادری، محمدطاهر؛ مرج البحرین فی مناقب الحسنین، چاپ سوم، لاهور، 2004م.

19مسعودی، أبوالحسن علی بن الحسین بن علی، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقیق: اسعد داغر، قم: دارالهجرة، الطبعة الثانیة، 1409ق.

20. مفید، أبی عبدالله محمدبن محمد نعمان، الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد؛ قم: المؤتمر الشیخ المفید، 1413ق.

21. الوشنوی، قوام الدین، الواعظ الخراسانی، محمد، حدیث الثقلین، الطبعة الأولی، طهران: المجمع العالمی للتقریب بین المذاهب الإسلامیة، 1416ق/1995م.

22. هاشمی شافعی، سیدمحمد طاهر، مناقب اهل بیت علیه السلام از دیدگاه اهل سنت؛ اهتمام و مقدمه: سیدناصر حسینی میبدی، چاپ اول، مشهد: بنیاد پژوهش های اسلامی آستان قدس رضوی، 1378ش.

23. یعقوبی، احمدبن أبی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، بیروت، دار صادر، بی تا.

ص: 340

تحلیل فضایل امام علی (علیه السلام) در تاریخ یعقوبی اصفهانی

اشاره

محمد حسین ریاحی(1)

ص: 341


1- . استادیار و عضو سابق هیئت علمی دانشگاه فرهنگیان؛ mhr.mhrmhr@yahoo.com

ص: 342

چکیده

بی شک یکی از مهم ترین و ارزشمندترین شخصیت هایی که در تاریخ نگاری اسلامی تأثیرگذار بوده، ابی واضح احمد بن ابی یعقوب معروف به یعقوبی اصفهانی است. کتاب او هرچند نسبت به برخی از آثار از کمیت و وسعت چندانی برخوردار نیست لکن از حیث جامعیت، دقت و صراحت، جایگاه والایی دارد. پرداختن به برخی نکات به ویژه اتفاقات زمان پیامبر و پس از آن، جرأت و جسارت خاصی را می طلبید. فضای موجود و سلطه خلفا و عوامل آنان مانع از تبیین بسیاری از مسائل تاریخی و به ویژه واقعیات در موضوع خلافت پس از پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) شده است، لکن یعقوبی اصفهانی به خوبی از عهده این کار برآمده. علاوه بر این، کیفیت کلیه مطالب مندرج در این اثر از آدم علیه السلام تا خاتم(صلی الله علیه و آله وسلم) و پس از آن در مقایسه با بسیاری از تاریخ نگاران مسلمان ممتاز است.آن چه در این مقاله بدان اشاره رفته علل و عواملی است که می توانند در توسعه و ترویج فضایل امام علی علیه السلام و سایر ائمه معصومین علیهم السلام در کتاب او تأثیرگذار بوده باشند که به چهار مورد اشاره شده و شاید بتوان آن ها را در این باب مهم ترین قلمداد کرد.

کلید واژه ها: فضائل امام علی علیه السلام، اخبار امامان شیعه، تاریخ نگاری تشیع، تاریخ یعقوبی.

مقدمه

نقش اصفهان در تاریخ نگاری تشیّع نیز ارزشمند و قابل توجه است و مورخین اصفهانی یا منسوب به اصفهان آثارشان در فرهنگ و تمدن ایران و اسلام و اخبار شیعه مهم و اثرگذار

ص: 343

بوده است. سوای از آثاری چون طبقات المحدثین باصبهان از ابی الشیخ انصاری (ابن حیان) و یا ذکر اخبار اصبهان و برخی دیگر از کتب حافظ ابونعیم (متوفی 430 ﻫ ق) که در لابه لای اخبار و نگاشته های آن مطالبی بسیار از تاریخ اسلام و برخی از رویدادهای مربوط به شیعه دیده می شود در آثاری از ابوالفرج اصفهانی، ابوعلی مسکویه رازی، صاحب بن عباد، حمزه اصفهانی، ابن رسته، راغب اصفهانی، عمادالدین کاتب، بنداری اصفهانی، عمادالدین طبری و ... که برخی در اصفهان زاده شده و تعدادی در اصفهان رشد و نمو نموده و یا تألیفات تاریخی خود را در این شهر فراهم آورده اند همه و همه از نقش مؤثر اصفهان در این حرکت بزرگ علمی مربوط به آثار مکتوب و منابع تألیف شده تاریخی حکایت می کند. و قبل از کسانی که نام برده شد می توان از شخصیتی توانا و قابل مانند احمد بن ابی یعقوب معروف به یعقوبی نام برد. کسی که بی شک در ارائه صحیح، منطقی، اصولی و مرتب تاریخ اسلام و انعکاس واقعیات آن اثری غیرقابل انکار داشته است. پرداختن به زندگانی این مورخ سترگ که در بسیاری منابع از او به عنوان «یعقوبی اصفهانی» یاد کرده اند (ر. ک: امین عاملی، اعیان الشیعه، ج4، ص598؛ یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ترجمه فارسی، مقدمه، ص 12-13؛ جعفریان، منابع تاریخ اسلام، ص154)، در بیان پیشینه تشیّع و تاریخ نگاری شیعه در اصفهان نیز برجا خواهد بود.

از این جهت در این مقاله سعی بر آن رفته تا از این مورخ فرهیخته و دقیق یاد شود و در باب آثار و احوال او مطالبی نگاشته شود به ویژه این که به جایگاه خاصی که اخبار شیعه ازجمله وسعت آن چه در باب اخبار و فضایل علی بن ابی طالب علیه السلام در کتاب او آمده است پرداخته شده، امید است مورد اقبال واقع گردد.

پیشینه

در زمینه تاریخ یعقوبی اصفهانی و خدمات وی درباره امام علی پژوهی مقالات زیر به نگارش درآمده است:

ص: 344

تاریخ اسلام: فلسفه تاریخ یعقوبی، بختیاری، زهرا، مجله: فرهنگ پژوهش، شماره 4، (16 صفحه؛ از 107- 122)، پاییز 1388.

نظری به تاریخ یعقوبی، احمدوند، عباس، مجله: آینه پژوهش، شماره 81، (3 صفحه؛ از 92-94)، مرداد و شهریور 1382.

بازشناسی منابع تاریخی اسلام (7)/ بررسی تاریخ یعقوبی و شرح حال او، حسنی، علی اکبر، مجله: درس هایی از مکتب اسلام، سال 37، شماره 12، (8 صفحه؛ از 52-59)، اسفند 1376.

فضائل امام علی علیه السلام در سیره ابن هشام، تاریخ طبری و تاریخ یعقوبی، نویسنده: تبریزنیا تبریزی، مجتبی، مجله: کتاب ماه تاریخ و جغرافیا، شماره 41، (4 صفحه؛ از 71-74)، اسفند 1379.

تاریخ نگاری یعقوبی سیری در روش و درونمایه، طیبی، سیدمحمد، مجله: معرفت، شماره 77 ISC، (4 صفحه؛ از 75- 78)، اردیبهشت 1383.

علل وسعت اخبار و فضایل امام علی بن ابی طالب علیه السلام در تاریخ یعقوبی، ریاحی، محمدحسین، مجله: اخلاق، شماره 4 و 5 ISC، (12 صفحه؛ از 126-137)، زمستان 1379 و بهار 1380.

شخصیت و آثار یعقوبی

ابی واضح احمد بن ابی یعقوب بن جعفر بن وهب بن واضح (درگذشته 292 ق) نامی است که از یعقوبی در منابع شرح حال یاد شده است. وی به عنوان کاتب و اخباری شهرت دارد؛ لقب نخست، اشاره به شغل دبیری در دربار عباسی است و لقب دوم، به اعتبار مورّخ بودن. به خاطر آشنایی او با اخبار تاریخی از او به عنوان اصفهانی و مصری نیز یاد شده است (یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج 1، ص 5).

با مراجعه به منابع مختلف می توان پی برد که نیاکان وی اصلاً ایرانی و از مردم اصفهان

ص: 345

بوده اند؛ اما به گفته مرحوم دکتر محمدابراهیم آیتی این که اجداد وی کی و چگونه از اصفهان به عراق عرب رفته اند، در جایی مطلبی درج نشده است (یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج1، ص14). و به این دلیل نیز او را مصری نامیده اند که در اواخر عمر مدتی را در آن جا به سر برده و برخی نیز وفات او را مصر دانسته اند.

تاریخ تولد وی معلوم نیست اما یاقوت حموی وفات او را در سال 284 هجری قمری دانسته است وی در کتاب مشاکلة الناس خود، روال تاریخی کتاب را به معتضد عباسی (خلافت از بیستم رجب سال 279 تا ربیع الثانی 289 ق) خاتمه داده است. به علاوه وی در کتاب البلدان از سقوط طولونیان که در سال 292 ق اتفاق افتاده یاد کرده است. در این صورت وی باید تا سال 292 ق زنده بوده باشد (جعفریان، منابع تاریخ اسلام، ص154).

اهمیت و ارزش تاریخ یعقوبی

تاریخ یعقوبی چندین بار چاپ شده است ولی متأسفانه باید گفت به دلیل عدم رواج آن در دوره های گذشته، نسخه های خطی چندانی از آن در دست نیست. این کتاب یک بار در هلند به سال 1883 میلادی (1301 ق) چاپ شده است و پس از آن در نجف در سه جلد با مقدمه و تعلیقات محمدصادق بحر العلوم به چاپ رسیده است. چاپ رایج آن از انتشارات دار صادر بیروت در دو جلد است.

جلد اول از هبوط آدم علیه السلام آغاز می گردد و پس از ذکر سرگذشت پیامبران و شاهان بنی اسرائیل و زندگی مسیح علیه السلام به تاریخ فرمان روایان سریانی و پادشاهان موصل، بابل، هند، یونان، روم، پارس، چین، مصر، بربر، حبشه، سودان، شام، یمن و حیره می پردازد و در پایان، تاریخ مفصلی از قوم عرب در جاهلیت به دست می دهد. جلد اول درواقع تاریخ عمومی قبل از اسلام است، یعقوبی در تاریخ انبیا از آدم تا مسیح علیه السلام و تاریخ بنی اسرائیل و اناجیل اربعه، علاوه بر قرآن مجید و مآخذ اسلامی از کتاب های عهدین بسیار نقل کرده او

ص: 346

ابتدا اطلاعات خود را راجع به شهرها و بلاد بیان کرده است.

یعقوبی در جلد دوم به ولادت حضرت محمد(صلی الله علیه و آله وسلم) و تاریخ زندگی و وفات او، تاریخ خلفای راشدین، خلفای بنی امیه و پانزده تن از خلفای بنی عباس می پردازد و اطلاعاتی درباره تاریخ صدر اسلام تا سال 259 ق زمان معتمد عباسی در دسترس می گذارد.

ترجمه فارسی تاریخ یعقوبی به سال 1341 ش توسط مرحوم دکتر محمدابراهیم آیتی به اتمام رسیده و در همان سال نیز در دو جلد چاپ شده است. ترجمه این کتاب تاریخی از زبان عربی به فارسی به خوبی و روانی صورت پذیرفته است و مرحوم آیتی در برخی موارد به صورت پاورقی و حواشی مطالبی را تبیین و توضیح نموده است.

اسلوب و شیوه نگارش آن

شیوه نگارش این کتاب شیوه ای تاریخی است نه حدیثی، بدین معنا که یعقوبی مانند برخی از مورخان محدث، حوادث تاریخی را به صورت حدیث با ذکر سلسله سند نیاورده بلکه به عنوان یک مورخ پس از استفاده از مآخذ مختلف، کار خود را تألیف کرده است. کار او از این حیث شبیه کتاب اخبار الطول دینوری و مروج الذهب مسعودی است، نه مانند تاریخ طبری.

باید توجه داشت که گر چه شکل تألیف کتاب، تاریخی است اما به دلیل آن که وی سند مطالب خود را نیاورده است راه را برای بررسی سندی نقل ها بر محقّقان بسته است. افزون بر آن، سیر تدوین کتاب یعقوبی، بر اساس سال شمار نیست، بلکه بر اساس سرفصل های تاریخی مانند روی کار آمدن خلفاست. این شیوه نیز شیوه ای است که مسعودی در کتاب مروج الذهب از آن پیروی کرده، اما در تاریخ طبری حوادث به صورت سال شمار است (همان، ص 157).

نکته ای که باعث تأسف است این است که این کتاب در چند نسخه محدود بر جای مانده و مقدمه مجلّد اوّل از بین رفته و به همین دلیل کیفیت تدوین آن و نیز مآخذی که

ص: 347

مؤلف برای کتاب خود بیان کرده به دست ما نرسیده است. آن چه مسلم است این که مجلّد اول کتاب یعقوبی، با توجه به آن که وی در عصری می زیسته که آثار زیادی از فرهنگ سایر ملل به عربی درآمده بود - بر اساس مآخذ زیادی که نوشته شده - مشتمل بر آگاهی های منحصری است که در منابع دیگر وجود ندارد. طبعاً منابعی که در دسترس بود، هرکدام با شیوه های معمول در فرهنگ های وابسته تألیف شده و به همین دلیل امکان اعتماد به آن ها به طور کامل وجود نداشته است؛ این مطلب شامل منابع اسرائیلی نیز می شود که یعقوبی در مجلد نخست و در اخبار انبیاء از آن ها بهره برده است.

خوشبختانه مقدمه جلد دوم در دست است و وی به اجمال به برخی از منابع خود اشاره کرده است. برجسته ترین مورخان و اخباریانی که وی نام آن ها را آورده عبارت اند از:

- اسحاق بن سلیمان [هاشمی] که از شیوخ بنی هاشم نقل می کند؛

- ابوالبختری وهب بن وهب قریشی [که از جعفر بن محمد و دیگران نقل می کند]؛

- ابان بن عثمان بجلی [از جعفربن محمد]؛

- عبدالملک بن هشام [به روایت بکائی از ابن اسحاق]؛

- ابوحسان زیادی [از کلبی و دیگران]؛

- هیثم بن عدی [از عبدالله بن عباس همدانی]؛

- مدائنی؛

- ابومعشر مدنی،

- محمد بن موسی خوارزمی منجم.

استفاده از منبع اخیر سبب شده است تا وی آگاهی نجومی گسترده ای را در تعیین زمان نجومی روی کار آمدن هر خلیفه به دقت مشخص کند.

یعقوبی در مقدمه مجلد دوم یادآور شده است که قصد تألیف کتابی مختصر را داشته و لذا بسیاری از اشعار و هم چنین اخبار طولانی را از آن حذف کرده است. با این حال،

ص: 348

مقایسه ای کوتاه میان تاریخ یعقوبی، با آثار حتی مفصل دیگر نشان می دهد که وی به دلیل دسترسی به برخی از منابع، اخبار بسیار بدیعی را در کتاب خود آورده است که در کتاب های دیگر نیامده است.

قابل توجه است که در این کتاب بیش از 460 نامه آمده که البته به برخی از آن ها تنها اشاره شده و در بسیاری از موارد عین نامه آمده است. افزون بر آن اخبار یعقوبی از جهاتی با اخبار رایج در سایر منابع متفاوت است و می تواند در مقایسه با سایر متون مشابه، راهنمای محقّق در رسیدن به واقع باشد (همان، ص 158).

تاریخ یعقوبی نسبت به بسیاری از کتب مهم تاریخی مسلمین در باب فضایل و شایستگی های امام علی علیه السلام از امتیازات ویژه ای برخوردار است خصوصاً این که ابی واضح احمد بن ابی یعقوب با علاقه، دقّت و وسعت بیش تری به مسائل فردی و اجتماعی شخصیت امام علی بن ابی طالب علیه السلام پرداخته است.

عوامل مؤثر در وسعت روایات مربوط به اهل بیت در آن

الف) تشیّع اجداد و نیاکان او

واضح، جدّ او، از موالی منصور دوانیقی و صالح بن منصور بود و بدین جهت خاندان واضح به عنوان عبّاسی نیز معروف شدند و یعقوبی هم به ابی واضح شهرت یافت. یکی از گذرهای بغداد، به نام واضح، (جد یعقوبی) «سکنه واضح» نامیده شده و هنگامی که منصور سرپرستی ساختمان و امور مربوط به هر یک از چهار ناحیه ربض های بغداد را در عهده یکی از مهندسین و چند نفر دیگر قرار می داد، ناحیه ای را که دروازه کوفه تا دروازه شام و خیابان راه انبار تا حدود ربض حرب بن عبدالله امتداد داشت در عهده سلیمان بن مجالد و مولای خویش، «واضح» و عبدالله بن محرز مهندس قرار داد (یعقوبی، تاریخ یعقوبی، مقدمه مترجم، ج1، ص14- 15).

واضح در سال 158 ق از طرف منصور خلیفه، به حکومت ارمنستان منصوب شد و تا

ص: 349

پایان خلافت منصور بر سر کار بود و حکومت ارمنستان و آذربایجان را به دست داشت. در 23 جمادی الاخر سال 162 ق واضح به حکومت مصر گماشته شد.

هنگامی که مهدی عباسی (خلافت 158- 169 ق) در سال 160 به حج رفت و دیوارهای مسجدالحرام را به منظور توسعه دادن مسجدالحرام و در وسط قرار گرفتن کعبه خراب کرد و برای تأمین این منظور خانه های مردم را خریداری کرد و صنعتگران و مهندسان از هر ناحیه فراخواند، به واضح، مولای خود که حاکم مصر بود نوشت تا اموال و دیگر لوازم این کار را به مکه حمل کند و در آن جا به یقطین بن موسی و محمد بن عبدالرحمن تسلیم نماید (همان، ص 15).

هنگامی که حسین بن علی بن حسن بن حسن بن حسن بن علی بن ابی طالب در دوران خلافت هادی عبّاسی خروج کرد و در فخ به شهادت رسید، ادریس بن عبدالله بن حسن بن حسن بن علی بن ابی طالب از این واقعه جان سالم برد و راهی مصر گردید در این زمان که واضح جدّ یعقوبی عهده دار برید مصر بود، وی که شیعی معتقدی بود، ادریس بن عبدالله بن حسن - برادر نفس زکیه - را به مغرب فراری داده و جانش را بر سر این کار گذاشته و به دستور هادی عبّاسی او را گردن زده یا به دار آویختند.

برخی بر این اعتقادند که او به دست هارون الرشید و در ایام خلافت وی به شهادت رسیده است (همان). محمد بن جریر طبری در تاریخ الامم و الملوک از واضح تحت عنوان «رافضی، خبیث» یاد کرده است (طبری، تاریخ طبری، ج4، ص600). و نیز در کتاب الکامل فی التاریخ ابن اثیر جزری او را از شیعیان علی ابن ابی طالب علیه السلام قلمداد نموده است (الکامل فی التاریخ، ج4، ص12).

چنان که به دست می آید او از شیعیان فداکار اهل بیت بوده و جان خود را به همین دلیل بر سر این کار نهاده است و بدین ترتیب باید گفت تشیّع در خاندان یعقوبی به همین صورت سنتی وجود داشت و این علایق، به یعقوبی مورّخ نیز رسیده است. دانسته است که

ص: 350

شیعیانِ امامی در این دوران به کارهای اداری اشتغال داشته اند؛ نمونه روشن، علی بن یقطین است که به دستور امام کاظم علیه السلام در دولت عبّاسی مشغول بوده است.

ب) وسعت اخبار درباره علی علیه السلام و بیان فضایل آن حضرت و مواضع جانبدارانه یعقوبی

بدون شک یعقوبی مورخی شیعه مذهب است که آثار تشیّع وی در کتاب تاریخی او و حتی اثر جغرافیایی او، البلدان نیز مشهود است. یعقوبی حدیث غدیر خم و حدیث ثقلین و تفسیر آن به «کتاب خدا و عترت» را روایت کرده و نیز نزول آیه «اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی وَرَضیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دیناً» (مائده/3)، را در روز نصب امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام در روز غدیر خم تصریح کرده است.

اخبار وی در داستان سقیفه، برخوردهای خلفا و نیز سیری که از خلافت امیر مؤمنان علیه السلام به دست می دهد نشان از تشیّع کامل اما تا اندازه ای معتدل وی دارد. یعقوبی در خلفای راشدین جز از علی بن ابی طالب علیه السلام تعبیر به «امیر مؤمنان» نمی کند.

وی در سیری که از تاریخ حوادث اسلام ارائه داده، پس از آغاز بحث معاویه به موازات عناوینی که برای روی کار آمدن خلفا دارد، از امامان شیعه- علیهم السلام نیز سخن می گوید. عناوینی چون «وفات حسن بن علی»، «مقتل حسین بن علی»، «در وفات علی بن حسین»، «وفات ابی جعفر محمد بن علی»، «وفات ابی عبدالله جعفر بن محمد و کلمات قصار او»، «وفات موسی بن جعفر»، «وفات علی الرضا»، «وفات علی بن محمد بن علی الهادی علیهم السلام» ازجمله عناوینی است که ذیل آن ها کلمات قصاری نیز از آن بزرگواران نقل می کند. کتاب یعقوبی حوادث تا سال 259 ق را آورده و بنابراین از وفات امام حسن عسکری علیه السلام سخن نگفته است. این که وی از قیام زید با اجمال تمام سخن گفته، شاهد امامی بودن او می تواند باشد. به جز کتاب تاریخ یعقوبی همان طور که ذکر شد در البلدان و نیز در برخی موارد نامی از امام علی بن ابی طالب علیه السلام برده شده و پس از نام آن

ص: 351

حضرت علیه السلام را ذکر نموده است و در آن جا نیز تنها خلیفه ای را که عنوان امیرالمؤمنین داده، علی علیه السلام است. هم چنین از بزرگان سادات و علویان در برخی مناطق دنیای اسلام یاد نموده است (ر.ک: یعقوبی، البلدان، برخی از صفحات).

ج) سلسله راویان و منابع مورداستفاده یعقوبی

از دیگر دلایل تشیّع یعقوبی نیز می تواند عنایت خاص وی به منابع روایتی یا راویانی باشد که او از آن ها اخبار بسیاری را نقل کرده و آنان نیز از امامان شیعه و یا معارف تشیّع مطلبی را بیان کرده و یا نوشته اند. حداقل می توان از دو مورد چون «ابوالبختری وهب بن وهب قریشی» و یا از سیره نویس معروف شیعه در قرن دوم هجری قمری، یعنی «ابان بن عثمان بجلی» یاد نمود که هر دو از امام جعفر صادق علیه السلام روایت نموده اند؛ خاصه ابان بن عثمان که خود از اصحاب امام جعفر صادق علیه السلام بود و شمار زیادی حدیث بلا واسطه از ایشان نقل کرده است.

ازجمله نخستین مورّخانی که از کتاب مغازی ابان سود جسته است احمد بن واضح یعقوبی است؛ چراکه نقل های چندی در تاریخ یعقوبی وجود دارد که با آن چه در منابع دیگر به نقل از ابان آمده شباهت کامل دارد (جعفریان، منابع تاریخ اسلام، ص 69-70). هم چنین یعقوبی در کتاب تاریخ خود روایاتی را به نقل از ابوالبختری از جعفر بن محمد الصّادق علیه السلام نیز نقل کرده است (همان، ص 70).

د) گفته ها و نوشته های برخی محقّقان تاریخ و مستشرقین

اقوال و نوشته های محققین تاریخ و تمدّن اسلامی و مستشرقین - خاصه در قرون اخیر - در باب شخصیت و آثار یعقوبی نشانگر اعتقاد راسخ این مورخ ارجمند و جغرافی دان بزرگ اسلامی نسبت به آیین تشیّع است و طبیعتاً اظهارنظرهای وی در آثارش از او یک فرد مؤمن به آرمان های شیعه را ترسیم می کند. در این راستا نمونه هایی از گفتار و نوشته هایی را با استناد به منابع مختلف نقل می نماییم:

ص: 352

الف. فرانتس روزنتال خاورشناس و تاریخ نگار آلمانی در رابطه با مواضع یعقوبی، خاصه در تاریخش، می نویسد:

«میزان کارسازی این شیوه، باوجود تمهیدات معتدل، در تاریخ یعقوبی متجلّی است. بنابراین، این مأخذ برای علویان مطالب و نمونه های فراوان با حواشی طویل آورده که مملو از گفتارهای حکیمانه است، [وی] در معرفی تصویر عثمان به صورتی نامطلوب با توفیق بسیار روبه رو شده است» (فرانتس روزنتال، تاریخ تاریخ نگاری در اسلام، ص 79).

روزنتال در جایی دیگر آورده است:

«توجه و اهتمام او (یعقوبی) به مسائل فرهنگی، در بخش دوم که به تاریخ اسلام می پردازد نیز ادامه یافته است این بخش با سخنان حکیمانه ای در اهمیت دانش آغاز می گردد و به گونه ای جالب و جذّاب سخنانی از علی بن ابی طالب نقل می شود. اعتقادات شیعی مؤلف از روی اولویت دادن او به روایات شیعیان از رویدادهای قرن اول هجری و در عنایت و التفات وی نسبت به سرگذشت نامه دوازده امام و تأکید بر ادای سهم آنان در پیشبرد خرد و حکمت بیش تر هویدا می شود... (همان، ص156).

ب. هوتسما، خاورشناس هلندی (1943- 1851 م) که در باب تاریخ و فرهنگ و تمدن اسلامی فعالیت های قابل توجهی داشته و در نسخه های خطی فراوان عربی تحقیق کرده است، درزمینه دو کتاب الاضداد ابن انباری (1881 م) و تاریخ یعقوبی (1883 م) که دو تألیف مهم در تاریخ اسلام از دیدگاه شیعه است نیز تحقیق کرده است (بدوی، فرهنگ کامل خاورشناسان، ص 485).

به نوشته هوتسما، وی (یعقوبی) به طورقطع شیعی مذهب و از پیروان مذهب جعفری بوده است (یعقوبی، تاریخ یعقوبی، (ترجمه فارسی)، ج 1، ص 20).

ج. جرجی زیدان، مورخ و نویسنده معروف نیز درباره یعقوبی و تاریخ او می نویسد: از مزایای تاریخ وی علاوه بر قدمت آن، این است که مؤلف آن شیعی مذهب است و از

ص: 353

عباسیان چیزهایی می نویسد که دیگران از ذکر آن پرهیز می کنند (همان).

د. ژان سواژه نیز در کتاب مدخل تاریخ شرق اسلامی از یعقوبی به عنوان یک نویسنده مورخ و جغرافی دان شیعی یاد نموده است (سواژه، مدخل تاریخ شرق اسلامی، ص 209).

ه-. سارتن هم که از محققین بنام اروپایی در شناخت تاریخ و تمدّن مشرق زمین خاصه دوران اسلامی است، پس از آن که یعقوبی را به عنوان «مورّخ و جغرافی دان شیعه» معرفی می کند، می نویسد:

«ازلحاظ شیعه بودن وی، این کتاب جالب توجّه است؛ چراکه بی طرفانه و با علاقه خاصی نوشته شده است.» (یعقوبی، تاریخ یعقوبی، (ترجمه فارسی)، مقدمه، ج1، ص20).

قابل ذکر است که بسیاری از محققان شیعه نیز در دوران اخیر از اقوال او در مسائل تاریخی استفاده وافری برده و از او به عنوان مورّخ و جغرافی دان بزرگ شیعه یاد کرده اند که ازجمله آن ها می توان از مرحوم سید

محسن امین العاملی نام برد که در اثر ارزشمند خود یعنی اعیان الشیعه تقریباً به طور مفصّل به شرح حال و معرفی آثار یعقوبی پرداخته است (ر.ک: امین عاملی، اعیان الشیعه، ج 2، ص 201-202).

ص: 354

نتیجه

آثار یک محقق و یا یک مورخ می تواند نمایانگر و ترسیمی از مواضع وی در زمینه های مختلف ازجمله مذهب او باشد. با توجه به عظمت و جایگاه والایی که یعقوبی اصفهانی در بین مورخین مسلمان دارد عواملی که با استناد به منابع متعدد ازجمله آثار خودش، می توان به شیعی بودن آن پی برد؛ یکی تشیع آباء و اجداد وی و نیز حمایت آنان از جنبش های علوی بوده است. هم چنین حجم مطالب او در باب امیرالمؤمنین علی علیه السلام و موضع جانب دارانه از آن حضرت و فرزندانش از دیگر عوامل تلقی می شود. مورد دیگر نیز سلسله راویان و نیز مآخذ مورداستفاده یعقوبی است که از این موضوع حکایت می کند. محققین تاریخ اسلام در غرب و مستشرقین نیز با مستندات متعدد، یعقوبی را به عنوان شیعی قلمداد کرده اند که ازجمله می توان فرانتس روزنتال، هوتسما و ژان سواژه را نام برد.

ص: 355

منابع

1. ابن اثیر، عزالدین بن علی، الکامل فی التاریخ، تحقیق: علی شیری، بیروت، دارالاحیاء التراث العربی، (1408 ق/1979 م).

2. امین العاملی، سید محسن، اعیان الشیعه، بیروت، دارالتعارف، 1419 ق.

3. بدوی، عبدالرحمن، فرهنگ کامل خاورشناسی، ترجمه: شکرالله خاکرند، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، 1375 ش.

4. جعفریان، رسول، منابع تاریخ اسلام، قم، انتشارات انصاریان، 1376 ش.

5. روزنتال، فرانتس، تاریخ تاریخ نگاری در اسلام، بخش اول، ترجمه: اسدالله آزاد، مشهد، انتشارات آستان قدس رضوی، چاپ دوم، 1366 ش.

6. سواژه، ژان، مدخل تاریخ شرق اسلامی، ترجمه: نوش آفرین انصاری (محقّق)، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، 1366 ش.

7. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، بیروت، دارالاضواء، الطبعه الثالثه، 1403ق.

8. یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، البلدان، ترجمه: محمدابراهیم آیتی، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1343 ش.

9. یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، ترجمه: محمدابراهیم آیتی، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ سوم، 1362 ش.

ص: 356

سیمای نبوی در نگاه علوی

اشاره

رضا نوروزی(1)

ص: 357


1- . دانشجوی کارشناسی ارشد کلام اسلامی؛ N1357n@gmail.com

ص: 358

چکیده

حضرت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) از نگاه امام علی علیه السلام به عنوان الگوی الگوطلبان معرفی شده است که هیچ کس در اثر پیروی نکردن از پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) از هلاکت در امان نخواهد بود. در این تحقیق با استفاده از روش توصیفی - تحلیلی و با مطالعه منابع کتابخانه ای در تلاش هستیم سیمای نبوی را در کلام امام علی علیه السلام مورد کنکاش قرار دهیم. از نتایج تحقیق می توان به موارد زیر اشاره کرد: پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) از لحاظ فضائل اخلاقی، برترین است. بنده، برگزیده، فرستاده، رسول رحمت، امانت دار پسندیده، بشارت دهنده رحمت، بیم دهنده کیفر، سرور مخلوقات و سفیر وحی خداوند، پیشوای پرهیزکاران، افتخارآفرین امت، طبیب سیّار، بزرگ شده خانواده کریم، صاحب شریف ترین عترت و... از دیگر توصیف هایی است که امام علی علیه السلام درباره پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) به کار برده است. قطع ریشه بدعت ها در ادیان الهی، بیان احکام و مقررات الهی، در هم شکستن سلطه گران، از بین بردن گمراهی، برپا نمودن پرچم های حق و احکام نورانی، نجات و هدایت مردم، جنگ و مبارزه با دشمنان خدا، ایجاد الفت و مهربانی در میان دل ها، اصلاح شکاف های اجتماعی، ایجاد وحدت، تحکیم پایه های ایمان، دعوت به خدا، ابلاغ دستورهای خداوندی و اجرای فرامین الهی ازجمله تلاش ها و ره آورد بعثت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم)بعد از آن همه جهالت و بدبختی، گمراهی، عصیان، بت پرستی، تاریکی، فتنه و فلاکت و نابودی و... می باشد.

کلیدواژه ها: پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم)، امام علی علیه السلام، نهج البلاغه، سیره نبوی.

ص: 359

مقدمه

شناخت انسان های بزرگ، کار هر کسی نیست. انسان های بزرگ، انسان های بزرگ را می شناسند، و اگر بزرگی در ماورای طبیعی باشد، شناخت، بیش از پیش مشکل تر می شود. پیامبران الهی و چهارده معصوم،

شخصیت هایی هستند که از بُعد انسانیت متعالی می باشند و از طرف خداوند مجهز به علوم ماورایی بودند، بنابراین برای شناخت هر چه بیش تر و بهتر این بزرگان، خودشان با معرفی ابعاد مختلف وجودیشان افراد جامعه بشری را بهره مند می سازند. حال اگر این شخصیت بزرگ، شخصیت اول عالم آفرینش، وجود مقدس حضرت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) باشد، شناخت قدر و شناساندن این بزرگوار از عهده شخصیتی مانند وجود مقدس امام علی امیرالمؤمنین علیه السلام برمی آید.

قدر زر زرگر شناسد قدر گوهر گوهری قدر گل بلبل شناسد قدر احمد را علی

در سخنان امام علی علیه السلام در نهج البلاغه و چگونگی رابطه او با پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم)، تسلیم و تعظیم نهایی شگفت انگیزی را می بینیم که امام علی علیه السلام درباره خاتم الانبیا(صلی الله علیه و آله وسلم) داشته است. نظیر این تسلیم و تعظیم شخصی درباره شخص دیگری دیده نشده است. از این جاست که می گوییم معرفت امیرالمؤمنین علیه السلام به آن پیشوای الهی در حد اعلا بوده است. با نظر به این که امام علی علیه السلام از همه استعدادهای بزرگ و معرفت های بنیادین انسان و جهان و عالی ترین کمالات برخوردار بوده است، و با نظر به آزادی روانی فوق تصوری که به وسیله آن توانسته بود از همه گونه علائق نژادی و عاطفی و احساسات خام و خودمحوری و گرفتار شدن در میان حلقه های زنجیر تاریخ و جاذبه های مقام پرستی و ثروت اندوزی، خود را رها و آزاد بسازد؛ آن گونه تعظیم و تسلیم به پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم)، روشن ترین و قاطع ترین صدق رسالت آن پیشوای الهی است. امام علی علیه السلام با آن هوش و ذکاوت و استعداد فوق العاده توأم با صدق و صفا و خلوص نیت در حد اعلا، سالیان متمادی در زندگی فردی و اجتماعی، در آشکار و پنهان و در هر نوع از رویدادهای متمادی در زندگی با پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) بوده، به همه

ص: 360

شئون روانی و موضع گیری ها و رفتار آن پیشوای معظم آگاهی و ایمان داشته است. امام علی علیه السلام، آن انسانی که وجودش آمیخته با صدق و عدل بوده، به جهت داشتن چنین شخصیتی از همه موجودیت معمولی خود دست برداشته بود، اگر اندک خودخواهی و ارتکاب خلاف حقیقتی در پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) می دید، از همان لحظه نه تنها راه خود را جدا می کرد، بلکه به مبارزه و پیکار با پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) می پرداخت. اگر تسلیم و تعظیم امیرالمؤمنین علیه السلام درباره پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) ناشی از احساس ناتوانی در مقابل قدرت و یا مستند به عواطف و محبت های طبیعی و معمولی بود، نتیجه ای که در وضع روحی امام علی علیه السلام به وجود می آورد، یک تسلیم محض و رکود و خیرگی در اشعه عظمت پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) و احساس لذت معمولی از عواطف و مهرورزی ها بود، ولی می بینیم، تسلیم و تعظیم امام علی علیه السلام به پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) روح او را چنان شکوفا و فعال ساخته است که تاریخ بشری به اعتراف همه اهل تتبع، نظیر آن را جز در خود پیامبر اسلام سراغ ندارد (علامه جعفری، ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، ج2، ص254-253).

حضرت امام علی علیه السلام در نهج البلاغه در مواردی موقعیت و جایگاه خود را نسبت به پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) بیان می فرمایند: «شما موقعیت مرا نسبت به رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم)در خویشاوندی نزدیک، در مقام و منزلت، ویژه می دانید. پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) مرا در اتاق خویش می نشاند، درحالی که کودک بودم مرا در آغوش خود می گرفت، و در بستر مخصوص خود می خوابانید، بدنش را به بدن من می چسباند و بوی پاکیزه خود را به من می بویاند و گاهی غذایی را لقمه لقمه در دهانم می گذارد، هرگز دروغی در گفتار من و اشتباهی در کردار من نیافت. از همان لحظه ای که پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) را از شیر گرفتند،خداوند بزرگ ترین فرشته (جبرئیل) خود را مأمور تربیت پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) کرد تا شب و روز او را به راه های بزرگواری و راستی و اخلاق نیکو راهنمایی کند و من همواره با پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) بودم چونان فرزند که همواره با مادر است. پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم)هر روز نشانه تازه ای از اخلاق نیکو را برایم آشکار می فرمود، و به من فرمان

ص: 361

می داد که به او اقتدا نمایم. پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) چند ماه از سال را در غار حراء می گذراند، تنها من او را مشاهده می کردم، و کسی جز من او را نمی دید، در آن روزها، در هیچ خانه اسلام راه نیافت جز خانه رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) که خدیجه هم در آن بود و من سومین آنان بودم. من نور وحی و رسالت را می دیدم و بوی نبوت را می بوییدم، من هنگامی که وحی بر پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) فرود می آمد، ناله شیطان را شنیدم، گفتم: ای رسول خدا این ناله کیست؟ فرمود: شیطان است که از پرستش خویش مأیوس گردید و فرمود: «علی تو آن چه را من می شنوم، می شنوی، و آن چه را من می بینم، می بینی، جز این که تو پیامبر نیستی، بلکه وزیر من بوده و به راه خیر می روی.» (همان، ص399).

در پی احمد علی آمد پدید در کف او بود میزان و حدید

بوالعجب بین روح حق را در دو جسم هر دو یک معنی و لیکن در دو اسم

در حقیقت هر دو یک آیینه اند یک زبان و یک دل و یک سینه اند

«به خدا من نخستین کسی هستم که پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) را تصدیق کردم.» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه37). «اصحاب و یاران حضرت محمد(صلی الله علیه و آله وسلم) که حافظان اسرار او می باشند، می دانند که من حتی یک لحظه هم مخالف فرمان خدا و رسول او نبودم، بلکه با جان خود پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) را یاری کردم. در جاهایی که شجاعان قدم هایشان می لرزید و فرار می کردند، آن دلیری و مردانگی را خدا به من عطا فرمود.» (همان، خطبه197). «من گفتم: لا اله الا الله، ای رسول خدا من نخستین کسی هستم که به تو ایمان آوردم، و نخستین فردی هستم اقرار می کنم که درخت با فرمان خدا برای تصدیق نبوت، و بزرگداشت دعوت رسالت، آن چه را خواستی انجام داد.» (همان، خطبه192).

پیشینه

در زمینه شخصیت شناسی پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) از دیدگاه امام علی علیه السلام آثار متعددی به نگارش درآمده است که بخشی از این آثار به شرح زیر است:

ص: 362

- آینه در آینه: آخرین پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) در نگاه اولین امام علیه السلام نهج البلاغه، یزدی نژاد، زهرا، تهران، خورشید باران، 1394 ش.

- محمد(صلی الله علیه و آله وسلم) در نگاه علی علیه السلام، [مترجم محمدرضا دین پرور، تهران: بنیاد نهج البلاغه، 1379.

- پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) ار نگاه امام علی علیه السلام، سلامتی، فروغ السادات، مجله: عروس هنر، اردیبهشت و خرداد 1382، شماره 18 و 19 (2 صفحه، از 6-7).

- شخصیت پیامبر اعظم(صلی الله علیه و آله وسلم) از منظر نهج البلاغه، زهادت، عبدالمجید، مجله: پژوهشنامه حکمت و فلسفه اسلامی » زمستان 1385، شماره 20 (18 صفحه؛ از 81- 98).

- پیامبر اعظم(صلی الله علیه و آله وسلم) از منظر علی علیه السلام، قریشی کرین، سید حسن، مجله: درسهایی از مکتب اسلام » آذر 1385، سال 46، شماره 9 (14 صفحه؛ از 46-59).

توصیف حضرت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) از نگاه حضرت امام علی علیه السلام

اشاره

در این قسمت، از نگاه حضرت امام علی علیه السلام به زوایای مختلفی از الگو بودن، منش اخلاقی و دیگر خصوصیات حضرت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) می پردازیم:

الف) الگو بودن پیامبر اکرمر(صلی الله علیه و آله وسلم)

در بیان حضرت امام علی علیه السلام، حضرت پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) فرد برجسته و نمونه که بهترین راهنمای هدایت و الگوی الگوطلبان معرفی می شوند: «پس به پیامبر پاکیزه و پاکت اقتدا کن، که راه و رسم او الگویی است برای الگوطلبان، و مایه فخر و بزرگی است برای کسی که خواهان بزرگواری باشد، و محبوب ترین بنده نزد خدا کسی است که از پیامبرش پیروی کند. اگر در ما نباشد جز آن که آن چه را خدا و پیامبرش دشمن می دارند، دوست بداریم، یا آن چه را خدا و پیامبرش کوچک شمارند، بزرگ بداریم، برای نشان دادن دشمنی ما با خدا و سرپیچی از فرمان های او کافی بود. پس پیروی کننده باید از پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) پیروی کند، و به

ص: 363

دنبال او راه رود، و قدم بر جای قدم او بگذارد وگرنه از هلاکت ایمن نمی باشد که همانا خداوند، محمد(صلی الله علیه و آله وسلم) را نشانه قیامت و مژده دهنده بهشت و ترساننده از کیفر جهنم قرار داد. و چه بزرگ است منتی که خدا با بعثت پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) بر ما نهاده و چنین نعمت بزرگی به ما عطا فرموده، رهبر پیشتازی که باید او را پیروی کنیم و پیشوایی که باید راه او را تداوم بخشیم.» (همان، خطبه160).

«از راه و رسم پیامبرتان پیروی کنید که بهترین راهنمای هدایت است، رفتارتان را با روش پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) تطبیق دهید که هدایت کننده ترین روش هاست.» (همان، خطبه110).

ب) دوری پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) از دنیاطلبی

از جمله مشترکات زندگی انسان های بزرگ و به ویژه پیامبران و اولیای الهی، دوری از دنیاطلبی و یا دنیاگرفتگی می باشد که در زندگی، به کم ترین مقدار اکتفا می کردند.

حضرت امام علی علیه السلام درباره دوری کردن از دنیاطلبی پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) می فرماید: «پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) دنیا را کوچک شمرد و در چشم دیگران آن را ناچیز جلوه داد. آن را خوار می شمرد و در نزد دیگران خوار و بی مقدار معرفی فرمود، می دانست که خداوند برای احترام به ارزش او دنیا را از او دور ساخت و آن را برای ناچیز بودنش به دیگران بخشید. پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) از جان و دل به دنیا پشت کرد و یاد آن را در دلش میراند. دوست می داشت که زینت های دنیا از چشم او دور نگه داشته شود، تا از آن لباس فاخری تهیه نسازد یا اقامت در آن را آرزو نکند.» (همان، خطبه109).

هم چنین در خطبه 160 می فرماید: «برای تو کافی است که راه و رسم زندگی پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) را اطاعت نمایی تا راهنمای خوبی برای تو در شناخت بدی ها و عیب های دنیا و رسوایی ها و زشتی های آن باشد، چه این که دنیا از هر سو بر پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) بازداشته و برای غیر او گسترانده شد، از پستان دنیا شیر نخورد، و از زیورهای آن فاصله گرفت. پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم)از دنیا چندان نخورد که دهان را پر کند، و به دنیا با گوشه چشم نگریست، دو پهلویش

ص: 364

از تمام مردم فرورفته تر و شکمش از همه خالی تر بود، دنیا را به او نشان دادند اما نپذیرفت و چون دانست خدا چیزی را دشمن می دارد آن را دشمن داشت، و چیزی را که خدا خوار شمرده، آن را خوار انگاشت، چیزی را که خدا کوچک شمرده کوچک و ناچیز می دانست. و همانا پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) بر روی زمین می نشست و غذا می خورد و چون برده ساده می نشست و با دست خود کفش خود را وصله می زد و جامه خود را با دست خود می دوخت، و بر الاغ برهنه می نشست، و دیگری را پشت خویش سوار می کرد. پرده ای بر در خانه او آویخته بود که نقش و تصویرها در آن بود، به یکی از همسرانش فرمود؛ این پرده را از برابر چشمان من دور کن هرگاه نگاهم به آن می افتد به یاد دنیا و زینت های آن می افتم. پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) با دل از دنیا روی گرداند، و یادش را از جان خود ریشه کن کرد، و همواره دوست داشت تا جاذبه های دنیا از دیدگانش پنهان مانَد، و از آن لباس زیبایی تهیه نکند و آن را قرارگاه دائمی خود نداند، و امید ماندن در دنیا نداشته باشد. پس یاد دنیا را از جان خویش بیرون کرد، و دل از دنیا برکند و چشم از دنیا پوشاند... . در زندگانی رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) برای تو نشانه هایی است که تو را به زشتی ها و عیب های دنیا راهنمایی کند؛ زیرا پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) با نزدیکان خود گرسنه به سر می برد، و با آن که مقام و منزلت بزرگی داشت، زینت های دنیا از دیده او دور ماند... او با شکمی گرسنه از دنیا رفت و با سلامت جسم و جان وارد آخرت شد کاخ های مجلل نساخت (سنگی بر سنگی نگذاشت) تا جهان را ترک گفت و دعوت پروردگارش را پذیرفت.» (همان، خطبه160).

هم چنین حضرت امام علی علیه السلام می فرمایند: «گرچه حضرت عیسی علیه السلام زاهد بود ولی پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله وسلم) زاهدتر بودند.» (قرائتی، سیره پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) با نگاهی به قرآن، ص76).

1. خصوصیات اخلاقی پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم)

در مورد خصوصیات اخلاقی پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم)، امام علی علیه السلام می فرمایند: «خدای عزوجل پیامبرش را تربیت کرد و چه نیکو تربیت کرد، پس هنگامی که مراتب ادب را برای

ص: 365

آن حضرت تکمیل نمود فرمود؛ همانا تو بر اخلاقی والا هستی، سپس امر امت و دین را به او واگذار کرد تا بر بندگانش حکومت کند و فرمود؛ آن چه پیامبر برای شما آورد بگیرید و از آن چه شما را نهی نمود اجتناب ورزید، و همانا پیامبر که درود خدا بر او و آلش باد، موفق بود و با تأییدات روح القدس مؤید بود که هرگز راه خطا نمی کرد، در اداره امور مردم هیچ اشتباه نمی کرد. پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) پیوسته خندان و خوشرو و خوشبو بود. پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) جز با یاد خدا نمی نشست و بر نمی خواست. پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) سخاوتمندترین مردم، و شجاع ترین آن ها، و راست گوترین آن ها، و وفادارترین انسان نسبت به وعده، و نرم ترین (انسان) از نظر خوی و کریم ترین مردم در برخورد و معاشرت بود و هر کس در ابتدا او را می دید از او دوری می کرد و هر کس با او همراه می شد و او را می شناخت سخت به او محبت می ورزید، به گونه ای که مثل او قبل از آن ندیده بود» (www.payambareazam.ir).

حضرت امام علی علیه السلام در بخشی از پاسخ به سؤال حضرت امام حسین علیه السلام درباره ویژگی های زندگی پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) و اخلاق ایشان فرمودند: «... هرگز خشن و سنگدل و پرخاشگر و بدزبان و عیب جو و مدیحه گر نبود، هیچ کس از او مأیوس نمی شد و هر کس به در خانه او می آمد نومید بازنمی گشت. سه چیز را از خود رها کرده بود؛ مجادله در سخن، پرگویی و دخالت در کاری که به او مربوط نبود. و سه چیز را در مورد مردم رها کرده بود؛ کسی را مذمت نمی کرد، و سرزنش نمی فرمود، و از لغزش ها و عیوب پنهانی مردم جست وجو نمی کرد. هرگز سخن نمی گفت مگر در مورد اموری که ثواب الهی را امید داشت. ... هرگاه فرد غریب و ناآگاهی با خشونت سخن می گفت و درخواستی می کرد، تحمل می نمود، و به یارانش می فرمود؛ هرگاه کسی را دیدید که حاجتی دارد به او عطا کنید، و هرگز کلام کسی را قطع نمی کرد تا سخنش پایان گیرد.» در حدیثی آمده است که پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) فرمودند: «من برای این مبعوث شده ام که فضائل اخلاقی را تکمیل کنم.» (مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج24، ص 379- 378).

ص: 366

در «مکارم الاخلاق» از امام علی علیه السلام روایت شده که فرمودند: «... دیده نشد پیش روی کسی پای خود را دراز کند... و در ظلمی که به او می شد، به مقام انتقام درنمی آمد مگر این که محارم خدا هتک شود، که در این صورت خشم می کرد و خشمش هم برای خدای تعالی بود. تا زنده بود در حال تکیه دادن غذا میل نفرمود. و چیزی از آن حضرت درخواست نشد که در جواب بگوید نه. و هرگز حاجت سائلی را رد نکرد؛ چنان که ممکنش بود حاجت او را برمی آورد، وگرنه به زبان نرم و شیرینی او را راضی می ساخت. نمازش در عین تمامیت از همه نمازها سبک تر، و خطبه اش از همه خطبه ها کوتاه تر. و از بیهوده گویی برکنار بود و اشخاص، آن جناب را به بوی خوش که از وی به مشام می رسید می شناختند... . نگاه کردنش کوتاه بود و به کسی خیره نمی شد، با هیچ کس سخنی که مورد پسند طرف نبود ایراد نمی کرد. هنگام راه رفتن مانند کسی که بر زمین سراشیب راه رود قدم ها را برمی داشت. و می فرمود: «بهترین شما خوش اخلاق ترین شماست.» (علامه طباطبایی، سنن النبی، ص 47-45).

2. گواهی حضرت امام علی علیه السلام درباره پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم)

در چندین مورد از خطبه های نهج البلاغه، امام علی علیه السلام به دنبال گواهی و شهادت به اعتقاد درباره خداوند متعال، به نبوت و رسالت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) گواهی داده اند که در این گواهی ها به توصیف های زیبایی اشاره فرموده اند که مواردی ذکر می گردد:

«گواهی می دهم که حضرت محمد(صلی الله علیه و آله وسلم)، بنده و فرستاده خدا و سرور مخلوقات (علامه جعفری، ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، ج17، خطبه214)؛ برگزیده خدا، سفیر وحی و رسول رحمت خدا (همان، خطبه198)؛ در فضل و برتری، همتایی ندارد و هرگز فقدان او جبران نگردد (همان، خطبه151)؛امانت دار پسندیده خدا، که خدا او را با محبت های الزام کننده و پیروزی آشکار و راه روشن فرستاد (همان، خطبه185)؛ در راه رضایت حق، در کام هرگونه سختی و ناراحتی فرو رفت و جام مشکلات و ناگواری ها را سر کشید (همان، خطبه194)؛

ص: 367

به ارزش های ویژه اخلاقی گرامی داشته شد.» (همان، خطبه178).

برای فهم این معنی که چرا امیرالمؤمنین علیه السلام دو شهادت اصلی را در سخنانش تکرار و به آن تأکید می نماید، باید در نظر بگیریم که اساسی ترین پیمانی که یک انسان رشدیافته الهی می تواند با خود ببندد که مبنای آن هرگز منحرف نشود، دو شهادت است؛ اول، شهادت به یگانگی خداوند و نفی هرگونه معبود از عالم وجود است. دوم، شهادت به رسالت عظمای پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) است که به واسطه ابلاغ اراده تشریعی خداوند سبحان بر بندگانش می باشد... وفای به این دو پیمان همان گونه که زندگی را از پوچی نجات داده و آدمی را وارد حیات معقول می نماید، حیات اجتماعی را هم که تار و پودش از پیمان های افراد تشکیل دهنده اجتماع است، منطقی تر، عالی تر و ایده آل تر می سازد. پس تکرار شهادتین و تأکید بر آن دو، در حقیقت تذکر دائمی به دو اصل اساسی «حیات معقول» است که فقط با قول ثابت «انا لله» و با هدایت پیامبر عزیز به مصالح و مفاسد واقعی و «وانا الیه راجعون» امکان پذیر می باشد.» (همان).

3. خصوصیات دیگر پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم)

در این قسمت به خصوصیات دیگری از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) که امام علی علیه السلام در نهج البلاغه بیان فرموده اند اشاره می شود؛

خداوند پیامبرش را با نوری درخشان و برهانی آشکار و راهی روشن، و کتابی هدایتگر برانگیخت. خانواده او نیکوترین خانواده و درخت وجودش از بهترین درختان است که شاخه های آن راست و میوه های آن سربه زیر و در دسترس همگان است. زادگاه او مکه، و هجرت او به مدینه پاک و پاکیزه است، که در آن جا نام او بلند و دعوتش به همه جا رسید. خدا او را با برهانی کامل و همگانی (قرآن) و پندهای شفابخش، و دعوتی جبران کننده فرستاد. (علامه جعفری، ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، ج17، ص303، خطبه161).

خدا پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) را با روشنایی اسلام فرستاد و در گزینش، او را بر همه مقدم داشت

ص: 368

(همان، ص 439، خطبه213).

(خداوند) نهاد اصلی وجود پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) را از بهترین معادن استخراج کرد. و نهال وجود او را در اصیل ترین و عزیزترین سرزمین ها کاشت و آبیاری کرد، او را از همان درختی که دیگر پیامبران و امینانِ خود را از آن آفرید به وجود آورد، که عترت او بهترین عترت ها، و خاندانش بهترین خاندان ها، و درخت وجودش از بهترین درختان است، در حرم امن خدا رویید و در آغوش خانواده کریمی بزرگ شد. شاخه های بلند آن سر به آسمان کشیده که دست کسی به میوه آن نمی رسید. پس پیامبر پیشوای پرهیزکاران و وسیله بینایی هدایت خواهان است. چراغی با نور درخشان و ستاره ای با برق های خیره کننده و تابان است، راه و رسم او با اعتدال و روش زندگی او صحیح و پایدار، سخنانش روشنگر حق و باطل و حکم او عادلانه است (همان، ص177، خطبه94). برای عترت پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) شاخه هایی است غیر قابل وصول، به این معنی که محصول زندگانی پر خیر و برکت عترت، بالاتر و باعظمت تر از آن است که از درخت حیات مردم معمولی برآید (همان).

پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) خاتم پیامبران گذشته، و گشاینده درهای بسته و آشکارکننده حق با برهان است. دفع کننده لشگرهای باطل، و در هم کوبنده شوکت گمراهان است. آن گونه که بار سنگین رسالت را بر دوش کشید و به فرمان خدا قیام کرد و به سرعت در راه خشنودی خدا گام برداشت، حتی یک قدم به عقب برنگشت و اراده او سست نشد و در پذیرش و گرفتن وحی نیرومند بود، حافظ و نگهبان عهد و پیمان خدا بود (همان، ج2، ص123، خطبه72).

خداوند پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) را ابلاغ کننده رسالت، افتخارآفرین امت، چونان باران بهاری برای تشنگان حقیقت آن روزگاران، مایه سربلندی مسلمانان و عزت و شرافت یارانش قرار داد (همان، ج17، ص417، خطبه198).

محمد(صلی الله علیه و آله وسلم) را برانگیخت؛ گواهی دهنده، بشارت دهنده و هشداردهنده. پیامبری که

ص: 369

بهترین آفریدگان در خردسالی، و در سن پیری نجیب ترین و بزرگوارترین مردم بود، اخلاقش از همه پاکان پاک تر و باران کرمش از هر چیزی بادوام تر بود (همان، ج2، ص193، خطبه105).

(خداوند) پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) را از درخت تنومند پیامبران، از سرچشمه نور هدایت، از جایگاه بلند و بی همانند، از سرزمین بطحاء، از چراغ های برافروخته در تاریکی ها و از سرچشمه های حکمت برگزید. پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) طبیبی است که برای درمان بیماران، سیّار است. مرهم های شفابخش او آماده، و ابزار داغ کردن زخم ها را گداخته. برای شفای قلب های کور و گوش های ناشنوا و زبان های لال، آماده و با داروی خود در پی یافتن بیماران فراموش شده و سرگردان است (همان، ص 201، خطبه108).

«امام علی علیه السلام می فرمایند: پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) پزشکی بود برای مردم، مقصود پزشک روان و پزشک اجتماع است. در اولین تشبیه که او را به طبیب تشبیه می کند می خواهد بگوید روش پیغمبر(صلی الله علیه و آله وسلم) روش یک طبیب معالج بود با بیماران خودش. ما طبیب ثابت داریم و طبیب سیّار. طبیب ثابت، اگر کسی آمد و به او مراجعه کرد که مرا معالجه کن به او نسخه می دهد، کسی مراجعه نکرد به او کاری ندارد. ولی طبیب سیّار قانع نیست به این که مریض ها به او مراجعه کنند، او به مریض ها مراجعه می کند. پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) سراغ مریض های اخلاقی و معنوی می رود...

در ایام ماه های حرام که مصونیتی پیدا می کرد و قبائل عرب می آمدند برای این که اعمال حج را به همان ترتیب بت پرستانه خودشان انجام دهند، وقتی در عرفات و منا و بالخصوص در عرفات جمع می شدند، پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) از فرصت استفاده می کرد و در میان آن ها می رفت. نسبیت متدها و سیره ها را امام علی علیه السلام این گونه ذکر می کند آیا پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) با مردم با نرمش رفتار می کرد یا با خشونت؟ با ملاطفت و مهربانی عمل می کرد یا با خشونت و اِعمال زور؟ امام علی علیه السلام می فرمایند هر دو، ولی جای هرکدام را می شناخت هم مرهم

ص: 370

داشت هم میسم (میسم یعنی آلت جراحی، آلت داغ کردن) از هر دو در جهت بیداری و آگاهی مردم استفاده می کرد (شهید مطهری، سیری در سیره نبوی، ص100- 98).

پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) پیشوای پرهیزکاران، روشنی بخش چشم هدایت شدگان است (علامه جعفری، ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، ج2، ص225، خطبه116).

قرارگاه پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) بهترین قرارگاه و محل پرورش، و خاندان او شریف ترین پایگاه است. در معدن بزرگواری و گاهواره سلامت رشد کرد، دل های نیکوکاران شیفته او گشته، توجه دیده ها به سوی اوست. گفتار او روشنگر واقعیت ها، و سکوت او زبانی گویا بود (همان، ص 179، خطبه96).

بدان پسرم! هیچ کس چون رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) از خدا آگاهی نداده است، رهبری او را پذیرا باش، و برای رستگاری، راهنمایی او را بپذیر (همان، ج17، ص525، نامه31).

وقتی آتش جنگ شعله می کشید، ما به رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) پناه می بردیم، که در آن لحظه کسی از ما همانند پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) به دشمن نزدیک تر نبود (نیشابوری، غرائب، ج9، ص691).

پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) با امانت، رسالت خویش را به انجام رساند، و با راستی و درستی به راه خود رفت، پرچم حق را در میان ما به یادگار گذاشت... راهنمای این پرچم، با درنگ و آرامش سخن می گفت، و دیر و حساب شده به پا می خاست و آن گاه که به پا می خاست سخت و چالاک به پیش می رفت (علامه جعفری، ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، ج2، ص187، خطبه100).

خداوند سبحان، محمد(صلی الله علیه و آله وسلم) را فرستاد تا بیم دهنده جهانیان، و گواه پیامبران پیش از خود باشد (همان، ج 18، ص 601، نامه62).

پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله وسلم) امین وحی پروردگار، و خاتم پیامبران، و بشارت دهنده رحمت و بیم دهنده کیفر الهی است (همان، ج 17، خطبه173).

در خطبه 106 نهج البلاغه در محتویات جملات دعایی که حضرت امام علی علیه السلام در

ص: 371

حق حضرت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) به درگاه الهی عرضه می دارند بیان کننده صفات عالیه رسول اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) است که عبارت اند از: برفروزنده نور؛ نصب کننده علامت برای ارشاد حیرت زدگان وادی بلاتکلیفی و گم شدگان بیابان خودکامگی؛ امین و مأمون در گرفتن و ابلاغ رسالت؛ شاهد الهی در روز قیامت؛ نعمتی برای جهانیان که آنان را از ظلمات خارج ساخته و وارد عالم نور نموده است و رحمتی برای عالمیان که واسطه فیض رحمت ربانی بر بندگانش بوده است.

حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام با ایمان کامل، شش صفت باعظمت فوق را به پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم)نسبت می دهد که هیچ یک از آن ها در دیگر انسان ها در آن حد کامل، که به آن بزرگوار نسبت داده است وجود ندارد (همان، ج 2، ص 300 - 299).

4. بعثت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم)

الف) شرایط و وضعیت حاکم بر قبل از بعثت پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم)

حضرت امام علی علیه السلام در فرمایشات خویش در نهج البلاغه به توصیف شرایط و وضعیتی که در قبل از بعثت بر جامعه آن روز وجود داشت می پردازند که به مواردی اشاره می شود:

از زمان بعثت پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) با پیامبران گذشته فاصله طولانی وجود داشت و مردم از نیکوکاری فاصله گرفته و امت ها به جهل و نادانی گرفتار شده بودند (همان، ج2، ص177، خطبه94).

پیامبران وجود نداشتند و امت ها در خواب غفلت بودند و رشته های درستی و انسانیت از هم گسسته بود. (همان، ص295، خطبه158).

دنیا به مراحل پایانی رسیده، نشانه های آخرت نزدیک، و رونق آن به تاریکی گراییده، و اهل خود را به پا داشته، جای آن ناهموار، آماده نیستی و نابودی، زمانش در شرف پایان، و نشانه های نابودی آن آشکار، موجودات در آستانه مرگ، حلقه زندگی آن شکسته و اسباب

ص: 372

حیات در هم ریخته، پرچم های دنیا پوسیده، و پرده هایش دریده، و عمرها به کوتاهی رسیده بود (همان، ص417، خطبه198).

در روزگاری که مردم روی زمین دارای مذاهب پراکنده، خواسته های گوناگون و روش های متفاوت بودند؛ عده ای خدا را به پدیده ها تشبیه کرده و گروهی نام های ارزشمند خدا را انکار و به بت ها نسبت می دادند، و برخی به غیر خدا اشاره می کردند (همان، ص 39، خطبه1).

مردم در فتنه ها گرفتار شده، رشته های دین پاره شده و ستون های ایمان و یقین ناپایدار بود. در اصول دین اختلاف داشته، و امور پراکنده بود؛ راه رهایی دشوار و پناهگاهی وجود نداشت، چراغ هدایت بی نور، و کوردلی همگان را فراگرفته بود. خدای رحمان معصیت می شد و شیطان یاری می گردید؛ ایمان بدون یاور مانده و ستون های آن ویران گردیده و نشانه های آن انکار شده، راه های آن ویران و جاده های آن کهنه و فراموش گردیده بود. مردم جاهلی شیطان را اطاعت می کردند و به راه های او می رفتند و در آبشخور شیطان سیراب می شدند. با دست مردم جاهلیت، نشانه های شیطان آشکار و پرچم او برافراشته گردید. فتنه ها، مردم را لگدمال کرده و با سُم های محکم خود نابودشان کرده و پابرجا ایستاده بود. اما مردم حیران و سرگردان، بی خبر و فریب خورده، در کنار بهترین خانه (کعبه) و بدترین همسایگان (بت پرستان) زندگی می کردند. خواب آن ها بیداری و سرمه چشم آن ها اشک بود؛ در سرزمینی که دانشمندان لب فروبسته و جاهل گرامی بود (همان، ص43، خطبه2).

فتنه و فساد، جهان را فراگرفته و اعمال زشت رواج یافته بود. آتش جنگ همه جا زبانه می کشید و دنیا بی نور و پر از مکر و فریب گشته بود، برگ های درخت زندگی به زردی گراییده و از میوه آن خبری نبود، آب حیات خشکیده و نشانه های هدایت کهنه و ویران شده بود. پرچم های هلاکت و گمراهی آشکار و دنیا با قیافه زشتی به مردم می نگریست و با چهره ای عبوس و غم آلود با اهل دنیا روبه رو می گشت. میوه درخت دنیا در جاهلیت، فتنه،

ص: 373

و خوراکش مردار بود، در درونش وحشت و اضطراب، و بر بیرون، شمشیرهای ستم حکومت داشت (همان، ص151، خطبه89).

مردم در حیرت و سرگردانی بودند، در فتنه ها به سر می بردند، هوی و هوس بر آن ها چیره، و خودبزرگ بینی و تکبر به لغزش های فراوانشان کشانده بود، و نادانی های جاهلیت پست و خوارشان کرده و در امور زندگی حیران و سرگردان بودند و بلای جهل و نادانی دامن گیرشان بود (همان، ص 179، خطبه95).

نشانه های هدایت از یاد رفته، و راه های دین ویران شده بود (همان، ص 409، خطبه195).

زمانی که میان طرفداران مذاهب گوناگون نزاع درگرفته و راه اختلاف می پیمودند (همان، ص251، خطبه133).

هیچ کس از عرب، کتاب آسمانی نداشت (و یا سواد خواندن کتابی را نداشت) و ادعای پیامبری نمی کرد (همان، ص 85، خطبه33).

مردم در گرداب جهالت فرورفته بودند و در حیرت و سرگردانی به سر می بردند، هلاکت آنان را مهار کرده و به سوی خود می کشید، و گمراهی بر جان و دلشان قفل زده بود. (همان، ص377، خطبه191).

نه نشانه ای از دین الهی برپا، و نه چراغ هدایتی روشن، و نه راه حقی آشکار بود (همان، ص 411، خطبه196).

آن گاه که شما ملت عرب، بدترین دین را داشته، و در بدترین خانه زندگی می کردید؛ میان غارها، سنگ های خشن و مارهای سمی خطرناک فاقد شنوایی به سر می بردید؛ آب های آلوده می نوشیدید و غذاهای ناگوار می خوردید؛ خون یک دیگر را به ناحق می ریختید و پیوند خویشاوندی را می بریدید، بت ها میان شما پرستش می شد و مفاسد و گناهان، شما را فراگرفته بود (همان، ص 73، خطبه26).

ص: 374

این موارد نه از آن روست که حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام در صدد تحقیر اعراب برآمده بلکه بدان علت است تا نعمت های آنان را بشمارد و بزرگ ترین افتخار عرب یعنی مبعوث شدن رسول اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) را در میان ایشان یادآور سازد. این زمان است که خورشید درخشنده رسالت در چهره پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) می شکفد و دنیای تیره و رو به اضمحلال را که بنا به فرمایش امام علی علیه السلام در آستانه فرو ریختن است، به وجود خویش منور می سازد.

ب) ره آورد و تلاش های پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) در دوران بعد از بعثت

مجموعه ای از تلاش ها و ره آورد پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) بعد از بعثت در بیان حضرت امام علی علیه السلام در نهج البلاغه به شرح ذیل می باشد:

(خداوند) با فرستادن پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) شریعت های ناشناخته را شناساند، و ریشه بدعت های راه یافته در ادیان آسمانی را قطع کرد و احکام و مقررات الهی را بیان فرمود (همان، ص 303، خطبه161).

(خدا) با بعثت او شکاف ها را پر، و سلطه گران پیروز را در هم شکست و سختی ها را آسان و ناهمواری ها را هموار فرمود تا آن که گمراهی را از چپ و راست تارومار کرد (همان، ص 439، خطبه213).

پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) در اجرای فرمان (خدا) تلاش کرد تا آن جا که نور حق را آشکار، و راه را برای جاهلان روشن ساخت، و دل هایی که در فتنه و گناه فرو رفته بودند هدایت شدند. پرچم های حق را برافراشت و احکام نورانی را برپا کرد (همان، ص 123، خطبه72).

پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) بدون سستی و کوتاهی، رسالت پروردگارش را رسانید، و در راه خدا با دشمنانش بدون عذرتراشی جنگید (همان، ص 473، خطبه235).

خدا به برکت (پیامبر) کینه ها را دفن و آتش دشمنی ها را خاموش کرد. با او میان دل ها الفت و مهربانی ایجاد کرد و نزدیکانی را از هم دور ساخت. انسان های خوار و ذلیل و محروم در پرتو او عزت یافتند، و عزیزانی خودسر ذلیل شدند (همان، ص 179،

ص: 375

خطبه96).

پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) شکاف های اجتماعی را به وحدت اصلاح، و فاصله ها را به هم پیوند داد و پس از آن که آتش دشمنی ها و کینه های برافروخته در دل ها راه یافته بود، میان خویشاوندان یگانگی برقرار کرد (همان، ص 469، خطبه231).

پس (پیامبر) رسالت خود را آشکارا رساند، و مردم را به راه راست واداشت، و آن را به همگان نشان داد، و نشانه های هدایت را برافراشت، چراغ های روشن را بر سر راه آدمیان گرفت، رشته های اسلام را استوار کرد، و دست گیره های ایمان را محکم و پایدار کرد (همان، ص 359، خطبه185).

حال به نعمت های بزرگ الهی که به هنگامه بعثت پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله وسلم) بر آنان فرو ریخت بنگرید، که چگونه اطاعت آنان را با دین خود پیوند داد و با دعوتش آن ها را به وحدت رساند! چگونه نعمت های الهی بال های کرامت خود را بر آنان گستراند، و جویبارهای آسایش و رفاه برایشان روان ساخت! و تمام برکات آیین حق، آن ها را در برگرفت! در میان نعمت ها غرق گشتند، و در خرمی زندگانی شادمان شدند. امور اجتماعی آنان در سایه قدرت حکومت اسلام استوار شد، و در پرتو عزتی پایدار آرام گرفتند، و به حکومتی پایدار رسیدند. آن گاه آنان حاکم و زمامدار جهان شدند و سلاطین روی زمین گردیدند، و فرمانروای کسانی شدند که در گذشته حاکم بودند و قوانین الهی را بر کسانی اجرا می کردند که مجریان احکام بودند و در گذشته کسی قدرت در هم شکستن نیروی آنان را نداشت هیچ کس خیال مبارزه با آنان را در سر نمی پروراند (همان، ص 397، خطبه192).

مردم! از سر نعمت بعثت پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) و لطف خداوند بزرگ به مقامی رسیده اید که حتی کنیزان شما را گرامی می دارند و به همسایگان شما محبت می کنند، کسانی برای شما احترام قائل اند که شما از آن ها برتری نداشته وبر آن ها حقی ندارید، کسانی از شما می ترسند که نه ترس از حکومت شما دارند و نه شما بر آن ها حکومتی دارید (همان، ص 199-197،

ص: 376

خطبه106).

شهرهایی به وجود (پیامبر) روشن گشت پس از آن که گمراهی وحشتناکی همه جا را فراگرفته بود، وجهل و نادانی بر اندیشه ها غالب و قساوت و سنگدلی بر دل ها مسلط بود، و مردم حرام را حلال می شمردند، و دانشمندان را تحقیر می کردند و جدای از دین الهی زندگی کرده و در کفر و بی دینی جان می سپردند (همان، ص 277، خطبه151).

پس خدای سبحان مردم را به وسیله محمد(صلی الله علیه و آله وسلم) از گمراهی نجات و هدایت کرد، و از جهالت رهایی بخشید (همان، ص 39، خطبه1).

پس پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) در نصیحت و خیرخواهی نهایت تلاش را کرد و آنان را به راه راست راهنمایی، و از راه حکمت و موعظه نیکو، مردم را به خدا دعوت فرمود (همان، ص179، خطبه95).

پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله وسلم) با یارانش به مبارزه با مخالفان پرداخت تا آنان را به سرمنزل نجات کشاند، و پیش از آن که مرگشان فرارسد آنان را به رستگاری رساند، با خستگان مدارا کرد و شکسته حالان را زیر بال گرفت تا همه را به راه راست هدایت فرمود جز آنان که راه گمراهی پیمودند و در آن ها خیری نبود. همه را نجات داد، و در جایگاه مناسب رستگاری، استقرارشان بخشید، تا آن که آسیاب زندگی آنان به چرخش درآمد و نیزه شان تیز شد (همان، ص193، خطبه104).

(پیامبر) حق را آشکار و مردم را نصیحت فرمود، همه را به رستگاری هدایت، و به میانه روی فرمان داد (همان، ص409، خطبه195).

خداوند پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) را فرستاد تا دعوت کننده به حق، و گواه اعمال خلق باشد. پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) بدون سستی و کوتاهی، رسالت پروردگارش را رسانید، و در راه خدا با دشمنانش بدون عذرتراشی جنگید (همان، ص225، خطبه116).

خداوند حضرت محمد(صلی الله علیه و آله وسلم) را به حق برانگیخت تا بندگان خود را از پرستش دروغین

ص: 377

بت ها رهایی بخشیده به پرستش خود راهنمایی کند، و آنان را از پیروی شیطان نجات داده به اطاعت خود بکشاند، با قرآنی که معنی آن را آشکار کرد و اساسش را استوار فرمود، تا بندگان عظمت و بزرگی خدا را بدانند که نمی دانستند، و به پروردگار، اعتراف کنند، پس از انکارهای طولانی اعتراف کردند و او را پس از آن که نسبت به خدا آشنایی نداشتند به درستی بشناسند (همان، ص 269، خطبه147).

پس پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) با تمام مخالفانی که به حق پشت کردند، و از آن منحرف گشتند به مبارزه پرداخت (همان، ص 251، خطبه133).

پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) مردم جاهلی را تا به جایگاه کرامت انسانی پیش برد و به رستگاری رساند، که سرنیزه هایشان کندی نپذیرفت و پیروز شدند و جامعه آنان استحکام گرفت (همان، ص 85، خطبه33).

(خداوند) با زبان پیامبرش، کارهای خوشایند و ناخوشایند، بایدها و نبایدها را ابلاغ کرد، و اوامر و نواهی را آموزش داد، و راه عذر را بر شما بست و حجت را تمام کرد (همان، ص 145، خطبه86).

(خداوند پیامبر را) فرستاد تا شک و تردیدها را نابود سازد و با دلائل روشن استدلال کند (همان، ص 43، خطبه2).

(پیامبر) انسان ها را به اطاعت خدا دعوت فرمود، و با دشمنان خدا در راه دین او پیکار و مغلوبشان کرد (همان، ص 373، خطبه190).

(خداوند پیامبر) را فرستاد تا فرمان های خدا را اجرا و بر مردم حجت را تمام کرده، آن ها را در برابر اعمال ناروا بترساند (همان، ص 131،خطبه83).

نشانه های هدایت به وسیله او آشکار، و تاریکی های جهل و گمراهی با نور هدایت او از میان رفت (همان، ص 341، خطبه178).

ص: 378

5. در سوگ پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم)

با توجه به میزان محبت و شناخت هر شخصی نسبت به شخص دیگر، میزان سختی فقدان آن شخص معلوم می شود. میزان محبت و شناخت هیچ کسی نسبت به پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) به مانند حضرت امام علی علیه السلام نمی شود، در نتیجه فقدان پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) برای امام علی علیه السلام خیلی سخت آمد. امام علی علیه السلام در نهج البلاغه از لحظه قبض روح پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) می فرمایند: «رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) درحالی که سرش بر روی سینه ام بود قبض روح گردید، و جان او در کف من روان شد آن را بر چهره خویش کشیدم. متصدی غسل پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) من بودم، و فرشتگان مرا یاری می کردند، گویا در و دیوار خانه فریاد می زد. گروهی از فرشتگان فرود می آمدند و گروهی دیگر به آسمان پرواز می کردند، گوش من از صدای آهسته آنان که بر آن حضرت نماز می خواندند پر بود، تا آن گاه که او را در حجره اش دفن کردیم.» (همان، ص413، خطبه197).

و به هنگام غسل دادن پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) فرمودند: «پدرم و مادرم فدای تو ای رسول خدا ! با مرگ تو رشته ای پاره شد که در مرگ دیگران قطع نشد، با مرگ تو رشته پیامبری و فرودآمدن پیام و اخبار آسمانی گسست. مصیبت تو، دیگر مصیبت دیدگان را به شکیبایی واداشت و همه را در مصیبت تو یکسان عزادار کرد. اگر به شکیبایی امر نمی کردی و از بی تابی نهی نمی فرمودی، آن قدر اشک می ریختم تا اشک هایم تمام شود، و این درد جانکاه همیشه در من می ماند، و اندوهم جاودانه می شد، که همه این ها در مصیبت تو ناچیز است! چه باید کرد که زندگی را دوباره نمی توان بازگرداند، و مرگ را نمی شود مانع شد، پدر و مادرم فدای تو! ما را در پیشگاه پروردگارت یاد کن و در خاطر خود نگه دار!» (همان، ص473، خطبه235).

و به هنگام دفن رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) فرمودند: «همانا شکیبایی نیکوست جز در غم از دست دادنت، و بی تابی ناپسند است جز در اندوه مرگ تو، مصیبت تو بزرگ و مصیبت های

ص: 379

پیش از تو و پس از تو ناچیزند.» (همان، ص 701، حکمت 292).

دعا برای پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم)

«(بار خدایا) گرامی ترین درودها و افزون ترین برکات خود را بر محمد(صلی الله علیه و آله وسلم)بنده و فرستاده ات اختصاص ده،

...پروردگارا ! برای پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) در سایه لطف خود جای با وسعتی بگشای، و از فضل و کرمت پاداش او را فراوان گردان. خداوندا ! کاخ آیین او را از هر بنایی برتر و مقام او را در پیشگاه خود گرامی تر گردان و نورش را کامل گردان، و پاداش رسالت او را پذیرش گواهی و شفاعت و قبول گفتار او قرار ده؛ زیرا که دارای منطقی عادلانه، و راه جداکننده حق از باطل بود. بار خدایا ! بین ما و پیغمبرت در نعمت های جاویدان و زندگانی خوش و آرزوهای برآورده و خواسته های به انجام رسیده، در کمال آرامش و در نهایت اطمینان، همراه با مواهب و هدایای باارزش، جمع گردان!» (همان، ص 123-121، خطبه72).

نتیجه

با وجود شخصیت عظیمی چون پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) و اهل بیت مطهر آن بزرگوار، راه مستقیمی طی می شود که نهایت آن، رستگاری و سعادت ابدی و غیر از آن، ضلالت و گمراهی است. و با وجود آنان به الگوهای ناقص و مکاتب مادی که داعیه سعادت بشر را دارند، نیازی نیست. شناخت آن بزرگواران و طی طریق آنان در گستره اعتقاد و احکام و اخلاق و به کار بستن در طول زندگی، وظیفه تک تک مسلمانان است.

ص: 380

منابع

کتاب ها

شریف رضی، نهج البلاغه، ترجمه: محمد دشتی، انتشارات فرهنگ مردم، اصفهان، 1379 ش.

1. جعفری محمدتقی، ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، انتشارات دفتر نشر فرهنگ اسلامی، تهران، ج 18 و 17، 1365 و ج 2، 1357 ش.

2. طباطبایی، سید محمدحسین، سنن النبی(صلی الله علیه و آله وسلم)، ترجمه و تحقیق: محمدهادی فقهی، انتشارات کتاب فروشی اسلامیه، قم، 1375.

3. قرائتی، محسن، سیره پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) با نگاهی به قرآن، مرکز فرهنگی درس هایی از قرآن، تهران، 1385.

4. مطهری، مرتضی، سیری در سیره نبوی، صدرا، تهران، 1368.

5. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، دارالکتب الاسلامیه، تهران، 1374.

6. نیشابوری، نظام الدین حسن بن محمد، تفسیر غرائب القرآن و رغائب الفرقان، تحقیق: شیخ زکریا عمیرات، دارالکتب العلمیه، بیروت، 1416 ق.

سایت ها

2. www. Monadi.com

3. www.payambareazam.ir

ص: 381

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109