مجموعه مقالات کنگره بازخوانی ابعاد شخصیتی امیرالمومنین علی علیه السلام جلد 4

مشخصات کتاب

سرشناسه:کنگره بازخوانی ابعاد شخصیت امیرالمومنین امام علی علیه السلام ‫ ( 1398 ‫ : قم)

عنوان و نام پدیدآور:مجموعه مقالات کنگره بازخوانی ابعاد شخصیتی امیرالمومنین علی علیه السلام/ تالیف جمعی از محققان؛ با نظارت محمدعلی رضایی اصفهانی.

مشخصات نشر:تهران: دانشگاه آزاد اسلامی، سازمان چاپ و انتشارات: دانشگاه آزاد اسلامی، پژوهشکده قرآن و عترت(ع) ؛ اصفهان: دانشگاه آزاد اسلامی، واحد خوراسگان ‫، 1398.

مشخصات ظاهری:14ج.

شابک: ‫دوره : ‫ 978-964-10-6060-4 ؛ ‫ج.1 : ‫ 978-964-10-6068-0 ؛ ‫ج.2 ‫: ‫ 978-964-10-6069-7 ؛ ‫ج.3 ‫: ‫ 978-964-10-6070-3 ؛ ‫ج.4 ‫: ‫ 978-964-10-6071-0 ؛ ‫ج.5 ‫: ‫ 978-964-10-6072-7 ؛ ‫ج.6 ‫: ‫ 978-964-10-6073-4 ؛ ‫ج.7 ‫: ‫ 978-964-10-6074-1 ؛ ‫ج.8 ‫: ‫ 978-964-10-6075-8 ؛ ‫ج.9 ‫: ‫ 978-964-10-6076-5 ؛ ‫ج.10 ‫: ‫ 978-964-10-6077-2 ؛ ‫ج.11 ‫: ‫ 978-964-10-6078-9 ؛ ج. 12 ‫: ‫ 978-964-10-6079-6 ؛ ‫ج.13 ‫: ‫ 978-964-10-6080-2 ؛ ‫ج.14 ‫ 978-964-106081-9 :

وضعیت فهرست نویسی:فیپا

مندرجات:ج.1. قرآن و امام علی علیه السلام.--ج.2. قرآن و امام علی علیه السلام.-- ج.3. ولایت و امامت.--ج.4. امام علی علیه السلام و نهج البلاغه.--ج.5. امام علی علیه السلام از منظر دانشمندان و مستشرقان.--ج.6. امام علی علیه السلام در آیینه شعر و ادب.--ج.7. امام علی و علوم انسانی (1) - تاریخ.--ج.8. امام علی و علوم انسانی (2) - تربیت.--ج.9. امام علی و علوم انسانی (3) - اخلاق و عرفان.--ج.10. امام علی و علوم انسانی (4) - اجتماعی.--ج.11. امام علی و علوم انسانی (5) - اقتصاد.--ج.12. امام علی علیه السلام و علوم انسانی (6) - مدیریت و سیاست.--ج.13. مقالات غیر فارسی(عربی، اردو، آذری و اسپانیولی)

موضوع:علی بن ابی طالب ‫ ‫(ع) ، امام اول، ‫23 قبل از هجرت - 40ق. -- کنگره ها

موضوع:Ali ibn Abi-talib, Imam I, 600-661 -- Congresses

موضوع:علی بن ابی طالب ‫ ‫(ع) ، امام اول، ‫23 قبل از هجرت - 40ق. -- نقد و تفسیر -- کنگره ها

موضوع:Ali ibn Abi-talib, Imam I, 600-661 -- Criticism and interpretation -- Congresses

شناسه افزوده:رضایی اصفهانی ، محمدعلی ، ‫1341 -

شناسه افزوده:Rezae Esfahani, Mohammad Ali

شناسه افزوده:دانشگاه آزاد اسلامی. سازمان چاپ و انتشارات

شناسه افزوده:Islamic Azad University Publication

شناسه افزوده:دانشگاه آزاد اسلامی. پژوهشکده قرآن و عترت(ع)

شناسه افزوده:دانشگاه آزاد اسلامی. واحد خوراسگان

رده بندی کنگره: ‫ BP37/7 ‫

رده بندی دیویی: ‫ 297/951

شماره کتابشناسی ملی:6026010

ص: 1

اشاره

جلد چهارم

مجموعه مقالات کنگره بازخوانی ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام ولایت و امامت به کوشش جمعی از محققان

مجموعه مقالات کنگره بازخوانی ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین، امام علی(علیه السلام)، جلد چهارم (ولایت و امامت)

جمعی از محققان: زیر نظر دبیر علمی، دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی

سرویراستار: علی اکبر فراهی بخشایش

ناشر:دبیرخانه کنگره بازخوانی ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین امام علی(علیه السلام)

چاپ تیراژ :500 جلد

قیمت:اهدایی به ساحت مقدس امیرالمؤمنین امام علی(علیه السلام)

نوبت نشر :اول

شابک

ارتباط با ما:اصفهان، خیابان نشاط، ابتدای خیابان فرشادی، مؤسسه تحقیقات و نشر معارف اهل البیت(علیهم السلام)،دبیرخانه کنگره

ص: 2

فهرست

مقدمه دبیر علمی کنگره15

مقدمه دبیر اجرایی و رئیس شورای سیاستگذاری کنگره25

امامت و خاتمیت29

چکیده31

مقدمه31

1. پیشینه33

2. حق هدایت و گونه های آن34

الف. هدایت عام34

ب. هدایت نوع انسان35

ج. هدایت ویژه (هدایت پس از هدایت)35

د. انتقال هدایت به انسان36

3. ختم نبوت37

4. نیاز به قرآن، هدایت با قرآن و مفسران قرآن38

5. نقش امام نسبت به احکام41

الف. مراحل ابلاغ و انتقال حلال و حرام43

ب. استمرار هدایت یا هدایت پس از هدایت46

ص: 3

ج. مصداق هادی در عصر پس از پیامبر و نقش او48

مسئله شهادت در قرآن و رابطه آن با هدایت و امامت50

نتیجه53

روش خاص بیان قرآن در مباحث امامت امام علی (علیه السلام)57

چکیده59

مقدمه59

1. امامت در قرآن62

الف) قرآن و عترت، دو محور وحدت و حرکت62

ب) جایگاه امامت 64

2. امامت در قرآن65

3. واژه امام در قرآن66

4. امام در لغت67

5. امام در اصطلاح67

6. اصول مسائل امامت68

7. روش های بیان قرآن در بحث «امامت»69

الف)روش بیانیِ خاص در قرآن69

ب) نگاه منظومه ای به بحث امامت در قرآن70

ج) پیش فرض های منظومه «نظریه و نظام امامت»71

د) منظومه هدایت در قرآن (که یکی از پیش فرض های امامت در قرآن می باشد).71

یک. نظریه هدایت71

دو. نظام هدایت72

سوم. استمرار هدایت73

چهارم. مصدر هدایت73

پنجم. شعاع هدایت73

ششم. ابعاد هدایت73

هفتم. وظایف و حقوق هداة73

هشتم. وظایف و حقوق مهتدین73

نهم. هدف از هدایت گری74

ص: 4

دهم. ابزار هدایت گری74

سه. منظومه امامت در قرآن74

چهار. ضرورت وجود امامت و قاعده لطف76

پنج. فلسفه و اهدافِ امامت76

دوم. نظام امامت79

یک. خصوصیات و ویژگی های امام و مقام امامت در قرآن79

یک. مقام عصمت 79

دو_ مقام صبر 79

سه _ مقام یقین 79

چهار. منصب الهی 80

پنج. هدایتگری 80

شش. واسطه فیض خداوند 81

سوم. شئون امامت 81

یک. رهبری اعتقادی 81

دو. رهبری اخلاقی 81

سه. رهبری علمی 82

سوم. مصادیق امامت 82

اول. مصداق «اهل البیت» در آیه تطهیر 83

_ چند نمونه 86

1. آیه مودّت 86

2. آیه مباهله 86

3. آیه کلمات 87

4. آیاتی که در شأن اهل بیتعلیه السلام نازل شده است 87

جمع بندی منظومه «امامت در قرآن» 88

جمع بندی 91

علم امام 97

چکیده 99

مقدمه 99

ص: 5

1. پیشینه 100

مفهوم شناسی 100

الف) علم 100

ب) غیب 101

ج) امام 101

د) امامیه 102

2. کنکاشی در علم غیب 102

الف) کتاب مبین 104

ب) تفاوت مفاتح الغیب و کتاب مبین 104

ج) امام در دیدگاه شیعه و اهل سنت 106

د) انتصاب زمینی یا آسمانی 110

نتیجه 112

ویژگی های «حجت خدا» در کلام امیرالمؤمنین(علیه السلام) با تأکید بر حکمت 147 115

چکیده 117

مقدمه 118

1. پیشینه 119

2. مفهوم شناسی 119

الف) حجت در لغت 119

ب) حجت در اصطلاح 120

3. سند و اعتبار حکمت 147 121

4. مراد از «حجت» کیست؟ 121

5. ویژگی های حجت خدا 122

نتیجه 128

آیه اکمال و ارتباط آن با مسئله امامت و خلافت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) 131

چکیده 133

مقدمه 134

1.مفهوم شناسی واژگان: 136

الف) الیوم 136

ص: 6

ب) اکملت 137

ج) اتممت 137

د) نعمتی 139

2. بررسی شأن نزول آیه اکمال الدین 139

الف) دیدگاه شیعه پیرامون آیه اکمال 140

ب) دیدگاه اهل سنت پیرامون آیه اکمال 142

یک _ روایاتی که شأن نزول آیه اکمال دین را روز عید غدیر می دانند؛ 142

دو _ روایاتی که نزول آیه اکمال را در غیر از روز عید غدیر می دانند: 144

ج) بررسی و نقد 147

د) جمع اقوال درباره روز نزول آیه اکمال 148

یک _ اعتبار روایاتی که نزول آیه اکمال دین را در روز غدیر دانسته اند 149

دو _ قرائن دیگر بر نزول آیه اکمال در روز غدیر خم 150

سه _ مراد از الیوم در آیه اکمال 151

چهار _ منظور از اکمال دین 155

نتیجه 155

سیمای غدیر در آئینه تربیت 159

مقدمه 161

مفهوم شناسی 163

تربیت 164

سیمای غدیر 164

ساختار شخصیت 165

نقش تربیت در ساختار شخصیت انسان 166

الف) از نگاه اسلام 166

قرآن کریم 168

احادیث اسلامی 169

ب) از نگاه دانشمندان و روان شناسان 172

چگونگی تربیت علیعلیه السلام 174

علیعلیه السلام تنها مولود کعبه 174

ص: 7

تحنیک علیعلیه السلام 175

علیعلیه السلام تربیت یافته رسول الله(صلی الله علیه واله) 176

تغذیه علیعلیه السلام در کودکی 177

همراهی علیعلیه السلام با رسول الله(صلی الله علیه واله) 179

علیعلیه السلام نفس رسول الله(صلی الله علیه واله) 180

مقایسه تربیتی علیعلیه السلام با سائر اصحاب پیامبر(صلی الله علیه واله) 181

علیعلیه السلام ساخته تربیت رسول الله(صلی الله علیه واله) 182

افضلیت مطلقه علی علیه السلام 184

ویژگی های غدیر 185

غدیر محصول تربیت علی علیه السلام 185

غدیر رویداد همیشه جاوید 186

اهتمام پیامبر(صلی الله علیه واله) به غدیر 187

آسیب های تربیتی انحراف از غدیر 189

نتیجه 191

واکاوی معنی «مولی» در حدیث غدیر 195

چکیده 197

مقدمه 198

پیشینه 198

1. متن حدیث 199

2. مصادر حدیث 200

3. معانی مولی در لغت عرب 204

4. کاربرد مولا در حدیث و قرآن 206

الف. کاربرد مولا در حدیث 206

ب. کاربرد کلمه مولا در قرآن 207

5. اهل تسنن و معنی مولا در حدیث موالات 210

الف. ولاء اسلام 211

ب. ولاء تبعیت 211

ص: 8

ج. ولایت لطیف 212

د. ولاء محبت 212

ه_ . ولایت تشریفی 213

و. ولاء نصرت 214

ز. حاکمیت 214

ح. متولی أمر 215

ط. اولویت و متابعت 216

6. تمرکز بر معنی محبت 216

الف. استدلال بر تفسیر ولاء محبت 216

ب. نقد و پاسخ 220

ج. سیرتاریخی دیدگاه ها 226

7. معنی صحیح مولی 227

الف. زمینه سازی پیش از بیان حدیث 228

ب. قرائن مقارن صدور حدیث 230

ج. قرائن پس از واقعه غدیر 231

د. قرائن منفصل از حدیث 233

نتیجه 234

نقد و بررسی شبهات در مورد آیه ولایت 239

چکیده 241

مقدمه 241

1. انکار نزول آیه ولایت در شأن امیرالمؤمنین 242

2. بررسی شبهات دلالی آیه بر امامت 245

الف. معنای ولیّ 246

یک. معنای «ولیّ» در لغت 247

دو. معنای «ولیّ» در کلام صحابه 249

ب. منافات خضوع امام علیعلیه السلام با زکات دادن در نماز 251

ج. زکات مستحب 253

د. ناسازگاری سیاقی با آیات قبل و بعد 254

ص: 9

ه_ . انگشتر قیمتی یا ارزان 256

و. صیغه جمع 257

ز. عدم وجوب زکات 259

ح. شرط زکات دادن برای ولایت 259

ط. راکع همان خاضع 260

نتیجه 261

بررسی سبب نزول آیه ولایت در منابع تفسیری اهل سنت 267

چکیده 269

مقدمه 270

پیشینه 270

1. اهمیت و نقش سبب نزول در فهم مفاد و محتوای آیات 271

2. سبب نزول آیه ولایت در منابع اهل سنت 274

الف) صحابه و آیه ولایت 280

ب) تابعین و آیه ولایت 282

نظریات دیگر به عنوان سبب نزول در ذیل آیه 287

نتیجه 289

تفسیر تطبیقی آیه «اولی الامر» از دیدگاه فریقین 293

چکیده 295

مقدمه 295

1.پیشینه تحقیق 296

2.مفهوم شناسی 297

3. تفسیر آیه از دیدگاه شیعه 298

الف) دلیل درون متنی (آیات) 298

ب) دلیل برون متنی (روایات) 299

4. تفسیر آیه از دیدگاه اهل سنت 300

ص: 10

اقوال مفسرین اهل سنت درباره اولی الأمر 300

یک _ مصادیق اولی الأمر در روایات اهل سنت 301

دو _ بررسی روایات اهل سنت 302

سه _ بررسی نظر فخررازی از میان اقوال اهل سنت 305

نقد اشکالات فخررازی و دیگران، به دلالت اولی الأمر بر اهل بیت اطهار(علیهم السلام) 307

نتیجه 312

استناد امیرالمؤمنین (علیه السلام) به خطابه و واقعه غدیر در مقابل مخالفان 317

چکیده 319

1_ مقدمه 320

2_ پیشینه 321

3_ اسناد احتجاج امام علیعلیه السلام به خطابه غدیر 321

الف) مسجد مدینه، چند روز پس از فقدان پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) 323

ب) هفت روز پس از فقدان پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله)، خطبه وسیله 324

ج) شورای خلافت 325

د) مجلسی در مسجدالنبی (زمان خلافت عثمان) 326

ه_ ) نبرد جمل 327

و) نبرد صفین 328

الف) پیش از آغاز نبرد 328

یک _ نامه ای منظوم در پاسخ به معاویه 328

دو _ خطبه ای پیش از عزیمت به صفین 329

ب) در هنگامه نبرد صفین 330

ز) شهر کوفه 331

الف) بیان خطبه برای اهل کوفه (واکنش امام به تهمت ها) 331

خطبه رُحبَه 332

ب) خطبه در مسجد کوفه 333

ج) خطبه روز عید غدیر در کوفه 333

ح) نامه ای به شیعیان پس از بازگشت از نهروان 335

ط) یادکرد روز غدیر خم در ایام مختلف 336

نتیجه 338

ص: 11

بررسی دیدگاه امام علی (علیه السلام) و ابن تیمیه در واسطه قرار دادن اولیای الهی 343

چکیده 345

مقدمه 345

پیشینه 346

نقد دیدگاه مؤلف 347

جواب قسمت اول (نامه 31 نهج البلاغه): 347

جواب قسمت دوم (خطبه 215 نهج البلاغه): 349

ادله جواز طلب شفاعت 350

الف. آیات قرآن: 351

یک. آیاتی که طلب شفاعت را برای حال حیات اثبات می کند. 351

دو. آیاتی که طلب شفاعت را بعد از حیات اثبات می کند: 351

ب. روایات 352

یک. برخی از روایاتی که تصریح به طلب شفاعت در دنیا دارند: 352

دو. برخی از روایاتی که به مسئله طلب شفاعت از فردی که از دنیا رفته دلالت دارد 352

روایت امام علی علیه السلام 352

روایت ابوبکر (خلیفه اول) 353

دیدگاه ابن تیمیه در مورد امام علی علیه السلام 354

ادعای بغض صحابه با امام علی علیه السلام 359

دیدگاه برخی از علمای اهل سنت در مورد عقیده ابن تیمیه نسبت به امام علیعلیه السلام 359

ابن حجر عسقلانی 359

علامه زاهد کوثری 359

شیخ عبدالله غماری 360

حسن بن علی سقّاف 360

نتیجه 360

تحلیل انتقادی روایات دال بر سیره عملی امام علی (علیه السلام) در زمان پیامبر (ص) 363

چکیده 365

مقدمه 366

پیشینه 366

ص: 12

1.سیره امام علیعلیه السلام در غزوات 367

الف)جنگ بدر 367

ب) جنگ احد 367

ج)حدیبیه 368

د) غزوه بنی مصطلق 369

ه_ ) فتح مکه 369

و) جنگ خیبر 370

ز) جنگ تبوک 371

ح) پس از فتح مکه 372

ط) سریه یمن 372

ی) مأموریت جنگی 372

2. مأموریت ویژه 373

اعلان سوره برائت 373

3. سیره فردی 373

الف) ازدواج 373

ب) خواستگاری از دختر ابوجهل 374

ج) ناراحتی امام علیعلیه السلام 374

د) اهمیت ندادن به نماز شب 375

ه_ ) پوشش 375

4. در واپسین روزهای حیات پیامبر 375

الف) همراهی پیامبر (صلی الله علیه واله) تا منزل عایشه 375

ب) نگرانی از آینده خلافت 376

نتیجه 385

بررسی دیدگاه محمد بن عبدالوهاب در کافر خواندن ابوطالب (علیه السلام) 389

چکیده 391

مقدمه 392

دیدگاه ها درباره ایمان ابوطالبعلیه السلام 393

ص: 13

الف _ دیدگاه مخالفان ایمان ابوطالبعلیه السلام 393

دلائل ابن عبدالوهاب در نفی ایمان ابوطالبعلیه السلام 393

حدیث سعید بن مسیب از پدرش 394

استناد به آیه {إِنّکَ لا تَهْدی مَنْ أَحْبَبْتَ}: 396

ب _ دیدگاه های موافق ایمان ابوطالبعلیه السلام 397

منابع 406

جایگاه امامت از نگاه حضرت زهرا (علیها السلام) 409

چکیده 411

مقدمه 411

1. پیشینه 414

2. بیان جایگاه امامت از بدو ولادت 415

3. تبیین حقیقت امامت و ولایت امیرالمؤمنینعلیه السلام 418

4. جایگاه امامت در توحید 421

5. جایگاه امامت در نبوت 423

6. جایگاه امامت در نظم اجتماعی 425

7. جایگاه امامت در سعادت بشر 427

نتیجه 428

ص: 14

مقدمه دبیر علمی کنگره

درآمد

قال رسول الله(صلی الله علیه واله): «مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلَاه » چهارده قرن قبل، نور اسلام بر جهان تابید و وحی قرآن قلب پیامبر اسلام(صلی الله علیه واله) را منور ساخت و این نور بر قلب یار و همراه ایشان حضرت علی بن ابی طالب(علیه السلام) منعکس گردید و در قالب امامت و ولایت او بر جهانیان عرضه شد. در قرآن کریم بیش از هفتصد آیه در مورد امام علی(علیه السلام) تفسیر، تأویل و یا تطبیق شده است که پیوند عمیق ایشان را با وحی قرآن نشان می دهد.

امام علی(علیه السلام) نوری الهی است که بعد از پیامبر(صلی الله علیه واله) برای هدایت بشر جلوه گر شد و در ابعاد معنوی، علمی و... راه بشر را روشن کرده و او را به سعادت رهنمون می شود.

نهج البلاغه اوست که شیوه های تربیت انسان، روابط اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، مدیریتی و ... را به صورت کلی و راهبردی (و گاهی به صورت جزئی) بیان کرده است. رهنمودهای امام علی(علیه السلام) به علوم بشری، به ویژه علوم انسانی جهت دهی می کند تا از این طریق هدایت همه جانبه انسان را محقق سازد و از انحرافاتی جلوگیری کند که در اثر علم ناقص بشری حاصل می شود؛ همان طور که ولایت باطنی و معنوی امام علی(علیه السلام) و فرزندان معصومش دست انسان ها را می گیرد و در ساحت های مختلف زندگی معنوی راهبری می کند تا انسان به سعادت و کمال نهایی خود برسد.

ص: 15

اول: ضرورت موضوع کنگره بعد از گذشت چهارده قرن از شهادت امام علی(علیه السلام) هنوز نور ولایت و امامت او بر جهانیان می تابد، ازاین رو ضرورت دارد که علل و عوامل این ماندگاری بررسی شود و ابعاد وجودی این شخصیت ملکوتی بازخوانی و بار دیگر با زبان روز بر جهانیان عرضه شود.

در این راستا مهم ترین دلایل ضرورت این کنگره عبارت اند از:

1_ شناخت مجدد امام علی(علیه السلام) برای تبیین ابعاد ناشناخته وجودی ایشان؛ 2_ بازخوانی و عرضه ابعاد وجودی آن حضرت با زبان روزآمد؛ 3_ تبیین رهنمودهای امام علی(علیه السلام) در عرصه های جدید ابعاد زندگی بشر همچون علوم انسانی در راستای تحول در این علوم؛ 4_ بهره مندی بیشتر جامعه بشری از نور ولایت و امامت آن حضرت با ارائه کتاب ها، مقالات و آثار هنری؛ 5_ تجلیل از خادمان علمی و عملی امام علی(علیه السلام)؛ 6_ گسترش معارف ناب علوی در قالب نگارش مقالات و کتاب ها و آثار هنری؛ 7_ ترجمه آثار برجسته پدید آمده در کنگره به زبان های دیگر در راستای نشر معارف و آموزه های علوی در کشورهای دیگر.

دوم: پیشینه کنگره ایده کنگره در مراسم حج سال 1397 ش بین فرهیختگان اصفهانی حاضر در حج بیان شد. سپس با ابتکار و پشتکار دوست ولایتمدار و خیراندیش جناب آقای حاج سید حسین رضازاده (زید عزه) مقدمات آن فراهم شد و از بهار 1398ش کار کنگره با جلساتی در موسسه اهل بیت(علیهم السلام) شروع گردید و با همکاری دوست دانشمند ما، جناب حجت الاسلام والمسلمین سجادی راه کمال در پیش گرفت و درنهایت توفیق علوی شامل حال ما شد و از خرداد 1398 ش مسئولیت دبیر علمی کنگره را پذیرفتم. سپس در قم،

ص: 16

جناب حجت الاسلام والمسلمین دکتر فراهی بخشایش یار و همراه ما شد و امور علمی کنگره با همکاری اساتید تکمیل گردید و نویسندگان زیادی از مراکز علمی داخل و خارج کشور به ویژه در قم (مانند مجتمع آموزش عالی قرآن و حدیث جامعة المصطفی العالمیة، مرکز تخصصی شیعه شناسی و بنیاد نهج البلاغه و...) وارد صحنه شدند و اقدام به برگزاری پیش نشست ها و نگارش مقالات و ارزیابی آثار کردند و حتی مراجع معظم تقلید پیام هایی برای کنگره فرستادند. کم کم کنگره ای عظیم به برکت یاد امام علی علیه السلام شکل گرفت که بسیاری از افراد باور نمی کردند، این همه آثار و برکات علمی، معنوی و هنری به دنبال داشته باشد. ازاین رو در روزهای آخر دریافت آثار کنگره، استقبال از آن به شدت افزایش یافت و حتی چند بار زمان دریافت آثار تمدید شد.

امید است برگزاری این کنگره زمینه ساز کنگره های بزرگ تر و کامل تر بعدی در سال های آینده شود و موردقبول خدای متعال و مورد عنایت خاص امام علی(علیه السلام) و فرزندش حجت ابن الحسن(عجل الله تعالی فرجه و الشریف) قرار گیرد.

سوم: ساختار کنگره الف: شورای سیاست گذاری 1_ آقای حاج سید حسن رضازاده، رئیس شورای سیاست گذاری؛ 2_ حجت الاسلام والمسلمین دکتر سید احمد سجادی؛ 3_ حجت الاسلام والمسلمین علی اصغر بیگی؛ 4_ حجت الاسلام والمسلمین جعفر عمادی؛ 5_ دکتر حمیدرضا چاکری؛ 6_ دکتر مجتبی بهرام پور؛ 7_ حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی؛ 8_ دکتر احسان مشکلانی؛ 9_ مهندس حمید نیلفروشان؛

ص: 17

10_ حجت الاسلام والمسلمین سید مصطفی میرلوحی؛ 11_ حجت الاسلام والمسلمین دکتر ابراهیم کلانتری؛ 12_ دکتر عبدالمجید طالب تاش؛ 13_ دکتر علیرضا هزار.

ب: شورای علمی حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی؛ حجت الاسلام والمسلمین دکتر ناصر رفیعی محمدی؛ حجت الاسلام والمسلمین دکتر نعمت الله صفری فروشانی؛ حجت الاسلام والمسلمین دکتر عبدالمحمدی؛ حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدجواد اسکندرلو؛ حجت الاسلام والمسلمین محمد فاکر میبدی؛ حجت الاسلام والمسلمین حسین علوی مهر؛ حجت الاسلام والمسلمین دکتر سید عیسی مسترحمی؛ دکتر سید محمدتقی طیب؛ دکتر اصغر منتظر القائم؛ دکتر حمیدرضا چاکری؛ دکتر مهدی مظاهری؛ دکتر محمدرضا ستوده نیا؛ دکتر محمدحسین ریاحی؛ دکتر محمد صالح طیب نیا؛ حجت الاسلام والمسلمین دکتر سید احمد سجادی؛ دکتر سید مهدی مرتضوی؛ حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ مهدی انصاری قمی؛ حجت الاسلام والمسلمین جعفر عمادی؛

ص: 18

حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدعلی مهدوی راد؛ حجت الاسلام والمسلمین علی اصغر بیگی.

ج: کمیته اجرایی

سید حسین رضازاده، دبیر اجرایی و رئیس شورای سیاست گذاری کنگره؛ حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدعلی رضایی، دبیر علمی کنگره؛ حجت الاسلام والمسلمین دکتر علی اکبر فراهی بخشایش، معاون علمی _ پژوهشی کنگره؛ حجت الاسلام والمسلمین حسن صادقی زفره، مسئول برگزاری پیش نشست ها؛ دکتر حمیدرضا چاکری، دبیر شورای راهبردی کنگره؛ مهندس حمید نیلفروشان، معاون علمی _ پژوهشی مؤسسه اهل البیت(علیهم السلام)؛ مهندس سعید گودرزی، مسئول انفورماتیک مؤسسه اهل البیت(علیهم السلام)؛ مهندس محمد رضایی، مسئول آماده سازی متون؛ خانم مهندس الهام صفائی، مسئول دبیرخانه کنگره؛ خانم مهندس فرزانه صفائی، مسئول سایت کنگره؛ خانم آزاده فخاری، مسئول روابط عمومی کنگره؛ د: کارگزاران

دبیر علمی کنگره:

حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی، عضو هیئت علمی و استاد تمام جامعه المصطفی العالمیه دبیر اجرایی کنگره:

آقای حاج سید حسین رضازاده معاون علمی _ پژوهشی: حجت الاسلام والمسلمین دکتر علی اکبر فراهی بخشایش معاون اجرایی: سرکار خانم مهندس الهام صفائی

ص: 19

چهارم: برونداد کنگره الف: کتاب مجموعه مقالات

1_ قرآن و امام علی(علیه السلام) (1) ؛

2_ قرآن و امام علی(علیه السلام) (2) ؛

3_ ولایت و امامت؛

4_ امام علی(علیه السلام) و نهج البلاغه؛

5_ امام علی(علیه السلام) از منظر دانشمندان و مستشرقان؛

6_ امام علی(علیه السلام) در آینه شعر و ادب؛

7_ امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (1) _ تاریخ؛

8_ امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (2) _ تربیت؛

9_ امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (3) _ اخلاق و عرفان؛

10_ امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (4) _ اجتماعی؛

11_ امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (5) _ اقتصاد؛

12_ امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (6) _ مدیریت و سیاست؛

13_ مقالات غیرفارسی (عربی، آذری، اردو و اسپانیولی)؛

14_ چکیده مقالات فارسی کنگره.

ب: نرم افزار

1_ مجموعه مقالات کنگره بازخوانی ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین امام علی (ع)؛

2_ تیزر، پنل های تخصصی و فیلم گزارش برگزاری کنگره در سالن اصلی و دانشگاه آزاد اسلامی واحد خوراسگان .

ج: نشریات و وبگاه

خبرنامه شماره 1

پایگاه اطلاع رسانی کنگره به آدرس: imamali.wiki

ص: 20

د: لیست آثار رسیده (759 اثر)

1.تعداد کل مقالات رسیده: 460؛

تعداد مقالات مورد قبول: 198.

2. تعدا کل کتاب های رسیده: 69؛ تعداد کتاب های برتر: 3.

3. تعداد کل پایان نامه های رسیده: 73؛ تعداد پایان نامه های برتر: 3.

4. تعداد کل هنری های تجسمی رسیده: 34؛ تعداد برتر: 3.

5. تعداد کل اشعار رسیده: 123؛

تعداد اشعار مورد قبول: 35.

پنجم: مراکز و تشکل های همکار 1. معاونت فرهنگی _ اجتماعی دانشگاه آزاد اسلامی؛

2. پژوهشکده قرآن و عترت دانشگاه آزاد اسلامی؛

3. دانشگاه آزاد اسلامی اصفهان (خوراسگان)؛

4. جامعة المصطفی العالمیة؛

5. مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان؛

6. استانداری اصفهان؛

7. شهرداری اصفهان؛

8. اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی اصفهان؛

9. مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی؛

10. سازمان فرهنگی آستان قدس رضوی؛

11. بنیاد بین المللی نهج البلاغه؛

12. بنیاد بین المللی غدیر استان اصفهان؛

13. نهاد رهبری در دانشگاه های استان اصفهان؛

14. دانشگاه امام صادق(علیه السلام)؛

15. دانشگاه معارف قرآن و عترت؛

ص: 21

16. دانشگاه اصفهان؛

17. مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی نور (سمیم نور)؛

18. حوزه علمیه اصفهان؛

19. موسسه نهج البلاغه اصفهان؛

20. مجامع ادبی استان اصفهان؛

21. سازمان فرهنگی تفریحی شهرداری اصفهان؛

22. مرکز پژوهشی قرآن کریم المهدی؛

23. مرکز تخصصی قرآن کریم امام علی بن ابی طالب(علیه السلام)؛

24. مرکز تخصصی کنفرانس های ایران (سیویلیکا)؛

25. مجمع عالی حکمت اسلامی؛

26. دانشگاه صنعتی اصفهان؛

27. مرکز تخصصی شیعه شناسی؛

28. پایگاه استنادی جهان اسلام؛

29. انجمن علمی دانش پژوهان علوم قرآن مدرسه عالی قرآن و حدیث؛

30. انجمن علمی دانش پژوهان علوم حدیث مدرسه عالی قرآن و حدیث؛

ششم: پیش نشست ها

1. پیش نشست کنگره در مدرسه عالی تفسیر مجتمع آموزش عالی قرآن و حدیث جامعة المصطفی العالمیة؛

موضوع: نقش امام علی(علیه السلام) در گسترش علوم اسلامی؛

2. پیش نشست کنگره در مجتمع آموزش عالی قرآن و حدیث جامعة المصطفی العالمیة؛

موضوع: بررسی نظریه اشارات ولایی قرآن؛

3. پیش نشست کنگره در مرکز تخصصی شیعه شناسی؛

ص: 22

موضوع: امام علی(علیه السلام) از دیدگاه مستشرقین؛

4. پیش نشست کنگره در جامعة المصطفی العالمیه واحد اصفهان؛

موضوع: شأن و جایگاه امام علی(علیه السلام) در نهج البلاغه؛

5. پیش نشست کنگره در مدرسه علمیه خواهران حضرت حکیمه سپاهان شهر اصفهان؛

موضوع: بررسی ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین امام علی(علیه السلام)؛

6. پیش نشست کنگره در حوزه علمیه صدر اصفهان؛

موضوع: معرفی شخصیت امیرالمؤمنین امام علی(علیه السلام) ؛

7. پیش نشست کنگره در گروه علوم حدیث جامعة المصطفی العالمیة؛

موضوع: استخراج سبک زندگی از قرآن و احادیث (با تأکید بر نهج البلاغه)؛

هفتم: ارزیابان حسین علوی مهر، حسن رضا رضایی، عبدالله جبرئیلی جلودار، محمد ایلیا یعقوبی، علی آقاصفری، عبدالمومن حکیمی، محمدنظیر عرفانی، علی اکبر فراهی بخشایش، اکبر محمودی، میثم ناظمی، عباس الهی، عبدالرشید صمیمی، عبدالله مرتضوی نیا، علی محمد راهی، سید عیسی مسترحمی، عبدالحسین شورچه، مهدی جهانی، باقر ریاحی مهر، محمد عزتی، انار حسین اف، محمد شایان، مهدی اعتصامی، سید مجتبی رضوی اصیل، سهیل اسعد.

هشتم: ویراستاران سرویراستار:علی اکبر فراهی بخشایش.

ویراستاران: حسین حبیبی، حسن عباس زاده، نصرالله سلیمانی نجف آبادی، مهدی سازندگی، نجف عرفانی.

ص: 23

نهم: ملیت های شرکت کننده ملیت های شرکت کننده در کنگره از کشورهای: ایران، عراق، تونس، نیجریه، افغانستان، پاکستان، هندوستان، آذربایجان، بنگلادش، اسپانیا.

در پایان از همه اساتید همکار، نویسندگان، ارزیابان، ویراستاران و همکاران اجرایی کنگره به ویژه خادم اهل بیت(علیهم السلام) جناب آقای حاج حسین رضازاده زید عزه و معاون پژوهشی ما جناب حجة الاسلام و المسلمین دکتر بخشایش تشکر می کنم که این کنگره حاصل تلاش شبانه روزی آنهاست. امیدوارم همگی مورد عنایت خاص امام علی(علیه السلام) قرار گیریم و این تلاش علمی مورد قبول خدای متعال قرار گیرد. امید است برگزاری این کنگره زمینه ساز کنگره های بزرگ تر و کامل تر بعدی در سال های آینده شود و مورد قبول خدای متعال و مورد عنایت خاص امام علی(علیه السلام) و فرزندش حجت ابن الحسن(عجل الله تعالی فرجه و الشریف) قرار گیرد.

والحمدلله رب العالمین دبیر علمی کنگره دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی استاد تمام جامعه المصطفی العالمیه 19/9/1398

ص: 24

مقدمه رئیس شورای سیاست گذاری

بسم الله الرحمن الرحیم

وَلَایَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی

(صدوق، عیون اخبار الرضا(علیه السلام)، ج 2، ص 146)

به خدای عزوجل قسم که مرا خدای تو یا علی

زده بر صحیفه دل رقم، ز ازل ولای تو یا علی

قال رسول الله(صلی الله علیه واله): «عَلِیٌّ مَعَ القُرآنِ وَ القُرآنُ مَعَ عَلِیٍّ، لَن یَفتَرِقا حَتّی یَرِدا عَلَیَّ الحَوضَ» (حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 134) خلقت انسان، شگفتناک ترین شاهکار خالق هستی است و این اشرف مخلوقات، شورانگیزترین موجودی است که ضمن توجه به آداب بندگی، خود مبدع و خالق خلاق پدیده هایی است که می تواند قدرت و عظمت انسان را با اراده خالق مطلق به نمایشی تمام عیار بگذارد.

{هَلْ أَتَی عَلَی الْإِنْسَانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئًا مَذْکُورًا} (انسان/1).

حصول چنین قدرت و اقتداری، وام دار اتصاف به آداب و ترتیبی است که باید بدان آراسته بود.

ص: 25

در میان بندگان برگزیده خدا و پس از حضرت خاتم رسل محمد مصطفی(صلی الله علیه واله)، شخصیت ممتاز امیرالمؤمنین حضرت علی بن ابی طالب(علیه السلام)، افضل و اولی به حجت الهی است.

همو که در «کعبه» زاده شد تا گواه عظمت وجود نازنینش باشد.

همو که در مکتب محمد امین، با ایمان ترین است و در اطاعت پذیری از خدا و رسولش بی نظیرترین و علم وافرش بهره مند از قرآنی است که خود در وصفش این چنین بیان می دارد:

«وَ إِنَّ القُرآنَ ظَاهِرُهُ أَنِیقٌ، وَ بَاطِنُهُ عَمِیقٌ، لاَ تَفْنَی عَجَائِبُهُ، وَلاَ تَنْقَضِی غَرَائِبُهُ» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه/18)؛ «هم او که از «لیلةالمبیت» شجاعت و اخلاص و بندگی اش عیان شد و آیه {وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَاد} (بقره/207)، از سوی جبرئیل امین در وصفش نازل و در «خیبر» به کمال رسید و از لحظه جانشینی پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) در «غدیر» و در روز تکمیل دین تا لحظه ای که گفت «فُزْتُ وَ رَبِّ الْکَعْبَة» جز دل بر عشق الله و رسول و تحقق آیات الهی، سودایی دیگر نداشت.

امامت او، امانت حق طلبی و ظلم ستیزی بود و رسالت او استقرار حکومت عدل و دادگستری در پهنه عالم.

جهان درونش در جهاد همواره اکبر بود و جهان برونش، جان بازی برای مهرورزی ابنای آدم و ترجمان عینی «رُهْبَانٌ بِاللَّیْلِ أُسُدٌ بِالنَّهَار» (کلینی، الکافی، ج2، ص232).

کلام جاودانه اش (نهج البلاغه) منشور حکمت و حیات است و به عنوان متنی عرفانی، مشحون از اسرار و معارف ربانی الهی و حکمی، فلسفی، تاریخی، سیاسی، اخلاقی، اجتماعی و اقتصادی نیاز بنیادین و راهگشای زمانه ی ما و شرح منش و مرامش، کیمیای سعادت رهپویان.

ولایت علوی، نشان دارترین و پرافتخارترین حقیقتی است که شیعیان مشمول این لطف دائم اند.

رهپویی چنین امام همامی، عزتی مستدام و توفیقی بزرگ است که جمعی از دوستداران حضرتش را بر آن داشت تا با برپایی "کنگره تبیین ابعاد شخصیتی امام علی(علیه السلام)، وجوه پیدا و

ص: 26

ناپیدای شخصیت ممتاز و آسمانی انسانی کامل و ملکوتی ترین انسان تاریخ بشریت از رهگذر نسیم عنایتش مورد تأمل و مطالعه علوی پژوهان قرار گیرد. بی گمان با وجود همه آثار و اوصافی که درباره آن حضرت وجود دارد، فقط ذره ای و گوشه ای از اقیانوس معرفت و معنویت و حقیقت وجودی امام علی(علیه السلام) بازنموده شده و همچنان نیازمند آنیم که در ساحل شناخت پرشکوهش زانو بزنیم و قبساتی از آفتاب رأفت و رحمتش برگیریم.

به یقین او حصن حصین است و هر سعادت خواه و سعادتمندی باید از دانشگاه علوی، درس های حقیقت و حقیقی زندگی را بیاموزد و بیاموزاند.

با چنین رویکرد و رهیافتی، دبیرخانه کنگره «بازخوانی ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین امام علی(علیه السلام)» با اعلام فراخوانی در سی وچهار محور، اندیشمندان و دانشمندان را به جریان سازی در این نهضت مقدس دعوت کرد؛ بدان امید که در سال های آتی این حرکت نورانی بتواند در جغرافیای جهان اسلام گسترش یابد و از ابعاد شخصیت جهان شمول آن حضرت، جهانیان طالب حقیقت و دانش الهی نیز توشه معرفت و دانایی برگیرند و جهان تشنه حق و عدل را پاسخی درخور و شایسته منظومه اندیشه و گفتمان آسمانی اش یابند.

موسوعه چهارده جلدی از مقالات منتخب از مقالات فراوان رسیده به دبیرخانه که عزّ وصول شده، تحت عناوین قرآن و امام علی(علیه السلام) (1)؛ قرآن و امام علی(علیه السلام) (2)؛ ولایت و امامت؛ امام علی(علیه السلام) و نهج البلاغه؛ امام علی(علیه السلام) از منظر دانشمندان و مستشرقان؛ امام علی(علیه السلام) در آیینه شعر و ادب؛ امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (1) _ تاریخ؛ امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (2) _ تربیت؛ امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (3) _ اخلاق و عرفان، امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (4) _ اجتماعی، امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (5) _ اقتصاد، امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (6) _ مدیریت و سیاست؛ مقالات غیرفارسی (عربی، اردو، آذری، اسپانیولی) و چکیده مقالات کنگره، با یاری همه شیفتگان و دلدادگان ولایت به ویژه دبیر علمی کنگره حضرت حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی دام عزه و همت عالیه پژوهشکده قرآن و عترت دانشگاه آزاد اسلامی که سپاس فراوان از این همت ستودنی شان بر

ص: 27

ما فرض و اجرشان در درگاه حضرت باری عزّ اسمه و حضرات ائمه معصومین(علیهم السلام) محفوظ؛ برای استفاده پژوهشگران و اندیشمندان حوزه و دانشگاه و اقشار مختلف اجتماع به زیور طبع آراسته و تقدیم می گردد.

فردا که هر کسی به شفیعی زنند دست

ماییم و دست و دامن معصوم مرتضی

حافظ اگر قدم زنی در ره خاندان به صدق

بدرقه رهت شود همت شحنه نجف

سید حسین رضازاده

رئیس شورای سیاست گذاری کنگره بازخوانی ابعاد

شخصیتی امیرالمؤمنین امام علی(علیه السلام)

26 دی ماه 1398 مطابق با 20 جمادی الاولی 1441 ق

ص: 28

امامت و خاتمیت

اشاره

محمد تقی شاکر(1)

ص: 29


1- . استادیار و عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم اسلامی امام صادق(علیه السلام)؛ 14mt.shaker@gmail.com

ص: 30

چکیده

مسئله مهم در ارتباط امامت و نبوت، تبیین چگونگی ارتباط امامت با پایان نبوت است. بررسی این مسئله با تفکیک شئون امام و دانستن چگونگی تحقق آن ممکن است. مطابق رهنمود آیات و روایات، دانشِ حلال و حرام و هم چنین آگاهی از قرآن توسط پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) به ائمه اطهار انتقال یافته است، لذا نقش امام نسبت به این علوم، تبیین و تفسیر می باشد و امام شاخصی برای رفع اختلاف و آشکار نمودن علوم انتقالی از پیامبر است. امام علاوه بر جایگاه کمال بخشی و تحقق بخشیدنِ استمرار ختم نبوت، نقش هدایت ویژه یا همان امامت به معنای خاص آن را هم بر عهده دارد، از این رو جایگاه و شأن هدایتی مخصوص امام، اقتضای علم و آگاهی مناسب با آن را دارد. در حقیقت با خاتمیت، دوران نزول و تشریع قوانین جدید به اتمام رسیده است و این گونه نیست که لازمه خاتمیت پایان یافتن تمام مناصب و شئونات همراه با پیامبر باشد.

کلیدواژه ها: هدایت، قرآن، خاتمیت، امام، حلال و حرام.

مقدمه

سؤال محوری نوشتار حاضر این است که امامت و برخورداری امام از برخی شئون پیامبر چگونه با موضوع خاتمیت قابل جمع است؟ این پرسش که به صورت کلی و با اجمال مطرح می شود، مکتب تشیع را به دلیل نسبت دادن شئون پیامبر خاتم، به افرادِ معینی پس از ایشان، متهم به تزلزل در اعتقاد یقینی خاتمیت می نماید و مفهوم خاتمیت را در این مکتب، مفهومی سست و رقیق شده معرفی می کند. کسانی که به طرح مسئله تناقض امامت و

ص: 31

خاتمیت پرداخته اند، مواردی را به عنوان منزلت استمراریافته پس از خاتم الانبیاء در تفکر شیعه مطرح نموده اند که مسئله خاتمیت مُهر پایانی به تحقق این ویژگی ها برای انسان های پس از خاتم النبیین می باشد؛ و اگر کسی یکی یا همه این شئون را برای فرد یا افرادی پس از آخرین پیامبر الهی مطرح نماید به همان میزان ضربه به مسئله خاتمیت زده و تزلزل در آن عقیده ایجاد نموده است؛ اما این خصوصیت ها و ویژگی ها کدم اند؟ برای دست یابی به این ویژگی ها مروری بر پرسش های مطرح شده در این زمینه لازم است.

سؤال این است که «چگونه می شود پس از پیامبر خاتم کسانی درآیند و به اتکاء وحی و شهود، سخنانی بگویند که نشانی از آن ها در قرآن و سنت نبوی نباشد و درعین حال تعلیم و تشریع و ایجاب و تحریمشان در رتبه وحی نبوی بنشیند و عصمت و حجیت سخنان پیامبر را پیدا کند و باز هم در خاتمیت خللی نیفتد؟ پس خاتمیت چه چیزی را منع و نفی می کند و به حکم خاتمیت، وجود و وقوع چه امری ناممکن می شود؟ و چنان خاتمیت رقیقی که همه شئون نبوت را برای دیگران میسور و ممکن می سازد، بودونبودش چه تفاوتی دارد؟» (بهمن پور، سبحانی، سروش، خاتمیت و امامت، ص54 _ 55). «سخن در این است که امامت را شرط کمال دین شمردن و امامان را برخوردار از وحی باطنی و معصوم و مفترض الطاع_ة دانستن _ چنان که شیعیان می دانند _ چگونه باید فهمیده شود که با خاتمیت ناسازگار نیفتد و سخنشان در رتبه سخن پیامبر ننشیند و حجیت گفتار او را پیدا نکند؟» (همان، ص24).

این ها گزیده های اصلی شبهاتی است که به زبان امروز گفته شده است _ هرچند ریشه آن ها را باید در افکار افرادی مثل اقبال و دهلوی و حتی پیش تر از آن جست وجو نمود (قدردان قرا ملکی، امامت، ص156_157) _ و در آن علاوه بر نمایش تنافی میان امامت و خاتمیت، ادعا شده است امامان شیعه برخوردار از وحی و حق تشریع می باشند. از آن جا که این ادعا درباره پیشوایان شیعه با استناد به مطالبی درون مذهبی مطرح شده است، این مقاله بر آن است تا پاسخی متین با استناد به آیات و روایات (فریقین) ارائه و روشن نماید که

ص: 32

نقش و جایگاهی که قرآن و روایات برای مقام امامت بیان داشته اند، با تصویر مطرح شده برای امام در این سخنان تناسبی ندارد. فهم نادرست و برداشت غیر متکی به منابع اصیل از منزلت امام و رابطه آن با نبوت، زیربنای ابهاماتی چند در مسئله امامت و چگونگی امکان آن پس از ختم نبوت شده است.

بررسی گونه رابطه امام با قرآن به عنوان آخرین آیین و کتاب الهی و چگونگی پیوند امام با مؤمنین و مردم پس از ختم نبوت و هم چنین وجه ارتباطی امام با احکام و حلال و حرام سه بعدی است که تصویر نادرست ارائه شده از آن، سبب توهم تعارض امامت با خاتمیت شده است. از این رو لازم است با تحلیل محورهای سه گانه، به نقش و جایگاه امام در منظومه عقیدتی شیعه نزدیک شویم و به این پرسش پاسخ دهیم که آیا مفهوم امامت، مرز خاتمیت را درمی نوردد و یا بدون هیچ تعارض و تنافی، وجود پیوندی عمیق میان این دو ضرورت دارد؟ این تبیین نیاز به بررسی مسئله هدایت، ریشه ها و گونه های آن، خصوصیت هدایت انسان، نقش پیامبر در این هدایت و سرانجام نقش هدایتی امام دارد.

1. پیشینه

در زمینه امامت عامه و مباحث مربوط به آن در نهج البلاغه و سخنان امام علی(علیه السلام) تحقیقات زیر انجام گرفته است.

_ امامت از دیدگاه نهج البلاغه ، عباسعلی عمید زنجانی ، تهران، بنیاد نهج البلاغه ، 1379.

_ امامت از منظر نهج البلاغه، کاظم ارفع ، تهران ، پیام عدالت ، 1382.

_ امامت در نهج البلاغه ، محمدتقی شریعتی ، تهران ، بعثت ، 1357.

_ امامت و رهبری امت در پرتو سخنان امام علی(علیه السلام) در نهج البلاغه، علی رضا کمالی، قم، نجم الهدی ‫، 1394.

_ امامت عامه در نهج البلاغه، مهدی قندی، مجله: پژوهش های نهج البلاغه، شماره 37، علمی _ پژوهشی/ISC (14 صفحه، از 119_132)، تابستان 1392.

ص: 33

_ امامت خاصه در نهج البلاغه، مهدی قندی، مجله: پژوهش های نهج البلاغه، شماره 39، علمی _ پژوهشی/ISC (10 صفحه، از 123_132)، زمستان 1392.

_ امامت علی(علیه السلام) در نهج البلاغه: نص یا بیعت؟، معصومه دولت آبادی، مجله: پژوهش نامه علوی، سال چهارم، شماره 1، علمی _ پژوهشی/ISC (32 صفحه، از 1_32)، بهار و تابستان 1392.

2. حق هدایت و گونه های آن

اشاره

باورها و رفتار انسان که منجر به کسب ملکاتی برای او می شود همیشه همراه او خواهد بود. از این رو خداوند نیاز به کمال انسان را پاسخ و هدایت را حق منحصر خود دانسته است {إِنَّ هُدَی اللَّهِ هُوَ الهُدَی} (بقره/120)؛ «هدایت، تنها هدایت الهی است». آیات قرآن دلالت می کنند که حقِّ هدایتِ ذاتی، تنها برای آن کسی است که ذاتاً مهتدی باشد یعنی به غیر خود نیازی ندارد تا بتواند هادی دیگران گردد (یونس/35). از این رو قرآن کریم بر اساس خالقیت و توحید ربوبی و تشریعی که از آن با الفاظ مالکیت و تدبیر امر تعبیر نموده، سرپرستی و سعادتمندی و به کمال رساندن انسان را با توجه به علم و قدرت مطلق خداوند متعال، حق منحصر او دانسته است.

هدایت الهی را می توان از جهت مراتب هدایت و بهره مندان از آن، به سه بخش زیر تقسیم نمود:

الف. هدایت عام

قرآن بیانگر وجود هدایتی عام برای تمام موجودات از طرف خداوند متعال می باشد؛ هدایتی که اشیاء به واسطه آن به سوی کمال و هدف های خود راهنمایی و سوق داده می شوند. هیچ مخلوق و موجودی از تحت این قانون فراگیر بیرون نیست و خداوند این هدایت را برای همه، حقی بر عهده خود دانسته است: {قَالَ رَبُّنَا الَّذی أَعْطی کُلَّ شَی ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدی} (طه/50)؛ «پروردگار ما همان کسی است که به هر موجودی، آن چه را لازمه آفرینش او بوده داده سپس هدایت کرده است».

ص: 34

ب. هدایت نوع انسان

در خصوص انسان که موجودی زنده و صاحب شعور است که حیاتش در همبستگی بینش و کوشش و فهم و عمل او ظاهر می شود و علمش در تنظیم فعلش تأثیرگذار می باشد و کارش در افزایش فهم او سودمند است؛ هدایت او در رهبری و راهنمایی های علم و عمل انسان آشکار می گردد و با افزایش اندیشه و انسجام عمل، حیاتش که وسیله هم آهنگی کوشش و بینش اوست رشد می نماید (جوادی آملی، هدایت در قرآن، ص 40). پس انسان نیازمند هدایتی تشریعی است، که این راهنمایی و بیان قانون الهی، از طریق ابلاغ دین برای تمامی انسان ها صورت پذیرفته و خداوند متعال راه را به مؤمن و کافر نشان داده است {إِنَّا هَدَینَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِراً وَإِمَّا کَفُوراً} (انسان/3)؛ «ما راه را به او نشان دادیم، خواه شاکر باشد (و پذیرا گردد) یا ناسپاس». آیه دلالت دارد که خداوند علاوه بر هدایت تکوینی تمام موجودات، خصوص انسان را از هدایت تشریعی نیز برخوردار نموده است.

ج. هدایت ویژه (هدایت پس از هدایت)

کمال انسان وابسته به افعال اختیاری و ارادی او است، منشأ افعال انسان را اعتقادات نظری و عملی او تشکیل می دهد که درنتیجه برخورد با حوادث، آن چه را در قوه و استعداد دارد به فعلیت می رساند تا نهفته های خود را به سرانجام و کمال لایق خود یعنی سعادت یا ضلالت نائل سازد. از این رو تشریع الهی تنها برای نظام بخشیدن به جوامع بشری نیست، بلکه برای تکمیل خلقت اوست تا او را به هدفی که در خلقتش می باشد نزدیک نماید (طباطبایی، المیزان، ج 3، ص 299). واکنش مثبت انسان به این هدایت تشریعی، می تواند هدایتی افزون را برای او فراهم آورد. رسیدن به این هدایت ویژه یا پاداشی، با حُسن اختیار و پذیرش هدایت تشریعی است. {وَمَن یُؤْمِن بِاللَّهِ یَهدِ قَلْبَهُ} (تغابن/11)؛ «و هر کس به خدا ایمان آورد، خداوند قلبش را هدایت می کند». {وَ الَّذینَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدیً وَ آتاهُمْ تَقْواهُمْ} (محمد/17)؛ «کسانی که هدایت یافته اند، خداوند بر هدایتشان می افزاید و روح تقوا به آنان می بخشد». از این هدایت به ایصال به مطلوب و تسدید و تأیید نیز تعبیر شده است. {قَدْ

ص: 35

جَاءَکُم مِّنَ اللَّهِ نُورٌ وَ کِتَابٌ مُّبِینٌ یَهْدِی بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلَمِ} (مائده/ 15_16)؛ «از طرف خدا، نور و کتاب آشکاری به سوی شما آمد. خداوند به برکت آن، کسانی را که از خشنودی او پیروی کنند، به راه های سلامت، هدایت می کند». در این آیات همان گونه که سخن از نور و کتاب مبین _ برای هدایت همه انسان ها از طرف خداوند _ شده است؛ از هدایت مؤمنان طالبِ رضوان نیز سخن به میان آمده است. خداوند متعال در آیات زیادی به این ولایت و هدایت ویژۀ مؤمنین اشاره نموده است (آل عمران/12 و 68؛ بقره/258، یونس/9، انعام/122).

د. انتقال هدایت به انسان

ارتباط مستقیم و دیدن خدا برای انسان امری محال است، از این رو خداوند از اسبابی مرتبط برای انتقال فیض و پیام خود به انسان استفاده نمود: {وَمَا مَنَعَ النَّاسَ أَن یُؤْمِنُواْ إِذْ جَاءَهُمُ الْهُدَی إِلَّا أَن قَالُواْ أَ بَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَّسُولاً قُل لَّوْ کانَ فیِ الْأَرْضِ مَلَئِکَةٌ یَمْشُونَ مُطْمَئنِّینَ لَنزَّلْنَا عَلَیهِم مِّنَ السَّمَاءِ مَلَکاً رَّسُولاً} (اسراء/94_ 95)؛ «تنها چیزی که بعد از آمدن هدایت، مانع شد مردم ایمان بیاورند، این بود (که از روی نادانی و بی خبری) گفتند: آیا خداوند بشری را به عنوان رسول فرستاده است. بگو: اگر در روی زمین فرشتگانی (نیز زندگی می کردند و) با آرامش گام برمی داشتند، ما فرشته ای را به عنوان رسول، بر آن ها می فرستادیم (چراکه راهنمای هر گروهی باید از جنس خودشان باشد)».

آیه به دو مطلب اشاره دارد: یک: زندگی بشر، زمینی و مادی است. دو: هدایت الهی تنها از راه وحی امکان پذیر است، اما همه افراد قابلیت دریافت وحی الهی را ندارند، از این رو خداوند سبحان از میان خودِ انسان ها افرادی را که از شرایط و توان دریافت و انتقال برخوردار باشند انتخاب نمود. امام صادق(علیه السلام) در بیان اثبات نبوت و رسالت یا همان طریق انتقال هدایت تشریعی، از این استدلال بهره می جوید (کلینی، کافی، ج1، ص 168، ح 1).

آیه 151 سوره بقره درباره این انعام بزرگ می فرماید: «همان گونه (که با تغییر قبله، نعمت خود را بر شما کامل کردیم)، رسولی از خودتان در میان شما فرستادیم تا آیات ما را

ص: 36

بر شما بخواند و شما را پاک کند و به شما، کتاب و حکمت بیاموزد و آن چه را نمی دانستید، به شما یاد دهد». مفاد جمله {وَیُعَلِّمُکُم مَّا لَمْ تَکُونُواْ تَعْلَمُونَ} در آیه دلالت می کند که بدون هدایت پیامبر هرگز انسان ها نمی توانند به علوم وحیانی دست رسی پیدا کنند. به همین دلیل، ولایت، اطاعت و هدایت که از امور اختصاصی برای خداست، به پیامبران و برگزیدگانِ از انسان ها برای تحقق یافتن هدایت الهی نسبت داده شده و خداوند ایشان را واجب الاطاعة، ولیّ و هادی معرفی نموده است: {النَّبِیُّ أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ} (احزاب/6)؛ «پیامبر نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است». و خداوند اطاعت برگزیدگان خود را در کنار اطاعت خویش قرار داده و به آن امر می نماید {مَّن یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ وَ مَن تَوَلَّی فَمَا أَرْسَلْنَاکَ عَلَیهِمْ حَفِیظاً} (نساء/80)؛ «کسی که از پیامبر اطاعت کند، خدا را اطاعت کرده و کسی که سر باز زند، تو را نگهبان (و مراقب) او نفرستادیم». ثمره این اطاعت، هدایت یعنی همان امر و هدفی که خداوند به سبب آن با انسان ارتباطِ وحیانی برقرار نمود معرفی شده است: {وَ إِن تُطِیعُوهُ تَهْتَدُواْ} (نور/54)؛ «امّا اگر از او اطاعت کنید، هدایت خواهید شد».

3. ختم نبوت

خاتمیت ملازم با کمال است چراکه ممکن نیست دین و آیینی خود را خاتم ادیان بداند، ولی داعیه کمال نداشته باشد. خداوند، حضرت محمد(صلی الله علیه واله) را رسماً آخرین دریافت کننده وحی و هدایت تشریعی معرفی می نماید (احزاب/40). از این رو قرآن کتاب ذکر و هدایتی برای همه عالمین (انعام/90) و بیانگر تمام نیازهای نقش آفرین در سعادت بشر، دانسته می شود: {وَ نَزَّلْنَا عَلَیکَ الْکِتَابَ تِبْیاناً لِّکُلِّ شَی ءٍ} (نحل/89)؛ «و ما این کتاب را بر تو نازل کردیم که بیانگر همه چیز است». {مَّا فَرَّطْنَا فِی الْکِتَابِ مِن شَی ءٍ} (انعام/38)؛ «ما هیچ چیز را در این کتاب، فروگذار نکردیم».

پس از فروآمدن و دریافت کامل دین، نیاز انسان ها برای دست یابی به کمال و سعادت، با شرایط جدید هم آهنگ خواهد شد؛ و این نیاز و فقر ذاتی نسبت به هدایت الهی هیچ گاه

ص: 37

پایان نمی پذیرد. این نیاز به طورکلی در دو جهت استمرار می یابد: الف. نیاز انسان ها به قرآن. ب. نیاز به هدایت ویژه و خاص الهی. خداوند تبارک وتعالی مطابق دلالت و بیان آیات قرآن، به هر دوی این نیازها پاسخ داده و زمینه هدایت خود را استمرار و آن را کمال بخشیده است.

4. نیاز به قرآن، هدایت با قرآن و مفسران قرآن

نیاز به هدایت، نیاز ذاتی انسان است و متعلق به زمان و دوره ای خاص نیست. قرآن به عنوان وحی خداوند به پیامبر، خواستار لوازمی برای تحقق بخشیدن به هدایت در تمام عصر پس از ختم نبوت می باشد. ضرورت این امور از آن روست که جنبه هایی از نیازِ به تجدید دین که در دوران های گذشته صورت پذیرفته است، تکرار نشود و تحقق خاتمیت دین اسلام که داعیه هدایت عمومی و گسترده تمام انسان ها در همه زمان ها را دارد دچار خلل و اشکال نگردد. دلیل این امر از آن رو نیست که دین خاتم نیاز به تکامل دارد، بلکه به جهت تحقق خاتمیت و فائق آمدن آن بر همه زمان هاست تا ختمیت آن در تمام دورانِ پس از نزول دین خاتم تحقق و تبلور یابد.

قرآن یکی از زمینه های نیاز به تجدد دین در دوره های گذشته را، مسئله اختلاف و چنددستگی پس از نزول کتاب و شریعت دانسته است و منشأ اختلاف را بغی، حسد و ظلم معرفی می نماید (آل عمران/19)، اموری که امکان بروز آن در تمام دوران ها و برای طیف گسترده ای از انسان ها وجود دارد. طبق گزارش قرآن، این اختلاف با محوریت همان کتاب هدایت صورت می پذیرفته است؛ یعنی عمده مشکلات پس از تحریف، بر سر تفسیر و تبیین و در وحله بعد، اجرای دستورات الهی بوده است (بقره/213). آیه 64 سوره نحل یکی از دلائل فرستادن کتاب (قرآن) به پیامبر خاتم(صلی الله علیه واله) را، تبیین آن چه در آن اختلاف و تشتت راه یافته بیان می کند: {وَ مَا أنزَلْنَا عَلَیکَ الْکِتَابَ إِلَّا لِتُبَیِّنَ لَهُمُ الَّذِی اخْتَلَفُواْ فِیهِ وَ هُدًی وَ رَحْمَةً لِّقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ}؛ «ما قرآن را بر تو نازل نکردیم مگر برای این که آن چه را در آن اختلاف دارند، برای آن ها روشن کنی و (این قرآن) مایه هدایت و رحمت است برای قومی که ایمان

ص: 38

می آورند». دلیل بروز اختلاف را باید در فهم قرآن جست وجو نمود. به عبارتی؛ آیه 159 آل عمران و آیاتی همانند آن _ در ضمن بازدارندگی _ از وجود زمینه تحقق چنددستگی و اختلاف در قرآن خبر می دهند. آیه هفتم سوره آل عمران با طرح وجود آیات متشابه و نیاز آیات قرآن به تأویل، اشاره به آفت هایی می کند که ممکن است مسلمانان در مواجهه با قرآن با آن روبه رو شوند. آیاتِ بیانگر وجود و لزوم تأویل بر دو امر دلالت دارند:

الف. وجود زمینه استفاده ناصحیح و برداشت غلط از آیات، که در روایات نبوی به تفسیر به رأی تعبیر شده است.

ب. نیاز به تفسیر و تبیین آیات، به دلیل اجمال و ذو وجوه بودن مفاهیم و معانی آن. این که قرآن چرا دربردارنده آیات متشابه و نیازمند تأویل است، عمده دلیل آن وجود بطون فراوان و معارف عمیقی است که در قالب الفاظی محدود بیان شده است؛ اما آیا خداوند متعال برای جلوگیری از تنازع و اختلاف و فهم تأویل و تفسیر آیات قرآن، که برای هدایت و سعادت همیشگی بشر نازل شده است، راهکار و ابزاری را قرار داده است یا نه؟ پاسخ این است که خداوند سبحان یکی از شئون پیامبر را تبیین و تفسیر قرآن بیان نموده است؛ اما جامعه و مسلمانان پس از پیامبر آیا گرفتار اختلاف و برداشت های گوناگون از قرآن نمی شود؟ اگر چنین امری استمرار خواهد داشت _ هم چنان که تاریخ پس از رحلت پیامبر(صلی الله علیه واله) وجود اختلاف وسیع و گسترده را تصدیق می نماید _ این نیاز پس از عصر حضور پیامبر، چگونه پاسخ داده می شود؟ و در مقام ثبوت آیا خداوند لوازم آن را در نظر گرفته است؟ به تعبیری؛ آیا هادی و هدایتگری که آن هدایت اصلی را نگاهبانی و محافظت کند و از ایجاد موانع بر سر آن جلوگیری و حافظ دین باشد وجود دارد؟ این شیوه از استدلال را می توان در مناظرات هشام بن حکم با عمرو بن عبید در مسجد بصره و با مردی شامی در محضر امام صادق(علیه السلام) مشاهده نمود (ر.ک: صدوق، الامالی، ص589، ح15؛ کلینی، الکافی، ج1، ص169، ح3، ص171، ح4؛ مفید، الارشاد، ج2، ص194). در سخنان و کلمات ائمه اطهار نیز این گونه تبیین را می توان ملاحظه نمود (ر.ک: صدوق، علل الشرایع، ج 1، ص 195).

ص: 39

در بیان چگونگی استمرار تبیین و تفسیر قرآن پس از پیامبر، آیه 59 از سوره نساء به این نقطه حساسِ حیات اسلام اشاره دارد. خداوند در کنار ذکر رسول، از افرادی نام می برد که وظیفه مردم نسبت به آن ها را پس از حیاتِ پیامبر، اطاعت و لزوم اجابت به فرامین ایشان بیان می نماید. آیه 43 سوره رعد در کنار آیه هفتم سوره آل عمران، دلیلِ بر آگاهی ائمه(علیهم السلام) _ مصداق تام اولی الامر _ از علم کامل به قرآن است و بیانگر منافات نداشتن آیه هفتم سوره آل عمران با آگاهی اهل بیت(علیهم السلام) از تأویل قرآن می باشد. آیه {قُلْ کَفَی بِاللَّهِ شَهِیداً بَینِی وَ بَینَکُمْ وَ مَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْکِتَابِ} (رعد/43)؛ «بگو کافی است که خداوند و کسی که علم کتاب (و آگاهی بر قرآن) نزد اوست، میان من و شما گواه باشند»، برهانی در برابر منکران رسالت پیامبر(صلی الله علیه واله) است و خداوند در این آیه کسی که آگاهی کامل و کافی از قرآن دارد را، شاهد بر صدق و راستی رسالت پیامبر(صلی الله علیه واله) معرفی می نماید. مصداق «وَ مَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْکِتَابِ» مطابق روایات، کلمات پیامبر و سخنان بزرگان صحابه و اقرار مفسرانِ قرآن، حضرت امام علی(علیه السلام) می باشد (ر.ک: آلوسی، روح المعانی، ج 7، ص 166؛ طبرسی، مجمع البیان، ج 6، ص 462؛ طباطبایی، المیزان، ج 11، ص 386؛ طبرسی، الاحتجاج، ج 1، ص 159).

ائمه اطهار و به ویژه امیرالمؤمنین(علیه السلام)، علم و آگاهی خود به ظاهر و باطن قرآن را در سایه تعلیم پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) بیان نموده اند، هم چنان که دو آیه مذکور با توجه به قرائن موجود در آن ها دلالت بر الهی بودن و گستردگی علم ایشان می نماید. ائمه اطهار(علیهم السلام) تأکید فراوانی بر نفی نبوت خود داشته و روایات زیادی بر این امر دلالت دارد. این گونه روایات را می توان به چند دسته تقسیم نمود، ازجمله: موضع گیری های ائمه(علیهم السلام) در برابر جریان های انحرافی مثل غلات، تبیین نقش حقیقی خود، نفی صریح نبوت در جهت شکل دهی بینش صحیح شیعه نسبت به امام و امامت. امام صادق(علیه السلام) به ابو بصیر می فرماید: ای ابو محمد من از کسی که در پندارش از انبیاء باشم، برائت و بیزاری می جویم (کشی، رجال کشی، ص297، ح529؛ مجلسی، بحارالانوار، ج25، ص297، ح 60).

ص: 40

5. نقش امام نسبت به احکام

اشاره

تا این جا، به رابطه امام با قرآن پرداخته شد و با استناد و کمک گرفتن از اصول قرآنی و روایات فریقین به چگونگی این رابطه و میزان این پیوند استدلال گردید؛ اما مسئله دیگری که می توان آن را به صورت مستقل مطرح نمود رابطه امام با موضوعِ حلال و حرام الهی است. هرچند از مسئله پیش این پیوند روشن می شود، اما برای منقح تر شدن آن، با تمسک به کلماتِ خود ائمه(علیهم السلام) به تبیینِ گونه پیوند امام با احکام و به بررسی اثبات یا نفی نقش امام در تعیین و تشریعِ حلال و حرام می پردازیم.

بیان شد که از مسائل مربوط با موضوع امامت، مسئله حق تشریع می باشد. حق تشریع امام عبارت دانسته شده است از تعلیم و تشریع و ایجاب و تحریمی مستقل از جانب امام، بدون وساطت پیامبر، که در رتبه وحی به پیامبر می نشیند و امام افزون بر شریعت محمدی و بیان حلال و حرام های جدید و بی سابقه، بیانات خود را از جهت حجیت و لزوم اطاعت همانند سخنان پیامبر خاتم بداند (بهمن پور، سبحانی، سروش، خاتمیت و ولایت، ص54 _ 55)، اما آیا حلال و حرامی که پیشوایان شیعه بیان داشته اند به اتکای وحی و شهود شخصی ایشان _ همانند پیامبر _ است (ر.ک: همان) یا ائمه شیعه به مجاری دیگری برای بیانِ حلال و حرام و احکام متکی بوده اند. به تعبیر دیگر؛ آیا ائمه برای خود حق جعل و تشریعِ حلال و حرامی افزون بر حلال و حرام نازل شده بر حضرت رسول(صلی الله علیه واله) قائل بوده اند؟ اگر این گونه نبوده است سرنوشت سخنانی از ایشان که در ظاهر نو _ و بی نشان در قرآن و سنت نبوی _ است چگونه خواهد بود؟ و آیا پاسخ این مسئله در روایات تبیین شده است؟ ختم نبوت به معنای پایان پذیرفتن نزول شریعت و حلال و حرام جدید است و دیگر دینی ناسخ و یا تکمیل کننده دین اسلام نخواهد آمد؛ اما این گفتار مغایر با این ادعا نیست که، شریعت اسلام و حلال و حرام آن به صورت کامل و رافع نیاز بشریت تا پایان دوران حیات او در زمین، در زمان حیات پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) به عموم مردم عرضه نشده است، _ و به گفته برخی _ پارادوکس درون دینی نمی آفریند؛ زیرا مرحله نزول و مرحله تبیین می تواند دو

ص: 41

وحله و زمان جدا از یک دیگر باشد. پیشوایان شیعه مدعی آن نیستند که حلال و حرامی جدید و افزون بر حلال و حرام نازل شده بر پیامبر، به جامعه اسلامی عرضه کرده اند، بلکه شأن خود را تکمیلِ در بیان شریعت و حلال و حرام الهی، آن هم با تأکید بر دریافت کامل آن از طریق پیامبر دانسته اند (مفید، الاختصاص، ص313؛ صفار، بصائرالدرجات، ص393، ح 5). روایات متعددی از بهره مندی ائمه از اموری خبر می دهند که ایشان را از سایر مردم برتری می دهد و جامعه و افراد آن را نسبت به معلومات ایشان نیازمند معرفی می نمایند: «اِنَّ عِندَنا ما لا نَحتاجُ اِلی احدٍ وَالنّاسُ یَحتاجُونَ اِلَینا» (صفار، بصائرالدرجات، ص 154 ح 7؛ مجلسی، بحارالانوار، ج 26، ص 44، ح 78)؛ نزد ما مسائل و اموری است که ما را نیازمند کسی نمی کند ولی مردم را محتاج به ما می نماید».

روایات، منبع دریافت علم حلال و حرام را منحصراً قلب پیامبر(صلی الله علیه واله) معرفی کرده اند (ر.ک: شاکر، منابع علم امام، ص 35_ 125). از این رو تفسیر ختم نبوت به معنای تعطیلی در عرضه حلال و حرام و شریعت اسلام، تفسیری بدون پشتوانه و دلیل است، همان گونه که ابلاغ و رساندن ندای اسلام توسط علما و فرزانگان پرورش یافته در مکتب اسلام به معنای اختلال در حقیقت ختم نبوت نمی باشد.

اما ائمه(علیهم السلام) احکام و بیاناتی که به ظاهر بی سابقه تلقی می شوند را از چه منشأ و مصدری نقل می کنند؟ در تعدادی از روایات به منابع و روش های انتقال علم حلال و حرام به اهل بیت(علیهم السلام) اشاره شده است؛ که به دو منبع اصلی در این موضوع مطابق بیانات ائمه(علیهم السلام) به صورت مختصر اشاره می شود.

هزار در (اَلْفُ بابٍ): امیرالمؤمنین(علیه السلام) محتوای الْف باب را، حلال و حرام و محدوده آن را تمام احکام موردنیاز تا قیامت بیان می نماید: «إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ عَلَّمَنِی أَلْفَ بَابٍ مِنَ الْحَلَالِ وَالْحَرَامِ وَمِمَّا کَانَ إِلَی یوْمِ الْقِیامَةِ کُلُّ بَابٍ مِنْهَا یفْتَحُ أَلْفَ بَابٍ فَذَلِکَ أَلْفُ أَلْفِ بَابٍ حَتَّی عَلِمْتُ عِلْمَ الْمَنَایا وَ الْبَلَایا وَفَصْلَ الْخِطابِ » (مفید، الاختصاص، ص283؛ صفار، بصائرالدرجات، ص357، ح14)؛ «رسول خدا(صلی الله علیه واله) به من هزار در از حلال و حرام آموخت از گذشته و آینده تا قیامت، هر

ص: 42

دری گشاینده هزار در است پس آن هزار هزار (یک میلیون) در است به گونه ای که علم منایا، بلایا و فصل الخطاب را از آن دانستم».

جامعة: جامعه، صحیفه ای بزرگ، نگاشته امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) به املاء پیامبر است. در روایات این صحیفه نیز پاسخ گوی نیازهای مردم در حلال و حرام معرفی شده است، به گونه ای که اموری جزئی (همانند، ارش الخدش والجلدة ونصف الجلدة) را نیز دربرمی گیرد (شیخ مفید، الارشاد، ج2، ص186؛ طبرسی، الاحتجاج، ج2، ص372؛ صفار، بصائرالدرجات، ص 154، ح 7؛ کلینی، الکافی، ج1، ص238، ح1). محمد بن عبدالملک نقل می کند با حدود شصت نفر در محضر امام صادق(علیه السلام) بودیم که حضرت به بیان اوصاف صحیفه ای با طول هفتاد ذراع پرداخت و فرمود: خداوند هیچ حلال و حرامی را خلق نکرد که در این صحیفه نباشد (صفار، بصائرالدرجات، ص 145، ح 19، ص 146، ح21، ص 149، ح 14).

حضرت امام صادق(علیه السلام) در مقابل جریانِ قیاس، که احکام و حلال و حرام دین را با تمسک به قیاس به دست می آورد، موضوع جامعه را یادآور و جریان متمسک به قیاس را به سبب امکان دست رسی به احکام واقعی، باطل و موجب دور شدن از دین می داند (ر.ک: کلینی، الکافی، ج1، ص57، ح14؛ صفار، بصائرالدرجات، ص 146، ح23، ص 149، ح16؛ شاکر، منابع علم امام، ص62 _82). ذکر این نکته نیز مناسب است که مقصود روایات از مسئله افزایش علم امام، افزوده شدنِ علمی غیر از حلال و حرام است، این موضوع در سؤال سلیمان دیلمی از امام صادق(علیه السلام) به روشنی بیان شده است (مفید، الاختصاص، ص 313؛ صفار، بصائرالدرجات، ص393، ح5) که این فزونی علم مربوط به مسئله هدایت ویژه می باشد.

الف. مراحل ابلاغ و انتقال حلال و حرام

با ملاحظه آن چه گذشت روشن می شود، روایات از دو مرحله درباره تحقّق علم به

ص: 43

حلال و حرام الهی سخن گفته اند. اول: نزول کامل و جامع دین و حلال و حرام الهی به شخص پیامبر عظیم الشأن(صلی الله علیه واله) در زمان حیات ایشان. دوم: مرحله انتقال کامل دین و حلال و حرام محمدی و امکان دست رسی به آن پس از حیات پیامبر برای جامعه اسلامی و انسانی. به عبارتی؛ امکان دست رسی و دریافت حلال و حرامِ کاملی که به پیامبر خاتم(صلی الله علیه واله) نازل شده با رحلت ایشان منتفی نگردید، بلکه پیامبر مسیری مشخص و روشن برای جامعه اسلامی در دریافت احکام واقعی الهی مشخص نمود که در آن امکان دست رسی کامل به حلال و حرام الهی فراهم می باشد (طبرسی، الاحتجاج، ج1، ص153؛ سُلیم بن قیس، کتاب سُلیم، ص 657).

اندیشمندان علم اصول به مراتب و مراحل حکم تا مرتبه بعث و تنجّز اشاره و برای حکم از مرحله اقتضاء تا مرتبه تنجّز، مراحل و مراتبی قائل اند که مکلف نسبت به همه مراحل آن، وظیفه و تکلیف یکسانی ندارد (محقق خراسانی، کفایة الاصول، ص 277_ 278). از این رو میان صدور و انشاء احکام و میان فعلیت و تنجز، لزوم پیوست و تنیدگی نمی باشد، و به تعبیر اصولی؛ در دین خاتم، تمامی احکام و حلال و حرام از مرتبه اقتضاء و انشاء گذشته و به مرتبه فعلیت رسیده به گونه ای که نمی توان مدعی شد احکام تا قبل از مرحله فعلیت رسیده و به مرحله ابلاغ به پیامبر و نزول از لوح محفوظ نرسیده است. پس همه احکام و حلال و حرام در اختیار پیامبر قرار گرفته است و این گفتار علاوه بر ادله نقلی، لازمه ادعای خاتمیت و اکمال دین است؛ اما نکته ظریفی که در این میان وجود دارد آن است که میان مرتبه و مرحله فعلیت و تنجز _ یعنی رسیدن به دست مردم و اطلاع یافتن آن ها از احکام _ شیعه مدعی وجود فاصله و عدم انتقال تمامی احکام به متنِ جامعه هم عصر پیامبر است. با توجه به این، حجیت گفتار امام در بیان حلال و حرام صرف نظر از عصمت شخصی ائمه که آیه تطهیر به روشنی بر آن دلالت دارد (ر.ک: فخر رازی، مفاتیح الغیب، ذیل آیه)، ریشه در عصمت پیامبر در دریافت وحی و احکام و حلال و حرام الهی دارد، چراکه آن چه امام از حلال و حرام بیان می نماید و اطاعت خود را بر مردم لازم می داند، همان

ص: 44

است که از پیامبر گرفته و پیامبر نیز احکام و حلال و حرام را از جانب خداوند دریافت نموده است: «إِنَّمَا الْوُقُوفُ عَلَینَا فِی الْحَلَالِ وَالْحَرَامِ، فَأَمَّا النُّبُوَّةُ فَلَا» (کلینی، الکافی، ج1، ص670).

عبدالله بن عجلان از امام باقر(علیه السلام) در تبیین آیه {أَطِیعُواْ اللَّهَ وَ أَطِیعُواْ الرَّسُولَ وَ أُوْلیِ الْأَمْرِ مِنکُمْ} (نساء/59)، نقل می کند: «هِیَ فِی علیٍّ وفِی الائمة، جَعَلَهُمُ اللهُ مواضعَ الانبیاء غیر انَّهُمْ لایحلُّون شیئاً و لایُحرِّمونَه» (عیاشی، کتاب التفسیر، ج1، ص252، ش173)؛ این آیه مربوط به علی و فرزندان ایشان می باشد که خداوند ایشان را در جایگاه انبیاء قرار داده است، اما ایشان چیزی را حلال و حرام نمی نمایند». مقصود روایت آن است که، ایشان از نزد خدا حلال و حرامی را _ با وحی یا شهود _ دریافت نمی کنند بلکه آن چه به مردم می گویند همانی است که پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) به آن ها تعلیم داده است. امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) در این رابطه می فرماید: از پیامبر آموختم آن چه جبرئیل بر او در هر روز، از حلال و حرام و سنت و امرونهی که در مورد چه چیز و در شأن چه کسی نازل گشته نازل می نمود (صفار، بصائرالدرجات، ص 197، ح1؛ مجلسی، بحارالانوار، ج23، ص196، ح25). و اگر اخباری مشعر و یا ظاهر در ولایت تشریعی به معنای تفویضِ تشریع برخی امور به امام از جانب خداوند متعال باشد، با فرض صحت سند، به اعتماد قرائن عقلی و نقلی و به دلیل ضرورت خاتمیت و اکمال دین، به تفویض اظهار برخی احکام که نزد ایشان مخزون و نگهداری می شود، حمل می گردد و یا مقصود آن ها واگذاری تشخیص مصادیق و تبیین جهت و حدود احکام به ذهن ثاقب و ضمیر مؤید و روشن امام(علیه السلام) است که چه بسا با استنباط افراد عادی درک نمی شود (صافی، امامت و مهدویت، ص71_73). در احادیث علاوه بر انتقال و دریافت علم پیامبر توسط امام(علیه السلام)، از اعطاء فهم ویژه برای امام صحبت به میان آمده است. پیامبر(صلی الله علیه واله) در توصیف اهل بیت(علیهم السلام) می فرماید: «أَعْطَاهُمُ اللَّهُ فَهْمِی وَ عِلْمِی، أَعْطَاهُمُ اللَّهُ فَهماً وَعِلماً» (صفار، بصائرالدرجات، ص49؛ صدوق، امالی، ص216، ح7، ص673، ح 8)

ص: 45

ب. استمرار هدایت یا هدایت پس از هدایت

شأن امام تنها خلاصه در هدایت تبیینی و شاخص بودن او در مسائل اختلافی نمی شود، تا پس از تبیین شریعت و احکام و حل اختلافات، نیاز اساسی به امام رفع و امام تنها به عنوان یک عالم نیکوکار (علماء ابرار) معرفی شود، بلکه دیگر شئون هدایتی امام از او شخصیت و جایگاهی بی مثال به نمایش می گذارد.

هفتمین آیه از سوره رعد دلالت روشنی بر یک سنت دائم و مستمر الهی دارد؛ سنتی که درباره آن صحبت شد، یعنی مسئله هدایت و هدایت کننده (قمی، تفسیر قمی، ج1، ص359). تحقق هدایت نیازمند ابزاری است و خداوند ابزار تحقق هدایت انسان ها را، تعیین هادی و راهنما و امامی هدایت یافته از میان خود آن ها قرار داده است و این را سنتی در میان همه گروه ها معرفی نموده است؛ اما مسئله هدایت پس از ختم نبوت _ که مطابق دلالت آیه {وَلِکُلِّ قَوْمٍ هَادٍ} (رعد/7)، ضرورتی است متعین شده _ چگونه انجام می پذیرد؟ به عبارت دیگر؛ راهنمایان و هادیان پس از نزول قرآن و ختم نبوت چه مرحله و چه گونه ای از هدایت را نسبت به انسان ها بر عهده دارند؟ بررسی این مسئله پاسخی است به گونه پیوند امام با مؤمنین. هدایت هادی در دین اسلام را می توان شامل دو بخش اصلی نمود:

یک. هدایت تبیینی که با معیار و شاخص بودن هادی و امام نسبت به تمام امور، در آیات و روایات بیان شده است. امام احیاءکننده آن چه از دین فراموش شده و یا اختلافی که ایجاد گردیده می باشد، او مبین صحیح قواعد و معارف دین و بازدارنده از سقوط در دره های لغزان ضلالت و گمراهی است. که در تعبیری کلی می توان نقش هادی پس از پیامبر را، تبیین نمودن و شاخص بودن او دانست. طبق روایات، این نوع هدایت در همیشه تاریخ بوده و خواهد بود، هرچند نسبت به شرایع و ادیان گوناگون به صورت های مختلف و با حدود و مرزهای متفاوتی محقق شده است. امام صادق می فرماید: «لَمْ تَخْلُ الْأَرْضُ مُنْذُ کَانَتْ مِنْ حُجَّةٍ عَالِمٍ یحْیی فِیهَا مَا یمِیتُونَ مِنَ الْحَق» (قمی، تفسیر قمی، ج2، ص 379)؛ «زمین هیچ گاه از حجتی که عالم باشد خالی نیست تا آن چه از حق تضییع می شود، زنده نماید». البته این

ص: 46

نیاز نسبت به عالمان و راهنمایان پس از ختم رسالت، نیازی متفاوت بیان شده است و مطابق آیه 30 سوره ملک هیچ دانش و دانشمند و عالمی جایگزین ائمه اطهار(علیهم السلام) نمی تواند باشد. چگونگی این نوع از هدایت توسط امام، با آن چه گذشت، روشن گردید.

دو. هدایت خاص و ویژه که مربوط به تک تک انسان ها و خصوصاً سالکین طریق اسلام می باشد. در این هدایت، جنبه معنوی و روحی انسان موردتوجه است و محدوده آن به افراد مرتبط با هادی ازلحاظ جسمی منحصر نمی گردد. این هدایت را هدایت معنوی و یا ایصالی می توان نامید. روشن است هدایت هر گروه، متناسب با توانایی ها و کشش های ایشان تحقق می پذیرد، که این امر وابسته به تکامل دین و قوانین از جانبی و پذیرش و رفتار متناسب ایمان آورندگان به آن آیین و شریعت در هر عصر و دوره ای است (صافی، امامت و مهدویت، ج 3، ص 59؛ ابن عربی، التفسیر لابن العربی، ج 1،ص 337).

این دو امر زمینه تحقق بخش تکامل آیین و تحقق بخش مراحل بالاتری از هدایت پس از مرحله ابتدایی پذیرش شریعت می باشد. از آن جاکه با پایان دوران انزال شریعت و دین، جامع ترین و کامل ترین آیین و قوانین و احکام نازل و زمینه قرار گرفتن آن در اختیار انسان ها فراهم گردید، امکان تعالی روحی انسان و نیاز به هدایت های پس از پذیرش این آیین و در سایه آن، که قرآن از آن به هدایت پس از هدایت تعبیر می کند و در هر فرد انسان متناسب با خود او می باشد، زمینه و انگیزه دریافت هدایت را در انسان ها با ظرفیتی که توسط دین اسلام ایجاد شده، اوج داده است؛ هدایتی که خداوند خود را تنها مسئول و تنها مجری آن خوانده است. این امر در کنار مطالبی که بیان شد، جهت و سبب احتیاج به امام که از برترین شئون و وظایف الهی او دست گیری و به تعبیری ایصال به مقصد است را تا حدودی نمایان و روشن می کند.

بی تردید مراد از هدایت در آیه هفتم سوره رعد هدایت الهی است، که به امر خدا صورت می پذیرد، چراکه قرآن تعبیر هدایت را برای غیر از هدایت الهی به کار نبرده و لفظ و واژه مقابل آن را ضلالت معرفی نموده، یعنی هر راهی به جز صراط مستقیم الهی را مقابل

ص: 47

هدایت معرفی نموده است. با ختم نبوت، پیامبری دیگر نخواهد آمد، پیامبری که مطابق آیات قرآن و روایات، علاوه بر جنبه دریافت وحی و ابلاغ آن، هادی و امام جامعه نیز می باشد، امّا مسئله هدایت و امامت با مسئله نبوت و خاتمیت ترادف و تلازم همیشگی ندارد تا با ختم نبوت، این امر نیز پایان یابد. بلکه نیاز به آن در دین اسلام به سبب قابلیت ها و ژرفای معارف و دقایق و نورانیت آن بیش تر است.

ج. مصداق هادی در عصر پس از پیامبر و نقش او

مصداق هادی در آیه {وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هَادٍ} (رعد/7)، پس از دوران حضور پیامبر کیست؟ و آیا روایاتی که در بیان و تفسیر آیه صادر شده است به مسئله هدایت خاص نیز اشاره نموده اند؟ احادیث و روایات از طریق اهل سنت و شیعه اتفاق بر این دارند که پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) امیرالمؤمنین امام علی(علیه السلام) را به عنوان مصداق هادی در آیه معرفی فرموده است. مفسرینی چون سیوطی در (الدرالمنثور، ج4، ص45) و فخر رازی در (مفاتیح الغیب، ج19، ص14) و آلوسی در (روح المعانی، ج7، ص102_103)، در کنار محدثین اهل سنت در کتب تفسیری و حدیثی از ابن عباس و غیر او نقل کرده اند: وقتی آیه «إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هَادٍ» نازل گردید، رسول الله(صلی الله علیه واله) دست خود را بر سینه اش نهاد و فرمود: من منذر هستم و با دست به سوی شانه امام علی(علیه السلام) اشاره نمود و فرمود: اَنتَ الهادِی یا عَلِی: تو هدایت کننده ای یا علی. ادامه روایت پاسخِ مسئله دوم است، حضرت رسول(صلی الله علیه واله) پس از معرفی امام علی(علیه السلام) به عنوان مصداق آیه در هادی، می فرماید: «بِکَ یَهتَدِی المُهتَدُونَ مِن بَعدِی»، این تعبیر در مورد هادی بودن حضرت نسبت به هدایت یافتگان، دلالت بر هدایتی مضاعف و پس از هدایت ابتدایی می نماید. آلوسی با دریافت این نکته می نویسد: کم ترین مطلبی که از آیه به دست می آید این است که هدایت یافتگان پس از رسول خدا با علی هدایت می شوند «وَ ذَلِکَ لایستدعی الّا اثباتُ مرتبةِ الارشاد» (آلوسی، روح المعانی، ج7، ص103). در اکثر روایات ذیل آیه، به این امر اشاره رفته است که هدایت هادیان پس از پیامبر در راستای شریعت خاتم النبیین می باشد. امام باقر(علیه السلام) مصداق منذر را رسول خدا(صلی الله علیه واله)

ص: 48

معرفی و در ادامه می فرماید: «لِکُلِّ زَمَانٍ مِنَّا هَادٍ یهْدِیهِمْ إِلَی مَا جَاءَ بِهِ نَبِی اللهِ» (فیض کاشانی، الصافی، ج 3، ص 59؛ عروسی، نورالثقلین، ج 2، ص 484)؛ «در هر دوره ای از ما هدایت گرانی هستند که به سوی آن چه پیامبر خدا آورده هدایت می کنند». پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) می فرماید: «أَنَا الْمُنْذِرُ وَ عَلِی الْهَادِی إِلَی أَمْرِی» (شریف لاهیجی، التفسیر، ج 2 ص 578؛ عیاشی، التفسیر، ج 2، ص 204؛ ر.ک: فرات کوفی، التفسیر، ص 206)؛ «من انذاردهنده و علی هدایت کننده به امور من است». از این روایات استفاده می شود که مسئله هدایتی که برای ائمه اطهار(علیهم السلام) مطرح است، امری جدا و مستقل از دین اسلام نیست، بلکه در راستای آن و ادامه یافتن یک شأن از شئون پیامبر مطرح می باشد که مربوط به مؤمنین است. از این رو امیرالمؤمنین پس از قرائت آیه می افزاید «فالهادی بعد النبی(صلی الله علیه واله)، هادٍ لاُمّتِهِ عَلَی ما کانَ مِن رسول الله» (عروسی، نورالثقلین، ج2، ص484)؛ «هادی پس از پیامبر، هدایت کننده امت به آن چه پیامبر آورده، می باشد.

از آیات قرآن دو گروه آیات به وضوح بر وجود و تحقق هدایتِ ویژه دلالت می نماید، هرچند آیات فراوانی بر هدایت پس از هدایت ارشاد دارد.

یک. آیاتی که به تبیین مسئله امام و امامت پرداخته اند.

دو. آیاتی که به تبیین مسئله شهید و شاهد پرداخته اند.

مسئله امامت در قرآن با داستان حضرت ابراهیم(علیه السلام) ارتباط یافته است. روشن است که نبوت بیگانه از منصب و مسئله هدایت به معنای راهنمایی نیست، اما مقام دیگری که قرآن برای برخی از انبیاء خبر می دهد، مقام امامت است، که هرجا نامی از امامت برده می شود (امامت مثبت، نه منفی) متعرض مسئله هدایت هم می شود: {وَ جَعَلْنَا مِنهُمْ أَئِمَّةً یَهدُونَ بِأَمْرِنَا} (سجده/24)؛ «و از آنان امامان (و پیشوایانی) قرار دادیم که به فرمان ما (مردم را) هدایت می کردند»، تعرضی که بیانگر و دلیل بر تفسیر کلمه امامت می باشد (طباطبایی، المیزان، ج 1، ص 272-273). امر در آیه به معنای ارائة الطریق نیست، که شأن نبوت است و صرفِ راهنمایی از طریق نصیحت و موعظه نیست. دلیل این ادعا آن است که ابراهیم

ص: 49

باوجود آن که نبی بود، خداوند متعال در کهولت سن او را مشرف به مقام امامت می نماید (همان)، اگر مراد ارائه طریق بود، ابراهیم خلیل پیش تر این هدایت را بر عهده داشت (ر.ک: کلینی، الکافی، ج1، ص 175، ح4؛ مفید، الاختصاص، ص 22_23)، بلکه مقصود ایصال به مطلوب، تصرف در نفوس و باطن هدایت شدگان برای انتقال به کمال و جایگاه برتر و فراهم نمودن این امور است.

این گونه هدایت و تصرف در باطن، نیازمند لوازم و توانایی هایی است، از این رو در روایات، امام را مفترض الطاعة توصیف نموده و این وصف را نیز برتر از مقام نبوت شمرده اند (صفار، بصائرالدرجات، ص509، ح12؛ مجلسی، بحارالانوار، ج25، ص141، ح 16)، چراکه نقش امام و وسعتِ میدان آن و تأثیرگذاری و هدایت او که مربوط به روح و باطن امور می شود، امام را نیازمند برخورداری از شرایط و توانایی های خاصی از جانب خداوند متعال می کند. داستان موسی و عالمی که موسای نبی، امر به تبعیت از او شده بود، شاهدی قرآنی بر این امر است. حضرت امام رضا(علیه السلام) در نامه ای به مأمون اشاره کلی به این نیاز و لزوم توانایی نموده است (صدوق، عیون اخبار الرضا(علیه السلام)، ج2، ص125). ثقه الاسلام کلینی از ابوخالد کابلی نقل می کند، از امام باقر(علیه السلام) درباره آیه هشتم سوره تغابن پرسیدم: «فَامِنُواْ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِی أَنزَلْنَا وَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ»؛ «حال که چنین است، به خدا و رسول او و نوری که نازل کرده ایم ایمان بیاورید و بدانید خدا به آن چه انجام می دهید آگاه است»، حضرت لفظ نور را به ائمه اطهار(علیهم السلام) تفسیر نمود، سپس فرمود: سوگند به خدا نور امام در قلب مؤمنین از نور خورشید فروزان تر است و امام قلب مؤمنین را نورانی می کند و خدا از هر کس بخواهد این نور را دریغ می کند پس قلب های ایشان تاریک می شود (کلینی، الکافی، ج1، ص 195، ح4 و ص194، ح1؛ قمی، تفسیر قمی، ج2، ص371).

مسئله شهادت در قرآن و رابطه آن با هدایت و امامت

مسئله شهادت از موضوعاتی است که آیاتی از قرآن بر آن دلالت دارد. این گروه از آیات

ص: 50

بر شاهد بودن رسول اکرم و شهادت دادن حضرت نسبت به اعمال مردم دلالت می نماید. آیاتی در کنار شهادت پیامبر و انبیاء از افراد و گروهی نام برده است که مسئله شاهد بودن نسبت به ایشان نیز مطرح شده است. هرچند موضوع شهادت در قرآن منحصر به مسئله رفتار و اعمال انسان نیست، اما آن چه اکنون با توجه به موضوع مقاله مدنظر است، شهادت بر اعمال انسان هاست، پس از پذیرش این نکته که موضوع شهادت بر اعمال ازلحاظ زمانی، منحصر به قیامت نمی باشد.

حقیقت شهادت عبارت است از تحمل و دیدن حقایق اعمال که مردم در دنیا انجام می دهند (طباطبایی، المیزان، ج 1، ص53، ج 3، ص115). مفسران در ذیل آیه {وَ یَوْمَ نَبْعَثُ فِی کُلِّ أُمَّةٍ شَهِیداً عَلَیهِم مِّنْ أَنفُسِهِمْ وَجِئْنَا بِکَ شهِیداً عَلَی هَؤُلَاءِ} (نحل/89)؛ «(به یاد آورید) روزی را که از هر امتی، گواهی از خودشان بر آن ها برمی انگیزیم و تو را گواه بر آنان قرار می دهیم پس از تبیین دلالت آیه بر وجود شهید و شاهدی در هر جمع و قرنی (فخررازی، مفاتیح الغیب، ج4، ص87 _ 88)، این سؤال را طرح کرده اند که به دلیل اطلاق آیه، مصداق آیه در عصر پس از پیامبر(صلی الله علیه واله) چه کسی خواهد بود؟ گروهی از مفسرین سنی مطابق دلالت آیه، این گزاره را ثابت دانسته اند که لازم است در هرزمانی بعد از زمان خاتم المرسلین، شهید و گواهی وجود داشته باشد. اجماع امت و حجیت آن طبق این دیدگاه شاهد و گواه پس از پیامبر(صلی الله علیه واله) می باشد (همان، ج20، ص 257_ 258؛ آلوسی، روح المعانی، ج7، ص450_451)، امّا اشکال این دیدگاه آن است که در مسئله شهادت، دو طرف و دو گروه وجود دارد، یعنی شاهد و مشهود. اگر قرار است تمام امت قولشان حجت باشد و شاهد باشند، مشهودِ این شهادت چه کسانی هستند، اگر مقصود مردم عصر بعد باشد، که با دلالت آیه بر وجود شاهد و مشهودٌعلیه در هر عصر ناسازگار است و اگر شاهد و مشهودٌعلیه هم یکی باشند، با آن چه از ظاهر آیه استفاده می شود که شاهدان جزئی و برخی از امت اند و از میان آن ها انتخاب شده اند و میان این دو تفاوت وجود دارد (حداقل ازلحاظ مرتبه و جایگاه شهادت) منافات دارد.

ص: 51

ازجمله آیاتی که به شهادت اخروی و دنیوی برخی شاهدان اشاره دارد آیه 105 سوره توبه است. این آیه به مسئله عرضه اعمال و رؤیت رفتار و کردار انسان ها به وسیله خدا و رسول او و مؤمنین خبر می دهد (طوسی، التبیان، ج5، ص 295). علامه طباطبایی در رابطه با دلالت آیه بر شهادت و رؤیت اعمال در دنیا می نویسد: جمله {سَتُرَدُّونَ إِلی عَالِمِ الْغَیبِ وَ الشَّهادَةِ فَینَبِّئُکمُ بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ} (توبه/105)؛ «به زودی، به سوی دانای نهان و آشکار، بازگردانده می شوید و شما را به آن چه عمل می کردید، خبر می دهد»، دلیل بر این مطلب است که جمله {وَقُلِ اعْمَلُواْ فَسَیرَی اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ} (همان)؛ «بگو عمل کنید، خداوند و فرستاده او و مؤمنان، اعمال شما را می بینند»، ناظر به قبل از قیامت است و مربوط به دنیا می شود چراکه می فرماید: سپس برمی گردید به عالم غیب و شهادت، از این رو معلوم می شود این رؤیت و دیدن قبل از برگشتن به عالم قیامت و مربوط به دنیا می باشد (طباطبابی، المیزان، ج 9، ص 379_380). و از آنجاکه رؤیت به عمل نسبت داده شده و عمل به دو گروهِ اعمال قلبی و اعمال جوارحی تقسیم می شود، پس لازم است خداوند سبحان و رسول و مؤمنین رائی و آگاه به هر دو باشند (فخر رازی، مفاتیح الغیب، ج16، ص142) مقصود از رؤیت و عرضه اعمال به پیامبر و مؤمنینی از امت اسلام، مرتبط با مسئله هدایت، آن هم از نوع هدایت پس از هدایت و یا همان ایصال به مطلوب و نقش و وظیفه امامت و امام در این مرحله می باشد؛ زیرا آیه در مقام ترغیب و ترهیب است و این امور فرع بر ابلاغ و آگاهی از احکام و دستورات الهی است، که خداوند پس از مرحله رساندن اوامر توسط پیام آور خود، از انسان ها، صحنه کار و عمل را طلب می کند تا متناسب با عمل هر شخص، گونه هدایتی مناسب و مربوط به آن را برای او محقق سازد و این نقش پس از مرحله ابلاغ و بیان، تجلی می یابد. از آن جاکه پیامبر اسلام خاتم انبیاء است، صحنه تبلور این گونه هدایت، با توجه به در دست قرار گرفتن بهترین برنامه ها و دستورات، بیش تر موردتوجه و نیاز به نظر می رسد، از همین رو خداوند از مؤمنینی در کنار پیامبر نام می برد تا

ص: 52

تحقق بخش زنجیره کامل هدایتی باشند که خداوند آن را تنها در اختیار خود خوانده است (ر.ک: کلینی، الکافی، ج1، ص190، ح2، ص191، ح4؛ عیاشی، التفسیر، ج1، ص62، ح110؛ دیلمی، ارشادالقلوب، ج2، ص297؛ صفار، بصائرالدرجات، ص63، ح 11). از این رو، بحث عرضه اعمال و هدایت در ادامه تجلی و استمرار خاتمیت _ نه ادامه نبوت _ مطرح می باشد، چراکه اساس و بلکه تمام امور بر مبنای آن چه پیامبر دریافت کرده می باشد. در تفسیر فرات کوفی در ذیل آیه {لِیَکُون الرَّسول شَهِیداً عَلَیکُم} روایت شده: «فالرسول الشهید علینا بما بلّغنا عن الله ونحن الشّهداء علی الناس» (فرات، التفسیر، ص275؛ مجلسی، بحارالانوار، ج23، ص337، ح8)؛ رسول شاهد بر ما است به آن چه از جانب خدا بر ما ابلاغ می کند و ما شاهدان بر مردم می باشیم». طرح موضوعِ دعا نمودن، خوشحال شدن، حمد نمودن و یا استغفار کردن پیامبر یا امام (ر.ک: کلینی، الکافی، ج 1، ص219، ح4، ج8، ص254، ح361؛ صفار، بصائرالدرجات، ص444، ح7، ص430، ح 11، ص 515، ح37؛ طوسی، امالی، ص 408) می تواند به مسئله هدایتی که در هدف از عرضه اعمال بیان شد، دلالت داشته باشد. در بسیاری از روایات تأکید شده که عرضه اعمال در هرروز صورت می گیرد (صدوق، معانی الاخبار، ص 392 ح 37؛ عیاشی، التفسیر، ج2، ص109، ش122 و 126؛ مجلسی، بحارالانوار، ج23، ص 347، ح47، ص348، ح52).

نتیجه

با توجه به آن چه گذشت روشن می شود که منزلت امام، حلقه تحققِ هدایت و ولایت الهی است و امام در جایگاه خود علاوه بر تبعیت از پیامبر در آیین و شریعت، مسئولیت بقاء و حفظ شریعت خاتم را نیز بر عهده دارد و با دست گیری از سالکین به سمت خدا، وظیفه بلند هدایت گری پس از هدایت (همان امامت) را به دوش می کشد؛ و این شئون تعارضی با خاتمیت نداشته بلکه قرآن و روایات بر این حقیقت دلالت می نماید.

ص: 53

منابع

قرآن کریم، ترجمه: محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم، انتشارات المصطفی، 1388 ش.

1. ابن عربی، ابوعبدالله محیی الدین محمد، تفسیر ابن عربی ، تحقیق: سمیر مصطفی رباب ، بیروت، دار احیاء التراث العربی ، 1422 ق ، 2. آلوسی، سید محمود، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم ، تحقیق: علی عبدالباری عطیة، بیروت ، دارالکتب العلمیه ، 1415 ق .

3. بهمن پور؛ سبحانی [آیت الله]؛ سروش، خاتمیت و ولایت، قم، نشر سمپاد، 1389 ش.

4. جوادی آملی، عبدالله، هدایت در قرآن، قم، نشر اسراء، دوم، 1385.

5. دیلمی، حسن بن ابی الحسن، إرشاد القلوب، قم، انتشارات شریف رضی، 1412.

6. سلیم بن قیس، کتاب سلیم، قم، انتشارات الهادی، 1415.

7. سیوطی، جلال الدین، الدر المنثور فی تفسیر المأثور، قم، کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی، 1404 ق .

8. شاکر، محمدتقی، منابع علم امام (علیه السلام) [پایان نامه]، قم، دانشکده علوم حدیث، 1390.

شریف لاهیجی، محمد بن علی ، تفسیر شریف لاهیجی ، تحقیق: میر جلال الدین حسینی ارموی، تهران ، دفتر نشر داد، 1. 1373 ش .

2. صافی، لطف الله، امامت و مهدویت، قم، دفتر انتشارات اسلامی، 1391.

3. صدوق، محمد بن علی، الأمالی، تهران، انتشارات کتابخانه اسلامیه، 1362.

4. صدوق، محمد بن علی، علل الشرائع، قم، انتشارات مکتبة الداوری، 1385.

5. صدوق، محمد بن علی، عیون أخبار الرضا (علیه السلام)، تهران، انتشارات جهان، 1378 ق.

6. صدوق، محمد بن علی، معانی الأخبار، قم، انتشارات جامعه مدرسین، 1361.

7. صفار، محمد بن حسن بن فروخ، بصائرالدرجات، قم، انتشارات کتابخانه آیت الله مرعشی، 1404 ق.

8. طباطبایی، سید محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، قم، دفتر انتشارات اسلامی جامعه مدرسین، 1417 ق.

9. طبرسی فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن ، تهران ، انتشارات ناصرخسرو، 1372 ش .

10. طبرسی، ابو منصور احمد بن علی، الإحتجاج، مشهد مقدس، نشر مرتضی، 1403 ق.

11. طوسی، محمد بن حسن ، الأمالی، قم، انتشارات دارالثقافة، 1414 ق.

ص: 54

12. طوسی، محمد بن حسن ، التبیان فی تفسیر القرآن ، قم، مکتب الاعلام الاسلامی، 1409 ق.

عروسی، عبد علی بن جمعه ، تفسیر نور الثقلین ، تحقیق: سید هاشم رسولی محلاتی، قم ، انتشارات اسماعیلیان ، چاپ 1. چهارم ، 1415 ق .

2. عیاشی، محمد بن مسعود، کتاب التفسیر، تحقیق: سید هاشم رسولی محلاتی، تهران ، چاپخانه علمیه ، 1380 ق.

3. فخررازی، فخرالدین ابوعبدالله محمد بن عمر، مفاتیح الغیب ، بیروت، دار احیاء التراث العربی ، چاپ: سوم ، 1420 ق .

4. فرات کوفی، ابوالقاسم فرات بن ابراهیم ، تفسیر فرات الکوفی ، تحقیق: محمدکاظم محمودی، تهران ، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامی ، 1410 ق .

5. فیض کاشانی، ملا محسن ، تفسیر الصافی ، تحقیق: حسین اعلمی، تهران ، انتشارات الصدر، چاپ دوم ، 1415 ق .

6. قدردان قرا ملکی، محمدحسن، امامت، تهران، انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، 1388.

7. قمی، علی بن ابراهیم بن هاشم، تفسیر قمی، قم، مؤسسه دارالکتاب، 1404 ق.

8. کشی، محمد بن عمر، رجال الکشی، مشهد، انتشارات دانشگاه مشهد، 1348.

9. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تهران، دار الکتب الإسلامیة، 1365.

10. مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار، بیروت، مؤسسة الوفاء، 1404.

11. محقق خراسانی، محمدکاظم، کفایة الاصول، قم، مؤسسة آل البیت(علیهم السلام)^، 1409.

1. مفید، محمد بن نعمان، الإختصاص، قم، انتشارات کنگره جهانی شیخ مفید، 1413 ق.

2. مفید، محمد بن نعمان، الإرشاد، قم، انتشارات کنگره جهانی شیخ مفید 1413 ق.

ص: 55

ص: 56

روش خاص بیان قرآن در مباحث امامت امام علی (علیه السلام)

اشاره

صادق رضا قمی(1)

ص: 57


1- . دانشجوی دکتری تفسیر تطبیقی جامعة المصطفی العالمیة، sr.qomi110@gmail.com

ص: 58

چکیده

این مقاله با نگاه تطبیقی، روش خاص بیان قرآن در مباحث امامت امام علی(علیه السلام) را تبیین و به بحث و بررسی نظریه ای در مورد نوع بیان امامت در قرآن (و به ویژه امامت امام علی(علیه السلام)) می پردازد. این پژوهش که با روش تحلیلی _ توصیفی و به شیوه کتابخانه ای صورت گرفته، پس از بیان جایگاه و اهمیت امامت و ورود مباحث آن در قرآن کریم، به این نکته اشاره می کند که بنابر تفاسیر مشهور فریقین، آیات بسیاری از قرآن کریم در جهت اثبات ولایت و امامت امام علی(علیه السلام) و اهل بیت(علیه السلام) وجود دارند، نکته قابل توجه _ که نوآوری اصلی این مقاله است _ این می باشد که برای بیان ولایت و امامت امام علی(علیه السلام) در قرآن، از یک روش خاص و ویژه استفاده شده که می توان آن را «نظریه و نظام امامت» و نیز در ادامه آن «منظومه هدایت امام» نام گذاری کرد. با توضیح این مطلب، نمونه ها، معرفی و آسیب شناسی منابعی در موضوع امامت امام علی(علیه السلام) در قرآن نیز ذکر می گردد.

کلیدواژه ها: امام علی(علیه السلام)، قرآن، امامت، نظام، هدایت، بیان.

مقدمه

وقتی خدای متعال انسان را آفرید، برای هدایت و کمال او انبیاء و اولیای خویش را فرستاد و آنان را با معجزات مختلف، برای اثبات الوهیت خویش و رسالت مرسلین یاری نمود.

در مورد پیامبر گرامی اسلام، حضرت محمد مصطفی(صلی الله علیه واله) نیز خداوند عزوجل، عبد و حبیبش را با معجزات فراوان نصرت کرد که البته بعضی از آن ها مانند معجزات انبیای گذشته، مقطعی و تکوینی بود. اما یکی از ویژگی های ممتاز پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) این است که آن

ص: 59

حضرت معجزه دیگری نیز دارد که مقطعی نیست، بلکه معجزه ای جاودان و ابدی است که همه مردم را تا روز قیامت به هدایت و سعادت فرامی خواند و آن معجزه «قرآن کریم» است.

پس از ظهور اسلام و گسترش آن در نقاط مختلف جهان، قرآن کریم موردتوجه همگان قرار گرفت و عامل مهمی برای تبلیغ دین مبین اسلام شد. این کتاب آسمانی جامع تمام مسائل مربوط به هدایت انسان هاست و از کوچک ترین موضوع تا مهم ترین موضوع را در خود جای داده است.

یکی از مباحث مهم و اساسی دین اسلام، بحث ولایت و امامت (به ویژه امامت امام علی(علیه السلام)) می باشد که آیات بسیاری بر آن دلالت داشته و کتاب های مختلف تفسیری و کلامی در این موضوع نگاشته شده اند.

1. «امام شناسی در قرآن و پاسخ به شبهات»، علی اصغر رضوانی، کتاب جمکران، قم.

2. «امامت در پرتو کتاب و سنّت»، (الإمامة فی ضوء الکتاب والسّنّة)، مهدی سماوی، بنیاد پژوهش های آستان قدس رضوی، مشهد.

3. «امامت در قرآن؛ تفسیر موضوعی قرآن کریم»، باقر فخار اصفهانی، انتشارات خرمشهر، تهران.

4. «امامت صالحان (امیرالمؤمنین و اهل البیت(علیه السلام) در قرآن و حدیث)»، حشمت الله قنبری همدانی، مؤسّسه امیرکبیر، تهران.

5. «امامت و عصمت امامان در قرآن»، رضا کاردان، انتشارات دلیل، قم.

6. «اهل بیت(علیه السلام) در قرآن و حدیث»، محمد محمدی ری شهری، مترجم: حمیدرضا شیخی _ و حمیدرضا آژیر، دارالحدیث، قم.

7. «آیات الولایة»، سید کاظم ارفع، مؤسسه تحقیقاتی و انتشاراتی فیض، تهران.

8. «آیات ولایت در قرآن»، ناصر مکارم شیرازی، تهیه و تنظیم: ابوالقاسم علیان نژادی، نسل جوان، قم.

ص: 60

9. «بررسی شخصیت اهل بیت(علیه السلام) در قرآن، به روش قرآن به قرآن»، ولی الله نقی پورفر، مرکز آموزش مدیریت دولتی، تهران.

10. پرتوی از فضائل امیرالمومنین(علیه السلام) در قرآن»، سیدابوالحسن مطلبی، مؤسسه بوستان کتاب، قم.

11. «پرتوی از فضائل امیرالمؤمنین(علیه السلام) در قرآن»، سیدابوالحسن مطلبی، بوستان کتاب، قم.

12. «تفسیر ولایی قرآن کریم»، عبدالصمد ساکی، نشر طوبی محبت.

13. «جایگاه امام علی(علیه السلام) در تفسیر و علوم قرآن»، مهسا فاضلی، انتشارات دستان، تهران.

14. «راز امامت در قرآن»، (فلسفةالمیثاق والولایة، شیوه تبیین امامت در قرآن و پاسخ به شبهات امامت از کتب اهل سنّت)، علاّمه سیدشرف الدین عاملی، قم، انتشارات کاشف الغطاء.

«شمیم ولایت»، علامه جوادی آملی، نشر اسراء، قم.

16. «عبقات الانوار فی مناقب الائمّةالاطهار(علیه السلام)»، (اثبات امامت ائمّه)، سید میرحامد حسین بن محمدقلی خان بن محمدبن حامد نیشابوری کنتوری.

17. «علی(علیه السلام) از زبان قرآن، براساس کتب معتبر اهل سنّت»، هدایت رشیدی، انتشارات نصر، قم.

18. «علی(علیه السلام) در قرآن»، حسین عمادزاده، نشر مکتب القرآن، تهران.

19. «علی(علیه السلام) در قرآن»، محمود جوهرچی، نشر رایحه، تهران.

20. «قرآن ناطق (علی(علیه السلام) در قرآن)»، سیدمجید پورطباطبائی، جامعه اسلامی فرهنگیان، تهران.

21. «ولایت از دیدگاه قرآن»، عبدالرسول حقّانی، شفق.

22. «ولایت در قرآن»، عبدالله جوادی آملی، گردآورنده: محمدرضا مصطفی پور، اسراء، قم.

ص: 61

23. «ولایت در کتاب و سنت»، غلامرضا مغیثه، مؤسسه فرهنگی هنری مشعر، قم.

24. «ولایت علی(علیه السلام) در آینه قرآن»، غلامعلی نعیم آبادی، توسعه قلم، قم.

25. «ولایت علی(علیه السلام) در قرآن کریم و سنت»، علامه مرتضی عسکری، دانشکده اصول دین، قم.

26. «ینابیع المودّة لذوی القربی»، سلیمان بن ابراهیم القندوزی الحنفی، تحقیق: سیدعلی جمال اشرف الحسینی، انتشارات اسوه، قم.

اما نکته مهم در این میان، نوع بیان قرآن کریم درباره امامت و ولایت امام علی(علیه السلام) می باشد که خود دارای نظرات و نظریه هایی است و لازم است که به تبیین و بررسی آن پرداخته شود. لذا این مقاله در پی یافتن این مسئله است و در آن علاوه بر کتاب ها و مقالات، از سایت ها و نرم افزارهای علوم اسلامی و نیز از راهنمایی جناب استاد سید منذر حکیم استفاده شده است.

1. امامت در قرآن

الف) قرآن و عترت، دو محور وحدت و حرکت

خدای سبحان همه مؤمنان را به وحدت بر محور ریسمان الهی _ که همان قرآن کریم و عترت طاهرین(علیه السلام) می باشد _ دعوت می نماید: {وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعاً وَلاتَفَرَّقُوا وَاذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً وَکُنْتُمْ عَلی شَفا حُفْرَهٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَکُمْ مِنْها} (آل عمران/103).(1) انسان موجودی تکامل طلب و متصاعد است و برای بالارفتن و تعالی یافتن، نیاز به دستگیره و ریسمان الهی دارد که همان قرآن و عترت است. قید «جمیعاً» در آیه نشان

ص: 62


1- . همگی به ریسمان خدا چنگ زنید و به راه های متفرّق نروید و به یاد آرید این نعمت بزرگ خدا را که شما با هم دشمن بودید و خدا در دل های شما الفت و مهربانی انداخت و به لطف خداوند برادر دینی یکدیگر شدید و در پرتگاه آتش بودید که شما را نجات داد.

می دهد که چنگ زدن فردی به ریسمان محکم الهی کافی نیست، بلکه باید همگی با هم در خدمت قرآن و عترت باشند و بدان اتصال داشته باشند. بنابراین، در این کریمه، یک تکلیف برای همه مؤمنان است که ادای آن با چنگ زدن جمعی حاصل می شود، نه این که هر شخصی دستور داشته باشد به تنهایی به ریسمان خدا تمسّک جوید.

وقتی انسان می بیند که بار امانت الهی را همه باید بردارند، احساس سبکی و نشاط می کند، وقتی ببیند که تمسّک به ریسمان الهی همگانی است و مسئولیت های دینی تنها متوجّه او نیست، احساس تنهایی و افسردگی نمی کند و طبق اصل «فإنَّ یَدَ اللّهِ مَعَ الجَمَاعَةِ» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 127)(1) قدرت و توان چندبرابری می یابد؛ علاوه بر این که اساساً عمل به دین و اجرای احکام نورانی قرآن کریم، بدون حضور همه جانبه افراد جامعه امکان پذیر نیست.

اگرچه هر اجتماعی محوری دارد، ولی اگر این محور، ریسمان الهی نباشد، آن جامعه در ضلالت است و راه به مطلوب و سعادت نخواهد یافت؛ ازاین رو، هر اجتماع و اتّحادی مطلوب و پسندیده نیست، بلکه وحدت بر محور قرآن و عترت است که انسان را از تاریکی های وابسته به غیر خدا خارج می سازد و به «الله» که نور مطلق است می رساند.

امیرالمؤمنین(علیه السلام) می فرماید: «ما پیش از اسلام با هم بودیم، نظام اسلامی بین ما تفرقه افکند؛ زیرا آن اتحاد بر محور شرک و جاهلیّت بود و اسلام طبق دستور {وَامْتازُوا الْیَوْمَ أَیُّهَا الْمجْرِمُونَ} (یس/59)(2) صف مسلمانان را از صف مشرکان جدا ساخت و همه مسلمانان را با یکدیگر متحّد ساخت. آن حضرت در خطبه «شقشقیه» خود را محور حکومت و سیاست معرّفی می نماید. همان گونه که سنگ آسیاب برمحور خود می چرخد و به آن محور نیاز دارد. «أَمَا وَاللهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا فُلَانٌ وَإِنَّهُ لَیعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّی مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَی» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه3).(3)

ص: 63


1- . دست خدا با جماعت است.
2- . و به آن ها می گویند: جدا شوید امروز ای گنهکاران!
3- . به خدا سوگند او (ابوبکر) ردای خلافت را بر تن کرد، درحالی که خوب می دانست من در گردش حکومت اسلامی هم چون محور سنگ های آسیابم.

در این صعود و پرواز جمعی، آن ها که قدرت پرواز دارند، باید پر و بال خویش را برای بی پناهان و بی پر و بال ها بگسترانند، تا پس از پرورش، خود آن ها نیز بتوانند به آسمان معرفت و معنویّت و قرب خدای سبحان پر کشند؛ چنان که خداوند به رسول خود می فرماید: {وَاخْفِضْ جَناحَکَ لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ} (شعرا/215) تو که قدرت پرواز داری و می توانی تا حدّ {دَنا فَتَدَلَّی فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنی} (نجم/8و9)(1) اوج بگیری، تنها به محضر ما نیا، بلکه بکوش تا مؤمنان را نیز با خود بیاوری! مانند کبوتری که پرخود را پهن می کند تا جوجه هایش را زیر بال پرورش خود قرار دهد و زمانی برسد که آن ها نیز توان پرواز داشته باشند و به آن ها آیین پرواز می آموزد، تو نیز برای فرزندان ایمانی خود خفض جناح کن، یعنی بالهایت را پایین بیاور و آنان را تحت پرورش آسمانی خود قرار ده تا بتوانند به همراه تو به آشیانه قرب خدا پر بکشند (جوادی آملی، قرآن در قرآن، برگرفته از سایت اندیشه قم).

ب) جایگاه امامت

* امامت از اصول اعتقادی، سیاسی، اجتماعیِ اسلام است.

* امامت، رمز حیات و بالندگی جامعه است.

** پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) فرمود: گوش کنید و اطاعت نمائید از آن که خداوند امر شما را به دست او سپرده است، که این گونه طاعت و پیروی، خود موجب برقراری نظام اسلام است (مفید، امالی مفید، ص14).(2) ** امام باقر(علیه السلام) فرمود: «هرکه دین داری خدای عزوجل کند، به وسیله عبادتی که خود را در آن به زحمت افکند، ولی امام و پیشوائی که خدا معین کرده نداشته باشد، زحمتش ناپذیرفته و خود او گمراه و سرگردان است و خدا اعمال او را مبغوض و دشمن دارد، حکایت

ص: 64


1- . نزدیک تر و نزدیک تر شد، تا آن که فاصله او (با پیامبر) به اندازه فاصله دو کمان یا کمتر بود.
2- . «اسْمَعُوا وَ أَطِیعُوا لِمَنْ وَلاهُ اللَّهُ الامْرَ فَإِنَّهُ نِظَامُ الاسْلامِ» .

او حکایت گوسفندی است که از چوپان و گله خود گم شده و تمام روز سرگردان می رود و برمی گردد» (کلینی، کافی، ج1، ص183).(1) ** امام صادق(علیه السلام) فرمود: «زمین از ابتدا، از حجت عالم و دانایی که دستوراتی که مردم به دست فراموشی سپرده اند و از بین رفته احیاء کند، خالی نبوده است» (ابن بابویه صدوق، کمال الدین، ج1، ص221).(2) ** امام صادق(علیه السلام) فرمود: «خداوند اعمال مردم را نخواهد پذیرفت، درصورتی که دوستدار و طرفدار امام ستمگری باشند که از جانب خدای متعال تعیین نشده است» (طوسی، أمالی طوسی، ص417).(3) ** امام رضا(علیه السلام) فرمود: «اگر حقّ تعالی برای مردم امام و سرپرستی امین و حافظ قرار ندهد، ملّت و امّت به زوال و اندراس می روند، دین از بین رفته، سنت ها و احکام تغییر و تبدّل می یابند» (ابن بابویه صدوق، علل الشرائع، ج1، ص253).(4) ** امام رضا(علیه السلام) فرمود: «همانا امامت زمامِ دین و مایه نظام مسلمانان و سبب سامان یافتن دنیا و موجب عزت مؤمنان است» (کلینی، کافی، ج1، ص198).(5)

2. امامت در قرآن

عترت طاهرین(علیه السلام) _ و در رأس آنان امام علی(علیه السلام) _ براساس آیات قرآن و حدیث متواتر ثقلین، همتای قرآن بوده و تمسک به یکی از آن دو، بدون دیگری، مساوی با ترک هر دو ثِقل است و دستیابی به دین کامل، تمسک به هر دو ثِقل است. قرآن و عترت، عصاره نبوت و

ص: 65


1- . «کُلُّ مَنْ دَانَ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ بِعِبَادَةٍ یُجْهِدُ فِیهَا نَفْسَهُ وَلا إِمَامَ لَهُ مِنَ اللَّهِ فَسَعْیُهُ غَیْرُ مَقْبُولٍ وَ هُوَ ضَالٌّ مُتَحَیِّرٌ وَ اللَّهُ شَانِئٌ أَعْمَالِهِ وَ مَثَلُهُ کَمَثَلِ شَاةٍ ضَلَّتْ عَنْ رَاعِیهَا وَ قَطِیعِهَا».
2- . «لَمْ تَخْلُو الارْضُ مُنْذُ کَانَتْ مِنْ حُجَّةٍ عَالِمٍ یُحْیِی فِیهَا مَا یُمِیتُونَ مِنَ الْحَقِ» .
3- . «لا یَقْبَلُ اللَّهُ مِنَ الْعِبَادِ الاعْمَالَ الصَّالِحَةَ الَّتِی یَعْمَلُونَهَا إِذَا تَوَلَّوُا الامَامَ الْجَائِرَ الَّذِی لَیْسَ مِنَ اللَّهِ تَعَالَی».
4- . «لَوْ لَمْ یَجْعَلْ لَهُمْ إِمَاماً قَیِّماً أَمِیناً حَافِظاً مُسْتَوْدَعاً لَدَرَسَتِ الْمِلَّةُ وَ ذَهَبَ الدِّینُ وَ غُیِّرَتِ السُّننِ».
5- . «إِنَّ الامَامَةَ زِمَامُ الدِّینِ وَ نِظَامُ الْمُسْلِمِینَ وَصَلاحُ الدُّنْیَا وَ عِزُّ الْمُومِنِین».

تداوم بخش رسالت هستند که هدایت بشر را تا قیامت تضمین میکنند (جوادی آملی، تفسیر تسنیم، ج1، ص132).

قرآن، اسلام مکتوب است و امامت اسلام ناطق.

قرآن، راه است و امامت، رهبر.

قرآن، قانون است و امامت قانونشناس و مجری قانون.

قرآن، مشعل است و امامت، مشعلدار.

قرآن، کتاب حکمت است و امامت الگوی حکمت. (عبدالحمید صفایی، سایت اندیشه قم).

3. واژه امام در قرآن

کلمه «إِمام» و جمع آن «أَئِمَّة» مجموعاً 12 بار در قرآن به کار رفته که 7 بار آن به صورت مفرد آمده و 5 بار به شکل جمع؛ به هر جهت این واژه در قرآن در معانی زیر به کار رفته است:

1. لوح محفوظ (1 بار)؛ {وَکُلَّ شَیْ ءٍ أَحْصَیْناهُ فِی إِمامٍ مُبِینٍ} (یس/12)؛(1) 2. جاده و راه (1 بار)؛ {وَإِنَّهُما لَبِإِمامٍ مُبِینٍ} (حجر/79)؛(2) 3. تورات یا کتاب و پیشوا (2بار)؛ {وَمِنْ قَبْلِهِ کِتابُ مُوسی إِماماً وَ رَحْمَةً} (احقاف/12؛ هود/17)؛(3) 4. پیشوایان الهی و صالح (5بار)؛ {قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً} (بقره/124)(4) {وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا} (انبیاء/73؛ فرقان/74؛ قصص/50؛ سجده/24)؛(5)

ص: 66


1- . و هر چیزی را در کارنامهای روشن برشمردیم.
2- . و آن دو (شهر، اکنون) بر سر راهی آشکار است.
3- . پیش از وی (نیز) کتاب موسی راهبر و مایه رحمت بوده است.
4- . [خداوند] فرمود: من تو را پیشوای مردم قراردادم.
5- . و آنان را پیشوایانی قرار دادیم که به فرمان ما هدایت میکردند.

5. پیشوایان کفر و ضلالت (2بار)؛ {فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْرِ} (توبه/12؛ قصص/41)؛(1) 6. مفهوم جامعی که پیشوایان هدایت و ضلالت را هر دو شامل میشود (1 بار)؛ {یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ} (اسراء/71).(2)

4. امام در لغت

واژه امام که از ماده «اَمّ» در اصل به معنای «قصدکردن» است. این کلمه در کتب لغت به معانی مختفی آمده، از جمله:

1. کسی که به او اقتدا میشود و در کارها پیشواست؛ 2. پیشوا؛ 3. معلِّم؛ 4. جاده و راه و مانند آن ... .

ظاهراً ریشه همه آن ها «قصدکردن همراه با توجّه خاص» است؛ لذا به مادر و اصل و اساس چیزی «اُمّ» گویند؛ چراکه مورد توجّه انسان است یا به مقتدا و پیشوا و رهبر «امام» گویند؛ چون مردم با توجه خاص به سراغ او میآیند (ابن فارس، معجم مقاییس اللغة، ج1، ص28؛ ابن منظور، لسان العرب، ج1، ص213-214؛ راغب اصفهانی، مفردات، ص2؛ جوهری، الصحاح تاج اللغة و صحاح العربیة، ج5، ص1865؛ الفیومی، المصباح المنیر، ص23؛ طبرسی، مجمع البیان، ج1، ص201؛ طباطبایی، المیزان، ذیل آیه 124 سوره بقره و در واژه «امام»؛ مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ذیل آیه 124 سوره بقره؛ مکارم شیرازی، پیام قرآن، ج9).

5. امام در اصطلاح

از مجموع آیاتی که ذکر شد _ به کمک معانی لغوی _ این برداشت را میتوان کرد که: امام در اصطلاح اسلامی و مسلمین «به کسی یا چیزی میگویند که با فرمان الهی، راهنما و هدایت گران ما به راه خداست، خواه انسان باشد (مثل آیاتی که فرمود: {وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً

ص: 67


1- . پس با پیشوایان کفر بجنگید.
2- . یاد کن روزی را که هر گروهی را با پیشوایان فرامیخوانیم.

یَهْدُونَ بِأَمْرِنا} و {إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً}) یا کتاب باشد (مثل آیهای که میفرماید: {وَمِنْ قَبْلِهِ کِتابُ مُوسی إِماماً وَ رَحْمَةً}). (عسکری، معالم المدرستین، ج1، ص160و161).

هم چنین این نکته به دست میآید که: امام در اسلام باید یک شرط داشته باشد و آن این که:

* اگر امام «کتاب» باشد، باید از جانب خدا بر رسول حق نازل شده باشد (در جهت هدایتِ مردم).

* اگر «انسان» باشد؛ اولاً: باید از جانب خداوند معیّن شده باشد؛ چرا که تعبیر شده به {إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً} یا {وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً}؛ ثانیاً: معصوم باشد و به طور مطلق ستمگر نباشد (چه نسبت به خود و چه دیگران)؛ چراکه فرمود: {لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ} (بقره/124).(1) بنابراین، امام در اصطلاح اسلامی (از دیدگاه قرآن) دو کاربرد دارد:

1. کتابی مُنْزَل از جانب خدا، بر رسول الهی، برای هدایت مردم؛ 2. آن انسانِ تعیین شده از جانب خدا، برای هدایت مردم، دارای مقام عصمت باشد (عسکری، معالم المدرستین، ج1، ص160و161).

6. اصول مسائل امامت

از بررسی آیه 124 سوره بقره و سایر آیات مربوط به امامت، میتوان این اصول را دریافت نمود:

1. امامت یک منصب مجعول و قراردادی از سوی خداوند است؛ 2. امام باید معصوم به عصمت الهی باشد؛ 3. هر زمان که مردمی روی زمین زندگی میکنند، باید امامی در میان آنها باشد؛ 4. امام باید از طرف خدا تأیید شود؛

ص: 68


1- . پیمانِ من به بیدادگران نمیرسد.

5. اعمال مردم از امام پنهان نیست؛ 6. امام باید کلیه اموری را که در دنیا و آخرت مورد احتیاج مردم است، بداند؛ 7. محال است در میان مردم کسی پیدا شود که در فضایل نفسانی از امام برتر باشد (طباطبایی، المیزان، ج1، ص379).

7. روش های بیان قرآن در بحث «امامت»

الف)روش بیانیِ خاص در قرآن

«امامت» از مهم ترین و اساسی ترین ارکان دین مبین اسلام می باشد که از عظمت و رفعت بسیاری برخوردار است و محور اکثر موضوعات کلامی و دینی است. «امامت» که ادامه «نبوت و رسالت» است، بنابر حدیث شریف ثقلین، عِدل قرآن کریم بوده و گران مایه ترین دستور و پیام حضرت احدیّت عزّوجلّ، رسول خدا(صلی الله علیه واله) و قرآن کریم و همه اولیاء الهی می باشد.

برخی از افراد این شبهه را در ذهن خود و دیگران می پرورانند که اصلاً از «امامت» هیچ سخنی در قرآن کریم نیامده است! درحالی که آیات بسیاری، با دلالت روشن این ادعای واهی را رد می کنند. در مورد «امامت در قرآن» تاکنون کتاب ها و مقالات فراوانی نگاشته شده که خوانندگان گرامی می توانند مراجعه فرمایند.

اما آن چه مورد بحثِ این تحقیق می باشد، روش های قرآن کریم در بیان مسئله «امامت» می باشد؛ زیرا وقتی سخن از امامت در قرآن می شود، برخی از افراد آن چه خود از مباحث امامت، در موضوعات مختلف و پراکنده برداشت می کنند، از آیات قرآن کریم استخراج می نمایند؛ درحالی که این کتاب آسمانی، که «تِبیَاناً لِکُلّ شَیءٍ، نُورٌ مُبِین، بُرهان، قَول فَصل، فُرقان و...» است، خود دارای روشی خاص در بیان مسائل و موضوعات مختلف دارد که اکثراً مورد غفلت قاریان، محققان و نویسندگان قرار می گیرد؛ همان طور که در تفسیر قرآن کریم باید به روش ها و گرایش های مختلف تفسیری آن نیز باید دقت و توجه نمود.

ص: 69

زمانی که قرآن کریم آیات متشابه را بیان می کند، در کنار آن، آیات محکم را نیز بیان می فرماید. خدای متعال، خود در قرآن کریم می فرماید: {إِنَّ عَلَینا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ ثُمَّ إِنَّ عَلَینا بَیانَهُ} (قیامة/17-19)؛(1) پس یعنی خدای عالم و حکیم مطلق، بیانی خاص دارد که در قرآن بیان فرموده است. لذا ما هم باید آن روش بیانی قرآنی را بررسی و اخذ نماییم و براساس آن، ظواهر و بواطنِ نورانی آن را درک کنیم.

به طور مثال می توان گفت: یکی از روش های قرآن برای فهم امامت و ولایت، طرح ارزش ها و ملاک های الهی برای تعیین استحقاقِ افراد در منصب امامت، و عدم اکتفا به عناوین مُشیر است.

ب) نگاه منظومه ای به بحث امامت در قرآن

قرآن کریم برای بیان مسئله امامت، از یک منظومه دقیق و قوی استفاده نموده است که برای تنظیم و جمع آوری تمام بخش ها و فصول آن، می بایست مجموعه ای چندجلدی درباره این روش قرآنی نگاشت؛ زیرا برای فهم بهتر و درک صحیح معارف و مفاهیم قرآن کریم در هر زمینه ای باید آن موضوع را نظام مند نمود. چون قرآن کریم آیاتی محکم و متشابه، دارای ظاهر و باطن، مرتبط به هم و دارای قواعدی خاص در بیان موضوعات دارد که مانند منظومه ای منظم و دقیق عمل می کند و در شناخت یک منظومه باید همه جوانب را درنظر گرفت؛ وگرنه انسان در شناخت و عرفان آن موضوع دچار اشتباه و یا نقص خواهد شد.

* منظومه امامت در قرآن، دارای سه بخش است:

1. نظریه امامت؛ 2. نظام امامت؛ 3. مصادیق امامت.

ص: 70


1- . [چرا] که جمع کردن آن و خواندنش فقط بر عهده ماست. و هنگامی که آن را می خوانیم، پس از خواندن آن پیروی کن. سپس در واقع بیان آن (قرآن) فقط بر عهده ماست.

اما قبل از آن که بخواهیم به توضیح و شرح این منظومه بپردازیم، باید به پیش فرض های آن منظومه هم اشاره نماییم تا این مسئله کامل تر و روشن تر شود.

ج) پیش فرض های منظومه «نظریه و نظام امامت»

پیش فرض های این منظومه، واژگان و عباراتی هستند که - خود لفظ و یا مشتقات آن - به بحث امامت مربوط می شوند و در قرآن کریم هم ذکر شده اند. نکته قابل توجه این است که خود این الفاظ هم به نوبه خود، دارای منظومه های مختلفی می باشند که همگی با هم مرتبط بوده و در راستای تکمیل بحث امامت در قرآن، بسیار مفید و کاربردی می باشند.

با این بیان، درمی یابیم که ادعای کسانی که می گفتند: قرآن کریم سخنی از امامت و ولایت حضرت امام علی(علیه السلام) و اهل بیت اطهار(علیه السلام) نگفته، کاملاً غلط و مردود است و می توان آیات بسیاری را برای این جواب ارائه نمود.

نمونه ای این واژگان عبارتند از: 1. هدایت؛ 2. خلافت؛ 3. ولایت؛ 4. حاکمیّت؛ 5. مُلک؛ 6. سلطنت؛ 7. طهارت (مطهّرون)؛ 8. ربّانیّون؛ 9. الراسخون فی العلم؛ در این جا برای تفهیم مسئله، فقط به یک مورد از این واژگان، یعنی واژه «هدایت» اشاره نموده و توضیحاتی را پیرامون آن بیان می کنیم.

د) منظومه هدایت در قرآن (که یکی از پیش فرض های امامت در قرآن می باشد).

یک. نظریه هدایت

این بخش به چرایی و فلسفه هدایت می پردازد که به دو دسته تقسیم می شود:

اول. حقیقت هدایت الهی برای انسان انسان دارای ابعاد مختلفی مانند عقل، غضب و شهوت است که برای کنترل این ابزارها نیاز به هدایت دارد تا به سعادت و کمال برسد. زیرا گاهی عقل، غضب و شهوت از کنترل انسان خارج شده و او را در پرتگاه هلاکت و سقوط می کشاند.

دوم. ضرورت هدایت الهی برای انسان (علت نیاز به هدایت)

ص: 71

* انسان حقِّ انتخاب دارد.

* انسان فطرتاً نیاز به هدایت دارد.

* {لِمَنْ شاءَ مِنْکُمْ أَنْ یسْتَقیم} (تکویر/28)؛ * {إِنَّ عَلَینا لَلْهُدی} (لیل/12)؛ * {وَالَّذی قَدَّرَ فَهَدی} (اعلی/3)؛ * {قالَ رَبُّنَا الَّذی أَعْطی کُلَّ شَی ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدی} (طه/50)؛

دو. نظام هدایت

این بخش به چگونگی هدایت اشاره دارد و به یازده دسته تقسیم می شود:

اول. هدایت انسان توسط انسان چون اگر غیرانسان بود، هدایت او را نمی پذیرفتند.

* {قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یوحی إِلَی أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ کانَ یرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا یشْرِکْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً} (کهف/110).

* {وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَینا إِلَیهِمْ فِعْلَ الْخَیراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إیتاءَ الزَّکاةِ وَ کانُوا لَنا عابِدینَ} (انبیاء/73).

* {وَإِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَة... } (بقره/30).

* {وَمِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ یهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ یعْدِلُون} (اعراف/181).

دوم. شرایط هادی * هدایت یافتگی: {أَفَمَنْ یهْدی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یتَّبَعَ أَمَّنْ لایهِدِّی إِلاَّ أَنْ یهْدی} (یونس/35).

* عصمت: {قالَ لا ینالُ عَهْدِی الظَّالِمینَ} (بقره/124)؛ {لا یمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُون} (واقعه/79).

* نصّ: {وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یهْدُونَ بِأَمْرِنا} (انبیاء/73).

* علم سرشار: {فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُون} (نحل/43).

ص: 72

سوم. استمرار هدایت

* {إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هادٍ} (رعد/9).

* {قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ فَلَوْ شاءَ لَهَداکُمْ أَجْمَعین} (انعام/149).

* {إِنَّا أَرْسَلْناکَ بِالْحَقِّ بَشیراً وَ نَذیراً وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلا فیها نَذیر} (فاطر/24).

* {رُسُلاً مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرینَ لِئَلاَّ یکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُل} (نساء/165).

چهارم. مصدر هدایت

* {قُلْ إِنَّ هُدَی اللَّهِ هُوَ الْهُدی} (بقره/120).

* {إِنَّ عَلَینا لَلْهُدی} (لیل/12).

پنجم. شعاع هدایت

* شعاع هدایت، همگانی و جهانی می باشد.

ششم. ابعاد هدایت

* هدایتِ همه جانبه وجود انسان: {قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاها} (شمس/9).

* هدایتِ جامعه انسانی: {هُوَ الَّذی بَعَثَ فِی الْأُمِّیینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یتْلُوا عَلَیهِمْ آیاتِهِ وَیزَکِّیهِمْ وَیعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفی ضَلالٍ مُبینٍ} (جمعه/2).

هفتم. وظایف و حقوق هداة

* (وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یهْدُونَ بِأَمْرِنا وَأَوْحَینا إِلَیهِمْ فِعْلَ الْخَیراتِ وَإِقامَ الصَّلاةِ وَإیتاءَ الزَّکاةِ وَکانُوا لَنا عابِدینَ} (انبیاء/73).

* {فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَی اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یحِبُّ الْمُتَوَکِّلین} (آل عمران/159).

هشتم. وظایف و حقوق مهتدین

* {وَما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ لِیطاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحیماً} (نساء/64).

ص: 73

* {أُولئِکَ الَّذینَ هَدَی اللَّهُ فَبِهُداهُمُ اقْتَدِه} (انعام/90).

نهم. هدف از هدایت گری

* {وَلَقَدْ بَعَثْنا فی کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوت} (نحل/36).

* {کَما أَرْسَلْنا فیکُمْ رَسُولاً مِنْکُمْ یتْلُوا عَلَیکُمْ آیاتِنا وَیزَکِّیکُمْ وَیعَلِّمُکُمُ الْکِتابَ وَالْحِکْمَةَ وَیعَلِّمُکُمْ ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُون} (بقره/151).

دهم. ابزار هدایت گری

* {یتْلُوا عَلَیهِمْ آیاتِهِ وَ یزَکِّیهِمْ وَ یعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ} (جمعه/2).

یازدهم. روش های هدایت گری

* {ادْعُ إِلی سَبیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتی هِی أَحْسَنُ} (نحل/125).

* {فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَی اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یحِبُّ الْمُتَوَکِّلین} (آل عمران/159).

سه. منظومه امامت در قرآن

اول. نظریه امامت در «نظریه امامت»، درباره فلسفه و چرایی امامت بحث می شود که آیات مختلفی در این زمینه وجود دارد. مثلاً خدای متعال در قرآن کریم می فرماید: «و آنان را پیشوایانی قرار دادیم که به فرمان ما، (مردم را) رهنمون می شوند و انجام نیکی ها و بر پاداشتن نماز و پرداخت زکات را به آنان وحی کردیم و فقط پرستش کننده ما بودند» (انبیاء/73).(1) در احادیث و روایات بسیاری نیز به این مسئله اشاره شده است؛ مثلاً:

_ امام صادق(علیه السلام) فرمود: «إِنَّ الارْضَ لاتَخْلُو إِلا وَفِیهَا إِمَامٌ کَیمَا إِنْ زَادَ الْمُومِنُونَ شَیئاً رَدَّهُمْ وَ إِنْ نَقَصُوا شَیئاً أَتَمَّهُ لَهُمْ؛ به راستی زمین تهی نماند، جز این که باید در او امامی باشد، برای آن که

ص: 74


1- . «وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَ أَوْحَیْنَا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْرَاتِ وَ إِقَامَ الصَّلاَةِ وَ إِیتَاءَ الزَّکَاةِ وَکَانُوا لَنَا عَابِدِینَ».

اگر مؤمنان چیزی افزودند (به احکام خدا) آن ها را به حق برگرداند و اگر چیزی کاستند برای آن ها تکمیل کند و رفع نقصان نماید» (کلینی، کافی، ج1، ص178).

_ بنابر روایتی از امام رضا(علیه السلام) خداوند مردم را محدود به حدّی کرده و اگر قیمِ امین (امام) نباشد، مردم برای لذّات خود از حدّ تجاوز کرده و مراعات حدود الهی را نمی کنند (ابن بابویه صدوق، علل الشرائع، ج1، ص251).

_ اداره جنگ، جمع مالیات، محور وحدت و دفاع از مظلوم، بدون امام نمی شود (ابن بابویه صدوق، عیون اخبارالرّضا، ج2، ص100؛ مجلسی، بحارالانوار، ج23، ص32).

توضیح اعتقاد شیعه بر آن است که تمام مقامات پیامبر(صلی الله علیه واله)، غیر از مقام نبوت و رسالت، برای دوازده امام معصوم(علیه السلام) نیز ثابت است، و این اعتقاد از ضروریات مکتب شیعه به شمار می آید (ر.ک: مصباح یزدی، راه و راهنماشناسی، ج5، ص203). مهم _ترین مقامات و اهداف مشت_رک پیامبر اک_رم(صلی الله علیه واله) و امامان: عبارتند از:

1. تبیین مفاهیم قرآن؛ 2. داوری در منازعات؛ 3. ارشاد و هدایت انسان ها؛ 4. اتمام حجت بر بندگان؛ 5. برقراری امنیت و عدل.

با توجه به این اهداف و قبل از بیان تفصیلی آن ها، می توان به ضرورت و نیاز به وجود امام(علیه السلام) پی برد. زیرا اهداف و آرمان یادشده از ضرورت های حیات دنیوی و اخروی انسان می باشد که رسیدن به آن ها بدون وجود امام، غیرممکن است، لزوم وجود رهبر در یک جامعه تا حدی است که اگر دسترسی به امام عادل امکان نداشته باشد، حتی وجود امام غیرعادل از نبودن آن بهتر است؛ زیرا فقدان امام به هرج و مرج اجتماعی و سلب امنیت همگانی منجر می شود که پیامدهای تلخ آن به مراتب از پیامدهای ناگوار امام و پیشوای

ص: 75

غیرعادل بدتر است، ازاین رو امام علی(علیه السلام) می فرماید: «مردم به پیشوا نیازمندند، خواه عادل باشد یا فاسق.» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه40).(1)

چهار. ضرورت وجود امامت و قاعده لطف

قاعده لطف _ که یکه از قواعد کلامه موردقبول متکلمان عدلیه است _ این است که هر فعلی که در سعادت مکلفان مؤثر است، مقتضای عدل و حکمت خداوند است، نبوت از مصادیق بارز این قاعده است و از دیدگاه متکلمان امامیه، امامت نیز حکم نبوت را دارد و از مصادیق قاعده لطف است، سید مرتضی در توضیح این مطلب می نگارد:

«هر عاقلی که از شیوه زندگی اجتماعی و عادات مردم آگاه است، می داند که هرگاه در میان مردم، رهبری با تدبیر و قدرتمند وجود داشته باشد، ظلم و تباهی از بین رفته، و یا دست کم مردم به رعایت عدل و انصاف نزدیک تر خواهند بود، و هرگاه چنین رهبری وجود نداشته باشد، امر برعکس خواهد شد، پس واجب است که خدا مکلفان را از آن محروم نسازد» (سیدمرتضی، الذخیرة فی علم الکلام، ص410).

پنج. فلسفه و اهدافِ امامت

یکم. تبیین مفاهیم قرآنی یکی از وظایف پیامبر(صلی الله علیه واله) تبیین معانی و مفاهیم قرآن کریم بود، خداوند خطاب به پیامبر می فرماید: {وَ أَنْزَلْنا إِلَیکَ الذِّکْرَ لِتُبَینَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیهِم} (نحل/44).(2) پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) نیز در حدیث ثقلین، عترتِ خود را ملازم و همراه با قرآن قرار داده و فرموده است: «إنّی تارکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَینِ کِتابَ اللّهِ وَ عِترَتِی؛ من دو شیء گران بها در میان شما می گذارم، این دو عبارتند از: کتاب خدا و عترت من.» یعنی فهم حقایق قرآن باید با راهنمایی عترت(علیه السلام) باشد، هم چنین تأویل قرآن را جز خدا و راسخان در علم نمی دانند، چنان که قرآن کریم می فرماید: {وَما یعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْم} (آل عمران/7).

ص: 76


1- . «لابُدَّ لِلناسِ مِن اَمیرٍ بَرّاً اَو فَاجِراً».
2- . ما ذکر و قرآن را بر تو نازل کردیم تا آن چه را برای مردم نازل می شود برای آن ها تبیین کنی.

و در روایات آمده است که ائمه معصومین(علیه السلام) راسخان در علم می باشند (کلینی، اصول کافی، ج1، کتاب حجت، باب الراسخین فی العلم).

دوم. داوری در منازعات یکی از اهداف نبوت داوری در اختلافات و منازعات بوده است، خداوند می فرماید: {فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیینَ مُبَشِّرِینَ وَمُنْذِرِینَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتابَ بِالْحَقِّ لِیحْکُمَ بَینَ النَّاسِ فِیمَا اخْتَلَفُوا فِیه} (بقره/213).(1) نکته جالب توجه در این آیه شریفه آن است که داوری به کتاب نسبت داده شده است؛ زیرا معیار داوری همان احکام الهی است که کتاب دربرگیرنده آن هاست.

بدیهی است اختلافات و نزاع ها به زمان پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) اختصاص ندارد، اما از آن جاکه حل این اختلافات به وجود افراد برگزیده از جانب خدا نیاز دارد، پس از ختم نبوت نیز این ضرورت وجود دارد و در نتیجه وجود امام بسان پیامبر، امری ضروری است.

سوم. ارشاد و هدایت انسان ها ارشاد و هدایت انسان ها در زمینه عقاید، احکام دینی و مسائل اخلاقی و اجتماعی، یکی دیگر از اهداف رسالت پیامبران الهی است؛ خداوند می فرماید: {لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ یتْلُوا عَلَیهِمْ آیاتِهِ وَ یزَکِّیهِمْ وَ یعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَالْحِکْمَةَ وَإِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلالٍ مُبِین} (آل عمران/164).(2) این هدف نیز از ویژگی های نبوت نیست و به انسان هایی که در عصر پیامبر(صلی الله علیه واله) زندگی می کردند اختصاص ندارد، بنابراین اگر تعلیم و ارشاد و هدایت بشر کاری بایسته و لازم بوده است، این بایستگی و لزوم در مورد امامت نیز موجود است.

ص: 77


1- . خدا پیامبران را بشارت دهنده و بیم دهنده برانگیخت و کتاب را به حق با آنان نازل کرد تا در اختلافات مردم داوری کنند.
2- . خداوند بر مؤمنان منت نهاد. زیرا از خود آنان رسولی را در میان آن ها برانگیخت تا آیات الهی را بر آنان فراخواند، آنان را تزکیه نماید و کتاب و حکمت را به آنان بیاموزد، اگرچه آنان پیش از این در گمراهی آشکار بودند.

چهارم. اتمام حجت بر بندگان یکی از اهداف رسالت پیامبران، اتمام حجت از جانب خداوند بر بندگان است، قرآن در این باره می فرماید: {رُسُلاً مُبَشِّرِینَ وَمُنْذِرِینَ لِئَلاَّ یکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ} (نساء/165).(1) این امر نیز اختصاص به زمان خاصی ندارد، ازاین رو امام علی(علیه السلام) فرموده است: «زمین از حجت خدا خالی نخواهد بود، یا آشکارا و مشهور است و یا خائف و پنهان، تا حجت ها و دلائل الهی باطل نگردد... خدا به وسیله آن ها حجت ها و دلائل خود را حفظ می کند... آنان جانشینان خدا در زمین و دعوت کنندگان به دین او می باشند» (شریف رضی، نهج البلاغه، کلمات قصار 139و143).(2) پنجم. برقراری امنیت و عدل از اهداف دیگر نبوت، برقراری عدل و امنیت اجتماعی است. قرآن کریم می فرماید: {لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیناتِ وَأَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَالْمِیزانَ لِیقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْط} (حدید/25).(3) این هدف نیز از ویژگی های نبوت نبوده و به انسانهای گذشته اختصاص ندارد، بلکه از نیازهای همیشگی بشر می باشد، در نتیجه تحقق بخشیدن به آن یک آرمان الهی است که پس از نبوت از طریق امامت تحقق می پذیرد.

امام علی(علیه السلام) درباره اهداف حکومت دینی کلامی دارد که بیانگر فلسفه امامت از جنبه سیاسی و حکومتی آن است، آن جاکه می فرماید: «خدایا! تو می دانی که آن چه را انجام دادیم انگیزه مسابقه در کسب سلطنت و به دست آوردن متاع پست دنیوی نبود، بلکه به خاطر این بود که نشانه های از بین رفته دینت را بازگردانیم و اصلاح و آبادی را در شهرها و روستاها

ص: 78


1- . پیامبرانی بشارت دهنده و بیم دهنده را برانگیخت تا پس از فرستادن رسولان، مردم بر خدا حجت نداشته باشند.
2- . «لَا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّةٍ إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً وَإِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً لِئَلَّا تَبْطُلَ حُجَجُ اللهِ وَبَیِّنَاتُه ... یَحْفَظُ اللهُ بِهِمْ حُجَجَهُ وَبَیِّنَاتِه ... أُولَئِکَ خُلَفَاءُ اللهِ فِی أَرْضِهِ وَ الدُّعَاةُ إِلَی دِینِه ... ».
3- . رسولان خود را با دلایل فرستادیم و کتاب و میزان را با آنان نازل کردیم تا مردم به قسط پایدار گردند.

آشکار سازیم، تا بندگان مظلومت امنیت یابند و قوانین و حدود تعطیل شده، برپا گردد» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 131) .(1)

دوم. نظام امامت

در «نظام امامت» درباره چگونگی و شرایط امامت بحث می شود.

یک. خصوصیات و ویژگی های امام و مقام امامت در قرآن

از بررسی آیات کریمه به دست میآید که هرکس دارای این منصب الهی است، باید دارای صفات و ویژگیهای زیر _ لااقل _ باشد:

یک. مقام عصمت

به دلیل آیه 124 سوره بقره {... لاینالُ عَهْدِی الظَّالِمین}؛ یعنی به دور از هرگونه ظلم (به خدا، خویشتن و دیگران) باشد.

دو_ مقام صبر

زمانی امام، این مقام را دارا خواهد بود که دارای مقام صبر _ صبر مطلق که شامل انواع امتحانات و آزمایشها میشود _ باشد: {وَجَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا وَکانُوا بِآیاتِنا یُوقِنُون} (سجده/24).(2)

سه _ مقام یقین

امام، پیش از مقام صبر باید دارای مقام یقین باشد: (... وَ کانُوا بِآیاتِنا یوقِنُون) (سجده/24) که به دنبال آیه قبل آمده است. یا درباره حضرت ابراهیم(علیه السلام) _ پیش از رسیدن به مقام امامت _ میخوانیم: {وَکَذلِکَ نُرِی إِبْراهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ

ص: 79


1- . «اللَّهُمَّ إِنَّکَ تَعْلَمُ أَنَّهُ لَمْ یَکُنِ الَّذِی کَانَ مِنَّا مُنَافَسَةً فِی سُلْطَانٍ وَ لَا الْتِمَاسَ شَیْ ءٍ مِنْ فُضُولِ الْحُطَامِ وَ لَکِنْ لِنَرِدَ الْمَعَالِمَ مِنْ دِینِکَ وَ نُظْهِرَ الْإِصْلَاحَ فِی بِلَادِکَ فَیَأْمَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبَادِکَ وَ تُقَامَ الْمُعَطَّلَةُ مِنْ حُدُودِک».
2- . و چون شکیبایی کردند و به آیات ما یقین داشتند برخی از آنان را پیشوایانی قرار دادیم که به فرمان ما (مردم را) هدایت میکردند.

الْمُوقِنِینَ} (انعام/75).(1) از این آیات درمییابیم که باطن و حقیقت جهان برای امام مکشوف است و از اعمال و دلهای مردم باخبر میباشد.

چهار. منصب الهی

امام باید «منصوص من الله» باشد و از طرف خدای متعال تعیین شود. به دلیل آیاتی چون:

_ {إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً} (بقره/124).

_ {جَعَلْناهُمْ أَئِمَّة} (انبیاء/73).

_ {و نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً} (قصص/5).

پنج. هدایتگری

امام برحق کارش هدایت و رهبری جامعه به سوی اهداف و آرمانهای الهی و سعادت است که از «عالَم اَمر» فرمان میگیرد.

_ {وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا} (انبیاء/73).

_ {وَ جَعَلْنا منهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا} (سجده/24).

عالَم اَمر، همان عالم ملکوت است که خداوند متعال این چنین میفرماید: {إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ فَسُبْحانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْ ءٍ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ) (یس/82-83).(2) طبق این آیات، امام کسی است که جنبه ملکوتی موجودات را رهبری کند و جوامع بشری را نیز به مقصد نهایی خویش، یعنی آشنایی با خدای عزوجل و احیای ارزشهای الهی برساند و سعادت آنها را تضمین کند.

ص: 80


1- . و این گونه ملکوت آسمان ها را به ابراهیم نمایاندیم تا از جمله یقین کنندگان باشد.
2- . چون به چیزی اراده فرماید کارش این بس که میگوید: باش، پس (بیدرنگ) موجود میشود، پس پاک است آن که ملکوت هرچیزی در دست اوست و به سوی اوست که بازگردانیده میشوید.

شش. واسطه فیض خداوند

امام برحق واسطه فیض الهی در اموری همچون: انجام دادن نیکیها، برپاداشتن نماز، پرداخت زکات و عبادت میباشند: {وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إِیتاءَ الزَّکاةِ وَ کانُوا لَنا عابِدِینَ} (انبیاء/73)(1) (صفایی، سایت اندیشه قم).

دوم. شئون امامت

یک. رهبری اعتقادی

_ خدای متعال می فرماید: {آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَیهِ مِنْ رَبِّهِ} (بقره/285)؛ «فرستاده (خدا)، به آن چه از طرف پروردگارش به سوی او فروفرستاده شده، ایمان آورده است».

دو. رهبری اخلاقی

* خدای متعال می فرماید: {إِنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظیمٍ} (قلم/4).(2) * خدای متعال می فرماید: {لَقَدْ کانَ لَکُمْ فی رَسُولِ اللّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ} (احزاب/21).(3) * پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) فرمود: {إِنَّمَا بُعِثْتُ لاتَمِّمَ مَکَارِمَ الاخْلاقِ} (طبرسی، مکارم الاخلاق، ص8). (4) * امام علی(علیه السلام) فرمود: «آن که خود را پیشوای مردم سازد، پیش از تعلیم دیگری باید به ادب کردن خویش بپردازد.» (شریف رضی، نهج البلاغه، حکمت 73).(5) * خدای متعال می فرماید: «ای کسانی که ایمان آورده اید! چرا می گویید آن چه را انجام نمی دهید؟!» (صف/2).(6)

ص: 81


1- . و آنان را پیشوایانی قرار دادیم که به فرمان ما هدایت میکردند و به ایشان انجام دادن کارهای نیک و برپاداشتن نماز و دادن زکات را وحی کردیم و آنان پرستنده ما بودند.
2- . و مسلماً تو بر شیوه (اخلاقی) بزرگوارانه ای هستی .
3- . به یقین برای شما در (روش) رسول خدا (الگویی برای) پیروی نیکوست.
4- . من از آن جهت برانگیخته شدم که مکرمت ها (شرافت ها)ی اخلاقی را کامل و تمام کنم .
5- . «مَنْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلنَّاسِ إِمَاماً فَلْیَبْدَأْ بِتَعْلِیمِ نَفْسِهِ قَبْلَ تَعْلِیمِ غَیْرِهِ» .
6- . «لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُون».

* امام علی(علیه السلام) فرمود: «زیادتی کردار بر گفتار نیکوترین فضیلت است، و کمی کردار از گفتار زشت ترین رذیلت است» (تمیمی آمدی، غررالحکم و دررالکلم، ص153).(1)

سه. رهبری علمی

* خدای متعال می فرماید: (أَ فَمَنْ یهْدی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یتَّبَعَ أَمَّنْ لا یهِدِّی إِلا أَنْ یهْدی) (سورة یونس/35)؛ آیا کسی که به سوی حق راهنمایی می کند شایسته تر است که پیروی شود، یا کسی که راه نمی یابد، مگر آن که راهنمایی شود؟!».

_ خدای متعال می فرماید: «آیا کسانی که می دانند با کسانی که نمی دانند یکسانند؟!» (زمر/9).(2) _ خدای متعال می فرماید: «پس اگر نمی دانید، از آگاهان بپرسید.» (نحل/43).(3) _ تمام آیاتی که عبارتِ (یسْئَلُونَک)(4) دارد، می تواند بر یکی از شئونِ امامت و رهبرِ امت در زمینه رهبری علمی دلالت کند.

سوم. مصادیق امامت

اشاره

پس از این که «نظریه امامت» و «نظام امامت» را بیان کردیم، در مرحله سوم نوبت به «مصادیق امامت» می رسد. وقتی با توجه به آن دو بخش، به این مرحله برسیم، به این نتیجه می رسیم که در بحث مصداقِ واقعی امام و مقامِ شامخِ امامت، غیر از اهل بیت عصمت و طهارت(علیه السلام) این عنوان بر هیچ فرد و یا گروهی تطبیق پیدا نمی کند.

اکنون برای این تبیین مطلب، به آیه تطهیر (احزاب/33) اشاره می کنیم؛ زیرا چنان چه قبلاً عرض شد، یکی از شرایط هادی و امام این است که معصوم از گناه و خطا باشد، تا

ص: 82


1- . «زِیَادَةُ الْفِعْلِ عَلَی الْقَوْلِ أَحْسَنُ فَضِیلَةٍ وَ نَقْصُ الْفِعْلِ عَنِ الْقَوْلِ أَقْبَحُ رَذِیلَة».
2- . «هَلْ یَسْتَوِی الَّذینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذینَ لا یَعْلَمُون» .
3- . «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُون».
4- . یعنی: از تو می پرسند.

بتواند دیگران را به هدایت و سعادت برساند. آن چه در این آیة شریفه مورد بحث و مناقشه است، مصداق عبارت «اهل البیت» می باشد و لذا مطالبی را در این زمینه بیان می کنیم.

اول. مصداق «اهل البیت» در آیه تطهیر

کلمه «اهل بیت» در قرآن در سه آیه آمده است:

1. سوره قصص، آیه 12: {هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلی أَهْلِ بَیْتٍ یَکْفُلُونَهُ لَکُمْ}.

این آیه اشاره به قصد حضرت موسی(علیه السلام) دارد، زمانی که طفل صغیری بوده و شیر هیچ دایهای را در کاخ فرعون قبول نمیکرد. خواهر موسی به آن ها گفت: «آیا مایلید که من شما را بر خانوادهای که دایه و پرستار این طفل شوند، راهنمایی کنم».

اهل بیت در این آیه، دارای هیچ ابهامی نیست، چون آن که در خانواده دایه و پرستار طفل است، مادر خانواده است.

2. در سوره دهر، آیه 73: {قالُوا أَ تَعْجَبِینَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ رَحْمَتُ اللَّهِ وَ بَرَکاتُهُ عَلَیْکُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ}.

بعد از آن که خداوند، بشارت داشتن فرزند را به ساره همسر حضرت ابراهیم(علیه السلام) داد، او به خاطر پیری خود و همسرش متعجب شد و فرشتگان به او گفتهاند: «آیا از کار خدا متعجب هستی که رحمت و برکات خداوند مخصوص شما اهل بیتِ رسالت است».

اهل بیت در این آیه نیز دارای هیچ ابهامی نیست و شامل خاندان و خانواده حضرت ابراهیم(علیه السلام) است.

3. در سوره احزاب، آیه 33: {إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً} به راستی که خداوند، میخواهد پلیدی را از شما اهل بیت بزداید و کاملاً پاک و پیراستهتان نماید.

با بررسی و تفسیر و شأن نزول و سیاق آیات فوق، درمییابیم که در دو آیه اول، مراد از «اهل بیت» مشخص بوده و دارای هیچ ابهامی نیست، اما با بررسی سیاق آیه سوم و شأن نزول آن میتوان فهمید که این آیه در مقام بیان مسئله مهمی درباره «اهل بیت» است.

برای تحلیل و بررسی آیه تطهیر، چند نکته را باید موردتوجّه قرار داد:

ص: 83

_ نکته اول: آیه «تطهیر» دارای سه تأکید است:

الف) حرف «إنّ»، که در پی آن «ما»ی حصر آمده و دلالت دارد که طهارت منحصر در اهل بیت است.

ب) «لام» تأکید، که بر سر کلمه «یذهب» آمده تا از ازاله کامل تمام گناهان و معاصی از اهل بیت پرده بردارد.

ج) جمله {یطهّرکم تطهیراً}، که در آخر این آیه آمده تا بفهماند، طهارت برای اهل بیت، کامل و به دور از هرگونه شائبه و شبهه است (محمدکاظم، اهل بیت(علیه السلام) رهبران الهی، ص 17).

این سه تأکید نشان میدهد که «اهل بیت» خانواده عادی و معمولی نیستند و دارای خصوصیات منحصر به فرد میباشند.

_ نکته دوم: اراده خداوند در جمله «إنّما یِریدُ اللّه ...» بر فعل او، یعنی «إذهاب رجس»، و «تطهیر» تعلق گرفته و چنین ارادهای جز اراده تکوینی نیست؛ چراکه اراده تشریعی به فعل دیگران تعلق خواهد گرفت، نه به فعل صاحب اراده. هم چنین سیاق آیه در مقام مدح و ستایش اهل بیت است و اگر این اراده تشریعی بود؛ مختص به گروه خاصی نبود و این مدح و ستایش نیز موردی نداشت.

_ نکته سوم: با ملاحظه موارد استعمال لفظ «رجس» در قرآن کریم (مائده/90؛ انعام/125؛ یونس/100) میتوان گفت: این لفظ هم شامل پلیدی محسوس و ظاهری میشود و هم شامل آلودگی معنوی و نامحسوس (سلیمانی، سیمای اهل بیت(علیه السلام) در قرآن و سنت، ص 35؛ ر.ک: ره توشه راهیان نور، محرم 1377)، و شکی نیست که مقصود «رجس» در آیه تطهیر (که با الف و لام نیز آمده) شامل تمام گناهان میشود (مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج17، ص195).

_ نکته چهارم: علمای اهل تسنن با توجه به معنای لغوی «اهل بیت»، آیه را به خانواده و همسران پیامبر تفسیر میکنند (سیوطی، تفسیر الدر المنثور، ج5، ص196). اما در پاسخ باید گفت که درست است. در کتاب های لغت، کلمه «اهل بیت» به معنای اهل خانواده

ص: 84

(اعم از پدر، مادر، فرزندان و...) و خاندان آمده است (راغب اصفهانی، المفردات) اما سیاق آیه تطهیر نشان میدهد که «اهل بیت» در این آیه، افراد خاص از خانواده هستند و شامل همسران پیامبراکرم(صلی الله علیه واله) نمیشود؛ چون اگر شامل آن ها میشد لازم بود ضمیر «عنکم» که مذکر است به «عنکنّ» تبدیل شود. (طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج16، ص484). علاوه بر آن، از روایات که تبیین کننده مجهولات و تأویل کننده متشابهات قرآن هستند؛ استفاده میشود که در این قسمت از آیه (مانند بعضی از آیات) جداگانه نازل شده است و به هنگام جمعآوری آیات قرآن، در کنار این آیات قرار گرفته است (همان).

روایات به وضوح، مصداق «اهل بیت» در این آیه را بیان کردند. طبری در تفسیر خود «17 حدیث» (طبری، تفسیر طبری، ج2، ص5_7) و سیوطی در الدرالمنثور «14 حدیث» (سیوطی، الدر المنثور، ج5، ص199) را نقل نمودهاند که سند همه آن ها به صحابه و تابعین (هم چون: ابوسعید خدری، انس بن مالک، ابواسحاق، ابوهریره، ابوحمراء، سعدبن وقاص، علی بن حسین، عایشه، ابن عباس و...) منتهی میگردد.

بر طبق این احادیث، پیامبر اسلام(صلی الله علیه واله) کساء یا عبای خود را بر سر پنج تن (پیامبر، علی، فاطمه، حسن و حسین علیهم السلام) افکند و امّ سلمه که قصد ورود به آن را داشت، منع نمود و این جمله را فرمود: «خدایا! اینان اهل بیت من میباشند، پروردگارا! پلیدی را از آن ها دور ساز» (ر.ک: محمدی ری شهری، اهل بیت(علیه السلام) در کتاب و سنت، ص 35؛ ر.ک: حسکانی، شواهد التنزیل، ج2، ص25).

آیات زیادی در شأن و منزلت اهل بیت(علیه السلام) نازل شده است، تا جایی که ابن عباس روایت کرده که درباره علی(علیه السلام) به تنهایی، سیصد آیه نازل شده است (هیثمی، الصواعق المحرقة، فصل3، باب 9، ص 76). برخی دیگر گفتهاند که ربع آیات قرآن در مورد اهل بیت(علیهم السلام) میباشند (شرف الدین، المراجعات، ص48) و از باب نمونه 60 آیه را با شأن نزول ذکر کردهاند که به اعتراف بزرگانِ اهل سنت درباره اهل بیت(علیهم السلام) نازل شده است (اهل بیت(علیهم السلام) در قرآن، رضائی).

ص: 85

_ چند نمونه

در این جا به نمونههایی از آیات _ که بزرگان شیعه و سنی در آن اتفاق نظر دارند _ که درباره اهل بیت عصمت و طهارت(علیه السلام) نازل شده را ذکر مینمائیم:

1. آیه مودّت

خداوند متعال میفرماید: {قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّهَ فِی الْقُرْبی} (شوری/23).(1) صحیح مسلم، صحیح بخاری، مسند احمد بن حنبل و تفسیر ثعلبی، همگی از ابن عباس نقل کردهاند که وقتی این آیه نازل شد، مسلمانان از پیامبر(صلی الله علیه واله) سؤال کردند؛ اقربای شما چه کسانی هستند؟ پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) فرمود: آن ها علی و فاطمه و دو فرزندانشان (حسن و حسین) هستند. (ر.ک: محمدی ری شهری، اهل بیت(علیه السلام) در کتاب و سنت، ص40؛ ر.ک: مظفر، دلائل الصدق، ج2، ص119).

2. آیه مباهله

خداوند در سوره نساء، آیه 47 میفرماید: {فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِسائَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ... } (آل عمران/61).(2) اکثر مفسرین شیعه و سنی اتفاق نظر دارند که لفظ «اَبنائَنا» اشاره به امام حسن(علیه السلام) و امام حسین(علیه السلام) و لفظ «نِسائَنا و اَنفُسَنا» به ترتیب، به فاطمه زهرا(علیه السلام) و امام علی(علیه السلام) اشاره می نماید. مسلم و ترمذی در کتاب های خود، در باب فضایل علی(علیه السلام) از سعیدبن وقاص روایت کردهاند: وقتی که این آیه نازل شد، پیامبر(صلی الله علیه واله)، علی و فاطمه و حسن و حسین(علیه السلام) را فراخواند و سپس فرمود: خداوندا، اینان اهلِ من میباشند (مظفر، دلائل الصدق، ج2، ص135).

ص: 86


1- . به مردم بگو! برای تبلیغ و رسالت، پاداش از شما نمیخواهم؛ مگر مودت و دوستی خویشانم.
2- . و هرگاه بعد از دانشی که تو را [حاصل ] آمده، (باز) کسانی در (مورد) آن با تو به بحث (و ستیز) برخیزند، پس بگو: «بیایید پسرانمان و پسرانتان، و زنانمان و زنانتان، و خودمان و خودتان، را دعوت کنیم، سپس مباهله می کنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار می دهیم.

3. آیه کلمات

قرآن، داستان توبه حضرت آدم(علیه السلام) را چنین بیان میکند: {فَتَلَقَّی آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ فَتابَ عَلَیهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحیم} (بقره/37).(1) سیوطی در تفسیر «الدر المنثور» ذیل همین آیه از ابن عباس روایت کرده که گفت: از رسول خدا(صلی الله علیه واله) درباره کلماتی که حضرت آدم(علیه السلام) از خداوند دریافت کرد و موجب پذیرش توبه او شد سؤال کردم، پیامبر(صلی الله علیه واله) فرمود: «آدم(علیه السلام) به حق «محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین(علیه السلام)» از خداوند طلب بخشش کرد و خداوند هم پذیرفت» (سیوطی، تفسیر الدر المنثور، ج1)

4. آیاتی که در شأن اهل بیت(علیه السلام) نازل شده است

آیاتی که در شأن اهل بیت(علیه السلام) به ویژه علی(علیه السلام) نازل شده، بسیار زیاد است (عروسی حویزی در تفسیر نورالثّقلین؛ بحرانی در تفسیر البرهان؛ سیوطی در الدر المنثور؛ طباطبایی در المیزان؛ مکارم شیرازی در تفسیر نمونه و ...، در تفسیر آیات ذیل الذکر).

ما برای اختصار فقط به آدرس برخی سورهها و آیات مشهور اکتفا میکنیم:

1. آیات برائت (توبه/1)؛ 2. آیه سقایة الحاج (توبه/19)؛ 3. آیه صالح المؤمنین (تحریم/4)؛ 4. آیه حکمت (بقره/269)؛ 5. آیه بینه (هود/17)؛ 6. آیه صدیقون (حدید/19)؛ 7. آیه نور (حدید/28)؛ 8. آیه انذار (شعراء/214)؛

ص: 87


1- . حضرت آدم از پروردگارش کلماتی را فراگرفت، پس توبه او را پذیرفت، همانا خداوند توبه پذیر و مهربان است.

9. آیه مرج البحرین (الرحمن/19-22)؛ 10. آیه نجوی (مجادله/12)؛ 11. آیه سابقون (واقعه/10-11)؛ 12. آیه محبت (مریم/96؛ مائده/54)؛ 13. آیه انفاق (بقره/274)؛ 14. آیه حبل الله (آل عمران/103)؛ 15. آیه راسخون در علم (آل عمران/7)؛ 16. آیه ولایت (مائده/55)؛ 17. آیه علم الکتاب (رعد/13)؛ 18. آیه اهل الذکر (نحل/43).

گوشههایی از «روش بیان خاص قرآن در بحث امامت» و نیز شأن و منزلت اهل بیت(علیه السلام) به ویژه امیرالمومنین امام علی(علیه السلام) در قرآن بیان شد که هیچ کس قادر به انکار این آیات نیست و تمام فرق مسلمین اعم از شیعه و سنی به این واقعیت اعتراف دارند که اهل بیت(علیه السلام) حلقه ناگسستنی قرآن هستند، و قرآنِ بدون اهل بیت و اهل بیتِ بدون قرآن، نمیتوانند این کشتی پرتلاطم هدایت را به مقصد برسانند. پس نه تنها قرآن کریم درباره امامت و ولایت اهل بیت(علیه السلام) سخن گفته، بلکه آیات بسیاری را همراه با قرائن و خصوصیات ویژه و اهمیت آن ارائه نموده است که فقط شامل اهل بیت عصمت و طهارت(علیه السلام) می شود و بدین ترتیب لزومی برای ذکر مستقیم اسماء نورانی و گرامی آن بزرگواران در قرآن نیست.

جمع بندی منظومه «امامت در قرآن»

_ تمام مسلمین بر روی «اصل امامت» متفق النظر هستند، اما اختلاف آن ها بر روی مصادیق است. اهل سنت می گویند که امامت شورایی است {وَأَمْرُهُمْ شُوری بَینَهُم} (شوری/38) و اصلاً دنبال نظریه و نظام امامت نمی روند. اما شیعه می گوید: اولین منبع در

ص: 88

بحث امامت، قرآن کریم می باشد و نص و عصمت از لوازم امامت بوده و عقل و سنت هم منابع دیگر آن هستند.

اهمیت بحث «امامت» نزد شیعه بسیار بدیهی می باشد و از مهم ترین ارکان اعتقادی است؛ زیرا که اسلام دین هدایت و امامت است و نمی شود خداوند امامتی را تعریف کند که مصداق نداشته باشد {وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یهْدُونَ بِأَمْرِنا} (انبیاء/73).

_ از دو روش می توان به بحث امامت رسید: 1. بحث کلامی؛ 2. بحث تاریخی.

_ ابحاث امامت عبارتند از:

1. امامت عامه: یعنی امامت بما هو هو، و این که امامت بدون هیچ قیدی در نظر گرفته شود. در این نوع، نظر به امام مشخصی نداریم و اصل امامت را تشریح می کنیم که لازم است دو بحث پیرامون آن مطرح شود:

1. نظریه امامت (فلسفه و چرایی امامت) 2. نظام امامت (نحوه و چگونگی امامت) 2. امامت خاصه: یعنی امامت بما هو مصادیق، بررسی می شود؛ «لولا الحجة لساخت الأرض بأهلها».

_ ابعاد امامت عبارتند از:

1. امامت تشریعی و اعتباری: «مَن کُنتُ مَولاهُ فَهذا عَلیٌ مَولاهُ»؛ 2. امامت تکوینی: {واجعلنا للمتّقین إماماً} (فرقان/74)؛ [کسی که متقی باشد خودبه خود امام است، چه به امامت نصب شده باشد یا نه، و وقتی که منصوب می شود، امامتِ او تشریعی می شود].

معرفی و آسیب شناسی منابعِ بحث «امامت در قرآن» معرفی منابع بحث «امامت در قرآن» 1. أعلام الهدایة؛ سیدمنذر حکیم؛ 2. الأمامة و الولایة فی القرآن؛ گروهی از نویسندگان؛

ص: 89

3. الإمامة و أهل البیت(علیه السلام)؛ آیت الله حکیم؛ 4. تفسیر تطبیقی آیات امامت در قرآن؛ دکتر فتح الله نجارزادگان؛ 5. الحجة و الولایة من منظر ثقلین؛ آیت الله حکیم؛ 6. خلافة الانسان و شهادة الانبیاء؛ شهید آیت الله صدر؛ 7. دور اهل البیت(علیه السلام) فی بناء جماعة الصالحة؛ شهید آیت الله حکیم؛ 8. الشیعة و التشیع (البحث حول الولایة)؛ شهید آیت الله صدر؛ 9. مبدأ الهدایة الربانیة؛ سیدمنذر حکیم؛ 10. المجتمع الإنسانی فی القرآن الکریم؛ شهید آیت الله حکیم؛ 11. النص الهی علی الامامة؛ آیت الله اراکی.

آسیب شناسی مباحث امامت در قرآن، در منابع موجود 1. در قلمرو روش شناسی * عدم توجه به اهمیت روش شناسی برای فهم آیات امامت؛ * عدم توجه به روش قرآن کریم در طرح مباحث اساسی امامت.

2. در زمینه تفکیک مباحث نظری از مباحث مصداقی و تطبیقی * نظری: خلط نظریه و نظام امامت و عدم تفکیک میان آن دو؛ * تطبیقی: خلط نظریه و نظام امامت با مصادیق خاص ائمه.

** عدم توجه به سیر نزولی آیات و بسترشناسی آیات قرآن و اکتفا به شأن نزول ها (درحالی که بسیاری از شأن نزول ها دچار اشکال سندی و محتوایی است) ** عدم توجه به مجموعه هماهنگ آیاتِ ویژه امامت و استدلال به تک تکِ آیات، بدونِ ربط دادن میان آیاتِ مرتبط با هم. مثلاً: عدم توجه به ترتیب نزول آیاتِ امامت، در سوره نساء و سوره احزاب ...

** عدم توجه به پیش فرض ها و مقدمات اساسیِ مباحث امامت (مانند هدایت، خلاقت، حاکمیت و ...)

ص: 90

** عدم تفکیک امامت تکوینی و امامت تشریعی *** امامت تکوینی، مثلاً: (السابقون السابقون)؛ (سابق بالخیرات) و ... .

*** امامت تشریعی، مثلاً: (إنّ الله اصطفی آدم و نوحاً ...) و ...

جمع بندی

1. مقام امام و امامتی که در قرآن مطرح است (امام به معنای پیشوای بر حق و عادل رهیافته)، مقامی بس والا و عالی است که فقط برخی از پیامبران به این منصب الهی دست مییابند (لذا در آیه 24 سوره سجده، تعبیر به «منهم»؛ یعنی بعضی از آن ها شده {وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یهْدُونَ بِأَمْرِنا}، هم چنان که حضرت ابراهیم(علیه السلام) با اینکه مقام نبوت را دارا بود، پس از امتحانات و آزمایشهایی که سربلند از آن ها بیرون آمده، به این مقام میرسد {قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا}.

2. امام کسی است که دارای روحیه صبر بلند و یقین و کشف و شهودات است و عالم ملکوت را مشاهده میکند، باران و رحمت و نعمتهای الهی به واسطه او نازل میشود، حجت زمین و زمان است.

3. این مقام آخرین مرحله سیر تکاملی انسان است و به تعبیر قرآن «عهد» خداست که به «جعل» و یقین الهی است، نه به رأی و شورا و انتخاب مردم؛ حتی رسول خدا(صلی الله علیه واله) هم مستقیماً نمیتواند امام را معرّفی کند؛ بلکه به دست خالق جهان است.

4. امامت تنها رهبری ظاهری دینی و دنیوی نیست، بلکه جهان آفرینش و تکوین را زیرنظر دارد. مقام امامت در واقع تحقّق بخشیدن به برنامه الهی، اعم از حکومت و اجرای احکام الهی و تربیت و پرورش نفوس انسانی، در ظاهر و باطن است.

5. یکی از مباحث مهم و اساسی دین اسلام، بحث ولایت و امامت (به ویژه امامت امام علی(علیه السلام)) می باشد. در تفسیر و تأویل آیات بسیاری از قرآن کریم، ولایت و امامت امام علی(علیه السلام) و اهل بیت اطهار(علیه السلام) ثابت می گردد و در تفاسیر مشهور فریقین و کتاب های کلامی آنان، به این نکته اشاره شده است.

ص: 91

6. برای بیان ولایت و امامت امام علی(علیه السلام) در قرآن، از یک روش خاص و ویژه استفاده شده که می توان از آن به «نظریه و نظام امامت» و نیز در ادامه آن «منظومه هدایت امام(علیه السلام)» نام گذاری نمود. هم چنین در بررسی آیات مربوط به عترت پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله)، عبارت «اهل بیت» نیز از دیدگاه قرآنی یک اصطلاح خاص به شمار می آید.

7. یکی از روش های دیگر قرآن برای فهم امامت و ولایت، طرح ارزش ها و ملاک های الهی برای تعیین استحقاقِ افراد در منصب امامت، و عدم اکتفا به عناوین مُشیر است.

ص: 92

منابع

قرآن کریم، ترجمه دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم: انتشارات المصطفی، 1388ش.

نهج البلاغة، سید رضی ، ترجمه محمد دشتی ، قم: نشر مشهور، 1379 ش .

1. ابن ابی الحدی_د معتزلی، ش_رح نه_ج البلاغة، قم ، مکتبة آیة الله المرعشی، 1383ش .

2. ابن بابویه صدوق، محمدبن علی، الأم_الی، چاپ سوم، قم، نشر تهذیب، 1387ش.

3. ابن بابویه صدوق، محمدبن علی، الخص_ال، چاپ اول ، قم، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1362ش .

4. ابن بابویه صدوق، محمدبن علی، کمال الدین و تمام النعمة، چاپ چهارم، قم، مؤسسة النشر الاسلامی، 1422ق.

5. ابن بابویه صدوق، محمدبن علی، علل الشرائع، قم: کتاب فروشی داوری ، 1385ش.

6. ابن حجر هیتمی، احمدبن محمد، الصواعق المحرقة، مصر: مکتبة القاهرة، 1385ق.

7. تمیمی آمدی، عبدالواحد، تصنیف غررالحکم و دررالکلم، قم: دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، چاپ دوم، 1378ش.

8. جمعی از نویسندگان، ره توشه راهیان نور، ویژه محرم 1377ش.

9. جوادی آملی، عبدالله، تفسیر تسنی_م، تحقیق: علی اسلامی، چاپ هشتم، قم، نشر اسراء، 1388ش.

1. جوادی آملی، عبدالله، قرآن در قرآن، تحقیق: محمد محرابی، چاپ هشتم، قم، نشر اسراء، 1388ش.

2. حرّ عاملی، محمدبن حسن، وسائل الشیعة، قم، مؤسسه آل البیت(علیه السلام)، 1409ق.

3. حسکانی، عبیدالله بن احمد، شواهدالتنزیل لقواعد التفضیل، چاپ اول، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامی، 1411ق.

4. حسینی میلانی، سیدعلی، شرح منهاج الکرامة فی معرفة الإمامة، چاپ اول، قم، مرکز الحقائق الإسلامیة، 1386ش.

5. حقی بروسوی، اسماعیل، تفسیر روح البیان، بیروت - لبنان، دارالفکر، بی تا.

6. حکیم، سیدمحمدباقر، الإمامة و أهل البیت(علیه السلام) النظریة و الإستدلال، چاپ اول ، قم ، المرکز الإسلامی المعاصر، 1424ق .

ص: 93

7. حلی، حسن بن یوسف ، کشف الیقین فی فضائل أمیرالمؤمنین(علیه السلام) ، مؤسسه چاپ و انتشارات، 1411ق.

8. حلی، حسن بن یوسف، منهاج الکرامة فی معرفة الإمامة، چاپ اول، مشهد، مؤسسة عاشورا، 1379ش .

9. حلی، حسن بن یوسف ، نهج الحق و کشف الصدق، چاپ اول ، بیروت - لبنان، دار الکتاب اللبنانی ، 1982م .

10. خویی، سیدابوالقاسم، البیان فی تفسیرالقرآن، چاپ هشتم، انوارالهدی، 1401ق.

1. راغب اصفهانی حسین بن محمد، مفردات ألفاظ القرآن، بیروت: 1412ق.

2. زمخشری، محمود، الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، چاپ سوم، بیروت - لبنان، دار الکتاب العربی، 1407ق.

3. سیوطی، جلال الدین عبدالرحمن بن ابی بکر، الدر المنثور فی تفسیر المأثور، قم، کتابخانه آیة الله مرعشی نجفی، 1404ق.

4. شرف الدین، سیدعبدالحسین، المراجعات، الجمعیة الإسلامیة، چ اول، 1402ق.

5. الشریف المرتضی علم الهدی، علی بن الحسین، الذخیرة فی علم الکلام، تحقیق: احمد الحسینی، قم، مؤسسة النشر الاسلامی، 1411ق.

6. شوشتری، قاضی نورالله، إحقاق الح_ق و إزهاق الباطل، چاپ اول ، قم ، کتابخانه آیة الله مرعشی نجفی، 1409ق .

7. شیخ مفی_د، الإرش_اد فی معرفة حجج الله علی العباد، چاپ اول ، قم ، کنگره شیخ مفی_د، 1413ق .

8. طباطبایی، سیدمحمدحسین، المی_زان فی تفسیر القرآن، چاپ پنجم، قم، دفتر انتشارات اسلامی جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1417ق.

1. طبرس_ی، احمدبن علی، الإحتج_اج علی أهل اللجاج ، چاپ اول ، مشه_د، نشر مرتض_ی ، 1403ق .

2. طبرسی، رضی الدین حسن بن فضل، مکارم الأخلاق، چاپ چهارم، قم ، نشر شریف رضی ، 1370ش .

3. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیرالقرآن، چاپ سوم، تهران، انتشارات ناصر خسرو، 1372ش.

4. طبری، ابو جعفر محمدبن جریر، جامع البیان فی تفسیر القرآن، چاپ اول، بیروت - لبنان، دار المعرفه، 1412ق.

5. طوسی، محمدبن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، بیروت - لبنان، دار احیاء التراث العربی، بی تا.

6. عروسی حویزی، عبدعلی بن جمعه، نور الثقلی_ن، چاپ چهارم، قم، انتشارات اسماعیلیان، 1415ق.

ص: 94

7. عسکری، سید مرتضی، معالم المدرستین، بیروت، مؤسسة النعمان، 1410ق.

8. فخرالدین رازی، ابوعبدالله محمدبن عمر، مفاتیح الغیب، چاپ سوم، بیروت - لبنان، دار احیاء التراث العربی، 1420ق.

9. فیض کاشانی، ملامحسن، تفسیر الصافی، چاپ دوم، تهران، انتشارات الصدر، 1415ق.

10. قرطبی، محمدبن احمد، الجامع لأحکام القرآن، چاپ اول، تهران، انتشارات ناصر خسرو، 1364ش.

11. متقی هندی، علی بن حسام الدین، کنزالعمال، تحقیق: بکری حیانی و شیخ صفوة السقا، بیروت - لبنان، مؤسسة الرسالة، 1409ق.

1. مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار(علیه السلام)، بیروت - لبنان، مؤسسة الوفاء، 1403ق.

2. محدث اربل_ی ، کشف الغمة فی معرفة الأئم_ة(علیه السلام)، چاپ اول، تبریز، نشر بن_ی هاشمی، 1381ق .

3. محمدی ری شهری، محمد، اهل بیت در کتاب و سنت، دارالحدیث، 1380ش.

4. مصباح یزدی، محمدتقی، راه و راهنماشناسی، قم: بوستان کتاب، 1383ش.

5. مطهری، مرتضی، امامت و رهبری، انتشارات صدرا، تهران، چ چهاردهم، 1372ش.

6. مظفر نجفی، محمدحسین، دلائل الصدق لنهج الحق ، چاپ اول ، قم ، مؤسسة آل البیت(علیه السلام) ، 1422ق .

7. مفید، محمدبن محمد بن نعمان، الامالی، قم، از منشورات کنگره جهانی هزاره مفید، چاپ دوم، 1413ق.

8. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، چاپ اول، تهران، دار الکتب الإسلامیة، 1374ش.

مقالات 9. مقاله «اهل بیت(علیه السلام) در قرآن»، حسن رضا رضائی.

10. مقاله عبدالحمید صفایی، سایت اندیشه قم.

11. مقاله «سیمای اهل بیت(علیه السلام) در قرآن و سنت»، عبدالرحیم سلیمانی.

سایت ها 1. سایت پژوهشگاه علوم و معارف قرآنی 2. سایت تبیان 3. سایت حوزه نت 4. سایت اندیشه قم.

ص: 95

نرم افزارها 5. نرم افزار «المکتبة الشاملة».

6. نرم افزار «پاسخ»، مرکز پاسخ گویی به شبهات، وابسته به حوزه علمیه قم.

7. نرم افزار «جامع فقه اهل البیت(علیه السلام)2»، قم، مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی نور.

8. نرم افزار «جامع الاحادیث»، قم، مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی نور.

9. نرم افزار «جامع التفاسیر»، مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی نور.

10. نرم افزار «فیش های تبلیغی»، محسن قرائتی، مرکز فرهنگی درس هایی از قرآن.

11. نرم افزار «کتابخانه کلام اسلامی»، قم، مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی نور.

12. نرم افزار «گنجینه روایات نور»، قم، مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی نور.

1. نرم افزار «نورالسیرة»، قم، مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی نور.

2. نرم افزار «نورالولایة»، قم، مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی نور.

ص: 96

علم امام

اشاره

صدیقه طاهری اندانی(1)

ص: 97


1- . دانش آموخته سطح 4 تفسیر تطبیقی، yass.taheri@gmail.com

ص: 98

چکیده

حضرت علی(علیه السلام) به عنوان انسان کامل، پس از پیامبر گران قدر اسلام(صلی الله علیه واله) از جانب خداوند وظیفه هدایت و راهبری مسلمانان بر عهده ایشان نهاده شد. یکی از مهم ترین ویژگی های جانشین حقیقی بعد از پیامبر(صلی الله علیه واله) داشتن علمی است که کامل و جامع باشد و بتواند به تمام مسائل و نیازهای عملی مسلمانان پاسخگو باشد. در اعتقاد اهل تشیع، حضرت علی(علیه السلام) از علم الهی برخوردار است؛ به طوری که در قرآن به این علم اشاره شده و آن را علم غیب می خواند که یکی از مصادیق شخصیت علمی امام است و در این مبحث به آن اشاره می شود. با اثبات مقام علم غیب ایشان می توان به اثبات برگزیدگی به حق او از جانب خداوند نیز اشاره نمود. مقاله حاضر به روش توصیفی _ تحلیلی و به صورت کتابخانه ای، به بررسی علم غیب به عنوان یکی از ابعاد شخصیت علمی امام(علیه السلام) پرداخته است. از نتایج این تحقیق، اثبات این امر است که امام علی(علیه السلام) مانند سایر امامان معصوم، به علومی که از جانب خداوند در اختیار ایشان قرار داده بود، عالم بودند.

کلیدواژه ها: امام علی(علیه السلام)، علم، غیب، امام، امامیه.

مقدمه

مصداق ادل و اتم این خلافت، مقام والای رسول اکرم(صلی الله علیه واله) است که خداوند ایشان را به علت دارا بودن جمیع صفات خدایی، به این مقام گران قدر نائل گردانید و از آن جا که وظیفه اعظم هدایت و راهبری مردم برعهده ایشان است، خداوند به صراحت فرموده است که هیچ فرقی حتی در علم بین خود و حضرت نمی باشد و در این جاست که معنای حدیث قدسی

ص: 99

«یا ابن ادَمَ اَطِعنی اَجعَلَکَ مِثلی انا حیٌّ لا اَموت انت تَکُن حیّاً لاتَموتُ انا اقولَ للشیءِ کن فیکون انت تَقُولُ للشیء کن فیکون» (مجلسی، بحارالانوار، ج5، ص94، باب3) ظاهر می گردد.

لذا بعد از پیامبر(صلی الله علیه واله) باید مقامی، جانشینی را بر عهده گیرد که از جانب خداوند مرتضی، منصوب و در واقع آینه تمام نمای صفات پیامبر(صلی الله علیه واله) باشد تا بتواند جامعه را به سوی مدینه فاضله سوق دهد. بنابراین با اثبات علم غیب حضرت علی(علیه السلام) می توان به گستردگی علم و دانش حضرت نیز پی برد و وی را بهترین جانشین برحق از سوی خداوند دانست.

1. پیشینه

در زمینه علم غیب امام در منظر امام علی(علیه السلام) و نهج البلاغه آثار زیر به چاپ رسیده است:

_ علم غیب از دیدگاه قرآن و نهج البلاغه، محمدعلی (مختار) امینیان، قم، نشر ائمه(علیهم السلام)^ ، 1392ش.

_ علم غیب امیرالمؤمنین(علیه السلام) با تأکید بر نهج البلاغه، محمدرضا شاهرودی و محمدامین تفضلی، مجله سفینه، پاییز1393، ش44، علمی _ ترویجیISC، ص39 _ 52.

_ علم غیب و علم علی(علیه السلام) در نهج البلاغه، ابراهیم اقبال، مجله پژوهش های نهج البلاغه، زمستان1392، ش39، علمی _ پژوهشیISC، ص75 _ 88.

_ خوارج از دیدگاه نهج البلاغه (به ضمیمه تحقیقی در علم غیب)، حسین نوری، تنظیم محمدتقی بشارت ، قم ، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم ، دفتر انتشارات اسلامی ، 1361ش.

مفهوم شناسی

اشاره

برای ورود بهتر به مباحث اصلی در زمینه علم غیب، ابتدا به معناشناسی برخی از واژگان مورد نظر پرداخته می شود:

الف) علم

لغت شناسان درباره معنای لغوی «علم»، معانی مشابهی را ارائه کرده اند. فراهیدی می گوید: «عَلِمَ یَعُلَمُ»؛ «می داند و علم ضد جهل است» (فراهیدی، العین، ج2، ص1273).

ص: 100

برخی از محققان نیز پس از آن که علم را به معنای دانستن و دانش معنا کرده اند، می نویسند: «علم گاهی به معنای اظهار و روشن کردن است» (قریشی، قاموس قرآن، ج5، ص1273).

در معنای اصطلاحی، «علم» را به معنای احاطه بر چیزی می دانند.

ب) غیب

برخی از لغویون درباره غیب گفته اند: «کُلّ ما غاب عنک»، یعنی هر چیزی که از تو پنهان شود. بنابراین امور پنهان از انسان را غیب می گویند (فراهیدی، العین، ج4، ص454؛ ابن منظور، لسان العرب، ج1، ص654).

در تعریف اصطلاحی واژه «غیب» گفته اند: هر آنچه تحت حس و درک آدمی قرار نگیرد، غیب نامیده می شود (طباطبائی، تفسیر المیزان، ج1،ص73). ازاین رو در مقابل غیب، مفهوم شهادت به معنای شهود و آشکاری است (سبحانی، آگاهی سوم، ص18).

ج) امام

مراد از امام مطلق، ریاست الهی عامه ای است که خواه توسط پیغمبر مانند ائمه اطهار یا بی واسطه پیغمبر مانند خود پیغمبر باشد.

واژه «امام» عربی و به معنای پیشوا و سرپرست و مقتداست (ابن منظور، لسان العرب، ج1، ص213) راغب اصفهانی در این باره می نویسد: «امام کسی است که به او اقتدا می شود؛ چه شیء مورد اقتدا انسان باشد که به گفتار و کردارش اقتدا شود و چه کتابی باشد یا شیء دیگری، و چه این اقتدا حق و صواب باشد، چه باطل و ناصواب» (راغب اصفهانی، مفردات، ص20).

گروهی از متکلمان امامیه، امامت را «ریاست عام دینی و دنیایی» تعریف کرده اند. مثلاً خواجه طوسی در تعریف امام می گوید: «امام کسی است که ریاست فراگیر در امور دینی و دنیایی را اصالتا، نه به نیابت از دیگری در این دنیا بر عهده دارد» (طوسی، تلخیص المحصل، ص426).

ص: 101

باتوجه به این تعاریف، امامت در اصطلاح کلامی، دو حوزه دنیا و دین را دربرمی گیرد؛ یعنی امامت همان گونه که ریاست و مرجعیت در امور دینی است، مرجعیت در امور دنیایی نیز می باشد (ر.ک: ضیایی فر، جایگاه مبانی کلامی در اجتهاد، ص564_565). بنابراین، مرجعیت دینی جدا از مرجعیت سیاسی نیست.

د) امامیه

امامیه در اصطلاح به شیعیان دوازده امامی اطلاق می گردد. این مذهب معتقد است که بعد از رسول خدا(صلی الله علیه واله)، حضرت علی(علیه السلام) به نص ایشان و نصب الهی جانشین به حق پیامبر است و پس از حضرت علی(علیه السلام) نیز امام حسن و امام حسین‘ و نه نفر از فرزندان پاک ایشان این رسالت را از جانب خدای متعال بر عهده دارند.

2. کنکاشی در علم غیب

اشاره

علم خداوند طبق روایات و آیات قرآن، به دو دسته علم غیبِ ذاتی و عرضی و یا شهودی و مطلق تقسیم شده است. به کمک این تقسیم بندی، می توان علم غیب امام را اثبات کرد.

با اشاره به کلام خداوند در زمینه علم غیب، می توان به اثبات علم غیب امام پرداخت. خداوند در آیه 59 سوره انعام می فرماید: {وَعِنْدَهُ مَفَاتِحُ الْغَیبِ لَا یعْلَمُهَا إِلَّا هُوَ وَیعْلَمُ مَا فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَمَا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلَّا یعْلَمُهَا وَلَاحَبَّةٍ فِی ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ وَلَارَطْبٍ وَلَایابِسٍ إِلَّا فِی کِتَابٍ مُبِینٍ}؛ «و کلیدهای غیب نزد اوست که احدی جز او خبر ندارد که آن خزائن چیست، و می داند آنچه در خشکی و دریاست، و ساقط نمی شود برگی، مگر آن که می داند؛ نیست دانه ای در تاریکی های زمین، مگر آن که می داند و هیچ تر و خشکی نیست، مگرآن که در کتابی روشن است».

کلمه «مفتاح» دارای دو معنای کلید خزائن و خود خزائن می باشد و در هر دو صورت، کلید یا خود خزینه به دست خداوند است و علم غیب با توجه به این آیه، منحصر به ذات

ص: 102

مقدس خداوند است. صدر آیه فقط از علم غیب سخن می گوید، ولی ذیل آیه این انحصار را شکسته و به علم خداوند به غیب و شهود اشاره دارد. صدر آیه، به همه غیب ها اشاره ندارد؛ بلکه تنها منظور، غیب هایی است که در خزائن دربسته در پس پرده های ابهام قرار دارد. این نکته با توجه به آیه {وَإِنْ مِنْ شَیءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ} (حجر/21) به دست می آید.

خزائن غیب، اموری هستند که با مقیاس های محدود نمی شود آن ها را سنجید و آن قدر بی حد و اندازه است که پایانی برای آن نیست و در واقع از این طریق برای ما مکتوم مانده است. این امور نزد خداوند دارای نوعی ثبوت هستند و ادراک آدمی متعلق به اموری است که قابل حد و قدر باشند؛ وگرنه از درک آنها عاجز می ماند. زمانی که این امور به مرحله شهود برسند و برای وی قابل درک شوند، «غیب شهودی» نام دارند و زمانی که پا به عرصه شهود نگذاشته و از ادراکات او نیز خارج شوند، به آنها «غیب مطلق» می گویند و برخی از این امور را که هنوز علم انسان به آن تعلق نگرفته، «غیب نسبی» می گویند. امور حسی از این گونه غیب ها هستند. مثلا همان چیزی که چشم می بیند، برای گوش غیب و آوایی که گوش می شنود، برای چشم غیب است. انسانی که دارای دو حس شنوایی و بینایی باشد، این امور برایش شهود دارد و اگر فاقد این دوحس باشد، برایش غیب شمرده می شود. مواردی که در آیه مورد نظر ذکر شده، شامل غیب های نسبی است که ممکن است روزی علم انسان به آن تعلق گیرد. پس امکان دارد زمانی فرارسد که با پیشرفت علم، بتوان این امور را از دایره غیب نسبی، به غیب شهودی رساند و آن را مقدر و محدود گرداند. پس در این زمان که وسایل پزشکی، جنس جنین را تشخیص می دهد، به یک مرحله از غیب شهودی رسیده اند؛ اما هنوز نتوانسته اند خصوصیات اخلاقی و زیبایی و زشتی و... جنین را تشخیص دهند و علم آن مخصوص خداوند است که به آن دست نیافته اند، مگر این که روزی با اراده خداوند از دایره غیب مطلق به غیب نسبی برسد.

ص: 103

الف) کتاب مبین

این سوال مطرح است که آیا آیه مورد بحث، به طور عموم از موجودات این عالم نام برده است؟ آیا این کتاب فقط شامل غیب است؟ آیا این امور، هم از جهت غیب و هم از جهت شهود در کتاب ذکر شده یا از جهت غیب بودنش بیان شده؟ آیا این امور نسبتش مانند خطوط است نسبت به کتاب، یا مانند مطالب خارجی است نسبت به واقعه نگار که در قالب الفاظ آورده است و آن معنا به تبع آن الفاظ، با خارج منطبق می گردد؟ با توجه به آیه 22 سوره مبارکه حدید که می فرماید: {مَا أَصَابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَلَا فِی أَنْفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتَابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَهَا إِنَّ ذَٰلِکَ عَلَی اللَّ_هِ یسِیرٌ}؛ «هیچ گزند و آسیبی در زمین و در وجود خودتان روی نمی دهد، مگر پیش از آن که آن را به وجود آوردیم و در کتابی ثبت است، بی تردید این بر خدا آسان است». هر چه از حوادث خارجی که در کتاب مبین است، مانند خود عمل نسبت به خطوط برنامه عمل است. در واقع کتاب مبین، کتابی است که قبل از همه موجودات خارجی بوده و بعد از فنای آنها نیز باقی می ماند.

از آن جا که موجودات جهان تحت قوانین عمومی حرکت، در حال تغییر و دگرگونی هستند، آیاتی از قرآن نیز دلالت دارد که آنچه در کتاب مبین است، قابل تغییر و دگرگونی نیست؛ از جمله: آیه 39 سوره رعد؛ آیه 22سوره بروج؛ آیه 4سوره قاف. این آیات دلالت دارد که این کتاب علاوه بر تمام مشخصات، حوادث، اشخاص و تغییراتی که دارند، در عین حال تغییر و دگرگونی ندارد.

ب) تفاوت مفاتح الغیب و کتاب مبین

معنای «مفاتح الغیب» نسبت به «کتاب مبین» عام است و هر آنچه در زمین و آسمان است، همه در دایره علم خداوندی قرار دارد و آنچه قابل اندازه و تحدید نیست، در خزانه غیب الهی محفوظ نگاه داشته می شود و آنچه قابل محدود شدن است و قابل درک در عالم شهود باشد، از دایره خزائن غیب الهی خارج شده و به کتاب

ص: 104

مبین وارد می گردد و کتاب مبین مشتمل بر دقیق ترین حدود موجودات است. به این علت خداوند اسم کتاب مبین را در قرآن ذکر کرده است که مقصود، اثبات احاطه علمی خدا بر تمام موجودات، اعم از شاهد و غایب از ما می باشد.

بنابراین، علم غیبِ مطلق، مخصوص خداست و هیچ کس به آن راه نمی یابد؛ ولی بعضی از آیات مانند آیات 78 و 79 سوره واقعه {فی کتابٍ مکنونٍ لایَمَسُّهُ الاَّ المُطَهَّرُون} مؤید این نکته است که دیگران ممکن است از کتاب مبین و امور غیبیِ نسبی اطلاع یابند؛ البته خداوند به گروه خاصی این قدرت را می دهد. درجه کتاب مبین پایین تر از خزائن غیب است.

قسمت اول آیه {وَعِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیبِ} به آیه 58 همین سوره (انعام) یعنی {قُلْ لَوْ أَنَّ عِنْدِی مَا تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ لَقُضِی الْأَمْرُ بَینِی وَبَینَکُمْ وَاللَّ_هُ أَعْلَمُ بِالظَّالِمِینَ} بازمی گردد که پیامبر بیان می کند: فیصله دادن، به دست من نیست و جمله دوم دلالت بر این دارد که هر چیز کوچک و بزرگ، ستمکار و غیرستمکار در کتاب مبین موجود است. پس مراد از جمله «غیب» و جمله حالیه «لایعلمها» علم غیب است؛ یعنی همان علمی که علم غیب مطلق می نامند و فقط مخصوص خداست و از مصادیق علم متعارف ما که محدود و متناهی است، خارج می گردد.

جمله {یعْلَمُ مَا فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ} به این معناست که همه چیز بر خداوند معلوم است و اگر بخواهد، امکان این که بر دیگران نیز معلوم شود، هست. جمله {وَمَا تَسْقُطُ} به خاطر زیادی برگ درختان است که از شمارش انسان خارج است .

در نتیجه، علم خداوند که «علم غیب مطلق» است، در واقع علم بالذات و بالاصاله خدا می باشد؛ علمی که نامتناهی است و قابل اندازه گیری و محدود نیست و در مقابل، علم غیب نسبی یا شهودی قرار دارد؛ یعنی همان علم عرضی که از علم ذاتی خداوند نشأت گرفته و تابع آن است. بعضی از مفسران «کتاب مبین» را به معنای لوح محفوظ یا قرآن مجید تفسیر کرده اند و بعضی به امام مبین. بنابر آیه 12سوره یس که می فرماید: {وَکُلَّ شَیءٍ أَحْصَینَاهُ فِی إِمَامٍ مُبِینٍ} و روایاتی مانند روایت خثعمی از أبی الربیع الشامی که گفت: از

ص: 105

اباعبدالله(علیه السلام) درباره قول خداوند: {وَما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلَّا یعْلَمُها...} پرسیدم، چنین تفسیر فرمودند: «الورقة: به معنای سقط، الحبة: ولد، ظلمات الأرض: رحم ماداران، الرطب: چیزی که با آن زنده می کند (منی)، الیابس: آنچه می میرد، کِتابٍ مُبِینٍ: همه آنها در امام مبین است» (بحرانی، البرهان فی تفسیر القرآن، ج 2، ص426) بنابراین «کتاب مبین» را به امام مبین تفسیر کرده اند.

ج) امام در دیدگاه شیعه و اهل سنت

در منظر شیعه، امامت مخصوص اهل بیت(علیهم السلام)^ است، ولی از منظر اهل سنت، هر مجتهدی که بتواند با استنباط عقلی خود، احکام را استنباط کند، امام است. شیعه، پیروی از ائمه را طبق دستورات پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه واله) انجام می دهد. رئیس شیعه، حضرت علی(علیه السلام) در دامن حضرت رسول پرورش یافتند و رسول اکرم(صلی الله علیه واله) پیوسته به ایشان می فرمودند: «اطاعت تو، اطاعت من و مخالفت با تو، مخالفت با من است». لازم به ذکر است در کتب اهل سنت این روایت و مشابه آن نقل شده است؛ مانندحدیث ذیل که در کتاب «المستدرک علی الصحیحین» آمده است:

«حَدَّثَنَا أَبُوالْعَبَّاسِ مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ، ثنا إِبْرَاهِیمُ بْنُ سُلَیْمَانَ الْبُرْنُسِیُّ، ثنا مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِیلَ، ثنا یَحْیَی بْنُ یَعْلَی، ثنا بَسَّامٌ الصَّیْرَفِیُّ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَمْرٍو الْفُقَیْمِیِّ، عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ ثَعْلَبَةَ، عَنْ أَبِی ذَرٍّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللهِ(صلی الله علیه واله) لِعَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: «مَنْ أَطَاعَنِی فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ، وَمَنْ عَصَانِی فَقَدْ عَصَی اللَّهَ، وَمَنْ أَطَاعَکَ فَقَدْ أَطَاعَنِی، وَمَنْ عَصَاکَ فَقَدْ عَصَانِی»؛ «أبوذر غفاری از رسول خدا(صلی الله علیه واله) نقل کرده است که به علی بن أبی طالب(علیه السلام) فرمود: هر کس از من اطاعت کند، به راستی که از خداوند اطاعت کرده، و هر کس از (فرمان) من سرپیچی کند، به راستی که از (فرمان) خداو سرپیچی کرده، و هر کس از تو اطاعت کند به راستی که از من اطاعت کرده، و هر کس از (فرمان) تو سرپیچی کند، از (فرمان) من سرپیچی کرده است».

حاکم نیشابوری بعد از نقل این روایت می گوید: «هَذَا حَدِیثٌ صَحِیحُ الإِسْنَادِ، وَلَمْ یُخَرِّجَاهُ» (نیشابوری، المستدرک، ص139، ح4641)؛این روایت سندش صحیح است، ولی بخاری و مسلم نقل نکرده اند.

ص: 106

این درحالی است که درباره تأیید امامان اهل سنت از سوی رسول خدا(صلی الله علیه واله) هیچ روایتی یافت نشد؛ بلکه آنچه یافتیم، اختلافی بیش بین امامان آنها نبود؛ به طوری که غزالی درباره ابوحنیفه می گوید:

«ابوحنیفه شریعت را واژگون کرد و هریک از قوانین شرع را با یک اصلی مقرون کرد که در نتیجه، شرع ویران شد. هر کس عمل ابوحنیفه را عمداً انجام دهد، کافر و هر کس سهوا انجام دهد، فاسق است».

چگونه ممکن است در دینی که امامان آن با هم اختلاف دارند، به قرب الهی و کمال مد نظر خدا و پیامبرآن رسید؟! این درحالی است که شیعه دوازده امامی بین امامان خود هیچ اختلافی نمی بیند. یکی از مهم ترین منابع شناخت عظمت علی بن ابی طالب(علیه السلام)، سخنان و دیدگاه های علما و دانشمندان اهل سنت است. حقیقتا جالب و مورد دقت است که مقام رفیع آن حضرت از زبان کسانی بیان گردد که مدعی تقدم دیگران بر آن حضرت در امر خلافت و زعامت مسلمین شده اند. ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه می نویسد:

از استادم ابوهذیل شنیدم وقتی که شخصی از او پرسید، آیا علی نزد خداوند افضل است یا ابو بکر؟ گفت: «واللهِ لَمُبارزَهِ عَلیٍّ عَمْرو یومَ الْخَنْدَقِ تَعْدِلُ اَعْمال الْمُهاجِرینَ وَالانْصارِ وَطاعاتِهِمْ کُلَّا تُرْبی عَلَیْها فَضْلاً عَنْ اَبی بکرٍ وَحْدَه»؛ «به خدا سوگند هرآینه مبارزهٔ علی(علیه السلام) باعمروبن عبدود در روز خندق، معادل و هم وزن اعمال مهاجرین و انصار و تمام عبادت های آنهاست و آن مبارزه، سنگین تر و برتر از آنها شود؛ چه رسد به ابوبکر تنها! (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج4، ص334).

جاحظ (از دانشمندان معتزلی) می گوید:

علی (کرم اللّه وجهه) بر منبر گفت: «ماخاندان، با احدی مقایسه نمی شویم.» و راست گفت علی؛ چگونه مقایسه می شود احدی از مردم با خاندانی که رسول خدا(صلی الله علیه واله) از آنان است، و دو ذات پاک و از همه پاک تر یعنی علی و فاطمه از آنان است، و دو فرزند دلبند

ص: 107

پیامبر(صلی الله علیه واله) حسن و حسین از آنان است، و دو شهید راه خدا شیرخدا حمزه و صاحب دو بال بهشتی یعنی جعفر از آنان است؟! (قندوزی، ینابیع الموده، باب52).

جالب تر این که خود خلیفه دوم به فضایل و منزلت حضرت علی(علیه السلام) نیز اعتراف کرده است .در حدیثی از ابن عباس نقل شده است: عمر گفت: این قدر از علی(علیه السلام) غیبت نکنید؛ زیرا پیامبر(صلی الله علیه واله) سه خصلت را برای او شمرده که اگر یکی از آنها برای من بود، آن را از تمام آنچه آفتاب برآن می تابد، بیشتر دوست داشتم. روزی من و ابوعبیده و عده ای از اصحاب نزد رسول خدا(علیه السلام) بودیم. پیامبر درحالی که به علی(علیه السلام) تکیه داده بود، به او فرمود: «تو از حیث ایمان، نخستین مؤمن و از حیث اسلام، اولین مسلمان هستی. منزلت تو نسبت به من، همچون منزلت هارون نسبت به موسی است. هر کس که ادعای دوستی مرا بکند، ولی تو را دوست نداشته باشد، دروغ گوست» (واقدی، طبقات الکبری، ج5، ص30).

در روایات دیگری که در کتب علمای اهل سنت و شیعه نقل شده، پیش گویی های متعددی از آن حضرت درباره حوادث آینده آمده است؛ مانند آنچه که به حجر بن قیس فرمود که: «تو را بعد از من مجبور به لعن می کنند» (عسقلانی، الاصابة، ج5، ص325) و آنچه درباره مروان فرمود که او پرچم ضلالت را بعد از پیری به دوش خواهد کشید (نیشابوری، المستدرک، ج2، ص358) و آنچه کمیل بن زیاد به حجاج گفت که: «امیر مؤمنان علی(علیه السلام) به من خبر داده که تو قاتل منی» (ابن جوزی، تذکرةالخواص، ص24، باب2؛ ابن مغازلی، المناقب، ص328، ح375؛ ذهبی، میزان الاعتدال، ج5، ص472).

با توجه به این بیانات، مشخص می شود که منظور از «امام مبین»، حضرت علی(علیه السلام) و خاندان ایشان اند که مورد تأییدخدا و رسول خدا(صلی الله علیه واله) هستند و شایستگی خلافت و جانشینی ایشان را دارند؛ زیرا علاوه بر این که دارای فضایل و ویژگی های فراوان مانند رسول خدا هستند، مانند ایشان دارای علم غیب نسبی نیز هستند؛ چنان که در سوره جنّ آیات26و27 می فرماید: {عَالِمُ الْغَیبِ فَلَا یظْهِرُ عَلَی غَیبِهِ أَحَدًا إِلَّا مَنِ ارْتَضَی...}؛ خداوند دانای غیب است و هیچ کس را بر غیب خود آگاه نمی کند؛ مگر پیامبرانی را که برگزیده است.

ص: 108

این آیه، سلب کلی را بیان می کند؛ یعنی خداوند از دایره غیب کلی که مخصوص ذات خودش است، به کسی نمی دهد، ولی از سلب جزئی سخن نگفته است؛ زیرا خداوند می فرماید: «کسی را بر غیب خود مسلط نمی کند» و نمی فرماید: «کسی را بر آن مسلط نمی کند» و می توان این آیه را با آیه {إِلَّا مَنِ ارْتَضَیٰ} تخصیص زد و از جمع بین آنها به بالاصاله بودن علم غیب خدا و علم بالتبع بندگان مطهر و مورد رضای خدا پی برد.

همان طور که گفته شد، طبق آیه 79 سوره واقعه، خداوند علم غیب را به کسانی اعطا می کند که مطهر باشند و مراد از «مطهَّرون» کسانی هستند که خدای تعالی دل های شان را از هرگونه رجس و پلیدی گناه پاک کرده و درباره آنها فرموده است: {إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً} (احزاب/33) رجسی که در آیه آمده، شامل جهل نیز می باشد و اگر مسّ کننده کتاب جاهل باشد، دیگر از دایره مطهَّرون خارج می گردد؛ پس بدین سبب، مسّ کننده کتاب باید از هرگونه آلودگی و جهالتی به دور باشد. البته در درون مسّ، معنای درک و علم به معانی قرآن نیز نهفته است. خود این نکته مبیّن این است که دارنده مقام مسّ قرآن باید مطهَّر از ظاهر و باطن رجس باشد.

اهل بیت(علیهم السلام) شامل چه کسانی هستند؟ پاسخ این سؤال روشن است. با توجه به روایات بسیاری که از شیعه و اهل سنت نقل شده، منظور از «اهل بیت» پنج تن آل عبا(علیهم السلام) هستند؛ یعنی: حضرت رسول، حضرت علی، حضرت زهرا، حضرت حسن، و حضرت حسین(علیهم السلام) می باشند و شامل زنان پیامبر(صلی الله علیه واله) نمی شود.

در کتب اهل سنت، روایات بسیاری درباره این آیه وارد شده است؛ ازجمله دو روایت ذیل:

1. أبویحیی ترمذی با سند خودش از أم سلمه نقل می کند که گفت: هنگامی که آیه «إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً» (احزاب/33) در خانه من نازل شد، گفت: من کنار در نشسته بودم و به پیامبر(صلی الله علیه واله) عرض کردم: آیا من از اهل بیت نیستم؟ پیامبر فرمود: «تو بر خیر هستی و از همسران رسول خدایی.» و در خانه رسول خدا، علی، فاطمه، حسن و حسین بودند که همه آنان را در زیر عبای خود قرار داد و فرمود:

ص: 109

«اللّهم هؤلاء أهل بیتی فأذهب عنهم الرّجس وطهِّرهم تطهیرا» (ابن اثیر، جامع الاصول، ج10، ص100، ح3680).

2. امام مسلم با سند خود از عایشه نقل می کند که گفت: ابوبکر بن أبی شیبه و محمد بن عبدالله بن نمیر هر دو گفته اند: محمد بن بشیر از زکریا و او از مصعب بن شیبة و او از صفیه، دختر شیبة نقل کرده اند که گفت: عایشه گفته است پیامبر(صلی الله علیه واله) صبحی از خانه خارج شد و بر او عبایی پشمین بود که از موی سیاه درست شده بود. در این هنگام حسن بن علی آمد و پیامبر او را داخل کرد؛ سپس حسین آمد و همراه حسن شد؛ سپس فاطمه وارد شد و او را داخل کرد؛ سپس علی وارد شد و او را نیز داخل کرد؛ سپس فرمود: {إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً} (نیشابوری، صحیح مسلم، ج4، ص1883).

از سوی دیگر، کلمه «اهل البیت» اسم خاص است و هر جا ذکر شود، مراد از آن، همان پنج نور مقدس می باشد.

د) انتصاب زمینی یا آسمانی

در زمان نزول آیه {الْیوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیکُمْ نِعْمَتِی} (مائده/3) خداوند با نصب امیرالمؤمنین(علیه السلام) نعمت و رحمت خود را بر بندگانش کامل و تمام کرد و در واقع، انتصاب الهی صورت گرفت و در آن زمان تمام مردمی که گفتار حضرت محمد(صلی الله علیه واله) رادر مورد ولایت و سرپرستی حضرت علی(علیه السلام) شنیده و دیده بودند، تبریک گویان نزد ایشان آمده و بَخٍّ بَخٍّ گفتند. این در حالی بود که پس از رحلت پیامبر گرامی(صلی الله علیه واله) بیعت ها را فراموش کرده و انتصاب زمینی را بر انتصاب الهی ترجیح دادند؛ به طوری که خلیفه اول وقتی احساس کرد عمرش به پایان رسیده، عمر را به جانشینی و ولایت بعد از خود منصوب کرد و در این انتصاب، صریحا از واژه «ولیّ» استفاده کرد و به صحابه اعلام فرمود که عمر «ولیّ» مسلمین بعد از من است.

ص: 110

ابن حبان بستی در کتاب «الثقات» خود می نویسد:

«ابوبکر به عثمان گفت: بنویس؛ این سفارشی است به مسلمانان، و اما بعد... سپس بیهوش شد. عثمان نوشتن را ادامه داد و نوشت: عمربن خطاب را جانشین خودم بر شما قرار دادم. پس ابوبکر به هوش آمد و گفت : آنچه نوشته ای، برایم بخوان؟ عثمان خواند و نام عمر را برد. ابوبکر تکبیرگویان به عثمان گفت: خدا تو را پاداش نیکو دهد. آن گاه ابوبکر دست های خود را بلند کرد و گفت: خداوندا! من عمر را بدون اجازه پیامبرت جانشین قرار دادم و جز صلاح آنان و جلوگیری از فتنه، قصدی نداشتم. توخود آگاه تری که من در آستانه سفرم؛ پس تلاش کردم تا بهترین و نیرومندترین آنان را که حریص بر پیشرفت آنان باشد، برگزینم. او را از جانشینان هدایتگر که از پیامبر رحمت و صالحان پیروی نماید، قرار ده و مردم را شایسته رهبری او گردان. ابوبکر این عهدنامه را برای مسلمانان شام و فرماندهان ارتش فرستاد و به آنان گوشزد نمود که بهترین فرد از میان شما را امیر و رهبر قرار دادم» (ابن حبان، الثقات، ج2، ص192_193).

براساس کدام حکم دین جایز است مسلمان حرف ولیّ امر خود و خدای خود را بر حرف زمینیان مقدم بدارد؟ آیا انتصابی که حضرت محمد(صلی الله علیه واله) از جانب خداوند داشتند، کامل نبود؟! در صورتی که اثبات شد: «امام مبین»، «مطهّرون» و «مَن ارتضی» همان اهل بیت هستند؛ همان کسانی که خداوند هر مقدار از علم غیبش را که بخواهد، به آنان می دهد. پس آیا چنین شخصی برای جانشینی حضرت مناسب تر نبود؟ اینک موقع قضاوت است؛ آیا شخصی مانند خلیفه دوم که به صراحت فضایل حضرت علی(علیه السلام) را می داند و می گوید و هرجا که دچار مشکلی می شود، به نزد حضرت می آید، شایستگی خلافت پیامبر را دارد؟! مگر نباید کسی که جانشین حضرت می شود، آیینه تمام نمای صفات پیامبر باشد؟ آیا می توان چنین اشخاصی را مصداق کامل آیه تطهیر دانست؟

ص: 111

نتیجه

این مطلب بدیهی است که کسی می تواند جامعه اسلامی را بعد از پیامبر(صلی الله علیه واله) به سوی مدینه فاضله سوق دهد که خودش پاک از هرگونه رجس و پلیدی و همچنین آگاه و آشنا به تمام معارف دینی و قرآنی باشد؛ در حالی هیچ کدام از خلفا قادر به پاسخ گویی به بعضی از مسائل شرعی که برای مردم پیش می آمد، نبودند و از حضرت علی(علیه السلام) جویای پاسخ می شدند؛ به طوری که عمر 72 مرتبه جمله «لَولا علیٌّ لَهَلکَ عُمر» را بیان می کند، که این مطلب در کتب اهل سنت نیز نقل شده و مؤید این حقیقت است که هر کسی قادر به جانشینی پیامبر نمی تواند باشد و چگونه ممکن است کسی که قادر به پاسخ گویی به بعضی مسائل نیست، بتواند جانشین پیامبر باشد؟! مگر این که از جانب خداوند نصب و دارای مقام علمی بالا از جانب خداوند باشد، و آن کسی نیست مگر حضرت علی بن ابی طالب(علیه السلام) و فرزندان ایشان؛چنان که خود ایشان در خطبه 109 نهج البلاغه می فرمایند: «نَحْنُ شَجَرَةُ النُّبُوَّةِ وَمَحَطُّ الرِّسَالَةِ وَمُخْتَلَفُ الْمَلَائِکَةِ وَمَعَادِنُ الْعِلْمِ وَینَابِیعُ الْحُکْمِ، نَاصِرُنَا وَمُحِبُّنَا ینْتَظِرُ الرَّحْمَةَ، وَعَدُوُّنَا وَمُبْغِضُنَا ینْتَظِرُ السَّطْوَة». در این جا دو وصف «معادن العلم» و «ینابیع الحکم» درباره اهل بیت(علیهم السلام) به کار رفته است.

ص: 112

منابع

قرآن کریم، ترجمه دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم: انتشارات المصطفی، 1388ش.

1. ابن منظور، ابوالقاسم حسین بن محمد، لسان العرب، بیروت، دار صار، 1414ق.

2. اُجاقی، ناصرالدین، علم امام از دیدگاه کلام امامیه (از قرن اول تا هفتم هجری)، قم، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، 1388ش.

3. اصفهانی، راغب، مفردات، بیروت، الدارالعلم الدارالشامیه، 1412ق.

4. بحرانی، سیدهاشم، تفسیرالبرهان، تهران، بنیاد بعثت، 1416ق.

5. تمیمی بستی، محمدبن حبان، الثقات، تحقیق: سید شرف الدین احمد، بیروت، دارالفکر، چاپ اول، 1395ق.

6. جزری، ابن اثیر، جامع الاصول، بیروت، دارالفکر، 1401ق.

7. رازی، محمد، چرا شیعه شدم، تهران، فراهانی، 1381ش.

8. سبحانی، جعفر، آگاهی سوم، قم، مؤسسه تعلیماتی و تحقیقاتی امام صادق(علیه السلام)، 1386ش.

9. طباطبائی، محمدحسین، تفسیر المیزان، قم، دفتر انتشارات اسلامی، 1417ق.

10. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، تهران، ناصرخسرو، 1372ش.

1. طیب، سید عبدالحسین، تفسیر اطیب البیان اسلام، تهران، انتشارات اسلام، 1378ش.

2. عسقلانی، ابن حجر، الاصابه، ترجمه: علی محمد معوض، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1415ق.

3. فراهیدی، خلیل بن احمد، العین، قم، هجرت، 1410ق.

4. فیض الاسلام، علی نقی، ترجمه نهج البلاغه، تهران، مؤسسه چاپ و نشر تألیفات فیض الاسلام، ١٣٧٩ ش.

5. قریشی، علی اکبر، قاموس قرآن، تهران، دارالکتب الاسلامیه،1371ش.

6. مظفر، محمدرضا، پژوهشی در باب علم امام(علیه السلام)، ترجمه: علی شیروانی، قم، انتشارات دارالفکر، 1385ش.

7. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1374ش.

8. موسوی همدانی، محمدباقر، ترجمه المیزان، قم، دفتر انتشارات اسلامی، 1374ش.

ص: 113

9. نادم، محمدحسن، مجموعه مقالات علم امام، قم، دانشگاه ادیان و مذاهب، 1388ش.

10. نیشابوری، محمدبن عبدالله حاکم، المستدرک علی الصحیحین، بیروت، المکتبه العصریه، 1379ش.

11. نیشابوری، مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، بیروت، مکتبة المعارف، 1416ق.

12. واقدی، محمد بن سعد، الطبقات الکبری، ترجمه: محمود مهدوی دامغانی، تهران، فرهنگ و اندیشه، 1374ش.

ص: 114

ویژگی های «حجت خدا» در کلام امیرالمؤمنین(علیه السلام) با تأکید بر حکمت 147

اشاره

سید زهیر المسیلینی(1)

ص: 115


1- . دکتری کلام اسلامی؛ abo_zaynab202@yahoo.com

ص: 116

چکیده

حکمت یکصد و چهل و هفتم نهج البلاغه که به خطبه کمیل بن زیاد معروف است، یکی از جملات ارزشمند نهج البلاغه است که به مثابه سندی محکم بر لزوم وجود حجت خدا در روی زمین تلقی شده است، امام علی(علیه السلام) در این عبارات، ضمن بیان ضرورت و فلسفه وجود حجت خدا بر روی زمین، به شمارش ویژگی های معنوی حجت خدا پرداخته است و برای نخستین مرتبه اصطلاح «حجت خدا» را به معنای کسی که سخن و رفتارش از جانب خداوند برای مؤمنان اعتبار دارد، معرفی می کند، بنابراین مقتضای حجیت در سخن و رفتار، عصمت در مقام بیان و عمل است. با استفاده از روش توصیفی _ تحلیلی حدیثی این حکمت به مهم ترین نتایج زیر رسیدیم: لزوم وجود حجت در میان خلق، مراد از حجت خدا، حجت نقلی است نه حجت عقلی، وجود حجت خدا ضرورتی ندارد که همیشه در دسترس خلق باشد، بلکه گاهی اقتضا می کند خائف و مغمور باشد که با وظیفه اصلی آن منافات ندارد، راه حل اختلاف موجود بین فرقه های اسلامی از دیدگاه امیرالمؤمنین(علیه السلام) عمل به دستورات حجت خدا است. مهم ترین ویژگی حجت خدا، علم و یقین است و سایر اوصاف از این دو صفت سرچشمه می گیرد، بنابراین از آن جا که حجت خدا در صورت ارتکاب خطا، اعتبار خود را از دست می دهد، بنابراین اقتضای حجیت، عصمت در مقام بیان و عمل است.

کلید واژه ها: امیرالمؤمنین، نهج البلاغه، حجت خدا، انسان کامل، حکمت 147.

ص: 117

مقدمه

مطابق با اعتقادات شیعه که برگرفته از روایات اهل بیت(علیهم السلام) است، همواره باید بر روی زمین، انسانی الهی وجود داشته باشد که آینه حق بر روی زمین و خلیفه کامل الهی خواهد بود. {وَإِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَة} این مقام خلافت اختصاص به حضرت آدم ندارد، بلکه در فرزندان او نیز موجود است و زمین هیچ گاه از وجود خلیفه خدا خالی نمی ماند، این خلیفه الهی حجت بالغه حق تعالی است و با وجود او هیچ انسانی بهانه ای برای انکار حق نخواهد داشت. خداوند در سوره نساء، آیه 165 در این باره می فرماید: {رُسُلًا مُبَشِّرِینَ وَمُنْذِرِینَ لِئَلَّا یکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَکَانَ اللَّهُ عَزِیزًا حَکِیماً} خداوند در این آیه، هدف از فرستادن پیامبران را اتمام حجت بر مردم و بستن راه استدلال و بهانه جویی بر آنها دانسته است. بنابراین، می توان گفت که پیامبران، «حجت» خدا بر مردم هستند. در اعتقاد اسلامی، بشر همواره نیازمند هدایت گر است. به همین دلیل، از ابتدای آفرینش انسان تاکنون هیچ گاه جهان از پیامبران و امامان هدایت گری که حجت های خدا بر بندگانش هستند، خالی نبوده است. براساس این اعتقاد، اگر بر روی کره زمین تنها دو نفر باقی مانده باشند، یکی از آن ها حجت الهی خواهد بود.

پرسشی که در اینجا مطرح است این است که ویژگی های حجت خدا چیست و چگونه او را بشناسیم، یکی از مواردی که به اصل این موضوع اشاره کرده، حکمت 147 نهج البلاغه است که امام علی(علیه السلام) در آن، ضمن بیان ویژگی های حجت خدا، بر ضرورت وجود او بر روی زمین چنین فرموده است: «اللَّهُمَّ بَلَی! لاَتَخْلُو الاَرْضُ مِنْ قَائِم لِلَّهِ بِحُجَّة. إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً، وَإِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً». امام(علیه السلام) در این بخش از کلام خود که در واقع جنبه استثنا از گفتار سابق را دارد، می فرماید: «بلی، زمین از کسی که حجت بر پای خداست، پایدار و شناخته است و یا ترسان و پنهان از دیده هاست، تهی نمی ماند تا حجت خدا باطل نشود و نشانه هایش از میان نرود.» این همان چیزی که علمای امامیه و شیعیان به آن ایمان دارند که زمین هرگز خالی از حجت نمی شود؛ خواه آشکار باشد یا پنهان و جالب این که ابن ابی الحدید تصریح

ص: 118

می کند که این جمله امام(علیه السلام) مانند تصریح به عقاید شیعیان است؛ ولی اصحاب ما آن را حمل بر «أبدال» می کنند که در روایات نبوی به آنها اشاره شده و آنان مردانی هستند که پیوسته در سطح زمین در گردش اند؛ برخی شناخته می شوند و بعضی ناشناخته می مانند. سپس امام(علیه السلام) به نکته مهمی درباره فواید وجود حجت های الهی، اعم از غائب و ظاهر پرداخته و می فرماید: «وجود آنها به این سبب است که دلائل الهی و نشانه های روشن او هرگز باطل نگردد و از دست نرود»؛ «لِئَلاَّ تَبْطُلَ حُجَجُ اللَّهِ وَبَیِّنَاتُهُ». حضرت در ادامه این سخن به بیان عدد و صفات آنها می پردازد، سرانجام آنان را خلفای الهی در زمین و دعوت کنندگان به سوی آئینش معرفی می کند و اشتیاق دیدن آنان را ابراز می کند «أُولَئِکَ خُلَفَاءُ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ، وَالدُّعَاةُ إِلَی دِینِهِ. آهِ آهِ شَوْقاً إِلَی رُؤْیَتِهِمْ!». مرحوم علامه مجلسی در پایان این سخن می گوید: سزاوار است که آگاهان، هر روز در این کلام با نظر موشکافانه بنگرند و از فواید آن بهره گیرند. ما هم در این مقاله در این صدد هستیم تا در این حکمت علوی تدبر کنیم و ویژگی های حجت خدا را از زلال معارف علوی بهره گیریم.

1. پیشینه

از مهم ترین کتاب هایی که در زمینه حجت نوشته شده است، می توان به الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد اشاره کرد که در این کتاب به ویژگی های حجت خدا و راه های شناخت آن پرداخته شده است. شرح هایی که بر حکمت های نهج البلاغه و خصوصاً شرح حکمت 147 ویژگی ها و خصوصیات حجت الهی را بیان کرده است؛ اما تحقیق پیش رو که به عنوان موضوع خاص است، فاقد پیشینه بوده و تحقیقات مستقلی درباره این حکمت انجام نگرفته است.

2. مفهوم شناسی

الف) حجت در لغت

واژه «حجت» در لغت عرب به معنای برهان و چیزی است که به وسیله آن پیروزی در

ص: 119

مقابل خصم حاصل می شود(ابن منظور، لسان العرب، ذیل ماده «حجج»). در قرآن کریم نیز در چندین جا کلمه حجّة به معنای دلیل و برهان آمده است، از جمله: {قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَة} (انعام/150) مقصود از حجت در این آیه برهان است، هم چنین در سوره نساء درباره فلسفه بعثت انبیاء می فرماید: {لِئَلاَّ یکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ} (نساء/163).

ب) حجت در اصطلاح

اما در اصطلاح، «حجّت» در دو معنا به کار رفته است:

یک. حجت عقلی: که عبارت از گزاره هایی در دو ساحت نظر و عمل است که عقل به واسطه آن حکم می کند، و دارای سه کاربرد ذیل است:

اول. آن چه احتجاج و اعتذار با آن صحیح است. اطلاق این معنا از حجّت بر قطع و تمام امارات معتبر و اصول عملی و قواعد فقهی صحیح است، و هیچ مانعی از عقل و نقل بر این معنا وجود ندارد.

دوم. اصطلاح منطقی آن، که در این اصطلاح، حجّت عبارت است از علّت تحقق و ثبوت چیزی؛ مانند تغییر که علّت حدوث است. در این مثال؛ عالم متغیر است، و هر متغیری حادث است، پس عالم حادث است. به عبارت دیگر، حجّت در این اصطلاح عبارت است از حدّ وسط در قیاس.

سوم. اصطلاح اصولی آن؛ که حجّت در اصطلاح اصول عبارت است از چیزی که شرعاً واسطه در اثبات است؛ مانند ادله اجتهادی و قواعد معتبری که احکام را به وسیله آنها ثابت می کنیم. پس هر چیزی که با امضا یا تأسیس شرع، معتبر باشد و حکم یا موضوع حکم را ثابت کند، در اصطلاح اصولیین حجّت نام دارد. (سبزواری، تهذیب الأصول، ج 2، ص14_15). حجّت در این اصطلاح، با «اماره» و همین طور با «طریق» و «دلیل» مترادف است (مظفر، اصول الفقه، ج 2، ص13).

ص: 120

ب) حجت نقلی: به معنای سخن شخصی معین است که از جانب خدا سخن می گوید و راستی ادعای او در سخن گفتن از جانب خدا برای ما محرز شده است، مانند انبیاء، ائمه و اولیای الهی. مؤید تقسیم فوق روایتی است که از امام کاظم(علیه السلام) به هشام می فرمایند، «یا هِشَامُ! إِنَّ لِلَّهِ عَلَی النَّاسِ حُجَّتَینِ: حُجَّةً ظَاهِرَةً وَحُجَّةً بَاطِنَةً، فَأَمَّا الظَّاهِرَةُ، فَالرُّسُلُ وَالْأَنْبِیاءُ وَ الْأَئِمَّةُ(علیهم السلام) وَأَمَّا الْبَاطِنَةُ فَالْعُقُول » (کلینی، اصول کافی، ج1، ص16). بنابراین از آن جا که انبیای الهی با ارائه برهان، دعوت به فطرت، مردم را به توحید و رفتار مبتنی بر آن فرامی خوانند، در قرآن به آنان نیز «حجت» گفته شده است.

آن چه محل بحث ما در این مقاله است، معنای دوم حجت، یعنی حجت نقلی است، بنابراین نگارنده درصدد است تا سخنان امیرالمؤمنین(علیه السلام) به کمیل بن زیاد در حکمت 147، مورد بررسی قرار داده و ویژگی ها و کارکردهای حجت خدا را استخراج نماید.

3. سند و اعتبار حکمت 147

مضمون حکمت 147 علاوه بر نهج البلاغه در کتاب های حدیثی شیعه و سنی آمده است، تا آن جاکه مرحوم شوشتری در کتاب «بهج الصباغه» بر آن ادعای اجماع کرده است و چنین می نویسد: «این سخن امام علی(علیه السلام) خطاب به کمیل بن زیاد، در میان اهل سنت و شیعیان متواتر است. از اهل سنت می توان به ابن عبد ربّه، ابوهلال عسکری و ابن جوزی اشاره کرد. و در میان عالمان شیعه نیز این حکمت مورد استناد کلینی، شیخ صدوق، ابن ابی شعبه حرّانی، شیخ مفید و ابن ابی زینب نعمانی به این بخش استناد کرده اند و علاوه بر کمیل، اشخاص دیگری نیز این حکمت را روایت کرده اند» (شوشتری، بهج الصباغه، ج2، ص515).

4. مراد از «حجت» کیست؟

آن چه مسلم است مراد امیرالمؤمنین(علیه السلام) از حجت در عبارت «اللَّهُمَّ بَلَی لَا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّةٍ، إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً، وإِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً، لِئَلَّا تَبْطُلَ حُجَجُ اللَّهِ وبَینَاتُهُ» (صبحی صالح، نهج البلاغة، حکمت147، ص497) حجت عقلی نیست، بلکه مراد از حجت در این عبارت، یعنی کسی که سخن و رفتارش از جانب خداوند، برای مؤمنان اعتبار دارد. زیرا

ص: 121

مراد از عبارت «قَائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّةٍ» یکی از دو احتمال ذیل است:

احتمال اول: مراد از «قَائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّةٍ» کسی است که به خاطر خدا قیام می کند، بنابراین حرف «باء» در «بِحُجَّةٍ» می تواند بای معیّت باشد، یعنی باید حجت به همراه داشته باشد تا دعوت او از طرف مردم قبول شود.

احتمال دوم: مراد از «قَائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّةٍ» یعنی کسی که قیام کرده است تا مردم را از اوامر الهی آگاه سازد، بنابراین حرف «باء» در «بِحُجَّةٍ» بای سببیت است، یعنی به سبب حجتی که دارد، مردم را از اوامر الهی آگاه می سازد. یعنی او حجت خدا است، بنابر احتمال دوم خود قیام کننده حجت خدا است، نه اینکه دارای حجت است، که عبارت «امَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً، و إِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً» احتمال دوم را تقویت می کند.

5. ویژگی های حجت خدا

امیرالمؤمنین در حکمت 147 ویژگی های حجت خدا را برای کمیل بن زیاد چنین برشمرده است:

الف) از لحاظ عدد محدود هستند، صریح عبارت امیرالمؤمنین بر این است که حجج الهی افراد محدودی هستند: «أُولَئِکَ وَاللَّهِ الْأَقَلُّونَ عَدَداً» واژه «اقلّ» در لغت، اسم تفضیل از ماده «قلّ» و به معنای کمتر عددی است (شرتونی، أقرب الموارد، ج4، ص520)، در قرآن کریم نیز این واژه در همین معنا در دو مورد به کار رفته است: یکی در سوره کهف {وَ لَوْلا إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَکَ قُلْتَ ماشاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلاَّ بِاللَّهِ إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْکَ مالاً وَوَلَداً وَ لَوْلا إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَکَ قُلْتَ ماشاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلاَّ بِاللَّهِ إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْکَ مالاً وَوَلَداً} (کهف/39)، که درباره داستان گفت وگوی مرد و صاحب باغ است که اندیشه های متفاوت دارند و کمی مال و فرزند در برابر اعتقاد به خدا و پرستش او مهم تلقی نشده است؛ و دومی در سوره جن {حَتَّی إِذَا رَأَوْا مَا یوعَدُونَ فَسَیعْلَمُونَ مَنْ أَضْعَفُ نَاصِرًا وَأَقَلُّ عَدَدًا} (جن/24)، در پاسخ به غرور کفار از جهت زیادی مال و پیروانشان و گمان آنان بر ضعف موّحدان است، هر دو آیه مفهوم اقلیت را از حیث کمیت و عدد مطرح کردند، نه از حیث کیفیت. راغب اصفهانی نیز معتقد است «کثرت» و «قلّت» تنها در کمیت منفصله به کار می رود، همانند اعداد

ص: 122

(اصفهانی، مفردات القرآن، ص443)، بنابراین واژه «الْأَقَلُّونَ عَدَداً» در حکمت 147 همان گونه که به واسطه «عَدَداً» تأکید شده است، ناظر به تعداد و کمیت آن هاست نه کیفیت و حالات درونی آن ها.

ب) از جهت کیفیت دارای جایگاه عظیم نزد خدا هستند، «وَالْأَعْظَمُونَ عِنْدَ اللَّهِ قَدْراً» گرچه عددشان اندک است، اما نزد خداوند از نظر منزلت بسیار بزرگند. در روایتی امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) معیار شناخت منزلت انسان نزد خدا را چنین معرفی می کند: «مَن أَرادَ مِنکم أَن یعَلَمَ کیفَ مَنزِلَته عِندَ اللَّه، فَلینظُر کیفَ مَنزِلَةُ اللَّهِ مِنه عِندَ الذُنُوب» (صدوق، الخصال، ج2، ص616)؛ هرکس می خواهد بداند که منزلت او نزد خداوند چگونه است، بنگرد که در هنگام روبه رو شدن با گناهان، منزلت خداوند در نزد او چگونه است؛ منزلت وی در پیشگاه خداوند نیز چنان است.

ج) حافظ دین خدا هستند، یعنی خداوند دین خود را به وسیله آنان حفظ می کند «یحْفَظُ اللَّهُ بِهِمْ حُجَجَهُ وَبَینَاتِهِ حَتَّی یودِعُوهَا نُظَرَاءَهُمْ وَ یزْرَعُوهَا فِی قُلُوبِ أَشْبَاهِهِمْ» یکی از ادله امامیه بر ضرورت امامت، برهان نیاز شرع به حافظ است، بی تردید پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) در مدت بیست وسه سال نبوت خویش، وظایف و شئون مختلفی را در قبال جامعه اسلامی برعهده داشتند که برخی نیاز به تداوم ندارند، مانند دریافت و ابلاغ وحی یا پیام آوری از خداوند برای راه نمایی و هدایت بشر و برخی دیگر که عمده وظایف آن حضرت بود، مربوط به شئونی است که باید تداوم داشته باشند؛ آن ها عبارت اند از:

یک. تفسیر و تبیین وحی الهی و تشریع اهداف و مقاصد آن؛ دو. بیان و توضیح احکام موضوعات جدید در حوزه وظایف و احکام فردی و اجتماعی مسلمانان؛ سه. پاسخ گویی به شبهات مخالفین اسلام و ردّ اعتراضات آنان به حقانیت آیین اسلام؛ چهار. محافظت و پاس داری از کیان آموزه های دینی و جلوگیری از وقوع تحریف و بدعت در آن ها؛

ص: 123

پنج. داوری و قضاوت در اختلافات و نزاع های بین مسلمین و تطبیق و اجرای حدود و قوانین کلی الهی؛ شش. حکومت داری و ریاست بر عامه مردم در همه مسائل اجتماعی و سیاسی (سبحانی، الإلهیات، ج4، ص16).

به طور کلی شیعه امامیه معتقد است که تمام وظایف پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) به استثنای دریافت وحی، بعد از وفات پیامبر به امام معصوم واگذار می شود، از جمله حفظ دین از تحریف و تغییر.

بنابراین وجود حجت خدا، حافظ دین از تحریف و رافع اختلاف است، امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) در خطبه 88 تعجب می کند و افسوس می خورد که چگونه با وجود حجت خدا با مردم در دین اختلاف می کنند، و عامل اختلاف آن ها را دو امر می داند: یکی مراجعه نکردن به پیامبران و جانشینان آنان، و دیگری ایمان نداشتن به غیب، که نتیجه هر دو عامل واگذارشدن آن ها به حال خود و باقی ماندنشان در مبهمات است. «فَیا عَجَباً! وَمَا لِی لَا أَعْجَبُ مِنْ خَطَإِ هَذِهِ الْفِرَقِ عَلَی اخْتِلَافِ حُجَجِهَا فِی دِینِهَا، لَا یقْتَصُّونَ أَثَرَ نَبِی وَ لَا یقْتَدُونَ بِعَمَلِ وَصِی وَ لَا یؤْمِنُونَ بِغَیبٍ وَ لَا یعِفُّونَ عَنْ عَیبٍ، یعْمَلُونَ فِی الشُّبُهَاتِ وَ یسِیرُونَ فِی الشَّهَوَاتِ، الْمَعْرُوفُ فِیهِمْ مَا عَرَفُوا وَ الْمُنْکَرُ عِنْدَهُمْ مَا أَنْکَرُوا، مَفْزَعُهُمْ فِی الْمُعْضِلَاتِ إِلَی أَنْفُسِهِمْ وَ تَعْوِیلُهُمْ فِی الْمُهِمَّاتِ عَلَی آرَائِهِمْ، کَأَنَّ کُلَّ امْرِئٍ مِنْهُمْ إِمَامُ نَفْسِهِ، قَدْ أَخَذَ مِنْهَا فِیمَا یرَی بِعُرًی ثِقَاتٍ وَأَسْبَابٍ مُحْکَمَاتٍ» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 88) در شگفتم، و چرا در شگفت نباشم از خطاهای این فرقه های گوناگون که هریک را هم در دین خود حجّت و دلیلی دیگر است. از هیچ پیامبری پیروی نمی کنند و به هیچ وصی پیامبری اقتدا نمی نمایند و به غیب ایمان ندارند و از عیب نمی پرهیزند. اعمالشان شبهه آمیز است و در طریق امیال و هواهای نفسانی خود گام می زنند. هرچه را که خود پسندند نیکش دارند و هرچه را که ناخوش دارند منکر شمارند. در مشکلات به افکار و اندیشه های خود پناه می برند و در مبهمات به آرای خود تکیه دارند. هریک از آن ها گویی که خود پیشوای خود است و چنان پندارد که خود محکم ترین دستگیره ها و استوارترین وسیله هاست».

ص: 124

از نظر امام علی(علیه السلام) در خطبه 88 افرادی که با وجود حجت خدا باز به اختلاف در دین دامن می زنند، دو دسته اند: دسته ای دین را نپذیرفتند و در مشکلات تنها به عقل خود تکیه دارند، که عقل نیز نمی تواند پاسخ گوی کاملی برای آنها باشد، و دسته ای دیگر دین را پذیرفتند، ولی به دستورات حجت خدا عمل نکرده اند که اینان نیز در مبهمات گرفتارند، زیرا برای انتخاب درست در موارد اختلافی، نیازمند حجت هستند و چون به دستورات او عمل نمی کنند سرگردان می مانند.

د) دارای علم لدنّی و غیر اکتسابی اند «هَجَمَ بِهِمُ الْعِلْمُ عَلَی حَقِیقَةِ الْبَصِیرَةِ» تعبیر «هجم» اشاره دارد به این که علوم آن ها اکتسابی نیست، بلکه الهامی است از سوی پروردگار که از آن ها به هجوم تعبیر شده است. مرحوم علامه مجلسی در تفسیر این جمله می نویسد: «تعبیر به هجوم در اینجا، اشاره به این است که خداوند «علم لدنّی» را نسبت به حقائق اشیا دفعتاً به آن ها تعلیم داده و حجاب ها و پرده ها را کنار زده و حقایق را بر آن ها مکشوف ساخته است، یعنی علم و دانش و بصیرت و بینش یک باره رو به ایشان می آورد» (مجلسی، بحارالأنوار، ج22، ص461)، بعضی گفته اند این مطلب از باب مقلوب و به عکس است، یعنی عقول آنان یک باره بر حقیقت دانش روی می آورد.

علم لدنّی علمی است که بدون تعلیم و تعلّم و بی واسطه به دست آمده باشد، یا از طریق کشف و الهام به دست می آید و نام دیگر آن علم اعلی است (مطهری، علم لدنی) و در آیه 65 سوره کهف {فَوَجَدَا عَبْدًا مِنْ عِبَادِنَا آتَینَاه رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْمًا} به آن اشاره شده است. بنابر مبانی کلامی امامیه، افرادی دارای این علم لدنّی هستند، می توان به پیامبر اسلام(صلی الله علیه واله) و اهل بیت(علیهم السلام) اشاره کرد. همان طور که در حدیث معتبری وارد شده است که «عَلَّمَنِی رَسُولُ اللَّهِ أَلْفَ بَابٍ مِنَ الْعِلْمِ فَتَحَ لِی کُلُّ بَابٍ أَلْفَ بَابٍ وَأَوْصَانِی بِمَا أَنَا قَائِمٌ بِهِ إِنْ شَاءَ اللَّهُ تَعَالی» پیامبر(صلی الله علیه واله) در نزدیکی رحلتش به من هزار باب علم آموخت که از هر بابی هزار باب دیگر علم باز می شود (مفید، الارشاد، ج1، ص185). این روایت را نیز امام ابوحامد غزالی _ صاحب کتاب إحیاء العلوم _ که از علمای بزرگ اهل تسنن است، نیز در رساله ای به نام _ رسالة العلم اللدنّی _ آورده است. غزالی در آن جا می گوید: «اگر این علوم را بخواهیم با

ص: 125

تعلیم و تعلّم متعارف مقایسه کنیم، امکان ندارد. چگونه می شود یک میلیون باب علم را در لحظات کوتاهی تعلیم داد؟ این تعلیم و تعلّم به نحو متعارف و معمولی نیست.» فلذا در ادامه می گوید: «این گستردگی و گشایش در علم، به صرف تعلیم و تعلّم حاصل نمی شود، بلکه این افاضه امری آسمانی و الهی و لدنّی _ یعنی از جانب درگاه خداوند متعال _ می باشد» (غزالی، رساله علم لدنی، ذیل حدیث علّمنی رسول الله ألف باب من العلم).

ه_) از آرامش قلبی که برخاسته از یقین است برخوردارند، «وَبَاشَرُوا رُوحَ الْیقِینِ» یکی دیگر از ویژگی های حجج خدا، داشتن آرامش و یقین قلبی است، یقین مراتبی دارد: علم الیقین، عین الیقین و حق الیقین.

یک. علم الیقین آن است که انسان از دلائل مختلف به چیزی ایمان آورد؛ مانند کسی که با مشاهده دود از فاصله دور، به وجود آتش ایمان پیدا کند.

دو. عین الیقین در جایی است که انسان به مرحله شهود برسد و با چشم خود مثلاً آتش را از نزدیک مشاهده کند.

سه. حق الیقین مرتبه فراتر از آن و به این معناست که مثلاً انسان، آتش را با دست خود لمس کند و یا موجودی هم چون آهن که وارد آتش می شود و صفات آن را به خود می گیرد و به صورت بخشی از آن درمی آید که این بالاترین مرحله یقین است. حجج الهی که امیرمؤمنان علی(علیه السلام) در این گفتار نورانی اش می فرماید: «آن ها روح الیقین را لمس کرده اند» یعنی دارای همین مرحله سوم از یقین هستند.

و) تحمل سختی ها در راه خدا، «وَاسْتَلَانُوا مَا اسْتَوْعَرَهُ الْمُتْرَفُونَ» امیرالمؤمنین(علیه السلام) در ادامه شمارش ویژگی های حجج خدا، این حقیقت را توضیح می دهد که انسان های نازپرورده هرگز نخواهند توانست تحمل سختی ها و فداکاری های حجج الهی را در امر دین درک نمایند، زیرا آن ها جز دنیا و مواهب آن، چیزی را نمی بینند، درحالی که حجت های الهی به واسطه این که حقیقت عالم را به وضوح دریافتند، به آسانی این سختی ها را تحمل می کنند، و به گفته امیرالمؤمنین «لَوْکُشِفَ اَلْغِطَاءُ مَا اِزْدَدْتُ یقِیناً» و همین امر موجب شد که آن ها بر خلاف انسان های عادی از گذشت و مبارزه نهرسند، زیرا آن ها راه خدا را شناختند و

ص: 126

از کمی اهل حق نیز باکی ندارند و مانند انسان های دیگر به عالم مادی دل بسته نیستند، لذا در ادامه می فرماید: «وَصَحِبُوا الدُّنْیا بِأَبْدَانٍ أَرْوَاحُهَا مُعَلَّقَةٌ بِالْمَحَلِّ الْأَعْلَی» گرچه آن ها از نظر جسمی در این دنیا و در میان انسان های دیگر هستند؛ ولی روحشان همنشین با ارواح اولیا و انبیای پیشین و فرشتگان مقرب است. به همین دلیل دنیا در نظرشان بی ارزش و بالاترین ارزش برای آن ها جلب رضای پروردگارشان است. اگر آن ها اسیر زر و زیور دنیا و مال و ثروت و خور و خواب و شهوت نمی شوند، به همین دلیل است که ظاهراً در این دنیا هستند؛ ولی در باطن در جهان روحانیان زندگی می کنند.

ز) بر آن چه نادانان از آن می ترسیدند، دل بستند. یعنی به آن حالاتی که یاد کردیم، انس و الفت گرفته بودند، زیرا نادان به دلیل ناآگاهی از نتیجه آن ها، فاصله می گیرد و از اهل آن ها می ترسد و کناره گیری می کند.«وَأَنِسُوا بِمَا اسْتَوْحَشَ مِنْهُ الْجَاهِلُونَ».

ح) به مقام «خلیفة الله» نایل شدند، «أُولَئِکَ خُلَفَاءُ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ وَالدُّعَاةُ إِلَی دِینِهِ»، آنان خلفای الهی در زمین اند و دعوت کنندگان به سوی آئینش اند.

امیرالمؤمنین(علیه السلام) هشتمین صفت و ویژگی حجت الله را «خلیفةالله» بودن می داند، زیرا کسی که مستجمع ویژگی های فوق باشد، به مقام خلافت الهی می رسد و حجت خدا بر خلق می گردد. به همین دلیل امام(علیه السلام) که خود مصداق اعلای این اولیای الهی است، مشتاق دیدارشان است.

شیخ طوسی مقام «خلیفة الله» را مخصوص انسان کامل می داند و معتقد است که لازمه چنین مقامی، داشتن عصمت و علم برتر است، همانند پیامبر اسلام(صلی الله علیه واله) که در خلیفة الله بودن او هیچ تردید و شکی وجود ندارد (طوسی، تجریدالاعتقاد، ص184_ 187). آیةالله جوادی آملی نیز معتقد است که خلافت و جانشینی خداوند به حقیقت انسان نسبت داده شده است، به نظر او خلافت و حقیقت انسان براساس کمالی که کسب می کند، مراتبی دارد و هرکس با توجه به درجه کمال و هدایتی که کسب کرده است، دارای درجه ای از خلافت خداوند است، بنابراین ضعف و قوت در کمال، به ضعف و قوت علم انسان به اسماء الهی مرتبط است و هر چقدر علم انسان به اسماء بیشتر باشد، کمال و در نتیجه

ص: 127

درجه و رتبه کسب او از مقام خلیفة اللهی بیشتر خواهد بود (جوادی آملی، تفسیر تسنیم، ج3، ص40).

بنابراین خلیفه باید توسط مستخلفٌ عنه تعیین گردد، زیرا {إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَة} دال است که وصف دائمی است، پس همواره مجعولی آن چنان باید، زیرا «جاعل» دال بر استمرار است، چنان که کلمه «إنّی» دال بر این است که جز حق تعالی هیچ کس حق تعیین خلیفه ندارد، لذا فرمود: «اللَّهُمَّ بَلَی لَا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّةٍ، إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً، وإِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً» (صبحی صالح، نهج البلاغه، حکمت147).

نتیجه

با بررسی حکمت 147 نهج البلاغه که به «خطبه کمیل» معروف است، به نتایج ذیل دست یافتیم:

أولاً: این حکمت یکی از سندهای محکم بر لزوم وجود حجت در میان خلق تلقی شده است، بنابراین زمین هیچ گاه از حجت خدا خالی نمی ماند.

ثانیاً: مراد از حجت خدا در حکمت 147، حجت نقلی است نه حجت عقلی، یعنی انسان کاملی است که مستجمع جمیع کمالات معنوی است که مصداق اتمّ آن پیامبر(صلی الله علیه واله) و ائمه اطهار(علیهم السلام) می باشند.

ثالثاً: ضرورتی ندارد حجت خدا همیشه در دسترس خلق باشد، بلکه گاهی اقتضا می کند خائف و مغمور باشد که با وظیفه اصلی او منافات ندارد.

رابعاً: از دیدگاه امیرالمؤمنین(علیه السلام)، راه حل اختلاف موجود بین فرق اسلامی، عمل به دستورات حجت خدا است.

خامساً: مهم ترین ویژگی حجت خدا، علم و یقین است و سایر اوصاف از این دو صفت سرچشمه می گیرد، بنابراین از آن جا که حجت خدا در صورت ارتکاب خطا اعتبار خود را از دست می دهد، بنابراین اقتضای حجیت، عصمت در مقام بیان و عمل است.

ص: 128

منابع

قرآن کریم، ترجمه دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم: انتشارات المصطفی، 1388ش.

سید رضی ، نهج البلاغة، ترجمه محمد دشتی ، چاپ اول، نشر مشهور، قم، 1379 ش .

1. ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، بیروت، دار صادر، چاپ سوم، 1414 ق.

2. جوادی آملی، عبدالله، تفسیر تسنیم، تنظیم: احمد صادقی، قم، مرکز نشر اسراء، 1385ش.

3. راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات فی غریب القرآن، دارالشامیة، بیروت، چ اول، 1992م.

4. سبحانی، جعفر، الإلهیات، قم: انتشارات مرکز العالمی للدراسات الإسلامیة، 1412ق.

5. سبزواری، عبدالأعلی ، تهذیب الأصول، مؤسسة المنار، قم، چاپ سوم، 1417 ق.

6. شرتونی، سعید، آقرب الموارد، شرکت چاپ و انتشارات اسوه، تهران،1385ش.

7. شوشتری، محمدتقی، بهج الصباغة فی شرح نهج البلاغة، تحقیق مؤسسة البلاغة، امیرکبیر، تهران، 1418 ق.

8. صدوق، شیخ ابوجعفر، ابن بابویه محمد بن علی، الخصال، جماعة المدرسین فی الحوزه العلمیه، قم، 1416 ق.

9. طوسی، نصیرالدین محمد، تجریدالإعتقاد، تحقیق: جعفر سبحانی، نشر مؤسسه امام صادق(علیه السلام)، قم، 1375ش.

غزالی، محمد بن محمد، علم لدنی از دیدگاه غزالی، ترجمه الرسالة اللدنیة، مترجم زین الدین کیانی نژاد، عطایی، تهران، 1. 1361ش.

2. کلینی، محمد بن یعقوب، اصول کافی، تصحیح علی اکبر، غفاری و محمد آخوندی، تهران، دارالکتب الإسلامیه، چاپ چهارم، 1407 ق.

3. مجلسی، علامه محمد تقی، بحارالانوار، المکتبة الاسلامیة، تهران، 110 جلد، 1385 ش.

4. مطهری، مجتبی، مجله راهیافت انقلاب اسلامی، علم لدنی، شماره 3، 1386ش.

5. مظفر، محمدرضا، اصول الفقه، اسماعیلیان، قم، چاپ پنجم، 1375ش.

6. مفید، محمدبن محمد بن نعمان، الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، المؤتمر العالمی لألفیة الشیخ المفید، مؤسسة آل البیت، قم، 1413ق.

ص: 129

ص: 130

آیه اکمال و ارتباط آن با مسئله امامت و خلافت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام)

اشاره

سید احمد حسینی(1)

ص: 131


1- . دکتری فقه سیاسی؛ sayid.ahmad1360@yahoo.com

ص: 132

چکیده

از جمله آیاتی که شیعه برای اثبات امامت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) به آن استدلال می کند، آیه «اکمال دین» است. این آیه بیانگر روزی بسیار مهم در تاریخ اسلام و رسالت پیامبر اکرم’ است که با چهار ویژگی مهم: مأیوس شدن کفّار، کامل شدن دین، اتمام نعمت الهی و رضایت خدا به نهایی بودن دین اسلام، توصیف شده است. در این تحقیق با استفاده از روش توصیفی _ تحلیلی و با رویکرد حدیثی _ تاریخی به برسی دیدگاه های فریقین درباره آیه اکمال و ارتباط آن با مسئله ولایت وخلافت امام علی(علیه السلام) پرداخته و نتایج زیر به دست آمد. دانشمندان شیعه با پشتوانه قرائن عقلی و نقلی، معتقدند که این آیه در روز هجدهم ذی الحجه، در هنگام بازگشت پیامبر اکرم’ از حجةالوداع، در سرزمین غدیر خم، نازل شده است، همین امر موجب گردید تا دشمنان اسلام ناامید گشته، نعمت خدا کامل گردد و خداوند متعال رضایت دهد بر این که اسلام دین جاودانی مردم باشد. اقوال علمای اهل سنت در این زمینه مختلف است و درباره تعیین آن روز تاریخ ساز، احتمالات گوناگونی را مطرح کرده اند: ازجمله اینکه: منظور روز عرفه یا روز بعثت پیامبر’ یا روز فتح مکه و یا روز نزول آیه برائت است. در بررسی نهایی اشکال اصلی درباره احتمالات ذکر شده این شد که در هیچ کدام از این روزها، کفّار و مشرکان از پیروزی بر اسلام مأیوس نشدند و دین نیز کامل نگردید؛ بنابراین این روز، تنها روزی است که می تواند روایاتی که از طریق شیعه و اهل سنت درباره شأن نزول آیه اکمال وارد شده تأیید کند.

کلیدواژه ها: قرآن، آیه اکمال، امام علی(علیه السلام)، ولایت، امامت، اکمال دین.

ص: 133

مقدمه

یکی از آیاتی که در اثبات ولایت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) به آن استناد می شود آیه اکمال است:

{الْیوْمَ یئِسَ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ دینِکُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ الْیوْمَ اکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَاتْمَمْتُ عَلَیکُمْ نِعْمَتی وَ رَضیتُ لَکُمُ الْاسْلامَ دیناً} (مائده/3)؛ «امروز کافران از آیین شما مأیوس شدند. پس، از آنان نترسید و از من بترسید، امروز دین شما را به کمال رسانیدم و نعمت خود را بر شما کامل کردم و اسلام را به عنوان دین [جاودان ] شما پذیرفتم».

این آیه در حقیقت بخشی از آیه سوم از سوره مبارکه مائده است که مربوط به تحریم خوردن میته، خون، گوشت خوک و چند نوع گوشت حرام دیگر است. در این آیه شریفه، از روزی بسیار بزرگ و باعظمتی سخن رفته است که می توان گفت نقطه عطفی در تاریخ اسلام به شمار می آید. از این روز که با تعبیر «الیوم» در قرآن یاد می شود، اوصاف ذیل را خداوند متعال برای آن برمی شمرد:

امروز کافران از دین شما ناامید شدند، پس از آنها ترسی به دل راه ندهید و از من بترسید؛ امروز دین را بر شما کامل کردم؛ امروز نعمت خود را بر شما به پایان بردم؛ امروز اسلام را به عنوان دین جاودانی برای شما پسندیدم.

بدون شک روزی با این اوصافی که در آیه شریفه ذکر شده است، باید روز بسیار مهمی در تاریخ اسلام باشد و به هیچ عنوان نمی تواند یک روز معمولی و عادی به حساب آورد؛ چراکه این همه اهمیت برای یک روز عادی معنی ندارد. با توجه به اهمیتی که در این آیه برای این روز داده شده است، در پاره ای از روایات آمده است که «بعضی از یهود و نصاری با شنیدن این آیه گفتند: اگر چنین آیه ای در کتاب های آسمانی ما نقل شده بود، ما آن روز را روز عید قرار می دادیم.» (رک: مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج 4، ص263).

ص: 134

حال باید دید که منظور از این جملاتی که در این آیه آمده چیست؟ و آن روز با آن اوصاف عظیمی که در این آیه بیان شده است، کدام روز است؟ و چه ارتباطی با ولایت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) دارد؟ دست یابی به پاسخ این سؤالات، نیازمند بررسی مضمون، محتوا، قرائن و روایاتی است که درباره این آیه وجود دارد.

دانشمندان شیعه بر اساس روایاتی که از طریق شیعه و اهل سنت وارد شده است، معتقدند که آیه شریفه اکمال در روز غدیر خم، بعد از خطبه رسول خدا’ و در جریان نصب امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) به عنوان جانشین پیامبر اکرم’ نازل شده است؛ چنانکه آیت الله سید علی میلانی می نویسد:

این آیه به این اشاره دارد که خداوند متعال با نصب علی(علیه السلام) او را به عنوان امام و پیشوای دینی قرار داده و از این طریق دینش را برای بندگان کامل و نعمتش را تمام کرده است. به تعبیر دیگر با نصب امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) به عنوان جانشین پیامبر’ او را مرجع دینی مسلمانان قرار داده است تا از طریق او دین خدا را فراگیرند (میلانی، نفحات الأزهار، ج 8، ص262).

آیت الله مصباح یزدی نیز آیه اکمال را به عنوان یکی از دلایل امامت دانسته و این گونه استدلال می کند:

این آیه که به اتفاق مفسرین در حجة الوداع و تنها چند ماه قبل از رحلت پیامبر اکرم نازل شد، بعد از اشاره به ناامیدی کفّار از آسیب پذیری اسلام تأکید می کند که امروز دین شما را کامل و نعمتم را بر شما تمام کردم؛ و با توجه به روایات فراوانی که در شأن نزول این آیه وارد شده، کاملاً روشن می شود که این «اکمال و اتمام» که توأم با نومید شدن کفّار از آسیب پذیری اسلام بوده است، با نصب جانشین برای پیامبر اکرم’ از طرف خدای متعال، تحقق یافته است؛ زیرا دشمنان اسلام، انتظار داشتند که بعد از وفات رسول خدا’ مخصوصاً با توجه به اینکه ایشان فرزند ذکوری نداشتند، اسلام بدون سرپرست بماند و در معرض ضعف و زوال قرار گیرد؛ ولی با نصب جانشین برای وی، دین اسلام به نصاب

ص: 135

کمال و نعمت الهی به سر حدّ تمام رسید و امید کافران بر باد رفت (مصباح یزدی، آموزش عقائد، ص311).

استدلال شیعه به آیه اکمال دین، در رابطه با امامت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) از جنبه های مختلف تمام بوده و بر استوانه های عقلی و نقلی استوار است. بااین حال مخالفین امامت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) و اهل بیت(علیهم السلام) تلاش کرده اند که با واردکردن شبهاتی پیرامون آیه مذکور دلالت آن را بر مطلب فوق مورد تردید قرار داده و به زعم خودشان امامت آن حضرات(علیه السلام) را انکار نمایند؛ ازاین رو در تحقیق حاضر سعی شده است؛ تا آیه اکمال دین از زوایای مختلف مورد بررسی قرار گرفته و از شبهاتی که بر این آیه شریفه گرفته می شود، پاسخ مناسب داده شود.

1.مفهوم شناسی واژگان:

اشاره

نخستین مطلبی که درزمینه آیه اکمال نیاز است، روشن گردد، معانی لغات مهمی است که در آیه مذکور به کاررفته است. به همین جهت در این قسمت واژه های الیوم، اکملت و اتممت را مورد بررسی قرار می دهیم:

الف) الیوم

کلمه «یوم» به معنای روز است، وقتی این کلمه با الف و لام عهد بیاید (الیوم)، به معنای «آن روز» یا «امروز» است. ازآنجاکه در آیه پیش، سخنی از «آن روز» به میان نیامده، معنای این کلمه در آیه مبهم است. ازاین رو، یکی از نکته های بنیادین در تفسیر و فهم درست آیه شریفه، شناخت «آن روز» مهم و تاریخ ساز، با استفاده از قراین و نشانه ها و زمان نزول آیه است (جمعی از نویسندگان، اندیشه دینی، ج 1، ص165).

واژه یوم در قرآن کریم در چند معنا استعمال شده است: مدّت زمانی از طلوع فجر آغاز تا به غروب (اعراف/163(؛ عصر، روزگار و برهه ای از زمان )آل عمران/ 140(؛ و مرحله (اعراف/ 54) که در تعیین مصداق این روز، احتمالاتی داده اند که در آینده مورد بررسی قرار می دهیم.

ص: 136

ب) اکملت

واژه اکمال، مصدر باب افعال و از ریشه «ک م ل» است. کمال در لغت مقابل نقص است و به معنای تمامیت و تحقق همه اجزای یک شیء است (فیومی، مصباح المنیر، ص 541)، به گونه ای که آنچه غرض از شیء در آن است، حاصل شود (راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، ص726). به خاطر نزدیکی معنای اکمال و اتمام، برخی از لغت شناسان، کمال را به معنای تمام دانسته و گفته اند: «الکمال: التمام الذی تجزء منه اجزائه» (فیروزآبادی، بصائر ذوی التمییز فی لطائف الکتاب العزیز، ج4 ص 388)؛ کمال تمامی است که اجزایش از آن جدا می شود.

ج) اتممت

این کلمه از ماده (ت م م) و ضد نقص است. تمام الشیء: یعنی رسیدن چیزی به حدی است که نیازی به چیزی دیگر از بیرون خود نداشته باشد؛ اما ناقص نیاز به چیزی خارج از خود دارد (راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، ج1، ص 168).

برخی از لغت شناسان تمایزی بین کمال و تمام قائل نشده اند؛ اما برخی از دانشمندان معتقدند که کمال و تمام باهم فرق دارند.

علامه طباطبایی در تمایز معنای آن دو واژه معتقد است:

«آثار موجودات دو نوع است: یک نوع از موجودات وقتی اثر خود را می بخشند که همه اجزای آن جمع باشد، (مثلاً اگر مانند معجون اجزایی دارد، همه آن اجزاء موجود باشد که اگر یکی از آن اجزاء نباشد، معجون و دارو اثر خود را نمی بخشد) و مانند روزه که مرکب است از اموری که اگر یکی از آنها نباشد، روزه نمی شود، مثلاً اگر کسی در همه اجزای روز از خوردن و سایر محرمات امساک بکند؛ ولی در وسط روز در یک ثانیه دست از امساک بردارد و جرعه ای آب فروببرد، روزه اش روزه نیست. از جمع شدن اجزاء این گونه امور تعبیر می کنند به تمامیت و در قرآن کریم می فرماید: {ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّیامَ إِلَی اللَّیلِ} (بقره/187)؛ «و

ص: 137

سپس روزه را تا به شب تمام کنید.» و نوع دیگر قسمتی از اشیاء هستند که اثر بخشیدن آنها نیازمند به آن نیست که همه اجزای آن جمع باشد؛ بلکه اثر مجموع اجزاء مانند مجموع آثار اجزاء است، هر یک جزئی که موجود بشود، اثرش هم مترتب می شود (البته اثری به مقدار خود آن جزء) و اگر همه اجزاء جمع شود، همه اثر مطلوب حاصل می شود، مانند روزه که اگر یک روز روزه بگیری، اثر یک روز را دارد و اگر سی روز بگیری اثر سی روز را دارد، تمامیت را در این قسم«کمال» می گویند و در قرآن کریم فرموده: {فَمَنْ لَمْ یجِدْ فَصِیامُ ثَلاثَةِ أَیامٍ فِی الْحَجِّ وَ سَبْعَةٍ إِذا رَجَعْتُمْ تِلْکَ عَشَرَةٌ کامِلَةٌ} (بقره/ 196)؛ «که در این گونه امور، اثر هم بر بعض مترتب می شود و هم بر کل و در گفتگوهای روزانه خود می گوئیم امر فلانی تمام و عقل او کامل شد و عکس این را نمی گوئیم، یعنی نمی گوئیم عقل فلانی تمام و امر او کامل شد» (طباطبایی، ترجمه المیزان، ج 5، ص289).

علامه در نتیجه بیان گذشته این گونه ابراز می دارد که آیه: {الْیوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیکُمْ نِعْمَتِی}، می فهماند که مراد از دین، مجموع معارف و احکام تشریع شده است، چیزی که هست، امروز مطلبی بر آن معارف و احکام اضافه شده و مراد از نعمت هر چه باشد، امری معنوی و واحد است و کانه ناقص بوده، یعنی اثری که باید نداشته، امروز آن نعمت ناقص تمام شد و درنتیجه امروز آن معارف و احکام اثری که باید داشته باشند، دارا شده است»(همان).

آیت الله جوادی آملی نیز فرق کمال و تمام را این گونه بیان کرده است:

«کمال» بالاتر از «تمام» است: هر کاملی، تام است؛ ولی هر تامی کامل نیست. به عنوان مثال نطفه آدمی در رحم، مراحل افقی علقه، مضغه، استخوان شدن، روییدن گوشت بر استخوان ها و... را می گذراند و به سوی تمامیت خود پیش می رود و هنگامی که اعضا و جوارح آن تمام شد، تام الخلقة و الأجزاء است؛ اما تا از جهت عمودی پیشرفت نکند و به مرحله ای نرسد که نتیجه مطلوب از آن پدید آید، کامل نخواهد بود» (جوادی آملی، تسنیم، جلد 21، ص595).

ص: 138

د) نعمتی

راغب می گوید: النِّعْمَةُ: الحالةُ الحسنةُ؛ (راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، ص814) نعمت به آن حالت نیکو برای انسان اطلاق می شود. مصطفوی نیز می گوید: والنعمة کالجلسة للنوع: و تدلّ علی نوع خاصّ من التنعّم؛ نعمت به حالت خاصی از تنعم گفته می شود (مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج 12، ص177).

آیت الله جوادی آملی بر اساس روایات اهل بیت(علیهم السلام) معتقد است که مراد از نعمت در این آیه، نعمت ولایت است. ایشان می نویسد: «نِعمت» همانند سایر اوزان «فِعلة» که بر «نوع» دلالت می کند، بیانگر نوع خاصی از عطای الهی است که موجب تنعّم ویژه و خوشگواری مخصوص است. اسناد مطلق و بدون قید اتمام به نعمت در این آیه، نشان می دهد که مراد از «نعمت» باید چیزی درزمینهٔ ولایت باشد؛ یعنی نعمت به شکل مطلق و بدون ذکر قید و شرط همان ولایت است. توضیح اینکه مجموع موجودات عالم خلق شده اند تا به انسان در مسیر سعادت حقیقی او یعنی تقرّب به خدای سبحان کمک کنند، ازاین رو هر یک از متصرفات انسان که در این مسیر قرار گیرد، نعمت است؛ وگرنه نقمت خواهد بود. به دیگر سخن، گرچه مجموعه موجودات نظام احسن در خوشگواری زندگی نقشی دارد؛ ولی نعمت بودن آن مشروط است، نه مطلق. بله، نعمت ولایت و اولیای الهی مطلق است که هرگز نقمت نخواهد شد؛ زیرا اگر وجود داشته باشد، قطعاً مایه تقرّب است و چنانچه مایه تقرّب نباشد، حتماً وجود واقعی نداشته و فقط موجودی موهوم بوده است.» (جوادی آملی، همان، ص598) این معنا با شأن نزول و تفسیری که از آیه اکمال بیان خواهد شد، کاملاً مطابقت دارد.

2. بررسی شأن نزول آیه اکمال الدین

اشاره

در شأن نزول این آیه بین مفسران شیعه و برخی از مفسران اهل سنت تفاوت دیدگاه وجود دارد. مفسران شیعه بر اساس عمده روایات اهل بیت(علیهم السلام) بر این اعتقادند که آیه اکمال

ص: 139

دین در روز هجدهم ذی الحجه سال دهم هجری، پس از آخرین حج رسول اکرم (حجة الوداع) و در غدیر خم، زمانی نازل شد که رسول اکرم(صلی الله علیه واله) علی(علیه السلام) را به ولایت مسلمانان نصب کرد؛ برخی از مفسران اهل سنت نیز نظریه شیعه را تأیید کرده اند؛ اما برخی دیگر نزول این آیه را در روز عرفه (نهم ذی الحجه) دانسته اند.

الف) دیدگاه شیعه پیرامون آیه اکمال

علمای شیعه امامیه اجماع دارند بر اینکه این آیه در قضیه غدیرخم (نصب حضرت علی(علیه السلام) توسط پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) به امامت و جانشینی خود) نازل شده است. طبرسی در ذیل این آیه شریفه روایتی را از ابی سعید خدری این گونه نقل می کند: چون این آیه {اَلْیوم اَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکم...} نازل شد، پیامبر(صلی الله علیه واله) فرمود: الله اکبر! که دین کامل و نعمت تمام و خدا از رسالت من و ولایت علی بن ابی طالب(علیه السلام) بعد از من، خشنود گردید؛ آنگاه فرمود: «هر کس من مولای اویم، علی مولای اوست. خدایا دوستانش را دوست و دشمنانش را دشمن بدار، یارانش را یاری و دشمنانش را خوار کن» (طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج 3، ص246).

همچنین در تفسیر مذکور از امامان باقر و صادق‘ روایت شده است که فرمودند:

این آیه، هنگامی نازل گردید که پیامبر در روز غدیر خم، در حین بازگشت از حجة الوداع، علی را برای مردم، علم و پیشوا ساخت؛ و آن دو امام فرموده اند: آخرین امر واجبی که خداوند نازل فرمود، همین است. بعد از آن دیگر، فریضه ای نازل نشد (همان، ج3، ص246).

در کتاب های روایی شیعه نیز روایاتی مختلفی وجود دارد که بیانگر آن است که این آیه در روز غدیر خم، در شأن حضرت علی(علیه السلام) و در هنگام بازگشت از حجة الوداع نازل شده است. به عنوان نمونه به بیان سه روایت در این زمینه می پردازیم:

1.امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) فرمودند:

«... فَخَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ’ إِلَی حَجَّةِ الْوَدَاعِ ثُمَّ صَارَ إِلَی غَدِیرِ خُمٍّ فَأَمَرَ فَأُصْلِحَ لَهُ شِبْهُ الْمِنْبَرِ ثُمَّ عَلَاهُ وَأَخَذَ بِعَضُدِی حَتَّی رُئِی بَیاضُ إِبْطَیهِ رَافِعاً صَوْتَهُ قَائِلًا فِی مَحْفِلِهِ مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِی مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ

ص: 140

وَالاهُ وَعَادِ مَنْ عَادَاهُ فَکَانَتْ عَلَی وَلَایتِی وَلَایةُ اللَّهِ وَ عَلَی عَدَاوَتِی عَدَاوَةُ اللَّهِ وَأَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ فِی ذَلِکَ الْیوْم {الْیوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً} (مائدة/3)؛ فَکَانَتْ وَلَایتِی کَمَالَ الدِّینِ وَرِضَا الرَّبِّ جَلَّ ذِکْرُه» (کلینی، کافی، ج8، ص27)؛ پس رسول خدا به سفر حجة الوداع رفت و سپس به غدیر خم آمد و در آنجا دستور داد شبیه منبری برایش ساختند و بالای آن رفت و بازوی مرا گرفته و بلند کرد؛ بدانسان که زیر بغلش نمودار شد و با آواز بلند در آن انجمن فرمود: «هر که را من سرور و مولی هستم، علی سرور و مولای او است؛ خدایا دوست بدار هر که دوستش دارد و دشمن بدار هر که دشمنش دارد، پس روی دوستی من است دوستی خدا، و روی دشمنی من است دشمنی خدا؛ و خدای عز وجل درباره جریان آن روز (این آیه را) نازل فرمود.

2.امام رضا(علیه السلام) فرمودند:

«وَ أَنْزَلَ فِی حَجَّةِ الْوَدَاعِ وَهِی آخِرُ عُمُرِهِ’ { الْیوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً} (مائدة/3) وَأَمْرُ الْإِمَامَةِ مِنْ تَمَامِ الدِّینِ وَلَمْ یمْضِ’ حَتَّی بَینَ لِأُمَّتِهِ مَعَالِمَ دِینِهِمْ وَأَوْضَحَ لَهُمْ سَبِیلَهُمْ وَتَرَکَهُمْ عَلَی قَصْدِ سَبِیلِ الْحَقِّ وَأَقَامَ لَهُمْ عَلِیاً(علیه السلام) عَلَماً وَ إِمَاما» (کلینی، الکافی، ص198)؛ خداوند در حجة الوداع آیه اکمال را نازل نمود، امر امامت از امور نهائی دین است، پیامبر’ مردم را ترک نکرد، مگر بعد از اینکه نشانه های دین را بیان نمود و راه را برای مردم روشن نمود و علی(علیه السلام) را به عنوان نشانه و امام برای مردم تعیین نمود.

امام باقر(علیه السلام) فرمودند:

«کَانَتِ الْفَرِیضَةُ تَنْزِلُ بَعْدَ الْفَرِیضَةِ الْأُخْرَی وَکَانَتِ الْوَلَایةُ آخِرَ الْفَرَائِضِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَ {الْیوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیکُمْ نِعْمَتِی} قَالَ أَبُوجَعْفَرٍ(علیه السلام): یقُولُ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ لَا أُنْزِلُ عَلَیکُمْ بَعْدَ هَذِهِ فَرِیضَةً قَدْ أَکْمَلْتُ لَکُمُ الْفَرَائِضَ.» (همان، ج1، ص289)؛ فرائض الهی یکی بعد از دیگری نازل می شد. ولایت آخرین فریضه بود که خداوند آن را با آیه {الْیوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ... } نازل نمود، خداوند با این آیه بیان می کند که فرائض را کامل نمودم و بعد از فریضه ولایت، فریضه ای نازل نمی کنم.

ص: 141

ملاحظه می شود که از نگاه روایات شیعه، آخرین فریضه ای دینی که بر پیامبر اکرم’ نازل شده است، موضوع ولایت و جانشینی آن حضرت بوده است که ایشان این فریضه را با اعلام ولایت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) به انجام رسانده و درنتیجه، اسلام به عنوان دین کامل از طرف خداوند معرفی شده است.

ب) دیدگاه اهل سنت پیرامون آیه اکمال

اشاره

نظر دانشمندان اهل سنت پیرامون شأن نزول این آیه شریفه مختلف است. هرچند که بیشتر علمای اهل سنت درصدد انکار نزول این آیه در روز عید غدیر خم هستند؛ اما از بیان روایاتی که شأن نزول این آیه را عید غدیر می دانند، صرف نظر نکرده اند. در این بخش به بررسی روایات اهل سنت درباره شأن نزول آیه اکمال می پردازیم:

یک _ روایاتی که شأن نزول آیه اکمال دین را روز عید غدیر می دانند؛

سیوطی در تفسیر «الدرالمنثور» و در ذیل آیه {الْیوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ}، روایات مختلفی را ذکر کرده است تا بیان کند که این آیه در غیر از روز عید غدیر نازل شده است؛ اما بعد از بیان آن روایات، دو روایت دیگر را از ابوسعید خدری و ابوهریره نیز نقل کرده است که این دو روایت گویای این مطلب است که آیه اکمال بعد از نصب امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) به عنوان جانشین پیامبر نازل شده است:

«ابن مردویه» و «ابن عساکر» به اتفاق، از ابوسعید خدری نقل کرده اند: «لما نصب رسول الله’ علیا یوم غدیر خم فنادی له بالولایة هبط جبریل علیه بهذه الآیة {الْیوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ}» (سیوطی، الدر المنثور، ج 2، ص259).

همین مفسر در ادامه سخن خویش به نقل از ابن مردویه، خطیب و ابن عساکر که همه این ها از ابوهریره نقل کرده اند، روایت می کند که او گفته است: در روز غدیر خم که 18 ذی الحجه هست، رسول اکرم’ فرمود: «کسی که من مولای او هستم، علی(علیه السلام) مولای اوست، در این هنگام آیه اکمال دین نازل شد»(همان).

ص: 142

حاکم حسکانی از مفسران قرن پنجم اهل سنت، شش روایت ذکر کرده است تا بیان کند که آیه مذکور در شأن حضرت علی(علیه السلام) نازل شده است. ایشان دو روایتی را که سیوطی در تفسیرش ذکر کرده است را مورد استناد قرار می دهد؛ اما علاوه بر آن روایات دیگری را نیز نقل می کند که در اینجا به بیان دو روایت از حاکم حسکانی می پردازیم:

«عن سعید بن جبیر عن ابن عباس قال بینما نحن مع رسول الله’ فی الطواف إذ قال: أ فیکم علی بن ابی طالب قلنا: نعم یا رسول الله فقربه النبی’ فضرب علی منکبه وقال: طوباک یا علی، أنزلت علی فی وقتی هذا آیة ذکری و إیاک فی ها سواء: {الْیوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً}؛ (مائده/3) ...» )حسکانی، شواهدالتنزیل لقواعد التفضیل، ص207(.

سعید بن جبیر از ابن عباس نقل کرده است که او گفت: در موسم حج پیامبر’ در مکه بود که به علی(علیه السلام) ملتفت گردید و فرمود مبارک باد یا علی، همانا خداوند بر من آیه نازل فرمود که از آیات محکمه و غیر متشابهه است (صریح است) که در آن ذکر من و تو برابر است. (و آن آیه این است): امروز دین را بر شما کامل کردم... .(همان، ص 208) خطیب بغدادی مورخ و محدث نامدار اهل سنت، به سند خود از ابوهریره روایت کرده است: پیامبر’ فرمود: «کسی که روز هجدهم ذی الحجّه را روزه بگیرد، معادل روزه شصت ماه برایش ثواب می نویسند» و این روز مصادف با روز غدیر خم است که پیامبر’ دست علی بن ابی طالب را گرفت و سپس از مردم پرسید: «آیا من نسبت به مؤمنان و مسلمانان از خودشان اولی نیستم؟» همه در جواب گفتند: بله، پیامبر’ (پس ازاینکه این اقرار را از مسلمانان گرفت)، فرمود: «هر که من مولای او هستم، علی نیز مولای اوست.» عمر بن خطاب گفت: ای فرزند ابوطالب! این فضیلت و مقام بر تو مبارک باشد، تو مولی و سرپرست من و تمام مسلمانان گشتی، سپس خداوند آیه شریفه «{الْیوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ...} را نازل کرد» (خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج 8، ص290).

ص: 143

از این روایات و روایات دیگری که در این زمینه از طریق شیعه و اهل سنت وارد شده است و به جهت رعایت اختصار از ذکر آنها پرهیز می شود، به دست می آید که آیه شریفه اکمال دین در روز عید غدیر و پیرامون نصب امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) به عنوان وصی و جانشین پیامبر اکرم’ بوده و گواه واضح و روشنی بر امامت و ولایت و خلافت آن حضرت(علیه السلام) است .

دو _ روایاتی که نزول آیه اکمال را در غیر از روز عید غدیر می دانند:

باوجود شواهد فراوانی قرآنی _ روایی درزمینهٔ نزول آیه اکمال در روز عید غدیر خم؛ اما عده زیادی از دانشمندان اهل سنت بر پایه روایاتی که از عمر بن خطاب نقل می کنند، معتقدند که آیه اکمال در نهم ذی الحجه و در عرفات نازل شده است.

ازجمله کسانی که از این نظریه به شدت دفاع نموده است تا بتواند نزول آیه اکمال را در روز عید غدیر مورد انکار قرار دهد، ابن تیمیه (م728) است، او می گوید: آیه اکمال در نهم ذی حجه در حجه الوداع در حال وقوف پیامبر در عرفات نازل گردید و هر کس بگوید آیه ای از سوره مائده در غدیرخم نازل شده، دروغ گوست و افتراء وارد کرده است (ابن تیمیه، منهاج السنة النبویة، ج 7، ص 315_317).

مشابه همین نظریه را ابن کثیر (م 774 ه_) که هم عصر با ابن تیمیه است، بیان کرده و می گوید: ابن جریر گفته است: نزول این آیه در روزی که بین مردم اشتهار یافته، نبوده است و از طریق عوفی از ابن عباس روایت شده است که ایشان درباره آیه {الْیوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ} می گوید که این روز آن روزی که نزد مردم شناخته شده است، نیست... بلکه بدون هیچ شک و شبهه ای قول صحیح و ثواب این است که آیه اکمال در روز هشتم ذی الحجه که روز جمعه ای بوده، در سرزمین عرفات نازل گردیده است (ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، ج3، ص25).

وی هم چنین در کتاب سیره و تاریخ خود ابراز می دارد: روایتی که ضمره، از ابن شوذب، از مطر الوراق، از شهر بن حوشب، از أبو هریره نقل کرده است که: رسول خدا

ص: 144

دست علی را گرفت و فرمود: من کنت مولاه فعلی مولاه؛ و بعد از آن هم این آیه نازل شد: {الْیوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیکُمْ نِعْمَتِی}، و أبو هریره گفته است این آیه در روز غدیر خم نازل شده است و هر کس روز هجدهم ذی الحجه را روزه بگیرد، برای او ثواب روزه شصت ماه خواهد بود. به درستی که این حدیث دروغ و منکر است؛ چون این روایت با روایتی که در صحیح مسلم و بخاری از عمر بن خطاب آمده است، مخالفت دارد؛ چون در آن روایت، دارد که این آیه در روز جمعه و در صحرای عرفات درحالی که ر سول خدا در آنجا وقوف نموده بود، نازل شده است (ابن کثیر، السیرة النبویة، ج4، ص 425؛ همو، البدایة و النهایة، ج5، ص232).

چنانچه مشاهده می شود، نظریه (شبهه) ابن کثیر در حقیقت مشابه همان نظریه ابن تیمیه است و هردو در تلاش اند که نزول آیه در روز غدیر را انکار نمایند؛ اما همان گونه که اشاره گردید، پشتوانه هردو قول روایتی است که از عمر ابن خطاب در نزول آیه اکمال نقل شده است. پیش از اینکه این نظریه مورد نقد و بررسی قرار بگیرد، روایات منقول از عمر را بیان می کنیم:

در صحیح بخاری و صحیح مسلم به نقل از عمر بن خطاب، نزول آیه اکمال را که آخرین آیه نازل شده بر پیامبر’ است، در روز جمعه، در عرفات و در حال وقوف پیامبر در آن مکان دانسته است. روایت این گونه است:

«أَنَّ رَجُلاً مِنَ الْیهُودِ قَالَ لَهُ یا أَمِیرَالْمُؤْمِنِینَ، آیةٌ فِی کِتَابِکُمْ تَقْرَءُونَهَا لَوْ عَلَینَا مَعْشَرَ الْیهُودِ نَزَلَتْ لاَتَّخَذْنَا ذَلِکَ الْیوْمَ عِیدًا. قَالَ أَیُّ آیةٍ قَالَ {الْیوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلاَمَ دِینًا}. قَالَ عُمَرُ قَدْ عَرَفْنَا ذَلِکَ الْیوْمَ وَالْمَکَانَ الَّذِی نَزَلَتْ فِیهِ عَلَی النَّبِیِّ’ وَهُوَ قَائِمٌ بِعَرَفَةَ یوْمَ جُمُعَةٍ». (بخاری، صحیح بخاری، ج1، ص16 ح 45؛ مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، ج8، ص239)؛ شخصی یهودی به عمر گفت: ای أمیرالمؤمنین! آیه ای در قرآن شما مسلمانان است و آن را می خوانید که اگر ما یهود این آیه را می داشتیم، آن روز را عید

ص: 145

می گرفتیم. عمر گفت: کدام آیه؟ گفت: {الْیوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلاَمَ دِیناً} عمر گفت: من زمان و مکان نزول این آیه را می دانم، این آیه در حالی که پیامبر در عرفات وقوف کرده بود و روز جمعه بود، نازل شد.

مشابه همین روایت دو روایت دیگر نیز از عمر ابن خطاب نقل شده است؛ اما با تفاوت اینکه وقت نزول آیه را در زمان دیگر می داند:

روایتی که نزول آیه اکمال دین را در شب جمعه و در عرفات می داند: نسائی در سنن خود با سند صحیح نقل می کند که آیه اکمال در شب جمعه نازل شده است: شخصی یهودی به عمر گفت: اگر این آیه بر ما نازل شده بود، آن روز را عید می گرفتیم: {الْیوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ} عمر گفت: من روز و شبی را که این آیه در آن نازل شد را می دانم؛ این آیه شب جمعه، درحالی که همراه رسول الله’ در عرفات بودیم نازل شد (نسائی، سنن نسائی، ج5، ص251).

روایتی که نزول آیه اکمال را «لیله جمع» یعنی: شب وقوف در مزدلفه می داند: این روایت را مسلم در صحیحش از عمر بن خطاب دارد که بیانگر آن است که آیه اکمال در «لیله جمع» یعنی همان شب عیدی که مسلمانان بعد از اتمام وقوف به عرفات به سوی منی، حرکت می کنند، نازل شده است: شخصی یهودی به عمر گفت: اگر این آیه بر ما یهود نازل شده بود: {الْیوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلاَمَ دِیناً} روزی را که این آیه در آن نازل شده بود را عید اعلام می کردیم، عمر گفت: من روز و ساعت و مکان نزول این آیه را می دانم، این آیه در لیله جمع (شب حضور در مزدلفه) درحالی که ما با رسول الله’ در عرفات حضور داشتیم، نازل شد (مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، ج4، ص239).

پس ابن تیمیه و ابن کثیر و عده ای دیگر از اهل علمای اهل سنت با استناد به این روایات بر این اعتقادند که آیه اکمال در غدیر خم نازل نگردیده؛ بلکه در روز جمعه و در عرفات نازل شده است. در حقیقت امثال ابن تیمیه و ابن کثیر تلاش می کنند که این شبهه را تقویت نمایند که اصلاً آیه اکمال در غدیر خم نازل نشده تا بخواهد دلیلی بر ولایت امام علی(علیه السلام) باشد.

ص: 146

ج) بررسی و نقد

شواهد بسیاری از آیات و روایات بیانگر آن است که آیه اکمال دین در غدیر خم نازل گرده است، بااین حال اهل سنت روایاتی را از عمر بن خطاب بیان می کنند که نزول آیه مذکور را در عرفه دانسته است. این روایات از اشکالات متعددی برخوردار است که در ذیل به بیان برخی از این اشکالات پرداخته می شود:

بسیاری از صحابه ازجمله ابوهریره و ابوسعید خدری نزول این آیه را در روز هجدهم ذی الحجه (روز غدیر) دانسته اند، چنانچه روایات در این زمینه بیان گردید.

روایاتی که بخاری و مسلم در این رابطه نقل کرده اند، سند همه آنها به عمر و معاویه منتهی می شود و قول این دو نفر در این زمینه مورد قبول نیست؛ چراکه هم عمر و هم معاویه در قول به اینکه نزول این آیه در روز غیر از عید غدیر باشد، ذی نفع هستند؛ چنانکه محمدحسین مظفر در کتاب دلائل الصدق نویسد:

آنچه از صحیحین نقل می شده، از روایات عمر و معاویه است که خود، اصل پیمان شکنی غدیر بوده، پس چگونه می توان روایت او را معتبر شمرد؟! ضمن اینکه روایت فضل برای مخالفین او حجّت نیست؛ ازاین رو باید پرسید که فضل چگونه می خواهد به روایتی برای ما استدلال کند که به اعتقاد ما ساخته عمر یا دوستان اوست؟ (مظفر، دلائل الصدق ، ج 5، ص168).

روایاتی که نزول آیه اکمال دین را در عرفات می دانند، راوی آنها عمر و معاویه است و حال با توجه به اینکه در مراسم حج و عرفات چندین هزار صحابی وجود داشته است و تنها این دو نفرند که این مطلب را نقل می کنند، چگونه می شود که این آیه در آنجا نازل شده باشد و دیگران چیزی نشنیده اند؟! (مرتضوی، آیات ولایت در قرآن، ج 3، ص46).

روایت عمر بن خطاب که اخیراً ذکر شد و نزول آیه اکمال را در عرفات و در روز جمعه می داند، متعارض با تعدادی از روایات دیگر است که در همین رابطه آمده است. ازجمله دو روایت دیگر از خود عمر بن خطاب که ذکر آن نیز گذشت که اولی نزول آیه را در شب

ص: 147

جمعه در عرفات و دیگری در «لیله جمع» (شب وقوف در مزدلفه) می دانست. ضمن اینکه روایت مذکور با آنچه از ابن عباس با سند معتبر آمده است که آیه اکمال روز دوشنبه نازل شده است، در تعارض است: طبرانی با سنده خود از ابن لهیعه، از خالد بن أبی عمران، از حنش بن عبدالله صنعانی، از ابن عباس، این گونه روایت کرده است:

«ولد نبیکم’ یوم الاثنین، ویوم الإثنین خرج من مکة، ودخل المدینة یوم الاثنین، وفتح بدراً یوم الاثنین، ونزلت سورة المائدة یوم الاثنین {الْیوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ} ورفع الرکن یوم الاثنین». (طبرانی، المعجم الکبیر، ج12، ص183).

بنابراین روایتی که می گوید آیه اکمال روز دوشنبه نازل شده، منافات دارد با روایت عمر بن خطاب در صحیح بخاری که صراحت دارد بر اینکه این آیه روز جمعه نازل شده است.

اشکال مهم دیگری که بر نظریه نزول آیه در عرفه ( شب یا روز) وارد می شود، عدم سازگاری آن با تاریخ وفات رسول خدا’ است. فخر رازی می گوید: «مورخان و محدثان اتفاق نظر دارند که پیامبر اسلام’ پس از نزول این آیه شریفه بیش از 81 یا 82 روز عمر نکرده... (فخر رازی، التّفسیر الکبیر، ج11، ص139 (و از طرفی دیگر اهل سنت معتقدند که پیامبر اسلام’ در روز دوازدهم ربیع الاول به دنیا آمده است و اتفاقاً بنا بر قول مشهور اهل سنت در روز دوازدهم ربیع الاول نیز رحلت نموده است (ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج6، ص 365).

حال با کمی تأمّل پی می بریم که این مدت زمان تنها با مبدئیّت هجدهم ذی الحجه سازگاری دارد، نه روز نهم عرفه.

د) جمع اقوال درباره روز نزول آیه اکمال

اشاره

توجه به مباحث گذشته به خوبی این نتیجه را برای ما به ارمغان می آورد که نزول آیه اکمال در روز غدیر بوده و روایاتی که نزول آن را در روز عرفه می داند، به دلایل مختلف مورد پذیرش نیست.

بااین حال اگر از همه این مستندات چشم پوشی نموده و نظریه نزول آیه شریفه اکمال

ص: 148

دین را در روزی غیر از غدیر(روز عرفه) بپذیریم، بازهم منافات با نزول آن در منزلت امیرالمؤمنین(علیه السلام) ندارد؛ چراکه جمع روایات وارده درباره نزول آیه اکمال ممکن است.

علامه طباطبایی می فرماید: «جایز است که بگوییم: خداوند سبحان معظم سوره را که در آن آیه «اکمال» و امر ولایت است، در روز عرفه نازل کرده است؛ ولی پیامبر’ ابلاغ و بیان ولایت را به روز غدیر خم در هجدهم ذی الحجه موکول کرد، گرچه آن را در روز عرفه تلاوت کرده بود؛ و این که در برخی از روایات آمده که نزول آیه در روز غدیر است، بعید به نظر نمی رسد که مراد تلاوت حضرت همراه تبلیغ امر ولایت باشد که در آن روز انجام گرفته است؛ بنابراین توجیه بین روایات تنافی وجود ندارد.» (طباطبایی، المیزان، ج 6، ص 197_ 196).

مفسر معاصر آیت الله جوادی آملی نیز در جمع اقوال درباره نزول آیه این گونه بیان می دارد:

«البته می توان گفت که خدای سبحان بخش اعظم این سوره، ازجمله آیه اکمال دین و مسئله ولایت را روز عرفه نازل کرده و پیامبراکرم ’ ضمن تلاوت آن ها در روز عرفه، بیان ولایت را تا روز غدیر خم به جهت مصالحی به تأخیر انداخته است؛ بنابراین روایاتی که نزول آیه ولایت را روز غدیر می دانند، بر تلاوت آیه در روز غدیر، مقارن تبلیغ امر ولایت حمل می شوند.» (جوادی آملی، تسنیم، ج 21، ص484).

یک _ اعتبار روایاتی که نزول آیه اکمال دین را در روز غدیر دانسته اند

برخی از علمای اهل سنت بعد از بیان روایاتی مبنی بر نزول آیه اکمال در روز غدیر درصدداند که این روایات را جعلی و دروغ بپندارند، ازجمله ابن کثیر بعد از بیان روایت می گوید:

«فأما الحدیث الذی رواه ضمرة، عن ابن شوذب، عن مطر الوراق، عن شهر بن حوشب، عن أبی هریرة، قال: لما أخذ رسول الله’ بید علی قال: من کنت مولاه فعلی مولاه، فأنزل الله عزوجل: {الْیوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیکُمْ نِعْمَتِی} قال أبوهریرة: وهو یوم غدیرخم، من صام یوم ثمان عشرة من ذی الحجة کتب له صیام ستین شهراً. فإنه حدیث منکر جداً، بل کذب؛ لمخالفته لما ثبت فی

ص: 149

الصحیحین عن أمیرالمؤمنین عمر بن الخطاب أن هذه الآیة نزلت فی یوم الجمعة یوم عرفة، ورسول الله’ واقف بها» (ابن کثیر، السیرة النبویة، ج4، ص425؛ البدایة والنهایة، ج5، ص232).

آیت الله میلانی در پاسخ ابن کثیر این گونه می نگارد:

سخن ابن کثیر در رد این روایت بدون شک باطل است؛ چراکه خود او اعتراف دارد به اینکه روایت مذکور را «ضمره» از «ابن شوذب» و او از «مطرالوراق» از «شهر بن حوشب» و ایشان از «ابوهریره» نقل کرده اند که همه این راویان از رجال صحاح اند. ضمره و ابن شوذب از کسانی هستند که ترمذی، ابی داوود، ابن ماجه و نسائی در سنن خود از آنها روایت نقل می کنند. مطر الوراق و شهر ابن حوشب نیز از جمله راویانی است که هم صحیح مسلم و هم صحاح چهارگانه مذکور از او روایت نقل کرده اند؛ و روایتی را که یکی از اصحاب صحاح از کسی نقل کرده باشد، در نزد اهل سنت دلیل بر این است که آن شخص عادل، قابل اعتماد و در ضبط احادیث دقیق بوده اند (میلانی، نفحات الأزهار، ج 8، ص269).

حال سؤال این است که چگونه ابن کثیر حدیثی را که اهل سنت از افرادی نقل کرده اند که به عنوان رجال صحاح شناخته می شوند و بر آنها اعتماد دارند، کذب می شمرد؟!

دو _ قرائن دیگر بر نزول آیه اکمال در روز غدیر خم

علاوه بر روایاتی که قبلاً بیان گردید که به صراحت نزول آیه اکمال دین را در روز غدیر خم می دانستند، قرائن دیگری نیز در آیات و روایات وجود دارد که بر این مطلب دلالت می کند، در اینجا به دو قرینه اشاره می کنیم:

قرآن کریم در سوره نور می فرماید:

{وَعَدَ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَیسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَیمَکِّنَنَّ لَهُمْ دینَهُمُ الَّذِی ارْتَضی لَهُمْ وَ لَیبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً یعْبُدُونَنی لا یشْرِکُونَ بی شَیئاً وَ مَنْ کَفَرَ بَعْدَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُون} (نور/ 55)؛ «خداوند به کسانی از شما که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام داده اند، وعده می دهد که قطعاً آنان را حکمران روی زمین خواهد کرد، همان گونه که به پیشینیان آنها خلافت روی زمین را بخشید و دین و آیینی

ص: 150

را که برای آنان پسندیده، پابرجا و ریشه دار خواهد ساخت و ترسشان را به امنیت و آرامش مبدّل می کند، آن چنان که تنها مرا می پرستند و چیزی را شریک من نخواهند ساخت؛ و کسانی که پس ازآن کافر شوند، آنها فاسق اند».

در این آیه خداوند متعال به مؤمنان وعده می دهد که دینی را که برای آنها پسندیده، در روی زمین مستقر می سازد. با توجه به اینکه سوره نور قبل از سوره مائده نازل شده است و با دقت در جمله {وَرَضیتُ لَکُمُ الْاسْلامَ دیناً}؛ (مائده/ 3) در آیه اکمال دین، چنین نتیجه ای به دست می آید که دین اسلام در صورتی در روی زمین مستحکم و ریشه دار خواهد شد که با ولایت توأم باشد؛ زیرا این همان دینی است که خدا پسندیده است و وعده استقرار و استحکامش را داده است (مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج 4، ص268).

علامه طباطبائی در تفسیر المیزان بعد از ذکر این روایت، از تمامی شبهاتی را که درباره این سوره و ارتباط آن با واقعه غدیر وارد شده است، پاسخ داده و می نویسد:

«این معنا به چند طریق از طرق شیعه نیز نقل شده و بعضی از علما آن را رد کرده اند که حدیثی جعلی است، چون سوره معارج در مکه نازل شده؛ ولی خواننده عزیز توجه نمود که گفتیم در مکی بودن این سوره اشکال است» )طباطبایی، المیزان، ج 20، ص13(.

سه _ مراد از الیوم در آیه اکمال

همان طوری که بیان گردید، علمای شیعه در راستای شأن نزولی که برای آیه ذکر کرده اند، تردیدی در معنای «یوم» نداشته و معتقدند که منظور از «الیوم» در آیه اکمال، همان روز غدیر است که به علت نصب امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) به عنوان جانشین پیامبر’ است. ملاحظه می شود که دیدگاه شیعه در تبیین مراد از الیوم در آیه شریفه کاملاً شفاف و روشن است؛ اما مفسران اهل سنت ازآنجایی که نتوانسته اند به صورت قطعی روزی را باآن همه عظمت و اهمیتی که در آیه به آن اشاره گردیده است، پیدا کنند، در تفسیر اینکه مراد از «الیوم» چه روزی بوده است؟ احتمالات گوناگونی مطرح کرده اند که در ذیل

ص: 151

به صورت اجمال به بیان هرکدام و پاسخ آنها پرداخته می شود:

مراد از «یوم» معنای مجازی آن است؛ فخر رازی از مفسران اهل سنت معتقد است که کلمه «الیوم» در این آیه در معنای حقیقی خود به کار نرفته است بلکه معنای مجازی دارد و آن این است که یوم در اینجا به معنای دوران و یک برهه ای از زمان است نه اینکه یک قطعه کوتاه از زمان (یک روز). به تعبیر دیگر اینکه منظور از آیه روز خاص و حادثه ویژه ای نیست بلکه از شروع دوران عظمت اسلام و فرارسیدن دوران یأس و ناامیدی کفار خبر می دهد . مثلاً اینکه در تعبیر عامیانه رایج است که گفته می شود: « دیروز جوان بودم و امروز پیر شدم» یعنی دوران جوانی گذشت و حالا دوران پیری رسیده است (فخر رازی، مفاتیح الغیب، ج 11، ص 288).

پاسخ این نظریه روشن است؛ زیرا برای استعمال یک لفظ در معنای مجازی نیاز به این است که قرینه ای باشد و در اینجا هیچ قرینه ای وجود ندارد که بیانگر این باشد که مراد از یوم معنای مجازی آن است.

منظور از «الیوم» روز عرفه آخرین حج پیامبر’ است؛ برخی احتمال داده اند که مراد از «الیوم» روز عرفه سال دهم هجرت (حجةالوداع) است و گفته اند که این آیه و آیات پیش از آن، در آن روز نازل شده و احکام اسلام را کامل کرده و بقایای جاهلیت را باطل ساخته است (رشیدرضا، تفسیر المنار، ج 6، ص 155؛ آلوسی، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم، ج 3، ص233).

در پاسخ به این نظریه، باید گفت: خصوصیاتی که در آیه ذکر شده، بر روز عرفه تطبیق نمی کند؛ چراکه در آن روز حادثه شگفتی پیش نیامده تا سبب یأس کافران و تکمیل دین شود (جوادی آملی، تفسیر تسنیم، ج21، ص581). اگر منظور ناامیدی مشرکان قریش از پیروزی بر دین مسلمانان باشد، این مسئله در روز فتح مکه، در سال هشتم هجرت واقع شده است، نه روز عرفه سال دهم. اگر هم مراد ناامیدی مشرکان عرب باشد، این واقعه در روز نزول آیه برائت در سال نهم هجرت اتفاق افتاد؛ و اگر مقصود ناامیدی تمام کفّار باشد _

ص: 152

که شامل یهود، نصاری، مجوس و غیر آنها هم بشود _ باید گفت: آنها در آن هنگام از غلبه یافتن بر مسلمانان مأیوس نشده بودند؛ زیرا در آن روز، اسلام قدرتی در خارج از جزیرة العرب پیدا نکرده بود (کریمی، امامت از دیدگاه عقل و نقل، ص77).

شاید گفته شود که انجام دادن مناسک حج با حضور پیغمبر اکرم’ که تعلیم علمی و عملی آن را همراه داشت، حادثه بزرگی بود که در روز عرفه سال دهم هجری رخ داد و سبب تکمیل دین و یأس کافران گردید. این احتمال تأیید می کند که این بخش از آیه جدای از صدر و ذیل نازل شده باشد؛ ولی مانند برخی دیگر از احتمالات نادرست است؛ زیرا نخست اینکه چنین حجّی مایه کمال حج است، نه کمال دین و تمام آن؛ زیرا حج هرچند هم باشکوه برگزار شود، نمی تواند مایه ناامیدی کافران شود. مناسک و اماکن و مواقف حج، بی حضور امام معصوم (علیه السلام) که رهبری امت اسلامی را بر عهده بگیرد، چگونه می تواند مایه یأس کافران شود؟! دوم اینکه: پیغمبر اکرم’ حدود هشتاد روز بعد از روز عرفه حجةالوداع زنده بودند و برخی از احکام و آیات در این مدت نازل شدند، (مانند آیه ربا و آیه کلاله) ازاین رو نمی توان مدعی شد روز عرفه دین به کمال نهایی خود رسیده باشد (جواد آملی، تفسیر تسنیم، ج21، ص580).

مراد از الیوم روز فتح مکه است؛ بعضی گفته اند مراد از این روزی که دین کامل شد، روز فتح مکه است. در روز فتح مکه بود که مسلمانان پیروز شدند، مکه را به تسخیر خویش درآوردند و بت ها را شکستند. در این روز بود که بعد از شکستی که مشرکین مکه خوردند، احساس یأس و ناامیدی کردند.

این احتمال نیز درست نیست؛ زیرا آیه شریفه دلالت به اکمال دین دارد و ما می دانیم که بعد از فتح مکه دین خدا کامل و نعمتش تمام نشده بود، چون فتح مکه در سال هشتم هجرت اتفاق افتاد و بسیاری از واجبات دینی اسلام بعدازاین سال نازل شد و بسیاری از حلال ها و حرام ها بین فتح مکه و بین درگذشت رسول خدا’ تشریع گردید. علاوه بر اینکه جمله: «الَّذِینَ کَفَرُوا» انحصاری به مشرکین عرب ندارد؛ بلکه می فرماید به طورکلی

ص: 153

کفار دنیا از دین مسلمانان مأیوس شدند، دلیل بر این معنا معارضات و عهد و پیمان هایی است که بعد از فتح مکه هم چنان علیه مسلمانان معتبر و محترم شمرده می شد و مشرکین عرب همچنان طبق مراسم جاهلیت به حج می آمدند و مراسم شرک را در آنجا انجام می دادند؛ زن ها لخت مادرزاد و مکشوف العوره طواف می کردند تا آنکه رسول خدا’، امیرالمؤمنین(علیه السلام) را با آیات سوره برائت بدانجا گسیل داشت و بقایای رسوم جاهلیت را ابطال نمود (طباطبایی، المیزان، ج 5، ص274).

و دیگر اینکه ظاهر کلمه «الیوم» در دو جمله مخالف است و چنانچه مراد سال هشتم فتح مکّه بود که دو سال قبل از حجة الوداع واقع شده، باید نامی از فتح مکه برده می شد و یا کلمه «ذلک الیوم» گفته می شد.

برخی احتمال داده اند که مراد روزی است که احکام اسلامی درباره گوشت های حلال و حرام نازل شد که در آیه، احکام آن آمده است؛ پاسخ این نظریه نیز چنین است که مراد از «الیوم» روز نزول احکامی که در آیه آمده اند نیز نیست؛ برای اینکه دو بخش کلامی و فقهی آیه با یکدیگر پیوندی ندارند و شاید نزول جداگانه ای داشته باشند، چنان که روایات شأن نزول نیز به این نکته اشاره دارد، چون به بخش کلامی آن پرداخته و نسبت به صدر و ذیل آن که بخش فقهی است، ساکت است. افزون بر این، نزول چند حکم فقهی که محتوای آن پیش تر در سوره های «بقره»، «انعام» و «نحل» آمده بود، از چنان اهمیتی برخوردار نبود تا مایه تکمیل دین و یأس کافران شود، وگرنه در موارد دیگر نیز باید آیه ای نظیر این آیه (گویای اکمال دین و یأس کافران) نازل می شد (جوادی آملی، تفسیر تسنیم، ج 21، ص579).

مراد از آن نزول آیات اول سوره برائت و اعلام آن در سال نهم هجرت است که تمام محیط جزیرةالعرب را برای مشرکان ناامن کرد و آن ها را در تنگنا قرار داد، به طوری که نه تنها نمی توانستند به سنت های جاهلی خود عمل کنند، بلکه اجازه نداشتند به مسجد حرام درآیند: چنانچه قرآن کریم می فرماید: {یا أیهَا الَّذینَ آمَنوا إنَّمَا المُشرِکونَ نَجَسٌ فَلا یقرَبُوا المَسجِدَ الحَرامَ بَعدَ عامِهِم هذا} (توبه/28).

ص: 154

این احتمال هم به هیچ وجه قابل قبول نیست؛ زیرا مشرکان عرب هرچند که بعد از نزول سوره برائت و برچیده شدن بساط شرک از دین مسلمانان مأیوس شدند و رسوم جاهلیت محو شد؛ اما دین اسلام هنوز کامل نشده بود، چون فرائض و احکامی بعد از سوره برائت نازل شد، ازآن جمله فرائض و احکامی است که در سوره مائده آمد و مفسران اتفاق دارند بر اینکه سوره مائده در اواخر عمر رسول خدا’ نازل شده و همه می دانیم که بسیاری از احکام حلال و حرام و حدود و قصاص در این سوره است (طباطبایی، المیزان، ج 5، ص 275(.

با رد این احتمالات این نتیجه به دست می آید، آنچه روزنه امید کفّار را مسدود ساخت و آنان را در گرداب یأس فروبرد، آن بود که خداوند کسی را به جانشینی پیامبر اکرم’ منصوب نمود که خط رسالت را تداوم می بخشید، احکام و معارف دین را حفظ می نمود و ارشاد، هدایت و تدبیر امور جامعه اسلامی را پس از رسول خدا’ بر عهده می گرفت (کریمی، امامت از دیدگاه عقل و نقل، ص81).

چهار _ منظور از اکمال دین

مطلب دیگری که در آیه اکمال مطرح است، تفسیر جمله {أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُم} است و اینکه مراد از اکمال دین چیست؟ دانشمندان و مفسران شیعه در تفسیر آن، همان رویه ثابت را در پیش گرفته و بر اساس همان اعتقادی که درزمینه نزول آیه داشته اند، گفته اند که کمال دین با نصب جانشینی پیامبر’ صورت گرفته است؛ اما مفسران اهل سنت در اینجا نیز نظریه های مختلفی را ارائه داده اند که هیچ کدام خالی از اشکال نیست.

نتیجه

از مباحثی که بیان گردید، نتایج ذیل به دست آمد:

نزول آیه شریفه اکمال بر اساس قرائن عقلی و نقلی متقن در روز هجدهم ذی الحجه، در هنگام بازگشت پیامبراکرم’ از حجةالوداع، در سرزمین غدیرخم و در پی منصوب

ص: 155

شدن امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) به عنوان جانشین از طرف رسول گرامی اسلام’ نازل شده است و روایات و اقوال کسانی که نزول آیه را در روز عرفه می دانند، با دلایل مختلف مورد اشکال است. برفرض پذیرش روایات در این زمینه، بازهم منافاتی بابیان آیه از سوی پیامبر اکرم’ در غدیر خم ندارد.

منظور از «الیوم» در آیه که با ویژگی های چون: مأیوس شدن کفّار، کامل شدن دین، اتمام نعمت الهی و رضایت خدا به نهایی بودن دین اسلام، توصیف شده است، همان روز ولایت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) است و هیچ روز دیگری در تاریخ اسلام، از آن اهمیت برخوردار نبوده است که بتواند مایه یأس و ناامیدی کفار و مشرکان گردد. تنها روزی که می تواند ناامیدی آنان را به دنبال داشته باشد، همان پیوند نبوت پیامبر اکرم’ با امامت است.

مقصود از «اکمال دین»، کامل شدن ارکان آن توسط ولایت و امامت امیرالمؤمنین(علیه السلام) است؛ زیرا با ادامه نبوت از کانال امامت است که دین به قله کمال خود خواهد رسید؛ و منظور از اتمام نعمت، نیز نعمت ولایت خواهد بود و هر احتمالی غیرازاین دارای اشکال بوده و نمی تواند کمال دین را تضمین نماید.

ص: 156

منابع

قرآن کریم، ترجمه دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم: انتشارات المصطفی، 1388ش.

1. ابن اثیر، البدایه والنهایه، تحقیق: علی شیری، بیروت، دار احیاء التراث العربی چاپ اول، سال 1408ه_ . ق.

2. ابن تیمیه، منهاج السنة النبویة، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ اول، 1420ق.

3. ابن کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمرو، تفسیر القرآن العظیم (ابن کثیر)، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ: 1419 ق، ج3 .

4. ابن کثیر، السیرة النبویة، تحقیق: مصطفی عبد الواحد، ناشر: دار المعرفه بیروت، 1395ه_ . ق.

5. آلوسی، سید محمود، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1415.

6. بخاری، ابوعبدالله محمدبن اسماعیل، صحیح بخاری، بیروت، داراحیاء الثراث العربی، 1400ق.

7. جمعی از نویسندگان، اندیشه دینی، ج 1، نرم افزار زمزم 5(مجموعه آثار پژوهشکده تحقیقات اسلامی).

8. جوادی آملی، عبدالله، تفسیر تسنیم، قم، انتشارات اسراء، بی تا.

9. حاکم نیشابوری، مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، الجامع الصحیح، بیروت، دار الفکر (طبعة مصحّحة)، بی تا.

1. حسکانی عبید الله بن احمد، شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامی، 1411 ق.

2. خطیب بغدادی، احمد بن علی، تاریخ بغداد، تحقیق: عطا، مصطفی عبدالقادر، بیروت، دار الکتب العلمیه، بی تا.

3. رازی، فخر الدین (544 _ 604 ق)، تفسیر کبیر (مفاتیح الغیب)، بیروت، دار الکتب العلمیة، 1411 ق _ 1990 م.

4. راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات فی غریب القرآن، ناشر: دارالعلم الدار الشامیة، دمشق بیروت، 1412 ق.

5. رشیدرضا، محمد، تفسیر القرآن الحکیم (تفسیر المنار)، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1426.

6. سیوطی، جلال الدین، الدر المنثور فی تفسیر المأثور، قم، کتابخانه آیة الله مرعشی نجفی، 1404.

ص: 157

7. طباطبایی، سید محمدحسین، ترجمه المیزان، ترجمه: سید محمدباقر موسوی همدانی، قم، دفتر انتشارات اسلامی جامعه ی مدرسین حوزه علمیه قم، 1374 ش.

8. طبرانی، سلیمان بن أحمد بن أیوب، المعجم الکبیر، کتاب الإیمان، تحقیق: حمدی عبدالمجید السلفی، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ دوم، بی تا.

1. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، تهران، انتشارات ناصرخسرو، 1372ش.

2. فیروزآبادی، محمد ابن یعقوب، بصائر ذوی التمییز فی لطائف الکتاب العزیز، تحقیق محمد علی النجار، مصر، 1406.

3. فیومی مقری، احمد بن محمد، المصباح المنیر، قم، دارالهجره، یکم، 1405ق.

4. کریمی، جعفر، امامت از دیدگاه عقل و نقل، تهران، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی معاونت ولی فقیه، 1379.

5. کلینی، محمد بن یعقوب بن اسحاق، الکافی، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ چهارم، 1407 ق.

6. مرتضوی، سید محمد، آیات ولایت در قرآن، قم، آشیانه مهر، چاپ اول، 1390.

7. مصباح یزدی، محمدتقی، آموزش عقائد، قم، شرکت چاپ و نشر بین الملل سازمان تبلیغات اسلامی، چاپ هفدهم، 1384.

8. مصطفوی، حسن، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1360 ش.

9. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، تهران، صدرا، 1388.

10. مظفر، محمدحسن، دلائل الصدق لنهج الحق، قم مؤسسة آل البیت(علیهم السلام) لاحیاء التراث، بی تا.

11. مکارم شیرازی، ناصر و همکاران، تفسیر نمونه، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ: اول 1374.

12. میلانی، سید علی، نفحات الأزهار، قم، مهر، چاپ: اول، 1414ق، 1. ابی عبدالرحمن احمد بن شعیب، سنن نسائی، تحقیق: عبد الغفار سلیمان البنداری / سید کسروی، بیروت، ناشر: دار الکتب العلمیه چاپ1_ 1411ق.

ص: 158

سیمای غدیر در آئینه تربیت

اشاره

محمد احسانی(1)

ص: 159


1- . استادیار و عضو هیئت علمی جامعة المصطفی العالمیة؛ mohammadehsanni@gmail.com

ص: 160

چکیده

این مقاله به بررسی غدیر در آئینه تربیت علی(علیه السلام) با استفاده از علوم تربیتی و روان شناسی با روش توصیفی _ تحلیلی به صورت کتاب خانه ای پرداخته است. هدف عمده پژوهش، اثبات حقانیت علی بن ابی طالب(علیه السلام) در تصدی جانشینی بلافصل رسول الله الاعظم(صلی الله علیه واله) است که با توجه به یافته های غیرقابل تردید علوم جدید (تربیتی و روان شناسی) و پرورش مستقیم علی(علیه السلام) تحت تربیت مستقیم پیامبر اسلام(صلی الله علیه واله) و همچنین همراهی طولانی مدت ایشان با پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله)، این موضوع مسلم است و خدشه ای در آن راه ندارد. چنان که خدای متعال در قرآن کریم ازنظر تربیتی، علی(علیه السلام) را نفس رسول الله(صلی الله علیه واله) خوانده و در قضیه مباهله با پیامبر(صلی الله علیه واله) شرکت کرده است. برعکس فاصله تربیتی دیگر اصحاب پیامبر(صلی الله علیه واله) با آن حضرت خیلی زیاد است و به لحاظ تربیتی و روان شناختی هیچ سنخیتی با ایشان ندارند. این موضوع از مقایسه تربیتی علی(علیه السلام) از نوزادی تا جوانی و زمان حیات رسول خدا(صلی الله علیه واله) با هر یک از صحابه آن حضرت به وضوح قابل فهم و درک است. ویژگی های غدیر که از سیره عملی رسول الله(صلی الله علیه واله) تا زمان رحلت آن بزرگوار به دست می آیند، تأییدکننده هدف یادشده در این تحقیق است.

کلید واژه ها: تربیت، غدیر، شخصیت، علی(علیه السلام) ، اصحاب، افضلیت.

مقدمه

غدیر از رویدادهای مهم تاریخ اسلام است و به اعتراف اغلب تاریخ نگاران شیعه و سنی قضیه ای به این عظمت در اسلام وجود ندارد.چراکه غدیر روز تعیین خلافت، روز به

ص: 161

ثمر نشستن زحمات بیست وسه ساله رسول خدا(صلی الله علیه واله) و روز تعیین سرنوشت مسلمانان است. رویداد غدیر ابعاد گوناگون دارد که بسیاری از ابعاد آن به وسیله دانشمندان شیعه و سنی به ویژه عالم بزرگوار علامه امینی در کتاب شریف الغدیر بررسی شده است، و آنچه مستقلاً درباره آن نوشته نشده بُعد تربیتی غدیر است. به نظر می رسد مهم ترین جنبه غدیر نقش تربیت در آن است که در این نوشتار این موضوع با استناد به آیات و روایات و یافته های علوم تربیت و روان شناسی مورد بررسی قرار می گیرد. تربیت انسان و نحوه شکل گیری ساختار شخصیت او از این نظر بسیار مهم است. روان شناسان و کارشناسان امور تربیتی بر نقش تربیت در دوره کودکی بسیار تأکید کرده اند. درواقع همه رفتارها و عملکرد انسان را در بزرگ سالی معلول نحوة تربیت وی دانسته اند. ازاین رو، توجه به این امر بسیار مهم به نظر می رسد و علاوه بر ده ها دلیل نقلی و غیر نقلی دیگر حقانیت علی(علیه السلام) را در مسئله جانشینی رسول الله(صلی الله علیه واله) به اثبات می رساند.

مسئله خلافت رسول الله(صلی الله علیه واله) دارای پیشینه طولانی است و از زمان رحلت آن بزرگوار و حتی در حال حیات ایشان مورد بحث و گفت وگو میان مسلمانان بوده است. موضوعی که از آن زمان تاکنون توافقی میان مسلمانان پیرامون آن حاصل نشده و مذاهب گوناگون اسلامی بر همین اساس شکل گرفته است. بااین حال، هر مسلمانی حق دارد برای اثبات حقانیت عقیده و مذهب خود با استناد به قرآن و سنت و علوم جدید تحقیق کند و به صورت منطقی و مستدل موضوع را برای خود و دیگران به اثبات برساند. بنابراین، مسئله پژوهش حاضر خلافت رسول الله(صلی الله علیه واله) است که بر اساس دلایل متقن و یقینی چه کسی شایسته آن مقام بوده است؟ گذشته از قرآن و سنت رسول الله(صلی الله علیه واله)، علوم جدید و به خصوص یافته های دانش تربیت و روان شناسی در این زمینه چه روشنگری می تواند داشته باشد؟ بر این اساس، سؤال های تحقیق به صورت روشن بدین شرح است: سیمای غدیر در آئینه تربیت چگونه است؟ آیا نحوه تربیت علی بن ابی طالب(علیه السلام) در احراز خلافت وی از رسول الله الاعظم(صلی الله علیه واله) نقشی داشته است؟

ص: 162

اهمیت موضوع از بیان مسئله تا حدودی روشن شد و این که لازم است در این زمینه تحقیقی بیشتر صورت گیرد تا ابعاد قضیه غدیر به عنوان یک موضوع دینی، مذهبی، سیاسی _ اجتماعی و... روشن تر گردد. هرچند واقعه غدیر اجمالاً روشن است و کتاب ها و مقالات متعدد زوایای مختلف آن را بررسی و روشنگری کرده اند، مخصوصاً کتاب گران سنگ «الغدیر» نمونه عینی آن است؛ ولی زمینه پژوهش در مورد غدیر باز و هنوز قابل بررسی بیشتر است. با نظر به رونق گرفتن علوم جدید و رشد فزاینده آن مناسب است برای اثبات غدیر و حقانیت ولایت و خلافت علی(علیه السلام) از این دانش ها نیز کمک گرفت و به ویژه از منظر تربیت این موضوع را برجسته ساخت. این تحقیق درصدد است همان گونه که در عنوان اصلی آمده است «سیمای غدیر» را «در آئینه تربیت» جست وجو کند و شایستگی امام علی(علیه السلام) را از این جهت به اثبات برساند.

فرضیه پژوهش این است که از منظر تربیت، جز شخصیت علی بن ابی طالب(علیه السلام) کسی صلاحیت جانشینی رسول الله(علیه السلام) را نداشت. بدین ترتیب، هدف عمده تحقیق برجسته سازی نقش و نگار تربیت در سیمای غدیر است که در آئینه تربیت قابل پیگیری است و درنتیجه اثبات حقانیت خلافت بلافصل علی(علیه السلام) از منظر تربیت به اثبات می رسد. این موضوع با روش توصیفی- تحلیلی و با استناد به متون دینی، تربیتی و روان شناختی در فضای کتابخانه حقیقی و مجازی مورد بررسی قرار می گیرد.

مفهوم شناسی

شناخت مفاهیم کلیدی و معرفی آنها به مخاطبان قبل از ورود به مباحث اصلی ضرورت دارد و باید به تبیین مفهومی کلید واژگان تحقیق پرداخت. چراکه این کار هم به پژوهشگر کمک می کند، با آگاهی کافی به اجرای پژوهش بپردازد و هم به خوانندگان یاری می رساند تا به درک و فهم درست از موضوعات بررسی شده در تحقیق نائل گردند. بدون تعریف کلمات اصلی و بیان منظور از آنها نمی توان به اهداف تحقیق دست یافت. چه اینکه هر کلمه ای به کاررفته در تحقیق ممکن است چندین معنا داشته باشد که بدون تعیین معنای

ص: 163

موردنظر به دلیل ابهام مفهومی هم نویسنده و هم خواننده هر دو دچار مشکل می شوند. ازاین رو، این قسمت از نوشتار به تعریف مفاهیم کلیدی و پرکاربرد در تحقیق می پردازد.

تربیت

منظور از «تربیت» در این مقاله، فراهم ساختن زمینه پرورش و هدایت توانایی ها و به فعلیت رساندن استعدادهای بالقوه متربی است؛ به گونه ای که وی با اختیار خود راه درست را انتخاب نموده مسیر تکامل را بپیماید. به عبارت بهتر تربیت عبارت است از: مجموعه فعالیت های منظم و هدفمند که مربی برای متربیان ارائه می دهد تا تغییرات مطلوب در جهت کمالات مادی و معنوی در آن ها ایجاد گردد. تربیت در این تحقیق به معنای خاص آن در مقابل تعلیم و تربیت است که جنبه عملی دارد و اغلب به پردازش شخصیت متربی می پردازد. عنصر اصلی تربیت «ایجاد تغییر» در متربی است که فعالیت های تربیتی بدان منظور صورت می گیرد. تغییر در ابعاد مختلف شناختی، انگیزشی و رفتاری تربیت پذیر قابل تحقق است که بر اساس هدف گذاری مربی در فرایند تربیت تعیین می شود. تغییر در جسم، در نفس یا هر دو، در نگرش و رفتار بر اساس اهداف تربیتی متفاوت است، ولی منظور اصلی در این پژوهش پرورش نفسانی و روحانی متربی است که او را جهت تصدی امور مهم آماده می سازد. آئینه تربیت به کارکرد و محصول آن اشاره دارد که پس از اجرای فرایند پرورش در شخص متربی قابل مشاهده است.

سیمای غدیر

«غدیر خم» نام سرزمینی است در «جزیرة العرب» واقع میان مکه و مدینه که بر سر راه حاجیان قرار دارد و ازآنجا راه اهالی مصر، مدینه، عراق و شام از یکدیگر جدا می شود. وجه نام گذاری به خاطر وجود برکه ای در این محل است که در آن آب باران جمع می شده ، به این نام شهرت یافته است. غدیر خم ازنظر جغرافیای در حدود 3و4 کیلومتری جحفه واقع شده و جحفه در 64 کیلومتری مکه قرار دارد که یکی از میقات های پنج گانه حاجیان است.

ص: 164

غدیر خم به سبب وجود آب و چندین درخت کهنسال، محل توقف و استراحت کاروانیان بود؛ اما گرمایی طاقت فرسا داشت. (ویکی پدیا،دانشنامه آزاد) منظور از «سیمای غدیر» چهره واقعی و حقیقی قضیه غدیر است که از لابه لای آئینه تربیت قابل غبارروبی و صیقل زدن و شفاف سازی است تا صاحب واقعی غدیر برای همگان معلوم گردد. در این نوشتار این موضوع بررسی می شود.

ساختار شخصیت

«ساختار شخصیت» هرچند در عنوان اصلی نیامده، ولی در این مقاله کاربرد فراوان دارد، از این رو لازم به توضیح است. ساختار ترجمه فارسی واژه قرآنی «شاکله» است که در قرآن کریم آمده و خداوند می فرماید: {قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلی شاکِلَتِهِ}؛ (اسراء/84) «بگو: هر کس بر ساختار و خلق وخوی خویش عمل می کند.» «شاکله به معنای خوی و اخلاق است، و اگر خلق وخوی را شاکله خوانده اند بدین مناسبت است که آدمی را محدود و مقید می کند و نمی گذارد در آنچه می خواهد آزاد باشد، بلکه او را وادار می سازد تا به مقتضا و طبق آن اخلاق رفتار کند.»(المیزان، ج13، ص262) هر کس ساختار شخصیتی خاص خود را دارد و بر اساس آن رفتار می کند. بنابراین، ساختار یعنی چهارچوب خاصی که باور، ارزش و عواطف نقش عمده در شکل دهی آن دارند. رفتار، نتیجه و برآیند همان ساختار شخصیتی است که در عمل ظهور و بروز پیدا می کند. تربیت در شکل دادن به ساختار شخصیت متربی نقش اساسی دارد و می تواند به آن سمت وسوی ویژه دهد. قرآن کریم به این موضوع صریحاً اشاره کرده و ساختار فرد را منشأ رفتارهای او معرفی کرده است. به فرموده علامه طباطبایی «آدمی به هر شاکله ای که باشد و هر صفت روحی که داشته باشد اعمالش بر طبق همان شاکله و موافق با فعلیات داخل روحش از او سر می زند، و اعمال بدنی او همان صفات و فعلیات روحی را مجسم می سازد.» (همان، ص266)

ص: 165

نقش تربیت در ساختار شخصیت انسان

تردیدی وجود ندارد که مسئله تربیت مهم ترین عامل تأثیرگذار در حیات بشر است، به گونه ای که همه ابعاد زندگی انسان اعم از فردی و اجتماعی را در برمی گیرد . فرایند تربیت در حقیقت به منزله سیستم تزریق خون است به بدن که به وسیله ضربان قلب از طریق سلول ها به تمام اعضای بدن منتقل می شود و اگر خللی در این سیستم عارض شود ، سلامت جسمی انسان به خطر می افتد. همچنین اگر فرایند تربیت از جامعه برداشته شود و یا مانعی در اجرای آن پدید آید، بدون شک نظام اجتماعی به هم می خورد و دیگر نظم و انضباط یا تعهد و پیمانی باقی نمی ماند . چراکه نظم و مقررات، وفای به عهد، مسئولیت پذیری و... در جامعه همه محصول تربیت انسانی است.

از این رو، تمام مکاتب دینی _ مذهبی و نظام های سیاسی _ اجتماعی دنیا در طول تاریخ به امر تربیت توجه فراوان داشته و در اجرای آن سرمایه گذاری بسیار عظیم نموده اند. اگر محاسبه کنیم به این نکته اذعان خواهیم کرد که بیش ترین درآمد ملی یک کشور هزینه نهادهای آموزشی _ تربیتی آن کشور می شود و هیچ نهاد مدنی دیگر به اندازه نهاد آموزش وپرورش پرهزینه نیست. با توجه به اهمیت تعلیم و تربیت در زندگی انسان، در این نوشتار به بررسی تربیت از دیدگاه های مختلف به ویژه اسلام و نقش آن در شکل دهی ساختار شخصیت انسان می پردازیم.

الف) از نگاه اسلام

اشاره

بدون شک، تربیت مهم ترین عامل شکل دهنده شخصیت، اندیشه، باورها، اخلاق و رفتار آدمی است. فضای خانواده، محیط زندگی، کوچه و محلّه و مدرسه همه در ساختار شخصیت فرد تأثیرگذارند و استعدادهای او را به سمت وسوی خاصی سوق می دهند. کودکانی که در آغوش خانواده های متدین و در فضای مناسب اجتماعی توأم با آداب ورسوم دینی و مذهبی پرورش می یابند، به لحاظ رفتاری و ویژگی های شخصیتی از کودکانی که در

ص: 166

محیط آلوده و خانواده ای غیر متدین تربیت می شوند، بسیار متفاوت اند. چون آنها در دو فضای کاملاً متفاوت رشد و نمو پیدا می کنند که ازنظر فرهنگی و اجتماعی هماهنگ نیستند و وجه اشتراک چندانی بینشان وجود ندارد.

از میان عوامل تربیت، بیشترین نقش را در چگونگی شکل دهی شخصیت کودک مربیان به ویژه پدر و مادر او دارند. زیرا پدر و مادر نخستین کسانی هستند که با کودک ارتباط برقرار می کنند، نیازهای او را تأمین می کنند، وی را در آغوش می گیرند، با او سخن می گویند و لبخند می زنند. از دیگر سو کودک نیز با دید احترام به والدین می نگرد، با دقت از گفتار و رفتار آنها الگوبرداری می کند و رفتارش را با رفتار آنها منطبق می سازد . پیامبر اسلام(صلی الله علیه واله) ذر زمینه نقش تربیتی پدر و مادر می فرماید: «کل مولودٍ یولد علی الفطرﺓ حتی یکون ابواه یهوّدانه و ینصّرانه و یمجّسانه»؛(سفینه البحار:واژه فطرة) هر کودک و نوزادی به دین فطرت (اسلام) متولد می شود. جز آن که پدر و مادر او را به یهودیت، نصرانیت و مجوسیت سوق می دهند و از راه فطرت منحرف می سازند.

همان گونه که از این روایت استفاده می شود تربیت می تواند سرنوشت انسان را تعیین کند، راهی روشن، مطمئن، امیدبخش و سعادت آفرین پیش روی او قرار دهد که با پیمودن آن راه به کمالات معنوی و سعادت ابدی، نائل گردد یا به گمراهی و تاریکی کشیده شود. به هر صورت تربیت درست و صحیح نجات دهنده و تربیت نادرست گمراه کننده خواهد بود. روان شناسان معتقدند که تربیت در مرحله کودکی شالوده اصلی ساختار شخصیت فرد را پی ریزی می کند و اگر تثبیت شد دیگر قابل تغییر نخواهد بود. زیرا انعطاف پذیری کودک در این دوره بسیار زیاد است و درواقع کودک تحت تأثیر هر امری قرار می گیرد که پیرامون او وجود دارد.(حجتی، ج1، ص109) کودک آداب ورسوم، هنجارها و حب و بغض را نخستین بار از محیط اجتماعی فرامی گیرد. در اینجا لازم است اهمیت تربیت را از منظر قرآن و احادیث اسلامی بیشتر بررسی کنیم تا نظر اسلام در این زمینه بیش ازپیش روشن گردد.

ص: 167

قرآن کریم

هر جا قرآن از بعثت انبیا و انزال کتب آسمانی سخن به میان آورده در کنارش مسئله تربیت و تزکیه نفوس انسان ها را نیز مطرح کرده است. به نظر قرآن کریم استعداد خیر و شر از اول در سرشت آدمی وجود دارد و تربیت است که سرنوشت فرد را رقم می زند. ازاین رو، در آیات متعدد قرآن تعلیم و تربیت به عنوان سرلوحه برنامه های پیامبران تعیین شده است. «لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَی الْمُؤْمِنینَ إِذْ بَعَثَ فیهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفی ضَلالٍ مُبین »؛ (آل عمران/164) خداوند بر مؤمنان منّت نهاد [نعمت بزرگی بخشید] هنگامی که در میان آنها پیامبری از خودشان برانگیخت که آیات او را بر آنها بخواند و آنها را پاک کند و حکمت بیاموزد. تلاوت آیات الهی، تعلیم کتاب و حکمت و تزکیه نفوس و تربیت ملکات اخلاقی و انسانی از برنامه های عملی و اجرای پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) شمرده شده است. تعلیم کتاب و حکمت و خواندن آیات در حقیقت دو روش تربیتی هستند که برای تحقق هدف اصلی، یعنی تربیت انسان بر کار گرفته می شوند. بنابراین، عمده هدف پیامبران همان تزکیه نفوس و تربیت روحی و معنوی انسان ها است که در آیات مختلف بدان اشاره شده است.

همان گونه که پیش ازاین گفته شد، شاکله و ساختار به معنای شخصیت اخلاقی و تربیتی به کاررفته که محصول عوامل خارجی و تربیت آدمی است. هر انسان دارای دو نوع شاکله و ساختار شخصیتی است: یکی فطری و ذاتی مانند مزاج طبیعی که هر فرد مزاج خاصی دارد و این نوع ساختار قابل تغییر نیست؛ دیگری شخصیت اکتسابی مانند خلق وخوی که در اثر تعامل فرد با محیط خانوادگی، اجتماعی و مربی پدید می آید و قابل تغییر است. چنان که مفسر بزرگ علامه طباطبایی از ساختار نوع اول بر سجیه اولیه و از دوم به سجیه ثانویه تعبیر کرده است و فرموده منظور از شاکله در آیه کریمه همان سجیه ثانویه یعنی شخصیت اخلاقی و تربیتی است که در اثر تعامل با محیط و تربیت شکل می گیرد و پایه و اساس رفتار انسان را تشکیل می دهد.(المیزان، ج14، ص192) از این نظر انسان

ص: 168

وقتی به دنیا می آید چیزی جز طبیعت صحیح و سالم به همراه ندارد که این طبیعت همراه است با زمینه نیکی و بدی. به فرموده خدای متعال: «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها»؛ (شمس/8) زمینه خیر و شر از ابتدا در وجود انسان موجود است و این زمینه در اثر عوامل خارجی به طبیعت های ثانویه و ملکه های نفسانی بد یا خوب در قالب ساختار شخصیتی جدید تبدیل می شود و درنتیجه رفتار مثبت و منفی فرد از آن طبیعت ثانوی نشأت می گیرد. (قرشی، ج6، ص132).

اسلام بیش از دیگر ادیان به سامان دهی مطلوب و متعادل ساختار شخصیت انسان اهمیت داده و در جهت تحقق آن، برنامه ریزی دقیق و سرمایه گذاری فراوان کرده است. چنان که سیره پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) در سال های نخست رسالت نشان دهنده جدیت و اهتمام آن حضرت، نسبت به مسئله تربیت و تزکیه نفوس انسان ها است. در اینجا لازم است به توضیح بیشتری این مطلب ازنظر روایات بپردازیم.

احادیث اسلامی

در احادیث معصومین(علیه السلام) نیز به نقش تربیت در ساختار شخصیت انسان عمیقاً توجه شده است و دستورات فراوانی درزمینه تعلیم و تربیت رسیده است. پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله)در تبیین اهداف و برنامه هایشان می فرمایند: «إِنَّمَا بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَکَارِمَ الْأَخْلَاقِ» (حاکم، ج2، ص660) من برای تکمیل و تتمیم اخلاق کریمه مبعوث به رسالت شده ام. رسول خدا(صلی الله علیه واله) در این حدیث تکامل اخلاقی را به عنوان مهم ترین وظیفه پیامبری خویش اعلام فرموده است. به این معنا که همه انبیا برای پرورش اخلاق مردم آمدند و هرکدام به نوبه خود در ایجاد و ترویج آن تلاش کردند، ولی تکمیل اخلاق پسندیده به عهده آن حضرت گذاشته شده است. چون قرب الهی حاصل نمی شود مگر با تربیت روحی و معنوی انسان. بر این اساس، پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) همزمان با فعالیت های سیاسی- اجتماعی به تعلیم و تربیت مسلمانان اهمیت ویژه قائل بود.

با دید تربیتی اگر به اسلام و قرآن نگاه کنیم می بینیم که مکتب اسلام بیش از هر چیز یک مکتب تربیتی است. به گفته بزرگان اخلاق تمام آیات قرآن اعم از آیات احکام، آیات

ص: 169

قصاص و دیات و آیات مربوط به مرگ و موت و حیات و زندگی، همه جنبه تربیتی دارند و برای تربیت آدمی نازل شده اند. دستوراتی که در اسلام خودسازی و دیگر سازی آمده در دیگر ادیان به ندرت یافت می شود. به راستی اگر به دستورالعمل های اسلام در عرصه های مختلف فرد و جامعه عمل شود، بسیاری از مشکلات موجود در جوامع مسلمان نظیر جرم و جنایت، تجاوز و بی بندوباری و مفاسد اخلاقی برطرف خواهد شد.

رسول خدا(صلی الله علیه واله) طبق وظیفه دینی و الهی شان در سه سال نخست نبوت صرفاً به تربیت افراد مستعد و جوانانی پرداختند که پذیرای تعالیم حیات بخش اسلام بودند و توانستند در آن مدت بسیار کوتاه انسان های شایسته ای را پرورش داده با خود همراه سازند. افرادی که موفق شدند در اثر تربیت زندگی آفرین آن حضرت به قله های رفیع ایمان، تقوا و کمالات معنوی صعود کنند. این گونه افراد در میان اصحاب پیامبر(صلی الله علیه واله) کم نبودند و ازجمله آنان می توان به سلمان، ابوذر، عمار، مقداد و بلال حبشی اشاره کرد. این تربیت یافتگان مکتب اسلام چنان مقاوم و پایدار بار آمدند که در برابر آن همه حوادث کمرشکن و طاقت فرسای مکه مانند کوه استوار باقی ماندند و لحظه ای ضعف و تردید بر خود راه ندادند، به نحوی که همواره مدافع جان برکف اسلام و قرآن و اهل بیت پیامبر(علیه السلام) بودند.

علی(علیه السلام) در نامه31 نهج البلاغه که به عنوان منشور تربیتی آن حضرت شهرت یافته در باب تربیت کودک و نوجوان می فرماید: «إنَّما قَلبُ الحَدَثِ کَالأرضِ الخالِیَةِ مَهما أُلقِیَ فیها مِن کُلِّ شَیءٍ قَبِلَتهُ»؛ دل کودک همانند زمین خالی از کشت و زراعت است که آمدگی پذیرش هر بذری را دارد. همچنین رسول خدا(صلی الله علیه واله) فرمود: «عَلَیکُم بِالأَحداثِ»؛ (سفینه: شاب، ص232) کودکان و نوجوانان را در یابید. زیرا آنان همانند نهال خردی هستند که تازه از زمین سر برآوردند و برای اصلاح و تربیت و قبول هر نوع تحولی آمادگی کامل دارند. امام صادق(علیه السلام) فرمود: «عَلَیکَ بِالأَحداثِ فَإِنَّهُم أسرَعُ إلی کُلِّ خَیرٍ»؛(کافی، ج8، ص93) جوانان را دریاب؛ زیرا که آنان سریع تر به کارهای خیر روی می آورند.» این گونه روایات درباره اهمیت تربیت و نقش آن در دوره کودکی از پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) و ائمه اطهار(علیه السلام) بسیار وارد شده است و

ص: 170

از بررسی اجمالی آنها به این نتیجه می رسیم که دوره کودکی و نوجوانی حساس ترین دوره زندگی انسان است و تربیت در این دوره در شکل دهی مناسب شخصیت او نقش اساسی دارد. اگر چیزی را در این دوره به کودک بیاموزد هرگز از یاد او نخواهد رفت تا آنجا که رسول اللّه(صلی الله علیه واله)فرمود:

«مَثَلُ الَّذی یَتَعلَّمُ فی صِغَرِهِ کَالنَّقشِ فِی الحَجَرِ و مَثَلُ الَّذی یَتَعلَّمُ فی کِبَرِهِ کَالَّذی یَکتُبُ عَلَی الماءِ»؛ (هندی، ج10، ص249) حکایت کسی که در کودکی می آموزد، همانند نقش کَندن بر سنگ است و حکایت کسی که در بزرگ سالی می آموزد، همانند کسی است که بر آب می نویسد.

در احادیث بیشتر سخن از تعلیم و تعلُّم به میان آمده که آموزش زمینه ساز تربیت است و قبل از هر نوع تربیتی نیاز به یکسری آموزش درباره محتوای تربیت لازم است. ازاین رو، تربیت نتیجه تعلیم است و به خصوص تربیت اعتقادی در حوزه شناخت از تعلیم و تعلم تفکیک ناپذیر است. تشبیه جالبی در کلام رسول الله(صلی الله علیه واله) ناظر به همین معناست که هر کس در کوچکی با اصول اعتقادی آشنا شود و اصول و فروع دین را به خوبی بیاموزند تا آخر به یادش می ماند و بر اساس همان باور دینی رفتار می کند. برعکس در زمان بزرگ سالی اگر این مسائل را فراگیرد، اول اینکه یادگیری بسیار مشکل است و ثانیاً به فرموده پیامبر اسلام(صلی الله علیه واله) مانند نوشتن روی آب است که دوام و استمرار ندارد. درصورتی که آموزش مشکل باشد، تربیت مشکل تر خواهد بود. این امر، برای هرکس روشن و قابل تجربه است؛ چون هرکس اگر به یادداشت ها و خاطره های دوران کوچکی خود مراجعه کند می بیند آن چیزهایی را که در خردسالی آموخته است در بزرگ سالی به آسانی قابل بازیافت می باشند و می توانند آنها را در ذهن خود احضار کنند. همچنین است اگر کودک در این دوره از تربیت صحیح برخوردار گردد ساختار شخصیتی او به گونه ای قالب بندی خواهد شد که جز خیر و خوبی چیزی از او بروز نخواهد کرد. بدین جهت بود که در سرزمین مکه نسل جوان بیشتر به ندای پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) لبیک گفتند و دعوت او را پذیرفتند.

ص: 171

ب) از نگاه دانشمندان و روان شناسان

اشاره

دانشمندان امروزی، به ویژه روان شناسان در حوزه شخصیت و تربیت و دوره کودکی فعالیت های تحقیقی و پژوهش های قابل توجهی انجام داده و مطالب فراوانی را عرضه داشته اند . هرچند نظریات علمی و فرمول های کاربردی ارائه شده از جانب اندیشمندان مسلمان و غیرمسلمان در سده های اخیر توجه بسیاری از دانشجویان و نواندیشان را به خود جلب کرده، ولی با دقت و تأمل از آیات و روایات می توان ریشه خیلی از نظریه های جدید را در متون اسلامی پیدا کرد. این امر، در قلمرو تعلیم و تربیت و اندیشه های تربیتی کاملاً روشن است. اصول و روش های تعلیم و تربیت و با تأکید بر سنین کودکی و نوجوانی چیزی است که امروزه در اندیشه های غرب جایگاه ویژه دارد و پیرامون آن زیاد سخن گفته می شود. این مسائل بیش ازآنچه در مغرب زمین وجود دارند در منابع اسلامی موجودند که قرن ها پیش ارائه شده است.

یکی از مباحث مهم روان شناسی بحث رشد انسان در دوره های مختلف زندگی است و در مراکز دانشگاهی شاخه های متعدد دارد، درعین حالی که رشد انسان از آغاز انعقاد نطفه یا تخم بارور تا پایان زندگی در قرآن و احادیث به تفصیل بیان شده است. منتهی با این تفاوت که متون اسلامی نیاز به تبیین و توضیح و دسته بندی جدید در قالب ادبیات روز دارد تا برای همگان قابل درک و فهم باشد؛ چون نسل جوان اکثراً آشنایی چندانی با متون قدیم ندارند و تحت تأثیر ادبیات جدید قرارگرفته اند. به هرحال لازم است به برخی از نظریات متفکران غرب در باب تربیت و نقش آن در شخصیت انسان اشاره شود.

زیگموند فروید، پزشک اتریشی که نظریات قابل توجهی درزمینه شخصیت و شناخت انسان دارد، می گوید: مهم ترین دوره زندگی انسان همان دوره کودکی او است. اگر فردی در بزرگ سالی دچار مشکلات روانی _ رفتاری شود باید علت آن را در دوره کودکی او جست وجو کرد. چراکه رفتارهای سرکوب شده در زمان کودکی در بخش ناهشیار ذهن او

ص: 172

ذخیره می شود و به تدریج در بزرگ سالی بروز می کند. کودکی که در این دوره کتک خورده باشد، آن را در بزرگ سالی به رئیس، مدیر، کارفرما و هر فرد مافوق خود منتقل می کند. به نظر وی دوره 6-12سالگی رشد هوشی، اخلاقی و اجتماعی کودک توسعه بیشتر می یابد. این دوره برای تعلیم و تربیت کودک بسیار مناسب است و او می تواند به یادگیری مطالب و مهارت های تازه از قبیل خواندن و نوشتن و آموختن آداب ورسوم و اخلاق اجتماعی نائل آید. (لاک، ج46، ص71) جان لاک انگلیسی می گوید: ضمیر آدمی در بدو تولد مانند لوح سفیدی است که هیچ نقش و نگاری در آن وجود ندارد و تجربه و تربیت است که به تدریج تصوراتی در باب مفاهیم دینی، علمی و اخلاقی را در ذهن او ایجاد می کند. او در باب تعلیم و تربیت بر این باور است که روح سالم در بدن سالم است و هدف تعلیم و تربیت را در پیدایش و پرورش فضیلت و خرد و ادب و دانش می بیند که فضیلت به وسیله خداشناسی و حق پرستی و ادب با دانش قابل تحقق است.(همان، ص46) برخی دیگر از روان شناسان می گویند: ارکان و پایه های اصلی انسان بر چگونگی گذران دوران کودکی بستگی دارد. در دوران کودکی است که رفتار انسان به ویژه رفتارهای عاطفی و اجتماعی در اثر ارتباط با والدین و اطرافیان و مربیان تکَوُّن پیدا می کند. عادت ها و رفتارهایی را که کودک در دوره طفولیت فرامی گیرد در طول زندگی بر چگونگی سازگاری وی با محیط پیرامونی مؤثر است. به گفته گزل: کودک در پنج سالگی نسخه کوچکی است از شخص جوانی که بعداً خواهد شد.(شعاری نژاد، ص25) به هرروی،آنچه از آیات و روایات و نظریات دانشمندان درزمینه تربیت و نقش آن در ساختار شخصیت آدمی در دوره کودکی گفته شد اهمیت این دوره تا حدودی برای ما روشن گردید. همین اهمیت دوران کودکی سبب شده که این دوره بیش از دیگر دوره های زندگی انسان مورد مطالعه و بررسی دقیق علوم مختلف قرار گیرد. پیشوایان دینی و مربیان دلسوزی که می خواهند متربی را به سوی زندگی سالم و برخوردار از آسایش و آرامش

ص: 173

واقعی هدایت نمایند، توجه مردم را به اهمیت تربیت در دوران کودکی جلب می کنند.(همان، ص25) این گروه وظیفه پدر و مادر را در تربیت اولاد بسیار مؤثر دانسته توصیه های لازم را به آنها ارائه می دهند. اگر والدین به وظایف دینی و اجتماعی شان به خوبی عمل کنند می توانند افراد وارسته ای را تحویل جامعه دهند.

چگونگی تربیت علی(علیه السلام)

پس از تبیین اهمیت تربیت در دوره کودکی باید به بررسی چگونگی تربیت علی(علیه السلام) بپردازیم و ببینیم که آن حضرت دوره کودکی را چگونه سپری کرد و آیا از تربیت مناسبی در آن دوره برخوردار بود یا نه؟ به این هدف که شاید بتوانیم از راه بررسی ویژگی های تربیتی امام علی(علیه السلام) تا حدودی به شخصیت و مقام آن بزرگوار نزد خدا و پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) آشنا شویم و نیز موقعیت آن حضرت را نسبت به سائر صحابه به دست آوریم. چراکه با مقایسه افراد نسبت به همدیگر می توان به برتری آنها و همچنین به حقانیت آنان در مسائل گوناگون سیاسی _ اجتماعی که احیاناً هرکدام ادعایی دارند، پی برد و حقیقت را به دست آورد.

علی(علیه السلام) تنها مولود کعبه

یکی از امتیازات منحصربه فرد علی(علیه السلام) که هیچ یک از انبیا و حتی پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) هم آن را نداشت ولادت آن حضرت در میان خانه خدا است. به اعتراف مورخان و سیره نوسان شیعه و سنی تنها مولود کعبه علی(علیه السلام) است. مجلسی در بحارالانوار و مسعودی (وفات345ق) در مروج الذهب و اثباة الوصیه می نویسند: فاطمه بنت اسد درحالی که به علی(علیه السلام) حامله بود وارد مسجدالحرام شد. هنگام طواف احساس دردی شدید کرد که حاکی از فرارسیدن وضع حمل بود. رو به کعبه نموده عرض کرد: پروردگارا به حق آن کسی که خانه تو را بنا کرد و به حق این طفلی که در رحم دارم درد زایمان را برایم آسان گردان. حاضران در مسجدالحرام دیدند که کعبه شکافته شد؛ گویی منادی ندا داد؛ ای فاطمه داخل خانه کعبه شو. فاطمه باکمال اطمینان خاطر وارد خانه خدا شد. یزید بن قعنب از حاضران می گوید رفتیم که درب کعبه را بازکنیم هرقدر زحمت کشیدیم باز نشد، فهمیدیم که این کار

ص: 174

از اسرار خدایی است منصرف شدیم. (مجلسی، ج45، ص18) مراقبت و مواظبت از کودک هنگام زایمان و نیز تطهیر و تغسیل او از آلودگی های احتمالی ازجمله دستورات اسلام است که می بایست موقع ولادت رعایت گردد. این کار ازنظر روانی و تربیتی تأثیر قابل توجهی در شخصیت کودک دارد. شاید اگر علی(علیه السلام) مانند دیگران متولد می شد طبق رسم و رسوم آن زمان، زنان همسایه برای امداد و کمک در کنار فاطمه بنت اسد حاضر می شدند و دستِ آلوده به شرک آنها نخستین بار به بدن مطهر نوزاد ابی طالب اصابت می کرد و آثار ناشی از آن در وجود علی(علیه السلام) باقی می ماند. ازاین رو، مشیت حق تعالی بر آن قرار گرفت تا ولی خدا به دوراز انظار دیگران درجایی به دنیا آید که جز فرشتگان آسمانی و زنان بهشتی گذری از بشر در آنجا نباشد. علی(علیه السلام) در میان کعبه چشم به جهان گشود بهترین قابله ها نظیر حوا مادر عالمیان و آسیه همسر فرعون و مریم مادر عیسی به مدد فاطمه آمده با آب سلسبیل و ابرق های بهشتی او را شست وشو دادند.

تحنیک علی(علیه السلام)

یکی دیگر از دستورات مهم اسلامی که بدان تأکید فراوان شده و در علوم جدید نیز مورد توجه دانشمندان تعلیم و تربیت قرار گرفته، برداشتن کام نوزاد است. در روایات اسلامی آمده که کام نوزاد را با آب فرات، تربت امام حسین(علیه السلام) و اگر نبود با آب باران بازکنید. (کافی، ج6، ص27) زیرا اولین چیزی که نوزاد از خوراکی های دنیا استفاده می کند ازنظر تربیتی و تأثیرگذاری اهمیت فوق العاده دارد و باید ویژگی خاصی داشته باشد. آب فرات و تربت ابی عبدالله الحسین(علیه السلام) ازنظر فرهنگ شیعی و اسلامی این خصوصیت را دارد که نوزاد با خدا و ائمه اطهار(علیه السلام) گرایش پیدا می کند. چنان که در احادیث نیز آمده است که بلافاصله پس از تولد باید در گوش نوزاد اذان و اقامه بخواند تا ذهن کودک از روزهای نخستین با نام خدا و پیامبر(صلی الله علیه واله) آشنا گردد. علی(علیه السلام) در مدت سه شبانه روز که در میان کعبه بسر برد (مجلسی، ج25، ص8) یقیناً از همه این ویژگی ها برخوردار بود و با آب و غذای بهشتی کام او را برداشتند.

ص: 175

البته آنچه نسبت به کیفیت ولادت علی(علیه السلام) ذکر گردید به لحاظ تربیت و مراقبت های اولیه نوزاد بود که مورد تائید اغلب تاریخ نگاران مسلمان و غیرمسلمان نیز است. اما اگر این قضیه را عمیق تر بررسی کنیم و با دید مذهبی به آن بنگریم به این نکته خواهیم رسید که بر اساس اندیشه مسلم مذهب تشیع در باب امامت ائمه معصومین(علیه السلام) به خصوص حضرت علی(علیه السلام) افراد ناپاک توان دست رسی به آنان را ندارند. چون از این نظر آن بزرگواران هم طراز قرآن کریم هستند و همچنان که آدم های آلوده حق مس قرآن را ندارند، صلاحیت تماس با امامان معصوم(علیه السلام) را هم ندارند. درباره مس قرآن مجید خداوند می فرماید: «لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ»؛ (واقعه/79) جز پاکان نمی توانند آن (قرآن) را مس کنند. حدیث ثقلین که صدورش به تواتر از رسول خدا(صلی الله علیه واله) ثابت شده اهل بیت(علیه السلام) را عدل قرآن قرار داده است. (مسند حنبل، ج3، ص351) درنتیجه زنان مکه درحالی که اکثر یا همه آنها مشرک بودند، حق شست وشو و تماس بدنی با نوزاد ابی طالب را نداشتند.

علی(علیه السلام) تربیت یافته رسول الله(صلی الله علیه واله)

به نوشته همه سیره نوسان علی(علیه السلام) پس از تولد تحت تربیت مستقیم رسول خدا(صلی الله علیه واله) قرار گرفت و لحظه ای از آن حضرت جدا نگردید. محمد بن جریر طبری، تاریخ نویس مشهور، می گوید: از نعمت های خدا به علی(علیه السلام) این بود که در دوره کودکی در دامن پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) قرار گرفت و در آغوش آن حضرت رشد و نمو کرد و تربیت شد. قبل از اسلام قحطی عجیبی سرزمین مکه را فراگرفت و گذران زندگی برای مردم جزیرة العرب بسیار دشوار گردید. ابی طالب عموی پیامبر به خاطر عائله مندی تأمین هزینه زندگی برایش مشکل بود. پیامبر و عباس به یاری او شتافتند تا از سنگینی بار هزینه زندگی وی بکاهند. جعفر را عباس و علی را پیامبر به خانه خود بردند. (طبری، ج7، ص313) هرچند علی(علیه السلام) پیش از آن هم از تربیت پیامبر بهره مند بود، ولی این بار یکسره در خانه رسول خدا(صلی الله علیه واله) منتقل شد تا هرچه بیشتر از الطاف و عنایات خاصه آن بزرگوار استفاده کند.

ص: 176

علی(علیه السلام) مانند بچه های مکتب از سن شش سالگی به مکتب وحی رفت و مدت هفت سال در خانه پیامبر زندگی نمود.(همان) علی(علیه السلام) در نهج البلاغه از چگونگی برخورد پیامبر(صلی الله علیه واله) با خود سخن می گوید: «وَضَعَنِی فِی حِجْرِهِ وَ أَنَا وَلَدٌ یَضُمُّنِی إِلَی صَدْرِهِ وَ یَکْنُفُنِی فِی فِرَاشِهِ وَ یُمِسُّنِی جَسَدَهُ وَ یُشِمُّنِی عَرْفَهُ»؛ (خطبه192) آنگاه که کودک بودم مرا در کنار خود نهاد و بر سینه خویش جایم داد، و مرا در بستر خود می خوابانید چنان که تنم را به تن خویش می سود و بوی خوش خود را به من می بویانید.

این فراز از سخنان امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) بیانگر عمق محبت پیامبر(صلی الله علیه واله) و رفتار خارق العاده ایشان نسبت به آن حضرت است. رفتاری که رسول خدا(صلی الله علیه واله) با علی(علیه السلام) داشت، هیچ پدری امروزه نسبت به فرزندش انجام نمی دهد. گرفتن کودک در آغوش و کشیدن دست پدری به سروصورت فرزند که نشان دهنده عواطف و احساسات پدری است به لحاظ عاطفی روانی در رشد شخصیت کودک تأثیر بسزا دارد. رسول خدا(صلی الله علیه واله) علاوه بر اظهار محبت و ابراز عواطف و احساسات و نوازش های دل سوزانه نسبت به علی بن ابی طالب(علیه السلام) ، از عطر نبوت خویش نیز او را بهره مند می ساخت. عطر نبوت را به مشام علی(علیه السلام) می رساند تا از همان اوان کودکی با رایحه دل انگیز وحی و رسالت پرورش یابد. طبیعی است که با چنین تربیت شخصیتی پرورش یابد، همانند علی(علیه السلام) که به حق وارث علم و اخلاق و سیاست و خلافت نبی اکرم(صلی الله علیه واله) باشد.

تغذیه علی(علیه السلام) در کودکی

بدون شک از عوامل تأثیرگذار در شکل دهی شخصیت انسان کیفیت تغذیه و خوردوخوراک اوست که در این زمینه دستورالعمل های فراوانی در متون دینی و علوم رایج در تمدن روز وجود دارند. این دستورات ضمن ارائه راهکارهای مناسب برای تغذیه بر نقش غذا در رشد و نمو و تغییر رفتار آدمی تأکیددارند. غذا، از جهات متعدد در رشد و نمو کودک مؤثر است هم ازنظر جسمی و هم از نظر روحی _ روانی. تغذیه مناسب کودک این امکان را فراهم می کند تا اندام جسمی او رشد متعادل داشته و فعالیت های حسی حرکتی

ص: 177

وی به صورت طبیعی آغاز و بدون مشکل ادامه یابد. امروزه بسیاری از کودکان جهان از سوءتغذیه رنج می برند و در اثر آن به بیماری های گوناگون مبتلا می شوند. اسلام، علاوه بر نقش جسمانی غذا، بر آثار روانی و تربیتی آن نیز توجه وافر دارد. خدای متعال در این زمینه می فرماید: «فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلی طَعامِهِ»؛ (عبس/24) انسان باید به غذای خود با دقت بنگرد. تنها چیزی که بیش از همه توجه آدمی را به خود جلب می کند غذایی است که برای دوام حیات خود از آن استفاده می کند و جزء بافت وجود او می شود و اگر به آن نرسد به زودی راه فنا را پیش خواهد گرفت. از این رو، خداوند می فرماید به آن چیزی که از آن به عنوان خوراکی استفاده می کنی نیک بنگر، از این نظر که چگونه و از چه راهی فراهم شده است. چراکه نوع غذا به لحاظ حلیت و حرمت پیامدهای مهمی در اعمال و رفتار انسان دارد.

(نمونه:26/144) امام سجاد(علیه السلام) می فرماید: «وَ أَمّا حَقُّ بَطْنِکَ، فَأَنْ لاتَجْعَلَهُ وِعاءَ الْقَلیلِ مِنَ الْحَرام»؛ (حرانی، رساله حقوق) و اما حق شکم آن است که آن را ظرف غذای حرام؛ اگرچه اندک قرار ندهی. پیامبر(صلی الله علیه واله) فرمود: «مَنْ أَکَلَ لُقْمَةَ حَرامٍ لَمْ تُقْبَلْ لَهُ صَلاةٌ أَرْبَعِینَ لَیْلَةً وَ لَمْ تُستَجَبْ لَهُ دَعْوَةٌ أَرْبَعِینَ صَباحا»؛ (مجلسی، ج63، ص314) هر کس لقمه حرامی بخورد، تا چهل شبانه روز نه نمازش پذیرفته می شود و نه دعایش به اجابت می رسد.

بر اساس شواهد قطعی علی(علیه السلام) ازنظر تغذیه به خصوص در دوره کودکی تحت نظارت مستقیم پیامبر اسلام(صلی الله علیه واله) و خدیجه کبری(علیها السلام) بود که هیچ گونه نقصی در آن وجود نداشت، نه ازنظر بهداشت و نظافت و نه به لحاظ راه های تأمین غذا. همان گونه که علی(علیه السلام) ضمن تبیین موقعیت خود نسبت به پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) از کیفیت تغذیه خود سخن گفته است. «وَ کَانَ یَمْضَغُ الشَّیْ ءَ ثُمَّ یُلْقِمُنِیهِ»؛(همان) و گاه بود که پیامبر(صلی الله علیه واله) چیزی را می جوید، سپس آن را به من می خورانید. از این کلام امیرالمؤمنین(علیه السلام) چنین استفاده می شود که پیامبر(صلی الله علیه واله) فراتر از یک مادر مهربان با علی(علیه السلام) رفتار می کرد، به نحوی که غذای جویده به دهان او می گذاشت تا هم گرسنگی او بهتر رفع شود و هم از معنویت رسول خدا(صلی الله علیه واله) بهره مند گردد. طبیعی است که غذاهای جویده رسول خدا(صلی الله علیه واله) چه تأثیرات عمیقی در شخصیت علی(علیه السلام) گذاشت و از همان آغاز او را برای جانشینی خویش آماده ساخت.

ص: 178

همراهی علی(علیه السلام) با رسول الله(صلی الله علیه واله)

علی(علیه السلام) از همراه مستمر خود با رسول الله(صلی الله علیه واله) خبر داده می فرماید: «وَ لَقَدْ کُنْتُ أَتَّبِعُهُ اتِّبَاعَ الْفَصِیلِ أَثَرَ أُمِّهِ»؛ (همان) و من در پی او بودم (در سفر و حضر) چنان که شتر بچه در پی مادر روان است. این کلام به خاطر نکات ادبی که در آن به کاررفته مانند آمدن کلمه «قد»، «لام تأکید» و نیز لفظ «کان» دلالت بر دوام و استمرار دارد و به این مطلب دلالت می کند که علی(علیه السلام) همیشه همراه رسول الله(صلی الله علیه واله) بوده در همه زندگی، در سفر و حضر و در کودکی، نوجوانی، جوانی تا زمان حیات پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله). تشبیه به شتر بچه بیانگر همراهی همیشگی علی(علیه السلام) و پیامبر(صلی الله علیه واله) است با زبان علم بیان و بدیع؛ همچنان همه می دانند بچه شتر از مادر جدا نمی شود، علی(علیه السلام) هم از رسول الله(صلی الله علیه واله) جدا نمی شد و همیشه با او بود.

کار تربیتی که در این همراهی انجام می شد و رسول خدا(صلی الله علیه واله) به عنوان مربی نمونه به متربی ویژه، یعنی علی(علیه السلام) ارائه می داد در بیان علی(علیه السلام) آمده است. ایشان در این زمینه می فرماید: «یَرْفَعُ لِی فِی کُلِّ یَوْمٍ مِنْ أَخْلَاقِهِ عَلَماً وَ یَأْمُرُنِی بِالِاقْتِدَاءِ بِهِ»؛ (همان) هر روز برای من از اخلاق خود نشانه ای بر پا می داشت و مرا به پیروی آن می گماشت. فرایند تربیت میان پیامبر(صلی الله علیه واله) و علی(علیه السلام) این گونه بوده که هرروز یک درس تربیتی به او ارائه می داده و از او می خواسته به آن عمل کند. بدین طریق که پیامبر(صلی الله علیه واله) از اخلاق الهی و توحیدی که توسط جبرئیل آموخته بود، هرروز به علی(علیه السلام) عرضه داشته او را به فراگیری و تمرین آن مأمور می کرد. این کار رسول خدا(صلی الله علیه واله) دو مرحله داشت: عرضه نشانه ای از اخلاق نیکو و فرمان به یادگیری و کاربست آن در زندگی فردی و اجتماعی توسط متربی. نتیجه این تربیت چیزی بود که علی(علیه السلام) به لحاظ روحی و معنوی به مرتبه ای دست یافت که به فرموده خودشان صدای وحی و ناله شیطان را می شنید. علی(علیه السلام) در توصیف این حالت می فرماید: «وَ لَقَدْ کَانَ یُجَاوِرُ فِی کُلِّ سَنَةٍ بِحِرَاءَ فَأَرَاهُ وَ لَا یَرَاهُ غَیْرِی»؛ هرسال در حراء خلوت می گزید، من او را می دیدم و جز من کسی وی را نمی دید. در غار حرا و جای مخصوص عبادت رسول الله(صلی الله علیه واله) هم علی(علیه السلام) نزد او بود و جز وی کسی او را نمی دید. این کلام نیز با تأکیدات چندگانه بیان

ص: 179

شده که دلالت بر جدی بودن مطلب دارد. علی(علیه السلام) در ادامه توصیف همراهی خود با پیامبر(صلی الله علیه واله) می فرماید: «أَرَی نُورَ الْوَحْیِ وَ الرِّسَالَةِ وَ أَشُمُّ رِیحَ النُّبُوَّةِ»؛ روشنایی وحی و پیامبری را می دیدم و بوی نبوّت را می شنودم. قدرت دیدن نور وحی و رسالت و توان استشمام رایحه نبوت در علی(علیه السلام) وجود داشت و از آن بهره می برد. چنان که ناله و فریاد شیطان را هنگام نزول می شنید: «وَ لَقَدْ سَمِعْتُ رَنَّةَ الشَّیْطَانِ حِینَ نَزَلَ الْوَحْیُ عَلَیْهِ»؛ (همان) من هنگامی که وحی بر او (صلی الله علیه واله) فرود آمد، آوای شیطان را شنیدم. رسول خدا(صلی الله علیه واله) هم حالات فوق العاده علی(علیه السلام) را تأیید کرده فرمود: «إِنَّکَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ وَ تَرَی مَا أَرَی إِلَّا أَنَّکَ لَسْتَ بِنَبِیٍّ وَ لَکِنَّکَ لَوَزِیرٌ»؛ همانا تو می شنوی آنچه را من می شنوم و می بینی آنچه را من می بینم، جز این که تو پیامبر نیستی و وزیرم هستی.

علی(علیه السلام) نفس رسول الله(صلی الله علیه واله)

نتیجه تربیت های علی(علیه السلام) و پرورش او در دامان رسول الله(صلی الله علیه واله) این بود که او نفس رسول الله(صلی الله علیه واله) شد و آئینه تمام نمای پیامبر اسلام(صلی الله علیه واله) قرار گرفت. چنان که آیه مباهله به صراحت بر این موضوع دلالت دارد و خداوند خطاب به پیامبر(صلی الله علیه واله) فرمود: «فَمَنْ حَاجَّکَ فیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَأَبْناءَکُمْ وَنِساءَنا وَنِساءَکُمْ وَأَنْفُسَنا وَأَنْفُسَکُمْ»؛ (آل عمران/61) هرگاه بعد از علم و دانشی که (درباره مسیح) به تو رسیده، (باز) کسانی با تو به محاجّه و ستیز برخیزند، به آنها بگو: بیایید ما فرزندان خود را دعوت کنیم، شما هم فرزندان خود را، ما زنان خویش را دعوت نماییم، شما هم زنان خود را، ما از نفوس خود دعوت کنیم، شما هم از نفوس خود.» (آل عمران/61) «مباهله» در اصطلاح به معنای نفرین کردن دو نفر یا دو گروه بر ضد یکدیگر است. بر اساس این آیه، وقتی مسیحیان نجران از روی لجاجت و عناد سخن پیامبر(صلی الله علیه واله) را درباره یگانگی آفریدگار و شخصیت حضرت عیسی نپذیرفتند، خداوند به پیامبر(صلی الله علیه واله) دستور داد که آنان را برای نفرین بر ضد یکدیگر بخواند و هر دو گروه در برابر هم بایستند و از خدا بخواهند که هر کس در این موضوع دروغ گو است، خداوند بر او غضب کند.

ص: 180

بر اساس روایات پرشماری از شیعه و سنی، رسول خدا(صلی الله علیه واله) در صبح روز مقرر آمد؛ درحالی که امام حسین(علیه السلام) را در آغوش داشت و دست امام حسن(علیه السلام) را گرفته بود و حضرت فاطمه(علیها السلام) و امام علی(علیه السلام) در پشت سر حضرت حرکت می کردند. حضرت به آنها گفت: وقتی من دعا کردم، شما آمین بگویید. وقتی بزرگ مسیحیان چنین دید، خطاب به همراهانش گفت: ای گروه نصارا! همانا صورت هایی را می بینم که اگر از خدا بخواهند کوه را از جای بَرکَند، می کَنَد. مباهله نکنید که نابود می شوید؛ آنگاه آنان تسلیم پیامبر شدند و به پرداخت جزیه گردن نهادند. (کشاف، ج1، ص368_369؛ حاکم، ج3، ص150) کلمه «انفسنا» در آیه اشاره به وجود علی بن ابی طالب(علیه السلام) دارد که همراه رسول الله(صلی الله علیه واله) بود و در مباهله حضور یافت. چون همه تاریخ نویسان و دانشمندان مسلمان اتفاق نظر دارند بر اینکه جز علی(علیه السلام) در مباهله و حسنین(علیه السلام) و فاطمه زهرا(علیها السلام) کسی همراه پیامبر(صلی الله علیه واله) نبود. بنابراین، علی(علیه السلام) در اثر تربیت های خاص رسول الله(صلی الله علیه واله) به منزله نفس رسول خدا(صلی الله علیه واله) شد و به مقامی رسید که جز پیامبر اسلام(صلی الله علیه واله) کسی واجد آن نبود.

مقایسه تربیتی علی(علیه السلام) با سائر اصحاب پیامبر(صلی الله علیه واله)

در مورد مقایسه علی(علیه السلام) و دیگر امامان معصوم(علیه السلام) با افراد دیگر به فرموده رسول الله(صلی الله علیه واله) جایز نیست و ما حق این کار را نداریم. چه اینکه پیامبر(صلی الله علیه واله) فرمود: «نَحنُ أهلُ بَیتٍ لا یُقاسُ بِنا أحَدٌ»؛ (هندی، ج12، ص104؛ قندوزی، ج2، ص68) ما خاندانی هستیم که احدی به ما قیاس نمی شود. علی(علیه السلام) نیز در توصیف اهل بیت(علیه السلام) با همین مضمون فرمود: «نَحْنُ أَهْلُ الْبَیْتِ لَایُقَاسُ بِنَا أَحَدٌ فِینَا نَزَلَ الْقُرْآنُ وَ فِینَا مَعْدِنُ الرِّسَالَةِ»؛ (مجلسی، ج26، ص269) ما خاندانی هستیم که هیچ کس به ما قیاس نمی شود؛ چراکه قرآن در خانه ما نازل شده و ما معدن رسالت هستیم. علاوه بر این دو ویژگی پیامبر(صلی الله علیه واله) و اهل بیت(علیه السلام) معصوم هستند و آیه تطهیر درباره آنها نازل شده که دیگران قابل مقایسه با آنان نیستند. بااین حال، ازآنجاکه فهم و درک ما از حقیقت معصومین(علیه السلام) عاجز است و نمی توانیم حق مطلب را ادا کنیم و بیشتر با مادیات و محسوسات مأنوس هستیم، برای فهم خود و دیگران،

ص: 181

ناگزیر از مقایسه وجود مقدس علی(علیه السلام) با دیگر صحابه پیامبر اسلام(صلی الله علیه واله) بهره می گیریم. به این منظور که چهره درخشان آن حضرت همان طور که برای همه مسلمانان روشن و برجسته است، بیشتر آشکارتر گردد. این مقایسه تنها از منظر تربیتی انجام می شود که در علوم جدید مسلم و غیرقابل خدشه است. بخشی از ویژگی های تربیتی علی(علیه السلام) از زمان ولادت تا رحلت پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) ذکر شد و نتیجه آن تربیت های نبوی این شد که علی(علیه السلام) به لحاظ تربیتی به مرتبه نفس رسول الله(صلی الله علیه واله) قرار گرفت و خداوند هم در آیه مباهله به صراحت به آن اشاره کرده است.

اگر بخواهیم شخصیت علی(علیه السلام) را با دیگر یاران پیامبر(صلی الله علیه واله) ازنظر تربیتی مقایسه کنیم خواهیم فهمید که آن حضرت از چه امتیازاتی برخوردار بوده است. امتیازاتی که هیچ یک از اصحاب رسول الله(صلی الله علیه واله) از آن برخوردار نیستند. پیامبر(صلی الله علیه واله) درباره ادب آموزی خود و علی(علیه السلام) می فرماید: «اَن_َا اَدیبُ اللّه وَ عَلیٌّ اَدیبی»؛ (مکارم الاخلاق:17) من ادب آموخته خدا هستم و علی، ادب آموخته من است. ابن حجر عسقلانی نیز درباره تربیت و همراهی علی(علیه السلام) با پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) می گوید: فَرَبَّی فِی حِجرِ النَّبِیِ(صلی الله علیه واله) وَ لَم یُفَارِقَهُ وَ شَهِدَ مَعَهُ إلَّا غُزوَةَ تَبُوک»؛ (عسقلانی، ج4، ص464) علی(علیه السلام) در دامن رسول خدا(صلی الله علیه واله) پرورش یافت و لحظه ای از او جدا نشد و همچنین در همه غزوات با پیامبر (صلی الله علیه واله) بود مگر غزوه تبوک.

علی(علیه السلام) ساخته تربیت رسول الله(صلی الله علیه واله)

هم نشینی درازمدت علی(علیه السلام) با پیامبر(صلی الله علیه واله) که از آغاز زندگی آن حضرت شروع شد و تا رحلت رسول الله(صلی الله علیه واله) ادامه یافت از منظر اخلاقی و تربیتی تأثیری چنان عمیق در وجود علی(علیه السلام) گذاشت که شخصیت آن بزرگوار را همانند پیامبر ساخت. پس از ذکر نمونه هایی از آموزه های تربیتی امام علی(علیه السلام) اگر او را با هر یک از اصحاب رسول الله(صلی الله علیه واله) مقایسه کنیم به روشنی معلوم می شود که هیچ یک از آنها صلاحیت برابری با ایشان را ندارد. چراکه قبل از بعثت هیچ کدام آنان ارتباطی با پیامبر(صلی الله علیه واله) نداشتند و از تعالیم آن حضرت بهره مند نبوده اند. اصحاب رسول خدا(صلی الله علیه واله) بعد از اظهار رسالت و اغلب بعد از دعوت علنی جزء یاران

ص: 182

حضرت قرار گرفتند. آنچه در اینجا مهم به نظر می رسد افضلیت امیرالمؤمنین(علیه السلام) نسبت به خلفای سه گانه است که از دیرزمان مورد بحث مسلمانان بوده است. البته بحث افضلیت یک بحث گسترده است که بررسی همه جانبه آن از توان این مقاله بیرون است و اینجا فقط به لحاظ تربیتی اشاره ای مختصر این موضوع می شود.

با نظر به متون تاریخی شیعه و سنی ابوبکر در 40 و عمر در 26سالگی اسلام آوردند که هرکدام شرایط خاص خود را داشتند. در تاریخ زندگی خلیفه اول آمده که: ان ابابکر اسلم وهو ابن اربعین سنه»؛(خلیلی، ص72) ابو بکر اسلام آورد درحالی که او چهل سال داشت. همچنین ابن جوزی در مورد مسلمان شدن عمر با حکایت از زبان خود او می نویسد: عمر در فجار اعظم به دنیا آمد و در 26سالگی پس از 45 مرد و 11زن در سال ششم بعثت اسلام آورد.(ابن جوزی، ج16، ص27) خلیفه سوم عثمان بن عفان در 34 سالگی به دعوت ابوبکر به اسلام گروید و مسلمان شد. (جزری، ج3، ص 481) بر این اساس، ابوبکر، عمر و عثمان پس ازآن که مسلمان شدند با پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) آشنا شده و قبل از آن معاشرتی با آن حضرت نداشته اند. به این دلیل که در منابع تاریخی اشاره ای به نحوه زندگی خلفا با پیامبر(صلی الله علیه واله) پیش از اسلام آوردنشان نشده است. حتی سیره نویسان اهل سنت و تاریخ نگارانی که در خصوص آنها قلم زده، به بررسی زندگی قبل از اسلام شان نپرداخته که ارتباط با رسول خدا(صلی الله علیه واله) داشته باشند. برعکس، همه ارباب تراجم اهل تسنن جزئیات زندگی حضرت علی(علیه السلام) با پیامبر اسلام(صلی الله علیه واله) را از آغاز ولادت تا هنگام شهادت به طور کامل نوشته اند. از اینجا می توان به این نتیجه قطعی دست یافت که خلفای سه گانه پیش از اسلام آوردن هیچ گونه بهره ای از آموزه های تربیتی رسول خدا(صلی الله علیه واله) نداشته اند. تنها علی(علیه السلام) است که قبل و بعد از بعثت تحت تربیت مستقیم آن حضرت قرار داشته و از تعالیم وحیانی رسول الله(صلی الله علیه واله) بهره مند بوده است.

طبیعی است افرادی که دوره کودکی، نوجوانی و جوانی را در زمان جاهلیت سپری کرده باشند، به لحاظ تربیتی امیدی برای تربیت و اصلاحشان وجود ندارد. چراکه ساختار

ص: 183

شخصیت آنان در آن فرهنگ شکل گرفته و با آداب ورسوم جاهلیت نضج کرده دیگر قابل تغییر نبوده است. هرچند ایمان به اسلام و قرآن آورده، ولی آن ریشه های فرهنگ جاهلیت که در اعماق جانشان نفوذ کرده از منظر تربیتی قابل برگشت نیست. چنان که این مسئله امروزه برای کسانی که اندک آشنایی با علوم جدید به ویژه روان شناسی و علوم تربیتی داشته باشند بسیار روشن است و در تجربه هم می بینیم افرادی که در فرهنگ غرب بزرگ شده و عمری را در مغرب زمین گذرانده اند، وقتی به جامعه اسلامی بازمی گردند توجهی به مسائل دینی و مذهبی ندارند. برعکس شخصیت علی(علیه السلام) ساخته تربیت مستقیم پیامبر اسلام(صلی الله علیه واله) بوده و همه خوبی ها را از ایشان فراگرفته است.

افضلیت مطلقه علی(علیه السلام)

موضوع افضلیت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) از دیرزمان مورد بحث و گفت وگو میان مسلمانان بوده و حتی علمای اهل سنت مانند جاحظ و اسکافی در قرن سوم هجری قمری مناظراتی در این زمینه داشته اند. اسکافی طرفدار افضلیت مطلقه علی(علیه السلام) و جاحظ قائل به افضلیت خلیفه اول و دوم هرکدام دلائل زیادی را برای اثبات ادعای خود ذکر کرده اند که قابل دقت و بررسی است. این مسئله در بسیاری از منابع کلامی شیعه و سنی مشاهده می شود، ولی آنچه بیش از همه به آن پرداخته ابن ابی الحدید معتزلی است در مقدمه جلد اول شرح نهج البلاغه. ایشان چنین مرقوم داشته است: سه نظریه در باب افضلیت وجود دارند: برخی مانند قدمای بصریین قائل به افضلیت خلفا بر اساس زمان خلافت آنان هستند؛ یعنی ابوبکر، عمر، عثمان، سپس علی(علیه السلام) به ترتیب افضل هستند، درنتیجه خلیفه اول از همه افضل است. بعضی دیگر نظیر بغدادیون معتقد به افضلیت علی(علیه السلام) هستند بر همه خلفا. عده ای هم قائل به توقف هستند و هیچ کدام از خلفا را بر دیگری برتر ندانسته و درعین حال علی(علیه السلام) را بر عثمان ترجیح داده اند. ابن ابی الحدید پس از این مطلب خود اظهار نظر کرده می گوید افضلیت را به هر معنا بدانیم چه به معنای اکثرُ ثواباً یا افضلیت

ص: 184

مطلقه، علی(علیه السلام) از همه اصحاب رسول الله(صلی الله علیه واله) افضل است و این مسئله را با برهان و استدلال به خوبی اثبات کرده است. (ابن ابی الحدید، ج1، ص7) با نظر به آنچه گفته شد تردیدی در افضلیت مطلقه علی(علیه السلام) وجود ندارد. یعنی علی(علیه السلام) از هرجهت بر دیگران برتری دارد، ازنظر سبقت در ایمان و اسلام، علم و دانش، جبهه و جهاد، زهد و تقوا، عبادت و اخلاص، انفاق و خدمت به جامعه و هر فضیلت دیگر، به خصوص ازنظر تربیت و شخصیت چنان که اشاره شد. به اعتراف اغلب مفسران شیعه و سنی آن قدر آیات و روایات موثق و معتبری که درباره علی(علیه السلام) و خاندان آن حضرت در قرآن و متون اسلامی وجود دارند، درباره هیچ یک از اصحاب رسول خدا(صلی الله علیه واله) وجود ندارد. بنابراین، اگر انسان افضلیت همه جانبه علی(علیه السلام) را نپذیرد یا در مورد آن تردید به خود راه دهد، به منزله زیر پا گذاشتن وجدان و انکار واقعیت است.

ویژگی های غدیر

غدیر محصول تربیت علی(علیه السلام)

غدیر یکی از رویدادهای مهم تاریخ اسلام است که در اواخر عمر پربرکت پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه واله) اتفاق افتاد. قضیه غدیر از مسلمات تاریخ اسلام است به گونه ای که همه تاریخ نگاران اعم از شیعه و سنی به تواتر آن را گزارش داده و بدان اذعان کرده اند. پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) به فرمان خدای متعال که فرمود: «یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ»؛ (مائده/67) ای پیامبر(صلی الله علیه واله) آنچه از جانب پروردگارت به تو نازل شده ابلاغ کن، وگرنه پیامش را نرسانده ای؛ ولایت علی(علیه السلام) را رسماً به مردم اعلام و همگان را به تبعیت از آن حضرت دعوت کرد و فرمود: مردم! خدا علی(علیه السلام) را رهبر و سرپرست شما منصوب نموده و پیروی از او را بر همه شما چه _ سیاه و چه سفید _ واجب کرده است. او خلیفه و جانشین و امام بعد از من است و همچنین رهبری جامعه تا روز قیامت در نسل او خواهد بود. (امینی:1364/1/214-229)

ص: 185

به طور مسلم از دید تربیتی و روان شناختی، بعد از پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) گزینه ای برای خلافت اسلامی جز علی(علیه السلام) نمی توانست باشد؛ چون افرادی غیر او به لحاظ تربیت و شخصیت اصلاً سنخیتی با رسول الله(صلی الله علیه واله) نداشتند تا چه رسد از این که جانشینی او را عهده دار شوند. تنها فرد مناسب علی(علیه السلام) بود که خداوند از آغاز زندگی زمینه رشد و نموِ او را چنان فراهم نمود که همچون رسول خدا(صلی الله علیه واله) دارای اخلاق کریمه و صفات حسنه پرورش یافت و به حق ساختار شخصیت او برای تصدی منصب ولایت و خلافت پیامبر(صلی الله علیه واله) ساخته شد. شخصیتی که شالوده آن با تربیت رسول خدا(صلی الله علیه واله) پی ریزی شد و شکل گرفت. ازاین رو، جریان غدیر دقیقاً در راستای آموزه های تربیتی پیامبر و شایستگی های جسمی، روحی و معنوی علی(علیه السلام) صورت گرفت؛ به نحوی که انحراف از آن، به منزله انحراف از برنامه های سیاسی تربیتی رسول خدا(صلی الله علیه واله) است.

غدیر رویداد همیشه جاوید

رویداد غدیر از حوادث بسیار مهم، به یادماندنی و فراموش ناشدنی تاریخ اسلام است که هیچ گاه از یاد مسلمانان نخواهد رفت؛ بلکه به عنوان یک خاطره همیشه جاوید در اذهان زنده خواهد ماند. زیرا این قضیه در حضور هزاران زائر خانه خدا در وادی غدیر خم انجام گرفت و به وسیله زائران در اقصی نقاط جهان منتشر گردید. یکی از عوامل انتشار وسیع رویداد غدیر در جهان ارتباط آن با سیاست و زعامت اسلامی بود که باعث شد تا مردم بیش از هر رویداد دیگر به آن توجه کنند و در ذهن بسپارند. به گونه ای که گذشت زمان تأثیری در آن نگذارند و همه مسلمانان اعم از زن و مرد با تمام جزئیات آن را حفظ نموده سینه به سینه در نسل های بعد منتقل کنند. به همین دلیل است که داستان غدیر امروزه در همه منابع معتبر شیعه و سنی وجود دارد و هرسال از آن تجلیل می شود.

ابن منظور در تاریخ دمشق به نقل از عطیه عوفی می نویسد: حجاج از سرزمین وحی و کنار خانه خدا برمی گشتند تا در صحرای جحفه موسوم به غدیر خم رسیدند. هوا بسیار گرم بود و جمعیت فراوان؛ منادی ندا داد، همه حجاج یکجا جمع شدند. نماز ظهر به امامت

ص: 186

رسول خدا(صلی الله علیه واله) خوانده شد. پیامبر بر فراز منبری که از جهاز شتر درست کرده بودند قرار گرفت و خطبه بلیغ و طولانی ایراد فرمود. سپس علی بن ابی طالب(علیه السلام) را طلب کرد در حالی که از زیر بغل او گرفته بود، فرمود: «أیُّهَا النَّاسُ ألَستُم تَعلَمُونَ أنِّی أولَی بِالمُؤمِنِینِ مِن أنفُسِهِم»؛ (ابن منظور، ج17، ص354؛طبری، ج7، ص370) آیا نمی دانید من از خود مؤمنان به ایشان سزاوارترم؟ قَالُوا: بَلَی. گفتند: آری یا رسول الله(صلی الله علیه واله). قال: «فَمَن کُنتُ مَولَاهُ فَعَلِیٌ مَولَاهُ»؛ (همان) فرمود: هرکه من مولای اویم، بعد از من علی(علیه السلام) مولای اوست. این مسئله در حضور همه مهاجرین و انصار صورت گرفت. به گفته اغلب تاریخ نگاران، به دستور پیامبر(صلی الله علیه واله) خیمه ای برای علی(علیه السلام) نصب کردند. مسلمانان به نوبت می آمدند و با آن حضرت بیعت می کردند. ازجمله کسانی که در حضور پیامبر اسلام(صلی الله علیه واله) دست بیعت با آن حضرت دادند ابوبکر و عمر بودند. عمر به علی(علیه السلام) گفت: «بَخٍّ بَخٍّ لَکَ یا عَلِی، أصبَحتَ مَولَایَ وَمَولَی کُلِّ مُؤمِنٍ وَمُؤمِنَةٌ»؛ «(همان) تهنیت و تبریک به تو یا علی که بعدازاین مولای من و مولای هر مرد و زن مؤمن هستی. به هرحال, جریان غدیر با آن خصوصیاتی که داشت در تاریخ ثبت شده، جاوید و ماندگار است و همه ساله تجدید خاطره می شود و مسلمانان سراسر دنیا برای گرامی داشت آن روز مجالس جشن و سرور برگزار می کنند. بر این اساس است که رویداد تاریخی و مبارک غدیر هرگز کهنه نخواهد شد.

اهتمام پیامبر(صلی الله علیه واله) به غدیر

برای روشن شدن میزان اهتمام پیامبر(صلی الله علیه واله) به غدیر و این که آن حضرت چقدر روی غدیر سرمایه گذاری کرد، بهتر است قبل از هر چیز به نفس واقعه غدیر و به خصوص سخنان حضرت در آن روز توجه شود. زیرا نفس واقعه بزرگ آن روز و ویژگی های حاکم بر آن، به خوبی اهمیت غدیر را روشن می کند. نزول جبرئیل و آوردن فرمان الهی با آن لحن هشداردهنده که فرمود: «وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ» (مائده/67)؛ «یعنی{ای پیامبر) اگر مسئله خلافت را ابلاغ نکنی گویی رسالتت را به انجام نرسانده ای. خدای متعال بر اساس این آیه کریمه تعیین خلافت را در روز غدیر در برابر زحمات بیست وسه ساله پیامبر(صلی الله علیه واله) قرار

ص: 187

داده است؛ بدین معنا که اگر آن دستور را اجرا نمی کرد گویی کاری نکرده است. چون ادامه خط نبوت به ولایت علی(علیه السلام) بستگی دارد، وگرنه فعالیت های چندین ساله رسول خدا(صلی الله علیه واله) نتیجه بخش نخواهد بود.

نکته دیگری که بیانگر اهمیت غدیر است شرایط حاکم بر آن روز است.جایی که حجاج باید از همدیگر خداحافظی کنند و هرکدام به سوی وطن خود بروند؛ در این حال از جانب رسول الله(صلی الله علیه واله) فرمان توقف صادر می گردد. در آن هوای گرم، صحرای خشک و آفتاب سوزان، طبیعی است که امر مهمی باید در کار باشد. به گفته کسانی که در صحنه غدیر حضور داشتند، هنگام صدور فرمان اجتماع، همه تعجب کردند که چه قضیه مهمی رخ داده است که در اینجا توقف کنیم. بااین وجود همه مردم یکجا جمع شدند، بعضی سایه بانی برایشان فراهم کردند، برخی زیر درخت کوچک صحرایی جای گرفتند و بسیاری در مقابل حرارت آفتاب ماندند. پیامبر(صلی الله علیه واله) در برابر صد هزار جمعیت علی(علیه السلام) را به عنوان جانشین خویش معرفی کردند.

علاوه بر آنچه در نفس حادثه غدیر اتفاق افتاد شواهد فراوان دیگری نیز وجود دارند که اهتمام پیامبر(صلی الله علیه واله) را به غدیر اثبات می کنند. ازجمله آنها می توان به تجهیز جیش اسامه اشاره کرد. حضرت، هنگام بازگشت به مدینه تصمیم گرفت سپاهی به فرماندهی اسامه بن زید به جنگ رومیان اعزام نماید. ابن سعد در طبقات الکبری می گوید: پیامبر(صلی الله علیه واله) دستور داد همه مهاجرین و انصار در جیش اسامه شرکت کنند، ولی بسیاری از صحابه با فرماندهی اسامه مخالفت کردند و جوانی او را بهانه قرار دادند! رسول خدا(صلی الله علیه واله) به شدت از آنها ناراحت شد، در مسجد آمد و مخالفان اسامه را سرزنش نموده مکرر می فرمود: «جَهِّزُوا جَیشَ اُسامَةَ یَا إنفِزُوا بَعثَ اُسَامَةَ»؛ (ابن سعد، ج2، ص190) یعنی سپاه اسامه را تجهیز کنید. به خصوص به ابوبکر و عمر دستور شخصی داد که اسامه را یاری کنند. اما آنها از امر آن حضرت سرپیچی کردند از مدینه بیرون نرفتند و یا این که از قرارگاه بازگشتند.

ص: 188

جریان قلم و دوات بالاترین گواه بر اهتمام پیامبر(صلی الله علیه واله) به غدیر است؛ چون حضرت در آن آخر لحظات زندگی چیزی می خواست بنویسد که نگذاشتند این کار انجام شود. رسول خدا(صلی الله علیه واله) هنگام وفات فرمود: «إتُونِی بِدَواةٍ وَ صَحِیفَةٍ اُکتُبُ لَکُم کِتَاباً لَن تَضِلُّوا بَعدَهُ أبَداً»؛ (همان، ص324) قلم و کاغذی برایم بیاورید تا چیزی برای شما بنویسم که بعد از من اصلاً گمراه نشوید. هرچند پیامبر(صلی الله علیه واله) مشخص نفرمود که چه چیز می خواست بنویسد، ولی از لحن سخن پیدا است که آنچه می خواست مکتوب دارد مربوط به هدایت و رهبری جامعه اسلامی بود. چون «لَن تَضِلُّوا» به صیغۀ جمع با قرائن موجود ناظر به قضیه جانشینی است و نفی ابد می کند؛ یعنی اگر آن مطلب نوشته می شد هرگز اختلاف و دودستگی در میان مسلمانان پدید نمی آمد و یا قابل کنترل می بود. متأسفانه با پیامبر(صلی الله علیه واله) مخالفت کردند و نزاع و جنجال به راه انداختند و نگذاشتند خواسته آن حضرت به مرحله عمل برسد. احمد ابن حنبل می گوید: فلما اکثروا اللغط والاختلاف وغم رسول الله، قال: «قُومُوا عَنِّی؛ (همان) چون کنار بستر پیامبر(صلی الله علیه واله) اختلاف و مشاجره زیاد شد حضرت ناراحت گردید فرمود بروید مرا به حالم بگذارید.

شاید آن همه تأکید پیامبر(صلی الله علیه واله) بر تجهیز سپاه اسامه و شرکت سران صحابه مانند ابوبکر و عمر در آن پیام سیاسی داشت. گویی آن حضرت می خواست رقبای سیاسی علی(علیه السلام) هنگام رحلت ایشان در مدینه نباشند و مسئله خلافت و جانشینی او بدون مشکل به انجام رسد. چون حضرت می دانست که در صورت حضور مخالفان علی(علیه السلام) در مدینه برنامه غدیر اجرا نخواهد شد. همان گونه که در عمل ظاهر گردید که پس از رحلت آن حضرت هنوز بدن مبارک ایشان دفن نشده بود که در سقیفه جمع شدند و مسیر خلافت را تغییر دادند. (طبری، ج3، ص200)

آسیب های تربیتی انحراف از غدیر

گرچه پیامدهای نادیده گرفتن غدیر و عمل نکردن به آن بسیار زیاد است و نمی توان به

ص: 189

همه آنها پرداخت، ولی می توان به آسیب های تربیتی و خسارت های فرهنگی ناشی از آن اشاره کرد. به نظر می رسد مهم ترین ضرری که متوجه اسلام و جامعه مسلمانان شد ضرر تربیتی نادیده گرفتن غدیر بود. زیرا نظام تربیتی اسلام و تلاش های پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) به هم خورد. بنیاد تربیتی را که رسول خدا(صلی الله علیه واله) پی ریزی کرده بود و بیست وسه سال در جهت تعمیق پایه های آن سرمایه گذاری کرد فروپاشید. پیامبر(صلی الله علیه واله) شخصیت هایی مانند سلمان، ابوذر، عمار، مقداد و بلال را تربیت کرد؛ ولی در دوره خلافت ابوبکر و عمر، خالد بن ولید و بست بن ارطات و امثال آنها و بدتر از همه یزید بن معاویه زمام فرماندهی و حکومت را به دست گرفتند که با رفتار زشت خود چهره تاریخ اسلام را سیاه کردند.

به راستی اگر حوادث دوره خلفا و پس ازآن را بررسی کنی خواهی فهمید که چه جنایت هایی وحشت ناکی به نام اسلام واقع شده است! قتل و غارت و تبعید اصحاب بزرگی نظیر ابوذر غفاری و کشتن مالک بن نویره و عمرو بن حمیق و... به جرم طرف داری از علی(علیه السلام) گوشه ای از جنایاتی است که به دست تربیت یافتگان خلفای پیامبر(صلی الله علیه واله) صورت گرفته است. وحشتناک تر از همه جنایت های معاویه و فرزندش یزید است که با اهل بیت پیامبر(علیه السلام) و پیروان ایشان مرتکب شدند. به نوشته ابن کثیر در سال شصت و دوم هجری پس از بازگشت هیئت اعزامی مردم مدینه از شام و ارائه گزارشی از عملکرد یزید، مردم علیه دستگاه خلافت قیام کردند. بلافاصله لشکری عظیم به فرماندهی مسلم ابن عقبه از شام آمدند و به دستور یزید مردم مدینه را قتل عام کردند. پس از کشتار عمومی سه روز مال و ناموس مردم مدینه را برای لشکرش مباح اعلام کرد. به اعتراف اغلب تاریخ نگاران در اثر این جنایت ده هزار نفر از زن و مرد، هفت صد نفر از بزرگان مهاجر و انصار کشته شدند و هزار بچه نامشروع به دنیا آمدند.(ابن کثیر، ج8، ص236) هرچند علی(علیه السلام) بعد از رحلت رسول خدا(صلی الله علیه واله) از تربیت افراد غافل نبود و شاگردان ممتازی همچون مالک اشتر نخعی و محمد بن ابی بکر را پرورش داد؛ ولی به خاطر دور بودن ایشان از مرکز قدرت و خلافت نمی توانست یک برنامه تربیتی فراگیر داشته باشد.

ص: 190

چون در هر زمان مردم تابع حکومت و برنامه های اعلام شده به وسیله آن هستند و به کارهای فردی، هرچه از ناحیه بزرگان توجه چندان ندارند. علی(علیه السلام) در این زمینه فرمود: «ألنَّاسُ عَلَی دِین ِمُلُوکِهِم»؛ (اربلی، ج2، ص21) مردم از دین و آیین حاکمان و مدیرانشان پیروی می کنند. یقیناً، اگر علی(علیه السلام) در مسند خلافت بود، به دلیل اشراف بیشتر به مردم، بیش ازآنچه انجام داد در تربیت و تزکیه نفوس ایفای نقش می کرد.

نتیجه

بر اساس دلایل قطعی و معتبر کلامی، تاریخی و نیز آیات و روایات اسلامی، تردیدی در افضلیت و برتری علی(علیه السلام) بر سائر صحابه وجود ندارد به خصوص از منظر تربیتی و روان شناختی این مسئله بسیار روشن است و اگر تعصب و جهالتی در بین نباشد نیازی به دلیل و برهان ندارد. با توجه به آنچه در این مختصر گفته شد به چند نکته روشن به عنوان نتیجه تحقیق دست می یابیم:

علی(علیه السلام) تنها کسی است که از کودکی تحت تربیت رسول خدا(صلی الله علیه واله) قرار داشته و هیچ کسی جز او این افتخار را نداشته است. ساختار شخصیتی او به گونه ای ساخته شد که متناسب با خلافت و جانشینی پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) بود و فردی غیر از او شایستگی احراز چنین مقامی را نداشت.

رویداد غدیر دقیقاً بر اساس صلاحیت های جسمی و روحی امام علی(صلی الله علیه واله) و هماهنگ با ویژگی های تربیتی شخصیتی آن حضرت صورت گرفت. این قضیه، طبق برنامه های پیامبر(صلی الله علیه واله) و به دستور خدای متعال در حضور هزاران زائر خانه خدا انجام شد.

پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) به فرمان خدای متعال و در برابر انظار هزاران انسان از زیر بغل علی بن ابی طالب(علیه السلام) بلند کرد و او را به عنوان ولی و سرپرست جامعه انسانی بعد از خود معرفی نمود. کسی که برای تصدی امر خلافت و زعامت مسلمین پس از رسول الله(صلی الله علیه واله) پرورش یافته بود.

ص: 191

جز علی(علیه السلام) هیچ کسی به لحاظ تربیتی صلاحیت جانشینی رسول خدا(صلی الله علیه واله) و تصدی امر زعامت مسلمانان را نداشت. از ابتدا مشیت حق تعالی بر آن قرار گرفت تا تربیت علی(علیه السلام) را به عهده پیامبرش بگذارد و شخصیت او را به گونه ای شکل دهد که ذره ای نقص یا کم بودی ازنظر تعلیم و تربیت در او مشاهده نشود.

به راستی شخصیت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) به نحوی پرورش یافت که در خانه وحی تحت تربیت مستقیم رسول خدا(صلی الله علیه واله) و جبرئیل امین قرار داشت تا آنکه نفس رسول الله(صلی الله علیه واله) قرار گرفت و آیه مباهله در شأن او و خانواده اش نازل گردید.

پیامبر اسلام(صلی الله علیه واله) بر اساس وظیفه الهی و اجتماعی خود تا توانست برای عملی شدن و به اجرا درآمدن قضیه غدیر تلاش کرد که تجهیز جیش اسامه و درخواست دوات و قلم ازجمله آنها بوده اند.

مخالفت عده ای از اصحاب با برنامه غدیر در زمان حیات رسول الله(صلی الله علیه واله) شروع شد، به گونه ای که سرانجام مسیر خلافت را به دلخواه خود عوض کردند و کسی دیگر را به جای علی(علیه السلام) انتخاب کردند. آن همه دلایل قطعی بر خلافت امیرالمؤمنین(علیه السلام) را نادیده گرفتند و ادله نادرست و بدون پایه و اساس مانند اجماع که بسیاری از علمای اهل سنت بر بی اعتباری آن اذعان کرده اند، تمسک نموده اند. جای بسی تأسف این که بدن مطهر رسول خدا(صلی الله علیه واله) هنوز دفن نشده بود که برای تعیین خلیفه اسلامی تشکیل جلسه دادند. آیا دفن پیکر پاک پیامبر(صلی الله علیه واله) مهم بود یا مخالفت با غدیر و ولایت علی(علیه السلام) ؟

ص: 192

منابع

قرآن کریم، ترجمه آیت الله مکارم شیرازی، تهران: نشر دارالقرآن الکریم، بی تا.

شریف رضی، نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتی، قم، مؤسسه تحقیقاتی امیرالمؤمنین (علیه السلام) ، 1378.

1. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، بیروت، دار احیاء التراث العربی،1385ق.

2. ابن جزری، علی بن محمد، اسد الغابة فی معرفه الصحابة، بیروت، دار الفکر، 1409ق.

3. ابن جوزی، تاریخ عمر بن الخطاب، تحقیق احمد شوحان، دمشق، مکتبه التراث،1414ق.

4. ابن حجر عسقلانی، الاصابة فی تمییز الصحابه، بیروت، دارالکتب الاسلامیه،1514ق.

5. ابن حنبل، احمد، مسند، تحقیق: شعیب الارنووط، بیروت، مؤسسه الرساله، 1421ق/2001م.

6. ابن سعد، الطبقات الکبری، بیروت، داراحیاء التراث العربی،1376ق.

7. ابن شعبه حرانی، تحف العقول، ترجمه احمد جنتی، تهران، امیر کبیر، 1382.

8. ابن عساکر، علی، تاریخ دمشق الکبری، تحقیق: عمرو بن الغرامه العمروی، بیروت، دارالفکر، 1415ق/1995م.

9. ابن کثیر، اسماعیل، البدایه والنهایه، بیروت، داراحیاءالتراث العربی، بی تا.

1. اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمة، بیروت، دارالاضواء، 1403ق.

2. امینی، عبدالحسین، الغدیر، تهران، دارالکتب الاسلامیه،1366.

3. آذرتاش آذرنوش، فرهنگ معاصر (عربی- فارسی)، تهران، نشرنی، 1379.

4. آملی، سید حبدر، تفسیر المحیط الاعظم، تحقیق: محسن موسوی، تهران، وزارت ارشاد اسلامی، 1414ق.

5. جان لاک، تحقیق در فهم بشر، تلخیص پیتسون، ترجمه: شفق رضا زاده، انتشارات دهخدا، 1349.

6. حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحن، بیروت، دارالکتب العلمیه،1211ق.

7. حجتی، محمد باقر، إسلام و تعلیم و تربیت، تهران، دفتر نشر فرهنگ إسلامی،1370.

8. الخلیلی، الدکتورجواد جعفر، من حیات الخلیفه ابی بکر الصدیق، بیروت، الارشاد للطبعه و النشر، بی تا.

9. شعاری نژاد، علی اکبر، روان شناسی رشد، تهران، انتشارات اطلاعات،1372.

10. طباطبایی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، قم، جامعه مدرسین، بی تا.

11. طبری، محمد، تاریخ طبری، بیروت، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، روائع التراث العربی، بی تا.

12. غزالی، محمد، میزان العمل، تحقیق: سلیمان دنیا، قاهره، دارالمعارف، بی تا.

ص: 193

فقیهی، ابوالحسن و موسوی کاشی، زهره، مدل سنجش بهره وری (اثربخشی و کارایی) در بخش خدمات دولتی ایران، مجله 1. مدیریت دولتی، دوره دوم، شماره چهارم ، بهار و تابستان 1389، 126-107.

2. قربانی، زین العابدین، اخلاق تعلیم و تربیت، قم، انصاریان،1374.

3. قرشی، سید علی اکبر، تفسیر احسن الحدیث، بنیاد بعثت، 1378.

4. قمی، شیخ عباس، سفینة البحار، تهران، دارالاسوه، 1416ق.

5. کلینی، محمد، فروع کافی، بیروت، دارالاضواء،1413ق.

6. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، بیروت، موئسسه الوفا، 1403ق.

7. مسعودی، علی، اثباةالوصیه، ترجمه: محمد جواد نجفی،کتاب فروشی اسلامیه،1343.

8. مسعودی، علی، مروج الذهب، انتشارات شریف رضی،1380.

9. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، چاپ یازدهم، 1373.

10. نجمی نیا، رضا، صالحی، محمدرضا، بررسی تاثیر سرمایه فکری در ایجاد مزیت رقابتی شرکتهای بیمه استان اصفهان، چهارمین کنفرانس بین المللی بازاریابی خدمات بانکی در مرکز همایش های بین المللی صدا و سیما، مهر 1391.

11. هاشمی رفسنجانی، اکبر و جمعی از محققان، تفسیر راهنما، قم، بوستان کتاب، 1363.

Camisón, César. And Villar-López, Ana. (201133. Non-technical innovation: Organizational memory and learning capabilities as antecedent factors with effects on 1. sustained competitive advantage. Industrial Marketing Management. 40 (2011). 1294–1304 2. Hazen, Benjamin and Terry Anthony. (201234. Toward creating competitive advantage with logistics information technology. International Journal of Physical Distribution Logistics Management. Vol. 42. No. 1. 8-35

ص: 194

واکاوی معنی «مولی» در حدیث غدیر

اشاره

محمد فاکر میبدی(1)

ص: 195


1- . عضو هیئت علمی جامعة المصطفی العالمیة، M_faker@miu.ac.ir

ص: 196

چکیده

شاخص ترین تفکر شیعی در حوزه امامت و ولایت، اعتقاد به امامت تنصیصی است. مسئله ای که به گزارش تاریخ، حدیث، تفسیر و ادب از روز نخست ظهور اسلام و حدیث یوم الدار، تا هنگام رحلت پیامبر(صلی الله علیه واله) و حدیث قلم و دوات، مدّ نظر مبارک پیامبر(صلی الله علیه واله) بوده است. یکی از گهرکلماتی که در معرفی علی(علیه السلام) به عنوان جانشین پیامبر(صلی الله علیه واله) تجلی ویژه بخشیده جمله نورانی «مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاهُ» است، فقره ای که به اعتقاد شیعه، تنصیص در ولایت مطلقه علویه است. لیکن أهل تسنن با تفسیری دیگر، مسیر علمی معنی و مفهوم مولا را به سمت دیگری کشانده اند. این نوشتار با استفاده از روش توصیفی _ تحلیلی دیدگاه های مختلف أهل تسنن نقل و نقد شده و با اتکاء به قرائن متعدد زمانی، مکانی و معنایی، به تثبیت بینش شیعی که همان اولویت در تصرف است را به اثبات رسانده است. ضمن این که نویسنده به سیر تطور معنی غیرواقعی مولا در حدیث «من کنت مولاه» را در طول تاریخ موردتوجه قرار داده، بر این باور است که به لحاظ رویکرد علمی، سده های نخستین را باید ازمنه رویکرد به معنی ساده «ولاء اسلام» دانست و قرون میانی یعنی از قرن پنجم تا دهم و ظهور امثال احمد بیهقی (458_384)، قاضی عیاض (546 _476)، إبن اثیر (606 _544)، شرف الدین طیبی (قرن7)، إبن تیمیه (661 _ 728)، ابوزکریا نووی (676_631) و إبن حجر هیتمی (909_974) را زمان اوج تمرکز بر معنی محبت و نصرت به شمار آورد، چنین استنتاج می کند که بروز چنین رویکردی و تبیین شبه علمی از حدیث فوق، پی آمد تلاش کسانی است که درواقع قرائت دیگری را از این متن مقدس ارائه نمودند.

کلیدواژه ها: پیامبر(صلی الله علیه واله)، علی(علیه السلام)، حدیث موالات، مولا، محبت، ولایت، غدیر.

ص: 197

مقدمه

مهم ترین در بینش شیعه، اعتقاد به ولایت و امامت بلافصل امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب(علیه السلام) است، و بر این مهم ادله بسیاری اقامه کرده اند، ازجمله حدیث معروف موالات یعنی «مَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ» است که در واقعه غدیر خم از زبان وحی مدار نبوی و در جمع هزاران نفر از صحابه و با تشریفات خاصی صادر گردید. در این میان اهل تسنن از گذشته ایام تا به امروز، با ارائه تفاسیر گوناگون از جمله تفسیر مولا به مُحبّ و ناصر سعی کرده اند تا خطای تاریخی سقیفه که جریان خلافت را منحرف، و محرومیت جانشین حقیقی پیامبر(صلی الله علیه واله) را از حقش موجه جلوه دهند. از این رو هرچند سالیان متمادی از صدور این حدیث می گذرد، اما کماکان ضرورت پژوهش در عرصه ای که مهم ترین زیرساخت فکر و اندیشه شیعه را فراهم و در پی دارد حتمیت می بخشد. به هرتقدیر، در این تحقیق تلاش شده تا با بررسی کاربرد کلمه مولا در لغت، حدیث و قرآن، آراء و نظریات اهل تسنن از متون معتبرشان نقل و دیدگاه شیعه، با استمداد از قرائن و شواهد متقن تبیین شود.(1)

پیشینه

درزمینه حدیث غدیر و معنای کلمه مولی در این حدیث، در طول تاریخ آثار و نگاشته های فراوانی در میان فریقین به طبع آراسته شده است، در اینجا به جدیدترین آثار اشاره می شود:

حدیث الغدیر، ظروفه مدالیله قیمته الحضاریة (1) رواة حدیث الغدیر، سلیم، عزالدین، رسالة الثقلین، شوال _ ذوالحجة 1415، العدد 12 (17 صفحه، از 162_ 178).

رواة حدیث الغدیر (2)، سلیم، عزالدین، رسالة الثقلین، شوال _ ذوالحجة 1415، العدد 13 (15 صفحه، از 154_ 168).

ص: 198


1- . این مقاله پیش از این در سال 1391 در نخستین همایش ملی غدیر ارائه گردید، لیکن به حسب ظاهر مجموعه مقالات همایش منتشر نشد و اینک با اندک تغییری به خصوص در بخش پایانی عرضه می گردد.

حدیث غدیر در منابع روایی اهل سنت، جهانی پور، یاسر، فرهنگ کوثر، پاییز 1387، شماره 75 (12 صفحه، از 149_160).

حدیث غدیر در منابع روایی اهل سنت (2)، جهانی پور، یاسر، مجله: فرهنگ کوثر» پاییز 1388، شماره 79 (8 صفحه، از 71_ 78).

معنی مولا در حدیث غدیر، سبحانی، جعفر، درسهایی از مکتب اسلام، مهر 1393، شماره 641 (8 صفحه، از 36_43).

امام علی(علیه السلام) و احتجاج به حدیث غدیر، انورفیاضی، محمد، مجله: تاریخ اسلام در آینه پژوهش، پاییز 1386، شماره 15 ISC (26 صفحه، از 127_152).

نقد دیدگاه های اهل سنت درباره حدیث غدیر، مدنی، سید محمود، علوم حدیث، بهار 1377، شماره 7 ISC (33 صفحه، از 121_153).

أحادیث و مصادر: حدیث الغدیر، النجمی، محمد صادق، الهادی، جمادی الثانی 1395، السنة الرابعة، العدد 2 (2 صفحه، از 51 _52).

حدیث غدیر و تحلیل و تبیین معنای «مولی» در آن از منظر شیعه، غلامی، اصغر؛ برنجکار، رضا، شیعه شناسی، بهار 1392، شماره 41 علمی _ پژوهشی/ISC (20 صفحه، از 63 _82).

1. متن حدیث

در منابع شیعه تنها به نقل کلینی و از زبان صادق ترین شاهد حاضر در واقعه غدیر، و رکن آفرینش این حادثه قرآنی، کلامی، تفسیری، حدیثی، تاریخی و ادبی، و محور همه محاوران بسنده می شود. امام امیرالمؤمنین(علیه السلام) می فرماید: «خَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه واله) إِلَی حَجَّةِ الْوَدَاعِ ثُمَّ صَارَ إِلَی غَدِیرِ خُمٍّ فَأَمَرَ فَأُصْلِحَ لَهُ شِبْهُ الْمِنْبَرِ ثُمَّ عَلَاهُ وَأَخَذَ بِعَضُدِی حَتَّی رُئِی بَیاضُ إِبْطَیهِ رَافِعاً صَوْتَهُ قَائِلاً فِی مَحْفِلِهِ: مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِی مَوْلاهُ، اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَعَادِ مَنْ عَادَاهُ، فَکَانَتْ عَلَی وَلایتِی وَلایةُ اللَّهِ وَعَلَی عَدَاوَتِی عَدَاوَةُ اللَّهِ وَأَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ فِی ذَلِکَ الْیوْمِ؛ {الْیوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلامَ دِیناً}، فَکَانَتْ وَلایتِی کَمَالَ الدِّینِ وَرِضَا الرَّبِّ جَلَّ ذِکْرهُ». (کلینی، الکافی، ج8، ص27).

ص: 199

اما بنا بر نقل اهل تسنن، عبدالله بن محمد، معروف به ابن أبی شیبه (235_ 159ق)، که از متقدم ترین رجال حدیث که بخاری، مسلم، أبوداود و إبن ماجة از وی روایت نقل کرده اند این حدیث را از بَراء بن عازب روایت کرده است. براء می گوید: در سفری با پیامبر(صلی الله علیه واله) همراه بودیم که در محل غدیر خم اُتراق کردیم. پیامبر(صلی الله علیه واله) برای نماز جماعت ندا داد، در حالی که خستگی و ناتوانی بر آن حضرت مستولی شده بود! کنار بوته خار به استراحت پرداخت و آن گاه نماز ظهر را به جای آورد. در این حال پیامبر(صلی الله علیه واله) فرمود: «أَلَسْتُمْ تَعْلَمُونَ أَنِّی أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ»؟ مردم گفتند: بَلَی! پیامبر(صلی الله علیه واله) فرمود: «أَلَسْتُمْ تَعْلَمُونَ أَنِّی أَوْلَی بِکُلِّ مُؤْمِنٍ مِنْ نَفْسِهِ»؟ مردم گفتند: بَلَی. پیامبر(صلی الله علیه واله) دست علی(علیه السلام) را گرفت و فرمود: «اللَّهُمَّ مَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ، فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ، اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ، وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ».

براء بن عازب می گوید: در این حال عمر، علی(علیه السلام) را ملاقات کرد و گفت: «هَنِیئاً لَکَ یا ابن أَبِی طَالِبٍ، أَصْبَحْتَ وَأَمْسَیتَ مَوْلَی کُلِّ مُؤْمِنٍ وَمُؤْمِنَةٍ» (إبن ابی شیبه، المصنف فی الأحادیث و الآثار، ج6، ص372). خطیب تبریزی (م741ق) و متقی هندی (975_ 888 ق) از دانشمندان سده های میانی و ابوالمعاطی نوری (م1401ق) از متأخرین و معاصرین نیز همین متن را نقل کرده اند (خطیب تبریزی، مشکات المصابیح، ج3، ص330 و متقی هندی، کنز العمال، ج13، ص114 و نوری، المسندالجامع المعلل، ج3، ص92).

محمد ناصرالدین الألبانی از حدیث پژوهان معاصر (1420_1332 ق) و دارای بیش از یک صد اثر حدیثی از جمله «إرواء الغلیل فی تخریج أحادیث منار السبیل»، «سلسلة الأحادیث الصحیحة»، «سلسلة الأحادیث الضعیفة» و... سند این روایت با همین متن را حسن بلکه صحیح می داند (ألبانی، السلسلة الصحیحة، ج4، ص249 و330؛ خطیب تبریزی، مشکات المصابیح، ج3، ص33). وی در این زمینه به ابن تیمیه می تازد که چرا منکر این حدیث شده است (ألبانی، السلسلة الصحیحة، ج5، ص222).

2. مصادر حدیث

حدیث شریف «مَن کُنتُ مَولاهُ فَعَلِیٌّ مَولاهُ» در منابع معتبر فریقین روایت شده است. از

ص: 200

جمله منابع شیعی عبارت است از: کافی، تألیف محمد بن یعقوب کلینی (م 339 ق)؛ من لایحضره الفقیه، معانی الأخبار، أمالی، عیون الأخبار، توحید، خصال و کمال الدین، تألیف محمد بن علی بابویه معروف به صدوق (381_ 305 ق)؛ اختصاص، ارشاد و افصاح، تألیف محمد بن محمد بن نعمان معروف به شیخ مفید (413_336 ق)؛ تهذیب و أمالی، تألیف محمد بن حسن طوسی (460_385 ق)؛ اعلام الوری، تألیف فضل بن حسن طبرسی (548 _460 ق)؛ مناقب آل ابی طالب، تألیف محمد بن شهرآشوب مازندرانی (588 _489 ق)؛ اقبال، تألیف علی بن موسی مشتهر به سید بن طاووس (664_ 589ق)؛ منتقی الجمان فی الأحادیث الصحاح و الحسان، تألیف حسن بن زین الدین (1011_ 959ق)؛ وسائل الشیعه، تألیف محمد بن حسن، مشهور به حرعاملی (1104_ 1033 ق)؛ بحارالانوار، تألیف محمدباقر مجلسی (1110_1037ق).

بسیاری از منابع اهل تسنن نیز آن را نقل کرده اند که برخی از آن ها افزون بر المصنف فی الأحادیث و الآثار، تألیف ابن ابی شیبه عبارت است از: مسند احمد، تألیف احمد بن محمد بن حنبل (241- 164ق) که آن را از بیش از ده صحابی، چون: علی بن ابی طالب(علیه السلام)، زید بن ارقم، براء بن عازب، عامر بن وائله مکنی به ابوطفیل، بریدة بن حصیب، سعید بن وهب، ریاح بن حارث، عبدالرحمن بن ابی لیلی و زید بن یثیع روایت کرده است. أبوعبدالله محمد بن یزید قزوینی معروف به ابن ماجه (273_ 209ق) در سنن خود این حدیث را از سعد بن ابی وقاص روایت کرده است. ابوعیسی محمد بن عیسی، معروف به ترمذی (279_ 209ق) در سنن خود این حدیث را از زید بن ارقم روایت

ص: 201

کرده است. أحمد بن شعیب، مشهور به نسایی (303_ 215ق) نیز این حدیث را در سنن از شش صحابی؛ بریده بن حصیب، سعد بن ابی وقاص، زید بن یثیع، عامر بن وائله، ابن عباس، عمرو [بن] ذی مر همدانی روایت کرده است. محمد بن حبان تمیمی (م354 ق) در صحیح خود با لفظ «مَن کُنتُ وَلیّهُ فَعَلیٌّ ولیُّهُ» از بریده روایت کرده است. سلیمان بن احمد طبرانی (360_260ق) نیز در معجم کبیر با همین عبارت از زید بن ارقم روایت کرده است. بخاری و مسلم دو تن از ارباب صحاح در این زمینه روایتی ندارند لیکن حاکم نیشابوری (405_321ق) در مستدرک بر صحیحین می نویسد: حدیث «من کنت مولاه فهذا ولیه، اللهم وال من والاه وعاد من عاداه» طبق شروط بخاری و مسلم صحیح است ولی این دو، آن را نقل نکرده اند (حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج3، ص118، 119، 143).

دانشمندان دیگر اهل تسنن که به نقل این روایت پرداخته اند عبارت اند از: ابونعیم اصفهانی(430_336ق) در کتاب معرفة الصحابة، ج4، ص84. وی این حدیث را از بریده در بازگشت از یمن و زید بن ارقم روایت کرده است. یوسف بن عبدالله معروف به إبن عبدالبر (463_ 368ق) در استذکار می نویسد: پیامبر در غدیر خم یا جحفه درباره علی(علیه السلام) فرمود: «مَن کُنتُ مَولاهُ فَهذا عَلیّ مَولاهُ». (إبن عبدالبر، الاستذکار، ج8، ص239). عیاض بن موسی معروف به قاضی عیاض (546 _476 ق) در مشارق الأنوار علی صحاح الآثار، زمان صدور این روایت را روز غدیر و پس از نماز ظهر می داند (یحصبی سبتی (قاضی عیاض)، مشارق الانوار علی صحاح الآثار، ج2، ص574). ضیاء الدین محمد بن عبدالواحد معروف به ضیاء مقدسی (643 _ 569 ق) در احادیث مختاره، از هفت طریق صحیح و حسن به نقل این روایت پرداخته است (مقدسی، الأحادیث المختاره ملتقی أهل الحدیث، ج1، ص263، 269، 270، 303 و 477؛ ج2، ص8 و 39). علی بن أبی بکر بن سلیمان مشهور به هیثمی (807 _ 735 ق) در مجمع الزوائد با سند صحیح، از عمیر بن سعد روایت می کند که به هنگام شاهد گرفتن علی(علیه السلام) بر سخن پیامبر(صلی الله علیه واله) با «مَن کُنتُ مَولاهُ فَعَلِیٌّ مَولاهُ» هیجده نفر شهادت دادند (هیثمی، مجمع الزوائد، ج1، ص136). هیثمی این حدیث را مکرر و از اسانید گوناگون و در زمان ها و مکان های مختلف نقل کرده است. ازجمله روات این حدیث عبارت اند از: علی بن ابی طالب(علیه السلام)، إبن عباس، زید بن ارقم، ابوایوب انصاری، ابوسعید خدری، عبدالله بن عمر، ملک بن حویرث، زید بن یثیع، عمرو بن ذی مر، حبشی بن جناده، حمید بن عماره که از پیامبر(صلی الله علیه واله) روایت می کنند. و عمار یاسر، ابوطفیل عامر بن وائله، سعید بن وهب، عبدالرحمن بن ابی لیلی، داود بن یزید أودی، عمیر

ص: 202

بن سعد، عمیره بنت سعد و زاذان بن ابی عمیر، شهادت به صدور این روایت درباره علی(علیه السلام) دارند.

احمد بن علی بن محمد، معروف به ابن حجر (852 _773 ق) در فتح الباری می نویسد: حدیث «مَن کُنتُ مَولاهُ فَعَلِیٌّ مَولاهُ» که ترمذی و نسائی آن را روایت کرده اند طرق متعدد دارد و بیش تر اسناد آن صحیح و حسن است (ابن حجر عسقلانی، فتح الباری، ج7، ص74). علی بن عبدالملک معروف به متقی هندی (975_ 888 ق) در کنز العمال این حدیث را از براء بن عازب، جابر بن عبدالله، رفاعة بن ایاس، بریده بن حصیب و عمرو بن مرّه نیز نقل می کند (متقی هندی، کنز العمال، ج13، ص114).

تا قرن دهم هجری، جامع ترین منبعی که به مصادر این حدیث اشارت کرده است، جامع الاحادیث جلال الدین سیوطی (911_ 849ق) است. وی در بیش از بیست موضع از این اثر، این حدیث را از روات متعدد نقل کرده است و در یک جا می نویسد: حدیث «مَن کُنتُ مَولاهُ فَعَلیّ مَولاهُ» را أحمد و حاکم از ابن عباس، ابن ابی شیبه و احمد از ابن عباس از بریده، أحمد و إبن ماجه و ضیاء [مقدسی] از براء، طبرانی از جریر، ابونعیم از جندب أنصاری، إبن قانع از حبشی بن جناده، ترمذی و نسائی و طبرانی از أبوطفیل از زید بن أرقم یا حذیفة بن أسید غفاری، إبن أبی شیبة و طبرانی از أبوأیوب، إبن أبی شیبه و إبن أبی عاصم و ضیاء از سعد بن أبی وقاص، شیرازی از عمر، طبرانی از مالک بن حویرث، أبونعیم از یحیی بن جعده از زید بن أرقم، إبن عقده از حبیب بن بدیل بن ورقاء و قیس بن ثابت و زید بن شرحبیل أنصاری، أحمد از علی(علیه السلام) و سیزده نفر دیگر، إبن أبی شیبه از جابر و حاکم از إبن عباس روایت کرده است. (سیوطی، جامع الاحادیث، ج21، ص371). وی هم چنین در شرح خود بر سنن ابن ماجه به نقل این حدیث پرداخته است (سیوطی، شرح سنن ابن ماجه، ج1، ص12).

از قرن دهم به بعد نیز، محمد عبدالرؤوف مُناوی (1031_952ق) در فیض القدیر، همراه با بیان شأن صدور آن یعنی، نفی موضع اسامه در نفی مولویت حضرت به وی، این روایت را از اسامه نقل کرده است (مناوی، فیض القدیر، ج4، ص358). اسماعیل بن

ص: 203

محمد عجلونی (1120_1087 ق) در کشف الخفاء می نویسد: [حدیث] «مَن کُنتُ مَولاهُ فَعَلِیٌّ مَولاهُ» که طبرانی و أحمد و ضیاء آن را از زید بن أرقم و علی و سی نفر از صحابه با لفظ «اللهم وال من والاه وعاد من عاداه» روایت کرده اند، حدیث متواتر یا مشهور است (عجلونی، کشف الخفاء، ج2، ص1588). سید أبوالمعاطی نوری (م 1401ق) در المسند الجامع همان سخن متقی هندی را نقل کرده است (نوری، المسندالجامع، ج3، ص92).

به خوبی ملاحظه می شود که حتی برخی از محدثان، مستخرجان، جامعان و شارحان حدیث اهل تسنن از طرق متعدد به نقل این حدیث مبادرت کرده اند، و با توجه به این حقیقت باید پذیرفت که این حدیث شریف، مشهور، بلکه متواتر بین فریقین است و انکار یا تردید در صحت آن مکابره می باشد.

3. معانی مولی در لغت عرب

دانشمندان علم لغت، معانی چندی برای این کلمه بیان کرده اند. خلیل بن احمد فراهیدی (100_170ق) از پیشگامان دانش لغت، در آغاز با جدایِش کلمات مختلف، هر واژه را به سمت معنایی خاص سوق می دهد وی می نویسد: الوَلایة مصدر المُوالاة، والوِلایة مصدر الوالی، والوِلاء مصدر المولی. سپس به کاربرد واژه مولی پرداخته و برای آن سه معنی بیان می کند که عبارت است از: معتق، حلیف و ولی (فراهیدی، کتاب العین، واژه ولیّ). جوهری (م 393 ق) می نویسد: وَلیّ در مقابل عدوّ است و هرگاه گفته شود: تَوَلّاهُ؛ بدین معنی است که او را به دوستی گرفته است. کلمه مَوْلی به معنی؛ مُعْتِق [به کسر تاء = صاحب برده]، مُعْتَق [به فتح تاء = برده]، إبن العمّ [پسرعمو]، ناصر [یاری کننده]، جار [همسایه یا به معنی مجیر]. هم چنین واژه ولیّ به معنی صِهْر [داماد]، حَلیف [هم پیمان] و نیز متولی به کار رفته است (جوهری، صحاح اللغه: واژه ولی).

فیومی (م770 ق) از دیگر لغت شناسان، در معنی ولی، وِلایت، وَلایت و مَولی می نویسد: وَلْی بر وزن فَلْس به عنوان مصدر، دو معنی دارد یکی قُرْب، و دوم قرار گرفتن فرد دوم بدون فاصله بعد از فرد اول است. واژه وِلایت به کسر واو، به معنی قبول تولیت است،

ص: 204

از این رو هرگاه گفته شود: «وَلِیتُ الأَمْرَ أَلِیهِ وِلایةً»، یعنی «تَوَلَّیتُهُ». و یا گفته شود: «وَلِیتُ عَلَی الصَّبِیِّ وَ الْمَرْأَةِ»، به عنوان والی و جمع آن «وُلاة» و به معنی حاکم بر آن است. در این صورت صبی و مرأة مُولّی علیه و إسم مفعول است. اما ولایت به فتح واو و کسر آن، به معنی نصرت و غلبه است. کلمه مَوْلَی به معنی پسرعمو، ناصر، عَصَبه [فامیل های پدری]، هم پیمان (مولی المُوالات)، مُعْتِق (مَوْلَی النِّعْمَةِ)، والْمَوْلَی الْعَتِیقُ (مَوَالِی بنی هَاشِمٍ أَی عُتَقَاؤُهُمْ) به کار رفته است. ضمناً (وَلَّیتُهُ تَوْلِیةً)، یعنی او را والی قرار دادم. و واژه مُوالات، به معنی متابعت و پیروی کردن است (فیومی، المصباح المنیر: واژه ولیّ).

زبیدی (1205_ 1145ق) در این زمینه می نویسد: وَلاء بر وزن سَماء به معنی مُلک، و اسم مصدر است. و کلمه مولی به معنی مالک است، از این رو گفته می شود: «وَلِیه وَلایةً إذا مَلُکَه». وی سپس می افزاید کلمه مولی در لغت عرب کاربردهای متعددی دارد. ازجمله: به معنی عَبد، عَبدَه، مَعتِق بر وزن مُحسِن که درواقع «مولی النعمة» است چون با عتق و رهایی به وی إنعام کرده است. و نیز به معنی مَعتَق آمده است؛ چون او را به منزله پسرعموی خود قرار داده است از این رو وی را یاری می کند، اگر وارثی نداشته باشد از او ارث می برد، و به معنی صاحب و قریب نیز به کار رفته است (زبیدی، تاج العروس، ج1، ص8855).

از مجموع سخن ارباب لغت چنین برداشت می شود که واژه مولی در چند معنی کاربرد دارد: مُعْتِق، مُعْتَق، إبن العمّ، ناصر، جار، عَصَبَه، حلیف، مالک، عَبد، عَبدَه، صاحب، قریب و ولیّ؛ با این تفاوت که فراهیدی سه معنی را برای مولا نقل کرده است. جوهری هفت معنی، فیومی شش معنی، و زبیدی یک معنی اصلی و چند معنی دیگر نقل می کند. در این که کدام یک از این معانی اصل و دیگری فرع است، از کلام زبیدی می توان برداشت نمود که مالک معنی اصل است. و از کلام خلیل برمی آید که اصل، معنی «الشئ بعد الشئ» یعنی قرار گرفتن چیزی بعد از دیگری است. و لذا عرب به بارانی که بعد از وَسْمِی= اولین باران بهاری ببارد وَلی می گوید (فراهیدی، کتاب العین، ج8، ص365). سخن إبن فارس بیانگر این است که اصل معنی در این واژه، قرب است. وی می نویسد: واو، لام و

ص: 205

یاء، أصلٌ صحیح یدلُّ علی قرب، و از همین مقوله است وَلْی، یعنی؛ قرْب. و از این رو گفته می شود: تَباعَدَ بعد وَلْی، أی قرب (إبن فارس، مقاییس اللغة، ج6، ص108).

البته با اندک تأملی می توان دریافت که این دو معنی اصلی به یک حقیقت بازگشت دارد؛ چراکه قرب و وقوع الشیء بعد الشیء لازم ملزوم یک دیگرند، قرب با قرارگرفتن چیزی در کنار دیگری محقق می شود و این قرار مستلزم، با قرب و نفی فاصله تحقق می یاید.

4. کاربرد مولا در حدیث و قرآن

اشاره

با توجه به این که دانشمندان برای اثبات مقصود خود، معمولاً به آیات و روایات تمسک می کنند و از موارد مشابه برای بیان معنی موردنظر استشهاد می کنند، ضروری است تا این واژگان در قرآن و حدیث بررسی شود:

الف. کاربرد مولا در حدیث

هرچند آثار متعددی به موضوع پرداخته اند اما جهت رعایت اختصار به کتاب «النهایة فی غریب الحدیث والأثر» بسنده می کنیم. إبن اثیر جزری (606_544 ق) می نویسد: کلمه مولی مکرر در احادیث به کاررفته است و در هر مورد به معنی خاص خود می باشد، ازجمله: ربّ، مَالک، سید، مُنْعِم، مُعْتِق، ناصر، مُحِبّ، تابِع، جار، إبن العَمّ، حَلِیف، عَقید، صِهْر، عَبْد، مُعْتَق، مُنْعَم عَلَیه. وی پس از آن به عنوان یک قاعده کلی می گوید: «کُلُّ مَن وَلِی أمْراً أو قَامَ به فَهُو مَوْلاهُ وَ وَلیُّه»؛ «هر کس کاری را می پذیرد، یا بدان اقدام می کند، مولا و ولی آن است». وی سپس می افزاید کاربرد اسامی و مشتقات ولیّ متفاوت است. وَلایة به فَتْح واو، در نسَب، نصرت و مُعْتِق کاربرد دارد. وِلاَیة به کسر واو، در إمَارت به کار می رود. وَلاء مُعْتَق و مُوَالات در جایی به کار می رود که کسی با قوم و قبیله ای پیوند دوستی داشته باشد. إبن اثیر سپس درباره حدیث «مَن کُنْتُ مَوْلاه فَعَلیّ مَوْلاه» می نویسد: بعضی احتمال داده اند که به معنی «من أحبنی وتولانی فَلیتَولَّهْ» باشد. و برخی گفته اند ممکن است به معنی تابع محب باشد. شافعی گفته این حدیث مانند آیه: {ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَی الَّذینَ آمَنُوا وَأَنَّ الْکافِرینَ لا مَوْلی لَهُمْ}

ص: 206

(محمد/11) است و به معنی وَلاء اسلام است. و این که عمر گفته است «أصْبَحْتَ مَوْلَی کُلِّ مُؤمِن» به معنی «ولِیّ کُلِّ مُومن» است. کلمه مولا در حدیث «أیّما امْرأةٍ نَکَحَت بغیر إذن مَولاها [ولیُّها] فنکاحُها باطِل»، أی مُتَوَلّی أمرها = متولی أمر او است. کلمه موالی در حدیث «مُزَینة وجُهَینة وأسْلَم وغفار مَوالی اللَّهِ ورسوله» به معنی أولیاء اللَّه است. کلمه مولاه در حدیث «مَن أسْلَم علی یدِه رجلٌ فهو مَوْلاه» به معنی مَن یَرِثُه است. کلمه أولی در حدیثی که پرسش از اسلام آوردن شخص مشرک به دست فرد مسلمان است، و پاسخ داده شد که «هو أولَی الناسِ بمَحْیاه و مماتِه»، به معنی «أحقُّ به من غیره» است (إبن اثیر جزری، النهایة، ج5، ص510).

ب. کاربرد کلمه مولا در قرآن

در این مورد نیز تنها به دو اثر لغت پژوهی قرآنی اکتفاء می کنیم. راغب اصفهانی (م 502ق) می نویسد: ولاء و توالی، در اصل به معنی قرار گرفتن دو چیز و بیش تر در کنار یک دیگر بدون فاصله است. و بعد این واژه برای هر نوع قرب مکانی، نسبی، دینی، دوستی، یاری و عتقادی به استعاره گرفته شده است.

کلمه ولی و مولی؛ هم کاربرد اسم فاعلی و هم کاربرد اسم مفعولی دارد. بدین معنی که گفته می شود: «المؤمن ولی الله» و «الله ولی المؤمنین» قرآن نیز می فرماید: {اللَّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ} (بقره/257) و {إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّکُمْ أَوْلِیاءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ... } (جمعه/6). [حقیقت این است که کاربرد این واژگان در این گونه موارد تماماً فاعلی است منتها متعلق ولایت مختلف است. آری اگر مقصود این باشد که کلمه مولی؛ هم به معنی معتِق (فاعلی) و هم به معنی معتَق (مفعولی) به کار می رود، سخن درستی است]. به هر صورت در خصوص کلمه مولی قرآن می فرماید: {وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَوْلاکُمْ نِعْمَ الْمَوْلی وَنِعْمَ النَّصیرُ} (انفال/40) و نیز {وَإِنْ تَظاهَرا عَلَیهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَجِبْریلُ وَصالِحُ الْمُؤْمِنینَ} (تحریم/4). [اما کاربرد مولی درباره خلق نسبت به خدا روا نیست، یعنی نمی توان گفت: فلانٌ مولی الله]. کلمه مولی به معنی موالات نیز به کار رفته که فرمود: {یَوْمَ

ص: 207

لا یُغْنی مَوْلًی عَنْ مَوْلًی شَیئاً وَلا هُمْ یُنْصَرُونَ} (دخان/41). کلمه مولی هم چنین به معنی پسرعمو نیز به کار رفته است که فرمود: {وَإِنِّی خِفْتُ الْمَوالِیَ مِنْ وَرائِی} (مریم/5). در خصوص واژه أولی نیز قرآن می فرماید: {إِنَّ أَوْلَی النَّاسِ بِإِبْراهیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ وَهذَا النَّبِیُّ وَالَّذینَ آمَنُوا وَاللَّهُ وَلِیُّ الْمُؤْمِنینَ} (آل عمران/68) که به معنی أحری و أحق است. موالات نیز به معنی متابعت است (راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القرآن، ج2، ص536).

مصطفوی در این زمینه چنین می نویسد: تنها أصل در ماده ولی، قرار گرفتن چیزی وراء چیز دیگر است، مراد دو چیز مطلق است، خواه وجوداً مختلف باشد یا به اعتبار. و رابطه بین آن دو اعم از این است که خوب باشد یا بد. و مراد از وراء اعم از جلو و پشت سر است. بنابراین مفاهیمی چون قرب، حبّ، نصرت و متابعت از آثار آن است [نه معنی اصلی] که به حسب موارد مختلف می باشد. و از مصادیق آن ولایت به معنی تدبیر امور دیگران، اقدام به انجام امور حیات و ممات دیگران است، یعنی ولی و متولی در حقیقت وراء متولی علیه قرار دارد و رابطه آن نیز تدبیر امور است و ولیّ همان است که متصف به ولایت و تدبیر می باشد. قرآن کریم می فرماید: {إِنَّ وَلِیِّیَ اللَّهُ الَّذِی نَزَّلَ الْکِتابَ وَهُوَ یَتَوَلَّی الصَّالِحِینَ} (اعراف/196) که ولیّ در این جا تولیت و ولایت را برگزیده است. و نیز می فرماید: {لاتَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَالنَّصاری أَوْلِیاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ وَمَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ} (مائده/51) که ولیّ در این جا متولی است که ولیّ را برگزیده است. و این که فرمود: {أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیاءَ فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِیّ} (شوری/9) هر دو نمونه را بیان کرده است.

مولی نیز از همین معنی است؛ زیرا مولی در أصل اسم مکان به معنی محل ولایت، یعنی جای تحقق مفهوم تولیت و مصداق ظهور ولایت است. و این که قرآن فرمود: {فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَوْلاکُمْ نِعْمَ الْمَوْلی وَ نِعْمَ النَّصِیرُ} (انفال/40)، و یا فرمود: {وَاعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلاکُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلی} (حج/78) و نیز فرمود: {أَحَدُهُما أَبْکَمُ لایَقْدِرُ عَلی شَی ءٍ وَ هُوَ کَلٌّ عَلی مَوْلاهُ} (نحل/76)، در آیه اول و دوم «اللّه» مظهر ولایت و محل ظهور تولیت بر بندگان است و در آیه سوم «مولی» مصداق مالکیت و تولیت بر عبد است. هم چنین مولی بر مولّی علیه که

ص: 208

متعلق ولایت است نیز اطلاق می شود چنان که فرمود: {وَ إِنِّی خِفْتُ الْمَوالِیَ مِنْ وَرائِی} (مریم/5)، یعنی خوف از کسانی است که تحت ولایت وی هستند. و نیز {فَإِنْ لَمْ تَعْلَمُوا آباءَهُمْ فَإِخْوانُکُمْ فِی الدِّینِ وَ مَوالِیکُمْ} (احزاب/5)، یعنی کسانی که پدرشان مشخص نیست برادرانتان در دین و مملوک شما هستند. و نیز فرمود: {وَلِکُلٍّ جَعَلْنا مَوالِیَ مِمَّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَالأَقْرَبُونَ} (نساء/33)، بدین معنی که برای هر کدام از میت ها موالی که موارد ظهور تولیت، تدبیر و تربیت است قرار دادیم (مصطفوی، التحقیق، ج 13، ص205_204).

وی در ادامه می افزاید: مفهوم أولی نیز یکی از مصادیق معنی اصلی است که در حقیقت به معنی أحری و أجدر است. چنان که فرمود: {إِنَّ أَوْلَی النَّاسِ بِإِبْراهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِی} (آل عمران/68) و نیز فرمود: {النَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ} (احزاب/6)، که به معنی أنسب و ألیق در جهت وقوع و استقرار وراء مقام إبراهیم(علیه السلام) است، چنان که برخی از ارحام، ألیق و أنسب در استقرار وراء میت و میراثش هستند. مصداق دیگر معنی اصلی، تولیت به معنی وقوع شی ء در پس شیء سابق و نیز تولی یعنی اتخاذ ولایت است (مصطفوی، التحقیق، ج 13، ص 208_206).

از مجموع کلام این لغت پژوهان قرآنی و حدیثی چنین به دست می آید که واژه ولیّ و مشتقاتش در فرهنگ روایی و قرآنی کاربردهای زیر را دارد:

یک. کلمه ولیّ، در معنی متولی أمر «کُلُّ مَن وَلِی أمْراً أو قام به فَهُو مَوْلاهُ وَ وَلیه»، در حقیقت مولا و ولی مترادف نیز به کار می رود.

دو. کلمه مولا در قرآن و حدیث، به معانی ولی، متولی، ولایتمدار، ولایت پذیر، موالات، ناصر، مُحِبّ، إبن العَمّ و وارث به کار رفته است.

سه. کلمه أولی، به معنی أحقّ، ألیق، أجدر و أحری و اولویت است.

چهار. در معنی وَلایت و وَلایت و تفاوت این دو، سخن یکسانی وجود ندارد. برخی مثل ابن اثیر وَلایت به فَتْح واو را در نسَب، نصْرت و مُعْتِق، و وِلایت به کسر واو را در إمَارت و تولی أمر می دانند. این آیه شریفه که فرمود: {وَالَّذینَ آمَنُوا وَلَمْ یُهاجِرُوا ما لَکُمْ مِنْ وَلایَتِهِمْ مِنْ

ص: 209

شَی ءٍ حَتَّی یُهاجِرُوا وَإِنِ اسْتَنْصَرُوکُمْ فِی الدِّینِ فَعَلَیکُمُ النَّصْرُ} (کهف/72) نیز مؤید معنی ولایت به فتح واو و به معنی نصرت است. از این رو برخی از مفسران نیز وَلایت در آیه {هُنالِکَ الْوَلایةُ لِلَّهِ الْحَقِّ هُوَ خَیرٌ ثَواباً وَخَیرٌ عُقْباً} (کهف/44) را به نصرت تفسیر کرده اند (طوسی، التبیان، ج7، ص50). برخی دیگر مثل راغب اصفهانی وِلایت را به نصرت، وَلایت را به تَوَلِّی أمر معنی کرده اند و علامه طباطبایی معتقد به ترادف وَلایت و وِلایت است (طباطبایی، المیزان، ج13، ص317). و این بدان جهت است که وَلایت در آیه شریفه {هُنالِکَ الْوَلایةُ لِلَّهِ الْحَقِّ هُوَ خَیرٌ ثَواباً وَ خَیرٌ عُقْباً} (کهف/44) با سلطنت، حکومت و أمارت سازش بیش تری دارد.

درباره کلمه مولا، علامه طباطبایی در تفسیر آیه {بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَی الَّذینَ آمَنُوا... } (محمد/11) می نویسد: کلمه مولا به عنوان مصدر میمی و با معنی وصفی، به معنی ولیّ است. و از این رو برسید و مالک عبد با ولایت تصرف در امور بردگان، و بر ناصر با ولایت تصرف در امور منصور با تقویت و تأیید به کار می رود. بر این اساس اگر خدا مولا است چون مالک امور بندگان است و امور خلق را در تکوین طبق مشیت خود تدبیر می کند، لذا فرمود: {ما لَکُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا شَفِیعٍ} (سجده/4)، و نیز امور بندگان در تشریع و هدایت به سعادت، جنت، توفیق بر اعمال صالح، نصرت بر اعداء را تدبیر می کند. بدیهی است این مولویت مخصوص مؤمنان است که فرمود: «اللَّهَ مَوْلَی الَّذینَ آمَنُوا»، چون اینان داخل در حظیره عبودیت و متابعت قرار گرفته اند، اما کفار چون بندگی اصنام را برگزیدند، از این مولویت محرومند (طباطبایی، المیزان، ج 18، ص231).

5. اهل تسنن و معنی مولا در حدیث موالات

اشاره

دانشمندان اهل تسنن در طول تاریخ مطالبی در معنی وَلی و مشتقات و به خصوص مولا و ولایت و بالأخص در حدیث «مَن کُنتُ مَولاهُ فَعَلِیٌّ مَولاهُ» ابراز کرده اند که مجموع آن را می توان در چند دیدگاه عمده خلاصه، و به حسب تاریخ وفات صاحب نظران به شرح ذیل مرتب کرد:

ص: 210

الف. ولاء اسلام

ابن اثیر جزری از شافعی (150_204 ق) نقل می کند که وی گفته است: حدیث «مَن کُنتُ مَولاهُ فَعَلیٌّ مَولاهُ» مانند آیه: {ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَی الَّذینَ آمَنُوا وَأَنَّ الْکافِرینَ لا مَوْلی لَهُمْ} (محمد/11) و مراد از ولایت، وَلاء إسلام است (ابن اثیر جزری، النهایة، ج 5، ص510). منظور از ولاء اسلام، پیوندی است که به خاطر اسلام بین مؤمنان به وجود آمده است. و دارای آثاری چون نصرت و محبت است.

این که گفته می شد کلمه مولا در حدیث «مَن کُنتُ مَولاهُ» مثل آیه {بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَی الَّذینَ آمَنُوا... } است، باید گفت: گرچه ممکن است مولویت در آیه اشارت به نصرت باشد که در حق مؤمنان ثابت و درباره کافران منفی است، لیکن کلمه مولا به عنوان مصدر میمی و با معنی وصفی، به معنی ولیّ یعنی تصرف در امور است. و این متصرِف دو مصداق دارد یکی سید و مالک عبد (ولایت تصرف در امور بردگان). دوم ناصر (ولایت تصرف در امور منصور با تقویت و تأیید). مولا در آیه نیز مطلق است و شامل هر دو مصداق می شود و هیچ دلیلی بر تخصیص وجود ندارد. بدین معنی که خدا مولا (مالک و ناصر) است، در امور تکوینی، همه مملوکین و بندگان را تدبیر می کند، ولی در امور تشریعی و رسیدن به سعادت و جنت، تنها مؤمنان را که عبودیت و متابعت را پذیرفته اند، تدبیر می کند. در نتیجه اگر «من کنت مولاه» مانند این آیه باشد، چیزی جزء ولاء تصرف نخواهد بود.

ب. ولاء تبعیت

إبن اثیر جزری ذیل حدیث «مَن کُنتُ مَولاهُ فَعَلِیٌّ مَولاهُ» می نویسد: إبن الاعرابی (150_ 231ق) گفته است ولیّ به معنی «التابع المُحبّ» باشد (همان). ممکن است معنی سخن إبن اعرابی این باشد که منظور از ولایت در مولا، تبعیت و محبت است. و در نتیجه رابطه بین پیامبر(صلی الله علیه واله) و علی(علیه السلام) از یک طرف و بین همه کسانی که این ولایت را پذیرفتند از سوی دیگر، رابطه محب و محبوب و تابع و متبوع است، لیکن نکته ای که وجود دارد این که مولویتی که از آنِ پیامبر(صلی الله علیه واله) است و برای علی(علیه السلام) ثابت می شود، تابعیت و مُحبّیت نیست

ص: 211

بلکه متبوعیت و محبوبیت است، هرکس پیامبر(صلی الله علیه واله) متبوع و محبوب او است، علی(علیه السلام) متبوع و محبوب او باشد. و آن چه ابن اعرابی به عنوان «التابع المحبّ» بیان داشته، به عکس است. و واضح است که معنی ندارد پیامبر(صلی الله علیه واله) تابع کسی باشد، تا علی(علیه السلام) را به مثابه خود تابع محبّ معرفی کند.

ج. ولایت لطیف

إبن قتیبه دینوری (276_213ق) از نظام نقل می کند که گفته است: مراد از «مَن کُنتُ مَولاهُ فَعَلیّ مَولاهُ» این است که ولایت بین پیامبر(صلی الله علیه واله) و بین مؤمنین، ألطف از ولایتی است که بین خود مؤمنین وجود دارد، و این همان است که پیامبر(صلی الله علیه واله) برای علی(علیه السلام) قرار داد. و اگر چنین نباشد فضیلتی نخواهد بود؛ زیرا ولایت بین مؤمنین برای همگان وجود ندارد. وی در ادامه می افزاید: پیامبر(صلی الله علیه واله) «ولیّ کل مسلم» و فرقی بین ولی و مولا نیست (إبن قتیبه دینوری، تأویل مختلف الحدیث، ج1، ص42). اگر پذیرفتیم که ولایت اعطائی پیامبر(صلی الله علیه واله) فراتر از ولایت عمومی مؤمنان است _ که خود سخن حقّی است _ چیزی جزء ولایت در تصرف نخواهد بود.

د. ولاء محبت

در میان دانشمندانی که به تفسیر حدیث پرداخته اند، بیهقی (458_384 ق) از پیشگامان تفسیرِ «مولا» به ولاء محبت است. وی بر این باور است که این حدیث در مقام بیان لزوم محبت علی(علیه السلام)، و دلالتی بر معنی امامت ندارد (بیهقی، الاعتقاد والهدایة، ج1، ص354). بعد از بیهقی، إبن اثیر جزری (606_544 ق) نقل می کند که برخی چون ابوالعباس گفته اند: مولا در حدیث «مَن کُنْتُ مَوْلاه فَعَلی مَوْلاه» به معنی «مَن أحبنی وَتَوَلّانی فَلیتَولَّهْ» باشد (إبن اثیر جزری، النهایة، ج5، ص510). تعبیر به «تَوَلّاهُ» به معنی این است که او را به دوستی گرفته است. و «تولانی» یعنی مرا به دوستی گرفته است. بعد از إبن جزری، شرف الدین طیبی از دانشمندان قرن هفتم، گمان کرده است که نمی توان ولایت در

ص: 212

حدیث را به امامت یعنی تصرف در امور مؤمنین معنی کرد، بنابراین لازم است به محبت و ولاء اسلام معنی شود (مبارکفوری، تحفة الأحوذی، ج9، ص136). پس از طیبی، إبن تیمیه (661_ 728 ق) نیز باور به ولاء محبت دارد (ابن تیمیه، منهاج السنّة، ج7، ص324). بعد از إبن تیمیه، آلوسی (1217_1270 ق) نیز همین دیدگاه را پسندیده و معتقد شده است که منظور ولاء محبت است نه امامت (کسوبه، الوصیة، ص333). در ادامه سیر این باور، حلبی (م 1044 ق) می گوید: مولی در بیست معنی کاربرد دارد ازجمله سیدی که محبت او لازم و دوری از بغض وی واجب است (کسوبه، الوصیة، ص338). و بالاخره مبارکفوری (م1353 ق) دو معنی برای «مَن کُنتُ مَولاهُ فَعَلیٌّ مَولاهُ» بیان می کند: یکی این که به معنی «من کنتُ أتولاه فعلیّ یتولاه» یعنی «من کنتُ أحبّه فعلیٌّ یحبّه» است؛ چون مولا از ولیّ که ضد عدوّ است أخذ شده است. دوم این که به معنی «من یتولانی فعلیٌّ یتولاه» می باشد (مبارکفوری، تحفة الأحوذی، ج9، ص138). در خصوص ولاء محبت پس از این مفصل سخن خواهیم گفت.

ه_ . ولایت تشریفی قاضی عیاض یحصبی (546 _476 ق) در شرح حدیث نبوی که فرمود: «مُزَینَةُ و جُهَینَةُ مَوالی دُونَ الناسِ وَلَیسَ لَهُم مَولَی دُونَ اللهِ وَرَسُولِه» می نویسد: منظور این است که اینان اولیاء خاص هستند. بعد می افزاید این مانند حدیث: «مَن کُنْتُ مَولاهُ فَعلِیٌّ مَولاهُ» است، یعنی هر که من ولیّ او هستم، علی ولیّ او است (یحصبی سبتی، مشارق الانوار، ج 2، ص 574). و این که فرد یا قومی اختصاص به ولایت الله و پیامبر(صلی الله علیه واله) می شوند، برای این است که اینان حلیفی در میان عرب نداشتند، و یا به دلیل این است که به خاطر اسلامشان مورد عداوت قبیله قرار گرفتند از این رو خدا و پیامبر(صلی الله علیه واله) آنان را به عنوان مُوالی خود قرار دادند و به این وسیله باعث شرفشان شد. و نیز ممکن است تخصیص به ذکر باشد بدون این که بیانگر انحصار باشد (همان). اگر به فرض معنی حدیث «مُزَینَةُ وجُهَینَةُ مَوالی...» همان باشد که یحصبی گفته است، لیکن قیاس با حدیث «مَن کُنْتُ مَولاهُ...» مع الفارق است؛ چراکه نسبت به مزینه و جهینه، به دلیل بی اعتنایی توسط قبیله، موضوع حمایت مطرح است،

ص: 213

همانند این که عمو به یتیم برادرش بگوید، من به جای بابای تو، مبادا احساس تنهایی و یتیمی کنی! اما در سیاق حدیث «مَن کُنْتُ مَولاهُ فَعلِیٌّ مَولاهُ» به ضمیمه قرائن متصله و منفصله، اصلاً چنین چیزی مطرح نیست.

و. ولاء نصرت

ابوزکریا نووی (676_ 631 ق) معتقد است که «مَن کُنتُ مَولاهُ فَعَلِیٌّ مَولاهُ» به معنی «من کنت ناصرُه و مُوالِیه ومُحِبُّه ومُصَافِیه [دوست خالص و برگزیده] فعَلیٌّ کذلک» است (کسوبه، الوصیة، ص 331). إبن حجر هیتمی (909_974 ق) و مُناوی نیز عقیده دارند که ولایت در این حدیث به معنی ناصر است (إبن حجر هیتمی، الصوائق المحرقة، ج1، ص106 و110؛ مُناوی، التیسیر، ج2، ص855). و این همان است که در بیان برخی به ولاء اسلام تعبیر شده است. چنان که در آیه شریفه نیز فرمود: {فَإِنَّ اللهَ هُوَ مَوْلاهُ وَجِبْریلُ وَصالِحُ الْمُؤْمِنینَ} (تحریم/4) که به معنی ناصر و محب است.

با فرض ولاء نصرت و محبت، اگر نصرت، موالات، محبت و صُفّت به نحو عمومی باشد، که هیچ فضیلتی به شمار نمی رود؛ چون همگان دارا هستند و اگر خاص و موجب فضیلت است باید از سنخ دیگری باشد. از سوی دیگر اگر بنا باشد هرکس منصور، محبوب، مُوالی و مُصافی پیامبر(صلی الله علیه واله) هست، منصور، محبوب، مُوالی و مُصافی علی(علیه السلام) باشد! بنا به رأی ابن تیمیه علی(علیه السلام) مرتکب خطا شده است!! چراکه با صحابه پیامبر(صلی الله علیه واله) که در جمل، صفین و نهروان با علی(علیه السلام) جنگیدند، منصور علی(علیه السلام) نبودند بلکه مقهور وی بودند. آیا اینان از ابتدا از گردونه نصرت و محبت نبویه خارج بودند، یا بعداً چنین شدند. در هر صورت باید پذیرفت که برخی از صحابه پیامبر(صلی الله علیه واله) منصور، موالی و مصافی آن حضرت نبودند. ضمن این که معنی نصرت در آیه تحریم مؤید به قرینه است.

ز. حاکمیت

محب الدین طبری (694 _ 615 ق) می نویسد: حدیث «مَن کُنْتُ مَولاهُ فَعلِیٌّ مَولاهُ اللهم

ص: 214

وال من والاه وعاد من عاداه وانصر من نصره» که در برخی از طرق آن، جمله «ألستم تعلمون أنی أولی بالمؤمنین من أنفسهم قالوا بلی یا رسول الله» وجود دارد، دو معنی دارد: ناصر و والی به معنی متولی. وی سپس می افزاید هرکدام از این دو معنی مراد باشد، منظور حدیث این است که «من کنت متولیاً أمره والناظر فی مصلحته والحاکم علیه فعلیٌّ فی حقه کذلک». مؤید این معنی جمله ذیل آن است که می فرماید: «ألستم تعلمون أنی أولی بالمؤمنین من أنفسهم». و چون تحقق این امر در حیات آن حضرت [به دلیل وجود خود حضرت] ممکن نیست بی شک تحقق این معنی بعد از وفات پیامبر(صلی الله علیه واله) است (طبری، الریاض النضره، ج 1، ص 104).

ح. متولی أمر

مُناوی (1031_952 ق) می نویسد: این که علی بن أبی طالب(علیه السلام) «مولی من کنت مولاه» است معنایش این است که «من کنت أتولاه فعلیٌّ یتولاه». وی سپس از حرالی [علی بن احمد متوفای 637 ق] نقل می کند که گفته است: مراد از مولی همان ولیّ لازم الولایه است که همواره به امر ولایت نسبت به متولی علیه که قادر به انجام آن نیست اقدام می کند (مناوی، فیض القدیر، ج 4، ص358). وی در جای دیگر می افزاید: «من کنت مولاه فعلی مولاه»، یعنی بر اساس ولاء اسلام، ولیّ و ناصر او است. و این حدیث مانند این آیه است که می فرماید: {ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَی الَّذینَ آمَنُوا وَأَنَّ الْکافِرینَ لا مَوْلی لَهُمْ} (محمد/11). اما این که آن حضرت را مختص این عنوان نمود به خاطر فزونی علم، استنباط و فهم دقیق، حُسن سیرت، صفای سریرت، مکارم اخلاق و ثبات قدم او است.

(مُناوی، فیض القدیر، ج 6، ص 217). إبن اثیر نیز همین معنی را نسبت به کلمه مولا در ذیل حدیث که عمر گفته است «أصْبَحْتَ مَوْلَی کُلِّ مُؤمِن» نقل کرده و می نویسد این کلمه به معنی «ولِیّ کُلِّ مُومن» است. چنان که در حدیث «أیُّما امْرأةٍ نَکَحَت بغیر إذن مَولاها فنکاحُها باطِل» نیز به معنی ولیٌّها، أی؛ مُتَوَلّی أمرها = متولی امر او است (إبن اثیرجزری، النهایة، ج5، ص510). تردیدی نیست که متولی امر به معنی ضمان جریره، مفهوماً و مصداقاً صحیح نیست.

ص: 215

ط. اولویت و متابعت

بدرالدین کَسُوبَه نویسنده مستبصر معاصر (م 1433 ق) بر این باور است که مولا در حدیث « مَن کُنتُ مَولاهُ...» به یکی از سه معنای منعم، أولی و متبوع است. وی می نویسد: بررسی ها نشان می دهد که کلمه مولا در این حدیث به سه معنی متکامل از هم باز می گردد:

یک. منعم: بر این اساس، معنی حدیث چنین است: «من کنت ذا الفضل علیه بنعمة الهدایة و الإیمان، فعلیٌّ ذوالفضل علیه بنعمة الإستقامة والأمان من الأعداء».

دو. أولی: طبق این معنی، مراد حدیث این است که «من کنت أولی به من نفسه، فعلیٌّ أولی به من نفسه».

سه. متبوع: بنابر این گزینه، مقصود حدیث این است که: «من کان یتّبعنی فلیتّبع علیاً من بعدی». این معنی در حقیقت به معنی دوم بازگشت دارد (کسوبه، الوصیة، ص348_ 346).

6. تمرکز بر معنی محبت

اشاره

از بیان دانشمندان اهل تسنن چنین مستفاد است که تفسیر محوری در حدیث «من کنت مولاه» به استثنای تفاسیر هفتم، هشتم و نهم که در قسمت «اهل تسنن و معنی مولا در حدیث موالات» گذشت، ولاء محبت است. پافشاری بر این امر، به زعم نظریه پردازان آن، منتج این معنی است که آن چه تکلیفشان در سفارش نبوی نسبت به علی(علیه السلام) بوده در قالب محبت صورت گرفته است و دیگر هیچ وظیفه ای متوجه آن ها نیست.

الف. استدلال بر تفسیر ولاء محبت

همان گونه که پیش از این نیز گفته شد اهل تسنن سخن بسیار درباره حدیث «مَن کُنْتُ مَولاهُ فَعلِیٌّ مَولاهُ» بر زبان و قلم خود رانده اند، اما تنها برخی از متکلمان، محدثان، شرّاح حدیث و مفسران برای دیدگاه خود استدلال کرده اند. مهم ترین صاحب نظرانی که تفسیر محبت را مستدل کرده به همراه دلیلشان به ترتیب تاریخچه دیدگاه، در ذیل یادآور می شویم:

یک. أحمد بن حسین بیهقی (458_384 ق). وی می نویسد: حدیث موالات اگر سند

ص: 216

صحیحی داشته باشد، تنها بر این مطلب دلالت دارد که پیامبر(صلی الله علیه واله) تخصیص به ذکر فضیلت علی و ترغیب صحابه بر محبت آن حضرت کرده است. به این دلیل که در سفر یمن برخی از صحابه نسبت به وی اظهار بغض و شکایت کردند، پیامبر(صلی الله علیه واله) به وسیله لزوم محبت وی و ترک دشمنی، آن را گوشزد کرده است. و این همانند این سخن علی است که می گوید پیامبر(صلی الله علیه واله) درباره من فرمود: «لایحبنی إلا مؤمن ولایبغضنی إلا منافق». چنان که در حدیث بریده نیز آمده که از علی شکایت کردم! پیامبر(صلی الله علیه واله) فرمود: «أتبغض علیاً»؟ گفتم: آری! پیامبر(صلی الله علیه واله) فرمود: «لاتبغضه وأحبِبهُ وازدُد لَهُ حُبّاً». بریده می گوید بعد از این سخن کسی نزد من محبوب تر از علی نبود.

وی در بخشی دیگر می گوید: اگر مراد، إمامت و إمارت علی بود، پیامبر(صلی الله علیه واله) که بیش از همه ناصح مسلمین است بدان تصریح می کرد، و می فرمود: «یا أیها الناس هذا ولیُّ أمرکم والقائم علیکم من بعدی فاسمعوا له وأطیعوا».

اشکال دیگری که وی طرح کرده این است که اگر این معنی مراد باشد باید گفت علی بزرگ ترین خطا را مرتکب شده است؛ زیرا آن حضرت امر پیامبر(صلی الله علیه واله) را ترک نموده است. بلکه اولین کسی است که دستور پیامبر(صلی الله علیه واله) را رها کرده است (بیهقی، الاعتقاد والهدایة إلی سبیل الرشاد، ج1، ص354).

دو. شرف الدین طیبی (قرن 7 ق). وی در نفی دلالت حدیث بر امامت و تصرف در امور می نویسد: تصرف مستقل در حیات پیامبر(صلی الله علیه واله) تنها برای آن حضرت است، بنابراین لازم است به محبت و ولاء اسلام معنی شود (مبارکفوری، تحفة الأحوذی، ج9، ص136).

سه. أحمد بن عبدالحلیم معروف به إبن تیمیه حرانی (661- 728 ق). او در نقد سند و دلالت حدیث، امور زیر را بیان کرده است:

اول. ادعای این که حدیث «مَن کُنْتُ مَولاهُ فَعلِیٌّ مَولاهُ» اصلاً از طریق صحیح و ثقات روایت نشده است (ابن تیمیه، منهاج السنة، ج7، ص321).

ص: 217

دوم. در دلالت حدیث مدعی است که چون دعای پیامبر(صلی الله علیه واله) مستجاب است، و این دعاء مستجاب نشده است، معلوم می شود مقصود امامت و تولی أمر نیست؛ زیرا صحابه نسبت به علی سه گروه شدند: گروهی که برخی از سابقین نیز با آن ها بودند و با وی جنگیدند. گروهی همراه وی جنگیدند. گروهی که بی طرف بودند، نه با وی جنگیدند و نه همراه وی جنگیدند. تا می نویسد: فرق است بین ولیّ و مولی با والی. ولایتی که ضد عداوت است، یک چیز است! و ولایتی که إمارت است چیز دیگر است، و حدیث موالات در خصوص نوع اول است.

سوم. إبن تیمیه می نویسد: [اگر منظور امامت بود] پیامبر(صلی الله علیه واله) می فرمود: «من کنت والیه فعلیٌّ والیه»، ولی این را نگفت. و این که گفته شود مولی به معنی والی است سخن درستی نیست؛ چون ولایت دو سویه است و اولویت یک سویه است و این از اختصاصات نبویه می باشد.

چهارم. و در ادامه می نویسد: اگر فرض شود که حدیث «مَن کُنْتُ مَولاهُ فَعلِیٌّ مَولاهُ» نص بر خلافت علی(علیه السلام) باشد، موجب اولویت وی نخواهد بود. و اگر چنین بود می فرمود: «مَنْ کُنْتُ أولی بِه مِنْ نَفسِهِ فَعَلیٌّ أولی بِه مِنْ نَفْسِه». و این معنی افزون بر این که کسی نگفته است، اصلاً باطل است؛ چون أولویت پیامبر(صلی الله علیه واله) در حیات و مماتش ثابت است، و خلافت علی(علیه السلام) تنها بعد از وفات پیامبر خواهد بود و در زمان پیامبر(صلی الله علیه واله) اولویتی نخواهد داشت (همان، ص324).

چهار. أحمد بن محمد بن حجر معروف به هیتمی (974_ 909ق). وی در نفی دلالت حدیث «مَن کُنْتُ مَولاهُ فَعلِیٌّ مَولاهُ» بر معنی امامت می نویسد:

اول. ولیّ به معنی ناصر و محبّ است؛ زیرا لفظ مولا مشترک بین معانی معتِق، عتیق، مُتَصَرِّف در امور، ناصر و محبوب است. و چون همه این معانی حقیقی است تعیین و ترجیح برخی بر دیگری دلیلی ندارد. تعمیم بر همه معانی نیز روا نیست؛ چون کلمه مولا یا مشترک لفظی و دارای تعدد وضع باشد که استعمال لفظ در بیش از یک معنی جایز نیست و یا مشترک معنوی با وضع واحد در قدر مشترک و یا بنا بر تعمیم معانی به معنی قرب معنوی است.

ص: 218

دوم. اگر بپذیریم که مولا به معنی أولی است، لیکن قبول نداریم که منظور أولی به إمامت باشد بلکه مراد أولی به اتّباع و أقربیت به او است، مانند آیه شریفه که می فرماید: {إِنَّ أَوْلَی النَّاسِ بِإِبْراهیمَ لَلَّذینَ اتَّبَعُوهُ وَهذَا النَّبِی وَالَّذینَ آمَنُوا وَاللَّهُ وَلِی الْمُؤْمِنینَ} (آل عمران/68)، و این معنایی است که ابوبکر و عمر دریافت کردند و به علی(علیه السلام) گفتند: «أمسیت یا ابن أبی طالب مولی کلّ مؤمن ومؤمنة». و وقتی به عمر اعتراض کردند که کاری کردی که هیچ کس نکرد! می گوید: «إنه مولای».

سوم. به فرض قبول کنیم که مراد از مولا، أولی به إمامت باشد، مقصود [خلیفه بلافصل نیست بلکه] مراد زمانی است عقد بیعت محقق شود! بنابراین هیچ منافاتی ندارد که سه امام قبل از علی(علیه السلام) زمام امور را به دست بگیرند؛ چون اجماع حتی از خود علی(علیه السلام) بر این امامت وجود دارد. در نتیجه لازمه افضلیت علی(علیه السلام) بطلان تولیت غیر علی(علیه السلام) نیست، زیرا اجماع بر امامت مفضول با وجود فاضل وجود دارد (ابن حجر هیتمی، الصوائق المحرقة، ج1، ص106 و110).

پنج. محمود بن عبدالله حسینی آلوسی (1217_1270ق). وی که معتقد است منظور ولاء محبت است نه امامت، این گونه استدلال می کند که:

اولاً؛ در عربیت کلمه مولی به معنی أولی به کار نمی رود.

ثانیاً؛ اگر به فرض مولی به معنی أولی باشد لازم نیست که به معنی تصرف باشد.

ثالثاً؛ قرینه بعدیه یعنی فقره «اللهم وال من والاه وعاد من عاداه» دلالت دارد بر این که مراد از ولایت، محبت است، و اگر مقصود أولی بالتصرف بود، این گونه می فرمود: «اللهم وال من کان فی تصرفه وعاد من لم یکن کذلک»، و این ذکر محبت و عداوت، صراحت در این است که مراد از ولایت، محبت می باشد. و اگر شیعه بگوید آیه شریفه {وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ} (جاثیه/71) دلالت بر محبت می کند و لذا در صورتی که این حدیث را به محبت معنی کنیم لغو است، پاسخ آن است که بیان محبت به خصوص فردی، غیر بیان

ص: 219

عمومی و همگانی است. مانند این که کسی ایمان به همه انبیاء داشته باشد ولی نامی از محمد(صلی الله علیه واله) نبرد، اسلام چنین شخصی معتبر نخواهد بود (کسوبه، الوصیة، ص333).

ب. نقد و پاسخ

در خصوص سند حدیث «مَن کُنْتُ مَولاهُ فَعلِیٌّ مَولاهُ» که برخی ازجمله بیهقی و إبن تیمیه ادعا کردند سند صحیحی ندارد، پیش تر در بحث از مصادر حدیث گفتیم که بنابر تحقیق محمد ناصرالدین ألبانی، سند حدیث حسن بلکه صحیح است (خطیب تبریزی، مشکات المصابیح، ج3، ص33؛ ألبانی، السلسلة الصحیحة، ج4، ص249 و 330). ألبانی به خصوص به ابن تیمیه می تازد که چرا این حدیث را انکار کرده است (ألبانی، السلسلة الصحیحة، ج5، ص222). افزون بر این، أحمد بن محمد بن حجر هیتمی (974_ 909ق) که خود منتقد دلالت حدیث بر مدعای شیعه است، درباره سند حدیث می نویسد: این حدیث که ترمذی، نسائی و احمد روایت کرده اند و طرق مختلفی دارد و ازجمله شانزده صحابی آن را روایت کرده اند و روایت احمد مبین این است که سی صحابی آن را شنیده اند، بسیاری از اسانید آن صحاح و حسان است، و لذا هیچ اعتناء و التفاتی به خدشه ای که برخی به سند کرده اند نیست. و این که برخی خیال کرده اند دعای ذیل روایت «اللهم وال من والاه...» موضوعه است، سخنی مردود است؛ زیرا این جمله از طرق صحیح وارد شده و ذهبی بسیاری از آن ها را صحیح می داند (إبن حجر هیتمی، الصوائق المحرقة، ج1، ص106). و این در حقیقت پاسخ به همه کسانی است که قبل از ابن حجر و پس از وی ازجمله بیهقی و ابن تیمیه صدور این حدیث را انکار کرده اند.

یک. نقد دیدگاه بیهقی: این که بیهقی می گوید مفاد حدیث برای تخصیص ذکر در محبت علی(علیه السلام) است به سخن ابن قتیبه بسنده می شود که گفته است: حدیث «من کنت مولاه» بر جعل ولایتی فراتر و به تعبیر وی «ولایتی ألطف» از ولایت عمومی بین المؤمنین برای علی(علیه السلام) دلالت می کند. و اگر چنین نباشد فضیلتی نخواهد بود (إبن قتیبه دینوری، تأویل مختلف الحدیث، ج 1، ص 42).

ص: 220

این که گفته شده حدیث «من کنتُ...» برای ترغیب به محبت علی(علیه السلام) است. می گوییم: اگر حدیث موالات منحصر به حدیث بریده و سفر یمن بود، ممکن بود سیاق صدور تأثیر در معنی حدیث داشته باشد، اما با مراجعه به منابع روایی معتبر فریقین، به خوبی معلوم می شود که در مواضع مختلف و به مناسبت های گوناگون این حدیث صادر شده است. لذا نمی توان سیاق صدور یکی را بر بقیه حاکم کرد! می گویند اگر منظور امامت وإمارت بود، می فرمود: «هذا ولی أمرکم...»! ما نیز می گوییم اگر مقصود صرف محبت بود می فرمود: «من کان یحِبّنی فَلْیحِبّ عَلیاً» یا «مَنْ کُنتُ محبُوبُه فعلیٌّ محبُوبُه». وانگهی اگر به فرض، محبت مراد باشد، باید معلوم باشد که محب و محبوب کیست؟ مبارکفوری در شرح خود بر سنن ترمذی می نویسد: معنی حدیث این است که «من کنت أتولاه فعلیٌّ یتولاه، أی؛ من کنت أحبّه فعلیٌّ یحبّه». با دقت در این تفسیر، این نتیجه حاصل می شود که پیامبر(صلی الله علیه واله) فرموده است: هرکس من او را دوست می دارم و محبوب من است، علی(علیه السلام) او را دوست می دارد و وی محبوب علی است!! آیا واقعاً حدیث در مقام بیان معیار برای محبوبان پیامبر(صلی الله علیه واله) و علی(علیه السلام) است یا ترغیب به محبّ علی(علیه السلام) شدن است؟؟ و نیز می گوید: ممکن است به این معنی باشد که: «من یتولانی فعلیٌّ یتولاه»، یعنی هرکس مرا به دوستی بگیرد، علی(علیه السلام) او را به دوستی می گیرد. به عبارت دیگر؛ محبّ پیامبر(صلی الله علیه واله) محبوب علی(علیه السلام) است. در این که وظیفه هر مؤمنی این است که با محبّ پیامبر(صلی الله علیه واله) محبت داشته باشد تردیدی نیست، ولی آیا معنی حدیث «من کنت مولاه فعلی مولاه» این است! شکی نیست که مولا در هر دو جمله یکسان است و نمی توان به دلخواه یکی را به یک معنی و دومی را به معنی دیگر تفسیر کرد!! این که بیهقی و برخی دیگر گفته اند: اگر مراد امامت باشد علی(علیه السلام) به دلیل رها کردن دستور پیامبر(صلی الله علیه واله) بزرگ ترین خطا مرتکب شده است، نیازی به جواب نیست؛چراکه همه کسانی که کم ترین مطالعه در سیر تکون سقیفه و جریان خلافت داشته باشند می دانند که

ص: 221

علی(علیه السلام) در هر مناسبت علمی و عملی، ازجمله مناشده علی(علیه السلام) به هنگام بیعت مردم با عثمان، در جنگ جمل و... با احتجاج و مناشده احقیّت خود و انحراف دیگران از حق را گوشزد فرموده است. طبیعی است کسانی مرتکب خطا شدند که حق ذی حق را ندادند، نه کسی که به فرض، حق خود را نگرفت.

دو. نقد رأی طیبی: این که طیبی می گوید حدیث «من کنت مولاه» به دلیل انحصار تصرف مستقل در حیات پیامبر(صلی الله علیه واله)، لازم است به محبت و ولاء اسلام معنی شود، اصل انحصار تصرف مستقل به پیامبر(صلی الله علیه واله) سخن درستی است، اما تفسیر مولا به متصرف در امور منافاتی با این حقیقت ندارد؛ زیرا طبیعی و بدیهی است که جعل مولویت توسط پیامبر(صلی الله علیه واله) برای علی(علیه السلام) برای پس از وفات آن حضرت است نه هم زمان با یک دیگر. و این با قرائن متصله در برخی از نقل های حدیث «من کنت مولاه» و یا قرینه منفصله از آن مبین است. ازجمله روایت صحیح از إبن عباس از پیامبر(صلی الله علیه واله) که به علی(علیه السلام) فرمود: «أنت ولیُّ کلِّ مؤمنٍ بعدی» (نسائی، سنن کبری، ج5، ص133؛ بوصیری، اتحاف الخیرة المهرة، ج7، ص72).

سه. نقد رأی إبن تیمیه: این که إبن تیمیه می نویسد چون دعای پیامبر(صلی الله علیه واله) مستجاب نشده است، پس معلوم می شود مقصود، امامت و تولی أمر نیست... باید پرسید منظور از دعا چیست؟ آیا منظور این است که «فَعلیٌّ مولاه» یک جمله دعایی مضمر است که باید در حق علی(علیه السلام) مستجاب شود و نشده است! لذا از إمامت و إمارت صرف نظر می کنیم و می پذیریم که مقصود ولاء محبت است! یا دعای پیامبر(صلی الله علیه واله) مستجاب شده است و علی(علیه السلام) محبّ یا محبوب اصحاب جمل، صفین و نهروان بود؟ یا طبق رأی او، علی(علیه السلام) مرتکب خطا شده است!! زیرا اینان منصور و محبوب علی(علیه السلام) نبودند بلکه معادی و مورد قهر وی بودند. یا منظور، ادعیه صریحه ذیل جمله است که فرمود: «اللّهمّ والِ مَن والاهُ و...»! اگر این طور باشد به چه دلیلی مستجاب نشده است، و إبن تیمیه از کجا می داند که خدای متعال موالات با موالیان علی(علیه السلام) و معادات با معادیان او، حبّ مُحبّان و بُغض مُبغضان وی

ص: 222

را ندارد! و خوارج، نصاب، شامیین، اصحاب صفین و... مشمول دعای پیامبر(صلی الله علیه واله) نبودند، چراکه پرونده برخی از صحابه مخدوش است؛ زیرا محبت علی(علیه السلام) را رعایت نکردند! مگر این که إبن تیمیه و هم فکرانش، سبّ را جزء موالات محبتی بدانند!! به هر صورت أدعیه ذیل حدیث، خود مؤید این است که ثبوت محبت و نفی عداوت أثری است که باید در پی قبول این امامت حاصل شود، نه این که صرف محبت مراد باشد.

این که وی می گوید فرق است بین ولیّ و مولی با والی؛ ولایتی که ضد عداوت است، یک چیز است! و ولایتی که إمارت است چیز دیگر است، و حدیث در خصوص نوع اول می باشد. آری ولای محبت با ولاء إمارت دو چیز است، و گرچه این دو لازم و ملزوم یک دیگرند، اما هیچ کدام به تنهایی کافی نیست، و کسی نمی تواند به بهانه ولاء محبت از ولاء إمارت سرپیچی کند. و آن چه مهم است این که ولاء در «من کنت مولاه» کدام است؟ إبن تیمیه که می گوید اگر منظور از ولایت، امامت بود! پیامبر(صلی الله علیه واله) می فرمود: «مَنْ کُنْتُ وَالِیه فَعَلِیٌّ وَالِیه»، لیکن این را نگفت، پس مولا به معنی امام نیست. پاسخ این سخن نیز پیش از این گفته شد، یعنی طرف مقابل هم می گوید اگر مقصود محبت بود می فرمود: «مَن کُنْتُ مُحبّهُ فَکانَ علیّ مُحبّهُ» یا «مَنْ کُنتُ محبُوبُه فعلیٌّ محبُوبُه» و «مَنْ کان یحِبنی فَلْیحِبّ عَلیاً» و این را نگفت، و ترجیحی میان معانی مشترک نیست، و تعیین آن تنها با قرائن مُعینه ممکن است. و درست است که کلمه والی به کار نرفته است، ولی چون مولا لفظ مشترک بین چند معنی است، برای تعیین معنی مورد نظر باید به قرائن توجه نمود. این قرائن پس از این بیان خواهد شد. افزون بر این که بر اساس جواز کاربرد لفظ در بیش از یک معنی می توان گفت پیامبر(صلی الله علیه واله) لفظ جامع و مشترک به کاربرده است، تا همه معانی مثبت ازجمله أولویت در تصرف، امارت، محبت و تابعیت را مدّ نظر داشته باشد.

درباره این سخن او هم که مولی به معنی والی نیست؛ چون ولایت دوسویه است و أولویت یک سویه می باشد نیز باید گفت: هر نوع ولایتی دوسویه است! منتها ارتباط دو

ص: 223

طرف ممکن است متفاوت باشد، ولایت در موالات یا محبت، یک سنخ است، ولایت در مالکیت، ولایت در عبودیت، و نیز ولایت أولویت از سنخ دیگری است.

در نقد این سخن نیز که گفته شده حدیث «من کنت مولاه» اگر درباره خلافت علی(علیه السلام) هم باشد، موجب اولویت وی نیست، باید گفت: اگر درباره خلافت علی(علیه السلام) هم باشد، اولویت نیز ثابت است؛ زیرا در بیان هیچ کس دیگری غیر از ابن تیمیه چنین سخنی وجود ندارد و هیچ نیازی به تغییر بیان نیست؛ چون فرض، ثبوت اولویت است. اما أولویت پیامبر(صلی الله علیه واله) در حیات و ممات، و حصر أولویت علی(علیه السلام) به بعد از رحلت، سخن درستی است و حق این است که أولویت هر خلیفه و امامی بعد از وفات مستخلف عنه محقق می شود.

چهار. نقد سخن هیتمی: هیتمی می گوید چون لفظ مولا مشترک بین معانی معتِق، عتیق، مُتَصَرِّف در امور، ناصر و محبوب است و چون همه این معانی حقیقی است، تعیین و ترجیح برخی بر دیگری دلیلی ندارد و تعمیم بر همه معانی نیز روا نیست؛ چون کلمه مولا یا مشترک لفظی و دارای تعدد وضع است که استعمال لفظ در بیش از یک معنی جایز نیست و یا مشترک معنوی با وضع واحد در قدر مشترک و یا بنا بر تعمیم معانی، به معنی قرب معنوی است. از این دانشمند باید پرسید چگونه کلمه مولا بنابر اشتراک لفظی، متعین در ناصر و محبّ می شود؟ و بنابر بر اشتراک معنوی چگونه به قرب معنوی تفسیر می شود؟ و بدیهی است که با فرض اشتراک معنوی، و عدم تعیین مصداق خاص، اعلا مراتب قرب معنوی که همان امامت است مصداق متبادر خواهد بود. هرچند به نظر می رسد کلمه مولا با معنی وصفی، به معنی ولیّ است که بر سید و مالک عبد با ولایت تصرف در امور بردگان، و بر ناصر با ولایت تصرف در امور منصور با تقویت و تأیید به کار می رود.

و این که بعد از تنزل به معنی أولی، می گوید منظور أولی به إمامت نیست بلکه منظور أولی به اتّباع و أقربیت به او است و مانند آیه شریفه {إِنَّ أَوْلَی النَّاسِ بِإِبْراهیمَ...} (آل عمران/68) می باشد. سخن درستی نیست؛ زیرا اولویت در آیه شریفه همراه با قرینه مانعه از معنی تصرف است، چون با توجه به آیات قبل به طور قطع می دانیم که ابراهیم(علیه السلام)

ص: 224

تابع افراد بعد از خود نیست بلکه متبوع آنان است. از سوی دیگر أولویت برای متابعان است نه ابراهیم، از این رو شکی در حمل بر معنی أولویت و أقربیت وجود ندارد. اعتراف عمر و ابوبکر نیز خود دلیل بر معنی اولویت امامت است؛ زیرا در هنگام صدور حدیث، فضیلتی برای علی(علیه السلام) قرار داده شد که تا آن زمان نبود و لذا عمر گفت «أمسیت یا ابن أبی طالب مَولی کُلّ مُؤمنٍ ومُؤمِنةٍ».

و این که می گوید دو امام در یک زمان نمی شود و لذا با فرض أولویت إمامت، باید به زمان بیعت محول شود!! در نقد این سخن باید گفت: اگر أولویت پذیرفته شد راهی جز إمامتِ بلافصل نیست. چگونه ممکن است در لسان پیامبر(صلی الله علیه واله) اولویت باشد، ولی به وسیله اجماع یا بیعت، أولویت را تأخیر انداخت! مگر اجماع و بیعت، بر سخن پیامبر(صلی الله علیه واله) مقدم است؟ چگونه می شود فاضل منتخب مردم را بر افضل مرتضی و مصطفی و منتجب خدا و رسول برتری داد؟ این نیست مگر توجیه کارِ واقع شده.

پنج. نقد نظرآلوسی: این که وی می گوید در عربیت کلمه مولی به معنی أولی به کار نمی رود. حرف درستی نیست؛ چون جوهری از لغت شناسان معروف و معتبر عرب می نویسد: کلُّ مَن وَلِی أمرَ أحدٍ فَهُو وَلِیُّه، تا این که می افزاید: «والعاشرُ بمعنی الأولی». به فرض هم که در لغتی نباشد، لازم نیست هر معنایی در لغت به کار رفته باشد. از این رو می بینیم که بسیاری از مفسران اهل تسنن کلمه مولی در آیه:

{... وَلا مِنَ الَّذینَ کَفَرُوا مَأْواکُمُ النَّارُ هِی مَوْلاکُمْ وَبِئْسَ الْمَصیرُ} (حدید/15) را به أولی تفسیر کرده اند. برای اطلاع بیش تر به قرینه پنجم از قرائن رجوع کنید.

و این که گفته شود این معنی است نه تفسیر! باید گفت: معلوم نیست واقعاً تفاوت این دو در تفاسیر قرآن چیست! و این که گفته شده اگر مولی به معنی أولی باشد باید بتوان جای یک دیگر کاربرد داشته باشد، سخن متینی نیست؛ زیرا حتی کلمه محبّ که آقایان به جای مولی به کار می برند، در همه جا نمی توانند چنین کنند. مگر کلمه مولا در همین آیه که به مسیر، منزل و مقر معنی می کنند می توانند آن را با مولا در آیه جایگزین کنند؟

ص: 225

این که می گوید: اگر مولی به معنی أولی باشد به معنی تصرف نیست. آقای آلوسی باید بگوید اگر أولویت در تصرف نیست، أولویت در چه أمری است؟ بالأخره سخن پیامبر(صلی الله علیه واله) را باید تفسیری حکیمانه کرد که برای امت اسلام منشأ اثر باشد.

تمسک آلوسی به قرینه بعدیه در قالب دعای «اللهم وال من والاه وعاد من عاداه» که مدعی مفیدِ معنی محبت است، و این که اگر مقصود، أولی بالتصرف بود می فرمود: «اللهم وال من کان فی تصرفه وعاد من لم یکن کذلک»، نسبت به عکس می نماید؛ زیرا این خود قرینه است بر معنی ولایت تصرف. ضمن این که متقابلاً می توان گفت اگر مراد محبت بود می فرمود: «اللهم وال من یحبّه، وعاد من یبغضه».

اصلاً ما اصراری بر معنی أولویت نداریم. آن چه مورد نظر است این که کلمه مولا در این حدیث مفید ولاء تصرف، و در نتیجه امامت مطلقه و ولایت أمر است که لازمه آن أولویت در تصرف می باشد.

ج. سیرتاریخی دیدگاه ها

بنابر آن چه گفته شد تاریخچه و سیر رویکرد به تفاسیر مختلف مولا، ولیّ و ولایت، به حسب تاریخ وفات صاحب نظران این گونه ترسیم می شود:

ولاء اسلام:شافعی-(م 204 ق).

ولاء تبعیت:إبن الاعرابی-(م 231 ق).

ولایت لطیف: إبن قتیبه دینوری-(م 276 ق).

ولاء محبت: بیهقی-(م 458 ق).

ولایت تشریفی: قاضی عیاض-(م 546 ق).

ولاء نصرت:ابوزکریا نووی -(م 676 ق).

ولاءحاکمیت:محب الدین طبری-(م 694 ق).

ولایت أمر:مُناوی -(م 1031 ق).

اولویت ومتابعت:کَسُوبَه-(م 1433 ق).

ص: 226

بر این اساس، به خوبی روشن می شود که تبیین مراد از واژه مولا در حدیث «من کنت مولاه» به لحاظ علمی و تفسیری در طول تاریخ شرح و تفسیر خود، از ولاء عمومی اسلام شروع و در قرون میانی به معنی محبت و نصرت تمرکز کرده و پس از آن به معنی واقعی نزدیک شده است. تحلیل ما این است که به لحاظ رویکرد علمی، سده های نخستین را ازمنه رویکرد به معنی ساده «ولاء اسلام» بدانیم هرچند در عمل از معنی واقعی رویگردان بودند. اما قرون میانی یعنی از قرن پنجم تا دهم و ظهور امثال أحمد بیهقی (458-384)، قاضی عیاض یحصبی(546 _476)، إبن اثیر جزری (606 _544)، شرف الدین طیبی (قرن 7)، إبن تیمیه (661-728)، ابوزکریا نووی (676-631) و إبن حجر هیتمی (909– 974) تمرکز بر معنی محبت و نصرت به اوج خود می رسد. در حقیقت بروز چنین رویکردی و تبیین شبه علمی معنی مولا در این حدیث، پی آمد تلاش کسانی است که در واقع قرائت دیگری را ارائه نمودند.

7. معنی صحیح مولی

اشاره

تردیدی نیست که کلمه مولا در لغت عرب، احادیث شریفه و آیات قرآن کریم، کاربردهای مختلفی دارد. آن چه مهم است این که باید دید کدام یک از آن معانی در حدیث «مَن کُنْتُ مَولاهُ فَعلِیٌّ مَولاهُ» مراد است. با توجه به آن چه گذشت سخن ما این است که تفسیر صحیح این واژه، ولاء در تصرف و امامت علی بن ابی طالب(علیه السلام) است. به عبارت دیگر؛ مراد از این جمله معروف این است که پیامبر(صلی الله علیه واله) که ولایت مطلقه و عامه در همه امور دین و دنیای مسلمین دارد و این ولایت در عرصه های مختلف فردی و اجتماعی و در ساحت های گوناگون حکومت، قضاوت و اجراء آنان جاری و ساری است، و رأی و امرش مقدم بر آراء و نظرات دیگران حتی از خود مردم نسبت به خودشان است، برای امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) قرار داده است، و همه امور گفته شده به آن حضرت منتقل گردیده است. و این است معنی «أولی به تصرف» که مؤید به قرائن متعددی است که برخی از آن ها عبارت است از:

ص: 227

الف. زمینه سازی پیش از بیان حدیث

از بررسی فضای صدور حدیث موالات و ایجاد حادثه غدیر، می توان به قرائنی دال بر اراده معنی أولی به تصرف دست یافت، که پیش از صدور حدیث نقش تعیین کننده دارد ازجمله:

یک. انتخاب مکان و زمان ابلاغ و اعلام، ازجمله در غدیر خم در حجة الوداع. گزینش زمان بازگشت از آخرین حج، آن هم در منطقه سوق الجیشی و دو راهی شام و عراق، و اعلام توقف تا ملحق شدن دیگر حاجیان، حکایت از موضوع بسیار مهمی دارد که فراتر از اعلام محبت و نصرت همگانی است.

دو. زمینه سازی برای بیان مطلب بسیار مهم با تعبیر «ألَسْتُ أوْلی بِکُمْ مِنْ أنْفُسِکُم» یا مشابه این جمله. طبیعی است از یک متکلم عادی به دور است که بدون ارتباط بین مقدمه کلامش با ذی المقدمه آن سخنی را بگوید. چه برسد به متکلم بلیغ و فصیح بلکه ابلغ بلغاء و أفصح فصحاء. در حقیقت جمله «مَن کُنْتُ مَولاهُ فَعلِیٌّ مَولاهُ» به معنی «من کنت أولی به من نفسه، فعلیٌّ أولی به» است.

سه. اصل اقرار گرفتن پیامبر(صلی الله علیه واله) از مردم بر اولویت خود بر آن ها که فرمود: «أَلَسْتُمْ تَعْلَمُونَ أَنِّی أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ» و پاسخ مثبت مردم، و تأکید مجدد با «أَلَسْتُمْ تَعْلَمُونَ أَنِّی أَوْلَی بِکُلِّ مُؤْمِنٍ مِنْ نَفْسِهِ» و اقرار دوباره مردم (ابن حنبل، مسند، ج4، ص281). این اقرارگیری ها زمینه سازی بر اعلام محبت و نصرت است یا أمر مهم دیگری که زمینه مخالفت با آن وجود دارد؟ از این رو معلوم می شود این اقرارها برای بستن راه مخالفت پس از اعلام آن امر مهم است.

چهار. مقدمه سازی قبل از بیان حدیث «من کنت مولاه» با بیان نبوی مبنی بر این که علی(علیه السلام) به منزله خود پیامبر(صلی الله علیه واله) است. چنان که در روایت جابر آمده است که فرمود: «علی بن أبی طالب أنزله منی بمنزلتی منه، فرضی الله عنه کما أنا عنه راض، فإنه لایختار علی قربی وصحبتی

ص: 228

شیئا» ثم رفع یدیه فقال : «أللهم من کنت مولاه فعلی مولاه، اللهم وال من والاه وعاد من عاداه» (طبرانی، مسند الشامیین، ج3، ص222).

پنج. شاهد گرفتن خدای متعال با تعبیر «أللهم» بر ادای این وظیفه مهم که فرمود: «أللهم من کنت مولاه فعلی مولاه». این نحوه عمل برای گوشزد نمودن این معنی است که کسی عذر مخالفت ندارد.

شش. اعلام پیامبر(صلی الله علیه واله) قبل از بیان جمله «من کنت مولاه» به این که در آستانه لقاء الله است. چنان که حاکم روایت می کند پیامبر(صلی الله علیه واله) فرمود: «کأنی قد دعیت فأجبت إنی تارک فیکم الثقلین أحدهما أکبر من الآخر کتاب الله وعترتی أهل بیتی فانظروا کیف تخلفونی فیهما فإنهما لن یتفرقا حتی یردا عَلَیَّ الحوض إن الله مولای وأنا ولی کل مؤمن من کنت مولاه فعلیٌّ مولاه اللهم وال من والاه وعاد من عاداه» (حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج10، ص377).

هفت. توصیه پیامبر(صلی الله علیه واله) به تمسک به کتاب و عترت، و تأکید بر عدم جدایِش این دو تا قیامت. چنان که در روایت زید بن أرقم آمده است که پیامبر(صلی الله علیه واله) فرمود: «یا أیها الناس إنی تارک فیکم أمرین لن تضلوا إن اتبعتموهما؛ کتاب الله وأهل بیتی عترتی. تعلمون أنی أولی بالمؤمنین من أنفسهم، من کنت مولاه فعلی مولاه (همان، ص379). این بدان معنی است که همان طور که قرآن نسبت به همه کتب و نوشته ها أولویت در عمل و پیروی دارد، اهل بیت(علیه السلام) نیز أولویت در أمر و متابعت دارند.

هشت. همراهی علی(علیه السلام) و پیامبر(صلی الله علیه واله) در فراز بر منبر. این که پیامبر(صلی الله علیه واله) دست علی(علیه السلام) را بگیرد و در برابر دید همگان بالا ببرد و نشان دهد، در حقیقت استفاده از برترین تکنیک (توأم کردن صدا و تصویر «هذا علی مولاه») برای رساندن پیام است حکایت از امر مهمی وراء اعلام محبت و نصرت دارد.

بی تردید نمایش این صحنه برای رفع هرگونه شک و شبهه در زمینه ولایتی است که مظان مخالفت در آن وجود دارد، و این در حالی است که بارها اعلام محبت بدون ایجاد چنین صحنه هایی شده بود.

ص: 229

ب. قرائن مقارن صدور حدیث

با کاوش و کنکاش در حدیث موالات می توان به این نتیجه رسید که همراه با صدور حدیث غدیر، قرائنی وجود دارد که کلام نورانی نبوی بیانگر معنی أولی به تصرف است، ازجمله:

یک. کاربرد معنی اولویت در لغت عرب و قرآن کریم. ازجمله: إبن قتیبه در غریب القرآن، زجاج، فراء و ابوعبیده و زمخشری در کشاف، میبدی در کشف الاسرار، إبن کثیر در تفسیر القرآن، بغوی در معالم التنزیل، ثعلبی در الکشف و البیان، نیشابوری در ایجاز البیان، شوکانی در فتح القدیر، قاسمی در محاسن التأویل،... کلمه مولی را به أولی تفسیر کرده اند. نصّ کلام إبن کثیر در تفسیر آیه {فَالْیَوْمَ لایُؤْخَذُ مِنْکُمْ فِدْیةٌ وَ لا مِنَ الَّذینَ کَفَرُوا مَأْواکُمُ النَّارُ هِی مَوْلاکُمْ وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ} (حدید/15) چنین است: هِی مَوْلاَکُمْ، أی؛ هی أولی بکم من کل منزل علی کفرکم و ارتیابکم (إبن کثیر، البدایة والنهایة، ج8، ص52).

دو. ترادف کلمه مولا با ولیّ. چنان که ارباب لغت نیز گفته اند، با توجه به نزول آیه {إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَالَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَهُمْ راکِعُونَ} (مائده/55) که در شأن امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) نازل شده است و نیز تصریح برخی از ارباب لغت به معنی تدبیر امور برای ولیّ، تردیدی باقی نمی ماند که مراد از ولایت، ولاء امامت است.

سه. معانی کلمه مولا در لغت نسبت به معنی مولا در این حدیث، یا قطعاً ثابت است مثل: پسرعمو، صهر، عقید، حلیف، و یا قطعاً منفی است مثل: رب، عبد، معتِق و متعتَق، و یا محتمل است مثل: ناصر، محب، ولی، أولی، متصرف، متولی و أولی. دو دسته نخست از معانی که به هیچ وجه در حدیث مفهوم ندارد؛ زیرا معنی ندارد که پیامبر(صلی الله علیه واله) بفرماید: هرکس من پسر عمو و یا داماد اویم، علی(علیه السلام) پسر عمو و یا داماد او است. عتق نیز هم به معنی فاعلی و هم به معنی مفعولی، افزون بر این که صحیح نیست، مفهوم نیز ندارد، مگر می شود هر کس پیامبر معتِق یا معتَق او است، علی چنین باشد. بنابراین تنها معانی مفهوم دار باقی می ماند، آیا به معنی ناصر، محبّ، ولی و یا أولی به تصرف است؟

ص: 230

چهار. عمومیت محبت و نصرت، و تخصیص أولویت. بدین معنی که ولاء محبت و ولاء نصرت را به نصّ قرآن، همه مؤمنان نسبت به یک دیگر دارند، این که می فرماید: «من کنت مولاه فعلی مولاه» نوعی ولایت است که در دیگران وجود ندارد.

پنج. در برخی از نقل های صحیح این روایت، پس از تعبیر «وال من والاه وعاد من عاداه» تعبیر «وانصر من نصره» و یا «أحب من أحبه وابغض من أبغضه» آمده است. چنان که در روایت عمرو ذی مر آمده است که فرمود: «مَن کُنتُ مَولاهُ فَإنّ عَلیاً مَولاه اللّهمّ والِ مَن والاهُ، وَعَادِ مَن عَاداهُ، وَأحِبّ مَن أحبّه، وابغِض من أبغِضه، وانصُر من نصرهُ» (نسائی، سنن کبری، ج5، ص136). و یا در نقل دیگر افزون بر حب، بغض و نصرت، اعانه و خذلان نیز وجود دارد چنان که در نقل طحاوی از ذی مر آمده است که پیامبر(صلی الله علیه واله) فرمود: «أعن من أعانه» و «اخذل من خذله» (طحاوی، مشکل الآثار، ج4، ص307). این دعای بافضیلت، با عمومیت أفرادی، أزمانی و أحوالی که دارد دلالت می کند بر عصمت صاحب دعا، یعنی علی(علیه السلام). یعنی وی جز حق نمی گوید و جز به حق عمل نمی کند و چنین کسی أولویت امامت را دارد.

ج. قرائن پس از واقعه غدیر

افزون بر قرائن ماقبل واقعه غدیر و قرائن مقارن صدور حدیث، بعد از تحقق واقعه نیز قرائنی دال بر معنی مورد نظر وجود دارد که به چند نمونه آن اشاره می شود:

یک. تبریک و تهنیت عمر به علی(علیه السلام) که گفت: «هَنِیئًا لَکَ یا ابن أَبِی طَالِبٍ، أَصْبَحْتَ وَأَمْسَیتَ مَوْلَی کُلِّ مُؤْمِنٍ وَمُؤْمِنَةٍ» (إبن ابی شیبه، المصنف فی الأحادیث والآثار، ج6، ص372) و نیز تعبیر «بَخٍ بَخٍ یا إبن أبی طالب أصبحتَ مَولای وَمَولی کُلِّ مُسلِم» (دقاق، فوائد، ج1، ص109؛ إبن کثیر، البدایة والنهایة، ج7، ص350) و طبق روایت دیگری گفت: «عش عیشا هنیئا یا ابن أبی طالب أصبحت وأمسیت». نوری مولف کتاب المسند الجامع در توضیح این فقره می نویسد: «أی صرت فی کل وقت مولی کل مؤمن ومؤمنة» (قاری، مرقاة المفاتیح، ج17، ص449). ضمن این که این جمله عمر اعتراف به مولویت مهمی است که تا آن زمان نبوده و آن گاه جعل و اعلام شده است.

ص: 231

دو. شعر حسّان بن ثابت (سیوطی، الازدهار، ج1، ص 19؛ مجلسی، بحارالانوار، ج21، ص388) که گفت:

ینادیه____مُ یومَ الغدیر نبیهم

بِخُمٍّ فأس_معْ بالرَّسول من_ادیا

وقالَ فمن م_ولاکم وولی__کم

فقالوا ول_م یبدوا هناک تعامیا

إلهک م_ولانا وأنت ولی____نا

ولم یلْفَ منا فی الولایة عاصیا

فقالَ له ق_____م یا علی فإننی

رضیتک من بعدی إماماً وهادیا

فمنْ کن__تُ مولاه فهذا ولی_ه

فکونوا له أنصارَ صدقٍ م_والیا

هناک دعا اللّ__همّ والِ ولی__ه

وکن بال_ذی عادی علیاً معادیا

معلوم می شود حسان که حاضر در صحنه بوده است از معرفی علی(علیه السلام) به عنوان مولا، امام و هادی امت فهمیده است و پیامبر(صلی الله علیه واله) این برداشت و موضعگیری حسان را ستوده و فرمود: «لاتزال یا حَسّان مؤیداً بِروحِ القُدس ما نَصرتَنا بِلِسانِک» (مجلسی، بحارالانوار، ج21، ص388؛ قمی شیرازی، الاربعین، ج1، ص120).

سه. أبیات قیس بن سعد. یکی از کسانی که جزء شعرای غدیر به شمار می رود قیس بن سعد بن عباده خَزرَجی در گذشته به سال 15 ق است. بنا به گزارش ارباب رجال و تراجم این پدر و پسر از اشراف و سخاوتمندان و هوشمندان صحابه بودند و در جنگ های پیامبر(صلی الله علیه واله) شرکت داشتند. قیس بن سعد کسی است که پیامبر(صلی الله علیه واله) در روز فتح مکه پرچم را به دست وی داد (ابن عبد البر، الاستیعاب، ج3، ص1289). به هر صورت 15 ق است. بنا به گزارش ارباب رجال و تراجم این پدر و پسر از اشراف و سخاوتمندان و هوشمندان صحابه بودند و در جنگ های پیامبر(صلی الله علیه واله) شرکت داشتند. قیس بن سعد کسی است که پیامبر(صلی الله علیه واله) در روز فتح مکه پرچم را به دست وی داد (ابن عبد البر، الاستیعاب، ج3، ص1289). به هر صورت، قیس بن سعد این صحابی جلیل القدر در صفین در برابر علی(علیه السلام) ابیات زیر را انشاد کرده است (امینی، الغدیر، ج1، ص113؛ امینی، قیس بن سعد بن عبادة الأنصاری وشعره فی الغدیر، ص1).

وع__لی إم_______امنا وإمام

لسوانا أت________ی به التنزیل

یوم قال النبی من کنت مولاه

فهذا م_____ولاه خطب جلیل

إن__ما قاله النبی علی الأم__ة

ح_تم ما فیه قال و ق______یل

ص: 232

به خوبی ملاحظه می شود که سعدبن قیس که در صحنه غدیر حاضر بوده است، در اشعار خویش، تعبیر به «امامنا وامام لسوانا» می کند، که به طور قطع به معنی رهبری و اولی به تصرف است، نه به معنی محب و نصیر و امثال آن.

چهار. کاربرد تعبیر مولانا در کلام ابوایوب انصاری. رباح بن حارث می گوید گروهی در رَحَبَه [محله ای در رحبه] خدمت علی(علیه السلام) رسیدند و گفتند: «السلام علیک یا مولانا»، حضرت فرمود: «کیف أکون مولاکم وأنتم قوم عرب»؟ گفتند: ما در روز غدیر خم از پیامبر(صلی الله علیه واله) شنیدیم که فرمود: «من کنت مولاه فهذا مولاه». رباح می گوید وقتی این ها رفتند در پی آن ها به راه افتادم، و پرسیدم اینان کیان اند؟ گفتند: گروهی از انصارند که ابوایوب نیز در میان آن هاست (ابن حنبل، مسند، ج2، ص572). پرسش حضرت از آن ها نه از روی انکار بلکه از روی تعجب و تذکر بوده است و اگر معنی دوست و یاور بود، پرسش معنی نداشت چون همگان یک دیگر را دوست می داشتند، و نیازی به استناد به قول پیامبر(صلی الله علیه واله) نداشت.

پنج. نزول آیه اکمال پس از اعلام نبوی. چنان که در روایت ابوهریره آمده است پس از این که پیامبر(صلی الله علیه واله) فرمود: «مَن کُنتُ مَولاهُُ...» و عمر گفت: بخ بخ ... خدای تبارک و تعالی این آیه را نازل کرد: {الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیکُمْ نِعْمَتی وَرَضیتُ لَکُمُ الإِسْلامَ دیناً} (مائده/3) (دقاق، فوائد، ج1، ص109).

د. قرائن منفصل از حدیث

یک. وجود تعابیر معنی کننده و تفسیرگر بر مراد نبوی در نقل های مختلف، ازجمله:

اول. بنابر روایت سعد بن قیس پیامبر در خطابه فرمود: «أیها الناس فإنی ولیکم. قالوا: صدقت! ثم أخذ بید علیّ فرفعها. ثم قال: هذا ولیی والمؤدی عنی» (نسائی، سنن کبری، ج5، ص124). بدیهی است که تعبیر به ولیّ مؤدّی با أولویت تصرف سازگار است نه با ولاء محبت و نصرت و دیگر معانی.

دوم. روایت عمرو بن میمون که می گوید پیامبر(صلی الله علیه واله) خطاب به علی(علیه السلام) فرمود: «أنت ولیّ کل مؤمن بعدی» (همان، ص133؛ بوصیری، اتحاف الخیرة المهرة، ج7، ص72 و76)،

ص: 233

بدیهی است که اعلام محبّ و محبوب بودن علی(علیه السلام) منحصر به بعد از وفات پیامبر(صلی الله علیه واله) ندارد، و آن چه بعد از وفات پیامبر(صلی الله علیه واله) باید محقق شود ولایت و امامت است.

سوم. روایات مبین فضائل علی(علیه السلام) که به مناسبت های مختلف از زبان پیامبر(صلی الله علیه واله) صادر شده است که با فضائل دیگر صحابه متمایز و متفاوت است، و نمی توان آن را به محبت و نصرت تفسیر کرد.

چهارم. تفسیر و یا تأویل تعدادی از آیات قرآن کریم که به منقبت و فضیلت فرامحبتی علی(علیه السلام) تفسیر شده است، ازجمله آیات مباهله، تطهیر و...

دو. مناشده و احتجاج علی(علیه السلام) بر این أمر. بخش عظیمی از روایات، بیانگر شهادت صحابه بر این سخن است. در مناشده و احتجاجات حضرت علی(علیه السلام) حدیث «مَن کُنتُ مَولاهُ فَعَلِیٌّ مَولاهُ» به کرات و وضوح آمده است. ازجمله این که واثلة بن أسقع می گوید: روزی گروهی از مردم در رَحَبه دور علی(علیه السلام) را گرفته بودند، ایشان فرمود: «أنشد بالله عزوجل کل امرئ سمع رسول الله(صلی الله علیه واله) یوم غدیر خم، یقول ما سمع. فقام أناس من الناس فشهدوا أن رسول الله(صلی الله علیه واله) قال: یوم غدیر خم ألستم تعلمون أنی أولی بالمؤمنین من أنفسهم وهو قائم ثم أخذ بید علی فقال من کنت مولاه فعلی مولاه...» (طحاوی، مشکل الآثار، ج4، ص87). برای آگاهی از قرائن بیش تر رجوع کنید به کتاب الغدیر (امینی، الغدیر، ج1، ص668-651).

نتیجه

از آن چه گفته شد، به خوبی روشن می شود که حدیث غدیر که مشتمل بر جمله معروف: «مَن کُنْتُ مَولاهُ فَعلِیٌّ مَولاهُ» است و در قالب عبارت های گوناگون و از طرق متعدد سنی و شیعی نقل شده، به لحاظ سند، بعضی حسن و برخی صحیح است و به لحاظ تعدد طرق، مشهور بلکه متواتر است. و از جهت معنی، گرچه کلمه مولا معانی متعددی ممکن است افاده کند که در لغت، حدیث و قرآن آمده است، اما با توجه به قرائت متقن به معنی أولویت در تصرف و امامت علی بن ابی طالب(علیه السلام) است. به عبارت دیگر؛ حدیث غدیر و عبارت مقدسه مَن کُنْتُ مَولاهُ نص در امامت آن حضرت و موجد همان ولایت رسول الله(صلی الله علیه واله) برای امیرالمؤمنین(علیه السلام) است.

ص: 234

منابع

قرآن کریم، ترجمه دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم، انتشارات المصطفی، 1388ش.

1. إبن أبی شیبه، عبدالله بن محمد، المصنف فی الأحادیث والآثار، تحقیق: کمال یوسف الحوت، مکتبة رشد، ریاض، 1409 ق.

2. إبن اثیر جزری، مبارک بن محمد، النهایة فی غریب الحدیث والأثر، تحقیق: طاهر أحمد الزاوی و محمود محمد الطناحی، المکتبة العلمیة، بیروت، 1399 ق.

3. إبن تیمیه حرانی، أحمد بن عبدالحلیم، منهاج السنة النبویة، تحقیق: محمدرشاد سالم، مؤسسة قرطبة، 1406 ق.

4. إبن حجر عسقلانی، أحمد بن علی، فتح الباری شرح صحیح البخاری، بیروت، دارالمعرفة، 1379 ق.

5. إبن حجر هیتمی، أحمد بن محمد، الصواعق المحرقه علی أهل الرفض والضلال والزندقه، قاهره، مکتبة القاهره، 1875م.

6. إبن حنبل، أحمد، فضائل الصحابة، تحقیق: وصی الله محمد عباس، بیروت، مؤسسة الرسالة، 1403 ق.

7. ابن حنبل، احمد، مسند احمد، دار احیاء التراث العربی، بیروت، الطبعة الثالثة، 1415.

8. ابن عبد البر، یوسف بن عبدالله، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، تحقیق: علی محمد البجاوی، بیروت، دار الجیل، 1412 ق.

1. إبن عبدالبر، یوسف بن عبدالله، الاستذکار، تحقیق: سالم محمد عطا و محمد علی معوض، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1421 ق.

2. إبن فارس، أحمد، مقاییس اللغه، تحقیق: عبدالسَّلام محمد هَارُون، دمشق، اتحاد الکتاب العرب، 1423ق.

3. إبن قتیبه دینوری، عبدالله بن مسلم، تأویل مختلف الحدیث، تحقیق: محمد زهری النجار، بیروت، دار الجیل، 1393 ق.

4. إبن کثیر قرشی، إسماعیل بن عمر بن کثیر، البدایة و النهایة، بیروت، دارالمعرفة، 1976 م.

5. أبو نعیم أصبهانی، أحمد بن عبدالله بن أحمد، معرفة الصحابة، تحقیق: عادل بن یوسف عزازی، ریاض، دار الوطن، 1419 ق.

ص: 235

6. ألبانی، محمد ناصرالدین، السلسلة الصحیحة، ریاض، مکتبة المعارف، 1415.

7. امینی، عبد الحسین، قیس بن سعد بن عبادة الأنصاری و شعره فی الغدیر، قم، مؤسسة میراث النبوة، 1431 ق.

8. امینی، عبد الحسین احمد، الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، بیروت، دار الکتاب العربی، چاپ چهارم، 1397 ق.

9. بوصیری، أحمد بن أبی بکر بن إسماعیل، اتحاف الخیرة المهرة بزوائد المسانید العشرة، ریاض، مکتبة الرشد، 1419.

1. بیهقی، أحمد بن الحسین، الاعتقاد والهدایة إلی سبیل الرشاد علی مذهب السلف و أصحاب الحدیث، تحقیق: أحمد عصام الکاتب، بیروت، دار الآفاق الجدیده، 1401 ق.

2. جوهری ، اسماعیل بن حماد، الصحاح اللغة، تهران ، امیری ، 1368.

3. حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، تحقیق: مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1411 ق.

4. خطیب تبریزی، محمد بن عبدالله، مشکات المصابیح، تحقیق: محمد ناصرالدین الألبانی، بیروت، المکتب الإسلامی، چاپ سوم، 1405 ق.

5. دقاق، إبن أخی میمی، فوائد، تحقیق: نبیل سعد الدین جرار، أضواء السلف، [بی تا].

6. راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات فی غریب القرآن، تحقیق: صفوان عدنان داودی، بیروت، 1412 ق.

7. زبیدی حسینی، سید محمد مرتضی، تاج العروس من جواهر القاموس، بیروت، دار احیاء الثراث العربی، 1392 ق.

8. سیوطی، جلال الدین، جامع الاحادیث، بیروت، دار الفکر، 1414 ق.

سیوطی، جلال الدین، الازدهار فی ما عقده الشعراء من الأحادیث و الآثار، تحقیق: علی حسین البواب، منشورات 1. المکتب الاسلامی، 1991 م.

2. سیوطی، جلال الدین، شرح سنن إبن ماجه، بیت الأفکار الدولیة، 2007.

3. طباطبایی، سید محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، قم، جامعه مدرسین، 1417 ق.

4. طبرانی، سلیمان بن أحمد، مسند الشامیین، تحقیق: حمدی بن عبد المجید سلفی، بیروت، مؤسسة الرسالة، 1405 ق.

ص: 236

5. طبری، محب الدین، الریاض النضرة فی مناقب العشرة، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1424 ق.

6. طحاوی (أزدی حجری مصری)، أحمد بن محمد بن سلامه، مشکل الآثار، تحقیق: شعیب الأرناؤوط، بیروت، مؤسسة الرسالة، 1415 ق.

7. طوسی، جعفر بن محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1411 ق.

8. عجلونی، إسماعیل بن محمد جراحی، کشف الخفاء و مزیل الالباس عما اشتهر من الاحادیث علی ألسنة الناس، قم، تبیان، 1387.

9. فراهیدی، الخلیل بن احمد، کتاب العین، تحقیق: مهدی المخرومی و ابراهیم السامرایی، قم، مؤسسه الدار الهجرة، 1409 ق.

1. فیومی مقری، احمد بن محمد، المصباح المنیر، قم، دارالهجرة، 1405 ق.

2. قاری، ملا علی، مرقاة المفاتیح شرح مشکاة المصابیح، تحقیق: جمیل، صدقی محمد، بیروت، دارالفکر، 1414.

3. قمی شیرازی، محمد طاهر، الأربعین فی امامة الأئمة الطاهرین، تحقیق: سیدمهدی رجائی، مطبعة الأمیر، 1418 ق.

4. کلینی، ابو جعفر محمد بن یعقوب، الکافی، تصحیح: علی اکبر غفاری، بیروت، دار التعارف، چاپ سوم، 1401 ق.

5. کَسُوبَه، بدرالدین بن الطیب، الوصیه (بحث و تحقیق مفصل حول اوصیه النبی(صلی الله علیه واله) لأمته فیما یعصمها من الضلال إن هی تمسکت به)، کانادا، 2010 م.

6. مبارکفوری، محمدعبد الرحمن بن عبدالرحیم، تحفة الأحوذی بشرح جامع الترمذی، بیروت، دار الکتب العلمیة، 1410.

7. متقی هندی، علی بن حسام الدین، کنزالعمال فی سنن الأقوال والأفعال، بیروت، مؤسسة الرسالة، 1989 م.

8. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، مؤسسه الوفاء، چاپ دوم، 1403 ق.

9. مصطفوی، حسن، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1360.

مقدسی، محمد بن عبدالواحد (مشهور به ضیاء مقدسی)، الأحادیث المختاره ملتقی أهل الحدیث، تحقیق: عبدالملک بن 1. عبدالله بن دهیش، مکه مکرمه، مکتبة النهضة الحدیثة، 1410 ق.

2. مناوی، عبد الرؤوف، التیسیر بشرح الجامع الصغیر، ریاض، مکتبة الإمام الشافعی، چاپ سوم، 1408 ق.

ص: 237

3. مناوی، عبدالرؤوف، فیض القدیر فی شرح الجامع الصغیر، تعلیقات ماجد حموی، مصر، المکتبة التجاریة الکبری، 1356 ق.

4. نسائی، احمد بن علی، سنن النسائی، ریاض، بیت الافکار الدولیة، [بی تا].

5. نوری، سیدأبوالمعاطی، المسندالجامع المعلل، بشارعواد معروف، أحمد عبد الرزاق عید، أیمن إبراهیم زاملی و محمود محمد خلیل، تونس، چاپ دوم، 1434.

6. هیثمی، نورالدین علی بن أبی بکر، مجمع الزوائد و منبع الفوائد، بیروت، دار الفکر، 1412 ق.

7. یحصبی سبتی، عیاض بن موسی بن عیاض، مشارق الأنوار علی صحاح الآثار، مصر، المکتبة العتیقة و دار التراث، [بی تا].

ص: 238

نقد و بررسی شبهات در مورد آیه ولایت

اشاره

سید سجاد حسین نقوی(1)

ص: 239


1- . دانشجوی دکتری تفسیر تطبیقی، sajjadnaqvi9797@gmail.com

ص: 240

چکیده

آیه 55 مائده، از آیات چالشی و مورد اختلاف میان علما، اندیشمندان و مفسران فریقین است. دلیل اصلی این اختلاف، وجود واژه «ولیّ» و عبارت «الَّذِینَ آمَنُوا...» در ترکیب آیه است. مفسران و علمای اهل سنت در برداشت خود از معنای «ولیّ»، ضمن بیان دیدگاه های خود، ایرادهایی به دیدگاه مفسران شیعی وارد کرده اند. جمعی از مفسران اهل سنت، ولیّ را در آیه ولایت، به معنای دوستی، یاری، محبت و... پنداشته اند و مصداق «الَّذِینَ آمَنُوا...» را منحصر در علی(علیه السلام) نمی دانند، این در حالی است که مفسران و علمای شیعه، ولیّ را به معنای سرپرستی، ولایت در تصرف، ولایت سرپرستی و... گرفته، تنها مصداق کسی که در حال نماز صدقه داده است را حضرت علی(علیه السلام) می دانند. این دو برداشت متفاوت در تفسیر آیه، سرچشمه اختلاف بین علمای فریقین گشته است. لذا علما و مفسران اهل سنت شبهات متعددی در مورد شأن نزول و دلالت این آیه مطرح کرده اند، در این مقاله با استفاده از روش توصیفی _ تحلیلی با رویکرد تفسیری به بررسی و نقد شبهات واردشده در مورد شأن نزول و دلالت آیه پرداخته و درنهایت با تکیه بر ادلّه و روایات موجود در ضمن این آیه در منابع فریقین، به اثبات دیدگاه مفسران شیعه پرداخته است.

کلیدواژه ها: قرآن، امام علی(علیه السلام)، امامت، ولایت، شبهات، آیه ولایت.

مقدمه

از نظر شیعه، امامت، مقام و مسؤولیت الهی است که جعل و نصب امام تنها در اختیار خداوند است و مردم و حتی رسول خدا(صلی الله علیه واله) در این زمینه اختیاری ندارند. ادله عقلی و

ص: 241

نقلی بسیاری در این زمینه مطرح شده که یکی از آن ها آیه 55 سوره مائده است که خداوند می فرماید: «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَهُمْ راکِعُونَ؛ «سرپرست و ولیّ شما، تنها خداست و پیامبر او و آن ها که ایمان آورده اند، همان ها که نماز را برپا می دارند و در حال رکوع، زکات می دهند». گذشته از اجماع دانشمندان شیعه در دلالت این آیه بر امامت امیرمؤمنان(علیه السلام) ، برخی از عالمان سنی بر نزول این آیه در حق امیر مؤمنان(علیه السلام) ادعای اجماع کرده اند که در ادامه، سخن آن ها خواهد آمد. استدلال شیعه به این آیه بر مقدماتی استوار است که یکی از اساسی ترین آن ها نزول این آیه درباره امیرمؤمنان(علیه السلام) است که با ادعای اجماع دانشمندان سنی، این مقدمه به راحتی اثبات می شود. اهل سنت امامت را مقام عرفی و عادی می دانند که با انتخاب و اختیار مردم تحقق پذیر است و با همین مبنا، متون دینی و آیات قرآنی را تبیین و تفسیر نموده و مشروعیت خلافت خلفا را تحلیل کرده اند. بر اساس همین مبناست که آن ها هر نص دینی را که بر نصب و مشروعیت الهی تصریح داشته باشد، توجیه و تأویل می کنند؛ ازجمله درباره این آیه نیز توجیهات و تأویلاتی دارند که این نوشتار در پی پاسخ گویی به این تأویلات و شبهات است.

سؤال اصلی: در مورد نزول و دلالت آیه ولایت بر ولایت و امامت امام علی(علیه السلام) چه شبهاتی وارد شده و نقد آن ها چیست؟ با توجه به شبهات واردشده می توان بحث را به صورت دو بخش ارائه کرد: بخش اول شبهات در مورد شأن نزول آیه ولایت و بخش دوم در مورد شبهات واردشده بر دلالت این آیه بر امامت و ولایت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام). البته ما سعی می کنیم مبحث اول را به صورت اختصار ذکر کرده بیش تر به مبحث دوم بپردازیم.

1. انکار نزول آیه ولایت در شأن امیرالمؤمنین

برخی از دانشمندان اهل سنت، نزول این آیه را در حق امیرمؤمنان(علیه السلام) به شدت انکار کرده اند که در ذیل به سخنان و ادله آن ها اشاره و در ادامه به نقد آن ها خواهیم پرداخت.

ص: 242

الف. ابن تیمیه، نزول آیه ولایت را درباره امام علی(علیه السلام) انکار نموده و معتقد است که روایات شأن نزول، از سوی دروغ گوها جعل گردیده است. وی در این باره می گوید: «وَقَدْ وَضَعَ بَعْضُ الْکَذَّابِینَ حَدِیثاً مُفْتَرًی أَنَّ هَذِهِ الْآیةَ نَزَلَتْ فِی عَلِی لَمَّا تَصَدَّقَ بِخَاتَمِهِ فِی الصَّلَاةِ، وَهَذَا کَذِبٌ. بِإِجْمَاعِ أَهْلِ الْعِلْمِ (بِالنَّقْلِ)، وَکَذِبُهُ بَینٌ، مِنْ وُجُوهٍ کَثِیرَةٍ» (ابن تیمیة الحرانی، منهاج السنة، ج 2، ص 30)؛ «بعضی از دروغ گوها حدیثی را درست کرده اند مبنی بر این که آیه ولایت درباره علی(علیه السلام) در هنگامی که انگشترش را در حال نماز صدقه می داد نازل شده است؛ این مطلب به اتفاق اهل علم دروغ است و دروغ بودن آن را چندین دلیل آشکار می سازد».

ب. ابن قیم الجوزی، شاگرد ویژه ابن تیمیه و ناشر افکار او نیز منکر نزول آیه در حق امیرمؤمنان(علیه السلام) است و درباره نزول آیه می نویسد: «وهذا کذبٌ قطعاً علی اللهِ أنه أرادَ علیاً وحده بهذا اللفظ العام الشامل لکل مَن اتصف بهذه الصفة»؛ (الزرعی الدمشقی، الصواعق، ج2، ص697)؛ «این افترا به خداوند است که با این لفظ عام و فراگیر تنها علی را اراده کرده باشد».

ج. ابن حجر هیثمی، ادعای اجماع نزول آیه را درباره امام علی(علیه السلام) انکار کرده و می نویسد: «وَکَذَلِکَ زعمهم الْإِجْمَاع علی نُزُولهَا فِی عَلی بَاطِلٌ أَیضاً (ابن حجر الهیثمی، الصواعق المحرقة، ج 1، ص 105)؛ ادعای اجماع نزول آیه درباره علی، واقعیت ندارد».

بررسی و نقد از افرادی همچون ابن تیمیه حرانی و شاگردش ابن القیم که تمام توان خود را برای انکار فضائل اهل بیت(علیهم السلام) به کاربرده اند و در این زمینه ید طولائی دارند، انتظاری بیش از این نباید داشت؛ اما از طرف برخی دیگر از محدثان و مفسّران اهل سنت، نزول آیه ولایت را درباره علی(علیه السلام) با سندهای متعدد از صحابه نقل کرده و حتی در این باره ادعای اجماع کرده اند.

قاضی عضد الدین ایجی (م 756 ق) در کتاب المواقف که از مهم ترین کتاب های عقایدی اهل سنت به شمار می رود، دراین باره نقل می کند: «وأجمع أئمّةُ التَّفسیر أنّ المرادَ علیٌّ» (إیجی، المواقف، ج3، ص601)؛ «تمام پیشوایان تفسیر اجماع دارند بر این که این آیه درباره علی نازل شده است».

ص: 243

سعد الدین تفتازانی دراین باره می نویسد: «نزلت باتفاقِ المفسِّرین فِی علی بن أبی طالب رضی الله عنه حین أعطی السائل خاتمه وهو راکعٌ فی صلاتِهِ وکلمة إنّما للحصر بشهادة النقل والاستعمال (تفتازانی، شرح المقاصد فی علم الکلام، ج 2، ص 288)؛ این آیه، به اتفاق مفسران در حق علی بن أبی طالب(علیه السلام) بعد از آن که در حال رکوع نماز به سائل انگشتر داد نازل شده است».

این دو تن از شخصیت های کم نظیر اهل سنت اجماع علمای تفسیر را نقل می کنند ولی هیچ مطلبی در رد آن بیان نمی کنند و این نشانگر این است که مضمون اجماع برای آنان ثابت بوده است.

شهاب الدین آلوسی در تفسیر خود می گوید: «وغالب الأخباریین عَلَی أنَّها نزلت فی علیٍّ کرم الله تعالی وجهَهُ» (آلوسی، روح المعانی، ج6، ص167).

و در جای دیگر می گوید: «إنَّما وَلِیُّکُمُ اللهُ وَرسُولُهُ... عند معظم المحدثین نزلت فِی عَلیٍّ کرم الله تعالی وجهه (همان، ص93).

هرچند که همین تصریحات برای اثبات مطلب کفایت می کند، اما درعین حال روایاتی که در این زمینه از زبان علمای اهل سنت نقل شده را می آوریم:

جصاص در تفسیر خود می نویسد: «رُوِی عَنْ مُجَاهِدٍ وَالسُّدِّی وَأَبِی جَعْفَرٍ وَعُتْبَةَ بْنِ أَبِی حَکِیمٍ أَنَّهَا نَزَلَتْ فِی عَلِی بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِینَ تَصَدَّقَ بِخَاتَمِهِ وَهُوَ راکع» (جصاص، احکام القرآن، ج4، ص102).

ابن کثیر دمشقی می گوید: «عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: خَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیهِ وَسَلَّمَ إِلَی الْمَسْجِدِ وَالنَّاسُ یصَلُّونَ بَینَ رَاکِعٍ وَسَاجِدٍ وَقَائِمٍ وَقَاعِدٍ، وَإِذَا مِسْکِینٌ یسْأَلُ، فَدَخَلَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیهِ وَسَلَّمَ، فَقَالَ: «أَعْطَاکَ أَحَدٌ شَیئًا؟» قَالَ: نَعَمْ. قَالَ «مَنْ؟» قَالَ: ذَلِکَ الرَّجُلُ الْقَائِمُ. قَالَ «عَلَی أَی حَالٍ أَعْطَاکَهُ؟» قَالَ: وَهُوَ رَاکِعٌ، قَالَ «وَذَلِکَ عَلِی بْنُ أَبِی طَالِبٍ». قَالَ: فَکَبَّرَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیهِ وَسَلَّمَ عِنْدَ ذَلِکَ وَهُوَ یقُولُ وَمَنْ یتَوَلَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ وَهَذَا إِسْنَادٌ لَا یفْرَحُ بِهِ» (ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، ج2، ص72).

ص: 244

سیوطی ، محدث، مفسر و ادیب مشهور اهل سنت درباره این آیه می نویسد: «قوله تعالی إنَّما وَلِیکُمُ اللهُ... أخرج الطبرانی فی الأوسط بسند فیه مجاهیل عن عمار بن یاسر قال وقف علی علی بن أبی طالب سائل وهو راکع فی تطوع فنزع خاتمه فأعطاه السائل فنزلت إنما ولیکم الله وسوله الآیة وله شاهد قال عبد الرازق حدثنا عبد الوهاب بن مجاهد عن أبیه عن ابن عباس إنما ولیکم الله ورسوله الآیة قال نزلت فی علی بن أبی طالب وروی ابن مردویه عن وجه آخر عن ابن عباس مثله وأخرج أیضا عن علی مثله وأخرج ابن جریر عن مجاهد وابن أبی حاتم عن سلمة بن کهیل مثله فهذه شواهد یقوی بعضها بعضا» (سیوطی، لباب النقول، ج1، ص93).

حال با توجه به روایاتی که از منابع اهل سنت نقل شد، آیا انگیزه ای جز عناد و لجاجت می توان برای ابن تیمیه و شاگرد او جست وجو کرد؟ آیا انکار نزول این آیه درباره امیر مؤمنان(علیه السلام)، انکار سنت رسول خدا(صلی الله علیه واله) نیست؟ حتی اگر فرض را بر این بگیریم که سند همه این روایات ضعیف نیز باشند ، بازهم بر مبنای ابن تیمیه و هم فکران او، نزول آیه درباره امیرمؤمنان(علیه السلام) قطعی است؛ چون ابن تیمیه درباره روایتی که با چندین سند نقل شده می گوید: «تعدد الطرق وکثرتها یقوی بعضها بعضا حتی قد یحصل العلم بها ولو کان الناقلون فجارا فساقا فکیف إذا کانوا علماء عدولا ولکن کثر فی حدیثهم الغلط» (ابن تیمیه الحرانی، کتب ورسائل وفتاوی، ج 18، ص 26).

تعدد و زیادی راه های نقل حدیث، برخی، برخی دیگر را تقویت می کند که خود زمینه علم به آن را فراهم می کند؛ اگر چه راویان آن فاسق و فاجر باشند؛ حال چگونه خواهد بود حالِ حدیثی که تمام راویان آن افراد عادلی باشند که خطا و اشتباه هم در نقلشان فراوان باشد! لذا با توجه به اقوال و دیدگاه های مفسران اهل سنت، نزول این آیه درباره امیرمؤمنان(علیه السلام) قطعی است و انکار ابن تیمیه و هم فکران او تأثیری در این مطلب ندارد.

2. بررسی شبهات دلالی آیه بر امامت

اشاره

ازآن جایی که آیه ولایت، از مهم ترین ادله امامت امیرمؤمنان(علیه السلام) است ، اهل سنت تلاش

ص: 245

بیش تری برای رد آن کرده و شبهات بسیاری مطرح کرده اند که ما در حد توانمان به این شبهات پاسخ خواهیم داد.

الف. معنای ولیّ

اشاره

بسیاری از اهل سنت معمولاً کلمه «ولیّ» در آیه ولایت را به معنی «دوست و یاری کننده» و نظایر آن تفسیر می کنند نه به معنی سرپرست، صاحب اختیار و متصرّف. همین تعبیر و تفسیر از کلمه ولیّ در جایگاه های دیگر ازجمله موضوع غدیر و نصب امیرالمؤمنین(علیه السلام) به خلافت و سرپرستی و فرمایش ایشان «مَن کُنتُ مَولاهُ فَهذا عَلِیٌّ مَولاهُ» نیز مطرح می گردد.

ابن تیمیه دراین باره می گوید: «أَنَّ الْکَلَامَ فِی سِیاقِ النَّهْی عَنْ مُوَالَاةِ الْکُفَّارِ، وَالْأَمْرِ بِمُوَالَاةِ الْمُؤْمِنِینَ، کَمَا یدُلُّ عَلَیهِ سِیاقُ الْکَلَامِ... وَإِنَّمَا هِی فِی الْوِلَایةِ الَّتِی هِی ضِدُّ الْعَدَاوَةِ» (ابن تیمیه الحرانی، منهاج السنة، ج 2، ص32؛ همو، دقائق التفسیر، ج2، ص207)؛ «... و چون آیه درباره نهی ولایت کفار و امر به ولایت مؤمنان است همان گونه که سیاق کلام دلالت بر این دارد، این ولایت ضد عداوت است».

و فخرالدین رازی می گوید: «والظاهر أن الولایة المأمور بها هاهنا هِی الْمَنْهِی عَنْهَا فِیمَا قَبْلُ، وَلَمَّا کَانَتِ الْوَلَایةُ الْمَنْهِی عَنْهَا فِیمَا قَبْلُ هِی الْوَلَایةَ بِمَعْنَی النُّصْرَةِ کَانَتِ الْوَلَایةُ الْمَأْمُورُ بِهَا هِی الْوَلَایةَ بِمَعْنَی النُّصْرَةِ (رازی الشافعی، التفسیر الکبیر، ج 12، ص 26).

ولایت که در این جا امر به آن شده، قبل از آن نهی شده، چون که ولایت که نهی شده به معنای نصرت است، لذا ولایت که امر به آن شدیم نیز به معنای نصرت است.

بررسی و نقد درست است که لغت شناسان برای کلمه «ولیّ» معانی مختلفی ازجمله نصرت، دوستی و ... نیز نقل کرده اند؛ اما معنای حقیقی آن، چیزی جز سرپرستی، سلطنت و اولویت به تصرف نمی تواند باشد.

ص: 246

بهترین شاهد بر این مطلب، استعمال کلمه ولیّ در گفتار صحابه و حتی خلفای سه گانه است که همواره از این کلمه، امامت و سرپرستی را فهمیده و اراده کرده اند. ما ابتدا کلمات لغت شناسان دراین باره نقل و در ادامه معنای کلمه ولیّ را از زبان کسانی که در عصر نبوت و وحی می زیسته اند بیان خواهیم کرد.

یک. معنای «ولیّ» در لغت

راغب اصفهانی می گوید: «الولاء والتوالی أن یحصل شیئان فصاعداً حصولاً لیس بینهما ما لیس منهما، ویستعار ذلک للقرب من حیث المکان ومن حیث النسبة ومن حیث الدین ومن حیث الصداقة والنصرة والاعتقاد والولایة: النصرة. والولایة: تولی الأمر؛ و قیل: الولایة والولایة نحو الدلالة والدلالة. وحقیقته: تولی الامر (راغب الإصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، ج1، ص533)؛ دو چیز، هرگاه چسبیده و کنار هم قرار گیرند که شیء سوم، میان آن دو فاصله ای پدید نیاورد که پیوندشان را از هم بگسلاند، «ولیّ» معنا و مفهوم پیداکرده و این معنا در جای دیگر که قرب مکانی و نسبت و راستی و همکاری و عقیده داشته باشد به صورت استعاره به کار می رود. ولایت (به فتح واو) به معنای نصرت و ولایت (به کسر واو) به معنای سرپرستی به کار می رود ... حقیقت معنای ولایت همان سرپرستی است».

ابن اثیر می نویسد: «وَمِنْ أَسْمَائِهِ عَزَّ وَجَلَّ «الْوَالِی» وَهُوَ مَالِک الأشْیاء جَمِیعها، المُتَصَرِّفُ فِیهَا. وَکَأَنَّ الْوِلَایةُ تُشْعِرُ بالتَّدْبِیر والقُدْرة والفِعْل (جزری، النهایة فی غریب الحدیث والأثر، ج 5، ص226)؛ ... ولایت اشاره و دلالت بر تدبیر و اعمال قدرت و انجام کاری دارد».

ابن منظور می نویسد: «ووَلی المرأَةِ: الَّذِی یلِی عَقْدَ النِّکَاحِ عَلَیهَا وَلَا یدَعُها تسْتَبدُّ بِعَقْدِ النِّکَاحِ دُونَهُ (ابن منظور، لسان العرب، ج15، ص407)؛ «سرپرست زن کسی است که عقد نکاح به دست اوست و زن در این امر رها گذاشته نمی شود که دیگران با عقد نکاح در حق او استبداد نمایند».

بنا بر آن چه در تفسیر لغت شناسان راجع به ولیّ بیان شد این مطلب به دست می آید که این کلمه به معنای سلطنت و ولایت می باشد.

ص: 247

با توجه به معنای لغوی (ولیّ) در جواب اشکال می گوییم: آیات ما قبل و ما بعد، دلالت بر گفتار فخر رازی ندارد؛ زیرا اساس اشکال را این تشکیل می دهد که لفظ ولیّ در لغت عرب معانی مختلفی دارد مانند دوست و کمک ... هم چنان که بسیاری تصوّر کرده اند؛ اما چنین نیست، بلکه برای ولیّ همانند مولی یک معنی بیش نیست و سایر معانی موارد و متعلق های این لفظ به شمار می روند نه معانی آن؛ زیرا معنی ولیّ همان اولی است و اگر به دوست، ولیّ می گویند، برای این است که دوست اولی به این است که حقوق دوست را رعایت کند، اگر به ناصر، ولیّ می گویند، به خاطر این است که او اولی به این است که پیمان دفاعی خود را رعایت نماید، اگر به آزادکننده (معتق) ولیّ می گویند به خاطر این است که او اولی به این است که به بنده خود احسان و نیکی کند.

هم چنین اگر مولی به معنای محب، دوست، ناصر و... بود، باید بتوان کلمه «محب» و... را به جای کلمه «ولیّ» نهاد، مثلاً بخوانیم: إِنَّمَا [محبُّکم] اللّهُ وَرَسُولُهُ ... در این صورت نباید با آیات دیگر قرآن کریم تعارض پیدا کند؛ درحالی که با دیگر آیات قرآن متعارض می شود. مثل آیه: «وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ قَالُوا إِنَّا نَصَارَی ذَلِکَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّیسِینَ وَرُهْبَانًا وَأَنَّهُمْ لَا یَسْتَکْبِرُونَ (مائده/82)؛ «مسلماً یهودیان و کسانی را که شرک ورزیده اند، دشمن ترین مردم نسبت به مؤمنان خواهی یافت و قطعاً کسانی را که گفتند: «ما نصرانی هستیم»، نزدیک ترین مردم در دوستی با مؤمنان خواهی یافت؛ زیرا برخی از آنان دانشمندان و رهبانانی اند که تکبر نمی ورزند».

این آیه درباره نجاشی نازل شده است که در این آیه، خداوند نصارا را دوست و محبّ مؤمنین معرفی می کند. اگر ولیّ به معنای دوست باشد، تعارض پیش می آید؛ آیه 55 مائده می گوید: دوست شما فقط خدا، رسول و «الذین آمنوا...» هستند و آیه 82 مائده می گوید: نصاری دوست شماست. این تعارضی است آشکار و کلام خداوند منزه از این که با هم دیگر تعارض داشته باشند. رفع تعارض به این است که آیه 55 مائده را به معنای «سرپرست و صاحب اختیار» بگیریم و آیه 82 سوره مائده را به معنای محب و دوست.

ص: 248

دو. معنای «ولیّ» در کلام صحابه

با مراجعه به تاریخچه این کلمه و به کارگیری آن در عصر صحابه می بینیم که صحابه، همواره از کلمه «ولی» سرپرستی و حکومت اراده کرده اند و در خطبه ها خود را «ولیّ امر مسلمین» «ولیّ رسول خدا» و ... معرفی کرده اند؛ و وقتی جانشین برای خود انتخاب و یا شخصی را به حکومت یک منطقه ای نصب می کردند ، به او عنوان «والی» داده و در حکم او از کلمه «ولی» استفاده می کردند که ذیلاً به آن اشاره می کنیم.

اول. کاربرد «ولیّ» در کلام ابوبکر أبو بکر بعد از به خلافت رسیدن در خطبه هایی که برای صحابه ایراد کرده، با استفاده از کلمه «ولی» خود را «ولی امر مسلمین» خوانده است.

بلاذری در انساب الأشراف، ابن قتیبه دینوری در عیون الأخبار، طبری و ابن کثیر در تاریخشان و بسیاری دیگر از بزرگان اهل سنت، نخستین خطبه ابوبکر را این گونه نقل کرده اند: «ثُمَّ تَکَلَّمَ أَبُو بَکْرٍ فَحَمِدَ اللَّهَ وَأَثْنَی عَلَیهِ بِالَّذِی هُوَ أَهْلُهُ، ثُمَّ قَالَ: أَمَّا بَعْدُ، أَیهَا النَّاسُ، فَإِنِّی قَدْ وُلِّیتُ عَلَیکُمْ وَلَسْتُ بِخَیرِکُمْ» (بلاذری، أنساب الأشراف، ج1، ص254؛ ابن قتیبة الدینوری، عیون الأخبار، ج1، ص34؛ الطبری، تاریخ الطبری، ص237_ 238)؛ و چون ابوبکر به خلافت رسید برای مردم سخنرانی کرد و پس از حمد و ثنای الهی گفت: ای مردم من رهبر شما شده ام؛ ولی بهترین شما نیستم».

ابن کثیر، بعد از نقل این خطبه می نویسد: «وَهَذَا إِسْنَادٌ صَحِیحٌ (ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج 6، ص 301)؛ سند این حدیث صحیح است».

محمد بن سعد در طبقات، سیوطی در تاریخ الخلفاء و ابن حجر هیثمی در الصواعق و بسیاری دیگر از بزرگان اهل سنت، خطبه دیگری را از خلیفه دوم نقل کرده اند که پس از به خلافت رسیدن، آن را ایراد کرده است: «لَمَّا بُویعَ أَبُوبَکْرٍ قَامَ خَطِیبًا فَلا وَاللَّهِ مَا خَطَبَ خُطْبَتَهُ أَحَدٌ بَعْدُ فَحَمِدَ اللَّهَ وَأَثْنَی عَلَیهِ ثُمَّ قَالَ: أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّی وُلِّیتُ هَذَا الأمر وأنا له کاره وو الله لَوَدِدْتُ أَنَّ بَعْضَکُمْ کَفَانِیهِ... (الزهری، الطبقات الکبری، ج3، ص212؛ سیوطی، تاریخ الخلفا، ج1، ص71؛ الهیثمی،

ص: 249

الصواعق المحرقة، ج1، ص37)؛ «وقتی که با ابوبکر بیعت شد خطبه ای خواند که به خدا سوگند بعد از او چنین خطبه ای خوانده نشد، پس از حمد و ثنای الهی گفت: من به امر رهبری شما برگزیده شدم؛ ولی از آن خوشنود نیستم، دوست داشتم یکی از شما این مسؤولیت را می پذیرفت ...».

یعقوبی در تاریخ خود آورده است: «وصعد أبو بکر المنبر عند ولایته الأمر فجلس دون مجلس رسول الله بمرقاة ثم حمد الله وأثنی علیه وقال إنی ولیت علیکم ولست بخیرکم فإن استقمت فاتبعونی وإن زغت فقومونی» (الیعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج 2 ص 127)؛ «ابوبکر موقع که به عنوان خلیفه انتخاب شده بود روی منبر رسول خدا رفت گفت: من به عنوان سرپرست بر شما گمارده شدم».

دوم. استعمال «ولیّ» در کلام عمر مسلم بن حجاج نیشابوری به نقل از خلیفه دوم می نویسد: «فَلَمَّا تُوُفِّیَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه وسلم قَالَ أَبُوبَکْرٍ: أَنَا وَلِیُّ رَسول صلی الله علیه وآله مَا تَرَکْنَا صَدَقَةٌ. فَرَأَیْتُمَاهُ کَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا وَاللَّهُ یَعْلَمُ إِنَّهُ لَصَادِقٌ. فَجِئْتُمَا تَطْلُبُ مِیرَاثَکَ مِن اِبْنِ أَخِیکَ وَیَطْلُبُ هَذَا مِیرَاثَ رسولِ اللَّهِ امْرَأَتِهِ مِنْ أَبِیهَا فَقَالَ أَبُو بَکْرٍ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه وسلم: مَا نُورَثُ بَارٌّ رَاشِدٌ تَابِعٌ لِلْحَقِّ ثُمَّ تُوُفِّیَ أَبُوبَکْرٍ وَأَنَا وَلِیُّ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه وسلم وَوَلِیُّ أَبِی بَکْرٍ فَرَأَیْتُمَانِی کَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنً (النیشابوری، صحیح مسلم، ج3، ص 1378، ح1757)؛ پس از وفات رسول خدا(صلی الله علیه واله) ابوبکر گفت: من جانشین رسول خدا(صلی الله علیه واله) هستم، شما دو نفر (عباس و علی) آمدید و تو ای عباس میراث برادرزاده ات را درخواست کردی و تو ای علی میراث فاطمه دختر پیامبر(صلی الله علیه واله) را. ابوبکر گفت: رسول خدا فرموده است: ما چیزی به ارث نمی گذاریم، آن چه می ماند صدقه است و شما او را دروغ گو، گناهکار، حیله گر و خیانت کار معرفی کردید و حال آن که خدا می داند که ابوبکر راست گو، دیندار و پیرو حق بود. پس از مرگ ابوبکر، من جانشین پیامبر و ابوبکر شدم و باز شما دو نفر مرا خائن، دروغ گو حیله گر و گناهکار خواندید».

در این روایت خلیفه دوم تصریح می کند که «ابوبکر خود را ولیّ و خلیفه رسول خدا

ص: 250

می دانست؛ ولی شما دو نفر او را تکذیب کرده و وی را خیانت کار و ... می دانستید، من نیز خودم را ولیّ و خلیفه رسول خدا می دانم و شما دو نفر مرا دروغ گو خیانت کار و ... می دانید».

در روایت مشابهی نیز می خوانیم: «فَلَمَّا قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَسَلَّمَ قَالَ أَبُو بَکْرٍ: أَنَا وَلِی رَسُولِ اللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَسَلَّمَ بَعْدَهُ، أَعْمَلُ فِیهِ بِمَا کَانَ یعْمَلُ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَسَلَّمَ فِیهَا. ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَی عَلِی وَالْعَبَّاسِ فَقَالَ: وَأَنْتُمَا تَزْعُمَانِ أَنَّهُ فِیهَا ظَالِمٌ فَاجِرٌ، وَاللَّهُ یعْلَمُ أَنَّهُ فِیهَا صَادِقٌ بَارٌّ تَابِعٌ لِلْحَقِّ، ثُمَّ وُلِّیتُهَا بَعْدَ أَبِی بَکْرٍ سَنَتَینِ مِنْ إِمَارَتِی، فَعَمِلَتُ فِیهَا بِمَا عَمِلَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَسَلَّمَ وَأَبُو بَکْرٍ، وَأَنْتُمَا تَزْعُمَانِ أَنِّی فِیهَا ظَالِمٌ فَاجِرٌ» (صنعانی، المصنف، ج 5 ص 469)؛ «عمر گفت: و چون رسول خدا از دنیا رفت ابوبکر گفت: من بعد از پیامبرولیّ و جانشین او هستم و همان گونه که او رفتار کرد من نیز چنان رفتار خواهم کرد؛ سپس به علی و عباس گفت: شما خیال می کردید که أبو بکر ظالم و فاجر است ... سپس من بعد از ابوبکر دو سال حکومت کردم و روش رسول و ابوبکر را ادامه دادم ...».

نکته مهم در این روایت این است که ابوبکر می گوید: «أنا ولی رسول الله(صلی الله علیه واله) بعده» کلمه «بعده» مطلب را روشن تر و ما را بهتر به مقصود می رساند.

ب. منافات خضوع امام علی(علیه السلام) با زکات دادن در نماز

فخر رازی و بعضی دیگر ایراد کرده اند که علی(علیه السلام) با آن توجه خاصی که در حال نماز داشت و غرق در مناجات پروردگار بود _ تا جایی که به هنگام نماز، تیر از پایش بیرون آوردند _ چگونه ممکن است صدای سائلی را شنیده و به او توجه پیدا کند؟ علاوه بر آن این عمل مخالف خضوع و خشوع در نماز می باشد و بعید است که حضرت علی (رض) در نماز خضوع و خشوع نداشته باشد» (رازی الشافعی، التفسیر الکبیر، ج2، ص31).

بررسی و نقد شنیدن صدای فقیر و استجابت تقاضای او توجه به خود نیست، بلکه عین توجه به خداست. سرتاسر قرآن کریم توصیه به گذشت مالی و انفاق و ایثار و دست گیری از بندگان

ص: 251

خداست. علی(علیه السلام) در حال نماز از خود بیگانه بودند نه از خدا. پرداختن زکات در نماز، انجام دو فعل در راستای یک دیگر و عبادت در ضمن عبادت است، نه انجام یک عمل مباح در ضمن عبادت. آن چه با روح عبادت سازگار نیست، توجه به مسائل مربوط به زندگی مادی و شخصی است و توجه به آن چه که در مسیر رضای خداست، کاملاً با روح عبادت سازگار است (مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج 4، ص 428).

اما در مورد خضوع و خشوع؛ عمل قلیل در نماز مخالف خشوع و خضوع نیست چنان چه در کتاب صحیح مسلم نقل شده است: وقتی پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم نماز می خواند، نوه خودش را از دخترش زینب، بغل می کرد. وقتی می خواست بلند شود، او را در بغل می گرفت و وقتی به سجده می رفت، او را زمین می گذاشت. همین طور در رکعات بعدی (نیشابوری، صحیح مسلم، ج1، ص73، حدیث1099).

آیا در این جا هم می گویید که نماز پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) باطل است یا نه؟ ولی نسبت به امیرالمؤمنین(علیه السلام) این همه جسارت می کنید؟ آیا این فعل پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله)، وقت بیش تری را می برد یا در یک لحظه انگشتر را در آوردن و به سائل دادن؟ این ها با هم قابل مقایسه نیستند.

روایت دیگری داریم در مسند احمد از ابوهریره که می گوید: وقتی پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم نماز می خواند، حسن و حسین می آمدند بر پشت حضرت سوار می شدند و وقتی حضرت می خواست از سجده بلند شود، خیلی آرام، حسن و حسین را می گرفت و بر زمین می گذاشت و از زمین بلند می شد و دوباره وقتی به سجده می رفت، این دو بر پشت حضرت سوار می شدند و دوباره حضرت با آرامی، این دو را روی زمین می گذاشت. وقتی که حضرت از دو سجده بلند می شد، این دو را روی زانوی خودش قرار می داد (احمد بن حنبل، مسند، ج 2، ص 513؛ ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج 6، ص 168).

این همه کار از نبی مکرم(صلی الله علیه واله) در طول نماز اتفاق می افتد؛ آیا در آن جا، این کار، موجب بطلان نماز نیست؟

ص: 252

ج. زکات مستحب

یکی از شبهات آیه ولایت که در منابع اهل سنت مطرح گردیده این است که کلمه «زکات» در اصطلاح، بر زکات واجب اطلاق می شود، نه صدقه مستحب و از آن جا که قضیه ای که در شأن نزول آیه ذکر شده، موردش صدقه مستحب است، علاوه بر این، اطلاق زکات بر انگشتر جای تأمل است، قرطبی در این باره می نویسد: «وَحَمْلُ لَفْظِ الزَّکَاةِ عَلَی التَّصَدُّقِ بِالْخَاتَمِ فِیهِ بُعْدٌ، لِأَنَّ الزَّکَاةَ لَا تَأْتِی إِلَّا بِلَفْظِهَا الْمُخْتَصِّ بِهَا وَهُوَ الزَّکَاةُ الْمَفْرُوضَةُ عَلَی مَا تَقَدَّمَ» (القرطبی، الجامع لأحکام القرآن، ج6، ص222(.

بررسی و نقد معنای اصطلاحی زکات در نزد متشرعین، معنای مستحدثی است؛ ولی زکات در اصطلاح قرآن به هر انفاقی که در راه خدا باشد، اطلاق شده است؛ مال باشد یا تلاش و کردار و عمل؛ واجب باشد یا مستحب. قرآن مجید در مواردی زکات را در غیر از زکات واجب به کار برده است: {وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إیتاءَ الزَّکاةِ وَ کانُوا لَنا عابِدینَ} (انبیاء/73)؛ «و آنان را پیشوایانی قرار دادیم که به فرمان ما هدایت می کردند و به ایشان انجام دادنِ کارهای نیک و برپاداشتن نماز و دادن زکات را وحی کردیم و آنان پرستنده ما بودند». پس بدون شک مراد از زکات، انفاق در راه خدا و به خاطر اوست و صدقه دادن علی(علیه السلام) در داستان نزول آیه، از بارزترین مصادیق آن است. قرطبی در تفسیر خود در جواب اشکال می گوید: «یَدُلُّ عَلَی أَنَّ صَدَقَةَ التَّطَوُّعِ تُسَمَّی زَکَاةً. فَإِنَّ عَلِیّاً تَصَدَّقَ بِخَاتَمِهِ فِی الرُّکُوعِ، وَهُوَ نَظِیرُ قَوْلِهِ تَعَالَی: وَما آتَیتُمْ مِنْ زَکاةٍ تُرِیدُونَ وَجْهَ اللَّهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُضْعِفُونَ» (القرطبی، الجامع لأحکام القرآن، ج6، ص221). از این آیه استفاده می شود که بر صدقه مستحب نیز کلمه زکات اطلاق می گردد؛ زیرا علی(علیه السلام) انگشتر خود را در حال رکوع صدقه داد. ابوبکر جصاص درباره این مطلب که به صدقه مستحبی نیز زکات گفته می شود، می نویسد: «وقوله تعالی وَیُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَهُمْ راکِعُونَ یَدُلُّ عَلَی أَنَّ صَدَقَةَ التَّطَوُّعِ تُسَمَّی زَکَاةً لِأَنَّ عَلِیّاً تَصَدَّقَ بِخَاتَمِهِ تَطَوُّعاً» (جصاص، أحکام القرآن، ج4، ص102).

ص: 253

در لغت، زکات به معنای رشد و نمو نیز آمده است، ابن ادریس در این باره می نویسد: «زَکاةُ المالِ: تَطْهِیْرُه،... وزَکا الزَّرْعُ یَزْکو زَکَاءً: إذا ازْدَادَ ونَمَا... زَکَأتِ الناقَةُ بوَلَدِها... وزَکَأْتُ الرَّجُلَ مالَهُ زُکْاةً وزُکُوْءاً: أی قَضَیْتَه إیّاه...» (صاحب بن عباد، المحیط فی اللغة، ج6، ص300)؛ زکات مال به معنای پاک کردن آن است، زکات زرع به معنای ازدیاد و رشد است؛ زکات ناقه به آمدن فرزندش است، زکات مال انسان آن است که آن را ادا نماید».

حاصل آن که: واژه زکات در لغت به معنای نمو و طهارت است و اگر آن چه را که انسان از مال خود به نیازمندان می دهد، زکات گفته می شود به این دلیل است که این کار مایه برکت و نمو مال و نیز پالایش نفس و یا مایه نمو مال و پالایش نفس هر دو می باشد؛ بنابراین بر هر دو نوع صدقه؛ چه واجب و چه مستحب، زکات اطلاق می شود. اطلاق زکات بر زکات مستحب در قرآن مجید فراوان است، در بسیاری از سوره های مکی کلمه «زکات» آمده که منظور از آن همان زکات مستحب است؛ زیرا وجوب زکات مسلماً بعد از هجرت پیامبر(صلی الله علیه واله) به مدینه، بوده است، مثلاً آیات 3 سوره نمل، 39 سوره روم، 4 سوره لقمان و 7 سوره فصلت مکی هستند ولی زکات در این آیات مستحبی است.

د. ناسازگاری سیاقی با آیات قبل و بعد

می گویند این تفسیر با آیات قبل و بعد سازگار نیست؛ زیرا در آن ها ولایت به معنی دوستی آمده است.

چنان چه سیاق آیه و قبل و بعد آن را ملاحظه کنید به هم مربوط است؛ و اکثر مفسرین این آیه را مربوط به آیات قبل و بعد دانسته اند و آیات قبل و بعد در نهی موالات و دوستی و هم رازی با کفار و یهود و نصاری است و هر کس نظر کند می فهمد؛ زیرا خدا جل جلاله در آیه 51 همین سوره فرموده: {یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَالنَّصَارَی أَوْلِیاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ وَمَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللَّه لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ} نهی و مذمت کرده از این که مؤمنین با کفار هم دل و هم راز و دوست گردند تا این که می رسد به آیه 55 که می فرماید:

ص: 254

«همانا دوست و یاور شما فقط خدا و رسول و مؤمنین هستند که نماز به پا می دارند و در حال تواضع و افتادگی و بدون کبر و منت زکات می دهند».

بررسی و نقد برای رد دلالت این آیه بر ولایت علی بن ابیطالب، به وحدت سیاق این آیات با آیات قبل و بعد استناد کرده اند که نهی از ولایت اهل کتاب است درحالی که این وحدت سیاق به شرط آن است که ثابت کنیم این آیات همه با هم نازل شده اند ولی روایات حاکی از آن است که این دو آیه جداگانه نازل شده اند؛ و در ضمن:

اولاً: سیاق و سباق در جایی است که در یک آیه استعمال شده باشد یا در دو آیه پشت سر هم باشد. میان آیه ولایت و این آیه، 4 آیه فاصله است.

ثانیاً: در همان جا هم می گوییم که ولیّ به معنای أولی الأمر است. قرآن می گوید: از یهود و نصاری، کسی را به عنوان ولیّ أمر خود قرار ندهید. چون آن ها موحد نیستند و مشرک هستند و دشمنی سختی با مؤمنین دارند و متّصف به عداوت با مؤمنین هستند و شایستگی ولایت أمری را ندارند و اگر خواستید در جامعه، کسی را به عنوان ولیّ أمر انتخاب کنید، نباید این ولیّ أمر، غیرمسلمان باشد؛ چون ولایت از آنِ خداست و به پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) داده و پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) هم به علی بن أبی طالب(علیه السلام) داده است؛ پس اگر این آیه را قرینه آیه ولایت قرار دهیم، هیچ منافاتی با هم ندارد.

و در صحیح مسلم صراحت دارد که عمر، خطاب به علی و عباس گفت: «لما توفّی ابوبکر فقلت أنا وَلِیّ رسول الله و وَلِیّ أبی بکر»؛ «وقتی ابوبکر از دنیا رفت، من گفتم: من، ولی و جانشین انتخاب شده پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم و ابوبکر هستم» (نیشابوری، صحیح مسلم، ج 5، ص 152).

ثالثاً: آیات قرآن چون تدریجاً و در وقایع مختلف نازل گردیده همیشه پیوند با حوادثی دارد که در زمینه آن نازل شده است و چنان نیست که آیات یک سوره یا آیاتی که پشت سر هم قرار دارند، همواره پیوند نزدیک ازنظر مفهوم و مفاد داشته باشند؛ لذا ممکن است دو آیه پشت سر هم باشد ولی از لحاظ شأن نزول متفاوت باشند.

ص: 255

ه_ . انگشتر قیمتی یا ارزان می گویند علی(علیه السلام) انگشتری با آن قیمت گزاف را که در تاریخ نوشته اند از کجا به دست آورده است؟ (رازی الشافعی، التفسیر الکبیر، ج21، ص31). و حضرت علی(علیه السلام) که ثروت نداشته است. شما شیعیان در تاریخ نوشته اید که امیرالمؤمنین(علیه السلام) از مال دنیا، چیزی را نداشته است. کسی که زکات نقره می دهد، باید ثروت کلانی از نقره داشته باشد تا بتواند از آن زکات بدهد. خود نقره، حتماً باید به نصاب برسد و از حد نصاب هم سال بگذرد تا بر آن، زکات واجب شود. امیرالمؤمنین(علیه السلام) این چنین نبوده است.

بررسی و نقد اول این که: کلمه زکات که در این جا آمده است، همان معنای مصطلح نیست بلکه مراد از زکات، معنای لغوی آن است که به معنای طهارت و نمو و برکت و مدح است. در قرآن هم از این تعابیر، زیاد به کار رفته است. در رابطه با حضرت ابراهیم و اسحاق و یعقوب(علیهم السلام) آمده است: {وَأَوْحَینَا إِلَیهِمْ فِعْلَ الْخَیرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلَاةِ وَإِیتَاءَ الزَّکَاةِ وَکَانُوا لَنَا عَابِدِینَ} (أنبیاء/73).

دوم این که: شاید آن چه درباره قیمت آن انگشتر نوشته شده است بیش تر مبالغه باشد به گونه ای که در روایت ضعیفی، قیمت آن معادل مالیات سرزمین شام ذکر شده است. اساساً یکی از راه های بی ارزش نشان دادن یک مسئله، گفتارهای مبالغه آمیز پیرامون آن است که اصل مسئله را تحت الشعاع قرار می دهد. هرچند که نمی توان یک واقعیت تاریخی را با این گونه سخنان پرده پوشی کرد.

درعین حال ازجمله گفته شده است که حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) انگشتر خویش را که هزار دینار ارزش داشت به پیرمرد سائل داد؛ انگشتری که نجاشی پادشاه حبشه برای پیامبر(صلی الله علیه واله) هدیه فرستاده بود و آن حضرت نیز انگشتر را به علی(علیه السلام) بخشیده بود. همان گونه که می دانیم فرستادگان پیامبر(صلی الله علیه واله) به حبشه، در دیدار با نجاشی، پس از گفت وگو پیرامون دیدگاه قرآن و اسلام در مورد حضرت مسیح(علیه السلام) با استقبال گرم او روبه رو شدند. از سوی دیگر چندان دور از ذهن نیست که هدیه یک پادشاه برای یک پیامبر الهی، هدیه ای گران قیمت باشد.

ص: 256

سوم این که: شما از کجا می گویید که علی بن أبی طالب(علیه السلام) در این حد، اموال نداشت؟ امیرالمؤمنین(علیه السلام) در زمان نبی مکرم(صلی الله علیه واله)، همانند دیگر مجاهدین در جنگ ها شرکت می کردند و پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) هم غنائم جنگی را بین همه توزیع می کرد و ازجمله آن ها، امیرالمؤمنین(علیه السلام) بود که از این غنائم می گرفت. شاید در بعضی از این موارد، چندین برابر حد نصاب، در اختیار امیرالمؤمنین(علیه السلام) قرار می گرفت. شاید ایشان به خاطر این که آن اموال در اختیارش بود، زکات متعلق به آن اموال را داده است، چون در غنائم، لازم نیست که سال بر آن بگذرد؛ مانند خمس در أرباح مکاسب که مستحب است کسی که ربح می کند، خمس خود را در همان روز بدهد. در زکات نقدین، امیرالمؤمنین(علیه السلام) منتظر این نبود که سال بر آن بگذرد، در همان لحظه، زکات آن را حساب کرده و به سائل داده است.

و. صیغه جمع

در این آیه صیغه های به کار رفته «الَّذِینَ یُقِیمُونَ» «وَالَّذِینَ آمَنُوا» جمع است و بر یک فرد صدق نمی کند.

بررسی و نقد اولاً: این قضیه را زمخشری که از بزرگان و استوانه های تفسیری اهل سنت است، جواب داده و می گوید:

مراد در این جا، علی بن أبی طالب است و اگر صیغه جمع آمده است، به خاطر تشویق و ترغیب مردم به این عمل است. یعنی زیبنده و شایسته است که همه مردم این کار را انجام بدهند.

ثانیاً: مرحوم شرف الدین (ره) می گوید: برای این که کفار و مشرکین و منافقین، در برابر امیرالمؤمنین(علیه السلام) موضع گیری تندی نکنند، به فکر این که جای توجیه دارد.

ثالثاً: در قرآن، در موارد متعددی صیغه جمع آمده و اراده فرد شده است:

یک. «لَا یَنْهَاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یُقَاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَ لَمْ یُخْرِجُوکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ» (ممتحنه/8).

ص: 257

صحیح بخاری صراحت دارد و می گوید:

«أسماء ابنة أبی بکر رضی الله عنهما، قالت: أتتنی أمی راغبة فی عهد النبی صلی الله علیه وسلم، فسألت النبی صلی الله علیه وسلم آصلها؟ قال: نعم، قال ابن عیینة: فأنزل الله تعالی فیها: لَا یَنْهَاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یُقَاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ» (بخاری، الصحیح، ج7، ص71).

در این جا یک فرد بوده و درباره او، صیغه جمع به کار رفته است.

دو. کلمه یَسْتَفْتُونَکَ در آیه {یَسْتَفْتُونَکَ قُلِ اللَّهُ یَفْتِیکُمْ فِی الْکَلَالَةِ} (نساء/176) صیغه جمع است و همه اتفاق نظر دارند بر این که مراد از این کلمه، جابر بن عبدالله انصاری است (نیشابوری، صحیح مسلم، ج 5، ص 60).

در خود سنن ترمذی و جاهای دیگر آمده است که منظور از این آیه، جابر بن عبدالله انصاری است (ابن ماجه، سنن ابن ماجة، ج2، ص911؛ الترمذی، السنن، ج3، ص282؛ القرطبی، الجامع لاحکام القرآن، ج6، ص28).

سه. در آیه {یَسْأَلُونَکَ مَاذَا یُنْفِقُونَ قُلْ مَا أَنْفَقْتُمْ مِنْ خَیرٍ} (بقره/215)، صیغه جمع آمده است و آقایان اهل سنت اتفاق نظر دارند که درباره عمرو بن جموح نازل شده است (سیوطی، در المنثور، ج 1، ص 243؛ الآلوسی، روح المعانی، ج 2، ص 105).

چهار. {الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ فَقِیرٌ وَ نَحْنُ أَغْنِیاءُ} (آل عمران/181)، می گویند که منظور از این آیه، حیّ بن أخطب است (القرطبی، الجامع لاحکام القرآن، ج 4، ص 294).

پنج. {وَمِنْهُمُ الَّذِینَ یُؤْذُونَ النَّبِی وَ یَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَیرٍ لَکُمْ} (توبه/61)، می گویند که این آیه در رابطه با یکی از منافقین به نام جلاس بن سوید نازل شده است.

شش. {وَالَّذِینَ یَبْتَغُونَ الْکِتَابَ مِمَّا مَلَکَتْ أَیمَانُکُمْ فَکَاتِبُوهُمْ} (نور/33)، این آیه در رابطه با غلام حویط بن عبدالعزی نازل شده است و تمام تفاسیر اهل سنت این را گفته اند (القرطبی، الجامع لاحکام القرآن، ج 12، ص 244).

هفت. {الْیتَامَی ظُلْمًا إِنَّمَا یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ نَاراً وَسَیَصْلَوْنَ سَعِیراً} (نساء/10)، در رابطه با مرثد بن زید الغطفانی نازل شده است.

ص: 258

و موارد دیگر که ما فقط به این نمونه ها اکتفا می کنیم. استعمال جمع و اراده فرد، یک أمر شایع قرآنی است و در عرف افراد ادیب، غالباً کلمه فرد استعمال نمی شود. مثلاً به فردی گفته می شود: شما تشریف بیاورید، شما فرمودید، شما نوشتید، شما بفرمایید. در مواردی که گوینده، ادیب و بزرگوار باشد یا مخاطب، فرد بزرگواری باشد، صیغه جمع استعمال می شود.

ز. عدم وجوب زکات

بر مردی مدح نمی شود مگر به کاری پسندیده و زکات دادن در رکوع مستحب و محمود نیست و اگر مستحب بود باید رسول خدا این کار را کرده باشد و بر آن ترغیب نموده باشد تا علی و دیگران همه مکرر انجام دهند. چنان چه ابن تیمیه می گوید: «ومنها ان المدح انما یکون بعمل واجب او مستحب وایتاء الزکاة فی نفس الصلاة لیس واجباً ولا مستحباً باتفاق علماء الملة (ابن تیمیه الحرانی، دقائق التفسیر، ج2، ص207)؛ مدح و تمجید یا نسبت به عمل واجب است و یا نسبت به عمل مستحب، دادن زکات در نماز، نه واجب است و نه مستحب به اجماع علمای تمام ملت».

بررسی و نقد اولاً: پیش ازاین ثابت کردیم که برخی از علمای اهل سنت ادعای اجماع کرده اند که این آیه درباره امیر مؤمنان(علیه السلام) نازل شده است، بنابراین انکار ابن تیمیه فاقد مبنای علمی است.

ثانیاً: دادن زکات در هنگام نماز توسط امام علی(علیه السلام)، به عنوان فعل مباح نه واجب و مستحب مورد مدح قرآن قرار گرفته است.

ثالثاً: اصلاً در این آیه دادن زکات و صدقه در حال رکوع در حقیقت مدح نشده بلکه واقعه خارجی دادن زکات در حال رکوع به عنوان نشانه «ولیّ» ذکر شده است.

ح. شرط زکات دادن برای ولایت

اگر چنان که شما می گویید مراد از این آیه این باشد که باید زکات در حالت رکوع داده شود پس واجب است که زکات پرداختن در رکوع شرط موالات یعنی دوست گرفتن باشد و

ص: 259

بنابراین مسلمان باید تنها علی را ولیّ بگیرد و حسن و حسین و غیره را دوست و ولیّ خود قرار ندهند؛ زیرا آنان در حالت رکوع زکات نپرداخته اند.

بررسی و نقد چه کسی گفته که شرط ولیّ، دادن زکات در حال رکوع است؟ رسول خدا تقاضای یاور کرده و خدا با اشاره به واقعه ای خارجی که اتفاق افتاده و می توانند با یک سؤال از آن باخبر شوند، {اَلَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَیُؤتُونَ الزَّکاةَ وَهُم راکِعُونَ} را به عنوان ولیّ مؤمنان بعد از خدا و رسول و به عنوان اجابت دعای پیامبر معرفی می کند؛ بنابراین لازم نیست همه کسانی که توسط پیامبر به عنوان ولیّ مؤمنان بعد از ایشان خواهند آمد، در رکوع زکات بدهند هم چنان که لازم نیست همه کسانی که مصداق اهل بیت و معصوم خواهند بود، زیر عبا با پیامبر باشند.

ط. راکع همان خاضع

برخی از مفسران اهل سنت مانند: زمخشری، الکشاف، ج1، ص649 و قاسمی، محاسن التاویل، ج4، ص174، عبارت «و هم راکعون» را به «و هم خاضعون» معنا کرده اند. آلوسی می نویسد: «وَهُمْ راکعُونَ حالٌ مِن فاعل الفعلین أی یعملون ما ذکر من إقامة الصلاة وإیتاء الزکاة وهم خاشعون ومتواضعون للّه تعالی» (آلوسی، روح المعانی، ج3، ص334).

برخی از طرفداران نظریه دوم، دلیل چنین معنایی را جایز نبودن اعطای زکات در نماز و در رکوع می دانند (شوکانی، فتح القدیر، ج2، ص60).

بررسی و نقد این شبهه نیز بنا بر چند دلیل نااستوار است:

اولاً: رکوع در اصل به معنای انحنا و خمیده شدن انسان و غیره است (ابن فارس، معجم مقاییس اللغة، ج2، ص434) و در اصطلاح، به حالت خم شدن در نماز اطلاق می شود (راغب الإصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، ص364). ولی این که گفته شود «راکعون» در این آیه به معنای تواضع و خضوع است نیاز به دلیل و قرینه دارد. این که برخی از

ص: 260

طرفداران نظریه دوم، دلیل چنین معنایی را جایز نبودن اعطای زکات در نماز و در رکوع می دانند، صحیح نیست؛ زیرا شارع مقدس (خداوند و پیامبر) اعطای زکات در نماز را سبب بطلان نماز ذکر نکرده است (نجارزادگان، بررسی تطبیقی آیات ولایت در دیدگاه فریقین، ص 56_57).

ثانیاً: اگر مراد از «راکعون»، خضوع و تواضع بود، باید می فرمود: «و هم خاضعون»؛ زیرا اسم فاعل ماده «خضع» در قرآن استعمال شده است، آن جا که می فرماید: {إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَیهِمْ مِنَ السَّماءِ آیةً فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعِینَ}؛ «اگر بخواهیم، معجزه ای از آسمان بر آنان فرود می آوریم تا در برابر آن، گردن هایشان خاضع گردد» (شعراء/4).

ثالثاً: روایات سبب نزول آیه نیز مؤید این است که «راکعون» به همان معنای حقیقی، یعنی «حالت خم شدن در نماز» است نه چیز دیگر؛ بنابراین هیچ دلیل معتبری نمی توان یافت که «راکعون» به معنای «خاضعون» باشد، بلکه برخلاف دلایل سه گانه مذکور، به طور قطع «راکعون» به همان معنای «حالت خم شدن در نماز» است.

نتیجه

با توجه به شبهات مطرح شده در مورد آیه ولایت و نقد و بررسی های انجام شده، به جمع بندی و نتیجه های زیر می رسیم.

شأن نزول این آیه در مورد امیرالمؤمنین(علیه السلام) مورد اجماع شیعه و برخی از علمای اهل سنت است لذا تکذیب و جعلی خواندن این شأن نزول و مطرح کردن شأن نزول های دیگر در مورد این آیه درست نمی باشد.

با توجه به دلایل، مراد از «ولی» در این آیه «اولی بالتصرف و صاحب حکومت و فرمان» است لذا معانی و توجیهات دیگر درباره این واژه درست نمی باشد.

شنیدن صدای فقیر و استجابت تقاضای او، توجه به خود نیست بلکه عین توجه به خداست لذا مانع خضوع و خشوع در نماز نیست و شواهد از سیره پیامبر نیز در مورد عمل قلیل که موجب از بین رفتن حالت نماز نشود، ذکر شد.

ص: 261

واژه زکات در لغت به معنای نمو و طهارت است و آن چه را که انسان از مال خود به نیازمندان می دهد، زکات گفته می شود؛ بنابراین بر هر دو نوع صدقه؛ چه واجب و چه مستحب، زکات اطلاق می شود.

وحدت سیاق به شرط آن است که ثابت کنیم آیات قبل و بعد آیه ولایت، همه با هم نازل شده اند ولی روایات حاکی از آن است که این دو آیه جداگانه نازل شده اند، لذا سیاق این جا معتبر نیست.

استعمال جمع و اراده فرد، یک أمر شایع قرآنی است، لذا استفاده از کلمات جمع و اراده مفرد در این آیه اشکالی به وجود نمی آورد.

در این آیه، دادن زکات و صدقه در حال رکوع در حقیقت مدح نشده بلکه واقعه خارجیِ دادن زکات در حال رکوع به عنوان نشانه «ولی» ذکر شده است.

لازم نیست همه کسانی که توسط پیامبر به عنوان ولیّ مؤمنان بعد از ایشان خواهند آمد، در رکوع زکات بدهند بلکه در این آیه اشاره به واقعه ای خارجی بوده که اتفاق افتاده است.

درنتیجه تمام شبهات و توجیهات مخالفین درست نمی باشند و این آیه با کمال صراحت بر ولایت و امامت امام علی(علیه السلام) دلالت می کند.

ص: 262

منابع

قرآن کریم، ترجمه: دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم، انتشارات المصطفی، 1388 ش.

1. إبن تیمیة الحرانی، أحمد بن عبد الحلیم، منهاج السنة النبویة، تحقیق: د. محمد رشاد سالم، بیروت، دار النشر، مؤسسة قرطبة، 1406 ق.

2. ابن تیمیه الحرانی، أحمد بن عبد الحلیم، دقائق التفسیر الجامع لتفسیر ابن تیمیة، تحقیق: د. محمد السید الجلیند، دمشق، مؤسسة علوم القرآن، الطبعة الثانیة، 1404 ق.

3. ابن تیمیه الحرانی، أحمد بن عبد الحلیم، کتب ورسائل وفتاوی شیخ الإسلام ابن تیمیة، تحقیق: عبدالرحمن بن محمد بن قاسم العاصمی النجدی، دمشق، مکتبة ابن تیمیة، الطبعة الثانیة، 1403.

4. ابن حجر الهیثمی، أبو العباس أحمد بن محمد بن علی، الصواعق المحرقة علی أهل الرفض والضلال والزندقة، تحقیق: عبدالرحمن بن عبدالله الترکی؛ کامل محمد الخراط، بیروت، مؤسسة الرسالة، 1417 ق/1997 م.

5. ابن فارس، احمد مقاییس اللغة، بیروت، دار التراث العربی، 1422 ق/2001 م.

ابن قتیبة، أبومحمد عبدالله بن مسلم، الإمامة والسیاسة، تحقیق: خلیل المنصور، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1418 1. ق/ 1997م.

2. ابن کثیر الدمشقی، اسماعیل، البدایة و النهایة، داراحیاء التراث العربی، بیروت، 1413 ق.

3. ابن کثیر الدمشقی، اسماعیل، تفسیر القرآن العظیم، داراحیاء التراث العربی، بیروت، 1413 ق.

4. ابن ماجه، محمد بن یزید، سنن ابن ماجه، تحقیق: محمدفواد عبدالباقی، بیروت، دارالاحیاءالتراث العربی، 1395 ق.

5. ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1408 ق.

6. إیجی، عضد الدین عبدالرحمن بن أحمد، المواقف، تحقیق: عبدالرحمن عمیرة، بیروت، دار النشر، 1417 ق- 1997 م.

7. آلوسی البغدادی، شهاب الدین سید محمود، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1415 ق.

8. البخاری، ابوعبدالله محمدبن اسماعیل، الصحیح، بیروت، داراحیاء الثراث العربی، 1400 ق.

ص: 263

9. بلاذری، احمد بن یحیی بن جابر، انساب الاشراف، بیروت، موسسة الاعلمی، 1394 ق.

10. الترمذی، حافظ ابی عیسی محمد بن عیسی سوره، سنن ترمذی، تحقیق: عبدالوهاب عبداللطیف، بیروت، دار الفکر، 1403 ق.

1. تفتازانی، سعد الدین مسعود بن عمر بن عبدالله، شرح المقاصد فی علم الکلام، باکستان، دار المعارف النعمانیة، 1401 ق/ 1981 م.

2. جزری، ابوالسعادات المبارک بن محمد، النهایة فی غریب الحدیث والأثر، تحقیق: طاهر أحمد الزاوی؛ محمود محمد الطناحی، بیروت، المکتبة العلمیة، 1399 ق/ 1979 م.

3. جصاص، أحمد بن علی الرازی أبوبکر، أحکام القرآن، تحقیق: محمد الصادق قمحاوی، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، 1405 ق.

4. رازی الشافعی، فخر الدین محمد بن عمر التمیمی، التفسیر الکبیر، بیروت، دار الکتب العلمیة، 1421 ق/ 2000 م.

5. راغب الاصفهانی، حسین بن محمد، المفردات فی غریب القرآن، دمشق، الدار الشامیة، بیروت، دارالعلم، 1412.

6. الزرعی الدمشقی، أیوب بن سعد، الصواعق المرسلة علی الجهمیة والمعطلة، تحقیق: د. علی بن محمد الدخیل الله، ریاض، دار العاصمة، الطبعة الثالثة، 1418 ق/ 1998 م.

7. زمخشری، محمود، الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، بیروت: دار الکتاب العربی، 1407.

8. زهری، محمد بن سعد بن منیع أبو عبدالله البصری، الطبقات الکبری، بیروت، دار صادر، 1413.

1. سیوطی، جلال الدین، الدر المنثور، بیروت، دار الفکر، 1404.

2. سیوطی، جلال الدین، تاریخ الخلفاء، تحقیق: محمد محی الدین عبدالحمید، مصر، مطبعة السعادة، 1371 ق/1952 م.

3. سیوطی، جلال الدین، لباب النقول، بیروت، دار إحیاء العلوم، 1411.

4. شوکانی، محمد، فتح القدیر، دمشق، دار ابن کثیر، بیروت، دار الکلم الطیب، 1414.

5. صاحب بن عباد، اسماعیل، المحیط فی اللغة، تحقیق: محمدحسین آل یاسین، بیروت، عالم الکتب، 1414.

6. صنعانی، أبو بکر عبد الرزاق بن همام بن نافع الحمیری الیمانی، المصنف، المحقق: حبیب الرحمن الأعظمی، بیروت، المکتب الإسلامی، الطبعة الثانیة، 1403.

ص: 264

7. طبری، أبی جعفر محمد بن جریر، تاریخ الطبری، بیروت، دار الکتب العلمیة، 1405.

8. قاسمی، محمد جمال الدین، محاسن التأویل، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1418.

9. قرطبی، ابو عبد الله محمد بن احمد الانصاری، الجامع لاحکام القرآن، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1405 ق.

10. مکارم شیرازی، ناصر و همکاران، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1374.

1. نجارزادگان، فتح الله، بررسی تطبیقی آیات ولایت در دیدگاه فریقین، قم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تهران، انتشارات سمت، 1391.

2. نیشابوری، مسلم بن الحجاج أبو الحسین القشیری، صحیح مسلم، تحقیق: محمد فؤاد عبدالباقی، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، 1401.

3. هیثمی، أبو العباس أحمد بن محمد بن علی ابن حجر، الصواعق المحرقة علی أهل الرفض والضلال والزندقة، تحقیق: عبد الرحمن بن عبد الله الترکی؛ کامل محمد الخراط، بیروت، مؤسسة الرسالة، 1417 ق/1997 م.

4. یعقوبی، أحمد بن أبی یعقوب بن جعفر بن وهب بن واضح، تاریخ الیعقوبی، بیروت، دار صادر، 1413.

ص: 265

ص: 266

بررسی سبب نزول آیه ولایت در منابع تفسیری اهل سنت

اشاره

حسین احمدی حسین آبادی(1)

ص: 267


1- . دکتری تفسیر تطبیقی از جامعة المصطفی العالمیة؛ ahmadi@iki.ac.ir

ص: 268

چکیده

یکی از شئون مهم امام علی(علیه السلام) نصب ایشان از سوی خداوند متعال، برای امامت و ولایت امت اسلام است. به این منصب الهی آن حضرت، در برخی آیات قرآن کریم اشاره شده است و جالب است که منابع اهل سنت نیز به این مسئله مهم در سبب نزول آیات به آن تصریح نموده اند. گفتنی است که سبب نزول آیات، یکی از قراین متصل در فهم مفاد و محتوای آیات هستند. از جمله آیات ولایت، آیه 55 سوره مائده {إِنَّما وَلِیکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یقیمُونَ الصَّلاةَ وَ یؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ}؛ «سرپرست شما، فقط خداست و پیامبر او و نیز آنان که ایمان آورده اند؛ همان ها که نماز را برپا می دارند، و در حال رکوع زکات می دهند.» است. این مقاله به بررسی روایات سبب نزول آیه فوق، در منابع تفسیری اهل سنت می پردازد. در این نوشتار با استفاده از روش توصیفی - تحلیلی، پس از بیان اهمیت شناخت اسباب نزول در فهم آیات و فواید آن، با استناد به روایات فراوانی که به طرق متعدد در منابع مهم تفسیری اهل سنت آمده و طبق بررسی سندی برخی از آن ها _ به عنوان نمونه _ از منظر رجال شناسان اهل سنت و اثبات صحت استناد آن ها، اثبات می شود که آیه شریفه فوق در پی اعطای انگشتر توسط علی(علیه السلام) در حال رکوع نماز به سائل، نازل شده است و براین اساس منظور از {الَّذینَ آمَنُوا} در آیه یاد شده، امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) است که ولایتش در ردیف ولایت خدا و رسول خدا(صلی الله علیه واله) مطرح شده است.

کلیدواژه ها: قرآن، امام علی(علیه السلام)، سبب نزول، آیه ولایت، صدقه، منابع اهل سنت.

ص: 269

مقدمه

از بحث های بسیار پردامنه بین شیعه و سنی، بحث امامت و ولایت است؛ شیعه معتقد به نصب امام و جانشین پیامبر(صلی الله علیه واله) به دستور الهی است، ولی اهل سنت منکر این مطلب اند. شیعه در این مسئله علاوه بر دلایل عقلی، به آیاتی از قرآن کریم از جمله آیه {إِنَّما وَلِیکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَالَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یقیمُونَ الصَّلاةَ وَ یؤْتُونَ الزَّکاةَ وَهُمْ راکِعُونَ} (مائده/55)؛ «سرپرست شما، فقط خداست و پیامبر او و نیز آنان که ایمان آورده اند؛ همان ها که نماز را برپا می دارند، و در حال رکوع زکات می دهند.» استدلال کرده است. استدلال به این آیه برای امامت و ولایت علی(علیه السلام)، مبتنی بر دو مقدمه است:

الف) ولیّ به معنای سرپرست سیاسی و امام است؛ ب) سبب نزول این آیه، خاتم بخشی امیرمؤمنان علی(علیه السلام) در حال نماز به سائل بوده است.

در این مقاله فقط مقدمه دوم یعنی سبب نزول آیه 55 مائده و سیر نقل تاریخی آن در منابع اهل سنت بحث و بررسی می شود. مقدمه اول در کتب کلامی و تفسیری مورد بررسی و پژوهش قرار گرفته است. در این پژوهش ها با استدلال های متقن و دلایل روشن ثابت شده است که ولیّ در این آیه به معنای امام و سرپرست و متولی سیاسی است. بنابراین، مقدمه اول از نظر ما مسلم و مفروغٌ عنه فرض شده است.

روایات سبب نزولِ آیه در مورد علی(علیه السلام) _ صرف نظر از تواتر آن ها در منابع شیعی _ در منابع اهل سنت نیز به قدری زیاد است که موجب شده است برخی از دانشمندان اهل سنت در مورد این سبب نزول ادعای اجماع کنند.

پیشینه

پیشینه موضوع را در برخی کتاب ها و پایان نامه ها و مقالات می توان پی جست. علامه طباطبایی در المیزان پس از تفسیر آیه، تحت عنوان بحثٌ روایی به طور مختصر به بررسی آن پرداخته است (طباطبایی، المیزان، ج6، ص15). و در برخی تفاسیر موضوعی مانند پیام

ص: 270

قرآن نیز با رویکرد پاسخ گویی به شبهات، موضوع در چند صفحه دنبال شده است (مکارم شیرازی، آیات ولایت در قرآن، ص75). نویسنده کتاب تفسیر تطبیقی، بهتر از دیگران به این بحث پرداخته است (نجارزادگان، تفسیر تطبیقی، ص283). برخی از پایان نامه ها و مقالات نیز به صورت مقایسه ای به این موضوع نظر افکنده اند. کارهای انجام شده در جای خود بسیار خوب و در خور ستایش است، اما هنوز جای یک بررسی همه جانبه و جامع در این زمینه خالی به نظر می رسد.

1. اهمیت و نقش سبب نزول در فهم مفاد و محتوای آیات

قرآن کریم منبع اولیه فهم دین اسلام به شمار می رود، لذا برای درک مفاهیم قرآنی و فهم مراد الهی، شرایط و روش ویژه ای در نزد دانشمندان متناسب با ویژگی خاص کلام الهی تعریف و تعیین شده است، از آیات قرآن بنابراین، برای صحت استناد مطلبی به قرآن، به طوری که بتوان آن را مراد خدای متعال دانست، یا باید آیه صراحت در آن مطلب باشد و یا در آن معنا ظهور داشته باشد، و ظهوری اعتبار دارد که دارای قراین لازم باشد. قراین تعیین ظهور آیه هم دارای اقسامی است که از آن جمله قراین متصل غیرلفظی است و روایات سبب نزول از این دسته قرینه ها است. البته توجه به سبب نزول در فهم مفاد کلام سیره عقلاء است و این سیره از جانب شارع نه تنها ردع و منع نشده است، بلکه امضا نیز شده است.

با توجه به تعاریف اهل فن، سبب نزول در اصطلاح مفسران و دانشمندان علوم قرآنی، رویداد یا پرسشی است که به اقتضای آن، قسمتی از قرآن کریم (آیه یا آیاتی یا سوره ای) هم زمان با آن یا در پی آن نازل شده است (نجارزرادگان، همان، ص149).

آیه محل بحث ما از جهت معنای ظاهر آیه، با قطع نظر از مورد و مصداق آن، روشن است، ولکن در تعیین مورد و مصداق آن ابهاماتی وجود دارد، یکی از قرائن مهم برای تعیین مصداق آیه شریفه، بررسی روایات سبب نزول آن است.

از آن جاکه مورد و مصداق آیه 55 مائده، بدون توجه به سبب نزول مبهم است و هیچ راه دیگری برای پی بردن به آن نیست، بنابراین تنها با توجه به سبب نزول است که مشخص

ص: 271

می شود که قضیه اعطای زکات در حال نماز، یک قضیه خارجیه بوده و مراد آیه، طرح مسئله ولایت علی(علیه السلام) بوده است (ر.ک: بابایی، روش شناسی تفسیر قرآن، ص144) در یک نگاه کلی، آیات قران کریم دو دسته اند:

الف) آیات دارای سبب نزول؛ ب) آیات بدون سبب نزول.

آیاتی که دارای سبب نزول هستند، برای روشن شدن احکام رویدادهای مورد اشاره در آیات دسته اول و یا جواب آن پرسش مطرح شده و نیز رفع ابهام از آن باید به اسباب نزول آن مراجعه کرد. لذا آگاهی از موارد سبب نزول، دارای فواید و اهمیت زیادی است و همین امر موجب شده است که برخی از دانشمندان علوم قرآنی کتاب های مستقلی در اسباب نزول بنگارند و یا بابی از کتاب خود را به این امر اختصاص دهند (مانند: واحدی نیشابوری و سیوطی که هریک کتابی جداگانه به ترتیب به نام های اسباب النزول و لباب النقول فی أسباب النزول را نگاشته اند و نیز البرهان زرکشی و مناهل العرفان زرقانی و دیگران که بابی را به مطلب اختصاص داده اند) در ذیل به برخی از فواید و نیز اهمیت سبب نزول اشاره می کنیم:

ابن تیمیه ندانستن سبب نزول و یا عدم توجه به آن در تفسیر را، موجب محرومیت از تفسیر حقیقی بسیاری از آیات دانسته و گفته است:

«معرفةُ سببِ النزول تعیّن علی فهم الآیة، فانّ العلم بالسبب، یورث العلم بالمسبب، ولهذا کان... قول الفقهاء «نزلت هذه الآیه فی کذا» یراد به تارة أنّها سبب النزول، و یراد به تارة أنّ هذا داخل فی الآیة»؛ سبب نزول در فهم آیه کمک می کند، به درستی که آگاهی به سبب، موجب آگاهی از مسبب خواهد بود، و لذا فقها که گفته اند: نزلت هذه الآیة فی کذا، دو معنا می تواند داشته باشد، اول آن که این قضیه موجب نزول آیه شده است؛ و معنای دیگرش آن است که سبب نزول آیه، داخل در آیه و از جمله مصادیق آن است (ابن تیمیه، دقایق التفسیر، ج1، ص49_51).

سیوطی نیز در فوائد اسباب نزول می نویسد: «ومنها الوقوف علی المعنی وإزالة الاشکال»؛ «از جمله فواید اطلاع از اسباب نزول، وقوف بر معنای آیه و رفع اشکال از آن است» (سیوطی، الاتقان، ج1، ص93).

ص: 272

ابواسحاق شاطبی شناخت اسباب نزول را برای کسی که می خوهد علم [تفسیر] قرآن بیاموزد، ضروری دانسته (قاسمی، محاسن التأویل، ج1، ص22_30) و دو دلیل برای آن آورده است: دلیل اول این است که علم معانی و بیان که به وسیله آن اعجاز نظم قرآن فهمیده می شود، مدار و محور آن بر شناخت مقتضیات حالِ خطاب از سه جهتِ نفس خطاب یا مخاطب یا مخاطِب یا همه باهم است، … چراکه همه حالات کلام نقل شدنی نیست تا در سخن بیاید و هر قرینه ای نیز نمی تواند مقترن با سخن باشد، لذا وقتی چنین شد، فهم همه کلام یا برخی از آن از دست خواهد رفت، اما با شناخت اسباب نزول این مشکل حل خوهد شد. شناخت اسباب نزول از مهمات فهم کتاب خدا به شمار می رود و معنای شناخت اسباب نزول هم، شناخت مقتضای حال است.

دلیل دوم که منشأ آن همان دلیل اول است، آن است که جهل به سبب نزول، موجب فروغلتیدن در شبهه و اشکالات متعدد می شود و نیز نصوص را به مجملات تبدیل می کند، و این خود اختلاف برانگیز و مظان وقوع در نزاع است.» (قاسمی، همان، با ترجمه و اندکی تلخیص).

غفلت از اسباب نزول، چه بسا موجب تفسیر به رأی و در نتیجه نزاع و اختلاف دانسته شده است (ر.ک. همان).

وهبه الزحیلی نیز می نویسد: «شناخت اسباب نزول آیات، به حسب وقایع و مناسبات، فوائد بسیار و اهمیت فراوانی در تفسیر قرآن و فهم آن به طور صحیح دارد، زیرا اسباب نزول، قرائنی هستند که توضیح دهنده به غایت حکم و بیانگر سبب تشریع [احکام] و معرفی کننده اسرار آن هستند، و نیز بر فهم دقیق و همه جانبه قرآن مساعدت می کنند (الزحیلی، تفسیر المنیر، ج1، ص18).

ابن عاشور نیز اسباب نزول را حوادثی می داند که آیاتی از قرآن در مورد آن حوادث نازل شده و بیان حکمی یا حکایتی در آن زمینه نموده است. وی معتقد است که برخی از آیات، خود اشاره دارند که سبب نزول خاصی دارند و نیز برخی از آیات، اسباب نزولشان

ص: 273

فقط از راه نقل و روایت ثابت می شود. وی از طرفی اهمیت ندادن به مسئله شناخت اسباب نزول را خطر بزرگی در فهم قرآن دانسته است و در عین حال توصیه می کند که باید روایات اسباب نزول بررسی شده و صحیح آن ها از سقیم شان تفکیک شود. لذا معتقد است هر سبب نزولی را نمی توان پذیرفت (ابن عاشور، التحریر و التنویر، ج1، ص46_50).

در مواردی که کثرت نقل در سبب نزول به حد تواتر یا به حد استفاضه برسد و موجب اطمینان به صدور باشد، نیازی به بررسی سند تک تک روایات نیست، اما اگر در مورد یک حادثه یا مطلبی در ذیل آیه ای از قرآن، یک یا چند روایت انگشت شمار و احیاناً دارای معارض نقل شده باشد، طبیعی است که باید آن ها را مورد بررسی قرار داد و به صحت یا سقم آن ها اطمینان پیدا کرد. بحث ما دقیقاً از قبیل قسم اول است؛ یعنی کثرت نقل ناقلانی که نزول آیه شریفه 55 مائده را مربوط به امام علی(علیه السلام) دانسته اند، و نیز ثبت و درج آن نقل ها در مؤلفات بزرگ شیعه و سنی، به طرق متعدد، ما را بی نیاز از بررسی جداگانه در تک تک روایات می کند؛ با این حال، در این جا اولا روایات سبب نزول آیه فوق را از منابع اهل سنت می آوریم، زیرا طرف بحث در سبب نزول این آیه اهل سنت هستند، و ثانیا از بین آن ها به بررسی سندی حداقل دو سند به عنوان نمونه می پردازیم.

2. سبب نزول آیه ولایت در منابع اهل سنت

اشاره

عده ای از مؤلفین بزرگ و مشهور اهل سنت، روایات زیادی در سبب نزول آیه شریفه، با طرق متعدد در کتاب های خود اعم از تفسیری و روایی ذکر کرده اند که همگی دال بر زکات دادن علی(علیه السلام) در حال نماز است. در این جا بخشی از این رویات را می آوریم:

1. ابن کثیر از عبدالرزاق صنعانی (م 211ق) می آورد که وی حدیث زکات دادن علی(علیه السلام) در نماز را با سندی که سلسله روایان آن به صورت متصل بوده و در نهایت به ابن عباس می رسد نقل کرده وآن را در شأن علی(علیه السلام) می داند (ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، ج2، ص71). خود ابن کثیر نیز چهار روایت دیگر که همگی از نظر سندی متصل است را،

ص: 274

می آورد (ابن کثیر، همان، ج2، ص74) که سه طریق روایی آن در خصوص علی(علیه السلام) است و بر این سه طریق هیچ گونه نقدی نزده است و نگارنده نیز (چنان که در بیان نمونه ها ذکر می شود) در بررسی سندِ یکی از این طرق در رجال اهل سنت، به وثاقت رواتش دست یافته است. ابن کثیر در ذیل آن، سه طریق که مورد قبول وی است و سبب نزول آیه را صدقه دادن حضرت علی(علیه السلام) در حال نماز دانسته است، چنین می گوید: «هیچ اشکالی به این سند وارد نیست» (ابن کثیر، همان).

با دقت در این منابع، آن چه قابل توجه است آن است که علاوه بر کثرت طرق احادیثی که مراد آیه را علی(علیه السلام) می داند، صحت سندی آن ها هم، دلیل مضاعفی بر مدعاست.

2. ابوجعفر اسکافی(م 220ق) آیات زیادی در فضیلت علی(علیه السلام) نقل می کند از جمله آن که می گوید: «درباره او نازل شده است آیه {إِنَّمَا وَلِیکُمُ اللهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آَمَنُوا الَّذِینَ یقِیمُونَ الصَّلَاةَ وَیؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَهُمْ رَاکِعُونَ} سپس می گوید، چون پیامبر(صلی الله علیه واله) دعا کرده بود که خدایا تو برای موسی جانشینی از اهلش قراردادی، پس برای من نیز جانشین قرار بده، این آیه پس از اعطای انگشتر توسط علی(علیه السلام) نازل شد و قول پیامبر(صلی الله علیه واله) تصدیق و اجابت شد.» (اسکافی، المعیار و الموازنة، ص228، با کمی تلخیص).

3. طبری (م 310ق) در تفسیر خود با نقل چهار طریق، آیه را ویژه علی(علیه السلام) می داند (الطبری، جامع البیان، ج6، ص384). نگارنده نیز به بررسی حداقل یک طریق آن پرداخته است و چنان که بعدا ذکر می کنیم، سند این حدیث بسیار عالی بوده و همه افرادش طبق رجال اهل سنت ثقه هستند.

4. سلیمان بن احمدبن ایوب اللحمی الطبرانی(م 360ق) این حدیث را با سندی که به عماربن یاسر می رسد، نقل می کند که این آیه پس از اعطای انگشتر نازل شد و رسول خدا(صلی الله علیه واله) آن را بر ما قرائت کرد و بعد از آن فرمود: «مَن کُنتُ مَولاهُ فَعَلِیّ مَولاَهُ، اللّهُمَّ وَالِ مَن وَالاَهُ» (الطبرانی، معجم الاوسط، ج6، ص218). طبرانی این حدیث را با 5_6 طریق نقل می کند که به جهت اختصار از آوردن اسناد و متن آن ها خودداری می کنیم.

ص: 275

5. جصّاص (م 370ق) در تفسیر خود چهار طریق نقل کرده است که در همه آن ها سبب نزول آیه را صدقه انگشتر توسط آن حضرت در حال رکوع می داند و آن چهار طریق به این چهار نفر می رسد:

1. مجاهدبن جبر؛ 2. سدّی؛ 3. ابی جعفر الباقر(علیه السلام)؛ 4. عتبة بن ابی الحکیم.

سپس مانند بسیاری دیگر از علمای اهل سنت به قدری بر قوت این سبب نزول اعتماد داشته است که با استناد بر فعل آن حضرت در اعطای صدقه در حال نماز، نتیجه گرفته است که بنابراین، عمل یسیر در نماز اشکالی ندارد (القرطبی، احکام القرآن، ج2، ص557، باب العمل الیسیر).

6. محمدبن عبدالله معروف به حاکم نیشابوری (م 405ق) با سند متصل خود نقل می کند که «حدّثنا ابوعبدالله محمدبن عبدالله الصفار... تا می رسد به محمدبن علی بن ابی طالب(علیه السلام) که او از پدرش علی(علیه السلام) نقل کرده است که: این آیه بر رسول خدا(صلی الله علیه واله) نازل شد و رسول خدا(صلی الله علیه واله) با سائلی برخورد کرد و از او پرسید: کسی چیزی به تو داد یا نه؟ گفت نه، به جز آن فردی که در حال رکوع است و اشاره به جدم علی(علیه السلام) کرد و گفت که او انگشتری به من داد» (نیشابوری، معرفة علوم الحدیث، ص102).

7. ابواسحاق احمد معروف به امام ثعلبی (م 427ق) در تفسیر الکشف و البیان از چهار طریق یعنی ابن عباس، سدّی، عتبة بن حکیم و ثابت بن عبدالله نقل می کند که آن ها گفته اند: «إنّما یعنی بقوله {الَّذِینَ آمَنُوا یُقِیمُونَ الصَّلاَةِ} الآیة، علی بن ابی طالب رضی الله عنه، مَرّ به سائل و هو راکع فی المسجد و أعطاه خاتمه؛ مراد آیه از کسانی که ایمان آورده اند و نماز می خوانند و در حال رکوع زکات می دهند، علی رضی الله عنه است.» (الثعلبی، الکشف و البیان

ص: 276

(تفسیر الثعلبی)، ج4، ص80) و نیز از اباذر غفاری(رض) صحابه بزرگ رسول خدا(صلی الله علیه واله)، در ضمن روایتی طولانی در مورد این واقعه همین معنا را نقل می کند (الثعلبی، همان، ص81).

8. واحدی نیشابوری (م 468ق) از دو طریق که یکی به جابربن عبدالله انصاری می رسد نقل می کند که شأن نزول آیه {إنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللّه... } زکات دادن علی(علیه السلام) در حال رکوع است (النیشابوری، اسباب النزول، ص133). وی در کنار ذکر این که شأن نزول آیه در مورد آن حضرت است، قضیه عبدالله بن سلام را ذکر کرده است که او از رسول خدا(صلی الله علیه واله) خواسته است که چون بستگان یهودی آنان در پی ایمان آوردن عبدالله بن سلام و عده ای دیگر، از اینان قطع رابطه کرده اند، راهی به آنان نشان دهد، آیه مورد بحث در این مورد نازل می شود. ولی با اندکی توجه به دست می آید که این معنا در روایت، بودن آیه در مورد علی(علیه السلام) را نفی نمی کند، زیرا این طریقی که واحدی نقل می کند و به جابر می رسد، این است که صدر این طریق آمدن عبدالله بن سلام خدمت رسول خدا و ذیل آن صدقه دادن علی(علیه السلام) را خبر می دهد و هر دو قضیه را یک شان نزول و در طول هم ذکر می کند (همان؛ نیز حسکانی، شواهدالتنزیل، ج1، ص209 به بعد)، چنان که قبلاً نیز اشاره شد، از این مطلب می توان نتیجه گرفت که قضیه عبدالله بن سلام که برخی اهل سنت بر آن تکیه کرده اند، در طول قضیه تصدق علی(علیه السلام) و یا هم زمان با آن اتفاق افتاده باشد و از برخی روایات نیزاین مطلب به دست می آید. بنابراین، این مطلب هیچ گونه شأن یا سبب نزول مستقلی که در روایات در عرض قضیه زکات دادن علی(علیه السلام) باشد، به حساب نمی آید.

9. حاکم حسکانی(م قرن 5ق) نیز با پانزده طریق نقل می کند که مرادِ آیه فقط علی(علیه السلام) است در زمانی که به فقیر در حال نماز صدقه داده است و در میان آن ها پنج طریق به صحابه و دو طریق به عمار می رسد.

وی طریقی را نیز که به جابربن عبدالله انصاری می رسد و قضیه عبدالله بن سلام و نیز تصدق علی(علیه السلام) _ که پیش تر از طریق واحدی آوردیم _ هر دو را باهم عامل نزول آیه می داند (حاکم حسکانی، شواهدالتنزیل، ج1، ص209_240).

ص: 277

10. عبدالرحمن بن علی بن محمدالجوزی القرشی معروف به ابن جوزی (م 597ق) در ذیل آیه، روایاتی مبنی بر این که آیه در مورد علی(علیه السلام) است نقل می کند (ابن الجوزی، زاد المسیر، ج2، ص292).

11. ابن ابی الحدید معتزلی(م 656ق) نیز در شرح نهج البلاغه این قضیه را در مورد آن حضرت مسلم می دانسته است و لذا بدون هیچ نقل قول مخالفی، این آیه را درباره علی(علیه السلام) می داند؛ وی می گوید: «وهو الذی تصدّقَ بخَاتَمِهِ وَ هُوَ رَاکِعٌ فأنزَلَ اللّهُ فِیِهِ {إِنَّمَا وَلِیکُمُ اللهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آَمَنُوا الَّذِینَ یقِیمُونَ الصَّلَاةَ وَیؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَهُمْ رَاکِعُونَ}؛ و تنها علی(علیه السلام) بود که انگشترش را در حال رکوع صدقه داد و سپس خداوند آیه (إنّما ولیّکم الله و رسوله...) را در مورد او نازل کرد» (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج13، ص277).

12. ابی عبدالله محمدبن احمدالانصاری القرطبی (م 671ق) در تفسیر خود که احادیث را با اسناد می آورد، از طریق ابن عباس نقل کرده که آیه در مورد علی(علیه السلام) است (القرطبی، الجامع لاحکام القرآن (تفسیر قرطبی)، ج6، ص221).

13. حمدبن عبدالله الطبری (م 694ق) در کتاب خود از محمدبن عمر المدنی الواقدی (م 207ق) نقل کرده است که وی می گوید از عبدالله بن سلام نقل شده که گفت: «بلال اذان نماز ظهر را داد، سپس مردم شروع به نماز کردند، یکی در رکوع یکی در سجده بود که سائلی چیزی خواست، سپس علی(علیه السلام) در حالت رکوع انگشترش را به او داد، سپس سائل این خبر را به پیامبر(صلی الله علیه واله) داد و آن حضرت آیه {إنّما ولیّکم الله... وهم راکعون} را بر ما خواند» (الطبری، ذخایر العقبی، ص202).

14. محمدبن یوسف الزرندی الحنفی(م 750ق) بعد از نقل فضایل بسیار از علی(علیه السلام) می گوید: «و جَمَعَ کلّ الفضایل فیه وأنزل فی شأنه {إنّما ولیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُوله... }؛ وی می گوید خداوند همه فضایل را در علی(علیه السلام) جمع کرد و در مورد او آیه إنّما ولیُّکم الله ورسوله... نازل شده است.» (الزرندی الحنفی، نظم درر السمطین، ص23و86 _ 88).

ص: 278

15. عبدالرحمن ثعالبی (م 875ق) نیز در الجواهر الحسان فی تفسیر القرآن، معروف به تفسیر ثعالبی می گوید: هرچند برخی مفسرین گفته اند مراد از رکوع در آیه شریفه، حالت تواضع است و چون رکوع از ارکان است، اسمش در آیه آمده است، ولی با این حال، اتفاق مفسران بر این است که علی(علیه السلام) بود که در رکوع انگشتر خود را به فقیر صدقه داده است (ثعالبی، تفسیر ثعالبی، ج2، ص396).

16. جلال الدین سیوطی (م 911ق) نیز در الدرّ المنثور ذیل آیه و در بیان سبب نزول آیه، ده طریق آورده است که آیه در خصوص علی(علیه السلام) نازل شده است (سطیوطی، الدر المنثور، ج2، ص293-294) و نیز در کتاب دیگرش به نام لباب النقول می گوید: دیگران این روایات را نقل کرده اند که آیه در مورد علی(علیه السلام) است، و خودش دو الی سه طریق در این زمینه نقل می کند و بعد می گوید: «فهذه شواهد یقوی بعضها بعضا؛ این روایات شواهدی برای صحت همدیگر در این مورد (نزول آیه در مورد خصوص علی(علیه السلام)) هستند، هرچند که برخی از آن ها افراد مجهولی نیز دارد (السیوطی، لباب النقول، ص81).

17. المتقی الهندی (م 975ق) از ابن عباس نقل کرده که گفت: «تصدّق علیّ بخاتمه وهو راکع»؛ «علی(علیه السلام) درحالی که در رکوع نماز بود، انگشترش را به فقیر داد، سپس پیامبر از سائل پرسید: این انگشتر را چه کسی به تو داد؟ گفت: آن که در رکوع است، سپس آیه {إنّما ولیّکم الله ... و هم راکعون} در مورد او نازل شد (متقی هندی، کنزالعمال، ج13، ص108).

18. شوکانی (م 1250ق) نیز پنج روایت را با 11 طریق نقل می کند، که 9 طریق آن در بیان نزول آیه در مورد علی(علیه السلام) است و او خود این 9 طریق را می پذیرد (شوکانی، فتح القدیر، ج2، ص51 _ 55).

ملاحظه شد که در هریک از این منابع که حدود 18 مورد از آن را ذکر کردیم، روایات متعدد با طرق مختلف که گاهی به 15 طریق می رسید، همگی به نازل شدن آیه در پی خاتم بخشی علی(علیه السلام) در حال نماز تصریح داشتند. به این منابع اضافه می شود منابعی که از

ص: 279

آن ها نام نبردیم. زیرا عالمان و مؤلفان دیگری از اهل سنت نیز در کتب خود این حدیث را آورده اند که ما از آوردن آن ها به دلیل طولانی شدن صرف نظر می کنیم و فقط به بیان اسامی برخی از آن ها اکتفا می شود: مانند تفسیر خازن، مناقب خوارزمی، الفصول المهمة، تذکرة خواص الامة، نورالابصار شبلنجی و غیرهم. علاوه بر این ها که ذکر شد، مضمون این حدیث در شعر شاعران معروف بسیاری، از جمله حسان بن ثابت انصاری از اصحاب رسول خدا(صلی الله علیه واله) تجلی بسیاری داشته است که در این جا از نقل آن خودداری می کنیم. حال آیا این مجموعه روایات بسیار زیاد در زمینه نزول آیه ولایت درباره علی(علیه السلام) شکی باقی می گذارد یا قول مخالف این سبب نزول را برمی تابد؟ الف) صحابه و آیه ولایت در منابع متعدد شیعه و سنی، از صحابه بسیاری این حدیث نقل شده است، ولی در این جا فقط به برخی منابع اهل سنت اکتفا می شود:

1. امام علی(علیه السلام) (شواهد، ج1، ص226؛ حاکم نیشابوری، معرفت علوم الحدیث، ص102؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج2، ص4 رقم 915؛ الخوارزمی، مناقب، ص264؛ ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج7، ص 357).

2. عبدالله بن عباس طریق این حدیث به ابن عباس بسیار است، به عنوان نمونه:

الف) سیوطی در الدرّ المنثور نقل می کند از ابن عباس که؛ «تصدّق علیّ بخاتمه و هو راکع، فقال النبی(صلی الله علیه واله) من اعطاک هذا الخاتم؟ قال: ذاک الراکع، فأنزل الله إنّما ولیّکُمُ الله و رسوله؛ علی(علیه السلام) در حال نماز انگشترش را صدقه داد... و این آیه در این باره نازل شد» (سیوطی، الدر المنثور،

ج2، ص293).

ب) نیز سیوطی از پنج طریق دیگر که همگی به ابن عباس می رسند نقل می کند که ابن عباس در ذیل آیه {إِنَّما وَلِیکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ... } گفت: این آیه در مورد علی(علیه السلام) نازل شده است (همان).

ص: 280

ج) حاکم حسکانی در شواهدالتنزیل با 5 طریق با سند متصل این حدیث را به ابن عباس رسانده است که او گفت: مراد از «الذین آمنوا» در آیه {إنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللّه}، علی(علیه السلام) است (حاکم حسکانی، شواهدالتنزیل، ج1، ص211).

3. جابربن عبدالله انصاری 4. مقدادبن اسود 5. اباذر الغفاری (الحسکانی، شواهدالتنزیل، ج1، ص230، ثعلبی، الکشف و البیان فی تفسیر القرآن، ج4، ص80-81؛ جوینی، فرائد السمطین، ج1، ص191).

6. انس بن مالک (حسکانی، شواهدالتنزیل، ج1، ص225).

7. عبدالله بن سلام (طبری، الریاض النضره، ج3، ص179).

8. عماربن یاسر: طبرانی با طریق متصل خود که آن را به عمار صحابی می رساند، نقل می کند که: «حدّثنا محمدبن علی الصائغ، قال: حدّثنا خالدبن یزید العمری، قال حدثنا اسحاق بن عبدالله بن محمدبن علی بن الحسین عن الحسن بن زید عن ابیه زیدبن الحسن عن جده، قال سمعت عماربن یاسر یقول: وقف علی علیّ بن ابی طالب سائل و هو راکع فی تطوّع، فنزع خاتمه فأعطاه السائل، فأتی رسول الله(صلی الله علیه واله) فأعلمه ذلک، فنزلت علی النبی(صلی الله علیه واله) هذه الآیه {إنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللّه و رسوله والذین آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاَةَ وَیُؤتُونَ الزَّکَاة وَهُم رَاکِعُون} فقرءها رسول الله ثم قال: من کنت مولاه فعلیّ مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه؛ این طریق در معجم الاوسط طبرانی به فرزندان امام حسن(علیه السلام) می رسد و آن حضرت نیز از عمار نقل کرده است که: روزی فقیری بر بالای سر علی(علیه السلام) درحالی که در نماز مستحبی بود ایستاد، سپس آن حضرت انگشترش را به او داد و فقیر این قضیه را به رسول خدا(صلی الله علیه واله) اطلاع داد، پس این آیه نازل شد که (إنّما ولیّکم الله و رسوله...)؛ به راستی که ولیّ شما فقط خدا و رسول و کسانی اند که در رکوع نماز صدقه می دهند؛ پیامبر(صلی الله علیه واله) این آیه را بر مردم خواند و سپس فرمود: هرکه را من مولا و راهبر اویم، پس علی نیز مولای اوست، خدایا دوست بدار کسی را که او را دوست دارد و دشمن کسی باش که او را دشمن است» (هیثمی، مجمع الزوائد، ج7، ص17؛ طبرانی، معجم الاوسط، ج6،

ص: 281

ص218؛ حسکانی، شواهد التنطیل، ج1، ص223؛ سیوطی، الدر المنثور، ج3، ص105).

9. ابی رافع مدنی: از وی نقل شده است که گفت: خدمت پیامبر(صلی الله علیه واله) رسیدم در وقتی که او در خواب یا در حال تلقی وحی بود، که ناگهان در این حال ماری را دیدم که در گوشه اتاق بود و من برای این که پیامبر(صلی الله علیه واله) از آن حال خواب یا وحی خارج نشود، مار را به حال خود رها کردم و نکشتم. ولی بین مار و آن حضرت دراز کشیدم که اگر قرار است اتفاقی بیافتد، برای من باشد نه پیامبر(صلی الله علیه واله)، در این حال دیدم حضرت آیه (إنّما ولیّکم الله) را می خواند و سپس خدا را حمد کرد، و آن گاه از من پرسید: برای چه به این جا آمده ای؟ من نیز قضیه را به عرض رساندم و سپس آن حضرت دستم را گرفت و فرمود: بعد از من گروهی با علی می جنگند، و تو بدان که جهادکردن با آن قوم درست و واجب است (هیثمی، مجمع الزوائد، ج9، ص134؛ الطبرانی، المعجم الکبیر، ج1، ص20_321، ح995؛ حسکانی، شواهد التنزیل، ج1، ص241؛ سیوطی، الدر المنثور، ج3، ص106). صحابه ای که این حدیث را نقل کرده اند و آیه را در مورد علی(علیه السلام) دانسته اند بسیارند، که به همین مقدار اکتفا می شود.

ب) تابعین و آیه ولایت

از تابعین نیز افراد بسیاری این حدیث را نقل کرده اند. علی بن طاووس حسینی می نویسد، در تفسیر محمدبن العباس بن علی بن مروان دیدم که نزول این آیه در مورد امام علی(علیه السلام) را با نود طریق تابعی [و صحابه] نقل کرده است (سید بن طاووس، سعد السعود، ص192) نمونه:

1. مجاهدبن جبر: طبری با اسناد متصل نقل کرده است... «سمعت مجاهداً یقول فی قوله: {إِنَّما وَلِیکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ} الآیة، قال: نزلت فی علی بن أبی طالب، تصدّق وهو راکع؛ از مجاهد شنیدم که می گفت آیه {إِنَّما وَلِیکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ} تا آخر آیه، در مورد تصدّق علی(علیه السلام) در حال رکوع نازل شد (الطبری، جامع البیان، ص187) و منابع دیگری نیز این معنا را ذکر

ص: 282

کرده اند(نیز از طرق دیگر، جصّاص، احکام القرآن، ج2، ص557، باب العمل الیسیر؛ ثعلبی، الکشف و البیان، ج4، ص80؛ طبری، جامع البیان، ج6، ص186).

2. عتبةبن ابی الحکیم: طبری نقل می کند که... «حدّثنا عتبة بن أبی الحکیم فی هذه الآیة: {إِنَّما وَلِیکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا} قال: علی بن أبی طالب؛ از عتبةبن ابی حکیم نقل شده است (الذین امنوا) در این آیه، علی بن ابی طالب(علیه السلام) است (طبری، جامع البیان، ج6، ص186؛ و نیز همین مطلب از : عبدالرحمن ابی حاتم، تفسیر القرآن العظیم، ج4، ص1162، ح6549؛ و نیز ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، ج2، ص71).

3.سلمةبن کهیل (عبدالرحمن ابی حاتم، تفسیر القرآن العظیم، ج4، ص1162، ج4، ص1162؛ سیوطی، الدر المنثور، ج3، ص106؛ السیوطی، لباب النقول، ص148؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج2، ص150، ح151. هرچند مضامین روایت یکی است، ولی به جهت تفاوت عبارات و نیز جلوگیری از تکرار نمی آوریم).

4. سدّی: قبلاً از جصاص نقل کردیم که از چهار طریق _ که از جمله طریقی است که به سدی می رسد _ نقل کرده است که مراد از (انما ولیکم الله) صدقه انگشتر توسط علی(علیه السلام) در نماز است. منابع دیگری نیز این معنا از سدی را ذکر کرده اند و ما به جهت اختصار در این مورد و موارد دیگر از ذکر آن ها خودداری می کنیم (القرطبی، احکام القرآن، ج2، ص557، باب العمل الیسیر؛ طبری، جامع البیان، ج6، ص186؛ ثعلبی، الکشف و البیان، ج4، ص80).

5. ثابت بن عبدالله: ثعلبی در کتاب خود نقل کرده است که ابن عباس و سدّی و عتبةبن ابی حکیم و ثابت بن عبدالله گفته اند مراد از الذین آمنوا علی بن ابی طالب(علیه السلام) است که در حال رکوع انگشتر خود به فقیر داد (ثعلبی، الکشف و البیان، ج4، ص80).

بررسی سندی حداقل دو طریق از سبب نزول مذکور را در رجال اهل سنت بررسی سندی می کنیم:

الف) طریق اول: ابن کثیر با سند متصل نقل می کند که: «حدّثنا ابوسعید الاشج حدّثنا

ص: 283

الفضل بن دکین ابونعیم الاحول، حدثنا موسی بن قیس الحضرمی عن سلمة بن کهیل، قال: تصدّق علیّ بخاتمه وهو راکعٌ، فنزلت {إنّما ولیّکم الله و رسولُهُ والذین آمنوا الذین یقیمون الصلاة و یؤتون الزکاة وهم راکعون} (ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، ج2، ص84)؛ سلمة بن کهیل می گوید که: علی(علیه السلام) در حال رکوع انگشتر خود را صدقه داد، سپس این آیه نازل شد که (إنّما ولیّکم الله...) به راستی که ولیّ شما فقط خدا و رسول و کسانی اند که نماز می خوانند و در حال رکوع زکات می دهند».

بررسی سندی طریق اول:

ابوسعید الاشج؛ نامش عبدالله بن سعیدبن عمروا الکندی از نوادگان اشعث بن قیس الکندی است و کنیه اش اباعثمان است و «هو ثقة صدوق مأمون»؛ وی ثقه و راستگو و مورد اعتماد بوده است، وی در سال 230ق در کوفه مرده است (ر.ک: ابن سعد، الطبقات الکبری). ابن حجر نیز می نویسد: عبدالله بن سعید... الکندی، ابوسعید الاشج الکوفی ثقة.

ابونعیم الاحول الفضل بن دکین الملایی الکوفی (العجلی، معرفة الثقات، ج1، ص40)؛ عجلی وی را جزو ثقات آورده است و گفته است: ابونعیم الاحول کوفی ثقة ثبت فی الحدیث (همان، ج2، ص205) او در حفظ و ثبت درست حدیث در ذهن دقیق بوده است».

موسی بن قیس الحضرمی؛ وی غالباً از سلمة بن کهیل نقل می کند (ابن سعد، الطبقات الکبری، ج3، ص589) و نیز از حجربن عنبس و مسلم البطین و عطیة الکوفی هم روایت می کند (الرازی، الجرح والتعدیل، ج8، ص158) رازی از عبدالرحمن بن احمد بن حنبل نقل می کند که گفت: پدرم در نامه ای که به من نوشته بود، بعد از ذکر نام موسی بن قیس، درباره او گفته بود که «ما اعلم منه الا خیرا؛ جز نیکی از او نمی دانم.» و باز نقل می کند که عبدالرحمن مذکور گفت: پدرم احمدبن حنبل از اسحاق بن منصور و او نیز از یحیی بن معین نقل کرده که، موسی بن قیس حضرمی ثقه و... لا باس به؛ او مورد اطمینان است و ایرادی بر او نیست (همان). البته ابن جوزی که غالباً افراد را به خاطر شیعه بودنشان رد می کند، این جا نیز مانند اغلب نقدهایش گفته است: موسی بن قیس از غلات روافض

ص: 284

(شیعیان) است، ولی این را نیز گفته است که او به عصفور الجنة (گنجشک بهشت) ملقب است، ولکن به جهت تعصبی که ابن جوزی نسبت به شیعیان دارد، آرزو کرده است که او در آن دنیا به جای عصفورالجنة بودن، بارکشِ جهنم باشد!!! (ابن الجوزی، الموضوعات، ج1، ص382). اما تهذیب الکمال این لقب را برای موسی بن قیس مدح دانسته است (المزی، تهذیب الکمال، ج35، ص؟). و ذهبی نیز گفته است: موسی بن قیس ملقب به عصفور الجنة، از سلمةبن کهیل و... روایت می کند و او ثقه و شیعی بوده است (الذهبی، من له روایة فی الکتب الستة، ج2، ص307) و ابن حجر نیز همین مطلب را بیان کرده و اضافه کرده است که: وی مردی راستگو بوده است، ولی متهم به شیعه بودن شده است! (ابن حجر، تقریب التهذیب، ج2، ص277).

سلمة بن کهیل الحضرمی (م 122ق) وی کثیر الحدیث بوده است (ابن سعد، پیشین، ج6، ص316). ابن حنبل گفته است: سلمةبن کهیل از حبیب بن ابی ثابت در ثبت و حفظ حدیث بهتر بوده است (ابن حنبل، العلل، ج2، ص67، ش1571).

بنابراین، با بررسی سندی یک طریق، صحت سندی این حدیث در منابع اهل سنت، نتیجه این شد که آیه (إِنَّما وَلِیکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ) درباره علی(علیه السلام) نازل شده است. سند یک طریق دیگر نیز بررسی می شود.

ب) طریق دوم طبری نقل می کند که: حدّثنا محمدبن الحسین، قال: حدثنا احمدبن المفضل، قال حدثنا اسباط عن السدی، قال اخبرهم بمن یتولاهم، فقال: (إنّما ولیُّکُمُ الله و رسوله ... و هم راکعون) ولکن علی بن ابی طالب مرّ به سائل و هو راکع فی المسجد، فاعطاه خاتمه؛ سدّی در این حدیث می گوید که آیه بیان می کند که: ولیّ شما فقط خدا و رسول و کسانی اند که نماز به پا داشته و در حال رکوع زکات می دهند، ولکن علی(علیه السلام) بود که در مسجد در حال رکوع نماز انگشترش را به فقیر داد (الطبری، جامع البیان، ج6، ص389).

ص: 285

بررسی سندی طریق دوم محمدبن الحسین؛ این فرد محمدبن الحسین بن ابراهیم، معروف به ابن اشکاب است (ابن حجر، تقریب التهذیب، ج1، ص714) و ایشان نباید با فرد دیگری که به همین نام است اشتباه شود، چون دیگری محمدبن الحسین بن ابی حلیمه است و او از احمدبن مفضل نقل روایت نمی کند. ابن حجر در تقریب ابن اشکاب را حافظ و صدوق دانسته است (ابن حجر، تقریب التهذیب، ج2، ص67). و از ابن ابی حاتم نقل است که او ثقه و راستگو بوده است و ابن ابی عاصم نیز وی را ثبت در حدیث دانسته و ابن حبان هم وی را جزء ثقات برشمرده است (ابن حجر، تهذیب التهذیب، ج9، ص106).

احمدبن المفضل الحضرمی الکوفی، در مورد ایشان چند سطر در تهذیب التهذیب ابن حجر تعریف شده است از جمله: صدوقٌ شیعیٌ؛ وی راستگو بوده و شیعه است (ابن حجر، تقریب التهذیب، ج1، ص70).

اسباطبن نصر الهمدانی، ابویوسف، که به او ابونصر هم گفته می شود. وی از سماک بن حرب و اسماعیل السدی و منصوربن المعتمر و غیر ایشان روایت می کند. و احمد المفضل الحضرمی الکوفی [پیش گفته] نیز از وی نقل روایت می کنند (ابن حجر، تقریب التهذیب، ج1، ص185). ابن حجر می افزاید که بخاری در تاریخ الاوسط خود، وی را صدوق دانسته و ابن حبان نیز او را در زمره ثقات برشمرده... و موسی بن هارون هم درباره اش گفته است لا باس به؛ مشکلی ندارد (ابن حجر، تقریب التهذیب، همان).

السدی؛ اسم وی اسماعیل بن عبدالرحمن القرشی، معروف به سدی است، وی اوصاف و فضایل بسیاری دارد و هم ایشان است که اسباط بن نصر پیش گفته، مشهور به روایت از اوست (ابن حجر، تقریب التهذیب، ج1، ص274-275). و سدی و سعیدبن جبیر اعلم به قرائات بوده اند (ابن حجر، همان، ج3، ص246). نیز ابن حجر در کتاب دیگرش آورده است که وی فردی ارزشمند و مهم بوده و راستگو و مورد اعتماد است و برخی گفته اند که شیعه بوده است (ابن حجر، تقریب التهذیب، ج1، ص97).

ص: 286

نظریات دیگر به عنوان سبب نزول در ذیل آیه

در این جا به نظریات دیگری نیز که احیاناً در ذیل آیه نقل شده است می پردازیم:

عبدالرحمن بن علی، معروف به ابن جوزی (م 597ق) در زاد المسیر چهار نقل قول متضاد به عنوان سبب نزول در ذیل آیه ذکر کرده است الف) آیه در مورد علی(علیه السلام) است (که بحث آن گذشت).

ب) درباره عبادة بن صامت است (سیوطی نیز چنین نقلی دارد) (سیوطی، الدر المنثور، ج2، ص293).

نقد و بررسی 1. براساس بررسی که صورت گرفت، در برخی نقل ها در کنار قضیه عبادة بن صامت، قضیه علی(علیه السلام) و اعطای انگشتر به فقیر نیز ذکر شده است و از این می توان برداشت کرد که جریان عبادةبن صامت که ذیلاً به آن اشاره می شود، در طول قضیه اعطای انگشتر توسط علی(علیه السلام) به فقیر و یا همزمان با آن اتفاق افتاده است و آیه شریفه فقط از نظر زمانی با آن جریان نازل شده است و متن آیه ربطی به قضیه عبادةبن صامت، که تبری از یهود است ندارد و این در همان زمان است که در مسجد، علی(علیه السلام) به سائل انگشتر خود را اعطاء کرده است و ناقلین فکر کردند که آیه در مورد جریان عباده است، درحالی که آیه تصریح دارد که ولیّ شما کسی است که در حال رکوع به سائل زکات داده است.

2. گاهی نیز چنین نقل شده است که قضیه تبری عبادةبن صامت از یهود که ذیلاً می آید، مربوط به آیه قبل از محل بحث ما (آیه 55) است و شاهدش این نقل است که ابن کثیر نقل کرده است که بعد از جنگ پیامبر(صلی الله علیه واله) با یهود بنی قینقاع... عبادةبن صامت که از بنی عوف بوده و با آن یهودیان پیمان داشت... نزد حضرت آمد و عرض کرد: یا رسول الله! از پیمان با آنان بیزاز و ولایت خدا و رسول را می پذیرم. در این زمان بود که آیه {یا أَیهَا الَّذِینَ آَمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا الیهُودَ وَالنَّصَارَی أَوْلِیاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ... } (ابن ابی حاتم، تفسیر القرآن العظیم، ج2، ص69) و این منافاتی ندارد با این که آیه دیگر (آیه 55) درباره اعطای انگشتر توسط علی(علیه السلام) و ولایت او باشد.

ص: 287

ج) نقل دیگر آیه را درباره ابی بکر دانسته است (قول عکرمه) (ابن الجوزی، زاد المسیر، ج2، ص292) و قرطبی نیز از طریق ابن عباس نقل کرده که ابی بکر مراد است (قرطبی، تفسیر القرطبی، ج6 ص221) ولکن وی در همان جا بلافاصله روایتی در تضاد با قول قبلی اش نقل می کند و می گوید که آیه در شأن حضرت علی(علیه السلام) وارد شده است (همان). نکته دیگر آن که در تعارض روایات، اگر روایات غیرقابل جمع باشند، هر دو طرف (موافق و مخالف) رد می شود؛ ولی اگر قابل جمع باشد، آن ها را جمع می کنیم ( در این جا مواردی که غیر امام علی(علیه السلام) را سبب نزول آیه شریفه می داند، دارای اشکال ضعف سند، وجود معارض به طور کلی، و نیز وجود روایات معارض خاص (روایاتی که سبب نزول آیه را علی(علیه السلام) دانسته است) می باشند؛ مضاف بر این که روایات معارض این نقل که در مورد ابی بکر است، (یعنی روایاتی که در ذیل آیه درباره علی(علیه السلام) است) علاوه بر کثرت نقل، به وسیله ادعای اجماع نیز تقویت شده است؛ مانند این که نیشابوری در تفسیر غرایب القرآن و رغایب الفرقان (ج6، ص169) و نیز عبدالرحمن ایجی در مواقف (ایجی، شرح المواقف فی علم الکلام، ج8، ص360) درباره نزول آیه درباره علی(علیه السلام)، ادعای اجماع کرده اند.

د) نقل دیگر آیه را در مورد مسلمین گذشته و آینده دانسته است (قول حسن بصری) (ابن الجوزی، زاد المسیر، ج2، ص292).

طبری نیز با یک روایت نقل می کند که آیه عام است و در مورد همه مؤمنین است و علی(علیه السلام) شاخص است، ولی خود او برخلاف روایت فوق، روایات بسیاری با اسناد صحیح، در مورد نزول آیه درباره علی(علیه السلام) آورده است (ر.ک: الطبری، جامع البیان، ج6، ص384) بنابراین می توان گفت که در این جا 5گونه نقل متعارض وجود دارد.

نقد و بررسی بیشتر قابل توجه است که روایاتی که عبادةبن صامت را مورد نزول آیه می داند، علاوه بر این که طریق نقل بسیار اندک دارد، گرفتار معارضه با روایات سبب نزول آیه درباره علی(علیه السلام) است که مضاف بر کثرت آن، بسیاری از آن ها صحیح هستند،. و روایتی که ابی بکر را سبب نزول

ص: 288

آیه دانسته است، علیرغم ضعف سند، به مشکل تعارض نیز گرفتار است. دو مورد باقی مانده دیگر نیز که آیه را در مورد مسلمین گذشته و آینده دانسته است و نیز موردی که آن را در مورد عموم مؤمنین و از جمله علی(علیه السلام) دانسته است، که جمع بین این ها به این طریق است که در این جا نمی توان وجود این همه روایت در مورد علی(علیه السلام) آن هم با اسناد قوی ای که حداقل برخی از آن ها _ که به عنوان نمونه بررسی کردیم دارا هستند، به علاوه کثرت نقلِ در حداستفاضه _ اگر نگوییم در حد تواتر _ را نادیده گرفت و از طرفی دو دیدگاه اخیر (1. که سبب نزول را همه مسلمین می دانست، 2. قولی که همه مؤمنین از جمله علی(علیه السلام) را سبب دانسته بود) در هر صورت شامل علی(علیه السلام) نیز هست، بنابراین، در این جا باید طبق قاعده، به قدر متیقن اکتفا کنیم و قدر متیقن نیز غیر از علی(علیه السلام) فرد دیگری نیست. بنابراین حاصل بحث، همان قول اول از چند قول ابن جوزی در زاد المسیر است که خاتم بخشی امام علی(علیه السلام) را سبب نزول آیه شریفه ذکر کرده است.

گفتنی است که در مواردی مانند محل بحث ما، وجود قول مخالف بر فرض صحت هم ارزشی ندارد، زیرا چشم پوشی از روایات بی شمار در مورد یک موضوع، آن هم مطلبی که بزرگان یک فن به آن معتقد بوده و آن را با اسناد فراوان و طرق گوناگون و به عنوان یک افتخار در آثارخود ذکر کرده اند، کاری غیرخردمندانه خوهد بود. بنابراین آیه شریفه 55 مائده در مورد علی(علیه السلام) است و با توجه به صدر آیه شریفه، علاوه بر فضیلت ایشان در نزد خداوند، این مدح قرآنی یک عنوان مشیر به ولایت آن حضرت است و درصدد بیان و معرفی ایشان به عنوان رهبر و والی امّت بوده است.

نتیجه

براساس سیر تاریخی نقل روایات سبب نزول آیه 55 مائده در منابع اهل سنت، نزول این آیه در مورد خاتم بخشی علی(علیه السلام) در حال نماز است. این سبب نزول از طرق متعدد، در طول تاریخ در منابع مهم اهل سنت از قول صحابه و تابعین نقل شده و ادامه یافته است و

ص: 289

حتی برخی از علماء اهل سنت در مورد آن ادعای اجماع کرده اند. براساس بررسی ما در این مقاله، نزول این آیه در مورد علی(علیه السلام) مسلم و قطعی است. البته این بررسی، صرف نظر از ادعای تواتر این سبب نزول در منابع شیعی است. براین اساس مفاد این آیه این است که فردی که در حال نماز به سائل زکات داده است، همانا علی(علیه السلام) است و اوست که تنها مصداق حقیقی آیه {إِنَّمَا وَلِیکُمُ اللهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آَمَنُوا الَّذِینَ یقِیمُونَ الصَّلَاةَ وَیؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَهُمْ رَاکِعُونَ} است که ولایتش در کنار ولایت خدا و رسول(صلی الله علیه واله) ذکر شده است. بنابراین، با توجه به اسباب نزول آیه مذکور، و با عنایت به صحت سندی این اسباب نزول و نقل بسیار آن در کتب اهل سنت و با سیر تاریخی تاکید برآن، این آیه درصدد طرح ولایت امام علی(علیه السلام) بوده است.

ص: 290

منابع

قرآن کریم، ترجمه: محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید قرآن پژوه جامعة المصطفی، قم: انتشارات المصطفی، 1388ش.

ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق: محمد ابی الفضل، داراحیاء الکتب العربیه، 1378ق.

1. ابن ابی حاتم، عبدالرحمن، الجرح و التعدیل، دار الاحیا التراث العربی، بیروت، 1271ق.

2. ابن ابی حاتم، عبدالرحمن بن محمد، تفسیر القرآن العظیم، مکتبه نزار، عربستان، 1419ق.

3. ابن الجوزی، عبدالرحمن علی، الموضوعات، المکتبة السلفیة، مدینه المنوره، 1386ق.

4. ابن الجوزی، عبدالرحمن علی، زاد المسیر فی علم التفسیر، دار الفکر بیروت، 1407ق.

5. ابن تیمیه، التفسیر، بیروت، 1408ق.

6. ابن حبان البستی، محمد، کتاب المجروحین، بی جا، بی تا.

7. ابن حبان، محمد، الثقات، حیدر آباد کن، هند، 1393ق.

8. ابن حنبل، احمد، العلل و معرفة الرجال، المکتب الاسلامی، بیروت، 1408ق.

9. ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، دار صادر، بیروت، بی جا، بی تا.

1. ابن عاشور، محمدبن طاهر، التحریر و التنویر، بی جا، بی تا.

2. ابن عساکر، علی بن الحسن، تاریخ مدینة دمشق، دار الفکر، بیروت، 1415ق.

3. ابن کثیر، اسماعیل، البدایة والنهایة، دار احیاء التراث العربی، بیروت، 1408ق.

4. ابن کثیر، اسماعیل، تفسیر القرآن العظیم، دارالمعرفة، بیروت، 1412ق.

5. اسکافی، محمدبن عبدالله، المعیار والموازنة فی فضایل امیرالمؤمنین(علیه السلام)، بی جا، بی تا.

6. ایجی، الرازی، شرح المواقف فی علم الکلام.

7. بابایی، علی اکبر و دیگران، روش شناسی تفسیر قرآن، سمت، قم، 1379ش.

8. البخاری، محمدبن اسماعیل، التاریخ الکبیر، اسلامیه، دیار بکر، بی تا.

9. بلاذری، احمدبن یحیی، انساب الاشراف، تحقیق: محمدی، مو.سسه الاعلمی،بیروت، 1394ق.

10. الثعالبی، عبدالرحمن بن محمد، الجواهر الحسان، دار احیاءالتراث العربی، بیروت، بی تا.

11. الثعلبی، احمدبن ابراهیم، الکشف و البیان، دارالاحیاء، بیروت، 1422ق.

12. الجوینی، ابراهیم، فرائد السمطین، تحقیق: محمد باقر محمودی، احیاءالثقافة الاسلامیة، قم 1415ق.

13. الحسکانی، حاکم، شواهد التنزیل، تهران، وزارت ارشاد اسلامی، چاپ اول، 1411ق.

ص: 291

14. الخوارزمی، موفق بن احمد، المناقب، نشر جامعه مدرسین، قم، 1411ق.

15. الذهبی، محمدبن احمد، من له روایة فی الکتب الستة، موسسه علوم القرآن، 1413ق.

1. الزحیلی، وهبةبن مصطفی، تفسیر المنیر، دار الفکر، دمشق، 1418ق.

2. الزرندی الحنفی، محمدبن یوسف، نظم درر السمطین، بی جا، 1377ق.

3. سید بن طاووس، علی بن موسی، سعد السعود، قم، رضی، 1363 ش.

4. السیوطی، جلال الدین، الدر المنثور، دارالمعرفة، بیروت، 1365ق.

5. السیوطی، جلال الدین، لباب النقول، دار الکتب العلمیة، بیروت، بی تا.

6. الشوکانی، محمدبن علی، فتح القدیر، نشرعالم الکتب، بی تا، بی جا.

7. صنعانی، عبدالرازق، تفسیر القرآن، مکتبة الرشد، ریاض، 1410ق.

8. الطبرانی، سلیمان بن احمد، معجم الاوسط، دار الحرمین، بی جا، 1415ق.

9. الطبرانی، سلیمان بن احمد، معجم الکبیر، مکتبة ابن تیمیه، القاهره، بی تا.

10. الطبری، احمدبن محمد، ذخایر العقبی فی مناقب ذوی القربی، مکتبة القدس، مصر، 1356ق.

11. الطبری، محمدبن جریر، جامع البیان، دارالفکر، بیروت، بی جا، بی تا.

12. العجلی، احمدبن عبدالله، معرفة الثقات، مکتبة الدار، مدینه، 1405ق.

13. العسقلانی، ابن حجر، تقریب التهذیب، دارالکتب العلمیة، بیروت، 1415ق.

14. العقیلی، محمدبن عمرو، ضعفاءالکبیر، دار الکتب العلمیة، بیروت، 1418ق.

15. الفخر الرازی، التفسیر الکبیر، طبع ثالثه، بیروت، بی تا.

1. قاسمی، محمدجمال الدین، محاسن التأویل، بیروت، دارالکتب العلمیة، بیروت، 1418ق.

2. القرطبی، محمدبن احمد، الجامع لاحکام القرآن، مؤسسه تاریخ عرب، بیروت، 1405ق.

3. المتقی الهندی، کنزالعمال، موسسة الرساله، بیروت، بی تا.

4. المزی، یوسف، تهذیب الکمال، مؤسسه الرسالة، بی جا، 1406ق.

5. النحاس، ابی جعفر، معانی القرآن، مکتبة امّ القرآن، عربستان، بی تا.

6. النیشابوری، علی بن احمد، اسباب نزول الآیات، مؤسسة الحلبی، قاهره، بی تا.

7. نیشابوری، محمدبن عبدالله، معرفة علوم الحدیث، دارالآفاق، بیروت، 1400ق.

8. واحدی نیشابوری، علی بن احمد، اسباب نزول الآیات، مؤسسة الحلبی، قاهره، 1388ق.

9. الهیثمی، علی بن ابی بکر، مجمع الزواید و منبع الفوائد، دارالکتب العلمیة، بیروت، 1408ق.

ص: 292

تفسیر تطبیقی آیه «اولی الامر» از دیدگاه فریقین

اشاره

صادق رضا قمی(1)

ص: 293


1- . دانشجوی دکتر تفسیر تطبیقی؛ sr.qomi110@gmail.com

ص: 294

چکیده

یکی از آیات بسیار مهم و سرآمد در بحث امامت و ولایت در بین مسلمانان و قرآن پژوهان، آیه ولایت یا آیه اولی الامر (نساء/59) می باشد که در تفاسیر شیعه و اهل سنت، پیرامون ضرورت، اهمیت و مصادیق آن، مباحث مفصلی ذکرشده و توسط برخی افراد، به اشکالات مطرح شده پاسخ های مختلفی نیز داده شده است. در این مقاله که با استفاده از روش تحلیلی _ توصیفی و به شیوه کتاب خانه ای، به تفسیر تطبیقی آیه ولایت از دیدگاه فریقین پرداخته، پس از بررسی تفاسیر مهم شیعه و اهل سنت این نتیجه به دست می آید که این آیه فقط در شأن حضرت امیرالمؤمنین امام علی(علیه السلام) (و بنابر برخی روایات، در شأن ائمه اطهار(علیهم السلام)) نازل شده و اطاعت امام در ردیف اطاعت خدا و رسول خدا’ ذکر گردیده است و مطلق اطاعت از اولی الامر، عصمت امام(علیه السلام) را مانند عصمت پیامبر’ ثابت می کند. هم چنین اشکالاتی که فخررازی بر این آیه وارد کرده تا بتواند فضیلت امام علی(علیه السلام) را از طریق این آیه رد کند، طبق دلایل عقلی و نقلی، وارد نبوده و این فضیلتی است که برای امام علی(علیه السلام) ثابت است، نه برای صحابه و افراد دیگر.

کلیدواژه ها: قرآن، آیه ولایت، اولی الأمر، شیعه، اهل سنت، تفسیر تطبیقی، فخررازی.

مقدمه

خدای متعال این عالم هستی و انسان ها را برای رسیدن به تکامل و هدف عالی (یعنی عبودیت و معرفت خداوند) خلق کرد و برای رسیدن انسان به سوی آن اهداف، انبیا و اولیا و دیگر زمینه های هدایت را در مجموعه ای به نام «دین» مرحمت فرمود، تا انسان با تمسک و توسل به آن ها، راه صحیح را بشناسد و به هدف خویش برسد.

ص: 295

یکی از موضوعاتی که در اسلام و بین مذاهب اسلامی، بسیار مورد بحث و بررسی قرار گرفته و مورد مناقشه شیعه و اهل سنت می باشد، بحث امامت می باشد. در موضوع امامت، کتاب های بسیاری نوشته شده که شیعیان بسیار بدان اهمیت می دهند و از آیات و روایات فراوانی استدلال می کنند.

در این میان، یکی از آیاتی که به بحث امامت و ولایت اشاره دارد، آیه ولایت (نساء/59) است که در این تحقیق در نظر داریم درباره این آیه، از دیدگاه فریقین، مطالبی را اشاره کرده و سپس به نقد و بررسی اشکالات وارد بر آن (به ویژه توسط یکی از بزرگان تفسیری و کلامی اهل سنت یعنی «فخررازی») بپردازیم.

آیه ولایت (اولی الأمر) {یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِی شَی ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللَّهِ وَالرَّسُولِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیوْمِ الْآخِرِ ذلِکَ خَیرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِیلاً} (نساء/59)؛ «ای کسانی که ایمان آورده اید! خدا را اطاعت کنید و فرستاده [خدا] و صاحبان امر (خود)تان را اطاعت نمایید. و اگر در چیزی با همدیگر اختلاف کردید، پس آن را به خدا و فرستاده (اش) ارجاع دهید (و از آن ها داوری بطلبید) اگر به خدا و روز بازپسین ایمان دارید، این (کار) بهتر و فرجام (ش) نیکوتر است».

1.پیشینه تحقیق

در تفاسیر مختلف فریقین، در ذیل آیه ولایت، مباحث گوناگونی مطرح شده که حاکی از اهمیت آن دارد و اکثر مفسران و اندیشمندان، به ذکر چند مطلب از شأن نزول و روایات مربوط به آیه بسنده کرده اند و فقط در برخی موارد به بیان مصادیق آیه _ با استفاده از دلایل عقلی و نقلی _ پرداخته اند.

از مهم ترین تفاسیری که درباره این آیه شریفه بحث و بررسی نموده، می توان به طور مثال این موارد را نام برد:

ص: 296

1. تفسیر نمونه، ناصر مکارم شیرازی؛ 2. تفسیر نورالثقلین، عبدعلی عروسی حویزی؛ 3. جامع البیان فی تفسیر القرآن، محمد بن جریر طبری؛ 4. الدر المنثور فی تفسیر المأثور، جلال الدین سیوطی؛ 5. روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم، سید محمود آلوسی؛ 6. شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، عبیدالله بن احمد حسکانی؛ 7. مجمع البیان فی تفسیر القرآن، فضل بن حسن طبرسی؛ 8. مفاتیح الغیب، محمد فخرالدین رازی؛ 9. المیزان فی تفسیر القرآن، سید محمد حسین طباطبایی.

بنابراین موضوع مقاله از حیث مباحث تفسیری و کلامی، تقریباً از موضوعات مهم و کاربردی و میان رشته ای می باشد.

2.مفهوم شناسی

1. در قرآن درباره اهل بیت(علیهم السلام) دوگونه آیات داریم:

الف) فضایل، ب) حقوق. و این آیه مربوط به حق اطاعت اهل بیت(علیهم السلام) است.

2. موضوع موردبحث و مناقشه بین شیعه و سنی در این آیه، تعریف و تعیین مصداق «اولی الامر» است.

3. «اولو»: یعنی صاحبان (مفرد ذو).

4. «الأمر»: در لغت، دو معنا دارد: 1. امر: فرمان (اوامر)، 2. امر: شأن (امور).

نظر شیعه: اینجا به معنای «شأن» است (همه شئون حکومتی، سیاسی، قضایی، اجتماعی و ...) نظر اهل سنت: مختلف است؛ (باید به قرآن و سنت مراجعه کرد.) نکته شیعه و اهل سنت در عبارت «اولی الأمر» از نظر لغوی، با هم اشکال و اختلاف زیادی

ص: 297

ندارند، اختلاف در تعریف اصطلاحی آن است؛ چون معنای ظاهری آن روشن است، ولی معنای اصطلاحِ اولی الأمر واضح نیست.

شیعه می گوید: اگر به سراغ کتاب خدا و سنت پیامبر’ رفتیم، این عبارت، یک اصطلاح خاص، برای افراد خاص است؛ (مانند سایر اصطلاحات قرآن مثل خیرالبریّة، اهل الذکر، عدل قرآن، و ...) و چون در کنار «الرسول» آمده و اطاعت از آن مطلق است، پس باید معصوم هم باشد.

در میان اهل سنت فقط فخررازی است که در ابتدا با نظر شیعه متفق است و می گوید که اولی الامر در این آیه حتماً باید معصوم باشد. ولی سایر علمای اهل سنت قائل به عصمت اولی الأمر و حتی عصمت پیامبر’ در این آیه نیستند.

3. تفسیر آیه از دیدگاه شیعه

اشاره

بنابر قرائن و شواهد درونی و بیرونی آیه و روایات مسلّم، منظور از اولی الأمر، فقط امامان معصوم(علیهم السلام) هستند.

الف) دلیل درون متنی (آیات)

اطاعت مطلق و بی قید از اولی الأمر، (یعنی کسی است که باید معصوم باشد؛ چون این اطاعت در ردیف اطاعت خدا و رسولش است.) یک _ اطاعت از رسول خدا، اطاعت از خداست. {مَنْ یطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ...} (نساء/80).

دو _ یکی از اهداف رسالت انبیا، اطاعت از آنان است. {وَما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ لِیطاعَ بِإِذْنِ اللَّه... } (نساء/64).

سه _ اطاعت از رسول خدا’ در قرآن، مطلق و بدون شرط است. {فَلا وَ رَبِّکَ لا یؤْمِنُونَ حَتَّی یحَکِّمُوکَ فیما شَجَرَ بَینَهُمْ ثُمَّ لا یجِدُوا فی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیتَ وَ یسَلِّمُوا تَسْلیماً} (نساء/65).

ص: 298

چهار _ اطاعت از اولی الأمر در ردیف اطاعت از رسول خداست. پس همان ویژگی را دارد. (معصوم است) پنج _ خداوند بنابر حکمت، هرگز دستور به اطاعت مطلق از کسی که امکان خطا و گناه دارد را نمی دهد، لذا باید معصوم باشد.

ب) دلیل برون متنی (روایات)

یک _ انحصار معنای اولی الأمر به معصومان؛ دو _ اولی الأمر و اوصاف ویژه؛ سه _ اولی الأمر در ردیف خدا و پیامبر’؛ چهار _ پیوند اولی الأمر با اوصاف عترت (نجارزادگان، تفسیر موضوعی قرآن کریم، ص102-108).

بنابراین، هرچند مفهوم «اولی الأمر» در آیه 59 سوره نساء روشن است (ر.ک: الزاوی، ترتیب القاموس المحیط، ج1، ص198)، ولی فریقین در تعیین مصداق آن اختلاف نظر جدّی دارند. در این اختلاف نظر، بنابه دستوری که قرآن در همین آیه صادر کرده و فرموده: {فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَی ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللَّهِ وَ الرَّسُول ...}، باید به قرآن و سنت پیامبر’ مراجعه کرد.

شیعه براین باور است که پس از مراجعه به این دو منبع، به طور آشکار می توان حکم کرد که مراد از «اولی الأمر» بنابه قرائن و شواهد درونی آیه مذکور و آیات دیگر قرآن و نیز تفسیر پیامبر’، پیشوایان معصوم اند و جای هیچ تردید و انکار در آن نیست.

در اندیشه شیعی مرجعیتِ دینیِ اولی الأمر از حاکمیتِ سیاسی آنان جدا نیست. آنان باید هم در بعد تفسیر و تشریح آموزه های دین و هم در بعد حاکمیتِ سیاسی و قضایی و رفع اختلاف ها معصوم باشند و سیره و سنتشان بر کتاب خدا و سنت پیامبر اکرم’ منطبق شود، تا بنابه ظاهر این آیه، اطاعتشان هم ردیف اطاعت خدا و رسول قرار گیرد و به طور مطلق قبول افتد. این معصومان کسانی جز اهل بیت پیامبر’ نیستند.

ص: 299

احادیث شیعه درباره تفسیر اولی الأمر متواتر یا لااقل متظافرند، بدون آنکه در میان آن ها تعارض باشد.

این احادیث حامل پیام های متنوع اند و همه آن ها در تبیین اولی الأمر هم داستان هستند. اولی الأمر در این احادیث با پیوند با آیات دیگر قرآن(1) و احادیث متعدد، از زوایای گوناگون توصیف شده اند.(2)

4. تفسیر آیه از دیدگاه اهل سنت

آنان در تفسیر و تعیین مصداق اولی الأمر دچار اختلاف و تشتت هستند.

اقوال مفسرین اهل سنت درباره اولی الأمر

1. حاکمان برحق (زمخشری، الکشاف، ج1، ص524)؛ 2. حاکمان و عالمان (قرطبی، الجامع لأحکام القرآن، ج5، ص260)؛ 3. اهل حلّ و عقد (فخررازی، مفاتیح الغیب، ج10، ص144)؛ 4. همه صاحبان ولایت شرعیه (آلوسی، روح المعانی، ج4، ص101) (نجارزادگان، تفسیر موضوعی قرآن کریم، ص109)؛

ص: 300


1- . ر.ک: کلینی، ابوجعفر، الکافی، تصحیح علی اکبر غفاری، کتاب الحجة، باب «مانص اللَّه عزّوجل ورسوله علی الائمة(علیهم السلام) واحداً واحداً»، ج1، ص289، ح4 و ص290، ح6. در این روایات پیوند آیه مذکور با آیه ولایت (مائده/55) و آیه تبلیغ (مائده/67) تبیین شده است. نیز ر.ک: ابن عقده، ابوالعباس، کتاب الولایة، جمع محمد حسین، حرزالدین، ص198. نیز به همین مضمون ر.ک: حموئی (جوینی)، فرائدالسمطین، تحقیق محمدباقر محمودی، ج1، ص314، باب58، ح250. این آیه با آیه 54 سوره نساء نیز پیوند دارد. ر.ک: صدوق، ابوجعفر محمدبن علی، عیون اخبارالرضا، ج1، ص230. و نیز ر.ک: عیاشی، محمدبن سعود، کتاب التفسیر (تفسیر العیاشی)، ج1، ص403، ح154 و ص405، ح156. درباره پیوند آیه مذکور با آیه تطهیر (احزاب/33) نیز ر.ک: کلینی، ابوجعفر، همان، ج1، ص286 و نیز حسکانی، عبیداللَّه، شواهدالتنزیل، تحقیق محمدباقر محمودی، ج1، ص191، ح203 و نیز عیاشی، محمدبن سعود، همان، ج1، ص249، ح169 و نیز درباره پیوند آیه مورد بحث با آیه خمس (انفال/41) ر.ک: صدوق، ابوجعفر، عیون اخبار الرضا، ج1، ص238.
2- . رک: کلینی، ابوجعفر، همان، ج1، ص276، ح1؛ عیاشی، محمدبن سعود، همان، ج1، ص403، ح154 و ص408، ح160. درباره پیوند این آیه با حدیث ثقلین ر.ک: صدوق، ابوجعفر، علل الشرائع، ص124-123، ح1. و نیز ر.ک: عیاشی، محمدبن سعود، همان، ج1، ص411، ح173 و حسکانی، عبید اللَّه، همان، ج1، ص191، ح203.

یک _ مصادیق اولی الأمر در روایات اهل سنت

1. فرماندهان منصوب از ناحیه پیامبر’ (طبری، بشارة المصطفی، ج4، ص147)؛ 2. عالمان و فقیهان (طبری، بشارة المصطفی، ج4، ص149؛ سیوطی، الدر المنثور، ج5، ص573 و575)؛ 3. اصحاب پیامبر’ (طبری، بشارة المصطفی، ج4، ص149؛ قرطبی، الجامع لأحکام القرآن، ج4، ص529)، 4. ابوبکر و عمر و افرادی دیگر ... (همان)؛ 5. امانت داران (سیوطی، الدر المنثور، ج2، ص574)؛ 6. سلاطین (طبری، بشارة المصطفی، ج 4، ص148)؛ 7. افرادی خاص، که اولین آن ها علی(علیه السلام) است. برخی از مفسران و علمای اهل سنّت، تصریح به نزول آیه «اولی الأمر» در شأن اهل بیت(علیهم السلام) نموده اند؛ از قبیل:

_ ابن حیان اندلسی (زرکشی، البحر المحیط، ج3، ص278)؛ _ نیشابوری (نیشابوری، در حاشیه جامع البیان، ج5، ص208)؛ _ محمدصالح کشفی مرتضوی (کشفی مرتضوی، مناقب المرتضی، ص56)؛ _ قندوزی حنفی (ینابیع المودة، ص134 و 137)؛ _ حاکم حسکانی(1) (حسکانی، شواهدالتنزیل، ج1، ص191، ح202و203و204)؛

ص: 301


1- . مثلاً: ح203. أبوالنضر العیاشی، قال: حدثنا حمدان بن أحمد القلانسی، قال: حدثنا محمد بن خالد الطیالسی، عن سیف بن عمیرة، عن إسحاق بن عمار، عن أبی بصیر، عن أبی جعفر، أنه سأله عن قول الله تعالی: {أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ} قال: نزلت فی علی بن أبی طالب. قلت: إنّ الناس یقولون: فما منعه أن یسمّی علیاً وأهل بیته فی کتابه؟ فقال أبوجعفر: قولوا لهم: إنّ الله أنزل علی رسوله الصلاة و لم یسمّ ثلاثاً و لا أربعاً حتی کان رسول الله هو الذی فسّر ذلک، و أنزل الحجّ فلم ینزل: طوفوا سبعاً، حتی فسّر ذلک لهم رسول الله و أنزل: {أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ} فنزلت فی علی والحسن والحسین، و قال رسول الله’: أوصیکم بکتاب الله و أهل بیتی إنّی سألت الله أن لایفرّق بینهما حتی یوردهما علی الحوض، فأعطانی ذلک. ح 204. أخبرنا منصور بن الحسین، قال: حدثنا محمدبن جعفر، قال: حدثنا إبراهیم بن إسحاق، قال: حدثنا إسحاق بن إبراهیم، قال: أخبرنا وهب بن جریر بن حازم، قال: حدثنا أبی، قال: سمعت محمد بن إسحاق یقول: حدثنی محمد بن طلحة بن یزید بن رکانة، عن إبراهیم بن سعد بن أبی وقاص، عن أبیه قال: لما نزل رسول الله’ الجرف لحقه علی بن أبی طالب یحمل سلاحاً، فقال: یا رسول الله! خلفتنی عنک و لم أتخلّف عن غزوة قبلها، و قد أرجف المنافقون بی أنک خلفتنی لما استثقلتنی!!! قال سعد: فسمعت رسول الله’ یقول: یا علی! أما ترضی أن تکون منّی بمنزلة هارون من موسی إلاّ أنّه لا نبی بعدی، فارجع فاخلفنی فی أهلی و أهلک.

_ فخر رازی (فخر رازی، مفاتیح الغیب، ج3، ص357، بنابر نقل حدیثی از امام صادق(علیه السلام))؛ _ حموینی (حمّوئی) (حمّومی، فرائدالسمطین، ج1، ص314؛ ابن أبی حاتم، تفسیرالقرآن العظیم، ص987؛ نجارزادگان، تفسیر موضوعی قرآن کریم، ص110).

نکته در نظرات اهل سنت دو تعبیر ذکرشده است؛ فرمانروایان و فرماندهان. این دو با هم تفاوت دارند؛ «فرمانروایان» یعنی حاکمان و پادشاهان، «فرماندهان» یعنی سرداران نظامی و لشکری. با توجه به برخی روایاتی که بزرگان اهل سنت درباره «اولی الأمر» نقل می کنند، بیشتر به فرماندهان نظامی تعیّن دارد؛ ولی بزرگان اهل سنت بدون دلیل و شاهدی، اکثراً از آن تعبیر به فرمانروایان دارند و روی آن بسیار تأکید می ورزند (فخررازی، مفاتیح الغیب، ج10، ص113).

البته در همان موردی هم که برخی از روایات آن ها برای فرماندهان بیاناتی دارد، درست نیست؛ زیرا شأن نزولی از پیامبر(صلی الله علیه واله) در این زمینه نیست، و اگر هم روایتی را در این مورد نقل می کنند، مراد از اولی الأمر، فرماندهان نظامی نیستند، چون لفظ فرمانده در آن روایات، به صورت مشترک لفظی است و دلیلی ندارد که به خاطر تشابه لفظی یک کلمه، حتماً مراد از اولی الأمر همان کلمه ای باشد که در روایات شان به خاطر تشابه آمده است.

دو _ بررسی روایات اهل سنت

از میان روایات اهل سنت، تنها این دسته از روایات پذیرفتنی است و با اطلاق اطاعت از اولی الأمر و نیز روایات متعدد پیامبر(صلی الله علیه واله) درباره اطاعت مطلق فرمانبرداران از فرماندهان

ص: 302

و والیان منصوب آن حضرت، توافق دارد. ازاین رو اولی الأمر تنها بر افرادی معیّن از معصومان اطلاق می شود که نخستین آنان امام علی(صلی الله علیه واله) است. شاهد آن هم شأن نزول دیگری است که برخی از اهل سنت درباره آیه نقل کرده اند؛ از جمله حاکم حسکانی به نقل از مجاهدبن جبر تابعی، شأن نزول آیه را درباره جانشینی امام علی(علیه السلام) به جای رسول خدا(صلی الله علیه واله) در مدینه آورده و می نویسد: «... «واولی الأمر منکم» قال: نزلت فی أمیرالمؤمنین حین خلّفه رسول اللَّه بالمدینة، فقال: «أتخلفنی علی النساء والصبیان؟» فقال: «أما ترضی أن تکون منّی بمنزلة هارون من موسی»»؛ اولی الأمر درباره امیر مؤمنان(علیه السلام) نازل شد، هنگامی که رسول خدا(صلی الله علیه واله) ایشان را در مدینه به جای خود گذاشتند و علی(علیه السلام) گفت: «آیا مرا در میان زنان و کودکان وامی گذارید؟» حضرت فرمود: آیا خشنود نیستی برای من به منزله هارون برای موسی باشی.» (حسکانی، شواهدالتنزیل، ج1، ص192، ح205؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج2، ص219).

این شأن نزول از مجاهد نقل شده که از تابعین است، لیکن شواهدی در دست است که صحت آن را تأیید می کند:

1. این شأن نزول با ظاهر آیه که فرمان به اطاعت مطلق می دهد، سازگار است.

2. احادیثی که از طریق اهل بیت(علیهم السلام) درباره این آیه رسیده، آن را تأیید می کند.

3. تنها این شأن نزول با روایاتی متعدد از اهل سنت که در آن ها دستور پیامبر(صلی الله علیه واله) را به اطاعتِ مطلق از افراد منصوب خود، نقل می کنند توافق و سازگاری همه جانبه دارد؛ زیرا در تعیین مصداق نیز پیامبرخدا(صلی الله علیه واله) تنها بر اطاعت مطلق از امام علی(علیه السلام) فرمان داده و بر رفتار او صحّه گذاشته و در همان روایات نیز به ولایت امام علی(علیه السلام) اشاره کرده است.

اهل سنت داستانی نقل کرده اند که در آن امام علی(علیه السلام) به فرماندهی سپاهی منصوب شدند و افرادی از سپاه بر رفتار امام خرده گرفتند. چون آنان نزد پیامبر خدا(صلی الله علیه واله) آمدند، حضرت ضمن آنکه خشمگین شدند، فرمودند: «ماذا تریدون من علیّ؟ .. إنّ علیّاً منّی و أنا منه، و

ص: 303

هو ولیّ کلّ مؤمن من بعدی»؛ از علی چه می خواهید؟! ... درباره علی عیب جویی نکنید. علی از من است و من از علی ام و این علی، ولیّ شما پس از من است.»(1) (الکوفی، تفسیر فرات الکوفی، ص108، ح108) 4. اصل ماجرای جانشینی امام علی(علیه السلام) به جای پیامبرخدا(صلی الله علیه واله) در مدینه و سخن پیامبر که به ایشان فرمود: «تو برای من به منزله هارون برای موسی هستی»، به دلیل اسناد و مدارک فراوان، جای هیچ شک و شبهه ای ندارد.(2) اگر از یک سو به تمثیل دقت کنیم که در آن، اطاعت امام علی(علیه السلام) مانند اطاعت از هارون دانسته شده و اطاعت هارون پیامبر(صلی الله علیه واله) هم مانند اطاعت از خود حضرت موسی مطلق و بدون هیچ قیدی است، و از سوی دیگر به ظاهر آیه در اطاعت مطلق، تمسک جوییم، می توانیم بر این شأن نزول تاکید نماییم.

5. این شأن نزول با حدیث ثقلین که تمسک به عترت را همانند تمسک به قرآن، بدون هیچ قید و شرطی، مایه هدایت می شناسد(3) و نیز احادیثی دیگر مانند «حدیث سفینه» (حاکم نیشابوری، تفسیر غرائب القرآن، ج3، ص150_151) تایید می شود (نجارزادگان، تفسیر موضوعی قرآن کریم، ص112؛ نجارزادگان، بررسی تطبیقی تفسیر آیات ولایت در دیدگاه فریقین، ص102).

تذکر این نکته نیز لازم است که اگر طبق روایات اهل سنت، آیه را تنها درباره منصوبین از جانب پیامبر(صلی الله علیه واله) بدانیم (که از جمله آنان فرماندهان سپاهیان اعزامی در عصر رسول

ص: 304


1- . ر.ک: نسائی، احمدبن شعیب، خصائص امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب، تحقیق: محمد الکاظم، ص129_131، ح 89و88. این ماجرا در کتاب های متعدد اهل سنت نقل شده است. محقق کتاب خصائص نسائی، به چندین کتاب در این باره اشاره کرده است. در تفسیر فرات کوفی نیز حدیثی نقل شده که در آن اولی الامر به امیران سپاه معنا شده و آن را بر امام علی(علیه السلام) تطبیق کرده است. ر.ک: الکوفی، فرات بن ابراهیم، تفسیر فرات الکوفی، تحقیق محمد الکاظم، ص108، ح108.
2- . ر.ک: نسائی، احمدبن شعیب، همان، ص35 و ص76-95. وی ده ها حدیث در این باره با اسناد گوناگون نقل کرده است.
3- . حدیث ثقلین در بین فریقین متواتر است. ر.ک: لجنة التحقیق فی مسألة الإمامة، «کتاب الله واهل البیت فی حدیث الثقلین».

خدا(صلی الله علیه واله) می باشند)، در این صورت می توانیم دیدگاه شیعه را درباره نص بر اولی الأمر تأیید کنیم که می گوید: اولی الأمر منحصر در افرادی هستند که به فرمان خدا و از ناحیه رسول خدا(صلی الله علیه واله)، به عنوان «اولی الأمر» منصوص و منصوب اند.

سه _ بررسی نظر فخررازی از میان اقوال اهل سنت

فخررازی قائل به نظر اهل حلّ و عقد می باشد. البته در ابتدا نظر او شبیه شیعه است، در این که بنابر ظاهر خود آیه، به خاطر مجاورت اولی الأمر با «الرسول»، باید این اولی الأمر معصوم باشند. ولی فخررازی معصوم را فقط در دو گروه می داند:

1. امامان معصومی که شیعه می گوید (ولی او این نظر را برنمی گزیند و می گوید: چون معرفت نداریم، لذا تکلیف و اطاعت هم نداریم.) 2. اجماع تمام امت، که البته به جای تمام امت، او «اهل حلّ و عقد» را که نخبگان و خبرگان امت اسلام در تمام جهان است را می گوید و این گروه را معصوم قلمداد می کند (فخررازی، مفاتیح الغیب، ج10، ص112).

البته این نظریه فخررازی دارای اشکالات زیادی است و قابل قبول نیست؛ مثلاً:

1. چطور این گروه اهل حل و عقد، معصوم هستند؟! 2. چطور تجمع این گروه اهل حل و عقد، عصمت برای آنان ایجاد می کند؟ 3. چطور هم همه امت اولی الأمر باشند و هم این که همه آن ها مشکلات و شبهات داشته باشند؟! 4. هم چنین اشکال دیگر این که برای انتخاب اهل حلّ و عقد از میان تمام امت اسلام، چگونه آن ها را انتخاب می کند و چه ملاکی دارد؟! 5. هم چنین این که چطور ممکن است مشکلی باشد که در کتاب خدا و رسول خدا(صلی الله علیه واله) راه حل آن نباشد؟! پس باید اصول را از آن ها گرفت؛ چون مسایل مستحدثه که در آن ها نیست، در این صورت امت اسلام یا خبرگان امت چطور می توانند غیر از کتاب خدا و رسولش حکم کنند؟! (نجارزادگان، بررسی تطبیقی تفسیر آیات ولایت در دیدگاه فریقین، ص104)

ص: 305

توضیح نقدها بر نظریه فخررازی به فخررازی که «اولی الأمر» در آیه را بر اهل حلّ و عقد منطبق می سازد باید گفت:

الف) درصورتی که هریک از افراد حلّ و عقد از عصمت برخوردار نیستند، چگونه اجتماع آرای غیرمعصوم می تواند از عصمت برخوردار شود؟ آری شکّی نیست که اجتماع، اقرب به صواب است، ولی این قرب موجب نمی شود که احتمال خطا از میان رفته و رأی آنان به سرحدّ عصمت برسد.

ب) بر فرض که بگوییم: در صورت اجتماع آرا به عصمت رسیده باشند، این عصمت می تواند از یکی از اسباب زیر حاصل شده باشد:

1. از آن جا که جمیع افراد حلّ و عقد معصومند، در نتیجه اجتماع آن ها نیز از مقام عصمت برخوردار است.

ولی بدیهی است که از زمان رحلت پیامبر(صلی الله علیه واله) تاکنون بر این امّت عصری نگذشته که افراد حلّ و عقد آن معصوم باشند. این چیزی است که خود فخر رازی نیز قبول دارد.

2. این که بگوییم: افراد اهل حلّ و عقد، گرچه از عصمت برخوردار نیستند، ولی مجموع آن ها در صورت اجتماع، به عصمت خواهند رسید، به این معنا که عصمت صفتی باشد برای هیئت اجتماعی افراد، نه برای هریک از افراد.

این احتمال نیز باطل است؛ زیرا عصمت از امور حقیقی و صفات واقعی است، درحالی که هیئت اجتماعی چیزی بیش از عنوان اعتباری نیست و نمی توان صفت حقیقی را عنوان اعتباری قرار داد.

3. احتمال سوم این است که بگوییم: صفت عصمت نه وصف افراد و نه وصف هیئت اجتماعی است، بلکه سنّت خداوند بر این قرارگرفته که نتیجه ای را که از آرای اهل حلّ و عقد به دست می آید، از خطا و اشتباه مصون بدارد. در این فرض نیز سه احتمال وجود دارد:

الف) یکی این که بگوییم: این سنّت خداوند، نسبت به همه امّت ها تعمیم دارد.

این احتمال به طور حتم باطل است؛ زیرا چه بسیار آرایی که با وجود اتّفاق رأی در آن، اشتباه بوده است.

ص: 306

ب) احتمال دیگر این است که این سنّت را مخصوص به مسلمین بدانیم. به این معنا که بگوییم: خداوند تعالی بر این امّت منّت گذارده و آرای اهل حلّ و عقد آن ها را از خطا و اشتباه مصون داشته است.

این احتمال نیز خلاف واقعیّت های تاریخی است؛ زیرا چه بسیار اهل حلّ و عقدی که رأیشان در این امّت باطل از آب درآمد. نیز اگر این مطلب در این امّت ثابت می بود، باید معجزه ای به حساب می آمد، درحالی که در هیچ دلیل صحیحی به آن به عنوان معجزه اشاره نشده و اصلاً باید نقل محافل علمی می شد.

ج) احتمال سوم این است که بگوییم: عصمتی که برای افراد این امّت است، به امر خارق العاده باز نمی گردد، بلکه مربوط به تربیت خوب این امّت از ناحیه پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) و تعلیمات الهی است که آن ها را تا حدّی رسانده که اجتماع آن ها از مقام عصمت برخوردار است.

این احتمال نیز باطل است؛ زیرا درصورتی که هریک از افراد این امّت از احتمال خطای در رأی مصون نیستند، چگونه می توان اجتماع آنان را معصوم دانست؟ غیر از آن، بسیار اتفاق افتاده که از مجالس اهل حلّ و عقد نتایج باطلی نیز بیرون آمده است.

نقد اشکالات فخررازی و دیگران، به دلالت اولی الأمر بر اهل بیت اطهار(علیهم السلام)

1. شرط معرفت و دسترسی به اولی الأمر اشکال بنابر ظاهر آیه، معلوم شد که اولی الأمر باید معصوم باشد. ولی از آنجا که ما به مصداق اولی الأمر برای اطاعت، معرفت و دسترسی نداریم، لذا اطاعت و تکلیفی نیست.

«وأما حمل الآیة علی الأئمة المعصومین، علی ما تقوله الروافض، ففی غایة البعد، لوجوه: أحدها: ما ذکرناه أن طاعتهم مشروطة بمعرفتهم وقدرة الوصول إلیهم، فلو أوجب علینا طاعتهم قبل معرفتهم، کان هذا تکلیف ما لایطاق، ولو أوجب علینا طاعتهم إذا صرنا عارفین بهم وبمذاهبهم، صار هذا الإیجاب مشروطاً، وظاهر قوله: {أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ} یقتضی الإطلاق، وأیضا ففی الآیة ما یدفع هذا الإحتمال، وذلک لأنه تعالی أمر بطاعة الرسول وطاعة أولی الأمر فی لفظة واحدة، و هو

ص: 307

قوله: {وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ} و اللفظة الواحدة لایجوز أن تکون مطلقة ومشروطة معاً، فلمّا کانت هذه اللفظة مطلقة فی حق الرسول، وجب أن تکون مطلقة فی حق أولی الأمر» (فخررازی، مفاتیح الغیب، ج 10، ص114).

پاسخ 1. شرط معرفت، شرط عمومی و از شرایط تکیلف است، نه مانند شرایط استطاعت حج. لذا نمی توان به اطلاق آیه تمسک کرد و گفت که مشروط به عدم معرفت نیست و چون دسترسی نداریم اطاعتی نیست.

2. این که چون خدا در قرآن اولی الأمر را معرفی نکرده و امام معصوم را نمی نشناسیم، پس اطاعت نیست، این اشکال ادعایی بی دلیل است؛ زیرا خدا در آیات متعددی (آیه ولایت، آیه تطهیر و ...) و رسول خدا(صلی الله علیه واله) در احادیث فراوانی (حدیث ثقلین، غدیر، سفینه، منزلت و ...) اولی الأمر را معرفی کرده اند (نجارزادگان، بررسی تطبیقی تفسیر آیات ولایت در دیدگاه فریقین، ص106).

2. عدم تطبیق اولی الأمر با صیغه جمع بر یک فرد اشکال اولی الأمر در معنی شیعه، نمی تواند برای امامان شیعه به کار رود؛ زیرا بر فرض نظر آنان، در هر عصری یک معصوم است و استعمال لفظ جمع برای مفرد خلاف ظاهر است. بنابراین چون در آیه اولی الأمر به صورت جمع آمده، لذا نمی تواند برای مثلاً یک معصوم باشد. پس کلاً برای اهل بیت(علیهم السلام) نیست.

«الثانی: أنه تعالی أمر بطاعة أولی الأمر، وأولوالأمر جمع، و عندهم لایکون فی الزمان إلاّ إمام واحد، و حمل الجمع علی الفرد خلاف الظاهر.» (فخررازی، مفاتیح الغیب، ج 10، ص114).

پاسخ 1. در قرآن درموارد متعددی لفظ جمع به کار رفته و مصداق آن تنها بریک فرد تطبیق شده است (منافقون/8 و مائده/52 و 55).

ص: 308

2. اطاعت از همه امامان معصوم(علیهم السلام)، مانند اطاعت از پیامبر(صلی الله علیه واله)، و هم چنین هم در زمان حیات و چه بعد از آن، برای همیشه بر ما واجب است. لذا لفظ جمع برای همه اهل بیت(علیهم السلام) به کار رفته است.(منظور، مجموع زمانی است، نه مجموع افراد در یک زمان خاص) (جوادی آملی، تفسیر تسنیم، ج19، ص250).

3. این اشکال بر خود اهل سنت که اولی الأمر را به معنای حاکمان می دانند، وارد است (نجارزادگان، بررسی تطبیقی تفسیر آیات ولایت در دیدگاه فریقین، ص107).

3. عدم تطبیق اولی الأمر بر مفاد آیه (چرا «فردّوه إلی الإمام» نیامده است؟) اشکال در آیه اولی الأمر آمده است که وقتی مردم در مورد مسأله ای با هم به نزاع پرداختند، باید به خدا و رسول(صلی الله علیه واله) مراجعه کنند و دیگر بحثی از اولی الأمر به میان نیاورده است. بنابراین اولی الأمر در ردیف خدا و رسول نیست و لذا اهمیت آن، مانند اهمیت مقام رسول نیست و همچنین نمی تواند برای اهل بیت(علیهم السلام) (بنابر نظر شیعه) باشد.

«وثالثها: أنّه قال: {فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَی ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللَّهِ وَالرَّسُولِ} ولو کان المراد بأولی الأمر الإمام المعصوم، لوجب أن یقال: فإن تنازعتم فی شی ء فردّوه إلی الإمام، فثبت أنّ الحق تفسیر الآیة بما ذکرناه» (فخررازی، مفاتیح الغیب، ج 10، ص114).

پاسخ از نظر شیعه، اولی الأمر شئون گوناگونی دارند؛ هم مرجع دینی جامعه، و هم مفسر دین و شریعت و هم مرجع سیاسی و حاکم جامعه. آنان در محل نزاع از خود چیزی نمی گویند، بلکه خطوط اصلی تصمیمات آنان، همان کتاب خدا و سنت رسول(صلی الله علیه واله) است و اطاعت آنان در ردیف اطاعت خدا و رسول است. لذا قرآن به همین دو مورد {فَرُدُّوهُ إِلَی اللَّهِ وَ الرَّسُولِ} ارجاع داده است. (شاهد این مطلب: تحلیل امام علی(علیه السلام) در مسأله حکمیت در جنگ صفّین...) (نجارزادگان، تفسیر موضوعی قرآن کریم، ص116؛ نجارزادگان، بررسی تطبیقی تفسیر آیات ولایت در دیدگاه فریقین، ص104).

ص: 309

خلاصه این که:

اوّلاً: این بدان جهت است که حقّ تشریع تنها برای خدا و رسول است، نه اولی الأمر، لذا در موارد نزاع در شریعت اسلامی نیز باید به این دو مراجعه نمود.

ثانیاً: گاهی اختلاف و نزاع در مصداق اولی الأمر است، که در این صورت چاره ای نیست جز آن که برای حلّ نزاع به خدا و رسول مراجعه کرد. جوادی آملی، تفسیر تسنیم، ج19، ص251). البته این جواب برای فخررازی مناسب نیست و برای دیگران می باشد. هم چنین با استفاده از آیات و روایات دیگر بیان شد که مراد اهل بیت(علیهم السلام) هستند.

ثالثاً: هرچند در این آیه حرفی از رجوع به اولی الأمر نشده، ولی در آیه 83 سوره نساء آمده: {وَإِذَا جَاءهُمْ أَمْرٌ مِّنَ الأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذَاعُواْ بِهِ وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَی الرَّسُولِ وَإِلَی أُوْلِی الأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یسْتَنبِطُونَهُ مِنْهُمْ وَلَوْلاَ فَضْلُ اللّهِ عَلَیکُمْ وَرَحْمَتُهُ لاَتَّبَعْتُمُ الشَّیطَانَ إِلاَّ قَلِیلاً}؛ «و هنگامی که خبری (حاکی) از ایمنی یا ترس به آن [منافق ]ان برسد، منتشرش سازند، و[لی ] اگر (بر فرض) آن را به فرستاده [خدا] و به اولیای امر از بینشان، ارجاع دهند، از میان آنان کسانی که آن را استنباط می کنند، حتماً به (درستی و نادرستی) آن آگاهی دارند. و اگر بخشش خدا و رحمتش بر شما نبود، مسلماً جز اندکی (از شما، همگی) از شیطان پیروی می کردید.» 4. «منکم» یعنی اولی الأمر مثل شماست، پس معصوم نیست... .(1) اشکال کلمه «اولی الأمر» در آیه به «منکم» مقیدشده است؛ یعنی آن ها از جنس و سنخ شما هستند؛ یعنی انسان هایی عادی بوده و از مزیت عصمت برخودار نیستند، درحالی که شیعه بر فرد فرد آن ها مدعی عصمت است. لذا بنابر ظاهر آیه اولی الأمر معصوم نیست.

پاسخ کلمه «منکم» که در آیه آمده، برای افاده این نکته است که «اولی الأمر» گرچه

ص: 310


1- . این اشکال توسط برخی بزرگان اهل سنت _ غیر از فخررازی _ مطرح شده است.

معصومند، ولی از جنس بشرند، نه از سنخ ملائکه. زیرا مطابق برخی از آیات، مردم اعتراض می کردند که چرا پیامبر غذا می خورد و در بازارها راه می رود؟! {وَ قالُوا ما لِهذَا الرَّسُولِ یأْکُلُ الطَّعامَ وَ یمْشی فِی الْأَسْواقِ لَوْ لا أُنْزِلَ إِلَیهِ مَلَکٌ فَیکُونَ مَعَهُ نَذیراً} (فرقان/7)؛ {فَقالَ الْمَلَأُ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ ما نَراکَ إِلاَّ بَشَراً مِثْلَنا...} (هود/27)؛ «گویا گمان می کردند که پیامبر باید از جنس ملک باشد، نه از جنس بشر.» و لذا قرآن نیز در آیات فراوانی بر این نکته تأکید دارد که پیامبر از جنس شماست {قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یوحی إِلَی...} (کهف/110)؛ «و اگر چنان چه بخواهیم او را از جنس ملائکه قرار دهیم، باید درعین حال به صورت بشر درآوریم تا بتوانند با شما در تماس دائم باشند.» 5. چرا «اطیعوا» در آیه، برای «الرسول» تکرار شده؟ و چرا برای اولی الأمر تکرار نشده است؟ پاسخ 1. اطاعت از خداوند، نحوه ای از اطاعت است (بالذات)، ولی اطاعت از رسول، نحوه ای دیگر است. (بالعرض؛ به واسطه وحی الهی) 2. رسول و اولی الأمر از لحاظ حیثیت وجودی (مخلوق و خلیفة الهی) از یک سنخ هستند.

3. چون اولی الامر همان ویژگی های رسول را دارد و تشریع جدیدی غیر از همان احکام رسول ندارد، لذا اطاعت رسول و اولی الأمر از یک سنخ است. لذا با یک فعل (أطیعوا) آمده است.

4. نکته: در برخی از آیات قرآن، یک فعل هم برای خدا و هم برای رسول خدا به کار رفته {وَمَنْ یطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیهِمْ...} (نساء/69) و گاهی در آیات دیگر، برای هرکدام دو فعل به کار رفته است. {وَأَطیعُوا اللَّهَ وَأَطیعُوا الرَّسُولَ...} (نساء/59)؛ (مائده/92)؛ (نور/54)؛ (محمد/33)؛ (تغابن/12) شاید علت آن این باشد که در جایی که یک فعل (مانند أطیعوا) آمده پیامبر(صلی الله علیه واله) یک وسیله است و اصل امر الهی برای اطاعت بندگان از امر خداست، ولی در جایی که دو فعل آمده، آنجا خود پیامبر(صلی الله علیه واله) نیز موضوعیت دارند و

ص: 311

خدای متعال می خواهد جایگاه عظیم رسول خدا(صلی الله علیه واله) و اهمیت اطاعت از ایشان را به افراد نشان دهد و علاوه برآن، مردم را در مورد اطاعت از رسول خدا(صلی الله علیه واله) مورد امتحان قرار دهد.

نتیجه

1. پیرامون آیه ولایت (اولی الأمر)، بنابر نظر همه مفسران شیعه و بنابر اکثر مفسران مشهور اهل سنت، به این نتیجه می رسیم که این آیه در شأن امام علی(علیه السلام) (و بنابر برخی روایات در شأن ائمه اطهار(علیهم السلام)) نازل شده و مصداق اولی الأمر در آیه، حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) می باشد.

2. به دلیل اطلاق لفظ «أطیعوا» در آیه ولایت، مقام عصمت برای حضرت علی(علیه السلام) ثابت می شود.

3. طبق دلایل عقلی و نقلی، اشکالات وارده بر این آیه _ برای خارج کردن علی(علیه السلام) از مصداق مختص و بارز این آیه و یا جهت انکار فضیلت آن حضرت(علیه السلام) _ قابل قبول نمی باشد.

ص: 312

منابع

کتاب ها قرآن کریم، ترجمه دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم: انتشارات المصطفی، 1388ش.

1. ابن ابی حاتم، عبدالرحمن بن محمد، تفسیر القرآن العظیم (ابن أبی حاتم)، چاپ سوم، مکتبة نزار مصطفی الباز، عربستان سعودی، 1419ق.

2. ابن شهرآشوب مازندرانی، محمد، متشابه القرآن والمختلف فیه ، تهران: انتشارات بیدار، 1410 ق.

3. ابن فارس، احمد بن فارس، معجم مقاییس اللغة، چاپ اول ، مکتب الاعلام الاسلامی، قم، 1404ق.

4. اندلسی، ابوحیان محمد بن یوسف، البحرالمحیط فی التفسیر، دارالفکر، بیروت، 1420ق.

5. آلوسی، سید محمود، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم، چاپ اول، دارالکتب العلمیة، بیروت، 1415ق.

6. بخاری، ابوعبدلله محمد بن اسماعیل بن ابراهیم، صحیح بخاری، منشورات محمد بن بیضون، الطبعة الثانیه، دار الکتب العلمیة، بیروت، 1423ق.

7. ترمذی، ابوعیسی محمد بن عیسی، صحیح ترمذی، چاپ دوم، درالفکر، لبنان، بیروت، 1403ق.

8. جوادی آملی، عبدالله، تفسیر تسنیم، تحقیق: علی اسلامی، چاپ هشتم، نشر اسراء، قم، 1388ش.

1. حاکم نیشابوری، ابوعبدالله، مستدرک علی الصحیحین، الطبعة الاولی، لبنان، بیروت، دارالمعرفة، 1406ق.

2. حرّ عاملی، محمدبن حسن، وسائل الشیعة، قم، مؤسسه آل البیت(علیهم السلام)، 1409ق.

3. حسکانی، عبیدالله بن احمد، شواهدالتنزیل لقواعد التفضیل، چاپ اول، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامی، تهران، 1411ق.

4. راغب اصفهانی، حسین بن محمد، مفردات ألفاظ القرآن، الاولی ، دارالقلم، بیروت، 1412ق.

5. رشیدرضا، محمد، تفسیر المنار، دارالکتب العلمیة، بیروت، 1420 ق.

6. زمخشری، محمود، الکشاف عن حقایق غوامض التنزیل، بیروت: دارالکتاب العربی، 1407ش.

7. سیوطی، جلال الدین، الدر المنثور فی تفسیر المأثور، کتابخانه آیة الله مرعشی نجفی، قم، 1404ق.

8. طباطبایی، سید محمد حسین، المی_زان فی تفسیر القرآن، چاپ پنجم، قم، دفتر انتشارات اسلامی جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1417ق.

ص: 313

9. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، انتشارات ناصرخسرو، تهران، 1372ش.

10. طبری، عمادالدین. بشارة المصطفی، نجف اشرف: انتشارات کتابخانه حیدریه.

11. طوسی، محمد بن حسن، الأمالی، قم: انتشارات دارالثقافة، چاپ اول، 1414 ق.

12. فخر رازی، محمد بن عمر، تفسیر مفاتیح الغیب، بیروت، احیاء التراث العربی، 1429ق.

1. فرات کوفی، ابوالقاسم فرات بن ابراهیم، تفسیر فرات الکوفی، چاپ اول، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامی، 1410ق.

2. الفیّومی، أحمد بن محمد، المصباح المنیر فی غریب الشرح الکبیر للرافعی، چاپ دوم، مؤسسة دارالهجرة، قم، 1414ق.

3. قرطبی، ابوعبدالله محمدبن احمد انصاری، الجامع لأحکام القرآن، دارالحدیث قاهره، 1423ق.

4. قندوزی، سلیمان بن ابراهیم، ینابیع المودّة لذوی القربی، تحقیق علی جمال اشرف حسینی، تهران، انتشارات أسوة، 1416ق.

5. کلینی رازی ، محمدبن یعقوب، الکافی ، تهران: دار الکتب الاسلامیة ، چاپ چهارم، 1407 ق.

6. لاهیجی، قطب الدین محمد بن شیخ علی، تفسیر شریف لاهیجی، تهران، موسسه مطبوعاتی علمی، 1363ش.

7. مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار(علیهم السلام)، لبنان، بیروت، مؤسسة الوفاء، 1403ق.

8. مسلم، ابوالحسین مسلم بن الحجاج القشیری النیشابوری، صحیح مسلم، طبعة الثانیة، دارالفکر، بیروت، 1985ق.

9. مصطفوی، حسن، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ته_ران، بنگاه ترجمه و نشر کت_اب، 1360ش.

10. مفید، محمد بن محمد، الأمالی، قم: کنگره جهانی هزاره شیخ مفید.

11. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، چاپ اول، تهران، دار الکتب الإسلامیة، 1374ش.

1. موسوی همدانی، سید محمد باقر، ترجمه تفسیر المیزان، چاپ پنجم، قم، 1374ش.

2. نجارزادگان، فتح الله، بررسی تطبیقی تفسیر آیات ولایت در دیدگاه فریقین، چاپ پنجم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، قم، 1391ش.

3. نجارزادگان، فتح الله، تفسیر موضوعی قرآن کریم (آموزه هایی از فضائل و حقوق اهل بیت(علیهم السلام) در قرآن)، چاپ دوم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، قم، 1394ش.

4. نیشابوری، نظام الدین حسن بن محمد، تفسیر غرائب القرآن و رغائب الفرقان، چاپ اول، دار الکتب العلمیة، بیروت، 1416ق.

ص: 314

مقالات 5. «بررسی و نقد دیدگاه ها و روایات اهل سنت درباره اولی الأمر»، مجله طلوع، بهار 1382، شماره 5.

سایت ها 6. سایت خبرگزاری حوزه نیوز www.hawzahnews.com 7. سایت حوزه نت www.hawzah.net 8. سایت نورمگز (مجلات تخصصی نور) www.noormags.com 9. وهابیت _ پرسمانی www.vahabiat.porsemani.ir نرم افزارها 1. نرم افزار المکتبة الشاملة.

2. نرم افزار جامع الاحادیث، قم، مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی نور.

3. نرم افزار جامع التفاسیر، قم، مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی نور.

1. نرم افزار گنجینه روایات نور، قم، مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی نور.

ص: 315

ص: 316

استناد امیرالمؤمنین (علیه السلام) به خطابه و واقعه غدیر در مقابل مخالفان

اشاره

سمیه خلیلی آشتیانی(1)

ص: 317


1- . عضو هیئت علمی گروه معارف اسلامی دانشگاه آزاد اسلامی، Smh.khalili@gmail.com

ص: 318

چکیده

از نصوص متعدد بر امامت و خلافت بلافصل حضرت علی(علیه السلام) خطابه ای است که پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) در منطقه غدیر خم و در حجة الوداع ایراد فرمودند؛ صراحت الفاظ رسول خدا(صلی الله علیه واله) بر جانشینی امیرالمؤمنین(علیه السلام) در این خطبه و شرایط خاص ایراد آن، اهمیت این نص را نسبت به سایر نصوص دو چندان ساخته است. در این میان آن چه نسبت به این واقعه و خطابه مغفول مانده است، استناد و احتجاج امیرالمؤمنین(علیه السلام) نسبت به آن است که با بررسی اسناد روایی و تاریخی روشن می شود، ایشان در موقعیت های متعدد و حساس تاریخی _ سیاسی نسبت به این واقعه تاریخی و موضعی از خطبه پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) در این روز احتجاج داشته اند که این استناد ها پاسخ گوی برخی شبهات همچون برداشت های مختلف از واژه مولی و نیز تشکیک نسبت به حضور امیرالمؤمنین(علیه السلام) در این واقعه خواهد بود. در این تحقیق با استفاده از روش توصیفی _ تحلیلی با رویکرد حدیثی به بررسی مستندات روایی سخنان امام علی(علیه السلام) درزمینه خطبه غدیر پرداخته شده است. از نتایج تحقیق می توان به اسناد شانزده گانه ای اشاره کرد که از منابع روایی و تاریخی شیعه و اهل سنت در احتجاج امیرالمؤمنین(علیه السلام) به رخ داد غدیر و خطبه آن به دست آمده است و روشن است که خلاف تصور موجود و شبهه ای که صاحب تفسیر المنار مطرح ساخته است، نه تنها ایشان نسبت به بازپس گیری حق مسلّم خویش نسبت به جانشینی پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) سکوت نکرده اند؛ بلکه در موارد متعدد و مواضع حساس و تأثیرگذار تاریخی پیش از خلافت ظاهری و پس از آن به صورت شفاهی و مکتوب با یادآوری روز غدیر و استناد به

ص: 319

کلام رسول خدا(صلی الله علیه واله) در آن روز، همگان را به عمل به فرمان الهی و دستور نبی مکرم اسلام دعوت کرده اند.

کلیدواژه ها: امام علی(علیه السلام)، امامت، غدیر، خطبه غدیر، احتجاج.

1_ مقدمه

یکی از نصوص صادر شده از سوی پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) درباره امامت و ولایت حضرت علی(علیه السلام) خطابه غدیر است که در هجدهم ذی الحجه سال دهم هجرت و پس از مراسم حجة الوداع توسط ایشان ایراد گردید، هرچند پس از گذشت ساعتی از فقدان رسول خدا(صلی الله علیه واله) این خطابه از یادها رفت و شد آن چه در سقیفه شد.

این خطابه و بخش هایی از آن در میراث مکتوب روایی و تاریخی شیعه و بسیاری از منابع اهل تسنن ضبط شده و برجای مانده است، اما آن چه پس از گذر از قرن ها از غصب حق روشن امیرالمؤمنین(علیه السلام) و تغییر مسیر جریان تاریخی امامت و ولایت پس از فقدان پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) اذهان را به خود مشغول می سازد، این سؤال است که آیا حضرت علی(علیه السلام) در دوران بیست و پنج ساله خلفا و در زمان خلافت خودشان به این سند معتبری که با هزاران شاهد در اختیار داشتند در برابر غاصبان خلافت و دیگر مسلمانان احتجاج کرده اند یا خیر؟ و اگر این احتجاج صورت پذیرفته ایشان در چه شرایطی به این خطابه استناد کرده اند؟ یافتن پاسخ این دو پرسش، در حقیقت پاسخ به برخی شبهات پیرامون این جریان هم خواهد بود، از آن جمله عدم استناد امیرالمؤمنین(علیه السلام) به حدیث غدیر در سقیفه و شورای خلافت که از سوی رشید رضا مطرح شده است (رشید رضا، المنار، ج 6، ص 466)، برداشت ها و تعابیر متفاوتی که از واژه «مولی» در خطبه غدیر صورت گرفته است (ن.ک: فخر رازی، مفاتیح الغیب، ج 12، ص 383) و هم چنین دیدگاهی که در صدد بیان عدم حضور امیرالمؤمنین(علیه السلام) در حجةالوداع و روز غدیر خم است (ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج 5، ص 227).

ص: 320

اهمیت این بررسی از آن جاست که از دلائل سبب ساز ادامه حیات یک جریان یا واقعه تاریخی پس از گذشت سال ها، استناد مکرر کسانی است که آن واقعه به ایشان مربوط می شود و شهادت گرفتن و تداعی مجدد آن در یاد حاضران و شاهدان آن واقعه است؛ یکی از راه های زنده ماندن رخ داد غدیر احتجاج کسی است که تمام آن رویداد به وجود او شکل گرفته است و این مقاله درصدد بازیابی خطابه غدیر در میان سخنان امام علی(علیه السلام) و احتجاج ایشان به آن در میان منابع روایی و تاریخی شیعه و اهل تسنن است.

2_ پیشینه

در زمینه احتجاج های امام علی(علیه السلام) در برابر مخالفان خود به حدیث غدیر آثار زیر به چاپ رسیده است:

_ احتجاجات و مناشدات به حدیث غدیر از کتب شیعه و اهل سنت، رضا رفیعی، تهران، مؤسسه فرهنگی هنری تصویرسازان صبح صادق، 1397.

_ امام علی(علیه السلام) و احتجاج به حدیث غدیر، انور فیاضی، محمد، مجله: تاریخ اسلام در آینه پژوهش، شماره 15 ISC ، (26 صفحه؛ از 127_152)، پاییز 1386.

_ حدیث غدیر و نهج البلاغه، طباطبایی، سید کاظم، مجله: مشکو ة، شماره 91، علمی _ ترویجی/ISC ، (15 صفحه؛ از 42_56)، تابستان 1385.

_ امیرالمؤمنین و دفاع از حق خود، اسد علی زاده، اکبر، مجله: مبلغان، شماره 83، (17 صفحه؛ از 18_34)، مهر و آبان 1385.

_ حدیث غدیر در کلام اهل بیت(علیهم السلام)، پاک نیا، عبدالکریم، مجله: مبلغان، شماره 86، (14 صفحه؛ از 42_55)، دی و بهمن 1385.

3_ اسناد احتجاج امام علی(علیه السلام) به خطابه غدیر

اشاره

تاریخ نگاری و سیره نویسی در جهان اسلام فراز و فرودهای بسیار را پشت سر گذاشته است، شرایط خاص دوران بنی امیه و بنی عباس، درگیری ها و نزاع های سیاسی، اختناق و

ص: 321

سکوت اجباری اهل علم و نویسندگان به ویژه شیعیان قلم آشنا، بر کتب تاریخی و روایی برجای مانده از آن دوران سایه افکنده است، اما وعده الهی بر این که نور حق هیچ گاه خاموش نخواهد شد (توبه/32)، محقق گشته و هم چنان نقاط روشن و غیرقابل انکاری در این آثار دیده می شود، ازجمله این حقایق باقی، اهتمام خاص رسول الله(صلی الله علیه واله) نسبت به امر جانشینی خود و ولایت و رهبری مسلمانان است که در فرصت های مختلف این مسئله را تبیین و تأکید فرموده اند. سیر تاریخی این مسئله از یوم الانذار با نزول آیه شریفه {وَأَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ} (شعراء/214) آغاز شد و به جریان غدیر خم که به جهت بیعت عمومی، آشکارترین دلیل در خصوص جانشینی بلافصل امیرالمؤمنین(علیه السلام) پس از ایشان است، خاتمه یافت.

در میان ادله امامت حضرت علی(علیه السلام)، حدیث غدیر که برگرفته از محتوای خطابه غدیر است، از جایگاه ویژه و منزلت والایی برخوردار است و این به سبب صراحت الفاظ پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) بر مسئله امامت و جانشینی علی(علیه السلام) و موقعیت خاص ایراد خطبه است؛ چنان که این اعلامِ همگانی در حضور نمایندگان تمام مسلمانان سرزمین های اسلامی صورت گرفت و پیامبر نیز تأکید فرمودند: «قَدْ أَبْلَغْتُکُمْ فَلْیبْلِغِ الشَّاهِدُ الْغَائِبَ أَنَّ عَلِی بْنَ أَبِی طَالِبٍ...» و هر مسلمان حاضر در سرزمین غدیر سفیری شد حامل ابلاغ رسمی پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) بر معرفی جانشین خویش، هرچند چنان چه امام صادق(علیه السلام) فرمودند: «اَلْعَجَبُ یا أَبَا حَفْصٍ لِمَا لَقِی عَلِی بْنُ أَبِی طَالِبٍ إِنَّهُ کَانَ لَهُ عَشَرَةُ آلَافِ شَاهِدٍ لَمْ یقْدِرْ عَلَی أَخْذِ حَقِّهِ وَ الرَّجُلُ یأْخُذُ حَقَّهُ بِشَاهِدَین»؛ «شگفتا از آن چه علی بن ابی طالب(علیه السلام) با آن مواجه شد! او با ده هزار شاهد و گواه (در روز غدیر) نتوانست حق خود را بگیرد، درحالی که شخص با دو شاهد حق خود را می گیرد» (مجلسی، بحارالانوار، ج 37، ص 140).

نکته قابل تأمل در این جا تصوری است که در اذهان برخی دانشوران مسلمان نقش بسته است و آن سکوت و خاموشی علی(علیه السلام) نسبت به احقاق حق ازدست رفته خویش در جریان سقیفه است، درحالی که یافته های تاریخی و روایی تصویری دیگر ارائه می کند و آن

ص: 322

تلاش مکرر امیرالمؤمنین(علیه السلام) برای اثبات حق خویش نسبت به جانشینی پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) با استناد به آیات و سخنان رسول خدا(صلی الله علیه واله) است و در این میان به کرّات و در فرصت های گوناگون به حدیث غدیر استناد جسته اند که با بررسی انجام شده شمار این احتجاج ها به شانزده مورد می رسد که در ادامه سعی شده است بنا به ترتیب تاریخی این شواهد تنظیم و تبیین گردد.

الف) مسجد مدینه، چند روز پس از فقدان پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله)

پس از فقدان نبی مکرم اسلام و برپایی جریان سقیفه توسط مهاجران و انصار و انتخاب ابوبکر به عنوان خلیفه اول، برای رسمیت بخشیدن به این انتخاب پس از اخذ بیعت از موافقان خلیفه نخست، نوبت به بیعت گرفتن از اصحاب شاخص و وفادار رسول خدا(صلی الله علیه واله) به ویژه حضرت علی(علیه السلام) می رسد که ایشان را به زور و اجبار به مسجدالنبی(صلی الله علیه واله) بردند و در پی اصرار فراوان آن گروه به گرفتن بیعت از ایشان، به پا خاست و با چنین مطلعی آغاز فرمود: «أنا أحقّ بهذا الأمر منه وأنتم أولی بالبیعة لی، أخذتم هذا الأمر مِن الأنصار واحجتُّم علیهم بالقرابةِ مِن الرّسول وتأخذونه منّا أهل البیت غصباً... » (ابن قتیبة، الامامة والسیاسة، ج 1، ص 29_28؛ طبرسی، الاحتجاج، ج 1، ص 95).

در ادامه، فضائل و دلایل استحقاق خویش بر جانشینی رسول خدا(صلی الله علیه واله) و رهبری امت اسلامی را برشمردند: «أنا أولی بِرَسُولُ اللّهِ حَیّاً وَمَیِّتاً وأنا وصیُّهُ وَ وَزِیرُهُ وَ مُستَودعُ سِرّهِ وَعِلمِه ِ...» (همان). پس از سخنان ایشان ابوعبیده جراح برای آرام ساختن فضای حاکم بر مسجد علی رغم فضائل آن حضرت، جوان و بی تجربه بودن حضرت را نسبت به ابوبکر متذکر شد و وعده داد که پس از ابوبکر ایشان خلافت مسلمانان را به دست گیرد و کسی با ایشان مخالفت نخواهد کرد.

امام علی(علیه السلام) احتجاج خود را این گونه ادامه می دهد: «فَوَاللّهِ یا مَعشَر المُهاجِرینَ لَنَحنُ أحَقُّ النّاسَ بِهِ لِأنّا أهلُ البیتِ وَ نَحنُ أحقُّ بِهذا الأمر مِنکُم...»؛ بشیر بن سعد انصاری پس از این بخش

ص: 323

از سخنان حضرت به او پاسخ داد که اگر جماعت انصار این سخنان متین و منطقی تو را قبل از بیعت با ابوبکر می شنیدند، حتماً با تو بیعت می کردند که در این جا علی(علیه السلام) به خطبه غدیر استناد کردند:

«یا هَؤُلَاءِ کُنْتُ أَدَعُ رَسُولَ اللَّهِ مُسَجًّی لَا أُوَارِیهِ وَأَخْرُجُ أُنَازِعُ فِی سُلْطَانِهِ وَ اللَّهِ مَا خِفْتُ أَحَداً یسْمُو لَهُ وَینَازِعُنَا أَهْلَ الْبَیتِ فِیهِ وَیسْتَحِلُّ مَا اسْتَحْلَلْتُمُوهُ وَلَا عَلِمْتُ أَنَّ رَسُولَ اللهِ(صلی الله علیه واله) تَرَکَ یوْمَ غَدِیرِ خُمٍّ لِأَحَدٍ حُجَّةً وَلَا لِقَائِلٍ مَقَالًا فَأَنْشُدُ اللَّهَ رَجُلًا سَمِعَ النَّبِی یوْمَ غَدِیرِ خُمٍّ یقُولُ مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِی مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَعَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَاخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ أَنْ یشْهَدَ الْآنَ بِمَا سَمِعَ» (طبرسی، الاحتجاج، ج1، ص74).

امام علی(علیه السلام) با این بیان در پاسخ حاضرانِ در مسجد اهمیت تجهیز و تدفین پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) را گوشزد کردند و فرمودند تکلیف مسئله خلافت آن چنان روشن بود که گمان نمی رفت کسی بخواهد با ما اهل بیت رسول خدا در این باره نزاع کند، سپس به ماجرای غدیر خم اشاره کردند و سخن پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) را برای حاضران یادآور شدند و ایشان را به تأیید یا رد کلامشان فراخواندند که پس از این بخش از خطابه علی(علیه السلام)، دوازده نفر از کسانی که در جنگ بدر حضور داشتند برخاستند و بر آن چه در روز غدیر خم شنیده بودند، شهادت دادند (همان، ص96؛ ابن قتیبه، الامامة والسیاس، ج1، ص 28_ 29).

ب) هفت روز پس از فقدان پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله)، خطبه وسیله

این خطبه از زبان امام باقر(علیه السلام) برای جابر بن یزید از اصحاب آن حضرت روایت شده است، امام(علیه السلام) ماجرای ایراد خطبه را این گونه بیان می کنند: «هفت روز از ارتحال پیامبر(صلی الله علیه واله) گذشته بود و امیرالمؤمنین(علیه السلام) از جمع قرآن فراغت پیدا کرده بود، به میان مردم آمد و خطبه ای ایراد فرمود» (کلینی، الکافی، ج 8، ص18).

علی(علیه السلام) این خطبه را با حمد و ستایش خداوند متعال آغاز کردند: «الحَمدُ لِلّهِ الّذِی مَنَعَ الأوهامَ أن تَنالَ الّا وُجُودُهُ وَحَجَبَ العُقُولُ أن تَتَخَیَّلَ ذاته لِامِتناعِها مِنَ اللّهِ...» و با بیاناتی درباره توحید و مواعظ اخلاقی، خطبه خود را ادامه دادند. بخشی از این خطبه به بیان جایگاه بلند

ص: 324

رسول اکرم(صلی الله علیه واله) و بیان اهمیت و اطاعت و ضرورت پیروی از ایشان که عین اطاعت خداست اختصاص دارد که پس از آن، مخاطبان را به جایگاه خویش و موقعیت خاص خود نزد رسول مکرم اسلام(صلی الله علیه واله) متوجه می سازد و یادآوری می کند که جانشین و وصی رسول خداست و پس از بیان حدیث منزلت و توضیح آن، به جریان غدیر اشاره نموده و به نقل سخنان صریح پیامبر درباره خلافت و جانشینی خود و نزول آیه اکمال می پردازد:

«{وَقَدْ حَشَدَهُ الْمُهَاجِرُونَ وَالْأَنْصَارُ وَانْغَصَّتْ بِهِمُ الْمَحَافِلُ أَیهَا النَّاسُ إِنَّ عَلِیاً مِنِّی _ کَهَارُونَ مِنْ مُوسَی إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِی بَعْدِی فَعَقَلَ الْمُؤْمِنُونَ عَنِ اللَّهِ نَطَقَ الرَّسُولُ إِذْ عَرَفُونِی أَنِّی لَسْتُ بِأَخِیهِ لِأَبِیهِ وَأُمِّهِ کَمَا کَانَ هَارُونُ أَخَا مُوسَی لِأَبِیهِ وَأُمِّهِ وَلَا کُنْتُ نَبِیاً فَاقْتَضَی نُبُوَّةً وَلَکِنْ کَانَ ذَلِکَ مِنْهُ اسْتِخْلَافاً لِی کَمَا اسْتَخْلَفَ مُوسَی هَارُونَ حَیثُ یقُولُ «اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَأَصْلِحْ وَلا تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ } (اعراف/142) وَقَوْلُهُ(علیه السلام) حِینَ تَکَلَّمَتْ طَائِفَةٌ فَقَالَتْ نَحْنُ مَوَالِی رَسُولِ اللهِ(صلی الله علیه واله) فَخَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ إِلَی حَجَّةِ الْوَدَاعِ ثُمَّ صَارَ إِلَی غَدِیرِ خُمٍّ فَأَمَرَ فَأُصْلِحَ لَهُ شِبْهُ الْمِنْبَرِ ثُمَّ عَلَاهُ وَ أَخَذَ بِعَضُدِی حَتَّی رُئِی بَیاضُ إِبْطَیهِ رَافِعاً صَوْتَهُ قَائِلًا فِی مَحْفِلِهِ مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِی مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ فَکَانَتْ عَلَی وَلَایتِی وَلَایةُ اللَّهِ وَ عَلَی عَدَاوَتِی عَدَاوَةُ اللَّهِ وَأَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ فِی ذَلِکَ الْیوْمِ _ الْیوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً...» (همان، ص 27_26).

ج) شورای خلافت

خلیفه دوم در آستانه مرگ حکم به تشکیل شورایی شش نفره برای انتخاب جانشین خود داد، یکی از اعضای این شورا حضرت علی(علیه السلام) بود. ایشان علی رغم این که چنین شورایی را به رسمیت نمی شناختند اما با انگیزه پاسخ به عده ای که در روزهای اولیه فقدان پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) با بیان روایتی از رسول خدا(صلی الله علیه واله) تجدیدنظرشان از غدیر را مطرح نمودند، در این شورا شرکت کردند؛ یکی از مواضعی که آن حضرت به خطبه غدیر استناد داشته اند در پایان این شوراست.

امیرالمؤمنین(علیه السلام) فضای این شورا و نارضایتی خویش مبنی بر این که بدون در نظر گرفته شدن فضائل ایشان مانند دیگر اعضای شورا به شمار آمدند و حتی برخی بر ایشان ترجیح داشتند را چنین بیان می کنند:

ص: 325

«...وَکَانَ مِنْ فِعْلِهِ أَنْ خَتَمَ أَمْرَهُ بِأَنْ سَمَّی قَوْماً أَنَا سَادِسُهُمْ وَ لَمْ یسْتَوِنِی بِوَاحِدٍ مِنْهُمْ وَ لَا ذَکَرَ لِی حَالًا فِی وِرَاثَةِ الرَّسُولِ وَلَا قَرَابَةٍ وَلَا صِهْرٍ وَلَا نَسَبٍ وَلَا لِوَاحِدٍ مِنْهُمْ... کَفَی بِالصَّبْرِ عَلَی هَذَا صَبْراً» (صدوق، خصال، ص 379؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 6، ص 168)؛ «جریان شورا پیش رفت و اعضای شورا تصمیم گرفتند تا نظر خود مبنی بر انتخاب عثمان را اعلام کنند، علی(علیه السلام) فرصتی خواست تا با اعضای شورا سخن بگوید؛ ایشان در مناشده ای طولانی با اصحاب شورا سخن گفتند و افراد حاضر در شورا نیز سخنان ایشان را تأیید کردند (سخنان امام در این مجلس به حدیث انشاد مشهور است)».

امیرالمؤمنین(علیه السلام) فضایل و امتیازات خویش را برشمردند و اعضای شورا را به خدا سوگند دادند که اگر ادعاهای ایشان حقیقت دارد، آن ها را تأیید نمایند؛ این مناشده ادامه داشت تا جایی که علی(علیه السلام) به خطبه پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) در غدیر خم استناد کردند:

«نَشَدْتُکُمْ بِاللهِ _ هَلْ فِیکُمْ أَحَدٌ نَصَبَهُ رَسُولُ اللهِ (صلی الله علیه واله) یوْمَ غَدِیرِ خُمٍّ بِأَمْرِ اللهِ تَعَالَی فَقَالَ مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِی مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ غَیرِی؟ قَالُوا لَا» (طبرسی، الاحتجاج، ج 1، ص 196). این بخش از حدیث انشاد را شیخ صدوق و شیخ طوسی بدون آوردن عبارت «یوم غدیر خم» نقل کرده اند: «نَشَدْتُکُمْ بِاللَّهِ هَلْ فِیکُمْ أَحَدٌ قَالَ لَهُ رَسُولُ اللهِ(صلی الله علیه واله) کَمَا قَالَ لِی إِنَّ اللَّهَ أَمَرَنِی بِوَلَایةِ عَلِی فَوَلَایتُهُ وَلَایتِی وَ وَلَایتِی وَلَایةُ رَبِّی عَهْدٌ عَهِدَهُ إِلَی رَبِّی وَأَمَرَنِی أَنْ أُبَلِّغَکُمُوهُ فَهَلْ سَمِعْتُمْ قَالُوا نَعَمْ قَدْ سَمِعْنَاهُ» (صدوق، الخصال، ص 56).

«نَشَدْتُکُمْ بِاللَّهِ هَلْ فِیکُمْ أَحَدٌ قَالَ لَهُ رَسُولُ اللهِ(صلی الله علیه واله): «مَن کُنتُ مَولاهُ فَعَلِیٌّ مَولاهُ اللّهُمَّ والِ مَن والاهُ وَ عادِ مَن عاداهُ» غَیرِی؟ قَالُوا: اللّهُمَّ لا» (طوسی، امالی، ص 333_332).

خوارزمی نیز در مناقب خود این مناشده را ذکر می کند اما عباراتی که مربوط به استناد امیرالمؤمنین(علیه السلام) به واقعه غدیر خم است را گزارش نکرده است (خوارزمی، المناقب، ص 301).

د) مجلسی در مسجدالنبی (زمان خلافت عثمان)

در زمان خلافت عثمان مجلسی با حضور بسیاری از سرشناسان مهاجر و انصار در مسجد پیامبر و بدون حضور خلیفه سوم برگزار شد، جریان این مجلس که گفته شده از

ص: 326

صبح اول وقت تا وقت زوال ادامه داشت، به سمتی پیش رفت که نماینده ای از هر قبیله و عشیره روایتی از رسول خدا(صلی الله علیه واله) را در فضیلت قبیله و عشیره اش نقل کرد؛ امیرالمؤمنین(علیه السلام) همچون شورا سخنان پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) که به صراحت اشاره به جانشینی آن حضرت و زمامداری مسلمانان داشت در قالب یک مناشده بیان داشتند، یکی از مواضع این مناشده و سخنرانی یادآوری واقعه غدیر خم بود:

«فَأَمَرَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ نَبِیهُ أَنْ یعْلِمَهُمْ وُلَاةَ أَمْرِهِمْ وَ أَنْ یفَسِّرَ لَهُمْ مِنَ الْوَلَایةِ مَا فَسَّرَ لَهُمْ مِنْ صَلَاتِهِمْ وَزَکَاتِهِمْ وَصَوْمِهِمْ وَحَجِّهِمْ فَنَصَبَنِی لِلنَّاسِ بِغَدِیرِ خُمٍ ثُمَّ خَطَبَ وَقَالَ أَیهَا النَّاسُ إِنَّ اللَّهَ أَرْسَلَنِی بِرِسَالَةٍ ضَاقَ بِهَا صَدْرِی وَظَنَنْتُ أَنَّ النَّاسَ تُکَذِّبُنِی فَأَوْعَدَنِی لأبلغها [لَأُبَلِّغَنَّهَا] أَوْ لَیعَذِّبَنِّی ثُمَّ أَمَرَ فَنُودِی بِالصَّلَاةَ جَامِعَةً ثُمَّ خَطَبَ فَقَالَ أَیهَا النَّاسُ أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ مَوْلَای وَأَنَا مَوْلَی الْمُؤْمِنِینَ وَأَنَا أَوْلَی بِهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ قَالُوا بَلَی یا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ قُمْ یا عَلِی فَقُمْتُ فَقَالَ مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِی هَذَا مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ...» (نک: الهلالی، کتاب سُلیم، ص 195؛ صدوق، کمال الدین وتمام النعمة، ص 276؛ طبرسی، الاحتجاج، ج 1، ص 214_213؛ جوینی، فرائد السمطین، ج 1، ص 315).

ه_ ) نبرد جمل

از مواضع دیگری که حضرت علی(علیه السلام) به خطابه غدیر استناد کرده اند پیش از وقوع نبرد جمل است. ایشان فردی را به سراغ طلحه فرستاد و او را به ملاقات خود دعوت کرد، طلحه پذیرفت و به خدمت حضرت رسید، علی(علیه السلام) با بیان یک سؤال از واقعه غدیر، کلام رسول خدا(صلی الله علیه واله) در آن روز را برای او یادآوری و برای اثبات حقانیت خویش به آن احتجاج فرمود:

نَشَدتُکَ اللّهَ هَل سَمِعتَ رَسُولُ اللهِ(صلی الله علیه واله) یَقُولُ: «مَن کُنتُ مَولاهُ فَعَلِیٌّ مَولاهُ، اللّهُمَّ والِ مَن والاهُ وَ عادِ مَن عاداهُ»؟ قَال: نَعَم. قَال(علیه السلام): فَلِمَ تُقاتِلُنی؟قَال: لَم اذکُر (حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 371؛ خوارزمی، المناقب، ص 183_ 182؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج 25، ص 108؛ هیثمی، مجمع الزوائد، ج 9، ص 107؛ هندی، کنزالعمال، ج 11، ص 333_332).

ص: 327

این استناد را مسعودی با نقلی دیگر روایت کرده است: «ونادی علیّ طلحة حین رجع زبیر: «یا أبا محمد ما الذی أخرجک؟» قال: «الطلب بدم عثمان» قال علی(علیه السلام): «قتل الله أولانا بدم عثمان» أماسمعتَ رسول الله(صلی الله علیه واله) یقول: «اللّهُمَّ والِ مَن والاهُ وَ عادِ مَن عاداهُ»» (مسعودی، مروج الذهب، ج 3، ص 109).

و) نبرد صفین

الف) پیش از آغاز نبرد
یک _ نامه ای منظوم در پاسخ به معاویه

معاویه پس از این که عثمان در مدینه به قتل رسید و اهل مدینه با حضرت علی(علیه السلام) به عنوان خلیفه چهارم بیعت کردند، سعی کرد با تحریک اطرافیان ایشان همچون طلحه و زبیر و زمینه سازی جمل، اوضاع را در ابتدای راه برای امیرالمؤمنین(علیه السلام) متشنج و دشوار سازد.

امام علی(علیه السلام) در نخستین نامه هایی که به استانداران نوشت معاویه را عزل کرد، هرچند او به امر ایشان گردن ننهاد اما حضرت ابتدا با موعظه، اعزام نمایندگان و ارسال نامه های متعدد سعی کردند وی بدون درگیری، دست از حکومت شام بردارد. در یکی از مکاتبات معاویه فضائل و امتیازات خود را برشمرده بود ازجمله این که به ریاست و سیادت پدرش در جاهلیت و کاتب وحی بودن خودش در زمان اسلام اشاره کرده بود (ن.ک: طبرسی، الاحتجاج، ج 1، ص 265)؛ امام علی(علیه السلام) نیز در پاسخ در قالب نه بیت شعر، فضائل خویش را برشمردند و برای معاویه ارسال کردند (نعمانی، الغیبة، ج2، ص 393؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج2، ص 19؛ طبرسی، الاحتجاج، ج 1، 266؛ شافعی، مطالب السوؤل فی مناقب آل الرسول، ج1، ص 53_54؛ جوینی، فرائد السمطین، ج 1، ص 427؛ قندوزی، ینابیع المودة، ج 1، ص 340؛ مجلسی، بحارالانوار، ج 33، ص 131 و ج 38، ص 238_ 285). برخی منابع نیز تنها پنج بیت نخست این شعر را گزارش کرده اند (ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج 3، ص 298؛ هندی، کنزالعمال، ج 13، ص 112).

ص: 328

محمد النبیّ أخی و صنوی (صهری)

وحمزة سیدالش___هداء عمّی

و جعفر الذی یضحی و یسمی

یطیر مع الملائک_ة ابن أمّی

و بنت محمّد سکنی و عرسی

مسوط لحمها بدمی و لح_می

و سبطا احم___د ولدای منها

فأیّکم له سه___م کسه_می

سبقت__کم إلی الإسلام طرّاً

غلاماً ما بلغ__ت أوان حلمی

و صلیّت الصلاة و کن__ت طفلاً

مقرّاً بالنبیّ فی بط___ن أمّی

و أوجب لی ولایت__ه علیکم

رسول الله یوم غدی____ر خمّ

أنا الرجل الذّی لاتن__کروه

لیوم کری___هه و لی______وم سلم

فویل ثمّ ویل ثم وی_ل

لمن یل_قی الإله غداً بظل____می (1)

دو _ خطبه ای پیش از عزیمت به صفین

علی رغم تلاشی که امیرالمؤمنین(علیه السلام) برای جلوگیری از وقوع جنگ با شامیان انجام دادند و نامه نگاری های متعددی که با معاویه انجام شد و نمایندگانی که از سوی امام به سوی معاویه فرستاده شد، نتیجه ای حاصل نشد و از این رو ایشان با فراهم آوردن سپاهی به سوی شام حرکت کردند.

در مسیر حرکت امیرالمؤمنین(علیه السلام) برای آماده کردن سپاه برای رویارویی با لشکر شام و شناساندن معاویه به ایشان، برای سپاهیان خود خطابه های مختلفی ایراد کردند؛ در یکی از این خطبه ها افراد سپاه را به وفاداری، همراهی و همدلی تشویق کردند و از ایشان خواستند که بر بیعتشان پایدار بمانند و به تبیین جایگاه خود در میان مسلمانان پرداختند و بدون ذکر عبارتی از خطبه غدیر، آن روز و خطابه پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) را یادآوری کردند؛ ایشان با دعوت

ص: 329


1- . امیرالمومنین(علیه السلام) در شعری دیگر این چنین از واقعه غدیر یاد می کنند (ن.ک: دیوان امام علی(علیه السلام)، ص 117): و فی القرآن ألزمهم ولائی و أوجب طاعتی فرضاً بعزم کما هارون من موسی أخوه کذاک أنا أخوه و ذاک إسمی کذاک أقامنی لهم إماماً فأخبرهم به بغدیر خم

سپاهیان به تقوای الهی گوشزد می کنند که معاویه درصدد تضعیف و شکستن بیعتی است که مسلمانان با حضرت انجام داده اند:

«وَقَدْ أَصْبَحَ مُعَاوِیةُ غَاصِباً لِمَا فِی یدَیهِ مِنْ حَقِّی نَاکِثاً لِبَیعَتِی طَاغِیاً فِی دِینِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ... وَأَشْهَدْتُ اللَّهَ عَلَیکُمْ وَ أَشْهَدْتُ بَعْضَکُمْ عَلَی بَعْضٍ فَقُمْتُ فِیکُمْ بِکِتَابِ اللَّهِ وَ سُنَّةِ نَبِیهِ ص فَالْعَجَبُ مِنْ مُعَاوِیةَ بْنِ أَبِی سُفْیانَ ینَازِعُنِی الْخِلَافَةَ...» و در ادامه از خدشه کردن معاویه در بیعت ایشان اظهار تعجب و ناراحتی کرده و فرمودند: «فَمَا بَالُ مُعَاوِیةَ وَ أَصْحَابِهِ طَاغُونَ فِی بَیعَتِی وَ لِمَ لَمْ یفُوا لِی وَ أَنَا فِی قَرَابَتِی وَسَابِقَتِی وَصِهْرِی أَوْلَی بِالْأَمْرِ مِمَّنْ تَقَدَّمَنِی أَ مَا سَمِعْتُمْ قَوْلَ رَسُولِ اللَّهِ یوْمَ الْغَدِیرِ فِی وَلَایتِی وَ مُوَالاتِی؟» (مفید، الارشاد، ج 1، ص 260؛ طبرسی، الاحتجاج، ج 1، ص253_252).

ب) در هنگامه نبرد صفین

معاویه با فرستادن ابوالدرداء و ابوهریره سعی کرد تا با دست آویز قرار دادن خونخواهی عثمان، خود را برای وقوع جنگ تبرئه و علی(علیه السلام) را نسبت به مشروعیت حکومت خود در شام مجاب کند و در منظر شامیان این جنگ و نزاع را قانونی و حتی شرعی جلوه دهد درحالی که کار او خروج بر خلیفه وقت بود؛ از این رو بین این دو نفر و امام علی(علیه السلام) مذاکراتی صورت گرفت.

در پایان این مذاکرات امیرالمؤمنین(علیه السلام) در میان لشکریان خود که جمع بسیاری از مهاجر و انصار هم در آن بودند و هم چنین دو نماینده از جانب معاویه حضور داشتند بالای منبر رفتند و خطبه ای بیان فرمودند و در آن به برشمردن بخشی از فضائل و سوابق خود پرداختند، این خطبه شباهت بسیاری با خطبه مجلس روزگار عثمان دارد که بخشی از آن به خطبه غدیر اختصاص یافته است؛ علی(علیه السلام) پس از آن از بزرگان اصحاب رسول خدا(صلی الله علیه واله) خواستند که درباره درستی سخن ایشان شهادت دهند:

«فَأَمَرَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ رَسُولَهُ أَنْ یعْلِمَهُمْ [فِیمَنْ نَزَلَتِ الْآیاتُ ] وَأَنْ یفَسِّرَ لَهُمْ مِنَ الْوَلَایةِ...فَنَصَبَنِی بِغَدِیرِ خُمٍّ وَ قَالَ إِنَّ اللَّهَ أَرْسَلَنِی بِرِسَالَةٍ ضَاقَ بِهَا صَدْرِی وَظَنَنْتُ أَنَّ النَّاسَ مکذبونی [مُکَذِّبُوی ] فَأَوْعَدَنِی لَأُبَلِّغَنَّهَا

ص: 330

أَوْ یعَذِّبَنِی قُمْ یا عَلِی ثُمَّ نَادَی بِالصَّلَاةَ جَامِعَةً فَصَلَّی بِهِمُ الظُّهْرَ ثُمَّ قَالَ أَیهَا النَّاسُ إِنَّ اللَّهَ مَوْلَای وَأَنَا مَوْلَی الْمُؤْمِنِینَ وَأَوْلَی بِهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ [أَلَا] مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِی مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَعَادِ مَنْ عَادَاهُ وَانْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ» (ن.ک: الهلالی، کتاب سُلیم، ص 296؛ نعمانی، الغیبة، ص 69).

ز) شهر کوفه

اشاره

امیرالمؤمنین(علیه السلام) در حالی وارد کوفه شدند و این شهر را به عنوان پایگاه حکومت خود قرار دادند که نزدیک به سی سال از واقعه غدیر گذشته بود و کسانی از آن شهر که شاید در روز غدیر خم حضور داشتند از دنیا رفته بودند و تقریباً دو نسل پس از آن ها کار را به دست گرفته بودند؛ دور بودن کوفه از مدینه و هم چنین تلاش سه خلیفه اول در پوشاندن حق علی(علیه السلام) و اجرایی کردن تئوری منع تدوین و نقل حدیث، به ویژه دوران خلافت خلیفه دوم، سبب شد آن چه از واقعه غدیر در یادها مانده بود، فراموش و کم رنگ شود؛ از این رو علی(علیه السلام) در بدو ورود به کوفه با مردمانی مواجه شد که جز معدود کهن سالان این شهر دیگر افراد تقریباً از واقعه غدیر خم بی خبر بودند، مؤید و شاهد بر این بی خبری واکنشی است که مردم کوفه پس از آگاه شدن از خطبه پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) در غدیر و انتصاب علی(علیه السلام) به عنوان جانشین ایشان داشتند؛ اهل کوفه امیرالمؤمنین(علیه السلام) را به دروغ گویی و دروغ بستن به رسول خدا(صلی الله علیه واله) متهم کردند؛ این بی خبری و اتهام سبب شد ایشان در فرصت هایی برای اهل کوفه به بیان خطبه بپردازند و در برخی از این خطبه ها به روز غدیر و خطابه رسول خدا نیز استناد کرده اند.

الف) بیان خطبه برای اهل کوفه (واکنش امام به تهمت ها)
اشاره

یکی از خطبه های امام(علیه السلام) را شیخ مفید در الارشاد این گونه روایت می کند:

«کَأَنِّی بِکُمْ تَقُولُونَ إِنَ عَلِیاً یکْذِبُ کَمَا قَالَتْ قُرَیشٌ لِنَبِیهَا(صلی الله علیه واله) وَ سَیدِهَا نَبِی الرَّحْمَةِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللهِ(صلی الله علیه واله) حَبِیبِ اللَّهِ فَیا وَیلَکُمْ أَ فَعَلَی مَنْ أَکْذِبُ أَعَلَی اللَّهِ فَأَنَا أَوَّلُ مَنْ عَبَدَهُ وَ وَحَّدَهُ أَمْ عَلَی رَسُولِهِ فَأَنَا أَوَّلُ مَنْ آمَنَ بِهِ وَصَدَّقَهُ وَ نَصَرَهُ» (مفید، الارشاد، ج 1، ص 279).

و خطبه دیگری که امام در رفع اتهامِ دروغ بستن به پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) بیان فرمودند:

ص: 331

«...تَقُولُونَ إِنَّ عَلِیاً یکْذِبُ کَمَا قَالَتْ قُرَیشٌ لِنَبِیهَا(صلی الله علیه واله) وَ سَیدِهَا نَبِی الرَّحْمَةِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ فَیا وَیلَکُمْ فَعَلَی مَنْ أَکْذِبُ أَ عَلَی اللَّهِ فَأَنَا أَوَّلُ مَنْ عَبَدَهُ وَ وَحَّدَهُ أَمْ عَلَی رَسُولِهِ فَأَنَا أَوَّلُ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ صَدَّقَهُ وَ نَصَرَهُ» (طبرسی، ج 1، ص 174).

خطبه رُحبَه

پس از دو خطبه پیشین هم چنان گویی تصور اهل کوفه که علی(علیه السلام) در نقل انتصابشان از سوی رسول خدا در روز غدیر در پی دروغ بستن به ایشان است، تداوم داشته است، از این رو امیرالمؤمنین(علیه السلام) در جمع مردم این شهر در رحبه (میدان بزرگ شهر کوفه) از کسانی که در روز غدیر حضور داشتند خواستند تا به آن چه از پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) در آن روز شنیده بودند شهادت دهند که در پی آن سیزده نفر درستی سخن ایشان را تأیید کردند:

«أَنْشُدُ اللَّهَ مَنْ سَمِعَ النَّبِی یقُولُ یوْمَ غَدِیرِ خُمٍّ مَا قَالَ إِلَّا قَامَ فَقَامَ ثَلَاثَةَ عَشَرَ فَشَهِدُوا أَنَّ رَسُولَ اللهِ(صلی الله علیه واله) قَالَ أَ لَسْتُ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ قَالُوا بَلَی یا رَسُولَ اللَّهِ فَأَخَذَ بِیدِ عَلِی فَقَالَ مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِی مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ أَحِبَّ مَنْ أَحَبَّهُ وَ أَبْغِضْ مَنْ أَبْغَضَهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ» (طوسی، الامالی، ص 272_ 255؛ طبرسی، الاحتجاج، ج 1، ص 341؛ احمد بن حنبل، المسند، ج 1، ص 119_ 118 و ج 4، ص 370؛ خوارزمی، المناقب، ص 158_157؛ سبط ابن جوزی، تذکرة الخواص، ص 36_ 35؛ ابن اثیر، اسد الغابة فی معرفة الصحابة، ج 3، ص 307؛ شافعی، مطالب السوؤل فی مناقب آل الرسول، ج 2، ص 80؛ البنّاء، الفتح الربانی ترتیب مسند احمد بن حنبل الشیبانی، ج 23، ص 125 و 127).

برخی تنها سخنان امیرالمؤمنین(علیه السلام) در رحبه را نقل کرده اند و به شمار شهادت دهندگان اشاره ای ندارند (گنجی شافعی، کفایة الطالب فی مناقب علی بن ابی طالب، ص 56)، برخی نیز گفته اند دوازده، سی و هجده نفر در آن منطقه حاضر بوده و احتجاج علی(علیه السلام) را تأیید کرده اند (حنفی، مشکل الآثار، ج 2، ص 212؛ ابی یعلی، مسند ابی یعلی، ج 1، ص 192؛ هیثمی، مجمع الزوائد، ج 3، ص 106_104؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج 42، ص 206_207 و 209؛ ابن کثیر، السیرة النبویة، ج 4، ص 351؛ احمد بن حنبل،

ص: 332

المسند، ج 4، ص370؛ سیوطی، تاریخ الخلفا، ص 193؛ البنّاء، الفتح الربانی ترتیب مسند احمد بن حنبل الشیبانی، ج 23، ص 126).

ب) خطبه در مسجد کوفه

علی رغم آن چه در رحبه اتفاق افتاد و افراد حاضر در غدیر خم به درستیِ سخنان امیرالمؤمنین(علیه السلام) درباره انتصابشان از سوی پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) شهادت دادند، اما هم چنان تردید مردم کوفه نسبت به واقعه غدیر باقی ماند؛ زیرا حضرت بارها در مسجد کوفه نیز با تکرار عبارت «مَن کُنتُ مَولاهُ فَعَلِیٌّ مَولاهُ...» از کسانی که این سخن را از پیامبر(صلی الله علیه واله) در روز غدیر شنیده بودند، خواستند تا سخن ایشان را تصدیق کنند: «نَشَدَ عَلِی النَّاسَ فِی الْمَسْجِدِ فَقَالَ «أَنْشُدُ اللَّهَ رَجُلًا سَمِعَ النَّبِی (صلی الله علیه واله) یقُولُ مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِی مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ». پس از سخنان حضرت دوازده نفر از کسانی که در جنگ بدر حضور داشتند به درستیِ کلام ایشان شهادت دادند. (مفید، الارشاد، ج 1، ص 352؛ مجلسی، بحارالانوار، ج 41، ص 205).

ابن ابی الحدید این خطبه را با تصریح به این که علی(علیه السلام) متهم به دروغ گویی شده بود با عبارتی دیگر نقل می کند، هم چنین در گزارش او متن شهادت شاهدان روز غدیر که در آن مجلس حاضر بودند نیز ذکر شده است که شنیده خود در روز غدیر از پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) را بیش از آن چه امام به آن استناد کرده اند نقل می کنند:

لَمَّا بَلَغَ عَلِیاً(علیه السلام) أَنَّ النَّاسَ یتَّهِمُونَهُ فِیمَا یذْکُرُهُ مِنْ تَقْدِیمِ النَّبِی(صلی الله علیه واله) وَتَفْضِیلِهِ عَلَی النَّاسِ قَالَ أَنْشُدُ اللَّهَ مَنْ بَقِی مِمَّنْ لَقِی رَسُولَ اللهِ(صلی الله علیه واله) وَ سَمِعَ مَقَالَتَهُ فِی یوْمِ غَدِیرِ خُمٍّ إِلَّا قَامَ فَشَهِدَ بِمَا سَمِعَ فَقَامَ سِتَّةٌ مِمَّنْ عَنْ یمِینِهِ مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اللهِ(صلی الله علیه واله) فَقَالُوا سَمِعْنَاهُ یقُولُ ذَلِکَ الْیوْمَ وَهُوَ رَافِعٌ بِیدَی عَلِی مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَاخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ وَ أَحِبَّ مَنْ أَحَبَّهُ وَأَبْغِضْ مَنْ أَبْغَضَهُ» (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه،ج2، ص 289_ 288).

ج) خطبه روز عید غدیر در کوفه

قریب به سی سال پس از واقعه غدیر خم سال دهم هجرت، امیرالمؤمنین(علیه السلام) روز

ص: 333

جمعه ای در کوفه مصادف با رخ داد غدیر، پس از گذشت پنج ساعت از روز در جمع مردم این شهر که برای نماز جمعه گردآمده بودند، خطبه ای در معرفی غدیر ایراد فرمودند و پس از آن، خطبه های نماز جمعه را آغاز کردند.

ایشان در این خطبه از غدیر خم به عنوان عید بزرگ مسلمانان یاد کردند و در حقیقت پایه گذار عید گرفتن در روز غدیر شخص امیرالمؤمنین(علیه السلام) است.

این خطبه را علی(علیه السلام) با ستایش و ثنای الهی آغاز کردند و با بیان عباراتی درباره توحید و خداشناسی به نبوت و ارتباط آن با توحید پرداختند؛ سپس بحث امامت و جایگاه والای آن را تبیین فرمودند و با ذکر این مقدمات بحث غدیر خم و گزارش جامعی از آن واقعه باشکوه را مطرح ساختند و در پایان نیز مردم را به اهمیت روز غدیر و آداب آن روز و لزوم عید گرفتن آن توسط مسلمانان توجه دادند (طوسی، مصباح المتهجد، ص 752؛ سید بن طاووس، مصباح الزائر، ص 154؛ مجلسی، بحارالانوار، ج 94، ص 113).

ایشان در وصف رسول خدا(صلی الله علیه واله) در این خطبه چنین فرمودند: رسول خدا به دلیل خصوصیات و صداقتش شایسته چنین مقام رفیعی بود و این مقام و منزلت نصیب کسانی نمی شود که متغیرالحال هستند و پیوسته دگرگون می شوند و رشته محبت و دوستی را پاس نمی دارند و در دام گمان ها گرفتار می شوند.

امیرالمؤمنین(علیه السلام) درباره ارتباط توحید، نبوت و امامت در ادامه فرمودند:

خداوند توحید را نمی پذیرد مگر با اعتراف به نبوت پیامبرش و هیچ دین و آیینی را نمی پذیرد مگر با پذیرش ولایت کسانی که به ولایتشان امر کرده است و زمینه های اطاعت خداوند فراهم نمی شود مگر با تمسک به عصمت الهی و عصمت اهل ولایت او.

و در این موضع به روز غدیر خم اشاره کردند:

«فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَلَی نَبِیهِ(صلی الله علیه واله) فِی یوْمِ الدَّوْحِ(1) مَا بَینَ بِهِ عَنْ إِرَادَاتِهِ فِی خُلَصَائِهِ وَ ذَوِی اجْتِبَائِهِ وَ أَمَرَهُ بِالْبَلَاغِ وَ تَرْکِ الْحَفْلِ بِأَهْلِ الزَّیغِ وَ النِّفَاقِ وَضَمِنَ لَهُ عِصْمَتَهُ مِنْهُمْ» (مجلسی، بحارالانوار، ج 94، ص 115).

ص: 334


1- . یکی از نام های پنج گانه روز غدیر و به معنای درختان پر شاخ و برگ است.
ح) نامه ای به شیعیان پس از بازگشت از نهروان

امیرالمؤمنین(علیه السلام) پس از ختم ماجرای نهروان و اختلافاتی که رخ داد، به صراحت نارضایتی خود از این مباحث را اعلام می کنند: «قَد تَفرغتم لِلسُّؤال عمّا لایعنِیکُم وَ هَذِهِ مصر قَد انفَتَحَت...» (بلاذری، انساب الاشراف، ص 382؛ ابن قتیبة، الامامة و السیاسة، ج 1، ص174).

پس از این خطابه به مردم وعده می دهند که در پاسخ به پرسش هایی که درباره حقانیت حکومت ایشان برای مردم به وجود آمده است نامه ای بنویسند و حقایق را با آنان در میان بگذارند؛ امام به عبیدالله بن ابی رافع دستور دادند، ده تن از اصحاب وفادار و مورد اعتمادشان را دعوت کند؛ ابو رافع از امام می خواهند که این افراد را نام ببرند تا به خدمت ایشان دعوت شوند. علی(علیه السلام) نام ده تن ازجمله: اصبغ بن نباته، حارث همدانی و کمیل را می برند، این افراد در محضر امام حاضر شدند و ایشان نامه ای که وعده داده بودند را به این افراد می سپارند و تأکید می کنند که عبیدالله بن أبی رافع آن را هر جمعه بر مردم بخواند و شما حاضر باشید و اگر کسی بر آن ایرادی وارد کرد شما با کتاب خدا پاسخ دهید و انصاف را مراعات نمایید (طبری، المسترشد فی امامة امیرالمؤمنین(علیه السلام)، ص 474؛ سید بن طاووس، کشف المحجة لثمرة المهجة، ص 174_173؛ کاشانی، معادن الحکمة فی مکاتیب الائمة، ج 1، ص 34_33).

اما نامه امیرالمؤمنین(علیه السلام) به شیعیان این گونه آغاز می شود: «بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحِیم مِن عَبدِاللهِ علیٍّ امیرالمؤمنین إلی شیعَتِهِ مِنَ المُؤمِنِینَ وَ المُسلِمِینَ...» (همان). امام در این نامه نسبتاً طولانی به اختلاف بین قریش و انصار در انتخاب خلیفه اشاره می کنند و درباره حکومت سه خلیفه اول و نبودن شیوه ای واحد برای انتخاب خلیفه با مردم سخن می گویند:

«فَلَو کَانَ هَذا حقّاً لَم یخف علی الأنصار فَبایَعَهُ النّاس عَلی الشُّوری ثُمَّ جَعَلَهُ ابوبکر لِعُمَرَ بِرأیِهِ خاصّه ثم جَعَلَها عُمَر بِرأیِهِ شُوری بَینَ سِتَّة فهذا العَجَبَ مِن اختِلافِهم ...» (طبری، همان؛ سید بن طاووس، همان، ص 178؛ کاشانی، همان، ص 40).

ص: 335

امام در ادامه نامه به وجه مشترک حکومت هر سه خلیفه که حذف امام از دایره حکومت و کنار راندن از مسائل سیاسی جامعه بود اشاره کردند سپس به حق ویژه خود برای حکومت و زمامداری مسلمانان اشاره نموده و جریان غدیر خم را شاهدی گویا بر این حق ذکر می کنند: «فَمَا جَازَ لِقُرَیشٍ مِنْ فَضْلِهَا عَلَیهَا بِالنَّبِی(صلی الله علیه واله) جَازَ لِبَنِی هَاشِمٍ عَلَی قُرَیشٍ، وَ جَازَ لِی عَلَی بَنِی هَاشِمٍ، بِقَوْلِ النَّبِی(صلی الله علیه واله) یوْمَ غَدِیرِ خُمٍّ: مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِی مَوْلَاهُ، إِلَّا أَنْ تَدَّعِی قُرَیشٌ فَضْلَهَا عَلَی الْعَرَبِ بِغَیرِ النَّبِی(صلی الله علیه واله)، فَإِنْ شَاءُوا فَلْیقُولُوا ذَلِکَ» (سید بن طاووس، همان، ص 178؛ کاشانی، همان).

ط) یادکرد روز غدیر خم در ایام مختلف

الف. امیرالمؤمنین(علیه السلام) در کلامی مبسوط هفتاد فضیلت خویش را برمی شمارند که یکی از آن فضائل جریان غدیر خم است. ایشان در مقدمه سخن خود می فرماید:

یاران امین از اصحاب رسول خدا(صلی الله علیه واله) می دانند که در میان آنان کسی نیست که از فضیلت و امتیازی برخوردار باشد مگر آن که من نیز با او شریکم و بلکه حائز رتبه بالاتری هستم، اما من هفتاد فضیلت خاص و امتیاز و ویژه دارم که هیچ کدام از اصحاب رسول خدا در آن ها با من شریک نیست (صدوق، الخصال، ص 572؛ مجلسی، بحارالانوار، ج 31، ص 432؛ محدث نوری، مستدرک الوسائل، ج 7، ص256).

سپس حضرت یکان یکان این امتیازات را برمی شمارند تا این که در پنجاه و یکمین فضیلتی که برای خود نقل می کنند به واقعه غدیر اشاره دارند: فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص أَقَامَنِی لِلنَّاسِ کَافَّةً یوْمَ غَدِیرِ خُمٍّ فَقَالَ مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِی مَوْلَاهُ فَبُعْداً وَ سُحْقاً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِینَ (همان).

ب. سُلیم بن قیس نقل می کند در مجلسی با حضور امیرالمؤمنین(علیه السلام) شرکت داشتم؛ مردی از حضرت خواست تا بهترین فضیلتی که پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) درباره ایشان فرموده اند را نقل کنند؛ امیرالمؤمنین(علیه السلام) بهترین فضیلت را ابلاغ امر ولایت به ایشان در روز غدیر خم و حدیث منزلت اظهار کردند و این گونه فرمودند: نَصْبُهُ إِیای بِغَدِیرِ خُمٍّ، فَقَامَ لِی بِالْوَلَایةِ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ بِأَمْرِ اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی. وَ قَوْلُهُ «أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی» (الهلالی، کتاب سُلیم، ج 2، ص903؛ کلینی، الکافی، ج 8، ص 344).

ص: 336

روایتی از میثم تمار است که می گوید: در بازار مشغول به کار خود بودم که اصبغ بن نباته آمد و گفت: سخنی از امیرالمؤمنین(علیه السلام) شنیدم که برایم بسیار سنگین بود، پرسیدم: چه شنیده ای؟ گفت: شنیدم که امیرالمؤمنین(علیه السلام) می فرمود: حدیث ما اهل بیت دشوار و بسیار و مشکل است و آن را تحمل نمی کند (نمی پذیرد) مگر ملائکه مقرب و یا پیامبران مرسل و یا بندگانی که خداوند دل هایشان را با ایمان آزموده است.

میثم در ادامه نقل می کند که شتابان به حضور امیرالمؤمنین(علیه السلام) رسیدم و آن چه را که از اصبغ شنیده بودم نقل کردم و تعجب توأم با نگرانی خود را با حضرت در میان گذاشتم، آن مجلس تا جایی پیش رفت که امیرالمؤمنین(علیه السلام) با اشاره به روز غدیر آن را نیز از مواردی برشمردند که مؤمنین نتوانستند سخن رسول خدا را تحمل کنند:

«وَ أَمَّا الْمُؤْمِنُ فَنَبِینَا مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللهِ(صلی الله علیه واله) أَخَذَ بِیدِی یوْمَ الْغَدِیرِ فَقَالَ(صلی الله علیه واله) مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِی مَوْلَاهُ فَهَلْ رَأَیتَ الْمُؤْمِنِینَ احْتَمَلَ ذَلِکَ إِلَّا مَنْ عَصَمَهُمُ اللَّهُ مِنْهُمْ أَلَا فَأَبْشِرُوا ثُمَّ أَبْشِرُوا فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ خَصَّکُمْ بِمَا لَمْ یخُصَّ بِهِ الْمَلَائِکَةَ وَالنَّبِیینَ وَالْمُؤْمِنِینَ بِمَا احْتَمَلْتُمْ مِنْ أَمْرِ رَسُولِ اللهِ» (فرات کوفی، تفسیر فرات کوفی، ص 56؛ مجلسی، بحارالانوار، ج 37، ص 234).

د. حارث از حضرت علی(علیه السلام) درباره واقعه غدیر و دعای پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) چنین نقل می کند که حضرت فرمود: رسول خدا(صلی الله علیه واله) در روز غدیر دست مرا گرفت و این چنین دعا نمود: «اللّهُمَّ والِ مَن والاهُ وَ عادِ مَن عاداهُ وَ أحِب مَن أحبَّهُ وَ أبغِض مَن أبغَضَهُ وَ انصُر مَن نَصَرَهُ وَ اخذُل مَن خَذَلَهُ» (طبری، بشارة المصطفی لشیعة المرتضی، ص 166؛ مجلسی، بحارالانوار، ج 37، ص168).

ه_ . حضرت علی(علیه السلام) در کلامی از وصایای رسول خدا(صلی الله علیه واله) به خودشان سخن می گویند، یکی از وصایای ایشان است که اگر علی(علیه السلام) یاورانی داشتند که از ایشان حمایت کنند برای گرفتن حق خود قیام کنند سپس به اتمام حجت بر مردم در روز غدیر اشاره می کنند: «فَإِنِّی قَدْ أَخَذْتُ لَکَ الْعَهْدَ یوْمَ غَدِیرِ خُمٍّ بِأَنَّکَ خَلِیفَتِی وَ وَصِیی وَأَوْلَی النَّاسِ بِالنَّاسِ مِنْ بَعْدِی فَمَثَلُکَ کَمَثَلِ بَیتِ اللَّهِ الْحَرَامِ یأْتُونَکَ النَّاسُ وَلَا تَأْتِیهِمْ» (شیخ حر عاملی، اثبات الهداة بالنصوص و المعجزات، ج 3، ص 116؛ مجلسی، بحارالانوار، ج 90، ص 15).

ص: 337

نتیجه

بنا به اسناد شانزده گانه ای که از منابع روایی و تاریخی شیعه و اهل تسنن در احتجاج امیرالمؤمنین(علیه السلام) به رخ داد غدیر و خطبه آن به دست آمد، روشن شد که خلاف تصور موجود و شبهه ای که صاحب تفسیر المنار مطرح ساخته است (رشید رضا، المنار، ص 466)، نه تنها ایشان نسبت به بازپس گیری حق مسلّم خویش نسبت به جانشینی پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) سکوت نکرده اند، بلکه در موارد متعدد و مواضع حساس و تأثیرگذار تاریخی پیش از خلافت ظاهری و پس ازآن به صورت شفاهی و مکتوب با یادآوری روز غدیر و استناد به کلام رسول خدا(صلی الله علیه واله) در آن روز، همگان را به عمل به فرمان الهی و دستور نبی مکرم اسلام دعوت کرده اند، برخی از این احتجاج ها از اهمیت بیش تری برخوردار است، همچون استناد به غدیر سه روز پس از فقدان پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) و هفت روز پس ازآن، شورای خلافت و مجلسی که در زمان عثمان در جمع بسیاری از اصحاب رسول الله و مهاجر و انصار برگزار شد و هم چنین خطبه ای که در رحبه کوفه ایراد فرمودند و مهم تر آن که در تمام این مواضع بنا به گزارش منابع، روایت گر این وقایع نه تنها سخنان ایشان در احتجاج به واقعه غدیر و یا خطبه آن از سوی افراد حاضر در آن جمع تکذیب نشد، بلکه تمام حاضران در آن جمع و یا تعدادی بیش از ده تن به صحت سخن ایشان شهادت داده اند.

با این وجود چنان که گفته شد شبهاتی نیز درباره این واقعه تاریخی وجود دارد که نه زمانی دورتر از عصر پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) و رخ داد غدیر که در زمان حیات ایشان به اراده کسانی که بنا به فرمایش امیرالمؤمنین(علیه السلام) سخن پیامبر را تاب نیاوردند ایجاد شد و تا عصر حاضر تنها چهره دگرگون ساخته است؛ چنان که برخی همچون فخر رازی در تفسیرش وجوه متعددی از معنا را برای کلمه «مولی» ذکر می کند تا عبارت «من کنت مولاه فهذا علی مولاه» پیامی جز دوست داشتن، توصیه و پیش نهادی بودنِ علی(علیه السلام) برای جانشینی رسول خدا نداشته باشد و یا ابن کثیر که با تحریف تاریخ، حضور امیرالمؤمنین(علیه السلام) را در غدیر خم

ص: 338

انکار کرده و ایشان را حاضر در یمن می داند و نه در غدیر خم (ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج 5، ص227)؛(1) شبهاتی از این دست با استناد علی(علیه السلام) به روز غدیر و خطبه رسول الله نقش بر آب خواهد بست، چراکه هیچ عقل سلیمی نمی پذیرد زمانی که افهام حاضران در روز غدیر از کلام پیامبر اکرم سفارش به دوستی و محبت و یا پیش نهاد ایشان برای خلافت علی(علیه السلام) را استنباط کرده است، ایشان بر خلاف این استنباط در میان عموم مردم از معین شدن تکلیف مسئله خلافت رسول خدا در غدیر سخن بگوید و از دیگران بخواهد که درستی سخنش را تأیید کنند و بدون هیچ مخالفتی، همگان صحت کلامش را تصدیق کنند.

این پرسش، هر ذهن عاری از بغضی را به خود مشغول می دارد که _ بدون در نظر گرفتن آیاتی که در آن روز، قبل و بعد از خطابه پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) _ آیا برای کسی که به دوستی و محبت او سفارش شده و یا غائب از آن رخ داد است مجلس تهنیت گویی برگزار می گردد؟ درحالی که منابع متعددی از اهل تسنن ماجرای تبریک و تهنیت گفتن افراد حاضر در غدیر به ویژه خلیفه دوم به حضرت علی(علیه السلام) را گزارش کرده اند. (برای نمونه: ن.ک: خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج 8، ص84؛ خوارزمی، المناقب، ص 156؛ سبط ابن جوزی، تذکرة الخواص، ص 36).

آن چه ارزش این اسناد و استنادات را فزونی می بخشد، به شاهد گرفتن حاضران در غدیر در بیش تر این اسناد است و حقیقت دیگری از پسِ تمام این اسناد رخ می نماید و آن این که علی رغم این احتجاج ها و شهادت ها باز هم حق امیرالمؤمنین(علیه السلام) در مسئله ولایت امری مسلمانان حتی پس از دوران امامت و خلافت ظاهری شان نادیده گرفته شد، چنان که پس از نهروان نامه ای خطاب به شیعیان می نویسند و به تبیین مسئله امامت برای ایشان می پردازند.

ص: 339


1- . برای آگاهی بیش تر از این شبهه و پاسخ آن ر.ک: علاءالمحدثین، جواد، «تلاش نافرجام در انکار نصب امام از یمن تا غدیر»، فصلنامه امامت پژوهی، شماره 5، ص 287-257، بهار 1391.

منابع

1. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق: ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دار احیاء الکتب العربیه، 1378 ق/1959 م.

2. ابن أثیر، عزالدین، اسد الغابه فی معرفة الصحابة، بیروت، دار الکتب العلمیة، 1415 ق.

3. ابن شهرآشوب، محمد بن علی، مناقب آل ابی طالب، نجف، حیدریه، 1376 ق/1956 م.

4. سید ابن طاووس، علی بن موسی، کشف المحجة لثمرة المهجة، نجف، حیدریه، 1370 ق.

5. سید ابن طاووس، علی بن موسی، مصباح الزائر، قم، مؤسسة آل البیت^ لاحیاء التراث، 1417 ق.

6. ابن عساکر، علی بن حسن بن عبدالله، تاریخ مدینه دمشق، تحقیق: علی شیروانی، بیروت، دارالفکر، 1415 ق/1995 م.

7. ابی یعلی، احمد بن علی بن المثنی، مسند ابی یعلی، تحقیق: ظهیرالدین عبدالرحمن، بیروت، دارالفکر، 1422 ق/2002 م.

8. المغازلی، ابی الحسن علی بن محمد الواسطی، مناقب امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب، تحقیق: ابی عبدالرحمن ترکی بن عبدالله الرادعی، صنعاء، دارالآثار، 1424 ق/2003 م.

9. احمد بن محمد ابن حنبل، المسند، داراحیاء التراث العربی، بیروت، الطبعة الثالثة، 1415.

10. البناء، احمد عبدالرحمن، الفتح الربانی ترتیب مسند احمد بن حنبل الشیبانی، قاهره، مصر، دارالشهاب، [بی تا].

11. بلاذری، احمد بن یحیی بن جابر، انساب الاشراف، تحقیق: محمدباقر محمودی، بیروت، لبنان، اعلمی، 1394 ق.

12. جوینی خراسانی، ابراهیم بن محمد، فرائد السمطین فی فضائل المرتضی والبتول والسبطین والائمة من ذریتهم^، تحقیق: باقر محمودی، بیروت، مؤسسه محمودی، 1398 ق/1978 م.

13. حاکم نیشابوری، محمد بن محمد، المستدرک علی الصحیحین، تحقیق: یوسف مرعشلی، بیروت، دارالمعرفه، 1406 ق.

14. حر عاملی، محمد بن حسن، اثبات الهداة بالنصوص والمعجزات، بیروت، اعلمی، 1425 ق.

15. الحنفی، احمد بن سلمه، مشکل الآثار، تصحیح: محمد عبدالسلام شاهین، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1415 ق/1995 م.

ص: 340

16. خطیب بغدادی، ابوبکر احمد بن علی، تاریخ بغداد، تحقیق: عبدالقادر عطا، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1417 ق/1997 م.

17. خوارزمی، موفق بن احمد، المناقب، تحقیق: مالک محمودی، قم، نشر اسلامی، 1411 ق.

18. ابن کثیر، اسماعیل، البدایة والنهایة، تحقیق: علی شیری، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1408ق.

19. ابن کثیر، اسماعیل، السیرة النبویة (سیره ابن کثیر)، تحقیق: محمد المتعصم بالله البغدادی، چاپ دوم، بیروت، دارالکتب العربی، 1420 ق/ 1999 م.

20. ابن قتیبه، ابومحمد عبدﷲ بن مسلم، الامامة و السیاسة (تاریخ خلفاء)، قم، انتشارات شریف رضی، 1371 ش/1413 ق.

21. فخر رازی، محمد بن عمر، مفاتیح الغیب، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1420 ق.

22. رشید رضا، محمد، تفسیر القرآن الحکیم (المنار)، چاپ دوم، بیروت، دارالفکر، 1393 ق.

81 .سبط ابن جوزی، یوسف بن فرغلی، تذکرة الخواص من الأمة فی خصائص الأئمة، بیروت، مؤسسة اهل البیت، 1981 م.

24. سیوطی، جلال الدین بن عبدالرحمن، تاریخ الخلفاء، تحقیق: محمد محیی الدین عبدالحمید، بیروت، المکتبة العصیریه، 1422 ق/2001 م.

25. شافعی، کمال الدین بن طلحه، مطالب السوؤل فی مناقب آل الرسول، تحقیق: ماجد بن احمد العطیه، بیروت، مؤسسة ام القری لتحقیق و النشر، 1420 ق.

26. صدوق، محمد بن علی بن حسین بن بابویه، الخصال، تصحیح و تعلیق: علی اکبر غفاری، قم، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1413.

27. صدوق، محمد بن علی بن حسین بن بابویه، کمال الدین و تمام النعمة، تحقیق و تصحیح: علی اکبر غفاری، قم، نشر اسلامی، 1405 ق.

28. طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج، تحقیق: سید محمدباقر الخرسان، بی جا، دار نعمان، 1386.

29. طبری، محمد بن ابی القاسم، بشارة المصطفی لشیعة المرتضی، تحقیق: جواد قیومی اصفهانی، قم، مؤسسه نشر اسلامی، 1420 ق.

30. طبری، محمد بن جریر، المسترشد فی امامة امیرالمؤمنین×، تحقیق: احمد محمودی، قم، مؤسسه الثقافة الاسلامیة لکوشانبور، 1415.

31. طوسی، محمد بن حسن، الأمالی، تحقیق: قسم الدراسات الاسلامیة مؤسسة البعثة، قم، دارالثقافه، 1414 ق.

ص: 341

32. طوسی، محمد بن حسن، مصباح المتهجد، بیروت، مؤسسة فقه الشیعه، 1411 ق/1991 م.

33. علاءالمحدثین، جواد، تلاش نافرجام در انکار نصب امام از یمن تا غدیر، فصلنامه امامت پژوهی، شماره 5، بهار 1391.

34. فرات کوفی، فرات بن ابراهیم، تفسیر فرات کوفی، تحقیق: محمد الکاظم، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1410 ق.

35. قندوزی حنفی، ابراهیم، ینابیع المودة، تصحیح: علاءالدین اعلمی، بیروت، اعلمی، 1418 ق/1997 م.

36. کاشانی، محمد بن محسن بن مرتضی، معادن الحکمة فی مکاتیب الائمة، تهران، کتابخانه وزیری یزد، 1388 ق.

37. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تصحیح و تعلیق: علی اکبر غفاری، چاپ سوم، تهران، دارالکتب الاسلامیة، 1388 ق.

38. گنجی شافعی، محمد بن یوسف، کفایة الطالب فی مناقب علی بن ابی طالب، تحقیق: محمد هادی امینی، بیروت، شرکة الکتبی، 1413 ق/1993 م.

39. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار الجامعة لدرر الأخبار الائمة الاطهار، چاپ دوم، بیروت، مؤسسة الوفاء، 1403 ق/1983 م.

40. محدث نوری، حسین، مستدرک الوسائل و مستنبط الوسائل، تحقیق: مؤسسة آل البیت، بیروت، مؤسسة آل البیت لإحیاء التراث، 1408 ق/1987 م.

41. مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب و معادن الجواهر، قم، انتشارات رضی، 1380 ش.

42. مفید، محمد بن محمد بن نعمان العکبری، الارشاد، تحقیق: مؤسسة آل البیت لتحقیق التراث، بیروت، دارالمفید، 1414.

43. نعمانی، محمد بن ابراهیم، الغیبة، تحقیق: علی اکبر غفاری، تهران، مکتبة صدوق، 1411.

44. هلالی، سلیم بن قیس، کتاب سُلیم، تحقیق: محمد باقر انصاری زنجانی، قم، الهادی، 1405.

45. هندی، متقی بن حسام الدین، کنزالعمال فی سنن الاقوال و الافعال، تحقیق: شیخ بکری حیانی، شیخ صفوه السقا، بیروت، مؤسسة الرساله، چاپ پنجم، 1405 ق/1985 م.

46. هیثمی، نورالدین، مجمع الزوائد و منبع الفوائد، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1408 ق.

ص: 342

بررسی دیدگاه امام علی (علیه السلام) و ابن تیمیه در واسطه قرار دادن اولیای الهی

اشاره

رحیم صبور(1)

ص: 343


1- . دانشجوی سطح چهار دارالاعلام لمدرسة اهل البیت(علیهم السلام)، rahim.saboor63@gmail.com

ص: 344

چکیده

برخی از وهابیان بر این باورند که اندیشه های ابن تیمیه با اهل بیت از جمله امام علی(علیه السلام) همسو و در یک راستا و در نتیجه ابن تیمیه پیرو حقیقی و محب اهل بیت و امام علی(علیهم السلام) است. از جمله این اعتقادات، مسئله واسطه گری است که معتقدند ابن تیمیه عقیده ای چون امام علی(علیه السلام) دارد. لذا نه تنها ابن تیمیه مخالف امام علی(علیه السلام) نیست بلکه با امام هم عقیده و همسو و محب وی می باشد. در این تحقیق با استفاده از روش توصیفی _ تحلیلی به بررسی سخنان ابن تیمیه پرداخته شد و ادعای خلاف آن ثابت گردید. از نتایج تحقیق می توان به این نکات اشاره کرد: نخست این که تفسیر ابن تیمیه از سخنان امام علی(علیه السلام) تفسیری یک طرفه و بدون در نظر گرفتن دیگر نصوص دینی و فرمایشات حضرت است. دوم این که ابن تیمیه در نوشته های خود، دشمنی خویش را صراحتاً نسبت به امام علی(علیه السلام) اعلام نموده است. لذا به صرف استناد برخی از احتمالات، بدون مستند علمی و مدرک صحیح نمی توان ادعای مذکور را ثابت نمود.

کلیدواژه ها: امام علی، ابن تیمیه، عقاید، انطباق، توسل.

مقدمه

علمای وهابی در رد عقاید مسلمانان اعم از اهل سنت و شیعه، کتب و مقالات متعددی نگاشته و سعی در اثبات حرمت و یا شرک بودن اعمال ایشان دارند. چنان چه در برخی مواقع سعی در همسو دانستن خود با افکار اهل بیت(علیهم السلام) و دوری علمای اسلام از اندیشه اهل بیت(علیهم السلام) دارند. از جمله کتبی که به صورت فارسی جهت اثبات هر دو مدعا

ص: 345

نگاشته شده، کتابی به نام انطباق عقاید ابن تیمیه با امام علی(علیه السلام) است. نویسنده در این کتاب سعی در اثبات هم سویی عقاید امام علی(علیه السلام) با ابن تیمیه در مسائلی از قبیل توسل، طلب شفاعت و غیر آن دارد؛ در حالی که ابن تیمیه برخلاف عموم مسلمین در مسئله توسل و طلب شفاعت، معتقد است واسطه گری، عملی مشرکانه و حرام است. نویسنده مدعی است که امام علی(علیه السلام) نیز مخالف واسطه گری از قبیل طلب شفاعت و غیر آن بوده، چنان چه ابن تیمیه نیز همین دیدگاه را دارد. در نتیجه امام علی(علیه السلام) و ابن تیمیه همسو و شیعه در مقابل امام علی(علیه السلام) و دشمن ایشان است و ابن تیمیه به عنوان دوست اهل بیت(علیهم السلام) قرار می گیرد. لزوم پاسخ گویی به چنین شبهاتی جهت جلوگیری از مصادره اهل بیت و زیر سؤال بردن عقاید شیعه از اهم مسائلی است که محققان شیعه باید به آن بپردازند تا در نتیجه، جلوی چنین انحرافاتی گرفته شود. در این تحقیق با رویکرد توصیفی _ تحلیلی با منابع کتابخانه ای به ذکر ادعای نویسنده و بررسی آن و در نهایت با بیان شواهدی از عدم هم سویی ابن تیمیه با امام علی(علیه السلام) بلکه دشمنی وی با ایشان مورد واکاوی قرار می گیرد.

پیشینه

در زمینه تطبیق دیدگاه های امام علی(علیه السلام) و ابن تیمیه کتاب هایی به نگارش درآمده است که از مهم ترین این آثار می توان به موارد زیر اشاره کرد:

_ ابن تیمیه و الامام علی، سید علی المیلانی، مرکزالابحاث العقایدیه، [بی جا]، [بی تا].

_ انطباق عقاید ابن تیمیه با علی(علیه السلام)، علی حسین امیری، [بی جا]، [بی نا]، [بی تا].

_ دشمنی ابن تیمیه با امام اهل بیت(علیهم السلام)، علی اصغر رضوانی، مؤسسه فرهنگی هنری مشعر، تهران، چاپ دوم، 1391ش.

البته قابل ذکر است که نویسنده مقاله مذکور، تحقیقی به شیوه مقایسه ای در این مسئله خاص نیافت، لذا این مسئله اهمیت تحقیق را دو چندان می کند.

مدعا و ادله مولّف در هم خوانی عقیده امام علی(علیه السلام) و ابن تیمیه در واسطه قرار دادن

ص: 346

نویسنده کتاب انطباق عقاید ابن تیمیه و امام علی(علیه السلام)، برای ادعای انطباق عقیده ابن تیمیه و امام علی(علیه السلام) در مورد نفی واسطه گری به سخنانی از امام استناد می کند که در ذیل به آن اشاره می شود:

_ نهج البلاغه، نامه 31: «خدایت برای تو واسطه و شفیع در دعا قرار نداده است» (شریف الرضی، نهج البلاغة، ص399).

_ خطبه 215 نهج البلاغه، که حضرت در هنگام دعا فقط به خدا پناه برده است (همان، ص332).

وی در ادامه می نویسد: «شیخ الاسلام ابن تیمیه نیز واسطه قرار دادن در دعاها را قبول نداشته است. ولی شیعیان در دعاهای جعلی مفاتیح الجنان (بهتر است بگوییم: مفاتیح الجنون) هم به غیر خدا پناه می برند و هم غیر خدا را دائم صدا می کنند و هم واسطه می آورند، پس شیعه، پیرو علی نیستند و فقط ادعا دارند.» او استدلال شیعه برای این عمل را چنین بیان می کند: «این امامان در پیشگاه خداوند دارای منزلت هستند و ما دعای خود را به آن ها می گوییم و آن ها هم به خداوند، و خدا دعای آنان را حتماً قبول می کند.» (امیری، انطباق عقاید ابن تیمیه با علی، ص12).

نقد دیدگاه مؤلف

جواب قسمت اول (نامه 31 نهج البلاغه):

حضرت علی(علیه السلام) در قسمتی از وصیت خود به فرزندش امام حسن(علیه السلام) چنین می فرماید: «وَلَمْ یَجْعَلْ [بَینَهُ وَ بَینَکَ ] بَینَکَ وَ بَینَهُ مَنْ یحْجُبُکَ عَنْهُ وَلَمْ یلْجِئْکَ إِلَی مَنْ یشْفَعُ لَکَ إِلَیه» (شریف رضی، نهج البلاغة، ص399)، یعنی قرار نداده خداوند بین تو و خودش کسی که مانع شود تو را از او و پناه نداده تو را به سوی کسی که شفاعت کند برای تو به سوی او.

از آن جایی که در مورد شفاعت ادله فراوانی وجود دارد، نفی شفاعت امکان ندارد. به عنوان نمونه، آیه 255 سوره بقره که خداوند می فرماید: {مَن ذَا الَّذِی یَشفَعُ عِندَهُ اِلَّا بِاذنِهِ}، یعنی کسی شفاعت نمی کند نزد او مگر به اذن خدا. و اگر آیات یا روایاتی به ظاهر در مورد

ص: 347

نفی شفاعت آمده، باید آن را با در نظر گرفتن سایر آیات و روایات معنا کرد. به عنوان مثال، در قرآن آمده است: {یَوْمٌ لا بَیْعٌ فِیهِ وَلا خُلَّةٌ وَلاشَفاعَةٌ} (بقره/254)؛ «روزی که در آن نه خرید و فروشی است، نه رابطه دوستی و نه شفاعتی وجود دارد». با در نظر گرفتن سایر آیات، معلوم می شود مراد از شفاعت در این آیه و آیات مشابه آن، شفاعت مستقل و خارج از اذن الهی است و کسی در آن روز، مستقل در شفاعت نیست. پس شفاعت برای غیر خدا هست، اما با اذن خدا.

با توجه به مطلب فوق، مراد امام علی(علیه السلام) از عبارت «ولم یلجئک إلی من یشفع لک إلیه»، خداوند تو را مجبور به برگزیدن شفیع نکرده است؛ نه نهی و منع از شفاعت است و نه نفی آن. اما این که مراد آن حضرت از این عبارت چیست؟ چند احتمال در معنای کلام حضرت وجود دارد که به برخی از آن ها اشاره می کنیم:

منظور امام از شفیعی که در این خطبه مورد نفی واقع شده است؛ شفیعی است که در شفاعت، جنبه استقلالی داشته باشد. به بیان دیگر؛ خداوند تدبیر و سرپرستی کاری را به صورتی که مستقل در عمل باشد به کسی واگذار نکرده است. نظیر بیانی که امام سجاد(علیه السلام) در دعای ابوحمزه ثمالی دارند و به درگاه خداوند عرضه می دارند: «الْحَمْدُلِله الَّذِی وَکَلَنِی إِلَیْهِ فَأَکْرَمَنِی وَلَمْ یَکِلْنِی إِلَی النَّاسِ فَیُهِینُونِی» (طوسی، مصباح المتهجّد و سلاح المتعبّد، ج2، ص582)؛ «حمد از آن خدایی است که با واگذاری کاری های من به خودش و به عهده گرفتن امور من، مرا تکریم و احترام کرده است و کارهای مرا به دیگران واگذار نکرده، تا آن ها مرا بی احترامی کنند و از ارزش و احترام من بکاهند.» پس حضرت امیرالمؤمنین در راستای آیات نافی شفاعت است.

منظور امام علی(علیه السلام) از نفی واسطه، واسطه و شفیعی است که حاجب و مانع از ارتباط مستقیم خلق با خالق باشد؛ همچون دربان پادشاهی که مانع ارتباط بلاواسطه مردم عادی با پادشاه می گردند و مردم جهت بیان تقاضاهای خود می بایست آن را به همین واسطه بیان کنند تا در نتیجه به پادشاه منتقل گردد. به عبارت دیگر؛ آن چه در فرمایش حضرت نفی شده

ص: 348

است، شفاعت های رایج میان مردم است. شاهد و گواه بر این که منظور امام علی(علیه السلام) نفی این گونه شفیع است، سخنان آن حضرت قبل از این عبارت است. ایشان می فرماید: «وَاعْلَمْ أَنَّ الَّذِی بِیَدِهِ خَزَائِنُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ قَدْ أَذِنَ لَکَ فِی الدُّعَاءِ وَتَکَفَّلَ لَکَ بِالْإِجَابَةِ وَأَمَرَکَ أَنْ تَسْأَلَهُ لِیُعْطِیَکَ وَتَسْتَرْحِمَهُ لِیَرْحَمَکَ وَلَمْ یَجْعَلْ [بَیْنَهُ وَبَیْنَکَ ] بَیْنَکَ وَبَیْنَهُ مَنْ یَحْجُبُکَ عَنْهُ وَلَمْ یُلْجِئْکَ إِلَی مَنْ یَشْفَعُ لَکَ إِلَیْه» (شریف رضی، نهج البلاغة (صبحی صالح)، ص399) ؛ آگاه باش آن که خزائن آسمان ها و زمین در اختیار اوست به تو اجازه دعا داده، و اجابت آن را ضمانت نموده، و دستور داده از او بخواهی تا ببخشد، و رحمتش را بطلبی تا رحمت آرد، و بین خودش و تو کسی را حاجب قرار نداده و تو را مجبور به توسل به واسطه ننموده است».

با این بیان، روشن گردید که نفی شفیع به یکی از این دو معنا (مستقل یا حاجب و مانع) مستلزم نفی شفاعت پیامبر و اهل بیت(علیهم السلام) نیست؛ زیرا پیامبر و اهل بیت(علیهم السلام) نه مستقل هستند و نه مانع و حجاب از رسیدن انسان ها به خداوند؛ بلکه فقط خداوند متعال، موجود مستقل است و غیر خداوند همه وابسته به او هستند. چنان که واگذاری کاری از سوی خداوند به شخص یا اشخاص، به معنای برکناری خداوند و حاجب و مانع بودن واسطه نیست.

بنابراین پیامبر و اهل بیت(علیهم السلام) و یا هر کسی که به اذن خداوند شفاعت می کند، در حقیقت خداوند است که شفاعت می کند، پس نه شفاعت به صورت مستقل مطرح است و نه شفیعی که حاجب و مانع باشد (بحرانی، شرح نهج البلاغه، ج5، ص47_ 48).

با توجه به احتمالاتی که در معنای این قسمت از نامه 31 می رود، دیگر جایی برای سوء برداشت از کلام امام نیست و نمی توان به این فقره از کلام حضرت برای نفی شفاعت استناد کرد.

جواب قسمت دوم (خطبه 215 نهج البلاغه):

در جواب از این قسم باید گفت این که امام خداوند را مورد خطاب مستقیم خود قرار می دهد، نمی تواند به عنوان دلیلی بر نفی واسطه گری باشد. نهایت این که عمل حضرت، یکی از روش های خواندن و تقاضا نمودن از خداوند که عبارت است از خواندن بی واسطه،

ص: 349

را اثبات می کند؛ اما آیا اثبات یک روش برای خواندن خداوند به معنای نفی دیگر راه ها و روش ها (واسطه گری) است؟ یا باید برای صحت و سقم دیگر راه ها دست به دامن روایات و آیات و سیره پیامبر و معصومین شد!؟ از آن جایی که واسطه گری از سلف و صحابه رسول، و در برخی روایات صحیح السند اثبات شده است. لذا بسیار بعید است که بتوان با دو فقره از کلام امام علی (علیه السلام) که قابل توجیه است، به مطلبی که آیات قرآن، روایات و سیره سلف بر آن دلالت دارد، ردیه زد و آن را مورد اشکال قرار داد. و بعد از آن، مسئله ای به اهمیتِ تکفیر بر آن بار نمود.

برای روشن شدن فرق دیدگاه امام علی و اهل بیت(علیهم السلام) با ابن تیمیه در مسئله واسطه گری، کافی است نگاهی به ادله مثبته واسطه گری از دیدگاه حضرات(علیهم السلام) انداخت. تا در نتیجه، روشن شود که عقیده ابن تیمیه نه تنها هم راستا با امام علی(علیه السلام) نیست؛ بلکه وی در جهت مخالف با اندیشه و عقیده حضرت و بلکه بالاتر، خلاف آیات شریفه قرآن حرکت کرده است.

ادله جواز طلب شفاعت

اشاره

همان طور که بیان شد، کلام حضرت یک روش از خواندن و درخواست را اثبات می نماید و در این کلام به دیگر روش ها متعرض نشده است. باید دید آیا در دیگر فرمایشات حضرت یا دیگر معصومین یا صحابه پیامبر’ که مورد تأیید مستشکل است، کلامی بر اثبات یا رد واسطه گری وجود دارد یا خیر؟ قبل از بیان ادله، ذکر این مطلب لازم است که طلب شفاعت به معنای طلب دعا از پیامبر اکرم’ است یعنی ما از پیامبر خدا’ می خواهیم که برای ما دعا نماید (نیشابوری از قول مقاتل این معنا را برای شفاعت نقل می کند (نیشابوری، غرائب القرآن، ج2، ص459، ذیل آیه 85 سوره نساء). لذا طلب شفاعت زیر مجموعه طلب دعا قرار می گیرد و از آن جایی که طلب دعا یک امر جایز و بلکه مستحب است، پس شفاعت هم یک امر جایز بلکه مستحب است (سبحانی، بحوث فی الملل والنحل، ج4، ص281). آیت الله

ص: 350

سبحانی چندین روایت از کتب حدیثی اهل سنت از جمله صحیح بخاری ذکر می نماید که شفاعت به معنای دعا نمودن است پس در نتیجه، طلب شفاعت به معنای طلب دعا می باشد (همان، ص282).

تنها نکته ای که در مورد طلب شفاعت می ماند این است که آیا آیات و روایاتی در مورد طلب شفاعت داریم یا خیر؟ در ذیل به برخی از آیات و روایات در این زمینه اشاره می شود.

الف. آیات قرآن:

یک. آیاتی که طلب شفاعت را برای حال حیات اثبات می کند.

در قرآن برخی از آیات اثبات می نماید که طلب شفاعت در زمان حیات شفیع، هیچ گونه اشکالی ندارد، مانند: آیه 64 سوره نساء که خداوند در این آیه، ستم کاران را امر می کند که به خدمت پیامبر اکرم ’ رفته و از او طلب استغفار و دعا در جهت بخشش گناهان نمایند: {وَلَو أَنَّهُمْ إذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُم جَاءُوکَ فَاسْتَغْفَرو اللّهَ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدوا اللّهَ تواباً رحیماً}؛ زمانی که آن ها به خود ستم نمودند به خدمت تو بیایند و طلب استغفار نمایند از خدا، و پیامبر(صلی الله علیه واله) نیز برای آن ها استغفار نماید، در این صورت خدا را توبه پذیر و مهربان می یابند».

آیه 97 و 98 سوره یوسف که در این دو آیه شریفه، به داستان طلب غفران نمودن فرزندان حضرت یعقوب از او پس از آن خطای بزرگ اشاره شده است که حضرت یعقوب نیز به آن ها وعده استغفار را داد: {یا أبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إنّا کُنَّا خَاطِئِینَ قَالَ سَوفَ أسْتَغْفِرُ لَکُمْ رَبِّی}؛ «گفتند: ای پدر! آمرزش گناهانمان را بخواه، بی تردید ما گنهکاریم.» (سبحانی، بحوث فی الملل والنحل، ج4،ص283).

دو. آیاتی که طلب شفاعت را بعد از حیات اثبات می کند:

از آیاتی که برای صحت طلب شفاعت از پیامبر’ بعد از حیات آن حضرت، قابل استفاده است آیه 64 سوره نساء می باشد که می فرماید: {وَلَو أَنَّهُمْ إذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُم جَاءُوکَ

ص: 351

فَاسْتَغْفَرو اللّهَ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدوا اللّهَ تواباً رحیماً}، هر چند مصداق این آیه، زمان حیات است اما اطلاق لفظ «جَاءُوا» شامل حال ممات پیامبر هم می شود و از آن جایی که آیات قرآنی محدود به زمان و مکان نیستند لذا خدمت حضرت رسیدن و طلب استغفار نمودن تنها مربوط به زمان حیات ایشان نمی باشد.

ب. روایات

یک. برخی از روایاتی که تصریح به طلب شفاعت در دنیا دارند:

روایات فراوانی در مورد طلب شفاعت در دنیا وجود دارد که به برخی از آن ها اشاره می شود:

در صحیح ترمذی آمده است که مالک بن انس از پیامبر’ طلب شفاعت نمود و خداوند به او وعده شفاعت داد: «عن أَنَسٍ أَنَّهُ قالَ: سَألتُ النَّبی أَن یشفَعَ لِی یومَ القیامةِ فَقالَ: أَنا فاعِلٌ. قُلتُ: فَأَینَ أَطلبُکَ؟ قالَ: ... عَلَی الصَّراطِ» (ترمذی، سنن الترمذی، ج4، ص199)، انس می گوید از رسول خدا درخواست طلب شفاعت در روز قیامت نمودم، پیامبر اکرم’ فرمودند: من این کار را انجام می دهم. انس عرض کرد کجا از شما طلب نمایم؟ حضرت فرمودند: روی پل صراط.

دو. برخی از روایاتی که به مسئله طلب شفاعت از فردی که از دنیا رفته دلالت دارد

از مهم ترین مسائلی که مورد انکار وهابیت است، مسئله شفاعت خواهی از شخصی است که از دنیا رفته است. برخی از آیاتی که به این مسئله دلالت داشت را در قسمت آیات آوردیم. در این جا برخی از روایاتی که بر این امر دلالت می کند را ذکر می کنیم:

روایت امام علی (علیه السلام)

نویسنده به کلامی از حضرت استناد می کند که هیچ گونه دلالتی بر نفی مسئله شفاعت ندارد، اما فرمایشاتی از حضرت که صریح در تأیید واسطه گری توسط حضرت امیر المؤمنان علی (علیه السلام) است را ندیده است یا نادیده گرفته است. در این حدیث به نقل از ابن

ص: 352

عباس، امام علی (علیه السلام) بعد از غسل دادن حضرت رسول ’ به او چنین عرض می کند: «بأبی أنت وأُمی، اذکرنا عند ربک واجعلنا من بالک» (ابن عبدالله النمری القرطبی، التمهید لما فی الموطأ من المعانی والأسانید، ج2، ص162؛ الصالحی الشامی، سبل الهدی والرشاد فی سیرة خیر العباد، ج12، ص299؛ زینی دحلان، الدرر السنیة فی الرد علی الوهابیة، ص89؛ شریف الرضی، نهج البلاغه (صبحی صالح)، خطبه 235، ص355)؛ یعنی پدر و مادرم فدای تو باد، ما را نزد خداوند یاد کن و ما را در ذهن خودت بسپار.

این حدیث با صراحت تمام، دلالت بر واسطه گری دارد. آن هم بعد از وفات و از دنیا رفتن حضرت رسول اکرم(صلی الله علیه واله). حال اگر این روایت را در کنار آن کلام حضرت بگذاریم که فقط خدا را می خواند، این نتیجه را می گیریم که حضرت خواندن خداوند را منحصر در خواندن بدون واسطه نمی داند؛ بلکه واسطه گری را نیز یکی از راه ها می داند.

روایت ابوبکر (خلیفه اول)

در این روایت نقل شده است که وقتی حضرت رسول، حیات دنیا را بدرود گفتند، ابوبکر به بالین حضرت آمد، پرده از روی صورت او برداشت، صورت او را بوسید و چنین گفت: «بأبی أنت وأُمی طبت حیاً ومیتاً واذکرنا عند ربک» (الباقلانی المالکی، تمهید الأوائل وتلخیص الدلائل، ص488؛ سبحانی، بحوث فی الملل والنحل، ج4، ص288، نقل از السیرة الحلبیة، علی بن ابراهیم الحلبی، ج3، ص392)؛ یعنی پدر و مادرم فدای تو، پاکیزه زندگی کردی و پاکیزه از دنیا رفتی و ما را نزد پروردگارت یاد فرما.

این حدیث نیز به طور صریح دلالت بر مسئله واسطه گری پیامبر ص پس از وفات می کند؛ زیرا ابوبکر از پیامبر می خواهد که حضرت رسول ’ واسطه شود و او را نزد خداوند یاد نماید.

نکته پایانی: محمد سند در کتاب الامامة الاهیة بیان می دارد: مسئله طلب شفاعت، استغاثه و... از مسائلی است که تا قبل از ابن تیمیه مورد اتفاق مسلمین بوده است، اما با روی کار آمدن ابن تیمیه مخالفت با این عقاید شروع شد (التمیمی (شیخ محمد سند)،

ص: 353

الامامة الاهیة، ج4، ص23_24)؛ یعنی تا قبل از ابن تیمیه اختلافی در این باره وجود نداشته است و این ابن تیمیه بوده است که با نواندیشی دینی، اسلام و عقاید اسلامی را نشانه گرفته است.

این ها برخی از آیات و روایاتی است که در مورد مسئله شفاعت و طلب شفاعت بیان شده است. با وجود این آیات و روایات که مسئله طلب شفاعت را تأیید کرده است و حتی خود حضرت امیرمؤمنان علی (علیه السلام) به مسئله واسطه گری تصریح کرده اند، چگونه می توان گفت که ایشان با ابن تیمیه در مسئله واسطه گری هم عقیده هستند؟ و امام علی(علیه السلام) مانند ابن تیمیه واسطه گری را نفی می کند؟ نکته دیگر این که صِرف یکی بودن ابن تیمیه با حضرت علی(علیه السلام) در یک یا چند مسئله، دلالت بر پیروی ابن تیمیه از امام علی (علیه السلام) نمی کند، بلکه باید دید نظر ابن تیمیه در مورد امام علی و دیگر اهل بیت(علیهم السلام) چیست؟ تا در نتیجه روشن شود که ابن تیمیه با امام علی و دیگر اهل بیت(علیهم السلام) دارای عقایدی منطبق به هم هستند؟

دیدگاه ابن تیمیه در مورد امام علی (علیه السلام)

برای آشنایی با دیدگاه های عالمان نسبت به حوادث و افراد، بهترین راه، واکاوی نوشته های ایشان است. پس باید گفت برای این که بدانیم نظر ابن تیمیه نسبت به امیرالمؤمنین امام علی(علیه السلام) چگونه بوده است، کافی است نگاهی به نظریات او در مورد امام علی و اهل بیت ایشان انداخت تا به خوبی دیدگاه وی نسبت به امام و خاندان ایشان روشن گردد. اگر شخصی منصف، فقط نگاهی به کتاب منهاج السنة ابن تیمیه بیندازد، خواهد فهمید که دیدگاه او نسبت به امام علی (علیه السلام) یک دیدگاه منقصتی است. او سعی کرده است در این کتاب و لو با دروغ، بسیاری از فضایل امام علی (علیه السلام) را مورد خدشه قرار دهد و ایشان را از آن جایگاه به پایین آورد. در ذیل به برخی از این موارد اشاره می شود:

نسبت کفر به امام علی (علیه السلام) در دوران کودکی: «قبل أن یبعث الله محمداً(صلی الله علیه واله) لم یکن أحد مؤمناً من قریش لا رجل، ولا صبی، ولا امرأة، ولا الثلاثة، ولا علی. وإذا قیل عن الرجال: إنهم کانوا یعبدون

ص: 354

الأصنام، فالصبیان کذلک: علی وغیره. [فعلی کان یعبد الصنم فی صغره!!] وإن قیل: کفر الصبی لیس مثل کفر البالغ. قیل: ولا إیمان الصبی مثل إیمان البالغ. فأولئک یثبت لهم حکم الإیمان والکفر وهم بالغون، وعلی یثبت له حکم الکفر والإیمان وهو دون البلوغ، والصبی المولود بین أبوین کافرین یجری علیه حکم الکفر فی الدنیا باتفاق المسلمین» (ابن تیمیه، منهاج السنة، ج8، ص285).

طبق بیان ابن تیمیه، قبل از بعثت پیامبر هیچ کس مسلمان نبود؛ نه از قریش و نه از زن و مرد و کودک و نه آن سه خلیفه و نه امام علی(علیه السلام). در نگاه ابن تیمیه همه از جمله امام علی(علیه السلام) بت پرست بودند... .

بی عدالتی امام علی (علیه السلام) در حالی که حضرت از صحابه هستند و طبق مبنای خود ابن تیمیه باید قائل به عدالت ایشان باشد، اما دشمنی او با امام باعث انکار این مبنا شده است: «إن الرافضة تعجز عن إثبات إیمان علی وعدالته... فإن احتجوا بما تواتر من إسلامه وهجرته وجهاده، فقد تواتر إسلام معاویة ویزید وخلفاء بنی أمیة وبنی العباس، وصلاتهم وصیامهم وجهادهم» (همان، ج2، ص62).

سهل انگاری امام علی (علیه السلام) در دشمنی و بغض کفار: «لَمْ یُعْرَفْ أَنَّ عَلِیاً کَانَ یُبْغِضُهُ الْکُفَّارُ وَالْمُنَافِقُونَ إِلَّا کَمَا یُبْغِضُونَ أَمْثَالَهُ، بِخِلَافِ عُمَرَ فَإِنَّهُ کَانَ شَدِیداً عَلَیهِمْ» (همان، ج7، ص461).

انکار فضیلت های امام در غزوات پیامبر (صلی الله علیه واله) (همان، ج8، ص91_98).

انکار بسیاری از روایاتی که به صورت متواتر از اهل سنت و شیعه در شأن امام علی (علیه السلام) وارد شده است. به عنوان نمونه به چند مورد اشاره می شود:

الف) انکار شأن نزول آیه 12 سوره مبارکه الحاقة: {لِنَجْعَلَها لَکُمْ تَذْکِرَةً وَ تَعِیها أُذُنٌ واعِیةٌ}؛ «تا آن را برای شما مایه تذکر و بیداری قرار دهیم و گوش شنوا آن را [به عنوان مایه عبرت و تذکر] حفظ کند». در آیات پیش از آیه 12، به نابودی قوم نوح و رهایی گروندگان به نوح اشاره دارد و در این آیه می گوید: این نابودی و نجات را وسیله عبرت و تذکری برای شما قرار دادیم تا «گوش های شنوا» آن را دریابد و بفهمد. مفسران شیعه و سنی، در ذیل این آیه گفته اند: حضرت رسول(صلی الله علیه واله) پس از نزول این آیه، خطاب به امام علی(علیه السلام) فرمود: ای

ص: 355

علی! از خدا خواسته ام که گوش تو را «واعیه» (شنوا) گرداند و علی(علیه السلام) گفت: پس از آن، هرگز چیزی را فراموش نکردم (مجلسی، بحارالأنوار، ج 35، ص326).

ابن تیمیه می نویسد: این حدیثی است موضوع و جعلی: «إنه حدیث موضوع باتفاق أهل العلم» (ابن تیمیه، منهاج السنة، ج7، ص522)؛ در حالی که این حدیث در بسیاری از کتب اهل سنت موجود است از جمله؛ تفسیر طبری، مسند بزار، مسند سعید بن منصور، تفسیر ابن ابی حاتم، تفسیر ابن المنذر، تفسیر فخر رازی، تفسیر زمخشری و بسیاری دیگر از کتب تفسیری (میلانی، ابن تیمیه والامام علی، ص13_14).

تضعیف حدیث «أنا مدینة العلم وعلی بابها». ابن تیمیه حدیث باب علم را نیز مورد تضعیف قرار داده است و آن را در زمره احادیث موضوعه قرار می دهد: «أَضْعَفُ وَأَوْهَی، وَلِهَذَا إِنَّمَا یُعَدُّ فِی الْمَوْضُوعَاتِ»؛ در حالی که این حدیث توسط بسیاری از بزرگان اهل سنت نقل شده و آن را مورد توثیق خود قرار داده اند (از جمله افرادی که این حدیث را ذکر کردند عبارتند از: 1.یحیی بن معین. 2.احمد بن حنبل. 3. الترمذی. 4. البزار. 5. ابن جریر الطبری. 6.الطبرانی. 7. ابوالشیخ. 8. ابن بطة. 9. الحاکم. 10. ابن مردویه. 11. أبو نعیم. 12. ابومظفر السمعانی. 13. البیهقی. 14. ابن الاثیر. 15. النووی. 16. العلائی. 17. المزی. 18. ابن حجر العسقلانی. 19. السخاوی. 20. السیوطی. 21. السمهودی. 22. ابن حجر المکی. 23. القاری. 24. المناوی. 25. الزرقانی (همان، ص13_14).

رد حدیث «أقضاکم علی». او می نویسد: «فهذا الحدیث لم یثبت، ولیس له إسناد تقوم به الحجة... لم یروه أحد فی السنن المشهورة، ولا المساند المعروفة، لا بإسناد صحیح ولا ضعیف، وإنمایروی من طریق من هو معروف بالکذب (ابن تیمیه، منهاج السنة، ج7، ص5112_513)؛ این حدیث ثبت نشده است و برای او سند قابل اعتنایی نیست و در هیچ یک از کتاب معتبره ذکر نشده است؛ چه به صورت صحیح و چه به صورت ضعیف». در حالی که این حدیث را بخاری در صحیح خود آورده است (بخاری، صحیح بخاری، جزء6، ص19، بَابُ قَوْلِهِ: «مَا نَنْسَخْ مِنْ آیةٍ أَوْ نُنْسِهَا نَأْتِ بِخَیرٍ مِنْهَا»، حدیث 4481). هم چنین این حدیث در برخی از کتب دیگر اهل

ص: 356

سنت نیز نقل شده است (نسائی، ابن انباری، بیهقی در دلائل النبوة، ابن سعد در الطبقات، احمد بن حنبل در مسندش، ابن ماجه در سنن خود و موارد دیگر (میلانی، ابن تیمیه و الامام علی، ص13_14).

انکار حدیث «علی مع الحق والحق مع علی ». ابن تیمیه می نویسد حدیث مذکور در هیچ یک از کتب به صورت صحیح و یا ضعیف نقل نشده است و این دروغی است که به پیامبر’ اسناد داده شده است: «من أعظم الکلام کذباً وجهلاً، فإن هذا الحدیث لم یروه أحد عن النبی’، لا بإسناد صحیح ولا ضعیف، فکیف یقال: إنهم جمیعاً رووا هذا الحدیث؟ وهل یکون أکذب ممن یروی عن الصحابة والعلماء أنهم رووا حدیثاً، والحدیث لایعرف عن واحد منهم أصلاً، بل هذا من أظهر الکذب» (ابن تیمیه، منهاج السنة، ج4، ص238_ 239)، در حالی که این حدیث را امام علی (علیه السلام) که صحابه هستند نقل کرده است. ترمذی این حدیث را در صحیح خود و حاکم نیز در المستدرک نقل کرده است. هم چنین طبرانی، ابوبشر دولابی، خطیب بغدادی و ابن عساکر این حدیث را از ام سلمه نقل کرده اند. علاوه بر این که حدیث مذکور از طرق دیگری از جمله عایشه هم نقل شده است (میلانی، ابن تیمیه و الامام علی، ص27_ 28). حال با این وجود آیا می توان این حدیث را انکار کرد و آیا این انکارهای بی اسناد، از دشمنی با امام علی (علیه السلام) نمی باشد؟ مخالفت امام علی (علیه السلام) با نصوصی از قرآن کریم و روایات نبوی: ابن تیمیه دشمنی خود با امام علی(علیه السلام) را به رد فضائل بسنده نمی کند، بلکه پا را فراتر گذاشته و ایشان را به جعل شرعیات و مخالفتش با شرع متهم می کند. او می نویسد: «له فتاوی کثیرة تخالف النصوص من الکتاب والسنة»؛ «برای امام علی (علیه السلام) فتواهایی است که مخالف با کتاب و سنت است» (ابن تیمیه، منهاج السنة، ج7، ص502).

انکار آیاتی که در مورد فضیلت حضرت نازل شده است. در ذیل به برخی از این موارد اشاره می شود:

الف) تکذیب آیه {إنَّما وَلِیُّکُمُ اللهُ ورسولهُ} (مائده/55). ابن تیمیه احادیثی که اثبات

ص: 357

می کنند این آیه در مورد امام علی (علیه السلام) نازل شده است را به صراحت رد می کند و چنین می نویسد: «وقد وضع بعض الکذابین حدیثاً مفتری أن هذه الآیة نزلت فی علیٍّ لما تصدق بخاتمه فی الصلاة، وهذا کذب بإجماع أهل العلم بالنقل، وکذبه بین من وجوه کثیرة» (ابن تیمیه، منهاج السنة، ج2، ص30)، در حالی که حدیث مذکور توسط عبد الرزاق، عبد بن حمید، ابن جریر الطبری، ابوالشیخ و ابن مردویه از ابن عباس، هم چنین ابن ابی حاتم، ابوالشیخ، ابن عساکر از سلمة بن کهیل نقل کرده اند و از راویان این خبر، افرادی همچون طبرانی، ثعلبی، ابن جوزی، محب طبری، هیثمی و متقی هندی است، هم چنان که این روایت را در کتب تفسیری مفسرینی همچون فخر رازی، بغوی، نسفی، قرطبی، بیضاوی، ابی السعود العمادی و شوکانی می توان دید (میلانی، ابن تیمیه و الامام علی(علیه السلام)، ص22_23). حال با این وجود آیا جای انکار چنین حدیثی است؟ انکار بسیاری دیگر از روایات و آیاتی که در فضیلت حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) نازل شده است از جمله، حدیث برادری و اخوت امام علی (علیه السلام) و پیامبر ’: «...فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللهِ’: أَنْتَ أَخِی فِی الدُّنْیا وَالآخِرَةِ» (ترمذی، سنن ترمذی، ج6، ص80، ح3720) و حدیث یوم الدار، که ابن تیمیه حدیث را دروغ و از احادیث مجعوله می داند: «هذا الحدیث کذب عند أهل المعرفة بالحدیث، فما من عالم یعرف الحدیث إلا وهو یعلم أنه کذب موضوع» (ابن تیمیه، منهاج السنة، ج7، ص302). این حدیث در مورد دعوت پیامبر از اقوام خود در بیان رسالت و پیامبری اش می باشد که طبق آن، وقتی که پیامبر رسالت خود را به اقوام بیان کرد و برای ادامه کار، یار و یاور خواست، کسی جزء علی داوطلب یاری رساندن به پیامبر نشد. افراد بسیاری از علمای اهل سنت این حدیث را بیان کرده اند از جمله؛ ابن إسحاق، الطبری، الطحاوی، ابن أبی حاتم، ابن مردویه، ابونعیم الاصفهانی، الضیاء المقدسی، المتقی الهندی، سیوطی و بیهقی نیز این حدیث را نقل کرده اند (میلانی، ابن تیمیه و الامام علی، ص37_ 38) و بسیاری دیگر از احادیث فضایل امام علی (علیه السلام) که در کتب اهل سنت آمده و سند آن مورد تأیید است را رد کرده است.

ص: 358

ادعای بغض صحابه با امام علی (علیه السلام) ابن تیمیه می گوید: «بسیاری از صحابه و تابعین، بغض علی را داشته، او را سب کرده و با او جنگ نموده اند». او در ادامه توهین خود به امام، می نویسد: «کسانی که با خلیفه اول و دوم دشمن بودند کم بودند و دشمنان علی (علیه السلام) انسان های خوبی نسبت به دشمنان آن دو خلیفه بودند» (ابن تیمیه، منهاج السنة، ج7، ص137_ 138).

ادعای بیعت نکردن اکثر مردم با علی(علیه السلام)

(همان، ج4، ص105)، دفاع از ابن ملجم (همان، ج7، ص153 و ج5، ص47)، از دیگر نشانه های بغض وی با امام علی(علیه السلام) است. (رضوانی، دشمنی ابن تیمیه با اهل بیت، ص95_102 و ص158_ 159).

دیدگاه برخی از علمای اهل سنت در مورد عقیده ابن تیمیه نسبت به امام علی(علیه السلام)

ابن حجر عسقلانی

او که از عالمان بزرگ و مورد قبول اهل سنت است، در بخشی از کلام خود در مورد ابن تیمیه می نویسد: «چه بسیار از مبالغه اش در توهین کلام رافضی (علامه حلّی) که منجر به تنقیص و توهین به علی شد» (ابن حجر عسقلانی، لسان المیزان، ج6، ص319–320(.

هم چنین او بیان می دارد:

مردم درباره ابن تیمیه اختلاف دارند؛ برخی او را به تجسیم نسبت می دهند و برخی دیگر نیز او را به کفر و عده ای به دلیل نسبت ناروایی که به حضرت علی(علیه السلام) می دهد منافق خطاب می کنند (ابن حجر عسقلانی، الدرر الکامنه، ج1، ص180_181).

علامه زاهد کوثری

او در بخشی از کلماتش در ردّ ابن تیمیه می گوید: «... از کلمات او آثار بُغض و دشمنی با علی(علیه السلام) ظاهر می گردد» (کوثری، الحاوی فی سیرة الطحاوی، ص19).

ص: 359

شیخ عبدالله غماری

وی در رد ابن تیمیه سخنانی بیان داشته است. وی در مورد نفاق ابن تیمیه چنین می نویسد: «علمای عصرش او را به جهت انحرافش از علی(علیه السلام) به نفاق نسبت دادند» (الرسائل الغماریة، ص120_121 به نقل از؛ رضوانی، دشمنی ابن تیمیه با اهل بیت، ص162).

حسن بن علی سقّاف

او نیز ابن تیمیه را شخصیتی ناصبی و دشمن امام علی(علیه السلام) معرفی می کند. هم چنین می نویسد: او به فاطمه(علیها السلام) نسبت نفاق داده است (سقّاف، التنبیه و الرّد، ص7 به نقل از؛ رضوانی، دشمنی ابن تیمیه با اهل بیت(علیهم السلام)، ص162_163).

از آن چه در مورد ابن تیمیه بیان شد، نتیجه ای جز عداوت او نسبت به امام علی(علیه السلام) نمی توان گرفت و حال کسی که این چنین با ایشان عداوت صریح دارد، هم عقیده با او است و ما سعی در تبرئه او باشیم؟

نتیجه

با بررسی های انجام شده روشن گردید؛ فقرات مذکور از کلام امام در مورد هم سویی عقاید ایشان و ابن تیمیه، تفسیربه رأیی بیش نیست. آن چه از صدر و ذیل کلمات امام و هم چنین دیگر روایات از اهل بیت(علیهم السلام) و برخی از آیات قرآن استفاده می گردد نشان از جواز بلکه استحباب واسطه گری دارد. علاوه بر این که گفته های ابن تیمیه در موارد متعدد نشان از بغض وی نسبت به امام علی(علیه السلام) می باشد؛ چنان چه برخی از علمای بزرگ اهل سنت نیز به این دشمنی و عداوت ابن تیمیه نسبت به امام علی اشاره کرده اند.

ص: 360

منابع

قرآن کریم، ترجمه دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم: انتشارات المصطفی، 1388ش.

نهج البلاغة، سید رضی ، ترجمه محمد دشتی ، قم: نشر مشهور، 1379 ش .

47. ابن حجر العسقلانی، شهاب الدین احمد، الدرر الکامنة فی اعیان المأة الثامنه، بیروت، دار احیاء التراث العربی، بی تا.

48. ابن حجر عسقلانی، لسان المیزان، بیروت، مؤسسه اعلمی، چاپ دوم، 1390ش.

49. ابن عبدالله النمری القرطبی، أبو عمر یوسف، التمهید لما فی الموطأ من المعانی والأسانید، تحقیق: مصطفی بن أحمد العلوی، محمد عبد الکبیر البکری، وزارة عموم الأوقاف والشؤون الإسلامیة، المغرب، 1387ق.

50. ابن تیمیه، احمد بن عبد الحلیم، منهاج السنة النبویة فی نقض کلام الشیعة القدریة، تحقیق: محمد رشاد سالم، جامعة الإمام محمد بن سعود الإسلامیة، [بی جا]، 1406ق.

51. امیری، علی حسین، انطباق عقاید ابن تیمیه با علی×، [بی نا]، [بی جا]، [بی تا].

52. الباقلانی المالکی، ابوبکر، تمهید الأوائل وتلخیص الدلائل، المحقق: عماد الدین أحمد حیدر، مؤسسة الکتب الثقافیة، لبنان، 1407ق - 1987م.

53. بحرانی، محمد بن میثم، ترجمه و شرح نهج البلاغه، بنیاد پژوهش های اسلامی آستان قدس رضوی، مشهد، 1375ش.

54. بحرانی، محمد بن میثم، شرح نهج البلاغه، دفتر نشر الکتاب، چاپ دوم، 1362ش.

55. بخاری، محمّد بن اسماعیل، التاریخ الکبیر، دائرة المعارف العثمانیة، حیدر آباد، الدکن، [بی تا].

56. بخاری، محمّد بن اسماعیل، صحیح بخاری، تحقیق: محمد زهیر بن ناصر، دار طوق النجاة، 1422ق.

57. ترمذی، محمّد، سنن الترمذی، تحقیق: بشار عواد معروف، دار الغرب الإسلامی، بیروت، 1998م.

58. التمیمی، قیصر، الامامة الاهیة (شیخ محمد سند)، مرکز الأبحاث العقائدیة، [بی جا]، [بی تا].

59. الحلبی، علی بن ابراهیم، إنسان العیون فی سیرة الأمین المأمون (السیرة الحلبیة)، دار الکتب العلمیة، بیروت، چاپ دوم، 1427ق.

60. رضوانی، علی اصغر، دشمنی ابن تیمیه با امام اهل بیت×، مؤسسه فرهنگی هنری مشعر، تهران، چاپ دوم، 1391ش.

ص: 361

61. زینی دحلان، أحمد بن السید، الدرر السنیة فی الرد علی الوهابیة، دار غار حراء، الدمشق، 1424ق.

62. السبحانی، جعفر، بحوث فی الملل والنحل، انتشارات نشر اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، قم، چاپ سوم، [بی تا].

63. شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغة (للصبحی صالح)، هجرت، قم، 1414ق.

64. الصالحی الشامی، محمّد بن یوسف، سبل الهدی والرشاد، فی سیرة خیر العباد، وذکر فضائله وأعلام نبوته وأفعاله وأحواله فی المبدأ والمعاد، تحقیق وتعلیق: الشیخ عادل أحمد عبد الموجود، الشیخ علی محمد معوض، دار الکتب العلمیة، بیروت، 1414ق.

65. طبرانی، سلیمان، المعجم الأوسط، تحقیق: طارق بن عوض الله بن محمد وعبد المحسن بن إبراهیم الحسینی، دارالحرمین، قاهرة، [بی تا].

66. طوسی، محمد بن الحسن، مصباح المتهجّد وسلاح المتعبّد، مؤسسة فقه الشیعة، بیروت، 1411ق.

67 اکوثری، محمد زاهد، الحاوی فی سیرة الطحاوی، [بی نا]، [بی جا]، [بی تا].

68. المجلسی، محمدباقر بن محمد تقی، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، دار إحیاء التراث العربی، بیروت، چاپ دوم، 1403ق.

69. المیلانی، سید علی، ابن تیمیه و الامام علی، مرکزالابحاث العقایدیه، [بی جا]، [بی تا].

70. النیسابوری، الحسن بن محمد، غرائب القرآن ورغائب الفرقان، تحقیق: الشیخ زکریا عمیرات، دار الکتب العلمیة، بیروت،1416ق.

ص: 362

تحلیل انتقادی روایات دال بر سیره عملی امام علی (علیه السلام) در زمان پیامبر (ص)

اشاره

مورد پژوهی صحیح بخاری و مسلم کاووس روحی برندق(1)، علی احمدی(2)

ص: 363


1- . عضو هیئت علمی دانشگاه تربیت مدرس؛ k.roohi@modares.ac.ir
2- . دانشجوی دکتری تاریخ اسلام؛ aliahmady1355@yahoo.com

ص: 364

چکیده

شخصیت امام علی(علیه السلام)، از تأثیرگذارترین شخصیت ها در تاریخ اسلام است و مذاهب اسلامی، اعم از شیعه و اهل سنت، هرکدام مبتنی بر مبانی خاص خود، اقدام به گزارش نویسی و روایتگری از سیره ایشان پرداخته اند. بخاری و مسلم، به عنوان قوی ترین محدثانِ اهل سنت که صحیح ترین کتاب های حدیثی اهل سنت را نگاشته اند، روایاتی را درباره سیره امام علی(علیه السلام) نقل کرده اند که با جمع آوری، بررسی و عرضه آنان بر دیگر منابع حدیثی و تاریخی اهل سنت، می توان به دیدگاهِ این دو محدث، درباره سیره و شخصیت امام علی(علیه السلام) رسید. بررسی شخصیت و سیره ایشان، می تواند بیانگر نقش ایشان در دوران حیاتی اسلام باشد. این مقاله، سیره امام علی(علیه السلام) را با تأکید بر خصوصِ زمان پیامبر (صلی الله علیه واله) در صحیح بخاری و مسلم، با روش توصیفی _ تحلیلی و با رویکرد روایی _ تاریخی، مورد پژوهش قرار داده است و پس از تحلیل انتقادی مستنداتِ روایی - تاریخی صحیح بخاری و مسلم، به نتایج زیر دست یافته است. محدثان اهل سنت، نسبت به دیگر محدثان و مورخان سنی، مواردِ سیره ای امام علی(علیه السلام) را کمتر از دیگران نقل کرده اند و سعی کرده اند سیره ایشان را ناقص و مخدوش نشان دهند. آنان بخشی از وقایع مهم زندگانی ایشان را نقل نکرده اند و همان مقدار را هم که نقل کرده اند، به گونه ای است که نسبت با دیگر صحابه، نه تنها تفاوتی نمی کند؛ بلکه در برخی موارد، ناقص تر و مخدوش تر است.

کلیدواژه ها: امام علی(علیه السلام)، سیره، صحیح مسلم، صحیح بخاری، زمان پیامبر(صلی الله علیه واله)، عصر نبوی.

ص: 365

مقدمه

شناخت هر چه بیشترِ دیدگاه بخاری و مسلم نسبت به سیره امام علی(علیه السلام) به ویژه در زمان پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) ایجاب می کند، به پرسش های زیر پاسخ داده شود: 1. دیدگاه بخاری و مسلم، درباره شخصیت و سیره امام علی(علیه السلام) در زمان پیامبر چیست؟ 2. چه تفاوتی بین این نگاه و دیدگاه دیگر محدثان اهل سنت وجود دارد؟ 3. از دیدگاه دیگر منابع تسنن، چه نقدهایی بر چهره ای که دو کتاب صحیح بخاری و مسلم از امام علی(علیه السلام) ارائه کرده اند، وارد است؟ این پژوهش، با روش کتابخانه ای در گردآوری داده ها، و روش تحلیل محتوایی کمی و کیفی (توصیفی – تحلیلی)، اقدام به بررسی انتقادی سیره امام علی(علیه السلام) از دیدگاه صحیح بخاری و صحیح مسلم پرداخته و تنها به گزارش هایی می پردازد که جنبه سیره ای و شخصیتی دارد و نه فضایلی و مناقبی و در زمان پیامبر(صلی الله علیه واله) واقع شده است.

پیشینه

از آنجاکه تاکنون در این موضوع، اثری نگاشته نشده است، به جز کتاب «البخاری و آل البیت» تألیف اسامه محمد زهیر الشنطی و «صورة عثمان و علی فی صحیحی البخاری و مسلم» تالیف محمد عبدالوهاب یوسفی که به شخصیت و سیره امام علی(علیه السلام) در صحیحین، تنها از دیدگاه اهل سنت (اثباتی و نه انتقادی) پرداخته اند؛ بایسته است تا شخصیت و سیره امام علی(علیه السلام)، با تکیه بر دیگر منابع حدیثی و تاریخی اهل سنت، مطالعه انتقادی شود.

این مقاله بر اساس داده های دو کتاب پیش گفته به چهار بخش: 1) شخصیت و سیره حضرت در جنگ های پیامبر؛ 2) مأموریت های ویژه؛ 3) سیره فردی؛ 4) واپسین روزهای حیات پیامبر(صلی الله علیه واله) تقسیم می شود.

ص: 366

1.سیره امام علی(علیه السلام) در غزوات

الف)جنگ بدر

امام علی(علیه السلام) در جنگ بدر حضور داشت و به همراه حمزه و عبیدة بن حارث، در نبردهای تن به تن، شرکت کرد و ولید بن عتبه را کشت. بخاری در پنج روایت اشاره کرده که مبارزه ایشان، تنها برای رضای خدا بوده است. بنا بر روایت اول، آیه {هذانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا فی رَبِّهِمْ} (حج/19) در روز بدر و درباره شش نفر از قریش؛ علی و حمزه و عبیدة بن حارث و شیبة و عتبة و ولید بن عتبة نازل شده است (بخاری، الجامع الصحیح، ح 3965). روایت دوم، شبیه روایت اول است؛ با این تفاوت که اشاره ای به جنگ بدر نمی کند (همان، ح 3966). روایت سوم، آیه را بدون شأن نزول نقل می کند (همان، ح 3967). در روایت چهارم، نام امام علی(علیه السلام) را ذکر نمی کند؛ بلکه این گونه نقل می کند: «این آیه، در شأن حمزه و دو همراهش و عتبه و دو همراهش نازل شده است که در روز بدر با هم مبارزه کردند.» (همان، ح 4743). روایت پنجم، شبیه روایت دوم است (همان، ح 4744). مسلم نیز در یک روایت (مسلم، الجامع الصحیح، ح 3033) مثل اولین حدیث بخاری، این حدیث را نقل می کند.

ب) جنگ احد

امام علی(علیه السلام) در جنگ احد حضور داشت و در هنگامه ای که پیامبر زخمی و در محاصره مشرکان قرار گرفته بود، به کمک ایشان شتافت. بخاری در شش روایت و مسلم در یک روایت از سهل بن سعد نقل می کنند: «زمانی که سپر پیامبر بر سر ایشان شکست و رخسار وی خون آلود شد و یکی از دندان های پیشین او شکست. علی با سپرش آب می آورد و فاطمه خون از روی پدرش می شست. سپس بوریایی سوزانده و با آن، جای زخم پر شد.» (بخاری، الجامع الصحیح، ح 243، 2911، 3037، 4075، 5248، 5722؛ مسلم، الجامع الصحیح، ص 745، ح 1790، 101).

ص: 367

ج)حدیبیه

پیامبر (صلی الله علیه واله) پس از چند جنگ با قبایل بت پرست اطراف یثرب، مدتی را در آن شهر ماند؛ آن گاه به همراه عده ای از پیروانش برای انجام عمره، راهی مکه شد. در نزدیکی عسفان، خالد بن ولید با لشکری از مشرکان در حدیبیه، مانع ورود مسلمانان به مکه شد. این برخورد، به صلح حدیبیه انجامید که صلح نامه اش به دستور پیامبر توسط امام علی(علیه السلام) نگارش یافت. بخاری در پنج روایت، به این مطلب اشاره کرده است. در اولین حدیث، از براءبن عازب این گونه گزارش می کند: زمانی که رسول خدا با اهل حدیبیه صلح کرد، علی بن ابی طالب نویسنده صلح نامه بود؛ پس نوشت: محمد رسول الله. مشرکان گفتند: ننویس محمد رسول الله؛ اگر تو رسول خدا بودی، ما با تو نمی جنگیدیم. پس آن حضرت به علی فرمود: آن را پاک کن. علی فرمود: من آن کسی نیستم که آن را پاک کنم؛ پس رسول خدا با دست خود، آن را پاک کرد. (بخاری، الجامع الصحیح، ص 514، ح 2698). در دومین روایت، اولاً با عبارت «فلما کتبوا الکتاب کتبوا» معلوم نیست نویسنده کیست. ثانیاً پس از درخواست مشرکان برای حذف لقب رسول الله، ایشان فرمود: «انا رسول الله و انا محمد بن عبدالله». ثالثاً امام علی(علیه السلام) در جواب پیامبر فرمود: «لا والله لا امحوک ابداً». رابعاً رسول خدا نامه را گرفت و این گونه نوشت: «هذا ما قاضی علیه محمد بن عبدالله» (همان، ح2699). سومین روایت هرچند شبیه روایت اول و دوم است؛ لکن بنابر آن، پس از آن که امام علی(علیه السلام) قبول نکرد که پاک کند، رسول خدا به ایشان فرمود: آن کلمه را به من نشان بده و امام آن را به پیامبر نشان داد سپس پیامبر با دست خویش آن را محو کرد (همان، ص 611، ح 3184). بنا بر روایت چهارم، رسول خدا نامه را گرفت ولی او خوب نمی نوشت، این گونه نوشت: «هذا ما قاضی علیه محمد بن عبدالله» (همان، ص 805، ح 4251). در دو روایت دیگر، تنها بخشی از حدیث، مورد توجه بخاری قرار گفته است (همان، ص 339، ح 1781؛ ص 352، ح 1844). مسلم در چهار روایت، این مطلب را نقل کرده است که شبیه گزارش های بخاری است (مسلم، الجامع الصحیح، ص 742، ح1783،90 و 91؛ ح1783،92). تنها در چهارمین روایت، هیچ اشاره ای به دستور پاک کردن، نشده است (همان، ح 1783،93).

ص: 368

د) غزوه بنی مصطلق

در صحیح بخاری و مسلم، همه اسناد داستان افک که در مراجعت از جنگ بنی المصطلق اتفاق افتاد، به عایشه منتهی می شود. بخاری در مجموعِ هفده روایتی که از این حادثه گزارش می کند (بخاری، الجامع الصحیح، ح 2593، 2637، 2661، 2688، 2879، 4025، 4141، 4690، 4749، 4750، 4757، 6662، 6679، 7369، 7370، 7500، 7545) در چهار روایت به نقش امام علی(علیه السلام) در جریان افک اشاره می کند که تفصیل آن خواهد آمد. بنابراین روایات، قبل از نزول آیاتی از قرآن که بر پاکی عایشه تأکید شده، پیامبر از اسامه و امام علی(علیه السلام) مشورت خواست که عایشه را نگه دارد یا طلاق دهد. اسامه به خدا سوگند یاد کرد که جز نیکویی از وی نمی داند؛ اما امام علی(علیه السلام) فرمود: «یا رسول الله خداوند بر تو تنگ نگرفته است و به جز از وی، زنان، بسیارند. پس، از کنیز وی بپرس که به تو راست بگوید.» که بریره، بر پاکی عایشه شهادت داد (همان، ح 2661، 4141، 4750، 7369). بنا بر گزارش دیگری از بخاری، ولید بن عبدالملک از زهری پرسید: آیا به تو خبر رسیده که علی ازجمله کسانی بوده که بر عایشه تهمت زدند؟ جواب داد: نه؛ ولی دو مرد از قوم تو، از قول عایشه، به من خبر دادند که علی سخن بدی درباره عایشه نگفته است (همان، ح4142). مسلم نیز تنها در کتاب التوبة، باب حدیث الافک، این جریان را به تفصیل ذکر می کند (مسلم، الجامع الصحیح، ح2770) ولی گزارش ولید بن عبدالملک را نقل نمی کند.

ه_ ) فتح مکه بخاری در دو جا در جریان عمرة القضاء و رفتن پیامبر به مکه در سال پس از صلح حدیبیه، این گونه گزارش می کند: پیامبر(صلی الله علیه واله) از مکه بیرون آمد و دختر حمزه به دنبال شان روانه شد؛ درحالی که به آن حضرت می گفت: عمو، عمو. علی بن ابی طالب (رض) به او رسید، دستش را گرفت و به فاطمه(علیها السلام) گفت: دختر عموی خود را بگیر و او را با خود سوار

ص: 369

کن. سپس علی و زید و جعفر درباره او اختلاف کردند. علی گفت: من به او سزاوارترم، او دختر عموی من است. جعفر گفت: وی دختر عموی من و خاله اش همسر من است. زید گفت: او دختر برادر من است. پیامبر (صلی الله علیه واله) حکم کرد که آن دختر به خاله اش سپرده شود و فرمود: «خاله، به منزله مادر است.» و به علی گفت: «تو از منی و من از توام.» و به جعفر گفت: «صورت و سیرت تو به من شبیه است.» و به زید گفت: «تو برادر ما و دوست ما هستی.» (بخاری، الجامع الصحیح، ص 514، 2699؛ ص 805، حدیث 4251). سپس امام از پیامبر پرسید: آیا با دختر حمزه ازدواج نمی کنی؟ حضرت پاسخ داد: «وی دختر برادر رضاعی من است.» (همان) یعنی من نمی توانم با او ازدواج کنم؛ زیرا محرم من است.

و) جنگ خیبر

بخاری، شش بار حدیث معروف رایت را با الفاظ و راویان مختلف، نقل می کند. اولین بار، در کتاب «الجهاد و السیر»، نقل می کند که پیامبر گفت: «فردا پرچم را به دست کسی می دهم که خداوند بر دستان او، پیروزی را میسّر می کند.» صحابه به این امید برخاستند که پرچم به کدام یک از آنان داده خواهد شد؟ و همه آنان در حالی شب را به صبح رساندند که امیدوار به دریافت پرچم بودند. آن حضرت فرمود: «علی کجاست؟» گفته شد: چشمانش درد می کند. به امر آن حضرت، فراخوانده شد. سپس آب دهان خویش را بر چشمان وی مالید، چشمانش خوب شد، گویا از اول، چشم درد نداشته است... (همان، ص 565، ح2942). بخاری در دومین حدیث، عبارت «لأعطین الرایة غداً رجلاً یفتح علی یدیه، یحب الله و رسوله و یحبه الله و رسوله» (همان، ح 3009) را از پیامبر نقل می کند که فضیلتی دیگر برای امام است. حدیث سوم، مثل حدیث اول است (همان، ح 3701). حدیث چهارم از سلمه نقل شده است. وی در ابتدا، از عقب ماندن علی بن ابی طالب از پیامبر به علت چشم درد و رسیدن به پیامبر با تأخیر گزارش می کند (همان، ح3702). حدیث پنجم، شبیه حدیث چهارم (همان، ح 4209) و حدیث ششم، شبیه حدیث دوم است (همان، ح 4210). بنابراین راوی چهار حدیث، سهل بن سعد و دو حدیث، سلمه هستند. چهار حدیث سهل

ص: 370

شبیه هم و دو حدیث سلمه مثل هم هستند. مسلم، پنج بار این حدیث را با الفاظ و راویان مختلف نقل می کند. حدیث اول، شبیه روایت دوم بخاری است (مسلم، الجامع الصحیح، ص 755، ح 1807). در حدیث دوم، جریانِ جواب سعد بن ابی وقاص به معاویه که چه چیز مانع می شود اباتراب را سب نکنی؟ گزارش شده است که وی حدیث رایت را یکی از دلایل سه گانه می شمارد (همان، ح2404). راوی حدیث سوم، ابوهریره است (همان، ح 2405). راوی حدیث چهارم، سهل بن سعد و شبیه روایت دوم و ششم بخاری است (همان، ح 2406). روایت پنجم از سلمه و شبیه روایت چهارم و پنجم بخاری است (همان، ح 2407). از مجموع پنج حدیث، دو روایت را سلمه، یک روایت را سعد بن ابی وقاص، یک روایت را ابوهریره و یک روایت را سهل گزارش کرده است. تنها دو روایت سلمه، شبیه هم است.

ز) جنگ تبوک

این جریان که به حدیث منزلت معروف است، دو بار در صحیح بخاری منعکس شده است. در روایت اول، از پیامبر نقل می کند که به امام علی(علیه السلام) فرمودند: «آیا راضی نیستی نسبت به من، مانند هارون به موسی باشی؟» (بخاری، الجامع الصحیح، ص 709، ح 3706). در روایت دوم، اولاً زمان صدور این حدیث، هنگام راهی شدن رسول الله (صلی الله علیه واله) به سوی تبوک گزارش شده است. ثانیاً پیامبر در جواب سؤال امام علی(علیه السلام): آیا مرا با کودکان و زنان می گذاری؟ فرمود: «آیا راضی نیستی نسبت به من، مانند هارون به موسی باشی؛ مگر آن که پس از من، پیامبری نیست.» (همان، ح 4416). مسلم نیز چهار روایت نقل کرده است. روایت اول و دوم مسلم، شبیه روایت دوم بخاری است (مسلم، الجامع الصحیح، ص 979، ح 2404). در حدیث سوم، جریانِ جواب سعد بن ابی وقاص به معاویه که چه چیز مانع می شود اباتراب را سب نکنی؟ گزارش شده است که وی حدیث منزلت را یکی از دلایل سه گانه می شمارد (همان، ص 979، ح 2404) و عبارت پیامبر، «الا انه لا نبوة بعدی» گزارش شده است. روایت چهارم مسلم، تقطیع شده و عبارت «الا انه لا نبی بعدی» نیامده است (همان).

ص: 371

ح) پس از فتح مکه

امام علی(علیه السلام) قصد داشته مشرکی که در خانه خواهرش ام هانی پناه گرفته بود را بکشد. پیامبر با بیان «ما پناه دادیم کسی را که تو پناه دادی» به ام هانی، بر امنیت آن مشرک تأکید کردند. این روایت، در سه جای صحیح بخاری آمده است (بخاری، الجامع الصحیح، ص 92، ح 357؛ ص 608، ح 3171؛ ص 1188، 6158). و در یک روایت (همان، ح 280) تنها به ملاقات ام هانی با پیامبر تصریح کرده؛ اما به جریان قصد کشتن مشرکی توسط امام علی(علیه السلام) هیچ اشاره ای نکرده است (همان). تنها روایت مسلم نیز همین گونه است (مسلم، الجامع الصحیح، ص284، ح 336).

ط) سریه یمن

در کتاب المغازی، باب «بعث علی بن ابی طالب(علیه السلام) و خالد بن ولید رضی الله عنه الی الیمن قبل حجة الوداع» سه گزارش درباره این مأموریت آمده است. بنا بر اولین روایت، پیامبر ابتدا خالد بن ولید را به سوی یمن فرستاد. سپس امام علی(علیه السلام) را برای دریافت خمس غنائم نزد او فرستاد (بخاری، الجامع الصحیح، ص 821، ح 4349). در روایت دوم، به تصرف امام علی(علیه السلام) بر کنیزی، قبل از تقسیم غنائم، تصریح شده است که باعث ناراحتی و غضب بریده شد و وی به پیامبر اعتراض کرد که ایشان با جواب «بر وی (امام علی) خشمگین نباش، حق او در خمس، از این زیادتر است»، از او دفاع کرد (همان، ص 821، ح 4350). و در گزارش سوم، تنها به گزارش ارسال قطعه ای طلا از طرف امام برای پیامبر، بسنده می کند (همان، ص 821، ح 4351). تنها روایت مسلم در این باره، مثل حدیث سوم بخاری است (مسلم، الجامع الصحیح، ح2499). وی به تصرف کنیز توسط امام علی(علیه السلام) هیچ اشاره ای نمی کند.

ی) مأموریت جنگی

پیامبر (صلی الله علیه واله)، امام علی(علیه السلام) و ابومرثد غنوی و زبیر و مقداد را فراخواند و به آنان مأموریت

ص: 372

داد به «روضه خاخ» بروند و نامه ای که حاطب برای مشرکان نوشته را از زن مشرک جاسوس بگیرند. آنان به آن جا رفتند، آن زن را یافتند و نامه را طلب کردند. ابتدا انکار کرد که نزد او نامه ای است؛ گفتند: اگر نامه را تحویل ندهی، لباس هایت را از تنت خارج می کنیم! پس از این تهدید، نامه را از گیسوان خود درآورد (بخاری، الجامع الصحیح، ص 575، ح 3007؛ ص 962، ح 4890). مسلم نیز این گزارش را مثل بخاری آورده است (مسلم، الجامع الصحیح، ص 1012، ح 2494).

2. مأموریت ویژه

اعلان سوره برائت

بخاری در هفت روایت، اعلان سوره برائت را گزارش می کند که تنها در سه روایت، از امام علی(علیه السلام) به عنوان اعلان کننده این سوره یاد می کند. در اولین روایت، از حمید بن عبدالرحمان از ابوهریره نقل می کند: ابوبکر در روز نحر در حج، من را در جمعی از منادیان به منا فرستاد تا اعلام کنیم: «پس از امسال، هیچ مشرکی نباید حج گزارد و هیچ برهنه ای نباید بر کعبه طواف کند.» حمید در ادامه می گوید: «رسول الله پس از آن، علی را فرستاد و به او دستور داد که سوره برائت را به آواز بلند بر مردم بخواند.» ابوهریره گفت: «علی همراه ما در روز نحر در منا اعلام کرد: پس از امسال، هیچ مشرکی حج نگزارد و هیچ برهنه ای بر کعبه طواف نکند.» (بخاری، الجامع الصحیح، ح 369، 4655، 4656). بخاری در چهار روایت دیگر، تنها قسمت اول گزارش را نقل می کند و هیچ اشاره ای به اعلان سوره برائت توسط امام علی(علیه السلام) نمی کند (همان، ح 1622، 3177، 4363، 4657). مسلم تنها در یک جا این گزارش را آورده و در آن، تنها قسمت اول گزارش را می آورد (مسلم، الجامع الصحیح، ح 1347) و اشاره ای به نقش امام علی(علیه السلام) نمی کند.

3. سیره فردی

الف) ازدواج

امام علی(علیه السلام) هنگامی که خواست با حضرت فاطمه(علیها السلام) ازدواج کند، به تجارت روی آورد

ص: 373

و با مردی از قبیله بنی قینقاع قرار گذاشت که وسایل مورد نیاز آهنگران را وارد کند و به آنان بفروشد و از پول این تجارت، محفل عروسی برپا کند (بخاری، الجامع الصحیح، ص 760، ح 4003؛ مسلم، الجامع الصحیح، ص 821، ح 1979).

ب) خواستگاری از دختر ابوجهل

بخاری درباره خواستگاری امام علی(علیه السلام) از دختر ابوجهل، 4 روایت را ذکر می کند. بنا بر اولین روایت، علی بن ابی طالب، دختر ابوجهل را خواستگاری کرد؛ درحالی که همسر فاطمه(علیها السلام) بود. رسول خدا بر منبر، خطبه خواند و فرمود: «إن فاطمة منی و أنا أتخوف أن تفتن فی دینها» سپس از دامادش ابوالعاص یاد کرد و فرمود: «وی سخنی به من گفت و راست گفت؛ و من کسی نیستم که حلال را حرام گردانم، ولیکن به خدا سوگند که هرگز دختر رسول خدا با دختر دشمن خدا جمع نمی شود.» (بخاری، الجامع الصحیح، ص 595، ح 3110). روایت دوم، شبیه حدیث اول است جز آن که عبارت «فاطمه چون این خبر را شنید، نزد پدر آمد و گفت: قوم تو می پندارند که برای دخترانت خشمگین نمی شوی؛ علی می خواهد از دختر ابوجهل خواستگاری کند.» و «بنابراین علی از خواستگاری دختر ابوجهل منصرف شد»، اضافه شده است. (همان، ح 3729). بنا بر روایت سوم، رسول خدا بر فراز منبر فرمود: «بنی هشام بن مغیره از من اجازه خواستند تا دختر خویش را به ازدواج علی بن ابی طالب درآورند، پس من اجازه نمی دهم؛ پس من اجازه نخواهم داد؛ مگر آن که پسر ابی طالب، دختر من را طلاق بدهد و دختر ایشان را به ازدواج خود درآورد؛ زیرا هِیَ بضعة منّی، یریبنی ما أرابها و یؤذوننی ما آذاها» (همان، ح 5230). و روایت چهارم، مختصر حدیث سوم است (همان، ح 5278). مسلم نیز سه روایت، شبیه روایات بخاری نقل می کند (مسلم، الجامع الصحیح، ح 93، 95، 96 / 2449).

ج) ناراحتی امام علی(علیه السلام)

روزی پیامبر خدا به منزل حضرت فاطمه(علیها السلام) رفت؛ ولی امام را در آن جا ندید. سراغش

ص: 374

را از فاطمه(علیها السلام) گرفت. ایشان فرمود. «بین من و او چیزی واقع شد و او بر من غضب کرد و از خانه خارج شد.» پس از مدتی، پیامبر امام علی(علیه السلام) را در مسجد یافت. درحالی که خوابیده بود و ردایش از دوشش افتاده و خاک آلود شده بود. پیامبر، درحالی که خاک از او می زدود، فرمود: برخیز ابو تراب، برخیز ابو تراب (بخاری، الجامع الصحیح، ص106، ح441، ح3703، 6204، 6280؛ مسلم، الجامع الصحیح، ص981، ح2409).

د) اهمیت ندادن به نماز شب

پیامبر در شبی به منزل امام علی(علیه السلام) رفتند و از ایشان و دخترشان پرسیدند: «آیا شما نماز (شب) نمی خوانید؟» امام پاسخ داد: «نفس های ما در دست خداوند است و چون بخواهد ما را برخیزاند، برمی خیزاند.» سپس پیامبر چیزی نگفت. برخاست و درحالی که می رفت و روی خود را برگردانده بود، آیه 54 کهف را تلاوت کرد که: «وَ کانَ الْإِنْسانُ أَکْثَرَ شَی ءٍ جَدَلاً»؛ «آدمی، جدل پیشه تر از همه چیز است» (بخاری، الجامع الصحیح، ص223، ح1127، ص909، ح4724؛ ص1399، ح7347؛ ص1424، ح7465؛ مسلم، الجامع الصحیح، ص 773، ح 775).

ه_ ) پوشش

پیامبر، لباسی ابریشمی را به امام هدیه داد و ایشان، آن را پوشید. سپس آثار خشم را در سیمای پیامبر مشاهده کرد؛ لذا آن را درآورد، پاره کرد و بین زنانِ خود (خانواده) تقسیم کرد (بخاری، الجامع الصحیح، ص494، ح2614؛ ص1062، ح5366؛ ح1141، ح5840؛ مسلم، الجامع الصحیح، ص 861، ح 2071).

4. در واپسین روزهای حیات پیامبر

الف) همراهی پیامبر (صلی الله علیه واله) تا منزل عایشه

پیامبر، با شدت گرفتن مریضی خود، از همسران خویش اجازه خواست تا در خانه عایشه پرستاری شود. پس از اجازه آنان، با کمک عباس و امام علی(علیه السلام)، به منزل عایشه

ص: 375

منتقل شد. راوی این گزارش که عایشه است، با بیانِ «پیامبر در میانِ عباس و مردی دیگر، درحالی که پاهایش روی زمین کشیده می شد، برآمد»، هیچ نامی از امام علی(علیه السلام) نمی برد؛ بلکه عبدالله بن عباس در تفسیر این حدیث، آن مرد را امام علی(علیه السلام) می داند. (بخاری، الجامع الصحیح، ص62، ح198، ص142، ح665؛ ص490، ح2588؛ ص841، ح4442؛ ص 1120، ح 5714؛ مسلم، الجامع الصحیح، ص179، ح418).

ب) نگرانی از آینده خلافت

امام علی(علیه السلام) در آخرین مریضی پیامبر که به وفات انجامید، با ایشان ملاقات کرد؛ پس از ملاقات، عباس بن عبدالمطلب، ضمن پیش بینی وفات پیامبر و پیروی امام علی(علیه السلام) از شخصی دیگر، از او خواست درباره آینده خلافت از رسول الله (صلی الله علیه واله) بپرسد که آیا امر خلافت بین خاندان بنی هاشم است یا خیر تا تکلیف را بدانند. امام، در پاسخ گفت: «به خدا قسم اگر از رسول الله بپرسیم و ایشان ما را منع کند، مردم پس از فوت ایشان، آن (خلافت) را به ما نمی دهند و من به خدا قسم از رسول الله نمی پرسم (بخاری، الجامع الصحیح، ص841، ح4447؛ ص1206، ح6266).

بحث و تحلیل در دومین قسمت مقاله، همه گزارش های سیره عملی امام علی(علیه السلام) در زمان پیامبر (صلی الله علیه واله)، بر اساس صحیح بخاری و مسلم استخراج شد که به ترتیب، به بحث و تحلیل آن ها خواهیم پرداخت. اول آن که در این قسمت، سیره عملی امام علی(علیه السلام) در چهار موضوع غزوات، مأموریت های ویژه، فردی و در واپسین روزهای عمر پیامبر (صلی الله علیه واله) تقسیم و بررسی شد. در زیرمجموعه «سیره امام علی(علیه السلام) در غزوات» 10 مورد گزارش شده که نسبت به دیگر موضوعات، بیش تر است. اولین گزارش، به حضور ایشان در جنگ بدر اختصاص دارد. در این گزارش که در هر دو کتاب آمده، بر این نکته تأکید شده که این مبارزه، برای رضای خدا بوده است. البته نقل آن دو، تفاوت هایی هم دارد: 1. بخاری در پنج جا و مسلم تنها در یک جا آن را نقل کرده است. 2. در گزارش های بخاری اختلاف در مضمون هست.

ص: 376

3. بخاری در یک روایت، برخلاف مسلم، از امام علی(علیه السلام) نام نمی برد؛ بلکه حمزه را محور قرار می دهد و امام را به ایشان ملحق می کند. بنابراین، این مورد، از موارد سیره ای امیرالمؤمنین(علیه السلام) است که در دو کتاب بخاری و مسلم به آن اشاره شده است. گزارش کامل این واقعه، در دیگر منابع آمده است. بنا بر گزارش طبری، پس از آن که عتبة بن ربیعه با برادرش شیبة بن ربیعه و پسرش ولید بن عتبه آهنگ جنگ کرد، هماورد خواست. سه تن از جوانان انصار به مقابله او رفتند، عتبه و همراهان او از پیامبر خواستند تا هم سنگان آنان از قوم خودشان (قریش) را بفرستد؛ بنابراین ایشان، حمزه، عبیده و امام علی(علیه السلام) را به مصاف آنان فرستاد. عبیده که از دیگران سالخورده تر بود با عتبه، حمزه با شیبه و امام با ولید هماورد شد. پس از مدت کوتاهی، حمزه شیبه و امام نیز ولید را کشت؛ ولی عبیده زخمی شد. حمزه و امام علی(علیه السلام) به کمک عبیده شتافتند و پس از کشتن عتبه، عبیده زخمی را پیش پیامبر آوردند (طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج2، ص426). نتیجه آن که بنا بر نقل بخاری و مسلم، امام علی(علیه السلام) در جنگ بدر برای خدا شمشیر زد.

درباره حضور امام علی(علیه السلام) در جنگ احد، مطالبی گفتنی است ازجمله؛ 1. این گزارش با یک راوی، در هر دو کتاب آمده؛ 2. در هر دو، بر نقش امام علی(علیه السلام) در زمان بحرانی جنگ احد تأکید شده است. این گزارش، در منابع تاریخی نیز آمده است (ابن سعد، الطبقات الکبری، ج2، ص37) هرچند طبری، به فرار اصحاب پیامبر (صلی الله علیه واله) و پناه بردن آنان به کوه، پس از زخمی شدنِ حضرت نیز تصریح می کند (طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج2، ص475).

درباره نگارش صلح نامه حدیبیه؛ اولاً این گزارش با یک راوی در هر دو کتاب آمده است؛ ثانیاً سخن امام علی(علیه السلام) در جواب پیامبر (صلی الله علیه واله) به دو گونه گزارش شده است: 1. «من آن کسی نیستم که آن را پاک کنم.» 2. «نه، به خدا قسم آن را پاک نخواهم کرد.» که از سخن اول، تقابل و نافرمانی برداشت نمی شود؛ درحالی که در نقل قول دوم، این شبهه پیش می آید که حضرت می خواسته نافرمانی کند. این گزارش، در منابع تاریخی نیز آمده است.

ص: 377

بنا بر برخی از آنان، امام فرمود: «لا امحوک ابدا» (مقریزی، امتاع الاسماع، ج13، ص94). برخی دیگر از منابع، تنها گفته اند که امام علی(علیه السلام) از محو کردن نام رسول الله، خودداری کرد (ذهبی، تاریخ الاسلام، ج2، ص390) و جمله ای از حضرت نقل نکرده اند. و بنا بر برخی دیگر از منابع تاریخی، حضرت فرمود: «من، آن کسی نیستم که آن را محو کنم» (ابن سیدالناس، عیون الاثر، ج2، ص168). نتیجه آن که بنا بر نقل بخاری و مسلم، این که امام فرموده باشد: «من آن کسی نیستم که آن را محو کنم» و بیانِ «نه، من هرگز آن را محو نمی کنم»، تفاوت وجود دارد و بیان دوم نوعی نافرمانی را القاء می کند؛ هرچند برخی شارحان صحیح بخاری و مسلم، فعل امام علی(علیه السلام) را نشانگر ادب و ایمان ایشان دانسته اند (ابن بطال بکری، شرح صحیح البخاری، ج8، ص88). و برخی دیگر تصریح کرده اند که امیر مؤمنان متوجه شده بود که این دستور وجوبی نیست و لذا از محو «رسول الله» از صلح نامه خودداری کرد (عسقلانی، فتح الباری، ج7، ص503)؛ اما گزارش آنان در دید اول، این گونه القاء می کند که حضرت نمی خواسته فرمان پیامبر را اجرا کند. این در حالی است که بیانِ «من آن کسی نیستم که آن را محو کنم»، نیازی به این توجیهات ندارد؛ زیرا نوعی عذرخواهی و رفع تکلیف از ایشان است.

درباره نظر ایشان در جریان افک، هر دو، ابتدا نقش امام علی(علیه السلام) در افک را از قول عایشه انکار می کنند ولی از قول دو نفر، بر نظر منفی وی درباره عایشه تصریح می کنند. نقش امام علی(علیه السلام) در حادثه افک در منابع تاریخی نیز آمده است. گزارش مورخان، شبیه گزارش های بخاری و مسلم است؛ با این تفاوت که بر کتک خوردن بریره توسط امام علی(علیه السلام) برای این که اعتراف کند، تصریح شده است (ابن هشام، السیرة النبویة، ج2، ص301؛ طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج2، ص615). نتیجه آن که بنا بر گزارش های بخاری و مسلم، امام علی(علیه السلام) جزو تهمت زنندگان عایشه نبوده است. البته توصیه امام علی(علیه السلام) به طلاق دادن عایشه را گزارش کرده و آن را در مقابل خیرخواهی اسامة بن زید قرار

ص: 378

داده اند که به نوعی مدح اسامه و مذمت امام علی(علیه السلام) است. و نتیجه آن که این مورد، از مواردی است که بخاری و مسلم و مورخان، بر نقش منفی امام علی(علیه السلام) در حادثه افک اشاره می کنند.

درباره اختلاف امام با زید و جعفر درباره دختر حمزه، مسلم، به این جریان اشاره ای نکرده است. هرچند نام وی در صحیح بخاری نیامده؛ اما در منابع تاریخی، نام وی امامه ثبت شده است (ابن سعد، الطبقات الکبری، ج3، ص5). این که به چه انگیزه ای درباره این دختر به نزاع پرداختند، مبهم ذکر شده است. عبارت ابن سعد «اراد کلّ واحد منهم ان تکون عنده» است (همان) و عبارت بخاری «دونک ابنة عمک حملتها»؛ این که قصد ازدواج داشته اند و یا صرفاً می خواستند از او نگهداری کنند، اشاره ای نشده است؛ هرچند سؤال حضرت علی(علیه السلام) از پیامبر شاید قرینه ای باشد بر این که قصد آنان، ازدواجِ با دختر حمزه بوده است.

درباره گزارش فرمان دهی و پرچم داری امام در جنگ خیبر، روایات مسلم با بخاری از جهاتی مشترک است: 1. در برخی از گزارش ها، جمله پیامبر کامل نقل شده است. 2. بر نوید فتح و پیروزی و گرفتن پرچم از سوی پیامبر توسط امام علی(علیه السلام)، کرامت پیامبر و خوب شدن درد چشم حضرت، آرزو و رغبت صحابه برای واگذاری این مأموریت به آنان، واگذاری پرچم به آن حضرت و فتح و پیروزی توسط ایشان، تصریح شده است.

در برخی موارد نیز گزارش ها و روایات یک جور نیست و روایات مسلم، نسبت به بخاری تفاوت هایی دارد: 1. مسلم در حدیث اول به رجزخوانی امام علی(علیه السلام) در صحنه نبرد و قتل مرحب توسط ایشان، تصریح می کند؛ درحالی که بین روایات بخاری، چنین مطلبی گزارش نشده است. 2. حدیث دوم توسط سعد بن ابی وقاص و در جواب معاویه صادر شده است که بخاری ترجیح داده این روایت را نیاورد. 3. در حدیث سوم، بیان عمر آمده است که «ما احببت الامارة الا یومئذ» درحالی که بخاری، این عبارت را نقل نکرده است. 4. راویان بخاری دو نفر (سهل بن سعد و سلمه) هستند؛ درحالی که راویان مسلم چهار نفر (سلمه، سعد بن ابی وقاص، ابوهریره و سهل بن سعد) هستند. 5. به علت تعدّد بیش تر

ص: 379

راویان در مسلم، گزارش های او متنوع تر است و وی، این جریان را به چهار گونه روایت می کند؛ درحالی که بخاری، تنها به دو گونه کلی روایت می کند.

برخلاف بخاری و مسلم، احمد بن حنبل و نسائی، قبل از نقل سخن پیامبر، به دریافت پرچم از سوی ابوبکر و عمر در دو روز متوالی و ناتوانی آنان از فتح قلعه، تصریح می کنند (احمد بن حنبل، مسند، ج38، ص 97، ح 22993؛ نسائی، خصائص امیرالمؤمنین، ص39). طبرانی، بدون ذکر نام، از شخصی یاد می کند که از سوی پیامبر مأمور فتح قلعه ها شد ولی ترسید. این واقعه به قدری بر یاران پیامبر سخت گذشت که محمد بن سلمه به گریه افتاد (طبرانی، المعجم الصغیر، ج2، ص11). حاکم نیشابوری نیز در پنج روایت، به ناتوانی ابوبکر و عمر در فتح قلعه ها تصریح دارد و در یک روایت، بدون ذکر نام، از فردی یاد می کند که ترسید و برگشت. وی در پایان این روایات می نویسد: «دو شیخ (بخاری و مسلم) بر نقل حدیث رایت متفق اند؛ اما به این سیاق، نقل نکرده اند (حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج3، ص41). غیر از محدثان، مورخان نیز به ناتوانی ابوبکر و عمر و پس از آن، واگذاری پرچم به امام علی(علیه السلام) تصریح می کنند (ابن هشام، السیرة النبویة، ج2، ص334؛ طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج3، ص12) که نشانگر نوعی هم آهنگی بین مصادر حدیثی و تاریخی اهل سنت است.

نتیجه آن که، گزارش بخاری و مسلم در این باره، با دیگران یک تفاوت عمده و اساسی دارد که اکثر منابع اهل سنت، قبل از واگذاری پرچم به امام و پیروزی ایشان، بر ناتوانی ابوبکر و عمر در گشایش قلعه خیبر تصریح یا اشاره می کنند؛ اما بخاری و مسلم، هیچ اشاره ای به این موضوع ندارند. گزارش نکردن این موضوع، قدری از فضیلت امام در فتح و پیروزی می کاهد؛ به این دلیل که اگر بخاری و مسلم ابتدا ناتوانی آن دو و سپس موفقیت حضرت را بازگو می کردند، نشانگر فضیلت بیش تر امام بود تا وقتی که به دلیل بیان نکردن، این احتمال مطرح می شود که اگر پیامبر به ابوبکر و عمر هم مسئولیت فتح قلعه خیبر را می داد، موفق می شدند.

ص: 380

درباره گزارش جانشینی پیامبر در مدینه، روایات مسلم با بخاری از جهاتی مشترک است: 1. در برخی از آن ها، جمله پیامبر تقطیع شده است. 2. روایات بخاری و مسلم، در عبارات اختلاف دارد.

3. راوی همه این احادیث، سعد بن ابی وقاص است. و از جهاتی نیز روایات این دو، تفاوت هایی دارد: 1. حدیث سوم توسط سعد بن ابی وقاص و در جواب معاویه صادر شده است که بخاری آن را نیاورده است. 2. در حدیث سوم، عبارت پیامبر به جای «الا انه لا نبی بعدی»، «الا انه لا نبوة بعدی» گزارش شده است. 3. بخاری از دو روایت، یکی را تقطیع کرده است؛ درحالی که مسلم از چهار روایت، تنها یک روایت را؛ بنابراین نسبت روایت کامل به ناقص در صحیح مسلم، بیش تر است.

برخی دیگر از محدثان اهل سنت نیز حدیث نبوی را با عبارت «الا انه لا نبی بعدی» و بدون آن، روایت کرده اند (احمد بن حنبل، مسند، ح 1423؛ ابن ماجه، السنن، ح 115). و برخی دیگر، به صورت کامل روایت کرده اند (ترمذی، سنن الترمذی، ح 3724؛ ح 3730 و 3731). مورخان اهل سنت نیز به دو شکل گزارش کرده اند (ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 3، ص 23_21). نتیجه آن که این حدیث در صحیح بخاری و مسلم و دیگر منابع حدیثی و تاریخی، به دو شکل کامل و ناقص آمده است.

درباره این که حضرت قصدِ کشتنِ مشرکی را داشت، تنها بخاری این مورد را ذکر کرده و مسلم از بیان آن خودداری کرده است. در برخی منابع تاریخی نیز به این مطلب اشاره شده است (بیهقی، السنن الکبری، ج5، ص80). نتیجه آن که بنا بر گزارش بخاری، امام علی(علیه السلام) قصد داشته مشرکی را که در منزل خواهرش پناه گرفته، به قتل برساند؛ درحالی که قبل از آغاز فتح مکه، امنیت مردم مکه از طرف پیامبر (صلی الله علیه واله) تضمین شده بود.

درباره گزارش تصاحب کنیزی در سریه یمن، این مورد را تنها بخاری ذکر کرده است. نتیجه آن که بنا بر گزارش بخاری، سیره امام در تصرف کنیز قبل از تقسیم غنایم، از طرف دیگران نکوهش شده است. سخن جامع الاصول که «صحابه همراه امام علی(علیه السلام) در یمن

ص: 381

این کار علی بن ابی طالب را بد شمردند و چهار نفر از اصحاب پیامبر با هم پیمان بستند که از او پیش پیامبر سعایت کنند» (ابن اثیر، جامع الاصول، ج 8، ص 652) مؤید سخن ماست.

درباره گرفتن نامه از جاسوس، هر دو منبع، بدون هیچ تفاوتی، این گزارش را نقل کرده اند. این روایت در منابع دست اول تاریخی اهل سنت نیامده است. السنن الکبری قدیمی ترین منبع تاریخی است که به این مطلب تصریح کرده است (بیهقی، السنن الکبری، ج3، ص152). نتیجه آن که تهدید یک زن ولو مشرک، به عریان کردن او، امری پسندیده نیست؛ درحالی که در صحیحین، این کار به امام علی(علیه السلام) و همراهان نسبت داده شده است.

در قسمت مأموریت های ویژه، تنها یک گزارش درباره اعلام سوره برائت توسط امام علی(علیه السلام) وارد شده است. بخاری و مسلم هر دو، به دلیل تعصبات مذهبی، این روایت را کامل نقل نکرده اند. بنا بر گزارش احمد بن حنبل، رسول خدا(صلی الله علیه واله) ابتدا ابوبکر را به منظور خواندن آیات برائت به مکه فرستاد؛ اما وی، بیش از سه منزل از مدینه دور نشده بود که رسول خدا(صلی الله علیه واله) به علی(علیه السلام) دستور داد که خودت را به ابوبکر برسان، آیات برائت را از او بگیر، او را برگردان و آن ها را به مردم مکه ابلاغ کن. امام با شتاب از مدینه بیرون آمد و مأموریت را انجام داد. وقتی ابوبکر حضور رسول خدا(صلی الله علیه واله) رسید، گریست و گفت: یا رسول الله! آیا درباره من مسئله ای رخ داده است؟ حضرت فرمود: جز خیر، چیز دیگری درباره ات رخ نداده است؛ ولی به من دستور داده شده که آیات برائت را یا خودم بر مردم مکه بخوانم و یا مردی که از خود من است. نتیجه آن که هرچند بنا بر برخی مصادر حدیثی و تاریخی اهل سنت، پیامبر ابتدا ابوبکر و سپس امام علی(علیه السلام) را مأمور ابلاغ سوره برائت فرمود؛ اما این مطلب در صحیح بخاری و مسلم نیامده و باعث شده قدری از فضیلت امام علی(علیه السلام) کاسته شود.

در قسمت سیره فردی، 5 گزارش بررسی شد. ازدواج امام علی(علیه السلام) با حضرت زهرا(علیها السلام) که بدون کم وکاست و اختلاف در هر دو منبع آمده، هرچند نشانگر اهمیت دادن ایشان به امر تجارت و رزق حلال و برپایی مراسم آبرومندانه ازدواج دارد؛ اما اشاره دارد که امام علی(علیه السلام) با مردی یهودی در تجارت شریک شده است. درباره خواستگاری امام علی(علیه السلام) از

ص: 382

دختر ابوجهل، راویِ هفت روایتِ صحیحین، مسور بن مخرمه است و در هر دو کتاب، یک جور گزارش شده است؛ هرچند بخاری در چهار کتاب مختلف و مسلم تنها در کتاب فضائل نقل کرده است. نتیجه آن که این حدیث، نکوهش و نقص امام است؛ زیرا اولاً باعث رنجش حضرت فاطمه شد. ثانیاً رسول الله از این کار به قدری ناراحت شد که برای مردم روی منبر، سخنرانی و امام را توبیخ و نکوهش کرد و داماد دیگرش ابوالعاص را بر امام علی(علیه السلام) ترجیح داد. ثالثاً تصمیم داشت بین دختر رسول الله و دختر دشمن رسول الله جمع کند که با مخالفت پیامبر روبه رو شد. رابعاً پس از سخنرانی عمومی رسول الله، نکوهش و تهدید ایشان، از ازدواج با دختر ابوجهل منصرف شد.

گزارش خشم امام بر فاطمه(علیها السلام) که هر دو مصدر گزارش کرده اند و حدیثِ اهمیت ندادن به نماز شب نیز که در هر دو منبع آمده، نکوهش امام علی(علیه السلام) است؛ زیرا اولاً نسبت به اقامه نماز شب، کم توجه بوده است. ثانیاً جواب پیامبر را به صورت جدلی و نه برهانی داده است. ثالثاً پیامبر از جواب امام علی(علیه السلام) ناراحت شدند و با بیان آیه ای، با کنایه به امام فهمانده اند که با ایشان جدل کرده است. رابعاً پیامبر پس از این اتفاق در منزل ایشان نماندند و آن جا را ترک کرده اند. هم چنین محتوای گزارشِ پوشیدن لباس ابریشمی که هر دو منبع آن را ذکر کرده اند، نکوهش ایشان است؛ زیرا بنابراین روایت، نسبت به حکم حرمت پوشیدن لباس ابریشمی توسط مردان، ناآگاه بود و با این کار، باعث خشم پیامبر(صلی الله علیه واله) شد.

در قسمت «در واپسین روزهای حیات پیامبر(صلی الله علیه واله)» دو گزارش آمده است؛ بنا بر گزارش اول، اولاً عایشه خوش نداشته نام امام علی(علیه السلام) را ببرد. ثانیاً پیامبر با کمک عباس و امام علی(علیه السلام) به منزل عایشه رفته است. ثالثاً امام علی(علیه السلام) در لحظات آخر عمر حضرت، کنار پیامبر(صلی الله علیه واله) نبوده است؛ بلکه این عایشه بوده که میزبان و تنها همراه پیامبر(صلی الله علیه واله) بوده است، مطلبی که بخاری و مسلم بر اثبات آن اصرار دارند. بنا بر روایتی، عده ای نزد عایشه تأکید کردند که علی، وصی رسول الله(صلی الله علیه واله) بوده است. وی گفت: چه زمانی به او وصیت کرده است، درحالی که آن حضرت، بر سینه من تکیه زده بود و از من تشت خواست. سپس در کنار من خمیده شد و من درنیافتم که آن حضرت مرده است. پس چه زمانی به او وصیت

ص: 383

کرده است؟ (بخاری، الجامع الصحیح، ص527، ح2741؛ ص843، ح4459؛ مسلم، الجامع الصحیح، ص671، ح1636)؛ بنابراین، همراهی با پیامبر، از فضایل امام و غیبت ایشان در لحظات آخر عمر پیامبر، نقص ایشان شمرده می شود درحالی که بنا بر برخی دیگر از روایات، در لحظات آخر عمر رسول الله، امام علی(علیه السلام) حاضر بوده است. در روایت دوم که بنا بر آن، امام علی(علیه السلام) از آینده خلافت نگرانی دارد؛ مسلم، آن را نقل نکرده است. محتوای این گزارش که تنها بخاری آن را ذکر کرده، نکوهش و نقص امام علی(علیه السلام) است؛ زیرا شخصی فرصت طلب به تصویر کشیده شده که نگران از دست دادن قدرت است و به همین دلیل، چون احتمال می دهد پیامبر خاندانش را از خلافت و قدرت منع خواهند کرد، حاضر نشد درباره آن، از پبامبر بپرسد. بنابراین، بنا بر دو منبع مهم حدیثی اهل سنت، امام علی(علیه السلام) فردی است کاملاً عادی؛ مثل دیگر صحابی رسول خدا(صلی الله علیه واله) که تنها در برخی موارد، به خصوص در میدان جنگ، سیره ای نیکو و مورد تأیید پیامبر داشته است.

جدول (1): آمار انعکاس روایات در صحیح بخاری و مسلم

ص: 384

تصویر

نتیجه

در این پژوهش، پس از جمع آوری، بررسی و تحلیلِ گزارش های مربوط به شخصیت و سیره امام علی(علیه السلام) در زمان پیامبر، در دو کتاب حدیثی مهم اهل سنت، بخاری و مسلم، اثبات شد که در این دو کتاب، تصویری از امام علی(علیه السلام) ارائه می شود که نه تنها چندان تفاوتی با دیگر صحابه نمی کند؛ حتی در برخی موارد، از دیگران نیز عقب تر است. هرچند از بُعد نظامی، فرمانده ای است که در جنگ های پیامبر حضور دارد؛ اما گاهی فرمان پیامبر(صلی الله علیه واله) را اجرا نمی کند. در سریه یمن، کنیزی را قبل از اجازه و تقسیم پیامبر(صلی الله علیه واله)، به تصاحب خود درمی آورد که با واکنش دیگر سپاهیان مواجه می شود. از بُعد عبادی، نسبت به نماز شب کم توجه است. از بُعد سیاسی، به دنبال قدرت است و دوست دارد پس از پیامبر(صلی الله علیه واله) جانشین ایشان شود. در لحظات آخر عمر پیامبر(صلی الله علیه واله) در جوار ایشان حضور ندارد.

این نوع دیدگاه، که سعی کرده کم تر به انعکاسِ فضایل و مناقب امام علی(علیه السلام) بپردازد، با دیدگاه بیش تر محدثان و مورخان اهل سنت منافات دارد.

ص: 385

منابع

قرآن کریم، ترجمه دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم: انتشارات المصطفی، 1388ش.

نهج البلاغة، سید رضی ، ترجمه محمد دشتی ، قم: نشر مشهور، 1379 ش .

1. ابن اثیر جزری، جامع الاصول فی احادیث الرسول، تحقیق الارنووط، مکتبه الحلوانی، [بی جا]، 1389 ق.

2. ابن بطال البکری قرطبی، علی بن خلف، شرح صحیح البخاری، تحقیق: ابوتمیم یاسر بن إبراهیم، مکتبة الرشد، ریاض، 1423/2003 م.

3. ابن سعد، محمد بن سعید، الطبقات الکبری، تحقیق: محمد عبد القادر عطا، دارالکتب العلمیة، بیروت، 1410/1990.

4. ابن سید الناس، عیون الأثر فی فنون المغازی والشمائل والسیر، تعلیق: ابراهیم محمد رمضان، دار القلم، بیروت، 1414/1993.

5. ابن ماجه، محمد بن مزید، السنن، تحقیق: شعیب الارنووط، مؤسسة الرسالة، دارالجیل، لبنان، بیروت، 1418 ق.

6. ابن هشام، السیرة النبویة، تحقیق: مصطفی السقا و ابراهیم الأبیاری و عبدالحفیظ شلبی، دارالمعرفة، بیروت، [بی تا].

ص: 386

7. ابی عوانه، مسند ابی عوانه، دارالمعرفه، بیروت، 1429 ق.

8. احمد بن حنبل، مسند، تحقیق: شعیب الارنؤوط، مؤسسة الرسالة، بیروت، 1421/2001.

9. بخاری، محمد بن اسماعیل، الجامع الصحیح، اعتنی به: ابوصهیب الکرمی، بیت الافکار الدولیة، ریاض، 1419/1998.

10. بیهقی، احمد بن حسین، دلائل النبوة و معرفة أحوال صاحب الشریعة، تحقیق: عبدالمعطی قلعجی، دارالکتب العلمیة، بیروت، 1405/1985.

11. بیهقی، السنن الکبری، تحقیق: محمد عبدالقادر عطا، دارالکتب العلمیه، بیروت، 1424.

12. ترمذی، محمد بن عیسی، سنن الترمذی، تحقیق: ابوعبیده مشهور بن حسن آل سلمان، مکتبه المعارف، ریاض، [بی تا].

13. حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، تحقیق: مصطفی عبدالقادر عطا، دارالکتب العلمیة، بیروت، چاپ دوم، 1422/2002.

14. ذهبی، شمس الدین، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، تحقیق: عمر عبدالسلام تدمری، دار الکتاب العربی، بیروت، 1413 ق.

15. طبرانی، سلیمان بن احمد، المعجم الصغیر، دارالکتب العلمیه، بیروت، 1403/1983.

16. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الرسل و الملوک، تحقیق: محمد ابوالفضل ابراهیم، دارالمعارف، مصر، چاپ دوم، [بی تا].

17. عسقلانی، أحمد بن علی، فتح الباری فی شرح صحیح البخاری، تحقیق: محب الدین خطیب، دار المعرفة، بیروت، [بی تا].

18. مسلم بن حجاج، الجامع الصحیح، بیت الافکار الدولیه، ریاض، 1419/1998.

19. مقریزی، احمد بن علی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة و المتاع، تحقیق: محمد عبد الحمید النمیسی، دار الکتب العلمیة، بیروت، 1420/1999.

20. نسائی، احمد بن علی، خصائص امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب، تحقیق: احمد میرین البلوشی، مکتبة المعلا، کویت، 1406/1986.

ص: 387

ص: 388

بررسی دیدگاه محمد بن عبدالوهاب در کافر خواندن ابوطالب (علیه السلام)

اشاره

با استناد به آیه «انک لا تهدی من احببت» عبدالکریم عباسی(1)، زهرا مظفری(2)

ص: 389


1- . دانشجوی دکتری تفسیر تطبیقی؛ ka499249@gmail.com
2- . دانشجوی کارشناسی ارشد حقوق و معارف اسلامی؛ ka499249@gmail.co

ص: 390

چکیده

ایمان حضرت ابوطالب(علیه السلام) از مباحث اختلافی تاریخی _ کلامی است. بنا بر برخی روایات اهل سنت، ابوطالب(علیه السلام) عموی پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) و پدر امام علی(علیه السلام) به دین اسلام، ایمان نیاورده و مشرک از دنیا رفته است. ازاین رو برخی منکر ایمان ابوطالب(علیه السلام) هستند. در مقابل، شیعیان با توجه به روایات اهل بیت( و برخی قراین کلامی و تاریخی اجماع دارند که ابوطالب(علیه السلام) به رسول خدا(صلی الله علیه واله) ایمان داشته است. محمد بن عبدالوهاب در کتاب التوحید برای نفی ایمان ابوطالب(علیه السلام)، به روایتی از اهل سنت که طبق مبنای آن ها صحیح است، استناد کرده است. در این روایت آمده است: «سعید بن مسیب از پدرش نقل کرده که ابوطالب(علیه السلام) در حال احتضار درخواست پیامبر(صلی الله علیه واله) برای گفتن «لا اله الا الله» را نپذیرفت و بر آیین پدر و اجدادش درگذشت و پیامبر(صلی الله علیه واله) فرمود: «به خدا سوگند برای تو طلب آمرزش می کنم تا نهی شوم.» آنگاه آیه 113 سوره توبه «بر پیامبر و کسانی که ایمان آورده اند، سزاوار نیست برای مشرکان استغفار کنند هرچند از خویشان آنان باشند» و آیه 56 سوره قصص«همانا تو هرکسی را که دوست داری نمی توانی هدایت نمی کنی» نازل شد. در این مقاله سعی شده است ضمن اشاره به ادله و دیدگاه مخالفان و موافقان ایمان ابوطالب(علیه السلام)، به سخنان محمد بن عبدالوهاب پاسخ داده شود. روش تحقیق در این مقاله توصیفی _ تحلیلی است.

کلید واژه ها: ایمان، ابوطالب(علیه السلام)، محمد بن عبدالوهاب، علی بن ابی طالب(علیه السلام)، عموی پیامبر(صلی الله علیه واله).

ص: 391

مقدمه

ایمان ابوطالب(علیه السلام)، از مسائلی است که از صدر اسلام مورد بحث و اختلاف بوده است. امروزه وهابیان به این مسئله بیشتر از همیشه دامن زده و آن را ترویج می کنند. آنها به دنبال سخنان ابن تیمیه (ابن تیمیه، منهاج السنة، ج4، ص351) و رهبران خود مانند محمد بن عبدالوهاب (عبدالوهاب، کتاب التوحید، ص113) قائل اند، ابوطالب(علیه السلام) مسلمان نبوده و مشرک از دنیا رفته است. وهابیان گفته اند آیاتی از قرآن مانند آیه 56 سوره قصص نیز درباره کفر ابوطالب(علیه السلام) نازل شده است و شاهد ادعای آنها است.

این در حالی است که در مقابل ادعای آن ها، ادله فراوانی برای اثبات ایمان ابوطالب(علیه السلام) در منابع اهل سنت (و امامیه) وجود دارد (ابن سعد، طبقات الکبری، ج 1، ص 209 و 211؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج 1، ص 504 و 507؛ ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج 3، ص 55). زینی دحلان، اسنی المطالب فی نجاة أبی طالب، یعقوبی، احمد بن اسحاق، تاریخ یعقوبی ابن هشام، عبدالملک، السیرة النبویه، مانند مواردی که علامه شیخ سلیمان قندوزی (حنفی ) در کتاب الحجة گفته است: ابوطالب(علیه السلام) شیخ قریش، حامی، یاور و بسیار دوستدار پیامبر(صلی الله علیه واله)، کفیل و مربی آن حضرت و اقرار کننده به نبوت و معترف به رسالت پیامبر(صلی الله علیه واله) و سراینده ابیات فراوان (بیش از 3000 بیت) در منقبت آن بزرگوار بود (فخار موسوی، الحجة علی الذاهب إلی تکفیر أبی طالب، ص 17).

در منابع امامیه نیز صدها حدیث از رسول خدا(صلی الله علیه واله) و ائمه اهل بیت (. نقل شده است که در کتاب هایی تألیف شده که عناوین آن ها را آقابزرگ تهرانی در کتاب الذریعة گرد آورده است (9عنوان)، (آقا بزرگ تهرانی، الذریعة إلی تصانیف الشیعة، ج 2، ص 512 _513) کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، امینی، عبدالحسین، الغدیر فی الکتاب والسنة و الأدب، ابن بابویه (شیخ صدوق)، محمد بن علی، کمال الدین و تمام النعمة، افزون بر این دلائل، سخنان، اشعار و رفتار عملی ابوطالب(علیه السلام) نیز (همان طور که در ادامه خواهد آمد)، حاکی از ایمان اوست. ازآنجاکه در آثار مربوط به ایمان ابوطالب(علیه السلام) کمتر به سخنان وهابیت، به ویژه

ص: 392

محمد بن عبدالوهاب (در التوحید)، پرداخته شده است، ضرورت دارد مقاله ای در این زمینه نوشته شده و مانع سوءاستفاده این افراد گردد. روش تحقیق در این نوشتار توصیفی _ تحلیلی است.

دیدگاه ها درباره ایمان ابوطالب(علیه السلام)

درباره ایمان حضرت ابوطالب(علیه السلام) به اسلام پس از تتبع در آثار مکتوب مسلمانان به دو دیدگاه متفاوت (مخالف و موافق) می رسیم.

الف _ دیدگاه مخالفان ایمان ابوطالب(علیه السلام)

اشاره

عده ای از مسلمانان مانند وهابیان معاصر همواره در ترویج مشرک بودن ابوطالب(علیه السلام) بسیار می کوشیدند.

به گفته سید بن طاووس مخالفان در مسلمان شمردن هیچ کس آن اندازه سخت گیری نکرده اند که در مورد مسلمان بودن ابوطالب(علیه السلام) سخت گیری کرده اند؛ زیرا روش آنان این است که با استناد به خبرهای واحد افراد را مسلمان می شمارند (سید بن طاووس، طرائف، ص 298). ابن تیمیه که وهابیان بسیاری از عقائد خود (مانند این مسئله) را از او گرفته اند در کتاب الایمان می گوید: «بل أبو طالب و غیره کانوا یحبون النبی(صلی الله علیه واله) ویحبون علو کلمته ولیس عندهم حسد له وکانوا یعلمون صدقه ولکن کانوا یعلمون أن فی متابعته فراق دین آبائهم وذم قریش لهم، فما احتملت نفوسهم ترک تلک العادة واحتمال هذا الذم» (ابن تیمیه، کتاب ایمان، ص 153). وی مدعی است که ابوطالب(علیه السلام) صدق دعوت نبی مکرم اسلام(صلی الله علیه واله) را قبول داشت؛ ولی چون می دانست با متابعت ایشان باید اجدادش را ترک کند و ذم و ملامت قریش را در پی دارد، از اعتقاد خود دست برنداشت. چند قرن بعد از او مؤسس وهابیت، محمد بن عبدالوهاب نیز مانند او مدعی شد که ابوطالب(علیه السلام) تا پایان عمر ایمان نیاورد. ازآنجاکه هدف ما در این مقاله بررسی سخن محمد بن عبدالوهاب در کتاب التوحید است به نقل ادله او می پردازیم.

دلائل ابن عبدالوهاب در نفی ایمان ابوطالب(علیه السلام)

محمد بن عبدالوهاب، ادله متعددی مبنی بر کفر حضرت ابوطالب(علیه السلام)، اقامه کرده

ص: 393

است. او دو دلیل بر نفی ایمان داشتن حضرت ابوطالب(علیه السلام) به اسلام اقامه کرده است.

حدیث سعید بن مسیب از پدرش

دلیل عمده محمد بن عبدالوهاب، روایت صحیحی (طبق مبنای اهل سنت) که سعید بن مسیب از پدرش نقل کرده است. این روایت در صحیح بخاری (بخاری، صحیح بخاری، ج2، ص98) و صحیح مسلم (نیشابوری، صحیح مسلم، ج1، ص40) و دیگر کتب معتبر اهل سنت هم نقل شده است. محمد بن عبدالوهاب در کتاب التوحید نوشته است: «سعید بن مسیّب از پدرش روایت می کند: پیامبر(صلی الله علیه واله) از ابوطالب(علیه السلام) هنگام وفاتش خواست کلمه لا إله إلاّ اللّه را بگوید تا نزد خداوند برای او احتجاج کند، ابوجهل و عبدالله بن امیه به ابوطالب گفتند: آیا می خواهی از ملت عبدالمطلب بازگردی؟ پیامبر(صلی الله علیه واله) جمله خود و آن دو نیز حرفشان را تکرار کردند و آخرین کلمه ابوطالب این بود: بر ملّت و آیین عبدالمطلب. پیامبر(صلی الله علیه واله) فرمود: به خدا سوگند بر تو استغفار می کنم تا زمانی که نهی شوم، در این هنگام آیه نازل شد: «بر پیامبر و کسانی که ایمان آورده اند سزاوار نیست که برای مشرکان _ پس ازآن که برایشان آشکار گردید که آنان اهل دوزخ اند _ طلب آمرزش کنند، هرچند خویشاوند آنان باشند» (توبه/113) و آیه «همانا تو هرکسی را که دوست داری، نمی توانی هدایت نمی کنی»، درباره ابوطالب(علیه السلام) نازل شد» (عبدالوهاب، کتاب التوحید، ص113: باب قوله تعالی {إنَّکَ لا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ}، محمد بن عبدالوهاب با نقل این حدیث مدعی شده است که ابوطالب از ذکر کلمه لا اله الا الله تا لحظه جان سپردن امتناع ورزید و ایمان نیاورد.

نقد دلیل اول محمد بن عبدالوهاب:

استدلال به حدیث پدر سعید بن مسیّب به دلائل ذیل درست نیست:

1. مخالفت استغفار رسول الله(صلی الله علیه واله)، با قرآن اگر ما جناب ابوطالب(علیه السلام) را کافر و مشرک بدانیم، استغفار برای جناب ابوطالب(علیه السلام)، مخالف آیات قرآن بوده است و این یعنی این که رسول خدا(صلی الله علیه واله) برخلاف دستور قرآن کریم

ص: 394

برای جناب ابوطالب(علیه السلام) طلب استغفار کرده اند. خداوند در سوره مجادله می فرماید: «هیچ قومی را که ایمان به خدا و روز رستاخیز دارند، نمی یابی که با دشمنان خدا و رسولش دوستی کنند، هرچند پدران یا فرزندان یا برادران یا خویشاوندانشان باشند» (مجادله/22). تعدادی از علمای اهل سنت تصریح کرده اند که این آیه در جنگ بدر در سال دوم هجری نازل شده است؛ چنانکه قرطبی می نویسد: «ابن مسعود گفته: این آیه درباره أبی عبیده جراح نازل شد که پدر او در عبدالله بن الجراح در روز احد و برخی گفته اند که در روز بدر کشته شده است» (القرطبی، الجامع لأحکام القرآن، ج 17، ص 307) همچنین ابن کثیر می گوید: «سعید بن عبد العزیز و دیگران نقل کرده اند که این آیه «لَا تَجِدُ قَوْمًا...» در باره أبی عبیده عامر بن عبدالله بن جراح در زمانی که پدرش در جنگ بدر کشته شد، نازل شده است(ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، ج 4، ص 303).

تردیدی نیست که طلب استغفار برای کسی، نوعی محبت کردن به آن شخص است و طبق این آیه دوستی با کفار منع شده است. اگر بگوییم که رسول خدا(صلی الله علیه واله) تا سال دهم هجری از خداوند درباره ابوطالب(علیه السلام) طلب استغفار می کرده است تا این که خداوند آیه {مَا کَانَ لِلنَّبِی وَالَّذِینَ آمَنُوا أَنْ یسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِکِینَ} نازل کرد، به این معنا است که رسول خدا(صلی الله علیه واله) هشت سال از دستور خداوند سرپیچی کرده است.

2. در شأن نزول آیه مذکور اقوال دیگری وجود دارد: ازجمله این که بزرگان اهل سنّت همچون طیالسی، ابن ابوشیبه، احمد، ترمذی، نسائی، ابن جریر، حاکم، بیهقی و زمخشری به سند صحیح از امام علی(علیه السلام) روایت کرده اند که وقتی شنیدم مردی برای پدر و مادر مشرکش استغفار می کرد آن را به پیامبر(صلی الله علیه واله) عرض کردم که این آیه نازل شد (فخر رازی، تفسیر کبیر، ج16 و 15، ص 208).

علاوه بر آیه مذکور در سوره توبه یعنی آخرین سوره ای که در مدینه بر پیامبر نازل شد، آمده است حال چگونه ممکن است خداوند اجازه دهد پیامبر(صلی الله علیه واله) بیش از ده سال بر ابوطالب(علیه السلام) استغفار و ترحم کند و پس ازاین همه مدت، او را نهی کند(نیشابوری، صحیح

ص: 395

مسلم، ج1، ص 140؛ بخاری، صحیح بخاری، ج6، ص 18)؛ و این در حالی است که مدّت ها قبل از آن در جریان غزوه بنی المصطلق با نزول آیه 6 سوره منافقون، بی اثر بودن استغفار برای مشرکان بر پیامبر(صلی الله علیه واله) آشکار گردیده بود و در آیه 22 مجادله از دوستی و مودت مشرکان نهی کرده بود.

3. حتی اگر حدیث مسیّب را بپذیریم سخن ابوطالب(علیه السلام) «علی ملّة عبدالمطلب(علیه السلام)» دلالت بر کفر ندارد؛ زیرا پدر و اجداد پیامبر(صلی الله علیه واله) همگی مؤمن بوده اند (فخر رازی، تفسیر کبیر، ج3، ص 422).

استناد به آیه {إِنّکَ لا تَهْدی مَنْ أَحْبَبْتَ}:

محمد بن عبدالوهاب آیه: {إِنّکَ لا تَهْدی مَنْ أَحْبَبْتَ وَلکنّ اللّه یَهْدی مَنْ یَشاء وَهُوَ أَعْلَم بِالْمُهتَدین} (قصص/56)؛ «در حقیقت تو هر که را دوست داری نمی توانی راهنمایی کنی، لیکن خدا است که هر که را بخواهد راهنمایی می کند و او به راه یافتگان داناتر است»؛ را مربوط به ابوطالب دانسته و مدعی شده است که خداوند با نزول این آیه پیامبر(صلی الله علیه واله) را از اصرار بر هدایت کردن ابوطالب بازداشت (عبدالوهاب، کتاب التوحید، ص114).

نقد دلیل دوم محمد بن عبدالوهاب:

1. شأن نزول دیگری برای این آیه نقل شده و آن مربوط به جنگ اُحُد است که وقتی دندان پیامبر(صلی الله علیه واله) شکسته و صورتش با شمشیر شکافته می شود، برای هدایت قومش دعا می کند که این آیه نازل می شود (طبری، جامع البیان، ج7، ص 9_ 227).

2. علاوه بر محمد بن عبدالوهاب، مسلم (نیشابوری، صحیح مسلم، ج1، ص40؛ کتانی، التراتب الاداریة، ج1، ص 198) و بخاری (بخاری، صحیح بخاری، ج2، ص98) نیز آیه را مطرح کرده اند؛ اما از نوع نقل این روایت توسط مسلم و بخاری برمی آید که گویا این آیه و آیه قبلی(توبه/ 113) هر دو در وقت مرگ ابوطالب(علیه السلام) نازل شده است؛ درحالی که این دو آیه بافاصله حدود ده سال، (اوّلی در مکه و دومی در مدینه) نازل شده است. بنابراین نمی توان این آیه را مکمل حدیث مسیب بن حزن (پدر سعید) دانست تا مؤیدی برای

ص: 396

مخالفان ایمان ابوطالب(علیه السلام) باشد (ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، ج2، ص 132).

3- برفرض صحت سخن محمد بن عبدالوهاب که این آیه درباره ابوطالب نازل شده است، طبق قواعد علم تفسیر شان نزول مخصص نیست و آیه همچنان بر عموم خود باقی است؛ پس ممکن است معنی آیه این باشد که هدایت (ایمان) ابوطالب(علیه السلام) به اراده مستقل پیامبر(صلی الله علیه واله) نیست؛ بلکه به خواست خداوند است مانند آیه: {وَما رَمَیتَ إِذْ رَمَیتَ وَلکِنَّ الله رَمی} (انفال/17)؛ «و چون تیر افکندی تو نیفکندی بلکه خداوند افکند». در این آیه نیز خداوند می فرماید: {إِنَّکَ لا تَهْدی مَنْ أَحْبَبْتَ وَلکِنَّ اللَّهَ یهْدی مَنْ یشاءُ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدینَ}؛ «تو نمی توانی کسی را که دوست داری هدایت کنی ولی خداوند هر کس را بخواهد هدایت می کند و او به هدایت یافتگان آگاه تر است! همچنین دوستی رسول خدا(صلی الله علیه واله) بهترین دلیل بر ایمان ابوطالب(علیه السلام) است؛ چراکه به نص صریح قرآن کریم دوست داشتن کافر حرام است: {یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَیهِم} (ممتحنه/ 13)؛ «ای کسانی که ایمان آورده اید! با قومی که خداوند آنان را مورد غضب قرار داده دوستی نکنید. طبیعی است که مشرک مورد غضب خداوند است و رسول خدا(صلی الله علیه واله) نمی تواند کسی را که خداوند بر او غضب کرده است، دوست داشته باشد.

ب _ دیدگاه های موافق ایمان ابوطالب(علیه السلام)

برای رد نظر مخالفان ایمان ابوطالب(علیه السلام) مخصوصاً محمد بن عبدالوهاب، پس از نقد ادله او در این قسمت سخنان و ادله کسانی که قائل به ایمان آن حضرت هستند، می پردازیم. البته باید توجه داشت که در مورد شخصیت های مهم تاریخی، مانند ابوطالب(علیه السلام) بهترین و دقیق ترین داوری (خصوصاً در زمان اختلاف نظر) قضاوت فرزندان فرد است. به ویژه وقتی که آنها، افرادی راست گو، بی غرض و معصوم باشند. متأسفانه در مورد ایمان حضرت ابوطالب(علیه السلام)، این اصل نادیده گرفته شده است و نظر دورترین افراد ملاک قضاوت قرار می گیرد، و در مقابل توجه به روایات پیامبر(صلی الله علیه واله) و اهل بیت ( (نوادگان ابوطالب(علیه السلام)) را تعصب مذهبی می شمارند.

ص: 397

اولین و مهم ترین دیدگاه موافق ایمان ابوطالب(علیه السلام)، نظر پیامبر(صلی الله علیه واله) است. آن حضرت در فوت ابوطالب(علیه السلام) سخت گریست و از خداوند برای او طلب مغفرت کرد (ابن سعد، طبقات الکبری، ج1، ص 76) و فرمود: در اذیت و رنج، آنچه قریش بر سرم آوردند کمتر از مصیبت ابوطالب(علیه السلام) بود و در جریان دعوتم بازو و نگهدار من بود و تا زمانی که ابوطالب(علیه السلام) زنده بود قریشیان نمی توانستند مرا اذیت کنند (ابن هشام، السیرة النبویة، ج2، ص 30). ایشان هنگام دفن وی فرمودند: ای عمو مرا در کودکی پرورش دادی، در یتیمی کفالت کردی و در بزرگی یاری نمودی، پس خداوند جزای خیرت دهد (یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج2، ص35). پیامبر(صلی الله علیه واله) در تشییع جنازه او شرکت کرد و وعده کرد که روز قیامت برای پسر و مادر و عمویش ابوطالب(علیه السلام) شفاعت کند (همان).

این در حالی است که تشییع جنازه و شفاعت کافر صحیح نیست. پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه واله) درباره شباهت ایمان ابوطالب(علیه السلام) با ایمان اصحاب کهف، فرمود: اصحاب کهف، ایمان واقعی خود را مخفی نگه داشته و خود را کافر معرفی می نمودند؛ ازاین رو خداوند دو پاداش به آنان مرحمت فرمود و همین طور عمویم، ابوطالب(علیه السلام) در کنار قریش خود را با آنان هم کیش معرفی نمود و ایمان واقعی اش را پنهان داشت؛ خداوند به او نیز دو پاداش عطا خواهد کرد (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 14، ص 70).

به نظر بعضی از پژوهشگران معاصر، روایاتی که درباره عدم ایمان ابوطالب(علیه السلام) نقل می شود، نمی تواند درست باشد؛ بلکه ساخته وپرداخته قضایایی است که در آن، رقابت و تفاخر میان خاندان های بنی امیه و بنی هاشم در یک دوره؛ و بنی عباس و علویان در دوره دیگر به اوج خود رسیده بود. این احادیث به دو دلیل برای پایین آوردن مقام علی(علیه السلام) و زدودن افتخارات خاندان او جعل و وضع شده است:

الف. انکار افتخار علی(علیه السلام) که پدرش در شکوفایی اسلام نقش آفریده بود؛ در مواجهه با معاویه که پدرش از دشمنان سرسخت پیامبر(صلی الله علیه واله) بود و در فتح مکه به ناچار مسلمان شده بود؛

ص: 398

ب. تلاش بنی عباس که سرسلسله آنان نیز در مکه هنوز مسلمان نشده بود؛ در مقابله با علویانِ مدّعی خلافت که به ابوطالب نسب می بردند (زریاب، بزم آورد، ص 166 _167؛ آقابزرگ تهرانی، الذریعة إلی تصانیف الشیعه، ج 2، ص 511).

احمد زینی دحلان بر این باور است که ایمان، تصدیقِ قلبی و اسلام، ادای تکالیف ظاهری شرعی است؛ بنابراین، اسلام و ایمان، هر دو در کسی پیدا می شود که شهادتین را بر زبان جاری سازد و آن را در قلب نیز تصدیق کند. اسلام آنگاه از ایمان جدا می شود که شخصی فقط به تکالیف ظاهری تن دهد؛ مانند منافقان. جدایی ایمان نیز از اسلام، زمانی است که کسی فقط تصدیقِ قلبی داشته باشد. اگر ایمان باطنی وجود داشته و تکذیب ظاهری نیز از روی کینه و دشمنی باشد، ایمانِ باطنی سودی ندارد؛ ولی اگر عدمِ اطاعت ظاهری و عدم اقرار زبانی، به سببِ عذری باشد، ایمانِ باطنی سودمند است، و یکی از عذرهای عدم اطاعت ظاهری از اسلام، ترس از ستمگر است؛ مانند ماجرای ابوطالب (زینی دحلان، اسنی المطالب، ص 1).

راغب اصفهانی می نویسد: «سفیان بن عیینه گفت: هرکس ابوطالب(علیه السلام) را دشمن بدارد، کافر است. از او سؤال کردند، دلیل این مطلب چیست؟ در جواب گفت: زیرا رسول خدا(صلی الله علیه واله) او را دوست دارد و به همین خاطر خداوند فرموده است: «تو نمی توانی کسی را که دوست داری، هدایت کنی » و کسی که دشمن بدارد، فردی را که رسول خدا او را دوست دارد، کافر است» (راغب اصفهانی، محاضرات الأدباء، ج2، ص 498).

به نظر یکی دیگر از پژوهش گران، اگر ابوطالب را با ابولهب بسنجیم، درمی یابیم که انسان هیچ گاه نمی تواند عقیده باطنی خود را در رفتار نشان ندهد؛ درحالی که ابوطالب(علیه السلام) هرگز تا پایان عمر رفتار کافرانه ای نداشت (فضل الله، خطوات علی طریق الاسلام، ص 466).

در میان مجموعه های حدیثی کلامی تاریخی، موضع ابن ابی الحدید معتزلی در شرح نهج البلاغه دراین باره جالب است. وی روایت ها و استدلال های اهل سنت و شیعه را در کنار هم نقل می کند تا خواننده، خود به داوری در این موضوع بپردازد. ابن ابی الحدید،

ص: 399

نخست به دیدگاه اهل سنت درباره ابوطالب(علیه السلام) اشاره و از آنان احادیثی را نقل می کند؛ از جمله:

خودداری ابوطالب(علیه السلام) از گفتن شهادتین هنگام مرگ؛ نزول پاره ای آیات درباره او؛ ارث نبردن علی(علیه السلام) و جعفر از میراث ابوطالب(علیه السلام)، به دلیل آن که آن ها (برخلاف پدر) مسلمان بودند؛ سپس بدین شرح به نقل دیدگاه شیعه و معتزله می پردازد:

1. بر زبان آوردن شهادتین به صورت آهسته؛ 2. اجازه یافتن پیامبر(صلی الله علیه واله) برای شفاعت او بر پایه روایتی از علی(علیه السلام)؛ 3. حشر وی در قیامت در سیمای پیامبران و هیبت پادشاهان؛ 4. سزاواری آتش برای کسی که ایمان ابوطالب(علیه السلام) را منکر است؛ 5. سنگین تر بودن ایمان ابوطالب(علیه السلام) نسبت به ایمان همه مردم و این که امام علی(علیه السلام) به نیابت از او حج انجام می داد؛ ابن ابی الحدید در پایان، درباره ایمان ابوطالب(علیه السلام) بر اساس قاعده عقلی در تعارض دو بینه نزد حاکم، به توقف حکم می کند؛ هرچند راه جدال را برای اصحاب حدیث باز می گذارد و درنهایت با اشاره به دیدگاه شیعه می نویسد: به نظر شیعیان، روایت هایی که از اسلام ابوطالب(علیه السلام) حکایت می کند، اَرجح است؛ زیرا ما حکمی ایجابی را ادّعا می کنیم و برای اثبات آن نیز گواهی می آوریم؛ در حالی که مخالفان ما بر نفی، دلیل می آورند و هنگامی که مدّعا، نفی حکم باشد، شهادت، معنا ندارد (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 14، ص 262_276).

دلایل ایمان ابوطالب(علیه السلام) را می توان از مواضع عملی، اقوال و اشعار، و سخنان خاندان ایشان نیز به دست آورد. در ادامه به این موارد می پردازیم.

ص: 400

مواضع عملی ابوطالب(علیه السلام) کسی بود که همسرش فاطمه بنت اسد را به اسلام دعوت کرد (ابن ابی الحدید، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، ج13، ص272)، وقتی فرزندش علی(علیه السلام) را دید که سمت راست پیامبر(صلی الله علیه واله) و همراه وی به نماز ایستاده، نه تنها او را منع نکرد؛ بلکه او را به همراهی با پیامبر(صلی الله علیه واله) فرمان داد، به فرزند دیگرش جعفر(علیه السلام) نیز گفت: کنار رسول خدا(صلی الله علیه واله) و در طرف چپ او نماز بگزار (ابن اثیر، اسد الغابة، ج1، ص 387؛ حلبی شافعی، السیرة الحلبیة، ج1، ص 433)، از سپردن پیامبر(صلی الله علیه واله) به قریش که با بالا گرفتن دعوت اسلام به اندیشه قتل وی افتاده بودند، خودداری کرد (ابن هشام، السیرة النبویة، ج1، ص 267؛ یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج2، ص25_31)؛ و در محاصره اقتصادی و اجتماعی مسلمین، همراه مسلمانان به شعب ابوطالب رفت و در آنجا متحمل درد و رنج فراوان گشت (ابن هشام، السیرة النبویة، ج2، ص 30). وقتی برادرش حمزه(علیه السلام) به اسلام گروید، شعری در تجلیل از او سرود. وقتی یکی از مشرکان (ابن الزبعری) در مسجدالحرام مشتی خون و سرگین بر چهره پیامبر(صلی الله علیه واله) می مالد، ابوطالب شمشیر حمایل کرده به مسجدالحرام می رود و همان کار را بر سر او می آورد،(کلینی، الکافی، ج1، ص 449) در شعب ابوطالب برای حفظ جان پیامبر(صلی الله علیه واله) کودک خردسال خود علی(علیه السلام) را هر شب جای او می خواباند و رنج غربت فرزند دیگر خود جعفر(علیه السلام) را در هجرت به حبشه تحمل می کرد. این ها همه نمی توانست ناشی از انگیزه عاطفی و غیرت خویشاوندی و قبیله ای باشد؛ زیرا اگر محمد(صلی الله علیه واله) فرزند برادرش است علی(علیه السلام) فرزند خودش است. چرا فرزند خود را فدای برادرزاده اش می کند؟ باید گفت در این موقعیت از تاریخ اسلام معاویه و پدرش در کجا بودند(حلبی، السیرة الحلبیة، ج1، ص 389).

ابن ابی الحدید بااینکه درباره ایمان ابوطالب(علیه السلام) از رأی قاطع خودداری می کند؛ امّا حق او بر همه مسلمانان را واجب دانسته و می گوید اگر ابوطالب(علیه السلام) نبود اسلام نبود (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج14، ص83 _84).

ص: 401

موضع ابوطالب(علیه السلام) در آغاز بعثت نیز یکی از ادله ایمان اوست. روزی که پیامبر(صلی الله علیه واله) تمام خویشاوندان خود را جمع کرد و آیین اسلام را بر آنان عرضه نمود، ابوطالب(علیه السلام) به او گفت: «برادرزاده ام! قیام کن! تو والامقامی! حزب تو گرامی ترین حزب هاست! تو فرزند مرد بزرگی هستی! هرگاه زبانی تو را آزار دهد، زبان های تیزی به دفاع تو برمی خیزد. به خدا سوگند! اعراب مانند خضوع بچه حیوان نسبت به مادرش در پیشگاه تو خاضع خواهند شد» (سبحانی، فروغ ابدیت، ج1، ص 303).

اقوال و اشعار سخنان و اشعاری که در تأیید پیامبر(صلی الله علیه واله) از ابوطالب(علیه السلام) در منابع معتبر نقل شده بسیار زیاد و متجاوز از هزار بیت است که هم اکنون در کتابی به نام «دیوان اشعار ابوطالب(علیه السلام)» گردآوری شده است. هرچند این اشعار را در لفظ متواتر نمی داند؛ امّا در دلالت بر تصدیق ابوطالب به نبوّت پیامبر اسلام(صلی الله علیه واله) متواتر معنوی می داند (همان، ص 78). علامه امینی نیز با تعجب می پرسد که اگر این تعابیر گوناگون که در اشعار وی آمده شهادت و اعتراف به نبوت رسول خدا(صلی الله علیه واله) بشمار نیاید، پس اعتراف و شهادت به نبوت چگونه است؟ (امینی، الغدیر، ج7، ص 341).

ابوطالب در وصف پیامبر(صلی الله علیه واله) اشعار فراوان و قصیده های لامیه و میمیه دارد که شهرت بسیار دارند. به عنوان نمونه او می گوید:

وابیض یُستسقی الغمام بوجهه

ثِمال الیت_امی عصم_ةٌ للأرامل

یطیف به الهلاک من آل هاشم

فهم عن_ده فی نعمة وفواضل

(شهرستانی، الملل و النحل، ج2، ص588)

سپید چهره ای که از ابرها به آبروی او باران طلب شود و پناه یتیمان و نگهدار بیوه زنان باشد؛ هاشمیان فقیر و روبه زوال بدو پناه آرند و به نزد او در رحمت و فراوانی ها به سر برند.

و این اشعار

«نبی کموسی والمسیح بن مریم

لیعلم خیارالناس انّ محمداً

فکل بأمراللّه یهدی و یعصم

اتانابهدی مثل ما اتیابه

ص: 402

اشخاص شریف و فهمیده بدانند که محمد(صلی الله علیه واله) بسان موسی و مسیح، پیامبر است. او هدایت را برای ما به ارمغان آورد، همان گونه که مسیح و موسی و تمام پیامبران به فرمان خدا مردم را راهنمایی و از گناه بازمی دارند.

«امانیکم هذی کاحلام نائم تمنیتم ان تقتلوه و انما و من قال لایقرع بها من نادم نبی اتاه الوحی من عند ربّه»(سبحانی، فروغ ابدیت، ج1، ص 300).

ای سران قریش! تصور کرده اید که می توانید بر او دست یابید، درصورتی که آرزویی را که در سر می پرورانید، کم تر از خواب های آشفته نیست. او پیامبر است و از ناحیه خداوند بر او وحی نازل می شود و کسی که جواب منفی بدهد، انگشت پشیمانی به دندان خواهد گرفت.

و وقتی پیامبر(صلی الله علیه واله) در قحطی مدینه به قصد استسقاء بر منبر رفت و دعا کرد و باران آمد این اشعار را به یاد آورد و فرمود: خداوند ابوطالب(علیه السلام) را جزای خیر دهد، اگر زنده بود چشمانش نورانی می شد (راوندی، ابن هبةالله، الخرائج والجرائح، ج1، ص 58).

وقتی در محضر امام صادق(علیه السلام) گفته می شود: مردم می گویند ابوطالب(علیه السلام) کافر بوده است، امام(علیه السلام) در ردّ آن به این شعر ابوطالب(علیه السلام) استناد می کند: «آیا نمی دانید که ما محمد(صلی الله علیه واله) را همچون موسی(علیه السلام) پیامبر می دانیم که در کتاب های پیشین معرفی شده است» (کلینی، الکافی، ج1، ص 449).

از دیگر اشعار او که صراحت بر ایمان ابوطالب(علیه السلام) دارد، شعری است که ابن ابی الحدید در جلد سوم شرح نهج البلاغه آورده است:

«انّی علی دین النّبی احمد یا شاهد اللّه علی فاشهد من ضلّ فی الدّین فانّی مهتد»؛ «ای گواهان! شاهد باشید که من بر دین پیغمبر خدا احمد(صلی الله علیه واله) استوارم. هرکس از آن خارج است، باشد. من به او هدایت شدم.» (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج14، ص 78).

هریک از این قطعات، قسمت کوچکی از عقاید مفصل و نغز ابوطالب(علیه السلام) است که هریک به تنهایی در اثبات ایمان و اخلاص گوینده آن کافی است.

ص: 403

از آنجا که اهل خانه بهتر می دانند که در خانه چیست و چه می گذرد، ایمان ابوطالب(علیه السلام) را باید از زبان اهل بیت ( ایشان روایات ائمۀ اطهار( شنید که نه تنها برای شیعه که قائل به عصمت این بزرگ مردان آسمانی است؛ بلکه برای هر انسان منصفی، (از هر دین و مذهب)، می تواند اطمینان آورد و علاوه بر ارزش حدیثی، ارزش تاریخی داشته باشد.

علی(علیه السلام) سوگند یاد می کند که ابوطالب(علیه السلام)، عبدالمطلب(علیه السلام)و هاشم(علیه السلام) هرگز بتی را نپرستیدند؛ بلکه به سوی کعبه و به آیین ابراهیم(علیه السلام) نماز می گزاردند و ابوطالب(علیه السلام) را کسی می داند که اگر تمام گناهکاران روی زمین را شفاعت کند خداوند می پذیرد (الصدوق، کمال الدین وتمام النعمة، ص 174)؛ حتی این امر را منافقان در محضر امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) نیز اظهار داشته اند و حضرت بدان جواب داده اند. در روایتی از امام صادق(علیه السلام) آمده است: «امام صادق(علیه السلام) از پدر گرامی شان نقل کرد که روزی امیرالمؤمنین(علیه السلام) در فضای مسجد نشسته بود و مردم گرد او جمع بودند که مردی برخاسته و گفت : ای امیرالمؤمنین چگونه است که شما در مکانی هستی که خداوند شما را در آن مکان قرار داده، درحالی که پدرت به آتش دوزخ در عذاب است؟ حضرت فرمود: خدا زبانت را ببرد! به خدایی که محمد(صلی الله علیه واله) را به پیامبری مبعوث فرمود، اگر پدرم تمام گناهکاران زمین را شفاعت کند، خداوند آن را بپذیرد، مگر می شود پدرم در آتش عذاب باشد و پسرش تقسیم کننده بهشت و جهنم باشد؟ قسم به آنکه محمد(صلی الله علیه واله) را به پیامبری مبعوث فرمود، بی شک نور پدرم در روز قیامت همه انوار خلائق جز نور پنج نور: نور محمد، نور من و نور حسن و نور حسین و نور نه فرزند از اولاد حسین را خاموش وبی اثر می کند؛ زیرا نور او از نور ماست و خداوند آن را دو هزار سال قبل از خلق آدم آفریده است (طبرسی، احتجاج طبرسی، ج1، ص341).

امام سجاد(علیه السلام) در پاسخ کسی که از ایمان ابوطالب(علیه السلام) سؤال می کرد فرمود: چقدر جای تعجب است خداوند رسولش را نهی کرده که زن مسلمانی در نکاح کافری باشد، فاطمه بنت اسد از زنانی است که در اسلام بر دیگران سبقت گرفته است، درحالی که تا آخر عمر ابوطالب(علیه السلام)، همسر او بود (امینی، الغدیر، ج 7، ص 380).

امام صادق(علیه السلام) ایمان

ص: 404

ابوطالب(علیه السلام) را از ایمان بسیاری از مردم برتر می داند و می فرماید: اگر فردای قیامت، ایمان ابوطالب را در یک کفه ترازو بگذارند و ایمان مردم (مخالفان) را در کفه دیگر بگذارند، ایمان ابوطالب(علیه السلام) قطعاً سنگین تر خواهد بود (فخار موسوی، الحجة علی الذاهب إلی تکفیر أبی طالب، ص85).

و نقل می کند که علی(علیه السلام) دستور می داد، به نیابت وی حج به جا آورند (مجلسی، بحار الأنوار، ج 35، ص112)، امام حسن عسکری(علیه السلام) از پدران بزرگوارش (، ضمن حدیثی طولانی می فرماید: خداوند تبارک وتعالی خطاب به پیامبرش(صلی الله علیه واله) وحی فرستاد که من تو را به توسط دو دسته از پیروانت یاری و تأیید نموده ام؛ دسته ای که تو را در نهان یاری می کنند و دسته ای که در آشکارا تأییدت می نمایند. از میان دسته نهانی، برترین و سالارشان عمویت، ابوطالب(علیه السلام) و در میان گروه آشکار، برترین شان فرزند او، علی(علیه السلام) است. سپس فرمود: «ابوطالب(علیه السلام) همانند مؤمن آل فرعون است که ایمانش را کتمان می نمود» بنا بر احادیث اهل بیت (، می توان ایمان داشتن، ابوطالب(علیه السلام) را قطعی خواند (همان، ج 37، ص 231).

نتیجه

پس از بررسی دلائل محمد بن عبدالوهاب بر کافر خواندن ابوطالب معلوم شد که دیدگاه او صحیح نیست؛ زیرا استدلال او برای اثبات مدعایش به روایت مسیب بن حزن به دلیل مخالفت با آیات قرآن مخدوش است.

آیه {إِنَّکَ لا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَلکِنَّ اللَّهَ یهْدِی مَنْ یشاءُ} نیز دلالت بر کفر ابوطالب(علیه السلام) ندارد؛ زیرا استناد محمد بن عبدالوهاب یک تفسیر به رأی از آیه است که طبق قواعد تفسیر، نمی تواند اطلاق آیه را از میان بردارد. علاوه بر آن، این برداشت با آیات دیگر قرآن نمی سازد.

ص: 405

منابع

قرآن کریم، ترجمه محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم: انتشارات المصطفی، 1388ش.

شریف رضی ، نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتی ، قم: نشر مشهور، 1379 ش .

1. ابن ابی الحدید، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، قم، مکتبة آیة الله مرعشی نجفی، (بی تا).

2. ابن بابویه (شیخ صدوق)، محمد بن علی، کمال الدین و تمام النعمة، تهران، دارالکتب الإسلامیة، 1395ق.

3. ابن تیمیه، محمد، کتاب ایمان، بیروت، دار المکتب الاسلامی، 1416ق.

4. سید بن طاووس، علی بن موسی، طرائف، قم، دفتر نشر نوید اسلام، 1374.

5. ابن اثیر، علی بن محمد، اسد الغابه، بیروت،دارالفکر، 1409ق.

6. ابن اثیر، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، تهران، انتشارات علمی، 1364.

7. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، الاصابه، بیروت، دار الکتب العلمیة، 1415 ق یا 1995 م.

8. ابن سعد، محمد، طبقات الکبری، بیروت، دار الکتب العلمیة، 1410ق.

ت.ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایه، بیروت، دارالفکر، بی تا.

10. ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، تفسیر القرآن العظیم (ابن کثیر)، بیروت، دار الکتب العلمیة، 1419ق.

11. ابن هشام، عبدالملک، السیرة النبویه، بیروت، درالمعرفة، (بی تا).

12. امینی، عبدالحسین، الغدیر فی الکتاب والسنة و الأدب، بیروت، موسسة الاعلمی للمطبوعات، چاپ اول، 1414ق.

13. آقابزرگ تهرانی، محمدحسن، الذریعة إلی تصانیف الشیعه، بیروت،دارالأضواء، 1403ق.

14. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، قاهرة، لجنة إحیاء الکتب السنة، 1410ق.

15. حلبی، علی بن ابراهیم، السیرة الحلبیة، بیروت ، دار المعرفة، 1427ق .

16. خطیب بغدادی، احمد بن علی، الکفایه، بیروت، دارالکتاب العربیة، 1406ق.

17. خنیزی، عبدالله بن علی، ابوطالب مؤمن قریش، قم، نشر حبیب، 1388.

18. زریاب، عباس، بزم آورد (شصت مقاله درباره تاریخ، فرهنگ و فلسفه)، تهران، انتشارات سخن، 1368ش.

ص: 406

19. زینی دحلان، احمد، اسنی المطالب فی نجاة أبی طالب، عمان، دارالامام النووی، 1425ق.

20. سبحانی، جعفر، فروغ ابدیت، قم، بوستان کتاب، 1385 ش.

21. سخاوی، محمد بن عبدالرحمن، فتح المغیث شرح ألفیة الحدیث، قم، مرکز اطلاعات و مدارک اسلامی، 1387.

22. سیوطی، جلال الدین، تدریب الراوی، بی جا، دارالطیبة، بی تا.

23. شهرستانی، محمد بن عبدالکریم، الملل و النحل، تهران، اقبال، 1350.

24. طبرسی، فضل بن حسن، احتجاج، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1381.

25. طبری، محمد بن جریر، جامع البیان فی تفسیر القرآن (تفسیر الطبری)، بیروت ، دار المعرفة، 1412ق .

26. فخار موسوی، شمس الدین، الحجة علی الذاهب إلی تکفیر أبی طالب، بی جا، 1410ق.

27. فخر رازی، محمد بن عمر، تفسیر کبیر (مفاتیح الغیب)، بیروت، دارإحیاء التراث العربی، 1420ق.

28. فضل الله، محمدحسین، خطوات علی طریق الاسلام، بی جا، دارالملاک، 1433ق.

29. قرطبی، یوسف بن عبدالله، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، بیروت، دارالجیل، 1412ق.

30. قطب راوندی، سعید بن هبةالله، الخرائج والجرائح، قم، مؤسسة الامام المهدی×، 1409ق.

31. کتانی، عبدالحی، التراتب الاداریة، بیروت، دارالکتب العربی، بی تا.

32. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، قم، دارالحدیث، 1387.

تا.مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، (بی تا).

34. عبدالوهاب، محمد بن، کتاب التوحید، ریاض، دارالطویق، 1428ق.

35. نیشابوری، مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، بی جا، دارالمغنی، 1419ق.

36. یعقوبی، احمد بن اسحاق، تاریخ یعقوبی، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1371 ش.

37. القرطبی، أبو عبدالله محمد بن أحمد، الجامع لأحکام القرآن، القاهرة دار الشعب، بی تا.

38. القرشی الدمشقی، إسماعیل بن عمر بن کثیر أبو الفداء، تفسیر القرآن العظیم، بیروت، دار الفکر 1401ه_.

39. مجلسی، محمدباقر، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، تحقیق: محمد الباقر البهبودی، بیروت، ناشر: مؤسسة الوفاء، الطبعة: الثانیة المصححة، 1403ه_/ 1983م.

40. راغب الأصفهانی، ابوالقاسم الحسین بن محمد بن المفضل، محاضرات الأدباء و محاورات الشعرء والبلغاء، تحقیق: عمرالطباع، بیروت، دار القلم، 1420ه_/ 1999م.

ص: 407

ص: 408

جایگاه امامت از نگاه حضرت زهرا (علیها السلام)

اشاره

محمد علی احمدی(1)

ص: 409


1- . دانشجوی دکتری قرآن و علوم سیاسی جامعه المصطفی العالمیة، ahmadi315@yahoo.com

ص: 410

چکیده

در آموزه های اسلامی، ولایت و امامت یکی از اصول اعتقادی و زیربنای زندگی اجتماعی، سیاسی و فرهنگی مسلمانان می باشد. امامت در باور شیعه از جایگاهی خاص برخوردار است تا جایی که از نماز، روزه، حج، و جهاد نیز برتر و بالاتر می باشد. زیرا امامت تداوم و استمرار رسالت است که در اداره امور نظام اجتماعی و مسلمان از همان شأن و جایگاهی برخوردار می باشد که رسول خدا(صلی الله علیه واله) برخوردار است. سیره عملی و نظری حضرت زهرا(علیها السلام) در بیان ضرورت و جایگاه امامت و دفاع از حریم ولایت پس از رحلت پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) تا زمان شهادتش، از فرازهای مهم تاریخ اسلام می باشد که تعیین کننده محور ارزش های اجتماعی و سیاسی در حرکت تاریخی اسلام است. ازاین رو، پژوهش حاضر می کوشد با نگاه توصیفی _ تحلیلی، نگرش حضرت زهرا(علیها السلام) درباره جایگاه ولایت و امامت در نظام هستی که باهدف حاکمیت بر محور حق و عدل است را، به تصویر بکشد، که توجه به فرازهایی از خطبه ها و فرمایشات آن حضرت(علیها السلام) درباره امامت، نشان می دهد که امامت در معرفت به توحید، نبوت، سعادت انسان، نظم اجتماعی، ایجاد وحدت در جامعه بشری یک امر ضروری هست.

کلید واژه ها: ضرورت امامت، حضرت زهرا (علیها السلام)، توحید، هدایت، سعادت، نظم اجتماعی.

مقدمه

حوادث و وقایعی که در حیات بشر پدید می آیند، هرکدام به نحوی در سرنوشت بشریت

ص: 411

مؤثرند و طبعاً طرز برخورد با آن وقایع باید مسئولانه باشد؛ زیرا اسلام دینی است که انسان را به موضع گیری مثبت در رابطه با جهان و واقعیت های آن دعوت می کند و می خواهد در رابطه با حوادث و جریانات بی تفاوت نباشد. براساس این معیار، می توان فاطمه زهرا(علیها السلام) را از پیشروان حرکت اسلامی دانست که هم چون سیاست مداری قهار درصحنه زندگی ظاهر می شود. بعد از رحلت پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه واله)؛ پرجنجال ترین موضوع در بین امت اسلامی، موضوع ولایت و امامت امت بوده است؛ عده ای با ایجاد انحراف در مسیر ولایت و امامت، حوادثی را برای دنیای اسلام پدید آوردند که آثار آن به مرور برای عالم اسلام تلخ و ناگوار می باشد. ولایت و امامتی که توسط خدای تعالی و رسول گرامی اسلام(صلی الله علیه واله) تا آخرین لحظات حیات آن حضرت جایگاهش برای مردم تعیین و روشن گردیده بود؛ اما بعد از رحلت آن حضرت(صلی الله علیه واله) جریانی سعی نمود حکومت و اقتدار اسلام را به نفع خود تغییر دهد و از مسیر اصلی اش خارج نموده؛ رهبری و ولایت امت اسلامی را بر عهده بگیرد و در مقابل، عده ای که در رأس آن ها خاندان عصمت و طهارت(علیهم السلام) بودند، همواره با بهترین تدابیر و تحمل سخت ترین شرایط، به جهت حفظ اسلام و جلوگیری از گمراهی امت اسلامی، از آن دفاع و حمایت نمودند؛ زیرا امامت مرز بین حق و باطل و هدایت و گمراهی می باشد، همان طور که پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) می فرمایند: «مَنْ مَاتَ وَلَمْ یعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ، مَاتَ مِیتَةً جَاهِلِیة»؛ «هرکس بمیرد و امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهلیت مرده است.» (مجلسی، بحارالأنوار، ج32، ص321؛ تفتازانی، شرح المقاصد فی علم الکلام، ج2، ص275). در روایت دیگری می فرماید: «علیّ مع الحق و الحق مع علیّ حیث کان؛ علی با حق است و حق با علی است هرجا که باشد» (هیثمی، مجمع الزوائد، ج7، ص236). چون طبق فرمایش حضرت زهرا(علیها السلام) حضرت علی(علیه السلام) مرکز دایره امامت است (دشتی، نهج البلاغه، ص44)، لذا امامت مرز بین حق و باطل است. ازاین رو اولین و باعظمت ترین حامی ولایت که جان خویش را در این راه فدا نمود، پاره تن رسول خدا(صلی الله علیه واله)، حضرت زهرا(علیها السلام) بود که با بیان حقانیت ولایت حقه امیرالمؤمنین(علیه السلام) و حق خواهی های خویش، پایه های حاکمیت ظلم و

ص: 412

الحاد را متزلزل ساخت و آب حیاتی در پیکره درخت ولایت و امامت جاری نمود که پس از قرن ها، هم چنان جاری است و روزبه روز با تمام طوفان ها و خطراتی که درخت ولایت را مورد تهاجم خود قرار داده است، آن را قوی تر و مستحکم تر و بارورتر می نماید. تا با ظهور منجی بشریت، این درخت حیات طیبه، به باروری کامل برسد. {أَلَمْ تَرَ کَیفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً کَلِمَةً طَیبَةً کَشَجَرَةٍ طَیبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَفَرْعُها فِی السَّماء} (ابراهیم/24). ازاین رو در این تحقیق سعی نموده ایم، ضرورت و جایگاه امامت را از منظر صدیقه طاهره(علیها السلام) مورد بررسی قرار دهیم؛ با این دغدغه که حضرت زهرا(علیها السلام) وجود خود را فدای ولایت و امامت نمود و امامت در نگرش ایشان از چه جایگاه و ضرورت در نظام هستی برخوردار است؛ زیرا هرچه شخصیت فردی باعظمت تر باشد، توجه او به موضوعی، اهمیت آن را بیشتر مشخص می نماید، حال اگر فردی یکی از چهارده معصوم باشد که سرور همه عالمیان هستند و با تمام هستی خود به دفاع از موضوعی قیام نماید، کاملاً آشکار است که موضوع موردنظر، از نهایت درجه اهمیت از دیدگاه او برخوردار است. لذا باید امامت را از این دریچه که حضرت زهرا(علیها السلام) جان مبارک خویش را در راه آن فدا نمود، مورد کنکاش قرار داد. زیرا سعادت دنیوی و اخروی انسان به مسئله امامت گره خورده است و به این جهت، امامت و رهبری امت از اهمیت فوق العاده مهمی برخوردار است و مشاهده می کنیم که موضوع امامت از بدو ظهور اسلام از جانب خدای تعالی و به وسیله زبان ناطقش یعنی رسول اکرم(صلی الله علیه واله) به صورت بسیار جدی و اساسی، همراه نبوت در موقعیت های مختلف و به انواع گوناگون تبلیغ و بیان گردیده تا هرگونه شک و شبهه ای را در این موضوع باقی نماند که درنهایت در روز غدیر خم، با عبارت «من کنت مولاه، فهذا علیّ مولاه» (نسائی، خَصائصُ امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب(علیه السلام)، ص101، و طبرانی، المعجم الکبیر، ج5، صص195-212) جدایی ناپذیری امامت و نبوت، به صریح ترین وجهی تبیین شده است. هم چنین در روایتی که در کتب اهل سنت نقل شده، پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه واله) می فرمایند: «ولو أنّ عبد عبدالله عزوجل بین الصفا و المروة ألف عامٍ ثمّ ألف عامٍ ثمّ ألف عامٍ و لم یدرک محبّتنا إلاّ کبّه الله عزوجل

ص: 413

علی منخریه فی النار ثمّ تلا: {قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی }» (شوری/23)؛ «و اگر بنده ی خدای عزوجل را بین صفا و مروه، هزار سال، سپس هزار سال، سپس هزار سال عبادت کند و محبت ما اهل بیت را درک نکند، خدای تعالی او را در آتش می اندازد. سپس این آیه را تلاوت فرمودند: «بگو: از شما اجری در مقابل رسالتم نمی خواهم، مگر مودت و دوستی با نزدیکانم» (ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج42، ص66) که اکثر علمای اهل سنت می گویند منظور از «القربی» اهل بیت پیامبر(صلی الله علیه واله) است. احمدبن حنبل در کتاب فضائل الصحابة، از سعیدبن جبیر و ایشان از ابن عباس روایت می کند زمانی که آیه شریفه نازل شد، اصحاب گفتند: این کسانی که قرآن می گوید چه کسانی هستند که مودت آنان واجب شده است فرمود: «علی(علیه السلام) و فاطمه و فرزندان فاطمه(علیها السلام)» (احمدبن حنبل، فضائل الصحابة، ج2، ص669). علمای شیعه همه معتقدند که مراد از «القربی» اهل بیت(علیهم السلام) است که مصداق های بارز آن علی(علیه السلام)، حضرت فاطمه(علیها السلام)، امام حسن(علیه السلام)، امام حسین(علیه السلام) و نُه امام پس از امام حسین(علیه السلام) هستند که از فرزندان ایشان می باشند (طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج9، ص48)، زیرا محبت حقیقی به دنبالش اطاعت و تبعیت را در عمل و سیره به همراه دارد. (مطهری، جاذبه و دافعه علی(علیه السلام)، ص59)

1. پیشینه

در زمینه حمایت های سیاسی حضرت زهرا(علیها السلام) از امامت و خلافت امام علی(علیه السلام) مقالات و پژوهش هایی انجام گرفته است که به مهم ترین آن ها اشاره می شود.

_ مواضع سیاسی حضرت زهراء(علیها السلام) در دفاع از ولایت امام علی(علیه السلام)، مولایی نیا، عزت الله؛ توکلی محمدی، محمودرضا، مجله: کوثر معارف، بهار 1391؛ شماره 21 (44 صفحه، از ص 3_46)؛ _ حماسه سیاسی در سیره حضرت زهرا(علیها السلام)، کاردوانی، راحله، غروی نائینی، نهله، مجله: سفینه تابستان 1393، شماره 43 علمی _ ترویجی ISC (17 صفحه، از ص98_114)؛

ص: 414

_ حضرت زهرا(علیها السلام)، الگوی زن مسلمان، محمدی، زهرا، پژوهش نامه اسلامی زنان و خانواده، پاییز 1390، شماره 10 (28 صفحه؛ از ص 13_40)؛ _ بازتاب حمایت و دفاع حضرت فاطمه زهرا(علیها السلام) از مقام ولایت، در شعر معاصر فارسی، روضاتیان، سیده مریم، اسکندری، طاهره، بانوان شیعه، پاییز 1388؛ شماره 21 ISC (26 صفحه؛ از ص 185_210).

2. بیان جایگاه امامت از بدو ولادت

مسئله ولایت و رهبری به طور کلی و امامت به معنی جانشینی پیامبر اسلام(صلی الله علیه واله) به طور خاص، از مهم ترین مباحث عقیدتی در تاریخ اسلام است. حضرت زهرا(علیها السلام) هنگام ولادت لب به سخن گشودند و فرمودند: «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنّ أَبِی رَسُولُ اللَّهِ سَیّدُ الْأَنْبِیاءِ وَ أَنَّ بَعْلِی سَیّدُ الْأَوْصِیاءِ وَ وُلْدِی سَادَةُ الْأَسْبَاط»؛ «شهادت می دهم که خدایی جز خدای یگانه نیست و قطعاً پدرم، رسول خدا(صلی الله علیه واله)، آقا و بزرگ پیامبران و علی(علیه السلام) آقا و بزرگ اوصیاء و فرزندانم آقا و بزرگان امت هستند.» (ابن بابویه، الأمالی، ص594).

شهادت و گواهی دادن حضرت زهرا(علیها السلام) از دو جهت قابل تأمل و بررسی می باشد:

الف) بیان این شهادت، اشاره به آیه شریفه قرآن است که خدای تعالی می فرماید: {إِنَّما وَلِیکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یقیمُونَ الصَّلاةَ وَ یؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُون} (مائده/55) ؛ «منحصراً ولی شما خدا و رسول او و مؤمنینی هستند که اقامه نماز می کنند و در حال رکوع زکات می دهند.» طبق روایاتی که در بسیاری از مفسران و محدثان اهل سنت، شأن نزول این آیه را امیرمؤمنان(علیه السلام) می داند. (سیوطی، الدر المنثور، ج2، ص293، طبری، جامع البیان فی تفسیر القرآن، ج6، ص165) می گوید منظور از مؤمنینی که اقامه نماز می کنند و در حال رکوع زکات می دهند، امیرالمؤمنین(علیه السلام) می باشد. (متقی هندی، کنزالعمال، ج13، ص108) هم چنین طبق آن چه در کتب شیعه آمده است، مصداق این آیه حضرت امیر(علیه السلام) است و شامل همه ائمه(علیهم السلام) نیز می شود. امام صادق(علیه السلام) در تفسیر این آیه

ص: 415

می فرماید: «إِنَّمَا یعْنِی أَوْلَی بِکُمْ أَی أَحَقُّ بِکُمْ وَ بِأُمُورِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ وَ أَمْوَالِکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا یعْنِی عَلِیاً وَ أَوْلَادَهُ الْأَئِمَّةَ(علیهم السلام) إِلَی یوْمِ الْقِیامَةِ ثُمَّ وَصَفَهُمُ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ فَقَالَ : الَّذِینَ یقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُم راکِعُون» (کلینی، الکافی، ج1، ص288) ؛ انّما یعنی اولی نسبت به شما، یعنی سزاوارتر نسبت به شما و به امورتان و جان هایتان و اموالتان، خدا و رسول او و کسانی که ایمان آوردند، یعنی علی و ائمه از اولاد او(علیه السلام) تا روز قیامت هستند که خدای عزوجل آن ها را توصیف می کند و می فرماید: کسانی که نماز را به پا می دارند و در حال رکوع زکات می دهند.

در حقیقت ولایت در اصل از آن خداوند است، اما پیامبر(صلی الله علیه واله) و ائمه(علیهم السلام) از آنجاکه انسان کامل هستند، در ولایت مظهر و تجلی و نشانه حضرت حق هستند؛ زیرا ولایت بالذات از آن خداوند می باشد و بالعرض از آن پیامبر(صلی الله علیه واله) و ائمه(علیهم السلام) است؛ یعنی ولایت پیامبر(صلی الله علیه واله) و ائمه اطهار(علیهم السلام) اعطایی از جانب خداوند می باشد. لذا این که می فرماید: {إِنَّما وَلِیکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذینَ آمَنُوا} (مائده/55) به این معنا نیست که انسان چند ولی متفاوت و در عرض هم دارد؛ بلکه با توجه به آیه { َفَاللَّهُ هُوَ الْوَلِی } (شوری/9) معنای آیه این است که تنها ولی حقیقی و بالذات خدا است و پیامبر(صلی الله علیه واله) و ائمه(علیهم السلام) ولیّ بالعرض و مظهر ولایت خدایند. به تعبیر دیگر، طبق آیه شریفه بعد از رسول خدا(صلی الله علیه واله) امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) و اولاد معصوم آن حضرت که باز از جانب خدای تعالی تعیین شده اند، ولیّ و سرپرست و فرمانده امت هستند؛ که ولایت پیامبر(صلی الله علیه واله) و ائمه(علیهم السلام)، نسبت به ولایت الهی مقید است، اما نسبت به موارد پایین تر از خداوند مطلق است (جوادی آملی، ولایت فقیه، ولایت عدالت و فقاهت، ص131).

بنابراین حضرت زهرا(علیها السلام) با این شهادت، اهمیت، ضرورت و جایگاه امامت را در همان ابتدای تولد یادآور می شوند و مشخص می کنند که امامت جزء جدایی ناپذیر از توحید و نبوت می باشد.

ب) پیامبرانی مانند حضرت عیسی(علیه السلام) و اولیائی الهی هم چون حضرت علی(علیه السلام) که در بدو تولد بااراده و فرمان الهی لب به سخن می گشایند، (طوسی، الأمالی، ص708)

ص: 416

مهم ترین مسائل اعتقادی را بیان می نمایند و یا از حقی دفاع می کنند، همان گونه که خدای تعالی از قول حضرت عیسی(علیه السلام) در بدو تولد می فرماید: {قالَ إِنِّی عَبْدُاللَّهِ آتانِی الْکِتابَ، وَ جَعَلَنی نَبِیا وَ جَعَلَنی مُبارَکاً أَینَ ما کُنْتُ وَأَوْصانی بِالصَّلاةِ وَ الزَّکاةِ ما دُمْتُ حَیا، وَ بَرًّا بِوالِدَتی وَ لَمْ یجْعَلْنی جَبَّاراً شَقِیا} (مریم/30_32)؛ «گفت: قطعاً من بنده خدایم و به من کتاب داده و مرا پیامبر قرار داده و مرا هرکجا باشم مبارک قرار داده است و به نماز و زکات سفارش نموده است تا زمانی که زنده باشم و (سفارش) به نیکی به مادرم نموده و مرا زورگو و بدبخت قرار نداده است.» در این آیات، حضرت عیسی(علیه السلام) ضمن بیان بندگی خود در مقابل خدای یگانه و برگزیده شدنش به پیامبری، به دفاع از این حق که مادرش پاک و پاکیزه و طاهر است و بدون پدر، حضرت عیسی(علیه السلام) را باردار شده است، می پردازد.

این مهم نیز در سیره حضرت امیرمؤمنان علی(علیه السلام) آمده است که در بدو تولد پس از خروج از کعبه، وقتی در دامن پاک حضرت محمد(صلی الله علیه واله) قراردادند، فرمود: «السلام علیک یا رسول الله و رحمة الله و برکاته» سپس آیات سوره مؤمنون را تلاوت می فرمایند: {بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ ...} (مؤمنون/1_10)؛ رسول خدا(صلی الله علیه واله) خطاب به امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)، می فرمایند: به خدا سوگند، امیر آنانی و با علمت بر آنان حکومت می کنی، به خدا سوگند، راهنمای آنانی و به وسیله تو هدایت می شوند (مجلسی، بحارالأنوار، ج35، ص30؛ طوسی، الأمالی، ص706) همان طور که مشاهده می شود، تلاوت آیات توسط حضرت علی(علیه السلام) و جواب رسول اکرم(صلی الله علیه واله)، بیان کننده مهم ترین مسائل اعتقادی، یعنی امامت، هدایت و حکومت است.

بیان این مطلب بدین جهت مهم است که وقتی حضرت زهرا(علیها السلام) شهادت به یگانگی خدای تعالی و رسالت رسول اکرم(صلی الله علیه واله)، وصایت حضرت علی(علیه السلام) و اولاد آن حضرت می دهند، درواقع به بیان مهم ترین و اساسی ترین موضوعات اعتقادی که اصل سعادت انسان به آن ها وابسته است، می پردازند و از آنجاکه شهادت به وصایت حضرت علی(علیه السلام) و

ص: 417

اولاد آن حضرت(علیه السلام) در کنار شهادت به یگانگی خدا و رسالت رسول اکرم(صلی الله علیه واله) مطرح می شود، اهمیت و جایگاه امامت کاملاً روشن است؛ به این معنا که شهادت به یگانگی خدای تعالی و رسالت رسول اکرم(صلی الله علیه واله) در صورتی قابل قبول است و می تواند اساس دین داری فرد قرار گیرد که همراه با شهادت به وصایت و ولایت ائمه اطهار(علیهم السلام) باشد و بدون این شهادت و اعتقاد، دین انسان کامل نخواهد بود و به سرمنزل مقصود و به سعادت نخواهند رسید که بدین جهت بیان این شهادت حضرت زهرا(علیها السلام) مطابق با آیه شریفه است. {ألْیوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیکُمْ نِعْمَتی وَ رَضیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دیناً} (مائده/3)؛ «امروز برای شما دینتان را کامل نمودم و نعمتم را بر شما تمام کردم و برای شما راضی شدم که اسلام دینتان باشد».

بنابراین با اعلام امامت و ولایت امیرالمؤمنین(علیه السلام) و اولاد آن حضرت، دین کامل گردید و نعمت خدا بر بندگانش تمام شد، لذا بدون پذیرش ولایت و رهبریت امیرالمؤمنین(علیه السلام) و اوصیای آن حضرت(علیه السلام)، دین افراد ناقص نمی باشد.

3. تبیین حقیقت امامت و ولایت امیرالمؤمنین(علیه السلام)

در تاریخ اسلام بزرگ ترین انحراف اصحاب پیامبر(صلی الله علیه واله) بعد از وی، انحراف از جانشین منتصب خدا و رسول(صلی الله علیه واله) و منتخب مردم در روز غدیر، یعنی امیرمؤمنان علی(علیه السلام) و مسائل پیرامون آن بود. این انحرافی آشکار و خسارتی جبران ناپذیر برای جامعه اسلامی بود (طبرسی، الإحتجاج، ج1، ص247). مؤید این امر، اعتراف مکرر خلفای سه گانه قبل از امیرمؤمنان علی(علیه السلام) به بی کفایتی و نادانی و ناتوانی خود؛ اقرار به فضل و برتری امام(علیه السلام) (دینوری، الإمامة والسیاسة، ج1، ص16) و نیز ندای «سلونی قبل أن تفقدونی» (شریف رضی، نهج البلاغه، خ189) امیرمؤمنان(علیه السلام) بود، زیرا امامت ادامه رسالت و صیانت از دستاوردهای آن می باشد، به گونه ای که هرنوع انحراف در آن مبانی رسالت را نابود می کند. انحراف در امامت، خسارت جبران ناپذیری را بر رسالت و امت اسلامی وارد می نماید، چون برای همیشه دین و امت اسلامی را از رهبری شایسته محروم می سازد و زمینه بروز

ص: 418

اختلاف میان امت اسلامی را فراهم می آورد. چنان که دیدیم و می بینیم به گواهی تاریخ، اسلام به خاطر محرومیت از امامت و رهبری معصوم، تاوان مادی و معنوی، جانی، مالی فراوانی پرداخته است. ازاین روست که حضرت زهرا(علیها السلام) در روزگاری که دیگران سکوت اختیار کردند، با تمام قدرت به دفاع از حریم ولایت و حق غصب شده امیرالمؤمنین(علیه السلام) و امت اسلامی برخاست، به گونه ای که شب ها بر در خانه مهاجر و انصار می رفت و می فرمود: «ای گروه مهاجر و انصار! خدا را یاری کنید و دختر پیامبرتان را یاری نمایید. در آن روزی که با رسول خدا(صلی الله علیه واله) بیعت نمودید، بیعتتان چنین بود که هم چنان که هر ناراحتی را از خود و فرزندانتان بازمی دارید، از او و فرزندان او نیز بازدارید. اکنون که به عهدی که با رسول خدا(صلی الله علیه واله) بستید، وفا کنید.» (مفید، الإختصاص، ص183) درواقع شناخت و معرفت، حضرت زهرا(علیها السلام) نسبت به مقام ولایت، نگرش روشن و بنیادین در عرصه های مختلف دفاع و حمایت از امامت به آن حضرت بخشیده بود، به گونه ای که تمام صحنه ها و لحظه ها را میدان مبارزه با ستم کیشان و عرصه دفاع از ستم دیدگان می دید و اندکی در استمرار مبارزه کوتاهی نمی کرد، بدین جهت حضرت زهرا(علیها السلام) در بسیاری موارد برای دفاع از امامت و بیان جایگاه او به واقعه غدیر خم متوسل می شدند. چون بسیاری از مردم مسلمان شاهد عینی ماجرای غدیر خم و خطبه پیامبر اسلام(صلی الله علیه واله) در آن روز بودند، برای بیداری دل های خفته و غفلت زده از آن استفاده می نمودند. در این رابطه محمودبن لبید می گوید: پس از رحلت پیامبر اسلام (صلی الله علیه واله)، حضرت زهرا(علیها السلام) را در کنار قبر حضرت حمزه(علیه السلام) در احد در حال عزاداری و گریه مشاهده کردم. فرصت را غنیمت شمرده، سؤال کردم: آیا برای امامت علی(علیه السلام) از سخنان رسول گرامی اسلام(صلی الله علیه واله) می توان دلیلی آورد؟ حضرت زهرا(علیها السلام) پاسخ دادند: «وَا عَجَبَاهْ أَنَسِیتُمْ یوْمَ غَدِیرِخُمٍّ قُلْتُ قَدْ کَانَ ذَلِکِ وَ لَکِنْ أَخْبِرِینِی بِمَا أَسَرَّ إِلَیکِ قَالَتْ أُشْهِدُ اللَّهَ تَعَالَی لَقَدْ سَمِعْتُهُ یقُولُ: عَلِیّ خَیرُ مَنْ أُخَلِّفُهُ فِیکُمْ وَ هُوَ الْإِمَامُ وَ الْخَلِیفَةُ بَعْدِی وَ سِبْطَای وَ تِسْعَةٌ مِنْ صُلْبِ الْحُسَینِ أَئِمَّةٌ أَبْرَارٌ لَئِنِ اتَّبَعْتُمُوهُمْ وَجَدْتُمُوهُمْ هَادِینَ مَهْدِیینَ وَ لَئِنْ خَالَفْتُمُوهُمْ لَیکُونُ الِاخْتِلَافُ فِیکُمْ إِلَی یوْمِ الْقِیامَة» (خرازی، کفایة الأثر، ص199)؛ تعجب می کنم! آیا روز

ص: 419

غدیر خم را فراموش کردید؟ عرض کردم: صحیح است، این مطلب در آن روز بیان گردید، اما مرا از آن چه خصوصی به شما فرموده اند، آگاه فرمایید. آن حضرت فرمود: شنیدم رسول خدا(صلی الله علیه واله) می فرمود: علی بهترین کسی است که او را در میان شما جانشین قرار می دهم و او امام و خلیفه بعد از من است و دو فرزندم [حسن و حسین] و نه فرزند از صلب حسین(علیه السلام) امامان نیک و پاک هستند. اگر از آن ها پیروی کنید، آن ها را هدایت کننده هدایت شده خواهید یافت و اگر با آن ها مخالفت نمایید، حتماً اختلاف در میان شما تا روز قیامت باقی خواهد بود (ر.ک: شوشتری، إحقاق الحق و إزهاق الباطل، ج21، ص26).

حضرت زهرا(علیها السلام) در حدیث فوق، نقش و جایگاه امامت را به صراحت برای سؤال کننده بیان می فرمایند که:

اولاً: امامت از چنان جایگاه والایی برخوردار است که باید بهترین فرد امت در نزد خدا و رسولش؛ عهده دار آن شود، همان گونه که خدای تعالی می فرماید: {إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِکَ هُمْ خَیرُ الْبَرِیة} (بینه/7)، که طبق تفسیر اهل بیت(علیهم السلام)، مصداق کامل خیرالبریّه، حضرت علی(علیه السلام) و بالتبع سایر ائمه(علیهم السلام) هستند (طوسی، الأمالی، ص252-253).(1) ثانیاً: امامت جایگاهی است که اگر فردی در آن منصب قرار می گیرد، باید توسط خدای تعالی تعیین شود و از آنجاکه طبق آیات شریفه قرآن که می فرماید: {وما ینْطِقُ عَنِ الْهَوی إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْی یوحی } (بینه/3-4)؛ «پیامبر از روی هوا و هوس سخنی نمی گوید، آن چه می گوید جز وحی نیست.» به بیان دیگر آن چه خدای تعالی به پیامبر(صلی الله علیه واله) وحی می فرماید، برای مردم بازگو و ابلاغ می نماید. طبق فرمایش مذکور، تعیین حضرت علی(علیه السلام) و امام حسن و امام حسین(علیه السلام) و نه فرزند امام حسین(علیه السلام) از جانب خدای متعال بوده است.

ص: 420


1- . (عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ، قَالَ: کُنَّا عِنْدَ النَّبِیِّ(صلی الله علیه واله) فَأَقْبَلَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ عَلَیْهِ السَّلَامُ فَقَالَ النَّبِیُّ(صلی الله علیه واله): قَدْ أَتَاکُمْ أَخِی، ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَی الْکَعْبَةِ فَضَرَبَهَا بِیَدِهِ، ثُمَّ قَالَ: وَالَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ، إِنَّ هَذَا وَ شِیعَتَهُ لَهُمُ الْفَائِزُونَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ، ثُمَّ قَالَ: إِنَّهُ أَوَّلُکُمْ إِیمَاناً مَعِی، وَأَوْفَاکُمْ بِعَهْدِ اللَّهِ، وَأَقْوَمُکُمْ بِأَمْرِ اللَّهِ، وَأَعْدَلُکُمْ فِی الرَّعِیَّةِ، وَأَقْسَمُکُمْ بِالسَّوِیَّةِ، وَأَعْظَمُکُمْ عِنْدَ اللَّهِ مَزِیَّةً، قَالَ: فَنَزَلَتْ «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّةِ»[1] قَالَ: وَکَانَ أَصْحَابُ مُحَمَّدٍ رَسُول اللهِ(صلی الله علیه واله) إِذَا أَقْبَلَ عَلِیٌّ(علیه السلام) قَالُوا: قَدْ جَاءَ خَیْرٌ الْبَرِیَّةِ).

ثالثاً: شخصی که عهده دار مقام امامت می شود، هم خودش باید هدایت شده الهی باشد و هم قدرت هدایت هر کس که از او پیروی نماید را داشته باشد. قرآن کریم در این رابطه می فرماید: {أَ فَمَن یهْدی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُ أَنْ یتَّبَعَ أَمَّنْ لا یهِدِّی إِلاَّ أَنْ یهْدی } (یونس/35)؛ «آیا پس کسی که به حق هدایت می کند، سزاوارتر است که پیروی شود یا کسی که راه نمی یابد مگر آن که هدایت شود؟».

رابعاً: چون جایگاه امامت منحصراً در اختیار منصوبین از جانب خدای تعالی است، اگر مردم با امامانی که در این جایگاه قرار دارند مخالفت کنند، چون در واقع باخدای تعالی مخالفت نموده اند، این امر باعث اختلاف در بین خودشان خواهد شد که نتیجه اختلاف، هلاکت و گرفتاری و عذاب است.

حضرت زهرا(علیها السلام) در روایت دیگری می فرمایند: «أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّةِ مُحَمَّدٌ وَ عَلِی یقِیمَانِ أَوَدَهُمْ وَ ینْقِذَانِهِمْ مِنَ الْعَذَابِ الدَّائِمِ إِنْ أَطَاعُوهُمَا وَ یبِیحَانِهِمُ النَّعِیمَ الدَّائِمَ إِنْ وَافَقُوهُمَا» (بحرانی، البرهان فی تفسیرالقرآن، ج 4، ص307)؛ «محمد و علی دو پدر این امت هستند که آن ها را از انحراف بازمی دارند و اگر از آن دو اطاعت کنند، آن ها را از عذاب همیشگی نجات می دهند و اگر با آن دو موافقت و همراهی نمایند، آن ها را به نعمت های پایدار خداوندی می رسانند».

بنابراین، حضرت زهرا(علیها السلام) حقیقت ولایت را برای مردم تبیین نمود و تا آخرین لحظه به صورت علنی و در جمع مردم و با حضور دیگران، صراحتاً از زیر پاگذاشتن حق امیرالمؤمنین(علیه السلام) سخن گفته و از حریم ولایت دفاع کرد و بیان نمودند که مخالفت با امامت و ولایت منصوب خداوند سرمنشأ همه اختلافات و بدی ها در میان امت و جامعه اسلامی می باشد و پذیرش و اطاعت و پیروی از امامت، مایه سعادت و رسیدن به همه خوبی ها و نعمت های الهی، در دنیا و آخرت است.

4. جایگاه امامت در توحید

توجه به روایات، به روشنی نقش محوری امامت در توحید و یگانگی خدا را نشان

ص: 421

می دهد و روشن می سازد که امامت و ولایت امامان(علیهم السلام) به عنوان ارکان یا پایه های توحید است و واردشدن در حصن ولایت امامان(علیهم السلام)، یعنی داخل شدن در حصن ولایت خدا و پذیرش توحید و یگانگی او؛ زیرا هدف خلقت انسان که همان رسیدن به مقام قرب الهی و متخلق شدن به اخلاق الهی می باشد. بدون ولایت و رهبری ائمه معصومین(علیهم السلام) که در واقع چراغ روشن و بلکه کشتی نجات است که انسان را از موج و طوفان و غرق شدن نجات می بخشد، امکان پذیر نیست. (دیلمی، إرشاد القلوب إلی الصواب، ج2، ص424) در روایتی که از سیدالعابدین علی بن الحسین(علیه السلام)، نقل شده، چنین می فرماید: «لیس بین الله و بین حجّته حجابٌ، فلا لله دون حجّته سترٌ، نحن أبواب الله و نحن الصّراط المستقیم و نحن عیبة علمه و نحن تراجمة وحیه و نحن أرکان توحیده و نحن موضع سرّه» (شیخ صدوق، معانی الأخبار، ص371)؛ «بین خداوند و حجتش هیچ حجابی نیست و خداوند در برابر حجتش هیچ پوششی ندارد. ما دروازه های خدا، صراط مستقیم، مخزن علم او، ترجمان وحی او، پایه های توحید او و جایگاه سر او هستیم.» به عبارتی می توان گفت که با توجه به راهنمابودن امامت برای انسان در مسیر کمال مطلوب که همان دین حق و توحیدپذیری می باشد، انکارناپذیر است.

ازاین رو حضرت زهرا(علیها السلام) در فرازی از فرمایشاتش می فرمایند: «أَمَا وَ اللَّهِ لَوْ تَرَکُوا الْحَقَ عَلَی أَهْلِهِ وَ اتَّبَعُوا عِتْرَةَ نَبِیهِ لَمَا اخْتَلَفَ فِی اللَّهِ اثْنَان» (مجلسی، بحارالأنوار، ج36، ص353)؛ «آگاه باش! به خدا قسم! اگر حق را به اهلش واگذار می کردند و از عترت پیامبر خدا(صلی الله علیه واله) پیروی می نمودند، حتی دو نفر در عالم درباره خدا اختلاف پیدا نمی کردند».

کلام نورانی حضرت زهرا(علیها السلام) بیانگر اهمیت و جایگاه امامت، در اساسی ترین موضوعات و حقایق عالم هستی که توحید و معرفت به خدای تعالی است می باشد؛ زیرا تمام آن چه که خدای تعالی آفریده و به بشر عنایت فرموده و آن چه از طریق وحی برای او نازل نموده است، در نهایت باید انسان را به خدا برساند. حضرت زهرا(علیها السلام) با این فرمایش در حقیقت آن جایگاه فوق العاده مهم امامت در عالم هستی و در ارتباط با توحید و خداشناسی

ص: 422

را آشکار می نمایند و به مردم می فهمانند که توحید بدون امامت امکان پذیر نیست. همان گونه که امام صادق(علیه السلام) می فرمایند: «بِنَا عُرِفَ اللَّهُ وَ بِنَا عُبِدَ اللَّهُ، نَحْنُ الْأَدِلَّاءُ عَلَی اللَّهِ وَ لَوْلَانَا مَا عُبِدَ اللَّهُ» ( شیخ صدوق، التوحید، ص152)؛ به وسیله ما خدای تعالی شناخته می شود و به وسیله ما خدا بندگی می شود، ما راهنمایان به سوی خدا هستیم و اگر ما نبودیم خدای تعالی بندگی نمی شد». یکی از صاحب نظران در این زمینه می نویسد: «اگرچه خداوند متعال انسان را به فطرت توحیدی آفرید و همراه آن عقل را به او عنایت فرمود تا خود از این طریق به توحید نائل گردد، اما انسان به کمک این قوا و تجهیزات فقط قادر به درک کلیاتی از معارف بلند توحیدی است و از درک دقایق و لطافت آن ها عاجز است و لذا عقل حکم می کند که انسان همواره نیازمند کسانی است که به مرتبه توحید ناب نائل شده تا از آن مراتب رفیع به او خبر دهند و به این وسیله او را از ورطه جهالت و افراط وتفریط برهانند» (تحریری، جلوه های لاهوتی: شرح زیارت جامعه کبیره، ج2، ص286).

5. جایگاه امامت در نبوت

در تفکر اسلامی امامت تداوم نبوت است، مگر در برخی از موارد خاص؛ همانند شأن رسالت که ویژه پیامبر(صلی الله علیه واله) بوده و با خاتمیت ایشان پایان می یابد. همان طور که پیامبر(صلی الله علیه واله) باید مبعوث شود، امامت نیز توسط خداوند انتخاب می شود، عصمت یکی از شرایط این مقام برای هدایت و جانشینی نبوت است، پیامبر(صلی الله علیه واله) دارای شئون مختلفی نبوت، رسالت، تبلیغ و هدایت را دارد. یکی از شئون پیامبر امامت و ولایت است؛ ولایت به حیث ارتباطی با خداوند و شأن اجرایی و اداره امور مردم، به لحاظ معنوی و دنیوی مربوط می شود که به طورقطع بعد از پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) امامان معصوم(علیهم السلام) هستند، که دارای شأن ولایت و امامت خواهند بود. امام رضا(علیه السلام) می فرمایند: «امامت مقام پیغمبران، میراث اوصیا، خلافت الهی، جانشینی رسول خدا(صلی الله علیه واله) مقام امیرالمؤمنین و یادگارش حسن و حسین‘ می باشد. به راستی امامت زمام دین، مایه نظام مسلمانان، صلاح دنیا و عزتمندی مؤمنان است. همانا امامت

ص: 423

ریشه اسلام بالنده و شاخه بلند آن است. کامل شدن نماز و زکات و روزه و حج و جهاد و فراوانی غنائم و صدقات و اجرای حدود و احکام و نگه داری مرزهای کشور، به وسیله امام انجام می گیرد. امام است که حلال خدا را حلال و حرام او را حرام می کند و حدود الهی را برپا داشته و از دین خدا دفاع می کند و بابیان حکمت آمیز و اندرزهای نیکو و دلیل های رسا، مردم را به سوی پروردگار خویش دعوت می کند» (ر.ک: صدوق، عیون اخبارالرّضا(علیه السلام)، ج1، ص196_197، خرازی، کفایة الأثر، ج2، ص9). این بیان نشان می دهد که باید ویژگی های پیامبر در امام باشد، زیرا تحقق کامل موارد یادشده بر علم کامل و عصمت وابسته است و این دو صفت تنها در پیامبر و شبیه به پیامبر یعنی امام وجود دارد. اگر امام دارای علم کامل و عصمت نباشد، نمی تواند ویژگی های یادشده را داشته باشد. بدین جهت هم چنین ایشان در حضور شیعیان، متکلمان و دانشمندان کوفه، که در میان آنان دانشمندان یهود و نصاری نیز حضور داشتند، فرمودند: بدانید امام بعد از محمد(صلی الله علیه واله) تنها کسی است که برنامه های او را تداوم بخشد، هنگامی که امر امامت به او می رسد (راوندی، الخرائج و الجرائح، ج1، ص350).

ازاین رو حضرت زهرا(علیها السلام) خطاب به افرادی که حضرت علی(علیه السلام) را کنار گذاشتند و ایشان را یاری ننمودند، می فرمودند: «أَنَسیتُم قَولَ رَسُول الله(صلی الله علیه واله) یَومَ غَدیرِ خُمٍّ: مَن کُنتُ مَولاهُ فَعلیٌّ مَولاهُ وَ قَولُهُ(صلی الله علیه واله): أنتَ مِنِّی بِمَنزِلَةِ هارُونَ مِن مُوسی» (امینی، الغدیر، ج1، ص197)؛ «آیا فرمایش رسول خدا(صلی الله علیه واله) را در روز غدیرخم فراموش کرده اید که فرمود: «هرکس من مولای اویم، علی مولای اوست.» آیا فراموش کرده اید؟ دیگر فرمایش آن حضرت(صلی الله علیه واله) را که فرمود: «تو برای من همانند هارون برای موسی هستی؟» «فَما جَعلَ اللهُ لأَحدٍ بَعدَ غَدیرٍ خُمٍّ مِن حجَّةٍ وَ لا عُذر» (طبری، دلائل الإمامة، ص38، بحرانی اصفهانی، عوالم العلوم و المعارف والأحوال من الآیات و الأخبار و الأقوال، ج 11، ص877). پس از غدیر خم، خداوند برای هیچ کس عذر و بهانه ای باقی نگذاشته است».

این دو حدیث نورانی درواقع اشاره به آیه {إِنَّما وَلِیکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ

ص: 424

یقیمُونَ الصَّلاةَ وَ یؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُون} (مائده/55) است که قبلاً درباره آن مقداری بحث شد، اما آن چه تذکر آن در این جا لازم است، این است که امامت از چنان اهمیت و جایگاهی برخوردار است که کسی می تواند عهده دار آن شود که درواقع همان خصوصیات و صفات پیامبر(صلی الله علیه واله) را داشته باشد، در غیر این صورت هیچ گاه پیامبر(صلی الله علیه واله) که نبی خدا است، همان ولایتی که خودشان بر مردم داشتند را عیناً به علی(علیه السلام) نمی سپردند و آن حضرت را همان طور که هارون جانشین حضرت موسی(علیه السلام) از جانب خدای تعالی بود، جانشین خود معرفی نمی نمودند.

بنابراین جایگاه امامت در واقع همان جایگاه نبوت می باشد، با این تفاوت که نبوت با آمدن خاتم پیامبران(صلی الله علیه واله) خاتمه یافته است، امام نیز منصوب از جانب خدای متعال می باشد، حقایق و دستوراتی که پیامبر(صلی الله علیه واله) آورده اند را برای مردم تبیین نموده و آن ها را اجرا می نماید؛ لذا امام باید دارای همان ویژگی های رسول خدا(صلی الله علیه واله) باشد؛ تا بتواند برنامه های او را تداوم بخشیده و ادامه دهد؛ زیرا اگر امام دارای ویژگی های ایشان نباشد، نمی تواند راه و هدف او را دنبال کند. اگر امام همانند رسول خدا(صلی الله علیه واله) به علم الهی و معصوم از هر خطا و گناهی نباشد، به طور کامل نمی تواند راه و روش پیامبر اسلام(صلی الله علیه واله) را در هدایت بندگان را دنبال کند.

6. جایگاه امامت در نظم اجتماعی

یکی از مهم ترین نیازهای انسان در بعد اجتماعی، وجود نظم در جامعه می باشد. آن چه در طول تاریخ و مخصوصاً در زمان حاضر ملاحظه می گردد، این است که قسمت مهمی از سرمایه های مادی و معنوی افراد یک جامعه، صرف ایجاد نظم در جامعه می شود، ولی مشاهده می گردد که هیچ جامعه ای تاکنون موفق به ایجاد نظم اجتماعی کاملی نشده است و به تدریج، نقص و کاستی قوانین حاکم بر جامعه، جهت ایجاد نظم اجتماعی آشکار می شود. علتش آن است که چون این قوانین بشری کارایی کامل را ندارد.

حضرت زهرا(علیها السلام) در فرازی از خطبه مهم فدکیه، نظام ملت و امت اسلامی را در اطاعت از اهل بیت(علیهم السلام) معرفی نموده و می فرمایند: «وَطَاعَتَنَا نِظَاماً لِلْمِلَّة» (جوهری بصری، السقیفة و

ص: 425

فدک، ص139، اربلی، کشف الغمة فی معرفة الأئمة، ج 1، ص483)؛ «و اطاعت از ما باعث نظم مردم و اجتماع می شود». از آنجاکه امامت در حقیقت تجسم دستورات و اوامر الهی و محل پیاده شدن قوانین نازل شده از جانب خدای تعالی است، پیروی از شخصی که عهده دار این مقام است، نظام اجتماعی کامل را به دنبال خواهد داشت، لذا بدیهی است تا در بین افراد یک ملت، جامعه یا یک گروه و خانواده، وحدت و یگانگی وجود نداشته باشد، چنین افرادی به سعادت واقعی و کامل نخواهند رسید؛ زیرا وحدت و همبستگی، ضرورتی فطری، عقلی، شرعی، سیاسی و اجتماعی است که از مهم ترین عوامل حفظ بقای اجتماع و مدینه انسانی می باشد؛ بشر نه تنها برای بقای حیات جمعی، بلکه برای برخورداری از یک زندگی سعادتمند و مطلوب، چاره ای جز پذیرش آن ندارد. به همین جهت از مسائل مهمی که اسلام به آن توجه ویژه ای داشته است، مسئله وحدت و همبستگی امت می باشد. در دوران امامت ائمه اطهار(علیهم السلام)، این موضوع به وضوح قابل مشاهده است که آن انوار مقدسه جهت حفظ وحدت و درنتیجه حفظ اسلام و مسلمانان، هرگونه سختی و مصیبتی را تحمل نمودند تا اسلام و امت اسلامی دچار اختلاف و نابودی نگردد.

حضرت زهرا(علیها السلام) در ادامه فراز مذکور، می فرمایند: «وَ إِمَامَتَنَا أَمَاناً مِنَ الْفُرْقَة» (مجلسی، بحارالأنوار، ج29، ص223)؛ «و خدای تعالی امامت ما اهل بیت(علیهم السلام) را مانع از تفرقه و جدایی قرارداد.» یعنی از آن جاکه جایگاه امامت، جایگاه حکومت خدا بر انسان هاست، اگر مردم این جایگاه را حفظ نمایند و از فردی که معرفی به این منصب شده است پیروی نمایند، هیچ تفرقه و جدایی بین آن ها وجود نخواهد داشت، همان گونه که در تفسیر آیه شریفه {وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا} (آل عمران/103)؛ «به ریسمان الهی اعتصام پیدا کنید و متفرق نشوید.» آمده است که امام باقر(علیه السلام) فرمودند: «نَحْنُ حَبْلُ اللَّهِ الَّذِی قَالَ وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعاً وَلا تَفَرَّقُوا» (کوفی، تفسیر فرات کوفی، ص91)؛ «ما ریسمان خدا هستیم، همان که فرمود: همگی به ریسمان خدا اعتصام پیدا کنید و متفرق نشوید».

لذا اهمیت امامت در ایجاد یک جامعه منظم که افراد آن جامعه در کنار یکدیگر

ص: 426

باصفا، آرامش، آسایش و به دور از هرگونه تفرقه ای زندگی کنند؛ به کمال و سعادت ابدی برسد، ضروری است؛ چون دستورات حاکم بر چنین جامعه ای از جانب خالق هستی صادرشده است. بدین جهت امام خمینی هرگونه اتحاد و تجمعی مطلوب نیست، بلکه آن تجمع و جماعتی مطلوب است که حول محور اعتصام به حبل الله شکل گیرد. امام بارها با اشاره به آیه {وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللهِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا} (آل عمران/103) می فرمود: «خدای تبارک وتعالی امر فرموده است: {وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللهِ جَمِیعاً}، هر اجتماعی مطلوب نیست، واعتصموا بحبل الله مطلوب است» (امام خمینی، صحیفه امام، ج8، ص334).

7. جایگاه امامت در سعادت بشر

یکی از مهم ترین وظیفه امام(علیه السلام)، رهبری امت راهنمایی مردم به سوی خداست. امام مردم را به سوی نفس خویش دعوت نمی کند؛ بلکه فقط دعوت کننده به سوی خداست، یعنی نقش راهبردی و راهنمایی دارد و در اجرای این وظیفه خود کوتاهی نمی کند، بلکه با استفاده از برهان های منطقی و دلایل قاطع، براساس کتاب خدا، مردم را به سوی حق فرامی خواند و آن ها را نصیحت و موعظه نیکو می کند که به کژراهه نروند و سعادت دنیا و آخرت خود را فراموش نکنند.

حضرت زهرا(علیها السلام) عوامل و حقیقت سعادت را از قول رسول اکرم(صلی الله علیه واله) چنین بیان می فرمایند: «أَنَ السَّعِیدَ کُلَ السَّعِیدِ حَقَّ السَّعِیدِ مَنْ أَحَبَّ عَلِیاً فِی حَیاتِهِ و بَعْدَ مَوْتِه» (صدوق، الأمالی، ج1، ص182، مجلسی، بحارالأنوار، ج27، ص75) ؛ «به یقین سعادتمند حقیقی کسی است که علی(علیه السلام) را در زمان حیات آن حضرت و بعد وفات ایشان دوست داشته باشد».

لذا روشن است که پیشوایی و رهبری امام که از آن به امامت تعبیر می شود و تمام شئون زندگی مادی و معنوی، دنیوی و اخروی انسان را تحت الشعاع قرار می دهد، حقیقتی می باشد که اگر انسان به آن دست یافت و آن را درک نمود، به بالاترین حقایق دست یافته است. انسان وقتی چنین حقیقتی را کشف نماید، در صورتی می تواند از آن بهره کامل ببرد که به شخصی که چنین منصبی را دارد، دسترسی پیدا کند. شرط دسترسی و استفاده از

ص: 427

امامی که دارای منصب امامت است، طبق آیات و روایات، محبت و دوستی اوست. همان طور که خدای تعالی به پیغمبر اکرم(صلی الله علیه واله) می فرماید: {قُل لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی } (شوری/23)؛ «بگو از شما اجر و مزدی در مقابل رسالتم نمی خواهم، مگر محبت و دوستی با نزدیکانم.» که امام صادق(علیه السلام) در فرازی می فرماید: «هَلِ الدِّینُ إِلَّا الْحُبّ » (صدوق، الخصال، ج1، ص21)؛ آیا دین چیزی جز محبت است؟».

ازاین رو حضرت زهرا(علیها السلام) محبت به علی(علیه السلام) را در زمان حیات و بعد از وفات آن حضرت، عامل سعادت و حقیقت سعادت معرفی می کنند و به ما می فهمانند که امامت و سعادت، لازم و ملزوم یکدیگرند و بشر به هر درجه از سعادت و خوشبختی و کمال و قرب الهی که بخواهد برسد، باید با امامت علی(علیه السلام) و اولاد آن حضرت باشد و شاه کلید دسترسی به آن ، محبت به ائمه اطهار(علیهم السلام) است. هم چنین این حدیث شریف این نکته را بیان می نماید که امام زنده و مرده ندارد، بلکه حقیقت امام همیشه زنده است و تنها از طریق محبت به او می توان به خدا رسید و راهی جز آن وجود ندارد.

نتیجه

امامت و ولایت، یکی از اساسی ترین بنیاد و پایه های اصولی اسلام است و جایگاه رفیع ولایت در قرآن و روایات ائمّه اطهار(علیهم السلام) به خوبی ترسیم شده است و کمال و اصل اساسی دین را که توحید می باشد، منوط به پذیرش و معرفت امامت نموده اند؛ یعنی توحید بدون امامت نمی تواند به عنوان دژ نفوذ ناپذیر به حساب آید و توحید کامل و واقعی باشد، چون توحید و اسلام وقتی کامل است که رهبری معصوم و ولایت در کنار آن باشد؛ زیرا بالاترین و مرتفع ترین امر دین و کلید همه امور دینی و مدخل آن ها و نیز مایه خوشنودی خدا، اطاعت از امام، پس از معرفت اوست؛ بنابراین، ولایت اهل بیت(علیهم السلام) فرع دین نبوده، بلکه جزء اصول دین است. محبّت ورزی و اطاعت پذیری در برابر ولی خدا، اطاعت از خداست. بدین جهت حضرت زهرا(علیها السلام) از همان ابتدای تولد مبارکشان، با شهادت به وحدانیت خدا، رسالت پدرش و امامت حضرت علی(علیه السلام) و فرزندان معصوم آن حضرت،

ص: 428

اهمیت و ضرورت امامت را در کنار موضوع توحید و نبوت اعلام نمودند و تا پایان عمر شریفشان، هم با تمام وجود به دفاع از مسئله امامت و تبیین آن پرداختند.

حضرت زهرا(علیها السلام) بیان نمودند که امامت از جایگاهی برخوردار است که هیچ کس جز خدا و رسول(صلی الله علیه واله) او قادر نخواهد بود و اجازه ندارد که در موضوع امامت دخالت کند و جایگاه آن را تعیین نماید؛ زیرا امامت در هدایت بشر و ایجاد وحدت و همبستگی امت و نظم اجتماعی بین افراد، نقش اساسی دارد؛ بدین جهت اگر با امامت منصوص مخالفت شود، اختلاف و تفرقه تا روز قیامت بین امت پابرجا خواهد بود. لذا اطاعت و موافقت با ائمه ای که منصب امامت را از جانب خدای تعالی برعهده دارند، رمز نجات یافتن از اختلاف ها و عذاب همیشگی و رسیدن به نعمت های جاوید می باشد؛ زیرا حضرت زهرا(علیها السلام) رمز توحید و خداشناسی پذیرش نبوت را در امامت و اعتقاد به آن می داند و به طور کلی تنها راه سعادت انسان و رسیدن به تمام خوبی ها، کمالات و قرب الهی را در اعتقاد به امامت و محبت به مرکز دایره امامت، یعنی حضرت علی(علیه السلام) و اولاد آن حضرت معرفی می نماید؛ بدین سبب آن حضرت(علیها السلام) با فدانمودن تمام هستی خود در دفاع از حریم امامت و ولایت، بیان نمودند که زندگی واقعی جز در پرتو امامت ممکن نیست و اگر بخواهیم به حقیقت بندگی برسیم و رضایت الهی را جلب نماییم و زندگی سعادتمند داشته باشیم باید پیرو حقیقی امیرالمؤمنین(علیه السلام) و ائمه هدی(علیهم السلام) باشیم.

ص: 429

منابع

قرآن کریم، ترجمه دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم: انتشارات المصطفی، 1388ش.

نهج البلاغة، سید رضی ، ترجمه محمد دشتی ، قم: نشر مشهور، 1379 ش .

1. ابن بابویه (شیخ صدوق)، محمدبن علی، الأمالی، تهران : کتابچی ، چاپ 6، 1376ش.

2. ابن بابویه (شیخ صدوق)، محمدبن علی، التوحید، محقق و مصحح: هاشم حسینی، قم : جامعه مدرسین ، چاپ 1، 1398ش.

3. ابن بابویه (شیخ صدوق)، محمدبن علی، الخصال، محقق و مصحح: علی اکبر غفاری، قم : جامعه مدرسین ، چاپ 1، 1362ش.

4. ابن بابویه (شیخ صدوق)، محمدبن علی، عیون اخبارالرّضا× ترجمه: حمیدرضا مستفید، علی اکبر غفاری، تهران: انتشارات علمیه اسلامیه، 1372ش.

5. ابن بابویه (شیخ صدوق)، محمدبن علی، معانی الأخبار، ترجمه: عبدالعلی محمدی شاهرودی، تهران: دارالکتب الاسلامیه، 1377ش.

6. ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینه دمشق، بیروت: دارالفکر للطباعة والنشر والتوزیع، 1415ق.

7. احسان بخش، صادق، آثار الصادقین، تهران: نشر ستاد برگزاری نماز جمعه، چ 1، 1374ش.

8. احمدبن حنبل، ابوعبدالله الشیبانی، فضائل الصحابة، تحقیق: د. وصی الله محمدعباس، بیروت: دارالنشر مؤسسه الرسالة، الطبعة الأولی.

اپ1اربلی، علی بن عیسی،؛ کشف الغمة فی معرفة الأئمة، مصحح: هاشم رسولی محلاتی، تبریز: انتشارات بنی هاشمی، چاپ 1، 1381ش.

10. امام خمینی، روح الله، صحیفه امام، تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، چ 1، 1378ش.

11. امینی، عبدالحسین، الغدیر، ترجمه: سیدمحمدتقی واحدی، تهران: انتشارات بنیاد بعثت، 1386ش.

12. بحرانی اصفهانی، عبدالله بن نورالله، عوالم العلوم و المعارف والأحوال من الآیات و الأخبار و الأقوال (مستدرک سیدة النساء إلی الإمام الجواد)، محقق و مصحح: موحد ابطحی اصفهانی، محمدباقر، قم : مؤسسه الإمام المهدی(عج)، چاپ 1، 1413ق.

13. بحرانی، سیدهاشم بن سلیمان، البرهان فی تفسیر القرآن، محقق و مصحح: قسم الدراسات الإسلامیة مؤسسة البعثة، قم : مؤسسة بعثة ، چاپ 1، 1374ش.

ص: 430

14. بیضاوی، عبدالله بن عمر، أنوارالتنزیل و أسرارالتأویل، بیروت: دارالفکر، 1426ق.

15. تحریری، محمدباقر، جلوه های لاهوتی: شرح زیارت جامعه کبیره، قم: نشر حر، چ 1، 1389ش.

16. تفتازانی، سعدالدین، شرح المقاصد فی علم الکلام، پاکستان: دارالمعارف النعمانیة، چاپ 1، 1401ق.

17. جوادی آملی، عبدالله، ولایت فقیه، ولایت عدالت و فقاهت، تحقیق: محمد محرابی، قم: نشر اسراء، چ 18، 1396ش.

18. جوهری بصری، احمدبن عبدالعزیز، السقیفة و فدک، تحقیق و تعلیق: باسم مجید الساعدی، کربلا: العتبة الحسینیة المقدسة، 1431ق.

19. خرازی، علی بن محمد، کفایة الأثر فی النص علی الأئمة الإثنی عشر، محقق و مصحح: حسینی کوه کمری، عبداللطیف ، قم : نشر بیدار، 1401ق.

20. دشتی، محمد، نهج الحیاة (فرهنگ سخنان حضرت فاطمه÷)، قم: نشر مشرقین، 1376ش.

21. دیلمی، حسن بن محمد، إرشاد القلوب إلی الصواب، قم: نشر الشریف الرضی، چاپ 1، 1412ق.

22. دینوری، مسلم بن قتیبه، الإمامة و السیاسة، قم: منشورات شریف الرضی، 1370ش.

23. راوندی، قطب الدین، الخرائج و الجرائح، قم: مؤسسه الإمام المهدی، 1409ق.

24. السیوطی، جلال الدین، الدر المنثور، بیروت: نشر دار الفکر، 1404ق.

25. شوشتری، قاضی نورالله، إحقاق الحق و إزهاق الباطل، قم: نشر کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی، 1409ق.

26. طبرانی، ابوالقاسم سلیمان بن احمد، المعجم الکبیر، المحقق: حمدی بن عبدالمجید السلفی، النشر مکتبة ابن تیمیة، الطبعة الاولی، 1415ق.

27. طبرسی، احمد، الإحتجاج، ترجمه: بهزاد جعفری، تهران: دار الکتب الإسلامیة، 1381ش.

28. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، بیروت: موسسة الأعلمی للمطبوعات، 1425ق.

29. طبری، محمدبن جریر، دلائل الإمامة، موسسة البعثة، قم: قسم الدراسات الإسلامیة، 1413ق.

30. طبری، محمدبن جریر؛ جامع البیان فی تفسیر القرآن (تفسیر الطبری)، بیروت: نشردار المعرفة، طبع 1، 1412ق.

31. طوسی، محمدبن الحسن ، الأمالی، محقق و مصحح: مؤسسة البعثة، قم : دار الثقافة، چاپ 1، 1414ق.

32. قندوزی، سلیمان بن ابراهیم، ینابیع المودة لذوی القربی، تحقیق: سیدعلی، جمال اشرف حسینی، قم: دار الأسوة للطباعة والنشر، چاپ 1، 1416ق.

ص: 431

33. کلینی، محمدبن یعقوب بن اسحاق، الکافی، محقق و مصحح: علی اکبر غفاری و محمد آخوندی، تهران: دار الکتب الإسلامیة، چاپ 4، 1407ق.

34. کوفی، فرات بن ابراهیم، تفسیر فرات کوفی، مصحح: کاظم، محمد، تهران : مؤسسة الطبع و النشر فی وزارت الإرشاد الإسلامی ، 1410ق.

35. متقی هندی، علی، کنزالعمال، بیروت: مؤسسه الرسالة، 1409ق.

36. مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار، بیروت : دار إحیاء التراث العربی ، طبع 2، 1403ق.

37. مطهری، مرتضی، جاذبه و دافعه علی×، انتشارات صدرا، 1387ش.

38. مفید، محمدبن نعمان، الإختصاص، تحقیق: عبدالمنعم عامر، قم: منشورات الرضی، 1409ق.

39. نسائی، احمدبن شعیب، خَصائصُ امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب×، قم: نشر بوستان کتاب، 1382ش.

40. هیثمی، علی بن ابی بکر، مجمع الزوائد، بیروت: دار الکتب العلمیة، 1408ق.

ص: 432

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109