مبانی قرآنی خطبه ی فدکیه جلد 2

مشخصات کتاب

سرشناسه:عباسی، غلام علی، 1334 -

عنوان قراردادی:خطبه فدک. فارسی. شرح

عنوان و نام پدیدآور:مبانی قرآنی خطبه ی فدکیه [کتاب]/ مولف غلامعلی عباسی فردویی.

مشخصات نشر:قم: آستانه مقدسه قم، انتشارات زائر، 1390 -

مشخصات ظاهری:3 ج.

فروست:انتشارات آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه ، 446

شابک:40000 ریال : ج.1 : 978-964-180-184-9 ؛ 150000 ریال : ج.2 978-964-180-351-5 : ؛ 200000 ریال : ج.3 978-964-180-372-0 :

وضعیت فهرست نویسی:فیپا

یادداشت:ج.2 (چاپ اول: [1392]).

یادداشت:ج.3 (چاپ اول: 1393) (فیپا).

مندرجات:ج.1. توحید یا فروغ خداشناسی.- ج.2. نبوت، ولایت و فلسفه احکام.- ج.3. سقیفه، فدک، امامت، معاد

موضوع:فاطمه زهرا (س)، 8؟ قبل از هجرت - 11ق. . خطبه فدک -- نقد و تفسیر

موضوع:الهیات

شناسه افزوده:فاطمه زهرا (س)، 8؟ قبل از هجرت - 11ق. . خطبه فدک . شرح

شناسه افزوده:آستانه مقدسه قم. انتشارات زائر

رده بندی کنگره:BP27/22/ع13م2 1390

رده بندی دیویی:297/973

شماره کتابشناسی ملی: 2423028

ص :1

اشاره

مبانی قرآنی خطبه ی فدکیه

مولف غلامعلی عباسی فردویی

ص :2

تقدیم:

به ساحت ملکوتی اول مظلوم جهان

مولی الموحّدین امیرالمؤمنین علیه السلام

اجر و پاداش معنوی این اثر - اگر مقبول درگاه حضرت حق

واقع شود - نثار روح پدر و مادر بزرگوارم که زلال محبت و

دل دادگی به قرآن و عترت را در جانم جاری ساختند

وبه همه ی شهیدان انقلاب اسلامی به ویژه برادر

شهیدم علی اکبر رنجبر فردوئی.

ص:3

ص:4

فهرست مطالب

سخن ما 17

پرتو اول: رسول برگزیده

آیات و نشانه های برگزیدگی 26

الف) قرآن 26

اعجاز قرآن 30

آفاق اعجاز قرآن 32

1. اعجاز بیانی 32

2. اعجاز تشریعی قرآن 34

3. اعجاز عددی قرآن 35

4. اعجاز قرآن از منظر هماهنگی 36

5. اعجاز علمی 40

6. اخبار غیبی 43

7. اعجاز محتوایی 45

8. اعجاز در آهنگ و لحن 49

قرآن از منظر اهل البیت علیهم السلام 50

1. نخستین مهمانان خدا 50

ص:5

2. برترین موجود خداوند 50

3. قرآن، منجی و نجات دهنده 51

4. مشعل فروزنده راه بهشت 51

5. وسیله ربانی و قدوسی شدن 51

6. قرآن، بال پرواز 52

7. قرائت قرآن درجه ای از نبوت 52

8. قرآن، عامل نورانیت 53

9. دست یابی به ثواب شاکران 54

10. حاملان قرآن محشور با پیامبران 54

11. قرآن، مایه نشاط دل ها 54

12. قرآن بحر بی کرانه معرفت 55

13. یگانه عامل بی نیازی 55

ب) خاتمیت، آیت برگزیدگی 56

آخرین پیامبر از منظر روایات 60

پرتو دوم: علت برگزیدگی

بعثت پیامبر صلی الله علیه و آله 74

پیامبران 74

تجلی اعظم 83

جهان در آستانه بعثت 89

سرزمین وحی یا جزیره العرب 90

1. اوضاع سیاسی 91

2. فرهنگ، آداب و رسوم 93

3. زن و نظام خانواده 96

4. وضعیت اقتصادی 98

5. وضعیت دینی 99

جاهلیت 101

ص:6

اوضاع سایر ملل در آستانه بعثت 104

امپراتوری ایران 104

1. حکومت و نظام جامعه 105

2. نظام خانواده و حقوق زن 106

3. دین و مذهب 107

امپراتوری روم شرقی 108

دین و فرهنگ رومیان 108

رسالت جهانی رسول خدا صلی الله علیه و آله 110

جهانی بودن رسالت و نامه به سران کشورها 112

سفیر اسلام به دربار ایران 114

نامه به مقوقس 115

پیک اسلام در سرزمین حبشه 118

نامه رسول خدا صلی الله علیه و آله به امیر غسّان 121

سفیر اسلام در سرزمین یمامه 122

نشانی بارز بر جهانی بودن اسلام 124

فطرت، آینه خدانما 127

پرتو سوم: تجلیات بعثت

تمدن، جلوه ای از رسالت 133

تحولات تاریخی یا نظامی قانونمند 138

پرتو چهارم: غروب آفتاب

رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله در نگاه عرشی فاطمه علیها السلام 159

بازتاب رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله در امت 162

ص:7

پرتو پنجم: امت، پس از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله

سخن حضرت فاطمه علیها السلام به اهل مجلس 170

عبادت، آرمان پیامبران علیهم السلام 175

آرمان بندگی 175

شیطان در کمین گاه 177

فلسفه محاکمه و دادگاه 179

حضرت زهرا علیها السلام و یادآوری بیعت عقبه 184

پرتو ششم: چراغ های هدایت

الف) عترت، آفتاب هدایت 188

علی ولی الله 197

عصمت ائمه علیهم السلام 198

مشرق امامت و تجلی امام از نگاه علی علیه السلام 208

از منظر حضرت فاطمه علیها السلام 221

بازگشت به سیره رسول خدا صلی الله علیه و آله 222

گلایه از قریش 224

ب) قرآن، چراغ هدایت 225

عترت، ترجمان قرآن 228

برخی از اصحاب مفسر 230

جمال قرآنی آل الله در زیارات 240

سیمای اهل بیت علیهم السلام در قرآن 243

سوره حمد 243

سوره بقره 244

سوره آل عمران 247

سوره نساء 250

ص:8

سوره مائده 251

سوره اعراف 254

سوره انفال 255

سوره توبه 257

سوره یونس 258

سوره هود 260

سوره یوسف 261

سوره رعد 261

سوره ابراهیم 263

سوره حجر 264

سوره نحل 265

سوره اسراء 266

سوره کهف 267

سوره مریم 268

سوره طه 269

سوره انبیاء 271

سوره حج 273

سوره مؤمنون 274

سوره نور 276

سوره فرقان 277

سوره شعراء 278

سوره نمل 279

سوره قصص 279

سوره عنکبوت 281

سوره روم 282

سوره لقمان 283

سوره سجده 283

ص:9

سوره احزاب 285

سوره فاطر 287

سوره صافات 288

سوره ص 288

سوره زمر 289

سوره غافر 290

سوره فصلت 290

سوره شوری 290

سوره زخرف 291

سوره جاثیه 292

سوره محمد صلی الله علیه و آله 292

سوره فتح 294

سوره حجرات 295

سوره ق 295

سوره ذاریات 296

سوره طور 296

سوره الرحمن 296

سوره واقعه 297

سوره حدید 298

سوره مجادله 299

سوره حشر 300

سوره صف 300

سوره جمعه 301

سوره تغابن 301

سوره تحریم 301

سوره ملک 302

سوره قلم 302

ص:10

سوره حاقه 303

سوره معارج 303

سوره جن 304

سوره مزمل 304

سوره مدثر 304

سوره قیامت 305

سوره انسان 305

سوره مرسلات 306

سوره نبأ 306

سوره نازعات 307

سوره عبس 307

سوره مطففین 308

سوره فجر 308

سوره بلد 309

سوره شمس 310

سوره ضحی 310

سوره شرح 311

سوره تین 311

سوره بینه 311

سوره قارعه 312

سوره تکاثر 312

سوره عصر 313

سوره کوثر 313

همتایی قرآن و اهل بیت علیهم السلام 314

فروغ اهل بیت علیهم السلام 317

نمایش حقیقت 320

مصادیق اهل بیت علیهم السلام 322

ص:11

امامان معصوم در دایره اهل بیت علیهم السلام 325

عصمت، نشانه ای ملکوتی 327

1. عصمت علمی 327

2. عصمت عملی 329

همراهی و همتایی قرآن و عترت 332

دو جلوۀ همتایی قرآن و عترت 334

پرتو هفتم: شریعت، چراغی فراروی امت

الف) زلال ایمان 346

طنین اخلاص 347

ایمان و بندگی 352

انسان و جهان از منظر ایمان مذهبی 353

جلوه کلام فاطمی 354

فواید ایمان 355

ایمان در قرآن 360

مراتب و آفاق ایمان 362

آلایش به شرک 364

درکات شرک 364

تاریکی ریا 366

نفاق و ریا پیامد شوم شرک 367

درمان ریا 372

نشانه های اخلاص در کلام اهل بیت علیهم السلام 373

آثار اخلاص 375

1. بصیرت و نورانیت دل 375

2. خضوع همه موجودات در مقابل او 375

3. کفایت امور 375

4. کامیابی و سعادت 375

ص:12

5. کمال عبادت 376

6. قبول عبادت 376

بازگشت به کلام عصمت کبری 377

ب) نماز مخزن اسرار ملکوت 383

1. راز طهارت 383

2. راز قبله 384

3. راز تکبیرهای نماز 387

4. راز تکبیره الاحرام 389

5. راز نیت 389

6. راز قرائت 390

7. راز قیام 394

8. رازهای رکوع و سجود 396

راز دو سجده 399

جایگاه سجده در روایات 400

9. راز قنوت 403

نزاهت و پیراستگی از خودپرستی 404

سیمای متکبران در آینه وحی 411

ج) روزه و پایداری اخلاص 416

د) زکات مایه فزونی مال و رزق 424

ه -) حج، تجلی گاه بندگی و اقتدار اسلام 428

1. حج در نگاه قرآن 428

2. حج در آینه روایات 429

آفاق عرشی 432

تجلی بندگی 433

حج، وحی مجسم 435

حج، توحید مجسم 437

حج تجلی معاد 437

ص:13

حج نمایشی از اقتدار اسلام 438

کانون قیام 439

کعبه افق برین آزادی و آزادگی 441

حج، افق برین برائت و دوستی 442

حج، مکتب ولایت و دوستی 444

حج در عرصه ملک و ملکوت 446

اماکن قدسی حج 448

حجرالاسود 450

ارکان کعبه 450

مُلتَزَم 451

مُستَجار 451

مقام ابراهیم علیه السلام 452

حجر اسماعیل 452

حطیم 453

زمزم 453

حرم و مکه 454

مکه 456

بازتابشی از سخن حضرت فاطمه علیها السلام 457

و) عدل جلوه یقین 457

عدل، آرمان پیامبران علیهم السلام 460

ز) امامت محور وفاق و همدلی 464

ح) جهاد، مایه عزت اسلام 464

جهاد رمز عزت 466

جهاد از منظر امام علی علیه السلام 469

ط) جایگاه صبر در کلام حضرت زهرا علیها السلام 473

ی) قصاص در کلام بانوی عصمت 479

ک) امر به معروف در خطبه حضرت زهرا علیها السلام 481

ص:14

آثار معروف 484

فروغ سخن حضرت فاطمه علیها السلام 485

ل) جایگاه والدین در خطبه حضرت زهرا علیها السلام 486

م) صله ارحام در خطبه فاطمیه 489

ن) وفای به نذر در خطبه فاطمیه 494

س) پیامد کم فروشی 496

ع) خمر و آثار زیانبار آن 497

ف) بازدارندگی از پلیدی 500

ص) جامعه عفیف 502

ق) پاسداری از مال یتیم 503

ر) زلال عدل و انس رعیت 504

ش) تاریکی شرک 505

کتابنامه 511

ص:15

ص:16

سخن ما

خطبه «فدکیه» حضرت فاطمه علیها السلام منشوری الهی، آفتابی هدایتگر و بازتابش و ترجمانی از آیات قرآن کریم است. در حقیقت، یادگار نبوت با جلوه هایی از تجلیات وحی که از آینه حقیقت نمای جان آن حضرت می درخشید و مفاهیمی که از صقع ملکوت بر لوح ضمیر او نگاشته بود مخاطبان را پند و اندرز داد و هدایت نمود. آن حضرت در این سخنان، آیات قرآن را تفسیر کرد و حجاب نور از چهرۀ عرشی این آیات برگرفت. او از سرچشمۀ وحی، رود نور جاری ساخت و آیات هدایتگر قرآن را فراروی مخاطبان قرار داد؛ قرآنی که کتاب هدایت است و در آیاتی به معرفی و بیان عظمت و حقانیت خود پرداخته است. در برخی از این آیات نکته هایی آمده که هر خردمند و صاحب تأملی را به ممتاز بودن قرآن کریم از دیگر کتاب ها و فکرها و الهی و آسمانی بودن این کتاب معتقد می سازد.

رسول خدا صلی الله علیه و آله در توصیف و ستودگی قرآن فرمود:

«أَلْقُرْآنُ أَفْضَلُ کُلِّ شَیْ ءٍ دُونَ اللَّهِ؛(1) قرآن بعد از خداوند از همۀ کائنات برتر است».

و نیز فرمود: «فَضْلُ أَلْقُرْآنُ عَلَی سَائِرِ الْکَلَامِ کَفَضْلِ اللَّهِ عَلَی خَلْقِهِ».(2)

در جایی دیگر فرمود: «أَلْقُرْآنُ غِنًی لَا غِنَی دُونَهُ وَ لَا فَقْرَ بَعْدَهُ».(3)

همچنین فرمودند: «أَلْقُرْآنُ مَأْدَبَةُ اللَّهِ فَتَعَلَّمُوا مِنْ مَأْدَبَةِ اللَّهِ مَا اسْتَطَعْتُم، إِنَّ هَذَا الْقُرْآنُ هُوَ حَبْلُ اللَّهِ وَ هُوَ النُّورُ الْمُبِین».(4)

ص:17


1- (1) جامع الاخبار، محمد بن محمد الشعیری، ص 40؛ بحارالانورا، ج 92، ص 19.
2- (2) همان.
3- (3) همان.
4- (4) همان.

علی علیه السلام نیز قرآن را در آفاق «نهج البلاغه» به تجلیات سرمدی متجلی ساخته؛ همان گونه که امام سجاد علیه السلام نیز در زبور آل محمد صلی الله علیه و آله قرآن را دارای معارف عجیب و پایان ناپذیر خوانده است و افق های برین و روشنی از آفاق ملکوتی این کتاب حکیم را، برابر چشم خرد اندیشمندان گشوده است.(1)

زلال این کوثر نور که مقدس ترین، الهی ترین، عقلانی ترین، انسان سازترین، هدایت بخش ترین، فردسازترین و جامعه پردازترین کتاب آسمانی است، خطبه فاطمی را لبریز ساخته و بانوی عظمی حضرت صدیقۀ کبری علیها السلام الهیات و معارف ربانی، ولایتمداری، نبوت، همتایی قرآن و عترت، و فلسفۀ هدایتگر احکام را از بطون مواج و گنجینۀ علم «لدن» این کتاب حکیم، چون رودی از نور به سرزمین فرهنگستان اسلامی جاری فرمود تا شکوفه های فضیلت و پارسایی، حق بینی و حق شناسی و حق مداری، علی شناسی و ولایتمداری شکوفا گردد.

بدون شک، قرآن کریم و امام معصوم، دو چهرۀ یک واقعیت و دو ظهور از یک حقیقتند؛ یعنی انسان کامل، قرآن ممثّل است و قرآن کریم، انسان کامل مدوّن. امام معصوم، قرآن عینی است و قرآن، امام علمی؛ امام قرآن ناطق و قرآن، امام صامت است. در واقع، این حقیقت، ظهور و تجلی حدیث شریف «ثقلین» و راز و رمز جاودانگی دین است.

از سوی دیگر، یادگار نبوت به مردم بیم داد و آنان را از فرجام بدعتی که آفریدند ترساند، چون او همانند پدر بزرگوارش بشارت دهنده و بیم دهنده است، تا شاید بار دیگر مردم به راه سعادت که همان عبودیت و بندگی خداست راه یابند به بیان دیگر، آن حضرت می خواستند حق به صاحب ولایت و آفتاب غدیر باز گردانده شود و اگر هم چنین اتفاقی نمی افتد آن حضرت به تکلیف الهی خود عمل کرده و نزد خدای متعال مأجورند.

باری، آن حضرت به پاسداشت صیانت و حراست از دین خطبه ای خواند تا این ودیعۀ الهی و موهبت آسمانی باقی و جاودانه بماند و شمس طالع دین، گسترۀ حیات بشر را روشن نماید و فرصت بهره مندی از مواهب الهی را فراهم سازد تا آدمی با بهره گیری از دین و تمامی توانمندهایی لازم به برترین جایگاه خود، یعنی مقام خلافت الهی در زمین، و عبودیت و عندیت در آسمان نایل گردد.

ص:18


1- (1) صحیفه سجادیه، دعای چهل و دوم، صص 275-264.

این برترین موهبت الهی همواره مورد تهدیدهای جباران و نیز تحریف اربابان قدرت و نیرنگ بوده است. در واقع، انسان های برخوردار از دین در پرتو قدرت و عزت دین به جایگاهی می رسند که قدرت های طغیان گر همواره از آنها هراسناک اند و در مقام طرد و نفی آنان اقدام می کنند. اربابان قدرت، تمام توان خویش را در جدایی دین از عرصۀ حیات بشری به کار می گیرند و این فرمودۀ قرآن شامل حال آنان است: وَ لا یَزالُونَ یُقاتِلُونَکُمْ حَتّی یَرُدُّوکُمْ عَنْ دِینِکُمْ 1.

این پیکار مستمر و همه جانبه گاهی در لباس جنگ نظامی رخ می نماید و زمانی در کسوت فرهنگی و عقیدتی، یا دامن زدن به انحرافات و بدعتها.

بدیهی است که مقابله در این کارزار به مراتب از نبرد در میدان نظامی سخت تر است. به هر روی دین نیز چون هر پدیدۀ دیگر اوج و فراز و فرود و نزول دارد. از طرفی با قیام پیامبران و یاران آنان پیروز و فروزنده است و با غروب آنان ابر غربت بر آن سایه می افکند.

در روزگاری که حق مداران و خداپرستان پیروز و فاتحاند، دین با فروغ و طنین تمام در ذهن ها و زبان ها، در عقل ها و قلب ها در حرکت و حضور است. دین، دریایی خروشان و مواج است که موج های آن صخره های بیداد و جهالت را می شکند. این مقوله آسمانی و آفتاب هدایت - که سابقه ای به امتداد تاریخ بشر و ادامه ای به استمرار جهان دارد - پیوسته بر چهره حق جویان نور می افشاند.

در دوران اوج و پیروزی دین است که فرشتگان و مؤمنان با سروش: إِذا جاءَ نَصْرُ اللّهِ وَ الْفَتْحُ 2 و إِنّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً3 این شکوه و جلال را جشن می گیرند. ولی آن گاه که نفاق و شیطان با هم یکی شدند و به نبرد با دین برخاستند و بوی نفرت انگیز فتح و ظفر آنان استشمام گردید، دین باوران و حافظان آن به یاری دین می شتابند و اگر سخنان آنان شنیده نشد، لاجرم زانوی غم در بغل گرفته به کناری می روند.

صدیقۀ شهیده این دفاع و یاری از دین خدا و ولایتمداری دینی را با تمام وجود انجام داد و در خطبه الهی خویش، این جهاد حماسی را جاودان و ابدی نمود. آن حضرت با کلام

ص:19

آسمانی اش حجاب نور از چهرۀ همتایی قرآن و عترت - این دو یادگار پیامبر - برگرفت و هماهنگی این دو حقیقت ربوبی و میراث ماندگار نبوی صلی الله علیه و آله را مصباح هدایت مردم قرار داد، تا آنان تأملی کنند و از بیراهۀ بدعت و نفاق بازگردند. یادگار نبوت با انقلاب بزرگ فرهنگی و نهضت اشک 75 روزۀ خود، افق برین اسلام ناب محمدی صلی الله علیه و آله را نشان داد و دانشگاه بزرگ معرفت و معارف شیعی را بنیان نهاد. بنابراین در ثنا و ستایش آن بانوی عرشی باید چنین گفت:.

«ففاطمة الزهراء قطب الاولیاء و العرفا و معراج الأنبیاء و الأوصیاء صدرها خزانة الأسرار و وجودها ملتقی الأنوار، فهی حلقة الوصل بین انوار النبوّة و انوار الامامة» .

در پایان با سپاس از درگاه الهی به خاطر توفیق این خدمت، از حمایت های تولیت محترم آستان مقدس حضرت آیت الله سید محمد سعیدی دامت افاضاته، مدیریت پژوهش آستان مقدس دکتر احمد عابدی و معاونت ایشان حجت الاسلام والمسلمین علی اشرف عبدی و آقایان محمدرضا هوایی و محسن زند و کلیه دست اندرکاران امور چاپ قدردانی می نماییم.

مدیریت پژوهشی

آستان مقدس

ص:20

پرتو اول: رسول برگزیده

اشاره

فاطمه علیها السلام در فراز آغازین خطبه، توحید و یگانه شناسی را تبیین و ستود و افق های ملکوتی معرفت و خداشناسی را گشودند؛ حمد و سپاس و ثنای خدای متعال را بجا آورد، و نعمت های خدا را بیان نموده و آفرینش بدیع آفریدگار را تمجید کرد. نگارستان بی کران هستی را به تماشا نشست و آفتاب حکمت جهان آفرین را نمایان ساخت. هستی ممکن را در پرتو ربوبیت آفریدگار بالنده و هدفمند توصیف نمود. آفاق آفرینش را نورباران و به خلعت حکمت الهی بیاراست، بندگی و عبودیت را ثمره معرفت و عزّت پایدار را دست آورد بندگی خدا بیان داشت.

آفرینش حکیمانه را تعالی خواه و مقصد نیک آفرینش را بازگشت به خدا معرفی کرد و در این دو سویه نور و مشرق تابان، از خدا به خدا، فلسفه رسالت و هدایت تشریعی را بیان نمود.

اینک با این بیان، از رسالت و نبوت اعظم رسولان و هدف آسمانی آن حضرت سخن می گوید:

وَ أَشْهَدُ أَنّ أَبیِ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ، إِخْتارَهُ قَبْلَ أنْ یَجْتَبِلَهُ، وَ اصْطَفاهُ قَبْلَ أنِ ابْتَعَثَهُ، وّ سَمّاهُ قَبْلَ أَنْ اسْتَنْجَبَهُ...؛(1)

گواهی می دهم که پدرم محمد صلی الله علیه و آله بنده او و فرستاد اوست، پیش از آنکه او را بیافریند، برگزید و پیش از پیمبری تشریف انتخاب بخشید و او را به «محمد رسول برگزیده» نامید که سزاوار بود؛ و این هنگامی بود که آفریدگان از دیده نهان بودند، و در پس پرده بیم، نگران، و در پهنه بیابان عدم، سرگردان.

ص:21


1- (1) بلاغات النساء، ص 15؛ دلائل الامامه، طبری، ص 112؛ کشف الغّمة، إربلی، ج 2، صص 204 و 205؛ ألاحتجاج، طبرسی، ج 1، ص 120، بحارالانوار، ج 29، ص 221.

به هر روی، رسول خدا فروغ نخست است که از مشرق جود رحمانیت خدای متعال تجلی کرد. او صادر اول و عقل نخست است و همه آفرینش جلوه جمال و جلال اویند.

در حدیث شریف از قول رسول خدا صلی الله علیه و آله چنین آمده است: «أوَّلُ مَا خَلَقَ اللهُ نُورِی؛(1) اول موجودی که خداوند آفرید نور من بود».

و در حدیث دیگری نیز امام هفتم از رسول خدا پیرامون رمز و راز برتری ائمه هدی علیهم السلام بر فرشتگان چنین نقل می فرماید: «لِأَنَّ أوَّلَ مَا خَلَقَ اللهُ أَرْوَاحَنا».(2)

باری، انتخاب و برگزیدگی محمد صلی الله علیه و آله به پیش از آفریدنش باز می گردد و به قول شاعر:

بودم آن روز من از طائفه دردکشان

که نه از تاک نشان بود و نه از تاک نشان

عترت معصومین علیهم السلام نیز از همان تجلی نورند. امیرالمؤمنین در حدیثی می فرماید:

«إنَّ اللهَ تَبارَکَ وَ تَعالی أحَدٌ واحدٌ...؛ بدون شک خدای تبارک و تعالی یکتا و بی همتاست و در وحدانیت و یگانگی خود یگانه است، سپس تکلّم فرمود به کلمه ای که نور شد و از آن نور محمد صلی الله علیه و آله و من و عترت مرا خلق نمود. بار دیگر تکلم فرمود که روح شد و پیامبر و ما را در آن روح نهاد و بدین سبب است که ما روح و کلمات خدا و واسطه های خدا و خلقش هستیم. همواره در سایه سبزی بودیم، آن گاه که از خورشید و آفتاب و شب و روز خبری نبود و بیننده ای وجود نداشت و قبل از آفرینش مخلوقات خدا را عبادت و تقدیس و تسبیح می گفتیم و خدا از همه پیامبران بر ایمان و نصرت ما پیمان گرفت و آیه مبارکه به این حقیقت اشاره می کند.(3)

وَ إِذْ أَخَذَ اللّهُ مِیثاقَ النَّبِیِّینَ لَما آتَیْتُکُمْ مِنْ کِتابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جاءَکُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ أَ أَقْرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلی ذلِکُمْ إِصْرِی قالُوا أَقْرَرْنا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشّاهِدِینَ 4 .

ص:22


1- (1) عوالی اللئالی، ج 4، ص 99، ح 140.
2- (2) کمال الدین، ج 1، ص 255.
3- (3) تأویل الآیات الظاهره، صص 121 و 122.

باری، آن کاتب غیبی صور و نقوش کتاب آفرینش را نگاشت و آیات حسن و جمال خود را در اوراق آفاق و انفس پدیدار ساخت؛ همان طور که فرمود: آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ شَهِیدٌ1

اولین قلم او که واسطه ظهور و تجلی همه جلوه های آفریده ها از مجردات و ملکوت تا نظام ماده و ناسوت گردید، نور رسول خدا صلی الله علیه و آله بود که به عنوان حقیقت محمدیه تجلی کرد که او آدم اول و عقل و صادر اول است.

آنچه اول شد برون از جیب غیب بود نور پاک او بی هیچ ریب

بعد از آن چون نور مطلق زد علم گشت عرش و کرسی و لوح و قلم

یک علم از نور پاکش عالم است یک علم ذریت است و آدم است(1)

ابن عربی در فتوحات پیرامون این حقیقت چنین می نگارد: «... و أَوّل موجود فیه الحقیقة المحمدیة الرحمانیه...»(2)

و نیز همو در باب دوازدهم از این کتاب چنین می نگارد:

إعلم أَیّدک الله أنّه لما خلق الله الِارواح... خلق الروح المدبرة روح محمد صلی الله علیه و آله ثم صدرت الارواح عند الحرکات فکان لها وجود فی عالم الغیب دون عالم الشهادة و أعلمه الله بنبوته و بشره بها و آدم لم یکن إلا کما قال بین الماء و الطین و انتهای الزمان بالاسم الباطن فی حق محمد صلی الله علیه و آله(3).

او طلیعه این باب را به این اشعار می آراید:

ألا بابی من کان ملکا و سیدا و آدم بین الماء و الطین واقف

فذاک الرّسول الابطحی محمد له فی العلی مجد تلیه و طارف

أَتی بزمان السعد فی آخر الهدی و کانت له فی کل عصر مواقف(4)

ص:23


1- (2) حکمت الهی، ج 1، ص 289.
2- (3) الفتوحات المکیه، ابن عربی، ج 1، ص 118.
3- (4) همان، ص 143.
4- (5) همان.

به هر روی، آن حضرت فرمود: «کنت نبیاً...»؛ من پیامبر بودم آنگاه که آدم هنوز در لایه آب و خاک نهان بود و نفرمود من موجود یا انسان بودم؛ پس همان گونه که فاطمه علیها السلام فرمودند: «إِختاره قبل أَن یجَتبِلَهُ و اصطفاه قبل أن ابتعثه...؛ خداوند او را پیش از آنکه بیافریند برگزید و پیش از رسالت تشریف انتخاب بخشید».

این سخن حضرت فاطمه همان بازتاب حقیقت قرآن در جان فاطمه علیها السلام است؛ زیرا آن حضرت قلب رسول خدا بوده و قلب آن حضرت نیز تجلی گاه حقیقت کلام خداست.

اگر پرتوی از این تجلی در اندیشه و گفتار ابن عربی ظاهر گشته، از این روست که فتوحات او مزین و آراسته به تجلیات قرآنی است و این جلوه و حقایق قرآنی برای او فتح آفاق کرده و پرده از چهره حقایق و اسرار برگرفته و او را به نگارش «الفتوحات» مفتخر ساخته است.

پس در عالم باطن و غیب او آفتاب نبوت است که در بستر زمان و در عرصه عالم شهود فروغ او از مشارق خاصی تجلی کرده و سلسله پیامبران نائبان آن بزرگوارند.(1)

ظاهراً آن شاخ اصل میوه است باطناً بهر ثمر شد شاخ هست

گرنبودی میل و امید ثمر کی نشاندی باغبان بیخ شجر

پس به معنی آن شجر از میوه زاد گربه صورت از شجر بودش ولاد

مصطفی زین گفت کادم و انبیاء خلف من باشند در زیر لوا

بهر این فرموده است آن ذوفنون رمز نحن الاخرون السابقون

گر به صورت من زآدم زاده ام من به معنی جدّ جدّ افتاده ام

کز برای من بدش سجده ی ملک و زپی من رفت تا هفتم فلک

پس زمن زایید در معنی پدر پس زمیوه زاد در معنی شجر(2)

به همین دلیل گفته شده که: «آدم ابوالبشر خلیفه ی جناب رسول خداست».(3)

به راستی شخصیت آن بی مثال چگونه ستودنی است و مگر آدمی را یارای توصیف آن والاگهر است؟

ص:24


1- (1) الفتوحات المکیه، ج 1، ص 144.
2- (2) نصوص الحکم بر فصوص الحکم، ص 391.
3- (3) شرح دفتر دل، آیت الله حسن زاده آملی، ج 1، ص 275.

آنکه مظهر اتم انسان کامل است و وجودش واسطه رحمت رحمانیه و رحمیه خداوند متعال.

عارفان در توصیفش چنین نگاشته اند:

«الحقیقة المحمّدیه هی حقیقة هذا النوع الانسانی فی الحضرة العلمیه».(1)

و نیز در توصیف نبوتش گفته اند:

«إنَّ المربتة المحمدیه محیط بجمیع مراتب الانبیاء نبوّة و ولایةً».(2)

به هر روی، او سر خط حلقۀ هستی است و همه پیامبران از مشکات وجود او درخشیدند.(3)

دو سر خط حلقه هستی به حقیقت به هم تو پیوستی(4)

خداوند قلب او را وسیع ترین قلب ها یافت و قرآن را که کتاب مدون انسان و عالم است یکباره در قلبش نهاد.

نه آن پیغمبر ختمی مآب است که جان پاک اوام الکتاب است

نه حرفی خواند و نی خطی نوشته است ولیکن ماسوی در وی سرشته است(5)

از این رو، دین و رسالتش بر همه ادیان ظاهر و غالب است؛ همان طور که خدای متعال می فرماید:

هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدی وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ 6

نابغه در مدح رسول خدا صلی الله علیه و آله چنین سروده است:

ألم تَرَ أن الله أعطاک سورة تری کل ملک دونها یتذبذب

بأنّک شمس و الملوک کواکب اذا طلعت لم یبد منهن کوکب(6)

ص:25


1- (1) همان، ص 616.
2- (2) همان، ص 261.
3- (3) همان، ص 262.
4- (4) همان.
5- (5) همان، ص 615.
6- (7) الفتوحات المکیه، ج 1، ص 145.

این منزلت محمد برگزیده خداست که چون آفتاب نبوتش تجلی کرد، ستارگان در پرتو نور آن محو گردند.

او تجلی نور خداست:

اَللّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکاةٍ... بِکُلِّ شَیْ ءٍ عَلِیمٌ 1

ابن عربی در ادامه می نگارد:

... فشبّه نوره بالمصباح فلم یکن اقرب إلیه قبولاً فی ذلک الهباء إلّا حقیقة محمد صلی الله علیه و آله المسماة بالعقل، فکان سید العالم بأَسره، و أَوّل ظاهر فی الوجود، فکان وجوده من ذلک النور الالهی... و عین العالم من تجلیه و اقرب الناس إلیه علی بن ابی طالب و أسرار الانبیاء اجمعین.(1)

خلاصه آنکه رسول خدا صلی الله علیه و آله در عرصه هستی و آفرینش، یگانه بی همتا و برگزیده ای بی نظیر است و ذات اقدس الهی او را قبل از همه برگزید.

آیات و نشانه های برگزیدگی

الف) قرآن

اشاره

مشرق دیگری که فروغ برگزیدگی محمد صلی الله علیه و آله از آن ساطع است، این است که قلب او منزل و فرودگاه قرآن کریم است؛ قرآنی که بی نظیر و بی همانند است و او نیز چون «محمد» برگزیده حق است. قرآنی که در تعریف خود فرموده:

(وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْ ءٍ وَ هُدیً وَ رَحْمَةً وَ بُشْری لِلْمُسْلِمِینَ 3

(و ما این کتاب را بر تو فرو فرستادیم که بیانگر همه چیز و مایه هدایت و رحمت و بشارت برای مسلمانان است).

باری، قرآن بهترین نازل شده از سوی خدا(2) و معجزه جاوید و ماندگار رسول خداست که در طول تاریخ، هماره خصم را به تحدّی و مبارزه طلبیده است.(3) قرآن کتاب غیب

ص:26


1- (2) الفتوحات المکیه، ج 1، ص 119.
2- (4) سوره زمر، آیه 55.
3- (5) سوره بقره، آیه 23.

است(1) و آنگاه که پرده حجاب را کنار زده و شاهد جمالش رخ نموده و به معرفی خویش نشسته است، چون آفتاب به جمال آفتابی خود می نگرد، و تموّجی از نورٌ علی نور است. قرآن کتاب علم،(2) حکمت،(3) خیر و رحمت،(4) حق،(5) مبارک،(6) برهان،(7) عظیم،(8) منادی ایمان،(9) بشیر و نذیر است،(10) و خود را بهترین سخنی(11) می داند که به حق و راه راست هدایت می کند.(12)

قرآن، شفای قلب هاست(13) و نیز، موعظه،(14) هدایت،(15) رحمت،(16) بشارت،(17) درمان درد،(18) و مایه شرف مؤمنان و پرهیزکاران و نیکوکاران است.(19) از سویی بیانش برای دانشمندان، مایه اندیشه وری،(20) و در عین حال قابل استفاده برای عموم مردم(21) و مایه ذکر و یادآوری جهانیان است.(22) این واژگان همانند افق های برینی است که از آنها فروغ ملکوتی این کلام بی نظیر جلوه گر است.(23)

ص:27


1- (1) سوره آل عمران، آیه 44.
2- (2) سوره بقره، آیه 120.
3- (3) سوره رعد، آیه 37.
4- (4) سوره بقره، آیه 105.
5- (5) سوره بقره، آیه 91.
6- (6) سوره انعام، آیه 92.
7- (7) سوره نساء، آیه 174.
8- (8) سوره حجر، آیه 87.
9- (9) سوره آل عمران، آیه 193.
10- (10) سوره فصلت، آیه 4.
11- (11) سوره زمر، آیات 18 و 23.
12- (12) سوره احقاف آیه 30.
13- (13) سوره یونس، آیه 57.
14- (14) سوره آل عمران، آیه 138.
15- (15) سوره بقره، آیه 2.
16- (16) سوره اعراف، آیه 52.
17- (17) سوره احقاف، آیه 12.
18- (18) سوره اسراء، آیه 82.
19- (19) سوره انبیاء، آیه 10.
20- (20) سوره انعام، آیه 105.
21- (21) سوره آل عمران، آیه 138.
22- (22) سوره ص، آیه 87.
23- (23) ر. ک: المعجم المفهرس لالفاظ القرآن الکریم.

قرآن! فروزنده حقیقت تابناکی است که در ساحت ربوبی به وصف «علیّ» و «حکیم» آراسته گردیده: وَ إِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتابِ لَدَیْنا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ 1 و برای هدایت همه انسان ها تا ابد نازل شده است.

این کلام خدا، درجات قوس نزولی را یکی پس از دیگری به نحو «تجلی» و نه تجافی طی کرد تا در جام الفاظ ریخته شد و لباس کلمات در بر کرد و در کسوت عربی مبین محجوب شد: إِنّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ 2 تا بازتابش این نور خدا در تجلیات دعا و عبادات به گونه قرآن صاعد به سوی او باز گردد و به حضور قدس ربوبی بار یابد. اگر گفت وگو با قرآن میسر بود و انسان می توانست از آن نور منزل سؤال کند که شما چه احساسی از هجران مشهد الهی و فراق ساحت خدای سبحان دارید، شاید پاسخ این بود که از دوری خدایی که من کلام اویم و از جدایی از موطن اصلی خود که همان «مقام لدن» و نزد خدای سبحان است غمین و اندوهناکم.(1)

البته، قرآن را مقاماتی است از اعلی مراتب وجود تا مقام های نازل تر؛ إعلَم أنَ ّ لِلقرآن مقامات مِن أعلی المراتب الوجود إِلی أَنزلها؛(2)

چو قرآن را مراتب هست محفوظ زکتبی گیر تا در لوح محفوظ

البته این آفتاب فقط بر مشرق قلب پیامبر می تابد، چون وسعت روح تا ملکوت اعداست.

زوسع قلبش آن نور مؤید نبوّت را شده ختم مؤبّد(3)

او بود که بدون معلم از اقلیم هشتم گذشت.

بسی افراد امی بی تعلم گذشته از سرا قلیم هشتم(4)

همه علوم و معارف تجلیات قرآن است.

ص:28


1- (3) تسنیم، آیت الله جوادی آملی، ج 3، صص 221-220.
2- (4) دفتر شرح دل، ج 1، ص 657.
3- (5) همان، ص 274.
4- (6) همان، ص 619.

همه آثار علمیش به هر حد بود رشحی ز قرآن محمد(1)

به هر روی، قرآن در سیر نزولی خود نیز متصل به مبدأ و مصدر است و در جلوه تجلی فرود می آید، به این معنا که با فرود آمدن هرگز موطن اصلی خود را در عالم بالا رها و آن را تهی نمی کند، بلکه حقیقت آن همواره در موطن خود موجود است. لیکن جلوه و زلال آن نیز در مراحل نازل تر تحقق می یابد؛ همانند تنزل دانش و اندیشه عقلانی انسان فرزانه ای که از صحیفه جان او به صورت آهنگ گفتار یا نقوش نوشتار در فضای خارج یا روی صفحه نگارش جلوه می کند. در این گونه موارد هرگز مطلب عمیق علمی از حوزه ذهن اندیشه ور خارج نمی گردد تا ذهن وی از آن خالی شود.(2)

در مثل، حقیقت قرآن کریم چون چشمه آفتاب است که تجلیات آن مشرق می آفریند و رود نور جاری می سازد، ولی حقیقت آن در همان مقام که باید باشد، جای دارد و هرگز تجلیات و بارش نور خورشید، خورشید را از مرکز خود فرو نمی کشد.

قرآن کریم حقیقتی گسترده است که مرتبه برین و اعلای آن از دسترس فهم انسان های معمولی به دور است و در مکانتی بالا و والا وجود دارد، و مرتبه نازله آن در قالب لفظ و مفهوم جلوه گر گردیده تا قابل گفتن و شنیدن و نوشتن و خواندن باشد. بنابراین، وقتی که قرآن از مقام «لدن» فرود آمد و بر مردم پرتو افکند، این تجلیات نازله قرآن است؛ ولی حقیقت و مرتبه برین معارف آن در «ام الکتاب» و «کتاب مبین» می باشد و فقط در دسترس گنجینه داران و گنج بران علوم الهی است و مرتبه متوسط آن در دست فرشتگان حامل آن می باشد.(3)

به هر روی، نزول قرآن چون نزول باران از ابر نمی باشد که با فرود آمدن آن، ابر از آن تهی گردد.

قرآن یگانه کتاب جامع و کامل الهی است، و همه معارف و اسرار کتاب های آسمانی و صحف پیشین را به همراه دارد و چتر نورش بر همه گسترده و مهیمن بر همه آنهاست:

وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتابِ وَ مُهَیْمِناً عَلَیْهِ...4

ص:29


1- (1) همان، ص 657.
2- (2) تسنیم، آیت الله جوادی آملی، ج 2، ص 192.
3- (3) همان، ص 193.

اعجاز قرآن

اعجاز این کتاب به عنوان متنی مقدس، که از سوی خدای متعال نازل گردیده و از همان زمان نزول، مردم را به هماوردی دعوت کرده و بشر تا ابد از آوردن سوره کوچکی همانند سوره های آن عاجز و درمانده بوده همواره می درخشیده، و این حقیقت ضمن آیاتی که به آیات «تحدی» موسوم اند جلوه گر است.

البته پیرامون اینکه معجزه چیست و ماهیت و شرایط آن کدام است؟ در کتاب های کلامی بحث های مفصلی شده که در این گفتار کوتاه به برخی از شروط آن اشاره می گردد.

نخست آنکه هر امر خارق العاده ای معجزه نیست، بلکه زمانی معجزه است که مدعی پیامبری آن کار خارق العاده را شاهد صدق ادعای خود معرفی کند. ثانیاً مخاطبان و مخالفانش را به هماوردی و معارضه فرا خواند، ثالثاً مخاطبان انگیزه معارضه داشته باشند، و رابعاً از معارضه سالم بماند.(1)

این چهار مورد از ارکان و اصول معجزه است. در قرآن کریم آیاتی می درخشند که همه مخاطبان را فرا خوانده تا اگر در معجزه بودن قرآن تردیدی دارند، ده سوره أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ 2 و یا یک سوره: إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمّا نَزَّلْنا عَلی عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَداءَکُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ 3 همانند قرآن بیاورند و در پاسخ این هماوردی با صراحت تمام اعلام می کند که هرگز نمی توانند سوره ای همانند آن را بیاورند. از این رو اعجاز قرآن پیوندی ناگسستنی با تحدی دارد؛ به گونه ای که هر جا سخن از اعجاز باشد باید سخن از تحدی و هماوردی نیز به میان آید و لازم است تحدی به همان گونه باشد که پیرامون آن ادعای اعجاز شده است.

بر همین اساس، در آیات هماوردطلبی قرآن از کسانی که قرآن کریم را ساخته و بافته پیامبر صلی الله علیه و آله می دانستند و می پنداشتند که قرآن چیزی جز افسانه های پیشینیان نیست و آنان

ص:30


1- (1) الجامع لاحکام القرآن، محمد بن احمد الانصاری القرطبی، ج 1، صص 61-60.

نیز به آوردن همانند آن قادرند، با صراحت تمام اعلام می دارد: فَلْیَأْتُوا بِحَدِیثٍ مِثْلِهِ إِنْ کانُوا صادِقِینَ 1 و نیز: إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمّا نَزَّلْنا عَلی عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ...2.

شگفتا! شما سخنوران، شاعران، و ادیبان عرب که افق زبان و بیان، تجلی گاه هنر شماست از آوردن سوره ای ولو بسیار کوچک همانند قرآن عاجز و درمانده اید! و این است نشان معجزه بودن.

سوره های قرآن از آغاز، مزین به وصف اعجاز و مایه اعجاب سخنوران عرب بوده و این حقیقت از تأثیر این سخن الهی در جان گروندگان به اسلام مشهود است. البته در این جمع، ناباورانی بودند که با دیده تردید و انکار به این کتاب آسمانی می نگریستند و آن را ساخته شخص پیامبر معرفی می کردند. بر همین اساس به باور بعضی از دانشمندان، معجزه از آن جهت برای پیامبر ضرورت دارد که موجب دفع یا رفع شبهه از ذهن مخاطب گردد و زمینه هرگونه انکاری را از میان ببرد، ولی برای عرضه دین حق که با فطرت بشری هماهنگ است نیازی به آن نیست.(1)

موجب ایمان نباشد معجزات بوی جنسیت کند جذب صفات

معجزات از بهر قهر دشمن است بوی جنسیت پی دل بردن است(2)

آغاز موضع گیری و برخورد در برابر آیات قرآن به عصر نزول و دوران مکه باز می گردد؛ جایی که برخی سخن شناسان عرب را به خضوع و کرنش در برابر آیات وحی واداشت. در آن روزگار تلاش قابل توجهی از سوی مخاطبان مخالف در پاسخگویی به تحدی قرآن و آوردن سوره ای همانند آن رخ نداد و آنچه مخالفان انجام دادند در مقام معارضه با این تحدی نبود، بلکه به جای آوردن سوره ای همانند قرآن به مبارزه و اقدام جنگ جویانه علیه پیامبر اقدام نمودند تا جایی که سنگ های جفا به سوی او افکندند و با بهتان و افترا به ساحت آن پیشوای عرشی، او را آزردند.

ص:31


1- (3) التمهید، محمد هادی معرفت، ج 4، ص 16.
2- (4) دفتر ششم، ص 858، ش 1176.

لازم به یادآوری است که محور بحث ما در آن روزگار همان تحدی و هماوردی است و اصطلاح معجزه رایج نیست.(1) در اواخر قرن اول عنوان «معجزه» در سخن امام زین العابدین علیه السلام می درخشد: «هذا هو معجزة لمحمدصلی الله علیه و آله»(2) البته این سخن پیرامون قرآن نیست؛ بلکه امام علی بن موسی الرضا در روایتی به اعجاز نظم قرآن اشاره می کند.

به هر روی، تحدی قرآن و عجز همه مخالفان در طول تاریخ مشرق تابان اعجاز قرآنی است و این فروغ از آفاقی ساطع و متجلی است.

آفاق اعجاز قرآن

اشاره

فروغ این اعجاز از افق های گوناگونی فروزان است، همانند: «اعجاز بیانی، تشریعی، عددی، عدم اختلاف در قرآن، اعجاز علمی، اعجاز غیبی، اعجاز هدایتی و معارفی و اعجاز نظم و آهنگ».(3)

و نیز جلوه هایی همانند: اعجاز بدایع قرآن، تأثیر شگفت انگیز آن، اعجاز تصویری قرآن، اعجاز تناسب آیات و سور، اعجاز جامعیت قرآن، اعجاز جاودانگی قرآن، اعجاز صوتی قرآن، اعجاز اخلاقی، استدلالی، محتوایی، جدلی، و سایر افق های برینی که اعجاز این کلام الهی از آن جلوه گری می نماید.(4)

1. اعجاز بیانی

این جنبه از اعجاز، از مشهورترین و فراگیرترین دیدگاه های اعجازی قرآن است که بازتاب و تأثیر فراوانی در حوزه مطالعات علوم قرآنی، همانند اندیشه های کلامی، ادبی و تفسیری داشته و مجموعه ای وسیع از مجادلات و مباحثات را گرد خود پدید آورده است. این دیدگاه بر این پایه استوار است که ساختار بیانی قرآنی با برخورداری از ویژگی های مافوق بشری، عجز بشر را از هماوردی با آن در پی داشته و بی پاسخ ماندن «تحدی» قرآن در بیشتر موارد ناظر به همین ساختار بیانی است.

ص:32


1- (1) دائرة المعارف قرآن کریم، ج 3، واژه «اعجاز»، صص 560-558.
2- (2) بحارالانوار، ج 21، صص 239-238.
3- (3) همان، ج 11، ص 70.
4- (4) اصطلاح نامه علوم قرآنی، ص 449.

جامعه عربی در آغاز ظهور اسلام در حالی با قرآن رو به رو شد که در عرصه های گوناگون زندگی او زبان و ادبیات، نقش ویژه ای ایفا می کرد. ادیبان و شاعران، شمع بزم محفل ها و حرارت آفرین عرصه های میدان های جنگ بودند. از سویی در بازارهای تجاری نیز نقش مهمی ایفا می نمودند. جملات مسجع کاهنان و معلقات هفت گانه شاعران بزرگ و رجزهای موزون جنگاوران دلیر، همگی به زبان و بازتاب های اجتماعی آن، نقش محوری داده بود.

اینک برای نخستین بار این جامعه با متنی منسجم و پیوسته مواجه می شد که سخنان تازه و غیرمتداولی با ساختاری شگفت و ناهماهنگ با ساختارهای بیانی موجود داشت، شگفتا که این بیان و کلام از همان الفبای موجود و متداول فرهنگ کنونی آنان شکل گرفته است.

اکنون، عکس العمل آنان در مقابل این گوهر فروزنده آسمانی که فروغش جان آنان را لبریز از عشق و ادب و حماسه و تأثیرگذاری می کند و برای آنان بهجت آفرین و مسرّت زاست، ولی از سوی دیگر با امیال و اهداف و مقاصد دنیاخواهی و ثروت و مقام آنان ناسازگار است، چگونه خواهد بود؟ کلامی است که تار و پود زرینش از الفبای گویش و فرهنگ آن جامعه است، ولی نظام و آهنگش، متفاوت! بنابراین، باید این کلام را متهم کرد:

سحر است!(1)

افسون و جنون است!(2)

شعر و شاعر(3) و یا کهانت است.(4)

به هر روی، قرآن در دفاع برابر این تهمت ها، افزون بر تکذیب آنها به طرح تحدی و هماوردی پرداخت و در این میدان تا ابد پیروز است.(5)

ص:33


1- (1) سوره انبیاء، آیه 3؛ سوره سبأ، آیه 43؛ سوره احقاف، آیات 7-8؛ سوره مدثر، آیه 24.
2- (2) سوره صافات، آیه 36؛ سوره دخان، آیه 14؛ سوره طور، آیه 29؛ سوره قلم، آیات 2 و 51؛ سوره تکویر، آیه 22.
3- (3) سوره انبیاء، آیه 5؛ سوره یس، آیه 69؛ سوره طور، آیه 30؛ سوره حاقه، آیه 41.
4- (4) سوره طور، آیه 29؛ سوره حاقه، آیه 42.
5- (5) ر. ک: دائرة المعارف قرآن کریم، ج 3، واژه اعجاز.
2. اعجاز تشریعی قرآن

از وجوه و جلوه های دیگر اعجاز قرآن کریم که اخیراً بر آن تأکید شده اعجاز تشریعی قرآن است که مجموعه دستورالعمل های قرآن کریم در عرصه های مختلف فردی و اجتماعی، فرهنگی و سیاسی از آن ساطع است. این جنبه اعجاز آمیز در برگیرنده احکام و قوانینی است که گستره زمان را در می نوردد و در هر زمان و مکانی و برای هر گروه و طایفه ای جاری و ساری است. شگفت آورتر اینکه چنین قوانین متقن، مبرهن و مدلل و پایداری از سوی فردی امّی و تعلیم ندیده، آورده شده، از این رو مشرق تجلی اعجاز است.

جلوه این اعجاز برای نخستین بار در تفسیر مرحوم بلاغی می درخشد. او در تفسیر «آلاء الرحمن» در بحثی کوتاه و کلی، پیرامون وجوه مختلف اعجاز قرآن از جنبه تشریع عادلانه و نظام مدنی قرآن کریم پرده برداشته و شگفتی و عظمت احکام و قوانین مدنی و اجتماعی قرآن را با نگاهی به عرصه و ابعاد اجتماعی و فرهنگی آن عصر، می ستاید و اعجاز بودن این قوانین را آفتابی تابان می شناسد.

بلاغی در تبیین اعجاز تشریعی قرآن به ویژگی رسول خدا صلی الله علیه و آله اشاره می کند که در عصر خویش و از جهت محیطی که در آن رشد کرده و مردمی که در میانشان می زیسته همراه با عادت های بدوی آنان بشری عادی بوده است. بنابراین با در نظر گرفتن این شرایط برای آورنده قرآن کریم و تأمل و دقت در احکام و قوانین حقوقی و اجتماعی و خانوادگی، عادتاً برای چنین بشری ممکن نیست بدون پشتوانه وحی الهی جاعل قوانین باارزش و معقول موجود در قرآن کریم باشد.(1)

البته همزمان با بلاغی، رشید رضا نیز یکی از وجوه اعجاز قرآن کریم را اعجاز در علوم دینی و تشریعی معرفی کرده است. به نظر وی معارف الهی، اصول عقاید، احکام عبادات، قوانین، فضایل و آداب و قوانین سیاسی، مدنی و اجتماعی قرآن کریم که با شرایط هر زمان و مکانی سازگار است از ظاهرترین وجوه اعجاز قرآن است و این همه را نشانه وحیانی بودن معارف و قوانین و احکام قرآن کریم معرفی کرده است.(2)

ص:34


1- (1) آلاء الرحمن، بلاغی، صص 14-13.
2- (2) تفسیر القرآن الکریم، «المنار»، ج 1، صص 207-206.

همزمان با طرح این دیدگاه ها، نظریات دیگری در میان برخی دانشمندان شیعی، چون میرزا مهدی اصفهانی و شیخ مجتبی قزوینی شکل گرفت که منحصراً اعجاز در علوم و معارف و احکام قرآن کریم را اعجاز دانسته اند و آیات «تحدی» را ناظر به همین افق از اعجاز برشمرده اند.(1)

3. اعجاز عددی قرآن

فروغ اعجاز قرآن را می توان از جنبه عددی آن نیز شگفت آور دانست. این جنبه از اعجاز قرآن، وجود نظم ریاضی میان کلمات و حروف این کتاب آسمانی است. نخستین کسی که این سخن را مطرح کرد پژوهشگر مصری به نام «محمد رشاد خلیفه» بود. وی ادعا کرد که پس از سه سال کار مداوم و با استفاده از دانش مدرن رایانه موفق شده نظمی حیرت انگیز در قرآن کشف کند و چون هیچ نویسنده ای نمی تواند ضمن نگارش کتاب خود تعداد تکرار حروف و کلمات خود را مراعات کرده، در میان کلمات متناظر یا متضاد، نظم و تناسبی شگرف ایجاد کند، پس چنین پدیده ای گواه وحیانی بودن قرآن و عدم تحریف آن است. با اعلان این خبر و پخش آن از رسانه های گروهی و جراید موجی از شادی مسلمانان را فرا گرفت و بسیاری از آنان پنداشتند که میدان مبارزه جدیدی در برابر ملحدان گشوده اند.(2)

به دنبال آن، عده دیگری نیز از این نظریه حمایت کردند و با تألیف کتاب و مقاله هایی درصدد دفاع از آن برآمدند. حتی برخی تلاش کردند اثبات این وجه اعجاز را به دانشمندان سابقی چون باقلانی و زمخشری نسبت دهند. مهم ترین نگاشته ها در این زمینه عبارت است از: «معجزة القرآن الکریم و علیها تسعة عشر»، «معجزة القرآن العشرین فی کشف سباعیه و ثلاثیه»، «المنظومات العددیة فی القرآن العظیم»، «الاعجاز العددی للقرآن الکریم» .

به هر روی، رشاد خلیفه - نظریه پرداز این وجه اعجاز - بر این باور بود که تناسب شگفتی در رابطه با شماره حروف هر سوره ای موجود است، بدین سان که اگر سوری که مزین به حروف مقطعه هستند معدل گیری شود رابطه مجموعه حروف استعمال شده در

ص:35


1- (1) دائرة المعارف قرآن کریم، ج 3، ص 579.
2- (2) همان، ص 583.

آن سوره و آن حروف با حروف مقطعه رابطه مستقیم است و بدون تردید سوره ای که با «ق» شروع گردیده استعمال قاف در آن با سوره ای که طلیعه آن «نون» است، بیشتر است و همین مقیاس را نسبت به سایر حروف جاری می داند.(1)

البته این گونه از اعجاز پیرامون قرآن کریم مورد مناقشه بعضی از پژوهشگران عرصه ادبی قرآن واقع گردیده است.(2)

4. اعجاز قرآن از منظر هماهنگی

قرآن کریم بر این نقطه اصرار می ورزد که اگر از سوی غیر خدا می بود، مردم در آن ناسازگاری و ناهمگونی فراوانی می یافتند:

أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً3

در این گل واژه وحی، قرآن نداشتن هرگونه کجی و اختلاف را از اوصاف خود برمی شمارد و نیز همین مقصد را به این آیه مدلل می فرماید:

قُرْآناً عَرَبِیًّا غَیْرَ ذِی عِوَجٍ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ 4

از این رو پاسداشت چنین زلال هدایتگر آسمانی که هیچ گونه اختلاف و شک و کجی در آن نیست حمد و ستایش ذات اقدس است که آن را فرو فرستاده است:

اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِی أَنْزَلَ عَلی عَبْدِهِ الْکِتابَ وَ لَمْ یَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً5

اگرچه بحث کلاسیک اعجاز قرآن به ویژه اعجاز همگونی و سازواری این جام حقیقت نما به قرن دوم و سوم باز می گردد، لیکن، طلیعه و سرچشمه آن، به زمان نزول قرآن و دعوت این کتاب مقدس به هماوردی در همان دوران است.

دانشمندان و مفسران علوم اسلامی - قرآنی، پیرامون این مقوله سه نگاه اساسی ابراز داشته اند؛

نگاه اول: گروهی پیرامون این گونه اعجاز قرآن سکوت کرده و ابراز عقیده ای نکرده اند

ص:36


1- (1) همان.
2- (2) همان، صص 584-590.

و فقط به اندک موارد اختلاف نما پاسخ داده اند. زرکشی از این طایفه از علماست. او در کتاب «البرهان» این بحث را مستقل از بحث «معرفة الاعجاز» آورده و عنوان مستقلی به آن نهاده، و چنین نگاشته: «معرفة الموهم و المختلف».(1)

نگاه دوم: مفسران بزرگی بر عدم اختلاف و تناقض در قرآن تأکید می ورزند، ولی آن را از وجوه اعجاز نمی شمارند؛ از جمله این بزرگان شیخ طوسی و طبرسی بوده اند. آنان معتقدند این احتمال وجود دارد که در سخن برخی عالمان نیز تناقض یافت نشود.(2)

فخر رازی نیز اعجاز مورد تحدی خداوند را در همگونی و عدم تناقض و اختلاف نمی داند، به دلیل آنکه خداوند به هر یک از سوره های قرآن تحدی کرده و بسیاری از انسان ها نیز می توانند در حد سوره ای کوتاه، سخن خالی از تناقض بگویند.(3)

ابن حمزه علوی، افزون بر این گفته است: «معجزه باید امری ضروری و بدیهی باشد در حالی که به تصریح خود قرآن درک این شاخه از اعجاز نیازمند تدبر است». صدر المتألهین و زرقانی نیز عدم اختلاف را از وجوه اعجاز قرآن نمی دانند، زیرا کلمات فصحا و بلغا نیز در بسیاری از موارد از تناقض و اختلاف تهی است.(4)

در پاسخ این گروه می توان گفت که عدم اختلاف در قرآن به جامع این کتاب مقدس باز می گردد و به سوره ارتباطی ندارد تا گفته شود بزرگان عرصه ادب و سخن نیز کلمات و جملات بدون اختلاف و تناقض فراوان دارند، بلکه قرآن کتابی جامع و آن هم براساس نزول تدریجی و شأن نزول های خاص است که در راستای تبیین حوادث و وقایع مختلف و ارائه فرهنگ های اقوام و ملل مختلف گذشته سخن می گوید، ولی در طول این بیست سال، در گویش و بیان این وقایع و حوادث و احکام و معارف هیچ گونه تناقض و اختلافی در آن یافت نمی گردد.

از نگاه و منظر عقلانی آیا این وجه از اعجاز از شگفت انگیزترین جلوه های اعجاز قرآن کریم نیست؟ جداً پاسخ مثبت است، و در پاسخ به آنان که تحدی به سوره را دلیل نارسایی این وجه از اعجاز معرفی کرده اند باید گفت که تحدی پیرامون قرآن، آفاق و مراتب گوناگونی دارد که از آن جمله تحدی به کل قرآن است.

ص:37


1- (1) البرهان فی علوم القرآن، ج 2، ص 176.
2- (2) التبیان، ج 3، ص 271؛ مجمع البیان، ج 3، ص 82.
3- (3) نهایة الایجاز فی درایة الاعجاز، ص 57.
4- (4) دائرة المعارف قرآن کریم، ج 3، ص 591.

خداوند می فرماید:

قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلی أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ کانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً1

(بگو اگر انسان ها و پریان اتفاق و اجتماع کنند که همانند قرآن را بیاورند همانند آن را نخواهند آورد؛ هر چند یکدیگر را در این کار کمک کنند).

البته نباید تصور کرد که چون ابتدا گمان می رفت ممکن است سوره ای همانند قرآن را بیاورند به مجموعه قرآن تحدی گردیده و پس از عجز از هماوردی در کل قرآن و ده سوره، به یک سوره تحدی شده است؟ خیر چنین نیست و این پندار و توهمی بیش نخواهد بود؛ زیرا تحدی به قرآن عرصه ها و مراتب گوناگونی دارد که از آن جمله عدم اختلاف است که در رابطه با جامعیت قرآن منظور گردیده است.

نگاه سوم: به هر روی، گروه سومی هستند که عدم اختلاف و تناقض در قرآن را از وجوه اعجاز قرآن به شمار آورده اند. این نظریه مدافعان بیشتری دارد، به خصوص در جمع مفسران متأخر، و عقل گرایان که از منظر عقلانیت به تحلیل مسائل می پردازند. از معتزلیان عقل گرا، ابوهاشم جبائی نبود ناسازگاری را در قرآن دلیلی بر اعجاز آن می داند.(1)

باقلانی نیز این وجه را مطرح کرده و به تفصیل از آن سخن گفته است. قاضی عبدالجبار معتزلی هم فصلی را به این بحث اختصاص داده و از قول ابوالهذیل نقل می کند که پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله به همین جهت عدم اختلاف، با عرب تحدی کرده است.(2)

همچنین زمخشری و قطب الدین راوندی و سیوطی این وجه را از اعجاز شمرده اند.(3)

از معاصران نیز مفسرانی چون عبدالله شبّر، محمد عبده، صدر بلاغی، علامه طباطبایی، سیدابوالقاسم خویی و سیدمحمدباقر صدر این نظریه را پذیرفته و از آن دفاع کرده اند.(4)

ص:38


1- (2) المغنی فی ابواب التوحید و العدل، عبدالجبار، ص 328.
2- (3) همان، ص 387.
3- (4) دائرة المعارف قرآن کریم، ج 3، ص 592، به نقل از «الکشاف» و «الخرائج و الجرائح».
4- (5) همان.

به هر روی، عدم اختلاف، خواه به معنای عدم تناقض حق و باطل باشد یا تفاوت در بلاغت یا نبودن اختلاف در قرآن پیرامون اخبار غیبی یا نبود اضطراب و تضاد در آن، به هر حال ساحت قرآن از همه این اختلافات مبراست.

سیر در قرآن این حقیقت را نمایان می سازد که معانی قرآن با هم تعارضی ندارند و از هرگونه اضطراب و پراکنده گویی به دور است. در واقع همه ی آنچه قرآن به دنبال بیان آن است از زمین و زمان و آسمان، به منزله دانه های تسبیحی است که آنها را به نظم کشانده است.

قرآن با حقایق بیرون خود نیز هم خوان و هماهنگ است و با علم و عقل برخوردی ندارد و نیز با واقعیات در تناقض و تعارض نیست؛ یعنی چنین نیست که واقعیت خارجی چیزی باشد و قرآن چیز دیگری را ارائه کند.

قرآن در بیان نظرات و آرای یهود و نصارا آن چنان سخن می گوید که آنان ناگزیر از پذیرش شدند و اگر به پاره ای از خرافات و پندارهای راه یافته در شریعت و مسلک آنان انتقاد می کند بدون هیچ گونه کم و زیاد است.

قرآن با علم و ره آوردهای علمی آن نیز، در تناقض و اختلاف نیست، زیرا تاکنون آنچه از نظریات علمی مدلل و قطعی است قرآن پیش از این آن را پذیرفته است. قرآن، خورشیدی است که بر عقل می تابد و هرگز با ارزش های عقلانی مخالفتی ندارد. خلاصه، همه آهنگ های خلاف در هر عرصه و پیرامون هر موضوعی از ساحت این سخن الهی به دور است و هیچ گونه تفاوت و اختلافی را برنمی تابد. قرآن مجموعه ای به همه پیوسته و در هم تنیده است که معانی معطوف به هم و هدایتگر دارند. اگر در بعضی از آیات قرآن اجمالی باشد آیات دیگر قرآن آن را شرح می دهند و به تعبیر امیر ایمان علی علیه السلام:

کِتَابُ اللهِ تُبْصِرُونَ بِهِ، وَ تَنْطِقُونَ بِهِ، وَ تَسْمَعُونَ بِهِ، وَ یَنْطِقُ بَعْضُهُ بِبَعْضٍ، وَ یَشْهَدُ بَعْضُهُ عَلی بَعْضٍ، لَا یَخْتَلِفُ فِی اللهِ، وَ لا یُخالِفُ بِصاحِبِهِ عَنِ اللهِ؛(1)

کتاب خدا که بدان - راه حق - را می بینید، و بدان سخن می گویید و بدان حق را می شنوید. بعضی آن بعض دیگر را تفسیر کند و پاره ای بر پاره دیگر گواهی دهد. همه آیه هایش خدا را یکسان شناساند و آن را که همراهش شد از خدا برنگرداند.

ص:39


1- (1) نهج البلاغه، خطبه 133، ص 132.
5. اعجاز علمی

از افق های روشن قرآن جلوه های علمی آن است و منظور از علم در اینجا شاخه های گوناگون آن، اعم از علوم تجربی، طبیعی، زیست شناسی و علوم انسانی است.

مقصود از اعجاز علمی قرآن وجود آیاتی در آن است که نوعی رازگویی علمی و گشودن آفاق «ما لم یعلم» است، بدین معنا که شاخه ای از دانش را که کسی قبل از نزول آیه از آن آگاهی نداشته بیان می دارد.

این موضوعات علمی چنان بوده که با توجه به وسایل و امکانات عادی آن عصر، قابل فهم و درک نبوده و این فروغ وحی بوده که از چهره آن پرده برداری کرده است.

مبحث اعجاز علمی قرآن از سویی زیر مجموعه بحث اعجاز قرآن است و از سوی دیگر زیرمجموعه فروغ افق های علمی - تفسیری این کتاب خداست. از این رو با مبانی ایجاد شده در تفسیر علمی قرآن ارتباطی محکم دارد. البته روشن است که هدف اصلی قرآن هدایت انسان به سوی خداست و اشارات علمی آن از اهداف فرعی است که در راه خداشناسی و معادشناسی از آنها استفاده می شود.

آیاتی همانند آیه 190 آل عمران؛ آیات 2 الی 4 رعد؛ 5 تا 8 طارق و آیه 10 لقمان و 88 نمل، از این مشرق فروزان اند و زمینه های رشد و تعالی و اندیشه و شکوفایی، مکاشفه های علمی، و بارقه های ابداع را در اذهان پدید می آورند.

تعمق و دقت در این آیات ملکوتی حقیقت های پنهان را آشکار و چشمه هایی از علم را در جان انسان جاری می سازد. البته این بدان معنا نیست که ظاهر قرآن، همه علوم بشری را تأیید می کند و مجموعه علوم از این زلال الهی جاری است.

اگر چه قرآن تبیان برای همه چیز است و جام جهان نمای حقیقت است که همه چیز در آن آینه بازتاب دارد، ولی این مخصوص «من خوطب به» است و در دسترس همگان نمی باشد، لذا تحمیل نظریه های علمی نو بر قرآن جایز نیست و نوعی تفسیر به رأی و حرام است؛ چون بطون قرآن و افق های غیب آن بر ما پوشیده است. در این میان آنچه در اختیار ماست این است که فهم و عقل و علم را در خدمت قرآن قرار داده، از شیوه استخدام علوم در فهم و تفسیر بهتر آیات قرآن استفاده کنیم.

تفسیر علمی قرآن هر چند از قرن چهارم و پنجم هجری قمری در آثار مکتوب بوعلی سینا دیده می شود و با فراز و نشیب هایی تا قرن حاضر ادامه یافته است؛ ولی بحث اعجاز

ص:40

علمی قرآن که برگرفته از تفسیر علمی است تنها در قرن حاضر مورد توجه مسلمانان و غیرمسلمانان قرار گرفته است.

برخی از کتاب های تألیف شده در این باره عبارت است از:

1. معجزات القرآنی فی وصف الکائنات و الاعجاز و الطب الحدیث، اثر عبدالعزیز اسماعیل؛

2. اعجاز قرآن از نظر علوم امروزی، اثر یدالله نیازمند شیرازی؛

3. اولین دانشگاه و آخرین پیامبر، اثر سیدرضا پاک نژاد؛

4. الاسلام و الهیئة، اثر هبة الدین شهرستانی؛

5. الاعجاز العلمی فی القرآن الکریم، اثر سامی محمدعلی؛

6. الاعجاز العلمی فی الاسلام اثر محمد کامل عبدالصمد؛

7. القرآن و العلم و الحدیث؛

8. الاعجاز العددی للقرآن الکریم؛

و ده ها کتاب دیگر در این زمینه.(1)

در میان خاورشناسان نیز «موریس جوکای» در کتاب مقایسه ای میان تورات، انجیل و قرآن کریم، از جمله کسانی است که رویکردی مثبت به اشارات علمی قرآن داشته و در برخی موارد به صراحت اذعان کرده که قرآن مطالبی علمی را بیان می کند که تا قرن ها بعد برای انسان ناشناخته بوده است.

اگر چه از نگاه مخالفان اعجاز علمی قرآن پرسش هایی مطرح است؛ ولی قائلان به اعجاز علمی پاسخ آن پرسش ها را گفته و این حقیقت را اثبات نموده اند. مواردی چون: نیروی جاذبه که در پرتو آیه: اَللّهُ الَّذِی رَفَعَ السَّماواتِ بِغَیْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها2 و (خَلَقَ السَّماواتِ بِغَیْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها)3 و حرکت های خورشید که در پرتو آیه ای همانند:(وَ الشَّمْسُ تَجْرِی لِمُسْتَقَرٍّ لَها ذلِکَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ)4 جلوه هایی از این حقیقت اند.

ص:41


1- (1) دائرة المعارف قرآن کریم، ج 3، ص 599.

و نیز لقاح که در آیه 22 حجر به بادهای زایا و باردار کننده اشاره شده است:

(وَ أَرْسَلْنَا الرِّیاحَ لَواقِحَ فَأَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَسْقَیْناکُمُوهُ وَ ما أَنْتُمْ لَهُ بِخازِنِینَ)1 و مسئله زوجیت در میان پدیده ها که در آیات متعددی به آن اشاره شده،(1) از جمله مباحث علمی قرآن است.

همچنین مسئله آغاز و چگونگی پیدایش جهان از توده ای گاز مانند «دخان»(2) را از اخبار غیبی و اعجاز علمی قرآن دانسته اند و نیز هفت آسمان را که آیاتی از قرآن گویای آن است، در جلوه های کشفیات در عرصه کهکشان ها تفسیر کرده اند.

موضوع حرکت زمین را که برخی از مفسران از آیه 88 نمل:(وَ تَرَی الْجِبالَ تَحْسَبُها جامِدَةً وَ هِیَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ)4 استفاده کرده اند نیز جلوه ای دیگر از اعجاز علمی قرآن است.

از آیاتی چون:(الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ مَهْداً وَ جَعَلَ لَکُمْ فِیها سُبُلاً لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ)5 و همانند آن، یعنی آیه 53 سوره طه و نیز آیه 7 نبأ، 4 شمس و 30 نازعات حرکت وضعی و انتقالی زمین را برداشت کرده و از آیات 25 تا 27 سوره مرسلات حرکت های مختلفی را استفاده نموده اند.

اگر چه پاره ای از اشکالات به این گونه برداشت ها وارد است، ولی باید پذیرفت که قرآن در عصر نزولش بر خلاف نظریه حاکم و مشهور خبر داده است. در آن زمان نظریه بطلمیوس در محافل علمی محور بحث ها و گفت وگوهای علمی بود؛ یعنی نظریه ای که مبتنی بر سکون و مرکزیت زمین ارائه شد. بدون شک با توجه به مرکز نزول قرآن و امی بودن پیام رسان این سروش الهی و مطرح نبودن نظریات علمی در آن سرزمین این خبر جلوه ای از اعجاز است، اگر چه برخی دانشمندان همانند فیثاغورس، فلوته خوش، ارشمیدس، استرخوس ساموس و کلیانتوس آسوسی که قبل از بطلمیوس زندگی می کرده اند قائل به حرکت زمین بوده اند.(3)

ص:42


1- (2) سوره رعد، آیه 3؛ سوره شعراء، آیه 7؛ سوره یس، آیه 36؛ سوره حج، آیه 5.
2- (3) سوره أنبیاء، آیه 30؛ سوره فصلت، آیه 11.
3- (6) اسلام و هیئت، صص 175-174.

باری، جلوه های متعدد علمی قرآن همانند پیدایش حیات از آب(1) آثار زیانبار می خوارگی و پیامدهای آن(2) و حرمتش و نیز مفاسد و آثار زیانبار آمیزش با زنان در عادات ماهیانه، شکوه و عظمت علمی قرآن را نمایش داده و پرتوی از افق های «ما لم یعلم» را روشن می سازد.

6. اخبار غیبی

افق برین دیگری که از آن فروغ اعجاز می درخشد اخبار غیبیه پیامبران گذشته و امت آنان است. بهترین دلیل بر وجود این اخبار بیان گویای خود قرآن کریم است.

خداوند متعال در سه سوره «آل عمران» و «هود» و «یوسف» پس از گزارش اخباری از دوران گذشته به غیبی بودن آن اخبار تأکید کرده است؛ از جمله بعد از بیان داستان و قصه حضرت یوسف می فرماید:(ذلِکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ نُوحِیهِ إِلَیْکَ...)3

علاوه بر آن در بسیاری از آیات نیز مطالبی ذکر شده که از امور غیبی به شمار می آید، هر چند در قرآن به خبر غیبی بودن آن اشاره نشده است؛ همانند آیاتی که از سرنوشت پیشنیان خبر می دهد که آگاهی از برخی از آنها، با روش ها و ابزارهای متعارف در دست بشر، نه در زمان نزول قرآن ممکن بوده و نه اکنون میسر است. همچنین آیاتی که از چگونگی آغاز آفرینش خبر می دهد و نیز آیاتی که از حوادث و وقایع آینده جهان و فرجام آن و برپایی قیامت و عوالم پس از آن می گوید؛ عوالمی که حوادث و حقایق آن بیرون از قلمرو معارف بشری است و به جز ذات اقدس الهی و سفیران او از علم آن آگاهی ندارند.

به هر روی، وجود اخبار غیبی در قرآن قطعی است، ولی پیرامون معجزه بودن آن نظریه های متفاوتی وجود دارد:

1 - برخی از مفسران با وجود بحث از اخبار غیبی قرآن پیرامون معجزه بودن یا نبودن آن سکوت کرده اند. طبری روایاتی پیرامون پیشگویی های قرآن درباره بعضی از حوادث ذیل آیات مربوط به آن آورده است،(3) ولی به معجزه بودن قرآن از این منظر نپرداخته است.

ص:43


1- (1) سوره نور، آیه 45؛ سوره انبیاء، آیه 30.
2- (2) سوره مائده، آیه 90؛ سوره بقره، آیه 219؛ سوره نحل، آیه 67؛ سوره نساء، آیه 43.
3- (4) جامع البیان، مجلد 13، ج 25، صص 146-143.

2 - بعضی دیگر، اخبار غیبی را از وجوه اعجاز قرآن ندانسته اند و اعجاز قرآن را در نظم و فصاحت و درستی معانی آن می دانند. ابن عطیه اندلسی این عقیده را به عموم عالمان مسلمان نسبت داده است. در میان قدما شیخ طوسی، یحیی بن حمزه علوی، ابن قیم و از معاصران مرحوم محمد حسین فضل الله، عایشه بنت الشاطی و عبد القادر حسین از طرفداران این عقیده اند.(1)

3 - گروه سومی، اخبار غیبی قرآن را یگانه وجه اعجاز آن به شمار آورده اند.

4 - گروه چهارمی از قرآن پژوهان بر این باورند که اخبار غیبی از وجوه اعجاز قرآن است، ولی آیات تحدی (هماوردی) شامل آن نمی شود. خطابی، عبدالجبار معتزلی و علامه محمد باقر مجلسی از پیروان این نظریه اند.

5 - گروه پنجمی نیز بر این عقیده اند که اخبار غیبی از وجوه اعجاز قرآن بوده و به آن تحدی شده است. این نظریه در میان عالمان قرآن پژوه از دیرباز رواج داشته و در کتاب های تفسیر و علوم قرآنی به آن استدلال گردیده است. این عقیده به جریان خاصی اختصاص ندارد و همه فرق اسلامی اعم از شیعه و سنی به آن قائل هستند. باقلانی دو وجه از اعجاز قرآن را، گزارش غیبی از حوادث آینده و اخبار از قصص گذشتگان از سوی کسی که نه کتابی خوانده و نه از کسی آموخته است، می داند.(2)

طبرسی، در مقدمه مجمع البیان هنگام بحث از مسائل اعجاز، نامی از اعجاز به خبرهای غیبی نبرده؛ ولی در ذیل آیه 23 سوره بقره که از مخالفان دعوت به هماوردی شده است به اعجاز غیبی قرآن تصریح کرده است.(3)

فخر رازی ذیل آیه 102 سوره یوسف به معجزه بودن داستان یوسف در قرآن تصریح کرده است.(4) همچنین قرطبی در تفسیر خود(5) و فیروزآبادی در «بصائر»(6) و ابن کثیر(7) و زرکشی(8) اخبار غیبی را از جمله وجوه اعجاز قرآن دانسته اند.

ص:44


1- (1) دائرة المعارف قرآن کریم، ج 3، ص 609.
2- (2) اعجاز القرآن، صص 51 و 74-73.
3- (3) مجمع البیان، ج 1، صص 84-83 و 157.
4- (4) التفسیر الکبیر، ج 18، ص 222.
5- (5) الجامع لاحکام القرآن، ج 1، صص 54-53 و 163.
6- (6) بصائر ذوی التمیز، ج 1، ص 74.
7- (7) تفسیر ابن کثیر، ج 1، ص 63.
8- (8) البرهان فی علوم القرآن، ج 2، ص 228.

از معاصران محمد عبده و رشید رضا،(1) محمدجواد بلاغی،(2) احمد مصطفی مراغی،(3) علامه طباطبایی،(4) آیة الله ابوالقاسم خویی،(5) محمدتقی مصباح،(6) محمد هادی معرفت(7) و محمدباقر حکیم اخبار غیبی را معجزه قرآن دانسته و برخی از آنان چگونگی و تحدی به آن را مدلل و مبرهن ساخته اند.(8)

باری، مقصود از معجزه بودن اخبار غیبی قرآن این است که برخی آیات قرآن از امور ناپیدای گذشته و لایه های ناپیدای تاریخ حال یا آینده سخن گفته که آگاهی بشر به آنها از راه متعارف و معمولی ممکن نمی باشد و این جلوه ای از خدایی بودن قرآن کریم است. در این کتاب نور نوشته، مطالب و مفاهیم و اخباری است که سرچشمه آن علم الهی است، خواه اخبار غیبی، یا مکنونات قلبی کافران باشد و خواه مطالب مربوط به آفرینش جهان و اوصاف کائنات و مطالبی که از دسترس بشر در زمان نزول قرآن بیرون بوده است. به هر روی، از این افق جلوه اعجاز قرآن نمایان است.

7. اعجاز محتوایی

افق دیگری که فروغ اعجاز قرآن از آن ساطع است محتوای الهی قرآن است. در این کتاب مضامین عالیه هدایتی و معرفتی است که از مشرق وحی بر قلب رسول خدا تابیده است. مفاهیمی آسمانی چون:(هُدیً لِلنّاسِ)9 ،(هُدیً لِلْمُتَّقِینَ)10 ،(تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْ ءٍ11 و (فَصَّلْناهُ عَلی عِلْمٍ)12 و (نور) و (برهان) و (حکمت) و (حکیم) و (بصائر) و (فرقان) و (ذکر) و (شفاء) و (رحمت) از این ملکوت قرآن پرده برداری می کند و هر

ص:45


1- (1) تفسیر المنار، ج 1، ص 204.
2- (2) آلاء الرحمن، ج 1، صص 48-46.
3- (3) تفسیر مراغی، مجلد 4، ج 12، صص 14-13.
4- (4) المیزان فی تفسیر القرآن، ج 1، صص 65-64.
5- (5) نفحات الاعجاز، صص 36-34.
6- (6) راه و راهنماشناسی، صص 131-130.
7- (7) التمهید، ج 6، صص 197-186.
8- (8) دائرة المعارف قرآن کریم، ج 3، ص 611.

یک از این عناوین، آفاق و سرچشمه هایی است که زلال و معارف و معالم قرآنی از آن جاری است.

بر این اساس، آیات تحدی که جن و انس را به هماوردی خوانده و آنان تا ابد از پاسخ به هماوردی عاجزند، اگرچه به مقوله نظم و آهنگ، و ترتیب وچینش معجزه گون الفاظ ناظر است، ولی چهره دیگر آن جهت هدایتگری و روشنگری و نفوذ معنوی این رحمت الهی است که با بارش آن بر جان انسان، گلستانی از مکارم و فضائل آدمی شکوفا می گردد.

حقیقتاً، آوردن کلامی با این نفوذ و اثرگذاری که در بردارنده همه معارف و حکمت هاست از قدرت جن و انس خارج است.

زلال سخنان ائمه علیهم السلام نیز این حقیقت را می نمایاند. امیرالمؤمنین در وصف رسالت رسول خدا صلی الله علیه و آله می فرماید: «خداوند آن حضرت را با نور روشنگر، برهان آشکار و راه هویدا و کتاب هدایتگر برانگیخت».(1)

و در سخنی دیگر می فرماید: «قرآن نوری است که چراغ هایش خاموش نشود، چراغی که فروزندگی اش کاستی نیابد و پرتوی که روشنایی آن تاریکی نگیرد و فرقانی که برهانش خاموشی نپذیرد».(2)

در روایت ابن سکیت از امام رضا علیه السلام این بعد از اعجاز قرآن به خوبی بیان گردیده است. آن حضرت در پاسخ ابن سکیت که پرسید: چرا خداوند رسول خدا را با کلام و خطب برانگیخت؟ پاسخ فرمود:

خداوند حضرت محمد صلی الله علیه و آله را زمانی برانگیخت که بر اهل روزگار، خطب و کلام چیره بود. شاعران و ادیبان شمع محفل مردم بودند، پس آن حضرت از جانب خداوند مواعظ و حکمت هایی آورد که سخن ایشان را باطل ساخت و بدین وسیله حجت را برایشان تمام کرد.(3)

ص:46


1- (1) نهج البلاغه، خطبه 161، ص 163.
2- (2) همان، خطبه 133، ص 132 و خطبه 198، ص 234.
3- (3) کافی، ج 1، ص 24؛ علل الشرایع، ج 1، صص 148-147.

در این حدیث شریف بر این نکته تأکید شده که وحی علاوه بر نظم و آهنگ بدیع آسمانی خود، محتوایی مملو از حکمت و معارف داشته و صدف متلألؤ الفاظ اگر چه خود معجزه بود، ولی گوهر تابان و فروزنده مفاهیم آن معجزه ای اعظم و بالاتر است.

باری، این وجه از اعجاز قرآن بازتاب گسترده ای در گفتار بزرگان عرصه دین و دانش دارد. ابوحامد غزالی با تکیه به سخنی از امیرالمؤمنین قرآن را سرچشمۀ جوشان کلیات همه علوم دانسته است.(1)

راوندی نیز وجه سوم اعجاز قرآن را درستی معانی و هماهنگی آنها با نظر و استدلال و سازگار بودن آن با عقل می داند.(2)

ابن میثم بحرانی، زیبایی و فصاحت و بلاغت مشتمل بر علوم شریفه را وجه اعجاز قرآن دانسته، علوم قرآن را شامل علم توحید، اخلاق، سیاسات، چگونگی سلوک إلی الله و احوال و اخبار امت های گذشته می داند و تأکید می کند که دانش ها و معالی و معارف قرآن بسی بیشتر از فصاحت، و اسلوب آن دور از دسترس انسان هاست.

قرطبی، نیز ضمن ده وجهی که برای اعجاز قرآن می نگارد، به دو وجه زیر نیز تصریح می کند: نخست آنکه قرآن مشتمل است بر دانشی که مایه قوام تمامی انسان ها در مسائل احکام و حلال و حرام است و دوم این که این کتاب دارای گنجینه بزرگ حکمت هاست که بدون شک هیچ انسانی را قدرت بر آن نیست.(3)

ابن جزی، هم معتقد است که آنچه در قرآن پیرامون معرفت خدا و اسماء و صفات جمال و جلال او آمده و نیز ادله محکم و براهین خداشناسی در این کتاب، احکام و قوانین این کتاب، معارف و معالم و آداب و سنن و اخلاقی که این کتاب از آن مالامال است همه جلوه گر نور اعجاز قرآن می باشند.(4)

صدرالمتألهین شیرازی، در کنار فصاحت و بلاغت قرآن، مشتمل بودن این کتاب بر علوم الهی و معارف ربانی و احوال مبدأ و معاد و ارشاد به مکارم اخلاق و متون حکمت عملی و مصالح دینی و دنیوی را از وجوه اعجاز این کتاب مقدس یاد کرده است.(5)

ص:47


1- (1) احیاء علوم الدین، ج 3، ص 135.
2- (2) الخرائج و الجرائح، ج 3، ص 981.
3- (3) الجامع لاحکام القرآن، قرطبی، ج 1، ص 54.
4- (4) التسهیل، ج 1، صص 24-23.
5- (5) تفسیر صدرالمتألهین، ج 2، ص 127.

فیض کاشانی، درخشنده ترین وجه اعجاز قرآن را نزد خردمندان، علوم و اسرار و معارف و انوار این کتاب دانسته است. او می گوید: «قرآن، سرچشمه جوامع حکم و انوار حکمتی است که خردها از ادراک آن عاجز و ناتوان اند».(1)

علامه مجلسی نیز قرآن را در بردارنده معارف ربانی، دانسته و اینکه در این کتاب هدایت، هیچ امری که مخالف عقل سلیم و فهم مستقیم باشد، وجود ندارد و نیز این کتاب را سرچشمه زلال حکمت و آداب کریمه برمی شمارد و آن را دربردارنده شرایع و قوانینی ذکر می کند که همیشه استوار و موجب رشد و صلاح و بالندگی جامعه بشری است و این از درخشنده ترین افق تابناک اعجاز قرآن است.(2)

بلاغی، از شیوه های استدلال قرآن در مباحث گوناگون الهیات، شکل و نحوه قانون گذاری عادلانه در آن، ساماندهی نظام مدنیت و عرضه آموزه های اخلاق در حوزه ارزش ها و ضدارزش به عنوان سه وجه اعجاز یاد کرده است.(3)

علامه طباطبایی، نیز آیات تحدی را عام دانسته و فروغ اعجاز را از همه این افق ها جاری می داند. از نگاه او قرآن برای یک انسان بلیغ و ادیب از منظر بلاغت و فصاحت و برای فیلسوف و حکیم از منظر علم و حکمت و برای یک عالم جامعه شناس و آگاه به مسائل اجتماعی از منظر قانون و شریعت و برای یک سیاسی از منظر سیاست و برای حاکمان و مدیران جامعه از منظر ارائه حکومت، اعجاز تابان است.(4)

پیروان مکتب تفکیک همچون میرزا مهدی اصفهانی و مجتبی قزوینی نیز علوم و حکمت بدیع قرآن را از وجوه اعجاز آن دانسته اند.(5)

به هر روی، علما و دانشمندان هر یک به ساحت این آفتاب هدایت نگریسته اند و تموج معارف، حکم و قوانین، علوم و معالم و سیاست آن را معجزه دیده و در مقابل این همه عظمت و شکوه، زبان به عجز گشوده اند.

ص:48


1- (1) علم الیقین، ج 1، ص 486.
2- (2) حیاة القلوب، ج 3، ص 413.
3- (3) دائرة المعارف قرآن کریم، ج 3، ص 624.
4- (4) المیزان فی تفسیر القرآن، ج 1، صص 60-59.
5- (5) دائرة المعارف قرآن کریم، ج 3، صص 625-624.
8. اعجاز در آهنگ و لحن

افق دیگری که از آن جلوه اعجاز قرآن ساطع است آهنگ خاص قرآن است. این بعد از اعجاز، اگر چه ریشه در آراء و نظریات دانشمندان کهن دارد، ولی تأکید به آن و کاوش در زوایای آهنگ های بدیع برخاسته از آیات قرآن به دوران معاصر باز می گردد.

در زمان معاصر برای نخستین بار این بعد از اعجاز قرآن توسط «مصطفی صادق رافعی» در کتاب «اعجاز القرآن و البلاغة النبویه» (چاپ به سال 1332 ق) مطرح گردیده است. رافعی با ارائه نظریه اعجاز در نظم موسیقی قرآن به بررسی تأثیر ترتیل قرآن بر شنونده و اصوات و آواهای هر یک از مخارج حروف و فواصل پایانی آیات پرداخته است و با طرح اعتدال در تأثیر شگفت این نوای آسمانی بر روح و روان مخاطب و پیرایش الفاظ آن از هرگونه حشو و زواید، این بعد از اعجاز قرآن را می ستاید.

همزمان با این دانشمند، مصطفی محمود نیز در کتاب «القرآن محاولة لفهم عصری» بر اعجاز قرآن از جنبه صوتی و موسیقی تأکید کرده است. از نگاه او موسیقی و آهنگ برآمده از آیات با معنای آنها هماهنگی کامل دارد. او موسیقی را به دو قسم بیرونی و درونی تقسیم کرده و موسیقی اعجاز آمیز قرآن را از نوع درونی و باطنی معرفی می کند، در حالی که موسیقی شعر از نوع موسیقی بیرونی است و همین تفاوت، سبب امتیاز قرآن از موسیقی سایر متون آهنگین به ویژه شعر است.(1)

البته باید خاطرنشان ساخت که همین تفاوت برون و درون، تفاوتی بی نهایت است و هرگز نباید آهنگ و موسیقی قرآن به سایر آهنگ ها و موسیقی ها قیاس گردد.

آنچه گفته شده در این راستا، شاید پرتوی از آفتاب مجد و عظمت قرآن و نمی از یم تجلیات اعجازی قرآن باشد.

به هر حال, مقیاس و ارزیاب همه انسان ها در این عرصه خرد و عقل آنان است. هر یک از این دانشمندان از نگاه عالمانه خود بر این سخن خدا نگریسته, و جلوه ای از آن را مشاهده کرده اند، ولی مگر ممکن است قرآن و سخن خدای بزرگ که اگر بر کوه نازل گردد آن را متلاشی می سازد با عقل و اندیشه انسان ها ارزیابی گردد؟ هرگز! أین الرب و أین العبد؟ خدا کجا و بنده کجا؟ انسان های معمولی کجا و فهم اینکه قرآن بر چه افقی

ص:49


1- (1) همان، ص 628.

رخشنده است کجا. پس با زبانی که از بیان جلوه های اعجاز قرآن عاجز است بر این چشمه نور نظر می افکنیم و شکوه و عظمت قرآن را از زبان «من خوطب به» که هم سرشت با قرآن اند می شنویم.

قرآن از منظر اهل البیت علیهم السلام

اشاره

از منظر اهل بیت عصمت، قرآن بر افق اعلای مجد و عزت می درخشد و آن بزرگواران با کلام نافذ خود ویژگی های قرآن کریم را بیان فرموده اند.

1. نخستین مهمانان خدا

رسول خدا صلی الله علیه و آله می فرماید:

«أَنَا أَوَّلُ وَافِدٍ عَلَی الْعَزِیزِ الْجَبَّارِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَ کِتَابُهُ وَ أَهْلُ بَیْتِی؛(1) اولین میهمانی که در روز قیامت بر خدای عزیز وارد می شود من هستم و کتاب خدا و اهل بیت من...».

2. برترین موجود خداوند

و نیز آن حضرت می فرماید:

الْقُرْآنُ أَفْضَلُ کُلِّ شَیْ ءٍ دُونَ اللَّهِ فَمَنْ وَقَّرَ الْقُرْآنَ فَقَدْ وَقَّرَ اللَّهَ وَ مَنْ لَمْ یُوَقِّرِ الْقُرْآنَ فَقَدِ اسْتَخَفَّ بِحُرْمَةِ اللَّهِ حُرْمَةُ؛(2) پس از خدای متعال، قرآن از همه چیز برتر است، پس هر کس قرآن را بزرگ شمارد خدا را بزرگ شمرده و هر کس آن را بزرگ نشمارد به حریم خدای سبحان خفت و خواری روا داشته است.

همچنین آن حضرت می فرماید:

یَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ یَا حَمَلَةَ الْقُرْآنِ تَحَبَّبُوا إِلَی اللَّهِ تَعَالَی بِتَوْقِیرِ کِتَابِهِ یَزِدْکُمْ حُبّاً وَ یُحَبِّبْکُمْ إِلَی خَلْقِهِ الْخَبَرَ؛(3) هان! ای حاملان قرآن می خواهید محبوب خدا بوده و شهد محبت او را بنوشید، کتاب خدای را بزرگ و گرامی شمارید که محبت شما را افزون می کند و شما را محبوب و عزیز دیگران می سازد.

ص:50


1- (1) تسنیم، ج 1، ص 241، به نقل از جامع احادیث الشیعه، ج 15، ص 6.
2- (2) همان، جامع احادیث الشیعه، ج 15، ص 7.
3- (3) همان.
3. قرآن، منجی و نجات دهنده

معاذ بن جبل می گوید: در سفری ملازم رکاب رسول خدا صلی الله علیه و آله بودم، از محضرش تقاضا کردم برای ما سخنی سودمند بیان فرماید. آن حضرت فرمود:

إِنْ أَرَدْتُمْ عَیْشَ السُّعَدَاءِ وَ مَوْتَ الشُّهَدَاءِ وَ النَّجَاةَ یَوْمَ الْحَشْرِ وَ الظِّلَّ یَوْمَ الْحَرُورِ وَ الْهُدَی یَوْمَ الضَّلَالَةِ، فَادْرُسُوا الْقُرْآنَ فَإِنَّهُ کَلَامُ الرَّحْمَنِ وَ حِرْزٌ مِنَ الشَّیْطَانِ وَ رُجْحَانٌ فِی الْمِیزَانِ؛(1) اگر زندگی سعادتمند، مرگ شهیدان، نجات در روز حشر، سایه نشینی در روز سوزندگی، و هدایت در روز گمراهی را می طلبید به آموزش قرآن بپردازید که آن سخن خدای رحمان و سپری در برابر شیطان و مایه سنگینی کفه عمل در میزان است.

4. مشعل فروزنده راه بهشت

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:

تَعَلَّمُوا الْقُرْآنَ وَ أَقْرِءُوهُ وَ اعْلَمُوا...؛ قرآن را فرا گیرید و آن را بخوانید و بدانید که قرآن نام شما را پرآوازه می کند و وسیله ای برای یاد خداست. قرآن هم گنج است و هم وزر و سنگینی؛ اگر امام و پیشوای انسان بود برای او ذخیره ای گرانبهاست و اگر کسی خود را بر قرآن مقدم داشت قرآن، بار سنگینی بر دوش او خواهد بود و او را از پشت به جهنم می افکند.(2)

امیرالمؤمنین علیه السلام نیز می فرماید:

«مَنْ جَعَلَهُ أَمَامَهُ قَادَهُ إِلَی الْجَنَّةِ وَ مَنْ جَعَلَهُ خَلْفَهُ سَاقَهُ إِلَی النَّار؛(3) آنکه قرآن را پیش روی خود قرار داد به بهشت می رود و آن کس که به قرآن پشت کند به سوی دوزخ خواهد شتافت».

5. وسیله ربانی و قدوسی شدن

رسول خدا صلی الله علیه و آله می فرماید: «... حق خدای سبحان بر همگان این است که قرآن را فقیهانه فرا گیرند».

ص:51


1- (1) همان.
2- (2) جامع احادیث الشیعه، ج 15، ص 10.
3- (3) بحارالانوار، ج 89، ص 17.

زیرا قرآن کریم انسان ها را به ربانی شدن فرا می خواند و راه آن را نیز فرا گیری قرآن می داند؛(1) خداوند متعال در قرآن می فرماید:

(وَ لکِنْ کُونُوا رَبّانِیِّینَ بِما کُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتابَ)2

6. قرآن، بال پرواز

امام سجاد علیه السلام می فرماید: «در انجیل آمده است تا به دانسته های پیشین خود عمل نکرده اید دانش جدید مخواهید، چون علمی که برای عمل نباشد عامل دوری از خداست». آن گاه فرمود:

خداوند بهشت را با دست خود و با خشتی از طلا و خشتی از نقره آفرید و ملات آن را مشک و خاک آن را زعفران و ریگ های آن را لؤلؤ قرار داد و درجات بهشت را به اندازه آیات قرآن قرار داد: وَ جَعَلَ دَرَجَاتِهَا عَلَی قَدْرِ آیَاتِ الْقُرْآنِ فَمَنْ قَرَأَ الْقُرْآنَ قَالَ لَهُ اقْرَأْ وَ ارْقَ وَ مَنْ دَخَلَ مِنْهُمُ الْجَنَّةَ لَمْ یَکُنْ فِی الْجَنَّةِ أَعْلَی دَرَجَةً مِنْهُ مَا خَلَا النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقِینَ؛(2) پس کسی که در دنیا قرآن بخواند خداوند متعال به او فرماید: بخوان و بالا برو و کسی که از اهل قرآن وارد بهشت شود هیچ کس در درجات بهشت از او برتر نیست مگر پیامبران و صدیقان.

حفص بن غیاث نیز همین معنا و مفهوم را از امام موسی بن جعفر علیهما السلام روایت می کند و می گوید: «وکانت قرائته حزناً فإذا قرء فکأنّه یخاطب انساناً».(3)

7. قرائت قرآن درجه ای از نبوت

شگفتا! آن کس که قرآن را فرا گیرد و قرائت کند دریچه ای به سوی ملکوت بر او گشوده گردد و به درجه ای از نبوت نائل شود! امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید:

«مَنْ قَرَأَ الْقُرْآنَ فَکَأَنَّمَا أُدْرِجَتِ النُّبُوَّةُ بَیْنَ جَنْبَیْهِ إِلَّا أَنَّهُ لَا یُوحَی إِلَیْهِ؛(4) آن کس که

ص:52


1- (1) تسنیم، ج 1، ص 244.
2- (3) جامع احادیث الشیعه، ج 15، ص 15.
3- (4) همان.
4- (5) همان، ص 17.

قرآن را تلاوت کند گویا نبوت در جان او ادراج یافته، و زلال پیامبری در جانش جاری شده است. اگر چه به وحی نمی شود».

البته بدیهی است که این قرائت با آداب و شرایط مخصوصی است و نظیر (اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ)1 و (اقْرَأْ وَ رَبُّکَ الْأَکْرَمُ)2 می باشد.

به هر روی، در روایتی دیگر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید:

مَنْ قَرَأَ ثُلُثَ الْقُرْآنِ فَکَأَنَّمَا أُوتِیَ ثُلُثَ النُّبُوَّةِ وَ مَنْ قَرَأَ...؛(1) کسی که ثلث قرآن را قرائت کند گویا ثلث نبوت به او داده شده و کسی که دو ثلث آن را قرائت کند دو ثلث از پیامبری و کسی که تمام قرآن را قرائت کند گویا تمام ملکوت به او داده شده؛ آنگاه به او گفته می شود: «إقْرَأْ وَ ارْقَ بِکُلِّ آیَةٍ دَرَجَةً...» ؛ بخوان و بالا برو، هر آیه ای که تلاوت کند درجه ای از درجات بهشت را بالا می رود و به سوی درجات عالی بهشت پرواز می کند و پس از اوج و صعود در درجات بهشت حکم جاودانگی در بهشت را در دست راست خود و نعمت های الهی را در دست چپ خود می یابد.

8. قرآن، عامل نورانیت

خواندن قرآن، دل را نورانی و انسان را در ملکوت حق شناور می سازد. در خبری چنین آمده: ابوذر از رسول خدا صلی الله علیه و آله خواست تا او را نصیحت و موعظه نماید. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «تو را به تقوی الهی سفارش می کنم که سرآمد همه امور است». ابوذر عرض کرد بیش از این مرا نصیحت کنید. آن حضرت فرمودند: عَلَیْکَ بِتِلَاوَةِ الْقُرْآنِ وَ ذِکْرِ اللَّهِ کَثِیراً فَإِنَّهُ ذِکْرٌ لَکَ فِی السَّمَاءِ وَ نُورٌ لَکَ فِی الْأَرْضِ؛ بر تو باد به تلاوت قرآن و کثرت یاد خدا، زیرا تلاوت قرآن عامل یاد تو در ملکوت و مایه نورانی شدن تو در زمین است.(2)

ص:53


1- (3) جامع احادیث الشیعه، ج 15، ص 17.
2- (4) همان، ص 19.
9. دست یابی به ثواب شاکران

رسول خدا صلی الله علیه و آله در حدیث قدسی از خداوند متعال چنین نقل می فرماید:

مَن شغله قرائة القرآن من دعائی و مسئلتی، أعطیتهُ افضل ثواب الشاکرین؛(1) اگر بنده مؤمن به پاس قرآئت قرآن و اشتغال به آن از بازگویی خواسته ها و نیازهایش در پیشگاه الهی باز ماند خدای سبحان بدون درخواست، بهترین ثواب شاکران را به او عطا فرماید.

10. حاملان قرآن محشور با پیامبران

آن کس که خود را به گوهر رخشنده قرائت و تلاوت قرآن بیاراید و این زلال آسمانی را در جان خود جاری سازد، چون پیامبران بمیرد و همانند آنان محشور گردد.

رسول خدا صلی الله علیه و آله در همین رابطه می فرماید:

إِنَّ أَکْرَمَ الْعِبَادِ إِلَی اللَّهِ بَعْدَ الْأَنْبِیَاءِ الْعُلَمَاءُ ثُمَّ حَمَلَةُ الْقُرْآنِ یَخْرُجُونَ...؛(2) برترین و گرامی ترین بندگان خدا پس از پیامبران، دانشمندان هستند و سپس حاملان قرآن، عالمان و حاملان قرآن چون پیامبران از دنیا می روند و حشر و عبورشان از صراط همراه پیامبران است و از ثواب درجه و پاداش پیامبران برخوردار می گردند. پس خوشا به حال جویندگان علم و حاملان قرآن که از کرامت و شرف الهی برخوردارند.

11. قرآن، مایه نشاط دل ها

امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید:

وَ تَعَلَّمُوا الْقُرْآنَ فَإِنَّهُ أَحْسَنُ الْحَدِیثِ، وَ تَفَقَّهُوا فِیهِ فَإِنَّهُ رَبِیعُ الْقُلُوبِ...؛(3) و قرآن را بیاموزید که نیکوترین گفتار است و آن را نیک بفهمید که دل ها را بهترین بهار است و به روشنایی آن بهبودی خواهید که شفای سینه های بیمار است، و آن را نیکو تلاوت کنید که سودمندترین بیان و تذکار است.

ص:54


1- (1) همان، ص 21.
2- (2) همان، ص 24.
3- (3) نهج البلاغه، خطبه 110، ص 107.
12. قرآن بحر بی کرانه معرفت

حضرت علی علیه السلام می فرماید:

ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَیْهِ الْکِتَابَ نُوراً لَا تُطْفَأُ مَصَابِیحُهُ، وَ سِرَاجاً لَا یَخْبُو تَوَقُّدُهُ وَ بَحْراً لَا یُدْرَکُ قَعْرُهُ... ؛(1) پس فرو فرستاد بر او قرآن را، نوری که چراغ های آن فرو نمیرد، و چراغی که افروختگی اش کاهش نپذیرد، و دریایی که ژرفای آن را کس نداند، و راهی که پیمودنش، رهرو را به گمراهی نکشاند، و پرتویی که فروغ آن تیرگی نگیرد، و فرقانی که نور برهانش خاموش نشود، و تبیانی که ارکانش ویرانی نپذیرد و بهبودیی که در آن بیم بیماری نباشد و ارجمندی که یارانش را شکست و ناپایداری نباشد، و حقی که یاورانش را زیان و خواری نباشد. پس قرآن معدن ایمان است و مرکز آن، چشمه سار دانش است و دریاهای آن، باغستان داد است و انگیزه های آن، بنیاد اسلام است و بُنلاد استوار آن...

خدایش مایه سیرابی دانشمندان کرده است، و بهار دل های فقیهان، و مقصد راه های پارسیان، و دارویی که از پس آن بیماری نیست و نوری که با آن تاریکی نیست، و ریسمانی که گرفتنگاه آن استوار است، و پناهگاهی که قله آن پناهنده را نگاهدارست و باعث ارجمندی هر کس است که با او دوستی ورزد، و امان آن کس که بدان وارد شود، و راهنمای هر که بدان اقتدا کند و عذرخواه آن که آن را مذهب خود گیرد، و برهان هر کس که بدان سخن گوید و آن را بپذیرد...، و نگاهدار کسی که خود را بدان از آسیب پاید، و دانش کسی که آن را نیک به خاطر سپارد و حدیث کسی که از آن روایت کند، و حکم آن کسی که خواهد حکم دهد «وَ حُکْماً لِمَنْ قَضَی».(2)

13. یگانه عامل بی نیازی

قرآن، سرمایه توانگری و بی نیازی است، و غنایی است که هیچ فقری پس از آن نیست. رسول خدا صلی الله علیه و آله در این باره می فرماید: «الْقُرْآنُ غِنًی لَا غِنَی دُونَهُ وَ لَا فَقْرَ بَعْدَهُ».(3)

ص:55


1- (1) همان، خطبه 198، ص 234.
2- (2) همان، ص 235.
3- (3) جامع احادیث الشیعه، ج 15، ص 7.

نیز آن حضرت فرموده است:

مَنْ قَرَأَ الْقُرْآنَ فَظَنَّ أَنَّ أَحَداً أُعْطِیَ أَفْضَلَ مِمَّا أُعْطِیَ فَقَدْ حَقَّرَ مَا عَظَّمَ اللَّهُ وَ عَظَّمَ مَا حَقَّرَ اللَّهُ؛(1) آن کسی که قرآن تلاوت کند و پندارش آن باشد که بهره دیگران از او بیشتر است، او آنچه را خدا بزرگ شمرده کوچک و حقیر پنداشته و آنچه را خدای متعال حقیر دانسته، او آن را بزرگ پنداشته است.

همچنین آن حضرت می فرماید:

لَا یَنْبَغِی لِحَامِلِ الْقُرْآنِ أَنْ یَظُنَّ أَنَّ أَحَداً أُعْطِیَ أَفْضَلَ مِمَّا أُعْطِیَ لِأَنَّهُ لَوْ مَلَکَ الدُّنْیَا بِأَسْرِهَا لَکَانَ الْقُرْآنُ أَفْضَلَ مِمَّا مَلَکَهُ؛(2) شایسته نیست برای حاملان قرآن که گمان کنند بهره دیگران از بهره قرآنی آنان برتر است، زیرا اگر آدمی مالک سرای دنیا گردد، قرآن از هر چه او دارد برتر و والاتر است.

به هر روی، جایگاه و مکانت عرشی قرآن، در تجلی و جلوه نزولی که فروغ آن بر مردم می تابد، و زلال معرفت و هدایت بر جان پارسایان و مؤمنان می افشاند، چنان بالندگی و تعالی دارد که در پندار ما نمی گنجد. در واقع عقل کوچک ما مبهوت و مات و درمانده از معرفت به آن همه مجد و جلالت است. البته تنها جایگاه حقیقت وحی، پیش از نزول و «یسر» (آسان شدن) مقام بندگی رسول خداست؛ همان طور که خداوند می فرماید:(فَأَوْحی إِلی عَبْدِهِ ما أَوْحی)3 که آن اعظم مقامات پس از الهیت خداست. آن بزرگوار و معصومان از خاندانش به آن سیما می نگرند و تجلیات سخن و کلام الهی را مشاهده می نمایند. پس قرآن بر بلندایی از مجد و قدس و عظمت، فروزنده است که قسمتی از آیات آن بدون واسطه جبرئیل امین به پیامبر خدا صلی الله علیه و آله وحی می شود، چه آنکه جبرئیل نیز توان حمل آن آیات مبارکات را نداشته اند.

ب) خاتمیت، آیت برگزیدگی

اشاره

افق دیگری که از آن، فروغ برگزیدگی حضرت محمد صلی الله علیه و آله می درخشد، مسئله خاتمیت آن پیامبر برگزیده است. آن حضرت آخرین آفتابی است که از مشرق نبوت تجلی می کرد

ص:56


1- (1) همان، ص 16.
2- (2) همان، ص 26.

و تا ابد روشنگر راه انسان هاست. همه عصرها و عرصه ها را نورباران ساخته و زلال معرفت و مکارم اخلاق را به کویر جان ها جاری کرده است.

فروغ خاتمیت آن حضرت از ادله چهارگانه «قرآن، سنت، عقل و اجماع» می تابد و با اشاره ای به آن، مطلب را به پایان می بریم.

قرآن این حقیقت را (خاتمیت) در آیه 40 سوره احزاب چنین بیان می فرماید:

(ما کانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِکُمْ وَ لکِنْ رَسُولَ اللّهِ وَ خاتَمَ النَّبِیِّینَ وَ کانَ اللّهُ بِکُلِّ شَیْ ءٍ عَلِیماً) ؛(1)

(محمد، پدر هیچ یک از مردان شما نبوده و نیست، ولی رسول خدا و ختم کننده و آخرین پیامبران است و خداوند به همه چیز آگاه است).

این آیه هرگونه که قرائت گردد؛ چه براساس قرائت «عاصم»، (خاتَم) به فتح قرائت گردد یا چون سایر قراء به کسر «خاتِم» خوانده شود بر خاتمیت رسالت آن رسول خدا دلالت می کند.

پس براساس قرائت عاصم، چه آن را فعل ماضی بدانیم، همانند مبرد، معنای آیه چنین می باشد: «محمد رسول خداست و پایان داده است پیامبران و منهج رسالت را» و چه آن را معنای اسمی بدانند باز معنای آیه چنین می شود: «محمد فرستاده خداست که به او مقام و منصب پیامبری ختم می شود».

این سخن که او نگین حلقه رسالت است و اشرف آنان، نه پایان دهنده نبوت و رسالت، پنداری بیش نیست، زیرا نگین انگشتر را خاتم گفته اند چون پایان دهنده طغرای بزرگان بود. آنان مهر خود را در نگین انگشتر کنده و پایان نامه خویش را مهر می زدند.

و بر اساس قرائت کسانی که آن را به کسر تاء یعنی «خاتِم» قرائت کرده اند، دلالت آیه بر اینکه نبوت به آن حضرت پایان یافت بسیار روشن است و نیازی به بحث ندارد.

به هر روی، آیه شریفه به هر قرائت و تقریری، گویای آن است که امر مهم رسالت، به آن پیامبر بزرگ پایان یافته است.

ص:57


1- (1) سوره احزاب، آیه 40.

ممکن است گفته شود آن حضرت، پایان بخش مقام نبوت است نه رسالت، آن هم براساس روایت ابوذر از رسول خدا صلی الله علیه و آله که سؤال کرد: «قلت: یا رسول الله، کم النبییون؟ قال: مأة الف و اربعة و عشرون نبی؛ قلت کم المرسلون منهم؟ قال ثلاثمأة و ثلاثة عشر».(1)

پاسخ این شبهه بسیار روشن است، چون نسبت میان نبی و رسول، عام و خاص است؛ بدین معنا که هر رسولی نبی هست، ولی هر نبی، رسول نمی باشد و بدیهی است که نفی عام گویای نفی خاص است. اگر به کسی گفته شد داخل مسجدالحرام مشو، داخل کعبه نشدن او از اوضح واضحات و از بدیهیات است.

آیاتی دیگر نیز در شأن و منزلت قرآن است که فروغ هدایت نمای آن را بیان می کند. این مجموعه از آیات نیز با اشاره و ملازمات عقلی بر خاتمیت آورنده کتاب دلالت می کند، همانند:

(لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِیلٌ مِنْ حَکِیمٍ حَمِیدٍ) .(2)

این آیه می فرماید قرآن کتابی است که هرگز بطلان در آن راه ندارد؛ نه از گذشته و نه از آینده. به گفته ابن عباس، قرآن کتابی است که نه از گذشته غبار باطل بر او نشسته و نه بعد از آن کتابی می آید که آن را نسخ و باطل نماید؛ پس این کتاب و احکامش تا قیامت باقی و جاودان است.

طبرسی در مجمع البیان نیز همین بقا و جاودانگی را از این آیه استفاده می کند(3) و سپس این حقیقت را به آیه (إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ)4 تأیید می نماید.

به هر روی، فروغ جاودانگی و خاتمیت رسالت رسول خدا صلی الله علیه و آله از آیاتی از قرآن ساطع است و این حقیقت در تفاسیر موج می زند، بلکه این مقصود در اشعار بزرگان نیز طنین افکنده و مولانا پیرامون آن چنین می سراید:

مصطفی را وعده کرد الطاف حق گر بمیری تو نمیرد این سبق

ص:58


1- (1) خصال، شیخ صدوق، ج 2، ص 524 «باب خصال التی سأل عنها ابوذر رسول الله صلی الله علیه و آله».
2- (2) سوره فصلت، آیه 42.
3- (3) مجمع البیان، ج 2، ص 322.

من کتاب و معجزت را رافعم بیش و کم کن را ز قرآن مانعم

من تو را اندر دو عالم حافظم طاعنان را از حدیثت رافضم

کس نتاند بیش و کم کردن در او تو، به از من حافظ دیگر مجو

رونقت را روزافزون می کنم نام تو بر زر و بر نقره زنم

تا قیامت باقیش داریم ما تو مترس از نسخ دین ای مصطفی(1)

باری، همه کتاب های پیامبران گذشته نسخ گردیدند و از تحریف در امان نماندند، چون فروغ اعجاز پیامبر خود نبودند، ولی قرآن یگانه کتاب بی همتایی است که از مجموعه کتاب های نازل شده که 104 کتاب به شمار می آیند،(2) باقی و معصوم و محفوظ است.

آن کتب، بر عرصه های محدود نورافشانی می کردند، ولی قرآن بر بام جهان تا ابد نورافشانی می کند و در بردارنده همه علوم از گذشته و آینده است. این مفهوم از این آیات استفاده می شود:

1. این کتاب روشنگر همه چیز است.(3)

2. چیزی را در این کتاب فرو نگذاشتیم.(4)

3. چیزی از پروردگار تو پنهان نیست، نه ذره کوچکی در زمین و نه در آسمان و نه کوچکتر و نه بزرگتر از آن، همه در کتاب روشن و مبین می باشند.(5)

4. ما کتابی را بر تو فرو فرستادیم که روشنگر هر چیزی است.(6)

5. خداوندی که از غیب آگاه است، و به اندازه سنگینی ذره ای در آسمان ها و زمین از علم او دور نخواهد ماند و نه کوچکتر و نه بزرگتر، مگر اینکه در کتابی آشکار ثبت است.(7)

قرآن، حقیقت ملکوتی است که آفاق بطونش چنین گستره بی نهایتی دارد. بنابراین چنین گوهر عرشی تا ابد ماندگار است و خدای متعال بقا وحفظ آن را ضمانت کرده و

ص:59


1- (1) مثنوی معنوی، دفتر سوم، ص 362، ش 1197-1200.
2- (2) معانی الاخبار، ص 333.
3- (3) سوره انعام، آیه 59.
4- (4) سوره انعام، آیه 38.
5- (5) سوره یونس، آیه 61.
6- (6) سوره نحل، آیه 89.
7- (7) سوره سبأ، آیه 3.

کسی جز او، قادر بر حفظ او نیست. پس قرآن، آخرین کتاب و آورنده آن نیز آخرین پیامبر خدا خواهد بود.

آیاتی از قرآن، همانند 33 سوره توبه، 9 سوره صف، 167 سوره اعراف، 56 سوره روم، 115 سوره انعام، 158 سوره اعراف، 107 سوره انبیاء و 19 و 83 سوره آل عمران با لطافت بر ابدیت قرآن و احکام آن و نیز خاتمیت رسول خدا صلی الله علیه و آله دلالت می کنند.

آخرین پیامبر از منظر روایات

ده ها روایت با عناوین مختلف بیانگر این حقیقت اند که حضرت محمد صلی الله علیه و آله آخرین خورشید آسمان رسالت و نبوت است و دین و شریعت او جاودانه و ابدی است.

برخی از روایات با عناوین صریح چون «لا نبی بعدی» و «لا نبی بعده» و «أنا آخر نبی» این حقیقت را گزارش می کنند.

1. قال النبی صلی الله علیه و آله لعلی علیه السلام: «أنت منی بمنزلة هارون من موسی إلّا أنّه لا نبی بعدی» ؛ پیامبر اکرم به علی علیه السلام فرمودند: نسبت تو به من همانند نسبت هارون به موسی است، جز آنکه بعد از من پیامبری نخواهد آمد.

حدیث فوق از احادیث متواتر و مشهور است. مرحوم بحرانی در کتاب غایة المرام خود این حدیث شریف را از صد طریق از مجامع روایی اهل سنت و به هفتاد سند از جوامع شیعی نقل کرده است.

2. و نیز آن حضرت فرموده اند: «أنا آخر نبی و خاتم الانبیاء و لا یکون بعدی نبی ابداً».(1)

3. همچنین حضرت فرموده اند: «ذهبت النبوة فلا نبوة بعدی إلا المبشرات الرؤیا الصادقه...».(2)

4. فرشتگان در لیلة المعراج به آن حضرت عرض کردند: «... مرحباً بک مِن اخ و مِنْ خلیفة، فنعم الاخ و نعم الخلیفه و نعم المختار خاتم النبیّین لا نبی بعده».(3)

ص:60


1- (1) بحارالانوار، ج 16، ص 275؛ مناقب، ج 1، ص 120.
2- (2) نهج الفصاحه، ص 341.
3- (3) بحارالانوار، ج 18، ص 391.

5. امیرالمؤمنین از آن حضرت نقل می فرماید که فرمود: «یا علی ما سألتُ ربی شیئاً إلّا سالتُ لک مثله، غیر أنّه لا نبوة بعدی...؛(1) یا علی! هر آنچه برای خود از خدا خواستم برای تو نیز همانند آن را طلب نمودم، مگر آنکه نبوتی بعد از من نیست».

6. قال النبی صلی الله علیه و آله فی حدیث...: «فخلقنی ربّی مِن ذلک النور لکنه لا نبی بعدی؛(2) پس خداوند مرا از آن نور آفرید، ولی بعد از من پیامبری نمی آید».

7. ابی امامه از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله نقل می کند که فرمودند: «أیُّها الناسُ! إِنّه لا نبی بعدی و لا امّة بعدکم...».(3)

8. احمد بن حنبل در مسندش از رسول صلی الله علیه و آله خدا گزارش می کند که آن حضرت فرمود: «فی امتی کذّابون و دجالون... و إنّی خاتم النبیین لا نبی بعدی».(4)

9. امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید:

اما رسول الله صلی الله علیه و آله خاتم النبیین لیس بعده نبی و لا رسول، ختم برسول الله الانبیاء إلی یوم القیامة؛(5) پیامبر اسلام خاتم پیامبران است، بعد از او پیامبر و رسولی نخواهد آمد و سلسله پیامبران به وجود رسول الله به پایان رسید و تا قیامت پایان یافته است.

10. امام صادق علیه السلام از امیرالمؤمنین نقل می فرماید: «بعد از قتل عثمان... و لا نبی بعد محمدصلی الله علیه و آله».(6)

11. امام رضا علیه السلام می فرماید:

وَ أنّ محمداً عبدُهُ و رَسُولُه و أمینهُ و صفیه... و أفضل العالمین، لا نبی بعده، و لا تبدیل لملته، و لا تغییر لشریعته؛(7)... او بزرگ پیامبران و خاتم آنان و برتر از همه عالمیان است و بعد از پیامبر، پیامبری نخواهد بود و شریعت و ملت او تغییر نخواهد کرد.

ص:61


1- (1) عیون اخبار الرضا علیه السلام، ج 2، ص 72.
2- (2) بحارالانوار، ج 15، ص 7.
3- (3) وسائل، ج 1، ص 15، باب 1، ح 12.
4- (4) فضائل الخمسة من الصحاح الستة، ج 1، ص 50.
5- (5) احتجاج، ج 2، ص 220.
6- (6) روضه، ص 68، ح 23.
7- (7) عیون اخبار الرضا علیه السلام، ج 2، ص 120.

12. آن حضرت در پرتو آیه:(وَ قالَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ الْإِیمانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فِی کِتابِ اللّهِ إِلی یَوْمِ الْبَعْثِ فَهذا یَوْمُ الْبَعْثِ وَ لکِنَّکُمْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ)1 می فرماید: «فهی فی ولد علی علیه السلام إلی یوم القیمة اذ لا نبی بعد محمدصلی الله علیه و آله فَمِن این یختار هولاء الجهال»(1) حضرت می فرماید مراد از آنانی که به گوهر علم و ایمان آراسته گشته اند ائمه هدی علیهم السلام هستند و آنان از فرزندان علی علیه السلام می باشند و تا قیامت این امامت امتداد دارد، زیرا پیامبری بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله نمی آید.

13. در روایتی که از موسی بن جعفر علیهما السلام گزارش گردیده نیز آمده: «ولا نبی بعد نبینا».(2)

14. صدوق، به سند خود از امام باقر علیه السلام نقل می کند که آن حضرت فرمود:

قال النبی صلی الله علیه و آله والمسلمون حوله مجتمعون أَیها الناس لا نبی بعدی و لا سنته بعد سنتی...؛(3) در حالی که مسلمانان گرداگرد او جمع شده بودند رسول اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: ای مردم همانا پیامبری بعد از من نخواهد آمد و سنتی بعد از سنت من تشریع نخواهد شد، پس هر کس بعد از من ادعای پیامبری کند و آیینی بیاورد، ادعای او و آیینش در آتش است. پس او را بکشید و هر کسی هم از او پیروی نماید او هم از اهل آتش است.

15. همچنین صدوق، از امام هشتم روایت می کند که آن حضرت فرمود: «وَ شریعة محمد لا تنسخ إلی یوم القیمة و لا نبی بعده إلی یوم القیمة...؛(4) شریعت محمدی صلی الله علیه و آله نسخ نگردد تا روز قیامت و پیامبری بعد از او تا روز قیامت نخواهد آمد».

16. عبدالعظیم حسنی که از مفاخر علما و سادات حسنی است می گوید:

بر امام هادی علیه السلام وارد شدم چون نگاه آن حضرت به من افتاد به من خوشامد گفت و فرمود: تو دوستدار حقیقی ما هستی. به آن حضرت عرض کردم می خواهم دین و معارف خود را بر شما عرضه بدارم تا اگر مورد قبول شماست تا

ص:62


1- (2) اصول کافی، ج 1، ص 200؛ معانی الاخبار، ص 97.
2- (3) همان، ج 1، ص 264.
3- (4) من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 121، ح 421.
4- (5) علل الشرایع، ج 1، ص 123؛ عیون اخبار الرضا علیه السلام، ج 2، ص 79.

روزی که خدای را ملاقات کنم بر آن استوار بمانم. آن حضرت فرمود: «هات یا اباالقاسم؟ فقلت... و أَنّ محمداً عبده و رسوله، خاتم النبیین فلا نبی بعده إلی یوم القیامة، و أنّ شریعته خاتمه الشرایع فلا شریعة بعدها إِلی یوم القیامة...».(1)

به هر روی، روایاتی با این مضمون فراوان اند که با صراحت، رسول خدا صلی الله علیه و آله را آخرین پیامبر خدا دانسته، نبوت را به وجود آن حضرت خاتمه یافته اعلام می دارند.(2)

البته مجموعه روایاتی نیز هستند که در آن ها عبارت «لا نبی بعدی» یا «لا نبی بعده» نیامده، ولی با الفاظی مشابه آن چون: «خاتم و ختم و...» این حقیقت را بیانگرند که رسالت به وجود آن حضرت خاتمه یافته است و بعد از او پیامبری مبعوث نخواهد شد و شریعت و آیین او تا قیامت پایدار خواهد ماند؛ از جمله:

1. عن ابی جعفر و ابی عبداله علیهما السلام فی حدیث قالا: لقد ختم الله بکتابکم الکتب و ختم بنبیکم الانبیاء.(3)

2. صدوق از امام رضا علیه السلام روایت می کند: «... حتی انتهت رسالته إلی محمد المصطفی صلی الله علیه و آله فختم به النبیین و قفی به علی آثار المرسلین...».(4)

3. أنا خاتم الانبیاء.(5)

4. قال لعلی علیه السلام: لو لا أَنّی خاتم الانبیاء لکنتَ شریکاً فی النبوة.(6)

5.... فأَنا موضع اللبنة ختم بی الانبیاء.(7)

6. ثم بعث محمداً رحمة للعالمین و تممّ به نعمته و ختم به أنبیاءه....(8)

7.... لأنّه لما ختم به الانبیاء....(9)

ص:63


1- (1) کمال الدین، ج 2، ص 379.
2- (2) ر. ک: عیون اخبار الرضا علیه السلام، ج 2، صص 120 و 125 و 72؛ اصول کافی، ج 1، صص 269 و 516 و ج 2، ص 161؛ اثبات الوصیة، صص 145 و 146؛ وسائل، ج 18، ص 147 و ج 1، ص 15؛ بحارالانوار، ج 93، ص 3.
3- (3) اصول کافی، ج 1، ص 177.
4- (4) عیون اخبار الرضا علیه السلام، ج 2، ص 153.
5- (5) تفسیر نور الثقلین، ج 4، ص 284.
6- (6) احقاق الحق، ج 7، ص 377.
7- (7) مجمع البیان، ج 2، ص 249.
8- (8) احتجاج، ج 2، ص 280.
9- (9) همان، ج 1، ص 370.

8.... اذا رفع الانبیاء و ختم بمحمدصلی الله علیه و آله...(1)

9. وختم الله بمحمدصلی الله علیه و آله الوحی و الرسالة....(2)

10.... و هو خاتم النبوة و سیدهم....(3)

11.... وَ ابنک محمد خاتم الانبیاء و الرسل.(4)

12. وختم بأَنْ لا نبی بعده أَرسله الله قمراً منیراً....(5)

13. قال علی علیه السلام حین یلی غسل رسول الله و تجهیزه: بأبی أنت و امی یا رسول الله لقد انقطع بموتک ما لم ینقطع بموت غیرک من النبوة و اخبار السماء....(6)

14.... و ختم بی النبیون.(7)

15.... و إتمام نبوته.(8)

16.... و لئلا یضلوا فیه من بعده.(9)

17.... وَ ختم به الوحی....(10)

18.... أَول فی النبوة و آخر فی البعثه.(11)

به هر حال، روایات فراوان دیگر که به طرق و دلالت های گوناگون، خاتمیت آن حضرت را روایتگرند و همه گویای این حقیقت و برهان بر صدق این مدعا هستند که او آخرین پیامبران است. به گفته ابن عربی:

إنَّ الرساله فی الدنیا قد انقطعت فی وقتنا للذی قد جاء فی الخبر(12)

ص:64


1- (1) همان، ج 2، ص 231.
2- (2) کشف الغمة فی معرفة الائمة، ج 3، ص 123.
3- (3) بحارالانوار، ج 18، ص 324.
4- (4) همان، ج 15، ص 240.
5- (5) مناقب، ج 1، صص 137-136.
6- (6) نهج البلاغه، خطبه 235، ص 266؛ امالی، شیخ مفید، ص 60.
7- (7) فضائل الخمسة من الصحاح السته، ج 1، ص 45.
8- (8) نهج البلاغه، خطبه 1، ص 6.
9- (9) روضه کافی، صص 26-25.
10- (10) نهج البلاغه، خطبه 133، ص 131.
11- (11) بحارالانوار، ج 15، ص 29.
12- (12) فتوحات مکیة، المجلد 2، ص 258.

باری، خاتمیت آن اولین موجود نبی و آخرین مبعوث، نشان درخشنده ای بر برگزیدگی آن حضرت است؛ چرا که قله و افق برینی که تا ابد فرا روی انسان کامل گشوده شده، فروغش از رسالت ابدی و کتاب جاودانه ایشان ساطع است و نیل به اوج تعالی در تعالیم و آیین آن شخصیت سماوی نهفته است.

به هر روی، آن حضرت در تمام آفاق کمال و تعالی، مقام خلافت الهی، رسالت و نبوت و در یک جمله «ولایت»، برگزیده ازل و ابد است.

فلسفه نهایی بعثت که در آن حضرت تجلی کرد، نهادن انسان بر فراز قله انسان کامل است و مرز انسان کامل، برتری بر همه موجودات، سوی الله است. او از همه برتر و از خدا پایین تر است، او بر افقی تجلی می کند که قابل تصور نیست.

امام صادق علیه السلام از پیامبر خدا نقل می کند که خداوند می فرماید:

... بنده من با انجام نوافل به تدریج به من نزدیک می شود تا آنجا که مورد علاقه من واقع می شود، چون محبوب شد گوش او می شوم که به آن می شنود و چشمش می گردم که به آن می بیند و زبانش می شوم که به آن سخن می گوید و دستش می گردم که به آن اشیاء را برمی دارد و پایش می گردم که به آن راه می رود آن گاه که مرا بخواند پاسخش گویم و اگر چیزی از من بخواهد به او خواهم داد.(1)

حقیقت، این رسالت است که می خواهد انسان را به این جایگاه برساند و این کمال و تعالی را به او ارزانی دارد، تا جایی که انسان را «مَثَل» خدا سازد و فرجام بندگی را در افق برین ربوبیت روشن و تفسیر نماید. پس این رسالت و نبوت باید برگزیده از همه موجودات بوده و اسوه و رسول آن، عقل اول، صادر اول و نور محمدی صلی الله علیه و آله باشد.

ص:65


1- (1) بحارالانوار، ج 70، ص 16.

ص:66

پرتو دوم: علت برگزیدگی

اشاره

حضرت فاطمه علیها السلام راز این برگزیدگی و انتخاب را چنین بیان می فرماید:

عِلْماً مِنَ اللَّهِ تَعَالَی بِمَائِلِ الْأُمُورِ، وَ إِحَاطَةً بِحَوَادِثِ الدُّهُورِ، وَ مَعْرِفَةً بِمَوَاقِعِ الْمَقْدُور؛(1)

این گزینش و انتخاب در آن گاه و قبل از پیدایش عالم رخ داد؛ چون خدا آگاه به پایان کارها و محیط به رویدادهای روزگار و آشنا به زمان و مکان و مقدرات خود بود.

حضرت فاطمه علیها السلام با این بیان، علت و دلیل گزینش رسول خدا صلی الله علیه و آله را پیش از آفرینش موجودات، بر احاطه علمی خداوند بر همه اشیاء و سرانجام و فرجام آنان مدلل می کند.

در قرآن صدها آیه، علم و احاطه علمی خداوند را بیان می دارد. فقط در واژه «علم» و مشتقات آن افزون بر صد آیه بر این افق نور می درخشد، هم چون:

(وَسِعَ رَبِّی کُلَّ شَیْ ءٍ عِلْماً)2

(وَسِعَ رَبُّنا کُلَّ شَیْ ءٍ عِلْماً)3

(إِنَّما إِلهُکُمُ اللّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلاّ هُوَ وَسِعَ کُلَّ شَیْ ءٍ عِلْماً)4

ص:67


1- (1) بلاغات النساء، ص 15؛ دلائل الامامة، ص 112؛ کشف الغمة، ج 2، ص 205؛ الاحتجاج، ج 1، ص 120، بحارالانوار، ج 29، ص 240.

(یَعْلَمُ ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا یُحِیطُونَ بِهِ عِلْماً)1

(رَبَّنا وَسِعْتَ کُلَّ شَیْ ءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً)2

(وَ أَنَّ اللّهَ قَدْ أَحاطَ بِکُلِّ شَیْ ءٍ عِلْماً)3

(وَ لا یُحِیطُونَ بِشَیْ ءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلاّ بِما شاءَ)4

(قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّی لا یُجَلِّیها لِوَقْتِها إِلاّ هُوَ)5

(قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ اللّهِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النّاسِ لا یَعْلَمُونَ)6

(قالَ عِلْمُها عِنْدَ رَبِّی فِی کِتابٍ لا یَضِلُّ رَبِّی وَ لا یَنْسی)7

(قالَ عِلْمُها عِنْدَ رَبِّی فِی کِتابٍ لا یَضِلُّ رَبِّی وَ لا یَنْسی)8

(قالَ إِنَّمَا الْعِلْمُ عِنْدَ اللّهِ)9

طبق آیات بسیاری، آفتاب علم خداوند بر ریز و درشت، آشکار و نهان، و آسمان و زمین می تابد؛ از جمله:

(یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ)10

(أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ)11

(یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ)

(إِنَّ اللّهَ یَعْلَمُ غَیْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ)12

ص:68

(یَعْلَمُ ما یَلِجُ فِی الْأَرْضِ وَ ما یَخْرُجُ مِنْها)1

(یَعْلَمُ ما تُسِرُّونَ وَ ما تُعْلِنُونَ)2

و ده ها آیه دیگر که گاه با واژه عالم پرده از احاطه علمی خداوند برمی دارد، هم چون:

(هُوَ اللّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلاّ هُوَ عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ)3

و نیز با وصف مبالغه «علّام»:(إِنَّکَ أَنْتَ عَلاّمُ الْغُیُوبِ)4

و نیز با وصف «علیم» که در بسیاری از آیات قرآن می درخشد.(1)

باری، احاطه خداوند بر همه امور از آغاز آفرینش که پرتو او تجلی کرد تا سرانجام خلقت، فراگیر است. در حقیقت، سرانجامی برای وجود مجرد قابل تصور نیست و طنین آیات قرآن از بیان این حقیقت، لبریز است. به هر روی، اوست که آفرید و هستی بخشید و هدایت کرد و کمال یابی را جوهره و سرشت هستی قرار داد؛ به گونه ای که هر موجودی به سوی هدف و غایت نهایی خود در حرکت است:

(وَ الشَّمْسُ تَجْرِی لِمُسْتَقَرٍّ لَها ذلِکَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ

وَ الْقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ حَتّی عادَ کَالْعُرْجُونِ الْقَدِیمِ

لاَ الشَّمْسُ یَنْبَغِی لَها أَنْ تُدْرِکَ الْقَمَرَ وَ لاَ اللَّیْلُ سابِقُ النَّهارِ وَ کُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ)6

این نظام هماهنگ، قانونمند و با هدف که خورشید آن تا قرارگاهش روان است و این اندازه گیری (خدای) شکست ناپذیر و داناست. و برای ماه، منزلگاهی قرار داد، و در این منظومه، نه خورشید برایش سزاوار است که ماه را دریابد و نه شب بر روز پیشی گیرنده است و هر کدام در مداری شناورند.

عظمت و حجم بزرگ خورشید - که تقریباً هشتاد میلیون برابر ماه است - سبب سرکشی و حریم شکنی خورشید نگردیده؛ بلکه او با چهره ای مهربان بر ماه و منظومه کوچک تر خود نور و حرارت نثار می کند و بدین سبب است که هرگز در نظام هماهنگ

ص:69


1- (5) ر. ک: المعجم المفهرس لالفاظ القرآن الکریم, صص 606 و 607.

آفرینش، تصادم و برخوردی رخ نمی دهد و آهنگ روح بخش وحدت و هماهنگی از جلوه های آفرینش طنین افکن است.

به هر روی، علم خداوند نیز چون قدرتش نامتناهی و نامحدود است، از این رو برخلاف پندار مشرکان - که می پنداشتند خدای سبحان به امور جزئی آگاه نیست - صراحت وحی بر این پندار خط بطلان کشیده، می فرماید:

(یَعْلَمُ ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ)1 همه چیزها در محدوده علم خدا و زیر پوشش اوست.

قرآن کریم همین مطلب را در آیه ای دیگر از زبان فرشتگان نقل می کند:

(وَ ما نَتَنَزَّلُ إِلاّ بِأَمْرِ رَبِّکَ لَهُ ما بَیْنَ أَیْدِینا ؛(1)

(ما فرشتگان بدون اذن خدا فرود نمی آییم، آنچه را پشت سر و پیش رو داریم و آنچه میان این دوست فقط از آن اوست، و پروردگارت فراموش کار نیست).

و نیز می فرماید:(یَعْلَمُ ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا یَشْفَعُونَ إِلاّ لِمَنِ ارْتَضی) ؛(2)

(آنچه را که پیش روی و پشت سر آنهاست خدا می داند و جز از کسی که دینش مرضی خدا باشد شفاعت نمی کنند و خود آنان هم از خوف خدا هراسناکند).

در پرتو این آیات روشن است که گذشته و آینده و حال، معلوم خداست و از این روست که حضرت فاطمه علیها السلام می فرماید: «عِلماً مِنَ اللهِ «عَزَّوَجَلَّ» بِمَآئل الأُمُورِ، وَ إِحَاطةً بِحوادِثِ الدُّهُورِ، وَ مَعرِفَةً بِمَواضِعِ المَقْدُور».(3)

گویی آن حضرت با این سخنان، آیات قرآن را تفسیر و تبیین می نماید و پرده از رخ این آیه برمی دارد که می فرماید:(وَ ما تَکُونُ فِی شَأْنٍ وَ ما تَتْلُوا مِنْهُ مِنْ قُرْآنٍ وَ لا تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلاّ کُنّا)5 ذرات ریز پراکنده را که در شعاع تابش خورشید از روزنه ها می توان دید و حتی کوچک تر از آن را که فقط با چشم مسلح دیدنی است، همگی معلوم خداست.

ص:70


1- (2) سوره مریم، آیه 64.
2- (3) سوره انبیاء، آیه 28.
3- (4) بخشی از خطبه حضرت فاطمه علیها السلام.

باری، همه اشیاء در پرتو علم خدا می درخشند و آن آفتاب است که این ذرات را جلوه گر ساخته است. البته علم خدا از گونه مفهوم و صورت ذهنی نیست تا تفاوت آن با علم دیگران در اطلاق و گستره آن باشد، بلکه علم خدا حضوری و شهودی و نامتناهی سِعِی و شِدّی است، زیرا اگر علم او حصولی یا حضوری محدود باشد در قبال آن، علمی دیگر نیز فرض خواهد شد، در حالی که علم بی نهایت الهی برای علمی دیگر که از شئون علم او نباشد و در عرض علم او قرار گیرد جایی نمی گذارد، چنان که صحیح نیست کسی بگوید: همان گونه که من با علم حضوری به خودم آگاه هستم خدا نیز به عالم آگاه است؛ چون علم حضوری ما محدود و علم حضوری خدا نامحدود است.(1)

سرچشمه همه علوم، ذات اقدس الهی است و آنچه که دیگران نیز می دانند پرتو علم او و از آموزه های اوست. او معلم هستی و آموزگاری است که آفاق «ما لا یعلم» را بر دیگران می گشاید. به عبارتی، دانش دیگران، ظهور علم اوست و همه، دانش خویش را از او گرفته اند و معلوم، چه از عالم غیب بوده یا از جهان حاضر باشد و مقوله معلوم، چه مشهود و چه غیبی باشد، با اذن و تعلیم خداوند است.

بدون تعلیم خداوند متعال هیچ گونه دانشی نیست، همان گونه که آشنایی و معرفت به غیب بدون تعلیم و اذن خدا ممکن نیست. حتی آگاهی و معرفت به عالم محسوس و شهادت نیز بی تعلیم و اذن او امکان ندارد؛ چون موجودات جهان یا امور مجرد غیبی همانند وحی، نبوت و فرشته هستند یا امور مادی و محسوس که عالم کون مشهود نام گرفته و خدا به غیب و شهادت آگاه است (عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ)2 و دیگران فقط به اذن او از غیب و شهود آگاه می گردند.

در قرآن چنین آمده:(وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَی اللّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ)3 پس اندیشه ای واهی است که گمان شود چون علم به مشهودات امری عادی و فراوان است، تنها علم به غیب، اذن الهی و تعلیم خدا را می خواهد؛ بلکه علم به شهادت نیز منوط به اجازه خداوند است.

گواه صدق این مطلب کلام خداست که می فرماید:

(وَ اللّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً...)4

ص:71


1- (1) تسنیم، آیت الله جوادی، ج 12، صص 125-124.

و خدای سبحان است که او را از دانش بهره مند می کند:(عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ)1

بارش همین آیات بر جان امام علی علیه السلام در سخن الهی اش چنین تجلی می کند:

لا یَخْفَی عَلَیْهِ مِنْ عِبادِهِ شُخُوصُ لَحْظَةٍ، و لا کُرُورُ لَفْظَةٍ، وَ لا ازدِلافُ رَبْوَةٍ...؛(1) بر او پوشیده نیست خیره نگریستن بندگان، و نه بازگشتن لفظی بر زبان ایشان و نه نزدیک شدنشان به پشته ای، و افتادن نگاهشان بر آن، و نه فراخ نهادن گامی در شب سیه فام، و نه در شامگاهی بی حرکت و آرام که ماه رخشان در آن برآید.

شیخ محمود شبستری در این باره سروده است:

عالم السر و الخفیات اوست دافع الشّر و البلیات اوست

آنچه هست، آنچه رفت آنچه آید همه داند چنانکه می باید

جزوی و کلّی و قلیل و کثیر نیست پوشیده بر علیم خبیر(2)

حضرت فاطمه علیها السلام این حقیقت را آشکار و مدلل می نماید که سپاس علم لایزال حق بر اول و آخر است که پیامبر را پیش از آفرینش برگزید و انتخاب نمود، آن گاه که هیچ نبود:

بودم آن روز من از طایفه دردکشان

که نه از تاک نشان بود و نه از تاک نشان

بنابراین در عالم حقیقت و ثبوت، وجود مبارک حضرت رسول صلی الله علیه و آله برگزیده و انتخاب شده خدای سبحان بود، و حضرت فاطمه علیها السلام در جام ملکوت نمای روح خویش، این حقیقت را می دید و برای ما تفسیر فرمود، چرا که اهل بیت علیهم السلام درهای علم الهی و حکمت خداوندند.

علی علیه السلام می فرماید: «وَ عِنْدَنا أَهلَ البَیتِ أَبْوابُ الحِکَمِ وَضِْیاءُ الْأَمرِ».(3)

ص:72


1- (2) نهج البلاغه، خطبه 163، ص 166.
2- (3) سعادت نامه، ص 195.
3- (4) نهج البلاغه، خطبه 120، ص 118.

و نیز می فرماید: «- هُم - مَوْضِعُ سِرِّهِ، وَ لَجَأُ أمرِهِ، وَ عَیبَةُ عِلمِهِ، وَ مَوْئِلُ حُکمِهِ وَ کُهُوفُ کُتُبِهِ؛(1) رازداران پیامبرند و پناهگاه حق جویان و مخزن علم پیامبر و امانگاه قرآن و سنت».

در نظم ناصر خسرو چنین آمده:

علم را از جایگاه او بجوی سر بتاب از عمرو و زید قال قال

قال اول جز پیمبر کس نگفت وانگهی زی آل او آمد مقال

جز که زهرا و علی اولادشان مر رسول مصطفی را کیست آل؟(2)

گزیده سخن آنکه آفریدگار علیم نظام هستی را در پرتو علم خویش ابداع نمود و براساس حکمت خویش از موج جود خویش، موجودات را هستی عنایت کرد؛ به فرموده علی علیه السلام: «وَ مُبْتَدِعِ الخَلائقِ بِعِلمِهِ، وَ مُنْشِئهِم بِحُکمِهِ».(3)

و به گفته شیخ محمود شبستری:

عقل داند که عالِم به نظام نتوان کرد جز به علم تمام

صنعت خوب و متقن و محکم نکند جز که صانع اعلم(4)

از این رو، رشد و تعالی و بالندگی و نیل به مقصود همه موجودات را در سایه سار نبوت قرار داد. بنابراین پیامبران برای تحقق این آرمان مبعوث شدند که آخرین آنان غایت و هدف از همه هستی ممکن، یعنی حضرت محمد صلی الله علیه و آله خاتم رسل است.

از این منظر، اولین شخصیت در مقام حقیقت و ثبوت حضرت محمد صلی الله علیه و آله بود و حقیقت محمدیه، در مقام تابش و تجلی نیز آخر است که باید چنین باشد! همان گونه که علت غایی و هدف در مقام اندیشه و تفکر، اولین است و در مقام تحقق، آخرین. پس حضرت محمد صلی الله علیه و آله اولین برگزیده پیش از آفرینش بود و آخرین پیامبران در مقام تجلی و ظهور.

ص:73


1- (1) همان، خطبه 2، ص 9.
2- (2) دیوان ناصر خسرو، صص 74-73.
3- (3) نهج البلاغه، خطبه 191، ص 208.
4- (4) سعادت نامه، ص 195.

چون او هدف و آرمان نهایی از خلقت است؛ همان طور که در حدیث قدسی آمده: «لو لاک لما خلقت الافلاک» .

بنابراین حدیث مروی - بر فرض صحت -: «مَثَلُ النُّبُوَّةِ مَثَلُ دارٍ مَعْمُورَةٍ لَمْ یَبْقِ فِیها إلّا مَوضِعَ لِبنَةٍ وَ کُنتُ أنَا تلکَ اللبنةِ»؛(1) مثل نبوت چون خانه ای است آباد و در حال بنا که از آن جز نهادن یک خشت باقی نمانده بود و من همان آجر آخری هستم.

این حدیث، پرتوی از مقام ظاهری نبوت را بیان می کند و خشت آخر بودن، برای درک و فهم معنای خاتمیت آن حضرت است تا مردم بدانند که بعد از او پیامبری نخواهد آمد، و الا درک و فهم تجلی اعظم بسیار مشکل و دور از دسترس است و مرغ تیز پرواز اندیشه خردمندان بر ستیغ آن نرسد و فقط بر افق اعلا این حقیقت تجلی می کرد.

بعثت پیامبر صلی الله علیه و آله

حضرت فاطمه علیها السلام در ادامه به بیان والاترین رخداد عالم امکان، یعنی بعثت رسول خدا صلی الله علیه و آله پرداختند: «إبْتَعَثَهُ اللهُ تَعالی «عَزّوَجلّ» إِتمَاماً لِأَمرِهِ، وَ عَزِیمَةً عَلی إمْضاءِ حُکمِهِ؛(2) محمد صلی الله علیه و آله را برانگیخت تا کار خود را به اتمام و آنچه را مقدر ساخته به انجام رساند».

پیامبران

پیامبران آمدند تا فروغ حضرت حق را که بر انسان تابید و او را به مقام «کرّمنا» و «احسن» مزین ساخت و مسجود فرشتگان نمود و مشرق تابان اسمای الهی ساخت، دوباره او را به مقام قرب باز گردانند، مبادا که آن جلوه در خاک گم گردد و انسان «اشرف» به درک اسفل سقوط کند، بلکه در پرتو هدایت آنان، او از فرشته که عنصری عقلانی است برتر و بالاتر رود.

مرحوم فیض در تبیین این مقصد چنین نگاشته است:

بالاترین و کامل ترین هدف انسان، نیل به سعادت قرب حضرت الهی است و این

ص:74


1- (1) عوالی اللئالی العزیزیه، محمد بن علی بن ابراهیم الاحسائی، ج 4، ص 122.
2- (2) فرازی از خطبه فدکیه.

سعادت جز با شناساندن انبیا ممکن نبود، پس نبوت مقصود اصلی خلقت را تشکیل می دهد و مراد از نبوت، سیر کمالی و نهایی نبوت است نه آغاز آن؛ زیرا نبوت هم چون پدیده های دیگر، در پرتو فیض الهی تدریجاً به کمال خود می رسد.(1)

این سخن همانند بنای یک ساختمان که به تدریج تمام می شود، البته تمام شدن آن یعنی به کمال رسیدن، چون هر موجود تمامی، کامل است؛ مثلاً، دستی کامل است که پنج انگشت داشته باشد و کمتر یا بیشتر از آن موجب نقص می گردد.

به هر روی، خدای رئوف منان به پاس عنایتی که به این مشت خاک بی باک دارد می فرماید:

یا مطلقاً وِ صالنا راجع و یا مُحلِفاً علی هَجرِنا کفر

ای که پیوند با ما را رها کرده ای باز گرد، ای که بر دوری از ما سوگند خورده ای، کفاره این سوگند بده. ما شیطان را بدین دلیل از خود دور ساختیم که به تو سجده نکرد، شگفتا! که چگونه با او ساخته ای و از ما دوری جسته ای! وای بر تو، تو را قدر و پایه ای است که شب قدر بدان آگاه نیست.(2)

به هر روی، هدف از آفرینش انسان قرب و وصال اوست. در حدیث قدسی ترنم این زمزمه گوش نواز است:

«یا مختار إعرف قَدرَکَ وَ إنَّما خَلَقتُ الأَکوانَ لِأَجلِکَ، أقبِل عَلیَّ فَإنّی إلَیکَ مُقبل... ؛ ای برگزیده، قدر خویش بدان، تمام عالم وجود را به خاطر تو آفریدم. به من روی آر که من به تو روی آورنده ام تا کی مرا می طلبی؟ من نزد توأم».(3)

پیامبران سفیران این اتصال و ارتباط اند. در حقیقت آنان آمدند تا انسان خاکی، ملکوتی شود و برای خدا باشد.

همان گونه که در حدیث قدسی آمده: «إِنّ اللهَ تَعالَی یَقُولُ: عَبْدی خَلقتُ الأشیاءَ لِأَجلِکَ وَ خَلَقتُکَ لِأَجلی، وَ هَبْتُکَ الدُّنیا بِإحسان و الآخِرَةَ...؛(4) بنده من همه چیز را

ص:75


1- (1) علم الیقین، فیض کاشانی، ص 105.
2- (2) بحرالمعارف، عبدالصمد همدانی، ج 2، ص 396.
3- (3) همان، ص 118.
4- (4) همان، ص 392.

برای تو آفریدم و تو را برای خودم، دنیا را با احسان و آخرت را با ایمان به تو خواهم بخشید...».

تو مظهر حقیقت من - که شامل همه اسماء و صفات و احکام و آثار است - می باشی، و عالم، با تمام وجود تفاصیل وجود تو و مظاهر حقایق توست... پس انوار روحانیت خودت را با حجاب تاریکی های عنصر خاکی مپوشان، باشد که تو مشرق تابان نورانیت الهی باشی که تجلی یگانگی الهی فقط در گستره روح آسمانی تو ممکن باشد.

نیل به این مقصود عالم در پرتو آفتاب نبوت است و شگفتا که حضرت فاطمه علیها السلام در این بیان و در دو جمله، آیاتی از قرآن را تفسیر می کند و جریان نبوت را که بالاترین پدیده معنوی است در یک روند بالنده، تبیین می کند و اوج کمال و تمامش را در رسالت رسول خدا صلی الله علیه و آله بیان می دارد؛ از جمله این آیات:

(وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً وَ إِبْراهِیمَ) ؛(1)(وَ کَمْ أَرْسَلْنا مِنْ) ؛(2)(وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلاً مِنْ قَبْلِکَ) ؛(3)(الَّذِینَ کَذَّبُوا بِالْکِتابِ وَ بِما أَرْسَلْنا بِهِ رُسُلَنا) ؛(4)(وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ) ؛(5)(ثُمَّ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا) ؛(6)(فَأَرْسَلْنا فِیهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ) ؛(7)(وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ فِی شِیَعِ الْأَوَّلِینَ) ؛(8)(وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلی أُمَمٍ مِنْ .)؛(9)(وَ ما أُوتِیَ) ؛(10)(وَ ما أُوتِیَ مُوسی وَ عِیسی وَ ما أُوتِیَ النَّبِیُّونَ مِنْ) ؛(11)(وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ) ؛(12)(أُولئِکَ الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ وَ الْحُکْمَ وَ النُّبُوَّةَ...)13 و ده ها آیه دیگر، با مفاهیم و واژگانی مختلف، ارسال رسولان و سفیران حق و آرمان مقدس آنان را تبیین می کنند و آنان را می ستایند.

ص:76


1- (1) سوره حدید، آیه 26.
2- (2) سوره زخرف، آیه 6.
3- (3) سوره غافر، آیه 78.
4- (4) سوره غافر، آیه 70.
5- (5) سوره روم، آیه 47.
6- (6) سوره مؤمنون، آیه 44.
7- (7) سوره مؤمنون، آیه 32.
8- (8) سوره حجر، آیه 10.
9- (9) سوره انعام، آیه 42.
10- (10) سوره بقره، آیه 136.
11- (11) سوره آل عمران، آیه 84.
12- (12) سوره احزاب، آیه 7.

به هر روی، ربوبیت حق در دو بستر تکوین و تشریع، رود نور جاری ساخته است. نخست عدمستان ماهیات را به پرتو وجود، لباس هستی پوشانده و آنگاه در پرتو آفتاب نبوت، این جهان را تدبیر و هدایت نمود و گلستان آفرینش را طراوت بخشید و زیباترین گل هستی ممکن را به پرتو خاص ربوبیتش زینت داد و انسان را بر تارک هستی جلوه گر ساخت.

بر آسمان ربوبیت آفریدگار مهربان، افق برین نبوت را روشن ساخت و زلال آسمانی رحمت واسعه از این سرچشمه بر آدمیان جاری گردید. به گفته سنایی:

انبیاء راستان دین بودند خلق را راه راست بنمودند

آنان واسطه فیض خدای متعال اند:

چون خدا اندر نیاید در عیان نایب حق اند این پیغمبران(1)

در واقع نبوت، آفتاب رحمت پروردگار است که از مشرق «ربوبیت» خداوند، ساطع گردید و حقیقت مهربانی و رحمت واسعه آفریدگار عالمیان است. پیامبران رازداران ملکوتند که دریچه های آْمان را بر بشر باز کردند و افق های روشن کمال و تعالی را بر او گشوده اند.

امام صادق علیه السلام بنا بر نقل مصباح الشریعه، سیمای آن فرزانگان آفرینش را چنین می ستاید:

إِنَّ اللهَ «عَزَّوَجَلّ» مَکَّنَ أنبِیاءَهُ مِن خَزائِنِ لُطفِهِ وَ کَرَمِهِ وَ رَحمَتِهِ، وَ عَلَّمَهُمْ مِنْ مَخزُونِ عِلمِهِ، وَ أَفْرَدَهُمْ [وَ اختارَهُم] مِن جَمیعِ الخَلائِقِ لِنَفسِهِ، فَلا یُشْبِهُ أَحوَالَهُم وَ أَخلاقَهُمْ أحَدٌ (أحداً) مِنَ الخَلائِقِ أجْمَعِین إذْ جَعَلَهُمْ وَ سائِلَ سَائر الخَلقِ إلَیه، وَ جَعَلَ حُبَّهُمْ وَ طاعَتَهُمْ سَبَبَ رِضَاهُ...؛(2) خداوند متعال مقام و منزلت مخصوصی به پیامبران عطا فرموده، آنان را از مخزن لطف و کرم و مهربانی خویش تعلیم داده است و از میان همه خلایق، آنان را برای خویش برگزیده است. هیچ یک از مخلوقات الهی از نظر حالات و اخلاق همانند آنان نبوده و به مقام و رتبه آنان نمی رسند.

ص:77


1- (1) مثنوی معنوی، دفتر اول، ص 33، ش 673.
2- (2) مصباح الشریعه، باب 86، ص 364.

خداوند متعال آنان را دلیل و وسیله سیر و سلوک مردم به سوی خود قرار داده است و محبت و طاعت آنان را وسیله رضا و خشنودی خود معین کرده و مخالفت و انکار آنان را سبب غضب و خشم خود دانسته است.

خداوند متعال هر گروه و امتی را موظف کرده تا از دین و روش پیغمبر خود پیروی کنند. اراده او بر آن تعلق گرفته که اطاعت هیچ کس را قبول نکنند، مگر آن که از پیامبران اطاعت کرده و آنان را محترم و گرامی داشته است.

پس پیامبران، یگانه مشعل داران راه هدایت بر مردم اند که فروغ هدایت می افشانند و انسان را به خلعت بندگی آراسته و به سوی مقام قرب الهی رهبری می کنند.

آن حضرت در ادامه می فرماید:

فَعَظِّمْ جَمیعَ أَنبِیاءَ اللهِ تَعالی، وَ لا تُنْزِلْهُمْ مَنْزِلَةَ أحَدٍ مِمِّنْ دُونَهُمْ، وَ لا تَتَصَرِّفْ بِعَقْلِکَ فِی مَقَاماتِهِمْ وَ أَحْوالِهِمْ وَ أَخْلاقِهِمْ إلّا بِبَیانٍ مُحْکَمٍ مِنْ عِنْدَ اللهِ تَعالی وَ إجماعِ أهلِ البَصائر...؛(1) پس همه پیامبران الهی را بزرگ بشمار و آنان را به جای دیگران مگذار و با فکر و عقل محدود خود احوال و اخلاق و روش آنان را تفسیر مکن، مگر آنکه بیان روشن و محکمی از جانب پروردگار به تو برسد یا اهل دل و بصیرت که دریچه های ملکوت بر دیده جانشان باز است در آن مورد با تو همراه باشند یا نشانه های فروزنده، نشانگر آن فضائل و مقامات باشد.

با این توصیف، درک حال و موقعیت ممتاز آنان بسیار مشکل است و چون اعمال و گفتار آنان را با دیگران مقایسه و مقابله نمودی بدان که کار بسیار خطرناکی انجام داده ای و از صحبت و آشنایی آنان استفاده نکرده ای و مقامات آنان را آن گونه که باید بشناسی نشناخته ای و به خصوصیات و منزلت والای آنان گمراه و نادان شده ای و در این حال از نیل به ایمان و معرفت به خداوند محروم گشته ای، پس آگاه باش و پیوسته از این خطر بزرگ بر حذر باش و از این مقایسه و سنجش ناروا پرهیز کن.

ص:78


1- (1) همان، ص 366.

مولوی در این باره می گوید:

کار پاکان را قیاس از خود مگیر گر چه باشد در نوشتن شیر شیر(1)

این سفیران هدایت - با این مقام و مرتبه - آمدند تا فروغ رحمت واسعه حق را بر مردم جاری نمایند و با تجلیات ملکوتی، زندگی آدمیان را نور و ضیاء بخشند. آنان آمدند تا چون آفتاب که بر زندگی آدمیان حیات و حرارت و نور می افشاند بر آدمیان، زمزم حیات و نور بیافشانند. آنان آمدند تا جان انسان را حیاتی نو عطا کنند؛ بر چشم خردش روشنی بخشند؛ خلعت برین انسان کامل را بر او بپوشانند و او را به زینت مکارم و معالی اخلاق بیارایند. در حقیقت همه آنان تابش یک حقیقت بودند، اگر چه در گستره تاریخ و زمان از مشارق مختلفی تجلی کردند.

نور هر دو چشم نتوان فرق کرد چونک در نورش نظر انداخت مرد

ده چراغ ار حاضر آید در مکان هر یکی باشد به صورت غیر آن

فرق نتوان کرد نور هر یکی چون به نورش روی آری بی شکی

گر تو صد سیب و صد آبی بشمری صد نماند یک شود چون بفشری

در معانی قسمت و اعداد نیست در معانی تجزیه و افراد نیست(2)

آنان قطب عالم ملکوت اند که در گردش و حرکت بالنده خود دایره ای را مانند، که هرگز در آن، زاویه، فصل و جدایی دیده نمی شود، بلکه رابطه محیط و مرکز آن در یک شعاع برابر و مساوی است. پس چتر نبوت بر فراز همه مردم گسترده بوده و این باران رحمت بر همه یکسان باریده است، ولی از باغ لاله روید و از شوره زار خس.

شریعت همه آنان اسلام بود و تسلیم، بندگی و اقامه قسط و عدل. پیامبران آمدند تا عدالت و مهربانی را توأمان به انسان هدیه کنند و زنگار ظلم و ستم از زندگی انسان(3) بزدایند. پیامبران می خواستند انسان را به سرمنزل مقصود(4) رهبری کنند؛ زنجیر اسارت و

ص:79


1- (1) همان، ص 367.
2- (2) مثنوی معنوی، دفتر اول، ص 33، ش 681-677.
3- (3) سوره آل عمران، آیات 19 و 85؛ سوره غافر، آیه 66؛ سوره نحل، آیه 81؛ سوره انعام، آیه 71.
4- (4) سوره حدید، آیه 25.

ظلمت شرک را از دست و پایش باز کنند، او را به مقام منزلت خویش آگاه و عارف نمایند و از ظلم بر حذر دارند. آری آنان آمدند تا معجزه آفرینش را آفتابی کنند.

آن ذوات مقدس در ظلمتکده خاک - که لازمه آن حرارت و انرژی، آتش و فساد و خون ریزی و حیوانیت است - حقیقت ملکوت را به نمایش گذاشتند؛ آن چنان که:

یک گروه مستغرق مطلق شدند همچو عیسی با ملک ملحق شد ند

نفس آدم لیک معنی جبرئیل رسته از خشم و هوا و قال و قیل

از ریاضت رسته و ز زهد و جهاد گوییا از آدمی او خود نزاد(1)

پیامبران، رسولان عزت و شرف و حریت و بندگی خدایند. آنان در محراب عشق به سجودند و بر بام وجود تجلی کرده، همه امور را تدبیر می کنند.

عشق آن بگزین که جمله انبیاء یافتند از عشق او کار و کیا(2)

آری آفتاب رسالت از این مشرق می درخشد و آفریدگار بزرگ، هستی را به پاسداشت نبوت معنا بخشید. آیات قرآن نیز به تأویل و تفسیر، این حقیقت را مدلل می نمایند و صدها حدیث در ترجمه و تبیین این حقیقت از ذوات مقدس معصومین علیهم السلام صادر گردیده است. رسولان خدا، سفیران معارف و معرفت و حکمت و عزتند؛ آنان راه انسان را به ملکوت گشوده اند و آفاق آنچه را که نمی دانند بر او می گشایند. سرانجام زنجیر اسارت و بردگی از انسان باز می کنند و او را از دام خرافه و جهل می رهانند:

خلق را از بند صندوق فسون کی خرد جز انبیاء و مرسلون(3)

مولوی در جایی دیگر این شکوه و هماهنگی را چنین سروده:

گفت اطفال من اند این اولیاء در غریبی خرد از کار و کیا

از برای امتحان خوار و یتیم لیک اندر سر منم یار و ندیم

هان و هان این دلق پوشان من اند صد هزار اندر هزار و یک تنند

ص:80


1- (1) مثنوی معنوی، دفتر اول، ص 700، ش 1508-1506.
2- (2) همان، ص 11، ش 220.
3- (3) همان، دفتر ششم، ص 1263.

ور نه کی کردی به یک چوبی هنر موسی فرعون را زیر و زبر(1)

امام علی علیه السلام در خطبه خویش نبوت و سیمای سفیران الهی را چنین توصیف می کند:

فَبَعَثَ فِیهِمْ رُسُلَهُ، وَ واتَرَ إلَیْهِم أنْبِیاءَهُ، لِیَستأدُوهُم میثاقَ فِطرَتِهِ و...؛(2) پس هر چندگاه پیامبرانی فرستاد و به وسیله آنان به بندگان هشدار داد، تا حقّ میثاق الست بگذارند و نعمت فراموش کرده را به یاد آرند، با حجت و تبلیغ، چراغ معرفتشان را بیفروزند تا به آیت های خدا چشم دوزند. از آسمانی بالا برده و زمینی زیرشان گسترده و آنچه بدان زنده اند و چسان می میرند و ناپاینده اند و بیماری های پیرکننده و بلاهای پیاپی رسنده، و هیچگاه نبود که خدا آفریدگان را بی پیامبر بدارد یا کتابی در دسترس آنان نگذارد یا حجتی بر آنان نگمارد، یا از نشان دادن راه راست دریغ دارد.

پیامبران که اندک بودند و مخالفشان بسیار، و در دام شیطان گرفتار، در کار خویش درنماندند - و دعوت حق را به مردم رساندند -.

ولی افسوس که بعضی قدر این مکانت را نشناخته و آنان را چون خود پنداشته و در مقابل آنان صف آرایی کردند و به جنگ و ستیز با آنان برخاستند.

مولوی این حقیقت را چنین سروده:

کار پاکان را قیاس از خود مگیر گر چه ماند در نبشتن شیر شیر

جمله عالم زین سبب گمراه شد کم کسی ز ابدال حق آگاه شد

همسری با انبیاء برداشتند اولیاء را همچو خود پنداشتند

گفته اینک ما بشر ایشان بشر ما و ایشان بسته خوابیم و خور

این ندانستند ایشان از عمی هست فرقی در میان بی منتها(3)

از این رو با پیامبران جنگیدند و مبارزه کردند.

ص:81


1- (1) همان، دفتر دوم، ص 897.
2- (2) نهج البلاغه، خطبه 1، ص 6.
3- (3) مثنوی معنوی، دفتر اول، ص 13، ش 267-263.

اکنون آیاتی از قرآن که جدال کافران را با پیامبران بازگو می کند از نظر می گذرانیم:

خداوند متعال در سوره ابراهیم می فرماید:

(وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِرُسُلِهِمْ لَنُخْرِجَنَّکُمْ مِنْ أَرْضِنا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِی مِلَّتِنا فَأَوْحی إِلَیْهِمْ رَبُّهُمْ لَنُهْلِکَنَّ الظّالِمِینَ

وَ لَنُسْکِنَنَّکُمُ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِهِمْ ذلِکَ لِمَنْ خافَ مَقامِی وَ خافَ وَعِیدِ) ؛(1)

کافران به پیامبران گفتند: ما شما را از سرزمین خود بیرون می رانیم مگر اینکه از دعوت خود دست برداشته، به راه و روش ما باز گردید - خداوند در مقابل این تهدید به آنان پاسخ می دهد - شما از این تهدیدها نهراسید و ما بدون تردید، ستمکاران را پس از فرصتی که به آنان داده ایم هلاک خواهیم نمود و پس از آنان، شما را در سرزمین آنان ساکن می کنیم.

ده ها آیه قرآن این ستیز و نبرد حق و باطل را بیان می کند، گویی صفحات تاریخ با این مرکب خون آلود نگاشته شده که البته غلبه و پیروزی از آن خداباوران است.

خداوند متعال در قرآن می فرماید:

(أَ فَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ دَمَّرَ اللّهُ عَلَیْهِمْ وَ لِلْکافِرِینَ أَمْثالُها

ذلِکَ بِأَنَّ اللّهَ مَوْلَی الَّذِینَ آمَنُوا وَ أَنَّ الْکافِرِینَ لا مَوْلی لَهُمْ) ؛(2)

(آیا در زمین گردش نکردند تا با تأمّل بنگرند که سرانجام کار کسانی که پیش از آنان بودند چگونه بود؟ خدا آنان را در هم کوبید و نابود کرد و نیز برای این کافران همانند آنان، عذابی قطعی و ثابت است. این پیروزی مؤمنان و نابودی کافران به سبب این است که خدا سرپرست و یاور کسانی است که ایمان آورده اند و کافران را سرپرست و یاوری نیست).

آیات دیگری نیز بیانگر این موضوع اند:

(وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُنا بِالْبَیِّناتِ ثُمَّ إِنَّ کَثِیراً مِنْهُمْ بَعْدَ ذلِکَ فِی الْأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ)3

(إِنّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ یَوْمَ یَقُومُ الْأَشْهادُ)4

ص:82


1- (1) سوره ابراهیم، آیات 14-13.
2- (2) سوره محمد، آیات 11-10.

(وَ کَأَیِّنْ مِنْ نَبِیٍّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّیُّونَ کَثِیرٌ فَما وَهَنُوا لِما أَصابَهُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَ ما ضَعُفُوا وَ مَا اسْتَکانُوا وَ اللّهُ یُحِبُّ الصّابِرِینَ)1

(تُقاتِلُ فِی سَبِیلِ اللّهِ)2

(الَّذِینَ آمَنُوا یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَ الَّذِینَ کَفَرُوا یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ الطّاغُوتِ فَقاتِلُوا أَوْلِیاءَ الشَّیْطانِ إِنَّ کَیْدَ الشَّیْطانِ کانَ)3

(إِذْ قالُوا لِنَبِیٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنا مَلِکاً نُقاتِلْ فِی سَبِیلِ)4

مولانا در پرتو همین آیات چنین سروده:

صد هزاران نیزه فرعون را در شکست از موسی ای با یک عصا

صد هزاران طب جالینوس بود پیش عیسی و دمش افسون بود

صد هزاران دفتر اشعار بود پیش حرف امی ای آن یک عار بود

با چنین غالب خداوندی کسی چون نمیرد گر نباشد او خسی(1)

تجلی اعظم

او تجلی رحمت واسعه حق و حقیقت رحمةً للعالمین است؛ همان گونه که در دعای شب بعثت چنین آمده: «ألّلهمَّ إنّی أسئَلُکَ بالتجلی الاعظم فی هذه اللیلة مِنْ شهر المعظم...».(2)

او که پیامبر بود آن گاه که آدم بین آب و خاک بود و خود فرمود: «أنا أوَّلُ الأنبیاء خَلقاً وَ آخرُهُمْ بَعثاً؛(3) من از نظر خلقت، نخستین پیامبرم و از نظر بعثت آخرین آنهایم».

ص:83


1- (5) مثنوی معنوی، دفتر اول، ص 26، ش 530-527.
2- (6) مفاتیح الجنان، اعمال شب بیست و هفتم رجب، ص 246.
3- (7) عوالی اللئالی، ج 4، صص 86 و 122.

آری، او خاتم پیامبران بود، چون مرجع همه انبیا و رسولان است و در عالم ارواح و ملکوت الهی همه پیامبران علیهم السلام به او مراجعه می کنند.

خود آن حضرت در حدیث شریفی می فرماید: «آدمُ وَ مَنْ دُونَهُ تَحْتَ لِوائی یَومَ القیامَةِ».(1)

قرآن، شکوه این تجلی آسمانی را چنین می ستاید:

1.(هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ)2

2.(هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدی وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ)3

3.(إِنّا أَرْسَلْناکَ بِالْحَقِّ بَشِیراً وَ نَذِیراً)4

4.(وَ أَرْسَلْناکَ لِلنّاسِ رَسُولاً وَ کَفی بِاللّهِ شَهِیداً)5

5.(وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلاّ رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ)6

6.(یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنّا أَرْسَلْناکَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً)7

7.(وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلاّ کَافَّةً لِلنّاسِ بَشِیراً وَ نَذِیراً)8

8.(مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ وَ الَّذِینَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلَی الْکُفّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ تَراهُمْ رُکَّعاً سُجَّداً یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللّهِ وَ رِضْواناً...)9

9.(لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ...)10

10.(یا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَسْبُکَ اللّهُ وَ مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ)11

ص:84


1- (1) مسند احمد، ج 1، صص 281 و 295؛ امالی صدوق، مجلس 52، با کمی تفاوت.

باری, صدها آیه قرآن با مفاهیم و واژه های مختلف آفاق رسالت حضرت محمد صلی الله علیه و آله را تبیین می نماید و آن حضرت را به عنوان خاتم پیامبران، که دو وصف نبوت و ولایت مطلقه در وجود آن حضرت به اوج تجلی رسیده می ستاید:(1)

(ما کانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِکُمْ وَ لکِنْ رَسُولَ اللّهِ وَ خاتَمَ النَّبِیِّینَ...)2

او یگانه پیامبر عظیم الشأنی است که خدای متعال از همه پیامبران برای او عهد و پیمان گرفت:(وَ إِذْ أَخَذَ اللّهُ مِیثاقَ النَّبِیِّینَ)

در پرتو این آیه، این حدیث آمده: «... و لَمْ یَبْعَثِ اللهُ نبِیّاً وَ لا رَسُولاً إلّا وَ أَخَذَ عَلَیْهِ المیثاقَ لِمُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله بِالنُّبُوَّة...».(2)

جمال محمدی در گفتار امام علی علیه السلام چنین می درخشد:

حَتّی أَوْری قَبَساً لِقابِسٍ، وَ أَنارَ عَلَماً لِخابِسٍ، فَهُوَ أمِینُکَ المَأمُونَ، وَ شَهِیدُکَ یَومَ الدّین...؛(3) تا آنکه شعله ای افروخت که جوینده بدان چراغ دانش بیفروزد، و نشان راه بر پا کرد تا گمراه، دیده بدان دوزد. پس او امین توست و مورد اعتماد و گواه تو بر امت در روز معاد، و انگیخته تو و موجب نعمت و فرستاده بر حق تو و آیت رحمت.

وجودش رحمةً للعالمین باد ز حق بر جان پاکش آفرین باد

همچنین حضرت امیر در خطبه ای دیگر می فرماید: «إختَارَهُ مِنْ شَجَرَةِ الأنبِیاءِ، وَ مِشکَاةِ الضِّیاء؛(4) خداوند او را از میان سلسله پیامبران و سرچشمه های نور برگزید».

مصطفی جان است و عالم جمله جسم مصطفی معنا بود کونین اسم(5)

ص:85


1- (1) برای شرح و آشنایی بیشتر به الفتوحات «ولایت مطلقه» مراجعه گردد.
2- (3) تأویل الآیات الظاهرة، سید شرف الدین علی الحسینی استرآبادی، ص 121.
3- (4) نهج البلاغه، خطبه 106، ص 99.
4- (5) همان، خطبه 108، ص 100.
5- (6) طاقدیس، مولی احمد نراقی، ص 89.

او اطیب و اطهر و اسوه برای جهانیان است؛ همان گونه که علی علیه السلام می فرماید:

«فَتَأسَّ بِنَبِیِّکَ الأطیَبِ الأطهَرِ صلی الله علیه و آله فِإنَّ فیهِ اسْوَةً لِمَنْ تَأسَّی؛(1) پس از روش پیامبر پاک و پاکیزه پیروی کن، زیرا روش او کامل ترین الگو برای پیروی است».

خورشید خلد و خواجه دنیا و آخرت

سلطان شرع و صاحب کونین مصطفی(2)

آن یار مهربان که بعثت و رسالت او برترین نعمت و منّت از سوی خداوند است:

«... فَما أَعْظَمَ مِنَّةَ اللهِ عِنْدَنا حِینَ أَنْعَمَ عَلَیْنَا بِهِ سَلَفاً نَتَّبِعُهُ، وَ قائِداً نَطَأُ عَقِبَهُ».(3)

دعوتش فرموده بهر خاص و عام نعمت خود را بر او کرده تمام(4)

آنگونه که حضرت علی علیه السلام فرمود: «بَعَثَهُ بِالنُّورِ المُضِیءِ، وَ البُرهانِ الجَلیِّ، وَ المِنهاجِ الْبَادِی، وَ الکِتابِ الْهَادِی؛(5) او را با نور رخشا، و برهان هویدا، و راه پیدا و کتاب راهنما برانگیخت».

خواجه دنیا و دین گنج وفا صدر و بدر هر دو عالم مصطفی

آفتاب شرع و دریای یقین نور عالم رحمة للعالمین

خواجه کونین و سلطان همه آفتاب جان و ایمان همه

صاحب مواج و صدر کائنات سایه حق خواجه خورشید ذات

مهترین و بهترین انبیاء رهنمای اصفیا و اولیاء(6)

آن حضرت در خطبه ای دیگر در توصیف رسول خدا صلی الله علیه و آله می فرماید:

حَتّی أفْضَتْ کَرامَةُ اللهِ سُبْحانَهُ إلی مُحَمَّدٍصلی الله علیه و آله فَأَخْرجَهُ مِنْ أَفضَلِ المَعادِنِ مَنْبَتاً و أَعَزِّ الْأُروُماتِ مَغْرِساً...؛(7) تا آنکه تشریف بزرگواری از سوی خدای باری

ص:86


1- (1) نهج البلاغه، خطبه 160، ص 162.
2- (2) دیوان عطار نیشابوری، ص 3.
3- (3) نهج البلاغه، خطبه 160، ص 163.
4- (4) نهج البلاغه در شعر شاعران، ص 210، به نقل از عطار نیشابوری.
5- (5) نهج البلاغه، خطبه 161، ص 163.
6- (6) دیوان منطق الطیر عطار، صص 21 و 15.
7- (7) نهج البلاغه، خطبه 94، ص 87.

به حضرت محمد صلی الله علیه و آله رسید و او را از بهترین خاندان و گرامی ترین دودمان برکشید. از درختی که پیامبران خود را از آن جدا کرد و امینان خویش را برگزید و بیرون آورد... او پیشوای کسی است که راه پرهیزگاری پوید و چراغ آن است که راهنمایی جوید. چراغی است که پرتو آن دمید و درخشندگی است که روشنی آن بلند گردید و آتش زنه ای است که نور آن درخشید، رفتار او میانه روی در کار است و شریعت او راه حق را نمودار....

همچنین فرمود:

«قرارگاه او بهترین قرارگاه است و خاندان او شریف ترین پایگاه است، از کان های ارجمندی و کرامت و مهدهای پاکیزگی و عفت، دل های نیکوکاران به سوی او گردیده و دیده ها در پی او دویده»(1).

اوست که اوج آفتاب وحی منیر است و قرآن با حقیقت ازلیه اش بر جان او تجلی کرده و فروغ آن در قالب الفاظ (بِلِسانٍ عَرَبِیٍّ مُبِینٍ)2 ظاهر گشت، و نازله و آسان شده آن حقیقت ملکوتی چراغ هدایت مردم إلی الابد گردید.

قرآن این حقیقت را چنین برمی نماید:

(فَأَوْحی إِلی عَبْدِهِ ما أَوْحی)3

(وَ أُوحِیَ إِلَیَّ هذَا الْقُرْآنُ)4

(اتَّبِعْ ما أُوحِیَ إِلَیْکَ)5

(وَ اتْلُ ما أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنْ کِتابِ رَبِّکَ)6

(اتْلُ ما أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنَ الْکِتابِ وَ أَقِمِ الصَّلاةَ)7

ص:87


1- (1) همان، خطبه 96، ص 88.

و آیات دیگری که از این واژه استفاده کرده و نیز ده ها آیه از واژه های «نزل» و «قَرَأ» و «تَلی» و مشقتات آنان.(1)

وحی که در قالب مثال شهدآفرین و نورافروز است، پرتوی از آن بر زنبور می تابد:

(وَ أَوْحی رَبُّکَ إِلَی النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِی)2

و مولوی چنین سروده:

گیرم این وحی نبی گنجور نیست هم کم از وحی دل زنبور نیست

چون که (اوحی الرب الی النحل) آمده است خانه وحیش پر از حلوا شده است

او به نور وحی حق عزّوجلّ کرد عالم را پر از شمع و عسل(2)

باری، بر افق برین رسالت، اوج تابش در سیمای «محمد صلی الله علیه و آله» نمایان گشته و تجلی اعظم جلوه می نماید و آیین پایدار و ابدی را برای رهایی انسان و رسیدن او به قله تعالی می آورد:

(هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدی وَ دِینِ الْحَقِّ) ؛(3)

(او کسی است که پیامبرش را برای هدایت و دین حق فرستاد تا آن را بر همه ادیان غلبه دهد، هر چند که مشرکان کراهت داشته باشند...).

آری شعشعه اسلام تا ابد بر آسمان دل ها می تابد و فروغ راه هدایت پیشگان است.

امام علی علیه السلام می فرماید:

أَلحَمْدُ لِلّهِ الّذِی شَرَعَ الإسْلَامَ، فَسَهَّلَ شَرائِعَهُ لِمَنْ وَرَدَهُ، وَ أعَزَّ أرکانَهُ عَلَی مَنْ غالَبَهُ، فَجَعَلَهُ أَمْناً لِمَنْ عَلِقَهُ، وَ سِلْماً لِمَنْ دَخَلَهُ، وَ بُرهاناً لِمَنْ تَکَلَّمَ بِهِ... ؛(4) سپاس خدای را که راه اسلام را گشود و درآمدن به آبشخورهای آن را بر تشنگان آن آسان نمود و ارکان آن را استوار ساخت تا کس با آن چیرگی نتواند و نستیزد و آن را امانی ساخت برای کسی که بدان درآویزد، و آرامش برای آن که

ص:88


1- (1) ر. ک: المعجم المفهرس لالفاظ القرآن، واژه «وحی» و «نَزَل» و «قرأ» و «تلی».
2- (3) مثنوی معنوی، دفتر پنجم، ص 691، ش 1228 تا 1230.
3- (4) سوره صف، آیه 9.
4- (5) نهج البلاغه، ص 98.

در آن درآید و برهان کسی که بدان زبان گشاید و هر که بدان دادخواهی کند گواه آن است و برای آن که از آن روشنی خواهد نوری درخشان است، و فهم است آن را که فهمید و خرد است برای کسی که اندیشید و نشان برای آن که نشانه طلبید و بینایی برای آن که در کار کوشید و عبرت برای کسی که پند پذیرفت، و نجات کسی که تصدیق آن گفت؛ تکیه گاه آن که بر آن اعتماد داشت و آسایش کسی که کار را - بدان - واگذاشت و نگاهبان آن که خود را - از گناه - باز داشت. روشنی راه و پدیدار، درون آن آشکار، نشانه های آن بر بلند جای پدیدار. جاده های آن نمایان، چراغ های روشن و رخشان...

جهان در آستانه بعثت

اشاره

در ادامه خطبه، حضرت فاطمه علیها السلام به بیان زمان بعثت و احوال مردم آن روزگار می پردازد و می فرماید:

فَرَأیَ صلی الله علیه و آله الأُمَمَ فِرَقاً فی أَدْیانِها، عُکَّفاً عَلی نِیرانِهاَ، عَابِدَةً لِأَوْثانِها، مُنْکِرَةً لِلّهِ مَعَ عِرْفَانِها؛(1) پیغمبر - که درود خدا بر او باد - مشاهده کرد که هر فرقه ای دینی گزیده و هر گروه در روشنایی شعله ای خزیده، و هر دسته ای به بتی نماز برده و همگان یاد خدایی را که می شناسند، از خاطر سترده اند.

حضرت فاطمه علیها السلام در این گفتار، برای یادآوری نعمت بزرگ رسالت و یادآوری آن زمان وحشت و خطر، نگاه های مردم را به زمان گذشته معطوف می کند و از چهره آن روزگاران، نقاب برمی دارد. ایشان به مردم هشدار می دهند که هان! ای مردم به خود آیید و از خواب غفلت برخیزید و به گذشته خود بنگرید و از آن روزگاران درس عبرت فرا گیرید، چرا که این دین با رخداد عظیم بعثت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله متولد شد و با این تولد، افقی برین فراروی شما گشوده گردید و تاریخی رخشان ورق خورد، حال چرا به چنین دین و شریعتی جفا کرده، با انحراف و دگرگونی در آن، مسیر نوینی را که برای بشر آماده شده است مسدود و منحرف می سازید. ای مسلمانان، به سرزمین خود بنگرید که چه روزگاران تیره و تاریکی بر شما سایه افکنده بود.

ص:89


1- (1) بلاغات النساء، ص 15، دلائل الامامه، ص 112؛ الاحتجاج، ج 1، ص 120؛ کشف الغمة، ج 2، ص 205 با کمی تفاوت.

به هر حال برای درک ماهیت واقعی دورانی که حضرت زهرا علیها السلام آن را تذکر می هند بهتر است تا گزارشی کوتاه از اوضاع جهان آن روز عرضه شود.

سرزمین وحی یا جزیره العرب

اشاره

جزیرة العرب و به تعبیر دقیق تر شبه جزیره عرب در جنوب غربی آسیا با حدود سه میلیون و دویست هزار کیلومتر مربع مساحت، بزرگ ترین شبه جزیره جهان است که هنوز بخش هایی از آن به علت وجود توفان های شنی وحشتناک، ناشناخته مانده است.

این شبه جزیره از طرف شمال به واسطه بیابان ها و ریگ زارهای پهناور، از یک سو به درّه فرات (عراق) و از سوی دیگر به سرزمین سوریه منتهی می شود. همچنین از طرف شرق به خلیج فارس و خلیج عمان، از طرف جنوب به خلیج عدن، تنگه باب المندب، اقیانوس هند و دریای عمان محدود می شود. از طرف مغرب نیز به دریای سرخ می پیوندد و با این حال جز در جنوب، از آب، بهره چندانی ندارد. فقط حاشیه باریکی از زمین های پیرامون آن در جنوب و نواحی کوهستانی معتدل، از نعمت باران برخوردار است. اما در دیگر مناطق کوه های برهنه و صحراهای خشک و غیرقابل سکونت فراوان به چشم می خورد. ارتفاع دیوار بلند این رشته کوه ها که از شبه جزیره سینا آغاز می شود و در امتداد دریای سرخ تا خلیج فارس ادامه می یابد حدود 2470 کیلومتر است.

به هر روی، جزیرة العرب از نظر جغرافیایی به سه بخش تقسیم شده است:

1. در شمال و غرب آن، اقلیم حجاز است که شهرهای مکه، مدینه، طائف، ینبوع و جده را در برمی گیرد و سرزمینی کوهستانی با بیابان های وسیع و کم آب را در خود جای داده است.

2. در مرکز و شرق این اقلیم، «صحرای عرب» سرزمین بلند منطقه نجد و بیابان های وسیعی است که در آن از باران و آبادانی خبری نیست. انسان بدوی، شتر، نخل و ریگ زار چهار بازیگر اساسی در زندگی صحرا هستند. همچنین کمی آب، گرمای زیاد، سختی راه ها و نایابی غذا چهار مشخصه اصلی این صحراهاست.

3. منطقه جنوب (یمن) که در گذشته، عربستان خوشبخت یا یمن نامیده می شد. این اقلیم به شکل مثلث است که ضلع شرقی آن را ساحل دریای عرب، ضلع غربی آن را دریای سرخ، و خط فرضی ظهران - حضرموت، ضلع سوم آن را شکل می دهد. این

ص:90

بخش، پرنعمت ترین نقطه جزیره العرب است؛ به گونه ای که آثار تمدن درخشان و با عظمت آن تا به امروز باقی و مشهور است. حدود چهارده قرن قبل از میلاد مسیح، این سرزمین، آباد بوده و از مدنیت و حکومت برخوردار بوده است و دولت هایی چون «معین»، حضرموت، قَتّبان، و سبأ، تا ظهور اسلام بر این اقلیم حکومت کرده اند.(1)

آثار تاریخی بسیار زیبای مآرب و سد عظیم آن که به علت سیل ویران شد، و زمین های حاصل خیز، معادن زرخیز صادراتی طلا و نقره و سنگ های گرانبهای آن حکایت گر پیشرفت های هنری، صنعتی و منابع طبیعی این اقلیم است.

خداوند در قرآن در دو سوره از قوم سبأ نام برده است. نخست از ملکه سبأ (بلقیس) و نامۀ حضرت سلیمان به او و داستان هدهد، تخت ملکه و ایمان آوردن او، و نیز شکستن سد مآرب - حدود پنج قرن قبل از میلاد - و جاری شدن سیل ویرانگر که در نتیجه فساد اجتماعی و انحطاط اخلاقی و روی گردانی مردم سرزمین سبأ از خداوند و انکار فرستادگان الهی پدید آمده بود. همچنین دوره حکومت حبشیان پس از انقراض حمیریان به دست آنان و لشکرکشی ابرهه برای ویران کردن کعبه به سرزمین مکه و داستان ابابیل، که رخدادی آموزنده از تاریخ آن سرزمین است.

باری، توجه و بازگشت حضرت فاطمه علیها السلام به گذشته و نگاه به وضعیت و فساد اجتماعی و انحطاط اخلاقی مردم آن روزگاران برای عبرت و بصیرت یافتن آنان بود.

اکنون که جغرافیای اقلیم شبه جزیره عرب را از نظر می گذراندیم می طلبد سیری کوتاه در اوضاع سیاسی، فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و مذهبی آن دیار داشته باشیم تا درخشندگی فروغ قرآن و بارش رحمت رسالت جلوه بیشتری یابد، زیرا این سرزمین با مردم و فرهنگش، نخستین تجلی گاه آفتاب اسلام بوده است.

1. اوضاع سیاسی

بنای ملیت و بافت اجتماعی - سیاسی عرب بدوی براساس قبیله بود. مورخان، اعراب ساکن در جزیرة العرب را در سه طبقه تقسیم کرده اند:

ص:91


1- (1) تاریخ تحلیلی صدر اسلام، محمد نصیری، صص 47-45؛ ر. ک: فروغ ابدیت، جعفر سبحانی، ج 1، ص 9 به بعد؛ پژوهشی در تاریخ پیامبر اسلام، حسینی ادریانی، ص 45 به بعد؛ مروج الذهب، ج 2، صص 74 و 180؛ اسلام و عقاید و آراء بشری، یحیی نوری، صص 234-231؛ الیمن عبرالتاریخ، احمد حسین شرف الدین، ص 53.

1 - عرب بائده (بادیه نشینان) مراد اعرابی هستند که سال ها قبل از ظهور اسلام به سبب نافرمانی با بلاهای آسمانی و زمینی هلاک شدند.(1)

2 - عرب عاربه (شهرنشینان) قبایلی که در یمن و دیگر نقاط جنوبی عربستان زندگی می کردند. اوس و خزرج از جمله این قبایل اند که نسب خود را به یعرب بن قحطان، فرزند پنجم حضرت نوح علیه السلام می رسانند. این طوایف را قحطانی خوانند.

3 - عرب مستعربه (عدنانیان) قبیله هایی که از طریق عدنان با چند واسطه از فرزندان حضرت اسماعیل علیه السلام شمرده می شوند و قبیله قریش از این گروه اند.(2)

به هر روی، عواملی چون فقدان فرهنگ و جهان بینی مشترک، خشک زار بودن اکثر سرزمین های جزیرة العرب، نبود راه های ارتباطی مناسب، دوری مسافت میان مناطق مسکونی و کمبود منابع اقتصادی، سبب پراکندگی و نبود نظم فراگیر سیاسی در جزیرة العرب شده بود.

صحرانشینان و شهرنشینان عرب پیرو نظام قبیله ای بودند. در قبیله سه رکن اساسی وجود داشت: نسب، حسب و عصب. براساس شاخصه اول و دوم، تمام افراد باید از شناسنامه قبیله ای و فضایل و مفاخر قبیله باخبر باشند و براساس عصب و عرق قبیله ای، همه در ساختار قبیله محو بودند؛ به گونه ای که همه پیوندها و روابط برای حفظ وحدت قبیله قربانی می گردید.

به عبارت دیگر، این عصبیت برای اعضای قبیله، محدودیت جبری و ملی گرایی قبیله ای و برای رهبران، نوعی استبداد مطلق پدید می آورد. نمایاندن فزونی افراد قبیله، گاهی با شمار گور مردگان، نمودی از این تعصبات بی اساس بود.

از طرفی ضمیمه شدن روح جنگ جویی که دستاورد طبیعت صحرا و بیابان های خشک و سخت عربستان بود با عصبیت قومی و ملی گرایی جاهلی، موجب جنگ ها و خونریزی های بسیار می شد؛ به گونه ای که بخشی از آن جنگ ها به «ایام العرب» نامیده شده اند.

حتی گاه به سبب برخوردی ساده میان دو فرد، جنگ خونین قبیله ای به راه می افتاد.

ص:92


1- (1) سوره عنکبوت، آیه 40؛ سوره دخان، آیه 12؛ سوره ق، آیه 14؛ سوره حاقه، آیات 6-4.
2- (2) تاریخ تحلیلی صدر اسلام، محمد نصیری، ص 49 به نقل از مروج الذهب، ج 2، صص 276-275.

خلاصه از منظر سیاسی، گذشته از تمدن ممتاز «سبأ» و مآرب یمن در سراسر عربستان به ویژه منطقه حجاز، نه تنها نشانی از تمدن و سازمان اجتماعی حکومت به چشم نمی خورد، بلکه به خاطر وجود دشمنی های غیرمعقول قبیله ای و کمبود ارتباطات عاطفی و انسانی، مردم این سرزمین در معرض سقوط جدی قرار گرفته بودند.(1)

2. فرهنگ، آداب و رسوم

شبه جزیره عربستان سرزمینی است پوشیده از صحراهای سوزان و کوه های برهنه که تابش تند و مداوم آفتاب به آن رنگ و جلوه خاصی بخشیده است. قسمت شمالی این سرزمین صحرای «نفود» است که به بادیة الشام متصل می گردد. در قسمت مشرق و شمال شرقی آن نیز صحرای «دهناء» است که تا ربع الخالی امتداد دارد. ربع الخالی که گاه آن را «الدّهناء» هم می گویند و بین نجد و «الاحساء» قرار دارد، در جنوب شرقی شبه جزیره واقع است. این بیابان پهناور در عصر ما نیز تقریباً هم چنان خالی است.

جز در منطقه جنوبی شبه جزیره، باران اندک و غیرمنظمی در موسم زمستان و آغاز بهار می بارد. ممکن است این باران اندک هم سال ها نبارد و ممکن است چند سال پیاپی باران های سیل آسا سرازیر شود و همه چیز را با خود ببرد و زیر توده های شن پنهان سازد. بارش این باران ها و جاری شدن این سیل ها و فرو رفتن آن در زمین سبب می شود که در جای جای آن اندک آبی تراوش کند. ره آب ها به گودال ها می ریزد و گودال ها آب خانواده های کوچک را در کنار خود نگه می دارد. تلاش برای به دست آوردن آب که مایه زندگی است و نیز سبزه که خوراک دام و شتر است، بیابان نشینان را مجبور می سازد تا هر دم از جایی به جایی کوچ کنند. نتیجه این سرگردانی و جابه جا شدن ها این است که در بیشتر مناطق این سرزمین، قانون هایی که شهرنشینان برای خود درست کرده اند تا با اجرای آن زندگی را بهتر سازند، وجود ندارد.

بر این اساس، در این منطقه ها شمار مردم اندک، و همین گروه اندک هم پیوسته در حرکت اند.

اما در جنوب، به خاطر مساعد بودن اوضاع طبیعی و نیز در حاشیه دریای سرخ به خاطر موقعیت اقتصادی، زندگانی بهتر و تراکم جمعیت نیز بیشتر بوده است. از این رو به

ص:93


1- (1) همان.

مقتضای محدودیت جمعیت، قانون روستایی یا شهرنشینی بر مردم آن حکومت می کند. به حکم غریزه به خاطر ادامه حیات، در چنین محیطی مردم به دو دسته یا بهتر بگوییم به دو گروه اجتماعی تقسیم می شوند: یکی چادرنشینان و دیگری شهرنشینان. گرچه در آغاز دعوت اسلام، قسمت عمده ساکنان این سرزمین را چادرنشینان تشکیل می دادند.

چادرنشین، فرزند صحراست و زیر آسمان صاف و در دامن دشت پهناور تربیت می شود و از این رو تندرست، نیرومند، آزاد، مستقل و بی اعتنا به قید و بندهایی است که شهرنشینان برای خود درست کرده اند یا زندگی شهری برای مردم خویش به ارمغان آورده است، تا آنجا بی اعتنا که وقتی عبای پشمین و خیمه مویی را برای روزی چند ترک می گوید و با لباس نرم و زیبا در قصرهای باشکوه می خرامد، می گوید: من این زندگی را دوست نمی دارم خوش دارم به همان زندگی چادرنشینی برگردم و به جای این پیراهن حریر عبای درشت بر تن کنم.

در محیط صحرا، واحدِ زندگی اجتماعی قبیله است و قبیله هم از چند تیره به هم پیوسته تشکیل می شود. هر قبیله شیخی دارد. شیخ، حاکم، قاضی، قانون گذار، فرمانده جنگ و پدر مهربان مردم خویش است. در این اجتماع، آنچه قانون می سازد، آنچه قضاوت می کند وحتی آنچه عقیده ای را پدید می آورد یا آن را تقویت می کند رأی شیخ است. شیخ باید تمام صفات و امتیازاتی را که لازمه چنین سمت و منصبی است دارا باشد. از جمله اینکه او باید دلیر، باهوش، با اراده، قاطع و جوان مرد باشد. معمولاً جوان مردی بیش از دیگر خصلت ها در شیخ آشکار می شود تا آنجا که به درجه فداکاری می رسد؛ آن هم نوعی فداکاری که گاهی با منطق عقل سازگار نیست. او نه تنها برای دفاع از مردم خود، جان خویش را به خطر می افکند، بلکه ممکن است برای نجات جانداری که به سایه خیمه او پناه برده است نیز آماده کارزار گردد.

خصلت جوان مردی و فداکاری و از خود گذشتگی که نمونه اعلای آن در شیخ وجود دارد در عموم صحرانشینان دیده می شود. این آزادگی، استقلال و صفای طینت را صحرانشین از معلم خود، یعنی صحرای گسترده و طبیعت آرام و هوای صاف می آموزند، اما این، تنها یک روی از روحیه چنین مردمی است.

گاهی نیز همین مرد آرام و فداکار را می بینیم که ناگهان به هم برمی آید، در خشم می شود، به کینه توزی می گراید، به پا می خیزد، می جنگد، می کشد تا پیروز شود یا کشته

ص:94

گردد، چرا؟ چون شتر آن قبیله بی رخصت او به چراگاه قبیله وی درآمده است و او این بی رخصتی را اهانتی به خود و قوم خود می پندارد. پس دیری نمی کشد که آتش جنگ افروخته می شود؛ آن هم نه یک روز و یک هفته و ماه و سال، بلکه برای مدت چهل سال. در این چهل سال، صدها پیر و جوان، دختر و پسر خردسال و حتی گربه و سگ را از دم تیغ می گذرانند بی آنکه بدانند چه می کنند و چرا چنین می کنند. شگفت تر اینکه از این جنگ ها حماسه نامه ها و قصیده ها و قطعه می سازند و کودکان و نوجوانان آن را از بر می کنند و از سینه نسلی به سینه نسل دیگر منتقل می گردد و بسا که حادثه ها می آفریند.

گاه اتفاق می افتد که جمعی گرد هم نشسته اند و می گویند و می خندند و دقیقه ها را با صفا و آرامش می گذرانند ناگهان بیتی یا جمله ای به خاطر یکی می گذرد و با قصد یا بی قصد آن را بر زبان می آورد، و همین مشعل فتنه ای می شود و آنان به جان یکدیگر می افتند؛ چرا که آن بیت یا جمله، طعنی یا طنزی از قومی یا قبیله ای را در بر دارد و یکی از آن قوم یا قبیله در این جمع نشسته است.

این برتری جویی و خود را از دیگران، کهتر و کمتر ندانستن و چون برق سوزاندن و چون رعد غریدن، آن روی خصال و روش صحرانشینان است که از طبیعت خروشان و متلوّن و متغیر صحرای عربستان الهام می گیرد.

فرزند صحرا از این دو موهبت برخوردار است: یکی قهرمانی و عشق و فداکاری بی نهایت، و دیگری خشم و کینه توزی بیش از اندازه و حد.(1)

به هر روی، هر چند وجود خصال پسندیده ای چون روحیه سلحشوری، وفای به عهد، بخشندگی و مهمان نوازی، صراحت لهجه، اهتمام به شعر و شاعری و حمیت و غیرت، وجود پاره ای از ارزش ها را در میان مردم جزیرة العرب روایتگر است؛ ولی در بازتابش و ثمرات این خصلت ها باید تأمل کرد، زیرا غالب این ارزش ها به ضدارزش تبدیل شده اند و پیامدهای منفی داشته اند؛ مثلاً روحیه حماسی در بسیاری از اوقات به افروختن آتش کینه و درگیری و خون ریزی در میان قبایل انجامیده است.

حتی شعر، این لطیفه آسمانی و عالی ترین مظهر فرهنگ عرب ها، به دلیل الهام از عقده های قبیله ای و خرافه ها گاه آن قدر خشن و خون فشان بود که گویا از دم شمشیر فرو

ص:95


1- (1) ر. ک: قیام حسین علیه السلام، سیدجعفر شهیدی، صص 37-33.

می چکد. مضامین این شعر که آمیزه ای از ستایش یا نکوهش قبیله یا رئیس آن بود یا مردم را به غارتگری، فتنه انگیزی، یادآوری خاطره های گذشتگان، عشق و شهوت حیوانی و شراب و شکار دعوت می کرد، ادب و هنر عرب را بی ارزش و بلکه ضدارزش ساخته بود. بهترین قصاید که آن را بر حریر مصری و گاه با آب طلا می نگاشتند و بر کعبه می آویختند فاقد ارزش و اعتبار بود.(1)

تعصب و وفاداری به قبیله، به ظلم و ستمگری دامن می زد و چه بسا افراد مظلوم نابود می شدند. آلودگی به گناهان تا آنجا پیش رفته بود که از رسوم و آداب زندگی شمرده می شد و دیگر مردم از ارتکاب آن شرم نمی کردند. قتل و غارت، دزدی، میگساری و انواع قمار و فحشا، بخشی از سرگرمی و زندگی روزانه مردم بود.

کمیت گرایی، فخرفروشی، حاکمیت خرافات بازمانده از تحریف ادیان، افسانه های باستانی اساطیری و موهومات افسونگر هر یک نشان دیگری از انحطاط اندیشه و خالی بودن سازمان فکری آنان از تفکر منطقی بود.(2)

3. زن و نظام خانواده

قصه زن در زندگی انسان ها همیشه حکایت از نیمه پنهان خورشید و ماه و زمین است که در عین وابستگی نیمی به نیمه دیگر، بسیاری منکر آن چهره پنهان اند و آن را همسان نیمه دیگر روشن آن ندانسته، تاریک می انگارند.

زن به پاس تفاوتی که براساس خلقت بدیع و حکیمانه خداوند با جنس مرد دارد در طول تاریخ موضوع بحث و گفت وگو بوده و در طول تاریخ در دوسویه افراط و تفریط قرار داشته است. حتی در قرون اخیر به خصوص شخصیت او در میانه دو لبه قیچی تحجر و جمود از یک سو و تجددمآبی و نوگرایی افراطی از سوی دیگر قلع و قمع شده است.

به هر روی، دوران جاهلیت، عصر حرمان و هجران زن در جزیرة العرب بود. در این دوره، زنان گرفتار ننگ آورترین روش زندگی بودند و در سخت ترین وضع، روزگار می گذراندند.

ص:96


1- (1) تاریخ یعقوبی، ج 1، صص 316-302.
2- (2) بلوغ الارب فی معرفة احوال العرب، سید محمود آلوسی، ج 2، صص 286 و 369؛ فروغ ابدیت، جعفر سبحانی، صص 41-37.

اعراب، در برخورد با زنان و دختران، وحشی ترین روش ها را داشتند. از نگاه آنان زن چون حیوانی بود که باید با آن معامله حیوانی شود. او را به هر شکل ممکن می کشتند. گاهی او را غرق یا از مکانی بلند پرتاب می کردند و یا او را زنده به گور می نمودند. در صورت عفو و اغماض نیز، او را با حیوانی معاوضه می نمودند.

زنده به گور کردن دختران در نزد عرب جزء رسوم و عادات معمولی و داستان زندگانی آنان بود.

اندیشه بی ارزش انگاشتن زن، مبین اوج جاهلیت فرهنگی آنان بود. در این منطقه، سرنوشت زن مقهور اراده مرد بود. مرد می توانست آن گونه که می خواست با زن رفتار کند، از جمله حق فروش، کشتن و زدن.

اعراب به گونه ای به جنس زن با حقارت نگاه می کردند که داشتن دختر را مایۀ ننگ و عار و سرشکستگی خود می دانستند و چون به فردی از آنان بشارت داده می شد که صاحب دختر شده است، چهره اش سیاه گشته، خشم خود را فرو می خورد و از ننگ دختردار شدن خود را از مردم پنهان می ساخت و با خود می اندیشید که آیا دختر را با خفت و خواری نگه دارد یا او را زنده به گور سازد.(1)

زن جزء دارایی و میراث شوهر به شمار می آمد و پس از مرگ شوهر، به پسر او به ارث می رسید. پسرش حق داشت او را بفروشد یا معاوضه کند. از طرفی دختر هرگز از پدرش ارث نمی برد.

عادت عرب این بود که چون مردی از دنیا می رفت، وارث، لباس خود را به روی آن زن می افکند و می گفت: این زن را به ارث می برم. به این ترتیب زن در اختیار او قرار می گرفت. اگر می خواست او را به همسری خود انتخاب می نمود و مهری برای او قرار نمی داد یا اینکه او را به عقد دیگری درمی آورد و مهریه آن زن را خود می گرفت یا او را مدام از شوهر کردن منع می نمود. قرآن نیز این جنایت را بازگو می کند. آیات 19 و 22 سوره نساء نیز بیانگر تحریم این ازدواج در اسلام است.

پدران جز با شرایط سنگین، دختران خود را شوهر نمی دادند. مردی که زن خود را طلاق می داد هر چه می خواست از او می گرفت و در غیر این صورت از شوهر کردن او

ص:97


1- (1) سوره نحل، آیات 59-58.

جلوگیری می کرد و نمی گذاشت او شوهر کند. اگر مردی از زن خود خوشش نمی آمد او را آزار می داد تا مهرش را ببخشد و آنگاه مرد او را طلاق دهد، در غیر این صورت، زن را بدنام می کرد و او را از خود می راند.

برای زن، گرفتن دوستان پنهان ننگ و عار نبود - چون دنیای مدرن امروزی - بلکه آن را نکاح «خدون» می نامیدند. ازدواج با دو خواهر و به صورت همزمان رواج داشت و نیز نکاح با زن پدر جایز بود که آن را نکاح «مقیت» می خواندند. نوه و نواده پسری را عزیز می شمردند؛ ولی از دختر و دخترزاده بیزار بودند.

چون مردی به سفر می رفت ریسمانی بر شاخه یا تنه درختی می بست و پس از بازگشت اگر آن ریسمان را به حال خود می دید، آن را نشانه پاکی و عدم خیانت زن به شوهر می دانست و چنانچه آن ریسمان به هر دلیل، از بین رفته بود آن را نشانه خیانت زن می دانست. شوهر در انجام هرگونه ظلم و ستمی نسبت به همسرش آزاد بود.(1)

البته این فرهنگ عمومی و بدوی مردم جزیرة العرب بود، ولی در عین حال جلوه هایی از مکانت و ارزش دادن به زنان در شبه جزیره به چشم می خورد.

از آن جمله، ملکه سبا (یمن) بلقیس که عرب ها قرن ها قبل از میلاد مسیح آن را به عنوان پادشاه خویش پذیرفته بودند و نیز مردم حیره، دختر نعمان بن منذر را به ریاست و زعامت خود برگزیده بودند. در مکه نیز حضرت خدیجه از مکانت و موقعیت ممتازی برخوردار بود. البته زن سالاری در میان عرب نیز کم و بیش رایج بود. شاید نام مؤنث بتان در میان اقوام عرب، چون لات، منات و عزّی ریشه اش همین زن گرایی باشد.(2)

4. وضعیت اقتصادی

موقعیت جغرافیایی جزیرة العرب که سرزمینی پوشیده از صحراهای سوزان و خشک و کوه های برهنه و بی آب و علف بود، ویژگی های اقتصادی خاصی را می طلبید. پشتوانه اقتصادی عربستان داد و ستد جواهر و سنگ های قیمتی و فرآورده های کشاورزی و دامداری بود. ارزنده ترین پدیده اقتصادی در عربستان آن روز برقراری بازارها و

ص:98


1- (1) ر. ک: زن از نظر حقوق اسلامی، ابوالفضل حاذقی، صص 33-26؛ زن و اسوه آسمانی، صص 33-30.
2- (2) زن و اسوه های آسمانی، ص 24.

نمایشگاه های فصلی بود که برای رونق بخشیدن به تجارت داخلی و خارجی در هر شهر و منطقه ای متناسب با موقعیت جغرافیایی و اجتماعی برگزار می شد. دومة الجندل، مشقر، صحار، عدن، صنعاء و عکاظ، نام شماری از آن بازارهای موسمی و نمایشگاه هاست. تجار جاهلی در حاشیه نمایشگاه ها برای رونق بازار و داد و ستد مردم خوش گذرانی، شادی، موسیقی و شعرخوانی بر پا می کردند.(1)

به هر روی، وضعیت معاش عرب ها اسفبار بود و زندگی در سراسر جزیره با دشواری سپری می شد.

این موقعیت در سخن امام علی علیه السلام این گونه گزارش گردیده:

... وَ أَنتُم مَعْشَرَ العَرَبِ عَلی شَرِّ دینٍ وَ فی شَرِّ دارٍ. مُنِیخُونَ بینَ حِجارَةٍ خُشْنٍ وَ حَیّاتٍ صُمٍّ...؛(2) آن هنگام شما ای مردم عرب! بدترین آیین را برگزیده بودید و در بدترین سرای خزیده، منزلگاهتان سنگستان های ناهموار، همنشینان مارهای زهردار، آبتان تیره و ناگوار، خوراکتان گلوآزار، خون یکدیگر را ریزان، از خویشاوند بریده و گریزان، بتهاتان همه جا برپا، پای تا سر آلوده به خطا.

5. وضعیت دینی

محور اصلی دین عرب جاهلی، شرک و بت پرستی بود. بت ها و بت واره های عرب که شمار آنها در آستانه ظهور اسلام به 360 بت می رسید شمع محافل دینی آنان بود. بت اگر به شکل انسان بود «صنم» و چنانچه شکل دیگری داشت، مانند برخی از سنگ های مقدس و درختان، «وثن» نامیده می شد.(3)

در کنار بت های اختصاصی هر قبیله، مانند بت های سواع، ودّ، یغوث، یعوق و نسر، مهم ترین بت هایی که اکثر قبایل عربستان مرکزی آنها را عبادت می کردند عبارت بود از «لات» و «منات» و «عزّی»(4) و «هبل» که به شکل انسان و بسیار مورد احترام بودند.

ص:99


1- (1) محیط پیدایش اسلام، سیدمحمدحسین بهشتی، صص 42-40.
2- (2) نهج البلاغه، خطبه 26، ص 26.
3- (3) جامعه شناسی دینی جاهلیت قبل از اسلام، یوسف قضایی، صص 178-17؛ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج 2، در حاشیه، آیه 3 مائده و، آیه 74 انعام.
4- (4) سوره نجم، آیات 20-19.

گذشته از آیین بت پرستی، اعتقاد به جن،(1) ارواح و خرافات و پرستش ماه و ستارگان به ویژه ستاره شعرا(2) در میان برخی از قبایل رواج داشت. البته مراسم تعظیم و طواف کعبه و توقف در عرفه در سایه اعتقاد به یک خدای مقتدر و مجرد که در آسمان هاست، ولی از عبادت خدایان دیگر جلوگیری نمی کند، در میان آنان رایج بود.

گروهی از عرب ها نیز بدون پیوستن به یهود و مسیحیت، از بت پرستی و انحرافات پرهیز می کردند و خود را پیرو دین حضرت ابراهیم و اسماعیل علیهما السلام می خواندند و به «حنفا» شهرت داشتند.(3)

مسیحیت و دین یهود در نقاطی مانند نجران و یثرب گسترش داشت و در مناطقی مانند حیره، کیش «مانی» و زرتشتی نیز مورد توجه بود.(4)

یهودیان و مسیحیانی که به دلایلی به این سرزمین پناه آورده بودند، با زمینه هایی که برایشان فراهم می آمد در گسترش دین خود می کوشیدند. با آنکه بسیاری از آداب و احکام این شرایع تحریف شده بود و با موازین الهی سازگاری نداشت، گاه مورد توجه برخی از قبایل عرب واقع می شد. بسیاری از اسطوره ها، باورهای موهوم و آداب و رسوم خرافی در میان عرب ها از آموزه های آیین یهود و مسیحیت شمرده می شد.(5)

یعقوبی بیش از هشت نوع از اعتقادات دینی عرب ها را برمی شمارد که مهم ترین آنها شرک و دهریت است.(6)

امیرالمؤمنین در تبیین چگونگی دین ورزی عرب جاهلی می فرماید: خداوند متعال در حالی محمد صلی الله علیه و آله را برانگیخت که:

إلَی أنْ بَعَثَ اللهُ سُبحانهَ مُحَمّداً رَسُول الله صلی الله علیه و آله لِإنجازِ عِدَتِهِ، وَ تَمامِ نُبُوَّتِهِ... وَ أَهْلُ الْأَرضِ یَومَئِذٍ مِلَلٌ مُتَفَرِّقَةً، وَ أهْواءٌ مُنْتَشِرَةُ...؛(7) تا آنکه خدای سبحان محمد صلی الله علیه و آله را پیامبری داد، تا دور رسالت را به پایان رساند و وعده حق را به وفا مقرون گرداند...، در

ص:100


1- (1) سوره جن، آیه 6.
2- (2) سوره نجم، آیه 49.
3- (3) سوره آل عمران، آیه 67.
4- (4) تاریخ یعقوبی، ج 1، ص 226؛ ر. ک: الآثار الباقیة، ابوریحان بیرونی، ص 312.
5- (5) ر. ک: سوره بقره، آیات 85 و 111 و سوره مائده، آیات 57 و 68 و 73 و 77 و 84 و سوره توبه، آیه 32.
6- (6) تاریخ الیعقوبی، ج 1، ص 257.
7- (7) نهج البلاغه، خطبه 1، ص 6.

حالی که مردم زمین هر دسته به کیشی گردن نهاده بودند و هر گروه پی خواهشی افتاده و در خدمت آیینی ایستاده بودند، یا خدا را همانند آفریدگان دانسته، یا صفتی که سزای او نیست بدو بسته یا به بتی پیوسته و از خدا گسسته، پروردگار آنان را از گمراهی به رستگاری کشاند و از تاریکی نادانی رهاند.

جاهلیت

تمام آنچه از شرک و بت پرستی، اندیشه های موهوم و خرافه گرایی، ظلم، ستم، کینه ورزی، بی عاطفگی و خشونت و نامهربانی گفته شد از منظر قرآن در واژه جاهلیت تعریف و تبیین گردیده و آیاتی ترجمان این واقعیت هاست. واژه «جاهلیت» از ریشه جهل است. البته در فرهنگ نامه دینی ما، جهل گاهی در مقابل عقل مطرح گردیده، و عالم جلیل و محدث فقیه - کلینی - در اولین جامع حدیثی شیعه آغاز نظام حدیثی خویش را در یک طرح و مهندسی الهی با عنوان کتاب «العقل و الجهل» شروع می نماید. گاهی نیز جهل در مقابل علم مطرح شده است.(1)

به هر روی، از کتب لغت و کاربردهای اساسی در سخنان آل الله و به خصوص کاربرد متفاوت آن در قرآن، برمی آید که جهالت به معانی حماقت و نادانی، و سفاهت و بی خردی استعمال شده است. بنابراین، جاهلیت دورانی است که زندگی مردم از ارزش های معقول، موازین فرهنگی و منطقی و باورهای معنوی و انسانی تهی باشد.

واژه جاهلیت، نخستین بار در قرآن و درخصوص زندگی مردم قبل از بعثت به کار رفته است. از این رو، برخی حدود زمانی روزگار جاهلیت پیش از اسلام را، 150 تا 200 سال قبل از بعثت و محدوده مکانی آن را شبه جزیره عربستان دانسته اند، البته این خصوصیت سازی، با توجه به بیان قرآن و منابع فرهنگی اسلامی قابل بررسی و تحقیق است و بعید است بتوان جاهلیت را نام زمان خاص و ویژه گروه و منطقه خاصی دانست؛ اگر چه می توان محدوده زمانی و مکانی ذکر شده را مصداق کامل جاهلیت دانست،(2) زیرا با کمال تأسف بیشتر مردم این منطقه با آنکه در سرزمین پیامبران و به خصوص شیخ انبیا

ص:101


1- (1) مجمع البحرین، فخرالدین الطریحی، ج 5، واژه جهل، صص 346-345؛ لسان العرب، ج 2، واژه جهل، ص 402.
2- (2) تاریخ تحلیلی صدر اسلام، محمد نصیری، ص 60؛ دائرة المعارف تشیع، ج 5، مقاله جاهلیت، ص 281؛ پژوهشی در تاریخ پیامبر اسلام، ص 148.

و بزرگ ترین صاحبان اندیشه توحیدی چون ابراهیم خلیل علیه السلام زندگی می کردند، گرفتار شرک و بدترین رذایل اخلاقی بودند.

پی جویی این واژه در قرآن، ابعاد و کاربردهای ضدارزشی آن را به خوبی نمایان می سازد.(1)

در قرآن کریم چهار بار کلمه جاهلیت به کار رفته و در موارد بسیاری نیز نشانه های جاهلیت مورد نکوهش قرار گرفته است. چهار نشانه بارز جاهلیت که در قرآن صراحتاً مطرح گردیده، عبارت است از:

1.(أَ فَحُکْمَ الْجاهِلِیَّةِ یَبْغُونَ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ حُکْماً لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ) ؛(2) پیروی از حکم و حکومت ناروا، رفتار خلاف قانون الهی و مبتنی بر امیال و هوس ها، روی گردانی از دستورهای الهی و سرکشی و طغیان در مقابل خداوند، که با بیان قرآن (أَ فَحُکْمَ الْجاهِلِیَّةِ) به گونه ای جامع تعریف گردیده است.

2.(یَظُنُّونَ بِاللّهِ غَیْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجاهِلِیَّةِ) ؛(3) بی توجهی به وعده ها و وعیدهای خداوند، بداندیشی پیرامون افعال الهی، که در جامعیت قرآن به عنوان (ظَنَّ الْجاهِلِیَّةِ) تبیین گردیده است.

3.(وَ قَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِیَّةِ الْأُولی...) ؛(4) هنجارشکنی و بی پروایی زنان در جامعه و نمایاندن زیور و آرایش های زنانه که در هشدار به زنان پیامبر صلی الله علیه و آله و جلوه گری آنان، با عنوان (تَبَرُّجَ الْجاهِلِیَّةِ...) بیان شده است.

4.(إِذْ جَعَلَ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْحَمِیَّةَ حَمِیَّةَ الْجاهِلِیَّةِ...) ؛(5) تعصب و تأکید بر خواسته های نابه جا، تعصب و کفرورزی و جانبداری بی دلیل از عقاید و اندیشه های نادرست و خرافی که در بیان وحی (حَمِیَّةَ الْجاهِلِیَّةِ) عنوان شده است.

افزون بر این چهار آیه که آشکارا سیمای عصر جاهلیت را تبیین می نماید، در قرآن کریم بارها به عقاید، احکام و آداب و اخلاق ناپسند جاهلی اشاره شده است.

ص:102


1- (1) تاریخ تحلیلی صدر اسلام، ص 60.
2- (2) سوره مائده، آیه 50.
3- (3) سوره آل عمران، آیه 154.
4- (4) سوره احزاب، آیه 33.
5- (5) سوره فتح، آیه 26.

در بحث عقاید جاهلی که در قرآن به آن تصریح شده، یکی اینکه آنان ستایش بتان را رمز قرب و نزدیکی به خداوند می دانستند، همانند:

(وَ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیاءَ ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِیُقَرِّبُونا إِلَی اللّهِ زُلْفی)1

و نیز بر این باور بودند که معاذالله خداوند متعال، فرزندانی دختر دارد، و بعضی از فرشتگان دختران خدا هستند و به این سبب به پرستش و ستایش آنها می پرداختند تا ایشان را شفاعت کنند؛ همانند:

(لَهُ بَنِینَ وَ بَناتٍ بِغَیْرِ عِلْمٍ سُبْحانَهُ وَ تَعالی عَمّا یَصِفُونَ بَدِیعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَنّی یَکُونُ لَهُ وَلَدٌ)2

(وَ یَجْعَلُونَ لِلّهِ الْبَناتِ سُبْحانَهُ وَ لَهُمْ ما یَشْتَهُونَ)3

(أَ لَکُمُ الذَّکَرُ وَ لَهُ الْأُنْثی)4

پیرامون زندگی پس از مرگ نیز بر این باور بودند که جز همین زندگی دنیوی، زندگی دیگری نیست. ما زنده می شویم و می میریم و ما را جز دهر نابود نمی کند. این رذیلت در قرآن چنین بیان گردیده است:

(وَ قالُوا ما هِیَ إِلاّ حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَ نَحْیا وَ ما یُهْلِکُنا إِلاَّ الدَّهْرُ)5

از دیگر رفتارهای مردم آن دوره، خوردن مردار، گوشت خوک، خون، نیم خورده حیوان درنده و ذبیحه ای که با نام غیر خداوند ذبح شده، بوده است. همه اینها احکامی بوده که در جاهلیت رواج داشته و قرآن کریم آنها را حرام دانسته است، همانند:

(حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزِیرِ وَ ما أُهِلَّ لِغَیْرِ اللّهِ بِهِ)6

از دیگر آداب و امور ناشایست مردم جاهلیت، کوشش آنان در تغییر و گردش ماه های حرام و موسم حج و قرار دادن آن در ماه های مناسب و مطبوع از نظر فصل طبیعی و موسم تجارت بود و نیز یاد نیاکان و فخرفروشی به آنان در مراسم حج و سوت و

ص:103

دست افشانی در نماز در کنار کعبه، از دیگر نشانه ها و اعمال عبادی جاهلی است که قرآن از آن ها نهی نموده است، چون:

(إِنَّمَا النَّسِیءُ زِیادَةٌ فِی الْکُفْرِ یُضَلُّ بِهِ الَّذِینَ کَفَرُوا یُحِلُّونَهُ عاماً وَ یُحَرِّمُونَهُ)1

(وَ ما کانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ الْبَیْتِ إِلاّ مُکاءً وَ تَصْدِیَةً فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ)2

همچنین استبداد مردان که بارها زن را طلاق می دادند، شبه طلاق هایی که زنان را در بی تکلیفی و سردرگمی قرار می داد، چند همسری بدون کمترین محدودیت و نابه سامانی ها در رابطه جنسی، برخی دیگر از نشانه های جهان جاهلیت در آستانه ظهور اسلام بود.(1)

بعثت رسول خدا صلی الله علیه و آله نوری بود که از مشرق تابناک نبوت بر آن ظلمتکده جاری گشت و با آوردن احکام و قوانین روشن، دامنه سیاه این عادات و رسوم زشت را جمع کرد.

اوضاع سایر ملل در آستانه بعثت

اشاره

با توجه به تعامل و ارتباطات فرهنگی اجتماعی جوامع بشری، می طلبد که پس از بررسی اوضاع شبه جزیره عرب، گزارش مختصری از اوضاع فرهنگی، دینی و اجتماعی دو همسایه بزرگ آن، یعنی ایران ساسانی و روم شرقی ارائه گردد.

امپراتوری ایران

اشاره

ایران یکی از دو همسایه بزرگ شبه جزیرة العرب بود و با جمعیتی بیش از 140 میلیون نفر، بخش های مهمی از عراق، حاشیه دجله و فرات و کارون، قفقاز، بخارا، سمرقند، خوارزم و غزنه را نیز در بر می گرفت.

این همسایه پهناور شرقی، دست کم یازده قرن پیش از ظهور اسلام تشکیل حکومت داده بود و با تمدنی کهن یکی از دو قطب مقتدر آن روزگار به شمار می رفت. این کشور قدرتمند از موقعیت بسیار خاصی بهره مند بود، ولی به دلایل متعددی، نارضایتی عمومی در آن موج می زد.(2) در این بخش از چند نظر به ایران دوران ساسانی می پردازیم:

ص:104


1- (3) سوره نحل، آیات 58-57؛ سوره انعام، آیات 137 و 151؛ سوره اسراء، آیه 31؛ سوره تکویر، آیه 8؛ سوره بقره، آیات 230-229؛ ر. ک: تاریخ تحلیلی صدر اسلام، صص 62-61.
2- (4) تاریخ تحلیلی صدر اسلام، محمد نصیری، ص 63؛ مروج الذهب، ج 1، از ص 194 تا 225؛ تاریخ تمدن ویل دورانت ج 9، صص 28-22.
1. حکومت و نظام جامعه

نوع حکومت ایران سلطنتی و استبدادی بود. پادشاهان ساسانی خود را موجوداتی برتر از بشر و فرزندان خدا و دارای شخصیتی ربانی می دانستند. خسرو پرویز که در سال 591 م به سلطنت رسید و هنگام طلوع خورشید اسلام فرمانروای ایران بود پیرامون خود چنین می گوید: «آدمی فناناپذیر از میان خدایان و خدای بسیار جلیل در میان مردمان و صاحب شهرتی بسیار، و کسی که در طلوع با آفتاب قرین است».(1)

حکومت میراث پدر بود و دیگران، هوای شاه شدن را در سر نمی پروراندند. البته اعضای خاندان سلطنتی بر سر این ارث به جان یکدیگر می افتادند. گاه پدری پسرش را نابینا می ساخت و می کشت و زمانی پسری شکم پدر خویش را می درید و گاه کودتاها و آشوب های پیاپی، مملکت را ویران و بی ثبات می ساخت؛ به گونه ای که در فاصله چهار سال، ده پادشاه زن و مرد به سلطنت می رسیدند.(2)

درباریان ساسانی، به ویژه خسرو پرویز در خوشگذرانی افراط می کرد و علاقه بسیاری به جمع مال و ثروت داشتند و کنیزان و خوانندگان و نوازندگان حرمسرای آنها را بالغ بر چندین هزار نوشته اند.

حقوق اجتماعی و روابط انسانی براساس تصمیمات طبقاتی به گونه ای طراحی شده بود که هر فرد تنها می توانست استعدادهای خود را در درون طبقه خویش بیازماید و فقط در طبقه خود از مواهب طبیعت بهره مند شود.

بر این پندار، بعضی دارای «فره ایزدی» و درخور پادشاهی بودند و گروهی شایسته دبیری و ارتشی، ولی بیشتر مردم، یعنی اصناف، تجار و بازرگانان، کشاورزان و دامداران، سزاوار منصب و مقام حکومتی نبودند، بلکه وظیفه ایشان کار کردن و پرداخت مالیات برای تأمین نیاز شاه و مخارج او بود.

این فلسفه اجتماعی نادرست، چنان در ایران باستان رواج داشت که اردشیر بابکان قانونی وضع کرد که فرزند آهنگر، کاری جز آهنگری و فرزند کشاورز کاری جز کشاورزی انجام ندهد. در قانونی دیگر نیز اعلام شد که غیر از اشراف (سلاطین و دبیران) کسی حق

ص:105


1- (1) تاریخ تحلیلی صدر اسلام، محمد نصیری، ص 63.
2- (2) همان، ص 63.

درس خواندن ندارد تا بدین وسیله برای همیشه، اشراف و سلاطین بدون رقیب باقی بمانند. داستان مرد کفش دوز و درس خواندن فرزندش و نپذیرفتن انوشیروان، نشانه ای از این حقیقت تلخ تاریخی است.(1)

پادشاهان ساسانی عموماً تجمل پرست و تشریفاتی بودند و دربار آنان نمایشگاهی از اشیاء و متاع های گرانبها بود. در عهد ساسانیان، ایرانیان پرچمی داشتند به نام «درفش کاویانی» که معمولاً در میدان جنگ یا مراسم و جشن های پرتشریفات بر فراز کاخ نصب می گردید. این پرچم با جواهرات گرانبهایی تزیین شده بود. برخی از نویسندگان قیمت جواهرات و اشیای گرانبهای این پرچم بی همتا را افزون بر یک میلیون درهم نگاشته اند.(2)

در کاخ های افسانه ای ساسانیان، فزونی جواهرات و اشیاء نفیس و گرانبها و تصاویر حیرت انگیز، دیده بینندگان را خیره می ساخت و قالی نگارستان با یکصد و پنجاه ذراع طول و هفتاد ذراع عرض و تار و پود زربفت و جواهرنشان یکی از این جلوه ها بود.(3)

به هر روی، در امپراتوری ساسانی یک درصد مردم همه چیز را در اختیار داشت و 99 درصد مردم چون بردگان از حقوق اساسی انسانی خود محروم بودند.(4)

2. نظام خانواده و حقوق زن

در خانواده ایران دوره ساسانی، مردسالاری مطلق حاکم و تعداد همسران، نامحدود بود. حتی ازدواج با محارم به دلیل تشویق برخی از منابع زرتشتی رواج داشت.

زن از شخصیت حقوقی بی بهره بود و در زمره وسایل زندگی به شمار می آمد. روابط پدران و فرزندان نیز افسارگسیخته بود و پدر تا آنجا اختیار داشت که می توانست کودکانش را از خود براند یا چون برده و شیء به دیگران بفروشد. شوهر می توانست همسر یا یکی از همسرانش را بی آنکه در انجام وظایفش کوتاهی کرده باشد به دیگری بسپارد تا از خدماتش بهره مند گردد.(5)

ص:106


1- (1) فروغ ابدیت، جعفر سبحانی، صص 47-45.
2- (2) همان.
3- (3) همان.
4- (4) همان، ص 50.
5- (5) تاریخ تحلیلی صدر اسلام، محمد نصیری، ص 65.
3. دین و مذهب

در طلیعه بعثت رسول خدا صلی الله علیه و آله ادیانی چون زرتشتی، یهودی، مسیحی، مانوی، صابئی و مزدکی در ایران رواج داشت. البته دین رسمی که از سوی شاهان ساسانی حمایت می شد آیین زرتشت بود. این آیین از سایر ادیان آسیایی آن روزگار به دین های آسمانی نزدیک تر بود و اعتقاد به معاد و بهشت و دوزخ در آن قرار داشت.

باری، دین زرتشتی یک آیین درباری بود. می نویسند خسرو پرویز آتشکده ای ساخت و 12 هزار «هیربد» در آنجا گماشت که سرود مذهبی بخوانند. موبدان با تمام قدرت خود می کوشیدند که طبقات محروم و زحمتکش جامعه را آرام نگه دارند. اما فشار و اختیارات نامحدود موبدان مردم را از آیین زرتشتی گریزان ساخت و مردم می خواستند دینی غیر از آن را برای خود بیابند.

فشار موبدان و آمیخته بودن این آیین به خرافات و موهومات، موجب تزلزل دین زرتشتی گشت و گاه و بی گاه افرادی با آیین جدید در مقابل آن قیام می کردند. در حدود سال 497 میلادی بود که «مزدک» قیام کرد و لغو مالکیت انحصاری و چند همسری و تشکیل حرمسرا را در سرلوحه برنامه اصلاحی خود قرار داد.(1)

همین که طبقات محروم از برنامه های او آگاهی یافتند، گرد او جمع شدند و به رهبری مزدک، شورشی بزرگ به راه انداختند. بنا بر نقل بعضی، قباد شاه ساسانی نیز در ابتدا آیین او را پذیرفت. سرانجام کار مزدک با مقاومت موبدان و دربار مواجه شد و فتنه ای بزرگ در ایران ایجاد کرد.

ویژگی اصلی آیین زرتشت در زمان ساسانیان، اعتقاد به دوگانه پرستی، یعنی «اهورا مزدا» و «اهریمن» بود. براساس این اعتقاد که گفته می شد به سبب تعالیم مانی در آیین زرتشت پدید آمده بود، جهان دارای دو مبدأ از خیر و شر بود.

خلاصه، مجموعه عوامل مختلف، امپراتوری ایران ساسانی را متزلزل کرده و در آستانه یک تحول و فروپاشی قرار داده بود. تراکم رو به انفجار تضادهای طبقاتی، تمرکز قدرت و ثروت، انحراف های اخلاقی و نابه هنجاری های جنسی و سست شدن بنیان خانواده و به زنجیر کشیده شدن اندیشه ها در استبداد دینی، مردم را به ستوه آورده و آماده تحولی همه جانبه ساخته بود.

ص:107


1- (1) فروغ ابدیت، ج 1، ص 56.

امپراتوری روم شرقی

اشاره

همسایه شمالی جزیرة العرب، امپراتوری مقتدر بیزانس بود که آسیای صغیر، شامات، مصر و بخش های عمده ای از اروپای کنونی و آفریقا را در بر می گرفت و قسطنطنیه پایتخت آن بود. امپراتور معروف بیزانس در قرن ششم میلادی (565-527) یوستینیانوس بود که حدود چهل سال از دوران فرمانروایی او، عصر رویدادهای بزرگ و رخدادهای عظیم است. در این مدت بیش از پنجاه جنگ در گرفت. بلوای «نیکا» در سال 532 م از رسواکننده ترین حوادث سال های فرمانروایی وی شمرده می شود. دولت روم با استبداد و سلطنت، اداره و تدبیر می شد و تشکیلات اداری بسیار پیچیده ای داشت.(1) مالیات روز به روز سنگین تر می شد و به میل و اراده امپراتور بستگی داشت. سنگینی این مالیات بر دوش محرومان بود و ثروتمندان به یاری رشوه از پرداخت آن شانه خالی می کردند. مأموران مالیاتی، هنگام گرفتن مالیات به فقرا ستم می کردند و در صورت عدم پرداخت، آنان را به زندان می افکندند و شکنجه می کردند.

خودکامگی، تبعیض نژادی، انحطاط اخلاقی و جنگ های توان فرسا از عوامل ناخشنودی مردم بود.(2)

دین و فرهنگ رومیان

مسیحیت از آغاز قرن چهارم میلادی، دین رسمی امپراتوری اعلام شد. در سال 313 میلادی، قسطنطین به سبب رؤیایی که دیده بود دین مسیحیت را مذهب رسمی خود اعلام کرد و برای مردم اقلیم فرمانبر خود نیز آن را برگزید. از این پس مشکلات داخلی و درون فرقه ای مسیحیت خود را نشان داد. نزاع فکری «آریوس» و «آتاناسیوس» چنان بالا گرفت که امپراتور ناگزیر شورای 300 نفری اسقفان «نیقیه» را مأمور رسیدگی آن ساخت. این شورا پس از ماه ها بحث و بررسی ضمن صدور اعتقادنامه ای، روح القدس را وارد مسیحیت ساخت و تثلیث را رسمیت بخشید و افکار واقعی مسیح را نابود کرد و غرب و مسیحیت را در خوابی عمیق فرو برد.

ص:108


1- (1) تاریخ تمدن، ویل دورانت، ج 10، ص 175؛ جهان در عصر بعثت، محمدجواد باهنر و اکبر هاشمی رفسنجانی، صص 72 و 73.
2- (2) تاریخ تحلیلی صدر اسلام، محمد نصیری، ص 67؛ تاریخ تمدن، ج 3، صص 117 و 316 و 778؛ جهان در عصر بعثت، صص 71 تا 76.

البته ریشه و اساس این اختلافات و بگو مگوها در پیروان حضرت مسیح علیه السلام آمیختگی مسیحیت با فلسفه یونان بود. چون در فلسفه مشّاء یونان، ماده، صورت و جسم، سه مقوله ای بود که در تحلیل فلسفی، سه حقیقت و در تحقق خارجی بیش از یک حقیقت نبود، این تثلیث فلسفی در دین مسیحیت نیز نفوذ کرد و با آن آمیخته شد و تثلیث خرافی و شرک آمیز أب و ابن و روح القدس شکل گرفت.

دین ستیزی، دین گریزی و همه بی مهری های دیروز و امروز غرب به مذهب به همین فرایند باز می گردد. سکولاریسم و کنار زدن دین و احکام آن از جامعه، و تجربه زدگی افراطی و نامعقول نیز در عملکرد قرون وسطی ریشه دارد که اساس آن در قرن چهارم میلادی نهاده شد.

از این زمان شکل دین در بسیاری از ابعاد تغییر کرد به گونه ای که جز شعائر هفتگانه مسیحیت؛ یعنی تعمید، ازدواج مسیحی، اعتراف، تدهین، عشای ربانی، تأیید یا تثبیت ایمان، دست گذاری یا درجات مقدس روحانیت، چیزی از دین باقی نماند. مردم، حق مراجعه به انجیل ها را نداشتند و در بسیاری از کارها باید به کشیش مراجعه می کردند.

ویل دورانت در این رابطه چنین می نگارد:

بزرگ ترین مورخان عقیده دارند که علت اصلی سقوط روم، مسیحیت بود، زیرا این مذهب کیش قدیم را که به روح رومی، خصلت اخلاقی و به دولت روم، ثبات بخشیده بود از میان برد. مسیحیت با فرهنگ، علم، فلسفه، ادبیات و هنر اعلام جنگ داده بود. فکر افراد را از وظایف این جهانی روانه آمادگی تسلیم طلبانه برای یک حادثه کیهانی ساخته بود و آنان را وا داشته بود تا به جای آنکه در جست وجوی سعادت دسته جمعی از طریق فداکاری در راه کشور باشند، به دنبال سعادت فردی از طریق زهد و انزواطلبی بروند.(1)

باری، امپراتوری روم نیز همانند رقیب نیرومندش ایران، گرفتار ناهنجاری های اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و اخلاقی بود، از جمله اینکه نظام طبقاتی موجب شکاف در بدنه جامعه گردیده بود. در این امپراتوری، شایسته سالاری مطرح نبود و هر کس در هر درجه از شایستگی یا بی لیاقتی از مزایای مخصوص طبقه خود بهره مند می شد. از این رو مردم به چهار طبقه اشراف، شوالیه ها، بردگان و طبقه متوسط تقسیم شده بودند.(2)

ص:109


1- (1) تاریخ تمدن، ویل دورانت، ج 3، صص 778-777 و ج 4، ص 130.
2- (2) تاریخ تحلیلی صدر اسلام، ص 69.

از این نگاه، امپراتور روم شرقی نیز آماده تحول، دگرگونی و فروپاشی بود. سرانجام نیز قسمت هایی از سرزمین روم به دست مسلمانان فتح شد و در زمره قلمرو حکومت اسلامی قرار گرفت. البته اگر روش و منهج زمامداری رسول خدا صلی الله علیه و آله در پرتو وحی و احکام اسلامی آن گونه که در زمان آن حضرت تحقق یافت ادامه پیدا می کرد و مسلمانان گرفتار آن بلیه ها و کج روی ها نمی گشتند و تحول و دگرگونی در نظام رهبری اسلامی رخ نمی داد و به تدریج نظام رهبری به خاندان اموی و تبدیل امامت اسلامی به دیکتاتوری سلطنتی نمی انجامید، بدون شک همان گونه که آیات قران ترجمان آن است:(هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدی وَ دِینِ الْحَقِّ)1 کلمه لا إله إلّا الله و محمد رسول الله بر سراسر جهان طنین می افکند و جهان در پرتو خورشید اسلام به پیروزی و بهروزی می رسید، ولی هیهات و وا اسفا که بعد از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله و غروب آفتاب رسالت، چه بدعت هایی که در اسلام پدید آمد و چه تحولات ویرانگری که رخ داد!

رسالت جهانی رسول خدا صلی الله علیه و آله

اشاره

حضرت فاطمه علیها السلام در این بخش از خطبه، به گزارش جهان در آستانه بعثت از منظر رسول خدا صلی الله علیه و آله پرداخته و فرموده است:

فَرَأی صلی الله علیه و آله الاُمَمَ فَرِقاً فّی أَدْیانِها، عُکِّفاً عَلی نِیرانِها، عَابِدَةً لِأَوْثانِها، مُنْکِرَةً لِلّهِ مَعَ عِرفَانِهَا؛(1) رسول خدا صلی الله علیه و آله پس از برانگیخته شدن، مشاهده کرد که مردم برخلاف شناخت فطری نسبت به خدا، در دین متفرق اند، و هنوز در آتشکده ها به اعتکاف نشسته و در بتکده ها به پرستش بت ها مشغول اند.

جهان در آتش شرک و بت پرستی می سوخت و آتش اختلاف و جنگ ها بر سر قدرت، جهان را به آشوب کشانده و پیوسته دو امپراتور بزرگ آن روز در حال جنگ و ستیز بودند. فقر و فساد و فحشا و فرهنگ ابتذال و تبعیض، دامن گیر مردم شده بود و جهان در آستانه انفجار و یک تحول و دگرگونی قرار داشت.

رسول خدا صلی الله علیه و آله، مبعوث به رسالتی بزرگ برای عموم مردم جهان است. دامنه بعثت آن حضرت فراگیر است و به اقلیم خاص و نژاد مخصوصی اختصاص ندارد. اگر چه افق برین

ص:110


1- (2) بلاغات النساء، ص 15؛ الاحتجاج، ج 1، ص 120.

این بعثت شبه جزیره عرب است، ولی این آفتاب بر تمام جهان پرتو می افکند و جهان را به نور اسلام روشن می سازد، زیرا مخاطب پیام رسول خدا صلی الله علیه و آله مردم و انسانیت است. آیاتی از قرآن که این بعثت جهانی و دامنه فراگیر را بیان می کنند عبارتند از:

1.(وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلاّ کَافَّةً لِلنّاسِ بَشِیراً وَ نَذِیراً...)1

2.(یا أَیُّهَا النّاسُ اعْبُدُوا رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُمْ)2

3.(یا أَیُّهَا النّاسُ قَدْ جاءَکُمُ الرَّسُولُ بِالْحَقِّ مِنْ رَبِّکُمْ)3

4.(قُلْ یا أَیُّهَا النّاسُ إِنِّی رَسُولُ اللّهِ إِلَیْکُمْ جَمِیعاً)4

5.(وَ ما هُوَ إِلاّ ذِکْرٌ لِلْعالَمِینَ)5

6.(وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ)6

7.(لِیُنْذِرَ مَنْ کانَ حَیًّا)7

8.(هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدی وَ دِینِ الْحَقِّ)8

9.(إِنْ هُوَ إِلاّ ذِکْرٌ لِلْعالَمِینَ)9

10.(قُلْ یا أَیُّهَا النّاسُ إِنْ کُنْتُمْ فِی شَکٍّ مِنْ دِینِی)10

11.(یا أَیُّهَا النّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمْ)11

12.(یا أَیُّهَا النّاسُ إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِنَ الْبَعْثِ)12

ص:111

13.(قُلْ یا أَیُّهَا النّاسُ إِنَّما أَنَا لَکُمْ نَذِیرٌ مُبِینٌ)1

14.(یا أَیُّهَا النّاسُ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَیْکُمْ)2

15.(یا أَیُّهَا النّاسُ إِنَّ وَعْدَ اللّهِ حَقٌّ...)3

16.(یا أَیُّهَا النّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَی اللّهِ)4

17.(یا أَیُّهَا النّاسُ إِنّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثی)5

و ده ها آیه دیگر که با پرتو خود گستره تابش رسالت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را تا پایان زندگی انسان بر این اقلیم تعریف کرده اند.

جهانی بودن رسالت و نامه به سران کشورها

اشاره

سال هفتم هجری فرا رسید و رسول خدا صلی الله علیه و آله که از همان آغاز، آفتاب رسالتش فراگیر بود و بر همه می تابید: «فَرَأی الأُمَمَ فِرَقاً...» تصمیم گرفت به فرمان خدا، رسالت جهانی خویش را اعلام و به سران دولت های آن روزگار و رؤسای قبایل، نامه ارسال کند. البته بدیهی است که این حقیقت در کنار آیات قرآن، نشان درخشنده ای بر عمومیت رسالت آن حضرت است. از این رو پندار بعضی از نویسندگان انگلیسی چون «سر ویلیام مویر» که می گوید: «موضوع عمومیت رسالت محمد صلی الله علیه و آله بعدها به وجود آمد و محمد صلی الله علیه و آله از هنگام بعثت تا زمان وفات خود فقط عرب ها را به اسلام دعوت می کرد و محمد صلی الله علیه و آله جز عربستان جایی را نمی شناخت»،(1) چیزی جز غرض ورزی و خاک بر چهره خورشید پاشیدن نیست.

شگفتا که بعضی از دشمنان تا چه اندازه چشم خویش بر حقیقت می بندند و وجود ده ها آیه از قرآن را که گستره رسالت پیامبر را بیان می کند و نیز ده ها حادثه که در ارتباط با جغرافیای سیاسی فرهنگی جهان آن روز است و همه در منظر رسول خدا صلی الله علیه و آله است نادیده می گیرند. پیامبری که جنگ های دو ابرقدرت روزگارش و پیروزی متوالی این دو بر

ص:112


1- (6) فروغ ابدیت، آیت الله سبحانی، ج 2، ص 606.

یکدیگر را در آیه ای از قرآنش به شکل معجزه به نمایش می گذارد.(1) این حقیقت تاریخی در سوره مبارکه روم هنوز می درخشد. از سوی دیگر یاران آن حضرت بعضی از حبشه و بعضی از ایران بودند و سلمان سرآمد یاران آن حضرت یک ایرانی است.

به هر روی، رسول خدا صلی الله علیه و آله دعوت از زمامداران جهان را در یک مجلس مشورتی مطرح ساخت و به یاران خود چنین فرمود:

بامدادان همگی نزد من حاضر شوید تا پیرامون موضوع بزرگی با شما مشورت کنم. فردای آن روز پس از ادای فریضه صبح به یاران خود چنین فرمود: بندگان خدا را نصیحت کنید؛ کسی که سرپرست امور مردم شد و در هدایت آنان نکوشید، خداوند متعال بهشت را بر او حرام کند. شما برخیزید و سفیران رسالت اسلام در نقاط دور دست باشید، و ندای توحید را به گوش مردم جهان برسانید؛ ولی چون شاگردان حضرت عیسی نباشید و با من مخالفت نکنید. آنگاه از حضرتش سؤال کردند که آنها چگونه با عیسی علیه السلام به مخالفت برخاستند! حضرت فرمود: او نیز مانند من گروهی را مأمور ساخت که سفیران رسالت او در نقاط مختلف جهان باشند، ولی دسته ای که راه آنها نزدیک بود فرمان او را پذیرفتند و گروهی که راه آنها دور بود از پذیرفتن فرمان او خودداری کردند.

آنگاه رسول خدا صلی الله علیه و آله، شش نفر از ورزیده ترین افراد را طی نامه هایی که منشور رسالت جهانی آن حضرت در آنها منعکس بود به کشورهای مختلف روانه کرد و سفیران هدایت در یک روز با نامه های پیامبر خدا صلی الله علیه و آله رهسپار کشورهای ایران، روم، حبشه، مصر، یمامه، بحرین و حیره شدند.(2)

بر این اساس، دحیه کلبی مأمور شد تا نامه رسول خدا صلی الله علیه و آله را به قیصر برساند. او به اقلیم شام مسافرت های متعددی داشت و به آن سرزمین کاملاً آشنا بود. درایت، قیافه گیرا و جذاب و سیرت نیکو، او را شایسته این مأموریت ساخته بود. وی پیش از آنکه شام را به قصد قسطنطنیه ترک کند، در «بصری» یکی از شهرهای شام اطلاع یافت که قیصر عازم بیت المقدس است، لذا فوراً با استاندار آنجا یعنی حارث بن ابی شمر تماس گرفت و

ص:113


1- (1) سوره روم، آیات 4-2.
2- (2) السیرة النبویه، ابن هشام، ج 3-4، صص 606 و 607؛ طبقات ابن سعد، ج 1، ص 264؛ السیرة الحلبیه، ج 3، ص 271.

مأموریت خود را به او ابلاغ کرد. در هر صورت ملاقات سفیر با قیصر در شهر حمص بود. او وقتی خواست به حضور قیصر برسد کارپردازان دربار به او گفتند: باید در برابر قیصر سر به سجده بگذاری و در غیر این صورت قیصر تو را نخواهد پذیرفت. دحیه گفت: من برای کوبیدن این روش های غلط رنج این سفر را پذیرفته و این راه پر فراز و نشیب را بر خود هموار کرده ام. من از طرف رسول خدا صلی الله علیه و آله مأمورم به قیصر ابلاغ کنم که بشرپرستی باید از میان برود، حال خود بشر را پرستش کنم؟ هرگز!

منطق نیرومند و پایداری سفیر، موجب شگفت زدگی درباریان گردید. یکی از درباریان خوش طینت به دحیه گفت: «نامه را روی میز مخصوص قیصر بگذار و برگرد، زیرا کسی جز خود قیصر به نامه های روی میز دست نمی زند. بدون شک، قیصر نامه را می خواند و پس از خواندن شما را به حضور می طلبد». دحیه از راهنمایی او تشکر کرد و نامه را روی میز نهاد و بازگشت. قیصر نامه را گشود و چون طلیعه نامه را مزین به «بسم الله» یافت با شگفتی گفت: «من از غیر سلیمان تاکنون چنین نامه ای ندیده ام». آن گاه مترجم ویژه عربی خود را خواست تا نامه را بخواند و ترجمه کند.(1)

نامه چنین است: «بسم الله الرحمن الرحیم. مِن محمد بن عبدالله إلی هرقل عظیم الروم، سلام علی مَن اتبع الهدی، امّا بعد فإنّی أدعوک بدعایة الاسلام. أَسلِم، یُؤتک الله أَجرک مرتّین...»(2)

سفیر اسلام به دربار ایران

در آغاز سال هفتم هجری رسول خدا صلی الله علیه و آله، یکی از افسران ارشد خود به نام عبدالله حدافه سهمی را مأمور کرد تا نامه وی را به دربار ایران ببرد و آن را به دست خود به خسرو پرویز برساند و او را به اسلام و آیین یگانه پرستی دعوت نماید.(3)

نامه چنین است:

بسم الله الرحمن الرحیم مِن محمد رسول الله إلی کسری عظیم فارس، سلام علی من اتبع الهدی و آمَنَ بالله و رسوله، و شهد أن لا إله...؛(4) به نام

ص:114


1- (1) طبقات کبری، ج 1، ص 359؛ تاریخ طبری، ج 2، ص 290؛ بحارالانوار، ج 20، صص 380-378.
2- (2) مکاتیب الرسول، علی بن حسینعلی الاحمدی، ج 1، ص 105.
3- (3) همان، ج 1، ص 92.
4- (4) همان، ص 90.

خداوند بخشاینده بخشایشگر، از محمد فرستاده خداوند به کسری بزرگ ایران، درود بر آن کس که حقیقت جوید و به خدا و پیامبر او ایمان آورد؛ و گواهی دهد که جز او خدایی نیست و شریک و همتایی ندارد و گواهی دهد که محمد بنده و فرستاده اوست. به فرمان خداوند تو را به سوی او می خوانم، خداوند مرا برای هدایت مردم فرستاده تا آنان را از خشم او بترسانم و حجت را بر کافران تمام کنم... اسلام بیاور تا در امان باشی و اگر از ایمان و اسلام سر برتافتی گناه ملت مجوس به گردن توست.

سفیر رسول خدا صلی الله علیه و آله وارد دربار ایران گشت. خسرو پرویز دستور داد تا نامه را از او بگیرند، ولی او گفت: باید نامه را شخصاً به خسرو پرویز تحویل دهم. به هر حال عبدالله نامه را به خسرو پرویز تحویل داد و او هم مترجم خواست تا نامه را ترجمه کند.

مترجم، نامه را باز کرد و چنین گفت: نامه ای است از محمد رسول خدا به کسری بزرگ ایران، هنوز مترجم از خواندن نامه فارغ نشده بود که زمامدار ایران سخت برآشفت و فریاد زد و نامه را از مترجم گرفت و پاره کرد و با خشم فریاد کشید: این مرد نام خود را جلوتر از نام من نگاشته است. سپس دستور داد عبدالله را از قصر بیرون کنند. عبدالله از قصر بیرون آمد و بر مرکب خود سوار شد و راه مدینه را پیش گرفت و جریان کار را به پیامبرخدا صلی الله علیه و آله گزارش داد.(1)

نامه به مقوقس

پیک اسلام در سرزمین کهن و باستانی مصر حاطب بن ابی بلتعه بود. او مردی شجاع و سوارکاری چابک بود. او یکی از آن شش نفری بود که مأموریت یافتند نامه های تبلیغی رسول خدا صلی الله علیه و آله را به دست زمامداران بزرگ آن روز جهان برسانند.

پیامبر خدا صلی الله علیه و آله حاطب را مأمور ساخت تا نامه او را به مقوقس، حکمران مصر برساند. متن نامه چنین بود:

به نام خداوند بخشاینده بخشایشگر، نامه ای است از محمد فرزند عبدالله و فرستاده خدا به مقوقس بزرگ قبطیان، درود بر پیروان حق، من تو را به آیین

ص:115


1- (1) همان، ص 92؛ الکامل، ج 2، ص 80؛ طبقات، ج 1، ص 259؛ السیرة الحلبیة، ج 3، ص 777.

اسلام دعوت می کنم، اسلام آور تا در امان باشی، اسلام آور تا خداوند دو پاداش به تو بدهد، و اگر از اسلام روی گردانی، گناهان مردم مصر نیز بر عهده توست.

ای اهل کتاب ما شما را به یک اصل مشترک فرا می خوانیم، غیر خدا را نپرستیم و کسی را انباز و شریک او قرار ندهیم...(1)

سفیر رسول خدا صلی الله علیه و آله رهسپار کشور مصر گردید و اطلاع یافت که حاکم در یکی از کاخ های خود در کنار دریا و در شهر اسکندریه به سر می برد. از این رو به سوی اسکندریه رهسپار گردید و با زورق، خود را به داخل کاخ مقوقس رساند. حاکم، سفیر رسول خدا صلی الله علیه و آله را به حضور پذیرفت و نامه را باز کرد و خواند و پیرامون محتوای نامه دقایقی اندیشه کرد آن گاه به سفیر اسلام چنین گفت: اگر به راستی محمد پیامبر خداست، چرا مخالفانش توانستند او را از زادگاهش بیرون کنند و او ناچار به مدینه هجرت کرد و در آنجا مسکن گزید؟ چرا بر آنها نفرین نمی کند تا آنها نابود شوند؟!

سفیر دانای پیامبر در پاسخ گفت: حضرت عیسی علیه السلام پیامبر خدا بود و شما نیز رسالت او را پذیرفته اید، ولی آن گاه که بنی اسرائیل علیه او توطئه کردند و به ظاهر، او را به صلیب کشیدند چرا بر آنها نفرین نکرد؟ فرماندار که چنین پاسخ روشنی را شنید زبان به تحسین حاطب گشود و گفت: «أحسَنتَ أنتَ حکیم جاء مِن عند حکیم» .

سفیر نیز از استقبال گرم حاکم مصر جرأت پیدا کرد و زبان به تبلیغ اسلام گشود و گفت:

پیش از شما فرعون در این اقلیم سلطنت می کرد، و بر مردم فخر و مباهات می فروخت. او ادعای خدایی می کرد و سرانجام نیز خداوند او را نابود ساخت تا موجب عبرت شما باشد. اینک شما هم آگاه باشید و راهی را انتخاب نکنید که مایه عبرت آیندگان باشد!

رسول خدا صلی الله علیه و آله مردم را به آیین پاک دعوت نموده و قریش سرسختانه به مخالفت با ایشان برخاسته اند و توفان دشمنی آنان به حضرت حمله ور گردیده است. ملت یهود نیز با کینه توزی خاصی با او به مقابله برخاسته اند، ولی نصارا نزدیک ترین

ص:116


1- (1) مکاتیب الرسول، ج 1، ص 97 به نقل از: السیرة الحلبیه، ج 3، ص 280؛ سیره زینی دحلان هامش الحلبیه، ج 3، ص 70؛ اعیان الشیعه، ج 2، ص 146؛ الدر المنثور، ج 2، ص 40 فی تفسیر، آیه مباهله، خطط المقریزی، ج 1، ص 29.

مردم به او هستند. سوگند به جانم، همان طوری که موسی بن عمران علیه السلام نبوت حضرت مسیح را بشارت داد، همان گونه نیز حضرت عیسی علیه السلام بشارت آمدن محمد صلی الله علیه و آله را داده اند.

اینک شما را به آیین اسلام و کتاب آسمانی او قرآن دعوت می نمایم؛ همان طور که شما اهل تورات را به انجیل دعوت نمودید. هر ملتی که دعوت پیامبری را بشنود باید از او پیروی نماید، و من ندای این پیامبر را به شما رساندم، پس سزاوار است که شما و ملت مصر از آیین او پیروی نمایید. من هرگز شما را از اعتقاد به آیین مسیح باز نمی دارم؛ بلکه به تو می گویم که بدانی اسلام صورت کامل و متعالی دین حضرت مسیح است.(1)

وقتی مذاکرات سفیر و مقوقس به پایان رسید، مقوقس مهلت خواست تا درنگی کند و آنگاه پاسخ نامه را بدهد. آنگاه پاسخ نامه پیامبر را چنین نگاشت:

نامه ای است به محمد فرزند عبدالله از مقوقس بزرگ قبط، درود بر تو. من نامه تو را خواندم و از مقصد تو آگاه شدم و حقیقت دعوت تو را دریافتم. من می دانستم که پیامبری ظهور خواهد کرد، ولی تصور می نمودم که از سرزمین شام برانگیخته خواهد شد. مقدم سفیر تو را گرامی داشتم و هدایایی تقدیم می گردد.(2)

از این نامه می توان نتیجه گرفت که احترام مقوقس به پیامبر و تقدیم نام رسول خدا صلی الله علیه و آله بر خودش و ارسال هدایا نزد آن حضرت نشان گویایی است که او دعوت رسول خدا صلی الله علیه و آله را پذیرفته بود، ولی علاقه به ریاست و حکومت، او را از اظهار و ابراز اسلام بازداشت.

به هر حال، حاطب با مراقبت ویژه بدرقه شد و از سرزمین مصر به سوی شام رهسپار گردید و چون به شام رسید مأموران را مرخص کرد و خود با کاروانی رهسپار مدینه شد. وقتی حاطب نامه مقوقس را تسلیم پیامبر نمود آن حضرت فرمود: «او از زوال حکومت

ص:117


1- (1) مکاتیب الرسول، ج 1، صص 104-97؛ اسدالغابه، ج 1، ص 362؛ سیره حلبی، ج 3، ص 28؛ سیره زینی دحلان، ج 3، صص 73-70.
2- (2) فروغ ابدیت، ج 2، ص 624؛ مکاتیب الرسول، ج 1، صص 102-100.

خود ترسیده و اسلام را نپذیرفته است، ولی به زودی قدرت و ریاست او نابود خواهد شد».(1)

پیک اسلام در سرزمین حبشه

سرزمین حبشه (اتیوپی کنونی) در انتهای افریقای شرقی واقع است و وسعت آن اقلیم یک میلیون و چهارصد و چهار هزار و سیصد کیلومتر است. این کشور جمعیتی بالغ بر هفتاد و پنج میلیون نفر دارد که بیش از نیمی از آن مسلمان اند. پایتخت فعلی آن، شهر «آدیس آبابا» است.

شرقیان بیش از یک قرن قبل از اسلام با این سرزمین آشنا شدند. این آشنایی بر اثر حمله ارتش ایران در دوران انوشیروان بود.

«عمرو بن امیه» از سوی رسول خدا صلی الله علیه و آله سفیر حبشه گردید تا نامه آن حضرت را به نجاشی برساند. البته این نامه اولین نامه ای نبود که رسول خدا صلی الله علیه و آله به زمامدار حبشه می نگاشت؛ بلکه پیش از این نامه هم حضرت پیرامون هجرت مسلمانان به حبشه نامه ای برای نجاشی ارسال کرده و از او خواسته بودند تا عنایات خاص خود را در حق مهاجران مبذول دارد.

متن این نامه در مجامع تاریخی موجود است و از آن، رایحه مهربانی و محبت استشمام می گردد. در آن نامه که به نجاشی اول ارسال شده چنین آمده است:

«بسم الله الرحمن الرحیم من محمد رسول الله إلی النجاشی الاصحم ملک الحبشه، سلام علیک فإنّی احمد إلیک الله الملک القدوس المؤمن المهیمن و...».(2)

رسول خدا صلی الله علیه و آله به او درود می فرستد و فروغ مهر آن حضرت بر او می تابد. آن حضرت در این نامه نجاشی را تهدید به عقوبت الهی نمی کند، بلکه می فرماید:

نامه ای است از محمد، رسول خدا به نجاشی زمامدار حبشه، درود بر شما. من خدایی را که جز او خدایی نیست ستایش می کنم، خدایی که از عیب و نقص منزه است و بندگان فرمانبردار از خشم او در امان اند و او به حال بندگان ناظر و گواه است.

ص:118


1- (1) همان.
2- (2) مکاتیب الرسول، ج 1، ص 121؛ اعلام الوری، ص 30؛ تاریخ طبری، ج 2، ص 294؛ البدایة و النهایة، ج 3، ص 83؛ السیرة الحلبیه، ج 3، ص 279؛ اعیان الشیعه، ج 2، ص 207؛ اسدالغابة، ج 1، ص 62.

گواهی می دهم که عیسی فرزند مریم، و روحی است از جانب خدا و کلمه ای است که در رحم مریم زاهد و پارسا و پاکدامن قرار گرفت. خداوند با همان قدرت و نیرویی که آدم را بدون پدر و مادر آفرید او را نیز بدون پدر متولد ساخت.

من تو را به سوی خدای یگانه و بی همتا دعوت می کنم و از تو می خواهم که همیشه مطیع و فرمانبر او باشید و از آیین من پیروی کنید، ایمان به خدایی آورید که مرا مبعوث به رسالت ساخته است.

زمامدار حبشه بداند که من پیامبر خدا هستم من شما و تمام لشگریان تو را به سوی خدای عزیز دعوت می کنم. من به وسیله این نامه و اعزام سفیر، شما را به اسلام فرا خواندم و تو را پند و اندرز دادم، درود بر پیروان هدایت.(1)

در نامه اول، رسول خدا صلی الله علیه و آله از ادبیات ویژه و خاصی استفاده کرد؛ گویی به نجاشی به عنوان یک حاکم دادگر و مهربان نگریسته اند، و از او خواسته اند تا مسلمانان را در پرتو عنایات خود قرار دهد.

همان گونه که پیداست ادبیات این نامه با نامه هایی که به سایر سران ارسال داشتند متفاوت است، ولی نامه دومی نیز در سال هفتم به نجاشی ارسال شده که گویی این نجاشی دیگری است و متن آن نامه چنین است: «هذا کتاب من النبی صلی الله علیه و آله إلی النجاشی عظیم الحبشه، سلام علی من اتبع الهدی، و آمن بالله و رسوله و اشهد أن لا إله إلّا الله وحده...».(2)

ادبیات این نامه، چون سایر نامه ها به سران در سال هفتم است و با نامه اول، تفاوت فراوانی دارد. این تفاوت بدیهی است، زیرا نامه اول زمانی ارسال شد که رسول خدا صلی الله علیه و آله در مکه بودند و مسلمانان تحت زجر و شکنجه قرار داشتند، از این رو آن حضرت از حاکم حبشه تقاضا کرد تا به مسلمانان پناه دهد، پس در آن نامه دعوت از شخص پادشاه، منظور اصلی نامه نبود، ولی نامه دوم، دعوت از سلطان برای مسلمان شدن و اطاعت و پیروی از خدا بود.

ص:119


1- (1) همان.
2- (2) مکاتیب الرسول، ج 1، ص 133.

به هر روی، روزی که سفیر رسول خدا صلی الله علیه و آله وارد اقلیم حبشه گردید، هنوز دسته ای از مسلمانان مهاجر در آنجا به سر می بردند، و گروهی نیز به مدینه بازگشته بودند. بنابراین اسلام کم و بیش برای دربار حبشه تعریف شده بود.

سفیر اسلام پس از طی تشریفات به حضور زمامدار رسید و به او گفت: من وظیفه دارم تا پیام رهبر خود را برسانم و سرشت پاک شما نیز اقتضاء می کند که به پیام کاملاً توجه کنید.

ای زمامدار دادگر حبشه! دل سوزی های شما درباره مسلمانان مهاجر فراموش نمی شود. این مهربانی و عاطفه موجب خرسندی ما شد؛ آن گونه که شما را از خود می دانیم و آن چنان به شما اعتقاد داریم که گویا از یاران شماییم.

کتاب آسمانی شما انجیل گواهی محکم است؛ این کتاب، دادرس و دادگری است که ستم نمی کند و دین داور دادگر صریحاً به نبوت رسول اسلام گواهی می دهد. اگر از این فرستاده جهانی و پیامبر خاتم پیروی نمایید، به فوز بزرگ نائل می شوید و به تعالی می رسید. در غیر این صورت شما نیز چون یهود که آیین مسیح را نپذیرفتند و بر دین نسخ شده خود باقی ماندند، بر دین منسوخ خود باقی مانده، گرفتار خسران می گردید.

دین اسلام چون شریعت مسیح، نسخ کننده ادیان آسمانی پیش از خود، و در واقع تکمیل کننده آنان است.

زمامدار حبشه در پاسخ به سفیر رسول خدا صلی الله علیه و آله چنین گفت: من گواهی می دهم که او همان پیامبری است که جهان اهل کتاب در انتظار اویند و معتقدم که همان گونه که حضرت موسی مبشّر حضرت مسیح بود، مسیح نیز مبشر پیامبر خاتم است و علائم و نشانه های رسالتش را بیان نموده است. من حاضرم رسالت وی را برای عموم اعلام کنم، ولی از آنجا که فعلاً زمینه آماده نیست، باید مقدمات و زمینه این اعلام عمومی فراهم گردد، اگر برای من ممکن بود الان به سوی آن حضرت می شتافتم.(1)

آن گاه جعفر بن ابی طالب علیه السلام و اصحابش را حاضر ساخت و در محضر او اسلام آورد و در پاسخ به نامه رسول خدا صلی الله علیه و آله چنین نگاشت:

بسم الله الرحمن الرحیم إلی محمد رسول الله من النجاشی الاصحم بن ابجر، سلام علیک یا نبی الله و رحمة الله و برکاته، من الذی لا إله إلّا هو، أَلذی هدانی للإسلام،

ص:120


1- (1) فروغ ابدیت، ج 2، ص 630 به نقل از سیره حلبی، ج 3، ص 279 و طبقات ابن سعد، ج 1، ص 259.

أمّا بعد، فقد بلغنی کتابک یا رسول الله فیما ذکرت من امر عیسی، فو رب السماء و الأرض إنّ عیسی ما یزید علی ما ذکرتَ... یا رسول الله فَأِنّی أشهد أنّ ما تقول حق و السلام علیک یا رسول الله.(1)

نامه رسول خدا صلی الله علیه و آله به امیر غسّان

پنجمین سفیر رسول خدا صلی الله علیه و آله، «شجاع بن وهب» بود که از سوی حضرت عازم سرزمین غسّانی ها شد و نامه رسول خدا صلی الله علیه و آله را به حکمران آن اقلیم، حارث بن ابی شمر تسلیم نمود. هنگامی که سفیر به سرزمین غسانیان رسید آگاهی یافت که حاکم مشغول فراهم کردن مقدمات استقبال از قیصر است و قیصر به شکرانه پیروزی بر دشمن (ایران) از مقرّ حکومت خود قسطنطنیه پیاده به زیارت بیت المقدس می آید. به این دلیل مدتی طول کشید تا سفیر توانست با حارث ملاقات و پاسخ نامه را دریافت کند. در این مدت، سفیر با حاجب (رئیس تشریفات) بساط دوستی گسترد و او را از خصوصیات زندگی پیامبر و آیین پاک آن حضرت آگاه ساخت. بیانات نافذ و مؤثر سفیر، انقلابی در او به وجود آورد تا جایی که به یاد رسول خدا صلی الله علیه و آله بی اختیار اشک از دیدگان او جاری شد و گفت: من انجیل را دقیقاً مطالعه کرده ام و اوصاف پیامبر را خوانده و هم اکنون به او ایمان آوردم، ولی من از حارث می ترسم که مرا بکشد و حارث نیز از قیصر می ترسد. حتی اگر او سخنان تو را از صمیم جان باور کند، باز هم نخواهد توانست اسلام خویش را ابراز کند، زیرا وی و نیاکان او همگی دست نشاندگان امپراطورند.(2)

سرانجام، سفیر رسول خدا صلی الله علیه و آله به حضور زمامدار رسید و نامه حضرت را تقدیم او کرد. متن نامه چنین است:

بسم الله الرحمن الرحیم، من محمد رسول الله إلی الحارث بن ابی شمر، سلام علی من اتبع الهدی و آمن به و صدق، و إِنّی ادعوک أن تؤمن بالله وحده لا شریک له یبقی ملکک؛(3) به نام خداوند بخشاینده بخشایشگر، نامه ای

ص:121


1- (1) الطبری، ج 2، ص 294؛ اعلام الوری، ص 30؛ بحارالانوار، ج 6، صص 398 و 567؛ مکاتیب الرسول، ج 1، ص 128 و 129.
2- (2) مکاتیب الرسول، ج 1، صص 135-134؛ السیرة الحلبیه، ج 3، ص 286؛ اعیان الشیعه، ج 2، ص 147؛ تاریخ الطبری، ج 3، ص 292؛ جمهرة الرسائل، ج 1، ص 40.
3- (3) همان.

است از محمد رسول خدا به حارث بن ابی شمر، سلام بر پیروان حق و هادیان و مؤمنان واقعی، ای حارث من تو را به خدای یگانه که بی نیاز است دعوت می کنم، اگر اسلام بیاوری سلطنت تو باقی خواهد ماند.

حارث از تهدید رسول خدا صلی الله علیه و آله برآشفت و ناراحت شد و گفت: هیچ کس نمی تواند قدرت مرا نابود کند. من این پیامبر نوظهور را دستگیر خواهم کرد.

آنگاه برای ترساندن سفیر و به رخ کشیدن قدرت خویش دستور داد لشگریان او در مقابل سفیر رسول خدا صلی الله علیه و آله رژه بروند. همچنین برای خوش رقصی، نامه ای به قیصر نوشت و او را از تصمیم خود مبنی بر دست گیری آن حضرت آگاه ساخت. اتفاقاً نامه وی هنگامی به دست قیصر رسید که سفیر اعزامی رسول خدا به سوی قیصر (دحیه کلبی) در حضور قیصر بود. قیصر آیین اسلام را بررسی کرد و از تندروی حاکم غسانی ناراحت شد و در پاسخ حارث چنین نگاشت: «از تصمیم خود منصرف شو و در شهر ایلیا با من ملاقات کن».

پاسخ قیصر، طرز برخورد حارث را دگرگون ساخت، از این رو روش خود را با نماینده رسول خدا صلی الله علیه و آله تغییر داد. نسبت به وی مهربانی کرد و به او خلعت بخشید و او را رهسپار مدینه ساخت و گفت سلام مرا به پیامبر اسلام برسان و بگو من از پیروان واقعی او هستم، ولی رسول خدا صلی الله علیه و آله به این پاسخ او توجهی نکرد و فرمود: «به زودی رشته قدرت او از هم خواهد گسست و ملک او زائل خواهد شد». حارث در سال هشتم هجرت درگذشت.(1)

سفیر اسلام در سرزمین یمامه

ششمین سفیر و نامه رسان رسول خدا صلی الله علیه و آله به سوی یمامه رهسپار گردید و نامه آن حضرت را به امیر یمامه، یعنی هوذة بن علی الحنفی تسلیم نمود.

متن نامه آن حضرت چنین است:

بسم الله الرحمن الرحیم. من محمد رسول الله إلی هوذة بن علی، سلام علی من اتبع الهدی، و اعلم إنّ دینی سیظهر إلی منتهی الخف و الحافر، فاسلم تسلم، و اجعل لک تحت یدیک؛(2) به نام خدای بخشاینده بخشایشگر، نامه ای است از محمد فرستاده

ص:122


1- (1) السیرة الحلبیه، ج 3، ص 286؛ طبقات ابن سعد، ج 1، ص 261.
2- (2) مکاتیب الرسول، ج 1، ص 136؛ السیرة الحلبیه، ج 3، ص 286؛ اعیان الشیعه، ج 2، ص 147؛ جمهرة رسائل العرب، ج 1، ص 44؛ نهایة الأدب، ص 225.

خدا به هوذة بن علی، سلام بر پیروان هدایت، بدان که آیین من به آن نقطه ای که مرکب های تندرو به آنجا می رسد، خواهد رسید. اسلام آور تا در امان باشی و قدرت و سلطنت تو باقی بماند.

از آنجا که زمامدار یمامه مسیحی بود، سفیری به آن اقلیم روانه شد که با آداب و رسوم مردم آن سرزمین آگاهی داشته باشد. این مرد «سلیط بن عمرو» بود که در دوران فشار حکومت بت پرست مکه به فرمان رسول خدا صلی الله علیه و آله به حبشه هجرت کرده و با فرهنگ مسیحیت آشنا گردیده بود.

از سوی دیگر او مردی شجاع بود و در پرتو تعالیم عالیه اسلام از نیرومندی روحی نیز برخودار بود. چون به یمامه رسید و به حضور حاکم بار یافت به او چنین گفت:

بزرگوار کسی است که لذت ایمان را بچشد و از تقوا و پارسایی توشه بگیرد، ملتی که در پرتو سیادت تو به سعادت رسیدند هرگز ناکام و بدفرجام نخواهد گشت.

من تو را به بهترین چیزها دعوت نموده، از بدترین اعمال باز می دارم، تو را به یگانه پرستی می خوانم و از پرستش شیطان و پیروی هوا و هوس باز می دارم؛ نتیجه پرستش و پیروی خدا بهشت برین و سرانجام پیروی شیطان، آتش است. اگر به غیر آنچه من گفتم گوش فرا دادی، صبر کن تا پرده بر افتد و سیمای حقیقت نمایان گردد.

چهره متأثر زمامدار یمامه، حاکی از آن بود که گفتار سفیر در روان او اثر خوبی گذاشته است، لذا مهلت خواست تا پیرامون رسالت پیامبر فکر کند. از قضا، همان روزها یکی از اسقف های بزرگ روم وارد سرزمین یمامه شد. امیر یمامه نیز موضوع را با او در میان گذاشت. اسقف گفت:

چرا از تصدیق و گواهی او سر بر تافتی؟ گفت: من از سرانجام حکومت و قدرت خود می ترسم. اسقف گفت: مصلحت تو در آن است که از او پیروی کنی. این همان پیامبر عربی است که مسیح از ظهور او خبر داده و در انجیل نوشته است که محمد رسول خداست.

پند خیرخواهانه اسقف، روحیه او را تقویت کرد. از این رو سفیر پیامبر را خواست و نامه ای به شرح ذیل برای رسول خدا صلی الله علیه و آله بنگاشت:

ص:123

ما أحسن ما تدعو إلیه و أجمله و أنا شاعر قومی و خطیبهم و العرب تهاب مکانی...؛(1) مرا به زیباترین آیین دعوت نمودی. من شاعر و سخنران و سخن ساز ملت خود هستم و در میان عرب موقعیت دارم، همه موقعیت مرا ارج می نهند و از آن حساب می برند. من حاضرم از آیین تو پیروی نمایم، مشروط بر اینکه در برخی از مقامات بزرگ مذهبی (خلافت و نیابت) مرا شریک سازی.

او به این مقدار اکتفا نکرد، بلکه گروهی را به سرپرستی «مجاعة بن مرارة» رهسپار مدینه ساخت تا پیام او را به رسول خدا صلی الله علیه و آله برسانند و نیز شرط اسلام آوردن او را که اعطای مقام نیابت و خلافت است به آن حضرت اعلام دارند. در غیر این صورت، اعلام کرد که نه تنها مسلمان نخواهد شد، بلکه با رسول خدا صلی الله علیه و آله خواهد جنگید.

این گروه به حضور رسول خدا صلی الله علیه و آله رسیدند و همگی ایمان آوردند و پیام زمامدار خویش را به حضور آن حضرت ابلاغ نمودند. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:

«اگر ایمان آوردن او به خلافت و جانشینی من مشروط است، او هرگز شایستگی حکومت و جانشینی مرا ندارد و آن گاه فرمود: «اللّهم اکفنیه، چون رسول خدا از فتح مکه بازمی گشت جبرئیل بر او فرود آمد و خبر مرگ او را آورد».(2)

به هر حال رسول خدا صلی الله علیه و آله برای دعوت از سران قبایل و طوایف عرب و غیرعرب، نامه های فراوانی فرستادند، به گونه ای که بعضی از محققان، بیست و نه نامه از نامه های دعوتی آن حضرت را در کتاب خود جمع آوری کرده اند.(3)

نشانی بارز بر جهانی بودن اسلام

بدون شک، اعزام شش سفیر در یک روز به اطراف جهان و به خصوص دو ابرقدرت آن زمان، یعنی ایران و روم نشانی رخشنده بر دعوت جهانی رسول خدا صلی الله علیه و آله بود. شاید آن روز که حضرت در آغاز سال هفتم به چنین عملی بزرگ اقدام نمود برای بعضی که افق برین رسالت آن حضرت برای آنان آشکار نبود، کاری خارج از اعتدال می نمود، ولی به

ص:124


1- (1) مکاتیب الرسول، ج 1، ص 138.
2- (2) الکامل، ج 2، ص 8.
3- (3) ر. ک: مکاتیب الرسول، علی بن حسینعلی الاحمدی، ج 1 و 2.

مرور زمان این افق بر همگان پدیدار گشت و خود مسلمانان شاهد فتح ایران و قسمت های زیادی از اقالیم جهان متمدن آن روزگار بودند. البته اگر بدعت در نظام رهبری اسلام رخ نمی داد و امامت از همان مطلع نبوت تجلی می کرد و امام و رهبر جامعه اسلامی آن گونه انتخاب می شد که خداوند به آن فرمان داده بود(1) و رسول اسلام بارها در غدیر و غیرغدیر آن را اعلام داشتند.(2)

اگر علی علیه السلام به مقام پیشوایی مسلمانان می رسید، و دگرگونی در نظام رهبری اسلام رخ نمی داد، بدون شک، جهان در پرتو آفتاب اسلام روشن می شد. آری آن اسقف آلمانی، بی دلیل معاویه را ستایش نمی کند و نمی گوید که ما باید مجسمه او را از طلا بسازیم، زیرا او بود که در جهان اسلام ایجاد فتنه کرد و مقابل علی بن ابی طالب ایستاد و با او جنگید، اگر او چنین نمی کرد اسلام علوی با عدل و داد، عاطفه و مهربانی و عقل و علم، تمام جهان را مسخر می ساخت.

به هر روی، در این فراز از سخنان حضرت فاطمه علیها السلام دو مطلب از درخشش بیشتری برخوردار است.

نگاه ویژه حضرت فاطمه علیها السلام به ایران که با جمله «عُکّفاً عَلی نیرانها» به آن اشاره شده، براین دلالت می دارد. که گویی آن بانوی بزرگ می خواهد غبار و سیاهی آتش پرستی را از چهره مردم نجیب ایران بزداید؛ چه اینکه می فرماید: ایرانیان معتکف و ملازم آتش بودند، نه آنکه آتش را می پرستیدند. در واقع ایرانیان به اکرام و اجلال و تقدیس آتش می پرداختند، ولی هرگز آن را معبود خود نمی دانستند، بلکه به شهادت تاریخ، زرتشت موحد بوده و به معاد اعتقاد داشته است، اگر چه در آیین قبل از زرتشت، آتش از جمله خدایان بوده است.

تحقیق بعضی از مورخان ادیان نیز این حقیقت را روشن می کند. طبق بیان مؤلف «قصة الدیانات»، کاهنان دین قدیم که بت پرست بوده اند نزد گشتاسب با زرتشت به گفت و گو پرداختند. زرتشت به شدت از آنان که آفتاب و ماه و آتش و ستارگان و کوه ها را می پرستیدند انتقاد کرد و خدا را به وحدانیت ستود:

ص:125


1- (1) سوره مائده، آیه 67.
2- (2) ر. ک: الغدیر، ج 1.

اهور مزدا، خدای بزرگ تر و قدیم ازلی از هر گونه عوارض مادی منزه و مجرد و از هرگونه پلیدی و نقصان پاک است. او زاییده نشده و هرگز نمی میرد و او روح ارواح است. او می بیند، اما گناه نمی کند و چشم ها نمی توانند او را ببینند. او در همه مکان ها وجود دارد، ولی در هیچ مکانی دیده نمی شود. او عالم به حاضر و غایب است. او به غیب و آنچه در دل هاست احاطه دارد. او به همه چیز تواناست و هیچ چیز توان برتری بر او را ندارد. او یار بی یاوران و برطرف کننده اندوه و مانع از گرفتاری های مردم است و نیرومندترین مردم در برابر او احساس ناتوانی می نمایند. او نیروی بزرگی است که همه مردم به سوی آن گردن کشیده اند تا پشتیبان آنها باشد و به آنها نیرو بخشد؛ به همین دلیل هیچ عقل بشری یارای ادراک حقیقت آن را ندارد و هیچ خیال آدمی نمی تواند او را تصور بکند.

برای آنکه مردم بتوانند به اندازه توان خویش این نیروی غیبی را تصور کنند و به ذهن خود نزدیک سازند با دو رمز عادی محسوس به اهورا مزدا اشاره کرده اند تا با دیدن آن دو رمز تا حدی صفات اهور مزدا را به دست آورند و آن دو رمز، آفتاب و آتش است. دو رمز آسمانی و زمینی. آتش، عنصری برای زمین است که برترین اهور مزدا را مجسم می نماید. او تنها یک عنصر ساده ابدی و ازلی نیست، بلکه نیرویی پاک و پاک کننده ای سودمند است. و نیز هلاک کننده ای است که هرگز فساد در او راه ندارد. این است اهور مزدا با رمز زمینی.

مردم گمان می کنند که پیروان زرتشت آتش را می پرستند؛ در حالی که چنین نیست. آنان آتش را نمی پرستند، بلکه آفتاب را که رمز آسمانی و آتش را که رمز زمینی است گرامی می دارند. زرتشتیان بت پرستی و شریک قرار دادن برای خدای یگانه را بزرگ ترین گناه می دانند، زیرا لازمه شرک، آن است که یگانگی خدای یگانه اهور مزدا را انکار کنند. خود زرتشتیان می گویند: «آتش را تقدیس می کنیم نه اینکه می پرستیم، زیرا آن را به عنوان یک رمز مقدس می دانیم».(1)

باری، در فقه اسلام هم دین زرتشت از مکانت آسمانی برخوردار بوده و پیروان آن به عنوان اهل کتاب یاد شده اند.(2)

ص:126


1- (1) شرح خطبه حضرت زهرا علیها السلام، سید عزالدین حسینی، صص 267 و 268 به نقل از قصة الدیانات، صص 313-311.
2- (2) ر. ک: مجامع فقهی، کتاب الطهاره و نیز کتاب النکاح.

فطرت، آینه خدانما

آن حضرت در این بخش از خطبه، فروغ آینه خدا نمای فطرت را آشکار می سازد و می فرماید: «مُنْکِرَةً لِلّهِ مَعَ عِرْفُانِها؛ مردم با آنکه خدا را می شناسد او را انکار می کنند».

طبق این فرمایش، خداشناسی فروغ دل و جان است و مردم فطرتاً خداشناس اند.

قرآن می فرماید:

(فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اللّهِ الَّتِی فَطَرَ النّاسَ) ؛(1)

(پس روی خود را به دین، راست دار و از سرشت الهی که (خدا) مردم را براساس آن آفریده است پیروی کن که هیچ تغییری در آفرینش الهی نیست. این دین استوار است، ولی بیشتر مردم نمی دانند).

در واقع مردم این حقیقت را انکار می کنند و برخی نیز می خواهند نور خدا را در وجود خویش خاموش نمایند:(وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا)2

آری، آنان خدا را انکار می کنند، با آنکه دل و فطرتشان به خدا گواهی می دهد. پس پیامبران خدا برای آشکار نمودن این جلوه آمدند. آنان آمدند تا

«فَبَعَث فِیْهِمْ رُسُلَهُ، وَ وَاتِرَ عَلَیْهِمْ أَنْبِیَاءَه، لِیَسْتَأدُوهُمُ مِیثَاقَ فِطْرَته، وَ یُذَکِّروُهُمْ مَنسّی نعمَته...؛(2) پیامبرانش را در میان مردم برانگیخت و رسولان خود را پی در پی به سوی آنان فرستاد تا پیمان فطرت را از آنان مطالبه نمایند و نعمت های فراموش شده را به آنان یادآوری نمایند.

ص:127


1- (1) سوره روم، آیه 30.
2- (3) نهج البلاغه، سیدجعفر شهیدی، خطبه 1.

ص:128

پرتو سوم: تجلیات بعثت

اشاره

«فَأنَارَ اللهُ عَزَّوَجلّ بِمُحمَّدٍصلی الله علیه و آله ظُلَمَهَا وَ فَرَّجَ عَنِ القُلوبِ بُهَمَها، وَ جَلَی عَنِ الأبْصَارِ غُمَمَها».(1)

سرانجام به دنبال آن شب تاریک، افق نور نمایان شد و خدای بزرگ تاریکی ها را به نور محمد صلی الله علیه و آله روشن ساخت و دل ها را از تیرگی کفر بپرداخت و پرده هایی که بر دیده ها افتاده بود به یک سو انداخت.

آری، با بعثت آن حضرت جهان نورباران گردید و غبار تیرگی کفر و خرافه گرایی از چهره دل ها زدوده شد و دیدگان، به فروغ اسلام و قرآن روشن گردید.

این سخن حضرت بازتاب سروش وحی است که می فرماید:

(اللّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکاةٍ)2

(خداوند نور آسمان ها و زمین است، و مثل نورش همانند مشکاتی است که در آن چراغی باشد، و آن چراغ در میان شیشه ای...).

آیات دیگری نیز این حقیقت روشن را بیان فرموده اند؛ از جمله:

1.(اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ)3

2.(هُوَ الَّذِی یُصَلِّی عَلَیْکُمْ وَ مَلائِکَتُهُ لِیُخْرِجَکُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ)4

ص:129


1- (1) فرازی از خطبه، بلاغات النساء، ابن طیفور، ص 15، دلائل الامامه، ص 112؛ الاحتجاج، ص 120؛ کشف الغمة، ج 2، ص 205؛ بحارالانوار، ج 29، ص 240 و....

3.(... لِیُخْرِجَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ)1

4.(الر کِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَیْکَ لِتُخْرِجَ النّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ)2

5.(هُوَ الَّذِی یُنَزِّلُ عَلی عَبْدِهِ آیاتٍ بَیِّناتٍ لِیُخْرِجَکُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ)3

6.(فَآمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِی أَنْزَلْنا)4

7.(یا أَیُّهَا النّاسُ قَدْ جاءَکُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکُمْ نُوراً مُبِیناً)5

8.(... ما کُنْتَ تَدْرِی مَا الْکِتابُ وَ لاَ الْإِیمانُ وَ لکِنْ جَعَلْناهُ نُوراً)6

9.(جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ وَ بِالزُّبُرِ وَ بِالْکِتابِ الْمُنِیرِ)7

باری، آفتاب هدایت نمایان و چراغ نبوت ساطع گشت:

(یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنّا أَرْسَلْناکَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً وَ داعِیاً إِلَی اللّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنِیراً) ؛(1)

(ای پیامبر، ما تو را به رسالت فرستادیم تا بر نیک و بد خلق گواه باشی و خوبان را به رحمت الهی مژده و بدان را از عذاب خدا بترسانی و به اذن خداوند، خلق را به سوی خدا فراخوانی و در این شب تاریک و سیاه، چراغ فروزان عالم باشی).

پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، با چراغ وحی بر جهان نورافشانی کرد؛ درهای آسمان را بر مردم گشود، و آنچه را که مردم نمی دانستند به آنان یاد داد:(عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ) .(2)

این گونه بود که آن حضرت مردم را به توحید و یگانه شناسی فرا خواند؛ خدایی بی نیاز و دارنده صفات جلال و جمال تا افق عبودیت و بندگی مردم نمایان گردد و همگان با بندگی او جان خود را به جانان متصل کنند و آدمی به مقام والای انسانیت نائل شود.

ص:130


1- (8) سوره احزاب، آیات 46-45.
2- (9) سوره علق، آیه 5.

آن حضرت پرده جهل و خرافه پرستی را از دیدگان برداشت و ده ها آیه از قرآن تجلی این حقیقت است؛ از جمله:

1.(هذا بَصائِرُ لِلنّاسِ وَ هُدیً وَ رَحْمَةٌ لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ)1

2.(هذا بَصائِرُ مِنْ رَبِّکُمْ وَ هُدیً وَ رَحْمَةٌ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ)2

3.(قَدْ جاءَکُمْ بَصائِرُ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ)3

باری، قرآن که از سوی خدای بصیر نازل گردید، نور بصیرت و بینایی را بر دیدگان افشاند و جسم و جان آدمی را روشن و او را به سوی جانان هدایت کرد:

(قُلْ هذِهِ سَبِیلِی أَدْعُوا إِلَی اللّهِ عَلی بَصِیرَةٍ) ؛(1)

(ای رسول ما، به امت بگو راه و روش من و پیروانم این است که خلق را به خدا با بینایی و بصیرت به خدا دعوت کنم و خدا را از شرک و شریک منزه دانم).

پیامبر اسلام، در پرتو آموزه وحی و زلال سنت، آفاق ملکوت را بر مردم گشود تا جایی که آنچه را نمی دانستند فرا گرفتند.

آن حضرت با اصل توحید، مردم را به خدای یکتا و بی همتا هدایت کرد، خدایی بزرگ و مهربان که برای او اسماء حسنی است.

افق معرفت و خداشناسی در پرتو جهان بینی عقلانی اسلام و آموزه های وحی سبب گردید که مردم از پیرایه های زشت شرک آزاد شوند و بر ستیغ مقام انسانیت بایستند. آن هم شرکی که به فرموده قرآن:

(وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللّهِ فَکَأَنَّما خَرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّیْرُ أَوْ تَهْوِی بِهِ الرِّیحُ فِی مَکانٍ سَحِیقٍ) ؛(2)

(هر کس به خدا شرک ورزد، در عجز و خواری، بدان کس ماند که از آسمان (مجد و عزّت) فرو افتد و مرغان در فضا بدنش را به منقار قطعه قطعه کرده و در تندبادی به مکانی دور سقوط کند).

ص:131


1- (4) سوره یوسف، آیه 108.
2- (5) سوره حج، آیه 31.

از سوی دیگر، خردورزی و تدبر، اندیشه گرایی و سیر در آفاق جهان و جان، پرتوی از آموزه وحی بود که چراغ جان و شبستان جهان را فروزان ساخت. پدیده شناخت اقلیم جان، نردبانی برای معرفت الهی گشت و سیر در آفاق جهان، افقی اعلی فرا روی او گشود. قرآن این آموزش را در پرتوی از آیات تعلیم داد:

1.(أَ وَ لَمْ یَنْظُرُوا فِی مَلَکُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ)1

2.(أَ فَلَمْ یَنْظُرُوا إِلَی السَّماءِ فَوْقَهُمْ)2

3.(قُلِ انْظُرُوا ما ذا فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ)3

4.(قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانْظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ)4

5.(وَ یَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ)5

6.(کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللّهُ لَکُمُ الْآیاتِ لَعَلَّکُمْ تَتَفَکَّرُونَ)6

7.(أَ وَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا فِی أَنْفُسِهِمْ ما خَلَقَ اللّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ)7

8.(إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ)8

9.(أَ وَ لَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَیَنْظُرُوا کَیْفَ) (1)

10.(أَ فَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ) (2)

و دهها آیه که با مفاهیم گوناگون «تدبّر» و «تفقّه» خورشید جان انسان را روشن و چشمۀ فکر و خرد او را جاری می کند، و از آن، زلال معرفت و معارف پدیدار می شود و در پرتو بصیرت جان، تاریکی از قلب ها زدوده می گردد و پرده تیرگی کفر و خرافه گرایی را از دیدگان برمی گیرد.

ص:132


1- (9) سوره روم، آیه 9؛ سوره فاطر، آیه 44؛ سوره غافر، آیه 21.
2- (10) سوره یوسف، آیه 109؛ سوره غافر، آیه 82؛ سوره محمد، آیه 10.

به هر روی، فروغ معرفة الله از آن افق نمایان گشت و مردم در پرتو یکتاپرستی و خداشناسی از گنداب شرک رهایی یافتند. البته این تفکر و اندیشه در آیات قرآن، آشکار و نیل به معرفت فراروی عموم مردم است.

به عبارت دیگر، نظام آفرینش، آینه تجلی خداوند و به مثابه توحیدی عمومی است، ولی اولیاء و صدیقین، نظری به ماورای این حقایق داشته و به مقام تجلی ذات نائل آمده اند. در نیایش های آن ذوات مقدس، این حقیقت جلوه گر شده، از جمله در دعای صباح حضرت علی علیه السلام چنین آمده است: «یا مَن دَلَّ عَلی ذاتِهِ بذاته ؛ ای خدایی که هستیش دلیل هستی اوست».

امام حسین علیه السلام نیز در دعای عرفه خدای متعال را چنین نیایش می کند:

«أیَکونُ لِغَیرِکَ مِنَ الظُّهُور ما لَیسَ لَکَ حَتّی یَکُونَ هُوَ المُظهِرَ لَکَ، مَتَی غِبْتَ حتّی تَحتَاجَ إِلی دَلیلٍ تَدُلَّ عَلَیکَ وَ مَتی بَعُدَتَ حتّی تَکُونَ الآثارُ هِیَ الَّتی تُوصِلُ إلیک، عَمیَتْ عَینٌ لا تَراک عَلَیها رَقیباً ؛ آیا موجودی غیر تو ظهوری دارد که از ظهور و پیدایی تو نیست تا او سب بپیدایش تو شود؟ تو کی از نظر پنهانی تا به دلیل و برهان محتاج باشی؟ و کی از ما دور بودی تا آثار و مخلوقات ما را به تو نزدیک سازد؟ کور باد چشمی که تو را نمی بیند با آنکه همیشه تو مراقب و همنشین او هستی».(1)

از سوی دیگر، بدیهی است با تبیین این جهان بینی، چشم اندازی بی نهایت فرا روی آدمی نهاده می شود و لاجرم، اصل معاد و هدفمندی آفرینش انسان و زندگی جاوید و ابدی او مدلل می گردد. همچنین چتر فضیلت بر سر آدمی گشوده می شود و زندگانی اخلاقی، رهیافت این باور و اعتقاد خواهد بود.

تمدن، جلوه ای از رسالت

چون آفتاب قرآن، پرده تاریکی از جامعه برگرفت، جامعه ای بالنده و متعالی بر بنیان فرهنگ متعالی اسلامی بنا نمود. این تحول و بازتاب آموزه های وحی در آن روزگار در گفتار امیرالمؤمنین علی علیه السلام این گونه بازگو می گردد:

ص:133


1- (1) مفاتیح الجنان، دعای عرفه، ص 438.

إِلی أَنْ بَعَثَ الله سُبَحانه مُحمّداً رَسولَ الله صلی الله علیه و آله... ؛ تا آنکه خدای سبحان محمد صلی الله علیه و آله را به پیامبری برانگیخت تا دور رسالت را به پایان رساند و وعده حق را به وفا مقرون گرداند، طومار نبوت او به مهر پیامبران ممهور و نشانه های او در کتاب آنان مذکور، و مقدم او بر همه مبارک و موجب سرور؛ در آن گاه که مردم زمین هر دسته به کیشی گردن نهاده بودند و هر گروه پی خواهشی افتاده و در خدمت آیینی ایستاده، یا خدا را همانند آفریدگان دانسته... - در پرتو رسالت او - پروردگار آنان را بدو، از گمراهی به رستگاری کشاند و از تاریکی نادانی رهاند.(1)

آن حضرت در خطبه دیگری چنین می فرماید:

إِنَّ اللَّهَ بَعَثَ مُحَمَّداً... ؛ همانا خدا محمد صلی الله علیه و آله را برانگیخت تا مردمان را بترساند و فرمان خدا را چنانکه باید برساند. آن هنگام شما ای مردم عرب! بدترین آیین را برگزیده بودید و در بدترین سرای خزیده، منزلگاهتان سنگستان های ناهموار، هم نشینتان مارهای زهردار، آبتان تیره و ناگوار، خوراکتان گلوآزار، خون یکدیگر را ریزان، از خویشاوند بریده و گریزان، بت هاتان همه جا برپا، پای تا سر آلوده به خطا.(2)

آن پیامبر رحمت، چتر مهربانی خویش را گستراند و با نسیم روح بخش الهی جامعه را به طراوت و نشاط رساند، آنگاه مدینه فضیلت و شهر علم و عقلانیت را بنا نمود و تمدنی جاوید و ابدی را برای مردم به ارمغان آورد.

جهان تاریک بود از کفر کفار ز نور او منور شد به یکبار(3)

حضرت علی علیه السلام در جایی دیگر می فرماید:

أَضَاءَتْ بِهِ الْبِلَادُ بَعْدَ الضَّلَالَةِ الْمُظْلِمَةِ وَ الْجَهَالَةِ الْغَالِبَة... ؛ شهرها به نور هدایت او روشن گشت از آن پس که در گمراهی تیره بود، و نادانی بر همه جا چیره، و درشت خویی و ستمکاری را همگان پذیره، مردم حرام را حلال می شمردند و خردمند را خوار می گرفتند. می زیستند بی داشتن پیامبران، می مردند خداناشناس و بی ایمان.(4)

ص:134


1- (1) نهج البلاغه، خطبه 1، ص 6.
2- (2) همان، خطبه 26، ص 26.
3- (3) خسرونامه عطار، ص 12.
4- (4) نهج البلاغه، خطبه 151، ص 147.

باری «قَدْ طَلَعَ طَالِعٌ وَ لَمَعَ لَامِعٌ...» ؛ خورشید هدایت برآمد و ماه رخشنده پرتو افکند و کوکب فروزنده به درآمد و ناراست راست گردید و خدا مردمی را به جای مردمی دیگر گزید، و روزی را به روزی مبدل گردانید... همانا خداوند تعالی شما را به اسلام مخصوص گردانید و برای اسلام برگزید؛ چه اسلام، نامی از سلامت است و فراهم دارنده هر کرامت است. راه روشن آن را خدا برگزید و حجت های آن را روشن گردانید. از علمی که هویداست و حکمت هایی که نهان و ناپیداست: غرایب آن نابود نشود، عجایب آن سپری نگردد، رستنگاه های نعمت در آن است و تاریکی ها جز به چراغ های آن زدوده نگردد. حوزه آن را حمایت نمود و رعایت آن را بر خود لازم فرمود. در آن شفای خواهنده درمان است و بسنده خواهنده این جهان و آن جهان است.(1)

همچنین آن حضرت در تبیین بازتاب انوار وحی و رسالت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در جامعه جاهلی می فرماید:

تَأَمَّلُوا أَمْرَهُمْ فِی حَالِ تَشَتُّتِهِمْ وَ تَفَرُّقِهِمْ لَیَالِیَ کَانَتِ الْأَکَاسِرَةُ وَ الْقَیَاصِرَةُ أَرْبَاباً لَهُم... ؛ در کار آنان بیندیشید، و روزگاری که پراکنده بودند و از هم جدا، کسراها و قیصرها بر آنان پادشاه، آنان را از مرغزارهای پرنعمت و دریای عراق و سرزمین های سبز آفاق می ربودند و به زمین هایی که رستنی آن «دِرمنه»(2) بود، روانه می نمودند. آنجا که بادها از هر سو در آن وزان بود و آنان گرفتار بدی گذران. آنان را وا گذاشتند مستمند درویش، چراننده اشتران پشت ریش، پست ترین جای هاشان خانه و خشک ترین بیابانشان جای قرار و کاشانه. نه - به سوی حق - دعوتی تا بدان روی آرند و خود را از گمراهی - باز دارند و نه سایه الفتی که رخت بدانجا افکنند و در عزت آن زندگی کنند.

حالت ها ناپایدار، دست ها به خلاف هم در کار، جمعیت پراکنده در بلای سخت و تیه نادانی دست و پا زننده، از زنده به گور کردن دختران و پرستیدن بتان و بریدن پیوند خویشان و یکدیگر را غارت کنان.

ص:135


1- (1) همان، خطبه 152، صص 150-149.
2- (2) گیاهی است بیابانی و خود رو، بلندیش تا نیم متر می رسد (فرهنگ عمید، ص 574).

پس بنگرید که نعمت های خدا چگونه بر آنان فرو ریخت هنگامی که پیامبری برایشان برانگیخت. آنان را به طاعت خدا درآورد و با خواندنشان به سوی او با یکدیگر سازوارشان کرد.(1)

پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله در پرتو فرهنگ توحید، آنان را به اتحاد و یگانگی فراخواند و آهنگ و اذان وحدت بر آنان طنین افکند:

«فِإنّ اللهَ سُبحانَهُ، قَدِ امْتَنَّ عَلَی جَمَاعَةِ هَذِهِ الْأُمَّةِ فِیمَا عَقَدَ بَیْنَهُمْ مِنْ حَبْلِ هَذِهِ الْأُلْفَةِ الَّتِی یَنْتَقِلُونَ فِی ظِلِّهَا...؛(2) خدای سبحان بر این امت منت نهاد، الفت و اتحاد را میان آنان پدید آورد تا در سایه آن زندگی کنند و بدان پناهنده باشند».

به قول مولانا:

اختلاف خلق از نام اوفتاد چون به معنا رفت آرام اوفتاد

اتحادی خالی از شرک و دوئی باشد از توحید بی ما و توئی

آفرین بر عشق کل اوستاد صد هزاران ذره را داد اتحاد

این من و ما بهر آن برساختی تا تو با خود نرد خدمت باختی

تا تو با ما و تو یک جوهر شوی عاقبت محض چنان دلبر شوی

تا من و توها همه یک جان شوند عاقبت مستغرق جانان شوند(3)

این چنین بود که در سایه سار وحدت و همدلی، دوستی نیرومند و توانا ایجاد شد و جهان در سایه قدرت اسلام آرام گرفت.

قوت اندر فعل آید ز اتفاق چون قِران دیو با اهل نفاق(4)

همچنین آن حضرت می فرماید: در سایه سار رسالت، نعمت شهپر خود را بر سر آنان گشود و جویبارهایی از آسایش و رفاه برایشان روان نمود. ملت اسلام با برکت های خود

ص:136


1- (1) همان، خطبه 192، ص 220.
2- (2) همان.
3- (3) دیوان مثنوی معنوی، دفتر دوم، ص 309، ش 3680 و ص 310، ش 3727 و دفتر اول، ص 88، ش 1788.
4- (4) همان، ص 215، ش 1101.

آنان را فراهم نمود؛ پس در نعمت شریعت غرقه گردیدند و لذت زندگی خرّم و فراخ آن را چشیدند. زندگی شان به سامان، در سایه دولتی قوی شان؛ نیکویی حال آنان را به عزتی رساند ارجمند، در کارهاشان استوار گردید و دولتشان نیرومند، - تا آنجا که - فَهُمْ حُکَّامٌ عَلَی الْعَالَمِینَ وَ مُلُوکٌ فِی أَطْرَافِ الْأَرَضِینَ... ؛ حاکم شدند بر جهانیان، و پادشاهان زمین در این کرانه و آن کران. کار کسانی را به دست گرفتند که بر آنان حکومت می نمودند و به کسانی فرمان راندند که فرمانبر آنان بودند نه تیرشان به سنگ می رسید و نه سنگشان سبک می گردید.(1)

چراغ رسالت، شبستان جهل و نادانی مردم را روشن نمود و راه از بیراهه را به آنان نشان داد، دولت اخلاق و حکمت تأسیس شد و کوثر مهر و عاطفه جاری گردید.

این بنیان رفیع به تدریج گسترش یافت؛ به گونه ای که در آغاز رسالت، اسلام اندک اندک پیروانی یافت و مسلمانان از مکه به یثرب رفتند، ولی روند بالنده اسلام کم کم فراگیر شد. در نتیجه قبیله ها و طوایف یکی پس از دیگری مسلمان شدند و رسول خدا صلی الله علیه و آله آن دو خوی عرب بادیه نشین (صفاو صمیمیت و خشونت و سرسختی) را در راه تعالی اسلام به کار گرفت.

از روحیه صفا و صمیمیت و فداکاری، برادری اسلامی را بین آنان پدید آورد تا آنجا که این مردم با هم یک دل شدند.

مفسران ذیل آیه (وَ الَّذِینَ تَبَوَّؤُا الدّارَ وَ الْإِیمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ یُحِبُّونَ)2 چنین نگاشته اند که روز تقسیم غنایم «بنی نضیر» پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله به انصار فرمود: اگر مایل اید مهاجران را در این غنیمت شریک کنید، وگرنه همه غنایم از آن شما باشد. انصار گفتند: ما نه تنها غنیمت را یکجا به آنان می دهیم، بلکه خانه ها و مال های خود را نیز با آنان قسمت می کنیم.(2)

در وجه نزول این آیه داستان های دیگری نیز گفته اند که همه آنها یک حقیقت را می رساند و آن مساوات و مهربانی مسلمانان با یکدیگر، بلکه ایثار و مقدم داشتن هر یک از آنان را بر خویشتن است. این برادری و مهربانی چون رودی از نور، در میان عرب جاری شد و جلوه هایی بدیع و به یادگار ماندنی در هنگامه های سخت و میادین جنگ آفرید.

ص:137


1- (1) نهج البلاغه، خطبه 192، ص 221.
2- (3) المیزان فی تفسیر القرآن، ج 19، ص 184.

از سوی دیگر، از روحیه دیگر بیابان گردان عرب، یعنی خشونت و سرسختی آنان، روح جهاد و مبارزه در راه دین به وجود آمد تا آن خون هایی که در راه نگاهبانی شتر و علف زارها به هدر می رفت در راه خدا و بلندی نام دین ریخته شود. فرهنگ وحی به آنان آموخت که در میدان جنگ دو راه فرا روی آنان است و هر دو راه به سود آنان خاتمه می یابد. اگر کشته شوند به بهشت می روند و اگر بکشند غنیمت می برند.

این آموزه وحیانی از آن مردم، مجاهدانی تربیت کرد که به آسانی خود را به کام مرگ می افکندند و در میادین جنگ، حماسه های بزرگ آفریدند، تا آنجا که دروازه های اقالیم جهان را گشودند و چنان بود که مشهور شد شمشیر، بدن مسلمان را نمی برد.

رسول خدا صلی الله علیه و آله برای آنکه جامعه ای اخلاقی، متمدن و فرهنگی ایجاد کند و غبار کینه توزی های قبیله ای را که در دوران جاهلیت در دل آنان ریشه دوانیده بود، از بن برکند، در «حجة الوداع» اعلام فرمود: «هر خونی که در جاهلیت ریخته شده نادیده انگاشته می شود و نخستین خونی که من نادیده می انگارم خون ربیعة بن حارث بن عبدالمطلب است».(1)

این شخص از بنی لیث شیر خورده بود و مطابق رسوم قبیله ای از آنان به شمار می آمد، ولی بنو هذیل او را کشتند.(2)

تحولات تاریخی یا نظامی قانونمند

قرآن کریم از یک سو با فروغ تابناک خویش، ظلمت زمان جاهلی را روشن ساخت و پرده از بصیرت مردم برداشت و جامعه ای متمدن، فرهنگی و اخلاقی بنا نهاد و از سوی دیگر با ارائه یک طرح کلی و نظام مند به معرفی الگوها و بیان عوامل پیروزی و شکست ملت ها پرداخت و افقی به گستره همه تاریخ فراروی مردم گشود.

این وحی منیر، افق های هدایتش بی نهایت است، که یکی از پرتوهای آن، رویکرد تاریخی قرآن کریم است. خداوند متعال در بیشتر سوره های قرآن به بیان سرگذشت پیامبران و ملت های پیشین پرداخته و در نگاهی تحلیلی و تجربه آموز، زندگی آنان را

ص:138


1- (1) تاریخ الطبری، ج 3، ص 150. «خطبه حجة الوداع».
2- (2) پس از پنجاه سال قیام حسین علیه السلام، سیدجعفر شهیدی، ص 38.

کتابی آموزنده پیش روی مردم نهاده است. این کتاب مبین، حوادث بزرگ و رخدادهای الهی را در پرتو بِأَیّامِ اللّهِ 1 یادآوری کرده و آن را موجب برون رفت از ظلمت و نادانی برشمرده است.

به هر روی، رویکرد تاریخی قرآن به خوبی بیانگر اهمیت، اعتبار، سودمندی و علمیت تاریخ است. حتی اگر علمیت را به معنای تجربه پذیری و آزمودنی بدانیم نیز تاریخ از علمیت برخوردار است.

از نظر قرآن کریم، برداشت روایی از یک پدیده طبیعی یا غیرطبیعی، نقل رفتار و کنش و واکنش یک شخصیت خوب یا بد، زن یا مرد، و نیز گزارش فتح یا شکست یک قوم یا کامیابی و ناکامی یک جامعه در ایجاد فرهنگ و تمدن، بسیار مهم است. ولی از آن مهم تر تحلیل ساختارها، بررسی علل وقوع حوادث و شناختن و شناساندن زمینه ها و علل بروز حوادث و پدیده ها و پیامدهای آن، و در نتیجه کشف قوانین حاکم بر وقایع تاریخی و تبیین چگونگی تکرار آنهاست، چراکه همچون آینه ای تابناک فراروی نگاه آیندگان است.

نقش بارز همه انبیاء در تحولات بشر و تاریخ سازی آنان بسیار آشکار است. اسامی برخی از سوره های قرآن، چون: ابراهیم، یونس، هود، کهف، مریم، انبیاء و لقمان، شاهد این حقیقت است که پیامبران تمدن آفرینان بشر بوده اند و اوج آن در دامنه فرهنگ اسلامی پدید آمده است.

آموزه های ژرف نهج البلاغه که ترجمانی از قرآن است، همگام با قرآن، گزیده ای از تاریخ تمدن گذشته بشری، و تصویری از مسائل سیاسی و اجتماعی عصر خود را به نمایش می گذارد. این حقایق موجب بیداری و مایه پند و عبرت برای آیندگانی است که با دقت در سرنوشت گذشتگان از شکست ناسپاسان عبرت و عوامل کامیابی سپاسگزاران را نردبان صعود خود قرار دهند تا جایی که می توانند برای زندگانی کوتاه دنیا ابزار آرامش و برای زندگی جاوید آخرت وسایل آسایش و قرب الهی را فراهم آورند.

امیرالمؤمنین علیه السلام در نهج البلاغه می فرماید:

ذِمَّتِی بِما أقُولُ رَهِینَةٌ وَ أَنا بِهِ زَعِیمٌ. إنَّ مَنْ صَرَّحَتْ لَهُ العِبَرُ عَمّا بَیْنَ یَدَیْهِ... ؛ پیمان و شخصیت خود را در گرو آنچه می گویم قرار می دهم و ضمانت آن را به

ص:139

عهده می گیرم. بی گمان هر کس به روشنی از پیشامدهای تاریخی و فرجام بد امت ها در گذشته عبرت گیرد، پیوسته آنها را در نظر داشته باشد، ژرف در آنها بنگرد و قوانین و نوامیس حرکت جوامع را از آن حوادث دریابد، واقع بینی و پرواداری، او را از غلتیدن در جایگاه های شبهه ناک و هلاکت بار باز دارد.(1)

آن حضرت در خطبه ای دیگر می فرماید:

عِبادَ اللهِ إِنَّ الدَّهرَ یَجْری بِالباقینَ کَجَرْیِهِ بِالمَاضِینَ... ؛ بندگان خدا! روزگار بر آیندگان چنان گذرد که بر گذشتگان گذشت. باز نگردد آنچه گذشت، و نماند چیزی در آن جاودان. پایان کارش با آغاز آن یکسان، سختی های آن بر یکدیگر سبقت جویان و هر یک دیگری را پشتیبان. کنش های آن از روز نخست تا پایان با یک ضابطه است. بستر زمان ماجراهای تاریخ را میدان مسابقه ای ساخته که هر کدام را پرچم افراشته ای است... پس از آنچه مایه عبرت است پند گیرید و از گردش روزگار عبرت پذیرید و از بیم دهندگان (پیامبران) سود برگیرید.(2)

سخنان روشنگر امام علی علیه السلام حقیقت تاریخ را برای همه ما زنجیره ای به هم پیوسته تعریف می کند، و اینکه تاریخ مقوله ای قانونمند است و گذشته و آینده آن به هم وابسته می باشد. البته نمی توان همه تغییرات جوامع را در طول تاریخ، بالنده و متعالی دانست، ولی به طور کلی سیر متعالی مجموع زندگانی بشر انکارناپذیر است؛ همان گونه که حاکمیت سنن، قوانین و حساب های دقیق و منظم بر تحولات تاریخ بشر انکارناپذیر است. فلسفه زندگی، که تعالی و رستگاری است و آغاز و انجام و هدفدار بودن نظام آفرینش و اختیار و مسئولیت انسان گویای این روند تکاملی است.

قرآن در پرتو آیاتی به تبیین فلسفه تاریخ پرداخته و بررسی حقیقت و علت وجودی تحولات جامعه بشری، سنن حاکم بر آن تحولات، تعیین منازل برجسته حرکت تاریخ و نقطه های عطف، را بیان داشته است و انسان را در روند کمال یابی خویش هدایت می کند. قرآن به انسان می آموزد که تاریخ کنونی را می توان به فرمان آورد و آن را ساخت و گذشته را چراغ راه آینده قرار داد.

ص:140


1- (1) نهج البلاغه، خطبه 16، ص 17.
2- (2) همان، خطبه 157، ص 157.

این حقیقت که صحنه تاریخ، چون دیگر صحنه های جهان با قوانین و سنن مربوط به خود سرسبز است در قرآن کریم به روشنی بیان گردیده است. آیاتی که از مرگ و زندگی جوامع سخن می گوید جامعه را عنصری زنده معرفی می کند که البته براساس سنن و قوانین حاکم، مرگ و نابودی آن فرا می رسد؛ مانند این آیات:

1.(وَ لِکُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ)1

2.(ما تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَها وَ ما یَسْتَأْخِرُونَ)2

3.(وَ ما أَهْلَکْنا مِنْ قَرْیَةٍ إِلاّ وَ لَها کِتابٌ)3

همچنین آیاتی که ستم و ظلم را موجب هلاکت ملت ها معرفی می کند. در واقع این آیات، رابطه مستقیمی بین ستم و تجاوز و تعدی، و نابودی مُلک و حکومت وجود دارد؛ از جمله:

1.(((وَ تِلْکَ الْقُری أَهْلَکْناهُمْ لَمّا ظَلَمُوا وَ جَعَلْنا لِمَهْلِکِهِمْ مَوْعِداً)4

2.(وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصِیبَنَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْکُمْ خَاصَّةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ)5

3.(إِنْ کادُوا لَیَسْتَفِزُّونَکَ مِنَ الْأَرْضِ لِیُخْرِجُوکَ مِنْها وَ إِذاً لا یَلْبَثُونَ خِلافَکَ إِلاّ قَلِیلاً سُنَّةَ مَنْ قَدْ أَرْسَلْنا قَبْلَکَ مِنْ رُسُلِنا وَ لا تَجِدُ لِسُنَّتِنا تَحْوِیلاً)6

این دو آیه از سوره اسراء مراء و ستیز با پیامبران را رمز نابودی جامعه ها می داند. به هر روی مجموعه آیاتی پیرامون سنت های ملل گذشته سخن می گوید؛ از مبارزه آنان با پیامبران گرفته تا گرایش به رفاه و نازپروری، پیوند زیربناها و روبناها، رابطه ستم و نابودی جامعه و مانند آن که از همه آنها نظریه قانونمندی تاریخ آشکار می گردد.

در آیه ای می فرماید:

(لَقَدْ کُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِکَ فَصَبَرُوا عَلی ما کُذِّبُوا)7 ؛ همانا پیغمبران پیش از تو را هم تکذیب کردند پس آنها با همه اذیت های منکران صبر و تحمل کردند تا آنگاه که عنایت و

ص:141

یاری ما شامل حال آنها شد (دل قوی دار که) هیچ کس کلمات خدا را تغییر نخواهد داد و اخبار پیغمبران پیش، به تو رسید.

این آیه، صبر و پایداری و مقاومت را عامل بازدارنده و سبب نصرت و پیروزی دانسته، آن را به عنوان سنت حاکم و کلمه ای از کلمات الهی که تغییر ناپذیر است بیان می دارد.

همچنین آیاتی چون:

1.(ذلِکَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ یَکُ مُغَیِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلی قَوْمٍ حَتّی یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ وَ أَنَّ اللّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ)1

2.(أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمّا یَأْتِکُمْ مَثَلُ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ وَ الضَّرّاءُ وَ زُلْزِلُوا حَتّی یَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ مَتی نَصْرُ اللّهِ أَلا إِنَّ نَصْرَ اللّهِ قَرِیبٌ)2

عامل عمل و عکس العمل افراد را به عنوان یکی از سنن حاکم و لایتغیر الهی بر حرکت تاریخ و جامعه دانسته، تحولات هر جامعه ای را در گرو اعمال و رفتار افراد آن جامعه می داند. اگر جامعه ای اوج می گیرد و بالنده می شود و پله های ترقی و تعالی را می پیماید به پاس رفتار عقلانی و الهی آن مردمی است که به سخن پیامبران خود گوش جان فرا دادند. از سوی دیگر، اگر جامعه ای در سراشیبی سقوط و نابودی قرار می گیرد، عکس العمل رفتار خود آن مردم است که به فرمان های الهی پشت کرده، از امیال و هواهای نفسانی متابعت کردند.

باری، گناه و فساد و فحشا از عوامل انحطاط جامعه ها بوده است و بسیاری از اقوام و ملل گذشته در این دره های خطرناک سقوط کردند. قرآن این حقایق را در پرتو آیاتی فراروی مردم قرار می دهد تا راه از چاه بشناسند و به کج راهه و بیراه نروند؛ از جمله این آیات:

1.(فَکَأَیِّنْ مِنْ قَرْیَةٍ أَهْلَکْناها وَ هِیَ ظالِمَةٌ فَهِیَ خاوِیَةٌ عَلی عُرُوشِها وَ بِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ وَ قَصْرٍ مَشِیدٍ) ؛(1)

ص:142


1- (3) سوره حج، آیه 45.

(چه بسیار شهر و دیاری که اهلش را در آن حال که به ظلم و ستم مشغول بودند به خاک هلاکت نشاندیم و اینک آن شهرها از بنیاد ویران است و چه چاه و قنات های آب که معطل ماند و چه قصرهای عالی که بی صاحب گشت).

2.(وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً رَجُلَیْنِ جَعَلْنا) ؛(1)

(ای رسول ما، حکایت آن دو نفر مرد مؤمن و کافر را برای امت مثل آر که به یکی از آنها دو باغ انگور دادیم و اطرافش را به نخل خرما پوشاندیم و عرصه میان آنها را کشتزاری مخصوص قرار دادیم. آن دو باغ کاملاً میوه های خود را بی هیچ آفت و نقصان بداد و در وسط آنها جوی آبی نیز روان ساختیم و این مرد را که در باغ، میوه بسیار بود با رفیق خود در مقام گفت وگو و مفاخرت برآمد و گفت: من از تو به دارایی بیشتر و از حیث خدم و حشم نیز محترم و عزیزترم، و روزی به باغ درآمد، در حالی که به نفس خود ستمکار بود، با کمال غرور داخل شد و گفت: گمان ندارم هرگز این باغ و دارایی من نابود شود.)

3.(وَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً قَرْیَةً کانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً یَأْتِیها رِزْقُها رَغَداً مِنْ کُلِّ مَکانٍ فَکَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللّهِ فَأَذاقَهَا اللّهُ لِباسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ بِما کانُوا یَصْنَعُونَ) ؛(2)

(و خدا برای شما مثلی آورد [تا گوش کرده و عبرت گیرید] مثل شهری را که در آن امنیت کامل حکم فرما بود و اهلش در آسایش و اطمینان زندگی می کردند و از هر جانب روزی فراوان به آنها می رسید تا آنکه اهل شهر، نعمت خدا را کفران کردند، پس خدا هم به موجب آن کفران و معصیت، طعم گرسنگی و بیم را به آنها چشانید).

4.(أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِعادٍ) ؛(3) (آیا ندیدی که خداوند با قوم عاد چه کرد؟)

5.(إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ * اَلَّتِی لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُها فِی الْبِلادِ * وَ ثَمُودَ الَّذِینَ جابُوا الصَّخْرَ بِالْوادِ) ؛(4)

(و نیز به اهل شهر ارم چه کیفر داد، آنان که شهری داشتند که همانندش [در استحکام] در عالم نبود، و نیز به قوم ثمود که سنگ را شکافته، کاخ های خود را از سنگ می ساختند، و نیز فرعون را

ص:143


1- (1) سوره کهف، آیات 35-32.
2- (2) سوره نحل، آیه 112.
3- (3) سوره فجر، آیه 6.
4- (4) سوره فجر، آیات 13-7.

که صاحب قدرت و سپاه فراوان بود چگونه به دریای هلاکت غرق نمود، برای اینکه در روی زمین ظلم و طغیان کردند، و فتنه و فساد بسیار برانگیختند؛ تا آنکه خدای تو بر آنها تازیانه عذاب فرود آورد).

از سوی دیگر، فراوانی برکات و نزول خیر و برکت در سایه سار عمل به فرمان های عقل و شرع است. این حقیقت در آیاتی از قرآن جلوه گر است؛ از جمله:

1.(وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقامُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِیلَ وَ ما أُنْزِلَ إِلَیْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ لَأَکَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ) ؛(1)

(و اگر آنها به دستورات تورات و انجیل خودشان و قرآنی که به تو نازل شد قیام می کردند، البته نعمت های الهی از بالا و پایین بر آنان ریزش و بارش داشت...).

2.(وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُری آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ لکِنْ کَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ) ؛(2)

(و اگر مردم شهر و دیار، همگی ایمان می آوردند و پارسایی برمی گزیدند ما درهای برکات آسمان و زمین را بر روی آنها می گشودیم، ولی چون آیات و پیغمبران ما را تکذیب کردند ما هم آنان را سخت به کیفر کردار زشتشان رساندیم).

باری، بارها و بارها دریچه های رحمت بر مردم گشوده می شد و ابر رحمت و خیر بر سر آنان سایه می افکند، و انهار و جنات پیش پای آنان سبز و جاری می شد، و آنها در دریای خیر و برکت زمین شناور می گشتند، شاید شرط بندگی به جای آوردند و در محضر خدای سبحان سپاسگزار و شاکر باشند، ولی افسوس که چنین نشد، بلکه آنان راه ستم و جفا در پیش گرفتند و طغیان کردند و فقیران و ضعفا را پایمال امیال خود نمودند:

(ما کُنّا مُهْلِکِی الْقُری إِلاّ وَ أَهْلُها ظالِمُونَ) ؛(3)

(ما هیچ دیاری را هلاک نکنیم مگر آنکه اهلش ظالم و بیدادگر باشند).

ص:144


1- (1) سوره مائده، آیه 66.
2- (2) سوره اعراف، آیه 96.
3- (3) سوره قصص، آیه 59.

قرآن می فرماید یکی از آن اقوام، قوم سبأ بود که برای اولادشان در وطن خودشان از جنوب و شمال، دو سلسله باغ و بوستان که آیت لطف و رحمت حق بود آماده کردیم، و به آنها گفتیم که از رزق خدای خود بخورید و شکر وی به جای آورید، چرا که مسکن شما شهری نیکو و پرنعمت و خدای شما غفور و مهربان است:(بَلْدَةٌ طَیِّبَةٌ وَ رَبٌّ)1 .

ولی آنان روی برتافتند و راه ناسپاسی برگزیدند، ما هم سیلی ویرانگر برای هلاکت آنان فرستادیم و به جای آن دو نوع باغ های پرنعمت، دو باغ دیگرشان دادیم که میوه درختانش تلخ و ترش و بدمزه و شورگز بود.(1) آری، این کیفر و مجازات ناسپاسان است.

یکی از تعالیم قرآن این است که به دنبال ناسپاسی و کفران، زوال دولت و نعمت ها فرا می رسد و ظلم و ستم و طغیان و فساد، دولت ها را دگرگون و نظام ها را از هم می پاشد. گردونه تاریخ و تحولات جامعه ها بر مداری قانون مند در چرخش است. در واقع عواملی موجب تقویت و تثبیت آن می گردند و عواملی نیز سبب زوال و فروپاشی آن می شوند.

امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید:

از سختی ها و تنگی هایی که تباهکاری گذشتگان برای آنان پیش آورد برحذر باشید و روزهای فراخی و روزهای تنگی زندگی آنان را در نظر آورید و از سرگذشتی مشابه سرگذشت آنان بهراسید و چون به حالات گوناگون آنان می اندیشید، بنگرید که چه بود که برای آنان عزت آورد و دشمنانشان را دور کرد و چتر عافیت بر سر آنان سایه افکند و زندگی شان را فراوانی نعمت داد و شرافت و کرامت و بزرگی به آنان بخشید، تا شما هم همان راه را در پیش گیرید. این عامل چیزی جز دوری از پراکندگی و چنگ زدن به ریسمان وحدت و هماهنگی نبود. همه آنها پیوسته به هم و با آهنگی واحد در سایه سار شجره توحید قرار داشتند و ترغیب و سفارش به وحدت، عامل این سرافرازی بود. از سوی دیگر، آنچه پشت آنان را شکست و بازوی کفایتشان را ویران کرد، دوری دل ها و کینه توزی ها و تفرقه طلبی ها و برادرکشی ها و روی در روی هم ایستادن ها بود، شما از این ها بپرهیزید.

ص:145


1- (2) سوره سبأ، آیه 16.

به هر روی، قرآن درخشندگی و افول تمدن ها را نتیجه مجموعه ای از سنت های قطعی الهی می داند که بر تمام اقوام و ملل حاکم است؛ سنت هایی که هرگز قابل تغییر و دست خوش دگرگونی نیست؛ چنانکه می فرماید:

(فَهَلْ یَنْظُرُونَ إِلاّ سُنَّتَ الْأَوَّلِینَ...) ؛(1)

(این مردم جز سنت و روش هایی را که بر ملل و اقوام گذشته حاکم بوده، انتظار دارند!؟ هرگز در سنت و قوانین خداوند تبدیل و تحویل نخواهی یافت).

ممکن است برخی، از جریان سنت های الهی بر جامعه و اقوام چنین برداشت کنند که سنن الهی بسان قضا و قدر حتمی و با عنوان جبر تاریخ، زندگی اقوام را در پوشش و گستره خود قرار می دهد، پس اقوام چه بخواهند و چه نخواهند باید در مسیری از پیش تعیین شده حرکت کنند، مسیری که دیگران و عوامل بیرون از قدرت، آن را فراهم آورده اند. اگر چنین برداشتی درست باشد، این مقوله، با آزادی و اختیار انسان نمی سازد، زیرا انسان، موجودی انتخابگر است و مسیر حرکت خویش را خود می آفریند.

در جواب باید گفت که قرآن این پندار را برنمی تابد و به شدت، مردود می شمارد. قرآن کریم یادآور می شود که حکومت سنت های الهی بر ملل و اقوام و تحولات و دگرگونیهای اجتماعی گزافه و بی حساب نیست؛ بلکه هر جامعه ای محکوم پیامدهای اعمال و رفتار خویش است.

در حقیقت، سنت الهی چیزی جز عکس العمل و واکنش به اعمال جامعه نیست. به بیان دیگر عمل هر فرد و اجتماعی، یک رشته واکنش هایی را به دنبال دارد؛ مثلاً جامعه فرو رفته در فساد و شهوت واکنشی را می طلبد و جامعه طیب و مزین به مکارم اخلاق واکنشی دیگر، پس سنن قطعی خداوند متعال، همین واکنش ها و پیامدهایی است که از اعمال و رفتار هر جامعه نشئت می گیرد.

با وجود اینکه مجموعه ای از سنن و قوانین الهی بر جامعه حکومت می کند، ولی نقش انسان آزاد در این کنش و واکنش ها قطعی است. انسان می تواند با اعمال و کارهای خود جامعه را به سوی پاکی یا پلیدی سوق دهد. او می تواند جامعه ای را به تعالی برساند یا در سراشیبی انحطاط و نابودی قرار دهد.

ص:146


1- (1) سوره فاطر، آیه 43.

در اسلام هرگز، قضا و قدر حتمی و سرنوشت قطعی که خارج از حوزه اراده انسان باشد وجود ندارد. این جبریون هستند که برای انسان چنین سرنوشت محتومی را رقم زده اند.

قرآن برای زدودن غبار از چهره این حقیقت می فرماید:

(إِنَّ اللّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتّی یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ) ؛(1)

(خداوند سرنوشت ملتی را دگرگون نمی سازد تا خود آنان وضع خویش را تغییر دهند).

و نیز می فرماید:

(ذلِکَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ یَکُ مُغَیِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلی قَوْمٍ حَتّی یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ) ؛(2)

(خداوند هرگز، نعمتی را که به قومی عطا کرده است تغییر نمی دهد تا آنان وضع خود را تغییر دهند).

به پاس همین نقش ویژه و ممتاز انسان در تاریخ و سرنوشت خویش است که پیوسته انسان را مسئول اعمال خویش می شناسد، از این رو زندگی ملت های پیشین را فرا روی او نهاده، می فرماید:

(تِلْکَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَها ما کَسَبَتْ وَ لَکُمْ ما کَسَبْتُمْ وَ لا تُسْئَلُونَ عَمّا کانُوا یَعْمَلُونَ) ؛(3)

(این امت و جامعه ای بود که گذشت و رفت، و آنان مسئول اعمال خود بودند و شما نیز مسئول کارهای خویش می باشید و هرگز مسئول اعمال گذشتگان نیستید).

قرآن، تاریخ اقوام گذشته را آینه عبرت، سبب بیداری و وسیله شناخت علل تعالی و انحطاط می داند و می فرماید:

(لَقَدْ کانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِی الْأَلْبابِ) ؛(4)

(در سرگذشت آنان برای خردمندان عبرت و بیداری است).

قرآن به آنان که دلی آگاه دارند دستور می دهد تا به افق های زندگی پیشینیان بنگرند؛ در رفتار و برنامه های آنان سیر نمایند و علل قوت و ضعف آنان را ارزیابی کنند، تا آنچه را بر آنان گذشته، آینه ای فرا روی خود قرار داده، آینده را در آن نظاره نمایند.

ص:147


1- (1) سوره رعد، آیه 11.
2- (2) سوره انفال، آیه 53.
3- (3) سوره بقره، آیه 134.
4- (4) سوره یوسف، آیه 111.

در قرآن این واکاوی و پژوهش؛ یعنی سیر و نظر در اقوام گذشته، بارها یادآوری شده است؛ از جمله در آیه ای می فرماید:

(أَ وَ لَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ کانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ أَثارُوا الْأَرْضَ وَ عَمَرُوها أَکْثَرَ مِمّا عَمَرُوها وَ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ فَما کانَ اللّهُ لِیَظْلِمَهُمْ وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ) ؛(1)

(آیا در زمین به سیر نمی پردازاند تا سرانجام کسانی را که در نیرو افزون تر بودند و زمین را زیر و رو کردند و به عمران و آبادی پیش از آنها پرداختند، ببینند، آنان گروه هایی بودند که پیامبرانشان با دلیل و چراغ های روشن برای هدایتشان آمدند [ولی آنان نپذیرفتند] هرگز خداوند به آنان ستم نکرد، بلکه آنان به خود ستم کردند).

چنین فرمان هدایتگری در قرآن برای تبیین این حقایق است:

1 - بر تاریخ بشر، رشته ای از قوانین محکم و استوار و سنت های محکم حکومت می کند. در واقع این سنت ها، الگوی حرکت و پیشرفت برای جوامع بشری در طول تاریخ به شمار می آیند.

2 - حریت و آزادی انسان در تاریخ نقش اساسی ایفا می کند، زیرا انسان با اندیشه و رفتار خود می تواند سرنوشت جامعه را رقم زند. بدین منظور، خداوند متعال به همگان دستور می دهد در کیفیت زندگانی اقوام گذشته مطالعه کنید و خود را در پوشش آن سنت های قطعی قرار دهید، چرا که موجب سعادت و خوشبختی شماست. همچنین فرمان می دهد از گرایش به عواملی که موجب بدبختی و بدفرجامی شماست بپرهیزید.

به هر حال، مباحث قرآن پیرامون سرگذشت ملل پیشین، راهبردی برای دست یابی به این حقیقت است. قرآن با بیان زندگی پیامبران و ملت های گذشته، کلید تحولات تاریخی را از نظر بقا یا نابودی جوامع به دست می دهد و به پیامبر خود می فرماید:

(فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ)2

اما اینکه چرا باید در سرنوشت اقوام گذشته اندیشه کرد، برای آن است که روند و مسیر حرکت یکی است و انسان های بعدی نیز باید همان مسیر را بپیمایند. پس اگر بر

ص:148


1- (1) سوره روم، آیه 9.

قوانین حاکم بر تحولات جوامع انسانی آگاه شوند و کلیدها و نیروهای محرک تاریخ را به دست آورند و پس از آشنایی و تجربه و تحلیل، مسیر تکاملی و تعالی بخش خود را بپیمایند، جامعه ای متعالی خواهند آفرید.

این همه تأکید و سفارش برای آن است که انسان در ساختن تاریخ خود، مختار و آزاد است. انسان باید بداند که حرکت در مسیر بالنده و متعالی پیامبران، او را به ستیغ فرزانگی و شایستگی می رساند و مدینه فاضله ای را که او به دنبال آن است می سازد. خداوند به ما دستور می دهد:

(قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِکُمْ سُنَنٌ فَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانْظُروا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُکَذِّبِینَ) ؛(1)

(پیش از شما سنت ها و قوانینی بر جوامع حکومت می کرد، پس در زمین گردش کنید تا روشن گردد که سرانجام گروهی که پیامبران خدا را تکذیب کردند چگونه بوده است).(2)

امام علی علیه السلام در ترجمان و تفسیر این آیات می فرمایند:

«عِبادَ اللهِ إنَّ الدَّهْرَ یَجْرِی بِالباَقیِنَ کَجَرْیِهِ بِالمَاضِینَ... ؛ بندگان خدا! روزگار به آیندگان چنان گذرد که بر گذشتگان. باز نگردد آنچه گذشت از آن، و نماند چیزی در آن جاودان، پایان کارش با آغاز آن یکسان...».(3)

به هر حال، روزگار چون گذشتگان بر ما نیز جاری خواهد شد و این ما هستیم که با شناخت قوانین تاریخ، مسیر زندگی خود را انتخاب کرده، راه ترقی و تعالی را می پیماییم. امام صادق علیه السلام در بیان این حقیقت فرمودند: «الْعَالِمُ بِزَمَانِهِ لَا تَهْجُمُ عَلَیْهِ اللَّوَابِسُ؛(4) آن کس که آگاه به زمان خود است حوادث روزگار بر او نمی تازد».

امام علی علیه السلام ضمن وصیت خود به فرزندش امام حسن علیه السلام جریان قانون مند و هدفمند بودن تاریخ را گوشزد کرده و فرموده است:

أی بُنَیَّ إنّی وَ إنْ لَمْ أکُنْ عُمّرتُ عُمُرَ مَنْ کانَ قَبْلِی...؛(5) پسرکم! هر چند من به اندازه همه آنان که پیش از من بوده اند نزیسته ام، ولی اخبار زندگی آنها را به

ص:149


1- (1) سوره آل عمران، آیه 137.
2- (2) فلسفه تاریخ و نیروی محرک آن، آیت الله جعفر سبحانی، صص 125-131.
3- (3) نهج البلاغه، خطبه 157، ص 157.
4- (4) اصول کافی، ج 1، ص 26، ح 29.
5- (5) نهج البلاغه، نامه 31، ص 297.

دقت مطالعه کرده ام و آثاری را که از آنها به یادگار مانده بررسی نموده ام و با این کار، گویا من در تمام این مدت زنده بوده ام. حوادث تلخ و شیرین زندگی را از نزدیک مشاهده کرده ام، گویا عمرم به گستره تاریخ است.

پیامبران بزرگ، تمدن آفرینان بشرند. افق های (ما لَمْ یَعْلَمْ) را فراروی انسان روشن ساخته و در روند متعالی کاروان بشر، چراغی فرا روی آنان بوده اند. به راستی که آنان اساسی ترین نقش ها را در اصلاح و بهبود و پیشرفت جوامع انسانی داشته اند.

پیامبران نه تنها درهای ملکوت را بر مردم گشودند و دست انسان خاکی را گرفته، راهی آسمان ساختند، بلکه در جریان زندگی مادی او نیز نقش اساسی ایفا کردند و حیاتی عقلانی و اخلاقی را برای او به ارمغان آوردند.

نقش پیامبران در تحولات و دگرگونی های بالنده اجتماعی و خیزش و رستاخیز آنها بدون بدیل است، چون با ایمان آفرینی و آموزش جهان بینی توحیدی، انسان را به موجودی آرمان گرا مبدل ساختند که پیوسته به سوی جهان برتری است و هرگز به آنچه دارد راضی نمی شود و این خود، عاملی قوی برای حرکت و پویایی جامعه انسانی است.

اگر ژرف بنگریم، معلوم می شود که مجموعه معارف و علوم بشری و مکاتب فلسفی همه به گونه ای ریشه در مکتب پیامبران داشته اند و آموزه های عقلانی و درست این مکاتب وام گرفته از مکتب پیامبران است.(1)

از خدمات ارزنده پیامبران، مکتب یگانه پرستی است که موجب آزاد ساختن بندگان خدا از چنگال بت ها و مظاهر طاغوت هاست. در واقع انسان وابسته به خدای یگانه از همه دام ها رها شده و طعم شیرین آزادگی و فرزانگی را چشیده است؛ به قول مولوی:

کیست مولی؟ آنکه آزادت کند بند رقیت ز پایت برکند

چون به آزادی نبوت هادی است مؤمنان را زانبیاء آزادی است

ای گروه مؤمنان شادی کنید همچو سرو و سوسن آزادی کنید(2)

ص:150


1- (1) ر. ک: نقش پیامبران در تمدن، فخرالدین حجازی؛ تمدن اسلام و عرب، گوستاولبون؛ تاریخ تمدن، ویل دورانت.
2- (2) مثنوی معنوی، دفتر ششم، ص 1062، ش 4540.

پرتو چهارم: غروب آفتاب

اشاره

حضرت فاطمه علیها السلام در ادامه خطبه چنین می فرماید:

ثُمَّ قَبَضَ اللَّهُ نَبِیَّهُ صلی الله علیه و آله قَبْضَ رَأْفَةٍ وَ اخْتِیَارٍ، رَغْبَةً بِأَبِی صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ [وَ آلِهِ] عَنْ هَذِهِ الدَّارِ، مَوْضُوعٌ عَنْهُ الْعِبْ وَ الْأَوْزَارُ، مُحْتَفٍ بِالْمَلَائِکَةِ الْأَبْرَارِ، وَ مُجَاوَرَةِ الْمَلِکِ الْجَبَّارِ، وَ رِضْوَانِ الرَّبِّ الْغَفَّارِ، صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ نَبِیِّ الرَّحْمَةِ وَ أَمِینِهِ عَلَی وَحْیِهِ، وَ صَفِیِّهِ مِنَ الْخَلَائِقِ، وَ رَضِیِّهِ صلی الله علیه و آله وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ؛(1) سپس از روی گزینش و مهربانی، جوار خویش را به او ارزانی داشت و رنج این جهان که خوش نمی داشت از او برداشت و او را در جهان فرشتگان مقرب گماشت و چتر دولتش را در همسایگی خود افراشت و طغرای مغفرت و رضوان را به نام او نگاشت. درود خدا و رحمت و برکات او بر محمد پیامبر رحمت، امین وحی و رسالت و برگزیده از آفریدگان و امت باد.(2)

این سخنان بازتاب غروب آفتاب نبوت در جان عرشی فاطمه علیها السلام است. رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله برای حضرت فاطمه در دو افق مشهود است: نخست تجلی رسول خدا صلی الله علیه و آله بر افق اعلی است. آن حضرت با این عروج، همنشین رفیق اعلی گشت. دست رحمت واسعه، آن بزرگوار را گرفت و در جوار خود قرار داد. خداوندی که:(اللّهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها)3 آفتاب جان پیامبرش را (فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ)4 متجلی ساخت

ص:151


1- (1) بلاغات النساء، صص 15 و 16؛ دلائل الامامه، صص 112؛ الاحتجاج، ج 1، ص 120؛ کشف الغمة، ج 2، صص 205 و 206؛ بحارالانوار، ج 29، ص 241.
2- (2) زندگانی فاطمه زهرا علیها السلام، ص 128.

شخصیتی بی بدیل و فرید و یگانه آفرینش که همه چیز از پرتو جود وجودش آفریده شده است.

وجودی که افضل و اکمل آفریدگان، و سرور اولاد آدم و جهانیان است.

او نخستین نوری است که از مشرق عظمت و جلال الهی نمایان شد و به خطاب «لَوْ لاک لما خلقت الافلاک» مشرف گردید. پس آن حضرت صاحب مرتبۀ کلیه ای است که جامع مراتب کمال ممکن برای انسان و مرتبه دوم بعد از مرتبه الهیه است؛ یعنی نزدیک ترین ذات، به ذات مستجمع جمیع کمالات إلهیه.

آن حضرت مظهر تمام صفات حق، به خصوص «رحمن» است. این اسم به اعتبار قابلیت آن حضرت برای تجلی به تمام صفات و اسمای الهی و نیز قابلیت قبول فبض وجودی و هر کمال دیگری است، بنابراین «فجمیع ما یأخذه الأنبیاء من المبدأ إلی ختامه» فروغ وجود اوست، زیرا مرتبه کلیه ای است که اصل تمام مراتب است.(1)

آن حضرت که خود نور بود و از طینت نور، از عالم ظلمت که عالم طبیعت و مقام کثرت است به عالم وحدت و نور بال کشید.

خداوند متعال نور محمد صلی الله علیه و آله را از نور خویش آفرید و آن را با دست خود صورتگری و جلوه گر نمود. این نور صد هزار سال در برابر خداوند می درخشید و خداوند در هر شبانه روز هفتاد هزار بار به او می نگریست و در هر نگاه، نور و کرامتی جدید بر آن می افشاند و سپس از پرتو این آفتاب، موجودات را آفرید.

در این باره از آن حضرت چند روایت نقل شده است؛ از جمله:

1. «أنا مِنَ الله وَ الخلقُ منّی» .

2. «أنا مِنَ الله وَ الکُلُّ مِنّی» .

3. «أَنَا مِنَ الله و المؤمنون منّی».(2)

آن حضرت برگزیده ای از خداست و همه آفرینش پرتو جمال اویند و از فروغ تابناک رخش، عرش و لوح و قلم و هفت آسمان آفریده شده است.

آن حقیقت منیر بنا بر نقل جابر چنین است:

قال: قلت لِرسول الله صلی الله علیه و آله أوَّلُ شَیءٍ خَلَقَ اللهُ ما هُوَ؟ فَقَالَ: نوُر نبیکَ یا جَابِرُ، خَلَقَهُ الله ثُمَّ خَلَقَ مِنهُ کلَّ خَیرٍ...؛

ص:152


1- (1) بحرالمعارف، ج 2، صص 452-453.
2- (2) همان؛ مشارق الانوار، صص 29 و 65.

جابر می گوید: از رسول خدا صلی الله علیه و آله پرسیدم اولین چیزی که خدا آفرید چه بود؟ فرمود: نور پیامبر توست ای جابر. خداوند آن را آفرید و سپس هر چیزی را از آن آفرید، سپس آن مقدار که اراده نمود آن را در مقام قرب در محضر خود قرار داد، سپس آن را چند قسم نمود. عرش را از قسمتی و کرسی را از قسمتی از آن، حاملان عرش را از قسمتی دیگر و خازنان کرسی را از قسمتی دیگر آفرید، قسم چهارم را در مقام خوف آن اندازه که اراده نمود به پا داشت. سپس آن را چند جزء کرد، فرشتگان را از جزئی، خورشید را از جزئی... پس آن نور را افشاند و صد و بیست و چهار هزار قطره از آن بارید و خداوند از هر قطره ای روح پیامبری را آفرید و سپس ارواح انبیاء نفس کشیدند و خداوند از نفس های آنها ارواح اولیاء و شهدا و صالحان را بیافرید.(1)

همچنین جابر روایت می کند که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:

أوَّلُ ما خَلَقَ اللهُ نُورِی إبْتَدَعَهُ مِنْ نُورِهِ، وَ اشْتَقَّهُ مِنْ جَلال عَظَمَتِهِ، فَأقْبَلَ یَطُوف بِالقُدرة، حَتی وَصَلَ إلی جَلَالِ العَظَمَةِ فی ثَمَانِینَ أَلفَ سَنَةٍ، ثُمَّ سَجَدَ لِلّهِ تعظیماً؛ فَفَتَقَ مِنْهُ نور «علیّ» فکَانِ نوری مُحِیطاً بِالعَظَمَةِ، وَ نُور «علی» مُحیطاً بالقُدرة... ؛ نخستین چیزی را که خدا آفرید نور من بود که آن را از نور خودش ابداع کرد و از جلال عظمت خود مشتق نمود. آن نور، تابان گشت و در اطراف قدرت به گردش پرداخت تا در طول هشتاد هزار سال به جلال عظمت رسید. آنگاه به جهت تعظیم پروردگار در برابر او سجده کرد، پس خداوند متعال نور علی را از آن نمایان ساخت....

سپس عرش، لوح، خورشید، تابش روزها، دیدگان، عقل، معرفت، گوش ها و دل هایشان را از نور من آفرید و نور من از نور خدا مشتق است.

فَنَحنُ الأوّلونَ وَ نَحْنُ الآخَرُونَ وَ نَحنُ السابِقُونَ وَ نَحْنُ المُسبِّحون و نَحنُ الشافِعُونَ و نحن کَلِمَةُ اللهِ وَ نَحنُ خاصّةُ اللهِ... ؛ ما اول و آخریم، ما پیشی گیرندگانیم، ما تسبیح کنندگانیم، ما شفاعت کنندگانیم، ما کلمه خداییم، ما خاصان خداییم، ما دوستان خداییم، ما وجه خداییم، ما جنب خداییم، ما دست

ص:153


1- (1) بحارالانوار، ج 25، صص 22-21.

راست خداییم، ما امینان خداییم، ما گنجینه داران خداییم، ما دربان و حاجب غیب خداییم، ما معدن تنزیل و معنای تأویلیم و جبرئیل در خانه های ما فرود آمده است، ما محل های قدس اوییم، ما چراغ های حکمت و کلیدهای رحمت و چشمه های نعمت هستیم، ما شرف امت و سرور پیشوایانیم، ما ناموس عصر و برگزیدگانیم، ما سیاستمداران بلاد و سروران عبادیم، ما کفایت کنندگان و والیان و حامیان و دعوت کنندگان و سیراب سازان و شبانان راه نجاتیم، ما راه و سبیل و] چشمه [سلسبیلیم، ما راه راست و استواریم، هر کس به ما ایمان آورد به خدا ایمان آورده و هر کس ما را رد کند خدا را رد کرده است و هر که در ما شک نماید در خدا شک نموده و هر کس ما را بشناسد خدا را شناخته و هر که از ما روی بگرداند از خدا روی گردانده است. هر که ما را فرمان برد خدا را فرمان برده، ما وسیله [رسیدن] به سوی خدا و موجب رسیدن به خشنودی خداییم. عصمت و خلافت از آن ماست و نبوت و ولایت و امامت در میان ماست. ما معدن حکمت و در رحمت و درخت عصمتیم، ما کلمه تقوا و نمونه برتر و حجت بزرگ و دستاویز محکم خداییم که هر کس بدان چنگ زد نجات یافت و هر کس از آن باز ماند سرنگون گردید. در سرنوشت الهی چنین است که دوست ما به آتش نرود و دشمن ما داخل بهشت نگردد؛ زیرا خداوند در روز قیامت بندگان را در مورد آنچه با آنان عهد کرده بازخواست می کند، نه پیرامون آنچه سرنوشت آنان قرار داده است.(1)

در اخباری پیرامون نور آن حضرت چنین آمده که نور حضرت محمد صلی الله علیه و آله چون مرغ سفیدی در بحر رحمت که نزدیک عرش است چهارصد هزار سال غوطه ور بود و خدای متعال را به چهار کلمه تسبیح می کرد و چون از آن دریا بیرون آمد او را صد و بیست و چهار هزار بال بود و از هر بالی قطره ای فرو چکید و از هر قطره ای پیامبری آفریده شد.

به هر روی، مجموعه ای از روایات با عناوین گوناگون پرده از حقیقت نور محمدی صلی الله علیه و آله برمی دارد و همه آفرینش و نظام هستی را پرتوی از آن آفتاب عالم تاب می داند.(2)

ص:154


1- (1) بحارالانوار، همان؛ مشارق الانوار، صص 39 و 40؛ بحرالمعارف، ص 646.
2- (2) ر. ک: بحرالمعارف، ج 2، صص 640-644؛ مشارق الانوار، صص 39-40 و 31؛ بحارالانوار، ج 57 و 25.

نوری که از معدن عظمت و جلال خداوند ظاهر شد و آن نور «لاهوتیت» بود که از «لاه» یعنی الهیت حق تجلی کرد.(1)

این نور همان بود که پرتوی از آن در کوه سینا بر موسی علیه السلام نمایان شد و از شکوهش نه کوه بر جای ماند و نه موسی علیه السلام بر قامتش استوار، بلکه کوه متلاشی شد و موسی علیه السلام بیهوش بر زمین افتاد.(2)

پیامبر خاتم مظهر أتمّ و أکمل اسماء و صفات خداوند بوده و تجلی مقام رحمانیت و رحیمیت الله تعالی است.

امام علی علیه السلام در حدیثی می فرماید: «ظَهَرَتِ المَوْجودات عَنْ بسم الله الرحمن الرحیم، فالنبی مظهر «الرحمن» وَ الولی مظهر «الرحیم» والجامع للمرتبتین مظهر اسم «الله» وَ هُوَ نَبیّنا مِنْ بَیْن الأنبیاء...»(3)

اینک آن مشرق رحمانیت و رحیمیت الله تعالی به جوار حق شتافته است. یگانه ای که خداوند در ثنایش می فرماید:

(وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللّهَ) ؛(4)

(ای رسول، تو تیر نمی افکنی به گاه تیراندازی، که همانا کماندار خداست).

در واقع آن حضرت بازتاب نور عظمت و جلال الهی بود که خداوند متعال به پاس هدایت انسان، او را لباس انسانیت پوشاند و همنشین زمینیان ساخت تا همراز و همراه انسان گردد؛ آنگاه باری تعالی در توصیفش فرمود:

(قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحی إِلَیَّ...) ؛(5)

(بگو همانا من بشری همانند شمایم، جز آنکه به من وحی می شود).

در جایی دیگر نیز فرمود:

(وَ أَنَّهُ لَمّا قامَ عَبْدُ اللّهِ یَدْعُوهُ کادُوا یَکُونُونَ عَلَیْهِ لِبَداً) ؛(6)

ص:155


1- (1) بحرالمعارف، ج 2، ص 653 به نقل از کتاب «تأویل الآیات» از شیخ طوسی.
2- (2) سوره اعراف، آیه 143.
3- (3) بحرالمعارف، ج 2، ص 660.
4- (4) سوره انفال، آیه 17.
5- (5) سوره کهف، آیه 110.
6- (6) سوره جن، آیه 19.

(و چون بنده خاص خدا برای آنکه خدا را بخواند قیام کرد، طایفه جنیان گرد او ازدحام کردند که نزدیک بود بر سر هم فرو ریزند).

اینک او به سرچشمه نور باز می گردد و در مقام قرب و جوار حق نمایان می شود و بر افق جلال و عظمت الهی تجلی می کند.

او که در زندگی زمینی اش نیز به سیر ملکوت رفت، او که ملکوت اعلی پرتوی از نور اوست.

او که قرآن در ثنایش می فرماید:(سُبْحانَ الَّذِی أَسْری بِعَبْدِهِ...)))1

و نیز می فرماید:

(وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی * إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحی * عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوی * ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوی * وَ هُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلی * ثُمَّ دَنا فَتَدَلّی * فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنی * فَأَوْحی إِلی عَبْدِهِ ما أَوْحی * ما کَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأی * أَ فَتُمارُونَهُ عَلی ما یَری * وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْری * عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهی * عِنْدَها جَنَّةُ الْمَأْوی * إِذْ یَغْشَی السِّدْرَةَ ما یَغْشی * ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغی * لَقَدْ رَأی مِنْ آیاتِ رَبِّهِ الْکُبْری)2

آن مشکات نور الهی که تجلی گاه (اللّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ)3 است و آن طه و یس قرآن که بر صراط مستقیم مبعوث است.(1)

آن مظهر مهربانی خدا است:

(وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلاّ رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ)5 .

او که جمال و جلال الهی در خلق بزرگش می درخشد:(وَ إِنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظِیمٍ)6 .

و او که بر مقام محمود جلوه گر است و رود نور شفاعت از آن مقام بر امت جاری است:

(وَ مِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَکَ عَسی أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً)7 .

ص:156


1- (4) سوره یس، آیه 4.

پیامبری که خداوند متعال چندان به برکت شفاعتش ببخشاید که راضی گردد:

(وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضی)1 .

آن گوهر عرشی که ولی خداست و آفتاب ولایت مطلقه از جمال او فروزان است:(1)

(إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ...)3 .

او که رسول و فرستاده خدا, بشارت دهنده و بیم دهنده و چراغ روشنگر خداوند است:

(جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ وَ بِالزُّبُرِ وَ بِالْکِتابِ الْمُنِیرِ * وَ داعِیاً إِلَی اللّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنِیراً) (2).

او که ولایت و اختیارش فوق اختیارات شخصی است:

(النَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ)5 .

حکم و فرمانش مطاع است و برای کسی در مقابل آن اختیاری نیست:

(وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَی اللّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ)6 .

آن وجود باعظمتی که شریعت به او تفویض گردیده:

(وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا...) .(3)

بدون شک، صاحب ولایت کلیه مطلقه، که تجلی گاه آن، مقام ربوبیت است کون و عالم آفرینش در اختیار اوست.

روایات در بیان این مرتبت الهی رسول خدا صلی الله علیه و آله و اولیای معصومش فراوان است.(4)

از نگاه قرآن کریم وجود مبارک حضرت رسول صلی الله علیه و آله وسیلة النجاه الهی است:(یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ ابْتَغُوا إِلَیْهِ)9 روایت صادره در پرتو این آیه نیز بیان می دارند که مراد از «وسیله» رسول خدا صلی الله علیه و آله و ائمه هدی علیهم السلام هستند.(5)

ص:157


1- (2) ر. ک: فتوحات مکیه، باب ولایت کلیه مطلقه.
2- (4) سوره احزاب، آیات 45 و 46.
3- (7) سوره حشر، آیه 7.
4- (8) کافی، ج 1، صص 267 و 268؛ عین الحیاة، صص 431 و 432؛ خرائج، ج 2، ص 85.
5- (10) ر. ک: کتاب بصائر الدرجات.

قلب منیر آن حضرت مشرق آفتاب وحی بود:

(نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلی قَلْبِکَ)1.

وجود با عظمتی که جلال و شکوه و عروج روحش، وحی را از آسمان فرود آورد:

(إِنّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ)2 .

او که، رسالتش عالم تاب است و تا دامنه قیامت برقرار خواهد بود و بر همه ادیان و مکاتب پیروز خواهد شد:

(هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدی وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ)3 .

پیامبری که، پاداش پیروی از او بهشت خداست:

(وَ مَنْ یُطِعِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ یُدْخِلْهُ جَنّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ)4 .

کسی که خدا و فرشتگانش بر او درود می فرستند و فرمان می دهد که ای اهل ایمان بر او درود و صلوات بفرستید و با تعظیم و اجلال بر او سلام گویید:

(إِنَّ اللّهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَی النَّبِیِّ یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِیماً)5

اینک آن روح عرشی انیس رفیق اعلی شد، و بر ملائک، بال نور گشود و در جوار خدا چتر دولتش بگسترد و پرچم شفاعتش برافراشت.

آری، دریا به دریا متصل گردید و او که از خدا بود «أنا مِن الله و الخلق منی» به خدا پیوست. اینک آفتاب روح مطمئن و راضی و مرضی او، ملکوت را نورباران ساخته (فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ)6 و نزد خدای تعالی برکرسی قدرت و جلال استقرار یافته است.

بدیهی است که مرگ برای اولیای خدا بازگشت به سوی خداست، و آب دریاست که ولو در بارش باران بر کوه ببارد، چون سیلی جاری می شود و خود را به این سو و آن سو می زند و شتابان به سوی دریا می رود.

ص:158

آنچ از دریا به دریا می رود از همانجا کآمد آنجا می رود

از سر کُه سیل های تند رو وز تن ما جان عشق آمیز رو(1)

قرآن کریم این گونه به همگان خطاب می کند:

(یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقِیهِ) ؛(2)

(ای انسان با هر رنج و مشقّت در راه طاعت و عبادت حق بکوش که عاقبت به حضور پروردگارت می روی).

از همین نگاه، مرگ برای اولیا و دوستان خداوند آرمانی بزرگ است که آرزوی آن را دارند و نیز وسیله ای است برای رسوا کردن آنان که ادعای دوستی با خدای تعالی را دارند:

(قُلْ یا أَیُّهَا الَّذِینَ هادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّکُمْ أَوْلِیاءُ لِلّهِ مِنْ دُونِ النّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ)3

(ای رسول ما، جهودان را بگو ای جماعت یهود اگر پندارید که شما به حقیقت دوستداران خدایید نه مردم دیگر، پس آرزوی مرگ کنید اگر راست می گویید).

به هر روی، ولی خدا به واسطه مرگ، حجاب ماده را از چهره برمی دارد و همنشین ملکوتیان می گردد و از شهد لقای رب می نوشد و سرمست از این باده به وجه الله می نگرد و شعله عشق او زبانه می کشد.

رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله در نگاه عرشی فاطمه علیها السلام

بازتاب رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله در جان حضرت فاطمه علیها السلام فوق تصور است، جدای از اینکه پیامدهای آن در جامعه نوپای اسلامی بسیار ناگوار و اندوهناک بود.

بدون شک، این عروج، غمی بزرگ و جانکاه برای حضرت فاطمه علیها السلام بود و فراق آفتاب نبوت و رحلت جانسوز پدر روح آن حوراء آسمانی را به سختی آزرده ساخت.

روح پیامبر صلی الله علیه و آله و فاطمه علیها السلام فروغ یک حقیقت قدسی بودند، و پیوند عرشی آن دو چنان بود که به جز خدا کسی بر این سرّ آگاه نبود. ابراز محبت های رسول خدا صلی الله علیه و آله به

ص:159


1- (1) مثنوی معنوی، دفتر اول، ص 48، ش 767.
2- (2) سوره انشقاق، آیه 6.

حضرت زهرا علیها السلام، یک جریان عاطفی صرف نبود، چون پیامبر خدا صلی الله علیه و آله دختران دیگری نیز داشتند و همه آنان را دوست می داشتند. بنابراین می توان گفت که رفتار رسول خدا صلی الله علیه و آله و ابراز محبت آن حضرت به حضرت فاطمه به فرمان خدای بزرگ بوده است.

عظمت حضرت زهرا را در این کلام رسول خدا صلی الله علیه و آله آن هم در محضر مسلمانان می توان دریافت:

آنان که فاطمه علیها السلام را می شناسند و آنان که او را نمی شناسند، بدانند فاطمه دختر محمد است، او پاره تن من و جانی است که در سینه ام جاری است؛ کسی که او را اذیت کند مرا آزار داده و کسی که مرا آزار دهد خدای را آزرده است.(1)

در جایی دیگر نیز می فرماید: «دیدم که بر در بهشت نوشته بود فاطمه برگزیده خداست»(2) همچنین فرموده اند: «خداوند قلب دخترم فاطمه و سراپای وجود او را لبریز از ایمان کرده و به همین دلیل، او پیوسته در اطاعت و عبادت خداست».(3)

امام صادق علیه السلام در عظمت آن حضرت فرموده است: «مادرم به این سبب زهرا نامیده شد که چون در محراب عبادت به نماز می ایستاد جلوه ملکوتیش، ساکنان آسمان را نورباران می ساخت».(4)

این حوراء آسمانی که با خاکیان بیگانه بود، و به جز رسول خدا صلی الله علیه و آله و علی علیه السلام کسی او را نمی شناخت اینک یگانه انیس و همراز آسمانی خود را از دست داد. اینک آن پیام آور نور و رحمت به رفیق اعلی پیوسته، و باب وحی قرآنی مسدود گردیده و اخبار آسمانی قطع شده است.(5)

بنابراین غم بارترین روز زندگانی حضرت فاطمه علیها السلام روز رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله بود.

حضرت زهرا علیها السلام بازتاب این حادثه ناگوار را این گونه بیان می دارند:

با غروب آفتاب نبوت، زمین تاریک شد و به سبب این مصیبت، ستارگان خاموش شدند؛ آرمان های الهی قطع شد، کوه ها خاشع گردیدند و حرمت حریمش هتک شد.

ص:160


1- (1) الفصول المهمه، ص 128؛ فاطمة الزهراء امّ الأئمّه، ص 161.
2- (2) تاریخ بغداد، ج 1، ص 259.
3- (3) دلائل الامامه، ج 47، ص 139.
4- (4) علل الشرایع، شیخ صدوق، ص 179، باب 143.
5- (5) فاطمة الزهراء أم الائمّه، ص 174.

به خدا سوگند! رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله، بزرگ ترین مصیبتی بود که نازل گردید. همانا آن مصیبت بزرگ ترین حادثه ها بود؛ حادثه ای بی مانند که نظیرش تاکنون نازل نگردیده است و در آینده نزدیک نیز رخ نخواهد داد.(1)

امام علی علیه السلام نیز عظمت این رخداد غمبار را بسیار سنگین و غیرقابل تحمل توصیف می نماید و در هنگام دفن بدن مطهر رسول خدا صلی الله علیه و آله چنین فرموده است:

«إنَّ الصّبرَ لِجمیلٌ إلّا عَنْک... ؛ صبر و پایداری نیکوست، مگر در سوگ تو، ناله و فریاد ناپسند است، مگر در رثای تو، مصیبت تو بسیار بزرگ است و تمام مصیبت های تاریخ را به فراموشی می سپارد».(2)

ابن عباس می گوید:

علی علیه السلام پس از پایان غسل رسول خدا صلی الله علیه و آله و کفن نمودن او، پارچه کفن را از صورت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله کنار زد و فرمود: ای رسول خدا! پدر و مادرم فدای تو باد. پاک زیستی و پاکیزه وفات کردی. با مرگ تو حقیقتی از میان ما رفت که با مرگ هیچ کس چنین نشود، باب نبوت مسدود شد و اخبار آسمانی قطع گردید، عظمت مصیبت تو مصیبت های دیگر را تحت الشعاع قرار داد و سبب تسلیت آنها شد. غمباره وفات تو بر همه سایه افکنده، و اگر فرمان تو به شکیبایی در حوادث ناگوار نبود، بی گمان در فراق تو چشمه های اشک ما خشک می شد... پدر و مادرم فدای تو باد. ما را نزد پروردگارت یاد کن و از خاطر مبارکت دور مدار.(3)

عروج رسول خدا صلی الله علیه و آله، حضرت فاطمه و امام علی علیهما السلام را به سختی آزرده ساخت و برای آن دو بزرگوار بسیار ناگوار بود.

امام علی علیه السلام در جایی دیگر فرمود: «فَنَزَلَ بی مِنْ وَفاةَ رَسُولُ الله صلی الله علیه و آله ما لَمْ أکُنْ أظُنُّ الجِبالَ لَوْ حَمَلَتْهُ عَنْوَةً کانَتْ تَنْهَضُ به ؛ از وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله مصیبتی سترگ بر من وارد شد که اگر بر کوه ها نازل می شد تحملش را نداشتند».(4)

ص:161


1- (1) فاطمة الزهراء من المهد الی اللحد، ص 463.
2- (2) نهج البلاغه، ص 415، حکمت 292.
3- (3) امالی، شیخ مفید، مجلس 12، ص 103، ح 4.
4- (4) فاطمة الزهراء من المهد الی اللحد، محمد کاظم حسینی قزوینی، ص 464.

بازتاب رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله در امت

پیامد وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله برای امت اسلامی نیز سخت و ناگوار بود. پیامبری که مظهر رحمت واسعه خدا بود و خدای تعالی به پاس وجود مبارکش عذاب را از امت برداشته بود:

(وَ ما کانَ اللّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِیهِمْ)1 ؛

(چون باز لجاجت کردند و گفتند خدایا اگر این قرآن به راستی بر حق و از جانب توست، پس با این حال بر سرمان سنگی از آسمان ببار یا ما را به عذابی دردناک گرفتار ساز، ولی خدا هم تا تو «پیغمبر رحمت» در میان آنها هستی آنان را عذاب نخواهد کرد).

آنگاه که آن پیامبر نور و رحمت، چهره در پرده غیب نهان ساخت و انیس رفیق اعلی شد، امت اسلامی به بیراهه رفت.

جامعه نوپای دینی که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله براساس ایمان و حکمت و آموزه های وحی بنا کرده بود گرفتار تحول و دگرگونی شد و به عصر جاهلیت بازگشت. بار دیگر، تنور عصب، نسب و حسب قریش زبانه کشید و فرهنگ قوم گرایی تجدید بنا شد، در نتیجه بدعت ها آشکار گشت و نظام رهبری اسلام دگرگون گردید.

شگفتا که آن حضرت با زبان وحی این تحول و ارتجاع را پیش بینی نموده بودند:

(وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ) ؛(1)

(و محمد نیست مگر پیغمبری از طرف خدا که پیش از او نیز پیغمبرانی بودند و از این جهان درگذشتند، اگر او نیز به مرگ یا شهادت درگذشت، باز شما بدین جاهلیت خود رجوع خواهید کرد؟ پس هر که مرتد شود به خدا ضرری نخواهد رسانید، بلکه خود را به زیان انداخته و هر کس نعمت دین را شکر گزارد و در اسلام پایدار بماند، البته خداوند جزای اعمال نیک به شکرگزاران عطا خواهد کرد).

آری بازگشت به جاهلیت و ارتداد پدیده شومی بود که امکان داشت بعد از وفات یا شهادت رسول خدا صلی الله علیه و آله اتفاق افتد، که البته پس از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله اتفاق افتاد و این

ص:162


1- (2) سوره آل عمران، آیه 144.

غمی بسیار جانکاه برای حضرت فاطمه علیها السلام بود. به همین دلیل در ملاقات با زنان عیادت کننده از مهاجر و انصار، در پاسخ به آنانکه از حال آن حضرت جویا شدند پرده از این مصیبت برداشت:

فَقُلنَ کَیْفَ أصبحتِ مِن عِلَّتکِ یَا بِنْتَ رَسْولِ الله؟ أصبَحتُ وَاللهِ عائِفَةً لِدُنیاکُمْ، قالِیَةً لِرِجالِکُمْ؛(1) در حالی صبح کردم که به خدا سوگند! از دنیای شما بیزارم و بر مردان شما غضبناکم؛ یاد و نامتان را از دهان خود دور افکندم آن گونه که لقمه ناخوشایندی را از دهان دور می افکند.

فَقُبحاً لِفُلُول الحَدّ و... ؛ چه زشت و ناپسند است کندی پس از تیزی شمشیر و نیزه ای که باید بر قامتش بایستد، شکسته شود، و اندیشه ای رخشنده که تیره و تاریک گردد.

در تمام این تشبیهات که حضرت فاطمه علیها السلام به کار برده اند یک نوع واپس گرایی و حرکت ارتجاعی است که همان بازگشت به دوران جاهلیت است.

شمشیر برنده ای که کند گردد و نیزه ای که بشکند، و اندیشه ای که تیره گردد، همه نمودی از حرکت واپس گرایی است.

رسول خدا صلی الله علیه و آله در پرتو آموزه های قرآن، خطر سقوط و بازگشت مسلمانان را گوشزد کرده و به آنان هشدار داده بود که هان ای مسلمانان! شیطان در کمین است و می طلبد که هوشیار باشید. آن حضرت در پرتو قصص قرآنی به آنان آموخته بود که انسان موجودی است که با شتاب، منقلب و متحول می گردد؛ گاه از فرازی سقوط می کند و زمانی اوج می گیرد.

داستان ساحران دربار فرعون چون آینه ای فرا روی آنان می درخشید؛ کسانی که یک عمر عبادت فرعون نمودند و سر بر آستانش ساییدند، ولی ناگهان جلوه حق بر جانشان تابید و پرده سیاه کفرشان پاره شد و دیدگان آنان به نور حقیقت روشن گردید و شکست در برابر ولی خدا، آنان را پیروز عرصه تاریخ ساخت.

در قرآن می خوانیم:

(فَغُلِبُوا هُنالِکَ وَ انْقَلَبُوا صاغِرِینَ)2 عاقبت، ساحران با وجود آن سحر بزرگ، مغلوب و

ص:163


1- (1) بلاغات النساء، ص 20؛ معانی الاخبار، شیخ صدوق، ص 354؛ بحارالانوار، ج 43، ص 158.

خوار بازگشتند، و در مقابل قدرت خدا به سجده افتادند و گفتند: ما به خدای عالمیان، خدای موسی و هارون ایمان آوردیم.

البته گروهی دیگر نیز بودند، که راه ارتداد در پیش گرفتند با اینکه مدتی در انتظار حضرت موسی ناله و زاری می کردند و آن حضرت را می خواندند. آن گاه که حضرت موسی علیه السلام با آیات الهی و معجزاتش آمد(1) و مردم را از ظلمت فرعونی رهاند و به سوی نور فرا خواند و غلّ بردگی فرعون را از گردنشان برداشت و زنجیر اسارت از دست و پایشان گسست، شهد توحید به کامشان ریخت و آنان را بهروز و پیروز گرداند و قبطیان را در دریا هلاک کرد. آنگاه چشمه های دوازده گانه بر آنان جاری ساخت و ده ها آیه روشن به آنان نشان داد.(2)

با این همه چون موسی علیه السلام به فرمان خداوند به کوه طور رفت تا الواح تورات را برای هدایت آنان بیاورد، ده شب بر میقات خدا افزوده شد:

(وَ واعَدْنا مُوسی ثَلاثِینَ لَیْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ) ؛(3)

(و ما با موسی سی شب وعده کردیم، چون پایان یافت ده شب دیگر بر آن افزودیم تا آنکه زمان وعده به چهل شب تکمیل شد و به برادر خود هارون گفت: تو اکنون پیشوای قوم من باش و راه صلاح پیش گیر و پیرو اهل فساد مباش).

بنی اسرائیل هارون علیه السلام را رها کردند و به تحریک سامری گوساله پرست شدند:

(واعَدْنا مُوسی أَرْبَعِینَ لَیْلَةً ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَنْتُمْ ظالِمُونَ) ؛(4)

(و یاد آرید هنگامی که با موسی چهل شب وعده نهادیم، پس شما گوساله پرستی برگزیدید و ستمکار و بیدادگر شدید).

باری امت موسی علیه السلام، هارون علیه السلام را رها نمودند و گرد سامری جمع شدند.

(اتَّخَذَ قَوْمُ مُوسی مِنْ بَعْدِهِ مِنْ حُلِیِّهِمْ...) ؛(5)

ص:164


1- (1) سوره ابراهیم، آیه 5.
2- (2) سوره اعراف، آیات 103-145؛ سوره قصص، آیات 3-48؛ سوره طه، آیات 9-98؛ سوره بقره، آیات 49-63.
3- (3) سوره اعراف، آیه 142.
4- (4) سوره بقره، آیه 51.
5- (5) سوره اعراف، آیه 148.

(قوم موسی بعد از رفتن او به میعادگاه، از زیورهای خود گوساله ای ساختند با جسد بی جانی که صدای گوساله داشت).

البته گوساله پرستان به زودی به خشم و غضب خداوند گرفتار شدند و به کیفر اعمال خود رسیدند.(1)

شگفتا این آیات چون آینه ای تابناک فرا روی آن مردم بود و این داستان آسمانی بارها از زبان پیامبر صلی الله علیه و آله با فروغ وحی بر آنان تلاوت گشته، ولی چه سود که بعد از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله به بیراهه رفتند با آنکه در قرآن کریم خوانده بودند مردمی که در اثر غفلت هارون را کنار زدند و به سراغ سامری که مظهر دنیاپرستی بود روی آوردند، پایان کارشان، خون ریزی و برادرکشی بود! ولی از این قصه عبرت نگرفتند.

قرآن می فرماید:

(إِذْ قالَ مُوسی لِقَوْمِهِ یا قَوْمِ إِنَّکُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَکُمْ بِاتِّخاذِکُمُ الْعِجْلَ) ؛(2)

(و زمانی که موسی به قوم خود گفت: ای قوم شما با انتخاب گوساله به خود ستم کردید، پس توبه کرده، به سوی خدا باز گردید و خود، یکدیگر را به قتل رسانید. این کار برای شما در نزد خدا بهتر است).

افسوس که امت اسلامی از تاریخ پیشینیان عبرت نگرفتند و برگزیدند آنچه را که نمی باید، برمی گزیدند. آنان خود را در کام فتنه افکندند و تنور اختلاف دامنه داری را افروختند و تاریخ خونباری را رقم زدند.

ص:165


1- (1) سوره اعراف، آیه 152.
2- (2) سوره بقره، آیه 54.

ص:166

پرتو پنجم: امت، پس از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله

اشاره

حضرت فاطمه علیها السلام در ادامه سخنان خویش می فرماید: «ثُمَّ أَنتُمْ عِبادَاللهِ (تُریدُ أهْلَ المَجلِس) نُصُبُ أَمرِ اللهِ وَ نَهِیهِ، وَ حَمَلةُ دِینِهِ وَ وَحْیِهِ، وَ امَناءُ اللهِ عَلی أَنفُسِکُمْ وَ بُلُغاؤُهُ إلَی الْأُمَمِ، زَعَمْتُمْ حَقّاً لَکُم لِلّهِ فِیکُمْ عَهْدٌ، قَدَّمَهُ إلَیْکُم».(1)

آن بانوی بزرگ در نگاه عرشی خویش پیامد شوم این دگرگونی و حادثه تلخ را می نگرد و گدازه های آتشفشان فتنه ای را در سرزمین اسلام مشاهده می کند که سراسر جهان اسلام را در بر خواهد گرفت. آن حضرت پرتوی از این حقایق را در جمع زنان عیادت کننده مهاجر و انصار بازگو می کند آنجا که می فرماید:

وَیْحُهُم!(أَ فَمَنْ یَهْدِی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ...) ؛(2) أما لِعَمْرِ إلهُکُنَّ لَقَدْ لَقِحَتْ فَنَظِرَةٌ، رَیْثَما تَنْتِجُ ثُمَّ احْتَلِبُوا طِلَاعَ القَعبِ دَماً عَبیطاً...؛(3) وای بر آنان، آیا آنکه مردم را به راه راست می خواند سزاوار پیروی است یا آنکه خود راه نمی داند؟ در این باره چگونه داوری می کنید، به خدایتان سوگند! آنچه نباید بکنند کردند، نواها ساز و فتنه ها آغاز شد. حال لختی بپایند تا به خود آیند و ببینند چه آشوبی خیزد و چه خون ها بریزد! شهد زندگی در کام ها شرنگ و جهان پهناور بر همگان تنگ گردد، آن روز زیان کاران را باد در دست است و آیندگان به گناه رفتگان گرفتار و پای بست.

ص:167


1- (1) بلاغات النساء، ص 16؛ دلائل الامامه، ص 112؛ الاحتجاج، ج 1، ص 120؛ کشف الغمة، ج 2، صص 206؛ بحارالانوار، ج 29، ص 241.
2- (2) سوره یونس، آیه 35.
3- (3) بلاغات النساء، ابن طیفور، ص 20.

اکنون آماده باشید که گرد بلا انگیخته شد و تیغ خشم خدا از نیام انتقام آهیخته، شما را نگذارد تا دمار از روزگارتان برآرد، آنگاه دریغ سودی ندارد، جمع شما را بپراکند و بیخ و بنشان را برکند.(1)

بزرگ بانوی هستی، این افق خونبار را فرا روی مسلمانان قرار می دهد و به آینده سیاه و اوضاع امت اسلامی می نگرد، اما راه چاره چیست؛ او باید قیام کند و فروغ حق را جلوه گر سازد.

از این رو، تصمیم گرفت تا با جهاد و ارشاد، جلو این خطر بزرگ را بگیرد. بانوی عصمت به مسجد آمد تا در جمع مسلمانان، آنان را از خواب غفلت و جهالت بیدار کند و مردم را از کج راهه به صراط مستقیم باز گرداند. در آن روزگار مسجد تنها مرکز دادخواهی بود. هر کس از حاکم یا صاحب قدرتی شکایتی داشت، اگر حقی را از دست داده بود یا خطری برای اسلام و مسلمانان مشاهده می کرد به مسجد می آمد و شکایت خویش را بر مسلمانان عرضه می داشت. مسلمانان نیز مکلف بودند تا آنجا که می توانند او را یاری کنند و حق او را بستانند یا از آن پیامد شوم جلوگیری کنند.

اکنون بدعت ها در اسلام پدید آمده است؛ از یک سو تحول و دگرگونی در نظام رهبری آسمانی اسلام رخ داده، زیرا امامتی که باید براساس انتخاب الهی و به جعل اشراقی و نورانی حضرت حق باشد و در غدیر پرده از این حقیقت برداشته شده و آفتاب خلافت نمایان گشته بود، دگرگون گردید. کار به جایی رسید که گروهی این حق را برای خود مسلّم دانستند که خلیفه اسلامی را برگزینند. حضرت فاطمه علیها السلام در جمع زنان عیادت کننده به این حقیقت اشاره فرمود:

وَیحَهُمْ أنّی زَحْزَحُوها عَنْ رَواسِی الرِّسالَةِ، وَ قَواعِدِ النُّبُوَّة وَ مَهبِطِ الرُّوح الْأَمیِن...؛(2) وای بر آنان، چرا نگذاشتند حق در مرکز خود قرار یابد؟ و خلافت بر پایه های نبوت استوار ماند؛ آنجا که فرودگاه جبرئیل امین است، و برعهده «علی» قرار گیرد که به امور دنیا و دین عالم است، به یقین کاری کردند که خسرانی مبین است. به خدا علی را نپسندیدند، چون سوزش تیغ او را چشیدند و پایداری او را دیدند. دیدند که چگونه بر آنان می تازد و با دشمنان خدا نمی سازد.

ص:168


1- (1) همان؛ زندگانی فاطمة زهرا علیها السلام، ص 152.
2- (2) بلاغات النساء، ابن طیفور، ص 20.

از سوی دیگر، اکنون از دختر پیغمبر صلی الله علیه و آله حقی گرفته شده و با گرفتن این حق، سنتی شکسته گردیده، و این آغاز خطری بزرگ برای اسلام است. آن حضرت می دید که دست مایه تعالیم رسول خدا صلی الله علیه و آله در خطر است. آن بانوی بزرگ می دید سالیانی چند، سایه مبارک پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بر سر این مردم بود و آنان، راه مسلمانی را پذیرفته و کم و بیش از تربیتش برخوردار گشته بودند. بدون شک، اگر آن روند الهی ادامه می یافت، و علی علیه السلام پیشوای اسلام می شد، مسلّماً در پناه تعلیمات اسلامی و برادری دینی و عدالت اجتماعی، ریشه آن هم چشمی ها و برتری فروشی ها می خشکید و همه می دانستند که باید برای پیشرفت کلمه توحید بکوشند.

حضرت فاطمه علیها السلام راهی را که مسلمانان برگزیده اند می بیند، عجبا! حکومت در اسلام رنگ نژاد و قبیله به خود گرفته و امامت اسلامی که از مطلع نبوت ساطع است، لباس سلطنت به تن خواهد داشت. سلطنت با آن همه پیامدهای منفی از کاخ ها و فساد و فحشا گرفته تا ظلم و ستمی که به دنبال دارد چه برسر اسلام خواهد آورد؟ به راستی از اخلاق و مکارمش، از توحید و معادش و از حریت و آزادگی و فرزانگی چیزی باقی خواهد ماند؟!

متکبران قریش براساس برتری طلبی خود، انصار را از میدان سیاست راندند و انصار که خود یاوران رسول خدا صلی الله علیه و آله بودند، خواهان رهبری و ریاست گشتند و نغمه شوم «امیر منا و امیرٌ منکم» سردادند.

قریش خودخواه و برتری طلب، پیش از اسلام، خود را عنصری ممتاز می دانست و امتیازاتی برای خود قائل بود، اما با آمدن اسلام این امتیازها از میان رفت. اکنون بار دیگر این مردم گردن افراشته اند و ریاست مردم را برعهده گرفته و از آن خود می دانند، آن هم نه براساس امتیازات و شئون معنوی، همانند علم و پارسایی و عدالت و جهاد، بلکه فقط بدین جهت که از قریش هستند.

دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله نمی توانست در مقابل این بدعت و نوآوری ها آرام و خاموش بماند. باید مسلمانان را از این خطر برحذر دارد. اگر پذیرفتند که آن حضرت به آرمان الهی خود رسیده است، وگرنه، نزد خداوند متعال معذور خواهد بود. این بود که آن بانوی بزرگ در آن مجمع عمومی، پس از بیان توحید و حمد و ثنای حق و تبیین مقام رسالت، به تحلیل این حوادث ناگوار پرداخت و منشوری آسمانی را رقم زد و محکمه ای به گستره تاریخ برپا نمود و واپس گرایی جامعه اسلامی را در آن روزگار مدلل نمود.

ص:169

سخن حضرت فاطمه علیها السلام به اهل مجلس

ثُمَّ أنْتُمْ عِبادَ اللهِ (تُریدُ أهلَ المَجْلِسِ) نُصُبُ أمْرِ اللهِ وَ نَهِیهِ، وَ حَمَلَةُ دِینِهِ وَ وَحْیِهِ، وَ امَناءَ اللهِ عَلی أنْفُسَکُمْ وَ بُلِغاءُهُ إلَی الْاُمَمِ؛(1) شما بندگان خدا نگاهبانان حلال و حرام، و حاملان دین و احکام، و امانت داران حق و رسانندگان آن به خلق هستید.

آن حضرت با این بیان نخست به تبیین جایگاه و مکانت امت اسلامی پرداخته است و امتیازاتی را که مسلمانان در پرتو تعالیم آسمانی پیامبر صلی الله علیه و آله و آموزه های وحی از آن برخوردارند، و نیز مسئولیتی را که در قبال آن بر عهده دارند، به آنان گوشزد می کند.

أَنْتُم عِبادَ اللهِ ؛ شما بر ستیغ بندگی خدا نمایانید و در سایه سار اسلام از قید بندگی «بت» رهیده و در محراب بندگی خدایی آرمیده اید، که لباس کرامت و عزّت بر انسان می پوشاند و او را به کمالات می آراید.

عبادتی که بنا بر تعریف بزرگان عبارت است از: «خضوع خاص ناشیء عَنِ الاعتقاد بِأنَ لِلْمَعبُود عَظَمَة».(2)

و نیز: «ألْعُبُودِیَّةُ جَوْهَرَةٌ کُنْهُهَا الرُّبُوبِیَّة، فَمَا فُقِدَ مِنَ العُبُودِیَّةِ وُجِدَ فِی الرُّبُوبِیَّتِه».(3) به هر حال، عقل و نقل، عبادت را ویژه ذات اقدس الهی می داند، چون اوست که بر افق اعلای کمال می درخشد و هیچ کمالی برتر از آن قابل تصور نیست؛ عبادتی که گاه با عنوان طاعت و انقیاد تجلی می کند و زمانی با نام عشق و شور و شعف؛ عبادتی که توجه به سوی معبود است؛ آن هم معبودی که خالق و رب کل شیء است، پس وظیفۀ انسان بندگی اوست. عبادتی که سراچه رخشنده و تابناک او دل است و عقربه مغناطیس قلب، مدام به سوی او می چرخد و او را می طلبد.

از حلقه بندگیت بیرون نرود تا نقش حیات در نگین دل ماست(4)

ص:170


1- (1) بلاغات النساء، ابن طیفور، صص 20-19.
2- (2) مواهب الرحمن، سید عبدالاعلی سبزواری، ج 1، صص 44 و 45.
3- (3) مصباح الشریعة، ص 571، باب صدم.
4- (4) دیوان ابوسعید ابوالخیر، ص 9.

عبادتی که به فرموده امام صادق علیه السلام دارای مراتبی است:

«إنَّ العُبّادَ ثَلاثَةٌ: قَوْمٌ عَبَدُوا اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَوْفاً فَتِلکَ عِبادَةُ العَبیدِ، وَ قَوْمٌ عَبَدُوا اللهَ تَبارکَ و تَعالی طَلَبَ الثَّوابِ فَتِلکَ عِبادَةُ الاُجَراء، وَ قَوْمٌ عَبَدُوا الله «عَزَّ وَ جَلَّ» حُبّاً فَتِلکَ عِبادَةُ الأحْرارِ، وَ هِیَ أفْضَلُ الِعبادة».(1)

در برخی از روایات به نقل از امیرالمؤمنین علیه السلام چنین آمده است: «إنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللهَ شُکراً فَتِلکَ عِبادةُ الأَحرار».(2) بدون شک، عبادتی که براساس عشق و محبت خدا باشد زیباترین جلوه عبادت است: «لأنَّ المَحَبَّةَ قَدْ تَصِلُ إلی مَرتَبَةِ الفَناءِ فی المَحبُوبِ، فَلا یَری شَیئاً آخر أبَداً وَ رَاءَ أهلِیَةِ المَحْبُوب»؛(3) محبت به خدا! چه سودای گران سنگی و چه اکسیر کیمیاگری است که محبت خدای متعال به بنده را به دنبال دارد. محبتی که از عالی ترین مراتب کمال و تعالی انسان است و او را به مقامات عالیه می رساند.

بندگی و انقیاد کامل از سوی بنده، افاضه فیض کامل خدا را به دنبال دارد و انسان را به خلعت برین مقام ولایت الهی می آراید.

نیک بخت آن کسی که بنده اوست در همه کارها بسنده بر اوست(4)

و به قول مولانا:

گر تو خواهی حری و دل زندگی بندگی کن بندگی کن بندگی

از خودی بگذر که تا یابی خدا فانی حق شو که تا یابی بقا

گر تو را باید وصال راستین محو شو والله اعلم بالیقین(5)

چه کسی می تواند این قله فتح کند و بر این ستیغ ظاهر گردد؟ بنابراین کوشش و جهادی پیوسته می طلبد، زیرا حق خدای تعالی بزرگ و همه چیز در برابر او ناچیز است و هر آن کس که او را شناخت پیوسته لقای او را می جوید.

ص:171


1- (1) کافی، ج 2، ص 84.
2- (2) وسائل الشیعه، ج 1، ص 63.
3- (3) مواهب الرحمن، ج 1، ص 47.
4- (4) دیوان حدیقةُ الشعراء، ص 99.
5- (5) مثنوی معنوی، دفتر دوم، ص 167.

امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید:

إنَّ مِنْ حَقِّ مَنْ عَظُمَ جَلالُ اللهِ فی نَفسِهِ، وَ جَلَّ مَوْضِعُهُ مِنْ قَلْبِهِ أنْ یَصغُرَ عِنْدَهُ لِعِظَمِ ذلِکَ کُلُّ ما سِواهُ؛(1) آن کس که جلال خدا در دیده جان او بزرگ آید و منزلش در دل او سترک، سزاست که به خاطر این بزرگی هر چه جز خداست نزد او خرد نماید.

و به قول ابوسعید ابوالخیر:

ای آنکه گشاینده هر بند تویی بیرون ز عبارت چه و چند تویی

این دولت من بس که منم بنده تو این عزت من بس که خداوند تویی(2)

و به قول سعدی شیرین سخن:

جمال دوست چندان سایه انداخت که سعدی ناپدید است از حقارت

آری، همه چیز در پرتو جمال او محو است و هر چه هست لطف و محبت اوست. بندگی او فخر و عزت و کرامت است. در حقیقت خیرخواه ترین بندگان به خود، فرمان برترین آنان نسبت به خداوند متعال است.

جان آدمی باید در این مقام رام گردد و بر قله «تسلیم» به قلب سلیم آراسته شود.

امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید: «... فَعَبِّدُوا أَنْفُسَکُمْ لِعِبادَتِهِ، وَ أَخْرَجُوا إلَیهِ مِنْ حَقِّ طاعَتِهِ؛(3) نفس خود را برای عبادت خدا رام کنید و حق طاعتش را بگذارید».

بندگی او پرواز و بالندگی است، عروج تا بی نهایت است، تجلی بر افق ملکوت است. دل را به دلدار سپردن است، نقطه عطف خاک بر افلاک و فرش بر عرش است، اتصال قطره به دریا و فقر به غناست، دل بستگی و دل دادگی است و به قول نراقی:

پس نه هر کس بنده باشد ای پسر بندگی را هست آداب دگر

بنده آن باشد که بند خویش نیست جز رضای خواجه اش در پیش نیست

ص:172


1- (1) نهج البلاغه، خطبه 216، ص 249.
2- (2) دیوان ابوسعید ابوالخیر، صص 2 و 103.
3- (3) نهج البلاغه، خطبه 198، ص 233.

گر ببرد خواجه او را پا و دست دست دیگر آورد کاین نیز هست

ور کشد تیغ او کشد گردن درست یعنی اینک گردنم در حکم توست

نی ز خدمت مزد خواهی نی عوض نی سبب جوید ز امرش نی غرض(1)

بنده حقیقی سایه ای است محو جمال آفتاب و خود فانی در اوست، هر آنچه هست او و یاد اوست. بندگی او حریت و آزادگی است، و اطاعتش نردبان تعالی.

به فرموده امیرالمؤمنین علیه السلام: «وَ أطِعِ اللهَ فِی جَمِیعِ امُورِکَ، فَإِنَّ طاعَةَ اللهِ فاضِلَةٌ عَلَی مَا سِواها؛(2) و فرمانبر او باش که اطاعت او فوق همه چیز است و انسان را بالا می برد».

فرمان بر خدا و نگهبان خلق باش این هر دو قرن اگر بگرفتی سکندری(3)

امام علی علیه السلام در جایی دیگر می فرماید:

«فَإِنَّمَا أَنَا وَ أنْتُمْ عَبِیدٌ مَمْلُوکُونَ لِرَبٍّ لا رَبَّ غَیْرُهُ؛(4) همانا ما و شما بندگان و مملوک پروردگاریم و جز او پروردگاری نیست، او مالک ماست و ما را بر نفس خود اختیاری نیست».

پس بیندیش در حقارت خویش سر تسلیم و طاعت آور پیش(5)

از این رو باید دل به فیاض بخشید و هم راه با فیض زمزمه کرد:

جز خدا را بندگی حیف است حیف بی غم او زندگی حیف است حیف

در غمش در خلد عشرت چون کنم ماندگی از بندگی حیف است حیف

جز به درگاه رفیعش سر مَنه بهر غیر افکندگی حیف است حیف

سر ز عشق و دل ز غم خالی مکن بی خیالش زندگی حیف است حیف

عمر و جان در ساحت حق صرف کن در جهان جز بندگی حیف است حیف(6)

ص:173


1- (1) طاقدیس، ص 36.
2- (2) نهج البلاغه، نامه 69، ص 354.
3- (3) معارف نهج البلاغه در شعر شاعران، ص 413.
4- (4) نهج البلاغه، خطبه 216، ص 250.
5- (5) دیوان شهریار، ج 2، ص 1079.
6- (6) دیوان فیض کاشانی، ص 226.

به گفته محقق طوسی عبادت را سه تجلی گاه است:

«نخست، عقائد حسنه، که مشرق تابناک آن دل است؛ دوم، اعمال نیکو که رفتار جسم انسان است؛ سوم اخلاق نیکو با مردم که افق برینش جامعه و مردم است».(1)

به هر حال حضرت فاطمه علیها السلام در سخنان جاودانه خود، آفتاب عبادت و مقام بندگی خدای متعال را فرا روی آنان نمایان ساخت و از این رو فرمود: «وَ أَنتُم عِبادالله».

بانوی عصمت می خواست آنان پاسدار مقام بندگی خدا باشند و پیرو فرمان های الهی، چرا که مقام انقیاد، پیام و آموزه کتاب صنع خداوند است و همه موجودات، طوق طاعت او را بر گردن نهاده و به درگاهش خاضع و خاشع اند.

همه موجودات، او را تسبیح می گویند و ساحتش را تقدیس می نمایند و او را به یگانگی می ستایند:

هر گیاهی که از زمین روید وحده لا شریک له گوید

روح و جوهره ادیان آسمانی، تبیین مقام بندگی و معرفت به آفریدگار است. زبان دین که همان وحی است، با واژه های مختلف بازگوی این مقام است.

1.(یا أَیُّهَا النّاسُ اعْبُدُوا رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُمْ وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ)2 ؛

(هان ای مردم، پروردگار خویش را که شما و گذشتگان شما را آفرید پرستش کنید، شاید پرهیزکار گردید).

2.(ذلِکُمُ اللّهُ رَبُّکُمْ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ خالِقُ کُلِّ شَیْ ءٍ فَاعْبُدُوهُ وَ هُوَ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ وَکِیلٌ)3

(آن خدای یکتاست که پروردگار شماست؛ خدایی که جز او نیست، خالق همه چیز است، پس او را بپرستید که عهده دار همه چیز است).

ص:174


1- (1) مواهب الرحمن، ج 1، ص 48.

عبادت، آرمان پیامبران علیهم السلام

قرآن کریم هدف اصلی از دعوت پیامبران را پرستش خدای متعال بر می شمارد؛ از جمله در این آیات:

1.(إِلی عادٍ أَخاهُمْ هُوداً قالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ أَ فَلا تَتَّقُونَ)1

2.(إِلی ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً قالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ)2

3.(وَ إِلی مَدْیَنَ أَخاهُمْ شُعَیْباً قالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ)3

4.(وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلی قَوْمِهِ فَقالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ أَ فَلا)4

5.(وَ إِبْراهِیمَ إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ اعْبُدُوا اللّهَ وَ اتَّقُوهُ ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ)5

در یک بیان جامع، رسالت همه پیامبران خدا، در گستره تاریخ، فراخواندن مردم به خداپرستی و بندگی خدا بود:

(وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِی کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ)6

(و همانا ما در میان هر امتی پیغمبری فرستادیم تا به خلق ابلاغ کند که خدای یکتا را بپرستند و از بتان دوری کنید...).

و در بیانی جامع تر، هدف از آفرینش هستی، عبادت و معرفت ذات بی همتای الهی معرفی شده است:

(وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّ لِیَعْبُدُونِ)7 ؛

(و ما جن و انس را نیافریدیم مگر برای اینکه مرا (به یکتایی) پرستش کنند).

آرمان بندگی

حضرت فاطمه علیها السلام با وصف بندگی خدا «أنتُمْ عِبادَالله» حاضرین را ستود، تا مقام

ص:175

بندگی و پیامدهای آن را به آنان یادآوری کند؛ چون مقام بندگی، مقام تسلیم است:

(وَ أُفَوِّضُ أَمْرِی إِلَی اللّهِ إِنَّ اللّهَ بَصِیرٌ بِالْعِبادِ) ؛(1)

(و من کار خود را به خدا وا می گذارم، چرا که او کاملاً بر احوال بندگان آگاه است).

در برخی آیات نیز از مقام اخلاص سخن به بیان آمده است:

(إِلاّ عِبادَ اللّهِ الْمُخْلَصِینَ)2

همچنین اخلاص از خصال پیامبران معرفی شده:

(إِنَّهُ کانَ مُخْلَصاً وَ کانَ رَسُولاً نَبِیًّا)3

و نیز می فرماید:

(إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصِینَ) ؛(2)

(... ولی ما میل او را از قصد بد و عمل زشت بگردانیدیم که همانا او از بندگان با اخلاص و پاکیزه ماست).

از نظر قرآن، بندگان «مُخلَص» در سیطره شیطان و تیررس او نیستند:

(قالَ فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ * إِلاّ عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ)5

گرچه این درجه، اوج مقام بندگی خداست که جز «مُخلَصین» درکش نکنند و مقام بندگی، ساحت «الوهیت» است که در قرآن کریم با واژه نورانی «الله» می درخشد و ضمیر «ه - و هو» نشانه ای به آن مقام بلند مرتبه است؛ مقامی بسیار جامع و فراگیر که بر سایر مقامات نیز پرتو افکنده است.

به هر روی، ده ها آیه قرآن با عنوان «اُعبُدوا الله» به این حقیقت اشاره دارد، و فرمان بندگی «الله» را که حکم عقل و نقل است بیان می کند.

ص:176


1- (1) سوره غافر، آیه 44.
2- (4) سوره یوسف، آیه 24.

شیطان در کمین گاه

بندگان خدا باید مطیع فرمان خدا باشند، چون قلب بندگان خدا، مرتع و چراگاه شیطان نیست:

(إِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ وَ کَفی بِرَبِّکَ وَکِیلاً)1 .

پس باید بنده خدا بود تا خواجه کائنات گردید:

بنده چون بندگی به کار آرد بندگی خواجگیش بار آرد(1)

و به قول فردوسی:

من از آفرینش یکی بنده ام پرستنده آفریننده ام(2)

و به قول نراقی:

خدمت او کن که سلطانت کند خار او شو تا گلستانت کند

هم سری کز لطف او افسر گرفت افسر از خاقان و از قیصر گرفت

بنده او گر شدی آزاد زی گر غم او می خوری دلشاد زی

سر بنه در آستانش بر زمین پس سر خود برتر از کیوان ببین

پیش او دست گدایی کن بلند دست شاهان آن گهی بر پشت بند

نزد او عجز و نیاز آغاز کن پس برو بر هر دو عالم ناز کن(3)

و به قول سعدی:

به بندگی و صغیری گرت قبول کند سپاس دار که فضلی بود کبیر از دوست(4)

ص:177


1- (2) سعادت نامه، ص 238.
2- (3) لغت نامه دهخدا، ص 139، ص 45.
3- (4) طاقدیس، مرحوم نراقی، ص 124.
4- (5) کلیات سعدی، غزلیات، ص 451.

به هر روی، بندگی دو سویه دارد؛ یک سوی آن بندگی خداست و سوی دیگرش بندگی شیطان. گرچه قرآن کریم به بندگان خدای تعالی بشارت داده:

(لَهُمُ الْبُشْری فَبَشِّرْ عِبادِ * اَلَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ...)1

و نیز:

(یا عِبادِ لا خَوْفٌ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ) ؛(1)

(ای بندگان من امروز شما را هیچ ترس و خوفی نخواهد بود).

ولی از سوی دیگر، خداوند می فرماید:

(قُلْ یا عِبادِ الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا رَبَّکُمْ) ؛(2)

(ای بندگانی که به خدا ایمان آورده اید خداترس و پرهیزکار باشید که هر کس متقی و نیکوکار است در دنیا هم نصیبش نیکویی و خوشی است).

در جایی دیگر نیز می فرماید:

(لَعَنَهُ اللّهُ وَ قالَ لَأَتَّخِذَنَّ مِنْ عِبادِکَ نَصِیباً مَفْرُوضاً * وَ لَأُضِلَّنَّهُمْ وَ لَأُمَنِّیَنَّهُمْ وَ لَآمُرَنَّهُمْ فَلَیُبَتِّکُنَّ آذانَ الْأَنْعامِ وَ لَآمُرَنَّهُمْ فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اللّهِ وَ مَنْ یَتَّخِذِ الشَّیْطانَ وَلِیًّا مِنْ دُونِ اللّهِ فَقَدْ خَسِرَ خُسْراناً مُبِیناً) ؛(3)

مطابق این آیات خدا آن شیطان مردود را از درگاه رحمت خود دور کرد، زیرا او به مجادله با خدا برخاست و گفت که من از بندگان تو قسمتی را زیر بار طاعت خود خواهم کشید، و آنان را به سختی گمراه کنم و به آرزوهای باطل و دور و دراز درافکنم.

در آیه دیگری نیز فرمود:(ذلِکَ یُخَوِّفُ اللّهُ بِهِ عِبادَهُ یا عِبادِ فَاتَّقُونِ)5 .

و نیز می فرماید:(قُلْ یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلی أَنْفُسِهِمْ) ؛(4)

ص:178


1- (2) سوره زخرف، آیه 68.
2- (3) سوره زمر، آیه 10.
3- (4) سوره نساء، آیات 118 و 119.
4- (6) سوره زمر، آیه 53.

(بگو به آن بندگانم که به عصیان بر نفس خود اسراف کردند، هرگز از رحمت خدا ناامید مباشید، البته خدا همه گناهان را (چون توبه کنید) خواهد بخشید که او خدایی بسیار آمرزنده و مهربان است).

فلسفه محاکمه و دادگاه

حضرت فاطمه علیها السلام می خواست در مسجد دادگاهی بر پا کند تا در آن ظلم و ستم، غصب و تعدی، بیداد و انحراف و کج روی را تا ابد محکوم نماید. وقایع اسف بار و بزرگی در جامعه اتفاق افتاده، پیشوایی و رهبری نظام اسلامی دگرگون گردیده و حرمت حریم رسول خدا صلی الله علیه و آله شکسته شده است، حقی بزرگ غصب شده، و بدعت ها آغاز گشته است. باید به مسلمانان هشدار داد که خطر در کمین است و روزهای سختی فراروی مسلمانان است تا شاید به وظایف خود آگاه شوند و به اقتضای مقام بندگی خدا و حرمت مسلمانی نسبت به آن قیام کنند. آنان باید بدانند که شیطان در صور فتنه دمیده، و در سرزمین آرام مسلمانی طوفانی هولناک آغاز گردیده است، پس اگر به خود باز نگردند و به مکانت خویش آگاه نشوند، و در چراگاه و مرتع شیطان اردو بزنند، قطعاً در چاه ویل بندگی شیطان، سقوط خواهند کرد.

باید در این محکمه به آنان تفهیم گردد که آنان بر چه ستیغی می درخشیدند و آیات قرآن چسان آنان را مدح و ثنا گفته و مکانت دینی آنان را ارج نهاده است.

می توان برای این بخش از سخنان حضرت فاطمه ده ها آیه از قرآن برشمرد:

1.(وَ السّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِینَ وَ الْأَنْصارِ وَ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ رَضِیَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ) ؛(1)

(آنان که در صدر اسلام به ایمان سبقت گرفتند، از مهاجر و انصار (و در دین ثابت ماندند) و آنان که به طاعت خدا از پیروی آنان کردند از سایر امت (تا روز قیامت) خدا از آنها خشنود و آنها از خدا راضی اند، و خدا برای همه آنها بهشتی که از زیر درختانش نهرها جاری است مهیا ساخته که در آن بهشت تا ابد متنعم باشند و این به حقیقت، سعادت بزرگ است).

ص:179


1- (1) سوره توبه، آیه 100.

2.(لَقَدْ تابَ اللّهُ عَلَی النَّبِیِّ وَ الْمُهاجِرِینَ وَ الْأَنْصارِ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُ فِی ساعَةِ الْعُسْرَةِ) ؛(1)

(خدا بر پیغمبر و شما امت و اصحابش از مهاجر و انصار که در ساعت سختی که نزدیک بود دل های فرقه ای از آنها از رنج و تعب بلغزد و آنها پیروی رسولش کردند، باز لطف فرمود و از لغزش هاشان درگذشت که او درباره رسول و مؤمنان به یقین مشفق و مهربان است).

3.(لَقَدْ رَضِیَ اللّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ )؛(2)

(خدا از مؤمنانی که زیر درخت [معهود حدیبیه] با تو بیعت کردند به حقیقت، خشنود گشت و از وفا و خلوص قلبی آنها آگاه بود که وقار و آرامش کامل بر ایشان نازل فرمود و به فتحی نزدیک پاداش داد).

4.(لا تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ یُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ) ؛(3)

(هرگز مردمی که به خدا و روز قیامت ایمان آورده اند چنین نخواهی یافت که با دشمنان خدا و رسول دوستی کنند، هر چند آن دشمنان، پدران و فرزندان و برادران و خویشان آنها باشند. این مردم پایدارند که خدا بر دل هاشان نور ایمان نگاشته و به روح قدس الهی آنها را مؤید و منصور گردانیده و در قیامت آنها را به بهشتی داخل کند که زیر درختانش نهرها جاری است و جاودانه در آنجا متنعّم اند؛ خدا از آنها خشنود و آنها هم از خدا خشنودند. اینان به حقیقت حزب خدا هستند؛ هان ای اهل ایمان بدانید که حزب خدا رستگاران اند).

5.(إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ أُولئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّةِ) ؛(4)

(و آنان که به خدای یکتا ایمان آوردند و نیکوکار شدند آنها به حقیقت بهترین اهل عالم اند، پاداش آنها نزد خدا، باغ های بهشت عدن است که زیر درختانش نهرها جاری است و در آن بهشت ابد، جاودانه متنعّم اند و خدا از آنها خشنود و آنها هم از خدا راضی اند و این بهشت مخصوص کسی است که از خدا ترسید [و به طاعت او پرداخت]).

ص:180


1- (1) سوره توبه، آیه 117.
2- (2) سوره فتح، آیه 18.
3- (3) سوره مجادله، آیه 22.
4- (4) سوره بینه، آیات 7 و 8.

6.(کَذلِکَ جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَکُونُوا شُهَداءَ عَلَی النّاسِ وَ یَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ) ؛(1)

(و ما همچنان شما مسلمین را به آیین اسلام هدایت کردیم و به اخلاق معتدل و سیرت نیکو بیاراستیم تا گواه مردم باشید [تا نیکی و درستی را سایر مردم عالم از شما بیاموزند] چنانچه پیغمبر را گواه شما کردیم تا شما از وی بیاموزید).

7.(کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ) ؛(2)

(شما نیکوترین امتی هستید که بر آن قیام کردند که مردم را به نیکوکاری وادار کنند و از بدکاری باز دارند و به خدا ایمان آورند).

باری، امت اسلامی در پرتو تعالیم رسول خدا صلی الله علیه و آله و آموزه های وحی سرآمد جهان گردید و بر قله بلند مجد و عظمت درخشید. از سویی، فرهنگ جهاد و هجرت او را مزین ساخت و تاج ایمان را بر سرش فروزان کرد. آن جامعه به مکارم اخلاق و خصال انسانی آراسته گردید، و شایستگی های یک جامعه فرهنگی - اخلاقی را فراهم ساخت. تا جایی که بارش آیات جهاد و هجرت و ایمان، بر سرزمین جان مؤمنین بوستانی از طراوت آفرید:

8.(إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَ الَّذِینَ آوَوْا وَ نَصَرُوا) ؛(3)

(آنان که به خدا ایمان آوردند و از وطن خود هجرت نمودند و در راه خدا با مال و جانشان کوشش و فداکاری کردند و هم آنانکه به مهاجرین منزل دادند و آنها را یاری کردند، آنها دوستدار یکدیگرند...).

9.(الَّذِینَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللّهِ وَ أُولئِکَ هُمُ الْفائِزُونَ) ؛(4)

(آنان که ایمان آوردند و از وطن هجرت گزیدند و در راه خدا به مال و جانشان جهاد کردند آنها را نزد خدا مقام بلندی است و آنان همان رستگاران و سعادتمندان دو عالم اند).

ص:181


1- (1) سوره بقره، آیه 143.
2- (2) سوره آل عمران، آیه 110.
3- (3) سوره انفال، آیه 72.
4- (4) سوره توبه، آیه 20.

10.(لکِنِ الرَّسُولُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ) ؛(1)

(رسول و مؤمنان از اصحابش که به مال و جانشان در راه خدا جهاد کردند همه خیرات (دو عالم) و نیکویی ها مخصوص آنهاست و هم آنان سعادتمندان جهان اند. خدا برای آنها باغ هایی که در زیر درختانش نهرها جاری است مهیا فرموده که در آن تا ابد متنعم باشند و این به حقیقت سعادت و فیروزی بزرگ است).

11.(إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ الَّذِینَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ أُولئِکَ یَرْجُونَ رَحْمَتَ اللّهِ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ) ؛(2)

(آنانکه به دین اسلام گرویدند و از وطن خود هجرت نموده، در راه خدا جهاد کردند، اینان امیدوار و منتظر رحمت خدا باشند که خدا بر آنها بخشاینده و مهربان است).

گویی حضرت صدیقه طاهره به آنان گوشزد می کند اکنون که شما به این نشانه های فاخر و بالنده آراسته گردیده اید و خدای متعال شما را در هجرت، جهاد، ایمان و پارسایی، بهترین امت و امت وسط، و الگوی همگان قرار داده است؛ شما که «أنتُم نُصُبُ أمرِهِ وَ نَهِیهِ» دارای منصبی خطیر و شریف هستید. و مخاطب آیات خداوند قرار گرفته اید، می طلبد حافظ و نگاهبان حلال و حرام خدا باشید و حاملان دین و شریعت، پس به پا خیزید و امانتی را که خداوند شما را بر آن امین گردانید به صاحب آن برسانید، و حقی را که خدا بر عهده شما نهاده و عهدی را که با او بسته اید پذیرا باشید.

اگر چه کلمات حضرت فاطمه علیها السلام در قالب جملات اخباری بیان شده، ولی مفاد آن انشایی است. آن بانوی بزرگوار به حاضران در مجلس هشدار می دهند در حالی که می بینید بدعت ها و نوآوری ها آغاز گردیده و حقوق پایمال می گردد و امت اسلامی گرفتار واپس گرایی و به قبیله گرایی باز گشته، چرا این بدعت ها را پذیرفته اید و ساکت هستید و در مقابل این منکرات قیام نمی کنید.

ص:182


1- (1) سوره توبه، آیات 88 و 89 چ.
2- (2) سوره بقره، آیه 218.

یکی از مسئولیت های همگانی این است که باید در برابر داعیان گمراهی به پاخاست و از حقوق الهی دفاع کرد و این، حق واجب خداست.

امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید:

وَ لَکِنْ مِنْ وَاجِبِ حُقُوقِ اللهِ عَلَی العِباَدِ النَّصِیحَةُ بِمَبْلَغِ جُهْدِهِمْ...؛(1) لیکن از جمله حق های خدا بر بندگان، یکدیگر را به مقدار توان اندرز دادن است، و در برپا داشتن حق در میان خود به یکدیگر یاری نمودن است، و هیچ کس هر چند قدر وی در حق بیشتر بود و فضیلت او در دین پیشتر، بی نیاز نیست که او را در گزاردن حق خدا یاری کنند، و نیز هیچ فردی گرچه چشم ها او را کوچک ببینند و دل ها او را خوار شمارند کمتر از آن نیست که او را نیز سهمی در کمک رساندن به زمامداران در مسئولیت خویش باشد.

در واقع هدف و مقصود از این بخش از سخنان حضرت فاطمه علیها السلام این است که هان مسلمانان! بدانید که شما بندگان خدا به واسطه پیامبر صلی الله علیه و آله هدف و مقصد امر و نهی و دستورات سعادت آفرین می باشید و حاملان امانت بزرگ دین؛ پس حافظان حدود خدا باشید و از پلیدی ها و بدعت های رخ داده جلوگیری نمایید. قرآن شما را به این خصال مزین نموده آنجا که می فرماید:

(وَ الْحافِظُونَ لِحُدُودِ اللّهِ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ) ؛(2)

(بدانید که توبه کنندگان از گناه، خداپرستان، حمد و شکر نعمت گزاران، روزه داران، نماز با خضوع گزاران، امر به معروف و نهی از منکرکنندگان و نگهبانان حدود الهی (همه اهل ایمان اند) و مؤمنان را [ای رسول ما به هر اجر و ثواب و سعادت] بشارت بده).

پس حفظ حدود و احکام الهی بر شما واجب است و باید به انجام آن قیام کنید.

امانت و عهد خدا را که بر ذمه شماست به صاحب آن برسانید که این فرمان خداوند متعال است:

(إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلی أَهْلِها وَ إِذا حَکَمْتُمْ بَیْنَ النّاسِ أَنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ) ؛(3)

ص:183


1- (1) نهج البلاغه، خطبه 216، ص 249.
2- (2) سوره توبه، آیه 112.
3- (3) سوره نساء، آیه 58.

(خدا به شما امر می کند که امانت را البته به صاحبانش باز دهید و چون حاکم بین مردم شوید به عدالت داوری کنید).

و نیز می فرماید:

(وَ الَّذِینَ هُمْ لِأَماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ )؛(1)

(و آنان که به امانت ها و عهد و پیمان خود کاملاً وفا می کنند).

شما مؤمنان، پاسداران این حقیقت باشید و امانت را به صاحب امانت باز گردانید و به عهد و پیمان خود (در غدیر و غیر آن) پایبند باشید خیانت به دین خدا و رسول که امانت بزرگ خداست و نیز به اماناتی که در جمع شما جاری است، گناهی زشت و ناپسند است و شما زشتی آن را می دانید. خداوند می فرماید:

(یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَخُونُوا اللّهَ وَ الرَّسُولَ وَ تَخُونُوا أَماناتِکُمْ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ) ؛(2)

شما امنای خدا بر خود و بر دیگران اید و امین باید پاسدار امانت باشد و چون رسولان امین، که بر آب و آتش زده و همه بلاها و اذیت ها را بر جان پذیرا شدند، تلاش کنید امانت را به صاحب آن برسانید. چون رسولان حق که می گفتند:(إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ)3 و در رساندن امانت خدا (دین) به مردم بر منجنیق دشمن بالا می رفتند، و به سوی آتش دشمن پرتاب می شدند، و انواع شکنجه ها را می پذیرفتند و لحظه ای از امانت خود غافل نبودند، آن گونه باشید. درنگ بر شما روا نیست و لحظه ای در برابر این همه ناحق آرام نباشید.

حضرت زهرا علیها السلام و یادآوری بیعت عقبه

جمله «زَعَمْتُمْ حَقّاً لَکُمْ لِلّهِ فیکُم عَهْدٌ» در کلام حضرت فاطمه علیها السلام افزون بر یادآوری عهد و بیعت مسلمانی و عهد غدیر، به پیمان عقبه نیز اشاره می کند. پیمانی که در عقبۀ منا انجام شد و دومین بیعت مردم مدینه با رسول خدا صلی الله علیه و آله بود. کاروان حج مدینه که افزون بر پانصد نفر بودند به سوی مکه حرکت کردند. در جمع آنان، هفتاد و سه تن مسلمان وجود داشت که دو تن از آنها زن بودند. این گروه، مشتاق ملاقات با رسول

ص:184


1- (1) سوره مؤمنون، آیه 8 و سوره معارج، آیه 32.
2- (2) سوره انفال، آیه 27.

خدا صلی الله علیه و آله بودند. سرانجام آنان با آن حضرت دیدار کردند و برای انجام مراسم بیعت، وقت خواستند. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «محل ملاقات منا باشد». چون شب سیزدهم ذی الحجه فرا رسید و مردم مکه در بسترها آرمیدند در پایین «عقبه» قرار دیدار حاصل شد و رسول اکرم صلی الله علیه و آله پیش از همه با عموی خود عباس در عقبه حاضر شدند. مسلمانان یثربی نیز یکی پس از دیگری از مکان خود به سوی عقبه روی آوردند و اولین اجتماع مسلمانان در مکه شکل گرفت.

چون همه حاضر شدند عباس عموی پیغمبر مهر خاموشی را شکست و به یثربیان مسلمان چنین گفت:

ای خزرجیان! شما پشتیبانی خود را نسبت به آیین محمد ابراز داشته اید. بدانید و آگاه باشید که او گرامی ترین افراد قبیله خود می باشد. تمام بنی هاشم خواه مسلمان یا غیرمسلمان از او دفاع می کنند؛ ولی اکنون محمد صلی الله علیه و آله مایل است در میان شما باشد، اگر دفاع از او را برعهده می گیرید و او را از هر آسیب و گزند دشمنان حفظ می کنید، او به سوی شما هجرت کند و اگر قدرت دفاع از او را ندارید هم اکنون دست از او بردارید و بگذارید او در میان عشیره خود با کمال عزت و سربلندی زندگی کند.

در این هنگام «براء بن معرور» به پا خاست و گفت:

«به خدا سوگند اگر غیر آنچه را به زبان جاری می کنیم در قلب ما بود همان را ابراز می کردیم، ما جز صداقت و عمل به پیمان و جانبازی در راه رسول خدا صلی الله علیه و آله چیز دیگری در سر نداریم».

آن گاه خزرجیان رو به رسول خدا صلی الله علیه و آله کردند و خواستند تا حضرتش سخنی بفرماید. رسول خدا صلی الله علیه و آله آیاتی چند از قرآن تلاوت کرد و شهد ایمان به خدا را در کامشان جاری نمود و سپس فرمود:

«اُبایِعُکُمْ عَلی أَنْ تَمْنَعُونِی مِمَّا تَمنَعُون مِنْهُ نسائکُمْ و أَبناَئکُمْ؛(1) با شما بیعت می کنم بر اینکه از من دفاع کنید؛ آنچنان که از فرزندان و اهل بیت خود دفاع می کنید».

ص:185


1- (1) السیرة النبویه، ابن هشام، ج 1، صص 438 تا 442 و ج 2، صص 438 تا 444؛ طبقات ابن سعد، ج 1، صص 221 تا 223.

در این هنگام بار دیگر براء بن معرور برخاست و گفت: «ما فرزندان جنگ و مبارزه و تربیت یافتگان جبهه های جنگیم و این خصلت از نیاکان به ما ارث رسیده است».

در این اثنا که شور و شوق سراسر جمعیت را فرا گرفته بود صدای خزرجیان به شادی برخاست. عباس در حالی که دست رسول خدا صلی الله علیه و آله را در دست داشت گفت: مراقب باشید جاسوسانی بر ما گمارده اند، لازم است آهسته سخن بگویید. در این هنگام براء بن معرور و «ابوالهیثم بن تیهان» و «اسعد بن زراره» از جای خود برخاستند و دست بیعت به رسول خدا صلی الله علیه و آله دادند و سپس تمام جمعیت با آن حضرت بیعت کردند.(1)

ص:186


1- (1) همان.

پرتو ششم: چراغ های هدایت

اشاره

با کمال تأسف، امت اسلامی، کج روی را آغاز کرد و به بیراهه رفت. از آن رو حضرت فاطمه علیها السلام بر آن شد تا امت را از این کج روی و انحراف نجات بخشد. بنابراین نخست سیمای آنان را در قرآن ترسیم نمود و فراروی آنان قرار داد و نشانه های فاخر مسلمانی را بر چهره آنان نمایان ساخت.

در ادامه بانوی عصمت دو چراغ هدایت و روشنگر الهی را فرا روی آنان می نهد تا در پرتو آن به صراط مستقیم باز گردند. عترت و قرآن دو آفتاب هدایتند که در این بخش از خطبه به آن دو نور اشاره می کند.

فاطمه علیها السلام می فرماید:

وَ نَحْنُ بَقِیَّةٌ اسْتَخْلَفنا عَلَیکُم، وَ مَعَنا کتابُ الله، بَیِّنَةٌ بَصائِرُهُ، و آیْ فِینا مُنْکَشَفَةٌ سَرائِرُهُ، وَ بُرْهانٌ مُنْجَلِیَةٌ ظَواهِرُهُ، مُدِیمُ البَرِیَةِ اسْماعُهُ، قائِدٌ إلی الرّضوانِ اتّباعُهُ، مُؤَدٍّ إلی النَّجاةِ اسْتِماعُهُ، فِیهِ بَیانُ حُجَجِ اللهِ المُنَوِّرةِ، وَ عَزائِمَهُ المُفسِّره...؛(1)

و ما یادگارانی هستیم که خداوند ما خاندان را در میان شما به خلافت گماشت و با ما قرآن را، که حجت های آن آشکار است و آنچه درباره ماست پدیدار، برهان آن روشن و از تاریکی وهم و گمان به کنار، آوای آن در گوش مایه آرام و قرار، و پیروی اش راهگشای روضه رحمت پروردگار، و شنونده آن در دو جهان رستگار؛

ص:187


1- (1) بلاغات النساء، ص 16؛ دلائل الامامه، ص 113؛ الاحتجاج، ج 1، ص 120؛ کشف الغمة، ج 2، صص 206؛ بحارالانوار، ج 29، صص 222 و 223.

دلیل های روشن الهی را در پرتو آیت های آن توان دید و تفسیر احکام واجب او را از مضمون آن باید شنید. حرام های خدا را بیان دارنده است و حلال های آن را رخصت دهنده، مستحبات را نمایانده، و شریعت را راه گشاینده، و این همه را با رساترین تعبیر گوینده و با روشن ترین بیان رساننده است.

الف) عترت، آفتاب هدایت

اشاره

حضرت فاطمه علیها السلام در این بیان، نخست تفسیری از حدیث شریف ثقلین را فراروی آنان قرار داد، و قرآن و عترت را چون دو آفتاب فروزنده بر آسمان اسلام به نمایش گذاشت؛ آنجاکه فرمود: «وَ نَحْنُ بقیةٌ اسْتَخْلَفْنا عَلَیْکُم و مَعَنا کتابُ الله» .

ما بقیه خدا، و خاندان رسول خداییم که آن حضرت ما را در میان شما به خلافت گماشت و قرآن کتاب خدا با ماست، آفاق و اسرارش، ظاهر و باطنش، تفسیر و تأویلش همه، در اختیار ماست و ما ترجمان قرآن هستیم.

اکنون شما امت، چرا به بیراهه می روید و از مسیر تعالی بخش اسلام منحرف گشته اید، حال آنکه دو آفتاب فرا روی شما و روشنگر راهتان است.

از روزی که پیامبر به امر خداوند مأمور شد:(وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ)1 تا ابتدا خویشان خود را بیم دهد و آنان را به اسلام فرا خواند، این چراغ را برافروخت و علی علیه السلام را بر ستیغ هدایت آشکار نمود.

در آن روز که به فرمان رسول خدا صلی الله علیه و آله مجلسی آراسته و غذایی آماده گردید و افزون بر چهل نفر از بنی هاشم دعوت شدند تا در آن ضیافت، آن حضرت رسالت خویش را بر آنان آشکار کند و آنان را دعوت به اسلام نماید، با کمال تأسف پس از صرف غذا، پیش از آنکه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله سخنی بگوید با شیطنت ابولهب مجلس از هم پاشید و آن بزرگوار مصلحت دید مجلسی دیگر برقرار سازد. فردای آن روز، آن مجلس آماده شد و خویشان پیامبر حاضر شدند. پس از صرف غذا رسول خدا صلی الله علیه و آله به سران فامیل خود فرمود:

به راستی هیچ گاه راهنمای یک جمعیت به کسان خود دروغ نمی گوید و هان بدانید، به خدایی که جز او خداوندی نیست، من فرستاده خدا به سوی شما و

ص:188

عموم مردم جهانم و اینک بدانید: وَ إنّ الله لم یبعث نبیاً إلّا جعل له من اهله اخاً و وزیراً و وارثاً و وصیاً و خلیفةً فی اهله، فَأیُّکم یقوم فَیبا یعنی علی أنّه اخی و وارثی و وزیری و وصیی و یکون منّی بمنزلة هارون من موسی فقال علی: أنا. فقال: أدنُ منّی....(1)

در علل الشرایع چنین آمده:

«... فقال: یا بنی عبدالمطلب، هذا وارثی و وزیری و خلیفتی فیکم بعدی. فقام القوم یضحک بعضهم إلی بعض و یقولون لابی طالب: قَد أَمَرکَ أَنْ تَسْمَعَ و تطیع لهذا الغلام».(2)

به هر روی، در آن مجلس به جز حضرت علی که پانزده ساله بود کسی برنخاست و دعوت رسول خدا صلی الله علیه و آله را نپذیرفت. فقط او بود که دعوت خدا و رسولش را اجابت نمود و به نشان فاخر وراثت، وزارت و خلافت آن حضرت مزین شد.

سال ها بعد پردۀ حجاب نور از این ولایت برداشته شد و طنین آیه ابلاغ، سرزمین جحفه را نور باران کرد و رسول خدا صلی الله علیه و آله مأمور ابلاغ و اعلام امری بزرگ شد، فرمانی که اگر انجام نشود ابلاغ رسالت نگردیده است:

(یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ)3 ؛

(ای پیغمبر، آنچه از خدا بر تو نازل شد به خلق برسان که اگر نرسانی تبلیغ رسالت و ادای وظیفه نکرده ای و خدا تو را از شرّ و آزار مردمان محفوظ خواهد داشت. بیم مکن و دل قوی دار که خدا گروه کافران را به هیچ راه موفقیت آمیزی راهنمایی نخواهد کرد).

به هر حال در سال دهم هجری و آخرین حج رسول خدا صلی الله علیه و آله که به «حجّة البلاغ» و «حجّة الوداع» مشهور گردیده و آن هم در مسیر بازگشت در بیابان جحفه، طنین وحی آن بیابان را نورباران ساخت و جبرئیل فرود آمد و فرمانی بزرگ را به رسول خدا صلی الله علیه و آله رساند که باید آن را به مردم ابلاغ کند. اکنون باید پرسید چه فرمانی از خداست که همتای رسالت

ص:189


1- (1) المیزان فی تفسیر القرآن، سیدمحمدحسین طباطبایی، ج 15، صص 366 و 367.
2- (2) همان.

است و اگر پیامبرش آن را اعلام نکند، رسالت انجام نشده و پیامبر به وظیفه خود عمل نکرده است؟ چه فرمانی است که گویا سابقاً بر او نازل گردیده (ما أُنْزِلَ) و پیامبر از ابراز آن می ترسیده است؟

آیا نماز و روزه و زکات یا حج و جهاد است، اما نه، چون همه این فرایض ابلاغ شده و سال آخر عمر رسول خداست. از طرفی ابلاغ این فرایض که برای رسول خدا صلی الله علیه و آله خطری نداشت. پس چه فرمانی است که اگر اعلام شود بارشی از شر و آزار بر پیامبر می بارد و خداوند آن حضرت را چنین آرامش و تسکین می دهد: «خدا تو را از شرّ مردم حفظ خواهد کرد».

آیا این فرمان بالنده و آسمانی به جز بیان امامت و خلافت علی علیه السلام است. آیا ترجمان این ابلاغ، به جز رویش امام علی علیه السلام بر دستان سبز پیامبر صلی الله علیه و آله و طنین روح بخش «من کنت مولاه فهذا علی مولاه» است؟

آیا حرمت مردار و خون و گوشت خوک و مانند آن دلیل یأس دشمنان از دست اندازی به حریم اسلام است، یا آنکه پیشوایی جامعه اسلامی و مقام والای خلافت رسول خدا صلی الله علیه و آله است که امین وحی از آسمان فرود آمده و طنین کلام خدا را در گوش جان رسول خدا صلی الله علیه و آله زمزمه می کند که بدانید!

(الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ دِینِکُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً)1 ؛

(امروز کافران از اینکه به دین شما دستبرد زنند و حریم آن را بشکنند قطع طمع کردند پس شما از آنان بیمناک مباشید و از من بترسید؛ امروز دین شما را به حد کمال رسانیدم و نعمتم را بر شما تمام کردم و بهترین آیین را که اسلام است برایتان برگزیدم.)

بدون شک، عقلانیت دینی می گوید که یأس و ناامید شدن دشمن و نیز کمال و تعالی، بالندگی و تمامیت نعمت و برگزیدگی دین به سبب حرمت مردار و خون و گوشت خوک نیست؛ بلکه جریانی است هم شأن و همپای نبوت و آن تجلی ولایت الهی و تعیین رهبری نظام دین است که اسلام را به کمال می رساند؛ آرمان های الهی آن را محقق می سازد و

ص:190

حافظ و نگهبان دین است. ولایت و خلافت الهی است که دشمنان را از دست اندازی به حریم اسلام باز می دارد و اسلام را بر ستیغ مجد و عظمت به نمایش می گذارد و فروغ کلمة الله را بر سراسر جهان می افشاند.

بدیهی است که جمله:(الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ دِینِکُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ) با محتوا و افق های روشنی که فرا روی فهم انسان می نهد بیانگر این حقیقت است که این بخش از کلام الهی جمله ای است معترضه و به صدر آیه ارتباط ندارد و ده ها روایت نیز این حقیقت را تأیید می نماید. چون روایات به پردازش و تفسیر (الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ) می پردازند و اشاره ای به صدر و ذیل آیه ندارند.

به هر روی، افق برین این دو جمله (الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ) و (الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ) روشنگر این حقیقت اند که این دو به صورت مستقل و مرتبط با هم، بر رسول خدا صلی الله علیه و آله نازل شده اند و قرار گرفتن آن دو در وسط آیه یا به امر مبارک رسول خدا صلی الله علیه و آله بوده یا به دستور کسانی است که پس از آن حضرت به جمع آوری قرآن پرداختند.

نکته دیگر اینکه مفسرین بزرگ از صحابه و تابعین تا به امروز این دو جمله نورانی را متمم و مکمل یکدیگر دانسته و بر این باورند که این دو، با هم نازل شده و در واقع دو مضمون از یک حقیقت رخشنده اند و آن، اسلام کامل و متعالی است.

کفار و مشرکین با دین در ستیز بودند و می کوشیدند تا نور خدا را خاموش سازند و ارکان متزلزل شرک را بار دیگر استحکام بخشند؛ همان گونه که خداوند متعال می فرماید:

(یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اللّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ * هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدی وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ)1 ؛

(کافران می خواهند تا نور خدا را به گفتار باطل و طعن و مسخره خاموش کنند و البته خدا نور خود را هر چند کافران خوش ندارند کامل و محفوظ خواهد داشت. اوست خدایی که رسولش (محمد مصطفی) را به هدایت خلق و (ابلاغ) دین حق فرستاد تا او را هر چند کافران خوش ندارند بر همه ادیان عالم چیره گرداند).

ص:191

و نیز خداوند می فرماید:

(وَدَّ کَثِیرٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ لَوْ یَرُدُّونَکُمْ مِنْ بَعْدِ إِیمانِکُمْ کُفّاراً حَسَداً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ)1 ؛

(بسیاری از اهل کتاب آرزو دارند که شما را از ایمان، به کفر برگردانند، به سبب رشک و حسدی که به ایمان شما می برند).

به هر روی، از روزی که فروغ اسلام در حجاز نمایان شد مشرکین درصدد آن بودند تا این نور را خاموش سازند و این بنیان رفیع را با فریب و نیرنگ ویران سازند. آزار و اذیت ها، تهمت ها و دروغ ها، چون طوفانی رسول خدا صلی الله علیه و آله و مسلمانان را در بر گرفت و مشرکان از هیچ اقدام و آسیبی فروگذار نکردند. جنگ ها بر پا کردند و امواج شبهات و خرافات و نیرنگ های آنان بر مسلمانان وزیدن گرفت، ولی هیچ یک از این تلاش ها به ثمر نرسید و اسلام راه بالنده و پویای خویش را ادامه داد و یکی پس از دیگری، سنگرهای کفر و شرک را فتح و دژهای آنان را تسخیر کرد و شکوه و قدرت الهی خود را نمایان ساخت!

آخرین روزنه امید مشرکین - که براساس پندار خویش که اسلام را یک نوع ریاست و سلطنت می پنداشتند - این بود که روزی این پیامبر صلی الله علیه و آله از دنیا می رود و چون پسری ندارد که جانشین او گردد لاجرم، حکومت و قدرتش از بین می رود و نام او و دینش محو خواهد شد، همان گونه که سلاطین و امپراتورهای بزرگ چنین بودند. این مطلب آرزوی پیوسته مشرکان بود و آنان را بر ادامه مبارزه و توطئه علیه اسلام مصمم می ساخت.

ولی روزی این شعله خاموش و امید مشرکان و کفار ناامید گردید که رسول خدا صلی الله علیه و آله به فرمان خداوند متعال مأمور شد تا برای صیانت و حفاظت این دین کسی را نصب نماید تا در پاسداری و تدابیر امور دین و ارشاد و هدایت امت، قائم مقام و خلیفه آن حضرت باشد. پس از اعلام و ابلاغ رسول خدا صلی الله علیه و آله در غدیر خم و طنین «من کنت مولاه فهذا علی مولاه» بود که کفار از طمع نابودی اسلام ناامید گردیدند و دین اسلام با حضور علی علیه السلام بر کرسی زعامت و رهبری، کامل و جاودانه شد.

ص:192

فروغ ولایت الهی که از مشکات جمال رسول صلی الله علیه و آله متجلی بود از مصباح جلال امامت تجلی کرد و دین به کمال رسید و نعمت خدا بر مردم تمام شد و مصداق (وَ أُولِی الْأَمْرِ) در آیه (یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ)1 تفسیر گردید.

ولایت الهی که یک قانون بود و ناقص و ناتمام، با نصب ولی بعد از پیغمبر تمام شد و اکنون که تشریع دین کامل گردیده و نعمت ولایت تمام گشته است دین اسلام، برگزیده و مرضی خدا می گردد. پس مفاد آیه این است که مؤمنین جشن ایمان برپا کنند و با قلبی آرام بدانند که اینک دوران ترسشان به پایان رسیده و آنان در امن و امان اند و به جز از من (خدای متعال) از کسی دیگر نترسند.

آیه سه سوره مائده ترجمان و مفسر وعده ای است که خداوند متعال به مؤمنین در آیه 55 سوره نور می دهد؛ آنجا که می فرماید:

(وَعَدَ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضی لَهُمْ وَ لَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً)2 ؛

(و خدا به کسانی که از شما بندگان «به خدا و حجت او» ایمان آرد و نیکوکار گردد وعده فرموده که در زمین خلافت دهد، چنانکه امم صالح پیامبران گذشته، جانشین پیشینیان خود شدند، علاوه بر خلافت، دین پسندیده آنان را بر همه ادیان تمکین و تسلط عطا کند و به همه مؤمنان پس از خوف و اندیشه از دشمنان ایمنی کامل دهد).

آری، امان و آرامش و دین برگزیده وعده داده شده، در این آیه با (الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا) و (الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ)3 تفسیر و تبیین گردید.

البته آیات مبارک دیگری نیز هست که فروغ ولایت الهی علی علیه السلام و فرزندان معصومش از آن ساطع است، مانند:

(إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ * وَ مَنْ یَتَوَلَّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْغالِبُونَ)4 .

ص:193

این آیه اگر چه در جمع آیاتی است که به مسلمانان هشدار می دهد که دست از یاری یهود و نصارا و کفار بردارند و فقط درصدد یاری خدا و رسول و مؤمنین باشند؛ ولی با توجه به مفاد آیه و نشانه های رخشنده ای که در آن است، از جمله (وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ)1 و وجود ده ها روایت در شأن نزول آن، بیانگر همان دیدگاه صحیح مفسرین شیعی است که معتقدند این آیه در شأن علی علیه السلام نازل گردیده است.

البته اشکالات گوناگونی بر دلالت آیه از سوی مخالفان وارد شده که با دقت و تحقیق کافی و مقایسه با آیات دیگر قرآن، به مجموعه اشکالات پاسخ داده شده است.(1)

به هر روی، آنچه از مفهوم ولایت در موارد استعمالش به دست می آید این است که ولایت، حقیقتی فروزنده است که از سوی خدا بر رسول و ولی او اعطا می گردد. در این آیه، ولایت (الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ) همان ولایت رسول، و ولایت رسول، همان ولایت خداست. البته ولایت خدای متعال بالاصالة و بالذات بوده و ولایت رسول خدا صلی الله علیه و آله و ولی او از سوی پروردگار است.

نشانۀ اینکه ولایت یک حقیقت است، جمله (فَإِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ)3 است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و (وَ الَّذِینَ آمَنُوا) در این آیه هر دو در همان حزب خدایند، چون در پرتو ولایت او قرار داردند.

پس آفتاب ولایت از افق اعلا بر رسول خدا صلی الله علیه و آله و حضرت علی علیه السلام می تابد و یک نور است که از مشرق فیاض مطلق، ابتدا به رسول و سپس به مؤمنی می تابد که نماز بر پا داشته و در حال رکوع صدقه می دهد و او شخصی به جز علی علیه السلام نیست.

البته فروغ ولایت الله از دو افق نمایان است: یکی ولایت تکوینی و دیگری ولایت تشریعی.

آیاتی که در تبیین ولایت تکوینی خدا نازل شده فراوان است؛ که از آن جمله:

1.(أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیاءَ فَاللّهُ هُوَ الْوَلِیُّ وَ هُوَ یُحْیِ الْمَوْتی وَ هُوَ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ)4

ص:194


1- (2) المیزان فی تفسیر القرآن، ج 6، صص 3-10.

2.(ما لَکُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا شَفِیعٍ أَ فَلا تَتَذَکَّرُونَ)1

3.(أَنْتَ وَلِیِّی فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ تَوَفَّنِی مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنِی بِالصّالِحِینَ)2

4.(وَ مَنْ یُضْلِلِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ وَلِیٍّ مِنْ بَعْدِهِ وَ تَرَی الظّالِمِینَ لَمّا رَأَوُا الْعَذابَ یَقُولُونَ هَلْ إِلی مَرَدٍّ مِنْ سَبِیلٍ)3

5.(وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ)4

6.(وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أَنَّهُ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ)5

7.(ذلِکَ بِأَنَّ اللّهَ مَوْلَی الَّذِینَ آمَنُوا وَ أَنَّ الْکافِرِینَ لا مَوْلی لَهُمْ)6

و آیات دیگری که دامنه قدرت و ولایت تکوینی خدا را می نمایاند، چرا که:

(بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْ ءٍ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ)7

براین اساس، خدام متعال هرگونه تصرف و تدبیری در هر موجودی و به هر گونه ای که اراده کند برایش ممکن است.

آیاتی دیگر نیز افق تشریع شریعت و هدایت و ارشاد را روشنگر است و فیض حضرت حق و فروغ ولایتش را از این مطلع نمایان می سازد؛ همانند:

1.(اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ)8

2.(وَ اللّهُ وَلِیُّ الْمُؤْمِنِینَ)9

3.(وَ اللّهُ وَلِیُّ الْمُتَّقِینَ)10

4.(وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَی اللّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ)11

ص:195

باری، این دو خوشه نور از آیات، بیانگر اثبات ولایت تکوینی و تشریعی خدای متعال اند.

بدون شک، رسول خدا صلی الله علیه و آله در پرتو این دو ولایت قرار گرفت و به اذن خدا و با اشاره انگشت ماه را به دو نیم کرد، سنگ ریزه در دستانش تسبیح خدا گفت، و شبی تا اوج بی نهایت پرواز کرد و بر بام ملکوت نمایان گردید و به افق اعلی تجلی کرد.

در ولایت تشریعی نیز، او رسول رب العالمین است که برای ارشاد و هدایت مردم مبعوث گردیده است. خداوند او را مأموریت می دهد تا با آیین اسلام، حکومت و جامعه دینی تشکیل دهد. خدای تعالی اداره مردم را به او واگذار می کند و او را بر مردم از خودشان اولی می داند. بیان ولایت تشریعی رسول خدا صلی الله علیه و آله در طنین وحی چنین آمده:

1.(النَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ)1

2.(إِنّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْکُمَ بَیْنَ النّاسِ بِما أَراکَ اللّهُ)2

3.(إِنَّکَ لَتَهْدِی إِلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ)3

4.(لِتُبَیِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ)4

5.(أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ)5

6.(وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَی اللّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ)6

7.(أَنِ احْکُمْ بَیْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ)7

در یک نگاه جامع و کلی، رسول خدا صلی الله علیه و آله در پرتو تابش ولایت الهی است و تجلی این ولایت، وجود مبارکش را در عرصه تکوین، مشرق اعجاز نموده است. از سوی دیگر در عرصه تشریع نیز قوام حکومت و امت و جامعه، و تدبیر و تصرف در امور آنان به ید مبارک اوست. در حقیقت، ولایت رسول خدا صلی الله علیه و آله همان ولایت الله است و تفاوت، تنها در ذاتی و

ص:196

تبعی بودن آن است؛ بدین معنا که ولایت خدا ذاتی و مستقل است و ولایت رسولش از سوی خداوند به او تفویض گردیده و رسول خدا صلی الله علیه و آله مجلا و آینه ولایت خدای متعال است.

از آسمان این ولایت، آیه (إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ) بارش فیض و رحمت را بر همه موجودات جاری ساخت. از سوی دیگر، رایحه خوش مضامین بلند و عرشی که در زیارت جامعه و صدها روایت دیگر پیرامون مکانت و مقام ولایی رسول خدا صلی الله علیه و آله و ذراری معصومش وارد شده، جان را به طراوت می نشاند که همگی از تابش و بارش این ولایت الهی است.

علی ولی الله

بدون شک، وجود مبارک علی علیه السلام مشرق تابان ولایتی است که خداوند متعال بالذات، داراست و رسول او به افاضه و تبع از آن برخوردار است. «ولایت» در این آیه، حقیقتی رخشنده و مقوله ای تابناک است، و اگر چنین نبود واژه (وَلِیُّکُمُ) نسبت به رسول خدا صلی الله علیه و آله و (وَ الَّذِینَ آمَنُوا) یعنی علی علیه السلام تکرار می شد؛ همان طور که در آیه (قُلْ أُذُنُ خَیْرٍ لَکُمْ یُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ یُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِینَ)1 آمده، چون مقوله ایمان به خدا و اطمینان نسبت به مؤمنین تفاوت دارد، از این رو «یؤمن» تکرار گردیده است.

ولی در این آیه (إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ) آفتاب ولایت یک حقیقت ملکوتی است که مراتب اعلی و عالی دارد. ولایت رسول خدا صلی الله علیه و آله و امام علی (وَ الَّذِینَ آمَنُوا) همان ولایت خدای متعال است و آینه ولایت حضرت حق است.

بنا به فرموده حضرت امام محمد باقر علیه السلام آیه (إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ)2 و آیه (یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ)3 از علل و مبانی نزول (یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ)4 می باشد. آن حضرت می فرماید:

ص:197

خدای عَزَّ وَ جَلَ رسول خدا صلی الله علیه و آله را به ولایت علی علیه السلام فرمان داد و آیه (إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا)1 را نازل فرمود و نیز ولایت «اولی الامر» را بر امت اسلام واجب کرد و برای اینکه مردم بفهمند مقصود از اولی الامر کیست به رسول خود دستور داد تا برای آنان تفسیر نماید؛ همان گونه که نماز و زکات و حج و روزه برای آنان تفسیر و تبیین گردیده است. وقتی این دستور رسید رسول خدا صلی الله علیه و آله سخت پریشان شد و ترسید مردم از شنیدن این فرمان از دین بیزاری جویند و مرتد شوند و او را تکذیب نمایند؛ ناچار به خدای خویش رجوع کرد. خدای متعال آیه (یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ) را بر آن حضرت نازل کرد و به رسول خویش اطمینان داد که (وَ اللّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النّاسِ) خدا تو را از شر مردم حفظ می کند، بعد از نزول این آیه، رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمان خدا را امتثال نمود و در هجدهم ذی حجه در وادی غدیر خم ولایت علی علیه السلام را بر مردم عرضه کرد، پس دستور داد تا ندا کنند که «الصلوة جامعه» مردم آماده نماز شوند آن گاه دستور پروردگار را بر ولایت علی علیه السلام به مردم اعلام نمود و فرمود تا حاضرین این حقیقت را به غائبین برسانند و در خاتمه آن حضرت فرمود: «وَ کَانَتِ الوَلایَة آخر الفرائض فَأَنزَل اللُّه «عَزَّوَجَلَّ»(الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی) ».(1)

این فریضه، آخرین تکلیفی است که از سوی آفریدگار جهان به رسول خدا صلی الله علیه و آله نازل شد و لذا خدای متعال فرمود: «امروز دین شما را کامل کردم و نعمتم را بر شما تمام نمودم».(2)

عصمت ائمه علیهم السلام

آیه مبارکه (یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ)4 افق برین دیگری دارد که نور ولایت و امامت از آن بر علی علیه السلام و عترت معصومش می تابد. از این آیه افزون

ص:198


1- (2) سوره مائده، آیه 3.
2- (3) اصول کافی، ج 1، ص 289، ح 4.

بر مقام ولایت و رهبری (اولی الامر) عصمت آن بزرگواران نیز جلوه گر است. چون مفاد آیه، اطاعت و پیروی از (اولی الامر) است، و این اطاعت و پیروی بدون هیچ گونه قید و شرط لازم و واجب گردیده، و چنین اطاعت و پیروی به جز از شخص معصوم که مصون از خطا و اشتباه می باشد قبیح و غیرمعقول است.

به بیان دیگر، وقتی اطاعت از اولی الامر عطف به پیروی و اطاعت از رسول خداست و اطاعت از رسول بعد از اطاعت خدای متعال ذکر گردیده، اگر اطاعت از رسول خدا صلی الله علیه و آله در موضوعی مخالف حکم خدا باشد مخالف با اطاعت خداست و این با اطاعت مطلق از رسول نمی سازد که با عصمت، این مشکل حل می گردد.

باری، این آیه، آفتابی از هزار چشمه آفتاب ولایت علی علیه السلام و فرزندان معصوم آن حضرت است.

جابر بن عبدالله انصاری می گوید:

چون آیه (یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ) بر پیامبر نازل شد پرسیدم یا رسول الله! خدا و رسول را شناختیم، ولی اولی الامر چه کسانی هستند که خداوند اطاعت و پیروی آنان را همراه اطاعت پیامبر قرار داده است؟ آن حضرت فرمود: «آنان جانشینان من و پس از من، پیشوایان مسلمانان اند، اول آنان علی بن ابی طالب است و پس از او حسن و حسین و علی بن حسین و فرزند «علی»؛ محمد که در تورات به باقر معروف است و تو او را خواهی دید، وقتی که او را دیدی سلام مرا به او برسان، و پس از آن صادق، جعفر بن محمد و بعد موسی بن جعفر و علی بن موسی و محمد بن علی و علی بن محمد و حسن بن علی و بعد همنام و هم کنیه من که حجت خدا «بقیة الله» در روی زمین و نزد بندگان است و فرزند حسن بن علی است که خدا بدست او مشرق و مغرب زمین را فتح می کند و کسی است که از شیعیان و دوستان خود پنهان خواهد شد. کسی باقی نخواهد ماند، به امامت او مگر آن کس که خدا قلبش را به ایمان آزموده باشد.

جابر می گوید: پرسیدم یا رسول الله آیا شیعه در زمان غیبت از وجود او استفاده می کند؟ فرمود: «آری سوگند به خدایی که مرا به پیامبری فرستاده، از نورش روشنایی می گیرند و از ولایتش در عصر غیبت آن حضرت بهره مند می شوند،

ص:199

مانند مردم که از خورشید پنهان در پس ابر استفاده می کنند. ای جابر! این از اسرار پنهان خداوند است و از غیر اهلش پنهان بدار».(1)

در پرتو همین آیه (أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ) ابوبصیر از امام باقر علیه السلام روایت می کند که آن حضرت فرمود:

این آیه در حق علی بن ابی طالب نازل شد. گفتم: مردم به ما می گویند چه مانع داشت که اسم علی و اهل بیت علیهم السلام در قرآن ذکر می شد؟ امام فرمود: «به آنان بگو خداوند نماز را بر رسولش فرستاد، ولی از سه یا چهار رکعت بودن آن در قرآن چیزی نفرمود تا آنکه پیامبر خدا صلی الله علیه و آله آن را برای مردم تفسیر نمود، آیه حج نازل شد، ولی هفت بار طواف آن در قرآن ذکر نگردیده است، بلکه رسول خدا صلی الله علیه و آله آن را تفسیر نمود و نیز خدای متعال آیه (أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ) را فرستاد که در حق علی و حسن و حسین علیهم السلام نازل شده بود و در قرآن نام این ذوات مقدس نیامده، ولی پیامبر خدا پیرامون علی علیه السلام فرمود: «من کنت مولاه فعلی مولاه» و نیز فرمود: «اوصیکم بکتاب الله و اهل بیتی» و فرمود: «فلا تعلموهم فإنهم أعلم منکم، إنّهم لن یخرجوکم من باب هدی و لن یدخلوکم فی باب ضلال» ؛ خداوند متعال در قرآن نازل فرمود:(إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً)2 تأویل این آیه علی، حسن، حسین و فاطمه علیهم السلام هستند و رسول خدا صلی الله علیه و آله دست علی و فاطمه و حسن و حسین صلوات الله علیهم را گرفت و در خانه ام سلمه زیر عبای خود نشاند و فرمود: «خداوندا! برای هر پیغمبری اهل بیتی بوده است و اینان اهل بیت من هستند». ام سلمه گفت آیا من اهل بیت تو نیستم؟ فرمود: تو به خیری، ولی اهل بیت من اینان هستند. «ولکنّ هؤلاء ثقلی و اهلی».(2)

به هر روی، این آیات قرآن، نشانه های روشن و آشکاری بر امامت علی علیه السلام است و پرتوی از مکانت قدسی آن حضرت را آشکار می کند. بدون شک، رسول خدا صلی الله علیه و آله آن

ص:200


1- (1) اصول کافی، ج 1، ص 298، ح 4.
2- (3) همان، ج 4، صص 438.

حضرت را به خلافت گماشت، چه آنکه نور ولایت و نبوت پیوسته با هم بوده اند و به گفته عارفان:

فإنّ نور الولایة لا ینفک عن نور النبوة و کذلک الولی عن النبی، کنور النفس عن نور العقل، فإنّ النفس و العقل...؛(1) نور ولایت از نور نبوت ناگسستنی است و نیز ولی از نبی جدا نمی گردد، مانند پیوستگی نور نفس و نور عقل، این دو با هم اند... و خلیفه خدا در عالم خلق اند و نبی و ولی، خلیفه های خدای متعال در عالم نفوس و ارواح اند.

به راستی اگر نور ولایت و نبوت ازلاً و ابداً متحد نبودند رسول خدا صلی الله علیه و آله نمی فرمود: «... وَ خَلَقَ مِن نُورِی عَلِیّاً...».(2)

همچنین آن حضرت می فرماید: «إنّ علیاً مخلوقٌ مِن طینتی، و کنتُ أنا و هُوَ مِنْ نور واحد؛(3) علی علیه السلام آفریده شده از سرشت من است و من و او از یک نور آفریده شده ایم».

در حدیث دیگری هم فرموده اند: «خُلِقتُ أنا و علی مِن نور واحد»(4).

از سویی فرمایش علی علیه السلام «وکنتُ ولیّاً و آدم بین الماء و الطین»(5) ترجمان این حقیقت است، زیرا رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز فرمود: «کُنْتُ نبیاً و آدمُ بَیْنَ الماءِ و الطین؛(6) من پیامبر بودم آن گاه که آدم در میان آب و گل جای داشت».

همچنین از آن حضرت روایت شده که فرمود: «لو علم الناس متی سمی علی امیرالمؤمنین [ما أنکروا فضله، سُمِی امیرالمؤمنین و آدم بین الروح و الجسد ]؛(7) اگر مردم می دانستند که علی علیه السلام از چه روزگاری امیرالمؤمنین نام گرفته است فضل و عظمت او را انکار نمی کردند، او امیرالمؤمنین نام گرفت آن گاه که آدم میان روح و جسد بود».

ص:201


1- (1) بحر المعارف، ج 2، ص 410.
2- (2) بحارالانوار، ج 25، باب اول، ص 6، ح 9.
3- (3) عیون اخبار الرضا علیه السلام، ج 2، ص 13.
4- (4) همان، ص 58.
5- (5) عوالی اللئالی، ج 4، ص 124.
6- (6) همان، ص 121.
7- (7) الفردوس، ج 3، ص 354.

آری از پرتو وجود او بود که زمین و پدیده های آن آفریده شد و بدین سبب او را ابوتراب نامند.

خدای متعال از پرتو چهره علی علیه السلام هفتاد هزار فرشته آفرید که مدام تا قیامت برای آن حضرت و دوستانش استغفار می کنند.(1)

به هر روی، آنچه گفته شد جلوه ای از تجلیات روح قدسی آن حضرت در عالم غیب است که فهم آن بر ما پنهان است و صاحبان علم و اندیشه و عالمان به اسرار می توانند فتح این آفاق کنند.(2)

البته شناخت علی علیه السلام بر افق عالم شهادت نیز برای دیگران ممکن نیست. آن حضرت در زندگی جاودانه اش نیز مظهرالعجائب بود و به حق باید گفت علی علیه السلام نیز معجزه ای بزرگ همانند قرآن برای رسول خداست.

در حدیثی قدسی رسول خدا صلی الله علیه و آله از خدای متعال چنین روایت می کند:

قال أنا اللهُ لا إله إلّا أنا، خلقتُ الخلق بقدرتی...؛ امام رضا از پدرانش از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله او از جبرئیل و او از میکائیل و او از اسرافیل، از خدای بزرگ، روایت کند که خدای متعال فرمود: «منم الله، معبودی جز من نیست؛ خلق را به قدرتم آفریدم. پس از میان آنان هر که را خواستم از پیامبرانم برگزیدم و از جمع آنان محمد را به عنوان حبیب و خلیل و برگزیده خود انتخاب کردم و او را به عنوان رسول به سوی خلق فرستادم، و علی علیه السلام را برای او برگزیدم و او را برادر، وزیر، و ادا کننده از جانب او به خلقم، پس از وی، قرارداده و جانشین او در میان خلقم. تا کتابم را برای آنان بیان دارد و در میان آنان به حکم من داوری نماید. او را نشانه هدایت از گمراهی قرار دادم، و نیز باب خود که از آن به سوی من وارد شوند، [یعنی] خانه خودم که هر که داخل آن شود از آتشم در امان باشد، دژ خودم که هر که بدان پناه برد از ناخوشایندهای دنیا و آخرت محفوظ باشد، وجه خودم که هر که بدو توجه کند، روی خود را از او برنگردانم و او را حجت خود در آسمان ها و زمین بر تمام آفریدگانم قرار دادم. هیچ عملی را جز با اقرار به ولایت

ص:202


1- (1) منهاج الکرامة، نسخه خطی کتابخانه مجلس، ش 4322، ص 22.
2- (2) ر. ک: فتوحات مکیة، بخش ولایت مطلقه و بحرالمعارف، ج 4، صص 400-699؛ مشارق الدّراری، مقدمه سید جلال الدین آشتیانی، مشارق انوار الیقین فی اسرار امیرالمؤمنین علیه السلام، تألیف: الحافظ رجب البرسی.

او نپذیرم، او همراه احمد است، اوست دست گشاده من بر بندگانم، او نعمتی است که آن را به هر یک از بندگانم که دوستش دارم و او را در پرتو ولایت خویش گرفته ام، ارزانی دارم.

هر یک از بندگانم را که دوست دارم شهد ولایت و معرفت او را به کامش جاری سازم، و هر که از ولایت او دوری گزیند، او را دشمن دارم. به عزت و جلال خود سوگند! که بنده ای که ولایتش را بپذیرد از آتش به دورش سازم و او را داخل بهشت نمایم، و هر که از ولایتش سر باز زند و او را دشمن بدارد او را به دوزخ افکنم و دوزخ، بد جایگاهی است.(1)

امام صادق علیه السلام از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت می کند که آن حضرت فرمود:

یَا عَلِیُّ! أَنْتَ قَسِیمُ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ، بِمَحَبَّتِکَ یُعْرَفُ الْأَبْرَارُ مِنَ الْفُجَّارِ، وَ یُمَیَّزُ بَیْنَ الْأَشْرَارِ وَ الْأَخْیَارِ وَ بَیْنَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْکُفَّارِ؛(2) ای علی، تو قسمت کننده بهشت و دوزخی، و با محبت توست که نیکان از فاجران باز شناخته شوند و میان بدان و خوبان و مؤمنان و کافران تمیز داده شود.

مقامات قیامت، هفت مقام است که همه از افاضات وجود علی علیه السلام است که عبارتند از: لواء یا «پرچم» که حامل آن علی علیه السلام است، حوض که حضرت علی علیه السلام ساقی آن است، میزان که علی علیه السلام والی آن است، صراط که جواز عبور از آن با علی علیه السلام است، رجال اعراف که همان علی علیه السلام است، بهشت و جهنم که کلید آن دو به دست علی امیر المؤمنین علیه السلام می باشد.

در تبیین همین مقامات است که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:

إِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ یَقْعُدُ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام عَلَی الْفِرْدَوْسِ وَ هُوَ جَبَلٌ قَدْ عَلَا عَلَی الْجَنَّةِ وَ فَوْقَهُ عَرْشُ رَبِّ الْعَالَمِینَ...؛(3)

چون روز قیامت شود علی بن ابی طالب علیه السلام بر فردوس نشیند و آن کوهی است که بر بالای بهشت قرار گرفته و بر بالای آن عرش پروردگار عالمیان قرار دارد و

ص:203


1- (1) امالی، شیخ صدوق، مجلس 39، صص 196-197.
2- (2) همان، مجلس 11، ص 41.
3- (3) ارشاد دیلمی، ص 235.

از دامان آن کوه، نهرهای بهشت جوشیده و در بهشت سرازیر می شود و جدای از هم جاری می گردند و آن حضرت بر کرسی ای از نور نشسته، و چشمه تسنیم در برابر او جاری است. هیچ کس از صراط عبور نکند، مگر آنکه براتی از ولایت او و ولایت خاندان او دارا باشد.

امام صادق علیه السلام نیز می فرماید:

إِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ وُضِعَ مِنْبَرٌ یَرَاهُ جَمِیعُ الْخَلَائِقِ، فَیَصْعَدُ عَلَیْهِ رَجُلٌ...؛(1)

چون روز قیامت فرا رسد منبری نهاده می شود که تمام خلایق آن را می بینند، پس مردی بر آن بالا رود و فرشته ای در طرف راست و فرشته ای در سمت چپ او بایستد، و آن که در سمت راست او ایستاده ندا دهد: ای آفریدگان! این علی بن ابی طالب است که هر که را بخواهد به بهشت وارد می سازد.

در روایتی از ابوسعید خدری چنین گزارش شده که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:

... أَقْبِلُ أَنَا یَوْمَئِذٍ مُتَّزِرٍ بِرَیْطَةٍ مِنْ نُورٍ، عَلَیَّ تَاجُ الْمُلْکِ وَ إِکْلِیلُ الْکَرَامَةِ، وَ أخی عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِب علیه السلام أَمَامِی...؛(2) من در آن روز با لباسی از نور و تاج حکومت و افسر کرامت بر سر، به پیش آیم و برادرم علی بن ابی طالب با پرچم من «لوای حمد» پیشاپیش من حرکت می کند. بر آن پرچم چنین نوشته است: «معبودی جز خدای یکتا نیست، محمد و علی و شیعیان او رستگاران اند». چون بر پیامبران گذر کنیم آنان می گویند: «این دو فرشته مقرب اند که تا به حال آنها را نشناخته و ندیده بودیم» و چون از مقابل فرشتگان عبور کنیم آنان می گویند: «این دو پیامبر مرسل اند که تا به حال آنها را ندیده و نشناخته بودیم» و من می آیم و بر مقام خویش بالا می روم و علی هم به دنبال من است تا اینکه چون بر بالاترین درجه قرار گیرم و علی هم در مرتبه ای پایین تر از من بایستد و لوای حمد به دست اوست. در آن روز هیچ فرشته و پیامبر و صدیق و شهید و مؤمنی نماند، جز آنکه ساحت ما را ثنا گویند، و بگویند: «خوشا به حال این دو، چقدر نزد خدا گرامی اند»! آن گاه از سوی خداوند ندا آید آن گونه که همه پیامبران و خلایق بشنوند که این محمد صلی الله علیه و آله حبیب من و این علی ولی من است، خوشا به حال کسانی که او را دوست دارند و وای بر کسانی که با او دشمنی ورزند و بر او دروغ بندند.

ص:204


1- (1) بصائر الدرجات، ص 414.
2- (2) همان، ص 416؛ تأویل الآیات، ص 152.

سپس رسول خدا صلی الله علیه و آله به علی علیه السلام فرمود: «ای علی! در آن روز در جمع خلایق، کسانی که تو را دوست داشته و ولایت تو را پذیرفته اند روسفید و مسرورند و آنان که با تو دشمنی داشته و حقوق تو را ضایع کرده اند روسیاه و گام هایشان لرزان است.

در ادامه رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «در این میان دو فرشته پیش آیند یکی از آن دو «رضوان» خازن بهشت و دیگری «مالک» خازن دوزخ است. مالک می ایستد و رضوان نزدیک آمده می گوید: «سلام بر تو ای رسول خدا، من پاسخ او را داده، به او بگویم: ای فرشته چه زیبا و خوش بویی! تو که هستی؟ او پاسخ می دهد: من «رضوان» خازن بهشتم، رب عزت مرا امر فرموده که کلیدهای بهشت را نزد شما آورم. پس ای احمد! اینها را بگیر، من آن را گرفته، می گویم از پروردگارم پذیرفتم او را سپاس که آن را به من بخشیده، آن گاه آن را به برادرم علی بن ابی طالب علیه السلام می دهم. رضوان باز می گردد و مالک پیش آمده می گوید: «سلام بر تو ای محمد، جواب سلام او را می دهم و به او می گویم چه زشت و بدبویی ای فرشته! تو که هستی؟ می گوید: من «مالک» خازن دوزخم. رب عزّت مرا فرموده که کلیدهای دوزخ را نزد شما آورم. پس ای احمد! اینها را بگیر. می گویم این را از پروردگارم پذیرفتم، او را سپاس که آن را به من بخشیده، پس آن را به برادرم علی بن ابی طالب می سپارم.

در ادامه رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «ثُمَّ یَرجِعُ مالِکُ خازِن النّار وَ یَقْبِلُ علی علیه السلام...» ؛ مالک، خازن دوزخ باز می گردد و به سوی علی علیه السلام آمده، در این حال کلیدهای بهشت و دوزخ با علی علیه السلام است، او بر پشت دوزخ نشسته و لگام آن را به دست دارد،... در این حال دوزخ گوید: ای علی، از من بگذر که نور تو شعله مرا خاموش ساخته است. علی علیه السلام به دوزخ گوید: آرام باش، این شخص را بگیر و آن دیگری را رها ساز که اولی دشمن من و دومی دوست من است، و در آن روز جهنم، در برابر فرمان علی علیه السلام چون غلامی فرمان بردار و از تمام آفریدگان فرمان بردارتر است.(1)

در روایتی مفصل، مفضل از امام صادق علیه السلام می پرسد:

«لِمَ صارَ امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب قسیم الجنة و النار؟ قال لِأنّ حُبَّهُ ایمانٌ وَ

ص:205


1- (1) بصائر الدرجات، ص 416؛ تأویل الآیات، ص 152؛ علل الشرایع، ج 1، باب 130، ص 158، ح 6.

بُغْضَهُ کفر...؛(1) چرا امیرالمؤمنین قسمت کننده بهشت و جهنم است؟ فرمود: چون محبت و دوستی علی علیه السلام ایمان و دشمنی آن حضرت کفر است...».

به هر روی، فروغ ولای علی علیه السلام در قیامت تجلی می کند؛ همان گونه که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:

إِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ یُؤْتَی بِکَ یَا عَلِیُّ عَلَی عِجْلَةٍ مِنْ نُورٍ وَ عَلَی رَأْسِکَ تَاجٌ لَهُ أَرْبَعَةُ أَرْکَانٍ...؛(2) چون روز قیامت شود یا علی! تو را بر مرکبی از نور می آورند؛ در حالی که تاجی چهار رکن بر سر داری، و بر هر رکنی سه جمله نگاشته است: معبودی جز خدای یکتا نیست، محمد رسول خدا و علی ولی خداست، آن گاه کلیدهای بهشت به تو داده شود، سپس کرسی ای که به کرسی کرامت معروف است برای تو برقرار می گردد و بر روی آن می نشینی سپس همه خلایق از اولین و آخرین در محضر تو جمع شوند. پس شیعیانت را راهی بهشت و دشمنانت را به جهنم می سپاری. بنابراین تو قسمت کننده بهشت و جهنمی، همانا رستگار گردید آن که تو را دوست داشته است و تباه شد آنکه با تو دشمنی ورزید پس تو در آن روز امین خدا و حجت آشکاری.

امام صادق علیه السلام در حدیثی پرتوی دیگر از جمال حضرت علی علیه السلام را می نمایاند و به سلیمان یکی از اصحاب خود می فرماید:

ای سلیمان آنچه از علی علیه السلام رسیده باید گرفت و از آنچه نهی فرموده باید دست باز داشت. هر فضل و برتری که برای رسول خداست بر آن حضرت جاری است و رسول خدا صلی الله علیه و آله از تمام آفریدگان خدا برتر است. هر که بر علی علیه السلام عیب بگیرد بر خدا و رسولش عیب گرفته، و هر که در هر مورد خرد و کلانی دست رد بر او زند، در مرز شرک به خدا قرار گرفته است. امیرالمؤمنین همان باب خداست که جز از آن به سوی خدا راهی نیست و همان راه اوست که هر که به غیر آن چنگ زند هلاک گردد. حکم امامان پس از او، یکی پس از دیگری نیز همان است خداوند ایشان را ارکان زمین قرارداده و آنان حجت بالغه الهی بر موجودات روی زمین و زیر آن هستند.

ص:206


1- (1) علل الشرایع، باب 130، ص 155، ح 1.
2- (2) امالی، شیخ صدوق، مجلس 95، ص 598.

آیا ندانستی که امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: «من تقسیم کننده میان بهشت و دوزخم، من فاروق اکبرم، من صاحب عصا هستم، تمام فرشتگان و روح بر ولایتم اقرار کردند همان گونه که به رسالت محمد صلی الله علیه و آله اقرار نمودند تمام مسئولیت های الهی رسول خدا صلی الله علیه و آله که بر دوش او بود بر دوش من نهاده شده...».(1)

همان گونه که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:

یَا عَلِیُّ أَنْتَ صَاحِبُ حَوْضِی، وَ صَاحِبُ لِوَائِی، وَ مُنْجِزُ عِدَاتِی، وَ حَبِیبُ قَلْبِی، وَ وَارِثُ عِلْمِی وَ أَنْتَ مُسْتَوْدَعُ مَوَارِیثِ الْأَنْبِیَاءِ، وَ أَنْتَ أَمِینُ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ، وَ أَنْتَ حُجَّةُ اللَّهِ عَلَی بَرِیَّتِهِ، وَ أَنْتَ رُکْنُ الْإِیمَانِ، وَ أَنْتَ مِصْبَاحُ الدُّجَی، وَ أَنْتَ مَنَارُ الْهُدَی، وَ أَنْتَ الْعَلَمُ الْمَرْفُوعُ لِأَهْلِ الدُّنْیَا، مَنْ تَبِعَکَ نَجَا وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْکَ هَلَکَ، وَ أَنْتَ الطَّرِیقُ الْوَاضِحُ، وَ أَنْتَ الصِّرَاطُ الْمُسْتَقِیمُ، وَ أَنْتَ قَائِدُ الْغُرِّ الْمُحَجَّلِینَ... ؛(2) ای علی، تو صاحب حوض و صاحب پرچم منی، ادا کننده وعده ها، و محبوب قلب منی، وارث علم من هستی، ودایع و میراث پیامبران نزد توست، تو امین خدا در زمینی، و حجت خدا بر آفریدگانی، تو رکن ایمان و چراغ روشنگر تاریکی ها، و مشعل هدایتی، تو نشانه برافراشته برای اهل دنیایی، هر که از تو پیروی کند نجات یابد و هر که از تو تخلف ورزد هلاک گردد، تو راه روشن و صراط مستقیمی، تو پیشوای سپید چهرگانی، تو زعیم دینی و تو مولای آنی که من مولای او هستم، من مولای هر مرد و هر زن با ایمان بوده و تو نیز چنین می باشی!

دوست تو ولادتش پاکیزه است و دشمن تو ولادتش آلوده و ناپاک است، هیچ گاه پروردگارم مرا به آسمان بالا نبرد و با من سخن نگفت، مگر آنکه فرمود: ای محمد، علی را از جانب من سلام برسان و او را آگاه کن که وی پیشوای اولیا و نور اهل طاعت من است، پس گوارایت باد این کرامت یا علی!

به هر روی، کتاب فضل و کرامت علی علیه السلام بی پایان است.

ص:207


1- (1) امالی، شیخ طوسی، ج 1، ص 209.
2- (2) امالی، شیخ صدوق، مجلس 50، ص 272.

از عین علی دیده ملت بیناست در لام علی لوای دولت بر پاست

گر چشمه رحمت طلبی ای نادم دریای علی طلب که دریا دریاست

مشرق امامت و تجلی امام از نگاه علی علیه السلام

مکانت قدسی امامت از منظر علی علیه السلام همان افق اعلایی است که آفتاب نبوت از آن ساطع است. به بیان دیگر، مکانت امامت، قلّه غیرقابل فتحی است که چشم خرد مردم از نگاه بر ستیغ آن عاجز و ناتوان است.

امام در تبیین مقام و منزلت امام به طارق بن شهاب چنین می فرماید:

أَلإمامُ کَلِمَةُ اللهِ و حُجَّةُ اللهِ، وَ وَجهُ اللهِ، و نُورُ اللهِ، وَ حِجابُ اللهِ و آیَةُ الله...؛(1) امام کلمه خدا، حجت و دلیل خدا، وجه خدا، نور خدا، حجاب و آیت خداست. خداوند او را انتخاب می کند و آنچه بخواهد در او قرار می دهد و به این سبب اطاعت او را واجب می شمارد و او را بر تمام آفریدگانش ولایت می بخشد؛ پس او ولی خدا در آسمان ها و زمین است. خداوند از تمام بندگانش بر این ولایت، عهد و پیمان گرفته است. هر که بر او پیشی گیرد به خداوندی که فوق عرش مستقر است کفر ورزیده است، پس امام آنچه خدا بخواهد می کند و هرگاه خدا بخواهد می خواهد، و بر بازوی او نگاشته:(وَ تَمَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ صِدْقاً وَ عَدْلاً)2 پس او مصداق بارز صدق و عدل است.

عمودی از نور از زمین تا آسمان برای او نصب می گردد که اعمال بندگان را در آن می بیند؛ لباس هیبت به اندامش پوشیده شود و ضمائر بندگان را می داند؛ از غیب آگاهی دارد؛ حقّ تصرف مطلق به او داده شده؛ آنچه را که میان مشرق و مغرب واقع است می بیند؛ چیزی از عالم (ملک) ملکوت بر او پوشیده نیست و به گاه ولایت، آشنایی با زبان پرندگان به او عطا می گردد «فَهذا الّذی یَختارُهُ الله لِوَحیِهِ، وَ یَرْتَضِیِه لِغَیْبِهِ، وَ یُؤیِّدُهُ بِکَلِمَتِهِ، وَ یُلَقِّنه حِکْمَته، وَ یَجْعَلُ قَلْبَهُ مَکان مَشیِّتِهِ...»

پس این است آن کسی که خداوند برای اجرای وحی خود برمی گزیند، برای غیب خود می پسندد، به کلمه خود تأییدش می کند، حکمت خود را تلقینش می نماید، قلب او را مکان

ص:208


1- (1) بحارالانوار، ج 25، ص 169، ح 38.

مشیت خود قرار می دهد، آوای سلطنت او را سر می دهد، برای حکومت او اعتراف می گیرد و به اطاعت و فرمان برداری از او حکم می فرماید.

و ذلِکَ لِأنَّ الإمامَةَ مِیراثُ الأنبیاء، وَ مَنْزِلَةُ الأصفِیاءِ، وَ خِلافَةُ اللهِ وَ خِلافَةُ رُسُلِ الله، فَهِیَ عِصمَةٌ و ولایَةٌ و سلطنةٌ و هدایةٌ...؛ زیرا امامت، میراث پیامبران و منزلت برگزیدگان و خلافت خدا و رسولان الهی است. امامت، عصمت است و ولایت، سلطنت است و هدایت، امامت، متمم دین و رجحان موازین است. امام راهنمای قاصدان، منار هدایت یافتگان، راه سالکان، و خورشید تابان دل های عارفان است، ولایتش سبب نجات، اطاعتش در زمان حیات واجب، و توشه ای برای پس از مرگ است.

موجب عزت مؤمنین و شفاعت گنه کاران و نجات دوستان و رستگاری پیروان است. زیرا ولایت رأس اسلام، کمال ایمان، شناخت حدود و احکام و بیان حلال از حرام است. بنابراین: فَهِیَ رُتبتةٌ لا یَنالَها إلّا مَنِ اخْتارَهُ اللهُ وَ قَدَّمَهُ، وَ وَلّاهُ وَ حَکَّمَهُ؛ رتبه ای است عالی که کسی بدان دست نیازد، و خدا ولی را برگزیده و مقدم می دارد و ولایت داده و حکومت بخشیده است.

این مکانت عالی چنین است:

فَالوِلایَةُ هِیَ حِفظُ الثُغُور، وَ تَدبِیرُ الأمُور، وَ هِیَ تَعَدُّدُ الأیّام و الشُّهُور؛ پس ولایت حفظ مرزها، تدبیر کارها و تنظیم ایام و ماه هاست، امام، آب گوارا هنگام تشنگی و چراغ هدایت است، امام از گناهان پاک و از نهان ها آگاه است، امام، خورشید تابنده نور بر بندگان است، لذا دست ها و دیده ها به آن نرسند و این آیه (وَ لِلّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ لکِنَّ الْمُنافِقِینَ لا یَعْلَمُونَ)1 به این حقیقت اشاره دارد. منظور از «مؤمنان» علی علیه السلام و خاندان او هستند، پس عزت از آن پیامبر و خاندان اوست که تا پایان روزگار از هم جدا نمی شوند. آنان رأس دایره ایمان، محور وجود، آسمان جود، شرف موجود، شعاع خورشید شرف و نور ماه، و اصل عزت و مجد، و مبدأ معناو مبنای آن اند: فَالإمامُ هُوَ السِّراجُ الوَهّاج، وَ السَّبیلُ وَ المِنهَاج، وَ الماءُ الثَّجاج، وَ البَحرُ العَجّاج، وَ البدرُ المُشرق...؛

ص:209

امام چراغ روشن، راه روشن به سوی خدا، آب ریزان، دریای خروشان، ماه تابان، حوض سرشار، راه روشن، ابر بارنده، باران جاری، بدر کامل، دلیل فاصل و قاطع، آسمان سایه افکن، نعمت بزرگ، دریایی که ته نگیرد، شرافتی که به وصف در نیاید، چشمه جوشان، باغ پر باران، شکوفه خوشبو، بدر زیبا، نور تابنده، بوی منتشره، عمل صالح، تجارت سودمند، طبیب مهربان، پدر دلسوز، پناه بندگان در حوادث کوبنده، حاکم و فرمانده، بازدارنده، امیر خدا بر خلایق، امین او بر حقایق، حجت خدا بر بندگانش، راه پهناور او در زمین و بلادش، پاک از گناهان، دور از عیب ها، آگاه بر غیب ها؛ ظاهرش امری است که به دست نیاید، باطنش غیبی است که درک نشود، یگانه روزگار خود است، خلیفه خدا در نهی و امر اوست، نظیری برایش یافت نشود و بدیلی در برابر او نیاید: فَمَنْ ذا یَنالُ مَعْرِفتَنا، أوْ بیانَ دَرَجَتنَا، أو یَشْهَدُ کِرامَتَنا، أو یُدْرِکُ مَنْزِلَتنا؟ حارَتِ الْألبابُ وَ العُقُولُ، وَ تاهَتِ الْأَفهَامُ فِیمَا أَقُول...؛

پس کیست که به معرفت ما دست یابد، یا بیان درجه ما تواند، یا کرامت ما را شاهد باشد، یا منزلت ما را دریابد؟ عقل ها و خردها متحیر و سرگردان و فهم ها در آنچه می گویم سرگشته اند. بزرگان کوچک، دانشمندان نارسا، شاعران گنگ، زبان آوران لال، سخن گویان کند و شیوایان ناتوان اند. زمین و آسمان عاجز از توصیف شأن اولیاء هستند.

مگر می شود شناخت و توصیف کرد، یا دانست و فهمید یا درک کرد و به دست آورد: شَأنُ مَنْ هُوَ نُقْطةُ الْکاینات، وَ قُطْبُ الدّایراتِ، وَ سِرُّ الممکِناتِ، وَ شُعاعُ جَلال الکِبریاء...؛ شأن کسی را که نقطه پرگار آفرینش است، و محور دایره کون است، و سرّ امکان ممکنات است، و شعاع جلال کبریایی حق است. و شرف زمین و آسمان است؟ مقام آل محمد صلی الله علیه و آله والاتر است از وصف توصیف کنندگان و ستودن ستایشگران، و از اینکه احدی از جهانیان با آنان مقایسه گردد.

چگونه ممکن است و حال آنکه آنان: وَ هُمُ النُّورُ الأوّلُ، وَ کَلِمَةُ العُلْیا...؛ نور نخستین و کلمه برتر خدایند،... پس کجا می توان از آنان خبر داد و عقل ها کجا می توانند فتح این قلل بنمایند و کیست که آنان را بشناسد و کیست که آنان را توصیف نماید؟ پندارند که این مقام در غیر آل محمد قرار دارد، دروغ گفته اند و گام هایشان لغزیده است. گوساله را پروردگار خود و شیطان را حزب خود گرفتند و این همه به خاطر ناسازگاری با اهل بیت برگزیدگی و خانه عصمت و پاکیزگی بوده و از روی حسادت با معدن رسالت و

ص:210

حکمت بود، شیطان کردارشان را در نظرشان زیبا نشان داد: فَتبَّاَ لَهُمْ وَ سُحْقاً، کَیْفَ اخْتارُوا إِمَاماً جَاهِلاً، عَابِداً لِلْأَصْنَام...؛ پس مرگ و نفرین باد بر ایشان، چگونه پیشوایی نادان و مشرک و ترسو در میدان جنگ را برگزیدند. امام باید دانا و دلیر باشد، در حسب از همه برتر و در نسب همانندی نداشته باشد، پس امامت کوکبی فروزنده است که بر بام خاندان قریش و شریف هاشم و وارث و یادگار ابراهیم، فروزان است و زلالی جوشان و جاری از چشمه کرامت است؛ گوهری از جان رسول و سرشتی از خشنودی خداست.

پس او شرفی از اشراف، و شاخه ای از عبد مناف است. عالم و آگاه به سیاست و قائم به ریاست و واجب الطاعة تا روز قیامت و شفاعت است.

خداوند متعال راز خود را در او نهاده و زبانش را بدان روان و گویا ساخته است؛ پس او معصومی است موفق، و شجاع و دانا است.

ای طارق! امامت را رها کردند و از هوای خود پیروی نمودند:

(مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَواهُ بِغَیْرِ هُدیً مِنَ اللّهِ) ؛(1)

(و کیست ستمگر و گمراه تر از آن کسی که راه هدایت خدا را رها کرده و از هوای نفس خود پیروی کند).

وَ الإمامُ - یا طارق - بشرٌ مَلَکیٌّ، وَ جَسَدٌ سَماویٌّ، وَ أمْرٌ إلهیٌّ، وَ رُوحٌ قُدْسیٌّ، وَ مَقامٌ عَلِیٌّ، و نُورٌ جَلیٌّ، وَ سِرٌّ خَفیٌّ...؛ ای طارق! امام بشری فرشته خصال و جسدی آسمانی است، فرمان الهی، و روحی قدسی است، مقامی عالی و نوری آشکار و سرّی پنهان است. او فرشته سرشت و الهی صفات است، زیبایی های او بسیار، و عالم به امور غیب و پنهان است. از سوی پروردگار جهانیان ممتاز، و از سوی پیامبر صادق و امین، تعیین گردیده است؛ و این امور همگی برای آل محمد صلی الله علیه و آله بوده و احدی در آن با ایشان شریک نیست.

آل محمد! معدن تنزیل و معنای تأویل قرآن اند، خاصان پروردگار جلیل، و فرود آمد جبرئیل امین اند، پاکان و برگزیدگان خدا و رمز و راز و کلمه اویند، درخت نبوت، معدن جوانمردی و فرزانگی، سرچشمه سخن، و منتهای راهبری، و نشانه محکم رسالت و نور

ص:211


1- (1) سوره قصص، آیه 50.

جلال اویند، جنب خدای متعال، و امانت او، تجلی گاه کلمة الله، و کلید حکمت خدایند، چراغ های رحمت خدا و چشمه های نعمت و سبیل «إلی الله» اند، چشمه سلسبیل، میزان درستی، روش استوار و ذکر حکیم اند، آنان نور ازلی قادر ذوالجلال اند، آنان، اهل بزرگداشت و کرامت و ارزش نهادن و پیش داشتن و برتری دادن هستند، جانشینان رسول اکرم صلی الله علیه و آله و فرزندِ «پیامبر»، رأفت و مهربانی اند، امینان خداوند والا و بزرگند:

(ذُرِّیَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ) ؛(1)

(فرزندانی که برخی از برخی دیگرند و خدا شنوای داناست).

امامان: أَلسَّنامُ الأعْظَمُ، وَ الطَّریقُ الأقْوَمُ، مَنْ عَرَفَهُمْ وَ أخَذَ [عَنْهُمْ فَهُوَ] مِنْهُمْ، وَ إلَیْهِ الإشارَةُ بِقَوْلِهِ تعالی:(فَمَنْ تَبِعَنِی فَإِنَّهُ مِنِّی وَ مَنْ عَصانِی فَإِنَّکَ غَفُورٌ رَحِیمٌ) ؛(2)

آنان قلّه بس بلند و سرافراز و راه بسیار استوارند، هر کس ایشان را بشناسد و معارف خویش از آنان بگیرد در زمره آنان خواهد بود و این آیه شریفه به آن اشاره دارد که: (... پس هر کس از من پیروی کند از من است).

خداوند ایشان را از نور عظمت خود آفرید و کار مملکت خویش به آنان سپرد؛ پس ایشان سِرّ مخزون خدا و دوستان مقرب اویند، و حقیقت فرمان «کن و فیکون» خدایند، نه بلکه خود «کاف و نون» کن خدای متعال اند. به سوی خدا دعوت می کنند و از جانب او سخن می گویند، و به امر او عمل می کنند، دانش پیامبران در برابر دانش ایشان، سِرّ و راز اوصیا در برابر سرّ ایشان، و عزّت اولیاء در برابر عزت ایشان، چون قطره ای در برابر دریا و موری در بیابان است. تمام آسمان ها و زمین نزد امام چون دست و کف اوست که پشت و رو و ظاهر و باطنش را می شناسد.

چرا امام چنین است؟ زیرا خداوند علم آنچه بوده و خواهد بود را به رسول خدا صلی الله علیه و آله آموخت و این میراث رسول خدا صلی الله علیه و آله به عترت و آل او رسید. هر که این حقیقت را انکار کند مورد نفرین خدا و لعنت لعنت کنندگان قرار خواهد گرفت.

ص:212


1- (1) سوره آل عمران، آیه 34.
2- (2) سوره ابراهیم، آیه 36.

چرا امام باید همه چیز را بداند؟: وَ کَیْفَ یَفْرِضُ اللَّهُ عَلَی عِبَادِهِ طَاعَةَ مَنْ یُحْجَبُ عَنْهُ مَلَکُوتُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ؟! چگونه خداوند اطاعت کسی را بر بندگانش واجب فرماید، در حالی که ملکوت آسمان ها و زمین را از او پوشیده داشته باشد؟

سخن آل محمد صلی الله علیه و آله هفتاد گونه توجیه می شود، و آیه ای در کلام حکیم «قرآن» آمده که در آن نامی از چشم و صورت و دست برده شده که منظور و مراد از آن شخص ولی است؛ زیرا «ولی» جنب خدا و وجه خداست، مقصود آنکه ولی، علم خدا، چشم خدا و دست خداست، چون ظاهر آنان، باطن صفات ظاهر، و باطنشان ظاهر صفات باطن است، پس ایشان ظاهر باطن و باطن ظاهرند و به همین مقصود اشاره می کند رسول خدا صلی الله علیه و آله در سخن خویش که فرمود: «إنَّ لِلّهِ عَیْناً وَ أیادی، أنتَ یا علی منها ؛ به راستی خدا را چشم و دست هایی است که تو ای علی یکی از آنها هستی».

در ادامه این توصیف آسمانی از مکانت امامت و امام، حضرت علی علیه السلام می فرماید:

«فَهُمُ الْجَنْبُ الْعَلِیُّ وَ الْوَجْهُ الرَّضِیُّ» (1) ؛ پس ایشان جنب بلند مرتبه، و چهره خشنود خداوندند، زلال سیراب کننده و راه راست، و وسیله به سوی اویند. راه نیل به عفو و بخشش خدا، و سرّ واحد و احدند؛ بنابراین هیچ یک از آفریدگان با آنان قابل قیاس نمی باشند. آنان خاصان خدا و برگزیدگان او هستند، سرّ خدای جزا دهنده و کلمة الله اند، باب ایمان و کعبه آن، و حجت خدا و راه روشن او می باشند.

نشانه های هدایت و پرچم آن هستند، فضل خدا و رحمت اویند، بصیرت کامل، و حقیقت آن می باشند، راه حق و عصمت او و مبدأ و آغاز وجود و غایت و نهایت آن اند، قدرت پروردگار و مشیت او بوده، و «اُمُّ الکتاب» و نهایت آن و فصل الخطاب و دلالت آن می باشند، گنجینه داران وحی و حافظان قرآن و امینان ذکر و مفسران و ترجمان آن هستند، معدن تنزیل و نهایت قرآن اند(2).

این است سیمای ملکوتی امام و مکانت امامت و ولایت که از هر افقی از آن هزاران آفتاب مجد و عظمت ساطع و فروزان است وحکیمان و بزرگان عرصه خرد از درک و فهم آن عاجز و حیران اند.

ص:213


1- (1) بحارالانوار، ج 25، صص 169-174، ح 38؛ مشارق الانوار، صص 114-117.
2- (2) همان.

به پاسداشت همین مکانت آسمانی است که امام باقر علیه السلام فرمود:

کَمَا لَا یُقْدَرُ عَلَی صِفَةِ اللَّهِ کَذَلِکَ لَا یُقْدَرُ عَلَی صِفَتِنَا...؛(1) همان گونه که قدرت و احاطه بر صفات خدا و تبیین آن صفات ممکن نیست تبیین و توصیف مقام و مکانت امام نیز مقدور نمی باشد، چون امام مظهر کامل و أتمّ صفات خداوند متعال است.

و به قول مولانا:

هر هنر کاوستا بدو معروف شد جان شاگردان بدو موصوف شد(2)

آنان به اخلاق الله آراسته، و مظاهر تجلیات حضرت حق اند و درباره آنان باید چنین سرود:

رنگ آهن محو رنگ آتش است ز آتشی می داند و آتش وش است

چون به سرخی گشت همچون زرکان پس أنا النار است لافش بی زبان

شد ز رنگ و طبع آتش محتشم گوید او من آتشم من آتشم

صبغة الله هست خم رنگ هُو پیسه ها(3) یک رنگ گردد اندر او(4)

حضرت علی علیه السلام در تبیین مقام و جلالت آل محمد صلی الله علیه و آله می فرمایند:

... لا یُقاسُ بِآل محمدٍ صلی الله علیه و آله مِنْ هذِهِ الْأُمّة أَحدٌ وَ لا یُسَوَّی بِهِمْ مَنْ جَرَتْ نِعْمَتُهُمْ عَلَیْهِ أَبَداً، هُمْ أَسَاسُ الدِّین...؛

تخم گناه کشتند و آب فریب به پای آن هشتند و شکنجه و عذاب درو کردند، و بدین حقیقت نرسیدند که از این امت کسی را با خاندان رسالت همپایه نتوان پنداشت، و هرگز نمی توان پرورده نعمت ایشان را در رتبت آنان داشت، که آل محمد صلی الله علیه و آله پایه دین و ستون یقین اند، هر که از حد درگذرد به آنان باز گردد، و آن که وامانده، بدیشان پیوندد. حقّ ولایت خاص ایشان است و میراث پیامبر

ص:214


1- (1) اصول کافی، ج 2، ص 180.
2- (2) مثنوی، دفتر اول، ص 128، ش 2829.
3- (3) چیزهای رنگارنگ.
4- (4) مثنوی، دفتر دوم، ص 223، ش 1350-1345.

مخصوص آنان. اکنون حق به خداوند آن رسید و رخت بدانجا که بایسته اوست رسید.(1)

و حافظ نیکو سروده:

آه آه از دست صرافان گوهر ناشناس هر زمان خرمُهره را با دُر برابر می کنند(2)

مولوی نیز در تبیین این حقیقت می گوید:

گفته اینک ما بشر ایشان بشر ما و ایشان بسته خوابیم و خور

جمله عالم زین سبب گمراه شد کم کسی ز ابدال حق آگاه شد

اشقیا را دیده بینا نبود نیک و بد در دیده شان یکسان نمود

همسری با انبیا برداشتند اولیا را همچو خود پنداشتند(3)

حضرت امیر علیه السلام در بیانی دیگر می فرمایند:

مَوْضِعُ سِرِّهِ، وَ لَجَأُ أَمْرِهِ، وَ عَیْبَةُ عِلْمِهِ، وَ مَوْئِلُ حُکْمِهِ، وَ کُهُوفُ کُتُبِهِ، وَ جِبالُ دِینِهِ... ؛ آنان رازداران پیامبرند و هر که آنان را پناه گیرد به حق راه برده است. مخزن علم پیامبرند و بیانگر احکام شریعت، قرآن و سنت نزد آنان در امان است و چون کوه افراشته دین را نگهبان اند، پشت اسلام بدآنها راست و ثابت و پابرجاست.(4)

همین حقیقت در سروده شیخ محمد شبستری می درخشد:

نبی چون آفتاب آمد ولی ماه مقابل گردد اندر لی مع الله

نبوت در کمال خویش صافی است ولایت اندر او پیدانه مخفی است

ولی از پیروی چون همدم آمد نبی را در ولایت محرم آمد

بود تابع ولی از روی معنی بود عابد ولی در کوی معنی(5)

ص:215


1- (1) نهج البلاغه، خطبه 2، ص 3.
2- (2) تفسیر نهج البلاغه، محمدتقی جعفری، ج 2، ص 282.
3- (3) مثنوی معنوی، دفتر اول، ص 13، ش 260 تا 265.
4- (4) نهج البلاغه، خطبه 2، ص 9.
5- (5) گلشن راز، ص 80.

واأسفا! ای کاش بعد از غروب آفتاب نبوت، ماه تابان امامت بر آسمان اسلام می درخشید و بر دامان امت اسلام نور می افشاند، آن گاه تأویلی از این آیات:(وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها * وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها * وَ النَّهارِ إِذا جَلاّها)1 تجلی می کرد. روز روشن امت اسلامی فرا می رسید، علی علیه السلام بر کرسی زعامت و رهبری اسلام برقرار، و رود نور اخلاق و فرهنگ و دانش و بندگی خدا بر امت جاری می گشت. اگر چنین شده بود تاریخ اسلام به گونه ای دیگر تدوین می گشت و امروز و دیروز، جهان در دوزخ ستم و بیداد ستمگران نمی سوخت.

علی علیه السلام مخزن اسرار پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و باب علم او بود. به قول ناصرخسرو:

در بود مر مدینه علم رسول را زیرا جز او نبود سزای امانتش

گر علم بایدت به در شهر علم شو تا بر دلت بتابد نور سعادتش

گنج خدای بود رسول و ز خلق او گنج رسول خاطر او بود و فکرتش

آل پیمبر است تو را پیشرو کنون از آل او متاب و نگهدار حرمتش(1)

و همو سروده:

مر تو را در حصن آل مصطفی باید شدن تا ز علم جد خود بر سرت در افشان کنند

خانه های علم یزدانند ایشان زین قبل گرد ایشان عاقلان همواره می جولان کنند

حجتان دست رحمان از امام روزگار دست اگر خواهند در تأویل بر کیوان کنند

حجت و برهان دین از حجتان او شنو زآنکه این دیوانگان دعوی بی برهان کنند(2)

و باید همه بگوییم

ره سرّ یزدان که داند پیمبر پیمبر سپرده است این سر به حیدر

عیبه اسرار نبی بد علی روی سوی عیبه اسرار کن(3)

به هر روی، افق برین جلالت و عظمت عترت در سخن مولا علی علیه السلام می درخشد؛ گاه آنان را درهای حکمت الهی دانسته و فرموده اند:

ص:216


1- (2) دیوان اشعار حکیم ناصرخسرو، صص 214-215.
2- (3) همان، ص 106.
3- (4) نهج البلاغه در شعر شاعران، ص 30.

«وَ عِنْدَنا أَهْلَ البَیْتِ أَبْوابُ الحِکَمِ، وَ ضِیاءُ الأمْرِ؛(1) درهای حکمت الهی نزد ما اهل بیت گشوده و چراغ دین با راهنمایی ما افروخته است».

علم را از جایگاه او بجوی سر بتاب از عمرو و زید و قال قال

قال اول جز پیمبر کس نگفت وانگهی زی آل او آمد مقال

جز که زهرا و علی و اولادشان مر رسول مصطفی را کیست آل(2)

همچنین در سخنی دیگر، راهشان را بالنده و راه رستگاری توصیف می فرماید:

... فَإنَّهُمْ عَیْشُ العِلْمِ، وَ مَوْتُ الْجَهلِ، هُمُ الّذِینَ یُخْبِرُکُمْ حُکْمُهُمْ عَنْ عِلْمِهِم، وَ صَمْتُهُمْ عَنْ مَنْطِقِهِمْ...؛(3) پس رستگاری را نزد کسانی جویید که اهل آن اند و آنان از خاندان پیامبرند که دانش به آنان زنده است و نادانی به دانش آنان مرده، آنان که حکمشان شما را از دانش آنان خبر دهد و خاموشی شان از گفتار، و نهان آنان از ظاهرشان پدیدار، نه با دین مخالفت دارند و نه در آن خلاف آرند، دین میان آنان گواهی است راست، و خاموشی گویاست.

طوطی از خاموشی آیینه می آید به حرف

مهر خاموشی به لب زن تا به دل گویا شوی(4)

امیرالمؤمنین علیه السلام در سخنی دیگر، شکوه و مجد آل الله را می نمایاند و می فرماید:

نَحْنُ شَجَرَةُ النُّبُوَّةِ، وَ مَحُطُّ الرِّسالَةِ، وَ مُخْتَلَفُ المَلائَکَة، وَ مَعادِنُ العِلْمِ وَ یَنابِیعُ الحُکْمِ...؛(5)

ما شاخسار درخت نبوتیم، و جایگاه فرود رسالت، جای آمد و شد فرشتگان، و کان های دانش و چشمه سارهای بینشیم، یاور و دوست ما امید رحمت جوید، و دشمن کینه جوی ما انتظار قهر و سطوت، هر که اوج و عروج می طلبد، و راه سعادت و رستگاری می طلبد، و فروغ نور آرزومند است، باید به ریسمان آل الله تمسک جوید و راه بالنده بندگی خدا پوید.

ص:217


1- (1) نهج البلاغه، خطبه 120، ص 118.
2- (2) دیوان ناصرخسرو، ص 240.
3- (3) نهج البلاغه، خطبه 147، ص 144.
4- (4) دیوان صائب تبریزی، ص 863.
5- (5) نهج البلاغه، خطبه 109، ص 106.

فیض کاشانی این حقیقت را چنین زمزمه می کند:

ولای آل پیغمبر بود معراج روح من به جز این آسمان ها آسمانی کرده ام پیدا

به حبل الله مهر اهل بیت است اعتصام من برای نظم ایمان ریسمانی کرده ام پیدا

زمهر حق شناسان هر چه خواهم می شود حاصل درون خویشتن گنج نهانی کرده ام پیدا

سخن های امیرالمؤمنین دل می برد از من ز اسرار حقایق دل ستانی کرده ام پیدا

کلامش بوی حق بخشد مشام اهل معنی را ز گلزار الهی بوستانی کرده ام پیدا

به خاک درگه آل نبی پی برده ام چون فیض برای خود ز جنّت آستانی کرده ام پیدا(1)

آن حضرت در بیانی دیگر آل رسول را چنین می ستاید: «نَحْنُ الشِّعارُ وَ الأصحابُ وَ الخَزَنَةُ و الأبوابُ...؛(2) ما خاصان و یاوران و گنجوران نبوت و درهای رسالتیم. در خانه ها جز از درهای آن نتوان وارد شد و آن که جز از در به خانه درآمد به دزدی نام گرفت».

در ادامه نیز می فرماید: «فِیهِم کَرائِمُ القُرآنِ، وَ هُمْ کُنُوزُ الرَّحمن، إنْ نَطَقُوا صَدَقُوا...؛(3) آنان مصداق آیت های بلند قرآن، و گنجینه های خدای رحمان اند، اگر سخن گویند جز راست نگویند و اگر خاموش مانند بر آنان پیشی نجویند».

به هر روی، آنان که عترت را رها کرده، به بیراهه رفتند سرنوشتی شوم برای خود رقم زدند.

علی علیه السلام در سخنی دیگر می فرماید:

فَأینَ تَذهَبُونَ وَ أَنّی تُؤفَکُونَ، وَ الأَعلامُ قائِمَةٌ وَ الآیاتُ واَضِحَةٌ، وَ المَنارُ مَنْصوبَةٌ، فَأَینَ یُتاهُ بِکُمْ، بَلْ کَیْفَ تَعْمَهُونَ وَ بَیْنَکُمْ عِتْرَةُ نبیِّکُمُ، وَ هُمْ أَزمَّةُ الحَقِّ وَ أعلامُ الدِّینِ وَ أَلسِنةُ الصِّدقِ فَأنْزِلُوهُمْ بِأَحْسَنِ مَنازِلِ القُرآن، وَ رِدُوهُمْ وُرُودَ الَهِیم العِطاش... ؛(4) پس کجا می روید و کی باز می گردید؟ علامت ها برپاست و دلیل ها هویداست. و نشانه ها برجاست، گمراهی تا کجا؟ سرگشتگی تا کی و چرا؟ حال آنکه خاندان پیامبرتان میان شماست؛ همان ها که

ص:218


1- (1) دیوان فیض کاشانی، ص 261.
2- (2) نهج البلاغه، خطبه 154، ص 152.
3- (3) همان.
4- (4) نهج البلاغه، خطبه 87، ص 70.

زمامداران حق و یقین و پیشوایان دین اند، و با ذکر جمیل و گفتار راست قرین اند. پس همچون قرآن، حرمت آنان را نیک در دل بدارید و چون شتران تشنه که به آب گاه می روند روی به آنان آرید.

یاری ندهد تو را بر این دیو جز طاعت و حب آل یاسین

گرد دل خود ز دوستی شان بر دیو حصار ساز و پرچین

در باغ شریعت پیامبر کس نیست جز آل او دهاقین(1)

حافظان و باغبانان بوستان باطراوت اسلام، آل رسول اند؛ آنان که نگهبانان شریعت رسول خدا صلی الله علیه و آله و هادیان به سوی خدایند. آنان از نفوذ و ورود دیو و دد به حریم اسلام جلوگیری کرده، آن را از دستبرد خائنان به کیان و میراث اسلام ممانعت می نمایند، و چون چراغ های فروزنده افق فراروی امت را نوربان می کنند و شیاطین را با شهاب علم و عصمت خود از آسمان اسلام می رانند.

آل پیامبر است تو را پیش رو کنون از آل او متاب و نگه دار حرمتش(2)

نخستین امیر خاندان عترت، علی علیه السلام است او که بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله بی نظیر و بی مانند بود. شخصیتی که مظهر عجائب و مشرق صفات و اسماء خداوند است. آن نان و خرما به دوش نیمه شبِ کوچه های کوفه و مدینه که از سر یتیم، غبار غم می زدود، و با نابینا می نشست و رازدار مساکین بود، و از سوی دیگر، سیمای زیبایش در ملکوت، قدسیان را نورباران می ساخت و فرشتگان به زیارت جمالش شرفیاب می شدند. گاهی با فروغ تسبیح لبانش، بهشت نورباران می گشت و گاه دیگر با بوسه بر چهره یتیمی، موج شادی بر گونه معصوم آن کودک جاری می ساخت.

همانا او که ذکر و نامش عبادت است؛ «ذکر علی عبادة»(3) به راستی چه کسی او را شناخت و می شناسد؟ آیا جز خدا و پیامبرش کسی او را شناخت، هرگز! آن قدیس عرصات قدوسی، و پرورنده ارواح جبروتی، و شاهد حقانیت هدایت قرآنی، و چکیده رسالت

ص:219


1- (1) دیوان ناصر خسرو، ص 312.
2- (2) همان، ص 214.
3- (3) کنزالعمال، ج 11، ص 601.

محمدی، آن محراب تعبد خون در اثیر فجر سبوحی، و دست های خشن کارگرانه در نخلستان وقفی، آن دوش خسته از حمل خوراک برای کودکان یتیم کوفی و مساوات گری بی مانند در تاریخ همه ارزش های بشری، و فریاد عدالت انسانی از نای مجروح تاریخ، آن تنها پناه همه بی پناهان و آن تابش عدالت در لحظه های حضور هستی!

او که «عکرمه» در ثنایش می گوید: «برای علی علیه السلام منقبت و فضیلتی است که اگر آن را بگویم زمین و آسمان را لبریز می کند».(1)

ابن عباس نیز می گوید: «علی امیر مؤمنان قرآن است، ما فی القرآن آیةٌ:(الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ) إلا و علیٌ أمیرها».(2)

و نیز همو گوید: «لَقَدْ سَبَقَتْ لِعَلیٍّ مِنْ سَوابقَ ما لَوْ أَنَّ واَحدةً مِنها قُسِّمَتْ بَیْنَ الجَمیعِ الخلایق لَأؤسَعَهُمْ خیراً»؛(3)

او که احمد بن حنبل در توصیفش گوید: «برای هیچ یک از اصحاب همانند علی علیه السلام فضائل و مناقب ذکر نگردیده است».(4)

خلیل بن احمد نحوی در ستایش او می گوید:

چه بگویم پیرامون شخصیتی که دشمنان بر پایه کینه توزی و حسدورزی، و دوستانش به خاطر ترس از جان و مال و آبرو، در کتمان فضایل و برتری های او کوشیدند. با این وجود، فضایل بی شمار آن حضرت پهنه و گستره جهان را فرا گرفته است. و همین در مجد و عظمت او کافی است: «إستِغنائهُ عَنِ الکُلِّ وَ احْتیاجُ الکُلِّ إلَیهِ، دَلیلٌ عَلی أنّهُ إمامُ الکُلِّ»؛(5) نیاز همگان به او و بی نیازی آن حضرت از همه، برهان امامت و پیشوایی اوست بر همه.

به راستی، اگر تقمصّ جابرانه رخ نمی داد و ردای خلافت بر دوش آن حضرت آراسته می شد، امت اسلامی راه رشد و بالندگی را می پیمود و جامعه بی مانند اسلامی با تکیه بر فرهنگ غنی اسلام شکل می گرفت.

ص:220


1- (1) شواهد التنزیل، ج 1، ص 37.
2- (2) همان، ص 36.
3- (3) همان، ص 34.
4- (4) همان، ص 31.
5- (5) تأسیس الشیعه، سیدحسن صدر، ص 150.

از منظر حضرت فاطمه علیها السلام

حضرت فاطمه علیها السلام در جمع زنان مهاجر و انصار که به عیادتش شرفیاب شده بودند با حسرت تمام و سوز مدام، پرتوی از حقیقت علوی را نمایاند و فرمود:

وَ یا لَللّهِ لَوْ تَکافؤا عَن زِمامٍ نَبَذَهُ إلَیهِ رَسُولُ اللهِ صلی الله علیه و آله لَسارَ بِهِم سَیْراً سُبحُحاً لا یَکْلَمُ خَشَاشُهُ...؛(1) به خدا سوگند! اگر مسلمانان پای در میان می نهادند و علی را بر کاری که پیامبر صلی الله علیه و آله بر عهده او نهاد، می گذاشتند، آن حضرت به آسانی ایشان را به راه راست می برد وحق هر یک را به او می سپرد؛ آن گونه که کسی زیانی نبیند و هر کس آنچه کشته است بچیند. تشنگان عدالت از چشمه معدلت او سیراب گشته و زبونان در پناه صولت او دلیر می گشتند. اگر چنین می کردند، درهای برکت و رحمت از زمین و آسمان بر آنان باز می گشت.(2)

اما نکردند و به زودی به کیفر آنچه کردند آنان را عذاب خواهند فرمود.(3)

منظور حضرت فاطمه علیها السلام از این کلام این است که اگر مسلمانان از تأسیس سقیفه و تقمص غاصبانه جلوگیری می کردند و سیره و روش رسول خدا صلی الله علیه و آله در پرتو حکومت علی علیه السلام بر مردم سایه می افکند، آن حضرت جامعه را بر محور عدل و حق و اخلاق بر پا می کرد؛ جامعه ای که مردم در آن راه راست پویند و با تمام وجود حق جویند. در این صورت زلال پارسایی، خردورزی و بندگی خدا بر آنان جاری می گشت و دولت ایمان بر پا می شد و صاحبان حق به حقوق خود می رسیدند. در چنین جامعه ای و در پناه صولت و دولت علوی، روح مردانگی و فرزانگی بر جامعه حاکم می شد و زبونان در سایه سار حکومتش خلعت مردانگی و دلیری بر تن می کردند. حضور آن حضرت بر کرسی خلافت اسلامی بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله، رود نور جاری از مطلع نبوت و سرچشمه وحی را بر مردم روان می داشت و به پاسداشت آن دولت ایمان، درهای برکت و رحمت از زمین و آسمان بر آنان گشوده می گشت و آنگونه که قرآن می فرماید:

ص:221


1- (1) بلاغات النساء، ص 20، معانی الاخبار، شیخ صدوق، ص 355 با کمی تفاوت.
2- (2) اشاره به، آیه 96 سوره اعراف.
3- (3) زندگانی فاطمه زهرا، سیدجعفر شهیدی، ص 151.

(وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُری آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ لکِنْ کَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما کانُوا)1 طنین دلربای این آیه، آرام بخش جان مؤمنان می گشت. ولی افسوس که او را تکذیب کردند و به سوی غیر او خرامیدند و مسیری را برگزیدند که حوادث خونبار آن، سیمای تاریخ اسلام را خونین ساخت.

بعد از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله فضا آرام بود. مسلمانان در پرتو تعالیم رسول خدا صلی الله علیه و آله راه اسلام را پیموده و به اخلاق اسلامی آراسته بودند. علی علیه السلام می توانست راه و روش رسول خدا صلی الله علیه و آله را ادامه دهد. به همین دلیل در آن روزگار، خواهان خلافت شد و به بنیانگذاران سقیفه اعتراض کرد و حق خود را مطالبه نمود، ولی بعد از «تقمص» و بروز بدعت ها و کج روی ها و نفوذ فرهنگ اشرافیت و دل سپردگی مسلمانان به دنیا و زر و زور و تزویر آن، و عیاشی عربی قریشی در میان مسلمانان، دیگر مجالی برای استمرار روش رسول خدا صلی الله علیه و آله باقی نمانده بود، از این رو هنگامی که مردم برای بیعت هجوم آورده بودند، آن حضرت فرمودند:

أَمَا وَ الَّذِی فَلَقَ الحَبَّةَ، وَ بَرَأ النَّسمَةَ، لَوْ لا حُضُورُ الحاضِرِ وَ قِیامُ الحُجَّةِ بِوُجُود الناصر... ؛ به خدایی که دانه را شکافت و جان را آفرید، اگر این بیعت کنندگان نبودند و یاران، حجت را بر من تمام نمی نمودند، و خدا علما را نفرموده بود تا ستمکار شکمباره را برنتابند و به یاری گرسنگان ستمدیده بشتابند، رشته این کار را از دست می گذاشتم و پایانش را چون آغازش می انگاشتم و چون گذشته خود را به کناری می داشتم و می دیدید که دنیای شما را به چیزی نمی شمارم و حکومت را پشیزی ارزش نمی گذارم.(1)

بازگشت به سیره رسول خدا صلی الله علیه و آله

به هر حال، آن حضرت برای احیای روش بالنده و متعالی رسول خدا صلی الله علیه و آله و اعتراض بر کج روی های حاکمان بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله - که براساس رأی گرایی و اجتهاد در مقابل نص، حکومت می کردند - خلافت را پذیرفت و پرچم مخالفت خود را برافراشت و عمل به قرآن و سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله را منهج و روش حکومتی خود اعلام داشت.

ص:222


1- (2) نهج البلاغه، خطبه 3، ص 11.

روز بعد از بیعت، امیرالمؤمنین علیه السلام بر منبر رفت و فرمود: «وَ إنّی حامِلُکُم عَلی مَنْهَجِ نبیِّکُم...؛(1) من شما را به راه و آیین رسول خدا بازگردانده، هدایت می کنم».

باری تحولی بزرگ و انقلابی عظیم فراروی علی علیه السلام قرار داشت که باید به آن قیام می نمود و روزهای سختی را باید در زندگی سیاسی خود سپری می کرد، مردم هم در آزمایشی بزرگ قرار گرفته بودند و باید غربال می شدند.

از این رو آن حضرت در بیانی فرمود:

أَلاَ وَ إِنَّ بَلِیَّتَکُمْ قَدْ عادَتْ کَهَیْئَتِها یَوْمَ بَعَثَ اللهُ نَبَیکُم...؛(2) بدانید که روزگار دگرباره شما را در بوته آزمایش ریخت، مانند روزی که خدا پیامبر شما را برانگیخت. به خدایی که او را به راستی مبعوث فرمود به هم خواهید درآمیخت، و چون دانه که در غربال ریزند یا دیک افزار که در دیک ریزند، روی هم خواهید ریخت، تا آنکه در زیر است زَبَر شود و آن که بر زَبَر است به زیر در شود و آنان که واپس مانده اند پیش برانند و آنان که پیش افتاده اند واپس مانند.

پیرامون خلافت خلفای پیشین نیز فرمود:

أَما وَ اللهِ لَقَدْ تَقَمَّصُها فلان...؛(3) هان به خدا سوگند، جامه خلافت را در پوشید و می دانست خلافت جز مرا نشاید؛ زیرا سنگ آسیا تنها گرد استوانه به گردش درآید. کوه بلند را مانم که سیلاب را از ستیغ من ریزان است و مرغ از پریدن به قله ام گریزان.

و نیز در بیانی دیگر فرمود:

دعوی نزد یکی از آنان برند و او رأی خود را در آن می گوید و همان دعوی را بر دیگری عرضه می کنند و او به خلاف وی راه می پوید...؛ حالی که خدای سبحان گوید: «فرو نگذاشتم در کتاب چیزی را» و گوید: «در آن بیان هر چیزی است» و یادآور شده است که: «بعضی قرآن گواه بعض است و اختلافی در آن نیست».(4)

ص:223


1- (1) بحارالانوار، ج 32، ص 17؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 7، ص 36.
2- (2) نهج البلاغه، خطبه 16، ص 17.
3- (3) همان، خطبه 3، صص 9-10.
4- (4) همان، خطبه 18، ص 20.

در خطبه ای دیگر نیز می فرماید:

وَ رَجُلٌ قمش جَهْلاً...؛(1) مردی که پشتواره ای از نادانی فراهم ساخته و خود را در میان انداخته، شتابان در تاریکی فتنه تازان، کور در بستن پیمان سازش...، پس میان مردم به داوری نشیند و خود را عهده دار گشودن مشکل دیگری ببیند، و اگر کار سربسته ای نزد او ببرند تُرهاتی چند از رأی خود آماده گرداند و آن را صواب داند، کارها بر او مشتبه گردیده، عنکبوتی را ماند که در بافته های تار خود خزیده، نداند که بر خطاست یا به حقیقت رسیده... نادانی است که راه جهالت پوید، کوری است که در تاریکی گمشده خود جوید... آنچه را خود نپذیرد علم به حساب نارد، و جز مذهب خویش مذهبی را نشمارد.

گلایه از قریش

به هر روی، علی علیه السلام پس از 25 سال کج روی، انحراف، بدعت و خلاف، زعامت جامعه اسلامی را در دست گرفت، ولی آیا می توان آب رفته از جوی را به سرچشمه باز گرداند!؟ بدون شک، کاری بسیار دشوار است و به انقلابی بزرگ نیاز دارد، ولی آن حضرت توانست افقی برین بر روش رسول خدا صلی الله علیه و آله گشوده، فروغی از آن را نمایان سازد و نهضت بزرگی که خود و حضرت فاطمه علیها السلام 25 سال پیش آغاز کردند، تکامل و تعالی بخشد، ولی آن حضرت رنج ها تحمل کرد، و خون جگرها خورد.

حضرت علی علیه السلام با آهی سوزناک در گلایه از دشمنی قریش می فرماید:

مَالِی وَ لِقُریش! وَ اللهِ لَقَدْ قاتَلْتُهُمْ کافرین... ؛ مرا چه با قریش - اگر با من به جنگ برآیند - به خدا سوگند آن روز که کافر بودند با آنان پیکار نمودم و اکنون که فریب خورده اند آماده کارزارم. من دیروز هماورد آنان بودم و امروز هم پای پس نمی گذارم. به خدا قریش از ما کینه نکشید، جز برای آنکه خدا ما را بر آنان برگزید، آنان را - پروردیم - و در زمره خود درآوردیم، پس چنان بودند که شاعر گفته است:

ص:224


1- (1) همان، خطبه 17، ص 19.

به جانم سوگند، بامدادان پیوسته شیر خالص نوشیدی، و سرشیر و خرمای بی هسته خوردی، ما این رتبت را به تو دادیم و تو بلندمرتبه نبودی، ما گرداگرد تو اسبان کوتاه مو و نیزه ها فراهم کردیم.(1)

و نیز آن حضرت می فرماید:

أَللّهُمَّ إِنّی أَسْتَعْدِیکَ عَلی قُرَیْشٍ، فَإِنَّهُمْ قَدْ قَطَعُوا رَحِمِی...؛(2) بارخدایا از تو بر قریش یاری می خواهم که پیوند خویشاوندیم را بریدند و کار را بر من واژگون گردانیدند. و برای ستیز با من فراهم گردیدند در حقی - که از آن من بود نه آنان - و بدان سزاوارتر بودم از دیگران، و گفتند حق را توانی به دست آورد، و توانند تو را از آن منع کنند، پس کنون شکیبا باش افسرده، یا بمیر به حسرت مرده، و نگریستم و دیدم نه مرا یاری است نه مدافعی و مددکاری جز کسانم که دریغ آمدم به کام مرگشان برانم، پس خار غم در دیده خلیده چشم پوشیدم، و گلو از استخوان غصه مجروح، آب دهان را جرعه جرعه نوشیدم و شکیبایی ورزیدم و در خوردن خشمی که از حنظل تلخ تر بود و دل را از تیغ برنده دردآورتر.

ب) قرآن، چراغ هدایت

اشاره

«وَ نَحنُ بَقِیّةٌ استَخْلَفنا عَلَیْکُمْ وَ مَعَنا کتابُ الله...»؛ ما خاندان را در میان شما به خلافت گماشت و با ماست کتاب خدا، تأویل کتاب الله را بر عهده ما گذاشت، و حجت های آن آشکار است و آنچه پیرامون ماست پدیدار و فروزان.

فاطمه علیها السلام فرمود: کتاب خدا با ماست، ما آگاه به حقایق قرآنیم و آیات قرآن افق های برین کرامت ماست، در حقیقت ما ترجمان قرآن و قرآن ترجمان ماست، تأویل و تفسیر، و ظاهر و باطن آن برای ما آشکار است.

سخن حضرت فاطمه علیها السلام در این فراز و افق، تجلی گاه دو فروغ است:

الف) فروغ اول: آنکه آل الله! ترجمان، تالیان و مفسران قرآن کریم می باشند.

ص:225


1- (1) همان، خطبه 33، ص 34.
2- (2) همان، خطبه 217، صص 250-251.

زلال وحی بر جان رسول خدا صلی الله علیه و آله جاری شد و از افق وجود آن حضرت بر مردم تجلی کرد. این حقیقت ملکوتی و تابش نور خدا، با آنکه به لفظ عربی و از همان الفبایی که عرب با آن سخن می گفت و شعر می سرود ترکیب شده بود، ولی معجزه بی نظیر و جاودانه رسول خدا صلی الله علیه و آله تا ابد گردید. قرآن این حقیقت را بازگو می کند که اگر جن و انس با هم هماهنگ شوند نمی توانند مانندش را بیاورند(1) و حتی از آوردن سوره ای چون سوره های قرآن عاجزند!(2)

همواره قرآن کریم به منهج جویندگان راه حق نور هدایت می افشاند و از تصرف و دخالت بدخواهان در امان مانده است. بنابراین موضوع «تحریف ناپذیری قرآن»، ضروری اسلام، و مورد تأکید قرآن و مورد وفاق و اجماع مسلمانان است.

قرآن کتاب هدایت و نور است، ریسمان ممدود و آویخته از عرش تا فرش است که انسان ها می توانند با چنگ زدن به آن در زمره عرشیان جای گیرند. علی علیه السلام در وصف قرآن می فرماید:

وَ تَعَلَّمُوا القُرآنَ فِإنَّهُ أحسَنُ الحَدیثِ، وَ تَفَقَّهُوا فِیهِ فَإنَّهُ رَبیعُ القُلُوب... ؛ و قرآن را بیاموزید که نیکوترین گفتار است و آن را نیک بفهمید که دل ها را بهترین بهار است و به روشنایی آن، بهبودی خواهید که شفای سینه های بیمار است و آن را نیکو تلاوت کنید که سودمندترین بیان و تذکار است.(3)

همچنین آن حضرت در سفارش خود پیرامون قرآن می فرماید:

«فأَللَّه اللهَ أَیُّهَا الناسُ فِیما اسْتَحْفَظَکُمْ مِنْ کِتابِهِ، وَ اسْتودَعَکُمْ مِنْ حُقُوقِهِ؛ پس ای مردم! خدا را، خدا را بپایید در آنچه از کتاب خود شما را نگهبان کرده و حقوقی که نزد شما به ودیعت سپرده است».(4)

امام محمد باقر علیه السلام نیز در توصیف قرآن می فرماید: «خدای تبارک و تعالی چیزی از نیازهای امت را وانگذاشت، جز آنکه آن را در قرآن فرو فرستاد و برای رسولش بیان فرمود...».(5)

ص:226


1- (1) سوره اسراء، آیه 88.
2- (2) سوره بقره، آیه 23.
3- (3) نهج البلاغه، خطبه 110، ص 107.
4- (4) همان، خطبه 86، ص 67.
5- (5) اصول کفای، ج 1، کتاب فضل العلم، ص 77، ح 2، باب الرّد إلی الکتاب و السنّه.

و نیز آن حضرت فرمود: «چون به شما از چیزی خبر دهم، از من بپرسید که در کجای قرآن است تا به شما نشان دهم».(1)

از امام صادق علیه السلام در وصف قرآن چند حدیث نقل شده است:

1. إنَّ اللهَ تبارک وَ تعالی أنزَلَ فِی القُرآن تِبیان کُلّ شیء...؛ خداوند تبارک و تعالی در قرآن بیان چیزی را فروگذار نکرده است، بدان اندازه که هیچ بنده ای نمی تواند بگوید: ای کاش این در قرآن آمده بود، جز آنکه خداوند آن را در قرآن فرو فرستاده است.(2)

2. چیزی نیست جز آن که پیرامون آن آیه یا حدیثی آمده است.(3)

3. قَد وَلَدَنِی رسُولُ الله وَ أنا أعلَمُ کِتابَ اللهِ...؛ من فرزند رسول خدایم و به قرآن آگاهم، آغاز خلقت و فرجام آن در این کتاب است. خبر آسمان و زمین، بهشت و دوزخ در اوست، خبر گذشته و آینده در آن کتاب است، تمام این علوم و حقایق را می دانم؛ آن گونه که به کف دست خود می نگرم، همانا خداوند متعال می فرماید: در قرآن است بیان آشکار هر چیز.(4)

4. هیچ امری نیست که دو نفر در آن اختلاف کنند، جز آنکه در قرآن برای آن ریشه و اساسی است، ولی عقل های مردم به آن نمی رسد.(5)

5. همانا قرآن، کتابی است که اخبار گذشتگان و آیندگان در اوست و آن کتاب داور میان شماست و ما آن را می دانیم.

امام کاظم علیه السلام نیز در پاسخ سؤالی فرمود: «قال: بَلْ کُلُّ شیءٍ فی کتابِ الله وَ سُنَّةِ نَبِیِّهِ صلی الله علیه و آله؛ بلکه همه چیز در کتاب خدا و سنت پیغمبر است».(6)

به هر روی، قرآن سرچشمه همه حقایق است و علم اول و آخر در آن قرار دارد، فروغ هدایت گر و حیات آفرینش در همه آفاق اعجازآمیز است.

ص:227


1- (1) همان، ح 5.
2- (2) همان، ح 1.
3- (3) همان، ح 3.
4- (4) همان، ح 8.
5- (5) همان، ح 6.
6- (6) همان، ح 10.

عترت، ترجمان قرآن

با توجه به همه آنچه که از زبان معصومان علیهم السلام درباره قرآن کریم گفتیم، این کتاب آسمانی، مفسر و مترجم می خواهد و عترت، ترجمان قرآن است. امام علی علیه السلام می فرماید:

ذلِکَ القُرآنُ فَاسْتَنْطِقُوهُ وَ لَنْ یَنْطِقَ، وَ لکِنْ اخبِرُکُمْ عَنْهُ، ألا إنَّ فِیهِ عِلْمَ ما یَأتی وَ الحَدیثَ عَنِ المَاضِی، وَ دَواءَ دائِکُمْ، وَ نَظْمَ ما بَیْنَکُمْ؛(1) آن - کتاب خداست - قرآن، از آن بخواهید تا سخن گوید، و هرگز سخن نگوید. اما من شما را از آن خبر می دهم، بدانید که در قرآن علم آینده است و حدیث گذشته، درد شما را درمان است و راه شما را سامان.

و نیز می فرماید:

«إِنّا لَمْ نُحَکِّمَ الرِّجالَ وَ إِنَّما حَکَّمْنا القُرآنَ، وَ هَذا القُرآنُ إنَّما هُوَ خَطٌّ مَسْتُورٌ بَینَ الدَّفَّتَیْنِ، لا یَنْطِقُ بِلِسانٍ وَ لابُدَّ لَهُ مِنْ تَرجمان؛(2) ما مردمان را به حکومت نگماردیم، بلکه قرآن را داور قرار دادیم، و این قرآن خطی نبشته است که میان دو جلد هشته است، زبان ندارد تا به سخن آید، ناچار آن را ترجمانی باید.

امام علی علیه السلام در حدیثی دیگر می فرماید:

... قَدْ سَألْتَ؟ فَافْهِمِ الجَواب إنَّ فی أَیدی النّاس حقّاً وَ باَطِلاً... وَ قَدْ کُنْتُ أدْخُلُ عَلی رَسُولِ اللهِ صلی الله علیه و آله کُلَّ یَوْمٍ دَخْلَةً وَ کُلَّ لَیْلَةٍ دَخْلَةً... ؛ من بودم که هر روز و هر شب به حضور رسول خدا صلی الله علیه و آله می رسیدم و با آن حضرت خلوت می کردم و محرم اسرار نبوت و علوم و حقایق لدنی بودم. اصحاب آن حضرت می دانند که آن حضرت فقط با من چنین رابطه ای داشت. بسا بود که در خانه بودم و رسول خدا صلی الله علیه و آله نزد من می آمد و گاهی نیز بر آن حضرت وارد می شدم. آن حضرت زنان خود را بیرون می کرد و تنها با من بود؛ ولی چون آن حضرت به منزل ما می آمد، فاطمه و فرزندانم را بیرون نمی کرد. وقتی از او می پرسیدم جواب می داد و چون پرسشم تمام می شد شروع به پاسخ می کرد. هیچ آیه ای به رسول خدا صلی الله علیه و آله نازل

ص:228


1- (1) نهج البلاغه، خطبه 158، ص 159.
2- (2) همان، خطبه 125، ص 123.

نشد، جز آنکه آن را بر من خواند و املا فرمود و من به خط خود نوشتم و تأویل و تفسیر، ناسخ و منسوخ، محکم و متشابه، و خاص و عام آن را به من آموخت و از خدا خواست که درک و حفظ آن را به من عطا فرماید و از زمانی که آن دعا را درباره من فرمود هیچ آیه ای از قرآن و هیچ علمی را که به من آموخت فراموش نکردم. و آن چه را که خدا به او آموخت از حلال و حرام، امر و نهی، گذشته و آینده و آنچه بر پیامبران پیش از او نازل شده بود، از اطاعت و معصیت، همه را به من تعلیم داد و من آن را آموختم و یک حرف از آن را فراموش نکردم، سپس دستش را بر سینه ام گذاشت و از خدا خواست دلم را مالامال و لبریز از علم و حکمت و نور کند و چنین شد.(1)

نزول قرآن در مسیر هدایت و بارش نور بر مسیر حق جویان، در قالب الفاظ ظاهر شد و مردم با قرآن ملفوظ ارتباط برقرار کردند. این الفاظ، گرچه زبان ندارند، ولی نشانی از مفاهیم و گوهرهای آسمانی هستند که به جز عالمان راسخ و آنان که شهد علم را دست خدای علیم و دانا در کامشان ریخته، از آن آگاهی ندارند. قرآن، این سخن خداست و از اوج ملکوت نازل شده و به راستی، چه کسی می تواند آن حقیقت ملکوتی را از ورای این الفاظ ظاهر کند! بدون شک کسانی جز رسول خدا صلی الله علیه و آله و برترین تربیت شدگانش، یعنی علی علیه السلام و فاطمه علیها السلام و فرزندان معصومشان علیهم السلام نخواهند بود!

این حضرات دانش را از منابع بشری و از لابه لای کتاب ها فرا نگرفته اند، بلکه شهد علم را دست خدای علیم در کامشان ریخته است. علم آنان از مقوله علم حضوری است، نه از جنس علم حصولی و چیزی نزد آنان ناپیدا نیست تا آن را با کاوش و جست وجو بیابند.

در زیارت جامعه، در وصف آن ذوات مقدس مفاهیمی است که پرتوی از افق های بلند علم و اندیشه آنان را باز می نمایاند؛ آنجا که فرموده است: «شما گنجینه داران علم خدا، گنج بران دانش و نور و برهان الهی، نگهبانان راز الهی، خزانه داران علم خداوندی، ودیعه داران حکمت ربانی، و زبان های وحی الهی هستید».(2)

ص:229


1- (1) اصول کافی، ج 1، کتاب فضل العلم، باب اختلاف الحدیث، ح 1، صص 82-83.
2- (2) مفاتیح الجنان، بخشی از زیارت جامعه.

بنابراین، برای آراستگی به مفاهیم عرشی قرآن و فتح آفاق علم و دانش حکمت، باید روی به درگاه آن عرشیان قدسی نهاد تا گوهر علم و حکمت را نزد آنان یافت و در پرتو بارش و تابش وحی و فراگیری تفسیر قرآن از آنان نورباران شد.

علی علیه السلام و فرزندان معصومش علیهم السلام فرمانروایان اقالیم سخن اند که زمزمه وحی در زبان آنان، زمزم حیات آفرین حدیث را آفرید؛ احادیثی که پرده از ظواهر قرآن برمی داشت و قرآن را تفسیر می نمود. جوشش سخن از چشمه زبان معصومشان چونان نور از چشمه خورشید بود که مسیر پویندگان حق مدار را روشن می ساخت. به همین دلیل اولین معلم و مفسر قرآن بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله علی علیه السلام است که باب علم رسول خدا صلی الله علیه و آله و عالم به تأویل کتاب و «کتاب ناطق» بود، و نگاهی حق بینانه از قرآن ارائه می کرد.

به عبارت دیگر، گفتار و گهرهایی که از زبان ائمه علیهم السلام می درخشید و حکمت هایی که آن ذوات مقدس در تفسیر و تبیین و ترجمه دین و احکام آن بیان می کردند، ترجمانی از وحی قرآن و بازتابی از فروغ آن بود.

به بیان دیگر تابش و تجلی وحی برجان آن ذوات مقدس در گفتار و سخنانشان ظاهر می گشت. البته این بازتابش، افق های نورانی مختلفی داشت؛ گاه در محراب عبادت و نیایش و مقام بندگی خداوند متعال بود که در دعاها و نیایش های عرشی ائمه هدی علیهم السلام تجلی کرده؛ نیایش هایی چون مناجات شعبانیه، دعای کمیل، دعای صباح، دعای عرفه، ادعیه صحیفه، و تجلیات دیگر. گاهی نیز، آن تابش و فروغ وحی در رابطه با مفاهیم و معارف کاربردی و امور مورد نیاز مردم در عرصه های گوناگون بود که احادیث و گفتار ائمه علیهم السلام پیرامون اعتقادات و باورها، احکام و معارف و اخلاق و آداب و سنن از این جمله بوده است. بنابراین سخن امام صادق علیه السلام که می فرماید: «خداوند تبارک و تعالی همه چیز را در قرآن بیان کرده است»(1) در این راستا قابل تفسیر و تحلیل است.

شاگردان و اصحاب آن ذوات مقدس نیز تفسیر و معارف قرآن را از آنان فرا گرفتند و در کتاب های خود نگاشتند.

برخی از اصحاب مفسر

1. عبدالله بن عباس، وی دانش آموخته مکتب قرآنی علی علیه السلام است. او از محضر آن

ص:230


1- (1) اصول کافی، ج 1، ص 77، ح 1.

حضرت تفسیر قرآن را فرا گرفت و نامش را به عنوان اولین مفسر در تاریخ اسلام مزین ساخت.(1) ابن عباس کتاب تفسیری تألیف کرد که نجاشی ذیل آثار جلودی از آن نام می برد.(2) البته این تفسیر غیر از تفسیری است که از ابن عباس با عنوان «تنویر المقیاس» ضبط گردیده است.(3)

2. میثم تمار، از حواریون و اصحاب سرّ امیرالمؤمنین علیه السلام بود. او از یاران خاص امام حسن و امام حسین علیهما السلام نیز می باشد. میثم از محضر امیرالمؤمنین علیه السلام تفسیر قرآن را آموخت. ابن عباس با آنکه خود از مفسران بزرگ قرآن است از محضر میثم استفاده می کرد. روزی میثم به او گفت: پسر عباس! آنچه از تفسیر قرآن می خواهی از من بخواه که من تنزیل و تأویل قرآن را از امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرا گرفته ام. ابن عباس بی درنگ قلم و دوات و کاغذ طلب کرد و بیانات او را نگاشت. مؤلف «الذریعه» می نگارد: «میثم بن یحیی تمار تفسیری تألیف کرد به نام «تفسیر میثم تمار» که مطالب آن را امیر المؤمنین علیه السلام املا کرد و میثم نوشته است. میثم در سال 60 هجری به شهادت رسید».(4)

3. سعید بن جبیر، «التابعی الشهید للتشیع» دانش آموخته مکتب ابن عباس بود. او تفسیر را از مکتب امام علی علیه السلام و شاگرد او ابن عباس فرا گرفت و کتاب تفسیری تألیف کرد. او در سال 94 یا 95 هجری به دست حجاج بن یوسف به شهادت رسید.(5)

4. ابوحمزه ثمالی، ثابت بن ابی صفیه، از خاصان اصحاب امام سجاد علیه السلام و از حواریون آن حضرت محسوب می شد. امام صادق علیه السلام در شأن او فرمود: «ابوحمزه فی زمانه مثل سلمان فی زمانه».

این فقیه پارسا و عارف ربانی که جامع عقل و عشق بود کتابی در تفسیر قرآن نگاشت. نجاشی پیرامون او چنین می نگارد: «له کتاب تفسیر القرآن».(6) ابوحمزه رساله حقوق امام

ص:231


1- (1) الذریعه، ج 4، ص 233.
2- (2) رجال نجاشی، ص 240، ش 640.
3- (3) همان، ص 242؛ الذریعه، ج 4، ص 223.
4- (4) الذریعه، ج 4، ص 317، ش 1339.
5- (5) همان، ص 276، ش 1276.
6- (6) رجال نجاشی، ص 115، ش 296.

سجاد علیه السلام را نیز روایت کرده است. نقل دعای سحر او از امام زین العابدین علیه السلام طنین عشق عارفان پارساست.(1)

5. ابومحمد، اسماعیل بن عبدالرحمن، المعروف «بالسدی الکبیر» که وفات او را به تاریخ 127 هجری نگاشته اند، از جمله مفسران شیعی است. او از اصحاب امام سجاد، امام باقر و امام صادق علیهم السلام است. سدی تفسیر ابن عباس را از محمد بن سا ئب کلبی روایت می کند. وی کتاب «تفسیر السُّدی» را تألیف کرده است.(2)

6. محمد بن سائب بن بشر کلبی، نیز از جمله مفسران شیعی است. او نیز از اصحاب امام باقر و امام صادق علیهما السلام و دارای کتابی تفسیری بوده است.(3)

7. هشام بن سالم، وی از اصحاب امام صادق و امام کاظم علیهما السلام است. نجاشی و شیخ طوسی او را به وصف وثاقت آراسته اند.(4) نجاشی ضمن شمارش آثارش، از «کتاب التفسیر» نام برده است.(5)

8. ابوبصیر، یحیی بن القاسم اسدی، که به گوهر وثاقت مزین و از جمله اصحاب اجماع است. وی از اصحاب امام باقر و امام صادق علیهما السلام بود. نجاشی برای او کتاب تفسیری نام برده است. وفات او در سال 150 هجری بوده است.(6)

9. ابوالجارود، زیاد بن منذر که از اصحاب امام سجاد و امام باقر و امام صادق علیهم السلام است؛ ولی تفسیرش را فقط از امام باقر علیه السلام روایت می کند. این تفسیر را علی بن ابراهیم به سند صحیح از ابوبصیر نقل می کند، و این موضوع، پیش از گرایش او به زیدیه است.(7)

10. ابی روق، عطیة بن حارث همدانی کوفی، از تابعین است و برای او کتابی تفسیری نگاشته اند.(8)

ص:232


1- (1) مفاتیح الجنان، صص 298-320، به نقل از مصباح شیخ طوسی.
2- (2) الذریعه، ج 4، ص 276، ش 1275.
3- (3) همان، ص 311، ش 1318.
4- (4) الفهرست، شیخ طوسی، ص 356، ش 772.
5- (5) رجال نجاشی، ص 434، ش
6- (6) همان، ص 441، ش 1187؛ الذریعه، ج 4، ص 251، ش 1201.
7- (7) رجال نجاشی، ص 170، ش 448؛ الفهرست، ص 146، ش 308؛ الذریعه، ج 4، ص 251، ش 1202.
8- (8) الذریعه، ج 4، ص 253، ش 1207.

11. جابر بن یزید جعفی که از تابعان و از اصحاب امام سجاد و امام باقر و امام صادق علیهم السلام بوده است. او روایات فراوانی از امام باقر علیه السلام نقل می کند. نجاشی در زمره آثارش کتاب تفسیری برای او می نگارد. او در سال 128 هجری وفات کرد.(1)

12. زید بن اسلم، وی از اصحاب امام سجاد و امام صادق علیهما السلام است. برای او نیز تفسیری ذکر گردیده است. نامبرده در سال 136 هجری وفات کرد.(2)

13. عطیة العوفی، که از اصحاب امام باقر علیه السلام بوده است و وفات او را در سال 114 نگاشته اند. او تفسیری تألیف کرده و ابان بن تغلب و خالد بن طهمان و زیاد بن منذر از او روایت می کنند.(3)

14. تفسیری گرانسنگ با عنوان «عن الصادقین من آل الرسول علیهم السلام» بدون نام مؤلف، ذکر شده که محتوای آن، تفسیر، تأویل، ناسخ، منسوخ، محکم و متشابه می باشد. از این تفسیر رضی الدین علی بن طاووس در کتاب سعد السعود نقل می کند.(4)

15. ابن ابی هند، از اصحاب امام باقر علیه السلام، تفسیری داشته است. او در سال 139 هجری وفات کرد.(5)

16. حسن بن محبوب السراد، از فقهای فرزانه و از جمله اصحاب اجماع است. او از شصت نفر از اصحاب امام صادق علیه السلام روایت نقل کرده است و خود از جمله اصحاب امام کاظم و امام رضا و امام جواد علیهم السلام است. از جمله کتاب های او کتاب تفسیر است. این محدث جلیل و فقیه بزرگ در سال 224 هجری وفات کرد.(6)

17. ابان بن تغلب، فقیه پارسایی است که در پرتو قرآن نورباران است. او از زمره اصحاب امام زین العابدین، امام محمد باقر و امام صادق علیهم السلام است. او از آن ذوات مقدس روایت می کند و نزد آنان بسیار با جلالت بود. ابان بن تغلب گهرهای آسمانی وحی را از محضر آنان آموخت، او قاری قرآن، ادیب و لغت شناس بود. کتاب «تفسیر غریب القرآن» به نام او ضبط گردیده است.(7)

ص:233


1- (1) نجاشی، ص 129، ش 332.
2- (2) رجال الطوسی، ص 197 و 90؛ الذریعه، ج 4، ص 275، ش 1273.
3- (3) الذریعه، ج 4، ص 282، ش 1293.
4- (4) همان، ص 278، ش 1281.
5- (5) همان، ص 240، ش 1174.
6- (6) همان، ص 248، ش 1193.
7- (7) رجال نجاشی، ص 11، ش 7؛ الفهرست، شیخ طوسی، ص 6، ش 4.

18. محمد بن عیسی بن عبید یقطینی، از اصحاب امام جواد علیه السلام است که از محضر آن حضرت کسب حدیث کرد. نجاشی در زمره آثارش کتاب تفسیر او را ذکر کرده است.(1)

19. یونس بن عبدالرحمن، از اصحاب ممتاز امام رضا علیه السلام است. او بین صفا و مروه به محضر امام صادق علیه السلام شرفیاب گردید، ولی روایتی از آن حضرت نقل نمی کند. یونس از محضر امام کاظم و امام رضا علیهما السلام کسب حدیث کرد و از آن دو امام روایت می کند. یونس بن عبدالرحمن دارای آثار فراوانی، از جمله کتاب «تفسیر القرآن» است.(2)

20. احمد بن محمد بن خالد برقی، که از اجلّه روات بوده و به گوهر وثاقت مزین است. شیخ طوسی ضمن بیان آثار او چنین می نگارد: «و له کتاب التفسیر و کتاب التأویل».(3)

21. ابن همام، هو الامام الحافظ الکبیر. عبدالرزاق بن همام بن نافع الحمیری در سال 126 هجری متولد گردید و در سال 211 هجری وفات کرد. تفسیر وی از مفاخر شیعه می باشد و نسخه های آن نیز موجود است.(4)

22. ابراهیم بن محمد بن سعید، از مستبصرین زیدی است که در نشر فرهنگ و معارف شیعی سعی بلیغی داشت و در این راه خطرها می کرد. او کتاب های فراوانی تألیف کرد که از جمله آنان کتاب «التفسیر» است.(5)

23. حسین بن سعید اهوازی، که به گوهر وثاقت مزین و از اصحاب امام رضا و امام جواد و امام هادی علیهم السلام است. او از جمله فقهای فرزانه و مفسیرین عالی قدری است که انوار قرآنی آل الله روحش را نورباران کرد و در مجموعه آثار سی گانه اش کتاب «التفسیر» می درخشد.(6)

24. یکی دیگر از محدثان مفسری که مجموعه آثارشان به کتاب «التفسیر» مزین می باشد، احمد بن محمد بن حسین بن دول قمی است که دارای صد کتاب بوده و از جمله آثارش کتاب «التفسیر» است.(7)

ص:234


1- (1) رجال نجاشی، ص 333، ش 896؛ الذریعه، ج 4، ص 321، ش 1351.
2- (2) رجال نجاشی، ص 446، ش 1208؛ الفهرست، شیخ طوسی، ص 366، ش 803.
3- (3) الفهرست، شیخ طوسی، ص 39، ش 74؛ رجال نجاشی، ص 76، ش 182.
4- (4) الذریعه، ج 4، ص 250، ش 1200.
5- (5) الفهرست، شیخ طوسی، ص 17، ش 26؛ رجال نجاشی، صص 17-18، ش 19.
6- (6) همان، ص 104، ش 225؛ ص 58، ش 137.
7- (7) رجال نجاشی، ص 90، ش 223.

25. احمد بن محمد بن سعید بن عبدالرحمن... همدانی، یکی دیگر از محدثان مفسر همدانی است. نجاشی در گزارش از او چنین می نگارد: «له کتاب تفسیر القرآن؛ برای او کتاب تفسیر قرآن است».(1)

26. احمد بن حسن اسفراینی نیز از جمله محدثان مفسر است که به لقب «المفسر الضریر» متصف گردیده است. او تفسیری با عنوان «المصابیح فی ذکر ما نزل من اهل البیت علیهم السلام» داشته که کتاب بسیار مفید و با ارزشی بوده است.(2)

27. محدث جلیل و ثقه با بصیرت، عبدالله بن صلت، ابوطالب قمی است. او از اصحاب امام رضا علیه السلام می باشد. نجاشی در ترجمه او چنین می نگارد: «یعرف له کتاب التفسیر».(3)

28. عبدالعزیز بن یحیی جلودی، از جمله محدثانی است که دارای آثار فراوانی است. از جمله ی این آثار کتاب «التفسیر»، کتاب «القراءات» و کتاب «ما نزل فیه من القرآن» می باشد.(4)

29. حصین بن مخارق، از جمله راویانی است که کتاب «التفسیر» نگاشته اند. نجاشی در گزارش از او چنین نگاشته: «له کتاب التفسیر و القراءات الکبیر».(5)

30. مسلمة بن خطاب براوستانی کتاب «تفسیر یاسین» را تألیف کرد.(6)

31. علی بن اسباط، از اصحاب امام رضا علیه السلام است. او به وصف «اوثق الناس و اصدقهم» مزین گردید و فروغ قرآنی آل الله او را آراست. نجاشی ضمن شمارش آثارش می نگارد: «له کتاب التفسیر».(7)

32. علی بن ابی حمزه بطائنی نیز تفسیری نگاشته است. او از اصحاب امام جعفر صادق و حضرت موسی کاظم علیهما السلام است. علی بن ابی حمزه از جانب امام هفتم منصب وکالت و نمایندگی داشت، اما حبّ دنیا او را فریب داد. از همین رو برای تصاحب اموالی

ص:235


1- (1) همان، ص 94، ش 223.
2- (2) الفهرست، شیخ طوسی، ص 24، ش 45؛ رجال نجاشی، ص 93، ش 231.
3- (3) رجال نجاشی، ص 217، ش 564.
4- (4) همان، ص 241، ش 640.
5- (5) همان، ص 145، ش 376.
6- (6) همان، ص 187، ش 498.
7- (7) همان، ص 252، ش 663.

که نزد او بود منکر وفات امام کاظم علیه السلام شد. او از ارکان و مؤسسین مذهب واقفیه می باشد. نجاشی برای او کتابی تفسیری ضبط کرده است.(1)

33. علی بن مهزیار، از اصحاب بزرگ حدیثی و فقهای فرزانه ماست. او افتخار نمایندگی و وکالت از امام جواد و امام هادی علیهما السلام را دارا بوده، او چون حسین بن سعید دارای آثار مشهور سی گانه است. افزون بر آن نیز کتاب هایی را تدوین کرد که از جمله آثار فاخر او کتاب «التفسیر» است.(2)

34. از جمله فرزانگان و مشایخ بزرگ مکتب حدیثی کوفه، حسن بن علی بن فضال است. وی نخست گرایش فطحی داشت، ولی از آن عقیده بازگشت و به امامت حضرت موسی بن جعفر علیه السلام معتقد گردید.

شیخ، او را در فهرست خویش چنین توصیف می کند: «روی عن الرضاعلیه السلام وکان خصیصاً به جلیل القدر، عظیم المنزلة، زاهداً ورعاً ثقة فی الحدیث...».(3)

نجاشی نیز او را با این عناوین می ستاید: «کان فقیه اصحابنا بالکوفة، و وجههم، و ثقتهم، و عارفهم بالحدیث» . شیخ طوسی و نجاشی ضمن شمارش آثارش از کتاب تفسیری او نام برده اند.(4)

35. علی بن بابویه از روات و فقهای جلیل القدر مکتب حدیثی قم است. آن فقیه پارسا نیز پیرامون قرآن، تفسیری تدوین کرد. شیخ طوسی و نجاشی ضمن شمارش آثار او کتاب «التفسیر» را برای او نگاشته اند.(5)

36. محمد بن اوربمه، ابوجعفر قمی از جمله محدثان قم است. او به غلو متهم گردید ولی از این اتهام تبرئه شد، نجاشی برای او آثاری را ثبت می کند که از آن جمله کتاب «تفسیر القرآن» است.(6)

ص:236


1- (1) همان، ص 250، ش 656.
2- (2) همان، ص 253، ش 664.
3- (3) الفهرست، شیخ طوسی، ص 93، ش 191.
4- (4) همان، ص 94؛ رجال نجاشی، صص 259-260، ش 679.
5- (5) همان، ص 218، ش 471؛ همان، ص 261، ش 684.
6- (6) رجال نجاشی، ص 330، ش 891.

37. محمد بن علی بن ابراهیم معروف به «ابوسمینه» کتاب تفسیر درباره سوره مبارکه «عم یتسائلون» داشته است.(1)

38. محمد بن خالد بن عبدالرحمن برقی، از جمله رجال ناموری است که کتاب تفسیر قرآن تألیف نمود. او از دانایان عرصه ادب و تاریخ و علوم عرب بود.(2)

39. محمد بن احمد بن ابراهیم بن سلیمان جعفی، در حاشیه آیات قرآن، کتاب تفسیری تألیف نمود. او در ابتدا زیدی بود، ولی عاقبت او به خیر منتهی شد و به مکتب امامیه پیوست. نجاشی ضمن شمارش آثار او چنین می نگارد: «کتاب تفسیر معانی القرآن و تسمیة اصناف کلامه».(3)

40. محمد بن علی بن عبدک جرجانی، از فقهای فرزانه شیعی و از مفسران و متکلمان است. او آثاری دارد که از جمله آنها کتاب «التفسیر» است.(4)

41. نجاشی، برای وهب بن حفص، منحّل بن جمیل اسدی و معلی بن محمد بصری کتاب های تفسیر نگاشته است.(5)

42. ابن نعیم، فضل بن دکین نیز تفسیری داشته است.(6)

43. ابوجعفر، محمد بن علی بن ابی شعبه حلبی از محدثان جلیل القدر و از فقهای ثقه و مورد اعتماد اصحاب است. او کتاب تفسیری تألیف کرد. وفات او در سال 333 هجری بوده است.(7)

44. ابوبکر، محمد بن احمد از جمله مفسرانی است که صاحب کتاب تفسیری بوده است. او در سال 327 هجری وفات کرد.(8)

45. ابوعبدالله، احمد بن صبیح اسدی کوفی که به گوهر وثاقت آراسته شده، دارای کتاب تفسیری است.(9)

ص:237


1- (1) همان، ص 332، ش 894.
2- (2) همان، ص 335، ش 898.
3- (3) همان، ص 374، ش 1022.
4- (4) همان، ص 382، ش 1040.
5- (5) همان، ص 431، ش 1159؛ و همان، ص 421، ش 1127؛ و همان، ص 418، ش 1117.
6- (6) الذریعه، ج 4، ص 240، ش 1173.
7- (7) همان، ش 1172.
8- (8) همان، ش 1171.
9- (9) همان، ص 243، ش 1183.

46. عیسی بن داود، النجار الکوفی از اصحاب امام موسی کاظم علیه السلام است. شرح حال نگاران برای او تفسیری ذکر کرده اند.(1)

47. ابوالقاسم، علی بن احمد العلوی الکوفی که تاریخ وفاتش را در سال 352 هجری نگاشته اند، تفسیری داشته که آن را به آخر نرساند.(2)

48. ابومنصور صرام، از اجلّه متکلمین اهل نیشابور بود. شیخ طوسی ضمن ذکر آثارش می نگارد: «وکتاب تفسیر القرآن کبیر حسن».(3)

49. ابومحمد الاطروش، از فرزندان امام سجاد علیه السلام است که با چهار واسطه به آن حضرت می رسد. او در سال 302 هجری به شهادت رسید. برای او نیز تفسیری ذکر کرده اند.(4)

50. ابراهیم بن محمد بن سعید ثقفی که در سال 283 هجری وفات کرد کتاب تفسیری تألیف کرده بود. این تفسیر را نجاشی به سه واسطه روایت می کند.(5)

51. حسن بن واقد، از جمله مفسران شیعی است که برای او کتاب تفسری یاد شده است.(6)

52. ابوالفضل، محمد بن احمد بن ابراهیم بن سلیمان الجعفی الکوفی؛ عالم به فقه و لغت و تفسیر بود. او تفسیری را بر مبنای لغت تألیف کرد. وی نخست زیدی مذهب بود، ولی بعداً پیرو مکتب امامیه شد. او از اساتید جعفر بن محمد قولویه بوده و نجاشی ضمن ذکر آثارش برای او تفسیری نگاشته است.(7)

53. تفسیر «العسکری» که بنا بر نقل ابن شهرآشوب، 120 جلد بوده، و منسوب به امام هادی علیه السلام است.(8)

ص:238


1- (1) همان، ص 249، ش 1196.
2- (2) همان، ص 258، ش 1214.
3- (3) الفهرست، شیخ طوسی، ص 318، ش 880؛ الذریعه، ج 4، ص 258، ش 1217.
4- (4) الذریعه، ج 4، ص 261، ش 1221.
5- (5) همان، ص 268، ش 1244.
6- (6) همان، ص 271، ش 1260.
7- (7) رجال نجاشی، ص 374، ش 1022.
8- (8) الذریعه، ج 4، ص 283، ش 1294.

54. تفسیر دیگری با عنوان «العسکری» وجود داشته که پیرامونش گفته اند: «الذی املاه الامام ابومحمد الحسن بن علی العسکری علیه السلام».(1)

55. محمد بن حسن بن احمد بن ولید، از فقهای با جلالت امامیه و از مشایخ بزرگ حوزه حدیثی قم است. او در زمان خود زعامت این حوزه را بر عهده داشت و شاگردانی همانند شیخ صدوق تربیت کرد. نجاشی و شیخ طوسی او را به گوهر وثاقت می آرایند. او به نشان فاخر «ثقة ثقة عین مسکون إلیه» مزین گردیده و از جمله آثار مبارک او کتاب «تفسیر القرآن» است.(2)

56. در مجموعه آثار و تصانیف بسیار شیخ اعظم حدیث، مرحوم شیخ صدوق که افزون بر دویست اثر نگاشته اند، کتابی با عنوان «التفسیر القرآن» نگاشته گردیده است.(3)

57. محمد بن مسعود بن محمد بن عیاش سمرقندی معروف به «عیاشی» از چهره های وجیه و ممتاز امامیه است. او به گوهر وثاقت و صداقت آراسته است. در آغاز، عامی مذهب بود، ولی سرانجام فروغ حقیقت، جان او را روشن نمود و به مکتب امامیه پیوست. او در راه نشر معارف و معالم شیعی سیصد هزار دینار مصرف کرد. تصانیف و آثارش افزون بر دویست کتاب و رساله می باشد و طلیعه این آثار کتاب «التفسیر» است.(4)

58. فرات بن ابراهیم تفسیری کاملاً روایی نگاشت و روایات فراوانی از حسین بن سعید کوفی در آن تفسیر ذکر نمود. حسین بن سعید از اصحاب امام رضا، امام جواد و امام هادی علیهم السلام است.(5)

59. تفسیر قمی، اثر گرانقدر علی بن ابراهیم قمی است. این تفسیر در عالم فرهنگی جهان اسلام شهره است و دوست و دشمن آن را می شناسند و سرچشمه زلال برخی از معارف شیعی است.

نجاشی در شمارش آثار او می نگارد: «وله کتاب التفسیر».(6) شیخ طوسی نیز پیرامون آن چنین نگاشته: «له کتب، منها کتاب التفسیر» و سپس ادامه می دهد: «اخبرنا

ص:239


1- (1) همان، ص 285، ش 1295.
2- (2) رجال نجاشی، ص 383، ش 1042؛ الفهرست، شیخ طوسی، ص 284، ش 618.
3- (3) همان، ص 392، ش 1049؛ همان، ص 304، ش 661.
4- (4) همان، صص 350-351، ش 944؛ همان، ص 317، ش 690.
5- (5) الذریعه، ج 4، ص 298، ش 1309.
6- (6) رجال نجاشی، ص 260، ش 680.

بجمیعها جماعةٌ عن ابی محمد الحسن بن حمزة العلوی الطبری، عن علی بن ابراهیم»؛(1) و نیز شیخ مفید از شیخ صدوق از پدرش، از علی بن ابراهیم به ما خبر داده اند.(2)

به هر روی، این مجموعه قسمتی از کتاب های تفسیری است که تا قرن چهارم، توسط اصحاب ائمه علیهم السلام و دانشمندان نامور مکتب امامیه تدوین گردید و به عنوان میراث قرآنی اهل بیت علیهم السلام در قالب کتاب خاص یا به شکل پراکنده در مجامع روایی باقی مانده و به ما رسیده است.

جمال قرآنی آل الله در زیارات

در حقیقت، این آثار پرتوی از چشمه آفتاب علوم و معارف قرآنی اهل بیت علیهم السلام است که از آسمان علم و دانش الهی آنان درخشیده و روح و روان اصحابشان را روشن نموده است. البته، همه افق های ملکوتی قرآن بر آن ذوات مقدس، مفتوح بود و همه مراتب از حقیقت ملکوتیه قرآن گرفته تا قرآن نازل و ملفوظ، در دسترس آنان قرار داشت. آنان عالمان به کتاب و ترجمان وحی خدای متعال اند و به همین دلیل است که در زیارات، آن قدسیان عرشی را با وصف «تالی کتاب الله و ترجمانه» زیارت می کنیم. اینک به گوشه هایی از این زیارات نظر می افکنیم:

1. آن انوار مقدس در زیارت جامعه کبیره، چنین زیارت می شوند: «وَ مَعادِنِ حِکمَةِ الله، وَ حَفَظَةِ سِرّ الله، وَ حَمَلَة کتاب الله؛(3) سلام بر شما که معدن حکمت الهی و حافظان سرّ خدا و حاملان علم کتاب خدا هستید».

2. در ادامه همان زیارت آمده: «وَ خَزَنَةً لِعِلْمِهِ، وَ مَسْتَوْدَعاً لِحِکْمَتِهِ، وَ تَراجِمَةً لِوَحیِه؛(4) و شما گنج بران علم خدا، امانتداران حکمت خدا، و مفسران وحی خدای متعال می باشید».

3. ساحت مقدس امیرالمؤمنین علیه السلام نیز این گونه تقدیس و زیارت می شود: «وَ أَنتَ

ص:240


1- (1) الفهرست، شیخ طوسی، ص 209، ش 451.
2- (2) همان، ص 210.
3- (3) مفاتیح الجنان، زیارت جامعه کبیره، ص 823.
4- (4) همان، ص 824.

المَخْصُوص بِعِلْمِ التَنزِیل وَ حُکمِ التأویل؛(1) تو مخصوص به علم قرآن و حکم تأویل هستی».

4. آن حضرت در جایی دیگر این گونه زیارت می شود: «السلامُ علی مَنْ عِندَهُ تأویل المُحکمِ وَ المتَشابِهِ وَ عِندَهُ امُّ الکتاب»؛(2)

5. سلام دیگر ما در زیارت مولایمان چنین است: «السلام عَلَیْک یا مَنْ عِندَهُ عِلمُ الکتاب».(3)

6. ساحت امام حسین علیه السلام نیز با این عنوان زیارت می شود: «وَ أوضَحَ بِکَ الکتاب» .

7. همچنین در زیارت سیدالشهداء است: «یابن المَیامِینِ الأطیابِ، التالینَ الکِتاب».(4)

8. در زیارت نامه حضرت موسی بن جعفر نیز چنین آمده: «وَ أنّکَ مَعدِنُ التنزِیل، و صَاحِبُ التَأویل».(5)

9. در زیارت امام جواد علیه السلام هم می خوانیم: «... وَ رُکْنُ الایمان و ترجمان القرآن؛(6) سلام بر تو که اصل ایمان و ترجمان قرآنی».

10. در زیارت آل یس، ساحت حضرت بقیة الله امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف چنین زیارت می شود: «السلامُ عَلَیکَ یا تالِیَ کِتابِ اللهِ وَ تَرجُمانِه؛(7) سلام بر تو ای تلاوت کننده کتاب خدا و ترجمان آن».

اکنون که معنا و مفهوم «وَ مَعَنا کِتابُ الله» تبیین گردید، بخشی دیگر از سخن حضرت فاطمه علیها السلام را ذکر می کنیم: «وَ آیْ فِیْنَا مُنکَشَفَةٌ سَرائِرُهُ» .

هان! ای مسلمانان بیدار باشید، این قرآن کتاب هدایت الهی است که فراروی شما می درخشد. حجت های آن آشکار، و آیات آن تجلی گاه و مشرق تابانی از کرائم و عظمت ماست.

ص:241


1- (1) همان، زیارت مطلقه امیرالمؤمنین، ص 606.
2- (2) همان، ص 589.
3- (3) همان، ص 586.
4- (4) همان، صص 567-568.
5- (5) همان، ص 728.
6- (6) همان، ص 730.
7- (7) همان، ص 788.

اصبغ بن نباته می گوید: شنیدم که امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: «ثلث قرآن در بیان فضیلت ما اهل بیت و ثلث آن در سرزنش دشمنان ما نازل شده است و ثلث دیگر آن در بیان احکام و سنن الهی است».(1)

و در روایت دیگر اصبغ، از امیرالمؤمنین علیه السلام چنین روایت می کند:

نَزَل القرآن أربعة ارباع: ربع فینا... ؛ قرآن بر چهار بخش نازل گردید، یک چهارم آن در مدح و ثنای ما و یک چهارم آن در بیان مذمت دشمنان ما، و یک چهارم آن در بیان حلال و حرام، و یک چهارم آن در واجبات و احکام نازل شد، «ولنا کرائم القرآن» ؛ کرائم قرآن در شأن و منقبت ما می باشد.(2)

به هر روی، فروغ مجد و عظمت حضرت علی و آل معصومش علیهم السلام از آفاق آیات قرآن فروزان است. قرآن کریم به ظاهر و باطنش توصیف کرامت های اهل بیت علیهم السلام را گویا است. ابن عباس می گوید:

«در شأن احدی از مسلمانان همانند علی علیه السلام آیات قرآن نازل نگردیده است».(3)

مجاهد نیز می گوید: «هفتاد آیه در شأن علی علیه السلام نازل گردیده که دیگران از آن فضایل بی بهره اند».(4)

همو در جایی دیگر گوید: «هر آیه ای از قرآن که خداوند پیرامون پارسایان و خداباوران نازل کرده، علی علیه السلام رأس آن می باشد».(5)

عبدالرحمن بن ابی لیلی نیز می گوید: «در شأن علی علیه السلام هشتاد آیه برگزیده قرآن نازل گردیده است».(6)

پس همان گونه که فاطمه علیها السلام فرمود: «وآی فِینا مُنکشفة» ، آیات بسیاری از قرآن در توصیف و تبیین کمالات و آفاق ملکوتی عترت رسول خداست.

ص:242


1- (1) شواهد التنزیل، حاکم حسکانی، ج 1، ص 70، ح 61.
2- (2) همان.
3- (3) همان، ص 63، ح 50.
4- (4) همان، ص 64، ح 52.
5- (5) همان، ح 53.
6- (6) همان، ص 66، ح 56.

بعضی از علما به جمع آوری این آیات پرداخته اند که از جمله آنها عبیدالله بن عبدالله بن احمد، معروف به «حاکم حسکانی» است که قسمتی از آیات را که بالغ بر 210 آیه می باشد به ضمیمه 1172 روایت که در حاشیه و پیرامون این آیات است تدوین کرد و کتابی به نام «شواهد التنزیل» تألیف نمود. این کتاب اخیراً توسط محقق ارجمند محمد باقر محمودی تحقیق شده و در سه جلد به زیور طبع آراسته است که جلد سوم آن فهارس کتاب می باشد.

همچنین السید شرف الدین علی الحسینی الاسترآبادی اثر گرانبهای خود با عنوان «تأویل الآیات الظاهره فی فضائل العترة الطاهره» را به مجموعه ای از این آیات نورانی آراسته اند. در تفسیر قمی و دیگر مجامع تفسیری و روایی شیعی و اهل سنت نیز این آیات نورافشانی می کنند.

سیمای اهل بیت علیهم السلام در قرآن

اشاره

سرتاسر قرآن کریم، مشمون از مدایح و بیان شأن و عظمت اهل بیت علیهم السلام و به خصوص حضرت علی علیه السلام است. همچنین آیات بسیاری است که دشمنان و منکران فضایل آن حضرات را نکوهش کرده است، از این رو در این قسمت به طور اجمال از هر سوره، خوشه هایی از فضایل آن بزرگواران را بر می چینیم.

سوره حمد

1.(بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ)

از حضرت امام صادق علیه السلام پیرامون الف و لام و هاء «الله» سؤال گردید، آن حضرت فرمود: «الف آن، نشانه نعمت های خداوند و نعمت ولایت ماست و لام آن، الزام خلق به ولایت ماست و هاء آن، «هو ان لمن خالف محمداً و آل محمد؛ خواری و ذلت مخالفان محمد و آل محمد است».(1)

ص:243


1- (1) تأویل الآیات الظاهره، ص 25.

2.(الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ)

نقل شده که الرحمن، آفتاب رحمت و مهربانی است و از این رحمن، رحم محمد صلی الله علیه و آله می تابد و هر کس بخواهد رحم محمد را گرامی بدارد باید ساحت آل آن حضرت را تعظیم نماید.(1)

3.(اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ)

ابی بریده می گوید: «صراط محمد و آله؛ راه مستقیم، راه محمد و آل اوست».(2)

حذیفه از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت می کند که فرمود: «إنْ تَولّو علیاً - و لن تفعلوا - تجدوه هادیاً مهدیّاً یسلک بکم الطریق المستقیم؛(3) اگر ولایت علی علیه السلام را پذیرا باشید، او را هدایتگری که هدایت گردیده می یابید و شما را به راه راست رهبری می کند».

افزون بر بیست روایت در پرتو این آیه، امام علی و فرزندان معصومش علیهم السلام را رهبران راه مستقیم معرفی می نماید.(4)

4.(صِراطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ)

طبرسی در مجمع البیان ذیل این آیه می نگارد: «إنَّهُم النّبیّ وَ الأئِمَة علیهم السلام»؛ آنان پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و ائمه علیهم السلام هستند،(5) به دلیل آیه (فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ) .(6)

5. در بیان مصداق (وَ لاَ الضّالِّینَ) از امام صادق علیه السلام روایت شده که آن حضرت فرمود: «والضالین، الشکاک و الذین لا یعرفون الإمام؛(7) گمراهان آنان اند که شک می کنند و امام خویش را نمی شناسند».

سوره بقره

1.(الم)

جابر از امام باقر علیه السلام روایت می کند که آن حضرت فرمود: «الم و کل حرف فی القرآن

ص:244


1- (1) همان، ص 26.
2- (2) شواهد التنزیل، ج 1، ص 89، ح 87.
3- (3) همان، ص 99، ح 103.
4- (4) همان، صص 89-103.
5- (5) تأویل الآیات الظاهره، ص 31.
6- (6) سوره نساء، آیه 69.
7- (7) تأویل الآیات الظاهره، ص 32 (پاورقی).

مقطعة، من حروف إسم الله الاعظم الذی یؤلفه الرسول و الإمام علیهماالسلام فیدعو به فیجاب».(1)

2.(ذلِکَ الْکِتابُ)2

حضرت باقر علیه السلام فرمود: «مقصود از کتاب، امیرالمؤمنین است که هیچ گونه شکی در امامت و پیشوایی او نیست».(2)

3.(هُدیً لِلْمُتَّقِینَ)4

ابن عباس می گوید: «علی علیه السلام آن پارسایی است که یک لحظه به خدا شرک نورزید».(3)

4.(أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ)6

سلمان می گوید:

«چون رسول خدا صلی الله علیه و آله علی علیه السلام را ملاقات می کرد دست بر شانه آن حضرت می گذاشت و می فرمود: «یا سلمان هذا و حزبه هم المفلحون» ؛ سلمان، علی و پیروانش رستگارند».(4)

5.(وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا)8 ابن عباس می گوید: از آیات مخصوص رسول خدا صلی الله علیه و آله و علی علیه السلام و اهل بیت، این آیه می باشد(5)

6.(إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً)10

ابن مسعود هم روایت می کند: «این آیه در شأن و فضیلت علی علیه السلام است، زیرا اولین خلیفه خدا آدم و دومین آن داوود و سومین خلیفه و جانشین خدا در زمین علی علیه السلام می باشد».(6)

ص:245


1- (1) همان، ص 33.
2- (3) تأویل الآیات الظاهره، ص 33.
3- (5) شواهد التنزیل، ج 1، ص 103، ح 107.
4- (7) شواهد التنزیل، ج 1، صص 104-108، ح 108 و 109.
5- (9) شواهد التنزیل، ج 1، ص 113، ح 114.
6- (11) شواهد التنزیل، ج 1، ص 116، ح 115.

مجاهد از سلمان فارسی روایت می کند که شنیدم رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «إنّ وصیی و خلیفتی و خیر مَن أترکُ بعدی... علی بن ابی طالب؛(1) همانا وصی و جانشین و بهترین کس بعد از من علی بن ابی طالب است».

7.(وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها)2

از ابی حمراء نقل شده که گفت: ما نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله بودیم علی علیه السلام به سوی ایشان آمد، رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:

«مَنْ سرّه أن ینظر إلی آدم فی علمه...؛(2) کسی را که مسرور می سازد، مشاهده آدم با علمش، نوح با فهمش و ابراهیم با حلمش نظر نماید به علی بن ابی طالب علیه السلام».

8.(وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ)4

از ابن عباس نقل شده: «این آیه در شأن رسول خدا صلی الله علیه و آله و علی علیه السلام است، چون «هما اول من صلّی و رکع»(3) آنان اولین کسانی بودند که نماز خواندند و رکوع به جا آوردند».

9. ابن عباس در تفسیر آیه (وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِیها خالِدُونَ)6 می گوید: «این آیه در شأن علی علیه السلام نازل گردید، چون آن بزرگوار اولین کسی بود که به رسول خدا صلی الله علیه و آله ایمان آورد و نماز خواند».(4)

10.(وَ کَذلِکَ جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً)8

سلیم بن قیس از امیرالمؤمنین علیه السلام روایت کند که آن حضرت فرمود: «رسول خدا صلی الله علیه و آله شاهد و گواه بر ما و ما گواهان خدا بر مردم و حجت خدا در زمین هستیم».(5)

ص:246


1- (1) همان، ح 116.
2- (3) شواهد التنزیل، ج 1، صص 118 و 121، ح 117 و 118.
3- (5) شواهد التنزیل، ج 1، ص 131، ح 125.
4- (7) شواهد التنزیل، ج 1، ص 137، ح 128.
5- (9) شواهد التنزیل، ج 1، ص 139، ح 130.

11.(وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ وَ اللّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ)1

نزول آیه در شأن امیرالمؤمنین از مشهورات است و دلیل نزولش آن بود که در شبی که قریش می خواستند شبانه به خانه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله حمله برند و آن حضرت را به شهادت برسانند علی علیه السلام در بستر آن حضرت قرار گرفت و رسول خدا صلی الله علیه و آله به سوی غار ثور رفت.(1)

12. همچنین آیه (وَ آتَی الْمالَ عَلی حُبِّهِ)3 در شأن علی علیه السلام نازل گردیده است.(2)

13. آیه (وَ مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمُ)5 نیز پیرامون انفاق علی علیه السلام نازل گردیده است.(3)

14. درباره آیه (یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَنْ یَشاءُ)7 رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «حکمت به ده جزء تقسیم شد، نه جزء آن به علی علیه السلام و یک جزء آن به سایر مردم عطا گردید».(4)

15.(الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّیْلِ وَ النَّهارِ)9

ابن عباس درباره این آیه می گوید: «این آیه در شأن علی علیه السلام نازل گردید، آن حضرت فقط چهار درهم داشت که یک درهم آن را در شب و یک درهم آن را روز و یک درهم را پنهان و یک درهم آن را آشکارا در راه خدا انفاق کرد».(5)

سوره آل عمران

1.(قُلْ أَ أُنَبِّئُکُمْ بِخَیْرٍ مِنْ ذلِکُمْ لِلَّذِینَ اتَّقَوْا عِنْدَ رَبِّهِمْ)11 این آیه در شأن علی علیه السلام حمزة و عبیدة بن حارث نازل گردید.(6)

ص:247


1- (2) شواهد التنزیل، ج 1، صص 145-154، ح 135-143.
2- (4) شواهد التنزیل، ج 1، ص 155، ح 144.
3- (6) شواهد التنزیل، ج 1، ص 156، ح 145 و 146.
4- (8) شواهد التنزیل، ج 1، صص 157-162، ح 147-150.
5- (10) شواهد التنزیل، ج 1، صص 163-175، ح 156-162.
6- (12) شواهد التنزیل، ج 1، ص 177، ح 165 و 166.

2. ذیل آیه شریفه (إِنَّ اللّهَ اصْطَفی آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَی الْعالَمِینَ)1 شفیق می گوید: در مصحف عبداله بن مسعود خواندم: «وآل محمد علی العالمین».(1) البته بدیهی است که درج عبارت «آل محمد» یا «آل احمد»،(2) در واقع تفسیر ابن مسعود و ابن عباس از این آیه است.

3.(فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَی الْکاذِبِینَ)4

نزول این آیه در شأن رسول خدا صلی الله علیه و آله، امام علی، حضرت فاطمه، امام حسن و امام حسین علیهم السلام معلوم و مشهور است.(3)

حاکم حسکانی می گوید: منظور از (أَبْناءَنا) امام حسن و امام حسین علیهم السلام و مقصود از (وَ نِساءَنا) حضرت فاطمه و از (وَ أَنْفُسَنا) علی بن ابی طالب علیهم السلام است.(4)

به هر روی، چون این آیه نازل گردید رسول خدا صلی الله علیه و آله، امام علی، حضرت فاطمه، امام حسن و امام حسین علیهم السلام را فرا خواند و فرمود: «اللهمَّ هؤلاء أهلی ؛ بارخدایا اینان اهل بیت من هستند».(5)

4. در پرتو (وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً)8 رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:

مَن أحبَّ أنْ یرکب سفینة النجاة وَ یستمسک بالعروة الوثقی وَ یَعتصم بحبل الله المتین فلیوال علیاً و لیأتمّ بالهداة من ولده؛(6) آن کس که دوست دارد بر مرکب نجات سوار گردد و به دست گیره محکم خدا تمسک جوید و به ریسمان خدا چنگ زند، ولایت و امامت علی و فرزندان معصومش علیهم السلام را پذیرا باشد.

ص:248


1- (2) شواهد التنزیل، ج 1، ص 179، ح 167.
2- (3) همان، ص 180، ح 169.
3- (5) شواهد التنزیل، ج 1، صص 183-200، ح 170-177.
4- (6) همان، ص 188، ح 172.
5- (7) همان، ص 191، ح 174.
6- (9) شواهد التنزیل، ج 1، ص 201، ح 179-182.

5.(الَّذِینَ اسْتَجابُوا لِلّهِ وَ الرَّسُولِ مِنْ بَعْدِ ما أَصابَهُمُ الْقَرْحُ)1 ،(ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَیْکُمْ مِنْ بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً)2 و (وَ لَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ)3

همه این آیات در شأن و عظمت علی علیه السلام نازل شده اند.(1)

6.(وَ سَیَجْزِی اللّهُ الشّاکِرِینَ)5 و (سَنَجْزِی الشّاکِرِینَ)6

این دو آیه هم در شأن علی علیه السلام می باشد. ابن عباس می گوید: «خدای متعال از اعمال علی علیه السلام در دو موضع از قرآن تشکر و قدرشناسی کرده که آن دو مورد این دو آیه هستند».(2)

7.(ثَواباً مِنْ عِنْدِ اللّهِ وَ اللّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الثَّوابِ)8 و (وَ ما عِنْدَ اللّهِ خَیْرٌ لِلْأَبْرارِ)9 این دو آیه شریفه فروغی از مجد و عظمت علی علیه السلام را آشکار می کند.

اصبغ بن نباته از علی علیه السلام روایت کند که رسول خدا دست مرا گرفت و فرمود: «یا أخی قول الله (ثَواباً مِنْ عِنْدِ اللّهِ) و (وَ ما عِنْدَ اللّهِ خَیْرٌ لِلْأَبْرارِ) تو ثواب و پاداشی از نزد خدای متعال هستی و شیعیانت ابرار و نیکان اند».(3)

8.(یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا وَ اتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ)11

ابن عباس در تفسیر آیه می گوید:(اصْبِرُوا وَ صابِرُوا) علی محبته علی بن ابی طالب؛(4) پایدار و مقاوم بر محبت و دوستی علی علیه السلام باشید.

ص:249


1- (4) شواهد التنزیل، ج 1، صص 205-209، ح 184-188.
2- (7) شواهد التنزیل، ج 1، ص 189، 190، 210 و 211.
3- (10) شواهد التنزیل، ج 1، ص 212، ح 191 و 192.
4- (12) شواهد التنزیل، ج 1، صص 213-124.
سوره نساء

1.(وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ)1 ابن عباس در تفسیر این آیه می گوید: «لا تقتلوا أهل بیت نبیکم؛(1) اهل بیت پیامبر را به قتل نرسانید».

2.(أَمْ یَحْسُدُونَ النّاسَ عَلی ما آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ)3 امام باقر علیه السلام درباره این آیه می فرماید: «نحن الناس المحسودون؛(2) ما مردمی هستیم که مورد حسد واقع شدیم». ابن عباس نیز در تفسیر آیه، همین معنا را بیان کرده اند.(3)

3.(فَقَدْ آتَیْنا آلَ إِبْراهِیمَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ آتَیْناهُمْ مُلْکاً عَظِیماً)6

امام باقر و امام صادق علیهما السلام می فرمایند:

جعل فیهم أئمة مَن اطاعهم فقد اطاع الله و من عصاهم فقد عصی الله؛(4) ملک عظیم و بزرگ آن است که خداوند در این خاندان پیشوایانی قرار داده که پیروی از آنان اطاعت خداوند است و نافرمانی و عصیان آنان سرکشی و نافرمانی خداست.

4.(أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ)8

جابربن عبدالله انصاری می گوید: «چون این آیه بر رسول خدا صلی الله علیه و آله نازل گردید به محضرش گفتم: یا رسول الله! خدا و رسولش را شناختیم ولی «اُولوا الامر» چه کسانی اند که الذین قَرنَ الله طاعتهم بطاعتک ؛ آنان که خداوند اطاعتشان را به اطاعت و فرمانبری شما قرین ساخته است؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:

هُم خلفایی یا جابر و أئمة المسلمین مِن بعدی، اوّلهم علی بن ابی طالب، ثم الحسن، ثمّ الحسین، ثم علی بن الحسین، ثم محمد بن علی المعروف فی

ص:250


1- (2) شواهد التنزیل، ج 1، ص 216، ح 195 و 196.
2- (4) المیزان فی تفسیر القرآن، ج 4، ص 408.
3- (5) شواهد التنزیل، ج 1، ص 218، ح 198.
4- (7) شواهد التنزیل، ج 1، صص 223-224، ح 201 و 202.

التوراة بالباقر...؛ آنان جانشینان و پیشوایان مسلمانان بعد از من اند که اولین آنان علی بن ابی طالب، پس از او حسن و پس از او حسین و پس از او علی بن الحسین، و پس از او محمد بن علی است که در تورات به باقر معروف است. در آینده او را درک می کنی، چون به حضورش رسیدی، سلام مرا به او برسان، و پس از او جعفر بن محمد، و پس از او موسی بن جعفر، پس از او علی بن موسی و پس از او محمد بن علی و پس از او علی بن محمد و پس از او حسن بن علی و پس از او، کسی که هم نام و هم کنیه من است، او حجت خدا در زمین و بقیة الله در میان بندگان است، اوست که خداوند به دست او مشارق و مغارب جهان را می گشاید.(1)

همین بیان را سلیم بن قیس از امیرالمؤمنین علیه السلام روایت می کند.(2)

سعد بن ابی وقاص، مجاهد و دیگر محدثان شیعی و سنی شأن نزول این آیه را در مورد علی علیه السلام می دانند.(3)

5.(وَ مَنْ یُطِعِ اللّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقِینَ)4

ابن عباس در تفسیر این آیه می گوید: «مقصود از (وَ الصِّدِّیقِینَ) علی بن ابی طالب علیه السلام است».(4)

سوره مائده

1.(الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ دِینِکُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً)6

از ابن عباس و دیگر محدثان مفسر روایت شده که این آیه در شأن علی بن ابی طالب علیه السلام نازل گردید؛ پس از آنکه رسول خدا صلی الله علیه و آله با فرمان الهی (یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما

ص:251


1- (1) المیزان فی تفسیر القرآن، ج 4، ص 435.
2- (2) شواهد التنزیل، ج 1، ص 225، ح 204.
3- (3) همان، صص 226-228، ح 205-207.
4- (5) شواهد التنزیل، ج 1، صص 233 و 235، ح 209 و 211؛ المیزان فی تفسیر القرآن، ج 4، ص 441.

أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ) مأمور گردید که علی علیه السلام را به عنوان امام و پیشوای مسلمانان تعیین نماید.(1) آن حضرت نیز فرمان حق را اطاعت کرد و علی علیه السلام را به عنوان ولی مؤمنین و جانشین خود تعیین نمود. بزرگان از اصحاب در حالی که با جمله «بخٍ بخٍ» ولایت علی علیه السلام را به او تهنیت می گفتند با حضرتش بیعت نمودند.(2)

حسان بن ثابت از رسول خدا صلی الله علیه و آله اجازه خواست تا به پاسداشت و تجلیل از این رخداد آسمانی ابیاتی را تقدیم کند. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: بگو. آنگاه حسّان چنین سرود:

ینادیهم یوم الغدیر نبیهم بخم و أسمع بالنبی منادیاً

بأنی مولاکم نعم و ولیکم فقالوا و لم یبدوا هناک التعامیا

الهک مولانا و آنت ولینا و لا تجدن فی الخلق للأمر عاصیاً

فقال له قم یا علی فإننی رضیتک من بعدی اماما و هادیا

در روز غدیر رسول خدا صلی الله علیه و آله ایشان را ندا کرد، در خم و چقدر خوب ندای پیغمبر را می شنیدند، که من مولی و ولی شما هستم، آری مردم کور نبودند و گفتند خدای تو مولای ماست و تو سرپرست مایی، و هرگز مردم از فرمان تو سرپیچی نمی کنند، آن گاه رسول خدا صلی الله علیه و آله به علی علیه السلام گفتند برخیز که پسندیدم پس از من تو امام و راهنمای مردم باشی.

در نقل ابوسعید خدری این ابیات اضافه گردیده است:

فمن کنتُ مولاه فهذا ولیه فکونوا له انصار صدق موالیا

هناک دعا اللّهم وال ولیه و کن للذّی عَادی علیاً معادیا(3)

هر که را من مولی و سرپرست او بودم، این «علی» پیشوا و سرپرست اوست، پس شما یاران و دوستداران او باشید، آن گاه رسول خدا صلی الله علیه و آله دعا کرد: که خدایا دوست او را دوست بدار و دشمن او را دشمن باش.

ص:252


1- (1) ر. ک: المیزان فی تفسیر القرآن، ج 5، صص 177-314؛ شواهد التنزیل، ج 1، صص 237-247، ح 213-218.
2- (2) شواهد التنزیل، ج 1، صص 243 و 241 و 216.
3- (3) المیزان فی تفسیر القرآن، ج 5، ص 206.

2.(إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ)1

ابن عباس می گوید: «نزلت فی علی بن ابی طالب علیه السلام؛ این آیه در شأن و تجلیل از علی بن ابی طالب نازل گردید»(1) ؛ آن گاه که آن حضرت، خاتم خویش را در حال رکوع به سائل داد.

از انس بن مالک، عطاء بن سائب، عبدالملک بن جُرَیح، عمار بن یاسر، جابر بن عبدالله انصاری، و نیز از خود امیرالمؤمنین و امام باقر و ذوات مقدس دیگر از ائمه هدی، داستان خاتم بخشی امیرالمؤمنین علیه السلام روایت گردیده است.(2)

3.(وَ مَنْ یَتَوَلَّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْغالِبُونَ)4

ابن عباس در تفسیر این آیه می گوید:(وَ الَّذِینَ آمَنُوا) یعنی یحب علی بن ابی طالب، و مفاد (فَإِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْغالِبُونَ) مقصود شیعه و پیروان خدا و رسولش و علی علیه السلام می باشند.(3)

ابن عباس می گوید: در این آیه، خداوند نخست تولای خویش و سپس رسول خدا صلی الله علیه و آله و پس از آن علی علیه السلام را بیان فرموده و چون این آیه نازل شد رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «رحم اللهُ عَلیاً أَللهُمَّ أدرِ الحَقَّ مَعَهٌ حَیثُ داَر» .

ابن مؤمن، محمد بن عبیدالله شیرازی می گوید: «لا خلاف بین المفسرین أَنّ هذه الآیة نزلت فی امیرالمؤمنین علی علیه السلام؛ هیچ گونه اختلافی در زمره مفسرین نیست که این آیه در شأن و جلالت علی علیه السلام نازل گردیده است».(4)

4.(یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ)7

نزول این آیه در شأن امام علی علیه السلام و مقام تبیین امامت آن حضرت معلوم و مشهور است. ابوهریره، ابوسعید خدری، ابن عباس، کلبی، عبداله بن ابی، جابر بن عبدالله انصاری، و قاطبه محدثان و علمای شیعه این حقیقت را روایت کرده اند.(5)

ص:253


1- (2) شواهد التنزیل، ج 1، صص 249-252، ح 219-221 و 224.
2- (3) همان، ح 225، 229، 230، 231، 234، 235 و...
3- (5) شواهد التنزیل، ج 1، صص 291-292، ح 244-245.
4- (6) همان، ص 292، ح 244.
5- (8) شواهد التنزیل، ج 1، صص 294-306، ح 247-254.

5.(وَ إِذا جاءَکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِآیاتِنا)1

ابن عباس درباره این آیه می گوید: «این آیه در شأن علی علیه السلام و حمزه و جعفر و زید بن حارثه نازل گردید».(1)

سوره اعراف

1.(وَ عَلَی الْأَعْرافِ رِجالٌ یَعْرِفُونَ کُلاًّ بِسِیماهُمْ)3

اصبغ بن نباته از علی علیه السلام روایت می کند که آن حضرت در پاسخ به عبدالله بن کوّاء فرمود: «نحن نوقف یوم القیامة بین الجنة و النار ؛ ما آن رجالی هستیم که در مقام اعراف می ایستیم».(2)

ابن عباس نیز در تفسیر آیه می گوید: «مقصود عباس، حمزه، علی علیه السلام و جعفر می باشند».(3)

2.(وَ نَزَعْنا ما فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ)6

از امیرالمؤمنین علیه السلام روایت شده که این آیه در شأن و جلالت ما خاندان نازل گردیده است؛ «نزلت فینا».(4)

3.(فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَیْنَهُمْ أَنْ لَعْنَةُ اللّهِ عَلَی الظّالِمِینَ)8

از امیرالمؤمنین علیه السلام ذیل این آیه روایت شده که فرمود: «فأنا ذلک المؤذن؛ آن اعلام گر و اعلان کننده منم».(5)

ابن عباس نیز در تفسیر آیه می گوید: برای علی علیه السلام در کتاب خدا اسمائی است که مردم آن را نمی دانند و از جمله آن اسماء «مؤذن» در این آیه است.(6)

ص:254


1- (2) شواهد التنزیل، ج 1، ص 309، ح 258.
2- (4) شواهد التنزیل، ج 1، ص 311، ح 260.
3- (5) همان، ص 312، ح 261-262.
4- (7) شواهد التنزیل، ج 1، ص 315، ح 263-264.
5- (9) شواهد التنزیل، ج 1، ص 317، ح 265.
6- (10) همان، ص 318، ح 266.

4.(وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ یَعْدِلُونَ)1

ابن عباس می گوید: «مقصود از این هادی و راهبر به حق علی علیه السلام است (وَ بِهِ یَعْدِلُونَ) نیز بیانگر غصب خلافت از آن خاندان است».(1)

سوره انفال

1.(یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَخُونُوا اللّهَ وَ الرَّسُولَ وَ تَخُونُوا أَماناتِکُمْ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ)3

از امام محمد باقر علیه السلام روایت است که فرمود این آیه پیرامون آل محمد علیهم السلام نازل گردید، چون امانت و امامتی که خداوند از آنِ آنان قرار داده بود مورد غصب و تعرض قرار گرفت.(2)

2.(وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصِیبَنَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْکُمْ خَاصَّةً)5

از ابن عباس روایت شده که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «مَنْ ظلم علیاً مقعدی هذا بعد وفاتی، فکأنّما جحد نبوّتی و نبوة الأنبیاء قبلی؛(3) کسی که به علی علیه السلام ستم کند بعد از وفات من گویا که نبوت من و سایر پیامبران را انکار کرده است».

حسن بصری می گوید: «زبیر این آیه را در روز جنگ جمل تلاوت می کرد و می گفت این آیه پیرامون ما نازل گردیده که به ستم با علی به جنگ برخاسته ایم».(4)

3.(وَ إِذْ یَمْکُرُ بِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِیُثْبِتُوکَ أَوْ یَقْتُلُوکَ أَوْ یُخْرِجُوکَ)8

ذیل این آیه داستان ایثار جان و خوابیدن علی علیه السلام را در بستر رسول خدا صلی الله علیه و آله ذکر نموده اند.(5)

4.(ما کانُوا أَوْلِیاءَهُ إِنْ أَوْلِیاؤُهُ إِلاَّ)10

ص:255


1- (2) شواهد التنزیل، ج 1، ص 320، ح 270-271.
2- (4) شواهد التنزیل، ج 1، ص 322، ح 272 با کمی شرح از سوی مؤلف.
3- (6) شواهد التنزیل، ج 1، ص 323، ح 273.
4- (7) همان، ص 325، ح 278 و 280 و 282.
5- (9) شواهد التنزیل، ج 1، صص 331-338، ح 278، 288، 290، 291.

ابن عباس می گوید: «مقصود از «متقون» در آیه علی بن ابی طالب و حمزه و جعفر و عقیل می باشند، اینان اند که از اولیاء خدا هستند».

انس بن مالک نیز از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت می کند که فرمود: «آل محمد کل تقی؛ پارسایان از آل رسول اند».(1)

5.(وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْ ءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبی وَ الْیَتامی)2

امیرالمؤمنین فرمود: «لنا خاصه و لم یجعل لنا فی الصدقة نصیباً کرامة أکرم الله تعالی نبیّه و آله بها و أکرمنا عن اوساخ ایدی المسلمین؛(2) فقط خمس برای ماست و ما را در صدقه بهره ای نیست و این کرامتی است از رسول خداوند که ما را به آن آراسته اند.

6.(هُوَ الَّذِی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنِینَ)4

روایات متعددی است که مفادشان این است: «أیدته بعلی؛ ما رسول خویش را به علی تأیید کردیم». ابوهریره، انس، جابر بن عبدالله انصاری و دیگران راویان این خبرند.(3)

جابر می گوید: «رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «دو هزار سال قبل از آنکه آسمان و زمین آفریده شوند بر در بهشت چنین نگاشته بود: لا إله إلّا الله محمد رسول الله أیّدته بعلی».(4)

7.(یا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَسْبُکَ اللّهُ وَ مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ)7

امام باقر علیه السلام می فرماید: «نزلت فی علی بن ابی طالب علیه السلام؛ این آیه در شأن و جلالت علی علیه السلام نازل گردید».(5)

ص:256


1- (1) شواهد التنزیل، ج 1، صص 339-340، ح 292-293.
2- (3) شواهد التنزیل، ج 1، ص 341-348، ح 295-297 و 299.
3- (5) شواهد التنزیل، ج 1، صص 349-357، ح 302-307.
4- (6) همان، ص 352، ح 305.
5- (8) شواهد التنزیل، ج 1، ص 358، ح 308-309.
سوره توبه

1.(وَ أَذانٌ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَی النّاسِ یَوْمَ الْحَجِّ الْأَکْبَرِ)1

حکیم بن جبیر از امام سجاد علیه السلام روایت می کند که فرمود: «إنّ لعلی اسماً فی کتاب الله لا یعلمه الناس» قلت: و ما هو؟ قال:(أَذانٌ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ ) به خدا سوگند، علی علیه السلام «اذان» در روز حج اکبر است.(1)

ابن عباس و انس بن مالک و دیگران روایت کرده اند که چون آیات ابتدای سوره برائت نازل گردید رسول خدا صلی الله علیه و آله ابوبکر را فرا خواند و او را مأمور کرد تا به مکه رود و این آیات را بر مردم مکه تلاوت کند، ولی مقداری از راه را رفته بود که رسول خدا صلی الله علیه و آله او را باز گرداند و فرمود: «لا یبلّغها إلا رجل من اهلی ؛ این آیات را بر مردم مکه نمی رساند مگر مردی از اهل بیت خودم»، آنگاه علی علیه السلام را فرا خواند و او را به این مأموریت آسمانی فرستاد.(2)

2.(سِقایَةَ الْحاجِّ وَ عِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ کَمَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ جاهَدَ فِی سَبِیلِ اللّهِ لا یَسْتَوُونَ عِنْدَ اللّهِ)4

ابن عباس، انس بن مالک و شعبی می گویند این آیه در شأن و جلالت علی علیه السلام و عباس بن عبدالمطلب نازل گردیده است.(3)

3.(ثُمَّ أَنْزَلَ اللّهُ سَکِینَتَهُ عَلی رَسُولِهِ وَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ)6

ضحاک بن مزاحم می گوید این آیه در شأن علی علیه السلام و... نازل گردیده است؛ آنان که در جنگ «حنین» هنگام هجوم دشمن، در کنار رسول خدا صلی الله علیه و آله باقی ماندند؛ هنگامی که لشکر اسلام فراری شد.(4)

ص:257


1- (2) شواهد التنزیل، ج 1، ص 360، ح 310.
2- (3) همان، صص 361-365، ح 311-320.
3- (5) شواهد التنزیل، ج 1، صص 381-393، ح 330-334 و 336.
4- (7) شواهد التنزیل، ج 1، ص 395، ح 342-343.

4.(وَ السّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِینَ وَ الْأَنْصارِ)1

عبدالرحمان بن عوف، ابن عباس، سلیم بن قیس و اسامة بن زید، نزول این آیه را پیرامون علی علیه السلام می دانند، چون او نخستین مرد مسلمانی است که اسلام را پذیرفت.(1)

5.(وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَی اللّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ)3

بنابر آنچه در روایت اهل بیت علیهم السلام آمده منظور از (وَ الْمُؤْمِنُونَ) ائمه هدی علیهم السلام می باشند.(2)

6.(یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ کُونُوا مَعَ الصّادِقِینَ)5

ابن عباس در تفسیر این آیه می گوید: «قال: مع علی و اصحاب علی؛ با علی و اصحاب او باشید».(3)

در برخی روایت ها نیز آمده که با علی علیه السلام باشید، پس این آیه مخصوص علی علیه السلام است.

از سوی ذوات مقدس ائمه هدی علیهم السلام پیرامون این حقیقت روایات بسیاری است(4) که بیان می کند این آیه پیرامون آل محمد علیهم السلام است؛ از جمله (وَ کُونُوا مَعَ الصّادِقِینَ) ؛ یعنی اینکه همراه آل محمد باشید.(5)

از عبداله بن عمر نیز روایت شده که مقصود از «الصادقین» محمد صلی الله علیه و آله و اهل بیت او هستند.(6)

سوره یونس

1.(وَ اللّهُ یَدْعُوا إِلی دارِ السَّلامِ وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ إِلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ)10

ص:258


1- (2) شواهد التنزیل، صص 397-404، ح 344-350.
2- (4) المیزان فی التفسیر القرآن، ج 9، ص 385.
3- (6) شواهد التنزیل، ج 1، ص 407، ح 354 و ص 409، ح 358.
4- (7) همان، ص 406، ح 353.
5- (8) همان، ص 407، ح 355.
6- (9) همان، ص 409، ص 359.

ابن عباس در تفسیر آیه می گوید: مقصود از دار السلام و صراط مستقیم ولایت علی بن ابی طالب است.(1)

زید بن علی بن الحسین علیهما السلام نیز آیه را به ولایت علی بن ابی طالب تفسیر کرده است.(2)

2.(.... أَ فَمَنْ یَهْدِی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهِدِّی إِلاّ أَنْ یُهْدی فَما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ)3

ابن عباس در بیان آیه می گوید: «مقصود از (أَ فَمَنْ یَهْدِی إِلَی الْحَقِّ) علی علیه السلام است».(3)

3.(وَ یَسْتَنْبِئُونَکَ أَ حَقٌّ هُوَ قُلْ إِی وَ رَبِّی إِنَّهُ لَحَقٌّ وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِینَ)5

امام صادق علیه السلام می فرماید: «مردم مکه از رسول خدا صلی الله علیه و آله پیرامون پیشوایی علی علیه السلام پرس و جو می کردند، پس خداوند به رسولش وحی می کند:(قُلْ إِی وَ رَبِّی إِنَّهُ لَحَقٌّ) ؛ بگو آری قسم به خدای من که البته همه وعده ها حق است».(4)

4.(قُلْ بِفَضْلِ اللّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذلِکَ فَلْیَفْرَحُوا هُوَ خَیْرٌ مِمّا یَجْمَعُونَ)7

ابن عباس می گوید: «مقصود از فضل خدا صلی الله علیه و آله پیامبر و از رحمتش علی علیه السلام است».(5)

5.(((أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ)9

ابوهریره از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت می کند که آن حضرت فرمودند:

إن مِن العباد عباداً یغبطهم الانبیاء تحابوا بروح الله...؛ همانا از بندگان خدا، بندگانی هستند که پیامبران به عظمت آنان غبطه می خورند، و آنان کسانی هستند که به «روح الله» عشق می ورزند، ولی نه به خاطر مال و جلوه های دنیا، چهره های آنان نورباران است، روزی که همه مردم می هراسند آنان نمی هراسند و آنگاه که همه محزون اند آنان را غم و اندوهی نیست. آیا می دانید آنان چه

ص:259


1- (1) شواهد التنزیل، ج 1، ص 411، ح 360.
2- (2) همان، ص 412، ح 361.
3- (4) شواهد التنزیل، ج 1، ص 413، ح 363.
4- (6) شواهد التنزیل، ج 1، ص 416، ح 365.
5- (8) شواهد التنزیل، ج 1، ص 417، ح 367.

کسانی هستند؟ اصحاب پاسخ دادند: خیر یا رسول الله! آنگاه رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «هم علی بن ابی طالب و حمزة بن عبدالمطلب و جعفر و عقیل ؛ آنان علی، حمزه، جعفر و عقیل هستند» و آنگاه آیه فوق را تلاوت کرد.(1)

سوره هود

1.(یُؤْتِ کُلَّ ذِی فَضْلٍ فَضْلَهُ)2

امام صادق علیه السلام از پدر بزرگوارش امام باقر علیه السلام روایت می کند که آن حضرت فرمود: «مقصود علی بن ابی طالب علیه السلام است».(2)

2.(فَلَعَلَّکَ تارِکٌ بَعْضَ ما یُوحی إِلَیْکَ وَ ضائِقٌ بِهِ صَدْرُکَ)4

زید بن ارقم روایت می کند که جبرئیل امین بر رسول خدا صلی الله علیه و آله فرود آمد و فرمان ولایت علی علیه السلام را به او رساند تا به مردم ابلاغ کند. رسول خدا صلی الله علیه و آله ناراحت بود که مبادا منافقان و اهل تهمت او را تکذیب کنند. پس برای انجام فرمان خدا، عده ای از مسلمانان را که من نیز جزء آنان بودم فرا خواند و با آنان به مشورت پرداخت که موضوع ولایت علی علیه السلام را هنگام مراسم حج در جمع مسلمانان اعلام کند. ما عاجز بودیم و نمی دانستیم که چه چیز در پاسخ آن حضرت بگوییم. رسول خدا صلی الله علیه و آله گریست. جبرئیل بر او نازل شد و گفت: «یا محمد أَجَزَعتَ مِن أَمرالله؟» فقال: «کلّا یا جبرئیل! و لکن قد علم ربی ما لقیت من قریش إذ لم یقروا لی بالرسالة حتی أَمرنی بجهادهم...؛ آیا از ابلاغ فرمان خدا جزع می کنی؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: نه خیر ای جبرئیل، ولی خدای متعال آگاه است که چون به رسالت مبعوث شدم، این قریش رسالتم را نپذیرفتند و چه ناملایمات و ناراحتی ها از آنان به من رسید تا سرانجام خدا مرا مأمور کرد تا با آنان جهاد کنم و با آنان به جنگ برخیزم و به دنبال فرمان جهاد، خدای متعال لشکریانی از آسمان را به یاری من فرستاد و مرا یاری کرد؛ حال چگونه این گروه، ولایت و امامت علی علیه السلام را بعد از من می پذیرند. جبرئیل از نزد او بالا رفت و این آیه (أَ فَمَنْ کانَ عَلی بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ یَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ)5 نازل شد.

ص:260


1- (1) شواهد التنزیل، ج 1، صص 419-420، ح 368.
2- (3) شواهد التنزیل، ج 1، ص 421، ح 369.

3.(أَ فَمَنْ کانَ عَلی بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ یَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ)1

از امیرالمؤمنین روایت شده که فرمود: «أنا الشاهد منه؛(1) من آن گواه صادقم».

ابن عباس نیز در تفسیر آیه می گوید: «قال هو علی علیه السلام خاصه؛ این افتخار، فقط مخصوص علی علیه السلام است».(2)

4.(فَلَوْ لا کانَ مِنَ الْقُرُونِ مِنْ قَبْلِکُمْ أُولُوا بَقِیَّةٍ یَنْهَوْنَ عَنِ الْفَسادِ فِی الْأَرْضِ إِلاّ قَلِیلاً مِمَّنْ أَنْجَیْنا مِنْهُمْ)4

از زید بن علی بن الحسین روایت شده که فرمود: «نزلت هذه فینا؛ این آیه در شأن ما خاندان نازل گردیده است».(3)

سوره یوسف

(قُلْ هذِهِ سَبِیلِی أَدْعُوا إِلَی اللّهِ عَلی بَصِیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِی)6

امام باقر علیه السلام فرمود: «لا نالتنی شفاعة جدی إن لم یکن هذه الآیه نزلت فی علی خاصة ؛ به شفاعت جدم نرسم اگر این آیه مخصوص علی علیه السلام نازل نگشته باشد».(4)

ابان بن تغلب از امام صادق روایت می کند که فرمود: «هی والله ولایتنا اهل البیت علیهم السلام ، لا ینکره أحد إلا ضال؛(5) سوگند به خدا که مقصود، ولایت ما اهل بیت است و آن را مگر شخص گمراه انکار نکند».

سوره رعد

1.(وَ فِی الْأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجاوِراتٌ وَ جَنّاتٌ مِنْ أَعْنابٍ وَ زَرْعٌ وَ نَخِیلٌ...)9

ص:261


1- (2) شواهد التنزیل، ج 1، صص 426-437، ح 374-387.
2- (3) همان.
3- (5) شواهد التنزیل، ج 1، ص 439، ح 389.
4- (7) شواهد التنزیل، ج 1، صص 440-442، ح 390-392.
5- (8) همان، ح 394.

جابر بن عبدالله انصاری می گوید: شنیدم که رسول خدا صلی الله علیه و آله به علی علیه السلام می فرمود: «یا علی! الناس من شجر شتی و أنا و أنت مِن شجرة واحده، ثم قرء هذه الآیه... ؛ ای علی، مردم از درخت های پراکنده روییده اند و من و تو از شاخه های یک درختیم».(1)

ابوسعید خدری نیز همین مقصود را روایت می کند.(2)

2.(إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هادٍ)3

ده ها روایت از مجامع شیعی و اهل سنت حاکی اند که مقصود از هادی، علی علیه السلام است.(3)

ابن عباس در تفسیر آیه مذکور می گوید: چون این آیه نازل گردید رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:

أنا المنذر و علی الهادی مِن بعدی ؛ من ترساننده ام و علی، هادی و راهنمای بعد از من است. و آنگاه با دست بر سینه علی زد و فرمود: یا علی، تو راهنما و راهبر بعد از منی و به تو هدایت می گردند هدایت جویان و ره پویان.(4)

این حقیقت آسمانی را کلینی در کافی، صدوق در معانی الاخبار و صفار در بصائر و عیاشی در تفسیرش به اسناد و طرق مختلف ذکر کرده اند.(5)

3.(الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ طُوبی لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآبٍ)7

امام باقر علیه السلام از پدران بزرگوارش روایت می کند که از رسول خدا صلی الله علیه و آله پیرامون این آیه سؤال شد، آن حضرت فرمود: «هی شجرة اصلها فی داری...» . و باز از آن حضرت سؤال شد فرمود: «هی فی دار علی» . گفته شد: یا رسول الله، شما مرتبه اول فرمودید اصل آن درخت در خانه من است و در پاسخ سؤال دوم فرمودید در خانه علی است! علت این دو پاسخ چیست؟ حضرت فرمود: «إنّ داری و دار علی فی الجنة بمکان واحد ؛ همانا خانه من و خانه علی در بهشت در یک مکان قرار دارند».(6)

ص:262


1- (1) شواهد التنزیل، ج 1، صص 443-444، ح 395 و 397.
2- (2) همان، ص 445، ح 396.
3- (4) شواهد التنزیل، ج 1، صص 450-467؛ المیزان فی تفسیر القرآن، ج 11، صص 368-269.
4- (5) شواهد التنزیل، ج 1، ص 452، ح 398-399 و ص 453، ح 400-401 و ص 454، ح 403-404.
5- (6) المیزان فی تفسیر القرآن، ج 11، ص 268.
6- (8) المیزان فی تفسیر القرآن، ج 11، ص 303؛ شواهد التنزیل، ج 1، صص 468 و 417.

این حقیقت در روایت جابر از امام باقر علیه السلام نیز می درخشد.(1)

4.(قُلْ کَفی بِاللّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ)2

ابوسعید خدری می گوید:

سألتُ رسول الله صلی الله علیه و آله عن قول الله تعالی (وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ) قال: «ذاک أخی علی بن ابی طالب علیه السلام...»؛ از رسول خدا صلی الله علیه و آله پرسیدم منظور از «آن کسی که نزد او علم کتاب است» که می باشد؟ فرمود: آن، برادرم علی بن ابی طالب است.

ابن عباس نیز در تفسیر آیه گفته است: مقصود علی بن ابی طالب علیه السلام است.(2)

صفار در بصائر، کلینی در کافی، صدوق در معانی الاخبار و عیاشی در تفسیر خود و سیوطی در دُر المنثور این حقیقت را روایت کرده اند.(3)

سوره ابراهیم

1.(أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماءِ)5

از امام باقر و امام صادق علیهما السلام روایت شده که فرمودند: «رسول الله أصلها و امیرالمؤمنین فرعها و الأئمة من ذریتها اغصانها... ؛ رسول خدا اصل و بنیان شجره مبارکه و علی علیه السلام فرع آن و ائمه هدی علیهم السلام شاخسار آن اند».

در برخی روایات نیز حضرت فاطمه علیها السلام فرع آن ذکر شده است. در بعضی روایات هم حضرت محمد صلی الله علیه و آله اصل درخت، امام علی علیه السلام فرع آن، و حضرت فاطمه علیها السلام شاخه آن و امام حسن و امام حسین علیهما السلام میوه آن، و شیعیان برگ های آن درخت می باشند.(4)

ص:263


1- (1) همان.
2- (3) شواهد التنزیل، ج 1، صص 473-474، ح 422-423.
3- (4) المیزان فی تفسیر القرآن، ج 11، صص 317-318.
4- (6) المیزان فی تفسیر القرآن، ج 12، صص 50-51.

عبدالرحمن بن عوف می گوید: شنیدم رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «أنا الشجرة و علی القلب، و فاطمة اللقاح، و الحسن و الحسین الثمر، و شیعتنا الورق ؛ من آن درختم و علی قلب آن است و فاطمه، سبب باروری آن درخت و حسن و حسین میوۀ آن درخت و شیعیان برگ های آن درختند».(1)

2.(یُثَبِّتُ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثّابِتِ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ)2

ابن عباس در تفسیر آیه می گوید: «قال: بولایة علی بن ابی طالب علیه السلام؛ قول و عقیده ثابتی که خداوند مؤمنین را بدان در دنیا و آخرت پایدار می دارد؛ ولایت علی بن ابی طالب است».(2)

3.(وَ إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِناً وَ اجْنُبْنِی وَ بَنِیَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنامَ)4

عبدالله بن مسعود از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت می کند: «أنا دعوة ابی ابراهیم ؛ بازتابش نیک فرجام دعای پدرم من و برادرم علی می باشیم، چون هرگز غیر خدا را عبادت نکردیم و خدای بزرگ مرا پیامبر و علی را وصی من برگزید».(3)

سوره حجر

1.(وَ نَزَعْنا ما فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی سُرُرٍ مُتَقابِلِینَ)6

ابن عباس در تفسیر آیه می گوید: «نزلت فی علی بن ابی طالب...؛ این آیه در فضیلت علی، حمزه، عقیل، ابوذر، سلمان، عمار، مقداد و حسن و حسین علیهم السلام نازل گردیده است».(4)

از امیرالمؤمنین علیه السلام نیز روایت شده که فرمود: «فینا و الله نزلت؛ سوگند به خدا که این آیه پیرامون ما نازل گردید».(5)

ص:264


1- (1) شواهد التنزیل، ج 1، صص 479-481، ح 428-431.
2- (3) شواهد التنزیل، ج 1، ص 483، ح 434.
3- (5) شواهد التنزیل، ج 1، ص 484، ح 435.
4- (7) شواهد التنزیل، ج 1، ص 487، ح 436.
5- (8) همان، ص 489 و 492، ح 438 و 444.

2.(فَوَ رَبِّکَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ)1

سُدّی در تفسیر آیه می گوید: «عَن ولایة علی؛ سوگند به خدایت که از همه آنان پیرامون ولایت علی علیه السلام بازخواست خواهیم کرد».(1)

3.(فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ)3

ابن عباس می گوید: «خداوند پیامبر صلی الله علیه و آله را فرمان داد تا قرآن را ظاهر گرداند و نیز فضائل اهل بیت علیهم السلام را همان گونه که قرآن را نمایان می کند نمایان سازد».(2)

سوره نحل

1.(وَ عَلاماتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُونَ)5

امام باقر علیه السلام در روایتی می فرمایند: «النّجم علی؛ ستاره فروزنده هدایت علی علیه السلام است».

در روایتی دیگر هم ابان بن تغلب از آن حضرت روایت می کند که فرمود: «النجم محمد و العلامات الاوصیاءعلیهم السلام؛ کوکب فروزان هدایت رسول خدا صلی الله علیه و آله و نشانه های هدایت جانشینان آن حضرت، یعنی ائمه هدی علیهم السلام می باشند.(3)

2.(وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ ما ذا أَنْزَلَ رَبُّکُمْ قالُوا أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ)7

ابوحمزه ثمالی از امام صادق علیه السلام روایت می کند که آن حضرت فرمود: «قَرأَ جبرئیل علی محمد هکذا و إذا قیل لهم... «فی علی»؛ چرا هر آیه و فضیلتی که پیرامون علی علیه السلام نازل می گردد شما می گویید افسانه پیشنیان است بدیهی است که «فی علّی» به عنوان تفسیر و تأویل آیه می باشد نه آنکه جزء آیه باشد».(4)

ص:265


1- (2) شواهد التنزیل، ج 1، ص 497، ح 451.
2- (4) شواهد التنزیل، ج 1، ص 497، ح 452.
3- (6) شواهد التنزیل، ج 1، ص 499، ح 453 و 454؛ المیزان فی تفسیر القرآن، ج 12، ص 183.
4- (8) شواهد التنزیل، ج 1، ص 503، ح 456.

3.(فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ)1

امیرالمؤمنین فرمود:

والله إِنّا نحن اهل الذکر، نحن اهل العلم، و نحن معدن التأویل و التنزیل... ؛ سوگند به خدا ما اهل ذکر هستیم و ما اهل علم هستیم، ما معدن و کان تأویل و تنزیل قرآنیم، شنیدم رسول خدا فرمود: «أنا مدینة العلم و علی بابها...» ؛ من شهر دانشم و علی در آن است و هر کسی بخواهد به دانش برسد باید از در شهر وارد شود.(1)

امام باقر علیه السلام نیز در روایات متعددی می فرمایند: «نَحْنُ أَهْلُ الذِّکْرِ، نَحْن هُمُ، هُمُ الْأَئِمَّةُ مِنْ عِتْرَةِ رَسُولِ اللَّهِ...»(2)

سوره اسراء

1.(وَ آتِ ذَا الْقُرْبی حَقَّهُ وَ الْمِسْکِینَ وَ ابْنَ السَّبِیلِ وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذِیراً)4

ابو سعید خدری در چندین روایت می گوید: «وقتی که این آیه نازل گردید رسول خدا صلی الله علیه و آله فاطمه علیها السلام را فرا خواند و فدک را به آن حضرت بخشید».(3)

این موضوع از امیرالمؤمنین نیز روایت گردیده است.(4)

2.(أُولئِکَ الَّذِینَ یَدْعُونَ یَبْتَغُونَ إِلی رَبِّهِمُ الْوَسِیلَةَ)7

عکرمه می گوید: «مقصود از «وسیله» رسول خدا صلی الله علیه و آله، امام علی، حضرت فاطمه، امام حسن و امام حسین علیهم السلام می باشند».(5)

3.(وَ قُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ وَ اجْعَلْ لِی مِنْ لَدُنْکَ سُلْطاناً نَصِیراً)9

ص:266


1- (2) شواهد التنزیل، ج 1، صص 506-508، ح 459.
2- (3) همان، صص 509-511، ح 460-466.
3- (5) شواهد التنزیل، ج 1، صص 513-515، ح 467-472.
4- (6) همان، ص 517، ح 473.
5- (8) شواهد التنزیل، ج 1، ص 522، ح 474.

ابن عباس در تأویل و تفسیر آیه می گوید: «سوگند به خدا که دعای رسول خدا از طرف پروردگارش اجابت شد و خدای بزرگ، علی علیه السلام را نصرت و ظفر بخشید و او را بر دشمنانش پیروز ساخت».(1)

4.(وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً)2

ذیل این آیه چنین گزارش شده که چون رسول خدا صلی الله علیه و آله مکه را فتح کرد، وارد مسجدالحرام گردید و به پاکسازی کعبه از بت ها پرداخت. اطراف و درون کعبه 360 بت و بت هبل نیز بر پشت کعبه نصب شده بود. رسول خدا صلی الله علیه و آله برای فرو افکندن بت هبل به علی علیه السلام فرمود: «یا علی ترکب علی او أرکب علیک... ؛ علی جان یا تو بر شانه من بالا رو یا من بر شانه تو بالا می روم تا هبل را از بام کعبه به زیر افکنم». امیرالمؤمنین فرمود: «شما بر شانه من بالا برو، ولی چون رسول خدا صلی الله علیه و آله بر شانه من قرار گرفت طاقت حمل بار رسالت را نداشتم، به رسول خدا صلی الله علیه و آله گفتم: اجازه فرمایید من بر شانه شما بالا روم. رسول خدا تبسم کرد و از شانه من فرود آمد و من بر دوش آن حضرت بالا رفتم. چون بر آن مکانت رفیع قرار گرفتم با دستم می توانستم آسمان را بگیرم، پس هبل را از بام کعبه فرو افکندم و خدای بزرگ این آیه را نازل کرد».(2)

5.(وَ لَقَدْ صَرَّفْنا لِلنّاسِ فِی هذَا الْقُرْآنِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ فَأَبی أَکْثَرُ النّاسِ إِلاّ کُفُوراً)4

ابوحمزه ثمالی از حضرت امام باقر علیه السلام روایت کند که آن حضرت فرمود: «فأبی أکثر الناس إلا کفورا ؛ اکثر مردم از پذیرفتن ولایت علی علیه السلام خودداری کردند».(3)

سوره کهف

در پرتو آیه (إِنّا جَعَلْنا ما عَلَی الْأَرْضِ زِینَةً لَها لِنَبْلُوَهُمْ أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً)6 عبدالله بن مسعود می گوید: «زینةُ الارض الرجال و زینة الرجال علی بن ابی طالب ؛ مردان زینت

ص:267


1- (1) شواهد التنزیل، ج 1، ص 529، ح 479.
2- (3) شواهد التنزیل، ج 1، ص 530، ح 480.
3- (5) شواهد التنزیل، ج 1، ص 534، ح 482.

زمین و علی علیه السلام زینت مردان است».(1)

عمار یاسر نیز می گوید شنیدم که رسول خدا صلی الله علیه و آله به علی علیه السلام فرمود: «یا علی إنّ الله زینّک بزینةٍ لم یُزیّنِ العباد بأحسن منها... ؛ علی جان، خداوند تو را به زینتی آراسته که هیچ یک از بندگان را به آن نیاراسته است».(2)

سوره مریم

1.(وَ وَهَبْنا لَهُمْ مِنْ رَحْمَتِنا وَ جَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ صِدْقٍ عَلِیًّا)3

علی بن موسی الرضا علیه السلام از پدران بزرگوارش از امام حسین علیه السلام از علی بن ابی طالب علیه السلام از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل می کند که آن حضرت فرمود:

لیلة عرج بی إلی السماء حملنی جبرئیل علی جناحه الایمن... ؛ در آن شب که مرا به آسمان بالا بردند جبرئیل مرا بر بال راستش حمل می کرد، به من گفته شد چه کسی را برای زمینیان به جای خود قرار دادی؟ گفتم: بهترین اهل زمین را، علی بن ابی طالب برادر و حبیبم، داماد و پسر عمویم. به من گفته شده: «یا محمد أتحبه؟»؛ آیا او را دوست داری؟ گفتم: آری ای پروردگار جهانیان. پس فرمود: من نیز او را دوست دارم و امر کن امتت را که او را دوست بدارند. من خدای علی اعلی هستم از نام خود برای او نامی برگزیدم و او را علی نامیدم. پس آن گاه جبرئیل فرود آمد و به رسول خدا صلی الله علیه و آله گفت: همانا خدایت سلام می رساند و می فرماید بخوان. گفتم: چه بخوانم؟ گفت: بخوان (وَ وَهَبْنا لَهُمْ مِنْ رَحْمَتِنا وَ جَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ صِدْقٍ عَلِیًّا)4

2.(إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا)5

جابر بن عبدالله انصاری می گوید:

رسول خدا صلی الله علیه و آله به علی بن ابی طالب علیه السلام فرمود: یا علی قل رب اقذف لی

ص:268


1- (1) شواهد التنزیل، ج 1، ص 537، ح 485.
2- (2) همان، ص 538، ح 486.

المودة فی قلوب المؤمنین، رب اجعل لی عندک عهداً، رب اجعل لی عندک ودّاً... ؛ علی جان، بگو خدایا دوستی مرا در قلوب مؤمنین قرار بده و برای من عهدی نزد خودت مقرر فرما، و قرار بده برای من دوستی، نزد خودت، مرا دوست خود قرار بده. پس خداوند تبارک و تعالی این آیه را نازل فرمود:(إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا)1

براء بن عازب نیز روایت می کند که رسول خدا صلی الله علیه و آله به علی بن ابی طالب علیه السلام فرمود:

«یا علی، قل اللهم اجعل لی عندک عهداً و اجعل لی فی صدور المؤمنین مودة فأنزل الله ؛ پس خداوند این آیه را نازل فرمود».

همین بیان در روایات ابورافع از رسول خدا صلی الله علیه و آله، عبدالله بن عباس، ابوسعید خدری و حضرت امام محمد باقر علیه السلام از آن حضرت نقل گردیده است.(1)

صاحب بن عباد با نظر به محتوای آیه چنین سروده:

وَ ما حبی علیاً باکتساب و لکن من فوائد فضل ربی

ولو لم أحو من حبیه شیئاً کفی منه حلاوته بقلبی(2)

دوستی علی علیه السلام دست یافتنی نیست بلکه موهبت و فضلی است که خداوند عنایت می کند و اگر جلوه ای از محبتش مرا در برنگرفته باشد شیرینی محبتش در درون قلبم مرا کفایت می کند.

سوره طه

1.(وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی * هارُونَ أَخِی * اُشْدُدْ بِهِ أَزْرِی * وَ أَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی)4

حذیفه بن اسید از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت می کند که آن حضرت دست امیرالمؤمنین را گرفت و فرمود:

ص:269


1- (2) شواهد التنزیل، صص 548-556، ح 496-509.
2- (3) تنبیه الغافلین، محسن بن کرامة، ص 163.

أَبشر و أبشر إنّ موسی دعا ربّه الخ ؛ حضرت موسی علیه السلام از خداوند خواست تا هارون را وزیر او قرار دهد و به نیرویش پشت او را محکم، و او را در امر رسالت یاری نماید و خداوند دعوتش را پذیرفت. من نیز از خداوند خواستم تا از اهل بیتم علی، برادرم را وزیر من قرار دهد و به نیروی او پشت مرا محکم و او را شریک در امر من قرار دهد و خدا دعایم را اجابت کرد.(1)

محتوای این حدیث را به طرق گوناگونی نقل کرده اند.(2)

2.(وَ إِنِّی لَغَفّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدی)3

جابر جعفی از امام باقر علیه السلام روایت می کند که فرمود: «ثُمّ اهتدی، إلی ولایتنا اهل البیت ؛ آنان به سوی ولایت ما اهل بیت علیهم السلام هدایت شدند».(3)

3.(وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنْکاً وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ أَعْمی)5

عبدالله بن عباس در تأویل و تفسیر آیه می گوید: «إنّ من ترک ولایة علی، أَعماه الله و أصمّه ؛ همانا آنکه ولایت علی علیه السلام را ترک کند خداوند او را در قیامت کور و کر برمی انگیزد».(4)

4.(وَ أْمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلاةِ وَ اصْطَبِرْ عَلَیْها)7

ابوحمراء خادم رسول خدا صلی الله علیه و آله می گوید:

لما نزلت هذه الآیه؛ وقتی که این آیه نازل گردید رسول خدا صلی الله علیه و آله در هنگام نمازهای پنجگانه به در خانه فاطمه علیها السلام می آمد و می فرمود: «الصلاة رحمکم الله»؛(5) رحمت خدا بر شما وقت نماز است، همانا خداوند اراده کرده است و چنین می خواهد که رجس هر آلایش را از شما خاندان ببرد و شما را از هر عیب پاک و منزه گرداند.(6)

ص:270


1- (1) شواهد التنزیل، ج 1، ص 559، ح 510؛ المیزان فی تفسیر القرآن، ج 14، ص 130.
2- (2) شواهد التنزیل، ج 1، صص 560-571، ح 511-517.
3- (4) شواهد التنزیل، ج 1، صص 572-573، ح 518-519.
4- (6) شواهد التنزیل، ج 1، ص 578، ح 526.
5- (8) سوره احزاب، آیه 33.
6- (9) شواهد التنزیل، ج 1 ع ص 579، ح 527.

ابوسعید خدری می گوید: «رسول خدا صلی الله علیه و آله هشت ماه هنگام نماز در خانه حضرت علی و حضرت فاطمه می آمد و به آنان دعا می کرد و نماز را یادآور می شد و آیه مذکور را تلاوت می فرمود».(1)

5.(... فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ أَصْحابُ الصِّراطِ السَّوِیِّ وَ مَنِ اهْتَدی)2

ابن عباس می گوید: اصحاب الصراط السوی، هو والله محمد و أَهل بیته ؛ سوگند به خدا که اصحاب «صراط» و «سوی» که همان صراط مستقیم است محمد و آل او علیهم السلام می باشند.(2)

سوره انبیاء

1.(وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إِیتاءَ الزَّکاةِ وَ کانُوا لَنا عابِدِینَ)4

(آنان را پیشوای مردم ساختیم تا خلق را به امر ما هدایت کنند و هر کار نیکو را از انواع فعل خیرات و به خصوص اقامه نماز و ادای زکات را به آنها وحی کردیم و آنها هم به عبادت ما پرداختند).

علامه طباطبائی به نقل از کافی و عیون از امام هشتم علیه السلام حدیثی ذکر کرده که آن حضرت مکانت امامت را تبیین و تفسیر می کنند و می فرمایند:

خداوند ابراهیم را گرامی داشت و امامت را در برگزیدگان و پاک سرشتان از ذراری و فرزندان او قرار داد.

گوهر امامت، پیوسته بر سیمای فرزندان او می درخشید و از فردی به فرد دیگر به میراث می رسید، تا آنکه این میراث الهی به رسول خدا صلی الله علیه و آله رسید چون (إِنَّ أَوْلَی النّاسِ بِإِبْراهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِیُّ وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ اللّهُ وَلِیُّ الْمُؤْمِنِینَ)5 ؛ (نزدیک ترین مردم به ابراهیم کسانی هستند که از او پیروی می کنند و این پیغمبر و امتش

ص:271


1- (1) المیزان فی تفسیر القرآن، ج 14، ص 196.
2- (3) شواهد التنزیل، ج 1، ص 583، ح 528.

که اهل ایمان اند و خدا دوستدار مؤمنان است) نازل گردید، رسول خدا صلی الله علیه و آله از همه به او نزدیک تر بود، پس امامت مخصوص او گردید. علی علیه السلام به فرمان خدا آن را بر عهده گرفت و در فرزندان برگزیده آن حضرت که به گفته قرآن تجلی گاه علم و ایمان بودند به میراث نهاده شد.(وَ قالَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ الْإِیمانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فِی کِتابِ اللّهِ إِلی یَوْمِ الْبَعْثِ فَهذا یَوْمُ الْبَعْثِ وَ لکِنَّکُمْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ)1 و این میراث تا قیامت در فرزندان علی علیه السلام خواهد بود، زیرا بعد از محمد صلی الله علیه و آله پیامبری نخواهد آمد.(1)

2.(إِنَّ الَّذِینَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنی أُولئِکَ عَنْها مُبْعَدُونَ)3

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «یا علی فیکم نزلت هذه الآیة ؛ ای علی، این آیه در شأن تو و دوستانت نازل شد».(2)

شیخ صدوق رحمه الله، در امالی از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت کند که آن حضرت فرمود: «یا علی أنت و شیعتک علی الحوض تسقون مَن أحببتم و تمنعون من کرهتم؛(3) آن کسی که را دوست دارید سیراب می کنید و آن که را دوست ندارید سیراب نمی کنید».

3.(لا یَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَکْبَرُ وَ تَتَلَقّاهُمُ الْمَلائِکَةُ هذا یَوْمُکُمُ الَّذِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ)6

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «این آیه در شأن تو و شیعیانت نازل گردید، ایشان اند که فزع اکبر و هنگامه بزرگ قیامت محزونشان نگرداند».(4)

4.(وَ لَقَدْ کَتَبْنا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصّالِحُونَ)8

مرحوم علی بن ابراهیم قمی رحمه الله در تفسیر خویش می نگارد: «وارثان زمین امام زمان عجل الله تعالی فرجه و یاوران او هستند؛ قال: القائم و اصحابه».(5)

ص:272


1- (2) المیزان فی تفسیر القرآن، ج 14، ص 252.
2- (4) شواهد التنزیل، ج 1، ص 583، ح 529 و 531.
3- (5) المیزان فی تفسیر القرآن، ج 14، ص 274.
4- (7) المیزان فی تفسیر القرآن، ج 14، ص 274.
5- (9) المیزان فی تفسیر القرآن، ج 14، ص 275.

روایات پیرامون حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف و انقلاب جهانی آن حضرت در حد تواتر است، بدین ترتیب که سرانجام روزی آفتاب وجودش نمایان می گردد و جهان فرو رفته در تاریکی ظلم وستم را به نور عدالت روشن خواهد ساخت و دامنه ظلم و بیداد را از عرصه جهان بر می چیند و حکومت عدل و عقل و حکمت و ایمان را بر جهان برقرار خواهد کرد.(1) به امید فرا رسیدن آن روز مبارک.

سوره حج

1.(هذانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا فِی رَبِّهِمْ)2

ابوسعید خدری می گوید: «همانا این آیه پیرامون علی علیه السلام و دو یار و همراهش در نبرد بدر؛ یعنی حمزه و عبیده در مقابل عتبه، شیبه و ولید نازل گردید».(2)

2.(إِنَّ اللّهَ یُدْخِلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ جَنّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ)4

امام باقر علیه السلام از جد بزرگوارش رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت می کند که آن حضرت فرمود:

ذلک علی و حمزه و عبیدة بن الحارث و ابوذر و المقداد ؛ آنان علی علیه السلام و حمزه و عبیده پسر حارث و ابوذر و مقدادند، این مؤمنان پارسای و نیکوکار هستند که در نعمت های بهشت شناور گردند؛ بهشتی که در زیر درختانش نهرها جاری است و آنان را در بهشت بیارایند، طلا و گهرها بر دست بندند و تن به جامه حریر بپوشانند، و به گفتار خوش و زندگی با نشاط و پسندیده هدایت شوند.

3.(... أَسْلِمُوا وَ بَشِّرِ الْمُخْبِتِینَ * اَلَّذِینَ إِذا ذُکِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ الصّابِرِینَ عَلی ما أَصابَهُمْ وَ الْمُقِیمِی الصَّلاةِ وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ)5

ابن عباس می گوید: «این دو آیه در شأن علی علیه السلام و سلمان نازل گردیده و مصداق اتم و کامل «مخبتین» آن دو بزرگوارند».(3)

ص:273


1- (1) همان.
2- (3) شواهد التنزیل، ج 1، ص 589، ح 536 و 537.
3- (6) شواهد التنزیل، ج 1، ص 603، ح 554.

4.(أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللّهَ عَلی نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ)1

زید بن علی بن الحسین علیه السلام می گوید: «این آیه پیرامون ما نازل گردیده است».(1)

5.(الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ بِغَیْرِ حَقٍّ إِلاّ أَنْ یَقُولُوا رَبُّنَا اللّهُ)3

محمد بن زید از پدر بزرگوارش زید بن علی بن الحسین روایت می کند که از حضرت امام باقر علیه السلام پیرامون آیه پرسیدم، آن حضرت فرمود: «نزلت فی علی و حمزه و جعفر ثم جرت فی الحسین علیه السلام؛ این آیه پیرامون علی علیه السلام و حمزه و جعفر و امام حسین علیه السلام نازل گردیده است».

از زید نیز روایت شده که فرمود: «نزلت فینا ؛ این آیه در شأن ما نازل گردید».(2)

6.(الَّذِینَ إِنْ مَکَّنّاهُمْ فِی الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّکاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ وَ لِلّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ)5

ابان بن تغلب از امام باقر علیه السلام روایت می کند که آن حضرت فرمود: «فینا والله نزلت هذه الآیة ؛ سوگند به خدا این آیه در شأن ما نازل گردید».(3)

از زید بن علی بن الحسین علیه السلام نیز روایت شده که گفت:

اذا قام القائم من آل محمد یقول...؛ چون که قائم آل محمد علیه السلام قیام کند مردم را ندا می دهد ماییم کسانی که خداوند در کتابش وعده داده است؛ آنهایی هستند که اگر در روی زمین به آنها اقتدار و تمکین دهیم نماز به پا می دارند و به مستحقان زکات می دهند و امر به معروف و نهی از منکر می کنند و عاقبت کارها به دست خداست.(4)

سوره مؤمنون

1.(وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلی قَوْمِهِ فَقالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ أَ فَلا تَتَّقُونَ)8

ص:274


1- (2) شواهد التنزیل، ج 1، ص 605، ح 555.
2- (4) شواهد التنزیل، ج 1، ص 606، ح 556-557.
3- (6) شواهد التنزیل، ج 1، ص 607، ح 558.
4- (7) همان، ص 608، ح 560.

اصبغ بن نباته از امیرالمؤمنین علیه السلام روایت می کند که آن حضرت فرمود آنان که از راه راست برمی گردند همان هایی هستند که از «ولایتنا؛ ولایت ما» برمی گردند.(1) در روایتی دیگر فرمود: «عن ولایتی؛ از ولایت من» باز می گردند.(2)

2.(قُلْ رَبِّ إِمّا تُرِیَنِّی ما یُوعَدُونَ * رَبِّ فَلا تَجْعَلْنِی فِی الْقَوْمِ الظّالِمِینَ * وَ إِنّا عَلی أَنْ نُرِیَکَ ما نَعِدُهُمْ لَقادِرُونَ)3

جابر بن عبدالله انصاری روایت می کند: «جبرئیل به رسول خدا صلی الله علیه و آله خبر داد که امتت پس از تو با هم اختلاف کنند و به ستیز و جنگ با هم برخیزند، آن گاه این آیات نازل گردید، مقصود از «ظالمین» اصحاب جمل هستند که به جنگ با علی علیه السلام برخاستند».(3)

3.(فَإِذا نُفِخَ فِی الصُّورِ فَلا أَنْسابَ بَیْنَهُمْ یَوْمَئِذٍ وَ لا یَتَساءَلُونَ)5

ابن عباس از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت می کند که آن حضرت فرمود: «کل حسب و نسب یوم القیامة منقطع إلا حسبی و نسبی؛(4) همه حسب و نسب ها در روز قیامت قطع می گردد مگر حسب و نسب من».

4.(إِنِّی جَزَیْتُهُمُ الْیَوْمَ بِما صَبَرُوا أَنَّهُمْ هُمُ)7

ابن مسعود می گوید:

مقصود از آنانکه خداوند به آنان پاداش می دهد به پاسداشت صبر آنان، علی بن ابی طالب و حضرت فاطمه و امام حسن و امام حسین علیهم السلام هستند که در تمام مشکلات، در دنیا، اعم از فقر و گرسنگی و نیز صبر بر معاصی و صبر بر بلاها صابر و شکیبا بودند و آنان رستگاران و سعادتمندان عالم اند.(5)

ص:275


1- (1) شواهد التنزیل، ج 1، ص 609، ح 561.
2- (2) همان، ص 610، ح 562.
3- (4) شواهد التنزیل، ج 1، ص 614، ح 567.
4- (6) شواهد التنزیل، ج 1، ص 615، ح 568.
5- (8) شواهد التنزیل، ج 1، ص 616، ح 569.
سوره نور

1.(اللّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکاةٍ فِیها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ فِی زُجاجَةٍ الزُّجاجَةُ کَأَنَّها کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَکَةٍ زَیْتُونَةٍ لا شَرْقِیَّةٍ وَ لا غَرْبِیَّةٍ یَکادُ زَیْتُها یُضِیءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلی نُورٍ یَهْدِی اللّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاءُ وَ یَضْرِبُ اللّهُ الْأَمْثالَ لِلنّاسِ وَ اللّهُ بِکُلِّ شَیْ ءٍ عَلِیمٌ)1

در روایاتی ائمه هدی علیهم السلام نور و تجلیات سبحانی را چنین تبیین نموده اند. مقصود از «مشکاة» قلب حضرت محمد صلی الله علیه و آله و منظور از «زجاجه» امام علی علیه السلام یا قلب آن حضرت است.

در روایتی امام صادق علیه السلام چنین می فرماید: «أنّ المشکاة فاطمه علیها السلام والمصباح الحسن علیه السلام والزجاجة الحسین علیه السلام؛ همانا مشکات حضرت فاطمه، مصباح، امام حسن و زجاجه امام حسین علیهم السلام است».(1)

2.(فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اللّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ یُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ یُسَبِّحُ لَهُ فِیها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ)3

ابی برزه می گوید:

قرأ رسول الله صلی الله علیه و آله هذه الآیة و قال: هی بیوت النبی ؛ رسول خدا صلی الله علیه و آله این آیه را قرائت کرد و فرمود: مقصود از بیوت، بیوت پیامبر است. از آن حضرت سؤال شد آیا خانه فاطمه علیها السلام از جمله آن بیوت است؛ فرمود: «مِن أفضلها ؛ خانه فاطمه برترین آن خانه هاست».(2)

انس بن مالک و بریده می گویند:

رسول خدا صلی الله علیه و آله این آیه را قرائت کرد، مردی به پا خاست و پرسید: این بیوت از آنِ چه کسانی است؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «بیوت الانبیاء» . ابوبکر برخاست و گفت آیا بیت فاطمه و علی از جمله این بیوت است؟ «قال: نعم مِن افضلها ؛ آری، خانه علی و فاطمه از برترین آن خانه هاست».(3)

ص:276


1- (2) المیزان فی تفسیر القرآن، ج 15، صص 114-115.
2- (4) شواهد التنزیل، ج 1، ص 617، ص 570.
3- (5) المیزان فی تفسیر القرآن، ج 15، ص 115؛ شواهد التنزیل، ج 1، صص 618-619، ح 571-572.

3.(وَ مَنْ یُطِعِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یَخْشَ اللّهَ وَ یَتَّقْهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْفائِزُونَ)1

ابن عباس در تفسیر و تأویل این آیه می گوید: «اُنزلت فی علی بن ابی طالب ؛ این آیه در شأن و فضیلت علی علیه السلام نازل گردید».(1)

4.(وَعَدَ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضی لَهُمْ وَ لَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً یَعْبُدُونَنِی لا یُشْرِکُونَ بِی شَیْئاً)3

ابن عباس در بیان این آیه می گوید: «نزلت فی آل محمد»(2).

عبدالله بن محمد حنیفه نیز می گوید: «هی لنا اهل البیت؛ این آیه در فضیلت ما اهل بیت است».(3)

عیاشی نیز به سند خود از علی بن الحسین علیه السلام روایت می کند که آن حضرت این آیه را تلاوت نمود و فرمود:

«هم و الله شیعتنا اهل البیت...؛ این وعده داده شدگان با ایمان و پارسا، دوستداران و شیعیان ما اهل بیت می باشند. خداوند متعال این خلافت و حکومت بر زمین را به دست مردی از ما خاندان که مهدی امت است، به آنان ارزانی خواهد داشت».(4)

سوره فرقان

1.(وَ هُوَ الَّذِی خَلَقَ مِنَ الْماءِ بَشَراً فَجَعَلَهُ نَسَباً وَ صِهْراً وَ کانَ رَبُّکَ قَدِیراً)7

سدی گوید: «نزلت فی النبی صلی الله علیه و آله وعلی... ؛ رسول خدا صلی الله علیه و آله حضرت فاطمه را به ترویج علی علیه السلام درآورد که هم پسر عمو و هم داماد او بود».(5)

ص:277


1- (2) شواهد التنزیل، ج 1، ص 620، ح 573.
2- (4) شواهد التنزیل، ج 1، ص 622، ص 575.
3- (5) همان، ح 576.
4- (6) المیزان فی تفسیر القرآن، ج 15، ص 129.
5- (8) شواهد التنزیل، ج 1، ص 623، ح 577.

از ابن سیرین نیز همین معنا نقل گردیده است.(1)

2.(وَ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّیّاتِنا قُرَّةَ أَعْیُنٍ وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقِینَ إِماماً)2

در جوامع الجامع از امام صادق علیه السلام روایت شده که فرمود: «مقصود از آیه ما اهل بیت علیهم السلام می باشیم».(2)

ابوسعید خدری می گوید:

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: از جبرئیل پرسیدم مقصود از (أَزْواجِنا) کیست؟ گفت خدیجه است، گفتم: از (وَ ذُرِّیّاتِنا) گفت: فاطمه علیها السلام است، پرسیدم منظور از (قُرَّةَ أَعْیُنٍ) چه کسی می باشند؟ گفت حسن و حسین علیهما السلام است؛ از (وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقِینَ) پرسیدم، فرمود: پیشوای پرهیزکاران علی علیه السلام است.(3)

سوره شعراء

در پرتو آیه (وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ)5 مورخان و وقایع نگاران اسلامی نگاشته اند:

خداوند رسولش را فرمان داد تا خویشان خود را به اسلام فرا خواند. رسول خدا صلی الله علیه و آله پس از بررسی جوانب آن به علی بن ابی طالب که در آن روز سن او از پانزده سال تجاوز نمی کرد دستور داد تا غذایی آماده کند و نزدیکان را که چهل و پنج نفر از بنی هاشم بودند دعوت نماید. رسول خدا صلی الله علیه و آله تصمیم گرفت در آن مراسم ضیافت، راز رسالت خویش را آشکار سازد، ولی با کمال تأسف پس از صرف غذا ابولهب مجلس را به هم زد و رسول خدا صلی الله علیه و آله نتوانست ارسال رسالت و ابلاغ نبوت خویش نماید. فردای آن روز بار دیگر رسول خدا صلی الله علیه و آله همان ضیافت و مهمانی را ترتیب داد و سران فامیل را دعوت نمود و پس از حمد و ستایش خدا رسالت خویش را اعلام نمود. سکوت مطلق بر مجلس حکمفرما شد و هیچ

ص:278


1- (1) همان، ح 578.
2- (3) المیزان فی تفسیر القرآن، ج 15، ص 199.
3- (4) شواهد التنزیل، ج 1، ص 625، ح 580.

کس برای پذیرش اسلام اعلام آمادگی ننمود. در این هنگام علی علیه السلام که آن روز جوانی پانزده ساله بود سکوت مجلس را در هم شکست و برخاست و با هیجان و اشتیاق فراوان عرض کرد: ای رسول خدا، من آماده پشتیبانی از شما هستم. رسول خدا صلی الله علیه و آله دستور داد تا بنشیند، بار دیگر تا سه مرتبه گفتار خود را تکرار نمود، و جز علی علیه السلام کسی به ندای رسول خدا صلی الله علیه و آله لبیک نگفت و دعوت او را اجابت نکرد. در این هنگام رسول خدا صلی الله علیه و آله رو به خویشان نمود و فرمود: «مردم، این جوان برادر و وصی و جانشین من در میان شماست؛ به سخنان او گوش دهید و از او پیروی کنید». در این هنگام مجلس پایان یافت و حضار با تمسخر رو به ابوطالب نمودند و گفتند: «محمد صلی الله علیه و آله دستور داد که از پسرت پیروی کنی و از او فرمان ببری و او را بر تو بزرگی و آقایی بخشید».(1)

سوره نمل

در پرتو آیه:(مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ یَوْمَئِذٍ آمِنُونَ * وَ مَنْ جاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَکُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِی النّارِ هَلْ تُجْزَوْنَ إِلاّ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ)2

امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:

«حسنه ای که سبب می گردد خداوند آن شخص را وارد بهشت کند حب و دوستی ما اهل بیت علیهم السلام است و سیئه و پلیدی که سبب می گردد خداوند آن شخص را به جهنم افکند دشمنی و کینه نسبت به ما اهل بیت است».(2)

سوره قصص

1.(وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ)4

ص:279


1- (1) تاریخ طبری، ج 2، صص 62-63؛ تاریخ کامل، ج 2، صص 40-41؛ مسند احمد، ج 1، ص 111؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 13، صص 210-221؛ المیزان فی تفسیر القرآن، ج 15، صص 267-269؛ شواهد التنزیل، ج 1، صص 630-636، ح 584.
2- (3) شواهد التنزیل، ج 1، صص 637-638، ح 585 و 586.

امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:

«لَتَعْطِفَنَّ الدنیا عَلَینا بَعدَ شِماسِها عَطْفَ الضَّرُوسِ علی وَلَدِها، و تلا عقیب ذلک هذه الآیه (وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ) ».(1)

دنیا پس از سرکشی روی به ما نهد، چون ماده شتر بدخو که به بچه خود مهربان بود و سپس آیه را تلاوت کرد: «و می خواهیم بر آنان که مردم ناتوانشان شمرده اند منت نهیم و آنان را امامان و وارثان گردانیم».

مفضل نیز می گوید:

از امام صادق علیه السلام شنیدم که رسول خدا صلی الله علیه و آله به امام علی و امام حسن و امام حسین علیهم السلام نگریست و گریست و فرمود: «أنتم المُستَضعَفُون بعدی». مفضل می گوید: به آن حضرت گفتم: مقصود حضرت چه بود؟ امام صادق علیه السلام فرمود: مقصود آن حضرت این بود که همانا شما پیشوایان بعد از من هستید؛ همانا خداوند می فرماید:(وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ) ؛ «فَهذَه الآیةُ جَاریةٌ فِینا إِلی یَومِ القِیامَةِ».(2)

این آیه در خاندان ما تا روز قیامت جاری است و ما پیشوایان امت اسلامی بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله می باشیم.

2.(قالَ سَنَشُدُّ عَضُدَکَ بِأَخِیکَ وَ نَجْعَلُ لَکُما سُلْطاناً فَلا یَصِلُونَ إِلَیْکُما بِآیاتِنا أَنْتُما وَ مَنِ اتَّبَعَکُمَا الْغالِبُونَ)3

انس می گوید:

رسول خدا صلی الله علیه و آله سفیری را به سوی طایفه ای از اعراب فرستاد. آن گروه سفیر رسول خدا را کشتند. خبر به آن حضرت رسید و آن حضرت بسیار غمگین شدند و امیرالمؤمنین را به سوی آن مردم فرستادند. حضرت علی علیه السلام با آن گروه جنگید و بر آنان پیروز شد و به سوی مدینه بازگشت. چون به نزدیک مدینه رسید رسول خدا صلی الله علیه و آله به استقبالش رفت و او را در آغوش گرفت و میان دیدگان

ص:280


1- (1) نهج البلاغه، حکمت 209، ص 396.
2- (2) المیزان فی تفسیر القرآن، ج 16، صص 12-13؛ شواهد التنزیل، ج 1، صص 645-650، ح 593-601.

آن حضرت را بوسید و فرمود: «بأبی انت و أمی من شدّ الله عضدی به کما شدّ عضد موسی بهارون؛(1) پدر و مادرم به فدایت باد ای کسی که خداوند بازوی مرا به وجودش محکم ساخت همان گونه که بازوی موسی را بوجود هارون محکم ساخت».

3.(أَ فَمَنْ وَعَدْناهُ وَعْداً حَسَناً فَهُوَ لاقِیهِ)2

مجاهد می گوید: «نزلت فی علی و حمزة؛ این آیه در شأن علی علیه السلام و حمزه نازل گردیده است».(2)

سوره عنکبوت

1.(الم * أَ حَسِبَ النّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ)4

امیرالمؤمنین می فرماید:

«لما نزلت هذه الآیة... ؛ چون این آیه نازل گردید، به رسول خدا صلی الله علیه و آله گفتم: یا رسول الله ما هذه الفتنه ؟ فرمود: یا علی همانا تویی که آزمایش می گردی و به وسیله تو دیگران آزمایش می شوند».(3)

2.(أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ أَنْ یَسْبِقُونا ساءَ ما یَحْکُمُونَ)6

ابن عباس می گوید: «این آیه در رابطه با عتبه و شیبه و ولید نازل گردید، آنان بودند که با علی علیه السلام و حمزه و عبیده مبارزه کردند».

3.(مَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ اللّهِ فَإِنَّ أَجَلَ اللّهِ لَآتٍ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ * وَ مَنْ جاهَدَ فَإِنَّما یُجاهِدُ لِنَفْسِهِ إِنَّ اللّهَ لَغَنِیٌّ عَنِ الْعالَمِینَ)7

ص:281


1- (1) شواهد التنزیل، ج 1، ص 651، ح 602.
2- (3) شواهد التنزیل، ج 1، صص 652-653، ح 603-604.
3- (5) شواهد التنزیل، ج 1، ص 655، ح 606.

ابن عباس همچنین می گوید: «نزلت فی علی و صاحبیه حمزه و عبیده ؛ این دو آیه در شأن و فضیلت علی علیه السلام و دو همراهش یعنی حمزه و عبیده نازل گردید».(1)

4.(وَ مَنْ جاهَدَ فَإِنَّما یُجاهِدُ لِنَفْسِهِ إِنَّ اللّهَ لَغَنِیٌّ عَنِ الْعالَمِینَ * وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَنُکَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَیِّئاتِهِمْ وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَحْسَنَ الَّذِی کانُوا یَعْمَلُونَ)2

ابن عباس در تأویل و تفسیر این دو آیه می گوید: «نزلت فی علی و صاحبیه ؛ این دو آیه در شأن و فضیلت علی علیه السلام و دو همراهش حمزه و عبیده نازل گردید».(2)

5.(وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ إِنَّ اللّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ)4

زیاد بن منذر و ابان بن تغلب از حضرت امام باقر علیه السلام روایت کرده اند که فرمود: «نزلت فینا اهل البیت ؛ این آیه، پیرامون ما اهل بیت نازل گردید».(3)

سوره روم

1.(فَآتِ ذَا الْقُرْبی حَقَّهُ وَ الْمِسْکِینَ وَ ابْنَ السَّبِیلِ ذلِکَ خَیْرٌ لِلَّذِینَ یُرِیدُونَ وَجْهَ اللّهِ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ)6

ابوسعید خدری و ابن عباس می گویند: «چون این آیه نازل گردید رسول خدا صلی الله علیه و آله فاطمه علیها السلام را فرا خواند و فدک را به او عطا فرمود».(4)

از امام باقر و امام صادق علیهما السلام نیز در روایات متعددی این حقیقت روایت شده است.(5)

2.(وَ قالَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ الْإِیمانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فِی کِتابِ اللّهِ إِلی یَوْمِ الْبَعْثِ فَهذا یَوْمُ الْبَعْثِ وَ لکِنَّکُمْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ)9

ص:282


1- (1) شواهد التنزیل، ج 1، ص 657، ح 608.
2- (3) شواهد التنزیل، ج 4، ص 657، ح 608-609.
3- (5) شواهد التنزیل، ج 1، ص 659، ح 610-611.
4- (7) شواهد التنزیل، ج 1، ص 661، ح 612؛ المیزان فی تفسیر القرآن، ج 16، ص 154.
5- (8) المیزان فی تفسیر القرآن، ج 16، ص 154.

در آن روایت شریف که چون گوهری بی همتاست، امام هشتم به تبیین مکانت عرشی امامت پرداخته، می فرماید: «فهی فی ولد علی بن ابی طالب خاصة إلی یوم القیامة اذ لانبی بعد محمد؛ این علم و ایمان مخصوص فرزندان علی بن ابی طالب است تا روز قیامت، زیرا پیامبری بعد از محمد مبعوث نمی گردد».(1)

سوره لقمان

1.(أَ لَمْ تَرَوْا أَنَّ اللّهَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ أَسْبَغَ عَلَیْکُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً وَ مِنَ النّاسِ)2

در تفسیر علی بن ابراهیم قمی، از جابر بن عبداله انصاری روایت شده که امام باقر علیه السلام فرمود:

أما النعمه الظاهره فالنبی صلی الله علیه و آله و ما جاء به من معرفة الله عزوجل و توحیده و أمّا النعمة الباطنة؛ فولایتنا اهل البیت و عقد مودتنا؛(2) نعمت ظاهری که در آیه آمده مقصود رسول خدا صلی الله علیه و آله و معارف دینی است و نعمت باطنی که در آیه آمده ولایت ما اهل بیت و پیمان دوستی با ماست.

2.(وَ مَنْ یُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَی اللّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقی وَ إِلَی اللّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ)4

انس بن مالک می گوید: «این آیه در شأن و منزلت علی بن ابی طالب علیه السلام نازل گردید، چون او اول کسی بود که: کان أوّل مَن أخلص لله الایمان ؛ ایمانش را برای خدا خالص گردانید و جان و علمش را برای خدا قرار داد».(3)

سوره سجده

1.(أَ فَمَنْ کانَ مُؤْمِناً کَمَنْ کانَ فاسِقاً لا یَسْتَوُونَ)6

ص:283


1- (1) کافی، ج 1، باب نادر جامع فی فضل الامام و صفاته، ص 198، ح 1.
2- (3) المیزان فی تفسیر القرآن، ج 16، ص 193.
3- (5) شواهد التنزیل، ج 1، ص 662، ح 613.

از طرق مختلفی از ابن عباس، چون ابی صالح از ابن عباس، سعید بن جبیر از ابن عباس، عکرمه از ابن عباس، عمرو بن دینار از ابن عباس و نیز عبدالرحمن بن ابی یعلی و دیگران روایت می کنند: «نزلت فی علی و ولید بن عقبة ؛ مقصود از مؤمن، علی علیه السلام و منظور از فاسق، ولید بن عقبه است».(1)

بعضی از شاعران عرب پیرامون این تأویل و تفسیر شعر سروده اند؛ مانند:

وقد أنزل الرحمان أنک فاسق فما لک فی الاسلام سهم تطالبه

یا همانند این سروده:

أنزل الله و الکتاب عزیز فی علی و فی الولید قرآناً

فتبوّی الولید اذ ذاک فسقا و علی مبوّأ ایماناً

لیس من کان مؤمنا عمّرک کمن کان فاسقاً خواناً

سوف یدعی الولید بعد قلیل و علی إلی الحساب عیاناً

فعلی یجزی بذاک جناناً و ولید یجزی بذاک هواناً(2)

2.(وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمّا صَبَرُوا وَ کانُوا بِآیاتِنا یُوقِنُونَ)3

جابر از حضرت امام محمد باقر علیه السلام روایت می کند که فرمود: «نزلت فی ولد فاطمه؛ این آیه در شأن و منزلت فرزندان حضرت فاطمه علیها السلام نازل گردید». البته تفسیر آن پیشوایانی از بنی اسرائیل از فرزندان هارون است که به این اوصاف مزین بودند.(3)

تأویل آن نیز همان مفاد روایت جابر و ابن عباس است که پیشوایان و امامان از فرزندان حضرت فاطمه علیها السلام را معرفی می کند.(4)

ص:284


1- (1) شواهد التنزیل، ج 1، صص 663-675، ح 614-629؛ المیزان فی تفسیر القرآن، ج 16، ص 219.
2- (2) شواهد التنزیل، ج 1، صص 674-675.
3- (4) المیزان فی تفسیر القرآن، ج 16، ص 215.
4- (5) شواهد التنزیل، ج 1، صص 676-677، ح 630 و 632.
سوره احزاب

1.(مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضی نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِیلاً)1

ابو اسحاق از امیرالمؤمنین علیه السلام روایت می کند که آن حضرت فرمود: «فینا نزلت،... فأنا و الله المنتظر، و ما بدلت تبدیلاً؛ این آیه در فضیلت ما خاندان نازل گردید، سوگند به خدا که پیوسته منتظر شهادتم و هرگز این عهد و پیمان تغییر نکند».(1)

ابن عباس در تأویل و تفسیر آیه می گوید: «مقصود از (مَنْ قَضی نَحْبَهُ) حمزه و جعفر و از (مَنْ یَنْتَظِرُ) علی علیه السلام است».(2)

2.(وَ رَدَّ اللّهُ الَّذِینَ کَفَرُوا بِغَیْظِهِمْ لَمْ یَنالُوا خَیْراً وَ کَفَی اللّهُ الْمُؤْمِنِینَ الْقِتالَ وَ کانَ اللّهُ قَوِیًّا عَزِیزاً)4

ابن مسعود در قرائت خود می گوید: «بعلی، و خدا امر جنگ خندق را از مؤمنان با تجلی قدرتش در دستان علی علیه السلام کفایت فرمود».(3)

حذیفه و ابن عباس نیز گفته اند: «منظور کفایت مؤمنین در جنگ خندق است که خداوند با دست قدرتش که از آستین علی علیه السلام نمایان شد، عمرو بن عبدود را به هلاکت رساند و زمینه پیروزی مسلمانان در این نبرد سخت و نفس گیر فراهم گردید».(4)

3.(... إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً)7

انس بن مالک گوید: «به مدت شش ماه رسول خدا صلی الله علیه و آله چون برای نماز صبح از خانه خارج می گشت و به سوی مسجد می رفت هنگام عبور از مقابل در خانه امام علی و حضرت فاطمه علیهما السلام می فرمود: «الصلاة یا اهل البیت؛ و آن گاه آیه را قرائت می فرمود».(5)

ص:285


1- (2) شواهد التنزیل، ج 2، ص 3، ح 633.
2- (3) همان، ح 634.
3- (5) المیزان فی تفسیر القرآن، ج 16، ص 241.
4- (6) شواهد التنزیل، ج 2، صص 7-8، ح 639-640.
5- (8) شواهد التنزیل، ج 2، ص 15، ح 643-646 و...

براء بن عازب نیز می گوید: «امام علی، حضرت فاطمه، امام حسن و امام حسین علیهم السلام به خانه رسول خدا صلی الله علیه و آله آمدند آن حضرت از خانه خارج شد و ردایش را بر آنان افکند و فرمود: «اللهم هؤلاء عترتی؛ پروردگارا اینان عترت من هستند».(1)

روایت ام سلمه نیز پیرامون شأن نزول آیه چنین می باشد:

نزلت هذه الآیة فی بیتی؛ آیه (إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ) در منزل من نازل گردید و در خانه هفت نفر حضور داشتند: جبرئیل، میکائیل، امام علی، حضرت فاطمه، امام حسن و امام حسین علیهم السلام و من بر در خانه بودم. چون آیه نازل گردید به رسول خدا صلی الله علیه و آله گفتم: یا رسول الله ألستُ مِن اهل البیت ؛ آیا من از اهل بیت نیستم؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «إنک علی خیر، إنک من ازواج النبی؛ تو بر خیر و خوبی هستی و از همسران رسول خدایی، ولی از اهل بیت نیستی».(2)

ابوسعید خدری روایت می کند که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «نزلت هذه الآیة فی خسمة فی و فی علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام؛ آیه (إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ) درباره من و علی و فاطمه، حسن و حسین علیهم السلام نازل گردید».(3)

ده ها حدیث و روایت در مجامع حدیثی و تفسیری و کلامی از شیعی و سنی وجود دارد که تجلی گاه نزول این آیه را خمسه طیبه؛ یعنی رسول خدا صلی الله علیه و آله، امام علی، حضرت فاطمه، امام حسن و امام حسین علیهم السلام تبیین می کنند.(4)

4.(إِنَّ الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللّهُ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهِیناً)5

از ام سلمه، سعد بن ابی وقاص، عمرو بن شاس، ابن عباس، ابوسعید خدری، ابوهریره، جابر و دیگران، روایت شده که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «من آذی علیاً فقد آذانی» و در نقل دیگری آمده: «أنت اخی و حبیبی من آذاک فقد آذانی». همچنین روایت شده: «من آذاک فقد آذانی؛ هر که علی را اذیت کند مرا اذیت کرده است».(5)

ص:286


1- (1) همان، صص 26-27، ح 651-652.
2- (2) المیزان فی تفسیر القرآن، ج 16، ص 256.
3- (3) همان، صص 257-258.
4- (4) شواهد التنزیل، ج 2، صص 15-173، ح 643-780.
5- (6) شواهد التنزیل، ج 2، صص 176-188، ح 781-784 و حاشیه.

بدیهی است که کسانی که رسول خدا صلی الله علیه و آله را آزار دهند، خدا آنان را در دنیا و آخرت لعن می کند و از رحمت خود دور می گرداند و برای آنان عذابی با ذلت و خواری مهیا ساخته است.

سوره فاطر

1.(إِنَّما یَخْشَی اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ إِنَّ اللّهَ عَزِیزٌ غَفُورٌ)1

ابن عباس در تبیین آیه می گوید: «یعنی علیاً کان یخشی الله و یراقبه؛(1) مقصود علی علیه السلام است که خداترس بود و بر افعال خود مراقبت می نمود و مراقب مقام خدا بود».

2.(وَ ما یَسْتَوِی الْأَعْمی وَ الْبَصِیرُ * وَ لاَ الظُّلُماتُ وَ لاَ النُّورُ)3

ابن عباس در تأویل و بیان آیه می گوید: «مقصود از «اعمی» ابوجهل و از «بصیر» علی بن ابی طالب علیه السلام است و نیز مقصود از «ظلمات» قلب ابوجهل است که مملو از شرک بود و منظور از «نور» قلب علی علیه السلام است که لبریز از نور خداشناسی بود».(2)

3.(ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتابَ الَّذِینَ اصْطَفَیْنا مِنْ عِبادِنا فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَیْراتِ بِإِذْنِ اللّهِ ذلِکَ هُوَ الْفَضْلُ الْکَبِیرُ)5

امام رضا علیه السلام فرمود:

میراث بران کتاب، همانا برگزیدگان از بندگان خدایند و در فرزندان حضرت فاطمه علیها السلام می درخشند، و نیز بعضی راه عدل پیمودند. آنان کسانی هستند که امام را می شناسند، «سابق بالخیرات» که به هر عمل خیر با جان و دل به دستور حق سبقت گیرند و این افق تابناکی است که فضل برگزیدگان خدا از آن ساطع است؛ آن وجود مقدس و مبارک امام علیه السلام است.(3)

ص:287


1- (2) شواهد التنزیل، ج 2، ص 189، ح 785-786.
2- (4) شواهد التنزیل، ج 2، ص 190، ح 787.
3- (6) المیزان فی تفسیر القرآن، ج 17، ص 49.
سوره صافات

1.(وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ)1

از ابوسعید خدری و ابن عباس روایت شده است که آنچه از او سؤال می گردد ولایت علی بن ابی طالب علیه السلام است.(1)

در مجمع البیان نیز، از ابوسعید خدری روایت گردیده که مورد سؤال، ولایت علی علیه السلام است.(2)

2.(سَلامٌ عَلی إِلْ یاسِینَ)4

براساس قرائت نافع، ابن عامر، یعقوب و زید که «آل یس» قرائت کرده اند امام صادق از پدران بزرگوارش از امیرالمؤمنین علیه السلام روایت می کند که، آن حضرت فرمود: «یس محمد و نحن آل یس؛ منظور از یس محمد صلی الله علیه و آله و ما آل یس هستیم».(3)

همچنین از ابن عباس روایت شده که مقصود از (عَلی إِلْ یاسِینَ) آل محمد صلی الله علیه و آله است.(4)

سلیم بن قیس نیز می گوید: «شنیدم که امیرالمؤمنین می فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله یس است و ما آل یس».(5)

سوره ص

(أَمْ نَجْعَلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ کَالْمُفْسِدِینَ فِی الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِینَ کَالْفُجّارِ)8

ابن عباس در تأویل و بیان آیه می گوید: «بخش نخست آیه در فضیلت علی علیه السلام، حمزه و عبیده می باشد. بخش دوم آیه (کَالْمُفْسِدِینَ) وصف عتبه، شیبه و ولید است،(6) و

ص:288


1- (2) شواهد التنزیل، ج 2، صص 195-199، ح 792-796.
2- (3) المیزان فی تفسیر القرآن، ج 17، ص 118 به نقل از مجمع البیان.
3- (5) المیزان فی تفسیر القرآن، ج 17، ص 133.
4- (6) شواهد التنزیل، ج 2، صص 200-202، ح 798-799.
5- (7) همان، ص 204، ح 801.
6- (9) شواهد التنزیل، ج 2، صص 207-208، ح 805 و 807 و 808 و 809.

نیز مقصود از (الْمُتَّقِینَ) علی علیه السلام و یاران او و مقصود از (کَالْفُجّارِ) عتبه و پیروان اوست».(1)

سوره زمر

1.(قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ إِنَّما یَتَذَکَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ)2

امام باقر علیه السلام می فرماید: «نحن الذین یعلمون...؛ ما آنانیم که می دانیم و دشمنان ما در زمره نادان اند و شیعیان ما «أولوا الالباب» حکیم و خردمند می باشند».(2)

2.(وَ رَجُلاً سَلَماً لِرَجُلٍ هَلْ یَسْتَوِیانِ مَثَلاً الْحَمْدُ لِلّهِ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ)4

امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:(وَ رَجُلاً سَلَماً لِرَجُلٍ) من آن مرد فرمانبر و تسلیم رسول خدا صلی الله علیه و آله هستم.(3)

امام باقر علیه السلام نیز فرمود: «رجل سلیم و فرمانبر رسول خدا صلی الله علیه و آله علی علیه السلام و شیعیان آن حضرتند.»(4)

3.(وَ الَّذِی جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ أُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ)7

ابن عباس در تفسیر و بیان آیه می گوید: مقصود از (وَ الَّذِی جاءَ بِالصِّدْقِ) رسول خدا صلی الله علیه و آله و از (وَ صَدَّقَ بِهِ) علی بن ابی طالب علیه السلام است.(5)

از مجاهد نیز همین بیان نقل گردیده است.(6)

ائمه هدی علیهم السلام نیز فرموده اند: «مقصود از (وَ الَّذِی جاءَ بِالصِّدْقِ) محمد صلی الله علیه و آله و (وَ صَدَّقَ بِهِ) علی بن ابی طالب صلی الله علیه و آله است».(7)

ص:289


1- (1) همان، ص 209، ح 810.
2- (3) المیزان فی تفسیر القرآن، ج 17، ص 245.
3- (5) شواهد التنزیل، ج 2، ص 212، ح 814.
4- (6) همان، ص 213، ح 815.
5- (8) شواهد التنزیل، ج 2، صص 216-217، ح 820-821.
6- (9) همان، صص 214-215، ح 817-819.
7- (10) المیزان فی تفسیر القرآن، ج 17، ص 264.
سوره غافر

1.(الَّذِینَ یَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ یُؤْمِنُونَ بِهِ وَ یَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِینَ آمَنُوا رَبَّنا وَسِعْتَ کُلَّ شَیْ ءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً فَاغْفِرْ لِلَّذِینَ تابُوا وَ اتَّبَعُوا سَبِیلَکَ وَ قِهِمْ عَذابَ الْجَحِیمِ * رَبَّنا وَ أَدْخِلْهُمْ جَنّاتِ عَدْنٍ الَّتِی وَعَدْتَهُمْ وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبائِهِمْ وَ أَزْواجِهِمْ وَ ذُرِّیّاتِهِمْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ)1

از ابوالأسود دوئلی روایت شده که امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: «و فینا نزلت هاتان الآیتان؛ این دو آیه در شأن ما اهل بیت نازل گردید».(1)

ابوذر و انس بن مالک هم از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت می کنند که آن حضرت فرمود: «صلّت الملائکة علیّ و علی علی سبع سنین...؛ فرشتگان هفت سال بر من و علی درود فرستادند، و این هنگامی بود که شهادت به یگانگی خدا «لا اله إلا الله» مگر از من و از علی بن ابی طالب بالا نمی رفت».(2)

سوره فصلت

1.(أَمْ مَنْ یَأْتِی آمِناً یَوْمَ الْقِیامَةِ اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ إِنَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ)4

ابن عباس در تأویل و تفسیر این آیه می گوید: «هو علی بن ابی طالب علیه السلام؛ او علی بن ابی طالب است».(3)

سوره شوری

1.(... قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی)6

امیرالمؤمنین علیه السلام در بیان این آیه می فرماید: «این آیه در شأن ما خاندان است و محبت و مودت ما مخصوص آنان است که به گهر ایمان آراسته اند».(4)

ص:290


1- (2) شواهد التنزیل، ج 2، ص 219، ح 823.
2- (3) همان، صص 221-222، ح 825-826.
3- (5) شواهد التنزیل، ج 2، ص 225، ح 828.
4- (7) المیزان فی تفسیر القرآن، ج 18، ص 52.

امام حسن علیه السلام نیز خطاب به مردم فرمود: «أَنَا مِنْ أَهْلِ الْبَیْتِ الَّذِینَ افْتَرَضَ اللَّهُ مَوَدَّتَهُمْ عَلَی کُلِّ مُسْلِمٍ ؛ من از آن اهل بیتی هستم که خداوند محبت و دوستی آنان را به هر مسلمانی واجب دانسته است».(1)

امام باقر علیه السلام هم در تبیین و تفسیر آیه فرمود: «هم الأئمة؛ اینان که محبتشان اجر رسالت است پیشوایان و امامان از ذراری رسول خدا صلی الله علیه و آله می باشند».(2)

به هر روی، روایات بسیاری در مجامع شیعی و سنی موجود است که مقصود از (الْقُرْبی) اهل بیت رسول خدا صلی الله علیه و آله هستند.(3)

سوره زخرف

1.(فَإِمّا نَذْهَبَنَّ بِکَ فَإِنّا مِنْهُمْ مُنْتَقِمُونَ)4

جابر بن عبدالله انصاری گفته است: «بعلی بن ابی طالب؛(4) ای رسول ما، تو را به جوار رحمت خود برده، بعد از تو از آنان سخت انتقام می گیریم، جلال غضب خود را در دستان یدالهی علی علیه السلام نمایان می سازیم و آنان را به کیفر کردارشان می رسانیم».

2.(فَاسْتَمْسِکْ بِالَّذِی أُوحِیَ إِلَیْکَ إِنَّکَ عَلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ)6

جابر می گوید: «مِن امر علی علیه السلام».(5)

3.(وَ إِنَّهُ لَذِکْرٌ لَکَ وَ لِقَوْمِکَ وَ سَوْفَ تُسْئَلُونَ)8

جابر می گوید: «عن محبة علی بن ابی طالب».(6)

4.(وَ سْئَلْ مَنْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رُسُلِنا)10

ص:291


1- (1) همان.
2- (2) همان.
3- (3) همان؛ شواهد التنزیل، ج 2، صص 227-261، ح 829-857.
4- (5) شواهد التنزیل، ج 2، صص 264-265، ح 859-860.
5- (7) شواهد التنزیل، ج 2، ص 263، ح 858.
6- (9) شواهد التنزیل، ج 2، ص 263، ح 858.

ابن مسعود از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت می کند:

لمّا اسری بی إلی السماء...؛ چون مرا به آسمان بردند فرشته ای به استقبالم آمد و به من گفت: «یا محمد سل...»؛ ای محمد! از پیامبران پیشین سؤال کن که به چه چیز مبعوث شدند؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله پرسید: «ای پیامبران و رسولان الهی، خداوند شما را به چه مبعوث ساخت؟» آنان گفتند: «علی ولایتک یا محمد و ولایة علی بن ابی طالب ؛ به ولایت و دوستی تو ای محمد و دوستی و ولایت علی بن ابی طالب».(1)

5.(وَ لَمّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْیَمَ مَثَلاً إِذا قَوْمُکَ مِنْهُ یَصِدُّونَ)2

ضمن روایات متعددی علی علیه السلام می فرماید: «قال لی النبی صلی الله علیه و آله إنّ فیک مثلاً مِن عیسی...؛ رسول خدا صلی الله علیه و آله به من فرمود: تو همانند عیسایی که قومی در افراط محبت به او هلاک گردیدند و گروهی در دشمنی و عداوت با او».(2)

سوره جاثیه

(أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ اجْتَرَحُوا السَّیِّئاتِ أَنْ نَجْعَلَهُمْ کَالَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ سَواءً مَحْیاهُمْ وَ مَماتُهُمْ ساءَ ما یَحْکُمُونَ)4

ابن عباس درباره این آیه می گوید: «نزلت فی علی و حمزه و عبیده؛ اینان مبارزان میدان ایمان و عمل صالح بودند و در مقابل آنان عتبه و شیبه و ولید صف آرایی کردند، پس آنان عتبه، شیبه و ولید نیز مصداق (اجْتَرَحُوا السَّیِّئاتِ) می باشند، چون به خداوند متعال مشرک بودند».(3)

سوره محمد صلی الله علیه و آله

1.(الَّذِینَ کَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللّهِ أَضَلَّ أَعْمالَهُمْ * وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ وَ آمَنُوا بِما

ص:292


1- (1) شواهد التنزیل، ج 2، صص 270-272، ح 863-866.
2- (3) شواهد التنزیل، ج 2، صص 273-284، ح 867-879.
3- (5) شواهد التنزیل، ج 2، صص 285-286، ح 880-881.

نُزِّلَ عَلی مُحَمَّدٍ وَ هُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ کَفَّرَ عَنْهُمْ سَیِّئاتِهِمْ وَ أَصْلَحَ بالَهُمْ)1

امیرالمؤمنین فرمود: «سورة محمد آیة فینا و آیة فی بنی امیه؛ آیات سوره محمد صلی الله علیه و آله آیه ای در شأن و فضیلت ما و آیه ای در مذمت و سرزنش بنی امیه است».(1)

عبدالله بن حزن نیز می گوید: شنیدم امام حسین علیه السلام در مکه، در تأویل و بیان دو آیه آغازین سوره محمد فرمود: «نزلت فینا و فی بنی امیه».(2)

آری، آنان که به خدا کافر شدند و راه دین خدا را بر خلق بستند، اعمال آنان تباه و باطل خواهد شد، و آنان فرزندان امیه اند، و آنان که به خدا گرویدند و نیکوکار شدند و به قرآنی که بر محمد صلی الله علیه و آله فرود آمد که البته بر حق و از جانب خدا بود، ایمان آوردند خدا از گناهشان درگذشت و امرشان را اصلاح فرمود؛ اینان فرزندان نیکوکار هاشم و حضرت فاطمه اند.

2.(ذلِکَ بِأَنَّهُمْ کَرِهُوا ما أَنْزَلَ اللّهُ فَأَحْبَطَ أَعْمالَهُمْ)4

امام باقر علیه السلام فرمود: «ما أنزل الله فی حق علی علیه السلام؛ آنچه در نزد آنان ناخوشایند بود آیاتی بود که خداوند در رابطه با ولایت و شأن علی علیه السلام نازل کرده بود».(3)

3.(ذلِکَ بِأَنَّ اللّهَ مَوْلَی الَّذِینَ آمَنُوا وَ أَنَّ الْکافِرِینَ لا مَوْلی لَهُمْ)6

ابن عباس درباره این آیه می گوید: «مقصود علی علیه السلام، حمزه، جعفر، حضرت فاطمه، امام حسن و امام حسین علیهم السلام می باشند».(4)

4.(أَ فَمَنْ کانَ عَلی بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ)8

ابن عباس می گوید: «نزلت فی رسول الله صلی الله علیه و آله وعلی علیه السلام؛ این آیه در شأن و فضیلت رسول خدا صلی الله علیه و آله و علی علیه السلام نازل گردید».(5)

ص:293


1- (2) المیزان فی تفسیر القرآن، ج 18، ص 227.
2- (3) شواهد التنزیل، ج 2، ص 290، ح 885.
3- (5) المیزان فی تفسیر القرآن، ج 18، ص 253.
4- (7) شواهد التنزیل، ج 2، ص 292، ح 888.
5- (9) شواهد التنزیل، ج 2، ص 293، ح 889.

5.(فَهَلْ عَسَیْتُمْ إِنْ تَوَلَّیْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ وَ تُقَطِّعُوا أَرْحامَکُمْ)1

ابن عباس می گوید: «مصداق روشن این گروه نامردمان بنی امیه اند که ارحام پیامبر و اهل بیت او را قطع کردند.(1)

6.(... وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِی لَحْنِ الْقَوْلِ وَ اللّهُ یَعْلَمُ أَعْمالَکُمْ)3

ابوسعید خدری می گوید: «لحن القول بغضهم علی بن ابی طالب ؛ لحن قول منافقان، همان کینه و دشمنی آنان با علی بن ابی طالب علیه السلام است».(2)

این مسعود نیز می گوید: «ما کنّا نعرف المنافقین علی عهد رسول الله إلا ببغض علی بن ابی طالب؛(3) در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله منافقان را مگر به دشمنی و عداوت آنان نسبت به علی بن ابی طالب علیه السلام نمی شناختیم».

سوره فتح

(مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ وَ الَّذِینَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلَی الْکُفّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ تَراهُمْ رُکَّعاً سُجَّداً یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللّهِ وَ رِضْواناً سِیماهُمْ فِی وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ)6

ابن عباس در بیان آیه می گوید:

سأل قوم النبی صلی الله علیه و آله فقالوا: فیمن نزلت هذه الایة یا نبی الله؟ قال: إذا کان یوم القیامة عقد لواء مِن نور أبیض... ؛(4) از رسول خدا صلی الله علیه و آله پیرامون آیه پرسیدند که در شأن چه کسی نازل گردیده، آن حضرت فرمود: چون روز قیامت فرا رسد، پرچمی از نور سفید بسته گردد و منادی ندا دهد: آقای مؤمنان و آنکه بعد از بعثت به او ایمان آورد برخیزد. علی علیه السلام قیام می کند و پرچم به او داده می شود و در سایه سار پرچمش، تمام سابقون اول، از مهاجر و انصار قرار می گیرند، تا آنکه آن حضرت بر منبری از نور رب عزت قرار می گیرد....(5)

ص:294


1- (2) شواهد التنزیل، ج 2، ص 295، ح 890.
2- (4) المیزان فی تفسیر القرآن، ج 18، ص 245.
3- (5) همان، ص 246.
4- (7) شواهد التنزیل، ج 2، ص 301، ح 895.
5- (8) همان، صص 300-301، ح 895.
سوره حجرات

(إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یَرْتابُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ أُولئِکَ هُمُ الصّادِقُونَ)1

ابن عباس در این باره می گوید:

یعنی صدقوا بالله و رسوله ثم لم یشّکو فی ایمانهم؛ نزلت فی علی علیه السلام وحمزة و جعفر...؛(1) یعنی مؤمنان واقعی که به خدا و رسول او ایمان آوردند و بعداً هیچ گاه شک و ریبی در دل آنان راه نیافت و در راه خدا به مال و جانشان جهاد کردند اینان به حقیقت راستگو هستند، و جلوه های بارز و فروزنده این بازتابش آسمانی، علی علیه السلام و حمزه و جعفرند.

سوره ق

1.(وَ جاءَتْ کُلُّ نَفْسٍ مَعَها سائِقٌ وَ شَهِیدٌ)3

از ام سلمه نقل شده: مقصود از «سائق» رسول خدا صلی الله علیه و آله و منظور از «شهید» علی علیه السلام است».(2)

2.(أَلْقِیا فِی جَهَنَّمَ کُلَّ کَفّارٍ عَنِیدٍ)5

ابوسعید خدری روایت می کند که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «چون روز قیامت فرا رسد خدای متعال به من و علی می فرماید: دشمنان خود را در آتش افکنید و دوستان خود را وارد بهشت نمایید».(3)

3.(إِنَّ فِی ذلِکَ لَذِکْری لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَی السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِیدٌ)7

امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: «فأنا ذو القلب الذی علی الله شهیداً؛(4) من صاحب قلبی هستم که خداوند در این آیه فرموده است».

ص:295


1- (2) شواهد التنزیل، ج 2، ص 307، ح 901.
2- (4) شواهد التنزیل، ج 2، ص 309، ح 902.
3- (6) المیزان فی تفسیر القرآن، ج 18، ص 388.
4- (8) شواهد التنزیل، ج 2، ص 315، ح 908.
سوره ذاریات

(کانُوا قَلِیلاً مِنَ اللَّیْلِ ما یَهْجَعُونَ)1

از ابن عباس ذیل آیه روایت شده: «این آیه در شأن و فضیلت علی علیه السلام، امام حسن، امام حسین و حضرت فاطمه علیهم السلام نازل شد. پیوسته علی علیه السلام دو ثلث پایان شب را به نماز برمی خاست و فقط ثلث اول شب را می خوابید، و چون سحر می گشت به استغفار و نیایش می پرداخت».(1)

سوره طور

1.(إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنّاتٍ وَ نَعِیمٍ)3

از ابن عباس ذیل آیه نقل شده که گفت: «در شأن و فضیلت علی علیه السلام، حضرت فاطمه، حمزه و جعفر علیهم السلام نازل گردید».(2)

2.(مُتَّکِئِینَ عَلی سُرُرٍ مَصْفُوفَةٍ وَ زَوَّجْناهُمْ بِحُورٍ عِینٍ)5

ابن عباس در بیان آیه گوید: «نزلت فی النبی و علی و فاطمه و الحسن و الحسین علیهم السلام؛(3) این آیه پیرامون رسول خدا صلی الله علیه و آله، امام علی علیه السلام، حضرت فاطمه، امام حسن و امام حسین علیهم السلام نازل گردید».

سوره الرحمن

(مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ یَلْتَقِیانِ * بَیْنَهُما بَرْزَخٌ لا یَبْغِیانِ * فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ * یَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجانُ 7

ص:296


1- (2) شواهد التنزیل، ج 2، ص 317، ح 910.
2- (4) شواهد التنزیل، ج 2، ص 319، ح 911.
3- (6) شواهد التنزیل، ج 2، ص 320، ح 912.

ابن عباس در بیان و تأویل آیه می گوید:(مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ) مقصود حضرت علی و حضرت فاطمه علیهما السلام است (بَیْنَهُما بَرْزَخٌ لا یَبْغِیانِ) مقصود رسول خدا صلی الله علیه و آله است،(یَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجانُ) مقصود امام حسن و امام حسین علیهما السلام می باشند.(1)

سوره واقعه

1.(وَ السّابِقُونَ السّابِقُونَ * أُولئِکَ الْمُقَرَّبُونَ)2

ابن عباس می گوید:

نزلت فی حزقیل مؤمن آل فرعون... ؛ تأویل آیه در امت حضرت موسی علیه السلام حزقیل است و در امت حضرت عیسی، حبیب نجار که قصه او در سوره یس ذکر گردیده و در امت اسلامی علی بن ابی طالب علیه السلام است، بدون شک، علی علیه السلام بر هر سابقی در امت اسلامی برتری دارد.(2)

امام باقر علیه السلام نیز می فرماید: «السابقون اربعه: ابن آدم المقتول...؛ سابقون چهار نفرند: هابیل، حزقیل مؤمن آل فرعون، حبیب نجار و سابق امت اسلامی علی بن ابی طالب علیه السلام است».(3)

در عیون، روایتی از امیرالمؤمنین علیه السلام است که فرمود: «فیّ نزلت؛(4) این دو آیه در شأن و فضیلت من نازل گردید».

ابن عباس در تفسیر و تبیین آیه می گوید: «السُبّاق ثلاثه...؛ سبقت گیرندگان سه نفرند، یوشع از امت موسی علیه السلام است که به آن حضرت سبقت گرفت و حبیب نجار از امت حضرت عیسی «صاحب یس» و سابق به سوی رسول خدا صلی الله علیه و آله علی بن ابی طالب است».(5)

2.(ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِینَ * وَ قَلِیلٌ مِنَ الْآخِرِینَ)7

ص:297


1- (1) المیزان فی تفسیر القرآن، ج 19، ص 103؛ شواهد التنزیل، ج 2، ص 333، ح 927 و 929.
2- (3) المیزان فی تفسیر القرآن، ج 19، ص 118.
3- (4) همان.
4- (5) همان.
5- (6) شواهد التنزیل، صص 343-347، ح 933-940.

امام صادق علیه السلام می فرماید: «ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِینَ ابْنُ آدَمَ الْمَقْتُولُ... ؛ از امت های گذشته سه نفر می باشند که هابیل فرزند آدم علیه السلام، «حزقیل» مؤمن آل فرعون و حبیب نجار صاحب یس اند و (وَ قَلِیلٌ مِنَ الْآخِرِینَ)1 علی بن ابی طالب علیه السلام است.(1)

3.(وَ أَصْحابُ الْیَمِینِ ما أَصْحابُ الْیَمِینِ)3

از امیرالمؤمنین علیه السلام ذیل این آیه نقل شده که فرمودند: «أُنْزِلَتِ النُّبُوَّةُ عَلَی النَّبِی یَوْمَ الْإِثْنَیْن... ؛ رسول خدا صلی الله علیه و آله روز دوشنبه به رسالت مبعوث شد و من صبح سه شنبه به او ایمان آوردم و رسول خدا صلی الله علیه و آله نماز می گزارد و من بی همتایی بودم که در سمت راست او به نماز می ایستادم».(2)

سوره حدید

1.(وَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ أُولئِکَ هُمُ الصِّدِّیقُونَ وَ الشُّهَداءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَ نُورُهُمْ)5

از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت گردیده که آن حضرت فرمودند: «الصدیقون ثلاثة: حبیب النجار، مؤمن آل یاسین و حزقیل، مؤمن آل فرعون، و علی بن ابی طالب، الثالث و هو أفضلهم؛(3) راستگویان جهان سه کس می باشند، حبیب نجار و حزقیل و علی بن ابی طالب که برترین آنان است».

2.(یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ یُؤْتِکُمْ کِفْلَیْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ یَجْعَلْ لَکُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ)7

ابن عباس می گوید: مقصود از (یُؤْتِکُمْ کِفْلَیْنِ) امام حسن و امام حسین علیهما السلام و منظور از (نُوراً تَمْشُونَ بِهِ) علی بن ابی طالب علیه السلام است.(4)

ص:298


1- (2) شواهد التنزیل، ج 2، صص 348-349، ح 941-943.
2- (4) شواهد التنزیل، ج 2، ص 350، ح 944.
3- (6) شواهد التنزیل، ج 2، صص 355-356، ح 946-947.
4- (8) شواهد التنزیل، ج 2، ص 360، ح 951.

جابر بن عبدالله انصاری نیز از رسول خدا صلی الله علیه و آله همین مقصود را بیان داشته است.(1)

جابر جعفی نیز از امام باقر علیه السلام همین منظور را روایت کرده است.(2)

سوره مجادله

1.(یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا تَناجَیْتُمْ فَلا تَتَناجَوْا بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ مَعْصِیَةِ الرَّسُولِ وَ تَناجَوْا بِالْبِرِّ وَ التَّقْوی وَ اتَّقُوا اللّهَ الَّذِی إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ)3

مجاهد و دیگران از امیرالمؤمنین علیه السلام روایت می کنند که فرمود:

إنّ فی القرآن لَآیة ما عمل بها غیری قبلی و لا بعدی...؛ در قرآن آیه ای است که هیچ کس جز من به آن عمل نکرد و آن آیه ای است که خداوند فرمان داد: «ای اهل ایمان، هرگاه بخواهید که با رسول خدا سخنی سرّی گویید پیش از این کار باید مبلغی صدقه دهید که این صدقه برای شما بهتر و پاکیزه تر است». هیچ یک از مسلمانان به مفاد آیه عمل نکردند و حاضر نشدند صدقه بدهند و با رسول خدا صلی الله علیه و آله نجوا کنند، جز من که برایم دیناری بود، آن را به ده درهم فروختم و هر بار که خواستم با رسول خدا صلی الله علیه و آله نجوا کرده، از اسرار آسمانی آگاه گردم یک درهم صدقه می دادم و با رسول خدا صلی الله علیه و آله نجوا می کردم تا سرانجام آیه از سوی پروردگار منسوخ اعلام شد.(3)

2.(لا تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ یُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ کانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشِیرَتَهُمْ أُولئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ وَ یُدْخِلُهُمْ جَنّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها رَضِیَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ أُولئِکَ حِزْبُ اللّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ)5

از امام صادق علیه السلام روایت شده که این آیه در شأن علی بن ابی طالب علیه السلام نازل شد.(4)

ص:299


1- (1) همان، ح 952.
2- (2) همان، ص 361، ح 953.
3- (4) المیزان فی تفسیر القرآن، ج 19، ص 191؛ شواهد التنزیل، ج 2، صص 363-383، ح 957-977؛ تأویل الآیات الظاهرة، ص 647.
4- (6) شواهد التنزیل، ج 2، ص 384، ح 978.
سوره حشر

1.(وَ الَّذِینَ تَبَوَّؤُا الدّارَ وَ الْإِیمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ یُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَیْهِمْ وَ لا یَجِدُونَ فِی صُدُورِهِمْ حاجَةً مِمّا أُوتُوا وَ یُؤْثِرُونَ عَلی أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ)1

ابن عباس در تأویل و تفسیر آیه می گوید: «نزلت فی علی و فاطمه و الحسن و الحسین علیهم السلام؛(1) این آیه در شأن حضرت علی و حضرت فاطمه، امام حسن و امام حسین علیهم السلام نازل شد و ایثار آنان را جلوه گر نمود».

2.(وَ الَّذِینَ جاؤُ مِنْ بَعْدِهِمْ یَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا وَ لِإِخْوانِنَا الَّذِینَ سَبَقُونا بِالْإِیمانِ وَ لا تَجْعَلْ فِی قُلُوبِنا غِلاًّ لِلَّذِینَ آمَنُوا رَبَّنا إِنَّکَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ)3

ابن عباس در بیان مصداق و تأویل این آیه می گوید: فرض الله الاستغفار لعلی فی القرآن علی کل مسلم ؛ خداوند دعا و طلب استغفار را برای علی علیه السلام بر هر مسلمانی واجب دانست، چون در این آیه می گوید: «و آنان که پس از مهاجرین و انصار آمدند پیوسته در دعا به درگاه خدا عرض می کنند پروردگارا، بر ما و برادران دینی مان که در ایمان بر ما سبقت گرفتند، همه ما را از کرم ببخش». علی علیه السلام نشان روشن و درخشان آیه است، چرا که او اول سبقت گیرنده به اسلام است و خود حضرت فرمود: «أنا اول المؤمنین إیماناً».(2)

سوره صف

1.(((إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الَّذِینَ یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِهِ صَفًّا کَأَنَّهُمْ بُنْیانٌ مَرْصُوصٌ)5

ابن عباس در بیان این آیه و جلوه گر ساختن مصداق های تابان آن می گوید: «حمزه، علی بن ابی طالب علیه السلام، عبیده و مقداد از این صف آرایان مرصوص اند».(3)

ص:300


1- (2) شواهد التنزیل، ج 2، ص 388، ح 981؛ تأویل الآیات الظاهرة، صص 653 تا 655.
2- (4) شواهد التنزیل، ج 2، صص 391-392، ح 983-984؛ تأویل الآیات الظاهرة، ص 656.
3- (6) شواهد التنزیل، ج 2، ص 393، ح 985؛ تأویل الآیات الظاهرة، ص 660.

2.(یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اللّهِ...)1

از امام موسی بن جعفر علیه السلام روایت شده: «یریدون لیطفوا ولایة امیرالمؤمنین».(1)

3.(هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدی وَ دِینِ الْحَقِّ...)3

مقصود از دین حق ولایت است.(2)

سوره جمعه

(هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ)5

ابن عباس در توصیف کتاب می گوید: «مقصود قرآن است و حکمت در آیه، ولایت علی بن ابی طالب علیه السلام است».(3)

سوره تغابن

(فَآمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِی أَنْزَلْنا)7

ابو خالد کابلی از امام باقر علیه السلام روایت کند که فرمود: «والله نور، الائمة من آل محمد».(4)

سوره تحریم

(فَإِنَّ اللّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَ جِبْرِیلُ وَ صالِحُ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمَلائِکَةُ بَعْدَ ذلِکَ ظَهِیرٌ)9

ص:301


1- (2) تأویل الآیات الظاهرة، ص 661.
2- (4) تأویل الآیات الظاهرة، ص 662.
3- (6) شواهد التنزیل، ج 2، ص 397، ح 988؛ تأویل الآیات الظاهرة، ص 667.
4- (8) تأویل الآیات الظاهرة، ص 672.

اسماء بنت عمیس می گوید: «شنیدم که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:(وَ صالِحُ الْمُؤْمِنِینَ) علی بن ابی طالب است».(1)

سوره ملک

(فَلَمّا رَأَوْهُ زُلْفَةً سِیئَتْ وُجُوهُ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ قِیلَ هذَا الَّذِی کُنْتُمْ بِهِ تَدَّعُونَ)2

ذیل این آیه از حضرت امام باقر و امام صادق علیهما السلام روایت شده که فرمودند: «چون کافران و بدخواهان مکانت و قرب علی علیه السلام را نسبت به رسول خدا صلی الله علیه و آله می دیدند و نیز حضور آن حضرت را در کنار حوض کوثر با رسول خدا صلی الله علیه و آله مشاهده کنند، رخسار آنان زشت و سیاه شود».(2)

سوره قلم

(إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِیلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ)4

روایت گردیده که چون قریش، تکریم و اعزاز و برتری علی علیه السلام را در نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله دیدند، خودآشفته و ناراحت گشته، پنداشتند که رسول خدا صلی الله علیه و آله مفتون و شیفته علی علیه السلام گشته است.

آیات طلیعه سوره قلم (ن وَ الْقَلَمِ وَ ما یَسْطُرُونَ * ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّکَ بِمَجْنُونٍ * وَ إِنَّ لَکَ لَأَجْراً غَیْرَ مَمْنُونٍ * وَ إِنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظِیمٍ * فَسَتُبْصِرُ وَ یُبْصِرُونَ * بِأَیِّکُمُ الْمَفْتُونُ * إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِیلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ) نازل گردید و مقصود از (وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ) علی بن ابی طالب علیه السلام است.(3)

ص:302


1- (1) المیزان فی تفسیر القرآن، ج 19، ص 341؛ شواهد التنزیل، ج 2، صص 399-411، ح 989-1005؛ تأویل الآیات الظاهرة، ص 674.
2- (3) شواهد التنزیل، ج 2، ص 414، ح 1007-1009؛ تأویل الآیات الظاهرة، صص 680-681.
3- (5) المیزان فی تفسیر القرآن، ج 19، ص 377.
سوره حاقه

(لِنَجْعَلَها لَکُمْ تَذْکِرَةً وَ تَعِیَها أُذُنٌ واعِیَةٌ)1

در پرتو این آیه ده ها حدیث و روایت، از علی علیه السلام، جابر، بریده اسلمی، مکحول، ابن عباس و أنس بن مالک از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت می کنند: «لمّا نزلت سألت ربی أن یجعلها اذن علی علیه السلام».(1)

در نقلی چنین آمده که رسول خدا صلی الله علیه و آله به امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:

یا علی! إنّ الله أمرنی...؛ علی جان خداوند به من امر کرد که تو را به خود نزدیک ساخته، جام وجود عرشی تو را از دانش خود لبریز سازم و این آیه نازل گردید بنابراین: «فأَنت اذُن واعیه لعلمی؛ یا علی، همانا تو آن گوش شنوا و پذیرایی که لبریز از علوم من است».(2)

سوره معارج

(سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ * لِلْکافِرینَ لَیْسَ لَهُ دافِعٌ)4

از سعد بن ابی وقاص، ابوهریره و ابن عباس روایت شده که چون رسول خدا صلی الله علیه و آله علی علیه السلام را بر منصب ولایت برگزید و «من کنت مولاه فهذا مولاه» از زبان آن حضرت طنین افکند، نعمان بن حارث منذر فهری از جای برخاست و گفت: آیا آنچه پیرامون علی گفتی از سوی خود گفتی یا به فرمان خدایت؟ حضرت فرمود: «لا، بل أمرنی به ربی؛ نه، بلکه خدایم به آن فرمان داد». نعمان گفت: حال که چنین است، أَللهّم أَنزل عَلَینا حِجَارة من السماء...؛ پروردگارا از آسمان بر ما سنگ فرود آر، هنوز به کاروانش نرسیده بود که سنگی بر او فرود آمد و مرده بر زمین افتاد.(3)

از طریق شیعه نیز از امام صادق علیه السلام این داستان روایت گردیده است.(4)

ص:303


1- (2) شواهد التنزیل، ج 2، صص 421-442، ح 1016-1039.
2- (3) المیزان فی تفسیر القرآن، ج 19، ص 396.
3- (5) شواهد التنزیل، ج 2، صص 443-447، ح 1040-1044.
4- (6) المیزان فی تفسیر القرآن، ج 20، ص 11.
سوره جن

1.(لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ وَ مَنْ یُعْرِضْ عَنْ ذِکْرِ رَبِّهِ یَسْلُکْهُ عَذاباً صَعَداً)1

ذیل این آیه از ابن عباس چنین نقل شده است:(ذِکْرِ رَبِّهِ) ولایت و امامت علی بن ابی طالب است.(1)

2.(عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلی غَیْبِهِ أَحَداً * إِلاّ مَنِ ارْتَضی مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ یَسْلُکُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً)3

امام هشتم علیه السلام می فرماید:

فرسول الله عندالله مرتضی و نحن ورثة ذلک الرسول...؛(2) خدای متعال رسول خدا صلی الله علیه و آله را برگزید و او را دانای به علم غیب نمود و ما نیز میراث بران رسول خداییم، پیامبری که خداوند او را به آنچه بخواهد دانایش فرمود و ما نیز به علم «ما کان و ما یکون» تا روز قیامت آگاه هستیم.

سوره مزمل

(إِنَّ رَبَّکَ یَعْلَمُ أَنَّکَ تَقُومُ أَدْنی مِنْ ثُلُثَیِ اللَّیْلِ وَ نِصْفَهُ وَ ثُلُثَهُ وَ طائِفَةٌ مِنَ الَّذِینَ مَعَکَ)5

ابن عباس در بیان آیه می گوید: «علی علیه السلام و ابوذر».(3)

در روایتی دیگر نیز می گوید: «اول کسی که با رسول خدا صلی الله علیه و آله نماز خواند علی بن ابی طالب علیه السلام بود، و اول کسی که با او به نماز شب برخاست علی علیه السلام بود، و اول کسی که با او بیعت کرد علی علیه السلام بود، و اول کسی که با او هجرت کرد علی علیه السلام بود».(4)

سوره مدثر

(کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ رَهِینَةٌ * إِلاّ أَصْحابَ الْیَمِینِ)8

ص:304


1- (2) شواهد التنزیل، ج 2، ص 449، ح 1045.
2- (4) المیزان فی تفسیر القرآن، ج 20، صص 58-59.
3- (6) المیزان فی تفسیر القرآن، ج 20، ص 78.
4- (7) شواهد التنزیل، ج 2، ص 451، ح 1046 و 1047.

از امام باقر علیه السلام ذیل این آیه روایت شده که فرمود: «ما و شیعیانمان اصحاب یمین هستیم». در بیان دیگری هم می فرمایند: «هم شیعتنا اهل البیت؛ ایشان شیعیان ما اهل بیت هستند».(1)

سوره قیامت

(فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلّی * وَ لکِنْ کَذَّبَ وَ تَوَلّی)2

ذیل این آیه از ابوذر و حذیفه روایت شده که چون رسول خدا صلی الله علیه و آله در غدیر خم به پا خاست و به فرمان خداوند علی علیه السلام را به جانشینی خود برگزید و همه با او بیعت کردند، معاویه از جای خود برخاست و گفت: هرگز گفته محمد را تصدیق نکنم و به ولایت علی اقرار نخواهم کرد، پس خداوند این آیات را نازل فرمود.(2)

سوره انسان

1.(یُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَ یَخافُونَ یَوْماً کانَ شَرُّهُ مُسْتَطِیراً * وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلی حُبِّهِ مِسْکِیناً وَ یَتِیماً وَ أَسِیراً * إِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللّهِ لا نُرِیدُ مِنْکُمْ جَزاءً وَ لا شُکُوراً)4

ده ها روایت از امیرالمؤمنین علیه السلام، امام صادق علیه السلام و ابن عباس در مجامع حدیثی تفسیری شیعی و سنی، به نقل داستان بیماری امام حسن و امام حسین علیهما السلام پرداخته اند. همچنین نذر حضرت فاطمه علیها السلام، امام علی علیه السلام و فضه را برای شفای آن دو بزرگوار گزارش اشاره کرده اند، و اینکه آنان غذای خویش را در هنگام افطار به مسکین، یتیم و اسیر بخشیدند.(3)

2.(یُدْخِلُ مَنْ یَشاءُ فِی رَحْمَتِهِ وَ الظّالِمِینَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً أَلِیماً)6

درباره این آیه که خدا هر که را بخواهد در رحمت خود داخل می گرداند، گفته شده

ص:305


1- (1) شواهد التنزیل، ج 2، ص 453، ح 1048 و 1049.
2- (3) شواهد التنزیل، ج 2، صص 456-457، ح 1050 و 1051.
3- (5) المیزان فی تفسیر القرآن، ج 20، صص 132-133؛ شواهد التنزیل، صص 459-481، ح 1052-1080.

مقصود پیمودن راه ولایت است که این مفهوم از چشمه بطون قرآن جاری است.(1)

سوره مرسلات

1.(إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی ظِلالٍ وَ عُیُونٍ)2

ابن عباس می گوید: «آنان امام علی، امام حسن و امام حسین علیهم السلام هستند».(2)

2.(إِنّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ)4

ابن عباس می گوید: «اهل بیت محمد فی الجنة».(3)

سوره نبأ

1.(عَمَّ یَتَساءَلُونَ * عَنِ النَّبَإِ الْعَظِیمِ)6

ابی حمزه ثمالی و ابان بن تغلب می گویند: از امام باقر علیه السلام پیرامون (النَّبَإِ الْعَظِیمِ) پرسیدیم. آن حضرت فرمود:

کان علی یقول لاصحابه: أنا و الله النبأ العظیم ؛ علی علیه السلام به اصحاب خود می فرمود: به خدا سوگند من آن خبر بزرگ هستم که امت پیرامونم اختلاف کنند، و سوگند به خدا، هیچ خبری از من بزرگ تر نیست و برای خدا نشانه ای بزرگ تر از من نمی باشد.(4)

علامه طباطبایی در تفسیر المیزان می گوید: این حقیقت و زلال از سرچشمه های بطون قرآن جاری شده است و از نوع تفسیر قرآن نیست.(5)

ص:306


1- (1) المیزان فی تفسیر القرآن، ج 20، ص 144.
2- (3) شواهد التنزیل، ج 2، ص 483، ح 1081.
3- (5) شواهد التنزیل، ج 2، ص 483، ح 1081.
4- (7) شواهد التنزیل، ج 2، ص 485، ح 1083 و 1084.
5- (8) المیزان فی تفسیر القرآن، ج 20، ص 163.

2.(إِنَّ لِلْمُتَّقِینَ مَفازاً)1

ابن عباس در بیان مصداق کامل آن می گوید: «هو علی بن ابی طالب؛ او علی بن ابی طالب است، سوگند به خدا او آقای پرهیزکاران و پارسایان است».(1)

3.(یَوْمَ یَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِکَةُ صَفًّا لا یَتَکَلَّمُونَ إِلاّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَواباً)3

محمد بن فضیل از امام کاظم علیه السلام روایت می کند که فرمود:

نَحنُ واللهِ المأذون لهم یوم القیامه و القائلون صوابا...؛ به خدا سوگند! ماییم آن کسانی که خدای مهربان به سخن اذن دهد و ماییم که به صواب، سخن گوییم. گفتم: ما یقولون إذا تکلّمتُم؟ گاه سخن گفتن چه می گویید؟ فرمود: پروردگارمان را تمجید کرده، می ستاییم و بر پیامبرمان درود می فرستیم و شفاعت شیعیان خود مسألت نماییم.(2)

سوره نازعات

(وَ أَمّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَی النَّفْسَ عَنِ الْهَوی)5

ابن عباس در بیان این آیه می گوید: «علی علیه السلام اسوه مقام خوف از خداست و بهشت مأوای آن حضرت است».(3)

سوره عبس

(وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ * ضاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ)7

از انس بن مالک ذیل این آیه نقل شده که گفت: از رسول خدا صلی الله علیه و آله پیرامون این آیه پرسیدم، آن حضرت فرمود:

ص:307


1- (2) شواهد التنزیل، ج 2، ص 488، ح 1086.
2- (4) المیزان فی تفسیر القرآن، ج 20، ص 177.
3- (6) شواهد التنزیل، ج 2، ص 491، ص 1089.

یا انس، هی وجوهنا بنی عبدالمطلب...؛ ای انس، این چهره های ما فرزندان عبدالمطلب است که رخشان و فروزان است و خندان و شادمان اند، من، علی، حمزه، جعفر، حسن، حسین و فاطمه علیهم السلام، از قبور خود خارج می شویم و چهره های ما چون آفتاب رخشنده است.(1)

سوره مطففین

1.(وَ مِزاجُهُ مِنْ تَسْنِیمٍ)2

جابر بن عبدالله انصاری از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت کرده که آن حضرت در بیان «تسینم» فرمود: «هو اشرف شراب الجنة یشربه آل محمد...؛ تسنیم شریف ترین شراب بهشتی است که آل محمد می آشامند و آنان مقرب می باشند. رسول خدا، علی بن ابی طالب، خدیجه و ذراری آن بزرگواران، چراکه آنان منهج ایمان را پیمودند».(2)

2.(إِنَّ الَّذِینَ أَجْرَمُوا کانُوا مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا یَضْحَکُونَ)4

ابن عباس می گوید: «مقصود از مجرمان، فرزندان عبد شمس «بنی امیه» اند».(3)

سوره فجر

(یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * اِرْجِعِی إِلی رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً * فَادْخُلِی فِی عِبادِی)6

از امام صادق علیه السلام ذیل این آیه روایت شده که فرمودند: «نزلت فی علی علیه السلام».(4)

براساس این فرموده امام صادق علیه السلام این نفس قدسی مطمئن و دل آرام به یاد خدا که در گاه بازگشت به سوی خدا او از خدا خشنود است و خدا از او خشنود، و در زمره بندگان خاص خدا در می آید و در بهشت مخصوص خدا وارد می شود، علی علیه السلام است.

ص:308


1- (1) شواهد التنزیل، ج 2، ص 492، ح 1090.
2- (3) شواهد التنزیل، ج 2، ص 495، ح 1092.
3- (5) شواهد التنزیل، ج 2، ص 497، ح 1096.
4- (7) شواهد التنزیل، ج 2، ص 499، ح 1098.

در کافی در تبیین «نفس مطمئنه» و مفاد این چند آیه از سدیر صیرفی نقل شده که گفت:

به امام صادق علیه السلام گفتم: یابن رسول الله، آیا مؤمن از مرگ می ترسد و قبض روح برایش ناخوشایند است؟ فرمود: «لا و الله»؛ نه به خدا سوگند - این چنین نیست - چون ملک الموت برای گرفتن روح او آید، او جزع می کند، پس فرشته مرگ به او می گوید: «یا ولی الله»؛ ای دوست خدا جزع نکن، سوگند به آنکه محمد صلی الله علیه و آله را به رسالت برانگیخت من بر تو از مادر و پدر مهربان، مهربان ترم؛ چشمت را بگشای و ببین. در این هنگام جمال رسول خدا صلی الله علیه و آله، امیرالمؤمنین علیه السلام، فاطمه علیها السلام، امام حسن و امام حسین و ائمه از فرزندان آنان علیهم السلام در مقابل او نمایان می گردند، و به او گفته می شود این رسول خدا صلی الله علیه و آله، و این امیرالمؤمنین علیه السلام است و این فاطمه علیها السلام و این حسن و حسین و پیشوایان دینی علیهم السلام، همراهان تو هستند. امام صادق علیه السلام فرمود: در این حال او چشم می گشاید و نظر می کند، شادمان و راضی، پس منادی از سوی رب العزّه ندا می دهد ای نفس مطمئن و آرام، امروز به حضور پروردگارت باز آی؛ در حالی که تو خشنود به ولایت می باشی و راضی به پاداش، پس در زمره بندگان خاص من درآی و با خشنودی در بهشت من داخل شو.(1)

سوره بلد

1.(وَ والِدٍ وَ ما وَلَدَ)2

جابر می گوید: از امام باقر علیه السلام پیرامون این آیه پرسیدم، فرمود: «علی و ما ولد؛(2) مقصود علی علیه السلام و فرزندان اوست».

2.(فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ)4

ابان بن تغلب از امام باقر علیه السلام روایت می کند که آن حضرت فرمود: «نحن العقبة التی

ص:309


1- (1) المیزان فی تفسیر القرآن، ج 20، صص 287-288.
2- (3) شواهد التنزیل، ج 2، ص 201، ح 1100.

من اقتحمها نجا؛(1) ما آن فراز بلندیم که هر کس بر آن ستیغ نمایان گردید، نجات می یابد».

سوره شمس

1.(وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها * وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها * وَ النَّهارِ إِذا جَلاّها)2

ابن عباس می گوید: «شمس، رسول خدا صلی الله علیه و آله، قمر، علی بن ابی طالب علیه السلام، نهار، حسن و حسین علیهما السلام و شب، بنی امیه اند».(2)

2.(إِذِ انْبَعَثَ أَشْقاها)4

صهیب گوید:

رسول خدا صلی الله علیه و آله به علی علیه السلام فرمود: مَن أشقی الاولین؟؛ شقی ترین فرد از امت های گذشته کیست؟ علی علیه السلام فرمود: عاقر الناقة؛ آن که «ناقه الله» را پی کرد. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: راست گفتی، ولی أشقی الآخرین کیست؟ علی علیه السلام فرمود: نمی دانم. قال: «الذی یضربک علی هذه، فأشار إلی یا فوخه؛ آن کسی است که بر سر تو ضربت می زند».(3)

سوره ضحی

(وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضی)6

جابر بن عبدالله انصاری می گوید:

رسول خدا صلی الله علیه و آله به خانه فاطمه علیها السلام آمد، مشاهده کرد چادری از کرک شتر به سر داشت و با دست خویش سنگ آسیا را می چرخاند، چون رسول خدا صلی الله علیه و آله فاطمه علیها السلام را بر این حال دید گریست و فرمود: «اصبری علی مرارة الدنیا...؛

ص:310


1- (1) شواهد التنزیل، ج 2، ص 502، ح 1101.
2- (3) شواهد التنزیل، ج 2، صص 503-504، ح 1103 و 1104.
3- (5) المیزان فی تفسیر القرآن، ج 20، ص 301؛ شواهد التنزیل، ج 2، صص 505-518، ح 1105-1118.

فاطمه جانم بر سختی ها و تلخی های دنیا صبور باش تا خداوند با نعمت های بهشت جبرانش کند». در این هنگام، این آیه نازل شد.(1)

سوره شرح

(فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ)2

ابوبصیر از امام صادق صلی الله علیه و آله روایت می کند که آن حضرت فرمود: «یعنی انصب علیاً للولایة؛ علی علیه السلام را به ولایت منصوب فرما».(2)

سوره تین

1.(وَ التِّینِ وَ الزَّیْتُونِ * وَ طُورِ سِینِینَ * وَ هذَا الْبَلَدِ الْأَمِینِ)4

محمد بن فضیل بن یسار می گوید: امام کاظم علیه السلام در بیان و تأویل این آیات فرمودند:

(وَ التِّینِ) امام حسن علیه السلام،(وَ الزَّیْتُونِ) امام حسین علیه السلام،(وَ طُورِ) امیرالمؤمنین علیه السلام و (وَ هذَا الْبَلَدِ الْأَمِینِ) رسول خد ا صلی الله علیه و آله است، پس آن گاه سکوت کرد و در ادامه فرمود:« (إِلاَّ الَّذِینَ آمَنُوا) ذلک امیرالمؤمنین و شیعتهم؛ و آن آراستگان به ایمان و عمل نیکو و صالح، علی علیه السلام و شیعیان او هستند».(3)

البته این زلال، از چشمه سار تأویل قرآن جاری است که راسخون در علم، یعنی ائمه هدی علیهم السلام به آن آگاهند.

سوره بینه

(إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ أُولئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّةِ)6

ص:311


1- (1) المیزان فی تفسیر القرآن، ج 20، ص 312؛ شواهد التنزیل، ج 2، صص 519-521، ح 1119-1123.
2- (3) شواهد التنزیل، ج 2، صص 525-526، ح 1126-1129.
3- (5) المیزان فی تفسیر القرآن، ج 20، صص 321-322؛ شواهد التنزیل، ج 2، صص 527-534، ح 1130-1134.

جابر بن عبدالله انصاری روایت می کند نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله بودیم که در این هنگام علی علیه السلام به سوی رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:

و الذی نفسی بیده إنّ هذا و شیعته لهم الفائزون...؛ سوگند به آن کسی که جانم به دست اوست همانا این علی و پیروان او در روز قیامت رستگاران اند و در این هنگام این آیه نازل گردید و اصحاب پیامبر هر زمان علی علیه السلام می آمد می گفتند:(خَیْرُ الْبَرِیَّةِ) آمد.(1)

مقاتل بن سلیمان از ابن عباس روایت می کند که: «نزلت فی علی و اهل بیته؛(هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّةِ) در شأن علی و اهل بیت آن حضرت نازل گردید».(2)

سوره قارعه

(فَأَمّا مَنْ ثَقُلَتْ مَوازِینُهُ * فَهُوَ فِی عِیشَةٍ راضِیَةٍ)3

ابن عباس در بیان مصداق و تأویل این آیه می گوید: کفّۀ علی علیه السلام در قیامت بر همگان ترجیح دارد، چون فقط لبریز از حسنات است و هیچ سیئه ای در آن نیست. آن حضرت «لم یعص الله طرفة عین؛ یک چشم به هم زدن نیز خدا را معصیت نکرد».(3)

سوره تکاثر

(ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ)5

ابوخالد کابلی می گوید: حضرت امام باقر علیه السلام فرمود: «إنّما یسألکم عما أنتم علیه من الحق؛(4) مقصود از «نعیم» صراط حق و ولایتی است که شما آن را پذیرفته و بالنده آن را می پیمایید».

ابوحمزه ثمالی نیز از امام صادق علیه السلام روایت می کند که آن حضرت فرمود: «... إنّما

ص:312


1- (1) المیزان فی تفسیر القرآن، ج 20، ص 341.
2- (2) همان.
3- (4) شواهد التنزیل، ج 2، ص 552، ح 1159.
4- (6) المیزان فی تفسیر القرآن، ج 20، صص 353-354.

یسألکم عما أنعم علیکم بمحمدٍ و آل محمد علیهم السلام؛(1) همانا از شما از نعمت محمد و آل محمد علیهم السلام سؤال می کنند که در این روایت هم مقصود همان نعمت ولایت است».

به هر روی روایات فراوانی است که «نعیم» را به ولایت و سؤال از ولایت تفسیر می کنند و می فرمایند: «أَنّ النعیم ولایتنا اهل البیت علیهم السلام».(2)

سوره عصر

(وَ الْعَصْرِ * إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ * إِلاَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ)

عبدالرحمن بن کثیر ذیل این آیات از امام صادق علیه السلام روایت می کند که آن حضرت فرمود: «ألإیمان بولایة علی امیرالمومنین»؛ و مقصود از (وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ) ایمان به ولایت فرزندان و جانشینان آن حضرت است،(وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ) نیز پایداری بر منهج ولایت را توصیه می فرماید».(3)

ابن عباس و ابی بن کعب و ابوهریره از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت می کنند که آن حضرت در بیان مصداق (خُسْرٍ) فرمود: «مقصود ابوجهل است و مقصود از آیه (آمَنُوا) علی علیه السلام است».(4)

سوره کوثر

(إِنّا أَعْطَیْناکَ الْکَوْثَرَ)5

مفسرین گفته اند: مقصود از کوثر، ذریه طیبه رسول خدا صلی الله علیه و آله هستد، که آفتاب تابناک این افق برین، وجود مبارک حضرت فاطمه زهراست. البته این حقیقتی است که آیه (إِنَّ شانِئَکَ هُوَ الْأَبْتَرُ) آن را بیان فرموده که دشمن بدگوی تو «عاص بن وائل»

ص:313


1- (1) همان.
2- (2) همان، ص 355؛ شواهد التنزیل، ج 2، ص 553، ح 1160 و 1162.
3- (3) تفسیر قمی، ج 2، ص 414؛ بحارالانوار، ج 24، ص 214، ح 3.
4- (4) شواهد التنزیل، ج 2، صص 555-561، ح 1163-1168.

خدا صلی الله علیه و آله؛ یعنی حدیث شریف ثقلین می درخشد. در خطبه حضرت فاطمه علیها السلام، و سخن عرشی آن حضرت نیز به همین نکته اشاره شده است: «وَ نَحْنُ بَقِیَّةٌ اسْتَخْلَفَنَا عَلَیْکُمْ، وَ مَعَنَا کِتَابُ اللَّهِ».(1)

ابتدا باید دید که قرآن کریم چه خصوصیاتی دارد تا همراهی و سنخیت اهل بیت علیهم السلام با آن آشکارتر شود:

1. قرآن نور است؛ همان گونه که خود فرموده (وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکُمْ نُوراً مُبِیناً)2 یا این آیه شریفه (قَدْ جاءَکُمْ مِنَ اللّهِ نُورٌ وَ کِتابٌ مُبِینٌ)3 .

2. قرآن، تبیان هر چیزی است؛ آنجا که فرموده (وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْ ءٍ)4 .

3. قرآن کریم تجلی ذات مقدس خداست که کوه را خاشع و خاضع می کند:(لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلی جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَةِ اللّهِ)5 .

علی علیه السلام در تبیین این حقیقت می فرماید: «فَتَجَلَّی لَهُمْ سُبْحَانَهُ فِی کِتَابِهِ مِنْ غَیْرِ أَنْ یَکُونُوا رَأَوْهُ؛(2) پس خدای سبحان در کتاب خویش - قرآن - بی آنکه او را ببینند خود را به ایشان آشکار گرداند».

همچنین می فرماید: «لَقَدْ تَجَلَّی اللَّهُ لِخَلْقِهِ فِی کَلَامِهِ وَ لَکِنَّهُمْ لَا یُبْصِرُونَ؛(3) همانا خدا در کلام الهی قرآن برای مخلوقات خود تجلی کرده، ولی ایشان او را نمی بینند».

4. قرآن، برترین نعمت(4) و نوری است که مراتب گوناگونی دارد:

(وَ إِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتابِ لَدَیْنا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ)9 .

البته در این مقام در دسترس فرشتگان الهی است:(بِأَیْدِی سَفَرَةٍ * کِرامٍ بَرَرَةٍ)10 .

ص:315


1- (1) بخشی از خطبه.
2- (6) نهج البلاغه، خطبه 147، ص 142.
3- (7) بحارالانوار، ج 89، ص 107.
4- (8) سوره الرحمن، آیات 1 و 3.

17. قرآن کریم، کتابی جاودان و ابدی است:(أُولئِکَ الَّذِینَ هَدَی اللّهُ فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِنْ هُوَ إِلاّ ذِکْری لِلْعالَمِینَ)1 .

بر اساس این آیه، قرآن کریم، جهان شمول و همه ادوار زمان را در نوردیده است. امام صادق علیه السلام در پاسخ به این پرسش که چرا قرآن با تکرار و گذشت زمان طراوت و تازگی خود را داراست، فرمودند:

لِأَنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی لَمْ یَجْعَلْهُ لِزَمَانٍ دُونَ زَمَانٍ وَ لِنَاسٍ دُونَ نَاسٍ فَهُوَ فِی کُلِّ زَمَانٍ جَدِیدٌ وَ عِنْدَ کُلِّ قَوْمٍ غَضٌّ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَة؛(1)

خدای تبارک و تعالی قرآن را برای زمان مخصوصی و برای مردم خاصی فرو نفرستاده است و چون جاودان و همگانی است در هر زمانی نو و برای هر مردمی تا روز قیامت شاداب و با طراوت است.

18. قرآن کریم با فطرت و عقل هماهنگ است و هرگز بطلانی در آن نفوذ نمی کند و از هر تحریف و باطلی پیراسته است:

(إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ)3 ؛

(همانا ما قرآن را فرو فرستادیم و قطعاً آن را حفظ و مراقبت خواهیم کرد).

19. قرآن، کتابی عزیز و نفوذناپذیر است، پس آنان که به قرآن هم کفر می ورزند باید بدانند که در این کتاب الهی، نه در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله، و نه پس از ایشان هیچ باطلی راه نیافته است.(2)

فروغ اهل بیت علیهم السلام

بدون تردید مقصود از «خانه و بیتی» که در این عنوان مقدس «اهل البیت» استعمال شده است، خانه سنگی و گلی که از رسول خدا صلی الله علیه و آله در مکه و مدینه به یادگار مانده، نمی باشد؛ بلکه منظور، بیت نبوت و رسالت و خانه شخصیت حقوقی پیامبر صلی الله علیه و آله است، نه خانه شخصیت حقیقی.(3)

ص:317


1- (2) بحارالانوار، ج 89، ص 15.
2- (4) سوره فصلت، آیات 41-42.
3- (5) همتایی قرآن و اهل بیت علیهم السلام، آیت الله جوادی، ص 155.

خانۀ خشتی و سنگی رسول خدا صلی الله علیه و آله که در مکه و مدینه از آن حضرت به جای مانده، و آن حضرت در کنار همسران خویش در آن زندگی می کرد اصطلاح دیگری دارد. جالب اینکه در قرآن از آن خانه خشتی و سنگی سخنی به میان آمده و چون رسول خدا صلی الله علیه و آله همسران متعددی داشت با قالب جمع از آن بیوت یاد شده است؛ آنجا که خداوند متعال می فرماید:

(یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُیُوتَ النَّبِیِّ)1

همچنین چون این خانه به زنان رسول خدا نسبت داده می شود، باز با همان صیغه جمع عنوان گردیده است:

(وَ قَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ)؛2

موضوع اصلی صدر این آیه که خطاب به همسران آن حضرت است این است که در خانه هایتان بنشینید و آرام بگیرید.

در آیه ای دیگر نیز فرموده:

(وَ اذْکُرْنَ ما یُتْلی فِی بُیُوتِکُنَّ مِنْ)3

یعنی یادآور آیات و احکام الهی که در خانه هایتان تلاوت می شود باشید.

پس روشن است خانه ای که مؤمنان برای زندگی و صرف غذا در آن جمع می شدند خانه سنگی و گلی بود.

بنابراین مقصود از «بیت»، در عبارت «اهل البیت» یا «بیت النبوة» خانه ای است که رابط میان زمین و آسمان است؛ خانه ای ملکوتی که چون بیت المعمور حضرت حق، قدس والایی و بالندگی دارد، پس مراد از آن خانه ای نیست که جسم رسول خدا صلی الله علیه و آله در آن می زیست و شب هنگام در آن می آرمید، و همسران آن حضرت در آنجا سکنی داشتند، اگر چه آن خانه سنگی و گلی رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز به پاسداشت انتساب آن به حضرتش شایسته تکریم و تعظیم است.

ص:318

نُوصَفُ وَ کَیْفَ یُوصَفُ قَوْمٌ رَفَعَ اللَّهُ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ هُوَ الشَّک؛(1) ما قابل توصیف نیستیم، چگونه می توان گروهی را که خدا رجس و شک را از آنان برداشته وصف کرد؟»

امیرمؤمنان علیه السلام هم در روز شورا که به فرجام بد انتخاب عثمان منجر گردید، با اشاره به آیه مبارکه فرمود:

أَنْشُدُکُمُ اللَّهَ هَلْ فِیکُمْ أَحَدٌ أَنْزَلَ اللَّهُ فِیهِ آیَةَ التَّطْهِیر...، قَالُوا: اللَّهُمَّ لَا؛(2) شما را به خدا سوگند می دهم آیا در میان شما کسی هست که آیه تطهیر درباره او نازل شده باشد؟ آن هنگام که رسول خدا صلی الله علیه و آله من، فاطمه، حسن و حسین علیهم السلام را زیر عبای خیبری گرد آورد و فرمود: خدایا اینان اهل بیت من هستند، پس رجس و پلیدی را از ایشان دور کن و پاک و مطهرشان گردان. اعضای شورا همگی جواب دادند: نه!

نمایش حقیقت

با توجه به ضمایر آیات پیش از آیه تطهیر و بعد از آن که به صورت جمع مؤنث نازل گردیده اند، همانند: «لستُنّ» و «اتقیتُنّ» و «تخضعنَ» و «قُلنَ» و «بُیوتُکنَّ» و «تبرُّجنَ» و «أَقِمْنَ» و «أطعْنَ» و «اذکُرن» و «قَرْنَ» و تجلی این آیه با ضمیرهای «مذکر» «کُم»، بر هر خردمند و دانشوری روشن است که فروغی که از این آیه می درخشد با آن آیات متفاوت است و بر این مشرق فروزنده، چهره هایی می درخشند که به موهبت الهی عصمت ذاتی آراسته اند و این بارش نور بر فرزانگانی غیر از همسران رسول خدا، یا حتی سایر خویشان و نزدیکان چون آل عباس و آل عقیل و آل جعفر می بارد. در حقیقت آنان ذوات مقدسی هستند که به گوهر عصمت مزین اند و اهل بیت رسالت و نبوت و ولایت رسول خدایند و آن قرابت و انس و هم سرشتی سبب این عروج و اوج است.

حدیث امام صادق علیه السلام این حقیقت را به روشنی تبیین می کند: «ولایت و دوستی من نسبت به علی بن ابی طالب برای من از ولادت من از او محبوب تر است، چون ولادت از او فضیلت است؛ ولی ولایت او فریضه واجب».(3)

ص:320


1- (1) تفسیر نور الثقلین، ج 4، ص 274، ح 98.
2- (2) تفسیر نور الثقلین، ج 4، ص 272؛ خصال، ج 2، ص 561؛ احتجاج، ج 1، ص 223.
3- (3) بحارالانوار، ج 39، ص 299، ح 105.

امیرالمؤمنین علیه السلام نیز می فرماید:

إِنَّ أَوْلَی النَّاسِ بِالْأَنْبِیَاءِ أَعْمَلُهُمْ بِمَا جَاءُوا بِه(1) ثم تلا:(إِنَّ أَوْلَی النّاسِ بِإِبْراهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِیُّ وَ الَّذِینَ آمَنُوا)2 ثم قال: إِنَّ وَلِیَّ مُحَمَّدٍ مَنْ أَطَاعَ اللَّهَ وَ إِنْ بَعُدَتْ لُحْمَتُهُ وَ إِنَّ عَدُوَّ مُحَمَّدٍ مَنْ عَصَی اللَّهَ وَ إِنْ قَرُبَتْ قَرَابَتُهُ؛(2) نزدیک ترین مردم به پیامبران داناترین و آگاه ترین آنان به ره آورد آنهاست. آن گاه به آیه قرآن استدلال کرد که: «نزدیک ترین مردم به ابراهیم آنان اند که پیرو او گردیدند و این پیامبر و کسانی که گرویدند»، آن گاه فرمود: دوست پیامبر کسی است که خدا را اطاعت کند، اگر چه از حیث نسب دور باشد و دشمن آن حضرت کسی است که خدا را معصیت می کند، اگر چه از جهت نسب و قرابت به پیامبر نزدیک باشد.

اکنون روشن گردید که خداوند متعال رجس و پلیدی را به اراده تکوینی از ساحت ذوات مقدس معصومین از آل رسول دفع نمود و به آنان خلعت برین عصمت بخشید. اینان کسانی هستند که با شخصیت حقوقی رسول خدا صلی الله علیه و آله، یعنی مقام ولایت الهیه و نبوت انتساب دارند، اگر چه آنان به شخصیت حقیقی رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز منسوب و از فرزندان آن بزرگوارند.

با این تبیین از آیه شریفه هیچ یک از منسوبین شخصی رسول خدا صلی الله علیه و آله که مقام عصمت ندارند، همانند همسران و سایر اقوام از آل عباس و آل عقیل و آل جعفر، تحت شمول این آیه شریفه قرار نمی گیرند. البته ولادت و قرابت و خویشاوندی با رسول اکرم صلی الله علیه و آله افتخاری بس بزرگ است، ولی ملاک شمول آیه تطهیر، مقام شامخ ولایت است، نه ولادت و قرابت و همسر بودن.

آیاتی از قرآن نیز این حقیقت را مدلل می فرماید،(3) چون سوره «مسد» که پیرامون ابولهب (عموی رسول خدا) نازل گردید. همچنین آیه ای که داستان پسر نوح را بیان می دارد:

ص:321


1- (1) بحارالانوار، ج 39، ص 299.
2- (3) نهج البلاغه، حکمت 96، ص 376.
3- (4) همتایی قرآن و اهل بیت علیهم السلام، آیت الله جوادی آملی، صص 158-163.

(قالَ یا نُوحُ إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صالِحٍ)1

همچنین آیه ای که وصف زن حضرت نوح و لوط را گزارش می کند:

(ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً لِلَّذِینَ کَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ)2

(خداوند برای کسانی که کفر پیشه کردند به همسر نوح و همسر لوط مثل می زند که تحت سرپرستی دو بنده صالح از بندگان ما بودند، ولی به آنها خیانت کردند. در نتیجه، در برابر عذاب الهی، پیوند با آن دو پیامبر بزرگ سودی به حالشان نداشت و به آنها گفته شد همراه با سایر جهنمی ها وارد دوزخ شوید).(1)

بدیهی است که با توجه به مفاد آیات فوق، همسر و پسر بودن و خویشاوندی ملاک اهل بیت و ورود در عنوان «اهل بیت» نمی باشد.

مصادیق اهل بیت علیهم السلام

از نظر مفهومی جایگاه اهل بیت علیهم السلام تبیین گردید و معلوم شد آنان کسانی هستند که در «بیت النبوه» و مقام ولایت رسول خدا صلی الله علیه و آله واردند و آنان اند که در بیت المعمور ولایت الهی با رسول خدا صلی الله علیه و آله انیس و از یک گوهرند.

اکنون در بیان مصادیق این عنوان مقدس باید دید چه چهره هایی بر این افق اعلی می درخشند. بدون شک، رسول خدا صلی الله علیه و آله از اهل بیت علیهم السلام و اساس و بنیان آن است؛ همان گونه که ابراهیم علیه السلام در آیه (قالُوا أَ تَعْجَبِینَ مِنْ أَمْرِ اللّهِ رَحْمَتُ اللّهِ وَ بَرَکاتُهُ عَلَیْکُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ إِنَّهُ حَمِیدٌ مَجِیدٌ)4 در زمره اهل بیت شمرده شده است و به برکت وجود آن پیامبر بزرگ، رحمت و برکت شامل حال خاندان او نیز شده است.

روایات بسیاری نیز در تعریف و بیان مصادیق اهل بیت علیهم السلام از سوی رسول خدا صلی الله علیه و آله و ذوات مقدس ائمه هدی علیهم السلام صادر گردیده است؛ از آن جمله:

1. ابوسعید خدری از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل کرده است که آیه تطهیر درباره پنج نفر نازل گردیده: «پیرامون من، علی، فاطمه، حسن و حسین علیهم السلام».(2)

ص:322


1- (3) همتایی قرآن و اهل بیت، ص 163.
2- (5) در المنثور، ج 6، ص 604، در ذیل، آیه تطهیر.

2. رسول خدا صلی الله علیه و آله در خانه ام سلمه بود، امام حسن و امام حسین، حضرت فاطمه و امام علی علیهم السلام را فرا خواند و آنان را کنار خود نشاند، آن گاه عبای پشمین خویش را بر روی آنان قرار داد و آیه مبارکه (إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً)1 را قرائت فرمود و سپس در حال نیایش عرضه داشت: «اللهم هؤلاء اهل بیتی، اللهم اذهب عنهم الرجس و طهّرهم تطهیراً» ؛ خدایا اینها اهل بیت من هستند، پروردگارا رجس و پلیدی را از آنها دور کن و آنان را به پاکی آراسته فرما. ام سلمه با دیدن این صحنه گفت یا رسول الله، آیا آیه، مرا نیز شامل می گردد؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «تو بر مکانت و منزلت خود می باشی، تو بر خیر هستی»(1) ام سلمه می گوید: عبا را بلند کردم تا وارد شوم رسول خدا صلی الله علیه و آله از دست من گرفت و فرمود: داخل مشو تو بر خیر هستی: «أنت من صالح نسایی»

ام سلمه می گوید: اگر رسول خدا صلی الله علیه و آله به جای آنکه به من فرمود تو از زنان شایسته منی فرموده بود تو از اهل بیت من هستی، برای من بهتر بود از هر چه خورشید بر آن می تابد و از آن غروب می کند.(2)

3. بنا بر نقل روایات بسیار، رسول خدا صلی الله علیه و آله به مدت چهل روز، یا شش ماه، یا هفت ماه، یا هشت ماه، یا نه ماه، یا هفده ماه و یا تا آخر عمر، بر در خانه حضرت فاطمه زهرا علیها السلام می ایستاد و دو دست خود را بر دو طرف چارچوب می گذاشت و می فرمود:

السلام علیکم اهل البیت و رحمة الله و برکاته، الصلاة رحمکم الله أنا حربٌ لِمَن حارَبتُم، أَنا سِلمٌ لِمَن سَاَلمتُم؛(3) ای اهل بیت! سلام، رحمت و برکات خدا بر شما باد برای نماز برخیزید... هر کس با شما بجنگد با من جنگ کرده و هر کس با شما در صلح و دوستی باشد با من در صلح و دوستی است.

4. مصادیق اهل بیت علیهم السلام در داستان مباهله نیز تفسیر شده است،

(فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَی الْکاذِبِینَ)5

ص:323


1- (2) شواهد التنزیل، ج 2، صص 15-172، افزون بر 137 حدیث.
2- (3) همان.
3- (4) همان؛ درالمنثور، ج 6، ص 606؛ سوره آل عمران، آیه 61.

جالب اینکه شیوه های اعمال شده اثر بخشید و نتیجه داد. از این رو این حقیقت به شکل گسترده در مجامع روایی - تفسیری اهل سنت و شیعه نقل شده است. اگر چه بعضی به خاطر حب و بغض ها و تعصبات جاهلی، همه قراین و شواهد موجود در افعال و اقوال رسول خدا صلی الله علیه و آله را نادیده گرفتند و تنها با تکیه به معنای لغوی «اهل البیت» ادعا کردند که این آیه، همسران آن حضرت را شامل می گردد؛ همسرانی که آیه پیش از آیه تطهیر پیرامون آنها می فرماید: «در خانه هایتان بنشینید و آرام بگیرید، و مانند دوره جاهلیت پیشین آرایش و خودآرایی مکنید» و به هر حال آنان را توبیخ می فرماید.

از طرفی با وجود آنکه در مجموعه سه آیه، دوازده ضمیر مؤنث پیرامون زنان رسول خدا به کار رفته، اما در این بخش فاخر، هیچ ضمیر مؤنثی به کار نمی برد، بلکه مخاطبان آن را جمعی قرار می دهد که غالب آنان مردان اند و این تفاوت ضمایر، نشان و آیه ای روشن و دلیلی قاطع است که آیه تطهیر به یقین شامل همسران رسول خدا صلی الله علیه و آله نمی گردد.

تأسف و تعجب از گفته ابوحیان اندلسی است که می گوید: «اهل البیت شامل همسران پیامبر اکرم و پدران آنها می شود». عجبا با این تفسیر باید گفت که ابوسفیان با آن سابقه دشمنی با اسلام و جنگ افروزی ها، و نیز نفاقی که پس از اسلام آوردن دارا بود از منظومه اهل البیت است و رجس و پلیدی از او دور است، چون پدر «ام حبیبه» همسر رسول اکرم صلی الله علیه و آله است.(1)

امامان معصوم در دایره اهل بیت علیهم السلام

اشاره

با توجه به تعریفی که از اهل بیت علیهم السلام ارائه گردید، آنان افرادی هستند که سنخیت روحی لازم را با رسول خدا صلی الله علیه و آله دارا باشند. آن حضرت به عنوان مفسر و مبین رسمی وحی به صورت های گوناگون، امام علی، حضرت فاطمه، امام حسن و امام حسین علیهم السلام را مخاطبان آیه تطهیر معرفی کرد. پس عمل رسول خدا صلی الله علیه و آله گویای آن است که آن بزرگواران این سنخیت روحی را دارا بودند.

براین اساس، سایر ائمه علیهم السلام نیز از این سنخیت و هم گهری برخوردارند، بنابراین آن ذوات مقدس مخاطبان آیه تطهیرند و بدین ترتیب، ادعای شیعه که تمام امامان علیهم السلام را از اهلبیت می دانند مدلل می گردد.

ص:325


1- (1) همتایی قرآن و اهل بیت علیهم السلام، صص 175-176.

امام حسین علیه السلام از امیرالمؤمنین علیه السلام نقل کرده است:

بر رسول خدا صلی الله علیه و آله وارد شدم، در حالی که در خانه ام سلمه بود و آیه تطهیر بر او نازل شده بود. رسول خدا صلی الله علیه و آله به من فرمود: «یا علی، این آیه درباره تو و نوه هایم حسن و حسین و امامان بعد از توست. گفتم یا رسول الله! امامان بعد از من چند نفرند؟ فرمود: یا علی! اول آنها تو هستی، سپس فرزندانت حسن و حسین و بعد از حسین فرزندش علی و... اسامی دوازده امام به همین ترتیب بر ساق عرش نوشته شده است. از خدای سبحان پرسیدم این افراد چه کسانی هستند؟ فرمود: ای محمد! اینها امامان بعد از تو هستند که مطهر و معصوم اند و دشمنانشان ملعون اند».(1)

اخبار بسیاری این حقیقت را مدلل و تبیین می نمایند؛ از جمله اینکه در ایام خلافت عثمان امیرالمؤمنین علیه السلام جمعی از انصار و مهاجرین را مخاطب قرار داد و فرمود:

«پیرامون این سخن رسول خدا صلی الله علیه و آله که به ام سلمه فرمود: آیه تطهیر درباره من و برادرم علی علیه السلام و فاطمه علیها السلام و دو فرزندم حسن و حسین و نه فرزند حسین نازل شده است گواهی می دهید؟ آنان پاسخ دادند آری».(2)

امام صادق علیه السلام نیز درباره شأن نزول آیه و مخاطبان اولیه که خمسه طیبه می باشند فرمود:

پس از رحلت رسول اکرم صلی الله علیه و آله نوبت به امیرالمؤمنین علیه السلام رسید و پس از او نوبت حسن و حسین علیهما السلام و در پی آن تأویل آیه (وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ بِکُلِّ شَیْ ءٍ عَلِیمٌ)3 فرا رسید و در امامان بعدی جاری شد؛ وکان علی بن الحسین علیهما السلام اماماً ثم جرت فی الائمة من ولده ألاوصیاءعلیهم السلام.(3)

به هر روی، حدیث شریف ثقلین و نیز روایت: «فِیِ کُلِّ خلفٍ عُدول من اهل بیتی یُنفون عن هذا الدین تحریف الضالین... »(4) نشانگر آن است که عنوان اهل بیت علیهم السلام به

ص:326


1- (1) همان، ص 78، به نقل از تفسیر برهان، ج 3، ص 13، ح 6.
2- (2) تفسیر نور الثقلین، ج 4، ص 272، ح 94.
3- (4) علل الشرایع، شیخ صدوق، ج 1، ص 195، باب 156.
4- (5) الصواعق المحرقه، ص 180.

عملی است که اراده نفسانی که بین فعل و نفس فاصله می شود در آن دخالت دارد، ولی علم با حصول مقدمات، ضرورت می یابد.

انبیا همگی در مسائل علمی معصوم اند؛ یعنی آنچه را که به هدایت انسان ها مربوط است، از خدا دریافت کرده، آن را می فهمند و سپس آنچه را که فهمیدند خوب نگه می دارند و آنگاه آنچه را نگه داشتند درست ادا می کنند. این ملکه علمی، بدون شهود میسر نیست، زیرا انسان در نشئه وهم و خیال، یافته های خود را بر یافته های عقل عرضه می دارد و آن را مشوب می سازد و این تفکر مشوب، با جهل، سهو و نسیان آمیخته خواهد بود. ولی اگر در حرم عقل ناب به سر برد و از دسترس وهم و خیال رهید معصوم خواهد بود، زیرا در حرم عقل، نه شیطان درونی وهم و خیال راه دارد و نه شیطان بیرونی (ابلیس)، زیرا تجرد ابلیس مانند وهم و خیال در سقفی مادون سقف عقل محض است و در دستگاه تجرد تام عقلی، نه وهم و خیال رهزن آن است و نه ابلیس.(1)

چون ابلیس بر سر راه می نشیند:(قالَ فَبِما أَغْوَیْتَنِی لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَکَ الْمُسْتَقِیمَ)2 و سالکانی را که بر عرشه عقل تجرد نیستند گمراه می کند، ولی آنان که خود گوهر صراط مستقیم اند: «أنتم الصراط الاقوم» و «حجته و صراطه»(2) صراط، عین سالک و سالک، عین صراط مستقیم است، پس اینان از آسیب دو رهزن و اغواگر برون و درون در امان اند. ابلیس نیز آنان را در تیررس اغوای خود نمی بیند:(إِلاّ عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ)4 چون آنان به مقام اخلاص علمی و شهودی رسیده، و از سرچشمه زلال علم الهی نوشیده اند، از این رو دیگر چیزی را بد نمی فهمند و در فهمیده ها نیز دچار شک و تردید نمی گردند. آخر، دانش آموخته این عرصه «روح مخلَص» است و معلم خدایی است که دانش محض است. چنین دانش آموخته ای، در مسائل علمی هم در فراگیری و هم حفظ و نگهداری آموخته ها معصوم است و از مصونیت برخوردار؛ به همین دلیل علی علیه السلام می فرماید: «ما شَکَکْتُ فِی الحَقّ مُذْ أُرِیتُهُ؛(3) از آن هنگام که حق را به من نمودند در آن دو دل نگردیدم».

ص:328


1- (1) همان، ص 186.
2- (3) زیارت جامعه، صص 824 و 826.
3- (5) نهج البلاغه، حکمت 184، ص 393.
2. عصمت عملی
اشاره

این مقام فاخر، برای کسی حاصل می گردد که سلطان اقلیم اخلاص باشد؛ در این حال او در حرم امن عصمت است. چنین کسی شهوت و غضب را مهار کرده، آن را به صورت اراده و کراهت در می آورد، سپس آن دو را رقیق کرده و به صورت تولی و تبری درآورده است. او بر افق برین انسان کامل طلوع کرده و مراحل جذب و دفع، شهوت و غضب، محبت و عداوت و اراده و کراهت را طی کرده، و به مقام تولی و تبری که رقیق ترین مرحله اراده و کراهت و لطیف ترین مرحله محبت و عداوت، و صاف ترین مرحله شهوت و غضب و پاک ترین مرحله جذب و دفع است، رسیده است.(1)

کسی که بر این ستیغ فائق آمد، شیطان را دشمن ترین دشمنان درون و برون می داند، او را سرکوب می کند، و تبرای او، وی را به ولایت حق مفتخر می سازد و خدای متعال ولی او می گردد. توصیف این مقام به زبان وحی چنین آمده:

(إِنَّ وَلِیِّیَ اللّهُ الَّذِی نَزَّلَ الْکِتابَ وَ هُوَ یَتَوَلَّی الصّالِحِینَ) ؛(2)

(همانا ولی من خدایی است که کتاب را فرو فرستاده و او متولی صالحان است).

باری، چون انسان به مقام امن اخلاص راه یافت و از صالحان شد، فروغ ولایت الله بر او می تابد و شیطان برای نفوذ در حریم او راهی ندارد، در نتیجه آفتاب معرفت و اخلاص وجودش را نورانی کرده، او را مخزن علم ربانی و حجت بالغه و صراط مستقیم، و نور و برهان خدا قرار می دهد. چنین بینش و آگاهی انسان را بر تمام مصالح و مفاسد آگاه می کند و جذب مصلحت و دوری از ضرر و فساد، طبیعی او می گردد.

از این منظر باید گفت که خصوصیت ها و خصال آسمانی اهل بیت عطای ویژه و موهبت الهی است که خدا به آنان عنایت فرموده است، نه آنکه طلب یا اکتسابی از سوی آنان باشد.

این حقیقت در عناوینی چون: «عصمکم الله من الزلل، و آمنکم من الفتن، و طهّرکم من الدّنس، و أَذهب عنکم الرجس، و طهّرکم تطهیرا»(3) روشن می گردد.

ص:329


1- (1) همتایی قرآن و اهل بیت علیهم السلام، ص 188.
2- (2) سوره اعراف، آیه 196.
3- (3) زیارت جامعه، ص 825.

امام رضا علیه السلام پیرامون ویژگی های اهل بیت علیهم السلام می فرماید:

... مخصوص بالفضل کله من غیر طلب منه له، و لا اکتساب، بل اختصاص من المفضل الوهاب؛(1) امتیازات اهل بیت عطاهای ویژه و موهبت هایی است که خدا به ایشان بخشیده، نه آنکه با طلب یا اکتساب از سوی آنان باشد.

به هر روی، باید گفت عصمت در اهل بیت علیهم السلام و همه پیامبران به این معناست که آنان از نظر امکان ذاتی، قدرت بر گناه دارند، چون آنان نیز انسان اند؛ همان طور که رسول خدا صلی الله علیه و آله که قله انسان کامل است می فرماید:(قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحی إِلَیَّ)2

البته آیات دیگری در قرآن نیز این حقیقت را مدلل می سازد:

(وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناکَ لَقَدْ کِدْتَ تَرْکَنُ إِلَیْهِمْ شَیْئاً قَلِیلاً)3

طبق این آیه خدای متعال فرموده اگر گام هایت را استوار نمی ساختم نزدیک بود که اندکی به آنها متمایل شوی، ولی این موهبت و عنایت ما بود که مانع از آن سقوط گردید.

به همین دلیل، شیطان به سراغ آنها می رود و برای وسوسه آنها تلاش می کند:

(وَ إِمّا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطانِ نَزْغٌ)4 ؛

(و اگر از شیطان وسوسه ای به تو رسد به خدا پناه بر).

بنابراین اهل بیت علیهم السلام مجبور به اطاعت و ترک معصیت نیستند، زیرا اگر آنان مجبور می بودند، شیطان به سراغ آنان نمی رفت و وسوسه شیطان بی معنا بود، بلکه در حالی که بر ارتکاب گناه قدرت دارند با اراده و اختیار خود آن را ترک می کردند، به همین دلیل خدای متعال رسول اکرم صلی الله علیه و آله را در صورت تمایل به مشرکان تهدید به عذاب مضاعف می کند:(إِذاً لَأَذَقْناکَ ضِعْفَ الْحَیاةِ وَ ضِعْفَ الْمَماتِ ثُمَّ لا تَجِدُ لَکَ عَلَیْنا نَصِیراً)5 پس روشن است که آن حضرت از لحاظ ساختار وجودی می توانست به مشرکان گرایش پیدا کند، وگرنه نزول آیه بی معنا بود، پس این موهبت الهی و عطای ربانی است که آنان را در مقابل این

ص:330


1- (1) کافی، ج 1، ص 201؛ بحارالانوار، ج 25، ص 122.

لغزش ها حفظ می کند و با آراستگی به ملکه عصمت، از گزند گناه مصون می دارد؛ به بیان امام رضا علیه السلام:

فهو معصوم مُؤید موفق مسدّد، قد أمن الخطایا و الزلل و العثار، یخصّه الله «عزوجل» بذلک لیکون حجته علی عباده؛(1) پس او (امام) آراسته به موهبت عصمت و موفق و مؤید به تاییدات و توفیقات الهی و بر منهج صراط مستقیم است. خداوند او را از خطاء و لغزش در امان داشته، و او را به این مکارم آراسته تا حجت و پیشوای او بر بندگانش باشد.

امام صادق علیه السلام نیز در تبیین این حقیقت فرمودند:

إنّ الله عزوجل لم یکلنا إلی أنفسنا و لو وکلنا إلی أنفسنا لکنّا کبعض الناس؛(2) همانا خدای «عزّوجل» ما را به خودمان واگذار نکرده اند و اگر ما را به خود واگذار کرده بود ما نیز چون سایر مردم بودیم

باری، عصمت خاصی که در پیامبران و امامان علیهم السلام وجود دارد، جز با تأیید الهی ممکن نیست و در برخی روایات از این تأیید خاص به «روح القدس» تعبیر شده است.

انسان کامل که در جام ولایت و کسوت امامت ظهور می یابد دارای خلقت نوری است. روایات بسیاری این حقیقت را مدلل می کند و صحنه آفرینش این ذوات مقدس را ترسیم می نماید. او همتای قرآن کریم است که هرگز باطل در آن راه ندارد:(لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِیلٌ مِنْ حَکِیمٍ حَمِیدٍ)3 او با داشتن مقام والای امامت و ولایت، برجسته ترین شرط حصن حصین توحید است؛ همان گونه که حضرت رضا علیه السلام فرمود: «وأنا مِن شروطها».(3)

از طرفی، چون حصار توحید از هرگونه نقص منزه و از هر عیب مبراست، بدون شک اگر انسان کاملی که شرط ورود به این دژ امن معرفی شده، اهل گناه و سهو و نسیان باشد، حصن الهی نیز گرفتار آسیب خواهد شد؛ در حالی که آن قلعه امن از هر خطر و خطا مصون و محفوظ است. ذوات مقدسی که نزدیک ترین حقایق نورانی به ذات اقدس الهی

ص:331


1- (1) بحارالانوار، ج 25، ص 127، ح 4.
2- (2) همان، ص 209، ح 22.
3- (4) بحارالانوار، ج 3، ص 7.

بودند و در آینه اهل بیت علیهم السلام درخشیدند، مصنوع بی بدیل حضرت حق بودند و به گفته امیرالمؤمنین علیه السلام: «فَإِنّا صَنَائِعُ رَبَّناَ وَ النّاسُ بَعدُ صَنَائِعُ لَنَا؛(1) ما پرورده های خداییم و مردم پرورده های مایند».

آنان کسانی اند که دانش را از منابع بشری و از لابه لای کتاب ها فرا نگرفته اند، بلکه شهد علم را دست خدای علیم و دانا در کامشان ریخته است، از این رو علم آنان از مقوله علم حضوری است نه از جنس علم حصولی و چیزی نزد آنان ناپیدا نبود تا با کاوش و جست وجو آن را بیابند.

در زیارت جامعه کبیره در وصف آن ذوات مقدس چنین آمده: «شما گنجینه علم خدا، گنج بران دانش و نور و برهان الهی، نگاه داران راز الهی، خزانه داران علم خداوند، ودیعه داران حکمت ربانی و زبان های وحی الهی هستید».

امیرالمؤمنین علیه السلام در ترسیم اهل بیت چنین فرمود:

إِنَّ اللَّهَ طَهَّرَنَا وَ عَصَمَنَا وَ جَعَلَنَا شُهَدَاءَ عَلَی خَلْقِهِ وَ حُجَّتَهُ فِی أَرْضِهِ وَ جَعَلَنَا مَعَ الْقُرْآنِ (وَ الْقُرْآنَ) مَعَنَا لَا نُفَارِقُهُ وَ لَا یُفَارِقُنَا؛(2) همانا خداوند ما را پاک ساخت و از گناه مصونمان داشت، و ما را گواهان بر مردم و حجت بر روی زمین گردانید و ما را با قرآن و قرآن را با ما قرار داد؛ نه ما از او مفارقت جوییم و نه قرآن از ما مفارقت جوید.

در فروغ سخن علی علیه السلام، رسول خدا صلی الله علیه و آله بر افق اعلای عصمت، در جایگاه اطیب و اطهر است: «فتأس بنبیّک الأَطیب الاطهر؛(3) پس به پیامبر پاکیزه و پاک خود اقتدا کن». همچنین آل رسول صلی الله علیه و آله «الطیبین الطاهرین»(4) می باشند.

همراهی و همتایی قرآن و عترت

از مطالب گذشته روشن گردید که قرآن کتابی بی بدیل است و همانندی ندارد:

(أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ)5

ص:332


1- (1) نهج البلاغه، نامه 28، ص 292.
2- (2) بحارالانوار، ج 23، ص 343، ح 26.
3- (3) نهج البلاغه، خطبه 160، ص 162.
4- (4) همان، نامه 53، ص 341.

از این نظر، عترت نیز بی نظیر و بی بدیل اند؛ همان گونه که امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: «نحن اهل البیت لا یقاس بنا احد، فینا نزل القرآن و فینا معدن الرسالة؛(1) ما خاندان پیامبریم در خاندان ما قرآن فرود آمد و در خاندان ما نبوت وجود داشت و تجلی نمود».

و نیز همان حضرت می فرماید:

لا یقاس بآل محمدصلی الله علیه و آله مِن هذه الاُمّة احدٌ، و لا یُسَوّی بِهِم مَنْ جَرَتْ نِعْمَتُهُمْ علیه أبداً، هم أساسُ الدین، و عماد الیقین؛(2) از این امت کسی را با خاندان رسالت همپایه نتوان پنداشت، هرگز نمی توان پرورده نعمت ایشان را در رتبت آنان داشت، چراکه آل محمد علیهم السلام پایه دین و ستون یقین اند.

اگر قرآن تجلی رب العالمین است، و مجموعه صفات جمال و جلال حق تعالی در آن تجلی کرده است:

«فتَجلّی سُبحانه لهُم فی کتابِهِ مِن غیر أن یکونوا رأوهُ بِما أراهُم مِن قُدرَتِهِ؛(3) پس خدای سبحان در کتاب خویش - قرآن - بی آنکه او را ببینند خود را به ایشان آشکار گرداند، بدانچه از قدرتش به آنان نمایاند».

نتیجه آن خواهد بود که اهل بیت علیهم السلام نیز عظیم ترین خبر و بزرگ ترین نشانه الهی اند؛ همان گونه که امیرالمؤمنین می فرماید: «ما لله نباءٌ أعظم مِنی، و ما لله آیة أکبر منی... ؛(4) برای خدا خبر و نشانه ای بزرگتر از من نیست».

همچنین خلق رسول خدا صلی الله علیه و آله قرآن است: «کان خلق رسول الله القرآن»(5).

پس علی علیه السلام که به منزله جان رسول خداست، اخلاق او نیز قرآن است و فاطمه علیها السلام که روح آن حضرت است که در سینه اش جاری است، آن حضرت هم به منزله قرآن است. امام حسن و امام حسین علیهما السلام که میوه قلب آن حضرت هستند، آنان نیز خلقشان قرآن است و اخلاق فرزندان معصوم امام حسین علیه السلام نیز که از لحاظ روحی با آن حضرت در سنخیت کامل اند، قرآن است.(6)

ص:333


1- (1) بحارالانوار، ج 26، ص 269، ح 5.
2- (2) نهج البلاغه، خطبه 2، ص 9.
3- (3) نهج البلاغه، خطبه 147، ص 142.
4- (4) بحارالانوار، ج 36، ص 1، ح 2.
5- (5) محجة البیضاء، ج 4، ص 120.
6- (6) همتایی قرآن و اهل بیت علیهم السلام، ص 237.

حضرت امام حسین علیه السلام، پرده از این راز ملکوتی بر می دارد و در سخنانی چنین می فرماید:

نحن حزب الله الغالبون و عترة رسول الله الأقربون، و أهل بیته الطیبون، و أحد الثقلین الذین جعلنا رسول الله ثانی کتاب الله تبارک و تعالی... ؛(1) ما حزب الله پیروز، عترت قربای رسول خدا، اهل بیت پاک او و یکی از دو ثقلی هستیم که رسول خدا صلی الله علیه و آله آن را دومی کتاب خدا و هم تای آن قرار داده است؛ همان کتابی که تفصیل هر چیزی در آن آمده و باطل و خلاف در آن راه ندارد و در تفسیر قرآن بر ما تکیه می شود.

دو جلوۀ همتایی قرآن و عترت

1. قرآن و عترت هر دو تابش و تفسیر صراط مستقیم اند.

صراط مستقیم، همان دین الهی است و در قرآن کریم به صورت مفرد آمده و جمع و تثنیه ندارد، چون یگانه راه است و از سوی خدای یکتا، یگانه راه فوز و رستگاری انسان تبیین گردیده است.

بدون شک، قرآن آفتاب این منهج و سبیل حق جویان و هدایت شدگان است و عترت، چراغ های تابان این مسیر، به همین دلیل در روایات بر قرآن و اهل بیت، صراط مستقیم تطبیق شده است.

شناخت و تمسک به اهل بیت علیهم السلام، بزرگ راه سعادت و نزدیک ترین راه برای رسیدن به خداست و به عبارت دقیق تر تنها راه شناخت و معرفة الله است؛ همان گونه که امام صادق علیه السلام فرمود: «هو الطریق إلی معرفة الله...» .

این صراط، دو راه است: صراطی در دنیا و صراطی در آخرت، صراطی که در دنیاست همان امام واجب الاطاعة است و هر کس در دنیا او را بشناسد و به او اقتدا کند، از صراط آخرت، که پلی بر جهنم است عبور خواهد کرد، امّا کسی که امام را در دنیا نشناسد هنگام عبور از صراط آخرت می لغزد و به جهنم سقوط می کند.(2)

ص:334


1- (1) بحارالانوار، ج 44، ص 205، ح 1.
2- (2) همان، ج 8، ص 66.

صراط مستقیم، همان دین الهی است و قرآن نیز این حقیقت را تبیین می کند:

(وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا)1

در این آیه شریفه تأکید شده که همه با هم به ریسمان الهی چنگ زنند.

در آیه دیگری می فرماید:

(وَ مَنْ یَعْتَصِمْ بِاللّهِ فَقَدْ هُدِیَ إِلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ) ؛(1)

(... هر کس به خدا و دین او اعتصام جوید به صراط مستقیم هدایت شده است).

بنابراین دین، حقیقت واحدی است که در قرآن و عترت ظهور کرده، و قرآن و عترت، تفسیر و ترجمانی از رسول خدا صلی الله علیه و آله می باشند.(2)

2. همتایی در حدیث شریف ثقلین

رسول خدا صلی الله علیه و آله در این حدیث شریف و متواتر می فرمایند: «میراث رسالت من دو گوهر وزین است؛ یکی کتاب خدا و دیگری عترت، و این دو هرگز از یکدیگر جدا نخواهند شد تا کنار حوض کوثر، با هم بر من وارد شوند، و شما نیز اگر به این دو یادگار وزین تمسک جویید هرگز گمراه نخواهید شد».

اکنون باید پرسید که همراهی اهل بیت علیهم السلام با قرآن به چه معناست. بدون شک، منظور آن حضرت معیت و در کنار هم قرار گرفتن طبیعی نیست، بلکه منظور آن است که این دو در تمام مراتب و آفاق وجودی همراه و همسان یکدیگرند و هرگز از هم جدا نخواهند شد، چون هر دو بر یک اساس استوار و قائم اند.

رسول خدا صلی الله علیه و آله در تعریف و تبیین این دو فرمود: «هما حبل الله ممدود بینکم و بین الله عزوجل... لن یفترقا حتی یردا علیّ الحوض کاصبعی هاتین» .

پیامبر خدا صلی الله علیه و آله برای تفهیم معیت و همراهی قرآن و اهل بیت علیهم السلام انگشت سبابه دست راست و انگشت سبابه دست چپ را کنار هم قرار داد(3) تا همتایی و همراهی بی بدیل آن دو را آشکار کند، حتی دو انگشت سبابه و وسطی از یک دست را مثال آن دو قرار نداد، چون میان این دو انگشت مقدار کمی تفاوت است.

ص:335


1- (2) سوره آل عمران، آیه 101.
2- (3) همتایی قرآن و اهل بیت علیهم السلام، ص 241.
3- (4) بحارالانوار، ج 89، صص 102-103.

پس مقصود از معیت و همتایی قرآن، این است که حقیقت قرآن در هر یک از مواطن و مراتب وجودی با حقیقت پیامبر و امام است؛ بدین ترتیب که در دنیا فروغ قلب آنان است و پس از وفات و عروج نزد خدا قرآن با آنان است و این همراهی تا قیامت خواهد بود و سرانجام در کنار حوض بر رسول خدا صلی الله علیه و آله وارد می شوند.(1)

اگر رسول خدا صلی الله علیه و آله در حدیث ثقلین، سخن از جدایی ناپذیری ثقلین به میان نمی آورد، جای این توهم بود که تمسک به هر یک به تنهایی برای هدایت بشر کافی است؛ ولی بخش پایانی حدیث شریف بر خلاف این پندار باطل، قرآن و اهل بیت علیهم السلام را دو حجت مستقل معرفی می کند که در مدار تبیین دین کامل، یعنی صراط مستقیم به هم وابسته اند و هیچ یک از دیگری بی نیاز نمی باشند.

پس قرآن و اهل بیت علیهم السلام برای هدایت به صراط مستقیم، دو ثقل یا وزنه متعددند نه یک واحد و نه دو وزنه جدا از یک دیگر. براساس حدیث ثقلین، عترت بدون قرآن معنا ندارد و در واقع، عترت بدون عترت خواهد بود، و نیز قرآن بدون اهل بیت علیهم السلام قرآن بدون قرآن است، پس قرآن و اهل بیت در ارائه دین جامع به منزله یک حجت الهی اند.

پس از تبیین پیوند ناگسستنی قرآن و اهل بیت علیهم السلام، باید قلمرو استقلال و نیز منطقه هم بستگی آن دو تبیین گردد. قرآن کریم در سه جهت مستقل است: یکی در اصل حجیت، چون قرآن معجزه ای الهی است. دیگری در دلالت ظواهر الفاظ و جهت سوم در ارائه خطوط اصلی و کلی دین.

پس قرآن در همه شئون خود مستقل است و به غیر خود وابستگی ندارد؛ ولی چون دین در ارائه پیام نهایی خود هم به قرآن وابسته است و هم به سنت معصومان علیهم السلام، از این منظر، در محدوده «ارائه دین قابل اعتماد و عمل» قرآن و سنت جدایی ناپذیرند؛ یعنی قرآن عهده دار تبیین خطوط کلی دین است و سنت، عهده دار تبیین حدود و جزئیات و تفاصیل احکام.

بدیهی است که رسول اکرم صلی الله علیه و آله عهده دار تبیین جزئیات و تفصیل کلیات شریعت و معلم الهی قرآن کریم است:(وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ)2

ص:336


1- (1) همان، ص 106.

و آن حضرت نیز به موجب حدیث متواتر ثقلین همین سمت را به جانشینان خود سپرده است. بنابراین تبیین حدود و جزئیات معارف و احکام کلی قرآنی بر عهده معصومان علیهم السلام است و سخنان آنان عمومات قرآن را تخصیص و مطلقات آن را تقیید می کند.

بنابراین استناد به قرآن برای معتقد شدن به «اصول اعتقادی» و عمل کردن به «فروع عملی» بدون رجوع به روایات، بی ارزش است. در حقیقت، سخن «مجموع ثقلین» سخن اسلام است، نه سخن یکی از دو ثقل به تنهایی. ممکن است عده ای به قرآن یا گروهی به اهل بیت علیهم السلام رجوع کنند، اما از همگرایی و هم آوایی این دو که با بیان شریف نبوی «حدیث ثقلین» روشن شده است غافل باشند. پس معنای همتایی این نیست که هر یک به گونه ای مستقل پیامی دارند، بلکه به این معناست که اساساً یکی بدون دیگری پیامی نداشته، ساکت است و هدایت، تنها زمانی ممکن است که در همتایی و هماهنگی این دو توجه و دقت شود.(1)

به هر روی، رسول خدا صلی الله علیه و آله آفاق «ما لم یعلم» را فرا روی انسان باز می کند و چیزهایی را به جوامع انسانی یاد می دهد که هرگز به فکر آنان نخواهد رسید، چون آن حضرت همه علوم الهی را از قرآن بی واسطه فرا می گیرد، و تبیین و تفسیر این کتاب بزرگ نیز بر عهده آن حضرت قرار دارد.

انسان ها در هر زمانی مأمورند که از سنت و سیرت آموزنده آن حضرت در همه شئون، خاصه در فهم قرآن پیروی کنند:

(وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ)2

این سمت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله یعنی معلمی قرآن که خداوند آن حضرت را به آن آراسته است، به جانشینان آن حضرت، یعنی اهل البیت علیهم السلام رسیده است. آنان هستند که انسان کامل اند و اولین تجلیاتی هستند که از مشرق فیض حضرت حق تجلی کردند. آنان مظهر اسم اعظم ذات باری تعالی هستند و به همه حقایق احاطه دارند. آنان به منزله جان اولین تجلی، یعنی رسول خدا تلقی می شوند. پس آنان به معارف قرآن راه دارند و خود، قرآن معقول و ممثل می باشند و چیزی در قرآن نیست که آنان به کنه آن راه نداشته باشند.

ص:337


1- (1) همتایی قرآن و اهل بیت علیهم السلام، صص 244-245.

بدون شک، اهل بیت عدل قرآن حکیم اند، و اگر این کتاب الهی بخواهد به صورت انسان کامل متجلی شود، همانا در کسوت اهل بیت و سیمای آنان نمایان می شد و اگر این ذوات قدسی بخواهند به صورت کتاب تدوینی ظهور پیدا کنند، در جمال قرآن حکیم متجلی می شوند، به همین دلیل، اهل بیت علیهم السلام همواره همتای وحی الهی بوده و خواهند بود.

امیرالمؤمنین علیه السلام در تبیین این حقیقت می فرماید:

«فَأَنْزِلُوهُمْ بِأَحْسَنِ مَنَازِلِ الْقُرْآنِ وَ رِدُوهُمْ وُرُودَ الْهِیمِ الْعِطَاشِ ؛ پس همچون قرآن، حرمت آنان را نیک در دل بدارید و چون شتران تشنه که به آبگاه روند، روی به آنان آرید»(1).

این دو حقیقت تابناک پیوسته در یک تعامل نور علی نورند؛ یعنی قرآن، اهل بیت علیهم السلام را مفسر و مبین خود می شناسد و اهل بیت علیهم السلام نیز این آراستگی و دانایی خود را می ستایند.

در بسیاری از روایات آمده که آگاهی به همه قرآن نزد اهل بیت علیهم السلام است و بدون یاری آن ذوات مقدس و معصوم، بهره وری از قرآن به طور صحیح امکان پذیر نخواهد بود و تأمل در آن نیز برای کسی مقدور نیست، پس اگر قرآن بدون اهل بیت علیهم السلام مطرح شود، همان قرآن بدون قرآن است.

امام باقر علیه السلام می فرماید:

إِنَّ رَسُولَ الله أَفْضَلُ الرَّاسِخِینَ فِی الْعِلْمِ قَدْ عَلَّمَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ جَمِیعَ مَا أَنْزَلَ عَلَیْهِ مِنَ التَّنْزِیلِ وَ التَّأْوِیلِ وَ مَا کَانَ اللَّهُ لِیُنْزِلَ عَلَیْهِ شَیْئاً لَمْ یُعَلِّمْهُ تَأْوِیلَهُ وَ أَوْصِیَاؤُهُ مِنْ بَعْدِهِ یَعْلَمُونَهُ کُلَّهُ؛(2) همانا پیامبر خدا برترین مصداق (وَ الرّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ) است، پس علم به همه آنچه در کتاب الهی نازل شده است و تأویل و تفسیر آن نزد اوست و خدا تأویل و تفسیری همه آنچه را نازل کرده نزد او و جانشینان بعد از او قرار داده است.

بنابراین بارزترین معدن علم خدا در زمین و سرچشمه جوشان و زلال همه حقایق، قرآن است، و عترت نیز مخزن علوم الهی و صندوق معارف خداوندند.(3) اینان راهبران به

ص:338


1- (1) نهج البلاغه، خطبه 78، ص 70.
2- (2) بحارالانوار، ج 89، ص 80.
3- (3) کافی، ج 1، ص 192.

علوم قرآن اند و بدون مراجعه به این گنجینه داران و گنج بران علم الهی، رسیدن به علوم قرآن ممکن نخواهد بود. خداوند، اسرار مکتوم و رازهای نهفته قرآن را به راسخان در علم عطا نموده و پی بردن به معانی قرآن نیز در گرو آگاهی کامل از اسرار آن است. از طرفی، حاملان رموز قرآنی، همان راسخان در علم اند که در نصاب چهارده ذات مقدس تجلی کرده اند.

امیرالمؤمنین علیه السلام در یک سخن آفاق علم خود را نمایان کرده، می فرماید:

«أَیُّهَا النَّاسُ سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّی بِطُرُقِ الْأَرْضِ؛(1) مردم! از من بپرسید پیش از آنکه مرا نیابید که من راه های آسمان را بهتر از راه های زمین می دانم».

همان حضرت می فرماید: «سَلُونِی عَنْ کِتَابِ اللَّهِ فَمَا مِنْ آیَةٍ إِلَّا وَ أَعْلَمُ حَیْثُ نَزَلَتْ بِحَضِیضِ جَبَلٍ؛ از من بپرسید از کتاب خدا، آیه ای نیست که من ندانم فرود آمد آن کجاست».(2)

بنابراین کسی که همه راه های آسمان و زمین را می شناسد، اوست که به همه حقایق قرآن آگاهی دارد، چون قرآن گنجینه همه معارف و حقایق زمین و آسمان است.

آنکه بر اسرار قرآن گفت من یکتا علیمم

آن که بر عرش سلونی گفت من تنها حکیمم

«هل أتی» قدر و «سلونی» علم و «لاهوتی» مقام

ملک دین را تاجدار «لا فتی» إلا علی است(3)

به گفته عطار:

هم ز هر حضرت خبردار آمدم هم ز فطنت صاحب اسرار آمدم

سال ها در بحر و بر می گشته ام پای اندر ره به سر می گشته ام

وادی و کوه و بیابان رفته ام عالمی در عهد طوفان رفته ام

ص:339


1- (1) نهج البلاغه، خطبه 189، ص 206.
2- (2) الطبقات الکبیر، ج 2، ص 292.
3- (3) دیوان الهی قمشه ای، صص 306 و 316.

خدا صلی الله علیه و آله از اخبار آسمانی را دروغ می پندارند. چون رسول خدا صلی الله علیه و آله از گفت وگوی منافقان آگاه شد فرمود: سوگند به خدا من چیزی جز آنچه خدا به من می آموزد نمی دانم. اکنون خدا به من خبر داد که شتر من در این صحرا در فلان دره است و زمام آن به درختی پیچیده و از رفتن مانده است، بروید و آن را آزاد کنید.(1)

علم امام اگر چه به اراده و خواست او بستگی دارد و هر چه بخواهد می تواند بداند، و لیکن اراده آن ذوات مقدس تابع اراده و مشیت خداست و تا خدا اراده نکند آنان نیز اراده نخواهند کرد.(2)

از امام هادی علیه السلام روایت شده است:

«إنّ الله جعل قلوب الأئمة مورداً لإرادته فإذا شاءالله شیئاً شاؤه و هو قول الله :(وَ ما تَشاؤُنَ إِلاّ أَنْ یَشاءَ اللّهُ)3 »؛ خداوند قلوب اهل بیت را محل اراده خود قرار داده است. هرگاه خدا چیزی را بخواهد آنها نیز می خواهند و معنای کلام خدا که فرمود: شما چیزی را نمی خواهید مگر آنکه خدا بخواهد همین است.(3)

به قول سعدی:

یکی پرسید از آن گم کرده فرزند که ای روشن گهر پیر خردمند

زمصرش بوی پیراهن شنیدی چرا در چاه کنعانش ندیدی

بگفت احوال ما برق جهان است دمی پیدا و دیگر دم نهانست

گهی بر طارم اعلی نشینیم گهی بر پشت پای خود نبینم(4)

البته بعضی از علوم هم تنها نزد خداست و هیچ کس از آن آگاهی ندارد، مانند آنچه امیرالمؤمنین پیش از شهادت خود پیرامون اجل و زمان مرگ بیان می فرماید:

وَ الْأَجَلُ مَسَاقُ النَّفْسِ، وَ الْهَرَبُ مِنْهُ مُوَافَاتُهُ، کَمْ أَطْرَدْتُ الْأَیَّامَ أَبْحَثُهَا عَنْ مَکْنُونِ هَذَا الْأَمْرِ فَأَبَی اللَّهُ إِلَّا إِخْفَاءَهُ، هَیْهَاتَ عِلْمٌ مَخْزُون؛(5) دوران زندگی،

ص:341


1- (1) سیره ابن هشام، ج 4، ص 166.
2- (2) همتایی قرآن و اهل بیت علیهم السلام، ص 220.
3- (4) بحارالانوار، ج 25، ص 372.
4- (5) کلیات سعدی، گلستان، ص 75.
5- (6) نهج البلاغه، خطبه 149، ص 145.

میدان رانده شدن اوست در جهان، و گریختن از مرگ، رسیدن است بدان. چند که روزگار را از این سو بدان سو راندم، و به خاطر دانستن این راز پوشیده اش کاواندم، خدا نخواست، جز آن را بپوشاند، هیهات که این علمی است نهفته.

البته دسته ای دیگر از روایات آن ذوات مقدس را مخزن علم خدا می دانند و فارق اصلی و میزان اساسی مقام اهل بیت علیهم السلام نیز شناخت همین معارف بلند است که شهپر اندیشه دیگران به سپهر آن راه ندارد، وگرنه در مقامات و کمالات عملی، شاگردان و اصحاب خاص آنها نیز می توانستند کم و بیش مأموم و پیرو آن امامان باشند؛ هر چند که فاصله آنان با اهل بیت علیهم السلام بسیار است. اهل بیت علیهم السلام در مسیر مقامات علمی و طی کمالات معنوی، در مرحله ای هستند که: «لا یُقاس بآل محمد من هذه الاُمّة احدٌ... ؛(1) هیچ کس با آنان مقایسه نمی گردد».

آری، تنها امیر المؤمنین علیه السلام است که در بعد معرفت توحیدی می فرماید: «خدای ندیده را عبادت نمی کنم».(2)

همچنین در هم رازی با وحی و مقام رسالت می فرمود:

أَرَی نُورَ الْوَحْیِ وَ الرِّسَالَةِ، وَ أَشُمُّ رِیحَ النُّبُوَّةِ، وَ لَقَدْ سَمِعْتُ رَنَّةَ الشَّیْطَانِ حِینَ نَزَلَ الْوَحْیُ عَلَیْهِ صلی الله علیه و آله... ؛(3) روشنایی وحی و پیامبری را می دیدم و بوی نبوت را استشمام می کردم و هنگامی که وحی بر آن حضرت فرود آمد آوا و ناله شیطان را شنیدم.

هم من از پیرایه داران شهم شه شناسم سرّ شه را آگهم(4)

رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز در پاسخ حضرت فرمود:

«إِنَّکَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ وَ تَرَی مَا أَرَی إِلَّا أَنَّکَ لَسْتَ بِنَبِی؛(5) همانا - یا علی - تو می شنوی آنچه را من می شنوم و می بینی آنچه را من می بینم، جز اینک تو پیامبر نیستی».

ص:342


1- (1) همان، خطبه 2، ص 9.
2- (2) همان، خطبه 179، ص 187.
3- (3) همان، خطبه 192، ص 222.
4- (4) مثنوی طاقدیس، نراقی، ص 139.
5- (5) نهج البلاغه، خطبه 192، ص 223.

در بعد مقصد و معادشناسی نیز امام علی علیه السلام یگانه دهر است؛ آنجا که می فرماید: «اگر پرده کنار رود و بهشت و جهنم برای من مجسم شود بر یقین من افزوده نمی گردد».(1)

از سویی پرتوی از چشمه آفتاب دانش اهل بیت علیهم السلام در «سنت حجت» تجلی کرده، نهج البلاغه، مجامع حدیثی، کتب اربعه، و در یک سخن بحارالانوار این دائرة المعارف بزرگ شیعی را نمایان ساخته است. از افق برین دیگر، کتاب شریف «الجامع» و «مصحف فاطمه علیها السلام» و «علم جفر» و دانش «بما کان و ما یکون» ستارگان دیگر این آسمان اند.

چطور ممکن است به آفتاب دانش آن حضرات مقدس نظاره کرد، وقتی که در یک نجوا که رسول خدا صلی الله علیه و آله با علی علیه السلام دارد هزار باب علم و از هر باب هزار باب دانش بر آن حضرت مفتوح می گردد و آن حضرت ندای «سلونی» را در جهان و در طول تاریخ طنین افکن می سازد.

البته بازتاب همین افق بلند و اعلای معرفت است که آن ذوات مقدس در عرصه عمل هم بی همتا بوده اند. وقتی علی علیه السلام دنیا را با همه زیبایی هایی که داراست از آب بینی بز(2) و استخوان خوک در دست جذامی(3) پست تر می داند، علتش این است که خدا را بزرگ می بیند و غیر خدا در نزد او بی مقدار و فرومایه است: «عَظُمَ الْخَالِقُ فِی أَنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ مَا دُونَهُ فِی أَعْیُنِهِمْ».(4)

هر که از دیدار برخوردار شد این جهان در چشم او مردار شد

طنین نیایش حضرت امام حسین علیه السلام در دعای عرفه، فروغ این معرفت است. در نگاه ملکوتی آن حضرت، آثار چه هستند که نشانگر و نشان دهنده مؤثر باشند؛ هیهات، آن حضرت می فرماید:

إلهی ترددی فی الآثار یوجب بعد المزار... کیف یستدل علیک بما هو فی وجوده مفتقر إلیک؟... ؛(5) پروردگارا جست وجوی من در آثارت موجب می شود که از مقصد و مقصودم که تو هستی بازمانم... خدایا! چگونه برای اثبات وجود تو به

ص:343


1- (1) بحارالانوار، ج 40، ص 153.
2- (2) نهج البلاغه، خطبه 3، ص 11.
3- (3) همان، ص 400، حکمت 236.
4- (4) همان، خطبه 193، ص 225.
5- (5) مفاتیح الجنان، دعای عرفه، ص 438.

چیزی که در اصل وجود خود، محتاج توست استدلال شود؟ آیا چیزی یا کسی غیر تو ظهوری دارد که تو فاقد آن باشی و آن غیر بتواند مُظهِر و آشکار کننده تو باشد؟ کی غایب بوده ای تا به دلیل احتیاج داشته باشی که تو را بنمایاند؟ کی دور بوده ای تا آثار و نشانه هایت ما را به تو رساند؟... خدایا دیده ای که تو را مراقب خویش نبیند، کور است.(1)

سایر مناجات ها و نیایش های آن ذوات مقدس، همانند: شعبانیه، رجبیه، مناجات خمسه عشره، و ادعیه ای چون صباح و کمیل، امواجی بی نهایت از این حقایق و معارف زلال آسمانی است.

ص:344


1- (1) همتایی قرآن و اهل بیت علیهم السلام، ص 229.

پرتو هفتم: شریعت، چراغی فراروی امت

اشاره

حضرت فاطمه علیها السلام در ادامه گفتار خویش پس از تبیین و روشن کردن آفاق هدایت گر قرآن و عترت به بیان نقش سازنده «شریعت» می پردازد و می فرماید:

وَ شَرَائِعِهُ الْمَکْتُوبَةٌ، فَفَرَضَ اللَّهُ الْإِیمَانَ تَطْهِیراً لَکُمْ مِنَ الشِّرْکِ، وَ الصَّلَاةَ تَنْزِیهاً عَنِ الْکِبْرِ، وَ الصِّیَامَ تَثْبِیتاً لِلْإِخْلَاصِ، وَ الزَّکَاةَ تَزْیِیداً فِی الرِّزْقِ، وَ الْحَجَّ تَسْلِیَةً لِلدِّینِ، وَ الْعَدْلَ تَنَسُّکاً لِلْقُلُوبِ، وَ طَاعَتَنَا نِظَاماً لِلْمِلَّةِ، وَ إِمَامَتَنَا لَمّاً مِنَ الْفُرْقَةِ، وَ حُبَّنَا عِزّاً لِلْإِسْلَامِ، وَ الصَّبْرَ مَنْجَاةً، وَ الْقِصَاصَ حَقْناً لِلدِّمَاءِ، وَ الْوَفَاءَ بِالنَّذْرِ تَعَرُّضاً لِلْمَغْفِرَةِ، وَ تَوْفِیَةَ الْمَکَایِیلِ وَ الْمَوَازِینِ تَغْیِیراً لِلْبَخْسَةِ، وَ النَّهْیَ عَنْ شُرْبِ الْخَمْرِ تَنْزِیهاً عَنِ الرِّجْسِ، وَ قَذْفَ الْمُحْصَنَاتِ اجْتِنَاباً لِلَّعْنَةِ، وَ تَرْکَ السَّرَقِ إِیجَاباً لِلْعِفَّةِ، وَ حَرَّمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الشِّرْکَ إِخْلَاصاً لَهُ بِالرُّبُوبِیَّةِ.(1)(اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ إِلاّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ)2 وأطیعوه فیما أمَرَکُمْ بِهِ و نَهاکُم عنهُ فَإنّهُ (إِنَّما یَخْشَی اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ)3 ؛

پس ایمان را واجب فرمود و بدان زنگ شرک را از دل هاتان زدود؛ با نماز، خودپرستی را از شما دور نمود. روزه را نشان دهنده درستی و خلوص ساخت، و زکات را مایه افزایش روزی بی دریغ، حج را آزماینده درجت دین، و عدالت را نمودار مرتبه یقین قرار داد. پیروی ما را مایه وفاق و همدلی، و امامت ما را مانع از افتراق قرار داد. دوستی ما [جهاد] را عزت مسلمانی و خود نگهداری و باز داشتن نفس را موجب نجات، و قصاص را سبب بقای

ص:345


1- (1) بلاغات النساء، ص 16؛ دلائل الامامة، ص 113؛ الاحتجاج، ج 1، صص 121-120؛ کشف الغمه، ج 2، صص 207-206، بحارالانوار، ج 29، ص 241.

زندگی و وفای به نذر را موجب آمرزش کرد. تمام پرداختن پیمانه و وزن را مانع از کم فروشی قرار داد. فرمود: «می خوارگی نکنند تا تن و جان از پلیدی پاک سازند و زنان پارسا را تهمت نزنند، تا خویشتن را سزاوار لعنت نسازند». دزدی را منع کرد تا راه عفت پویند و شرک را حرام فرمود تا به اخلاص، طریق یکتاپرستی جویند، پس چنانکه باید، ترس از خدا را پیشه گیرید و جز مسلمان ممیرید. آنچه فرموده است به جا آرید و خود را از آنچه نهی کرده باز دارید که تنها دانایان از خدا می ترسند.(1)

حضرت فاطمه علیها السلام در این بخش از خطبه به تبیین فلسفه و حقایق ملکوتی احکام پرداخته، و چراغ هدایتگر شریعت را که فروغ تابناک قرآن و سنت است فرا روی مردم می نهد.

الف) زلال ایمان

اشاره

آن حضرت طلیعه این بخش را با فروغ ایمان به خدای یگانه و معرفة الله می آراید و می فرماید: «فَفَرَضَ اللَّهُ الْإِیمَانَ تَطْهِیراً مِنَ الشِّرْکِ»(2) و در پایان همین قسمت از سخنان نیز از ظلمت و تاریکی شرک فرموده: «وَ حَرَّمَ اللَّهُ الشِّرْکَ إِخْلَاصاً لَهُ بِالرُّبُوبِیَّة».(3)

آنگاه کمال توحید را که در پرتو اخلاص روشن می گردد بیان می دارد، و با این دو جمله، نفی و اثبات (اللّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ)4 را که در آیاتی از قرآن می درخشد، آشکار می نماید.

اینکه حضرت فاطمه علیها السلام می فرماید: «سپس خداوند ایمان را واجب فرمود و بدان زنگ شرک را از دل هاتان زدود، و شرک را حرام فرمود تا با اخلاص، مسلمانان طریق یکتاپرستی جویند»، این پرسش پیش می آید که چگونه ایمان، زنگار شرک را از آینه دل می زداید؟ آیا این حقیقت تکوینی و به جعل تکوینی است؟ به نظر می رسد چنین است و این فروغ تابناک آیه قرآن است که می فرماید:

ص:346


1- (1) زندگانی فاطمه زهرا، صص 128-129.
2- (2) فرازی از خطبه.
3- (3) همان.

بنابراین، انسان دارای یک قلب است و آن هم جام خدا نمای یکتای بی همتاست.

فرد بلاثانی و اول بی آخر است

شرک در او ره نجست واحد یکتا بود(1)

همچنین علی علیه السلام می فرماید:

وَ نُؤْمِنُ بِهِ إِیمَانَ مَنْ عَایَنَ الْغُیُوبَ، وَ وَقَفَ عَلَی الْمَوْعُودِ إِیمَاناً نَفَی إِخْلَاصُهُ الشِّرْکَ، وَ یَقِینُهُ الشَّکَّ؛(2) بدو ایمان داریم، ایمان کسی که غیب ها را به چشم دیده، و به آنچه وعده داده اند آگاه گردیده، ایمانی که اخلاص آن شرک را زدوده است.

چون الف گر تو مجرد می شوی اندرین ره مرد مفرد می شوی

جهد کن تا ترک غیر حق کنی دل از این دنیای فانی برکنی(3)

باری، خداوند متعال قلب عبد آراسته به ایمان را آزموده؛ همان گونه که حضرت علی علیه السلام فرمود: «إلا عبدٌ مؤمنٌ إمتحن الله قلبه للأیمان»(4) ، بنابراین چنین قلبی، کعبه خدا، و سراچه اسرار الهی و انوار ولایی می گردد.

به قول حاج ملا هادی سبزواری:

دل هیکل توحید است دل مظهر ذات حق

دل منبع تجرید است دل مظهر ذات حق

دل عرش مجید او، دیدش همه دیدار

کو، ند، ندید جز او دل مظهر ذات حق

دل صورت ذات او مجموع صفات او

بل فانی مات او دل مظهر ذات حق(5)

ص:348


1- (1) دیوان رجاء اصفهانی، ص 107.
2- (2) نهج البلاغه، خطبه 114، ص 112.
3- (3) کلیات مثنوی معنوی، دفتر اول، ص 32.
4- (4) نهج البلاغه، خطبه 189، ص 206.
5- (5) دیوان ملاهادی سبزواری، ص 80.

آری آنان کسانی اند که آفریدگار، در اندیشه و جانشان، بزرگ تجلی کرده، و هر چه غیر اوست در دیدهاشان خرد نموده است، از این رو عشق به معبود بی همتا تمام وجودشان را لبریز کرده:

هر آن دل روشن از نور الهی است به چشمش هر دو عالم خاک راهی است

چو بیند چشمی آن خورشید جان را نبیند ذره ای هر دو جهان را

چو حسن اعظم یکتای ایزد بر ایوان دل پاکان علم زد

حجاب آفرینش را دریدند ز الله ما سوی الله را ندیدند(1)

اقبال نیز در اشعارش همین حقیقت را جلوه گر می سازد:

تا عصای «لا إله» داری به دست هر طلسم خوف را خواهی شکست

هر که حق باشد چو جان اندر تنش خم نگردد پیش باطل گردنش

خوف را در سینه او راه نیست خاطرش مرعوب غیر الله نیست

هر که در اقلیم «لا» آباد شد فارغ از بند زن و اولاد شد

می کند از ماسوی قطع نظر می نهد ساطور بر حلق پسر(2)

و نیز همو سروده:

هر که پیمان با هو الموجود بست گردنش از بند هر معبود رست

به هر روی، ایمان کوثری است که جان را شست وشو می دهد و آلودگی ها را از آن می زداید. ایمان، شعله عشقی است که هرچه را ماسوی الله باشد، می سوزاند و دست گیره محکم و ریسمانی است که انسان را به معبود متصل می سازد. ایمان، مانع انسان از گناه است و جهان را محضر خدا می شناسد.

امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید: «أَمّا المؤمن فمنعه الله بإیمانه؛(3) براین اساس خدای متعال مرد با ایمان را به خاطر ایمانش از گناه باز می دارد».

ص:349


1- (1) دیوان الهی قمشه ای، ص 20.
2- (2) دیوان اقبال لاهوری، ص 20.
3- (3) نهج البلاغه، نامه 27، ص 290.

است و معلوم است که حقیقت ایمان که اولین شرط شهود خدای سبحان است، محسوس و مخیل نیست.

امام خمینی چنین سروده است:

با فلسفه ره به سوی او نتوان یافت با چشم علیل کوی او نتوان یافت

این فلسفه را بهل که با شهپر عشق اشراق جمیل روی او نتوان یافت(1)

در جایی دیگر نیز می سراید:

ای عشق ببار بر سرم رحمت خویش ای عقل مرا رها کن از زحمت خویش

از عقل بریدم و به او پیوستم شاید کشدم به لطف در خلوت خویش(2)

مشهود راستین قلب، همان معبود و مقصود عارف بالله است، او که از چشمه آفتاب قلب سلیمش رود نور معرفة الله جاری گشته است. اگر کسی به چنین بارگاهی راه یافت، او چون علی علیه السلام است که مشهود واقعی او در همه شئون وجودی اش، معبود اوست، علم و عمل و معرفت، اخلاق و ادب و همه آفاق حقیقت نمای او، فروغ یک آفتاب است و آن آفتابی است که در جان علی علیه السلام فروزنده و تابناک است و با این فروغ است که او خداوند را از هر شیء محسوسی شفاف تر می دید، چون باصره خطا می کند ولی چشم جان و بصیرت ایمان خطا نمی کند. چنین بصیرتی خلعت عرشی عصمت را بر قامت آسمانی انسان می پوشاند، به همین دلیل آن حضرت می گوید: «مَاکُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ؛ من خدایی را که نبینم عبادت نمی کنم». در جمله تابناک دیگری نیز می فرماید: «هُوَ اللَّهُ الْحَقُّ الْمُبِینُ أَحَقُّ وَ أَبْیَنُ مِمَّا تَرَاهُ الْعُیُونُ، لَمْ تَبْلُغْهُ الْعُقُولُ بِتَحْدِیدٍ فَیَکُونَ مُشَبَّهاً؛(3) او خدای حق و آشکار است، آشکارتر از آنچه بر دیده ها پدیدار است. خردها برای او حدی معین نتواند کرد تا همانندی داشته باشد».

سعدی نیکو سروده است:

جهان متفق بر إلهیتش فرو مانده از کنه ماهیتش

ص:351


1- (1) دیوان امام خمینی، ص 202.
2- (2) همان، ص 218.
3- (3) نهج البلاغه، خطبه 155 ع ص 153.

بشر ماورای جلالش نیافت بصر منتهای جمالش نیافت

نه بر اوج ذاتش پرد مرغ وهم نه در ذیل وصفش رسد دست فهم

درین ورطه کشتی فرو شد هزار که پیدا نشد تخته ای بر کنار

نه ادراک در کنه ذاتش رسید نه فکرت به غور صفاتش رسید

نه هرجای مرکب توان تاختن که جاها سپر باید انداختن(1)

ایمان و بندگی

به هر روی، ایمان مذهبی قادر است که انسان را مؤمن واقعی گرداند؛ خودخواهی و خودپرستی را تحت الشعاع خداپرستی قرار دهد و نوعی «تعبد» و «تسلیم» در فرد ایجاد کند. ایمان باعث می شود انسان در کوچک ترین مسئله ای که مکتب عرضه می دارد به خود تردید راه ندهد. در این حال، انسان، ایمان را چون گوهری عزیز و محبوب و گرانبها می شناسد، تا آنجا که زندگی بدون آن برایش هیچ و پوچ و بی معنی می شود و با نوعی غیرت و تعصب از آن حمایت می کند. ایمان، سبب می گردد تا انسان تلاش هایی را علی رغم گرایش های طبیعی خود انجام دهد و گاهاً هستی و حیثیت خود را در راه آن فدا سازد.

ایمان مذهبی است که قادر است به اندیشه ها تقدس ببخشد و حکم آنها را در کمال قدرت بر انسان جاری سازد. البته ممکن است افرادی نه به پاس ایمان و عقیده دینی خود، بلکه تحت فشار عقده ها، کینه توزی ها، انتقام گیری و بالاخره به صورت عکس العمل شدید در برابر احساس فشارها و ستم ها دست به فداکاری بزنند و از جان و مال و همه حیثیات خود بگذرند؛ همچنان که نظایرش را در گوشه و کنار جهان می بینیم. ولی تفاوت یک ایمان مذهبی و غیرمذهبی این است که آنجا که پای عقیده و ایمان مذهبی در میان است به آن اندیشه قداست می بخشد و فداکاری ها با کمال رضایت و خشنودی انجام می گیرد. بنابراین فرق است میان کاری که از روی رضا و ایمان صورت گیرد که نوعی انتخاب است با کاری که تحت تأثیر عقده ها و فشارهای ناراحت کننده درونی صورت می گیرد که نوعی انفجار است.

ص:352


1- (1) بوستان سعدی، صص 202-203.

انسان و جهان از منظر ایمان مذهبی

اشاره

اگر افق برین ایمان مذهبی فرا روی انسان گشوده گردد، نوعی جهان بینی خاص برای انسان حاصل می گردد که نتیجه منطقی آن جهان بینی، پیروی از اندیشه ها و آرمان های اجتماعی است. این ایمان مذهبی پیوندی دوستانه میان انسان و جهان برقرار می سازد، و نوعی هماهنگی میان انسان و آرمان های کلی جهان، ولی آرمان ها و ایمان پنداری غیرمذهبی، نوعی بریدگی از جهان و ساختن جهانی خیالی برای خود است که به هیچ وجه از جهان بیرون حمایت نمی شود.

از سوی دیگر، ایمان مذهبی، تنها یک سلسله تکالیف برای انسان - علی رغم تمایلات طبیعی - تعیین نمی کند، بلکه قیافه جهان را در نظر انسان تغییر می دهد و عناصری علاوه بر عناصر محسوس در ساختمان جهان ارائه می دهد. بنابراین می تواند جهان خشک و سرد و مکانیکی و مادی را به جهانی جان دار و ذی شعور و آگاه تبدیل کند. ایمان مذهبی، تلقی انسان را نسبت به جهان و خلقت دگرگون می سازد.

گذشته از همه اینها، گرایش به سوی حقایق و واقعیاتی مقدس و قابل پرستش در سرشت فرد فرد بشر نهاده شده، و انسان کانون یک سلسله تمایلات و استعدادهای غیرمادی بالقوه است که آماده پرورش و بروز و ظهورند.

تمایلات انسان منحصر به تمایلات مادی نیست و گرایش های معنوی، صرفاً تلقینی و اکتسابی نمی باشد و این حقیقتی است که علم آن را تأیید می کند. ویلیام جیمس می گوید: «هر قدر انگیزه و محرک میل های ما از این عالم سرچشمه گرفته باشد قالب میل ها و آرزوهای ما از عالم ماورای طبیعت سرچشمه گرفته؛ چرا که غالب آنها با حساب های مادی جور در نمی آید».(1)

این امیال چون وجود دارند باید پرورش یابند و اگر درست پرورش نیابند و از آنها بهره برداری صحیح نشود، در یک مسیر انحرافی واقع می شود و زیان های غیر قابل تصوری به بار می آورد، همچنان که بت پرستی ها، انسان پرستی ها، طبیعت پرستی و هزاران مدل پرستش های دیگر معلول همین جریان است.

ص:353


1- (1) دین و روان، ویلیام جیمس، به نقل از کتاب انسان و ایمان، آیت الله شهید مطهری، ص 32.

اریک فروم می گوید:

هیچ کس نیست که نسبت به دینی نیازمند نباشد و حدودی برای جهت یابی و موضوعی برای دل بستگی خویش نخواهد. او خود ممکن است از مجموعه معتقداتش به عنوان دین ممتاز از عقاید غیردینی آگاه نباشد و ممکن است برعکس فکر کند که هیچ دینی ندارد و معنای دل بستگی خود را به غایاتی ظاهراً غیردینی مانند قدرت و پول یا کامیابی فقط نشانه علاقه به امور عملی و موافق مصلحت بداند. مسئله بر سر این نیست که انسان دین دارد یا ندارد؛ بلکه این است که کدام «دین» را دارد.(1)

مقصود این روانشناس این است که انسان بدون تقدیس و بدون پرستش نمی تواند زندگی کند. فرضاً خدای یگانه را نشناسد و نپرستد، چیزی دیگر را به عنوان حقیقت برتر خواهد ساخت و او را خواهد پرستید.

جلوه کلام فاطمی

اکنون به سخن حضرت فاطمه علیها السلام باز می گردیم؛ آنجا که فرمود: خداوند ایمان را واجب فرمود و بدان، زنگ شرک را از دل هاتان زدود.

چون انسان به ناچار از اندیشه و ایمانی برخوردار است، به واقعیت یا به پنداری وابسته و دل بسته می شود، پس ضرورت دارد که بشر آرمان و ایمانی داشته باشد. اگر دل، سراچه ایمان به خدا گردید بت ها و مدل های گوناگون شرک را در هم خواهد شکست و زنگار شرک را از لوح جان خواهد زدود.(2)

ایمان به خدای یکتا، تنها ایمانی است که می تواند بشر را زیر نفوذ واقعی خود قرار دهد و این، همان فروغ و نوری است که در جان او روشن بوده، و به حکم سرشت خویش در جست وجوی آن بوده است تا او را تقدیس و پرستش کند.

اگر آفتاب ایمان به خدا، جان او را روشن نمود، او با نظام آفرینش هماهنگ است، چون همه موجودات، فرمانبر، تسبیح گوی خدای متعال اند و ساحت او را می ستایند.

ص:354


1- (1) همان.
2- (2) انسان و ایمان، آیت الله شهید مرتضی مطهری، صص 29-33.

آری ایمان است که زندگی را معنادار می کند، هدف و حرکت می بخشد، گستره آن را بی نهایت می کند، و عوامل فشار و بازدارنده را برطرف می نماید.

ب) دومین اثر ایمان به خدا از منظر بهجت زایی و انبساط آفرینی، روشن دلی است. انسان همین که به حکم ایمان مذهبی جهان را در پرتو نور حق و حقیقت، و علم و حیات روشن دید، و بر بام آفرینش نگاه حکیمانه را نظاره کرد، همین روشن بینی فضای روح او را روشن می کند و چون آفتابی در درون او روشن است؛ برخلاف یک فرد بی ایمان که جهان در نظرش پوچ و تاریک و خالی از درک و بینش و روشنایی است و به همین دلیل خانه دلش هم در این تاریک خانه بزرگ، تاریک است.

قرآن می فرماید:

(اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَی الظُّلُماتِ أُولئِکَ أَصْحابُ النّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ) ؛(1)

(خدا یار اهل ایمان است آنان را از تاریکی جهان بیرون می آورد و به عالم نور می برد و آنان که راه کفر را برگزیدند، یار ایشان شیطان و دیو است و آنها را از عالم نور به تاریکی های گمراهی درمی افکند).

ج) سومین اثر ایمان از این منظر، امیدواری انسان به نتیجه خوب تلاش خود و عاقبت و فرجام این جهان است.

از منظر منطق مادی، نظام هستی نسبت به مردمی که در راه صحیح یا راه باطل، راه عدالت یا ظلم، و نیکی یا بدی می روند، بی طرف و بی تفاوت است؛ ولی از نگاه یک فرد مؤمن، جهان نسبت به تلاش این دو گروه بی تفاوت نیست، عکس العمل جهان در برابر این دو نوع تلاش یکسان نمی باشد، بلکه دستگاه آفرینش حامی مردمی است که جویای حق و حقیقت هستند و اجر و پاداش نیکوکاران هرگز هدر نمی رود:

(إِنَّ اللّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ)2

د) چهارمین پیامد مثبت ایمان مذهبی از این منظر، آرامش خاطر است. انسان فطرتاً جویای سعادت خویش است و از تصور رسیدن به سعادت غرق در مسرت و شادی

ص:357


1- (1) سوره بقره، آیه 257.

می گردد. از سویی دیگر، انسان از فکر یک آینده شوم و تاریک، لرزه بر اندامش می افتد و سخت دچار دلهره و اضطراب می گردد.

ایمان مذهبی، به انسان نسبت به جهان و جهاندار، اعتماد و اطمینان می بخشد، و دلهره و نگرانی او را نسبت به جهان و جهاندار برطرف می نماید و به جای آن به او آرامش خاطر می دهد، به همین دلیل، یکی از آثار ایمان به خدا آرامش خاطر است. از سوی دیگر، ایمان مذهبی، شهد لذت های معنوی را در کام انسان جاری می سازد، و افقی گسترده فرا روی او می گشاید. ایمان، غریزه لذت جویی انسان را محدود به لذت های مادی نمی سازد، بلکه اوج لذت ها را لذات معنوی می داند؛ لذت هایی که انسان با عمق روح و جان به آنها می رسد، همانند لذتی که از احسان و خدمت به دیگران نصیب انسان می شود یا دست یابی محبوبیت و کامیابی برای خود یا فرزندانش. این گونه لذت ها به مراتب از لذت های مادی قوی تر است، زیرا لذت مادی در اثر برقراری نوعی ارتباط میان یک عضو از اعضا با یکی از مواد خارجی حاصل می شود؛ مثل لذتی که چشم از راه دیدن و گوش از راه شنیدن و دهان از راه چشیدن و لامسه از راه تماس می برد.

البته برترین لذات معنوی، لذاتی است که گستره و دوام آن بیشتر است: از این منظر، لذت عبادت و پرستش خدا برای انسان های عارف و حق پرست از همه لذت ها بیشتر است و عابدان عارف که عبادتشان توأم با حضور و خضوع و استغراق است، بالاترین لذت ها را از عبادت خود می برند. به همین سبب در زبان دین از «طعم ایمان» و «حلاوت ایمان» یاد شده است.

بنابراین ایمان حلاوتی دارد فوق همه حلاوت ها و دعاها و نیایش های ذوات مقدس معصومین لبریز از این حلاوت هاست.

2. نقش ایمان در بهبود روابط اجتماعی

شاکله زندگی سالم اجتماعی آن است که افراد، قوانین و حدود و حقوق یکدیگر را محترم شمارند؛ عدالت را امری مقدس به حساب آورند؛ به یک دیگر مهر بورزند؛ نسبت به هم مهربان باشند؛ هر یک آنچه برای خود می خواهد برای دیگران بخواهد و آنچه را برای خود نمی خواهد برای دیگران نخواهد. همچنین به یکدیگر اعتماد و اطمینان داشته باشند؛ هر فردی خود را متعهد و مسئول جامعه خویش بداند؛ نهان و آشکار آنان یکسان باشد؛ در اوج بی طمعی به یکدیگر نیکی کنند؛ در مقابل ظلم و بیداد به پا خیزند؛ به ستمگر و فساد

ص:358

بلکه انتقال از دنیای فانی و گذرا به دنیایی باقی و پایدار و از جهان کوچک به جهان بزرگ است. مرگ انتقال از جهان عمل و کشت، به جهان نتیجه و محصول است.

از این رو، چنین فردی نگرانی خویش را از مرگ، با کوشش در کارهای نیک که در زبان دین «عمل صالح» نامیده شده، برطرف می سازد.

از منظر روانشناسان، بدیهی است که اکثر بیماری های روانی که ناشی از ناراحتی های روحی و ناکامی های زندگی است، در میان افراد غیرمذهبی دیده می شود. افراد مذهبی به هر نسبت که ایمانشان قوی تر است از آفت این بیماری ها در امنیت بیشتری می باشند. به همین دلیل، یکی از عوارض زندگی عصر حاضر که در اثر ضعف ایمان های مذهبی پدید آمده افزایش بیماری های روانی است که گاهی نتیجه آن خودکشی هاست.(1)

در یک تعریف جامع، ایمان و معرفت خداشناسی، حیات جان است. امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید: «التوحیدُ حیاة النفس».(2)

به هر روی ایمان فروغ دل است و زلال معرفة الله از چشمه قلب جاری می گردد. سیدحیدر آملی در کتاب جامع الاسرار خود حدیثی را می نگارد که عقل را هادی طریق بندگی و عبودیت می شناسد، نه راه رسیدن به معرفت و ادراک حق ربوبیت، زیرا جایگاه معرفت الهی، قلب و جلوه آن، ایمان و ادراک شهودی است.(3)

ایمان در قرآن

صدها آیه قرآن در قالب صیغه های گوناگون واژه «آمن» به تبیین زلال ربانی ایمان پرداخته و افق های گوناگون آن را فرا روی انسان می گشاید. بارش باران ایمان بر جان انسان، جان را به طراوت روحانی می آراید و او را واجد مقام خلیفة الهی می نماید.

اینک به گوشه هایی از حقیقت ایمان در قرآن کریم اشاره می کنیم:

1. اوج ایمان به خدا، در رسول خدا صلی الله علیه و آله تجلی می کند و این حقیقت در سوره مبارکه بقره(4) بیان شده است.

ص:360


1- (1) انسان و ایمان، آیت الله شهید مرتضی مطهری، صص 34-39.
2- (2) غرر و درر، آمدی، ص 540.
3- (3) جامع الاسرار، ص 485.
4- (4) سوره بقره، آیه 285.

2. ایمان مؤمنان.(1)

3. ایمان مسجدسازان.(2)

4. ایمان راسخون.(3)

5. ایمان حواریون.(4)

6. ایمان سحرة.(5)

7. ایمان آنهایی که پیوسته و در حالت ایستاده و نشسته و خفتن خدا را یاد کنند و مدام در خلقت آسمان و زمین می اندیشند و می گویند: «پروردگارا تو این دستگاه با بی ظمت را بیهوده نیافریده ای پاک و منزهی ما را به لطف خود از عذاب دوزخ نگاهدار». آنان در حال نیایش می گویند:(6) «پروردگارا، ما چون صدای منادی که خلق را به ایمان می خواند شنیدیم اجابت کردیم و ایمان آوردیم».

8. ایمان همه کسانی که سرچشمه اعمال نیک می گردد.(7)

9. ایمان پارسایان هدایت شده که بارش قرآن بر جانشان درخت تقوا می آفریند(8).

10. ایمان فرمانبران از خدا و رسول.(9)

11. ایمان مجاهدان در میدان جهاد.(10)

12. ایمان برپا دارندگان قسط و عدالت.(11)

13. ایمان آنان که به زبان ایمان آورده اند و خداوند فرمان می دهد که به جان ایمان آورید.(12)

ص:361


1- (1) سوره بقره، آیه 285.
2- (2) سوره توبه، آیه 18.
3- (3) سوره آل عمران، آیه 7.
4- (4) سوره آل عمران، آیه 52.
5- (5) سوره طه، آیه 70.
6- (6) سوره آل عمران، آیات 191 و 193.
7- (7) سوره بقره، آیه 82.
8- (8) . سوره بقره، آیه 3.
9- (9) سوره نساء، آیه 59.
10- (10) سوره نساء، آیه 76.
11- (11) سوره نساء، آیه 135.
12- (12) سوره نساء، آیه 136.

14. ایمان های ظاهری.(1)

15. ایمانی که تجلی گاه ولایت است.(2)

16. ایمانی که سبب حیات و زندگی پاک می گردد.(3)

17. ایمانی که با نزول «سکینه» از سوی خدا، بر آن ایمان افزوده می گردد.(4)

18. ایمانی که سبب ورود به بهشت می گردد.(5)

19. البته آیات دیگری نیز وجود دارد که آثار مثبت ایمان و پیامدهای منفی بی ایمانی را بیان می دارد.(6)

مراتب و آفاق ایمان

فروغ تابناک آیات قرآن پیرامون ایمان و بیان حال مؤمنین، روشنگر این حقیقت است که ایمان، آفتابی است که نخست چون نقطه ای نورانی در قلب پدید می آید و به تدریج انسان در پرتو آن نورباران می گردد.

امیرالمؤمنین علیه السلام در تبیین ایمان می فرماید: «إِنَّ الْإِیمَانَ یَبْدُو لُمْظَةً فِی الْقَلْبِ، کُلَّمَا ازْدَادَ الْإِیمَانُ ازْدَادَتِ اللُّمْظَةُ؛(7) ایمان همچون نقطه ای نورانی در دل پدیدار می گردد و هر چه بر ایمان افزوده گردد بر نورانیت آن افزوده می گردد و گسترش می یابد».

ایمان وجودی دارای مراتب ضعف و قوت است و ستیغ آن، جایگاهی است که مشرق و تجلی گاه مقام ولایت الهی است. در این مقام انسان به خلعت برین رسالت مزین می گردد و امام ردای ملکوتی امامت را بر دوش می افکند و برای او جعل امامت می شود.(8)

قرآن کریم داستان ها و قصص پیامبران و پیروان آنان را ذکر می کند؛ به گونه ای که در این داستان ها اعجاز ایمان، مراتب و قوت و ضعف آن آشکار می گردد. لحظه ای بارقه

ص:362


1- (1) سوره نساء، آیه 137.
2- (2) سوره مائده، آیه 55.
3- (3) سوره نحل، آیه 97.
4- (4) سوره فتح، آیه 4.
5- (5) سوره غافر، آیه 40.
6- (6) ر. ک: المعجم المفهرس لألفاظ القرآن، واژه «آمن».
7- (7) نهج البلاغه، ص 406، شماره 5 مِن غریب کلامه.
8- (8) اشاره به، آیه 124 سوره بقره.

ایمان بر جان سحره فرعون می تابد و آنان را به گونه ای شیدا و دلبسته خدا می سازد که دیگر جان خود را نمی شناسند و بدون ترس فریاد می زنند: «ما به خدای موسی و هارون ایمان آوردیم او را سجده می کنیم»، و چون فرعون آنان را تهدید می کند و می گوید چرا پیش از آنکه من اجازه دهم به موسی ایمان آوردید؟ معلوم است که او در سحر معلم شما بوده است، دست و پای شما را می برم و شما را به نخله خرما به دار می آویزم تا بدانید که عذاب من و موسی کدام یک سخت تر است، پاسخ دادند که با وجود این معجزات آشکاری که مشاهده کردیم هرگز تو را مقدم نخواهیم داشت، پس در حق ما هر چه می توانی انجام بده، زیرا هر ظلمی بکنی همین حیات دو روزه دنیاست.(1)

به هر روی، ایمان به عده ای لباس عزت و کرامت می پوشاند و آنان را بر قله پاکدامنی سرافراز می سازد. حتی سبب احسان و ایثار می گردد و عشق و مهر و محبت می آفریند. ایمان، انسان را به لباس برین فضایل می آراید و او را از رذایل پیراسته می گرداند؛ مجاهد و مهاجر می پرورد؛ اهل تهجد و نیایش تربیت می کند و انسان را بر بال عبادت به معراج می برد تا جایی که انسان را شایسته مقام خلافت الهی می نماید.

البته گروهی هستند که فقط ظاهرشان به ایمان آراسته است، اما ایمان در قلب آنان نفوذ نکرده و حلاوت آن را نچشیده اند. این گروه فقط اسم ایمان را با خود به یدک می کشند.

امیرالمؤمنین علیه السلام در این باره می فرماید: «فَمِنَ الْإِیمَانِ مَا یَکُونُ ثَابِتاً مُسْتَقِرّاً فِی الْقُلُوبِ وَ مِنْهُ مَا یَکُونُ عَوَارِیَ بَیْنَ الْقُلُوب؛(2) برخی از ایمان در دل ها برقرار است و برخی دیگر میان دل ها و سینه ها عاریت و ناپایدار».

آن حضرت در خطبه 192 نیز می فرماید: «مَا تَتَعَلَّقُونَ مِنَ الْإِسْلَامِ إِلَّا بِاسْمِهِ وَ لَا تَعْرِفُونَ مِنَ الْإِیمَانِ إِلَّا رَسْمَه؛(3) با اسلام جز به نام آن بستگی ندارید و از ایمان جز نشان آن را نمی شناسید».

و به قول اقبال:

لا إله اندر نمازش بود و نیست نازها اندر نیازش بود و نیست

ص:363


1- (1) سوره طه، آیات 70-72.
2- (2) نهج البلاغه، خطبه 189، صص 205-206.
3- (3) همان، خطبه 192، ص 221.

نور در صوم و صلات او نماند جلوه ای در کاینات او نماند

رفت از او آن مستی و ذوق و سرور دین او اندر کتاب او به گور

روح چون رفت از صلات و از صیام فرد ناهموار و ملت بی نظام

سینه ها از گرمی قرآن تهی از چنین مردان چه امید بهی(1)

آیات بسیاری از قرآن کریم سیمای مجرمان و اهل شرک و کفر و نفاق و فسق و فجور را توصیف و بیدادنامه ای از ستمکاران را روایت می کند.(2)

آلایش به شرک

همان گونه که ایمان به خدا، مبدأ همه خوبی ها و زیبایی هاست، شرک، سرچشمه همه آلودگی ها و پلیدی هاست. حنظل شرک، گندابی است که در طول تاریخ، جامعه بشری را متعفن ساخته و تاریخی تاریک و سیاه را برای آن رقم زده است. شرک نیز همانند «ایمان» قوت و ضعف دارد و دارای مراتب مختلفی است. ظلمت شرک با ایمان به خدا تقابل دارد و هر مقدار فروغ ایمان به خدا گسترش یابد ظلمت شرک محدودتر می شود و برعکس. آیات بسیاری در قرآن، از آلودگی و پلیدی شرک روایت می کند و ظلم و ستم، فسق و فجور، پستی و دنائت، و بی شرمی و طغیان را پدیده های شوم شرک معرفی می نماید.

درکات شرک

1. شرک با عنوان «ظلم بزرگ» مطرح شده و لقمان در اندرز به فرزندش می گوید:

(وَ إِذْ قالَ لُقْمانُ لاِبْنِهِ وَ هُوَ یَعِظُهُ یا بُنَیَّ لا تُشْرِکْ بِاللّهِ إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ)3

2. شرک پلیدی و نجاست می آورد:

(یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ) ؛(3) مطابق این آیه مشرکان پلید و

ص:364


1- (1) کلیات اقبال لاهوری، ص 382.
2- (2) ر. ک: المعجم المفهرس لألفاظ القرآن الکریم، واژه های «کفر»، «شرک»، «فسق»، «نفق» و «لا یؤمنون».
3- (4) سوره توبه، آیه 28.

نجس اند. بدیهی است که مقصود نجاست باطنی است وگرنه ممکن است یک مشرک از نظر ظاهر بسیار زیبا و پاکیزه باشد.

3. شرک گناهی نابخشودنی است:

(إِنَّ اللّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ) ؛(1) (همانا خداوند مشرک را نمی بخشد و سوای شرک هر که را خواهد می بخشد).

4. شرک دروغی بزرگ است:

(وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللّهِ فَقَدِ افْتَری إِثْماً عَظِیماً) ؛(2) (و آن کس که به خدا شرک آرد به دروغی که بافته گناهی بزرگ مرتکب شده است).

5. شرک، گمراهی بسیار دور است:

(وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللّهِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً بَعِیداً) ؛(3) (و هر کس به خدا شرک آرد سخت گمراه شده و از راه نجات و سعادت دور افتاده است).

6. شرک سبب سقوط از آسمان مجد و عزت خواهد بود:

(وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللّهِ فَکَأَنَّما خَرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّیْرُ أَوْ تَهْوِی بِهِ الرِّیحُ فِی مَکانٍ سَحِیقٍ) ؛(4) (هر کس به خدا شرک آرد بدان ماند که از آسمان در افتد و مرغان در فضا بدنش را با منقار بربایند یا بادی تند او را به مکانی دور افکند).

7. شرک موجب حبط و نابودی اعمال می شود:

(وَ لَوْ أَشْرَکُوا لَحَبِطَ عَنْهُمْ ما کانُوا یَعْمَلُونَ) ؛(5) (و اگر به خدا شرک آرند اعمال آنها را نابود می سازد).

8. شرک دشمنی با رسول خدا صلی الله علیه و آله و مؤمنین است:

(لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النّاسِ عَداوَةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الْیَهُودَ وَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا)6

ص:365


1- (1) سوره نساء، آیه 48.
2- (2) همان.
3- (3) سوره نساء، آیه 116.
4- (4) سوره حج، آیه 31.
5- (5) سوره انعام، آیه 88.

9. شرک و کشتن فرزند با هم رابطه دارند:

(وَ کَذلِکَ زَیَّنَ لِکَثِیرٍ مِنَ الْمُشْرِکِینَ قَتْلَ أَوْلادِهِمْ)1

در نظر بسیاری از مشرکان، عمل ظالمانه کشتن فرزندان را خدایان ایشان نیکو جلوه داده اند، تا آنان را به واسطه این کار زشت هلاک سازند.

البته در آیات دیگر قرآن که واژه های «شرک» و «کفر» و «لا یؤمنون» به کار رفته نیز به آثار شوم شرک اشاره شده است. به هر حال فرهنگ شرک و نفاق، پیامدهای منفی و خطرناکی را به جامعه انسانی تحمیل کرده، و شراره آن، زندگی را به کام انسان ها تلخ نموده و با کمال تأسف در طول تاریخ، شرک به خدای متعال، فرهنگ اکثر مردم بوده است. قرآن کریم می فرماید:(وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ) ؛(1) (و اکثر خلق به خدا ایمان نمی آورند مگر آنکه آنان مشرکند).

تاریکی ریا

گفتیم که شرک، دامنه طولانی و گسترده ای دارد؛ به گونه ای که از نقطه ای سیاه درون قلب آغاز می گردد و کم کم سیاهی آن انسان را در ظلمت و تاریکی مطلق قرار می دهد. اهل ایمان نیز در سایه فرهنگ شوم ریا خود را به آلودگی شرک می آلایند که در روایات به این حقیقت اشاره شده است.

امیرالمؤمنین در خطبه 153 پیرامون شرک در عبادت می فرماید:

إِنَّ مِنْ عَزَائِمِ اللَّهِ فِی الذِّکْرِ الْحَکِیمِ الَّتِی عَلَیْهَا یُثِیبُ وَ یُعَاقِبُ... ؛ همانا از جمله حکم های خدا در قرآن کریم که قطعی است و در آن تأویل و تغییری نیست و بر انجام آن ثواب دهد و بر ترک آن عقاب کند، و به خاطر آن خشنود شود یا به خشم آید، این است که بنده را سودی ندهد - هر چند بکوشد و کار خود را خالص گرداند - اگر یکی از این گناهان بر گردن او باشد و توبه ناکرده پروردگار خود را ملاقات کند و آن اینکه: «أَنْ یُشْرِکَ بِاللَّهِ فِیمَا افْتَرَضَ عَلَیْهِ مِنْ عِبَادَتِه؛(2) در عبادتی که خدا بر او واجب کرده چیزی را شریک خدا گرداند».

ص:366


1- (2) سوره یوسف، آیه 106.
2- (3) نهج البلاغه، خطبه 153، ص 151.

به قول مولانا:

گفت پیغمبر به یک صاحب ریا صلّ إنّکَ لَم تُصَّلِ یافتی

خواجه پندارد که طاعت می کند بی خبر کز معصیت جان می کند(1)

سعدی نیز همین حقیقت را چنین می سراید:

سخن ماند از عاقلان یادگار ز سعدی همین یک سخن یاد دار

گنه کار اندیشناک از خدای به از پارسای عبادت نمای(2)

امیرالمؤمنین در خطبه ای دیگر نیز پرده از چهره سیاه ریا برمی دارد و کمترین آن را شرک می شناسد: «وَ اعْلَمُوا أَنَّ یَسِیرَ الرِّیَاءِ شِرْکٌ».(3)

شیخ بهایی پیرامون ریا چنین سروده است:

نان و حلوا چیست ای شوریده سر متقی خود را نمودن بهر زر

سر به سر کار تو در لیل و نهار سعی در تحصیل جاه و اعتبار

با همه خودبینی و کبر و منی لاف تقوا و عدالت می زنی

نان حلوا چیست این تدریس تو کان بود سرمایه تلبیس تو

اندرین ره چیست دانی عدل تو وین ریایی درس نامعقول تو

درس اگر قربت نباشد زان غرض لیس درساً إنّه بئس المرض

اسب دولت بر فراز عرش تاخت آنکه خود را زین مرض آزاد ساخت(4)

نفاق و ریا پیامد شوم شرک

از پیامدهای بسیار منفی شرک، نفاق، ریا و کسالت در عبادت است. ریا با ایمان در معارضه و تقابل جدی است. آن کس که به خدای متعال ایمان ندارد، نشانه ها و آیات روشن خدا را نمی بیند. چنین فردی از شهد توحید نچشیده و فروغ معرفة الله در قلبش

ص:367


1- (1) مثنوی معنوی، دفتر اول، ص 67.
2- (2) کلیات سعدی، بوستان، ص 301.
3- (3) نهج البلاغه، خطبه 86، ص 68.
4- (4) دیوان شیخ بهایی، صص 128-129.

پرتو نیفکنده، تا سرمست کوی دوست گردد و جز محبوب معبود، کسی را نشناسد و نستاید. ریاکار به این دلیل نمی تواند حلاوت عبادت را بچشد و به ریسمان عشق و بندگی خدا آویخته گردد که دو دل و دو زبان دارد، از این رو مرغ دلش به هر سو پر می کشد، بنابراین آنچه مقصود اوست رسیدن به جلوه های دنیوی است، و تنها برای رسیدن به این هدف می کوشد و تلاش می نماید. پس اگر عبادتی هم می کند هدفش رسیدن به همان آرمان های مادی است. هدف ریاکار آن است که در جامعه خودنمایی کند و به شهرت و خوبی مشهور گردد؛ مردم از او به خوبی یاد کنند و از وجاهت و مکانت اجتماعی برخوردار باشد و از این طریق به جاه و مقام برسد. چنین انسانی حلاوت عبادت را نچشیده و یاد خدا در کام جانش شیرین نیست و در حال عبادت کسل، پژمرده و دل مرده است. بنابراین توفیق از او رخت بر بسته و به وسوسه های شیطان پیوسته است؛ آنگونه که حضرت علی علیه السلام می فرماید: «فَهُمْ لُمَةُ الشَّیْطَانِ وَ حُمَةُ النِّیرَانِ أُولئِکَ حِزْبُ الشَّیْطانِ أَلا إِنَّ حِزْبَ الشَّیْطانِ هُمُ الْخاسِرُونَ ؛ ایشان یاران شیطانند و زبانه های آتش سوزان، آنان پیروان شیطانند و بدانید که پیروان شیطان زیانکارانند».(1)

فی الجمله، ریا از چشمه حنظل نفاق جاری است و در حقیقت، شخص ریاکار ظاهر اعمال خود را می آراید.

اوحدی چنین سروده:

طاعتی را که بر ریا بنیاد بنهی جمله باد باشد باد

طاعت خود ز چشم خلق بپوش زان مکن یاد و در فزونی کوش

هر نمازی و طاعتی که توراست گندنایی نیرزد ار به ریاست(2)

ریاکار در ادبیات فاخر ما زشت و بد منظر است.

سعدی می گوید:

ریاضت کش از بهر نام و غرور که طبل تهی را رود بانگ دور

به نزدیک من شبرو راهزن به از فاسق پارسا پیرهن

ص:368


1- (1) نهج البلاغه، خطبه 194، ص 229.
2- (2) امثال و حکم، دهخدا، ج 2، ص 1064.

هر چیز که در هر دو جهان بسته ی آنی

آن است تو را در دو جهان مونس و معبود(1)

باری ریاکار در فرهنگ نامه اسلام، مشرک و منافق است و همان انسان دو چهره است. البته بروز و ظهور نفاق مختلف است، گاهی نفاق در اعتقادات است که در این حال، شخص منافق خود را مطیع و فرمانبر خدا و رسولش عرضه می دارد، در حالی که در باطن هیچ اعتقادی ندارد.

گاهی نیز در عرصه مسایل سیاسی اجتماعی جامعه، منافق و دو رو است؛ بدین ترتیب که نسبت به جامعه اسلامی و انسان ها ابراز همراهی و همدردی می کند؛ در مجالس و جماعات آنان حاضر می شود و خود را با آنان همراه می داند و درد آنها را درد خود و شادی آنها را شادی خویش می داند، در حالی که در باطن، جامعه اسلامی را فاسد و متحجر و خمود و وامانده و پس مانده می داند و حقیقتاً دشمن جامعه اسلامی است. بنابراین خود را به جامعه نزدیک می کند تا آنان را فریب دهد. به قول سعدی:

مرائی که چندین ورع می نمود بدیدند و هیچش در اینان نبود(2)

در عرصه عبادات نیز یک ریاکار عبادتش رنگ و بوی شرک دارد. او نماز می خواند تا مردم ببینند و از او به خوبی یاد کنند و در جامعه محبوب باشد.

در مجموع با توجه به آیات و روایات می توان سیمای ریاکاران را چنین ترسیم کرد.(3)

1. منافق و دو چهره اند؛

2. در حضور مردم با نشاط و شوق عبادت می کنند؛

3. در تنهایی بی نشاط و کسل اند؛

4. دوست دارند مردم آنها را بستایند؛

5. ستایش مردم سبب می گردد آنها بر عمل خود بیفزایند؛

6. اگر مدحشان نگویند از عمل می کاهند.

ص:370


1- (1) دیوان عطار نیشابوری، ص 263.
2- (2) کلیات سعدی، بوستان، ص 318.
3- (3) ر. ک: سوره بقره، آیه 264؛ سوره نساء، آیه 142؛ سوره ماعون، آیه 7؛ سوره انفال، آیه 47.

7. اهل نیرنگ و فریبند.

8. اعمال نیک خود را به رخ مردم می کشند.

9. بر دیگران منت می گذارند.

10. بر خلق متکی اند ولی بر خدا توکل ندارند.

11. بر زبانشان ذکر خدا جاری است، ولی در دل، کمتر خدای تعالی را یاد می کنند.

12. خودپسند و مغرور و تن پرور و رفاه طلبند.

رسول خدا صلی الله علیه و آله در چهره نگاری ریاکار می فرماید:

أَمّا علامة المُرائی فأربعة: یحرص فی العمل لله إذا کان عنده أحد و یکسل إذا کان وحده، و یحرص فی کلّ أمره عَلَی المحمدة وَ یَحْسُنُ سمته بجهده؛(1) او در تنهایی کسل و بی حال است، ولی در انظار مردم بانشاط و فعال، و در همه کارهایش به ثنا و ستایش دیگران آزمند، و تمام سعی و تلاش او این است که در جامعه، وجیه و نیکونام باشد.

امیرالمؤمنین علیه السلام نیز می فرماید:

«ثَلَاثُ عَلَامَاتٍ لِلْمُرَائِی یَنْشَطُ إِذَا رَأَی النَّاسَ وَ یَکْسَلُ إِذَا کَانَ وَحْدَهُ وَ یُحِبُّ أَنْ یُحْمَدَ فِی جَمِیعِ أُمُورِه؛(2) ریاکار سه نشانه دارد، در نزد مردم با حال و نشاط عمل می کند و در تنهایی کسل و بی حال است و دوست دارد که مردم کارهای او را بستایند».

گاهی ریا در صفات و ملکات نفسانی بروز می کند، در این حال، ریاکار خویشتن را بردبار و سخاوتمند نشان می دهد، در حالی که چنین نیست، بلکه فردی بخیل و خشن است. او به ظاهر راستگو و مهربان است، در حالی که دروغ گو است، و سینه اش لبریز از کینه و خشم به مردم است.(3)

به هر روی، مراتب ریا نیز متفاوت است و شدت و ضعف دارد. در خبر است که سیر و حرکت ریا در اعمال مردم از حرکت مورچه بر روی سنگ سیاه در شب تاریک پنهان تر

ص:371


1- (1) تحف العقول، ص 22.
2- (2) اصول کافی، ج 2، ص 295، ح 8.
3- (3) مواهب الرحمن، عبدالاعلی سبزواری، ج 10، صص 95-96.

است، پس باید در مقابل خطر ریا به خدا پناه برد و از این گناه بزرگ ترسید؛ گناهی که نشان شرک بر چهره دارد، چراکه امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: «کم و اندک از ریا نیز شرک است».

امام صادق علیه السلام نیز در این باره فرمودند:

فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الرِّیَاءَ فَإِنَّهُ شِرْکٌ بِاللَّهِ إِنَّ الْمُرَائِیَ یُدْعَی یَوْمَ الْقِیَامَةِ بِأَرْبَعَةِ أَسْمَاءٍ: یَا کَافِرُ یَا فَاجِرُ یَا غَادِرُ یَا خَاسِرُ، حَبَطَ عَمَلُکَ، وَ بَطَلَ أَجْرُکَ وَ لَا خَلَاقَ لَکَ الْیَوْمَ، فَاطْلُبْ أَجْرَکَ مِمَّنْ کُنْتَ تَعْمَلُ لَهُ؛(1) پارسا باشید و از ریا دوری نمایید، همانا ریا، شرک به خدای عزوجل است. روز قیامت ریاکار با چهار نام خوانده می شود؛ ای کافر، ای فاجر، ای غادر، و ای خاسر و زیانکار، اعمالت محو و نابود گردید، پاداشت باطل شد و امروز برای تو پاداش و بهایی نیست، پس اجر و مزدت را از آن کسی که برای او عمل کردی بستان.

بر این اساس باید همه از نفوذ ویروس ریا بیمناک باشیم، به خصوص خواص که بیشتر در معرض تهدید این گناه می باشند.

درمان ریا

علاج ریا، با زلال خلوص و اخلاص است. بنابراین نخست باید به تعریف اخلاص پرداخت و اینکه حقیقت اخلاص چیست. امام صادق علیه السلام در این باره فرمود: «والعمل الخالص الذّی لا ترید أَن یَحمَدَکَ عَلیهِ أَحَدٌ إلا الله عَزَّوَجَلَّ؛(2) عمل خالص آن است که در آن جز از خداوند عزوجل انتظار ستایش نداشته باشی».

رسول خدا صلی الله علیه و آله در حدیث قدسی فرمود: جبرئیل به من خبر داد که خداوند عزوجل فرمود: «ألإخلاص سرٌّ مِنْ أسراری، استودعته قلب مَن أحببت مِنْ عبادی؛(3) اخلاص رازی از رازهای من است و آن را در قلب بندگان محبوبم به امانت نهاده ام».

می توان عوامل اخلاص را این گونه برشمرد:

1. یقین؛ امام امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: «سبب الاخلاص الیقین»؛(4)

ص:372


1- (1) تفسیر عیاشی، ج 1، ص 283، ح 295.
2- (2) اصول کافی، ج 2، ص 16، ح 4.
3- (3) بحارالانوار، ج 67، ص 249، ح 24.
4- (4) مشکوة الانوار، ص 11.

همچنین فرمود: «ألإخلاص ثمرة الیقین؛(1) اخلاص میوه یقین است».

2. نیت صلح؛ حضرت علی علیه السلام در این باره می فرماید: «اخلاص العمل من قوة الیقین و صلاح النیّة؛(2) اخلاص عمل از یقین و باور قوی و نیک اندیشی سرچشمه می گیرد».

و نیز می فرماید: «عَلی قدر قوة الدین یکون خلوص النیّة؛(3) اخلاص هر کسی به مقدار قوت دین اوست».

3. علم و معرفت؛ آنگونه که مولی الموحدین فرموده: «ثمرة العلم إخلاص العمل؛(4) اخلاص میوه علم و معرفت است».

4. ناامیدی از دیگران؛ مولای متقیان در این باره هم فرموده: «أَوّلُ الإخلاصِ أَلیأسُ مِمّا فِی أَیدیِ الناس؛(5) سرآغاز اخلاص ناامیدی از آنچه در دست دیگران است».

5. کوتاه کردن آرزوها؛ آن حضرت در این باب می فرماید: «قَلِّل الآمال نخلص لک الاعمال؛(6) آرزوهایت را کم کن تا اعمالت خالص گردد».

6. عبادت؛ امام علی علیه السلام درباره عبادت و اثر آن می فرماید: «أَلإِخلَاصُ ثمرةُ العِبادَةِ؛(7) اخلاص میوه عبادت است».

نشانه های اخلاص در کلام اهل بیت علیهم السلام

اخلاص در سخنان گهربار اولیای دین دارای نشانه هایی است:

1. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «وَ أَمّا عَلاَمَةُ المُخلِص فَأربعة: یسلم قلبه، و تسلم جوارحه، و بذل خیره و کف شره؛(8) علامت مخلص چهار چیز است: دلش تسلیم خداست، اعضا و جوارحش از بیماری گناه سالم است، خیرش مبذول و شرش مأمون است».

ص:373


1- (1) غررالحکم، ص 433.
2- (2) همان، ص 91.
3- (3) همان، ص 93.
4- (4) همان، ص 94.
5- (5) همان، ص 20.
6- (6) همان، ص 20.
7- (7) همان، ص 91.
8- (8) تحف العقول، ص 21.

2. امیرالمؤمنین علیه السلام فرموده است: «وَ مَنْ لَمْ یَخْتَلِفْ سَرُّهُ وَ عَلَانِیَتُهُ وَ فِعْلُهُ وَ مَقَالَتُهُ فَقَدْ أَدَّی الْأَمَانَةَ وَ أَخْلَصَ الْعِبَادَةَ؛(1) و آن کس که نهان و آشکار و کردار و گفتار او دو گونه نبود، امانت را گزارده و عبادت را خالص به جای آورده است».

3. آن حضرت در موضعی دیگر فرمود: «تَمامُ الإخلاصِ تَجنّبُ المَعاصی؛(2) کمال اخلاص، پرهیز از گناهان است».

4. امام علی علیه السلام همچنین می فرماید: «الزُّهدُ سَجیَّةُ المُخْلَص؛(3) زهد، شیوه و منش مخلصان است».

5. آن حضرت در بیانی دیگر نیز فرمود: «ألعِبادة الخالِصَةُ أنْ لا یرجوا الرّجلُ إلا رَبَّهُ وَ لا یَخافُ إلا ذَنُبَهُ؛(4) عبادت خالص آن است که انسان به کسی جز خدا امیدی نداشته و جز از گناهش بیمناک نباشد».

6. امام باقر علیه السلام می فرماید:

لا یکونُ العابدُ عابداً لِلّه حقَّ عِبادتِهِ حتی یَنقَطعَ عَنِ الخَلقِ کلّهِ إلَیْهِ فَحینئذٍ یقول هذا خالص لی فَیتَقبله بکرمه؛(5) هیچ عابدی خدا را آن گونه که سزاوار است پرستش نمی کند، مگر آنکه امیدش از تمام خلق بریده شود. در این هنگام خداوند می فرماید: این بنده خالص من است، آن گاه او را با لطف و کرمش بپذیرد.

7. امام صادق علیه السلام نیز فرمود: «العملُ الخالصُ الذّی لَا تُرِیدُ أَنْ یَحْمَدَکَ عَلَیْهِ أَحَدٌ إِلَّا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ؛(6) عمل خالص، عملی است که مایل نیستی کسی تو را بر آن ثنا گوید مگر خداوند متعال».

8. و نیز آن حضرت فرمود: «ما بلغ عبدٌ حقیقةَ الإخلاص... ؛(7) هیچ بنده ای به حقیقت اخلاص نمی رسد، مگر آنکه دوست نداشته باشد مردم او را بر کارهایی که برای خدا انجام داده است، ستایش کنند».

ص:374


1- (1) نهج البلاغه، نامه 26، ص 288.
2- (2) بحارالانوار، ج 74، ص 213.
3- (3) غررالحکم، ص 149.
4- (4) همان، ص 229.
5- (5) مستدرک الوسائل، ج 1، ص 10.
6- (6) اصول کا فی، ج 2، ص 16، ح 4.
7- (7) مشکوة الانوار، ص 11.

آثار اخلاص

اشاره

اخلاص، بازتاب یقین، ایمان، شناخت، معرفت، قطع امید از مردم، کاستن از آرزوها و عبادت و بندگی مخصوص برای خداوند است. این گهر عرشی، آثار و فواید نامحدودی را در جان و روح انسان پدید می آورد که بعضی از آن آثار به شرح ذیل است:

1. بصیرت و نورانیت دل

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «مَا أَخْلَصَ عَبْدٌ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَرْبَعِینَ صَبَاحاً إِلَّا جَرَتْ یَنَابِیعُ الْحِکْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلَی لِسَانِهِ؛(1) بنده ای که چهل روز، پیوسته قدم در وادی اخلاص نهد و فقط خدا را بندگی کند چشمه های حکمت و معرفت از قلبش بر زبان او جاری می گردد».

2. خضوع همه موجودات در مقابل او

امام صادق علیه السلام فرمود: «إِنَّ المُؤُمنَ لِیَخشَعَ لَهُ کُلُّ شَیء وَ یُهابُهُ کلُّ شَیءٍ، ثم قال...؛(2) همانا هر چیزی در برابر مؤمن خاضع و خاشع است و همه چیز از او می ترسد اگر بنده ای با اخلاص باشد خداوند ترس او را در دل همه اشیاء، حتی حشرات زمین و پرندگان آسمان قرار می دهد».

3. کفایت امور

در حدیث قدسی آمده است: «قال الله عزوجل: لا أَطلّع علی قلب عبد فاعلم منه حُب الإخلاص... ؛(3) خداوند عزوجل فرمود: اگر بنده خود را دوستدار اخلاص و خداجوی بیابم اداره امور او را به عهده می گیرم».

4. کامیابی و سعادت

امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: «أخلصوا اعمالکم تَسعَدوا؛(4) اعمال خود را خالص گردانید تا سعادتمند شوید».

ص:375


1- (1) عیون اخبار الرضا علیه السلام، ج 2، ص 68.
2- (2) بحارالانوار، ج 70، ص 248، ح 21.
3- (3) همان، ج 85، ص 136، ح 16.
4- (4) فهرست موضوعی غرر، ص 93.

و نیز آن حضرت فرمود: «ألإخلاصُ أعلی الفوز؛(1) اخلاص برترین رستگاری است».

5. کمال عبادت

امام جواد علیه السلام فرمود: «أَفضلُ العبادة ألإخلاصُ؛(2) برترین عبادت ها اخلاص است».

6. قبول عبادت

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «أَیُّهَا النَّاسُ أَخْلِصُوا أَعمالَکُم لِلَّهِ تَعَالَی فَإِنَّ اللَّهَ لَا یَقْبَلُ إِلَّا مَا خَلَصَ لَهُ؛(3) ای مردم، اعمالتان را برای خدای متعال خالص گردانید، زیرا خدا فقط عملی را که برای او خالص شده باشد می پذیرد».

آنچه گفته شد بخشی از فروغ اخلاص و بندگی خدای متعال بود. بنابراین انسان بر شهپر اخلاص به معراج می رود و فتح ملکوت می کند، و در این صورت به کامیابی و سعادت می رسد. چنین انسانی تنها به خدا می نگرد و به او می اندیشد و قلبش مالامال از محبت خداست و در این سرا، جز او ستایش و پرستش نمی گردد و بدین ترتیب غبار ریا و شرک از سیمای انسان پاک می گردد.

امیرالمؤمنین علیه السلام در این باره می فرماید:

رَحِمَ اللَّهُ امْرَأً سَمِعَ حُکْماً فَوَعَی، وَ دُعِیَ إِلَی رَشَادٍ فَدَنَا، وَ أَخَذَ بِحُجْزَةِ هَادٍ فَنَجَا، رَاقَبَ رَبَّهُ، وَ خَافَ ذَنْبَهُ، قَدَّمَ خَالِصاً، وَ عَمِلَ صَالِحا... ؛(4) خدا بیامرزد مردمی را که حکمی را شنیده و نیک فهمیده و به رستگاری خوانده شد و بدان رو آورد و در پی راهنمایی افتاد و رهید و خدا را حاضر دید و از گناه ترسید توشه پیش فرستاد و کرده نیک برای ذخیرت ورزید، و از آنچه پرهیز باید، دوری گزید در پی حق رفت و بدان رسید.

پرده خشم خدا بین نشود خودبینی مرد را آینه زندان سکندر باشد

خود حسابان نگذارند به فردا کاری عید این طایفه روزی است که محشر باشد(5)

ص:376


1- (1) همان، ص 91.
2- (2) بحارالانوار، ج 67، ص 249.
3- (3) تفسیر قرطبی، ج 5، ص 180.
4- (4) نهج البلاغه، خطبه 76، ص 56.
5- (5) کلیات صائب تبریزی، ص 279.

به گفته امام خمینی قدس سره:

عالم که به اخلاص نیاراسته خود را

علمش به حجابی شده تفسیر و دگر هیچ

عارف که ز عرفان کتبی چند فرا خواند

بسته است به الفاظ و تعابیر و دگر هیچ(1)

بازگشت به کلام عصمت کبری

حضرت زهرا علیها السلام با عبارت «وَ الصَّلَاةَ تَنْزِیهاً عَنِ الْکِبْرِ ؛ آراستگی به نماز و پیرایش از کبر» را یادآور شدند.

آن حضرت پس از تبیین ایمان و اینکه جان را از زنگار شرک می زداید، به تفسیر نماز پرداخته، درخشنده ترین رمز و راز نماز را پیرایش از کبر و خودپرستی تبیین نموده است.

حضرت فاطمه علیها السلام در مسجد، محراب عبادت و بندگی و نماز مسلمانان، از نماز می گوید و یکی از اسرار ملکوتی نماز را که دوری از خودپرستی و کبر است بیان می دارد. مادر امامت، از خودبینی و شیطان گرایی می گوید، چون با کمال تأسف مسلمانان به آن مبتلا گشته بودند و با حرکتی قهقرایی به طایفه پرستی و نژادپرستی باز گشته و فرمان خدا را در روز غدیر زیر پا نهاده بودند.

آنان در مقابل احکام خدا ایستاده و به غصب فدک اقدام کرده بودند. آنان باید می دانستند که نماز این پلیدی ها را پاک می کند و آنکه در محراب بندگی خدا به قیام و رکوع و سجود می پردازد، باید خدانگر باشد و فرمان خدا را اطاعت کند؛ نه اینکه چون ابلیس به هر بهانه، در مقابل خدا بایستد.

حضرت فاطمه علیها السلام از نمازی می گوید که باب شهر ایمان و کلید اسرار ملکوت است؛ ستون دین است و با پذیرفته شدن آن سایر اعمال پذیرفته می گردد، و اگر مردود شد سایر اعمال نیز مردود است. آری، هر عملی پیرو نماز است؛ همان گونه که امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید: «وَاعْلَمْ أَنَّ کُلَّ شیءٍ مِنْ عَمَلِکَ تَبَعٌ لِصَلاتِک».(2)

ص:377


1- (1) دیوان اشعار امام خمینی، ص 74.
2- (2) نهج البلاغه، نامه 27، ص 290.

نماز که بارزترین مصداق ذکر خداست:

(((وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِکْرِی) ؛(1) (... نماز را به پا دار تا به یاد من باشی).

نماز موجب آرامش روح و روان است:

(الَّذِینَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکْرِ اللّهِ أَلا بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ) ؛(2)

(به درستی که تنها یاد خداست که دل ها را آرامش می دهد).

به هر حال، روح آرام و مطمئن به لغزش گاه های گناه نمی افتد، چون یاد خدا دل ها را به ساحت قدس حضرت حق متصل می سازد، و دل دادگی و توجه کامل به خالق یکتا او را فانی محراب عشق و بندگی می سازد. چنین انسانی در گرداب گناه نمی غلطد و ظلمت گناه بر جان او سایه نمی افکند؛ همان گونه که خداوند می فرماید:

(اتْلُ ما أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنَ الْکِتابِ وَ أَقِمِ الصَّلاةَ إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهی عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ لَذِکْرُ اللّهِ أَکْبَرُ وَ اللّهُ یَعْلَمُ ما تَصْنَعُونَ) ؛(3)

(نماز را به جای آر که همانا نماز است که اهل نماز را از هر کار زشت و منکر باز می دارد).

بدون تردید رابطه نماز با بازدارندگی از گناه، رابطه ای مستقیم است، لذا می فرماید:

(إِنَّما یُرِیدُ الشَّیْطانُ أَنْ یُوقِعَ بَیْنَکُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ فِی الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ وَ یَصُدَّکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللّهِ وَ عَنِ الصَّلاةِ فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ) ؛(4)

بر اساس این آیه، شیطان می خواهد در میان شما به وسیله شراب و قمار عداوت ایجاد کند و شما را از ذکر خدا و نماز باز دارد.

این دو مشرق تابناک نماز است که به آن مکانت خاصی بخشیده است. از یک سو در مقام آرامش روح، جان را به جانان گره می زند و به انسان بصیرتی می بخشد که حجاب های نور را بردرد و به نور عظمت واصل گردد و جان ها به مقام قدسی عزت خدا بپیوندد، در نتیجه او را به معراج برده و شمس جان بر افق اعلای معرفت نمایان گردد. بازتاب این اوج و عروج و عزت، بازدارندگی از گناه است. چنین روحی هرگز به ذلت گناه و

ص:378


1- (1) سوره طه، آیه 14.
2- (2) سوره رعد، آیه 28.
3- (3) سوره عنکبوت، آیه 45.
4- (4) سوره مائده، آیه 91.

پلیدی عمل زشت آلوده نمی گردد. پس می توان گفت که به پاسداشت همین منزلت و ایفای نقش است که در کتاب آسمانی قرآن، کمتر عبادتی چون نماز مورد اهمیت قرار گرفته تا آنجا که حدود صد و چهارده مورد این کلمه در قرآن به کار رفته و در پانزده مورد به آن امر شده است.(1)

نماز، اجلال نزول به ساحت قدس و کبریایی است که تا بی نهایت اوج و عروج است و پرواز و دل دادگی به ساحت عشق کبریایی است که امیرالمؤمنین علیه السلام در توصیف آن عرضه می دارد:

هُوَ القَادِرُ الَّذِی إِذَا ارْتَمَتِ الأَوهَامُ لِتُدرکَ مُنْقَطَعَ قُدْرَتِهِ، وَ حاوَلَ الفِکرُ المُبَرَّاُ مِن خَطَراتِ الوَسَاوِسِ أَن یَقَعَ عَلَیهِ فِی عَمِیقَاتِ غُیُوبِ مَلَکُوتِهِ، وَ تَوَلَّهَتِ القُلُوبُ إلَیهِ... ؛ او توانایی است که اگر وهم ما چون تیر پران شود تا خود را به سرحدّ قدرت او رساند، و اندیشه مبرا از وسوسه، بکوشد تا سمند فکرت به ژرفای غیب ملکوتش براند و دل ها خود را در ره شناخت صفات او سرگشته و شیدا گرداند، و باریک اندیشی خرد، خواهد تا به صفات او نرسیده، ذات وی را داند، دست قدرت بازش گرداند. چه خواهد پرده های تاریک غیب را درد، و راه به ساحت خدای بی عیب برد، آن گاه پیشانی خورده باز گردد و به خردی خود اعتراف کند که: ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه توست.(2)

اوست که باید در این مقام شیدایی، قلب عاشق خود گیرد: «وَ خُذْ بقلبی إلی مَرَاشِدِی».(3)

و به قول عطار:

سبحان خالقی که صفاتش ز کبریا در خاک عجز می فکند عقل انبیا

گر صد هزار، قرن همه خلق کائنات فکرت کنند در صفت عزت خدا

آخر به عجز معترف آیند کای اله دانسته شد که هیچ ندانسته ایم ما

حق را به حق شناس که در قلزم عقول می درکشد نهنگ تحیر، من و تو را

ص:379


1- (1) ر. ک: المعجم المفهرس لألفاظ القرآن الکریم، واژه صل.
2- (2) نهج البلاغه، خطبه 91، ص 75.
3- (3) همان، خطبه 227، ص 262.

چون نیست آفتاب حقیقت نشان پذیر ای کم ز ذرّه، هست نشان دادنت خطا(1)

و به قول جامی:

ای ذات تو از صفات ما پاک کنه تو برون ز حد ادراک

آری، نماز، قیام در این محضر، و پرستش این ساحت است. به همین دلیل آن حضرت در ستایش نماز می فرماید: «وَ أَللَّه أَلله فِی الصَّلاة فَإنَّهَا عَمُودُ دینِکُمْ؛(2) خدا را خدا را درباره نماز، که نماز ستون دین شماست».

و نیز می فرماید: «الصّلاةُ قُربانُ کلِّ تَقی؛(3) نماز، موجب تقرب هر پرهیزکاری است».

ابوسعید ابی الخیر چنین سروده:

بر نخل وجود برگ و بار است نماز دیباچه خرم بهار است نماز

راهی به حریم کردگار است نماز فریاد بلند روزگار است نماز(4)

حضرت علی علیه السلام می فرماید:

تَعاهَدُوا أمرَ الصّلاةِ، وَ حافِظُوا عَلَیها... ؛(5) کار - گزاردن - نماز را بر عهده بگیرید و نگاهداشت آن را بپذیرید و آن را بسیار به جای آرید و با نماز خود را به - خدا - نزدیک دارید که نماز بر مؤمنان نوشته شده است و باید به وقت آن گزارده شود.

آیا به پاسخ دوزخیان گوش فرا نمی دهید که چون از آنان پرسیدند «چه چیز شما را در دوزخ افکند» گفتند: از نمازگزاران نبودیم.(6) و نماز گناهان را می زداید، چنانکه برگ را از درخت بزدایند، و گناهان را از گناهکار می گشاید، چنانکه بند از کسی می گشایند. و رسول خدا صلی الله علیه و آله نماز را به چشمه آب گرم که بر در سرای مردی بود همانند فرمود که او روزان و شبان پنج بار خود را بدان بشوید، دیگر

ص:380


1- (1) دیوان عطار «منطق الطیر»، ص 1.
2- (2) نهج البلاغه، نامه 47، ص 321.
3- (3) همان، حکمت 136، ص 386.
4- (4) معارف نهج البلاغه در شعر شاعران، ص 471.
5- (5) همان، خطبه 199، ص 235.
6- (6) سوره مدثر، آیات 42-43.

اقبال نیز در توصیف نماز چنین می سراید:

لا إله باشد صدف گوهر نماز قلب مسلم را حج اصغر نماز

در کف مسلم مثال خنجر است قاتل فحشا و بغی و منکر است(1)

این سرآمدی نماز، در مجموعه عبادات بدین سبب است که نماز ظاهری دارد که از اذکار و ارکان و اجزا تشکیل گردیده و در واقع جسم نماز را نشان می دهد. همچنین دارای باطنی است که چون روح به این کالبد، حیات و حرکت و بالندگی می بخشد و آن روح، عبارت است از اخلاص، حضور قلب و تجلی مقام حضور، و نوشیدن شهد لقاء در مقام (إِیّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیّاکَ نَسْتَعِینُ) ؛ یعنی امید و دل دادگی و دل بستگی به ذات ربوبی، و اعتماد و رکون به وجود سرمدی، و فنا در مقام عبودیت و بندگی است.

در کلام گهربار امام رضا علیه السلام چنین آمده است: «علّة الصلاة إنّها إقرارٌ بالربوبیّة لله - عزوجل -... ؛(2) علت نماز، اقرار به ربوبیت خدا و نفی هرگونه شریک برای او و ایستادن در محضر خدای قادر جبار با خضوع و کوچکی و بیچارگی است».

این نماز است که در فروغ روایات به عنوان ستون دین، معراج مؤمنین، روشنگر سیمای مسلمین و نردبان قرب و تعالی و اخلاص، می درخشد.

بدون شک، نمازی که فقط ترکیب و تألیفی از اجزای ظاهری بوده، فاقد روح باشد انسان را به معراج نمی برد.

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «خداوند متعال به نمازی که دل، همراه آن نباشد نظر نمی کند».(3) بنابراین حضور قلب، یعنی عبادت خدا، به گونه ای باید باشد که گویا تو او را می بینی و قلب تو تجلی گاه اوست و لااقل، فهم و درک این حقیقت که اگر تو او را نمی بینی او تو را می بیند؛ همان گونه که معصوم علیه السلام فرمود: «اُعبدالله کَأنّک تراه و إن لم تکن تراه، فإنّه یراک».(4)

از حضرت موسی علیه السلام روایت شده که از جانب خدا بر او وحی شد ای موسی! چون مرا یاد می کنی، یاد کن و اعضای تو لرزان باشد و در آن هنگام، خاشع و با وقار باش، و چون

ص:382


1- (1) دیوان اقبال لاهوری، ص 91.
2- (2) میزان الحکمة، ج 5، ص 376.
3- (3) معراج السعادة، ص 668.
4- (4) بحارالانوار، ج 25، ص 204، ح 16.

مرا یاد می کنی زبان خود را در عقب دل خود بدار؛ یعنی اول به دل یاد کن و بعد به زبان جاری ساز و چون در حضور من بایستی، چون بنده ذلیل بایست و مناجات کن با دلی ترسناک و زبانی راستگو.(1)

ابوحمزه ثمالی در توصیف نماز امام زین العابدین علیه السلام می گوید:

امام علیه السلام را دیدم که نماز می خواند و ردای مبارک از شانه آن حضرت افتاد و آن را درست نکرد تا از نماز فارغ شد. من به حضرت عرض کردم: چرا ردای خود را بر شانه قرار ندادی؟ آن حضرت فرمود: آیا می دانی در محضر که بودم، به درستی که نماز مقبول خدا نیست، مگر آنکه دل متوجه او باشد.(2)

ب) نماز مخزن اسرار ملکوت

اشاره

در این بخش به گوشه هایی از اسرار نماز اشاره می کنیم:

1. راز طهارت

از طهارت نماز که با وضو و غسل آغاز می شود، رود نوری از آسمان به اقیانوس جان مؤمن جاری می گردد. طهارتی که امیرالمؤمنین علیه السلام درباره آن فرمود:

هیچ مسلمانی نیست که وضو بگیرد و هنگام وضو این دعا را بخواند: «سُبْحَانَکَ اللَّهُمَّ وَ بِحَمْدِکَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ أَسْتَغْفِرُکَ وَ أَتُوبُ إِلَیْکَ، اللَّهُمَّ اجْعَلْنِی مِنَ التَّوَّابِینَ، وَ اجْعَلْنِی مِنَ الْمُتَطَهِّرِینَ» جز اینکه عمل وی در برگه ای نوشته و بر آن مهر نهاده می شود و زیر عرش الهی قرار می گیرد تا روز قیامت که سربسته به او باز می گردد.(3)

این حدیث، روشنگر آن است که نماز به جز چهره ظاهری دارای صورتی ملکوتی است که از مجموعه حرکت ها همراه با آن روح تألیف می گردد و آن صورتی که تا زیر عرش بالا می رود همان نهان و راز وضو است و به این دلیل وضو در احادیث «نصف ایمان» خوانده شده است.(4)

ص:383


1- (1) معراج السعادة، ص 668.
2- (2) همان.
3- (3) جامع احادیث الشیعه، ج 2، ص 260، ح 1995.
4- (4) همان، ص 279، ح 2063.

در حدیثی دیگر نیز آن حضرت به فرزندش محمد می گوید برای من ظرف آبی بیاور تا از آن وضو بگیرم. محمد آب را آورد و حضرت با دست چپ، آب بر دست راست ریخت و فرمود: «بسم الله الذی جعل الماء... » تا آنکه مسح پای چپ را انجام داد، همراه با اذکار و ادعیه، آن گاه صورت به جانب فرزندش محمد نمود و به او چنین فرمود: «ای محمد! هر کس مانند من وضو بگیرد و چون من این اذکار و ادعیه را بخواند، در برابر هر قطره از آب وضویش، برای او فرشته ای آفریده می شود که تقدیس و تسبیح و تکبیر خدا گویند و ثواب آن تا قیامت برای او نگاشته شود.(1)

وضو و طهارتی که چهره ملکوتی آن در لیلة المعراج و پس از عروج رسول خدا صلی الله علیه و آله از آسمان های هفت گانه به آن حضرت تجلی کرد و آن بزرگوار از «صاد»، یعنی آبی که از ساق عرش خدا جاری است وضو ساخت؛ به همان شکلی که توسط فرزندان معصومش به ما رسیده و ما نیز امروزه همان گونه وضو می سازیم.(2)

بدیهی است که مجرد شستن صورت و دست و کشیدن مسح سر و پاها به روش اهل بیت علیهم السلام و گفتن اذکار مخصوص که از آن ذوات مقدس به ما رسیده، سبب نمی شود که خداوند در برابر هر قطره آب وضو فرشته ای بیافریند که تقدیس و تسبیح خدا گوید و ثوابش برای او باشد، بلکه وضو از آن جهت که سبب طهارت است نهانی عینی و درونی خارجی دارد و هر کس که عمل او آراسته به اخلاص باشد، به آن می رسد و آن کس که دل در گرو جانان قرار نداد، به آن فوز و رستگاری نائل نمی گردد.

2. راز قبله

نماز، قیام در محراب عبادت و بندگی خداست و از بهترین حالات روحانی و معنوی انسان در تمام لحظات عمرش به شمار می آید. در این مقام، بنده خود را آماده می سازد تا با معبود خویش به راز و نیایش و عشق دل دادگی بپردازد. در این میان، کعبه، جلوه ای ملکوتی و تصویری از بیت المعمور است که چون آفتاب فرا روی نمازگزار قرار می گیرد؛

ص:384


1- (1) رازهای نماز، آیت الله جوادی آملی، صص 31-32، به نقل از محاسن برقی، ج 1، ص 116، ح 118؛ کافی، ج 3، ص 70، ح 6؛ من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 42، ح 84.
2- (2) فروع کافی، ج 3، ص 485.

کعبه ای که یادگار پیامبران و تجلی گاه نیایش های بهترین بندگان خداست. به همین دلیل آنان که می خواهند دنیا را پشت سر نهاده، بر ستیغ مقام بندگی بدرخشند، قلب خویش را از همه امور فارغ ساخته، روی به قبله می نهند تا به وصال حق راه جویند.

امام صادق علیه السلام در این باره فرمود:

هرگاه برای نماز رو به قبله ایستادی از دنیا و آنچه در آن است، و مردم و آنچه به آنان مربوط می گردد، روی بگردان و قلبت را از هر چیزی که تو را از خدا غافل می کند - و حجاب راه است - خالی کن و با چشم دل عظمت خدا را نظاره کن.(1)

بدیهی است که استقبال کعبه که یادگاری از توحیدیان و یگانه پرستان و نمادی از ملکوت است که در سرای مادی تجلی کرده، نماز را به مقصد اعلای خود که ساحت کبریایی حق است می رساند. همچنین شهد معرفت و یگانه پرستی را در کام بنده جاری می کند و او را نسبت به مبدأ آفرینش با معرفت می سازد، چرا که بنیان کعبه، حضرت آدم نهاد و چهار هزار سال پیش از آدم علیه السلام مرکز و مطاف فرشتگان خدا بوده است.

از سوی دیگر، حج با مناسک و مشاعرش، طواف و نمازش، بر گرد این خانه، نمادی از قیامت کبراست، بنابراین کعبه، خطی از نور است که انسان را به فرجام زندگی و حشر و رستاخیز او هدایت می کند.

در روایت چنین آمده: «چون در مقابل آن (کعبه) ایستاده ای به یاد قیامت در محکمه عدل خدا در هنگامه رستاخیز باش؛ روزی که هر کس آنچه از پیش فرستاده می یابد و همه به سوی خداوند که ولی و صاحب اختیار همه است باز گردانده می شوند».(2)

بنابراین، قیام در مقابل کعبه و استقبال قبله، مدار توجه به خداوند و اعراض از غیر او و توجه به اوست که سرچشمه جود، و مستحق سجود و کعبه قلوب است.

امام باقر علیه السلام می فرماید: «إذا استقبل المُصَلِّی القبله، استقبل الرحمان بوجهه، لا إله غیره؛(3) آن گاه که نمازگزار روی به قبله می ایستد او روی به وجه خدای رحمان آورده، کعبه وجه خدای رحمان است و جز او خدایی نیست».

ص:385


1- (1) میزان الحکمة، ج 5، ص 396.
2- (2) همان.
3- (3) همان، ص 376.

پس رو کردن به قبله به معنای سپردن دل به صاحبدل است.

حاتم اصم را از نمازش پرسیدند در جواب گفت: چون وقت نماز آید وضو سازم و به موضع نماز روم، سپس برای نماز، کعبه را در میان دو ابرو و دیده خود فرض کنم، و صراط را زیر گام های خویش و بهشت را در سمت راست خود و آتش را در سمت چپ و ملک الموت را پشت سر، و آن نماز را آخرین نماز خود دانم و با امید و ترس و خشوع و خضوع و اخلاص آن را انجام دهم.(1)

شگفتا که رسول خدا صلی الله علیه و آله که مظهر ولایت کلیه الهیه، و مشرق اتم و اکمل صفات جمال و جلال الهی است و نیز اوصیای آن حضرت، یعنی ذوات مقدس معصومین علیهم السلام که با آن حضرت از یک گوهر و سرشتند روی به سوی کعبه داشتند و با براق نماز به معراج رفته، سیر ملکوت می نمودند. آنان با طواف بر گرد این خانه، ساحت خدای متعال را می ستودند، چرا که به حق، کعبه نقطه پرگار بندگی خداست و جلوه و نمادی از عالم غیب است. بنابراین نمازگزار چون روی به سوی کعبه کند در واقع، به کعبه عزت ربوبی روی آورده و گرد عرش ملکوت و کرسی جبروت با فروتنی و خواری، می گردد، و نزد خدای سبحان در اوج کوچکی و خردی قرار می گیرد. به پاس همین مکانت آسمانی است که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «آیا آن کس که در نماز، صورتش را از قبله برمی گرداند نمی ترسد از اینکه خداوند او را مسخ کرده، صورتش را به صورت حمار مبدل نماید».(2)

این بحث را با عطرافشانی این آیه به پایان می بریم:

(قَدْ نَری تَقَلُّبَ وَجْهِکَ فِی السَّماءِ فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبْلَةً تَرْضاها فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَیْثُ ما کُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ وَ إِنَّ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ لَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَ مَا اللّهُ بِغافِلٍ عَمّا یَعْمَلُونَ) ؛(3)

در این آیه چنین آمده که ما توجه تو را بر آسمان به انتظار وحی و تغییر قبله بنگریم، و البته روی تو را به قبله ای که بدان خشنود شوی بگردانیم، پس روی کن به طرف مسجدالحرام و شما مسلمانان نیز هر کجا باشید در نماز روی بدان جانب کنید و گروه اهل

ص:386


1- (1) احیاء العلوم، محمد غزالی، ج 1، ص 339.
2- (2) المحجة البیضاء، ج 1، ص 382.
3- (3) سوره بقره، آیه 144.

کتاب به خوبی می دانند که این تغییر قبله به حق و راستی از جانب خداست، نه به دل خواه کس و خدا از کردار آنها غافل نیست.

3. راز تکبیرهای نماز

اگر چه صورت نماز همه نمازگزاران تقریباً یکسان است، ولی سیرت و باطن نمازها با هم متفاوت است. رسول خدا صلی الله علیه و آله در تبیین این حقیقت فرمود:

إنّ الرجلین من امّتی یقومان فی الصلاة وَ رکوعهما و سجودهما واحد، و إنّ مابین صلاتیهما مثل ما بین السماء و الارض؛(1) دو نفر از امت من به نماز می ایستند و رکوع و سجودشان یکی است، حال آن که تفاوت بین نمازشان برابر با فاصله آسمان و زمین است.

آنچه در این تفاوت اهمیت دارد، تفاوت در آداب نماز است که مبتنی بر حکمت نماز و حکمت نماز نیز برابر با راز و نهان آن است. از آنجا که نماز در معراج تشریع شد، نهان و باطن نماز در آنجا تجلی یافته، و روایاتی که به شرح نماز رسول خدا صلی الله علیه و آله در آن هنگام پرداخته اند، پرده از اسرار نماز برداشته، فروغی از چهره ملکوتی نماز را به نمایش می گذارند.(2) در ادامه بحث به چند حدیث درباره تکبیرهای نماز اشاره می کنیم:

الف) امام کاظم علیه السلام علت تکبیرهای آغازین نماز را چنین بیان فرمود:

لَمَّا أُسْرِیَ بِهِ إِلَی السَّمَاءِ قَطَعَ سَبْعَةَ حُجُبٍ... فَکَبَّرَ عِنْدَ کُلِّ حِجَابٍ تَکْبِیرَةً فَأَوْصَلَهُ اللَّهُ «عَزَّوَجَلَّ» بِذَلِکَ إِلَی مُنْتَهَی الْکَرَامَةِ؛(3) چون رسول خدا صلی الله علیه و آله شبانگاه به معراج برده شد از هفت حجاب گذشت و نزد هر حجاب یک تکبیر گفت، از این رو خداوند عزوجل او را به نهایت بزرگواری رساند.

رسول خدا صلی الله علیه و آله در آن مقامات نورانی با هر تکبیر از حجابی نورانی گذشت، چون گاهی حجاب ها از نور است؛ همان گونه که در مناجات شعبانیه آمده: «وَ أَنِرْ أَبْصَارَ قُلُوبِنَا بِضِیَاءِ نَظَرِهَا إِلَیْکَ حَتَّی تَخْرِقَ أَبْصَارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ».(4)

ص:387


1- (1) جامع احادیث الشیعه، ج 5، ص 31، ح 2292.
2- (2) رازهای نماز، ص 51.
3- (3) جامع احادیث الشیعه، ج 5، ص 59، ح 2377.
4- (4) بخشی از مناجات شعبانیه، ص 260.

ب) جابر بن عبدالله انصاری می گوید با مولایم امیرالمؤمنین علیه السلام بودم که مردی را در حال نماز دید، به او فرمود: ای مرد! آیا تأویل نماز را می دانی؟ آن مرد در پاسخ گفت: آقای من آیا نماز تأویلی جز عبادت دارد؟ فرمود: آری، سوگند به خدایی که محمد صلی الله علیه و آله را به نبوت برانگیخت، خداوند پیامبرش را به کاری از کارها فرمان نداد، جز آنکه آن کار، نمونه، تأویل و تفسیری دارد و همه اینها نشانه تعبد و بندگی است. مرد گفت: مولای من بفرمایید تا فرا گیرم. امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: تأویل تکبیر اول شروع نماز از تکبیرهای هفت گانه، آن است که چون الله اکبر گفتی به ذهنت چنین خطور دهی که خداوند برتر از آن است که به وصف ایستادن یا نشستن آید، و در گفتن الله اکبر دوم، برتر بودن او را از حرکت یا ایستایی، و در تکبیر سوم، برتر بودنش از جسم یا تشبیه، و در تکبیر چهارم که خدا برتر از آن است که امراض در او حلول کنند، یا بیماری ها او را بیازارند و در تکبیر پنجم، او را منزه و برتر از وصف شدن به جوهر و عرض می دانی، و نیز از حلول در چیزی یا حلول چیزی در او منزه بدانی و در تکبیر ششم، به خاطر آوری چیزهایی که بر پدیده ها رواست، از قبیل نابودی، انتقال، تغییر که همه آنها بر آن ذات مقدس نارواست و در تکبیر هفتم، به ذهنت خطور دهی که حواس پنجگانه در او نیست....(1)

ج) در حدیثی دیگر در تبیین و تأویل تکبیرات هفتگانه آغازین نماز چنین وارد شده:

رسول خدا صلی الله علیه و آله می خواست اقامه نماز کند و در کنارش حسین علیه السلام قرار داشت. رسول خدا صلی الله علیه و آله تکبیر گفت حسین علیه السلام نتوانست بگوید. بار دوم رسول خدا صلی الله علیه و آله تکبیر گفت تا سرانجام مرتبه هفتم حسین علیه السلام تکبیر گفت. امام صادق علیه السلام فرمود: از این رو گفتن هفت تکبیر مستحب گردید.(2)

د) امام رضا علیه السلام نیز در تأویل و تبیین تکبیرات هفتگانه ابتدای نماز می فرماید:

تکبیرهای اول نماز بدان دلیل هفت می باشد که اصل نماز دو رکعت است و با هفت تکبیر افتتاح می شود: تکبیرة الاحرام، تکبیر رکوع، دو تکبیر سجده، و تکبیر رکوع رکعت دوم و دو تکبیر سجده های آن، پس وقتی نمازگزار در آغاز نماز، هفت تکبیر گفت اگر حین نماز بعضی از تکبیرها را فراموش کرد نقصی به نمازش وارد نمی شود.(3)

ص:388


1- (1) جامع احادیث الشیعه، ج 5، ص 60، ح 2379؛ رازهای نماز آیت الله جوادی آملی، صص 53-54.
2- (2) همان، ص 58، ح 2375؛ تهذیب، ج 2، ص 67؛ رازهای نماز، ص 56.
3- (3) جامع احادیث الشیعه، ج 5، ص 59، ح 2378.

ج) «لکل امرءٍ ما نوی» .

د) «ولیکن لک فی کل شیء نیة حتی فی النوم و الأکل».(1)

ه -) «نیةُ المؤمن خیرٌ من عمله».(2)

و) «إنّما یبعث الناس علی نیاتهم».(3)

ز) «یحشر الناس علی نیاتهم».(4)

بنابراین نیت، راز و باطن عمل است و با قصد قرب و نزدیکی به خدا عمل با آن زنده می شود و بدون آن می میرد.

البته، فروغ و درخشش نیت به اخلاص وابسته است و اخلاص، راز و سرّی از جانب خداست.

رسول خدا صلی الله علیه و آله می فرماید: پیرامون اخلاص از جبرئیل پرسیدم جبرئیل گفت: من هم از خداوند متعال پیرامون اخلاص سؤال کردم، حق تعالی فرمود: «أَلإخلاصُ سِرٌّ مِنْ سِرّی، اودِّعهُ فی قلب مَنْ أَحْبَبْتُهُ؛(5) اخلاص رازی از نهان من است که آن را در قلب محبوبم به امانت می گذارم».

6. راز قرائت

در دو رکعت آغازین نماز، خواندن حمد و سوره، واجب است.(6) با حمد، آغاز می گردد و به همین دلیل این هفت آیه را که عدل قرآن عظیم می باشند؛ مطابق با این آیه (وَ لَقَدْ آتَیْناکَ سَبْعاً مِنَ الْمَثانِی وَ الْقُرْآنَ الْعَظِیمَ)7 فاتحة الکتاب نامیده اند.

فاتحة الکتاب، قائمه نماز است و در روایت آمده: «لا صلوة إلا بفاتحة الکتاب».(7) بنابراین خواندن بخشی از قرآن در نماز آنگونه که در فقه تدوین گردیده، در نماز واجب است.

ص:390


1- (1) همان، ص 359، ح 699.
2- (2) اصول کافی، ج 2، ص 84.
3- (3) سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1414، ح 4229.
4- (4) همان.
5- (5) جامع احادیث الشیعه، ج 1، ص 375، ح 772.
6- (6) برای دانستن فروع این مسئله به رساله عملیه مراجعه گردد.
7- (8) عوالی اللئالی، ج 1، ص 196، ح 2.

بدون شک، راز قرائت در نماز، همان راز قرآن است، چون قرآن از مقام عربی ملفوظش که در دسترس ماست تا مقام لوح محفوظش که در این آیه بیان شده (وَ إِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتابِ لَدَیْنا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ)1 متفاوت است، چرا که آن مقام و مرتبت، مقام لفظ عبری و عربی نیست، بلکه امر مجرد کامل و عقلی است. بنابراین قرآن موجودی نورانی است که فقط عقل خالص از آمیزه های توهم و خیال، به ساحت آن راه می یابد، پس راز قرائت در نماز چنین فراز و فرودی مانند قرآن دارد.

قرآن، ظاهر و باطنی دارد. قرآن عربی که تجلی ظاهری قرآن است در دسترس مردم قرار گرفته، ولی آن کس که ناپاک است حق نزدیک شدن و مس کردن آن را ندارد. نهان قرآن نیز همین گونه است و جز پاکان به آن نمی رسند. از طرفی، نماز نیز چنین است؛ بدین معنا که کسی که به غیر خدا می نگرد توان عروج و باریابی به مقام لدنی و عنداللهی را ندارد، و وقتی که نتواند به آن مقام عروج کند توان دست یابی به لوح محفوظ را که سخت والا و پر حکمت است نخواهد داشت. بنابراین صورت کامل نماز که واجد همه ویژگی های نماز باشد، نمازی است که رسول خدا صلی الله علیه و آله در معراج به جای آورد و واجد همه ویژگی های نماز بود. در روایت چنین آمده: «أَوَّلُ صَلَاةٍ صَلَّاهَا رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله إِنَّمَا صَلَّاهَا فِی السَّمَاءِ بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی قُدَّامَ عَرْشِهِ جَلَّ جَلَالُه... ؛(1) اول نمازی که رسول خدا صلی الله علیه و آله آن را انجام داد نمازی در آسمان بود که در محضر خدای تبارک و تعالی و فرا روی عرش آن را اقامه کرد».

این نماز، همان نمازی است که رسول خدا صلی الله علیه و آله به فرمان حضرت حق از «ص» همان چشمه ای که از رکن عرش جاری است وضو گرفت و پس از تکبیرات، خداوند به او وحی کرد که به اسم من آغاز کن و با «بسم الله الرحمن الرحیم» نماز را آغاز کرد و به همین دلیل «بسم الله» در آغاز سوره قرار گرفت. البته بسم الله در آغاز هر سوره، معنای مخصوصی دارد که با محتوای آن سوره هماهنگ است.(2)

سوره حمد، رازدار معارف فراوانی است، و بسم الله در آغاز آن حاوی همه آن معارف و کلید اسرار ملکوت است.(3)

ص:391


1- (2) جامع احادیث الشیعه، ج 5، ص 21، ح 2261.
2- (3) رازهای نماز، ص 84.
3- (4) همان، ص 85.

در حدیث چنین آمده: «بسم الله به اسم اعظم خدای تعالی از سیاهی چشم به سفیدی آن نزدیک تر است».(1)

به هر روی، سوره حمد از عظمت بالایی نزد خدا برخوردار است. رسول خدا صلی الله علیه و آله به جابر بن عبدالله انصاری فرمود:

ای جابر، آیا برترین سوره ای را که خدا در کتابش نازل فرموده به تو بیاموزم؟ جابر گفت: آری پدر و مادرم فدای تو باد ای رسول خدا آن را به من بیاموز. رسول خدا صلی الله علیه و آله، سوره حمد را به او تعلیم داد و فرمود: ای جابر از فواید این سوره آگاهت نسازم؟ عرض کرد: چرا پدر و مادرم فدای تو باد. آن حضرت فرمود: آن شفای هر دردی است، جز مرگ.(2)

سوره حمد، سرچشمه همه معارف و معرفت های قرآنی است. کسی می تواند به عمق معارف آن برسد که قرآن با تمام مراتبش بر او تجلی کرده باشد، همانند رسول خدا صلی الله علیه و آله و ذوات مقدس ائمه هدی علیهم السلام و فاطمه علیها السلام و در این زمان، حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه که در شب مبارک قدر، قرآن با تمام مراتبش بر آن ذات مقدس تجلی می کند.

خلاصه، مفاهیم و معارف سوره حمد، از زمین تا اوج ملکوت اعلاست و بسم الله آن نشانی از اسم اعظم خداست. اسم جلاله الله نیز جامع همه کمالات و عنوان اسم اعظم است. عنوان ربوبیت نیز از صفات خاص خدای عزوجل است. همچنین رحمانیت و بخشایندگی از صفات خاص خداست. از طرفی رحمانیت براساس آیه:(قُلِ ادْعُوا اللّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أَیًّا ما تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنی)3 هم مرتبه با «الله» است و فروغ اسم اعظم از آن ساطع است.

عنوان «رحیمیت» نیز از اوصاف خاص خداوند است، چون غیرمؤمن را فرا نمی گیرد، چون «الله» اسم اعظم و جامع خداست. همچنین عنوان «مالک» و فرمانروایی در قیامت، از شئون حکمت و عدل و قدرت می باشد و هر حاکم دادخواهی، در برابر عمل، فرمان به پاداش می دهد. اگر عمل نیک باشد به بهشت و اگر بد باشد به دوزخ.

ص:392


1- (1) تفسیر نور الثقلین، ج 1، ص 8.
2- (2) تفسیر عیاشی، ج 1، ص 20.

این بخش از سوره مبارکه «فاتحة الکتاب»، مبدأ و معاد و آنچه را که میان آن دوست به خوبی تفسیر می نماید. اما اینکه شامل مبدأ و معاد است از آنچه گفته شد روشن گردید، ولی آنچه پیرامون «میان آن دو»، یعنی مبدأ و معاد است، عبارت است از دین، صراط، نبوت، رسالت، وحی، ولایت و سایر چیزهایی که به ربوبیت حق تعالی برمی گردد، زیرا پروردگار همان گونه که اشجار و انهار و زمین و آسمان را پرورش می دهد، انسان را نیز می پرورد، و پرورش انسان در پرتو شریعت و رهبری است که او را هدایت می کند که همان پیامبر و امام است. پس با رهبری و هدایت اوست که انسان رستگار می گردد.

روشن است که برای هر یک از معارف مزبور رازی مخصوص است و نمازگزاری که با پروردگارش مناجات می کند به آن اسرار دست نمی یابد، جز از راه شناخت و باور این معارف و حرکت به سوی آنها، تا جایی که مصداق خارجی آنها را به شهود بنگرد و به نهان آنها راه یابد. از این رو آنچه در روایات اهل بیت علیهم السلام و آثار پیروانشان به ما رسیده، مانند اینکه هنگام خواندن فاتحة الکتاب غش می کردند یا بیهوش می افتادند، بدین جهت بوده که پاره ای از اسرار نهان آن را می دیدند.

نمازگزار پس از اینکه با برهان قرآنی بدین پایه از معرفت رسید که خدای سبحان مستحق عبادت است می خواهد به معروف خود (خدای سبحان) با شهود نایل گردد و نماز تنها وسیله رسیدن به این مقصود است. از طرفی چون نماز از طهارت ظاهری و باطنی برخوردار است، از آلودگی و آنچه که انسان را از خدا دور می کند ممانعت می کند.

دیگر آنکه نماز پیوندی است میان بنده و مولی. بنده با این عبادت به خداوند متعال نزدیک می شود و با جمله (إِیّاکَ نَعْبُدُ) که بیانگر حصر است با او مناجات می کند. در این حال، او به مقام تجلای دل رسیده و معبود بر جانش راه یافته و در مقام حضور است، لیکن فوز و رسیدن به این مقام و حرکت در مسیر هدایت شدگان، نیازمند کمک است. از سوی دیگر چون ربوبیت فقط از آن خداست، کسی جز او نمی تواند کمک کار او باشد، از این رو در مناجات خویش می گوید:(وَ إِیّاکَ نَسْتَعِینُ) فقط از تو کمک می جویم، حال چون خداوند سبحان کسی را که از او یاری بطلبد کمک و امداد می کند، به نمازگزار نیز امداد می کند، و او را به راه هدایت شدگان، هدایت می کند؛ یعنی آنان که پیامبران، راستگویان و شهیدان و شایستگان اند و آنان که همدمی نیکو هستند.(1)

ص:393


1- (1) ر. ک: آیه 69 از سوره نساء.

به هر روی، اگر در فرهنگ وحی، از شکیبایی، بردباری، تلاش و جهاد و اجتهاد به «قیام» تعبیر می شود، برای آن است که حالت ایستادن، برای انسان نیرومندترین حالتی است که می تواند برای دفاع یا حمله و هجوم تصمیم بگیرد، و نیز در روند کشف و شهود ملکوتی، حالاتی که بیانگر این تعالی و عروج است، چون حضور در پیشگاه خدا، فرمانبرداری از او، اظهار خواری و بندگی در آستان او و منتظر فرمان او بودن، را به قیام و رکوع و سجود تشبیه می کنند.

ولی آنچه در برپاداری نماز اهمیت دارد این است که نمازگزار برای خدا بر پای ایستد، و هیچ چیز او را ناتوان نسازد، و هیچ امری او را زمین گیر ننماید، به همین دلیل در توجیه قیام در حال نماز چنین آمده: «لا صلاةَ لِمَن لَمْ یَقُم صُلبه فِی رُکُوعِهِ وَ سُجُودِهِ».(1)

پس انسان هنگام مناجات با خداوند باید در برابر همه خاطره ها و دل مشغولی های نفسانی ایستادگی کند.(2) البته منظور و مقصود این حدیث از قیام، فقط ایستادن فیزیکی و بر پا بودن نیست، بلکه حالتی است که شخص نمازگزار برای زنده کردن کلمة الله و اعتلای آن برپاست، و لو آنکه به ظاهر نشسته باشد. از این رو اگر کسی در اعتلای کلمة الله کوشا نباشد، ایستادن او نیز بدون شک نشسته خواهد بود، پس بدون شک مجاهدین بر قاعدین (نشستگان) فضیلت و برتری دارند.(3)

باری، قیام، تبلور حالتی است که بنده به وسیله آن بر شتاب و سرعت خود می افزاید و در آن حالت در میدان مسابقه و عروج به سوی خدا پایداری و استقامت می ورزد و بر این افراد، نسیم بشارت خدا می وزد:

(إِنَّ الَّذِینَ قالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَةُ أَلاّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ) ؛(4)

(آنان که به راستی گفتند پروردگار ما خداست و سپس ایستادگی کردند، فرشتگان بر آنان فرود می آیند و به آنان می گویند: هان بیم مدارید و غمین مباشید و به بهشتی که وعده یافته بودید شاد باشید).

ص:395


1- (1) جامع احادیث الشیعه، ج 5، ص 79، ح 2429؛ بحارالانوار، ج 85، ص 107، ح 14.
2- (2) رازهای نماز، ص 113.
3- (3) سوره نساء، آیه 95.
4- (4) سوره فصلت، آیه 30.

پس روشن شد که قیام خداوند به قسط و عدل، منزه از حالت خاص بدنی است، راز قیام که در نماز نهفته است، نیز منزه از حالت خاص بدنی است. پس اگر چه در مقام ظاهر، قیامی که در ظاهر و شکل نماز اعتبار دارد همان قیام بدنی است، اما نمازگزاری که با پروردگارش به مناجات می پردازد و به حالت ایستاده در برابر معبود خویش نمایان است باید به حال قیام باشد، یعنی قلبش که فرمانده جان اوست در حال قیام باشد زیرا قلبی که قائم است اثر قیامش در اعضا و جوارح او ظاهر می گردد، همان گونه که خشوع و فروتنی قلب نیز در خشوع جوارح تجلی می کند.(1)

8. رازهای رکوع و سجود

اشاره

هر یک از رکوع و سجود، نوعی خضوع عملی در پیشگاه خدای متعال است، و با تسبیح ساحت خداوند، خضوع خویش را روح می بخشد. شیخ صدوق در تبیین آن می گوید: «بنده با فروتنی، افتادگی، پرستش، پارسایی، خواری، آرام و تسلیم بودن، تواضع و نزدیک شدن به پروردگار، تقدیس کننده، و بزرگ دارنده اوست، و شاکر آفریننده و روزی رسان خویش است.(2)

وقتی نمازگزار در حالت رکوع قرار می گیرد در حقیقت با عمل خود به ذلت و خواری خویش و با ذکر رکوع به عظمت و کبریایی خداوند اقرار می کند و این بهترین نوع تواضع عبد در مقابل خدای بزرگ است.

البته، جوهره عبودیت پروردگار بزرگی و ربوبیت است: «العبودیّة جوهرة کنهها الربوبیّه» . به همین دلیل، چون عبد در محضر خدا فروتنی کند خداوند به او لباس عزت می پوشاند. از حضرت امام حسن عسکری علیه السلام منقول است که فرمود:

وقتی نمازگزار به رکوع رفت خداوند تبارک و تعالی به فرشتگان خطاب می کند و می فرماید: ای فرشتگان من، آیا نمی بینید بنده نمازگزار مرا که چگونه برای بزرگی و عظمت من تواضع می کند، شما را گواه می گیرم که هر آینه او را در دار مجد و عظمت و جلال خود بزرگ شمارم.(3)

ص:396


1- (1) رازهای نماز، ص 116.
2- (2) جامع احادیث الشیعه، ج 5، ص 65، ح 2389؛ بحارالانوار، ج 85، ص 101، ح 3.
3- (3) بحارالانوار، ج 82، ص 221.

خاشع، خشوع و فروتنی او در رکوع و سجود نمایان می گردد. در واقع همه رازهای نماز، به قلب باز می گردد، چون دل، حریم خدا و تجلی گاه بندگی اوست.

رسول خدا صلی الله علیه و آله مردی را نگریست که در حال نماز با ریش خود بازی می کرد، فرمود: «إِنَّهُ لَوْ خَشَعَ قَلْبُهُ لَخَشَعَتْ جَوَارِحُهُ؛(1) اگر دل این مرد خشوع داشت، اعضای او نیز خاشع بود».

البته این حدیث نقل شده، با حدیثی که رسول خدا صلی الله علیه و آله گاهی در نماز به محاسن شریف خود دست می کشید منافاتی ندارد، چون آن حضرت پیرامون سبب آن فرمود: «إذا کثرت همومی؛(2) چون اندوهم فزونی می یابد، چنین می کنم». پس دست کشیدن به محاسن در محضر بزرگی، نوعی عذرخواهی است و این غیر از بازی با ریش است.

خضوع و فروتنی که روح نماز را تشکیل می دهد، در همه احوال و افعال نماز متبلور است. البته رکوع و سجود، اوج و ستیغ فروتنی است و این دو با هم قرین و همراه اند.

در حدیث چنین آمده: «إِنَّ الْعِبَادَةَ الْعُظْمَی إِنَّمَا هِیَ الرُّکُوعُ وَ السُّجُودُ»(3) ، زیرا هیچ نمازی نیست که دارای رکوع باشد، ولی سجده در آن نباشد.(4)

رکوع، نماد تسلیم بودن در برابر خداست، امیرالمؤمنین علیه السلام در تفسیر رکوع فرمود: «مَعْنَاهُ آمَنْتُ بِکَ وَ لَوْ ضُرِبَتْ عُنُقِی؛(5) به تو ایمان آوردم و لو گردنم زده شود». کشیدن گردن در رکوع نیز همین تأویل را دارد، و نیز ذکر مأثور رکوع از همین پیام برخوردار است.

امام باقر علیه السلام فرمود: در رکوع چنین بگو:

اللَّهُمَّ لَکَ رَکَعْتُ وَ لَکَ أَسْلَمْتُ وَ بِکَ آمَنْتُ وَ عَلَیْکَ تَوَکَّلْتُ وَ أَنْتَ رَبِّی خَشَعَ لَکَ قَلْبِی وَ سَمْعِی وَ بَصَرِی وَ شَعْرِی وَ بَشَرِی وَ لَحْمِی وَ دَمِی وَ مُخِّی وَ عِظَامِی وَ عَصَبِی وَ مَا أَثْقَلَّتْهُ قَدَمَایَ غَیْرَ مُسْتَنْکِفٍ وَ لَا مُسْتَکْبِرٍ وَ لَا مُسْتَحْسِرٍ سُبْحَانَ رَبِّیَ الْعَظِیمِ وَ بِحَمْدِهِ؛(6) پروردگارا، برای تو رکوع به جا آوردم

ص:398


1- (1) جامع احادیث الشیعه، ج 5، ص 48، ح 2353.
2- (2) همان، ص 48، ح 2353.
3- (3) همان، ص 193.
4- (4) همان، ص 195.
5- (5) همان، ص 199، ح 2857.
6- (6) همان، ص 196، ح 2841.

از زمین بیرون می آوری. و معانی «سبحان ربی الاعلی و بحمده» این است که همه بندگان پایین تر از اویند و همه را با بلندمرتبگی خویش مقهور ساخته، تدبیر امور به دست اوست و نیکی ها و برتری ها به سوی او بالا می روند.(1)

ائمه هدی علیهم السلام در تبیین فلسفه دو سجده فرموده اند: «چون رسول خدا صلی الله علیه و آله در شب معراج به آسمان بالا رفت و عظمت پروردگارش را مشاهده کرد به سجده افتاد وچون سر از سجده برداشت باز امواج عظمت حق را مشاهده نمود باز به سجده رفت و بر این پایه دو سجده در نماز واجب گردید».(2)

جایگاه سجده در روایات

ائمه هدی علیهم السلام و رسول خدا صلی الله علیه و آله، اسوه های عبادت و بندگی و سجده های طولانی برای خدایند، از این رو فروغ سجده و والایی آن، در روایات آن ذوات مقدس علیهم السلام بسیار درخشنده و تابناک است؛ از جمله:

1. رسول خدا صلی الله علیه و آله به مردی فرمود: «أَعِنَّا بِطُولِ السُّجُودِ؛ آری بهشت را برای تو ضمانت می کنم، به شرط آنکه با سجده طولانی ما را یاری دهی».(3)

2. همچنین آن حضرت به گروهی دیگر فرمود: «علی أنْ تعینونی بطول السجود؛(4) بهشت پروردگار را برای شما ضمانت می کنم، به شرط اینکه مرا با طولانی کردن سجده یاری رسانید».

3. آن حضرت در حدیثی دیگر به ربیعه فرمود: «أَعنّی بکثرة السجود؛(5) بهشت را برای تو ضمانت می کنم، در صورتی که مرا به فراوانی سجده یاری دهی».

4. مردی خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله رسید و عرض کرد: ای پیامبر خدا! گناهان من زیاد است و عمل من اندک، آن حضرت فرمود: «أکثِرِ السجود، فإنَّهُ یَحُطُّ الذنوب کما تَحِطُّ الریحُ وَرقَ الشجر؛(6) سجده ات را زیاد گردان، چون سجده، گناهان را فرو می ریزد همان گونه که باد برگ درختان را فرو می ریزد».

ص:400


1- (1) رازهای نماز، ص 120.
2- (2) جامع احادیث الشیعه، ج 5، ص 65، ح 2390.
3- (3) همان، ص 227، ح 2941.
4- (4) همان، ح 2942.
5- (5) همان، ح 2943.
6- (6) همان، ح 2945.

5. امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید:

مردی خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله رسید و عرض کرد: مرا کاری بیاموز که خداوند و آفریده های او مرا دوست داشته باشند... و کاری بیاموز که در قیامت با تو محشور شوم، رسول خدا فرمود: اگر می خواهی خدا تو را با من محشور فرماید در برابر خداوند یکتای قهار سجده ات را طولانی گردان.(1)

6. ابن طاووس پیرامون امام سجاد علیه السلام روایت می کند که آن حضرت به صحرا رفت. غلام آن حضرت از پی ایشان روان شد و امام را مشاهده کرد که بر سنگی سخت در حال سجده است. آن غلام، اذکار حضرت را شمرد؛ آن حضرت هزار مرتبه این ذکر را بیان کرد: «لا إله إلا الله حقّاً حقّاً، لا إله إلا الله تَعَبّداً و رِقّاً، لا إله إلا الله ایماناً و تصدیقاً» سپس سر از سجده برداشت.(2)

7. امام صادق علیه السلام نیز سجده هایی طولانی داشت. منصور صیقل می گوید: در بازگشت از سفر حج برای زیارت قبر رسول خدا صلی الله علیه و آله وارد مدینه شدم و برای سلام و زیارت وارد روضه منوره گردیدم. پس از سلام به ساحت رسول خدا صلی الله علیه و آله، ناگهان متوجه شدم که امام صادق علیه السلام در حال سجده است. منتظر نشستم تا آن حضرت سر از سجده بردارد. خسته شدم و با خود گفتم تا آن حضرت در سجده اند من هم تسبیح می گویم. بیش از سیصد و شصت مرتبه ذکر «سبحان ربی العظیم و بحمده، أستغفر الله ربی و أتوب إلیه» را گفتم تا حضرت سر از سجده برداشت.(3)

8. حفص بن غیاث می گوید: امام صادق علیه السلام را در میان نخلستان های کوفه دیدم که قدم می زد. کنار درخت خرمایی وضو گرفت و به نماز ایستاد و به رکوع و سجده رفت، در سجده، پانصد تسبیح آن حضرت را شمردم.(4)

9. از امام صادق علیه السلام نقل شده است که آن حضرت می فرمود: «سجود نهایت بندگی از سوی انسان به ساحت پروردگار است».(5)

ص:401


1- (1) همان، ص 232، ح 2965.
2- (2) همان، ص 230، ح 2957.
3- (3) همان، ص 235.
4- (4) همان، ص 228، ح 235.
5- (5) همان.

10. جدای از اینکه ائمه هدی علیهم السلام چنین سجده هایی داشتند، شیعیان آن ذوات مقدس نیز به نشان سجده آراسته بودند. امام سجاد علیه السلام به مردی که می پنداشتند از شیعیان اهل بیت علیهم السلام است فرمود: «... أین السمةُ فی الوجوه؟ أین أثرُ العبادة، أین سیماء السجود، إنّما یُعْرَفون شیعتنا بعبادتهم و شَعْثِهِم... ؛(1) کجاست نشانه و علامت سجده در چهره او؟ کجاست اثر عبادت او، کجاست چهرۀ سجده کنندگان؟ همانا شیعیان ما شناخته می شوند به عبادت و چهره های غبار آلودشان».

11. امیرالمؤمنین علیه السلام نیز در حدیثی فرمود: «آن پیشانی که در آن نشان سجده نباشد، برای من ناخوشایند است».

غیر از این روایت نورانی، قرآن نیز، اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله و امت اسلامی را به نشان فاخر سجده می آراید:

(مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ وَ الَّذِینَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلَی الْکُفّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ تَراهُمْ رُکَّعاً سُجَّداً یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللّهِ وَ رِضْواناً سِیماهُمْ فِی وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ) ؛(2)

(محمد فرستاده خداست و یاران و همراهانش بر کافران بسیار قوی دل و سخت و با یکدیگر بسیار مشفق و مهربان اند، آنان را در حال رکوع و سجود بسیار بنگری، که فضل و رحمت خدا و خشنودی او را می طلبند و بر رخسارشان از اثر سجده نشانه های (نورانی) پدیدار است).

امیرالمؤمنین علیه السلام نیز آنان را به این وصف الهی می آراید و می فرماید:

وَ قَدْ باتُوا سُجّداً و قیاماً، یُراوِحونَ بَیْنَ جِباهِهِمْ وَ خُدُودِهم... ؛(3) اصحاب گاه پیشانی بر زمین می سودند و گاه گونه بر خاک، از یاد معاد چنان ناآرام می نمودند که گویی بر پاره آتش ایستاده بودند. میان دو چشمشان چون زانوی بُزان پینه بسته بود، از درازی ماندن در سجود، اگر نام خدا برده می شد چندان می گریستند که گریبان هاشان تر گردد و می لرزیدند چنانکه درخت، روز تندباد لرزد، از کیفری که بیم آن داشتند، یا امیدی که تخم آن در دل می کاشتند.

ص:402


1- (1) همان، ص 232، ح 2964.
2- (2) سوره فتح، آیه 29.
3- (3) نهج البلاغه، خطبه 97، ص 90.

به قول عطار:

هست سیمایی ایشان از سجود کی بود بی سجده «سیما» را وجود(1)

جامی نیز خود را به وصف ساجدان فرا خوانده:

جامی فکن به خواری خود را به خاک کویش

باشد به چشم رحمت سویت کند نگاهی

آفتاب سجده چنان تابان است که زمینی که در آن سجده می شود به سوی آسمان نورافشانی می کند: «إِنَّ الْأَرْضَ الَّتِی یسْجُدُ عَلَیهَا الْمُؤْمِنُ یضِیءُ نُورُهَا إِلَی السَّمَاءِ».(2)

9. راز قنوت

اشاره

از جمله احوال نمایان گر خضوع، قنوت است. قنوت، نیایش، لابه، مویه، و ابراز نیاز به ساحت خدای جواد و کریم است؛ او که آرزومندانش را ناامید و گدایان درگاه خویش را مأیوس نمی کند.(3)

امام صادق علیه السلام در این باره فرمود:

هیچ بنده ای دست به سوی خدای عزیز و توانا بالا نمی برد، جز اینکه خداوند حیا می کند آن دست را خالی و پوچ برگرداند، از این رو آنچه می خواهد از فضل خویش در آن دست قرار می دهد. بنابراین هرگاه یکی از شما دست به دعا برداشت پایین نیاورد، جز اینکه به صورت خویش بکشد.(4)

به قول بابا طاهر:

خوشا آنانکه سودای تو دیرند که سر پیوسته در پای تو دیرند

به دل دیرم تمنای کسانی که اندر دل تمنای تو دیرند(5)

ص:403


1- (1) معارف نهج البلاغه در شعر شاعران، ص 127.
2- (2) جامع احادیث الشیعه، ج 5، ص 237، ح 2983.
3- (3) رازهای نماز، ص 140.
4- (4) جامع احادیث الشیعه، ج 5، ص 319.
5- (5) دیوان بابا طاهر، ص 10.

بنابراین، مطلق نیایش و دعا، و خواندن و خواستن از ساحت خدای رحمان، روح را تعالی می بخشد؛ همان گونه که زلال اشک، کوثر نور است.

به قول مولوی:

چون خدا خواهد که مان یاری دهد میل بنده جانب زاری دهد

کام تو موقوف زاری دل است بی تضرع کامیابی مشکل است

تا نگرید ابر کی خندد چمن تا نگرید طفل کی نوشد لبن

طفل یک روزه همی داند طریق که بگریم تا رسد دایه شفیق

تو نمی دانی که دایه دایگان کم دهد بی گریه شیرت رایگان

گفت «فلیبکوا کثیراً» گوش دار تا بریزد شیر فضل کردگار(1)

اما قنوت، ابراز نیاز و نیایش و تضرع و زاری است و در این حال که در فضای نماز و معراج است به انسان، تعالی مضاعف عنایت می کند. دعاهای مأثوری که با محتوای بسیار عارفانه در قنوت نمازهای واجب و مستحبی به ما رسیده پرده از این راز بزرگ برمی دارد.

به پاس همین مکانت قنوت است که امام صادق علیه السلام می فرماید: «مَن ترک القنوت متعمّداً فلا صلاة له».(2) براین اساس از منظر فقهی، فرزانگان فقیه فتوا می دهند، که نماز او کامل نیست و قنوت را مستحبّ مؤکد می دانند.

البته برای تشهد و سلام و صلوات بر محمد و آل آن حضرت نیز اسراری ملکوتی است که جلوه ای از آن در کتاب «رازهای نماز» اثر فقیه مفسّر حضرت آیت الله جوادی آملی، تدوین گردیده است.(3)

نزاهت و پیراستگی از خودپرستی

اینک که جلوه هایی از آفتاب نماز نمایان گردید و در پرتو آیات قرآن و روایات اهل بیت علیهم السلام پرده هایی از سیمای نماز برگرفته و اسراری از باطن آن آشکار شد، به سخن

ص:404


1- (1) امثال و حکم، دهخدا، ج 3، صص 1310-1311؛ مثنوی معنوی، دفتر پنجم، ص 650، ش 135-140 و دفتر اول، ص 50، ش 817.
2- (2) جامع احادیث الشیعه، ج 5، ص 302.
3- (3) ر. ک: رازهای نماز، صص 142-153.

حضرت فاطمه علیها السلام بازمی گردیم تا راز آن سخن بزرگ آشکار گردد. آن حضرت فرمود: «وَ الصَّلَاةَ تَنْزِیهاً عَنِ الْکِبْرِ» ؛ پس خدای متعال با نماز خودپرستی را از شما دور ساخت و زنگار کبر از چهره جان شما زدود.

روح سخن حضرت فاطمه علیها السلام، در جان کلام فرزندش حضرت رضا علیه السلام تفسیر می گردد. آن حضرت می فرماید:

إِنّ الصّلاةَ أَنَّهَا إِقْرَارٌ بِالرُّبُوبِیَّةِ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ خَلْعُ الْأَنْدَادِ، وَ قِیَامٌ بَیْنَ یَدَیِ الْجَبَّارِ جَلَّ جَلَالُهُ بِالذُّلِّ وَ الْمَسْکَنَةِ وَ الْخُضُوعِ وَ الِاعْتِرَافِ وَ الطَّلَبُ لِلْإِقَالَةِ مِنْ سَالِفِ الذُّنُوبِ، وَ وَضْعُ الْوَجْهِ عَلَی الْأَرْضِ کُلَّ یَوْمٍ إِعْظَاماً لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ... ؛(1) همانا علت و حکمت نماز، اعتراف و اقرار به پروردگاری خدای بزرگ و توانا و نفی هرگونه همتا از اوست. ایستادن در پیش گاه او با ذلت و بیچارگی و فروتنی و اقرار به گناه و آمرزش از گناهان گذشته است. همچنین صورت نهادن بر خاک در هر روز برای بزرگ داشت خدای بزرگ و همواره به یاد او بودن است.

علاوه بر این، نماز در صبح و شام، نوعی مداومت بر ذکر و بندگی خداست، و اینکه انسان، مولی و آفریدگار مدبر خود را فراموش نکند و دچار ناسپاسی و طغیان نشود و در هر حال از گناه و فساد دوری نماید.

امیرالمؤمنین علیه السلام در خطبه «قاصعه» نماز را مأمن و حراستگاه خدا از شر شیطان و گناه دانسته اند. آن حضرت در ابتدا می فرمایند:

فَاللهَ اللهَ فِی عَاجِلِ الْبَغْیِ، وَ آجِلِ وِخَامَةِ الظُّلْمِ، وَ سُوءِ عَاقِبَةِ الْکِبْرِ، فَإِنَّهَا مَصْیَدَةُ إِبْلِیسَ الْعُظْمَی... ؛(2) پس خدا را! خدا را! بپرهیزید از سرکشی در این جهان و بترسید از کیفر ناخوشایند ستم در آن جهان، و پایان زشت خودبینی که دامی است نهاده شیطان، دامی بزرگ و فریفتی سترگ، بر دل مردان راه یابد، چون زهر کشنده که در اندام ها شتابد. هیچگاه از کار باز نماند و به خطا کسی را از مکر خود نرهاند، نه دانشمندی را به خاطر دانش و نه مستمندی را در فرسوده پوشش.

ص:405


1- (1) علل الشرایع، ج 1، باب 182، ص 244.
2- (2) نهج البلاغه، خطبه 192، ص 217.

آنچه حفاظ و مأمن است و انسان را در امان نگه می دارد، نماز و زکات است؛

وَ عَنْ ذلک مَا حَرَسَ اللهُ عِبادَهُ المؤمنینِ بِالصلَواتِ و الزّکوات وَ مُجاهَدَةِ الصیام....(1)

و خدا بندگان با ایمان خود را از این آسیب بر کنار می دارد، با نمازها و زکات ها و روزه گرفتن های دشوار، در روزهایی که واجب است تا اندام هاشان بیارمد با این کار، و دیده هاشان خاضع شود و جان هاشان خوار، و سبک ساختن دل های آنان و بردن خودبینی از ایشان به فروتنی، که در این عبادت هاست. چهره های شاداب را به تواضع بر خاک سودن و با چسبانیدن اندام های پاکیزه بر زمین، خردی خویش را نمودن.(2)

از طرفی، در پرتو سجود برای خدا، انسان بر ستیغ تعالی نمایان می شود؛ همان گونه که فرمود:

وَ اعْتَمِدُوا وَضْعَ التَّذَلُّلِ عَلَی رُءُوسِکُمْ، وَ إِلْقَاءَ التَّعَزُّزِ تَحْتَ أَقْدَامِکُمْ وَ خَلْعَ التَّکَبُّرِ مِنْ أَعْنَاقِکُم؛(3) افسر تواضع و فروتنی را بر سر نهید و تاج عزت گرایی و خودپسندی را به زیر پا درافکنید و نیز گردنبند خودبرتربینی و تکبر را از گردن خود دور سازید.

مولوی در همین باره می سراید:

هر که نقص خویش را دید و شناخت اندر استکمال خود دو اسبه تاخت

علتی بتّر ز پندار کمال نیست اندر جان تو ای ذو دلال

علت «ابلیس» أنا خیر بُد است وین مرض در نفس هر مخلوق هست

کز کمان و تیر نالیدن خطاست کآنچه بر ما آمدت آن هم ز ماست

معترف باید به جرم خویش بود پادشاه ما کریم است و ودود

چون عقاب از کبر بر بالا مپر گرنه آمد تیر او جت بر جگر

هر چه می بینی ز فعل خویش بین هین مشو گر مرد راهی خویش بین

ص:406


1- (1) همان.
2- (2) همان.
3- (3) همان، ص 212.

خویشتن بینی مکن ای بی خبر هم مکن در کس به کم بینی نظر(1)

آری سجده باید چنین باشد: «مِنْ تَعْفِیرِ عِتَاقِ الْوُجُوهِ بِالتُّرَابِ تَوَاضُعاً، وَ إِلْصَاقِ کَرَائِمِ الْجَوَارِحِ بِالْأَرْضِ تَصَاغُرا؛(2) از چهره های شاداب را به تواضع بر خاک سودن و با چسبانیدن اندام های پاکیزه بر زمین، خردی خویش را نمودن».

نیست اکسیری به عالم بهتر از افتادگی

قطره ناچیز گردد گوهر از افتادگی

از تواضع افسر خورشید زرین گشته است

کم نمی گردد فروغ گوهر از ا فتادگی

خصم سرکش را به نرمی می توان تسخیر کرد

پست سازد شعله را خاکستر از افتادگی(3)

به هر روی، سجود و چهره بر خاک ساییدن در ساحت خداوند، اوج افتادگی و فروتنی است، بنابراین انسان در پرتو عبادت و نیایش و سجود، ربانی می شود. حکمت نماز، اقرار و اعتراف به ربوبیت و پروردگاری خداست و اینکه خود را در محضر او با ذلت و بیچارگی و فروتنی قرار دهی و تنها در این حال است که او تو را عزیز می گرداند و بالا می برد.

تا نگذرد ز نام سزاوار نام نیست تا معترف به نقص نباشد تمام نیست(4)

و به قول مولوی:

ذلت آدم ز اشکم بود و باه و آن ابلیس از تکبر بود و جاه

لاجرم او زود استغفار کرد وین لعین از توبه استکبار کرد(5)

نمازگزار با نماز و سجده، و چهره بر خاک ساییدن، صدف وجود خود را می شکند و درّ و گوهر وجودش تجلی می کند. او متواضع و فروتن و شکسته است و چنین آدمی کبر

ص:407


1- (1) مثنوی، دفتر اول، ص 143، ش 3210 تا 3216.
2- (2) نهج البلاغه، خطبه 192، ص 217.
3- (3) دیوان صائب تبریزی، ص 857؛ معارف نهج البلاغه در شعر شاعران، ص 261.
4- (4) دیوان فیض کاشانی، ص 36.
5- (5) فرهنگ تلمیحات، ص 88.

نمی ورزد. چون کبر، خودپرستی، خودستایی و خودبینی ویژه شیطان است. او بود که کبر ورزید و بر آدم سجده نکرد؛ همان گونه که در قرآن کریم در چند موضع بدان اشاره شده است:

1.(وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّ إِبْلِیسَ أَبی وَ اسْتَکْبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرِینَ)1

2.(إِلاّ إِبْلِیسَ أَبی وَ اسْتَکْبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرِینَ)2

3.(إِلاّ إِبْلِیسَ أَبی أَنْ یَکُونَ مَعَ السّاجِدِینَ)3

و نیز آیات دیگری که بیان می دارند همه فرشتگان سجده کردند، مگر ابلیس که کبر ورزید و بر آدم سجده نکرد.

گفت ای روحانیان آسمان پیش آدم سجده آرید این زمان

سر نهادند آن همه بر روی خاک لاجرم یک تن ندید آن سرّ پاک(1)

امیرالمؤمنین علیه السلام در بیان راز کبر و خودبینی در خطبه قاصعه می فرماید:

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَبِسَ الْعِزَّ وَ الْکِبْرِیَاءَ وَ اخْتَارَهُمَا لِنَفْسِهِ دُونَ خَلْقِهِ... ؛ سپاس خدای را که لباس عزت و بزرگی را پوشیده، و آن دو را برای خود گزیده است. بر دیگر آفریدگان این دو خلعت برین را ممنوع گردانید. آن را خاص خود فرمود و بر دیگران حرام نمود، آن لباس را برگزید، چون بزرگی او را می سزد، و آن کس از بندگان را لعنت کرد که آرزوی عزت و بزرگی او را در سر پرورند... پس فرشتگان مقرّب خود را بدان بیازمود و بدین آزمایش فروتنان را از گردن کشان جدا فرمود. پس خدای سبحان فرمود: «می آفرینم آدمی از گل، پس چون آن را راست و درست کردم و از روح خود در آن دمیدم، به پایش افتید و او را سجده کنید». پس سجده کردند همگی فرشتگان جز شیطان، که رشک او را فرا گرفت و به آفرینش خویش بر آدم نازید و بر اصل خود - که آتش است - بر او غیرت ورزید. پس شیطان دشمن خدا و پیشوای متعصّبان و پیشرو مستکبران است. پایه

ص:408


1- (4) دیوان عطار نیشابوری «منطق الطیر»، ص 181.

عصبیت را نهاد و بر لباس کبریایی با خدا درافتاد، خود را عزیز پنداشت، ولی نمی دید که چگونه خدایش به خاطر بزرگ بینی او را کوچک ساخت و به سبب بلندپروازی به فرودش انداخت، در دنیا او را براند و در آخرت برای او آتش افروخته آماده گرداند. البته اگر خدا می خواست آدم را از نوری بیافریند که فروغ دیده ها را برباید و زیبایی آن بر خردها غالب آید، با بویی خوش آن گونه که نفس ها را تازه نماید، چنین می کرد و اگر چنین می کرد گردن ها در برابر او خم بود، و کار آزمایش به فرشتگان آسان، ولی خدای سبحان، آفریدگان خود را به اموری که اصل آن را نمی دانند می آزماید تا فرمانبردار از نافرمان پدید آید و تا بزرگ منشی و کبر را از آنان بزداید و تکبر را از آنان دور نماید.

پس هان! از آنچه خدا به شیطان کرد پند گیرید، که کردار دراز مدت او را باطل کرد و کوشش فراوان او بی ثمر ماند. او شش هزار سال با پرستش خدا زیست. از سالیان دنیا یا آخرت معلوم نیست.(1)

بنابراین چون شیطان تکبر ورزید، خداوند او را تحقیر کرد و از درگاه مجد و عظمت خود راند. از طرفی آدم، این گُل شکفته در خاک را بالا برد؛ به او عزت و مجد عنایت نمود؛ فرشتگان به پایش سجده کردند و او را ستودند و این چنین بود که همه آفرینش را به پایش هدیه کرد.

روز و شب این هفت پرکار ای پسر از برای توست در کار ای پسر

طاعت روحانیان از بهر توست خلد و دوزخ عکس لطف و قهر توست

قدسیان جمله سجودت کرده اند جزء و کل غرق وجودت کرده اند

جسم تو جزوست و جانت کُلَ کلُّ خویش را عاجز مکن در عین ذلّ

صد هزاران ابر رحمت فوق تو می ببارد تا فزاید شوق تو

هرچ چندانی ملائک کرده اند از پی تو «فذلک» کرده اند(2)

بنابراین، شعله خانمان سوز اردوی ایمان و بندگی، کبر و خودپرستی است؛ همان چیزی که شیطان را از آسمان مجد و عزت الهی فرو افکند.

ص:409


1- (1) نهج البلاغه، خطبه 192، صص 211-210.
2- (2) منطق الطیر، ص 105.

امیرالمؤمنین علیه السلام در این باره فرمود: «أَلا تَرَوْنَ کَیْفَ صَغَّرَهُ اللهُ (ابلیس) بِتَکَبُّرِهِ؛(1) آیا نمی بینید که خدا چگونه ابلیس را به خاطر تکبرش تحقیر کرد».

هر که خود را بزرگ می داند سبک و خورد و خوار می باشد(2)

و به قول سعدی:

هر که گردن به دعوی افرازد خویشتن را به گردن اندازد

سعدی افتاده ایست آزاده کس نیاید به جنگ افتاده(3)

هان ای فرزندان آدم به هوش! قابیل بر برادرش هابیل تکبر می ورزید؛ پس «وَ لا تَکُونُوا کَالْمُتَکَبِّر عَلی إِبنِ امّة...؛(4) شما چون قابیل مباشید که بر برادر خود تکبر نمود» و این نفخه شوم را ابلیس در دماغ او دمید: «وَ نَفَخَ الشَیطَانُ فِی أَنفِهِ مِن رِیحِ الکِبرِ...».(5)

به هر حال، او برادر خویش هابیل را به قتل رساند و گناه قاتلان تا روز قیامت بر گردنش افتاد.

امیرالمؤمنین علیه السلام در ادامه خطبه می فرماید: «فَاحْذَرُوا عِبادَاللهِ أنْ یُعْدِیَکُمْ بِدائِهِ... ؛(6) پس بندگان خدا بپرهیزید از اینکه - شیطان - شما را به بیماری خود (کبر) مبتلا گرداند و با بانگ خویش برانگیزاند و سوارگان و پیادگان خود را بر سر شما کشاند».

در ادامه نیز فرموده است:

أ َلا فَالْحَذَرَ الحَذَر مِنْ طاعَةِ سَادَاتِکُمْ وَ کُبَرائِکُمُ الَّذِینَ تَکَبَّرُوا عَنْ حَسَبِهِم...؛(7) هان بترسید! بترسید! از پیروی مهتران و بزرگانتان که به گوهر خود نازیدند و نژاد خویش را برتر دیدند... پس عبرت بگیرید از آنچه به مستکبران پیش از شما رسید؛ از عذاب خدا و سخت گیری های او و خواری و کیفرهای او؛ و عبرت گیرید از تیره خاکی که رخساره هاشان برآن نهاده، و زمین هایی که

ص:410


1- (1) نهج البلاغه، خطبه 192، ص 211.
2- (2) دیوان فیض کاشانی، ص 181.
3- (3) کلیات سعدی «گلستان»، ص 35.
4- (4) نهج البلاغه، خطبه 192، ص 213.
5- (5) همان.
6- (6) همان، ص 211.
7- (7) همان، ص 213.

پهلوهاشان بر آن افتاده است؛ وَاسْتَعِیذُوا باللهِ مِنْ لَواَقِحِ الکِبر؛(1) پس به خدا پناه برید از کبر و خودپرستی.

سیمای متکبران در آینه وحی

سیمای مستکبران در آینه تابناک وحی به خوبی ترسیم شده تا مایه عبرت همگان گردد؛ از جمله آیات:

1.(((إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِی سَیَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرِینَ) ؛(2)

2.(فَادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ خالِدِینَ فِیها فَلَبِئْسَ مَثْوَی الْمُتَکَبِّرِینَ) ؛(3)

3.(أَ لَیْسَ فِی جَهَنَّمَ مَثْویً لِلْمُتَکَبِّرِینَ)4

4.(إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْتَکْبِرِینَ)5

5.(وَ مَنْ یَسْتَنْکِفْ عَنْ عِبادَتِهِ وَ یَسْتَکْبِرْ فَسَیَحْشُرُهُمْ إِلَیْهِ جَمِیعاً)6

6.(فَالْیَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ بِما کُنْتُمْ تَسْتَکْبِرُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَ بِما کُنْتُمْ تَفْسُقُونَ)7

7.(فَالَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ قُلُوبُهُمْ مُنْکِرَةٌ وَ هُمْ مُسْتَکْبِرُونَ)8

8.(وَ رَأَیْتَهُمْ یَصُدُّونَ وَ هُمْ مُسْتَکْبِرُونَ)9

9.(وَ أَمَّا الَّذِینَ اسْتَنْکَفُوا وَ اسْتَکْبَرُوا فَیُعَذِّبُهُمْ عَذاباً أَلِیماً)10

10.(وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ اسْتَکْبَرُوا عَنْها)11

11.(قالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ)12

ص:411


1- (1) همان، ص 214.
2- (2) سوره غافر، آیه 60.
3- (3) سوره نحل، آیه 29.

12.(إِلی فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ بِآیاتِنا فَاسْتَکْبَرُوا وَ کانُوا قَوْماً مُجْرِمِینَ)1

از این آیات که بگذریم ده ها آیه دیگر نیز چهره مستکبران و زورمداران تاریخ را تبیین و ترسیم می نمایند؛ آنان که لباس نخوت و کبریایی پوشیدند و به نبرد و ستیز با پیامبران و مردم مظلوم و مستضعف برخاستند. افرادی مثل فرعون ها و نمرودیان، قارون، هامان و ده ها گروه دیگر از اقوام و ملل گذشته که کبر ورزیدند و پیام روشن پیامبران را نشنیدند و فرجامشان چیزی جز عذاب و خواری و ذلت نبود.

به هر روی، عاقبت کبرورزی بسیار خطرناک است. امیرالمؤمنین می فرماید: «فَاللهَ فَاللهَ... وَ سُوءِ عَاقِبَةِ الکِبرِ؛(1) پس خدا را خدا را، به سرانجام خطرناک و زیانبار کبرورزی بیندیشد».

تاریکی کبر در نگاه سعدی چنین است:

خویشتن را بزرگ پنداری راست گفتند یک دو بیند لوچ

زود بینی شکسته پیشانی تو که بازی کنی به سر با قوچ(2)

و نیز سروده:

کبر یک سو نه اگر شاهد درویشانی دیو خوش طبع به از حور گره پیشانی(3)

آخر انسانی که آغازش نطفه ای گندیده است و در پایان جیفه ای متعفن می گردد، چرا تکبر ورزد؛ آن هم نسبت به ساحت پروردگار بزرگی که همه آفرینش پرتوی از جمال و جلال اوست.

مولوی می گوید:

تا بدانی که تکبر همه از بی مزه گی است

پس سزای متکبر سر بی ذوق بس است(4)

ص:412


1- (2) نهج البلاغه، خطبه 192، ص 217.
2- (3) کلیات سعدی «گلستان»، صص 179-180.
3- (4) فرهنگ معین، ج 3، ص 3286.
4- (5) دیوان شمس تبریزی، ص 192.

نظامی هم در تکمیل شعر مولوی سروده:

چند غرور از دغل خاکدان چند منی ای دو سه من استخوان

پیشتر از ما دگران بوده اند کز طلب جاه نیا سوده اند(1)

پس اگر پرده غرور و کبر پاره گردد و فروغ تواضع و فروتنی بر جان بتابد، افقی روشن فرا روی انسان باز می گردد.

عطار نیز می گوید:

مکن ز نفس تکبر تو چشم باز گشای که تا همه شکم خاک سیم و زر بینی(2)

باری، اوج و سرافرازی در گرو فروتنی و تواضع است و هر کس غبار کبر از دامن پاک سازد بر ستیغ مجد و کرامت ساطع گردد، در نتیجه به مقام بندگی و محو و فنا می رسد و هرگز خود را نمی بیند.

مرد توحید خود نگوید من گر چه باشد چو جرم خور روشن(3)

فرشتگان مقرب و پیامبران بزرگ، غبار کبر و خودستایی را از چهره جان زدودند، و خداوند بزرگ هم آنان را به خلعت برین رسالت و کرامت بیاراست.

امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید:

فَلَوْ رَخَّصَ اللَّهُ فِی الْکِبْرِ لِأَحَدٍ مِنْ عِبَادِهِ لَرَخَّصَ فِیهِ لِخَاصَّةِ أَنْبِیَائِهِ... ؛ اگر خدا رخصت کبر ورزیدن به یکی از بندگانش می داد به یقین چنین منتی را بر پیامبران گزیده و دوستانش می نهاد، ولی خدای سبحان بزرگ منشی را بر آنان ناپسند دید و فروتنی شان را پسندید. پیامبران نیز گونه های خود را بر زمین چسبانیدند و چهره های خودرا بر خاک مالیدند، «فَألْصَقُوا بِالأرضِ خُدُودَهُم وَ عَفَّروا فِی التُّرابِ وُجُوهَهُمْ؛(4) و صفت زشت و پلید کبر و خودپرستی را از جان و روح خود زدودند».

ص:413


1- (1) دیوان نظامی گنجوی، ص 101.
2- (2) دیوان عطار نیشابوری، ص 534.
3- (3) سعادت نامه، ص 169.
4- (4) نهج البلاغه، خطبه 192، ص 214.

نماند بر زمین هر کس به طینت خاکسار آمد

که عیسی از ره افتادگی گردون سوار آمد(1)

فارغ هندی هم می سراید:

خاکساران را به چشم کم مبین این زمین را آسمان دیگر است(2)

بنابراین سیمای گردآلود نزد خدا می درخشد. امیرالمؤمنین در ستایش و توصیف کعبه می فرماید:

أَلَا تَرَوْنَ أَنَّ اللَّهَ جَلَّ ثَنَاؤُهُ اخْتَبَرَ الْأَوَّلِینَ مِنْ لَدُنِ آدَمَ إِلَی الْآخِرِینَ مِنْ هَذَا الْعَالَمِ بِأَحْجَارٍ؛(3) آیا نمی بینید خدای سبحان پیشینیان از آدم علیه السلام تا پسینیان از این عالم را آزمود - به حرمت نهادن - سنگ هایی بی زبان و سرد که نبیند و نتواند شنود، پس خدا آن را خانه با حرمت خود ساخت و برای فراهم آمدن و عبادت مردمانش پرداخت. پس آن خانه را در سنگلاخی نهاد از همه سنگ ستان های زمین دشوارتر، و ریگزاری، رویش آن از همه کمتر. به دره ای از دیگر دره ها تنگ تر، میان کوه هایی سخت و ریگ هایی نرم دشوار گذر، و چشمه هایی زه آب آن کم و جدا از هم، که شتر آنجا فربه نشود و اسب و گاو و گوسفند علف نیابد. پس آدم و فرزندان او را فرمود تا روی بدان خانه دارند - و با حرمتش شمارند - پس خانه برای آنان جایگاهی گردید که سود سفرهای خود را در آن بردارند و مقصدی که بارهای خویش در آن فرود آرند، دل ها در راه آن شیدا از دشت هایی بی آب و گیاه، دره های ژرف و جزیره های از یکدیگر جدا - در پهنه - دریا، تا از روی خواری شانه هاشان را بجنبانند و گرداگرد خانه کلمه تهلیل بر زبان رانند و بر گام ها روند دوان، خاک آلود و موپریشان.

اوج و معراج انسان در چهره بر خاک نهادن و خاکساری است. شیطان هم چون کبر ورزید و آدم را سجده نکرد، از درگاه قدس الهی رانده شد.

ص:414


1- (1) معارف نهج البلاغه در شعر شاعران، ص 261.
2- (2) همان.
3- (3) نهج البلاغه، خطبه 192، ص 216.

باز ابلیس آمد و گفت این نفس سجده ای از من نبیند هیچ کس(1)

آذر بیگدلی تکبر و اعتراض ابلیس را این گونه به نظم آورده:

چو آدم به این پایه موجود شد به کرّ و بیان جمله مسجود شد

ملک، کآدمی داشت در تابشان گل آلود از این خاک شد آبشان

زرازی که با آدم آموختند لب اعتراض ملک دوختند

عزازیل کش نام ابلیس بود عزیز ملایک بتلبیس بود

فرشته چو بردندی او را نماز کشید آن سیه دل سر از سجده باز

که من زآتشم آدم از خاک پست به این آتش این خاک چون یافت دست

به آتش اگر سوزیم باک نیست مرا خود سر سجده خاک نیست(2)

قرآن کریم قسّسین و راهبان پارسا، و فرشتگان و پیامبران را می ستاید و آنان را به کسوت تواضع و فروتنی و خاکساری و سجده به ساحت قدس الهی می آراید؛ از جمله در این آیات:

1.(وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِینَ... ذلِکَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّیسِینَ وَ رُهْباناً وَ أَنَّهُمْ لا یَسْتَکْبِرُونَ 3

(این دوستی نصاری نسبت به مسلمانان بدین سبب است که برخی از آن ها دانشمند و پارسا هستند و آن ها گردن کشی و تکبّر بر حکم خدا نمی کنند)

2.(إِنَّ الَّذِینَ عِنْدَ رَبِّکَ لا یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ وَ یُسَبِّحُونَهُ وَ لَهُ یَسْجُدُونَ) ؛(3)

(فرشتگانی که در حضور پروردگار تو هستند، هیچ گاه از بندگی خدا سرکشی نکنند و پیوسته به تسبیح و تنزیه ذات احدیت و به سجده او مشغول اند).

3.(وَ لِلّهِ یَسْجُدُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ مِنْ دابَّةٍ وَ الْمَلائِکَةُ وَ هُمْ لا یَسْتَکْبِرُونَ) ؛(4)

ص:415


1- (1) منطق الطیر، ص 181.
2- (2) معارف نهج البلاغه در شعر شاعران، ص 26.
3- (4) سوره اعراف، آیه 206.
4- (5) سوره نحل، آیه 49.

(و برای خدا سجده می کنند هر آنچه در زمین و آسمان هاست از جنبندگان و فرشتگان همه بی هیچ کبر و با کمال تواضع و فروتنی به عبادت خدا مشغول اند).

4. (تنها کسانی که به آیات ما ایمان می آورند آنان هستند که چون یادآور نام خدا می شوند، بر خاک رخ نهاده و تسبیح و ستایش پروردگار گویند و هرگز به کبر و نخوت سر از فرمان خدا برنتابند).(1)

اکنون که جلوه هایی از نماز و رازهای ملکوتی رکوع و سجود و قنوت آن نمایان گردیده، معجزه سخن حضرت فاطمه علیها السلام که فرمود: «أَلصَّلاةَ تَنزِیهاً عَنِ الکبر» تجلی می کند، چرا که خداوند نماز را رمز پیراستگی از آلایش به کبر و خودبینی و خودپرستی قرار داد.

ج) روزه و پایداری اخلاص

در ادامه حضرت فاطمه علیها السلام فرمود: «وَ الصِّیامَ تَثْبِیتاً لِلإخلاص» .

فروغ این عبادت اخلاص آفرین که قلم شریعت، آن را بر امت اسلامی و امت های گذشته نگاشته:(کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ)2 از دو افق فروزان است:

1. آنکه روزه، امساک و پرهیز از خوردن و آشامیدن و مفطرات دیگر به قصد تقرّب به ساحت حق است. این عبادت، شکل و تحقق خارجی ندارد، بلکه مجموعه ای است از ترک ها و به همین دلیل، روزه، روح، باطن و معناست، لذا بهترین صدفی است که گوهر فروزنده اخلاص در آن پرورش پیدا می کند، به کمال و تعالی می رسد و استمرار پیدا می نماید. به بیان دیگر، سایر عبادات در خارج نیز شکل و صورتی دارند؛ مثلاً نماز، در حرکات، سکنات، کیفیت و اذکار تجلی می کند و همین طور حج و زکات ولی روزه، مشرق تابانی است که روح را لبریز از معنویت می سازد. از طرفی شائبه ریا در آن کم است و می توان آن را از دستبرد شیطان حفظ کرد. روزه دار ده ها فرمان خدا را امتثال می کند، در

حالی که فقط خداوند از آن آگاه است. رسول صلی الله علیه و آله اکرم در قدس و عظمت این عبادت فرمود: «قال الله عزّوجلّ: ألصومُ لی و أنَا اجِزِی بِهِ؛(2) روزه برای من است و من پاداش آن را می دهم».

ص:416


1- (1) سوره سجده، آیه 15.
2- (3) وافی، ج 2، ص 5.

به هر روی، روزه، جان و جان پرور است، و برای جانان است.

چه جلالی دهد به جوهر روح کآدمی صافی و چکیده شود

قرآن، آرمان این عبادت بزرگ را پارسایی و پرهیزکاری بیان می کند:(لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ) به همین دلیل روزه، موجب نورانیت قلب و دوری از شهوت می گردد.

امیرالمؤمنین علیه السلام روزه را زکات بدن دانسته و فرموده اند: «وَ لِکُلِّ شَیْ ءٍ زَکَاةٌ وَ زَکَاةُ الْأَبْدَانِ الصِّیَامُ»(1) همان گونه که زکات، مال را فزونی می باشد و موجب بالندگی و طهارت روح می گردد، روزه نیز موجب تعالی بدن و روح است.

این دهان بستی دهانی باز شد کو خورنده لقمه های راز شد

چشم کودک همچو خر در آخر است چشم عاقل در حساب آخر است(2)

به واسطه روزه، پرده ها از مقابل دیدگان روزه دار برداشته می گردد و او از شهد لقاء می نوشد. در این حال، روزه دار مدام بر سفره ضیافت خدا مهمان است و از مائده ملکوت محظوظ می گردد.

اندرون از کلام خالی دار تا در آن نور معرفت بینی(3)

انسان با روزه گرفتن، شیطان را مغلوب خویش می کند، و قلب را آشیان الله تعالی. امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید: «صَومُ شَهرِ رَمَضانَ فَإنّهُ جُنَّةٌ مِنَ العِقَاب؛(4) روزه ماه رمضان سپری در مقابل کیفر گناهان است».

در ماه رمضان شیطان در غل و زنجیر است و آفاق رحمت واسعه حق، بر خلایق مفتوح و سفره خیر و برکت فیاض مطلق گسترده است.

به قول شمس تبریزی:

دلا در روز مهمان خدایی طعام آسمانی را سرایی

درین مه چون در دوزخ ببندی هزاران در ز جنت برگشایی(5)

ص:417


1- (1) نهج البلاغه، حکمت 136، ص 38.
2- (2) معارف نهج البلاغه و شعر شاعران، ص 471.
3- (3) امثال و حکم، دهخدا، ج 1، ص 1.
4- (4) نهج البلاغه، خطبه 110، ص 107.
5- (5) دیوان شمس تبریزی، ص 992.

خداوند متعال بندگان با ایمان خود را در پرتو عبادات از آسیب شیطان، حراست می کند.

امیرالمؤمنین می فرماید:

... وَ مُجَاهَدَةِ الصِّیَامِ فِی الْأَیَّامِ الْمَفْرُوضَاتِ تَسْکِیناً لِأَطْرَافِهِمْ وَ تَخْشِیعاً لِأَبْصَارِهِمْ وَ تَذْلِیلًا لِنُفُوسِهِمْ... ؛(1) و خدا بندگان با ایمان خود را از این آسیب برکنار می دارد، با نمازها و زکات ها و روزه گرفتن های دشوار، در روزهایی که واجب است تا اندام هاشان بیارمد با این کار، و دیده هاشان خاشع شود و جان هاشان خوار، و سبک ساختن دل های آنان و بردن خودبینی از ایشان به فروتنی که در این عبادت هاست. از چهره های شاداب را به تواضع بر خاک سودن و با چسبانیدن اندام های پاکیزه بر زمین، خردی خویش را نمودن و رسیدن شکم ها به پشت به فروتنی و خواری به خاطر روزه داری.

به قول خاقانی:

از جسم بهترین سکنات را صلات بین و ز نفس بهترین سکنات را صیام دان(2)

به هر روی، حضرت فاطمه علیها السلام با نگاه عرشی خود، راز پنهان روزه را آشکار می کند و فروغ تابناک گهر آسمانی صیام را تثبیت و پایداری اخلاص بیان می دارد، چه آنکه، خداوند در حدیث قدسی فرمود: «ألصّوم لی...؛ روزه برای من است...» و شگفتا که اخلاص نیز راز پنهان خداست، چراکه در حدیث قدسیه معراجیه چنین آمده: «ألإخلاصُ سِرٌّ مِنْ سِرِّی، اوَدّعه فی قَلْبِ مَنْ أحبَبْتُهُ؛(3) اخلاص، رازی از نهان من است که آن را در قلب آن کس که دوستش دارم به امانت می گذارم».

بنابراین روزه و اخلاص هر دو برای خدا هستند و تعامل نورانی آن دو نسبت به هم مدلل و برهانی است. روزه، زلال ملکوت را در جان جاری می کند و جان را به طراوت ملکوت خشنود می سازد. آنگاه جان از عشق لبریز می شود و طنین زمزمه روزه داری عاشق در نیایش ها و ادعیه های شب ها و سحرهای ماه رمضان تجلی می کند.

ص:418


1- (1) نهج البلاغه، خطبه 192، ص 217.
2- (2) دیوان صور معافی، ص 69.
3- (3) جامع احادیث الشیعه، ص 1، ص 375، ح 772.

تا دهن بسته ام از نوش لبان می برم آزار

من اگر روزه بگیرم رطب آید سر بازار

تا بهار است دری از قفس من نگشاید

وقتی این در بگشاید که گلی نیست به گلزار(1)

البته این زمزمه عارفان و عشاق ساحت خدای رحمان است؛ آنان که خرقه پاره کردند و جان را بنمودند:

برهنه کن تو جزو جان و بنما ز خرقه گر به کل بیرون نیایی(2)

ولی ما افتادگان که از سایه آفتاب مهر و رحمت ماه خدا و روزه آن بهره مندیم، عذر به درگاه خدا آورده، همراه شمس تبریزی زمزمه می کنیم:

درین مه عذر ما بپذیر ای عشق خطا کردیم ای ترک خطایی(3)

امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید: «کَمْ مِنْ صَائِمٍ لَیْسَ لَهُ مِنْ صِیامِهِ إِلَا الْجُوعُ وَ الظَّمَاُ؛(4) بسا روزه داری که از روزه خود جز گرسنگی و تشنگی بهره نبرد».

وا أسفا بر حال چنین روزه دارانی، چرا که روزه آدابی دارد، و مقام بندگی خدا اقتضا می کند که انسان مؤدب به آداب باشد.

عطار چنین می سراید:

ای دوست ماه روزه رسید و تو خفته ای آخر ز خواب غفلت دیرینه سر برآر

سالی دراز بوده ای اندر هوای خویش ماهی خدای را شو و دست از هوی بدار

پنداشتی که چون نخوری روزه مر توراست بسیار چیز هست جز این شرط روزه دار

هر عضو را بدان که به تحقیق روزه ای است تا روزه تو روزه بود نزد کردگار

اول نگاه دار نظر، تا رخ چو گل در چشم تو نیفکند از عشق خویش خار

دیگر ببند گوش، ز هر ناشنیدنی کز گفت وگوی هرزه شود عقل تار و مار

ص:419


1- (1) دیوان شهریار، ج 1، ص 106 و ج 2، ص 1014.
2- (2) دیوان شمس، ص 992.
3- (3) همان.
4- (4) نهج البلاغه، حکمت 145، ص 386.

دیگر زبان خویش که جای ثنای اوست از غیبت و دروغ فرو بند استوار

دیگر به وقت روزه گشادن مخور حرام زیرا که خون خوری تو از آن به هزار بار(1)

در واقع انسان با روزه داری خود می تواند اسرار ملکوت را مشاهده نماید. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در حدیثی می فرمایند: اینکه انسان نمی تواند ملکوت آسمان ها و زمین را مشاهده نماید به خاطر آن است که شیاطین، قلب انسان را احاطه کرده اند و با روزه، دست و پای شیاطین در غل و زنجیر قرار می گیرد و پرده های حجاب دریده، و افق های برین ملکوت در جان روزه دار نمایان می گردد.

علی علیه السلام هم فرموده اند: «وَ الصِّیامَ إبتلاءً لِإخْلَاصِ الخَلْقِ؛(2) و [خداوند متعال] روزه را واجب کرد تا اخلاص آفریدگان آزموده گردد».

2. نکته دوم، نورانیت ماه رمضان است که ظرف و زمان روزه و صیام است. رمضان، ماه خدا و ماه نزول قرآن است، ماهی که فروغ مجد و کرامت و شرافت و فضیلت آن بر سایر ماه ها نمایان است. در این ماه لیلة القدر است که از هزار ماه برتر است و در آن شب، قرآن نازل گردیده، و فرشتگان و روح فرود می آیند و تا طلوع فجر، شهود روح و رحمت و سلامت و تهنیت است. ماهی که مردم بر خوان گسترده الهی میهمان اند و مائده آسمانی قرآن، فروغ روح و جان آنان است.

شگفتا! روزه، فروزنده ای ملکوتی است که خداوند آن را مکانتی عظیم عنایت کرده، و در تابناک ترین ایام، آن را واجب دانسته است. این مصداق آشکار تجلی «نور علی نور» است. روزه، آفتاب نور الهی است که در بیکران امواج نور ملکوتی ماه رمضان، شناور است، و این دو در تکامل و تعالی یکدیگر اثرگذارند.

روزه اگر چه فریضه ای مستقل است که خداوند آن را بر مؤمنین نگاشته است، ولی با توجه به مقام باطن و اسرار ملکوتی نهفته اش، آن را در ماهی فرض دانسته که در عرش و فرش بی مانند است. امام سجاد علیه السلام در نیایش خود از رخ این نگار آسمانی پرده برمی دارد و در ثنای این ماه می فرماید:

ص:420


1- (1) دیوان صور معانی، ص 73.
2- (2) نهج البلاغه، کلمات قصار، حکمت 252، ص 402.

وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَ مِنْ تِلْکَ السُّبُلِ شَهْرَهُ شَهْرَ رَمَضَانَ، شَهْرَ الصِّیَامِ، وَ شَهْرَ الْإِسْلَامِ، وَ شَهْرَ الطَّهُورِ، وَ شَهْرَ التَّمْحِیصِ، وَ شَهْرَ الْقِیَامِ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ، هُدًی لِلنَّاسِ... ؛ سپاس خدایی را سزد که ماه خود، ماه رمضان را از جمله این راه ها قرار داد، ماه روزه، ماه اسلام، ماه پاکی و طهارت و ماه شب زنده داری قرار داد؛ ماهی که خداوند قرآن را در آن فرو فرستاد، قرآنی که نقشه راه، انسان کامل است، دلائل روشن خدا را بیان می کند و حق و باطل را با ارائه میزان و وسیله سنجش تبیین می نماید. پس برتری آن را بر ماه های دیگر به سبب حرمت ها و گرامی داشتن های بسیار و فضائل و برتری های آشکار، قرار داد و از جهت گرامی داشت آن، خوردنی ها و آشامیدنی ها را در روزهایش ممنوع ساخت و برای آن، وقت آشکاری قرار داد که خدای بزرگ و توانا کم و بیش در آن را روا نمی داند و نمی پذیرد که از آن وقت به تأخیر افتد.

پس از آن شبی از شب های آن، یعنی «شب قدر» را بر عبادت در شب های هزار ماه برتری داد و آن را شب قدر نامید. در آن شب، فرشتگان و روح القدس فرود می آیند، قضا و قدر هر یک از بندگان را محکم و استوار می نمایند و آن شب تا طلوع، سلام و درود است.(1)

در ادامه امام عرضه می دارد:

أَللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمدٍ و آلهِ، وَ أَلهَمْنا مَعْرِفَةَ فَضْلِهِ وَ إجلالِ حُرْمَتِهِ... ؛(2) بار خدایا، بر محمد و آل محمد درود فرست و شناخت فضل و فضیلت این ماه و اجلال و بزرگداشت حرمت آن را بر ما الهام فرما، ترک محرمات و ممنوعات خود را به ما الهام کن و ما را بر روزه داشتن آن به وسیله باز داشتن اندام از گناهان و به کارگیری سعی و تلاش در آن ماه به آنچه تو را خشنود می سازد یاری فرما....

امام علیه السلام در این نیایش، چشمه ای از ملکوت این ماه را جاری ساخته، و اسراری از نهان و باطن آن را آشکار می نماید و افقی تابناک به سوی معارف و معرفت الهی فراروی انسان می گشاید.(3)

ص:421


1- (1) صحیفه کامله سجادیه، ترجمه سید علی نقی فیض الاسلام، دعای 44، صص 283-285.
2- (2) همان، ص 285.
3- (3) ر. ک: دعای 44.

آن حضرت در دعای وداع با ماه رمضان، بار دیگر چهره این ماه خدا را نمایان می سازد و به تقدیس و ثنای آن می پردازد و عرضه می دارد:

أَللّهمَّ وَ أنتَ جَعَلْتَ مِنْ صَفاَیا تِلْکَ الوَظائِفِ، وَ خَصَائِصِ تِلکَ الفُرُوضِ شَهْرَ رَمَضان... ؛ پروردگارا! از کارهای برگزیده و واجبات خاص، ماه رمضان را قرار داده ای؛ همان ماهی که آن را از جمع ماه ها به خود مخصوص گردانیدی و بر همه روزگاران، آن را برتری بخشیدی، به سبب قرآن و نوری که در آن فرو فرستادی. و ایمان را در آن ماه چندین برابر نمودی، و روزه را در آن واجب و قیام و شب زنده داری را در آن ترغیب و تشویق نمودی.... و شب قدر را که از هزار ماه بهتر است در آن بزرگ گردانیدی؛ آنگاه ما را به وسیله آن ماه بر همه امت ها برگزیدی، و به فضل و برتری آن فقط ما را بر همه ملت ها و مذهب ها برتری دادی؛ پس به فرمان تو روزش را روزه داشتیم و به یاری تو شبش را برخاستیم، و خویش را در پرتو رحمت بیکران تو قرار دادیم و آن را وسیله پاداش از سوی تو گردانیدیم، و تو به آنچه از درگاهت خواسته شود توانایی. این ماه در میان ما زیبا تجلی کرد و با ما یار و همدمی نیکوخصال بود....

آنگاه که زمان فراق و وداع، با آن یار آسمانی فرا می رسد، امام سجاد علیه السلام چه سوزناک و حزن انگیز با این معشوق و محبوب وداع می کند:

فَنَحنُ مُوَدِّعُوهُ وِداعَ مَنْ عَزَّ فِراقُهُ عَلَینا... ؛ ما آن را وداع و بدرود می گوییم، وداع آن که جدایی و فراقش بر ما بزرگ و دشوار است، و رفتنش از میان ما، ما را اندوهگین ساخته و به وحشت افکنده است؛ مانند وداع و خداحافظی کسی که او را بر ما عهد و پیمان محفوظ و احترام رعایت کردنی دارد و ادای حقی که باید پرداخت شود؛ فَنَحْنُ قائِلون: أَلسَّلامُ عَلَیکَ... ؛ پس می گوییم: درود بر تو ای بزرگ ترین ماه خدا و ای عید دوستان خدا؛ درود بر تو ای گرامی ترین وقت ها که با ما همراه و یار بودی و ای بهترین ماه در روز و ساعت ها، درود بر تو ماهی که آرزوها در آن نزدیک است، و کردار شایسته در آن پراکنده...، ألسّلامُ عَلَیکَ مِنْ شَهْرٍ هُوَ مِن کل أمرٍ سَلام... .(1)

ص:422


1- (1) صحیفه کامله سجادیه، دعای 45، صص 305-312.

ای کاش تدبّر و اندیشه در این نیایش، سیمای واقعی و انسان ساز این ماه بر ما آشکار گردد و از انوار فیوضات رحمانی و عرصات ملکوتی آن بهره مند گردیم، چرا که ماه رمضان، مدرسه انسانیت است، انسان رمضانی، همان انسانی است که مسجود فرشتگان بود و محبوب خداست. وجود چنین انسانی مشرق تابان صفات جمال و جلال الهی است و اوست که شایسته مقام خلافت و امامت است.

امام رضا علیه السلام از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت می فرماید:

إنَّ شَهْرَ رَمَضانَ شَهْرٌ عَظیمٌ، یُضاعِفُ اللهُ فِیهِ الحَسَناتِ، وَ یَمْحُو فِیهِ السّیئاتِ، وَ یَرْفَعُ فِیهِ الدَّرجاتِ... ؛(1) ماه رمضان، ماه بزرگی است. خداوند در این ماه حسنات را دو چندان می کند و بدی ها را محو می گرداند، و مراتب بندگان را بالا می برد. هر کس در این ماه صدقه ای دهد خداوند او را می آمرزد، و هر کس به زیردستان خود نیکی کند خداوند او را می آمرزد، و هر کس اخلاق خود را نیکو گرداند خداوند او را می آمرزد، و هر کس غیظ خود را فرو نشاند خداوند او را می آمرزد، و هر کس صله رحم کند، خداوند او را می آمرزد. سپس آن حضرت فرمود: «همانا این ماه چون ماه های دیگر نیست؛ چون بر شما وارد می گردد برکت و رحمت با خود می آورد و چون پایان می پذیرد با آمرزش گناهان می گذرد. ماهی است که حسنات در آن دو چندان است و کارهای خیر در آن مقبول درگاه الهی است. هر کس در این ماه برای رضای خدا دو رکعت نماز مستحبی بخواند خداوند او را می آمرزد. در ادامه فرمود: إِنَّ الشَّقِی مَنْ خَرَجَ مِنْ هَذا الشّهر وَ لَمْ یُغْفَر ذُنُوبُه... ؛(2) همانا بدبخت کسی است که در فرصت این ماه مبارک آمرزیده نشود، چنین کسی در هنگامی که نیکوکاران به جوائز پروردگار خویش نائل می شوند زیان کار خواهد بود.

در حدیث دیگری، امام محمد باقر علیه السلام از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل می فرماید:

وَ یُنادی مُنادٍ کُلَّ لَیْلَةٍ هَلْ مِنْ سائِلٍ؟ هَلْ مِنْ مُسْتَغفرٍ ؟...؛ در هر شب ماه رمضان منادی ندا می دهد آیا درخواست کننده ای هست؟ آیا کسی هست که از خدا آمرزش بخواهد؟ سپس رسول خدا صلی الله علیه و آله دعا کرد و فرمود: «بار خدایا! هر کس

ص:423


1- (1) جامع احادیث الشیعه، ج 9، ص 8.
2- (2) همان.

که در راه خدا انفاق کند به جای آن به وی عطا فرما، و هر کس از احسان و بخشش خودداری نماید و مال خود را از مردم نیازمند دریغ کند، مالش را تلف بفرما. این هشدارها و بشارت ها از سوی فرشتگان آسمانی تا طلوع هلال شوال ادامه دارد و چون عید فطر فرا رسد به مؤمنان ندا می دهند بشتابید و جوائز خود را دریافت کنید. آن گاه امام باقر علیه السلام فرمود: «سوگند به آنکه جان من به دست اوست این جایزه ها زر و سیم نیست».(1)

د) زکات مایه فزونی مال و رزق

حضرت فاطمه علیها السلام در ادامه می فرماید: «وَ الزَّکاةَ تَزْییداً فِی الرِّزق؛(2) پرداخت زکات موجب افزایش مال و روزی می گردد».

در تبیین این فراز از سخن حضرت فاطمه علیها السلام باید گفت: که زکات در فرهنگ قرآن به هرگونه انفاق مالی که در راه خدا باشد اطلاق می گردد، خواه پرداخت آن واجب یا مستحب باشد؛ همان گونه که به خاتم بخشی امیرالمؤمنین علیه السلام اطلاق زکات شده است:

(إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ)3

از طرفی باید دانست که خداوند زکات را سبب پاکی روح آدمی از آلودگی ها و فزونی مال قرار داده، این حقیقت در قرآن تبیین گردیده است:

(خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَکِّیهِمْ بِها) ؛(3)

(ای رسول ما تو از مؤمنان صدقات را دریافت دار تا بدان صدقات جان های آنها را پاک و پاکیزه گردانی...).

و نیز می فرماید:(قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَکّی)5 بدون شک، مصداق بارز آن همان تزکیه نفس است، در حالی که به اخراج زکات مالی، یعنی «فطره» نیز دلالت می کند.(4)

ص:424


1- (1) همان، ج 9، ص 9.
2- (2) بلاغات النساء، ص 23.
3- (4) سوره توبه، آیه 103.
4- (6) المیزان فی تفسیر القرآن، ج 20، ص 243.

به هر روی، پرداخت زکات، غبار تعلق به دنیا و جلوه های آن را از سیمای جان می زداید و انسان را به زندگانی آن دنیا متوجه می سازد.(1) به همین دلیل، در بعضی از نقل های خطبه چنین آمده: «وَ الزَّکاةَ تَزْکیةً لِلنَّفسِ وَ نِماءً فِی الرِّزقِ؛(2) خداوند زکات را سبب پاکی روح آدمی از آلودگی ها و فزونی روزی قرار داد».

بدیهی است که پرداخت زکات و انفاق مال، نوعی مبارزه با نفس و هواهای نفسانی است و سبب می گردد که گوهر پارسایی در جان آدمی فروزنده گردد.

خداوند متعال می فرماید:

(وَ سَیُجَنَّبُهَا الْأَتْقَی * اَلَّذِی یُؤْتِی مالَهُ یَتَزَکّی) ؛(3)

(پارسایان از آن آتش دوری جستند که آنان مال خود را به فقیران دادند).

بنابراین پرداخت زکات، انسان را به کسوت پرهیزکاران می آراید و آنان که به این خلعت آسمانی آراسته گشتند، درهای برکات آسمان و زمین بر آنان گشوده می گردد:

(وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُری آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ لکِنْ کَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ)4

حضرت فاطمه علیها السلام، پرداخت زکات را موجب ریزش برکات الهی و فزونی مال دانسته که در حقیقت ترجمانی از آیات قرآن است.

امیرالمؤمنین علیه السلام نیز که چون حضرت فاطمه علیها السلام روحش از زلال وحی لبریز است و دست خدای علیم از سرچشمه های ملکوت کوثر نور دانش را در جان او جاری نموده، در تبیین حکمت های زکات می فرماید: «وَ الزّکاةَ تَسبِیباً لِلرِّزقِ؛(4) و زکات را سبب روزی قرار داد».

و نیز می فرماید:

ثُمَّ إِنَّ الزَّکاةَ جُعِلَتْ مَعَ الصّلاةِ قُرْباناً لِأَهلِ الإسلَامِ، فَمَنْ أَعْطاها طَیِّبَ النَّفْسِ بِهَا فَإِنَّها تُجعَلُ لَهُ کَفّارةً... ؛(5) و دیگر اینکه زکات و نماز برای مسلمانان موجب

ص:425


1- (1) همان، صص 242-244.
2- (2) الاحتجاج، طبرسی، ج 1، ص 121.
3- (3) سوره لیل، آیات 17-18.
4- (5) نهج البلاغه، کلمات قصار، حکمت 252، ص 402.
5- (6) همان، خطبه 199، ص 236.

نزدیکی است - به خدای سبحان - هر که زکات را از روی رضایت دهد کفاره او شود، و از آتش بازدارنده. پناه و نگهدارنده، پس مبادا دلش در پی آنچه داده رود و بر دادن آن دریغ بسیار خورد.

خلاصه زکات دژ محکم و حفاظ امن خداست و انسان را از آتش قهر خداوند حفظ می نماید و اموال را نیز از گزند آسیب و نابودی محافظت می کند.

امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید: «... وَ حَصِّنُوا أَموالَکُمْ بِالزَّکاةِ؛(1) مال هایتان را با پرداخت زکات نگاه دارید».

حضرت فاطمه علیها السلام در پرتو آموزه های قرآن، زکات را در ردیف نماز قرار می دهد. در قرآن ده ها آیه این حقیقت را تبیین می نماید، همانند:

1.(((وَ أَقامَ الصَّلاةَ وَ آتَی الزَّکاةَ وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا ؛(2)

2.(وَ أَقامَ الصَّلاةَ وَ آتَی الزَّکاةَ وَ لَمْ یَخْشَ إِلاَّ اللّهَ) ؛(3)

3.(إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّکاةَ) ؛(4)

4.(فَإِنْ تابُوا وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّکاةَ) ؛(5)

5.(فَإِنْ تابُوا وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّکاةَ) ؛(6)

6.(الَّذِینَ إِنْ مَکَّنّاهُمْ فِی الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّکاةَ) ؛(7)

7.(وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ) ؛(8)

8.(وَ یُقِیمُوا الصَّلاةَ وَ یُؤْتُوا الزَّکاةَ وَ ذلِکَ دِینُ الْقَیِّمَةِ) ؛(9)

9.(الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ) ؛(10)

ص:426


1- (1) همان، کلمات قصار، حکمت 146، ص 386.
2- (2) سوره بقره، آیه 177.
3- (3) سوره توبه، آیه 18.
4- (4) سوره بقره، آیه 277.
5- (5) سوره توبه، آیه 5.
6- (6) سوره توبه، آیه 11.
7- (7) سوره حج، آیه 41.
8- (8) سوره مائده، آیه 55.
9- (9) سوره بینه، آیه 5.
10- (10) سوره بقره، آیه 3.

10.(وَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ یُطِیعُونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِکَ سَیَرْحَمُهُمُ اللّهُ إِنَّ اللّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ) ؛(1)

11.(الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ) ؛(2)

12.(الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ) ؛(3)

13.(وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ وَ ارْکَعُوا مَعَ الرّاکِعِینَ) ؛(4)

14.(وَ اعْتَصِمُوا بِاللّهِ هُوَ مَوْلاکُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلی وَ نِعْمَ النَّصِیرُ) ؛(5)

در این تقارن و همراهی، رازی بزرگ نهفته است و آن، ارتباط بندگی خدا و نماز با خدمت به مردم و جامعه است. بدیهی است که محراب نماز ستیغ بندگی خداست و این مقام با «زکات»، یعنی خدمت مالی به نظام و جامعه، با هم ذکر گردیده است. شاید بتوان گفت که این تقارن، نمایشی از دو سفر سالکان اقلیم معرفت، یعنی سفر سوم و چهارم است. به بیان دیگر آنان که در آن اقلیم، شهد معرفت نوشیدند و در مقام محبت به خدا به فنای مطلق رسیدند، و سیر از حق به حق، و تجلی بر افق اعلا برای آنان حاصل شد، در بازگشت، به خلعت برین خدمت به مردم آراسته می گردند. البته، پیامبران سر سلسله جنبان این قافله سالار عشق اند، و آن ذوات مقدس، بهترین خدمتگزاران به عالم بشریتند.

به هر روی، خدمت به مردم بازتابشی از مقام عبادت و معرفت به خداست، و فرزانگان اقلیم معرفت و شهود، در بازگشت، فروغ آن مقام را در خدمت به مردم نمایان می سازند. به همین دلیل، امام خمینی قدس سره می فرمود: «من خدمتگزار مردم هستم». البته می توان گفت که رازی دیگر نیز در تقارن و تعامل نماز و زکات و هرگونه انفاق مالی نهفته است و آن اینکه جان و روح انسان در پرتو نماز ملکوتی می گردد و غبار دنیاگرایی را از سیمای جان او می زداید و شخص را برای امتثال فرمان پرداخت زکات آماده می سازد.

ص:427


1- (1) سوره توبه، آیه 71.
2- (2) سوره نمل، آیه 3.
3- (3) سوره لقمان، آیه 4.
4- (4) سوره بقره، آیه 43.
5- (5) . سوره حج، آیه 78.

ه -) حج، تجلی گاه بندگی و اقتدار اسلام

اشاره

حضرت فاطمه علیها السلام در ادامه تبیین فلسفه و حکمت های احکام به بیان فلسفه و راز حج می پردازد و می فرماید:

«وَ الحَجَّ تَشییداً [تَسْلِیَۀ] للدِّینِ ؛ و خدای متعال حج را برای استواری و استحکام دین قرار داد».

برای درک بهتر کلام بانوی بزرگ هستی، موضوع حج را از دو منظر قرآن و روایات بررسی می کنیم.

1. حج در نگاه قرآن

بدون شک، فریضه الهی حج، واجبی جامع است. بدین ترتیب که از یک سو با کرامت ویژه ای که دارد عهدی است الهی که انسان بدان تشرّف جسته، آراسته می گردد؛ عهدی مخصوص و ممتاز که با افزودن «لِ -» بر اسم جلاله «الله» او را بی نظیر ساخته، و چنین ترکیب مقدسی در سایر عبادات سابقه ندارد. خدای متعال در قرآن می فرماید:

(لِلّهِ عَلَی النّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَیْهِ سَبِیلاً وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللّهَ غَنِیٌّ عَنِ الْعالَمِینَ)1

از سوی دیگر مزین به نماز است:

(وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِیمَ مُصَلًّی)2

چرا که با انجام نماز در مقام ابراهیم، حاجی و معتمر، به همه درجاتی که برای نماز بیان گردیده، نائل می شود. مزید بر این در حج، طواف تشریع گردیده که خود طواف، نماز است؛ همان گونه که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «أَلطّوافُ بِالبَیْتِ صَلاةٌ إِلّا أَنّ الله أحَلَّ فِیهِ المَنطِق؛(1) طواف کعبه نماز است مگر اینکه خداوند سخن گفتن در آن را جایز دانسته است».

از طرفی حج، واجد روزه است، زیرا اگر حاجی چیزی برای قربانی نیابد، باید سه روز در حج و هفت روز پس از بازگشت به وطن روزه بگیرد؛ همان گونه که خداوند می فرماید:

ص:428


1- (3) عوالی اللئالی، ج 1، ص 214.

(فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیامُ ثَلاثَةِ أَیّامٍ فِی الْحَجِّ وَ سَبْعَةٍ إِذا رَجَعْتُمْ تِلْکَ عَشَرَةٌ کامِلَةٌ)1

بنابراین آراستگی این واجب الهی به ابعاد عبادی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و نیز انجام مناسک و مشاعر آن در اماکن قدسی مخصوص، به این عبادت جلوه ای خاص بخشیده است.

قرآن کریم به تبیین احکام، مناسک و مشاعر این فریضه الهی پرداخته، و اماکن مقدس مربوط به انجام این اعمال نیز بر آفاق قرآن می درخشد؛ همانند: وجوب حج(1) ، اقسام حج(2) ، محرمات احرام(3) ، مناسک حج(4) ، مکه(5) ، حرم(6) ، مسجدالحرام(7) ، کعبه(8) ، عرفات و مشعر(9) ، صفا و مروه(10) ، عید قربان و قربانی(11) ، طواف(12) و زمان خاص حج(13).

2. حج در آینه روایات

اشاره

از آنجا که زلال سخن رسول خدا صلی الله علیه و آله و ائمه هدی علیهم السلام از سرچشمه وحی و علم لدنی جاری است، این فریضه بزرگ در گفتار آن ذوات مقدس تجلی ویژه ای دارد.

1. رسول اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: «تارکُ الحجِّ وَ هُوَ مستطیعٌ کافر ؛(14) مستطیع و توانمندی که حج نگزارد کافر است».

ص:429


1- (2) سوره آل عمران، آیه 97.
2- (3) سوره بقره، آیه 196.
3- (4) سوره بقره، آیه 197.
4- (5) سوره بقره، آیه 128؛ سوره حج، آیات 29 و 32 و 33 و 34 و 36 و 37.
5- (6) سوره بقره، آیه 126؛ سوره آل عمران، آیه 96؛ سوره شوری، آیه 7؛ سوره ابراهیم، آیه 37؛ سوره بلد، آیه 1.
6- (7) سوره عنکبوت، آیه 67.
7- (8) سوره بقره، آیات 144 و 149 و 150 و 191؛ سوره مائده، آیه 2؛ سوره حج، آیه 25؛ سوره اسرا، آیه 1.
8- (9) سوره بقره، آیات 125 و 137 و 158؛ سوره آل عمران، آیات 96 و 97؛ سوره مائده، آیات 2 و 97؛ سوره حج، آیات 26 و 29 و 33؛ سوره ابراهیم، آیه 37؛ سوره قریش، آیه 3.
9- (10) سوره بقره، آیات 198 و 203.
10- (11) سوره بقره، آیه 158.
11- (12) سوره بقره، آیه 203 و سوره حج، آیات 36 و 37.
12- (13) سوره بقره، آیات 125 و 158 و سوره حج، آیات 26 و 29.
13- (14) سوره بقره، آیات 189 و 197.
14- (15) من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 368.

2. آن حضرت به شخص توانمندی که موفق به حضور در مراسم حج نشده بود فرمود: «به کوه ابوقبیس بنگر! اگر به اندازه این کوه طلای سرخ داشته باشی و آن را در راه خدا انفاق کنی، هرگز به پاداش حج گزاران نخواهی رسید».(1)

3. امیرالمؤمنین علیه السلام در توصیف فضای حج می فرماید:

خداوند حج خانه خود را بر شما واجب نمود؛ خانه ای که آن را قبله مردم قرار داد. مردم چونان تشنه کامان که وارد آبگاه می شوند وارد آن می شوند و همانند کبوتران به آن پناه می برند. خدای سبحان کعبه را نشانه فروتنی آدمی در برابر بزرگی خود و اعتراف به عزت خویش قرار داد و از میان آفریدگان خود شنوایان و اطاعت کنندگانی را برگزید که دعوت او را اجابت کردند، و سخن او را تصدیق نمودند و در جاهایی قرار گرفتند که پیامبران بر آن مقام ایستاده اند. و چون فرشتگان گِرد عرش، بر پای بندگی ایستادند، بر سودهای روز بازار عبادت هر دم فزودند و به هنگام تشریف، مغفرت او را از یکدیگر ربودند. خدا، کعبه را برای اسلام نشان و برای پناهندگان خانه امان ساخت. رفتن به سوی خانه را واجب گرداند، و حق آن را بشناساند، و بندگان را به زیارت آن فراخواند که فرمود:(2) «بر هر کس که تواند زیارت خانه، واجبی از سوی خدای بی نیاز است و آن که سر باز زند، خدا از جهانیان بی نیاز است».(3)

4. آن حضرت پیرامون فضیلت حج در جایی دیگر می فرماید:

... وَ حَجُّ البَیْتِ وَ اعتِمارُهُ فَإنَّهمَا یَنْفیانِ الفَقرَ وَ یَرْحَضَانِ الذَّنبَ؛(4) و بهترین وسیله ای که سالکان برای رسیدن به خدا، بدان چنگ می زنند، ایمان به او و پیامبرش و جهاد در راه او و حج و عمره است، همانا این دو، فقر را از میان می برد و گناه را می زداید.

5. آن حضرت ضمن وصایای خود چنین فرمود: «والله ألله فی بَیْتِ رَبِّکُمْ... ؛(5) خدا را! خدا را! در حق خانه پروردگارتان آن را خالی مگذارید، چندانکه در این جهان ماندگارید».

ص:430


1- (1) وسائل الشیعه، ج 11، صص 113-114.
2- (2) نهج البلاغه، خطبه 1، ص 7.
3- (3) سوره آل عمران آیه 97.
4- (4) نهج البلاغه، خطبه 110، ص 107.
5- (5) همان، نامه 47، ص 321.

6. امام باقر علیه السلام هم فرمود: «بُنِی الإِسلامُ عَلی خَمسٍ... ؛(1) اسلام بر پنج پایه نهاده شده که یکی از آن پنج پایه «حج» است».

7. آن حضرت پیرامون جامعیت و سابقه کهن حج فرمود: «آدم علیه السلام هزار بار پیاده به سوی کعبه آمد که هفتصد بار آن برای گزاردن حج و سیصد مرتبه برای انجام عمره بوده است».(2)

8. امام صادق علیه السلام در پاسخ زراره که عرض کرد: من چهل سال است پیرامون حج از شما می پرسم و شما پاسخ می دهید، فرمود: «حج گزاردن دو هزار سال پیش از آدم مطرح بود و تو می خواهی مسائل آن ظرف چهل سال به پایان برسد».(3)

9. امام صادق علیه السلام پیرامون علت وجوب حج فرمود: «و خداوند در حج اجتماع مردم را از شرق و غرب قرار داد تا یکدیگر را بشناسند... و به آثار رسول خدا صلی الله علیه و آله و اخبار او پی برند تا یادآوری شود و به فراموشی سپرده نشود».(4)

10. آن حضرت در پاسخ شخصی که از مردم نقل کرد کسی که حج واجب خود را به جا آورده، اگر در سال های بعد به جای حج، صدقه و صله دهد برای او بهتر است فرمود: «دروغ گفتند؛ اگر مردم چنین کنند این خانه تعطیل می شود؛ حال آنکه خدای سبحان کعبه را برای قیام و قوام مردم قرار داد».(5)

به هر روی، حج مایه و اساس دین و دنیای مردم است(6) و تا کعبه، قائم و پابرجاست دین خدا پابرجا خواهد ماند. امام صادق علیه السلام فرمود: «لا یَزال الدین قائماً ما قامَتِ الکعبة».(7)

حج، میهمانی خداوند است و حج گزاران، همانند روزه داران میهمان خدای رحمان اند.

امام صادق علیه السلام در این باره فرمود: «إِنَّ ضَیْفَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ رَجُلٌ حَجَّ وَ اعْتَمَرَ فَهُوَ ضَیْفُ اللَّهِ حَتَّی یَرْجِعَ إِلَی مَنْزِلِهِ».(8)

ص:431


1- (1) الکافی، ج 2، ص 18-19.
2- (2) وسائل الشیعه، ج 11، صص 128 و 132.
3- (3) همان، ص 12.
4- (4) همان، ص 14 و ج 27، ص 97.
5- (5) همان، ج 11، ص 22؛ علل الشرایع، ج 2، ص 456.
6- (6) همان، ج 11، ص 60.
7- (7) همان، ص 21.
8- (8) همان، ج 14، ص 586.

و نیز آن حضرت فرمود: «... وَ الْحَاجُّ وَ الْمُعْتَمِرُ فَهُمَا وَفْدُ اللَّهِ وَ حَقٌّ عَلَی اللَّهِ أَنْ یُکْرِمَ وَفْدَهُ».(1)

امیرالمؤمنین علیه السلام نیز در پاسخ این پرسش که چرا روزه در ایام تشریق(2) بر حج گزاران حرام است فرمود: «لِأَنَّ الْقَوْمَ زُوَّارُ اللَّهِ وَ هُمْ فِی ضِیَافَتِهِ وَ لَا یَجْمُلُ بِمُضِیفٍ أَنْ یُصَوِّمَ أَضْیَافَهُ».(3)

مردم زائران خدا هستد و آنان در میهمانی خدا می باشند زیبا نیست که میزبان میهمان را به روزه وادارد. البته زائرانی بر سفره حج میهمان اند و خدای سبحان خلیل و ذبیحش را فرمان می دهد تا کعبه را بیارایند و طاهر سازند، برای ضیافت راکعان و ساجدانی که خدا سیمای آنان را در قرآن چنین ترسیم کرده که: آنان کسانی اند که با رسول خدایند و همراه با رکوع و سجود خویش، تبر بت شکن ابراهیم را بر دوش گذاشته و علیه کفر و نفاق به پاخاسته اند، و نیز رود مهربانی آنان نسبت به مسلمانان محروم جاری و جانشان لبریز از محبت به آنان است.(4)

آفاق عرشی

کعبه، مظهر تجلی اسمای حسنای الهی است،(فِیهِ آیاتٌ بَیِّناتٌ مَقامُ إِبْراهِیمَ) .(5)

پس در آن خانه، نشانه های ربوبیت الهی آشکار و فریضه الهی حج، با احکام و حکمت هایش، دریای بیکران فیض و رحمت الهی است.

در نیایش های ماه رمضان، یکی از درخواست های مکرری که از ساحت قدس الهی تقاضا می گردد تشرف به حج است. شاید بتوان گفت یکی از اسرار نهفته در ماه رمضان آمادگی برای انجام این فریضه الهی است تا بندگان به اسرار نهان این واجب الهی نائل شوند و از طریق کعبه به بصیرت جان برسند. بنابراین مکانت های قدسی مکه، حرم و مسجدالحرام، عرفات و مشعر امری معلوم است، چرا که هر یک چشمه های فیض رحمت واسعه حق تعالی هستند.

ص:432


1- (1) همان، ج 4، ص 116.
2- (2) روزهای یازدهم، دوازدهم و سیزدهم ذیحجه را ایام تشریق گویند.
3- (3) همان، ج 11، صص 225-226.
4- (4) ر. ک: آیه 29 سوره فتح.
5- (5) سوره آل عمران، آیه 97.

رسول اکرم صلی الله علیه و آله در حجة الوداع، هنگام وقوف در عرفات نزدیک غروب خورشید فرمود: «پروردگارتان در این روز بر شما منت نهاد و نیکوکارتان را آمرزید و او را شفیع بدکارتان قرار داد، پس در حالی که آمرزیده شده اید به سوی «مشعرالحرام» کوچ کنید».(1)

به پاس همین نورانیت و عظمت فریضه حج است که امام صادق علیه السلام به عیسی بن منصور فرمود: «یا عیسی إنّی احِبُّ أنْ یراک الله... ؛(2) ای عیسی دوست دارم که خداوند تو را مابین یک حج تا حج دیگر، در حال آماده ساختن مقدمات حج ببیند».

همچنین آن حضرت به آنانی که مانع از رفتن برادر دینی خود به حج می شوند، هشدار می دهد که افزون بر آنچه برای او در آخرت ذخیره شده در دنیا نیز به مصیبت گرفتار می آید.(3)

زمان نیز در پرتو این فریضه بزرگ و احکام و اسرارش، به فروغی خاص مزین گردیده است. رسول خدا صلی الله علیه و آله می فرماید: «مَا مِنْ أیامٍ أزکی عِنداللهِ تعالی و لا أعظَمُ أجراً مِنْ خَیرِ فِی عَشْرِ الأضْحی؛(4) روزهای دهه نخست ذیحجه، پاکترین و بار ارزشترین روزها نزد خداست».

به هر روی، فریضه حج با آن اماکن قدسی اش، این عبادت را ممتاز ساخته و آفتاب قدس و ملکوتی اش از افق های تابناکی ساطع است. البته افق اعلای حج، مقام تجلی بندگی و زلال محبت و رود عشقی است که از جان حاجی جاری می گردد و جلوه بندگی او فرش و عرش خدا را روشن می سازد.

تجلی بندگی

اذان ابراهیمی که در تابش وحی این چنین درخشید (وَ أَذِّنْ فِی النّاسِ بِالْحَجِّ....)5 جان های مستعد کمال را شیدا و حیران خود کرده و لبریز از دلدادگی به ساحت معبود خود نموده است. این فراخوان بزرگ، مؤمنان را با شوق برای لقا و نوشیدن شهد وصال، به

ص:433


1- (1) وسائل الشیعه، ج 11، ص 95.
2- (2) همان، ص 138.
3- (3) همان، ج 11، ص 138.
4- (4) همان، ج 14، ص 273.

حجاز عشق و میقات بندگی می کشاند، او با احرام و طنین «لبیک» او را به حرم الهی و بلد امن مکه می برد. سپس او را به طواف یار و به زمزم و صفا می رساند و در عرفان عرفات مستغرق می کند، آنگاه در شب روشن مشعر، طلوع بدون غروب خورشید حق را می نمایاند.

بعد از آن، او را به منای عشق می برد تا در مسلخ آرزوها، دوستی غیر خدا را ذبح و شیطان و نفس سرکش را رمی کند، و آن گاه که در این کوثر نور خالص گردید، او را واصل می کند و به درون کعبه می خواند، تا خدای تعالی خود به کعبه دل او درآید که: «ألَقلبُ حَرمُ الله»(1). سرانجام نیز او را به محضر دوستان خود بار می دهد و نهال محبت و مودت اهل بیت علیهم السلام را در جان او غرس می کند.(2)

امام صادق علیه السلام پیرامون برخی از اسرار حج فرمود:

... ثُمَّ اغْسِلْ بِمَاءِ التَّوْبَةِ الْخَالِصَةِ ذُنُوبَکَ، وَ الْبَسْ کِسْوَةَ الصِّدْقِ وَ الصَّفَا وَ الْخُضُوعِ وَ الْخُشُوعِ، وَ أَحْرِمْ مِنْ کُلِّ شَیْ ءٍ یَمْنَعُکَ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ... ؛ سپس با آب خالص توبه گناهان خود را بشوی و جامه صدق و صفا و خضوع و خشوع در بر کن و از هر آنچه که تو را از یاد خداوند مانع است، و از اطاعت او باز می دارد، دوری کن و لبیک گو؛ بدین معنا که خدا را پاسخی بی آلایش و پاک دادی، چنان که به ریسمان استوار او چنگ زدی. سپس با پای قلب خویش همراه با کروبیان به گرد عرش طواف کن، همچون طواف خویش با مسلمانان بر گرد کعبه، و به قصد فرار از هوا و دوری از همه پلیدی ها با تمام نیرو و توان خویش هروله کن.

آن گاه از غفلت و لغزش های خود با رفتن به منا، برون آی و آنچه را بر تو روا و حلال نیست و سزاوار آن نیستی آرزو مکن، و در عرفات به خطاهای خویش اعتراف کن. در مزدلفه، پیمان خویش را به یگانگی خداوند تجدید کن و به او تقرّب جو، و از او پروا بدار، با صعود بر کوه، با بال روح خویش به ملأ أعلی فراز آی، و به هنگام قربانی کردن، گلوی آمال و آرزوها را ببر و هنگام سنگ زدن به جمرات، شهوات و پلیدی ها را رمی کن، و با تراشیدن موی خویش خود را از عیب های آشکار و نهان پیرایش کن.

ص:434


1- (1) جامع الاخبار، ص 185؛ بحارالانوار، ج 67، ص 25.
2- (2) ر. ک: جرعه ای از صهبای حج، آیت الله جوادی آملی، ص 11.

سپس با ورود به حرم، در حرم امن خدا گام نه، و کعبه را زیارت کن؛ در حالی که صاحب آن را بزرگ می داری و به جلال و قدرت او آگاهی. حجرالاسود را به نشان خشنودی از زیارتش و سرافکنده در برابر عظمت و عزتش، استلام کن؛ و با طواف وداع، با هر آنچه جز اوست بدرود گوی، و با وقوف خویش بر کوه صفا روح خود را برای دیدار خدا، در روزی که دیدارش خواهی کرد پیراسته ساز؛ و در کوه مروه با پیراستگی از گناهان، نسبت به خداوند صاحب مروت باش...

بدانکه خداوند، حج را واجب نفرمود و از مجموعه عبادات و طاعات، آن را با اضافه به نام خود ویژه نساخت، و در خلال مناسک، سنتی برای پیامبر خود تشریع نکرد مگر برای آمادگی و اینکه نمایشی از مرگ و قبر و بعث و قیامت را آشکار نماید...(1)

حج، وحی مجسم

حج، فریضه ای است که مناسک آن با وحی تجلی یافته است، چون پیامبران علیهم السلام مناسک آن را از امین وحی، جبرئیل فرا گرفتند.(2)

حضرت ابراهیم پس از بنای کعبه، از خدای سبحان خواست تا چگونگی عبادت در آن خانه را به وی نشان دهد:

(وَ أَرِنا مَناسِکَنا وَ تُبْ عَلَیْنا إِنَّکَ أَنْتَ التَّوّابُ الرَّحِیمُ) .(3)

از این رو جبرئیل به محضر آن بزرگوار رسید و در محضر او اعمال را انجام داد و مناسک را به صورت عینی به او نشان داد و حضرت ابراهیم آن اعمال را تکرار کرد. البته، پیش از ابراهیم علیه السلام جبرئیل بر آدم علیه السلام برای تبیین مناسک حج، ظاهر شده بود.

امام صادق علیه السلام در این باره فرمود: «إنّ الله بَعثَ جبرئیل إلی آدم فقال... إنّ الله أرْسَلَنی إِلَیُکَ لَاُعَلِّمکَ المناسک... »(4).

ص:435


1- (1) بحارالانوار، ج 96، ص 124.
2- (2) جرعه ای از صهبای حج، ص 50.
3- (3) سوره بقره، آیه 128.
4- (4) وسائل الشیعه، ج 11، ص 226.

آن حضرت در حدیثی دیگر می فرماید:

با پدرم طواف می کردم. چون به حجر رسید با دستش آن را مسح کرد و بوسید و چون به رکن یمانی رسید آن را در بر گرفت. پرسیدم: فدایت شوم! حجر الاسود را با دست مسح می کنی و رکن یمانی را در آغوش می گیری؟ پاسخ داد: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: هرگاه نزد رکن یمانی می آمدم جبرئیل را نظاره می کردم که در آمدن به سوی آن بر من سبقت گرفته و آن را در بر گرفته است.(1)

پس طبق این حدیث رسول اکرم صلی الله علیه و آله نیز مناسک را از جبرئیل آموخت.

اکنون که روشن گردید که حج نماد و نمایشی از وحی مجسم است، چون وحی و کتاب خدا را باطن و ظاهری است؛ «إِنَّ لِکِتَابِ اللهِ ظَاهِراً وَ باطِناً»(2) ، بنابراین فریضه حج، ظاهری دارد که مردم بدان معرفت دارند، و باطنی ژرف که تنها شاهدان و عارفان آن را با «قلب» خویش می یابند.

حج، چون سایر موجودات، جلوه ای از خزاین غیب الهی است و از آن مقام نازل گردیده است:(وَ إِنْ مِنْ شَیْ ءٍ إِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ)3

البته نزول حج، از خزائن غیب، چون نزول باران از ابر نیست که مستلزم نابودی و تهی شدن ابر از باران گردد، بلکه به گونه تجلی و تابش است و چون فروغ علمِ عالم است که از سرچشمه، هیچ چیزی کاسته نمی گردد.

همه موجودات جهان ماده ای اصلی دارند که نزد خداوند محفوظ است و طبق هندسه ای خاص از آن اصل فرو فرستاده شده اند و آنچه فرو فرستاده شده، نشانه و آینه حضرت حق است، آن گونه که خدای متعال حمد می گردد.(3) «أَلحَمدُ لِلّهِ المُتجَلّیِ لِخَلقِهِ بِخَلقِهِ».(4)

به هر روی، در حج و عمره اسرار و رموزی است که جز برای زائران خاص که صاحب خانه را در آینه جان و بصیرت قلب زیارت کرده و به دیدار رب البیت و شهود آیات آفاقی

ص:436


1- (1) همان، ج 13، ص 338.
2- (2) المحاسن، برقی، ج 1، ص 270، ح 26.
3- (4) جرعه ای از صهبای حج، ص 108.
4- (5) نهج البلاغه، خطبه 108، ص 100.

و انفسی آن و امتثال حج ابراهیمی و عمرۀ ناب حسینی علیه السلام نائل گشته اند، مکشوف نمی گردد. آن بندگان مُخلَص و ذوات مقدس بودند که بر این محراب بلند بندگی، اذان عبودیت گفتند و در بحر بیکران اسرار الهی حج شناور شدند، و بر افق اعلای آن درخشیدند.

حج، توحید مجسم

خلوص در همه عبادات معتبر است، ولی تجلی آن در برخی از عبادات نمایان تر، و طرد شرک در آن آشکارتر است. حج از جمله عباداتی است که در حقیقت توحید مجسم، و از آغاز تا انجامش نمونه ای از توحید ناب است، به همین دلیل ترک حج، کفر قلمداد شده است.(1)

معنای تجلی توحید، از افق برین حج بدین معناست که از مناسک و افعال حج فقط فروغ یگانه پرستی فروزان است. از طرفی حج در سیر صعودی خود به خدا می رسد و توحید در سیر نزولی خود به حج مبدل می گردد.

حج، سیر به سوی خدا و رفتن برای دیدار او و تلاش برای نزدیکی به خداست. همچنین روشن است که بنده جز با آراستگی به توحید دائم و پیراستگی از شرک جلی و خفی به مولای خود تقرب نمی جوید. به همین دلیل، رسول خدا صلی الله علیه و آله در سفر حج پس از آمادگی برای حرکت فرمود: «هذِهِ حَجّةٌ لا رِیاءَ فِیهاَ وَ لَا سُمعة» و در ادامه فرمود: «هر کس در توشه حج وی چیز حرامی باشد خداوند حج او را نخواهد پذیرفت».(2)

حج تجلی معاد

حج با مناسک و مشاعرش، معاد مجسم و حکایتگر روز رستاخیز است، زیرا نمایشگاهی از یگانگی و همدلی، همرنگی و هم آوایی است. در حج، مردم به یک ندا پاسخ می گویند و یک فرمان و فریاد را اجابت می کنند و جز واحد مهربان، کسی بر آنها فرمان نمی راند.

اینک جلوه هایی از آن تجلی را برمی شماریم:

1. پوشیدن لباس احرام، که جامه ای چون کفن است؛

ص:437


1- (1) سوره آل عمران، آیه 97.
2- (2) جرعه ای از صهبای حج، صص 49-50.

2. دیدن نشانه های روشن خدا که در دیار خود برایشان پنهان بود؛

3. اعتراف مردم به گناهان؛

4. امنیت؛

5. تذلل و فروتنی حج گزاران برای خدا؛

6. در امان و آرامش بودن؛

7. گرد آمدن حج گزاران در میقات و مواقف؛

8. مشغول بودن به خود؛

9. فراز از غیر خدا به سوی خدا؛

10. برهنه بودن از پوشاک و مظاهر زندگی؛

11. پیراستگی از زیور و زینت های دنیوی.

حج نمایشی از اقتدار اسلام

چنانکه بیان گردید حج، تجلی گاه اصول عقاید و معارف بلند و آسمانی دین است. پس این فریضه بزرگ، مشرق تابانی از عزت و اقتدار اسلامی و نمایشی از وحدت و هماهنگی مسلمانان است.

امت اسلامی در یک همایش عبادی - سیاسی، چون جویبارهای نور از جای جای جهان اسلام به هم می پیوندند، و رود مواج و لبریز از نور و عشق و مهربانی را جاری می کنند، و آنگاه شکوه امت اسلامی را در سرزمین عرفات و مشعر و منا و کنار بیت الله متجلی می سازند.

امام صادق علیه السلام در این باره فرمود:

فَجَعَلَ فِیهِ الِاجْتِمَاعَ مِنَ الشَّرْقِ وَ الْغَرْبِ لِیَتَعَارَفُوا وَ لِیَنْزِعَ کُلُّ قَوْمٍ مِنَ التِّجَارَاتِ مِنْ بَلَدٍ إِلَی بَلَدٍ وَ لِیَنْتَفِعَ بِذَلِکَ الْمُکَارِی وَ الْجَمَّالُ وَ لِتُعْرَفَ آثَارُ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ تُعْرَفَ أَخْبَارُهُ وَ یُذْکَرَ وَ لَا یُنْسَی؛(1)

آری خدا حج را قرار داد تا در پرتو این فریضه، امت اسلامی از شرق و غرب اجتماع کنند، مشکلات و مسائل یکدیگر را بدانند، با هم هماهنگ گردند،

ص:438


1- (1) وسائل الشیعه، ج 11، ص 14 و ج 27، ص 97.

همسان، همسو، همتا، همخو، هماهنگ و همراه گردند، و توطئه های دشمنان را دانسته و نقش بر آب کنند.

حج تکریم و زیارت کعبه است و کعبه، محور و کانون وحدت و اتحاد اسلامی است. اگر چه از نگاه و منظر ملکوتی، هر کس به هر سمتی که نظر کند، به سوی خداوند سبحان رو کرده است:(وَ لِلّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ)1 لیکن در اقلیم طبیعت و تجسم عینی، خدای سبحان کعبه را برای وحدت جهان آفرید تا همگان با عنایت به اصول ارزشمند توحید، به او توجه کنند. آنجاست که قبله و مطاف عالمیان است تا مسلمانان از دور و نزدیک در کنار این محور وحدت بخش گرد هم آیند، و در آنجا با یکدیگر آشنا و متحد شده، با طرح و حل مسائل علمی و عملی و مشکلات سیاسی و اجتماعی روابط آنان تحکیم شود.(1)

کانون قیام

از سوی دیگر، کعبه محور قیام و مقاومت و پایداری انسان هاست؛ همان گونه که خداوند می فرماید:

(جَعَلَ اللّهُ الْکَعْبَةَ الْبَیْتَ الْحَرامَ قِیاماً لِلنّاسِ)3 .

محور اصلی دین، قیام و جهاد است(2) و تکیه گام این قیام و جهاد رو آوردن به سوی معبود و محبوب است که آن هم در آینه کعبه می درخشد. از همین منظر امام صادق علیه السلام می فرماید: «لَا یَزَالُ الدِّینُ قَائِماً مَا قَامَتِ الْکَعْبَةُ؛(3) تا کعبه برپاست دین نیز پایدار است خداوند کعبه را در مرکز زمین نهاد، تا قبله گاه شرق و غرب باشد».(4)

حیات کعبه، حیات دینی است و جامعه نیز با دین زنده است. بنابراین خرابی و انهدام کعبه، ویرانی و نابودی دین است و با مرگ دین، روح جامعه می میرد. بنابراین کعبه به منزله ستون فقرات جامعه اسلامی است؛ همان گونه که قوت و قدرت، ستون فقرات انسان را نیرومند می سازد و اگر ستون فقرات و کمر بشکند، قیام و حرکت ممکن نخواهد بود.

ص:439


1- (2) جرعه ای از صهبای حج، صص 124-125.
2- (4) سوره حدید، آیه 25.
3- (5) وسائل الشیعه، ج 11، ص 21.
4- (6) همان، ج 13، صص 241-242.

امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید:

«اللَّهَ اللَّهَ فِی بَیْتِ رَبِّکُمْ فَلَا یَخْلُو مِنْکُمْ مَا بَقِیتُمْ فَإِنَّهُ إِنْ تُرِکَ لَمْ تُنَاظَرُوا؛(1) خدا را! خدا را! در حقّ، خانه پروردگارتان، آن را خالی مگذارید چندان که در این جهان ماندگارید، که اگر حرمت آن را نگاه ندارید به عذاب خدا گرفتار آیید».

بر این اساس، ترک خانه خدا و وانهادن آن، عذاب بزرگ نابودی و اضمحلال جامعه اسلامی را فراهم می کند. به همین دلیل، اگر زمانی فرا رسد که مردم نتوانند یا نخواهند به مکه روند و فریضه حج تعطیل گردد، بر رهبر و پیشوای مسلمانان واجب است که برخی را با هزینه بیت المال به حج بفرستد و آن گروه که توان مالی دارند و به حج نمی روند، وادار به اقامه این فریضه نماید.(2)

امیرالمؤمنین علیه السلام به فرماندار مکه دستور می دهد که: «أقِم للناس الحج»(3). رسول خدا صلی الله علیه و آله به سبب اهمیت اصل برپایی مراسم حج فرمود: «هر کس خواهان دنیا و آخرت است باید این خانه (کعبه) را قصد کند و او را امام و مقتدای خویش قرار دهد و در جست وجوی آن روانه شود؛ مَنْ أراد الدنیا وَ الآخرِةَ فَلْیَؤُمَّ هَذا البَیْتَ.(4)

بنابراین تجلی گاه این امامت و پیشوایی کعبه، برپایی نماز و حج است.

کعبه، تجلی گاه قیام است، رسول خدا صلی الله علیه و آله بعثت و قیام به رسالت خویش را از کنار آن آغاز می کند و نیز خورشید قیام و انقلاب امام زمان علیه السلام بر افق کعبه تجلی می کند:

إنّ القائَمُ إذا خَرَجَ دَخَلَ المَسجِدَ الحَرام، فَیَستَقبِلُ الکَعبةَ وَ یَجعَلُ ظَهْرَهُ إلَی المَقامِ ثُمَّ یُصلِّی رَکعَتَین، ثُمّ یقُومُ فیقول: یا أیُّها الناس... ؛(5) به تحقیق آن گاه که امام زمان (عج) رخ از پس پرده غیبت نمایان سازد وارد مسجدالحرام گردیده، کعبه را پیش رو و مقام را پشت سرقرار داده دو رکعت نماز می خواند آنگاه می فرماید: ای مردم جهان «انا بقیة الله» و پیام رستاخیز بزرگ و انقلاب آسمانی خود را اعلام می دارد.

ص:440


1- (1) نهج البلاغه، نامه 47، ص 321.
2- (2) وسائل الشیعه، ج 11، صص 23-24.
3- (3) نهج البلاغه، نامه 67، ص 351.
4- (4) وسائل الشیعه، ج 11، ص 151.
5- (5) بحارالانوار، ج 51، ص 59.
کعبه افق برین آزادی و آزادگی

کعبه، بنایی است عتیق که خدایش می فرماید:

(وَ لْیَطَّوَّفُوا بِالْبَیْتِ الْعَتِیقِ)1

همچنین می فرماید:

(ثُمَّ مَحِلُّها إِلَی الْبَیْتِ الْعَتِیقِ)2 .

در گستره تاریخ بنای کعبه، دست سلطه ملکی بر آن قرار نگرفته، و پیوسته از تطاول طاغوتیان و تناول مالکان و تداول دولتمردان مصون مانده، و همیشه از قید سلطه و مالکیت بشری و اختصاص به شخص، قوم و نژاد، دولت و حکومت، عتیق و آزاد بوده است.

ابراهیم علیه السلام نیز چون آن را به فرمان خدا ساخت، مالک آن نشد، بلکه او و ذبیحش اسماعیل، خادم کعبه شدند:

(وَ عَهِدْنا إِلی إِبْراهِیمَ وَ إِسْماعِیلَ أَنْ طَهِّرا بَیْتِیَ لِلطّائِفِینَ وَ الْعاکِفِینَ وَ الرُّکَّعِ السُّجُودِ)3 .

براین اساس خداوند متعال کعبه را خانه خود نامید:(بَیْتِیَ) و بنیانگذار آن نیز آن را خانه خدا دانست:

(رَبَّنا إِنِّی أَسْکَنْتُ مِنْ ذُرِّیَّتِی بِوادٍ غَیْرِ ذِی زَرْعٍ عِنْدَ بَیْتِکَ الْمُحَرَّمِ)4 .

به هر روی، کعبه خانه آزادی و آزادگی است و طواف بر گرد چنین بنایی درس آزادی و حریت می دهد و انسان را از هر بردگی، جز بندگی خدای سبحان می رهاند و این بندگی اوج سرافرازی است.

زیارت حقیقی این خانه، از دو سو غبار بردگی را از چهره انسان می زداید:

نخست، بردگی هوا و هوس، شهوت و غضب، و حرص و آز، چون جز آزادگان رسته از بند هواهای سرکش، روی دل و روح خود را به سوی کعبه نمی کنند، و چنین نگرشی به کعبه، انسان را فرشته خو کرده، او را از شهوت و غضب و رذایل اخلاقی پیراسته می سازد.

ص:441

از سوی دیگر، بردگی با طواف بر مدار آزادگی سازگار نیست، و جز کسانی که خود را از چنگ قدرت زورمداران رهانیده اند بر گرد این خانه، طواف راستین نکنند.

فروغ آزادی این بیت، (کعبه) جان ها را روشن می کند و کسی که در پرتو این فروغ، نورانی شد، کسی را به بردگی و بندگی نمی گیرد؛ همان گونه که خود نیز بنده کسی جز خدا نمی گردد.(1)

فرهنگ حج، فرهنگ مساوات و برابری است که فراخوان و اذان آن از سوی ابراهیم علیه السلام برای همه جهانیان است:

(وَ أَذِّنْ فِی النّاسِ بِالْحَجِّ)2

به همین دلیل شهری و روستایی، متمدن و صحرانشین، دور و نزدیک، غابر و قادم، همه باید همسان و همتای هم از آن بهره مند شوند:

(الَّذِی جَعَلْناهُ لِلنّاسِ سَواءً الْعاکِفُ فِیهِ وَ الْبادِ وَ مَنْ یُرِدْ فِیهِ بِإِلْحادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذابٍ أَلِیمٍ)3 .

این خانه، مرجع و مایه آرامش و امان همه انسان هاست، و در کنار آن، جان ها شهد وصال نوشیده، از زمزم عشق سیراب می گردند، و به آرامش می رسند؛ همان گونه که خداوند متعال می فرماید:

(وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَیْتَ مَثابَةً لِلنّاسِ وَ أَمْناً)4

(به یاد آر هنگامی که ما خانۀ کعبه را مقام امن و مرجع امر دین مردم قرار دادیم).

حج، افق برین برائت و دوستی

همه پیامبران مبعوث شدند تا بر هرم بلند توحید، کرکس شرک پر نکشد و در حرم والای یکتاپرستی، شیطان احرام نبندد، از این رو کعبه و زیارت آن، محور پرهیزکاری و فریاد و پرخاش در برابر طاغوت است.

ص:442


1- (1) جرعه ای از صهبای حج، ص 122.

چون هیچ کمالی برتر از رسیدن به توحید ناب نیست و رسیدن به توحید خالص، بدون نزاهت و تبری کامل از هرگونه شرک و الحاد و برائت از هر مشرک و ملحدی ممکن نیست، بدین سبب خدای متعال کعبه را محور و کانون انزجار و برائت از هر تباهی دانسته است.

ابراهیم علیه السلام با فراخوان عمومی، همگان را از شرق و غرب و دور و نزدیک به زیارت کعبه فرا می خواند، و زمینه اذان خاص و ناب محمدی صلی الله علیه و آله را فراهم می کند:

(وَ أَذانٌ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَی النّاسِ یَوْمَ الْحَجِّ الْأَکْبَرِ)1 .

بدین ترتیب و با این اعلام خاص، هدف نهایی از توحید، یعنی رسیدن به توحید، به دور از هرگونه پیرایه شرک را اعلام می نماید. البته اعلام رسول خدا صلی الله علیه و آله یک حرکت بالنده است، به همین دلیل تا مشرک و فرهنگ شرک در جهان هست، اعلام تبری و بیزاری از مشرکان از مهم ترین وظایف حج است.(1)

حج، عبادت ممتازی است که با سیاست آمیخته است. حضور اقشار گوناگون مردم جهان، موقعیت مناسبی است تا آفاق این عبادت در آن انبوه جمعیت، به خوبی تجلی کند. بر این اساس حج، عبادتی است که تجلی توحید و طرد هرگونه شرک و پلیدی است؛ عبادتی که ترجمان حقیقت «لا إله إلا الله» است، و پیام آن نه گفتن بر همه مظاهر شرک؛ عبادتی که طلیعه آن با تلبیه آغاز می گردد، لبیکی که بیان توحید و تجلی آن است؛ عبادتی که در آن شیطان رمی می گردد. پس می توان گفت که این عبادت بهترین مظهر برائت از هرگونه پلیدی و شرک و نفاق است.

از این رو، رسول خدا صلی الله علیه و آله به فرمان وحی، علی علیه السلام را مأمور کرد تا از مشرکان اعلام تبری کند تا مرز توحید، از شرک و نفاق جدا شود و صفوف مسلمانان از مشرکان ممتاز گردد و این یعنی بروز و ظهور چهره سیاسی - عبادی حج.

امروز نیز بر همه مسلمانان و به خصوص حج گزاران است که برای تطهیر کعبه مقدس از دست اشرار، ابراز انزجار کنند، و فریاد قطع دست تولیت طاغوتیان را در سرزمین حج طنین افکن سازند.

ص:443


1- (2) جرعه ای از صهبای حج، ص 114.

امام صادق علیه السلام فرمود:

«أَمَا إِنَّ قَائِمَنَا لَوْ قَدْ قَامَ... ؛ آگاه باشید اگر قائم ما قیام کرده بود ایشان را می گرفت و دست آنان را قطع می کرد و در کوی و برزن آنان را می گردانید و می فرمود اینان دزدان خدا هستند».(1)

امروز بر امت اسلامی است که خانه خدای سبحان را از هر پلیدی و زشتی پاکیزه سازند. البته منظور مشرک اسمی نیست، چون در حجاز کنونی مشرک اسمی وجود ندارد، ولی مشرک وصفی و آنان که به فرهنگ شرک آلوده اند، و به جای هبل و عزی، به مظاهر مدرن آن روی آورده، و آنان را ستایش می کنند وجود دارد. بنابراین برائت، اعلان انزجار از تفکر شرک آلود و تمدن باطل شرک زدگان و استعمار ظالمانه ملحدان و استعباد بی رحمانه مستکبران و استعمار سامری گونه اسرائیلیان و استضعاف مکارانه ابرقدرت هاست، و مهم ترین تجلی گاه این مقصود عالی و قلّه این نهضت جهانی، حج است که هجرت به سوی خداست و مردم برای انجام آن از نقاط مختلف جهان به سوی آن می آیند.(2)

حج، مکتب ولایت و دوستی

حج آفتاب نمایان دوستی و محبت به خدا و اولیای اوست. حج بدون «ولایت» و آهنگ کعبه، بدون «امامت» و حضور در عرفات، بدون «معرفت امام» تلاشی بی حاصل است و سودی نخواهد داشت. حج اگرچه یکی از مبانی قویم اسلام است، ولی به هر حال، ولایت، رکن استوار اسلام است:(3) «وَ لَمْ یُنادَ بِشیءٍ کَما نُودِیَ بِالولایة»(4) ، بنابراین حج مرتبۀ ولایت نیست بلکه ولایت، روح حج است و شئون این فریضه با ولایت پیوندی ناگسستنی دارد. کعبه که فروغ قدسش سایر اماکن را قداست بخشیده به محاذی بیت معمور است و بیت معمور برابر عرش خداست.

بیت معمور برای این بنا گردید تا فرشتگانی که مقام انسان کامل را به خلافت نشناختند و تسبیح خویش را راز شایستگی خود برای خلیفة الهی دانستند، بر گرد آن طواف

ص:444


1- (1) وسائل الشیعه، ج 13، ص 252.
2- (2) جرعه ای از صهبای حج، صص 70-71.
3- (3) همان، ص 55.
4- (4) کافی، ج 2، ص 18.

کنند و با این طواف، غبار نقص از خود بزدایند. ساختمان کعبه نیز برای طواف طائفین بدان جهت است تا به مقام شامخ انسان کامل و خلیفه عصر خویش آگاه گردند و از شهد وصال به معرفت امام بهره مند شوند.

به همین دلیل، نگاه عارفانه و هماهنگ با ولایت به کعبه، مایه غفران و رهایی از اندوه دنیا و آخرت است.

امام صادق علیه السلام می فرماید:

«مَنْ نَظَرَ إلَی الکَعبَةِ بِمَعْرِفَةٍ، فَعَرَف مِنْ حَقِّنا وَ حُرْمَتِنا مِثْلَ الذی عَرَفَ مِنْ حَقِّها وَ حُرْمَتِها غَفَرَ اللهُ ذُنُوبَهُ وَ کَفاهُ هَمَّ الدُّنیا وَ الآخِرَة ؛ کسی که با معرفت به کعبه نظر کند، و حق و حرمت ما را نیز چون حق و حرمت کعبه بشناسد خداوند گناهانش را ببخشد و گرفتاری های دنیا و آخرت او را کفایت کند».(1)

براین اساس، حرمت کعبه به احترام ولایت است و آنکه امام خود را نشناسد و بمیرد به مرگ جاهلیت مرده است، ولو گرد کعبه هم طواف کند.

امام باقر علیه السلام فرمود: «أتَری هؤلاءِ الذینَ یُلَبُّونَ، وَاللهِ لأصواتهم أبْغَضُ إلیَ اللهِ مِنْ أَصْوَاتِ الحَمِیر».(2) آری، طبق بیان آن حضرت صوت لبیک گویانی که امام خویش را نشناسند نزد خدا از صدای حمار پست تر است.

امام باقر علیه السلام در حدیثی دیگر می فرماید: «هکذا کانوا یطوفون فی الجاهلیة» در زمان جاهلیت نیز گرد کعبه طواف می کردند، ولی رهبر و پیشوای آنان طاغوت و بت بود. اسلام این حرکت را هدفمند نمود و افقی برین فرا روی آن گشود و هدف از این طواف را تبیین نمود. آن حضرت فرمود: «إِنَّمَا أُمِرُوا أَنْ یَطُوفُوا بِهَا ثُمَّ یَنْفِرُوا إِلَیْنَا فَیُعْلِمُونَا وَلَایَتَهُمْ وَ مَوَدَّتَهُمْ وَ یَعْرِضُوا عَلَیْنَا نُصْرَتَهُمْ».(3)

طبق این حدیث، امام فرموده مردم باید بیایند و اطراف کعبه بگردند و پس از آن نزد ما بیایند و نصرت و محبت خویش را اعلام کنند؛ پس هدف و آرمان بلند حج و طواف خانه خدا همین مطلب است و این است استجابت و قبولی دعای ابراهیم علیه السلام؛ آن گاه که از خدای متعال طلب کرد:

ص:445


1- (1) وسائل الشیعه، ج 13، ص 264.
2- (2) همان، ج 12، ص 389.
3- (3) بحارالانوار، ج 65، ص 87؛ تفسیر عباشی، ج 2، ص 234.

(فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النّاسِ تَهْوِی إِلَیْهِمْ)1

طبق این آیه حضرت ابراهیم علیه السلام چنین دعا می کند: بارخدایا دل های مردمان را به سوی ذریه ام مایل گردان.

اینکه امام باقر علیه السلام فرمود: «تَمَامُ الْحَجِّ لِقَاءُ الْإِمَامِ» ؛ کمال و تمامیت حج به آن است که پس از طواف، نزد امام خود آید، عرضه ولایت و اعلام وفاداری و فداکاری نماید، ترجمانی از این آیه است:

(الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ دِینِکُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً)2 .

و «بیت الله» و «ولایت الله» که از مشکات جمال نبی و ولی فروزان می گردد یک حقیقت برین ملکوتی است، و یک آفتاب است که از دو مشرق تجلی کرده است.

پس ابراز و اعلام محبت و فرمانبری نسبت به امام، ابراز و اعلام فرمانبری و محبت به خدای سبحان است. اگر امام سجاد علیه السلام در مسجد جامع دمشق در خلال معرفی خود می فرماید: «... أنا ابنُ مکة و منی، أنا ابن زمزم و الصفا»(1) پرده از این راز برمی دارد.

به قول ناصر خسرو:

اگر فضل رسول از رکن و زمزم جمله برخیزد

یکی سنگی بود رکن و یکی شوراب چه زمزم(2)

مردمی که از دور و نزدیک به خانه خدا مشرف می شوند، همزمان که با بدن دور «کعبه گل» طواف می کنند، با جان به دور «کعبه دل» و حرم ولای اهل بیت طواف می نمایند.

حج در عرصه ملک و ملکوت

در افق مُلک، با برگزاری مراسم حج نمایشی از شکوه، عظمت و اقتدار اسلامی پدید می آید؛ دریایی با موج های سهمگین و خروشان که می تواند بنیان ستم و ظلم را از جهان

ص:446


1- (3) بحارالانوار، ج 45، صص 137-138.
2- (4) دیوان ناصر خسرو، قصیده شماره 152؛ جرعه ای از صهبای حج، ص 134.

برکند؛ دریایی مواج از عطر بندگی خدا. اما حج در افق ملکوت تواضع و فروتنی به ساحت عظمت خداوند متعال است. در این باره امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید:

جَعَلَهُ سُبْحَانَهُ عَلَامَةً لِتَوَاضُعِهِمْ لِعَظَمَتِهِ، وَ إِذْعَانِهِمْ لِعِزَّتِهِ، وَ اخْتَارَ مِنْ خَلْقِهِ سُمَّاعاً أَجَابُوا إِلَیْهِ دَعْوَتَهُ، وَ صَدَّقُوا کَلِمَتَه... ؛(1) خداوند آن را نشان تواضع و فروتنی در برابر عظمت و اعتراف به عزت او قرار داد. از آفریدگانش آن را گزید که چون دعوت او شنید گوش داد و به جان دل آن را خرید. این گروه به راه افتادند و پا بر جای پای پیامبران نهادند و چون فرشتگان گرد عرش، بر پای بندگی ایستادند.

بر سودهای روز بازار عبادت هر دم فزودند و به هنگام تشریف، مغفرت او را از یکدیگر ربودند. خدا کعبه را برای اسلام نشان و برای پناهندگان خانه امان ساخت.

باطن این فریضه بزرگ، احرام جان، و طواف قلب گرد کعبه ای است که مقابل بیت معمور است و بیت معمور در برابر عرش خداست و طواف کنندگان آن، فرشتگان خدا هستند تا گناهشان نسبت به ندانستن قدر انسان کامل بخشیده شود؛ آنگاه که با لحن اعتراض گفتند:

(وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ قالَ إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ)2

پس عرفان نسبت به مقام انسان کامل، رمز و راز طواف بر گرد کعبه محبوب است. طواف بر گرد حریم محبوب، بازتابشی از عشق و محبت به ساحت محبوب است. طواف، تجلی ولایت و دوستی است، دوستی با خدا و عشق به ساحت او و ابراز علاقه و فرمانبری از اولیای او، ولی افسوس باید زمزمه کرد کجاست طواف فرشته خصالان، و کجایند طواف کنندگان عارف به مقام امام و امامت؟

ای قوم به حج رفته کجایید کجایید معشوق همینجاست بیایید بیایید

معشوق تو همسایه دیوار به دیوار در بادیه سرگشته شما در چه هوایید

گر صورت بی صورت معشوق ببیند هم خارج و هم خانه و هم کعبه شمایید

ص:447


1- (1) نهج البلاغه، سیدجعفر شهید، خطبه 1، ص 7.

ده بار از آن راه بدان خانه برفتید یکبار از این خانه برین بام برآیید

آن خانه لطیف است نشان هاش بگفتید از خواجه آن خانه نشانی بنمایید

یک دسته گل کو، اگر آن باغ بدیدیت یک گوهر جان کو اگر از بحر خدایید

با این همه آن رنج شما گنج شما باد افسوس که بر گنج شما پرده شمایید(1)

اماکن قدسی حج

کعبه، تجلی عرش خدا و محاذی «بیت المعمور» است و بیت المعمور برابر عرش خدا قرار دارد. عرش خدا دارای چهار رکن است، و بر هر رکن آن یکی از کلماتی که اساس و بنیان اسلام است قرار دارد: «سبحان الله، و الحمد لله، و لا إله إلا الله، و الله اکبر».(2) امام صادق علیه السلام در پاسخ پرسشگری که پرسید: لِمَ سُمِّیت الکعبة؟ فرمود: «لِأنّها مربّعه» ؛ آری کعبه است چون چهار رکن دارد و بیت المعمور، و عرش الرحمن نیز دارای چهار رکن اند.

کعبه، مظهر سرّ خدای بزرگ است و تابناک ترین نشان فاخرش همان که فرمود: «بیتی»، یعنی خانه من است. ورود به کعبه، ورود در رحمت بیکران خداست و خروج از آن، برون رفت از گناهان است، و چنین کسی در باقیمانده عمر خویش مصون بوده و از گناهان گذشته آمرزیده شده است: «الدُّخُولُ فِیها دُخُولٌ فِی رَحمةِ اللهِ وَ الخُرُوجُ مِنهَا خُروجٌ مِنَ الذُّنوب، مَعصومٌ فیما بَقِیَ مِنْ عُمرِهِ، مَغفُور لَهُ ما سَلَفَ مِنْ ذُنُوبِهِ».(3)

نگاه به کعبه عبادت است و کمترین پاداش کسی که به کعبه می نگرد این است که خداوند در برابر هر نگاهی پاداشی به او می بخشد و گناهی را از او پاک می کند و او را درجه و مرتبه ای عنایت می نماید.(4)

کعبه بر توحید خالص و ناب بنا شده و هندسه و معماری آن الهی است. خداوند می فرماید:(وَ إِذْ بَوَّأْنا لِإِبْراهِیمَ مَکانَ الْبَیْتِ أَنْ لا تُشْرِکْ بِی شَیْئاً)5 بنیانگذاران آن، خلیل

ص:448


1- (1) کلیات دیوان شمس تبریزی ص 274.
2- (2) علل الشرایع، ج 2، ص 398؛ بحارالانوار، ج 96، ص 57.
3- (3) وسائل الشیعه، ج 13، ص 272.
4- (4) همان، ص 265.

و ذبیح، نه یهودی بودند و نه نصرانی؛ بلکه در صراط مستقیم دین حنیف، موحد و مطیع محض بودند. آن دو بزرگوار در توحید ذوب شده و از غبار هرگونه شرک، معصوم و پیراسته بودند و در نیایش خود می گفتند:(رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنّا إِنَّکَ أَنْتَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ)1 .

این خانه، محور برائت از مشرکان بوده و مطاف و مدار پاکی و پاکیزگی است؛ کانون قیام و مقاومت است و خانه آزادی و آزادگی و تجلی گاه مساوات و برابری و قبله گاه همه جهانیان است:

(إِذْ جَعَلْنَا الْبَیْتَ مَثابَةً لِلنّاسِ وَ أَمْناً وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِیمَ مُصَلًّی وَ عَهِدْنا إِلی إِبْراهِیمَ وَ إِسْماعِیلَ أَنْ طَهِّرا بَیْتِیَ لِلطّائِفِینَ وَ الْعاکِفِینَ وَ الرُّکَّعِ السُّجُودِ)2

کعبه کهن ترین عبادتگاه، و برترین آن است، چون (إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنّاسِ لَلَّذِی بِبَکَّةَ مُبارَکاً وَ هُدیً لِلْعالَمِینَ)3

همچنین زمین کعبه برگزیده خداست، چون «أَنَّ اللَّهَ اخْتَارَ مِنْ کُلِّ شَیْ ءٍ شَیْئاً وَ اخْتَارَ مِنَ الْأَرْضِ مَوْضِعَ الْکَعْبَةِ».(1) بنابراین، محبوب ترین بقاع متبرک نزد خداوند است: «مَا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بُقْعَةً فِی الْأَرْضِ أَحَبَّ إِلَیْهِ مِنْهَا» .

و نیز گرامی ترین آنها نزد اوست: «وَ لَا أَکْرَمَ عَلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْهَا».(2)

کعبه، سرچشمه جوشان فیض و برکت است و آفتاب تابناک هدایت است:(مُبارَکاً وَ هُدیً لِلْعالَمِینَ)6 و از آسیب و آفات و تهاجمات در امان است:(وَ مَنْ یُرِدْ فِیهِ بِإِلْحادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذابٍ أَلِیمٍ)7

و در نهایت اینکه کعبه، قبله گاهی برای عموم مردم است:(فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبْلَةً تَرْضاها)8

ص:449


1- (4) وسائل الشیعه، ج 13، ص 242.
2- (5) همان، ص 262.
حجرالاسود

بهترین گوهر قدسی و ملکوتی کعبه، «حجرالاسود» است. او از نشانه های تابناک الهی در کنار کعبه و دست راست خدای سبحان در زمین است:(1) «هُوَ یَمِینُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِی أَرْضِهِ یُبَایِعُ بِهَا خَلْقَه»(2) ، از این رو استلام و بوسه بر آن به منزله بیعت و پیمان خدا با بندگان است. براساس برخی روایات، سنگی است از بهشت که در ابتدا رنگ آن سفید بوده و به تدریج بر اثر استلام گنهکاران سیاه شده و به حالت کنونی درآمده است. «... إِنَّ الْحَجَرَ کَانَ دُرَّةً بَیْضَاءَ فِی الْجَنَّةِ... ».(3)

امیرالمؤمنین علیه السلام در رد سخن کسی که هنگام استلام حجر می گفت: می دانم که تو سود و زیانی نداری، ولی به سبب محبت رسول خدا صلی الله علیه و آله به تو دوستت دارم، فرمود: حجرالاسود در قیامت با زبان و از جمله شاهدان است: «فَوَ اللَّهِ لَیَبْعَثَنَّهُ اللَّهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَ لَهُ لِسَانٌ وَ شَفَتَانِ فَیَشْهَدُ لِمَنْ وَافَاهُ؛(4) سوگند به خدا، خداوند حجرالاسود را در روز قیامت برانگیزد و برای او زبان و لبان قرار دهد و حجر شهادت دهد».

امام صادق علیه السلام نیز در رد آن پندار فرمود: «کَذِبَ ثُمَّ کَذِبَ، إنّ لِلحَجَرِ لِساناً ذَلْقاً... ».(5)

از منظر و نگاه کعبه، حجرالاسود در سمت راست و مقام ابراهیم در سمت چپ است. امام صادق علیه السلام در بیان راز این حقیقت فرمود: «در قیامت برای رسول خدا صلی الله علیه و آله و حضرت ابراهیم مقام و مکانتی آراسته می گردد که مقام رسول خدا صلی الله علیه و آله در سمت راست عرش و مقام حضرت ابراهیم در سمت چپ عرش پروردگار واقع است».(6)

ارکان کعبه
اشاره

کعبه معظمه، دارای چهار رکن است که عبارتند از: رکن حجرالاسود، رکن عراقی، رکن شامی و رکن یمانی. با کرامت ترین ارکان، رکن یمانی است که رسول خدا صلی الله علیه و آله در

ص:450


1- (1) جرعه ای از صهبای حج، ص 151.
2- (2) وسائل الشیعه، ج 13، ص 320.
3- (3) همان، صص 317 و 322.
4- (4) همان، ص 321.
5- (5) همان، ص 239.
6- (6) من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 193.

شأن آن فرمود: «مَا أَتَیْتُ الرُّکْنَ الْیَمَانِیَّ إِلَّا وَجَدْتُ جَبْرَئِیلَ قَدْ سَبَقَنِی إِلَیْهِ یَلْتَزِمُهُ ؛ هرگاه نزد رکن یمانی آمدم، جبرئیل را دیدم که به من پیشی گرفته و آن را در بر گرفته است».

امام صادق علیه السلام نیز فرمود: «الرُّکْنُ الْیَمَانِیُّ عَلَی بَابٍ مِنْ أَبْوَابِ الْجَنَّة... »؛ رکن یمانی دری از درهای بهشت است که خدا از آن گاه که آن را گشوده، نبسته است. در حدیثی دیگر نیز فرمود: «بَاباً إِلَی الْجَنَّةِ ؛ دری از بهشت است که ما از آن وارد بهشت می شویم».

و نیز فرمود: «الرُّکْنُ الْیَمَانِیُّ عَلَی بَابٍ مِنْ أَبْوَابِ الْجَنَّةِ مَفْتُوحٌ لِشِیعَةِ آلِ مُحَمَّدٍ مَسْدُودٌ عَنْ غَیْرِهِم؛(1) این در از آن پیروان اهل بیت نبوت و شیعه آل محمد است که از آن در وارد بهشت می شوند و بر دیگران مسدود است».

هرگاه مؤمنین در کنار رکن یمانی دعا کنند، آن دعا بالا می رود تا بدانجا که به عرش می رسد و میان آن دعا و خدا حجابی نخواهد بود.(2)

مُلتَزَم

فضای نورانی و مقدس بین حجرالاسود و در کعبه «مُلْتَزَم» است. امام صادق علیه السلام فرمود: «هُوَ الْمَوْضِعُ الَّذِی تَابَ اللَّهُ فِیهِ عَلَی آدَمَ؛(3) در این مکان خداوند سبحان توبه آدم را پذیرفت».

مُستَجار

کنار رکن یمانی، محاذی و برابر ملتزم، مقام «مستجار» است که معدن فیض و چشمه رحمت خداست. در آن مقام، زائران به دامان لطف خدا چنگ زده، به پرده کعبه آویخته می شوند. امیرالمؤمنین علیه السلام در تبیین راز این دل دادگی فرمود:

«هُوَ مَثَلُ رَجُلٍ لَهُ عِنْدَ آخَرَ جِنَایَةٌ وَ ذَنْبٌ... ؛(4) مانند آن است که شخصی در حق دیگری مرتکب جنایت و گناهی شده به جامه او می آویزد، زاری می کند و در برابرش به کرنش می افتد تا آن شخص از گناهش بگذرد».

ص:451


1- (1) وسائل الشیعه، ج 13، ص 342.
2- (2) همان، صص 342-343.
3- (3) همان، ج 5، ص 275.
4- (4) همان، ج 11، ص 226.
مقام ابراهیم علیه السلام

یکی از نشانه های تابناک خداوند پیرامون کعبه، مقام ابراهیم است؛ همان گونه که خدای متعال فرمود:(فِیهِ آیاتٌ بَیِّناتٌ مَقامُ إِبْراهِیمَ)1

پیرامون چگونگی شکل گیری آن چند وجه گفته اند:

1. هنگام ساختن کعبه، حضرت ابراهیم علیه السلام بر روی آن می ایستاد که در آن حال، سنگ به اعجاز الهی نرم و اثرپذیر گردید و اثر پای ابراهیم علیه السلام بر روی آن باقی ماند.

2. وقتی که حضرت ابراهیم علیه السلام برای بار دوم به مکه بازگشت، همسر اسماعیل گفت: پیاده شوید تا سر شما را شست وشو دهم. حضرت ابراهیم علیه السلام در آن حال بر این سنگ پا نهاد و اثر پای آن حضرت باقی ماند.

3. هنگام امتثال فرمان خدا:(وَ أَذِّنْ فِی النّاسِ)2 بالای آن سنگ قرار گرفت و فرمان خدا را اعلام کرد و در این حال اثر پا در سنگ پدید آمد.

به هر روی، پا گذاشتن حضرت ابراهیم بر سنگی سخت، و فرو رفتن پای آن حضرت در سنگ و باقی ماندن اثر پا در آن از معجزات و یادگارهای آن قهرمان توحید است.(1)

حجر اسماعیل

این موضوع نیز یکی از آیات تابناک الهی و مدفن حضرت اسماعیل و برخی دیگر از پیامبران الهی است. همچنین مدفن مادر و دختران اسماعیل در همین جایگاه است.(2)

آن حضرت اطراف قبر مادر خویش هاجر را سنگ چین کرد تا پایمال طواف کنندگان نشود.(3)

حجر اسماعیل جزء کعبه نیست، ولی به احترام آن قبور همچون کعبه مطاف بوده و طواف از درون آن باطل است.

حجر اسماعیل از برترین مکان ها، در مسجدالحرام، برای نماز گزاردن است.(4) همچنین

ص:452


1- (3) جرعه ای از صهبای حج، ص 159.
2- (4) همان، ص 155.
3- (5) الکافی، ج 4، ص 210.
4- (6) همان، صص 525-526.

مصلای «شبر و شبیر» فرزندان هارون بوده و امامان معصوم علیهم السلام نیز در آنجا نماز گزارده، با خدای تعالی راز و نیاز می کردند.(1)

از این گذشته حجر اسماعیل «مَدرَس» ذوات مقدس ائمه بود و مردم را در آنجا به حضور می پذیرفتند و به سؤالات آنان پاسخ می گفتند. همچنین ناودان کعبه بر فراز آن نصب شده است در برخی روایات سخن از شفابخشی آب بارانی است که از این ناودان جاری گردد. سخن آخر پیرامون حجر اینکه مستحب است حج گزاران در آنجا یا مقام ابراهیم احرام حج ببندند.(2)

حطیم

محدوده مقدس و مبارک بین حجرالاسود، در کعبه و مقام ابراهیم است. امام صادق علیه السلام در بیان راز این نامگذاری فرمود: «لِأَنَّ النَّاسَ یَحْطِمُ بَعْضُهُمْ بَعْضاً هُنَاکَ؛(3) در آنجا مردم بر اثر کثرت و ازدحام، همدیگر را در فشار قرار می دهند».

با فضیلت ترین مکان در اطراف کعبه، حطیم است. امام باقر علیه السلام پیرامونش فرموده: «إِنَّ أَفْضَلَ الْبِقَاعِ مَا بَیْنَ الرُّکْنِ الْأَسْوَدِ وَ الْمَقَامِ وَ بَابِ الْکَعْبَةِ وَ ذَاکَ حَطِیمُ إِسْمَاعِیلَ... »(4)

بنابراین حطیم، برترین بقعه و جایگاه نزول و حضور جبرئیل در پیشگاه حضرت امام زمان «عجل الله تعالی فرجه» می باشد. امام صادق علیه السلام فرمود: «آن گاه که خدای سبحان به حضرت قائم «عجل الله تعالی فرجه» اجازه خروج دهد... جبرئیل را نزد وی می فرستد. جبرئیل بر حطیم فرود می آید... و می گوید: من اولین بیعت کننده با شما هستم».(5)

زمزم

آب زمزم به برکت دودمان ابراهیم علیه السلام از زمین جوشید و جاری گردید. چون ابراهیم علیه السلام هاجر را به همراه فرزندش در سرزمین بی زرع مکه گذاشت، در پی تشنگی

ص:453


1- (1) همان، ج 7، ص 21.
2- (2) جرعه ای از صهبای حج، ص 155.
3- (3) وسائل الشیعه، ج 5، ص 274.
4- (4) همان، ج 1، صص 122-123.
5- (5) بحارالانوار، ج 52، صص 337-338.

کودک، مادرش با نیایش، هفت مرتبه بین صفا و مروه رفت و آمد کرد که ناگهان در زیر پای نوزاد چشمه ای جوشان دید.(1)

آن آب اکنون نیز بعد از هزاران سال می جوشد و این دوام و استمرار و صیانت از هر آلودگی و شفابخش بودن، هر یک کرامتی است درخشان و تابان، و هر یک جلوه ای از آیات روشن خدا را نمایش می دهد.

رسول اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: «آب زمزم بهترین آب روی زمین است و به هر قصدی نوشیده گردد مقصود حاصل شود، پس اگر بیماری آن را به قصد درمان بنوشد خداوند او را شفا دهد و اگر کسی از نوشیدن آن رفع گرسنگی را قصد کند خداوند او را سیر می کند».(2) امیرالمؤمنین علیه السلام نیز فرمود: «مَاءُ زَمْزَمَ خَیْرُ مَاءٍ عَلَی وَجْهِ الْأَرْضِ؛(3) آب زمزم بهترین آب روی زمین است».

امام صادق علیه السلام نیز پیرامون آب زمزم فرمود: «مَاءُ زَمْزَمَ شِفَاءٌ مِنْ کُلِّ دَاءٍ(4) ؛ آب زمزم شفاء از هر بیماری است». رسول خدا صلی الله علیه و آله پس از نوشیدن آب زمزم از خداوند علم سودمند، روزی فراوان و شفا از هر بیماری را طلب می کرد.(5)

به همین دلیل، مستحب است زائران خانه خدا، از آن آب بنوشد و به پیروی از آن حضرت، علم نافع، روزی بسیار و شفا از هر بیماری را طلب کنند.(6) رسول خدا صلی الله علیه و آله در مکه از آب زمزم استفاده می کرد و پس از هجرت به مدینه نیز به شدت علاقه مند به آب زمزم بود و آن را استهدا می کردند، از این رو زائران در بازگشت از مکه، آب زمزم را برای آن حضرت سوغات می آوردند و آن حضرت به عنوان هدیه می پذیرفت.(7)

حرم و مکه

فروغ مجد و عظمت از چشمه نور کعبه، به سرزمین مکه و حرم تابیده و حرمت حرم و مکه، به پاسداشت حرمت کعبه است.

ص:454


1- (1) جرعه ای از صهبای حج، ص 162.
2- (2) بحارالانوار، ج 57، ص 45.
3- (3) الکافی، ج 6، ص 386.
4- (4) همان.
5- (5) همان، ج 4، ص 25.
6- (6) جرعه ای از صهبای حج، ص 163.
7- (7) همان.

حرم امن الهی، محدوده ای مشخص و معین دارد که فاصله مرز آن اقلیم ملکوتی تا کعبه، در جهات چهارگانه متفاوت است.

حرم از سمت شمال و شمال غربی به «مسجد تنعیم» در مسیر مدینه ختم می گردد، و از ناحیه جنوب و جنوب شرقی به «اضائة اللبن» در مسیر یمن می انجامد. از مشرق و مشرق متمایل به جنوب، به «جعرانه» در نزدیکی سرزمین منا و مشعرالحرام، در راه طائف، و از غرب و غرب متمایل به شمال به «حدیبّیه» در مسیر جده محدود است. برای تشخیص این حدود، در اطراف مکه نشانه هایی نصب گردیده است.(1)

علی بن موسی الرضا علیه السلام در تبیین اختلاف فاصله حدود چهارگانه حرم به کعبه فرمود:

إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمَّا أَهْبَطَ آدَمَ مِنَ الْجَنَّةِ هَبَطَ عَلَی أَبِی قُبَیْسٍ فَشَکَا إِلَی رَبِّهِ الْوَحْشَةَ... ؛ چون خداوند عزوجل آدم را از بهشت بر کوه ابوقبیس فرود آورد، آدم از ترس و وحشت تنهایی و اینکه طنین های بهشتی را نمی شنود به خداوند شکایت کرد. خداوند یاقوتی سرخ از آسمان فرود آورد و آن را در مکان کعبه قرار داد. آدم بر گرد آن طواف کرد. آن یاقوت می درخشید و حدود حرم براساس شعاع تابش آن یاقوت شکل گرفت.(2)

بنابر نقل حدیثی از حضرت امام محمد باقر علیه السلام وقتی که آدم و حوا به درگاه خدا شکایت بردند، خداوند به جبرئیل وحی کرد که من خدای بخشنده و بخشاینده ام فروغ رحمتم بر آدم و حوا تابید و اینک با خیمه ای از بهشت بر آن دو فرود آی و آن را نصب کن. جبرئیل فرود آمد و آن خیمه را در مکان «بیت» کعبه نصب کرد. در آن خیمه عمودی از یاقوت احمر بود که فروغ آن کوه های مکه و اطراف آن را نورباران کرد و در محدوده تابش این نور، حرم شکل گرفت؛ به خاطر خیمه و عمودش، که هر دو از بهشت بودند.(3)

حرم، سرزمین امن خداست:(أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنّا جَعَلْنا حَرَماً آمِناً)4 .

ص:455


1- (1) جرعه ای از صهبای حج، صص 78-79.
2- (2) الکافی، ج 4، ص 195.
3- (3) همان.

پس باید با احرام وارد این اقلیم نورانی شد. همچنین ورود مشرک و کافر به این سرزمین ممنوع و آزار و ایذای کسی که وارد حرم شده است نیز حرام و ممنوع است. این محدوده احکام مخصوصی دارد که فقها آن را بیان داشته اند. حرم، همچون طیف نوری بر گرد مکه است و به فرموده امیرالمؤمنین علیه السلام: «لِأَنَّ الْکَعْبَةَ بَیْتُهُ وَ الْحَرَمَ بَابُهُ... ؛(1) حرم دری است به مکانت و قداست کعبه».

مکه

مکه، ام القری جهان و شهر امنیت و امان است. حضرت ابراهیم علیه السلام از خدای سبحان تقاضا کرد که این سرزمین، شهری آباد و مأمن و محل آرامش و آسایش قرار گیرد:

(وَ إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ)2

خدای متعال نیز دعایش را مستجاب کرد، و آن را آباد و خانه امان و آسایش مردم قرار داد، از این رو دل های مردم را مشتاق به این سرزمین نمود و آن را تجلی گاه آیات تابناک خود قرار داد.

خدای متعال آفتاب کرامت و عظمت و رحمت خود را بر این سرزمین افشاند و بارش قداست را بر آن نازل فرمود. شکوه این مجد و عظمت در وحی طنین افکن است و آیات قرآن این حقیقت را بیان می کنند.

مکه، سرزمینی بی نظیر و اقلیمی از ملکوت و معنویت می باشد؛ آنگونه که فرموده اند: «السَّاجِدُ بِمَکَّةَ کَالْمُتَشَحِّطِ بِدَمِهِ فِی سَبِیلِ اللَّهِ؛(2) کسی که در مکه سجده کند، همچون شهیدی است که در راه خدا در خون خود شناور است».

همچنین نقل شده که یک بار تسبیح خدا در مکه برتر از اینکه خراج و مالیات عراقین (بصره و کوفه) در راه خدا انفاق گردد.(3)

درباره ختم قرآن در سرزمین مکه چنین نقل شده:

«مَنْ خَتَمَ الْقُرْآنَ بِمَکَّةَ لَمْ یَمُتْ حَتَّی یَرَی رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ یَرَی مَنْزِلَهُ مِنَ الْجَنَّةِ؛(4)

ص:456


1- (1) وسائل الشیعه، ج 11، ص 225.
2- (3) وسائل الشیعه، ج 13، ص 289.
3- (4) همان، ص 288.
4- (5) همان.

کسی که قرآن را در مکه ختم کند نمیرد تا اینکه رسول خدا صلی الله علیه و آله و جایگاه خویش را در بهشت ببیند».

نگاه عاشقانه به کعبه، زلال رحمت خدا، و بارشی از مغفرت اوست. این نگاه، جان را به معراج می برد و زنگار گناه از چهره روح می زداید و خطاها را نابود می سازد: «النَّظَرُ إِلَی الْکَعْبَةِ حُبّاً لَهَا یَهْدِمُ الْخَطَایَا هَدْماً».(1)

بازتابشی از سخن حضرت فاطمه علیها السلام

به سخن حضرت فاطمه علیها السلام باز می گردیم که فرمود: «وَ الْحَجَّ تَسْلِیَةً [تَشْیِیداً] لِلدِّینِ؛(2) و حج را آزماینده درجات دین و مایه استواری دین ساخت».

جمله نورانی آن حضرت را چه با «تَسْلِیَةً» بخوانیم بنابر نقل ابن طیفور، و چه «تَشْیِیداً» بنابر سایر نقل ها، هردو، وجوه تابناکی خواهد داشت، زیرا حج، هم مرتبه و درجه دین را می آزماید و آزمایشگاه بزرگ الهی است، و هم موجب شکوه، اقتدار و استواری دین است.

این دو حقیقت، از همه آنچه پیرامون فریضه بزرگ حج و اماکن قدسی آن گفته شد، به روشنی نمایان و آشکار گردید.

و) عدل جلوه یقین

اشاره

آن حضرت در ادامه فرمود: «وَ الْعَدْلَ تَنَسُّکاً لِلْقُلُوبِ؛(3) و خداوند عدالت را نمودار مرتبه یقین قرار داد».

بنا بر نقل متون متأخر چنین آمده: «وَ الْعَدْلَ تَنْسِیقاً لِلْقُلُوبِ ؛ و خدای متعال، عدل و داد را سبب برابری قلب ها قرار داد».

هر کدام از دو نقل که صحیح باشد، بیانگر جایگاه ممتاز عدل در گستره باورهای اعتقادی، برابری اجتماعی، و معارف و اخلاق است، زیرا عدل وصف خدای حکیم و فرمان

ص:457


1- (1) همان، ص 265.
2- (2) بلاغات النساء، ابن طیفور، ص 16.
3- (3) همان.

اوست. ذات باری تعالی و فرشتگان و «اولوا العلم» صاحبان علم، گواهان یکتایی و عدالت اویند؛ همان گونه که قرآن کریم فرموده:

(شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ وَ الْمَلائِکَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ)1

عدل الهی چون آفتاب عالم تابی است که امواج آن بر همه آفرینش پرتو افکنده است. خداوند متعال در این باره می فرماید:

(وَ السَّماءَ رَفَعَها وَ وَضَعَ الْمِیزانَ)2 ؛

(او آسمان را برافراشت و میزان را قرار داد).

میزان، نماد عدل و داد است و همتایی او با آسمان، فروغ این حقیقت است که چون مهری فروزان بر بلندای آفرینش می درخشد و ترانه و غزل خوش و یگانه ستای نظام هماهنگ خلقت از حنجره عدل خداوند طنین افکن است. بر همین اساس، گوهر وجود آدمی که معجزه آفرینش و پدیده بی همتای آن است، در پرتو عدل الهی لبریز از اعتدال و میانه روی است:(الَّذِی خَلَقَکَ فَسَوّاکَ فَعَدَلَکَ)3 .

از طرفی با امضای حضرت حق همه پدیده ها و مخلوقات در دریای عدل الهی شناورند:

(وَ تَمَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ صِدْقاً وَ عَدْلاً لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِهِ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ)4

(کلام خدای تو از روی راستی و عدالت به کمال رسید و هیچ کس تبدیل و تعبیر آن کلمات نتواند کرد).

امیرالمؤمنین علیه السلام در تبیین این حقیقت می فرماید: «الَّذِی صَدَقَ فِی مِیعَادِهِ، وَ ارْتَفَعَ عَنْ ظُلْمِ عِبَادِهِ، وَ قَامَ بِالْقِسْطِ فِی خَلْقِهِ، وَ عَدَلَ عَلَیْهِمْ فِی حُکْمِهِ؛(1) خدایی که وعده های او صادق است با آفریدگانش به داد کار کند و در حکم خود بر آنان با عدل رفتار کند».

ص:458


1- (5) نهج البلاغه، خطبه 185، ص 197.

چنان عدل آمد بنای جهان کز آن عدل تر نقش پرگار نیست

در این نقش پرگار کژی مجوی اگر دیو را با دلت کار نیست

سراسر فروغ است و رخشندگی سیاهی در او جز به مقدار نیست

نگه کن بر این چتر افراشته که زر تاروار است و زر تار نیست(1)

در قلمرو شریعت و نظام اجتماعی نیز «عدل»، فرمان و دستور خداست؛ از جمله در این آیات:

1.(إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ) ؛(2)

(همانا خدا خلق را فرمان به عدل و احسان دهد).

2.(وَ إِذا حَکَمْتُمْ بَیْنَ النّاسِ أَنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ) ؛(3)

(... و چون بین مردم حاکم شوید به عدل و داد داوری نمایید...).

3.(أَلاّ تَطْغَوْا فِی الْمِیزانِ * وَ أَقِیمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ وَ لا تُخْسِرُوا الْمِیزانَ) ؛(4)

(و حکم کرد ای بندگان هرگز در میزان عدل نافرمانی مکنید و هر چیز را بر ترازوی عدل و انصاف بسنجید و هیچ در میزان کم فروشی و نادرستی مکنید).

4.(فَإِنْ فاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما بِالْعَدْلِ وَ أَقْسِطُوا إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ) ؛(5)

(... پس هرگاه به حکم حق بازگشت با حفظ عدالت میان آن دو را صلح دهید...).

5.(یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا قَوّامِینَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلّهِ وَ لَوْ عَلی أَنْفُسِکُمْ أَوِ الْوالِدَیْنِ وَ الْأَقْرَبِینَ) ؛(6)

(ای اهل ایمان نگهدار عدالت باشید و برای خدا گواهی دهید، هر چند بر ضرر خود و یا پدر و مادر و خویشان شما باشد...).

ص:459


1- (1) دیوان ملک الشعرای بهار، ص 247.
2- (2) سوره نحل، آیه 90.
3- (3) سوره نساء، آیه 58.
4- (4) سوره الرحمن، آیات 8-9.
5- (5) سوره حجرات، آیه 9.
6- (6) سوره نساء، آیه 135.

6.(یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا قَوّامِینَ لِلّهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ) ؛(1)

(ای اهل ایمان در راه خدا پایدار و استوار، و گواهان عدالت و درستی باشید...).

شگفتا! قوامین «لِلّه» باشید، قوامین «بالقسط» باشید، شهداء «لِلّه» باشید و شهداء «بالقسط» باشید.

7.(فَاعْدِلُوا وَ لَوْ کانَ ذا قُرْبی) ؛(2)

(و هرگاه سخن گویید به عدالت گویید هر چند پیرامون خویشاوندان شما باشد).

8.(اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوی) ؛(3)

(عدالت ورزید که عدل به تقوا و پرهیزکاری نزدیک تر است).

9.(لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمِیزانَ لِیَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ) ؛(4)

(همانا پیامبران خود را با نشانه های روشن فرستادیم و بر ایشان کتاب و میزان فرو فرستادیم تا مردم را به اقامه عدل و داد فرا خوانند).

بر این اساس، به طور کلی هدف از بعثت پیامبران اقامه قسط و عدل است.

عدل، آرمان پیامبران علیهم السلام

عدل، آرمان مقدس پیامبران الهی است. آنان آمدند تا مردم را به اقامه قسط و عدل هدایت کنند و با شمیم روح بخش عدالت، فضای جامعه را معطر نمایند.

امیرالمؤمنین علیه السلام در منشوری که برای مالک اشتر نگاشت به او فرمود: «إِنَّ أَفْضَلَ قُرَّةِ عَیْنِ الْوُلَاةِ اسْتِقَامَةُ الْعَدْلِ فِی الْبِلَادِ؛(5) همانا برترین فروغ دیده زمامداران، استقرار عدالت در اقلیم خویش است».

نه با قهر و غضب با عدل و با داد به داوود این چنین یزدان خبر داد

ص:460


1- (1) سوره مائده، آیه 8.
2- (2) سوره انعام، آیه 152.
3- (3) سوره مائده، آیه 8.
4- (4) سوره حدید، آیه 25.
5- (5) نهج البلاغه، نامه 53، ص 331.

که بین ناس باید بود حاکم به عدل و حق نباید بود ظالم

چه باشد عدل و حق حکم مساوات که واجب آمد این از حکم آیات

سزد سلطان به حفظ ملک و ملت نسازد لحظه ای از کار غفلت(1)

آن حضرت در همین منشور الهی، مالک را به انصاف نسبت به حقوق خدا و مردم توصیه می نماید و می فرماید: «أَنْصِفِ اللَّهَ وَ أَنْصِفِ النَّاسَ مِنْ نَفْسِکَ وَ مِنْ خَاصَّةِ أَهْلِکَ...»(2)

خوشا انصاف کز صافی ترین اوصاف انسان است

ترازویی که هر کمیتی با وی به میزان است

گرت توفیق این نعمت بود شکر خدا می کن

پیمبر گفت انصافی که داری نصف ایمان است(3)

از امیرالمؤمنین پرسیدند: از میان عدل وجود؛ کدام یک برترند، فرمود:

أَلعَدلُ یَضَعُ الاُمورَ مَواضِعَها وَ الجُودُ یُخْرِجُها... ؛(4) عدالت امور جامعه را در جایگاه لازمش می نهد، ولی جود و بخشش آن را از مدارش خارج می سازد، عدالت سیاست عمومی وچیزی است که همگان در سایه آن قرار می گیرند، ولی جود و بخشش بر گروهی خاص پرتوافکن است و همگان را شامل نمی شود، بنابراین عدالت اشرف و افضل است.

اگر کشور آباد داری به داد بمانی تو آباد و از داد شاد

اگر دادگر باشی ای شهریار نمانی و نامت بود یادگار(5)

باری، عدل سبب عزت دنیا و شوکت آن است؛ آبشار رحمت خداست که بر همه جاری است، زیرا همه موجودات در نظام هدفمند و عادلانه خدا به سوی تعالی و تکامل در تکاپو هستند. حتی آسمان ها به عدل استوار است.

ص:461


1- (1) دیوان رفعت سمنانی، ص 357.
2- (2) نهج البلاغه، نامه 53، ص 327.
3- (3) دیوان شهریار، ج 2، ص 1165.
4- (4) نهج البلاغه، کلمات قصار، حکمت 437، ص 440.
5- (5) امثال و حکم، ج 1، ص 173.

آسمان ها ز عدل بر پا شد و انجم از عدل عالم آرا شد

وین سرادق که بی حساب استی عدل اگر نیستی خراب استی(1)

در جامعه نیز، قوام یک جامعه ی پویا و بالنده به عدالت و ستیز با ظلم و نابرابری است. ملک و حکومت با کفر می ماند، ولی با ظلم و ستم هرگز! منشأ بروز همه ناهنجاری های اجتماعی فقدان عدالت می باشد، زیرا وقتی امکانات حقوقی و حقیقی، طبیعی و مادی، فرهنگی و دینی یک جامعه بر محور عدل و داد توزیع نشد، اکثر مردم گرفتار آسیب ها و پیامد منفی آن می گردند و از رسیدن به اهداف خویش باز می مانند؛ از جمله اینکه شکاف طبقاتی عمیق تر می گردد؛ نفرت و انزجار مردم نسبت به هم فزونی می یابد و آتش اختلافات و بروز کینه ها شعله ور می گردد و جامعه را به انحطاط و فروپاشی می کشاند.

در یک نظام دینی، عدالت قطب همه حرکت های بالنده آن نظام است و در سایه سار چنین نظامی استعدادها شکوفا می گردد و هر چیز در جای خود قرار می گیرد. نظام اسلامی نظامی است محکم و استوار و لبریز از مهر و عشق و عاطفه، به گونه ای که اگر حاکم فرمان دهد دست دزد را ببرند، همان دزد دست بریده، مدیحه سرای حاکم می گردد.(2)

در چنین نظامی، پیشوای مردم همانند فقیرترین مردم زندگی می کند. وقتی عاصم بن زیاد به امیرالمؤمنین عرض کرد: شما که در لباس و خوراک از همه بر خود دشوارتر گرفته ای، این لباس زبر و خشنت و این غذای دشوار خوارت، امام علیه السلام فرمود:

وَیْحَکَ إِنِّی لَسْتُ کَأَنْتَ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَی فَرَضَ عَلَی أَئِمَّةِ الْعَدْلِ أَنْ یُقَدِّرُوا أَنْفُسَهُمْ بِضَعَفَةِ النَّاسِ کَیْلَا یَتَبَیَّغَ بِالْفَقِیرِ فَقْرُهُ؛(3) وای بر تو! من نه چون توام، چرا که خدا بر پیشوایان دادگر واجب فرموده خود را با مردم ناتوان برابر نهند تا مستمندی، تنگدست را به هیجان نیارد و به طغیان وا ندارد.

این زلال عدالت علی علیه السلام است که به جز رسول خدا صلی الله علیه و آله بی همتا و بی مانند است.

چو باشد در ایوان خدیوی است عادل چه آید به میدان هژبری است سالب

زنی تکیه چون بر سریر عدالت ز بأس قصاص ای امیر أطالب

ص:462


1- (1) دیوان ملک الشعرای بهار، ص 483.
2- (2) ولایت فقیه، امام خمینی رحمه الله.
3- (3) نهج البلاغه، خطبه 209، ص 242.

زتیهو هراسد عقاب شکاری ز آهو گریزد پلنگ محارب

گریزنده آهو و پرنده صعوه ز عدل تو ای غالب کل غالب(1)

البته، این زلال عدالت خواهی علی علیه السلام است که در تاریخ بی نظیر و همانند است. آن حضرت فرمود: «... فَإنَّ فِی العَدلِ سَعَةً...؛(2) در عدالت گشایش است و آن که عدالت را برنتابد ستم را سخت تر یابد».

به هر روی، اگر چه در بعضی از نقل ها آمده که حضرت زهرا علیها السلام در خطبه اش فرموده: «وَ العَدلَ تَنسیقاً للقلوب ؛ خدای متعال عدل و دادگستری را سبب برابری قلب ها قرار داد»، ولی به نظر می رسد نقل ابن طیفور در بلاغات النساء که نگاشته: «والعدلَ تنسُّکاً للقلوب»(3) و عدالت را نمودار مرتبه یقین دانسته، درست تر باشد، زیرا اجرای عدالت، قلب مالامال و لبریز از ایمان به خدا می طلبد.

همان گونه که امیرالمؤمنین فرمود ایمان بر چهار رکن استوار است و یکی از آن ارکان عدل است:

«أَلإِیمانُ عَلی أَربَع دَعائم: عَلی الصّبر و الیقین و العدل و الجهاد؛ عدل بر چهار شعبه است، بر فهمی ژرف نگرنده، و دانشی پی به حقیقت برنده، و نیکوداوری فرمودن، و در بردباری استوار بودن».(4)

اساس و شالوده نهاد دادگستری، حق باوری مردم است، به همین دلیل امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: «و شما از حق می رمید چون بزغالگان از بانگ شیران، هیهات که به یاری شما تاریکی را از چهره عدالت بزدایم و کجی را که در حق راه یافته، راست نمایم».(5)

عدل و عدالت وصف خدای حکیم است؛ آنگونه که مولای متقیان فرمود:

وأَشهَدُ أنّهُ عَدْلٌ، عَدَلَ، و حَکَمٌ فَصَلَ؛(6) گواهی می دهم که او دادگری است عادل، و دادرسی است جدا کننده حق از باطل، و فروغ عدالتش از همه آفاق آفرینش ساطع است؛

ص:463


1- (1) دیوان آذر بیگدلی، ص 6.
2- (2) نهج البلاغه، خطبه 15، ص 16.
3- (3) بلاغات النساء، ص 16.
4- (4) نهج البلاغه، کلمات قصار، حکمت 31، ص 365.
5- (5) همان، خطبه 131، ص 129.
6- (6) همان، خطبه 214، ص 246.

وَ لِعَدلِهِ فِی کُلِّ مَا جَرَتْ عَلَیهِ صُرُوفُ قَضائه؛(1) و عدالت او نمایان است در هر چیز که قضای او بر آن روان است و قرآن را ریاض و بوستان عدالت قرار داد؛

... وَ ریاضُ العَدلِ وَ غُدْ رانُهُ؛(2) و قرآن باغستان داد است و انگیزه های آن.

ز) امامت محور وفاق و همدلی

بنا بر نقل ابن طیفور، حضرت فاطمه علیها السلام در ادامه می فرماید: «وَ طَاعَتَنَا نِظَاماً، وَ إِمَامَتَنَا أَمناً مِنَ الْفُرْقَةِ»(3) و بنا بر نقل دیگران: «وَ طَاعَتَنَا نِظَاماً لِلْمِلَّةِ، وَ إِمَامَتَنَا أَماناً مِنَ الْفُرْقَةِ؛(4) و پیروی ما را سبب وفاق و امامت و پیشوایی ما را مانع از افتراق و پراکندگی قرار داد».

پیرامون مقام شامخ ولایت و امامت و لزوم اطاعت و پیروی از آن ذوات مقدس، در دفتر اول، و مباحث گذشته همین دفتر، مطالبی نگاشته شد، و این بحث به طور مشروح در دفتر سوم خواهد آمد ان شاءالله.

ح) جهاد، مایه عزت اسلام

اشاره

در کهن ترین نقل تاریخی، در «بلاغات النساء»، از قول آن حضرت آمده «وَ حُبَّنا عِزّاً لِلإسلام»(5) ، و بنا بر سایر نقل ها آمده: «وَ الجِهادَ عِزّاً للإسلام».(6) البته این نقل با سیاق مناسب تر می نماید. به هر روی حضرت فاطمه علیها السلام می فرماید: «و جهاد را سبب عزت مسلمانی قرار داد».

جهاد به معنای عمومی، عبارت است از هرگونه کوشش و تلاش، بذل جان و مال برای اعتلای نام خدا و دین اسلام، و نیز بر پا داشتن شعائر و مظاهر ایمان که با قید اسلام، شامل نبرد با کفار و مشرکین می گردد و با قید ایمان، شامل جنگ و نبرد با

ص:464


1- (1) همان، خطبه 216، ص 248.
2- (2) همان، خطبه 198، ص 234.
3- (3) بلاغات النساء، ص 16.
4- (4) دلائل الامامة، ص 113؛ الاحتجاج، ج 1، ص 121؛ کشف الغمه، ج 2، ص 207؛ بحارالانوار، ج 29، ص 242.
5- (5) بلاغات النساء، ابن طیفور، ص 16.
6- (6) دلائل الإمامة، طبری، ص 113؛ الاحتجاج، ج 1، ص 121؛ کشف العمه، ج 2، ص 207.

گروه های یاغی و طاغی و اهل نفاق خواهد بود. البته سرچشمه زلال جهاد، جهاد با نفس است که در لسان روایات به جهاد اکبر مزین گردیده است.

جهاد به معنای خاص که مقصود از آن پیکار علیه بیدادگران کافر و اهل نفاق می باشد، در دو عرصه بروز می کند: یکی جهاد تهاجمی برای دعوت به اسلام و نشر آیین الهی و گسترش فرهگ دینی در روی زمین و دیگری جهاد دفاعی که برای دفاع و راندن دشمن از سرزمین های اسلامی است.

جهاد تهاجمی با سه گروه صورت می گیرد:

1. اهل کتاب، یعنی یهود و نصاری و مجوس، جهاد با این سه گروه در صورتی است که از پذیرش دین اسلام و پرداخت جزیه خودداری نمایند. در این صورت پیشوای معصوم با آنها می جنگد و اگر جزیه پرداختند و فرمان دولت اسلامی را پذیرفتند، با آنان صلح می شود و می توانند آزادانه در ممالک اسلامی زندگی کنند و به مراسم و آیین دین خود عمل نمایند.

2. جنگ با کفار و منکران خدا و مشرکان، که جنگ با این گروه، با پرداخت جزیه پایان نمی گیرد، بلکه باید مسلمان شوند یا کشته گردند.

3. جهاد با «بغاة»؛ آنان افرادی هستند که اسلحه به دست گرفته، علیه امام واجب الاطاعة می جنگند، همانند اهل جمل، صفین و خوارج نهروان.

فقها در جهاد تهاجمی یا همان جنگ ابتدایی از سوی مسلمانان - که برای گسترش اسلام انجام می گیرد -، اذن امام معصوم علیه السلام را شرط می دانند.(1) مرحوم صاحب جواهر در این رابطه می فرماید: «وکیف کان فقد تلخص مما ذکرنا أَنّ الجهاد علی أقسامٍ: أَحدها أنْ یکون إبتداءً من المسلمین للدعاء إلی الاسلام، و هذا هو المشروط بالشروط المزبوره ؛ خلاصه از آنچه یادآور شدیم معلوم گردید که جهاد دارای اقسامی است یکی از آن اقسام جهاد برای دعوت کفار به اسلام است که به آن جهاد ابتدایی می گویند و دارای شرایطی است».(2)

ص:465


1- (1) وسائل الشیعه، ج 15، صص 45-49.
2- (2) جواهرالکلام، ج 21، ص 18.

اگر چه می توان ادعا کرد ادله ولایت مطلقه فقیه و اختیارات گسترده و فراگیر آن، اذن چنین جهادی را نیز در خود نهان دارد، مگر آنکه دلیل خاصی در این مورد وجود داشته باشد.

بدون شک، جهاد و مبارزه علیه شورشیانی که علیه نظام اسلامی اقدامات مسلحانه می کنند، از اختیارات ولی فقیه است و این شعبه ای از جهاد دفاعی است که در آن اذن امام معصوم شرط نمی باشد.

البته در مطلق جهاد دفاعی، اذن امام معتبر نمی باشد و آن صورتی است که خطری از سوی بیگانگان و دشمنان اسلام از خارج و داخل متوجه قلمرو اسلام گردد، در این صورت همه مسلمانان، اعم از زن و مرد و تندرست و بیمار باید علیه دشمن بسیج شوند. مرحوم صاحب جواهر می فرماید:

و الثانی: أنْ یدهم المسلمین عدو من الکفار یخشی منه علی البیضه، او یرید الاستیلاء علی بلادهم...؛(1)

اگر گروهی از کفار به مسلمانان هجوم آورند به گونه ای که اساس اسلام در خطر باشد یا خواستند به آبادی های مسلمانان هجوم آورند و آنان را اسیر نمایند، در چنین صورتی دفاع از کفار بر همه مسلمانان واجب می شود؛ خواه آزاد باشند یا بنده، مرد باشند یا زن، سالم باشند یا مریض، کور باشند یا لنگ... در صورتی که احتیاج به حضور آنان در صحنه باشد، در چنین صورتی حضور امام و اذن او لازم نیست.(2)

جهاد رمز عزت

جهاد، رمز عزت و اقتدار امت اسلامی و از واجبات بزرگ الهی است که ده ها آیه قرآن ترجمان شکوه و عظمت آن می باشند، همانند:

1.(إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ الَّذِینَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ)3

ص:466


1- (1) همان.
2- (2) همان.

2.(أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمّا یَعْلَمِ اللّهُ الَّذِینَ جاهَدُوا مِنْکُمْ وَ یَعْلَمَ الصّابِرِینَ)1

3.(إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ)2

4.(وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ وَ الَّذِینَ آوَوْا وَ نَصَرُوا)3

5.(وَ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْ بَعْدُ وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا مَعَکُمْ فَأُولئِکَ مِنْکُمْ)4

6.(الَّذِینَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللّهِ وَ أُولئِکَ هُمُ الْفائِزُونَ)5

7.(لکِنِ الرَّسُولُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ)6

8.(تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ بِأَمْوالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ)7

9.(یُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَ لا یَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ)8

10.(یا أَیُّهَا النَّبِیُّ جاهِدِ الْکُفّارَ وَ الْمُنافِقِینَ وَ اغْلُظْ عَلَیْهِمْ)9

11.(انْفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالاً وَ جاهِدُوا بِأَمْوالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ)10

12.(وَ جاهِدُوا فِی اللّهِ حَقَّ جِهادِهِ هُوَ اجْتَباکُمْ)11

13.(لا یَسْتَوِی الْقاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ غَیْرُ أُولِی الضَّرَرِ وَ الْمُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فَضَّلَ اللّهُ الْمُجاهِدِینَ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ عَلَی الْقاعِدِینَ دَرَجَةً)12

14.(((وَ ما لَکُمْ لا تُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَ الْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ)13

ص:467

15.(أَ لا تُقاتِلُونَ قَوْماً نَکَثُوا أَیْمانَهُمْ وَ هَمُّوا بِإِخْراجِ الرَّسُولِ)1

16.(الَّذِینَ آمَنُوا یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ)2

17.(وَ قاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ الَّذِینَ یُقاتِلُونَکُمْ)3

18.(وَ قاتِلُوا الْمُشْرِکِینَ کَافَّةً کَما یُقاتِلُونَکُمْ کَافَّةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ)4

19.(إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الَّذِینَ یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِهِ صَفًّا کَأَنَّهُمْ بُنْیانٌ مَرْصُوصٌ)5

20.(الَّذِینَ آمَنُوا یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَ الَّذِینَ کَفَرُوا یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ الطّاغُوتِ فَقاتِلُوا أَوْلِیاءَ الشَّیْطانِ إِنَّ کَیْدَ الشَّیْطانِ کانَ ضَعِیفاً)6

21.(فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَیْمانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَنْتَهُونَ)7

22.(قاتِلُوا الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ لا بِالْیَوْمِ الْآخِرِ)8

23.(وَ قاتِلُوهُمْ حَتّی لا تَکُونَ فِتْنَةٌ وَ یَکُونَ الدِّینُ لِلّهِ)9

قرآن ترجمان این حقیقت و باور است و سند مکتوب آن را ارایه می کند و می فرماید:

خدا جان و مال اهل ایمان را به بهای بهشت خریداری کرده و آنها در راه خدا جهاد می کنند تا دشمنان دین را به قتل رسانند یا خود کشته شوند. این وعده قطعی بر خدا و عهدی است که در سه کتاب آسمانی، تورات و انجیل و قرآن یاد فرموده و از خدا باوفاتر به عهد کیست؟ ای اهل ایمان شما به خود در این معامله بشارت دهید که این عهد و پیمان با خدا به حقیقت سعادت و رستگاری بزرگی است.(1)

ص:468


1- (10) سوره توبه، آیه 111.

البته، بعضی از مردان هستند که بر افقی برتر از این داد و ستد با خدا می درخشند؛ آنان به پاس بهشت با خدا معامله نمی کنند، بلکه جان خویش را به خاطر خشنودی و رضای او، تقدیم درگاه حضرت حق می نمایند؛ همانند علی علیه السلام که در بستر رسول خدا صلی الله علیه و آله آرام گرفت تا جان رسول خدا صلی الله علیه و آله محفوظ بماند، و شمشیرهای عریان قریش او را قطعه قطعه نمایند.(1)

چهره شهید راه خدا بر افق ملکوت اعلا می درخشد و فروغ کرامت و عزت او عالم تاب و در پرتو آیات قرآن، زنده و جاوید است. او بر سفره رحمت و رضوان الهی و در مقام (عِنْدَ رَبِّهِمْ) مهیمان خدای مهربان است.(2)

جهاد از منظر امام علی علیه السلام

از نگاه آن حضرت که سخنش تفسیر و ترجمانی از آیات جهادی قرآن است؛

جهاد دری است از درهای بهشت که خدا به روی گزیده دوستان خود گشوده و جامه تقواست که بر تن آنان پوشیده است.

زره استوار الهی است که آسیب نبیند، و سپر محکم اوست - که تیر در آن ننشیند - هر که جهاد را واگذارد و ناخوشایند داند خدا جامه خواری بر تن او پوشاند، و فوج بلا بر سرش کشاند و در زبونی و فرومایگی بماند.(3)

و نیز می فرمود: «و اللَّهَ اللَّهَ فِی الْجِهَادِ بِأَمْوَالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ وَ أَلْسِنَتِکُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ؛(4) خدا را! خدا را! درباره جهاد در راه خدا به مال هاتان و به جان هاتان و به زبان هاتان».

جان فشانید و قدم در ره نهید پای کوبان سر بدان درگه نهید

جان چه خواهی کرد بر جانان فشان در ره جانان چه مردان جان فشان(5)

آن حضرت جهاد را رمز عزت اسلام دانسته و فرموده: «وَ الجهادَ عِزّاً لِلأسلام؛(6) و جهاد را برای ارجمندی اسلام و مسلمانان قرار داد».

ص:469


1- (1) سوره بقره، آیه 207.
2- (2) سوره بقره، آیه 154؛ سوره آل عمران، آیه 169.
3- (3) نهج البلاغه، خطبه 27، ص 27.
4- (4) همان، نامه 47، ص 321.
5- (5) منطق الطیر، صص 40 و 50.
6- (6) نهج البلاغه، کلمات قصار، حکمت 252، ص 402.

آن حضرت در جایی دیگر می فرماید: «همانا بهترین چیز که نزدیکی خواهان به خدای سبحان بدان توسل می جویند، ایمان به خدا و پیامبر و جهاد در راه خداست که موجب اعتلای اسلام است».(1)

و نیز آن حضرت یادمان عمار و پسر تیهان را که در راه خدا جنگیدند و شهد وصال نوشیدند، ارج نهاد و فرمود:

و بندگان نیک خدا - از این غم سوختند - و اندک این جهان را که نپاید، به بسیار آن جهان که به سر نیاید، فروختند. برادران ما که خونشان در صفین ریخته شد، زیان نکردند که امروز زنده نیستند - و به! که ندیدند اینان که مانده اند، کیستند - تا پیاپی ساغر غصه در گلو ریزند و شرنگ تیره - چنین زندگی - را بدان بیامیزند.

به خدا سوگند، خدا را دیدار کردند و مزد آنان را به کمال پرداخت، و از پس آنکه ترسان بودند در خانه امانشان ساکن ساخت. کجایند برادران من که راه حق را سپردند، و با حق رخت به خانه آخرت بردند؟ کجاست عمار؟ کجاست پسر تیهان؟ و کجاست ذوالشهادتین؟ و کجایند همانندان ایشان از برادرانشان که با یکدیگر به مرگ پیمان بستند و سرهای آنان را به فاجران هدیه کردند] پس دست به ریش مبارک خود گرفت و زمانی دراز گریست، سپس فرمود [دریغا از برادرانم که قرآن را خواندند و در حفظ آن کوشیدند. واجب را برپا کردند، پس از آنکه در آن اندیشیدند. سنت را زنده کردند و بدعت را میراندند. به جهاد خوانده شدند و پذیرفتند. به پیشوای خود اعتماد کردند و در پی او رفتند،] آن گاه به بانگ بلند فرمود [جهاد! جهاد! بندگان خدا! من همین امروز لشکر آماده می کنم، کسی که می خواهد به سوی خدا رود بیرون شود.(2)

در خطبه ای دیگر می فرماید:

أینَ القَوْمُ الَّذینَ دُعُوا إلی الأسلامِ فَقَبلوه... ؛(3) کجایند مردمی که به اسلامشان خواندند و آن را پذیرفتند و قرآن خواندند و معنای آن را به گوش دل شنفتند؟ به

ص:470


1- (1) همان، خطبه 110، ص 107.
2- (2) همان، خطبه 182، صص 192-193.
3- (3) همان، خطبه 121، ص 119.

کارزارشان برانگیختند، و آنان همچون ماده شتر که به بچه خود روی آرد، شیفته آن گردیدند. شمشیرها از نیام برآوردند، وگروه گروه و صف در صف، روی به اطراف زمین کردند.

چون چنین بودند، در پرتو جهاد خویش، عزیز و بزرگ شدند، دروازه های کشورها را گشودند و طنین خداشناسی و زلال اسلام را بر جامعه ها جاری ساختند.

آری، خدای متعال جهاد را واجب دانست و آن را بزرگ شمرد، چون صلاح دین و دنیای مسلمانان در آن است.

آن حضرت فرمود: «إِنَّ اللَّهَ فَرَضَ الْجِهَادَ وَ عَظَّمَهُ وَ جَعَلَهُ نَصْرَهُ وَ نَاصِرَهُ وَ اللَّهِ مَا صَلَحَتْ دُنْیَا وَ لَا دِینٌ إِلَّا بِهِ؛(1) همانا خداوند جهاد را واجب کرد و آن را بزرگ شمرد و سوگند به خدا، که دین و دنیا جز به آن اصلاح نگردد».

پیامبر خدا صلی الله علیه و آله نیز فرمود: «اغْزُوا تُورِثُوا أَبْنَاءَکُمْ مَجْداً؛(2) مبارزه و جهاد کنید تا فرزندان شما لباس فاخر مجد و کرامت بپوشند، و میراث کرامت و مجد را از شما به ارث برند».

جهاد سرچشمه همه خوبی هاست و زلال خوبی ها از شمشیرها فرو می ریزند: «فَالْخَیْرُ فِی السَّیْفِ وَ تَحْتَ السَّیْفِ».(3)

آنگاه علی علیه السلام با افسوس می فرماید: آن روزگار مجد و عزت سپری شد و آنان که معشوقه شهادت را در آغوش خود می گرفتند و از لبانش، شهد وصال رب را می نوشیدند، رفتند:

می کشانش در جهاد و در وصال مردوار الله یجزیک الوصال(4)

و اینک شما نامردمان باقی مانده اید، نفرین بر شما! که از سرزنشتان به ستوه آمدم، آیا به زندگانی این جهان، به جای زندگانی جاودان خرسندید، و خواری را بهتر از سالاری می پسندید؟ که: إِذَا دَعَوْتُکُمْ إِلَی جِهَادِ عَدُوِّکُمْ دَارَتْ

ص:471


1- (1) وسائل الشیعه، ج 15، ص 15، ح 15.
2- (2) همان، ح 16.
3- (3) همان، ح 14.
4- (4) فرهنگ معین، ج 3، ص 4007 به نقل از مولوی.

أَعْیُنُکُمْ... ؛ هرگاه شما را به جهاد با دشمنان می خوانم چشمانتان در کاسه می گردد، که گویی به گرداب مرگ اندرید یا در فراموشی و مستی به سر می برید. در پاسخ سخنانم درمی مانید، حیران و سرگردانید، گویی دیو در دلتان جای گرفته، و دیوانه اید، نمی دانید و از خرد بیگانه اید.(1)

آن حضرت در ادامه می فرماید:

شما افروختن آتش جنگ کجا توانید که فریب می خورید و فریب دادن نمی دانید، پیاپی سرزمین هایتان را می گیرند و پروا ندارید، دیده ها بر شما دوخته اند و از خواب غفلت سر برنمی دارید.

به خدا مغلوب و خوارند آنان که یکدیگر را فرو گذارند. به خدا می بینم اگر آسیای رزم به گردش درآید، و اژدهای مرگ دهان گشاید، پسر ابوطالب را بگذارید و هر یک به سویی رو آرید. به خدا آن که دشمن را فرصت دهد تا گوشت وی را بخورد و استخوانش را بشکند، و پوست از تنش جدا سازد، مردی است ناتوان و زبون، با دلی ضعیف در سینه درون. تو نیز اگر خواهی چنین باش که من نیستم. به خدا، پای پس نگذارم و بایستم تا شمشیر «مشرفی» از نیام برآید و سر از تن ببرد و دست و پاها این سو و آن سو افتد، و از آن پس خدا هر چه خواهد کند.(2)

آن حضرت در خطبه ای دیگر می فرماید:

... اسْتَنْفَرْتُکُمْ لِلْجِهَادِ فَلَمْ تَنْفِرُوا... ؛ خواستم تا برای جهاد بیرون شوید در خانه خزیدید، سخن حق را به گوش شما خواندم، نشنیدید. آشکارا و نهانتان خواندم، پاسخ نگفتید، اندرزتان دادم نپذیرفتید... این سو و آن سو می روید، به انجمن های خویش باز می گردید و خود را فریب خورده موعظت وا می نمایید. بامدادان شما را راست می کنم، شامگاهان چون کمان خمیده پشت، سویم باز می آیید. شما را اندرز دادن، سنگ خارا به ناخن سودن است و آهن موریانه خورده را با صیقل زدودن.(3)

ص:472


1- (1) نهج البلاغه، خطبه 34، ص 35.
2- (2) همان.
3- (3) همان، خطبه 97، ص 89.

بر این اساس، از منظر امیرالمؤمنین علیه السلام مرگ با عزت، زندگانی، و زندگانی با ذلت، خواری و مرگ است.(1)

به شکرانه خداوند، در این روزگار، بار دیگر خداوند متعال در پرتو فرهنگ جهاد و مبارزه علیه مظاهر فساد و تباهی و نظام ستم شاهی، بر قامت ملت بزرگ و دین مدار ایران لباس مجد و کرامت پوشاند و چشمه آفتاب انقلاب اسلامی به پیشوایی رهبر کبیر انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی (قدس سره) فضای این کشور را نورباران ساخت؛ طنین فرهنگ علوی بر این کشور جاری، و ایران اسلامی را بر قله مجد و کرامت فروزان ساخت. درخت مبارک انقلاب در سرزمین ایمان مردم این کشور رویید و شاخسار آن در فضای جهان اسلام سایه گسترد و جان مؤمنان را لبریز و مالامال از باورهای خداشناسی، خودشناسی، بیداری و بصیرت و عشق نمود.

هم اکنون نیز این حرکت بالنده و پویا و تعالی بخش به رهبری حضرت آیت الله العظمی خامنه ای «مدظله العالی» به پیش می رود و آفاق تابناکی را فرا روی ملت های اسلامی گشوده است.

ط ) جایگاه صبر در کلام حضرت زهرا علیها السلام

فاطمه علیها السلام می فرماید: «وَ الصَّبْرَ مَنْجَاةً ؛ و خداوند صبر و باز داشتن نفس را موجب نجات قرار داد».(2) بعضی نیز چنین نقل کرده اند: وَ الصَّبْرَ مَعُونَةً عَلَی اسْتِیجَابِ الْأَجْرِ؛(3) و خدا صبر و استقامت را به عنوان کمک برای استحقاق اجر و پاداش قرار داد.

در تعریف ملکه صبر گفته شده: «وَ الصّبرُ هُوَ کفّ النفس عن الهوی مع مراعاة تکلیف المولی؛(4) صبر بازداشت و نگاهداشتن نفس از امیال و هوس های نفسانی در پرتو تکالیف دینی است». بر این اساس از مهم ترین ارکان مکارم اخلاق است؛ بلکه هیچ فضیلت و کرامت اخلاقی وجود ندارد، مگر آنکه صبر در رسیدن به آن قله مؤثر است.

در تابش آیات قرآن صبر، رخشنده و درخشان است.

ص:473


1- (1) همان، خطبه 51، ص 44.
2- (2) بلاغات النساء، ص 16.
3- (3) دلائل الامامة، ص 113؛ الاحتجاج، ج 1، ص 121؛ کشف الغمه، ج 2، ص 207.
4- (4) مواهب الرحمن فی تفسیر القرآن، ج 1، صص 291-292.

1.(إِنَّما یُوَفَّی الصّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسابٍ)1

2.(وَ اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ)2

3.(أُولئِکَ یُؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَیْنِ بِما صَبَرُوا)3

4.(لَنَجْزِیَنَّ الَّذِینَ صَبَرُوا أَجْرَهُمْ)4

5.(وَ تَمَّتْ کَلِمَتُ رَبِّکَ الْحُسْنی عَلی بَنِی إِسْرائِیلَ بِما صَبَرُوا)5

6.(وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمّا صَبَرُوا)6

7.(وَ الصّابِرِینَ فِی الْبَأْساءِ)7

8.(وَ اصْبِرْ فَإِنَّ اللّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ)8

9.(یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا وَ اتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ)9

10.(فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللّهِ حَقٌّ)10 .

به هر روی، حقیقت و هویت صبر از افق های گوناگونی نمایان است و از این نگاه و منظر است که فروغ صبر در میدان جنگ، شجاعت، در حوادث تلخ و ناگوار، تحمل، در مقابل ناهنجاری ها و پرخاش ها سعه صدر، در رازداری نسبت به مردم، کتمان، در مقابل شهوت، عفت و پاکدامنی، در مقابل ترک دنیا و تشریفات آن، زهد، و در مقابل خوردن و آشامیدن قناعت است. بنابراین حقیقت صبر، مقاومت و ایستادگی در مقابل دشواری و سختی ها، و شهوات و آرزوهاست. از طرفی میدان بروز و ظهور صبر، روح و جان آدمی است، چرا که گوهر صبر، روح را در پذیرفتن تکالیف و انجام واجبات و ترک محرمات

ص:474

استوار و مقاوم می سازد. در وجود انسان، میان انگیزه دین و هوس ها، آتش جنگ شعله ور است و میدان این معرکه، روح انسان است. براین اساس صبر، همان پایداری و مقاومت در مقابل انگیزه های مادی و شهوات است و این حالت بر دو قسم است:

یکی تحمل بدن و پایداری آن در مقابل رنج ها و سختی ها، چون تحمل امراض و جراحات هولناک که بدن را به رنج می افکند، و دیگری، مقاومت روح و جان است که در مقابل خواهش های نفسانی و امیال آن بروز و تجلی می کند.

بزرگان دانش اخلاق، پیرامون صبر گفته اند: «أَلصبرُ هُو أُم الفضائل و أَصلُ مکارم الاخلاق و منه تتفرع کل موهبة و مکرمة؛(1) صبر و شکیبایی، مادر همه فضایل و بنیان همه محاسن و مکارم اخلاقی است و سرچشمه زلال موهبت ها و کرامت های الهی است».

لقمان، صبر را از عزائم نامیده و در نصیحت خود به فرزندش می گوید:(وَ اصْبِرْ عَلی ما أَصابَکَ إِنَّ ذلِکَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ)2

خدای بزرگ، پیامبران و دوستان خویش را به این صفت ملکوتی بیاراست؛ آنان که فروغ جمالشان بر آسمان انسانیت می درخشد و مبعوث شدند تا انسان را از ضلالت و گمراهی برهانند. قرآن کریم در این باره می فرماید:

1.(فَاصْبِرْ کَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ)3

2.(وَ لَقَدْ کُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِکَ فَصَبَرُوا عَلی ما کُذِّبُوا)4

3.(وَ إِسْماعِیلَ وَ إِدْرِیسَ وَ ذَا الْکِفْلِ کُلٌّ مِنَ الصّابِرِینَ)5

4.(وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمّا صَبَرُوا وَ کانُوا بِآیاتِنا یُوقِنُونَ)6

5.(وَ جَزاهُمْ بِما صَبَرُوا جَنَّةً وَ حَرِیراً)7 .

ص:475


1- (1) مواهب الرحمن فی تفسیر القرآن، ج 1، ص 297.

به هر روی، پیامبران بزرگ که خود معجزه آفرینش اند و وجودشان تجلی گاه معجزات الهی است، بر این آسمان درخشیدند. آنان که صاحبان عزم و شریعت بودند، و بر آب و آتش زدند؛ عصای دستشان اژدها گردید و دم مسیحایی شان مرده را زنده کرد؛ زبانشان مشرق تابان اعجاز الهی بود و با اشارت انگشت، ماه را به دو نیم کردند. آن اسوه های برتر و بی همتای انسانی، بر شهپر صبر پرواز کردند و در سفرهای چهارگانه خود و در محراب عشق و عرفان و بندگی با استعانت از صبر بر مطلع النور نبوت درخشیدند.

رسول اکرم صلی الله علیه و آله بر ستیغ این ملکوت تجلی کرد و به مقام تجلی اعظم آراسته شد. این گهرهای آسمانی مزین به صبر بودند و به فرمان خدا مأمور بودند تا صبور و صابر باشند. آنان در سفرها و حضرها، جنگ ها و صلح ها، تبلیغ و ارشاد، پیروزی و شکست، و در جای جای زندگی و رسالت و مأموریت الهی خود، مأمور به صبر و شکیبایی بودند.

از سوی دیگر، قرآن صعود و تعالی انسان را در گرو صبر می داند و هر نامور و دانشمند و قهرمانی که شهره آفاق شد مزین به گوهر صبر بود.

امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید: «لَا یَعْدَمُ الصَّبُورُ الظَّفَرَ وَ إِنْ طَالَ بِهِ الزَّمَانُ؛(1) شکیبا پیروز است، اگر چه روزگارانی بر او بگذرد».

صبر قرین حق است و سوره «والعصر» این حقیقت را بیان می کند.

گفت لقمان صبر هم نیکو دمی است کو پناه و دافع هر جا غمی است

صبر را با حق قرین کرد ای فلان آخر والعصر را آگه بخوان

صد هزاران کیمیا حقّ آفرید کیمیایی همچو صبر آدم ندید(2)

شکیبایی کلید گشایش است و مشکلات در پرتو صبر، سهل و آسان می گردد:

(فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً * فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً)3

ور تو اشکالی به کلی و حرج صبر کن کالصبر مفتاح الفرج

امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید: «رَحِمَ اللَّهُ امْرَأً... جَعَلَ الصَّبْرَ مَطِیَّةَ نَجَاتِهِ؛(3) خدا بیامرزد مردی را که شکیبایی را مرکب نجات ساخت».

ص:476


1- (1) نهج البلاغه، کلمات قصار، حکمت 153، ص 390.
2- (2) دیوان مثنوی، دفتر سوم، ص 387، ش 1852 تا 1854.
3- (4) نهج البلاغه، خطبه 76، ص 56.

گر صبر کنی به صبر بی شک دولت به تو آید اندک اندک

دریا که چنین فراخ رویست پالایش قطره های جویست

وآن کوه بلند که ابرناک است جمع آمده ریزه های خاکست(1)

آن کس که بخواهد در مقابل هواهای نفسانی بایستد، و پیرو حق باشد و جذبه های باطل او را نفریبد باید قلب را لبریز از حق کند و زرهی از صبر بپوشد.

امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید: «أَخَذَ اللَّهُ بِقُلُوبِنَا وَ قُلُوبِکُمْ إِلَی الْحَقِّ وَ أَلْهَمَنَا وَ إِیَّاکُمُ الصَّبْرَ؛(2) خدا دل های ما و شما را به راه حق بگرداند! و به ما و شما شکیبایی ارزانی دارد».

بس گره، کو کلید پنهانی است بس درشتی که دروی آسانی است

گر چه پیکان غم جگردوز است درع صبر از برای این روز است(3)

آن حضرت در بیانی دیگر یاران خود را به صبر سفارش می کند و می فرماید: «علَیکُمْ بِالصَّبرِ فَإنَّ الصَّبر مِنَ الأیمان کالرَّأسِ مِن الجَسَدِ؛(4) بر شما باد به شکیبایی، که شکیبایی ایمان را چون سر است به تن».

و قول مولوی:

صبر کردن جان تسبیحات توست صبر کن کان است تسبیح درست

تیغ حلم از تیغ آهن تیزتر بل ز صد لشکر ظفرانگیزتر(5)

و همو سروده:

مکر شیطان است و تعجیل و شتاب لطف رحمان است صبر و احتساب(6)

البته صبر باید همراه بصیرت باشد تا انسان رستگار گردد.

امیرالمؤمنین علیه السلام هنگام نبرد با اصحاب فتنه جمل و مقدس مآبان اهل قبله فرمود:

«وَ قَدْ فُتِحَ بَابُ الْحَرْبِ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ أَهْلِ الْقِبْلَةِ، وَ لَا یَحْمِلُ هَذَا الْعَلَمَ إِلَّا أَهْلُ الْبَصَرِ

ص:477


1- (1) دیوان نظامی گنجوی، ص 487.
2- (2) نهج البلاغه، خطبه 205، ص 340.
3- (3) معارف نهج البلاغه در شعر شاعران، ص 309.
4- (4) نهج البلاغه، کلمات قصار، حکمت 82، ص 373.
5- (5) مثنوی معنوی، دفتر دوم، ص 289، ش 3145 و دفتر اول، ص 172، ش 3989.
6- (6) مثنوی معنوی، دفتر پنجم، ص 744، ش 2570.

وَ الصَّبْرِ وَ الْعِلْمِ بِمَوَاضِعِ الْحَقِّ؛(1) میان شما و اهل قبله در جنگ گشوده شد و این علم را بر ندارد مگر آن که بینا و شکیباست و داند که حق در کجاست».

آن حضرت خود یگانه اسوه و الگوی صبر است و در توصیف صبر خویش می فرماید:

... وَ طَفِقْتُ أَرْتَإِی بَیْنَ أَنْ أَصُولَ بِیَدٍ جَذَّاءَ، أَوْ أَصْبِرَ عَلَی طِخْیَةٍ عَمْیَاءَ، یَهْرَمُ فِیهَا الْکَبِیرُ... ؛(2) دامن از خلافت در چیدم و پهلو از آن پیچیدم و ژرف بیندیشیدم که چه باید کرد، و از این دو کدام شاید یا دست تنها بستیزم یا صبر پیش گیرم و از ستیز بپرهیزم که جهانی تیره است - و بلا بر همگان چیره - بلایی که پیران در آن فرسوده شوند و خردسالان پیر و دیندار تا دیدار پروردگار در چنگال رنج اسیر؛ چون نیک سنجیدم شکیبایی را خردمندانه تر دیدم و به صبر گراییدم، در حالی که دیده از خار غم خسته، و استخوان آواگیر در گلو نشسته.

بس که طوفان نواهای مخالف شد بلند

آه حسرت در گلوی ناخدا پیچیده است(3)

آن حضرت در شکایت نامه خویش از قریش، پرده از این ستم ها و صبر خود برمی دارد و می فرماید:

بار خدایا از تو بر قریش یاری می خواهم که پیوند خویشاوندیم را بریدند و کار را بر من واژگون گردانیدند و برای ستیز با من فراهم گردیدند در حقی - که از آن من بود نه آنان - و بدان سزاوارتر بودم از دیگران، و گفتند حق را توانی به دست آورد، و توانند تو را از آن منع کرد؛ «فَاصْبِرْ مَغْمُوماً أَوْ مُتْ مُتَأَسِّفاً»؛(4) پس یا با همین غم و اندوه شکیبایی کن و یا بر اثر فشار تأسف قالب تهی نمای.

به هر روی، همان گونه که حضرت فاطمه علیها السلام بیان فرمود: «وَالصَّبر مَنجاةً»(5) یا «وَ الصَّبرَ مَعُونَةً عَلَی استِیجابِ الأجر»(6) صبر، موجب نجات است و سبب استحقاق اجر و پاداش.

ص:478


1- (1) نهج البلاغه، خطبه 173، ص 179.
2- (2) همان، خطبه 3، ص 10.
3- (3) دیوان لامع، ص 183.
4- (4) نهج البلاغه، خطبه 217، ص 219.
5- (5) بلاغات النساء، ص 16؛ بحارالانوار، ج 29، ص 242.
6- (6) دلائل الامامة، ص 113؛ الاحتجاج، ج 1، ص 121؛ کشف الغمه، ج 2، ص 207.

صبر تلخ آمد و لیکن عاقبت میوه شیرین دهد پر منفعت

هست مر هر صبر را آخر ظفر هست روزی بعد هر تلخی شکر(1)

ی) قصاص در کلام بانوی عصمت

حضرت فاطمه علیها السلام در تبیین فلسفه و حکمت قصاص فرمودند: «والقِصاصَ حِقْناً لِلدِّماء؛(2) و خداوند قصاص را سبب بقای زندگانی و جلوگیری از خون ریزی قرار داد».

قرآن ترجمان این حقیقت است:

(وَ لَکُمْ فِی الْقِصاصِ حَیاةٌ یا أُولِی الْأَلْبابِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ)3

ای عاقلان و صاحبان خرد، حکم قصاص برای دوام و استمرار زندگانی شماست، تا مگر از قتل و کشتن یکدیگر بپرهیزید.

قصاص، در جامعه، یک حکم بازدارنده و دفاعی است. بازتابی از قانون فطرت که خداوند در نهاد همه جانداران قرار داده است.

حکم قصاص برای آن است که دست تعدی و تجاوز قطع گردد، و اگر کسی جان کسی را گرفت جانش را بگیرند، تا موجب جرأت دیگران نگردد و امنیت جامعه در خطر قرار نگیرد.

قصاص، یک نوع درمان است تا این بیماری به دیگران سرایت نکند و حکمت تمام قوانین جزایی و کیفری همین است.

گر به یک دندان تو کرم اوفتاد نیست دندان بر کنش این اوستاد

بدون شک، قصاص قانونی است عقلانی و خردمندانه، برخلاف قتل و جنایت که عملی بسیار ناپسند و زشت است؛ اگر چه ظاهر این دو، یکسان است، ولی مبنایی کاملاً متفاوت دارند.

ص:479


1- (1) امثال و حکم، دهخدا، ج 1، ص 68.
2- (2) بلاغات النساء، ص 16؛ دلائل الامامة، ص 113؛ الاحتجاج، ج 1، صص 121-120؛ کشف الغمه، ج 2، صص 207-206، بحارالانوار، ج 29، ص 242.

شخص قاتل براساس قوه غضب و درنده خویی خود چون حیوان به قتل و آدم کشی مبادرت می کند. قاتل، عقل را مغلوب غریزه ساخته و انسانیت خود را باخته است؛ ولی قصاص یک حکم عقلانی و منطقی است. عقل برای استقرار نظم و امنیت در جامعه و برطرف نمودن هرج و مرج و حفظ احترام جان افراد، حکم قصاص را صادر می نماید.

بنابراین قصاص و آدم کشی از یک مقوله نیستند، بلکه دو مقوله کاملاً متفاوتند، زیرا از نظر مبدأ و هدف با هم اختلاف دارند.

بر این اساس، قصاص به منظور حفظ و صیانت از آنچه حیات جامعه را به مخاطره افکنده، تشریع شده، برخلاف قتل و جنایت که خویی ناپسند و حیوانی است. فرد قاتل برای پاسخ به شعله خشم و غضب خود، زندگانی فردی را در آن می سوزاند و این چنین شخصی باید مجازات شود.

به هر روی، قصاص جلوه ای از آفتاب عدالت است و عدل و داد، پاسدار و نگهبان مصالح عمومی است، بنابراین قصاص هرگز ناشی از غریزه انتقام جویی نمی باشد.

بعضی پنداشته اند که شخص جانی در آن حال بیمار و روانی است و شعله غضب، قدرت تصمیم عقلانی را از او گرفته و او فاقد اراده و اختیار است. پاسخ این پندار آن است که در نظام اسلامی مرز میان اختلال روانی و جنون با درنده خویی و پاسخ به غرایز حیوانی از هم جدا شده است. اگر کسی بیمار باشد و مجنون، قلم تکلیف از او برداشته شده، و هرگز چنین شخصی محکوم به قصاص نمی باشد، ولی افرادی که می خواهند با درنده خویی خود امنیت جامعه را به خطر افکنند، و ایجاد هرج و مرج و ناامنی کنند باید مجازات شوند.

البته با وجود آنکه آفتاب عدالت فراگیر است و خداوند برای اولیای مقتول حق قصاص را قرار داده، ولی برای آنان که بخواهند افق برینی را فراروی خود بگشایند و بر ستیغ مجد و عظمت بدرخشند راه رحمت و عفو و بخشش باز است، همان گونه که گفته اند: «الرّحمةُ فوقَ العدل ؛ رحمت و عفو برتر از عدل است».

خداوند متعال می فرماید:(فَمَنْ عُفِیَ لَهُ مِنْ أَخِیهِ شَیْ ءٌ فَاتِّباعٌ بِالْمَعْرُوفِ) ؛(1) و چون صاحب خونی بخواهد از قاتل، که برادر دینی اوست درگذرد بدون دیه یا به گرفتن دیه، کاری است نیکو.

ص:480


1- (1) سوره بقره، آیه 178.

اسلام بنا بر حکمت و مصالح اجتماعی قصاص را تشریع کرد، ولی برای رسیدن به هدف عالی انسانیت برای اولیای دم، راه بخشودن را باز گذاشت و قصاص را حقی قابل گذشت قرار داد و اولیای مقتول را نسبت به قاتل میان یکی از سه حق مخیر گذاشت:

1. حق قصاص

2. صلح کردن به دیه در صورت رضایت طرفین

3. عفو و گذشت

شگفتا! در قرآن چه لطافت و ظرافتی است، در آن هنگامه سخت خون و قصاص که آتش خشم و غضب در جان ولی دم شعله ور است افق مهربانی و عطوفت را می گشاید و با واژه «برادر» پرده از این لطافت و صفا برمی دارد که هان! آگاه باش، قاتل ولو جنایت کرده و دستش به خون آغشته گردیده، ولی هنوز در سایه سار اسلام برادر تو می باشد، بر او مهربانی کن و از گناهش درگذر، که به هر روی، عفو و مهربانی به تقوا نزدیک تر است.

ک) امر به معروف در خطبه حضرت زهرا علیها السلام

اشاره

بنا بر بعضی از نقل های خطبه، حضرت فاطمه علیها السلام فرمود: «وَ الاَمرَ بِالمَعروُفِ مَصْلَحَةً لِلْعامَّةِ؛(1) خدا امر به معروف را برای مصلحت عمومی قرار داد».

واژه «معروف» از واژه های قرآنی و 38 مرتبه ذکر گردیده است. یک بار هم به صورت «معروفة» به کار رفته بنابراین 39 مرتبه این مفهوم برین در قرآن تکرار شده است؛ همانند:

1.(وَ قُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفاً)2

2.(طاعَةٌ مَعْرُوفَةٌ إِنَّ اللّهَ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ)3

3.(وَ صاحِبْهُما فِی الدُّنْیا مَعْرُوفاً)4

4.(وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً)5

ص:481


1- (1) دلائل الامامة، ص 113؛ الاحتجاج، ج 1، ص 121؛ کشف الغمه، ج 2، ص 207، بحارالانوار، ج 29، ص 242.

5.(وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً)1

6.(فَإِذا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِکُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ فارِقُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ)2

7.(فَأَمْسِکُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ)3

8.(وَ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِکُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ)4

9.(طاعَةٌ وَ قَوْلٌ مَعْرُوفٌ)5

10.(یا بُنَیَّ أَقِمِ الصَّلاةَ وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ)6

11.(وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ وَ لِلّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ)7

12.(بِالْمَعْرُوفِ)8

13.(وَ مَنْ کانَ فَقِیراً فَلْیَأْکُلْ بِالْمَعْرُوفِ)9

14.(وَ عَلَی الْمَوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنَّ وَ کِسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ)10

15.(مَتاعاً بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَی الْمُحْسِنِینَ)11

16.(قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَ مَغْفِرَةٌ خَیْرٌ مِنْ صَدَقَةٍ یَتْبَعُها أَذیً وَ اللّهُ غَنِیٌّ حَلِیمٌ)12

سخن حضرت فاطمه علیها السلام ترجمانی از این آیات است و نگاه آن حضرت به چنین آفاق بلند است. معروف دارای اقسام و مراتبی است و فراز و فرود دارد. گاهی معروف، جرعه آبی است که کام تشنه ای را سیراب می کند و گاه حفر قنات یا جاری ساختن کوثری که استفاده عمومی دارد. گاهی زدودن غبار از چهره یتیمی است و گاهی، ابداع و ابتکاری

ص:482

است که نوع انسان از آن بهره مند می گردد. گاهی معروف، رسالتی است که چون آفتاب، عالم تاب می گردد. گاهی نیز معروف در رابطه با عرصات ملکوتی است و گاهی عرصه بروز و ظهور آن، مظاهر دنیوی است.

به هر روی، جلوه های معروف مختلف است، معروف می تواند سخنی هدایت گر و ره گشا باشد یا عملی که آثار مبارکی را برای جامعه به ارمغان می آورد.

از سوی دیگر، معروف گاهی با اراده و اختیار است و عملی است عقلانی و خردمندانه که انسان براساس دستورهای شرع منیر یا الهامات آسمانی انجام می دهد. گاهی نیز چنین نیست، بلکه عملی است غیراختیاری، ولی معروف است چون ذات و سرشت آن نیکوست: «إِنَّ ذات الخیر محبوبة له «عَزَّوَجَلَّ» سواء قصد فی فعله القربة أَم لا ؛ خیر محبوب خداست و قصد قربت در ذات محبوب دخالت ندارد».

البته قصد قربت در بالندگی عمل بسیار مؤثر است. و آنجا که انجام معروف با اختیار و قصد قربت و اخلاص باشد آثار مبارک آن مضاعف خواهد گشت.

از منظر علمای اخلاق: «المعروفُ کُلُّ ما یستحسنه العقل و یُقرّره الشرع مِنْ أصناف الجمیل و أنواع البر و مکارم الأخلاق؛(1) معروف، چیزهایی است که عقل آن را نیکو می شمارد و شرع آن را از جلوه های زیبایی و خوبی ها و مکارم اخلاق می داند».

با این نگاه، خورشید معروف فراگیر است و از ستیغی می درخشد که بر همه زیبایی ها و کمالات پرتو می افکند. پس هر آنچه را سرشت عقل انسان و شرع منور نیکو می شناسد، معروف است.

از این رو، معروف، همه واجبات و مستحبات را در بر می گیرد، و از این منظر، فقیه، امر به معروف را واجب و مستحب می داند. البته فروغ معروف، این گستره را در می نوردد و در افقی برتر و والاتر تجلی می نماید. ممکن است اقامه معروفی خود سرچشمه هزاران معروف دیگر گردد وچون رود نوری در پهنا و درازای گستره تاریخ جاری شود و حد و مرز زمانی را نشناخته، جاودانه و پایدار باقی بماند. و حتی همه عصرها و نسل ها را فرا گیرد.

اقامه معروف پاسخ به ندای فطرت است و بدون شک، فطرت خداشناس انسان، مظهر همه خوبی ها و یابنده کمالات و تعالی است.

ص:483


1- (1) مواهب الرحمن، ج 9، صص 291-292.

فطرت، به سوی قله و ستیغ کمالات می شتابد، چون مظهر تجلی نور خداست؛ خدایی که جمیل است و از مشرق جمالش فروغ زیبایی ها و خوبی ها فروزنده و تابان است.

به هر روی، انسان بالفطره متمایل، بلکه مشتاق به خوبی هاست و با اختیار و اراده در مسیر تعالی و کمال گام می گذارد و بالنده به پیش می رود؛ البته مادامی که ابر گناه بر چهره فطرت پرده ظلمت نیفکنده و سرشت آدمی دگرگون نگردیده باشد.

خداوند متعال در حدیث قدسی می فرماید: «خلقتُ عبادی حنفاء» ؛ بندگانم را بر سرشتی آفریدم که پذیرای حق و برپا دارنده معروف اند، سرچشمه خوبی و معدن مکارم و فضائل اند. بنابراین تا مادامی که چراغ فطرت انسان روشن است به خوبی ها می نگرد و راه رسیدن به کمالات را نشان می دهد. او در این حال میل به سوی ترقی و بالندگی دارد، و می خواهد قله های کمال را فتح کند و با اختیار و اراده و انجام اعمال نیک بر فراز و ستیغ فضیلت بدرخشد.

آهنگ فطرت خداجوست و خدا نمایانگر همه خوبی هاست؛ البته تا مادامی که زنگار گناه چهره دل و جمال فطرت را نپوشانده است. ولی اگر چنین تحولی رخ داد، انسان مسجود ملک و مزین به تاج کرّمنا و لباس احسن، از آسمان رفیع انسانیت سقوط می کند، و به سوی پلیدی ها می رود و از مسیر کمال و تعالی باز می ماند. در این صورت نور خدا به نار و آتش شیطانی مبدل می گردد.

آخر آن نور تجلی دود شد آن یتیم بی نوا نمرود شد(1)

در این حال، بر اسب آمال و آرزو می نشیند و تا مرز حیوانیت، بلکه (بَلْ هُمْ أَضَلُّ) نیز می تازد.

آثار معروف

آثار معروف فراگیر و دامن گستر است. می توان گفت که بخش عمده تمدن بشری، اعم از جلوه های دینی، فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی مرهون معروف گرایی فطرت انسان است.

ص:484


1- (1) مثنوی معنوی.

در بحث گذشته، نگاه وحی را به معروف در مجموعه ای از آیات قرآن بیان کردیم، اما اینک معروف را در تابش سخنان اهل البیت علیهم السلام که ترجمان وحی اند از نظر می گذرانیم:

1. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «کُلُّ مَعْرُوفٍ صَدَقَة ؛ هر معروفی صدقه می باشد».(1)

2. امام صادق علیه السلام فرمود: «إِنَّ مِنْ بَقَاءِ الْمُسْلِمِینَ وَ بَقَاءِ الْإِسْلَامِ أَنْ تَصِیرَ الْأَمْوَالُ عِنْدَ مَنْ یَعْرِفُ فِیهَا الْحَقَّ وَ یَصْنَعُ فِیهَا الْمَعْرُوفَ... ؛ از عوامل بقاء مسلمانان و اسلام آن است که اموال نزد کسانی قرار گیرد که حق شناس بوده و در آن به نیکوئی عمل گردد».(2)

3. آن حضرت در حدیثی دیگر فرمود: «أَیُّمَا مُؤْمِنٍ أَوْصَلَ إِلَی أَخِیهِ الْمُؤْمِنِ مَعْرُوفاً... »(3)

4. امام ششم علیه السلام می فرماید: «رَأَیْتُ الْمَعْرُوفَ کَاسْمِهِ وَ لَیْسَ شَیْ ءٌ أَفْضَلَ مِنَ الْمَعْرُوفِ إِلَّا ثَوَابُهُ ؛ معروف را دیدم که چون اسمش نیکوست و هیچ چیزی افضل و برتر از معروف نیست مگر پاداش آن».(4)

5. و نیز فرمود: «اصْنَعُوا الْمَعْرُوفَ إِلَی کُلِّ أَحَدٍ فَإِنْ کَانَ أَهْلَهُ وَ إِلَّا فَأَنْتَ أَهْلُه ؛ با هم با نیکی عمل کنید اگر او اهلش نیست تو سزوارا نیکویی کردن هستی».(5)

از این گذشته افزون بر 280 حدیث در 39 باب در تعریف معروف، شرائط، آداب و آثار آن از سوی ذوات مقدس معصومین علیهم السلام صادر شده که این مجموعه روایت بر جایگاه ممتاز معروف و گستره آن دلالت می کنند.(6)

فروغ سخن حضرت فاطمه علیها السلام

اکنون که دامنه و گستره ملکوتی معروف از منظر قرآن، زلال سنت و قانون فطرت روشن گردید افق اعلا و روشن سخن حضرت فاطمه علیها السلام آشکار می گردد که فرمود: «وَ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ مَصْلَحَةً لِلْعَامَّةِ ؛ امر به معروف را برای مصلحت عمومی قرار داد».

ص:485


1- (1) وسائل الشیعه، ج 16، ابواب فعل المعروف، باب 1، ص 285، ح 2.
2- (2) همان، ح 1.
3- (3) همان، ح 15، ص 290.
4- (4) همان، باب 2، ص 293، ح 1.
5- (5) همان، باب 3، ص 294، ح 2.
6- (6) ر. ک: وسائل الشیعه، ج 16، صص 285-390.

البته معروفی که از یک سو، قانون فطرت و فطرت انسان خداشناس است و خدا آشکارکننده همه خوبی هاست. از سوی دیگر، افق های برین معروف، در پرتو 39 آیه قرآن روشن گردیده و مجموعه ای از مسائل فرهنگی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، عاطفی، اخلاقی و آداب جامعه انسانی را شامل می گردد.

زلال سنت هم که ترجمان وحی است در پرتو ده ها حدیث، موضوع و آثار و پیامدهای معروف را در زمینه های مختلفی روشن نموده است. بنابراین معروف، فقط دایره واجبات و مستحبات فقهی را در برنمی گیرد، بلکه به موضوع خیر مطلق می اندیشد، و دامنه آن فراتر از یک حکم واجب فقهی است. پیام حضرت فاطمه علیها السلام این است که جامعه انسانی باید در عرصه های گوناگون، مالامال از خوبی ها و فضیلت شود.

معروف یا به عبارت دیگر مجموع خوبی ها، آبشار جاری کهنی است که از زمان های دور تا امروز جاری بوده، و جلوه های خوب تمدن و فرهنگ و هنر و آداب و سنن، و قانون و اخلاق، همه گهرهای تابان این کوثرند. بنابراین اگر جامعه ای لبریز از خوبی و فضیلت گردید، جایی برای پلیدی و بدی باقی نمی ماند.

ممکن است علت اینکه حضرت نهی از منکر را به عنوان یک عامل بازدارنده ذکر نکرده اند، همین باشد که تحقّق معروف و گسترش آن، موضوع منکر را نابود می سازد. این سخن که امر به معروف قوام، صلاح و سداد جامعه دینی است در سخن امام علی علیه السلام نیز آمده، آنجاکه می فرماید: «وَ الأمرَ بِالمَعرُوفِ مَصلحةً لِلعَوام».(1) بدون شک، نگاه مثبت مدار در عرصه مسائل اجتماعی تأثیر بیشتری دارد و در دانش اخلاق نیز این مطلب ثابت شده است. اگر به یک انسان گفته شود: راست بگو، از اینکه به او گفته شود: دروغ مگو، مفیدتر خواهد بود.

ل) جایگاه والدین در خطبه حضرت زهرا علیها السلام

برخلاف نقل ابن طیفور، در بعضی از نقل های خطبه، حضرت فاطمه علیها السلام در ادامه فرمود: «وَ بِرَّ الْوَالِدَیْنِ وِقَایَةً مِنَ السَّخَط؛(2) خداوند نیکی و مهرورزی به پدر و مادر را سبب حفظ و صیانت از غضب و خشم خود قرار داد».

ص:486


1- (1) نهج البلاغه، حکمت 252، ص 402
2- (2) الاحتجاج، ج 1، ص 121؛ دلائل الامامة، ص 113؛ کشف الغمه، ج 2، ص 207؛ بحارالانوار، ج 29، ص 242.

سخن حضرت فاطمه علیها السلام بازتابش و ترجمانی از آیات قرآن است؛ همانند:

1.(وَ إِذْ أَخَذْنا مِیثاقَ بَنِی إِسْرائِیلَ لا تَعْبُدُونَ إِلاَّ اللّهَ وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً)1

2.(وَ اعْبُدُوا اللّهَ وَ لا تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً)2

3.(وَ اعْبُدُوا اللّهَ وَ لا تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً)3

4.(أَلاّ تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً)4

5.(وَ وَصَّیْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَیْهِ إِحْساناً حَمَلَتْهُ أُمُّهُ کُرْهاً وَ وَضَعَتْهُ کُرْهاً)5

6.(وَ وَصَّیْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَیْهِ حُسْناً)6

آیات قرآن فروغ مهربانی را بر پدر و مادر می افشاند تا جایی که سپاس و شکر آنان را پس از شکرگزاری خداوند بیان می دارد:

(وَ وَصَّیْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَیْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْناً عَلی وَهْنٍ وَ فِصالُهُ فِی عامَیْنِ أَنِ اشْکُرْ لِی وَ لِوالِدَیْکَ إِلَیَّ الْمَصِیرُ)7

قرآن کریم در امور مالی آن دو بزرگوار را مقدم می شمارد و وصیت نسبت به آن دو را مقدم می دارد:

1.(إِنْ تَرَکَ خَیْراً الْوَصِیَّةُ لِلْوالِدَیْنِ وَ الْأَقْرَبِینَ)8

2.(قُلْ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ خَیْرٍ فَلِلْوالِدَیْنِ)9

در جایی دیگر نسبت به پدر و مادر مشرک هم دستور می دهد که:

(وَ إِنْ جاهَداکَ عَلی أَنْ تُشْرِکَ بِی ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما وَ صاحِبْهُما فِی الدُّنْیا مَعْرُوفاً)10

ص:487

در موضعی دیگر ادب نسبت به ساحت پدر و مادر را فرمان می دهد و می فرماید:

(وَ قَضی رَبُّکَ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِیّاهُ وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً إِمّا یَبْلُغَنَّ عِنْدَکَ الْکِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ کِلاهُما فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ وَ لا تَنْهَرْهُما وَ قُلْ لَهُما قَوْلاً کَرِیماً)1

طبق این آیه خدای متعال امر فرموده درباره پدر و مادر نیکویی کنید و چنانکه هر دو یا یکی از آنها پیر و سالخورده شوند که موجب رنج و زحمت شما باشند، زنهار کلمه ای که خاطر آنان را برنجاند مگویید و به ناراحتی، آن دو را از خود مرانید و با ایشان به اکرام و احترام سخن گویید؛ و در آیه بعدی می فرماید: «و پر و بال تواضع و تکریم را با کمال مهربانی نزدشان بگستران و بگو پروردگارا! چنانکه پدر و مادر، مرا از کودکی به مهربانی بپرورند تو در حق آنها رحمت و مهربانی فرما».(1)

به هر روی، خدای متعال پیامبران بزرگ خود را به فروغ مهربانی به پدر و مادر آراسته و آن مهرگستران را تجلیل و تکریم نموده است؛(2) از جمله حضرت یحیی به پدر و مادر خود بسیار نیکی کرد، و نیز خدای متعال به حضرت عیسی علیه السلام(3) امر فرمود تا با مادرش به نیکویی رفتار کند.

لطافت سخن حضرت فاطمه در این است که آن حضرت نیکی و اطاعت از پدر و مادر را سپری در مقابل غضب و خشم الهی دانست و پرده از این راز برافکند، چرا که همه مهرورزی ها و مهربانی ها جلوه ای از آفتاب مهر خداست و انسانی که در فضای مهر و رحمت و مهربانی خداوند قرار گرفت بدون شک از غضب و خشم خدا ایمن است.

امام صادق علیه السلام نیز در حدیثی مهربانی با والدین را مانع از خشم خداوند می داند و در پاسخ ابراهیم بن شعیب که عرض کرد: پدرم بسیار پیر است و در وقت قضای حاجت او را کمک می کنم. امام فرمود: اگر توانستی خودت با مباشرت این عمل را انجام بده و خود به تنهایی به کارهای او رسیدگی نما و با دست خود به دهانش لقمه بگذار؛ «فَإنّه جُنّةٌ لکَ غداً» زیرا این کار برای فردای تو سپر است در مقابل عذاب خدا.

ص:488


1- (2) سوره اسراء، آیه 24.
2- (3) سوره مریم، آیه 15.
3- (4) سوره مریم، آیه 32.

بزرگان دین خدمت به پدر و مادر را محراب بندگی و اطاعت از خدا می دانستند؛ چون آیات قرآن، اطاعت از آن دو و نیکی بر آن دو اسوه مهربانی را لازم و واجب می شمارد.

امام سجاد علیه السلام در نیایش خود در صحیفه از خدا تقاضا می کند:

اللَّهُمَّ اجْعَلْنِی أَهَابُهُمَا هَیْبَةَ السُّلْطَانِ الْعَسُوفِ، وَ أَبَرُّهُمَا بِرَّ الْأُمِّ الرَّءُوفِ... ؛(1) بار خدایا مرا چنان گردان که از پدر و مادرم بترسم مانند ترسیدن از پادشاهان ستمکار، و با ایشان خوش رفتاری نمایم همچون مادر مهربان، و اطاعت مرا از آنان آن چنان قرار بده که از خواب بر چشمان خواب آلوده لذیذتر و از شربت آبی بر تشنه کام گواراتر باشد تا خواسته آنان را بر خواسه خود و رضای آنان را به رضای خود مقدم دارم و نیکی آنان را بزرگ شمارم، اگر چه اندک باشد و نیکی خود نسبت به آنان را کم بدانم اگر چه بزرگ باشد. بارخدایا صدایم را در برابر آنان آهسته، و سخنم را خوشایند، و خویم را نرم نما، و دلم را به آنها مهربان نما و مرا با ایشان سازگار و مهربان گردان؛ پروردگارا آنان را به پرورش من پاداش عنایت فرما و در گرامی داشتنم پاداش ده، و پاداش آنچه در کودکی از من محافظت نموده اند برای آنها نگاهدار...

م) صله ارحام در خطبه فاطمیه

حضرت فاطمه علیها السلام بنا بر نقل بعضی از ناقلان خطبه، در ادامه فرمودند: «وَ صِلَةَ الْأَرْحَامِ مَنْسَاةً فِی الْعُمْرِ و مَنْمَاةً لِلْعَدَدِ؛(2) و خداوند پیوند با خویشان را سبب فزونی نسل و طولانی شدن عمر قرار داد». همین بیان در سخن امام علی علیه السلام نیز آمده، آنجاکه می فرماید: «وَ صِلَةَ الْأَرْحَامِ مَنْمَاةً لِلْعَدَد».(3) این دو سخن هر دو زلال یک حقیقت و از سرچشمه نور وحی جاری می باشند و بازتابش و ترجمانی از آیات قرآن اند.

خداوند در قرآن می فرماید:

(وَ اتَّقُوا اللّهَ الَّذِی تَسائَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحامَ إِنَّ اللّهَ کانَ عَلَیْکُمْ رَقِیباً) ؛(4)

(و بترسید از آن خدایی که به نام او از یکدیگر مسئلت و درخواست می کنید و درباره ارحام کوتاهی نکنید).

ص:489


1- (1) صحیفه سجادیه دعای 24، صص 161-165.
2- (2) الاحتجاج، ج 1، صص 121؛ کشف الغمه، ج 2، صص 207، دلائل الامامه، ص 113 «با کمی تفاوت».
3- (3) نهج البلاغه، حکمت 252، ص 402.
4- (4) سوره نساء، آیه 1.

شگفتا! که «ارحام» در آیه مبارکه عطف به نام جلاله «الله» است. البته از نظر بلاغت و زیبایی کلام مانعی نیست، چون ارحام هم به صنع و آفرینش خدا باز می گردد، ولی لطافت این عطف، در تبیین جایگاه و مکانت ارحام است که هان! آگاه باشید همان گونه که انسان باید پارسا باشد و پیوند بندگی و اطاعت خویش را نسبت به خدای متعال مراعات کند، ارحام نیز باید مراعات شوند و پیوند مهرورزی و خدمت به آنان برقرار باشد و حقوق آنان باید مراعات گردد.

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «صلوا أرحامکم فإنّهُ أبقی لکم فی الحیاة الدنیا و خیر لکم فی آخرتکم؛(1) صله رحم کنید که این عمل در زندگی دنیا برای شما پایدار و در آخرت برای شما بهتر است».

امام باقر علیه السلام نیز فرمود: «واتقوا الأرحام أنْ تقطعوها؛(2) بترسید از اینکه قطع رحم کنید».

اصبغ بن نباته می گوید شنیدم که امیرالمؤمنین علیه السلام می فرمود:

ممکن است کسی از شما خشمگین شده خوشنود نگردد و آرام نشود تا به آتش وارد گردد، هر مردی از شما که بر خویشاوند خود خشمگین شد باید به وی نزدیک شود. وقتی خویشاوندان با هم رابطه داشته باشند، این نزدیکی پایدار می شود و این رشته به عرش می پیوندد و از آن صدایی پدیدار می شود، همان طور که از کوبیدن آهن پیدا می شود. فریاد می زند: خدایا با آن کس که با من پیوند نماید پیوند نما و از آن کس که از من ببرد قطع پیوند نما و این تفسیر گفتار پروردگار است که در قرآن می فرماید:(وَ اتَّقُوا اللّهَ الَّذِی تَسائَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحامَ إِنَّ اللّهَ کانَ عَلَیْکُمْ رَقِیباً) .(3)

اینکه رحم کیست، علامه طباطبایی در تبیین آن می فرماید:

والرّحم کما عرفتَ هِیَ جهة الوحدة الموجودة بین اشخاص الانسان من جهت اتصال مادة وجودهم ؛ رحم عبارت است از جهت وحدتی که بین خویشان

ص:490


1- (1) المیزان فی تفسیر القرآن، ج 4، ص 157.
2- (2) همان.
3- (3) المیزان فی تفسیر القرآن، ج 4، ص 158.

و نزدیکان برقرار می باشد؛ و منشأ آن این است که هستی و پیدایش آنها از یک پدر و مادر یا یکی از آن دو ریشه باشد، و این جهت واقعی است که بین خویشاوندان جاری است، و لذا از نظر صورت و سیرت و هم از نظر جسم و روح آثاری حقیقی و غیر قابل انکاری بر آن مترتب است.

اگر چه گاهی عوامل مخالفی پیوندهای خویشی را سست کرده، ولی هیچ گاه این آثار به کلی نابود نمی شود.

در هر حال، خویشاوندی از نیرومندترین اسباب سازگاری طبیعی بین افراد یک خانواده و زلال محبتی است که از عرش خدا جاری می شود و در گلستان خانواده و خویشان، طراوت و شادابی می آفریند و آثار و برکات فراوانی دارد. آنان که قطع رحم کنند، خشم و غضب خدا بر آنان نازل می گردد، چون صله رحم فرمان خداست:(وَ الَّذِینَ یَنْقُضُونَ عَهْدَ اللّهِ مِنْ بَعْدِ مِیثاقِهِ وَ یَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ)1 و رشته ای که آنان را به پیوند آن امر کرده می گسلند؛ یعنی رشته پیوند و محبت با ارحام.

به همین دلیل امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: «هر کسی به خویشاوند خود خشمگین گردید باید به وی نزدیک شود».(1)

البته معنای نزدیک شدن این است که وظیفه خود را نسبت به وی رعایت کرده، او را قرین الطاف و محبت های خود نماید.

امام صادق علیه السلام نیز فرمود: «هر کس که بر خویشاوندش خشمگین گردید برخیزد و به سوی او رود و به او نزدیک شود و صله رحم کند، چون تماس خویشاوندان با یکدیگر موجب آرامش و امان است».(2)

به هر روی، رحم، حقیقتی است چون روح که در کالبد اشخاصی که پیوند قرابت آنها را به هم نزدیک نموده، جاری است. پس رحم از امور وابسته به عرش خداست، و چون قطع گردد یا مورد بی مهری واقع شود رحم، به عرش پناه برده و دعا می کند: «أَللَّهُمَّ صِلْ مَنْ وَصَلَنِی وَ اقْطَعْ مَنْ قَطَعَنِی».(3) این دعا و نفرین، مفسر و بیانگر روایاتی است که

ص:491


1- (2) المیزان فی تفسیر القرآن، ج 4، ص 159.
2- (3) همان.
3- (4) همان.

صله رحم، عمر را طولانی و قطع رحم، عمر را کوتاه می کند، چون رحم، در کنار عرش خدا نیایش می کند و او از خدا چنین می خواهد، و خدا هم دعای او را مستجاب می نماید.

بدون شک، طولانی شدن عمر موجب فزونی نسل می گردد، و این حکمت سخن حضرت فاطمه علیها السلام است که فرمود: «خداوند پیوند با خویشان را سبب فزونی نسل ها قرار داد».

موضوع ارحام، دایره بسیار گسترده ای دارد. امیرالمؤمنین علیه السلام در خطبه 172 و 217 نهج البلاغه از قریش شکایت می کند و می فرماید: «اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْتَعْدِیکَ عَلَی قُرَیْشٍ وَ مَنْ أَعَانَهُمْ فَإِنَّهُمْ قَطَعُوا رَحِمِی؛(1) خدایا من از تو بر قریش و آنکه قریش را کمک کند یاری می خواهم، که آنان پیوند خویشاوندی مرا بریدند».

با توجه به این سخن امیرالمؤمنین علیه السلام که در عرضه شکایت خویش از قریش به ساحت خدای متعال فرمود: «قطعوا رحمی» ، رحم، دایره بسیاری گسترده ای دارد، به طوری که از نزدیکان و ارحام بسیار نزدیک تا طایفه و قوم عشیره را در بر می گیرد.

شاید بتوان ارحام را از این منظر هم تقسیم کرد؛ یک قسم از ارحام، موضوع احکام فقها می باشند که صله آنان را واجب و قطع آن را حرام می دانند. و نیز چگونگی و مقدار صله، که چه حدّی از صلۀ رحم واجب و چه حدی از آن مستحب است؟

مرحوم شهید در قواعد می فرماید:

هَل الصِلَةُ وَاجِبةٌ أَو مستحبه؟ و الجواب أَنّها تنقسمِ إلی الواجب و هو ما یخرج به عَنِ القطعیة؛ فإنّ قطعّیة الرّحم معصیةٌ بَلْ هی مِن الکبائر و المستحب مازاد علی ذلک؛(2) آیا صله رحم واجب است یا مستحب؟ پاسخ آنکه یک قسم واجب است و آن عبارت از حدی از صله است که از عنوان قطع رحم خارج می شود، زیرا قطع رحم، گناه، بلکه از گناهان کبیره است و مازاد از این حد مستحب است.

بدیهی است که منظور از رحمی که قطع آن حرام است دایره محدودی است و همان نزدیکانی هستند که عرف، آن ها را از ارحام می شناسد، خواه محرم باشد یا نه، پس لازم نیست خویشاوند نزدیک باشند.

ص:492


1- (1) نهج البلاغه، خطبه 172، ص 178 و خطبه 217، ص 250.
2- (2) قواعد، ج 2، ص 53.

همچنین با توجه به آیه (وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ بِکُلِّ شَیْ ءٍ عَلِیمٌ)1 که پیرامون موضوع ارث است، می توان میزانی برای شناخت ارحام تعریف کرد.

البته می توان از نگاه اخلاق و آداب و سنن برای ارحام گستره بزرگی را تعریف کرد. در اسلام نسبت به برادران دینی حقوقی تعریف شده، ولو اهل یک اقلیم نباشند. این سخن رسول خدا صلی الله علیه و آله در گستره تاریخ اسلام طنین افکن است که: «هر مسلمانی ندای برادر مسلمان خود را بشنود که از او یاری می طلبد ولی پاسخش را ندهد مسلمان نیست».(1)

از این گذشته ده ها روایت در مجامع روایی پیرامون رعایت حقوق برادران دینی وارد شده که خود مبحث بسیار مفصلی است.

به هر روی، از جلوه های عمومی صله رحم، سلام است که هم شامل ارحام خاص و هم عموم مردم می گردد؛ همان گونه که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «صِلوا أرحامکم ولو بالسلام».(2)

شاید بتوان جامعیت ارحام را در نورانیت همان آیه که موضوع رعایت ارحام را بیان می کند، مشاهده نمود، چون پیش از آنکه بفرماید:

(وَ اتَّقُوا اللّهَ الَّذِی تَسائَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحامَ إِنَّ اللّهَ کانَ عَلَیْکُمْ رَقِیباً)4

می فرماید:(یا أَیُّهَا النّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ) ؛(3)

(ای مردم بترسید از عصیان پروردگار خود، آن خدایی که همه شما را از یک تن بیافرید و هم از آن، جفت او را خلق کرد و از آن دو تن، خلقی بسیار در اطراف عالم از مرد و زن برانگیخت).

شاید بتوان این جامعیت را پیرامون ارحام، در نورانیت بخش نخست آیه، مشاهده کرد؛ بدون شک، این قسمت از آیه مقدمه ای برای سفارش درباره ارحام و رعایت حقوق آنان است، زیرا در این مقدمه یک جامعیت مطلق است؛ چون خداوند متعال به مردم می فرماید: شما مردم از یک ریشه و یک گوهرید، همۀ مردم از یک مادر و پدر متولد شده اند، پس

ص:493


1- (2) کافی، ج 2، ص 164، ح 5.
2- (3) قواعد، ج 2، ص 53.
3- (5) همان.

شما در جامعیت انسان همه با هم برادران و خواهران یکدیگرید، بنابراین با هم مهربان باشید. به بیان دیگر نظر به رحم آدم و حوا، همه شما با هم ارحام اید.

غزل سرای شیراز سعدی بزرگ نیکو سروده:

بنی آدم اعضای یکدیگرند که در آفرینش ز یک گوهرند

چو عضوی به درد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار

تو کز محنت دیگران بی غمی نشاید که نامت نهند آدمی

این سروده پرتوی از سخنان اهل البیت علیهم السلام می باشد.

ن) وفای به نذر در خطبه فاطمیه

فاطمه علیها السلام در ادامه می فرمایند: «وَالوَفاءَ بِالنَّذرِ تَعَرُّضاً لِلْمَغْفِرَةِ؛(1) و خداوند وفای به نذر را موجب آمرزش قرار داد».

نذر، عهد و پیمانی است با خدا که شخص نذر کننده انجام عمل خوبی یا ترک عمل نامطلوبی را بر خود ملزم می سازد؛ به این گونه که می گوید: «لِلّهِ عَلیَّ إنْ کان کذا أنْ أفعل أو أترک... ». اگر چه آن عمل بر ذات و طبیعت خودش باقی است ولی وفای به نذر واجبی بر عهده شخص نذرکننده است.

نذر، واژه ای است قرآنی، و فرهنگی است که دوستان خدا به آن مزین بوده اند. همسر عمران نذر می کند تا فرزندش پسر باشد و در خدمت مسجدالاقصی قرار گیرد. او می خواهد فرزندش پسر باشد تا براساس صفات زنانه مجبور نباشد در هر ماه مدتی مسجد را ترک کند.

در قرآن چنین آمده:

یادآور آنگاه که زن عمران گفت: پروردگارا من عهد کردم فرزندی که در رحم دارم از فرزندی خود در راه خدمت تو آزاد گردانم، این عهد من را بپذیر که تو دعای بندگان بشنوی و اجابت کنی و به اسرار و احوال همگان آگاهی، چون فرزند بزاد از روی حسرت گفت: فرزندی که زاده ام دختر است.(2)

ص:494


1- (1) بلاغات النساء، ص 16.
2- (2) سوره آل عمران، آیات 35-36.

حضرت مریم نیز پس از تولد فرزند بزرگوارش حضرت عیسی علیه السلام چنین گفت: «با او بگو برای خدا روزۀ سکوت نذر کرده ام و با هیچ کس سخن نگویم».(1)

در سوره «انسان» نیز فروغ نذر می درخشد. امام حسن و امام حسین علیهما السلام بیمارند و رسول خدا صلی الله علیه و آله با جمعی از اصحاب به عیادت آن دو بزرگوار می آیند. رسول خدا صلی الله علیه و آله به حضرت علی علیه السلام فرمود: «یا أبالاحسن لو نذرت عَلَی ولدک» ؛ برای شفای حسن و حسین نذر کن. امام علی و حضرت فاطمه و فضه نذر کردند که خداوند امام حسن و امام حسین را شفا دهد و آنان سه روز برای خدا روزه بگیرند.

خداوند به امام حسن و امام حسین علیهما السلام شفا داد و زمان انجام نذر حضرت علی و حضرت فاطمه فرا رسید. علی علیه السلام سه صاع جو از شمعون خیبری قرض کرد. حضرت فاطمه علیها السلام آن را آرد نمود و با آن پنج قرص نان برای سفره افطار آماده ساخت. هنگام افطار فرا رسید مسکینی در خانه ایستاد و گفت: السلام علیکم یا اهل بیت محمد، مسکین مِن مساکین المسلمین أطعمونی أطعمکم الله ؛ نان را به مسکین دادند. روز دوم حضرت فاطمه علیها السلام نان را آماده ساخت، یتیمی بر آنان وارد شد، نان را به او دادند و روز سوم نیز همین داستان تکرار شد و نان را به اسیر بخشیدند.(2) البته بعضی از مفسرین نیز سه نبوت اطعام و اکرام را در یک شب گفته اند.

به هر روی، عظمت ایثار علی علیه السلام و حضرت فاطمه علیها السلام و فضه، جبرئیل را از آسمان فرود آورد و در جان رسول خدا صلی الله علیه و آله نغمه وحی طنین افکند:

(یُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَ یَخافُونَ یَوْماً کانَ شَرُّهُ مُسْتَطِیراً * وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلی حُبِّهِ مِسْکِیناً وَ یَتِیماً وَ أَسِیراً) .(3)

باری، نذر یکی از وجوه احسان و انفاق است؛ همان گونه که خداوند در قرآن می فرماید:

(وَ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ نَفَقَةٍ أَوْ نَذَرْتُمْ مِنْ نَذْرٍ فَإِنَّ اللّهَ یَعْلَمُهُ وَ ما لِلظّالِمِینَ مِنْ أَنْصارٍ)4

فاطمه علیها السلام می فرماید: خداوند وفای به نذر را سبب آمرزش گناهان قرار داد، زیرا عمل به نذر و انجام آن لبیک در میقات بندگی خداست. بدیهی است که وفای به نذر واجب،

ص:495


1- (1) سوره مریم، آیه 26.
2- (2) المیزان فی تفسیر القرآن، ج 20، صص 222-223.
3- (3) سوره انسان، آیات 7-8.

است، ولی واجبی است که شخص با اختیار خود آن را بر ذمه خویش قرار داده، و در چنین تکلیف واجبی، روح تسلیم و فرمانبری از مولا بیشتر است. در نتیجه انسان را به خدا نزدیک می کند و هر چه قرب به خداوند افزون گردد غبار گناهان زدوده و روح آدمی درخشنده تر می گردد. از سوی دیگر، وفای نذر گاهی موجب خدمات بزرگ فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی و عبادی می گردد و پیامد مبارک این آثار بخشش خدا و آمرزش گناهان است.

س) پیامد کم فروشی

فاطمه علیها السلام در ادامه فرمود: «وَ تَوْفِیَةَ الْمَکَایِیلِ وَ الْمَوَازِینِ تَعْیِیراً لِلْبَخْسَة(1) ؛ و خداوند تمام پرداختن پیمانه و وزن را مانع از کم فروشی و کاهش قرار داد».

سخن آن حضرت ترجمانی از آیات قرآن است. خداوند در قرآن با عنوان «ویل» کم فروشان را مورد خطاب قرار داده و می فرماید:

«وای به حال کم فروشان، آنان که چون به کیل یا وزن چیزی از مردم بستانند، تمام بستانند، و چون چیزی بدهند در کیل و وزن به مردم کم دهند، آیا آنها نمی دانند که پس از مرگ، روزی برای مجازات برانگیخته می شوند».(2)

پس خدای متعال بر کم فروشان ندای وای و صلای عذاب دارد. از طرفی پس از تبیین چهره منفی کم فروشی به طرح اجرایی آن پرداخته، می فرماید:

(وَ یا قَوْمِ أَوْفُوا الْمِکْیالَ وَ الْمِیزانَ بِالْقِسْطِ وَ لا تَبْخَسُوا النّاسَ أَشْیاءَهُمْ وَ لا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ)3

خدای متعال از زبان شعیب به قومش می فرماید: در سنجش وزن و کیل، عدالت را مراعات نمایید و به مردم کم مفروشید و در زمین به جنایت و فساد برنخیزید.

بدون شک، خیانت و تقلب و کم فروشی در معاملات اساس اطمینان و اعتماد عمومی را که بزرگ ترین سرمایه ملی و پشتوانه اقتصادی است متزلزل می سازد و سبب ضایعات

ص:496


1- (1) المیزان فی تفسیر القرآن، ج 20، صص 222-223.
2- (2) بلاغات النساء، ص 16.

جبران ناپذیری به جامعه می شود و پیامد بزرگ و منفی آن فساد در زمین خواهد بود. بر این اساس فاطمه علیها السلام فرمودند: خداوند با این فرمان، مانع از کم فروشی گردید و ثبات اقتصادی جامعه را تضمین نمود.

ع) خمر و آثار زیانبار آن

حضرت فاطمه علیها السلام در ادامۀ بیان فلسفه و حکمت احکام پیرامون حرمت خمر فرمود: وَ النَّهْیَ عَنْ شُرْبِ الْخَمْرِ تَنْزِیهاً عَنِ الرِّجْسِ ؛ و خدای متعال نهی از شرب خمر را برای پاکی شخص و جامعه از پلیدی قرار داد، فرمود می خوارگی نکنند تا تن و جان و جامعه را پاک سازند.

سخن حضرت زهرا علیها السلام ترجمانی از آیات قرآن است. از سرچشمه های فساد و تباهی شراب است. اسلام این عنصر گناه آفرین را حرام و با جدیت تمام به مسلمانان هشدار داده تا از آن پرهیز کنند، چرا که فساد دنیوی و عذاب آخرت را به دنبال دارد.

شراب، هر مایع مست کننده ای است که تباهی عقل و خرد را به دنبال دارد و اهل لغت آن را خمر نامیده اند چون عقل را می پوشاند.

آثار زیان باری بر این گناه بار شده که آیات قرآن و روایات به بیان آن پرداخته اند. حرمت شراب، مستفاد از متن آیات قرآن است، چون در آیه 33 از سوره بقره خداوند می فرماید:

(یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ قُلْ فِیهِما إِثْمٌ کَبِیرٌ) ؛ بر اساس این آیه در شراب و قمار «اثم» بزرگ است.

در آیه 33 از سوره اعراف هم می فرماید:

(قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّیَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ وَ الْإِثْمَ وَ الْبَغْیَ بِغَیْرِ الْحَقِّ) ؛

(بگو ای پیغمبر که خدای من هرگونه اعمال زشت را چه در آشکار باشد یا نهان، منع فرمود و «اثم» را حرام نموده است).

در آیه پیش، شراب را عامل اثم بزرگ تعریف نمود. در واقع إثم، نام و عنوان دیگری برای شراب است. در بعضی از سروده ها چنین آمده:

شربت الاثم حتی ضلّ عقلی کذلک الاثم یصنع بالعقول

ص:497

به هر روی، حرمت شراب از متن آیات قرآن آشکار است و این حکم، از ضروریات دین مبین اسلام است.

از منظر قرآن و سنت، آثار شوم و ویرانگر آشامیدن شراب تعریف گردیده که از همه پلیدتر آنکه شراب، انسان را از آسمان شرف و فضیلت فرو می کشد و در زمره حیوانات قرار می دهد.

امام صادق علیه السلام می فرماید: «إِنَّ اللَّهَ جَعَلَ لِلشَّرِّ أَقْفَالًا وَ جَعَلَ مَفَاتِیحَ تِلْکَ الْأَقْفَالِ الشَّرَابَ؛(1) همانا خداوند برای بدی و پلیدی قفل هایی قرار داده و کلید این قفل ها شراب است».

و نیز فرمود:

الشرابُ مِفتاحُ کلِّ شَر وَ مُد من الخمر کعابد وثن...؛(2) شراب کلید هر گناه است و آنکه به نوشیدن شراب عادت کرده چون کسی است که بت را عبادت می کند شراب، رأس همه گناهان است و شرابخوار قرآن را تکذیب می کند، زیرا اگر قرآن را تصدیق می کرد حرام آن را حرام می دانست.

یکی از دو امام بزرگوار، امام باقر یا امام صادق علیهما السلام می فرمایند: «گناهی بدتر از نوشیدن مسکر نمی باشد، - چون عقل را زایل می کند - و شخص، نماز را ترک کرده و به حریم مادر و دختر و خواهر خود تجاوز می کند، چون او عقل ندارد».(3)

در حدیث دیگری از امام صادق علیه السلام سؤال می شود: «أَشُرب الخمر شرٌّ أم ترک الصلاة ؟ آیا آشامیدن شراب بدتر است و گناهش بیشتر است یا ترک نماز؟ امام فرمود: «شرب الخمر»؛(4) آشامیدن شراب گناهش بیشتر است، چون آنکه شراب می نوشد در حالی قرار می گیرد که خدایش را نمی شناسد».

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «آنکه شراب می نوشد اگر بیمار شد به عیادتش نروید و چون از دنیا رفت، در تشییع جنازه او شرکت نکنید، شهادت و گواهی او را قبول نکنید و با او ازدواج نکنید و او را امین قرار ندهید».(5)

ص:498


1- (1) وسائل الشیعه، ج 25، ص 315، ح 6.
2- (2) همان، ح 5.
3- (3) همان، ص 313، ح 1.
4- (4) همان، ح 2.
5- (5) همان، ص 310، ح 2.

ده ها روایت در مذمت آشامیدن شراب از سوی ذوات مقدس ائمه علیهم السلام صادر گردیده که در بعضی شراب خوار را در حکم مرتد و بت پرست دانسته اند.(1)

به هر روی، فاطمه علیها السلام از چهره شوم این پدیده شیطانی پرده برمی دارد و در سخن خود آیاتی از قرآن را پیرامون این ام الخبائث (مادر گناهان) تفسیر می نماید.

خداوند در قرآن می فرماید: (ای اهل ایمان شراب و قمار و بت پرستی و تیرهای گروبندی همه اینها پلید و از عمل شیطان است، از آنها دوری نمایید).(2)

فاطمه علیها السلام فرمود: اسلام آشامیدن شراب را حرام کرد تا پلیدی را از دامان تن و جامعه پاک نموده، جامعه را از پیامدهای زیانبار این ماده پلید حفظ نماید.

در وحی و ترجمان آن، یعنی سنت، شراب، همسو و هم ردیف بت پرستی تبیین گردیده و کلید هر پلیدی و زشتی معرفی شده است.

به حق، شراب را مادر گناهان گفته اند. در حدیثی امام باقر علیه السلام در پاسخ به این سؤال که: ما اکبر الکبائر؟ فرمود: «شرب الخمر». چون شرابخوار زنا می کند، دزدی می نماید، آدم می کشد و برای خدای یکتا شریک قرار می دهد و گناهش از همه گناهان افزون تر و بالاتر است.(3)

امام صادق علیه السلام نیز در پاسخ زندیقی که پرسید: لِمَ حَرَّمَ اللَّهُ الْخَمْر ؟ فرمود:

حَرَّمَها لِأنّها ام الخبائث...؛(4) خداوند شراب را حرام کرد چون مادر گناهان است و رأس هر پلیدی و بدی است، زمانی بر شرابخوار می رسد که عقلش زایل می گردد، در آن حال خدایش را نمی شناسد و معصیتی نیست، مگر آنکه مرتکب می گردد، حرمتی نیست مگر آنکه حرمتش را می شکند و رحم و خویشاوندی نیست مگر آنکه آن را قطع می نماید و کار زشت و فاحشه ای نیست مگر آنکه آن را انجام می دهد. افسار شرابخوار به دست شیطان است اگر او را فرمان دهد که برای بت سجده کند، سجده می کند، و هر کجا که شیطان بخواهد او را می برد.

ص:499


1- (1) ر. ک: وسائل الشیعه، ج 25، صص 296-366.
2- (2) سوره مائده، آیه 90.
3- (3) وسائل الشیعه، ج 25، ص 316، ح 10.
4- (4) همان، ص 317، ح 11.

عطار در منطق الطیر داستان شیخ صنعان را به نظم آورده تا شرحی بر حدیث «الخمر امُّ الخبائث» باشد.

روز هشیاری نبودم بت پرست بت پرستیدم چو گشتم مست مست

بس کسان کز خمر ترک دین کند بی شکی ام الخبائث این کند

رفت پیر کعبه و شیخ کبار خوک بانی کرد سالی اختیار(1)

ف) بازدارندگی از پلیدی

حضرت فاطمه علیها السلام در ادامه می فرماید: «وَ قَذْفَ المُحْصَناتِ إجْتِناباً لِلْعَنِة؛(2) و زنان پارسا را تهمت ناروا نزنند تا خویش را سزاوار لعنت نسازند».

خدای سبحان به پاسداشت کرامت زن عفیف و پارسا، نسبت ناروا به او را گناهی بزرگ می داند، که در دنیا و آخرت سبب لعنت و نفرین خداست، و این ترجمانی از وحی است؛ همان گونه که خداوند می فرماید:

(إِنَّ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ الْغافِلاتِ الْمُؤْمِناتِ لُعِنُوا فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ)3 ؛

(کسانی که به زنان با ایمان و پارسا و پاک و بی خبر از کار بد، تهمت بزنند، به حق در دنیا و آخرت مورد نفرین خدا هستند، و برای آنان عذابی سخت و دردناک است).

حفظ آبرو و حیثیت زن به عنوان همسر و مادر در محیط خانواده نقش بسیار مهمی را در تربیت و بالندگی جامعه ایفا می کند.

مقام زن در قرآن و حدیث بسیار تکریم گردیده و آیاتی از قرآن این مکانت را ارج می نهد.

مادر بودن افق برین رسالت زن است و این نقش از مهم ترین نقش های اصولی و زیربنایی جامعه است. رسالت مادری دوران طولانی دارد و زن از همان آغاز تکوین نطفه، در رحم، مسئول است و تا آنگاه که کودک متولد می شود، وظیفۀ او دشوارتر می گردد. او در

ص:500


1- (1) منطق الطیر، محمد عطار نیشابوری، صص 67-88، به شکل گزیده.
2- (2) بلاغات النساء، ص 16.

دوران رشد و آموزش و تربیت نیز این وظیفه خطیر را بر دوش دارد و تا آنگاه که مادر نفس می کشد و زندگی می کند، دعاهای خیرش بهترین سرمایه رستگاری فرزندان است.

به پاس این مکانت بلند، و نیز مقام والای همسری است که جایگاه مادر در اسلام بسیار ارجمند شده است. اگر چه مکانت مادری در اسلام می درخشد، ولی بنیان آن بر پیمان زناشویی و ایجاد نکاح بین زن و مرد، استوار است. زن پیش از آنکه مادر گردد همسر و زوج است. او مرد را جذب و شیفته خود می سازد، روح مهربانی و رأفت در او می دمد و او را در بستر خود آرام می کند و سپس به یاری همین اکسیر مهر و مهربانی خانواده آرام و مهربان پدید می آید. او سکاندار کشتی زندگی و سازنده شخصیت و کارآمدی مرد است و در سایه سار وجود او و در ساحل دریای مهرش انسان به سکون و آرامش می رسد.

قرآن کریم این نقش و هنر زن را می ستاید و می فرماید:

«و از نشانه های قدرت او اینکه برای شما از سرشت خودتان همسرانی آفرید تا در کنارشان آرامش یابید و میان شما دوستی و مهربانی نهاد، در این جلوه ها نشانه هایی است برای مردم اندیشمند».(1)

آنچه گفتیم گوشه ای از نقش زن در سازندگی جامعه و بالندگی آن بوده در واقع اگر جامعه ای بخواهد پاک و لبریز از عطر انسانیت باشد، باید از دامان پاک مادران و همسران آن جامعه، غبار تهمت های ناروا زدوده شود و بدین علت قرآن کریم می فرماید: «و آنان که به زنان باعفت مؤمن نسبت ناروای زنا دهند آن گاه چهار شاهد (عادل) بر دعوی خود نیاورند آنان را با هشتاد تازیانه مجازات کنید».(2)

با این حد و مجازات، خداوند سبحان، هم از دامان زنان پارسا غبار تهمت زدود، و هم مردان را از آنکه مورد نفرین خدا و عذاب دردناک او شوند، در امان ساخت.

در طرحی برتر و فراگیر، خداوند متعال برای حفظ امنیت جامعه و برون رفت از آلایش و آلودگی ها، حکم به حرمت اشاعه فحشاء کرده و می فرماید: «آنان که دوست می دارند که در میان اهل ایمان، کار منکری را اشاعه و شهرت دهند آنها را در دنیا و آخرت عذاب دردناک خواهد بود».(3)

ص:501


1- (1) سوره روم، آیه 21.
2- (2) سوره نور، آیه 4.
3- (3) سوره نور، آیه 19.

ص) جامعه عفیف

حضرت فاطمه علیها السلام فرمود: «وَ تَرْکَ السِّرْقَۀ إیجاباً لِلْعفّۀ؛(1) و خداوند دزدی را منع کرد تا راه عفت پویند».

این سخن یادگار نبوت، تفسیر و ترجمانی از این آیه قرآن است

(وَ السّارِقُ وَ السّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُما جَزاءً بِما کَسَبا نَکالاً مِنَ اللّهِ وَ اللّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ) ؛(2)

(دست مرد دزد و زن دزد را به کیفر عملشان ببرید، این عقوبتی است که خدا بر آنان مقرر داشته و خدا مقتدر و داناست).

دستی که امانت دار است، ارزش دارد و قیمت آن نصف دیه کامل انسان است؛ یعنی در یک مرد که هزار مثقال طلا دیه اوست یک دست او پانصد مثقال طلا می ارزد، ولی وقتی که خیانت کرد و به دزدی آلوده شد، این دست بیمار می گردد، جامعه را ناامن می سازد، و برای چهار دینار یا کمتر از آن قطع می گردد.

ابوالعلای معری، از سید مرتضی پیرامون حکمت و فلسفه این مجازات سؤال می کند

ید بخمس مئین عسجد أو دیت ما بالها قُطِعَت فی ربع دیناری؟

شگفتا! دستی که پانصد مثقال طلا می ارزد، چرا به خاطر یک چهارم دینار بریده می شود؟

سیدمرتضی «قدس سره» پاسخ می دهد:

عِزُّ الأمانَةِ أغْداها و أرخَصَها ذُلّ الخیانةِ فافهم حکمة الباری(3)

عزت امانتداری، دست را گران سنگ می سازد و ذلت خیانت او را بی مقدار، پس حکمت حکم خدای باری تعالی را درک کن!

پس جامعه ای به گوهر عفت و امنیت آراسته است که در آن دزد و دزدی نباشد و دزد دزدی آنگاه از جامعه رخت برمی بندد که با اجرای حکم خداوند و قطع دست دزد، او در جامعه شناخته و نشان دار گردد.

ص:502


1- (1) بلاغات النساء، ص 16.
2- (2) سوره مائده، آیه 38.
3- (3) فاطمة الزهراء مِن المهد إلی اللحد، ص 408.

البته، مجازات سرقت، مراتبی دارد که سخت ترین آن قطع چهار انگشت است. این مرتبه از سرقت نیز شرایطی دارد که فقهای بزرگوار ما در کتاب های فقهی خود آن شرایط را نگاشته اند؛ از آن جمله:

1. دزدی باید مخفیانه باشد.

2. باید از «حرز» اموال محافظت شده باشد.

3. لااقل به حد نصاب چهار دینار طلای خالص یا قیمت آن براساس نظریه مشهور باشد، اگر چه بعضی از فقها خمس دینار را هم کافی می دانند. در این صورت اگر در نزد حاکم شرع دو مرتبه اقرار کند یا دو شاهد عادل علیه او شهادت دهند چهار انگشت او بریده می شود.

ق) پاسداری از مال یتیم

بنا بر نقل اربلی، در کشف الغمه، فاطمه علیها السلام در ادامه فرمود: «وَ التَّنُزّه عَن أَکْلِ أَمْوالِ الْأیَتاَم وَ الاستئثار بِفَیْئِهِمْ إجَارةً مِنَ الظُّلم؛(1) و پرهیز از خوردن اموال یتیمان و اختصاص غنایم به آنان را برای مصون بودن از ظلم به آنان قرار داده است».

این فراز نیز ترجمانی از آیات قرآن است؛ همان گونه که خداوند متعال می فرماید:

(إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامی ظُلْماً إِنَّما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَیَصْلَوْنَ سَعِیراً) ؛(2)

(آنان که اموال یتیمان را به ستمگری می خورند در حقیقت آنها در شکم خود آتش فرو می برند و به زودی به دوزخ در آتش فروزان قهر حق خواهند افتاد).

و نیز می فرماید: «یتیمان را آزمایش کنید تا هنگامی که بالغ شده و تمایل به نکاح پیدا کنند اگر در این مدت، رشد نگهداری مال را از آنان دریافتید، آنگاه مال آنان را به خودشان رد نمایید».(3)

خوردن مال یتیم یکی از مظاهر ظلم و بیدادگری است، و یتیم جداً مظلوم است، چون در دفاع از خود و مالش ناتوان است، و بدون شک، ستم بر چنین موجود ناتوان و ضعیفی ناروا و محکوم است.

ص:503


1- (1) کشف الغمة فی معرفة الأئمة علیهم السلام، ج 2، ص 207.
2- (2) سوره نساء، آیه 10.
3- (3) همان، آیه 6.

امام باقر علیه السلام در پاسخ ابوبصیر که سؤال کرد: ما أیسر ما یدخل به العبد النار ؟ آسان ترین راهی که انسان را وارد آتش می کند کدام است؟ امام فرمود: «مَنْ أکَلَ مِن مال الیتیم درهماً و نحن الیتیم؛(1) آنکه درهمی از مال یتیم را بخورد...».

ر) زلال عدل و انس رعیت

بنا بر نقل اربلی در کشفه الغمه، حضرت فاطمه علیها السلام در ادامه فرمود: «وَ الْعَدْلَ فِی الْأَحْکَامِ إِینَاساً لِلرَّعِیَّةِ؛(2) و خدا دادگری و عدالت حاکمان را سبب انس و آرامش رعیت قرار داد».

این کلام گهربار نیز ترجمانی از آیات قرآن است. بدون شک، هدف از ارسال پیامبران آن بود که مردم را به عدل و اقامه قسط فرا خوانند. خداوند در قرآن می فرماید: «همانا ما پیغمبران خود را با ادله و معجزات فرستادیم و برایشان کتاب و میزان عدل نازل کردیم تا مردم به راستی و عدالت گرایند».(3)

خداوند بزرگ در قرآن کریم پیامبران را به دادگری فرمان می دهد؛ از جمله در این آیات:

1.(إِنْ حَکَمْتَ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ)4

2.(إِنّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْکُمَ بَیْنَ النّاسِ بِما أَراکَ اللّهُ)5

3.(وَ إِذا حَکَمْتُمْ بَیْنَ النّاسِ أَنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ)6

4.(وَ داوُدَ وَ سُلَیْمانَ إِذْ یَحْکُمانِ فِی الْحَرْثِ)7

5.(یا داوُدُ إِنّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النّاسِ بِالْحَقِّ)8

ص:504


1- (1) وسائل الشیعه، ج 9، ص 483، ح 1.
2- (2) همان.
3- (3) سوره حدید، آیه 25.

(و به داوود علیه السلام فرمان می دهد: ای داوود تو را حکومت بخشیدیم و در روی زمین خلیفه و پیشوا قرار دادیم تا میان خلق خدا به حق داوری کنی).(1)

چو خشنود داری جهان را به داد توانگر بمانی و از داد شاد(2)

به هر روی، خدای متعال خود را به عنوان (خَیْرُ الْحاکِمِینَ) توصیف می نماید و می فرماید:(وَ إِنَّ وَعْدَکَ الْحَقُّ وَ أَنْتَ أَحْکَمُ الْحاکِمِینَ)3

بنابراین جامعه ای که فضای آن در پرتو آفتاب عدالت نورافشان است، مردم آن بهروز، و از آرامش و انس و مهربانی برخوردارند.

امیرالمؤمنین علیه السلام در منشوری که برای مالک اشتر نگاشت به او فرمان داد:

وَ لْیَکُنْ أَحَبُّ الْأُمُورِ إِلَیْکَ أَوْسَطَهَا فِی الْحَقِّ وَ أَعَمَّهَا فِی الْعَدْلِ... ؛(3) و باید از کارها آن را بیشتر دوست بداری که نه از حق بگذرد و نه فرو ماند و عدالت را فراگیرتر و رعیت را دل پذیرتر که ناخشنودی همگان، خشنودی نزدیکان را بی اثر گرداند، و خشم نزدیکان، خشنودی همگان را زیانی نرساند.

و به قول شبستری:

جزای عدل نور و رحمت آمد سزای ظلم لعن و ظلمت آمد(4)

و به قول فردوسی:

گر ایمن کنی مردمان را به داد خود ایمن بخسبی و از داد شاد(5)

ش) تاریکی شرک

حضرت فاطمه علیها السلام در ادامه می فرماید: «وَ حَرَّمَ اللَّهُ «عَزَّ وَ جَلَّ» الشِّرْکَ إِخْلَاصاً لِلرُّبُوبِیَّة ؛ و خداوند شرک را حرام فرمود تا مردم به اخلاص طریق یکتاپرستی پویند».

ص:505


1- (1) سوره ص، آیه 26.
2- (2) امثال و حکم، ج 1، ص 173.
3- (4) نهج البلاغه، نامه 53، ص 327.
4- (5) امثال و حکم، ج 1، ص 174.
5- (6) همان، ص 175.

او فرمان داد تا زنگار شرک، آینه دل مردم را تیره نسازد، بلکه فروغ خداشناسی از آن ساطع و جلوه گر باشد. این سخن حضرت فاطمه علیها السلام بازتابش و ترجمان آیاتی از قرآن است که پیرامون ظلمت و گناه شرک نازل گردید؛ از جمله:

1.(وَ اعْبُدُوا اللّهَ وَ لا تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً)1

2.(قُلْ تَعالَوْا أَتْلُ ما حَرَّمَ رَبُّکُمْ عَلَیْکُمْ أَلاّ تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً)2

3.(وَ أَنْ تُشْرِکُوا بِاللّهِ ما لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَی اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ)3

4.(أَلاّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللّهَ وَ لا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً وَ لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللّهِ)4

5.(إِنَّ اللّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللّهِ فَقَدِ افْتَری إِثْماً عَظِیماً)5

6.(إِنَّ اللّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللّهِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً بَعِیداً)6

7.(إِنَّهُ مَنْ یُشْرِکْ بِاللّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللّهُ عَلَیْهِ الْجَنَّةَ وَ مَأْواهُ النّارُ وَ ما لِلظّالِمِینَ مِنْ أَنْصارٍ)7

8.(حُنَفاءَ لِلّهِ غَیْرَ مُشْرِکِینَ بِهِ وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللّهِ فَکَأَنَّما خَرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّیْرُ أَوْ تَهْوِی بِهِ الرِّیحُ فِی مَکانٍ سَحِیقٍ)8

9.(وَ إِذْ قالَ لُقْمانُ لاِبْنِهِ وَ هُوَ یَعِظُهُ یا بُنَیَّ لا تُشْرِکْ بِاللّهِ إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ)9

اینک که ظلمت و حرمت شرک تبیین گردید، فروغ اخلاص چون آفتابی فرا روی شماست تا راه یکتاپرستی را بپویید و زلال معرفة الله جانتان را مالامال و لبریز نماید. آفتاب توحید بر نگاه دلتان بتابد، و او را مبهوت عظمت خود نماید، شهد توحید راستین

ص:506

بنوشید، و هرگز تصور خدای را برای خود ممکن مشماری؛ همان گونه که علی علیه السلام فرمود: «التَّوْحِیدُ أَلَّا تَتَوَهَّمَهُ؛(1) توحید آن است که او را به وهم در نیاری».

آن حضرت در یکی از خطبه های خود فرموده:

چون یگانه اش ندانسته؛ آن که برای او چگونگی انگاشته؛ و به حقیقت او نرسیده آن که برایش همانندی پنداشته؛ و نه بدو پرداخته آن کس که او را به چیزی همانند ساخته، و نه قصد او کرده، آن که بدو اشارت نموده، یا به وهمش درآورده.

هر چه به ذات شناخته باشد ساخته است، و هر چه به خود بر پا نباشد دیگری اش پرداخته....(2)

به قول سعدی:

هر چه در صورت عقل آید و در وهم و قیاس

آنکه محبوب من است از همه ممتاز آید(3)

و نیز همو سروده:

جهان بر سماع است و مستی و شور

و لیکن چه بیند در آینه کور(4)

و نیز:

ای چشم خرد حیران در منظر مطبوعت

وی دست نظر کوتاه از دامن ادراکت(5)

یادگار نبوت، پایان سخن خود را با طنین دو آیه از قرآن عطرآگین نمود تا هشداری نیز به مخاطبان جاهل خود باشد؛ خداوند می فرماید:

ص:507


1- (1) نهج البلاغه، حکمت 470، ص 444.
2- (2) همان، خطبه 186، ص 200.
3- (3) کلیات سعدی، عزلیات، ص 514.
4- (4) امثال و حکم، دهخدا، ج 1، ص 13.
5- (5) کلیات، غزلیات، ص 462.

(یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ إِلاّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ)1

و نیز می فرماید:

(إِنَّما یَخْشَی اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ إِنَّ اللّهَ عَزِیزٌ غَفُورٌ) ؛(1)

پس چنانکه باید، ترس از خدا را پیشه گیرید و جز مسلمان ممیرید! آنچه فرموده است به جا آرید و خود را از آنچه نهی کرده باز دارید که تنها دانایان از خدا می ترسند.

حضرت فاطمه علیها السلام در مسجد با حاضرانی سخن می گوید که از یک سو مردمی والاگهر و از نژاد ابراهیم و اسماعیل می باشند و از سوی دیگر آراسته به اسلام و مکارم الهی آن هستند، بنابراین بر ستیغ کرامت و بزرگی می درخشند، آنان باید قدر این مقام ویژه و ممتاز را بدانند و از آن پاسداری نمایند و پاسداری از آن فقط در پرتو عمل به دستورات الهی است. آنان باید فرمانبر و مطیع امر خدا باشند.

حضرت فاطمه علیها السلام در بیانات شیوای خود، پرده از راز و رمز قسمتی از احکام برافکند، و پرتوی از آن رخشندگی را در دیدگان آنان آینه کاری کرد، او از معرفة الله و شهد عبادت و بندگی گفت و اینک به آنان هشدار می دهد که پرهیزکاری و پارسایی را پیشه خود سازید و تلاش نمایید که مسلمان از دنیا بروید و فرمانبر. گرچه پارسایی ممکن نیست، مگر با فرمان برداری از همه احکام و در همه موضوعات، وگرنه تاریخ با حوادث تلخش تکرار می شود و آنچه بر امت های گذشته جاری شده، بر شما نیز جاری خواهد شد.

آنان دین خدا را تجزیه کردند، به برخی از احکام عمل کرده، به بعضی دیگر عمل نکردند و فرجام کارشان نکبت و خواری بود.

خداوند می فرماید: «آیا به بخشی از کتاب «تورات» ایمان آورده و از بخش دیگر سر باز می زنید، پس بدانید پایان این کار جز رسوایی و خواری و گرفتاری در زندگی دنیا چیزی نیست و در آخرت نیز به بدترین وجه به عذاب الهی گرفتار خواهید شد و خدا از آنچه عمل می کنید غافل نیست».(2)

بر این اساس، دین نظام واحدی است که اگر فرهنگ تجزیه در آن نفوذ کند، تمامش ویران می گردد و خطرش از کفر و بی ایمانی بیشتر است.

ص:508


1- (2) سوره فاطر، آیه 28.
2- (3) سوره بقره، آیه 85.

از این رو خداوند متعال می فرماید: «افرادی که به خدا و رسولش ایمان ندارند می خواهند بین خدا و پیامبرشان تفرقه ایجاد کنند می گویند: به بعضی ایمان داشته و بعضی دیگر را قبول نداریم اینان به راستی کافرند و برای کافران عذاب دردناکی آماده کرده ایم».(1)

شما ای اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله باید حافظ دین و دارای مراتب عالی تقوا باشید، چون تربیت شدگان رسول خدا صلی الله علیه و آله و قرآن اند. او آفاق علم، و مکارم الهی را بر شما گشود و شما را مزین و آراسته به تقوا و دانش ساخت، پس از خدا بترسید؛ آنگونه که عالمان از خدا می ترسند، ولی چه گویم که با کمال تأسف به بیراهه رفته اید و ردای خلافت را بر قامت نااهل افکنده اید، و اینک دو حق مسلّم را که پیشوایی علی علیه السلام و «فدک» است غصب نموده اید. چرا تسلیم فرمان خدا و رسولش نمی باشید.

حضرت فاطمه علیها السلام به آنان هشدار و آگاه باش می دهد که هان! از خواب جهل و غفلت بیدار شوید و چنان که باید و شایسته است، پارسا و پرهیزکار بوده و مراقب باشید مسلمان از دنیا بروید.(2) در مقابل دستورات خدا و فرمان های رسولش مطیع گشته، مصلحت سنجی خود را بر دستورات و نصوص صریح رسول خدا ترجیح ندهید.

آیا به سرشت ابراهیمی خود می بالید؟ بشنوید نصیحت ابراهیم و یعقوب علیهما السلام به فرزندان خویش را آنگاه که آن دو (ابراهیم و یعقوب علیهما السلام) به فرزندان خود سفارش کردند که تسلیم و مطیع فرمان خدا باشند، بدین گونه که ای فرزندان، خدا شما را به آیین پاک برگزید، پس از آن آیین پیروی کنید و تا گاه مردن، تسلیم خدا باشید و مسلمان از دنیا بروید.(3)

بنابراین شما مسلمانان! مطیع دستورات خدا باشید، آنچه را فرمان داده انجام دهید و آنچه را ممنوع دانسته ترک نمایید؛ پرده جهل و نادانی از چهره جان برافکنید و مزین به لباس دانایان شوید که:

(إِنَّما یَخْشَی اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ)4

ص:509


1- (1) سوره نساء، آیات 150-151.
2- (2) سوره آل عمران، آیه 102.
3- (3) سوره بقره، آیه 132.

این کلام حضرت زهرا علیها السلام بیانگر این سخن حضرت علی علیه السلام است که فرمود: «فَأَفِقْ أَیُّهَا السَّامِعُ مِنْ سَکْرَتِکَ وَ اسْتَیْقِظْ مِنْ غَفْلَتِکَ...»؛(1) پس ای شنونده، از پس مستی هشیار باش و از خواب غفلت بیدار، و اندکی بکاه از شتاب خویش، و بدانچه از زبان پیامبر امی به تو رسیده نیک بیندیش! آنچه که شنیدنش باید و ترکش نشاید.

یک دم به خود آی و ببین چه کسی به چه دل بسته ای به که همنفسی

زین خواب گران بردار سری برگیر ز عالم اولین خبری(2)

«إِنَّ الْمُؤْمِنِینَ مُسْتَکِینُونَ إِنَّ الْمُؤْمِنِینَ مُشْفِقُونَ إِنَّ الْمُؤْمِنِینَ خَائِفُونَ؛(3) مؤمنان فروتن اند، مؤمنان مهربان اند و مؤمنان ترسان اند».

لباس فخر و کبر و خودپرستی از تن جان بیرون آرید خود را به حُلی و زیور مکارم اخلاق بیارایید، به گوهر تواضع و مهرورزی به مردم آراسته گردید، به فروع خوف و ترس نسبت به ساحت کبریایی حق منوّر گردید، تا اعمال و رفتار شما مشرق تابان ایمان به خدا گردد.

پاینده و جاودان باد جمهوری اسلامی ایران که جلوای از آفتاب انقلاب فاطمی علیها السلام است.

ص:510


1- (1) نهج البلاغه، خطبه 153، ص 151.
2- (2) دیوان شیخ بهایی، ص 137.
3- (3) نهج البلاغه، خطبه 153، ص 152.

کتابنامه

قرآن کریم

1. الآثار الباقیه عن قرون الخالیه، ابوریحان بیرونی، تهران، مرکز نشر میراث مکتوب، 1380 ش.

2. الاحتجاج، علامه الطبرسی، ذو القربی، قم، الطبعة الرابعة، 1413 ق.

3. احقاق الحق و ازهاق الباطل، القاضی السید نور الله الحسینی المرعشی التستری، کتاب فروشی اسلامیه، تهران، بی تا.

4. الاخلاق و الآداب «المحاسن»، ابی جعفر احمد بن محمد بن خالد البراقی، بیروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، 1429 ق - 2008 م.

5. ادیان زنده جهان، رابرت ا. هیوم، ترجمه: دکتر عبدالرحیم گواهی، تهران، دفتر نشر فرهنگی، چاپ اول، 1369 ش.

6. اسدالغابه فی معرفة الصحابه، الشیخ العلامه عزالدین ابی الحسن علی بن ابی الکرم، تهران، مکتبه الاسلامیه، بی تا.

7. اسلام در ایران، ایلیا پاولویچ پطروشفسکی، ترجمه: کریم کشاورز، انتشارات پیام، تهران، 1362 ش.

8. اسلام و عقائد و آراء بشری یا جاهلیت و اسلام، علامه یحیی نوری، تهران، بنیاد علمی و اسلامی مدرسة الشهداء، چاپ نهم، بهمن ماه 1360 ش.

9. اعلام الوری باعلام الهدی، فضل بن حسن طبرسی، دارالکتب الاسلامیه، الطبعة الثالثه، تهران، بی تا.

10. اعیان الشیعه، السید محسن الامین، دارالتعارف، الطبعه الثانیه، بیروت، لبنان، بی تا.

11. الامالی، شیخ الطائفه ابی جعفر محمد بن الحسن الطوسی، تحقیق: قسم الدراسات الاسلامیة، مؤسسه البعثه، قم، دار الثقافه، الطبعة الاولی، 1414 ق.

ص:511

12. امالی، شیخ صدوق، مقدمه و ترجمه: آیت الله کمره ای، تهران، کتابفروشی اسلامیه، چاپ سوم، 1355 ش.

13. امثال و حکم، علی اکبر دهخدا، تهران، انتشارات امیرکبیر، چاپ سوم، فروردین 1352 ش.

14. انساب الاشراف، احمد بن یحیی بن جابر بلاذری، تحقیق: شیخ محمد باقر محمودی، بیروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، 1394 ق.

15. انسان و ایمان، آیت الله مرتضی مطهری، قم، انتشارات صدرا، بی تا

16. ایران در زمان ساسانیان، آرتور کریستن سن، ترجمه: رشید یاسمی، تهران، بی نا، مهرماه 1317 ش.

17. بحارالانوار، علامه محمد باقر مجلسی، تحقیق: الشیخ عبدالزهراء العلوی، دار الرضا، بیروت، لبنان، بی تا.

18. بحرالمعارف، مولی عبدالصمد همدانی، تحقیق و ترجمه: حسین استاد ولی، تهران، انتشارات حکمت، سال 1381 ش.

19. بحرالمعارف، مولی عبدالصمد همدانی، تحقیق و ترجمه: حسین استاد ولی، مؤسسة انتشارات حکمت، تهران، 1373 ش.

20. البرهان فی تفسیر القرآن، العلامة السید هاشم الحسینی البحرانی، مؤسسة البعثه، قم، الطبعة الاولی، 1417 ه - ق.

21. بلاغات النساء، ابی الفضل احمد بن ابی طاهر المعروف بابن طیفور، منشورات مکتبة بصیرتی، قم، بی تا.

22. بلوغ الارب فی معرفة احوال العرب، سید محمود شکری آلوسی، مصر، بی نا، 1342 ق.

23. پژوهشی در تاریخ پیامبر اسلام، سیدابوالحسن حسینی ادیانی، انوار الهدی، بی جا، 1375 ش.

24. پس از پنجاه سال، پژوهشی تازه پیرامون قیام حسین علیه السلام، سیدجعفر شهیدی، تهران، دفتر نشر فرهنگی، چاپ سیزدهم، 1370 ش.

25. پنج گنج، خمسه نظامی، حکیم نظامی گنجوی، گزیده دکتر حمیدی شیرازی، کنگره جهانی بزرگداشت حکیم نظامی گنجوی، تیرماه 1370 ش.

ص:512

26. تاریخ الطبری، ابی جعفر محمد بن جریر الطبری، تحقیق: محمد ابوالفضل ابراهیم، دارالمعارف بمصر، الطبعة الثانیه، قاهره، بی تا.

27. تاریخ الیعقوبی، احمد بن اسحاق الیعقوبی البغدادی، بی جا، دارالزهراء، الطبعه الاولی، 1429 ق.

28. تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، دار الکتاب العربی، بیروت، لبنان، بی تا.

29. تاریخ تحلیلی صدر اسلام، محمد نصیری، تدوین نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه ها، دفتر نشر معارف، نوبت چاپ هفتاد، 1390 ش.

30. تاریخ تمدن، ویل دورانت، مترجمان: حمید عنایت - پرویز داریوش، تهران، بی نا، 1370 ش.

31. تأسیس الشیعه لعلوم السلام، السید حسن الصدر، قم، انتشارات اعلمی، چاپ امیر، زمستان 1375 ش.

32. تأویل الآیات الظاهرة فی فضائل العترة الطاهره، السید شرف الدین علی الحسینی الاسترآبادی الغروی، قم، مؤسسة النشر الاسلامی التابعة لجماعة المدرّسین بقم، الطبعة الاولی، 1409 ق.

33. التبیان فی تفسر القرآن، شیخ الطائفه ابی جعفر محمد بن الحسن الطوسی، قدم له: الشیخ آغا بزرگ الطهرانی، دار احیاء التراث العربی، بیروت، لبنان، بی تا.

34. تحف العقول عن آل الرسول, الشیخ الثقه ابومحمد الحسن بن علی بن الحسین بن شعبه الحرانی, تصحیح و تعلیق: علی اکبر الغفاری, تهران، دار الکتب الاسلامیه, 1376 ق.

35. تسنیم «تفسیر قرآن کریم»، آیت الله جوادی آملی دام ظله العالی، تحقیق و تنظیم: حجت الاسلام سعید بندعلی، مرکز نشر اسراء، قم، چاپ اول، 1385 ش.

36. التسهیل لعلوم التنزیل، محمد بن احمد بن جزی القرناطی، شرکة دار الارقم بن ابی الارقم، بیروت، لبنان، بی تا.

37. تفسیر العیاشی، المحدث الجلیل ابی نصر محمد بن مسعود ابن عیاش السلمی، تصحیح: السید هاشم الرسولی الهمدانی، موسسة الاعلمی للمطبوعات، بیروت، لبنان، بی تا.

38. التفسیر الکبیر، الفخر الرازی، الطبعة الثالثه، بی تا، بی جا.

39. تفسیر المنار، محمد رشید رضا، دار الفکر للطباعة و النشر و التوزیع، مصر، بی تا.

ص:513

40. تفسیر نور الثقلین، الشیخ عبد علی بن جمعه العروسی الحویزی، تحقیق: السید علی عاشور، بیروت، لبنان، مؤسسة التاریخ العربی، الطبعة الاولی، 1422 ه - ق، 2001 م.

41. جامع احادیث الشیعه، آیة الله العظمی الحاج آقا حسین الطباطبایی البروجردی، قم، طبع فی مطبعة العلمیه، 1398 ق.

42. جامع البیان فی تفسیر القرآن، ابی جعفر محمد بن جریر الطبری، بیروت، لبنان، دار المعرفة للطباعة و النشر، الطبعة الثانیه، 1972 ق.

43. الجامع لاحکام القرآن، ابی عبدالله محمد بن احمد الانصاری القرطبی، دار المکاتب العربی للطباعة و النشر، قاهره، 1387 ق، 1967 م.

44. جرعه ای از صهبای حج، آیت الله جوادی آملی، تنظیم و ویرایش: حجة الاسلام حسن واعظی محمدی، قم، مرکز نشر اسراء، چاپ دوم، پاییز 1390 ش.

45. جواهر الکلام فی شرح شرایع الاسلام، الشیخ محمد حسن النجفی، تهران، دار الکتب الاسلامیه، چاپ چهارم، 1373 ش.

46. جهان در عصر بعثت، محمد جواد باهنر - اکبر هاشمی رفسنجانی، تهران دفتر نشر فرهنگ اسلامی، بی تا.

47. حکمت الهی، محی الدین مهدی الهی قمشه ای، تهران، بی تا.

48. حیاة القلوب، علامه مجلسی، تهران، دارالکتب الاسلامیه، بی تا.

49. الخرائج و الجرائح، قطب الدین الراوندی، تحقیق و نشر: مؤسسة الامام المهدی علیه السلام، منشورات مؤسسة النور للمطبوعات، الطبعة الثانیه، بیروت، لبنان، 1411 ق.

50. دائرة المعارف قرآن کریم، مرکز فرهنگ معارف قرآن، قم، موسسة بوستان کتاب، مرکز چاپ و نشر دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، چاپ سوم، 1386 ش.

51. دایرة المعارف تشیع، زیر نظر صدر حاج سید جوادی، بهاءالدین خرمشاهی، کامران فانی، حسن یوسفی اشکوری، نشر شهید سعید محبی، چاپ اول، تهران، 1375 ش.

52. الدر المنثور فی تفسیر المأثور، جلال الدین عبدالرحمن بن ابی بکر السیوطی، منشورات محمد علی بیضوی، دار الکتب العلمیه، بیروت، لبنان، بی تا.

53. دلائل الامامة، ابی جعفر محمد بن جریر بن رستم الطبری الصغیر، مرکز الطباعة و النشر فی مؤسسة البعثة، قم الطبعة الاولی، 1413 ه - ق.

ص:514

54. دیوان آذر بیگدلی، نشر جاویدان، بی تا، بی جا.

55. دیوان ابوسعید ابوالخیر، کتابخانه سنایی، تهران، بی تا.

56. دیوان اقبال لاهوری، کتابخانه سنایی، تهران، بی تا.

57. دیوان الهی قمشه ای، علمیه اسلامیه، تهران، بی تا.

58. دیوان امام خمینی رحمه الله، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی رحمه الله، تهران، 1372 ش.

59. دیوان حدیقة الشعراء، سید احمد دیوان بیگی، انتشارات زرین، بی جا، بی تا.

60. دیوان رجاء اصفهانی، رجاء اصفهانی.

61. دیوان شهریار، محمدحسین شهریار، زرین، بی جا، بی تا.

62. دیوان صائب تبریزی، نشر طلوع، بی جا، بی تا.

63. دیوان صور معانی، عطار نیشابوری، سنایی.

64. دیوان فیض کاشانی، کتابخانه سنایی، تهران، بی تا.

65. دیوان لامع، محمد رفیع بن عبدالکریم درمیانی، تهران، دکتر محمود رفیعی، چاپ اول، سال 1365 ش.

66. دیوان ملک الشعرای بهار، ملک الشعرای بهار، انتشارات علمی، بی تا، بی جا.

67. دیون اشعار ناصر خسرو، حمید الدین ناصر بن خسرو قبادیانی، تصحیح: حاج سید نصرالله تقوی، به کوشش مهدی سهیلی، تهران، چاپ افست گلشن، آبان ماه 1348 ش.

68. ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی، محب الدین احمد بن عبدالله الطبری، دارالمعرفة للطباعة و النشر، بیروت، لبنان، 1962 م.

69. الذریعه الی تصانیف الشیعه، شیخ آغا بزرگ الطهرانی، تهران، طبع فی مطبعة مجلس الشوری، جمادی الاولی، 1360 ش.

70. راز بزرگ رسالت، آیت الله جعفر سبحانی، تهران، انتشارات کتابخانه مسجد جامع تهران، 1358 ش.

71. رازهای نماز، مؤلف: آیت الله جوادی آملی، ترجمه: حجة الاسلام علی زمانی قمشه ای، تنظیم و ویرایش: حجة الاسلام حسین شفیعی، قم، مرکز نشر اسراء، چاپ سوم، آبان سال 1383 ش.

ص:515

72. رجال النجاشی، احمد بن علی بن احمد بن العباس النجاشی الاسدی الکوفی، قم، مؤسسة النشر الاسلامی التابعة لجماعة المدرسین، شعبان المعظم 1413 ق.

73. زن از نظر حقوق اسلامی، ابوالفضل حاذقی، تهران، چاپخانه مجلس، 1324 ش.

74. زن در حقوق ساسانی، کریستیان بارتلمه، ترجمه: دکتر ناصرالدین صاحب الزمانی، بنگاه مطبوعاتی عطایی، بی تا، بی جا.

75. زن و اسوه های آسمانی، غلامعلی عباسی فردویی، زائر آستانه مقدسه قم، چاپ اول، 1387 ش.

76. زندگانی فاطمه زهرا، سیدجعفر شهیدی، تهران، دفتر نشر فرهنگی اسلامی، چاپ چهل و چهارم، 1385 ش.

77. سعادت نامه، شیخ محمود شبستری، طهوری، بی جا، بی تا.

78. السقیفه و فدک، ابوبکر احمد بن عبدالعزیز جوهری، جمع و تحقیق، دکتر محمد هادی امینی، تهران، مکتبه نبوی، بی تا.

79. السیرة النبویة، لابن هشام، حققها و ضبطها و شرحها و وضع فهارسها: مصطفی السقا، ابراهیم الابیاری، عبدالحفیظ شبلی، دارالمعرفه، بیروت، لبنان، بی تا.

80. شرح خطبه حضرت زهرا، آیة الله سیدعزّالدین حسینی زنجانی، قم، مؤسسه بوستان کتاب، نوبت چاپ نهم، سال 1386.

81. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، تحقیق: محمد ابوالفضل ابراهیم، تهران، انتشارات جهان، دار احیاء الکتب العربیه عیسی البابی، الحلبی و شرکاه، بی تا.

82. شواهد التنزیل، الحافظ عبیدالله بن عبدالله بن احمد المعروف بالحام الحسکانی، المحقق: محمد باقر المحمودی، بی جا، مجمع إحیاء الثقافة الاسلامیه، الطبعة الثالثه، 1427 ق.

83. صحیفه کامله سجادیه، ترجمه سید علینقی فیض الاسلام، چاپخانه و انتشارات فقیه، چاپ پنجم، تهران، 1379 ش.

84. طاقدیس، مولی احمد نراقی، انتشارات امیرکبیر، تهران، بی تا.

85. الطبقات الکبری، محمد بن سعد، دار بیروت للطباعة و النشر، بیروت، لبنان، 1405 ق.

86. عصر ظهور، علی کورانی، مترجم: عباس جلالی، سازمان تبلیغات اسلامی، معاونت فرهنگی، چاپ دوم، بی جا، زمستان 1369.

ص:516

87. علل الشرایع، للشیخ الصدوق، تصحیح: السید فضل الله الطباطبایی الیزدی، مکتبة الطباطبایی بالمدرسة الفیضیه، قم، بی تا.

88. علم الیقین، محمد بن المرتضی المدعو بالمولی محسن الکاشانی، المحقق: محسن بیدارفر، قم، منشورات بیدار، الطبعة الاولی، 1418 ق.

89. عوالی اللئالی، محمد بن علی بن ابراهیم الأحسایی، تحقیق: آقا مجبتی العراقی، قم، مطبعة سیدالشهداء، الطبعة المحققه الاولی، 1405 ق 1985 م.

90. عیون اخبار الرضا علیه السلام، الشیخ الصدوق، ابی جعفر محمد بن علی بن الحسین بن موسی بن بابویه القمی، منشورات المطبعة الحیدریه، النجف، 1390 ق، 1970 م.

91. فاطمة الزهراء امّ الائمة و سیدة النساء، الشیخ محمد حسن نائینی، قم، انتشارات نبوغ، الطبعة الثانیه 1416 ق.

92. فاطمة الزهراء من المهد إلی اللحد، سیدمحمد کاظم الحسینی القزوینی، دارالعالم الاسلامی، بیروت، لبنان، 1402 ق.

93. فتوح البلدان، احمد بن یحیی بن جابر بلاذری، مترجم: دکتر محمد توکل، تهران، 1377 ش.

94. الفتوحات المکیة، ابی عبدالله محمد بن علی المعروف بابن عربی الحاتمی الطایی، دار صادر، بیروت (قطع رحلی) بی تا.

95. فروغ ابدیت، آیت الله جعفر سبحانی، مرکز مطبوعاتی دارالتبلیغ اسلامی، قم، بی تا.

96. فصول المهمة، علی بن محمد بن احمد المالکی المکی الشهیر بابن الصباغ، مکتبة دار الکتب التجاریة، النجف الاشرف، بی تا.

97. فلسفه تاریخ و نیروی محرک آن، آیت الله جعفر سبحانی، قم، مؤسسة مکتب اسلام، نوبت چاپ اول، تابستان 1376 ش.

98. الفهرست، شیخ الطائفه ابی جعفر طوسی، دانشگاه مشهد، کنگره هزاره شیخ طوسی، بی تا.

99. الکافی، من الاصول و الفروع و الروضه، ثقة الاسلام ابی جعفر محمد بن یعقوب بن اسحاق الکلینی الرازی، صحه و مقابله و علق علیه: علی اکبر الغفاری، دار التعارف، الطبعة الثالثة، بیروت، لبنان، 1401 ق.

ص:517

100. الکامل فی التاریخ، تألیف: الشیخ العلامة عزالدین ابی الحسن علی بن ابی الکرم، دار و مکتبه الهلال، بیروت، لبنان، بی تا.

101. الکشاف، ابی القاسم جار الله محمود بن عمر الزمخشری، دار المعرفة، بیروت، لبنان، بی تا.

102. کشف الغمة فی معرفة الأئمة، ابی الحسن علی بن عیسی بن ابی الفتح الاربلی، قم مرکز الطباعة و النشر للمجمع العالمی لأهل البیت، 1426 ق.

103. کشکول شیخ بهایی، موش و گربه، دفتر اول، غزلیات، مثنوی نان و حلوا، مثنوی شیر و شکر، مثنوی نان و پنیر، بی جا، بی تا.

104. کلیات دیوان شمس تبریزی، جلال الدین محمد بلخی، تهران، انتشارات امیرکبیر، چاپ سوم، 1345 ش.

105. کلیات سعدی، غزلیات، امیرکبیر، تهران، بی تا.

106. کمال الدین و تمام النعمه، الشیخ الصدوق، مؤسسة النشر الاسلامی التابعة لجماعة المدرسین بقم المشرفه، 1405 ق.

107. گلشن راز، شیخ محمود شبستری، طهوری، بی نا، بی تا.

108. الله و الانسان فی القرآن، توشیهیکو إیزوتسو، ترجمه و تقدیم هلال محمد الجهاد، الطبعة الاولی، بیروت، مارس 2007 م.

109. مثنوی معنوی، مولانا جلال الدین محمد بلخی، تهران، مؤسسه انتشارات دوستان، چاپ هشتم، 1384 ش.

110. مجمع البحرین، فخرالدین الطریحی، بیروت، لبنان، دار و مکتبة الهلال للطباعة و النشر، سال 1985 م.

111. مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ابی علی الفضل بن الحسن الطبرسی، تصحیح و تحقیق و تعلیق: السید هاشم الرسولی المحلاتی و السید فضل الله الیزدی الطباطبایی، دار المعرفة للطباعة و النشر، الطبعة الثانیه، بیروت، لبنان، 1408 ق.

112. المحاسن، احمد بن محمد بن خالد برقی، تحقیق: مهدی رجایی، قم، مجمع جهانی اهل بیت، سال 1416 ق.

ص:518

113. المحجّة البیضاء فی تهذیب الاحیاء، مولی محسن فیض کاشانی، تصحیح: علی اکبر غفاری، مؤسسه اعلمی، بیروت، لبنان، 1403 ق.

114. محیط پیدایش اسلام، آیت الله سید محمد حسین بهشتی، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ اول، بهار 1367 ش.

115. مروج الذهب و معادن الجوهر، ابی الحسن علی بن الحسین بن علی المسعودی، الامیرة للطباعة و النشر و التوزیع، الطبعة الاولی 1413 ق، بیروت، لبنان، 2010 م.

116. مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، الحاج میرزا حسین النوری الطبرسی، قم، تحقیق: موسسة آل البیت لاحیاء التراث، الطبعة الاولی، سال 1407 ق.

117. مشارق الدّراری «شرح تائیه ابن فارض»، سعید الدین سعید فرغانی، با مقدمه و تعلیقات سید جلال الدین آشتیانی، چاپخانه دانشگاه فردوسی، 1398 ق.

118. مشارق انوار الیقین فی اسرار المیرالمؤمین علیه السلام، الحاقط رجب البرسی، تهران، دفتر نشر فرهنگ اهل بیت علیهم السلام، بی تا.

119. مصباح الشریعه (منسوب به امام صادق علیه السلام) ترجمه و شرح علامه مصطفوی، تهران، مرکز نشر آثار علامه مصطفوی، چاپ اول، 1382 ش.

120. معارف نهج البلاغه در شعر شاعران، محمد دشتی با همکاری جمعی از محققان، قم، مؤسسة تحقیقاتی امیرالمؤمنین علیه السلام، چاپ اول، زمستان 1374 ش.

121. المعارف، ابی محمد عبدالله بن مسلم «ابن قتیبه»، تحقیق: ثروت عکاشه، مطبعة دارالکتب، 1960 م.

122. معانی الاخبار، ابی جعفر محمد بن علی بن الحسین بن بابویه القمی، تصحیح: علی اکبر الغفاری، انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1361 ش.

123. المعجم المفهرس لألفاظ القرآن الکریم، محمد فؤاد عبدالباقی، تهران، انتشارات اسلامی، چاپ دوم، 1374 ش.

124. المعجم المفهرس لالفاظ نهج البلاغه، سید کاظم محمدی، محمد دشتی، قم، نشر امام علی علیه السلام، چاپ دوم، آبان 1369 ش.

125. معراج السعادة، ملا احمد نراقی، انتشارات دهقان، بی جا، تابستان 1372 ق.

ص:519

126. المغنی فی ابواب التوحید و العدل، القاضی ابی الحسن عبدالجبار الاسدآبادی، تحقیق: الدکتور عبدالحلیم النجار، المجلد 16، اعجاز القرآن، بی تا، بی نا.

127. مکاتیب الرسول، علی بن حسینعلی الاحمدی، بی جا، مکتبة المصطفوی، بی تا.

128. ملکه اسلام فاطمه زهرا در مسجد پیغمبر صلی الله علیه و آله للعلامة الحاج میرزا خلیل الکمره ای، تهران، چاپخانه اسلامیه، 1348 ش.

129. من لا یحضره الفقیه، محمد بن علی بن الحسین ابن بابویه القمی، تحقیق: العلامه محمد جواد الفقیه، بیروت، لبنان دارالاضواء، الطبعة الثانیه، 1413 ه - ق، 1992 م.

130. المناقب، احمد بن محمد المکی الخوارزمی، تحقیق: الشیخ مالک المحمودی، مؤسسة النشر الاسلامی التابعة لجماعة المدرسین، قم، بی تا.

131. منطق الطیر، شیخ فریدالدین محمد عطار نیشابوری، به اهتمام دکتر سیدصادق گوهرین، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1342 ش.

132. منهاج الکرامه، جمال اله، نسخه خطی کتابخانه مجلس، ش 4322.

133. مواهب الرحمن فی تفسیر القرآن، السید عبدالاعلی السبزواری، نجف اشرف، انتشارات دارالتفسیر، المطبعة الاولی، 1419 ق.

134. موسوعة سیرة اهل البیت، باقر شریف القرشی، تحقیق: مهدی باقر القرشی، دار المعروف، الطبعة الاولی، قم، 1430 ق، 2009 م.

135. میزان الحکمة، محمدی ری شهری، بی جا، دار الحدیث، الطبعة الاولی، 1416 ق.

136. المیزان فی التفسیر القرآن، العلامة السید محمد حسین الطباطبایی، دار الکتب الاسلامیه، الطبعة الثانیه، تهران، 1390 ق.

137. نهج البلاغه، مترجم: سیدجعفر شهیدی، تهران، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، چاپ اول، 1368 ش.

138. نهج الفصاحه، ابوالقاسم پاینده، تهران، کتابخانه ابن سینا و کتابخانه اسلامیه، چاپ دوم، سال 1337 ش.

139. وسائل الشیعه، المحدث الشیخ الحر العاملی، تحقیق و نشر: مؤسسه آل البیت لاحیاء التراث، قم، الطبعة الثانیه، 1414 ق.

140. همتایی قرآن و اهل بیت، آیت الله جوادی آملی، قم، مرکز نشر اسراء، چاپ دوم، تابستان 1390 ش.

ص:520

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109