‫دانشنامه امام مهدی عجل الله فرجه بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ جلد 5

مشخصات کتاب

سرشناسه:محمدی ری شهری ، محمد، ‫1325 -

عنوان و نام پدیدآور: ‫دانشنامه امام مهدی عجل الله فرجه بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ (فارسی - عربی)‮ ‫/ محمدی ری شهری‮ ، با همکاری سیدمحمدکاظم طباطبایی‮ و جمعی از پژوهشگران ‫؛ ترجمه عبدالهادی مسعودی ‫؛ [به سفارش] پژوهشگاه قرآن و حدیث.

مشخصات نشر:قم ‫: موسسه علمی فرهنگی دارالحدیث، سازمان چاپ و نشر ‫، 1393 -

مشخصات ظاهری: ‫10ج.‮

شابک: ‫1600000 ریال : ‫دوره‮ ‫ ‫: 978-964-493-754-5‮ ؛ ‫1900000 ریال (دوره، چاپ دوم) ؛ ‫ج.1‮ ‫ ‫: 978-964-493-755-2 ؛ ‫ج.2‮ ‫ ‫: 978-964-493-756-9 ‮ ‮ ‮ ؛ ‫ج.3‮ ‫ ‫: 978-964-493-757-6‮ ؛ ‫ج.4‮ ‫ ‫: 978-964-493-758-3‮ ؛ ‫ج.5‮ ‫ ‫: 978-964-493-759-0‮ ؛ ‫ج.6‮ ‫ ‫: 978-964-493-760-6‮ ؛ ‫ج.7‮ ‫ ‫: 978-964-493-761-3‮ ؛ ‫ج.8 ‫ ‫ 978-964-493-762-0 : ؛ ‫ج.9 ‫ ‫ 978-964-493-763-7 : ؛ ‫ج.10 ‫ ‫ 978-964-493-764-4 :

وضعیت فهرست نویسی:فاپا

یادداشت: ‫ج. 1 تا 10 (چاپ دوم: 1393).

یادداشت:جلد اول تا دهم این کتاب در سال 1395 تجدید چاپ شده است.

یادداشت: ‫کتابنامه.

یادداشت: ‫نمایه.

موضوع:محمدبن حسن (عج)، امام دوازدهم ‫، 255ق -

موضوع:محمدبن حسن ‫(عج) ، امام دوازدهم، ‫255ق. - -- غیبت

شناسه افزوده:طباطبائی ، سیدمحمدکاظم ، ‫1344 -

شناسه افزوده:مسعودی ، عبدالهادی ، ‫1343 - ، مترجم

شناسه افزوده:پژوهشگاه قرآن و حدیث

شناسه افزوده:موسسه علمی فرهنگی دارالحدیث ‫. سازمان چاپ و نشر

رده بندی کنگره: ‫ BP51 ‮ ‫ /م332د2 1393 ‮

رده بندی دیویی: ‫ 297/959 ‮

شماره کتابشناسی ملی: ‫3443771

ص :1

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

ص :2

ص :3

دانشنامه امام مهدی عجل الله فرجه بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ (فارسی - عربی)

محمدی ری شهری‮

با همکاری سیدمحمدکاظم طباطبایی‮ و جمعی از پژوهشگران ‫؛ ترجمه عبدالهادی مسعودی

[به سفارش] پژوهشگاه قرآن و حدیث.

ص :4

ص :5

ص :6

بخش ششم:دیدار امام مهدی(علیه السلام)و کرامات او

اشاره

ص:7

ص:8

فصل یکم:دیدار کنندگان امام مهدی پیش از غیبت

1/1:حکیمه

755.موسی بن محمّد بن قاسم بن حمزه،فرزند امام کاظم علیه السلام ،نقل کرده است که حکیمه، (1)

دختر امام جواد علیه السلام و عمّۀ پدر او (امام زمان علیه السلام )،برایم گفته که او (مهدی علیه السلام ) را در شب تولّدش و نیز پس از آن دیده است. (2)

756.شیخ طوسی (3)از گروهی از بزرگان نقل کرده است که:حکیمه در گزارش ولادت امام مهدی علیه السلام گفته است:وجود سَرورم را احساس کردم و صدای ابو محمّد حسن

ص:9


1- (1) .حکیمه دختر امام جواد علیه السلام،همنام عمّۀ پدرش (حکیمه،دختر امام کاظم علیه السلام ) و همان کسی است که هنگام ولادت حجّت علیه السلام حضور داشته است،همان گونه که عمّۀ همنامش حکیمه،در ولادت امام جواد علیه السلام حاضر بوده است.این نکته را طبرسی در إعلام الوری (ج2 ص 214) و [1]ابن شهرآشوب در المناقب (ج 4 ص 394) به هنگام ذکر دختران امام جواد علیه السلام نقل کرده اند که حکیمه،راوی ماجرای ولادت قائم علیه السلام به تفصیل است (ر.ک:الفوائد الرجالیّة:ج2 ص 315،همین دانش نامه:ج 2 ص 223«ماجرای ولادت»).
2- (2) .الکافی:ج 1 ص 330 ح 3، [2]الإرشاد:ج 2 ص 351، [3]کشف الغمّة:ج 3 ص 239. [4]نیز،ر.ک:همین دانش نامه:ج 2 ص 88 ح 241.
3- (3) .ابو جعفر محمّد بن حسن بن علی طوسی،معروف به شیخ الطائفة و مشهور به شیخ طوسی است.او در سال385 ق در طوس به دنیا آمد و در سال 460 ق در نجف وفات یافت.نجاشی در بارۀ وی گفته است:«جلیل من اصحابنا،ثقة،عین من تلامذة شیخنا أبی عبد اللّه المفید وله کتب منها:تهذیب الأحکام (رجال النجاشی:ج 2 ص 332 ش 1069،خلاصة الأقوال:ص 148 ش 46).

عسکری علیه السلام را شنیدم که می فرمود:«ای عمّه ! پسرم را نزد من بیاور».من پرده از سَرورم بر گرفتم،دیدم در سجده است و هفت جایگاه سجده اش را روی زمین نهاده است و بر ساعد دست راستش نوشته شده است:حق آمد و باطل رفت.بی گمان،باطل،از میان رفتنی است (1). (2)

2/1:نسیم و ماریه

757.شیخ صدوق (3)با سندش از سیاری نقل کرده است:که نسیم (4)و ماریه (5)به او گفتند:

هنگامی که صاحب الزمان از دل مادرش بیرون آمد،بر زانوانش نشست و دو انگشت اشاره اش را به سوی آسمان بالا گرفت و سپس عطسه کرد و فرمود:

«ستایش،ویژۀ خدای جهانیان است،و خدا بر محمّد و خاندان او درود فرستد! ستمکاران پنداشتند که حجّت خدا از میان رفته است.اگر به ما اجازۀ سخن داده می شد،تردید از میان می رفت». (6)

758.شیخ صدوق با سندش از ابراهیم بن محمّد علوی نقل کرده است که:نسیم،خادم امام

ص:10


1- (1) .اشاره است به آیۀ 81 سورۀ إسرا.
2- (2) .الغیبة،طوسی:ص 239 ح 207،بحار الأنوار:ج 51 ص 19 ح 27.نیز،ر.ک:دلائل الإمامة:ص 500 ح 490،الخرائج و الجرائح:ج 1 ص 456 ح 1،الصراط المستقیم:ج 2 ص 210 ح 1.
3- (3) .شیخ ابو جعفر،محمّد بن علی بن حسین بن موسی بن بابویه،ملقّب به شیخ صدوق،از بزرگان و سرشناسان شیعه،جلیل القدر،حافظ حدیث و آگاه به اسناد و رجال بود.او در قم به دنیا آمد و در سال 381 ق در ری از دنیا رفت.وی کتاب های فراوانی تألیف کرده است از جمله:کتاب من لا یحضره الفقیه و الخصال است (در این باره،ر.ک:رجال النجاشی:ج 2 ص 311 ش 1050،الفهرست:ص 237 ش 710، [1]خلاصة الأقوال:ص 147 ش 44، [2]أعیان الشیعة:ج 10 ص 24).
4- (4) .نسیم،خادم امام حسن عسکری علیه السلام بوده است (ر.ک:ج2 ص 265 ح 352).
5- (5) .احتمال دارد او از خادمان امام مهدی علیه السلام در زمان ولادت ایشان بوده باشد.
6- (6) .کمال الدین:ص 430 ح 5،الغیبة،طوسی:ص 244 ح 211،الثاقب فی المناقب:ص 584 ح 532،إعلام الوری:ح 2 ص 217،کشف الغمّة:ج 3 ص 288،بحار الأنوار:ج 51 ص 4 ح 6.

حسن عسکری علیه السلام،به او گفته است:یک شب پس از تولّد صاحب الزمان،بر او وارد شدم.نزدش عطسه کردم.به من فرمود:«خدایت رحمت کند!».

نسیم می گوید:از این سخن،خوش حال شدم.به من فرمود:«آیا در بارۀ عطسه به تو بشارتی ندهم؟».

گفتم:چرا،مولای من !

فرمود:«آن تا سه روز،امان از مرگ است». (1)

3/1:کنیز ابو علی خیزرانی

759.ابو علی خیزرانی به محمّد بن یحیای عطرفروش گفت که:یکی از کنیزانم را به ابو محمّد،حسن عسکری علیه السلام،هدیه کردم؛امّا هنگامی که [امام علیه السلام در گذشت و] جعفر کذّاب [به ادّعای فرزند نداشتن امام]،اموال ایشان را غارت کرد،از دست جعفر گریخت و به نزدم آمد و با او ازدواج کردم.آن کنیز برایم گفت که در تولّد آقا علیه السلام حاضر بوده است،و نام مادر آقا،صقیل بود و ابو محمّد (امام عسکری علیه السلام ) ماجراهایی را که بر سر آنها می آید،به او (مادر امام زمان علیه السلام ) گفته است.او از امام علیه السلام خواست که از خدای عز و جل بخواهد مرگ او را پیش از وفات ایشان قرار دهد و در حیات امام عسکری علیه السلام نیز در گذشت و بر روی لوح بالای قبر او نوشته اند:این، قبر مادر محمّد علیه السلام است.

ابو علی می گوید:و از همین کنیز شنیدم که می گفت چون آقا متولّد شده،نوری دیده که از ایشان ساطع شده و به کرانۀ آسمان رسیده است و نیز پرندگان سفیدی

ص:11


1- (1) .کمال الدین:ص 441 ح 11 و ص 430 ح 5،الثاقب فی المناقب:ص 203 ح 180،إعلام الوری:ج 2 ص 217،الصراط المستقیم:ج 2 ص 235 (با عبارت مشابه)،بحار الأنوار:ج 52 ص 30 ح 24.

را مشاهده کرده که از آسمان فرود آمده و بال هایشان را به سر و صورت و بقیّۀ پیکرش مالیده اند و سپس پریده [و رفته] اند.

ابو محمّد (امام عسکری) علیه السلام این را به ما خبر داد و با خنده و شادمانی فرمود:

«آنها فرشتگانی بودند که برای تبرّک جستن از این فرزند متولّد شده،فرود آمده بودند و آنها یاوران او به هنگام قیامش خواهند بود». (1)

4/1:ابو نصر ظریف

760.کلینی (2)با سندش از ابو نصر ظریف خادم (3)نقل می کند که او (امام مهدی علیه السلام ) را دیده است. (4)

761.ابو نصر طریف (5)گفته است که:بر صاحب الزمان علیه السلام وارد شدم.فرمود:«برایم صندل سرخ (6)بیاور».

برایش آوردم.سپس فرمود:«آیا مرا می شناسی؟».

ص:12


1- (1) .کمال الدین:ص 431 ح 7،بحار الأنوار:ج 51 ص 5 ح 10.
2- (2) .ابو جعفر محمّد بن یعقوب بن اسحاق کلینی رازی بغدادی ملقّب به«ثقة الإسلام»،مؤلّف کتاب الکافی ومتولّد سال 269 ق در کلین (از روستاهای ری) و در گذشته به سال 328 یا 329 ق در بغداد است.مطمئن ترین و استوارترینِ مردم در حدیث و جلیل القدر و آشنا و آگاه به احادیث و صاحب چندین کتاب است (رجال النجاشی:ج 2 ص 290 ش 1027،الفهرست،طوسی:ص 210 ش 602،أعیان الشیعة:ج 10 ص 99). [1]
3- (3) .شرح حالی برای ابو نصر ظریف خادم در کتاب های رجال شناسی به دست نیامد،جز آن که در برخی کتاب های حدیثی،از او اخباری نقل شده است که دلالت می کند،او قائم علیه السلام را دیده است.از این میان می توان به احادیث شیخ طوسی،صدوق و راوندی اشاره کرد.در احادیث،از خادم امام عسکری علیه السلام با تعبیرهای متفاوتی مانند:ابو نصر،ابو بصیر و ابو غانم یاد شده است (در این باره،ر.ک:مستدرکات علم رجال الحدیث:ج 4 ص 303 ش 7261).
4- (4) .الکافی:ج 1 ص 332 ح 13، [2]الإرشاد:ج 2 ص 354، [3]کشف الغمّة:ج 3 ص 240 ( [4]در این منابع،ظریف،به جای طریف آمده)،إعلام الوری:ج 2 ص 218،بحار الأنوار:52 ص 60 ح 49.
5- (5) .به نظر می رسد«ظریف»صحیح باشد،چنان که از نقل های دیگر استفاده می شود.
6- (6) .صندل،چوب خوش بویی است که در درمان صَرع و ضعف گوارش و خفقان به کار می رفته است.

گفتم:آری.

فرمود:«من کیستم؟».

گفتم:تو سَرور من و فرزند سَرور من هستی.

فرمود:«در این باره از تو نپرسیدم».

گفتم:خدا مرا فدایت کند! پس برایم توضیح بده.

فرمود:«من آخرین وصیّم و خداوند به وسیلۀ من،بلا را از خانواده و شیعیانم دور می گرداند». (1)

5/1:احمد بن اسحاق بن سعد

762.احمد بن اسحاق بن سعد اشعری (2)می گوید که:بر ابو محمّد (امام عسکری علیه السلام ) وارد شدم.می خواستم از او جانشین پس از او را جویا شوم که بی مقدّمه فرمود:«ای احمد بن اسحاق ! خدای-تبارک و تعالی-زمین را از هنگام خلقت آدم تا کنون،از حجّت خدا بر خلقش خالی نگذاشته است و تا قیام قیامت نیز خالی نمی گذارد.

خداوند،با او بلا را از زمینیان دور می کند و با وی باران فرو می فرستد و با همو برکات زمین را بیرون می کشد».

گفتم:ای فرزند پیامبر خدا ! امام و جانشین پس از تو کیست؟

امام علیه السلام به شتاب برخاست و به درون خانه رفت و سپس در حالی بیرون آمد که پسری را بر دوش خود گرفته بود.پسر،سه ساله می نمود و چهره اش به سان ماه شب چهارده بود.فرمود:«ای احمد بن اسحاق ! اگر جایگاه تو نزد خدای عز و جل و

ص:13


1- (1) .کمال الدین:ص 441 ح 12،الغیبة،طوسی:ص 246 ح 215،الخرائج و الجرائح:ج 1 ص 458 ح 3،کشف الغمّة:ج 3 ص 289،بحار الأنوار:ج 52 ص 30 ح 25.
2- (2) .ر.ک:ج 3 ص 149 پانوشت ح 535.

حجّت های او نبود،این فرزندم را به تو نشان نمی دادم». (1)

6/1:ابو هارون

763.محمّد بن حسن کرخی (2)گفته که:از ابوهارون (3)-که مردی از یارانمان بود-شنیدم که می گوید:صاحب الزمان علیه السلام را دیدم که چهره اش مانند ماه شب چهارده می درخشید و روی نافش،خطّی از مو دیدم. (4)

7/1:ابو علی بن مطهّر

764.کلینی به نقل از علی بن محمّد،از فتح،وابستۀ خاندان زراره،آورده است:شنیدم که ابو علی بن مطهّر (5)می گوید که او را دیده و قامتش را برای فتح،توصیف

ص:14


1- (1) .کمال الدین:ص 384 ح 1 (با سند معتبر)،إعلام الوری:ج 2 ص 248 (با سند معتبر)،کشف الغمّة:ج 3 ص 316،بحار الأنوار:ج 52 ص 23 ح 16.نیز،برای دیدن همۀ حدیث،ر.ک:همین دانش نامه:ج 2 ص 163 ح 307.
2- (2) .محمّد بن حسن کرخی،شناخته شده نیست.گفته شده است که وی محمّد بن حسن بن ابراهیم کرخی،کاتب ابو نصر،از مشایخ شیخ صدوق است (مستدرکات علم رجال الحدیث:ج 7 ص 19 ش 12971).
3- (3) .ر.ک:ص 118 ح 812.
4- (4) .کمال الدین:ص 434 ح 1 وص 432 ح 9،الغیبة،طوسی:ص 250 ح 219،إعلام الوری:ج 2 ص 220،الخرائج و الجرائح:ج 2 ص 957،العدد القویّة:ص 72 ح 119،بحار الأنوار:ج 52 ص 25 ح 18 و ج 51 ص 15 ح 16.
5- (5) .ابو علی بن مطهّر،همان احمد بن محمّد بن مطهّر بغدادی است که برقی،او را در شمار یاران امام هادی علیه السلام وامام عسکری علیه السلام آورده و از برخی اسناد احادیث،روشن می شود که همراه و یار همیشگی امام عسکری علیه السلام بوده است و از سخن شیخ صدوق،مدح و جلالت او معلوم می گردد.شیخ زنجانی،از رجال شناسان شیعه،گفته است:«او را جز انسانی ثقه،مورد اعتماد و با اسنادی صحیح نمی پندارم».کلینی،مفید،طوسی و دیگران،این حدیث را با طریق های گوناگونی از او نقل کرده اند (ر.ک:ص 96 ح 811،رجال البرقی:ص 60،کتاب من لا یحضره الفقیه:ج 4 ص 508،الجامع فی الرجال:ص 183).

کرده است. (1)

8/1:ابو غانم خادم

765.ابو غانم خادم (2)می گوید:فرزندی برای امام عسکری علیه السلام به دنیا آمد که او را محمّد نامید و روز سوم،وی را به یارانش نشان داد و فرمود:«پس از من،این،صاحب (امام) شما و جانشین من بر شماست،و او قائمی است که گردن ها به انتظارش کشیده می شوند و چون زمین،از ظلم و ستم پر شد،خروج می کند و آن را از عدل و داد پر می نماید». (3)

9/1:عبد اللّه سوری

766.جعفر بن معروف (4)می گوید که:ابو عبد اللّه بلخی (5)برای من نوشت:عبد اللّه سوری (6)

برایم گفت:به بوستان بنی عامر رفتم.دیدم پسرانی در گودال آبی بازی می کنند و جوانی بر جانمازش ایستاده و آستینش را روی دهانش نهاده است.گفتم:این

ص:15


1- (1) .الکافی:ج 1 ص 331 ح 5، [1]الإرشاد:ج 2 ص 352، [2]الغیبة،طوسی:ص 269 ح 233،کشف الغمّة:ج 3 ص 240، [3]الصراط المستقیم:ج2 ص 240،بحار الأنوار:ج 52 ص 60 ح 45. [4]
2- (2) .به نظر می رسد که او غیر از ابو سعید غانم باشد.
3- (3) .کمال الدین:ص 431 ح 8،الصراط المستقیم:ج 2 ص 233 (در این منبع،«غانم خادم»آمده)،بحار الأنوار:ج 51 ص 5 ح 11.
4- (4) .جعفر بن معروف،مشترک بین دو نفر است:1.ابو محمّد جعفر بن معروف که کشّی از او حدیث نقل می کند وتعبیر شده است به این که وکیل و کاتب بوده است؛2.جعفر بن معروف ابو الفضل سمرقندی که عیّاشی از او حدیث نقل می کند و ابن غضائری،وی را در مذهب،تضعیف نموده است (خلاصة الأقوال:ص 88 ش 5).
5- (5) .از حسین بن روح قمّی،روایت می کند و جعفر بن معروف از او نقل می کند (ر.ک:رجال الکشّی:ج 2 ص 831 ش 1052).
6- (6) .شرح حالی برای وی در کتابهای رجال شناسی به دست نیامد.

کیست؟گفتند:«م ح م د»،فرزند امام حسن علیه السلام است.چهره اش شبیه پدرش بود. (1)

10/1:عمرو اهوازی

767.عمرو اهوازی (2)می گوید:امام عسکری علیه السلام پسرش را به من نشان داد و فرمود:«این، پس از من،صاحب امر شماست». (3)

11/1:سعد بن عبد اللّه قمّی

768.سعد بن عبد اللّه قمّی (4)گفته است که:...من طوماری تهیّه کرده بودم و در آن،چهل و چند مسئله از مسائل پیچیده ای که پاسخگویی برایشان نیافته بودم،در آن نوشتم تا آنها را از عالم شهرمان،احمد بن اسحاق،یار مولایمان امام عسکری علیه السلام،بپرسم.

پس به دنبال او-که به قصد زیارت مولایمان،به سوی سامرّا می رفت-روان شدم و در یکی از منازل راه،به او رسیدم و چون مصافحه کردیم،گفت:خیر باشد ! گفتم:

شوق دیدار و عادت به سؤال،مرا به این جا رساند.

ص:16


1- (1) .کمال الدین:ص 441 ح 13،الخرائج و الجرائح:ج2 ص 959،بحار الأنوار:ج 52 ص 40 ح 29.
2- (2) .شیخ طبرسی،او را از جملۀ سفیران امام و ابواب معروف دوران غیبت صغرا شمرده که امامیۀ معتقد به امامت امام عسکری علیه السلام،در بارۀ آنها اختلاف نظری ندارند (إعلام الوری:ج 2 ص 259).
3- (3) .الکافی:ج 1 ص 328 ح 3 [1] وص 332 ح 12 (در این منبع،عبارت«پس از من»جود ندارد)،الإرشاد:ج 2 ص 353، [2]الغیبة،طوسی:ص 234 ح 203،روضة الواعظین:ص 287، [3]إعلام الوری:ج 2 ص 252،بحار الأنوار:ج 52 ص 60 ح 48.
4- (4) .سعد بن عبد اللّه،معاصر امام حسن عسکری علیه السلام است.نجاشی،رجال شناس بزرگ شیعه،او را بزرگ طائفه،فقیه و با وجاهت خوانده است.سعد،کتاب های فراوانی تألیف کرد و در سال 301 یا 299 ق درگذشت.شیخ طوسی،او را چنین ستوده است:«جلیل القدر،پُر اطّلاع از حدیث،دارای تألیفات فراوان،ثقه و مورد اعتماد»،و به هنگام شمارش کتاب هایش کتاب های الضیاء فی الامامة و مقالات الإمامیة را نیز برشمرده است.او داستانی طولانی در زیارت حجّت علیه السلام دارد که همین حدیث است (رجال الطوسی:ص 399 ش 5852،رجال النجاشی:ج 1 ص 401 ش 465،الفهرست:ص 135 ش 316).

احمد بن اسحاق گفت:در این باره،مانند هم هستیم.من نیز مشتاق زیارت مولایمان امام عسکری علیه السلام هستم و نیز می خواهم از او مسائل مشکلی را در تأویل [قرآن] و مشکلاتی را در تنزیل بپرسم.پس با هم باشیم که همراهیِ مبارکی است و بر کرانۀ دریایی خواهی رسید که شگفتی هایش پایان نمی گیرد و امور غریبش فنا نمی پذیرد و آن همان امام ماست.

به سامرّا وارد شدیم و به درِ خانۀ سَرورمان رفتیم و اجازۀ ورود خواستیم.اجازۀ ورود آمد.بر دوش احمد بن اسحاق،انبانی بود که آن را با یک عبای طبری پوشانده بود و صد و شصت کیسۀ دینار و درهم در آن بود که بر هر کیسه،مُهر صاحب آن خورده بود.

من چهرۀ مولایمان امام عسکری علیه السلام را هنگامی که نور چهره اش ما را فرا گرفت، جز به ماه شب چهارده تشبیه نکردم و روی ران راستش،پسری بود که در خلقت و قیافه،مانند ستارۀ [درخشان و بزرگ] مشتری بود و میان دو گیسوی سرش،فرق باز کرده بود،گویی که الفی میان دو واو باشد،و پیش روی مولایمان،اناری زرّین بود که یکی از بزرگان بصره،آن را به او هدیه داده بود و نقش های بدیعش میان دانه های شگفت انگیزِ سوار شدۀ روی آن می درخشید.در دست امام علیه السلام،قلمی بود که هر گاه می خواست با آن بنویسد،پسر بچه،انگشتان ایشان را می گرفت و مولایمان نیز انار زرّین را پیش او می غلتاند و او را به باز گرداندن آن،سرگرم می کرد تا مانع نوشتن آنچه می خواست،نشود.ما بر او سلام دادیم و با مهربانی پاسخ داد و اشاره نمود که بنشینیم.

هنگامی که از نوشتن بر روی کاغذ سفیدی که در دستش بود فارغ شد،احمد بن اسحاق،انبانش را از لای عبایش بیرون کشید و آن را پیش روی ایشان نهاد.امام هادی علیه السلام (1)به آن پسر نگریست و به او فرمود:«پسر جان! از هدیه های شیعیان و

ص:17


1- (1) .همان گونه که از پایان حدیث پیداست،به امام عسکری علیه السلام نیز هادی گفته می شده است و یا شاید در این جاابن هادی بوده است.در دلائل الإمامة و الثاقب،«ابو محمّد علیه السلام»آمده است.

دوستدارانت مُهر برگیر».

او گفت:مولای من! آیا جایز است که دستی پاک را به سوی هدیه هایی ناپاک و اموالی پلید،دراز کنم که حلال و حرامش درهم آمیخته است؟!

مولایم (امام عسکری علیه السلام ) فرمود:«ای ابن اسحاق! آنچه را در انبان است،بیرون بیاور تا او میان حلال و حرامش تمیز دهد»و وقتی احمد،نخستین کیسه را بیرون کشید،پسر گفت:«این،از آنِ فلانی پسر فلانی از فلان محلّۀ قم است و شصت و دو دینار در آن است که چهل و پنج دینار آن،بهای حجره ای است که ارث پدری اش بوده و آن را فروخته است و چهارده دینارش،بهای نُه لباس و سه دینارش هم اجارۀ دکان هایش بوده است».

مولایمان فرمود:«درست گفتی،پسر جان ! به این آقا (احمد) حرام هایش را نیز بگو».

سپس فرمود:«دنبال سکّۀ طلایی بگرد که در ری ضرب شده و تاریخ فلان سال را دارد و نقش نیمی از یک روی آن،پاک شده است و نیز یک قطعه طلای آملی به وزن یک چهارم دینار.علّت حرام بودنش آن است که صاحب این کیسه در فلان ماه از فلان سال،یک من و یک چهارمِ من نخ به بافنده ای در همسایگی اش داد تا آن را ببافد؛ولی مدّتی بعد،دزدی،آن نخ ها را ربود و آن بافنده به صاحب نخ ها خبر داد؛ امّا او نپذیرفت و به جای آن نخ ها،یک من و نیم نخ نازک تر از آن نخ ها،از بافنده گرفت و لباسی از آنها درست کرد که این سکّه و آن قطعۀ طلا،بهای آن است».

هنگامی که احمد سر کیسه را باز کرد،به برگه ای در میان دینارها برخورد که نام صاحب آن سکّه و طلا و مقدار آنها همان گونه که ایشان خبر داده بود،در آن نوشته شده بود،و دینار و قطعۀ طلا را با همان نشان،بیرون آورد.سپس کیسه ای دیگر بیرون کشید و آن پسر گفت:«این از آنِ فلانی پسر فلانی،از فلان محلّۀ قم است و پنجاه دینار در آن است؛امّا دست زدن به آن برای ما روا نیست».

گفت:برای چه؟

ص:18

[پسر] گفت:«زیرا آن،بهای گندمی است که صاحبش در تقسیم آن،بر کشاورز خود ستم کرده است؛چون سهم خود را با پیمانه ای تمام و پُر برداشته و سهم کشاورز را با پیمانۀ ناتمام داده است».

مولایمان (امام عسکری علیه السلام ) فرمود:«درست گفتی،پسر جان!».

سپس فرمود:«ای احمد بن اسحاق ! همۀ آن را ببَر و به صاحبانشان باز گردان و یا وصیّت کن که باز گردانند،که ما هیچ نیازی به آنها نداریم.پارچۀ پیرزن را بیاور».

احمد گفت:و آن پارچه،در جامه دانم بود و از یادش برده بودم....

سپس مولایمان امام عسکری علیه السلام و آن پسر برخاستند تا نماز بخوانند و من از نزد آنان به دنبال احمد بن اسحاق بیرون آمدم که دیدم گریه کنان از رو به رو می آید.

گفتم:چرا دیر کردی و گریه می کنی؟

گفت:آن پارچه ای را که مولایم از من خواست بیاورم،گم کرده ام.

گفتم:تقصیری نداری.به ایشان خبر بده.و او به شتاب رفت و خندان باز گشت، در حالی که بر محمّد صلی الله علیه و آله و خاندان محمّد درود می فرستاد.گفتم:چه خبر؟

گفت:پارچه را دیدم که زیر پاهای مولایم گسترده بود و بر آن نماز می خواند.

ما خدای متعال را بر آن ستودیم و سپاس گفتیم و پس از آن روز،به منزل مولایمان رفت و آمد می کردیم؛امّا آن پسر را نزد او نمی دیدیم.... (1)

12/1:یعقوب بن منقوش

769.یعقوب بن منقوش (2)گفته است که:بر ابو محمّد،امام عسکری علیه السلام-که بر سکّویی در

ص:19


1- (1) .کمال الدین:ص 454 ح 21،دلائل الإمامة:ص 506 ح 492 (در سند دلائل الإمامة آمده است که:عبد اللّه بن محمّد الثعالبی در رجب سال 370 ق برای عبدالباقی بن یزداد نقل کرده است)،الثاقب فی المناقب:ص 585 ح 534،بحار الأنوار:ج 52 ص 78 ح 1.
2- (2) .یعقوب بن منقوش،از یاران امام هادی علیه السلام و امام عسکری علیه السلام است (ر.ک:رجال الطوسی:ص 393ش 5800 و ص 403 ش 5913).

خانه اش نشسته بود-وارد شدم.در سمت راست او،اتاقی بود که پرده ای بر آن آویخته بودند.به او گفتم:سَرور من ! صاحب این امر (ولایت) کیست؟

فرمود:«پرده را بالا بزن».

[پرده را] بالا زدم.پسری به قد پنج وجب که ده و یا هشت ساله و یا این حدود نشان می داد،بیرون آمد که جبینش پیدا،سپیدرو،چشمانش به سان مروارید،با کف دستانی پرگوشت،زانوانش متمایل به هم،در گونۀ راستش یک خال و در سرش، گیسوی بافته ای بود.او روی پای ابو محمّد نشست و ابو محمّد (امام عسکری علیه السلام ) به من فرمود:«این،همان امام شماست».

او سپس برخاست و امام عسکری علیه السلام به او فرمود:«پسرکم ! تا زمانی مشخّص به درون اتاق برو».

او به درون اتاق رفت و من به او می نگریستم.سپس امام علیه السلام به من فرمود:«ای یعقوب ! ببین چه کسی در اتاق است؟».

من به درون رفتم و کسی را ندیدم. (1)

13/1:کامل بن ابراهیم

770.ابو نعیم محمّد بن احمد انصاری (2)نقل کرده که:گروهی از مفوّضه و مقصِّره، (3)کامل بن

ص:20


1- (1) .کمال الدین:ص 407 ح 2 وص 436 ح 5،إعلام الوری:ج 2 ص 250،الخرائج و الجرائح:ج 2 ص 958،کشف الغمّة:ج 3 ص 317، [1]بحار الأنوار:ج 52 ص 25 ح 17.نیز،ر.ک:همین دانش نامه:ج 2 ص 369 ح 467.
2- (2) .شرح حالی برای وی در کتاب های رجال شناسی به دست نیامده است (ر.ک:ص 60 ح 783،مستدرکات علم رجال الحدیث:ج 6 ص 405 ش 12444).
3- (3) .مفوّضه،گروهی گم راه هستند که قائل اند خداوند عز و جل محمّد صلی الله علیه و آله را آفرید و سپس آفرینش و خلق دنیا را به ū او تفویض فرمود.پس او به نوبۀ خود،خلایق را آفرید.نیز می گویند که پاره ای از ایشان اعتقاد دارند که خداوند متعال،آفرینش موجودات را به امیر مؤمنان علیه السلام بلکه دیگر ائمّه علیهم السلام تفویض فرموده است.مقصّره،اهل تفریط اند و حقّ اهل بیت علیهم السلام را چنان که باید،نمی شناسند.

ابراهیم مدنی (1)را به خدمت امام عسکری علیه السلام فرستادند.کامل می گوید:با خود گفتم:

از او می پرسم:آیا تنها،کسی که به معرفت و باور،مانند من باشد،به بهشت می رود؟هنگامی که بر سَرورم امام عسکری علیه السلام وارد شدم،به لباس سپید نرمش نگریستم و با خود گفتم:ولی و حجّت خدا،خود،لباس نرم و لطیف می پوشد و به ما فرمان می دهد که با برادرانمان همدردی و همراهی و یاری کنیم و ما را از پوشیدن این گونه لباس ها باز می دارد!

امام علیه السلام لبخندزنان فرمود:«ای کامل !»و آستین هایش را بالا زد.دیدم جامه ای پلاس سیاه و زبر،روی پوستش است»[و فرمود:]«این،برای خدا و این،برای شماست».

بر او سلام دادم و نزدیک دری نشستم که پرده ای بر آن آویخته بودند و باد آمد و پرده را بالا زد و ناگهان جوانی چهارده ساله یا مانند آن را دیدم که به پارۀ ماه می ماند.

به من فرمود:«ای کامل بن ابراهیم!».

من از این ندا بر خود لرزیدم و به من الهام شد که بگویم:بله بله،ای سَرورم!

فرمود:«به نزد ولیّ خدا و حجّت و درگاه او آمده ای تا از او بپرسی:آیا تنها،کسی که به معرفت و باور توست،به بهشت می رود؟».

گفتم:آری،به خدا سوگند!

فرمود:«در این صورت،وارد شونده به بهشت،کم می شود.به خدا سوگند،

ص:21


1- (1) .کامل بن ابراهیم مدنی،از یاران امام عسکری علیه السلام است که به دیدار حجّت علیه السلام مشرّف شد و او از نیکان شیعه بود.نام وی مختلف آمده است:کافور به جای کامل و مزنی و مدائنی به جای مدنی آمده است (ر.ک:مستدرکات علم رجال الحدیث:ج 6 ص 295 ش 11953 و ص 296 ش 11955،معجم رجال الحدیث:ج 15 ص105، [1]تنقیح المقال:ج 2 ص 35 ش 9818، [2]منتخب الأنوار المضیئة:ص 253).

گروهی داخل آن می شوند که به آنها حقّیّه گفته می شود».

گفتم:ای سَرور من! آنها چه کسی هستند؟

فرمود:«گروهی که به خاطر محبّتشان به علی علیه السلام،به حقّ او سوگند یاد می کنند؛ ولی نمی دانند که حق و فضیلت او چیست».

سپس ایشان-که درودهای خدا بر او باد-لَختی به من چیزی نگفت و آن گاه فرمود:«و آمده ای از عقیدۀ مفوّضه بپرسی! آنها نادرست می گویند [که خداوند، کارها را به ما وا نهاده است]؛بلکه دل های ما،ظرف خواست خداوند است.هنگامی که بخواهد،می خواهیم و خداوند می فرماید:«و شما نمی خواهید،جز آن که خداوند می خواهد». (1)

سپس پرده به حالت اوّلش باز گشت و دیگر نتوانستم کنارش بزنم.امام عسکری علیه السلام لبخندزنان به من نگریست و فرمود:«ای کامل! برای چه نشسته ای؟ حجّت پس از من،از حاجتت خبر داد».

من برخاستم و بیرون آمدم و پس از آن،دیگر آن جوان را ندیدم.

ابو نعیم می گوید:من کامل را دیدم و این حدیث را از او پرسیدم و او برایم گفت.

این حدیث را احمد بن علی رازی با سند دیگری نیز نقل کرده است. (2)

14/1:ابراهیم بن محمّد بن فارس نیشابوری

771.ابراهیم بن محمّد بن فارس نیشابوری (3)گفت:هنگامی که حاکم،عمرو بن عوف-که

ص:22


1- (1) .انسان:آیۀ 30،تکویر:آیۀ 29.
2- (2) .الغیبة،طوسی:ص 246 ح 216،دلائل الإمامة:ص 505 ح 491،الخرائج و الجرائح:ج 1 ص 458 ح 4،کشف الغمّة:ج 3 ص 289 (با عبارت مشابه)،منتخب الأنوار المضیئة:ص 253،بحار الأنوار:ج 25 ص 336 ح 16.
3- (3) .ابراهیم بن محمّد بن فارس نیشابوری،از اصحاب امام هادی علیه السلام و امام عسکری علیه السلام است.شیخ کشّی از ūعیّاشی در بارۀ این شخص پرسیده،و او جواب داده که:در بارۀ خود این شخص،اشکال وجود ندارد؛امّا اشکال در برخی افرادی است که وی از آنها روایت می کند.از این رو،علّامه حلّی و ابن داوود،او را در بخش اوّل کتاب هایشان آورده اند.شیخ موسی زنجانی گفته است:[خبر] وی حَسَن در حدّ صحیح است (رجال الطوسی:ص 383 ش 5640 و ص 397 ش 5826،رجال البرقی:ص 60 و ص 18 ش 32،رجال الکشّی:ج 2 ص 812 ش 1014، [1]خلاصة الأقوال:ص 7 ش 25، [2]رجال ابن داوود:ص 33 ش 32،الجامع فی الرجال:ص 65).

مردی سختگیر و شیفتۀ کشتن شیعیان بود-،آهنگ کشتن مرا نمود و من باخبر شدم و ترسی بزرگ،مرا در بر گرفت،با خانواده و دوستانم خداحافظی کردم و به سامرّا و خانۀ امام عسکری علیه السلام رفتم تا با آن حضرت وداع کنم و سپس بگریزم.هنگامی که بر امام علیه السلام وارد شدم،پسری را دیدم که در کنار ایشان نشسته بود و چهره اش مانند ماه شب چهارده می درخشید،به گونه ای که من از نور و درخشش او حیران ماندم و نزدیک بود ترس و قصد فرارم را از یاد ببرم.

آن پسر فرمود:«ای ابراهیم ! فرار نکن که خداوند-تبارک و تعالی-به زودی،تو را از شرّ او آسوده خواهد کرد».

حیرت من بیشتر شد و به امام عسکری علیه السلام گفتم:ای سَرور من ! خدا مرا فدایت کند ! او کیست که از درونم به من خبر می دهد؟!

فرمود:«فرزندم و جانشینم پس از من،و او کسی است که غیبتی طولانی خواهد داشت و پس از پُر شدن زمین از ظلم و ستم،آن را از عدل و داد،پر می کند».

از نامش پرسیدم.فرمود:«او همنام پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و هم کنیۀ اوست و برای کسی حلال نیست که او را به نامش یا کنیه اش بخواند تا آن گاه که خداوند،دولت و سلطنت او را آشکار کند [و بر همه غلبه دهد].ای ابراهیم ! آنچه را امروز دیدی و از ما شنیدی،پنهان بدار،جز از اهلش».

من بر آن دو و پدرانشان درود فرستادم و با یاری جستن از فضل خدای متعال و با اطمینان به آنچه از صاحب الأمر علیه السلام شنیده بودم،بیرون آمدم [و نگریختم]. (1)

ص:23


1- (1) .مستدرک الوسائل:ج 12 ص 281 ح 14096 (به نقل از:الغیبة،فضل بن شاذان).نیز،ر.ک:إثبات الهداة:ج 3 ص 700 ح 136. [1]

15/1:گروهی از پیروان اهل بیت:

772.جعفر بن محمّد بن مالک فزاری بزّار، (1)از گروهی از شیعه،همچون:علی بن بلال، (2)احمد بن هلال، (3)محمّد بن معاویة بن حکیم (4)و حسن بن ایّوب بن نوح (5)در حدیثی

ص:24


1- (1) .ابو عبد اللّه جعفر بن محمّد بن مالک فزاری کوفی را شیخ طوسی توثیق نموده و گفته:«روی فی مولد القائم أعاجیب».برخی نیز وی را تضعیف نموده اند (الفهرست،طوسی:ص 92 ش 147،رجال الطوسی:ص 418 ش 6037،خلاصة الأقوال:ص 330 ش 3، [1]رجال النجاشی:ص 122).
2- (2) .ظاهراً او،علی بن بلال بغدادی با کنیۀ ابو الحسن است،همان گونه که محقّق شوشتری و آیة اللّه خویی در جایی برداشت کرده اند و گفته اند:به این شرط که صحابی ای برای امام عسکری علیه السلام با این لقب نباشد.در جایی دیگر احتمال داده اند که وی ابو طاهر محمّد بن علی بن بلال است.شیخ طوسی،او را در شمار اصحاب امام جواد علیه السلام،امام هادی علیه السلام و امام عسکری علیه السلام آورده و توثیقش کرده است.کشّی در شرح حال اسحاق بن اسماعیل روایت کرده که امام عسکری علیه السلام به وی فرموده است:«ای اسحاق ! کتاب ما را برای بلالی-که خدا از او خشنود باد-بخوان؛چرا که وی فردی مورد اعتماد،امین،و آشنای به تکالیفش است»(رجال الطوسی:ص 377 ش 5578 و ص 388 ش 5708 و ص 400 ش 5859،رجال الکشّی:ج 2 ص 847 ش 1088، [2]قاموس الرجال:ج 9 ص 430 ش 7032 و ج 12 ص 12 ش 26،معجم رجال الحدیث:ج 12 ص 307 ش 7966 و ج 17 ص 333 ش 11305. [3]نیز،ر.ک:ج 4 ص 7 (مدعیان دروغین).
3- (3) .احمد بن هلال،فرد بزرگی بوده؛امّا بعدها منحرف شده است.ظاهراً این نقل،قبل از انحراف وی بوده است(ر.ک:ج 4 ص 7 (مدعیان دروغین).
4- (4) .محمّد بن معاویة بن حکیم،تنها در این روایت نام او ذکر شده است.در کمال الدین این گونه آمده،جز این که در این کتاب،معاویة بن حکیم است،و عبارت«محمّد بن»از آن حذف شده است.این را إعلام الوری و منتخب الأنوار المضیئة (ص 123) [4] هم تأیید می کنند.در المستدرک گفته است:وی از اصحاب امام عسکری علیه السلام بوده و از کسانی است که در بارۀ امام حجّت قائم علیه السلام حدیث نقل کرده است.شاید از همین حدیث است که وحید (بهبهانی) استفاده کرده که وی از رؤسای شیعه بوده است (ر.ک:ح بعدی،مستدرکات علم رجال الحدیث:ج 7 ص 332 ش 14517،تنقیح المقال:ج 3 ص 189 ش 11387، [5]الفوائد الرجالیة:ج 1 ص 398). [6]
5- (5) .نام حسن بن ایّوب بن نوح،تنها در این روایت نام او ذکر شده است.در کمال الدین هم این گونه آمده،و وی این روایت را با اسناد خود و با اختلاف اندکی نقل کرده است،و در سند آن،«محمّد بن ایّوب بن نوح»به جای«حسن بن ایّوب»آمده است.احتمال دارد که عنوان«ابو محمّد بن ایّوب»بوده،و وجهش هم این است که کنیۀ کسی که نامش حسن است،غالباً ابو محمّد است،در این صورت،«ابو»تصحیف شده و افتاده است؛امّا در رجال النجاشی در شرح حال ایّوب بن نوح،وی با کنیۀ ابو الحسین ذکر شده است،و احتمال دارد که برای بار دوم،تصحیف شده باشد،و یا او پسر دوم ایّوب،پس از حسین باشد. کنیۀ وی ابو جعفر است و وکیل مخصوص صاحب الزمان علیه السلام بوده و جایگاهی بزرگ در میان شیعیان دارد،و محور شیعه است (ر.ک:ح بعدی،رجال النجاشی:ج 1 ص 255 ش 252،مستدرکات علم رجال الحدیث:ج 2 ص 354 ش 3293 و ج 6 ص 475 ش 12763).

طولانی و مشهور،نقل کرده است که همگی گفتند:در منزل ابو محمّد (امام عسکری علیه السلام ) گرد آمدیم تا از وی حجّتِ پس از او را جویا شویم.چهل تن در مجلس بودند و عثمان بن سعید بن عمرو عَمری برخاست و گفت:ای فرزند پیامبر خدا ! می خواهم از تو در بارۀ موضوعی سؤال کنم که تو از من به آن داناتری.

امام علیه السلام به او فرمود:«ای عثمان ! بنشین»و او با ناراحتی برخاست (1)که برود.امام فرمود:«هیچ کس خارج نشود!»و کسی از ما بیرون نرفت.مدّتی که گذشت، امام علیه السلام عثمان را صدا زد و او بر پا ایستاد.

امام فرمود:«بگویم برای چه آمده اید؟».

گفتند:بفرمایید،ای فرزند پیامبر خدا!

فرمود:«آمده اید تا از من حجّتِ پس از خودم را جویا شوید».

گفتند:آری.ناگهان،پسری چون پارۀ ماه بیرون آمد که شبیه ترینِ مردم به ابو محمّد (امام عسکری علیه السلام ) بود.

امام عسکری علیه السلام فرمود:«این،امام شما پس از من و جانشینم بر شماست.از او اطاعت کنید و پس از من،متفرّق مشوید که دینتان تباه می شود.به هوش باشید که او را از این پس نخواهید دید تا عمرش کامل شود.پس آنچه را عثمان [بن سعید] می گوید،قبول کنید و فرمانش را گوش دهید و سخنش را بپذیرید،که او جانشین

ص:25


1- (1) .ممکن است ناراحتی او از جهت سؤال نا به جایی بوده که بی مقدّمه پرسیده است و امام از پاسخ بدان استنکاف کرده.و یا علّت دیگری داشته که خدا بِدان آگاه تر است.هر چه باشد،این متن نمی تواند به شخصیت و وجاهت جناب عثمان بن سعید،کوچک ترین آسیبی برساند،چنان که از ادامۀ متن مشاهده می شود.

امام شماست و کار به دست اوست». (1)

773.معاویة بن حکیم (2)و محمّد بن ایّوب بن نوح (3)و محمّد بن عثمان عمری گفته اند:ما چهل تن در منزل ابو محمّد،امام عسکری علیه السلام،بودیم که فرزندش [مهدی علیه السلام ] را به ما نشان داد و فرمود:«این،امامِ شما پس از من و جانشین من بر شماست.از او اطاعت کنید و پس از من در گرفتن دین و آیین،متفرّق نشوید که هلاک می گردید.به هوش باشید که او را از این پس نخواهید دید!».

ما از نزد امام علیه السلام بیرون آمدیم و چند روزی نگذشته بود که ابو محمّد (امام عسکری علیه السلام ) در گذشت. (4)

16/1:مردی از فارس

774.ضوء بن علی عجلی ،از مردی ایرانی (5)نقل کرده است:امام عسکری علیه السلام او (مهدی علیه السلام ) را به او نشان داده است. (6)

775.مردی ایرانی -که نامش را گفت-برای ضوء بن علی عجلی حکایت کرده است که:به

ص:26


1- (1) .الغیبة،طوسی:ص 357 ح 319 (با سند صحیح)،بحار الأنوار:ج 51 ص 346. [1]
2- (2) .در ذیل نام محمّد بن معاویة بن حکیم گفتیم که یادکرد معاویه در زمرۀ کسانی که ایشان را دیده اند،درست نیست؛چرا که معاویه از اصحاب امام رضا علیه السلام و امام جواد علیه السلام و امام هادی علیه السلام است،و وی را از اصحاب امام عسکری علیه السلام نشمرده اند تا امکان رؤیت ایشان برای وی وجود داشته باشد؛بلکه سعد بن عبد اللّه و محمّد بن حسن صفّار-که از اصحاب امام عسکری علیه السلام هستند-از وی روایت می کنند.پس درست این است که پسر معاویه،یعنی محمّد،همان گونه که در إعلام الوری آمده،امام علیه السلام را دیده است (ر.ک:ح قبل).
3- (3) .در عنوان حسن بن ایّوب بن نوح،گفتیم که در این روایت،تصحیف رخ داده است.درست آن،حسن است و نه محمّد.شواهد تصحیف و درستکاری و احتمالات در آن را هم در شرح حال وی ذکر کردیم.پس دیدن امام علیه السلام از سوی وی،ثابت نیست (ر.ک:ح قبل).
4- (4) .کمال الدین:ص 435 ح 2 (با سند موثّق)،إعلام الوری:ج 2 ص 252 (با سند موثّق)،الصراط المستقیم:ج 2 ص 232،بحار الأنوار:ج 52 ص 25 ح 19.نیز،ر.ک:کشف الغمّة:ج 3 ص 317.
5- (5) .احتمال دارد نام این مرد،مجروح باشد (ر.ک:ص 92 ح 810).
6- (6) .الکافی:ج 1 ص 332 ح 14. [2]

سامرّا آمدم و به درِ خانۀ ابو محمّد (امام عسکری علیه السلام ) چسبیدم تا این که مرا بدون آن که اذن بطلبم،فرا خواند و بر او وارد شدم و سلام دادم.

فرمود:«ای ابو فلان ! حالت چه طور است؟»و سپس به من فرمود:«بنشین،ای فلان!».سپس از حال مردان و زنان خویشانم پرسید و آن گاه فرمود:«چه چیزی تو را به این جا کشانده است؟».

گفتم:اشتیاق برای خدمت کردن به شما.

به من فرمود:«در خانه بمان»،و من در خانه همراه خادمان بودم و گاه آنچه را می خواستند،از بازار برایشان می خریدم و هر گاه که زنی در خانه نبود،بدون اجازه بر ایشان (امام عسکری علیه السلام ) وارد می شدم.

روزی بر امام علیه السلام-که در بیرونیِ خانه بود-وارد شدم.حرکتی در اتاق شنیدم و ندایی که گفت:«همان جا بمان!».من جرئت ورود و خروج نیافتم تا کنیزی به سوی من بیرون آمد که چیزی سرپوشیده با خود داشت.سپس امام علیه السلام مرا صدا زد که داخل شوم.داخل شدم و کنیز را نیز ندا داد و او به سوی ایشان باز گشت.

امام علیه السلام به کنیز فرمود:«پرده از آنچه با توست،بردار».

او پرده برداشت.پسری سپید و خوش سیما بود.پارچه را از شکمش نیز کنار زد؛مویی از زیر گلو تا نافش روییده بود که سبز بود نه سیاه.

امام عسکری علیه السلام فرمود:«این،همان امام شماست»و سپس به کنیز فرمان داد و او کودک را برداشت و برد،و دیگر پس از آن،او را ندیدم تا ابو محمّد علیه السلام در گذشت.

ضوء بن علی می گوید:به آن مرد ایرانی گفتم:در آن هنگام،عمر او را چند سال می دانستی؟گفت:دو سال.

عبدی می گوید:به ضوء گفتم:تو اکنون عمر او را چه قدر می دانی؟گفت:

چهارده سال.

ص:27

ابو علی و ابو عبد اللّه [راویان متأخّرتر این حدیث در سال 279 ق] نیز می گویند:

ما اکنون عمر او را [حدود] بیست و یک سال می دانیم. (1)

ص:28


1- (1) .الکافی:ج 1 ص 514 ح 2 و ص 329 ح 6، [1]الغیبة،طوسی:ص 233 ح 202،کمال الدین:ص 435 ح 4،بحار الأنوار:ج 52 ص 26 ح 21.همچنین کلینی،از علیّ بن محمّد،از ابو محمّد وجنانی [حسن بن وجناء نصیبی] از کسی که امام مهدی علیه السلام را دیده است،نقل کرده که:ده روز پیش از واقعۀ درگذشت امام حسن عسکری علیه السلام از خانه بیرون آمده در حالی که می گفته است:«خدایا ! تو می دانی که آن (سامرا)،از دوست داشتنی ترین جاها نزد من است،اگر مرا نمی راندند»،یا سخنی مانند این (الکافی:ج1 ص 331 ح10، [2]بحار الأنوار:ج 52 ص 66 ح 52).

فصل دوم:دیدار کنندگان امام در دوران غیبت صغرا

1/2:ابراهیم بن ادریس

776.ابراهیم بن ادریس (1)می گوید:امام علیه السلام را پس از درگذشت امام عسکری علیه السلام دیدم که جوانی بالغ و رشید شده بود و دست و سرش را بوسیدم. (2)

2/2:ابراهیم بن عبده نیشابوری و خادم او

777.شیخ مفید (3)با سندش از زنی صالح-که خادم ابراهیم بن عبده

ص:29


1- (1) .ابراهیم بن ادریس قمی،از یاران امام هادی علیه السلام و از راویان قمی است که از سوی رجال شناسان شیعه و اهل سنّت،به راستی و درستی توصیف شده است (ر.ک:رجال الطوسی:ص 383 ش 5638،رجال البرقی:ص 59،قاموس الرجال:ج 1 ص 152 ش 55).
2- (2) .الکافی:ج 1 ص 331 ح 8، [1]الغیبة،طوسی:268 ح 232،الإرشاد:ج 2 ص 353، [2]إعلام الوری:ج 2 ص220،کشف الغمّة:ج 3 ص 240. [3]
3- (3) .شیخ مفید،محمّد بن محمّد بن نعمان با کنیۀ ابو عبد اللّه و مشهور به«ابن معلّم»،از بزرگ ترین متکلّمان امامیه و در روزگار خود مرجع و بزرگ امامیه بوده است.نجاشی در توصیف او گفته است:بزرگ و استاد ماست.خدا از او راضی باشد.فضلش در فقه،کلام،روایت،مورد اطمینان بودن و دانش،مشهورتر از آن است که به وصف آید.او نزدیک به دویست کتاب بزرگ و کوچک دارد و فهرست کتاب های او معروف است.ولادت او در سال 336 یا 338 ق و وفات او در سال 413 ق بوده است (رجال النجاشی:ج 2 ص 327 ش 1068،الفهرست،طوسی:ص 238 ش 711،خلاصة الأقوال:ص 147 ش 45).

نیشابوری (1)بود-نقل کرده است که گفت:با ابراهیم بر کوه صفا [نزدیک مسجد الحرام] ایستاده بودم که صاحب الامر علیه السلام آمد و با او ایستاد و کتاب مناسک حجّش را دست گرفت و چیزهایی به او فرمود. (2)

3/2:ابو الأدیان

778.ابو الأدیان (3)گفت:من در خدمت امام عسکری علیه السلام بودم و نامه هایش را به شهرها می رساندم.در بیماری منجر به فوتش-که درودهای خدا بر او باد-بر او وارد شدم.

ایشان نامه هایی را که نوشته بود،به من داد و فرمود:«آنها را به مدائن ببر.و تو پانزده روز غایب می شوی و روز پانزدهم که به سامرّا وارد می شوی،صدای عزاداری از خانه ام می شنوی و مرا در غسّال خانه خواهی یافت».

گفتم:سَرور من ! چون این گونه شود،چه کسی [امام] است؟

فرمود:«هر کس پاسخ نامه هایم را از تو خواست،او قائم پس از من است».

گفتم:از او بیشتر برایم بگو.

ص:30


1- (1) .ابراهیم بن عبده نیشابوری،از یاران امام هادی علیه السلام و امام عسکری علیه السلام و در شمار افراد مورد اعتماد و وکیل امام عسکری علیه السلام بوده است.دو رجال شناس بزرگ شیعه،علّامه حلّی و ابن داوود حلّی،او را جزو راویان مورد اعتماد آورده اند و ابن داوود،او را وکیل امام عسکری علیه السلام دانسته است که امام علیه السلام فرمان به اطاعت از او داده است (رجال الطوسی:ص 384 ش 5646 و ص 397 ش 5823،خلاصة الأقوال:ص 7 ش 24،رجال ابن داوود:ص 32 ش 26،المناقب،ابن شهرآشوب:ج 4 ص 423.نیز،ر.ک:رجال الکشّی:ج 1 ص 797 ش 983 و ص 821 ش 1029 و ص 844 ش 1088 و ص 848 ش 1089.
2- (2) .الإرشاد،مفید:ج 2 ص 352، [1]الکافی:ج 1 ص 331 ح 6 ( [2]با عبارت مشابه)،الغیبة،طوسی:ص 268 ح 231،إعلام الوری:ج2 ص 219،کشف الغمّة:ج 3 ص 240، [3]الصراط المستقیم:ج2 ص 240.
3- (3) .خادم امام عسکری علیه السلام و امین و نامه رسان ایشان به شهرها بوده است (مستدرکات علم رجال الحدیث:ج 8ص 321 ش 16606).

فرمود:«هر کس بر من نماز خواند،او قائم پس از من است».

گفتم:برایم بیفزا.

فرمود:«هر کس از آنچه در درون [این] همیان (1)خبر داد،او قائم پس از من است».

سپس هیبتش مانعم شد که از درون همیان سؤال کنم.نامه ها را به مدائن بردم و پاسخ هایشان را گرفتم و همان گونه که فرموده بود،روز پانزدهم به سامرّا وارد شدم.

از خانه اش صدای عزادارای شنیدم و او را در غسّال خانه و جعفر بن علی،برادر امام عسکری علیه السلام،را بر درِ خانه و شیعیان را به گرد او دیدم که به او تسلیت [فوت برادر] و تبریک [امامت] می گفتند.

با خود گفتم:اگر این امام باشد،امامت از میان رفت؛زیرا او را می شناختم که نبیذ (2)می نوشد و قماربازی می کند و تنبور می نوازد.من هم جلو رفتم و تسلیت و تبریک گفتم؛امّا چیزی از من نخواست.

آن گاه کسی آمد و گفت:سَرور من ! برادرت کفن شد.برخیز و بر او نماز بخوان.جعفر بن علی و شیعیانِ گرد او به درون آمدند و پیشاپیش آنان،سمّان (3)و حسن بن علی،معروف به سلمه،قتیل معتصم بودند.

هنگامی که به درون خانه رفتیم،پیکر حسن بن علی-که درودهای خدا بر او باد -را دیدیم که کفن شده بود.جعفر بن علی جلو رفت تا بر پیکر برادرش نماز بخواند؛امّا هنگامی که خواست تکبیر بگوید،کودکی گندمگون با موهایی موجدار و دندان هایی گشاده بیرون آمد و ردای جعفر بن علی را گرفت و فرمود:«ای عمو!

ص:31


1- (1) .همیان،کمربندی است که در آن پول می نهند و به کمر می بندند.
2- (2) .نبیذ،آب صاف و شیرین شده با دو سه خرماست؛امّا به تدریج تعداد خرماها و مقدار ماندن آن را در آب افزودند و آن را به صورت شرابی سبک درآوردند.
3- (3) .سمّان،لقب عثمان بن سعید،نخستین نائب امام زمان در دوران غیبت صغراست.

عقب بِایست که من در نماز بر پدرم از تو سزاوارترم».

جعفر در حالی که رنگش دگرگون و زرد شده بود،عقب رفت و کودک جلو آمد و بر ایشان نماز خواند و سپس [امام عسکری علیه السلام ] در کنار قبر پدرش علیه السلام به خاک سپرده شد.

آن گاه فرمود:«ای بصری! جواب نامه هایی را که همراه داری بیاور»و من آنها را به او دادم و با خود گفتم:این،دو نشانه و فقط این همیان مانده است! سپس به سوی جعفر بن علی [کذّاب] رفتم،در حالی که [از خشم] نفس نفس می زد.حاجز وشّاء به او گفت:سَرور من! این کودک کجاست تا بر او حجّت اقامه کنیم؟او گفت:به خدا سوگند تاکنون او را ندیده بودم و نمی شناسم!

ما نشسته بودیم که چند تن از قم آمدند و جویای امام عسکری علیه السلام شدند و چون فهمیدند در گذشته است،گفتند:به چه کسی تسلیت بگوییم؟مردم به جعفر بن علی [کذّاب] اشاره کردند.آنها بر او سلام دادند و وفات امام عسکری علیه السلام را تسلیت و جانشینی اش را تهنیت دادند و گفتند:نامه ها و مالی همراه ماست.می گویی نامه ها از کیست و مال،چه اندازه است؟

جعفر برخاست و در حالی که لباس هایش را می تکاند،گفت:از من می خواهید که علم غیب بدانم؟خادم بیرون آمد و گفت:با شما نامه های فلانی و فلانی و کیسه ای در بر دارندۀ هزار و ده دینار است که برخی از آن دینارها طلا کاری شده اند.

آنها نامه ها و آن مال را به او دادند و گفتند:آن که تو را برای گرفتن مال فرستاده است،امام است.

جعفر بن علی [کذّاب] نزد معتمد [خلیفۀ عبّاسی] رفت و موضوع را برای او آشکار کرد.معتمد،خادمانش را روانه کرد و صیقل (مادر امام زمان علیه السلام ) را گرفتند و کودک را از او طلبیدند و او نیز انکار کرد و مدّعی شد باردار است تا وضعیت کودک پنهان بماند.او را به قاضی ابن ابی شوارب سپردند که مرگ ناگهانی عبید اللّه بن

ص:32

یحیی بن خاقان، (1)و شورش زنگیان در بصره،آنها را غافلگیر کرد و به آنها مشغول شدند و از آن زن (کنیز امام حسن علیه السلام و مادر امام زمان علیه السلام ) غافل ماندند و او از دستشان بیرون آمد. (2)

4/2:ابو سعید

779.ابو سعید غانم (3)هندی گفته است:من در شهر هند،معروف به کشمیر داخلی،با شماری از دوستانم در سمت راست سلطان بر صندلی می نشستیم.آنها چهل تن بودند و همگی کتاب های چهارگانۀ تورات و انجیل و زبور و صُحُف ابراهیم را مطالعه می کردند.ما بین مردم،قضاوت می کردیم و [تعالیم و احکام] دینشان را به آنها می آموختیم و در بارۀ حلال و حرامشان فتوا می دادیم.مردم به ما مراجعه می کردند،از پادشاه گرفته تا دیگران.قدری از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله سخن به میان آوردیم و گفتیم:این پیامبری که در کتاب ها[ی آسمانی] از او یاد شده،حقیقتش بر ما پوشیده است.باید در بارۀ او جستجو و پیگیری کنیم [ببینیم او کیست].همگی توافق کردیم که من بروم و برایشان تحقیق کنم.من هم پول بسیاری با خود برداشتم و از کشمیر خارج شدم.دوازده ماه راه رفتم تا نزدیک کابل رسیدم.عدّه ای از تُرک ها به من حمله کردند و راه را بر من بستند و پول هایم را گرفتند و به شدّت مجروح شدم.مرا به شهر کابل بردند.پادشاه آن جا،چون از مأموریت من آگاه شد،مرا به شهر بلخ- که داوود بن عبّاس بن ابی اسود،حاکم وقت آن بود-فرستاد.به او خبر دادند که من از هند برای تحقیق آمده ام و زبان فارسی می دانم و با فقیهان و متکلّمان،بحث و

ص:33


1- (1) .وزیر متوکّل و معتمد عبّاسی تا هنگام مرگش در سال 263 ق.
2- (2) .کمال الدین:ص 475 ح 25،الثاقب فی المناقب:ص 607 ح 554،الخرائج و الجرائح:ج 3 ص 1101 ح 23،بحار الأنوار:ج 52 ص 67 ح 53.
3- (3) .در الخرائج والجرائح«ابو سعید غانم بن سعید هندی»آمده است.

مناظره داشته ام.

داوود بن عبّاس،در پی من فرستاد و مرا به مجلس خود فرا خواند و فقیهان را گرد آورد و آنها با من بحث و مناظره کردند.به آنها گفتم:من از کشور خود خارج شده ام تا در بارۀ این پیامبر که در کتاب ها خوانده ام،جستجو کنم.گفتند:

کدام پیامبر؟نامش چیست؟گفتم:محمّد.گفتند:او پیامبر ماست که در جستجویش هستی.

از آنها در بارۀ احکام و تعالیم او پرسیدم.مرا آگاه کردند.به آنها گفتم:من می دانم که محمّد،پیامبر است؛امّا نمی دانم او همین کسی است که شما می گویید یا نه.پس جای او را به من نشان دهید تا نزدش بروم و نشانه ها و دلایلی را که دارم،از او بپرسم.اگر همان کسی بود که در جستجویش هستم،به او ایمان می آورم.گفتند:او درگذشته است.گفتم:وصی و جانشین او کیست؟گفتند:ابو بکر.گفتم:نامش را برایم بگویید.این،کنیۀ اوست.گفتند:عبد اللّه بن عثمان و او را به قریش نسبت داده اند.گفتم:نسب پیامبرتان محمّد را برایم بگویید.نسبش را برایم گفتند.گفتم:

این آن کسی نیست که من در جستجویش هستم.کسی که من در جستجوی او هستم،جانشینش،برادر دینی او و پسرعموی نسبی اش و شوهر دخترش و پدر فرزندان اوست.برای آن پیامبر،بر روی زمین،نسلی نیست جز فرزندان همان مردی که جانشین اوست.

یکباره همۀ آنها بر من تاختند و گفتند:ای امیر ! این مرد از شرک به کفر رفته است و خونش حلال است.به آنها گفتم:ای جماعت ! من برای خود دینی دارم و به آن چنگ زده ام و تا قوی تر از آن را نیابم،رهایش نمی کنم.من اوصاف این مرد را در کتاب هایی که خدا بر پیامبرانش فرو فرستاده است،دیده ام و در جستجوی او هندوستان و مقام و موقعیتی را که داشتم،ترک گفته ام.حالا هم پس از تحقیق در بارۀ این شخص که شما گفتید،معلوم شد او آن پیامبر معروف در این کتاب ها نیست.

ص:34

پس دست از من بردارید.

حاکم در پی مردی به نام حسین بن اشکیب (1)فرستاد و او را احضار کرد و گفت:

با این مرد هندی،مناظره کن.حسین به حاکم گفت:حاکم به سلامت باد! در این مجلس،فقیهان و دانشمندان حضور دارند و آنان در مناظره با او از دانش و بینش بیشتری برخوردارند.حاکم گفت:به تو می گویم با او مناظره کن.با وی خلوت کن و ملاطفت در پیش گیر.من با حسین بن اشکیب به گفتگو پرداختم و او به من گفت:

این کسی که تو در جستجویش هستی،همان پیامبری است که اینها گفته اند؛امّا در باب جانشین او مطلب چنان نیست که گفته اند.این پیامبر،محمّد بن عبد اللّه بن عبد المطّلب و جانشینش،علی بن ابی طالب بن عبد المطّلب است.او شوهر فاطمه، دختر محمّد و پدر حسن و حسین نوه های محمّد است.

گفتم:اللّه اکبر! این همان کسی است که در جستجویش بودم.نزد داوود بن عبّاس برگشتم و به او گفتم:ای امیر ! آنچه را می جستم،یافتم.من گواهی می دهم که معبودی جز خدا نیست و محمّد،فرستادۀ خداست.پس امیر،مرا بسیار نواخت و صله و پاداشم داد و به حسین گفت:هوای او را داشته باش.من با حسین رفتم و با او انس و رفاقت پیدا کردم و آنچه را بِدان نیاز داشتم،مانند نماز و روزه و دیگر فرایض،به من آموخت.

به او گفتم:ما در کتاب های خود می خوانیم که محمّد،خاتم پیامبران است و

ص:35


1- (1) .حسین بن اشکیب،نجاشی شرح حالش را آورده و او را از اساتید عیاشی بر شمرده و گفته است:«کشّی دررجال ابومحمّد می گوید:حسین بن اشکیب مَروَزی،ساکن سمرقند و کش،عالم و متکلّم و دارای تألیفاتی است».شیخ طوسی او را از اصحاب ابومحمّد عسکری علیه السلام شمرده و اوصاف یادشده در رجال النجاشی را در بارۀ او آورده و همچنین وی را در شمار کسانی که از هیچ یک از امامان علیهم السلام روایت نکرده اند،ذکر کرده و گفته است:«او شخصی فاضل،بزرگوار،متکلّم،فقیه،مناظره گر،صاحب تصنیفات،خوش گفتار و نیک اندیش بود»(ر.ک:رجال النجاشی:ج 1 ص146 ش 87،رجال الطوسی:ص 386 ش 5679 و ص 398 ش 5836 و ص 420ش 6072،خلاصة الأقوال:ص 49 ش 8).

پس از او،پیامبری نخواهد آمد و زمام امورِ پس از وی به دست وصی و وارث و جانشین اوست و سپس به دست اوصیا،یکی پس از دیگری،و این امر خدا، همچنان در نسل های بعدیِ آنها جریان می یابد تا سپری شدن دنیا.بنا بر این،وصیّ وصیّ محمّد،چه کسی است؟گفت:حسن،سپس حسین،پسران محمّد،و همچنان اوصیا را ادامه داد تا رسید به صاحب الزمان علیه السلام.آن گاه مرا از آنچه رخ داده (غیبت امام) آگاه ساخت و از آن پس،تمام همّ و غم من این بود که به ناحیه[ی مقدّسه] بروم.

ابو سعید در سال دویست و شصت و چهار به قم آمد و همنشین یاران ما شد و با آنها به بغداد رفت.او در این سفر،همراهی از اهالی سند داشت که با او همکیش بود.

عامری افزود:غانم به من گفت:من از بعضی از اخلاق و رفتارهای همسفرم خوشم نیامد.از این رو از او جدا شدم.از بغداد به عبّاسیه رفتم تا برای نماز آماده شوم و نماز بگزارم.

همین طور که ایستاده بودم و به مقصودم از این سفر فکر می کردم،ناگهان دیدم شخصی آمد و گفت:تو فلانی هستی؟و نام هندی او را برد. (1)گفتم:بله.گفت:

مولایت تو را احضار کرده است.من با او رفتم.مدام مرا از کوچه ای به کوچه ای می برد تا این که به سرایی و بستانی رسید.دیدم امام علیه السلام نشسته است.به زبان هندی فرمود:«خوش آمدی فلانی ! حالت چه طور است؟حال فلانی و فلانی چه طور بود؟»تا هر چهل نفر را اسم بُرد و از حال یکایک آنها پرسید.آن گاه از آنچه میان ما گذشته بود،به من خبر داد و همۀ اینها به زبان هندی بود.

سپس فرمود:«می خواستی با قمی ها به حج بروی؟».

ص:36


1- (1) .در مرآة العقول (ج 6 ص 178) آمده:عبارت«نام هندی او»،از عامری است،یعنی:نام هندی او را گفت.

گفتم:بله،سَرورم !

فرمود:«امسال را با آنها به حج مرو و برگرد.سال بعد حج بگزار».

آن گاه همیانی را که در برابرش بود،به طرف من انداخت و فرمود:«این را خرج راهت کن و در بغداد نزد فلانی-که نامش را بُرد-مرو و او را از چیزی [از این ملاقات] مطّلع مکن».

[آری،او] به نزد ما در شهر بر گشت. (1)

بعد،چند پیک نزد ما آمدند و خبر دادند که یاران ما [که برای حج رفته بودند]،از گردنه برگشته اند.

غانم به خراسان رفت و سال بعد که شد،به حج رفت و از سوغاتی های خراسان برای ما [به قم] هدیه فرستاد.او مدّتی در خراسان اقامت کرد و سپس از دنیا رفت.

خدایش بیامرزد! (2)

ر.ک:ص 74 (کابلی).

5/2:ابو عبد اللّه صالح

780.ابو عبد اللّه بن صالح (3)گفته است که:او (امام زمان علیه السلام ) را دید[م] که نزد حجر الأسود- که مردم همدیگر را برای استلام آن گرفته و کنار می کشند-می فرماید:«به این [کار]، فرمان نیافته اند!». (4)

ص:37


1- (1) .در شرح اصول الکافی مازندرانی (ج 7 ص 339) و مرآة العقول (ج 6 ص 178) آمده است:جملۀ«او نزد ما به شهر برگشت»،از عامری است و مراد از شهر،شهر مقدّس قم است.
2- (2) .الکافی:ج 1 ص 515 ح 3، [1]الخرائج و الجرائح:ج 3 ص 1095 ح 21 (با عبارت مشابه).نیز،ر.ک:کمال الدین:ص 495.
3- (3) .کلینی چند روایت از او نقل می کند که دلالت بر رؤیت و علاقۀ او به امام مهدی علیه السلام دارد (ر.ک:ج 4 ص 331ح 702).در برخی منابع،«عبد اللّه بن صالح»آمده است.
4- (4) .الکافی:ج 1 ص 331 ح 7، [2]الإرشاد،مفید:ج 2 ص 352 ( [3]با عبارت مشابه)،کشف الغمّة:ج 3 ص 240، [4]ū الصراط المستقیم:ج 2 ص 240،بحار الأنوار:ج 52 ص 60 ح 46.

6/2:ابو محمّد حسن بن وجناء نصیبی

781.ابو محمّد حسن بن وجناء نصیبی (1)حکایت کرده است که:در پنجاه و چهارمین حجّم و پس از نماز عشا،زیر ناودان کعبه به سجده رفته و مشغول گریه و زاری بودم که کسی مرا حرکت داد و گفت:برخیز،ای حسن بن وجناء!

برخاستم.دیدم کنیزی نحیف با رخساره ای زردرنگ است که به نظر،چهل سال به بالا می آمد.او جلوی من رفت و من هم از او چیزی نپرسیدم تا مرا به خانۀ خدیجه علیها السلام [همسر پیامبر صلی الله علیه و آله ] برد.در آن جا اتاقی بود که درش میان دیوار بود و نردبانی از چوب ساج داشت که از آن بالا می رفتند.آن کنیز بالا رفت و ندا آمد که:

«ای حسن ! بالا بیا»،و من بالا رفتم و جلوی در ایستادم.

صاحب الزمان علیه السلام به من فرمود:«ای حسن ! خیال می کنی که از دیدۀ من پنهانی؟ به خدا سوگند،هیچ زمانی در حَجّت نبوده است،جز آن که من هم با تو بوده ام».

سپس همۀ آن وقت ها [و کارهایم] را برشمرد.من مدهوش به رو افتادم که احساس کردم دستی روی من گذاشته شد و برخاستم.

به من فرمود:«ای حسن! ملازم خانۀ جعفر بن محمّد علیه السلام باش و در اندیشۀ خوراک و نوشاب و حتّی پوشاکت نباش».

سپس دفتری به من داد که دعای فَرَج و صلوات بر او در آن بود و فرمود:«این دعا را بخوان و این گونه بر من صلوات بفرست و آن را به جز اولیای حقیقی من [به

ص:38


1- (1) .به نظر می رسد که وجناء،نام جدّش باشد و نام پدرش علی یا محمّد و کنیۀ او ابو محمّد است.شیخ طوسی،روایتی را نقل می کند که از آن می توان قوّت و استواری ایمان او را برداشت نمود.شیخ موسی زنجانی نیز او را مردی مورد اعتماد دانسته است (ر.ک:ص 48 پانوشت ح 775 و ص 117 ح 810،الغیبة،طوسی:ص 315 ح 264 و ح 265،قاموس الرجال:ج 3 ص 392 ش 2071،الجامع فی الرجال:ص 562،أعیان الشیعة:ج 2 ص 274 ش 927).

کسی دیگر] مده؛خداوند-که جلالتش باشکوه باد-،تو را موفّق می دارد».

گفتم:ای مولای من! از این پس،دیگر تو را نمی بینم؟

فرمود:«ای حسن ! هنگامی که خدا بخواهد».

من از حج باز گشتم و ملازم خانۀ جعفر بن محمّد علیه السلام شدم و از آن جا که بیرون می آمدم،جز برای این سه کار باز نمی گشتم:برای تجدید وضو یا خواب و یا وقت افطار.وقت افطار،داخل اتاقم می شدم و کاسه ای چهار نفره پر از آب و نانی بر سر آن می دیدم که هر چه در طول روز دلم خواسته بود،روی آن قرار داشت و آن را می خوردم و برایم کافی بود و در وقت سرما و زمستان،لباس زمستان و در تابستان، لباس تابستان می رسید و من در روز،وارد آب [حوض] می شدم و اتاق را آب پاشی می کردم و کوزه را خالی می نهادم و غذا برایم آورده می شد و چون نیازی به آن نداشتم،آن را شبانه صدقه می دادم تا کسانی که همراه من هستند،از وضعیت من آگاه نشوند. (1)

782.ابو حسین،حسن بن وجناء (2)گفته است که:پدرم از جدّش (3)برایم نقل کرد که در خانۀ امام عسکری علیه السلام بوده که سواران به همراهی جعفر بن علی کذّاب (4)به آنها هجوم

ص:39


1- (1) .کمال الدین:ص 443 ح 7،الثاقب فی المناقب:ص 612 ح 558 ( [1]با عبارت مشابه)،الخرائج و الجرائح:ج 2 ص 961،بحار الأنوار:ج 52 ص 31 ح 27.
2- (2) .در بحار الأنوار«ابو حسن بن وجناء»و در الخرائج«ابو حسین بن وجناء»آمده است.به نظر می رسد که این شخص،فرزند حسن بن وجناء نصیبی است.
3- (3) .در برخی نسخه ها«از جدّم»آمده است.
4- (4) .او عموی امام زمان علیه السلام بود که مدّعی امامت شد،و به«جعفر کذّاب»مشهور گردید؛همان طور که بر اساس فرمودۀ امام زین العابدین علیه السلام و امام عسکری علیه السلام،پیامبر از آن خبر داده بود. در کتاب الکافی از علی،از عبد اللّه بن صالح و احمد بن نضر از قنبری (مردی از فرزندان قنبر کبیر،غلام امام رضا علیه السلام )،روایت کرده است که گفت:قصّه جعفر بن علی (مشهور به جعفر کذّاب) پیش آمد.پس قنبری،او را مذمّت کرد.من به او گفتم:آیا امام را دیده ای؟امام کسی جز او نیست.گفت:من او را ندیده ام،و دیگری او را دیده است.گفتم:چه کسی او را دیده؟گفت:جعفر،دوبار دیده و ماجرایی دارد. شیخ صدوق در کمال الدین با سند خود از محمّد بن صالح بن علی بن محمّد بن قنبر کبیر غلام امام رضا علیه السلام گفت:امام زمان علیه السلام روزی از جایی ناشناخته بر جعفر کذّاب،وارد شد؛در زمانی که جعفر پس از درگذشت ابو محمّد عسکری علیه السلام بر سر میراث دعوا داشت.به وی فرمود:«ای جعفر ! تو را چه می شود که متعرّض حقوق من می شوی؟».جعفر،متحیّر و مبهوت شد،و سپس،امام پنهان شد.جعفر در پی یافتن ایشان برآمد؛امّا او را ندید.وقتی مادر بزرگ امام یعنی امّ الحسن از دنیا رفت که وصیت کرده بود در داخل خانه دفن شود،باز جعفر با وارثان دیگر کشمکش کرد که این خانه،خانۀ من است،و کسی نباید در آن دفن گردد.امام علیه السلام به نزد او آمد و فرمود:«ای جعفر ! این خانه،خانۀ توست؟»و بعد پنهان شد و پس از آن،دیگر دیده نشد.این دو خبر،دلالت می کنند که جعفر،دو بار قائم علیه السلام را دیده است (ر.ک:الکافی:ج 1 ص 331 ح 9، [2]الإرشاد:ج 2 ص 353، [3]کمال الدین:ص 319 ح 2 و ص 431 ح 7 و [4]ص 442 ح 15،الغیبة،طوسی:ص 226 ح 193 و ص 248 ح 217).

آورده و به چپاول و غارت پرداختند،و من تنها به فکر مولایم قائم علیه السلام بودم که ناگهان دیدم پیش آمد و از در جلوی آنان بیرون رفت و من به او-که کودکی شش ساله بود-می نگریستم؛امّا کسی او را ندید تا غایب شد. (1)

7/2:ابو نعیم،محمودی،علّان،ابو هیثم،ابو جعفر و علوی

783.ابو نعیم انصاری زیدی (2)نقل کرده است که:در روز ششم ذی الحجّۀ سال دویست و نود و سه (در مسجد الحرام) کنار مستجار بودم.گروهی حدود سی مرد نیز در حال طواف بودند که میان آنها محمودی، (3)علّان

ص:40


1- (1) .کمال الدین:ص 473 ح 25،الخرائج و الجرائح:ج 2 ص 960،بحار الأنوار:ج 52 ص 47 ح 33.
2- (2) .ابو نعیم انصاری شناخته شده نیست.در طریق شیخ صدوق واقع شده است.در برخی نسخه ها سلیم بن ابی نعیم الأنصاری آمده است (ر.ک:ص 42 ح 770،مستدرکات علم رجال الحدیث:ج 4 ص 115 ش 6463،قاموس الرجال:ج 11 ص 535 ش 937).
3- (3) .ابوعلی محمّد بن احمد بن حمّاد مروزی محمودی،از اصحاب امام جواد علیه السلام و امام هادی علیه السلام و امام عسکری علیه السلام است.پدرش ابوالعبّاس احمد بن حمّاد در زمان امام هادی علیه السلام از دنیا رفت،و امام علیه السلام پس از درگذشت پدر ابو علی به وی نوشت:«پدرت-که خداوند از وی و از تو راضی باشد-از دنیا رفت،و پیش ما شخصیتی محمود و پسندیده بود،و تو از این حال [پدرت] دور نباش».از این رو به محمودی ملقّب شد (ر.ک:بحار الأنوار:ج 50 ص 94 (پاورقی)،رجال الطوسی:ص 392 ش 5783 و ص 297 ش 5824،رجال الکشّی:ج 2 ص 833 ش 1057،رجال ابن داوود:ص 162 ش 1290).

کلینی، (1)ابو هیثم دیناری و ابو جعفر همدانی هم بودند و جز محمّد بن قاسم علوی، (2)هیچ یک از آنان مخلص (شیعه) نبود.در این شرایط،جوانی از طواف بیرون آمد که دو جامۀ احرام به تن داشت و کفش هایش در دستش بود.چون او را دیدیم،از هیبت و شکوه او همگی بدون استثنا برخاستیم و بر او سلام کردیم.او به میان ما آمد و نشست و پیرامونش گرد آمدیم.او به راست و چپ نگریست و فرمود:«آیا می دانید که امام صادق علیه السلام در دعای الحاح چه می گفت؟».

گفتیم:چه می گفت؟

فرمود:«چنین می گفت:"پروردگارا! تو را به نامی می خوانم که آسمان و زمین به سبب آن نام،برپاست و به وسیلۀ آن،حق و باطل را جدا می کنی و پراکنده ها را گِرد می آوری و گردآمده ها را می پراکنی و به آن،عدد ریگ ها و وزن کوه ها و حجم دریاها را محاسبه می کنی.تو را می خوانم که بر محمّد و دودمان محمّد درود فرستی و برای من در کارم گشایشی قرار دهی"».

سپس برخاست و وارد طواف شد.با برخاستن او،ما نیز برخاستیم تا آن که باز گشت و فراموش کردیم که از او یاد کنیم و بگوییم او کیست و چه کس است،تا فردا همان وقت که باز از طواف به سوی ما بیرون آمد و ما نیز مانند دیروز برایش برخاستیم و او در جای خود راحت نشست و نگاهی به راست و چپ کرد و فرمود:

«آیا می دانید که امیر مؤمنان علیه السلام پس از نماز واجب چه می گفت؟».

گفتیم:چه می گفت؟

فرمود:«چنین می گفت:"خدایا ! صداها تنها به سوی تو بلند است و دعاها به

ص:41


1- (1) .ر.ک:ج 4 ص 424 پانوشت ح 749.
2- (2) .محمّد بن قاسم علوی عقیقی،شخص با اخلاصی بود که به دیدار صاحب الزمان علیه السلام نایل شده،و این دیدار درسال 293 ق بوده است.احتمال دارد که او همان محمّد بن قاسم بن حمزة بن موسی علوی باشد (مستدرکات علم رجال الحدیث:ج 7 ص 293 ش 14327،معجم رجال الحدیث:ج 18 ص 172 ش 11635).

سوی توست و چهره ها برای تو در خشوع و گردن ها برای تو فرو افتاده و داوری در کارها با توست.ای بهترین درخواست شده و ای بهترین بخشنده! ای راستگو! ای آفریدگار! ای آن که خُلف وعده نمی کنی! ای آن که به دعا فرمان و اجابت را وعده دادی ! ای آن که گفت:«مرا بخوانید تا جوابتان گویم»! (1)ای آن که گفت:«هر گاه بندگانم از تو در بارۀ من پرسند،بی گمان،من نزدیکم.دعای دعا کننده را هر گاه که مرا بخواند،پاسخ می دهم.پس مرا اجابت کنند و به من ایمان آورند؛باشد که راه یابند»! (2)ای آن که گفت:«ای بندگان من که در بارۀ خودتان اسراف کرده اید! از رحمت خدا نومید نشوید.خداوند،همۀ گناهان را می آمرزد.او آمرزندۀ مهربان است»!"». (3)

آن گاه پس از این دعا به راست و چپ نگریست و فرمود:«آیا می دانید که امیر مؤمنان علیه السلام در سجدۀ شکر چه می گفت؟».

گفتیم:چه می گفت؟

فرمود:«چنین می گفت:"ای آن که اصرار مصرّان،او را جز جود و کرم نمی افزاید ! ای آن که گنجینه های آسمان ها و زمین،از آنِ اوست! ای آن که گنجینه های آنچه ریز و درشت است،برای اوست! بدکاریِ من مانع نیکوکاری تو نمی شود.از تو می خواهم تا با من آن کنی که شایستۀ آنی،که تو اهل بخشش و کرم و گذشتی.پروردگارا! خداوندا! با من آن کن که سزاوار آنی،که تو بر عقوبت من قادری و من مستحقّ آنم و دلیل و عذری هم نزد تو ندارم.با همۀ گناهانم،نزد تو می آیم و به آنها اقرار می کنم تا از من در گذری و تو به آنها داناتر از منی.با هر گناهی که مرتکب شده ام و هر خطایی که بر دوش کشیده ام و هر زشتی ای که انجام داده ام،

ص:42


1- (1) .غافر:آیۀ 60.
2- (2) .بقره:آیۀ 186.
3- (3) .زمر:آیۀ 53.

به سوی تو باز می گردم.پروردگارا! مرا ببخشا و رحم کن و از آنچه می دانی، در گذر.بی گمان،تو صاحب قدرت و بزرگی"».

او برخاست و وارد طواف شد.با برخاستن او ما نیز برخاستیم.فردا در همان وقت باز آمد.ما نیز چون گذشته برای آمدنش برخاستیم.میان ما نشست و نگاهی به راست و چپ افکند و فرمود:«زین العابدین علیه السلام در سجده اش در این جا (با دستش به حِجر [اسماعیل]،زیر ناودان اشاره کرد) چنین می گفت:"بندۀ ناچیزت،در آستان توست.بیچاره ات،در پیشگاه توست.از تو چیزی می خواهد که جز تو کسی بر آن توانا نیست"».

سپس به راست و چپ نگاه کرد و [از میان ما] نگاهی به محمّد بن قاسم علوی افکند و فرمود:«ای محمّد بن قاسم! اگر خدا بخواهد،تو بر خیر هستی»[و محمّد بن قاسم،معتقد به ولایت بود]. (1)

سپس برخاست و وارد طواف شد.هیچ یک از ما نبود،مگر آن که دعایی را که او خواند،در دل گرفت و به خاطر سپرد و فراموش کردیم که در بارۀ او گفتگو کنیم مگر در آخرین روز.

محمودی به ما گفت:ای گروه! آیا او را می شناسید؟

گفتیم:نه.

محمودی گفت:به خدا سوگند که او صاحب الزمان است!

گفتیم:ای ابو علی ! از کجا دانستی؟

او گفت که هفت سال است پروردگارش را خوانده و از او خواسته است تا صاحب الزمان علیه السلام را به او نشان دهد.

او (محمّد بن قاسم) می گوید:غروب روز عرفه،همین فرد را دیدم که دعایی

ص:43


1- (1) .افزوده،از شیخ طوسی است.

می خواند که من آن را فرا گرفتم و از او در بارۀ نسبش پرسیدم.او فرمود که:«از مردم است.

گفتم:از کدام مردم؟از عرب ها یا عجم ها؟

فرمود:«از عرب ها».

گفتم:از کدام تیرۀ عرب؟

فرمود:«از شریف ترین آنها».

گفتم:آنان کیان اند؟

فرمود:«بنی هاشم».

گفتم:از کدام بنی هاشم؟

فرمود:«از آنان که برترین و برجسته ترین نسب را دارند».

گفتم:از کدامین؟

فرمود:«از آن که فرق سر [دشمن] را شکافت و [به محرومان] طعام خوراند و آن گاه که مردم در خواب بودند،در شب به نماز ایستاد».

من دانستم که او علوی است و به خاطر علوی بودنش به او علاقه پیدا کردم.

سپس او را در برابرم نیافتم و نفهمیدم چگونه به آسمان پر کشید یا در زمین فرو رفت.از مردمی که اطراف او بودند،پرسیدم:آیا این علوی را می شناسید؟گفتند:

آری،همه ساله با ما پیاده به حج می آید.

گفتم:سبحان اللّه! به خدا سوگند،نشانِ [پای] پیاده روی بر او را نمی بینم و سپس غمگین و دلگیر از فراق او به مزدلفه آمدم و آن شب را خوابیدم.در خواب،پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را دیدم که فرمود:«ای محمّد! خواسته ات را دیدی؟».

گفتم:چه کسی،سَرور من؟!

فرمود:«آن را که غروب دیدی،صاحب الزمان تو بود».

پس چون این را از او شنیدیم،او را سرزنش کردیم که چرا ما را آگاه نکرد؟! و

ص:44

او گفت:تا این زمان که با ما سخن گفت،این مسئله را فراموش کرده بود.

شیخ صدوق می گوید:این حدیث را عمّار بن حسین بن اسحاق اسروشنی-که خدا از او خشنود باد-در کوهستان بوتک در سرزمین فرغانه (1)با سندی دیگر از ابو نعیم انصاری برایم نقل کرده است و نیز ابو بکر محمّد بن محمّد با سندش،مشابه همین حدیث را از ابو جعفر محمّد بن علی منقذی حسنی،روایت کرده است. (2)

784.ابو علی محمّد بن احمد محمودی (3)حکایت کرده است که:من بیست و اندی حج گزاردم و در همۀ آنها به پردۀ کعبه می آویختم و نزد حطیم و حجر الأسود و مقام ابراهیم می ایستادم و در این جاها بر دعا مداومت می ورزیدم و در موقف [عرفات و مشعر]، وقوف می کردم و دعای مهمّ من این بود که مولایم صاحب الزمان را-که درودهای خدا بر او باد-به من بنمایاند.

در یکی از سال ها،در مکّه توقّف کرده بودم تا چیزی را که نیاز داشتم،بخرم و غلامی همراهم بود که در دستش آبخوریِ درخشانی بود.من پول را به غلام دادم و آبخوری را از دستش گرفتم و او سرگرم چانه زدن و خرید شد و من ایستاده و منتظر بودم که کسی ردایم را کشید.رویم را به او چرخاندم و مردی را دیدم که چون به او نگریستم،از هیبتش به وحشت افتادم.به من فرمود:«آبخوری را می فروشی؟»و من [از ترس] نتوانستم پاسخ دهم و از جلوی چشمانم ناپدید شد و نتوانستم با دیدگانم او را دنبال کنم،و گمان بردم که مولایم است.روزی از روزها در باب صفا در مکّه نماز می خواندم.به سجده رفتم و آرنجم را در سینه ام جای دادم که کسی مرا با پا تکان داد.سر که برداشتم،به من فرمود:«شانه هایت را از سینه ات باز کن».

ص:45


1- (1) .فرغانه،جایی نزدیک سمرقند است و به آن،«کاسان»نیز می گفته اند و شهری بزرگ و آباد بوده است.
2- (2) .کمال الدین:ص 470 ح 24، [1]الغیبة،طوسی:ص 259 ح 227،دلائل الإمامة:ص 542 ح 523،فلاح السائل:ص 322 ح 216، [2]نزهة الناظر:ص 228 ح 528،بحار الأنوار:ج 52 ص 6 ح 5. [3]
3- (3) .ر.ک:ص40 ح 783 [4] پاورقی 3.

چشم گشودم،دیدم همان مردی است که آبخوری را از من خواسته بود و چنان هیبتش مرا فرا گرفته بود که نتوانسته بودم او را دنبال کنم و از جلوی دیدگانم ناپدید شده بود.

و من بر امید و یقینم پابرجا بودم و مدّتی گذشت.من حج می گزاردم و دعا در موقف [عرفات و مشعر] را ادامه می دادم،تا این که در آخر سال،در پشت کعبه نشسته بودم و یمان بن فتح بن دینار و نیز محمّد بن قاسم علوی و علّان کلینی با من بودند و با هم گفتگو می کردیم که مردی را در طواف دیدم.با نگاه به او اشاره کردم و برخاستم و دوان دوان در پی او رفتم.او طواف کرد تا آن که به حِجر [اسماعیل] رسید.گدایی را دید که در حِجر،ایستاده است و مردم را به خدای عز و جل سوگند می دهد و گدایی می کند و می خواهد تا به او صدقه بدهند.آن مرد،سرک کشید و چون گدا را دید،خم شد و چیزی از زمین برداشت و آن را به گدا داد و گذشت.به سوی گدا راه کج کردم و از آنچه به او بخشیده بود،پرسیدم؛امّا او از آگاه کردنم خودداری کرد.من یک دینار به او دادم و گفتم:آنچه را در دست داری،به من نشان بده.دستش را باز کرد و [پول در دستش را] بیست دینار تخمین زدم،و یقین قلبی پیدا کردم که او مولای من است.

به همان جا که نشسته بودم،باز گشتم و چشمم به طواف بود تا آن گاه که آن مرد از طواف فارغ شد و به سوی ما آمد و بیم شدیدی ما را فرا گرفت و دیدگان همۀ ما سرگشته شدند و برایش برخاستیم و او نشست.به او گفتیم:کجایی هستی؟

فرمود:«عرب هستم».

گفتیم:از کدام تیره؟

فرمود:«از هاشمیان».

گفتیم:از کدام هاشمیان؟

فرمود:«بر شما مخفی نمی ماند،اگر خدای متعال بخواهد».

ص:46

سپس رو به محمّد بن قاسم کرد و فرمود:«ای محمّد! تو بر خیر هستی،إن شاء اللّه! آیا می دانید که زین العابدین علیه السلام پس از فراغت از نمازش،در سجدۀ شُکر چه می گفت؟».

گفتیم:نه.

فرمود:«می گفت:"ای بزرگوار! بینوای تو در حیاط خانۀ توست.ای بزرگوار ! فقیر تو به زیارتت آمده است.حقیر تو،بر درگاهت است،ای بزرگوار!"».

سپس از نزد ما رفت و ما ایستادیم و با هم گفتگو کردیم و [چیزها و افرادی را] به یاد آوردیم و اندیشیدیم و به جایی نرسیدیم [که او چه کسی بود].

فردای آن روز،او را دوباره در طواف دیدیم و چشمانمان به سوی او کشیده شد و هنگامی که از طوافش فارغ شد،به سوی ما آمد و نزد ما نشست و با ما مأنوس شد و سخن گفت و سپس فرمود:«آیا می دانید زین العابدین علیه السلام در دعای پس از نمازش چه می گفت؟».

گفتیم:به ما می آموزی؟

فرمود:«می گفت:"خدایا ! به آن اسمت که آسمان و زمین با آن برپاست،و به آن اسمت که متفرّق را گِرد می آوری و گِردآمده را متفرّق می کنی و به آن اسمت که میان حق و باطل فرق می نهی،و به آن اسمت که حجم دریاها و تعداد ریگ ها و وزن کوه ها را با آن می دانی،از تو می خواهم که برایم چنین و چنان کنی"».

و به من روی آورد تا به عرفات رفتیم و من دعایم را ادامه دادم و چون از آن کوچ کردیم و به سوی مزدلفه بیرون آمدیم و در مزدلفه خوابیدیم،پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را در رؤیا دیدم.به من فرمود:«آیا به خواسته ات رسیدی؟».

گفتم:چه خواسته ای،ای پیامبر خدا؟!

فرمود:«آن مرد،صاحب امر توست»،و در این هنگام،یقین کردم. (1)

ص:47


1- (1) .دلائل الإمامة:ص 537 ح 521.

785.یکی از اهالی مدائن برای احمد بن راشد چنین نقل کرده است که:با یکی از رفقایم به حج رفته بودم.به موقف [عرفات] که رسیدیم،جوانی را دیدیم که نشسته و پیراهن و ردایی بر تن و نعلین زردی به پا دارد.به نظرم پیراهن و ردایش،صد و پنجاه دیناری ارزش داشت؛ولی آثار سفر در او نبود.گدایی نزد ما آمد.او را رد کردیم.نزد آن جوان رفت.چیزی از روی زمین برداشت و به او داد.گدا او را دعای بسیار کرد.

جوان برخاست و از نظر ما ناپدید شد.ما نزد آن گدا رفتیم و گفتیم:پدر جان ! او به تو چه داد؟گدا یک ریگ طلای دندانه دندانه به ما نشان داد که بیست مثقالی وزن داشت.به رفیقم گفتم:سَرور ما کنار ماست و ما نمی دانیم! سپس در جستجوی ایشان رفتیم و تمام موقف را گشتیم؛امّا پیدایش نکردیم.از مکّیان و مدنیانی که پیرامونش بودند،سؤال کردیم.گفتند:او جوانی علوی است که هر سال،پیاده به حج می آید. (1)

8/2:احمد بن عبد اللّه هاشمی

786.احمد بن عبد اللّه هاشمی ، (2)از فرزندان عبّاس گفته است:روزی که امام عسکری علیه السلام در سامرّا وفات کرد،من در خانه اش بودم.جنازه اش را آوردند و بیرون [در حیاط] نهادند.ما سی و نه مرد،نشسته بودیم و انتظار می کشیدیم تا پسری ده ساله،پابرهنه- که ردایش را به سر و صورتش کشیده بود-به سوی ما بیرون آمد.هنگامی که [از درون اتاق] بیرون آمد،ما بی آن که او را بشناسیم،از هیبت او برخاستیم.او جلو

ص:48


1- (1) .الکافی:ج1 ص 332 ح 15، [1]الخرائج و الجرائح:ج 2 ص 694 ح 8،بحار الأنوار:ج 52 ص 59 ح 43.
2- (2) .احمد بن عبد اللّه هاشمی،از نوادگان عبّاس است.نام او در کتاب های رجالی نیامده است.او از امام حسن عسکری علیه السلام،از پدرانش،خطبۀ امیر مؤمنان علیه السلام را در تمجید پیامبر خدا و امامان معصوم علیهم السلام روایت کرده است.نیز (ر.ک:مستدرکات علم رجال الحدیث:ج 1 ص356 ش 1148).

رفت و مردم ایستادند و پشت سر او صف کشیدند و او بر امام علیه السلام نماز خواند و رفت تا داخل اتاقی شد که غیر از اتاقی بود که از درونش بیرون آمده بود.

ابو عبد اللّه همدانی می گوید:در مراغه،مردی تبریزی به نام ابراهیم بن محمّد تبریزی را دیدم که مانند همین حدیث را بدون هیچ تفاوتی،از احمد بن عبد اللّه هاشمی برایم گفت.

محمّد بن علی [راوی حدیث از ابو عبد اللّه همدانی] می گوید:از همدانی پرسیدم:پسری به قامت پسرانِ ده ساله یا [واقعاً] ده ساله؟؛زیرا روایت شده است که ولادت ایشان،سال 256 ق بوده است و غیبت [و وفات] امام عسکری علیه السلام سال 206 ق، (1)چهار سال پس از ولادت امام زمان علیه السلام بوده است؟همدانی گفت:نمی دانم.این گونه شنیده ام؛ولی پیرمردی از اهل همان شهر او-که فهمیدگی،روایت دانی و دانشی داشت-به من گفت:مقصود،این است که قامتش به پسران ده ساله می مانْد. (2)

9/2:ازدی (اودی)

787.احمد بن علی رازی (3)گفته است که:بزرگی بر ابو حسین محمّد بن جعفر اسدی (4)در ری وارد شد و دو حدیث در بارۀ صاحب الزمان علیه السلام برایش روایت کرد و من نیز آن دو حدیث را مانند او شنیدم و گمان می کنم که این واقعه،پیش از سال سیصد یا

ص:49


1- (1) .باید سال ستّین و مئتین یعنی 260 باشد،همان گونه که در بحار الأنوار است و حاکی از تصحیف متن کتاب الغیبة طوسی است.
2- (2) .الغیبة،طوسی:ص 258 ح 226،بحار الأنوار:ج52 ص 5 ح 4.
3- (3) .احمد بن علی رازی:در أمل الآمل آمده است:شیخ بزرگوار احمد بن علی رازی فاضل،عالم است که ابن شهرآشوب از او نقل نموده است.و در معالم العلماء می گوید:احمد بن علی ابو العبّاس و قیل ابو علی رازی الخضیب الأیادی صاحب کتاب است و متّهم به غلو است (ر.ک:أمل الآمل:ج 2 ص 18 ش 41،معالم العلماء:ص54 ش 82،الفهرست،طوسی:ص 76 ش 91).
4- (4) .ر.ک:ج 4 ص 173 پانوشت ح 680.

نزدیک به آن بود.او از قول علی بن ابراهیم فدکی،از اودی (1)چنین گفت:من در حال طواف بودم و شش دور چرخیده بودم و می خواستم دور هفتم را آغاز کنم که حلقه ای در سمت راست کعبه،توجّهم را جلب کرد.جوانی نیکوروی و خوش بو و باهیبت که با وجود هیبتش،به مردم نزدیکی و انس می جست،و چون سخن گفت، نیکوتر از سخنش و شیرین تر از بیانش ندیدم و مجلسش نیکو بود.رفتم که با او سخن بگویم که مردم مرا باز داشتند.از یکی از آنها پرسیدم:این کیست؟گفت:

فرزند پیامبر خدا صلی الله علیه و آله است.در هر سال برای مردم ظاهر می شود و با خواصّ خود سخن می گوید و آنها نیز با او سخن می گویند.گفتم:کسی در طلب راه هدایت نزد تو آمده است.مرا هدایت کن.خداوند،هدایتت کند!

او چند سنگ ریزه به من داد و من روی چرخاندم که یکی از همنشینان او به من گفت:فرزند پیامبر خدا،به تو چه داد؟گفتم:سنگ ریزه.و چون دستم را گشودم، دیدم شمش طلاست.من رفتم،که دیدم او خود را به من رساند و فرمود:«حُجّت، بر تو ثابت و حق برایت آشکار شد و بصیرت یافتی.آیا مرا می شناسی؟».

گفتم:به خدا،نه!

فرمود:«من مهدی ام.من قائم روزگارم.من کسی هستم که زمانه را از عدالت پر می کنم،همان گونه که از ظلم و ستم پر شده است.زمین،از حجّت،تهی نمی مانَد و مردم،بیشتر از بنی اسرائیل،در سرگشتگی و دوری از حجّت نمی مانند و روزگارِ خروج و قیام من،ظاهر شده است و این،امانتی به گردن توست.آن را به برادران حقیقت مدارت بگو». (2)

ص:50


1- (1) .به نظر می رسد،اودی،همان ابو جعفر،احمد بن حسین بن عبدالملک ازدی کوفی باشد که نجاشی و طوسی،دو رجال شناس بزرگ شیعه،او را مورد وثوق و مراجعۀ مردم،امّا بدون کتاب دانسته اند.البته او کتابی جمع آوری شده از نام های استادان حدیث دارد رجال النجاشی:ج 1 ص 212 ش 191،الفهرست:ص 67 ش 71.
2- (2) .الغیبة،طوسی:ص 253 ح 223،کمال الدین:ص 444 ح 18،الثاقب فی المناقب:ص 613 ح 559،الخرائج و الجرائح:ج2 ص 784 ح 110،بحار الأنوار:ج 52 ص 1 ح 1.

10/2:اسماعیل بن علی نوبختی و عقید

788.اسماعیل بن علی نوبختی (1)می گوید که:بر امام عسکری علیه السلام در بیماریِ منجر به وفاتش، وارد شدم.نزد او بودم که به خدمت گزارش عقید (2)-که خادمی سیاه پوست و نوبی و پیش از او خدمت گزار امام هادی علیه السلام و بزرگ کنندۀ امام حسن علیه السلام بود-فرمود:«ای عقید! جوشاندۀ کُندُر برایم درست کن»،و او برایش جوشاند و صقیل،همسر ایشان و مادر امام زمان علیه السلام،آن را برایش آورد.

هنگامی که کاسه در دستانش قرار گرفت و خواست آن را بنوشد،دستش شروع به لرزیدن کرد تا آن جا که کاسه به دندان های امام علیه السلام می خورد.امام حسن علیه السلام آن را وا نهاد و به عقید فرمود:«داخل اتاق برو،کودکی را در سجده خواهی دید.او را نزد من بیاور».

عقید گفت:داخل شدم و به جستجو پرداختم که دیدم کودکی در سجده، انگشت اشاره اش را به سوی آسمان،بالا برده است.بر او سلام دادم و او نمازش را کوتاه کرد.گفتم:سَرورم به شما امر می کند که به سمت او بیرون آیی.در این حال، مادرش صقیل آمد و دست او را گرفت و نزد پدرش امام حسن علیه السلام بُرد.

هنگامی که کودک جلوی امام علیه السلام ایستاد،سلام کرد.او رنگش به سان مروارید، موهایش موجدار و دندان هایش گشاده بود.هنگامی که امام عسکری علیه السلام او را دید،

ص:51


1- (1) .ابوسهل اسماعیل بن علی بن اسحاق بن نوبخت،شیخ متکلّمان شیعه و غیر شیعه به شمار می آمد.او ازموقعیتی اجتماعی و دینی برخوردار بود و در حدّ وزیران،نقش ایفا می کرد.کتاب های فراوانی تألیف کرده و حجّت علیه السلام را دیده است (الفهرست:ص 49 ش 36، [1]رجال النجاشی:ج 1 ص 121 ش 68،مستدرکات علم رجال الحدیث:ج 1 ص 655 ش 2021/380).
2- (2) .عقید خادم،سیاه پوست و از اهالی نوبه (افریقا) و خادم امام هادی علیه السلام بود و با امام عسکری علیه السلام بزرگ شد وهنگام درگذشت ایشان حضور داشت و از ایشان روایت نقل کرده است.ابو الادیان،و حاجز وشّاء و دیگران،ولادت امام مهدی علیه السلام را از وی نقل کرده اند (ر.ک:ج 2 ص 319 ح 401،الغیبة،طوسی:ص 272 ح 237،مستدرکات علم رجال الحدیث:ج 5 ص 252 ش 9451).

گریست و فرمود:«ای سَرور خاندان خود! به من آب بنوشان که من ره سپار به سوی خدایم هستم».کودک،کاسۀ جوشاندۀ کُندُر را به دست گرفت و لبانش را حرکت داد [و ذکری خواند] و آن را به امام علیه السلام نوشاند.هنگامی که امام علیه السلام آن را نوشید، فرمود:«مرا برای نماز آماده کنید».

پس دستمالی در دامنش نهاده شد و کودک،اعضای پدر را یک به یک وضو داد و بر سر و پاهایش مسح کشید.امام علیه السلام به او فرمود:«مژده بده-ای پسر عزیزم-که تو صاحب زمان هستی،تو مهدی هستی،تو حجّت خدا بر زمین هستی و تو فرزند من،و وصیّ من هستی و من پدر تو هستم و تو محمّد بن حسن بن علی بن محمّد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمّد بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب هستی؛پیامبر خدا صلی الله علیه و آله پدر توست و تو خاتم اوصیا و امامان پاک و پاکیزه هستی.

پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بشارت تو را داده و او تو را نام و کنیه نهاده است.پدرم از پدران پاک و پاکیزه اش اینها را به من رسانده است.خداوند بر اهل بیت درود فرستد! خدای ما بی گمان ستوده و باشکوه است».امام عسکری علیه السلام در همین لحظه،از دنیا رفت.

درودهای خدا بر همۀ آنان باد! (1)

11/2:حسین بن حمدان

789.ابو حسن مسترقّ نابینا می گوید که:روزی در مجلس ناصر الدوله حسن بن عبد اللّه بن حمدان، (2)بودم که از امر ناحیه[ی مقدّسه] سخن به میان آوردیم.او گفت:من بر آن

ص:52


1- (1) .الغیبة،طوسی:ص 271 ح 237،السلطان المفرِّج عن أهل الإیمان:ص 53 ح 8،بحار الأنوار:ج 52 ص 16 ح 14.
2- (2) .ابو محمّد حسن بن ابوالهیجاء عبد اللّه بن حمدان تغلبی عدوی حمدانی،ملقب به ناصر الدوله،از پادشاهان حمدانیان است.او برادر سیف الدوله،و والی موصل بود.حکومتش 32 سال طول کشید.وی با آل بویه مدارا داشت.او امیر موصل و مناطق اطراف آن بود.شخصیتی جلیل القدر،ستوده و با آوازه داشت.برادر بزرگ سیف الدوله بود،و جایگاه مهمی در دولت بنی عبّاس داشت.وی به سال،358 درگذشت و بر روی تپه ای در توبه شرقی موصل دفن گردید (أعیان الشیعة:ج 5 ص 136، [1]وفیات الأعیان،ابن خلکان:ج 2 ص 114، [2]الکامل فی التاریخ:ج 5ص 360،الأعلام،زرکلی:ج 2 ص 195، [3]تاریخ الإسلام،ذهبی:ج 26 ص 176. [4]

خُرده می گرفتم،تا آن که روزی در مجلس عمویم حسین، (1)حاضر شدم و خواستم در همین باره سخن بگویم که او گفت:پسر جان! من هم مانند تو سخن می گفتم تا آن که مرا برای فرمانداری قم فرا خواندند؛زیرا کار آن جا بر خلیفۀ عبّاسی [مقتدر] دشوار شده بود و اهالی آن جا با هر که از جانب حکومت به آن جا می رفت، می جنگیدند.پس به من لشکری دادند و من به سوی آن جا بیرون آمدم.

هنگامی که به منطقۀ طزر (2)رسیدم،برای شکار بیرون رفتم که شکاری از دستم گریخت.من در پی اش رفتم و آن قدر آن را دنبال کردم تا به رودی رسیدم.به آب زدم و هر چه پیش تر رفتم،رود،پهن تر می شد.در این حال بودم که سواری بر من وارد شد.او اسبی خاکستری زیر پا و عمامۀ خز سبزرنگی بر سر داشت،به گونه ای که جز چشمان او را نمی دیدم،و در پاهایش نیز دو کفش قرمز رنگ بود.به من فرمود:«ای حسین!»و نه به من فرمانی داد و نه مرا با کنیه خواند.

گفتم:چه می خواهی؟

فرمود:«چرا بر ناحیه[ی مقدّسه] خُرده می گیری و چرا خُمس دارایی ات را از یارانم باز می داری؟».

ص:53


1- (1) .حسین بن حمدان بن حمدون تغلبی عدوی:از امیران شجاع و پیشگام در دوران عباسیان است.او عموی سیف الدوله حمدانی است،و نخستین کسی است که پادشاهی اش در بنی حمدان شکل گرفت.خلفای عبّاسی،برای هر کار مهمّی،او را نامزد می کردند.مقتدر عبّاسی،به سال 296 ق،او را مأمور جنگ در قم و کاشان کرد،و در زندان مقتدر،با شکنجه سربریده شد.حکومت او در سال 306 بود (ر.ک:أعیان الشیعة:ج 5 ص 491 ش 1132،العبر:ج 1 ص 431 و 435 و 444 و451،الأعلام،زرکلی:ج 2 ص 236). [1]
2- (2) .در برخی منابع،طرز و طرّ و نهر به جای طزر آمده است و محلّ واقع شدن آن،اختلاف است.عده ای معتقدندکه طزر در مرج القلعه در استان خراسان واقع شده است.در بحار الأنوار:طرز آمده است که نام سه محل است:1.در مرو؛2.در اصفهان؛3.در نزدیکی اسبیجاب در ماوراء النهرین (ر.ک:قاموس:ج 2 ص 180،معجم البلدان:ج 5 ص 101، [2]وفیات الأعیان:ج 4 ص 308).

من با آن که مردی آرام و نترس بودم،از او به لرزه افتادم و هیبتش در دلم افتاد و به او گفتم:سَرور من! آنچه بفرمایی،انجام می دهم.

فرمود:«هنگامی که به جایی که قصدش را داری،رسیدی و با رضایت به آن جا وارد شدی،خمس آنچه را به دست آوردی،به مستحقّ آن می رسانی».و من گفتم:

چشم،اطاعت می کنم.

او فرمود:«برو،خدا به همراهت!»،و افسار مرکبش را کج کرد و باز گشت.من نفهمیدم که از کدام راه رفت و سمت چپ و راست را در پی او جستجو کردم؛امّا بر من ناپیدا شد و ترسم افزون شد و باز گشتم و به سوی لشکرم آمدم و ماجرا را فراموش کردم.

هنگامی که به قم رسیدم،در اندیشۀ جنگ با آنان بودم؛امّا اهالی آن جا به سوی من آمدند و گفتند:ما با کسانی که به این جا می آمدند،به این خاطر می جنگیدیم که با ما هم عقیده نبودند؛امّا حال که تو آمده ای،اختلافی با هم نداریم. (1)به شهر،داخل شو و آن را هر گونه که می دانی،اداره کن.

من روزگاری در آن جا ماندم و اموالی بیشتر از آنچه تخمین می زدم،به دست آوردم.سپس فرماندهان،از من نزد خلیفه بدگویی و سخن چینی کردند و بر طولانی شدن مدّت اقامت [و حکومتم] و فراوانی اموالی که به دست آورده بودم،حسد بردند و برکنار شدم و به بغداد باز گشتم.ابتدا به سرای خلیفه رفتم و بر او سلام دادم و به خانه ام آمدم.در میان کسانی که نزد من آمدند،محمّد بن عثمان عَمری بود که از میان مردم گذشت و پیش آمد تا [کنار من نشست و] بر همان چیزی تکیه زد که من تکیه زده بودم.من از این کارش،به خشم آمدم؛ولی او همچنان نشسته بود و بر نمی خاست و مردم می آمدند و می رفتند و خشم من افزون می شد.هنگامی که

ص:54


1- (1) .حسین و حسن و سایر حاکمان حمدانی،چون شیعه بوده اند،با مردم قم همکیش به شمار می آمدند.(م)

مردم نیامدند و مجلس،خالی شد،به من نزدیک شد و گفت:میان من و تو رازی است،آن را بشنو.گفتم:بگو.گفت:صاحب اسب خاکستری می گوید:ما به آنچه وعده داده بودیم،وفا کردیم.

من ماجرا را به یاد آوردم و از آن بر خود لرزیدم و گفتم:چشم! اطاعت می کنم.

آن گاه برخاستم و دستش را گرفتم و خزانه ها را برایش گشودم و او پیوسته آنها را تخمیس می کرد [و یک پنجم را بر می داشت] تا آن که چیزی را تخمیس کرد که من از یاد برده بودم که آن را گرد آورده ام و رفت و من پس از آن،دیگر شک نکردم و یقین پیدا کردم.

و من (حسن ناصر الدوله) از هنگامی که این را از عمویم ابو عبد اللّه شنیده ام، شک هایی که به دلم می افتادند،از میان رفته اند. (1)

12/2:رشیق

790.رشیق،صاحب مادرای (2)می گوید که:معتضد [خلیفۀ عبّاسی] در پی ما سه نفر فرستاد و به ما فرمان داد که هر کدام از ما سوار بر اسبی شویم و دور از یکدیگر و سبکبار و بدون چیزی،کم یا زیاد،راه بیفتیم و جز روی زین،نماز نخوانیم،و به ما گفت:به سامرّا بروید و فلان محلّه و خانه را برایمان توصیف کرد و گفت:هنگامی که به آن جا رسیدید،بر در خانه،خادمی سیاه پوست می بینید.به خانه هجوم برید و هر کس را که در آن جا دیدید،سرش را برایم بیاورید.ما به سامرّا رسیدیم و وضعیت را به همان وصف دیدیم و در دالان خانه،خادمی سیاه پوست بود که در دستش بند

ص:55


1- (1) .الخرائج و الجرائح:ج1 ص 472 ح 17،کشف الغمّة:ج 3 ص 290، [1]بحار الأنوار:ج 52 ص 56 ح 40.
2- (2) .در برخی نسخه ها:حاجب مادرانی آمده است که محتمل است احمد بن حسن مادرانی باشد (ر.ک:ج 4ص 359 پانوشت ح 715،اعیان الشیعة:ج 2 ص 498). [2]

شلواری بود که آن را می بافت.از او در بارۀ خانه و ساکنان آن پرسیدیم.او گفت:

صاحبش در آن است و به خدا سوگند،به ما توجّهی نکرد و اهمیّتی به ما نداد.

همان گونه که به ما فرمان داده بود،به خانه هجوم بردیم.خانه ای نیکو بود و جلوی خانه،پرده ای بود که تا کنون بهتر و نوتر از آن ندیده بودم،گویی که به تازگی بافته بودند و کسی در خانه نبود.پرده را بالا زدیم؛خانه ای بزرگ و گویی دریایی از آب در آن بود و در انتهای خانه،حصیری بود که فهمیدیم روی آب است و روی آن،مردی در بهترین شکل و سیما به نماز ایستاده بود.او نه به ما توجّهی کرد و نه به چیزی از ابزار و اسباب ما.احمد بن عبد اللّه،جلوتر از ما رفت تا از اتاق بگذرد؛امّا در آب افتاد و در آستانه غرق شدن بود که من دستم را به سوی او دراز کردم و وی را نجات دادم و بیرونش آوردم و بیهوش افتاد و لختی گذشت و همراه دوم من، همین کار را کرد و او نیز به همان سرنوشت دچار شد و من مبهوت ماندم و به صاحب خانه گفتم:من نزد خداوند و به نزد تو عذر تقصیر می آورم که به خدا سوگند نمی دانستم ماجرا چیست،و به سوی چه کسی می آیم و من به سوی خدا توبه می کنم؛امّا او به آنچه گفتیم توجّهی نشان نداد و از نمازش باز نایستاد و همین ما را ترساند و از آن جا بازگشتیم و معتضد،انتظار ما را می کشید و پیش تر به حاجبان و نگهبانان گفته بود که ما را در هر زمان که رسیدیم،بر او وارد کنند.ما در شب رسیدیم.ما را نزد او بردند و او از ما ماجرا را پرسید و ما آنچه را دیده بودیم،برایش باز گفتیم.

او گفت:وای بر شما! آیا پیش از من کسی شما را دیده است و از شما خبری به کسی درز کرده یا چیزی گفته اید؟گفتیم:نه.گفت:من فرزند جدّم نیستم، و شدیدترین سوگندها را یاد کرد که اگر خبر این ماجرا به کسی برسد،گردن های ما سه نفر را می زند و ما جرئت نکردیم که این ماجرا را بگوییم،مگر پس از

ص:56

مرگش. (1)

13/2:زهری

791.زهری می گوید که:به شدّت در پی این امر بودم تا آن جا که مال قابل توجّهی در راه آن،هزینه کردم و به عَمری (نایب دوم) رسیدم و به خدمت و ملازمت او مشغول و سپس صاحب الزمان علیه السلام را از او جویا شدم.به من گفت:راهی به آن نیست و من سر تسلیم فرود آوردم.او پس از آن به من گفت:فردا صبح بیا.من [فردا] حاضر شدم و عَمری همراه جوانی از من استقبال کرد که از زیباروترین مردم و خوش بوترین آنها و در زیّ بازرگانان بود و در آستینش،چیزی مانند آنچه بازرگانان دارند،داشت.

هنگامی که به او نگریستم،به عَمری نزدیک شدم.او به من اشاره ای کرد و من به آن جوان نزدیک شدم و سؤال هایم را پرسیدم و او به همۀ آنها پاسخ داد.سپس رفت تا به خانه وارد شد و آن،خانۀ مجلّل و بزرگی نبود.

عَمری گفت:اگر می خواهی سؤال کنی،بپرس که او را پس از این نمی بینی ! من رفتم تا بپرسم؛ولی نشنید و به درون خانه رفت و بیش از این با من نفرمود که:

«ملعون است،ملعون،کسی که نماز عشا را تا آن جا به تأخیر اندازد که همۀ ستاره ها پدیدار و انبوه شوند! (2)ملعون است کسی که نماز صبح را تا آن جا به تأخیر اندازد که ستاره ها ناپدید شوند»و به درون خانه رفت. (3)

ص:57


1- (1) .الغیبة،طوسی:ص 248 ح 218،کشف الغمّة:ج 3 ص 289،الخرائج و الجرائح:ج 1 ص 460 ح 5 (با عبارت مشابه)،السلطان المفرِّج عن أهل الإیمان:ص 54 ح 9،بحار الأنوار:ج 52 ص 51 ح 36.
2- (2) .به احتمال فراوان،در این جا مقصود،نماز مغرب است و عشا به معنای غروب است و یا راوی اشتباه گزارش کرده؛زیرا آغاز وقت فضیلت عشاء،فراگیر شدن کامل شب،یعنی همان پیدا شدن همۀ ستاره هاست.در این باره،ر.ک:کتاب من لایحضره الفقیه:ج 1 ص 220،تهذیب الأحکام:ج 2 ص 33 و 254 ح 41،و ص 257 ح 61،م.
3- (3) .الغیبة،طوسی:ص 271 ح 236،الاحتجاج:ج 2 ص 557 ح 350، [1]بحار الأنوار:ج 52 ص 15 ح 13.

14/2:سیما

792.یکی از پاسبانان عراق برای علی بن قیس (1)حکایت نموده که:چندی پیش در سامرّا شاهد بودم که سیما (2)درِ خانه[ی امام عسکری علیه السلام ] را شکست و [امام زمان علیه السلام ] با تبری در دست بیرون آمد و به او فرمود:«در خانۀ من چه می کنی؟».

سیما گفت:جعفر گفته که پدر شما از دنیا رفته و فرزندی نداشته است.اگر خانۀ شماست،پس من بر می گردم.و از خانه خارج شد.

علی بن قیس گفت:یکی از خدمتکاران خانه بیرون آمد.من در بارۀ این خبر از او پرسیدم.گفت:چه کسی این را به تو گفته است؟گفتم:یکی از پاسبان های عراق به من گفت.خادم گفت:واقعاً که هیچ چیزی از مردم پنهان نمی ماند! (3)

15/2:عثمان بن سعید

793.عبد اللّه بن جعفر حِمْیَری (4)می گوید که:من و شیخ ابو عمرو (عثمان بن سعید)-که خدایش رحمت کند-نزد احمد بن اسحاق رفتیم.احمد بن اسحاق به من اشاره کرد که از شیخ در بارۀ جانشین بپرسم.من به شیخ گفتم:ای ابو عمرو! می خواهم از تو در

ص:58


1- (1) .کلینی و صدوق در کمال الدین (ص 437) از وی حدیث دارند (مستدرکات علم رجال الحدیث:ج 5 ص 428ش 10292).
2- (2) .در الغیبة طوسی«نسیم»آمده است و نسیم از معتمدان خلیفه بوده است.سیما ظاهراً اسم عَلَم برای برخی پیروان تُرک بنی عبّاس،مانند:غلامان و حاجبان و صاحبان برخی دیوان ها بوده است.در مرآة العقول (ج 4 ص 14) می گوید:سیما نام یکی از چاکران خلیفه بوده که او را برای ضبط اموال جعفر کذّاب یا تحقیق در این باره که آیا امام عسکری علیه السلام فرزندی دارد یا نه،فرستاده بود.نیز ممکن است از طرف خود جعفر مأمور بوده است.در شرح اصول الکافی (ج 6 ص 235) آمده است که وی از غلامان جعفر کذّاب بوده است.
3- (3) .الکافی:ج 1 ص 331 ح 11، [1]الغیبة،طوسی:ص 267 ح 229،بحار الأنوار:ج 52 ص 13 ح 7.
4- (4) .ر.ک:ج 3 ص 337 پانوشت ح 615.

بارۀ موضوعی بپرسم.البتّه من در بارۀ آنچه می خواهم بپرسم،شک ندارم؛زیرا اعتقاد دینی ام این است که زمین از حجّت،خالی نمی ماند،مگر آن گاه که چهل روز به قیامت مانده باشد و چون آن روز بشود،حجّت برداشته و درِ توبه بسته می شود و آن گاه،ایمان کسانی که پیش تر ایمان نیاورده یا خیری در ایمان آوردن خود به دست نیاورده اند، (1)سودشان نمی بخشد.اینان،بدترین هایی از خلق خداوند عز و جل هستند و قیامت در زمان همین افراد برپا می شود؛ (2)بلکه دوست دارم بر یقینم افزوده شود.ابراهیم علیه السلام نیز از پروردگارش عز و جل خواست که به او نشان دهد چگونه مردگان را زنده می کند و خدا فرمود:«مگر ایمان نداری؟.گفت:چرا؛امّا برای این که دلم آرام گیرد». (3)

ابو علی احمد بن اسحاق هم به من گفت که:از ابو الحسن (امام هادی علیه السلام ) پرسیدم:با چه کسی مرتبط باشم،یا از چه کسی فرا گیرم؟ (4)و سخن چه کسی را بپذیرم؟

به او (ابوعلی) فرمود:«عَمری،مورد وثوق من است.پس آنچه او از جانب من به تو رساند،از من رسانده است و آنچه از قول من به تو گفت،از قول من گفته است.بنا بر این،از او حرف شنوی و اطاعت کن؛زیرا او مورد وثوق و امین است».

همچنین ابو علی به من گفت که همین سؤال را از ابو محمّد (امام عسکری علیه السلام ) کرده و ایشان به او فرموده است:«عَمری و پسرش مورد وثوق اند.پس هر چه از جانب من به تو برسانند،از جانب من رسانده اند و آنچه به تو بگویند،از جانب

ص:59


1- (1) .اشاره است به آیۀ 158 سورۀ انعام:«روزی که پاره ای از نشانه های پروردگارت بیاید،کسی که قبلاً ایمان نیاورده یا خیری در ایمان آوردن خود به دست نیاورده،ایمان آوردنش سودی نمی بخشد».
2- (2) .یعنی بعد از مرگ آنها،در صور دمیده و قیامت برپا می شود (مرآة العقول:ج 4 ص 6).
3- (3) .اشاره است به آیۀ 260 سورۀ بقره.
4- (4) .در مرآة العقول (ج 4 ص 6) [1] آمده:«تردید از راوی است،یعنی برای گرفتن احکام و تکالیف دینی ام به چه کسی مراجعه کنم؟».

من می گویند.بنا بر این،از آن دو،حرف شنوی و اطاعت کن؛چرا که هر دو موثّق و امین اند».

این فرمایش دو امامِ پیشین در بارۀ توست.ابو عمرو،به سجده افتاد و گریست.

سپس گفت:بگو چه می خواهی؟گفتم:آیا تو جانشین بعد از ابو محمّد علیه السلام را دیده ای؟گفت:آری،به خدا! گردنش چنین بود و با دست خود نشان داد.

به او گفتم:یک سؤال دیگر مانده است.گفت:بگو.گفتم:نام؟گفت:پرسیدن آن بر شما حرام شده است.من این را از پیش خود نمی گویم.من حق ندارم حلال و حرام تعیین کنم؛بلکه این فرمایش خود ایشان است؛زیرا حکومت این طور فکر می کند که ابو محمّد علیه السلام درگذشته و فرزندی از خود به جا نگذاشته و میراثش را تقسیم کرده و آن را کسی برداشته که در آن،حقّی نداشته است. (1)این هم خانواده اش که در به در شده اند و هیچ کس جرئت نمی کند با آنها دیدار کند،یا به آنها چیزی بدهد.نام که مطرح شود،تعقیب هم مطرح می شود.پس،از خدا بترسید و از [پرداختن به] این موضوع،خودداری کنید.

کلینی-که رحمت خدا بر او باد-گفت:شیخی از اصحاب ما که نامش را فراموش کرده ام،به من گفت که:نزد احمد بن اسحاق از ابو عمرو همین سؤال شد و او همین پاسخ را داد. (2)

794.عبد اللّه بن جعفر حمیری بازگو کرده است که:با احمد بن اسحاق،نزد عَمری-که خدا از او خشنود باد-بودم.به عمری گفتم:من از تو،سؤالی دارم که همانند سخن خدای متعال در داستان ابراهیم علیه السلام:«آیا ایمان نیاورده ای؟گفت:چرا؛امّا برای

ص:60


1- (1) .در الوافی (ج 2 ص 398) آمده است:«کنایه از عمویش جعفر کذّاب است».
2- (2) .الکافی:ج 1 ص 329 ح 1 [1] با دو سند صحیح از سه سند،الغیبة،طوسی:ص 243 ح 209 وص 359 ح 322،إعلام الوری:ص 2 ح 218 (همۀ آنها با سند صحیح)،بحار الأنوار:ج 51 ص 347. [2]نیز،ر.ک:الخرائج و الجرائح:ج 3 ص 1111 ح 27.

اطمینان قلب می پرسم» (1)[برای اطمینان خاطرم] است.آیا صاحب الأمر را دیده ای؟

احمد بن اسحاق به من گفت:«آری و گردنش مانند این است»و با هر دو دستش به گردنش اشاره کرد.

گفتم:نامش چیست؟گفت:مبادا که از این جستجو کنی،که نزد این گروه (حاکم و ستمکار) چنین است که این نسل [امامان علیهم السلام ] منقطع شده است. (2)

795.عبد اللّه بن جعفر در نقلی دیگر حکایت نموده است که:در یکی از سال های پس از درگذشت امام عسکری علیه السلام حج گزاردیم و در مدینة السلام (بغداد) بر احمد بن اسحاق [اشعری] وارد شدم و ابو عمرو [عثمان بن سعید،نایب اوّل امام زمان علیه السلام ] را نزد او دیدم و به احمد بن اسحاق اشاره کردم و گفتم:«این پیر بزرگوار که نزد ما مورد اعتماد و رضایت است،در بارۀ تو فلان چیز و فلان چیز را گفته است»و آنچه را گفته بود،برایش گفتم؛یعنی آنچه از فضیلت ابو عمرو و جایگاهش برای ما گفته بود،و گفتم:تو اکنون از کسانی هستی که در سخن و راستگویی اش تردیدی نیست.

پس به حقّ خداوند و به حقّ دو امامی که تو را مورد اعتماد دانسته اند،آیا فرزند امام عسکری علیه السلام را-که صاحب الزمان علیه السلام است-دیده ای؟

او گریست و سپس گفت:به شرط آن که تا زنده ام،به کسی نگویی! گفتم:باشد.

گفت:او را دیدم که گردنش این قدر بود و می خواست نشان دهد که گردن سالم، قوی،کامل و زیبایی دارد.گفتم:نام او؟گفت:از این نهی شده اید. (3)

796.حمدان قلانسی (4)می گوید که:به عَمری گفتم:امام عسکری علیه السلام در گذشت.او گفت:در

ص:61


1- (1) .بقره:آیۀ 260.
2- (2) .کمال الدین:ص 441 ح 14،بحار الأنوار:ج 51 ص 33 ح 7.
3- (3) .الغیبة،طوسی:ص 355 ح 316،بحار الأنوار:ج 51 ص 345 ح 11.
4- (4) .حمدان نَهْدی محمّد بن احمد بن خاقان ابو جعفر قلانسی،نجاشی،وی را مذمّت نموده؛ولی عیّاشی،وی راتوثیق نموده است (رجال النجاشی:ج 2 ص 231 ش 915،رجال الکشّی:ج 2 ص 812،مرآة العقول:ج 4 ص 2،مستدرکات علم رجال الحدیث:ج 6 ص 413 ش 12476،معجم رجال الحدیث:ج 15 ص 344 ش 10119).

گذشت؛امّا میان شما کسی را به جای نهاد که گردنش مانند این است.و با دستش اشاره کرد. (1)

ر.ک:ج3 ص 309 (بخش چهارم/فصل سوم/عثمان بن سعید).

16/2:علی بن ابراهیم بن مهزیار

16/2:علی بن ابراهیم بن مهزیار (2) 3

797.حبیب بن محمّد صنعانی چنین گفته است که:بر علی بن ابراهیم بن مهزیار اهوازی وارد شدم و از او در بارۀ خاندان امام عسکری علیه السلام پرسیدم.

گفت:ای برادر! از امری بزرگ پرسیدی.بیست حج گزاردم و در همۀ آنها در پی دیدن امام زمان علیه السلام بودم؛امّا راهی به آن نیافتم؛ولی شبی در بسترم خوابیده بودم که در عالم رؤیا دیدم کسی می گوید:«ای علی بن ابراهیم! خدا اذن حج گزاردن به من داده است»و من نفهمیدم شب را چگونه به صبح رساندم و در کارم می اندیشیدم و شب و روز،منتظر رسیدن موسم حج بودم.

هنگامی که موسم حج رسید،کارهایم را سامان دادم و به سوی مدینه بیرون آمدم،و همواره می رفتم تا به یثرب (مدینه) رسیدم.در بارۀ خاندان امام عسکری علیه السلام جستجو کردم.اثری نیافتم و خبری نشنیدم.در کار خودم می اندیشیدم،تا آن که به قصد مکّه از مدینه بیرون آمدم و به [میقات] جُحفه رسیدم و یک روز در آن جا ماندم و از آن جا به سوی غدیر خُم-که در چهار میلی جُحفه

ص:62


1- (1) .الکافی:ج 1 ص 331 ح 4، [1]الإرشاد،مفید:ج 2 ص 351، [2]کشف الغمّة:ج 3 ص 240،بحار الأنوار:ج 52 ص 60 ح 45.
2- (2) .نام علی بن ابراهیم بن مهزیار،در منابع رجالی نیست.این خبر،بر حسن و کمال وی دلالت دارد (ر.ک:مستدرکات علم رجال الحدیث:ج 5 ص 277 ش 9558).

بود-رفتم.هنگامی که به مسجد [غدیر] وارد شدم،نماز خواندم و گونه به خاک ساییدم و در دعا کوشیدم و با خدا به خاطر آنان (خاندان امام عسکری علیه السلام ) راز و نیاز کردم،و به قصد عسفان (آبادی ای میان جُحفه و مکّه) بیرون آمدم و پیوسته رفتم تا به مکّه وارد شدم و چند روزی آن جا ماندم و به طواف کعبه می رفتم و [در مسجد الحرام] اعتکاف کردم.

شبی در طواف بودم که متوجّه جوانی نیکوروی و خوش بو شدم که با وقار راه می رفت و گرد کعبه طواف می کرد.دلم به او مایل شد و به سوی او رفتم و خود را به او نزدیک کردم.به من گفت:«اهل کجایی؟».

گفتم:از عراقم.

به من گفت:«از کدام منطقۀ عراق؟».

گفتم:از اهواز.

به من گفت:«ابن خصیب (1)را در آن جا می شناسی؟».

گفتم:خدا رحمتش کند! دعوت حق را لبیک گفت.

گفت:«خدا رحمتش کند! چه شبش طولانی و عبادتش فراوان و اشکش ریزان بود.آیا علی بن ابراهیم بن مازیار را می شناسی؟».

گفتم:من علی بن ابراهیم هستم.

گفت:«درود بر تو،ای ابو الحسن! با نشانی که میان تو و ابو محمّد (امام عسکری علیه السلام ) بود،چه کردی؟».

گفتم:همراهم است.

گفت:«آن را بیرون بیاور»و من دست به جیبم بردم و آن را بیرون آوردم،و هنگامی که آن را دید،نتوانست جلوی اشک ریختنش را بگیرد و با صدای بلند

ص:63


1- (1) .در برخی نقل ها«ابن خضیب»و«خصیبی»آمده است.

گریست تا آن جا که لباس هایش تَر شد.

سپس گفت:«ای ابن مازیار! اکنون به تو اذن داده شد.به اقامتگاهت برو و آماده باش و چون شب،ردایش را بر همه پوشاند و تاریکی اش،مردم را فرا گرفت،به درّۀ بنی عامر برو که مرا آن جا خواهی دید».

من به خانه ام رفتم و چون احساس کردم وقتش رسیده است،اثاثیّه ام را مرتّب کردم و مَرکبم را پیش آوردم و آن را روی او خوب بستم و حرکتش دادم و بر پشتش سوار شدم و به شتاب آمدم تا وارد درّه شدم که دیدم آن جوان ایستاده است و ندا می دهد:«ای ابو الحسن! به سوی من بیا».من پیوسته به سوی او رفتم و چون نزدیکش شدم،پیش از من سلام کرد و به من گفت:«ای برادر! با ما بیا»و همواره با من سخن می گفت و من با او سخن می گفتم تا آن که کوه های عرفات را پشت سر گذاردیم و به کوه های مِنا رسیدیم و سپیدۀ کاذب و اوّل صبح دمیده بود که از کوه های طائف گذشتیم،و هنگامی که به آن جا رسیدیم،به من فرمان داد که فرود آیم و به من گفت:«فرود آی و نماز شب بخوان»،و من خواندم،و به من فرمان داد که نماز وتر بخوانم و من خواندم و این،بهره ای از او بود.سپس مرا به سجده و تعقیبات نماز فرمان داد و سپس نمازش را به پایان بُرد و سوار مَرکبش شد و مرا نیز به سوار شدن فرمان داد و حرکت کرد و من نیز با او حرکت کردم،تا آن که به بلندیِ طائف رسید و گفت:«آیا چیزی می بینی؟».

گفتم:آری.تودۀ ریگی می بینم که چادری مویین روی آن است و از خانه،نور، ساطع می گردد.هنگامی که آن را دیدم،دلم صاف شد و به من گفت:«به آرزویت رسیدی؛مبارکت باشد!».

سپس گفت:«ای برادر! با من بیا»و من همراه او رفتم تا از بلندی،سرازیر شد و به پایین آن رسید و گفت:«فرود بیا که این جا هر سرکشی،رام و هر جبّاری،فروتن می شود»و گفت:«افسار شتر را رها کن».

ص:64

گفتم:آن را به که بسپارم؟گفت:«[این جا] حرم قائم علیه السلام است و جز مؤمن،به آن وارد نمی شود و از آن جز مؤمن،بیرون نمی آید».

من افسار مَرکبم را رها کردم و آن مرد حرکت کرد و من نیز با او رفتم تا آن که به درِ خیمه رسید و پیش از من داخل شد و به من امر کرد که بِایستم تا به سوی من بیاید.سپس به من گفت:«به سلامت و مبارکی وارد شو».من داخل شدم.او نشسته بود.پارچه ای راه راه روی دوش خود انداخته و پارچه ای دیگر را به کمر بسته بود و پارچه ای مانند بابونه (1)و به رنگ ارغوانی-که خیس و آزرده از هوا [غبار گرفته]- می نمود.مانند شاخۀ بیدمشک یا شاخۀ ریحان،باگذشت،باسخاوت،باتقوای پاکیزه،نه خیلی دراز و نه خیلی کوتاه؛بلکه چهارشانه.سرش گرد،پیشانی اش بلند، ابروهایش نازک و کشیده،بینی اش کشیده و میانش خمیده،گونه هایش نرم و صاف، و روی گونۀ راستش،خالی مانند خرده های مشک روی تکّه های عنبر است.

هنگامی که او را دیدم،ابتدا سلام کردم و او بهتر از سلام من،جوابم را داد و با من گفتگو کرد و در بارۀ عراقیان از من پرسید.گفتم:ای سَرور من! جامۀ خواری به تن کرده اند و میان قوم [بنی عبّاس] ذلیل اند.

به من فرمود:«ای پسر مهزیار! شما بر آن قوم،چیره و حاکم خواهید شد،همان گونه که آنان بر شما حاکم شدند و آنان در روزگار حکومت شما،خوار خواهند بود».

گفتم:سَرور من! از وطنم دور و طلبم دراز گشته است.

فرمود:«ای پسر مهزیار! پدرم،حسن عسکری علیه السلام با من عهد کرده که مجاور گروهی نشوم که خداوند بر آنان خشم گرفته و لعنتشان کرده است و رسوای دنیا و آخرت اند و عذابی دردناک دارند،و به من امر کرد که جز در کوه های دشوارگذر و

ص:65


1- (1) .بابونه،گیاهی معروف است و گل آن بیشتر به رنگ زرد و گاه به رنگ ارغوانی یا سفید است (م).

سرزمین های بی ساکن،خانه نگیرم،و به خدا سوگند که مولایتان [امام حسن عسکری]،تقیّه را آشکار و به من واگذار کرد و من تا روزی که به من اجازۀ خروج و قیام داده شود،در تقیّه هستم!».

گفتم:ای سَرور من! این امر قیام،کِی حاصل می شود؟

فرمود:«هنگامی که میان شما و راه کعبه،مانع شوند و خورشید و ماه،گِرد هم آیند و ستارگان و سیارگان به گِرد آن دو بچرخند».

گفتم:این کِی می شود،ای فرزند پیامبر خدا؟

به من فرمود:«در سال فلان و فلان،جنبندۀ زمین از میان صفا و مروه بیرون می آید و عصای موسی و انگشتر (مُهر) سلیمان را به همراه دارد و مردم را به سوی محشر می راند».

من چند روزی نزد او ماندم و پس از آن که همۀ سؤال هایم را پرسیدم،به من اجازۀ بیرون آمدن داد و به سوی خانه ام بیرون آمدم.به خدا سوگند از مکّه به کوفه آمدم،در حالی که غلامی به همراهم بود و خدمتم می کرد و جز نیکی ندیدم.

خداوند بر محمّد و خاندانش درود و سلامی فراوان بفرستد! (1)

798.علی بن ابراهیم بن مهزیار می گوید که:در بسترم خفته بودم که در عالم رؤیا دیدم کسی می گوید:به حج برو که صاحب زمانت را می بینی.

من بیدار شدم و شاد و خوش حال بودم و همواره نماز می خواندم تا سپیده دمید و از نمازم فارغ شدم و بیرون آمدم و از حاجیان جویا شدم.گروهی را یافتم که می خواستند به حج بروند.به اوّلین دسته پیوستم و همراه آنان بودم تا آنها بیرون آمدند و من نیز به سوی کوفه بیرون آمدم.هنگامی که به کوفه رسیدم،از مرکبم پیاده شدم و وسایلم را به برادران مورد اعتمادم سپردم و بیرون آمدم و از خاندان امام

ص:66


1- (1) .الغیبة،طوسی:ص 263 ح 228،الخرائج و الجرائح:ج 2 ص 785 ح 111،الصراط المستقیم:ج 2 ص 235،بحار الأنوار:ج 52 ص 9 ح 6. [1]

عسکری علیه السلام پرس و جو کردم؛ولی هر چه بیشتر گشتم،کمتر یافتم.

با اوّلین گروه،عازم مدینه شدم و چون وارد آن جا شدم،بی درنگ از مرکبم فرود آمدم و وسایلم را به برادران مورد اعتمادم سپردم و در طلب خبر و اثری [از خاندان امام عسکری علیه السلام ] روان شدم؛امّا نه خبری شنیدم و نه اثری یافتم.پیوسته در این حال بودم که دسته ای از مردم راهی مکّه شدند و من نیز همراه آنان بیرون آمدم و به مکّه رسیدم و فرود آمدم و از جایم که مطمئن شدم،بیرون آمدم و از خاندان امام عسکری علیه السلام جویا شدم؛ولی خبری نشنیدم و اثری نیافتم.

میان یأس و امید و در اندیشۀ کار و خرده گیری بر خودم بودم و چون شب شده بود،گفتم:منتظر می مانم گرد کعبه خلوت شود تا طواف کنم و از خدای عز و جل بخواهم که آرزویم را به من بشناساند.در همین حال بودم که گرد کعبه خلوت شد و چون به طواف برخاستم،جوانی نمکین روی و خوش بوی را دیدم که پارچه ای به کمر بسته و پارچه ای دیگر را بر دوش انداخته و آن را دور گردنش پیچانده است.هیبتش مرا ترساند.به من توجّه کرد و گفت:«اهل کجایی؟».

گفتم:از اهوازم.

گفت:«آیا ابن خصیب را در آن جا می شناسی؟».

گفتم:خداوند،رحمتش کند! دعوت حق را اجابت کرد.

گفت:«خداوند،رحمتش کند! روزها را روزه می گرفت،شب ها را به عبادت می ایستاد،قرآن تلاوت می کرد و به ما دوستی می ورزید»و گفت:«آیا علی بن ابراهیم بن مهزیار را در آن جا می شناسی؟».

گفتم:من خودم علی هستم.

گفت:«خوش آمدی،ای ابو الحسن! آیا دو صریح را می شناسی؟».

گفتم:آری.

گفت:«آن دو کیست اند؟».

ص:67

گفتم:محمّد و موسی.

آن گاه گفت:«با نشان میان خود و ابو محمّد (امام عسکری علیه السلام ) چه کردی؟».

گفتم:همراهم است.

گفت:«آن را برایم بیرون بیاور».

انگشتری (مُهری) نیکو را که روی نگینش،محمّد و علی نوشته بود،برایش بیرون آوردم و هنگامی که آن را دید،فراوان گریست و ناله سر داد و برای مدّتی دراز اشک ریخت،در حالی که می گفت:«خداوند،رحمتت کند،ای ابو محمّد علیه السلام ! امام عادل بودی.فرزند امامان و پدر امام بودی.خداوند،تو را همراه پدرانت در بهشت برین جای دهد!».

سپس گفت:«ای ابو الحسن! به اقامتگاهت برو و وسایل خود را به اندازۀ کفایتت آماده کن تا یک سوم شب برود و دو سوم شب بماند.آن گاه به ما ملحق شو که به آرزویت می رسی،إن شاء اللّه».

من به سوی اقامتگاهم رفتم و در اندیشه بودم تا این که وقت فرا رسید.به اقامتگاهم رسیدم و وسایلم را مرتّب کردم و مَرکبم را پیش آوردم و آنها را روی آن نهادم و بر پشتش سوار شدم تا به درّه رسیدم،که دیدم آن جوان آن جاست و می گوید:«خوش آمدی،ای ابو الحسن! خوشا به حالت که به تو اذن [ملاقات] داده شد».او حرکت کرد و من نیز همراهی اش کردم و مرا از عرفات و مِنا گذراند تا به پایین قلّۀ کوه طائف رسیدم.او به من گفت:«ای ابو الحسن! فرود آی و آمادۀ نماز [شب] شو»،و خود پیاده شد [و نماز خواند] و هر دو از نماز فارغ شدیم.

سپس به من گفت:«نماز صبح را بخوان و کوتاه کن».من نماز را کوتاه خواندم و سلام دادم.او گونه به خاک سایید و سپس سوار شد و مرا نیز به سوار شدن فرمان داد،و من سوار شدم.او حرکت کرد و من نیز با او حرکت کردم تا به قلّه رسید و گفت:«ببین چیزی دیده می شود؟».

ص:68

من نگریستم و بُقعه ای پاکیزه و سبز و خرّم دیدم.گفتم:سَرور من! بُقعه ای پاکیزه و سبز و خرّم می بینم.به من گفت:«آیا در بالای آن چیزی می بینی؟».

نگریستم و تودۀ ریگی بالای خانه ای مویین دیدم که می درخشید.

به من گفت:«آیا چیزی دیدی؟».

گفتم:فلان چیز و فلان چیز را می بینم.

به من گفت:«ای فرزند مهزیار! خوشا به حالت و چشمت روشن که آن جا، آرزوی هر آرزومندی است!».

سپس به من گفت:«با ما بیا»،و حرکت کرد و من نیز رفتم تا به پایین قُلّه رسید و سپس گفت:«فرود آی که این جا،هر دشواری برایت آسان و هموار می شود»و فرود آمد.من نیز فرود آمدم تا آن که به من گفت:«ای فرزند مهزیار ! افسار مرکب را رها کن».

گفتم:آن را به که بسپارم؟کسی این جا نیست!

گفت:«این جا حرم امنی است که جز ولی [خدا] به آن وارد نمی شود و جز ولی [خدا] از آن خارج نمی شود».

من مَرکب را رها کردم و او حرکت کرد و من نیز حرکت کردم و چون به خیمه نزدیک شد،جلوتر از من رفت و به من گفت:«همین جا بِایست تا به تو اجازه[ی ورود] داده شود»،و اندکی طول نکشید که به سوی من بیرون آمد،در حالی که می گفت:«خوشا به حال تو! به مرادت رسیدی».

من بر ایشان-که درودهای خدا بر او باد-وارد شدم.او بر نمدی که رویش پوست چرم قرمزی انداخته بودند،نشسته و به بالشی چرمین تکیه داده بود.بر او سلام دادم و پاسخ سلامم را داد.به او نگریستم،چهره اش مانند پارۀ ماه بود.نادان و سبک سر نمی نمود و نه خیلی بلند بود و نه خیلی کوتاه.قامتش کشیده،پیشانی اش تخت و بلند،ابروهایش باریک و کشیده،چشمانش سیاه،بینی اش کشیده و میانش

ص:69

خمیده،گونه هایش نرم و هموار،و بر گونۀ راستش،یک خال بود.

هنگامی که او را دیدم،از صفت و حُسن او،عقل از سرم پرید.پس به من فرمود:

«ای فرزند مهزیار! برادرانت را در عراق به چه حال گذاشتی؟».

گفتم:در زندگی ای سخت و ناگوار! شمشیرهای بنی شیصبان،پی در پی بر آنها فرود آمده است.

فرمود:«خدا آنها را بکُشد! چگونه از حق،به جایی دیگر روی می کنند؟! گویی آنها را می بینم که در خانه هایشان کشته شده و فرمان [عذاب] الهی،شب و روز آنها را در بر گرفته است».

گفتم:ای فرزند پیامبر خدا! این،کِی رخ می دهد؟

فرمود:«هنگامی که میان شما و راه کعبه به وسیلۀ گروه هایی که بهره ای [از دین] ندارند و خدا و پیامبرش از آنان بیزارند،مانع ایجاد گردد و سرخی،سه بار در آسمان پدیدار شود که سه ستون نقره فام در آن می درخشد.و سروسی از ارمنستان و آذربایجان خروج می کند و به عزم کوه سیاه در پشت ری-که به کوه سرخ چسبیده و به کوه های طالقان متّصل است-،می آید و میان او و مروزی،جنگی خانمان سوز رخ می دهد که خردسال،در آن،پیر و پیر،فرتوت می شود و کشتار میان آنان بالا می گیرد.آن هنگام،منتظر خروج او به سوی بغداد باشید و در آن درنگ نمی کند تا به باهات و سپس به شهر واسط در عراق برسد.در آن جا یک سال یا کمتر می ماند و سپس به سوی کوفه بیرون می رود و میان آنها،جنگی از نجف تا حیره و غری (مزار شریف امام علی علیه السلام ) در می گیرد که از شدّتش،عقل ها از سرها می روند و آن،هنگام نابودی هر دو گروه است و خداوند،باقی ماندگانش را درو می کند».

سپس سخن خدای متعال را قرائت کرد:«به نام خداوند بخشندۀ بخشایشگر.

امر ما شب یا روز به آنها رسید و ما آن را چنان درو کردیم که گویی دیروز،وجود

ص:70

نداشته است». (1)

گفتم:ای سَرور من! فرزند پیامبر خدا! امر خداوند چیست؟

فرمود:«ما امر خداوند و سربازان او هستیم».

گفتم:سَرور من! فرزند پیامبر خدا! وقت آن رسیده است؟

فرمود:««رستاخیز،نزدیک شد و ماه بشکافت» (2)». (3)

799.علی بن ابراهیم بن مهزیار اهوازی در حکایتی دیگر گفته است که:در یکی از سال ها به قصد حج،بیرون آمدم و وارد مدینه شدم و چند روزی در آن جا ماندم و از صاحب الزمان علیه السلام پرس وجو کردم؛ولی خبری از او نیافتم و چشمم به زیارتش روشن نشد.

به شدّت اندوهگین شدم و ترسیدم که به آرزویم،یعنی رسیدن به صاحب الزمان علیه السلام نرسم.بیرون آمدم تا به مکّه رسیدم.حجّم را به پایان بردم و هفت عمره گزاردم و در تمام آنها در پی مطلوب خود بودم.[روزی] به فکر فرو رفته بودم که در کعبه برایم گشوده شد و انسانی دیدم به سان شاخۀ خوش بوی بیدمشک،که پارچه ای به کمر بسته و پارچه ای به دوش انداخته و دنبالۀ پارچه را باز کرده و به دور گردنش انداخته بود.دلم شاد شد و بی درنگ به سویش رفتم.به طرف من برگشت و گفت:«اهل کجا هستی؟».

گفتم:عراق.

گفت:«از کجای عراق؟».

گفتم:از اهواز.

گفت:«آیا خصیبی را می شناسی».

گفتم:آری.

ص:71


1- (1) .یونس:آیۀ 24.
2- (2) .قمر:آیۀ 1.
3- (3) .کمال الدین:ص 465 ح 23،بحار الأنوار:ج 52 ص 42 ح 32.نیز،ر.ک:کمال الدین:ص 445 ح 19.

گفت:«خدا رحمتش کند! چه شب های طولانی و چه پاداش فراوان و چه اشک های ریزانی داشت!».

گفت:«فرزند مهزیار،چه؟».

گفتم:خودم هستم.

گفت:«خداوند،زنده و سلامتت بدارد،ای ابو الحسن!».

سپس با من دست داد و روبوسی کرد و گفت:«ای ابو الحسن! با نشان میان خودت و ابو محمّد (امام عسکری علیه السلام )-که خداوند،رویش را خرّم بدارد و در گذشت-،چه کردی؟».

گفتم:همراهم است.و دستم را به جیبم فرو بردم و انگشتری (مُهری) را که بر روی [نگین] آن نام محمّد و علی نقش بسته بود،بیرون آوردم.هنگامی که آن را خواند،چنان اشک ریخت که دستمال کهنۀ روی دستش تر شد و گفت:«ای ابو محمّد ! خدا تو را رحمت کند که زیور امّت بودی و خداوند،تو را با امامت گرامی داشت و تاج علم و دانایی را بر سرت نهاد! ما نیز به سوی تو ره سپاریم».

سپس با من [دوباره] دست داد و روبوسی کرد و آن گاه گفت:«ای ابو الحسن ! چه می خواهی؟».

گفتم:امامِ در پس پرده رفته و پنهان شده از عالَم را.

گفت:«او از شما پنهان نگشته است؛بلکه کارهای بد خودتان،او را از دسترس شما پنهان کرده است.برخیز و به جایگاهت برو و آمادۀ دیدارش باش.هنگامی که ستارۀ جوزا (1)پایین آمد و ستارگان آسمان،پدیدار و درخشان شدند،من میان رکن حجر الأسود و کوه صفا منتظر تو خواهم بود».

ص:72


1- (1) .جوزا،نام یکی از برج های آسمان،بنا به دانش هیئت قدیم است که هجده ستاره در آن و هشت ستاره،خارج از آن قرار دارند.

دلم آرام گرفت و یقین کردم که خداوند به من تفضّل کرده است و پیوسته منتظر رسیدن وقت بودم،تا این که فرا رسید.به سوی مَرکبم رفتم و وسایلم را مرتّب کردم و بر پشتش نشستم که دیدم همراهم ندا می دهد:«نزد من بیا،ابو الحسن!»و من بیرون آمدم و خود را به او رساندم و سلامم داد و گفت:«با من حرکت کن،ای برادر!»و پیوسته از درّه ای فرود می آمد و از قلّۀ کوهی بالا می رفت تا ما را به [کوه] طائف رساند و گفت:«ای ابو الحسن ! با ما فرود بیا تا باقی ماندۀ نماز شب را بخوانیم».

من فرود آمدم و دو رکعت نماز صبح را با ما خواند.گفتم:پس دو رکعت اوّل [که نافلۀ صبح است] چه؟

گفت:«آن دو رکعت،جزو نماز شب است [و می توان با آن خواند] و با همان دو رکعت،نماز شب فرد [و سیزده رکعت] می شود،و قنوت در هر نمازی جایز است».

و گفت:«با من حرکت کن،ای برادر!»و همواره مرا از درّه ای پایین می بُرد و از قلّۀ کوهی بالا می آورد تا به درّۀ بزرگی مانند کافور [خوش بو] رسیدیم.چشم دوختم، خانه ای مویین دیدم که می درخشید.گفت:«ببین.چیزی می بینی؟».

گفتم:خانه ای مویین می بینم.

گفت:«همان آرزوی توست»،و از درّه سرازیر شد و من هم در پی او رفتم تا آن که به میان درّه رسیدیم.او از مرکبش پیاده شد و رهایش کرد و من نیز از مرکبم پیاده شدم و به من گفت:«رهایش کن».

گفتم:اگر گم شود،چه؟

گفت:«این،وادی ای است که جز مؤمن به آن وارد نمی شود و جز مؤمن از آن بیرون نمی رود».

آن گاه بر من پیشی جُست و به خیمه وارد شد و به شتاب به سوی من بیرون آمد و گفت:«بشارت بده که به تو اجازۀ ورود داده شد».

ص:73

من وارد شدم.خانه ای بود که نور از کناره هایش ساطع بود.بر امام به نامَش سلام دادم.به من فرمود:«ای ابو الحسن ! ما [پیوسته] شبانه روز،منتظر دیدارت بودیم.چرا دیر کردی؟».

گفتم:ای سَرور من! تا کنون کسی را نیافته بودم که راه نمایی ام کند.

به من فرمود:«هیچ کس را نیافتی که راه نمایی ات کند؟».

سپس با انگشتش بر زمین خطّی کشید و آن گاه فرمود:«نه [این گونه نیست]؛امّا شما دارایی هایتان را فراوان کردید و بر مؤمنان ناتوان،زورگویی کردید یا زور گفتید و پیوندهای خویشاوندی میان خودتان را گسستید [که از دیدار ما محروم شدید].

اکنون چه عذری دارید؟».

گفتم:توبه،توبه! گذشت،گذشت ! یا قبول عذر،قبول عذر!

سپس فرمود:«ای پسر مهزیار! اگر استغفار برخی از شما برای برخی دیگر نبود، هر کس بر زمین بود،هلاک شده بود،مگر خواصّ شیعه که گفتارشان به کردارشان شبیه است». (1)

17/2:کابلی

800.محمّد بن شاذان گفته است که:من کابلی (2)را همراه ابو سعید [غانم هندی] دیده بودم.

او از کابل به طلب دین حق بیرون آمده بود و درستیِ دین ما را در انجیل یافته و به اسلام راه یافته بود.بعدها به من خبر رسید که او به نیشابور رسیده است.منتظر و در پی او بودم تا آن که او را دیدم و از ماجرایش پرسیدم.او گفت که همواره در طلب [حقیقت و امام زمان علیه السلام ] بوده و در مدینه اقامت کرده و مطلوبش را برای کسی

ص:74


1- (1) .دلائل الإمامة:ص 539 ح 522،بحار الأنوار:ج 53 ص 104 ح 131.نیز،ر.ک:مختصر بصائر الدرجات:ص 177.
2- (2) .کابلی،شناخته شده نیست.

نمی گفته جز آن که او را باز می داشته است تا آن که پیرمردی از بنی هاشم به نام یحیی بن محمّد عریضی را می بیند که به او می گوید:آن که در طلبش هستی،در صریا [محلّه ای نزدیک مدینه] است.به صریا رفتم و به دهلیزی آبپاشی شده وارد شدم و خود را روی سکّویی انداختم.غلامی سیاه [از خانه] به سوی من بیرون آمد و مرا از ماندن منع کرد و راند و گفت:از این جا برخیز و برو.من گفتم:چنین نمی کنم.او به درون خانه رفت و سپس به سوی من بیرون آمد و گفت:داخل شو.

داخل شدم.مولایم را دیدم که میان خانه نشسته است.هنگامی که مرا دید،با نامی صدایم زد که جز خانواده ام در کابل،آن را نمی دانستند و چیزهایی را برایم مقرّر کرد [که به من داده شود].به ایشان گفتم:خرجی ام از میان رفته است.بفرمایید چیزی به من بدهند.به من فرمود:«هان که آن حتماً به خاطر دروغت می رود!»و به من خرجی ای عطا کرد و خرجیِ همراه خودم [که به دروغ گفته بودم از میان رفته است]،گم شد و آنچه به من عطا فرموده بود،سالم ماند؛امّا سال دوم که باز گشتم، کسی را در آن خانه ندیدم. (1)

ر.ک:ص 33 (ابو سعید).

18/2:محمّد بن اسماعیل

801.محمّد بن اسماعیل (2)،فرزند امام کاظم علیه السلام -که کهن سال ترین شخص از نسل پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در عراق بود-،نقل نموده است که:من او (امام زمان علیه السلام ) را هنگامی که نوجوان بود،میان دو مسجد [مکّه و مدینه یا کوفه و سهله] دیده ام. (3)

ص:75


1- (1) .کمال الدین:ص 497،الخرائج و الجرائح:ج 2 ص 962.
2- (2) .ر.ک:ص 96 ح 811.
3- (3) .الکافی:ج 1 ص 330 ح 2، [1]الإرشاد:ج 2 ص 351، [2]الغیبة،طوسی:ص 268 ح 230،إعلام الوری:ج 2 ص 218،کشف الغمّة:ج 3 ص 239،الصراط المستقیم:ج 2 ص 240،بحار الأنوار:ج 52 ص 13 ح 8.

19/2:محمّد بن جعفر حِمْیَری و چند تن از قمیان

802.پدر علی بن سنان موصلی (1)گفته است:هنگامی که سَرورمان،ابو محمّد (امام عسکری علیه السلام ) وفات کرد،نمایندگانی از قم و کوهستان هایی [چون:همدان و کردستان] که هنوز از وفات امام علیه السلام آگاه نشده بودند،اموالی را به رسم و عادت خود برای ایشان آوردند.هنگامی که به سامرّا رسیدند،در بارۀ سَرورمان امام عسکری علیه السلام پرس و جو کردند.به آنها گفته شد:ایشان از دنیا رفته است.گفتند:وارث او کیست؟ گفتند:برادرش جعفر بن علی.در بارۀ او پرس و جو کردند.به آنها گفته شد:او برای تفریح بیرون رفته و بر قایقی در رود دجله سوار شده و [شراب] می نوشد و برخی آوازه خوانان همراهش هستند.آن نمایندگان با هم مشورت کردند و گفتند:این، صفت امام نیست و برخی به برخی دیگر گفتند:بیایید برویم و این اموال را به صاحبانشان باز گردانیم.

ابو عبّاس محمّد بن جعفر حِمْیَری قمی گفت:درنگ کنید تا این مرد (جعفر) باز گردد و درستیِ این خبر را بسنجیم.

هنگامی که جعفر باز گشت،قمیان بر او وارد شدند و بر او سلام دادند و گفتند:

ای سَرور ما! ما اهل قم هستیم و گروهی از شیعیان و غیر آنها همراه ما هستند و ما اموالی را برای سَرورمان،امام عسکری،آورده ایم.او گفت:آن اموال کجاست؟ گفتند:همراهمان است.گفت:آنها را برایم بیاورید.گفتند:نه،این اموال،خبری شگفت انگیز دارند.گفت:چه؟گفتند:این اموال،گردآوری می شود و گاه یک دینار و دو دینار از تودۀ شیعیان در آن است.سپس آنها را در کیسه هایی می گذارند و هر کیسه را مُهر می کنند و ما چون آن اموال را برای سَرورمان امام عسکری می آوردیم،

ص:76


1- (1) .علی بن سنان موصلی ابو الحسن معدل (مستدرکات علم رجال الحدیث:ج 5 ص 383 ش 10071).

می فرمود:«مجموع مال،این قدر است و این مقدار دینار،از آنِ فلانی و این مقدار، از آنِ دیگری است»و همین گونه همۀ نام ها را می گفت و حتّی نقش هر مُهری را بیان می فرمود.

جعفر گفت:دروغ می گویید! به برادرم چیزی می بندید که آن را نمی کرد.این علم غیب است و جز خداوند،آن را نمی داند.هنگامی که آن گروه،سخن جعفر را شنیدند،به یکدیگر نگریستند و جعفر به آنها گفت:این مال را برای من بیاورید.آنها گفتند:ما گروهی اجیر و وکیل صاحبان این اموال هستیم و آن را جز با نشانه هایی که از سَرورمان امام عسکری علیه السلام می شناسیم،به کسی نمی دهیم.اگر تو امام هستی، برایمان برهان بیاور،وگر نه آنها را به صاحبانشان باز می گردانیم تا خود،هر چه می خواهند،بکنند.

جعفر،بر خلیفۀ عبّاسی-که در سامرّا بود-،وارد شد و اقامۀ دعوا و شکایت کرد.هنگامی که آن نمایندگان را احضار کردند،خلیفه گفت:این مال را برای جعفر بیاورید.گفتند:خداوند،امیر مؤمنان را به صلاح آورد! ما گروهی اجیر و وکیل صاحبان این اموال هستیم و امانتِ سپرده شده،از آنِ گروهی از مردم است که به ما دستور داده اند آنها را جز به نشان و دلیلی که رسم و عادت میان ما و امام عسکری بوده است،به کسی تحویل ندهیم.خلیفه گفت:نشانی که با حسن عسکری بوده است،چیست؟

نمایندگان گفتند:برای ما مقدار و چگونگیِ دینارها و نیز صاحبان آنها و اموال را بیان می کرد و چون چنین می نمود،ما اموال را به او می سپردیم و بارها بر او وارد شدیم و این،نشان میان ما و او و دلیل ما بود.حال که درگذشته است،اگر این مرد، صاحب این امر است،باید همان دلیلی را که برادرش برای ما اقامه می کرد،برای ما اقامه کند،وگر نه آنها را به صاحبانشان باز می گردانیم.

جعفر گفت:ای امیر مؤمنان ! اینها گروهی دروغگویند و بر برادرم دروغ

ص:77

می بندند.این،علم غیب است.خلیفه گفت:اینها پیام آور و نماینده اند و جز رساندن آشکار،چیز دیگری بر عهدۀ پیام آور نیست.

جعفر مبهوت شد و پاسخی نداد.نمایندگان گفتند:امیر مؤمنان بر ما منّت نهد و فرمان دهد که کسانی کاروان ما را محافظت کنند تا از این شهر بیرون برویم.خلیفه نیز به نقیبی (فرمانده نظامی) فرمان داد تا آنها را [به سلامت] از شهر بیرون ببرد.

هنگامی که از شهر بیرون رفتند،جوانی بسیار زیباروی به سوی آنان آمد و گویی که خادم [کسی] است،ندا داد:«ای فلانی پسر فلانی! و ای فلانی پسر فلانی! مولایتان را پاسخ دهید».آنها گفتند:تو مولای ما هستی؟! او گفت:«پناه بر خدا! من بندۀ مولای شما هستم.به سوی او حرکت کنید».

نمایندگان قمی می گویند:ما همراه او حرکت کردیم تا به خانۀ مولایمان،امام عسکری علیه السلام رسیدیم که ناگهان فرزندش قائم علیه السلام سَرورمان را دیدیم که بر تختی نشسته،گویی که پارۀ ماه است.پارچه ای سبز بر او بود.بر ایشان سلام کردیم و او پاسخ سلام ما را داد و سپس فرمود:«مجموع مال،این مقدار دینار است.فلانی این مقدار و فلانی این مقدار داده است»و یک یک را تا به آخر نام بُرد و بیان نمود و سپس لباس ها و وسایل و آنچه را از مرکب ها همراهمان بود،توصیف کرد.ما خود را به زمین انداختیم و برای خدای عز و جل،سجدۀ شکر گزاردیم و زمین را پیش روی او بوسه دادیم و آنچه در پی آن بودیم،از او درخواست کردیم و او اجابت کرد و ما اموال را برایش آوردیم و قائم علیه السلام به ما فرمان داد که پس از این،هیچ مالی را به سامرّا نبریم و او مردی را در بغداد برای ما تعیین و نصب می کند تا اموال را برای او ببرند و توقیعات نیز از نزد او بیرون آید.

ما از نزد قائم علیه السلام باز گشتیم و ایشان،حنوط و کفنی به ابو عبّاس،محمّد بن جعفر قمی حِمیَری داد و به او فرمود:«خداوند،اجرت را به خاطر [وفات] خودت فراوان بدارد!».ابو عبّاس به گردنۀ همدان نرسیده بود که وفات یافت.خدا رحمتش کند! و

ص:78

پس از آن،اموال را به بغداد،برای نایبانِ منصوب می بریم و توقیعات هم از نزد آنان بیرون می آید. (1)

20/2:محمّد بن عبد اللّه،بزرگی از قم در مصر

803.محمّد بن احمد بن خلف نقل کرده است که:در مسجدی میان راهی در منزل عبّاسیه در فاصلۀ دو منزل مانده به فسطاط مصر،فرود آمدیم و غلامانم به هنگام نزول،متفرّق شدند و یک غلام عجم با من در مسجد ماند.در گوشۀ مسجد،پیرمردی را دیدم که فراوان تسبیح می گفت.چون خورشید از نیمۀ آسمان گذشت،به رکوع و سجود و خواندن نماز ظهر در اوّل وقتش پرداختم و غذا خواستم و از آن پیرمرد خواستم که با من غذا بخورد و او دعوتم را پذیرفت.

هنگام غذا خوردن،از نام او و نام پدرش،شهر،حرفه و مقصدش پرسیدم.او گفت که نامش محمّد بن عبد اللّه و از قم است و گفت که سی سال است تسبیح می گوید تا به حقیقت برسد و در شهرها و کرانۀ رودها [و دریاها] جابه جا می شود و بیست سال در مکّه و مدینه اقامت کرده و همه جا و همه چیز را کاویده و در پی هر ردّ پایی رفته است.[سرانجام] در سال دویست و نود و سه،هنگامی که گرد کعبه طواف کرده و به مقام ابراهیم رفته تا نماز بخواند،در رکوع آن، خوابش می گیرد و صدای دعایی او را بیدار می کند که تا کنون مانندش را نشنیده بوده است.او می گفت:به دعا کننده دقّت کردم.دیدم جوانی گندمگون است که تا کنون در زیبایی چهره و اعتدال قامتش ندیده بودم.سپس نماز خواند و بیرون رفت و به سعی [میان صفا و مروه] پرداخت.او را دنبال کردم و خداوند عز و جل به دلم

ص:79


1- (1) .کمال الدین:ص 476 ح 26،الخرائج و الجرائح:ج 3 ص 1104 ح 24،السلطان المفرِّج عن أهل الإیمان:ص 65 ح 13،بحار الأنوار:ج 52 ص 47 ح 34.

انداخت که او صاحب الزمان علیه السلام است.

[او گفت:] هنگامی که از سعی فارغ شد،به سوی یکی از درّه ها رفت و من ردّ پایش را دنبال کردم و هنگامی که به نزدیکی او رسیدم،ناگهان [غلام] سیاهی مانند یک شتر نر،راه بر من گرفت و با صدایی که ترسناک تر از آن نشنیده بودم،بر من بانگ زد:چه می خواهی؟خدا عافیتت دهد!

من ترسیدم و ایستادم و آن جوان از جلوی چشمانم رفت و من حیران ماندم.

هنگامی که ایستادن و حیرتم به درازا کشید،باز گشتم و خود را سرزنش کردم که چرا از باز داشتن سیاهی،[ترسیده و] از هدفم دست کشیده ام و با خدای عز و جل خودم خلوت کردم و او را خواندم و به حقّ پیامبر و خاندانش از او خواستم که کوششم را ناتمام نگذارد و آنچه دلم را استوار می کند و بر بینشم می افزاید،برایم آشکار کند.

سال ها بعد،قبر پیامبر مصطفی صلی الله علیه و آله را زیارت کردم.در روضه میان قبر و منبر پیامبر صلی الله علیه و آله نماز می خواندم که دوباره خوابم برد و ناگهان دیدم کسی مرا تکان می دهد.

بیدار شدم.دیدم همان مرد سیاه است.گفت:چه خبر؟چگونه هستی؟گفتم:خدا را می ستایم و تو را نکوهش می کنم.او گفت:چنین مکن ! من به آن سخن گفتن با تو فرمان یافته بودم و تو،به خیر فراوانی نائل آمده ای.دل آسوده دار و بر شکرگزاری آنچه دیدی و نائل آمدی،بیفزای.فلانی (نام یکی از برادران شیعه شده ام را گفت) چه کرد؟گفتم:در بُرقه (1)است.گفت:درست گفتی.فلانی (نام یکی دیگر از دوستان شیعه شده ام را که در عبادت و دیانت کوشا بود،آورد) چه؟گفتم:در اسکندریّه (2)

است.او تعدادی از برادرانم را برایم نام بُرد و آن گاه نام ناآشنایی را یاد کرد و گفت:

نقفور چه کرد؟گفتم:او را نمی شناسم.گفت:چگونه بشناسی که او اهل روم است

ص:80


1- (1) .سه مکان در تاریخ،نام بُرقه دارد:بُرقه در قم،در شمال افریقا در کشور لیبی،و در نزدیکی شهر واسط درعراق (ر.ک:معجم البلدان:ج 1 ص 388).
2- (2) .اسکندریّه:شهر بندری مهم و دومین شهر بزرگ مصر است.نام شهر از نام اسکندر مقدونی گرفته شده است.

و خداوند،او را هدایت می کند و به قصد یاری [دین خدا] از قسطنطنیّه (1)بیرون می آید.سپس در بارۀ مردی دیگر پرسید.گفتم:او را نمی شناسم.گفت:او مردی از اهالی هیت، (2)از یاران مولایم علیه السلام است.نزد همراهانت برو و به آنها بگو:امید داریم که خداوند برای یاریِ مستضعفان و گرفتن انتقام از ستمگران،اجازه[ی خروج و قیام] دهد.

من گروهی از یارانم را دیدم و این را به آنها رساندم و آنچه را مأمور ابلاغ بودم، گفتم و اکنون در حال باز گشتم و به تو می گویم که بار خود را سنگین مکن و جسمت را میازار و خود را وقف اطاعت خدایت کن،که امر [قیام] نزدیک است، اگر خدای متعال بخواهد.

من (محمّد بن احمد بن خلف) به خزانه دارم دستور دادم پنجاه دینار برایم بیاورد و از آن پیر خواستم که آنها را از من بپذیرد و او گفت:ای برادر من! خداوند بر من حرام کرده است که آنچه را به آن نیاز ندارم،از تو بگیرم،همان گونه که برایم حلال کرده است هنگامی که به چیزی نیاز دارم،آن را از تو بگیرم.

به او گفتم:آیا این سخن را کسی غیر از من و همراهان حاکم،از تو شنیده است؟ گفت:آری،برادرت،احمد بن حسین همدانی که از املاکش در آذربایجان رانده شد و اجازۀ حج گرفت به این امید که همان کسی را ببیند که تو دیدی و احمد بن حسین -که خدا رحمتش کند-در آن سال به قصد حج بیرون آمد،امّا ذکرویه فرزند مهرویه،او را کشت.

و من از او (مرد قمی) جدا شده،به مرز باز گشتم.سپس حج گزاردم و در

ص:81


1- (1) .قسطنطنیّه،پایتخت امپراتوری های روم شرقی و عثمانی بوده است.در سال 1453 م،توسط سلطان محمّدفاتح،سلطان عثمانی،تصرّف شد و عمر هزار سالۀ امپراتوری بیزانس پایان یافت.این شهر از آن پس به نام اسلامبول (استانبول امروزی) نامیده شد.
2- (2) .هیت،شهری در کنار رود فرات و در استان انبار عراق است (ر.ک:معجم البلدان:ج 5 ص 421).

مدینه،مردی را به نام طاهر،از فرزندان حسین اصغر (1)دیدم که گفته می شد چیزهایی را از این امر (امام زمان علیه السلام ) می داند.من سماجت کردم تا با من انس گرفت و به من اطمینان یافت و به درستیِ عقیده ام پی برد.به او گفتم:ای فرزند پیامبر خدا ! به حقّ پدران پاکت،سوگندت می دهم که مرا نیز از آنچه در این باره می دانی،آگاه کنی که فردی که تو نیز او را مورد اعتماد می دانی،نزدم گواهی داده که قاسم بن عبد اللّه (2)بن سلیمان بن وهب،به خاطر مذهب و عقیده ام،قصد مرا کرده و بارها خواسته خون مرا بریزد؛ولی خداوند،مرا از دست او سالم نهاده است.

او گفت:برادر من ! آنچه را از من می شنوی،پوشیده بدار.خیر،در این کوه هاست و کسانی که زاد و توشه را در شب حمل می کنند تا به جاهایی که می شناسند،برسانند،شگفتی ها می بینند و ما از کاوش و تجسّس منع شده ایم.

من نیز با او خداحافظی کردم و از نزد او باز گشتم.

21/2:محمّد بن عثمان عَمری

804.عبد اللّه بن جعفر حِمیَری نقل کرده است که:از محمّد بن عثمان عَمری پرسیدم:آیا صاحب این امر (ولایت) را دیده ای؟گفت:آری و آخرین بار،او را نزد کعبه دیده ام که می فرمود:«خدایا ! آنچه را به من وعده داده ای،محقّق کن».

محمّد بن عثمان گفت:او را-که درودهای خدا بر او باد-دیدم که در مستجار، (3)

ص:82


1- (1) .شاید ابو القاسم طاهر بن یحیی بن حسن بن جعفر بن عبد اللّه اعرج بن حسین اصغر بن زین العابدین علیه السلام،مقصود باشد.
2- (2) .در بحار الأنوار،«عبید اللّه»آمده است.
3- (3) .مستجار،بخشی از دیوار پشتی کعبه،رو به روی درِ آن و نزدیک به رُکن یمانی است.مستجار،جایگاه دعا وپناه بردن به خداوند از دوزخ است.

به پرده های کعبه آویخته است و می فرماید:«خدایا ! انتقامم را از دشمنانم بگیر». (1)

805.عبد اللّه بن جعفر حِمْیَری می گوید که:به محمّد بن عثمان عَمری-که خدا از او خشنود باد-گفتم:من از تو [و برای اطمینان یافتن]،همان سؤال ابراهیم علیه السلام از خدایش عز و جل را می پرسم،آن هنگام که گفت:خدای من ! نشانم بده که چگونه مردگان را زنده می کنی؟خداوند فرمود:«آیا ایمان نداری؟گفت:چرا؛امّا می خواهم دلم مطمئن شود». (2)مرا از صاحب این امر،باخبر کن که آیا او را دیده ای؟گفت:آری و گردنش مانند این است.و با دستش به گردن خودش اشاره کرد (3). (4)

22/2:محمّد بن علی بن بلال

806.ابو الحسن محمّد بن محمّد بن یحیی معاذی (5)نقل کرده است که:مردی از یارانمان پس از تفرقه و اختلاف، (6)به ابو طاهر محمّد بن علی بن بلال (7)ملحق شد و سپس

ص:83


1- (1) .الغیبة،طوسی:ص 254 ح 224،بحار الأنوار:ج 52 ص 3 ح 2.
2- (2) .بقره:آیۀ 260.
3- (3) .در نقل های دیگر،این ماجرا به عثمان بن سعید عَمری،نسبت داده شده است و از آن جا که آن نقل ها بیشتر و قوی ترند،ترجیح با آنهاست.احتمال تکرار ماجرا نسبت به هر دو نیز بعید به نظر می رسد است (ر.ک:ص 81 ح 794«عثمان بن سعید»).
4- (4) .کتاب من لا یحضره الفقیه:ج 2 ص 520 ح 3115،کمال الدین:ص 440 ح 9-10،الغیبة،طوسی:ص 251 ح 222،بحار الأنوار:ج 52 ص 30 ح 23. [1]
5- (5) .وی از یاران محمّد بن عثمان عَمری است که ابو غالب زراری،از او روایت کرده است (مستدرکات علم رجال الحدیث:ج 7 ص 316 ش 14453).
6- (6) .اختلاف،به چنددستگیِ شیعه در امر نایبان خاص امام زمان علیه السلام اشاره دارد که به دلیل ادّعای دروغین نیابت از سوی افرادی مانند محمّد بن علی بن بلال ایجاد شد.
7- (7) .ابو طاهر محمّد بن علی بن بلال:شیخ طوسی،او را در زمرۀ اصحاب امام هادی علیه السلام و امام عسکری علیه السلام شمرده و توثیقش کرده است؛امّا در کتاب الغیبة، [2]وی را از مذمومان شمرده که ادّعای باب بودن کرده اند.خلاصۀ سخن آیة اللّه خویی در شرح حال او پس از نقل اقوال،چنین است:این شخص،ثقه و دارای اعتقاد نیکو بوده؛امّا انحراف و ادّعای باب بودنش هم ثابت است؛پس او ثقه و دارای اعتقاد فاسد است،و اشکالی در عمل به روایاتش نیست،بنا بر کفایت وثاقت در حجّیت روایت،همان گونه که صحیح،این طور است.شوشتری گفته است:این شخص،دارای اعتقاد درست بود؛امّا منحرف شد.در الغیبة حسن بن روح از ابو طاهر بن بلال،در حال استقامت و درستی عقیده اش روایت نقل کرده است (رجال الطوسی:ص394 ش5812 و ص401 ش5886،الغیبة،طوسی:ص353 ح313 و ص387 ح351 و ص400 ح275،معجم رجال الحدیث:ج17 ص332 ش11305، [3]قاموس الرجال:ج9 ص432 ش7032.نیز،ر.ک:ج4 ص7 مدعیان دروغین)

باز گشت و به ما پیوست.ما دلیل بازگشتش را از او پرسیدیم.گفت:روزی نزد ابو طاهر بن بلال بودم و برادرش ابو الطیّب (1)و نیز ابن حزر (2)و گروهی از یارانش نیز حضور داشتند که غلام (حاجب و خدمت گزار) وارد شد و گفت:ابو جعفر عَمری بر درگاه است.آنها به هراس افتادند و به خاطر مسائلی که میان آن دو بود،آن را نپسندیدند.ابو طاهر گفت:داخل شود.و ابو جعفر-که خدا از او خشنود باد-وارد شد و ابو طاهر و آن جماعت برایش برخاستند و او در بالای مجلس نشست و ابو طاهر،مانند کسی که جلوی او می نشیند،نشست و او (عَمری) به آنها مهلت داد تا ساکت شوند.

سپس گفت:ای ابو طاهر! تو را به خدا سوگند می دهم،آیا صاحب الزمان علیه السلام به تو فرمان نداد اموالی را که نزد توست به من بدهی؟گفت:به خدا،چرا [فرمان داد] ! و ابو جعفر-که خدا از او خشنود باد-برخاست و باز گشت و آن جماعت [لال شدند و] نتوانستند چیزی بگویند و چون حالشان به جا آمد،برادرش ابو الطیّب به او گفت:کجا صاحب الزمان علیه السلام را دیده ای؟

ابو طاهر گفت:ابو جعفر-که خدا از او خشنود باد-مرا به یکی از خانه هایش بُرد و صاحب الزمان علیه السلام از بالای آن خانه به من نگریست و به من فرمان داد اموالی را که نزدم هست،برای ابو جعفر ببرم.

ص:84


1- (1) .ابو طاهر محمّد و ابو الحسن،فرزندان علی بن بلال،از اصحاب امام هادی علیه السلام هستند (رجال الطوسی:ص 394 ش 5812).
2- (2) .در بحار الأنوار،«ابن خزر»آمده است.

ابو الطیّب به او گفت:از کجا دانستی که او صاحب الزمان علیه السلام است؟

گفت:هیبتش به گونه ای به دلم افتاد و چنان ترس از او مرا فرا گرفت که دانستم او صاحب الزمان است.

این،دلیل بریدن من از او [و پیوستنم به شما] است. (1)

23/2:یعقوب بن یوسف ضراب غسّانی

807.یعقوب بن یوسف ضرّاب غسّانی (2)گفته است که:در بازگشت از اصفهان در سال دویست و هشتاد و یک هجری قمری،همراه گروهی از همشهریان سنّی مذهبم به حج رفتم.

هنگامی که به مکّه رسیدیم،برخی از آنها جلوتر رفتند و خانه ای در کوچه ای میان بازار شب برایمان کرایه کردند.آن،خانۀ خدیجه بود و خانۀ رضا علیه السلام نیز نامیده می شد.در آن جا پیرزنی گندمگون بود که چون پی بردم آن جا را خانۀ رضا می گویند،از او پرسیدم:با صاحبان این خانه،چه نسبتی داری؟و چرا این جا را خانۀ رضا می نامند؟گفت:من از کنیزان آزاد شدۀ آنها هستم و این،خانۀ [امام] علی بن موسی الرضا علیه السلام است که [امام] حسن بن علی [عسکری علیه السلام ] مرا در آن جا سُکنا داد؛ زیرا من از خادمانش بودم.

من چون این را شنیدم،با او انس گرفتم و ماجرا را از همراهان سنّی مذهبم پوشیده داشتم،و چون شب هنگام از طواف باز می گشتم،همراه آنان در ایوان سرپوشیدۀ خانه می خوابیدم و در را می بستیم و سنگ بزرگی،پشت در می نهادیم و پشت در،حلقه وار می خوابیدیم.چندین شب در ایوانی که در آن بودیم،نور

ص:85


1- (1) .الغیبة،طوسی:ص 400 ح 375،بحار الأنوار:ج 51 ص 369.
2- (2) .از وی تنها همین روایت نقل شده است که جریان تشرّف در سال 281 ق را بیان می کند (مستدرکات علم رجال الحدیث:ج 8 ص 280 ش 16466.در قاموس الرجال (ج 11 ص 141 ش 8505) به جای«اصفهانی»،«غسّانی»آورده است.

چراغی را دیدم که مانند نور مشعل بود و دیدم در باز شد،بی آن که ببینم کسی از اهل خانه،در را باز کند،و مردی چهارشانه،گندمگون و متمایل به زرد،که لاغر نمی نمود و اثر سجده در صورتش دیده می شد و دو پیراهن به تن داشت و ملافه ای نازک را به سر کشیده بود و در پایش کفش راحتی داشت،از غرفۀ در خانه،بالا رفت؛همان جا که آن پیرزن سُکنا داشت-و او به ما گفته بود که در غرفه،دختری است و نمی گذاشت کسی به آن بالا برود-و من آن نوری را که در ایوان مشاهده کردم،می دیدم که همراه با بالا رفتن آن مرد از پلکان برای رفتن به آن غرفه،بالا می رود و سپس آن نور را در غرفه دیدم،بی آن که خودِ مشعل و چراغ را ببینم و کسانی هم که با من بودند،مانند آنچه را من می دیدم،می دیدند؛امّا خیال می کردند که این مرد،با دختر آن پیرزن رفت و آمد دارد و با او ازدواج موقّت کرده است و می گفتند:«این علویان،ازدواج موقّت را حلال می دانند!»،و این،به خیال آنان نادرست و حرام بود.ما [همگی] می دیدیم که او داخل می آید و بیرون می رود و سراغ در می آمدیم؛ولی می دیدیم که آن سنگ بزرگ،پشت در و به همان حالت که ما نهاده بودیم،قرار دارد.ما از ترسِ [دزدیده شدن] اثاثیه و کالاهایمان،در را می بستیم و نمی دیدیم کسی آن را بگشاید یا ببندد؛ولی آن مرد،داخل می آمد و بیرون می رفت،در حالی که سنگ،پشت در بود تا آن هنگام که ما آن را کنار می زدیم و بیرون می رفتیم.

هنگامی که این امور را دیدم،حیله ای به ذهنم آمد و به دلم افتاد.از این رو، با پیرزن ملاطفت کردم و دوست داشتم که از کار آن مرد،سر در بیاورم.به او گفتم:ای فلان! من دوست دارم از تو چیزی بپرسم و بی آن که از همراهانم کسی باشد،با تو گفتگو کنم؛ولی نمی توانم و دوست دارم که هر گاه مرا در خانه تنها دیدی،نزد من آیی تا در بارۀ مسئله ای از تو سؤال کنم.او نیز به شتاب به من گفت:من نیز می خواستم رازی را به تو بگویم؛امّا به خاطر همین همراهانت

ص:86

برایم میسّر نشده است.

گفتم:چه می خواستی بگویی؟گفت:او به تو می گوید-و از گوینده نامی نبرد-:

با همراهانت و شریکانت دشمنی و کشمکش مکن؛که آنها دشمن تو هستند و با آنها مدارا بکن.به او گفتم:چه کسی می گوید؟گفت:من می گویم! و من از هیبتی که از او به دلم افتاد،جرئت نکردم که دوباره بپرسم.گفتم:مقصودت،کدام همراهان من هستند؟من گمان می کردم که مقصود او همین حج گزاران همراهم هستند.

گفت:شریکانت که در شَهرت هستند و در خانه،همراهت هستند،و میان من و کسانی که در خانه،با من بودند،ماجرای بدی به خاطر اختلاف دینی مان رخ داده بود و آنها سخن چینیِ مرا کرده بودند،تا آن جا که به خاطر آن،گریخته و پنهان شده بودم و فهمیدم که مقصود او آنها هستند.

گفتم:تو با امام رضا علیه السلام چه نسبتی داری؟گفت:من خدمت گزار امام حسن عسکری علیه السلام بودم.و من چون به آن یقین یافتم،[با خود] گفتم:از او در بارۀ امام غایب می پرسم.گفتم:تو را به خدا سوگند می دهم ! آیا او را با چشمان خودت دیده ای؟گفت:ای برادر من ! او را با چشمم ندیده ام.من خواهرم باردار بود و بیرون آمده بودم؛ولی امام عسکری علیه السلام به من بشارت داد که او را در آخر عمرم می بینم،و به من فرمود:«تو برای او همان گونه خواهی بود که برای من هستی».

و من از فلان روز تا کنون در مصر هستم و اکنون نوشته و مالی آورده ام که سی دینار است و به دست مردی از خراسان-که عربی را خوب صحبت نمی کند-، برایم فرستاده شده و به من فرمان داده است که امسال حج بگزارم و من به اشتیاق دیدن او ره سپار شدم و به دلم افتاده است که او همان مردی است که من [شب ها] می دیدم.پس ده درهم سالم به او دادم که شش درهم آن،درهم های رضویِ ضرب شده در زمان امام رضا علیه السلام بود و آنها را نگاه داشته بودم تا در مقام ابراهیم [که گرد آن مانند ضریح محصور شده است] بیندازم؛چون نذر کرده بودم و نیّت آن را داشتم؛

ص:87

امّا با خود گفتم:آنها را به کسانی از نسل فاطمه علیها السلام بدهم،بهتر از آن است که در مقام [ابراهیم] بیندازم و ثواب بیشتری دارد.سپس به آن پیرزن گفتم:این درهم ها را به کسانی از نسل فاطمه علیها السلام که سزامند آن هستند،بده.نیّتم آن بود آن کس که دیده بودم،همان مرد مورد نظرم است و آن زن هم آن درهم ها را به او می دهد.

آن زن درهم ها را گرفت و بالا رفت و لختی ماند و سپس فرود آمد و گفت:به تو می فرماید-و این بار نیز نام کسی را نبرد-:«ما حقّی در آن نداریم.آنها را در همان جایی قرار بده که نیّت کرده ای؛امّا به جای این درهم های رضوی،عوضش را از ما بگیر و در همان جایی بریز که نیّت داشتی».من چنین کردم و با خود گفتم:آنچه به آن فرمان یافته ام،از جانب همان مرد است [و پیر زن،از سوی همو می گوید].

در آن هنگام،نسخۀ توقیعی که به سوی قاسم بن علاء در آذربایجان آمده بود، همراه داشتم.[آن را بیرون آوردم و] به پیرزن گفتم:این نسخه را به کسی نشان می دهی که توقیعات امام غایب علیه السلام را دیده باشد.پیرزن گفت:آنها را به من بده که من آنها را می شناسم.من نیز نسخه را به او نشان دادم و گمان کردم که آن زن می تواند بخواند؛ولی گفت:من در این جا نمی توانم بخوانم،و به غرفه رفت و سپس آن را به پایین آورد و گفت:صحیح است.و در توقیع چنین نوشته بود:«شما را به بشارتی مژده می دهم که او و غیر او را به آن بشارت دادم».سپس گفت:به تو می فرماید:«هنگامی که بر پیامبرت درود می فرستی،چگونه بر او درود می فرستی؟».گفتم:می گویم:خدایا ! بر محمّد و خاندان محمّد درود فرست و به محمّد و خاندان محمّد برکت ده،برتر از درود و برکت و رحمتی که بر ابراهیم و خاندان ابراهیم،عطا کردی،که تو ستوده و باشکوهی.

گفت:نه! هنگامی که بر آنها درود می فرستی،همۀ آنان را نام ببر و [یک به یک] درود فرست.گفتم:بله،باشد.چون فردا شد،پیرزن از غرفه پایین آمد و در حالی که دفترچه ای به همراه داشت،گفت:به تو می فرماید:«هنگامی که بر پیامبر درود

ص:88

می فرستی،بر او و اوصیایش،مطابق این نسخه،درود فرست».من آن را گرفتم و به آن عمل می کنم و چندین شب دیدم که آن مرد از غرفه پایین می آید و نور چراغ برپاست و من در را می گشودم و در پی نور می رفتم و نور را می دیدم؛امّا کسی را نمی دیدم تا به درون مسجد [الحرام] می رفت و افرادی از شهرهای گوناگون را می دیدم که به در این خانه می آمدند و برخی از آنها ورقه هایی را که همراهشان بود، به آن پیرزن می دادند و پیرزن را می دیدم که آن ورقه ها را به آنها باز می گرداند و آنها و پیرزن با هم گفتگو می کردند؛ولی نمی فهمیدم چه می گویند و برخی از آنها را در راه بازگشت دیدم تا آن که به بغداد وارد شدم.

24/2:یوسف بن احمد جعفری

808.یوسف بن احمد جعفری می گوید که:در سال سیصد و شش هجری حج گزاردم و آن سال و پس از آن را تا سال سیصد و نُه هجری در مکّه ماندم و سپس از آن جا به قصد شام بیرون آمدم.در قسمتی از راه،نماز صبحم قضا شد.از محمل (پشت مرکب) پیاده و آمادۀ [قضای] نماز شدم که چهار نفر را در محمل [دیگری] دیدم.

شگفت زده ایستادم.یکی از آنها گفت:از چه شگفت زده ای؟نمازت را ترک کرده و با مذهبت مخالفت کرده ای؟!

من به او-که با من سخن می گفت-گفتم:تو از کجا مذهب مرا می دانی؟

گفت:دوست داری که صاحب زمانت را ببینی؟

گفتم:آری.

او به یکی از آن چهار تن اشاره کرد.گفتم:همانا او [حتماً] نشانه هایی دارد.

گفت:کدام را بیشتر دوست داری؟این که شتر و آنچه روی آن است،به آسمان

ص:89

برود یا فقط محملِ روی آن به آسمان برود؟

گفتم:هر کدام که باشد،دلیل است.دیدم که شتر و آنچه روی آن بود،به سوی آسمان،بالا می رفت.آن مرد،به مردی گندمگون که رنگش به طلا متمایل و میان چشمانش،نشان سجده بود،اشاره کرد [که او امام زمان است]. (1)

25/2:مردی از بنی راشد

809.احمد بن فارس ادیب ، (2)حکایتی را در بارۀ علّت شیعه شدن خاندان بنی راشد-که در همدان بوده اند-،از پیرمردی صالح و متّقی از این خاندان،این گونه نقل می کند:

جدّ ما-که به او منسوب هستیم-،به قصد حج،بیرون آمد.او گفت:هنگام بازگشت از حج و فرود آمدن در منزل های میان راه،من چابک تر فرود می آمدم و می رفتم تا آن که خسته و درمانده شدم و خوابم گرفت و با خود گفتم:کمی می خوابم تا تجدید قوا کنم و چون اواخر کاروان آمد،بر می خیزم؛ولی [فردا] جز با گرمای خورشید برنخاستم و کسی را ندیدم.وحشت کردم و راه و نشانه ای ندیدم.بر خدای عز و جل توکّل کردم و گفتم:به مسیری می روم که [خدا] به من می نمایاند.خیلی راه نرفته بودم که در زمینی سبز و خرّم واقع شدم،گویی که تازه باران خورده است و خاکش، پاکیزه ترین خاک ها بود.

در پهنۀ آن دشت،به کاخی که به سان شمشیری می درخشید،نگریستم و گفتم:

ص:90


1- (1) .الغیبة،طوسی:ص 257 ح 225،الخرائج و الجرائح:ج1 ص 466 ح 13،الثاقب فی المناقب:ص 614 ح 562،بحار الأنوار:ج 52 ص 5 ح 3.
2- (2) .احمد بن فارس:از بزرگان اهل حدیث و از مشایخ شیخ صدوق است که ظاهراً همان احمد بن فارس بن زکریّا رازی قزوینی (329-395 ق) از بزرگان علم نحو و استاد صاحب بن عبّاد است که برای وی کتاب فقه اللغة را نگاشته است.او در ری در گذشته است (أعیان الشیعة:ج 3 ص 60، [1]معجم رجال الحدیث:ج 2 ص 198 ش 749-750،الأعلام،زِرکلی:ج 1 ص193). [2]

کاش می دانستم این کاخ که تا کنون آن را ندیده و در باره اش نشنیده ام،چیست! به طرفش رفتم و چون به درگاهش رسیدم،دو خدمت گزارِ سفیدروی را دیدم.بر آن دو،سلام دادم.به زیبایی پاسخم را دادند و گفتند:بنشین،که خدا خیرت را خواسته است.یکی از آن دو برخاست و به اندرون رفت و خیلی نماند و سپس بیرون آمد و گفت:برخیز و داخل شو.من به درون کاخ رفتم.ساختمانی نیکوتر و درخشان تر از آن ندیده بودم.خادم،جلوتر رفت و پردۀ اتاق را بالا زد و سپس به من گفت:وارد شو.من داخل خانه شدم.دیدم جوانی میان اتاق نشسته است و شمشیری بلند، بالای سرش از سقف آویخته بود که می رفت نوکش با سرش تماس یابد و جوان، مانند ماه شب چهارده،میان تاریکی می درخشید.بر او سلام دادم و او پاسخ سلام را با لطیف ترین و نیکوترین سخن باز گرداند.سپس به من فرمود:«آیا می دانی من که هستم؟».

گفتم:نه،به خدا سوگند!

فرمود:«من قائم خاندان محمّد هستم.من کسی هستم که در آخر الزمان،با این شمشیر خروج می کنم-و به آن شمشیر اشاره کرد-و زمین را از عدل و داد پُر می کنم،همان گونه که از ظلم و ستم پر شده است».

من به رو افتادم و گونه به خاک ساییدم.فرمود:«چنین مکن! سرت را بلند کن.

تو فلانی از شهری از کوهستان [به نام همدان] هستی؟».

گفتم:آری،ای سَرور من!

فرمود:«آیا دوست داری به سوی خانواده ات برگردی؟».

گفتم:آری سَرورم ! و آنان را به آنچه خدای عز و جل [از زیارت شما] به من عنایت کرده است،بشارت می دهم.

او به خدمت گزار اشاره کرد و وی دستم را گرفت و کیسه ای به من داد و بیرون

ص:91

آمد و چند قدم با من راه آمد و به سایه ها و درختان و منارۀ مسجد می نگریستم.

گفت:آیا این شهر را می شناسی؟گفتم:نزدیک شهرما [همدان] شهری به نام اسدآباد است که شبیه آن است.گفت:این اسدآباد است،برو که در راهی.من توجّه کردم،او را ندیدم و به اسدآباد وارد شدم،و در کیسه،چهل یا پنجاه دینار بود.وارد همدان شدم و خانواده ام را گرد آوردم و آنان را به آنچه خداوند عز و جل برایم میسّر کرده بود، خبر دادم و تا آن هنگام که آن دینارها با ما بود،در خیر و نیکی بودیم. (1)

26/2:و این افراد

810.محمّد بن ابی عبد اللّه کوفی ، (2)شماری از کسانی را که بر معجزه های امام زمان علیه السلام آگاه بوده اند و او آنها را دیده،چنین بر شمرده است:از وکیلان قائم علیه السلام در بغداد،عَمری و فرزندش و حاجز (3)و بلالی (4)را دیده و از کوفه:عاصمی، (5)و از اهالی اهواز:محمّد بن ابراهیم بن مهزیار، (6)و از اهل قم:احمد بن اسحاق، (7)و از اهل همدان:محمّد بن صالح، (8)

ص:92


1- (1) .کمال الدین:ص 453 ح 20،الثاقب فی المناقب:ص 605 ح 553،السلطان المفرِّج عن أهل الإیمان:ص 62 ح 12.
2- (2) .در سند کمال الدین آمده است:«ابو علی اسدی،از پدرش،از محمّد بن ابی عبد اللّه کوفی»که ظاهراً صحیح آن،«از پدرش محمّد بن ابی عبد اللّه کوفی»است.وی همان محمّد بن جعفر اسدی است (ر.ک:ج 4 ص 173 پانوشت ح 680،إعلام الوری،ج 2 ص 273، [1]معجم رجال الحدیث:ج 22 ص 265 ش 14587). [2]
3- (3) .ر.ک:ج 4 ص 167 پانوشت ح 678.
4- (4) .ظاهراً وی ابو الحسن علی بن بلال بغدادی یا محمد بن علی بن بلال است (ر.ک:ص 44 ح 772).
5- (5) .ر.ک:ج 4 ص 167 پانوشت ح 679.
6- (6) .ر.ک:ج 4 ص 165 پانوشت ح 676.
7- (7) .ر.ک:ج 3 ص 149 پانوشت ح 535.
8- (8) .وی محمّد بن صالح بن محمّد همدانی است (ر.ک:ج4 ص433 پانوشت ح 751 و ج 4 ص 261«بخش چهارم/نهاد وکالت در عصر امامان اهل بیت علیهم السلام ).

و از اهل ری:بسّامی (1)و ابو علی اسدی (2)(روایتگر این نقل برای شیخ صدوق)،و از اهل آذربایجان:قاسم بن علاء، (3)و از اهل نیشابور:محمّد بن شاذان، (4)و بغدادیانِ غیر وکیل:ابو القاسم بن ابی حلیس، (5)ابو عبد اللّه کندی، (6)ابو عبد اللّه جنیدی، (7)

هارون قزّاز، (8)نیلی،ابو القاسم بن دبیس، (9)ابو عبد اللّه بن فرّوخ،مسرور طبّاخ

ص:93


1- (1) .در برخی نقل ها شامی و سایی آمده است.نام وی در کتاب های رجال شناسی،ذکر نشده است (ر.ک:ح812).
2- (2) .ظاهراً ابو علی اسدی،فرزند محمّد بن جعفر اسدی است که راوی این نقل است (ر.ک:پانوشت 2،أعیان الشیعة:ج 2 ص 384 ش 2494).
3- (3) .ر.ک:ج 4 ص 154 پانوشت ح 667.
4- (4) .ر.ک:ج 4 ص 342 پانوشت ح 711.
5- (5) .در برخی نقل ها«حابس»آمده است (کشف الغمّه). [1]نیز،ر.ک:همین دانش نامه:ج 4 ص 336 پانوشت ح 704.
6- (6) .ابو عبد اللّه کندی،ظاهراً یحیی بن زکریّا بن شیبان بغدادی علاف است.نجاشی در توصیف وی گفته است:شیخ ثقۀ صدوق-که مذمّتی بر وی وارد نشده است-...کتاب هایی دارد،از جمله الفضائل.از طریق نجاشی،و نیز طریق شیخ در الفهرست به دست می آید که طبقۀ وی با ادّعای دیدارش از امام زمان علیه السلام قابل تطبیق است،همان گونه که این ادّعای وی را روایتی که در بارۀ غیبت امام علیه السلام در کتاب الغیبةی نعمانی روایت کرده،تأیید می کند.او با ابو عبد اللّه کندی معروف به«شاه رییس»که کشّی او را در زمرۀ غالیان ملعون شمرده،متفاوت است (ر.ک:رجال النجاشی:ج 2 ص 413 ش 1191،الفهرست:ص 35 ش 4 و ص 54 ش 53، [2]الغیبة،نعمانی:ص 66 ح 6 و ص 129 ح 4 و ص 135 ح 19 وص 178 ح 23 و ص 197 ح 6،رجال الکشّی:ج 2 ص 806 ش 1002).
7- (7) .از وی تنها همین روایت نقل شده است.شیخ صدوق،حدیثی در باب توقیعات به سندش نقل می کند و در آن جا ابو عبد اللّه بن جنید و در برخی نقل ها عبد اللّه بن جنید آمده است که امام عصر علیه السلام،غلامی را نزد وی در واسط فرستاد که بفروشد...(ر.ک:کمال الدین:ص 442 و ص 486 ح 7، [3]الإمامة و المنتظر:ص 141 ح 163).گفته شده است که وی ابو عبد اللّه احمد بن جنید است که در باره اش آمده است:«إمامی حسن،و خرج إلیه توقیعه»(ر.ک:مستدرکات علم رجال الحدیث:ج 1 ص 273 ش 790،قاموس الرجال:ج 11 ص 403).
8- (8) .نام وی در کتاب های رجال شناسی،ذکر نشده است.در قاموس الرجال (ج 10 ص 476 ش 8144)،«فراء»آمده و در مستدرکات علم رجال الحدیث (ج 8 ص 124 ش 15802) احتمال داده که وی همان«هارون بن عمران همدانی»باشد.
9- (9) .نام پدر وی مختلف آمده است:دبیس،رمیس،دبیش و رئیس.شیخ صدوق در باب توقیعات،خبر ی را نقل می کند و از ابو رمیس نام می برد که احتمالاً همین شخص است (ر.ک:ج 4 ص 336 پانوشت ح 704،کشف الغمّة:ج ص 322).

مولای امام ابو الحسن (ثالث)، (1)احمد و محمّد فرزندان حسن، (2)اسحاق کاتب از بنی نوبخت، (3)صاحب النّواء (4)و صاحب کیسۀ مُهر خورده،و از همدان:

محمّد بن کِشمِرد، (5)جعفر بن حمدان (6)و محمّد بن هارون بن عمران، (7)و از دینور:حسن بن هارون،احمد بن اخیّه (8)و ابو الحسن، (9)و از اصفهان:

ابن باذشاله، (10)و از صیمره: (11)زیدان،و از قم:حسن بن نضر، (12)محمّد بن

ص:94


1- (1) .مسرور طبّاخ بغدادی،مولای امام هادی علیه السلام،از کسانی است که از معجزۀ صاحب الزمان علیه السلام اطّلاع پیدا کرده و امام را دیده و طبق نقل الخرائج،مورد عنایت امام قرار گرفته است،آن جا که امام علیه السلام کیسۀ دوازده دیناری را برای تحویل به وی فرستاد (ر.ک:الخرائج و الجرائح:ج2 ص 697 ح 12،مستدرکات علم رجال الحدیث:ج 7 ص 402 ش 14860،معجم رجال الحدیث:ج 19 ص 145 ش 1229). [1]
2- (2) .در إعلام الوری،فرزندان ابو الحسن آمده است.
3- (3) .ظاهراً وی همان اسحاق بن اسماعیل بن نوبخت کاتب بغدادی است که برقی و طوسی،او را از اصحاب امام هادی علیه السلام شمرده اند (ر.ک:الأنساب،سمعانی:ج 5 ص 529،رجال الطوسی:ص 384 ش 5649،رجال البرقی:ص 60،مستدرکات علم رجال الحدیث:ج 1 ص 550 ش 2001).
4- (4) .در منتخب الأنوار و [2]کشف الغمّة،« [3]صاحب الفرّا»و در إعلام الوری،« [4]صاحب الفداء»آمده است.
5- (5) .در منتخب الأنوار،« [5]کسمرد»آمده است (ر.ک:ج 4 ص 336 پانوشت ح 703).
6- (6) .ر.ک:ج 4 ص 219 پانوشت ح 692.
7- (7) .در نقل کشف الغمّة نیامده است (ر.ک:ج 4 ص 340 پانوشت ح 708).
8- (8) .در برخی منابع،به جای عبارت«أحمد بن أخیه»،«أحمد و أخوه»و«أحمد أخوه»«أحمد و أخوه أبوالحسن»آمده است.در أعیان الشیعة (ج 3 ص 200)، [6]احمد بن هارون دینوری آمده و این احتمال وجود دارد که منظور،محمّد بن هارون دینوری باشد که کفایة الأثر (ص 175) [7] از وی حدیث بر نص از ائمّه را نقل می کند (ر.ک:مستدرکات علم رجال الحدیث:ج 7 ص 356 ش 14637).
9- (9) .شهید ثانی در تعلیقۀ خود بر کتاب خلاصة الأقوال از دو نسخۀ صحیح رجال النجاشی و رجال ابن داوود آورده که اسم ابو الحسن دینوری،زکار ابو الحسن دینوری است؛ولی نسخۀ موجود از این دو کتاب،«زکار بن حسن دینوری»آمده است و:نجاشی گفته:شیخ من أصحابنا،ثقة،له کتاب الفضائل (رجال النجاشی:ج1 ص 398 ش 462،رجال ابن داوود:ص 97 ش 634؛رسائل الشهید الثانی،حاشیه خلاصة الأقوال:ص 98 ش 173، [8]معجم رجال الحدیث:ج 8 ص 277 ش 4685، [9]الموسوعة الرجالیّة:ج 6 ص 464). [10]
10- (10) .در منتخب الأنوار،« [11]ابن بادساکنه»و در إعلام الوری،« [12]ابن بادشایجه»و در بحار الأنوار« [13]ابن باداشاکه»آمده است (ر.ک:ج 4 ص 392 پانوشت ح 733).
11- (11) .ناحیه ای در بصره است.
12- (12) .در برخی نقل ها،«نصر»آمده است (ر.ک:ج 4 ص 364 پانوشت ح 716).

محمّد، (1)علی بن محمّد بن اسحاق (2)و پدرش و نیز حسن بن یعقوب، (3)و از اهل ری:قاسم بن موسی و فرزندش ابو محمّد بن هارون، (4)صاحب ریگ ها، (5)

علی بن محمّد، (6)محمّد بن محمّد کلینی و ابو جعفر رفّاء (رفوگر) (7)،و از قزوین:مرداس (8)و علی بن احمد،و از فاقتر: (9)دو مرد،و از شَهرَزور: (10)ابن خال، (11)و از فارس:محروج، (12)و از مرو:صاحب هزار دینار،صاحب مال و برگۀ سفید و ابو ثابت،و از نیشابور:محمّد بن شعیب بن صالح،و از یمن:فضل بن یزید (13)و فرزندش حسن، (14)جعفری،ابن اعجمی و شمشاطی، (15)و از مصر:

ص:95


1- (1) .محمّد بن محمّد خزاعی (ر.ک:ج 4 ص 374 پانوشت ح 724)
2- (2) .ر.ک:ج 4 ص 374 ح 725. [1]
3- (3) .در إعلام الوری،«حسین»آمده است.
4- (4) .در برخی نقل ها،«ابن محمّد بن هارون»آمده است.
5- (5) .سه نفر صاحب ریگ هستند،از جمله ابن امّ غانم (إثبات الوصیّة:ص 348). [2]
6- (6) .ر.ک:ج 4 ص 424 پانوشت ح 749.
7- (7) .احتمال داده شده که جدّ احمد بن عبد اللّه بن احمد رفاء باشد (قاموس الرجال:ج 11 ص 256 ش 152).
8- (8) .احتمال اتّحاد با مرداس بن علی دارد (ر.ک:ج 4 ص 346 ح 713،مستدرکات علم رجال الحدیث:ج 7ص 393 ش 14819،معجم رجال الحدیث:ج 19 ص 125 ش12240).
9- (9) .در نقل ها،قاقین و فارس و قابس آمده است.
10- (10) .شهرزور در منطقۀ کردنشین عراق در جنوب شرقی سلیمانیّه است که زور بن ضحّاک،آن را بنا کرده و امروز به«سد صادق»معروف است (ر.ک:معجم البلدان:ج 3 ص 375،تقویم البلدان:ص 413).
11- (11) .نام ابن حال و جمال هم آمده است.
12- (12) .ظاهراً تصحیف شده و صحیح آن،«مجروح»است (ر.ک:ص 47 ص 774 و ج 4 ص 346 ح 713).
13- (13) .در برخی نقل ها«مفضّل»آمده که شناخته نشده است.
14- (14) .شاید وی حسن بن فضل یمانی باشد (ر.ک:ج 4 ص 396 پانوشت ح 736).
15- (15) .گفته شده است همان«علی بن محمّد شمشاطی»است که شیخ صدوق،دو توقیع نقل می کند و گفته که وی رسولِ جعفر بن ابراهیم یمانی است.البتّه در نقل الکافی،«علی بن حسین یمانی»آمده است (ر.ک:ج 4 ص 400 ح 737).ابن ندیم در الفهرست گفته:وی در زمان ما زنده بوده و با رؤیت امام در عصر غیبت منطبق نیست و این که اصل وی از شمشاط از ارمینیه است و این از یمن (ر.ک:قاموس الرجال:ج 7 ص 564 ش 5309،رجال النجاشی:ج 1 ص 93 ش 687 و ص 263 ش 689،الفهرست،ابن ندیم:ص 248،خلاصة الأقوال:ص 187 ش 49،الأعلام،زرکلی:ج 4 ص 325،معجم البلدان:ج 3 ص 362). [3]

صاحب دو فرزند،صاحب مال در مکّه (1)و ابو رجاء (2)،و از نصیبین:ابو محمّد بن وجناء، (3)و از اهواز:[احمد بن محمّد] حصینی (4). (5)

811.فتّال نیشابوری (6)می گوید که محمّد بن اسماعیل، (7)حکیمه،دختر امام جواد علیه السلام و عمّۀ امام عسکری علیه السلام،ابو عمرو عمری، (8)ابو علی بن مطهّر، (9)ابو عبد اللّه بن صالح، (10)

ابراهیم بن ادریس، (11)جعفر بن علی (12)و ابو نصر طریف خادم، (13)همگی صاحب

ص:96


1- (1) .شاید وی همان مردی باشد که از مصر با مالی برای صاحب امر،به مکّه آمد (ر.ک:ج 4 ص 370 ح 722).
2- (2) .ابو رجا مصری.ر.ک:ج 4 ص 401 ح 738.
3- (3) .حسن بن محمّد بن وجناء:ابو محمّد نصیبی،ابو محمّد وجنائی و حسن بن وجناء که به جدّش نسبت می دهند.وی با حسن بن علی بن وجناء نصیبی-که شیخ از او توقیع نقل می کند-یکی است.او مورد عنایت امام عصر علیه السلام بوده و به حضورش مشرّف شده و با امام عسکری علیه السلام مکاتبه داشته است (ر.ک:ص 58 پانوشت ح 781 و ج 3 ص 381 ح 647 (الغیبة،طوسی)،رجال النجاشی:ج 2 ص 240 ش 936،مستدرکات علم رجال الحدیث:ج 3 ص 66 ش 4065 و ص 52 ش 4000،معجم رجال الحدیث:ج 6 ص 141 ش 3130).
4- (4) .احمد بن محمّد حضینی اهوازی:از اصحاب امام عسکری علیه السلام است.در حقّ او آمده است:شخصیتی جلیل و بزرگوار و نیکوست و شیخ موسی زنجانی،او را حسن دانسته است و در منتخب الأنوار،«حصنی»آمده است (رجال البرقی:ص 61،رجال الطوسی:ص 397 ش 5818،قاموس الرجال:ج 1 ص 588 ش 529،الجامع فی الرجال:ص 896 ش 163).
5- (5) .کمال الدین:ص 442 ح 16، [1]إعلام الوری:ج 2 ص 273، [2]کشف الغمّة:ج 3 ص 322، [3]منتخب الأنوار المضیئة:ص 295،بحار الأنوار:ج 52 ص 30 ح 26. [4]
6- (6) .ابو علی محمّد بن حسن فتّال نیشابوری:از متکلّمان و مفسّران و واعظ نام آور قرن پنجم و ششم هجری است که در سال 508 ق،به شهادت رسید.
7- (7) .نوۀ امام کاظم علیه السلام (ر.ک:ص 96 ح 801).
8- (8) .ر.ک:ج 3 ص 309 ( [5]نایب نخست).
9- (9) .ر.ک:ص 35 ح 764.
10- (10) .ر.ک:ج 4 ص 330 ح 702. [6]
11- (11) .ر.ک:ص 49 ح 776.
12- (12) .ر.ک:ص39 پانوشت ح782.
13- (13) .ر.ک:ص 12 (ابو نصر ظریف).

الزمان علیه السلام را دیده و برخی از آنها صفت و قدّ او را نیز بیان کرده اند. (1)

812.به باور علّامه حلّی، (2)کسانی که امام علیه السلام را مشاهده کرده اند، فراوان اند که ابو هارون (3)از جملۀ آنهاست،و معاویة بن حکیم، (4)محمّد بن ایّوب بن نوح (5)و محمّد بن عثمان عمری (6)گفتند:امام عسکری علیه السلام، فرزندش را به ما-که چهل مرد در خانه اش بودیم-نشانی داد و فرمود:

«پس از من،این،امام شما و جانشین من میان شماست»،و یعقوب منقوش، (7)ابو نصر ظریف (8)و بلالی (9)او را دیده اند و نیز عطّار،عاصمی، (10)محمّد بن ابراهیم بن مهزیار، (11)احمد بن اسحاق قمی، (12)محمّد بن صالح همدانی، (13)

ص:97


1- (1) .روضة الواعظین:ص 287.
2- (2) .شیخ علّامه جمال الدین ابومنصور حسن بن یوسف بن علی بن مطهّر حلّی،معروف به علّامه حلّی و به آیةاللّه،ابن المطهّر،و شیخ الطائفه،شخصیتی با فضل و علم،دانشمند دانشمندان،محقّق،دقیق و ثقة ثقه،فقیه،محدّث،متکلّم،با مهارت،جلیل القدر،با عظمت و عالی قدر است که ریاست شیعیان در علوم عقلی و نقلی به وی رسیده است.او در رمضان 648 ق به دنیا آمد و در 726 ق از دنیا رفت (رجال ابن داوود:ص 78 ش 466،إیضاح الاشتباه:ص 29،أمل الآمل:ج 2 ص 81 ش 224). [1]
3- (3) .ر.ک:ص 14 پانوشت ح 763 (ابو هارون).
4- (4) .ر.ک:ص 24 ح 772-773. [2]
5- (5) .ر.ک:ص 24 ح 772-773. [3]
6- (6) .ر.ک:ج 3 ص 331 (نایب دوّم).
7- (7) .ر.ک:ص 19 ح 769.
8- (8) .ر.ک:ص 12 (ابو نصر ظریف).
9- (9) .ر.ک:ص 92 ح 810. [4]
10- (10) .ر.ک:ص 92 ح 810 و ج 4 ص 170 ح 679. [5]
11- (11) .ر.ک:ص 92 ح 810 و ج 4 ص 168 ح 676. [6]
12- (12) .ر.ک:ج 3 ص 149 ح 535.
13- (13) .ر.ک:ص 92 ح 810. [7]

سایی، (1)اسدی، (2)قاسم بن علاء (3)و غیر اینان که اگر همۀ آنان را بشماریم،نوشته، طولانی می شود. (4)

ص:98


1- (1) .ر.ک:ص 92 ح 810. [1]
2- (2) .ر.ک:ص 92 ح 810 و ج 4 ص 172 پانوشت ح 680.
3- (3) .ر.ک:ص 92 ح 810 و ج 4 ص 154 ح 667. [2]
4- (4) .العدد القویّة:ص 73 ح 121.

فصل سوم:دیدار کنندگان امام(علیه السلام) در روزگار غیبت کبرا و کسانی که کرامتی از او دیده اند

1/3:ابن هشام

813.قطب الدین راوندی ، (1)از ابو القاسم جعفر بن محمّد بن قولویه (2)نقل می کند که گفت:در سال 339 ق،سالی که قرمطیان،حجر الأسود را به جای خودش در کعبه نهادند، چون در سفر حج به بغداد رسیدم،بزرگ ترین اندیشه ام این بود کسی را که حجر الأسود را در جای خود می نهد،دریابم؛چون که ماجرای کار او در کتاب ها آمده بود،و این که آن سنگ را در هر زمانی حجّت خدا بر جایش می نهد،آن گونه که در زمان حَجّاج،امام زین العابدین علیه السلام آن را در جایش قرار داد تا قرار گرفت.

من به سختی بیمار شدم،آن چنان که بیم جان داشتم،و آنچه را در نظر داشتم،

ص:99


1- (1) .شیخ قطب الدین،ابو الحسن یا ابو الحسین،سعید بن عبد اللّه بن حسین بن هبة اللّه بن حسن راوندی کاشانی،عالم بزرگ،محدث،مفسّر،متکلّم،فقیه،فیلسوف و تاریخدان بزرگ شیعه در قرن ششم هجری است.منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة و الخرائج و الجرایح از آثار اوست (الثقات العیون فی سادس القرون:ص 103،أعیان الشیعة،ج 7 ص 260، [1]ریاض العلماء،ج 2 ص 435، [2]معالم العلماء:ص 15 ش 16). [3]
2- (2) .جعفر بن محمّد بن قولویۀ قمی (م 368 ق):استاد شیخ مفید و از بزرگان فقه و حدیث شیعه و کاملاً مورد اعتماد است.او تألیفات فراوانی دارد (ر.ک:الفهرست،طوسی:ص 91 ش 141،رجال الطوسی:ص 418 ش 6038،أمل الآمل:ج 2 ص 55 ش 143، [4]بحار الأنوار:ج 52 ص 59. [5]

فراهم نگشت.کسی را به نام«ابن هشام»نایب گرفتم و به او نامۀ مُهر شده ای دادم.

در نامه پرسیده بودم که:عمرم چه قدر خواهد بود؟و آیا مرگ من در همین بیماری است یا خیر؟و به آن نایب گفتم:خواسته ام این است که این نامه به دست کسی برسد که حجر الأسود را بر جای خودش می نهد و جواب نامه گرفته شود.تو را برای این کار،نایب گرفته ام.

ابن هشام می گوید:چون به مکّه رسیدم و تصمیم بر آن شد که حجر الأسود را به جای خود باز گردانند،مبلغی به خدّام خانۀ خدا دادم که توانستم جایی باشم که قرار دهندۀ حجر الأسود بر جایش را ببینم.کسی را هم از خدّام قرار دادم که مانع فشار مردم بر من شود.

هر کس که می خواست حجر الأسود را بر جای خود نهد،می لرزید و قرار نمی گرفت.جوانی گندمگون و زیباروی آمد.آن را گرفت و در جایش نهاد و قرار گرفت.گویا اصلاً از جایش جدا نشده است.صداها برخاست.آن جوان خواست که از در مسجد بیرون رود.از جایم برخاستم و در پی او رفتم و مردم را از راست و چپ خود،کنار می زدم تا آن جا که پنداشتند دیوانه ام.مردم برایم راه می گشودند و چشمم از او جدا نمی شد،تا آن که از مردم جدا شد.من در پی او شتاب می کردم و او آرام می رفت و من به او نمی رسیدم.چون به جایی رسید که جز من کسی نبود که او را ببیند،ایستاد و رو به من کرد و فرمود:«آنچه همراه داری،بده».

نامه را به او دادم.بی آن که به آن بنگرد،فرمود:«به او بگو:از این بیماری، هراسی نداشته باش.مرگ او،پس از سی سال خواهد بود».

به گونه ای مدهوش شدم که توان حرکت نداشتم و او مرا گذاشت و رفت.

ابو القاسم ابن قولویه گفت:ابن هشام این جملۀ امام را به من رساند.

ص:100

هنگامی که سال 369 ق (1)فرا رسید،ابو القاسم مریض شد و در کار خویش و آماده کردن وسائل کفن و دفن خود کوشید و وصیّت خود را نوشت و در این کار، سعی فراوان کرد.

به او گفته شد:این،چه ترسی است؟چیزی بر تو نیست.ما امیدواریم که خداوند،شما را سلامت بدارد!

او گفت:این همان سالی است که به آن بیم داده شده ام.و در همین بیماری اش در گذشت. (2)

2/3:ابن جعفر قیّم

814.محمّد بن جریر طبری ، (3)از ابو الحسین محمّد بن هارون بن موسی تلّعُکبری نقل می کند که گفته است:ابن جعفر قیّم،به ابو حسین بن ابی بغل،در حرم کاظمین می گوید:این،مولایمان صاحب الزمان است و من او را بارها دیده ام که چون حرم، مانند امشب خالی می شود،می آید. (4)

ص:101


1- (1) .علّامه مجلسی می فرماید:شیخ در کتاب رجالش سال وفات ابن قولویه را 368 ق دانسته است و این خبر،باسال وفات نمی سازد.اشکال قابل توجّهی در این متن وجود دارد،این که چگونه چنین ماجرای مهمّی،در مکتوبات خود ابن قولویه نیامده است،با توجّه به این که بر اساس همین نقل،ابن قولویه سی سال پس از این واقعه،در قید حیات بوده است؟همچنین چرا شاگردان و مرتبطان با او چون شاگردش مرحوم مفید و شاگرد مفید،مرحوم شیخ طوسی در کتاب الغیبة و جاهای دیگر،این موضوع را نیاورده اند؟آن گاه با فاصله ای بیش از دو قرن،بدون هیچ گونه سندی،در کتاب الخرائج،این حادثه به مرحوم ابن قولویه نسبت داده شده است.
2- (2) .الخرائج و الجرائح:ج 1 ص 475 ح 18،کشف الغمّة:ج 3 ص 292،بحار الأنوار:ج 52 ص 58 ح 41، [1]نجم الثاقب:ص 380 ح 53.نیز،ر.ک:الصراط المستقیم:ج 2 ص 213 ح 14.
3- (3) .ابو جعفر محمّد بن جریر بن رستم طبری آملی،از اعاظم علمای امامیه در قرن چهارم و صاحب کتاب دلائل الإمامة،الإیضاح و المسترشد است (الذریعة:ج 8 ص 241، [2]الکنی و الألقاب:ج 1 ص 243، [3]فهرس تراث:ج 1 ص 359).
4- (4) .دلائل الإمامة:ص 551 ح 525.نیز،ر.ک:ح بعدی (ابو الحسین بن ابی بغل).

3/3:ابو الحسین بن ابی بغل

815.محمّد بن جریر طبری ،از ابو الحسین محمّد بن هارون بن موسی تلّعُکبری (1)چنین روایت می کند: (2)ابو الحسین بن ابی بغل کاتب (3)برایم گفت که کاری را از ابو منصور بن صالحان (4)بر عهده گرفته بودم و ماجرایی میان من و او موجب پنهان شدن من از او شده بود و او در طلب من بود و مرا ترسانده بود و من پنهان و بیمناک مانده بودم.

سپس شب جمعه به قصد مقبره های قریش (کاظمین) بیرون آمدم و در آن شب که باد و باران می آمد،آن جا را برای سپری کردن شب به دعا و درخواست برگزیدم و از ابن جعفر،متولّی آن جا،خواستم که درها[ی مقبرۀ امام کاظم علیه السلام و امام جواد علیه السلام ] را ببندد و بکوشد که آن جا را خلوت کند تا هر دعا و درخواستی را که داشتم،در خلوت،از خدا بخواهم و از ورود کسی که از او ایمن نباشم و از دیدارش بترسم،در امان بمانم.او چنین کرد و درها را قفل کرد و شب به نیمه رسید و چنان باد و بارانی آمد که مردم را از آمدن به آن جا باز داشت و من ماندم و به دعا و زیارت

ص:102


1- (1) .محمّد بن هارون بن موسی تَلّعُکبری (زنده به سال 410 ق)،ساکن بغداد بوده است.نجاشی می گوید:با وی در منزل پدرش هارون بن موسی حاضر می شدیم و مردم کتاب های حدیث را بر وی قرائت می کردند (رجال النجاشی:ج 2 ص 407 ش 1185،رجال الطوسی:ص 449 ش 6386،أمل الآمل:ج 2 ص 351 ش 1087.نیز،ر.ک:منتخب الأثر:ص 418). [1]
2- (2) .احتمال این که این رویداد در دوران غیبت صغرا یا اوایل غیبت کبرا اتّفاق افتاده باشد،وجود دارد.
3- (3) .ابو الحسین محمّد بن یحیی بن ابی بغل کاتب،از دبیران و کاتبان در زمان مقتدر عبّاسی و از وزرای وی بوده و ولایت اصفهان را داشته است.او را به عنوان شاعر هم می شناسند و دیوانی نیز برای وی گزارش کرده اند.تاریخ وفات او از 299 تا 313 ق گفته شده است.نام او را محمّد بن احمد بن یحیی نقل نموده اند (ر.ک:الوافی بالوفیات:ج 2 ص 36 ش 330،ذکر أخبار أصبهان:ج 1 ص 18، [2]تاریخ الطبری:ج 11 ص 42، [3]معجم المؤلّفین:ج 12 ص 100، [4]مستدرکات علم رجال الحدیث:ج 8 ص 363 ش 16809).
4- (4) .ظاهراً ابو منصور محمّد بن حسن بن صالحان،وزیر مشرف الدوله ابی الفوارس بن عضد الدوله بوده که در76 سالگی در سال 416 ق،وفات یافته است (ر.ک:الکامل فی التاریخ:ج 6 ص 20، [5]المنتظم:ج 15 ص 173، [6]البدایة و النهایة:ج 12 ص 19). [7]

و نماز پرداختم.در همین میان،صدای پایی را نزد مقبرۀ مولایمان امام کاظم علیه السلام شنیدم.مردی زیارت می کرد و بر آدم علیه السلام و پیامبران اولو العزم و سپس بر یکایک امامان علیهم السلام سلام داد تا به صاحب الزمان علیه السلام رسید؛ولی او را ذکر نکرد.من از این کارش تعجّب کردم و به او گفتم:شاید او را از یاد برده یا نمی شناسد و یا عقیدۀ این مرد است.هنگامی که از زیارتش فارغ شد،دو رکعت نماز خواند و به سوی من-که نزد مقبرۀ مولایمان امام جواد علیه السلام بودم-،آمد و همان گونه زیارت کرد و سلام داد و دو رکعت نماز خواند.من چون او را نمی شناختم،از او بیمناک بودم و او را جوان و مردی کامل دیدم که لباس سپیدی به تن و عمامه ای به سر داشت و دنبالۀ عمامه را دور گردنش پیچیده و عبایش را بر شانه اش انداخته بود.

او به من فرمود:«ای ابو الحسین فرزند ابو بغل! چرا دعای فرج را نمی خوانی؟».

گفتم:آن چیست،ای سَرور من؟

فرمود:«دو رکعت نماز می خوانی و می گویی:"ای که زیبایی را آشکار می کنی و زشتی را می پوشانی! ای که به جرم،مؤاخذه نمی کنی و پرده نمی دری! ای که منّتت بزرگ،گذشتت کریمانه،بخششت نیکو و مغفرتت گسترده است! ای که دستانت را به رحمت گشوده ای! ای نهایت هر نجوا و غایت هر شکایت! ای یار هر یاری خواه! ای آغازگر نعمت پیش از استحقاق آن! ای پروردگار! (ده بار) ای سَرور! (ده بار) ای مولا! (ده بار) ای غایت [هستی]! (ده بار) ای نهایی ترین غایت هر رغبت! (ده بار) از تو به حقّ این نام ها و به حقّ محمّد و خاندان پاکش می خواهم که رنجم را برطرف و خاطرم را آسوده کنی و غصّه ام را بگشایی و کارم را سامان دهی" و پس از آن،هر دعایی خواستی می کنی و حاجتت را می خواهی.

سپس گونۀ راستت را بر زمین می نهی و صد بار در سجده ات می گویی:"ای محمّد! ای علی! ای علی! ای محمّد! مرا کفایت کنید،که شما کفایت کنندۀ من هستید و مرا یاری دهید،که شما یاری دهندۀ من هستید".

ص:103

سپس گونۀ چپت را بر زمین می نهی و صد بار می گویی:"مرا دریاب"،و آن را فراوان تکرار می کنی و می گویی:"کمک،کمک!"،تا نفست ببُرد،و سرت را بالا می آوری که خداوند به کَرَمش،حاجتت را روا می کند،إن شاء اللّه تعالی».

هنگامی که به نماز و دعا مشغول شدم،بیرون رفت و چون فارغ شدم،به سوی ابو جعفر (1)(متصدّی حرم) رفتم تا در بارۀ آن مرد از او بپرسم و این که چگونه داخل شده است؛امّا همۀ درها را به همان حال،بسته و قفل شده دیدم و از آن به شگفت آمدم و گفتم:شاید دری این جا باشد که من خبر ندارم.ابن جعفر،متصدّی حرم،را بیدار کردم و او از اتاق [نگهداریِ] روغن چراغ ها به سوی من آمد و از او در بارۀ آن مرد و ورودش پرسیدم.گفت:درها بسته بوده و همان گونه که می بینی،آنها را نگشوده ام.من ماجرا را برایش گفتم.گفت:این مولایمان صاحب الزمان علیه السلام است و من او را بارها دیده ام که چون حرم،مانند امشب خالی می شود،می آید.

من بر آنچه از دستم رفته بود،تأسّف خوردم و نزدیک سپیده دمان بیرون آمدم و به سوی کرخ (محلّه ای در بغداد) و همان جایی که پنهان شده بودم،رفتم و هنوز روز،بالا نیامده بود که یاران ابن صالحان،دنبال دیدار من بودند و از دوستانم،سراغ مرا می گرفتند و همراه خود،امان نامه و ورقه ای از وزیر داشتند که دست خطّ او را داشت و پر از مطالب زیبا [و دلخواه من] بود.من با یکی از دوستان مورد اعتمادم نزد او حاضر شدم.او برخاست و مرا در آغوش گرفت و به گونه ای بی سابقه با من رفتار کرد و گفت:حالت به جایی رسیده که از من نزد صاحب الزمان شکایت می کنی؟! گفتم:من دعا و درخواستی کرده ام.

او گفت:وای بر تو! دیشب،شب جمعه،مولایم صاحب الزمان را در عالم رؤیا دیدم که مرا به رفتاری پسندیده [با تو] فرمان می داد و در این باره چنان با من درشتی

ص:104


1- (1) .او همان ابن جعفر قیّم،متصدّی حرم است که در ابتدای حدیث بود.در بسیاری از موارد،«ابن»و«ابو»به یکدیگر تصحیف می شوند.

کرد که ترسیدم.

من گفتم:لا إله إلّااللّه! گواهی می دهم که آنها بر حق و نهایت حق هستند.دیشب مولایمان را در بیداری دیدم و به من این گونه فرمود،و آنچه را در مزار شریف دیده بودم،شرح دادم.از آن،شگفت زده شد و کارهای بزرگ و نیکویی در این باره از او صادر شد.به برکت مولایمان صاحب الزمان که درودهای خدا بر او باد،از او به [امکانات و] جایی رسیدم که گمان نمی بردم. (1)

4/3:محمّد بن علی علوی

816.سیّد علی بن ابن طاووس، دعای علوی مصری را در کتابی کهن-که نویسنده اش نام خود را حسین بن علی بن هند،ذکر و تاریخ نگارش آن را شوّال سال 396 ق ثبت کرده-یافته است.او متن و سند دعا را ذکر می کند و می گوید:این دعا را سیّد و سَرورمان،مولایی که آرزومند او هستیم-که درودهای خدا بر او باد-،به مردی مظلوم از شیعیان و اهلش در عالم رؤیا آموخته و خداوند،گره از کارش گشوده و دشمنش را کشته است.

در آن کتاب آمده است:ابو علی احمد علوی عُرَیضی،در حرّان برایم به نقل از محمّد بن علوی (ساکن مصر) گفت:از سخن چینیِ کسی نزد احمد بن طولون،بیم فراوانی از حاکم مصر داشتم و بر جان خود می ترسیدم.به قصد به جای آوردن حج،بیرون آمدم و از حجاز به عراق رفتم و به مزار امام حسین علیه السلام پناه بردم و پانزده روز در آن جا به دعا و گریه و زاری پرداختم،که میان خواب و بیداری،به دیدار امام زمان علیه السلام تشرّف یافتم و به من فرمود:«حسین به تو می فرماید:ای فرزند عزیزم! از

ص:105


1- (1) .دلائل الإمامة:ص 551 ح 525،فرج المهموم:ص 245 (با عبارت مشابه)،بحار الأنوار:ج 51 ص 304 و ج 95 ص 200 ح 33.

فلانی می ترسی؟».

گفتم:آری،می خواهد مرا بکشد و به سَرورم پناه آورده و شِکوه کرده ام.

او فرمود:«چرا خدایت را که پروردگار تو و پدرانت است،با دعاهایی که پیامبران پیشین،او را با آنها خوانده اند،نخواندی؟آنها نیز در سختی بودند و خداوند به خاطر آن دعاها،گره از کارشان گشود».

گفتم:چه دعایی بخوانم؟

فرمود:«شب جمعه،غسل کن و نماز شب بخوان و چون سجدۀ شکر کردی، دو زانو بنشین و این دعا را بخوان».

دعایی برای من ذکر کرد و این ماجرا پنج شبِ پیاپی برایم اتّفاق افتاد و میان خواب و بیداری،او را می دیدم و دعا را می شنیدم تا آن را حفظ کردم و شب جمعه دیگر نیامد.شب جمعه،غسل کردم و لباس تمیز پوشیدم و عطر زدم و نماز شب را خواندم و سجدۀ شکر گزاردم و دو زانو نشستم و خدای جلیل متعال را با این دعا، خواندم.

شب شنبه،او به خوابم آمد و به من فرمود:«ای محمّد! دعایت مستجاب شد و همان هنگام که دعایت تمام شد،دشمنت به دست همو که سخن چینیِ تو را نزدش کرده است،کشته شد».

صبح با سَرورم [امام حسین علیه السلام ] وداع کردم و عازم مصر شدم.به اردن که رسیدم، یکی از همسایگان مصری ام را-که شیعه بود-،دیدم.او برایم گفت که احمد بن طولون دشمنت را دستگیر کرده و فرمان داده است تا سرش را از پشت ببرند،و گفت که این [ماجرا] در شب جمعه بوده است و فرمان داده که جسدش را به رود نیل بیندازند و برادران و برخی از خویشانم نیز این را تأیید کردند که همان وقت بوده است،همان گونه که مولایم-که درودهای خدا بر او باد-به من خبر داده بود.

گفتنی است در نقل دیگری که از این ماجرا آمده،دشمن این شخص،شب

ص:106

جمعه،مهمانی می دهد و سپس با غلامانش می خوابد؛امّا صبح،او را سربریده از قفا می یابند و نمی فهمند چه کسی او را کشته است.در این نقل،دعا این گونه شروع می شود:خدای من! چه کسی تو را خواند و پاسخش ندادی؟!...». (1)

5/3:حسن بن عبد اللّه تمیمی

817.شیخ طوسی به سند خود از ابو سوره،حسن بن عبد اللّه تمیمی چنین نقل می کند:به سوی حیر (2)بیرون آمدم و چون به آن رسیدم،دیدم جوانی خوش سیما،نماز می خواند و چون او و من هر دو وداع کردیم،[از حرم] خارج شدیم و به شریعه رسیدیم.به من فرمود:«ای ابو سوره ! کجا می روی؟».

گفتم:کوفه.

فرمود:«با که؟».

گفتم:با مردم.

به من فرمود:«نمی خواهی همه با هم برویم؟».

گفتم:چه کسی با ماست؟

فرمود:«لازم نیست کسی با ما باشد»و آن شب رفتیم و ناگهان به مقبره های مسجد سهله [در کوفه در دوازده فرسنگی کربلا] رسیدیم.به من فرمود:«این خانه ات است،اگر می خواهی برو».سپس به من فرمود:«نزد ابن زراری،علی بن یحیی (3)می روی و به او می گویی:مالی را که نزد اوست،به تو بدهد».

ص:107


1- (1) .مهج الدعوات:ص 334،جنة المأوی:ح 7 (چاپ شده در:بحار الأنوار:ج 53 ص 227 و ج 92 ص 266 ح 34)،نجم الثاقب:ص 304 ح 23.
2- (2) .حیر،همان حائر حسینی و مرقد امام حسین علیه السلام در کربلا است.(م)
3- (3) .منظور،ابو الحسن علی بن یحیی بن زراری است (تاریخ آل زرارة:ص 18).در نقلی دیگر،شیخ طوسی در الغیبة،شبیه این قضایا را از ابن ابی سوره نقل می کند که به جای علی بن یحیی،ابو طاهر زراری محمّد بن سلیمان است که تاریخ آل زرارة احتمال داده یک قضیّه باشد و تصحیفی به وجود آمده باشد (ر.ک:حدیث بعدی،تاریخ آل زرارة:ص 205).اگر دو جریان باشد،چون ابو طاهر حدود سال سیصد فوت کرده،در این صورت،مربوط به غیبت صغراست.

به او گفتم:او به من نمی دهد.

به من فرمود:«به او بگو به آن نشان که این مقدار دینار و آن مقدار درهم و در فلان جاست و روی آن با فلان چیز پوشیده شده است».

به او گفتم:و تو کیستی؟

فرمود:«من محمّد بن حسن هستم».

گفتم:اگر از من نپذیرفت و دلیل خواست،چه؟

فرمود:«من پشت سر تو هستم».

من نزد ابن زراری آمدم و به او گفتم؛امّا او مرا راند.به او نشانه ها را دادم و نیز این که او پشت من است.گفت:پس از این دیگر چیزی نیست و گفت:بجز خدای متعال،از این خبر نداشت! و مال را به من داد.

در حدیثی دیگر از او،این متن افزوده شده است:و آن مرد از من در بارۀ وضعیتم پرسید.تنگ دستی و عیالواری ام را به او خبر دادم و او پیوسته با من راه می آمد تا سحرگاهان به مقبره های مسیحیان رسیدیم.نشستیم و او با دستش آن جا را حفر کرد و آب بیرون زد و وضو گرفت و سیزده رکعت [نماز شب و نافلۀ صبح] را خواند.

سپس به من فرمود:«نزد ابو الحسن علی بن یحیی برو و به او سلام برسان و به او بگو:آن مرد به تو می گوید:صد دینار از آن هفتصد دینار مدفون در فلان جا را به ابو سوره بده.من همان موقع به خانه اش رفتم و در زدم.[کنیزی] گفت:کیست؟ گفتم:به ابوالحسن بگو:ابو سوره است.و شنیدم که می گفت:مرا با ابو سوره چه

ص:108

کار؟سپس به سوی من بیرون آمد.بر او سلام دادم و ماجرا را برایش باز گفتم.او به درون خانه رفت و صد دینار برایم آورد و آنها را گرفتم و به من گفت:با او دست دادی؟گفتم:آری.او دستم را گرفت و بر روی چشمانش نهاد و به صورتش کشید.

گفتنی است که این گزارش،اسناد دیگری نیز دارد و در قرن چهارم و پنجم، مشهور بوده است. (1)

همچنین از همان شخص،این گونه حکایت کرده است:ره سپار مزار امام حسین علیه السلام شدم تا روز عرفه آن جا باشم و روز عرفه در آن جا بودم و نماز عشا را خواندم و [به قرائت] ایستادم و از سورۀ حمد آغاز کردم.جوانی خوش سیما نیز بود که ردایی نقشدار به تن داشت و او نیز از حمد آغاز کرد و او پیش از من و یا من پیش از او [قرآن را] ختم کردیم،و صبح هنگام،با هم از در مزار خارج شدیم و چون به ساحل فرات رسیدیم،جوان به من فرمود:«تو می خواهی به کوفه بروی،برو!»،و من از طریق فرات رفتم و جوان،از راه خشکی رفت.سپس من از جدایی اش پشیمان شدم و او را دنبال کردم.به من فرمود:«بیا همگی به پای دیوار بند [شریعۀ فرات] برویم،و همگی خوابیدیم و چون بیدار شدیم،کنار عوفی (/غرّی) (2)روی کوه (/پُشتۀ) کنار خندق بودیم.

به من فرمود:«تو در تنگنا هستی و عیالوار.نزد ابو طاهر زراری (3)برو.او از خانه اش با دستی خونین از قربانی اش بیرون می آید.به او بگو:جوانی با این اوصاف به تو می گوید:کیسه ای را که یکی از برادرانت برایت آورده و بیست دینار

ص:109


1- (1) .الغیبة،طوسی:ص 269 ح 234 و ص 270 ح 235،بحار الأنوار:ج 52 ص 14 ح 12.نیز،ر.ک:الخرائج و الجرائح:ج 1 ص 471 ح 15.
2- (2) .نجف.
3- (3) .محمّد بن سلیمان بن حسن بن جهم ابو طاهر زراری (م 237-300 یا 301 ق) (تاریخ آل زرارة:ص 18،الکنی و الألقاب:ج 1 ص 132). [1]

است،بده.و آن را از او بگیر».

من نزد ابو طاهر زراری رفتم و برایش وصف و گفتۀ آن جوان را گفتم.گفت:

خدا را سپاس،و او را دیدم که به درون خانه رفت و کیسۀ دینارها را برایم آورد و به من داد و من باز گشتم.

ابو عبد اللّه محمّد بن زید بن مروان-که او نیز [مانند ابو سوره] یکی از بزرگان زیدی مذهب است-می گوید:این حدیث را برای ابو الحسن محمّد بن عبید اللّه علوی،در حالی که در سرزمین هُر (1)بودیم،گفتم.او گفت:این،حق است.مردی جوان که در چهره اش چیزهایی خواندم،نزد من آمد و چون همۀ مردم رفتند،به او گفتم:تو کیستی؟گفت:من فرستادۀ جانشین (امام عسکری علیه السلام ) به یکی از برادرانش در بغداد هستم.به او گفتم:آیا مَرکبی داری؟فرمود:«آری در سرای طلحی ها».به او گفتم:برخیز و آن را بیاور.و غلامی با او روانه کردم.

او مرکبش را حاضر کرد و آن روز را نزد من ماند و از غذای من خورد و از اسرار و درون خود فراوان به من گفت.به او گفتم:از کدام راه می روی؟گفت:به این نجف فرود می آیم.سپس به وادی رمله می آیم و آن گاه به فسطاط می روم [و مرکب را می فروشم] و همراه جانشین،سوار می شوم و به سوی مغرب می روم.

ابو الحسن محمّد بن عبید اللّه می گوید:فردا،او سوار بر مرکبش شد و من نیز با او همراه شدم تا به پل سرای صالح رسیدیم.او به تنهایی از خندق گذشت و من او را می دیدم که در نجف فرود آمد و از چشمانم غایب شد.

ابو عبد اللّه محمّد بن زید می گوید:این دو حدیث را برای ابو بکر محمّد بن ابی دارم یمامی،یکی از بزرگان حشویّه (2)گفتم.گفت:این،حق است.همین چند سال

ص:110


1- (1) .هُر (به ضمّ هاء و تشدید راء)،تلّی در سرزمین یمامۀ حجاز است.خود یمامه نیز شهری بزرگ و دارای دهکده ها،قلعه ها،چشمه ها و نخیلات است (ر.ک:مراصد الاطّلاع).
2- (2) .حشویّه،گروهی هستند که به ظواهر آیات کلام الهی متمسّک شده و به تجسّم و غیره قائل گردیده اند و آنان یکی از فرقه های گم راه شده در شریعت اسلامی هستند (لغت نامۀ دهخدا،ذیل«حشویّه»).

پیش،خواهرزادۀ ابو بکر نخالی عطّار-که صوفی و همدم صوفیان بود-نزد من آمد و به او گفتم:تو کیستی و کجایی؟گفت:من هفده سال است که مسافرم.به او گفتم:

شگفت ترین چیزی که دیده ای،چه بوده است؟گفت:در اسکندریّه (بندری در مصر) در کاروان سرایی که غریبان در آن جا منزل می گرفتند،فرود آمدم.در وسط کاروان سرا،مسجدی بود که مردم در آن نماز می خواندند و امام جماعتی داشت و جوانی بود که از اتاقش یا غرفه ای (1)بیرون می آمد و پشت سر آن امام نماز می خواند و بی درنگ به اتاقش باز می گشت و با مردم نمی ماند.

چون این کار به درازا کشید و او را جوانی پاکیزه و عبا بر دوش دیدم،گفتم:به خدا سوگند،من دوست دارم تو را خدمت کنم و به حضور تو تشرّف یابم! او فرمود:«مختاری»و من پیوسته او را خدمت می کردم تا کاملاً با من انس گرفت و روزی به او گفتم:تو کیستی؟خداوند،عزیزت بدارد!

فرمود:«من صاحب حقّم».

به او گفتم:ای سَرور من! کِی ظهور می کنی؟

فرمود:«الآن،هنگام ظهور من نیست و هنوز مدّتی باقی مانده است»و من به خدمت او مشغول بودم و او به همان حال،در نماز جماعت شرکت می کرد و از لغو و حرف های کم ارزش،دوری می نمود تا آن که فرمود:«نیازمند به مسافرتم».

به او گفتم:من همراهت هستم.

سپس به او گفتم:ای سَرور من! کِی امر تو آشکار می شود؟

فرمود:«نشانۀ ظهور من،فراوانی هرج و مرج و فتنه هاست و به مکّه می آیم و در مسجد الحرام می مانم و مردم می گویند:برای ما امامی تعیین کنید.و سخن فراوان می شود،تا آن که مردی از میان مردم بر می خیزد و به چهرۀ من می نگرد و سپس می گوید:ای مردم! این مهدی است.به او بنگرید! آنها دست مرا می گیرند و مرا میان

ص:111


1- (1) .به بالاخانه و اتاق طبقۀ دوم،غرفه گفته می شود.

رکن و مقام بالا می برند و مردم به هنگام یأس از [ظهور] من،بیعت می کنند».

ما به ساحل دریا رفتیم و او تصمیم گرفت از دریا بگذرد و من به او گفتم:ای سَرور من! به خدا سوگند،من از دریا می ترسم!

او فرمود:«وای بر تو! من با تو هستم و می ترسی؟!».

گفتم:نه؛امّا می ترسم.و او سوار [کشتی] شد و من باز گشتم. (1)

6/3:سیّد حسنی جبلی،ثائر باللّه

818.شیخ منتجب الدین رازی (2)نقل کرده است که:سیّد ثائر باللّه،فرزند مهدی فرزند ثائر باللّه حسنی جبلی، (3)زیدی مذهب بود و ادّعای امامت زیدیه را داشت و در گیلان شورش کرد و سپس مستبصر و امامی مذهب شد.او احادیثی را روایت کرده و ادّعای زیارت صاحب الأمر علیه السلام را داشت و احادیثی را از ایشان روایت می کرد. (4)

7/3:ابو الحسن علی بن محمّد علوی

819.شیخ منتجب الدین رازی می گوید:سیّد،عین السادة (چشم سادات)،ابو الحسن،علی بن محمّد بن علی بن قاسم علوی شعرانی،عالمی صالح بوده و صاحب الأمر علیه السلام را

ص:112


1- (1) .الغیبة،طوسی:ص 299 ح 255،بحار الأنوار:ج51 ص 318 ح 41.
2- (2) .شیخ علی بن عبید اللّه بن حسن بن حسین بن بابویۀ قمی،مشهور به شیخ منتجب الدین (504-بعد از 585ق):فاضل،عالم،مورد اعتماد و محدّثی راستگو و حافظ حدیث بوده است.او نام استادان و عالمان را از شیخ طوسی تا روزگار خودش فهرست کرده است (أمل الآمل:ج 2 ص 194 ش 583، [1]أعیان الشیعة:ج 8 ص 286، [2]الفهرست،منتجب الدین:ص 5، [3]معالم العلماء:ص 28).
3- (3) .ظاهراً او ابو الفضل جعفر بن محمّد بن حسن شاعر،از فرزندان عمر اشرف،متوفّای 348 ق مشهور به«الثائرباللّه»و«السیّد الأبیض»است (أعیان الشیعة:ج 4 ص 176، [4]أمل الآمل:ج 1 ص 47 ش 122).
4- (4) .الفهرست،منتجب الدین:ص 34 ش 64، [5]بحار الأنوار:ج 52 ص 77، [6]نجم الثاقب:ص 330 ح 34.

زیارت و احادیثی را از ایشان نقل کرده است. (1)

8/3:ابو محمّد دعلجی

820.قطب الدین راوندی می گوید که:ابو محمّد دعلجی، (2)از برگزیدگان یاران ما بود و حدیث شنیده بود.او دو فرزند داشت که یکی به راه راست و نامش ابو الحسن بود و مرده ها را غسل می داد،و فرزند دیگر،مانند برخی جوان ها،کارهای ناروا و حرام می کرد.مالی به ابو محمّد داده شد تا حجّی به نیابت از امام زمان علیه السلام بگزارد که این کار [نیابت گرفتن] در آن روزگار،عادت شیعه بود.او مقداری از آن را به فرزند فاسدش داد و برای حج بیرون آمد.هنگام بازگشت،حکایت کرد که در موقف [عرفات]،جوانی نیکوروی و گندمگون و صاحب زلف را در کنارش دیده که به دعا و مناجات و گریه و زاری و اعمال نیک اشتغال داشته و هنگام فرا رسیدن وقت کوچ از عرفات،به او رو کرده و فرموده است:«ای پیرمرد! آیا حیا نمی کنی؟».

ابو محمّد می گوید:گفتم:از چه چیزی،ای سَرور من؟!

فرمود:«هزینۀ حجّی به نیابت از کسی که می دانی،به تو داده می شود و تو مقداری از آن را به فاسقی می دهی که باده می نوشد!؟نزدیک است که این چشمت از میان برود»،و به چشمم اشاره کرد و من از آن زمان تا کنون،هراس دارم.

ابو عبد اللّه محمّد بن محمّد بن نعمان (شیخ مفید) این را شنید و گفت:چهل روز از ورود او به خانه اش نگذشته بود که زخمی در همان چشمش که اشاره کرده بود، در آمد و بینایی اش رفت. (3)

ص:113


1- (1) .الفهرست،منتجب الدین:ص 112 ش 231،بحار الأنوار:ج 52 ص 77،نجم الثاقب:ص 381 ح 54.
2- (2) .عبد اللّه بن محمّد بن عبد اللّه،ابو محمّد حذّاء دعلجی،منسوب به جایی در بغداد پشت دروازۀ کوفه به نام دعالجه است.او فقیه و عارف و استاد نجاشی (رجال شناس بزرگ شیعه) در احکام ارث بوده و کتابی در بارۀ حج دارد (رجال النجاشی:ج 2 ص 36 ش 607،خلاصة الأقوال:ص 112 ش 53). [1]
3- (3) .الخرائج و الجرائح:ج 1 ص 480 ح 21،بحار الأنوار:ج 52 ص 59 ح 42، [2]نجم الثاقب:ص 523.نیز،ū ر.ک:الصراط المستقیم:ج 2 ص 213 ح 15.

9/3:زاهد کوفی و عمر بن حمزه

821.ورّام بن ابی فراس (1)با سندش به نقل از ابو محمّد حسن بن علی بن حمزۀ اقسانی (2)

می گوید:در کوفه،پیرمردی گازر (جامه شوی) بود که به زهد و درویشی و عبادت و پیروی از گذشتگان صالح،مشهور بود. (3)

روزی من در مجلس پدرم بودم و این پیرمرد رو به روی او برایش سخن می گفت.او گفت:شبی در مسجد قدیمی جُعفی،تنها به خلوت و عبادت سرگرم بودم.شب از نیمه گذشته بود که سه تن به سوی من آمدند و وارد مسجد شدند و به میان حیاط که رسیدند،یکی از آن سه نفر نشست و دستش را به چپ و راست زمین کشید.آب جوشید و از آن وضو گرفت و به دو تن دیگر هم اشاره کرد و آن دو نیز وضو گرفتند و به پیش نمازیِ او مشغول نماز شدند و من نیز به آنها پیوستم.هنگامی که نمازش را به پایان بُرد،آب در آوردنش از زمین را بزرگ و شگفت شمردم و از کسی که سمت راستم بود،پرسیدم:این کیست؟او به من گفت:ایشان صاحب الأمر،فرزند [امام] حسن عسکری علیه السلام است.من نزدیک رفتم و دستانش را بوسیدم و گفتم:ای فرزند پیامبر خدا! در بارۀ عمر بن حمزه چه نظری دارید؟آیا بر حق است؟

ص:114


1- (1) .ابو الحسین ورّام بن ابی فراس،فرمان روای حلّه در عراق بود.او از نسل مالک اشتر و فاضل،زاهد،بزرگ مرتبه،عالم،فقیه و شایسته بود.او جدّ مادری سیّد رضی الدین علی بن طاووس،عالم مشهور شیعی است.کتاب تنبیه الخواطر نوشتۀ اوست (الفهرست،منتجب الدین:ص 128 ش 522، [1]أمل الآمل:ج 2 ص 338 ش 1040، [2]الکنی و الألقاب:ج 2 ص 193). [3]
2- (2) .ظاهراً او ابو محمّد حسن بن علی بن حمزة بن یحیی بن حسین بن زید بن علی بن ابی طالب حسینی علوی کوفی اقساسی،شاعر و مشهور به«ابن اقساسی»،در گذشته به سال 593 ق است (أعیان الشیعة:ج 5 ص 187، [4]نجم الثاقب:ص 329).
3- (3) .از این جا به بعد،عبارت ها گاه خلاصه تر و نقل به معنا می آید.

فرمود:«نه،و شاید که هدایت یابد! و نمی میرد تا مرا ببیند»،و این سخن را دل نشین یافتیم.

زمانی طولانی گذشت و عمر بن حمزه در گذشت و شایع نشد که امام را دیده است،و هنگامی که این را نزد شیخ زاهد،ابن نادیه،گفتم و به زبانِ انکار پرسیدم:

مگر تو نگفتی که این عمر نمی میرد تا صاحب الأمر را ببیند؟او پاسخ داد:و تو از کجا می دانی که او را ندیده است؟

سپس با ابو المناقب،فرزند عمر بن حمزه،در جایی گرد آمدیم و با هم از پدرش سخن گفتیم.او گفت:در پایان شبی نزد پدرم بودم و او در بستر بیماریِ منجر به فوتش بود و توانایی اش از میان رفته بود و بیم مرگش می رفت.در همان حال که درها هم بسته بود،شخصی بر ما وارد شد که [چون] از او ترسیدم و ورودش را شگفت دیدم،غفلت کردیم از او چیزی بپرسیم.او نزد پدرم نشست و مدّتی دراز با او سخن می گفت و پدرم می گریست.سپس برخاست و چون غایب شد،پدرم به زحمت گفت:مرا بنشانید.او را نشاندیم.چشمانش را گشود و گفت:

آن کسی که کنارم بود،کجاست؟گفتیم:از همان جا که آمده بود،رفت.پدرم گفت:

او را بیابید.ما هم در پی او رفتیم؛امّا دیدیم درها بسته است و اثری از او نیست.به سوی پدرم باز گشتیم و خبر دادیم.سپس از پدرم در بارۀ او پرسیدم.گفت:این، صاحب الأمر است.سپس دوباره سنگین و بیهوش شد. (1)

10/3:اسکندر دیر بیش

822.علّامه حلّی (2)به سند خود از سیّد فضل اللّه راوندی نقل می کند که:اسکندر دیر

ص:115


1- (1) .تنبیه الخواطر:ج 2 ص 303،بحار الأنوار:ج 52 ص 55 ح 39،نجم الثاقب:ص 328 ح 33.
2- (2) .ابو منصور جمال الدین،حسن بن یوسف بن مطهّر حلّی،معروف به علّامه حلّی،از علمای شیعه (648-ū726 ق)،در شهر حلّه به دنیا آمد.او مقدّمات،ادبیّات عرب،علوم فقه،اصول فقه،حدیث و کلام را نزد پدرش شیخ یوسف سدید الدین و دایی اش محقّق حلّی آموخت و علوم منطق،فلسفه و هیئت را نزد اساتید دیگرش بویژه خواجه نصیر الدین طوسی فراگرفت و قبل از رسیدن به سنّ بلوغ به درجۀ اجتهاد نایل شد.تذکرة الفقها،إرشاد الأذهان فی أحکام الإیمان،منتهی المطلب فی تحقیق المذهب،کشف المراد و باب حادی عشر از آثار اوست (أمل الآمل:ج 2 ص 300،روضات الجنّات:ج 1 ص 294 و ج 2 ص 269-286،ریحانه الأدب:ج 4 ص 167، [1]تأسیس الشیعة لعلوم الإسلام:ص 34 ج 36). [2]

بیش (1)از فرمان روایان زاهد صالح شیعه و از سرشناسان و بزرگان و متقدّمان عراق بود.او بارها قائم علیه السلام را زیارت کرده بود. (2)

11/3:ابو عبّاس واسطی

823.سیّد ابن طاووس (3)می گوید:من در روزگار خود،گروهی را درک کردم که می گفتند:

مهدی علیه السلام را دیده اند...و از جمله،یکی از آنها که می دانم راست می گوید،گفت:من از مولایمان مهدی علیه السلام [در دعاهایم] می خواستم که به من اجازه دهد در روزگار غیبتش،مانند بندگان و خواصّ خدمت گزارش،به خدمت و همراهی اش مشرّف شوم و این آرزویم را به هیچ کس نگفته بودم،تا آن که رشید ابو عبّاس بن میمون واسطی،روز پنجشنبه،بیست و نهم رجب سال ششصد و سی و پنج نزد من آمد و بی مقدّمه به من گفت:به تو فرمودند که«قصد ما [از عدم اجابت خواسته ات] جز

ص:116


1- (1) .صارم الدین اسکندر دیربیش،فرزند عُکبر وَرشیدی خرقانی،فرمان روایی زاهد از نسل مالک اشتر،صالح،پارسا و مورد اعتماد بود (ر.ک:فهرست أسماء علماء الشیعة،منتجب الدین:ص 36 ش 16 و ص 124 ش 492-494،إیضاح الاشتباه:ص 315 ش 753،أعیان الشیعة:ج 3 ص 301). [1]
2- (2) .إیضاح الاشتباه:ص 315 ش 753،نجم الثاقب:ص 384 ح 57.
3- (3) .سیّد نقیب،رضی الدین ابو القاسم علی بن موسی بن جعفر،معروف به سیّد ابن طاووس (589-664 ق) درحلّه متولّد شد.وی از معروف ترین علمای شیعه بوده است و در فضل و زهد و عبادت و فقاهت،زبانزد همگان است.وی شاعر،ادیب و نویسنده نیز بوده و تألیفات فراوانی دارد همچون:الإقبال بصالح الأعمال،جمال الاُسبوع،الدروع الواقیة، [2]فلاح السائل و نجاح المسائل،کشف المحجّة لثمرة المهجّة،اللهوف علی قتلی الطفوف و الأمان من أخطار الأسفار و الأزمان (أمل الآمل:ج 2 ص 205 ش 622، [3]روضات الجنّات:ج 4 ص 325، [4]الکنی و الألقاب:ج 1 ص 327، [5]طبقات أعلام الشیعة (المائة السابعة):ص 116،أعیان الشیعة:ج 8 ص 358). [6]

مهربانی و دلسوزی به تو نیست،و اگر خود را آمادۀ صبر و شکیب کرده ای،مرادت حاصل شده است».به او گفتم:این را از جانب که می گویی؟گفت:از سوی مولایمان مهدی-که درودهای خدا بر او باد-. (1)

12/3:اسماعیل بن حسن هِرقلی

824.علی بن عیسی اربلی (2)می گوید که:گروهی از برادران مورد اعتمادم،دو ماجرا از این دست برایم نقل کرده اند:فردی به نام اسماعیل بن حسن، (3)اهل روستایی به نام هِرقل از توابع حلّه-که در روزگار ما در گذشت؛ولی من او را ندیده بودم-از پدرش شمس الدین،از جدّش نقل کرد:در روزگار جوانی،دُمَلی به اندازۀ یک مشت انسان روی ران چپم بود که هر بهار،سر باز می کرد و خونی بدرنگ از آن خارج می شد و دردش مرا از بسیاری از کارهایم باز می داشت.من از هِرقل به حلّه آمدم و به مجلس سیّد علی بن طاووس رفتم و از دردم شِکوه کردم و گفتم:

می خواهم آن را مداوا کنم.او پزشکان حلّه را حاضر کرد و جای دُمَل را نشان داد.

آنها گفتند:این دُمَل،بالای رگ میانی و اصلی قرار دارد و معالجه اش خطرناک است؛

ص:117


1- (1) .بحار الأنوار:ج 52 ص 54 ( [1]به نقل از کتاب النجوم،سیّد ابن طاووس)،نجم الثاقب:ص 295 ح 16. این نقل در نسخۀ خطّی فرج المهموم نیست (ر.ک:فرج المهموم فی معرفة نهج الحلال و الحرام من النجوم أو بمعرفة منهج الحلال و نسخۀ الحرام من علم النجوم أو...فی تاریخ علماء النجوم،سیّد ابن طاووس حلّی (الذریعة:ج16 ص 156 ش 424). [2]
2- (2) .بهاء الدین ابو الحسن بن علی بن عیسی بن ابی الفتح اربلی (م 692 ق):عالم،فاضل،محدّث،شاعر،ادیب ومورد اعتماد بود.او دارای چندین کتاب است وکشف الغمّة عن معرفة أحوال الأئمّة،از جملۀ آنهاست (أمل الآمل:ج 2 ص 195 ش 588، [3]الأعلام،زرکلی:ج 4 ص 318). [4]
3- (3) .اسماعیل بن حسن حلّی هرقلی،اهل حلّه،زاهد،باتقوا و صاحب کرامت بوده است و طبق این نقل،به حضور امام زمان علیه السلام،تشرّف و به برکت ایشان شفا یافته است.او در روزگار ابن طاووس بوده و فرزندش محمّد،از شاگردان علّامه حلّی است (مستدرکات علم رجال الحدیث:ج 1 ص 633 ش 2021 و ص 675 ش 2021).

زیرا اگر قطع شود،بیم آن می رود که رگ،پاره شود و شخص بمیرد.

ابن طاووس به من گفت:من به سوی بغداد می روم و شاید پزشکان آن جا حاذق تر باشند.با من همراه شو.من همراه او نزد پزشکان بغداد رفتم.سخن آنان نیز همان بود.من افسرده شدم و سیّد ابن طاووس گفت:دین،اجازۀ نماز خواندن با همین لباس خون آلود را به تو داده است و بیشتر مواظبت کن و مبادا به خودت ضرر بزنی،که خدا و پیامبرش تو را از این کار،نهی کرده اند.

شمس الدین می گوید:پدرم اسماعیل هرقلی،به ابن طاووس گفت:حال که کار به این جا رسید و به بغداد آمده ام،به زیارت حرم سامرّا می روم و سپس نزد خانواده ام باز می گردم.ابن طاووس،آن را پسندید و او لباس ها و خرج سفرش را نزد سیّد نهاد و رفت.

او گفت:هنگامی که به حرم مشرّف شدم و زیارت کردم،به سرداب رفتم و از خدای متعال و امام علیه السلام یاری طلبیدم و پاره ای از شب را در سرداب گذراندم و تا روز پنجشنبه در آن جا ماندم و سپس در رود دجله غسل کردم و لباس تمیز پوشیدم و کوزه ام را آب کردم و به قصد حرم بالا آمدم.چهار سوار را دیدم که از دروازه بیرون آمدند.پنداشتم از چوپان های اطراف حرم اند.با هم رو به رو شدیم.همه شمشیر به دست بودند و پیری که نیزه داشت،نقاب زده بود.آنها جلوی مرا گرفتند و پس از سلام و جواب سلام،یکی از آنها-که لباس گشادی به تن داشت-فرمود:«تو فردا به سوی خانواده ات می روی؟».

گفتم:آری.

فرمود:«جلو بیا ببینم چه چیزی تو را دردمند کرده است؟».

من خوش نداشتم آنها به من دست بزنند؛چون لباسم تر بود و آنها را صحرانشین و نسبت به نجاست و پاکی،بی مبالات می پنداشتم.با این همه،جلو رفتم و او یک طرف بدنم را از شانه ام تا جای دُمَل،دست کشید و آن را فشرد،به

ص:118

گونه ای که دردم گرفت.سپس پیر نقاب زده گفت:رستگار شدی،اسماعیل! و من شگفت زده از این که مرا می شناسد،گفتم:إن شاء اللّه،ما و شما رستگار باشیم.

آن پیر به من گفت:این،امام زمان علیه السلام است.من پیش رفتم و دامنش را گرفتم و رانش را بوسیدم و او رفت؛امّا من دامنش را رها نکردم و همراهش رفتم.

فرمود:«باز گرد».

گفتم:هرگز از شما جدا نمی شوم!

فرمود:«مصلحت،آن است که باز گردی»و من سخنم را تکرار کردم.پیرمرد گفت:اسماعیل! حیا نمی کنی که امام دو بار می فرماید:باز گرد و مخالفت می کنی؟!

من سرم را پایین انداختم و ایستادم.امام علیه السلام چند گام به جلو رفت و سپس به من رو کرد و فرمود:«هنگامی که به بغداد رسیدی،خلیفه،ابو جعفر مستنصر،تو را می طلبد و به تو چیزی می دهد.آن را نگیر و به فرزندم [سیّد رضی الدین علی بن طاووس] بگو به علی بن عِوَض،سفارش تو را بکند.من به او توصیه می کنم چیزی که می خواهی،به تو بدهد».

سپس با همراهانش حرکت کرد و من آنها را با چشم تعقیب کردم تا ناپیدا شدند و ناراحت از جدایی اش،ساعتی نشستم و به حرم باز گشتم و متصدّیان حرم، گردم را گرفتند و گفتند:رنگت برگشته است.آیا درد می کشی؟گفتم:نه.گفتند:با کسی دعوا کرده ای؟گفتم:نه این خبرها نیست؛امّا آیا شما آن سواران را می شناختید؟گفتند:آنان گله داران این اطراف بودند.گفتم:نه؛او امام زمان علیه السلام بود! گفتند:آن پیر یا آن که لباس فراخی به تن داشت؟گفتم:همان صاحب لباس فراخ.

گفتند:آیا دُمَلت را به او نشان دادی؟گفتم:او خودش آن را با دستش گرفت،به گونه ای که دردم آمد.

سپس لباسم را بالا زدم؛هیچ اثری از دُمَل ندیدم.عقل از سرم پرید و شک کردم و پای دیگرم را از لباس بیرون آوردم،چیزی ندیدم.مردم بر سرم ریختند

ص:119

و پیراهنم را تکّه تکّه کردند و متصدّیان حرم،مرا وارد خزانۀ حرم کردند و مردم را از من دور داشتند و این وضعیت ادامه داشت،تا آن که به هزار زحمت به بغداد رسیدم و وزیر قمی از سیّد رضی الدین [ابن طاووس]،بررسی صحّت ماجرا را خواست.

او (سیّد رضی الدین) خود را به من رساند و چون دُمَل را در پای من ندید،لختی مدهوش شد و با حالت گریان،مرا نزد وزیر بُرد و مرا برادر و محبوب ترین فرد نزد خودش معرّفی کرد.وزیر،حکایت مرا شنید و پزشکان را که دُمَل مرا دیده و مداوا نکرده بودند،خواست و گفت:دُمل او خوب شدنی است؟گفتند:نه.

گفت:بر فرض معالجه و قطع و نمردن،چه قدر طول می کشد که زخم خوب شود؟گفتند:دو ماه؛امّا جایش حفره ای سفید و بی مو می ماند.وزیر از آنها پرسید:

کِی او را معاینه کرده اید؟گفتند:ده روز پیش.وزیر،ران مرا نشان داد که مانند ران دیگرم بود،بی هیچ نشانی از دُمَل.یکی از پزشکان،فریاد کشید که:این،کار مسیح است! وزیر گفت:حال که کار شما نیست،ما می دانیم که کار کیست.و ماجرا را برای خلیفه گفت و او هزار دینار به من بخشید؛امّا من گفتم:جرئت گرفتن یک دینارش را هم ندارم.خلیفه گفت:از که می ترسی؟گفتم:از همو که مرا خوب کرد.او گفت که از شما چیزی نگیرم.خلیفه گریست و مکدّر شد و من بیرون آمدم و چیزی نگرفتم.

علی بن عیسی اربلی،نویسندۀ کتاب،از سه تن دیگر،تأیید این حکایت را نقل کرده است.دو تن از این افراد،یعنی صفی الدین محمّد علوی و نجم الدین حیدر، از بزرگان و سرشناسان و دوستان اربلی بوده و اسماعیل هرقلی را در حال بیماری و صحّت دیده اند. (1)

ص:120


1- (1) .کشف الغمّة:ج 3 ص 283، [1]السلطان المفرِّج عن أهل الإیمان:ص 68 ش 14،بحار الأنوار:ج 52 ص 61 ح 51،نجم الثاقب:ص 266 ح 5.

13/3:عطوۀ علوی

825.علی بن عیسی اربلی می گوید:سیّد باقی،فرزند عطوۀ علوی حسینی،برایم حکایت کرد که پدرش،عطوه،باد فتق داشت و زیدی مذهب بود.او تمایل پسرانش به مذهب امامیّه را نمی پسندید و می گفت:شما را تصدیق نمی کنم و عقیدۀ شما را نمی پذیرم،تا آن که صاحبتان-یعنی مهدی-بیاید و مرا از این بیماری شفا دهد! و این را مکرّر می گفت.زمانی،وقت نماز عشا گرد هم بودیم که پدرمان فریادی کشید و از ما کمک خواست و ما به شتاب رفتیم.گفت:در پی صاحبتان (مهدی علیه السلام ) بروید که هم اکنون از نزد من بیرون رفت.ما بیرون رفتیم؛امّا کسی را ندیدیم و باز گشتیم و ماجرا را جویا شدیم.گفت:شخصی بر من وارد شد و فرمود:«ای عطوه!».

گفتم:تو کیستی؟

فرمود:«من صاحب (امام) پسرانت هستم و آمده ام تا تو را از این بیماری شفا دهم».سپس دستش را دراز کرد و جای فتقم را فشرد و من دست کشیدم؛امّا اثری نبود.

فرزند او گفت:او مانند آهو و بدون هیچ درد و بیماری [می دوید] و این داستان، مشهور شده بود و من این داستان را از کسی دیگر غیر از پسر او پرسیدم و او خبر داد و تأیید کرد. (1)

14/3:کسانی که سید ابن طاووس گزارش کرده

826.سیّد علی بن طاووس نقل کرده است که:برای زیارت اوّل رجب،از نجف بیرون آمدیم و شب جمعه،بیست و هفت جمادی الآخر سال 641 ق،رسیدیم.روز

ص:121


1- (1) .کشف الغمّة:ج 3 ص 287،بحار الأنوار:ج 52 ص 65.

جمعه،حسن بن بقلی،شخصی را به من معرّفی کرد که ظاهر الصلاح و نامش عبد المحسن و از اهالی دشت و صحرای عراق بود که به حلّه آمده بود و می گفت:

مولایش مهدی-که درودها و سلام خدا بر او باد-را در عالم بیداری دیده است. (1)

سیّد علی بن طاووس می گوید که:در روزگار خودم،گروهی را دیده ام که می گویند:مهدی-که درودهای خدا بر او باد-را دیده اند و برخی از آنان ورقه ها و رساله هایی را که بر او عرضه شده است،آورده اند.از جمله کسی که درستی آنچه را برایم گفت،باور دارم،ولی اجازۀ بردن نامش را نداد،برایم گفت که از خدای متعال درخواست می کرده که زیارت مهدی علیه السلام را روزیِ او کند و در عالم رؤیا می بیند که در فلان زمان،او را خواهد دید.

او در مزار مولایمان موسی بن جعفر علیه السلام [در کاظمین] بوده که وقت فرا می رسد و او صدایی را می شنود که پیش از آن،به هنگام زیارت امام جواد علیه السلام [که کنار مزار امام کاظم علیه السلام است] شنیده بود؛امّا به سوی آن نمی رود و داخل می شود و در قسمت پایین پای ضریح امام کاظم علیه السلام می ایستد،و کسی بیرون می رود که او اعتقاد داشت مهدی علیه السلام بوده است و همراهی داشته و او را دیده؛امّا از سر ادب حضور ایشان، [پیش نرفته و] سخنی نگفته است. (2)

سیّد علی بن طاووس می گوید:کسی که در بیداری و نه خواب،امام زمان علیه السلام را دیده،در روز یکشنبه-که روز امیر مؤمنان علیه السلام است-ایشان را این گونه زیارت می کند:«سلام بر شاخسار نبوی و درخت بزرگ نورافشان هاشمی که نبوّت را میوه و امامت را ثمر داده است و بر دو آرمیده در کنارت:آدم و نوح! سلام بر تو و خاندان پاک و طاهرت! سلام بر تو و بر فرشتگان حلقه زده به تو که گرداگرد قبر را فرا

ص:122


1- (1) .رسالة عدم مضایقة الفوائت (چاپ شده در مجلّۀ تراثنا:سال دوم،ش 2 و 3،ص 349،جنّة المأوی (چاپ شده در بحار الأنوار:ج 53):ص 209 ح 2)،نجم الثاقب:ص 286 ح 11.
2- (2) .بحار الأنوار:ج 52 ص 53 (به نقل از فرج المهموم)،نجم الثاقب:ص 292 ح 13.

گرفته اند! مولای من،ای امیر مؤمنان! امروز روز یکشنبه و روز شما و به نام شماست و من مهمان شمایم.مرا مهمان کن-ای مولا-و گرامی بدار،که تو کریمی و مهمان دوست و به گرامیداشت مهمان و پناه دادن او فرمان داری.آنچه را به آن رغبت دارم و به آن امید بسته ام،به انجام رسان،به حقّ منزلتی که خود و خاندانت نزد خدا دارید و به منزلتی که خداوند نزد شما دارد،و به حقّ پسرعمویت،پیامبر خدا-که خدا بر او و بر همۀ شما درود فرستد-». (1)

ر.ک:ص 207 (فصل چهارم/سیّد ابن طاووس).

15/3:محمّد بن ابی روّاد رواسی و محمّد بن جعفر دهّان

827.سیّد علی بن طاووس به مناسبت ذکر اعمال ماه رجب نوشته است:در اواخر کتاب معالم الدین [اثر ابو طاهر برسی] (2)از مولایمان،امام مهدی علیه السلام دعایی نقل شده است.[در آن کتاب آمده است که] محمّد بن ابی روّاد (3)رواسی (4)می گوید:در روزی از ماه رجب،با محمّد بن جعفر دهّان (5)به مسجد سهله رفتیم.او گفت:بیا با هم به مسجد صعصعه -که مسجدی مبارک است-برویم،که امیر مؤمنان علیه السلام در آن نماز خوانده است و دیگر امامان نیز بر آن جا گام نهاده اند.به سوی آن جا رفتیم و به هنگام نماز،دیدیم که مردی از شترش پیاده شد و آن را در سایه بست و سپس داخل شد و دو رکعت

ص:123


1- (1) .جمال الاُسبوع:ص 38،جنّة المأوی (چاپ شده در:بحار الأنوار:ج 53 ص 271 ح 35)،بحار الأنوار:ج 99 ص 212،نجم الثاقب:ص 297 ح 20.
2- (2) .ر.ک:ج 6 ص 312 پانوشت ح 1105.
3- (3) .در بحار الأنوار (ج 100 ص 447 ح 24)،«ابی داوود»آمده است.
4- (4) .در دعای رجب و فضل مسجد صعصعه،«ابن ابی داوود رواسی»آمده است (ر.ک:المزار،شهید اوّل:ص 266،المزار الکبیر:ص 146،مستدرکات علم رجال الحدیث:ج 6 ص 381 ش 12331).
5- (5) .گفته شده که تشرّف وی در مسجد صعصعه،بر نیکی و ثقه بودن وی دلالت دارد.در برخی نقل ها«ابن جعفر»و«ابو جعفر»آمده است (مستدرکات علم رجال الحدیث:ج 6 ص 495 ش 12861).

نماز خواند و آن را طول داد و سپس دستانش را بالا برد و دعایی خواند که متنش می آید.سپس به سوی مرکبش رفت و سوارش شد [که برود].

[محمّد] ابن جعفر دهّان به من گفت:آیا بر نمی خیزی به سوی او برویم تا بپرسیم که کیست؟

به سوی او رفتیم و به او گفتیم:تو را به خدا سوگندت می دهیم که تو کیستی؟

فرمود:«شما را به خدا سوگند می دهم که مرا چه کسی می پندارید؟!».

ابن جعفر دهّان گفت:ما گمان می کنیم تو خضر هستی.

فرمود:«و تو گمان می کنی کیستم؟».

گفتم:من هم همان گمان را دارم.

فرمود:«به خدا سوگند،من کسی هستم که خضر،نیازمند زیارتش است! باز گردید که من امام زمان شما هستم»و این متن دعای ایشان است:«ای خدا،ای دارنده نعمت های فراوان!...». (1)

16/3:مردی صالح به گفتۀ قطب راوندی

828.قطب الدین راوندی می گوید:از یکی از صلحا روایت شده که گفته است:برخی وقت ها،برخاستن برای نماز شب برای من دشوار می شد و این،مرا غمگین می کرد.امام زمان علیه السلام را در عالم رؤیا دیدم که به من فرمود:«آب کاسنی بنوش؛که خداوند،برخاستن را بر تو آسان می کند».من از آن فراوان نوشیدم و خداوند،آن را بر من آسان نمود. (2)

ص:124


1- (1) .الإقبال:ج 3 ص 211،بحار الأنوار:ج 95 ص 391.برای دیدن ادامه حدیث،ر.ک:همین دانش نامه:ج 6 ص 311 ح 1102.
2- (2) .الدعوات:ص 156 ح 424،بحار الأنوار:ج 66 ص 210 ح 28،نجم الثاقب:ص 359 حکایت 40.

17/3:مردی صالح به گفتۀ حسن بن حمزۀ علوی

829.محدّث نوری (1)می گوید که:سیّد محمّد حسینی، (2)مذکور در حدیث سی و ششم کتاب اربعین-که آن را کفایة المهتدی نام نهاده-از کتاب الغیبةی حسن بن حمزۀ علوی طبری مرعشی نقل کرده (3)که مردی صالح از اصحاب ما امامیه به من گفت:سالی به قصد حج بیرون رفتم و در آن سال،گرما شدّت تمام داشت و [باد] سموم [گرم] بسیار بود.از قافله،جدا گشتم و راه را گم کردم و از غایت تشنگی،از پای در آمدم.

بر زمین افتادم و مُشرف به مرگ،شدم.پس شیهۀ اسبی به گوشم رسید.چشم گشودم.جوان خوش رو و خوش بویی را دیدم که بر اسبی شهبا سوار بود.آن جوان، آبی به من نوشانید که از برف،خنک تر و از عسل،شیرین تر بود و مرا از هلاک شدن رهانید.گفتم:ای سیّد من! تو کیستی که این گونه در بارۀ من مرحمت فرمودی؟

ص:125


1- (1) .حسین بن محمّدتقی نوری مازندرانی طبرسی:از محدّثان متتبّع و چهرۀ سرشناس شیعه در قرن چهاردهم است.وی سال 1254ق در منطقۀ نور مازندران متولّد شد و به سال 1320ق در نجف وفات یافت.وی به«محدّث نوری»مشهور است.او تحصیلات خود را در عراق نزد اساتیدی مثل شیخ مرتضی انصاری و میرزای شیرازی تکمیل نمود و شاگردان زیادی داشت از جمله شیخ عبّاس قمی صاحب مفاتیح الجنان که از او در کتاب هایش به عظمت یاد می کند.تألیفات زیادی از او باقی مانده که مشهورترین آنها،مستدرک الوسائل است.نجم الثاقب،تألیف او در مورد امام زمان علیه السلام است (ر.ک:الکنی و الألقاب:ج 2 ص 445، [1]مستدرک الوسائل:مقدّمه).
2- (2) .سیّد محمّد بن محمّد بن ابو محمّد بن محمّد،ملقّب به مصحفی حسینی موسوی سبزواری مشهور به میرلوحی،ملقّب به«مطهّر»و متخلّص به«نقیبی»:او معاصر علّامه مجلسی و محمّدتقی مجلسی است.قبل از سال هزار در اصفهان به دنیا آمد و در همان شهر در سال 1083ق،پس از آن که کتاب اربعین خود به نام کفایة المهتدی را تمام کرد،از دنیا رفت (الذریعة:ج 1 ص 388 ش 2002 و ج 9 ص 1220 ش 7826). [2]
3- (3) .ابو محمّد حسن بن حمزة بن علی بن عبد اللّه بن محمّد بن حسن بن حسین بن علی بن ابی طالب علوی طبری،مشهور به مرعشی (م 358ق):از شخصیت های جلیل القدر و فقیهان شیعه است.شخصیتی ادیب،دانا،فقیه،زاهد،پارسا و دارای خوبی های زیاد بود و از مشایخ شیخ مفید و غضائری به شمار می رفت.نوشته های فراوانی،مانند:المبسوط،المفتخر و الغیبة دارد (رجال النجاشی:ج 1 ص 182ش 148،الفهرست،طوسی:ص 104 ش 195، [3]أعیان الشیعة:ج 5 ص 60). [4]

فرمود:«منم حجّت خدا بر بندگان خدا و بقیّة اللّه در زمین او.منم آن کسی که زمین را از عدل و داد پُر خواهم کرد،آن چنان که از ظلم و جور پر شده است.منم فرزند حسن بن علی بن محمّد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمّد بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب».

بعد از آن فرمود:«چشم هایت را ببند».بستم.سپس فرمود:«بگشا».گشودم و خود را در پیش روی قافله دیدم.پس ایشان-که درود خداوند بر او باد-از نظرم غایب شد. (1)

18/3:سیّد محمّد آوه ای

830.محدّث نوری می گوید:علّامه حلّی (م 726 ق) در آخر کتاب منهاج الصلاح (2)نوشته است:دعای عبرات،دعایی معروف است که از امام صادق علیه السلام روایت شده و سیّد رضی الدین محمّد آوی (3)نیز حکایت مشهوری با آن دارد که نوۀ علّامه حلّی،فخر الدین محمّد،آن را از پدرش،از جدّش علّامه حلّی،در حاشیۀ کتاب یاد شده چنین نقل کرده است:سیّد محمّد آوی،مدّتی طولانی در بند یکی از کارگزاران سلطان جرماغون (یکی از فرماندهان اصلی سپاه چنگیزیان مغول) بود و بر او [در خوردن و نوشیدن] سخت گرفته بودند تا این که امام زمان علیه السلام را در خواب می بیند و می گرید و می گوید:ای مولای من! برای رهایی ام از این ستمگران،شفاعت کن.

ص:126


1- (1) .نجم الثاقب:ص 265 ح 3.
2- (2) .منهاج الصلاح:ص 514.
3- (3) .سیّد رضی الدین محمّد بن محمّد بن زید بن داعی آوی علوی حسینی (م 654 ق):فاضل جلیل القدر و سیّدصالح عابد زاهد و صاحب مقامات عالی و دوست-هم دورۀ سیّد ابن طاووس و پدر علّامه حلّی بوده است و ابن طاووس در نوشته هایش از او به عنوان برادر،یاد و برخی حکایات را از او نقل می کند.او در مجاورت مزار امیر مؤمنان علیه السلام سُکنا گزیده بود (أمل الآمل:ج 2 ص 298 ش 900، [1]أعیان الشیعة:ج 9 ص 405 ش 928، [2]خاتمة المستدرک،ج 2 ص 325).

امام علیه السلام به او می فرماید:«دعای عَبَرات (اشک ها) را بخوان».

او می گوید:دعای عبرات چیست؟

امام علیه السلام می فرماید:«آن در کتاب [مصباح] توست».

او می گوید:ای مولای من! چه چیزی در کتاب [مصباح] من است؟

می فرماید:«دقّت کن.آن را می یابی».

او از خواب بیدار می شود و نماز صبح را می خواند و کتاب [مصباح] را می گشاید و برگه ای می بیند که این دعا در آن است و برگه،میان برگه های کتاب است.آن دعا را چهل بار می خواند.

این کارگزار،دو همسر داشته که یکی عاقل و در کارهایش مدبّر بوده و کارگزار به او اعتماد فراوانی داشته است.او نزد وی که می آید،زن به او می گوید:آیا کسی از فرزندان امیر مؤمنان علیه السلام را دستگیر کرده ای؟او به همسرش می گوید:برای چه می پرسی؟زن می گوید:کسی را دیدم که گویی نور خورشید از چهرۀ او طلوع می کند.گلویم را میان دو انگشتش گرفت و سپس فرمود:«می بینم که شوهرت، فرزندم را دستگیر کرده و در خوراک و نوشاب بر او سخت و تنگ گرفته است».

به او گفتم:سَرورم! تو کیستی؟

فرمود:«من علی بن ابی طالب هستم.به او بگو:اگر او را رها نکند،خانه خرابش می کنم».

این خواب،شایع شد و به سلطان [جرماغون] رسید و او گفت:من چیزی نمی دانم.و جانشینان و کارگزارانش را خواست و پرسید:کسی را دستگیر کرده اید؟ گفتند:شیخی علوی که فرمان دستگیری اش را داده بودید.گفت:رهایش کنید و اسبی به او بدهید و راه را به وی نشان دهید تا به خانه اش برود (1). (2)

ص:127


1- (1) .سیّد ابن طاووس در آخر مهج الدعوات (ص 403) می گوید:«و از این جمله،حکایتی است که در این باره دوست و برادرم،محمّد بن محمّد قاضی آوه ای-که خداوند جلیل،سعادتش را دو چندان و عاقبت به خیرش کند-،برایم نقل کرد و سبب شگفتی برای آن بیان نمود و آن،این که حادثه ای برایش پیش می آید و این دعا را در برگه هایی می یابد که خود میان کتاب هایش ننهاده بوده است و از آن،نسخه برداری می کند و کارش که به پایان می رسد،نسخۀ اصلی را که میان کتاب هایش یافته بوده،گم می کند».ابن طاووس سپس متن دعا را نقل می کند.
2- (2) .جنّة المأوی (چاپ شده در:بحار الأنوار:ج 53):ص 221 ح 4،نجم الثاقب:ص 300 ح 22.ابن طاووس،ماجرای دیگری هم از آوه ای نقل می کند که مربوط به سال 641ق است (ر.ک:نجم الثاقب:ص 285 ح 11).

19/3:تاجر پیر

831.علی بن یونس عاملی، (1)به نقل از محمّد بن احمد می گوید:پدرش چون شنید که مهدی علیه السلام، از کرعه خروج می کند،هر سال که حاجیان می آمدند،در بارۀ آن از آنها جویا می شد.روزی،فردی مرا نزد تاجر پیری برد که دارایی و خادم فراوان داشت و سؤالم را با او در میان گذاشت.آن پیر به من خوشامد گفت و پرسید:کرعه را از کجا می شناسی؟گفتم:در کتاب ها دیده ام.او گفت:پدرم فراوان سفر می کرد و من هم با او می رفتم.روزگاری،راه را گم کردیم و توشه مان تمام شد و نزدیک بود تلف شویم که چادرهایی دیدیم و سرگذشتمان را برای ساکنانش گفتیم.هنگام ظهر،پیری باهیبت که پرهیبت تر و خوش سیماتر و بزرگ مرتبه تر از او ندیده بودم،بیرون آمد و با ایشان نمازی مانند نماز شما عراقیان [شیعی] خواند.پس از سلام نماز،پدرم به او سلام کرد و ماجرایمان را گفت.چند روزی آن جا ماندیم.مردمی مانند آنها ندیده بودم.میان آنها از ناسزا و بیهوده گویی خبری نبود.چون راه را پرسیدیم که برویم، شخصی را با ما روانه کرد و هنوز نیم روزی راه نرفته بودیم که دیدیم همان جایی هستیم که می خواستیم.پدرم پرسید:آن مرد کیست؟او گفت:او مهدی علیه السلام است و

ص:128


1- (1) .شیخ ابو محمّد زین الدین علی بن یونس عاملی نباطی بیاضی:عالمی فاضل و متکلّمی محقّق و شاعر بود.اوکتاب هایی نوشت که الصراط المستقیم از جملۀ آنهاست.وی در سال 877 ق در گذشت (أمل الآمل:ج 1 ص 135 ح 145، [1]أعیان الشیعة:ج 8 ص 309، [2]الأعلام،زِرکلی:ج 5 ص 34). [3]

جایی که در آن است،کرعه نام دارد و از سرزمین یمن و در فاصلۀ ده روز راه صحرایی بدون آب است.

گفتنی است که ذکر کرعه به عنوان محلّ قیام مهدی علیه السلام در حدیثی از کتاب نعوت المهدی نوشتۀ ابو نعیم اصفهانی آمده و از عبد اللّه بن عمر،از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله نقل کرده است:مهدی از آبادی ای به نام کرعه،خروج می کند،بر سرش ابری سایه می افکند که در آن ندا دهنده ای ندا می دهد:«این مهدی،جانشین خدا [در زمین] است.از او پیروی کنید». (1)

20/3:نجم الدین جعفر بن زهدری

832.سیّد علی بن عبد الکریم بن عبد الحمید نیلی (2)نقل می کند که:یکی دیگر از کسانی که قائم علیه السلام را دیده،جمال الدین فرزند قاری فقیه،جعفر بن زهدری (3)است.عبد الرحمان عتائقی، (4)ماجرایِ او را به خطّ خودش برایم نوشت:جعفر بن زهدری، فلج شد و مادربزرگش هر چه در معالجه اش کوشید،کاری از پیش نبرد.او را نزد پزشکان بغداد نیز بردند و مدّتی طولانی به معالجه اش پرداختند؛امّا سودی نداشت.

ص:129


1- (1) .الصراط المستقیم:ج 2 ص 260،نجم الثاقب:ص 389 ح 62.
2- (2) .سیّد بهاء الدین ابو القاسم علی بن سیّد،غیاث الدین عبد الکریم بن عبد الحمید حسینی علوی:از عالمان نسب شناس و از نُقبایی است که در اصل،نیلی است؛ولی در نجف موطن گزیده بود.او فقیه،محدّث،رجال شناس،شاعر و صاحب کتاب السلطان المفرّج عن أهل الإیمان،از منابع بحار الأنوار است.او تا سال 803 ق زنده بوده است (الذریعة:ج 12 ص 217 ش 1439، [1]أعیان الشیعة:ج 8 ص 266). [2]
3- (3) .نجم الدین جعفر بن زهدری (ق8 ق) شاگرد علّامه حلّی و مؤلّف کتاب إیضاح تردّدات الشرائع است (مجلّۀ تراثنا:ج 13 ص 248).
4- (4) .عبد الرحمان بن محمّد بن ابراهیم،معروف به ابن عتائقی (699-790ق):فاضلی عالم و محقّقی متبحّر ومعاصر شهید اوّل بود.او تألیفاتی دارد که از جملۀ آنها شرح نهج البلاغة است (أعیان الشیعة:ج 7 ص 465 ش 1524، [3]الأعلام،زِرکلی:ج 3 ص 330). [4]در بحار الأنوار (ج 52 ص 73) و نجم الثاقب (ص 362)،«قبائقی»آمده است.

به او گفته شد:چرا او را به زیر گنبد معروف به مقام صاحب الزمان علیه السلام در حلّه نمی بری؟شاید خداوند متعال،او را آن جا سلامت بخشد! او چنین کرد و وی را زیر آن خواباند و صاحب الزمان علیه السلام،او را ایستاند و فلجش را شفا داد.

سپس بعدها با او دوست و برادر شدم،به گونه ای که از هم جدا نمی شدیم و ماجرا را از خودش شنیدم و این که حجّت علیه السلام به او فرموده بود:«به اذن خدا برخیز!» و به ایستادن او کمک کرده است،و مردم چون چنین دیده اند،بر سرش ریخته و لباس هایش را پاره پاره کرده و برای تبرّک برده اند،تا آن جا که مردم،از لباس های خود به او پوشانده و به خانه اش رسانده اند.

من این حکایت را بارها و به درخواست مردم،از خودش شنیدم تا آن که به سال 755ق در جارف در گذشت. (1)

21/3:حسین مدلَّل

833.سیّد علی بن عبد الکریم بن عبد الحمید نیلی گفته است که:در رؤیت امام قائم علیه السلام خبری مشهور نزد بیشتر اهالی نجف است.خبر را یکی از افرادی که به او اعتماد دارم، برایم این گونه نقل کرده است:

خانه ای که اکنون (سال 789ق) در آن ساکن هستم،از آنِ مردی صالح و اهل خیر به نام حسین مدلَّل بود که گذری هم به نام او،چسبیده به مزار شریف امام علی علیه السلام قرار داشت.او مردی عیالوار و بچّه دار بود که فلج شد و مدّتی نتوانست از جا برخیزد و خانواده اش او را بلند می کردند و برای کارها و نیازهایش این سو و آن سو می بردند.این وضع به درازا کشید و بر خانواده اش سخت گذشت و به مردم،نیازمند شدند و مردم هم بر آنان سخت گرفتند [و کمک نکردند].در سال 720ق،شبی

ص:130


1- (1) .السلطان المفرِّج عن أهل الإیمان:ص 44،بحار الأنوار:ج 52 ص 73 ح 55،نجم الثاقب:ص 362 ح 43.

پس از گذشت یک چهارم آن،خانواده اش را بیدار کرد و آنها بیدار شدند و دیدند که خانه و بام چنان پُر از نور شده که چشم را می زند.پرسیدند:چه خبر است؟گفت:

امام علیه السلام نزد من آمد و فرمود:«ای حسین! برخیز».گفتم:ای سَرور من! آیا می بینی که می توانم برخیزم؟و او دستم را گرفت و مرا ایستاند و بیماری ام از بین رفت و الآن صحیح و سالم جلوی شما هستم.او به من فرمود:«این گذر،درِ ورودی من به مزار جدّم [امیر مؤمنان علیه السلام ] است.هر شب آن را ببند». (1)گفتم:چشم،گوش به فرمانم!

آن مرد (حسین مدلّل) برخاست و به مزار امام علی علیه السلام رفت و امام را زیارت کرد و خدای متعال را بر این نعمت،سپاس نهاد و ستود و این گذر،محلّی برای نذر در ضرورت ها شده و نذر کننده،به برکت امام قائم علیه السلام،ناکام و دست خالی باز نمی گردد. (2)

22/3:محمّد بن نجم اسود

834.سیّد علی بن عبد الکریم بن عبد الحمید نیلی ،در بارۀ زیارت کنندگان قائم علیه السلام می گوید:

شیخِ صالح عالم فاضل،شمس الدین محمّد بن قارون،برایم نقل کرد که مردی به نام محمّد بن نجم،ملقّب به اسود در روستای دقوسا در ساحل رود بزرگ فرات زندگی می کرد که اهل خیر و صلاح بود و همسری صالح و شایسته به نام فاطمه و دو فرزند به نام علی و زینب داشت.در سال 712ق،این مرد و همسرش نابینا شدند و مدّتی چنین ماندند و زندگی شان بسیار دشوار شد.در یکی از شب ها،زن احساس می کند که دستی بر صورتش کشیده می شود و کسی می فرماید:«خداوند،نابینایی را

ص:131


1- (1) .این عبارت بر اساس نقل بحار الأنوار،ترجمه شد.در منبع،به جای«ببند»،عبارت«آن را اعلام کن»آمده است.
2- (2) .السلطان المفرِّج عن أهل الإیمان:ص 47 ش 4، [1]بحار الأنوار:ج 52 ص 73 ش 55،نجم الثاقب:ص 363 ح 44.

از تو بُرد! به خدمت همسرت ابو علی قیام کن و در خدمت گزاری او کوتاهی مکن».

چشمانش را که می گشاید،خانه را پر از نور می بیند و می فهمد که او قائم علیه السلام بوده است. (1)

23/3:مردی از کوفه

835.سیّد علی بن عبد الکریم بن عبد الحمید نیلی با سندش از حسن بن محمّد بن قاسم و او از مردی به نام عمّاره می گوید: کاروانی از ناحیۀ طیّئ رسید تا از ما گندم بخرند.میان آنها مردی خوش سیما بود که رئیس کاروان بود.به یکی از حاضران گفتم:ترازو را از خانۀ علوی بیاور.آن مرد صحرانشین گفت:این جا نزد شما علوی هست؟گفتم:

وای چه می گویی؟! بیشتر کوفه علوی هستند.مرد صحرانشین گفت:به خدا سوگند که مرد علوی را در صحرا در یکی از شهرها پشت سرم جا نهادم! گفتم:ماجرا چیست؟گفت:بِدان که من،بزرگ و پیشروِ این کاروانم.ما با حدود سیصد اسب سوار،عازم جنگ [و غارت] شدیم؛ولی راه نمایمان را گم کردیم و سه روز بدون غذا و گرسنه ماندیم.به همدیگر گفتیم:قرعه می کشیم و یکی از اسب هایمان را می کشیم،چند بار قرعه کشیدیم و به نام اسب من در آمد؛ولی من نپذیرفتم؛زیرا هزار دینار برایم ارزش داشت و بیشتر از فرزندم دوستش داشتم تا آن که بار سوم گفتم:بگذارید یک تاخت دیگر با آن بروم.او را تا تپّه ای به فاصلۀ یک فرسنگی دواندم.پایین تپّه،کنیزی هیزم جمع می کرد.با او گفتگو کردم.از آنِ مردی علوی بود.

به نزد همراهانم باز گشتم و آنها را به آن جا نزد آن مرد علوی بردم.از خیمه

ص:132


1- (1) .السلطان المفرِّج عن أهل الإیمان:ص 48 ش 5،بحار الأنوار:ج 52 ص 74 ش 55،نجم الثاقب:ص 363 ح 45.

بیرون آمد.مردی بسیار خوش سیما بود که دو سوی عمامه اش تا روی نافش می رسید.خندان و سلامگویان،به او گفتم:ای سیمای عرب! تشنه ایم.کنیز را فرا خواند و او دو کاسۀ آب آورد که دستانش را در هر یک نهاد و سپس به ما داد و ما تا آخرین نفر،از آن خوردیم و آب برای هیچ یک،کم نیامد و سپس اظهار گرسنگی کردیم.خود،داخل خیمه شد و طَبَق غذایی آورد و دستش را در آن نهاد و فرمود:

«ده نفر،ده نفر بیایید و بخورید».ما همگی از آن خوردیم و هیچ از آن کم نشد.

سپس راه را از او پرسیدیم.راه را به ما نشان داد و چون دور شدیم،به یکدیگر گفتیم:شما دنبال کسب و درآمد از خانه بیرون آمدید.اینها که همه آن جا بود! برخی مخالف و برخی موافق بودند و سرانجام،همه برای ربودن اموال آن علوی باز گشتیم.

هنگامی که دید ما باز گشته ایم،سلاح بر گرفت و سوار بر اسب شد و رو به روی ما ایستاد و فرمود:«چه خیالی در سر پرورانده اید؟قصد غارت دارید؟».ما نیز با کمال وقاحت تأیید کردیم و او چنان بانگی بر ما زد که همه ترسیدیم و پا به فرار نهادیم.او خطّی میان ما و خودش کشید و فرمود:«به حقّ جدّم پیامبر خدا صلی الله علیه و آله سوگند،اگر یک تن از شما از این خط بگذرد،گردنش را می زنم!»و ما به خدا سوگند که ناکام باز گشتیم.او علویِ حقیقی بود،نه اینها که این جا هستند! (1)

24/3:مردی در راه مصر

836.سیّد علی بن عبد الکریم بن عبد الحمید نیلی،از محیی الدین اربلی شنیده که او روزی نزد پدر خود با مردی رو به رو شده که چُرت می زند و سرش خم می شود و عمامه اش می افتد و جای ضربتی هولناک در سرش دیده می شود.ماجرا را جویا می شود.او

ص:133


1- (1) .السلطان المفرِّج عن أهل الإیمان:ص57 ش 10،بحار الأنوار:ج 52 ص 75،نجم الثاقب:ص 365 ح 47.

می گوید:این از صِفّین است.به او گفته می شود:صفّین،ماجرایی کهن [در قرن اوّل هجری] است و اکنون ما در قرن هشتم هستیم؟! او پاسخ می دهد:من مسافر مصر بودم که مردی از غزّه همراهم شد.در میان راه،واقعۀ صفّین را یاد کردیم.او گفت:

اگر در روزگار صفّین بودم،شمشیرم را از علی و یارانش سیراب می کردم.به او گفتم:من نیز از معاویه و یارانش! و بر سر این،درگیر شدیم و من جز این نفهمیدم که از زخم افتادم،تا این که احساس کردم انسانی با سرنیزه اش مرا بیدار می کند.

چشمانم را گشودم.بر من فرود آمد و جای ضربه را دست کشید و خوب شدم.

فرمود:«این جا بمان».

سپس برای مدّتی کوتاه غایب شد و با سر بریدۀ همان طرف دعوایم باز گشت و مرکب ها[ی من و او] را به همراه داشت و فرمود:«این،سر دشمنت است و تو ما را یاری دادی و ما تو را یاری کردیم«و خداوند بی گمان،هر کس را که یاری اش دهد، یاری می کند»». (1)

گفتم:تو کیستی؟

فرمود:«فلان بن فلان،یعنی صاحب الأمر».

سپس به من فرمود:«هر گاه در بارۀ این ضربه از تو پرسیدند،بگو:در صفّین به من زده شده است». (2)

25/3:شهید ثانی

837.محدّث نوری،به نقل از محمّد بن علی بن حسن عودی، شاگرد شهید ثانی در کتاب منیة المرید-:شهید ثانی (3)در سفر از دمشق به مصر،اتّفاقاتی برایش رخ داده که الطاف

ص:134


1- (1) .حج:آیۀ 40.
2- (2) .السلطان المفرِّج عن أهل الإیمان:ص 49 ش 6،بحار الأنوار:ج 52 ص 75،نجم الثاقب:ص 364 ح 46.
3- (3) .شیخ بزرگوار زین الدین بن علی بن احمد بن محمّد بن جمال الدین عاملی جبلی (شهید ثانی):او به ūسال 911ق به دنیا آمد.در ثقه بودن و علم و فضل و زهد و عبادت و پارسایی و تحقیق و مهارت و جلالت قدر و عظمت و صاحب فضایل و کمال بودن،معروف تر از آن است که چیزی گفته شود.از افراد زیادی از علمای شیعه و اهل سنّت روایت کرده است.همچنین شاگردان بزرگی داشته و نخستین عالم شیعی است که در بارۀ«درایة الحدیث»کتاب نوشته است؛امّا اصطلاحات این علم را از عامّه نقل کرده،همان گونه که پسرش و دیگران گفته اند.او کتاب های فراوانی دارد که از جملۀ آنها:مسالک الإفهام و الروضة البهیّة فی شرح اللمعة الدمشقیّة است.وی به خاطر شیعه بودن،به سال 966ق در قسطنطنیّه کشته شد (أمل الآمل:ج 1 ص 85 ش 81 ). [1]

الهی و کرامت هایی را نشان می دهد.از جمله،آن که برایم نقل کرد:در شب چهارشنبه،دهم ربیع الأوّل سال 960ق،به مسجد ابیض در رمله (1)رفتم تا پیامبران و کسانی را که در غار [اصحاب کهف] بوده اند،به تنهایی زیارت کنم.در،قفل بود و کسی در مسجد نبود.دستم را بر قفل نهادم و کشیدم.باز شد و به درون غار رفتم و به نماز و دعا مشغول شدم و چنان متوجّه خداوند شدم که کاروان را از یاد بردم و چون باز گشتم،دیدم رفته اند و هیچ کس نمانده است.متحیّر و اندیشناک بودم که چگونه به عجز از پیاده رفتن و نداشتن اسبابم،به آنها برسم.با این حال،در پی آنها روان شدم تا آن که درمانده شدم و به آنها که نرسیدم،از دور هم آنها را ندیدم.در این تنگنا بودم که مردی سوار بر استر به سوی من آمد و به من فرمود:«پشت من سوار شو».سپس مانند برق،به راه افتاد و مرا به کاروان رساند و پیاده ام کرد و فرمود:

«با همراهانت برو».

به درون کاروان رفتم و کوشیدم که آن مرد را در مسیر ببینم؛امّا دیگر ندیدم و پیش از آن نیز ندیده بودم (2). (3)

ص:135


1- (1) .رمله،شهر کوچکی در فلسطین است.
2- (2) .محدّث نوری،این ماجرا را تحت عنوان افرادی که با امام زمان علیه السلام ملاقات کرده اند آورده؛ولی در این متن،قرینه ای برای اثبات این ادّعا وجود ندارد.
3- (3) .جنّة المأوی (چاپ شده در بحار الأنوار:ج 53):ص 296 ح 49،نجم الثاقب:ص 398 ح 67.

26/3:شیخ حسن عراقی

838.عبد الوهّاب بن احمد شعرانی (1)می گوید که:سَرورم،عارف به خدا،حسن عراقی برایم حکایتی این گونه نقل کرد:من صنعتگری جوان در دمشق بودم که جمعه ها به لهو و لعب و باده نوشی می پرداختیم.روزی خداوند،مرا متنبّه کرد و از خود پرسیدم:آیا برای این آفریده شده ام؟این کارها و دوستانم را ترک کردم و به مسجد اموی رفتم.

دیدم شخصی بر صندلی در بارۀ منزلت مهدی علیه السلام سخن می گوید.مشتاق دیدارش شدم و پس از آن سجده ای نمی کردم،جز آن که از خدای متعال درخواست می کردم که مرا با او گرد آورد.شبی پس از نماز مغرب،نافله می خواندم که شخصی پشت سرم نشست و دست بر شانه ام گذاشت و به من فرمود:«خداوند،دعایت را مستجاب کرد.فرزندم! چه می خواهی؟من مهدی ام».گفتم:با من به خانه ام می آیی؟او با من آمد و فرمود:«مکانی خلوت فراهم کن که تنها من باشم».

برایش آماده کردم و او هفت شبانه روز در آن جا نزدم ماند و ذکری به من تلقین کرد.فرمود:«وردم را به تو یاد می دهم تا بر آن مداومت کنی،إن شاء اللّه تعالی.یک روز روزه می گیری و یک روز افطار می کنی و هر شب،پنجاه رکعت نماز می خوانی».من جوانی خوش سیما بودم که هنوز مو بر صورتم نروییده بود.او می فرمود:«[هیچ گاه رو به روی من منشین؛بلکه] پشت سر من بنشین»و عمامه اش شبیه عمامۀ ایرانیان بود و ردایی از پشم شتر داشت.

چون هفت روز به سر رسید،بیرون رفت و من با او خداحافظی کردم و به من

ص:136


1- (1) .ابو محمّد عبد الوهّاب بن احمد بن علی حنفی شعرانی:از عالمان صوفی مسلک مصر است که به سال 898 ق در قلقشندۀ مصر به دنیا آمد و در قاهره به سال 973ق در گذشت.لواقح الأنوار فی طبقات الأخیار،از جمله کتاب های اوست (أعیان الشیعة:ج 2 ص 67، [1]الأعلام زِرکلی:ج 4 ص 180). [2]

فرمود:«ای حسن! مانند این همنشینی ای که برای تو رخ داد،برای هیچ کس روی نداده است.بر وردت مداومت کن تا آن گاه که ناتوان شوی؛که تو عمری طولانی خواهی داشت (1)». (2)

27/3:امیر اسحاق استرآبادی

839.علّامه مجلسی (3)می گوید که:پدرم (م 1070ق) نقل می کرد:در روزگار ما مرد شریف صالحی به نام امیر اسحاق استرآبادی بود (4)که چهل حج پیاده گزارده بود و میان مردم مشهور بود که طی الأرض می کند.سالی به اصفهان آمد و من این مسئله را از او

ص:137


1- (1) .شعرانی در بخش دوم کتاب الیواقیت و الجواهر چنین گفته است:«بحث شصت و پنجم:در بیان این که همۀ نشانه های قیامت که شارع،خبر آنها را به ما داده،حق اند و قطعاً پیش از قیامت اتّفاق می افتند،مانند خروج امام مهدی علیه السلام...:امام مهدی از فرزندان امام حسن عسکری است.ایشان در نیمۀ شعبان 255ق به دنیا آمده و تا کنون زنده است،تا این که با عیسی بن مریم در یک جا گرد آید.سنّ ایشان تا زمان ما که سال 958ق است،706 سال است.این خبر را شیخ حسن عراقی-که در بالای تپّۀ الریش المطل مدفون است-،در برکۀ رطلی مصر برایم از امام مهدی روایت کرد.وی در زمانی با امام بوده است.با این حرف وی،استاد ما سرورم علی خواص-که رحمت خدا بر هر دو باد-هم موافق است.شعرانی در الطبقات که مشهور به اللواقح است،بنا بر نقلی که از وی شده،پس از روایت سیاحت حسن عراقی گفته است:من از عمر ایشان پرسیدم.فرمود:فرزندم! الآن 620 سال است که یکصد سال از آن تاریخ گذشته است:شعرانی گفت:من این حرف را به سرورم علی خواص گفتم و او هم آن را تأیید کرد (أعیان الشیعة:ج 2 ص 67). [1]
2- (2) .أعیان الشیعه:ج 2 ص 68 (به نقل از الطبقات الکبری المسماة بلواقح الأنوار فی طبقات الأخیار:بخش 2)،نجم الثاقب:ص 445.
3- (3) .محمّدباقر فرزند محمّدتقی مشهور به علّامه مجلسی:یکی از بزرگ ترین علمای جهان اسلام و تشیّع است.در سال 1037ق در خانۀ دانش و بیت حدیث به دنیا چشم گشود.بیش از یکصد کتاب به زبان فارسی و عربی نوشت که معروف ترین آنها،بحار الأنوار با 110 جلد است که مجموعۀ بزرگی از احادیث را در آن گرد آورده است.تألیف دیگر او،مرآة العقول با 26 جلد است.وی در 27 رمضان سال 1110ق در گذشت و در جامع عتیق اصفهان مدفون شد.
4- (4) .بحار الأنوار:ج 94 ص 266ش 34.سند دیگر عالی برای این دعا داریم؛امّا از غرابت خالی نیست.من آن رااز پدرم از برخی افراد صالح از مولایمان امام قائم علیه السلام بدون واسطه روایت می کنم...تفصیل آن چنین است.منظور از برخی افراد صالح،امیر اسحاق استرآبادی است (مستدرک سفینة البحار:ج 3 ص 299).

جویا شدم.گفت:علّت آن،این است که سالی همراه حاجیان به سوی کعبه می رفتم.

در جایی در هفت یا نُه منزلی مکّه،از کاروان جا ماندم و راه را گم کردم و حیرت زده و تشنه،از زنده ماندنم مأیوس شدم.فریاد زدم:ای صالح! ای ابا صالح! راه را به ما نشان بده.خداوند،شما را رحمت کند! که در انتهای صحرا،شبحی را دیدم.خوب نگریستم و در مدّت زمانی اندک دیدم جوانی نیکوروی،با جامه ای پاکیزه، گندمگون و به شکل شریفان و بزرگان،سوار بر شتر و مشک کوچک آبی به دست، به من رسید.بر او سلام کردم و او پاسخم را داد و فرمود:«تشنه هستی؟»

گفتم:آری.مشک را به من داد و نوشیدم و سپس فرمود:«می خواهی به کاروان برسی؟».گفتم:آری.

او مرا پشت خود سوار کرد و به سوی مکّه راه افتاد.عادت من،خواندن حرزی یمانی در هر روز بود و خواندن آن را شروع کردم که در برخی جاهایش،می گفت:

«این گونه بخوان»و جز اندک زمانی نگذشته بود که به من گفت:«این جا را می شناسی؟».نگریستم،دیدم صحرای ابطح (ریگزار مکّه) است.فرمود:«فرود آی!»و چون فرود آمدم،باز گشت و غایب شد.

آن هنگام فهمیدم که او قائم علیه السلام است و از جدایی و نشناختنش ناراحت و نادم شدم،و پس از هفت روز،کاروان رسید و مرا پس از آن که از زنده ماندنم مأیوس شده بودند،در مکّه دیدند و از این رو مشهور به داشتن طیّ الأرض شدم.

پدرم [علّامه محمّدتقی مجلسی] گفت:من حرز یمانی را نزد او خواندم و آن را تصحیح کردم و او به من اجازه[ی نقل آن را] داد و ستایش،ویژۀ خداست. (1)

ر.ک:ج 2 ص 322 (توضیحی در بارۀ کنیۀ«ابا صالح»)

ص:138


1- (1) .بحار الأنوار:ج 52 ص 175.

28/3:ملّا عبد الرحیم دماوندی

840.محدّث نوری می گوید که:عالم فاضل و متبحّر شریف،حاج آقا محمّدرضا همدانی [فرزند ملّا محمّدامین] (1)در کتاب مفتاح النبوّة می نویسد:حضرت حجّت،گاه وجود شریفش را به برخی خواصّ شیعه نشان می دهد و پنجاه سال پیش نیز خود را به عالم باتقوا ملّا عبد الرحیم دماوندی (2)که هیچ حرفی در صلاحیت و استواری او نیست.نشان داد.

این عالم باتقوا در کتابش چنین آورده است:در شبی تاریک-که چشم هیچ جا را نمی دید-،او را دیدم که رو به قبله ایستاده و چنان نوری از چهرۀ مبارکش ساطع بود که من در پرتو آن،نقش های قالی را می دیدم. (3)

29/3:شیخ محمّد مشغرایی

841.شیخ حرّ عاملی (4)می گوید:یک روز عید،در روستایمان،مشغرا نشسته بودیم.

ص:139


1- (1) .حاج ملّا محمّدرضا بن ملّا محمّدامین همدانی مؤلّف مفتاح النبوّة و الدرّ النظیم فی تفسیر القرآن العظیم،درگذشته به سال 1247ق است (الذریعة:ج 8 ص 83 ش 304).
2- (2) .ملّا عبد الرحیم دماوندی کربلایی،فرزند محمّد بن یونس و متوفّای 1160 ق و صاحب کتاب مفتاح اسرارحسینی و نیز تفسیر قرآن است (الذریعة:ج 4 ص 281 ش 1289 و ج 6 ص 45 ش 218 و ج 21 ص 316 ش 5256).
3- (3) .جنّة المأوی (چاپ شده در بحار الأنوار:ج 53) ص 306 ح 56،نجم الثاقب:ص 439 ح 99.
4- (4) .شیخ محمّد بن حسن بن علی بن محمّد بن حسین،معروف به شیخ حرّ عاملی:او در شب جمعه هشتم رجب سال 1033 ق در روستای مشغره در منطقۀ جبل عامل لبنان،در خانواده ای مذهبی،اهل علم و علاقه مند به خاندان پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به دنیا آمد.وی بزرگ محدّثان و سرآمد متبحّران و دانشمندی فقیه و محدّثی ماهر بود.محدّث قمی در بارۀ او می نویسد:«محمّد بن حسن بن علی مشغری،شیخ محدّثان و بافضیلت ترین متبحّران،عالم،فقیه هوشیار،محدّث پارسا،ثقۀ جلیل القدر و سرچشمۀ بزرگواری ها و فضیلت ها و دارای تألیفات سودمند است.وی تا چهل سالگی در جبل عامل زندگی می کرد و در طول این مدّت،دو بار به سفر حج مشرّف شد.در سال 1073 ق،برای زیارت امامان معصوم علیهم السلام به عراق رفت و از آن جا برای زیارت امام رضا علیه السلام عازم مشهد مقدّس گشت و در آن جا ساکن شد.شیخ حُرّ عاملی دارای تألیفات ارزشمند و گران بهایی است.یکی از مهم ترین و معروف ترین آنها کتاب ارزشمند وسائل الشیعة است که از زمان نگارش تا این زمان،پیوسته مورد توجّه و عنایت فقهای اهل بیت و مجتهدان شیعه قرار گرفته است.وی در روز 21 رمضان سال 1104 ق،وفات یافت.أمل الآمل و إثبات الهداة از دیگر آثار اوست (أعیان الشیعة:ج 9 ص 167، [1]الذریعة:ج 2 ص 506 ش 1985، [2]الکنی و الألقاب:ج 2 ص 176).

ما گروهی از طالبان علم و صالحان بودیم.من گفتم:کاش می دانستم که در عید سال آینده،چه کسی از این جمع،زنده و چه کسی مرده است؟مردی به نام شیخ محمّد که همدرس من بود،گفت:من می دانم که در عید دیگر و عید پس از آن و تا بیست و شش عید زنده ام و این را به جدّیت و نه شوخی می گفت.به او گفتم:تو غیب می دانی؟گفت:نه،امام مهدی علیه السلام را در خواب دیدم و چون به سختی بیمار بودم،به او گفتم:بیمارم و می ترسم بی هیچ عمل صالحی از دنیا بروم و با دست خالی خدا را ملاقات کنم.

او فرمود:«نترس.خداوند،تو را از این بیماری شفا می دهد و نمی میری؛بلکه بیست و شش سال زندگی می کنی».سپس کاسه ای را که در دستش بود،به من داد و از آن نوشیدم و بیماری ام برطرف شد و شفا گرفتم و از خواب برخاستم و نشستم و می دانم که این خواب شیطانی نیست.

من (شیخ حرّ عاملی) پس از شنیدن سخن او،تاریخ را که سال 1049ق بود نوشتم و مدّتی طولانی از آن گذشت و در سال 1072 به مشهد مقدّس نقل مکان کردم و در سال گذشته،به دلم افتاد که مدّت به پایان رسیده است.به تاریخ نوشته شده مراجعه کردم،دیدم که بیست و شش سال گذشته است.گفتم:باید آن مرد (شیخ محمّد) مرده باشد.یکی دو ماهی بیشتر نگذشت که نامه ای از برادرم-که هنوز در همان وطنمان بود-آمد که نوشته بود آن مَرد،در گذشت. (1)

ص:140


1- (1) .إثبات الهداة:ج 3 ص 712 ح 170،جنّة المأوی (چاپ شده در:بحار الأنوار:ج 53 ):ص 273 ح 37،ū نجم الثاقب:ص 388 ح 60.

30/3:میرزا محمّد استرآبادی

842.علّامه مجلسی به سند خود از میرزا محمّد استرآبادی (1)نقل می کند که گفت:شبی به گرد کعبه طواف می کردم.جوانی نیکوروی آمد و به طواف مشغول شد و چون به من نزدیک شد،دسته گل سرخی که وقت روییدنش نبود،به من بخشید.آن را از او گرفتم و بوییدم و به او گفتم:این از کجاست،سَرور من؟!

فرمود:«از خرابات».

سپس از دیدۀ من ناپیدا شد و دیگر او را ندیدم. (2)

31/3:مردی فلج

843.علّامه مجلسی می گوید:گروهی از اهالی نجف به من خبر دادند که مردی از اهالی کاشان در راه حج،به نجف آمد.در آن جا بیمار و پاهایش خشک و از راه رفتن ناتوان شد.همراهانش او را نزد انسان صالحی نهادند که در حجرۀ مدرسه ای در اطراف حرم امیر مؤمنان علیه السلام سکونت داشت.این مرد،هر روز در را بر او می بست و برای گردش و یا آوردن دُرّ نجف،به صحرا می رفت.

روزی مرد فلج به او گفت:دل تنگ شده ام و در این جا از تنهایی دلم گرفته است.

ص:141


1- (1) .میرزا محمّد بن علی بن ابراهیم استرآبادی:او عالمی فاضل.جلیل،کامل و متکلّمی محقّق و دقیق و پارسا وزاهد و مورد اعتماد بود.وی استاد رجال شناسان و مؤلّف منهج المقال است.او در مکّه،مجاور مسجد الحرام شد تا آن که در سال 1028ق در گذشت (الکنی والألقاب:ج 3 ص 220). [1]
2- (2) .بحار الأنوار:ج 52 ص 176.این ماجرا را علّامه مجلسی رحمه الله در شمار داستان های آن دسته از معاصرانش که امام علیه السلام را زیارت کرده اند،آورده است؛ولی در متن،قرینه ای برای اثبات این مدّعا وجود ندارد.این سخن در مورد شماری دیگر از این ماجراها نیز صادق است.

امروز مرا با خود ببر و در جایی بگذار و هر جا خواستی،برو.آن مرد صالح پذیرفت و مرا به مقام قائم-که درودهای خدا بر او باد-در خارج نجف بُرد و مرا در آن جا نشاند و پیراهنش را در حوض شست و روی درخت انداخت تا خشک شود و به صحرا در پی کار خود رفت.من غمگین و در اندیشۀ عاقبت کار خود بودم که جوانی خوش سیما و گندمگون وارد صحن شد و بر من سلام داد و به اتاق مقام [قائم] رفت و چند رکعت نماز با خضوع و خشوع در محراب خواند،به گونه ای که تا کنون ندیده بودم.هنگامی که نمازش را به پایان برد،بیرون و به نزد من آمد و از حالم پرسید.به او گفتم:به بلایی گرفتار شده ام که مرا در تنگنا قرار داده است.

خداوند،نه شفایم می دهد که سالم شوم و نه مرا می برد تا راحت شوم.

او فرمود:«غصّه نخور.خداوند،هر دو را به تو خواهد داد»و رفت.هنگامی که بیرون رفت،دیدم پیراهن،روی زمین افتاده است.برخاستم و پیراهن را برداشتم و آن را شستم و روی درخت انداختم.سپس به کارم اندیشیدم و گفتم:من که نمی توانستم برخیزم و حرکت کنم.پس چگونه این کار را کردم؟! به خودم نگریستم.از بیماری ام چیزی ندیدم.دانستم که او قائم علیه السلام بوده است.بیرون آمدم و به صحرا نگریستم؛امّا کسی را ندیدم و سخت پشیمان شدم.

هنگامی که آن مرد صالحِ صاحب حجره آمد،از حالم پرسید و در کارم حیران ماند.ماجرا را به او خبر دادم.او نیز بر آنچه از دست او و من رفته است،حسرت خورد و با او به حجره رفتم.

می گویند او سالم و بی مشکل بوده است تا این که حاجیان و همراهان او باز می گردند.هنگامی که آنان را می بیند و کمی هم با آنان می ماند،بیمار می شود و می میرد و در صحن به خاکش می سپارند،و صحّت خبرش نسبت به هر دو امر (بهبود یافتن و مردن و آسوده شدن) آشکار می شود.

این قصّه،نزد اهالی نجف،مشهور است و افراد صالح و مورد اعتماد آنها،آن را

ص:142

به من گفته اند. (1)

32/3:حاج علی مکّی

844.سیّد علی خان مدنی شیرازی (2)با سندش از شیخ صالح پارسا حاج علی مکّی نقل می کند که:

من به تنگ دستی و سختی و درگیری دشمنان دچار شدم تا آن جا که بر جان خود ترسیدم،که دعایی نوشته شده در جیبم یافتم،بی آن که کسی آن را به من داده باشد.

از این امر متعجّب و متحیّر بودم که خواب دیدم کسی در لباس صالحان و زاهدان می فرماید:«ما فلان دعا را به تو دادیم.با آن،دعا کن تا از تنگ دستی و سختی نجات یابی».گوینده را نشناختم و تعجّبم افزون شد.بار دیگر،حجّت علیه السلام را [در خواب] دیدم.به من فرمود:«آن دعایی را که به تو داده ام،بخوان،و به هر که می خواهی، بیاموز».

من آن را بارها تجربه کردم.خیلی زود در کارم گشایش شد و پس از آن،برای مدّتی آن دعا گم شد و من بر از دست دادنش تأسّف می خوردم و از بدیِ عملم آمرزش می طلبیدم که شخصی نزدم آمد و گفت:این دعا از دست شما در فلان جا افتاده است،و من به یاد ندارم که به آن جا رفته باشم.دعا را گرفتم و برای خدا سجدۀ شکر گزاردم و دعا این است:

بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحِیمِ رَبِّ أَسأَلُکَ مَدَداً رُوحانِیّاً تُقَوِّی بِهِ قوایَ الکُلِّیَّةِ وَ الجُزئِیَّةِ حَتّی أَقهَرَ بمَبادِی نَفسی کُلَّ نَفسٍ قاهِرَةٍ فَتَنقَبِضَ لی إِشارَةُ رَقائِقِهَا انقِبَاضاً تَسقُطُ

ص:143


1- (1) .بحار الأنوار:ج 52 ص 176،نجم الثاقب:ص 366 ح 48.
2- (2) .سیّد علی خان مدنی کبیر،ملقّب به صدر الدین،فرزند امیر نظام الدین احمد بن محمّد معصوم حسینی شیرازی مدنی:او عالمی فاضل و ماهر و ادیبی شاعر بود که در سال 1052ق متولّد و در سال 1120ق درگذشت.او در مدینه متولّد و سپس مجاور مکّه شد و آن گاه به حیدرآباد هند سفر کرد و مدّتی طولانی در آن جا زیست.کتاب های شرح صحیفۀ سجّادیه،الحدائق الندیّة فی شرح الصمدیة در علم نحو و نیز کتاب الکلم الطیّب و الغیث الصیّب نوشتۀ اوست (أعیان الشیعة:ج 8 ص 152). [1]

بِهِ قُواها حَتّی لا یَبقی فِی الکَونِ ذُو رُوحٍ إِلّا وَ نَارُ قَهری قَد أَحرَقَت ظُهُورَهُ یا شَدیدُ یا شَدیدُ یا ذَا البَطشِ الشَّدیدِ یا قَهّارُ أَسأَلُکَ بِما أَودَعتَهُ عِزرائِیلَ مِن أَسمائِکَ القَهرِیَّةِ فَانفَعَلَت لَهُ النُّفُوسُ بِالقَهرِ أَن تُودِعَنی هَذا السِّرَّ فی هذِهِ السَّاعَةِ حَتَّی أُلَیِّنَ بِهِ کُلَّ صَعبٍ وَ أُذَلِّلَ بِهِ کُلَّ مَنیعٍ بِقُوَّتِکَ یا ذَا القُوَّةِ المَتین.

بسم اللّه الرحمن الرحیم.خدای من! از تو کمکی روحی می خواهم تا قوای کلّی و جزئی ام را تقویت کنی و با سرچشمه های گرفته از جانم بر هر نفس چیره،چنان غلبه کنم که کوچک ترین کارهایش بر من بی اثر شود،به گونه ای که همۀ قوایش از بین برود،تا آن جا که هیچ جانداری در هستی نماند،جز آن که آتش قهرم،آن را بسوزاند و خاکسترش کند.ای سختگیر! ای سختگیر! ای دارای قدرت شدید! ای قهّار! از تو به حقّ نام های قهّاریتت که به عزرائیل سپرده ای تا جان ها در برابرش مقهور شوند،می خواهم که به من هم از این اسرار بدهی تا هر سختی را نرم و هر مانعی را خُرد و نرم کنم،به قوّتت،ای قدرتمند با شوکت!

آن را در سحر،سه بار می خوانی.اگر ممکن بود و نیز سه بار در شب،و چون کار بر کسی که آن را می خوانَد،سخت شد،پس از خواندنش سی بار می گوید:«ای رحمان! ای رحیم! ای رحیم ترین رحیمان! از تو می خواهم در آنچه مقدّر من است، لطفت را جاری کنی». (1)

33/3:زین العابدین سلماسی

845.محدّث نوری از آقا محمّد (متولّی روشناییِ حرم سامرّا) و امین میرزای شیرازی (2)(بنیان گذار

ص:144


1- (1) .الکلم الطّیب و الغیث الصیب:ص 16،جنّة المأوی (چاپ شده در بحار الأنوار:ج 53):ص 225 ح 5.
2- (2) .سیّد محمّدحسن حسینی شیرازی،مشهور به«میرزای شیرازی»و«میرزای مجدّد»:وی در پانزدهم جمادی أوّل 1230 در شیراز،متولّد شد.او فقیه،محقّق،پارسا و متّقی بود.در چهار سالگی پای به مکتب نهاد و پس از فراغت از درس های اوّلیه،در شش سالگی وارد حوزۀ علمیّه شد.در سال 1242ق به اصفهان رفت و در بیست سالگی از سیّد حسن بیدآبادی اجازۀ اجتهاد گرفت.تا 29 سالگی در اصفهان ماند و در سال 1259ق به نجف و کربلا رفت.معروف است که شیخ مرتضی انصاری بارها این جمله را بیان نموده که:من درسم را برای سه نفر می گویم:محمّدحسن شیرازی،میرزا حبیب اللّه رشتی و آقاحسن تهرانی.وی در سال 1281ق پس از فوت شیخ انصاری،مرجع تقلید شیعه شد و نزدیک به سی سال در این مقام به رفع مشکلات مردم و ادارۀ حوزه های علمیّه مشغول بود. یکی از مهم ترین حوادثی که در ایّام زعامت او رخ داد،قضیّۀ تحریم تنباکو بود.حکم تاریخی او در معاهدۀ انحصار تنباکو در زمان ناصر الدین شاه،چنان مردم را به صحنه کشاند که شاه قاجار،مجبور به فسخ قرارداد تنباکو گردید.میرزای شیرازی در روز دوشنبه هشتم شعبان 1312ق در 82 سالگی در سامرّا در گذشت و در یکی از حجرات صحن حرم امیر مؤمنان علیه السلام در نجف دفن شد.

نهضت تنباکو)،و او از مادر صالحه اش چنین نقل کرده است:روزی در سرداب شریف سامرّا با خانوادۀ ملّا زین العابدین سلماسی (1)بودم که برای ساختن دیوارهای آن جا، مجاور شده بود.روز جمعه بود و او دعای ندبۀ سوزناکی می خواند و ما نیز با او می خواندیم و اشک می ریختیم.در این حال بودیم که فضا عطرآگین شد و چنان بوی خوشی آمد که لحظاتی خاموش و بی حرکت شدیم و سپس آن بوی خوش رفت و به حالت قرائت دعا باز گشتیم.به خانه که باز گشتیم،سبب را از ملّا زین العابدین پرسیدیم.گفت:تو به این چه کاری داری؟و از پاسخ،طفره رفت؛امّا برادر بزرگوار،آقا علیرضا اصفهانی-که دوست و رازدار او بود-،برایم گفت:روزی از ملّا زین العابدین-که گمان قوی داشتم مانند استادش سیّد بحر العلوم،قائم علیه السلام را دیده است-،در بارۀ دیدار با حجّت علیه السلام سؤال کردم.او سؤال مرا با ذکر همان واقعۀ ندبه و مو به مو مطابق آن،پاسخ داد. (2)

ص:145


1- (1) .میرزا زین العابدین فرزند میرزا محمّد سلماسی کاظمی (م 1266 ق):عالمی فاضل و عابد و از شاگردان خاصّ سیّد بحر العلوم در خفا و آشکار بود.مزار او در رواق کاظمی در کاظمین است (أعیان الشیعة:ج 7 ص 167ش 534).برخی از کرامات نقل شده از او را آورده ایم (ر.ک:ص 250 فصل چهارم/«سیّد بحر العلوم»).
2- (2) .جنّة المأوی (چاپ شده در بحار الأنوار):ص 269 ح 33،نجم الثاقب:ص 413 ح 80.

34/3:سیّد احمد موسوی

846.محدّث نوری می گوید که جناب مستطاب تقی صالح سیّد احمد بن سیّد هاشم بن سیّد حسن رشتی موسوی،ساکن رشت-أیّده اللّه-در هفده سال قبل تقریباً به نجف اشرف مشرّف شد و با عالم ربّانی و فاضل صمدانی،شیخ علی رشتی-طاب ثراه- (1)

به منزل حقیر آمدند و چون برخاستند،شیخ از صلاح و سداد سیّد مرقوم اشاره کرد و فرمود که قضیّۀ عجیبی دارد و در آن وقت،مجال بیان نبود.پس از چند روزی که ملاقات شد،فرمود که:سیّد رفت و قضیّه را با جمله ای از حالات سیّد نقل کرد.از نشنیدن آنها از خود او بسیار تأسّف خوردم.اگر چه مقام شیخ رحمه الله اجلّ از آن بود که اندکی خلاف در نقل ایشان برود و از آن سال تا چند ماه قبل،این مطلب در خاطر بود تا در ماه جمادی الآخر این سال از نجف اشرف برگشته بودم.در کاظمین،سیّد صالح یاد شده را ملاقات کردم که از سامره مراجعت کرده و عازم عجم بود.پس شرح حال او را چنان که شنیده بودم،پرسیدم و از آن جمله،قضیّۀ معهوده همه را مطابق آن نقل کرد و آن قضیّه چنان است که گفت:

در سنۀ هزار و دویست و هشتاد،به ارادۀ حجّ بیت اللّه الحرام،از دار المرز رشت آمدم به تبریز و در خانۀ حاجی صفرعلی،تاجر تبریزی معروف،منزل کردم.چون قافله نبود،متحیّر ماندم تا آن که حاجی جبّار جلودار سدهی اصفهانی،بار برداشت به جهت طربوزن. (2)تنها از او مالی کرایه کردم و رفتم.چون به منزل اوّل رسیدم،سه نفر دیگر به تحریض حاجی صفرعلی به من ملحق شدند:یکی حاجی ملّا باقر

ص:146


1- (1) .شیخ علی نجفی معروف به فاضل،مقدّسِ رشتی (م 1295ق):او عالم فاضل،فقیه،اصولی،عابد،زاهد،متهجّد،مجاهد و از شاگردان بزرگ شیخ مرتضی انصاری و میرزای شیرازی است.وی به دستور میرزای شیرازی،به لار (از شهرهای فارس) مهاجرت کرد و در آن جا ماندگار شد (أعیان الشیعة:ج 8 ص 240). [1]
2- (2) .طرابوزن:ولایتی از ولایات ترکیّه (لغت نامۀ دهخدا).

تبریزی حجه فروش معروف علما و حاجی سیّد حسین تاجر تبریزی و حاجی علی نامی-که خدمت می کرد-.

پس به اتّفاق،روانه شدیم تا رسیدیم به ارزنة الروم (1)و از آن جا عازم طربوزن بودیم و در یکی از منازل ما بین این دو شهر،حاجی جبّار جلودار به نزد ما آمد و گفت:این منزل که در پیش داریم،مخوف است؛قدری زود بار کنید که به همراه قافله باشید.چون در سایر منازل،غالباً از عقب قافله به فاصله می رفتیم.پس ما هم تخمیناً دو ساعت و نیم یا سه به صبح مانده به اتّفاق حرکت کردیم.به قدر نیم یا سه ربع فرسخ از منزل خود دور شده بودیم که هوا تاریک شد و برف،باریدن گرفت،به نحوی که رفقا هر کدام سر خود را پوشانیدند و تند راندند.من نیز آنچه کردم که با آنها بروم،ممکن نشد تا این که آنها رفتند.من تنها ماندم.پس،از اسب پیاده شدم و در کنار راه نشستم و به غایت،مضطرب بودم؛چون قریب ششصد تومان برای مخارج راه همراه داشتم.بعد از تأمّل و تفکّر،بنا را بر این گذاشتم که در همین موضع بمانم تا فجر طالع شود،به آن منزل که از آن جا بیرون آمدیم،مراجعت کنم و از آن جا چند نفر مستحفظ به همراه برداشته،به قافله ملحق شوم.در آن حال،در مقابل خود باغی دیدم و در آن باغ،باغبانی که در دست،بیلی داشت که بر درختان می زد که برف از آنها بریزد.پس پیش آمد.به مقدار فاصلۀ کمی ایستاد و فرمود:«تو کیستی؟».

گفتم:رفقا رفتند و من ماندم.راه را نمی دانم؛گم کرده ام.

به زبان فارسی فرمود:«نافله بخوان تا راه را پیدا کنی».

من مشغول نافله شدم.بعد از فراغ تهجّد،باز آمد و فرمود:«نرفتی؟».

گفتم:و اللّه،راه را نمی دانم!

ص:147


1- (1) .ارزن الروم:شهری در سرزمین ارمنستان (ر.ک:معجم البدان:ج 1 ص 150).

فرمود:«جامعه بخوان».

من جامعه را حفظ نداشتم و تا کنون حفظ ندارم،با آن که مکرّر به زیارت عتبات مشرّف شدم.پس،از جای برخاستم و جامعه را کامل از حفظ خواندم.

باز نمایان شد.فرمود:«نرفتی؟هستی؟».

بی اختیار گریه ام گرفت.گفتم:هستم،راه را نمی دانم.

فرمود:«عاشورا بخوان».

عاشورا را نیز حفظ نداشتم و تا کنون ندارم.پس برخاستم و مشغول زیارت عاشورا شدم از حفظ،تا آن که تمام لعن و سلام و دعای علقمه را خواندم.دیدم باز آمد و فرمود:«نرفتی؟هستی؟».

گفتم:نه هستم تا صبح.

فرمود:«من حال،تو را به قافله می رسانم».

پس رفت و بر الاغی سوار شد و بیل خود را به دوش گرفت و آمد.فرمود:«به ردیف من بر الاغ من سوار شو».

سوار شدم.پس عنان اسب خود را کشیدم.تمکین نکرد و حرکت ننمود.فرمود:

«دهنۀ اسب را به من ده».دادم.پس بیل را به دوش چپ گذاشت و عنان اسب را به دست راست گرفت و به راه افتاد.اسب در نهایت تمکین،متابعت کرد.پس دست خود را بر زانوی من گذاشت و فرمود:«شما چرا نافله نمی خوانید؟نافله،نافله، نافله!»سه مرتبه فرمود و باز فرمود:«شما چرا عاشورا نمی خوانید؟عاشورا، عاشورا،عاشورا!»سه مرتبه و بعد فرمود:«شما چرا جامعه نمی خوانید؟جامعه، جامعه،جامعه!»

و در وقت طیّ مسافت،به نحو استداره سیر می نمود.یک دفعه برگشت و فرمود:

«آن است رفقای شما که در لب نهر آبی فرود آمده اند.مشغول وضو به جهت نماز صبح بودند».

ص:148

پس من از الاغ پایین آمدم که سوار اسب خود شوم و نتوانستم.پس آن جناب، پیاده شد و بیل را در برف فرو کرد و مرا سوار کرد و سر اسب را به سمت رفقا برگردانید.من در آن حال،به فکر فرو رفتم که این شخص چه کسی بود که به زبان فارسی حرف می زد و حال،آن که زبانی جز ترکی،و مذهبی غالباً جز عیسوی،در آن حدود نبود؟! و چگونه به این سرعت،مرا به رفقای خود رسانید؟! پس در عقب خود نظر کردم،احدی را ندیدم و از او آثاری پیدا نکردم.پس به رفقای خود ملحق شدم. (1)

35/3:سیّد مرتضی نجفی

847.محدّث نوری گفته است که:سیّد باتقوا و صالح،مرتضی نجفی-که شیخ جعفر کاشف الغطاء (م 1227ق) را درک کرده بود و من سال ها در سفر و حضر با او بودم و لغزشی از او ندیدم-می گوید:با گروهی در مسجد کوفه بودیم که میان آنها،عالمی مشهور از نجف هم بود که هر چه اصرار کردم،نامش را نگفت که مبادا سِرّش فاش یا نامش معلوم گردد.هنگام نماز مغرب،همان عالم مشهور،در محراب نشست و مردم،آمادۀ نماز جماعت شدند و من برای وضو گرفتن رفتم که دیدم مرد عربی،با آرامش تمام وضو می گیرد و من می ترسیدم به جماعت نرسم.قدری ایستادم و دیدم مثل کوه ایستاده است،تکان نمی خورد [و جا را برای من خالی نمی کند].گفتم:

این کار (نشستن سر راه و آرام وضو گرفتن)،چه معنایی دارد؟! گویی نمی خواهی با شیخ نماز بخوانی؟! با این گفته،می خواستم که تعجیل کند.فرمود:«نه،نمی خواهم نماز بخوانم».

گفتم:چرا؟

ص:149


1- (1) .نجم الثاقب:ص 400 ح 70.

فرمود:«چون او شیخ ارزنی است».

نفهمیدم چه می گوید.ایستادم تا وضویش را به پایان برد و رفت و من وضو گرفتم و نماز خواندم و چون نماز تمام شد و مردم پخش شدند،ماجرا و هیبت و وقار آن مرد و نیز آنچه را از او دیده و شنیده بودم،برای شیخ گفتم.حالِ شیخ دگرگون شد و رنگش پرید و اندیشناک و غمناک شد و گفت:تو حجّت علیه السلام را درک کرده ای؛ولی او را نشناخته ای،و از چیزی خبر داده که جز خدای متعال،آن را نمی داند.بدان که من امسال در سمت غرب دریاچۀ کوفه،ارزن کاشته ام که در معرض آسیب دیدن از گذر اعراب آن ناحیه است.به نماز که برخاستم و داخل آن شدم،فکرم به آن جا رفت و در بارۀ آن و آفت هایش می اندیشیدم. (1)

36/3:سیّد محمّد بن سیّد مال اللّه بن سیّد معصوم قطیفی

848.محدّث نوری از عالم فاضل ملّا محسن اصفهانی و او از عالم متّقی سیّد محمّد بن سیّد مال اللّه بن سیّد معصوم قطیفی (2)نقل کرد که گفت:آن هنگام که کسی از بیم راهزنان و دزدان، جز با عِدّه و عُدّه به مسجد کوفه نمی رفت،شبی تصمیم گرفتم با یکی از طلبه ها به آن جا بروم.هنگامی که داخل مسجد شدیم،جز یک تن نیافتیم که مشغول اعمال

ص:150


1- (1) .جنّة المأوی (چاپ شده در بحار الأنوار:ج 53):ص 257 ح 28،نجم الثاقب:ص 420 ح 88.
2- (2) .سیّد محمّد بن مال اللّه بن معصوم موسوی قطیفی (م 1269 یا 1271ق):از شاگردان سیّد عبد اللّه شبّر و ازادیبان و شاعران فاضل و آشنا به علوم عقلی و نقلی و دیوان شعرش از مراثی اهل بیت علیهم السلام آکنده بود (أعیان الشیعة:ج 10 ص 44، [1]الذریعة:ج 9 ق 3 ص 988 ش 6467،الأعلام،زِرکلی:ج 7 ص 16). [2] محدّث نوری می گوید:او سیّدی عظیم الشأن و جلیل القدر بود و استادمان علّامه شیخ عبد الحسین تهرانی،از او به نیکی یاد می کرد و فراوان او را می ستود و می گفت:او باتقوا،صالح،شاعر،بزرگوار،ادیب،قاری و غرق در دریای محبّت اهل بیت علیهم السلام و اکثر ذکر و فکرش در بارۀ ایشان بود.فراوان او را در صحن شریف (نجف یا کربلا) می دیدم و یک سؤال ادبی از او می پرسیدم و او پاسخ می داد و در لا به لای کلامش به مراثی سرودۀ خود یا دیگران،استشهاد می کرد و حالش دگرگون می شد و به ذکر مصیبت می پرداخت و مجلس ادب و شعر،به مجلس روضه و مرثیه خوانی تبدیل می شد...(جنّة المأوی«چاپ شده در بحار الأنوار»:ص 264).

بود.ما نیز به آداب مسجد پرداختیم و هنگام غروب به سوی درِ مسجد رفتیم و آن را بستیم و پشتش را سنگ و چوب و شن ریختیم تا کسی نتواند آن را از بیرون باز کند.سپس داخل مسجد شدیم و به نماز و دعا مشغول گشتیم و پس از فراغت،با رفیق طلبه ام در دکّۀ قضا (جایگاه قضاوت امیر مؤمنان علیه السلام ) رو به قبله نشستیم.آن مرد صالح،در دالان نزدیک درِ فیل،دعای کمیل را با صدای بلند و سوزناکی می خواند و شبی مهتابی بود و من رو به آسمان داشتم که ناگهان بوی بسیار خوشی در فضا پیچید و در میان پرتوهای مهتاب،شعله هایی مانند شعله های آتش دیدم که بر آن چیره شده بود و در آن حال،صدای آن مرد دعاخوان نیز فروکش کرد و متوجّه شدم که مردی جلیل از همان درِ بسته شده،به درون مسجد آمد.او در هیئت و لباس،مانند حجازیان بود و سجّاده ای به عادت همانها بر دوش داشت و با آرامش و وقار و هیبت و جلال،راه می رفت و به طرف درِ مسلم بن عقیل رفت و برای ما هوش و حواسی نمانده بود و چون از نزدیک ما گذشت،به ما سلام داد.رفیقم که هیچ هوش و حواسی برایش نمانده بود،نتوانست جواب سلام بدهد؛امّا من کوشیدم و با سختی،جواب سلام او را دادم.هنگامی که به درِ مسجد،داخل و از دیدگان ما پنهان شد،به خود آمدیم و گفتیم:این که بود و از کجا داخل شد؟

پس به سراغ آن مرد دعاخوان رفتیم.دیدم که گریبان چاک داده و با سوز و گداز می گرید.حقیقت ماجرا را پرسیدیم.گفت:چهل شب جمعه است که به این مسجد می آیم تا به دیدار پیشوای حقیقی این عصر و ناموس دهر نائل شوم و تا امشب که چهلمین شب بود،روزی ام نشده بود و دیدید که مشغول دعا بودم که دیدم بالای سرم ایستاده است.به او توجّه کردم.پرسید:«چه می کنی؟»یا«چه می خوانی؟» (تردید از راوی است) و من نتوانستم پاسخ دهم و او از من دور شد،همان گونه که دیدید.

ما به سمت در رفتیم.دیدیم به همان گونه که بسته بودیم،هنوز بسته است و ما

ص:151

سپاس گزار؛امّا حسرت زده باز گشتیم. (1)

37/3:مرد سبزی فروش به نقل از سیّد حیدر کاظمی

849.محدّث نوری می گوید که:جمعی از عالمان باتقوا،از جمله سیّد حیدر کاظمی،از شاگردان بزرگ شیخ انصاری،برای من نوشت و شفاهی نیز گفت که محمّد بن احمد بن حیدر حسنی حسینی می گوید:هنگامی که به سال 1275ق در نجف اشرف مشغول تحصیل علوم دینی بودم،از برخی روحانیان می شنیدم که سبزی فروشی،مولایمان امام منتظر علیه السلام را دیده است.پیجویی نمودم و او را شناسایی کردم.دیدم مردی صالح و متدیّن است و علاقه پیدا کردم که در جایی خلوت با او گرد آیم تا کیفیت تشرّفش را از او جویا شوم.فراوان به او سلام می دادم و برای خرید،نزد او می رفتم تا سرانجام با هم دوست شدیم.

روزی برای نماز و دعا به مسجد سهله پناه بردم که او را جلوی درِ مسجد دیدم.

فرصت را غنیمت شمردم و به او گفتم که شب با من بماند.او با من ماند تا از اعمال مسجد سهله فارغ شدیم و به مسجد کوفه رفتیم.هنگامی که به آن جا رسیدیم و مستقر شدیم و بخشی از اعمال آن جا را انجام دادیم،از او درخواست کردم که ماجرایش را به تفصیل برایم بگوید و او گفت:من فراوان می شنیدم که اگر کسی چهل شب چهارشنبه،پی در پی،به نیّت رؤیت امام منتظر علیه السلام به مسجد سهله برود، موفّق به رؤیتش می شود و این،آزموده شده است.از این رو،مشتاق شدم و چنین کردم و گرما و سرما مانعم نشد و تا نزدیک به یک سال چنین کردم.غروب یک سه شنبۀ زمستان-که هوا گرفته و پر از ابر و تاریک و کمی باران بود-به مسجد سهله رفتم.رعد و برق و تاریکی،شدّت گرفت و چون به مسجد رسیدم،هیچ کس

ص:152


1- (1) .جنّة المأوی (چاپ شده در بحار الأنوار:ج 53):ص 263 ح 31،نجم الثاقب:ص 421 ح 89.

و حتّی خادم ویژۀ شب های چهارشنبه نبود.به شدّت بیمناک شدم و با خود گفتم:

نماز مغرب را می خوانم و اعمال را با شتاب انجام می دهم.میان نماز بودم که توجّهم به مقام امام زمان علیه السلام جلب شد که در قبلۀ نمازگزار قرار دارد.در آن جا نور کاملی دیدم و صدای نمازگزاری را شنیدم.دلم آرام گرفت و اطمینان یافتم و گمان کردم که برخی از زائران در آن جایگاه شریف هستند-اگر چه من به هنگام ورود به مسجد آنها را ندیده بودم-و اعمالم را با دل آسودگی انجام دادم.سپس به سوی مقام شریف امام زمان علیه السلام رفتم و داخل شدم و در آن جا نور بزرگی دیدم؛امّا چراغی ندیدم و غافل از تفکّر در این باره بودم.در آن جا سیّدی جلیل و باهیبت به سیمای عالمان را دیدم که به نماز ایستاده بود.آسوده خاطر شدم و گمان می کردم که او از زائران غریب است و کمی که او را برانداز نمودم،دانستم که از ساکنان نجف اشرف است.

بر اساس عمل مخصوص آن مقام،به زیارت حجّت علیه السلام مشغول شدم و نماز زیارت را خواندم و چون به پایان بردم،خواستم با او در بارۀ رفتن به مسجد کوفه سخن بگویم که هیبتش مانعم شد،و من چون به بیرون مقام می نگریستم،تاریکی می دیدم و صدای رعد و برق و باران را می شنیدم؛امّا او به من رو کرد و با سیمایی بزرگوارانه و با دلسوزی و لبخند فرمود:«دوست داری که به مسجد کوفه بروی؟».

گفتم:آری،ای سَرور ما! عادت ما اهل نجف،تشرّف به عمل این مسجد و سپس رفتن به مسجد کوفه و خوابیدن در آن جاست؛زیرا آن جا ساکن و خادم و آب دارد.

او برخاست و فرمود:«با ما بیا به مسجد کوفه برویم».

من خوش حال از او و همراهی اش بیرون آمدم و در نور و هوای خوب و زمینی خشک که گِل چسبنده به پا نداشت،راه رفتیم و من غافل از باران و تاریکی ای بودم که قبلاً می دیدم.همچنان غرق شادی بودم و تاریکی و بارانی نمی دیدم تا به درِ مسجد کوفه رسیدیم.در زدم و خادم گفت:کیست؟گفتم:در را باز کن.گفت:در

ص:153

این تاریکی و باران شدید،از کجا آمده ای؟گفتم:از مسجد سهله.هنگامی که خادم در را گشود،به آن سیّد جلیل توجّه کردم.او را ندیدم و هوا کاملاً تاریک و بارانی بود و من ندا می دادم:سَرور و مولای ما! بفرما که در باز شده است و به پشت سرم باز گشتم و آن جا را گشتم؛امّا کسی را ندیدم و در همین فاصلۀ زمانی کوتاه،باران و سرما به من آسیب رساند.

وارد مسجد شدم و از خواب غفلت بیرون آمدم و خود را سرزنش کردم که چون این همه نشانه و کرامت را دیدم و متوجّه نشدم که اگر بیست چراغ هم آن جا می افروختند،چنان روشن نمی شد و به یاد آوردم که آن سیّد جلیل القدر،مرا با اسم صدا زد،با آن که اسمم را به او نگفته بودم و پیش تر،او را ندیده بودم،و به یاد آوردم که تاریکی و باران بود و چون بیرون آمدیم،نور بود و زمین خشک و هوای خوب و دیگر امور شگفت و غریب،و یقین پیدا کردم که او همان صاحب الزمان علیه السلام است که به آرزوی تشرّف به زیارتش،مشقّت رفتن به مسجد سهله را در گرما و سرما به جان خریده بودم،و خدای متعال را سپاس نهادم و ستایش،ویژۀ اوست. (1)

38/3:یاقوت حلّی

850.محدّث نوری از ملّا علی رشتی (2)-که عالمی باتقوا و از شاگردان استاد اعظم (میرزای شیرازی) بوده و از سوی همو برای پر کردن خلأ اهالی فارس از عالم دینی،به آن جا اعزام شده و در همان جا در گذشته و در همۀ مدّتی که محدّث نوری در سفر و حضر با او بوده،او را در اخلاق و فضل،کم نظیر دیده-،نقل می کند:یک بار از زیارت امام حسین علیه السلام به سوی نجف باز می گشتم.از راه رودخانۀ فرات و با کشتی

ص:154


1- (1) .جنّة المأوی (چاپ شده در بحار الأنوار:ج 53):ص 309 ح 58،نجم الثاقب:ص 325 ح 32.
2- (2) .شیخ علی نجفی معروف به مقدّس رشتی (م 1295 ق) او از شاگردان شیخ انصاری و میرزای شیرازی است.

کوچکی می آمدم که میان اهل کشتی،یک نفر را دیدم که با بقیّه،هم غذا و هم سفره بود؛امّا مانند آنها به لهو و لعب و شوخی نمی پرداخت؛بلکه سنگین و باوقار می نمود و آنها بر مذهب او خرده می گرفتند.از او متعجّب بودم تا به جایی رسیدیم که آب کم بود و صاحب کشتی،ما را پیاده کرد و در کرانۀ رود،پیاده ادامه دادیم.من هم سفرۀ آن مرد شدم و از او سبب دوری اش را از همراهانش پرسیدم و این که چرا آنها او را نکوهش می کنند.او گفت:اینها خویشاوندان من اند؛امّا سنّی مذهب اند.

پدرم نیز سنّی است؛امّا مادرم شیعه است و من نیز از آنها بودم؛امّا خداوند به برکت امام زمان علیه السلام مرا شیعه کرد.

از او پرسیدم:چگونه؟

گفت:نام من یاقوت است و نزدیک پل حلّه،روغن می فروشم.یکی از سال ها برای خریدن روغن از صحرانشینان بیرون حلّه،از شهر دور شدم و روغن خریدم و آنها را روی درازگوشم،همراه گروهی از اهالی حلّه،آوردم.در یکی از منازل بین راه،فرود آمدیم و خوابیدیم و چون بیدار شدم،هیچ کدام از آنها را ندیدم و راه نیز از میان بیابانی خشک و درندگانی فراوان می گذشت.برخاستم و بارها را روی درازگوش گذاشتم و در عقب آن چند نفر رفتم؛امّا راه را گم کردم و از ترس درندگان و تشنگی،متحیّر ماندم.از خلفا و مشایخ،کمک و یاری طلبیدم و آنها را شفیع درگاه حق کردم و فراوان گریه و زاری کردم؛امّا فایده ای نکرد.با خود گفتم:

شنیده ام که مادرم می گفت:ما امامی زنده با کنیۀ ابا صالح داریم که راه گم کردگان را راه نمایی می کند و به کمک و فریادرسیِ ناتوان ها می آید.با خدای متعال،عهد کردم که اگر از او یاری طلبیدم و به دادم رسید،به مذهب مادرم در آیم.او را صدا زدم و فریاد کمک سر دادم که دیدم شخصی کنار من راه می رود و عمامۀ سبزی به سر دارد و سپس راه را به من نشان داد و فرمان داد که به مذهب مادرم در آیم و کلمه هایی را ذکر کرد که از یاد برده ام و فرمود:«تو به زودی به روستایی می رسی که اهالی آن، همه شیعه اند».

ص:155

گفتم:ای سَرور من! تو با من به روستا نمی آیی؟

فرمرمود:«نه.من باید به فریادرسیِ هزار نفر دیگر در گوشه گوشه سرزمین ها بروم»و از دیدگان من غایب شد.اندکی بیشتر راه نرفته بودم که به روستا رسیدم،با آن که آن روستا خیلی دور بود و آن گروه از اهالی حلّه،یک روز پس از من رسیدند.

در حلّه،نزد سیّد مهدی قزوینی،بزرگ فقیهان،رفتم و قصّه را برایش گفتم.او معالم دین شیعه را به من آموخت،و از او خواستم که عملی را به من یاد دهد که با انجام دادن آن بتوانم دوباره مهدی علیه السلام را ببینم.او گفت:چهل شب جمعه،امام حسین علیه السلام را زیارت کن.

من شب های جمعه از حلّه به زیارت امام حسین علیه السلام می رفتم تا یک جمعه مانده بود که روز پنجشنبه از حلّه راه افتادم و چون به دروازۀ شهر [کربلا] رسیدم،مأمور حکومت،از ما جواز ورود خواستند و من نداشتم.من متحیّر ماندم و چند بار خواستم میان جمعیت مخفی شوم و بگذرم،نشد،که ناگهان صاحب الأمر علیه السلام همان همراه در صحرا را در لباس روحانیان ایرانی و با عمامه ای سفید بر سر،درون شهر دیدم.چون او را دیدم،از او کمک خواستم و او آمد و [دست] مرا گرفت و با خود از دروازه عبور داد،بی آن که کسی مرا ببیند و چون داخل شهر شدم،او را نیافتم و از جدایی اش متحیّر شدم،و اکنون بخشی از خاطرات آن زمان از یادم رفته است. (1)

39/3:اشکانی

851.آیة اللّه شیخ مرتضی حائری یزدی (2)از جمله قضایای عجیبی را که در زمان خود دیده،

ص:156


1- (1) .جنّة المأوی (چاپ شده در بحار الأنوار:ج 53):ص 292 ح 47،نجم الثاقب:ص 404 ح 71.
2- (2) .آیة اللّه حاج شیخ مرتضی حائری یزدی،فرزند آیة اللّه حاج شیخ عبد الکریم حائری،مؤسّس حوزۀ علمیّۀ قم:او در سال 1334 ق در شهر اراک به دنیا آمد و در سال 1406 ق (1364 ش) در قم از دنیا رفت.وی در خاندان علم و فضیلت و تقوا رشد نمود و در تحصیل علم و دانش،بسیار کوشا بود.زهد و ساده زیستی را از پدر بزرگوارش به ارث برده بود.

این گونه نقل کرده است:گفتند در قم،شخصی به نام آقای اشکانی،خدمت حجّت -سلام اللّه علیه-می رسد.من یک روز عصر،ظاهراً با جانب آقای حاج شیخ عبد الوهّاب روحی-که رفیق پنجاه سالۀ من است-و جناب آقای حاج آقا مهدی اخوی-سلّمهما اللّه تعالی عن الآفات و البلیّات-،خدمت این پیرمرد-که منزل او در خیابان ایستگاه راه آهن (1)بود-رفتیم.مردی پیر و نورانی بود و آثار حقیقت و درستی در چهرۀ او روشن بود.دستگاه رادیو او هم در همان اتاق پذیرایی بود.در آن زمان،داشتن رادیو،خلاف روش مقدّسان بود،و این،دلیلی بود بر این که وی هیچ اهل تظاهر و دکانداری نیست.ما داستان تشرّف را از او پرسیدیم.گفت:من خویی (2)هستم و نظامی بودم و در مدرسۀ نظام کشور ترکیّه نیز تحصیل کرده ام و مدّت ها در قشون بودم.یک وقت در تهران،پای منبر بودم.ناطق،ذکر دستوری کرد برای کسی که می خواهد به خدمت حجّت علیه السلام برسد ومن دستور را عمل کردم و خدمتش رسیدم و نیازهای خود را گفتم و دستور را برای ما گفت که اجمال آن، خواندن آیۀ نور است در ماه مخصوص با عدد مخصوص که منِ نگارنده،در این دفتر نمی نویسم برای این که شاید هر کسی لایق حضور نباشد و بخواند و به مقصد نرسد،آن وقت باعث سستی عقیده گردد و من مسئول عند اللّه باشم.

پس از آن که آن مرد نورانی،دستور را بدون مضایقه و تردید برای ما نقل کرد،از او دو سؤال پرسیدم:یکی آن که آیا خدمت آقا به طور معاینه رسیدی؟معلوم شد به طور مکاشفه می رسد.مثلاً گفت:همین طوری که مثلاً زیر کرسی نشسته بودم،

ص:157


1- (1) .در قم.
2- (2) .اهل شهر خوی.

اوضاع عوض می شد و ایشان را می دیدم وعرایض خود را بیان می کردم و حتّی گاهی در خواب،خدمتش می رسیدم از جمله،زمانی که به قم آمدم و خیال مجاورت داشتم و مبلغ پانصد تومان در هر برج،حقوق بازنشستگی داشتم، می خواستم تکلیف شرعی خود را بدانم و در این جهت،متحیّر بودم که به کدام یک از دو مرجع مشهور در قم-که یکی آقای حاج آقای حسین بروجردی بود و دیگری مرحوم آقای سیّد محمّد حجّت تبریزی-،مراجعه نمایم.بعضی از اهل علم،اوّلی را می گفتند و بعضی،دومی را معیّن می کردند.همان دستور را عمل کردم و در خواب خدمتش رسیدم و آقای بروجردی نیز حاضر بودند.مثل این که ایشان آقا را نمی دیدند.آقا فرمود:«به این مراجعه کن»؛و من اسکناس ها را که برای دست گردان کردن و دادن قسمتی از آن آورده بودم،به ایشان می دادم و ایشان می گرفتند و در جیب بغل می گذاشتند و یک تبسّمی بر لب داشتند.در عالم بیداری که خدمتش رسیدم،همان وضع و محازات خواب مشاهده شد؛همان تبسّم و همان گرفتن و در بغل گذاشتن با خصوصیاتی که در خواب دیدم،مشهود گردید.

از جمله می گفت:من پیش از وجود رابطه با وجود مقدّسش،مدّتی در کرمانشاه مأموریت داشتم.پس از این که خدمتش رسیدم،تقریباً فرمودند که:«این مدّت که کرمانشاه بودی و زیارت ابی عبد اللّه الحسین علیه السلام نرفتی،جفا بوده است و اینک مشرّف شو».من مشرّف شدم و مظنونم این است که گفت:در حرم ایشان نیز خدمتش رسیدم.

سؤال دوم،این بود که:شما چه خصوصیت اخلاقی داشتید؟گفت:من در هیچ اوضاع و شرایطی،نماز خود را ترک نکردم و دیگر این که به احدی ظلم و ستم نکردم. (1)

ص:158


1- (1) .سرّ دلبران:ص 257.

40/3:حاجی مؤمن

852.آیة اللّه شهید دستغیب (1)می گوید که:حاجی مؤمن رحمه الله (2)نقل کرد:در اوّل جوانی،شوق فراوانی به زیارت و ملاقات حجّت علیه السلام در من پیدا شد و مرا بی قرار نمود،تا این که خوردن و آشامیدن را بر خودم حرام کردم تا وقتی که آقا را ببینم (و البتّه این عهد از روی نادانی و شدّت اشتیاق بود).دو شبانه روز هیچ چیزی نخوردم.شب سوم، اضطراراً قدری آب خوردم.حالت غشوه عارضم شد.در آن حال،حجّت علیه السلام را دیدم و به من تعرّض فرمود که:«چرا چنین می کنی و خودت را به هلاکت می اندازی؟برایت طعام می فرستم،بخور».

پس به حال خود آمدم.ثُلث از شب گذشته بود و دیدم مسجد (مسجد سردزک) خالی است و کسی در آن نیست و درب مسجد را کسی می کوبد.آمدم در را گشودم.دیدم شخصی است که عبا بر سر دارد،به طوری که شناخته نمی شود.از زیر عبا ظرفی پُر از طعام به من داد و دو مرتبه فرمود:«بخور و به کسی نده و ظرف آن را زیر منبر بگذار»و رفت.داخل مسجد شدم.دیدم برنج طبخ شده با مرغ بریان

ص:159


1- (1) .شهید محراب،آیة اللّه سیّد عبد الحسین دستغیب شیرازی:او در آذر 1288ش در شیراز به دنیا آمد.درس های ابتدایی حوزۀ علمیّه را نزد پدر خواند و پس از فوت پدرش،تحصیلات را در مدرسۀ خان شیراز ادامه داد و دورۀ مقدّماتی و سطح را به پایان رساند.در سال 1314ش به نجف اشرف رفت و در درس استادان:سیّد ابو الحسن اصفهانی،آقا ضیاء الدین عراقی،سیّد باقر اصطهباناتی و محمّدکاظم شیرازی شرکت جست.وی در قبل از انقلاب،جزو مبارزان و از یاوران امام خمینی بود و بعد از انقلاب،همراه انقلاب و امام جمعۀ شیراز بود،تا این که در آذر سال 1360ش (چهارده صفر 1402ق) به دست منافقان به شهادت رسید.آثار متعدّدی از او به یادگار مانده است از جمله:آدابی از قرآن،سرای دیگر،معارفی از قرآن،گناهان کبیره،و داستان های شگفت.
2- (2) .شهید دستغیب می گوید:صاحب مقام یقین،مرحوم عبّاسعلی مشهور به حاج مؤمن که دارای مکاشفات و کرامات بسیاری بوده و تقریباً مدّت سی سال نعمت مصاحبت با آن مرحوم در شهر و سفر نصیب بنده بود (داستان های شگفت:ص 73).

است.از آن خوردم و لذّتی چشیدم که قابل وصف نیست.

فردا پیش از غروب آفتاب،مرحوم میرزا محمّدباقر-که از اخیار و ابرار آن زمان بود-آمد.اوّل مطالبۀ ظرف ها را کرد و بعد مقداری پول را که در کیسه کرده بود،به من داد و فرمود:تو را امر به سفر فرموده اند.این پول را بگیر و به اتّفاق جناب آقا سیّد هاشم،پیش نماز مسجد سردزک-که عازم مشهد مقدّس است-،برو و در راه، بزرگی را ملاقات می کنی و از او بهره می بری.

حاجی مؤمن گفت:با همان پول به اتّفاق مرحوم آقا سیّد هاشم حرکت کردیم تا تهران.وقتی که از تهران خارج شدیم،پیری روشن ضمیر،[با دست] اشاره کرد و اتومبیل ایستاد.پس با اجازۀ مرحوم آقا سیّد هاشم (چون اتومبیل دربست به اجارۀ ایشان بود)،سوار شد و پهلوی من نشست.

در اثنای راه،اندرزها و دستورهای بسیاری به من داد و پیشامد مرا تا آخر عمر به من خبر داد و نیز آنچه خیر من در آن بود،برایم گزارش می داد-و آنچه خبر داده بود،به تمامش رسیدم-.مرا از خوردن طعام قهوه خانه ها نهی می کرد و می فرمود:

لقمۀ شبهه ناک برای قلب ضرر دارد.

با او سفره ای بود.هر وقت میل به طعام می کردم،از آن نان تازه بیرون آورده و به من می داد و گاهی کشمش سبز بیرون می آورد و به من می داد.تا رسیدیم به قدمگاه، فرمود:«اَجَل من نزدیک است و من به مشهد مقدّس نمی رسم.وچون مُردم،کفن من همراهم است.مبلغ دوازده تومان دارم.با آن مبلغ،قبری در گوشۀ صحن مقدّس برایم تدارک کن و امر تجهیزم با جناب آقای سیّد هاشم است.

حاجی گفت:وحشت کردم و مضطرب شدم.فرمود:آرام بگیر و تا مرگم نرسد، به کسی چیزی مگو و به آنچه خداوند خواسته،راضی باش.

چون به کوه طرق (سابقاً راه زوّار از آن بود) رسیدیم،اتومبیل ایستاد.مسافران پیاده شدند و مشغول سلام کردن به امام رضا علیه السلام شدند.شاگرد راننده،سرگرم مطالبۀ

ص:160

گنبدنما شد.دیدم آن پیر محترم،به گوشه ای رفت و متوجّه قبر مطهّر گردید.پس از سلام و گریۀ بسیار گفت:بیش از این لیاقت نداشتم که به قبر شریفت برسم.پس رو به قبله خوابید و عبایش را بر سر کشید.پس از لحظه ای به بالینش رفتم.عبا را پس زدم.دیدم از دنیا رفته است.از ناله و گریه ام مسافران جمع شدند.قدری حالاتش را که دیده بودم،برایشان نقل کردم.همه منقلب و گریان شدند.سپس جنازۀ شریفش را با ماشین به شهر آورده و در صحن مقدّس،مدفون گردید. (1)

41/3:شاگرد محمّدتقی تربتی

853.شیخ علی اکبر طهرانی ،ساکن مشهد مقدّس،برای شیخ علی اکبر نهاوندی (2)در خانۀ ایشان در سامرّا در رُبع آخر سدۀ چهاردهم حکایت کرده است:خبر داد ما را شیخ عالم متّقی،شیخ محمّدتقی تربتی (3)که از اکابر فضلا و علمای اخلاق و از تلامذۀ علّامه رشتی میرزا حبیب اللّه و مجاز از ایشان بود،فرمود:خبر داد ما را بعض از سادات مریدین متدیّنین از تلامذۀ من از اهل تربت گفت:در وقت مراجعت حقیر از زیارت عتبات عالیات،خارج شدم از خانقین و با یکی از طلّاب،پیاده عقب قافله رو به قصر شیرین می رفتیم و من از شدّت عطش و تعب،از راه رفتن عاجز شدم و با زحمت زیاد،خود را به قافله رساندیم.دیدیم قافله را دزدها غارت کرده اند و اموالشان را برده اند و بعضی مجروح در بیابان افتاده اند و محمل ها شکسته است و روی زمین افتاده است.من و رفیقم به کناری رفتیم و بر تلّی بالا رفتیم در حالت

ص:161


1- (1) .داستان های شگفت:ص 74 ح 34.
2- (2) .ر.ک:ص 174 پانوشت ح 859.
3- (3) .شیخ محمّد تربتی (م 1330 ق):شخصی فاضل بود،و از محضر آیة اللّه مجدّد شیرازی در سامرّا درس آموخته بود و در مشهد رضوی از دنیا رفت.از آثار وی،حاشیه بر التعادل و التراجیح رسائل [شیخ انصاری] است (الذریعة:ج 6 ص 155ش 844،معجم المؤلّفین:ج 9 ص 127). [1]

نهایت ترس.ناگاه،سیّد جلیلی را دیدیم که با ماست و بعد از ادای تحیّت در بین ما، هفت دانه خرمای زاهدی به من داد و فرمود:«چهار عدد آنها را خودت بخور و سه دانۀ آن را به شیخ بده».

چون [خرماها را] خوردیم،عطش ما رفع شد.سپس فرمود:«این دعا را بخوانید به جهت نجات و حفظ از شرّ دزدها:اللّهُمَّ إنّی أخافک و أخاف ممّن یخافک و أعوذ بک ممّن لا یخافک؛خدایا! به درستی که من از تو می ترسم و از هر کسی که از تو می ترسد،در هراسم،و پناه می برم به تو از هر کسی که از تو نمی ترسد.

و راه می رفتیم با آن سیّد و نرفتیم مگر مقدار کمی.پس ناگاه اشاره کرد و فرمود:

«این،منزل است».پس نظر کردیم دیدیم که منزل،پایین آن تل است و چون وارد منزل شدیم،خواب،ما را فرا گرفت،از شدّت تعبی که گم شده بودیم و ملتفت آنچه برای ما اتّفاق افتاده بود،نشدیم.چون بیدار شدیم،متنبّه به قضیّه شدیم و برای ما منکشف شد که ولیّ عصر-عجل اللّه فرجه-بوده است. (1)

42/3:شفا دادن بیمار به نقل دکتر عبد الحسین تبریزی

854.دکتر عبد الحسین تبریزی (لقمان الملک) در نامه ای به درخواست آیة اللّه شیخ عبد الکریم حائری در بارۀ شفا یافتن بیماری به اعجاز امام عصر-أرواحنا له الفداء- خطاب به ایشان نوشته است:

«تقدیم حضور مبارک حضرت مستطاب حجّة الإسلام آیة اللّه فی الأرضین، آقای حاج شیخ عبد الکریم آقا مجتهد (2)-أدام اللّه ظلّه علی رؤوس المسلین-.

ص:162


1- (1) .العبقری الحسان [1]فی أحوال مولانا صاحب الزمان علیه السلام:ج 1 ص 117.
2- (2) .آیة اللّه حاج شیخ عبد الکریم حائری یزدی:در سال 1267ق (1238ش) در روستای مهرجرد میبد یزد به دنیا آمد.تحصیلاتش را در اردکان آغاز کرد؛امّا بعد از چندی،برای ادامۀ تحصیل به عراق رفت.وی دوازده سال در سامرّا به تحصیل پرداخت و در این مدّت،از درس فقیهانی چون:سیّد محمّد فشارکی و شیخ فضل اللّه نوری سود برد و پس از رحلت میرزای شیرازی،به نجف و پس از مدّت کوتاهی از آن جا به کربلا رفت.آیة اللّه حائری به دعوت مردم سلطان آباد (اراک فعلی)،به ایران باز گشت و به مدّت هشت سال در حوزۀ آن،تدریس کرد.ایشان در سال 1301ش،به اصرار علمای قم در این شهر ساکن گردید و حوزۀ علمیّۀ قم را احیا نمود.او از 1301ش،تا سال 1315 ریاست تامّه و مرجعیت کامل شیعیان را برعهده داشت.وی مردی خردمند و اهل کیاست بود.کتاب های الصلاة و درر الفوائد فی الاُصول،از آثار ایشان است.آیةاللّه حائری در84 سالگی،در هفدهم ذی قعدۀ 1355ق (1315ش) در گذشت و در حرم حضرت معصومه علیها السلام به خاک سپرده شد (آیة اللّه مؤسّس،علی کریمی جهرمی،أعیان الشیعة:ج 8 ص 42). [2]

بسم اللّه الرحمن الرحیم.الحمد للّه ربّ العالمین و الصلاة علی أشرف خلقه محمّد المصطفی و أفضل السلام علی حججه و مظاهر قدرته الأئمّة الطاهرین و اللعنة علی أعدائهم و المنکرین لفضائلهم و الشاکّین فی مقاماتهم العالیة الشامخة.

شرح اعجازی که راجع به یک نفر مریضۀ محترمه ظهور نمود،به قرار ذیل است:

این مخدّره،تقریباً بین 45 و 46 سن دارد و متجاوز از یک سال بود مبتلا به مرض رَحِم بود که خود بنده،مشغول معالجه بودم و روز به روز،درد و ورم شدّت می نمود.با شَور با آقای دکتر سیّد ابو القاسم قوام،رئیس صحّیۀ شرق،مشار إلیها را به مریض خانۀ امریکایی ها فرستاده،در توصیۀ بنده به رئیس مریض خانه نوشتم که مادام کپی و خانم های طبیبه،معاینه نموده،تشخیص مرض را بنویسند.

ایشان پس از معاینه نوشته بودند:رَحِم،زخم است و محتاج به عمل جرّاحی است و چند دفعه مشار إلیها به آن جا رفته و همین طور تشخیص داده بودند و مریضه،راضی به عمل نشده بود.بعد از آن،مشار إلیها را برای تکمیل تشخیص فرستادم نزد مادام اخابوف روسی.ایشان هم،هم عقیده شده بودند و باز هم برای اطمینان خاطر و تحقّق تشخیص،نزد پروفسور اکوبیانس و مادام اکوبیانس فرستادیم.

ایشان پس از یک ماه تقریباً معاینه و معالجه،به بنده نوشته بودند که این مرض،

ص:163

سرطان است و قابل معالجه نیست.خوب است برود تهران،شاید با وسایل قوّۀ برقی و الکتریکی،نتیجه گرفته بشود.چنان که آقای دکتر ابو القاسم خان و خود بنده در اوّل،همین تشخیص سرطان را داده بودیم،مشار إلیها،علاوه بر این که حاضر به رفتن تهران نبود،مزاجاً به قدری علیل و لاغر شده بود که ممکن بود در دو فرسخ حرکت،تلف بشود.در این هنگام،زیر شکم،کاملاً متورّم شده و یک غدّه در زیر شکم در محلّ رَحزم،تقریباً به حجم یک انار بزرگ به نظر آمد که غالباً سبب فشار مثانه و حبس البول می شد و بعد پستان ها متورّم و صلب شده،خواب و خوراک به کلّی از مریضه سلب شده.ناچار بودم برای مختصر تخفیف درد،روزی دو دانه آمپول دو سانتی کنین مرفین،تزریق می نمودم که اخیراً آن هم بی فایده و بی اثر ماند، تا یک شب به کلّی مستأصل شده،مقدار زیادی تریاک خورده بود که خود را تلف نماید.بنده را خبر دادند که جلوگیری از خطر تریاک،به عمل گردید.چون چند سال بود که این خانواده-که از محترمین و معروفین این شهر هستند-،با بنده مربوط و طرف مراجعه بودند،خیلی اهتمام داشتم؛بلکه فکری جهت این بیچاره که فوق العاده رقّت آور بود،بشود و از هر جهت مأیوس بودم؛زیرا یقین داشتم سرطان، شعب و ریشه های خود را به خارج رَحِم و مبیضه ها (1)دوانیده و مزاج هم به کلّی، قوای خود را از دست داده است.برای قطع خیال مشار إلیها قرار گذاشتم آقای دکتر معاضد،رئیس بیمارستان رضوی-که متخصّص در جرّاحی است-هم معاینه نمایند.

ایشان پس از معاینه به بنده گفتند:چارۀ منحصر به فرد به نظر من،خارج کردن تمام رحم است.من هم به مشار إلیها گفتم که:شما اگر حاضر به عمل جرّاحی هستید،چاره منحصر است؛و الّا باید همین طور بمانید.گفت:بسیار خوب.اگر در

ص:164


1- (1) .تخمدان ها.

عمل مُردم،که نعم المطلوب و اگر هم نمردم،شاید چاره ای شود؛تصمیم برای عمل گرفت.و همان روز که اواخر ربیع الثانی سنۀ 1353 بود و روز چهارشنبه یا یک هفتۀ دیگر،بنده ملاقات ننمودم،یعنی از عیادتش خجالت می کشیدم.خودش هم از خواستن من خجالت می کشید.

پس از یک هفته دیدم با کمال خوبی،آمد مطب بنده و اظهار خوش وقتی می نمود.قضیّه را پرسیدم.گفت:بلی.شما که به من آخرین اخطار را نموده و عقیدۀ دکتر معاضد را گفتید،با اشکِ ریزان و قلب بسیار شکسته،از همه جا مأیوس گفتم:

یا علی بن موسی! تا کِی من خانۀ دکترها بروم و بالأخره مأیوس شوم؟! رفتم و یک هفته شروع به روضه خوانی و متوسّل به حضرت موسی بن جعفر-أرواح و العالمین فداه-شدم.شب هشتم (شب شنبه) در خواب دیدم یک نفر از دوستان زنانه ام-که شوهرش سیّد و از خدّام آستانۀ قدس رضوی است-،یک قدری خاک آورد،به من داد که:آقا (یعنی شوهرم) گفت:این خاک را من از میان ضریح مقدّس آورده ام،خانم بمالند به شکمش.من هم در خواب مالیدم و بعد دیدم دخترم به عجله آمد که:خانم! برخیز! دکتر سواره آمده دم در (یعنی بنده) و می گوید:به خانم بگویید بیاید برویم نزد دکتر بزرگ.من هم با تعجیل بیرون آمده،دیدم شما سوار اسب قرمز بلندی هستید.گفتید:بیایید برویم.من هم به راه افتادم تا رسیدیم به یک میدان محصوری.دیدم یک نفر بزرگوار ایستاده و جمعیتی کثیر در پشت سرش.من او را نمی شناختم؛امّا رسیده،دستش را گرفتم و گفتم:یا حجّة بن الحسن! به داد من برس! اوّل با حالت عتاب به من فرمود که:«به شما گفت:پیش فلان دکتر بروید؟».

یکی از دکترها را اسم بردند (بنده نمی خواهم اسم ببرم).بعد افتادم به قدم هایش.باز گفتم:به داد من برس!

ثانیاً فرمود که:«به شما گفت:نزد فلان دکتر بروید؟».

استغاثه کردم.فرمود:«برخیز! تو خوب شدی و مرضی نداری».

ص:165

از خواب،بیدار شدم.آمدم اثری از مرض نمانده است.

بنده تا دو هفته از نشر این قضیّۀ عجیب برای اطمینان کامل،از عود مرض، خودداری نمودم و بعد،از پروفسور (اکوبیانس) تصدیق کتبی گرفتم که اگر همین مرض بدون وسایل طبّی و جرّاحی بهبودی حاصل نماید،به کلّی خارج از قانون طبیعت است و آقای دکتر معاضد هم نوشت که چارۀ منحصر به فرد این مرض را در خارج کردن تمام رَحِم می دانستم و حالا چهار ماه است تقریباً به هیچ وجه از مرض مزبور،اثری نیست.

پس از این قضیّه،مادام (اکوبیانس) باز مریضه را معاینۀ کامل نمود،اثری در رحم و پستان ها ندیده است.از همان ساعت،خواب و خوراک مریضه به حال صحّت برگشته و از سابق،سوء هضمی مزمن داشت،آن هم رفع شده است.الأقلّ العاصی دکتر عبد الحسین تبریزی لقمان الملک». (1)

43/3:شیخ محمّد شوشتری کوفی

855.آیة اللّه مرتضی حائری یزدی می گوید:از حوادث و داستان های مسلّم راجع به رسیدن به خدمت حجّت علیه السلام ماجرای آقای شیخ محمّد کوفی (2)است که آقای امام سدهی (3)-که بسیار سیّد صالح و درستی بود و نگارنده،کاملاً ایشان را می شناختم و با ایشان آمد و شد داشتم-،به خطّ خودشان از خود آقای کوفی نقل کرده اند،چنین مسطور است:جناب آقای شیخ محمّد کوفی-که به زهد و تقوا و صلاح بین خواصّ علما

ص:166


1- (1) .الکلام یجرّ الکلام:ج 1 ص 138.نیز،ر.ک:سرّ دلبران:ص 154.
2- (2) .شیخ محمّد شوشتری کوفی،فرزند شیخ محمّدطاهر،ساکن در کوفه است.
3- (3) .از اخیار علمای معروف به تقوا و سداد و مورد وثوق مرجع بزرگ شیعه و مجدّد آثار اهل بیت علیهم السلام آیة اللّه بروجردی قدس سره بود.لذا ایشان را برای تأسیس حوزۀ علمیّه در کرمانشاه و افتتاح مدرسه ای که به امر ایشان در آن شهر بنا شد،اعزام فرمود.

و فضلای نجف اشرف معروف بود،و ملتزم بود که لیالی و ایّام جمعات به نجف مشرّف شود-،چون قضیّۀ تشرّف ایشان را خدمت ولیّ عصر-عجّل اللّه تعالی فرجه-از بعض علما شنیده بودم،یک روز جمعه در مدرسۀ صدر در نجف اشرف در حجرۀ یکی از آقایان رفقا خدمت ایشان رسیدم و استدعا کردم که شرح تشرّف را از زبان خود ایشان بشنوم.آنچه در نظرم مانده،مضمون فرمایش ایشان از قرار ذیل است:

فرمود:با پدرم مشرّف شدم (1)به مکّۀ معظّمه.فقط یک شتر داشتیم که پدرم سوار بود و من پیاده،ملازم و مواظب خدمت او بودم.در مراجعت،به سماوه که رسیدیم، استری (قاطری) از...اشخاصی که شغلشان جنازه کشی بین سماوه و نجف بود...، تا نجف اجاره کردیم.چون شتر کندی می کرد و گاهی می خوابید و به زحمت او را بلند می کردیم،پدرم سوار قاطر و من سوار شتر،از سماوه حرکت کردیم.بین راه، اغلب نقاط،گِلزار و باتلاق بود و شتر همیشه مسافتی عقب می افتاد و به خشونت و درشتگویی مُکاری (قاطرچی)...مبتلا بودم تا این که برخوردیم به جایی که گِل زیاد بود.شتر خوابید و دیگر هر چه کردیم،برنخاست.در اثر تعقیب در بلند کردن، لباس هایم گل آلود شد و فایده نکرد.ناچار مُکاری هم توقّف کرد تا لباس هایم را در آبی که در آن جا بود،بشویم.من از آنها کمی فاصله گرفتم برای برهنه شدن و شستن لباس و فوق العاده مضطرب و حیران که عاقبت این کار به کجا می رسد.آن وادی،از جهت قطّاع الطریق هم خطرناک بود.ناچار متوسّل شدم به ولیّ عصر -أرواحنا فداه-؛ولی بیابان همواره و تا حدّ مدّ بصر،احدی پیدا نبود.بغتتاً (ناگهان) دیدم جوانی نزدیک من پیدا شد.شباهت داشت به سیّد مهدی،پسر سیّد حسین کربلایی.(نظرم نیست که فرمود:دو نفر بودند.یا همان یک نفر و نظرم نیست کدام

ص:167


1- (1) .ظاهراً این داستان،در سال 1315ش اتّفاق افتاده است.

سبقت به سلام کردیم).عرض کردم:شی اسمک (نامت چیست)؟

فرمود:«سیّد مهدی».

عرض کردم:ابن سیّد حسین؟

فرمود:«نه ابن سیّد حسن».

عرض کردم:از کجا می آیی؟

فرمود؟«از خُضیر»(چون مقامی در آن بیابان بود به عنوان مقام خضر علیه السلام ).من خیال کردم می فرماید:از آن مقام آمدم.

فرمود:«چرا این جا توقّف کرده ای؟».

شرح خوابیدن شتر و بیچارگی خود را عرض کردم.تشریف برد نزد شتر.دیدم تا دست روی سر او گذارد،شتر برخاست،ایستاد و ایشان با او صحبت می فرماید و با انگشت سبّابه،به طرف چپ و راست،به شتر نشان می دهد.بعد تشریف آورد نزد من فرمود:«دیگر چه کار داری؟».

عرض کردم:حوائجی دارم؛ولی فعلاً با این حال اضطراب و نگرانی،نمی توانم عرض کنم جایی را معیّن فرمایید تا با حواسی جمع،مشرّف شده،عرض کنم.

فرمود:«مسجد سهله».بغتتاً از نظرم غایب شد.آمدم نزد پدرم گفتم:این شخص که با من صحبت می کرد،کدام طرف رفت؟می خواستم بدانم اینها همه ایشان را دیده اند یا نه.گفتند:احدی این جا نیامد و تا چشم کار می کند،بیابان پیداست.گفتم:

سوار شوید برویم.گفتند:شتر را چه می کنی؟گفتم:امرش با من است.سوار شدند.

من هم سوار شتر شدم.شتر جلو افتاد و به عجله می رفت.مسافتی از آنها جلو افتاد.

مُکاری صدا زد:ما با این سرعت نمی توانیم بیاییم.

غرض،قضیّه بر عکس سابق شد.مکاری تعجّب کنان گفت:چه شد؟این شتر، همان شتر است و راه،همان راه.گفتم:سرّی است در این امر.ناگهان نهر بزرگی سر راه پیدا شد.من باز متحیّر شدم که با این آب،چه کنم.تا فکر می کردم،شتر

ص:168

رفت میان نهر،متّصل به طرف راست و چپ می رفت.مکاری و پدرم لب آب رسیدند،فریاد زدند:کجا می روی؟غرق می شوی! این آب،قابل عبور نیست! ولی چون دیدند من با کمال سرعت با شتر می روم و طوری هم نیست،جرئت کردند.

گفتم:از این راهی که شتر می رود،به طرف چپ و راست،به همان طور بیایید.آنها هم آمدند و به سلامت از آن عبور کردیم.

من متذکّر شدم که آن وقتی که حجّت علیه السلام انگشت سبّابه به طرف راست و چپ حرکت می داد،این آب را اشاره می فرمود.خلاصه آمدیم،شب وارد شدیم بر جمعی کوچ نشین.آن جا منزل کردیم.همۀ آنها با تعجّب از ما می پرسیدند:از کجا می آیید؟گفتیم:از سماوه.گفتند:پل خراب شده و راهی نیست،مگر کسی با طرّاده (قایق) از این آب عبور کند.از همه بیشتر،مکاری متحیّر مانده بود.گفت:بگو بدانم چه سرّی در این کار بود.گفتم:من آن جا که شتر خوابید،به امام دوازدهم شیعیان متوسّل شدم.ایشان تشریف آورد و این مشکلات را حل نمود....

غرض،به همان حال آمدیم تا چند فرسخی نجف اشرف.باز شتر خوابید.سرم را نزدیک گوش او بردم.گفتم:تو مأموری ما را به کوفه برسانی! تا این کلمه را گفتم، برخاست و به راه ادامه داد تا درِ خانه در کوفه،زانو به زمین زد.من هم او را نفروختم و نکشتم تا مُرد.روزها می رفت در بیابان کوفه برای چرا و شب ها درِ خانه می خوابید.

بعد به ایشان عرض کردم:در مسجد سهله،خدمت آن بزرگوار مشرّف شدید؟ فرمود:بلی؛ولی در گفتن شرح او مجاز نیستم. (1)

856.آقای حاج شیخ علی محمّد ابن العلم، (2)در نامه ای به مرحوم آیة اللّه خویی،چگونگی تشرّف شیخ محمّد شوشتری را که برای ایشان نقل کرده بوده،استفسار می کنند و

ص:169


1- (1) .سرّ دلبران:ص 268.
2- (2) .علی محمّد ابن العلم دزفولی (1289-1370 ش).

آیة اللّه خویی،آنچه را که شنیده،به قلم خود برای ابن العلم می نویسد:

جناب مستطاب مرحوم مبرور جنّت مکان خلدآشیان،آقای شیخ محمّد شوشتری که قبلاً ساکن نجف و بعداً سال ها ساکن کوفه شد،شخصاً و بدون واسطه برای این جانب چنین نقل نمودند که:بنا گذاشتم یکی از شب های قدر ماه مبارک رمضان را نوزدهم یا بیست و یکم-تردید از بنده است-به مسجد کوفه مشرّف شده و در آن جا احیا نمایم.بدین قصد،از نجف به سمت کوفه حرکت نمودم.

چون هوا گرم بود،قبل از دخول مسجد به سمت نهر احمَیدیّه-که قدری بالاتر از مسجد بود-رفته و جهت رفع گرما قدری آب به خود زده و بعداً وارد مسجد شده، رأساً به محراب امیر علیه السلام مشرّف و پس از اذان مغرب،نماز خوانده و پس از نماز، جهت افطار حرکت کردم.قبلاً به ذهنم خطور کرده بود که چه قدر خوب است چشمم به جمال ولیّ عصر-عجّل اللّه تعالی فرجه-منوّر [شود] و تسلیت بگویم.

همین که از محراب مذکور قدری دور شدم،در یکی از ایوان های مسجد،دو نفر را که یکی دراز کشیده و دیگری نشسته بود،دیدم.شخص نشسته،مرا به نام صدا کرده و گفت:شیخ محمّد! کجا می روی؟تعجّب کردم که این مرد ناشناس،نام مرا از کجا می داند! جواب دادم:می خواهم بروم جایی افطار کنم-و افطار من آن شب، نان و خیار چنبر بود-.گفت:همین جا بنشین،افطار کن.من هم نشستم و مشغول افطار شدم.آن شخص،شروع به سؤال از آقایان علمای موجود نجف نموده و حالِ یک به یک را سؤال نمود تا تمام شدند.من از کثرت اطّلاع او تعجّب نمودم که باز از حال مرحوم آقا سیّد ابو الحسن اصفهانی رحمه الله سؤال نمود.در آن وقت،ایشان یکی از طلّاب علمی بودند و چندان نمی شناختم؛ولی از ترس این که مبادا بخواهد حال فرد فرد طلّاب را بپرسد،گفتم:همه خوب اند.در این وقت،شخصی که دراز کشیده بود،چیزی به او گفت که من نفهمیدم.لذا او ساکت شد و بنده شروع به سؤال نموده،گفتم:این که خوابیده،که است؟جواب گفتند:ایشان آقای عالَم اند (عالم به

ص:170

فتح لام).عرب های عوام،به مُلّا می گویند؛ولی نظر به این که صحبت ما فارسی بود،توضیح خواسته،پرسیدم:آقای عالِم اند یا آقای عالَم اند؟تعجّب کردم و از این حرف خوشم نیامد و در دل گفتم:چه قدر مبالغه می کند! این لقب،سزاوار ولیّ عصر است،نه کس دیگر-و ایشان هنگام نقل این قصّه،زار زار گریه می کردند-.

در این اثنا،شخصِ نشسته فرمود:«برای شیخ محمّد،آب بیاورید».ناگهان دیدم شخصی حاضر و آماده،جام آبی به دست داشت.من گفتم:تشنه نیستم و آب را رد کردم.پس از صرف افطار،به جای خود برگشتم که دوباره نماز بخوانم و مشغول اعمال شوم.ناگاه احساس کسالت کرده و سر خود را به دیوار تکیه دادم و خوابم برد.وقتی چشمم باز شد،دیدم هوا بی اندازه روشن است،که من درز آجرهای دیوار مقابل را به خوبی می دیدم یقین کردم صبح شده.بسیار افسوس خوردم که آمده بودم شب را به عبادت احیا نمایم،[امّا] خواب،مرا برده است.

در این اثنا دیدم که آن شخصِ خوابیده و جمعی از علما مشغول نماز جماعت و خودش امام آنها بود و نمازشان تمام شده و مشغول تعقیب هستند.گفتم:اینها نماز صبح را خوانده اند و مشغول تعقیب اند و شخص نشسته نیز جزء مأمومین بود.از امام سوال نمود که:این جوان را همراه خود ببریم؟جواب داد:«نه! ایشان باید سه امتحان بدهد»و برای هر امتحانی،وقتی معیّن کردند که وقت آخرین امتحان، مصادف با سنّ شصت سالگی احقر می شد؛چون دیدم قریب است نماز صبح قضا شود،از جا بلند شده،رفتم وضو گرفتم و به مسجد برگشتم.دیدم هوا بی اندازه تاریک است و اثری از آن اشخاص نیست.بی نهایت تعجّب کردم و معلوم شد که هنوز اوّل شب است و خواب من،چندان نبوده و دانستم که آن آقا،ولیّ عصر علیه السلام بوده و نمازی که می خواندند،نماز عشا بوده. (1)

ر.ک:ص 251 ح 894 (سیّد ابو الحسن اصفهانی).

ص:171


1- (1) .تاریخ علماء و روحانیت دزفول:ج 2 ص 801،جرعه ای از دریا:ج 2 ص 537 (پانوشت ).

44/3:صبیّۀ آیة اللّه اراکی

857.عدّه ای از شاگردان آیة اللّه العظمی آقای اراکی ،از معظّمُ له خواستند که داستان تشرّف دخترشان را خدمت امام عصر-أرواحنا فداه-بیان کنند.فرمودند:این دخترم به احکام شرعی و دستورهای مذهبی،کاملاً وارد بوده و نسبت به اعمال شرعی،پایبند است.بنده از دوران کودکی تا به حال،مواظب حال او بودم،تا این که چندی پیش می خواست عازم مکّه شود؛ولی شوهرش نمی توانست همراه او برود و پسرش هم راضی نشد که همراه او به مکّه مشرّف شود.

سرانجام،بنا بر این شد که در معیّت آیة اللّه آقای حاج آقا موسی زنجانی و خانوادۀ ایشان به حج مشرّف شود.موقع خداحافظی،او از تنهایی اظهار نگرانی می کرد و می گفت:با این وضع،چگونه اعمال حج را به جا آورم؟

من به او یاد دادم که این ذکر«یا حفیظ یا علیم»را زیاد بگوید.ایشان خداحافظی کرده و به حج رفت.روزی که از سفر حج باز گشت،خاطره ای برای من نقل کرد که:

موقع طواف خانۀ خدا،من معطّل ماندم.دیدم که با این ازدحام و جمعیت نمی توانم طواف کنم.لذا در کناری به انتظار ایستادم.ناگهان صدایی شنیدم که می گفت:«ایشان امام زمان است.متّصل شو به امام زمان خود و پشت سر او طواف کن!».دیدم آقایی در میان جمعیت،جلو است و دور او حلقه ای زده شده که هیچ کس وارد آن حلقه نمی توانست بشود.من وارد آن حلقه شدم.دستم را به عبای ایشان گرفتم و مکرّر می گفتم:قربان شما بروم! و هفت بار دور خانۀ خدا را بدون هیچ ناراحتی ای طواف کردم.

آقای اراکی فرمودند که:من از دخترم پرسیدم:در مرتبۀ بعد،چگونه طواف کردی؟گفت:به دنبال آقا،طواف کردم.

ص:172

آقای اراکی فرمودند که:من به صدق و راستی این دختر،قطع و یقین دارم و او این داستان را برای کسی حتّی آقای حاج آقا موسی زنجانی هم نگفته بود. (1)

45/3:مردی آرایشگر به نقل از شیخ باقر نجفی

858.محدّث نوری با سندش از شیخ باقر نجفی کاظمی (2)نقل می کند که:مردی راستگو به پیشۀ آرایشگری مشغول بود و پدری مسن داشت که او در خدمت کردن به پدرش کوتاهی نمی کرد و تنها شب های چهارشنبه،از خدمت او مرخّص می شد و به مسجد سهله می رفت.سپس رفتن به مسجد را ترک کرد.از او علّت را پرسیدم.

گفت:چهل شب چهارشنبه رفتم و آخرین شب تا نزدیک مغرب نتوانستم بروم و چون شب شد،تنها راه افتادم.شبی مهتابی بود و یک سوم راه باقی مانده بود که عربی اسب سوار را دیدم که به قصد من می آید.با خود گفتم:این،لباس [و پول] مرا به غارت خواهد بُرد و چون به من رسید،با زبان اعراب صحرانشین،مقصدم را پرسید.گفتم:به مسجد سهله می روم.

فرمود:«چیزی خوردنی همراه داری؟».

گفتم:نه.

فرمود:«دستت را به جیبت ببر».

گفتم:چیزی در آن نیست.او با شدّت بیشتری سخنش را تکرار کرد تا دست به جیبم بردم و مقداری کشمش یافتم که برای بچّه ام خریده و از یاد برده بودم.

سپس مرد عرب،سه بار به من فرمود:«تو را به عَود،سفارش می کنم»،و عَود در

ص:173


1- (1) .شرح احوال حضرت آیة اللّه العظمی اراکی:ص 598،گنجینۀ دانشمندان:ج 2 ص 64. [1]این ماجرا را آیة اللّه اراکی در 26 ربیع الثانی 1393ق نقل نموده است.
2- (2) .شیخ باقر بن شیخ طالب بن شیخ حسن بن شیخ هادی نجفی کاظمی:فاضل،عالم و ثقه،ادیب،شاعر و ازبزرگان فضلای عرب در نجف به شمار می رفت (أعیان الشیعة:ج 3 ص 539،جنة المأوی (چاپ شده در:بحار الأنوار:ج 53):ص 240 حکایت 15).

زبان آنها به معنای پدر بزرگ سال است.سپس از دیدگان من پنهان شد و دانستم که او مهدی علیه السلام است و به جداییِ من از پدرم حتّی در یک شب چهارشنبه،راضی نیست.از این رو،دیگر به مسجد سهله نمی روم. (1)

46/3:پدر ملّا فتحعلی سلطان آبادی

859.شیخ علی اکبر نهاوندی (2)می گوید که:آخوند ملّا فتحعلی سلطان آبادی (3)از والد مرحومش-که از صلحای متّقین بوده-نقل فرموده که:وقتی،والد مرحوم با جمعی از زوّار به کربلای معلّا مشرّف شده و منزلی که سکنا نموده بودند،دور از حرم مطهّر بود.از عادت آن مرحوم،این بود که در حرم مطهّر می ماند تا آن که یکی از همراهان او آمده،او را به منزل می برد.اتّفاقاً شبی از شب ها،همراهان،هر یک به اعتماد به دیگری که والد را از حرم با خود می آورد،به سر وقت والد نرفته بودند و ایشان تا وقتِ در بستن حرم در آن جا مشرّف بوده،پس از آن بیرون آمده و در صحن،سرگردان بود که ناگاه دید مردی به زیّ اعراب در نزدش حاضر شد و به اسم،او را ندا فرمود و گفت:«ای فلان! دوست داری که تو را به منزلت برسانم؟!».

پس دست مرا گرفت و از صحن بیرون آورد.پس با خود گفتم که:من مردی غریب هستم و این عرب را نمی شناسم و با من مقداری از وجه نقد هست.نمی دانم که این عرب مرا به کجا می برد! در این فکر بودم که ناگاه دیدم آن عرب ایستاد و فرمود:«این،منزل توست»و حال آن که از صحن مقدّس تا آن جا چند قدمی بیش

ص:174


1- (1) .جنّة المأوی (چاپ شده در:بحار الأنوار:ج 53):ص 245 حکایت 18،نجم الثاقب:ص 418 حکایت 86.
2- (2) .شیخ علی اکبر نهاوندی (1278-1369ش):ساکن مشهد خراسان،مؤلّف کتاب العبقری الحسان فی تواریخ صاحب الزمان است (ر.ک:الذریعة:ج 15 ص 215 ش 1419 و ج 18 ص 186 ش 1328).
3- (3) .ملّا فتحعلی بن حسن سلطان آبادی حائری،متولّد 1240 و متوفّای 1317 ق در کربلا،عالم بزرگوار،مفسّر،اهل تقوا و پارسایی،محدّث،صاحب کرامت و از شاگردان صاحب جواهر بود (أعیان الشیعة:ج 8 ص 392). [1]

نیامده بودیم و گویا منزل ما متّصل به صحن بود.پس رفقا و همراهان مرا به نام هایشان و اسم شهرهایشان ندا کرد.پس رفقای من به عجله از منزل بیرون آمدند و چون در را گشودند،فی الفور گفتم:این مرد را که با من است،ملاحظه کنید و نگاه دارید.ولی رفقای من کسی را ندیدند.پس در طرق و شوارع متفرّق شدند و از او تجسّس نمودند؛امّا ابداً اثری از او نیافتند. (1)

47/3:همسر شیخ محمّد متقی همدانی

860.آیة اللّه مرتضی حائری یزدی ،فرزند مؤسّس حوزۀ علمیّۀ قم،در کتاب سرّ دلبران،ضمن توثیق آقای محمّد متّقی همدانی، (2)متن نوشتۀ ایشان را در بارۀ معجزه ای در شفا یافتن همسرش با توسّل به امام عصر-أرواحناه فداه-چنین نقل کرده است:روز دوشنبه هجدهم ماه صفر از سال هزار و سیصد و نود و هفت قمری،مشکل مهمّی پیش آمد که سخت،مرا و صدها نفر دیگر را نگران نمود؛یعنی همسر این جانب (محمّد متّقی همدانی) در اثر غم و اندوه و گریه و زاریِ دو ساله از داغ دو جوان خود-که در یک لحظه،در کوه های شمیران جان سپردند-،در این روز،مبتلا به سکتۀ ناقص شدند.البتّه طبق دستور دکترها به معالجه و مداوا مشغول شدیم؛ولی

ص:175


1- (1) .العبقری الحسان فی أحوال مولانا صاحب الزمان علیه السلام:ج 2 ص 101 یاقوت 24.
2- (2) .آیة اللّه شیخ محمّد متّقی همدانی،متولّد سال 1294ش در شهر همدان از محضر آیة اللّه العظمی بروجردی استفاده کرد و به اخذ اجازۀ اجتهاد و نقل روایت،موفّق گردید.اساتید دیگر ایشان،حضرات آیات:اراکی،گلپایگانی،شیخ محمّدتقی آملی،محمّدرضا تنکابنی و...بودند.ایشان بیش از سی سال،امامت جماعت مسجد فرهنگ در قم را بر عهده داشت. آیة اللّه متقی،پدر سه شهید بود.دو جوان ایشان به نام های علی و حسین-که از دانشجویان مبارز و مخالف رژیم طاغوت بودند-،قبل از انقلاب به طرز مشکوکی به وسیلۀ ساواک در کوه های اطراف شمیران،جان باختند و در مراسم یادبودشان که در مسجد ارک تهران برگزار گردید،تظاهرات شد و عدّه ای از دانشجویان،دستگیر و زندانی شدند.فرزند دیگر این عالم مجاهد نیز پس از دریافت دیپلم،وارد سپاه پاسداران شد و در عملیات خیبر به شهادت رسید.او در سال 1381ش،در 87 سالگی دعوت حق را اجابت کرد.

نتیجه ای به دست نیامد.تا شب جمعه 22 ماه صفر یعنی چهار روز بعد از حادثۀ سکته،شب جمعه،تقریباً ساعت یازده رفتم در غرفۀ خود استراحت کنم.پس از تلاوت چند آیه از کلام اللّه و خواندن دعایی...شب جمعه از خداوند تعالی خواستیم که امام زمان حجّة بن الحسن-صلوات اللّه علیه و علی آبائه المعصومین- را مأذون فرماید که به داد ما برسد،و جهت این که به آن بزرگوار متوسّل شدم و از خداوند-تبارک و تعالی-مستقیماً حاجت خود را نخواستم،این بود که تقریباً از یک ماه قبل از این حادثه،دختر کوچکم فاطمه از من خواهش می کرد که من قصّه ها و داستان های کسانی را که مورد عنایت حضرت بقیّة اللّه-أرواحنا و أرواح العالمین له الفداء-قرار گرفته و مشمول عواطف و احسان آن مولا شده اند،برای او بخوانم.

من هم خواهش این دخترک ده ساله را پذیرفتم و کتاب نجم الثاقب حاجی نوری را برای او خواندم.در ضمن،من هم به این فکر افتادم که مانند صدها نفر دیگر چرا متوسّل به حجّت منتظر امام ثانی عشر-علیه سلام اللّه الملک الأکبر-نشوم.لذا همان طور که در بالا تذکّر دادم،در حدود ساعت یازده شب متوسّل شدم به آن بزرگوار و با دلی پُر از اندوه و چشمی گریان به خواب رفتم.ساعت چهار بعد از نیمه شب جمعه،طبق معمول بیدار شدم.ناگاه احساس کردم از اتاق پایین که مریضِ سکته کرده در آن جا بود،صدای همهمه می آید.سر و صدا قدری بیشتر شد و ساکت شدند و ساعت پنج و نیم که آن روزها اوّل اذان صبح بود،به قصد وضو آمدم پایین.

ناگهان دیدم صبیّۀ بزرگم که معمولاً در این وقت در خواب بود،بیدار و غرق در نشاط و سرور است.تا چشمش به من افتاد،گفت:آقا! مژده بدهم به شما؟گفتم:چه خبر است؟من گمان کردم خواهرم یا برادرم از همدان آمده اند.گفت:بشارت، مادرم را شفا دادند! گفتم:کی شفا داد؟گفت:مادرم چهار ساعت بعد از نیمه شب با صدای بلند و شتاب و اضطراب،ما را بیدار کرد.چون برای مراقبت مریض، دخترش و برادرش حاج مهدی و خواهرزاده اش مهندس غفّاری-که این دو نفر

ص:176

اخیراً از تهران آمده بودند تا مریضه را به تهران ببرند برای معالجه-،این سه نفر در اتاق مریضه بودند،که ناگهان داد و فریاد مریضه که می گفت:«برخیزید آقا را بدرقه کنید! برخیزید آقا را بدرقه کنید!»،بلند می شود.می بیند که تا اینها از خواب برخیزند آقا رفته،خودش که چهار روز بود نمی توانست حرکت کند،از جا می پرد و دنبال آقا تا دم در حیاط می رود.دخترش که مراقب حال مادر بود،بر اثر سر و صدای مادر که:«آقا را بدرقه کنید!»بیدار شده بود،دنبال مادر تا دم در حیاط می رود تا ببیند که مادرش کجا می رود.دم درب حیاط،مریضه به خود می آید؛ولی نمی تواند باور کند که خودش تا این جا آمده.از دخترش زهرا می پرسد که:زهرا! من خواب می بینم یا بیدارم؟دخترش پاسخ می دهد که:مادر جان! تو را شفا دادند،آقا کجا بود که می گفتی آقا را بدرقه کنید؟ما کسی را ندیدیم!

مادر می گوید:آقای بزرگواری که در زیّ اهل علم،سیّد عالی قدری که خیلی جوان نبود،پیر هم نبود،به بالین من آمد.فرمود:«برخیز! خدا تو را شفا داد».

گفتم:نمی توانم برخیزم.

با لحنی تندتر فرمود:«شفا یافتید،برخیز».

من از مهابت (ترس) آن بزرگوار برخاستم.فرمود...و چون خواست از اتاق بیرون رود،من شما را صدا زدم که او را بدرقه کنید؛ولی دیدم شما دیر جنبیدید، خودم از جا برخاستم و دنبال آقا رفتم.

بحمد اللّه تعالی پس از این توجّه و عنایت،حال مریضه،فوراً بهبود یافت.چشم راستش که در اثر سکته،غبار آورده بود،برطرف شد.پس از چهار روز،که میل به غذا نکرد،در همان لحظه گفت:گرسنه ام؛برای من غذا بیاورید.یک لیوان شیر که در منزل بود،به او دادند.با کمال میل تناول نمود.رنگ رویش به جا آمد و در اثر فرمان قائم علیه السلام که:«گریه مکن»،غم و اندوه از دلش برطرف شد.

ضمناً خانم مذکوره،از پنج سال قبل رماتیسم داشت.از لطف حجّت علیه السلام شفا

ص:177

یافت،با آن که اطبّا نتوانسته بودند معالجه کنند.ناگفته نمانَد که در ایّام فاطمیّه،در منزل،مجلسی به عنوان شکرانۀ این نعمت عُظما منعقد کردیم.جناب آقای دکتر دانشور-که یکی از دکترهای معالج این بانو بود-،شفا یافتن او را برایش شرح دادم.دکتر اظهار فرمود:آن مرض سکته که من دیدم،از راه عادّی قابل معالجه نبود، مگر آن که از طریق خرق عادات و اعجاز شفا یابد.

الحمد للّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمّد و آله المعصومین لاسیّما امام العصر و ناموس الدهر،قطب دایرۀ امکان،سَرور و سالار انس و جان،صاحب زمین و زمان،مالک رقاب جهانیان،حجّة بن الحسن العسکری-صلوات اللّه و سلامه علیه و علی آبائه المعصومین إلی قیام یوم الدین-. (1)

ر.ک:ج 6 ص 355 (سخنی در بارۀ توسّل به امام زمان علیه السلام به وسیلۀ عریضه).

ص:178


1- (1) .سرّ دلبران:ص 174،شرح احوال حضرت آیة اللّه العظمی اراکی:ص 593. [1]

پژوهشی در بارۀ رؤیت امام(علیه السلام) در روزگار غیبت کبرا

اشاره

پژوهشی در بارۀ رؤیت امام(علیه السلام) در روزگار غیبت کبرا (1)

رؤیت امام زمان علیه السلام در روزگار غیبت کبرا،با انکار و تردیدهایی رو به روست.این انکارها،گاه به دلیل تردید در امکان و یا اصل وقوع آن است،گاه به برخی احادیث- که مشاهده کننده در روزگار غیبت را دروغگو خوانده اند-مستند شده و گاه از شک در صداقت گزارش دهندۀ آن برخاسته است،ضمن آن که عدّه ای نیز به دلیل جلوگیری از سودجوییِ فرصت طلبان،در اقدامی پیشگیرانه،همه گونه رؤیت امام را انکار می کنند تا مبادا کسی از این دریچه وارد شود و افرادی را پیرو هوا و هوس خویش سازد.

در این جا،ابتدا امکان عقلیِ رؤیت امام علیه السلام در روزگار غیبت کبرا را بررسی می کنیم و سپس برخی از ادلّۀ وقوع آن را گزارش می دهیم و آن گاه ادلّۀ مخالفان را طرح و نقد می نماییم.گفتنی است که روی سخن ما با کسانی است که خود،از معتقدان به امامت امام مهدی علیه السلام و غیبت آن وجود شریف هستند.

امکان عقلیِ رؤیت

مسئلۀ امکان رؤیت با توجّه به عدم تفاوت ماهویِ امام عصر علیه السلام با دیگر امامان علیهم السلام در داشتن پیکری انسانی و هیئتی بشری،به آسانی قابل اثبات است،و هیچ یک از

ص:179


1- (1).به قلم پژوهشگر ارجمند،حجّة الإسلام و المسلمین عبد الهادی مسعودی.

امامانِ پیشین و نه خودِ امام زمان علیه السلام و نه نایبان خاصّ ایشان،مدّعیِ تغییر ماهوی و یا صعود آسمانی ایشان نشده اند؛امری که از تشبیه امام عصر علیه السلام به نوح علیه السلام و یوسف علیه السلام و نه مسیح علیه السلام نیز هویداست. (1)

افزون بر این،هیچ یک از عالمان بزرگ و مؤلّفان مشهور شیعی-که در فزونی عقل و درایت ایشان تردیدی نیست،مانند:شیخ صدوق،شیخ مفید،شیخ طوسی -،دیدار امام عصر را محال ندانسته و برخی حتّی در کتاب های خود،فصلی را برای نام بردن از دیدار کنندگان گشوده (2)و یا به ممکن بودن آن تصریح کرده اند؛ (3)امری که به روشنی،ممکن بودن آن را از نظر عقل نشان می دهد.همچنین بسیار بعید است که اشخاص متعدّدی در روزگاران مختلف،امری غیر ممکن را ادّعا کنند و با انکارهای جدّی و عمومی،رو به رو نشوند.

امکان نقلیِ رؤیت

احادیث فراوانی در دست داریم که دعاها و اعمالی را برای تشرّف به خدمت امام عصر علیه السلام و دیدار ایشان توصیه می کنند.این احادیث،به روشنی بر امکان رؤیت، دلالت دارند؛زیرا معقول نیست که پیشوایان معصوم دینی که خود سرآمد خردورزان اند به امری ناممکن،ترغیب و برایش راهکار ارائه دهند.متن برخی از این ادعیه و اعمال،در کتاب های حدیثی آمده اند. (4)در یکی از آنها از امام صادق علیه السلام چنین نقل شده است:

ص:180


1- (1) .ر.ک:ج 2 ص 383 (بخش دوم/فصل پنجم/ویژگی نوح علیه السلام در امام علیه السلام ) و ص 389 (مثل او،مَثَل عیسی علیه السلام است) و ج 9 ص 137 ح 1698 (احیای سنت و سیره پیامبر خدا صلی الله علیه و آله ).
2- (2) .نام این کتاب ها-که شمارشان بیش از سی جلد است-همراه نشانی فصل مربوطه،در کتاب دیدار در عصرغیبت،(ص 27-ص 29) آمده است.گفتنی است برخی از این فصول،به دیدارها در عصر غیبت صغرا اختصاص دارند و برخی،اعم از غیبت صغرا و کبرایند.
3- (3) .مانند:الطرائف،ابن طاووس:ص 184،کشف الغمّة:ج 3،ص 287 و 322، [1]اثبات الهداة:ج 3 ص 712 و....
4- (4) .ر.ک:مکارم الأخلاق:ج 2 ص 35 ح 2076. [2]نیز،ر.ک:ج 6 ص 366 ح 1117 و 1118 (زیارت آل یس).

هر کس این دعا را پس از هر نماز واجب بخواند،امام«م ح م د بن حسن»-که سلام بر او و پدرانش باد-را در بیداری یا خواب می بیند:بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ، اللّهُمَّ بَلِّغ مَولانا صاحِبَ الزَّمانِ أینَما کانَ وَ حَیثُما کانَ،مِن مَشارِقِ الأَرضِ وَ مَغارِبِها،سَهلِها وَ جَبَلِها،عَنّی وَ عَن والِدَیَّ وَ عَن وُلدی وَ إخوانی التَّحِیَّةَ وَ السَّلامَ.... (1)

به نام خداوند گسترده مهر مهربان.خدایا! به مولایمان صاحب الزمان،در هر جا که هست و هر حالتی که دارد،در شرق و غرب زمین،دشت و کوه آن،از سوی من و پدر و مادر و فرزندان و برادرانم به او درود و سلام برسان.

دلیل وقوع رؤیت

پس از اثبات امکان رؤیت،به ارائۀ دلیل برای وقوع این امر نیازمندیم؛زیرا اگرچه وقوع چیزی،دلیل امکان آن است،امّا امکان یک شیء،مستلزم وقوع آن نیست.با این فرض،به گزارش های قابل اعتمادی نیاز داریم که دیدار امام علیه السلام را برای حدّ اقل عدّه ای محدود،ثابت کند.این گزارش ها را می توانیم به چند دسته تقسیم کنیم:یک دسته،احادیثی از امامان اند که به گونه ای کلّی و اجمالی،از دسترس برخی از نزدیکان و موالیِ امام عصر علیه السلام به ایشان و به طور طبیعی،دیدن وجود مبارک امام علیه السلام حکایت دارند؛دستۀ دوم،گزارش های مکرّر و درازدامن از تشرّف ها و رؤیت های پیروان ناب امامان و یا انسان های درمانده و گرفتار اند که برخی از آنها در همین بخش آمده اند.

دستۀ نخست:دست کم دو حدیث (2)با اسناد معتبر و مقبول،دسترس به امام علیه السلام را

ص:181


1- (1) .ر.ک:ج 6 ص 232 ح 1082. [1]
2- (2) .روایت سومی نیز در دست داریم که وجود چنین افرادی را اثبات می کند و تعداد آنها را سی نفر می داند؛امّامرحوم فیض،آن را ناظر به غیبت صغرا دانسته است.متن روایت در کتاب الکافی چنین است:امام جعفر صادق علیه السلام فرمود: «لَا بُدَّ لِصَاحِبِ هذَا الْأَمْرِ مِنْ غَیْبَةٍ،وَ لَابُدَّ لَهُ فِی غَیْبَتِهِ مِنْ عُزْلَةٍ،وَ نِعْمَ الْمَنْزِلُ طَیْبَةُ،وَ مَا بِثَلَاثِینَ مِنْ وَحْشَةٍ؛ صاحب این امر را چاره ای نیست از غیبت،و باید که غایب شود و او را در حال غیبت خویش چاره نیست از آن که از خُلق،دوری گزیند.و خوب منزلی است طیبه و با سی کس،وحشتی نیست»(الکافی:ج 1 ص 340 ح 1).و [2]بیان،این گونه چنین است:«طیبة»هی المدینة المقدسة یعنی إذا اعتزل فیها مستترا ومعه ثلاثون من شیعته یأنس بعضهم ببعض فلا وحشة لهم کأنه أشار بذلک إلی غیبته القصیرة فإن فی الطویلة لیس لشیعته إلیه سبیل؛مراد از طیبه شهر مدینه است یعنی اگر در مدینه پنهان شود و گوشه گیرد و با او سی نفر از شیعیان او باشند که با هم انس گیرند احساس تنهایی نمی کنند.گویا این روایت اشاره به غیبت کوتاه حضرت دارد زیرا در غیبت کبرای ایشان،شیعیان او راهی برای رسیدن به ایشان ندارند (الوافی:ج 2 ص 41 ح 925). [3]

در دوران غیبت کبرا همانند غیبت صغرا،هر چند در دایره ای محدودتر،اثبات می کنند.حدیث نخست،در معتبرترین کتاب حدیثی،الکافی،به نقل از امام صادق علیه السلام این گونه آمده است:

لِلقَائِمِ غَیْبَتانِ إِحداهُما قَصیرَة وَ الاُخری طَویلَة.الْغَیبَةُ الْأُولی لا یَعلَمُ بِمَکانِهِ فیها إِلّا خاصَّة شیعَتِهِ وَ الاُخرَی لَایَعْلَمُ بِمَکانِهِ فیها إِلَّا خَاصَّة مَوالیهِ. (1)

قائم،دو غیبت دارد:یکی کوتاه و دیگری طولانی.درغیبت نخست،جز خواصّ شیعه،جای او را نمی دانند و در غیبت دیگر،جز خواص و بستگانش،جای او را نمی دانند.

حدیث بعدی نیز در الغیبةی نعمانی از امام صادق علیه السلام نقل شده که این گونه آمده است:

إِنَّ لِصاحِبِ هذَا الأمرِ غَیبَتَینِ إِحداهُما تَطُولُ حَتّی یَقُولَ بَعضُهُمْ ماتَ وَ بَعضُهُم یَقُولُ قُتِلَ وَ بَعضُهُم یَقُولُ ذَهَبَ فَلا یَبقَی عَلی أَمرِهِ مِن أَصحابِهِ إِلّا نَفَرٌ یَسیرٌ لا یَطَّلِعُ عَلی مَوضِعِهِ أَحَدٌ مِن وَلیٍّ وَ لا غَیْرِهِ إِلّا المَولَی الَّذی یَلی أَمرَهُ. (2)

صاحب این امر (قیام)،دو غیبت دارد:یکی از آنها به درازا می کشد،تا آن جا که برخی می گویند:مرده است و برخی دیگر می گویند:کشته شده و برخی دیگر می گویند:رفته است،تا آن جا که جز چند تن اندک از یارانش بر عقیده به او نمی مانند.هیچ کس از دوست و غیر دوست،از جای او آگاه نمی شود،مگر

ص:182


1- (1) .ر.ک:ج 3 ص 126 ح 527. [1]
2- (2) .الغیبة،نعمانی:ص 171 ح 5. [2]نیز ر.ک:همین دانش نامه:ج 3 ص 128 ح 530.

مولایی که امر او را به دست دارد.

دستۀ دوم:گزارش های فراوانی در کتاب هایی متنوّع از دیرباز تاکنون در دست اند که نشان می دهند افراد فراوانی از عالمان فرهیخته تا انسان های معمولی،به نزد امام علیه السلام تشرّف یافته و برخی به گفتگو با ایشان نیز موفّق گشته اند.این گزارش ها آن قدر فراوان اند و به اندازه ای از طریق های گوناگون به ما رسیده اند که می توان تواتر اجمالی را در آنها تحصیل نمود. (1)تعداد قابل اعتنایی از این گزارش ها در کتاب هایی معتبر و از نویسندگان مشهور،نقل شده اند و تعدادی نیز در عصر کنونی و یا بسیار نزدیک به ما،اتّفاق افتاده اند و با یکی دو واسطۀ معتبر،به آنها دسترس داریم.

نکتۀ جالب توجّه،آن که:تواتر در این مسئله،از چند تن از عالمان مشهور مانند:

شیخ حرّ عاملی، (2)سیّد عبد اللّه شبّر (3)و آیة اللّه صافی گلپایگانی نیز مطرح شده است. (4)گفتنی است که اثبات کلّیِ رؤیت از طریق تواتر،به اثبات آن در گذشته و یا تواتر در هر طبقه،نیاز ندارد و همین اندازه که مجموع گزارش ها در طول دوازده قرن غیبت،به حدّ تواتر برسد،کافی است.افزون بر تواتر اجمالی،برخی از گزارش ها دارای اسناد نیکو و مقبول و گاه گزارشگران آنها از عالمان بسیار موثّق، بزرگ و مشهورند و برای اثبات رؤیت،کافی به نظر می رسند. (5)

اشکال ها و پاسخ آنها
اشاره

در برابر این ادلّۀ روشن،برخی با استناد به استنباط خود از چند حدیث،به نفی رؤیت امام علیه السلام در روزگار غیبت کبرا پرداخته اند.ما متن احادیث مهمّی را که این دسته بِدان استناد نموده اند،می آوریم و مفهوم هر یک و استفادۀ ایشان از آنها را

ص:183


1- (1) .ر.ک:ج 5 ص 9-178.
2- (2) .إثبات الهداة:ج 3 ص 696.
3- (3) .الأنوار اللامعة فی شرح زیارة الجامعة:ص 36.
4- (4) .مجموعة الرسائل،صافی:ج 2 ص 212.
5- (5) .ر.ک:عنایات حضرت مهدی موعود به علما و مراجع تقلید:ص 203-256.

بررسی می کنیم.

1-توقیع علی بن محمّد سمری

مهم ترین،معتبرترین و مشهورترین حدیثی که برای نفی دیدار با امام عصر علیه السلام در غیبت کبرا به آن تمسّک شده،نامۀ ولیّ عصر علیه السلام به نایب چهارم خویش،علی بن محمّد سمری،است که شیخ طوسی رحمه الله،آن را از ابو محمّد حسن بن احمد مکتب نقل کرده است و متن آن،چنین است:

«بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحِیمِ.یَا عَلیَّ بنَ مُحَمَّدٍ السَّمُرِیَّ! أَعظَمَ اللّهُ أَجرَ إِخوَانِکَ فیکَ فَإِنَّکَ مَیِّتٌ ما بَیْنَکَ وَ بَینَ سِتَّه أَیّامٍ فَاَجمِعْ أَمرَکَ وَ لا تُوصِ إِلَی أَحَدٍ فَیَقُومَ مَقَامَکَ بَعْدَ وَفَاتِکَ فَقَدْ وَقَعَتِ الْغَیْبَه الثَّانِیَه (التَّامَّه) (1)فَلَا ظُهُورَ إِلَّا بَعْدَ إِذْنِ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ ذَلِکَ بَعْدَ طُولِ الْأَمَدِ وَ قَسْوَه الْقُلُوبِ وَ امْتِلَاءِ الْأَرْضِ جَوْراً وَ سَیَأْتِی شِیعَتِی مَنْ یَدَّعِی الْمُشَاهَدَه أَلَا فَمَنِ ادَّعَی الْمُشَاهَدَه قَبْلَ خُرُوجِ السُّفْیَانِیِّ وَ الصَّیْحَه فَهُوَ کَاذِبٌ مُفْتَرٍ وَ لَاحَوْلَ وَ لَاقُوَّه إِلَّا بِاللّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ. (2)

به نام خداوند بخشندۀ بخشایشگر.ای علی بن سَمُری! خداوند،پاداش برادرانت را در بارۀ تو بزرگ نماید! تو در فاصلۀ شش روز از دنیا می روی.پس کارهای خود را انجام بده و به هیچ کس وصیّت نکن که پس از تو جانشینت باشد؛زیرا غیبت دوم (تام) واقع شد و ظهوری نخواهد بود،مگر پس از اذن خداوند و این اجازه،پس از مدّتی طولانی است که دل ها سخت شوند و زمین از ستم پر گردد.و به زودی،کسی به سراغ شیعیان من خواهد آمد که ادّعای مشاهده می کند.آگاه باشید! هر کس قبل از خروج سفیانی و صیحۀ آسمانی،ادّعای مشاهده کند، دروغگو و افترا زننده است.و توان و نیرویی نیست،مگر از سوی خداوند بلندمرتبۀ بزرگ.

ص:184


1- (1) .در نسخۀ معتمد واژۀ«تامّه»نیامده است ولی در برخی نسخه های کتاب کمال الدین و منابع دیگر این کلمه آمده است.
2- (2) .ر.ک:ج 3 ص 398 ح 657،الغیبة،طوسی:ص 395 ح 365.
منابع و سند

این توقیع،در بسیاری از کتاب های امامیّه آمده و از سوی برخی عالمان،مورد قبول واقع شده است، (1)اگر چه طریق آن،تنها به شیخ صدوق می رسد و در سند آن،ابو محمّد حسن بن احمد مُکَتِّب وجود دارد که مجهول و توثیق نشده است.البتّه چون نکوهشی هم در بارۀ او در دست نیست،روایات او می تواند در سایۀ وجود گزارش های موافق و همسو،پذیرفته شود.

دلالت حدیث

برخی منکران رؤیت می گویند:بخش میانی (2)و آخر حدیث، (3)به نفی رؤیت،اشاره و بلکه تصریح دارد.کسانی را که پس از درگذشت سَمُری،ادّعای ظهور و مشاهدۀ امام زمان علیه السلام می کنند،کاذب (دروغگو) و مفتری (افترا زننده) خوانده و این،بِدان معناست که مشاهده ای صورت نمی گیرد.

الف-عبارت میانی

برخی با استناد به توصیف غیبت کبرا به«تامّه»در توقیع شریف،چنین نوشته اند:

فراز« فَقَدْ وَقَعَتِ الْغَیْبَة الثَّانِیَة (التَّامَّة) »در این معنا صراحت دارد که غیبت امام علیه السلام تا زمان مرگ سَمُری،ناقص بوده است و نقصان غیبت،معنا ندارد،جز با این که دیدار در غیبت صغرا امکان دارد؛امّا پس از مرگ سَمُری،غیبت کامل،تحقّق یافته است.

ص:185


1- (1) .ر.ک:کمال الدین:ص 516 ح 44،الغیبة،طوسی:ص 395 ح 365،الاحتجاج:ج 2 ص 555 ح 349،الثاقب فی المناقب:ص 603 ح 551،کشف الغمّة:ج 3 ص 320،إعلام الوری:ج 2 ص 260،الخرائج و الجرائح:ج 3 ص 1128 ح 46،الصراط المستقیم:ج 2 ص 236 (با عبارت مشابه)،بحار الأنوار:ج 51 ص 360 ح 7.
2- (2) .فَقَدْ وَقَعَتِ الْغَیْبَةُ الثَّانِیَةُ (التَّامَّةُ) فَلَا ظُهُورَ إِلَّا بَعْدَ إِذْنِ اللّهِ عز و جل؛زیرا غیبت دوم (تام) واقع شد و ظهوری نخواهدبود،مگر پس از اذن خداوند.
3- (3) .وَ سَیَأْتِی شِیعَتِی مَنْ یَدَّعِی الْمُشَاهَدَه أَ لَافَمَنِ ادَّعَی الْمُشَاهَدَه قَبْلَ خُرُوجِ السُّفْیَانِیِّ وَ الصَّیْحَه فَهُوَ کَاذِبٌ مُفْتَرٍ؛و به زودی،کسی به سراغ شیعیان من خواهد آمد که ادّعای مشاهده می کند.آگاه باشید! هر کس قبل از خروج سفیانی و صیحۀ آسمانی،ادّعای مشاهده کند،دروغگو و افترا زننده است.

بنا بر این،دیدار در غیبت کامل برای احدی امکان ندارد و روی همین اصل،نتیجۀ تحقّق غیبت کامل،این است که ظهوری نیست،مگر پس از اذن الهی.بنا بر این،این گونه معنا می دهد که:غیبت کامل،تحقّق یافته و در نتیجه،احدی تا روز ظهورش او را نمی بیند و ظهور ایشان پس از طولانی شدن مدّت و...خواهد بود.

و افزده است:«کامل شدن غیبت و ناقص بودن آن،معنایی ندارد،مگر این که امام برای برخی افراد ظاهر گردد یا نگردد و این که در غیبت صغرا ظهور برای برخی امکان داشته باشد؛ولی در غیبت کبرا برای احدی ظهور تحقّق نیابد.روی همین جهت است که در روایت،نتیجه گیری می شود که ظهوری نیست،مگر پس از آن که خداوند عز و جل اجازه دهد.امّا مقیّد ساختن ظهور به اذن الهی در آن،اشاره به این نکته است که غیبت کامل و عدم ظهور،غایت و نهایتی دارد که همان روز خروج و قیام قائم علیه السلام است». (1)

برخی نیز چنین نوشته اند:«با توجّه به این که خواصّ یاران قائم علیه السلام،ایشان را در غیبت صغرا مشاهده کرده اند،توقیع،نفی ظهور و رؤیت کلّی می کند و جملۀ "فلا ظهور..."،این معنا را می رساند؛زیرا ظهور،به معنای بروز پس از خفاست و لای نفی جنس همراه استثنا،بدین معناست که هیچ ظهوری ندارد و افراد،وی را مشاهده نمی کنند،مگر پس از اذن خداوند. (2)

پاسخ،این است که:پایۀ اصلی استدلال نخست بر روی کلمۀ« التَّامَّة »بنا شده،در حالی که آن،یک نسخه بدل است و بیشتر نسخه ها« الثَّانِیَه »دارد و این،پایۀ استدلال را سست می کند؛زیرا وقتی تعبیر توقیع« الثَّانِیَه »بود،دیگر تمامیت از آن استفاده نمی شود.

بر فرض قبول نسخه و تام بودن غیبت،می پرسیم:به چه دلیل ادّعا می شود که

ص:186


1- (1) .به نقل از:دیدار در عصر غیبت:ص 150-152.
2- (2) .چشم به راه مهدی:ص 48. [1]

تامّه و ناقصه بودن غیبت،تنها با دیدار و عدم دیدار تحقّق می یابد؟اگر کسی بگوید:

تام بودن غیبت،به بود و نبود سفیر است،چرا نپذیریم؟بویژه اگر صدر حدیث را ناظر به نفی نیابت و«فاء»در«فقد وقعت الغیبة»را تعلیل آن و نه نتیجه اش بدانیم،آن گاه تفاوت دو غیبت به خاطر وجود سفیر و نایب امام خواهد بود و نه رؤیت و عدم رؤیت امام.

همچنین در هر دو استدلال،کلمۀ«ظهور»به معنای لغوی گرفته شده،در حالی که قراین بر اصطلاحی بودن آن دلالت دارد؛زیرا پُر شدن زمین از ظلم،طولانی شدن زمان و سخت شدن دل ها-که در توقیع آمده-،از نشانه های ظهور اصطلاحی و قیام ولیّ عصر علیه السلام است،نه ظهور به معنای لغوی که با غیبت صغرا هم سازگاری دارد.این قراین اگر موجب انحصار«ظهور»در معنای اصطلاحی اش نشود،دست کم،یک احتمال و بلکه احتمالی راجح را ایجاد می کند و پایۀ استدلال دوم را نیز سست می نماید.

از این جا روشن می شود که احتمال تفریع و سببی بودن«فاء»در«فلا ظهور»و احتمال لغوی بودن«ظهور»،هر دو،مرجوح و بدون دلیل اند.از این رو،ترجمۀ توقیع به این که:«غیبت تامّه آمد و باعث شد تا ظهور (و رؤیتی) نباشد»منحصر نیست و نتیجه گرفتن به این که:«پس هر کس ادّعای رویت کند،دروغگوست»، صحیح نیست.

احتمال قوی تر در معنای«فاء»،تعقیب بودن آن و در کلمۀ«ظهور»،اصطلاحی بودن آن است،به این معنا که غیبت،واقع شده و به دنبال آن،ظهور و«قیامی» نخواهد بود،مگر بعد از اذن خداوند.پس حاصل توقیع چنین می شود که امام عصر علیه السلام در ابتدا به سمری فرمودند که وصی و نایب تعیین نکند و در فراز دوم،آن را معلّل به وقوع غیبت تامّه یا دوم نموده و سپس فرمودند:«پس از این غیبت،ظهور [و قیامی] نیست،مگر به اذن الهی».

ص:187

ب-عبارت پایانی

برخی منکران رؤیت،به عبارت پایانی توقیع نیز استدلال نموده و گفته اند:این جمله و ادامۀ آن،یا مستقل و جداست و یا تفریع بر جمله های گذشتۀ حدیث است.بنا بر این،امام اعلام می دارد که افرادی دروغگو وجود دارند که مدّعی دیدار امام هستند و شیعه باید آنان را دروغگو بخواند.مدّعی نیز اعم از کسی است که اطمینان به ادّعای خویش داشته باشد یا به دروغ،ادّعایی را مطرح کند و یا بپندارد حق است.

پاسخ: (1)بر اساس قرینه های جانبی و فضای ورود توقیع-که ناظر به عدم نصب نایب خاص است-،ادّعای مشاهده،به معنای ادّعای سفارت و نیابت و دیدارهای منظّم و مداوم است که کاملاً از رؤیت های پیش بینی نشده و اتّفاقی،متفاوت است.

بسیاری از عالمان مانند:علّامه مجلسی،شبّر،محدّث نوری و...نیز همین معنا را فهمیده و آن را وجه جمع مناسبی میان احادیث دال بر امکان و وقوع رؤیت و گزارش های متعارض با این توقیع دانسته اند. (2)

2-روایات ندیدن و نشناختن امام علیه السلام

احادیث متعدّدی بر این مطلب دلالت دارند که امام مهدی علیه السلام در عصر غیبت،مردم را می بیند؛امّا مردم او را نمی بینند.این احادیث،متعدّدند که یک نمونه را گزارش می کنیم.امام صادق علیه السلام در حدیثی می فرماید:

لِلْقَائِمِ غَیْبَتَانِ یَشْهَدُ فِی إِحْدَاهُمَا الْمَوَاسِمَ یَرَی النَّاسَ وَ لَایَرَوْنَهُ. (3)

قائم،دو غیبت دارد:در یکی از آنها در حج حضور می یابد و مردم را می بیند؛امّا مردم،او را نمی بینند.

ص:188


1- (1) .چشم به راه مهدی:ص 48. [1]
2- (2) .برای آگاهی از اسامی و متن نظریّات ایشان و همچنین پاسخ ها و ردّ و اثبات هر یک از آنها،ر.ک:دیدار در عصر غیبت:ص 162-170.
3- (3) .ر.ک:ج 3 ص 116 ح 516. [2]

پاسخ،این است:روشن است این احادیث،چیزی جز مسئلۀ عامّ غیبت را بیان نمی کنند.حکمی عام که می تواند تخصیص زده شود،بویژه آن که مصداق تخصیص،اندک باشد.در این جا نیز در عصر غیبت،عموم مردم نمی توانند امام را زیارت کنند؛امّا رؤیت اتّفاقی و یا دیدارهایی که امام،خود به دیدن کسی بروند،به وسیلۀ این عمومات،قابل رد نیست و در صورت اعتبار،مانند هر عام و خاصّ دیگری،قابلیت جمع با هم را دارند.

افزون بر این،احادیث مشابهی داریم که می گویند امام دیده می شود و مردم،او را مانند یوسف علیه السلام می بینند؛امّا نمی شناسند و به تعبیر شهید سیّد محمّد صدر، «شخص امام دیده می شود؛امّا شخصیت امام،شناخته نمی شود». (1)این احادیث،به روشنی امکان رؤیت و وقوع آن را گواهی می دهند.برای نمونه،امام صادق علیه السلام در بیان شباهت های امام مهدی علیه السلام به پیامبران می فرماید:

أَمَّا سُنَّتُهُ مِنْ یُوسُفَ فَالسِّتْرُ جَعَلَ اللّهُ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ الْخَلْقِ حِجَاباً یَرَوْنَهُ وَ لَایَعْرِفُونَهُ. (2)

امّا سنت او از یوسف،پنهان و پوشیده بودن است.خداوند،بین او و خلقش پرده ای قرار داده که مردم،او را می بینند؛ولی نمی شناسند.

همچنین احادیث مشابه دیگری در دست است که به گونه ای روشن،مقصود احادیث یاد شده را تفسیر می کنند.تشابه مضمونی و وحدت موضوعی میان این چند حدیث،به اندازه ای است که به گونه ای آشکارا می توانند مفسّر یکدیگر باشند.

برای نمونه،حدیث محمّد بن عثمان عَمری،به حضور امام علیه السلام در موسم حج اشاره کرده و مانند حدیث آورده شده در آغاز همین بحث،دیدن امام را ممکن دانسته؛امّا شناختن امام را نفی کرده است.متن حدیث،چنین است:

وَ اللّهِ إِنَّ صَاحِبَ هَذَا الْأَمْرِ لَیَحضُرُ الْمَوْسِمَ کُلَّ سَنَه یَرَی النَّاسَ وَ یَعْرِفُهُمْ وَ یَرَوْنَهُ وَ

ص:189


1- (1) .ر.ک:دیدار در عصر غیبت:ص 201.
2- (2) .ر.ک:ج 9 ص 140 ح 1697.

لَا یَعْرِفُونَهُ. (1)

به خدا سوگند که صاحب این امر،هر سال در موسم حج ظاهر می شود،مردم را می بیند و می شناسد و آنان نیز او را می بینند؛ولی نمی شناسند.

کنار هم نهادن این احادیث،نتیجۀ روشنی را به دست می دهد؛این که:مقصود دستۀ نخست،نفی مطلق رؤیت نیست؛بلکه دیدار همراه با شناخت امام را نفی می کند.

گفتنی است که احادیث دستۀ دوم نیز عام هستند و می توانند به وسیلۀ احادیث دیگر و یا گزارش های مقبول و اطمینان آور،تخصیص زده شوند و چنین نتیجه گرفت که اشخاص معدودی به شرف درک حضور آگاهانۀ حجّت علیه السلام نایل شده و می شوند.

3-توقیع احمد بن خضر

حدیث دیگری که مستند انکار رؤیت قرار گرفته است،توقیعی است که از سوی امام زمان علیه السلام خطاب به احمد بن خضر آمده و جستجوی او را در طلب امام،چنین نکوهیده است:

مَنْ بَحَثَ فَقَدْ طَلَبَ وَ مَنْ طَلَبَ فَقَدْ دَلَّ وَ مَنْ دَلَّ فَقَدْ أَشَاطَ وَ مَنْ أَشَاطَ فَقَدْ أَشْرَکَ. (2)

کسی که جستجو کند،طلبیده و کسی که بطلبد،راه نمایی کرده و کسی که راه نمایی کند،هلاک کرده و کسی که هلاک کند،مشرک شده است.

این حدیث به گونه ای مستقیم،به نفی دیدار نپرداخته است؛امّا از ممنوعیت جستجو در آن،عدم امکان دیدار استفاده شده است.برخی سخن نعمانی (3)را نیز

ص:190


1- (1) .ر.ک:ج 3 ص 340 ح 620. [1]
2- (2) .کمال الدین:ص 509 ح 39. [2]نیز،ر.ک:همین دانش نامه:ج 4 ص 166 ح 675.
3- (3) .نعمانی،از نخستین عالمانی است که در موضوع«غیبت»،کتاب نگاشته است.

مؤیّد برداشت خود دانسته اند. (1)او گفته است:

و محظور علیهم الفحص و الکشف عن صاحب الغیبة و المطالبة باسمه أو موضعه أو غیابه او الإشادة بذکره فضلاً عن المطالبة بمعاینته. (2)

برای شیعیان،جستجو از امام و کشف صاحب غیبت و به دنبال نام و محلّ سکونت و محلّ غیبت او بودن و یا تعریف به ذکر او کردن،ممنوع است،تا چه رسد به آن که بخواهند آشکارا او را ببینند.

پاسخ،این است که:اگر حدیث را مختصّ غیبت صغرا ندانیم و بپذیریم که شامل روزگار غیبت کبرا نیز می شود،باز نمی توانیم آن را نافی امکان رؤیت بدانیم؛ زیرا با نظر افکندن به دوران حضور امامان،متوجّه شویم که با درگذشت هر امام، وظیفۀ فحص از امام بعدی و طلب از حجّت الهی آغاز می شد (3)و این حدیث،در صدد برداشتن این وظیفه با شروع دورۀ غیبت از دوش شیعیان است.در روزگار غیبت،شیعیان باید به جای فحص از مکان امام علیه السلام،و طلب زیارت شخص امام،به گونه ای دیگر با ایشان ارتباط برقرار کنند تا دشمن،به موضع امام علیه السلام ره نمون نشود و خطری متوجّه ایشان و باریافتگان به محضر شریفش نگردد.همان گونه که از متن حدیث هم هویداست،حدیث،هیچ اشاره ای به عدم امکان رؤیت ندارد و بلکه گونه ای ظهور در امکان رؤیت دارد؛زیرا اگر دیدن امام امکان نداشت،یافتن و ره نمون شدن به ایشان نیز معنا نداشت و گزندی متوجّه ایشان نمی شد.

افزون بر این،مقصود حدیث و نیز سخن نعمانی،ناظر به دیدارهای اختیاری و از پی کوشش های فراوان است و نمی تواند دیدارهای اتّفاقی و یا دیدارهای سامان یافته از سوی امام علیه السلام را نفی کند.

ص:191


1- (1) .چشم به راه مهدی:ص 72. [1]
2- (2) .الغیبة،نعمانی:ص 160ح 8. [2]
3- (3) .برای آگاهی از این وظیفۀ شیعه،ر.ک:الکافی ج 1 ص 378 ( [3]باب«ما یجب علی النَّاس عند مضیِّ الإمام»).

گفتنی است اگرچه ظاهر این حدیث،عام است،امّا مانند موارد دیگر،ناظر به حالت عادی و وضع عمومی مردم و جامعه است و با استثنا شدن برخی افراد، منافاتی ندارد و از قضا تخصیص نیز خورده است.توقیعی وجود دارد که در آن، امام علیه السلام از طریق عَمری به جستجوگری به نام زهری،اجازۀ دیدار داده است. (1)

احادیث عمومی غیبت

آنچه گفته شد،دلیل های اصلی منکران بود.ایشان به چند حدیث ناظر به اصل غیبت نیز استدلال کرده اند که اگر چه ظهوری در ادّعای ایشان ندارد،امّا برای تکمیل بحث،استدلال ایشان،طرح و بررسی می شود.

یک.یکی از استدلال ها به دو فقره از حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله است:یکی عبارت«یغیب عن أولیائه غیبه؛از دوستانش غایب می شود»،و دیگری:

«وَ الَّذِی بَعَثَنِی بِالنُّبُوَّه إِنَّهُم یَسْتَضِیئُونَ بِنُوره و یَنْتَِفِعُونَ بوَلَایَتِهِ فِی غَیْبَتِهِ کَانْتِفَاعِ النَّاسِ بِالشَّمْسِ وَ إِنْ تَجَلَّلَهَا سحَابُ؛ (2)

سوگند به آن کسی که مرا به پیامبری برانگیخت،اینان با نور او روشن می شوند و در غیبت او از ولایتش بهره می برند،مانند بهره بردن مردم از خورشید،گرچه ابر،خورشید را پوشانده باشد».

منکران،عبارت نخست را عام می دانند و سپس با استناد به فقرۀ دوم،بهره گیری از امام زمان را به بهره بردن از پس پردۀ غیبت،منحصر می کنند و می گویند:اگر برای بهره مندی از قائم علیه السلام راه دیگری مانند ملاقات در برخی حالات و زمان ها به وسیلۀ خواندن اوراد و اذکار خاص یا ریاضت کشیدن وجود داشت،لازم بود که پیامبر صلی الله علیه و آله به آن اشاره کند،گرچه به اجمال.

پاسخ،این است که:ما نیز غیبت را عمومی می دانیم؛امّا آیا ملاقات های نادر و یا اتّفاقی و یا دیدار موالی خاص با ایشان،ممکن نیست و مانند هر عام و خاصّ

ص:192


1- (1) .الغیبة،طوسی:ص 271 ح 236.
2- (2) .ر.ک:ج 3 ص 204 ح 596. [1]

دیگری،قابلیت جمع با این عموم را ندارند؟تشبیه بهره گیری از امام علیه السلام به بهرۀ خورشید پشت ابر نیز به هیچ روی،بهره گیری از امام را منحصر نمی کند؛زیرا راوی،درخواست نکرده که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله،فایده های امام غایب را برشمرد تا از ذکر نکردن،بتوان حصر را استفاده کرد.او به طور کلّی پرسیده:آیا امام غایب برای شیعیان،فایده ای دارد؟و پیامبر صلی الله علیه و آله نیز با یک تشبیه،فایدۀ امام را برایش بیان می فرماید.روشن است که در این مقام نمی توان ادّعای انحصار کرد.افزون بر این، از تشبیه به خورشیدِ پشت ابر،وقوع گاه به گاه ملاقات استفاده می شود،چنان که علّامه مجلسی یکی از وجوه تشبیه را ملاقات دانسته و فرموده است:

ششمین [وجه تشبیه قائم علیه السلام به خورشید پشت ابر]،این است که خورشید،گاهی از پشت ابر بیرون می آید و بعضی او را می بینند.همین گونه ممکن است امام در ایّام غیبت برای بعضی از مردم،نه همه،آشکار گردد. (1)

دو.استدلال دیگر منکران به حدیث امیر مؤمنان علیه السلام است که در بیانی استعاری و مجازی می فرماید:

لِلْقَائِمِ مِنَّا غَیْبَه أَمَدُهَا طَوِیلٌ کَأَنِّی بِالشِّیعَه یَجُولُونَ جَوَلَانَ النَّعَمِ فِی غَیْبَتِهِ یَطْلُبُونَ الْمَرْعَی فَلَا یَجِدُونَهُ. (2)

قائم ما،غیبتی دارد که مدّت آن،طولانی است.گویا شیعه را می بینم که در غیبت وی،به سان گوسفندان می چرخند و در پی چراگاه هستند؛ولی آن را نمی یابند.

پاسخ،این است که:ما نیز ادّعا نمی کنیم هر کس بخواهد،می تواند به دیدار امام علیه السلام نائل شود و یا از مکان ایشان مطّلع گردد؛بلکه وقوع ملاقات را به صورت استثنا از یک اصل کلّی ادّعا می نماییم.افزون بر این،در متن حدیث،هیچ اشاره ای به دیدارهایی که امام عصر علیه السلام،خود برای یاری رساندن به شیعیان ترتیب می دهد،

ص:193


1- (1) .بحار الأنوار:ج 52 ص 94. [1]
2- (2) .ر.ک:ج 3 ص 160 ح 549. [2]

وجود ندارد.

سه.منکران رؤیت،به پاسخ عَمری (نایب دوم امام) به شخصی به نام احمد بن ابراهیم نیز استناد کرده اند.او شوق به دیدار امام را با عَمری در میان نهاده و وی پاسخ داده است:

لَا تَلْتَمِسْ یَا أَبَا عَبْدِ اللّهِ أَنْ تَرَاهُ فَإِنَّ أَیَّامَ الْغَیْبَة یُشْتَاقُ إِلَیْهِ وَ لَاتَسْأَل الِاجْتِمَاعُ مَعَهُ إِنَّهُ عَزَائِمُ اللّهِ وَ التَّسْلِیمُ لَهَا أَوْلَی وَ لَکِنْ تَوَجَّهْ إِلَیْهِ بِالزِّیَارَه. (1)

ای ابو عبد اللّه! نخواه که او را ببینی؛چرا که در زمان غیبت،شوق به دیدار او هست،و نخواه که با او دیدار کنی.ندیدن امام،تصمیمی الهی است و تسلیم در برابر آن،شایسته تر است.می توانی با زیارت،به او توجّه نمایی.

وجه استدلال،آن است که ظاهر روایت بر عدم امکان دیدار امام علیه السلام دلالت دارد و از آن در می یابیم که در زمان غیبت،وظیفۀ ما توجّه و زیارت و اشتیاق قلبی است؛ امّا درخواست دیدار و در کنار امام قرار گرفتن،ممنوع است؛زیرا بیان نموده که اجتماع با امام علیه السلام درخواست نشود؛چون عدم دیدار امام،تصمیم الهی است.

پاسخ،این است که:با صرف نظر کردن از عدم استناد این سخن به امام، می گوییم:

اوّلاً این گفتگو در روزگار غیبت صغرا و حضور نایب خاصّ ایشان بوده است.

ثانیاً یک گفتگوی شخصی است و ممکن است این فرد،استحقاق و صلاحیت تشرّف را نداشته است.

افزون بر این و بر فرض فراگیریِ این سخن نسبت به روزگار غیبت کبرا و همۀ شیعیان،حکمی عام است که می تواند به وسیلۀ ادلّۀ دیگر،تخصیص زده شود و اساساً ناظر به ملاقات هایی که امام زمان علیه السلام،خود در پی تحقّق آن هستند، نیست.

ص:194


1- (1) .المزار الکبیر:ص 585.
پیامدهای نادرست ادّعایی برای رؤیت

منکران رؤیت،بر این باورند که در صورت پذیرش امکان و وقوع دیدار در روزگار غیبت کبرا،پیامدهایی غیر مقبول پدید می آید.از این رو،نمی توان آن را پذیرفت.ما موارد ادّعایی را طرح و نقد می کنیم.

یک-تنافی با فلسفۀ غیبت و انتظار

غیبت و بویژه طولانی شدن آن،برای آزمودن و سنجش ایمان به غیب و شکیب مؤمنان است و اگر امکان رؤیت امام وجود داشته باشد و هر از گاه بتوان سؤالی پرسید و کمکی گرفت،این سنجش،رخ نمی دهد.

پاسخ،این است که:ما نیز موافقیم که سهولت ارتباط و امکان تشرّف فراوان و آسان،با فلسفۀ غیبت،منافات دارد؛امّا دیدارهایی که گاه برای یک نسل انسانی اتّفاق نمی افتد و یا در طول یک قرن،از عدد انگشتان در نمی گذرد،نه تنها با غیبت منافاتی ندارد،بلکه نور امید را در دل مؤمنان بر می افروزد و یاری و پاسخگوییِ گاه به گاه امام،ایشان را متوجّه خسارت های طول کشیدن غیبت می نماید و آنان را به دعا و راز و نیاز برای پایان یافتن غیبت و آمادگی برای ظهور وی ترغیب می کند.

دو-همسان شدن غیبت کبرا با غیبت صغرا

منکران رؤیت می گویند:اگر در روزگار غیبت کبرا نیز امکان رؤیت باشد،دیگر تفاوتی میان آنچه غیبت کبرا و تامّه نامیده شده است با غیبت صغرا نخواهد بود،در حالی که در احادیث و مطابق با باور شیعه،تعدّد و تفاوت دو غیبت،روشن است.

پاسخ،این است که:تفاوت میان دو دورۀ غیبت،مقبول همگان است؛امّا این تفاوت به وسیلۀ نصب نایبان و سفیران خاص در غیبت صغرا و عدم آن در غیبت کبرا حاصل است و تفاوت دیگری لازم نیست،هر چند در روزگار غیبت صغرا، دیدار و ارتباط با امام بویژه مکاتبه،آسان تر و تعداد ملاقات ها بیشتر بوده است و

ص:195

این نیز تفاوتی دیگر است.گفتنی است برخی عالمان نخستین نیز همین تفاوت ها را برشمرده اند. (1)

نکته

منکران رؤیت،معدودی از عالمان را موافق با خود قلمداد کرده و عبارت هایی از ایشان نقل کرده اند که دلالتی بر ردّ رؤیت ندارند.تفصیل این سخنان و نفی استدلال منکران،در جای خود آمده است. (2)ما تنها سخن شیخ طوسی را نقل می کنیم که با داشتن لقب«شیخ الطائفه»و«لسان القدما»،به روشنی،نظر مشهور عالمان شیعه را ارائه می دهد:

إنّا أوّلاً لانقطع علی استتاره عن جمیع أولیائه،بل یجوز (أن یظهر) لأکثرهم و لا یعلم کلّ إنسان إلّاحال نفسه. (3)

اوّلاً ما بر پوشیده بودن امام از همۀ دوستانشان یقین نداریم؛بلکه امکان دارد بر بسیاری از آنها ظاهر شود و هر انسانی،تنها حال خویش را می داند.

آسیب ها و پیامدها

در ابتدای تحلیل گفتیم که یکی از انگیزه های انکار رؤیت،پیشگیری از پیامدهای ناخواسته ای است که برای جامعۀ شیعه پدیدار شده است،مانند زمینه سازی برای ادّعاهای دروغین و ارتباطات غیر واقعی،رواج خرافات و دور کردن و راندن اندیشمندان از عقاید ناب و اصیل شیعی.

پاسخ،این است که:هر چند در درازنای تاریخ،بسیاری از اندیشه های درست، مورد سوء استفادۀ شیّادان و دنیاپرستانی قرار گرفته اند که از راه دین نان می خورند

ص:196


1- (1) .ر.ک:الغیبة،نعمانی:ص 161 و 173،الغیبة،طوسی:ص 61.
2- (2) .دیدار در عصر غیبت:ص 249-266.مؤلّف محترم کتاب در این بخش نیز نقدهایی جدّی وارد نموده وادّعای همراهیِ این دسته عالمان را با منکران،مردود دانسته است.
3- (3) .الغیبة،طوسی:ص 99.

و شکّی نیست که در کنار باورهای اصیل،خرافه هایی آسیب زا پدید می آیند،امّا این به معنای نادرست بودن باور اصلی است؟! و این آیا مجوّز کنار نهادن اندیشۀ درست می گردد؟و پرسش اساسی تر،آن که با گزارش های متعدّد عالمانی بزرگ و فرهیخته و انسان هایی سخت راستگو و وارسته که توفیق تشرّفی هر چند کوتاه و نادر داشته اند،چه کنیم؟آیا می توان به دلیل سوء استفادۀ برخی،این همه انسان راستین را دروغگو بخوانیم؟!

آنچه وظیفۀ ماست،ترسیم دقیق معنای رؤیت امام علیه السلام در عصر غیبت است که جز به صورت نادر و برای معدود افرادی بسیار پاک و شایسته و یا بس درمانده و نیازمند و پناهجو،رخ نمی دهد و با ادّعای رؤیت منظّم و مستمر و به اختیار شخص،بسیار متفاوت است و از قضا دستۀ نخست،آن را پنهان می دارند،هرچند به اقتضا و در پیشامدهای تقدیر شدۀ الهی از پرده بیرون می افتند.

آری،این دستۀ دوم هستند که بی رؤیت و تشرّف حقیقی،و به فریب نفس و شیطان،زمینۀ خرافه گرایی را از یک سو و دل سرد کردن و انکار را از سویی دیگر فراهم می آورند و وظیفۀ جستجو و بررسی را بر دوش ما و نظارت و پیشگیری و رویارویی را بر عهدۀ اندیشمندان و متولّیان قضایی و حقوقی می نهند.

روشن است که ما باید در ابتدا در گزارش هر گزارشگر رؤیت،شکّی معقول روا بداریم و بکوشیم با همراهیِ قرینه های جانبی،درستی و یا نادرستی آن را معلوم کنیم و تنها در جایی آن را بپذیریم که به اطمینان می رسیم،هر چند ردّ و قبول وقوع رؤیت کسی و انکار و تأیید تشرّف او،بر ما لازم نیست.

ره نمودهای ارائه شده برای دیدار امام مهدی علیه السلام

پس از اثبات امکان دیدار امام مهدی علیه السلام،این پرسش ها رخ می نماید که:آیا شیوه ای

ص:197

برای تشرّف به حضور ایشان ارائه شده است؟این شیوه ها چه اندازه معتبرند؟و بر فرض وجود و اعتبار،چگونه با این گفته که دیدار امام در روزگار غیبت،غیر قابل پیش بینی است،سازگار می شوند؟

پیش از پاسخ گفتن،به این نکته اشاره می کنیم که رؤیت امام مهدی علیه السلام بی آن که شناخته شود،مقصود سخن نیست؛زیرا فواید و مزیّت دیدار آگاهانه را ندارد و کمتر مورد تردید قرار گرفته است.همچنین مراد ما دیدار خود امام زمان علیه السلام و نه ملاقات مرتبطان و یاران و خواص ایشان و یا حتّی تخیّل رؤیت امام علیه السلام است؛ پیشامدی که گاه برای برخی کوشندگان در این راه روی می دهد و امر را بر آنان و اطرافیانشان مشتبه می نماید.

با این فرض،می توان به پرسش های طرح شده چنین پاسخ داد که:برخی احادیث،دعاها و اعمالی را برای تشرّف به خدمت امام مهدی علیه السلام و دیدار ایشان در خواب یا بیداری توصیه کرده اند؛امّا هیچ یک دارای سند قوی،مطمئن و معتبری نیستند و منابع آنها نیز از زمره کتاب های اصلی شیعه به شمار نمی روند. (1)بر این پایه، توصیه های گزارش شده در این احادیث،اعتبار چندانی ندارند؛اما برخی تجربه های موفّق در به کارگیری آنها،زمینۀ به آزمون درآوردن و حتّی باور آنها را فراهم ساخته است؛تجربیاتی که در طول تاریخ،گاه از برخی گرفتاران و یا بندگان مخلص خدای سبحان نقل شده است.افرادی که درماندگی و اضطرار،چنان آنان را متوجّه خدا و حجّت بر حقّش نموده که زمینۀ فریادرسیِ دلسوزانه و حکیمانۀ امام عصر را فراهم آورده و یا به دلیل خدمات و درخواست همیشگی و مکرّر و نیز صلاحدید امام علیه السلام،از تشرّفی کوتاه یا بلند،بهره مند گشته اند.پاکی و راستگویی برخی از این ناقلان و نه همۀ آنان،مقبول معاصران و بلکه همگان بوده و به شخص

ص:198


1- (1) .ر.ک:بحار الأنوار:ج83 ص61 ح69 (به نقل از:اختیار المصباح).نیز،ر.ک:مکارم الأخلاق:ص 284.

و شخصیت،شناخته شده اند.

وجه مشترک بسیاری از این تشرّف ها-که در کتاب های متعددی آمده-، (1)

گرفتاری سخت و اضطرارهای فردی و اجتماعی و یا مداومت بر خیر و نیکوکاری و دعا و مناجات و درخواست های مکرّر بوده که با صلاحدید خداوند،همراه گشته است. (2)در حقیقت،این نیاز و نیکی درونی و نیکوکاری بیرونی است که لیاقت دیدار را پدید می آورد،تا آن جا که حتّی زمینۀ آمدن امام زمان علیه السلام و دستگیری ایشان را از دوستدارانش فراهم می آورد.به سخن دیگر،می توان اهتمام خود را پیش تر و بیشتر از آنچه بر اعمال و اذکاری منصوص یا غیر منصوص می نهیم تا به توفیق تشرّف نایل شویم،به تقویت ایمان و افزایش معرفت و نیکی و عمل صالح بپردازیم تا وجود ذی قیمتش،خریدار ما گردد و به دستگیری و هدایت ما بیاید؛ همان نکته ای که در سخن برخی رهپویان این راه،مورد تأکید قرار گرفته (3)و می تواند تمام توصیه های اخلاقی و دعا و ذکرهای مناسب برای این مقصود را جهت ببخشد.

بر این اساس،شیوه های توصیه شده را از یک سو می توان زمینه ساز ارتقای شخصیت درخواست کنندۀ دیدار دانست و از سوی دیگر،جلب عنایت حکیمانۀ امام مهدی علیه السلام.با این نگرش می توان چنین گفت که:چون وقوع و تحقّق دیدار، سرانجام،به اراده و مصلحت سنجی امام علیه السلام است و به ندرت روی می دهد،از ناحیۀ ما غیر قابل پیش بینی می شود و از نگاه ما رویدادی اتّفاقی به شمار می آید و با آنچه

ص:199


1- (1) .ر.ک:تبصره الولی فی من رأی القائم المهدی علیه السلام،سیّد هاشم بحرانی؛النجم الثاقب،میرزا حسین نوری؛یاقوت الأحمر فی من رأی الحجة المنتظر،علی اکبر نهاوندی؛دیدار با امام زمان در مکّه و مدینه،محمدحسن ضرّابی.
2- (2) .میرزا حسین نوری نیز پس از ذکر حکایات تشرّف به خدمت امام مهدی علیه السلام،به این نکته اشاره نموده که مداومت بر عمل نیک و عبادات مشروعه و انابه و تضرّع،از اسباب قریبۀ دیدار است (النجم الثاقب:ص 656).
3- (3) .ر.ک:ص 297 (فصل پنجم/ارتباط شاگرد میرزا محمّد اصطهباناتی)،کیمیای محبت:ص 29 (این کتاب،شرح زندگانی و کرامت های شیخ رجبعلی نکوگویان،مشهور به خیّاط است).

پیش تر در بیان امکان رؤیت گفته شد،تنافی ندارد.اینک برخی از توصیه ها را گزارش می کنیم:

1.علّامه مجلسی به نقل از کتاب اختیار ابن باقی،دعایی را از امام صادق علیه السلام نقل کرده است که هر کس آن را پس از هر نماز واجب بخواند،امام مهدی علیه السلام را در خواب یا بیداری خواهد دید.متن دعا در همین دانش نامه آمده است. (1)

2.مرحوم طبرسی در کتاب مکارم الأخلاق،دعایی را برای تعقیب نماز فریضه ذکر کرده که مداومت بر آن،موجب طول عمر می شود. (2)در نسخۀ چاپ شدۀ کتاب، تشرّف به دیدار امام عصر علیه السلام نیز به عنوان اثر دیگر این دعا،افزوده شده است؛امّا در هیچ یک از کتاب های دیگری که این دعا را گزارش کرده اند،نیامده است و از این رو،قابل اعتماد نیست. (3)

3.برخی نیز افزون بر دعاهای مرتبط با امام زمان علیه السلام مانند دعای ندبه و افتتاح،به دعاهایی ویژه برای دیدار امام اشاره کرده اند،مانند دعایی که حرز امام زین العابدین علیه السلام نامیده شده و متن و ترجمۀ آن در همین مجموعه آمده است. (4)

گفتنی است که این حرز را می توان،دعا برای ظهور امام مهدی علیه السلام و دیدار ایشان در روزگار حکومت جهانی و عدالت گسترش،دانست.

در کنار این توصیه ها،دو شیوۀ دیگر نیز در دست است که راه کارهایی عمومی برای دیدار هر یک از معصومان علیهم السلام در خواب یا بیداری است که برای دیدار امام زمان علیه السلام نیز به کار می آید:

یک.در کتاب اختصاص-که به شیخ مفید منسوب شده-،چنین آمده است:

ص:200


1- (1) .ر.ک:ج 6 ص 232 ح 1082،بحار الأنوار:ج 86 ص 61 ح 69.
2- (2) .مکارم الأخلاق:ص 284.
3- (3) .ر.ک:مصباح المتهجّد:ص 48،فلاح السائل:ص 168،الدعوات،راوندی:ص 134.
4- (4) .ر.ک:ج 6 ص 77 ح 1039. [1]

عَنْ أَبِی الْمَغْرَاءِ عَنْ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ علیهما السلام قَالَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ مَنْ کَانَتْ لَهُ إِلَی اللّه حَاجَةٌ وَ أَرَادَ أَنْ یَرَانَا وَ أَنْ یَعْرِفَ مَوْضِعَهُ مِنَ اللَّهِ فَلْیَغْتَسِلْ ثَلَاثَ لَیَالٍ یُنَاجِی بِنَا فَإِنَّهُ یَرَانَا وَ یُغْفَرُ لَهُ بِنَا وَ لَا یَخْفَی عَلَیْهِ مَوْضِعُهُ. (1)

هر کس حاجتی از خدا دارد و می خواهد ما را ببیند و جایگاه خود را نزد خدا بداند،سه شب غسل کند و با ما مناجات کند،که ما را خواهد دید و به خاطر ما آمرزیده خواهد شد و جایگاهش بر او پوشیده نمی ماند.

دو.شیخ ابراهیم کفعمی نیز شیوه ای را در کتاب المصباح برای رؤیت معصومان علیهم السلام در عالم رؤیا آورده و گفته است:

در یکی از کتاب های عالمان شیعه دیدم که هر کس در پی دیدار یکی از پیامبران علیهم السلام،امامان علیهم السلام،مردم و یا پدر و مادرش در عالم رؤیاست،سوره های:

شمس،لیل،قدر،کافرون،اخلاص (توحید)،فلق و ناس را بخواند و سپس صد بار اخلاص را بخواند و صد صلوات بفرستد و با طهارت بر سمت راستش بخوابد که إن شاء اللّه آنچه را می خواهد،می بیند و هر سخن و پرسش و پاسخی بخواهد، با آنها در میان می گذارد. (2)

کفعمی افزوده است:

در نسخۀ دیگری همین را دیدم؛امّا با این تفاوت که آن را هفت شب و پس از دعایی انجام دهد که اوّلش این است:«اللّهمّ أنت الحیّ الذی لا یوصف». (3)

شایان ذکر است که راه کارهایی نیز برای دیدار پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و یا امیر مؤمنان علیه السلام در عالم رؤیا توصیه شده که ممکن است برخی از آنها قابل تعمیم به امام زمان علیه السلام

ص:201


1- (1) .الاختصاص:ص 90 ح 32.
2- (2) .المصباح (جنّة الامان الواقیه و جنّة الایمان الباقیه):ص 49.
3- (3) .گفتنی است که این دعا برای دیدار درگذشتگان در عالم رؤیاست و کفعمی در جایی دیگر (المصباح:ص 47) [1] به این نکته اشاره نموده و سیّد ابن طاووس در کتاب فلاح السائل (ص 286) [2] با تفاوت هایی آن را گزارش کرده است.

باشد. (1)

همچنین عالمان بزرگی مانند آیة اللّه بهجت و برخی سالکان کوی دوست همچون شیخ رجبعلی خیّاط،توصیه هایی برای تشرّف به حضور ولی عصر علیه السلام داشته اند که مستند آنها برای همگان روشن نیست،هر چند برخی گزارش ها نشان از کامیابی افرادی خاص در عمل به آنها دارد. (2)این کامیابی،در کنار شخصیت علمی یا معنوی توصیه کنندگان آن،مایۀ تفاوت آنها با دستور العمل های ساختگیِ شیّادان دنیاپرست و گم راه کنندگان مریدباز است که در پی جلب جاهلان،از تصرّف و بدعت در دین نیز ابایی ندارند.

ص:202


1- (1) .برای آگاهی از این راه کارها،ر.ک:النجم الثاقب:ص 665 و 666.
2- (2) .زمزم عرفان:ص 359 (یادداشت 2)،کیمیای محبت:ص 190-191 و 223.

فصل چهارم:شماری از عالمان مورد عنایت امام مهدی

1/4:شیخ صدوق

861.یکی از آثار شیخ صدوق کتاب کمال الدین اوست که در بارۀ ولیّ عصر علیه السلام تألیف نموده،وجود،غیبت و ظهور امام زمان علیه السلام را در این کتاب با استفاده از احادیث اهل بیت علیهم السلام به اثبات می رساند و شبهاتی را که در بارۀ این موضوع وارد شده،پاسخ می دهد.از کلمات این عالم بزرگ شیعه بر می آید که کتاب یاد شده را به امر مبارک حجّة بن الحسن علیه السلام تألیف نموده است.وی در مقدّمه،در بارۀ انگیزۀ خود برای گردآوری این کتاب چنین می نگارد:

انگیزۀ من در تألیف این کتاب،آن بود که چون آرزویم در زیارت علی بن موسی الرضا علیه السلام برآورده شد،به نیشابور بر گشتم و در آن جا اقامت گزیدم،و دیدم بیشتر شیعیانی که به نزد من آمد و شد می کردند،در امر غیبت،حیران اند و در بارۀ امام قائم علیه السلام شبهه دارند و از راه راست،منحرف شده و به رأی و قیاس روی آورده اند.

پس با استمداد از اخبار وارد شده از پیامبر خدا و ائمّۀ اطهار-صلوات اللّه علیهم- تلاش خود را برای ارشاد ایشان به کار بستم تا آنها را به حق و صواب،راه نمایی

ص:203

کنم،تا این که شیخ نجم الدین محمّد بن حسن بن محمّد بن احمد بن علی بن صلت رضی الله عنه-که از اهل فضل،علم و شرف و از دانشمندان قم بود-،از بخارا بر ما وارد شد.از آن جا که وی دیندار و خوش فکر و راست کردار بود،از دیرباز،آرزوی ملاقات او را داشتم و مشتاق دیدار او بودم.پدرم از جدّ او محمّد بن احمد بن علی بن صلت روایت می کرد و علم،عمل،زهد و فضلش را می ستود و احمد بن محمّد بن عیسی،با آن فضل و جلالتی که داشت،از ابو طالب عبد اللّه بن صلت قمی رضی الله عنه روایت می کرد.او زنده بود تا آن که محمّد بن حسن صفّار با او دیدار کرد و از او روایت نمود.

خدای متعال را سپاس گفتم که دیدار این شیخ را-که از آن خاندان رفیع بود- نصیبم ساخت و به برادری اش گرامی ام داشت و دوستی و صفایش را به من ارزانی فرمود.یک روز که برایم سخن می گفت،کلامی از یکی از فلاسفه و منطقیان بزرگ بخارا نقل کرد که آن کلام،او را در مورد قائم علیه السلام حیران ساخته بود و به واسطۀ طول غیبتش و انقطاع اخبارش،او را به شک و تردید انداخته بود.پس من فصولی در اثبات وجود آن قائم علیه السلام بیان کردم و اخباری از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و ائمّۀ اطهار علیهم السلام در غیبت آن امام،روایت نمودم.او بِدان اخبار،آرامش یافت و شک و تردید و شبهه از قلب او زایل شد و احادیث صحیحی را که از من فرا گرفت،به سمع و طاعت و قبول و تسلیم پذیرفت و از من درخواست کرد که در این موضوع،کتابی برایش تألیف کنم.من نیز درخواست او را پذیرفتم و به او وعده دادم که هر گاه خداوند، وسایل مراجعتم را به محلّ استقرار و وطنم-شهر ری-فراهم کند،به گردآوری آنچه خواسته است،اقدام نمایم.

در این میان،شبی در بارۀ خانواده و فرزندان و برادران و نعمت ها و آنچه در شهر ری باز گذاشته بودم،می اندیشیدم که ناگاه خواب بر من غلبه کرد و در خواب دیدم گویا در مکّه هستم و به گرد بیت اللّه الحرام طواف می کنم و در شوط هفتم،به حجر الأسود رسیدم.آن را استلام کردم و بوسیدم و این دعا را می خواندم: «أَمَانَتِی أَدَّیْتُهَا وَ

ص:204

مِیثَاقِی تَعَاهَدْتُهُ لِتَشْهَدَ لی بِالْمُوَافَاة؛ (1)

این،امانت من است که آن را تأدیه می کنم و پیمان من است که آن را تعاهد می کنم تا به ادای آن، گواهی دهی».

آن گاه مولایمان صاحب الزمان-صلوات اللّه علیه-را دیدم که بر در خانۀ کعبه ایستاده است و من با دلی مشغول و حالی پریشان به ایشان نزدیک شدم.امام علیه السلام در چهرۀ من نگریست و راز درونم را دانست.بر او سلام کردم و او پاسخم را داد.

سپس فرمود:«چرا در موضوع غیبت،کتابی تألیف نمی کنی تا اندوهت را زایل سازد؟».

گفتم:ای پسر پیامبر خدا! پیش تر در بارۀ غیبت،رساله هایی تألیف کرده ام.

فرمود:«نه به آن طریق.اکنون تو را امر می کنم که در بارۀ غیبت،کتابی تألیف کنی و غیبت انبیا را در آن باز گویی».

آن گاه قائم-صلوات اللّه علیه-گذشت.من از خواب برخاستم و تا طلوع فجر به دعا و گریه و درد دل کردن و شکوه نمودن پرداختم و چون صبح دمید،تألیف این کتاب را آغاز کردم تا امر ولی و حجّت خدا را امتثال کرده باشم،در حالی که از خدای متعال،کمک می خواهم و بر او توکّل می کنم و از تقصیرات خود،آمرزش می خواهم:«وَ ما تَوْفِیقِی إِلَّا بِاللّهِ عَلیهِ تَوَکَّلْتُ وَ إِلیهِ أُنِیبُ؛ (2)توفیق من جز به [یاریِ] خدا نیست.بر او توکّل کرده ام و به سوی او باز می گردم». (3)

2/4:شیخ مفید

862.یکی از عنایات ولیّ امر علیه السلام،اصلاح فتوایی از شیخ مفید در بارۀ زن بارداری است که

ص:205


1- (1) .بخشی از دعایی است که در طواف،هنگام استلام و بوسیدن حجر الأسود وارد است (الکافی:ج 4 ص 403 ح 3). [1]
2- (2) .هود:آیۀ 88. [2]
3- (3) .کمال الدین:ص 3. [3]

از دنیا رفته بود؛ولی کودکش در شکمش زنده بود.

میرزا محمّد تنکابنی (1)می نویسد:مردی روستایی به خدمت شیخ مفید رسید و سؤال کرد که زنی حامله فوت شده و حملش زنده است.آیا باید شکم آن زن را شکافت و طفل را بیرون آورد،یا این که او را با حمل،دفن نماییم؟شیخ فرمود:او را با حمل،دفن کنید.مرد برگشت و در میان راه،سواری را دید که به سرعت می تازد و می آید.چون نزدیک رسید،به او فرمود:«ای مرد! شیخ گفته است که شکم زن را بشکافید و طفل را بیرون آورده و زن را دفن کنید».

آن مرد،همان طور که سوار گفته بود،عمل کرد.بعد از چندی،او ماجرا را برای شیخ مفید نقل کرد.شیخ گفت:من کسی را نفرستادم.معلوم می شود آن کس صاحب الزمان علیه السلام بوده است و اینک که در احکام شرعی خطا می کنم،همان بهتر که دیگر فتوا ندهم.پس درِ خانه را بست و از خانه خارج نشد.ناگاه از صاحب الأمر، توقیعی صادر شد:«ای شیخ مفید! تو فتوا بده،ما اصلاح و استوارش می نماییم».

پس شیخ مفید،بار دیگر بر مسند فتوا نشست. (2)

863.قاضی نور اللّه شوشتری (3)می گوید:چند بیت به صاحب الأمر منسوب است که در رثای شیخ مفید گفته اند و بر قبر او نوشته شده است:

لا صوت الناعی بفقدک إنّه یوم علی آل الرسول عظیم

ص:206


1- (1) .میرزا محمّد بن سلیمان تنکابنی واعظ (1235-1310 ق):وی صاحب آثاری از جمله قصص العلما به زبان فارسی است (أعیان الشیعة:ج 9 ص 350). [1]
2- (2) .قصص العلماء:ص 384 (با اندکی تصرّف)،عنایات حضرت مهدی موعود به علماء و مراجع تقلید:ص 50.
3- (3) .قاضی نور اللّه بن شریف الدین بن نور اللّه مرعشی حسینی شوشتری،مشهور به امیر سیّد و نام بردار به شهیدثالث:در 956ق در شهر شوشتر به دنیا آمد و به هند رفت و اکبرشاه،پادشاه هند،او را به منصب قضاوت برگزید.وی به خاطر نوشتن کتاب إحقاق الحقّ در دوران جهانگیر به سال 1019ق در شهرهای هند به شهادت رسید.قاضی کتاب ها و نوشته هایی دارد از جملۀ آنها مجالس المؤمنین [2]در بارۀ شخصیت های مشهور شیعه است (أعیان الشیعة:ج 10 ص 228، [3]الأعلام،زِرکلی:ج 8 ص 52). [4]

إن کان قد غیّبت فی جدث الثری

خبر بد آورنده،آهنگ فقدان تو را سر ندهد؛

زیرا روز مرگ تو،بر خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله،روز سخت و بزرگی است.

اگر تو در میان خاک پنهان شدی،

پس علم و توحید در تو مقیم و متمرکز است.

هر گاه علومی از درس ها بر تو قرائت می شد،

مهدی قائم،شادمان می گردید.

3/4:سیّد ابن طاووس

864.سیّد علی بن طاووس می گوید:شبی در سامرّا بودم که به هنگام سحر،دعای قائم علیه السلام را شنیدم و بخشی از آن را که به ذکر مردگان و زندگان می پرداخت و برای آنها دعا می کرد،حفظ کردم:« وأبقِهِم أو قالَ:وأَحیِهِم فی عِزِّنا ومُلکِنا أو سُلطانِنا ودَولَتِنا؛ و آنان را در روزگار عزّت و فرمان روایی و تسلّط و دولت ما باقی بدار»یا فرمود:«زنده بدار».

این ماجرا در شب چهارشنبه سیزده ذی قعدۀ سال 638ق،رخ داد (1). (2)

ر.ک:ص121 (کسانی که سید ابن طاووس گزارش کرده)

ص:207


1- (2) .مهج الدعوات:ص 353،بحار الأنوار:ج 52 ص 61 ح 50،نجم الثاقب:ص 296 ح 18.
2- (3) .از کسی که نامش را نمی برم،شنیدم که با مولایمان [صاحب الزمان علیه السلام ]-که درودهای خدا بر او باد-ارتباط دارد که اگر زمینۀ ذکر آنها فراهم شود،دفترها را پر خواهد کرد و همه بر وجود داشتن،زنده بودن و کرامت های قائم علیه السلام-که درود خدا بر او باد-دلالت دارند (رسالة عدم مضایقة الفوائت«حاشیه در مجلّۀ تراثنا:سال دوم،ش دوم و سوم»ص 353،نجم الثاقب:ص 292 ح 12).

4/4:علّامۀ حلّی

865.میرزا محمّد تنکابنی می گوید:از آخوند ملّا صفر علی لاهیجی (1)شنیده ام از استادش آقا سیّد محمّد فرزند آقا سیّد علی صاحب مناهل (2)حکایت می کرد که می فرمود:

علّامه (3)در شب جمعه ای،تنها به زیارت سیّد الشهدا می رفت و بر درازگوشی سوار و تازیانه بر دستش بود.در میانۀ راه،شخص عربی پیاده به علّامه پیوست و با هم به گفتگو پرداختند.چون قدری با هم سخن گفتند،بر علّامه معلوم شد که این شخص، مرد فاضلی است.پس در بارۀ مسائل علمی با هم صحبت کردند و علّامه فهمید که آن شخص،بسیار عالم و بافضیلت است.علّامه،مشکلات علمی اش را از آن شخص سؤال می کرد و آن شخص مشکلات و معضلات او را حل می نمود تا این که سخن به مسئله ای رسید و آن شخص،فتوایی فرمود که علّامه،منکر آن شد و گفت که:حدیثی بر طبق فتوا نداریم.

آن مرد فرمود:«شیخ طوسی،حدیثی در این باره در کتاب تهذیب ذکر کرده است.

شما از اوّل کتاب تهذیب،فلان قدر ورق بشمارید.در فلان صفحه،در فلان سطر، این حدیث،مذکور است».

علّامه در حیرت بود که این شخص کیست.از آن مرد پرسید که:آیا در این زمان -که غیبت کبراست-می توان صاحب الأمر علیه السلام را دید یا نه؟

در این هنگام،تازیانه از دست آن مرد افتاد.پس خم شد و تازیانه را از زمین

ص:208


1- (1) .صفر علی لاهیجی قزوینی (م قبل از1264ق):وی شاگرد سیّد محمّد مجاهد و سیّد محمّدباقر حجّة الإسلام اصفهانی است.وی تألیفاتی دارد از جمله:رسالة فی الدرایة و الفقه الاستدلالی (أعیان الشیعة:ج 7 ص 389 ش 1354،قصص العلماء:ص 92).
2- (2) .سیّد مجاهد امیر سیّد محمّد بن امیر سیّد علی بن امیر محمّد علی طباطبایی حائری (م 1242 ق).است.المناهل،کتاب وی در فقه است.(ر.ک:الذریعة:ج 2 ص 253ش 1019 و ج 22 ص 352 ش 7403). [1]
3- (3) .منظور علّامۀ حلّی (م 726ق) است (ر.ک:ص 96 ح 812).

بر گرفت و در میان دست علّامه گذاشت و فرمود:«چگونه صاحب الزمان علیه السلام را نمی توان دید،حال این که دست او در میان دست توست؟».

علّامه،بی اختیار،خود را از درازگوش به زیر انداخت که پای ایشان را ببوسد که غش کرد.چون به هوش آمد،کسی را ندید.

بعد از این که به خانه برگشت،به کتاب تهذیب مراجعه کرد و آن حدیث را در همان صفحه و سطر-که قائم علیه السلام نشانی داده بود-یافت.علّامه به خطّ خود در حاشیۀ کتاب تهذیب در آن صفحه نوشت:این حدیث،آن چیزی است که صاحب الأمر علیه السلام به آن خبر داد و در صفحه و سطر این کتاب،نشان داد.

آخوند ملّا صفر علی می گفت که:استادم آقا سیّد محمّد،نقل می کرد:من همان کتاب را دیدم و در حاشیۀ آن حدیث،خطّ علّامه را خواندم که به مضمون سابق بود. (1)

866.سیّد شهید قاضی نور اللّه شوشتری ،در ضمن احوالات آیة اللّه علّامه حلّی می گوید:از جمله مراتب عالی ای که سبب امتیاز شیخ (علّامه حلّی) شد و در میان اهل ایمان، شهرت یافته،آن است که یکی از علمای اهل سنّت-که در بعضی از فنون علمی، استاد جناب شیخ بود-کتابی در ردّ مذهب شیعۀ امامیّه نوشته بود و در مجالس،آن را برای مردم می خواند و آنها را گم راه می کرد و از بیم آن که مبادا کسی از علمای شیعه ردّ آن کند،آن را به کسی نمی داد که بنویسد.جناب شیخ،همیشه در صدد بود که آن را به دست آورد تا بتواند آن را رد نماید.علّامه ناگزیر شد علاقۀ استاد و شاگردی را وسیلۀ عاریت گرفتن کتابِ یاد شده نماید.چون آن شخص نخواست که یکباره دست رد بر سینۀ درخواست او نهد،گفت:سوگند یاد کرده ام که این کتاب را بیش از یک شب پیش کسی نگذارم.جناب شیخ،آن قدر را نیز غنیمت دانسته،

ص:209


1- (1) .زندگی دانشمندان (قصص العلماء):ص 346،دار السلام:ص 288 ح 15،إلزام الناصب:ج 2 ص32 ش 19.

کتاب را گرفت و به خانه بُرد که در آن شب،به قدر امکان از آن نقل نماید و چون به کتابت آن اشتغال یافت و نیمی از شب گذشت و خواب بر او مستولی شد،صاحب الأمر علیه السلام پیدا شد و به شیخ فرمود که:«کتاب را به من واگذار کن و تو بخواب». (1)

چون شیخ از خواب بیدار شد،دید که آن نسخه به کرامت صاحب الأمر علیه السلام،تمام شده است. (2)

5/4:مقدّس اردبیلی

867.علّامه مجلسی آورده است:سیّد فاضل،امیر علّام تفرشی-که شاگرد مقدّس اردبیلی و مردی پارسا و با فضل بوده-نقل می کند:شبی در صحن روضۀ مقدّسۀ امیر مؤمنان علیه السلام بودم.بیشتر شب،گذشته بود و این سو و آن سو می رفتم که دیدم مردی به طرف روضۀ مقدّسه می آید.به سویش رفتم.نزدیک که شدم،او را شناختم.استاد فاضل،عالم،هوشمند و باتقوایمان،مولا احمد اردبیلی (3)-که خداوند،روحش را پاک بدارد-بود.خودم را از او پنهان داشتم تا آن که نزدیک در رسید.در،بسته بود؛ امّا چون او به آن رسید،باز شد و داخل روضه شد.شنیدم که با کسی نجوا می کند.

سپس خارج شد و در را بست و من هم پشت سرش رفتم تا از روضه و نجف خارج شد و به سمت مسجد کوفه رفت.من پشت سر او،به گونه ای که مرا نبیند،

ص:210


1- (1) .محدّث نوری می گوید:ظاهر عبارت،موهم این است که دیدار و گفتگو در بیداری بوده،که بعید است وظاهراً در خواب بوده است.و اللّه العالم (جنة المأوی).
2- (2) .مجالس المؤمنین:ص 573، [1]جنّة المأوی (چاپ شده در بحار الأنوار:ج 53:ص 252 ح 22،نجم الثاقب:ص 294 ح 15.در نجم الثاقب می گوید:علی بن ابراهیم مازندرانی،معاصر علّامه مجلسی،در کشکول به نحو دیگری آورده است.
3- (3) .شخصیت بزرگوار والا،احمد بن محمّد اردبیلی،عالم فاضل،دقیق،عابد،ثقه،پارسا،عالی قدر وعالی مقدار،کتاب هایی دارد که از جملۀ آنها حدیقة الشیعة است.او در سال 993ق از دنیا رفت (أمل الآمل:ج 2 ص 23 ش 57). [2]

بودم.داخل مسجد شد و به سمت محرابی که امیر مؤمنان علیه السلام در آن شهید شده بود، رفت و مدّتی طولانی ماند و سپس باز گشت و از مسجد به سمت نجف رفت.من پشت سر او بودم تا به [مسجد] حنانه رسید.سرفه ام گرفت و نتوانستم سرفه نکنم.

او متوجّه من شد و مرا شناخت و گفت:تو میر علّام هستی؟گفتم:آری.گفت:این جا چه می کنی؟گفتم:از هنگامی که به روضۀ مقدّسه وارد شدی تا کنون،با شما هستم و تو را به حقّ صاحب این قبر،سوگند می دهم که از آغاز تا پایان آنچه امشب بر تو گذشته است،برایم بگویی! گفت:به تو می گویم،به شرط آن که تا زنده ام،به کسی نگویی.چون از من پیمان گرفت،گفت:در بارۀ برخی از مسائل علمی که برای من مشکل شده بود،می اندیشیدم.به دلم افتاد که نزد امیر مؤمنان علیه السلام بیایم و آنها را از ایشان بپرسم.هنگامی که به در رسیدم،همان گونه که دیدی،بدون کلید انداختن، باز شد و من داخل روضه شدم و با خدای متعال،مناجات و گریه و زاری کردم تا مولایم پاسخم را بدهد.صدایی از قبر شنیدم که می فرمود:«به مسجد کوفه برو و از قائم بپرس که او امام زمان توست».

به محراب [مسجد کوفه] رفتم و مسئله ها را از او پرسیدم و اکنون در حال بازگشت به خانه ام هستم. (1)

6/4:مجلسی اوّل

868.ملّا محمّدتقی مجلسی (مجلسی اوّل) (2)-در ضمن شرح حال متوکّل بن عمیر،راوی

ص:211


1- (1) .بحار الأنوار:ج 52 ص 174،الأنوار النعمانیّة:ج 2 ص 303،نجم الثاقب:ص 391.
2- (2) .مولا محمّدتقی اصفهانی مشهور به مجلسی اوّل (1003-1070ق):او شخصی فاضل،عالم،محقّق،متبحّر،زاهد،عابد،ثقه،متکلّم و فقیه و محدّث بود.وی از شاگردان شیخ بهایی بود که در علوم اسلامی،از بزرگان روزگار خود به شمار می رفت.آثاری دارد از جمله شرح الصحیفة (ر.ک:أمل الآمل:ج 2 ص 252 ش 742،أعیان الشیعة:ج 9 ص 193 ش 442).

صحیفۀ سجّادیه-می گوید:من در اوایل بلوغ برای کسب خشنودی خدای متعال می کوشیدم و همواره به یاد خدا بودم تا میان خواب و بیداری،امام زمان علیه السلام را دیدم که در مسجد جامع قدیم اصفهان،نزدیک در«طنبی»-که اکنون مَدْرَس من است- ایستاده است.بر او سلام کردم و خواستم پایش را ببوسم؛امّا مرا گرفت و نگذاشت.

از این رو دستش را بوسیدم و از او مسئله هایی را که برایم مشکل شده بود،پرسیدم.

یکی از آنها این بود که در نمازم وسواس داشتم و می گفتم نمازم آن گونه نیست که از من خواسته شده است و مشغول قضای آنها بودم و نمی توانستم نماز شب بخوانم.از استادمان شیخ بهایی رحمه الله نیز پرسیدم.گفت:یک نماز ظهر و عصر و مغرب را به قصد قضا نماز شب بخوان و من چنین می کردم.از امام عصر پرسیدم:نماز شب بخوانم؟

فرمود:«بخوان و آن گونه که [نیّت] می کردی،نکن».

همچنین سؤال هایی پرسیدم که اکنون در خاطرم نمانده است.سپس گفتم:ای مولای من! برایم میسّر نیست که هر زمان به خدمتت برسم.نوشته ای به من بده تا همیشه مطابق آن عمل کنم.

فرمود:«به خاطر تو کتابی به مولایمان محمّد تاج-که من او را در خواب می شناختم-داده ام.برو و از او بگیر».

من از دری که رو به روی صورت امام علیه السلام بود،از مسجد خارج شدم و به سمت دار البطیخ (محلّه ای در اصفهان آن روزگار) رفتم.هنگامی که به آن شخص رسیدم و او مرا دید،به من گفت:صاحب الأمر،تو را نزد من فرستاده است؟گفتم:آری.او کتابی کهن از جیبش بیرون آورد.من آن را گشودم.دیدم که کتاب دعاست.آن را

ص:212

بوسیدم و بر چشمم نهادم و از نزد او به سوی صاحب الأمر برگشتم.در این هنگام، بیدار شدم،در حالی که آن کتاب همراهم نبود و شروع به گریه و زاری کردم تا آن که صبح شد.

هنگامی که از نماز و تعقیبات نماز فارغ شدم،فکر کردم که مولایمان محمّد، همان شیخ [بهایی] است و علّت نامیده شدنش به تاج،شهرت [و سرآمد بودن] او میان علماست.از این رو،به مَدْرَس او که کنار مسجد جامع بود،رفتم.او را سرگرم مقابلۀ صحیفه دیدم و کسی که روخوانی می کرد،سیّد صالح امیر ذو الفقار گلپایگانی بود.لختی نشستم تا فارغ شد.

به نظرم او در [حال خواندن] سند صحیفه بود؛امّا به سبب اندوه و غم و غصّه ام، نفهمیدم چه می گویند.با حالی گریان و نالان نزد شیخ رفتم و رؤیایم را گفتم و همچنان به خاطر از دست دادن کتاب می گریستم.

شیخ گفت:بشارتت باد به علوم الهی و معارف یقینی و همۀ آنچه که همیشه می خواستی.بیشتر صحبت من با شیخ در بارۀ تصوّف بود و او به آن تمایل داشت؛ ولی من دلم آرام نگرفت و گریان و اندیشناک بیرون آمدم تا به دلم افتاد به همان سمتی بروم که در خواب رفته بودم.هنگامی که به دار البطیخ رسیدم،مردی صالح به نام آقا حسن را دیدم که ملقّب به«تاج»بود.هنگامی که به او رسیدم و سلام کردم، گفت:ای فلان! کتاب های وقفیِ مرا هر کدام از طلّاب که می گیرند،به شرطهای وقفش عمل نمی کنند؛ولی تو عمل می کنی.بیا و به این کتاب ها بنگر و هر کدام را که نیاز داری،بردار.من با او به کتاب خانه اش رفتم.اوّلین چیزی که به من داد،همان کتابی بود که در خواب دیده بودم.

شروع به گریه و ناله کردم و گفتم:مرا کفایت می کند.به یاد ندارم که خوابم را برایش گفتم یا نه و نزد شیخ [بهایی] آمدم و به مقابله با نسخۀ او-که جدّ پدری اش

ص:213

از روی نسخۀ شهید [اوّل] استنساخ کرده بود-پرداختم.شهید،نسخه اش را از روی نسخۀ فقیه فاضل،عمید الرؤسا [رضی الدین ابو منصور هبة اللّه بن حامد حلی] (1)و ابن سکون [ابو الحسن علی بن محمّد بن محمّد بن علی حلّی] نوشته و با نسخۀ ابن ادریس،با واسطه یا بی واسطه،مقابله کرده بود.نسخه ای که صاحب الأمر علیه السلام به من داد نیز استنساخ شده از خطّ شهید بود و نهایت موافقت را با آن داشت.حتّی در نوشته های در حاشیه نیز مانند آن بود.پس از آن که متن مقابله را به پایان رساندم، مردم مقابله را نزد من آغاز کردند و به برکت عطای حجّت علیه السلام صحیفۀ کامله،در همۀ سرزمین ها،مانند خورشید در هر خانه ای می درخشد،بویژه در اصفهان که بیشتر مردم،چند صحیفه دارند و بیشتر آنها صالح و اهل دعا و بسیاری از آنها مستجاب الدعوه شده اند.و این آثار معجزۀ صاحب الأمر علیه السلام است و دانش هایی را که خداوند متعال به وسیلۀ صحیفه به من بخشیده است،نمی توانم بشمارم و آن از فضل خداوند بر ما و مردم است و ستایش،ویژۀ خدای جهانیان است. (2)

869.همو در کتاب روضة المتّقین آورده است:هنگامی که خداوند متعال،مرا به زیارت امیر مؤمنان علیه السلام توفیق داد و در حوالی روضۀ مبارکۀ ایشان مجاهده با نفس را آغاز کردم، خداوند متعال به برکت ایشان ابواب مکاشفه را به رویم گشود؛مکاشفاتی که عقول ضعیف،آنها را نمی پذیرد.

در آن عالم (در حال خواب و بیداری) هنگامی که در رواق عمران بودم،دیدم در سامرّا هستم و مرقد امام هادی علیه السلام و امام عسکری علیه السلام را در نهایت بلندی و زیبایی دیدم و بر روی قبر آن دو امام همام،پوششی سبز از پوشش های بهشت دیدم که

ص:214


1- (1) .فقیه و فاضل و ادیب بود (الکنی و الألقاب:ج 2 ص 486). [1]
2- (2) .روضة المتّقین:ج 14 ص 418،جنّة المأوی (چاپ شده در بحار الأنوار:ج 53):ص 276 ح 41،نجم الثاقب:ص 392 ح 64.

مانند آن را در دنیا ندیده بودم.دیدم که مولای ما و مولای همۀ مردم،صاحب العصر و الزمان علیه السلام پشت به قبر و رو به در،نشسته است.او را که دیدم،با صدای بلند،مانند مدّاحان،شروع به خواندن این زیارت (زیارت جامعه) کردم و چون به آخر رسیدم، فرمود:«چه خوب زیارتی است!».

گفتم:مولای من! فدایت شوم! زیارت جدّ شماست و به قبر اشاره کردم.

فرمود:«آری؛وارد شو».

و چون وارد شدم،نزدیک در ایستادم.فرمود:«پیش بیا».

گفتم:مولای من! می ترسم به خاطر ترک ادب،کافر گردم.

فرمود:«اگر با اجازۀ ما باشد،اشکالی ندارد».

پس،ترسان و لرزان،اندک اندک پیش رفتم.فرمود:«پیش بیا،پیش بیا!».

رفتم تا نزدیک ایشان علیه السلام شدم.

فرمود:«بنشین».

گفتم:مولای من! می ترسم.

فرمود:«مَترس».و مانند بردگان که فراروی مولای جلیل می نشینند،نشستم.

فرمود:«راحت باش و چهارزانو بنشین؛چون تو پیاده و پابرهنه آمدی و به زحمت افتادی».

خلاصه،قائم علیه السلام نسبت به بندۀ خود،الطاف عظیم و مکالمات لطیفی فرمود که شمارش آنها ممکن نیست و اکثرش را فراموش کرده ام.

سپس از این رؤیا برخاستم.در آن روز،با آن که مدّت زیادی راه بسته بود و موانع بزرگی پدید آمده بود،همۀ موانع به فضل خدا بر طرف گردید و اسباب این زیارت،مهیّا شد و زیارت پیاده و پابرهنه،همان گونه که صاحب الزمان علیه السلام فرموده بود،میسور گردید.

ص:215

شبی در روضۀ مقدّسه بودم و این زیارت را مکرّر خواندم و در راه و در روضه، کرامات عجیب،بلکه معجزات غریبی آشکار شد که ذکر آن به طول می انجامد.

خلاصه،تردید ندارم که این زیارت،با تأیید صاحب الأمر علیه السلام از ابو الحسن امام هادی علیه السلام است و این که کامل ترین و بهترین زیارت هاست؛بلکه پس از آن رؤیا، اکثر اوقات،ائمّه علیهم السلام را با آن زیارت می کنم و در عتبات عالیات،جز با این زیارت، آنها را زیارت نکردم. (1)

7/4:شیخ حُرّ عاملی

870.فقیه و محدّث جلیل القدر،شیخ حرّ عاملی می گوید:من خودم معجزاتی در خواب از آن جناب به صورت مکرّر دیده ام،از جمله این که:در دوران کودکی،حدود ده سالگی، گرفتار مرض بسیار سختی شدم،به طوری که بستگانم از سالم شدنم مأیوس شده، یکسره از من دست شسته،شروع به گریه و زاری نموده و مهیّای عزا شدند و یقین داشتند که من همان شب خواهم مُرد.من در همان موقع،در بین خواب و بیداری به زیارت پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله و دوازده امام مشرّف شدم و به آنان سلام دادم و با یک یک آنها مصافحه کردم.به خوبی در نظر دارم که بین من و امام صادق علیه السلام کلامی رد و بدل شد که اکنون آن را به خاطر ندارم،جز این که می دانم ایشان در حقّ من دعا فرمود.هنگامی که به صاحب الزمان رسیدم،بر ایشان سلام کرده و پس از مصافحه، شروع به گریه نمودم و گفتم:ای مولای من! می ترسم قبل از این که بهرۀ خود را از علم و عمل برگیرم،در این مرض بمیرم.

صاحب الزمان علیه السلام فرمود:«ترس به خود راه مده که در این مرض نخواهی مُرد و خدا تو را از این مرض،نجات می دهد و عمر طولانی خواهی کرد».

ص:216


1- (1) .روضة المتّقین:ج 5 ص 451.

سپس قدحی که در دست داشتند،به من مرحمت نموده،از آن نوشیدم و در همان حال،خوب شدم و مرضم به کلّی بهبود یافت.برخاستم و نشستم.بستگانم از این حال در شگفت شدند؛ولی من تا چند روز،جریانی را که دیده بودم،برای آنها نقل نکردم. (1)

8/4:وحید بهبهانی

871.عالم بزرگوار وحید بهبهانی (2)فرموده است:در اوان ورودم به کربلا،مردم را موعظه می کردم.روزی بر بالای منبر در اثنای سخن،حدیث شیرینی که در خرائج راوندی است،بر زبانم جاری شد که مضمون آن،این است که:زیاد نگویید که چرا قائم علیه السلام ظهور نمی کند؛چون طاقت و تواناییِ سلوک با او را ندارید؛زیرا لباس او زبر و خوراک او نان جو است.بعد گفتم که:از الطاف الهی،غیبت صاحب الزمان است؛ زیرا قوّت اطاعت از ایشان در ما نیست.

در این هنگام،اهل مجلس به یکدیگر نگاه کردند و با هم شروع به نجوا نمودند.

از جمله می گفتند:این مرد،راضی نیست امام زمان ظهور کند که مبادا ریاست از وی زایل شود!

به حدّی زمزمه در آنها بالا گرفت که ترس در دلم افتاد.با سرعت از منبر فرود آمدم و به خانه رفتم و در را به روی مردم بستم.پس از ساعتی،کسی در زد.پشت در آمدم و گفتم:کیستی؟

گفت:فلانی ام که سجّادۀ تو را به مسجد می بردم.

ص:217


1- (1) .إثبات الهداة:ج 7 ص 378 باب 33 فصل 17.
2- (2) .وحید بهبهانی (1117-1205 ق)؛وی صاحب تألیفات فراوانی در فقه و اصول و از بزرگ ترین و نامورترین فقیهان است که اخباری گری را برانداخت.

در را گشودم و او سجّاده را از همان جا به صحن خانه انداخت و گفت:ای مرتد! سجّادۀ خود را بردار،که در این مدّت،به عبث به تو اقتدا کردیم و عبادت خود را باطل به جای آوردیم.

من سجّاده را برداشتم و آن مرد رفت و من از ترس،در را محکم بستم و متحیّر نشستم.چون پاسی از شب گذشت،در زدند.من با خوف تمام،پشت در رفتم و گفتم:کیستی؟

دیدم همان سجّاده بردار است که با عجز و مسکنت و التماس و اصرار،عذر می خواهد و قسم های غلیظ و شدید به من می دهد که در را بگشایم و من از خوف در را نمی گشودم.آن قدر سوگند یاد کرد و اظهار عجز نمود که به صدق او یقین پیدا کردم و در را گشودم.ناگاه دیدم بر قدم های من افتاد و پاهای مرا بوسید.به او گفتم:

ای مرد مسلمان! آن سجّاده آوردن و مرا مرتد خواندن چه بود و این به قدم من افتادن و بوسه دادنت چیست؟!

او گفت:مرا ملامت نکن.چون از نزد شما رفتم و نماز مغرب و عشا را به جا آوردم و خوابیدم،در عالم رؤیا دیدم که صاحب الزمان علیه السلام ظهور فرمود.من با شتاب فراوان خدمتش مشرّف شدم.

ایشان به من فرمود:«فلانی! این عبای تو،از مال فلان است و تو ندانسته از دیگری گرفته ای.باید آن را به صاحبش برگردانی».

من عبا را به صاحب اصلی اش برگرداندم.

آن گاه فرمود:«این قبای تو،مال فلان شخص است و تو آن را از دیگری خریده ای.باید آن را هم به صاحبش رد کنی».

همچنین امر می نمود تا تمام لباس هایم را به دیگران دادم.آن گاه به سراغ خانه و ظروف و فرش ها و مواشی و باغ و بستان من و سایر وسایل آمد و برای هر یک،

ص:218

مالکی معیّن نمود و به او برگرداند.

سپس فرمود:«زنی که در نکاح توست،خواهر رضاعیِ توست و تو ندانسته،او را تزویج کرده ای.او را هم به اهلش برگردان».

من او را هم برگرداندم.در این هنگام،پسرم-که قاسمعلی نام دارد-پیدا شد.

همین که نظر امام علیه السلام بر او افتاد،فرمود:«این پسر نیز از همین زن پیدا شده و فرزند حرام است.این شمشیر را بردار و گردن او را بزن».

من در این هنگام،خشمگین شدم و گفتم:به خدا قسم که تو سیّد و از ذریّۀ پیغمبر نیستی،تا چه رسد که صاحب الزمان باشی!

همین که این سخن را گفتم،از خواب بیدار شدم و دانستم که ما را قوّت و نیروی اطاعت و فرمان برداری از او نیست و صدق فرمایش جناب عالی بر من معلوم شد.

من از کردۀ خود نادم و از گفتۀ خود پشیمانم.اکنون مرا عفو نما. (1)

9/4:شیخ حسین نجف

872.آیة اللّه سیّد موسی شبیری زنجانی (2)می گوید که:مرحوم شیخ حسین نجف (م 1251 ق) از علمای بسیار باتقوا و پرهیزگار و از اصحاب خاصّ سیّد بحر العلوم بود.سیّد بحر العلوم آرزو می کرد که شیخ حسین نجف بر جنازۀ او نماز بخواند.آقای آخوند ملّا علی همدانی نقل می کرد:در رساله ای که شیخ محمّد طه نجف،نوۀ دختری شیخ حسین نجف،در سرگذشت شیخ حسین نوشته،نقل شده است:زمانی،شیخ حسین نجف از سفر حج به نجف باز گشته بود.سیّد بحر العلوم به دیدن او می رود

ص:219


1- (1) .خزینة الجواهر:ج 2 ص 1081 ش 2 (با اندکی تصرّف،به نقل از معدن الأسرار:ج 3 ص 94)،عنایات حضرت مهدی موعود به علماء و مراجع تقلید:ص 65.
2- (2) .آیة اللّه سیّد موسی شبیری زنجانی (متولّد 1306ش):از مراجع تقلید کنونی و رجالی معروف معاصر است.ازجمله اساتید وی،پدرش آیة اللّه سیّد احمد زنجانی و آیة اللّه بروجردی و آیة اللّه محقّق داماد است.

و سه بار می گوید:«هنیئاً لک؛گوارا باد بر تو!».سپس می فرماید:بار اوّل گفتم:«هنیئاً لک»،به جهت تشرّف شما به مکّۀ مکرّمه.بار دوم گفتم:«هنیئاً لک»،به جهت تشرّف به مدینۀ منوّره،و بار سوم گفتم:«هنیئاً لک»،به جهت زیارت ولیّ عصر -عجّل اللّه فرجه-.به یاد داری که در فلان منزل،شخصی با تو هم غذا شد؟آن شخص،ولیّ عصر علیه السلام بود. (1)

10/4:ملّا محمود عراقی

873.شیخ ملّا محمود عراقی (2)می گوید:حقیر در اوایل شباب-که شاید مقارن سال هزار و دویست و شصت و سه هجری بود-در بلدۀ بروجرد در مدرسۀ شاه زاده،مشغول تحصیل علم بودم و هوای آن بلد،چون اعتدالی دارد،در ایّام عید نوروز،باغات و اراضی آن،سبز و خرّم می گردد و آثار زمستان از برف و برودت هوا زایل می شود؛ لکن دو فرسخ مسافت بلکه کمتر از دروازۀ شهر گذشته به سمت عراق،آثار زمستان تا اوّل جوزا (3)غالباً ثابت و برقرار است و حقیر،پس از دخول حَمَل (4)،چون هوا را معتدل دیدم و وقت هم به جهت تفرقۀ طلّاب و رسومات عید نوروز،وقت تعطیل بود،با خود خیال کردم که قبر امام زادۀ لازم التعظیم سهل بن علی را که در قریۀ معروفۀ باستانه-که از دهات کزّاز که محلّات عراق است-واقع گردیده و در هشت فرسخی بروجرد واقع شده،زیارت کنم و جمعی از طلّاب هم بعد از اطّلاع بر این

ص:220


1- (1) .جرعه ای از دریا:ج 2 ص 329.
2- (2) .شیخ محمود بن جعفر بن باقر میثمی عراقی (1240-1308 یا 1310 ق):وی ساکن طهران و از شاگردان شیخ مرتضی انصاری است.صاحب تألیفاتی است از جمله کفایة الراشدین فی الردّ علی المبدعین،دار السلام فی أحوال صاحب الزمان و در نجف مدفون است (أعیان الشیعة:ج 10 ص 103، [1]الذریعة:ج 13 ص 328 ش 1209 و ج 18 ص 91 ش 825). [2]
3- (3) .برج سوم از برج های دوازدهگانه،برابر با خرداد.
4- (4) .برج اوّل از برج های دوازدهگانه،برابر با فروردین.

اراده موافقت کرده،با کفش و لباسی که مناسب هوای بروجرد بود،پیاده بیرون آمدیم و تا پایۀ گردنگاه-که تقریباً در یک فرسخی شهر واقع است-آمده،در میان گردنگاه برف دیده شد.نظر به آن که برف در کوهستان تا ایّام تابستان هم می ماند، اعتنایی نکردیم.چون از گردنه،بالا رفتیم،صحرا را پُر از برف دیدیم؛لکن چون جادّه کوبیده بود و آفتاب هم تابیده بود و مسافت هم تا به مقصود زیاده بر شش فرسخ نمانده بود،به ملاحظۀ این که دو فرسخ دیگر را هم در آن روز می رویم و شب را هم که شب چهارشنبه بود،در بعض دهات واقعه در اثنای راه می خوابیم، باز هم اعتنایی نکرده،روانه شدیم،مگر یک نفر از همراهان که از آن جا برگردید.

پس ما رفتیم تا آن که وقت عصر به قریه رسیده،در آن جا توقّف کرده،شب را خوابیدم.چون صبح برخاستیم،دیدیم که برفی تازه افتاده و راه را بسته و جادّه را مستور کرده؛لکن با وجود آن،چون نماز را ادا کردیم و آفتاب هم طلوع کرد،آمادۀ رفتن شدیم.صاحب منزل،مطّلع شده،ممانعت نمود و گفت:جادّه ای نیست و این برف تازه همۀ راه ها را پر کرده.گفتیم:باکی نیست؛زیرا هوا خوب است و دهات هم به یکدیگر اتّصال دارد و راه را می توان یافت.لهذا اعتنایی نکرده،روانه شدیم.

آن روز هم با مشقّت تمام رفته تا آن که عصر را وارد قریه شدیم که از آن جا تا به مقصود،تقریباً کمتر از دو فرسخ مسافت بود و شب را آن جا در خانۀ شخصی از اخیار،حاج مراد نام،خوابیدیم.چون صبح برخاستیم،هوا را دیدیم به غایت برودت،و برف دیگر هم زیاده بر برف شب گذشته،باریده بود؛لکن هوا دیگر ابر نداشت.چون نماز را ادا کردیم و هوا را هم صاف دیدیم و مقصود هم نزدیک بود و شب آینده هم شب جمعه بود و مناسب با زیارت و عبادت و در وقت خروج هم مقصود،درک زیارت این شب بود و به علاوه قریۀ دیگر فاصله بود میان این قریه و آن محلّ مقصود که آن قریه تعلّق به بعض ارحام حقیر داشت و با عدم تمکّن از وصول به مقصود،توقّف در آن قریه از برای صلۀ ارحام هم ممکن بود.

ص:221

نظر به این همه،باز حرکت کرده،ارادۀ جانب مقصود کردیم.چون صاحب منزل بر این اراده مطّلع گردید،در مقام منع اکید بر آمد و گفت:مظانّ هلاکت است و جایز نیست.جواب گفتیم که:از این جا تا قریۀ ارحام که مسافت چندان نمی باشد و یک گردنگاه زیاده فاصله نیست و هوای آن طرف هم که مانند این طرف نیست و در یک فرسخ مسافت هم مظنۀ هلاکت نمی باشد.بالجمله از او اصرار در منع و از ما اصرار در رفتن.آخر الأمر،چون اصرار را مفید ندید،گفت:پس اندک توقّف نمایید تا آن که مرا کاری است،آن را دیده،به زودی بیایم.این بگفت و برفت و درِ اتاق را پیش نمود.چون او برفت،ما با یکدیگر گفتیم که:مصلحت در این است که تا او نیامده، برخیزیم و برویم؛زیرا اگر بیاید،باز ممانعت می نماید.پس برخاسته،ارادۀ خروج کرده،در را بسته دیدیم.دانستیم که آن مرد مؤمن،حیله در منع ما کرده.بعد از یأس از تأثیر منع لا علاج دیگر باره نشستیم.ناگاه دختری را در میان ایوان آن اتاق دیدیم که کاسه در دست دارد و آمده از موزه-که در ایوان بود-آب ببرد.آن دختر را گفتم که:در را بگشا.او هم غافل از حقیقت امر،در گشود و ما به زودی بیرون آمده،روانه شدیم.بعد از آن که از اتاق و حیاط-که بر بالای تلّی واقع بود-بیرون آمدیم و در میان صحرا افتادیم،ناگاه صاحب منزل را از بالای بام-که از برای روفتن برف بر آن برآمده بود-،چشم به ما افتاد.فریاد بر آورد که:آقایان عزیزان! نروید،تلف می شوید.

بیچاره هر قدر اصرار کرد،فایده نداد و اعتنایی نکردیم.چون اصرار را بافایده ندید،دوید که:راه،بسته و ناپیدا می باشد.شروع به ارائۀ طریق و دلالت راه نمود که:

حالا که می روید،از فلان مکان و فلان طرف بروید و تا آن مکان که آواز می رسید، بیچاره دلالت می نمود،تا آن که دیگر صدا نمی رسید.پس سکوت کرد و ما روانه شدیم تا آن که مسافتی از آن قریه دور افتادیم و راه هم چون بالمرّه مسدود بود، نیافتیم و بیخود می رفتیم.گاه بر گودال هایی که برف همواره کرده بود،واقع

ص:222

می شدیم تا به کمر یا به سینه فرو می رفتیم و گاه می افتادیم،و بدتر از همه،آن بود که رشتۀ قنات آبی هم در آن جا بود که برف و بوران،اثر چاه های آن را مسدود کرده و خوف وقوع در آن چاه ها هم بود و به علاوه آن که راه،ناپیدا و برف هم غالباً از زانو متجاوز و کفش و لباس هم مناسب حضر و هوای تابستان.گاه بعض رفقا چنان فرو می رفتند که متمکّن از خروج نمی گردیدند،تا آن که دیگران اجتماع نمایند و او را از برف و گودال مستور زیر برف،بیرون کشند و با وجود این حالت،چون هوا آفتاب و روشن بود،می رفتیم،اگر چه در هر چند قدم می افتادیم یا آن که در برف فرو می شدیم.

اتّفاقاً ابرها به یکدیگر پیوسته،هوا تاریک گردید و برف و بوران،باریدن و وزیدن گرفت و سر تا پا را تر نمود و اعضای ما از وزیدن بادهای سرد و ریختن برف و بوران از کار بماند.لهذا همگی از زندگانی خود مأیوس شده،مظنّه به تلف و هلاکت کردیم و انابه و استغفار کرده با یکدیگر شروع به وصیّت نمودیم.پس از فراغ از وصیّت و آمادگی از برای مردن،حقیر به ایشان گفتم که:نباید از فضل و کرم خداوند،مأیوس شد و ما را بزرگ و ملجأ و ملاذی هست که در هر حال و وقت، قدرت بر اعانت و اغاثۀ ما دارد.بهتر آن است که به او استغاثه کنیم و دخیل شویم.

گفتند:چه کس را گویی؟گفتم:امام عصر و صاحب امر،حضرت قائم علیه السلام را گویم.

چون این شنیدند،همگی به گریه در آمدند و ضجّه کشیدند و صداها را به«وا غوثاه! أغثنا و أدرکنا صاحب الزمان!»،بلند نمودند.ناگاه باد،ساکن و ابرها متفرّق شد و آفتاب،ظاهر گردید.چون این را دیدیم،به غایت شاد و مسرور گردیدیم؛لکن اطراف را به نظر درآورده،از چهار طرف به غیر از تلال و جبال،چیزی ندیدیم و طرف مقصود را ندانستیم و از ترس آن که اگر برویم،شاید جانب مقصود را خطا کرده،به کوهسار مبتلا شویم و طعمۀ سباع گردیم،متحیّر ماندیم.ناگاه دیدم که از طرف مقابل بر بالای بلندی،شخصی پیاده نمایان گردید و به جانب ما می آید.

ص:223

مسرور شده با یکدیگر گفتیم که این بلندی،بالای همان گردنگاهی است که واسطۀ میان منزل و مقصود است و این پیاده هم از آن جا می آید.پس او به جانب ما و ما به سمت او روانه شدیم تا آن که به یکدیگر رسیدیم.شخصی بود به لباس عامّه.او را از اهالی آن دهات گمان کردیم و از او احوال راه را پرسیدیم.گفت:«راه همین است که من آمدم»و به دست،اشاره کرد به آن مکانی که در اوّل در آن جا دیده شد و گفت که:«آن هم ابتدای گردنه است».این بگفت و از ما گذشت و برفت و ما هم از محلّ عبور و جای پای او رفتیم تا آن که به اوّل گردنگاه که آن شخص را در آن جا دیدیم، رسیدیم و آسوده شدیم.اثر قدم او را از آن مکان به آن طرف ندیدیم،با آن که از زمان دیدن او تا رسیدن ما به آن جا هوا در غایت صافی و نمایان،و برف تازه غیر از آن برف سابق نبود و عبور از میان گردنگاه هم بدون آن که قدم در برف جا کند، ممکن نبود و از آن بلندی هم تمام آن هموار،نمایان بود و نظر کردیم آن شخص را در میان هموار هم ندیدیم.

همگی همراهان از این فقره متعجّب شدند و هر قدر در اطراف راه نظر انداختند که شاید اثر قدمی بیابند،دیده نشد؛بلکه از بالای گردنگاه تا ورود به قریۀ ارحام-که قریب به نیم فرسخ بود-همّت خود را صرف آن کردیم که اثر قدمی بیابیم و ندیدیم و پس از ورود به آن قریه هم پرسیدیم که امروز در این قریه و این طرف گردنگاه، برف تازه بارید.گفتند:نه؛بلکه از اوّل روز تا حال،همین طور هوا صاف و آفتاب، نمایان بوده،مگر آن که در شب گذشته،قلیل برفی باریده.پس از ملاحظۀ این شواهد و آن اجابت و اغاثه،بعد از استغاثه،حقیر،بلکه همراهان را به هیچ وجه شکّی نماند در این که آن شخص،آقا و مولای ما یا آن که مأمور خاصّی از آن درگاه عرش اشتباه بود.و اللّه العالم بحقایق الاُمور. (1)

ص:224


1- (1) .دار السلام در احوالات حضرت ولیّ عصر:ص 320.

11/4:سیّد بحر العلوم

11/4:سیّد بحر العلوم (1)

874.ملّا زین العابدین سلماسی، از شاگردان سیّد بحر العلوم نقل کرده است:من در مجلس درس سیّد بحر العلوم حاضر بودم که شخصی از امکان رؤیت امام عصر علیه السلام در دورۀ غیبت کبرا سؤال کرد.سیّد بحر العلوم-که مشغول قلیان کشیدن بود-ساکت شد و سرش را به زیر انداخت.من می شنیدم که آهسته با خود می گفت:در جواب او چه بگویم؛در حالی که امام علیه السلام مرا در بغل کشید و به سینۀ خود چسبانید و از طرفی دستور تکذیب مدّعی رؤیت در زمان غیبت داده شده است؟آن گاه در جواب سؤال کننده فرمود:اهل عصمت علیهم السلام دستور داده اند ادّعای کسی که مدّعی دیدن حجّت علیه السلام است،تکذیب شود.به همین جمله،قناعت کرد و به آنچه می فرمود،اشاره نکرد. (2)

875.محدّث نوری ،از زین العابدین سلماسی شنیده که مباشر کارهای سیّد بحر العلوم به هنگام اقامتش در مکّه می گفت:با آن که سیّد بحر العلوم در غربت و دور از اهل و خانواده بود،امّا دست و دلباز و بخشنده بود و غم مخارج را نمی خورد؛ولی روزگاری،دارایی ها ته کشید و درهمی نیز نداشتیم.عرض حال کردم.چیزی نفرمود و به شیوۀ معمول،عازم طواف صبحگاهی شد.پس از بازگشت،قلیانی به دست سیّد دادم و از تمام شدن نفقه گِله کردم که دیدم کسی در را به شدّت می زند.

ص:225


1- (1) .سیّد مهدی بن سیّد مرتضی بن سیّد محمّدحسین بروجردی،مشهور به بحر العلوم طباطبایی:از نسل ابراهیم طباطبا از ذرّیۀ حسن مثنّاست.به سال 1155ق در کربلا زاده شد و در سال 1213ق در نجف در گذشت.او رهبر شیعیان،جامع علوم،محلّ مراجعۀ دانش پژوهان،رئیس امامیّه،و استاد اساتید آنها در دوران خود،فقیه،متکلّم،مفسّر،محدّث،رجالی،ماهر،اهل تقوا،پارسا،ادیب و شاعر بود،و کتاب الفوائد الرجالیة را دارد (أعیان الشیعة:ج 10 ص 158، [1]الذریعة:ج 16 ص 339 ش 1574).
2- (2) .نجم الثاقب:ص 349 ح 74.

سیّد به من فرمود:قلیان را بیرون ببر و خود بدون وقار و سکینه،به شتاب رفت و در را باز کرد و عربی جلیل القدر را به درون خانه آورد و در بالا نشاند و خود نزدیک در با فروتنی تمام نشست و اشاره کرد که قلیان نیاورم.ساعتی به گفتگو نشستند و سپس آن مرد عرب برخاست که سیّد به سرعت برخاست و در را گشود و دست او را بوسید و سوار بر شتر و روانه اش کرد و خود،رنگ برگشته باز گشت و حواله ای به من داد تا آن را نزد مردی صرّاف که در کوه صفا می نشست،نقد کنم.حواله را گرفتم و نزد صرّاف بردم.او حواله را بوسید و پول فراوانی به من داد و با کمک باربران و روی شانه،آن را به خانه آوردیم.

روزی به سراغ صرّاف رفتم تا حالش را بپرسم و از آن حواله جویا شوم.نه صرّافی دیدم و نه دکانی و از برخی حاضران در آن جا پرسیدم.گفتند:ما هیچ گاه به یاد نداریم که صرّافی در این جا بوده باشد.و من فهمیدم که آن،رازی از خدای منّان و لطفی از الطاف رحمان است. (1)

876.محدّث نوری با سندش از سیّد مرتضی،همسر خواهرزادۀ سیّد بحر العلوم،که در سفر و حضر همراه او بوده،نقل کرده است که:در یکی از سفرهای زیارتی سیّد به سامرّا، همراه سیّد بودم.او در حجره،تنها می خوابید و حجرۀ من کنار حجرۀ ایشان بود و من از آغاز شب تا پاسی از آن،در خدمت مراجعان به سیّد بودم.

شبی طبق عادت،جلوس کرده و مردم هم گِردش بودند؛امّا احساس کردم که گویی می خواهد از مردم کناره بگیرد و به خلوت برود.از این رو،با مردم به گونه ای سخن می گفت که بفهمند باید زود بروند.مردم رفتند و به من نیز فرمان داد بروم.به حجره ام رفتم و به فکر فرو رفته بودم و خوابم نَبُرد و پس از مدّتی،مخفیانه به درب حجره اش رفتم.چراغ روشن بود؛امّا کسی نبود.فهمیدم سیّد نخوابیده است.در

ص:226


1- (1) .جنّة المأوی (چاپ شده در بحار الأنوار):ج 53 ص 237 ح 12،نجم الثاقب:ص 410 ح 76.

جستجوی او به حرم رفتم.درهای حرم بسته بود و گرد حرم را گشتم و سیّد را نیافتم.به صحن سرداب رفتم،باز بود.از پلّه ها،بسیار آهسته و مخفیانه پایین رفتم.

همهمۀ آهستۀ دو نفر را شنیدم؛ولی نمی فهمیدم چه می گویند و با آن که بی سر و صدا بودم،ناگهان سیّد ندا داد:سیّد مرتضی! چه می کنی؟چرا از منزل بیرون آمده ای؟

مانند چوب،خشکم زد و تصمیم گرفتم پاسخ نداده،باز گردم که با خود گفتم:

حالم از چنین کسی که در تاریکی و بی صدایی مرا می شناسد،پنهان نمی ماند.عذر پشیمانی آوردم و در این میان،خوب نگاه کردم.دیدم سیّد به تنهایی رو به قبله ایستاده است.فهمیدم با غایب از دیدگان انسان-که درود و سلام خدا بر او باد- صحبت می کرده است. (1)

877.محدّث نوری از ملّا محمّد سعید صدتومانی،شاگرد سیّد بحر العلوم رحمه الله نقل کرده است که:در مجلسی،سیّد بحر العلوم،قضایای دیدن امام مهدی علیه السلام را یاد می کرد و گفت:روزی علاقه پیدا کردم در وقت خلوتی به مسجد سهله بروم و رفتم.مسجد را پر از مردم دیدم،در حالی که به یاد ندارم در آن ساعت،کسی آن جا بوده باشد.داخل شدم و دیدم صف های نماز جماعت پر است.کنار دیوار روی پشته ای از شن ایستادم تا جایی بیابم و یافتم و به آن جا رفتم.

ملّا محمّدسعید می گوید:در این میان،یکی از حاضران مجلس پرسید:آیا مهدی علیه السلام را آن جا دیدی؟که سیّد ساکت شد.گویی که از خواب بیدار شده باشد،و هر چه از او خواسته شد که قضیّه را تا پایان بگوید،نگفت. (2)

878.محدّث نوری،از ملّا زین العابدین سلماسی نقل کرده است:در حرم عسکریّین علیهما السلام در

ص:227


1- (1) .جنّة المأوی (چاپ شده در بحار الأنوار):ج 53 ص 238 ح 13،نجم الثاقب:ص 411 ح 77.
2- (2) .جنّة المأوی (چاپ شده در بحار الأنوار):ج 53 ص 240 ح 14،نجم الثاقب:ص 412،ح 78.

حال خواندن نماز به امامت سیّد بحر العلوم بودیم.هنگام برخاستن برای رکعت سوم،حالتی به سیّد دست داد و او مدّتی درنگ کرد و سپس برخاست.پس از نماز، با این که در شگفت بودیم،امّا چیزی نپرسیدیم تا به خانه آمدیم.به هنگام صرف غذا،به آهستگی با دوستان سخن می گفتیم و می خواستیم از علّت آن درنگ،جویا شویم که سیّد پرسید:در بارۀ چه سخن می گویید؟من پرسش را در میان نهادم.

فرمود:حجّت علیه السلام داخل حرم شد و بر پدرش سلام کرد و آن حالت از مشاهدۀ چهرۀ نورانی ایشان به من دست داد تا آن که از حرم بیرون رفت. (1)

879.محدّث نوری،از ملّا زین العابدین بن محمّد سلماسی نقل کرده است:در نجف،در مجلس استادم علّامه سیّد بحر العلوم بودم که میرزای قمی، (2)مؤلّف کتاب قوانین الاُصول، وارد شد و پس از اندکی از ایشان خواست که سخنی بگوید.سیّد بحر العلوم در پاسخ گفت:یکی دو شب پیش،در مسجد اعظم کوفه،نافلۀ شب را خوانده و عزم بازگشت به نجف داشتم که به درس صبحگاهم برسم.از مسجد که بیرون آمدم، شوق رفتن به مسجد سهله در دلم افتاد؛ولی از بیم آن که به موقع به نجف نرسم،آن را از خیالم بیرون کردم؛امّا شوقم بیشتر شد و مردّد بودم.ناگهان بادی برخاست و راه مرا کج کرد و توفیق با من یار شد و به مسجد سهله رسیدم.زائری نبود،جز شخص جلیلی که مشغول مناجات با خدا بود و کلماتی می گفت که دل های سخت را نرم و اشک ها را از چشم های خشکیده،روان می کرد.

از آنچه می شنیدم و می دیدم،حالم دگرگون شد و در همان جا ایستادم و لذّت بردم،تا آن که مناجاتش را به پایان برد و به من رو کرد و با زبان فارسی فرمود:

ص:228


1- (1) .جنة المأوی (چاپ شده در بحار الأنوار):ج 53 ص 237،ح 11،نجم الثاقب:ص 410 ح 75.
2- (2) .میرزا ابو القاسم فرزند محمّدحسن گیلانی (1150 یا 1151یا 1153-1231 یا 1233 ق):در گیلان به دنیاآمد و در قم نشو و نما یافت و همان جا از دنیا رفت و به خاک سپرده شد.او مجتهدی دقیق و فقیهی متبحّر در اصول و میان علما به محقّق قمی مشهور بود (أعیان الشیعة:ج 2 ص 411 ش 2879). [1]

«مهدی! بیا».

چند قدمی جلو رفتم و ایستادم.فرمود:«جلوتر بیا».

جلوتر رفتم.فرمود:«جلوتر بیا که ادب در اطاعت امر است».

من چندان جلو رفتم که دستانمان به هم رسید و او برایم سخن گفت.سیّد بحر العلوم دیگر ادامه نداد و به سؤال میرزای قمی که چرا با وجود دانش گسترده اش کتاب کم نوشته است،پاسخ گفت.میرزای قمی از سخن امام و سیّد بحر العلوم پرسید؛امّا او با دستش اشاره کرد که این رازی مگوست. (1)

880.محدّث نوری می گوید:میرزا حسین لاهیجی،از ملّا زین العابدین سلماسی نقل می کرد که روزی سیّد بحر العلوم،وارد حرم امیر مؤمنان علیه السلام شد،در حالی که این شعر را زمزمه می کرد:

چه خوش است صوت قرآن،

از ایشان سبب آن را پرسیدند.فرمود:هنگامی که به حرم مطهّر وارد شدم، حجّت علیه السلام را دیدم که بالای سر مبارک نشسته و با صدای بلند،قرآن می خواند.

هنگامی که صدای ایشان را شنیدم،آن شعر را خواندم و هنگامی که به حرم وارد شدم،قرائت قرآن را تمام کرد و از حرم شریف بیرون رفت. (2)

12/4:فقیه بزرگوار،علّامه شیخ مرتضی انصاری

881.یکی از نوادگان شیخ مرتضی انصاری (3)، در شرح حالات آن بزرگوار،از آقا میر سیّد

ص:229


1- (1) .جنّة المأوی (چاپ شده در بحار الأنوار):ج52 ص 234 ح 9،نجم الثاقب:ص 408 ح 73.
2- (2) .جنّة المأوی (چاپ شده در بحار الأنوار):ج 53 ص 302 ح 54،نجم الثاقب:ص 413 ح 79.
3- (3) .شیخ مرتضی بن محمّد امین دزفولی انصاری نجفی (مشهور به شیخ انصاری) (1214-1281 ق):نسبش به جابر بن عبد اللّه انصاری می رسد.از نراقی نقل شده که گفته است:من پنجاه مجتهد را دیدم؛امّا هیچ یک مانند شیخ مرتضی نبود.او بنیاد علم اصول فقه جدید را برای شیعه پایه گذاشت و روشش مشهور است.ریاست امامیّه در شرق و غرب به وی رسید.او دارای آثاری از جمله المکاسب و رسائل پنجگانه است که اتّکای علمای شیعه در اصول فقه در همه جا به آن است (ر.ک:أعیان الشیعة:ج 10 ص 117). [1]

محمّد بهبهبانی به دو واسطه،از یکی از شاگردان شیخ،نقل می کند که گفت:در یکی از زیارات مخصوص،به کربلا مشرّف شده بودم.شبی بعد از گذشتن نیمی از آن برای رفتن به حمّام،از منزل بیرون آمدم.چون کوچه ها گِل[آلود] بود،چراغی با خود برداشتم.از دور،شخصی را شبیه به شیخ دیدم.چون قدری نزدیک تر رفتم، دیدم شیخ است.در فکر فرو رفتم که شیخ در این موقع از شب،آن هم در این گل و لای،با چشم ضعیف به کجا می رود؟برای این که مبادا کسی در کمین او باشد، آهسته در پی او روان شدم تا بر در خانۀ مخروبه ای ایستاد و زیارت جامعه را با توجّه خاصّی خوانده و سپس داخل آن منزل گردید!

من دیگر چیزی نمی دیدم؛ولی صدای شیخ را می شنیدم که گویا با کسی صحبت می کند.پس به حمّام رفتم و بعد به حرم مطهّر مشرّف شدم و شیخ را در آن مکان شریف دیدم.بعد از پایان این مسافرت،در نجف اشرف به خدمت شیخ رسیدم و قضیّۀ آن شب را به عرض وی رساندم.ابتدا شیخ منکر می شد تا پس از اصرار زیاد فرمود:گاهی اجازه می یابم به خدمت امام عصر علیه السلام شرفیاب شوم.به در آن منزل- که تو آن را پیدا نخواهی کرد-رفته،زیارت جامعه را می خوانم.چنانچه دوباره اجازه رسد،خدمت ایشان شرفیاب می شوم و مطالب لازم را از آن سَرور می پرسم.

سپس شیخ فرمود:تا زمانی که در قید حیاتم،این مطلب را پنهان دار و برای کسی اظهار مکن. (1)

ص:230


1- (1) .زندگانی و شخصیت شیخ انصاری،ص 106 (با اندکی تصرّف)،عنایات حضرت مهدی موعود به علماء و مراجع تقلید:ص 87.

882.حاج آقا حسین فاطمی قمی، (1)از پدر بزرگوارشان مرحوم آقا سیّد اسحاق قمی نقل کرده اند که فرمود:در زمان توقّفم در نجف اشرف،شبی در عالم رؤیا دیدم مژده دادند که امام زمان علیه السلام ظهور نموده است.با شوق و شعف بسیار به خدمتشان شرفیاب شدم.دیدم که شیخ،در پای رکاب امام ایستاده و ایشان سواره بر اسب، مطلبی را به شیخ امر می فرماید.همین که چشم مبارک آن جناب به حقیر افتاد،سه مرتبه فرمود:«و اللّه،شیخ مرتضی،نایب ماست!».شیخ متوجّه من شد و فرمود:آن گچ و آجر را ببر فلان مسجد را تعمیر کن.من از خواب بیدار شدم.

مدّتی گذشت تا این که هنگام زیارتیِ سیّد الشهدا علیه السلام به کربلا آمدیم.عادت شیخ،این بود که پس از خواندن نماز صبح،برای در امان ماندن از فشار تهاجم زوّار بر ایشان،مشغول نافله می شدند.در این حال،یکباره به یاد خواب آن شب افتادم.

استخاره کردم که به ایشان عرض کنم.پاسخ استخاره مساعد شد.

همین که ماجرا را نقل کردم،مرحوم شیخ گریه کرد و فرمود:قائم علیه السلام نسبت به من چنین فرمود؟! گفتم:بله.فرمودند:نفهمیدی اوامر ایشان چه بود؟گفتم:خیر.

پس سجدۀ شکر کرد و فرمود:بردن گچ و آجر و تعمیر مسجد،آن است که شما صفحه ای (منطقه ای) را با کمک من ترویج می نمایید.لذا همین که می خواستم به ایران بیایم،اجازه به من دادند و من به طرف ایران آمدم. (2)

13/4:شیخ انصاری و سیّد علی شوشتری

883.آیة اللّه شیخ محمّدعلی اراکی (3)از پدر بزرگوارشان نقل فرمود:حاج شیخ اسماعیل-که

ص:231


1- (1) .استاد اخلاق در حوزۀ علمیّۀ قم و از شاگردان حاج میرزا جوادآقای ملکی تبریزی (م 1389ق).
2- (2) .عنایات حضرت مهدی موعود به علماء و مراجع تقلید:ص 88 (به نقل از:جامع الدرر:ج 2 ص 409). [1]
3- (3) .آیة اللّه شیخ محمّدعلی اراکی:از مراجع تقلید معاصر در 24 جمادی الثانی 1312ق (1273ش) در شهراراک به دنیا آمد و پس از یادگیری خواندن و نوشتن،در نوجوانی وارد حوزۀ علمیّۀ اراک شد.دروس سطح را نزد سیّد محمّدتقی خوانساری گذراند و هم زمان با تحصیل دورۀ سطح،در درس شرح منظومۀ محمّدباقر اراکی شرکت کرد.وی همچنین در درس آقا نور الدین اراکی و حاج شیخ عبد الکریم حائری یزدی نیز شرکت نموده.وی در تأسیس حوزۀ علمیّۀ قم مشارکت داشت.شرح و حاشیه بر عروة الوثقی و حاشیه بر درر الفوائد مرحوم حائری و تقریرات درس فقه سیّد محمّدتقی خوانساری و تقریرات درس فقه و اصول مرحوم حاج عبد الکریم حائری یزدی،از آثار وی شمرده می شود.وی در23 مهر 1373ش در قم در گذشت و در حرم فاطمۀ معصومه علیها السلام به خاک سپرده شد.

حدود ده سال شیخ انصاری را درک کرده بود-نقل می کرد که:روزی در نجف اشرف همراه شیخ انصاری رحمه الله می رفتیم.گروهی را دیدیم که اطراف شخصی را گرفته اند.پرسیدم:ایشان کیست؟گفتند:این شخص،علم ضمیر دارد.

موضوع را به شیخ گفتم.شیخ نیز بلافاصله به طرف او رفت.مردمی که آن جا جمع شده بودند،همه به احترام شیخ،کنار ایستادند.شیخ به آن شخص فرمود:شما علم ضمیر داری؟

گفت:آری.می توانید چیزی را نیّت کنید تا آن را بگویم.

شیخ فرمود:نیّت کردم.

آن شخص بلافاصله با دو انگشت خود اشاره کرد که:شما دو بار خدمت حضرت بقیّة اللّه علیه السلام رسیده اید.می خواهید بگویم کجا و به چه صورت؟شیخ،تبسّم کرد و عبا بر سر کشید و رفت.

معلوم می شود که شیخ در ضمیر خود در نظر گرفته بود که:آیا خدمت امام زمان علیه السلام رسیده ام یا خیر؟و آن شخص،مطابق با واقع جواب داد. (1)

884.آیة اللّه اراکی همچنین از آقا مشهدی اسماعیل تبریزی (2)نقل می کند:در روز جمعه،

ص:232


1- (1) .شرح احوال حضرت آیة اللّه العظمی اراکی:ص 600،دار السلام در احوالات حضرت ولیّ عصر:ص 290 ح 17 (به نقل از:آقا میرزا حسن آشتیانی).
2- (2) .مشهدی اسماعیل بن حاج حسین تبریزی،مشهور به مسئله گو،متخلّص به تائب (1286 ق-1374 ق):ساکن مشهد بود و مؤلّف کتاب البلاغ المبین و رمان تائبی فی إثبات النبوّة الخاصّة است (الذریعة:ج 3 ص 140 ش 480 و ج 11 ص 247 ش 1513 و ص 265 ش 1624).

شانزدهم شعبان هم از سیّد متقدّم،سیّد حسن صدر (1)که ایشان نقل کردند از جناب موثّق صالح جناب حاج ملّا حسن یزدی أبو الزوجۀ مرحوم آیة اللّه آقا سیّدکاظم طباطبایی یزدی و در وثاقت ایشان همین بس که سیّد مرقوم یعنی آقا سیّد حسن، ناقل قضیّه فرموده بوده است که:من قول این حاجی را در وثاقت و اعتبار،کمتر از قول سیّد دامادش نمی دانم.

این جناب حاجی نقل می نماید از عالم بی بدیل،صاحب مقامات و کرامات،و نادرة الزمان،مرحوم حاج سیّد علی شوشتری (2)که از کثرت وضوح جلالت قدرش، مستغنی از بیان است و جناب آقا مشهدی اسماعیل،ناقل قضیّه نقل نمود که این مرحوم سیّد،هم استاد شیخ مرتضی مرحوم بوده در علم اخلاق،و هم شاگرد آن بزرگوار بوده در علم اصول و فقه.

بالجمله،این آقا نقل می فرماید که:رسم من و شیخ مرتضای مرحوم این بود که در اوقات زیارتی مخصوصه،از نجف اشرف به کربلای معلّا مشرّف می شدیم.در یکی از اوقات زیارتی،باز به رسم همیشه،مشرّف شدیم و بعد از قضای و طرو گذشتن دو سه روز،شیخ فرمود:باید مراجعت کنیم.گفتم:خیلی خوب.چون شب شد و خوابیدیم،همان که نصف شب شد،دیدم شیخ از جای خود برخاست،رفت وضو گرفت و آمد عبا را بر سر کشید و کفش پوشید.از آن عمارت که منزل بود، خارج شد.من پیش خود گفتم:شیخ،یقین اشتباه کرده،به خیال این که سحر است،

ص:233


1- (1) .سیّد ابو محمّد حسن صدر الدین اصفهانی کاظمی (م 1354 ق)،صاحب کتاب تأسیس الشیعة الکرام لفنون الإسلام (الذریعة:ج 8 ص 15 ش 50).
2- (2) .عارف کامل،فقیه زاهد،آقا سیّد علی شوشتری:از نوادگان سیّد نعمة اللّه جزایری در سال 1222 ق،درشوشتر متولّد شد.وی برای تحصیل علم،راهیِ نجف اشرف شد و از استادان آن دیار،کمال استفاده را برد.او بر طبق دستور مرحوم ملّا قلی جولا به درجۀ و مقام والا در عرفان رسید.وی علاوه بر تبحّر در علوم حوزوی و عرفان در طبابت نیز تبحّر داشت.تاریخ وفات او را در نجف مختلف گفته اند:1281 یا 1283ق (أعیان الشیعة:ج 8 ص 316،گلشن ابرار:ج 5 ص 211).

برخاسته است و حال،آن که حالا نصف شب است و وقت تهجّدِ همه شب نرسیده است.همان که دیدم از حیاط هم بیرون رفت،متوحّش شدم.گفتم:باید از عقبش بروم.برخاستم و جامه های خود را پوشیدم و از عقب سرش روانه شدم،به طوری که شیخ را می دیدم و او ملتفت من نبود تا آن که از کوچه های کربلا یک یک گذشتیم تا رسیدیم به دروازه ای که به دروازۀ بغداد مسمّاست و در آن جا خانۀ کوچک عربی بود.پس همین که شیخ به آن جا رسید،محاذی (رو به روی) آن خانه ایستاد و سلام کرد و از اندرون خانه،جواب سلام شیخ آمد.

پس شیخ عرض کرد:مرخّص هستم فردا را بروم؟جواب آمد:آن مطلب را انجام دادی؟عرض کرد:خیر.جواب آمد:مرخّص نیستی.

پس شیخ مراجعت نمود و من زودتر از شیخ آمدم و در رخت خواب خود خوابیدم.پس شیخ هم آمد و خوابید.پس صبح که شد،به شیخ گفتم:امروز حرکت کنیم؟گفت:خیر.پس من از سبب سؤال ننمودم تا آن که شب شد.با خود گفتم:

امشب را نباید خوابید.پس در رخت خواب دراز کشیدم؛ولی خود را بیدار نگاه داشتم تا همان که موقع شب گذشته رسید.باز دیدم شیخ برخاست.وضو گرفت و عبا بر سر افکند و روانه شد.پس من هم برخاستم و از عقبش روانه شدم،به طوری که ملتفت نبود و رفتیم تا رسیدیم به محلّ شب پیش.همان که به آن نقطه رسیدیم، باز شیخ،سلام کرد و جواب سلام باز آمد.پس عرض کرد:حالا مرخّصم فردا حرکت کنم.جواب آمد:مطلب را انجام دادی؟عرض کرد:بلی.جواب آمد:

مرخّصی.

پس شیخ،مراجعت نمود و من زودتر خود را به رخت خواب خود رساندم و خوابیدم و شیخ هم آمد.همین که صبح شد،بنای حرکت شد و همین که از دروازۀ شهر خارج شدیم،در وسط بیابان رسیدیم و خلوت شد.رو کردم به شیخ و گفتم:

ص:234

شیخنا! سؤالان و مسئلتان.شیخ به خیال آن که سؤال علمی است،گفت:بگویید.

گفتم:اوّلاً چرا باید صحن و حجرات صحن را بگذارند و در آن منزل نفرمایند و بروند در دم دروازۀ بغداد در خانۀ کوچک عربی منزل نمایند.شیخ متجاهلانه به من نگاهی کرد و گفت:از چه کسی صحبت می کنید؟گفتم:من مطّلعم و از قضیّه باخبرم.سِرّ این مطلب را بگویید.همان که شیخ دید مطّلعم (و چون سیّد،صاحب کرامات بوده است،شیخ گمان می کند که از راه کرامت اطّلاع پیدا کرده است)،پس جواب می گوید به چیزی که حاصلش قریب به این است که:منزل را در صحن قرار نداده اند،احتراماً و آن که صحن برای منزلگاه شدن و جای خوابیدن گردیدن، مناسب نیست.

پس گفتم:سؤال ثانی،آن که:آن قضیّه که امام علیه السلام در شب اوّل فرمود:«انجام دادی؟»،عرض کردید:نه،پس مرخّص نفرمود و در ثانی باز فرمود:«انجام دادی؟»، عرض کردید:بلی،پس مرخّص فرمود،چه قضیّه ای است؟!

پس شیخ گفت:این را نخواهم خبر داد و هر چه سیّد اصرار کرد،شیخ اظهار نکرد و شیخ عهد گرفت که از این واقعه به کسی در زمان حیات من اخبار مده و سیّد هم نگفت تا بعد از فوت شیخ.رحمة اللّه علیهما و علی سائر علماء المرضین! (1)

14/4:میرزای شیرازی

885.مرحوم آیة اللّه شیخ مرتضی حائری یزدی می نویسد:آقای سیّد روح اللّه خاتمی، (2)از

ص:235


1- (1) .شرح احوال حضرت آیة اللّه العظمی اراکی،رضا استادی:ص 528.
2- (2) .آیة اللّه سیّد روح اللّه خاتمی (1285-1367 ش):وی در سیزده سالگی به عنوان طلبه به آموختن علوم دینی در زادگاه خود (اردکان یزد) تحت نظر پدر پرداخت و تحصیلات تکمیلی خود را در حوزۀ علمیّۀ اصفهان به سرانجام رسانید و از سیّد محمّد فشارکی اجازۀ اجتهاد گرفت.وی در اردکان،به فعّالیت های مذهبی و سیاسی در مخالفت با حکومت ستم شاهی پرداخت.بعد از شهید صدوقی به عنوان امام جمعۀ یزد و نمایندۀ امام خمینی در آن استان منصوب شد.روزۀ راستین و آینۀ مکارم از آثار اوست.(گلشن ابرار:ج 5،ص 482).

مردی که مورد وثوقش بود،نقل نمودند که:پدرم مورد وثوق میرزای شیرازی بوده و از جانب ایشان در کربلا وکالت داشته و خودش سؤالات و وجوه و قبوض را به خدمت میرزا،در سامرّا می فرستاده است.[آنچه مربوط به جریان وکالت بوده است، یادم هست،کلمۀ وجوه یادم نیست].مرحوم میرزا نیز هر دو هفته یک مرتبه،جواب می داده است.ظاهراً میرزای شیرازی به ایشان می نویسد که در صرف وجوه،دقّت زیادتری بنماید و برای این مطلب جریانی را نقل می کند که:خواب دیدم گفتند:

حجّة العصر-علیه و آبائه التحیّة و الثناء-در حرم تشریف دارند و امر کرده اند که شما دفتر خود را همراه بیاوری.

ایشان دفتری را که در آن وجوه پرداختی از سهم مبارک،به اشخاص ثبت بوده است،با خود،خدمت ولیّ عصر امام زمان علیه السلام می برد.خدمت می رسد و عرض ادب به جا می آورد.ایشان می فرمایند:«صورت را بخوان».[تقریباً] ایشان،مثلاً حدود ده قلم را می خوانند.ایشان بیشتر آنها را می فرمایند:«قبول ندارم».مثلاً آنچه یادم هست،حدود ثلث را می فرمایند قبول دارم.

مرحوم میرزا خدمت آقا و مولای خود عرض می کند:آقا! من بیشتر از این از عهده ام ساخته نیست.به هر کس امر می فرمایی،دفتر را تحویل می دهم و من نیز از او تبعیت می کنم.

آقا تبسّمی نموده،می فرمایند:«خودت هستی؛ولی مقداری دقّت زیادتر بکن.

پس از آن،هر چه صلاح دانستی و به نظرت رسید [عمل کن].لذا شما هم-که وکیل من در کربلا هستید-دقّت زیادتری نمایید». (1)

ص:236


1- (1) .سرّ دلبران:ص 111.

886.همچنین آیة اللّه شیخ مرتضی حائری یزدی نقل می کند:سیّد حسین حائری فشارکی-که ظاهراً اخوی زادۀ آقای سیّد محمّد فشارکی، (1)استاد«والد»بوده است-نقل می کردند که:میرزای شیرازی در داستان تحریم تنباکو،شاگردان فاضل خود را شب ها در بیرونی جمع می کرده است و آنها در بارۀ مصالح حکم تحریم تنباکو و پیامدهای احتمالی غیر مطلوب آن بحث می کردند و نتیجه را می نوشته اند و مرحوم میرزا به اتاق خود می برده و مطالعه می کرده و گاهی حاشیه می نوشته است.مطلب به این جا می رسد که گفتند:می ترسیم به واسطۀ حکم تحریم،جان«میرزا»در خطر باشد؛ چون قدرت خارجی هایی که طالب این امتیاز هستند،زیاد است و باید برای این نیز جوابی نزد خدا داشته باشیم.

مرحوم سیّد محمّد فشارکی،جدّاً معتقد بوده که در قبال این مصلحت مذهبی، جان مرحوم میرزا اهمّیتی ندارد.لذا به تنهایی در اندرونی به خدمت میرزا می رسد و پس از تعارفات،عرض می کند که:شما حقّ استادی و تعلیم و تربیت و سایر حقوق خود بر من دارید؛ولی خواهش می کنم چند دقیقه ای از حقوق خود صرف نظر فرمایید تا من بتوانم آزادانه صحبت کنم.

آقای میرزا-که مرد خیلی مؤدّبی بوده است-می گوید:بفرمایید.مرحوم فشارکی می گوید:سیّد! چرا معطّلی؟می ترسی جانت در خطر بیفتد؟چه بهتر که بعد از خدمت به اسلام و تربیت علمی عدّه ای،به سعادت شهادت برسی! موجب سعادت شما و افتخار ماست.

مرحوم میرزا می فرماید:بلی آقا.من هم همین عقیده را داشتم؛ولی می خواستم به دست دیگری نوشته شود و امروز به سرداب مطهّر رفتم و

ص:237


1- (1) .ر.ک:ص 242 ( [1]سیّد محمّد فشارکی).

این حالت دست داد و نوشتم و فرستادم. (1)

15/4:شماری از مراجع تقلید

887.محدّث نوری می نویسد که:محمّد بن احمد بن حیدر کاظمی حسنی حسینی، (2)

حکایتی را از شخصی برایم نوشت که آن شخص گفته است:سال ها بود می شنیدم که برخی از متدیّنان مورد اطمینان،از کاسبی بغدادی (3)نام می بردند که مولایمان امام منتظر علیه السلام را دیده است.من آن مرد را به عدالت و وثوق و ادای حقوق مالی می شناختم و با او دوست بودم و می خواستم ماجرایش را بپرسم.می دانستم که آن را جز به برخی از نزدیکانش نمی گوید تا مبادا انکارش کنند و یا به فخرفروشی متّهمش نمایند.

در هر حال،روزی در نیمه های ماه شعبان سال جاری (1302ق) در تشییع جنازه ای به سوی حرم کاظمین،با او هم مسیر شدم و از او خواستم که ماجرایش را تعریف کند.او گفت:در سالی از دهۀ هفتاد (1270-1279ق)،مقداری از سهم امام نزدم بود که می خواستم به عالمان نجف برسانم و طلبی هم از تاجران نجف داشتم.

به نجف و زیارت امیر مؤمنان علیه السلام رفتم و طلب هایم را وصول کردم و به عنوان سهم امام علیه السلام به عالمان رساندم؛امّا بیست تومان بر عهدۀ من ماند که تصمیم گرفتم به یکی از عالمان کاظمین برسانم.به بغداد باز گشتم و با آن که دوست داشتم آن بدهی را

ص:238


1- (1) .سرّ دلبران:ص 99.
2- (2) .سیّد محمّد بن احمد بن حیدر بن ابراهیم حسنی حسینی کاظمی (م 1315ق):او عالمی فاضل،کامل،حدیث شناس،رجالی،تاریخدان و از شاگردان برجستۀ شیخ اعظم انصاری،و یکی از اعیان اهل تقوا در شهر کاظمین و از بیت سیّد حیدر کاظمی بود.او تألیفاتی از جمله الدرّ النظیم و منظومه ای در اصول فقه دارد (جنّة المأوی:ص 309،أعیان الشیعة:ج 9 ص 72 ش 200. [1]نیز،ر.ک:ص 152 مرد سبزی فروش به نقل از سیّد حیدر کاظمی.
3- (3) .راوی گفته است:چون این شخص هنوز زنده است،نامش را نمی برم؛زیرا بیم آن دارم که دلگیر شود.

زود بپردازم،امّا پول نقد همراه نداشتم.روز پنجشنبه به زیارت امام کاظم علیه السلام و امام جواد علیه السلام رفتم و بعد از زیارت،نزد عالم آن جا رفتم و بدهی ام را تقسیط کردم و اواخر روز به بغداد باز گشتم و چون پولی نداشتم،پیاده آمدم.

نیمی از راه را آمده بودم که سیّد جلیل باهیبتی را دیدم که پیاده به کاظمین می رود.سلام دادم و پاسخ داد و به من فرمود:«ای فلان!»و نام مرا برد«چرا شب جمعۀ با این شرافت را در جوار مزار دو امام نماندی؟».

گفتم:سَرور من! کار مهمّی دارم که باید باز گردم.

به من فرمود:«همراه من باز گرد و این شب شریف را نزد دو امام،سپری کن و فردا سراغ آن کار مهم برو،إن شاء اللّه!».

با سخن او دلم آرام گرفت و با اطاعت از او باز گشتم.به همراهش در کنار رودی جاری و زیر سایۀ درختانی سبز و خرّم راه می سپردیم.هوا عالی بود و من غافل از این که این همه نعمت از کجاست.به خاطرم رسید:چگونه او مرا با نام صدا زد،با آن که من او را نمی شناسم؟امّا با خود گفتم:شاید او مرا می شناسد و من فراموش کرده ام.

سپس با خود گفتم:گویی این سیّد از من سهم سادات می خواهد.من دوست داشتم از سهم امام به او چیزی برسانم.به او گفتم:از حقّ شما [سادات] ته مانده ای بر گردن من است که با فلانی هماهنگ کرده ام [به تقسیط] بپردازم.

او به من لبخند زد و فرمود:«آری،بخشی از حقّ ما را به وکیلان ما در نجف رساندی».

من بر زبانم جاری شد که بپرسم:آنچه پرداختم مقبول است؟فرمود:«آری».

به خاطرم خطور کرد که او عالمان بزرگ نجف را وکیل خود می خواند و این را بزرگ شمردم؛امّا [با خود] گفتم:عالمان،وکیل در قبض حقوق سادات هستند،و غفلت همچنان مرا در بر گرفته بود.

سپس گفتم:ای سَرور ما! تعزیه خوانان حسین علیه السلام حدیثی می خوانند که مردی در

ص:239

خواب،کجاوه ای را میان آسمان و زمین دید و از سرنشین آن جویا شد؟به او گفته شد:فاطمۀ زهرا و خدیجۀ کبرا هستند.گفت:به کجا می روند؟گفته شد:به زیارت حسین علیه السلام در این شب جمعه،و دید برگه هایی از کجاوه پایین می ریزد که در آنها «امان از آتش [دوزخ]»نوشته شده و به زائران امام حسین علیه السلام در شب جمعه داده می شود.آیا این حکایت،صحیح است؟

آن سیّد فرمود:«آری،زیارت امام حسین علیه السلام در شب جمعه،امان از آتش در روز قیامت است».

و من اندکی قبل از این ماجرا،به زیارت مولایمان امام رضا علیه السلام تشرّف پیدا کرده بودم.گفتم:ای سَرور ما! من امام رضا علی بن موسی علیه السلام را زیارت کرده ام و به من خبر رسیده است که او بهشت را برای زائرانش ضمانت کرده است! این صحیح است؟

فرمود:«او امام ضامن است».

گفتم:زیارتم مقبول است؟

فرمود:«آری،قبول است».

پرسیدم:فلان کاسب متدیّن-که شریک من و در این زیارت همراهم بوده است -چه؟

فرمود:«آری،فلانی پسر فلانی،بنده ای صالح و زیارتش مقبول است».

از قبول زیارت برخی دیگر از کاسبان بغداد پرسیدم که رو گرداند و پاسخی نداد.

من نیز هیچ اصراری نکردم.همین گونه در آن فضای سبز و خرّم می رفتیم تا به صحن رسیدیم و سپس از در معروف به«باب مراد»،داخل حرم شدیم و او بر در رواق نَایستاد و چیزی نگفت تا به در روضه نزدیک پای امام کاظم علیه السلام رسید.من کنارش ایستادم و گفتم:ای سَرور ما! بخوان تا من هم با تو بخوانم.

او خواند:«سلام بر تو،ای پیامبر خدا! سلام بر تو،ای امیر مؤمنان!»و همین گونه بر بقیّۀ معصومان علیهم السلام سلام داد تا به امام عسکری علیه السلام رسید.سپس با سیمای

ص:240

بزرگوارانه اش به من رو کرد و لبخندزنان ایستاد و فرمود:«تو پس از سلام بر حسن عسکری علیه السلام چه می گویی؟».

گفتم:می گویم:سلام بر تو،ای حجّت خدا،ای صاحب الزمان!

پس از آن،داخل روضۀ شریف شد و کنار قبر امام کاظم علیه السلام به گونه ای ایستاد که قبله پشت سرش بود.

کنار او ایستادم و گفتم:ای سَرور ما! زیارت کن تا همراهت زیارت کنیم.

او زیارت معروف«امین اللّه»را خواند و من هم پیروی کردم.سپس امام جواد علیه السلام را زیارت کرد و به زیر گنبد دوم (گنبد امام جواد علیه السلام ) رفت و به نماز ایستاد و من نیز کمی عقب تر،در کنار او،به نماز ایستادم.در نماز در خاطرم گذشت که از او بخواهم آن شب را با من سپری کند تا به مهمانی و خدمتش تشرّف بیابم.چشمم را به بالا متوجّه کردم،اثری از او نبود.نمازم را زود به پایان بردم و برخاستم و به چهرۀ یک یک نمازگزاران و زائران نگریستم.هیچ اثری ندیدم.از خواب غفلت بیدار شدم و از غفلتم پشیمان شدم که این همه کرامت و نشانه دیدم و این همه خبر به من داد، با آن که فقط خود می دانستم؛امّا من متوجّه نشدم،و باز به یاد آوردم که راه بغداد به کاظمین،به این سبزی و خرّمی نیست و دیگر کرامت ها.یقین کردم که او امام دوازدهم،مهدی علیه السلام است.

محدّث نوری می گوید که:از محمّد بن حیدر کاظمی [نویسندۀ این حکایت] خواستم که نام او را برایم بنویسد.کس دیگری غیر از او نیز برایم گفت که نام این تاجر،حاج علی بغدادی بوده که بیشتر در مکّه و جدّه و مناطق اطراف آن و از طریق نامه نگاری،تجارت می کرده است.برخی از روحانیان باتقوای ساکن کاظمین نیز برایم گفتند که او مردی صالح،متدیّن و پارسا بوده و بر ادای خمس و حقوق مالی، مواظبت داشته و اکنون مردی پا به سن گذاشته است.خداوند،عاقبت به خیرش کند! (1)

ص:241


1- (1) .جنّة المأوی (چاپ شده در بحار الأنوار):ج 53 ص 312 ح 59،مفاتیح الجنان:در زیارت کاظمین ū (حکایت حاجی علی بغدادی).

16/4:سیّد محمّد فشارکی

16/4:سیّد محمّد فشارکی (1)

888.آیة اللّه حاج شیخ مرتضی حائری از حاج آقا حسن فرید اراکی (2)نقل کرده اند:زمانی که حاج شیخ (3)در اراک بودند،مرد فاضلی (4)از عراق (شاید به عزم زیارت مشهد مقدّس) به اراک آمد که از شاگردان مرحوم آقای سیّد محمّد فشارکی و علی الظاهر از شاگردان مرحوم آقای میرزا محمّدتقی شیرازی بود و با آقای حاج مصطفی اراکی (پدر حاج آقا حسن فرید اراکی)-که ایشان هم از علمای درجه اوّل شیعه محسوب می شد- سابقۀ دوستی داشتند.ایشان گفته بودند:آقای سیّد محمّد فشارکی در بارۀ مسئله ای زیاد فکر می نمایند و با مثل آقا میرزا محمّدتقی-که اهل دقّت نظر بوده است-هم بحث می نمایند؛امّا مشکلش حل نمی شود.در بیابانی در اطراف سامرّا درون حفره ای که به واسطۀ سیل ایجاد شده،می نشیند که کسی از دور ایشان را نبیند و مزاحمت ننماید و مشغول تفکّر در آن مسئله می شود.یکباره می بیند که مردی با ظاهری عربی در جلو ایستاده و به ایشان می فرماید:«در بارۀ چه چیزی فکر می کنی؟».

ص:242


1- (1) .سیّد محمّد بن قاسم فشارکی اصفهانی:او که سال 1253 ق (1217 ش) در فشارک اصفهان به دنیا آمد،از بزرگ ترین شاگردان و از خواصّ میرزای شیرازی و استاد حاج شیخ عبد الکریم حائری است.وی در سال 1291ق،به همراه آیة اللّه شیرازی به سامرّا رفت و پس از رحلت استاد،با تدریس خود،حوزۀ سامرّا را آباد نگه داشت.وی در سال 1316 ق (1277ش) وفات یافت و در یکی از حجرات صحن مقدّس علوی مدفون گردید.
2- (2) .چند سال آخر عمر در قم بودند و درس خارج فقه و اصول داشتند (پانوشت منبع).
3- (3) .منظور،حاج شیخ عبد الکریم حائری است.
4- (4) .در ص 93 کتاب آمده است:این مرد فاضل،بنا بر آنچه در حافظۀ حقیر هست،ولی یقین ندارم،آقای حاج شیخ محمّدرضا قدریجانی بوده است.آقای شیخ ابو القاسم وافی،از فضلای حوزۀ علمیّۀ قم،نقل کردند که:آقای فرید فرمودند که همان آقای شیخ محمّدرضا بوده است.

ایشان با حالت ناراحتی از وجود مزاحم و عدم تناسب نقل پیچ و خم های علمی برای یک عرب عادی،می گوید:در بارۀ فلان مسئله فکر می کنم.

ایشان می فرماید:«آیا چنین فکر نمی کنی و چنان اشکال نمی کنی و پس از آن چنین جواب نمی دهی؟»و همۀ پیچ و خم ها را اشاره می فرماید تا می رسد به همان مشکلی که سیّد محترم در آن مانده بوده است.می فرماید:«عیب آن چنین است»و یا این که«منشأ اشکال این است».

فوری،مسئله حل می شود و آن شخص،ناپدید می گردد.این شخص محترم،یا خود وجود محترم ولیّ اللّه اعظم بوده است،یا یکی از اصحاب و یاران آن بزرگوار. (1)

17/4:شیخ علی یزدی

889.شیخ علی یزدی حائری (2)می گوید:از جمله کسانی که توفیق تشرّف داشتند،این نگارنده است که در سفرم از اقامتگاهم کربلا به سوی نجف در سال 1305ق اتّفاق افتاد.در بهار این سال،جمع کثیری،از کربلا به قصد زیارت خارج شدند.

عمویمان،مرد باتقوای صالح،حاج عبد الحسین نیز با ما بود.ما آمدیم تا به نزدیکی سدّ بیرون شهر،نزدیک به مرکز سلیمانیّه رسیدیم که ناگهان هوا دگرگون شد و

ص:243


1- (1) .سرّ دلبران:ص 91،عنایات حضرت مهدی موعود به علماء و مراجع تقلید:ص 95.نیز،ر.ک:روزنه هایی از عالم غیب.
2- (2) .شیخ علی یزدی حائری بارجینی (م 1333 ق):در روستای بارجین میبد از توابع یزد به دنیا آمد.تحصیلات خود را از کودکی نزد پدر در زادگاه خود و سپس در شهر میبد آغاز کرد و در ادامه برای تکمیل تحصیلات علوم دینی ره سپار حوزه های علمیّۀ کربلا و نجف شد.وی در کربلا علاوه بر تحصیل و پژوهش،به تدریس نیز پرداخت.إلزام الناصب فی إثبات الحجّة الغائب-عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف-از اوست.وی در 65 سالگی در گذشت و در صحن عبّاس علیه السلام دفن شد (ر.ک:إلزام الناصب:مقدّمه،الذریعة:ج 1 ص 489ش 2421و ص 289 ش 1169).

ابرهایی سیاه و پرباران ظاهر شد و تگرگ هایی به اندازۀ گردو و نارنج کوچک بر سرمان می خورد تا آن جا که چارپایان هلاک شدند و ما نیز یقین کردیم که می میریم و برخی نیز از اصابت آن تگرگ ها مردند و هوا نیز به شدّت سرد شد و دست و پاهایمان مانند چوب خشکیده شد و دیگر نتوانستیم به حرکت ادامه دهیم.به عمویم حاج عبد الحسین گفتم که به مرکز سلیمانیّه برود و کمک بیاورد؛امّا او حتّی با بذل مبالغ زیاد،نتوانست کمک بیاورد و یا حتّی خود باز گردد.

مرگ،بال های خودش را بر ما گشوده بود که به امام زمان علیه السلام،امام زندۀ دوازدهم، توسّل جستم که در همان حال رگبار و تگرگ،سیّدی را روی قایقی دیدم که گمان می کردم از اهالی کربلاست.او می فرمود:«این،حاج شیخ علی خودمان است».

سپس به ما خوشامد گفت و به ما فرمان داد که خانواده را به سوی [قایق] او منتقل کنیم و به سلامت رهیدیم و به سلیمانیّه رسیدیم.

من پس از مدّت ها و فریادرسی و کمک،آن لحظه را به یاد آوردم و متوجّه شدم که او که بوده است. (1)

18/4:ملّا علی طهرانی

890.آیة اللّه اراکی می گوید که:در تاریخ پنجشنبه پانزدهم شعبان المعظّم هزار و سیصد و چهل در مسجد جناب شریعتمدار حاج شیخ ابو الحسن (2)-که ایشان مجلس ندبه منعقد کرده بودند-،جناب شریعت مآب زبدة الأخیار و الأبرار،آقا مشهدی اسماعیل تبریزی، (3)به منبر تشریف بردند و این دو قضیّه را نقل نمودند:

ص:244


1- (1) .إلزام الناصب فی إثبات الحجّة الغائب علیه السلام:ج 2 ص 74 ح 39.
2- (2) .ابو الحسن سربندی (م 1350ق).
3- (3) .متخلّص به«تائب»و صاحب تألیفات فراوان (ر.ک:ص 232 پانوشت ح 884).

اوّل:نقل کرد از جناب مستطاب،مجلسی زمان و متتبّع در اخبار و رجال،آقای آقا سیّد حسن صدر کاظمینی، (1)ابن عم و أخ الزوج مرحوم آیة اللّه آقای صدر، (2)که ایشان فرموده اند:من در زمانی که در سرّ من رأی (سامرّا) مشغول تحصیل در خدمت مرحوم حجّة الإسلام میرزای شیرازی-أعلی اللّه مقامه-بودم،اوقاتی که مرحوم خلدمکان،وحید عصره،آقای حاج ملّا علی،نجل نبیل مرحوم حاج میرزا خلیل طهرانی (3)،مشرّف به زیارت حضرت عسکریّین-علیهما الصلاة و السلام- می شد،در منزل من ورود می فرمود.

تا آن که به رسم همیشه،یک وقتی وارد شد در منزل من،از نجف اشرف.

هنگامی که شب شد و موقع تهجّد رسید،یک وقت بیدار شدم دیدم مرا صدا می کند که:برخیز،نماز شب بخوان! من بر سبیل شوخی گفتم:سر شب مطالعه کرده ام که اهمّ از نماز شب است.حالا باید استراحت کنم.گفت:به این نیّت برخیز و مشغول نماز شب شو که در فردای قیامت که جمعیت نماز شب خوان ها در عقب سر جدّت امیر المؤمنین علیه السلام روانه شدند و ایشان پیشرو آنها گردید که قائد الغرّ المحجّلین است،تو در عدد آن جمعیت،یک نفر افزوده نمایی.

پس برخاستیم و وضو گرفتیم.سپس فرمود:خوب است در سرداب مطهّر مشرّف شویم و در آن جا به تهجّد مشغول شویم.گفتم:بسیار خوب.جناب حاجی

ص:245


1- (1) .صاحب کتاب تأسیس الشیعة الکرام لفنون الإسلام (ر.ک:ص 245 پانوشت ح 879).
2- (2) .سیّد اسماعیل بن محمّد بن صدر الدین بن صالح موسوی عاملی اصفهانی کاظمی،مشهور به سیّد اسماعیل صدر:او در سال 1258ق در اصفهان زاده شد و تحصیلات خود را در قم و نجف ادامه داد و با هجرت میرزای شیرازی به سامرّا،در رکاب میرزا به سامرّا رفت و در کلاس درس او شرکت کرد.وی در سال 1338،1337 یا 1339ق در کاظمین در گذشت و در رواق شریف به خاک سپرده شد (أعیان الشیعة:ج 3 ص 403ش 1177). [1]
3- (3) .حاج ملّا علی بن میرزا خلیل طبیب تهرانی (1226-1290 یا 1296 ق):او مردی فقیه،رجالی ای پراطّلاع به اخبار بود و از عالمان زاهد و متهجّد به شمار می رفت.در دوران او،شخصی همانند او در زهد دیده نشده است.طبیب تهرانی،آثار و تألیفاتی دارد.وی ساکن نجف بود و همان جا از دنیا رفت (أعیان الشیعة:ج 8 ص 240،خاتمة مستدرک الوسائل:ج 2 ص 137 ش 4،الذریعة:ج 11 ص 22 ش 126).

ملّا علی از جلو و من از عقب ایشان روان شدیم تا درب صحن مقدّس رسیدیم و آن زمان،مثل حالیه نبود.ممکن بود درِ صحن را از طرف بیرون باز کرد.پس در را باز نمودیم و وارد صحن شدیم تا رسیدیم به پلّه هایی که باید از آن پایین رفت و در سرداب مقدّس وارد شد.همین که به ابتدای پلّه ها رسیدیم،یک مرتبه در آن شب ظلمانی،دیدیم در ته پلّه ها متّصل به درگاه سرداب،به قدر یک قامت انسان یک پارچه نور ایستاده است و دیگر شمایل مبارک در وسط نور،نمایان نیست و نور، مانع از دیدن آن گردیده است.

مرحوم حاج ملّا علی-که جلو بود-رو به من کرد و گفت:«تَشُوف؟»،یعنی می بینی؟گفتم:بلی.پس به همان حال باقی ماندیم و از جای خود حرکت ننمودیم و آن نور مقدّس نیز در محلّ خود باقی بود و ما ناظر به آن،تا مقدار ده دقیقه تقریباً گذشت.پس منتقل شد به جوف سرداب.پس ما هم از پلّه ها پایین رفتیم.وقتی وارد سرداب شدیم،دیگر به چشم من چیزی نیامد؛امّا به چشم جناب حاجی آخوند، مرئی بود یا نه؟العلم عند اللّه تعالی.

دوم:باز ایشان نقل کرد از همان آقا-سلّمهما اللّه إن شاءاللّه-که:در زمانی که پدرم مرحوم آقا سیّد هادی به رحمت ایزدی پیوست،امر نمودم کسی برود بالای گل دسته به جهت اعلام به فوت آن مرحوم.حاضرین گفتند:تمام مردم باخبرند و دکان و بازارها را بر چیده اند،احتیاج به بالای گل دسته رفتن نیست.

فرمود:من چون در اخبار برخورده بودم به چیزی که مضمونش این بود که:هر گاه مؤمنی از دنیا برود،پس منادی به فوت او اعلام کند،اوّل کسی که حاضر در تشییع جنازۀ آن مؤمن خواهند شد،امام آن عصر است.لهذا دوست داشتم که در [تشییع] جنازۀ پدرم این سعادت عظما حاصل گردد.امر نمودم که با وجود اطّلاع مردم من میل دارم به این مطلب.

بالجمله،منادی رفت.همین که رفت و صدایش بلند شد،من در قلب خود بدون

ص:246

آن که چیزی به زبان بیاورم،متوجّه شدم و در خاطرم این معنا گذشت که:خدایا! این،داعیِ حق است و اولای مردم به اجابت کردن او،حجّت است.من میل دارم که ایشان تشریف فرما شود و به تشییع پدرم حاضر گردد.تا آن که جنازۀ پدرم را بعد از غسل و کَفن،حمل نمودند تا لب قبری که در محلّ موجودِ الآن است.همین که خواستند جنازه را وارد قبر نمایند،من خود جلو رفتم که مباشرت این کار نمایم.

ممانعت کردند که:تو حالا،حالت این کار نداری.بگذار به کس دیگر.پس آمدم و در کناری خزیدم،و در پهلوی من بود جناب سالک عوالم باطنیه و صاحب مقامات شامخه،آخوند حاجی ملّا زمان،که از اوتاد زمان بود.ناگاه دیدم رعشه به اندام جناب آخوند افتاد و بی اختیار،خود را به من چسبانید و هی می گفت:آقا سیّد حسن! حضرت حجّت این جاست! حضرت حجّت این جاست! و به دست خود به سمت قبر اشاره می نمود.پس به او گفتم:تو از کجا می گویی؟در جواب گفت:من از بویش می شناسم. (1)

19/4:سیّد عبد الحسین لاری

19/4:سیّد عبد الحسین لاری (2) 2

891.شیخ عبد الحمید مهاجری، (3)از شخص مورد اعتمادی،از سلطان الواعظین آیة اللّه کرمانی،نقل می کند که:من با سیّد عبد الحسین لاری در سفر مکّه همراه بودم و از برکات و فیوضاتش بهره مند می شدم.شبی از شب ها با هم نشسته بودیم و صحبت می کردیم.سیّد عبد الحسین لاری فرمود:مشکلی علمی برای من پیش آمده است؛

ص:247


1- (1) .شرح احوال حضرت آیة اللّه العظمی اراکی،ص 526.نیز،ر.ک:العبقری الحسان:ج 2 ص 162 [1] یاقوت 60.
2- (2) .حاج عبد الحسین موسوی لاری:متولّد سال 1264 ق (1266 ش) در نجف اشرف و متوفّای سال 1342 ق،در جهرم است.وی از علمای بزرگ فارس بود و از اساتیدی مثل میرزای شیرازی و ملّا حسین قلی همدانی بهره گرفته.مرحوم میرزای شیرازی ایشان را مأمور به اقامت در لار نمود.
3- (3) .از ائمّۀ جماعت و اهل منبر شهرستان جهرم است.

امّا آن را مطرح نفرمود تا نیمه شب که مشغول نماز شد.پس از فراغ نماز،به وصال انوار حجّت علیه السلام نائل گردید.من پرتوهای انوار را مشاهده می کردم که او را فرا گرفته بود و صدا را می شنیدم که با وی تکلّم می کند؛ولی کیفیت مکالمه را نمی فهمیدم.

گویا حواس و قوایم به کلّی ربوده شده بود.

پس از افتراق و جدایی شنیدم که آن جناب به من فرمود:امام زمان-روحی له الفداء-مسئله را حل فرمود؛ولی تو را به وجود مقدّس ایشان قسم می دهم که تا من زنده ام،این قصّه را برای کسی نقل مکن. (1)

20/4:آخوند ملّا عبّاس تربتی

892.شیخ حسینعلی راشد (2)گفته است:از جمله چیزهایی که ما (افراد خانواده) از او (آخوند ملّا عبّاس تربتی) (3)دیدیم و همچنان برای ما مبهم ماند،یکی این است که...

ص:248


1- (1) .عنایات حضرت مهدی موعود به علماء و مراجع تقلید:ص 98 (به نقل از:شجرۀ طیّبه:ص 10).
2- (2) .حسینعلی راشد (1284-1359 ش):روحانی،نویسنده،مبلّغ مذهبی،استاد دانشگاه،زندانی سیاسی (به علّت سخنرانی های ضدّ سلطنت رضاشاه).و نمایندۀ تهران در مجلس شورای ملّی،فرزند ملّا عبّاس تربتی که در روستای تربت حیدریّه به دنیا آمد و در شانزده سالگی همراه پدرش به مشهد رفت و مشغول تحصیل دروس حوزه گردید و سپس برای ادامۀ تحصیل به نجف عزیمت کرد و نزد اساتید آن حوزه،مانند:میرزا حسین نائینی و سیّد ابو الحسن اصفهانی کسب فیض نمود. او در دورۀ هفدهم مجلس شورای ملّی،ضمن حمایت از نهضت ملّی شدن صنعت نفت به مجلس راه یافت؛امّا چند جلسه ای بیشتر در آن حضور نیافت.وی از سال 1320ش تا اواخر عمرش در رادیو ایران به ارائۀ سخنرانی مذهبی می پرداخت.این سخنرانی ها طولانی ترین برنامۀ مذهبی ادامه دار از ابتدای تأسیس رادیو ایران تا آن زمان بوده است و بخش هایی از آن به چاپ رسیده است.دو فیلسوف شرق و غرب:ملّا صدرا و انیشتین از وی به چاپ رسیده است.با راست قامتان پهنۀ اندرز (یادنامه حسینعلی راشد با مقالاتی از بزرگان ادبیات و تاریخ)،دیگر اثر وی است.
3- (3) .عبّاس تربتی،معروف به ملّا عبّاس تربتی و حاج آخوند:عالم،زاهد وعارف بزرگ معاصر شیعه در 1250ش،در تربت حیدریّه زاده شد و در 24 مهر سال 1322ش در مشهد در گذشت و در حرم امام هشتم دفن گردید.خدمات وی در جریان زلزلۀ 1301ش تربت حیدریّه،معروف به زلزلۀ«خرق و غوزان»،بسیار چشمگیر بود.در سال 1370ش کتابی با عنوان فضیلت های فراموش شده در بارۀ وی چاپ گردید.

درست در روز یکشنبۀ هفته پیش از آن،یک هفته قبل از وفات،بعد از نماز صبح در حالت بیماری رو به قبله خوابید و عبایش را بر روی چهره اش کشید.ناگهان مانند آفتابی که از روزنی بر جایی بتابد یا نورافکنی که متوجّه جایی گردانند،روی پیکرش از سر تا پا روشن شد و رنگ چهره اش که به سبب بیماری زرد گشته بود، متلألئ و شفّاف گردید،چنان که از زیر عبای نازک-که بر رخ کشیده بود-دیده می شد.تکانی خورد و گفت:سلام علیکم،یا رسول اللّه! شما به دیدن این بندۀ بی مقدار آمدید.پس از آن درست مانند این که کسانی یک یک به دیدنش می آیند،بر حضرت امیر المؤمنین علی علیه السلام و یکایک ائمّه تا امام دوازدهم سلام می کرد و از آمدن آنها اظهار تشکّر می کرد.پس بر فاطمۀ زهرا علیها السلام سلام کرد.سپس بر زینب سلام کرد و در این جا خیلی گریست و گفت:بی بی! من برای شما خیلی گریه کرده ام.پس بر مادر خودش سلام کرد و گفت:مادر از تو ممنونم.به من شیر پاکی دادی.

این حالت،تا دو ساعت از آفتاب بر آمده،دوام داشت.پس از آن،روشنی ای که بر پیکرش می تابید،از بین رفت و به حال عادی برگشت و باز رنگ چهره به همان حالت زردی بیماری،عود کرد و درست در یکشنبۀ دیگر در همان دو ساعت، حالت احتضار را گذرانید و به آرامی،تسلیم حق گشت.

در یکی از روزهای ما بین این دو هفته،من به ایشان گفتم که:ما از پیغمبران و بزرگان،چیزهایی به روایت می شنویم و آرزو می کنیم که:ای کاش خود ما می بودیم و می فهمیدیم! اکنون بر شما که نزدیک ترین کس به من هستید،چنین حالتی دیده شد.من دلم می خواهد بفهمم این چه بود.سکوت کرد و چیزی نگفت.

ص:249

دو باره و سه باره با عبارت های دیگر تکرار کردم،باز سکوت کرد.

بار چهارم یا پنجم بود که گفت:اذیّتم نکن،حسینعلی! گفتم:قصد من این بود که چیزی فهمیده باشم.گفت:من نمی توانم به تو بفهمانم،خودت برو بفهم. (1)

21/4:حاج شیخ عبد الکریم حائری

893.آیة اللّه سیّد محمّدرضا گلپایگانی (2)در سال 1397ق نقل فرمودند که:مرحوم آقای حاج شیخ عبد الکریم [حائری] ابتدا در اراک،حوزه تأسیس کردند و بعد به قصد زیارت، سفری به قم نمودند.در همان سفر بنا شد که در قم بمانند.همان وقت،نامه ای به من مرقوم فرمودند که هنوز هم موجود است و در آن نامه،نوشته بودند:اگر مایلید، به قم بیایید که نان جُوی پیدا می شود و با هم می خوریم.

من در پی نامۀ ایشان حرکت کردم و به قم آمدم.چندی گذشت و ماه مبارک رمضان فرا رسید.وضع مادّی روحانیت و حوزه،بسیار بد بود؛زیرا وجوه شرعی به قم نمی آمد.سیّدی از اهل علم برای تبلیغ رفته بود و خانواده اش دچار تنگ دستی شده بودند.شخصی نزد من آمد و درخواست کرد که از آقای حاج شیخ عبد الکریم استدعا کنم که شهریّۀ آن سیّد را بدهند.

من جریان را به آقای حاج شیخ محمّدتقی بافقی-که مقسّم شهریّه بودند-گفتم.

ایشان گفتند:وجه کمی در دست است.اگر بخواهیم آن را تقسیم کنیم،نصیب و بهرۀ هر یک از آقایان،چیز کمی مثلاً دو قِران خواهد شد.

ص:250


1- (1) .فضیلت های فراموش شده:ص 149.
2- (2) .آیة اللّه سیّد محمّدرضا گلپایگانی،زادۀ 1316 ق در گلپایگان،از مراجع تقلید شیعیان در دوران معاصر بود.وی از شاگردان آیة اللّه حاج شیخ عبد الکریم حائری یزدی بود و از آیة اللّه بروجردی،اجازۀ اجتهاد و از مرحوم شیخ عبّاس محدّث قمی و آقا شیخ محمّدرضا اصفهانی،اجازۀ نقل روایت داشت.وی در 96 سالگی در سال 1372ش (1414ق) ندای حق را لبّیک گفت.

روز هفدهم ماه مبارک رمضان بود که من در حجرۀ خود،در مدرسۀ فیضیّه، خوابیده بودم.در خواب دیدم که با مرحوم آقای حاج میرزا مهدی بروجردی در همان حجره-امّا مقداری بزرگ تر-رو به قبله نشسته ایم و دو چراغ هم در حجره، روشن است.ناگهان آقای محترمی را دیدم که آمد و رو به ایشان کرد و گفت:حاج میرزا مهدی! حضرت رسول اللّه صلی الله علیه و آله می فرمایند:«به شیخ عبد الکریم بگو مضطرب نباش که بر اثر گریه های امام زمان،وجوه،متوجّه به حوزۀ قم شد».

من از خواب بیدار شدم؛امّا خواب خود را برای حاج شیخ عبد الکریم نگفتم؛ ولی برای مرحوم آقای حاج میرزا هدایت اللّه وحید گلپایگانی نقل کردم.

چندی بعد دوباره بعضی برای گرفتن شهریّۀ آن سیّد نزد من آمدند و خواهان رسیدگی به وضع خانواده اش شدند و درخواست کردند که وضع آنان را به آقای حاج شیخ عبد الکریم گزارش کنم.من قضیّه را با آقای شیخ محمّدتقی بافقی در میان گذاشتم.ایشان گفتند:بیا تا با هم به حضور آقای حاج شیخ برویم.با هم به منزل آقا رفتیم.اتّفاقاً وقتی رسیدیم که ایشان می خواستند از بیرونی،به اندرونی بروند.ما را که دیدند،فرمودند:کاری داشتید که این جا آمدید؟من گفتم:وضع خانوادۀ فلان آقا که برای تبلیغ رفته،خوب نیست.شهریّۀ او را می خواستم که به خانواده اش برسانیم.ایشان رو به آقای بافقی کردند و فرمودند:شهریّۀ او را بپردازید.آن گاه رو به من کرد و فرمود:خواب شما هم به ما رسید و از رؤیاهای صادقانه بود و وجوه برای ما رسیده است. (1)

22/4:سیّد ابو الحسن اصفهانی

894.آیة اللّه سیّد موسی شبیری زنجانی فرمود:شیخ محمّد کوفی به محضر ولیّ عصر علیه السلام

ص:251


1- (1) .عنایات حضرت مهدی موعود به علما و مراجع تقلید:ص 103.

مشرّف می شود و پیغامی را از طرف ایشان برای آقا سیّد ابو الحسن [اصفهانی] (1)

می آورد که:«در دالان [خانه ات] بنشین و حاجت های مردم را برآورده کن.ما تو را یاری می کنیم». (2)

ر.ک:ص 188 ح 855 (فصل سوم/شیخ محمّد شوشتری کوفی).

23/4:شیخ محمّدتقی آملی

895.شیخ محمّدتقی آملی (3)نگاشته است که:شبی از شب ها در مسجد کوفه بیتوته داشتیم و در سحر،بعد از ادای نماز شب،به سجده رفته،مشغول به ذکر یونسیه (4)بودم و در آن اوقات،آن ذکر مقدّس را در سَحَر در حالت سجده،چهارصد مرتبه یا بیشتر به دستور استاد می گفتم.در آن هنگام که در مسجد مشغول بودم،حالتی برایم روی داد که نه خواب بودم و نه بیدار،به طوری که چون سر از سجده برداشتم،برای نماز

ص:252


1- (1) .سیّد ابو الحسن اصفهانی (مدیسه ای) از مراجع تقلید شیعه،در سال 1284ق در روستای«مدیسۀ»لنجان اصفهان به دنیا آمد.برای فراگیری علوم دینی به حوزۀ علمیّۀ اصفهان مهاجرت کرد و از حلقۀ درس کسانی چون:کلباسی و جهانگیرخان قشقایی استفاده کرد.آن گاه در سال 1307ق به حوزه های علمیّۀ نجف و سامرّا رفت و از اساتیدی چون:میرزا محمّدحسن شیرازی،میرزا حبیب اللّه رشتی،سیّد محمّدکاظم یزدی،آخوند خراسانی،میرزا محمّدتقی شیرازی و شیخ الشریعه بهره برد.وی پس از درگذشت آخوند خراسانی،به عنوان یک مجتهد و نامزدی برای مرجعیت دینی مطرح گردید.وسیلة النجاة و أنیس المقلّدین،از آثار اوست.وی افزون بر اشتغالات علمی،از فعّالیت سیاسی نیز به دور نبود و در برهه هایی حساس از تاریخ معاصر،به ایفای نقش پرداخته است.وی در شب نهم ذی حجّۀ 1365ق در 81 سالگی در گذشت و در حرم علی بن ابی طالب علیه السلام دفن شد.
2- (2) .جرعه ای از دریا:ج 2 ص 536،آثار الحجّة:ج 1 ص 134،عنایت حضرت مهدی:ص 141.
3- (3) .شیخ محمّدتقی آملی پسر ملّا محمّد،در سال 1304ق در تهران به دنیا آمد و در سال 1391ق در همین شهراز دنیا رفت.وی از شاگردان درس نائینی و آقا ضیا عراقی و اصفهانی بود.پس از اتمام درسش در نجف،به تهران باز گشت و در این شهر،حلقۀ درس فلسفه و اصول و فقه تشکیل داد.تألیفاتی از جمله:شرح بر منظومۀ سبزواری دارد (ر.ک:مستدرکات أعیان الشیعة:ج 1 ص 199 و ج 6 ص 259).
4- (4) .«لا إله إلّاأنت سبحانک إنّی کنتُ من الظّالمین؛معبودی جز تو نیست،منزّهی تو ! راستی که من از ستمکاران بودم»(انبیا:آیۀ 87 ). [1]

صبح تجدید وضو نکردم.دیدم ولیّ عصر-أواحنا فداه و رزقنا لقاه-را و مکالماتی بین این ذرّۀ بی مقدار و آن ولیّ کردگار شد که الآن به تفاصیل آن آگاه نیستم.از آن جمله پرسیدم که:این اصول عملیّه که فقها در هنگام نقد و نیل اجتهادی به آن عمل می کنند،مَرضی هست؟فرمودند:«بلی،اصول عذریّه و عمل به آن،مطلوب است».

عرض کردم:در باب عمل به اخبار،دستور چیست؟

فرمودند:«همان است که فقها به آن اخذ [می کنند] و عمل به همین اخبار،در کتب معموله،مجزی است».

عرض کردم:در مورد مناجات خمسه عشر چه دستور می فرمایید؟با وجودی که به سندی مأثور از معصوم نیست،آیا خواندن رواست؟

فرمود:«به همین نهجی که علما معمول می دارند،عمل کردن رواست و عامل، مأجور است».

و این ضعیف را چنان معلوم شد که می خواستند بفرمایند در عصر غیبت،همین رویّه که فقها در استنباط احکام دارند و به آن عمل می کنند،مرضی [مورد رضایت] است و اتعاب نفس برای ادراک واقع،ضرور نیست.و باز مسئلۀ دیگر عرضه داشته بودم که الآن هیچ یک از آنها در خاطرم نیست.و اللّه الهادی إلی سواء السبیل. (1)

896.محمّدحسین حسینی طهرانی، (2)از علّامه طباطبایی (صاحب تفسیر المیزان) شنیده است که مرحوم سیّدعلی قاضی (3)می فرمود:بعضی از افراد زمان ما مسلّماً ادراک محضر

ص:253


1- (1) .در جستجوی استاد:ص 22،مهدی موعود،ذخیرۀ الهی:ص 137.
2- (2) .سیّد محمّدحسین حسینی طهرانی،متولّد سال 1345 ق در تهران،ادیب،حکیم و کلامی و از شاگردان علّامه طباطبایی بود.تحصیلات حوزه را در قم و عراق گذراند.در اخلاق و عرفان از شاگردان حاج شیخ عبّاس قوچانی و حاج شیخ جواد انصاری همدانی و جمال الدین گلپایگانی بود.در سال 1416ق دعوت حق را لبیک گفت.اللّه شناسی،امام شناسی و معادشناسی از آثار اوست.
3- (3) .سیّد علی قاضی طباطبایی،معروف به علّامه قاضی،متولّد 13 ذی الحجّۀ 1282ق تبریز است.پدر او،آیة اللّه سیّد حسین قاضی،از شاگردان میرزا محمّدحسن شیرازی بود.علّامه قاضی از شخصیت های کم نظیر معاصر عرفان و شیعه است.او همچنین استاد علّامه طباطبایی و آیة اللّه بهجت بوده است.در 23 سالگی عازم نجف شد و پس از اقامت در نجف،تحصیلات خود را در نزد اساتیدی از جمله:آخوند خراسانی ادامه داد و در 27 سالگی به درجۀ اجتهاد نائل شد. اساتید عرفان وی،شیخ محمّد بهاری و سیّد احمد کربلایی بوده اند.این دو از شاگردان مبرّز ملّا حسینقلی همدانی بوده اند.سلسلۀ اساتید ملّا حسینقلی همدانی،به سیّد علی شوشتری و سپس به شخصی گم نام به نام ملّا قلی جولا می رسد.وی در 14 ربیع الأوّل 1366ق در 83 سالگی وفات نمود و در قبرستان وادی السلام نجف،نزد پدر خود،به خاک سپرده شد.

مبارک قائم علیه السلام را کرده اند و به خدمتش شرفیاب شده اند.

یکی از آنها در مسجد سهله،در مقام ایشان که به مقام صاحب الزمان علیه السلام، معروف است،مشغول دعا و ذکر بود،که ناگهان می بیند ایشان را در میان نوری بسیار قوی که به او نزدیک می شدند و چنان ابّهت و عظمت آن نور،او را می گیرد که نزدیک بود قبض روح شود ونفس های او قطع و به شمارش افتاده بود و تقریباً یکی دو نفس به آخر مانده بود که جان دهد،قائم را به اسمای جلالیّۀ خدا قسم می دهد که دیگر به او نزدیک نگردند.بعد از دو هفته که این شخص،در مسجد کوفه، مشغول ذکر بود،حجّت علیه السلام بر او ظاهر شدند و مراد خود را می یابد و به شرف ملاقات می رسد.مرحوم قاضی می فرمود:این شخص،شیخ محمّدتقی آملی بوده است. (1)

24/4:حاج آقا حسین بروجردی

897.آیة اللّه حاج شیخ لطف اللّه صافی گلپایگانی (2)می فرمود: (3)مولای ما قائم آل محمّد-عجّل

ص:254


1- (1) .مهر تابان:ص 227. [1]
2- (2) .آیة اللّه لطف اللّه صافی گلپایگانی،زادۀ 1301ش در گلپایگان،از مراجع تقلید است.پدر او ملّا محمّدجوادصافی گلپایگانی،از مجتهدان عصر خویش بود.وی در گلپایگان،ادبیّات عرب آموخت و تحصیلات خود را تا پایان سطح نزد پدر فرا گرفت.سپس برای ادامۀ تحصیل به قم و نجف رفت و از اساتیدش در قم،سیّد محمّدتقی خوانساری،حجّت،صدر،سیّد حسین طباطبایی بروجردی و در نجف،محمّدکاظم شیرازی،سیّد جمال الدین گلپایگانی و محمّدعلی کاظمی را می توان نام برد. در سال 1358ش به عنوان عضو مجلس خبرگان اوّل،انتخاب و در سال 1359ش از سوی امام خمینی به عضویت شورای نگهبان منصوب شد و هشت سال دبیر شورای نگهبان بود.بیش از یکصد اثر و ده ها نوشتار تألیف کرده است.وی،در حوزۀ مباحث امامت و مهدویت از پژوهشگران پُرکار شیعی و از پیشکسوتان مهدوی پژوهی است.منتخب الأثر فی الإمام الثانی عشر،از آثار معروف ایشان است.
3- (3) .این داستان را آیة اللّه صافی برای نگارنده هم گفته اند.

اللّه تعالی فرجه الشریف-در غیب کبرا نیز شئون امامت و رهبری و زعامت عظیمی را بر عهده دارند و نشانه های بسیار،گواه بر این است که ایشان تا حدودی که مصلحت باشد،تصرّفات و اقداماتی دارند.نسبت به مراجع تقلید و رهبران شیعه و نوّاب عام خود نیز به صورت هایی،یاری و عنایت هایی دارند.چنان نیست که چون قائم علیه السلام در پردۀ غیبت هستند،علما و نوّاب عامّ ایشان از مدد و توجّه ایشان محروم باشند.حکایات متعدّد و معتبر و رویدادهایی،این موضوع را تأیید می نمایند،مانند فتوای شیخ مفید در مورد زنی که جنینش زنده بود؛ولی خودش مرده بود (1)و مانند حکایت تشرّف عالم فاضل،مرحوم آیة اللّه شیخ احمد فقیهی قمی معاصر،که چنان که آن مرحوم برای آیة اللّه العظمی حاج سیّد محمّدرضا گلپایگانی نقل کرده بود،برای آیة اللّه بروجردی رحمه الله به این لفظ،پیغام و اظهار لطف و عنایت فرمود:«به سیّد حسین بروجردی از جانب ما سلام برسانید و بگویید زحمات (یا خدمات) شما در حفظ آثار،منظور نظر ماست و توفیق شما را از خدا خواسته ایم». (2)

ر.ک:ج 6 ص 355 (سخنی در باره توسل به امام زمان(علیه السلام) به وسیله عریضه).

ص:255


1- (1) .ر.ک:ص 205 (شیخ مفید).
2- (2) .عنایات حضرت مهدی موعود به علما و مراجع تقلید:ص 116.مجلّۀ رایت:شعبان 1399ق ص 55.

ص:256

فصل پنجم:خاطراتی از نگارنده

اشاره

فصل پنجم:خاطراتی از نگارنده (1)

1/5:تشرّف آیة اللّه بهاء الدینی

اوایل سال 1371 شمسی شنیدم آیة اللّه بهاء الدینی (2)بیمار است.ضمناً خبرهایی داشتم مبنی بر تشرّف ایشان خدمت امام عصر-ارواحنا فداه-.موضوع را با مرحوم آیة اللّه مشکینی مطرح کردم.قرار شد همراه ایشان به عیادت آیة اللّه بهاءالدینی برویم تا ضمن احوال پرسی این خبر را نیز از خودشان سؤال کنیم.

شب جمعه بیست و هفتم فروردین ماه 1371 ش (دوازدهم شوال 1412 ق) خدمت ایشان رسیدیم.پس از سلام و احوال پرسی،و پیش از آن که سؤالی را دربارۀ تشرّف ایشان مطرح کنیم،فرمود:

چند شب قبل،آقا امام زمان(عج) از همین در (اشاره به سمت چپ اتاقی که در

ص:257


1- (1).مقصود،سر مؤلّف این دانش نامه (محمّد محمّدی ری شهری) است.
2- (2) .آیة اللّه سیّد رضا بهاءالدینی در 1287ش،در قم به دنیا آمد.وی از اوان کودکی به تحصیل علوم دینی پرداخت و در نوجوانی در درس آیة اللّه حاج شیخ عبد الکریم حائری یزدی شرکت کرد.به نقل خود وی،اجازۀ اجتهادش در شانزده سالگی توسط سیّد محمّدتقی خوانساری صادر گردید.استادان اخلاق او آیة اللّه ابو القاسم قمی و شیخ علی صفایی بودند.ایشان سال های بسیاری به تدریس فقه و اصول پرداخت و سال ها با برپایی درس اخلاق،به تربیت نفوس پرداخت.سرانجام در بیست و هشتم تیرماه سال 1376ش،در شهر قم در گذشت و در حرم فاطمۀ معصومه علیها السلام به خاک سپرده شد.

آن بودیم) آمدند و سلام پرمحتوایی کردند؛سلامی که تاکنون با این محتوا نشنیده بودم،و از آن در (اشاره به در دیگر اطاق) رفتند و من چیزی نفهمیدم.

سپس به دو نکته اشاره کردند:

من شصت سال است در انتظار این معنا بودم.

احوالات کسانی که به محضر امام عصر(عج) تشرف یافته اند را از کتاب بحار الأنوار می خواندم،دیدم هر کسی که آن حضرت را دیده،در ارتباط با مسائل مادی بوده.متوجه شدم که مردم ما هنوز لیاقت حکومت امام زمان علیه السلام را ندارند.

2/5:تشرّف آقای عبد الرحیم بلورساز

در تاریخ بیست و یکم دی ماه 1390 ش،توفیق یافتم با فقیه عالی قدر حضرت آیة اللّه لطف اللّه صافی گلپایگانی دیداری داشته باشم.ضمن گفتگو با اشاره به این که دانش نامه ای در بارۀ امام مهدی(عج) در دست تألیف داریم، (1)عرض کردم:در مورد تشرّف به محضر امام عصر-ارواحنا فداه-در عصر حاضر،اگر خبری دارید که صحت آن برای جناب عالی قطعی است،بفرمایید تا در این دانش نامه مورد استفاده قرار گیرد.

ایشان فرمودند:«ادعاها زیاد است که بسیاری از آنها را نمی توان باور کرد؛ولی یک مورد هست که برای من قطعی است و تردیدی در آن نیست،و آن دیدار آقای بلورساز مشهدی است که هنوز هم زنده است و جریان دیدارش با آن حضرت را یک بار در حرم حضرت رضا علیه السلام برای من بیان کرد و یک بار هم به پیشنهاد من آمد منزل [محلّ اقامت مرحوم آیة اللّه] آقای گلپایگانی [در مشهد] و این جریان را مفصّل گفت و من شکی در آن ندارم».

در این دیدار،آیة اللّه صافی خلاصۀ ماجرای تشرف آقای بلورساز را بیان فرمود؛

ص:258


1- (1) .منظور،همین دانش نامه ای است که اکنون می خوانید.

اما من درصدد برآمدم آقای بلورساز را پیدا کنم و بدون واسطه،این موضوع را از خود ایشان بشنوم،تا این که در تاریخ هشتم فروردین ماه 1391 ش،در مشهد،با آیة اللّه سیّد جعفر سیدان دیداری داشتم و سراغ آقای بلورساز را گرفتم.ایشان تصوّر می کرد آقای بلورساز از دنیا رفته است؛ولی داستان تشرف وی را که از خودش شنیده بود،بازگو کرد که با آنچه از آیة اللّه صافی شنیده بودم،اندکی تفاوت داشت.

باری،پس از پی گیری های زیاد،از طریق آقای حکیم باشی توانستیم شماره تلفن آقای بلورساز را پیدا کنیم و حجة الاسلام و المسلمین جناب آقای الهی خراسانی ملاقاتی را ترتیب داد که در حرم مطهر رضوی،در شبستان شیخ بهایی،به همراه ایشان،دیداری با جناب آقای بلورساز داشته باشیم.

روز پنجشنبه دهم فروردین ماه 1391 ش،ساعت نُه و نیم صبح،پس از زیارت ثامن الحجج علیه السلام و دعا،وارد شبستان شیخ بهایی شدم.آقای بلورساز به دلیل این که توان راه رفتن نداشت، (1)روی صندلی چرخدار،در کنار پسرش منتظر ما بود که به محض ورود به شبستان،مرا شناخت.پس از سلام و احوالپرسی،چشم هایش را بوسیدم.اندکی بعد،آقای الهی خراسانی هم رسید و پس از مشورت،برای گفتگو با آقای بلورساز،راهی دفتر آقای الهی در پژوهشگاه آستان قدس رضوی شدیم.ما جلو رفتیم و آقای بلورساز هم با کمک فرزندش به دنبال ما آمدند.

در دفتر آقای الهی،قبل از این که ایشان ماجرای تشرّف خود را بیان کند،این جانب به نقل این ماجرا توسط آقایان صافی و سیدان اشاره کردم و اظهار تمایل کردم که داستان را از زبان خود ایشان بشنویم.

ایشان پرسید:چه قدر وقت برای صحبت کردن دارم؟عرض کردیم:هر قدر طول بکشد،مانعی ندارد.سپس ایشان به تفصیل،ماجرای بیماری و شفا یافتن خود

ص:259


1- (1) .ظاهراً به علت کهولت سن و سکته،یک دست و یک پای او از کار افتاده بود.

را بدین سان بیان کرد:

بسم اللّه الرحمن الرحیم

اسم:عبد الرحیم.فامیل:بلورساز مشهدی.اسم پدر:محمّد تقی.ساکن خراسان رضوی.بنده [در سال 1355 شمسی] مبتلا شدم به ناراحتی دندان.به چند پزشک مراجعه کردم.همه محوّل کردند به دانشگاه علوم پزشکی مشهد.از شدّت ناراحتی مجبور شدم به دانشگاه علوم پزشکی مشهد-که در پارک ملت مشهد است- مراجعه کردم.

نشستم تا نوبتم شد.مأموری آمد مرا برد و رسیدگی کردند.گفتند:باید دو آمپول تزریق شود تا آماده گردد.دو آمپول تزریق کردند.پس از نیم ساعت آمدند و دست به صورتم زدند.گفتند:حالا آماده است.لباس تنم کردند و بردند زیر دست یک پزشک و او دندان را کشید.بنده زاده هم پزشک است به نام محمود بلورساز.ربع ساعت بعد،آقای پزشک به پسرم گفت:کیستی در دهان ایشان پیدا شده است که خطرناک است.با ایشان صحبت کنید که اگر صلاح می دانید،الآن که در اتاق عمل است،آن کیست را هم برداریم.بنده اشاره کردم که بلامانع است.آقای دکتر دستور داد چیزهایی که لازم بود،گرفتند و آوردند.مرا روی تخت خواباندند و [با جرّاحی،] کیست را برداشتند.من از هوش رفتم،به گونه ای که متوجه نشدم چه زمانی مرا به اتاق بردند.پس از یک ساعت،مرا به منزل منتقل کردند.خیلی ناراحت بودم [و درد داشتم] قبل از این عمل [جرّاحی] آرامش بیشتری داشتم.[خانواده ام] به پزشک مراجعه کردند که ایشان خیلی درد می کشد.وی گفته بود که عمل او سنگین بوده است.درد او برطرف می شود.چند روز گذشت؛اما من قدرت گویایی نداشتم.

حدود دو سه ماه،این وضع ادامه داشت.به پزشک مراجعه کردم.گفت:چیزی نیست.شوکه شده اید و تا دفع نشود،قدرت گویایی شما به صورت اول بر نمی گردد.

ص:260

به همین منوال ماندم.قدرت تکلم نداشتم.اگر کسی چیزی می پرسید،پاسخ او را با نوشته می دادم.

مدتی گذشت.خانمم به ناراحتی دندان مبتلا شد.به دکتر شمس مراجعه کرد.

موقع کشیدن دندان،بدنش به لرزه درآمده بود دکتر به او می گوید:خانم! کشیدن دندان،ناراحتی ندارد.چرا ناراحتی؟!

وی پاسخ می دهد:که برای همسرم چنین اتّفاقی افتاده و او نزدیک سه ماه است نمی تواند صحبت کند.پزشک به همسرم می گوید:من دندان شما را نمی کشم....

خانمم پس از این ماجرا رفتارش با من عوض شد.خیلی به من اظهار محبت می کرد.اربعین سیّد الشهدا پیش آمد.ایشان مشغول زیارت شد.من او را قسم دادم که بگوید چه اتّفاقی افتاده که این گونه نسبت به من اظهار محبت می نماید؟

او در پاسخ،شروع کرد به گریه کردن و گفت که دکتر شمس به او گفته که عَصَب گویایی شما قطع شده و دیگر به هیچ وجه،خوب نخواهی شد.

به پزشک های دیگری در تهران،اصفهان و شیراز مراجعه کردم؛ولی نتیجه ای نداشت،تا این که روزی به تهران آمده بودم.در مسجد امام،نمازم را فُرادا [با حدیث نفس] خواندم.پس از نماز،انقلابی در من پیدا شد.مشغول اعمال خود بودم که دیدم سیدی [با لباس روحانی] دست های خود را روی پشت من گذاشت و صورت مرا بوسید و گفت:چه شده؟چه مشکلی داری؟بگو! من مشکلت را حل می کنم.

من که قدرت سخن گفتن نداشتم،دو سه بار اشاره کردم که نمی توانم صحبت کنم.آخر،ناچار شدم کاغذ و قلم درآوردم و نوشتم:بنده مطلقاً قدرت گویایی ندارم.مشکل من این است که نمی توانم صحبت کنم.چه فرمایشی دارید؟

وی گفت:من سیّد جلال علوی تهرانی هستم.آیا شما این جا،منتظر کسی هستید؟عرض کردم:بله.قرار است ساعت 2 برادرم بیاید دنبالم،هنوز ساعتِ 2 نشده.

ص:261

ساعت 2 شد.برادرم آمد مرا ببرد.آقای علوی هم حضور داشت.وی گفت:

آقای بلورساز! من نمی گذارم ایشان تنها باشد.باید حتماً بیاید منزل ما.منزل آقای علوی در قلهک بود.بالأخره آقای علوی ما را برای صرف نهار به منزل خود برد.

پاسخ های من به سؤال های ایشان،همه کتبی بود.

پس از صرف ناهار،آقای علوی به برادرم گفت:اگر شما می خواهید تشریف ببرید،بروید.ایشان امشب مهمان ماست.منتظر نباشید.آدرس منزل و شماره تلفن خودش را هم به او داد.

من نوشتم:اجازه رفع زحمت بدهید.ولی ایشان موافقت نکرد.شب منزل ایشان بودم.پس از تهجّد،به من فرمودند:من تا طلوع آفتاب،بیدار هستم و بعد از نماز صبح،به خواندن قرآن و اعمال مستحبّی می پردازم.شما اگر مایل هستید،استراحت کنید.

نوشتم:خیر! تا اوّل آفتاب،در خدمت شما هستم.پس از صرف صبحانه،ایشان فرمود:با قرآن استخاره کردم که اگر خوب آمد،شما را برای درمان،راهنمایی کنم.

این آیه آمد: «وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ». 1 سپس به مطلبی که آقا شیخ عباس قمی در مفاتیح در مورد مسجد جمکران نقل کرده،اشاره کرد و به من گفت:

عهد کن چهل شب چهارشنبه به جمکران مشرّف شوید.«تو که هر کجا رفتی، خوب نشدی.یک کاری من می گویم،انجام بده.اگر نتیجه نداد که ثواب می بَری و اگر نتیجه داد،خدا را شکر کن،و آن این است که چهل شب چهارشنبه برو مسجد جمکران و متوسل شو» (1)اگر خداوند صلاح بداند،شفا عنایت می فرماید.

من راهنمایی ایشان را پذیرفتم و برنامۀ خود را طوری تنظیم کردم که چهل هفته مرتب از مشهد به جمکران بروم.به همین جهت،همیشه بلیط هواپیما و اتوبوس

ص:262


1- (2) .قسمتی که میان گیومه است،از نقل آیة اللّه صافی-که مورد تأیید آقای بلورساز قرار گرفت-افزوده شد.

برای چند هفته داشتم،که اگر از طریق هواپیما امکان پذیر نبود،با اتوبوس مشرّف شوم و برنامۀ رفتنم تا چهل هفته ادامه داشته باشد،و اگر قطع شد،از نو شروع کنم.

در هفتۀ سی و ششم،یا سی و هفتم،شب چهارشنبه مشغول اعمال مسجد جمکران بودم.سر به سجده گذاشتم برای صد صلوات.یک مرتبه دیدم هیاهویی بلند شد که«آقا [امام زمان(عج)] مشرّف شدند».من در حال سجده نمی دانستم وظیفۀ من چیست؟نذر خود را رها کنم و درک فیض محضر آقا را بنمایم،یا برنامۀ خود را ادامه دهم؟

با خود گفتم:وظیفۀ من این است که به عهد و نذر خود عمل کنم که آن،واجب تر است.صلوات من تمام شد.بلند شدم در نماز آقا شرکت کردم و به تشهّد ایشان رسیدم.وقتی که خواستند تشریف ببرند،جمعیت هجوم آوردند.من توانایی نداشتم.بلند شدم و تکیه به دیوار دادم.وقتی به من رسیدند،حالم منقلب بود.وقتی چشمشان به من افتاد،با شدّتی عجیب و غریب فرمودند:«حاجت تو برآورده شد.

بلند سلام کن!».سلام کردم و تمام شد.اما آن هیبت و شدّتِ بیان،مرا از حال برد.به زمین افتادم.دیگر هیچ چیز متوجه نشدم.اطرافیان،خیال کردند حالت غشوه بر من مستولی شده و شروع کردند به آب پاشیدن.به حال آمدم.آن جا نشستم تا آرامش پیدا کردم.تا طلوع آفتاب،حدود یک ساعت طول کشید.و بعد،از مسجد خارج شدم؛ولی برنامۀ آمدن به مسجد جمکران را تا کامل شدن چهل شب چهارشنبه، ادامه دادم.

با عنایت و توجهات مولا،قدرت سخن گفتن به من بازگشت.به همین جهت، وقتی به مشهد بازگشتم،عهد کردم آنچه را دارم،تقدیم کنم.محلّی داشتم در مقابل بازار رضا به نام پاساژ موسی (فعلی) که دارای ده هزار متر بنای ساختمان و یکصد و هشتاد مهمانپذیر بود.این بنا را که در پنج طبقه و دو طبقۀ همکف آن تجاری با یکصد و هشتاد باب مغازه،به انضمام کلیۀ [امکانات برای] نیازمندی های زائران و

ص:263

مستأجران احداث شده بود،به خیریۀ انصار الحجه به مدیریت آقای سمیعی واگذار نمودم.

خدا را سپاس گزارم که هم نعمت«قدرت تکلم»به من بازگشت و هم این رحمت و سعادت نصیب من شد»[که به زیارت مولایم نایل شدم].

سؤال:قیافۀ ایشان چگونه بود؟

آقای بلورساز:قد بلند،موها گندمگون،شانه ها پهن،محاسن بلند و گندمگون، ابروها پیوسته،پیشانی بسیار باز و برافروخته،بدن تنومند و معمّم.

سؤال:سنّ ایشان چه قدر بود؟

آقای بلورساز:حدود 45-50 سال،از نظر من.

3/5:توسّل بانو نیک صفت

در تاریخ بیست و چهارم آبان ماه 1391ش (برابر 29 ذی حجّۀ 1433ق) مجدّداً توفیق یافتم با آیة اللّه صافی گلپایگانی ملاقات کنم.در این دیدار،جریان ملاقات با آقا عبد الرحیم بلورساز را-که با راه نمایی ایشان انجام شده بود- (1)اجمالاً بازگو کردم و از ایشان خواستم اگر موارد دیگری هم مشابه این ماجرا به یاد دارند،بیان بفرمایند.ایشان،ضمن اشاره به جزوه ای فرمودند:«داستانی که در این جزوه هست نیز بدون شبهه است و نسبت به آن اطمینان دارم و یک نسخه از آن را به این جانب دادند».

در این جزوه،آقای احمد شطاری،پس از ذکر مقدّمه ای ماجرای شفا یافتن همسر خود را با توسّل به امام زمان علیه السلام شرح داده که متن آن را در این جا می آوریم:

در سنۀ 1314ش که از طرف شرکت مرکزی برای خرید پنبه و پشم و پوست،

ص:264


1- (1) .ر.ک:ص 258 ( [1]تشرّف آقای عبد الرحیم بلور ساز).

وارد ساوه شدم،بعد از یک سال که گذشت،بانوی نام برده،متعلّقۀ این جانب، شب های جمعه خواب های نورانی می دید و برای من تعریف می کرد و بنده هم تعبیری می کردم و یکی از آن خواب های روحانی،این است که در اواخر سال 1316ش در شب جمعه در عالم رؤیا می بیند که در یک بیابانی حرکت می کند و می رسد به یک اتاق بزرگی که در وسط بیابان ساخته بودند.مشاهده می کند که تمام فامیلِ مرده و زندۀ وی در آن جا جمع شده اند و مشغول غذا خوردن هستند و در وسط آن جمعیت،یکی از بانوان خویشان خود را که فوت کرده بود،می بیند و دست او را می گیرد و از اتاق خارج می شوند و به گردش می روند و به یک پل خیلی بزرگ می رسند.بانو نیک صفت به بانو ربابه می گوید که هر کس از این پل بگذرد،از پل آخرت هم خواهد گذشت.بعد دو نفری از آن پل می گذرند و به بیابان های سبز و خرّم و آب های صاف و جاری و باغ های مصفّا می رسند که نظیرش در دنیا نبوده و به باغی وارد می شوند که ریشه های درخت،روی زمین پیدا بوده و مثل بلور می درخشیده و خوشه های مروارید شبیه به خوشۀ انگور از درخت ها آویزان بوده و برگ های سبز ریزۀ خرّم داشته و از میان یک درخت،مار سفیدی نمایان می شود و در شاخه ها در حرکت بوده.بانو نیک صفت با خود می گوید:اگر مراد من داده می شود،این مار سفید در دامن خود را زیر درخت می گیرد.مار به دامن مشار إلیها می افتد و با دست چپ،دامن را جمع می کند و محکم نگاه می دارد.از طرفی می ترسد و از طرفی هم می گوید:مراد من داده شد و بعد به بانو ربابۀ مرحومه می گوید:می خواهی امام زمان را صدا بزنم بیایند مرا نجات بدهند؟و بعد دست راست خود را به گوش می گذارد و فریاد می زند:یا امام زمان! به فریادم برس.

فوراً قائم علیه السلام تشریف می آورند و عدّۀ زیادی سادات همراه ایشان بودند و زمزمه می کردند.بانو نیک صفت دست به سینۀ خود گذاشته،تعظیم می کند و سه مرتبه عرض می کند:السلام علیک یا امام زمان! مرا از شرّ این مار،نجات بدهید.

ص:265

امام عصر علیه السلام با انگشت سبابه اشاره می فرمایند.فوراً مار غیب می شود و بعد ایشان به بانو نیک صفت می فرماید:«هر وقت مرا صدا بزنی،من دادرس تو ام»و یک مرتبه از خواب بیدار می شود و فردا صبح که برای بنده تعریف کرد،بنده از نظر اهمیّت نوشتم و ضبط کردم و این طور تعبیر کردم که اگر به بلایی مبتلا شوی،باید به امام زمان توسّل بجویی.

تقریباً دو ماهی از این خواب گذشت،بانوی نام برده،مبتلا به آماس شکم شد و تدریجی ورم شکمش زیاد می شد بدون درد،و تورّمی کرد که [به نظر می رسید] حامله است و در همین حال که اوایل سال 1317ش بود،از طرف شرکت مرکزی، بنده را به ریاست ایالتی ادارۀ پنبه و پشم پوست اهواز مأمور کردند و ناچار به اتّفاق مریضه به طرف اهواز حرکت کردیم.پس از ورود به اهواز،ورم شکم مریضه به تدریج زیاد می شد و پس از چند ماه،بستری شد که قادر به حرکت نبود و شروع به درد کرد و تدریجاً از نُه ماه گذشت.قابله ها آمدند و دکترها آمدند و کنسولتاسیون کردند و بالأخره تشخیص ندادند و قابله ها می گفتند بچّه دوقلوست و مرده اند و بالاخره آماس شکم،إلی پنجاه سانتی متر رسید و بالا آمد.دکترها از معالجه عاجز شدند و مریضه را جواب کردند.

مرحوم صولت السلطنۀ هزاره ای که آن زمان در اهواز بود و به ادارۀ پنبه و پوست مراجعاتی داشت،قضیّه را فهمید و به توسّط رئیس شرکت نفت اهواز (آقای قوامی)،از دکتر کنکوی انگلیسی،رئیس مریض خانۀ آبادان،دعوت کرد که عیادتی از مریضه بکند و دکتر نام برده،روز پنجشنبه چهاردهم شعبان المعظّم 1357ق مطابق سال 1317ش وارد منزل بنده شد.به محض این که چشمش به مریضه افتاد، فوق العاده متأثّر و متحیّر [شد] و از روی چادرنماز با انگشت سبابه اش به پهلوی راست و چپ مریضه فشار داد و تشنج شدیدی به مریضه رخ داد و فوری اظهار کرد که:جانور موسوم به...است (که بنده،اسم آن را فراموش کردم) و می گفت به وزن

ص:266

دوازده کیلو است و به تمام پاها و دست ها ریشه دوانیده و چندین ساعت باید زیر عمل جرّاحی قرار گیرد و صد در صد،خطر مرگ،حتمی است؛زیرا که بایستی در سه ماهۀ اوّل تشخیص بدهند و عمل کنند و حالا متجاوز از نُه ماه است و خطر، محرز است و بالاخره اظهار کرد:عمل [جراحی] کنید،می میرد و عمل هم نکنید، بعد از سه روز دیگر می ترکد.و پس از مشورت با دکتر،جواب داد:اگر عمل کنید و بمیرد،بهتر است از این که بترکد.و قرار شد فردا صبح جمعه آمبولانس آبی از آبادان به رود کارون بفرستد و مریضه را برای عمل به آبادان ببرند.ضمناً گفتند:باید بروید در شهربانی و تعهّد کنید که اگر مریضه از بین رفت،مسئولیتش متوجّه اطبّای مریض خانه نباشد؛چون خطر مرگ،حتمی است.و والدۀ علویّه اش و خود مریضه، از این مذاکرات مطّلع شدند و بعد از رفتن دکتر کنکو،شروع به گریه و زاری نمودند و مریضه،بی اختیار اشک می ریخت و مادرش به سر و سینۀ خود می زد و گریه می کرد و برای بنده هم به واسطۀ مشغلۀ زیاد که باید به امورات شعبه های شرکت از قبیل دزفول،اندیمشک و شوشتر و رامهرمز و بهبهان و هویره و شادگان رسیدگی نمایم،مجال این که نیم ساعت بالای سر مریضه بنشینم نبود.رفتم به اداره و غروب همان پنجشنبه آمدم منزل.دیدم که مریضه و مادرش مشغول گریه و زاری هستند و مریضه،وصیّت کرد که بعد از فوت،جنازه را به تهران حمل کنم.جواب دادم با این هوای گرم خوزستان به هیچ وجه میسّر نیست جنازه به تهران حمل شود.

بالاخره وصیّت کرد که در امام زاده هارون دفن گردد و بنده،همان اوّل شب، کارهای مقدّماتی دفن و کفن را فراهم کردم.یک مرتبه در همان انقلاب،یادم آمد خوابی که در ساوه دیده بود و امام عصر علیه السلام فرموده بود هر وقت تو مرا صدا بزنی، من دادرس تو ام.به مریضه گفتم:خوابی که در ساوه دیده بودی،حقیقت داشت یا خیر؟با اشاره،حالی کرد که:بلی.گفتم:امشب،شب تولّد همان امام زمان علیه السلام است، به علاوه شب جمعه است و شب زاید النور است و إن شاء اللّه دعا مستجاب

ص:267

می شود.متوسّل شو به امام زمان! مریضه اشاره کرد که مرا ببرید پشت بام.بنده فرستادم دوازده نفر زن عرب آمدند و با کمک یکدیگر مریضه را به پشت بام بردند و قالیچه هم برای والده اش انداختم که او هم مشغول دعا کردن باشد و بنده از فکر و خیال زیاد و غم و غصّه در اتاق پایین،إلی صبح بیدار بودم،و طبق سفارشی که قبلاً به عبد الخالق شوفر کرده بودم،یک ساعت قبل از آفتاب،اتومبیل را آورد درب منزل و بنده پس از ادای نماز صبح سوار شدم و به رود کارون رفتم.دیدم آمبولانس حاضر است و برگشتم آمدم خیابان.از کاروان سرایی،چهار حمّال برداشتم آمدم منزل.آنها را گذاشتم درب خانه و فوراً رفتم به ادارۀ خودمان.درب اداره را باز کردند و رفتم در اتاق کار و نوشتم به کارمندان که من مریضه را بردم آبادان برای عمل.هر چه تلگراف و نامه از شعبات و تهران رسید،با تلفن اطّلاع دهید تا جواب داده شود.

برگشتم آمدم منزل.تازه آفتاب زده بود.وارد منزل شدم که مریضه را از پشت بام بیاورم پایین.ناگاه چشمم افتاد به ایوان مقابل اتاق خود.دیدم مریضه،سلامت و بدون آماس شکم و بدون درد،با مادر خود نشسته اند و یکدیگر را در بغل گرفته اند.

هم اشک می ریزند و هم می خندند.با حالت بُهتی که در من ایجاد شده بود،چند دقیقه نگاه کردم.مریضه گفت:دیدی که خواب من راست بود و امام زمان علیه السلام مرا شفا داد و از مرگ حتمی نجات یافتم!

این طور تعریف کرد که:نزدیک سحر بود و در عالم یقظه،مرا از پشت بام بلند کردند،به طرف آسمان بردند،مثل این که در طیّاره بودم و صدای خروسی به گوشم می رسید و ماه و ستاره ها به قدری نزدیک شده بودند که تصوّر می کردم دستم به آنها می رسد و چنان سحر نورانی و روحانی به عمرم ندیده بودم.همین طور که خوابیده بودم،ولیّ عصر علیه السلام تشریف آوردند و من عذر خواستم که نمی توانم بنشینم و ادب به جا بیاورم.ایشان فرمود:«عیبی نداری»و از روی چادر،دست مبارک را بر روی

ص:268

شکم من کشید و فوری غیب شدند.بعد،مرا با همان حال از آسمان به روی پشت بام آوردند و خوابانیدند.

و بعد مریضه نیم خیز می نشیند و قرآنی که نزدیک او بود،برداشته و به گوش خود می چسباند و دست را با قرآن تکیۀ سر می کند و خوابش می برد.مجدّداً در خواب می بیند که امام زمان علیه السلام تشریف آوردند و آقای سیّد مهدی آقا،دایی خودشان،هم در پشت سر ایشان قدری دورتر ایستاده اند.همین که امام علیه السلام نزدیک می شوند،مریضه می بیند سه حلقه چاه در جلوی او کنده شده.بعد امام علیه السلام به آقا دایی ایشان می فرماید:«مهدی! بیا این سه چاه را پُر کن».

آقا داییِ نام برده می آیند و با دست،خاک ها را می ریزند در چاه ها و هر سه حلقه را پر می کند و صاف می نماید.بعد امام علیه السلام یک شاخۀ سبز کوچک می دهند به آقای سیّد مهدی و می فرمایند:«این شاخه را در چاه وسطی بکار».

نام برده هم آن شاخه را در چاه وسطی غرس می کند.فوری درخت بسیار بزرگی سبز می شود و مریضه از خواب بیدار می گردد.می بیند شکم،طبیعی [است] و به هیچ وجه احساس درد نمی کند و ورم ندارد و به طوری مات و مبهوت می شود که تصوّر می کند باز هم خواب می بیند،و بدون این که ذرّه ای آب یا خون دفع شده باشد،دوازده کیلو وزن جانور معلوم نشد کجا رفت،چه شد که مریضه کاملاً به حال طبیعی سالم شد.

معلوم است بنده در آن وقت،چه حالی پیدا می کنم! به قدری ذوق زده شده بودم که همان روز جمعه تمام اثاثیّۀ منزل را بسته بندی کرده و به راه آهن فرستادم و بلیط هم گرفتم و صبح شنبه بدون اجازه از مرکز،به طرف تهران حرکت کردیم.در موقع حرکت که در اتاق تِرَن نشسته بودیم،یک مرتبه به خاطرم رسید چه غفلت بزرگی کرده ام.اقلاًّ بایستی بروم آبادان و دکتر کنکو را بیاورم اهواز یا این که مریضه را ببرم آبادان و دکتر نام برده ببیند که روز پیش چه بوده و امروز چیست و دوازده کیلو آب یا

ص:269

جانور،چه شد و کجا رفت و بفهمد امام زمان شیعیان کیست و تا حال که پانزده سال می گذرد و هنوز به پشیمانی عمل خود باقی ام و تأسّف می خورم و ناچار باید بگویم:الخیر فی ما وقع. (1)

4/5:تشرّف سیّد کریم پینه دوز

آیة اللّه حاج آقا مرتضی تهرانی (2)در پاسخ این جانب که پرسیدم:آیا کسی را دیده اید که مطمئناً،باشد محضر ولی عصر(عج) را درک کرده است؟

فرمود:دو مورد دارم:

یکی سیّد کریم پینه دوز (3)است.من در کودکی همراه پدرم (4)به مغازۀ ایشان رفتم، -مغازه وی در بازاری بود که یک سرش به سه راه کوچه غریبان و یک سرش به بازار سیّد اسماعیل متصل می شد،عرض این مغازه حدود یک متر و نیم و طولش دو سه متر بود،و کف آن حدود پنجاه سانت از کف بازار بالاتر بود-پیرمردی در این مغازه حضور داشت که جعبه ای را برعکس کرده و روی آن ابزار تعمیر کفش گذاشته و مشغول کار بود،پدرم سلام کرد و لب مغازه نشست.

من که ناظر صحنۀ گفتگوی آن ها بودم احساس می کردم که گویا از نظر معنوی تعادلی میان آن ها برقرار است.

ص:270


1- (1) .بشارت ظهور:ص 3.
2- (2) .فرزند ارشد میرزا عبد العلی تهرانی،و برادر حاج آقا مجتبی تهرانی از استادان اخلاق و مجتهدان معاصرشیعه در تهران و امام جماعت مسجد بزّازها در بازار تهران است.
3- (3) .سیّد کریم محمودی از آن جا که در گوشه ای از بازار تهران به پینه دوزی و پاره دوزی مشغول بود،به«آقا سیّدکریم پینه دوز»مشهور بود.او از شاگردان مرحوم حاج شیخ مرتضی زاهد به شمار می رفت.در کربلا از دنیا رفت و در صحن مطهّر امام حسین علیه السلام به خاک سپرده شد.
4- (4) .آیة اللّه حاج میرزا عبد العلی تهرانی (م 1346 ش) از علما و فضلای بزرگ تهران و از شاگردان آیة اللّه شیخ عبد الکریم حائری و پدر بزرگوار حاج آقا مرتضی و حاج آقا مجتبی تهرانی است.

پیرمرد،در حالی که مشغول کار بود نگاهی به پدرم کرد و گفت:دیروز آقا لطف کردند،چند دقیقه ای تشریف آوردند و آنجا (اشاره به نقطه ای از مغازه) نشستند و از من احوالی پرسیدند.

پیرمرد ضمن اشاره به یک قوطی حلبی شبیه قوطی های سوهان که در آن چند حبّۀ نبات زرد رنگ به اندازۀ نخود پخته بود،گفت:آقا این را مرحمت کردند من می دهم به شما.

حدود ده دقیقه تا یک ربع ساعت آنجا ماندیم و بعد حرکت کردیم.پنج شش قدم که آمدیم،پدرم به من گفت:این آقا اسمش آقا سیّد کریم پینه دوز است.این مرد از اولیای الهی است.فهمیدی مقصودش از این جمله که گفت:آقا تشریف آوردند و از من احوال پرسی کردند چه کسی بود؟

گفتم:نه.

فرمود:مقصودش امام زمان-صلوات اللّه علیه-بود.

بعد نبات را به من داد و من آن را میل کردم.

5/5:پاسخ پرسش حیدر آقا معجزه

مورد دوم،جریانی است که حیدر آقا معجزه، (1)(فرزند مُرشد چِلویی) (2)برایم نقل

ص:271


1- (1) .حیدر آقا تهرانی،متخلّص به«معجزه»،شاعر و صاحب دیوان و از شاگردان شیخ رجبعلی خیّاط بوده است.وی زمانی در مدرسۀ فیضیّۀ قم برای طلّاب،غذاخوری ایجاد کرده بود.
2- (2) .حاج میرزا احمد عابد نهاوندی،مشهور به حاج مرشد چلویی (م 1357 ش)،شاعر متخلّص به«ساعی»و از عارفان معاصر،در بازار تهران جنب مسجد جامع،طبّاخی داشت و برای عموم،سخنرانی های هفتگی برپا می کرد.چون با مردم با زبان شعر و پند و اندرز برخورد می کرد،به«حاج مرشد»معروف بود.تنها نسخۀ دیوان اشعار عرفانی ساعی در زمان خودش در آتش سوزی مغازه اش سوخت.از این رو،پس از تدوین اشعار بر جا مانده به«دیوان سوخته»،مشهور شد که پس از درگذشت او تا کنون چند بار چاپ شده است. سه مطلب مهم د ر مورد مغازۀ جناب مرشد باید گفت:یکی در مورد لقمه هایی بود که جناب مرشد در دهان کودکان و گاه بزرگ سالان می گذاشت و دیگری در مورد تابلویی که روی دخل مغازه نهاده بود،مبنی بر«نسیه و وجه دستی داده می شود»و سوم،مساکینی که برای گرفتن خرجی یومیّه و غذای رایگان به این مغازه می آمدند.وی در حدود نود سالگی در 25 شهریور 1357ش در تهران در گذشت.قبر وی در جنب ابن بابویۀ تهران داخل مسجد ما شاء اللّه است (ر.ک:بهترین کاسب قرن:خاطرات مرحوم حاج مرشد چلویی).

کرد.وی گفت:

من دربارۀ صحت این روایت:«نَزِّهونا عن الربوبیة (1)وقولوا فینا ما شئتم» (2)

که دربارۀ مقام اهل بیت علیهم السلام وارد شده،تردید داشتم.مضمون این روایت به من نچسبیده بود.نمی دانستم این روایت از اهل بیت علیهم السلام صادر شده یا نه.در سفری که به عتبات داشتم،در زیارت سامرا هنگامی که به سرداب امام زمان علیه السلام رفتم،این سؤال از ذهنم گذشت که این حدیث از خاندان شما صادر شده یا نه؟

آقا فرمودند:بر می گردی تهران می روی پیش میرزا عبدالعلی تهرانی (3)،سؤالت را از او می پرسی،زیرا او از زبان ما سخن می گوید!

من آقا میرزا عبدالعلی را نمی شناختم،وقتی به تهران برگشتم،آدرس منزل ایشان را گرفتم و خدمت ایشان رسیدم.پس از سلام و احترام نشستم،خواستم مسئلۀ خود را بگویم،ایشان فرمود:می دانم کدام روایت را می گویی!

از جا برخاست،رفت از کتابخانه کتابی را آورد و باز کرد،روایت را آورد و خواند و فرمود:این روایت از اهل بیت علیهم السلام صادر شده است!

ص:272


1- (1) .مشارق أنوار الیقین:ص 110.
2- (2) .متن روایت به نقل شیخ صدوق (در کتاب الخصال:ص 614 ح 2):امام علی علیه السلام می فرماید:«إیّاکم و الغلوّ فینا قولوا إنّا عبید مربوبون و قولوا فی فضلنا ما شئتم».این مضمون در منابع دیگر حدیثی مانند:مختصر بصائر الدرجات (ص 59 و 203) و الاحتجاج (ج 2 ص 233) نیز آمده است.بدیهی است که مقصود از«قولوا فی فضلنا ما شئتم»به معنای جایز بودن دروغ در فضایل اهل بیت علیهم السلام نیست؛بلکه مقصود،این است که آن قدر فضایل این بزرگواران فراوان است که پایین تر از مقام ربوبیت،هر فضیلتی که تصوّر شود،برازندۀ آنهاست.
3- (3) .ر.ک:ص 270 پانوشت 4.

من جریان سرداب را برای ایشان تعریف کردم و گفتم:پاسخ سؤالم را حواله کردند به اینجا!

ایشان پس از شنیدن سخن من خیلی گریه کرد.هِق هِق (1)می کرد و اشک از ریشش پایین می آمد.

من پس از این جریان ایشان را رها نکردم،چون در سرداب به خودم گفته شده بود:او از زبان ما سخن می گوید!

6/5:تشرّف سیّد حسن دُرافشان

در تاریخ هشتم فروردین ماه 1391 ش دیداری داشتم (2)با آیة اللّه سیّد جعفر سیدان.

از ایشان تقاضا کردم که داستان تشرف مرحوم حجّة الاسلام و المسلمین سید حسن دُرافشان،ساکن مشهد و عموزادۀ حضرت آیة اللّه سیّد علی سیستانی-حفظه اللّه-را تعریف کنند.

آیة اللّه سیدان فرمود:داستان شیرینی است.آقای دُرافشان،مرد بسیار فوق العاده ای بود.از نظر زهد،نمونه بود.منبر می رفت،منبرهای یکی-دو ساعته! یکصد و پنج سال عمر کرد،و تا همان روزهای آخر،منبرش را می رفت.الغدیر تدریس می کرد.تألیفی در علم تجوید دارد.در علوم غریبه هم قوی بود.جلسۀ تفسیری داشت شب های سه شنبه.جلسه اش در منزل همشیره زادۀ بنده،آقای حسین پور، بود.قبل از یکی از جلسات،به همشیره زاده گفتم:به آقای درافشان بگو امشب تفسیر نگوید و به جای آن،کراماتی را که او از جدّشان مرحوم [آیة اللّه] سیّد علی

ص:273


1- (1) .هق هق،حکایت صوت کسی است که گریۀ بسیار کرده باشد و صدایی شبیه سکسکه از او برآید (لغت نامۀ دهخدا).
2- (2) .استاد سیّد جعفر سیّدان،متولّد سال 1313ش در مشهد،از علمای مشهد و خطبای بزرگ و از شاگردان آیةاللّه شیخ مجتبی قزوینی و آیة اللّه سیّد محمّدهادی میلانی است.

سیستانی (1)دیده بگوید و مطالب ایشان را ضبط کن.حیف است.

در آن شب،خودم و یکی دو نفر دیگر از رفقا در جلسه شرکت کردیم.به ایشان گفتم:تقاضا دارم شما امشب تفسیر نگویید و این داستان ها را بگویید.چهار-پنج داستان شنیدنی بود.

آقای حسین پور گفت:حاج آقای درافشان،خودشان هم داستانی دارند.گفتم:

خوب،بفرمایید.

گفت:آقای در افشان با اشاره به سفری که حدود شصت سال قبل به مکه داشت فرمود:

شخصی ششصد تومان به من و رفیقم داد که مکه برویم.ما راه افتادیم.به جدّه که رسیدیم،رفیقمان مریض شد.سیصد تومانِ آن،خرج شد.من در فکر بودم که سیصد تومان باقی مانده برای هزینه هایی که در پیش داریم،کم است.ناراحت بودم که با سیصد تومان چه کار کنیم!

رفیقم از اتاق بیرون رفته بود.آقایی در زی خیلی گیرا وارد اتاق شد و پهلوی من نشست و گفت:سلام علیکم.

گفتم:علیکم السلام.

به زبان عربی گفت:«ثَلاثُمِئة تَکفیک (سیصد تومان برای شما بس است)»

گفتم:برای عمّه ات بس است!

وی تبسّمی کرد و به زبان فارسی گفت:«سیصد تومان،بس است! هر کس هر چه خواست،به او بده».

این جمله را گفت و بلند شد و رفت.

جملۀ دوم،مرا تکان داد.بلند شدم و دنبال او رفتم که ببینم کیست؛ولی او را

ص:274


1- (1) .آیة اللّه سیّد علی بن محمّدرضا سیستانی (م 1340 ق)،جدّ آیة اللّه سیّد علی حسینی سیستانی که هم اکنون مرجع تقلید و ساکن نجف است (ر.ک:نقباء البشر:ج 4 ص 1434).

پیدا نکردم.برگشتم و شروع کردم به گریه کردن.رفیقمان آمد و گفت:چه شده؟ چرا گریه می کنی؟

گفتم:مکه است.آدم گریه می کند.

رفتیم مکه.خواستیم خانه اجاره کنیم،صاحب خانه،پول اجاره را پیش از تحویل منزل خواست.برای هر نفر،صد تومان.دویست تومان به او دادیم.

شخصی که در تهران حصیربافی داشت،آمد.دیدم ناراحت است.

گفتم:چه شده؟

گفت:پولم را در حرم دزدیدند.

گفتم:چه قدر بود؟

گفت:صد تومان.

صد تومان هم به او دادم.

پیرزنی به نام بی بی فاطمه آمد،گریه می کرد.پول او را هم زده بودند.به او هم یکصد تومان دادم.

آن سال برای رفتن به عراق هم اجازه دادند؛امّا گفتند هر کس می خواهد عراق برود،باید صد تومان بدهد.دویست تومان هم برای خودم و رفیقم برای رفتن به عراق دادم!

این شد ششصد تومان،علاوه بر همۀ مخارج دیگری که در مکه و مدینه و عراق داشتیم.

در نجف،به دیدن آقای سیستانی (1)رفتم.پس از احوال پرسی،از او پرسیدم:پول می خواهی؟چیزی نمی گفت.با اصرار من معلوم شد که ایشان سیصد تومان مقروض است.سیصد تومان هم به ایشان دادم!

برگشتیم مشهد.حسین آقا [پسرم] گفت:آقاجان! پول ها [یی که گذاشته بودی]

ص:275


1- (1) .آیة اللّه سیّدعلی [بن محمّدباقر] سیستانی (متولّد 1309 ش)،از مراجع تقلید فعلی است که آن سال ها برای تحصیل،از مشهد به نجف رفته بود و آقای دُرافشان،عموزادۀ ایشان است.

تمام شد و چهل تومان کم داشتیم،قرض کردم.

گفتم:از صندوق امام زمان علیه السلام،این هم چهل تومان! در این جا،آن پول،تمام شد!

7/5:تشرّف محمّدعلی اربابی

جناب حجة الإسلام و المسلمین حاج شیخ حسین انصاریان (1)نقل کرد:

فردی بود به نام محمّدعلی اربابی تهرانی که با آقای شیخ رجبعلی خیاط،بسیار نزدیک بود.دربارۀ سفرش به مکه می گفت:شب نهم به عرفات رسیدم.در آن زمان، عرفات بسیار تاریک بود و از چراغ دستی استفاده می شد.ساعت ده شب بود که پیوسته متذکر حضرت امام عصر علیه السلام بودم،البته نه برای زیارتشان؛چرا که خود را لایق زیارت ایشان نمی دانستم.بیرون چادر،متذکر بودم در حالی که هیچ کس حضور نداشت،صدایی به زبان فارسی روان شنیدم که گفت:آقای حاج محمّد علی!

برگشتم و با یک چهرۀ منوّر،روحانی و آسمانی مواجه شدم.

گفت:بیا کنار دست من.

گفتم:چشم! و در حقیقت به سوی ایشان کشیده شدم.کنارش نشستم.

فرمود:امشب شب عرفه است،زیارت حضرت سیدالشهداء وارد است،دلت می خواهد من یک زیارت بخوانم؟

من از کودکی زیارت های معروف را شنیده بودم و با آن ها آشنایی داشتم و

ص:276


1- (1) .استاد شیخ حسین انصاریان متولّد سال 1323 ش در خوانسار،پس از اتمام تحصیل در دبیرستان،راه طلبگی را در پیش گرفت.تحصیلات وی در دو حوزۀ علمیّۀ تهران و قم بوده است.او در قم در جلسات اخلاقی مرحوم حاج آقا حسین فاطمی و مرحوم آیة اللّه حاج شیخ عبّاس تهرانی شرکت می کرد. وی به تحقیق و تألیف و تبلیغ علوم اسلامی مشغول است.عرفان اسلامی (شرح مصباح الشریعة) و تفسیر و شرح صحیفۀ سجّادیه از آثار اوست.

مضامین و کلمات آن ها را می دانستم.به ایشان گفتم:خیلی دوست دارم.

حدود یک ساعت زیارتی را خواند که من تا آن زمان نشنیده بودم.کلمه به کلمه که می خواند،من حفظ می کردم و تا آخر به حافظه ام سپرده شد.گریه کردن آن شخص هم غیرقابل توصیف بود.پس از زیارت خداحافظی کرد و رفت،هر قدر از من دور می شد،زیارت هم از خاطرم می رفت تا این که به کلی آن را فراموش کردم.

از مکه به کاظمین رفتم.کنار راه آهن ایستاده بودم،ناگاه همان شخص را دیدم.

نزدیک آمد،سلام کرد و گفت:به تهران که رفتی،سلام مرا به آقا شیخ محمّد حسن طالقانی برسان (1).

وقتی به تهران آمدم،نزد آقا شیخ محمّد حسن رفتم و قضیه را نقل کردم.ایشان بسیار گریست و مرا متوجه کرد که آن شخص امام عصر(عج) بوده است.در حالی که من نه در عرفات و نه در کاظمین،آن بزرگوار را نشناخته بودم.

8/5:ارتباط شاگرد میرزا محمّدباقر اصطهباناتی

8/5:ارتباط شاگرد میرزا محمّدباقر اصطهباناتی (2) 1

یکی از خطبای معروف ضمن سخنرانی در حسینیۀ کوثر، (3)کرامتی از امام عصر علیه السلام در مورد طلبه ای نقل کرد،از ایشان پرسیدم منبع این داستان کیست؟ایشان خطیب دیگری را معرفی نمود.از او هم منبع خبر را پرسیدم،گفت:این ماجرا را از یکی از مراجع تقلید معاصر،در زمانی که ایشان در مشهد منبر می رفت شنیدم.

ص:277


1- (1) .آقا شیخ محمّد حسن،پدر آقا شیخ یحیی عبادی طالقانی (داماد مرحوم آیة اللّه سیّد صدر الدین صدر) بود؛ایشان از علمای بزرگ تهران و در امر به معروف و نهی از منکر فوق العاده بود.
2- (2) .شهید مشروطه،شیخ محمّدباقر اصطهباناتی شیرازی (1286-1326 ق) از اساتید آیة اللّه شاه آبادی و آیة اللّه محمّدحسین اصفهانی غروی و مرحوم حاج شیخ غلامرضا یزدی و برادر همسر آیة اللّه العظمی اراکی است.وی از شاگردان آقا علی حکیم و حکیم قمشه ای و میرزای جلوه است.
3- (3) .واقع در تهران،شهرک قائم،کوی کوثر.

به دلیل اهمیت موضوع،خدمت آن مرجع عالیقدر رسیدم، (1)و خبر منسوب به ایشان را نقل کردم.ایشان منکر مطلب به آن شکل شد و فرمود:آنچه من نقل کرده ام چیز دیگری است که شاید آنان اشتباه نقل کرده اند،سپس ایشان جریان دیگری را نقل کردند که خلاصه آن این است:

این قضیه را من بلاواسطه از آقای خویی (2)نقل می کنم و ایشان هم بی واسطه از آقای شیخ محمّد حسین اصفهانی و ایشان هم از صاحب اصلی ماجرا.

قضیه چنین بوده که یکی از دهات شاهرود ملّایی داشته که فوت می کند،پس از او پسرش آخوند آن محل می شود.وی با این که بی سواد بوده،همۀ امور دینی آن محل را اداره می کرد و تنها چیزی که از پدر برایش مانده بود،این بود که روزهای جمعه غسل جمعه می کرد!

یک روز به آینه نگاه می کند می بیند موی سفید در ریشش پیدا شده،متنبّه می شود که مردم در این مدت هر مسئله ای از من پرسیدند،هر چه به نظرم آمد، گفتم،در هر امری دخالت کردم،الآن وقت مرگ است،چه کنم؟! آنجا بیچاره می شوم.

پس از این ماجرا،برای جبران مافات،مردم محل را جمع می کند و منبر می رود و می گوید:ایها الناس! داستان من چنین بوده.هر چه گفتم بی خود گفتم.هر مسئله ای که پرسیدید و من جواب گفتم،اساسی نداشت.هر چه از شما گرفتم به ناحق بود! این من و این شما! هر کاری می خواهید بکنید!

مردم به او هجوم بردند،آب دهن به او افکندند،زدند و مجلس به هم خورد.

او آمد به منزل،به زن و بچه اش گفت دیگر نمی توانم اینجا بمانم،من می روم و شما را به خدا می سپارم.

ص:278


1- (1) .ایشان در حال حاضر یکی از مراجع تقلید در قم است.
2- (2) .مرحوم آیة اللّه سیّد ابوالقاسم خویی رحمه الله از مراجع تقلید گذشته.

بعد گرسنه و تشنه سر به بیابان گذاشت،هر جا می رسید،نان خشکی پیدا می کرد،می خورد تا رسید به تهران.خود او نقل می کند که وقتی به تهران رسیدم، همۀ غم های عالم به دلم هجوم آورد،با خود گفتم آن گذشته ام،این هم آخرتم و این دنیا! وقتی بیچاره شدم،دیدم یک نفر کنارم راه می رود،نگاهی به من کرد و گفت:

غصه نخور! دیدم دیگر هیچ غصه ای ندارم،بعد به من فرمود:می روی فلان مدرسه (نشانی داد) به خادم می گویی که به تو اتاق بدهد،می دهد! بعد می روی پیش فلانی -که اوّل فقیه شهر بود-می گویی برایت شرایع تدریس کند،بعد می روی پیش فلان حکیم-که او هم اوّل حکیم شهر بود-می گویی که منطق برایت بگوید،هر وقت هم دلت گرفت من حاضرم.

وی نزد خادم مدرسه رفت،فوری حجره ای در اختیارش گذاشت.پیش فقیه و حکیم رفت و درس را نزد آن ها شروع کرد (گویا خود حاج شیخ محمّد حسین اصفهانی هم نزد آن حکیم،حکمت خوانده بود).روزی به استاد می گوید شما همسر صیغه ای گرفته ای و او هم کتاب را در دولابچه گذاشته (1)و شما بی مطالعه برای من درس می گویی.

استاد،بهت زده می شود،که این شخص کیست که اسرار زندگی مرا می داند.از وی می پرسد که:شما کی هستید؟وی ماجرای خود را می گوید،استاد دست وی را می بوسد و برای وی خضوع می کند،شاگرد،متحیر می شود که این یعنی چه؟!

استاد می گوید:من از تو فقط یک درخواست دارم،فقط پنج دقیقه از آن آقا برای من وقت بگیر که من خدمتش برسم.

وی می گوید:این که مشکل نیست،من هر وقت بخواهم او وقت می دهد،هر چه بگویم گوش می دهد.

استاد گریه می کند و التماس می کند که برای من وقت بگیر،ولی او متوجه اهمیت

ص:279


1- (1) .دوُلا بْچه:گنجه ی کوچک.

موضوع نمی شود....

بار دیگر که استاد او را می بیند،می پرسد چه شد؟پاسخ می دهد:از اینجا که رفتم،خواستم،آقا حاضر شد،من هنوز چیزی نگفته بودم که ایشان فرمود که به ایشان بگو:آن کاری (توبه ای) که تو کردی،اگر او انجام دهد،ما خودمان می آییم.

نمی خواهد وقت بگیرد.

بعد،استاد می گوید:درس را شروع کنیم؟می گوید:آقا فرمود:درس لازم نیست و خداحافظی می کند و می رود و دیگر دیده نمی شود.

پس از این ماجرا برای آن استاد هم انقلابی روحی پیدا شد و اعتزال پیشه کرد.

گفتنی است:آیة اللّه محمّدعلی اراکی قدس سره،گزارش دیگری از این ماجرا به نقل از جناب مستطاب علام فهام آخوند محمّدعلی از شاگردان مرحوم میرزا محمّدباقر اصطهباناتی نقل کرده و در پایان حکایت می گوید:

پس جناب میرزا می گوید:ما را به خدمت او مشرّف ساز.پس چون دستور می طلبد،می گوید:خیر! اگر بنا شد،ما خود به منزل میرزا می آییم.

پس میرزا به توسّط آن آخوند،سه مسئله استفسار می نماید:اوّل،آن که:

تسبیحات اربع در نماز،یک دفعه واجب است یا سه دفعه؟جواب می آورد:یک دفعه.

دوم،آن که:عمل امّ داوود بر همان نحو است که مرحوم مجلسی نقل کرده است یا نه؟جواب آورد که خیر و نسخۀ صحیح آن را نیز تحصیل می کند.

پس آخوند ملّا محمّدعلی گفته بوده است که هر چه میرزا در شیراز از پی آن نسخه گردید،گم شده بود و پیدا نشد.

امّا مسئله سوم را ناقل،فراموش نموده بود.

پس میرزا می گوید:پس از چندی،آن آخوند نیز مفقود شد و معلوم نشد

ص:280

به کجا شد. (1)

9/5:عنایت امام(علیه السلام) به سیّد یحیی حسینی

جناب حجة الإسلام سیّد یحیی حسینی (2)چند خاطرۀ جالب از حج دارد که بنا به درخواست این جانب به صورت مکتوب ارائه شده است.خاطرۀ نخست به این شرح است:

در سال 1346 هجری شمسی برای بار نخست با کاروانی از تهران توفیق تشرف به مکه مکرمه را پیدا کردم.در فرودگاه جدّه،که جنب شهر جدّه قرار داشت،مکانی بود معروف به«مدینة الحاج»دارای سه طبقه که طبقۀ تحتانی آن،آشپزخانۀ کاروان ها بود.چون وسیلۀ نقلیه برای مدینه و یا جُحفه کم بود،می بایست زائران دو روز یا بیشتر در مدینة الحاج می ماندند تا نوبت وسیله به آن ها برسد.

در طبقۀ اوّل و دوم مدینة الحاج اطاق های بزرگ و زیادی بود که زائران اسکان می یافتند تا نوبت حرکتشان برسد.اطاقی که به کاروان ما اختصاص یافت 36 تخت سه طبقه داشت که برای کل کاروان کافی بود.هر یک از زائران تختی را گرفتند،من صبر کردم همه جای دلخواه خود را بگیرند،هر تختی خالی ماند،آن را بگیرم.هر کس جای خود را گرفت و طبقۀ سوم یک تخت در گوشۀ اطاق خالی ماند،که من هم آن را گرفتم.

زائران هر یک مشغول کاری بودند؛یکی تخمه می شکست،جمعی با هم حرف می زدند و خلاصه هر یک به کاری مشغول بودند.همان طوری که نشسته بودم

ص:281


1- (1) .شرح احوال حضرت آیة اللّه العظمی اراکی:ص 543 و 595.
2- (2) .بر اساس گزارش بعثۀ مقام معظم رهبری،آقای سیّد یحیی حسینی یکی از روحانیون موفق کاروان های حجّ است که سالیان متمادی در خدمت زائران خانۀ خدا بوده است.

دیدم آقایی با موهای خیلی مشکی برّاق و محاسن مشکی ولی سربرهنه وارد اطاق شد و به زائران نگاه می کرد،مانند کسی که گم شده ای دارد و به دنبال او می گردد؛ تخت به تخت و نفر به نفر.هیچ یک از زائران هم متوجه ایشان نبودند و هر کسی مشغول کار خودش بود.

من فکر کردم ایشان دنبال کسی می گردد،از تخت پائین آمدم،جلو رفتم و به ایشان سلام کردم،او هم جواب داد.با این که می خواستم بپرسم که دنبال کی می گردید؟ناخواسته پرسیدم:آقا شما امسال برای حجّ آمده اید یا هر سال می آیید؟

فرمود:من هر سال می آیم.

سؤال کردم:هر سال برای خودتان می آیید یا به نیابت کسی و به خرج کسی می آیید؟

فرمود:هر سال برای خودم و با خرج خودم می آیم.

گفتم:حال که شما هر سال می آیید دعا کنید من هم هر سال بیایم.

لبخندی زد و فرمود:تو هم ان شاء اللّه می آیی!

بعد فرمود:آن دفترچۀ سُربی توی جیبت را بیرون بیاور،یک ختم می گویم، بنویس.

دفترچۀ کوچکی که جلد سُربی داشت و در جیب بغلم بود را بیرون آوردم.دقیق یادم نیست که ختم را خودم نوشتم یا ایشان نوشتند،هر چه بود دفترچه مفقود شد، ولی دستور این بود:

در زمان واحد (هر وقت از شبانه روز،مثلاً دو بعد از ظهر یا دو نیمه شب) و در مکان واحد؛طوری که کسی نبیند و متوجه نشود و خود هم به کسی نگویی،این عمل را چهارده روز یا شب،پیاپی تکرار کن،نتیجۀ آن در خواب بر تو آشکار می شود.

جلسۀ اوّل دو رکعت نماز و بعد از نماز یک هزار صلوات تقدیم به حضرت

ص:282

رسول،جلسۀ دوم تقدیم به حضرت علی بن ابی طالب و همین کیفیت تا جلسۀ چهاردهم به نام مقدّس حضرت مهدی؟ع؟.تسبیح گِلی سیاه که با آن صلوات می فرستی را هم به دیوار رو به قبله آویزان کن که کسی آن را نبیند و فقط خود برداری و صلوات را بشمری و به جای اوّلش آویزان کنی.

این دستور را نوشتند یا نوشتم و ایشان از اطاق خارج شدند.من از زائری که در تخت خواب نزدیک مکان ایستادن ایشان بود،پرسیدم:این آقا کجایی بودند و دنبال چه کسی می گشتند؟

زائر گفت:من کسی را ندیدم.

به او گفتم:همین آقایی که الآن کنار من ایستاده بود و خیلی وقت هم ایستاده بود.

گفت:من کسی را ندیدم که با شما صحبت کند.

از دیگری پرسیدم،او هم گفت من کسی را ندیدم!

بحمداللّه به دعای آن آقا تا کنون غیر از سال هایی که سفر حج تعطیل شد،همۀ سال ها مشرف بودم؛یا به عنوان خدمه یا به عنوان معاون مدیر و یا به عنوان روحانی،و امیدوارم خداوند این توفیق را تا وقت مرگ از من نگیرد.البته من هم به امید بیت اللّه الحرام و مدینۀ منوره زنده ام.

ناگفته نماند من دستور را سال اوّل عمل کردم،شاید یک هفته بیشتر نگذشت که خواب دیدم کاروان حج از ایران عازم است.رفتم جلو که سوار هواپیما شوم، شخصی بازویم را گرفت و گفت:سیّد یحیی! تو با این کاروان ها نخواهی رفت؛ ولی می روی.

من تعبیر خوابم را این طور تشخیص دادم که به من گفتند امسال صلاح نیست و نمی روی،ولی غیر از این بود.همان سال و بدون مدرک از طریق عراق به حج مشرف شدم که 110 روز هم طول کشید و بدون اختیار همه جا مرا می بردند که این خود اعجازی عجیب و باورنکردنی است.این دومین تشرفم به مکه بود.از سال

ص:283

سوم به بعد دیگر تشرفم روی روال قرار گرفت و توفیق مستمر حاصل شد.

10/5:عنایت امام عصر(علیه السلام) به مادر شهید زنبق

خاطرۀ دیگر حجة الإسلام سیّد یحیی حسینی (1)دربارۀ عنایت امام عصر علیه السلام به مادر شهید است:

در سال 1361 هجری شمسی برابر با سال 1402 هجری قمری با کاروان 1904 یزد به مدیریت مرحوم حاج محمّد تقوی رحمه الله عازم حجّ تمتّع شدم.روحانی کاروان مرحوم حاج سیّد کاظم رضوی بود.مادر اوّلین شهید انقلاب در یزد (شهید حسین زنبق) به نام فاطمه هم زائر کاروان بود که شوهر و دامادش خاصه سفارش او را کردند.من همه جا در خدمت کلیه زائران،خاصه این خانم بودم.

روز عرفه در عرفات نزدیک غروب آفتاب،چادرها را کارگران مطوّفین جمع می کردند و به منی می بردند تا برای ورود زائران آماده کنند.

بعد از دعای عرفه و زیارت مولانا سیدالشهداء به زائرین این نکته را تذکر دادیم که چنانچه برای تجدید وضو از خیمه بیرون رفتید،تنها نروید،ممکن است در همین فرصت خیام را بخوابانند و نتوانید ما را پیدا کنید.در این شرایط امکان گم شدن زیاد است.

آفتاب روز عرفه غروب کرد،کم کم اذان و نماز مغرب و عشا خوانده شد.ابتدا زن ها را برای سوار شدن و سرشماری به صف کردیم،یکی از خانم ها کم بود و او هم مادر شهید زنبق بود.جستجو با صدا زدن با بلندگو شروع شد.هر چه اطراف را گشتیم و صدا زدیم،فایده ای نداشت.تقریباً یک ساعت به این کیفیت گذشت.

زن ها را سوار اتوبوس کردیم و بعد مردها را به صف کرده و سوار کردیم و

ص:284


1- (1) .ر.ک:ص 281 ( [1]پانوشت 2).

همچنان تجسس جهت پیدا کردن خانم زنبق ادامه داشت،ولی بی ثمر.راننده هم به فریاد آمد که چرا معطلید؟خلاصه یک ساعت دیگر حرکت را تأخیر انداختیم.

اطراف ما از جمعیت خالی شد و هوا هم کاملاً تاریک.آن زمان وضع روشنایی مثل حالا نبود و تاریکی هوا و خالی شدن آن سرزمین از زائر ترسناک بود.کم کم زائرین هم به صدا درآمدند که خودش نباید می رفت،یک نفر بماند او را بیاورد ما به مزدلفه نمی رسیم،حجّ مان خراب می شود و....

در آن شرایط چاره ای جز حرکت نبود.حرکت کردیم ولی من در رکاب ماشین ایستادم و دائماً او را صدا می زدم و به حضرت صاحب الزمان-اَرواحُنا لِتُراب مَقدَمِهِ الفداء-متوسل می شدم.

سکوت غمباری زائران را در برگرفته بود.به هر تقدیر در مُزدَلَفه نزول کردیم، ضمن جمع آوری سنگ برای فردای مِنا،من جستجوی خود را برای پیدا کردن گم شده ام ادامه دادم.در اجتماعات زائران با بلندگوی دستی قسمت هایی از وادی را دور زده و صدا زدم،اما فایده نداشت.

در آن زمان زائران در وادی نیت وقوف کرده،هر کس مشغول سنگ جمع کردن و یا استراحت می شد و شب را آنجا می ماندند،با اعلان اذان صبح زائران را جمع کردیم و نیت وقوف تذکر داده شد.کم کم زن ها را سوار اتوبوس [کردیم] و کم کم، حرکت دادیم.مردها هم سوار و آماده حرکت به سوی منا شدند و به طلوع خورشید کم مانده بود.وارد وادی مشعر شدیم،آفتاب هم طالع گردید.به طرف خیام راه افتادیم.

من پرچم در دست داشتم و مردها را به سوی خیمۀ اوّل هدایت می کردم.چون زن ها زودتر حرکت کرده بودند،فکر می کردم مدیر آن ها به خیمه آورده است.وارد خیمه شدم.تنها کسی که در خیمه نشسته بود فاطمه زنبق بود! با گریه شوق به سویش دویدم و گفتم حاجی فاطمه کجا رفتی؟کجا بودی؟چطور شد که گم شدی؟

ص:285

با حالتی متعجب گفت:آقای حسینی! شوخی ات گرفته،چه کسی گم شده،شما خودت مرا آوردی و برایم سنگ جمع کردی و نشاندی و دعا خواندی و نیت را گفتی و بعد هم مرا آوردی اینجا و گفتی اینجا خیام ماست،بنشین الآن سایرین می آیند و بیرون رفتی و الآن به من می گویی کی آمدی؟! کجا بودی؟!

11/5:عنایت امام عصر(علیه السلام) به زائر بیمار

سومین خاطرۀ جناب حجة الإسلام سیّد یحیی حسینی (1)از عنایت به یکی از زائرین بیمار به این شرح است:

در حجّ تمتع سال 1363 هجری شمسی برابر با 1404 هجری قمری به عنوان معاون مدیر کاروان 1904 یزد به مدیریت مرحوم حاج محمّد تقوی بافقی رحمه الله در خدمت زائران بیت اللّه الحرام و رسول اکرم؟ص؟اسلام بودم.در آن سفر مرحوم حاج سیّد کاظم رضوی بحرمردی روحانی کاروان بودند.

برنامه همیشگی این جانب در سال هایی که مسئولیتی (معاون،مدیر یا روحانی) عهده دار بودم،این بود که بعد از فراغت از اعمال حج،اتوبوسی کرایه می کردم و زائرینی که توانایی جسمی خوبی داشتند را با کرایه خودشان به زیارت دوره می بردم.

در آن سال نیز اتوبوسی کرایه و از توانمندان ثبت نام کردیم.برنامه طوری تنظیم شده بود که بعد از نماز صبح حرکت کنیم.بعد از نماز راه افتادیم،طوری که وقتی طلوع کرد،قسمتی از جبل النور را بالا رفته بودیم.زائران با شوقی زایدالوصف به طرف غار حرا در حرکت بودند.بالای کوه مقداری از تاریخ مرتبط با آنجا را برای زائرین بیان کردم.بعد از مدتی به طرف پائین حرکت کردیم و خودم پشت سر همه

ص:286


1- (1) .ر.ک:ص 281 ( [1]پانوشت 2).

به سمت پایین کوه می آمدم.

همه کنار ماشین جمع شدند و بعد از سوار شدن،عازم عرفات شدیم.زائران را طبق صورت سرشماری،اسامی آن ها را خواندم همه حاضر و سوار بودند و بعد هم صدا زدم:آقایان و خانم ها کسی از بغل دستی هایتان نمانده باشد.

از عقب ماشین خانمی گفت:آقای حسینی! بی بی زهرا که کنار من نشسته بود را نخواندی و نیامده.

بی بی زهرا صبیۀ مرحوم سیّد اشرف فقیهی بافقی،زوجۀ حاج کاظم عامری، دختر عموی آقایان سلیمانی بافقی،مادر عیال امام جمعه بافق و از سادات بسیار بزرگوار بود.

چون ایشان هم مسن و هم مریض احوال بودند،قبلاً به خانم ها گفته بودیم که بی بی زهرا را خبر نکنید،اگر خبر شود می خواهد بیاید،هم برای خودش زحمت است و هم برای دیگران.من گمان می کردم که ایشان را خبر نکردند و ایشان نیامده، اما وقتی آن خانم گفت که بی بی زهرا کنار من نشسته بود،تازه فهمیدم که همراهمان بوده است.

مقداری اطراف را گشته و با بلندگو صدا زدم،حتی مقداری به طرف بالای کوه رفتم و صدا زدم،اما خبری نشد.هوا کم کم گرم شده بود و هنوز می بایست به عرفات،مسجد نَمِرَه،جبل الرحمة،مسجد مَشعر و محل غار ثور برویم.زائران با مرحوم رضوی حرکت کردند و بنده برای پیدا کردن بی بی زهرا ماندم.

مقداری نمک و شکر در یک بطری آب حل کردم و با چند شیشه آب و یک نوشابه به طرف غار حرکت کردم.مقداری از کوه را که بالا رفتم دو نفر زن که از بالا به پایین می آمدند به من گفتند:شما از کاروان یزد کسی را می شناسید؟

گفتم:من از کاروان یزد هستم.چه امری دارید؟

گفتند:یک خانم یزدی که روی چادرش نوشته از کاروان یزد است،بالای کوه

ص:287

غش کرده و افتاده و ما هیچ کمکی نتوانستیم انجام دهیم؛زیرا ما پروازمان ساعت دوازده شب است و باید برویم تهران،اگر تا نیم ساعت دیگر به این خانم نرسید می میرد.

من از آن ها تشکر کردم و به سرعت به طرف بالای کوه حرکت کردم.البته بسیار خسته بودم،چون یک مرتبه با زائران رفته بودم و برای مرتبه دوم تا نیمۀ کوه را رفته و برگشته بودم.این دفعه هم با دلهره و آخرین توان به طرف بالا رفتم.

وقتی رسیدم دیدم سیده افتاده و صورتش سیاه شده است.وضع بسیار بدی داشت،اوّل یک شیشه آب سرد را روی سر و صورت و بدنش خالی کردم و از حضرت صاحب الزمان علیه السلام استمداد کردم.یک وقت چشم باز کرد و گفت:چه کسی هستی؟

گفتم:بی بی زهرا! حسینی هستم.

گفت:آقا ببخشید هم خودم را به زحمت انداختم و هم شما را.

بلند شد و نشست،آب توی دستش ریختم،گفتم به صورت بزن.مقداری محلول قند و نمک به او دادم و خورد و چادر و روسری را با آب خنک خیس کرد و بلند شد.یک چوب پیدا کردم و به دستش دادم که عصا قرار دهد و خودم وسط چوب را گرفتم و او قدم به قدم پایین می آمد و من هم قدم به قدم قهقرا به پایین می آمدم.

شاید دویست متر پایین آمده بودیم که مجدداً غش کرد.با مقوّا روی او را سایه کردم و با آب به سر و صورت او پاشیدم.صدایش زدم،مجدّد به هوش آمد و مقداری نوشابه به او دادم و به همان کیفیت به طرف پایین حرکت کردیم.مقداری پایین آمدیم،شاید دویست متر،دوباره خود را به کنار سنگی کشید و از حال رفت.

من که دیگر طاقتی نداشتم رو به کعبه کردم و حضرت صاحب الزمان(عج) را با آخرین نفس صدا زدم:یا صاحب الزمان ادرکنی! یا ابا صالح المهدی ادرکنی!

ص:288

یا ابا القاسم ادرکنی! نعره می زدم.

ساعت حدود یازده شده بود و هوا به شدت گرم بود.کم کم ترددها تمام می شد و فقط برخی از هندی ها،پاکستانی ها و افغانی ها از بالا به پایین می آمدند،آن هم خیلی کم،ولی من فقط متوجه بی بی زهرا بودم و گریه می کردم.

یک وقت آقایی با لباس و شال هندی-که برخلاف هندی ها که صورتی تیره و گندمگون داشتند،ایشان صورت سرخ و سفید داشت-از بالا آمد،به من که رسید، دستی بر شانه من گذاشت و فرمود:

آسید یحیی! چرا فریاد می زنی؟چرا ناراحتی؟

من اصلاً متوجه نشدم که اسم مرا بردند،فقط به بی بی زهرا اشاره کردم و گفتم:

این خانم چند مرتبه غش کرده و نمی دانم چه کنم.

لبخندی زد،متوجه بی بی زهرا شد و فرمود:آسید یحیی! خیلی زحمت کشیدی،خدا اجرت را زیاد کند،غصه نخور،الآن دعایی می خوانم خوب می شود.

زیر لب زمزمه ای کرد و به طرف بی بی زهرا دمید و به طرف پایین حرکت کرد.

من فقط نگاهم به بی بی زهرا بود،یک وقت بلند شد و گفت:آقا امروز شما را اذیت کردم،برویم.

گفتم:بی بی چوب را بگیر.

گفت:لازم ندارم،من مشکلی ندارم و به طرف پایین حرکت کرد.

هر چه داد زدم:بی بی نیفتی! آرام به من گفت:مواظب باش خودت نیفتی و به سرعت به طرف پایین می رفت و التماس من فایده ای نداشت.آمدیم تا میدان مَوقِف سیارات، (1)پایین کوه.

به فکرم افتاد که ای کاش آن دعا را یاد گرفته بودم،شروع کردم دنبال آن آقا

ص:289


1- (1) .توقّفگاه خودروها.

گشتن تا دعا را از او بپرسم،هر چه گشتم فایده ای نداشت و آقا را ندیدم.یک مرتبه یادم آمد که آن آقا اسم مرا برد! افسوس خوردم و فهمیدم که او را نخواهم یافت.

تاکسی گرفتم و با بی بی زهرا به هتل برگشتیم.هم زمان با برگشتن ما آقای رضوی هم با زائران برگشتند.

12/5:تشرّف در راه مسجد الحرام

دوست عزیزم حجة الاسلام و المسلمین حاج شیخ هادی مروی رحمه الله در مکه نقل کرد:

مرحوم آیة اللّه شیخ راضی نجفی تبریزی،ابوالزوجۀ شهید حاج شیخ عباس شیرازی، (1)از شنیدن خبر شهادت ایشان،بسیار ناراحت شد و تا مدت ها گریه می کرد و می گفت:نمی توانم شهادت حاج شیخ عباس شیرازی را باور کنم.

زمینه ای فراهم شد که ایشان به حج مشرف شد.پس از بازگشت،داستانی را نقل کرد که در مجلس ترحیم وی نقل کردم.او گفت:

خداوند عنایت کرد و در کاروانی که نزدیک حرم مستقر بود،قرار گرفتم (چون پایش ناراحت بود و با عصا راه می رفت).بین ساعت نُه تا ده که وقت خلوتی است، به مسجدالحرام می رفتم.

روزهای هفتم و هشتم ذی حجّه بود و همۀ زائران به مکه آمده بودند و خیابان ها شلوغ بود.یک بار که به طرف حرم می رفتم،دیدم هیچ کس در خیابان نیست.ماشین دیده می شود،ولی کسی در داخل آن ها نیست.از این که چرا این

ص:290


1- (1) .شهید حجّة الإسلام و المسلمین حاج شیخ عباس شیرازی،در 1323 شمسی،در کشکوئیۀ رفسنجان به دنیاآمد.در رفسنجان و قم به تحصیلات حوزوی پرداخت.در قم به جریان مبارزه با سلطنت پهلوی پیوست و به زندان افتاد.پس از پیروزی انقلاب،مسئولیت های مهمّی از جمله:قائم مقام رئیس سازمان تبلیغات و نیز فرماندهی کلّ تبلیغات جبهه ها (در ستاد تبلیغات جنگ) را به عهده داشت و هم زمان،امام مسجد نارمک (تهران) بود وی در هفدهم خرداد 1364 در سانحه ای در منطقه ی جنگی در نزدیکی دزفول به شهادت رسید و پیکرش در حرم حضرت معصومه علیها السلام (در کنار مزار شهید محمّد منتظری) دفن گردید (ر.ک:خطیب فرمانده).

خیابان های شلوغ،امروز خلوت است،تعجّب کردم.در همین فکر بودم که ناگاه دیدم فردی از روبه رو می آید،نعلین مردانه ای در پا و نقابی بر چهره داشت.به محض این که خواستم سؤالی بکنم،مثل کسی که برق او را گرفته باشد،خشکم زد.

در مقابلم ایستاد و هیچ حرکتی نتوانستم بکنم.نقاب را تا بالای ابرو بالا زد و وقتی چشمم به آن صورت زیبا افتاد،مکرر گفتم:ماشاءَ اللّه،لا حَولَ وَلا قُوَّةَ الاّ بِاللّه.

این جمله را چند بار تکرار کردم و مبهوت جمال ایشان شدم.سپس نقاب را انداخت و من دوباره غوغای جمعیت را دیدم.

یکی از منسوبین ما از ایشان پرسید:چه درخواستی از خدا کرده بودی که این ماجرا برایت رخ داد؟

گفت:وقتی چشمم به کعبه افتاد،بی اختیار این جمله بر زبانم جاری شد که «اَللّهُمَّ أَرِنِی الطَّلعَةَ الرَّشیدَةَ،والغُرَّةَ الحَمیدة...».

آنگاه افزود:خیلی غصه خوردم که ای کاش غیر از«رؤیت»،«تکلّم»را هم خواسته بودم؛چون در مرتبه اوّل که چشم انسان به خانۀ کعبه می افتد،هر آرزویی که داشته باشد،اجابت می شود. (1)

13/5:امداد غیبی در راه جُحفه

آیة اللّه سیّد جواد علم الهدی، (2)در مکه،در جلسه ای فرمودند:

ص:291


1- (1) .معروف است که در اوّلین تشرف به حج،وقتی که چشم به خانۀ کعبه می افتد،هر چه انسان از خداوند متعال بخواهد به او عنایت می کند،اما سندی برای این معنا یافت نشده است،البته در روایتی آمده که یکی از مواطن اجابت دعا هنگام دیدن کعبه است (ر.ک:نهج الدعاء:ج 1 ص 355 ح 580). [1]
2- (2) .حاج سیّد جواد علم الهدی،در سال 1309ش در مشهد به دنیا آمد.وی دروس مقدّمات و عالی خود را در مشهد و قم فرا گرفت.در کنار درس و بحث به تدریس دروی حوزوی نیز اشتغال داشت و به نمایندگی حضرت آیة اللّه گلپایگانی برای تبلیغ به کشورهای بسیاری از جمله:انگلیس،سوریه،لبنان،فلسطین،عمان و مصر سفر کرد.شفاعت،صهیونیسم بین الملل و انقلاب اسلامی،فلسفۀ حج و علوم قرآن از آثار اویند.

در گذشته معمولاً،چهار پنج نفری به جدّه می آمدیم و چون کاروانی وجود نداشت،صبر می کردیم که تعدادمان به سی چهل نفر برسد تا کامیونی را اجاره کنیم و به جُحفه برویم.

در سفری بین سال های 1335 تا 1340 شمسی،با گروهی حرکت کردیم.شب هنگام به«رابغ»رسیدیم و از آنجا به طرف جحفه حرکت کردیم.راننده ادعا می کرد که راه را بلد است.جاده ها خاکی بود،احساس کردیم که به طور غیر متعارف جلو می رود،پس از قدری که رفت،یک مرتبه ایستاد و با رنگ پریده گفت:راه را گم کرده ایم!

تعدادی از مسافران،خواب و تعدادی هم بیدار بودند.چاره ای جز این که به حضرت ولی عصر(عج) متوسل شویم،نداشتیم.هیچ چراغ و نشانی جز ستاره ها پیدا نبود.وقتی همگی سه مرتبه تکرار کردیم«یا صاحب الزمان أدرِکنی»،جوان عربی را دیدیم که از رکاب ماشین،بالا آمد و گفت:«أنا دلیلُکم»و ماشین حرکت کرد.پس از چند دقیقه که تپه ها را دور زد،ما را به مقصد رساند و به مجرّد رسیدن، از ماشین پیاده و غایب شد.

حجة الاسلام آقای محمّد حسین مؤمن پور (1)نیز داستانی نقل کرد شبیه به آنچه ذکر شد.وی گفت:

در سالی که مدیر کاروان بودم به همراه دو کاروان دیگر-که مدیر یکی از آن ها آقای کاشانی بود-از قم برای زیارت خانۀ خدا،راهی دیار وحی شدیم.چون ابتدا به مکه می رفتیم،لذا باید در جحفه مُحْرم می شدیم.

ص:292


1- (1) .ایشان پدر شهید،و در دورانی که اینجانب سرپرستی حجاج را برعهده داشتم از روحانیون موفق حج بود واین ماجرا و ماجرای بعد را شخصاً برای نگارنده نقل کرد.

کسانی که سابقۀ بیشتری دارند،می دانند که در گذشته راه جحفه مانند الان آسفالت نبود بلکه شنی بود و حرکت از این مسیر به ویژه شب ها خطر بسیار داشت.

به هر حال،از مدیران دو کاروان دیگر تقاضا کردم که همگی با هم حرکت کنیم تا اگر حادثه ای رخ داد،یکدیگر را یاری کنیم.

نُه ماشین بودیم که باید نُه کیلومتر راه را طی می کردیم و در بعضی از جاها، زیر جاده به ارتفاع حدود پنج متر شن بود؛نه از برق خبری بود و نه از امکانات دیگر.پس از طی دو کیلومتر،یکی از ماشین ها که خانم ها را سوار کرده بود،در شن فرو رفت.مجبور شدیم مسافران آن را به ماشین های دیگر منتقل کنیم.پس از طی دو کیلومتر دیگر،ماشین دیگری هم در شن فرو رفت و چاره ای جز آمدن جرثقیل و خارج کردن ماشین از لابه لای شن ها نبود.ما سه مدیر کاروان نگران و مضطرب بودیم و امکان سوار کردن صد نفر با یک ماشین هم وجود نداشت.

در همین حال،ناگهان نور چراغ وانتی ما را متوجه خود کرد.وانت،نزدیک آمد و رانندۀ آن گفت:راهی که می روید،اشتباه است.به دنبال من حرکت کنید تا راه را نشان دهم.

به دنبال او راه افتادیم و به جاده ای رسیدیم که گویا از قبل سنگ چین شده و آماده برای حرکت ماشین بود.به راحتی به نزدیک مسجد رسیدیم و نفهمیدیم که آن شخص که بود و چگونه در وسط بیابان،ما را یافت و هدایت کرد.

بی شک حالت اضطراری که پیدا کرده بودیم و دل ها همگی متوجه آقا امام زمان(عج) شده بود،در خلاصی از این گرفتاری مؤثر بود. (1)

ص:293


1- (1) .در این گونه موارد،ممکن است مُنجی،از یاران امام عصر(عج) باشد.

14/5:امداد غیبی در راه عرفات

حجّة الإسلام آقای محمّد حسین مؤمن پور گفت:

حدود سال 1351 شمسی،به عنوان روحانی کاروان به حج مشرف شده بودم.

در آن دوران کاروان ها سازماندهی امروز را نداشتند و برخی از مدیران کاروان ها، هر طور که می خواستند عمل می کردند و خیلی مقید به رعایتِ دقیق مسائل شرعی نبودند.

نزدیک ظهر روز هشتم ذی حجه بود که زائران را جمع کرده،کیفیت احرام حج تمتع و مسائل مربوط به آن را برایشان توضیح دادم و گفتم:اگرچه احرام بستن در تمام شهر مکه جایز است،ولی به لحاظ رعایت احتیاط و برای درک ثواب بیشتر،ان شاء اللّه دسته جمعی به مسجدالحرام می رویم و پشت مقام ابراهیم نیت کرده،محرم می شویم.

وقتی سخنانم به آخر رسید همراه زائران برای صرف ناهار رفتیم.مدیر کاروان با حالتی عصبانی آمد و خطاب به من گفت:چرا این سخنان را به زائران گفتید؟

پرسیدم:چطور؟

گفت:مگر ممکن است در این وضعیت شلوغی حاجیان را به مسجدالحرام ببریم؟امکان ندارد،حتماً باید همین جا محرم شویم و به عرفات برویم!

در پاسخش گفتم:من فقط مسائل شرعی حاجیان را گفتم،اگر نگرانی،زمان حرکت را به من بگو،من زائران را می برم و به موقع نیز برمی گردانم.

سپس به زائران گفتم:سریع نهار را صرف کرده،آمادۀ رفتن به مسجدالحرام شوند.

آنان نیز به سرعت آماده شده،پیاده از محل ساختمان که در حجون بود،به طرف

ص:294

مسجدالحرام حرکت کردیم.وارد مسجد که شدیم آن ها را نزدیک مقام ابراهیم آوردم و ده نفر ده نفر مُحرم کردم و از آنان خواستم بی درنگ به هتل برگردند.وقتی خود تنها شدم،دو رکعت نماز خواندم،سپس نیت کرده محرم شدم و به طرف هتل راه افتادم.

به هتل که رسیدم دیدم مدیر کاروان با حالتی عصبانی آمد و گفت:به شما نگفتم نمی شود زائران را در این وضعیت به مسجدالحرام برد؟یک نفر از حاجیان ساوه ای گم شده و شما باید بمانی و او را پیدا کنی و با هم به عرفات بیایید!

گفتم:بسیار خوب،حرفی ندارم.

زائران با ناراحتی و تأثر به من نگریستند و من هم نگاه حسرت آمیزی به آنان کردم و بیرون آمدم.اما اطمینانی در قلبم وجود داشت که گویا گمشده را به زودی خواهم یافت.ابتدا به طرف قبرستان ابوطالب آمدم.سورۀ حمدی خواندم و ثوابش را به رسول خدا؟ص؟هدیه کردم.

آنگاه به طرف مسجدالحرام رو کرده،به آقا امام زمان علیه السلام عرض کردم:یابن رسول اللّه،به یقین شما این روزها در این سرزمین حضور دارید،عنایت کنید زوتر گمشدۀ خود را پیدا کنم.این را گفتم و راهی مسجدالحرام شدم.

آن سال ها،وسیلۀ نقلیه بسیار کم بود،بیشتر حاجیان لبیک گویان و پیاده به سوی مِنا و عرفات در حرکت بودند.من از سویی حاجی گمشده را دقیق نمی شناختم و از سوی دیگر همۀ مردم محرم شده بودند،لباس ها همه سفید بود و یافتن او بسیار دشوار.

در آن زمان ستادی برای گمشدگان تشکیل شده بود.به آنان مراجعه کرده قضیه را گفتم.آن ها با برخورد بدی به من گفتند:باید به ستاد گمشدگان در منا بروی و من مأیوس بیرون آمدم.

از طریق بازار ابوسفیان به سمت مسجدالحرام می رفتم و گاهی هم زیر لب

ص:295

لبیک می گفتم.کمی که جلوتر آمدم،دیدم دو نفر می آیند؛یکی نسبتاً قدی رشید دارد و بسیار خوش چهره است و فردی هم همراه اوست.کمی دقیق تر که شدم نود درصد احتمال دادم یکی از آنان همان حاجی گمشدۀ ساوه ای است! به سرعت به طرف آن ها رفتم و دیدم حدسم درست است.

خواستم با پرخاش با او سخن بگویم که دیدم آن آقا به من اشاره کرد که آرام باشم؛یعنی هشدار داد که تو در حال احرامی پس مراقب باش.آنگاه از من پرسید:

این حاجی شماست؟

گفتم:آری.

سپس از حاجی ساوه ای پرسیدم:پس شما کجا رفتید؟

گفت:کفش هایم را گم کردم،مقداری دنبال آن ها گشتم آخر هم پیدا نکردم و هم اکنون با پای بی کفش آمده ام.

از این که این مشکل به راحتی حل شد خدا را سپاس گفتم،ولی مشکل دوم آن بود که کاروان حرکت کرده و من باید همراه این زائر به عرفات بروم،آن هم با کمبود وسیلۀ نقلیه و شلوغی راه و ندانستن محل خیمه ها.به هرحال از خدا استمداد جستیم و سرانجام وسیله ای پیدا شد و هر دو نفر سوار شدیم.

مسافران معمولاً محل سکونت و خیام خود را در عرفات می دانستند و به موقع پیاده می شدند،اما من نمی دانستم،راننده هم نمی دانست.یکی دو مرتبه از راننده خواستم تا قدری جلوتر برود،او هم مقداری جلو رفت ولی به محلی رسید که گفت دیگر از اینجا جلوتر نمی روم و ما به ناچار پیاده شدیم.

در این حال ناگهان به ذهنم خطور کرد که مطوّف ایرانیان محمّد علی غَنّام است، خوب است سراغ او را بگیرم و از این طریق خیمه ها را پیدا کنم.مشغول نگاه کردن به تابلو راهنما بودم که دیدم آقای عسکری،یکی از مدیران سابقه دار با حالتی مضطرب و خسته دنبال خیمه های خود می گردد،به ما که رسید،پرسید:خیمه های ما کجاست؟

ص:296

دیدم او که مدیر است خیمۀ خود را گم کرده،چه رسد به من! لیکن نقطۀ امید آن بود که فهمیدم خیمه های ایرانی ها در همین حدود است.مقداری که جلوتر آمدیم و به خیمه های ایرانی ها رسیدیم متوجّه شدیم که خیمۀ سوم خیمۀ کاروان ماست.

وقتی من و حاجی ساوه ای وارد خیمه شدیم،دیدیم که کاروان ما هم تازه از راه رسیده اند،و هنوز کامل مستقر نشده اند! شادی و شعف،وجودم را فرا گرفت و با تمام وجود از عنایتی که آقا امام زمان علیه السلام کردند،خوشحال و سپاس گزار شدم.

15/5:امداد غیبی در عرفات

شخصی به نام آقای علی اصغر بلاغی گزارش کرد:

در سال 1356 شمسی،در مسیر حرکت به عرفات،در کامیونی،با یک مرد و یک راهنما با گروه خواهران،همراه بودم و مدیر گروه،همراه ماشین مردها رفت.به دلایلی میان ما و مدیر گروه،جدایی افتاد.در کف ماشین فرشی پهن کرده بودند تا خواهران بنشینند.و من با آن مرد،در بالای اتاق راننده روی باربند نشستیم.راهنما هم که مردی از لبنان بود،در کنار راننده بود.

از ساعتی که وارد عرفات شدیم،در هر مرحله،با پلیسی رو به رو می شدیم که اعلام می کرد جاده یک طرفه است و با عبارت«رُح الی مِنا»به سمت منا هدایتمان می کرد.به هر حال برای ورود به عرفات،به منا رفتیم.

وقتی رسیدیم،راهنما پیاده شد تا چادرها را پیدا کند؛امّا رفت و برنگشت.راننده هم هر چه از پلیس راهنمایی می خواست،جواب درستی نمی دادند.سرانجام پسر نوجوانی با عنوان«کشّاف»را همراهم کردند،ولی او هم نتوانست چادرهای ما را پیدا کند و رفت و نیامد.

به نظرم رسید که باید به امام زمان علیه السلام متوسل شوم.به خواهران که همگی آمادۀ توسل بودند و خود را مضطر می دیدند،توصیه کردم با قرائت آیۀ کریمۀ (أَمَّنْ

ص:297

یُجِیبُ...) به حضرت زهرا علیها السلام متوسل شوند و امام زمان را بخوانند.با خواندن دعای فرج،دل ها شکست و حالی پیدا شد و نسیم فرجی وزیدن گرفت.

با مشورت راننده و شخص همراه به خیابان اصلی رفتیم و توقف کردیم تا روز فرا برسد.چون عرفات در آن زمان،روشنایی کافی نداشت،جدا شدن از کاروان، هم برای ما جدّی و نگران کننده بود و هم برای گروه برادران،و از همه بیشتر برای مدیر.

همین طور که در بالای باربند در خیابان اصلی حرکت می کردیم،شخص شریفی که آثار عظمت بر جبینش هویدا بود،مقابل ماشین آشکار شد و به راننده فرمان داد«إلی هُنا (به این طرف)»یا«مِن هُنا حَرِّک (از این طرف حرکت کن)»و مانع ما از حرکت به مسیری شد که تصمیم داشتیم برویم.راننده پیاده شد و اصرار کرد که او مانع حرکت ما نشود،ولی او با صورتی باز و تبسّم بر لب جملۀ«مِن هُنا (از این طرف)»را تکرار می کرد.

من پیاده شدم و خود را به عنوان هادی جمعیت معرفی کردم و دستش را گرفتم تا ببوسم.ضمن این که اجازه نداد،فرمود:«إلی هُنا حَرِّکوا»و چند بار تکرار کرد.

مجبور شدیم به سمتی که ایشان هدایت می کرد،ادامۀ مسیر بدهیم.با عوض کردن یک دنده و طی کردن مسافت کوتاهی،خود را مقابل خیمه هایمان دیدیم،و من در حالی که می گریستم،با مدیر گروه-که فریاد می زد-روبه رو شدم.پس از چند لحظه به خودم آمدم و نگاهی به پشت سرم انداختم؛اما کسی را ندیدم!

16/5:امداد غیبی در مِنا

امام جمعۀ سابق طُرقبۀ مشهد،مرحوم حجّة الإسلام و المسلمین علی اصغر عطایی خراسانی (1)گفت:

ص:298


1- (1) .حجّة الإسلام و المسلمین علی اصغر عطایی خراسانی (1315-1389 ش)،از نویسندگان و مبلّغان دینی ū بود که به ارشاد مردم می پرداخت.وی پس از انقلاب،به سمت اوّلین امام جمعۀ طرقبۀ مشهد منصوب گردید.از آثار ایشان می توان به:امام علی علیه السلام اوّلین مظلوم تاریخ،پرتوی از زندگانی علی بن موسی الرضا علیه السلام و...اشاره کرد.

در سال 1371 شمسی با کاروان حاج تقی امیدوار با عنوان روحانی،توفیق برگزاری حج داشتم.تعدادی از مسافران کاروان از روستای«گرو»که در چند فرسنگی«راتکانِ»مشهد است،ثبت نام کرده بودند و بقیه از مشهد مقدس بودند.در میان روستائیان،فردی بود که حافظه اش را از دست داده بود،به طوری که به زحمت اسم خودش به یادش می آمد.

به بستگانش که همراهش بودند،گفتم:او با این وضع نمی تواند حج انجام بدهد.

لیکن فرزندان برادرش گفتند:ما از او محافظت می کنیم و مواظبش هستیم.

با زحمت،نیت احرام و لبیک را به او تلقین دادم.عمره تمتّع را انجام داد.به عرفات آمدیم و آنگاه به مشعر.او را در ماشین زن ها که بعد از نیمه شب عازم مِنا بودند،با تعدادی از معذورین و یک نفر از خدمه به منا فرستادم.

صبح که وارد خیمه های مِنا شدیم،خبر دادند او از دیشب در جمرات گم شده است.تلاش ها آغاز شد؛زیرا او نه اسم خودش را می دانست و نه کارتی به همراه داشت.هر چه کوشیدند،نتیجه نگرفتند.

شب شد،نماز مغرب را که به جماعت خواندم یکی از زائران نزد من آمد و گفت:حاج آقا! نگران نباشید.او آمد.خوشحال شدم.بعد از انجام فریضۀ عشا و سخنرانی،او را خواستم.گفتم:کجا بودی؟چه کسی تو را آورد؟

گفت:همان نزدیکی های جمرات بی حال افتاده بودم.همین چند دقیقه قبل یک نفر آمد که اسم مرا می دانست.به من گفت:بلند شو تا تو را به چادرت برسانم.

تا حرکت کردم دیدم اینجا هستم.به من گفت:برو توی چادرت!

آری،چهرۀ او نورانی شده بود.همه می خواستند به صورت نورانی او نگاه کنند.

ص:299

همه فهمیدند او مشمول عنایات خاصّ حضرت بقیة اللّه شده است و احترام خاصّی در بین کاروان پیدا کرد.

یکی از نزدیکانش می گفت:از خصوصیات این مرد،آن است که نمی داند گناه چیست.تا به حال،خلاف و گناهی از او دیده نشده و با همۀ بی حواسی که دارد، اذان را که می شنود،برای نماز به مسجد می رود و گاهی در مسجد،تنها کسی است که نماز اوّل وقت می گزارد.

او اکنون زنده است و در روستای گرو در منطقۀ راتکانِ مشهد به سر می برد.تمام زائران کاروان تا آخر سفر،حال خوشی داشتند و توسلشان به ولی عصر(عج) زیاد بود.یقین کردم کسی که او را به چادرها راهنمایی نموده،یا شخص بقیة اللّه(عج) بوده و یا از اعوان و یاران آن حضرت.

«اَللَّهُمَّ أَرِنِی الطَّلعَةَ الرَّشیدَةَ وَ الغُرَّةَ الحمیدة».

17/5:امداد غیبی در بازگشت از جمرات

یکی از دوستان (1)نقل کرد:مرحوم ابوی ما از اصحاب خاصّ مرحوم آیة اللّه ارباب (2)

بودند.آنان پنج-شش نفر بودند که با مرحوم ارباب،مادام العمر انس داشتند.

در سال 1360ش به حج مشرّف شده بود.روز یازدهم به هنگام رمی جمرات

ص:300


1- (1) .این ماجرا را فردی مورد وثوق در سفر حج به درخواست این جانب نقل کرد.
2- (2) .حاج آقا رحیم ارباب،از اساتید اخلاق حوزۀ علمیّۀ اصفهان،در 1297ق در«چرمهین»اصفهان به دنیا آمد.در همان شهر نزد علمای بزرگی چون:حاج میرزا بدیع درب امامی،سیّد محمّدباقر درچه ای،آقا سیّد ابو القاسم دهکردی،حکیم جهانگیر خان قشقایی و آخوند کاشی،کسب علم نمود و به مقام اجتهاد رسید.وی مراتب سیر و سلوک را نزد جهانگیرخان و آخوند کاشی گذراند.او شاگرد خاصّ آخوند کاشی و مدّت بیست سال متوالی در خدمت وی بود.مرحوم ارباب،سال ها به تدریس فقه و اصول پرداخت و در سال 1396 ق در روز عید غدیر،دار فانی را وداع گفت.مزار ایشان در تخت فولاد است (دانشمندان و بزرگان اصفهان:ج 4 ص 1061 چاپ دوم).

گم می شود و این قضیّه تا بعد از ظهر طول می کشد.وضعیتش به گونه ای نبود که بتواند این حالت را زیاد تحمّل کند.او می گفت:احساس کردم که مُشرِف به مرگم.

در گوشه ای نشستم و به آقا امام زمان علیه السلام متوسّل شدم و عرض کردم:حالا که بناست از دنیا بروم،لااقل عنایتی کنید که به ایرانی ها برسم و بعد،از دنیا بروم.

در همین حال،فردی مرا به اسم صدا زد که:«فلانی! کاروانت را گم کرده ای؟».

گفتم:بله.

فرمود:«به دنبال من بیا».

شاید سه چهار قدم راه نرفته بودیم که فرمود:«این،کاروان شماست!».

تا به خود آمدم که او را بشناسم و با وی صحبت کنم،اطرافم را خالی دیدم و هر چه نگاه کردم،دیگر ایشان را ندیدم.

روحانی کاروانی که مرحوم ابوی با آن کاروان بود،این جا هستند و ایشان هم در آن سال،شاهد ماجرای گم شدن پدرم بودند.

ص:301

ص:302

بخش هفتم:وظایف مردم در روزگار غیبت

اشاره

ص:303

ص:304

انتظار فَرَج امام عصر(علیه السلام)

امید به آینده ای روشن و نیکو و یا«انتظار فرج»،یکی از مفاهیم پُرتکرار در احادیث است.این مفهوم،به گونه های متفاوت زیر،در آیات و احادیث آمده است:

1.«انتظار فرج»گاه به گونۀ مطلق و برای دمیدن روح امید در مردم و القای روحیۀ پایداری و صبر در برابر مشکلات در همۀ زمینه ها به کار رفته است.آیۀ شریف: «فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً؛ 1 به درستی که با دشواری،آسانی است»و احادیثی همچون:

«اِنتِظارُ الفَرَجِ بِالصَّبرِ عِبادَةٌ ؛ (1)انتظار فَرَج با شکیبایی،عبادت است»و یا«

أفضَلُ العِبادَةِ انتِظارُ الفَرَجِ؛ (2)برترین عبادت،انتظار فرج است»،به این مفهوم اشاره دارند.

زاویۀ دید این احادیث،به انتظار فَرَج امام عصر علیه السلام منحصر نیست؛بلکه تمام رفتارهای انسان در حوزه های گوناگون را شامل می شود.زندگی،همراه با مشکلات و سختی هاست و به صبر و پایداری همراه با امید به آینده ای روشن نیاز دارد تا شادابی و نشاطِ روح و روان را سبب شود.

قاضی تنوخی (م 384 ق) با استفاده از آیات،احادیث،حکایات و اشعار زیبا، کتابی با عنوان الفرج بعد الشدّة نگاشته که دست مایۀ نویسندگان و شاعران پس از خود قرار گرفته است.

ص:305


1- (2) .ر.ک:ح 906.
2- (3) .ر.ک:ص 330 ح 910. [1]

امید به گشایش اوضاع نابه سامان مردمان بویژه مسلمانان و شیعیان با ظهور امام عصر علیه السلام،یکی از مصادیق روشن قاعدۀ کلّی«انتظار فرج»است،همچنان که گاه معصومان علیهم السلام،حدیث نبویِ توصیه به انتظار فَرَج را بر انتظار قیام مهدوی،تطبیق کرده اند.

جناب عبد العظیم حسنی می گوید:خدمت امام جواد علیه السلام رسیدم تا از ایشان بپرسم که:آیا قائم،همان مهدی است یا غیر اوست؟قبل از سؤال من،امام جواد علیه السلام فرمود:

أفضَلُ أعمالِ شیعَتِنا انتِظارُ الفَرَجِ. (1)

برترین عمل شیعیان ما،انتظار فرج است.

2.گونۀ دوم مفهوم«انتظار فرج»که به گونۀ خالص به نقل از اهل بیت علیهم السلام گزارش و در جوامع حدیثی شیعی جمع آوری شده،به انتظار انقلاب مهدوی اشاره دارد و فضایل منتظران را برشمرده است.این دسته از احادیث،با عبارات متفاوتی،این مفهوم را بیان کرده اند:

الف-«منتظر لهذا الأمر»،همانند حدیث:«

مَن ماتَ مُنتَظِراً لِهذَا الأَمرِ کانَ کَمَن کانَ مَعَ القائِمِ فی فُسطاطِهِ؛ (2)هر کس در حال انتظار این امر بمیرد،مانند کسی است که همراه قائم و در خیمۀ اوست».

ب-«انتظار قائمنا»،همانند احادیث عرضۀ دین،که انتظار قیام امام مهدی علیه السلام را یکی از ارکان باور صحیح،دانسته است. (3)

ج-«توقّع الفرج»،مانند احادیثی که به فضیلت اعتقاد به حجّت الهی و توقّع فَرَج با ظهور ایشان تأکید کرده اند. (4)

ص:306


1- (1) .ر.ک:ص 332 ح 919. [1]
2- (2) .ر.ک:ص 344 ح 933. [2]
3- (3) .ر.ک:ص 339 ح 929-931 (از ارکان دین است).
4- (4) .ر.ک:ح 898 و 899 و 902 و ص 375 (فصل دوم/با شکیبایی،امید فرج می رود).

د-«المنتظرین لظهوره»،همانند حدیث«

إنَّ أهلَ زَمانِ غَیبَتِهِ القائِلینَ بِإِمامَتِهِ وَ المُنتَظِرینَ لِظُهورِهِ أفضَلُ مِن أهلِ کُلِّ زَمانٍ؛ (1)آنان که در روزگار غیبت او،امامتش را باور داشته و ظهورش را منتظر باشند،از مردم هر روزگار دیگری برترند».

ه-«المنتظر لأمرنا»،همچون حدیث:«

المُنتَظِرُ لِأَمرِنا کَالمُتَشَحِّطِ بِدَمِهِ فی سَبیلِ اللّهِ؛ (2)

منتظر امر ما،مانند کسی است که در راه خدا در خون خود غلتیده است».

و-«منتظرون لدولة الحقّ». (3)

ز-«المنتظر للثانی عشر». (4)

توجّه بدین نکته نیز شایسته است که یکی از القاب امام مهدی علیه السلام،«منتظَر»است که برگرفته از حالت انتظار دوستان و شیعیان اهل بیت علیهم السلام برای ظهور اوست.

صقر بن ابی دلف،آن گاه که از امام رضا علیه السلام در بارۀ چراییِ ملقّب شدن امام مهدی علیه السلام به«منتظَر»می پرسد،پاسخ امام را چنین می شنود:

لِأَنَّ لَهُ غَیبَةً یَکثُرُ أیّامُها،وَ یَطولُ أمَدُها،فَیَنتَظِرُ خُروجَهُ المُخلِصونَ،وَ یُنکِرُهُ المُرتابونَ. (5)

زیرا او غیبتی دارد که روزگارش به درازا می کشد و مدّتش طولانی است و مخلصان،خروجش را انتظار می کشند و شکداران،آن را انکار می کنند.

در بارۀ مجموعه احادیث پُربسامد انتظار فرج و انتظار فرج امام مهدی علیه السلام،نکاتی قابل توجّه است:

یک.انتظار،حالتی است که شخص،چشم به راه چیزی یا روی دادن اتّفاقی

ص:307


1- (1) .ر.ک:ص 344 ح 935. [1]
2- (2) .ر.ک:ص 354 ح 943. [2]
3- (3) .ر.ک:ص 362 ح 952. [3]
4- (4) .ر.ک:ص 346 ح 936. [4]
5- (5) .ر.ک:ص 366 ح 957. [5]

است و به انجام گرفتن کاری،امید دارد. (1)

حالت انتظار فرج در معنای عامّ خود،امید به آیندۀ بهتر و گشایش و رهایی از سختی است.نارضایتی از وضع موجود و امید به آیندۀ روشن تر،درون مایۀ اصلی «انتظار فرج»است.پایداری شخص منتظر در وضعیت موجود و صبر بر سختی ها نیز لازمۀ امید به فردایی بهتر است.

گاه از حالت انتظار فرج،با عنوان«توقّع فرج»یاد شده است که همان درون مایه و لوازم انتظار را در خود دارد. (2)

دو.حالت امید به آینده و چشم به راه آینده ای بهتر بودن،از آموزه های اصیل قرآنی و حدیثی است.آیه ای همچون «فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً» به این معنا اشاره دارد و صبر و پایداری در وضعیت موجود را برای رسیدن به آینده ای بهتر، توصیه می کند.

از منظر آموزه های دینی،حالت انتظار فرج و گذر از وضعیت نابه سامان و امید به آیندۀ بهتر،همیشه و برای همۀ افراد،مطلوب و شایسته است.

همان گونه که در بخش پیشین اشاره شد،امید به گشایش فردی و عمومی با ظهور ولیّ عصر علیه السلام،بالاترین و والاترین حالت انتظار و مصداق تامّ احادیثِ توصیه به انتظار است.

سه.احادیثی که در فضیلت انتظار و منتظران وارد شده اند،جایگاهی بسیار والا

ص:308


1- (1) .ر.ک:لغت نامۀ دهخدا:ج 2 ص 2962،فرهنگ سخن.
2- (2) .این احتمال نیز قابل توجه است که:انتظار از باب افتعال است و یکی از کاربردهای این باب«تلاش برای تحصیل شیء»است مثلاً اکتساب مترادف کسب نیست بلکه کسی است که با کوشش و زحمت حاصل گردد.از این نظر انتظار نیز در معنای لغوی خود«چشم داشت همراه با تلاش»است نه صرفاً چشم داشت بدون مسئولیت و تلاش توقع نیز از باب تفعّل است و سپس از معانی این باب نیز«تلاش برای تحصیل شیء»است و توقع فرج نیز به معنای تلاش برای وقوع و تحقق گشایش است.با این توضیح،روایت«لیعدّنّ احدکم لخروج القائم و لو سهماً»[ارجاع شود به روایت] نیز به انتظار مسئولانه اشارت دارد.

برای آن تصویر کرده اند،چندان که شخص منتظر را از«اولیاء اللّه»شمرده (1)و او را از برترین مردمان دانسته اند (2)که مخلص حقیقی (3)است و همانند کسی است که همراه پیامبر صلی الله علیه و آله نبرد کرده (4)و یا در جنگ دشوار بدر،همراه ایشان بوده است، (5)یا همچون کسی است که در خیمۀ قائم علیه السلام حضور دارد (6)و همراه ایشان نبرد می کند (7)و حتّی همانند کسی که در رکاب پیامبر صلی الله علیه و آله به شهادت رسیده است. (8)

روشن است که این ویژگی ها و توصیفات،شایستۀ انسان های خاصّی است که از مراحل عادی و معمولی مردمان،عبور کرده اند و در افقی متعالی،سِیر می کنند.

نمی توان این امتیازات والا را در مورد اشخاصی تصوّر کرد که اگر چه از وضعیت فعلی رضایت ندارند و به آینده ای بهتر در سایۀ حکومت عدل گستر جهانی امام مهدی علیه السلام امید دارند،ولی هیچ تلاش و کوششی در مسیر رسیدن به آن مدینۀ فاضله انجام نمی دهند.

برای تبیین بهتر احادیثِ یاد شده،می گوییم:انتظار فرج،دو رکن اساسی دارد:

الف-نارضایتی از وضعیت موجود؛

ب-امید به گشایش در زمان آینده.

چگونگی تعامل با این دو عنصر سلبی و ایجابی،چهره های متفاوت انتظار را پدید می آورد:

1.انتظار غیر مسئولانه:در این حالت،شخص منتظر اگر چه به وضعیت موجود،

ص:309


1- (1) .ر.ک:ص 343 (فصل یکم/از اولیای الهی).
2- (2) .ر.ک:ص 359 (فصل یکم/برتر از افراد هر زمان).
3- (3) .ر.ک:ص 344 ح 935 و ص 366 ح 957.
4- (4) .ر.ک:ص 345 (فصل یکم/به سان پیکارگر پیش روی پیامبر خدا).
5- (5) .ر.ک:ص 356 ح 945.
6- (6) .ر.ک:ص 355 ( [1]مانند کسی که در خیمه قائم باشد).
7- (7) .ر.ک:ص 351 ( [2]مانند جنگجوی سپاه قائم).
8- (8) .ر.ک:ص 349 (مانند شهید در رکاب پیامبر خدا صلی الله علیه و آله ).

معترض است،ولی بدون هیچ گونه تلاش و کوششی،تنها چشم به راه آیندۀ بهتر است.

وضعیت موجود،او را سرخورده و منزوی کرده است و او با دوری گزیدن از روال عمومی جامعه و حوادث سیاسی و اجتماعی،اعتراض خویش را از وضعیت موجود،اعلام می کند.

او تنها در پی آن است که خود و یا نزدیکانش،تحت تأثیر وضعیت موجود قرار نگیرند؛ولی تلاش در راه نجات دیگران را وظیفۀ خویش نمی داند.

مطابق این دیدگاه،اصلاح جامعه قبل از ظهور مهدی علیه السلام اقدامی بیهوده و بی نتیجه است و وظیفۀ ما تنها آن است که چشم به راه موعود و منجی باشیم تا او بیاید و نابه سامانی ها را سامان دهد.

2.انتظار مسئولانه:شخص منتظر مسئول،حالتی سازنده،فعّال،پویا و تأثیرگذار دارد،وضعیت موجود را بر نمی تابد و تلاش می کند تا زمینه های اجتماعی و فرهنگی برای ظهور امام علیه السلام را آماده کند.او نه تنها از منظر ویژگی های فردی،خود را شخصی آماده برای عصر ظهور تربیت می کند،بلکه از منظر دانش و مهارت های اداری،اجتماعی،سیاسی و فرهنگی نیز آمادگی کامل ورود فرد و جامعه به عصر ظهور را در پیشدید خود دارد و توانایی ادارۀ جامعۀ مهدوی را داراست.

جامعۀ مهدوی،جامعه ای پویا،آماده،گوش به فرمان و شایستۀ آرمان مهدوی است.از این رو،پدید آوردن زمینه و آمادگی های اجتماعی،تشکیلاتی و فرهنگی نیز می باید مورد توجّه باشد.

انتظار فرج مسئولانه،به معنای باور داشتن به اهداف جامعۀ مهدوی است.منتظر مسئول،در محدودۀ قدرت و عمل خویش،تلاش در برپایی جامعه ای مطابق با معیارهای مهدوی را وظیفۀ خویش می داند.

تکامل انسان و جامعه،کوشش در مسیر بازسازی جامعه بر اساس قسط و عدل، و مبارزه با ظلم و بی عدالتی،از جمله نمودهای انتظار مسئولانه اند.

ص:310

با این همه،منتظرِ مسئول می داند که عدالت فراگیر و جهانی،تنها در سایۀ دولت مهدوی پدید می آید.از این رو،آماده سازی زمینه های ورود به آن دوره را وظیفۀ خود می شمرد.

امام صادق علیه السلام به این انتظار مسئولانه اشاره نموده و فرموده است:

لِیُعِدَّنَّ أحَدُکُم لِخُروجِ القائِمِ وَ لَو سَهماً. (1)

هر یک از شما باید خود را برای خروج قائم آماده کند،هر چند با فراهم آوردن تیری باشد.

امام زین العابدین علیه السلام نیز ضمن برشمردن فضایل منتظران،به مسئولیت آنها اشاره نموده و فرموده است:

اُولئِکَ المُخلِصونَ حَقّاً وَ شیعَتُنا صِدقاً،وَ الدُّعاةُ إلی دینِ اللّهِ عز و جل سِرّاً وَ جَهراً. (2)

آنان مخلصان حقیقی،شیعیان راستین ما و دعوتگران به دین خدا در پیدا و نهان هستند.

روشن است که غیبت امام عصر علیه السلام،سبب کنار نهادن وظایف مسلمانان در امر به معروف و نهی از منکر،مبارزه با ظلم و تلاش در راه گسترش عدالت نخواهد شد. (3)

از این رو می گوییم:احادیث مرتبط با انتظار فرج امام عصر علیه السلام،افزون بر دو رکن پیشین (نارضایتی از وضع موجود و امید به آیندۀ بهتر)،به رکن سوم و مهم تری نیز اشاره دارند،و آن مسئولیت پذیری در دورۀ انتظار و آمادگی روحی-روانی و تجربه اندوزیِ علمی و مهارتی در این دوره و زمینه سازی برای ظهور امام مهدی علیه السلام و دورۀ پس از ظهور است.رکن سوم انتظار (مسئولیت پذیری)،هویت ویژه ای به انتظار می بخشد و آن را از خمودگی و بی تفاوتی نسبت به آینده،متمایز می کند.

ص:311


1- (1) .ر.ک:ص 352 ح 942. [1]
2- (2) .ر.ک:ص 344 ح 935.
3- (3) .ر.ک:ج 6 ص 19 (پژوهشی در بارۀ مهم ترین وظیفۀ پیروان اهل بیت علیهم السلام در عصر غیبت).

چهار.برخی از احادیث،حالت انتظار فرج را گونه ای گشایش شمرده اند،مانند:

«انتِظارُ الفَرَجِ مِنَ الفَرَجِ» (1)یا

«اِنتِظارُ الفَرَجِ مِن أعظَمِ الفَرَجِ». (2)این احادیث،در صدد بیان دو مطلب اند:

1.احساس امیدواری و امید به آیندۀ بهتر،گونه ای گشایش و فراخی است که روح انسانی را از افسردگی و یأس می رهاند و شادابی و آرامش را به انسان هدیه می کند.

هدف از انتظار فرج،رها شدن از تنگناهای روحی و روانی و امید به آینده ای بهتر است که بخشی از آسایش و آرامش روحی و روانی را نیز تأمین می کند.از این رو، نوعی فرج و گشایش شمرده می شود و حتّی عنوان«مِن أعظم الفرج (از بزرگ ترین فَرَج ها)»را به دست می آورَد.

2.انتظار فرج مسئولانه،بخشی از هدف و آرمان انتظار را تأمین می کند.هدف از انتظار فرج،آن است که زمینۀ لازم برای رشد و تعالی فرد و جامعه پدید آید و آنان به کمال وجودی خود و سعادت اخروی،دست یابند.هدف نهایی ظهور-که ساختن جامعه ای مهدوی است-،تنها پس از ظهور امام مهدی علیه السلام اتّفاق می افتد؛ ولی اهداف جزئی تر ظهور-که تعالی و فوز اخروی افراد است-،با حالت انتظار فرج مسئولانه،قابل دستیابی اند،بدین معنا که انسانیت انسان،مطابق با معیارهای الهی شکوفا می شود و انسان،با تکیه بر گوهر فطری خویش و با استمداد از عقل و نقل،انسانی در خور عصر مهدوی تربیت می شود که به درجه ای از معنویت رسیده و شایستگی سربازیِ امام عصر علیه السلام و شهادت در رکاب ایشان را یافته است.

اگر انتظار فرج مسئولانه،با این ویژگی ها تحقّق یابد،عنصر تکامل فردیِ شخص منتظر،به فعلیت رسیده است.این انتظار،هدف فرج را محقّق می کند و حتّی بالاتر

ص:312


1- (1) .ر.ک:ص 335 (انتظار فرج،خود،فرج است).
2- (2) .ر.ک:ص 337 (از بزرگ ترین فرج هاست).

از فرج محسوب می شود؛زیرا شخص منتظر،با تکیه بر معارفِ در دسترس خود و بدون حضور معصوم علیه السلام به این درجه از رشد و تعالی دست یافته است که نشان دهندۀ تلاش فراوان اوست.

این معنا،در حدیثی از امام صادق علیه السلام نمایان است،آن جا که در جواب ابو بصیر از«زمان فَرَج»فرمود:

یا أبا بَصیرٍ ! وَ أَنتَ مِمَّن یُریدُ الدُّنیا؟مَن عَرَفَ هذَا الأَمرَ فَقَد فُرِّجَ عَنهُ لِانتِظارِهِ. (1)

ای ابو بصیر! آیا تو هم از دنیاخواهان هستی؟! هر کس این امر (قیام) را بشناسد، به خاطر انتظار کشیدنش،گشایش سختی او می شود.

ملّا صالح مازندرانی در تبیین این حدیث می نویسد:

امام در پاسخ او فرمود که و دنیا و زینت آن را می جویی و به دنبال فرج در دنیا هستی،و این،امری آسان و کوچک است.فرج اصلی،همان گشایش اخروی است که با خلاصی از عذاب ابدی حاصل می شود و این فرج،اکنون برای تو حاصل است؛چرا که تو این حقیقت را یافته ای و کسی که این را بشناسد،خدا برایش گشایش حاصل نموده،او در تنگی سینه و وسوسه های نفسانی و عذاب آخرت می رهاند،و همۀ اینها به خاطر منتظر فرج بودن اوست؛چون این کار از برترین عبادات است و موجب گشایش حقیقی-که گشایش اخروی است-، می گردد. (2)

مفهوم عبارت«فرج اخروی»در این حدیث،در سخنان فیض کاشانی و علّامه مجلسی هم آمده است. (3)

ص:313


1- (1) .ر.ک:ص 336 ح 926. [1]
2- (2) .شرح اصول الکافی،ملّا صالح مازندرانی:ج 6 ص 324.
3- (3) .الوافی:ج 2 ص 437، [2]مرآة العقول:ج 4 ص 188. [3]

الفصل الأول:اِنتِظارُ الفَرَجِ

1/1:الحَثُّ عَلَی انتِظارِ الفَرَجِ

898.کمال الدین: حَدَّثَنا أبی ومُحَمَّدُ بنُ الحَسَنِ رَضِیَ اللّهُ عَنهُما،قالا:حَدَّثَنا سَعدُ بنُ عَبدِ اللّهِ وعَبدُ اللّهِ بنُ جَعفَرٍ الحِمیَرِیُّ جَمیعاً،عَن أحمَدَ بنِ مُحَمَّدِ بنِ عیسی،عَنِ الحَسَنِ بنِ مَحبوبٍ،عَن مُحَمَّدِ بنِ النُّعمانِ،قالَ:قالَ لی أبو عَبدِ اللّهِ علیه السلام:

أقرَبُ ما یَکونُ العَبدُ إلَی اللّهِ عز و جل،وأَرضی ما یَکونُ عَنهُ،إذَا افتَقَدوا حُجَّةَ اللّهِ فَلَم یَظهَر لَهُم،وحُجِبَ عَنهُم فَلَم یَعلَموا بِمَکانِهِ،وهُم فی ذلِکَ یَعلَمونَ أنَّهُ لا تَبطُلُ حُجَجُ اللّهِ ولا بَیِّناتُهُ،فَعِندَها فَلیَتَوَقَّعُوا الفَرَجَ صَباحاً ومَساءً.

وإنَّ أشَدَّ ما یَکونُ غَضَباً عَلی أعدائِهِ،إذا أفقَدَهُم حُجَّتَهُ فَلَم یُظهِر لَهُم،وقَد عَلِمَ أنَّ أولِیاءَهُ لا یَرتابونَ،ولَو عَلِمَ أنَّهُم یَرتابونَ ما أفقَدَهُم حُجَّتَهُ طَرفَةَ عَینٍ.

899.کمال الدین: حَدَّثَنا أبی ومُحَمَّدُ بنُ الحَسَنِ رَضِیَ اللّهُ عَنهُما،قالا:حَدَّثَنا سَعدُ بنُ عَبدِ اللّهِ وعَبدُ اللّهِ بنُ جَعفَرٍ الحِمیَرِیُّ جَمیعاً،عَن إبراهیمَ بنِ هاشِمٍ،عَن مُحَمَّدِ بنِ خالِدٍ،عَن مُحَمَّدِ بنِ سِنانٍ،عَنِ المُفَضَّلِ بنِ عُمَرَ،عَن أبی عَبدِ اللّهِ علیه السلام قالَ:

ص:314

فصل یکم:انتظار فرج

1/1:ترغیب به انتظار فَرَج (گشایش)

اشاره

898.کمال الدین -با سندش به نقل از محمّد بن نعمان-:امام صادق علیه السلام به من فرمود:

«نزدیک ترین حالت بنده به خدای عز و جل و پسندیده ترین حالت نزد او،هنگامی است که حجّت خدا را [بجویند و] نیابند و از آنان پوشیده شود و از جایش آگاه نشوند؛امّا در این حال بدانند که حجّت ها و نشانه های آشکار خدا باطل نمی شود.در این هنگام باید صبح و شام،انتظار فرج (گشایش) را بکِشند.

و سخت ترین خشم خدا بر دشمنانش،آن است که حجّتش را از دیدۀ آنان پنهان کند و برایشان آشکار ننماید و خدا می داند که اولیایش تردید نمی کنند و اگر می دانست که آنها نیز تردید می نمایند،یک لحظه هم حجّتش را از ایشان غایب نمی نمود». (1)

899.کمال الدین -با سندش به نقل از مفضّل بن عمر-:امام صادق علیه السلام فرمود:

«نزدیک ترین حالت بنده به خدای عز و جل و پسندیده ترین حالت نزد او،هنگامی است که حجّت خدا را [بجویند و] نیابند و از آنان پوشیده شود و از جایش آگاه نشوند؛

ص:315


1- (1) .کمال الدین:ص 339 ح 17 (با سند صحیح)،بحار الأنوار:ج 52 ص 94 ح 9.

أقرَبُ ما یَکونُ العِبادُ مِنَ اللّهِ عز و جل،وأَرضی ما یَکونُ عَنهُم،إذَا افتَقَدوا حُجَّةَ اللّهِ عز و جل، فَلَم یَظهَر لَهُم ولَم یَعلَموا بِمَکانِهِ،وهُم فی ذلِکَ یَعلَمونَ أنَّهُ لَم تَبطُل حُجَجُ اللّهِ (عَنهُم وبَیِّناتُهُ) فَعِندَها فَتَوَقَّعُوا الفَرَجَ صَباحاً ومَساءً. (1)

وإنَّ أشَدَّ ما یَکونُ غَضَبُ اللّهِ تَعالی عَلی أعدائِهِ،إذَا افتَقَدوا حُجَّةَ اللّهِ فَلَم یَظهَر لَهُم،وقَد عَلِمَ أنَّ أولِیاءَهُ لا یَرتابونَ،ولَو عَلِمَ أنَّهُم یَرتابونَ لَما غَیَّبَ عَنهُم حُجَّتَهُ طَرفَةَ عَینٍ،ولا یَکونُ ذلِکَ إلّاعَلی رَأسِ شِرارِ النّاسِ.

900.الغیبة للنعمانی: بِهِ (2)،عَن عَبدِ اللّهِ بنِ جَبَلَةَ،عَن مُحَمَّدِ بنِ مَنصورٍ الصَّیقَلِ،عَن أبیهِ مَنصورٍ،قالَ:قالَ أبو عَبدِ اللّهِ علیهما السلام:

إذا أصبَحتَ وأَمسَیتَ یَوماً لا تَری فیهِ إماماً مِن آلِ مُحَمَّدٍ،فَأَحبِب مَن کُنتَ تُحِبُّ،وأَبغِض مَن کُنتَ تُبغِضُ،ووالِ مَن کُنتَ تُوالی،وَانتَظِرِ الفَرَجَ صَباحاً ومَساءً. (3)

901.الأمالی للمفید: حَدَّثَنی أبُو القاسِمِ جَعفَرُ بنُ مُحَمَّدِ بنِ قولَوَیهِ القُمِّیُّ رضی الله عنه،قالَ:

حَدَّثَنی أبی،قالَ:حَدَّثَنا سَعدُ بنُ عَبدِ اللّهِ،قالَ:حَدَّثَنا أحمَدُ بنُ مُحَمَّدِ بنِ عیسی، عَنِ الحَسَنِ بنِ عَلِیِّ بنِ فَضّالٍ،عَن عاصِمِ بنِ حُمَیدٍ الحَنّاطِ،عَن أبی حَمزَةَ الثُّمالِیِّ،عَن حَنَشِ بنِ المُعتَمِرِ،قالَ:دَخَلتُ عَلی أمیرِ المُؤمِنینَ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ علیه السلام وهُوَ فِی الرَّحَبَةِ مُتَّکِئاً،فَقُلتُ:السَّلامُ عَلَیکَ یا أمیرَ المُؤمِنینَ ورَحمَةُ

ص:316


1- (1) .العلامة المجلسی:المقصود من هذه الأخبار عدم التزلزل فی الدین و التحیر فی العمل أی تمسکوا فی أصول دینکم و فروعه بما وصل إلیکم من أئمتکم و لا تترکوا العمل و لا ترتدوا حتی یظهر إمامکم و یحتمل أن یکون المعنی لا تؤمنوا بمن یدعی أنه القائم حتی یتبین لکم بالمعجزات.(بحار الانوار:ج 52 ص 133). [1]
2- (2) .أی:أحمد بن محمّد بن سعید،عن القاسم بن محمّد بن الحسن بن حازم،عن عبیس بن هشام الناشری.
3- (3) .قال النعمانی فی آخره«وأخبرنا محمّد بن یعقوب الکلینی،عن محمّد بن یحیی،عن أحمد بن محمّد،عن ابن فضال،عن الحسن بن علیّ العطّار،عن جعفر بن محمّد،عن منصور عمّن ذکره،عن أبی عبد اللّه علیه السلام مثله»،

امّا در حالی که بدانند حجّت ها و نشانه های آشکار خدا باطل نمی شود.در این هنگام باید صبح و شام،انتظار فرج را بکشید.

و سخت ترین خشم خدا بر دشمنانش،آن است که حجّتش را از دیدۀ آنان پنهان کند و برایشان آشکار ننماید و خدا می داند که اولیایش تردید نمی کنند و اگر می دانست که آنها نیز تردید می نمایند،یک لحظه هم حجّتش را از ایشان غایب نمی نمود.این،روی نمی دهد،مگر در روزگاری که بدترین مردم بر سر کار باشند». (1)

900.الغیبة ،نعمانی-با سندش به نقل از منصور صیقل-:امام صادق علیه السلام فرمود:«اگر روزی،صبح تا شام،امامی از خاندان محمّد صلی الله علیه و آله را ندیدی،همان کسی را دوست بدار که دوست می داشتی و همان را دشمن بدار که دشمن می داشتی و همان را سرپرست خود بگیر که پیش تر سرپرست گرفته بودی و صبح و شام،منتظر فَرَج باش» (2). (3)

901.الأمالی ،مفید-با سندش به نقل از حَنَش بن مُعتمِر-:بر امیر مؤمنان علی علیه السلام وارد شدم.او در حیاط تکیه داده بود.گفتم:سلام و رحمت و برکات خدا بر تو،ای امیر مؤمنان! چگونه صبح کردی؟

امام علیه السلام سرش را بالا آورد و جواب سلام مرا داد و فرمود:«صبح کردم،در حالی

ص:317


1- (1) .کمال الدین:ص 337 ح 10 (با سند معتبر) و ص 339 ح 16،الکافی:ج 1 ص 333 ح 1، [1]الغیبة،طوسی:ص 457 ح 468،الغیبة،نعمانی:ص 161 ح 1 و ص 162 ح 2، [2]إعلام الوری:ج 2 ص 235،بحار الأنوار:ج 52 ص 145 ح 67.
2- (2) .شاید مقصود این باشد که بر حالت پیشین خود بمانید و در محبّت امامان پیشین و معرفت و یقین اوّلیۀ خود تردید نکنید تا به صورت کامل و روشن،امر امام زمان علیه السلام برایتان آشکار شود.در این باره،ر.ک:بحار الأنوار:ج 52 ص 133.(م)
3- (3) .الغیبة،نعمانی:ص 158 ح 3، [3]بحار الأنوار:ج 52 ص 133.نیز،ر.ک:الکافی:ج 1 ص 342 ح 28، [4]کمال الدین:ص 348 ح 37.

اللّهِ وبَرَکاتُهُ،کَیفَ أصبَحتَ؟

قالَ:فَرَفَعَ رَأسَهُ ورَدَّ عَلَیَّ،وقالَ:أصبَحتُ مُحِبّاً لِمُحِبِّنا،صابِراً عَلی بُغضِ مَن یُبغِضُنا، إنَّ مُحِبَّنا یَنتَظِرُ الرَّوحَ وَالفَرَجَ فی کُلِّ یَومٍ ولَیلَةٍ.

902.تفسیر القمّی: حَدَّثَنی أبی،عَن مُحَمَّدِ بنِ الفُضَیلِ،عَن أبیهِ،عَن أبی جَعفَرٍ علیه السلام،قالَ:قُلتُ لَهُ:جُعِلتُ فِداکَ،بَلَغَنا أنَّ لِآلِ جَعفَرٍ رایَةً ولِآلِ العَبّاسِ رایَتَینِ،فَهَلِ انتَهی إلَیکَ مِن عِلمِ ذلِکَ شَیءٌ؟

قالَ:أمّا آلُ جَعفَرٍ فَلَیسَ بِشَیءٍ ولا إلی شَیءٍ،وأَمّا آلُ العَبّاسِ فَإِنَّ لَهُم مُلکاً مُبَطَّناً (1)یُقَرِّبونَ فیهِ البَعیدَ ویُبَعِّدونَ فیهِ القَریبَ،وسُلطانُهُم عُسرٌ لَیسَ فیهِ یُسرٌ (2)حَتّی إذا أمِنوا مَکرَ اللّهِ وأَمِنوا عِقابَهُ،صیحَ فیهِم صَیحَةٌ لا یَبقی لَهُم مَنالٌ (3)یَجمَعُهُم ولا رِجالٌ تَمنَعُهُم،وهُوَ قَولُ اللّهِ: «حَتّی إِذا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَها» 4 الآیَةَ،قُلتُ:جُعِلتُ فِداکَ،فَمَتی یَکونُ ذلِکَ؟

قالَ:أما أنَّهُ لَم یُوَقَّت لَنا فیهِ وَقتٌ،ولکِن إذا حَدَّثناکُم بِشَیءٍ فَکانَ کَما نَقولُ،فَقولوا:

صَدَقَ اللّهُ ورَسولُهُ،وإن کانَ بِخَلافِ ذلِکَ،فَقولوا:صَدَقَ اللّهُ ورَسولُهُ،تُؤجَروا مَرَّتَینِ،ولکِن إذَا اشتَدَّتِ الحاجَةُ والفاقَةُ،وأَنکَرَ النّاسُ بَعضُهُم بَعضاً،فَعِندَ ذلِکَ تَوَقَّعوا هذَا الأَمرَ صَباحاً أو مَساءً.

903.الغیبة للطوسی: الفَضلُ بنُ شاذانَ،عَن عُمَرَ بنِ مُسلِمٍ البَجَلِیِّ،عَن مُحَمَّدِ بنِ سِنانٍ،عَن أبِی الجارودِ،عَن مُحَمَّدِ بنِ بِشرٍ الهَمدانِیِّ،عَن مُحَمَّدِ بنِ الحَنَفِیَّةِ-فی حَدیثٍ اختَصَرنا مِنهُ مَوضِعَ الحاجَةِ-:أنَّهُ قالَ:إنَّ لِبَنی فُلانٍ مُلکاً مُؤَجَّلاً،حَتّی إذا أمِنوا وَ اطمَأَنّوا وظَنّوا أنَّ مُلکَهُم لا یَزولُ،صیحَ فیهِم صَیحَةٌ،فَلَم یَبقَ لَهُم راعٍ یَجمَعُهُم و لا واعٍ (4)یُسمِعُهُم،وذلِکَ

ص:318


1- (1) .فی بحارالأنوار:« [1]مُبطِئاً».
2- (2) .فی المصدر:«سلطانهم عسر لیس یسر»،والتصویب من بحار الأنوار. [2]
3- (3) .فی بحار الأنوار:« [3]مال»بدل«منال».
4- (5) .فی بحارالأنوار:« [4]ولا داعٍ».

که دوستدارمان را دوست دارم و بر دشمنیِ دشمنمان شکیبا هستم.بی گمان،دوستدار ما هر روز و شب،منتظر آسایش و فَرَج است». (1)

902.تفسیر القمّی -با سندش به نقل از فضیل-:به امام باقر علیه السلام گفتم:فدایت شوم! به ما رسیده است که خاندان جعفر،یک پرچم و خاندان عبّاس،دو پرچم دارند.آیا در این باره،علمی به شما رسیده است؟

فرمود:«امّا خاندان جعفر،نه به شمار می آیند و نه به جایی می رسند.امّا بنی عبّاس، سلطنتی دیرپا خواهند داشت که دور را [به خود] نزدیک،و نزدیک را دور می کنند و حکومتشان سخت و بدون آسانی است تا آن گاه که خود را از مکر خدا ایمن و از کیفر او آسوده ببینند،که این هنگام،فریادی بر سر آنان کشیده می شود که نه مالی برایشان می مانَد تا آنان را جمع و جور کند و نه مردانی که از آنان محافظت کنند،و این،همان سخن خداوند است:«تا آن گاه که زمین،زینت خود را برگیرد»(تا آخر آیه)». (2)

گفتم:فدایت شوم! این چه زمانی روی می دهد؟

فرمود:«بدان که وقتی را برای آن نزد ما معیّن نکرده اند؛امّا هنگامی که چیزی به شما گفتیم و همان گونه که گفتیم،شد،بگویید:"خدا و پیامبرش راست گفتند"،و اگر خلاف آن شد،باز بگویید:"خدا و پیامبرش راست گفتند" که دو اجر دارید؛امّا چون نیاز و ناداری سخت شد و مردم به انکار یکدیگر پرداختند،در این هنگام،هر صبح و شام،این امر (فَرَج) را انتظار بکشید». (3)

903.الغیبة ،طوسی-با سندش به نقلی مختصر شده،از محمّد بن حنفیّه-:بنی فلان سلطنتی در آینده دارند تا آن گاه که ایمن و آسوده خاطر شوند و گمان برند که سلطنتشان زوال نمی یابد.[این هنگام،] فریادی بر سر آنان کشیده می شود که نه کسی می تواند آنان را گرد آورَد و نه نگاهبانی می تواند به آنان خبر دهد.این،همان سخن خدای عز و جل است:«تا آن گاه که زمین،زینتش را بر می گیرد و تزیین می شود و اهلش گمان می برند که می توانند از آن بهره مند

ص:319


1- (1) .الأمالی،مفید:ص 232 ح 4،بحار الأنوار:ج 68 ص 38 ح 81.
2- (2) .ترجمۀ بقیّۀ آیه،در حدیث بعد آمده است.
3- (3) .تفسیر القمّی:ج 1 ص 310،بحار الأنوار:ج 4 ص 99 ح 8.

قَولُ اللّهِ عز و جل: «حَتّی إِذا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَها وَ ازَّیَّنَتْ وَ ظَنَّ أَهْلُها أَنَّهُمْ قادِرُونَ عَلَیْها أَتاها أَمْرُنا لَیْلاً أَوْ نَهاراً فَجَعَلْناها حَصِیداً کَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ» 1 قُلتُ:جُعِلتُ فِداکَ،هَل لِذلِکَ وَقتٌ؟

قالَ:لا؛لِأَنَّ عِلمَ اللّهِ غَلَبَ عِلمَ المُوَقِّتینَ،إنَّ اللّهَ تَعالی وَعَدَ موسی ثَلاثینَ لَیلَةً وأَتَمَّها بِعَشرٍ لَم یَعلَمها موسی ولَم یَعلَمها بَنو إسرائیلَ،فَلَمّا جاوَزَ الوَقتُ قالوا:غَرَّنا موسی فَعَبَدُوا العِجلَ،ولکِن إذا کَثُرَتِ الحاجَةُ وَالفاقَةُ فِی النّاسِ،وأَنکَرَ بَعضُهُم بَعضاً،فِعِندَ ذلِکَ تَوَقَّعوا أمرَ اللّهِ صَباحاً ومَساءٌ.

904.الکافی: عَلِیُّ بنُ مُحَمَّدٍ،عَن بَعضِ أصحابِنا،عَن أیّوبَ بنَ نوحٍ،عَن أبِی الحَسَنِ الثّالِثِ علیه السلام،قالَ:

إذا رُفِعَ عَلَمُکُم مِن بَینِ أظهُرِکُم فَتَوَقَّعُوا الفَرَجَ مِن تَحتِ أقدامِکُم.

905.کمال الدین: حَدَّثَنا أبی رضی الله عنه،قالَ:حَدَّثَنا سَعدُ بنُ عَبدِ اللّهِ،قالَ:حَدَّثَنا مُحَمَّدُ بنُ عَبدِ اللّهِ بنِ أبی غانِمٍ القَزوِینِیُّ،قالَ:حَدَّثَنی إبراهیمُ بنُ مُحَمَّدِ بنِ فارِسٍ،قالَ:کُنتُ أنَا (ونوحٌ) وأَیّوبُ بنُ نوحٍ فی طَریقِ مَکَّةَ،فَنَزَلنا عَلی وادِی زُبالَةَ (1)،فَجَلَسنا نَتَحَدَّثُ،فَجَری ذِکرُ ما نَحنُ فیهِ وبُعدُ الأَمرِ عَلَینا،فَقالَ أیّوبُ بنُ نوحٍ:کَتَبتُ فی هذِهِ السَّنَةِ أذکُرُ شَیئاً مِن هذا،فَکَتَبَ (2)إلَیَّ:

إذا رُفِعَ عَلَمُکُم مِن بَینِ أظهُرِکُم،فَتَوَقَّعُوا الفَرَجَ مِن تَحتِ أقدامِکُم.

ص:320


1- (2) .زُبالة:منزل معروف بطریق مکّة من الکوفة (معجم البلدان:ج 3 ص 129). [1]
2- (3) .أی الإمام الهادی علیه السلام،فإنّ أیّوب بن نوح کان من أصحاب الرضا والجواد والهادی علیهم السلام وکان إبراهیم بن محمّد بن فارس من أصحاب الهادی والعسکری علیهما السلام؛ولذا أورد الصدوق هذه الروایة فی باب ما أخبر به الإمام الهادی علیه السلام من وقوع الغیبة.

شوند.فرمان ما [به عذاب] شب یا روز،آن را فرا می گیرد و آن را چنان درو می کنیم که [گویی] هیچ گاه نبوده است.این گونه آیات را برای کسانی که می اندیشند،شرح می دهیم».

گفتم:فدایت شوم! آیا این،زمان معیّنی دارد؟

فرمود:«نه؛زیرا علم خدا بر علم کسانی که وقت تعیین می کنند،چیره است.

خدای متعال با موسی علیه السلام،سی شب وعده نهاد و آن را با ده روز به کمال رسانْد،بی آن که موسی علیه السلام و یا بنی اسرائیل بدانند و چون وقت گذشت،گفتند:"موسی،ما را فریفته است" و گوساله پرست شدند.امّا وقت آنچه می گویم،هنگامی است که نیاز و ناداری،میان مردم،فراوان شوند و مردم به انکار یکدیگر برخیزند.این هنگام،امر الهی را صبح و شام انتظار برید». (1)

904.الکافی -با سندش به نقل از ایّوب بن نوح-:امام هادی علیه السلام فرمود:«هنگامی که [امام] نشانگر راهتان از میانتان رخت بر بست،هر لحظه چشم به راه فَرَج باشید» (2). (3)

905.کمال الدین -با سندش به نقل از ابراهیم بن محمّد بن فارس-:من و ایّوب بن نوح در راه مکّه با هم بودیم که در وادی زباله (4)فرود آمدیم و به گفتگو نشستیم و از حالت خودمان و دوری مان از امر (قیام)،سخن به میان آمد.ایّوب بن نوح گفت:امسال چیزی را [به امام] نوشتم و چیزی از همین موضوع را یادآوری کردم.[امام هادی علیه السلام ] (5)به من نوشت:«هنگامی که عَلَمتان از میانتان رخت بر بندد،از زیر پاهایتان منتظر فَرَج باشید». (6)

ص:321


1- (1) .الغیبة،طوسی:ص 427 ح 415،بحار الأنوار:ج 52 ص 104 ح 9.
2- (2) .ترجمۀ حدیث،بر مبنای تحلیلی است که در ادامه می آید (ر.ک:ص 323). [1]
3- (3) .الکافی:ج 1 ص 341 ح 24، [2]الغیبة،نعمانی:ص 187 ح 39، [3]بحار الأنوار:ج 51 ص 155 ح 8. [4]
4- (4) .زباله،منزلی است سر راه مکّه-کوفه.
5- (5) .ایّوب بن نوح،از اصحاب امام رضا علیه السلام و امام جواد علیه السلام و امام هادی علیه السلام است و ابراهیم بن محمّد بن فارس ازاصحاب امام هادی علیه السلام و امام عسکری علیه السلام است.لذا مرحوم صدوق این حدیث را در باب اخبار امام هادی علیه السلام از وقوع غیبت آورده است.
6- (6) .کمال الدین:ص 381 ح 4،بحار الأنوار:ج 51 ص 159 ح 4.

صفحه سفید

ص:322

پژوهشی در بارۀ حدیث«إذا رُفِع عَلَمُکم»

ثقة الإسلام کلینی در کتاب الکافی در بارۀ توقّع و انتظار فَرَج،حدیثی را به نقل از ایّوب بن نوح از امام هادی علیه السلام این گونه نقل کرده است:

إذا رُفِعَ عَلَمُکُم مِن بَینِ أظهُرِکُم فَتَوَقَّعُوا الفَرَجَ مِن تَحتِ أقدامِکُم. (1)

هنگامی که عَلَمتان از میانتان،رخت بر بست،از زیر پاهایتان،منتظر فَرَج باشید.

علّامه مجلسی رحمه الله در بارۀ مقصود از«رفع العلم»سه احتمال ذکر کرده است:

1.«عَلَم»به فتح عین و لام خوانده می شود و مراد از آن،عدم حضور امام راه نماست.

2.«عِلم»به کسر عین خوانده می شود و مقصود از آن،پنهان شدن صاحب علم یعنی«امام»است.

3.«عِلم»به کسر عین خوانده می شود و مراد از آن،از میان رفتن علم در جامعه و گسترش جهالت در میان مردم،به سبب پنهان بودن امام است.

علّامه مجلسی رحمه الله،احتمال اوّل را اظهر دانسته؛ولی احتمال دوم و سوم را هم همانند احتمال اوّل،معنا کرده است. (2)

برخی دیگر از محقّقان،مراد از«رفع العَلَم»را برافراشته شدن پرچم اسلام و یا

ص:323


1- (1) .ر.ک:ص 320 ح 905. [1]
2- (2) .ر.ک:مرآة العقول:ج 4 ص 56.نیز،ر.ک:بحار الأنوار:ج 51 ص 159.

ص:324

به امام هادی علیه السلام نامه ای نوشتم و در آن از فَرَج پرسیدم.ایشان به من نوشت:

«هنگامی که صاحب شما از سرای ستمکاران غیبت کرد،منتظر فرج باشید».

3.خصیبی در الهدایة الکبری،به نقل از امام رضا علیه السلام این گونه آورده است:

إِذَا رُفِعَ عَالِمُکُم وَ غابَ مِن بَینِ أَظهُرِکُم فَتَوَقَّعُوا الفَرَجَ الْأَعظَمَ مِن تَحتِ أَقدَامِکُم. (1)

هنگامی که دانشمندتان از میانتان رخت بر بست،از زیر پاهایتان،منتظر فرج بزرگتری باشید.

4.در کتاب إثبات الوصیّة،دو گزارش با این مضمون آمده است.گزارش علی بن مهزیار با همان سند (2)و گزارش مشابه با گزارش کلینی به نقل از ابن فضّال،از ریّان بن صلت،از امام رضا علیه السلام. (3)

تحلیل مجموعۀ احادیث

1.با توجّه به مجموعه احادیث و عباراتی همچون:

«إذا غابَ صاحِبکُم...فتَوَقَّعُوا الفَرَجَ» یا

«إذا غابَ عالِمُکُم...» معلوم می شود که مراد از حدیث امام هادی علیه السلام هم«رفع العَلَم» به معنای پنهان شدن و از صحنه خارج شدن عَلَم یعنی امام است.از این رو،قرائت «رفع العِلم»در این حدیث،تمام نیست.

2.مراد از«رفع العلم من بین أظهرکم»نیز با توجّه به مجموعۀ احادیث،به معنای بر چیده شدن و رخت بر بستن امام و هدایتگر است.از این رو،معنای برافراشته شدن عَلَم و پرچم،صحیح نیست.

اصولاً هر گاه واژۀ«رفع»با حرف جرّ«مِن»همراه شود،به معنای برچیده شدن،

ص:325


1- (1) .الهدایة الکبری:ص 364. [1]
2- (2) .ر.ک:إثبات الوصیّة:ص 282.
3- (3) .ر.ک:إثبات الوصیّة:ص 280.

ص:326

4.در برخی از مصادر حدیثی،حدیث ایّوب بن نوح،به امام رضا علیه السلام نسبت داده شده است که به سبب اشتباه ابو الحسن الثالث (امام هادی علیه السلام ) با ابو الحسن مطلق است. (1)

5.مراد از«توقّع فَرَج»،آمادگی برای ظهور و ناگهانی بودن ظهور است.

«تَوَقَّعُوا الفَرَجَ مِن تَحتِ أقدامِکُم» ،یعنی هر لحظه،منتظر ظهور باشید؛که ممکن است این امر، اتّفاق افتد. (2)

در جمع بندی نهایی این متون می گوییم:

این گروه از احادیث-که در مصادر کهن شیعی گزارش شده اند-،به انتظار فرج و آمادگی برای ظهور امام عصر علیه السلام مربوط اند؛ولی ارتباطی با علائم ظهور ندارند.

برخی از اسناد این مجموعه،معتبرند و گزارش های دیگر،مؤیّد آن محسوب می شوند.

ص:327


1- (1) .ر.ک:بحار الأنوار:ج 51 ص 155 ح 8 (باب«ما جاء عن الرضا علیه السلام فی ذلک»).
2- (2) .ر.ک:مکیال المکارم:ج 2 ص 145.

2/1:فَضلُ الاِنتِظارِ

أ-الاِنتِظارُ عِبادَةٌ

906.مسند الشهاب: أخبَرَنا مَنصورُ بنُ عَلِیٍّ الأَنماطِیُّ،حَدَّثَنَا الحَسَنُ بنُ رَشیقٍ،أنبَأَنَا الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ العَلَوِیُّ،أنبَأَنا أبو موسی عیسَی بنُ مِهرانَ،حَدَّثَنا حَسَنُ بنُ حُسَینٍ،حَدَّثَنا سُفیانُ بنُ إبراهیمَ،عَن حَنظَلَةَ المَکِّیِّ،عَن مُجاهِدٍ،عَنِ ابنِ عَبّاسٍ، قالَ:قالَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله:

انتِظارُ الفَرَجِ بِالصَّبرِ عِبادَةٌ.

907.الأمالی للطوسی: أخبَرَنا حَمَّوَیهِ،قالَ:حَدَّثَنا أبُو الحُسَینِ،قالَ:حَدَّثَنَا ابنُ مُقبِلٍ، قالَ:حَدَّثَنا عَبدُ اللّهِ بنُ شَبیبٍ،قالَ:حَدَّثَنا إسحاقُ بنُ مُحَمَّدٍ الفَروِیُّ،عَن سَعیدِ بنِ مُسلِمٍ،عَن عَلِیِّ بنِ الحُسَینِ،عَن أبیهِ،عَن عَلِیٍّ علیهم السلام،قالَ:قالَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله:...

انتِظارُ الفَرَجِ عِبادَةٌ.

908.عیون الحکم والمواعظ عن الإمام علیّ علیه السلام: العِبادَةُ انتِظارُ الفَرَجِ بِالصَّبرِ. (1)

ب-أفضَلُ العِبادَةِ

909.المحاسن: عَنهُ (2)،عَنِ النَّوفَلِیِّ،عَنِ السَّکونِیِّ،عَن أبی عَبدِ اللّهِ،عَن آبائِهِ،عَن أمیرِ المُؤمِنینَ:قالَ:أفضَلُ عِبادَةِ المُؤمِنِ انتِظارُ فَرَجِ اللّهِ.

ص:328


1- (1) .لیس فی دستور معالم الحکم«بالصبر».
2- (2) .أی:أحمد بن أبی عبد اللّه البرقی.

2/1:فضیلت انتظار

الف-انتظار کشیدن،عبادت است

906.مسند شهاب -با سندش به نقل از ابن عبّاس-:پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود:«انتظار فَرَج همراه شکیب ورزیدن،عبادت است». (1)

907.الأمالی ،طوسی-با سندش به نقل از سعید بن مسلم،از امام زین العابدین علیه السلام،از پدرش،از امام علی علیه السلام-:پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود:«...انتظار فَرَج،عبادت است». (2)

908.عیون الحکم و المواعظ: امام علی علیه السلام فرمود:«عبادت،انتظار فرج همراه شکیب ورزیدن است». (3)

ب-برترین عبادت

909.المحاسن -با سندش به نقل از سَکونی،از امام صادق علیه السلام،از پدرانش علیهم السلام-:امیر مؤمنان علیه السلام فرمود:«برترین عبادت مؤمن،انتظار فَرَج الهی است». (4)

ص:329


1- (1) .مسند الشهاب:ج 1 ص 63 ح 47 و ص 62 ح 46 (به نقل از ابن عمر)،کنز العمّال:ج 3 ص 272 ح 6507؛الدعوات:ص 41 ح 101،بحار الأنوار:ج 52 ص 145 ح 65.
2- (2) .الأمالی،طوسی:ص 405 ح 907،بحار الأنوار:ج 52 ص 122 ح 3. [1]
3- (3) .عیون الحکم و المواعظ:ص 18 ح 26،دستور معالم الحکم:ص 20 (در این منبع،«همراه شکیب ورزیدن»نیامده است).
4- (4) .المحاسن:ج 1 ص 453 ح 1044 (با سند معتبر)،بحار الأنوار:ج 52 ص 131 ح 33.

910.کمال الدین: بِهذَا الإِسنادِ (1)،عَن أمیرِ المُؤمِنینَ علیه السلام قالَ:قالَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله:

أفضَلُ العِبادَةِ انتِظارُ الفَرَجِ.

911.الإرشاد: قالَ [ الإِمامُ عَلِیٌّ] علیه السلام:أفضَلُ العِبادَةِ:الصَّبرُ،وَالصَّمتُ،وَانتِظارُ الفَرَجِ.

912.تحف العقول: رُوِیَ عَنهُ [ موسَی بنِ جَعفَرٍ] علیه السلام أنَّهُ قالَ:...

أفضَلُ العِبادَةِ-بَعدَ المَعرِفَةِ-انتِظارُ الفَرَجِ.

913.سنن الترمذی: حَدَّثَنا بِشرُ بنُ مُعاذٍ العَقدِیُّ البَصرِیُّ،أخبَرَنا حَمّادُ بنُ واقِدٍ،عَن إسرائیلَ،عَن أبی إسحاقَ،عَن أبِی الأَحوَصِ،عَن عَبدِ اللّهِ [ بنِ مَسعودٍ]،قالَ:قالَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله:

سَلُوا اللّهَ مِن فَضلِهِ،فَإِنَّ اللّهَ عز و جل یُحِبُّ أن یُسأَلَ،وأَفضَلُ العِبادَةِ انتِظارُ الفَرَجِ.

ج-أوَّلُ العِبادَةِ

914.عیون الحکم والمواعظ عن الإمام علیّ: أوَّلُ العِبادَةِ انتِظارُ الفَرَجِ بِالصَّبرِ.

د-أفضَلُ الأَعمالِ

915.الخصال: حَدَّثَنا أبی رضی الله عنه،قالَ:حَدَّثَنا سَعدُ بنُ عَبدِ اللّهِ،قالَ:حَدَّثَنی مُحَمَّدُ بنُ عیسَی بنِ عُبَیدٍ الیَقطینِیُّ،عَنِ القاسِمِ بنِ یَحیی،عَن جَدِّهِ الحَسَنِ بنِ راشِدٍ،عَن أبی بَصیرٍ ومُحَمَّدِ بنِ مُسلِمٍ،عَن أبی عَبدِ اللّهِ علیه السلام،قالَ:

حَدَّثَنی أبی،عَن جَدّی،عَن آبائِهِ علیهم السلام:أنَّ أمیرَ المُؤمِنینَ علیه السلام عَلَّمَ أصحابَهُ فی

ص:330


1- (1) .أی:حدّثنا عبد الواحد بن محمّد بن عبدوس العطار النیسابوری،قال:حدّثنا علیّ بن محمّد بن قتیبة النیسابوری،قال:حدّثنا حمدان بن سلیمان النیسابوری،عن محمّد بن إسماعیل بن بزیع،عن صالح بن عقبة،عن أبیه،عن أبی جعفر محمّد بن علیّ الباقر،عن أبیه سیّد العابدین علیّ بن الحسین،عن أبیه سید الشهداء الحسین بن علیّ علیهم السلام.

910.کمال الدین -با سندش به نقل از عقبه،از امام باقر علیه السلام،از پدرانش،از امیر مؤمنان علیه السلام-:

پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود:«برترین عبادت،انتظار فرج است». (1)

911.الإرشاد: امام علی علیه السلام فرمود:«برترین عبادت،شکیبایی،سکوت،و انتظار فرج است». (2)

912.تحف العقول: از امام موسی کاظم علیه السلام روایت شده است که فرمود:«...پس از معرفت، برترین عبادت،انتظار فرج است». (3)

913.سنن الترمذی -با سندش به نقل از عبد اللّه بن مسعود-:پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود:«از فضل خدا بخواهید؛که خدای عز و جل،دوست دارد که از او خواسته شود،و برترین عبادت،انتظار فرج است». (4)

ج-نخستین عبادت

914.عیون الحکم و المواعظ: امام علی علیه السلام:فرمود:«نخستین عبادت،انتظار فَرَج همراه شکیب ورزیدن است». (5)

د-برترین عمل

915.الخصال -با سندش به نقل از ابو بصیر و محمّد بن مسلم-:امام صادق علیه السلام فرمود:

«پدرم از جدّم از پدرانش برایم گفت که امیر مؤمنان علیه السلام در مجلسی،چهارصد باب علم که دین و دنیای مسلمان را به سامان می کند،به یارانش آموخت.فرمود:"...

ص:331


1- (1) .کمال الدین:ص 287 ح 6،بحار الأنوار:ج 52 ص 125 ح 11.
2- (2) .الإرشاد:ج 1 ص 302، [1]کنز الفوائد (مکتبة المصطفوی):ص 58.بحار الأنوار:ج 71 ص 96 ح 61.
3- (3) .تحف العقول:ص 403، [2]بحار الأنوار:ج 78 ص 326 ح 4.
4- (4) .سنن الترمذی:ج 5 ص 565 ح 3571،المعجم الأوسط:ج 5 ص 230 ح 5169،المعجم الکبیر:ج 10 ص 101 ح 10088،کنز العمّال:ج 2 ص 79 ح 3225.
5- (5) .عیون الحکم و المواعظ:ص 125 ح 2858.

مَجلِسٍ واحِدٍ أربَعَمِئَةِ بابٍ،مِمّا یَصلُحُ لِلمُسلِمِ فی دینِهِ ودُنیاهُ،قالَ:...أفضَلُ أعمالِ المَرءِ انتِظارُ الفَرَجِ مِنَ اللّهِ عز و جل.

916.کمال الدین: بِهذَا الإِسنادِ (1)،عَن مُحَمَّدِ بنِ مَسعودٍ،عَن جَعفَرِ بنِ مَعروفٍ،قالَ:

أخبَرَنی مُحَمَّدُ بنُ الحُسَینِ،عَن جَعفَرِ بنِ بَشیرٍ،عَن موسَی بنِ بَکرٍ الواسِطِیِّ،عَن أبِی الحَسَنِ،عَن آبائِهِ علیهم السلام،أنَّ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله قالَ:

أفضَلُ أعمالِ امَّتِی انتِظارُ الفَرَجِ مِنَ اللّهِ عز و جل. (2)

917.تحف العقول عن الإمام علیّ علیه السلام: أفضَلُ عَمَلِ المَرءِ انتِظارُهُ فَرَجَ اللّهِ.

918.الفرج بعد الشدّة للتنوخی: رُوِیَ عَن أمیرِ المُؤمِنینَ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ علیه السلام أنَّهُ قالَ:

أفضَلُ ما یَعمَلُهُ المُمتَحَنُ انتِظارُ الفَرَجِ.

919.کمال الدین: حَدَّثَنا عَلِیُّ بنُ أحمَدَ بنِ موسَی الدَّقّاقُ رَضِیَ اللّهُ عَنهُ،قالَ:حَدَّثَنا مُحَمَّدُ بنُ هارونَ الصّوفِیُّ،قالَ:حَدَّثَنا أبو تُرابٍ عَبدُ اللّهِ موسَی الرّویانِیُّ،قالَ:

حَدَّثَنا عَبدُ العَظیمِ بنُ عَبدِ اللّهِ بنِ عَلِیِّ بنِ الحَسَنِ بنِ زَیدِ بنِ الحَسَنِ بنِ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ علیهم السلام الحَسَنِیُّ،قالَ:دَخَلتُ عَلی سَیِّدی مُحَمَّدِ بنِ عَلِیِّ بنِ موسَی بنِ جَعفَرِ بنِ مُحَمَّدِ بنِ عَلِیِّ بنِ الحُسَینِ بنِ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ علیهم السلام،وأَنَا اریدُ أن أسأَلَهُ عَنِ القائِمِ أهُوَ المَهدِیُّ أو غَیرُهُ؟فَابتَدَأَنی فَقالَ لی:...

ثُمَّ قال علیه السلام:أفضَلُ أعمالِ شیعَتِنَا انتِظارُ الفَرَجِ.

راجع:ص 374 ح 967.

ص:332


1- (1) .أی:المظفر بن جعفر بن المظفر العلوی عن جعفر بن محمّد بن مسعود.
2- (2) .فی عیون اخبار الرضا علیه السلام:«فرج اللّه».

برترین عمل انسان،انتظار فرج از جانب خداوند عز و جل است"». (1)

916.کمال الدین -با سندش به نقل از موسی بن بکر واسطی،از امام کاظم علیه السلام،از پدرانش علیهم السلام-:پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود:«برترین عمل امّت من،انتظار فَرَج از سوی خدای عز و جل است». (2)

917.تحف العقول: امام علی علیه السلام فرمود:«برترین عمل انسان،انتظارش برای فرج الهی است». (3)

918.الفرج بعد الشدّة ،تنوخی:از امیر مؤمنان علی بن ابی طالب علیه السلام روایت شده است که فرمود:«برترین کاری که فرد گرفتار بلا می کند،انتظار فرج است». (4)

919.کمال الدین -با سندش به نقل از عبد العظیم حسنی-:بر سَرورم امام جواد علیه السلام وارد شدم و می خواستم از ایشان بپرسم که:آیا قائم علیه السلام همان مهدی است یا فرد دیگری است؟

پیش از آن که بپرسم،به من فرمود...:سپس فرمود:«برترین عمل شیعیان ما، انتظار فرج است». (5)

ر.ک:ص 379 ح 967.

ص:333


1- (1) .الخصال:ص 621 ح 10 (با سند معتبر)،بحار الأنوار:ج 10 ص 99 ح 1.
2- (2) .کمال الدین:ص 644 ح 3،عیون أخبار الرضا علیه السلام:ج 2 ص 36 ح 87 ( [1]در این منبع،«انتظار فرج خدا»آمده است)،بحار الأنوار:ج 52 ص 128 ح 21.
3- (3) .تحف العقول:ص 221،بحار الأنوار:ج 78 ص 60 ح 138.
4- (4) .الفرج بعد الشدّة،تنوخی:ج 1 ص 46.
5- (5) .کمال الدین:ص 377 ح 1، [2]کفایة الأثر:ص 276، [3]إعلام الوری:ج 2 ص 242، [4]بحار الأنوار:ج 51 ص 156 ح 1. [5]نیز،برای دیدن همۀ حدیث،ر.ک:همین دانش نامه:ج 8 ص 100 ح 1458.

ه-أحَبُّ الأَعمالِ إلَی اللّهِ

920.الخصال: حَدَّثَنا أبی رَضِیَ اللّهُ عَنهُ،قالَ:حَدَّثَنا سَعدُ بنُ عَبدِ اللّهِ،قالَ:حَدَّثَنی مُحَمَّدُ بنُ عیسَی بنِ عُبَیدٍ الیَقطینِیُّ،عَنِ القاسِمِ بنِ یَحیی،عَن جَدِّهِ الحَسَنِ بنِ راشِدٍ،عَن أبی بَصیرٍ ومُحَمَّدِ بنِ مُسلِمٍ،عَن أبی عَبدِ اللّهِ علیه السلام،قالَ:حَدَّثَنی أبی،عَن جَدّی،عَن آبائِهِ علیهم السلام:أنَّ أمیرَ المُؤمِنینَ علیه السلام عَلَّمَ أصحابَهُ فی مَجلِسٍ واحِدٍ أربَعَمِئَةِ بابٍ مِمّا یَصلُحُ لِلمُسلِمِ فی دینِهِ ودُنیاهُ.

قالَ علیه السلام:...اِنتَظِرُوا الفَرَجَ،ولا تَیأَسوا مِن رَوحِ اللّهِ،فَإِنَّ أحَبَّ الأَعمالِ إلَی اللّهِ عز و جل انتِظارُ الفَرَجِ ما دام عَلَیهِ العَبدُ المُؤمِنُ.

921.کتاب من لایحضره الفقیه: رَوی لی مُحَمَّدُ بنُ إبراهیمَ بنِ إسحاقَ رَضِیَ اللّهُ عَنهُ،عَن أحمَدَ بنِ مُحَمَّدِ بنِ سَعیدٍ الهَمدانِیِّ،قالَ:حَدَّثَنِی الحَسَنُ بنُ القاسِمِ قِراءَةً،قالَ:

حَدَّثَنا عَلِیُّ بنُ إبراهیمَ بنِ المُعَلّی،قالَ:حَدَّثَنا أبو عَبدِ اللّهِ مُحَمَّدُ بنُ خالِدٍ،قالَ:

حَدَّثَنا عَبدُ اللّهِ بنُ بَکرٍ المُرادِیُّ،عَن موسَی بنِ جَعفَرٍ،عَن أبیهِ،عَن جَدَّهِ،عَن عَلِیِّ بنِ الحُسَینِ،عَن أبیهِ علیهم السلام،قالَ:

بَینا أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام ذاتَ یَومٍ جالِسٌ مَعَ أصحابِهِ یُعَبّیهِم لِلحَربِ،إذا أتاهُ شَیخٌ عَلَیهِ شَحبَةُ (1)السَّفَرِ،فَقالَ...أیُّ الأَعمالِ أحَبُّ إلَی اللّهِ عز و جل؟قالَ:اِنتِظارُ الفَرَجِ.

و-أفضَلُ الجِهادِ

922.تحف العقول: قالَ [ رَسولُ اللّهِ] صلی الله علیه و آله:أفضَلُ جِهادِ امَّتِی انتِظارُ الفَرَجِ.

ز-مِنَ الفَرَجِ انتِظارُ الفَرَجِ

923.الغیبة للطوسی: عَنهُ (2)،عَنِ ابنِ أسباطٍ،عَنِ الحَسَنِ بنِ الجَهمِ،قالَ:سَأَلتُ

ص:334


1- (1) .الشاحِبُ:هو المتغیّرُ اللّون لعارض أو مرض أو سفر (مجمع البحرین:ج 2 ص 932« [1]شحب»).
2- (2) .أی:الفضل بن شاذان.
ه-محبوب ترین عمل نزد خدا

920.الخصال -با سندش به نقل از ابو بصیر و محمّد بن مسلم-:امام صادق علیه السلام فرمود:

«پدرم از جدّم از پدرانش برایم نقل کرد که:امیر مؤمنان علیه السلام در مجلسی،چهارصد باب علم که دین و دنیای مسلمان را به سامان می کند،به یارانش آموخت.فرمود:«...

فرج را انتظار بکشید و از نسیم رحمت الهی ناامید نشوید،که محبوب ترین عمل نزد خداوند عز و جل،انتظار فرج است تا آن گاه که بندۀ باایمان بر آن حالت باشد». (1)

921.کتاب من لا یحضره الفقیه -با سندش به نقل از عبد اللّه بن بکر مرادی،از امام کاظم علیه السلام، از پدرش،از جدّش،از امام زین العابدین علیه السلام،از پدرش-:روزی امیر مؤمنان علیه السلام با یارانش نشسته بود و آنها را برای جنگ آماده می ساخت که پیرمردی که سفر،رنگ چهره اش را دگرگون نموده بود،نزدش آمد و گفت:...کدام عمل نزد خدای عز و جل محبوب تر است؟فرمود:«انتظار فَرَج». (2)

و-برترین جهاد

922.تحف العقول: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود:«برترین جهاد امّتم،انتظار فرج است». (3)

ز-انتظار فَرَج،خود،فَرَج است

923.الغیبة ،طوسی-با سندش به نقل از حسن بن جهم-:از امام کاظم علیه السلام یا امام

ص:335


1- (1) .الخصال:ص 616 ح 10 ( [1]با سند معتبر)،تحف العقول:ص 106،بحار الأنوار:ج 52 ص 123 ح 7.
2- (2) .کتاب من لا یحضره الفقیه:ج 4 ص 381-383 ح 5833،معانی الأخبار:ص 197 ح 4، [2]الأمالی،طوسی:ص 434 ح 974،الأمالی،صدوق:ص 477 ح 644، [3]الأربعون حدیثاً:ص 63، [4]بحار الأنوار:ج 77 ص 376 ح 1؛ [5]دستور معالم الحکم:ص 85.
3- (3) .تحف العقول:ص 37،بحار الأنوار:ج 77 ص 141 ح 26. [6]

أبَا الحَسَنِ علیه السلام عَن شَیءٍ مِنَ الفَرَجِ،فَقالَ:

أوَ لَستَ تَعلَمُ أنَّ انتِظارَ الفَرَجِ مِنَ الفَرَجِ؟قُلتُ:لا أدری إلّاأن تُعَلِّمَنی.فَقالَ:

نَعَمِ،انتِظارُ الفَرَجِ مِنَ الفَرَجِ.

924.تفسیر العیّاشی: عَن مُحَمَّدِ بنِ الفُضَیلِ،عَن أبِی الحَسَنِ الرِّضا علیه السلام،قالَ:سَأَلتُهُ عَن شَیءٍ فِی الفَرَجِ،فَقالَ:

أوَ لَیسَ تَعلَمُ أنَّ انتِظارَ الفَرَجِ مِنَ الفَرَجِ؟إنَّ اللّهَ یَقولُ: «فَانْتَظِرُوا إِنِّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِینَ» 1.

925.تفسیر العیّاشی: عَن مُحَمَّدِ بنِ الفُضَیلِ،عَنِ الرِّضا علیه السلام،قالَ:سَأَلتُهُ عَنِ انتِظارِ الفَرَجِ،فَقالَ:

أوَ لَیسَ تَعلَمُ أنَّ انتِظارَ الفَرَجِ مِنَ الفَرَجِ؟ثُمَّ قالَ:إنَّ اللّهَ تَبارَکَ وتَعالی یَقولُ:

«وَ ارْتَقِبُوا إِنِّی مَعَکُمْ رَقِیبٌ» 2 .

926.الکافی: عَلِیُّ بنُ مُحَمَّدٍ رَفَعَهُ،عَن عَلِیِّ بنِ أبی حَمزَةَ،عَن أبی بَصیرٍ،قالَ:قُلتُ لِأَبی عَبدِ اللّهِ علیه السلام:جُعِلتُ فِداکَ،مَتَی الفَرَجُ؟فَقالَ:

یا أبا بَصیرٍ،وأَنتَ مِمَّن یُریدُ الدُّنیا؟مَن عَرَفَ هذَا الأَمرَ فَقَد فُرِّجَ عَنهُ لِانتِظارِهِ.

ح-مِن أعظَمِ الفَرَجِ

927.مختصر إثبات الرجعة: حَدَّثَنا صَفوانُ بنُ یَحیی رضی الله عنه،قالَ:حَدَّثَنا إبراهیمُ بنُ زِیادٍ، عَن أبی حَمزَةَ الثُّمالِیِّ،عَن أبی خالِدٍ الکابُلِیِّ [ عَنِ الإِمامِ زَینِ العابِدینَ علیه السلام ]:

ص:336

رضا علیه السلام چیزی در بارۀ فَرَج پرسیدم.فرمود:«مگر نمی دانی که انتظار فَرَج،خود فَرَج است؟».

گفتم:نمی دانم،مگر آن که شما به من بیاموزی.

فرمود:«آری،انتظار فَرَج،خود،فَرَج است». (1)

924.تفسیر العیّاشی -به نقل از محمّد بن فضیل-:از امام رضا علیه السلام چیزی در بارۀ انتظار فرج پرسیدم.فرمود:«مگر نمی دانی که انتظار فرج،خود،فرج است؟خداوند می فرماید:«انتظار بکشید،که من نیز با شما از منتظران هستم»». (2)

925.تفسیر العیّاشی -به نقل از محمّد بن فضیل-:از امام رضا علیه السلام در بارۀ انتظار فرج پرسیدم.فرمود:«مگر نمی دانی که انتظار فرج کشیدن،خود،فرج است؟».سپس فرمود:«خداوند-تبارک و تعالی-می فرماید:«و چشم انتظار باشید،که من نیز با شما چشم انتظارم»». (3)

926.الکافی -با سندش به نقل از ابو بصیر-:به امام صادق علیه السلام گفتم:فدایت شوم! فَرَج،چه زمانی است؟

فرمود:«ای ابو بصیر! آیا تو هم از دنیاخواهان هستی؟! هر کس این امر (قیام) را بشناسد،به خاطر انتظار کشیدنش،از او گشایش امر می شود». (4)

ح-از بزرگ ترین فَرَج هاست

927.مختصر إثبات الرجعة -با سندش به نقل از ابوخالد کابلی-:امام زین العابدین علیه السلام فرمود:«انتظار فَرَج،از بزرگ ترین فَرَج هاست». (5)

ص:337


1- (1) .الغیبة،طوسی:ص 459 ح 471 (با سند معتبر)،بحار الأنوار:ج 52 ص 130 ح 29.
2- (2) .تفسیر العیّاشی:ج 2 ص 138 ح 50.نیز،ر.ک:کمال الدین:ص 645 ح 4.
3- (3) .تفسیر العیّاشی:ج 2 ص 159 ح 62.
4- (4) .الکافی:ج 1 ص 371 ح 3، [1]الغیبة،نعمانی:ص 330 ح 3، [2]بحار الأنوار:ج 52 ص 142 ح 54.
5- (5) .مختصر إثبات الرجعة:ص 36-40 ح 8 (با سند معتبر).

انتِظارُ الفَرَجِ مِن أعظَمِ الفَرَجِ.

928.کمال الدین: حَدَّثَنا عَلِیُّ بنُ عَبدِ اللّهِ الوَرّاقُ،قالَ:حَدَّثَنا مُحَمَّدُ بنُ هارونَ الصّوفِیُّ،عَن عَبدِ اللّهِ بنِ موسی،عَن عَبدِ العَظیمِ بنِ عَبدِ اللّهِ الحَسَنِیِّ رَضِیَ اللّهُ عَنهُ، قالَ:حَدَّثَنی صَفوانُ بنُ یَحیی،عَن إبراهیمَ بنِ أبی زِیادٍ،عَن أبی حَمزَةَ الثُّمالِیِّ، عَن أبی خالِدٍ الکابُلِیِّ،عَن عَلِیِّ بنِ الحُسَینِ زَینِ العابِدینَ علیه السلام-فی ذِکرِ الأَئِمَّةِ علیهم السلام وغَیبَةِ المَهدِیِّ علیه السلام-قال:...وقالَ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیهما السلام:اِنتِظارُ الفَرَجِ مِن أعظَمِ الفَرَجِ. (1)

ط-مِن أرکانِ الدّینِ

929.الکافی: عَنهُ (2)،عَن مُعَلَّی بنِ مُحَمَّدٍ،عَنِ الوَشّاءِ،عَن أبانٍ،عَن إسماعیلَ الجُعفِیِّ، قالَ:دَخَلَ رَجُلٌ عَلی أبی جَعفَرٍ علیه السلام ومَعَهُ صَحیفَةٌ،فَقالَ لَهُ أبو جَعفَرٍ علیه السلام:هذِهِ صَحیفَةُ مُخاصِمٍ یَسأَلُ عَنِ الدّینِ الَّذی یُقبَلُ فیهِ العَمَلُ،فَقالَ:رَحِمَکَ اللّهُ،هذَا الَّذی اریدُ.

فَقالَ أبو جَعفَرٍ علیه السلام:شَهادَةُ أن لا إلهَ إلَّااللّهُ وَحدَهُ لا شَریکَ لَهُ،وأَنَّ مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله عَبدُهُ ورَسولُهُ،وتُقِرُّ بِما جاءَ مِن عِندِ اللّهِ،وَالوِلایَةُ لَنا أهلَ البَیتِ،وَالبَراءَةُ مِن عَدُوِّنا،وَالتَّسلیمُ لِأَمرِنا،وَالوَرَعُ وَالتَّواضُعُ،وَانتِظارُ قائِمِنا،فَإِنَّ لَنا دَولَةً إذا شاءَ اللّهُ جاءَ بِها.

ص:338


1- (1) .قال الصدوق فی آخره«وحدّثنا بهذا الحدیث علیّ بن أحمد بن موسی ومحمّد بن أحمد الشیبانی وعلیّ بن عبد اللّه الورّاق،عن محمّد بن أبی عبد اللّه الکوفی،عن سهل بن زیاد الآدمی،عن عبد العظیم بن عبد اللّه الحسنی رضی اللّه عنه،عن صفوان،عن إبراهیم أبی زیاد،عن أبی حمزة الثمالی،عن أبی خالد الکابلی،عن علیّ بن الحسین علیهما السلام»،
2- (2) .أی:الحسین بن محمّد.

928.کمال الدین -با سندش به نقل از ابو خالد کابلی،در یادکرد امامان علیه السلام و غیبت امام مهدی علیه السلام-:...امام زین العابدین فرمود:«انتظار فَرَج،از بزرگ ترین فَرَج هاست». (1)

ط-از ارکان دین است

929.الکافی -با سندش به نقل از اسماعیل جعفی-:مردی بر امام باقر علیه السلام وارد شد که دفتری همراه داشت.امام علیه السلام به او فرمود:«این،دفترِ گفتگو کننده ای است که به پرسش از دینی برآمده که عمل با آن پذیرفته می شود».

مرد گفت:خدا رحمتت کند! این،همان است که می خواهم.

امام باقر علیه السلام فرمود:«گواهی دادن به یگانگی و بی همتایی خدایی که جز او معبودی نیست و این که محمّد،بنده و فرستادۀ اوست و به آنچه از نزد خدا آمده، اقرار داشته باشی و نیز ولایت ما اهل بیت و بیزاری از دشمن ما و تسلیم در برابر فرمان ما و پارسایی و فروتنی و انتظار کشیدن برای قائم ما،که بی گمان،برای او دولتی است که چون خدا بخواهد،آن را می آورد». (2)

ص:339


1- (1) .کمال الدین:ص 319 ح 2،الاحتجاج:ج 2 ص 154 ح 188، [1]بحار الأنوار:ج 52 ص 122 ح 4.نیز،برای دیدن همۀ حدیث ر.ک:همین دانش نامه:ص 344 ح 935.
2- (2) .الکافی:ج 2 ص 22 ح 13، [2]الأمالی،طوسی:ص 179 ح 299 ( [3]هر دو منبع با سند معتبر)،بحار الأنوار:ج 69 ص 2 ح 2. [4]

930.الکافی: عَنهُ (1)،عَن أبِی الجارودِ،قالَ:قُلتُ لِأَبی جَعفَرٍ علیه السلام:یَابنَ رَسولِ اللّهِ،هَل تَعرِفُ مَوَدَّتی لَکُم وَانقِطاعی إلَیکُم ومُوالاتی إیّاکُم؟قالَ:فَقالَ:نَعَم،قالَ:فَقُلتُ:

فَإِنّی أسأَ لُکَ مَسأَلَةً تُجیبُنی فیها،فَإِنّی مَکفوفُ البَصَرِ قَلیلُ المَشیِ،ولا أستَطیعُ زِیارَتَکُم کُلَّ حینٍ،قالَ:هاتِ حاجَتَکَ.قُلتُ:أخبِرنی بِدینِکَ الَّذی تَدینُ اللّهَ عز و جل بِهِ أنتَ وأَهلُ بَیتِکَ؛لِأَدینَ اللّهَ عز و جل بِهِ.

قالَ:إن کُنتَ أقصَرتَ الخُطبَةَ فَقَد أعظَمتَ المَسأَلَةَ،وَاللّهِ،لَاُعطِیَنَّکَ دینی ودینَ آبائِیَ الَّذی نَدینُ اللّهَ عز و جل بِهِ:شَهادَةُ أن لا إلهَ إلَّااللّهُ،وأَنَّ مُحَمَّداً رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله، وَالإِقرارُ بِما جاءَ بِهِ مِن عِندِ اللّهِ،وَالوِلایَةُ لِوَلِیِّنا وَالبَراءَةُ مِن عَدُوِّنا،وَالتَّسلیمُ لِأَمرِنا، وَانتِظارُ قائِمِنا،وَالاِجتِهادُ وَالوَرَعُ.

931.الغیبة للنعمانی: حَدَّثَنا أحمَدُ بنُ مُحَمَّدِ بنِ سَعیدٍ ابنُ عُقدَةَ،قالَ:حَدَّثَنا أحمَدُ بنُ یوسُفَ بنِ یَعقوبَ الجُعفِیُّ أبُو الحَسَنِ،قالَ:حَدَّثَنا إسماعیلُ بنُ مِهرانَ،قالَ:حَدَّثَنَا الحَسَنُ بنُ عَلِیِّ بنِ أبی حَمزَةَ،عَن أبیهِ ووُهَیبِ بنِ حَفصٍ،عَن أبی بَصیرٍ،عَن أبی عَبدِ اللّهِ علیه السلام أنَّهُ قالَ ذاتَ یَومٍ:

ألا اخبِرُکُم بِما لا یَقبَلُ اللّهُ عز و جل مِنَ العِبادِ عَمَلاً إلّابِهِ؟فَقُلتُ:بَلی.فَقالَ:شَهادَةُ أن لا إلهَ إلَّااللّهُ،وأَنَّ مُحَمَّداً عَبدُهُ (ورَسولُهُ)،وَالإِقرارُ بِما أمَرَ اللّهُ،وَالوِلایَةُ لَنا، وَالبَراءَةُ مِن أعدائِنا-یَعنِی الأَئِمَّةَ خاصَّةً-وَالتَّسلیمُ لَهُم،وَالوَرَعُ وَالاِجتِهادُ وَالطُّمَأنینَةُ،وَالاِنتِظارُ لِلقائِمِ علیه السلام،ثُمَّ قالَ:إنَّ لَنا دَولَةً یَجیءُ اللّهُ بِها إذا شاءَ.

ص:340


1- (1) .إنّ مرجع الضمیر غیر معلوم تحدیداً،یمکن أن یکون عائداً علی«عیسی السری»،وأنّ سند الروایة معلّق علی سند السابق.

930.الکافی -با سندش به نقل از ابو جارود-:به امام باقر علیه السلام گفتم:ای فرزند پیامبر خدا! آیا دوستی ام با شما و بریدن از همه و پیوستن به شما و پذیرش سرپرستیِ شما را می دانی؟

فرمود:«آری».

گفتم:من از شما سؤالی می کنم.جوابم را بده،که من نابینایم و زیاد راه نمی روم و نمی توانم هر زمانی شما را زیارت کنم.

فرمود:«سؤالت را بگو».

گفتم:مرا از دینت که تو و خاندانت،خدای عز و جل را با آن می پرستی،آگاه کن تا من نیز خدای عز و جل را آن گونه بپرستم.

فرمود:«کوتاه گفتی؛امّا سؤال بزرگی پرسیدی.به خدا سوگند،دینم و دین پدرانم را-که خدای عز و جل را با آن می پرستیم-به تو می گویم:شهادت دادن به این که معبودی جز خداوند یکتا نیست و محمّد،فرستادۀ اوست و اقرار کردن به آنچه از نزد خدا آمده و دوستی ورزیدن با دوستدار ما و بیزاری جستن از دشمن ما و تسلیم بودن در برابر فرمان ما،و انتظار کشیدن برای قائم ما و سختکوشی و پارسایی». (1)

931.الغیبة ،نعمانی-با سندش به نقل از ابو بصیر-:امام صادق علیه السلام روزی فرمود:«آیا به شما از چیزی خبر ندهم که خدای عز و جل جز با آن،عملی را از بندگان نمی پذیرد؟».

گفتم:چرا.

فرمود:«گواهی دادن به این که معبودی جز خداوند یکتا نیست و این که محمّد، بنده و فرستادۀ اوست و پذیرش فرمان الهی و ولایت ما و بیزاری جستن از دشمنان ما»یعنی امامان«و تسلیم بودن در برابر ایشان و پارسایی و سختکوشی و وقار و برای قائم علیه السلام انتظار کشیدن».سپس فرمود:«ما دولتی داریم که خدا چون بخواهد، آن را می آورد».

ص:341


1- (1) .الکافی:ج 2 ص 21 ح 10، [1]بحار الأنوار:ج 69 ص 14 ح 15.

ثُمَّ قالَ:مَن سَرَّهُ أن یَکونَ مِن أصحابِ القائِمِ،فَلیَنتَظِر،وَلیَعمَل بِالوَرَعِ ومَحاسِنِ الأَخلاقِ وهُوَ مُنتَظِرٌ،فَإِن ماتَ وقامَ القائِمُ بَعدَهُ،کانَ لَهُ مِنَ الأَجرِ مِثلُ أجرِ مَن أدرَکَهُ،فَجِدّوا وَانتَظِروا هَنیئاً لَکُم أیَّتُهَا العِصابَةُ المَرحومَةُ.

3/1:فَضلُ المُنتَظِرِ

أ-مِن أولِیاءِ اللّهِ

932.کمال الدین: حَدَّثَنَا المُظَفَّرُ بنُ جَعفَرِ بنِ المُظَفَّرِ العَلَوِیُّ السَّمَرقَندِیُّ رَضِیَ اللّهُ عَنهُ، قالَ:حَدَّثَنا مُحَمَّدُ بنُ جَعفَرِ بنِ مَسعودٍ وحَیدَرُ بنُ مُحَمَّدِ بنِ نُعَیمٍ السَّمَرقَندِیُّ جَمیعاً،عَن مُحَمَّدِ (بنِ) مَسعودٍ العَیّاشِیِّ،قالَ:حَدَّثَنی عَلِیُّ بنُ مُحَمَّدِ بنِ شُجاعٍ، عَن مُحَمَّدِ بنِ عیسی،عَن یونُسَ بنِ عَبدِ الرَّحمنِ،عَن عَلِیِّ بنِ أبی حَمزَةَ،عَن أبی بَصیرٍ،قالَ:

قالَ الصّادِقُ جَعفَرُ بنُ مُحَمَّدٍ علیهما السلام فی قَولِ اللّهِ عز و جل: «یَوْمَ یَأْتِی بَعْضُ آیاتِ رَبِّکَ لا یَنْفَعُ نَفْساً إِیمانُها لَمْ تَکُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ کَسَبَتْ فِی إِیمانِها خَیْراً» 1 یَعنی خُروجَ القائِمِ المُنتَظَرِ مِنّا.

ثُمَّ قالَ علیه السلام:یا أبا بَصیرٍ،طوبی لِشیعَةِ قائِمِنَا المُنتَظِرینَ لِظُهورِهِ فی غَیبَتِهِ، وَالمُطیعینَ لَهُ فی ظُهورِهِ،اُولئِکَ أولِیاءُ اللّهِ الَّذینَ لا خَوفَ عَلَیهِم ولا هُم یَحزَنونَ.

ص:342

سپس فرمود:«هر کس خشنود می شود که از یاران قائم باشد،باید انتظار کشد و در همان حال انتظار،به پارسایی و اخلاق زیبا رفتار کند،و اگر بمیرد و قائم،پس از او قیام کند،پاداشی همانند پاداش کسانی دارد که او را درک [و همراهی] می کنند.

پس بکوشید و منتظر بمانید.گوارایتان باد،ای فرقۀ رحمت شده!». (1)

3/1:فضیلت منتظر

الف-از اولیای الهی

932.کمال الدین -با سندش به نقل از ابو بصیر-:امام صادق علیه السلام فرمود:«مقصود از«آن روز که برخی نشانه های خدایت در می رسند،ایمان کسی که پیش تر ایمان نیاورده و یا در حال ایمانش کار نیکی نکرده است،سودی نمی بخشد»،خروج قائم ماست که انتظارش را می کشند».

سپس فرمود:«ای ابو بصیر! خوشا به حال پیروان قائمِ ما که در روزگار غیبتش، انتظارش را می کشند و در روزگار ظهورش فرمانش را می برند.آنان،اولیای خدایند که نه بیمی بر آنهاست و نه اندوهگین می شوند». (2)

ص:343


1- (1) .الغیبة،نعمانی:ص 200 ح 16،بحار الأنوار:ج 52 ص 140 ح 50.
2- (2) .کمال الدین:ص 357 ح 54،بحار الأنوار:ج 52 ص 149 ح 76.

ب-کَالمُقاتِلِ بَینَ یَدَی رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله

933.کمال الدین: بِهَذَا الإِسنادِ (1)،قالَ:قالَ المُفَضَّلُ بنُ عُمَرَ:سَمِعتُ الصّادِقَ جَعفَرَ بنَ مُحَمَّدٍ علیهما السلام یَقولُ:

مَن ماتَ مُنتَظِراً لِهذَا الأَمرِ کانَ کَمَن کانَ مَعَ القائِمِ فی فُسطاطِهِ (2)،لا بَل کانَ کَالضّارِبِ بَینَ یَدَی رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله بِالسَّیفِ.

934.المحاسن: عَنهُ (3)،عَنِ السِّندِیِّ،عَن جَدِّهِ،قالَ:قُلتُ لِأَبی عَبدِ اللّهِ علیه السلام:ما تَقولُ فیمَن ماتَ عَلی هذَا الأَمرِ مُنتَظِراً لَهُ؟

قالَ:هُوَ بِمَنزِلَةِ مَن کانَ مَعَ القائِمِ علیه السلام فی فُسطاطِهِ،ثُمَّ سَکَتَ هُنَیئَةً،ثُمَّ قالَ:هُوَ کَمَن کانَ مَعَ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله.

935.کمال الدین: حَدَّثَنا عَلِیُّ بنُ عَبدِ اللّهِ الوَرّاقُ،قالَ:حَدَّثَنا مُحَمَّدُ بنُ هارونَ الصُّوفِیُّ، عَن عَبدِ اللّهِ بنِ موسی،عَن عَبدِ العَظیمِ بنِ عَبدِ اللّهِ الحَسَنِیِّ رضی الله عنه،قالَ:حَدَّثَنی صَفوانُ بنُ یَحیی،عَن إبراهیمَ بنِ أبی زِیادٍ،عَن أبی حَمزَةَ الثُّمالِیِّ،عَن أبی خالِدٍ الکابُلِیِّ [ عَنِ الإِمامِ زَینِ العابِدینَ علیه السلام ]:

تَمتَدُّ الغَیبَةُ بِوَلِیِّ اللّهِ عز و جل الثّانی عَشَرَ مِن أوصِیاءِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله وَالأَئِمَّةِ بَعدَهُ.

یا أبا خالِدٍ إنَّ أهلَ زَمانِ غَیبَتِهِ القائِلینَ بِإِمامَتِهِ وَالمُنتَظِرینَ لِظُهورِهِ أفضَلُ مِن أهلِ کُلِّ زَمانٍ؛لِأَنَّ اللّهَ تَبارَکَ وتَعالی أعطاهُم مِنَ العُقولِ وَالأَفهامِ وَالمَعرِفَةِ

ص:344


1- (1) .أی:أبی ومحمّد بن الحسن رضی اللّه عنهما،قالا:حدّثنا سعد بن عبد اللّه وعبد اللّه بن جعفر الحمیری جمیعاً،عن إبراهیم بن هاشم،عن محمّد بن خالد،عن محمّد بن سنان.
2- (2) .الفُسطاطُ:البَیتُ من الشَّعَرِ فَوقَ الخِباء (مجمع البحرین:ج 3 ص 1393«فسط»).
3- (3) .أی:أحمد بن أبی عبد اللّه البرقی
ب-به سان پیکارگر در رکاب پیامبر خدا صلی الله علیه و آله

933.کمال الدین -با سندش به نقل از مفضّل بن عمر-:شنیدم که امام جعفر صادق علیه السلام می فرماید:«هر کس در حال انتظار این امر بمیرد،مانند کسی است که همراه قائم و در خیمۀ اوست؛بلکه مانند شمشیرزن پیش روی پیامبر خدا صلی الله علیه و آله است». (1)

934.المحاسن -با سندش به نقل از سِندی،از جدّش-:به امام صادق علیه السلام گفتم:در بارۀ کسی که بر این امر (انتظار فرج) و چشم به راه او بمیرد،چه می فرمایی؟

فرمود:«مانند کسی است که در خیمۀ قائم علیه السلام همراه اوست».سپس لختی سکوت کرد و آن گاه فرمود:«او مانند کسی است که همراه پیامبر خدا صلی الله علیه و آله است». (2)

935.کمال الدین -با سندش به نقل از ابو خالد کابلی،در یادکرد امامان علیه السلام و غیبت مهدی علیه السلام-:امام زین العابدین علیه السلام فرمود:«سپس غیبت ولیّ خداوند عز و جل،دوازهمین وصیّ پیامبر خدا و امامانِ پس از او،استمرار می یابد.ای ابو خالد! آنان که در روزگار غیبت او،امامتش را باور داشته و ظهورش را منتظر باشند،از مردم هر روزگار دیگری برترند؛زیرا خداوند-تبارک و تعالی-چنان عقل و فهم و معرفتی به آنان داده که غیبت برای آنان به سان مشاهده است و آنان را در آن روزگار،مانند جهادگرانی قرار داده است که پیش روی پیامبر خدا با شمشیر می جنگند.آنان

ص:345


1- (1) .کمال الدین:ص 338 ح 11 (با سند معتبر)،بحار الأنوار:ج 52 ص 146 ح 69.
2- (2) .المحاسن:ج 1 ص 277 ح 543،بحار الأنوار:ج 52 ص 125 ح 14.

ما صارَت بِهِ الغَیبَةُ عِندَهُم بِمَنزِلَةِ المُشاهَدَةِ،وجَعَلَهُم فی ذلِکَ الزَّمانِ بِمَنزِلَةِ المُجاهِدینَ بَینَ یَدَی رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله بِالسَّیفِ،اُولئِکَ المُخلِصونَ حَقّاً وشیعَتُنا صِدقاً، وَالدُّعاةُ إلی دینِ اللّهِ عز و جل سِرّاً وجَهراً.

وقالَ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیهما السلام:اِنتِظارُ الفَرَجِ مِن أعظَمِ الفَرَجِ.

936.کمال الدین: حَدَّثَنا عَلِیُّ بنُ أحمَدَ بنِ عَبدِ اللّهِ بنِ أحمَدَ بنِ أبی عَبدِ اللّه البَرقِیُّ،قالَ:

حَدَّثَنا أبی،عَن جَدّی أحمَدَ بنِ أبی عَبدِ اللّهِ،عَن أبیهِ مُحَمَّدِ بنِ خالِدٍ،عَن مُحَمَّدِ بنِ سِنانٍ وأَبی عَلِیٍّ الزَّرّادِ جَمیعاً،عَن إبراهیمَ الکَرخِیِّ،قالَ:دَخَلتُ عَلی أبی عَبدِ اللّهِ جَعفَرِ بنِ مُحَمَّدٍ الصّادِقِ علیهما السلام،وإنّی لَجالِسٌ عِندَهُ إذ دَخَلَ أبُو الحَسَنِ موسَی بنُ جَعفَرٍ علیهما السلام وهُوَ غُلامٌ،فَقُمتُ إلَیهِ فَقَبَّلتُهُ وجَلَستُ.

فَقالَ أبو عَبدِ اللّهِ علیه السلام:یا إبراهیمُ،أما إنَّهُ [ لَ] صاحِبُکَ مِن بَعدی،أما لَیَهلِکَنَّ فیهِ أقوامٌ ویَسعَدُ (فیهِ) آخَرونَ،فَلَعَنَ اللّهُ قاتِلَهُ،وضاعَفَ عَلی روحِهِ العَذابَ،أما لَیُخرِجَنَّ اللّهُ مِن صُلبِهِ خَیرَ أهلِ الأَرضِ فی زَمانِهِ،سَمِّیَ جَدِّهِ،ووارِثَ عِلمِهِ وأَحکامِهِ وفَضائِلِهِ،(و) مَعدِنَ الإِمامَةِ،ورَأسَ الحِکمَةِ،یَقتُلُهُ جَبّارُ بَنی فُلانٍ،بَعدَ عَجائِبَ طَریفَةٍ حَسَداً لَهُ،ولکِنَّ اللّهَ عز و جل بالِغُ أمرِهِ ولَو کَرِهَ المُشرِکونَ.

یُخرِجُ اللّهُ مِن صُلبِهِ تَکمِلَةَ اثنَی عَشَرَ إماماً مَهدِیّاً،اختَصَّهُمُ اللّهُ بِکَرامَتِهِ،وأَحَلَّهُم دارَ قُدسِهِ،المُنتَظِرُ لِلثّانی عَشَرَ مِنهُم کَالشّاهِرِ سَیفَهُ بَینَ یَدَی رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَذُبُّ عَنهُ.

راجع:ج 2 ص 26 ح184.

ص:346

مخلصان حقیقی،شیعیان راستین ما و دعوتگران به دین خدا در پیدا و نهان هستند».

[امام زین العابدین فرمود:«انتظار فَرَج،از بزرگ ترین فَرَج هاست]. (1)

936.کمال الدین -با سندش به نقل از ابراهیم کرخی-:بر امام صادق علیه السلام وارد شدم و نزد ایشان نشسته بودم که امام کاظم علیه السلام-که نوجوانی بود-وارد شد.برخاستم و او را بوسیدم و نشستم.

امام صادق علیه السلام فرمود:«ای ابراهیم! بدان که پس از من،او امام توست.هان که گروه هایی در بارۀ او هلاک و گروه هایی دیگر سعادتمند می شوند! خداوند،قاتلش را بکشد و عذاب را بر جانش دو چندان کند! هان که خداوند،از نسل او بهترین فرد روزگار خویش را بیرون می آورد که همنام جدّش،وارث دانش و احکام و فضیلت های او،معدن امامت و اوج حکمت است! جبّار فلان قبیله،او را پس از کارهایی شگفت و بی سابقه و از سر حسادت می کشد؛امّا خدای عز و جل،کار خود را می کند،هرچند مشرکان را ناخوش آید.خداوند،از نسل او،فرزندانی بیرون می آورد که عدد دوازده امام ره یافته را کامل می کنند؛آنان که خداوند به کرامت خود،مخصوصشان ساخته و در سرای قدسش جای داده است.کسی که دوازدهمین نفر آنان را انتظار کشد،مانند کسی است که شمشیرش را پیش روی پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بیرون کشیده و از او دفاع می کند». (2)

ر.ک:ج 2 ص 27 ح 184.

ص:347


1- (1) .کمال الدین:ص 319 ح 2،الاحتجاج:ج 2 ص 154 ح 188،قصص الأنبیاء،راوندی:ص 365 ح 438،إعلام الوری:ج 2 ص 194،بحار الأنوار:ج 36 ص 386 ح 1.
2- (2) .کمال الدین:ص 334 ح 5،الغیبة،نعمانی:ص 90 ح 21، [1]إعلام الوری:ج 2 ص 234،الصراط المستقیم:ج 2 ص 228 (با عبارت مشابه)،بحار الأنوار:ج 52 ص 129 ح 24. [2]

ج-کَمَنِ استُشهِدَ مَعَ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله

937.المحاسن: عَنهُ (1)عَن عَلِیِّ بنِ النُّعمانِ،قالَ:حَدَّثَنی إسحاقُ بنُ عَمّارٍ وغَیرُهُ،عَنِ الفَیضِ بنِ المُختارِ،قالَ:سَمِعتُ أبا عَبدِاللّهِ علیه السلام یَقولُ:

مَن ماتَ مِنکُم وهُوَ مُنتَظِرٌ لِهذَا الأَمرِ،کَمَن هُوَ مَعَ القائِمِ فی فُسطاطِهِ،قالَ:ثُمَّ مَکَثَ هُنَیئَةً ثُمَّ قالَ:لا بَل کَمَن قارَعَ (2)مَعَهُ بِسَیفِهِ،ثُمَّ قالَ:لا وَاللّهِ إلّاکَمَنِ استُشهِدَ مَعَ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله.

938.تأویل الآیات الظاهرة: عَنِ الحارِثِ بنِ المُغیرَةِ،قالَ:کُنّا عِندَ أبی جَعفَرٍ علیه السلام فَقالَ:

العارِفُ مِنکُم هذَا الأَمرَ،المُنتَظِرُ لَهُ،المُحتَسِبُ فیهِ الخَیرَ،کَمَن جاهَدَ وَاللّهِ مَعَ قائِمِ آلِ مُحَمَّدٍ بِسَیفِهِ،ثُمَّ قالَ:بَل وَاللّهِ کَمَن جاهَدَ مَعَ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله بِسَیفِهِ،ثُمَّ قَالَ:

بَل وَاللّهِ کَمَنِ استُشهِدَ مَعَ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله فی فُسطاطِهِ،وفیکُم (نَزَلَت) آیَةٌ مِن کِتابِ اللّهِ.قُلتُ:وأَیُّ آیَةٍ جُعِلتُ فِداکَ؟

قالَ:قَولُ اللّهِ عز و جل: «وَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ أُولئِکَ هُمُ الصِّدِّیقُونَ وَ الشُّهَداءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَ نُورُهُمْ» 3 ثُمَّ قالَ:صِرتُم وَاللّهِ صادِقینَ،شُهَداءَ عِندَ رَبِّکُم.

939.تأویل الآیات الظاهرة: الحُسَینُ بنُ أبی حَمزَةَ،عَن أبیهِ،قالَ:قُلتُ لِأَبی عَبدِ اللّهِ علیه السلام:جُعِلتُ فِداکَ،قَد کَبِرَ سِنّی ودَقَّ (3)عَظمی،وَاقتَرَبَ أجَلی،وقَد خِفتُ أن یُدرِکَنی قَبلَ هذَا الأَمرِ المَوتُ،قالَ:فَقالَ لی:

ص:348


1- (1) .أی:أحمد بن أبی عبد اللّه البرقی
2- (2) .القِراعُ والمقارعة:المضاربة بالسیوف (لسان العرب:ج 8 ص 264« [1]قرع»).
3- (4) .الدقیق:الذی لا غِلظ له،خلاف الغلیظ،والدقّ مثلهُ (لسان العرب:ج 10 ص 101« [2]دقق»).
ج-مانند شهید در رکاب پیامبر خدا صلی الله علیه و آله

937.المحاسن -با سندش به نقل از فیض بن مختار-:شنیدم که امام صادق علیه السلام می فرماید:

«هر یک از شما چشم به راه این امر بمیرد،مانند کسی است که همراه قائم در خیمۀ اوست».سپس اندکی درنگ کرد و فرمود:«نه؛بلکه مانند شمشیرزن همراه اوست».

سپس فرمود:«نه! به خدا سوگند،مانند کسی است که در رکاب پیامبر خدا صلی الله علیه و آله شهید شده است». (1)

938.تأویل الآیات الظاهرة -به نقل از حارث بن مغیره-:ما نزد امام باقر علیه السلام بودیم،که فرمود:

«هر یک از شما که این امر (ولایت و قیام) را بشناسد و منتظر آن باشد و این را خداخواهانه و نیکوکارانه [نه ریاکارانه] دنبال کند،به خدا سوگند،مانند کسی است که با شمشیرش همراه قائم خاندان محمّد صلی الله علیه و آله جهاد می کند».سپس فرمود:«بلکه به خدا سوگند،مانند کسی است که با شمشیرش همراه پیامبر خدا صلی الله علیه و آله می جنگد».سپس فرمود:«بلکه به خدا سوگند،مانند کسی است که در سراپردۀ پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به شهادت رسیده است،و در بارۀ شما آیه ای از کتاب خدا نازل شده است».

گفتم:فدایت شوم! چه آیه ای؟

فرمود:«سخن خدای عز و جل:«آنان که به خدا و فرستادگانش ایمان آوردند،نزد خدایشان انسان هایی راستین و شهیدند.پاداش [اعمال] آنها و نور [ایمان] آنها برایشان هست»».سپس فرمود:«به خدا سوگند،شما نزد خدایتان انسان هایی راستین و شهید به شمار آمده اید». (2)

939.تأویل الآیات الظاهرة -به نقل از حسین بن ابی حمزه،از پدرش-:به امام صادق علیه السلام گفتم:فدایت شوم! سنّم زیاد و استخوانم نازک و اجَلم نزدیک شده است و می ترسم که پیش از رسیدن این امر (ظهور و قیام) بمیرم.

ص:349


1- (1) .المحاسن:ج 1 ص 278 ح 548 (با سند صحیح)،بحار الأنوار:ج 52 ص 126 ح 18.
2- (2) .تأویل الآیات:ج 2 ص 665 ح 20،بحار الأنوار:ج 24 ص 38 ح 15.نیز،ر.ک:همین دانش نامه:ص 352 ح 941.

یا أبا حَمزَةَ،أوَ ما تَرَی الشَّهیدَ إلّامَن قُتِلَ؟قُلتُ:نَعَم جُعِلتُ فِداکَ.فَقالَ لی:

یا أبا حَمزَةَ،مَن آمَنَ بِنا وصَدَّقَ حَدیثَنا،وَانتَظَرَ (أمرَنا)،کانَ کَمَن قُتِلَ تَحتَ رایَةِ القائِمِ،بَل وَاللّهِ تَحتَ رایَةِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله.

د-کَالمُقاتِلِ فی جَیشِ القائِمِ علیه السلام

940.الکافی: عَنهُ (1)،عَنِ ابنِ فَضّالٍ،عَن عَلِیِّ بنِ عُقبَةَ،عَن عُمَرَ بنِ أبانٍ الکَلبِیِّ،عَن عَبدِ الحَمیدِ الواسِطِیِّ،عَن أبی جَعفَرٍ علیه السلام قالَ:قُلتُ لَهُ:أصلَحَکَ اللّهُ،لَقَد تَرَکنا أسواقَنا انتِظاراً لِهذَا الأَمرِ،حَتّی لَیوشِکُ الرَّجُلُ مِنّا أن یُسأَلَ فی یَدِهِ،فقَالَ علیه السلام:

یا عَبدَ الحَمیدِ،أتَری مَن حَبَسَ نَفسَهُ عَلَی اللّهِ،لا یَجعَلُ اللّهُ لَهُ مَخرَجاً؟بَلی وَاللّهِ لَیَجعَلَنَّ اللّهُ لَهُ مَخرَجاً،رَحِمَ اللّهُ عَبداً أحیا أمرَنا،قُلتُ:أصلَحَکَ اللّهُ،إنَّ هؤُلاءِ المُرجِئَةَ (2)یَقولونَ:ما عَلَینا أن نَکونَ عَلَی الَّذی نَحنُ عَلَیهِ،حَتّی إذا جاءَ ما تَقولونَ، کُنّا نَحنُ وأَنتُم سَواءً.

فَقالَ علیه السلام:یا عَبدَ الحَمیدِ،صَدَقوا،مَن تابَ تابَ اللّهُ عَلَیهِ،ومَن أسَرَّ نِفاقاً فَلا یُرغِمُ اللّهُ إلّابِأَنفِهِ،ومَن أظهَرَ أمرَنا أهرَقَ (3)اللّهُ دَمَهُ،یَذبَحُهُمُ اللّهُ عَلَی الإِسلامِ کَما یَذبَحُ القَصّابُ شاتَهُ.قالَ:قُلتُ:فَنَحنُ یَومَئِذٍ وَالنّاسُ فیهِ سَواءٌ؟

قالَ علیه السلام:لا،أنتُم یَومَئِذٍ سَنامُ الأَرضِ وحُکّامُها،لا یَسَعُنا فی دینِنا إلّاذلِکَ (4)،

ص:350


1- (1) .أی:عدة من أصحابنا عن سهل بن زیاد.
2- (2) .المُرجِئَةُ:فرقة من فرق الإسلام،سمّوا لاعتقادهم أنَ اللّه تعالی أرجأ تعذیبهم علی المعاصی (مجمع البحرین:ج 2 ص 675« [1]رجأ») لعل المراد بهم من أخر علیاً علیه السلام عن الثلاثة (شرح الکافی للمولی صالح المازندرانی:ج 1 ص 423).
3- (3) .أهرق:أراق،أراق الماء یُریقه،وهراقه یهریقه (النهایة:ج 5 ص 260« [2]هرق»).
4- (4) .لیس فی المحاسن:من«قلت:اصلحک...دیننا إلّاذلک».

فرمود:«ای ابو حمزه! آیا [بیم تو از این نیست که] شهید را تنها کشته شده [در میدان جنگ] می بینی؟».گفتم:آری،فدایت شوم!

امام علیه السلام به من فرمود:«ای ابو حمزه! هر کس به ما ایمان بیاورد و گفتۀ ما را تصدیق کند و امر ما را انتظار کشد،مانند کسی است که زیر پرچم قائم و بلکه به خدا سوگند،زیر پرچم پیامبر خدا صلی الله علیه و آله کشته می شود». (1)

د-مانند جنگجوی سپاه قائم علیه السلام

940.الکافی -با سندش به نقل از عبد الحمید واسطی-:به امام باقر علیه السلام گفتم:خدایت به سامان دارد ! ما کار و بازارمان را در انتظار این امر،رها کرده ایم،تا آن جا که نزدیک است برخی از ما دست گدایی دراز کند.

امام علیه السلام فرمود:«ای عبد الحمید! آیا چنین می بینی کسی که خود را وقف خدا کرده است،خداوند برای او راه گشایشی نمی گذارد؟به خدا سوگند،چنین نیست! خداوند برایش راه گشایشی می گذارد.خداوند،بنده ای را که امر ما را زنده می کند،می آمرزد».

گفتم:خدایت به سامان آورد! فرقۀ مرجئه (2)می گویند:ما از این باور،زیانی نمی کنیم و هنگامی که قائم ظهور کند،ما و شما یکسان خواهیم بود.

فرمود:«ای عبد الحمید! راست گفته اند.هر کس توبه کند،خداوند به سوی او باز می گردد و هر کس در نهان،دورویی کند،خداوند،بینی اش را به خاک می مالد و هر کس امر ما را افشا کند،خداوند،خونش را می ریزد.خداوند،آنان را به خاطر اسلام ذبح می کند، همان گونه که قصّاب،گوسفند را ذبح می کند».

گفتم:پس،آن روز،ما با این مردم،یکسان هستیم؟

فرمود:«نه؛شما آن روز،فرادستان و حاکمان زمین هستید و جز این،در دین ما جایی ندارد».گفتم:اگر قبل از این که قائم را درک کنم،بمیرم،چه می شود؟

ص:351


1- (1) .تأویل الآیات الظاهرة:ج 2 ص 665 ح 21،بحار الأنوار:ج 27 ص 138 ح 141.
2- (2) .مرجئه،فرقه ای از مسلمانان هستند که معتقدند خدای متعال،عذاب گناهکاران را به تأخیر می اندازد؛امّامحتمل است مقصود از«مرجئه»در این جا،کسانی باشند که امام علی علیه السلام را متأخّر و پس از سه خلیفۀ دیگر،خلیفه می دانند و آن گاه در امتداد ایشان،مانند شیعه هستند.

قُلتُ:فَإِن مِتُّ قَبلَ أن ادرِکَ القائِمَ علیه السلام؟قالَ:إنَّ القائِلَ مِنکُم إذا قالَ:إن أدرَکتُ قائِمَ آلِ مُحَمَّدٍ نَصَرتُهُ،کَالمُقارِعِ مَعَهُ بِسَیفِهِ،وَالشَّهادَةُ مَعَهُ شَهادَتانِ.

941.مجمع البیان: رَوَی العَیّاشِیُّ بِالاِسنادِ عَن مِنهالٍ القَصّابِ،قالَ:قُلتُ لِأَبی عَبدِ اللّهِ علیه السلام:اُدعُ اللّهَ أن یَرزُقَنِی الشَّهادَةَ،فَقالَ علیه السلام:

العارِفُ مِنکُم هذَا الأَمرَ،المُنتَظِرُ لَهُ،المُحتَسِبُ فیهِ الخَیرَ،کَمَن جاهَدَ وَاللّهِ مَعَ قائِمِ آلِ مُحَمَّدٍ علیه السلام بِسَیفِهِ.ثُمَّ قالَ:بَل وَاللّهِ کَمَن جاهَدَ مَعَ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله بِسَیفِهِ،ثُمَّ قالَ الثّالِثَةَ:بَل وَاللّهِ کَمَنِ استُشهِدَ مَعَ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله فی فُسطاطِهِ.

وفیکُم آیَةٌ مِن کِتابِ اللّهِ.وقُلتُ:وأَیُّ آیَةٍ جُعِلتُ فِداکَ؟قالَ:قَولُ اللّهِ عز و جل:

«وَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ أُولئِکَ هُمُ الصِّدِّیقُونَ وَ الشُّهَداءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ» ثُمَّ قالَ:

صِرتُم وَاللّهِ صادِقینَ شُهَداءَ عِندَ رَبِّکُم.

942.الغیبة للنعمانی: حَدَّثَنا أحمَدُ بنُ مُحَمَّدِ بنِ سَعیدٍ،قالَ:حَدَّثَنا أحمَدُ بنُ یوسُفَ بنِ یَعقوبَ أبُو الحَسَنِ الجُعفِیُّ،قالَ:حَدَّثَنا إسماعیلُ بنُ مِهرانَ،قالَ:حَدَّثَنَا الحَسَنُ بنُ عَلِیِّ بنِ أبی حَمزَةَ،عَن أبیهِ ووُهَیبٍ،عَن أبی بَصیرٍ،قالَ:قالَ أبو عَبدِ اللّهِ علیه السلام:

لِیُعِدَّنَّ أحَدُکُم لِخُروجِ القائِمِ ولَو سَهماً،فَإِنَّ اللّهَ تَعالی إذا عَلِمَ ذلِکَ مِن نِیَّتِهِ، رَجَوتُ لِأَن یُنسِئَ (1)فی عُمُرِهِ حَتّی یُدرِکَهُ فَیَکونَ مِن أعوانِهِ وأَنصارِهِ.

ص:352


1- (1) .نسأتُ الشیء وأنسأتُه:إذا أخّرته ویکون فی العُمر والدَّین (النهایة:ج 5 ص 44« [1]نسأ»).

فرمود:«اگر کسی از میان شما بگوید:"اگر قائم را درک کردم،یاری اش می دهم"،مانند شمشیرزن در رکاب اوست و شهادت در رکاب او،دو شهادت است [یک شهادت به خاطر کشته شدن و یکی هم به خاطر ایمان و قصد یاری نمودن امام علیه السلام ]». (1)

941.مجمع البیان -به نقل از عیّاشی با سندش،از منهال قصّاب-:به امام صادق علیه السلام گفتم:از خدا بخواه که شهادت را روزیِ من کند.

فرمود:«آن کس از شما که این امر (ولایت و قیام) را بشناسد و منتظر آن باشد و این را خداخواهانه و نیکوکارانه [نه ریاکارانه] دنبال کند،به خدا سوگند،مانند کسی است که با شمشیرش همراه قائم خاندان محمّد صلی الله علیه و آله جهاد می کند».سپس فرمود:«بلکه به خدا سوگند،مانند کسی است که با شمشیرش همراه پیامبر خدا صلی الله علیه و آله می جنگد».سپس برای بار سوم فرمود:«بلکه به خدا سوگند،مانند کسی است که در سراپردۀ پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به شهادت رسیده است،و در بارۀ شما آیه ای از کتاب خدا نازل شده است».

گفتم:فدایت شوم! چه آیه ای؟

فرمود:«سخن خدای عز و جل:«آنان که به خدا و فرستادگانش ایمان آوردند،نزد خدایشان انسان هایی راستین و شهیدند»».سپس فرمود:«به خدا سوگند،شما نزد خدایتان،انسان هایی راستین و شهید به شمار آمده اید». (2)

942.الغیبة،نعمانی -با سندش به نقل از ابو بصیر-:امام صادق علیه السلام فرمود:«هر یک از شما باید خود را برای خروج قائم،آماده کند،هر چند با فراهم آوردن تیری؛چرا که خداوند متعال اگر این نیّت او را بداند،امید می برم که عمر او را طول دهد تا قائم را درک کند و از یاوران و یاران ایشان شود». (3)

ص:353


1- (1) .الکافی:ج 8 ص 80 ح 37، [1]المحاسن:ج 1 ص 277 ح 545،الصراط المستقیم:ج 2 ص 262 (با عبارت مشابه)،بحار الأنوار:ج 52 ص 126 ح 16.نیز ر.ک:همین دانش نامه:ص 404 ح 997.
2- (2) .مجمع البیان:ج 9 ص 359،بحار الأنوار:ج 68 ص 141 ح 85.نیز،ر.ک:همین دانش نامه:ص 348 ح 938.
3- (3) .الغیبة،نعمانی:ص 320 ح 10، [2]بحار الأنوار:ج 52 ص 366 ح 146.

ه-کَالمُتَشَحِّطِ بِدَمِهِ فی سَبیلِ اللّهِ

943.کمال الدین: حَدَّثَنا مُحَمَّدُ بنُ الحَسَنِ بنِ أحمَدَ بنِ الوَلیدِ رَضِیَ اللّهُ عَنهُ،قالَ:حَدَّثَنا مُحَمَّدُ بنُ الحَسَنِ الصَّفّارُ،عَن أحمَدَ بنِ مُحَمَّدِ بنِ عیسی،عَنِ القاسِمِ بنِ یَحیی،عَن جَدِّهِ الحَسَنِ بنِ راشِدٍ،عَن أبی بَصیرٍ ومُحَمَّدِ بنِ مُسلِمٍ،عَن أبی عَبدِ اللّهِ،عَن آبائِهِ، عَن أمیرِ المُؤمِنینِ علیهم السلام،قالَ:

المُنتَظِرُ لِأَمرِنا کَالمُتَشَحِّطِ (1)بِدَمِهِ فی سَبیلِ اللّهِ.

و-کَمَن کانَ فی فُسطاطِ القائِمِ علیه السلام

944.المحاسن: عَنهُ (2)،عَنِ ابنِ فَضّالٍ،عَن عَلِیِّ بنِ عُقبَةَ،عَن موسَی النُّمَیرِیِّ،عَن عَلاءِ بنِ سَیابَةَ،قالَ:قالَ أبو عَبدِ اللّهِ علیه السلام:

مَن ماتَ مِنکُم عَلی هذَا الأَمرِ مُنتَظِراً لَهُ،کانَ کَمَن کانَ فی فُسطاطِ القائِمِ علیه السلام.

945.الکافی: عِدَّةٌ مِن أصحابِنا،عَن سَهلِ بنِ زِیادٍ،عَن أحمَدَ بنِ مُحَمَّدِ بنِ أبی نَصرٍ،عَن مُحَمَّدِ بنِ عَبدِ اللّهِ؛ومُحَمَّدُ بنُ یَحیی،عَن أحمَدَ بنِ مُحَمَّدٍ،عَنِ العَبّاسِ بنِ مَعروفٍ، عَن صَفوانَ بنِ یَحیی،عَن عَبدِ اللّهِ بنِ المُغیرَةِ،قالَ:قالَ مُحَمَّدُ بنُ عَبدِ اللّهِ لِلرِّضا (صَلَواتُ اللّهِ عَلَیهِ)-وأَنَا أسمَعُ-:حَدَّثَنی أبی عَن أهلِ بَیتِهِ،عَن آبائِهِ علیهم السلام أنَّهُ قالَ لِبَعضِهِم (3):إنَّ فی بِلادِنا مَوضِعَ رِباطٍ (4)یُقالُ لَهُ:قَزوینُ،وعَدُوّاً یُقالُ لَهُ:الدَّیلَمُ،

ص:354


1- (1) .التشحّط:الاضطراب فی الدم (لسان العرب:ج 7 ص 327« [1]شحط»).
2- (2) .أی:أحمد بن أبی عبد اللّه البرقی.
3- (3) .وردت العبارة فی ج 4 ص 260 ح 34 من الکافی [2]بشکل أصحّ وأوضح کالآتی:«عن محمّد بن عبد اللّه،قال:قلتُ للرضا علیه السلام:جعلتُ فداک،إنّ أبی حدّثنی عن آبائک علیهم السلام أنّه قیل لبعضهم».
4- (4) .الرِّباطُ فی الأصل:الإقامة علی جهاد العدوّ بالحرب،وارتباط الخیل وإعدادها.قال القیبی:أصل المرابطة أن یربط الفریقان خیولهم فی ثغر،کلّ منهما معدّ لصاحبه،فسمّی المقام فی الثغور رباطاً (النهایة:ج 2 ص 185« [3]ربط»).
ه--مانند به خون خود غلتیده در راه خدا

943.کمال الدین -با سندش به نقل از ابو بصیر و محمّد بن مسلم،از امام صادق علیه السلام،از پدرانش علیهم السلام-:امیر مؤمنان علیه السلام فرمود:«منتظر امر ما،مانند کسی است که در راه خدا در خون خود غلتیده است». (1)

و-مانند کسی که در خیمۀ قائم علیه السلام است

944.المحاسن -با سندش به نقل از علاء بن سیابه-:امام صادق علیه السلام فرمود:«هر کس از شما که بر این امر (ولایت) و انتظار [قیام] آن بمیرد،مانند کسی است که در خیمۀ قائم است». (2)

945.الکافی -با سندش به نقل از عبد اللّه بن مغیره-:شنیدم که محمّد بن عبد اللّه به امام رضا-که درودهای خدا بر او باد-گفت:پدرم از خاندانش از پدرانش برایم نقل کرد که به یکی از آنها (3)گفته شد:در سرزمین ما جایی به نام قزوین است که عرصۀ پیکار با دشمنانی به نام دیلمیان است.آیا به جهاد یا مرزداری آن جا بروم؟و آن امام فرموده است:«همواره به حجّ این خانه بروید»،و آن شخص،دوباره سخن خود را تکرار کرده و امام دوباره فرموده است:«همواره به حجّ این خانه بروید.آیا هیچ یک از شما راضی نمی شود که در خانه اش باشد و به مقدار توانایی اش برای خانواده اش هزینه کند و امر ما را انتظار کشد تا اگر آن را درک کرد،مانند کسی باشد که در جنگ بدر همراه پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بوده است و اگر در همان حال انتظار امر ما بمیرد،مانند

ص:355


1- (1) .کمال الدین:ص 645 ح 6،الخصال:ص 625 ح 10 ( [1]هر دو منبع با سند معتبر)،تحف العقول:ص 115، [2]تفسیر فرات،کوفی:ص 366 ح 499،بحار الأنوار:ج 52 ص 123 ح 7.
2- (2) .المحاسن:ج 1 ص 277 ح 544 (با سند موثّق)،کمال الدین:ص 644 ح 1،الغیبة،نعمانی:ص 200 ح 15، [3]بحار الأنوار:ج 52 ص 125 ح 15.
3- (3) .به قرینۀ مشابه همین روایت در الکافی ( [4]ج 4 ص 260 ح 34)،مقصود،یکی از امامان علیهم السلام است.گفتنی است این متن،روشن تر است؛امّا بخش پایانی آن،اندکی متفاوت است.

فَهَل مِن جِهادٍ أو هَل مِن رِباطٍ؟

فَقالَ:عَلَیکُم بِهذَا البَیتِ فَحُجّوهُ.فَأَعادَ عَلَیهِ الحَدیثَ،فَقالَ:عَلَیکُم بِهذَا البَیتِ فَحُجّوهُ،أما یَرضی أحَدُکُم أن یَکونَ فی بَیتِهِ یُنفِقُ عَلی عِیالِهِ مِن طَولِهِ یَنتَظِرُ أمرَنا، فَإِن أدرَکَهُ کانَ کَمَن شَهِدَ مَعَ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله بَدراً،وإن ماتَ مُنتَظِراً لِأَمرِنا کانَ کَمَن کانَ مَعَ قائِمِنا علیه السلام هکَذا فی فُسطاطِهِ-وجَمَعَ بَینَ السَّبّابَتَینِ-ولا أقولُ هکَذا -وجَمَعَ بَینَ السَّبّابَةِ وَالوُسطی-فَإِنَّ هذِهِ أطوَلُ مِن هذِهِ.

فَقالَ أبُو الحَسَنِ علیه السلام:صَدَقَ.

946.الکافی: الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ العَلَوِیُّ،عَن سَهلِ بنِ جُمهورٍ،عَن عَبدِ العَظیمِ بنِ عَبدِ اللّهِ الحَسَنِیِّ،عَنِ الحَسَنِ بنِ الحُسَینِ العُرَنِیِّ،عَن عَلِیِّ بنِ هاشِمٍ،عَن أبیهِ،عَن أبی جَعفَرٍ علیه السلام،قالَ:

ما ضَرَّ مَن ماتَ مُنتَظِراً لِأَمرِنا ألّا یَموتَ فی وَسَطِ فُسطاطِ المَهدِیِّ وعَسکَرِهِ.

راجع:ج 2 ص 24 (فضل من عرف إمام زمانه).

ز-لَهُ أجرُ الصّائِمِ القائِمِ

947.الکافی: مُحَمَّدُ بنُ یَحیی،عَن أحمَدَ بنِ مُحَمَّدٍ،عَن عَلِیِّ بنِ الحَکَمِ،عَن عَبدِ اللّهِ بنِ بُکَیرٍ،عَن رَجُلٍ،عَن أبی جَعفَرٍ علیهما السلام،قالَ:دَخَلنا عَلَیهِ جَماعَةً،فَقُلنا:یَابنَ رَسولِ اللّهِ،إنّا نُریدُ العِراقَ فَأَوصِنا.فَقالَ أبو جَعفَرٍ علیه السلام:

لِیُقَوِّ شَدیدُکُم ضَعیفَکُم،وَلیَعُد غَنِیُّکُم عَلی فَقیرِکُم،ولا تَبُثّوا سِرَّنا ولا تُذیعوا أمرَنا،وإذا جاءَکُم عَنّا حَدیثٌ فَوَجَدتُم عَلَیهِ شاهِداً أو شاهِدَینِ مِن کِتابِ اللّهِ فَخُذوا بِهِ وإلّا فَقِفوا عِندَهُ،ثُمَّ رُدّوهُ إلَینا حَتّی یَستَبینَ لَکُم،وَاعلَموا أنَّ المُنتَظِرَ لِهذَا الأَمرِ

ص:356

کسی باشد که این گونه (دو انگشت اشارۀ خود را کنار هم نهاد) همراه قائم ما در خیمه اش باشد،و نمی گویم این گونه (انگشت اشاره و میانی اش را کنار هم نهاد) که این از آن،بلندتر است».

امام رضا علیه السلام فرمود:«راست گفته است». (1)

946.الکافی -با سندش به نقل از علی بن هاشم،از پدرش-:امام باقر علیه السلام فرمود:«آن که در حال انتظار امر ما بمیرد،از این که در میان سراپردۀ مهدی علیه السلام و لشکرش نمرده،زیان نکرده است». (2)

ر.ک:ج 2 ص 25 (فضیلت کسی که امام زمانش را می شناسد).

ز-پاداش روزه دارِ شب زنده دار را دارد

947.الکافی -با سندش به نقل از عبد اللّه بن بکیر،از مردی-:با گروهی بر امام باقر علیه السلام وارد شدیم و گفتیم:ای فرزند پیامبر خدا! ما می خواهیم به عراق برویم.به ما سفارشی کن.

امام باقر علیه السلام فرمود:«نیرومند شما،ناتوانتان را تقویت کند و توانگرتان به نادارتان رسیدگی کند.راز ما را منتشر و امر ما را افشا نکنید و هنگامی که حدیثی از ما به شما می رسد و شاهدی یا شاهدهایی از کتاب خدا بر آن یافتید،آن را بپذیرید،و گرنه توقّف کنید و سپس آن را به ما باز گردانید تا وضعیتش برایتان روشن شود،و بدانید که منتظر این امر،پاداشی مانند روزه دار شب زنده دار دارد و هر کس قائم ما را درک

ص:357


1- (1) .الکافی:ج 5 ص 22 ح 2 ( [1]با سند معتبر) و ج 4 ص 260 ح 34.
2- (2) .الکافی:ج 1 ص 372 ح 6. [2]

لَهُ مِثلُ أجرِ الصّائِمِ القائِمِ،ومَن أدرَکَ قائِمَنا فَخَرَجَ مَعَهُ فَقَتَلَ عَدُوَّنا کانَ لَهُ مِثلُ أجرِ عِشرینَ شَهیداً،ومَن قُتِلَ مَعَ قائِمِنا کانَ لَهُ مِثلُ أجرِ خَمسَةٍ وعِشرینَ شَهیداً.

ح-أفضَلُ مِن أهلِ کُلِّ زَمانٍ

948.کمال الدین: حَدَّثَنا عَلِیُّ بنُ عَبدِ اللّهِ الوَرّاقُ،قالَ:حَدَّثَنا مُحَمَّدُ بنُ هارونَ الصّوفِیُّ، عَن عَبدِ اللّهِ بنِ موسی،عَن عَبدِ العَظیمِ بنِ عَبدِ اللّهِ الحَسَنِیِّ رَضِیَ اللّهُ عَنهُ،قالَ:

حَدَّثَنی صَفوانُ بنُ یَحیی،عَن إبراهیمَ بنِ أبی زِیادٍ،عَن أبی حَمزَةَ الثُّمالِیِّ،عَن أبی خالِدٍ الکابُلِیِّ [ عَنِ الإِمامِ زَینِ العابِدینَ علیه السلام ]:

تَمتَدُّ الغَیبَةُ بِوَلِیِّ اللّهِ عز و جل،الثّانی عَشَرَ مِن أوصِیاءِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله وَالأَئِمَّةِ بَعدَهُ.یا أبا خالِدٍ،إنَّ أهلَ زَمانِ غَیبَتِهِ القائِلینَ بِإِمامَتِهِ وَالمُنتَظِرینَ لِظُهورِهِ،أفضَلُ مِن أهلِ کُلِّ زَمانٍ.

949.الکافی: الحُسَینُ بنُ مُحَمَّدٍ الأَشعَرِیُّ،عَن مُعَلَّی بنِ مُحَمَّدٍ،عَن عَلِیِّ بنِ مِرداسٍ، عَن صَفوانَ بنِ یَحیی وَالحَسَنِ بنِ مَحبوبٍ،عَن هِشامِ بنِ سالِمٍ،عَن عَمّارٍ السّاباطِیِّ عَنِ الإِمامِ الصّادِقِ علیه السلام-فی حَدیثٍ-:

أما وَاللّهِ یا عَمّارُ،لا یَموتُ مِنکُم مَیِّتٌ عَلَی الحالِ الَّتی أنتُم عَلَیها،إلّاکانَ أفضَلَ عِندَ اللّهِ مِن کَثیرٍ مِن شُهَداءِ بَدرٍ واُحُدٍ،فَأَبشِروا.

ط-یُحشَرُ فی زُمرَةِ أهلِ البَیتِ علیهم السلام

950.الکافی: مُحَمَّدُ بنُ یَحیی،عَن أحمَدَ بنِ مُحَمَّدٍ،عَن بَعضِ أصحابِهِ،وعَلِیُّ بنُ إبراهیمَ،عَن أبیهِ،عَنِ ابنِ أبی عُمَیرٍ جَمیعاً،عَن مُحَمَّدِ بنِ أبی حَمزَةَ،عَن حُمرانَ، قالَ:قالَ أبو عَبدِ اللّهِ علیه السلام:...

ص:358

کند و با او خروج کند و دشمن ما را بکشد،پاداشی مانند پاداش بیست شهید دارد،و هر کس همراه قائم ما کشته شود،پاداشی مانند پاداش بیست و پنج شهید دارد». (1)

ح-برتر از افراد هر زمان

948.کمال الدین -با سندش به نقل از ابو خالد کابلی-:امام زین العابدین علیه السلام فرمود:«غیبت ولیّ خداوند عز و جل،دوازدهمین نفر از وصیّان و امامانِ پس از پیامبر صلی الله علیه و آله،استمرار می یابد.ای ابو خالد! افراد روزگار غیبتش که امامت او را باور داشته و ظهورش را منتظر باشند،از افراد هر زمان،برترند». (2)

949.الکافی -با سندش به نقل از عمّار ساباطی-:امام صادق علیه السلام در حدیثی فرمود:«هان! به خدا سوگند-ای عمّار-،هیچ یک از شما بر این حالتی که در آن هستید، نمی میرد،جز آن که نزد خداوند،برتر از بسیاری از شهیدان بدر و احُد است.پس مژده دهید». (3)

ط-در زمرۀ اهل بیت علیهم السلام محشور می شود

950.الکافی -با سندش به نقل از حمران-:امام صادق علیه السلام فرمود:«...آیا نمی دانی کسی که چشم به راه امر ما باشد و بر آزار و هراسی که می بیند،شکیب ورزد،فردا[ی قیامت] در زمرۀ ما خواهد بود؟!». (4)

ص:359


1- (1) .الکافی:ج 2 ص 222 ح 4، [1]بحار الأنوار:ج 75 ص 73 ح 21.
2- (2) .کمال الدین:ص 319 ح 2،الاحتجاج:ج 2 ص 154 ح 188، [2]قصص الأنبیاء،راوندی:ص 366 ح 438،إعلام الوری:ج 2 ص 194-196،الصراط المستقیم:ج 2 ص 131،بحار الأنوار:ج 36 ص 386 ح 1.نیز،برای دیدن همۀ حدیث،ر.ک:همین دانش نامه:ص 344 ح 935.
3- (3) .الکافی:ج 1 ص 333 ح 2، [3]کمال الدین:ص 647 ح 7،بحار الأنوار:ج 52 ص 128 ح 20.نیز،برای دیدن همۀ حدیث،ر.ک:همین دانش نامه:ج 9 ص 204 ح 1765.
4- (4) .الکافی:ج 8 ص 36-37 ح 7 ( [4]با دو سند،که یکی از آن دو،حسن مثل صحیح است)،بحار الأنوار:ج 52 ص 256 ح 147. [5]

ألا تَعلَمُ أنَّ مَنِ انتَظَرَ أمرَنا،وصَبَرَ عَلی ما یَری مِنَ الأَذی وَالخَوفِ،هُوَ غَداً فی زُمرَتِنا؟

951.کمال الدین: حَدَّثَنا مُحَمَّدُ بنُ الحَسَنِ رضی الله عنه،قالَ:حَدَّثَنا مُحَمَّدُ بنُ الحَسَنِ الصَّفّارُ، عَن أحمَدَ بنِ الحُسَینِ بنِ سَعیدٍ،عَن مُحَمَّدِ بنِ جُمهورٍ،عَن فَضالَةَ بنِ أیّوبَ،عَن مُعاوِیَةَ بنِ وَهبٍ،عَن أبی حَمزَةَ،عَن أبی جَعفَرٍ علیه السلام،قالَ:قالَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله:

طوبی لِمَن أدرَکَ قائِمَ أهلِ بَیتی وهُوَ یَأتَمُّ بِهِ فی غَیبَتِهِ قَبلَ قِیامِهِ،ویَتَوَلّی أولِیاءَهُ ویُعادی أعداءَهُ،ذلِکَ مِن رُفَقائی وذَوی مَوَدَّتی،وأَکرَمُ امَّتی عَلَیَّ یَومَ القِیامَةِ.

ی-شَوقُ أمیرِ المُؤمِنینَ إلی رُؤیَتِهِ

952.الکافی: عَلِیُّ بنُ مُحَمَّدٍ،عَن سَهلِ بنِ زِیادٍ،عَنِ ابنِ مَحبوبٍ،عَن أبی اسامَةَ،عَن هِشامٍ؛ومُحَمَّدُ بنُ یَحیی،عَن أحمَدَ بنِ مُحَمَّدٍ،عَنِ ابنِ مَحبوبٍ،عَن هِشامِ بنِ سالِمٍ،عَن أبی حَمزَةَ،عَن أبی إسحاقَ،قالَ:حَدَّثَنِی الثِّقَةُ مِن أصحابِ أمیرِ المُؤمِنینَ علیه السلام،أنَّهُم سَمِعوا أمیرَ المُؤمِنینَ علیه السلام یَقولُ فی خُطبَةٍ لَهُ:

اللّهُمَّ وإنّی لَأَعلَمُ أنَّ العِلمَ لا یَأرِزُ (1)کُلُّهُ،ولا یَنقَطِعُ مَوادُّهُ،وإنَّکَ لا تُخلی أرضَکَ مِن حُجَّةٍ لَکَ عَلی خَلقِکَ،ظاهِرٍ لَیسَ بِالمُطاعِ أو خائِفٍ مَغمورٍ،کَیلا تَبطُلَ حُجَّتُکَ، ولا یَضِلَّ أولِیاؤُکَ بَعدَ إذ هَدَیتَهُم،بَل أینَ هُم وکَم؟اُولئِکَ الأَقَلّونَ عَدَداً، وَالأَعظَمونَ عِندَ اللّهِ جَلَّ ذِکرُهُ قَدراً،المُتَّبِعونَ لِقادَةِ الدّینِ الأَئِمَّةِ الهادینَ،الَّذینَ یَتَأَدَّبونَ بِآدابِهِم،ویَنهَجونَ نَهجَهُم.

فَعِندَ ذلِکَ یَهجُمُ بِهِمُ العِلمُ عَلی حَقیقَةِ الإِیمانِ،فَتَستَجیبُ أرواحُهُم لِقادَةِ العِلمِ،

ص:360


1- (1) .قال المجلسی قدس سره:«لا یأرز»أی لا یخفی ولا یخرج من بین الناس (مرآة العقول:ج 4 ص 25). [1]

951.کمال الدین -با سندش به نقل از ابو حمزه،از امام باقر علیه السلام-:پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود:

«خوشا به حال کسی که قائم خاندان ما را درک کند،در حالی که قبل از قیامش و در روزگار غیبتش او را امام خود گرفته است و با دوستان او دوستی و با دشمنان او دشمنی ورزیده،که چنین کسی،از همراهان و دوستان من و گرامی ترینِ امّتم نزد من در روز قیامت خواهد بود». (1)

ی-اشتیاق امیر مؤمنان علیه السلام به دیدار او

952.الکافی -با سندش به نقل از ابو اسحاق-:یکی از یاران امیر مؤمنان علیه السلام-که مورد اعتماد است-،برایم گفت که آنها شنیده اند امیر مؤمنان علیه السلام در سخنرانی اش فرمود:

«خدایا! من می دانم که همۀ علم،پنهان نمی شود و ریشۀ آن نمی خشکد و تو زمینت را از حجّت خود بر مردمانت تهی نمی گذاری؛حجّتی آشکار و بی پیرو،یا بیمناک و ناپیدا،تا آن که حجّت تو از میان نرود و اولیایت پس از آن که هدایتشان نمودی، گم راه نشوند.پس این اولیا کجا و چند تن اند؟آنها کم شمارترین اند؛ولی نزد خدای والایاد،بزرگ ترین منزلت را دارند.آنان،پیرو راهبران دین و پیشوایان هدایت اند؛کسانی اند که از آداب آنان پیروی می کنند و راه آنان را می پویند.

این گونه است که علم و ایمان حقیقی به آنها رو آورده و روح هایشان،راهبران علم را پاسخ گفته و آنچه را از دیگران دشوار می بینند،از آنان به آسانی پذیرفته اند و به آنچه تکذیب کنندگان از آن می رمند و اسرافکاران نمی پذیرند،انس می گیرند.

ص:361


1- (1) .کمال الدین:ص 286 ح 2،بحار الأنوار:ج 51 ص 72 ح 14.

ویَستَلینونَ مِن حَدیثِهِم مَا استَوعَرَ (1)عَلی غَیرِهِم،ویَأنِسونَ بِمَا استَوحَشَ مِنهُ المُکَذِّبونَ،وأَباهُ المُسرِفونَ،اُولئِکَ أتباعُ العُلَماءِ،صَحِبوا أهلَ الدُّنیا بِطاعَةِ اللّهِ تَبارَکَ وتَعالی وأَولِیائِهِ،ودانوا بِالتَّقِیَّةِ عَن دینِهِم،وَالخَوفِ مِن عَدُوِّهِم،فَأَرواحُهُم مُعَلَّقَةٌ بِالمَحَلِّ الأَعلی،فَعُلَماؤُهُم وأَتباعُهُم خُرسٌ صُمتٌ فی دَولَةِ الباطِلِ،مُنتَظِرونَ لِدَولَةِ الحَقِّ،وسَیُحِقُّ اللّهُ الحَقَّ بِکَلَماتِهِ ویَمحَقُ الباطِلَ.

ها،ها،طوبی لَهُم عَلی صَبرِهِم عَلی دینِهِم فی حالِ هُدنَتِهِم،ویا شَوقاه إلی رُؤیَتِهِم فی حالِ ظُهورِ دَولَتِهِم،وسَیَجمَعُنَا اللّهُ وإیّاهُم فی جَنّاتِ عَدنٍ،ومَن صَلَحَ مِن آبائِهِم وأَزواجِهِم وذُرِّیّاتِهِم.

ص:362


1- (1) .تَوعّر:إذا تعسّر أی صار وعراً (تاج العروس:ج 7 ص 592« [1]وعر»).

ایشان پیروان عالمان اند.با اطاعت از خدای-تبارک و تعالی-و اولیایش،همراه دنیاپرستان شدند و به تقیّه در دین خود و بیم از دشمنشان،باور داشتند.

روح هایشان از عرش اعلا آویخته است و عالمانشان و پیروان آنها،در حکومت باطل،گنگ و لال و چشم به راه حکومت حق هستند و خداوند،حق را به زودی با کلمات خود،محقّق می کند و باطل را می زداید.

وه،وه ! خوشا به حال آنان و شکیبشان بر دین خود در حال متارکۀ جنگ [با حاکمان ستمکار] ! چه قدر مشتاق دیدنشان به گاه پدیدار شدن حکومتشان هستم و خداوند به زودی،ما و ایشان و نیز افراد صالح از پدران و همسران و فرزندانشان را در باغ های جاویدان،گرد هم می آورَد». (1)

ص:363


1- (1) .الکافی:ج 1 ص 335 ح 3. [1]نیز،ر.ک:نهج البلاغة:حکمت 147،الأمالی،طوسی:ص 20 ح 23.نیز،ر.ک:همین دانش نامه:ص 410 ح 1003.

الفصل الثانی:تَرکُ الاِستِعجالِ

1/2:التَّحذیرُ مِنَ الاِستِعجالِ

953.الإمامة والتبصرة: مُحَمَّدُ بنُ یَحیی،عَن مُحَمَّدِ بنِ أحمَدَ،عَن صَفوانَ بنِ یَحیی، عَن أبی أیّوبَ الخَزّازِ،عَن مُحَمَّدِ بنِ مُسلِمٍ،عَن أبی عَبدِ اللّهِ علیه السلام،قالَ:کُنتُ عِندَهُ إذ دَخَلَ عَلَیهِ مِهزَمٌ،فَقالَ لَهُ:جُعِلتُ فِداکَ،أخبِرنی عَن هذَا الأَمرِ الَّذی نَنتَظِرُهُ،مَتی هُوَ؟قالَ:

یا مِهزَمُ،کَذَبَ الوَقّاتونَ،وهَلَکَ المُستَعجِلونَ،ونَجَا المُسَلِّمونَ،وإلَینا یَصیرونُ.

954.الکافی: مُحَمَّدُ بنُ یَحیی،عَن سَلَمَةَ بنِ الخَطّابِ،عَن عَلِیِّ بنِ حَسّانَ،عَن عَبدِ الرَّحمنِ بنِ کَثیرٍ،قالَ:کُنتُ عِندَ أبی عَبدِ اللّهِ علیه السلام إذ دَخَلَ عَلَیهِ مِهزَمٌ،فَقالَ لَهُ:

جُعِلتُ فِداکَ،أخبِرنی عَن هذَا الأَمرِ الَّذی نَنتَظِرُ،مَتی هُوَ؟فَقالَ:

یا مِهزَمُ کَذَبَ الوَقّاتونَ،وهَلَکَ المُستَعجِلونَ،ونَجَا المُسَلِّمونَ.

955.الغیبة للنعمانی: حَدَّثَنا عَلِیُّ بنُ أحمَدَ،قالَ:حَدَّثَنا عُبَیدُ اللّهِ بنُ موسَی العَلَوِیُّ،عَن مُحَمَّدِ بنِ موسی،عَن أحمَدَ بنِ أبی أحمَدَ،عَن مُحَمَّدِ بنِ عَلِیٍّ،عَن عَلِیِّ بنِ

ص:364

فصل دوم:عجله نکردن

1/2:بر حذر داشتن از عجله

953.الإمامة و التبصرة -با سندش به نقل از محمّد بن مسلم-:نزد امام صادق علیه السلام بودم که مِهزم بر ایشان وارد شد و گفت:فدایت شوم! به من خبر بده این امری که انتظارش را می کشیم،کِی رخ می دهد؟

فرمود:«ای مِهزم! وقت گذاران،دروغ گفتند و عجله کنندگان،هلاک شدند و تسلیم شدگان،نجات یافتند و به سوی ما ره سپارند». (1)

954.الکافی -با سندش به نقل از عبد الرحمان بن کثیر-:نزد امام صادق علیه السلام بودم که مِهزم بر ایشان وارد شد و گفت:فدایت شوم! به من بگو این امری را که انتظار می کشیم،کِی رخ می دهد؟فرمود:«ای مِهزم! وقت گذاران،دروغ گفتند و عجله کنندگان،هلاک شدند و تسلیم شدگان،نجات یافتند». (2)

955.الغیبة ،نعمانی-با سندش به نقل از عبد الرحمان بن کثیر-:روزی نزد امام صادق علیه السلام بودم و مِهزم اسدی نیز حضور داشت.او به ایشان گفت:خدا مرا فدایت کند! این امری که

ص:365


1- (1) .الإمامة و التبصرة:ص 235 ح 87 (با سند صحیح)،الغیبة،طوسی:ص 426 ح 413،بحار الأنوار:ج 52 ص 103 ح 7.
2- (2) .الکافی:ج 1 ص 368 ح 2، [1]الغیبة،نعمانی:ص 294 ح 11، [2]بحار الأنوار:ج 52 ص 104.

حَسّانَ،عَن عَبدِ الرَّحمنِ بنِ کَثیرٍ،قالَ:کُنتُ عِندَ أبی عَبدِ اللّهِ علیه السلام یَوماً وعِندَهُ مِهزَمٌ الأَسَدِیُّ،فَقالَ:جَعَلَنِیَ اللّهُ فِداکَ،مَتی هذَا الأَمرُ الَّذی تَنتَظِرونَهُ،فَقَد طالَ عَلَینا؟

فَقالَ:یا مِهزَمُ،کَذَبَ المُتَمَنُّونَ،وهَلَکَ المُستَعجِلونَ،ونَجَا المُسَلِّمونَ،وإلَینا یَصیرونُ.

956.الکافی: الحُسَینُ بنُ مُحَمَّدٍ،عَن جَعفَرِ بنِ مُحَمَّدٍ،عَنِ القاسِمِ بنِ إسماعیلَ الأَنبارِیِّ، عَنِ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ،عَن إبراهیمَ بنِ مِهزَمٍ،عَن أبیهِ،عَن أبی عَبدِ اللّهِ علیه السلام،قالَ:ذَکَرنا عِندَهُ مُلوکَ آلِ فُلانٍ فَقالَ:

إنَّما هَلَکَ النّاسُ مِنِ استِعجالِهِم لِهذَا الأَمرِ،إنَّ اللّهَ لا یَعجَلُ لِعَجَلَةِ العِبادِ،إنَّ لِهذَا الأَمرِ غایَةً یَنتَهی إلَیها،فَلَو قَد بَلَغوها لَم یَستَقدِموا ساعَةً ولَم یَستَأخِروا.

957.کمال الدین: حَدَّثَنا عَبدُ الواحِدِ بنُ مُحَمَّدٍ العُبدوسُ العَطّارُ رضی الله عنه،قالَ:حَدَّثَنا عَلِیُّ بنُ مُحَمَّدِ بنِ قُتَیبَةَ النَّیسابورِیُّ،قالَ:حَدَّثَنا حَمدانُ بنُ سُلَیمانَ،قالَ:حَدَّثَنا الصَّقرُ بنُ أبی دُلَفٍ،قالَ:سَمِعتُ أبا جَعفَرٍ مُحَمَّدَ بنَ عَلِیٍّ الرِّضا علیهما السلام یَقولُ:

إنَّ الإِمامَ بَعدِی ابنی عَلِیٌّ،أمرُهُ أمری،وقَولُهُ قَولی،وطاعَتُهُ طاعَتی،وَالإِمامُ بَعدَهُ ابنُهُ الحَسَنُ،أمرُهُ أمرُ أبیهِ،وقَولُهُ قَولُ أبیهِ،وطاعَتُهُ طاعَةُ أبیهِ،ثُمَّ سَکَتَ.

فَقُلتُ لَهُ:یَابنَ رَسولِ اللّهِ،فَمَنِ الإِمامُ بَعدَ الحَسَنِ؟فَبَکی علیه السلام بُکاءً شَدیداً.

ثُمَّ قالَ:إنَّ مِن بَعدِ الحَسَنِ ابنَهُ القائِمَ بِالحَقِّ المُنتَظَرَ.فَقُلتُ لَهُ:یَابنَ رَسولِ اللّهِ لِمَ سُمِّیَ القائِمَ؟قالَ:لِأَ نَّهُ یَقومُ بَعدَ مَوتِ ذِکرِهِ وَارتِدادِ أکثَرِ القائِلینَ بِإِمامَتِهِ.فَقُلتُ لَهُ:

ولِمَ سُمِّیَ المُنتَظَرَ؟

قالَ:لِأَنَّ لَهُ غَیبَةً یَکثُرُ أیّامُها،ویَطولُ أمَدُها،فَیَنتَظِرُ خُروجَهُ المُخلِصونَ، ویُنکِرُهُ المُرتابونَ،ویَستَهزِئُ بِذِکرِهِ الجاحِدونَ،ویَکذِبُ فیهَا الوَقّاتون،ویَهِلکُ فیهَا

ص:366

انتظارش را می کشید،کِی رخ می دهد؟برای ما خیلی طول کشیده است!

فرمود:«ای مِهزم! آرزو کنندگان،به خطا رفتند و عجله کنندگان،هلاک شدند و تسلیم شدگان،نجات یافتند و به سوی ما ره سپارند». (1)

956.الکافی -با سندش به نقل از مِهزم-:نزد امام صادق علیه السلام از پادشاهان فلان خاندان یاد کردیم.فرمود:«آنچه مردم را هلاک می کند،عجله شان به این امر است.خداوند به خاطر عجلۀ بندگانش،عجله نمی کند.این امر،نهایتی دارد که باید به آن برسد و اگر به آن برسند،یک لحظه پس و پیش نمی شود». (2)

957.کمال الدین -با سندش به نقل از صقر بن ابی دُلَف-:شنیدم که امام جواد علیه السلام می فرماید:«امام پس از من،فرزندم علی است.فرمان او،فرمان من،سخن او، سخن من و اطاعت او،اطاعت من است،و امام پس از او،فرزندش حسن است و فرمان او،فرمان پدرش،سخن او،سخن پدرش و اطاعت او،اطاعت پدرش است» و سپس ساکت شد.

به ایشان گفتم:ای فرزند پیامبر خدا! امامِ پس از حسن کیست؟

امام علیه السلام به شدّت گریست و سپس فرمود:«پس از حسن،فرزندش قائم به حق است؛کسی که انتظارش را می کشند».

به ایشان گفتم:ای فرزند پیامبر خدا! چرا«قائم»نامیده شده است؟

فرمود:«زیرا پس از آن که دیگر یادی از او نمی شود و بیشترِ باورمندان امامتش، از عقیده به او بر می گردند،قیام می کند».

به ایشان گفتم:و چرا«منتظَر»نامیده شده است؟

فرمود:«زیرا او غیبتی دارد که روزگارش به درازا می کشد و مدّتش طولانی

ص:367


1- (1) .الغیبة،نعمانی:ص 197 ح 8. [1]
2- (2) .الکافی:ج 1 ص 369 ح 7، [2]الغیبة،نعمانی:ص 296 ح 15، [3]بحار الأنوار:ج 52 ص 118 ح 46.

المُستَعجِلونَ،ویَنجو فیهَا المُسَلِّمونَ.

958.الغیبة للنعمانی: عَلِیُّ بنُ أحمَدَ عَن عُبَیدِ اللّهِ بنِ موسَی العَلَوِیِّ،قالَ:حَدَّثَنا عَلِیُّ بنُ الحَسَنِ،عَن عَلِیِّ بنِ حَسّانَ،عَن عَبدِ الرَّحمنِ بنِ کَثیرٍ،عَن أبی عَبدِ اللّهِ علیه السلام،فی قَولِ اللّهِ عز و جل: «أَتی أَمْرُ اللّهِ فَلا تَسْتَعْجِلُوهُ» 1 .

قالَ:هُوَ أمرُنا،أمَرَ اللّهُ عز و جل أن لا تُستَعجَلَ بِهِ حَتّی یُؤَیِّدَهُ اللّهُ بِثَلاثَةِ أجنادٍ:

المَلائِکَةِ وَالمُؤمِنینَ وَالرُّعبِ،وخُروجُهُ علیه السلام کَخُروجِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله،وذلِکَ قَولُهُ تَعالی: «کَما أَخْرَجَکَ رَبُّکَ مِنْ بَیْتِکَ بِالْحَقِّ» 2. 3

959.نهج البلاغة عن الإمام علیّ علیه السلام -ومِن خُطبَةٍ لَهُ علیه السلام یُؤمی فیها إلی ذِکرِ المَلاحِمِ-:

وأَخَذوا یَمیناً وشِمالاً ظَعنا (1)فی مَسالِکِ الغَیِّ،وتَرکاً لِمَذاهِبِ الرُّشدِ،فَلا تَستَعجِلوا ما هُوَ کائِنٌ مُرصَدٌ،ولا تَستَبطِئوا ما یَجیءُ بِهِ الغَدُ،فَکَم مِن مُستَعجِلٍ بِما إن أدرَکَهُ وَدَّ أنَّهُ لَم یُدرِکهُ.

2/2:هَلَکَ أصحابُ المَحاضیرِ

960.الکافی: عِدَّةٌ مِن أصحابِنا،عَن أحمَدَ بنِ مُحَمَّدِ بنِ خالِدٍ،عَن مُحَمَّدِ بنِ عَلِیٍّ،عَن حَفصِ بنِ عاصِمٍ،عَن سَیفٍ التَّمّارِ،عَن أبِی المُرهِفِ،عَن أبی جَعفَرٍ علیه السلام،قالَ:

الغَبَرَةُ عَلی مَن أثارَها،هَلَکَ المَحاضیرُ (2)،قُلتُ:جُعِلتُ فِداکَ،ومَا المَحاضیرُ؟

ص:368


1- (4) .ظَعَنَ ظَعْناً:أی سارَ وارتَحلَ (مجمع البحرین:ج 2 ص 1136« [1]ظعن»).
2- (5) .قال العلّامة المجلسی:قوله علیه السلام:«هلک المحاضیر»أی المستعجلون فی ظهور دولة الحقّ قبل أوآنها،ولعلّه من الحضر بمعنی العدو،یقال:فرس محضیر،أی کثیر العدو»(مرآة العقول:ج 26 ص 280). [2]

می گردد و مخلصان،خروجش را انتظار می کشند و شَکداران،آن را انکار می کنند و منکران،یاد کردن او را مسخره می کنند و وقت گذاران در بارۀ آن،دروغ می گویند و عجله کنندگان در آن هلاک می شوند و تسلیم شدگان،نجات می یابند». (1)

958.الغیبة ،نعمانی-با سندش به نقل از عبد الرحمان بن کثیر-:امام صادق علیه السلام در بارۀ این سخن خدای عز و جل:«امر خدا آمد.آن را با عجله نجویید»فرمود:«[یک مصداق] آن،امر ماست.

خدای عز و جل فرمان داده که در بارۀ آن،عجله نکنید تا خداوند،او را با سه لشکر،تأیید کند:

فرشتگان،مؤمنان و هراس.خروج او،مانند خروج پیامبر خدا صلی الله علیه و آله است و این نیز همان سخن خدای متعال است:«همان گونه که خدایت تو را از خانه ات [برای جنگ بدر] به حق بیرون آورد» (2)». (3)

959.نهج البلاغه -در سخنرانی ای که امام علی علیه السلام در آن به ذکر وقایع سهمگین اشاره می کند-:

راست و چپِ مسیر را گرفتند و در راه های گم راهی ره سپردند و راه های هدایت را رها کردند.آنچه را آمدنی است و انتظارش را می کشند،به عجله مجویید و آنچه را فردا می آید،دیر مشمارید،که بسی عجله کنندۀ چیزی،چون به آن رسد،آرزو می کند که کاش به آن نرسیده بود. (4)

2/2:هلاکت تندروان

960.الکافی -با سندش به نقل از ابو مُرهِف-:امام باقر علیه السلام فرمود:«غبار بر سر همان کس می نشیند که آن را برانگیخته است.تندروان،هلاک شدند».

گفتم:فدایت شوم! تندروان،کیان اند؟

ص:369


1- (1) .کمال الدین:ص 378 ح 3،کفایة الأثر:ص 279،إعلام الوری:ج 2 ص 243،الخرائج و الجرائح:ج 3 ص 1171 ح 66 (با عبارت مشابه)،بحار الأنوار:ج 51 ص 30 ح 4.
2- (2) .در جنگ بدر،فرشتگان به یاری مؤمنان آمدند و لشکر اسلام به دیدۀ قریش،بسیار هراس آور جلوه کرد.(م)
3- (3) .الغیبة،نعمانی:ص 198 ح 9، [1]بحار الأنوار:ج 52 ص 356 ح 119.
4- (4) .نهج البلاغة:خطبۀ 150، [2]بحار الأنوار:ج 29 ص 615 ح 29.

قالَ:المُستَعجِلونَ،أما إنَّهُم لَن یُریدوا إلّامَن یَعرِضُ لَهُم،ثُمَّ قالَ:یا أبَا المُرهِفِ،أما إنَّهُم لَم یُریدوکُم بِمُجحِفَةٍ (1)إلّاعَرَضَ اللّهُ عز و جل لَهُم بِشاغِلٍ،ثُمَّ نَکَتَ أبو جَعفَرٍ علیهما السلام فِی الأَرضِ،ثُمَّ قالَ:یا أبَا المُرهِفِ ! قُلتُ:لَبَّیکَ،قالَ:أتَری قَوماً حَبَسوا أنفُسَهُم عَلَی اللّهِ عَزَّ ذِکرُهُ لا یَجعَلُ اللّهُ لَهُم فَرَجاً؟! بَلی وَاللّهِ،لَیَجعَلَنَّ اللّهُ لَهُم فَرَجاً.

961.الکافی: عِدَّةٌ مِن أصحابِنا،عَن أحمَدَ بنِ مُحَمَّدِ بنِ خالِدٍ،عَن مُحَمَّدِ بنِ عَلِیٍّ،عَن عَبدِ الرَّحمنِ بنِ أبی هاشِمٍ،عَن سُفیانَ الجَریرِیِّ،عَن أبی مَریَمَ الأَنصارِیِّ،عَن هارونَ بنِ عَنتَرَةَ،عَن أبیهِ،قالَ:سَمِعتُ أمیرَ المُؤمِنِینَ علیه السلام مَرَّةَ بَعدَ مَرَّةٍ وهُوَ یَقولُ،وشَبَّکَ أصابِعَهُ بَعضَها فی بَعضٍ ثُمَّ قالَ:تَفَرَّجی تَضَیَّقی،وتَضَیَّقی تَفَرَّجی. (2)

ثُمَّ قالَ:هَلَکَتِ المَحاضیرُ،ونَجَا المُقَرِّبونَ (3)،وثَبَت الحَصی عَلی أوتادِهِم (4)،اُقسِمُ بِاللّهِ قَسَماً حَقّاً،إنَّ بَعدَ الغَمِّ فَتحاً عَجَباً.

962.الغیبة للنعمانی: أخبَرَنا أحمَدُ بنُ مُحَمَّدِ بنِ سَعیدٍ،قالَ:حَدَّثَنا حُمَیدُ بنُ زِیادٍ الکوفِیُّ،قالَ:

حَدَّثَنا عَلِیُّ بنُ الصَّبّاحِ بنِ الضَّحّاکِ،عَن جَعفَرِ بنِ مُحَمَّدِ بنِ سَماعَةَ،عَن سَیفٍ التَّمّارِ،عَن أبِی المُرهِفِ،قالَ:قالَ أبو عَبدِ اللّهِ علیهما السلام:

هَلَکَتِ المَحاضیرُ-قالَ:قُلتُ:ومَا المَحاضیرُ؟قالَ:المُستَعجِلونَ-ونَجَا المُقَرِّبونَ،

ص:370


1- (1) .أجحَفَ بهم:کلّفهم ما لا یطیقون (تاج العروس:ج 12 ص 107« [1]جحف»).
2- (2) .قد یکون المراد من هذه الجملة الإشارة إلی تواصل و تتابع العسر و الیسر فی الأمور و نوع من المواساة و الدعوة إلی الصبر و التحمل.
3- (3) .المقرَّبون:أی أهل التسلیم والانقیاد،فإنّهم المقرّبون عند اللّه،أو بکسر الراء؛أی الذین یقولون الفرج قریب ولایستبطئونه (بحار الأنوار:ج 6 ص 199). [2]
4- (4) .قال المجلسی رحمه الله:لعلّ المراد بیان استحکام أمرهم،وشدّة سلطانهم،وتیسّر أسباب ملکهم لهم،فلا ینبغی التعرُّض لهم،فإنّ ثبوت الحصی واستقرارها علی الوتد أمر نادر،أی تهیأت نوادر الاُمور وصعابها لهم...وقیل:الأوتاد مجاز عن أشرافهم وعظمائهم،أی ثبت وقدّر فی علمه تعالی تعذیبهم برجم أوتادهم ورؤسائهم بالحصی حقیقة أو مجازاً (مرآة العقول:ج 26 ص 324). [3]

فرمود:«عجله کنندگان.هان که حاکمان ستمگر،جز با کسی که به آنان تعرّض کند، کاری ندارند!»و سپس فرمود:«ای ابو مُرهف! به هوش باشید که آنان هر گاه بخواهند فشاری به شما بیاورند،خدای عز و جل آنها را درگیر چیزی می کند [که شما را از یاد می برند]».

امام باقر علیه السلام سپس نگاهش را به زمین دوخت و پس از آن فرمود:«ای ابو مُرهف!».

گفتم:بله،بله!

فرمود:«آیا چنین می بینی که خداوندِ والایاد،برای کسانی که خود را وقف او کرده اند، گشایشی نمی نهد؟! به خدا سوگند،برای آنان فَرَج (گشایش) قرار می دهد». (1)

961.الکافی -با سندش به نقل از عنتره-:بارها شنیدم که امیر مؤمنان علیه السلام در حالی که انگشتان خود را در هم فرو کرده بود،می فرمود:«باز شو،بسته شو؛و بسته شو،باز شو». (2)

سپس فرمود:«تندروان،هلاک شدند؛ولی نزدیک کنندگان،نجات یافتند و سنگریزه بر میخ هایشان استوار ماند. (3)به خداوند،صادقانه سوگند یاد می کنم که پس از اندوه،فتحی شگفت خواهد بود». (4)

962.الغیبة ،نعمانی-با سندش به نقل از ابو مُرهِف-:امام صادق علیه السلام فرمود:«تندروان،هلاک شدند».گفتم:تندروان کیان اند؟

فرمود:«عجله کنندگان؛ولی نزدیک کنندگان نجات یافتند و قلعه بر ستون هایش استوار شده است.خانه نشین [و از فتنه ها به کنار] باشید که غبار بر سر همان کس می نشیند که آن را برانگیخته است و هر گاه آنان بخواهند بر شما مصیبت [و فشاری] وارد کنند، خداوند،گرفتارشان می کند،جز آن که کسی خود متعرّض آنان شود». (5)

ص:371


1- (1) .الکافی:ج 8 ص 273 ح 411. [1]
2- (2) .مقصود از این جمله می تواند اشاره به پیوستگی و پشت سر هم در آمدن سختی و گشایش در کارها باشد و گونه ای دلداری و فرا خواندن به شکیبایی است.(م)
3- (3) .در دو حدیث بعدی،به جای«سنگ ریزه»،«قلعه»آمده است که شاید هر دو گونه عبارت،ناظر به استقراربرخی حکومت ها در روزگار غیبت باشد و محتمل است که در توصیف شکیبایی و مقاومت نزدیک کنندگان فَرَج باشد؛یعنی کسانی که عجله نمی کنند،امّا آن را نزدیک می خوانند.(م)
4- (4) .الکافی:ج 8 ص 294 ح 450.
5- (5) .الغیبة،نعمانی:ص 196 ح 5، [2]بحار الأنوار:ج 52 ص 138 ح 43. [3]

وثَبَتَ الحِصنُ عَلی أوتادِها،کونوا أحلاسَ (1)بُیوتِکُم،فَإِنَّ الغَبَرَةَ عَلی مَن أثارَها،وإنَّهُم لا یُریدونَکُم بِجائِحَةٍ (2)إلّاأتاهُمُ اللّهُ بِشاغِلٍ،إلّامَن تَعَرَّضَ لَهُم.

963.الغیبة للنعمانی: أخبَرَنا مُحَمَّدُ بنُ هَمّامٍ ومُحَمَّدُ بنُ الحَسَنِ بنِ مُحَمَّدِ بنِ جُمهورٍ جَمیعاً،عَنِ الحَسَنِ بنِ مُحَمَّدِ بنِ جُمهورٍ،عَن أبیهِ،عن سَماعَةَ بنِ مِهرانَ،عَن صالِحِ بنِ میثَمٍ؛ویَحیَی بنِ سابِقٍ جَمیعاً عَن أبی جَعفَرٍ الباقِرِ علیهما السلام أنَّهُ قالَ:

هَلَکَ أصحابُ المَحاضیرِ،ونَجَا المُقَرِّبونَ،وثَبَتَ الحِصنُ عَلی أوتادِها،إنَّ بَعدَ الغَمِّ فَتحاً عَجیباً.

964.الغیبة للنعمانی: حَدَّثَنا مُحَمَّدُ بنُ هَمّامٍ ومُحَمَّدُ بنُ الحَسَنِ بنِ مُحَمَّدِ بنِ جُمهورٍ جَمیعاً،عَنِ الحَسَنِ بنِ مُحَمَّدِ بنِ جُمهورٍ،عَن أبیهِ،عَن سَماعَةَ بنِ مِهرانَ،عَن أبِی الجارودِ،عَنِ القاسِمِ بنِ الوَلیدِ الهَمدانِیِّ،عَنِ الحارِثِ الأَعوَرِ الهَمدانِیِّ،قالَ:قالَ أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام عَلَی المِنبَرِ:

إذا هَلَکَ الخاطِبُ وزاغَ صاحِبُ العَصرِ (3)،وبَقِیَت قُلوبٌ تَتَقَلَّبُ (فَ) مِن مُخصِبٍ ومُجدِبٍ،

ص:372


1- (1) .الحِلس-بالکسر-:کساء یوضع علی ظهر البعیر تحت البرذعة،هذا هو الأصل،والمعنی:الزموا بیوتکم لزوم الأحلاس،ولا تخرجوا منها فتقعوا فی الفتنة (مجمع البحرین:ج 4 ص 63« [1]حلس»).
2- (2) .الجائِحةُ:کلّ مصیبةٍ عظیمة وفتنة مبیرة (النهایة:ج 1 ص 312« [2]جوح»).
3- (3) .معنی قول أمیر المؤمنین علیه السلام:«وزاغ صاحب العصر»أراد صاحب هذا الزمان الغائب الزائغ عن أبصار هذاالخلق لتدبیر اللّه الواقع.ثمّ قال:«وبقیت قلوب تتقلّب فمن مخصب ومجدب»وهی قلوب الشیعة المتقلّبة عند هذه الغیبة [3]والحیرة،فمن ثابت منها علی الحقّ مخصب،ومن عادل عنها إلی الضلال وزخرف المقال مجدب.ثمّ قال:«هلک المتمنّون»ذمّاً لهم،وهم الّذین یستعجلون أمر اللّه ولا یسلّمون له،ویستطیلون الأمد فیهلکون قبل أن یروا فرجاً،ویُبقی اللّه من یشاء أن یبقیه من أهل الصبر والتّسلیم حتّی یلحقه بمرتبته،وهم المؤمنون،وهم المخلصون القلیلون الّذین ذکر علیه السلام أنّهم ثلاثمئة أو یزیدون ممّن یؤهله اللّه بقوّة إیمانه وصحّة یقینه لنصرة ولیّه علیه السلام وجهاد عدوّه،وهم کما-جاءت الروایة-عمّاله وحکّامه فی الأرض عند استقرار الدار به وضع الحرب أوزارها،ثمّ قال أمیر المؤمنین علیه السلام:«تجاهد معهم عصابة جاهدت مع رسول اللّه صلی الله علیه و آله یوم بدر،لم تقتل ولم تمت»یرید أنّ اللّه عز و جل یؤید أصحاب القائم علیه السلام هؤلاء الثلاثمئة والنیف الخُلَّص بملائکة بدر،وهم أعدادهم،جعلنا اللّه ممّن یؤهّله لنصرة دینه مع ولیّه علیه السلام،وفعل بنا فی ذلک ما هو أهله (الغیبة للنعمانی:ص 196). [4]

963.الغیبة ،نعمانی-با سندش به نقل از صالح بن میثم و یحیی بن سابق-:امام باقر علیه السلام فرمود:

«تندروان،هلاک شدند؛ولی نزدیک کنندگان،نجات یافتند و قلعه بر ستون های خود استوار شده است.بی گمان،پس از غم،فتح [و گشایشی] شگفت خواهد بود». (1)

964.الغیبة ،نعمانی-با سندش به نقل از حارث همدانی-:امیر مؤمنان علیه السلام بر بالای منبر فرمود:«هنگامی که خواهان [حکومت] هلاک شود و صاحب عصر از دیده ها نهان گردد و دل هایی شاداب و پُر امید و دل هایی فسرده و ناامید شوند،آرزو کنندگان،هلاک می گردند و نابود شدنی ها،به تدریج از میان می روند و مؤمنان،باقی می مانند و اینان چه اندک اند! سیصد نفر یا بیشتر [ند] که گروهی [از فرشتگان] که همراه پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در جنگ بدر جنگیدند،در جهاد،همراهی شان می کنند.نه کشته می شوند و نه می میرند» (2). (3)

ص:373


1- (1) .الغیبة،نعمانی:ص 198 ح 10، [1]بحار الأنوار:ج 52 ص 139 ح 47.
2- (2) .مراد امیر مؤمنان علیه السلام از:«صاحب عصر روی گرداند»،صاحب ناپیدای همین زمان است که به خاطر تدبیر واقع شدۀ خداوند،از دیدگان این مردم روی برتافته است.سپس می فرماید:«و دل هایی به جای ماند که پاره ای پر خیر و برکت و بعضی بی خیر و برکت اند»و مراد از آن،دل های شیعیان است که در این غیبت و [2]سرگردانی،دگرگون می شوند.پس هر که از آنان بر حق پایدار باشد،پرخیر و برکت و هر که از حق به گم راهی و گفتار باطل بگراید،بی خیر و برکت است.پس امیر مؤمنان علیه السلام فرموده:«آرزومندان،هلاک می گردند».این،نکوهش آنان است و آنان کسانی اند که در امر خدا شتاب می کنند و در مقام تسلیم نیستند و این مدّت را طولانی می پندارند.پس قبل از آن که فرجی ببینند،می میرند.آن گاه خداوند از اهل صبر و تسلیم،کسی را که بخواهد،به جای می گذارد تا به مرتبۀ شایسته اش برساند و آنان مؤمنان و افرادی بااخلاص اند و تعدادشان اندک است که امام علیه السلام شمارۀ آنان را سیصد نفر و یا بیشتر فرموده است؛افرادی که خداوند به واسطۀ نیروی ایمان و درستی یقینشان،به آنان برای یاری ولیّ خود و جنگیدن با دشمن خویش اهلیّت عطا فرموده است؛و آنان همان گونه که در حدیث آمده،به هنگام مستقر شدن قائم علیه السلام در مقرّ حکومتی خود و سر آمدن جنگ،نمایندگان و حکمرانان منصوب از طرف ایشان در روی زمین خواهند بود.سپس امیر مؤمنان علیه السلام فرموده:«به همراه آنان جماعتی می جنگند که همراه پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در بدر جنگیده اند،نه کشته می شوند و نه می میرند».منظور او این است که خدای عز و جل این سیصد و چند نفر اصحاب خالص قائم علیه السلام را به وسیلۀ فرشتگان روز بدر،یاری می فرماید و آنان نیروی رزمی ایشان اند.خداوند،ما را از کسانی قرار دهد که اهلیّت یاری کردن دینش را در رکاب ولیّش به آنان عطا فرموده،و در این مورد با ما چنان رفتار کند که او را سزاست.
3- (3) .الغیبة،نعمانی:ص 195 ح 4، [3]بحار الأنوار:ج 52 ص 137 ح 42. [4]

هَلَکَ المُتَمَنُّونَ،وَاضمَحَلَّ المُضمَحِلّونَ،وبَقِیَ المُؤمِنونَ،وقَلیلٌ ما یَکونونَ ثَلاثُمِئَةٍ أو یَزیدونَ،تُجاهِدُ مَعَهُم عِصابَةٌ جاهَدَت مَعَ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَومَ بَدرٍ،لَم تُقتَل ولَم تَمُت.

3/2:بِالصَّبرِ یُتَوَقَعُ الفَرَجُ

965.کنز الفوائد: قالَ[ رَسولُ اللّهِ] صلی الله علیه و آله:بِالصَّبرِ یُتَوَقَّعُ الفَرَجُ.

966.کمال الدین: حَدَّثَنا أحمَدُ بنُ الحَسَنِ القَطّانُ وعَلِیُّ بنُ أحمَدَ بنِ مُحَمَّدٍ الدَّقّاقُ وعَلِیُّ بنُ عَبدِ اللّهِ الوَرّاقُ وعَبدُ اللّهِ [بنُ] مُحَمَّدٍ الصّائِغُ ومُحَمَّدُ بنُ أحمَدَ الشَّیبانِیُّ رَضِیَ اللّهُ عَنهُم،قالوا:حَدَّثَنا أحمَدُ بنُ یَحیَی بنِ زَکَرِیَّا القَطّانُ،قالَ:حَدَّثَنا بَکرُ بنُ عَبدِ اللّهِ بنِ حَبیبٍ،قالَ:حَدَّثَنا تَمیمُ بنُ بُهلولٍ،قالَ:حَدَّثَنا عَبدُ اللّهِ بنُ أبِی الهُذَیلِ، وسَأَلتُهُ عَنِ الإِمامَةِ فیمَن تَجِبُ؟وما عَلامَةُ مَن تَجِبُ لَهُ الإِمامَةُ؟

فَقالَ لی:...وإنَّ فیهِمُ الوَرَعَ وَالعِفَّةَ،وَالصِّدقَ وَالصَّلاحَ وَالاِجتِهادَ،وأَداءَ الأَمانَةِ إلَی البَرِّ وَالفاجِرِ،وطولَ السُّجودِ،وقِیامَ اللَّیلِ،وَاجتِنابَ المَحارِمِ،وَانتِظارَ الفَرَجِ بِالصَّبرِ،وحُسنَ الصُّحبَةِ،وحُسنَ الجِوارِ. (1)

967.المناقب لابن شهر آشوب: مِمّا کَتَبَ [ الإِمامُ الحَسَنُ العَسکَرِیُّ] علیه السلام إلی أبِی الحَسَنِ عَلِیِّ بنِ الحُسَینِ بنِ بابَوَیهِ القُمِّیِّ:اِعتَصَمتُ بِحَبلِ اللّهِ،بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ، وَالحَمدُ للّهِ ِ رَبِّ العالَمینَ،وَالعاقِبَةُ لِلمُتَّقینَ،وَالجَنَّةُ لِلمُوَحِّدینَ،وَالنّارُ لِلمُلحِدینَ، ولا عُدوانَ إلّاعَلَی الظّالِمینَ،ولا إلهَ إلَّااللّهُ أحسَنُ الخالِقینَ،وَالصَّلاةُ عَلی خَیرِ خَلقِهِ مُحَمَّدٍ وعِترَتِهِ الطّاهِرینَ.مِنها:عَلَیکَ بِالصَّبرِ وَانتِظارِ الفَرَجِ.

ص:374


1- (1) .قال الصدوق فی آخره«ثمّ قال تمیم بن بهلول:حدّثنی أبو معاویة عن الأعمش عن جعفر بن محمّد علیه السلام فی الإمامة بمثله سواء».

3/2:با شکیبایی،امید فَرَج می رود

965.کنز الفوائد: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود:«با شکیبایی،امید فَرَج می رود». (1)

966.کمال الدین -با سندش به نقل از تمیم بن بهلول (2)-:از عبد اللّه بن ابی هذیل پرسیدم:

امامت چه کسی را باید پذیرفت و نشانۀ او چیست؟به من گفت:...و در آنان پارسایی،خویشتنداری،راستی،شایستگی،کوشش،ادای امانت به نیکوکار و بدکار، سجدۀ طولانی،شب زنده داری،پرهیز از حرام ها،شکیبانه انتظار فَرَج کشیدن، همراهی نیکو و خوش همسایگی است. (3)

967.المناقب ،ابن شهرآشوب:بخشی از آنچه امام عسکری علیه السلام به ابو الحسن علی بن حسین بن بابویۀ قمی نگاشت [،چنین است]:«به رشتۀ خداوند،در می آویزم.به نام خداوند گسترده مِهر مهربان و ستایش،ویژۀ خدای جهانیان و فرجام کار،از آنِ متّقیان است.بهشت برای موحّدان و آتش برای ملحدان است و عذابی نیست جز بر ستمگران و معبودی نیست جز خدای یکتا که نیکوترین آفریدگار است.و درود بر بهترین آفریدگانش و خاندان پاکش!».

و در بخشی دیگر از نوشته آمده است:«همواره شکیبا و منتظر فَرَج باش.پیامبر فرمود:"برترین عمل امّتم،انتظار فَرَج است" و پیروان ما همواره در اندوه خواهند بود تا فرزندم-که پیامبر صلی الله علیه و آله بشارت او را داده-،پدیدار شود و زمین را از عدالت و داد پر کند،همان گونه که از ظلم و ستم پر شده است.پیر من،ای ابو الحسن!

ص:375


1- (1) .کنز الفوائد:ج 1 ص 139،بحار الأنوار:ج 71 ص 96 ح 61.
2- (2) .این سند به معصوم علیه السلام نمی رسد؛امّا تمیم در پایان حدیث گفته است که همین متن را از طریق ابو معاویه ازاعمش از امام صادق علیه السلام شنیده است.
3- (3) .کمال الدین:ص 336 ح 9،الخصال:ص 478-479 ح 46، [1]عیون أخبار الرضا علیه السلام:ج 1 ص 54-55 ح 20، [2]بحار الأنوار:ج 36 ص 396 ح 2.

قالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله:«أفضَلُ أعمالِ امَّتِی انتِظارُ الفَرَجِ»ولا یَزالُ شیعَتُنا فی حُزنٍ حَتّی یَظهَرَ وَلَدِیَ الَّذی بَشَّرَ بِهِ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله،یَملَأُ الأَرضَ قِسطاً وعَدلاً کَما مُلِئَت جَوراً وظُلماً،فَاصبِر یا شَیخی یا أبَا الحَسَنِ،وَأْمُر جَمیعَ شیعَتی بِالصَّبرِ،ف «إِنَّ الْأَرْضَ لِلّهِ یُورِثُها مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ» 1 وَالسَّلامُ عَلَیکَ وعَلی جَمیعِ شیعَتِنا ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَکاتُهُ،وصَلَّی اللّهُ عَلی مُحَمَّدٍ وآلِهِ.

968.کمال الدین: بِهذَا الإِسنادِ (1)عَن مُحَمَّدِ بنِ مَسعودٍ،قالَ:حَدَّثَنی أبو صالِحٍ خَلَفُ بنُ حَمّادٍ الکَشِّیُّ،قالَ:حَدَّثَنا سَهلُ بنُ زِیادٍ،قالَ:حَدَّثَنی مُحَمَّدُ بنُ الحُسَینِ،عَن أحمَدَ بنِ مُحَمَّدِ بنِ أبی نَصرٍ،قالَ:قالَ الرَّضا علیه السلام:

ما أحسَنَ الصَّبرَ وَانتِظارَ الفَرَجِ،أما سَمِعتَ قَولَ اللّهِ عز و جل: «وَ ارْتَقِبُوا إِنِّی مَعَکُمْ رَقِیبٌ» 3 ، «فَانْتَظِرُوا إِنِّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِینَ» 4 ؟! فَعَلَیکُم بِالصَّبرِ؛فَإِنَّهُ إنَّما یَجیءُ الفَرَجُ عَلَی الیَأسِ،فَقَد کانَ الَّذینَ مِن قَبلِکُم أصبَرَ مِنکُم.

راجع:ص 408 ح 1001.

4/2:إنَّ اللّهَ لا یَعجَلُ لِعَجَلَةِ العِبادِ

969.الکافی: مُحَمَّدُ بنُ یَحیی،عَن مُحَمَّدِ بنِ الحُسَینِ،عَن عَبدِ الرَّحمنِ بنِ أبی هاشِمٍ، عَنِ الفَضلِ الکاتِبِ،قالَ:کُنتُ عِندَ أبی عَبدِ اللّهِ علیه السلام،فَأَتاهُ کِتابُ أبی مُسلِمٍ،فَقالَ:

ص:376


1- (2) .أی:المظفر بن جعفر بن المظفر العلوی عن جعفر بن محمّد بن مسعود.

شکیبایی کن و همۀ پیروانم را به شکیبایی فرمان بده؛چرا که«[حکومت در] زمین از آنِ خداوند است و آن را به هر یک از بندگانش که بخواهد،می رساند و عاقبت،از آنِ پرهیزگاران است».

و سلام و رحمت و برکات خدا،بر تو و بر همۀ شیعیان ! و خداوند بر محمّد و خاندانش درود فرستد». (1)

968.کمال الدین -با سندش به نقل از احمد بن محمّد بن ابی نصر-:امام رضا علیه السلام فرمود:

«شکیبایی کردن و انتظار فَرَج کشیدن،چه نیکوست! آیا سخن خدای عز و جل را نشنیده ای که فرمود:«و چشم به راه باشید،که من نیز همراه شما چشم به راهم»و«انتظار بکشید که من نیز با شما منتظرم»؟! پس شکیبا باشید که فَرَج (گشایش)،هنگام ناامیدی می رسد،و افراد پیش از شما،شکیباتر از شما بودند». (2)

ر.ک:ص 409 ح 1001.

4/2:خداوند به خاطر عجلۀ بندگان،عجله نمی کند

969.الکافی -با سندش به نقل از فضل کاتب-:نزد امام صادق علیه السلام بودم که نامۀ ابو مسلم آمد.امام علیه السلام فرمود:«نامۀ تو پاسخی ندارد.از نزد ما بیرون برو!».

ما با هم پنهانی شروع به گفتگو کردیم که امام علیه السلام فرمود:«ای فضل! مخفیانه چه می گویید؟خداوندِ والایاد به خاطر عجلۀ بندگانش،عجله نمی کند،و جا به جا کردن یک کوه از نابودی حکومتی که اجَلش فرا نرسیده،آسان تر است».

ص:377


1- (1) .المناقب،ابن شهرآشوب:ج 4 ص 425،بحار الأنوار:ج 50 ص 317 ح 14.
2- (2) .کمال الدین:ص 645 ح 5،قرب الإسناد:ص 380 ح 1343،بحار الأنوار:ج 52 ص 129 ح 23.

لَیسَ لِکِتابِکَ جَوابٌ،اخرُج عَنّا.

فَجَعَلنا یُسارُّ بَعضُنا بَعضاً،فَقالَ:أیَّ شَیءٍ تُسارّونَ یا فَضلُ؟إنَّ اللّهَ عَزَّ ذِکرُهُ لا یَعجَلُ لِعَجَلَةِ العِبادِ،ولَإِزالَةُ جَبَلٍ عَن مَوضِعِهِ أیسَرُ مِن زَوالِ مُلکٍ لَم یَنقَضِ أجَلُهُ.

ثُمَّ قالَ:إنَّ فُلانَ بنَ فُلانٍ حَتّی بَلَغَ السّابِعَ مِن وُلدِ فُلانٍ،قُلتُ:فَمَا العَلامَةُ فیما بَینَنا وبَینَکَ جُعلِتُ فِداکَ؟قالَ:لا تَبرَحِ الأَرضَ یا فَضلُ حَتّی یَخرُجَ السُّفیانِیُّ،فَإِذا خَرَجَ السُّفیانِیُّ فَأَجیبوا إلَینا-یَقولُها ثَلاثاً-وهُوَ مِنَ المَحتومِ.

970.الغیبة للطوسی: الفَضلُ،عَنِ ابنِ أبی نَجرانَ،عَن مُحَمَّدِ بنِ سِنانٍ،عَن خالِدٍ العاقولِیِّ،فی حَدیثٍ لَهُ عَن أبی عَبدِ اللّهِ علیه السلام أنَّهُ قالَ:

فَما تَمُدّونَ أعیُنَکُم؟فَما تَستَعجِلونَ؟ألَستُم آمِنینَ؟ألَیسَ الرَّجُلُ مِنکُم یَخرُجُ مِن بَیتِهِ فَیَقضی حَوائِجَهُ ثُمَّ یَرجِعُ لَم یُختَطَف؟إن کانَ مَن قَبلَکُم مَن هُوَ عَلی ما أنتُم عَلَیهِ،لَیُؤخَذُ الرَّجُلُ مِنهُم،فَتُقطَعُ یَداهُ ورِجلاهُ،ویُصلَبُ عَلی جُذوعِ النَّخلِ، ویُنشَرُ بِالمِنشارِ،ثُمَّ لا یَعدو ذَنبَ نَفسِهِ،ثُمَّ تَلا هذِهِ الآیَةَ: «أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمّا یَأْتِکُمْ مَثَلُ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ وَ الضَّرّاءُ وَ زُلْزِلُوا حَتّی یَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ مَتی نَصْرُ اللّهِ أَلا إِنَّ نَصْرَ اللّهِ قَرِیبٌ» 1 .

ص:378

سپس فرمود:«بی گمان،فلان کس فرزند فلان کس»تا به هفتمین فرزند فلان کس رسید.

گفتم:فدایت شوم! نشانۀ میان ما و شما چیست؟

فرمود:«ای فضل! از جایت تکان نخور تا سفیانی خروج کند و چون سفیانی خروج کرد،ما را لبیّک بگویید (سه بار این را فرمود) که خروج او از نشانه های حتمی است». (1)

970.الغیبة ،طوسی-با سندش به نقل از خالد عاقولی-:امام صادق علیه السلام فرمود:«به چه چیزی چشم دوخته اید؟برای چه عجله می کنید؟آیا شما در امان نیستید؟آیا کسی از شما از خانه اش بیرون نمی آید و حاجت هایش را برطرف نمی کند و بی آن که ربوده و غارت شود،باز نمی گردد؟پیش تر اگر کسی به آیین شما بود،دستگیر و دستان و پاهایش بریده می شد و او را به شاخه های درخت خرما می آویختند و او را با ارّه،دو نیم می کردند و با این همه،او [آنها را به هیچ می گرفت و] به گناه خود می اندیشید».

آن گاه امام علیه السلام این آیه را تلاوت نمود:«آیا پنداشته اید که به بهشت وارد می شوید،با آن که هنوز ماجرای کسانی که پیش از شما در گذشتند،بر شما وارد نشده است؟! به ایشان گزند و زیان رسید و چنان پریشان و لرزان شدند که پیامبر و مؤمنان همراهش گفتند:یاری خدا،کِی می رسد؟! به هوش که یاری خدا،نزدیک است». (2)

ص:379


1- (1) .الکافی:ج 8 ص 274 ح 412،بحار الأنوار:ج 47 ص 297 ح 20.
2- (2) .الغیبة،طوسی:ص 458 ح 469،بحار الأنوار:ج 52 ص 130 ح 28. [1]

الفصل الثالث:الاِستِقامَةُ

1/3:صُعوبَةُ التَّمَسُّکِ بِالدّینِ فی عَصرِ الغَیبَةِ

971.بصائر الدرجات: حَدَّثَنَا العَبّاسُ بنُ مَعروفٍ،عَن حَمّادِ بنِ عیسی،عَن أبِی الجارودِ،عَن أبی بَصیرٍ،عَن أبی جَعفَرٍ علیه السلام،قالَ:

قالَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله ذاتَ یَومٍ وعِندَهُ جَماعَةٌ مِن أصحابِهِ:اللّهُمَّ لَقِّنی إخوانی -مَرَّتَینِ-فَقالَ مَن حَولَهُ مِن أصحابِهِ:أما نَحنُ إخوانُکَ یا رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله؟!

فَقالَ:لا،إنَّکُم أصحابی،وإخوانی قَومٌ مِن آخِرِ الزَّمانِ آمَنوا بی ولَم یَرَونی،لَقَد عَرَّفَنیهِمُ اللّهُ بِأَسمائِهِم وأَسماءِ آبائِهِم مِن قَبلِ أن یُخرِجَهُم مِن أصلابِ آبائِهِم وأَرحامِ امَّهاتِهِم،لَأَحَدُهُم أشَدُّ بَقِیَّةً عَلی دینِهِ مِن خَرطِ القَتادِ فِی اللَّیلَةِ الظَّلماءِ،أو کَالقابِضِ عَلی جَمرِ الغَضی (1)،اُولئِکَ مَصابیحُ الدُّجی،یُنَجیهِمُ اللّهُ مِن کُلِّ فِتنَةٍ غَبرآءَ مُظلِمَةٍ.

972.الکافی: مُحَمَّدُ بنُ یَحیی وَالحَسَنُ بنُ مُحَمَّدٍ جَمیعاً،عَن جَعفَرِ بنِ مُحَمَّدٍ الکوفِیِّ،

ص:380


1- (1) .الغضی:شجر وخَشَبُه من أصلب الخَشَبِ،ولهذا یکون فی فحمه صلابه (المصباح المنیر:ص 449«أغضی»).

فصل سوم:استقامت

1/3:سختی دینداری در روزگار غیبت

971.بصائر الدرجات -با سندش به نقل از ابو بصیر-:امام باقر علیه السلام فرمود:«روزی پیامبر خدا نزد گروهی از یارانش بود که دو بار فرمود:"خدایا! برادرانم را به من نشان بده".یاران گرداگرد ایشان گفتند:مگر ما برادران شما نیستیم،ای پیامبر خدا؟! فرمود:"خیر! شما یاران من هستید! برادران من،گروهی از مردم آخر الزمان هستند که بی آن که مرا دیده باشند،به من ایمان آورده اند.خداوند،آنان را به نامشان و نام پدرانشان،پیش از آن که از پشت پدرانشان و رحم مادرانشان بیرون بیایند،به من شناسانده است.هر کدام از آنها بر دین خود،پایدارتر از کسی است که در شب تاریک،شاخۀ پُر تیغ قَتاد (1)را صاف و تهی از خار می کند،یا مانند کسی است که آتش غَضا (2)به دست گرفته است.آنان چراغ هایی در دل تاریکی اند و خداوند از هر فتنۀ غبارآلودی نجاتشان می دهد"». (3)

972.الکافی -با سندش به نقل از یمان خرمافروش-:نزد امام صادق علیه السلام نشسته بودیم که به ما

ص:381


1- (1) .«قتاد»یا مغیلان،درختچه ای است که شاخۀ آن،تیغ های بسیار تیزی دارد.
2- (2) .غَضا یا همان درخت«گز»،درختی است که چوب آن،محکم و بادوام و آتش آن،دیرپا و پُرحرارت است.
3- (3) .بصائر الدرجات:ص 84 ح 4،بحار الأنوار:ج 52 ص 123 ح 8. [1]

عَنِ الحَسَنِ بنِ مُحَمَّدٍ الصَّیرَفِیِّ،عَن صالِحِ بنِ خالِدٍ،عَن یَمانٍ التَّمّارِ،قالَ:کُنّا عِندَ أبی عَبدِ اللّهِ علیه السلام جُلوساً فَقالَ لَنا:

إنَّ لِصاحِبِ هذَا الأَمرِ غَیبَةً،المُتَمَسِّکُ فیها بِدینِهِ کَالخارِطِ لِلقَتادِ (1)-ثُمَّ قالَ هکَذا بِیَدِهِ-فَأَیُّکُم یُمسِکُ شَوکَ القَتادِ بِیَدِهِ؟ثُمَّ أطرَقَ مَلِیّاً،ثُمَّ قالَ:إنَّ لِصاحِبِ هذَا الأَمرِ غَیبَةً،فَلیَتَّقِ اللّهَ عَبدٌ وَلیَتَمَسَّک بدینِهِ.

973.الأمالی للطوسی: أخبَرَنا جَماعَةٌ،عَن أبِی المُفَضَّلِ،قالَ:حَدَّثَنا مُحَمَّدُ بنُ الحُسَینِ بنِ الحَفصِ الخَثعَمِیُّ أبو جَعفَرٍ،قالَ:حَدَّثَنا إسماعیلُ بنُ موسَی بنِ بِنتِ السُّدَّیِّ الفَزارِیُّ،قالَ:أخبَرَنا عُمَرُ بنُ شاکِرٍ مِن أهلِ المَصیصَةِ (2)،عَن أنَسِ بنِ مالِکٍ،قالَ:قالَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله:

یَأتی عَلَی النّاسِ زَمانٌ،الصّابِرُ مِنهُم عَلی دینِهِ کَالقابِضِ عَلَی الجَمرِ.

974.مسند ابن حنبل: حَدَّثَنا عَبدُ اللّهِ،حَدَّثَنی أبی،ثنا یَحیَی بنُ إسحاقَ،قالَ:أنا ابنُ لَهیعَةَ،عَن أبی یونُسَ،عَن أبی هُرَیرَةَ،قالَ:قالَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله:

وَیلٌ لِلعَرَبِ مِن شَرٍّ قَدِ اقتَرَبَ،فِتَناً کَقِطَعِ اللَّیلِ المُظلِمِ،یُصبِحُ الرَّجُلُ مُؤمِناً ویُمسی کافِراً،یَبیعُ قَومٌ دینَهُم بِعَرَضٍ مِنَ الدُّنیا قَلیلٍ،المُتَمَسِّکُ یَومَئِذٍ بِدینِهِ کَالقابِضِ عَلَی الجَمرِ،أو قالَ:عَلَی الشَّوکِ. (3)

2/3:مِحنَةُ أتباعِ أهلِ البَیتِ فی عَصرِ الغَیبَةِ

975.کمال الدین: حَدَّثَنا مُحَمَّدُ بنُ أحمَدَ الشَّیبانِیُّ رَضِیَ اللّهُ عَنهُ،قالَ:حَدَّثَنا مُحَمَّدُ بنُ

ص:382


1- (1) .القَتادُ:شجر صُلْبُ شَوکُهُ کالإبَر (مجمع البحرین:ج 3 ص 1438« [1]قتد»).
2- (2) .المَصِیصَةُ:مدینة علی شاطئ جیحان،من ثغور الشام بین إنطاکیة وبلاد الرّوم (معجم البلدان:ج 5 ص 145). [2]
3- (3) .قد یدل هذا النوع من الأحادیث علی الأحداث التی حدثت بعد وفاة النبی.

فرمود:«صاحب این امر،غیبتی دارد که در آن روزگار،کسی که به دین خود چنگ می زند،مانند کسی است که شاخۀ پُر از خار و تیغ را با دستش صاف و تهی از خار می کند»و با دستش این کار را تصویر کرد [و در ادامه فرمود:]«کدام یک از شما چنین می کند؟».آن گاه مدّتی دراز نگاهش را به زمین دوخت و سپس فرمود:

«صاحب این امر،غیبتی دارد.بنده باید از خدا پروا کند و به دینش چنگ بزند». (1)

973.الأمالی ،طوسی-با سندش به نقل از انس بن مالک-:پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود:«زمانی بر مردم می آید که شکیبای آنان بر دینش،مانند کسی باشد که آتش به دست گرفته است». (2)

974.مسند ابن حنبل -با سندش به نقل از ابو هریره-:پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود:«وای بر عرب از شرّی که نزدیک شده است؛فتنه هایی مانند پاره های شب ظلمانی که انسان،صبح با ایمان از خواب بر می خیزد و شب،بی ایمان به خواب می رود! برخی دینشان را به اندکی از کالای دنیا می فروشند.در آن روزگار،آن که به دینش چنگ زده باشد،مانند کسی است که آتش به کف گرفته است»،یا فرمود:«خار به دست گرفته است» (3). (4)

2/3:گرفتاری پیروان اهل بیت:در روزگار غیبت

975.کمال الدین -با سندش به نقل از عبد العظیم حسنی،از امام جواد علیه السلام،از پدرش،از

ص:383


1- (1) .الکافی:ج 1 ص 335 ح 1، [1]الغیبة،نعمانی:ص 169 ح 11، [2]الغیبة،طوسی:ص 455 ح 465،کمال الدین:ص 346 ح 34 (هر دو منبع به نقل از هانی تمّار)،بحار الأنوار:ج 52 ص 111 ح 21.
2- (2) .الأمالی،طوسی:ص 484 ح 1060،بحار الأنوار:ج 28 ص 47 ح 9؛سنن الترمذی:ج 4 ص 526 ح 2260،کنز العمّال:ج 14 ص 221 ح 38477.
3- (3) .این گونه احادیث،ممکن است ناظر به حوادث پس از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله باشند.
4- (4) .مسند ابن حنبل:ج 3 ص 343 ح 9083،تاریخ دمشق:ج 70 ص 35 ح 13766،الفردوس:ج 4 ص 395 ح 7143،کنز العمّال:ج 11 ص 158 ح 31022.

جَعفَرٍ الکوفِیُّ،قالَ:حَدَّثَنا سَهلُ بنُ زِیادٍ الآدَمِیُّ،قالَ:حَدَّثَنا عَبدُ العَظیمِ بنُ عَبدِ اللّهِ الحَسَنِیُّ رَضِیَ اللّهُ عَنهُ،عَن مُحَمَّدِ بنِ عَلِیِّ بنِ موسَی بنَ جَعفَرِ بنِ مُحَمَّدِ بنِ عَلِیِّ بنِ الحُسَینِ بنِ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ علیهم السلام،عَن أبیهِ،عَن آبائِهِ،عَن أمیرِ المُؤمِنینَ علیهم السلام،قالَ:

لِلقائِمِ مِنّا غَیبَةٌ أمَدُها طَویلٌ،کَأَنّی بِالشّیعَةِ یَجولونَ جَوَلانَ النَّعَمِ فی غَیبَتِهِ، یَطلُبونَ المَرعی فَلا یَجِدونَهُ،ألا فَمَن ثَبَتَ مِنهُم عَلی دینِهِ ولَم یَقسُ قَلبُهُ لِطولِ أمَدِ غَیبَةِ إمامِهِ فَهُوَ مَعِیَ فی دَرَجَتی یَومَ القِیامَةِ. (1)

976.کمال الدین: حَدَّثَنا أبی ومُحَمَّدُ بنُ الحَسَنِ رَضِیَ اللّهُ عَنهُما،قالا:حَدَّثَنا سَعدُ بنُ عَبدِ اللّهِ،عَن مُحَمَّدِ بنِ الحُسَینِ بنِ أبی الخَطّابِ،عَن مُحَمَّدِ بنِ سِنانٍ،عَن أبِی الجارودِ زِیادِ بنِ المُنذِرِ،عَن عَبدِ اللّهِ بنِ أبی عُقبَةَ الشّاعِرِ،قالَ:سَمِعتُ أمیرَ المُؤمِنینَ علیه السلام یَقولُ:

کَأَنّی بِکُم تَجولونَ جَوَلانَ الإِبِلِ،تَبتَغونَ المَرعی فَلا تَجِدونَهُ،یا مَعشَرَ الشّیعَةِ. (2)

977.الغیبة للنعمانی: أخبَرَنا أحمَدُ بنُ مُحَمَّدِ بنِ سَعیدٍ ابنُ عُقدَةَ الکوفِیُّ،قالَ:حَدَّثَنا أحمَدُ بنُ مُحَمَّدٍ الدّینَوَرِیُّ،قالَ:حَدَّثَنا عَلِیُّ بنُ الحَسَنِ الکوفِیُّ،عَن عَمیرَةَ بِنتِ أوسٍ،قالَت:حَدَّثَنی جَدِّی الحُصَینُ بنُ عَبدِ الرَّحمنِ،عَن أبیهِ،عَن جَدِّهِ عَمرِو بنِ سَعدٍ،عَن أمیرِ المُؤمِنینَ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ علیه السلام أنَّهُ قالَ یَوماً لِحُذَیفَةَ بنِ الیَمانِ:

یا حُذَیفَةُ،لاتُحَدِّثِ النّاسَ بِما لا یَعلَمونَ فَیَطغَوا ویَکفُروا،إنَّ مِنَ العِلمِ صَعباً

ص:384


1- (1) .قال الصدوق فی آخره«حدّثنا علیّ بن أحمد بن موسی رضی اللّه عنه،قال:حدّثنا محمّد بن جعفر الکوفی عن عبد اللّه بن موسی الرویانی،عن عبد العظیم بن عبد اللّه الحسنی،عن محمّد بن علیّ الرضا،عن أبیه،عن آبائه،عن أمیر المؤمنین علیهم السلام بهذا الحدیث،مثله سواء»،
2- (2) .وفی کمال الدین ح 12« [1]النعم»بدل«الابل»و«تطلبون»بدل«تبتغون»ولیس فیه«یا معشر الشیعة».

پدرانش علیهم السلام-:امیر مؤمنان علیه السلام فرمود:«قائم ما،غیبتی بس دراز دارد.گویی شیعیان را می بینم که در روزگار غیبتش،مانند گلّه در پی چراگاه،این سو و آن سو می روند؛ ولی چیزی نمی یابند.هان! هر کدام از آنان که بر دینش استوار بماند و دلش از درازیِ غیبت امامش،سخت نگردد،روز قیامت،همراه و هم درجۀ من خواهد بود». (1)

976.کمال الدین -با سندش به نقل از عبد اللّه بن ابی عُقبۀ شاعر-:شنیدم که امیر مؤمنان علیه السلام می فرمود:«ای گروه شیعه! گویی شما را می بینم که مانند شترانِ در پی چراگاه،این سو و آن سو می روید؛ولی آن را نمی یابید». (2)

977.الغیبة ،نعمانی-با سندش به نقل از عمرو بن سعد-:امیر مؤمنان،علی بن ابی طالب علیه السلام،روزی به حذیفة بن یمان فرمود:«ای حذیفه! به مردم سخنی را که نمی فهمند،مگو،که بر می آشوبند و انکار می کنند.برخی از دانش ها سخت اند و تحمّلشان سنگین است،به گونه ای که اگر آنها را بر دوش کوه ها بگذاری،از بردنش ناتوان می شوند....سوگند به کسی که جان علی به دست اوست،این امّت پس از کشتن حسین،فرزندم،همواره در گم راهی،ستمگری،کژروی،ظلم،اختلاف های مذهبی،تغییر و دگرگون کردن آنچه خداوند در کتابش فرو فرستاده،پدیدآوردن بدعت ها،از میان بردن سنّت ها،اختلال [امور]،سنجیدن مشابه ها با هم [و حکم یکسان دادن به صِرف تشابه و قیاس] و رها کردن محکمات خواهند بود تا آن که از

ص:385


1- (1) .کمال الدین:ص 303 ح 14 (با سند معتبر)،إعلام الوری:ج 2 ص 229،بحار الأنوار:ج 51 ص109 ح1.
2- (2) .کمال الدین:ص304 ح 17-18 و ص 302 ح 12،الغیبة،نعمانی:ص 192 ح 3، [1]بحار الأنوار:ج 51 ص 110 ح 3.

شَدیداً مَحمِلُهُ،لَوَ حَمَلَتهُ الجِبالُ عَجَزَت عَن حَملِهِ...فَوَالَّذی نَفسُ عَلِیٍّ بِیَدِهِ،لا تَزالُ هذِهِ الاُمَّةُ بَعدَ قَتلِ الحُسَینِ ابنی فی ضَلالٍ وظُلمٍ وعَسفٍ وجَورٍ وَاختِلافٍ فِی الدّینِ،وتَغییرٍ وتَبدیلٍ لِما أنزَلَ اللّهُ فی کِتابِهِ،وإظهارِ البِدَعِ،وإبطالِ السُّنَنِ،وَاختِلالٍ وقِیاسِ مُشتَبِهاتٍ،وتَرکِ مُحکَماتٍ حَتّی تَنسَلِخَ مِنَ الإِسلامِ وتَدَخُلَ فِی العَمی وَالتَّلَدُّدِ (1)وَالتَّکَسُّعِ (2).

ما لَکِ یا بَنی امَیَّةَ ! لا هُدیتِ یا بَنی امَیَّةَ ! وما لَکِ یا بَنِی العَبّاسِ ! لَکِ الأَتعاسُ ! فَما فی بَنی امَیَّةَ إلّاظالِمٌ،ولا فی بَنِی العَبّاسِ إلّامُعتَدٍ مُتَمَرِّدٌ عَلَی اللّهِ بِالمَعاصی، قَتّالٌ لِوُلدی،هَتّاکٌ لِسِتر (ی و) حُرمتی،فَلا تَزالُ هذِهِ الاُمَّةُ جَبّارینَ یَتَکالَبونَ عَلی حَرامِ الدُّنیا،مُنغَمِسینَ فی بِحارِ الهَلَکاتِ،وفی أودِیَةِ الدِّماءِ،حَتّی إذا غابَ المُتَغَیِّبُ مِن وُلدی عَن عُیونِ النّاسِ،وماجَ النّاسُ بِفَقِدِه أو بِقَتلِهِ أو بِمَوتِهِ،أطلَعَتِ الفِتنَةُ، ونَزَلَتِ البَلِیَّةُ،وَالتَحَمَتِ العَصَبِیَّةُ،وغَلَا النّاسُ فی دینِهِم،وأَجمَعوا عَلی أنَّ الحُجَّةَ ذاهِبَةٌ،وَالإِمامَةَ باطِلَةٌ،ویَحُجُّ حَجیجُ الناسِ فی تِلکَ السَّنَةِ مِن شیعَةِ عَلِیٍّ ونَواصِبِهِ لِلتَّحَسُّسِ وَالتَّجَسُّسِ عَن خَلَفِ الخَلَفِ،فَلا یُری لَهُ أثَرٌ،ولا یُعرَفُ لَهُ خَبَرٌ ولا خَلَفٌ.

فَعِندَ ذلِکَ سُبَّت شیعَةُ عَلِیٍّ،سَبَّها أعداؤُها،وظَهَرَت عَلَیهَا الأَشرارُ وَالفُسّاقُ بِاحتِجاجِها،حَتّی إذا بَقِیَتِ الاُمَّةُ حَیاری،وتَدَلَّهَت (3)وأَکَثَرَت فی قَولِها:إنَّ الحُجَّةَ هالِکَةٌ وَالإِمامَةَ باطِلَةٌ،فَوَرَبِّ عَلِیٍّ ! إنَّ حُجَّتَها عَلَیها قائِمَةٌ ماشِیَةٌ فی طُرُقِها،داخِلَةٌ فی دورِها وقُصورِها،جَوّالَةٌ فی شَرقِ هذِهِ الأَرضِ وغَربِها،تَسمَعُ الکَلامَ،وتُسَلِّمُ

ص:386


1- (1) .اللُدَدُ:الخُصومَةُ الشدیدة (النهایة:ج 4 ص 244« [1]لدد»).
2- (2) .تَکَسَّعَ فی ضلاله:ذهب،کتَسَکَّعَ (لسان العرب:ج 8 ص 311« [2]کسع»).
3- (3) .دَلَّهَهُ:أی حیّره وأدهشه (النهایة:ج 2 ص 131«دله»).

اسلام،بیرون و در کوری و اختلاف و گم راهی فرو روند.

بنی امیّه! شما را چه می شود؟راه را نیابید،ای بنی امیّه! بنی عبّاس! شما را چه می شود؟بدبخت شوید!

در بنی امیّه،جز ستمگر،و در بنی عبّاس،جز تجاوزگرِ نافرمانِ سرپیچی کننده از دستورهای خداوند نیست و کشندگان فرزندانم و درندگان پردۀ حرمتم اند.این جماعت زورگو همواره مانند سگان،بر حرام دنیا هجوم می آورند و در دریاهای هلاکت و رودهای خون،فرو می روند تا آن گاه که فرزند غایبْ شده ام از چشم مردم،ناپیدا شود و مردم در فقدانش یا کشته شدنش و یا مرگش،به هم بریزند،فتنه بالا گیرد و بلا فرود آید و عصبیت جنگ افروزد و مردم در دینشان غلو و بر این اتّفاق کنند که حجّت،از میان رفته و امامت،باطل است.در آن سال،حج گزاران از شیعۀ علی و دشمنان او،برای جستجو و یافتن جانشین پیشینیان به حج می روند؛امّا نه از او نشانه ای دیده می شود و نه خبری می آید و نه بازمانده ای شناخته می گردد.

آن هنگام،به پیروان علی،دشنام داده می شود.دشمنانش آنها را دشنام می دهند و بدکاران و اشرار،به سخن و زبان بر آنها چیره می شوند تا آن جا که امّت،حیران می مانند و به وحشت می افتند و دهان به دهان می گردد که حجّت،از میان رفته و امامت،باطل شده است.به خدای علی سوگند،حجّت امّت،همان روزگار هم بر سر آنها ایستاده و در همان راه های مردم قدم می زند.به خانه ها و کاخ هایشان وارد می شود و در شرق و غرب این عالم می چرخد.گفته ها را می شنود و به مردم سلام می دهد.می بیند؛ولی دیده نمی شود تا زمان و موعدش برسد و ندای منادی از

ص:387

عَلَی الجَماعَةِ،تَری ولا تُری إلَی الوَقتِ وَالوَعدِ،ونِداءِ المُنادی مِنَ السَّماءِ:ألا ذلِکَ یَومٌ (فیهِ) سُرورُ وُلِد عَلِیٍّ وشیعَتِهِ.

978.کمال الدین: حَدَّثَنا أبی رَضِیَ اللّهُ عَنهُ،قالَ:حَدَّثَنا سَعدُ بنُ عَبدِ اللّهِ،عَن مُحَمَّدِ بنِ الحُسَینِ بنِ أبِی الخَطّابِ،عَن مُحَمَّدِ بنِ إسماعیلَ بنِ بَزیعٍ،عَن عَبدِ اللّهِ بنِ عَبدِ الرَّحمنِ الأَصَمِّ،عَنِ الحُسَینِ بنِ المُختارِ القَلانِسِیِّ،عَن عَبدِ الرَّحمنِ بنِ سَیابَةَ، عَن أبی عَبدِ اللّهِ علیه السلام أنَّهُ قالَ:

کَیفَ أنتُم إذا بَقیتُم بِلا إمامِ هُدیً ولا عَلَمٍ،یَتَبَرَّأُ بَعضُکُم مِن بَعضٍ؟فَعِندَ ذلِکَ تُمَیَّزونَ وتُمَحَّصونَ وتُغَربَلونَ.

979.کفایة الأثر: حَدَّثَنا أحمَدُ بنُ إسماعیلَ،قالَ حَدَّثَنا مُحَمَّدُ بنُ هَمّامٍ،عَن عَبدِ اللّهِ بنِ جَعفَرٍ الحِمیَرِیِّ،عَن موسَی بنِ مُسلِمٍ،عَن مَسعَدَةَ،عَنِ الإِمامِ الصّادِقِ علیه السلام-فی حَدیثٍ-:

وَاللّهِ،لَو لَم یَبقَ مِنَ الدُّنیا إلّایَومٌ واحِدٌ،لَطَوَّلَ اللّهُ ذلِکَ الیَومَ حَتّی یَخرُجَ قائِمُنا أهلَ البَیتِ،ألا وإنَّ شیعَتَنا یَقَعونَ فی فِتنَةٍ وحَیرَةٍ فی غَیبَتِهِ،هُناکَ یَثبُتُ عَلی هُداهُ الُمخلِصونَ (1)،اللّهُمَّ أعِنهُم عَلی ذلِکَ.

3/3:لا یَنجو إلّامَن کُتِبَ فی قَلبِهِ الإِیمانُ

980.کمال الدین: حَدَّثَنا عَلِیُّ بنُ عَبدِ اللّهِ الوَرّاقُ،قالَ:حَدَّثَنا سَعدُ بنُ عَبدِ اللّهِ،عَن أحمَدَ بنِ إسحاقَ بنِ سَعدٍ الأَشعَرِیِّ،قالَ:دَخَلتُ عَلی أبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ

ص:388


1- (1) .فی المصدر:«المخلصین»،والصواب ما أثبتناه،کما فی المصادر الاُخری.

آسمان بیاید.هان! آن روز،وقت شادی فرزندان و پیروان علی است». (1)

978.کمال الدین -با سندش به نقل از عبد الرحمان بن سیابه-:امام صادق علیه السلام فرمود:

«شما چگونه خواهید بود،هنگامی که بدون پیشوا و نشان هدایت می مانید و از یکدیگر بیزاری می جویید؟آن هنگام است که غربال و از هم جدا و تمیز داده می شوید». (2)

979.کفایة الأثر -با سندش به نقل از مسعده-:امام صادق علیه السلام در سخنی فرمود:«به خدا سوگند اگر جز یک روز از دنیا نمانده باشد،خداوند،آن روز را چنان طولانی می کند تا قائم ما اهل بیت خروج کند.هان! شیعیان ما در روزگار غیبتش در فتنه و سرگردانی می افتند و آن زمان است که مخلصان،بر راهش استوار می مانند.خدایا ! ایشان را بر آن یاری ده». (3)

3/3:کسانی نجات می یابند که ایمان در دلشان استوار است

980.کمال الدین -با سندش به نقل از احمد بن اسحاق بن سعد اشعری-:بر امام حسن عسکری علیه السلام وارد شدم و می خواستم از جانشینش از ایشان بپرسم که بی مقدّمه به من فرمود:«ای احمد بن اسحاق! مثال او میان این امّت،مانند خضر علیه السلام است و مثال او،مانند ذو القرنین است و به خدا سوگند،او غیبتی خواهد داشت که تنها،کسی از

ص:389


1- (1) .الغیبة،نعمانی:ص 142 ح 3، [1]بحار الأنوار:ج 28 ص 70 ح 31.
2- (2) .کمال الدین:ص 347 ح 36،بحار الأنوار:ج 52 ص 112 ح 22.
3- (3) .کفایة الأثر:ص 260-262،الصراط المستقیم:ج 2 ص 241،بحار الأنوار:ج 36 ص 408 ح 17.

عَلِیٍّ علیه السلام وأَنَا اریدُ أن أسأَلَهُ عَنِ الخَلَفِ مِن بَعدِهِ،فَقالَ....

یا أحمَدَ بنَ إسحاقَ،مَثَلُهُ فی هذِهِ الاُمَّةِ مَثَلُ الخِضرِ علیه السلام،ومَثَلُهُ مَثَلُ ذِی القَرنَینِ، وَاللّهِ لَیَغیبَنَّ غَیبَةً لا یَنجو فیها مِنَ الهَلَکَةِ إلّامَن ثَبَّتَهُ اللّهُ عز و جل عَلَی القَولِ بِإِمامَتِهِ،ووَفَّقَهُ فیها لِلدُّعاءِ بِتَعجیلِ فَرَجِهِ...قُلتُ:یَابنَ رَسولِ اللّهِ،وإنَّ غَیبَتَهُ لَتَطولُ؟

قالَ:إی ورَبّی،حَتّی یَرجِعَ عَن هذَا الأَمرِ أکثَرُ القائِلینَ بِهِ،ولا یَبقی إلّامَن أخَذَ اللّهُ عز و جل عَهدَهُ لِوِلایَتِنا،وکَتَبَ فی قَلبِهِ الإِیمانَ،وأَیَّدَهُ بِروحٍ مِنهُ.

981.کمال الدین: حَدَّثَنا أحمَدُ بنُ زِیادِ بنِ جَعفَرٍ الهَمَدانِیُّ رَضِیَ اللّهُ عَنهُ،قالَ:حَدَّثَنا عَلِیُّ بنُ إبراهیمَ بنِ هاشِمٍ،عَن أبیهِ،عَن عَلِیِّ بنِ مَعبَدٍ،عَنِ الحُسَینِ بنِ خالِدٍ،عَن عَلِیِّ بنِ موسَی الرِّضا،عَن أبیهِ موسَی بنِ جَعفَرٍ،عَن أبیهِ جَعفَرِ بنِ مُحَمَّدٍ،عَن أبیهِ مُحَمَّدِ بنِ عَلِیٍّ،عَن أبیهِ عَلِیِّ بنِ الحُسَینِ،عَن أبیهِ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ،عَن أبیهِ أمیرِ المُؤمِنینَ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ علیهم السلام أنَّهُ قالَ:

التّاسِعُ مِن وُلدِکَ-یا حُسَینُ-هُوَ القائِمُ بِالحَقِّ،المُظهِرُ لِلدّینِ،وَالباسِطُ لِلعَدلِ.

قالَ الحُسَینُ علیه السلام:فَقُلتُ لَهُ:یا أمیرَ المُؤمِنینَ،وإنَّ ذلِکَ لَکائِنٌ؟فَقالَ علیه السلام:إی وَالَّذی بَعَثَ مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله بِالنُّبُوَّةِ،وَاصطَفاهُ عَلی جَمیعِ البَرِیَّةِ،ولکِن بَعدَ غَیبَةٍ وحَیرَةٍ،فَلا یَثبُتُ فیها عَلی دینِهِ إلَّاالمُخلِصونَ المُباشِرونَ لِرَوحِ الیَقینِ،الَّذینَ أخَذَ اللّهُ عز و جل میثاقَهُم بِوِلایَتِنا،وکَتَبَ فی قُلوبِهِمُ الإِیمانَ وأَیَّدَهُم بِروحٍ مِنهُ.

982.الکافی: الحُسَینُ بنُ مُحَمَّدٍ ومُحَمَّدُ بنُ یَحیی،عَن جَعفَرِ بنِ مُحَمَّدٍ،عَنِ الحَسَنِ بنِ مُعاوِیَةَ،عَن عَبدِ اللّهِ بنِ جَبَلَةَ،عَن إبراهیمَ بنِ خَلَفِ بنِ عَبّادٍ الأَنماطِیِّ،عَن مُفَضَّلِ بنِ عُمَرَ،قالَ:کُنتُ عِندَ أبی عَبدِ اللّهِ علیه السلام وعِندَهُ فِی البَیتِ اناسٌ،فَظَنَنتُ أنَّهُ إنَّما أرادَ بِذلِکَ غَیری.

ص:390

آن نجات می یابد که خدای عز و جل او را بر عقیده به امامتش استوار داشته و به دعا برای تعجیل در فرجش موفّق کرده است...».

گفتم:ای فرزند پیامبر خدا! آیا غیبتش به طول می انجامد؟

فرمود:«آری،به خدا سوگند،تا آن جا که بیشتر باورمندان به این امر،از آن باز می گردند و تنها،کسی باقی می ماند که خدای عز و جل پیمان ولایت ما را از او گرفته و ایمان را در دلش استوار داشته و با روحی از خودش،تأییدش کرده باشد». (1)

981.کمال الدین -با سندش به نقل از حسین بن خالد،از امام رضا علیه السلام از امام کاظم علیه السلام،از امام صادق علیه السلام،از امام باقر علیه السلام،از امام زین العابدین علیه السلام،از امام حسین علیه السلام-:[پدرم] امیر مؤمنان علی بن ابی طالب علیه السلام فرمود:«ای حسین! نهمین فرزند تو،قائم به حق، آشکار کنندۀ دین و گسترانندۀ عدالت است».

به ایشان گفتم:ای امیر مؤمنان! آیا این،شدنی است؟

فرمود:«آری،سوگند به کسی که محمّد را به نبوّت برانگیخت و او را بر همۀ آدمیان برتری بخشید؛امّا این پس از غیبت و حیرتی خواهد شد که در آن،جز مخلصانی که آسودگی برخاسته از یقین را چشیده باشند،بر دین او،باقی نخواهند ماند؛کسانی که خدای عز و جل،ولایت ما را از ایشان پیمان گرفته و ایمان را در دل هایشان استوار داشته و با روحی از خودش تأییدشان نموده است». (2)

982.الکافی -با سندش به نقل از مفضّل بن عمر-:نزد امام صادق علیه السلام بودم و گروهی در خانه نزد ایشان بودند که گمان کردم با این سخن،غیر مرا مقصود دارد.فرمود:«هان! به خدا سوگند،صاحب این امر از شما غایب خواهد شد و چنان از یادها خواهد

ص:391


1- (1) .کمال الدین:ص 384 ح 1 (با سند صحیح)،إعلام الوری:ج 2 ص 248،کشف الغمّة:ج 3 ص 316، [1]بحار الأنوار:ج 52 ص 23 ح 16.نیز،برای دیدن همۀ حدیث،ر.ک:همین دانش نامه:ج 3 ص 148 ح 535.
2- (2) .کمال الدین:ص 304 ح 16 (با سند معتبر)،إعلام الوری:ج 2 ص 229،کشف الغمّة:ج 3 ص 311،بحار الأنوار:ج 51 ص 110 ح 2.

فَقالَ:أما وَاللّهِ،لَیَغیبَنَّ عَنکُم صاحِبُ هذَا الأَمرِ،ولَیَخمُلَنَّ هذا حَتّی یُقالَ:ماتَ، هَلَکَ،فی أیِّ وادٍ سَلَکَ،ولَتُکفَؤُنَّ کَما تُکفَأُ (1)السَّفینَةُ فی أمواجِ البَحرِ،لا یَنجو إلّا مَن أخَذَ اللّهُ میثاقَهُ،وکَتَبَ الإِیمانَ فی قَلبِهِ،وأَیَّدَهُ بِروحٍ مِنهُ.

983.الکافی: مُحَمَّدُ بنُ یَحیی،عَن أحمَدَ بنِ مُحَمَّدٍ،عَنِ ابنِ أبی نَجرانَ،عَن مُحَمَّدِ بنِ المُساوِرِ،عَنِ المُفَضَّلِ بنِ عُمَرَ،قالَ:سَمِعتُ أبا عَبدِ اللّهِ علیه السلام یَقولُ:

إیّاکُم وَالتَنویهَ،أما وَاللّهِ لَیَغیبَنَّ إمامُکُم سِنیناً مِن دَهرِکُم،ولَتُمَحَّصُنَّ حَتّی یُقالَ:

ماتَ،قُتِلَ،هَلَکَ،بِأَیِّ وادٍ سَلَکَ،ولَتَدمَعَنَّ عَلَیهِ عُیونُ المُؤمِنینَ،ولَتُکفَؤُنَّ کَما تُکفَأُ السُّفُنُ فی أمواجِ البَحرِ،فَلا یَنجو إلّامَن أخَذَ اللّهُ میثاقَهُ،وکَتَبَ فی قَلبِهِ الإِیمانَ، وأَیَّدَهُ بِروحٍ مِنهُ.

984.کمال الدین: حَدَّثَنا مُحَمَّدُ بنُ عَلِیِّ بنِ بَشّارٍ القَزوینِیُّ رضی الله عنه،قالَ:حَدَّثَنا أبُو الفَرَجِ المُظَفَّرُ بنُ أحمَدَ،قالَ:حَدَّثَنا مُحَمَّدُ بنُ جَعفَرٍ الکوفِیُّ،قالَ:حَدَّثَنا مُحَمَّدُ بنُ إسماعیلَ البَرمَکِیُّ،قالَ:حَدَّثَنَا الحَسَنُ بنُ مُحَمَّدِ بنِ صالِحٍ البَزّازُ،قالَ:سَمِعتُ الحَسَنَ بنَ عَلِیٍّ العَسکَرِیَّ علیه السلام یَقولُ:

إنَّ ابنی هُوَ القائِمُ مِن بَعدی،وهُوَ الَّذی یَجری فیهِ سُنَنُ الأَنبِیاءِ علیه السلام بِالتَّعمیرِ وَالغَیبَةِ،حَتّی تَقسُوَ القُلوبُ لِطولِ الأَمَدِ،فَلا یَثبُتُ عَلَی القَولِ بِهِ إلّامَن کَتَبَ اللّهُ عز و جل فی قَلبِهِ الإِیمانَ،وأَیَّدَهُ بِروحٍ مِنهُ.

985.کمال الدین: حَدَّثَنا غَیرُ واحِدٍ مِن أصحابِنا،قالوا:حَدَّثَنا مُحَمَّدُ بنُ هَمّامٍ،عَن جَعفَرِ بنِ مُحَمَّدِ بنِ مالِکٍ الفَزارِیِّ،عَنِ الحَسَنِ بنِ مُحَمَّدِ بنِ سَماعَةَ،عَن أحمَدَ بنِ الحارِثِ،قالَ:حَدَّثَنِی المُفَضَّلُ بنُ عُمَرَ،عَن یونُسَ بنِ ظَبیانَ،عَن جابِرِ بنِ یَزیدَ

ص:392


1- (1) .انکَفَأَت بهم السفینة:انقلبت (مجمع البحرین:ج 3 ص 1577« [1]کفأ»).

رفت که گفته خواهد شد:مرده است یا هلاک شده و معلوم نیست که به کجا رفته است،و واژگون می شوید آن گونه که کشتی در امواج دریا واژگون می شود.تنها،کسی نجات می یابد که خداوند،[ولایت ما را] از او پیمان گرفته و ایمان را در دلش استوار داشته و با روحی از خودش تأیید کرده باشد». (1)

983.الکافی -با سندش به نقل از مفضّل بن عمر-:شنیدم که امام صادق علیه السلام می فرماید:«مبادا [نام امام زمان را] مشهور کنید! هان! به خدا سوگند،امام شما سال های سال از دیده ها نهان خواهد شد و شما آزمایش می شوید تا آن جا که گفته شود:او مُرده یا کشته شده و معلوم نیست به کجا رفته است.و دیدۀ مؤمنان بر او اشک خواهند ریخت و مانند واژگونیِ کشتی در امواج دریا،زیر و رو خواهید شد و تنها،کسی نجات می یابد که خداوند،[ولایت ما را] از او پیمان گرفته و ایمان را در دلش استوار داشته و او را با روحی از خودش تأیید نموده است». (2)

984.کمال الدین -با سندش به نقل از حسن بن محمّد بن صالح بزّاز-:شنیدم که امام حسن عسکری علیه السلام می فرماید:«پس از من،فرزندم،جانشین من است و او کسی است که سنّت های [برخی] پیامبران مانند عمر طولانی و غیبت از امّت،در وی نیز جاری می شود تا آن جا که از دراز شدن مدّت [غیبتش]،دل ها سخت می شوند و جز کسی که خدای عز و جل ایمان را در دلش استوار و با روحی از خودش تأییدش کرده است،بر عقیدۀ امامت و ظهور او باقی نخواهد ماند». (3)

985.کمال الدین -با سندش به نقل از جابر بن یزید جعفی-:شنیدم که جابر بن عبد اللّه انصاری می گفت:هنگامی که خدای متعال،آیۀ«ای مؤمنان! خدا و پیامبرش و نیز اختیاردارانتان را اطاعت کنید»بر پیامبرش محمّد صلی الله علیه و آله نازل کرد،گفتم:ای پیامبر خدا! خدا و پیامبرش را

ص:393


1- (1) .الکافی:ج 1 ص 338 ح 11، [1]الغیبة،نعمانی:ص 151 ح 9 ( [2]با عبارت مشابه)،بحار الأنوار:ج 51 ص 147 ح 18.نیز،برای دیدن همۀ حدیث،ر.ک:همین دانش نامه:ج 7 ص 232 ح1289.
2- (2) .الکافی:ج 1 ص 336 ح 3، [3]کمال الدین:ص 347 ح 35،دلائل الإمامة:ص 532 ح 512،بحار الأنوار:ج 52 ص 281 ح 9.نیز،برای دیدن همۀ حدیث،ر.ک:همین دانش نامه:ج 7 ص 230 ح 1288.
3- (3) .کمال الدین:ص 524 ح 4،الصراط المستقیم:ج 2 ص 238،بحار الأنوار:ج 51 ص 224 ح 11.

الجُعفِیِّ،قالَ:سَمِعتُ جابِرَ بنَ عَبدِ اللّهِ الأَنصارِیَّ یَقولُ:لَمّا أنزَلَ اللّهُ تَعالی عَلی نَبِیِّهِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ» 1 قُلتُ:یا رَسولَ اللّهِ،عَرَفنَا اللّهَ ورَسولَهُ،فَمَن اولُو الأَمرِ الَّذینَ قَرَنَ اللّهُ طاعَتَهُم بِطاعَتِکَ؟

فقَالَ صلی الله علیه و آله:هُم خُلَفائی یا جابِرُ،وأَئِمَّةُ المُسلِمینَ مِن بَعدی،أوَّلُهُم عَلِیُّ بنُ أبی طالِبٍ،ثُمَّ الحَسَنُ وَالحُسَینُ،ثُمَّ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ،ثُمَّ مُحَمَّدُ بنُ عَلِیٍّ المَعروفُ فِی التَّوراةِ بِالباقِرِ وسَتُدرِکُهُ یا جابِرُ،فَإِذا لَقیتَهُ فَأَقرِئهُ مِنِّی السَّلامَ،ثُمَّ الصّادِقُ جَعفَرُ بنُ مُحَمَّدٍ،ثُمَّ موسَی بنُ جَعفَرٍ،ثُمَّ عَلِیُّ بنُ موسی،ثُمَّ مُحَمَّدُ بنُ عَلِیٍّ،ثُمَّ عَلِیُّ بنُ مُحَمَّدٍ،ثُمَّ الحَسَنُ بنُ عَلِیٍّ،ثُمَّ سَمِیّی وکَنِیّی،حُجَّةُ اللّهِ فی أرضِهِ،وبَقِیَّتُهُ فی عِبادِهِ،مُحَمَّدُ بنُ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ،ذاکَ الَّذی یَفتَحُ اللّهُ تَعالی ذِکرُهُ عَلی یَدَیهِ مَشارِقَ الأَرضِ ومَغارِبَها،ذاکَ الَّذی یَغیبُ عَن شیعَتِهِ وأَولِیائِهِ غَیبَةً لا یَثبُتُ فیها عَلَی القَولِ بِإِمامَتِهِ إلّامَنِ امتَحَنَ اللّهُ قَلبَهُ لِلإِیمانِ.

4/3:فَضلُ التَّمَسُّکِ بِالدّینِ فی عَصرِ الغَیبَةِ

986.کمال الدین: حَدَّثَنا أبُو الحَسَنِ مُحَمَّدُ بنُ عَلِیِّ بنِ الشّاهِ الفَقیهُ المَروروذِیُّ بِمَروَ الرّوذَ،قالَ:حَدَّثَنا أبو حامِدٍ أحمَدُ بنُ مُحَمَّدِ بنِ الحُسَینِ،قالَ:حَدَّثَنا أبو یَزیدَ أحمَدُ بنُ خالِدٍ الخالِدِیُّ،قالَ:حَدَّثَنا مُحَمَّدُ بنُ أحمَدَ بنِ صالِحٍ التَّمیمِیُّ،قالَ:

حَدَّثَنا مُحَمَّدُ بنُ حاتِمٍ القَطّانُ،عَن حَمّادِ بنِ عَمرٍو،عَنِ الإِمامِ جَعفَرِ بنِ مُحَمَّدٍ،

ص:394

شناخته ایم؛امّا اختیاردارانی که خداوند،اطاعتشان را با اطاعت خود همراه کرده است،چه کسانی اند؟

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:«ای جابر! آنان جانشینان من و پیشوایان مسلمانان پس از من هستند.نخستین ایشان،علی بن ابی طالب است و سپس حسن و حسین،آن گاه علی بن الحسین و پس از او محمّد بن علی-که در تورات به "باقر" معروف است و تو ای جابر! به زودی او را درک می کنی و چون او را دیدی،سلام مرا به او برسان-، سپس جعفر بن محمّد صادق،موسی بن جعفر،علی بن موسی،محمّد بن علی، علی بن محمّد،حسن بن علی و آن گاه همنام و هم کنیه ام،حجّت خدا در زمینش و باقی نگاه داشته اش میان بندگانش،محمّد بن حسن بن علی است که خداوندِ والایاد،شرق و غرب زمین را به دست او می گشاید.او کسی است که از پیروان و دوستانش نهان می شود و در آن دوران،جز کسی که خداوند،دلش را به ایمان آزموده است،بر عقیده به امامتش استوار نمی مانَد». (1)

4/3:فضیلت چنگ زدن به دین در روزگار غیبت

986.کمال الدین -با سندش به نقل از حمّاد بن عمرو،از امام صادق علیه السلام،از پدرش،از جدّش،از علی بن ابی طالب علیه السلام،در حدیثی طولانی در نقل وصیّت پیامبر صلی الله علیه و آله-:

پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به وی فرمود:«ای علی! بدان که شگفت ترین ایمان و بزرگ ترین یقین را مردمی دارند که در آخر الزمان اند و با این که به پیامبر نرسیده اند و حجّت از

ص:395


1- (1) .کمال الدین:ص 253 ح 3،إعلام الوری:ج 2 ص 181،قصص الأنبیاء،راوندی:ص 360 ح 436،العدد القویّة:ص 85 ح 149،بحار الأنوار:ج 36 ص 249 ح 67.

عَن أبیهِ،عَن جَدِّهِ،عَن عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ علیهم السلام،فی حَدیثٍ طَویلٍ فی وَصِیَّةِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله،یَذکُرُ فیها أنَّ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله قالَ لَهُ:

یا عَلِیُّ،وَاعلَم أنَّ أعجَبَ النّاسِ إیماناً وأَعظَمَهُم یَقیناً،قَومٌ یَکونونَ فی آخِرِ الزَّمانِ لَم یَلحَقُوا النَّبِیَّ،وحُجِبَ عَنهُمُ (1)الحُجَّةُ،فَآمَنوا بِسَوادٍ عَلی بَیاضٍ. (2)

987.کمال الدین: حَدَّثَنا مُحَمَّدُ بنُ أحمَدَ الشَّیبانِیُّ رضی الله عنه،قالَ:حَدَّثَنا مُحَمَّدُ بنُ جَعفَرٍ الکوفِیُّ،قالَ:حَدَّثَنا سَهلُ بنُ زِیادٍ الآدَمِیُّ،قالَ:حَدَّثَنا عَبدُ العَظیمِ بنُ عَبدِ اللّهِ الحَسَنِیُّ رضی الله عنه،عَن مُحَمَّدِ بنِ عَلِیِّ بنِ موسَی بنِ جَعفَرِ بنِ مُحَمَّدِ بنِ عَلِیِّ بنِ الحُسَینِ بنِ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ علیهم السلام،عَن أبیهِ،عَن آبائِهِ،عَن أمیرِ المُؤمِنینَ علیهم السلام،قالَ:

لِلقائِمِ مِنّا غَیبَةٌ أمَدُها طَویلٌ،کَأَنّی بِالشّیعَةِ یَجولونَ جَوَلانَ النَّعَمِ فی غَیبَتِهِ، یَطلُبونَ المَرعی فَلا یَجِدونَهُ،ألا فَمَن ثَبَتَ مِنهُم عَلی دینِهِ،ولَم یَقسُ قَلبُهُ لِطولِ أمَدِ غَیبَةِ إمامِهِ،فَهُوَ مَعی فی دَرَجَتی یَومَ القِیامَةِ.

988.سنن الدارمی: أخبَرَنا أبُو المُغیرَةِ،قالَ:حَدَّثَنَا الأَوزاعِیُّ،حَدَّثَنا أسیدُ بنُ عَبدِ الرَّحمنِ،عَن خالِدِ بنِ دُرَیکٍ،عَنِ ابنِ مُحَیرِیزٍ،قالَ:قُلتُ لِأَبی جُمُعَةَ-رَجُلٍ مِنَ الصَّحابَةِ-:حَدِّثنا حَدیثاً سَمِعتَهُ مِن رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله.قالَ:نَعَم،اُحَدِّثُکَ حَدیثاً جَیِّداً:تَغَدَّینا مَعَ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ومَعَنا أبو عُبَیدَةَ بنُ الجَرّاحِ،فَقَالَ:یا رَسولَ اللّهِ،أحَدٌ خَیرٌ مِنّا،أسلَمنا وجاهَدنا مَعَکَ؟قالَ:نَعَم،قَومٌ یَکونونَ مِن بَعدِکُم،یُؤمِنونَ بی ولَم یَرَونی.

ص:396


1- (1) .فی المصدر:«وحجبتهم»،والتصویب من المصادر الاُخری.
2- (2) .قال الصدوق فی آخره:«حدّثنا علیّ بن أحمد بن موسی رضی الله عنه،قال:حدّثنا محمّد بن جعفر الکوفی عن عبد اللّه بن موسی الرّویانی،عن عبد العظیم بن عبد اللّه الحسنی،عن محمّد بن علیّ الرضا،عن أبیه،عن آبائه،عن أمیر المؤمنین علیهم السلام بهذا الحدیث مثله سواء».

دیده هایشان غایب شده،امّا به نوشته هایی بر کاغذ،ایمان آورده اند». (1)

987.کمال الدین -با سندش به نقل از عبد العظیم حسنی،از امام جواد علیه السلام،از پدرش،از پدرانش علیهم السلام-:امیر مؤمنان علیه السلام فرمود:«قائم ما غیبتی دارد که به درازا می انجامد.

گویی شیعیان را می بینم که در روزگار غیبتش مانند گلّۀ گوسفندان در پی چراگاه،این سو و آن سو می روند؛امّا آن را نمی یابند.هان! هر یک از آنان که بر دینش استوار بماند و دلش از درازی غیبت امامش سخت نگردد،روز قیامت،همراه و هم درجۀ من خواهد بود». (2)

988.سنن الدارمی -با سندش به نقل از ابن مُحَیریز-:به ابو جمعه (مردی از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله ) گفتم:یک حدیث از احادیثی که از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله شنیده ای،برای ما بگو.

گفت:باشد.حدیثی نیکو را برایت می گویم:همراه ابو عبیدۀ جرّاح با پیامبر خدا صلی الله علیه و آله صبحانه خوردیم.ابو عبیده گفت:ای پیامبر خدا! کسی از ما که اسلام آوردیم و همراهت جهاد کردیم،بهتر هست؟فرمود:«آری.کسانی که پس از شما هستند و بی آن که مرا ببینند،به من ایمان می آورند». (3)

ص:397


1- (1) .کمال الدین:ص 288 ح 8،کتاب من لا یحضره الفقیه:ج 4 ص 366،مکارم الأخلاق:ج 2 ص 329،بحار الأنوار:ج 52 ص 125 ح 12.
2- (2) .کمال الدین:ص303 ح14 (با سند معتبر)،إعلام الوری:ج2 ص229،بحار الأنوار:ج 51 ص 109 ح1.
3- (3) .سنن الدارمی:ج 2 ص 764 ح 2642،مسند ابن حنبل:ج 6 ص 43 ح 16974،المستدرک علی الصحیحین:ج 4 ص 95 ح 6992،المعجم الکبیر:ج 4 ص 22 ح 3537،کنز العمّال:ج 14 ص 46 ح 37895؛الأمالی،طوسی:ص391 ح858، [1]بحار الأنوار:ج 22 ص 307 ح 7. [2]

989.الغیبة للطوسی: عَنهُ (1)،عَنِ الحَسَنِ بنِ مَحبوبٍ،عَن عَبدِ اللّهِ بنِ سِنانٍ،عَن أبی عَبدِ اللّهِ علیه السلام،قالَ:قالَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله:

سَیَأتی قَومٌ مِن بَعدِکُم،الرَّجُلُ الواحِدُ مِنهُم لَهُ أجرُ خَمسینَ مِنکُم.قالوا:یا رَسولَ اللّهِ،نَحنُ کُنّا مَعَکَ بِبَدرٍ واُحُدٍ وحُنَینٍ،ونَزَلَ فینَا القُرآنُ؟!

فَقالَ:إنَّکُم لَو تُحَمَّلونَ لِما حُمِّلوا لَم تَصبِروا صَبرَهُم.

990.الأمالی للطوسی: بِالإِسنادِ (2)،قالَ:قالَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله:

یَأتی عَلَی النّاسِ زَمانٌ،الصّابِرُ مِنهُم عَلی دینِهِ لَهُ أجرُ خَمسینَ مِنکُم.قالوا:یا رَسولَ اللّهِ،أجرُ خَمسینَ مِنّا؟! قالَ:نَعَم،أجرُ خَمسینَ مِنکُم-قالَها ثَلاثاً-.

991.المعجم الکبیر: حَدَّثَنا عَلِیُّ بنُ عَبدِ العَزیزِ،حَدَّثَنا سَعیدُ بنُ یَعقوبَ الطّالَقانِیُّ،قالا:

حَدَّثَنَا ابنُ المُبارَکِ،حَدَّثَنا عُتبَةُ بنُ أبی حَکَیمٍ،حَدَّثَنا عَمرُو بنُ جارِیَةَ اللَّخمِیُّ، حَدَّثَنا أبو امَیَّةَ الشَّعبانِیُّ،قالَ:أتَیتُ أبا ثَعلَبَةَ الخُشَنِیَّ،فَقُلتُ:یا أبا ثَعلَبَةَ،کَیفَ تَصنَعُ فی هذِهِ الآیَةِ؟قالَ:أیَّةُ آیَةٍ؟قُلتُ:قَولُهُ: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ» 3 قالَ:أما وَاللّهِ،لَقَد سَأَلتَ عَنها خَبیراً،سَأَلتُ عَنها رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله فَقالَ:

بَل (تَآمَروا (3)بِالمَعروفِ وتَتَناهَوا عَنِ المُنکَرِ) فَإِذا رَأَیتَ شُحّاً مُطاعاً،وهَویً مُتَّبَعاً،ودُنیا مُؤثَرَةً،وإعجابَ کُلِّ ذی رَأیٍ بِرَأیِهِ،فَعَلَیکَ بِخاصَّةِ نَفسِکَ.ودَع عَنکَ

ص:398


1- (1) .أی:الفضل بن شاذان.
2- (2) .أی:جماعة عن أبی المفضل،عن محمّد بن الحسین بن الحفص الخثعمی،عن إسماعیل بن موسی بن بنت السدّی الفزاری،عن عمر بن شاکر،عن أهل المصیصة،عن أنس بن مالک.
3- (4) .فی مسند الشامییّن«ائتمروا بالمعروف وتناهوا عن المنکر».

989.الغیبة ،طوسی-با سندش به نقل از عبد اللّه بن سنان،از امام صادق علیه السلام-:پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود:«گروهی پس از شما می آیند که یک مرد از آنان،پاداش پنجاه تن از شما را دارد».

اصحاب گفتند:ای پیامبر خدا! ما در جنگ بدر و احُد و حنین همراه تو بودیم و [آیه هایی از] قرآن در بارۀ ما نازل شده است!

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:«اگر بار گرانی که بر دوش آنان است،بر عهدۀ شما نهاده می شد، مانند آنان شکیب نمی ورزیدید». (1)

990.الأمالی ،طوسی-با سندش به نقل از انس بن مالک-:پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود:«زمانی بر مردم می آید که شکیبای آنان بر دینش،پاداش پنجاه تن از شما را دارد».

گفتند:ای پیامبر خدا! پاداش پنجاه تن از ما؟!

فرمود:«آری،پاداش پنجاه تن از شما»و این را سه بار فرمود. (2)

991.المعجم الکبیر ،طبرانی-با سندش به نقل از ابو امیّه شعبانی-:نزد ابو ثعلبۀ خُشَنی رفتم و گفتم:ای ابو ثعلبه! در بارۀ این آیه چه می گویی؟

گفت:کدام آیه؟

گفتم:آیۀ«ای مؤمنان! خودتان را بپایید،هنگامی که راه را یافتید،گم راهی دیگران،به شما زیانی نمی زند».

ابو ثعلبه گفت:هان! به خدا سوگند،از فرد آگاهی سؤال کردی! من در بارۀ این آیه از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله پرسیدم.فرمود:«بلکه باید یکدیگر را امر به معروف و نهی از منکر کنید؛امّا هنگامی که از حرص و بخل اطاعت شود و از هوس پیروی گردد و دنیا ترجیح داده شود و هر صاحب نظری از نظر خودش خوشش بیاید،آن گاه مراقب خودت باش و کار عموم را وا گذار؛چرا که پشت سر شما،روزگار تلخی پیش

ص:399


1- (1) .الغیبة،طوسی:ص 456 ح 467 (با سند صحیح)،الخرائج و الجرائح:ج 3 ص 1149،بحار الأنوار:ج 52 ص 130 ح 26.
2- (2) .الأمالی،طوسی:ص 485 ح 1061،بحار الأنوار:ج 28 ص 47 ح 10.

أمرَ العَوامِّ،فَإِنَّ مِن وَرائِکُم أیّامَ الصَّبرِ،الصّابِرُ فیهِ مِثلُ القابِضِ عَلَی الجَمرِ،لِلعامِلِ فی ذلِکَ الزَّمانِ أجرُ خَمسینَ رَجُلاً.وزادَنی غَیرُ عُتبَةُ بنُ أبی حَکَیمٍ،قیلَ:یا رَسولَ اللّهِ،أجرُ خَمسینَ رَجُلاً مِنّا أو مِنهُم؟قالَ:لا بَل أجرُ خَمسینَ رَجُلاً مِنکُم.

992.المحاسن: عَنهُ (1)عَن مُحَمَّدِ بنِ الحَسَنِ بنِ شَمّونٍ البَصرِیِّ،عَن عَبدِ اللّهِ بنِ عَمرِو بنِ الأَشعَثِ،عَن عَبدِ اللّهِ بنِ حَمّادٍ الأَنصارِیِّ،عَنِ الصَّبّاحِ بنِ یَحیَی المُزَنِیِّ،عَنِ الحارِثِ بنِ حَصیرَةَ،عَنِ الحَکَمِ بنِ عُیَینَةَ،قالَ:لَمّا قَتَلَ أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام الخَوارِجَ یَومَ النَّهرَوانِ،قامَ إلَیهِ رَجُلٌ فَقالَ:یا أمیرَ المُؤمِنینَ،طوبی لَنا إذ شَهِدنا مَعَکَ هذَا المَوقِفَ،وقَتَلنا مَعَکَ هؤُلاءِ الخَوارِجَ.

فَقالَ أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام:وَالَّذی فَلَقَ الحَبَّةَ وبَرَأَ النَّسَمَةَ،لَقَد شَهِدَنا فِی هذَا المَوقِفِ اناسٌ لَم یَخلُقِ اللّهُ آباءَهُم ولا أجدادَهُم بَعدُ،فَقَال الرَّجُلُ:وکَیفَ شَهِدَنا قَومٌ لَم یُخلَقوا؟

قالَ:بَلی،قَومٌ یَکونونَ فی آخِرِ الزَّمانِ،یُشرِکونَنا فیما نَحنُ فیهِ،ویُسَلِّمونَ لَنا، فَاُولئِکَ شُرَکاؤُنا فیما کُنّا فیهِ حَقّاً حَقّاً.

993.کمال الدین: حَدَّثَنا مُحَمَّدُ بنُ موسَی بنِ المُتَوَکِّلِ رضی الله عنه،قالَ:حَدَّثَنا عَلِیُّ بنُ إبراهیمَ، عَن أبیهِ،عَن عَبدِ السَّلامِ بنِ صالِحٍ الهَرَوِیِّ،عَن أبِی الحَسَنِ عَلِیِّ بنِ موسَی الرِّضا، عَن أبیهِ،عَن آبائِهِ،عَن عَلِیٍّ علیهم السلام،قالَ:قالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله:

وَالَّذی بَعَثَنی بِالحَقِّ بَشیراً،لَیَغیبَنَّ القائِمُ مِن وُلدی بِعَهدٍ مَعهودٍ إلَیهِ مِنّی،حَتّی یَقولَ أکثَرُ النّاسِ:ما للّهِ ِ فی آلِ مُحَمَّدٍ حاجَةٌ،ویَشُکَّ آخَرونَ فی وِلادَتِهِ،فَمَن أدرَکَ زَمانَهُ فَلیَتَمَسَّک بِدینِهِ،ولا یَجعَل لِلشَّیطانِ إلَیهِ سَبیلاً بِشَکِّهِ،فَیُزیلَهُ عَن مِلَّتی

ص:400


1- (1) .أی:أحمد بن أبی عبد اللّه البرقی.

می آید که شکیبا در آن روزگار،مانند کسی است که آتش به دست گرفته است.عامل در آن روزگار،پاداش پنجاه مرد را دارد».

راویان دیگر این حدیث،چنین افزوده اند:گفته شد:ای پیامبر خدا! پاداش پنجاه مرد از آنان یا از ما؟

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:«نه؛بلکه پاداش پنجاه مرد از شما». (1)

992.المحاسن -با سندش به نقل از حکم بن عُیَینه-:هنگامی که امیر مؤمنان علیه السلام خوارج را در جنگ نهروان کشت،مردی به سوی ایشان برخاست و گفت:ای امیر مؤمنان! خوشا به حال ما که در این موضع،همراه تو بودیم و این خوارج را در رکاب تو کشتیم.

امیر مؤمنان علیه السلام فرمود:«سوگند به کسی که دانه را شکافت و بنی آدم را آفرید،در این موضع،مردمی همراه ما حضور یافتند که خداوند،هنوز پدران و نیاکان آنها را نیافریده است».

مردی گفت:چگونه افرادی که هنوز آفریده نشده اند،کنار ما حضور داشته اند؟

فرمود:«آری.قومی در آخر الزمان خواهند بود که با ما در این کار (پیکار) شریک اند و در برابر ما [راضی و] تسلیم اند.آنان شریکان حقیقی و به حقّ ما بر آنچه هستیم،هستند». (2)

993.کمال الدین -با سندش به نقل از عبد السلام بن صالح هروی،از امام رضا علیه السلام،از پدرش،از پدرانش علیهم السلام،از امام علی علیه السلام-:پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:«به کسی که مرا بشارت دهنده به حق برانگیخت،سوگند که قائم از نسل من،مطابق با عهدی بسته شده با من غایب خواهد شد، تا آن جا که بیشتر مردم خواهند گفت:خدا را به خاندان محمّد،حاجتی نیست! و برخی دیگر در ولادت او شک می کنند.پس هر کس آن روزگار را درک می کند،باید به دینش بچسبد و با شکّش،راهی به دینش برای شیطان قرار ندهد تا [نتواند] دینش را از

ص:401


1- (1) .المعجم الکبیر:ج 22 ص 220 ح 587،مسند الشامیّین:ج 1 ص 428 ح 753.
2- (2) .المحاسن:ج 1 ص 407 ح 926،بحار الأنوار:ج 52 ص 131 ح 32.

ویُخرِجَهُ مِن دینی،فَقَد أخرَجَ أبَوَیکُم مِنَ الجَنَّةِ مِن قَبلُ،وإنَّ اللّهَ عز و جل جَعَلَ الشَّیاطینَ أولِیاءَ لِلَّذینَ لا یُؤمِنونَ.

راجع:موسوعة معارف الکتاب والسنّة:ج 1 ص 425 (الفصل الخامس/تجدید مشروع الإخاء الدینی فی آخر الزمان).

5/3:فَضلُ التَّمَسُّکِ بِوِلایَةِ أهلِ البَیتِ فی عَصرِ الغَیبَةِ

994.کمال الدین: حَدَّثَنَا المُظَفَّرُ بنُ جَعفَرِ بنِ المُظَفَّرِ العَلَوِیُّ السَّمَرقَندِیُّ رَضِیَ اللّهُ عَنهُ، قالَ:حَدَّثَنا جَعفَرُ بنُ مُحَمَّدِ بنِ مَسعودٍ،عَن أبیهِ مُحَمَّدِ بنِ مَسعودٍ العَیّاشِیِّ،عَن جَعفَرِ بنِ أحمَدَ،عَنِ العَمرَکِیِّ بنِ عَلِیٍّ البوفَکِیِّ،عَنِ الحَسَنِ بنِ عَلِیِّ بنِ فَضّالٍ،عَن مَروانَ بنِ مُسلِمٍ،عَن أبی بَصیرٍ،قالَ:قالَ الصّادِقُ جَعفَرُ بنُ مُحَمَّدٍ علیهما السلام:

طوبی لِمَن تَمَسَّکَ بِأَمرِنا فی غَیبَةِ قائِمِنا،فَلَم یَزِغ قَلبُهُ بَعدَ الهِدایَةِ،فَقُلتُ لَهُ:

جُعِلتُ فِداکَ،وما طوبی؟قالَ:شَجَرَةٌ فِی الجَنَّةِ،أصلُها فی دارِ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ علیه السلام،ولَیسَ مِن مُؤمِنٍ إلّاوفی دارِهِ غُصنٌ مِن أغصانِها،وذلِکَ قَولُ اللّهِ عز و جل:

«طُوبی لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآبٍ» 1 .

995.کمال الدین: حَدَّثَنا مُحَمَّدُ بنُ موسَی بنِ المُتَوَکَّلِ رَضِیَ اللّهُ عَنهُ،قالَ:حَدَّثَنا مُحَمَّدُ بنُ أبی عَبدِ اللّهِ الکوفِیُّ،قالَ:حَدَّثَنا مُحَمَّدُ بنُ إسماعیلَ البَرمَکِیُّ،عَن عَلِیِّ بنِ عُثمانَ،عَن مُحَمَّدِ بنِ الفُراتِ،عَن ثابتِ بنِ دینارٍ،عَن سَعیدِ بنِ جُبَیرٍ،عَنِ ابنِ عَبّاسٍ،قالَ:قالَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله:

إنَّ عَلِیَّ بنَ أبی طالِبٍ علیه السلام إمامُ امَّتی،وخَلیفَتی عَلَیها مِن بَعدی،ومِن وُلدِهِ القائِمُ

ص:402

دستش بگیرد و او را از دینش بیرون برد،که پیش تر،پدر و مادرتان را از بهشت بیرون آورد و خداوند عز و جل شیطان ها را اولیای بی ایمان ها قرار داده است». (1)

ر.ک:دانش نامۀ قرآن و حدیث،ج 2 ص 172 (فصل پنجم/تجدید حیات برادریِ دینی در آخر الزمان).

5/3:فضیلت چنگ زدن به ولایت اهل بیت:در روزگار غیبت

994.کمال الدین -با سندش به نقل از ابو بصیر-:امام جعفر صادق علیه السلام فرمود:«طوبی برای کسی است که در غیبت قائم ما،به امر ما چنگ زند و پس از ره یافتن،دلش را به کژراهه نبرد».

به امام گفتم:فدایت شوم! طوبی چیست؟

فرمود:«درختی در بهشت است که ریشۀ آن در خانۀ علی بن ابی طالب علیه السلام قرار دارد و هیچ مؤمنی نیست،جز آن که شاخه ای از شاخه های آن در خانۀ او هست و این،همان سخن خدای عز و جل است که:«طوبی و بازگشت نیکو،از آن آنان است»». (2)

995.کمال الدین -با سندش به نقل از ابن عبّاس-:پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود:«علی بن ابی طالب،امام امّت من و خلیفۀ آنها پس از من است و از فرزندان او،قائم است که انتظارش را می کشند و خداوند،زمین را به دست او از عدل و داد پر می کند،همان گونه که از ظلم و ستم پر شده است.سوگند به کسی که مرا بشارت دهنده به حق برانگیخت،استواران بر عقیده به او در روزگار غیبتش،کمیاب تر از گوگرد سرخ اند».

جابر بن عبد اللّه انصاری جلوی ایشان برخاست و گفت:ای پیامبر خدا! آیا قائم از نسلت،غیبتی دارد؟

ص:403


1- (1) .کمال الدین:ص 51 (با سند معتبر)،بحار الأنوار:ج 51 ص 68 ح 10.
2- (2) .کمال الدین:ص 358 ح 55 (با سند معتبر)،معانی الأخبار:ص 112 ح 1، [1]بحار الأنوار:ج 52 ص 123 ح 6.

المُنتَظَرُ الَّذی یَملَأُ اللّهُ بِهِ الأَرضَ عَدلاً وقِسطاً کَما مُلِئَت جَوراً وظُلماً،وَالَّذی بَعَثَنی بِالحَقِّ بَشیراً،إنَّ الثّابِتینَ عَلَی القَولِ بِهِ فی زَمانِ غَیبَتِهِ لَأَعَزُّ مِنَ الکِبریتِ الأَحمَرِ.

فَقامَ إلَیهِ جابِرُ بنُ عَبدِ اللّهِ الأَنصارِیُّ فَقالَ:یا رَسولَ اللّهِ،ولِلقائِمِ مِن وُلدِکَ غَیبَةٌ؟

قالَ صلی الله علیه و آله:إی ورَبّی، «وَ لِیُمَحِّصَ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ یَمْحَقَ الْکافِرِینَ» 1 ،یا جابِرُ، إنَّ هذَا لَأَمرٌ (1)مِن أمرِ اللّهِ وسِرٌّ مِن سِرِّ اللّهِ،مَطوِیٌّ عَن عِبادِ اللّهِ،فَإِیّاکَ وَالشَّکَّ فیهِ؛ فَإِنَّ الشَّکَّ فی أمرِ اللّهِ عز و جل کُفرٌ.

996.کمال الدین: حَدَّثَنا مُحَمَّدُ بنُ الحَسَنِ بنِ أحمَدَ بنِ الوَلیدِ رضی الله عنه،قالَ:حَدَّثَنا مُحَمَّدُ بنُ الحَسَنِ الصَّفّارُ،عَن أحمَدَ بنِ أبی عَبدِ اللّهِ البَرقِیِّ،عَن أبیهِ،عَنِ المُغیرَةِ،عَنِ المُفَضَّلِ بنِ صالِحٍ،عَن جابِرٍ،عَن أبی جَعفَرٍ الباقِرِ علیه السلام أنَّهُ قالَ:

یَأتی عَلَی النّاسِ زَمانٌ یَغیبُ عَنهُم إمامُهُم،فَیا طوبی لِلثّابِتینَ عَلی أمرِنا فی ذلِکَ الزَّمانِ،إنَّ أدنی ما یَکونُ لَهُم مِنَ الثَّوابِ أن یُنادِیَهُمُ البارِئُ جَلَّ جَلالُهُ فَیَقولَ (2):

عِبادی وإمائی ! آمَنتُم بِسِرّی،وصَدَّقتُم بِغَیبی،فَأَبشِروا بِحُسنِ الثَّوابِ مِنّی،فَأَنتُم عِبادی وإمائی حَقّاً،مِنکُم أتَقَبَّلُ،وعَنکُم أعفو،ولَکُم أغفِرُ،وبِکُم أسقی عِبادِیَ الغَیثَ،وأَدفَعُ عَنهُمُ البَلاءَ،ولَولاکُم لَأَنزَلتُ عَلَیهِم عَذابی.

997.کمال الدین: بِهذَا الإِسنادِ (3)عَن ثَعلَبَةَ،عَن عُمَرَ بنِ أبانٍ،عَن عَبدِ الحَمیدِ الواسِطِیِّ، عَن أبی جَعفَرٍ مُحَمَّدِ بنِ عَلِیٍّ الباقِرِ علیه السلام،قالَ:قُلتُ لَهُ:أصلَحَکَ اللّهُ،لَقَد تَرَکنا

ص:404


1- (2) .فی المصدر:«الأمر أمر»والتصویب من بحار الأنوار.
2- (3) .لیس کلمة:«فیقول»فی بحار الأنوار و [1]هو الأنسب.
3- (4) .أی المظفر بن جعفر بن المظفر العلوی،عن جعفر بن محمّد بن مسعود،عن جعفر بن محمّد (أو جعفر بن معروف)،عن العمرکی بن علیّ البوفکی،عن الحسن بن علیّ بن فضال.

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:«به خدایم سوگند،«خداوند،مؤمنان را پاک و بی غش می سازد و کافران را نابود می کند».ای جابر! این،امری از امور خدا و رازی از رازهای او و پوشیده شده از بندگان خداوند است.مبادا شک کنی،که شک در امر خدای عز و جل،کفر است». (1)

996.کمال الدین -با سندش به نقل از جابر جعفی-:امام باقر علیه السلام فرمود:«زمانی بر مردم می آید که امامشان از دیدگانشان غایب می شود.خوشا به حال استوارگامان بر امرمان در آن زمان،که کمترین پاداششان این است که خداوندِ باری-که جلالتش باشکوه باد-به ایشان ندا می دهد:"غلامان و کنیزان من! به راز من ایمان آوردید و غیب مرا تصدیق کردید.پس شما را به پاداش نیکویم مژده می دهم،که شما غلامان و کنیزان حقیقی من هستید.از شما می پذیرم و شما را می بخشم و شما را می آمرزم و به خاطر شما باران را برای بندگانم فرو می فرستم و بلا را از ایشان دور می کنم و اگر شما نبودید،عذابم را بر ایشان فرو می فرستادم"». (2)

997.کمال الدین -با سندش به نقل از عبد الحمید واسطی-:به امام باقر علیه السلام گفتم:خداوند به سامانت دارد ! ما در انتظار این امر (ظهور)،بازارهایمان را رها کرده ایم.

امام فرمود:«ای عبد الحمید! آیا چنین می بینی کسی که خود را برای خدای عز و جل وقف کرده باشد،خداوند،راه خروجی برای او قرار نمی دهد؟چرا،به خدا سوگند،

ص:405


1- (1) .کمال الدین:ص 287 ح 7،الیقین:ص 494،إعلام الوری:ج 2 ص 227،کشف الغمّة:ج 3 ص 311، [1]بحار الأنوار:ج 51 ص 73 ح 18.
2- (2) .کمال الدین:ص 330 ح 15،بحار الأنوار:ج 52 ص 145 ح 66.

أسواقَنَا انتِظاراً لِهذَا الأَمرِ.

فَقالَ علیه السلام:یا عَبدَ الحَمیدِ،أتَری مَن حَبَسَ نَفسَهُ عَلَی اللّهِ عز و جل لا یَجعَلُ اللّهُ لَهُ مَخرَجاً؟بَلی وَاللّهِ،لَیَجعَلَنَّ اللّهُ لَهُ مَخرَجاً،رَحِمَ اللّهُ عَبداً حَبَسَ نَفسَهُ عَلَینا،رَحِمَ اللّهُ عَبداً أحیا أمرَنا،قالَ:قُلتُ:فَإِن مِتُّ قَبلَ أن ادرِکَ القائِمَ؟

قالَ:القائِلُ مِنکُم:أن لَو أدرَکتُ قائِمَ آلِ مُحَمَّدٍ نَصَرتُهُ،کانَ کَالمُقارِعِ بَینَ یَدَیهِ بِسَیفِهِ،لا بَل کَالشَّهیدِ مَعَهُ.

998.کمال الدین: حَدَّثَنا أحمَدُ بنُ زِیادِ بنِ جَعفَرٍ الهَمَدانِیُّ رضی الله عنه،قالَ:حَدَّثَنا عَلِیُّ بنُ إبراهیمَ بنِ هاشِمٍ،عَن أبیهِ،عَن صالِحِ بنِ السِّندِیِّ،عَن یونُسَ بنِ عَبدِ الرَّحمنِ، قالَ:دَخَلتُ عَلی موسَی بنِ جَعفَرٍ علیهما السلام...

ثُمَّ قالَ علیه السلام:طوبی لِشیعَتِنَا،المُتَمَسِّکینَ بِحَبلِنا فی غَیبَةِ قائِمِنَا،الثّابِتینَ عَلی مُوالاتِنا وَالبَراءَةِ مِن أعدائِنا،اُولئِکَ مِنّا ونَحنُ مِنهُم،قَد رَضوا بِنا أئِمَّةً،ورَضینا بِهِم شیعَةً،فَطوبی لَهُم،ثُمَّ طوبی لَهُم،وهُم وَاللّهِ مَعَنا فی دَرَجاتِنا یَومَ القِیامَةِ.

999.کمال الدین: حَدَّثَنا أحمَدُ بنُ زِیادِ بنِ جَعفَرٍ الهَمَدانِیُّ رضی الله عنه،قالَ:حَدَّثَنا عَلِیُّ بنُ إبراهیمَ بنِ هاشِمٍ،عَن أبیهِ،عَن بِسطامِ بنِ مُرَّةَ،عَن عَمرِو بنِ ثابِتٍ،قالَ:قالَ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ سَیِّدُ العابِدینَ علیهما السلام:

مَن ثَبَتَ عَلی مُوالاتِنا فی غَیبَةِ قائِمِنا،أعطاهُ اللّهُ عز و جل أجرَ ألفِ شَهیدٍ مِن شُهَداءِ بَدرٍ واُحُدٍ. (1)

1000.الغیبة للطوسی: عَنِ الفَضلِ بنِ شاذانَ،عَن إسماعیلَ بنِ مِهرانَ،عَن أیمَنَ بنِ مُحرِزٍ،عن رِفاعَةَ بنِ موسی ومُعاوِیَةَ بنِ وَهبٍ،عَن أبی عَبدِ اللّهِ علیه السلام،قالَ:

ص:406


1- (1) .لی فی إعلام الوری« [1]واُحُدٍ».

خداوند برای او راه خروجی قرار خواهد داد.خداوند بر بنده ای که خود را برای ما وقف کند،رحمت می آورد.خداوند بر بنده ای که امر ما را زنده کند،رحمت می آورد».

گفتم:اگر قبل از این که قائم را درک کنم،بمیرم،چه؟

فرمود:«هر یک از شما که بگوید:اگر قائم را درک کنم،او را یاری می دهم،مانند شمشیرزن پیش روی او،بلکه مانند شهید در رکاب اوست». (1)

998.کمال الدین -با سندش به نقل از یونس بن عبد الرحمان-:بر امام موسی کاظم علیه السلام وارد شدم...ایشان فرمود:«خوشا به حال شیعیان ما،چنگ زنندگان به رشتۀ ما،در روزگار غیبت قائم ما؛استواران بر دوستی ما و بیزاری از دشمنان ما! آنان از مایند و ما از ایشان هستیم.به امامت ما رضایت دادند و ما به پیروِ ما بودن ایشان رضایت دادیم.خوشا به حال ایشان! خوشا به حال ایشان! به خدا سوگند،ایشان روز قیامت در جایگاه ما،با ما هم رتبه خواهند بود». (2)

999.کمال الدین -با سندش به نقل از عمرو بن ثابت-:امام زین العابدین علیه السلام،سَرور عبادت پیشگان،فرمود:«هر کس در روزگار غیبت قائم ما،بر دوستی ما استوار بماند،خدای عز و جل،پاداش هزار شهید از شهیدان بدر و احُد را به او می دهد». (3)

1000.الغیبة ،طوسی-با سندش به نقل از رفاعة بن موسی و معاویة بن وهب،از امام صادق علیه السلام-:پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود:«خوشا به حال کسی که قائم خاندانم را درک کند و پیش از قیام او به او اقتدا کرده باشد،و با دوست او دوستی کرده و از دشمنش بیزاری جسته و ولایت امامان هدایتگر پیش از او را پذیرفته باشد ! ایشان،همراهان

ص:407


1- (1) .کمال الدین:ص 644 ح 2.نیز،ر.ک:همین دانش نامه:ص 350 ح 940.
2- (2) .کمال الدین:ص 361 ح 5 (با سند معتبر)،کفایة الأثر:ص 265،إعلام الوری:ج 2 ص 239،بحار الأنوار:ج 51 ص 151 ح 6.نیز،برای دیدن همۀ حدیث،ر.ک:همین دانش نامه:ج 3 ص 126 ح 526.
3- (3) .کمال الدین:ص 323 ح 7،إعلام الوری:ج 2 ص 231 ولیس فیه«واُحد»،کشف الغمّة:ج 3 ص 312،الدعوات:ص 274 ح 787،بحار الأنوار:ج 82 ص 173.

قالَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله:طوبی لِمَن أدرَکَ قائِمَ أهلِ بَیتی وهُوَ مُقتَدٍ بِهِ قَبلَ قِیامِهِ، یَتَوَلّی وَلِیَّهُ ویَتَبَرَّأُ مِن عَدُوِّهِ،ویَتَوَلَّی الأَئِمَّةَ الهادِیَةَ مِن قَبلِهِ،اُولئِکَ رُفَقائی وذَوو وُدّی ومَوَدَّتی،وأَکرَمُ امَّتی عَلَیَّ.قالَ رِفاعَةُ:وأَکرَمُ خَلقِ اللّهِ عَلَیَّ.

1001.کفایة الأثر: حَدَّثَنا أبُو المُفَضَّلِ مُحَمَّدُ بنُ عَبدِ اللّهِ بنِ المُطَّلِبِ الشَّیبانِیُّ رَحِمَهُ اللّهُ، قالَ أبو مُزاحِمٍ موسَی بنُ عَبدِ اللّهِ (1)بنِ یَحیَی بنِ خاقانَ المُقرِئُ بِبَغدادَ،قالَ:حَدَّثَنا أبو بَکرٍ مُحَمَّدُ بنُ عَبدِ اللّهِ بنِ إبراهیمَ الشّافِعِیُّ،قالَ:حَدَّثَنا مُحَمَّدُ بنُ حَمّادِ بنِ ماهانَ الدَّبّاغُ أبو جَعفَرٍ،قالَ:حَدَّثَنا عیسَی بنُ إبراهیمَ،قالَ:حَدَّثَنَا الحارِثُ بنُ نَبهانَ،قالَ:حَدَّثَنا عیسَی بنُ یَقطانَ،عَن أبی سَعیدٍ،عَن مَکحولٍ،وعَن واثِلَةَ بنِ الأَشفَعِ (2)،عَن جابِرِ بنِ عَبدِ اللّهِ الأَنصارِیِّ،عَن رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله-فی حَدیثٍ-:

إذا عَجَّلَ اللّهُ خُروجَ قائِمِنا،یَملَأُ الأَرضَ قِسطاً وعَدلاً کَما مُلِئَت جَوراً وظُلماً.

ثُمَّ قالَ علیه السلام:طوبی لِلصّابِرینَ فی غَیبَتِهِ،طوبی لِلمُتَّقینَ (3)عَلی مَحَجَّتِهِم،اُولئِکَ وَصَفَهُمُ اللّهُ فی کِتابِهِ وقالَ:و «اَلَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ» 4 ،وقالَ: «أُولئِکَ حِزْبُ اللّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» 5.

1002.الأمالی للطوسی: أخبَرَنا أبو عَبدِ اللّهِ مُحَمَّدُ بنُ مُحَمَّدِ [ بنِ النُّعمانِ]،قالَ:أخبَرَنی أبُو القاسِمِ جَعفَرُ بنُ مُحَمَّدٍ،قالَ:حَدَّثَنا مُحَمَّدُ بنُ یَعقوبَ،قالَ:حَدَّثَنا عَلِیُّ بنُ إبراهیمَ بنِ هاشِمٍ،عَن أبیهِ،عَن مُحَمَّدِ بنِ عیسی،عَن یونُسَ بنِ عَبدِ الرَّحمنِ،عَن

ص:408


1- (1) .فی بحار الأنوار« [1]عبید اللّه».
2- (2) .فی بحار الأنوار:« [2]واثلة بن الأسقع».
3- (3) .فی بحار الأنوار:« [3]للمقیمین».

من و دوستداران و دوستان و گرامی ترین افراد امّتم نزد من هستند».

در نقل رفاعه چنین است:«و گرامی ترین آفریدگان خدا نزد من هستند». (1)

1001.کفایة الأثر -با سندش به نقل از جابر بن عبد اللّه انصاری،در حدیثی-:پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود:«هنگامی که خداوند،خروج قائم ما را پیش بیاورد،زمین را از عدل و داد پُر می کند،همان گونه که از ظلم و ستم پُر شده است».

سپس فرمود:«خوشا به حال شکیبایان در غیبتش! خوشا به حال استوارگامان (2)بر راه روشنشان! آنان کسانی اند که خداوند در کتاب خود،توصیفشان کرده و فرموده است:«و کسانی که به غیب ایمان می آورند»و نیز فرموده:«آنان حزب خدایند.هان که تنها، حزب خدا رستگاران اند!»». (3)

1002.الأمالی ،طوسی-با سندش به نقل از جابر-:ما گروهی بودیم که پس از ادای مناسکمان بر امام باقر علیه السلام وارد شدیم.هنگام خداحافظی،به ایشان گفتیم:ای فرزند پیامبر خدا ! سفارشی به ما بکن.

ایشان فرمود:«نیرومندتان به ناتوانتان کمک کند و توانگرتان به نیازمندتان توجّه نماید و هر کدامتان،برای برادرش مانند خودش خیرخواهی کند.رازهای ما را پوشیده بدارید و مردم را بر گردن ما سوار نکنید و به کار ما و آنچه از سوی ما به شما می آید،چشم بدوزید.اگر آن را موافق قرآن یافتید،بگیرید و اگر آن را موافق

ص:409


1- (1) .الغیبة،طوسی:ص 456 ح 466،بحار الأنوار:ج 52 ص 129 ح 25.
2- (2) .مطابق با نسخۀ بحار الأنوار-که در پانوشت متن عربی آمده است-ترجمه شد.(م)
3- (3) .کفایة الأثر:ص 56-60،بحار الأنوار:ج 36 ص 304-306 ح 144.

عَمرِو بنِ شِمرٍ،عَن جابِرٍ،قالَ:دَخَلنا عَلی أبی جَعفَرٍ مُحَمَّدِ بنِ عَلِیٍّ علیهما السلام ونَحنُ جَماعَةٌ بَعدَ ما قَضَینا نُسُکَنا،فَوَدَّعناهُ وقُلنا لَهُ:أوصِنا یَابنَ رَسولِ اللّهِ،فَقالَ:

لِیُعِن قَوِیُّکُم ضَعیفَکُم،وَلیَعطِف غَنِیُّکُم عَلی فَقیرِکُم،وَلیَنصَحِ الرَّجلُ أخاهُ کَنَصیحَتِهِ لِنَفسِهِ،وَاکتُموا أسرارَنا ولا تَحمِلُوا النّاسَ عَلی أعناقِنا،وَانظُروا أمرَنا وما جاءَکُم عَنّا،فَإِن وَجَدتُموهُ لِلقُرآنِ مُوافِقاً فَخُذوا بِهِ،وإن لَم تَجِدوهُ مُوافِقاً فَرُدّوهُ، وإنِ اشتَبَهَ الأَمرُ عَلَیکُم فیهِ فَقِفوا عِندَهُ ورُدّوهُ إلَینا،حَتّی نَشرَحَ لَکُم مِن ذلِکَ ما شُرِحَ لَنا،وإذا کُنتُم کَما أوصَیناکُم،لَم تَعدوا إلی غَیرِهِ،فَماتَ مِنکُم مَیِّتٌ قَبلَ أن یَخرُجَ قائِمُنا کانَ شَهیداً،ومَن أدرَکَ مِنکُم قائِمَنا فَقُتِلَ مَعَهُ کانَ لَهُ أجرُ شَهیدَینِ، ومَن قَتَلَ بَینَ یَدَیهِ عَدُوّاً لَنا کانَ لَهُ أجرُ عِشرینَ شَهیداً.

1003.الأمالی للمفید: أخبَرَنی أبو جَعفَرٍ مُحَمَّدُ بنُ عَلِیِّ بنِ الحُسَینِ،قالَ:حَدَّثَنا أبی، قالَ:حَدَّثَنا مُحَمَّدُ بنُ القاسِمِ ماجیلَوَیهِ،عَن مُحَمَّدِ بنِ عَلِیٍّ الصَّیرَفِیِّ،عَن نَصِر بنِ مُزاحِمٍ،عَن عَمرِو بنِ سَعدٍ،عَن فُضَیلِ بنِ خَدیجٍ،عَن کُمَیلِ بنِ زِیادٍ النَّخَعِیِّ،قالَ:

کُنتُ مَعَ أمیرِ المُؤمِنینَ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ علیه السلام فی مَسجِدِ الکوفَةِ،وقَد صَلَّینَا العِشاءَ الآخِرَةَ،فَأَخَذَ بِیَدی حَتّی خَرَجنا مِنَ المَسجِدِ،فَمَشی حَتّی خَرَجَ إلی ظَهرِ الکوفَةِ ولا یُکَلِّمُنی بِکَلِمَةٍ،فَلَمّا أصحَرَ (1)تَنَفَّسَ،ثُمَّ قالَ:...

اللّهُمَّ،بَلی لا تَخلُو الأَرضُ مِن قائِمٍ بِحُجَّةٍ،ظاهِرٍ مَشهورٍ،أو مُستَتِرٍ مَغمورٍ، لِئَلّا تَبطُلَ حُجَجُ اللّهِ وبَیِّناتُهُ،فَإِنَّ اولئِکَ الأَقَلّونَ عَدَداً،الأَعظَمونَ خَطَراً،بِهِم یَحفَظُ اللّهُ حُجَجَهُ حَتّی یودِعوها نُظَراءَهُم،ویَزرَعوها فی قُلوبِ أشباهِهِم،هَجَمَ بِهِمُ العِلمُ عَلی حَقائِقِ الاُمورِ،فَباشَروا روحَ الیَقینِ،وَاستَلانوا مَا استَوعَرَهُ المُترَفونَ،وأَنِسوا

ص:410


1- (1) .أصحَرَ:إذا خرج إلی الصحراء (النهایة:ج 3 ص 12« [1]صحر»).

نیافتید،ردّش کنید و اگر تشخیص آن برایتان میسّر نشد،همان جا بِایستید و آن را به ما باز گردانید تا آنچه را که در بارۀ آن برای ما شرح داده اند،برایتان شرح دهیم و چون آن گونه باشید که به شما سفارش کردیم و به گونه ای دیگر نشوید،هر کدام از شما که قبل از خروج و قیام قائم ما بمیرد،شهید است و هر یک از شما که قائم ما را درک کند و در رکاب او کشته شود،پاداش دو شهید را دارد و هر کس،یکی از دشمنان ما را بکشد،پاداش بیست شهید را دارد». (1)

1003.الأمالی ،مفید-با سندش به نقل از کمیل بن زیاد نخعی-:همراه امیر مؤمنان علیه السلام در مسجد کوفه بودم و نماز عشا را خوانده بودیم که دستم را گرفت و از مسجد بیرون آمدیم.امام علیه السلام رفت تا به پشت کوفه رسید،بی آن که کلمه ای با من سخن بگوید و چون به صحرا رسید،نفسی کشید و سپس فرمود:«...خدایا! چنین است که زمین از بر پا دارندۀ حجّت،خالی نمی ماند،آشکار و نمایان و یا پوشیده و نهان،تا حجّت ها و دلیل های روشن الهی باطل نگردند،که اینان کمترین تعداد و بیشترین منزلت را دارند.خداوند،حجّت های خود را با آنان نگاه می دارد تا آن را به امثال خود بسپارند و در دلِ همگنان خود بکارند.دانش آنان،به حقایق امور رسیده و یقین در جانشان نشسته و آنچه را نازپروردگان،دشوار دیده اند،به آسانی پذیرفته و با آنچه نادانان از آن رمیده اند،خو گرفته اند.با کالبدهایشان با دنیا همراه گشته اند و

ص:411


1- (1) .الأمالی،طوسی:ص 231 ح 410،بشارة المصطفی:ص 113،بحار الأنوار:ج 52 ص 122 ح 5.

بِمَا استَوحَشَ مِنهُ الجاهِلونَ،صَحِبُوا الدُّنیا بِأَبدانٍ أرواحُها مُتَعَلِّقَةٌ بِالمَحَلِّ الأَعلی، اولئِکَ خُلَفاءُ اللّهِ فی أرضِهِ،وَالدُّعاةُ إلی دینِهِ.هاه هاه شَوقاً إلی رُؤیَتِهِم.

راجع:ج 5 ص 360 ح 952 وح 953.

6/3:الاِستِعانَةُ بِاللّهِ فی عَصرِ الغَیبَةِ

أ-دُعاءُ الغَریقِ

1004.کمال الدین: حَدَّثَنا أبی ومُحَمَّدُ بنُ الحَسَنِ بنِ أحمَدَ بنِ الوَلیدِ رَضِیَ اللّهُ عَنهُما، قالا:حَدَّثَنا مُحَمَّدُ بنُ الحَسَنِ الصَّفّارُ،عَنِ العَبّاسِ بنِ مَعروفٍ،عَن عَلِیِّ بنِ مَهزِیارَ،عَنِ الحَسَنِ بنِ مَحبوبٍ،عَن حَمّادِ بنِ عیسی،عَن إسحاقَ بنِ جَریرٍ،عَن عَبدِ اللّهِ بنِ سِنانٍ،قالَ:دَخَلتُ أنَا وأَبی عَلی أبی عَبدِ اللّهِ علیه السلام،فَقالَ:

فَکَیفَ أنتُم إذا صِرتُم فی حالٍ لا تَرَونَ فیها إمامَ هُدیً،ولا عَلَماً یُری،ولا یَنجو مِنها إلّامَن دَعا دُعاءَ الغَریقِ،فَقالَ لَهُ أبی:إذا وَقَعَ هذا لَیلاً فَکَیفَ نَصنَعُ؟

فَقالَ:أمّا أنتَ فلا تُدرِکُهُ،فَإِذا کانَ ذلِکَ فَتَمَسَّکوا بِما فی أیدیکُم حَتی یَتَّضِحَ لَکُمُ الأَمرُ.

1005.کمال الدین: بِهذَا الإِسنادِ (1)،عَن مُحَمَّدِ بنِ مَسعودٍ،قالَ:وَجَدتُ بِخَطِّ جَبرَئیلَ بنِ أحمَدَ:حَدَّثَنِی العُبَیدِیُّ مُحَمّدُ بنُ عیسی،عَن یونُسَ بنِ عَبدِ الرَّحمنِ،عَن عَبدِ اللّهِ بنِ سِنانٍ،قالَ:قالَ أبو عَبدِ اللّهِ علیه السلام:

ص:412


1- (1) .أی:المظفر بن جعفر بن المظفّر العلوی عن جعفر بن محمّد بن مسعود.

جان هایشان از والاترین جایگاه،آویخته است.اینان،جانشینان خداوند در زمین و دعوتگران به دینش هستند.وه که چه مشتاق دیدار آنانم!». (1)

ر.ک:ج 5 ص 361 ح 952 و ح 953.

6/3:یاری خواستن از خدا در روزگار غیبت

الف-دعای غریق

1004.کمال الدین -با سندش به نقل از عبد اللّه بن سنان-:من و پدرم بر امام صادق علیه السلام وارد شدیم.فرمود:«شما چگونه خواهید بود هنگامی که در روزگاری قرار می گیرید که پیشوای هدایت را نمی بینید و نشانه ای دیده نمی شود و تنها،کسی در آن روزگار نجات می یابد که دعای غریق را بخواند».

پدرم به ایشان گفت:اگر این وضعیت در شب اتّفاق افتد،چه کنیم؟

فرمود:«تو به آن روزگار نمی رسی؛امّا اگر چنین شد،همان را که در دست دارید، بچسبید تا کار برایتان روشن شود». (2)

1005.کمال الدین -با سندش به نقل از عبد اللّه بن سنان-:امام صادق علیه السلام فرمود:«شبهه ای به شما می رسد و بدون نشانۀ قابل رؤیت و یا پیشوای هدایت می مانید و جز کسی که دعای غریق را بخواند،نجات نمی یابد».

گفتم:دعای غریق چگونه است؟

فرمود:«می گویی:"ای خدا! ای مهرگستر! ای مهربان! ای دگرگون کنندۀ دل ها!

ص:413


1- (1) .الأمالی،مفید:ص 247-250 ح 3، [1]الخصال:ص 186 ح 257،الأمالی،طوسی:ص 20 ح 23،بحار الأنوار:ج 1 ص 187 ح 4.
2- (2) .کمال الدین:ص 348 ح 40 (با سند صحیح)،الغیبة،نعمانی:ص 159 ح 4 ( [2]با عبارت مشابه با دو سند صحیح).

سَتُصیبُکُم شُبهَةٌ فَتَبقَونَ بِلا عَلَمٍ یُری،ولا إمامِ هُدیً،ولا یَنجو مِنها إلّامَن دَعا بِدُعاءِ الغَریقِ،قُلتُ:کَیفَ دُعاءُ الغَریقِ؟

قالَ:یَقولُ:یا أللّهُ یا رَحمنُ یا رَحیمُ،یا مُقَلِّبَ القُلوبِ،ثَبِّت قَلبی عَلی دینِکَ.

فَقُلتُ:یا أللّهُ یا رَحمنُ یا رَحیمُ،یا مُقَلِّبَ القُلوبِ وَالأَبصارِ،ثَبِّت قَلبی عَلی دینِکَ.

قالَ:إنَّ اللّهَ عز و جل مُقَلِّبُ القُلوبِ وَالأَبصارِ،ولکِن قُل کَما أقولُ لَکَ:یا مُقَلِّبَ القُلوبِ،ثَبِّت قَلبی عَلی دینِکَ.

ب-دُعاءُ المَعرِفَةِ

1006.الکافی: عَلِیُّ بنُ إبراهیمَ،عَنِ الحَسَنِ بنِ موسَی الخَشّابِ،عَن عَبدِ اللّهِ بنِ موسی، عَن عَبدِ اللّهِ بنِ بُکَیرٍ،عَن زُرارَةَ،قالَ:سَمِعتُ أبا عَبدِ اللّهِ علیه السلام یَقولُ:إنَّ لِلغُلامِ غَیبَةً قَبلَ أن یَقومَ،قالَ:قُلتُ:ولِمَ؟قالَ:یَخافُ-وأَومَأَ بِیَدِهِ إلی بَطنِهِ-.

ثُمَّ قالَ:یا زُرارَةُ،وهُوَ المُنتَظَرُ،وهُوَ الَّذی یُشَکُّ فی وِلادَتِهِ،مِنهُم مَن یَقولُ:

ماتَ أبوه بِلا خَلَفٍ،ومِنهُم مَن یَقولُ:حَملٌ،ومِنهُم مَن یَقولُ:إنَّهُ وُلِدَ قَبلَ مَوتِ أبیهِ بِسَنَتَینِ وهُوَ المُنتَظَرُ،غَیرَ أنَّ اللّهَ عز و جل یُحِبُّ أن یَمتَحِنَ الشّیعَةَ،فَعِندَ ذلِکَ یَرتابُ المُبطِلونَ یا زُرارَةُ.

قالَ:قُلتُ:جُعِلتُ فِداکَ،إن أدرَکتُ ذلِکَ الزَّمانَ،أیَّ شَیءٍ أعمَلُ؟قالَ:یا زُرارَةُ،إذا أدرَکتَ هذَا الزَّمانَ فَادعُ بِهذَا الدُّعاءِ:

اللّهُمَّ عَرِّفنی نَفسَکَ،فَإِنَّکَ إن لَم تُعَرِّفنی نَفسَکَ لَم أعرِف نَبِیَّکَ،اللّهُمَّ عَرِّفنی رَسولَکَ،فَإِنَّکَ إن لَم تُعَرِّفنی رَسولَکَ لَم أعرِف حُجَّتَکَ،اللّهُمَّ عَرِّفنی حُجَّتَکَ،فَإِنَّکَ إن لَم تُعَرِّفنی حُجَّتَکَ ضَلَلتُ عَن دینی.

1007.الکافی: الحُسَینُ بنُ أحمَدَ،عَن أحمَدَ بنِ هِلالٍ،قالَ:حَدَّثَنا عُثمانُ بنُ عیسی،

ص:414

دلم را بر دینت استوار بدار"».

گفتم:ای خدا! ای مهرگستر! ای مهربان! ای دگرگون کنندۀ دل ها و دیده ها! دلم را بر دینت استوار بدار.

فرمود:«خدای عز و جل،دگرگون کنندۀ دل ها و دیده هاست؛امّا همان گونه بگو که برایت می گویم:ای دگرگون کنندۀ دل ها! دلم را بر دینت استوار بدار». (1)

ب-دعای معرفت

1006.الکافی -با سندش به نقل از زراره-:شنیدم که امام صادق علیه السلام می فرماید:«جوان،پیش از قیامش غیبتی دارد».

گفتم:چرا؟

فرمود:«از جانش بیم دارد».

سپس فرمود:«ای زراره! او کسی است که انتظارش را می کشند و او همان کسی است که در تولّدش شک می شود.برخی از آنها می گویند:پدرش بی جانشین در گذشت و برخی می گویند:هنوز در شکم مادرش است و برخی می گویند:او دو سال پیش از درگذشت پدرش به دنیا آمده و او همان است که انتظارش را می کشند،جز آن که خدای عز و جل دوست دارد که شیعه را بیازماید.این هنگام است که باطل اندیشان،شک می کنند،ای زراره!».گفتم:فدایت شوم! اگر آن زمان را درک کردم،چه کار کنم؟

فرمود:«ای زراره! هنگامی که آن زمان را درک کردی،این دعا را بخوان:"خدایا! خودت را به من بشناسان،که اگر تو خود را به من نشناسانی،پیامبرت را نمی شناسم.

خدایا! فرستاده ات را به من بشناسان،که اگر فرستاده ات را به من نشناسانی،حجّتت را نمی شناسم.خدایا! حجّتت را به من بشناسان،که اگر حجّتت را به من نشناسانی،از دینم گم راه می شوم"». (2)

1007.الکافی -با سندش به نقل از زرارة بن اعین-:شنیدم که امام صادق علیه السلام می فرماید:«جوان،

ص:415


1- (1) .کمال الدین:ص 351 ح 49 (با سند معتبر)،إعلام الوری:ج 2 ص 238،بحار الأنوار:ج 52 ص 148 ح 73.
2- (2) .الکافی:ج 1 ص 337 ح 5 ( [1]با سند معتبر)،الغیبة،طوسی:ص 333 ح 279،کمال الدین:ص 342 ح 24، [2]الغیبة،نعمانی:ص 166 ح 6 ( [3]همۀ منابع با سندهای معتبر)،إعلام الوری:ج 2 ص 237، [4]بحار الأنوار:ج 52 ص 146 ح 70. [5]

عَن خالِدِ بنِ نَجیحٍ،عَن زُرارَةَ بنِ أعیَنَ،قالَ:قالَ أبو عَبدِ اللّهِ علیه السلام:لا بُدَّ لِلغُلامِ مِن غَیبَةٍ،قُلتُ:ولِمَ؟قالَ:یَخافُ-وأَومَأَ بِیَدِهِ إلی بَطنِهِ-وهُوَ المُنتَظَرُ،وهُوَ الَّذی یَشُکُّ النّاسُ فی وِلادَتِهِ،فَمِنهُم مَن یَقولُ:حَملٌ،ومِنهُم مَن یَقولُ:ماتَ أبوهُ ولَم یُخَلِّف،ومِنهُم مَن یَقولُ:وُلِدَ قَبلَ مَوتِ أبیهِ بِسَنَتَینِ.قالَ زُرارَةُ:فَقُلتُ:وما تَأمُرُنی لَو أدرَکتُ ذلِکَ الزَّمانَ؟

قالَ:اُدعُ اللّهَ بِهذَا الدُّعاءِ:اللّهُمَّ عَرِّفنی نَفسَکَ فَإِنَّکَ إن لَم تُعَرِّفنی نَفسَکَ لَم أعرِفکَ،اللّهُمَّ عَرِّفنی نَبِیَّکَ،فَإِنَّکَ إن لَم تُعَرِّفنی نَبِیَّکَ لَم أعرِفهُ قَطُّ،اللّهُمَّ عَرِّفنی حُجَّتَکَ فَإِنَّکَ إن لَم تُعَرِّفنی حُجَّتَکَ ضَلَلتُ عَن دینی.

قالَ أحمَدُ بنُ الهِلالِ:سَمِعتُ هذَا الحَدیثَ مُنذُ سِتٍّ وخَمسینَ سَنَةً (1).

1008.مهج الدعوات: نَروی بِإِسنادِنا إلی مُحَمَّدِ بنِ أحمَدَ بنِ إبراهیمَ الجُعفِیِّ المَعروفِ بِالصّابُونِیِّ،مِن جُملَةِ حَدیثٍ بِإسنادِهِ،وذَکَرَ فیهِ غَیبَةَ المَهدِیِّ علیه السلام،قُلتُ:کَیفَ تَصنَعُ شیعَتُکَ؟قالَ:عَلَیکُم بِالدُّعاءِ وَانتِظارِ الفَرَجِ فَإِنَّهُ سَیَبدو لَکُم عَلَمٌ،فَإِذا بَدا لَکُم فَاحمَدُوا اللّهَ وتَمَسَّکوا بِما بَدا لَکُم.قُلتُ:فَما نَدعو بِهِ؟قالَ:تَقولُ:

اللّهُمَّ أنتَ عَرَّفتَنی نَفسَکَ،وعَرَّفتَنی رَسولَکَ،وعَرَّفتَنی مَلائِکَتَکَ،وعَرَّفتَنی نَبِیَّکَ،وعَرَّفتَنی وُلاةَ أمرِکَ،اللّهُمَّ لا آخُذُ إلّاما أعطَیتَ،ولا واقِیَ (2)إلّاما وَقَیتَ، اللّهُمَّ لا تُغَیِّبنی (3)عَن مَنازِلِ أولِیائِکَ،ولا تُزِع قَلبی بَعدَ إذ هَدَیتَنی،اللّهُمَّ اهدِنی

ص:416


1- (1) .توفی أحمد بن هلال عام 267ه أی بعد مخالفته النائب الثانی للإمام المهدی علیه السلام.والظاهر أنّ قوله هذا نقل قبل انحرافه،وبالنتیجة یمکن القول أن أحمد بن هلال سمع هذه الروایة قبل عام 210ه،أی فی أوائل إمامة الإمام الجواد علیه السلام.
2- (2) .کذا فی المصدر وفی بحار الأنوار:« [1]ولا أقی»وهو الأنسب.والأنسب منه:«ولا اوقی»،والظاهر أنّ الواقع کذلک وصُحِّفت فی المتن.
3- (3) .فی بحار الأنوار:« [2]تغیّنی»بدل«تغنینی».

پیش از قیامش غیبتی دارد».

گفتم:چرا؟

فرمود:«از جانش بیم دارد»و با دستش به دلش اشاره کرد [و فرمود:]«و او همان است که انتظارش را می کشند و او همان است که مردم در تولّدش شک می کنند.برخی می گویند:هنوز در شکم مادرش است و برخی می گویند:پدرش بی جانشین درگذشت و برخی می گویند:او دو سال پیش از درگذشت پدرش به دنیا آمده است».

گفتم:فدایت شوم! اگر آن زمان را درک کردم،می فرمایی چه کار کنم؟

فرمود:«این دعا را بخوان:"خدایا! خودت را به من بشناسان،که اگر خود را به من نشناسانی،تو را نمی شناسم.خدایا! فرستاده ات را به من بشناسان،که اگر فرستاده ات را به من نشناسانی،هرگز او را نمی شناسم.خدایا! حجّتت را به من بشناسان،که اگر حجّتت را به من نشناسانی،از دینم گم راه می شوم"».

احمد بن هلال می گوید:این حدیث را پنجاه و شش سال پیش شنیدم (1). (2)

1008.مهج الدعوات -با سندش به نقل از محمّد بن احمد بن ابراهیم جعفی،معروف به صابونی،در بخشی از حدیثش در یادکرد از غیبت امام مهدی علیه السلام-:گفتم:شیعه ات چه کار کنند؟

فرمود:«دعا کنید و فَرَج را چشم به راه باشید که به زودی،پرچمی برایتان آشکار می شود،و چون برایتان آشکار شد،خدا را سپاس بگزارید و به آنچه برایتان آشکار شده، چنگ زنید».

گفتم:چه دعایی بکنیم؟

فرمود:«می گویی:"خدایا! تو خود را به من شناساندی و تو فرستاده ات را به من شناساندی و تو فرشتگانت را به من شناساندی و تو پیامبرت را به من شناساندی و تو والیان امرت را به من شناساندی.خدایا! جز آنچه را تو می دهی،نمی گیرم و جز با آنچه تو

ص:417


1- (1) .احمد بن هلال:او در سال 267ق،و پس از مخالفتش با نایب دوم امام مهدی علیه السلام درگذشت.ظاهراً این حدیث را پیش از منحرف شدن،گفته است.حاصل،این که:می توان گفت احمد بن هلال،این حدیث را پیش از سال 210ق،یعنی در اوایل امامت امام جواد علیه السلام شنیده است (ر.ک:ج 4 ص 10«مدعیان دروغین وکالت»).
2- (2) .الکافی:ج 1 ص 342 ح 29 ( [1]با سند معتبر)،جمال الاُسبوع:ص 314.

لِوِلایَةِ مَنِ افتَرَضتَ طاعَتَهُ.

راجع:ص 531 (دُعاءُ المَعرِفَةِ).

ج-دُعاءُ العَهدِ (1)

1009.مهج الدعوات (2): حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بنُ عَلِیِّ بنِ رقاقٍ القُمِّیُّ أبو جَعفَرٍ،قالَ:حَدَّثَنا أبُو الحَسَنِ مُحَمَّدُ بنُ عَلِیِّ بنِ الحَسَنِ بنِ شاذانَ القُمِّیُّ،قالَ:حَدَّثَنا أبو جَعفَرٍ مُحَمَّدُ بنُ عَلِیِّ بنِ بابَوَیهِ القُمِّیُّ،عَن أبیهِ،عَن عَبدِ اللّهِ بنِ جَعفَرٍ،عَنِ العَبّاسِ بنِ مَعروفٍ،عَن عَبدِ السَّلامِ بنِ سالِمٍ،قالَ:حَدَّثَنا مُحَمَّدُ بنُ سِنانِ عَن یونُسَ بنِ ظَبیانَ،عَن جابِرِ بنِ یَزیدَ الجُعفِیِّ،قالَ:قالَ أبو جَعفَرٍ علیه السلام:مَن دَعا بِهذَا الدُّعاءِ مَرَّةً واحِدَةً فی دَهرِهِ،کُتِبَ فی رِقِّ (3)ورُفِعَ فی دیوانِ القائِمِ علیه السلام،فَإِذا قامَ قائِمُنا ناداهُ بِاسمِهِ وَاسمِ أبیهِ،ثُمَّ یُدفَعُ إلَیهِ هذَا الکِتابُ،ویُقالُ لَهُ:خُذ هذَا الکِتابَ،العَهدَ الَّذی عاهَدتَنا فِی الدُّنیا،وذلِکَ قَولُهُ عز و جل: «إِلاّ مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً» 4 وَادعُ بِهِ وأَنتَ طاهِرٌ،تَقولُ:

اللّهُمَّ یا إلهَ الآلِهَةِ،یا واحِدُ یا أحَدُ،یا آخِرَ الآخِرینَ،یا قاهِرَ القاهِرینَ،یا عَلِیُّ

ص:418


1- (1) .ورد قسمان من الأدعیة الخاصّة بالإمام المهدی علیه السلام تحت عنوان دعاء العهد: القسم الأوّل:وهی الأدعیة التی تضمّنت بیعة الشیعة للإمام المهدی،وهی تحکی استعدادهم لنصرته. القسم الثانی:وهی الأدعیة التی تشیر إلی العهد باُصول العقائد،وتهذف إلی استحکام وتقویة الإیمان،وهی بعنوان اتّخاذ العهد عند اللّه تعالی.
2- (2) .ورد صدر هذه الروایة فی الکتاب هکذا:فصل؛وجدت فی کتاب مجموع بخطّ قدیم ذکر ناسخه وهو مصنّفه أنّ اسمه محمّد بن محمّد بن عبد اللّه بن فاطر من رواه عن شیوخه فقال ما هذا لفظه:حدّثنا محمّد بن علیّ بن رقاق القمّی...ومنها دعاء العهد:قال:
3- (3) .فی بحار الأنوار:« [1]رقِّ العبودیّة».

نگاه می داری،نگاه داشته نمی شوم. (1)خدایا! مرا از جایی که اولیایت فرود می آیند، غایب مکن و دلم را پس از آن که هدایت نمودی،به کژراهه مبر.خدایا! مرا به پذیرش ولایت کسی هدایت نما که اطاعتش را واجب کرده ای"». (2)

ج-دعای عهد

(3)

1009.مهج الدعوات -با سندش به نقل از جابر بن یزید جعفی-:امام باقر علیه السلام فرمود:«هر کس این دعا را یک بار در عمرش بخواند،جزو بندگان خدا نوشته می شود و نامش را به دفتر قائم علیه السلام می برند و چون قائم ما قیام کند،او را به نام خود و پدرش صدا می زند و این نوشته را به او می دهند و می گویند:"این نوشته را بگیر؛همان عهدی را که با ما در دنیا بستی" و این،همان سخن خدای عز و جل است:«مگر کسی که عهدی نزد خدای رحمان برگیرد».

این دعا را در حال طهارت بخوان.می گویی:"ای خدا! ای خدای خدایان! ای یگانه! ای یکتا! ای آخر آخران! ای چیره بر چیرگان! ای والا! ای بزرگ! تو والا و والاترینی.از هر بالایی بالاتری.ای سَرور من! این عهد من است و تو،انجام دهندۀ وعده ات به من هستی.

ای مولای من! مرا به عهدم برسان و وعدۀ [خود به] من را عملی کن.به تو ایمان آوردم.از تو به [حقّ] حجاب عربی ات و به حجاب غیر عربی ات و به حجاب عبری ات و به حجاب سریانی ات و به حجاب رومی ات و به حجاب هندی ات، (4)درخواست می کنم که معرفتت را با نخستین عنایتت،[در من] استوار بداری؛که تو خدای نادیدنی هستی و در بالاترین دیدگاه قرار داری.

ص:419


1- (1) .ترجمه در این عبارت،مطابق با حدس محقّقانه ای است که مؤلّفان کتاب،آن را بر نسخۀ متن و بحار الأنوارترجیح داده اند.(م)
2- (2) .مهج الدعوات:ص 395،بحار الأنوار:ج 95 ص 336 ح 6.
3- (3) .برای امام مهدی علیه السلام دو دسته دعای عهد داریم:دستۀ نخست در بر دارندۀ بیعت شیعه با امام و آمادگی آنان برای یاری امام است و دستۀ دوم به گونه ای،عهد با خداوند در حفظ باورهای اساسی و ایمان به ارکان دین و استوارسازی آنها را طرح می کند که دعای این جا از گونۀ دوم است.
4- (4) .به گمان فراوان،مقصود از این حجاب ها،حجاب های نور و پیامبران بزرگ و حاجبان خدایند که درسرزمین های گوناگون مبعوث شدند و عبارت پایانیِ دعا قرینۀ خوبی برای این گمان است،(م)

یا عَظیمُ،أنتَ العَلِیُّ الأَعلی،عَلَوتَ فَوقَ کُلِّ عُلُوٍّ،هذا یا سَیِّدی عَهدی،وأَنتَ مُنجِزُ وَعدی،فَصِل یا مَولایَ عَهدی،وأَنجِز وَعدی،آمَنتُ بِکَ،أسأَ لُکَ بِحِجابِکَ العَرَبِیِّ،وبِحِجابِکَ العَجَمِیِّ،وبِحِجابِکَ العَبرانِیِّ،وبِحِجابِکَ السُّریانِیِّ،وبِحِجابِکَ الرّومِیِّ،وبِحِجابِکَ الهِندِیِّ (1)،وأَثبِت مَعرِفَتَکَ بِالعِنایَةِ الاُولی،فَإِنَّکَ أنتَ اللّهُ لا تُری وأَنتَ بِالمَنظَرِ الأَعلی.

وأَتَقَرَّبُ إلَیکَ بِرَسولِکَ المُنذِرِ،وبِعَلِیٍّ أمیرِ المُؤمِنینَ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیهِ الهادی، وبِالحَسَنِ السَّیِّدِ وبِالحُسَینِ الشَّهیدِ سِبطَی نَبِیِّکَ،وبِفاطِمَةَ البَتولِ،وبِعَلِیِّ بنِ الحُسَینِ زَینِ العابِدینَ ذِی الثَّفِناتِ (2)،ومُحَمَّدِ بنِ عَلِیِّ الباقِرِ عَن عِلمِکَ،وبِجَعفَرِ بنِ مُحَمَّدٍ الصّادِقِ الَّذی صَدَّقَ بِمیثاقِکَ وبِمیعادِکَ،وموسَی بنِ جَعفَرٍ الحَصورِ القائِمِ بِعَهدِکَ، وبِعَلِیِّ بنِ موسَی الرِّضَا الرّاضی بِحُکمِکَ،وبِمُحَمَّدٍ بنِ عَلِیٍّ الحِبرِ (3)الفاضِلِ المُرتَضی فِی المُؤمِنینَ،وبِعَلِیِّ بنِ مُحَمَّدٍ الأَمینِ المُؤتَمَنِ هادِی المُستَرشِدینَ،وبِالحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الطّاهِرِ الزَّکِیِّ خِزانَةِ الوَصِیّینَ.

وأَتَقَرَّبُ إلَیکَ بِالإِمامِ القائِمِ العَدلِ المُنتَظَرِ المَهدِیِّ،إمامِنا وَابنِ إمامِنا،صَلَواتُ اللّهِ عَلَیهِم أجمَعینَ،یا مَن جَلَّ فَعَظُمَ،و[ هُوَ] (4)أهلُ ذلِکَ فَعَفا ورَحِمَ،یا مَن قَدَرَ فَلَطُفَ،أشکو إلَیکَ ضَعفی،وما قَصُرَ عَنهُ أمَلی (5)مِن تَوحیدِکَ وکُنهِ مَعرِفَتِکَ،

ص:420


1- (1) .المراد من هذه الحجب،علی الأرجح،حجب النور،و الأنبیاء العظام و حجّاب الله الذین بعثوا فی البلدان المختلفة و الجملة الأخیرة من الدعاء قرینة جیدة علی هذا الترجیح.
2- (2) .الثفنات:جمع ثَفِنَة:ما فی رکبة البعیر وصدره من کثرة تماسّه الأرض،وقد کان حصل فی جبهته علیه السلام مثل ذلک،من طول السجود وکثرته (مجمع البحرین:ج 1 ص 243« [1]ثفن»).
3- (3) .الأحبارُ:وهم العُلَماءُ جمع حِبْر وحَبْر (النهایة:ج 1 ص 328« [2]حبر»).
4- (4) .الزیادة من بحار الأنوار. [3]
5- (5) .فی بحار الأنوار:« [4]عملی».

و [من] با فرستادۀ هشدار دهنده ات و با علی،امیر هدایتگر مؤمنان-که درودهای خدا بر او باد-و با حسنِ سَرور و با حسین شهید،دو نوۀ پیامبرت،و با فاطمۀ بتول (از دنیا بریده) و با علی بن الحسین،زیور عابدان و دارای پیشانی پینه بسته [از فراوانی سجده]،و محمّد بن علی،شکافندۀ علمت،و با جعفر بن محمّد صادق-که بر پیمان و وعده اش با تو پابرجا بود-و موسی بن جعفر،خویشتندار در برابر خواسته هایش و قیام کننده به عهدت،و با علی بن موسی الرضا،رضایتمند به حُکمت،و با محمّد بن علی،دانای فاضل و پسندیده میان مؤمنان،و با علی بن محمّد،امانتدار مورد اعتماد و هدایتگر راهجویان،و با حسن بن علی،پاک پاکیزه و گنجور وصیّان،به تو تقرّب می جویم،و نیز با امام قائم عادل منتظَر،مهدی علیه السلام،امام ما و فرزند امام ما-که درودهای خدا بر همۀ آنان باد-به تو تقرّب می جویم.

ای که شکوهمند و بزرگی و شایستۀ شُکوه و جلال و عفو و رحمت هستی! ای که قدرت دارد و لطف می کند! ناتوانی ام را به تو شِکوه می کنم و نیز آنچه از آرزویم در بارۀ یگانگی و ژرفای شناختت نرسیدم،و با نام گذاری سپید [و نورانی] و بزرگ ترین وحدت-که هر که پشت کرد و روی گرداند،به آن نرسید-،به تو روی می آورم.به بزرگ ترین حجابت و به والاترین کلمات کاملت-که سرای بلا را از آن آفریدی و کسی را که دوست داشتی،در جنّة المأوی (بوستان سرا) (1)جای دادی-، ایمان آوردم و به پیشی گرفتگان و انسان های راستین پایدار،[همان] مؤمنان قرار

ص:421


1- (1) .برگرفته از ترجمۀ قرآن جناب آقای موسوی گرمارودی.

وأَتَوَجَّهُ إلَیکَ بِالتَّسمِیَةِ البَیضاءِ،وبِالوَحدانِیَّةِ الکُبرَی،الَّتی قَصُرَ عَنها مَن أدبَرَ وتَوَلّی،وآمَنتُ بِحِجابِکَ الأَعظَمِ،وبِکَلِماتِکَ التّامَّةِ العُلیَا،الَّتی خَلَقتَ مِنها دارَ البَلاءِ،وأَحلَلتَ مَن أحبَبتَ جَنَّةَ المَأوی،وآمَنتُ بِالسّابِقینَ وَالصِّدّیقینَ،أصحابِ الیَمینِ مِنَ المُؤمِنینَ،الَّذینَ خَلَطوا عَمَلاً صالِحاً وآخَرَ سَیِّئاً،ألّا تُوَلِّیَنی غَیرَهُم،ولا تُفَرِّق بَینی وبَینَهُم غَداً إذا قَدَّمتَ الرِّضا بِفَصلِ القَضاءِ،آمَنتُ بِسِرِّهِم وعَلانِیَتِهِم، وخَواتیمِ أعمالِهِم،فَإِنَّکَ تَختِمُ عَلَیها إذا شِئتَ.

یا مَن أتحَفَنی بِالإِقرارِ بِالوَحدانِیَّةِ،وحَبانی بِمَعرِفَةِ الرُّبوبِیَّةِ،وخَلَّصَنی مِنَ الشَّکِّ وَالعَمی،رَضیتُ بِکَ رَبّاً،وبِالأَصفِیاءِ حُجَجاً،وبِالمَحجوبینَ أنبِیاءَ،وبِالرُّسُلِ أدِلّاءَ، وبِالمُتَّقینَ امَراءَ،وسامِعاً لَکَ مُطیعاً.

ص:422

گیرنده در جرگۀ اصحاب الیمین-که عملشان مخلوطی از شایسته و ناشایسته است-،باور دارم.[از تو می خواهم که] غیر ایشان را ولیّ من نکنی و فردا که رضایتت را بر حکم قضایت مقدّم می داری،میان من و ایشان جدایی نیندازی،که من به نهان و آشکارشان و فرجام کارهایشان ایمان دارم و تو هر گونه بخواهی،آن را به پایان می بری.

ای که اقرار به یگانگی اش را تحفۀ راه من کرده و شناخت ربوبیّتش را به من هدیه نموده و مرا از شک و ندیدن،رهایی داده است! به صاحب اختیاری تو و به حجّت بودن برگزیدگان و به پیامبر بودن در حجاب مانده ها و به راه نما بودن فرستاده ها و به امیر بودن پرهیزگاران،خشنود،و مطیع و گوش به فرمان تو هستم"». (1)

ص:423


1- (1) .منهج الدعوات:ص 398،بحار الأنوار:ج 95 ص 337 ح 8.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109