‫دانشنامه امام مهدی عجل الله فرجه بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ جلد 4

مشخصات کتاب

سرشناسه:محمدی ری شهری ، محمد، ‫1325 -

عنوان و نام پدیدآور: ‫دانشنامه امام مهدی عجل الله فرجه بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ (فارسی - عربی)‮ ‫/ محمدی ری شهری‮ ، با همکاری سیدمحمدکاظم طباطبایی‮ و جمعی از پژوهشگران ‫؛ ترجمه عبدالهادی مسعودی ‫؛ [به سفارش] پژوهشگاه قرآن و حدیث.

مشخصات نشر:قم ‫: موسسه علمی فرهنگی دارالحدیث، سازمان چاپ و نشر ‫، 1393 -

مشخصات ظاهری: ‫10ج.‮

شابک: ‫1600000 ریال : ‫دوره‮ ‫ ‫: 978-964-493-754-5‮ ؛ ‫1900000 ریال (دوره، چاپ دوم) ؛ ‫ج.1‮ ‫ ‫: 978-964-493-755-2 ؛ ‫ج.2‮ ‫ ‫: 978-964-493-756-9 ‮ ‮ ‮ ؛ ‫ج.3‮ ‫ ‫: 978-964-493-757-6‮ ؛ ‫ج.4‮ ‫ ‫: 978-964-493-758-3‮ ؛ ‫ج.5‮ ‫ ‫: 978-964-493-759-0‮ ؛ ‫ج.6‮ ‫ ‫: 978-964-493-760-6‮ ؛ ‫ج.7‮ ‫ ‫: 978-964-493-761-3‮ ؛ ‫ج.8 ‫ ‫ 978-964-493-762-0 : ؛ ‫ج.9 ‫ ‫ 978-964-493-763-7 : ؛ ‫ج.10 ‫ ‫ 978-964-493-764-4 :

وضعیت فهرست نویسی:فاپا

یادداشت: ‫ج. 1 تا 10 (چاپ دوم: 1393).

یادداشت:جلد اول تا دهم این کتاب در سال 1395 تجدید چاپ شده است.

یادداشت: ‫کتابنامه.

یادداشت: ‫نمایه.

موضوع:محمدبن حسن (عج)، امام دوازدهم ‫، 255ق -

موضوع:محمدبن حسن ‫(عج) ، امام دوازدهم، ‫255ق. - -- غیبت

شناسه افزوده:طباطبائی ، سیدمحمدکاظم ، ‫1344 -

شناسه افزوده:مسعودی ، عبدالهادی ، ‫1343 - ، مترجم

شناسه افزوده:پژوهشگاه قرآن و حدیث

شناسه افزوده:موسسه علمی فرهنگی دارالحدیث ‫. سازمان چاپ و نشر

رده بندی کنگره: ‫ BP51 ‮ ‫ /م332د2 1393 ‮

رده بندی دیویی: ‫ 297/959 ‮

شماره کتابشناسی ملی: ‫3443771

ص :1

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

ص :2

ص :3

دانشنامه امام مهدی عجل الله فرجه بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ (فارسی - عربی)

محمدی ری شهری‮

با همکاری سیدمحمدکاظم طباطبایی‮ و جمعی از پژوهشگران ‫؛ ترجمه عبدالهادی مسعودی

[به سفارش] پژوهشگاه قرآن و حدیث.

ص :4

ص :5

ص :6

فصل چهارم:مدّعیان دروغین

1/4 مدّعیان دروغین مهدویت

اشاره

یکی از مباحث بسیار مهم و قابل بررسی در بارۀ مهدویت،بهره های ناصواب یا سوء استفاده هایی است که در طول تاریخ اسلام از این باور اصیل،صورت گرفته است.

نگاهی گذرا به کثرت مدّعیان دروغین مهدویت در دوره های مختلف تاریخ اسلام،و پذیرفته شدن ادّعاهای آنان از سوی افراد ناآگاه،نشان می دهد که اطّلاع رسانی در این باره،بویژه در دانش نامۀ امام مهدی علیه السلام بسیار مهم و ضرور است؛ امّا پیش از ارائۀ گزارشی در بارۀ تاریخچۀ«مهدیان دروغین»، (1)باید به چند مطلب توجّه نمود:

1-سوء استفاده از مفاهیم اصیل

اشاره

سوء استفاده از مفاهیم و باورهای اصیل و پُرطرفدار،از دوره های کهن وجود داشته است و رهزنان دین با تقلّب و ظاهرنمایی،منافع خویش را از این طریق پیگیری می کرده اند.

ص:7


1- (1) .گزیده متن مفصّل پژوهشگر ارجمند،حجة الاسلام و المسلمین رسول جعفریان که مقدّمۀ آن توسط مؤلّف دانش نامه،تکمیل شده است.

بی تردید،عقیده به ظهور منجی،و بشارت به قیام امام مهدی علیه السلام در آخر الزمان، یکی از مفاهیم اصیل اسلامی است که ریشه در کتاب و سنّت متواتر و قطعی دارد،و سوء استفاده از آن،نه تنها به معنای سستی این عقیده و باور نیست،بلکه به عکس، نشانۀ روشنی بر اصالت آن شمرده می شود؛زیرا باطل،تا با حقْ آمیخته نگردد، هوادار پیدا نمی کند.از این رو،گم راهان،همواره از مفاهیم اصیل برای گم راه کردن دیگران استفاده می کنند.

موضوع منجی و مهدویت نیز از این اصل کلّی،مستثنا نیست و سوء استفاده از این مفهوم ریشه دار،شبیه سوء استفاده از اصل نبوّت است،چنان که مدّعیان دروغین نبوّت با بهره گیری از این مفهوم اصیل،توانسته اند عدّه ای را گم راه کنند و آیین های جدیدی را پدید آورند.

1/1-سوء استفاده از عنوان«منجی موعود»در سایر ادیان

سوء استفاده از عنوان«منجی موعود»،به مسلمانان اختصاص ندارد؛بلکه در میان همۀ ملل بزرگ جهان و ادیان برجسته،جاری و ساری بوده است و از دیرباز تا کنون،منشأ تحوّلات،مهاجرت ها،قیام ها و بیم و امیدها برای تغییر و تحوّل بوده و هست.شاید در تاریخ،بیش از همه،یهودیان و مسیحیان با این آرمان و اندیشه زیسته و چشم به آینده دوخته اند. (1)

در تاریخ اهل کتاب،ظهور منجی ها یا وعدۀ نزدیکی ظهور آنها،حتّی تا این اواخر،منشأ برخی جابه جایی های سیاسی هم بوده است.برای مثال،وقتی در حوالی سال 1882م،میان یهودیان شبه جزیره شایع شد که مسیح در کوه سینا ظهور خواهد کرد،یکصد خانوار یهودی یمن و شبه جزیرۀ عربستان را پشت سرگذاشتند

ص:8


1- (1) .در این باره،ر.ک:انتظار مسیحا در آیین یهود.

و به اورشلیم رفتند؛امّا هیچ خبری از مسیح نیافتند و فقط حکومت عثمانی و مشکلات جدید را دیدند.در این وقت،کنسول گری های غربی به عنوان حمایت، برای آنان در نزدیکی کوه اسکاندال،منازلی درست کردند. (1)در روایات و اخبار اسلامی نیز،آمدن یهودیان به جزیرة العرب و سکونت آنان در یثرب حدود دو قرن پیش از اسلام،بر اساس گزارش های ظهور دین جدید در آن حوالی دانسته شده است.

2/1-سوء استفاده از عنوان«مهدویت»در فِرَق مختلف مسلمان

مدّعیان دروغین مهدویت،تنها در جوامع شیعی پدید نیامده اند و تقریباً همۀ فرقه های اسلامی از شیعه و اهل سنّت و صوفی،با موضوع مهدیان دروغین،درگیر بوده و هستند،گرچه میان برخی از فرقه ها بویژه در برخی از ادوار تاریخی،رواج بیشتری داشته که این امر نیز دلایل تاریخی خاصّ خود را دارد.موضوع مهدویت در عراق،ایران،ماوراء النهر بویژه مغرب و حتّی عربستان،همیشه محملی برای قیام و شورش و تصرّف حکومت بوده و گاه به شکل گیری بزرگ ترین شورش های تاریخ یا تشکیل بزرگ ترین دولت ها منجر شده است (از جمله فاطمیان مصر و مهدی سودانی).بنا بر این،این که تصوّر شود این امر،فقط نقطۀ ضعف یا منطقۀ آسیب پذیر برای امامیّه است،تصوّر نادرستی است.

3/1-سوء استفاده استعمارگران

ادّعاهای مربوط به مهدویت و یا نیابت خاص،معمولاً همراه با انگیزه های سیاسی بوده اند.واقعیت،این است که حتّی اگر بازیگران دنیای سیاست در ایجاد این گروه ها هم نقش نداشته باشند،پس از پدید آمدن آنها،سعی در سوء استفاده از

ص:9


1- (1) .مهدی از صدر اسلام تا قرن سیزدهم:ص 68-69.

آنان دارند.به گونۀ طبیعی،کشورها و قدرت هایی که تفرقه در میان مسلمانان را در سیاست کاری خود دارند،از این گرایش ها سود می جویند و تلاش می کنند به گونه ای آنها را ساماندهی کنند تا بهترین بهره وری برای آنان فراهم آید.

در دو قرن اخیر که پای اروپائیان به جهان اسلام باز شد،آنان از هر فرصتی برای موج سواری و تحت فشار گذاشتن دولت های محلّی استفاده کرده اند.یکی از معمول ترین روش های آنان در سرزمین های عثمانی،ایران و هند،دفاع از اقلیت های مذهبی بوده است.آنها همیشه حمایت از فرقه ها را بهانه ای برای دخالت در امور داخلی این کشورها قرار داده اند.

برای نمونه،از زمانی که بابیت در ایران مطرح شد و دولت قاجاری با هدایت امیرکبیر به شدّت با آن برخورد کرد،اروپایی ها و روس ها برای منافع خود سعی کردند تا خود را در این ماجرا وارد سازند و از آن استفاده کنند.گفته اند که سفارت روسیه در جریان اعدام میرزا علی محمّد باب،مداخلاتی داشته است.برخی حتّی حمایت منوچهرخان معتمد الدوله،حاکم مسیحی الأصل و تفلیسی تبار اصفهان،را از وی مشکوک می دانند.

این در مرحلۀ نخست بود؛امّا در دوره ای که بهائیت با هدایت میرزا حسینعلی بهاء شکل گرفت،مداخله و حمایت روس ها و سپس انگلیسی ها خیلی جدّی تر شد.در این مرحله،بر اساس شواهدی که ارائه شده،هدایت کلّی را دشمنان خارجی ایران عهده دار بوده اند. (1)

این نوع از نفوذ و حمایت در ماجرای مهدویت غلام احمد قادیانی بیشتر بود؛ زیرا وی رسماً ستایشگر انگلیس بود و در این باره،هیچ امر پنهانی وجود نداشت.

از این رو،حمایت قدرت های خارجی از برخی اقدامات اختلافیِ این گروه ها،در جهت سیاست خارجی و منافع ملّی آن کشورها و قدرت ها تلقّی می شود.

ص:10


1- (1) .برای آگاهی تفصیلی از حمایت های همه جانبۀ قدرت های سلطه گر از بابیت و بهائیت از ابتدا تا کنون،ر.ک:بهائیان،سیّد محمّدباقر نجفی:ص 589 (فصل دوم:حمایت سیاست های خارجی).

2-انگیزۀ مدّعیان

اشاره

در بارۀ انگیزۀ مدّعیان،با توجّه به ماهیت بحث مهدویت،بیشتر می توان فرصت طلبی ها و انگیزه های ناصحیح را مطرح کرد،هر چند ممکن است برخی با پنداری نادرست،انگیزۀ خود را-با این توجیه که هدف آنها مبارزه با ظلم و اصلاح جامعه است-،خوب توصیف کنند.مهم ترین انگیزه های مدّعیان مهدویت،از این قرارند:

1/2-قدرت طلبی

شایع ترین و مهم ترین انگیزۀ ادّعای مهدویت و یا نیابت خاص،قدرت طلبی و تسلّط بر امور سیاسی جامعه است؛چرا که اساساً مهدویت،مفهومی دینی-سیاسی است و کسی که مدّعی مهدویت می شود،کمترین نتیجه ای که در ذهن دارد،به دست گرفتن رهبری و قدرت سیاسی است.بنا بر این،فراوانیِ مدّعیان مهدویت،در درجۀ اوّل،معطوف به این انگیزه است.البتّه در میان بسیاری از این افراد که قدرت دارند و به دنبال قدرت و مشروعیت بیشترند،برخی با برنامه ریزی و تلاش،به آن رسیده اند و بسیاری نیز در مواجهه با قدرت های دیگر،سرکوب و نابود شده اند.

2/2-موقعیت اقتصادی

انگیزه های اقتصادی نیز می توانند به عنوان انگیزه ای مهم مطرح باشند؛چرا که افرادی هستند که تصوّر می کنند با تحمیق مردم می توانند به نان و نوایی برسند.

انگیزۀ مالی برای برخی از اطرافیان که مدّعی بابیت یا وکالت مشایخ می شوند نیز نمود و بروز دارد.

3/3-موقعیت اجتماعی

زمانی که مهدویت به مفهوم«قطب،در نزد مشایخ صوفیّه نزدیک می شود، انگیزه های مراد و مریدی و تقویت خانقاه مربوطه و جذب توده ها نیز اهمّیت

ص:11

می یابند.این مسئله در مقطعی از تاریخ ایران و شمال افریقا،نقش مهمّی در پیدایش مدّعیان مهدویت داشته است.به سبب قداست مفهوم مهدویت در میان مسلمانان، این انگیزه در میان دیگر گروه ها نیز قوی بوده است.

4/2-توهّم درونی

شماری از ادّعاهای مهدویت،ناشی از بیماری روانی«توهّم درونی»اند.برخی از افراد که بعضاً با ریاضت های فراوان نیز زندگی را سپری کرده اند،ممکن است این تصوّر و توهّم برایشان پدید آمده باشد که خودشان همان مهدی موعود هستند، همچنان که مشکلات اجتماعی و سیاسی،گاه سبب پدید آمدن این توهّم می گردند.

نمونه های افراد متوهّمِ این گونه،حتّی در دورۀ معاصر نیز فراوان اند؛ولی معمولاً به جنبش اجتماعی تبدیل نمی شوند و استمرار ندارند.

5/2-بسیج توده ها بر ضدّ ستمگران

برخی مدّعیان،ممکن است انگیزه های اجتماعی-انقلابی داشته باشند،به این معنا که قصد ظلم ستیزی و شورش بر حاکم ستمگری را دارند؛ولی با طرح ادّعای مهدویت،تلاش می کنند که شماری از توده های مردم را در اطراف خویش گرد آورند.آنچه برای این افراد مهم است،مبارزۀ سیاسی و نظامی است،نه مهدویت.

به همین دلیل،گاهی به یک طرح کلّی از ماجرا بسنده می کنند.مهدی سودانی، (1)یکی از بزرگ ترین مدّعیان مهدویت است که از این ابزار برای برخورد با نیروهای انگلیسی و مصری اشغالگر در کشورش استفاده کرد.

3-زمینه های پذیرش ادّعای مدّعیان دروغین

اشاره

فراهم بودن زمینه های مختلف برای پذیرش مدّعیان باطل رهبری،به حدّی است

ص:12


1- (1) .ر.ک:ص 65 (مهدی سودانی).

که در حدیثی از امام باقر علیه السلام،برای هر مدّعی رهبری،هوادارانی فرض شده است.

متن حدیث این است:

لَیسَ مِن أَحَدٍ یَدعُو إِلَی أَن یَخرُجَ الدَّجَّالُ إِلَّا سَیَجِدُ مَن یُبایِعُه. (1)

تا هنگام خروج دجّال،هیچ کس نیست که مردم را [به خود] بخواند،مگر این که به زودی،افرادی را می یابد که با او بیعت کنند.

در میان زمینه های گوناگون پذیرش ادّعاهای مهدویت،فقر فرهنگی،فساد سیاسی و اجتماعی و مشکلات اقتصادی،مناسب ترین زمینه های فریب دادن ساده اندیشان و رونق بازار مدّعیان دروغین مهدویت اند.

1/3-جهل

می توان گفت که فقر فرهنگی،جهل و پیروی کورکورانه،بیشترین نقش را در پیدایش مدّعیان دروغین مهدویت،و پذیرش ادّعاهای آنان دارد.

شاید نخستین پرسشی که با ملاحظۀ«گزارش مدّعیان دروغین مهدویت»به ذهن می رسد،این است که:چگونه این همه مدّعیان توانسته اند عدّه ای را فریب دهند و با دروغ،از آنها برای مقاصد خود،سوء استفاده نمایند؟

پاسخ این سؤال را به روشنی می توان از سخنان حکیمانۀ امام علی علیه السلام در بارۀ مردم شناسی در یافت.

النّاسُ ثَلاثَةٌ:فَعالِمٌ رَبّانِیٌ،وَ مُتَعَلِّمٌ عَلی سَبیلِ نَجاةٍ،وَ هَمَجٌ رَعاعٌ أتباعُ کُلِّ ناعِقٍ (صائِحٍ) یَمیلونَ مَعَ کُلِّ ریحٍ،لَم یَستَضیؤوا بِنورِ العِلمِ،وَ لَم یَلجَؤوا إلی رُکنٍ وَثیقٍ. (2)

مردم،سه گروه اند:دانشمند ربّانی،دانشجو در راه رستگاری،و دنباله روهای هر

ص:13


1- (1) .الکافی:ج 8 ص 296 ح 456. [1]
2- (2) .نهج البلاغة:حکمت 147. [2]

بانگی که با هر بادی می چرخند.اینان از روشنیِ دانش،پرتوی بر نگرفته اند و به پایه ای استوار پناه نبرده اند.

امام علیه السلام در این سخن،مردم را به سه گروه تقسیم می نماید:

اوّل.کسانی که حقیقت را شناخته اند و عقیده و رفتار فردی و اجتماعی آنها بر معیارهای درست و مطابق با واقع استوار است.امام علیه السلام از آنان با عنوان«عالم ربّانی» یاد کرده است.

دوم.کسانی که در راه دست یافتن به معرفت حقیقی و راه رستگاری هستند.

امام علیه السلام آنان را«دانشجو در راه رستگاری»نامیده است.

سوم.کسانی که نه حقیقت را شناخته اند و نه در راه شناسایی آن اند.امام علیه السلام آنان را«هَمَج رِعاع»شمرده است.هَمَج،همان پشه هایی هستند که بر صورت گوسفند یا درازگوش می نشینند و برخی آن را مگس معنا کرده اند (1)و کلمۀ رِعاع،به معنای بی شعور است. (2)

در این سخن،کسانی که نه می دانند و نه در جستجوی دانش اند،به پشه های بی شعور و سرگردانی تشبیه شده اند که به دنبال نادانی بزرگ تر از خود هستند؛ بی شعورهایی که با هر بادی،این سو و آن سو می شوند و دعوت هر مدّعی را می پذیرند،بدون آن که بدانند دعوت او حق است یا باطل.

سؤال،این است:چرا عدّه ای از مردم،که اندک هم نیستند،به چنین سرنوشتی مبتلا می شوند؟امام علیه السلام در این حدیث،خود به این پرسش نیز پاسخ داده و فرموده که علّت سقوط این دسته،آن است که از نور علم بهره نمی گیرند و باورهای خود را بر پایه های محکم علمی،استوار نمی کنند.

با توجّه به آنچه اشاره شد،پیروی کورکورانه از مدّعیان مهدویت،تنها یکی از

ص:14


1- (1) .ر.ک:النهایة:ج 5 ص 272.
2- (2) .ر.ک:القاموس المحیط:ج 3 ص 30.

مصادیق«همج رعاع»در کلام امام علی علیه السلام است،و تا بیماریِ تقلید در باورها (1)به طور کامل و ریشه ای درمان نشود،جامعۀ بشر،روی خوش بختی را نخواهد دید.

2/3-فساد سیاسی و اجتماعی

بی اعتنایی به ارزش های دینی،فراگیر شدن فساد اجتماعی و بویژه اختناق سیاسی، عوامل مهمّی برای جذب توده ها و متمایل کردن مردم به مدّعیان اند؛زیرا یکی از مؤلّفه های اصلی مهدویت،احیای ارزش های دینی و در رأس آنها عدالت اجتماعی است.از این رو،رواجِ ظلم و فساد و بی اعتنایی به ارزش های اسلامی،زمینه ساز پذیرش دعوت مدّعیان مهدویت و پیدایش کسانی هستند که جنبش خود را تحت عنوان مهدویت برای احیای ارزش های دینی و عدالت اجتماعی توجیه می کنند.

3/3-مشکلات اقتصادی

مشکلات اقتصادی،بستر مناسبی برای خیزش های اجتماعی اند.به همین جهت، جنبش های مردمی،عموماً در جوامع فقیر شکل می گیرند،و از آن جا که فقر اقتصادی،زمینه ساز فقر فرهنگی و فساد اجتماعی است،می توان گفت که اصلی ترین بستر پیدایش مدّعیان مهدویت،و پذیرش مردمان مشکلات اقتصادی اند.

4/3-استناد به شماری از احادیث

استناد به شماری از احادیث،زمینه ساز پذیرش ادّعای مدّعیان دروغین مهدویت است.این احادیث،بدون ارزیابی و جداسازی صحیح و سقیمشان،در منابع حدیثی،نقل شده اند،بویژه احادیثی که در بارۀ نشانه های ظهورند و چه بسا

ص:15


1- (1) .برای آگاهی بیشتر در بارۀ این موضوع،ر.ک:دانش نامۀ عقاید اسلامی:ج 1 ص 29 ( [1]فصل دوم«تقلید درعقیده»).

شماری از این احادیث را همین مدّعیان دروغین جعل کرده باشند.

برای نمونه می توان گفت:ادّعای مکان ظهور در مهدی علیه السلام مغرب،مشرق، یمن،طالقان،خراسان و نقاط دیگر،چه بسا بیشتر آنها ساخته و پرداختۀ کسانی است که خود،دست اندرکار ادّعای مهدویت بوده و برای این که برای خود وجاهتی کسب کنند و جای پایی بر جای نگذارند،احادیثی را جعل کرده اند.

بعدها نیز شماری گرفتار تأویلات شگفت در تعیین محلّ ظهور شده و این گونه احادیث را جدّی گرفته اند.برای نمونه می توان به بحث های مفصّلی که قاضی نعمان در شرح الأخبار در بارۀ ظهور امام مهدی علیه السلام در مغرب کرده تا آن را بر عبید اللّه مهدی تطبیق کند،مراجعه کرد. (1)

از سوی دیگر،قطعی بودن نام امام مهدی علیه السلام و همنام بودن ایشان با نام پیامبر صلی الله علیه و آله،بسیاری را برای ادّعای مهدویت به هوس انداخته است،بویژه پس از آن که«اسم أبیه اسم أبی؛اسم پدر او،اسم پدر من است»نیز بِدان افزوده شد.

باید توجّه داشت که گاه از احادیث درست هم برداشت های سوء استفاده گرایانه می شود،چنان که منصور عبّاسی،نام فرزندش را مهدی گذاشت تا ذهن مردم مهدی خواه،متوجّه او شود.البته در بسترسازی این قبیل امور،شماری از علمای ساده انگار هم که باورهای عارفانۀ صوفیانه دارند،بسیار مؤثّر بوده ان؛زیرا افکار و آثار آنها مردم را که به این قبیل علما تمایل دارند،جذب چنین جنبش هایی می کرده است.برای نمونه می توان به جنبش مهدی گرایانۀ سیّد محمّد نوربخش مثال زد که استادش خواجه اسحاق،مهم ترین حامی او بود و حتّی جانش را بر سر این اقدام گذاشت. (2)

ص:16


1- (1) .ر.ک:شرح الأخبار:ج 3 ص 353 و 364.
2- (2) .ر.ک:سیّد محمّد نوربخش و ادّعای مهدویت در سال 826.

4-خاستگاه مدّعیان دروغین

اشاره

خاستگاه مدّعیان دروغین مهدویت و یا نیابت خاص از مهدی موعود نیز قابل تأمّل است؛زیرا تا کنون،هیچ گاه عالمان،فقیهان و دانایان طراز اوّل و شاخص شیعه و اهل سنّت،ادّعای مهدویت نداشته اند.در این دورۀ هزار و چهارصد ساله ای که از ظهور اسلام گذشته،هزاران دانشمند و فقیه مطرح شیعه و سنّی زیسته اند که گاه زمینۀ پذیرش همۀ سخنان آنان نیز آماده بوده و قدرت مادّی و معنوی و نفوذ تام بر افراد زیرمجموعۀ خویش و مردمان عادی داشته اند،ولی هیچ یک چنین ادّعاهایی نکرده اند؛بلکه با این گونه ادّعاها نیز به شدّت مخالفت نموده اند.بیشتر مدعیان نیابت،از کسانی هستند که با دانشی اندک،رهبریِ گروه یا فرقه ای از مردمان عادی را در اختیار گرفته اند؛یعنی ارتباط مرید و مرادی همراه با دانش اندک رهبر گروه و مردمان اطراف او،زمینۀ ادّعاهای گزاف و پذیرش کورکورانه را فراهم می سازد.

نکته

آنچه در این مجموعه آوردیم،تنها به منظور آگاه کردن جامعه و مردمان برای تنبّه و آمادگی در مواردی است که ممکن است در روزگار آینده به وقوع بپیوندند؛آگاه بودن از بسترها و زیرساخت های این ادّعاها و سوء استفاده هایی که در موارد مشابه ممکن است پدید آیند.

از مجموعۀ گزارش ها به دست می آید که در مواردی انگشت شمار،مدّعیان مهدویت،تنها توانسته اند جنبشی محدود در گستره ای جغرافیایی پدید آورند؛ولی به هیچ عنوان،امکان و آمادگی پدید آوردن جنبشی جهانی را نداشته اند.آنان معمولاً در دام اوهام خود اسیر بوده اند و بررسی آنها تنها به منظور تنبّه و تحذیر است،و گرنه،اشخاص و حرکت آنان به خودی خود،اهمّیت ندارند و شایستۀ

ص:17

پژوهش و تحقیق نیستند.آنچه مهم است،شناساییِ بستر پدید آمدن این حرکت ها و نحوۀ سوء استفادۀ آنان است که ممکن است در آینده نیز زمینۀ بروز یابد.

تاریخچۀ مهدیان دروغین
اشاره

اکنون با در نظر گرفتن مقدّمه ای که ملاحظه شد،به گزارش کوتاهی در بارۀ تاریخچۀ مهدیان دروغین می پردازیم:

1-محمّد بن حنفیّه نخستین کاربرد نام«مهدی»

در منابع معمول تاریخ اسلام،فرض بر این است که مختار،نظریّۀ مهدویت محمّد بن حنفیّه (م 81 ق) را مطرح کرده و در برخی از نامه های رسمی خود،از این لقب برای وی استفاده کرده است. (1)بر پایۀ این گزارش ها،وی شروع نهضت خود را با این ادّعا شروع کرد که

«إنّی قد جئتکم مِن قِبَلِ المهدیّ محمّد بن علی ابن الحنفیّة؛من از جانب مهدی،محمّد بن علی ابن حنیفه به سوی شما آمده ام». (2)ابن سعد نیز در بارۀ مختار نوشته است:

«او مردم را به سوی الرضا من آل محمّد خواند و از محمّد بن حنفیّه ستایش کرده، مهدی اش نامید». (3)

در این باره باید توجّه داشت که اساساً دورۀ مختار و عملکرد و سخنان وی در هاله ای از ابهام و آشفتگی اخبار قرار دارد و نمی توان در این خصوص به نظریّۀ اطمینان بخشی رسید.در بارۀ طرح عنوان«مهدی»برای محمّد بن حنفیّه نیز بر فرض پذیرش آن،روشن نیست که مراد مختار یا محمّد حنفیّه از این واژه،مهدی به معنای مطلق هدایتگر بوده است یا مهدی موعود.

ص:18


1- (1) .البدایة و النهایة:ج 8 ص 274.
2- (2) .تاریخ الطبری:ج 5 ص 561. [1]
3- (3) .الطبقات الکبری:ج 2 ص 82.در الفتوح (ج 6 ص 322) آمده که او را با خطاب«أیّها المهدی»یاد می کرد.در دوره های بعد،کسانی مانند ابن کثیر،این نصوص را به معنای قطعی ادّعای مهدویت گرفته و دلیل آن را جذب کردن مردم به سوی محمّد بن حنفیّه دانستند (ر.ک:البدایة و النهایة:ج 8 ص 248).

نوشته اند که محمّد بن حنفیّه،فرزندش را نزد شیعیان فرستاد تا به آنان بگوید:

«آری ! من مهدی هستم که هدایت به خیر می کنم؛امّا وقتی کسی از شما قصد سلام بر من را دارد، بگوید:سلام بر تو،ای محمّد ! و نگوید:ای مهدی!». (1)

پدید آمدن فرقۀ کیسانیّه را که اساسی ترین باورشان اعتقاد به مهدویت ابن حنفیّه بوده،دنبالۀ همین ماجرا دانسته اند و وقتی وی به سال 81 ق در گذشت،بحث از غیبت و حتّی رجعت وی به عنوان مهدی،مطرح شده است. (2)

از باورهای منسوب به این گروه،آن است که محمّد بن حنفیّه نمرده و در درّه ای در کوه رَضوی در جایی بسیار خوب زندگی می کند و شیرهایی از وی حفاظت می کنند. (3)

اگر چه در این موضوع که وی لزوماً در کوه رضْوی بوده،میان کیسانیّه،اختلاف بوده،با این حال،در بیشتر گزارش ها،همین کوه ذکر شده است. (4)

نکتۀ مهم،آن است که در بارۀ محمّد بن حنفیّه،دو مفهوم«مهدی»و«غیبت»به هم ضمیمه شده اند؛یعنی وقتی محمّد بن حنفیّه در گذشت،کسانی مرگ او را انکار کردند و عدّه ای هم مرگش را پذیرفتند؛امّا گفتند که مانند عیسی علیه السلام زنده می شود و باز می گردد.طبیعی بود که با این شرایط،مفهوم غیبت نیز شکل بگیرد.

یکی از گرایش های داخلی کیسانیّه (از میان کسانی که مرگ محمّد بن حنفیّه را

ص:19


1- (1) .التحفة اللطیفة فی تاریخ المدینة المنوّرة:ج 2 ص 545.
2- (2) .وداد القاضی بر اساس پذیرفتن این که ابن سبأ وجود خارجی داشته و او بحث غیبت و رجعت را مطرح کرده،ریشۀ باور کیسانیّه را به او و بیشتر از طریق عبد اللّه بن حزب،از غالیان زمان مختار و افراطی های آن دوره،توجیه می کند.به گفتۀ وداد القاضی،از نظر کیسانیّه،بیعت ابن حنفیّه با عبد الملک،نوعی گناه بود که خداوند،آن را با غیبت او (شبیه داستان یونس) تلافی کرد و او را از انظار دور نگاه داشت تا زمانی که وی را ظاهر کند (ر.ک:الکیسانیّة فی الأدب و التاریخ:ص 170-171).
3- (3) .فرق الشیعة:ص 29.
4- (4) .ر.ک:الکیسانیّة فی الأدب و التاریخ:ص 172.

باور داشتند و امامت را منتقل شده به فرزندش ابو هاشم می دانستند)،باور به مهدویت ابو هاشم بود که او را«الإمام القائم المهدی»دانستند. (1)جالب است که عبد اللّه بن معاویة بن عبد اللّه بن جعفر نیز-که در سال 128ق به دست ابو مسلم کشته شد-از جملۀ کسانی است که بر اساس همین باور کیسانی،باور مهدویت،در بارۀ آنها مطرح گردیده و گفته شده که

«عبد اللّه بن معاویة هو القائم المهدی الذی بشّر به النبی صلی الله علیه و آله. (2)نیز گفته شده که او در کوه های اصفهان زندگی می کند و نخواهد مُرد تا حکومت را به دست گیرد و زمین را پر از داد کند. (3)

2-عبد الرحمان بن اشعث قحطانی (م 83 ق)

بخاری و مسلم،از ابو هریره،از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله نقل کرده اند:

لا تَقوم السَّاعةُ حَتّی یَخرُجَ رَجُلٌ مِن قَحطان یَسوقُ النَّاس بعصاه. (4)

قیامت بر پا نمی شود تا این که مردی از قحطان-که مردم را با عصایش رهبری می کند-خروج نماید.

این قحطانی باید ساخته ای برابر عدنانی و در برابر احادیثی باشد که مهدی را از نسل پیامبر صلی الله علیه و آله می دانند.به روایت مسعودی،عبد الرحمان بن اشعث،قحطانیِ مورد نظر است.وی می نویسد:عبد الرحمان،به هدف براندازی حَجّاج از سیستان باز گشت،به این قصد که خلیفۀ اموی یعنی عبد الملک،کسی را جای گزین حجّاج کند؛ولی وقتی سپاهیانش افزایش یافتند و بسیاری از مردم و نسّاک و قُرّای عراق به او پیوستند،خواستار خلع عبد الملک شد.او خود را«ناصر المؤمنین»نامید و گفته شد که:همان قحطانی ای است که یمانی ها منتظر او هستند و حکومت را به آنان باز

ص:20


1- (1) .فرق الشیعة:ص 33-34. [1]
2- (2) .فرق الشیعة:ص 36. [2]
3- (3) .الحور العین:ص 215.
4- (4) .صحیح البخاری:ج 6 ص 2604 ح 6700،صحیح مسلم:ج 4 ص 52 ح 2910.

خواهد گرداند. (1)

3-عمر بن عبد العزیز (م 101 ق)

سیاه بودن عصر اموی و خلفای آن،سبب شد تا همۀ ستایش های احتمالی،به عمر بن عبد العزیز نسبت داده شود که از جملۀ آنها به کار بردن لفظ«مهدی»در بارۀ اوست.در نقلی برساخته از یهودی سابق،وهب بن منبه،آمده است که گفت:

«إن کان فی هذه الاُمّة مهدی فهو عمر بن عبد العزیز؛ (2)اگر قرار باشد در این امت،مهدی باشد او عمر بن عبد العزیز است». این خبر برای نشان دادن سابقۀ مهدویت در این دوره،جالب است.شبیه همین نقل نیز از حسن بصری در بارۀ عمر بن عبد العزیز نقل شده که گفت:

«إن کان مهدی فعمر بن عبد العزیز،و إلّافلا مهدی إلّاعیسی بن مریم؛ (3)» .چنین مطالبی حتّی به سعید بن مسیّب و قتاده نیز نسبت داده شده است. (4)

برادر عمر بن عبد العزیز به نام اصح،او را

«أشجّ بنی امیّة الذی یملأ الأرض عدلاً؛» خوانده است. (5)

از همه عجیب تر،این که این نقل جعلی،به نقل از امام باقر علیه السلام است که:

«النبی منّا و المهدی من بنی عبد شمس و لا نعلمه إلّاعمر بن عبد العزیز؛ (6)پیامبر،از ما و مهدی،از بنی عبدشمس است و او را جز عمر بن عبد العزیز نمی دانیم».

نهادن نام مهدی،صرفاً روی عمر بن عبد العزیز نبوده؛بلکه کسانی دیگر هم

ص:21


1- (1) .التنبیه و الإشراف:ص 271.
2- (2) .المعرفة و التاریخ:ج 1 ص 613، [1]البدایة و النهایة:ج 9 ص 200. [2]
3- (3) .تاریخ الخلفاء:ص 279. [3]
4- (4) .البدایة و النهایة:ج 9 ص 200.
5- (5) .انساب الاشراف:ج 8 ص 126، [4]طبقات ناصری:ج 1 ص 98.نیز،البدء و التاریخ:ج 2 ص 182.برای طرح این پرسش از طاووس (از تابعین معروف) که آیا عمر بن عبد العزیز به خاطر رفع جور و ستم،همان مهدی است؟او پاسخ داد:مهدی هست و نیست؛چون عدل را کامل نکرد (تاریخ دمشق:ج 45 ص 189) طاووس در این جا مهدی را به معنای لغوی آن به کار برده است (ر.ک:البدایة و النهایه:ج 9 ص 200). [5]
6- (6) .الطبقات الکبری:ج 5 ص 333. [6]

کاندیدای این لقب شده اند.موسی بن طلحة بن عبید اللّه هم که پس از مختار وارد کوفه شد،همراه شماری دیگر به بصره گریخت.در نقلی آمده است

:«و کان فی زمانه یرون أنّه المهدی؛ (1)» .البتّه ممکن است این تعبیر،ساختۀ دورۀ بعد باشد؛امّا به هر حال اگر قرار باشد برای محمّد بن حنفیّه به کار رفته باشد،بعید نمی نماید که برای موسی پسر طلحه هم استفاده شده باشد.با این حال،کاربرد کلمۀ«مهدی»از سوی شاعر معروف اموی یعنی جریر برای سلیمان بن عبد الملک،این قول را تقویت می کند. (2)

به طوری که اخبار سه دهۀ اخیر دورۀ امویان نشان می دهند،گرایش به ظهور مهدی به عنوان یک باور گسترده بسیار نیرومند بوده و گروه های مختلف حتّی امویان سعی داشتند از آن استفاده کنند و خود و دولتشان را مصداق برخی از نقل های ملاحم و فتن بدانند.

4-صالح بن طریف (م 110 ق)

بربرها در طول قرون،متّهم بوده اند که به سرعت در اطراف شورشیانی که به نام نبوّت یا مهدویت یا خارجیگری ظهور می کردند،گرد آمده،از آنان حمایت می کنند. (3)

بنیان گذار یکی از سلسله های حاکم در مغرب دور،مردی به نام صالح بن طریف (متولّد 110 ق) است.در بارۀ وی گفته شده است:اصل وی از برباط اندلس و یهودی النسب از نسل شمعون بوده است.مدّت ها در شرق درس خواند و به گفتۀ این منابع،نزد غیلان قدری تحصیل کرد و درس سِحر را هم فرا گرفت.سپس به سرزمین تامسنا آمد.در آن جا اظهار اسلام و تعبّد کرد و زمانی که مردم جذب وی

ص:22


1- (1) .تاریخ دمشق:ج 60 ص 431.
2- (2) .تاریخ الأدب العربی:ج 2 ص 284.
3- (3) .معجم البلدان:ج 1 ص 361 مدخل«بربر».

شدند،به دنبال طرح دیانت خود بر آمد (127-142 ق).او می گفت:وی-که نامش صالح است-،همان«صالح المؤمنین»است که در قرآن (تحریم:آیۀ 4) آمده است.

وی حکومت را به پسرش الیاس سپرد و به او گفت که به حاکمان اندلس،نزدیک باشد.سپس به مشرق رفت و گفت که در زمان هفتمین نسل از ملوک منتسب به خود،باز خواهد گشت! وی چنین می پنداشت که او همان«

المهدی الأکبر الذی یکون فی آخر الزمان لقتال الدجّال،و أنّ عیسی بن مریم یصلی خلفه،و أنّه یملأ الأرض عدلاً کما ملئت جوراً؛ مهدی بزرگ که در آخر الزمان خواه بود کشندۀ دجال است،و عیسی بن مریم پشت سرش نماز می خواند،و زمین را پر از داد می کند به همان سان که از جور پر شده باشد.

در این باره،مطلبی منسوب به موسی و سطیح کاهن و ابن عبّاس نقل می کرد. (1)

دقیقاً نمی دانیم آیا صالح بن طریف،از تعبیر«مهدی»به چه صورت استفاده کرده است؛امّا اگر مطالب این منبع را بپذیریم،باید اعتراف کنیم که در نیمۀ اوّل قرن دوم هجری،در مغرب-که بعدها یکی از سرزمین های مهد مهدویت گرایی گردید-، این بحث مطرح بوده است.

اوجگیری باورهای مهدی گرایانه در آغاز عصر عبّاسی

میراث گرایش به مهدی از اواخر دورۀ اموی به عصر عبّاسی رسید و هر چه از آن دوره از افراطی های شیعه-اعم از علوی و عبّاسی-وجود داشت،به صورت پخته تر به این دوره منتقل شد.

یکی از رایج ترین مؤلّفه های باور مهدی گرایانه،آن است که وقتی ظلم،همه جا را می گیرد،مهدی برای رفع آن و برکشیدن پرچم عدل،قیام می کند.اگر دولت

ص:23


1- (1) .الاستبصار فی عجائب الأمصار:ص 197-200.نیز،ر.ک:البیان المغرب:ج 1 ص 216 و 223-225،مسالک الأبصار:ج 2 ص 820،تاریخ ابن خلدون:ج 6 ص 276-277.

امویان را به عنوان دولتی ستمگر می شناسیم که مسلمانان چندین دهه در آرزوی نابودی اش بودند،یکی از بهترین ابزارها برای رهایی از آن،وعدۀ ظهور مهدی بوده است.بنا بر این،بیشترین زمینه برای ظهور مهدی در اذهان مردم،در همین دوره تجلّی یافته است.از وقتی که در حوالی سال 116 ق،قیام های ضدّ اموی در خراسان پای می گیرند،یکسره ندای مهدویت به چشم می خورد.نمونۀ آن،ادّعای حارث بن سریج،یکی از رهبران شورشی است که خود را صاحب و فرمانده پرچم های سیاه می دانست. (1)حتّی در سنن أبی داوود نیز حدیثی در این باره به چشم می خورد. (2)

حجم بالای نقل هایی که در بارۀ ظهور پرچم های سیاه نقل شده است،نشان می دهد نوعی فضای مهدی گرایانه برای نجات مردم از دست امویان،وجود داشته است.این نقل ها که نعیم بن حمّاد،عالم اهل حدیث سنّی،آنها را پس از ملاحم مربوط به ابن زبیر آورده،با بحث«العلامات فی انقطاع ملک بنی امیّه»آغاز می شوند. (3)

به نظر می رسد که باور به مهدویت و منجی،دستاویز بنی عبّاس برای قیام علیه بنی امیّه و رسیدن به قدرت بوده است.در این فضا احادیث برساخته-که اصل ادّعای مهدویت را در درون خود دارند و با افزودن برخی ویژگی ها،آن را منطبق بر بنی عبّاس می کنند-نیز مجال وجود می یابند.

استفاده از شخصیت محمّد بن عبد اللّه (نفس زکیّ)ه و بیعت با او در آغاز قیام نیز همین گونه بوده است.شاید حدیث مشهور نبوی:«

المهدی من ولدی،اسمه اسمی »در این دوره با افزودن«

و اسم أبیه اسم أبی »،بر نفس زکیّه تطبیق شده باشد؛چرا که او هم

ص:24


1- (1) .تاریخ الطبری:ج 7 ص 331.
2- (2) .سنن أبی داوود:ج 4 ص 108 ح 4290.
3- (3) .کتاب الفتن:ج 1 ص 193. [1]

از اولاد فاطمه علیها السلام بود و هم نام پیامبر را بر خود داشت و پدرش نیز همنام پدر پیامبر صلی الله علیه و آله بود.

باید توجّه داشت که بیشتر این نقل های ملاحم و فتن در این مقطع،در جهت ساقط کردن امویان و روی کار آوردن عبّاسیان و القای این معناست که دولت عبّاسیان بادوام خواهد بود.البتّه در ادامه،نقل هایی علیه عبّاسیان هم هست که نشان می دهد یکی دو دهه بعد با ظهور جریان استبدادی منصور،روایاتی علیه آنان و به نفع دیگران ساخته شده است.

نقل هایی که در کتاب الفتن در باب«فی خروج بنی العبّاس»آورده،همگی نشانگر آن اند که خروج پرچم های سیاه،نقل هایی است که از قول بزرگان صدر اسلام،برای توجیه دولت عبّاسی بیان شده است. (1)

ادّعاهای مهدویت در این دوره،عمدتاً از سوی عبّاسیان بوده است و آنان خود را مصداق مهدی می دانستند.القابی مانند:سفّاح، (2)منصور،مهدی،هادی و رشید،از جمله القابی هستند که نشان از نوعی باور به مهدویت است.البتّه این که تلقّی آنان از مهدویت در آن زمان چه بوده است،باید بیشتر بررسی گردد؛ ولی قطعی است که این تصوّر که آن زمان،دقیقاً همین مفهوم و معنایی که ما از مهدی سراغ داریم،در اذهان عامّۀ مردم بوده (صرف نظر از احادیث اصیل مربوط به مهدی علیه السلام )،درست نیست.همچنین در این که آنان خود را مهدی می دانستند و القابی را که نشانی از مهدویت بود،در بارۀ خود به کار می بردند،تردیدی وجود ندارد.در احادیث ساختگی نیز-که برخی از آنها از ابن عبّاس نقل شده-،

ص:25


1- (1) .ر.ک:همان:ص 201-203 و 209 و ر.ک:همین دانش نامه:ج 6 ص 60 (بخش هفتم/فصل پنجم/پژوهشی در روایات/رایات سود).
2- (2) .گردیزی،لقب مهدی را به نام سفّاح افزوده،می نویسد:«دولت عبّاسیان پدید آمد و مهدی ابو العبّاس عبد اللّه بن محمّد بن علی السفّاح-رحمة اللّه علیه-به خلافت بنشست»(زین الأخبار:ص 134).

روی مهدویت عبّاسیان،تأکید شده است. (1)

5-محمّد بن عبد اللّه بن حسن (نفس زکیّه) (م 145 ق)

از حوالی سال 120 ق به بعد،بویژه زمانی که زید بن علی،مقدّمات قیام خود را فراهم کرد،توجّه به سمت علویان بیشتر شد.پس از شکست و کشته شدن وی،با شدّت گرفتن جریان های شورشی علیه امویان،فضای اخبار و آثار در بارۀ مهدویت،رو به فزونی گذاشت.

شاید بتوان گفت:در این دوره،هیچ شخصی به اندازۀ محمّد بن عبد اللّه بن حسن بن حسن (نفس زکیّه)،شهرت به«مهدی»نداشت و نیافت.عمر بن شبّه،از منابع خود نقل کرده است که در میان عامّۀ مردم،محمّد بن عبد اللّه را مهدی می نامیدند،به طوری که به او«محمّد بن عبد اللّه المهدی»گفته می شد. (2)

روایت اصفهانی،حکایت از آن دارد که عبد اللّه بن حسن بن حسن در ابواء،در اجتماع شماری از بنی هاشم،پسرش را مهدی خواند و دیگران هم پذیرفتند و با او بیعت کردند. (3)اندکی بعد،عبّاسیان،قدرت را به دست گرفتند و محمّد و برادرش ابراهیم همراه خانواده و شماری از حامیان،برابر آنان ایستادند که همگی یا کشته شدند (محمّد در 145 ق و ابراهیم در 146 ق) یا در زندان ها مردند.اشارات به مهدویت محمّد در اخبار شیعی کوفه در این سال ها متعدّد است. (4)چندین شاعر نیز در همان روزگار،او را مهدی خواندند. (5)

نوبختی در فرق الشیعة،باور به مهدی بودن محمّد بن عبد اللّه را مربوط به پس از

ص:26


1- (1) .برای آگاهی از این نقل ها،ر.ک:أخبار الدولة العبّاسیة:ص 29،51-52،207 و 256،البدء و التاریخ:ج 6 ص 95.
2- (2) .مقاتل الطالبیّین:ص 184. [1]
3- (3) .مقاتل الطالبیّین:ص 185. [2]
4- (4) .مقاتل الطالبیّین:ص 186-187.
5- (5) .مقاتل الطالبیّین:ص 215.

شهادت امام باقر علیه السلام می داند و می گوید که پس از آن،شیعیان دو گروه شدند:یک دسته به مهدویت محمّد بن عبد اللّه معتقد شدند و پس از کشته شدن او گفتند:او زنده است و نمرده و در کوهی به نام«العلمیّه»-در راه مکّه-زندگی می کند. (1)

به لحاظ تاریخی،این ادّعای مهدویت در بارۀ نفس زکیّه را می توان یکی از نخستین ادّعاهای مفصّل در یک گسترۀ وسیع در زمینۀ مهدویت دانست که یک علوی برای گرفتن رهبری،از این طریق وارد شده و خود و خانواده اش با این ادّعا وارد میدان مبارزه شده اند.منابع،تأکید دارند که امام صادق علیه السلام از مخالفان قیام وی و بر این اعتقاد بوده که وی هیچ گاه به حکومت نخواهد رسید. (2)عمرو بن عبید از رهبران معتزله هم مخالف مهدی بودن وی بود و می گفت:چه طور مهدی است، در حالی که کشته می شود؟! (3)

6-محمّد المهدی (مهدی عبّاسی) (م 169 ق)

انتخاب نام محمّد و لقب مهدی (محمّد المهدی) برای سومین خلیفۀ عبّاسی از سوی پدرش منصور،بدون دلیل نبوده است.نوشته اند که منصور عبّاسی در برابر آنچه از محمّد بن عبد اللّه (نفس زکیّه) نقل می شد که گفته است مهدی است،گفت:

«کذب عدوّ اللّه،بل هو ابنی؛ (4)دشمن خدا دروغ می گوید.مهدی فرزند من است»در منابع،تلاش منصور برای جعل حدیث در بارۀ مهدویت فرزندش،با تحمیق مردم عادی،دیده می شود.

در نقلی آمده است که منصور عبّاسی،اموال بسیاری از عراقی ها را گرفت و با این کار،موجب فقر آنان شد؛ولی بر آن اموال،مهر زد و در وقت مرگ،به

ص:27


1- (1) .فرق الشیعة:ص 62.
2- (2) .الکافی:ج 1 ص 242 ح 7-8،مقاتل الطالبیّین:ص 207.
3- (3) .مقاتل الطالبیّین:ص 219.
4- (4) .مقاتل الطالبیّین:ص 212. [1]

فرزندش مهدی وصیت کرد که اموال درون کیسه های مهرزده را به صاحبانش باز گرداند و به فرزندش گفت:من این کار را کردم که مردم تو را دوست بدارند.مهدی نیز چنین کرد و این سبب شد تا نامش بدرخشد و دعایش کنند.مردم هم گفتند:

«هذا هو المهدیّ الذی ورد فی الأثر؛ او همان مهدی است که در روایات آمده است». (1)

بدین ترتیب،داستان منصور و نام گذاری«مهدی»برای پسرش،نوعی بازی با این مفهوم و فرهنگ بوده است،اگر چه طبق نقلی دیگر منصور گفت:نه فرزند من و نه رقیب او (نفس زکیّه) هیچ کدام مهدی نیستند و من فقط از روی تفأّل،این نام را انتخاب کردم. (2)

جالب،این که پیش از آن که شهری در مغرب توسّط عبید اللّه مهدی بنیان گذاری و مهدیّه نامیده شود،شهر ری را به مناسبت استقرار مهدی عبّاسی در زمان ولایت عهدی،مهدیّه نامیدند. (3)

7-ابو مسلم خراسانی (م 137 ق)

زمانی که ابو مسلم خراسانی به دستور منصور عبّاسی کشته شد،یاران وی-که رهبری بانفوذ را از دست داده بودند-برای حفظ روحیّۀ خود،باور زنده بودن او یا حلول روح او را در دخترش و بعدها در نسل وی را مطرح کردند.در بارۀ «خرّمیه»،این ادّعا مطرح شده است که:

یعظمون أمر أبی مسلم و یلعنون أبا جعفر،علی قتله و یکثرون الصلاة علی مهدی بن فیروز لأنّه من ولد فاطمة بنت أبی مسلم و لهم أئمّة یرجعون إلیهم فی الأحکام و رسل یدورون بینهم و یسمّونهم فریشتکان. (4)

ص:28


1- (1) .الإمتاع و المؤانسة:ص 181.
2- (2) .مقاتل الطالبیّین:ص 218.
3- (3) .آکام المرجان:ص 67.
4- (4) .البدء و التاریخ:ج 4 ص 31. [1]

آنان جریان ابو مسلم را بزرگ می داشتند و ابوجعفر منصور را به سبب قتل ابو مسلم،لعنت می کردند و بر مهدی بن فیروز فرزند فاطمه دختر ابومسلم درود می فرستادند و رهبرانی داشتند که در احکام شرعی بدانان مراجعه کرد و فرستادگانی داشتند که رابط میان آنان بودند و آنها را فریشتکان نام نهاده بودند.

خرّمیه بر این باورند که از نسل دختر وی،شخصی به نام فاطمه ظهور می کند و تمام نسل خاندان عبّاس را بر خواهد انداخت. (1)

مسعودی نوشته است:یاران او پس از مرگش دو گروه شدند.برخی گفتند که او نمرده و هیچ گاه نخواهد مرد تا زمین را پر از عدل و داد کند،و دسته ای دیگر به مرگش اطمینان کردند و به امامت دخترش فاطمه باور یافتند و اینان را«فاطمیّه» می خوانند. (2)

در منابع شیعی هم (مانند فرق الشیعة) از فرقۀ«بومسلمیّه»به عنوان یکی از فرقه های نزدیک به«خرّمدینیّه»یاد شده که به امامت ابو مسلم معتقد بوده و ادّعا داشته اند که او زنده است و نمرده است. (3)

مهدویت برخی غالیان و رهبران فرقه های انشعابی از امامیّه

گفته می شود ریشۀ مباحث غلو،به باورهایی منسوب است که در زمان امام علی علیه السلام پراکنده شده اند؛امّا در این باره تردیدهای جدّی وجود دارد؛چرا که چند حدیثی که به ظهور غلو در آن دوره اشاره دارند،اعتبار ندارند،اوّلاً از این جهت که شخصیت ابن سبأ مشکوک است،و ثانیاً به خاطر این که چند روایتی که در آنها ادّعای ربوبیت شده،از نظر سند و متن،مخدوش است.با این حال،آغاز غلو در دهۀ شصت و هفتاد قرن اوّل هجری در عراق،مسلّم است.

ص:29


1- (1) .البدء و التاریخ:ج 6 ص 95.
2- (2) .مروج الذهب:ج 3 ص 305.
3- (3) .فرق الشیعة:ص 46-47.

یکی از مصادیق روشن این باور،اعتقاد به قائمیت و مهدویت امامان علیهم السلام یا باور به مهدویت دیگران در کنار ادّعای نبوّت یا حتّی ربوبیت برای امامان علیهم السلام بوده است.

سیر این باورها را در فرق الشیعة،تألیف نوبختی می توان دنبال کرد.

از زمان امام باقر علیه السلام به بعد،غالیانی ظاهر شدند که در پوشش تشیّع و با ادّعای وابستگی به امامان علیهم السلام،طرح مهدویت و قائمیت آنان یا خود را مطرح می کردند.

جالب است که ادّعاهای این افراد،چنان شگفت است که پای را از خدا و نبوّت پایین نمی گذارند و کمترین ادّعایشان،مهدویت است.

در بارۀ فرقۀ«منصوریّه»گفته شده است که پس از شهادت امام باقر علیه السلام مدّعی جانشینی ایشان شده اند و به تدریج،مدّعی نبوّت امام علی علیه السلام و امامان دیگر و حتّی مدّعی نبوّت خودش شد.همچنین او مدّعی شد که نبوّت در شش فرزند او هم هست و پس از او انبیایی هستند که آخرین آنها،مهدی است. (1)البتّه یادآور می شویم که همیشه و طبق معمول باید در بارۀ نسبت هایی که به این افراد داده می شود، احتیاط کرد.

ادّعای دیگر مهدویت،از سوی شماری از اصحاب غالی معروف،مغیرة بن سعید،در بارۀ امام باقر علیه السلام مطرح شده که امامت ایشان را تا زمان خروج مهدی علیه السلام گفته اند.این،در حالی است که همۀ منابع،متّفق اند که امامان شیعه و حتّی اصحاب بزرگ و شاخص ایشان،بجز آنچه در بارۀ امام دوازدهم نقل کرده اند،هیچ ادّعای مهدویت نداشته اند و حتّی منابع متفرّقه و مخالف و یا غالیان هم به طور مستقیم،از آنان چیزی دال بر مهدویت خود،روایت نکرده اند.بدین ترتیب،هر آنچه در این زمینه هست،ادّعای عناصر گم نام،افراطی و بی منطق در بارۀ مهدویت آنهاست.

در این باره،به نقل از امام باقر علیه السلام آمده است:

ص:30


1- (1) .فرق الشیعة:ص 38. [1]

کسانی بر این باورند که من مهدی هستم،در حالی که مرگ من به من،نزدیک تر از چیزی است که آنان به آن می خوانند. (1)

ادّعای دیگری هم در بارۀ مهدویت امام صادق علیه السلام در کتاب های ملل و نحل مطرح شده است، (2)گرچه کسی به طور جدّی مانند آنچه در بارۀ پدرش گفته شد، مطرح نکرده است.به نوشتۀ نوبختی،از میان شش فرقه ای که پس از شهادت امام صادق علیه السلام پدید آمدند،یک گروه قائل شده اند که ایشان زنده است و نمرده است و هرگز نمی میرد،تا آن که ظهور کند و سرپرستی کار مردم را به دست گیرد و اوست که مهدی است. (3)

گفتنی است که گزارش های کتاب های فِرَق،بدون پشتوانۀ متون حدیثی،مورد تردید جدّی است.

امّا در بارۀ اسماعیل فرزند امام صادق علیه السلام،داستان بالا گرفت.داستان مهدویت در میان اسماعیلیّه،با همۀ فراز و نشیب ها از ادّعاهایی که در بارۀ اسماعیل صورت گرفت،آغاز گردید.اسماعیل که تصوّر می شد جانشین پدر خواهد بود،پانزده سال پیش از شهادت پدر در سال 133 ق در گذشت و همین امر،سبب شد تا کسانی با ادّعای این که زنده است یا زنده خواهد شد،به سمت مهدویت وی بروند.بنا به نوشتۀ نوبختی جماعتی گفتند:

لایموت حتّی یملک الأرض،یقوم بأمر الناس،و أنه هو القائم؛

نمی میرد تا فرمان روای زمین شود،و زمام امر مردم را بر عهده بگیرد.و او همان قائم است. (4)

ص:31


1- (1) .تاریخ دمشق:ج 54 ص 291،سیر أعلام النبلاء:ج 4 ص 407،کنز العمّال:ج 14 ص 31 ش 37859؛المهدی المنتظر فی ضوء الأحادیث و الآثار الصحیحة:ص 74 ح 3 (به نقل از:المحاملی فی أمالیه و در پاورقی ارجاع به:الحاوی:ج 2 ص 158).
2- (2) .فرق الشیعة:ص 78،الحور العین:ص 216.
3- (3) .فرق الشیعة:ص 67.نیز،ر.ک:الفصول المختارة:ص 305، [1]بحار الأنوار:ج 37 ص 9.
4- (4) .فرق الشیعة:ص 67.

تعبیر«قائم»،شیعی تر از تعبیر«مهدی»است و برای همین در این مورد از این مفهوم استفاده شده است.البتّه در بارۀ زمان این ادّعا باید تحقیق بیشتری صورت گیرد؛زیرا این ادّعا در زمان حیات امام صادق علیه السلام بی معنا به نظر می رسد.

بسیاری از کسانی که به دنبال امامت اسماعیل رفته بودند،مدّعی امامت فرزندش محمّد شدند و این بار هم،مهدویت او را مطرح کردند. (1)به نوشتۀ نوبختی،گروهی در بارۀ محمّد بن اسماعیل گفته اند که:محمّد بن اسماعیل زنده است و نمرده و در سرزمین روم است،و همو قائم مهدی است.معنای«قائم»نزد آنان نیز این بود که او با رسالت و شریعت جدیدی مبعوث می شود و با آن،شریعت محمّد صلی الله علیه و آله منسوخ می گردد. (2)

این ماجرا در اسماعیلیّه ادامه یافت،تا آن که مهدیِ مهمّ آنان،عبید اللّه،در سال های پایانی قرن سوم،دولت فاطمی را در شهرک مهدیّه تأسیس کرد که شرح اجمالی آن خواهد آمد. (3)

امّا در میان امامیّه،شماری از آنان،پس از شهادت امام کاظم علیه السلام در مورد او اظهار کردند:نمرده و زنده است و نمی میرد تا این که فرمان روای شرق و غرب زمین گردد و همۀ آن را از عدل پر کند،همان گونه که از ستم پر شده است و همو قائم مهدی است. (4)

آنان با استناد به برخی از احادیث پدر امام کاظم علیه السلام در بارۀ مهدی،این اظهار نظر را مطرح کردند.این گروه،اظهارات شگفتی در این باره داشتند که نوبختی آنها را نقل کرده است. (5)داستان واقفیّه در درون شیعه،یک جریان جدّی بود که

ص:32


1- (1) .الحور العین:ص 216-217.
2- (2) .فرق الشیعة:ص 73.
3- (3) .ر.ک:ص 36. [1]
4- (4) .فرق الشیعة:ص 90-92.
5- (5) .فرق الشیعة:ص 80-83. [2]

به تدریج از میان رفت. (1)

پس از شهادت امام هادی علیه السلام گروهی به امامت فرزندش محمّد-که پیش از آن در کودکی در گذشته بود-،معتقد شدند و او را زنده دانستند، (2)چنان که پس از شهادت امام حسن عسکری علیه السلام،یکی از گروه هایی که در میان شیعه ظاهر شدند،او را«حیّ لا یموت (زنده ای که نمی میرد)»دانستند که غیبت کرده و«قائم»خواهد بود.آنان تفسیرهای متفاوتی از این موضوع داشتند. (3)به گفتۀ نوبختی،از میان سیزده انشعابی که پس از شهادت امام عسکری علیه السلام در میان شیعیان پدید آمد،گروه دوازدهم،همان امامیّه هستند که بر اساس نصوص قطعی شیعی،امامت و مهدویت را در فرزند امام عسکری علیه السلام باقی می دانند. (4)گروه ها و انشعاب های دیگر،معمولاً فرقه های کوچک و غیر قابل اعتنایی بودند که هیچ گاه نمود بیرونی یا علمی پیدا نکرده اند.

8-جنبش سفیانی-مهدوی (195 ق)

جنبش سفیانی،از یک سو به دلیل وجود ادّعای مهدویت،مهدی گرایانه است و از سوی دیگر،به دلیل طرح مسئلۀ سفیانی،نقشی مهم در مسائل روایی و جاری در ادبیّات مهدویت دارد.مفهوم سفیانی در کنار الفاظ:مهدی،عیسی و قحطانی،یکی از مفاهیم نسبتاً کلیدی در این مبحث است.گفته شده:جنبش سفیانی مربوط به علی بن عبد اللّه بن خالد بن یزید بن معاویه بوده است که به ابو العمیطر سفیانی شهرت داشت.مادر وی نفیسه دختر عبید اللّه بن عبّاس بن علی بن ابی طالب دانسته شده و او اظهار می کرده که من از دو شیخ صفّین یعنی علی و معاویه هستم.وی در سال 195 ق،با ادّعای آن که مهدی منتظر است،مردم را به خلافت خود دعوت

ص:33


1- (1) .ر.ک:الواقفیّة دراسة تحلیلیّة.
2- (2) .فرق الشیعة:ص 94. [1]
3- (3) .فرق الشیعة:ص 96-98.
4- (4) .فرق الشیعة:ص 110-111. [2]

کرد.

می توان گفت:این مسئله بر اساس باوری بود که در جریان سقوط امویان و روی کار آمدن عبّاسیان،طرح شده بود و گفته می شد که مردی از سفیانی ها ظهور می کند و دوباره دولت اموی را باز می گرداند.در آن هنگام و به محض شورش وی،مأمون، حارث بن عیسی را مأمور جنگیدن با وی کرد.به نقل ابن عساکر، (1)در حالی که دمشق زیر سلطۀ ابو العمیطر بود،حارث،بر صور غلبه کرد و منتظر ماند تا عبد اللّه بن طاهر،وارد دمشق شود.اندکی بعد،ابو العمیطر در درگیری ای که میان او و شماری از قبایل عرب در منطقۀ شبعا از وادی تیم روی داد،شکست خورد. (2)

در جریان حملۀ عبد اللّه بن علی به دمشق،و در حالی که شماری از مردمان قنسرین و حمص و تدمر به فرماندهی ابو محمّد بن عبد اللّه بن یزید بن معاویة بن ابی سفیان گرد آمده بودند،اظهار می شد که این ابو محمّد،همان سفیانی است که در احادیث آمده است. (3)

در این ماجرا و از نظر امویان و اهالی شام،ظهور سفیانی به عنوان یک امر مثبت است،در حالی که شیعیان و دیگران،نگاهی منفی به سفیانی دارند.

9-محمّد بن قاسم علوی (م 219 ق)

علویان زیدی مذهب که در ایران فعّالیت می کردند،معمولاً مدّعی مهدویت نبودند.

با این حال،نمونه هایی وجود دارند که دست کم،دیگران در بارۀ آنان ادّعای مهدویت کرده اند.یک نمونه،مربوط به محمّد بن قاسم بن علی بن عمر بن علی بن حسین در سال 219 ق است.وی که گفته شده فردی عابد و زاهد و متّقی بود،در کوفه می زیست و وقتی در معرض تهدید معتصم قرار گرفت،به خراسان

ص:34


1- (1) .تاریخ دمشق:ج 55 ص 31-32.
2- (2) .الحلقة الضایعة من تاریخ جبل عامل:ص 102. [1]
3- (3) .تاریخ الطبری:ج 7 ص 444. [2]

گریخت و از شهری به شهر دیگر رفت و در مرو و سرخس و طالقان و نسا،رفت و آمد داشت.

در این مدّت،شمار زیادی به امامت وی باور داشتند،تا آن که عبد اللّه بن طاهر، او را دستگیر کرد و نزد معتصم فرستاد.وی را در باغی در سامرّا زندانی کردند و گفته شده که با سم کشتند.مسعودی با اشاره به ارادت مردمانی از طالقان به وی می گوید که:

بسیاری از زیدیه تا روزگار ما (سال 332 ق) هنوز به امامت وی باور دارند.

گوید:

و منهم خلق کثیر یزعمون أنّ محمّداً لم یمت،و أنّه حیّ یرزق،و أنّه یخرج فیملأها عدلاً کما ملئت جوراً،و أنّه مهدی هذه الاُمة و أکثر هؤلاء بناحیة الکوفة و جبال طبرستان و الدیلم و کثیر من کُوَر خراسان،و قول هؤلاء فی محمّد بن القاسم نحو قول رافضة الکیسانیة فی محمّد بن الحنفیة،و نحو من قول الواقفیة فی موسی بن جعفر؛

عدّه زیادی از آنان بر این باورند که محمّد نمرده،و همچنان زنده است و خروج خواهد کرد،و زمین را پر از داد می کند به همان سان که از ستم پر شده باشد،و او مهدی این امت است.بیشتر اینان در اطراف کوفه و کوه های مازندران و دیلمان و در بسیاری از مناطق خراسان هستند.نظر اینان دربارۀ محمّد بن قاسم همانند دیدگاه رافضیانِ کیسانی دربارۀ محمّد بن حنفیه و همانند نظر واقفی ها دربارۀ موسی بن جعفر است». (1)

10-احمد بن معاویۀ اموی (م 288 ق)

باید سرزمین مغرب را سرزمین ظهور مهدیان قدرتمندی خواند که دولت های بزرگی تشکیل داده اند.در این باره و به طور معمول،ادّعای مهدویت در مغرب دور را به اسماعیلیان منسوب می سازند،در حالی که از نظر تاریخی،دست کم یک مورد

ص:35


1- (1) .مروج الذهب:ج 4 ص 53.

ادّعای مهدویت در اندلس پیش از ظهور عبید اللّه فاطمی وجود دارد.

در دورۀ خلافت عبد اللّه بن محمّد بن عبد الرحمان اموی-که 25 سال طول کشید-،اندلس،آشوب ها و فتنه های زیادی به خود دید.در این مدّت،همّت دولت اموی،صرف سرکوبی شورش های داخلی می شد و این،ضعف و فتوری اساسی در دولت و سرزمین اندلس ایجاد کرد.در سال 280 ق،الفونسوی سوم پادشاه لیون (جلیقیّه) توانست شهر سموره را از دست مسلمانان خارج کند و از آن پس،از این شهر به عنوان پایگاهی علیه مسلمانان-که بربر بودند-،استفاده کرد.به نوشتۀ عنان،

چون فتنه شدّت گرفت و بر سایر نواحی گسترش یافت،در طلیطله و طلبیره، احمد بن معاویه،معروف به ابن القط ظهور کرد.احمد بن معاویه،از اعقاب هشام بن عبد الرحمان بود.او در میان بربرها به دعوت پرداخت و خود را مهدی خواند.

احمد،مردی دانا،شعبده گر،تیزهوش و با عزم و اراده بود.جماعت کثیری از بربرها گرد او را گرفتند و او اعلام جهاد کرد و برای گشودن سموره لشکر در حرکت آورد.

در نبردی که میان آنها صورت گرفت،ابتدا مسیحیان شکست خوردند؛امّا با جدا شدن شماری از یاران وی،در نبرد بعدی در سال 288 ق،به رغم پایداری او،وی کشته شد. (1)

به طور قطع،حرکت وی،همان طور که شوقی ضیف یادآور شده،صبغۀ شیعی نداشته (2)و نشانگر آن است که باور مهدویت و ادّعای آن،در عمق تسنّن اموی هم ریشه داشته است.

11-عبید اللّه مهدی (296 ق)

این ادّعا که مهدی از مغرب اقصی ظهور خواهد کرد نه مکّه،حکایت از آن دارد که در این دیار،بارها و بارها کسانی به نام مهدی خروج کرده و برخی از آنان مانند عبید

ص:36


1- (1) .تاریخ دولت اسلامی در اندلس:ج 1 ص 372-373.
2- (2) .تاریخ الأدب العربی:ج 8 ص 54.

اللّه مهدی و ابن تومرت،دولت های بزرگی را بنیاد نهاده اند.در این باره،حدیثی نقل شده و بر اساس آن گفته شده است که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله وعدۀ ظهور این مهدی را از مغرب داده است.

عبید اللّه مهدی،بنیان گذار دولت فاطمی،در سال 296 ق توانست بخشی از مغرب را در شمال افریقا تصرّف کند.دولتِ یاد شده،طیّ سه نسل از خلفای فاطمی،بر بخش بزرگی از جهان اسلام تسلّط یافت و به عنوان مهم ترین رقیب عبّاسیان در آمد.

آنچه در عمل رخ داد،این بود که اسماعیلیان از زمان محمّد بن اسماعیل بن جعفر صادق به صورت پنهانی،فعّالیت خویش را در عراق،یمن و مغرب آغاز کردند.از نظر آنان،پس از محمّد مکتوم،امامت به جعفر صدق (/مصدق) و سپس به فرزندش محمّد حبیب و پس از او به عبید اللّه مهدی (نخستین خلیفۀ فاطمی در مغرب) رسیده است. (1)

اعتقاد اسماعیلیان به نسلی از امامان مستور که به عبید اللّه مهدی ختم شد،چندان بوده که در وقت ظهور،آنان به سادگی توانستند دولت بزرگی را تشکیل دهند.

ابن خلدون می گوید:شیعیان این جماعت،در یمن تا حجاز و بحرین و خراسان و کوفه و بصره و طالقان پراکنده بودند؛امّا محمّد حبیب در شهر سلمیّه از منطقۀ حمص بود.عادت ایشان بر این بود که به«الرضا من آل محمّد»دعوت می کردند.

این شیعیان،به زیارت قبر حسین علیه السلام رفته،از آن جا به سلمیّه می رفتند تا امامان از نسل اسماعیل را زیارت کنند.

در یمن نیز شیعیان آنان وجود داشتند که از آن جمله قوم بنی موسی بودند که یکی از مردان آنان،محمّد بن فضل از اهالی جند (از یمن) بود.این شخص به زیارت محمّد حبیب آمد و رستم بن حسین بن حوشب،وی را در بازگشت به

ص:37


1- (1) .صبح الأعشی:ج 13 ص 239. [1]

یمن همراهی کرد.ابن حوشب که کوفی بود،مأمور به دعوت بود و مهدی نیز در این وقت،خارج شده بود.ابن حوشب به یمن نزد بنی موسی رفت،دعوت را آشکار کرد و آنان را به«المهدی من آل محمّد»فرا خواند.بسیاری از مردم یمن از وی پیروی کردند.در این وقت،یکی از یاران ابن حوشب به نام ابو عبد اللّه شیعی به مکّه رفت و از آن جا همراه حجّاج مغربی به کتامه رفته،با حمایت مردانی از آن نواحی به تدریج بر آن دیار غلبه کرد.وی توانست دولت اغالبه را شکست دهد و شهری در کوه ایکجان به نام دار الهجره بنا کند.

با درگذشت محمّد حبیب،او به فرزندش عبید اللّه وصیت کرد و به او گفت:

«أنت المهدی؛تو مهدی هستی».شیعیان مغرب با این پیروزی ها به عبید اللّه پیغام داده،او را به مغرب دعوت کردند و گفتند که در انتظارش هستند.وی که مکتفی عبّاسی در تعقیبش بود،همراه فرزندش-که بعدها ملقّب به قائم شد-ابتدا در لباس تاجران به مصر رفت و از آن جا به مغرب گریخت.پیروزی های مکرّر شیعیان اسماعیلی،سبب شکست کامل اغالبه و پیوستن قبایل مختلف به آنان شد.در این وقت بود که عبید اللّه شیعی به سجلماسه رسید و ابو عبد اللّه شیعی،همه چیز را در اختیار او نهاد و در آن جا بود که به سال 296 ق با وی به عنوان«امام» (1)و«المهدی أمیر المؤمنین»بیعت شد. (2)

به هر روی،عبید اللّه مهدی در جریان این ظهور،به عنوان«مهدی»جلوه گر شد و مهم ترین شهری که تأسیس کرد،شهر مهدیه بود که به سال 308-309 ق،افتتاح شد.او وقتی بنای این شهر را-که در نهایت استحکام بود-تمام کرد،گفت:

«الآن آمنت علی الفاطمیّین؛ اکنون بر فاطمیان ایمن شدم». (3)

نوشته اند که مدّتی بعد،وی ابو عبد اللّه شیعی را که زمینۀ پیروزی او را فراهم

ص:38


1- (1) .تاریخ ابن خلدون:ج 3 ص 452-454 ( [1]با اختصار).
2- (2) .اتّعاظ الحنفاء:ص 92.
3- (3) .خریدة العجایب:ص 55.

کرده بود،کشت و این هم به سبب این بود که از او دلیل و نشانۀ مهدویتش را خواسته بود. (1)از برادر ابو عبد اللّه،با نام ابو العبّاس نقل شده که گفته بود:«این،آن مهدی ای نیست که ما می خواستیم؛چرا که مهدی با دلیل،تمام می کند و نشانه های روشن می آورد».این مسئله،تأثیر منفی در مردم گذاشت.

عبید اللّه مهدی که تا سال 322 ق زنده بود،توانست این دولت را چندان استوار کند که نه تنها مصر،بلکه بخش بزرگی از جهان اسلام را برای قریب دو قرن،در اختیار یک دولت شیعی قرار دهد.وی فرزندش را نیز ملقّب به قائم،یعنی لقب شیعی برای«مهدی»کرد و او نیز در استحکام این دولت کوشید.

پس از عبید اللّه مهدی (م 322 ق)،فرزندش قائم (م 334 ق)،آن گاه منصور (م 341 ق) و پس از وی،معز فاطمی (م 365 ق) به خلافت رسیدند.همین معز بود که توانست مصر را تحت سلطۀ دولت فاطمی در آورد.بعدها در بارۀ الحاکم بأمر اللّه نیز ادّعای مهدویت صورت گرفت و گفته شد:

انه حی لم یمت،و لایموت حتّی یملک جمیع الأرض و یملأها عدلا،و انه المهدی المنتظر؛

او زنده است و نمرده و نمی میرد تا فرمان روای تمامی زمین شود و زمین را پر از داد کند.او همان مهدی منتظر است. (2)

اصطلاح مهدی در میان این جماعت،مسبوق به سابقۀ مهدی گرایی در میان اسماعیلیّه بود؛امّا این که آنان به تفصیل از مفهوم«مهدی»یا«قائم»استفاده کرده باشند،نشان جدّی ای برای آن نیست.در واقع،از نظر آنان،مهدی-لقبی که برای عبید اللّه به کار رفته-یا تعبیر«العترة الهادیة المهدیّة»به این معنا بود که هدایتگری از خاندان رسول،از حالت غیر ظهور به حالت ظهور در آمده و فرزندش هم قائم و نوادگانش منصور و معز هستند.با این حال،این به معنای بی اهمّیتی لفظ«مهدی»

ص:39


1- (1) .اتعاظ الحنفاء:ص 94-95.
2- (2) .الحور العین:ص 217.

نیست؛بلکه بنای شهری با عنوان مهدیّه،نشانگر اعتباری است که این تعبیر برای آنان داشته است.تعبیر«العترة الهادیة المهدیّة»تعبیری بود که در نخستین خطبۀ فاطمیان در تسلّط بر مصر به کار رفت،چنان که از آیۀ «أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصّالِحُونَ؛ زمین را بندگان شایسته من به ارث خواهند برد» (1)هم استفاده شد. (2)

یکی از رخدادهای جالب در جریان تسلّط فاطمیان بر مغرب،آن است که ابو عبد اللّه شیعی-که نمایندگی فاطمیان را در مغرب برای فراهم کردن مقدّمات این دولت داشت-،اندکی بعد به دست عبید اللّه مهدی کشته شد.مخالفان عبید اللّه،با استناد به مهدویت نوجوانی از کوه اوراس و گفتن این که او مهدی یا نبی است و وحی به وی می رسد،چنین ادّعا کردند که ابو عبد اللّه نمرده و زنده است.آنان زنا را حلال کردند،محارم را حلال شمردند و منطقۀ میله را به تصرّف در آوردند.در این وقت،عبید اللّه مهدی،سپاهی فرستاد و آنان را از میان برد.آن نوجوان نیز کشته شد. (3)این هم نوعی طرح مهدی،علیه مهدی بود که البتّه به سرانجام نرسید.

12-امام المهدی لدین اللّه (م 404 ق)

به طور معمول،باور به مهدویت در میان زیدیان،آن چنان که به ادّعای مهدویت منجر شود،اندک بوده است؛امّا چنین نیست که یمن زیدی نیز خالی از این مسائل باشد.

حسین بن قاسم،مشهور به امام المهدی لدین اللّه،یکی از چهره های برجستۀ زیدی است که در علم و زهد،شهرتی به سزا یافت و پس از پدرش،امارت منطقۀ وسیعی از الهان تا صعده و صنعا را به دست آورد.شهرت وی سبب شد تا گروهی از زیدیّه به زنده بودن او و این که او همان مهدی ای است که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به وی بشارت داده،معتقد شوند.

ص:40


1- (1) .انبیا:آیۀ 105. [1]
2- (2) .نهایة الأرب:ج 28 ص 131-132. [2]
3- (3) .نهایة الأرب:ج 28 ص 110.

وی در سال 402 ق،توانست صنعا را به تصرّف در آورد و از مردم،خمس دریافت کند.او همان جا سکّه به نام خود زد و پس از آن،درگیری های فراوانی با معارضان دولت خود داشت.وی در نهایت و در حالی که هنوز بیست و اندی سال داشت،در نبردی که میان او و بنو حماد رخ داد،به سال 404 ق،کشته شد و در بریده مدفون گشت.او بیش از 73 اثر تألیفی از خود بر جای گذاشت و پس از آن بود که کسانی به زنده بودن و مهدویت وی معتقد شدند.

این باور تا دیرزمانی،میان شماری از شرفا و سادات،پا بر جا بوده است.با این حال،معارضه بر سر این مسئله،باقی بوده و اشعاری در این باره بر جای مانده است. (1)

13-محمّد بن عبد اللّه بن ادریس (ق 5 ق)

او که ملقّب به«عالی»است،یکی از امیران بنی حمود است که در مالقه،امارت داشتند.وی یکی از چهره های ادیب و کریم این خانواده بوده است.به تدریج، منازعات درون خانواده،سبب پناه بردن وی به کوه ها و سرانجام،انقراض دولت آنان شد و بادیس صنهاجی،امیر غرناطه،بر مالقه تسلّط یافت.بنی حمود پراکنده شدند و شماری به جزیرۀ صقلیه رفتند که از آن جمله،محمّد بن عبد اللّه بن ادریس عالی بود.وی در آن جا مهدویت خود را شایع کرد و گفت که او همان مهدی است که نام خود و پدرش با پیامبر صلی الله علیه و آله یکسان است امّا کاری از پیش نبرد. (2)

14-بلیا (م 484 ق)

در جمادی الاُولی سال 483 ق مردی به نام بلیا در شهر بصره ظاهر شد که دستی در نجوم داشت و شمار زیادی از اهالی این شهر را گم راه کرده بود و تصوّر می کرد که

ص:41


1- (1) .تاریخ الیمن الإسلامی:ص 214-218.نیز،ر.ک:نهایة الأرب:ج 33 ص 102.
2- (2) .الوافی بالوفیات:ج 8 ص 324-326. [1]

مهدی است.وی جاهایی از بصره از جمله دار الکتب را-که وقف مسلمانان بود و در اسلام،نظیر آن دیده نشده بود-آتش زد و بسیاری از چیزهای دیگر را نابود کرد. (1)

بلیا به اطراف و جوانب نوشت که:

«مهدی موعود که خلق را به حق دعوت می نماید، منم.اگر اطاعت و انقیاد من نمایید،از عذاب اخروی و ذلّت دنیوی،امن و خلاص خواهید شد و اگر قدم از دایرۀ اطاعت من-که صاحب الزمانم-،بیرون نهید،یقین بدانید که در هر دو سرا به عذاب و وبال گرفتار می گردید.پس به خدای سبحانه و تعالی و به امام مهدی ایمان بیاورید» .

سلطان ملک شاه حکم کرد که کلاه مسخرگان را بر سر بلیا نهند و او را بر شتر سوار کنند و در تمام شهر بغداد بگردانند و بعد از آن به دار بکشند. (2)

15-ابن تومرت (485-524 ق)

ابو عبد اللّه محمّد بن عبد اللّه بن تومرت،متولّد در کوه سوس،همۀ آنچه را که یک مدّعی مهدویت نیاز دارد،داشت:اوّلاً از سادات حسنی بود،چنان که نام خود و پدرش هم شبیه نام پیامبر صلی الله علیه و آله بود.به علاوه قیام او در اوّلین سال های سدۀ ششم هجری بود. (3)مورد اخیر،همیشه امتیازی برای مدّعیان مهدویت بوده که خود را مجدّد قرن نیز بشناسانند.

ابن تومرت برای تحصیل،به شرق اسلامی آمد و در بازگشت،طلبه ای پرشور شده بود که مرتّب امر به معروف و نهی از منکر می کرد.در سال 505 ق به مهدیّه رفت و سپس از آن جا به ملاله عزیمت کرد.در این شهر بود که عبد المؤمن بن علی را-که یکی از یاران اصلی او و جانشین وی شد-،ملاقات کرد.در آن جا به او گفت که:مهدی است و در حدیث است که مردی از قیس-یعنی همین عبد المؤمن-او را

ص:42


1- (1) .البدایة و النهایة:ج 12 ص 136.
2- (2) .تاریخ الفی:ج 4 ص 2507-2508.
3- (3) .تاریخ الفی:ج 4 ص 2850.

یاری خواهد رساند.

سپس به مراکش رفت؛جایی که یوسف بن علی بن تاشفین حکمرانی داشت.

وی به عنوان یک عالم،کارش امر به معروف و نهی از منکر و جلوگیری از فساد و تباهی بود.کسانی او را به فتنه گری سیاسی متّهم کردند؛امّا به دلیل تقدّس و زهد،از فشار رهایی یافت.

ابن تومرت در سال 514 ق به میان قبیلۀ هرغه-که خود،از آنان بود-رفت و همه به او پیوستند.وی یاران خود را«موحّدین»و مخالفین خویش را«مجسّمین» می نامید. (1)همو امام علی علیه السلام را مانند شیعیان امامیّه،معصوم می دانست. (2)گویا تا این زمان یا سال 515 ق،مهدویت او آشکار نبوده؛امّا در این وقت،ده نفر از جمله عبد المؤمن به وی گفته اند که او یقیناً همان مهدی است که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بشارت به ظهور او داده است.

به تدریج،مردمان به وی پیوستند و وی با درایت و بعضاً کشتار شماری از مردم آن نواحی،آن شهر را به پایگاه خود تبدیل کرد.وی در سال 524 ق در گذشت و مهدویت را به عبد المؤمن بن علی سپرد.همین شخص بود که در سال 542 ق مراکش را تصرّف کرد و دولت وی با نام«موحّدون»تا اسپانیا گسترش یافت و لقب امیر المؤمنین به خود داد.وی در سال 558 ق در گذشت.جانشین وی فرزندش ابو یوسف بود که نبردهای بسیاری با اروپاییان داشت و به سال 580 ق در گذشت. (3)

بجز اخبار سیاسی و تاریخی،آثاری علمی هم از ابن تومرت و شاگردان وی بر جای مانده که دیدگاه های وی را-که گفته می شود نوعی نگاه اشعری،امّا متشیّع است-عرضه می کند. (4)

ص:43


1- (1) .صبح الأعشی:ج 5 ص 186.
2- (2) .سیر أعلام النبلاء:ج 19 ص 549.در بارۀ برخی از ویژگی های وی،ر.ک:وفیات الأعیان:ج 5 ص 54.
3- (3) .مهدی از صدر اسلام تا قرن سیزدهم:ص 181.
4- (4) .المهدیّة فی الإسلام:ص 195-196.
16-ابن الفرس (565-601 ق)

ابو القاسم عبد الرحیم بن ابراهیم خزرجی (ابن الفرس) دانشمندی معروف است.

نوشته اند که روزی در مجلس منصور موحّدی (ح580-595 ق) نشسته بود و سخنی گفت که از آن بوی مخالفت با دولت موحّدی می آمد و نشان از تمایل وی به امامت داشت.اندکی بعد ترسید و مدّتی مخفی شد.وقتی منصور موحّدی مُرد،ابن الفرس در میان قبایل بربر در جنوب مراکش،شروع به دعوت به خود کرد و مدّعی شد که مهدی منتظر یا همان قحطانی است که در حدیث آمده و قبل از قیامت،ظاهر می شود.ناصر موحّدی به جنگ با وی پرداخت.مدّتی بعد در سال 601 ق،گروهی از اطرافیانش به او خیانت کردند و او را کشتند و سرش را به مراکش فرستادند. (1)

17-ملک معز اسماعیل ایّوبی (م 598 ق)

در اوایل عهد صلاح الدین (569 ق) لشکر ایّوبی برای فتح یمن روانه شد.

سرپرست این فتح،ملک معظّم توران شاه،برادر بزرگ تر صلاح الدین بود که متولّی حکومت یمن پس از فتح آن شد (569-577 ق).سپس برادر دیگر،سیف الإسلام طغتکین،جانشین او شد (577-593 ق) و بعد از مرگ او پسرش ملک معز اسماعیل،جای او را گرفت (593-598 ق).حنبلی در شفاء القلوب (ص 174)نوشته است:

وی ادّعا کرد که اموی است و قصد خلافت کرد و لباس آن را-که آستینی به طول نزدیک به بیست ذراع داشت-در بر نمود و خود را مهدی خواند.عمویش، العادل،بدو پیام فرستاد و او را از آن کار نهی کرد و کردارش را ناپسند شمرد.و گفته اند که وی ادّعای پیامبری نیز کرد. (2)

ص:44


1- (1) .ر.ک:تاریخ الأدب العربی،فروخ:ج 5 ص 558.
2- (2) .تاریخ ایّوبیان:ج 1 ص 374،الوفیات:ج 3 ص 471 (شرح حال صلاح الدین)،السلوک:ج 1 ص 42.
18-محمود تارابی (م 636 ق)

در عصر حضور مغولان و بیداد آنان و جهل و بی فرهنگی مردم،در روستای تاراب،محمود تارابی-که به زهد و عبادت مشهور بود-ادّعا کرد که جنّیان با او سخن می گویند و از امور غیبی به او خبر می دهند.عوام الناس به او روی آوردند و هر کجا بیماری بود،به او مراجعه می کرد.دانشمندی به نام شمس الدین محبوبی به او گفت:پدرم روایت کرده و در کتابی نوشته که از تاراب بخارا،صاحب دولتی ظاهر خواهد شد که جهان را مستخلص می کند و علامات این سخن را نشان داده و آن آثار در تو پیداست.این سخن،اقبال به وی را گسترش داد و آثار فتنه و آشوب پدید آمد. (1)حکومت و اشراف،به مقابله با وی بر آمدند و او هم پیروان خود را تهییج کرد و به جنگ فرا خواند. (2)

پس از پیروزی اوّلیه،دستور غارت خانۀ اشراف را داد و هر آنچه بود،برداشتند.

مغولان آن نواحی،با یکدیگر متّحد شدند و بر او یورش بردند؛امّا از سپاه تارابی شکست خوردند.

وقتی لشکریان وی پیروزمندانه باز گشتند،اثری از تارابی ندیدند.از این رو گفتند:خواجه غیبت کرده است و تا ظهور او،دو برادر او،محمّد و علی،قائم مقام او باشند. (3)

این،اجمال نقلی از جوینی بود که خود از حامیان مغولان است،و ماهیت واقعه برای ما آشکار نیست.

19-قاضی شرف الدین ابراهیم (م 663 ق)

قاضی شرف الدین ابراهیم،سیّدی شیرازی بود که مدّتی از وطن خود مهاجرت کرد

ص:45


1- (1) .تاریخ جهان گشای جوینی:ج 1 ص 86-87. [1]
2- (2) .تاریخ جهانگشای جوینی:ج 1 ص 88. [2]
3- (3) .تاریخ جهانگشای جوینی:ج 1 ص 89. [3]

و در خراسان اقامت گزید.به علّت زهد و پرهیز و ریاضاتی که داشت،گروهی دست ارادت به او دادند و از او کرامات بسیار نقل کردند.چون خواست از خراسان به شیراز آید،در راه،آغاز به دعوت کرد و خلقی بدو گرویدند.وی معتقد بود که خود مهدی آخر الزمان است و رجب سال 663 ق با لشکری به قصد تصرّف شیراز از حدود شبانکاره در حرکت آمد و نزدیک پل کوار با سپاه حکومت فارس رو به رو شدند.سپاه او«یا مهدی»گویان،از یک سو و سپاه حکومتی از دیگر سو حمله کردند.لشکر او شکست خورد و سیّد نیز به قتل رسید. (1)

محمّد بن خاوند شاه میر خواند (م 903 ق) در روضة الصفا می نویسد:

از جمله بلیّات که در آن اوقات متوجّه ولایت فارس شد،یکی خروج قاضی شرف الدین ابراهیم بود.قاضی القضاة قاضی شرف الدین ابراهیم از زمرۀ سادات عظام ممالک فارس،به کمال زهد و طاعت و وفور کرم و عبادت،اتّصاف داشت، و مدّتی در خراسان رحل اقامت انداخته به زهد و ریاضت،خلق را در قید ارادۀ خود آورد و مریدان از وی کرامات و خوارق عادات نقل می کردند...وی چنان می پنداشت که مهدی آخر الزمان،اوست. (2)

20-موسای کُرد (م 707 ق)

دورۀ ایلخانان به نسبت،از دوره های پُرمهدی در ایران بزرگ است.در سال 707 ق، شخصی به نام موسی از کوه های کردستان قیام کرد و اساس دعوی مهدیگری نهاد، و تا سی هزار نفر از اکراد،گرد او جمع شدند و دعوی او را قبول کردند.برخی از امرای مغول که مقیم آن حوالی بودند،چون از حال او آگاه شدند،به مقابله با او پرداختند و او و جمعی از هوادارانش را کشتند. (3)

ص:46


1- (1) .تحریر تاریخ وصاف:ص 110، [1]ریاض الفردوس خانی:ص 271.
2- (2) .تاریخ روضة الصفا فی سیرة الانبیاء و الملوک و الخلفا:بخش 2 ج 4 ص 3624.نیز،ر.ک:فارس نامۀ ناصری:ج 1 ص 266. [2]
3- (3) .تاریخ اولجایتو:ص 77،تاریخ الفی:ج 7 ص 4353.
21-مَهدی نُصیری (م 717 ق)

منطقۀ لاذقیّه،از مناطقی است که نُصیری ها از دیرباز و تا به امروز در آن جا سکونت داشته اند.منابع،از ظهور شخصی در آن ناحیه با ادّعای مهدویت یاد کرده اند.به گفتۀ این منابع،وی یک بار خود را محمّد بن حسن منتظر و بار دیگر علی بن ابی طالب و بار دیگر،محمّد مصطفی نامیده و امّت را کافر خوانده است.اینها مطالبی است که تواریخ مملوکی که دشمن آنان هستند،به قلم آورده اند.در این منابع آمده است:سه هزار نفر وی را حمایت کردند و در نبردی که میان او و سربازان حکومت در گرفت، حدود صد و بیست نفر از نصیری ها کشته شدند. (1)

22-تیمورتاش بن چوپان (م 722 ق)

سال 722 ق،یکی از وابستگان به سلطنت آل چوپان(سلاطین آسیای صغیر) به نام تیمورتاش پسر امیر چوپان،چون در ممالک روم،مخالفان را برانداخت،دچار نخوتی شد و با اغوای جمعی،سکّه و خطبه به نام خود ساخت و خود را مهدی آخر الزمان خواند.همچنین ایلچیان را به ممالک مصر و شام فرستاده،استمداد نمود که لشکر کشیده،عراقین و خراسانات را مسخّر گرداند.امیر چوپان از این حال آگاهی یافت و حکایت پیش سلطان روم بُرد و برای مقابله با تیمورتاش درخواست اعزام سپاه کرد و گفت:اگر پیش آید،او را بسته پیش سلطان آورم و اگر تمرّد نماید،سرش بیاورم.سلطان نیز لشکری فرستاد.تیمورتاش وقتی از این لشکرکشی آگاه شد،پیش پدر آمد و عذرخواهی نمود.امیر چوپان دستور داد او را به بند کشند. (2)

ص:47


1- (1) .مسالک الأبصار:ج 27 ص 518.
2- (2) .مطلع سعدین و مجمع بحرین:ج 1 ص 87-88. [1]در بارۀ وی،ر.ک:حبیب السیر:ج 3 ص 198 و 207،تاریخ گزیده:ص 651،ذیل جامع التواریخ:ص 202.

صفدری نیز شرح حال مفصّل وی را آورده و از ادّعای مهدویت وی همزمان با الواطی و مشروبخواری او سخن گفته است. (1)

23-احمد بن ابراهیم (اوایل ق 8 ق)

ابن تیمیّه می گوید:

در روزگارمان،تعدادی از مشایخ را می شناسم که زاهد و عابدند و هر کدام بر این باورند که مهدی هستند و بسا که بارها کسانی آنان را مهدی خطاب کرده اند،در حالی که این شیطان است که آنان را بدین نام می خواند،هرچند آنان بر این باورند که خدا آنان را به این عنوان مخاطب ساخته است.نام یکی از آنان،احمد بن ابراهیم است.به او گفته می شود:احمد و محمّد در واقع یک اسم است،و ابراهیم خلیل هم که جدّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله بوده است.بنا بر این،نام پدر تو ابراهیم است و بدین ترتیب،نام تو (احمد)،نام او (رسول) و نام پدر تو (ابراهیم)،نام پدر اوست! (2)

و بدین ترتیب،مهدویت او ثابت گردیده است.

24-فضل اللّه حروفی (م 796 ق)

فضل اللّه حروفی در اصل،از مردمان استرآباد بود و سال ها در اصفهان زیست.او از آن جا به مکّه رفت و باز گشت و در سال 778 ق،در این شهر ادّعای مهدویت کرد.

اثبات مهدی بودن وی با خواب و این که این ادّعا در خواب،مورد تأیید علی علیه السلام هم قرار گرفته،در«نوم نامه»وی آمده است:

در اوایل جمادی الاُولی سنۀ ست و ثمانین و سبعمائه دیدم در ذی حجّه که جامۀ من سپید و پاک،به غایت شسته بودند و بینداخته و من دانستم که جامۀ من است و می دانستم که جامۀ مهدی است،یعنی می دانستم که منم. (3)

ص:48


1- (1) .الوافی بالوفیات:ج 1 ص 400-401.نیز،ر.ک:الدرر الکامنة:ج 1 ص 518 ش 1417.
2- (2) .منهاج السنّة:ج 4 ص 211.
3- (3) .واژه نامۀ گرگانی:ص 243 (نوم نامه).

این باور در بارۀ وی،پس از مرگ او،در میان یارانش شکل های افراطی تری به خود گرفت.ادّعای عیسی بودن فضل و این که«جز عیسی،مهدی دیگری نیست» از باورهایی است که در میان حروفیان نسبت به فضل اللّه مطرح شد؛امّا به هر حال، نام مهدی برای وی ماند و حروفیان از شیعیان انتقاد کردند که چرا مهدویت او را انکار می کنند،با این ادّعا که:

از تشیّع دم زنی،ای بو الفضول! منکر مهدی شوی،باشد قبول؟ (1)

تشبیه به عیسای مسیح،برای آن است که وقتی مُرد،چگونه مهدی خواهد بود؛ زیرا مهدی باید باشد و دنیا را از عدل و داد پر کند؟! امّا وقتی مثل عیسی باشد، می توان ادّعا کرد که

«اندوهگین مباشید؛زیرا همچنان که عیسی مسیح رفت و دوباره خواهد آمد،من نیز باز خواهم گشت». (2)

در بیشتر این موارد،این شبهه هست که از تعابیری چون مهدی و عیسی،نوعی برداشت ادبی شده باشد.

25-سیّد محمّد فلاح مشعشی (م 866 ق)

یکی از بزرگ ترین جریان های مهدی گرایانه در میان شیعۀ امامی که البتّه تا حدود زیادی رنگ سنّی هم به خود گرفت،ظهور سیّد محمّد فلاح و دیگری سیّد محمّد نوربخش (م 870ق) است که هر دو از شاگردان ابن فهد حلّی (م 841ق)،عالم برجستۀ شیعه و مؤلّف آثار فقهی و دعایی،بودند.یکی از آنان،بانی سلسلۀ «مشعشعیّه»در خوزستان و جنوب عراق و دیگری،بانی نحلۀ«نوربخشیّه»در ایران و هند شد.ادّعای مهدویت در بارۀ هر دو مطرح شده و اطّلاعات فراوانی نیز در منابع تاریخی به دست آمده است.

ص:49


1- (1) .فهرست متون حروفیّه:ص 23.
2- (2) .واژه نامۀ گرگانی:ص 292.

در بارۀ زندگی نامه و آثار و آرای این دو،کتاب ها و مقالات فراوانی نوشته شده است.آنچه در این جا برای ما اهمّیت دارد،ادّعاهای مهدویت است که در بارۀ آنها گهگاه تردید شده،یا دست کم،در مفهوم مهدی و انطباق آن با اصطلاح رسمی آن، تفاسیر متفاوتی ارائه شده،و یا طرح نیابت و باب مهدی،به خود مهدویت تأویل گردیده،امّا به هر روی،در حوزۀ مهدویت گرایی است.

سیّد محمّد فلاح،شاگرد و پسرخواندۀ احمد بن فهد حلّی،نظریّۀ باب و حجاب بودن خود نسبت به مهدی را مطرح کرد.وی که از سادات موسوی بود، پس از ظهور و طیّ یک سلسله اقدامات نظامی و سیاسی،بر تمام خوزستان و هویزه و دزفول تسلّط یافت.روملو در دورۀ صفوی در بارۀ او می نویسد:

از جمله تلامذۀ شیخ احمد بن فهد بود که وی می گفت:من پیشرو امام محمّد مهدی -صلوات اللّه و سلامه علیه و آله-هستم و امام در این چند روز،ظهور می کند....

شیخ احمد بن فهد،کتابی در علوم غریبه جمع کرده بود و سیّد،آن را به دست آورده بود.بنا بر این،امور غریبه از وی به ظهور می رسید،چون شمشیر بر شکم نهادن و آن را خم کردن.بنا بر این،اجلاف عرب،مرید او شدند. (1)

او دعوت مهدیانۀ خود را در واسط و عماره در حوالی سال 840 ق آغاز کرد و گفت که به زودی،تمام دنیا را تصرّف خواهد کرد.از آن جایی که وی شاگرد ابن فهد حلّی بود،استاد،او را تکذیب نمود و حتّی فرمان به قتلش داد و این خبر را به اطراف اعلام کرد.از قول برخی از احفاد او-که بعدها در صدد تطهیر جدّ خود برآمده اند-نقل شده که آنها ادّعای مهدویت او را انکار می کردند و آنچه را در تاریخ غیاثی آمده،به دلیل سنّی بودن او قابل قبول نمی دانستند. (2)البتّه در بارۀ سال ظهور

ص:50


1- (1) .أحسن التواریخ:ج 1 ص 525.داستان،این بوده که ابن فهد،کتابی را که مشتمل بر«فوائد عجیبه و غرائب خفیّۀ ظریفه»بوده،به کنیزش سپرد تا در آب فرات بیندازد؛امّا سیّد محمّد بن فلاح،آن را به حیلت از چنگ وی به در آورد (ر.ک:تحفة الأزهار فی نسب أولاد الأئمّة الأطهار:ج 3 ص 237).
2- (2) .ر.ک:تکملة أمل الآمل:ج 5 ص 79 80،ریاض الفردوس:ص 363-368.

وی یا به عبارتی،ادّعای مهدویتش،اختلاف نظرهایی بین 828 تا 840 و 844 ق هست. (1)

پسر وی مولی علی هم که در زمان اخیر،پدر بر وی تسلّط یافته بود،مدّعی شد که روح مطهّر امام علی علیه السلام در وی حلول کرده و الحال،امامِ زنده است! برای همین، به عراق عرب تافت و مشاهد مقدّسه را غارت کرد و در آن عتبات،نهایت بی ادبی را به جای آورد. (2)

کلام المهدی بربافته های سیّد محمّد فلاح در سال 865 ق است که به صورتی نامنظّم در بارۀ ادّعاهای خود و دیدگاهایش،مطالب مفصّلی را بیان کرده است.این اثر-که به صورت مخطوط مانده-،یکی از بهترین نمونه های تبدیل شدن یک مهدی به یک شبه پیامبر با کتاب مقدّس جدید است که بعدها در بارۀ باب هم محقّق شد.این قبیل جریان ها،وقتی از بدنۀ امّت جدا می شوند،نیاز به متن مقدّس جدید دارند،چنان که همین تجربه در بارۀ گروه های غالی دیگر در ایران نیز تکرار شده است.

26-سیّد محمّد نوربخش (م 869 ق)

محمّد بن عبد اللّه نوربخش در اصل،قائنی و از پدری سیّد و مادری ترک است که می گویند:همراه سیّد محمّد فلاح،شاگردی ابن فهد حلّی را داشت.در این باره تردیدهایی وجود دارد،امّا ادّعای مهدویت،آن چنان که بعدها گفت،از همان آغاز

ص:51


1- (1) .ر.ک:مجالس المؤمنین:ج 2 ص 395-400. [1]
2- (2) .در مجالس المؤمنین (ج 2 ص 400) [2] افزوده که مولی علی یاد شده،به آن ادّعا اکتفا ننموده،ادّعای خدایی نیز کرد.قاضی شوشتری در جای دیگر آورده است:روایت است که در ایّامی که سیّد قاسم نوربخش به هرات رفت،روزی سیّد ابراهیم مشعشعی در مجلس یکی از اکابر نشسته بود که سیّد قاسم در آمد و خواست بر سیّد ابراهیم تقدّم نماید.[وی] دست سیّد قاسم را گرفته،نگاه داشت و گفت:سبب ارادۀ تقدّم بر من چیست؟اگر به سبب سیادت است،در ما هر دو مشکوکٌ فیه است و اگر باعث،دعوی های بی معناست،پدر تو دعوی مهدویت کرد و پدر من دعوی خدایی نمود،و اگر فضیلت است،بگو تا بشنویم.سیّد قاسم خجل شد.به طرفی دیگر بنشست (مجالس المؤمنین:ج 1 ص 523). [3]

از سوی پدرش برای وی مطرح شد.وی بعدها در بازگشت به خراسان،ادّعای مهدویت خویش را علنی کرد و توانست در آن نواحی و کشمیر،یارانی را گرد آورد که در منطقۀ اخیر،حتّی تا امروز،عدّه ای بر باور نوربخشی هستند.

نوربخش با ادّعای مهدویت،در صدد گرفتن حکومت بود و مشارکت یا اتّهام مشارکت وی در ترور شاهرخ تیموری-که منجر به دست برداشتن ادّعای وی از مهدویت شد-،در همین خصوص بوده است.یکی از فرزندان وی،رساله ای از او به دوغلات نشان داده که نوربخش در آن نوشته بود:

سلاطین و امرا و جهّال ایشان گمان می برند که سلطنت صوری با طهارت و تقوا جمع نمی شود و این،غلط محض است؛زیرا که از اعاظم انبیا و رسل با وجود نبوّت سلطنت کرده اند و در آن امر مساعی مجهوده به تقدیم رسانیده،مثل یوسف و موسی و داوود و حضرت رسالت پناه. (1)

این نگاه،نشان می دهد که نوعی سلطنت دینی مدّ نظر وی بوده است.این، همان چیزی بود که سیّد محمّد فلاح و بعدها صفویان هم مدّ نظرشان بود.وی در جای دیگری هم ارکان امامت را عبارت از:علم،ولایت،سیادت و مملکت می داند و معتقد است که برای امامان پیش از مهدی،البتّه بجز علی علیه السلام،فقط سه مورد اوّل بوده و تنها برای مهدی است که همانند امام علی علیه السلام،کامل الأرکان تحقّق خواهد یافت؛یعنی سلطنت خواهد داشت. (2)

نکتۀ جالب،آن است که وی حدیثی از ابن عبّاس نقل می کند که گفته است:

«یکون امّه من بنات ملوک الترک؛مادر او (مهدی)،از نسل پادشاهان ترک است». سپس از محیی الدین عربی نقل می کند که گفته است:

«خاتم الولایة المطلقة من العرب العجمة» ، بدین معنا که یکی از والدین او عجم است.غیر عرب هم که عجم است،شامل ترک

ص:52


1- (1) .تاریخ رشیدی:ص 627-628. [1]
2- (2) .رسالة الهدی:بند 47-49.

و فارس و...می شود. (1)

نوربخش که در طریقت کبرویّه وارد شده بود،در سال 826 ق با حمایت شیخ خود،خواجه اسحاق،مدّعی مهدویت شد و حتّی قیام کرد.این در پی خوابی بود که خواجه اسحاق،شیخ این طریقت دیده و آن را تعبیر به مهدی بودن نوربخش کرده بود.آن زمان وی در ختّلان بود و با طرح این مسئله،غوغایی به راه افتاد و منجر به مداخلۀ حکومت تیموری به امیری شاهرخ شد که طیّ آن،حکم قتل خواجه اسحاق صادر گردید و نوربخش،بخشیده شد.سیّد محمّد،خود،نوشته است که شیخ او به وی گفت:«بر من کشف شده که تو مهدی موعود در آخر الزمان هستی»و با من بیعت کرد. (2)نوربخش در جایی هم نوشته که پیش از آن،خواجه نصیر الدین طوسی،ظهور او را در سال 826 ق،پیش بینی کرده است، (3)چنان که از قول سعد الدین حموی جوینی (م 649ق) هم پیش بینی ظهور خود به عنوان مهدی را نقل کرده است. (4)وی در جای دیگر نیز نوشته است:

هنگامی که-إن شاءاللّه-عمر من به هشتاد سال هجری شمسی برسد،حکومت برای من میسّر خواهد شد؛چرا که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرموده است:«مدّت پادشاهی او (مهدی) هفت یا هشت یا نه سال خواهد بود و گفتۀ او صدق است».اگر قبل از رسیدن من به هشتاد سالگی،بخشی از حکومت در اختیارم قرار گیرد،ممکن است؛امّا کمال تسلّط و حکومت بر کل،متوقّف بر آن است که هشتاد سال شمسی از عمرم سپری شده باشد. (5)

رسالة الهدی در اثبات ادّعاهای مهدویت وی،به قدری جالب و محلّ توجّه است

ص:53


1- (1) .رسالة الهدی:بند 11.
2- (2) .رسالة الهدی:بند 21.
3- (3) .رسالة الهدی:بند 15.
4- (4) .رسالة الهدی:بند 12.
5- (5) .رسالة الهدی:بند 32.

که می توان بر اساس آن،نوع استدلال هایی را که در آن وقت برای اثبات چنین اموری رایج بوده،دریافت.استفاده از پیشگوییِ برخی از افراد،مسائل نجومی، احادیث،و نیز تأییداتی که از سوی شماری از عرفای وقت بوده،از آن جمله است.

برای نمونه،دو عبارت را می آوریم:

در سفر بودم،به یکی از ابدال به نام محمود انجوانی (انجدانی) در روستای وسمه در منطقۀ فراهان در عراق عجم رسیدم.به من از آنچه در سفر بر من گذشته بود، خبری صحیح داد.پس به حاضران گفت:این مرد را عزیز بدارید! او فرزند امام محمّد مهدی علیه السلام است. (1)

واصل جلالی ابو یزید خلخالی-سلّمه اللّه-گفت:در عوالم معنوی،مقام تو را بالاتر از مقام کمل،بلکه صد درجه بالاتر دیدم،چنان که بین هر درجه تا درجۀ بعدی،مسافت هزار سال بود. (2)

اینها ادّعاهایی است که دیگران در بارۀ وی کرده اند.پس از آن،او به نقل آنچه خود یافته،می پردازد و نمونه هایی را بیان می کند و سپس از الدلالات السماویّة در این باره می گوید:

سپس می گوید:آنچه از دلایل نقلی و کشفی گفتم،همه در حیاتم بوده و سپس نقلی از ابن عربی که:خاتم الأولیا،کسی است که حقایق را از وراء الجدار هم می فهمد و نوربخش می گوید:من هم چنین هستم. (3)

جالب است بدانیم که او بر اساس روایت منسوب که در آن آمده است که:

«لکلّ

ص:54


1- (1) .کنت فی سفر،فوصلت إلی واحد من الأبدال،إسمه محمود الانجوانی،بقریة وسمة من قری فراهان بعراق العجم،فأخبرنی عما وقع علی فی سفری خبراً صحیحاً،فقال للحضار:عزوا هذا الرجل،فانه ولد الامام محمّد المهدی علیه السلام (رسالة الهدی:بند 29).
2- (2) .و قال الواصل الجلالی أبو یزید الخلخالی-سلمه اللّه-:رأیت فی العوالم المعنویة مقامک فوق مقام الکمل،بل أکمل الکمل بمأتی درجه،من کل درجة إلی درجة مسافة ألف سنه.(رسالة الهدی:بند 29).
3- (3) .رسالة الهدی:بند 35.

اُمّة دولة و دولتنا فی آخر الزمان» و بعدها صفویان از آن استفادۀ زیادی کردند، تلاش های خود را به آن معطوف می کند. (1)

گفتنی است که مرکز فعّالیت نوربخش،بجز خراسان و ماوراء النهر-که در دوران نخست فعّالیت اوست-،در دورۀ میانی،در گیلان و در این اواخر برای نزدیک به دو دهه،در سولقان در نزدیکی ری بود که همان جا نیز در گذشت و مدفون شد.او در تمام این سال ها و تا زمان مرگش (869 ق) همچنان ادّعای مهدویت داشت.

27-شیخ شمس الدین فریانی

ابن عماد حنبلی نوشته است:

در این سال،شیخ شمس الدین محمّد بن احمد فریانی (/غریانی) منسوب به فریان (نزدیک سقافس) به سمت کوه های حُمیده،در ارض مقدّسه رفت.این کوه های بلند،معمولاً یک راه ورود دارند و در آن بالا،منطقه ای مزروعی با چشمه های فراوان است و مردمانی در نهایت مکنت و قدرت زندگی می کنند و کسی که به آنان پناه بَرَد،امن است،حتّی اگر سلطان یا دیگری با او در نبرد باشد.

شمس الدین نزد آنان فرود آمد و ادّعای مهدویت کرد و گفته شده که ادّعا کرد قحطانی است (همان کسی که در روایت بخاری آمده که:«لاتَقوم السَّاعة حتّی یخرج رَجلٌ مِن قَحطان یَسوقُ النَّاس بعصاه؛قیامت بر پا نمی شود تا این که مردی از قحطان که مردم را با عصایش رهبری می کند خروج نماید.» (2)وی از اخبار و تاریخ گذشته،فراوان می دانست و مدّعی معرفت حدیث نبوی بود و مذهب مالکی را کنار گذاشته،شافعی شد.وی زمانی هم قاضی نابلس بود تا آن که ظاهر شد از وی آنچه ظاهر شد. (3)

در بدائع الزهور در بارۀ وی آمده است:

ص:55


1- (1) .رسالة الهدی:بند 10.
2- (2) .صحیح بخاری:ج 6 ص 2604 ح 6700،صحیح مسلم:ج 4 ص 52 ح 2910.
3- (3) .شذرات الذهب:ج 9 ص 381.

در این سال،خبری از نابلس رسید که شخصی با نام محمّد بن احمد غریانی، مدّعی مهدویت شده،بر عقل مردم،چیرگی یافته و شمار فراوانی را جذب کرده و نابلس را فاسد ساخته است.وی مردی صاحب حیلت و خدعه و اصلش مغربی بوده،از قاهره به نابلس آمده و قاضی شهر شده،و با مردم در آمیخته،و ادّعای شرافت (سیادت) کرده،دوباره به مصر رفته،از آن جا عازم حلب شده و بار دیگر به نابلس آمده،ادّعای مهدویت کرد و وقایعی صورت گرفت.وقتی خبر وی به سلطان رسید،دنبال وی فرستادند،که گریخت تا آن که ملک ظاهر جقمق در گذشت.وی به نابلس باز گشت و همان جا مُرد.ادّعای عجیب و شگفتی داشت و تصوّرش بر این بود که«إنّه یظهر شأنه کالمهدی»؛امّا کارش به جایی نرسید. (1)

28-ملّا عرشی کاشانی (م 880 ق)

یکی از مدّعیان مهدویت،ملّا عرشی کاشانی،مقیم در اصفهان بوده است که در سال 850 ق ادّعای مهدویت،و کم کم ادّعای نبوّت کرد.وی در سال 880 ق کشته شد.تألیفاتی به نام بیان الحق به زبان فارسی دارد.در بعضی از مجامیع قلمی نوشته اند که جسد او را پس از کشتن،سوزانیدند. (2)

29-میرزا ملّا جان بلخی (890 ق)

میرزا ملّا جان بلخی از اکابر علمای بلخ،در سال 890 ق ادّعای مهدویت کرد و کشته شد.دیوان شعر،تفسیر و کتابی در فضائل اهل بیت علیهم السلام دارد. (3)

30-شیخ عبد القدیر بخارایی (900 ق)

شیخ عبد القدیر بخارایی،در سال 900 ق در بخارا ادّعای مهدویت نمود.تألیفی هم

ص:56


1- (1) .بدائع الزهور فی وقائع الدهور:ج 3 ص 247. [1]
2- (2) .موسوعة العلّامة المرعشی:ج 2 ص 356.
3- (3) .موسوعة العلّامة المرعشی:ج 2 ص 356 (به نقل از:مجموعۀ مرحوم شمس العلما گرکانی).

دارد.امیر بخارا او را به قتل رساند. (1)

31-سیّد محمّد جونپوری (847-910 ق)

یکی از مشهورترین جنبش های مهدی گرایانۀ سنّی در هند،متعلّق به محمّد جونپوری است که پیروان وی تا به امروز نیز در هند زندگی می کنند.در بارۀ این گروه،آثاری از قدیم و جدید نوشته شده است که از آن جمله یک رسالۀ فارسی است که با عنوان عقاید مهدویان در دفاع از مهدویت وی در برابر مخالفان نوشته است.

سیّد محمّد جونپوری،در سفر به حج در سال 901 ق (1495 م) جملۀ

«من اتبعنی فهو مؤمن؛هر که از من پیروی کند،او مؤمن است» بر زبان راند و در 903ق (1498م) ادّعای مهدویت خود را کامل ساخت.او تحت پیگرد قرار گرفت و به قندهار و فراه گریخت و در آن جا در گذشت.پیروانش پس از مرگ او نیز در هند نفوذ داشته اند.یکی از ایشان،امیر اللّه داد بن جنید است که وی را خلیفۀ ششم مهدویان می خوانند. (2)

در گزارش هایی آمده است که:جونپوری،آخر عمر،ترک ادّعای مهدویت نموده و در سرهند،گوشۀ عزلت گزیده،به طریق سایر مشایخ،سلوک می کرد. (3)

دیگری است گفته است که:در زمان رحلت حضرت می رسید محمّد جونپوری در فراه حاضر بودم که از دعوی مهدویت ابا آورد و فرمود که:من مهدی موعود نیستم،و اللّه أعلم !». (4)

با این حال،طریقۀ مهدویّه در هند به نام جونپوری تا به امروز باقی مانده و

ص:57


1- (1) .موسوعة العلّامة المرعشی:ج 2 ص 356 (به نقل از:مجموعه مرحوم شاه زاده ابو الحسن میرزا شیخ الرئیس).
2- (2) .فهرستوارۀ کتاب های فارسی:ج 11 ص 438.
3- (3) .منتخب التواریخ:ج 3 ص 32. [1]
4- (4) .منتخب التواریخ:ج 3 ص 33. [2]

خلفای بعدیِ وی یکسره و به ترتیب،جای او نشستند.

عبد العلیم بستوی نوشته است:

ما در بارۀ مهدی های مغرب و سودان فراوان می دانیم؛امّا شرق هم خالی از مهدویت نیست.یکی از آنها،فرقۀ مهدویّه است.این فرقه در شهر جونپور توسّط محمّد بن یوسف جونپوری تأسیس شد.ابو رجاء شاه جهانپوری نوشته است که او مردم را از دادن نسبت مهدویت به خود باز نداشت.

نویسندۀ کنز العمّال،رساله ای با عنوان«

الردّ علی من حکم و قضی أنّ المهدی قد جاء و مضی »نوشته و گفته است که طرفداران وی،دیگران را کافر می دانند.وی در کتاب البرهان فی علامات مهدی آخر الزمان هم اشاراتی به وی دارد و می گوید:در بطلان عقاید آنان،همین کافی که قتل علما را جایز می شمرند.

برزنجی هم نوشته است:

بسیاری از کسانی که از علما و صلحا از هند می آیند،اظهار می دارند که این جماعت همین باور را دارند و به قتالیّه معروف اند. (1)

32-مهدی کره ابرقوهی (م 910 ق)

یکی از دولت مردان آق قویونلوها به نام محمّد کره ابرقوهی در حوالی سال 910 ق، هوای تسلّط بر ابرقو و یزد را داشت.او نیروهایی را فراهم آورد و یزد و استخر را در اختیار گرفت.زمانی که شاه اسماعیل به شیراز می رفت،هدایا و ایلچیانی برای شاه فرستاد و دم از پیشوایی و مقتدایی زد.وی گاهی خیال ولایت می نمود و گاه،ابواب مهدویت بر چهرۀ احوال می گشود. (2)شورش وی،عاقبت توسّط نیروهای قزلباش سرکوب شد و خود وی در اصفهان همراه شماری از یارانش سوزانده شد. (3)

ص:58


1- (1) .برای آگاهی بیشتر،ر.ک:المهدی المنتظر فی ضوء الأحادیث و الآثار الصحیحة:ص 97-98.
2- (2) .فتوحات شاهی:ج 1 ص 233. [1]
3- (3) .أحسن التواریخ:ج 2 ص 1005.
33-مردی شرقی (م 928 ق)

مردی که اصل وی شرقی بود و گفته می شد:مدّتی هم در مکّه بوده،به قاهره آمد و گفت که مهدی است.به ملک الاُمرا گفت:«أنا المهدی».قاضی شهاب الدین احمد بن شیرین در آن جا بود.چند پرسش علمی از وی کرد که پاسخی نداد.ظاهر وی، مرد پیر کوتاه قدّی را نشان می داد که چیزی از علائم مهدی در او نبود.وقتی با ملک الاُمرا به تندی سخن گفت،دستور دستگیری وی را دادند و او را روانۀ مارستان (1)کردند تا در کنار دیوانگان باشد.سر او را لخت کرده،غل و زنجیرش کردند.وقتی خبر به شیخ ابراهیم و شیخ حسن عثمانی رسید،نزد ملک الاُمرا آمده،وساطت او را کردند.او هم حکم به رهایی وی از مارستان کرد.این مرد نزد عثمانی ها بسیار بزرگ بود و کنار وی پنجاه نفری از جماعت عجم در خدمتش بودند.وقتی از مارستان در می آمد،همۀ مردم برای دیدن مهدی،اجتماع کرده بودند.روز محشری بود.ملک الاُمرا پشیمان شد و دستور دستگیری او و حبسش را در بیت والی داد که باز شفاعت کردند و آزادش نمودند. (2)

34-شاه طهماسب (م 962 ق)

رساله ای با عنوان مبشّرۀ شاهیّه در سال 950 ق نوشته شد که ضمن آن،ادّعا شده بود سیزده سال بعد،مهدی ظهور خواهد کرد.البتّه روشن نیست چه ارتباطی بین محتوای این رساله با ادّعای جماعتی از قزلباشان در بارۀ ادّعای مهدویت طهماسب در سال 962 ق داشته است.هر چه هست،طهماسب روی خوش به این ادّعاها نشان نداد و سخت با آنها برخورد کرد.

ص:59


1- (1) .تیمارستان.
2- (2) .بدائع الزهور فی وقائع الدهور:ج 2 ص 1732.

حسینی استرآبادی در تاریخ سلطانی می گوید:

گویند:در این سال،جمعی از قلندران بداعتقاد به هم رسیده،نوّاب خاقان جنّت مکان را به حضرت صاحب العصر و الزمان مخاطب کردند و«امام عصر» می خواندند.نوّاب خاقان،ایشان را طلب کرده،سؤال فرمودند.همگی اظهار عقیدت و اخلاص نمودند و اسناد مهدویت به آن حضرت دادند و سر ارادت بر خاک قدم او گذاشتند.نوّاب خاقان به دلایل عقلی و برهان نقلی،خاطرنشان نتوانست نمود و از این عقیدۀ فاسد،باز نگشتند.بالأخره سر ایشان را به تخماق خرد کردند. (1)

همین خبر در تاریخ جهان آرای عبّاسی به این شرح آمده است:

جمعی از قلندران اسناد مهدویت به آن حضرت نموده،در این امر اصرار داشتند و بالأخره به سیاست رسیدند. (2)

35-ملّا هدایت آرندی شافعی

ملّا هدایت آرندی-که از اهالی روستای آرند کهکیلویه بود-،نزد شیخ حبیب اللّه بصری درس خواند.او که به سبب ریاضت های سخت،توانایی انجام دادن کارهای خارق العاده پیدا کرده بود،پس از بازگشت به دهدشت،ارادتمندانی پیدا کرد و جمعی از مردم،کارهای خارق العادۀ او را مکاشفه و کرامات تصوّر نمودند و فریفتۀ وی شدند و رفته رفته،آوازۀ او در اطراف گسترده شد.اهالی دهدشت و شهرهای اطراف آن-که در آن وقت،همگی سنّی و شافعی مذهب بودند-نذورات به خدمتش می آوردند و معبدی برایش در بالای کوه ساختند که به چلّه نشینی در آن می پرداخت.در اربعین آخر مدّعی شد که مهدی موعود است.خبر به حاکم کهکیلویه رسید.حاکم،دستور جلبش را صادر کرد.او و مریدانش را نزد حاکم

ص:60


1- (1) .از شیخ صفی تا شاه صفی (تاریخ سلطانی):ص 80.
2- (2) .تاریخ جهان آرای عبّاسی:ج 1 ص 68.

آوردند.حاکم دستور داد ملّا را با اصحاب بر گاوها سوار کردند و در محلّات دهدشت چرخاندند و به قتل رسانیدند. (1)

36-شماری از سادات گیلان

در تاریخ منتظم ناصری آمده است:

در این سال،شاه عبّاس،جشن نوروز را در اشرف مازندران بگرفت و تا ابتدای گرمی هوا در این ولایت بود.آن وقت،روانۀ اصفهان گردید و حکومت خراسان را به قرچغای خان داد و حکومت تبریز را مجدّدا به شاه بنده خان،ولد پیر بوداق خان پرناک،تفویض کرد.هم در این سال،شاه عبّاس حکم نمود آب رود کارون (کرن) را به جانب اصفهان جاری سازند و به تهیّۀ این کار پرداختند و ایلچیان اطراف را با هدایا مرخّص فرمود و قصبۀ دورق از اجزای حویزه به تصرّف حاکم فارس در آمد و ارامنه و گرجیّه-که در مازندران سکنا داشتند-،مذهب اسلام اختیار کردند و چند نفر از سادات در گیلان،ادّعای مهدویت کرده،چون کذب ایشان ثابت بود،تنبیه شدند. (2)

37-بایزید انصاری (931-980 ق)

بایزید (/بازید) انصاری،معروف به پیر روشان (روشن)،فرزند قاضی عبد اللّه فرزند شیخ محمّد،جالندهر (پنجاب)،عارف و نویسندۀ افغانی تبار شبه قارۀ و پایه گذار گروه روشنیان است.از حدود شانزده سالگی در برخی سفرهای تجارتی پدرش همراه او بود و در یکی از همین سفرها با سلیمان ملحد (اسماعیلی) دیدار کرد.تأثیر این دیدار و نشانه هایی از برخی احکام مذهبی اسماعیلی،مانند تأکید بر پیر کامل و استفاده از تأویل در تشریح اصول پنجگانۀ ایمان و دستورها و مراسم تزکیه را می توان در تعالیم بعدی بایزید مشاهده کرد.وی در اوایل حیاتش با معلّمان

ص:61


1- (1) .ریاض الفردوس خانی:ص 423-424. [1]
2- (2) .تاریخ منتظم ناصری:ج 2 ص 914. [2]

جوکی هندو نیز معاشرت داشت و باید اصول حلول روح را از آنها فرا گرفته باشد.

او رفته رفته خود را پیر کامل دانست و مدّعی مکاشفاتی شد و ادّعا کرد که در خواب،خضر علیه السلام را دیدار کرده و از دست او آب حیات نوشیده است.سرانجام، مدّعی مهدویت شد و تعالیم خود را تدوین کرد و از سوی پیروانش«پیر روشن»و از سوی مخالفانش«پیر تاریک»لقب گرفت. (1)

38-مهدی صوفی (967-1022 ق)

احمد بن عبد اللّه سجلماسی،معروف به ابن محلی،صوفیِ شورشی ای بود که مدّعی شد همان مهدی منتظر است.او در حوالی 980 ق برای تحصیل به فاس رفت و مدّتی طولانی در آن جا ماند.سپس به حج رفت و به تدریج به جنوب مغرب رفت و با رؤسای قبایل مکاتبه کرد و آنان را به تمسّک بر سنّت فرا خواند و چنین شهرت داد که خودش مهدی فاطمی منتظر است.وی خود را از نسل عبّاس بن عبد المطّلب معرّفی می کرد.

چندی بعد،او به سجلماسه یورش برد و آن جا را تصرّف کرد و به عدالت رفتار نمود.سپس به تدریج،بر مراکش نیز مسلّط شد.سپس پادشاه گردید و تصوّف را رها کرد و سیزده سال و نُه ماه حکومت کرد.در این هنگام،یک صوفی دیگر به حمایت از پادشاه مراکش بر وی حمله کرد.و وی را کشت و سر ابن محلی،برای دوازده سال به دیوار مراکش آویزان بود.یارانش بر این گمان بودند که او نمرده؛ بلکه غیبت کرده است. (2)

39-مردی عجمی (م 1081 ق)

به گزارش سنجاری و ابن صباغ،در روز جمعه 26 رمضان 1081 ق،مردی عجمی

ص:62


1- (1) .دانش نامۀ ادب فارسی:ج 4 ص 408.در همین منبع،با استفاده از مآخذ مختلف،خلاصه ای از تعالیم وی آمده است.
2- (2) .الأعلام،زِرِکلی:ج 1 ص 161.

به هنگام اقامۀ خطبه،در حالی که شمشیری در دست داشت،به سمت خطیب-که قاضی محمّد بن موسی غلبوی مکّی بود-،آمد و در حالی که به فارسی می گفت که او مهدی است.سپس وی در مطاف نشست تا آن که خطیب از خطابه فارغ گشت.

وقتی خطیب خواست پایین بیاید،عجمی به سمت او رفت و خواست به او ضربه بزند که درِ منبر به صورت او خورد.در این هنگام،سپاهیان یورش آوردند و ضرباتی بر او نواختند و مجروحش کردند.آن گاه او را از باب السلام خارج نمودند.

سپس عامّه اجتماع کردند و وی را به معلات بردند و در آن جا آتش زدند. (1)

40-سیّد محمّد بن علی حیدانی (م 1061 ق)

سال 1061 ق،سیّد محمّد بن علی حیدانی،معروف به فوطی،بر امام وقت خروج کرد و گفت:من امام هستم.وی به منطقۀ خولان از یمن رفت و از آن جا به بلاد مصعبین سفر کرد.گفته شده است:در این سفر،او اظهار کرده که همان مهدی منتظر است.وی به تکفیر تمامی مسلمانان بجز جارودی مذهبان قائل شد.

او پس از مدّتی منازعه با دیگران،انزوا گزید تا در گذشت؛امّا در جریان دعوت وی،عدّه ای کشته شدند.آنچه در این ادّعا به وی جرئت بخشید،این بود که در کتاب جفر،نام محمّد بن علی به حروف مقطّعه آمده و این که او«ذو دعوتین و امام البیعتین»است. (2)

41-ناصر بن محمّد عیانی (م 1062 ق)

ناصر بن محمّد عبانی،از سادات حسنی است که به تحصیل پرداخت و اجازات علمی دریافت کرد.وی در اواخر دولت امام قاسم،در یمن بنای ناسازگاری گذاشت و گفته اند که ادّعای مهدویت کرد.اندکی بعد دستگیر شد و سپس گریخت.پس از

ص:63


1- (1) .منائح الکرم:ج 4 ص 302-303،تحصیل المرام فی أخبار البیت الحرام:ج 2 ص 800،سمط النجوم ū العوالی:ج 4 ص 522،التاریخ القویم:ج 2 ص 344.
2- (2) .تاریخ طبق الحلوی:ص 126-127. [1]

درگذشت امام قاسم،مردمانی به وی پیوستند و در دورۀ امام مؤیّد،نیروهای ترک در برابر وی شدند؛امّا به تدریج،دست از این ادّعاها برداشت تا آن که به سال 1062 ق در گذشت. (1)این خبر،بیشتر،از این زاویه ارزشمند است که بحث ادّعای مهدویت، در میان زیدی های یمن نیز استمرار داشته است.

42-منصور اوشیرما چچنی در سال (م 1200 ق)

حوالی سال 1785 م،مردی با نام منصور اوشیرما از اهالی چچن،حرکتی را بر ضدّ روسیه آغاز کرد و در سال یاد شده،توانست شکست سختی بر نیروهای کاترین دوم وارد کند.او در سال 1791م دستگیر شد و در سال 1794م در زندان در گذشت.انعکاس این اخبار در استانبول آن وقت،به عنوان یک حرکت اسلامی با استقبال رو به رو شد. (2)

در بارۀ وی اطّلاعات مفصّلی در مآخذ روسی،ترکی و عربی آمده است؛اما کمتر به ادّعای مهدویت وی اشاره شده و بیشتر،از دید یک مبارز چچنی علیه سلطۀ روس ها به وی پرداخته شده است. (3)با این حال،یک دانشمند مغربی معاصر که

ص:64


1- (1) .طبقات الزیدیّة الکبری:ج 2 ص 1172.
2- (2) .ر.ک:جهود الإصلاح و التحدیث فی آسیا الوسطی:ص 13 (به نقل از پاورقی الرحلة المکناسی:ص 105).
3- (3) .آقای گودرز رشتیانی با جستجو در برخی از منابع روسی در بارۀ وی نوشته است:مشخّص شد که از نظرطرفداران شیخ منصور،او به نوعی مهدی موعود یا رهبری مقدّس تلقّی می شده است.این که خود منصور تا چه حد بر آن اصرار می کرده و یا تکذیب نموده،مشخّص نیست.وقوع چند زلزلۀ قوی،یکی در دوازدهم و سیزدهم فوریّۀ 1785 م و دیگری،چهارم مارس 1785 م که علاوه بر چچن،در همۀ قفقاز شمالی احساس شد،در جلب توجّه اهالی داغستان و چچن و افزایش طرفداران شیخ منصور تأثیر زیادی داشت و از نظر افکار عمومی،مؤیّد ادّعای شیخ منصور در فرا رسیدن آخر الزمان بود.از این رو،فرماندهان روسیّه در بیانیّه های خود،محمّد صلی الله علیه و آله را آخرین پیامبر می دانستند و شیخ منصور را پیامبر دروغین می خواندند،به این امید که از طرفداران او کاسته شود.در آرشیو ترکیّه (احتمالاً نخست وزیری ترکیّه) سندی است مبنی بر این که:«امامان جمعه و جماعات مساجد مهمّ عثمانی در خطبه های خود،خواستار عدم حمایت از شیخ منصور شدند و تأکید می کردند که او مهدی نیست و کذّاب است».منبع آن،کتاب شیخ منصور تألیف قتلی محمّد باتیرگری اوغلی تکلیف است.این شخص از مسلمانانی بود که در ارتش روسیّه در جنگ با عثمانی شرکت داشت و احتمالاً در 1917 م درگذشته است.این کتاب به این مشخّصات در پترزبورگ چاپ شده است:قارالکوا.م.آ،شیخ منصور آناپه ای.

همان زمان برای حج به شرق سفر کرده بود،به ادّعای مهدویت وی توجّه کرده و اطّلاعات جالبی در این باره و مسائل حاشیه ای مهدویت در اسلام،ارائه نموده است.

محمّد بن عبد الوهّاب مکناسی که در سال 1200 ق (1785 م) به حج رفته و گزارش سفر خود را نوشته،خبر این مدّعی مهدویت و اصلاحگر را آورده، می گوید:

این شخص که نامش منصور بوده،در سال 1200 ق ظهور کرده و متعلّق به قریۀ جاجان (چچن) در داغستان بوده است؛جایی که به اهالی آن جا لازکی (لزگی)گویند و نزدیک بحر خزر است.شماری از مردم در اطراف او هستند و تصوّر وی بر آن است که خود،منتظر دیگری است.مردم بر این باورند که او مقدّمۀ«المهدی المنتظر فی آخر الزمان»است و بر این اعتقادند که او هموست که در حدیث،وعده داده شده است. (1)

مکناسی از این جا به بعد،به تفصیل در بارۀ باور مهدویت در روایات،سخن گفته که شرحی مستوفاست.

43-مهدی سودانی (م 1259-1302 ق)

قیام«مهدی سودانی»یا آن چنان که می گفتند:«متمهدی سودانی»،یکی از معروف ترین قیام ها در اواخر قرن نوزدهم میلادی به اسم مهدویت است و شاید برای غربی ها که با آن درگیر بودند،این پدیده،بسیار شگفت بود و سبب شد تا شماری از شرق شناسان،آثاری در بارۀ مهدی و مهدویت تألیف کنند.

نام مهدی سودانی،محمّد احمد بن عبد اللّه و از سادات حسینی بود.پدرش

ص:65


1- (1) .الرحلة المکناسی:ص 105-131.

فقیه بود؛امّا در کودکی او در گذشت.وی به خارطوم رفت و به تحصیلات مذهبی ادامه داد و نخستین بار،رساله ای با عنوان تطهیر البلاد من مفاسد الحکّام نوشت.

رسوخ فساد در حکومت مصری ها بر سودان سبب شد تا مهدی بتواند راحت تر در میان مردم نفوذ کند و بحث عدالت و نفی فساد را مورد تأکید قرار دهد.وی در یک دوره به دعوت سرّی پرداخت تا آن که نوبت به کار علنی رسید.در این فاصله، شماری از قبایل دغیم و کنانه به او پیوستند.مهدی در سال 1289ق (1881 م) خود را مهدی منتظَر معرّفی کرده و از فقهای سودان خواست تا از وی حمایت کنند.وی به عبد اللّه تعایشی که جانشین وی شد،گفت:خوابی که دیده،او را مهدی منتظَر نشان داده و وی نیز در زمرۀ نخستین حواریان اوست.

«حواری»اصطلاحی بود که برای یاران وی به کار می رفت.اساس کار وی، همین خواب و نیز ادّعای شنیدن صداهایی در بیداری (هواتف) بود که وی بر اساس آنها مدّعی شد نوعی دعوت مهدیانه و حتّی نبوّت گونه دارد.

بحث از ظهور مهدی،بیشتر از شهر مکّه بوده و همین زمان شهرت یافت که مهدی سودانی،قصد رفتن به مکّه را هم دارد.نوشته اند که در سال 1882 م در شهر مکّه شهرت یافت که مهدی ظهور خواهد کرد.به دنبال آن،ترکان عثمانی،دست به کار شدند و به معاریف شهر یا اشراف،اعلام کردند که این کار به آنان آسیب خواهد زد. (1)

منازعات وی با حکومت،سبب غلبۀ وی بر شهر ابیض در سال 1300ق شد و پس از آن،بارها سپاهیان مصری در مقابل وی شکست خوردند.در یکی از این نبردها گوردن مسیحی انگلیسی-که فرمانده بود-کشته شد و تلّقی شد که وی همان دجّالی بوده که توسّط مهدی کشته شده است. (2)

ص:66


1- (1) .مهدی از صدر اسلام تا قرن سیزدهم:ص 68.
2- (2) .مهدی از صدر اسلام تا قرن سیزدهم:ص 76.

مهدی سودانی در حال تشکیل دولت بود که وبا گرفت و نهم رمضان 1302 ق در شهر امّ درمان (1)در گذشت.مزار وی در امّ درمان تا به امروز زیارتگاه است.

قیام مهدی سودانی،در واقع،به نوعی قیام علیه غرب و تمدّن غربی هم تلّقی شده است؛زیرا سال ها بود که غربی ها آن نواحی را به اسم استعمار و آبادانی،تحت سلطۀ خود داشتند،گرچه این تسلّط به اسم تسلّط مصر بر سودان بود.هدف مهدی دفع سلطۀ ترکان بود و کسانی بود که از قدیم در مصر حکومت داشتند (گر چه دیگر ترک نبودند)،رسماً علیه عیسویان شعار نمی داد.

وی پیش از مرگ،عبد اللّه تعایشی را به جانشینی خود منصوب کرد.عبد اللّه در نبردی که میان او و سپاه مصری انگلیسی در 1888 م رخ داد،کشته شد.جانشین بعدی او،علی ود حلو بود که دومین جانشین وی به حساب می آمد.

گفته شده:مهدی سودانی از حضور یافتن خود نزد پیامبر صلی الله علیه و آله در حال بیداری و گرفتن فرمان هایی از ایشان،یاد کرده است و همین طور از رسیدن به خدمت خضر نبی علیه السلام و برخی از مشایخ درگذشته و نیز عزرائیل.مهم ترین حکمی که ادّعا شده از پیامبر صلی الله علیه و آله فرا گرفته،همین است که اگر کسی مهدویت او را نپذیرد،کافر شده است.

متن یکی از نامه هایی که وی برای قبایل فرستاده،چنان و چندان ادّعای مهدویت و نشانه های آن را بیان می کند که جای هیچ نوع تردیدی را در ادّعای مهدویت توسّط وی رایج آن را باقی نمی گذارد. (2)

سلطان مصر،این قبیل مطالب او را برای علمای الأزهر فرستاد تا در بارۀ وی حکم کنند.آنان نیز به صراحت،مهدویت او را رد کردند.یک اشکال وارد شده بر او،این بود که مهدی نباید در سودان قیام کند؛بلکه در مکّه ظهور می کند. (3)

ص:67


1- (1) .شهری است در استان خارطومِ سودان.
2- (2) .المهدیّة فی الإسلام:ص 209-210.نیز،ر.ک:المهدیّة فی الإسلام:ص 211-233.
3- (3) .مهدی از صدر اسلام تا قرن سیزدهم:ص 73-75.

نکتۀ مهم،آن که مهدی سودانی به هیچ روی به تشیّع متّهم نشده و باور مهدویت در او،بیشتر متأثّر از تصوّف دانسته شده است.به هر روی،مهدویتی که در سودانی ریشه داشت و بعد از نهضت او هم تأثیر زیادی گذاشت،ریشه در تسنّن صوفیانۀ این دیار دارد.در گذشته های دور نیز سودان و به طور کلّی شمال افریقا،محلّ ظهور افکار مهدیانه بوده است.

44-محمّد مهدی سنوسی (1260-1317 ق)

همزمان با مهدی سودانی،مهدی دیگری در طرابلس غرب ظاهر شد که به نام مهدی سنوسی شناخته شده است.وی از سادات حسنی و نسل ادارسه(ادریسیان)بود.او پس از حفظ قرآن و تحصیل علوم دینی،سلسله ای صوفیانه را که پدرش در جغبوب پایه گذاری کرده بود،هدایت کرد.وی به تقوا و پاکی شهرت داشت و حتّی گفته می شد که به شدّت مخالف کسانی بود که نسبت مهدویت به او می دادند.وی در سال 1317 ق در نواحی کاتم در گذشت.

طریقت سنوسی که منسوب به اوست،در سراسر مغرب شهرت یافت و حتّی به هند رسید. (1)در بارۀ وی،مهم این نیست که او خود نمی خواست به عنوان مهدی شناخته شود؛بلکه مهم این است که فضای مغرب و توده های عامی،با بودن چنین مردی،با این نام،به راحتی به مهدویت او باور داشتند،حتّی اگر خود او انکار می کرد.

45-اسحاق سبتی

دار مستتر در این باره نوشته است:

مشهورترینِ مهدی های ترک،همان است که در سال 1666 م در زمان سلطنت

ص:68


1- (1) .الأعلام الشرقیّة:ج 2 ص 597.

سلطان محمّد چهارم-که نزدیک بود وین را بگشاید-ظهور کرد.سال مذکور، حقیقتاً مهدی باران بود و نخست بر یهودیان بارید.روایات یهود خبر می داد که در آن سال،منجی ای ظهور خواهد کرد و منجی در ساعت معیّن ظهور کرد.جوانی بود از اهل ازمیر،بسیار زیبا،و صاحب فصاحتی نغز و بیانی دلکش.تمام اطوار و حرکاتش مانند کسی بود که مُلهَم شده باشد و نام او اسحاق سبتی زوی بود.تمام احبار ترکیّه،او را منجی شناختند و تازه یهودان آلمان و آمستردام و لندن به زیارت او آمدند.مردم می گفتند که حکومت بنی اسرائیل،مجدّد برقرار خواهد شد و سلطنت خدایی روی کار خواهد آمد.جهان اسلامی به هم بر آمد؛زیرا قبل از ظهور مهدی،پیغمبر دروغین یا دجّال باید ظهور کند و فقهای اسلام،منجی یهود را با دجّال یکی دانستند و گفتند که چون منجی یهود ظهور کرده است،مهدی نیز به زودی ظهور خواهد کرد.در این هنگام،کسوفی روی داد که حرکت قوای لشکری را به جانب جزیرۀ کرت مانع شد و ثابت کرد که آخر زمان نزدیک است.

ناگهان خبر رسید که مهدی ظهور کرده است.شیخ زاده ای بود از اهل کردستان که چند هزار کرد به دنبال خود کشیده بود؛لکن دستگیر شد و او را به حضور سلطان فرستادند.وقتی مهدی را حضور سلطان بردند،سلطان در شکار بود.از او پرسیدن گرفت و مهدی از وظیفۀ خود منصرف شده،چنان به شیوایی پاسخ داد که سلطان،شیفتۀ او گردید و او را در ردیف ندیمان خود در آورد.

کمی پیش از آن واقعه،سبتای از جانب یکی از احبار به دروغگویی متّهم شد؛زیرا حبر مذکور،خواسته بود جانشین او شود و او نپذیرفته بود.او را به حضور سلطان آوردند؛امّا برای فهم اظهاراتش احتیاج به مترجم افتاد؛زیرا سبتای از شدت تأثّر،اختیار زبان از دست داده بود.سلطان امر داد او را برهنه بر هدفی ببندند و آن گاه وعده داد که اگر تیرها بر بدن او فرو نرود،به وی اعتقاد بیاورد.در حال،واهمۀ سبتای شدّت گرفت و این امتحان را نپذیرفت.پس عمامه بر سر نهاد و کلیددار حرم سلطان شد.سلطان شادمان گشت که دربان او،دجّال،و خدمتکار او مهدی

ص:69

است و با وجود این چند،سال بعد،سربازان ینی چری مطابق رسم عثمانی،او را خفه کردند. (1)

دار مستتر در پاورقی همان جا افزوده است:

در سال 1694،متمهدی دیگری در زمان سلطنت سلطان احمد دوم ظهور کرد و بعثت خود را در مسجد اورینه اعلام نمود و چون او را به نزد قائم مقام محل احضار کردند،خود را به دیوانگی زد و پس از آن که مستخلص شد،مجدّداً شروع به دعوت نمود و عاقبت به لمنوس تبعید شد. (2)

46-شیخ احمد مصری (م 1237 ق)

شخصی به نام شیخ احمد که خود را مهدی ملقّب ساخت و اصل وی از قریۀ سلیمه،از بخش قنا در منطقۀ فرشوط بود،با ادّعای اصلاحگری آغاز به فعّالیت کرد و در مدّتی کوتاه،توانست چهل هزار نفر را گرد خود جمع کند.وی که از پیوستن این همه نیرو مغرور شده بود،برابر حکومت ایستاد و شروع به غارت اموال مردم کرد و دو ماهی به کارهای زشت خود ادامه داد.وی که به مهدی شهرت یافته بود، مورد حملۀ نیروهای احمد پاشا بن طاهر قرار گرفت و در جریان نبرد،هزاران نفر از پیروانش در ناحیۀ خربه و شرفا از منطقۀ قنا کشته شدند.خود وی نیز به حجاز گریخت و دیگر خبری از وی به دست نیامد. (3)

47-سیّد احمد بریلوی (1201-1246 ق)

سیّد احمد بن محمّد بریلوی با ادّعای اصلاح و مهدویت در هند ظاهر شد.وی نزد شاه عبد العزیز دهلوی تحصیل کرد و القائات این استاد،سبب شد تا شاگرد جوان، خود را-که متأثّر از حرکت وهّابیون بود-صاحب الزمان و مهدی منتظر بداند.وی

ص:70


1- (1) .مهدی از صدر اسلام تا قرن سیزدهم:ص 52-54.
2- (2) .مهدی از صدر اسلام تا قرن سیزدهم:ص 54.
3- (3) .فیض الملک:ج 1 ص 238،الخطط التوفیقیّة:ج 13 ص 44 و ج 14 ص 76 و 95.

توانست شمار زیادی از مردم را به سوی خود جلب کند.کار او نشر انگاره های وهّابیت در هند،تحت پوشش جریان اصلاحی و مهدویت بود.

سال 1234 ق و پس از بازگشت از سفر حج،در پنجاب قیام کرد و با سیک ها وارد نبرد شد و در سال 1242ق بر آنان غلبه کرد.چهار سال بعد در نبردی دیگر شکست خورد و در میدان نبرد کشته شد.دعوت وی میان مسلمانان اهل سنّتِ هند،تأثیر زیادی بر جای گذاشت. (1)

باور عوام در بارۀ سیّد احمد بریلوی،آن است که او در معرکۀ نبرد کشته نشده؛ بلکه از دید مردم مخفی گشته و تا کنون زنده است.حتّی برخی از مردم افراط کرده، بر این باورند که او را در مکّه،در حال طواف دیده اند و بعد از آن غیبش زده است. (2)

48-فقیه سعید (م 1256 ق)

پس از درگذشت امام ناصر در سال 1256 ق،برادرش هادی به امامت رسید.در این زمان بود که شخصی به نام فقیه سعید،ادّعای مهدویت کرد و فتنه،سراسر یمن را فرا گرفت.وی بسیاری از شهرها را تصرّف کرد و در این میان،جنگ های عجیبی روی داد تا آن که فقیه سعید،اسیر شد و هادی،گردن او را زد و فتنه به پایان رسید.

پس از آن،امور استقرار یافت.هادی در هجدهم ذی حجّه 1259 ق در گذشت. (3)

49-علی محمّد باب (1235-1266 ق)

بی شک،یکی از بزرگ ترین ادّعاهای بابیت و مهدویت در تاریخ ایران،ادّعاهای سیّد علی محمّد باب است-که البتّه بیشتر با لفظ«قائم»مطرح شد؛چرا که در فرهنگ شیعه معمول تر از لفظ«مهدی»بوده است-؛ادّعایی که از بابیت آغاز شد و

ص:71


1- (1) .ر.ک:المهدیّة فی الإسلام:ص 268-269،دائرة المعارف بزرگ اسلامی:مدخل«بریلوی».
2- (2) .عون المعبود:ج 11 ص 248.
3- (3) .تاریخ الیمن،واسعی:ص 66.

به نبوّت و الوهیت و ارائۀ دین جدید،ختم گردید.فهم این که این مدّعا چگونه آغاز شد،نیاز به شناخت تاریخ نیمۀ اوّل قاجاریّه و پدید آمدن جریان های اخباری و شیخی دارد.ظهور میرزا محمّد اخباری و سپس شیخ احمد احسایی و سیّد کاظم رشتی،تحوّلات تازه ای را در میان دو سوی مذهب و اجتماع و انقلاب وعده می داد.

تقویت بحث های مربوط به مهدی در ادبیّات احسایی و رشتی،یکی از مسائلی بود که در ایجاد فضای نوینی که منجر به تشکیل بابیت شد،بسیار مؤثّر بود.یکی از اساسی ترین این مسائل،دادن وعدۀ قریب الوقوع بودن ظهور بود که مرتّب از آن سخن می گفتند و آن را اظهار می کردند. (1)البتّه باور شیخ احمد احسایی و سیّد کاظم رشتی در بارۀ امام زمان،به طور کلّی،همان باور امامیّه بود (2)و آنچه تازگی داشت، همین بحث ظهور و قریب بودن آن بود و نکتۀ دیگر،این که در میان شیخیّه،این باور بود که در هر زمان،یک نفر انحصاراً نیابت کامل را عهده دار باشد. (3)

به لحاظ تئوری،شیخیگری با طرح رکن رابع،زمینۀ بابیت خاص را فراهم کرد و در ادامه و در میان مدّعیان بابیت فراوانی که هر کدام،مدّعی جانشینی احمد احسایی و سیّد کاظم رشتی بودند،کار یکی از آنها-یعنی سیّد علی محمّد باب-را به نقطه ای حسّاس رساند.پیوستن شماری از افراد فعّال و پُرتلاش در این عرصه،از او یک شخصیت عجیب ساخت و تلاش آنها سبب شد تا به رغم خودِ باب-که آدم ساده و بیمار با افکار پراکنده و گاه مشمئز کننده بود-،یک جریان مذهبی در ایران به وجود آید.بعدها میرزا حسینعلی بهاء،با فعّالیت های خارجی و همراهی های

ص:72


1- (1) .شیخیگری و بابیگری:ص 20.
2- (2) .ر.ک:ترجمۀ رسالۀ حیاة النفس شیخ احمد احسایی که توسط سیّد کاظم ترجمه شده و ما حصل باور رسمی وعمومی آنان به امام زمان علیه السلام است (شیخیگری و بابیگری:ص 55-57).
3- (3) .شیخیگری و بابیگری:ص 116-117.

بی شمار مخالفان اسلام،این ماجرا را تبدیل به یک فعّالیت مذهبی گسترده کرد و در واقع،آیین بهائیت را ساخت.

داستان از آن جا آغاز شد که میرزا علی محمّد باب (متولّد 1235ق)،پس از تحصیلات ابتدایی به کربلا رفت و در مجلس درس سیّد کاظم رشتی (م 1259ق)حاضر شد؛ولی در همان سال و با داشتن همین تحصیلات مختصر،شروع به نگارش تفسیر سورۀ بقره کرد و برای نخستین بار،شش ماه پس از درگذشت رشتی،ادّعای بابیت نمود.این اتّفاق در دوره ای بود که شاگردان متعدّد رشتی،در پی کسب عنوان جانشینی او بودند.البتّه بابیت تا این جا برای شیخی ها امری عادی شمرده می شود و برای غیر آنها نیز گرچه چندان عادی نبود،امّا زنندگی زیادی نداشت؛چرا که او معتقد به وجود امام زمان و قائمیت ایشان بود و این را هم در آثارش مانند«تفسیر سورۀ یوسف»مؤکّداً می نوشت (1)و نیز این باور،از همان رکن رابع شیخی ها نشئت گرفته بود. (2)بر این اساس و شواهد دیگر،وی تا سال 1264 ق، همچنان خود را باب حجّت علیه السلام می دانست،گرچه باورهای شگفت خود را-که برگرفته از شیخیّه و تأویلات دیگرش بوده-،به صورت امری متفاوت عرضه می کرد.

در این هنگام،حاکم اصفهان،معتمد الدولۀ گرجی،او را به اصفهان آورد؛ولی این سفر و مباحثاتی که در پی داشت،منجر به اعتراض علما به میرزا آقاسی (صدر اعظم محمّدشاه قاجار) و نامۀ او فرمان برای پیگیری وضعیت این شخص-که از او به«ضالّ مُضل»تعبیر کرده-شد.معتمد الدوله،او را با مأموران به تهران فرستاد و به دستور شاه به ماکو فرستاده شد.رفتن او به ماکو در شعبان 1263 ق بود و تا جمادی الاُولی 1264 ق در آن جا به سر برد.

ص:73


1- (1) .بهائیان:ص 169-170. [1]
2- (2) .ر.ک:رحیق مختوم:ج 1 ص 581 (به نقل از:بهائیان:ص 172).

او در صفر سال 1264 ق که باب از ماکو به قلعۀ چهریق برده شد،ادّعای قائمیت را مطرح کرد.این نخستین بار بود که پس از گذشت چهار سال از ادّعای بابیت، چنین ادّعایی یعنی قائمیت از طرف وی مطرح شد. (1)ادّعای قائمیت توسّط باب، موجب شد بسیاری از علمای شیخیّه که تا این زمان او را همراهی کرده و مورد عنایت خاصّ او در خطابات بودند،از وی جدا شوند.وقتی وی به ملّا عبد الخالق یزدی جملۀ

«أنا القائم الذی أنتم بظهوره توعدون؛ من آن قائمی هستم که وعدۀ ظهورش به شما داده شده است»را نوشت،او همراه ملّا محمّدتقی هراتی،ملّا محمّدعلی برقانی و بسیاری دیگر از او جدا شدند. (2)بعدها میرزا حسینعلی و دیگر بهائیان گفتند:باب از همان سال 1260 ق،نبوّت و اسلام و قائمیت و همه را کنار گذاشته بود. (3)

ادّعای مقام الوهیت،تنها چیزی بود که بهائیانِ بعدی برای وی قائل شدند و از همان اوّل،ثابت دانستند.خود باب از این پس مطرح کرد که ظهور او همانند ظهور موسی علیه السلام و عیسی علیه السلام و محمّد صلی الله علیه و آله بوده است. (4)البتّه بعد از این،به موضوع این نوشته ارتباط ندارد؛چون بحث ما در بارۀ ادعای مهدویت است،نه ادّعای نبوّت.

50-غلام احمد قادیانی (1839-1908 م)

(5)

غلام احمد قادیانی اندکی پس از میرزا علی محمّد باب،ادّعاهایی را در زمینۀ مهدویت و نبوّت و سپس ایجاد یک گرایش دینی جدید مطرح کرد.احمد قادیانی ملقّب به«مسیح ثانی»،یک هندی منتسب به قادیان پنجاب است.وی درس دینی خواند و سپس به حکومت انگلیسی ها پیوست و در شهر سیالکوت ساکن گشت.

اندکی بعد مدّعی مهدویت و آن گاه مدّعی خدایی شد؛چیزی که در هند،امر

ص:74


1- (1) .نقطة الکاف:ص 212 (به نقل از:بهائیان:ص 209). [1]
2- (2) .تاریخ نبیل زرندی:ص 198.
3- (3) .برای نمونه،ر.ک:تاریخ صدر الصدور از عبّاس افندی:ص 207.
4- (4) .ر.ک:بهائیان:ص 216 به بعد. [2]
5- (5) .نوادۀ وی،میرزا بشیر احمد،کتابی با عنوان سیرة المهدی در شرح حال وی نوشته که ندوی در کتاب القادیانی و القادیانیّه (ص 24-31)،از آن استفاده کرده است.

عجیبی تلّقی نمی شود.با اتمام قرن سیزدهم هجری،وی خود را مجدِّد قرن نیز خواند؛پدیده ای که همیشه بهانه ای برای مهدویت بوده است.وی آثاری داشت از جمله:حمامة البشری إلی أهل مکّة و صلحاء امّ القری،تریاق القلوب،حقیقة الوحی و مواهب الرحمن (1)است.در کتاب اخیر (ص 29) آمده است:

«إنّی أنا المسیح الموعود و الإمام المنتظر المعهود،و أوحی إلیّ من اللّه کالأنوار الساطعة؟؟؟» .

بسیاری،از جمله مرحوم محمّد اقبال،علیه وی کتاب نوشتند و او را یک شورشی علیه اسلام دانستند. (2)در حال حاضر،طرفداران وی همچنان فعّال بوده و از قضا،درست مانند بهائیت،از سیستم تبلیغاتی پُرقدرتی برخوردار هستند،هر چند بیش از بهائیان و اساساً بر خلاف آنان،همچنان خود را به اسلام،وصل می کنند.

یکی از انتقادات همیشگی به وی،همراهی اش با انگلیسی ها در تمام این دوره بوده است.

51-پنج نفر از شاگردان شیخ احسایی و سیّد کاظم رشتی

مدّعی مهدویت یا رکن رابع بودن یا هر گونه،جانشینی خاص،آن چنان که نوعی تمایز از نیابت عمومی داشته باشد،پدیده ای عمومی در میان شاگردان سیّد کاظم بوده و چنان که گذشت،علی محمّد باب نیز چنین بوده و مسیر را از همین جا آغاز کرده است.آیت اللّه سید شهاب الدین مرعشی نجفی در بارۀ پنج نفر دیگر از شاگردان شیخ احمد و سیّد کاظم،ادّعای مهدویت را مطرح کرده است:

یک.میرزا طاهر حکّاک:وی اهل اصفهان و از شاگردان سیّد کاظم رشتی بوده است.در اصفهان،حکّاک بوده و خطّ نسخ را بسیار زیبا می نوشت.او به استانبول رفت و کم کم،خود را به«ناصح العالم»ملقّب کرد.او برای ناصر الدین شاه با

ص:75


1- (1) .چاپ 1903 ق.
2- (2) .الأعلام،زرکلی:ج 1 ص 256.

خطاب«نور چشم عزیزم،ناصر الدین میرزا!»توصیه می نوشت،چنان که به سلطان عبد الحمید می نوشت:«جوجو قم عبد الحمید افندی».

آقای مرعشی می افزاید:

صورت هر دو نامه را حقیر،نزد مبلّغین این مسلک دیده ام.در استانبول مدّعی شده بود که از طرف تمام انبیا مبعوث شده است تا بشر را نصیحت کند.کم کم،کار او بالا گرفت و دعوی مهدویت نمود.گویا او را حدود سال 1300 ق،با خوراندن سم،کشته اند.وی تابعین بسیار پیدا کرد که آنها را«طاهریّه»نامید. (1)

دو.شیخ مهدی قزوینی:فرد دیگری از شاگردان سیّد کاظم که مدّعی مهدویت شد،شیخ مهدی قزوینی است.وی مقیم کربلا و از اصحاب حاج سیّد کاظم رشتی بود.دعوت مهدویتش در کمال سر و پنهانی بوده،چنان که پس از وفات وی معلوم شد.تألیفاتی در این خصوص دارد که آقای مرعشی،آنها را دیده است. (2)

سه.سیّد محمّد همدانی:مقیم هند و از شاگردان شیخ احمد احسایی بود.وی در ابتدای ورود به هند فقط کلمات شیخیّه را ترویج می کرد؛ولی بعدها دعوی مهدویت نمود و در سال 1277 ق مُرد. (3)

چهار.سیّد ولی اللّه:وی اصفهانی الأصل و متولّد هندوستان و شاگرد شیخ احمد احسایی و مقیم شهر بمبئی بود.

پنج.میرزا حسن:او همدانی الأصل و از تلامیذ حاجی کریم خان (رئیس شیخیّۀ حاج کریم خانی) است.در ابتدای ورود به هندوستان،ترویج سخنان حاج کریم خان می نمود؛ولی بعدها ادّعای مهدویت کرد. (4)

ص:76


1- (1) .موسوعة العلّامة المرعشی:ج 2 ص 345.
2- (2) .موسوعة العلّامة المرعشی:ج 2 ص 354.
3- (3) .موسوعة العلّامة المرعشی:ص 355.آقای مرعشی افزوده که این مطلب را از آقا شیخ اسماعیل محلّاتی شنیده است.
4- (4) .موسوعة العلّامة المرعشی:ص 335.مرحوم مرعشی مورد چهارم را از استاد بلاغی و مورد پنجم را از ū حاج میرزا علی شهرستانی شنیده است.
52-محمّد بن عبد اللّه قحطانی (م 1980 م)

یکی از مهم ترین و پُرسر و صداترین ادّعاهای مهدویت در زمان ما،ظهور شخصی به نام جُهَیمان عتبی در مسجد الحرام و معرّفی فردی به نام محمّد بن عبد اللّه قحطانی به عنوان مهدی در روز اوّل محرّم سال 1400 ق بود که منجر به آشوبی یک هفته ای در شهر مکّه شد؛خبری که در تمام دنیا به شکل وسیعی انعکاس یافت.

جُهَیمان که یک شیخ سلفی مخالف دولت سعودی بود،در نخستین روز قرن پانزدهم هجری (1400/1/1) دعوت خویش را در مسجد الحرام علنی کرد.وی از قبل،تدارک این قیام را دیده و دست کم،250 نفر را در مسجد،متشکّل و مسلّح کرده بود.

داستان جهیمان به دلیل اشغال مسجد الحرام و تصرّف بعدی آن جا توسّط نیروهای سعودی و کشته شدن شمار زیادی از مردم و نیروهای دولتی،تأثیر شگفت و عمیقی بر جای گذاشت.دامنۀ وسیع این ماجرا،تعداد فراوان کشته ها از دو طرف، اعدام بیش از شصت نفر و زندانی شدن ده ها نفر برای سال ها،ماجرای پُرسر و صدایی را در جهان اسلام پدید آورد.

به علاوه چندان به بحث های مربوط به مهدویت دامن زد که پس از آن،ده ها کتاب در سعودی در بارۀ ظهور مهدی نوشته شد.جهیمان،کتابی در بارۀ علائم ظهور،با نام رسالة الفتن و أخبار المهدی و نزول عیسی و اشراط الساعة نگاشته است که همراه شش رسالۀ دیگر به عنوان مجموع سبع رسائل چاپ شده بود.

پس از شکست این ماجرا،سعودی ها به سرعت دست به کار شدند و عالمان زیادی را تشویق کردند تا در بارۀ اخبار مهدی و آخر الزمان،کتاب هایی بنویسند و هدف آنها جلوگیری از بروز این گونه حرکت ها بود.شماری از این رسائل و

ص:77

کتاب ها-که به طور مکرّر در سال های بعد چاپ شد-،در ظاهر،به هدف روشنگری علمی در این زمینه و ارائۀ دیدگاه درست بود.

در بارۀ ماهیت قیام جهیمان،مطالب زیادی منتشر شده است؛امّا مهم آن است که ماجرای ظهور این مهدی،این بار نیز مثل دفعات بسیار فراوان پیشین نه در میان شیعیان،بلکه در میان سنّیان،آن هم سنّیان سلفی بروز کرد.فقط یک نقطۀ توافق در هر دو مذهب یکسان بود و آن،حضور سنّی های اهل حدیث و اخباری مسلک بود که با نگاه به احادیث ملاحم و فتن در صحیح البخاری،صحیح مسلم و سنن أبی داود و...،به این مسیر کشیده شده بودند.در میان شیعه نیز بروز این قبیل گرایش ها معمولاً در میان کسانی بوده که اعتبار زیادی برای اخبار قائل بوده اند.

این داستان از آن جا شروع می شد که در دهۀ پنجاه میلادی،افکار ناصریسم و ورود نشریه های خارجی به عربستان،فضا را باز کرد و وضعیت بی دینی رو به توسعه گذاشت.در این زمینه،یکی از علمای سلفی کویت،نامه ای به بن باز نوشت و از او خواست که از حکومت بخواهد جلوی نشریه های خارجی را بگیرد.در آن زمان،گفته می شد که بیشتر جوانان،اهل نماز نبودند و فقط پیران،نماز می خواندند.

در این وقت بحث حسبه و امر به معروف و نهی از منکر مطرح شد و در مناطق مختلف،گروه هایی شکل گرفتند.در مدینه هم از جمله افرادی که نخستین بار «جماعت حسبه»یا«الجماعة السلفیّة المحتسبة»را درست کردند،از رهبران آنان، همین جُهَیمان بود.اینها تحت تأثیر ناصر الدین البانی هم بودند که فکر او در دانشگاه مدینه مؤثّر بود.گروه جدید از یک طرف،تحت تأثیر البانی به عنوان رهبر علمی بودند و از سوی دیگر،تحت تأثیر بن باز که رهبر معنوی آنان شمرده می شد.

اینها خود را سلفی و اهل حدیث واقعی می دانستند و ترکیبی از طلّاب روستایی و شهری و کسانی از کشورهای دیگر بودند که در دانشگاه مدینه درس می خواندند.

از حوالی سال 1975 م بود که اندیشه های تکفیری در این جماعت رسوخ کرد و

ص:78

منتقد شیوخ رسمی هم شدند.

پدر جهیمان،از اخوانی های وهّابی و از یاران عبد العزیز بود که سال 1966 م در تصادف کشته شد.پسرش در جماعت دعوت و تبلیغ،و تحت تأثیر البانی بود.از حوالی سال 1975 م که بن باز هم به ریاض رفت،طلّاب جوان،انتقادهایی به آخوندهای قدیمی داشتند و متأثّر از البانی بودند.زمانی که جماعت دعوت و تبلیغ رو به افراط گذاشتند و تحت تعقیب قرار گرفتند،جهیمان گریخت.او نفوذ خاصّی روی افراد داشت و توانست 250 نفر را در نخستین مرحلۀ حمله به مسجد الحرام در سال 1400 ق رهبری کند.

جهیمان،ضدّ دولت سعودی بود و فقها را هم همراه دولت می دانست؛دولتی که با کفّار دوستی دارد.جهیمان،رساله ای با عنوان رفع الالتباس عن ملّة إبراهیم علیه بن باز نوشت،که مهم ترین فقیه حامی دولت سعودی بود.البتّه این گروه،دولت سعودی را کافر نمی دانستند؛اما آن را دولتی جائر تلقّی می کردند.آنها از این که دولت به شیعیان منطقۀ شرقیّه اجازۀ حیات داده و از آنها زکات می گیرد و با آنها مدارا می کند،مورد اتّهام قرار می دادند.

محمّد بن عبد اللّه ترکی قحطانی (متولّد 1956 م) (کسی که مهدیِ این ماجرا شد)،در دانشگاه محمّد بن سعود در ریاض درس خواند و در علم حدیث وارد شد.وی نیز وهّابی بود و اندیشه های ابن تیمیّه و محمّد بن عبد الوهّاب را داشت.

در این ماجرا،او ادّعای مهدویت کرد و در مسجد الحرام از مردم خواست به عنوان مهدی با او بیعت کنند.وی در 24 نوامبر 1979م در صحن مسجد الحرام کشته شد.

این شخص یک سال قبل هم توسّط دولت سعودی،دستگیر و همراه دیگران پس از گرفتن تعهّد،آزاد شده بود.

سال 1979م که جهیمان کتاب اشراط الساعة را نوشت و گفت که هشت سال است که علائم ظهور مهدی در حال آشکار شدن است.در این جا بود که فکر ظهور

ص:79

مهدی در نخستین روز قرن پانزدهم به ذهن جُهَیمان و محمّد بن عبد اللّه افتاد.

در آخرین حج-که این ماجرا در دنبالۀ آن رخ داد-،طبق گفتۀ البانی به گونه ای گذشت که مرتّب از احادیث ظهور مهدی از او سؤال می شد.به او گفته بودند که محمّد بن عبد اللّه قحطانی،ظهور خواهد کرد؛امّا البانی می گفت که مهدی از شام می آید،نه حجاز.اینها مطالبی است که البانی در مجلّد سوم سیرۀ ذاتیّه-که شرح حال خودنوشت اوست-بیان کرده است.

جُهَیمان در 25 ذی حجّه سال 1399 ق در طائف با همراهانش اجتماع کرد و به عنوان مهدی با محمّد بن عبد اللّه قحطانی-که شوهرخواهرش بود-بیعت نمود.

این جماعت،نخستین روز سال جدید یعنی اوّل محرّم 1400 ق با سلاح در مقابل کعبه ظاهر شدند.صبحگاه روز سه شنبه اوّل محرّم بود که این 250 نفر مسلّح، اعلان مهدویت کردند.همان موقع،هیئت کبار علما بیانیّه داد و آنان را منحرف اعلام کرد.بن باز هم فتوایی علیه آنان داد.حکومت،بعد از دو هفته در سوم دسامبر 1979 م توانست مسجد را تصرّف کند.

مدّعی مهدویت روز چهارم کشته شد و جمعاً 177 نفر از پیروان مهدی کشته شدند.بقیّه هم از جمله جُهَیمان دستگیر شدند.در نهم نوامبر سال 1980 م بود که 63 نفر اعدام شدند.یکی از آنان جُهَیمان بود.ده ها مرد و دوازده زن نیز به زندان محکوم گشتند.

2/4 مدّعیان دروغین وکالت

اشاره

آرمان ها و آموزه های اصیل و مقدّس،گاه دستاویز کسانی می شود که در پی دستیابی به مقام و موقعیت اجتماعی یا امکانات مالی و سیاسی،از گرایش و اشتیاق توده های باورمند،سوء استفاده می کنند و جامه ای نیکو بر درون نازیبای خود

ص:80

می کشند و با ادّعایی نادرست و انتسابی دروغین،سود خود می جویند.یکی از مهم ترین عرصه های این سوء استفاده-که از زمان هایی دیر و دور،نمود و بروز یافته است-،مفهوم منجی و افراد مرتبط با این اندیشۀ امیدآفرین است.

در جوامع دینی و بویژه شیعی،هر از گاهی شاهد ادّعای دروغین ارتباط با قائم آل محمّد و نیابت و وکالت از سوی ایشان هستیم.کسانی که خود را حامل ابلاغ پیام از طرف امام مهدی علیه السلام،نشان می دهند و یا بی آن که ادّعای نیابت و وکالت کنند،از رابطۀ نزدیک و تنگاتنگ خود با امام مهدی علیه السلام سخن به میان می آورند و یا با ترویج نزدیک بودن ظهور،خود را زمینه ساز آن معرفی می کنند و اگر زمینه ای دیدند و جسارتی داشتند،ابایی ندارند که حتّی خود را مهدی موعود بخوانند.

در این میان،نمونه هایی فراوان را برای ادّعای وکالت و نیابت دروغین امام مهدی علیه السلام می توان ارائه داد.فروانیِ وکالت دروغین،به عنوان یکی از عرصه های انحراف از مهدویت اصیل،از آن روست که ساده تر و زودتر از ادّعای اصل مهدویت،مقبول توده های ناآگاه می شود.در طول تاریخ،هر گاه وکالت و نیابت کاذب از سوی افراد مقدّس مآب و ریاکار،ادعا شده،پشتیبانیِ ساده لوحان را به دست آورده و به دلیل ارتباط عاطفیِ مردم با امام مهدی علیه السلام،از اقبال زودباوران برخوردار و تنها از سوی مؤمنان هوشیار و باورمندان خردورز،با مقاومت روبرو شده است.این در حالی است که ادّعای دروغین مهدویت،نیازمند تلاشی بیشتر و تردستی و نیرنگ های فزون تر از این است؛زیرا عموم شیعیان می دانند که امام مهدی علیه السلام زادۀ امام حسن عسکری است و صدها سال پیش به دنیا آمده و تباری معلوم و والا دارد،در حالی که افراد مدّعی دروغین مهدویت،از قوم و قبیله ای معمولی و معیّن بوده اند.بنا بر این،ادّعای مهدویت آنان در جامعه و حتّی از جانب تودۀ مردم نیز به سادگی پذیرفتنی نبوده است.

به سخن دیگر،مدّعیان دروغین نیابت و وکالت،بدون آن که دشواریِ خاصّی

ص:81

در پیش برد ادعای خود داشته باشند و بی آن که به تغییر و تحوّل بنیادی در خود و ادّعایشان نیازمند باشند،می توانند با عوام فریبی،ادّعای نیابت کنند و از فواید دنیوی و زودگذر این ارتباطِ ادّعایی بهره ببرند.و از این رو،سودجویان از امر مقدّس نیابت ووکالت فزون ترند.در این جا برخی از چهره های شاخص این ارتباط دروغین را معرفی می کنیم و گوشه ای از شرح حال آنها را بیان می نماییم.

شریعی

شریعی،از اصحاب امام هادی علیه السلام و امام عسکری علیه السلام (1)و اوّلین فردی است که به دروغ ادّعای نیابت و وکالت امام مهدی علیه السلام را مطرح کرده است.اطّلاعات قابل توجّهی در بارۀ شریعی،پیشینۀ وی،ارتباط او با سازمان وکالت و میزان تأثیرگذاری او بر جامعۀ شیعی وجود ندارد.بنا بر این،شخصیت و اقدامات او برای ما مجهول است.تنها پیشقدم بودن او در این ادّعای ناصحیح،موجب شهرت او گشته است.

محمّد بن همام در بارۀ وی نوشته است:نخستین کسی بود که ادّعای جایگاهی را کرد که خداوند،او را در آن جا قرار نداده بود و شایستۀ آن هم نبود و به خداوند و حجّت هایش،دروغ بست و چیزهایی را به آنها نسبت داد که شایستۀ ایشان نبود و ایشان از آن بیزار بودند.از این رو،شیعیان،او را لعنت کردند و از او بیزاری جستند و توقیع امام علیه السلام در نفرین و بیزاری از او بیرون آمد.

هارون گفت:سپس کفر و کژرویِ او آشکار شد.

همۀ این بدعت گذاران،در درجۀ نخست،به امام دروغ می بستند که وکیل امام اند،و افراد ضعیف را با این ادّعا به ولایت و دوستی خود فرا می خواندند.بعد کارشان به عقیدۀ حلّاجیه کشید،همان گونه که در بارۀ ابو جعفر شلمغانی و همسانانش-که لعنت های پیاپی خدا بر آنها باد-رایج و مشهور است. (2)

ص:82


1- (1) .الغیبة،طوسی:ص 398.
2- (2) .همان جا.

توقیع لعن و برائت مختص به او،اکنون در اختیار ما نیست؛ولی در توقیع صادر شده برای شلمغانی به این ماجرا اشاره شده است:

أعلِمهُم-تَوَلّاکُمُ اللّهُ-أنَّنا فِی التَّوَقّی وَالمُحاذَرَةِ مِنهُ عَلی مِثلِ ما کُنّا عَلَیهِ مِمَّن تَقَدَّمَهُ مِن نُظَرائِهِ،مِنَ:الشَّریعِیِّ،وَالنُّمَیرِیِّ،وَالهِلالِیِّ،وَالبِلالِیِّ وغَیرِهِم. (1)

خداوند،سرپرستی تان را به عهده گیرد! به آنان اعلام کن که ما از او در حذر و مراقبت هستیم،همان گونه که از مدّعیان دروغین پیشین همانند او،همچون شریعی،نمیری،هلالی و بلالی و جز ایشان،در حذر بودیم.

این متن نشان دهندۀ آن است که کفر و الحاد شریعی و برائت امام علیه السلام از وی، چنان شهره بوده که شلمغانی به او مانند گشته است.

برخی گفته اند:پیروان او گروهی با نام شریعیه هستند؛ (2)امّا در بارۀ این گروه، اطّلاعات روشنی در اختیار ما نیست.

گفتنی است:برخی از محقّقان،محمّد بن موسی سریعی یا شریقی را با فرد موسوم به«شریعی»متّحد دانسته اند. (3)

محمّد بن موسی،از اصحاب امام عسکری علیه السلام بوده و با اوصاف غالی و ملعون از او یاد شده است.ملعون شمرده شدن هر دو نام،قرینه ای بر اتّحاد این دو است، همچنان که شباهت نوشتاری سریعی و شریعی،احتمال تصحیف در نگارش نام او را تقویت می کند.تنها نکتۀ مخالف با این نظریه،سخن تلّعُکبَری است که در بارۀ شریعی نوشته است:«أظن إسمه حسن». (4)بدیهی است که اگر نام او«حسن»باشد، نمی تواند با محمّد بن موسی متّحد باشد.البته تلّعکبری نیز بدین نظر،اعتماد تام نداشته و تنها گمان خویش را با لفظ«أظنُّ»ابراز نموده است.

ص:83


1- (1) .ر.ک:ص 160 ح 670. [1]
2- (2) .دراسات فی علم الدرایة:ص 149.
3- (3) .معجم رجال الحدیث:ج 18 ص 301.
4- (4) .همان جا.

احمد بن هلال

احمد بن هلال عبرتایی، (1)متولّد سال 180 قمری (2)و از اصحاب امام هادی علیه السلام (3)و امام عسکری علیه السلام (4)است؛امّا گزارش تاریخی یا حدیثی از ارتباط او با امام جواد علیه السلام در دست نداریم،اگر چه او در زمان امام جواد علیه السلام در حوزه های حدیثی شیعه حضور داشته و با موضوع غیبت،آشنا بوده است. (5)

برخی از متون،حضور او در سامرّا و توفیق دیدار امام عسکری علیه السلام و رؤیت امام مهدی علیه السلام را به همراه چهل نفر دیگر،گزارش کرده اند. (6)

جایگاه حدیثی او در برخی از کتب،مورد تأکید قرار گرفته است.شیخ طوسی در بارۀ او گفته است:«قد روی أکثر اصول اصحابنا» (7)و دیگری درباره او گفته است:

«کان رواة أصحابنا بالعراق لقوه و کتبوا منه». (8)

در میان مردم به زهد و عبادت،شهره بود.54 بار به حج رفت که حدّاقل بیست سفر آن با پای پیاده،ظاهرا از عراق،بوده است. (9)

احمد بن هلال در سال 267 هجری،مدّت کوتاهی پس از نیابت یافتن محمّد بن عثمان دومین نایب خاص،از دنیا رفت. (10)

ص:84


1- (1) .عبرتا،روستای بزرگی در جنوب بغداد که ادیبان و راویان بسیاری داشته است (معجم البلدان:ج 4 ص 77).
2- (2) .رجال النجاشی:ص 83 ش 199.
3- (3) .رجال الطوسی:ص 384 ش 5649.
4- (4) .همان:ص 397 ش 5829.
5- (5) .وی در نقل یکی از احادیث می گوید:«حدّثنا محمّد بن أبی عمیر سنة أربع و مئتین»(مقتضب الأثر:ص 9. [1]همچنین ر.ک:الکافی:ج 1 ص 342 ح 29، [2]حدیث مشهور زُراره در بارۀ دعا در عصر غیبت.احمد بن هلال که در سند این روایت واقع است،می گوید:«سمعت هذا الحدیث منذ ست و خمسین سنه».با توجّه به آن که او در سال 267ق،از دنیا رفته،بنا بر این حداکثر در سال 210ق،این حدیث را شنیده است.
6- (6) .ر.ک:ج 5 ص 24 ح 772.
7- (7) .رجال الطوسی:ص 397 ش 5829.
8- (8) .رجال الکشّی:ص 535 ش 1020 (به نقل از احمد بن ابراهیم مراغی).
9- (9) .همان جا.برخی از نسخ رجال الکشّی،تمام 54 سفر او را با پای پیاده دانسته اند.
10- (10) .رجال النجاشی:ص 83 ش 199.

ناهنجاری های رفتاری احمد بن هلال

شیخ طوسی از او با وصف«غالی»، (1)«ضعیف فاسد المذهب» (2)و«مشهور بالغلو واللّعنة»، (3)یاد کرده است.نجاشی نیز در بارۀ او نوشته است:

قد روی فیه ذموم من سیّدنا أبی محمّد العسکری. (4)

درباره او نکوهش هایی از امام عسکری علیه السلام صادر شده است.

در توقیع امام مهدی علیه السلام نیز از او با«صوفی متصنّع»یاد شده است. (5)

از سخن نجاشی استفاده می شود که او در زمان امام عسکری علیه السلام هم متّهم بوده و امام علیه السلام او را نکوهش کرده است،اگر چه نکوهش او به حدّی نبوده است که از جرگۀ اصحاب،خارج شود.بنا بر این،حضور او در مجلس امام عسکری علیه السلام و رؤیت امام مهدی علیه السلام نیز نقل شده است. (6)

مخالفت وی با نیابت خاصّ محمّد بن عثمان عَمْری، (7)نمود و بروز ناهنجاری های پیشین است.ظاهراً او با استفاده از ظاهر الصلاح بودن خویش و دارا بودن وجهه و موقعیت ویژه در میان مردمان،توقّع آن داشت که پس از درگذشت نایب اوّل امام مهدی علیه السلام،دومین نایب ایشان،معرّفی شود.شیخ طوسی،او را یکی از مدّعیان نیابت خاص شمرده و در موردی دیگر،او را وکیل مذموم دانسته است. (8)

سخن امام علیه السلام که یک بار او را متصنّع خوانده (9)و بار دیگر او را صوفی متصنع

ص:85


1- (1) .رجال الطوسی:ص 384 ش 5649.
2- (2) .الاستبصار:ج 3 ص 28.
3- (3) .تهذیب الأحکام:ج 9 ص 204.
4- (4) .رجال النجاشی:ص 83 ش 199.
5- (5) .رجال الکشّی:ص 535 ش 1020
6- (6) .ر.ک:ج 5 ص 24 ح 772.
7- (7) .الغیبة:ص 399 ش 374.
8- (8) .ر.ک:ص 153 ح 666 (الغیبة).
9- (9) .ر.ک:ص 154 ح 667 (رجال الکشّی).

شمرده، (1)حاکی از آن است که عبادت های پیشین او نیز ریاکارانه بوده تا بدان وسیله در دل مردمان،جای گیرد.

خلاصۀ سخن آن که او در اواخر عمر،به همه چیز پشت پا زد و یک سره به مخالفت با امام علیه السلام پرداخت.حسین بن روح در نامه ای که سال ها پس از مرگ او، برای اعلان ارتداد شلمغانی نگاشت،احمد بن هلال را نیز همانند شلمغانی،مرتد شمرده است:

پیش تر نیز چیزهایی به دست احمد بن بلال (2)و دیگر همتایانش به سوی شما آمده بود که آنها هم مانند همین شلمغانی عزاقری،از اسلام بیرون رفته اند.نفرین و خشم خدا بر ایشان باد! (3)

سعد بن عبد اللّه نیز او را ناصبی خوانده و در بارۀ بدفرجامی او گفته است:

ما رأینا و لا سمعنا بمتشیّع رجع عن التشیع إلی النصب إلّاأحمد بن هلال. (4)

تاکنون ندیده ایم و نشنیده ایم که شیعه نمایی از تشیع به ناصبی بودن روی آورد مگر احمد بن هلال.

ظاهراً مقصود سعد بن عبد اللّه،مخالفت ابن هلال با امام علیه السلام است که در حقیقت خروج بر ایشان،شمرده می شود.

اتّهام ناصبیگری را تنها سعد بن عبد اللّه بیان کرده و در توقیعات امام علیه السلام و یا اظهارات دیگر معاصران او،بدان اشاره نشده است.تنافی شدید مفهوم غلو با ناصبیگری موجب شده است که برخی به توجیه سخن سعد بن عبد اللّه بپردازند.

برخی ادّعا کرده اند:عالمان قم،از جمله سعد بن عبد اللّه در دشمنی با مخالفان

ص:86


1- (1) .همان جا.
2- (2) .به احتمال فراوان،«بلال»تصحیف«هلال»و مقصود،احمد بن هلال،ابو جعفر عبرتایی است که به دروغ،ادّعای سفیری امام عصر علیه السلام را داشت.(م)
3- (3) .ر.ک:ص 228 ح 695.
4- (4) .کمال الدین:ص 76. [1]

ارکان امام علیه السلام بسیار تند و افراطی عمل می کرده اند.از این رو،او را ناصبی خوانده اند؛ولی این توجیه پذیرفته نیست، (1)بویژه آن که دشمنی او با امام عصر علیه السلام آشکار نبوده است.

شیخ انصاری علیه السلام با استناد به غلو و نصب احمد بن هلال،گفته است:

و بعد ما بین المذهبین یشهد بأنّه لم یکن له مذهب رأساً. (2)

فاصله طولانی میان دو مذهب نشان می دهد که او اساساً مذهبی نداشته است.

مواجهۀ امام با احمد بن هلال

ظاهر الصلاح بودن احمد بن هلال،همچون زهد و عبادت و حج گزاردن فراوان با پای پیاده،موجب شد که حسادت او مخفی بماند و اعتراض او علیه وکیل دوم، مخالفت با امام علیه السلام تلقّی نشود.

بدین جهت،سه توقیع شریف در توبیخ و لعن ابن هلال،صادر شده است که نشان از شدّت برخورد امام علیه السلام با وی و دشواری مقابله با اوست.حتّی پس از صدور توقیع اوّل امام علیه السلام،برخی در آن تشکیک نموده،در پی تحقیق برآمدند.احمد بن ابراهیم مراغی گفته است:

کان روات أصحابنا بالعراق لقوه و کتبوا منه فانکروا ما ورد فی مذمّته وحملوا القاسم بن العلاء علی أن یراجع فی أمره. (3)

راویان شیعه در عراق فراوان به او مراجعه کرده و به نقل از او،حدیث می نوشتند از این رو نکوهش های صادر شده دربارۀ او را نمی پذیرفتند.بدین سبب قاسم بن علاء را مأمور کردند تا درباره او [با ناحیه مقدسه] صحبت کند.

توقیع دوم علیه ابن هلال،شدیدتر بود و در انتهای آن آمده بود:

ص:87


1- (1) .تهذیب المقال:ج 3 ص 313.
2- (2) .کتاب الطهارة:ج 1 ص 354. [1]
3- (3) .رجال الکشّی:ص 535 ش 1020.

فانّه لا عذر لأحد من موإلینا فی التشکیک فیما یروی عنّا ثقاتنا. (1)

هیچ عذری از هیچ یک از دوستان ما پذیرفته نیست که در مطالب نقل شده از ما توسط افراد مورد اعتماد ما شک و تردید کنند.

اصرار برخی از افراد بر سلامت احمد بن هلال،موجب شد که امام علیه السلام توقیع سوم را صادر فرماید و با یادآوری پیشینۀ مثبت برخی از منحرفان دیگر،از جمله فردی به نام دهقان،احمد بن هلال را نیز مذموم بشمرند. (2)

علاوه بر این سه توقیع،در نامه ای نیز که حسین بن روح در ردّ ادّعاهای شلمغانی نگاشته به انحراف و ارتداد احمد بن هلال،اشاره شده است. (3)

چگونگی مواجهه با روایات او

آوردیم که هیچ اختلافی در بارۀ فساد عقیدۀ احمد بن هلال در سالیان آخر عمر، وجود ندارد،همچنان که وجاهت ظاهری پیشین او در میان مردمان نیز امری پذیرفته است.اکنون وضعیت رجالی او را مورد بحث قرار می دهیم.چهار نظریه در بارۀ اعتماد بر احادیث گزارش شده از او محتمل است:

1.مردود شمردن تمام روایات؛

2.قبول تمام روایات؛

3.قبول کردن روایات قبل از انحراف و مردود شمردن روایاتی که بعد از انحراف از او نقل شده است؛

4.مردود دانستن منفردات او.

نجاشی او را«صالح الروایة یعرّف منها و ینکر؛دارای روایات نیکو که برخی از آنها شناخته شده هستند و برخی ناشناخته هستند»، (4)خوانده است.شیخ طوسی در

ص:88


1- (1) .همان جا.
2- (2) .همان:ص 536.
3- (3) .ر.ک:ص 156 ح 669.
4- (4) .رجال النجاشی:ص 83 ش 199

کتاب های حدیثی خویش در بارۀ او گفته است:

ما یختصّ بروایته لا نعمل علیه. (1)

به روایات اختصاصی او عمل نمی کنیم.

ضعیف فاسد المذهب لا یلتفت إلی حدیثه فیما یختصّ بنقله. (2)

او فردی ضعیف و دارای مذهبی فاسد است که به روایاتی که تنها او نقل می کند اعتنا نمی شود.

شیخ طوسی،این رویش را در موارد دیگری از کتاب تهذیب الأحکام،اعمال کرده است. (3)همو در عدّة الاُصول گفته است:

روایات او در حال استقامت،مورد قبول بوده،پس از انحراف،مردود است. (4)

ابن ولید،احادیث او را در نوادر الحکمه ناصحیح شمرده و ابن غضائری در بارۀ او توقّف کرده است. (5)

برخی از متأخّران همانند آیة اللّه خویی،او را ثقه می شمارند؛زیرا شخص فاسد العقیده نیز می تواند راستگو باشد. (6)ایشان به قول نجاشی استناد کرده که او را«صالح الروایة»خوانده است.همچنین قول شیخ طوسی در بارۀ قبول روایات او در حال استقامت را دلیل بر وثاقت شخصی او دانسته است. (7)

در بارۀ احادیث احمد بن هلال،توجّه به چند نکته شایسته است:

1.پس از صدور توقیع لعن و طرد احمد بن هلال به وسیلۀ امام علیه السلام،انحراف وی ثابت گردیده و احادیث پس از انحراف وی،بی تردید پذیرفته نیست.

ص:89


1- (1) .تهذیب الأحکام:ج 9 ص 204 ح 812.
2- (2) .الاستبصار:ج 3 ص 28.
3- (3) .تهذیب الأحکام:ج 9 ص 204 ش 812.
4- (4) .عدّة الاُصول:ج 1 ص 151.
5- (5) .رجال الغضائری:ص 112 ش 166 (چاپ دار الحدیث).
6- (6) .معجم رجال الحدیث:ج 3 ص 151.
7- (7) .همان:ص 151 و 153.

2.در دوران قبل از انحراف،او محتاج آن بود که به احتیاط،سخن گوید و در محدودۀ شریعت با احتیاط تمام،گام بردارد تا هیچ شبهه ای در وجاهت و صلاحیّت او پدید نیاید.سخن نجاشی که او را صالح الروایه خوانده و سخن شیخ طوسی که گفته است:روایات او در زمان استقامت،پذیرفته است،می تواند ناظر بدین خصوصیت باشد.

3.می توان ادّعا کرد:احادیثی که از احمد بن هلال در کتاب های شیعه نقل شده، مربوط به دوران قبل از انحراف اوست؛زیرا:

الف.پس از صدور توقیعات چندگانۀ لعن و طرد او،راویان حدیثی از او فاصله گرفته اند و بعید است گزارشی از او در این زمان نقل کنند.

ب.زندگی او پس از انحراف،بسیار کوتاه بوده (کمتر از دو سال) و در این مدّت بسیار کم و با موقعیتی که او داشته،بعید است مورد مراجعۀ محدّثان و عالمان بوده باشد.

4.وضعیت احمد بن هلال،به وضعیت رجالی شلمغانی شباهت دارد.حسین بن روح نوبختی،نایب خاصّ امام مهدی علیه السلام گزارش های قبل از دوران انحراف شلمغانی را مورد قبول دانسته است. (1)

5.از احمد بن هلال،بیش از هفتاد حدیث در کتب اربعه نقل شده است. (2)

نزدیک به بیست حدیث،در بارۀ امامت و امام مهدی علیه السلام نیز به نقل از او در کتاب های دیگر وجود دارد که در مجموعۀ حاضر،موجود است.

6.بررسی مضمونی احادیث احمد بن هلال،نشانگر آن است که نیمی از احادیث او،همگون با احادیث مشهور شیعی است.نیم دیگر از احادیث او نیز متونی مستبعد است و به متون غالیانه شباهت داشته یا محتاج تأویل است.

ص:90


1- (1) .ر.ک:ج 3 ص 368 ح 639.
2- (2) .معجم رجال الحدیث:ج 3 ص 153.

7.نتیجه نهایی آن که احادیث منفرد او قابل اعتماد و عمل نخواهد بود.متون مشترک او با دیگران نیز وثاقت او را اثبات نمی کند.بنا بر این،نظر شیخ طوسی از اتقان بیشتری برخوردار خواهد بود.

ابو طاهر محمّد بن علی بن بلال

محمّد بن علی بن بلال،در خاندانی حدیثی و مورد اعتماد امامان علیهم السلام زاده شد و رشد کرد.پدر او از محدّثان و مورد اعتماد امام هادی و امام عسکری علیه السلام بود و برادران او نیز محدّث بوده اند.بنا بر این،او نیز صبغۀ حدیثی داشت.مجموعه حدیثی در اختیار او،چنان شهره و گسترده بود که حسین بن روح نوبختی در دوران قبل از نیابت خاصّ خویش،بدو مراجعه کرده و برای حل مشکلی کلامی از او یاری می خواهد.او نیز با یافتن حدیثی از مجموعۀ خویش به رفع این مشکل،یاری می رساند. (1)

به ادّعای او،امام عسکری علیه السلام جانشین خویش،امام مهدی علیه السلام را در دو نامه به او معرّفی کرده است. (2)

در زمان امام عسکری علیه السلام و در سفر حج،بر رفتار علی بن جعفر همانی،وکیل امام علیه السلام ایراد گرفت و از او به دلیل بخشش های فراوانش،نزد امام عسکری علیه السلام شکایت کرد.امام علیه السلام خُرده گیری او را نپذیرفت و فرمود:

قد کنّا أمرنا بمئة ألف دینار ثُمَّ أمرنا له بمثلها فأبی قبولها إبقاء علینا ما للنّاس والدخول فی أمرنا فیما لم ندخلهم فیه؟ (3)

ص:91


1- (1) .الغیبة:387 ح 351.
2- (2) .الکافی:ج 1 ص 328 ح 1:« [1]علی بن محمّد عن محمّد بن علی بن بلال،قال:خرج إلیّ من أبی محمّد قبل مضیه بسنتین یخبرنی بالخلف من بعده،ثم خرج إلیّ من قبل مضیه بثلاثة أیّام یخبرنی بالخلف من بعده».دو سال قبل از شهادت امام عسکری علیه السلام نامه ای از ایشان به من رسید که جانشین خود را معرفی کرده بود.سپس سه روز قبل از شهادت ایشان،نامه دیگری در معرفی جانشین ایشان برای من صادر شد.
3- (3) .الغیبة،طوسی:ص 305 ح 308.

ما به او صد هزار دینار دادیم و بار دیگر،همین مقدار برای او قرار دادیم ولی او آن را نپذیرفت تا اموال ما باقی بماند.مردمان را چه شده است که در امور ما که اجازه ورود ندارند دخالت می کنند؟

نام وی در فهرست وکیلان ملاقات کنندۀ امام عصر علیه السلام نیز قرار دارد. (1)محمّد بن علی بن بلال در دوران نیابت عثمان بن سعید،از دست یاران او محسوب می شد. (2)

انحراف او از دوران نیابت محمّد بن عثمان،آغاز شد.ظاهرا حسادت او نسبت به نایب دوم،موجب شد که او از تحویل اموالِ در اختیار خود به محمّد بن عثمان خودداری کرده و برای رفع اتهام مالی از خود،نیابت محمّد بن عثمان را مورد تشکیک قرار دهد.

محمّد بن عثمان،او را به دیدار امام علیه السلام برد و حجّت را بر وی تمام کرد؛ولی این واقعه نیز در اصلاح او کارگر نیفتاد. (3)

پس از این اتّفاقات،او به وسیلۀ ناحیۀ وکالت،طرد شد.ظاهراً طرد شدن او به سهولت،انجام شده است.بنا بر این،توقیع خاص در بارۀ لعن و طرد وی گزارش نشده است.در توقیع لعن شلمغانی-که سال ها پس از این جریان و در سال 312ق، صادر گشته-،به انحراف ابن بلال،اشاره شده است:

أعلِمهُم-تَوَلّاکُمُ اللّهُ-أنَّنا فِی التَّوَقّی وَالمُحاذَرَةِ مِنهُ عَلی مِثلِ ما کُنّا عَلَیهِ مِمَّن تَقَدَّمَهُ مِن نُظَرائِهِ،مِنَ:الشَّریعِیِّ،وَالنُّمَیرِیِّ،وَالهِلالِیِّ،وَالبِلالِیِّ وغَیرِهِم. (4)

خداوند،سرپرستی تان را به عهده گیرد! به آنان اعلام کن که ما از او در حذر و مراقبت هستیم،همان گونه که از مدّعیان دروغین پیشین همانند او،همچون شریعی،نمیری،هلالی و بلالی و جز ایشان،در حذر بودیم.

ص:92


1- (1) .ر.ک:ج 5 ص 83 ح 806.
2- (2) .ظاهراً شخصیت و وجاهت عثمان بن سعید به گونه ای بوده است که هیچ کس در بارۀ او تردید و با او مخالفت نمی کرده است.نیابت او از زمان امام هادی علیه السلام و امام عسکری علیه السلام آغاز شده بود و ادامۀ آن در زمان غیبت امام مهدی علیه السلام طبیعی می نمود.
3- (3) .ر.ک:ج 5 ص 83 ح 806.
4- (4) .ر.ک:ص 161 ح 670. [1]

محمّد بن علی بن بلال از نگاه رجال شناسان

پیشینه مقبول محمّد بن بلال در زمان امام عسکری علیه السلام و اوایل غیبت صغرا،موجب توثیق به وسیلۀ شیخ طوسی (1)و برخی دیگر شده است (2).برخی دیگر در بارۀ او توقّف کرده اند. (3)

توثیق کنندگان وی،استدلال پیشین در بارۀ ابن هلال را در این جا تکرار کرده و می گویند:

او قبل از انحراف،ظاهری وجیه و مورد اعتماد داشته و برای حفظ اعتماد مردم، محتاط بوده و در مسیر مستقیم،حرکت می کرده است.مجموعه غنی احادیثی که در اختیار او بوده،سبب شده است تا دیگران به او مراجعه کرده،از او نقل حدیث کنند.

او پس از انحراف،از جمع شیعیان طرد شد و دیگر کسی از او روایت،نقل نکرد.بنا بر این،پذیرش احادیث او اشکالی ندارد؛زیرا در زمان استقامتش از وی نقل شده است.

نکته:در نامۀ امام عسکری علیه السلام به اسحاق بن اسماعیل نیشابوری،به فردی از آن دیار با نام«بلالی»اشاره و با جملۀ«الثقة المأمون العارف لما یجب علیه»از او تقدیر شده است.

ظاهراً کسانی که بلالی را توثیق کرده اند،به این نامه استناد نموده اند. (4)باید گفت:

مقصود از بلالی در این نامه،شخصی نیشابوری است،در حالی که بلالی مورد بحث ما ساکن بغداد بوده است.بنا بر این،نمی توان با استناد به این نامه،وثاقت محمّد بن علی بن بلال را اثبات نمود.

ص:93


1- (1) .رجال الطوسی:ص 401.
2- (2) .وسائل الشیعة:ج 30 ص 232 و ص 478.آیة اللّه خویی نیز او را شخص ثقۀ فاسد العقیده دانسته است (معجم رجال الحدیث ج 17 ص 335).
3- (3) .خلاصة الأقوال:ص 142 ش 26،رجال ابن داوود:ص 324.
4- (4) .وسائل الشیعة:ج 30 ص 232،معجم رجال الحدیث:ج 17 ص 335.

نتیجۀ نهایی آن که اگر کسی استدلال پیشین در توثیق فردی همانند ابن هلال و ابن بلال را نپذیرد،نمی تواند به روایات او عمل کند.طبیعی است سخنانی که در ایّام پس از انحراف از او نقل شده،به کلّی بی اعتبار است.

حسین بن منصور حلّاج

در فهرست مدّعیان دروغین نیابت،نام حلّاج (م 309 ق) شخصیت جنجالی و پُرماجرای دهۀ آغازین سدۀ چهارم،قرار دارد.نام وی حسین بن منصور است،در بیضای [سپیدان] فارس،به دنیا آمده و در شوشتر،رشد و نمو یافته است.در بارۀ شخصیت وی نظریات مختلف و گاه متضادّی ابراز شده که ناشی از گزاره های متفاوت و متضاد ارائه شده از سوی معاصران وی است.این گزاره ها در منابع مختلف تاریخی،حدیثی و صوفیانه موجودند.در این جا به شخصیت او تنها از نگاه منابع شیعی خواهیم پرداخت و به جلوۀ زندگی او در میان صوفیه،اشاره ای نخواهیم داشت.

حلّاج در منابع شیعی

شیخ طوسی نام وی را در فهرست مدّعیان دروغین وکالت امام عصر علیه السلام آورده و دو گزارش از برخورد بزرگان شیعی چون ابو سهل نوبختی و پدر شیخ صدوق با وی را نقل کرده است.بر اساس این گزارش ها،حلّاج به دلیل چنین ادّعایی،به استهزا گرفته شده و زمینۀ رسوایی عامّ او فراهم گردیده است. (1)

پس از وی،شلمغانی نیز ادّعای وکالت نمود که حسین بن روح،نایب سوم امام زمان علیه السلام به مقابله با وی برخاست و در ضمن تقبیح و طردش،وی را به حلّاج،تشبیه کرد (2)و از تعبیر تند«الحلاج لعنهُ اللّه»استفاده نمود. (3)در سال 312ق،توقیعی

ص:94


1- (1) .الغیبة،طوسی:ص 401 ح 376.
2- (2) .گفتنی است در زمان اوج گیری ادّعاهای حلّاج و حرف و حدیث ها در مورد وی و سرانجام اعدامش در سال309ق،جناب حسین بن روح در زندان خلیفه به سر می برد.
3- (3) .کلام حسین بن روح در پرهیز دادن از سخن شلمغانی در بارۀ تناسخ ارواح،این گونه است:این سخنی ū ملحدانه و کفر به خدای تعالی است و این مرد ملعون این سخن را در قلب این گروه تثبیت کرده است تا آن را وسیله ای قرار دهد و ادعای اتحاد خدا با او و حلول در او کند همان گونه که مسیحیان دربارۀ حضرت مسیح علیه السلام این دعا را مطرح می کنند (الغیبة،طوسی:ص 404).

از امام علیه السلام صادر شد که در آن،شلمغانی و مدّعیان قبلی وکالت،لعن شده بودند که به نام چهار نفر از آنان (شریعی،نمیری،هلالی و بلالی) تصریح شده و به سایرین با تعبیر«و غیرهم»اشاره شده بود. (1)به گفتۀ طَبرِسی در کتاب الاحتجاج،حلّاج یکی از آن افراد اشاره شده است. (2)

بنا بر این،هر چند وی در کلام نایب سوم با صراحت لعن شده،امّا نمی توان با اطمینان،لعن اشاره ای توقیع را شامل حال وی دانست؛زیرا این توقیع،چند سال پس از مرگ وی صادر شده و در توقیعات صادره در زمان ادّعا و حیات وی نیز،در بارۀ او چیزی نیامده است.به نظر ما امور ذیل دلیل بی توجّهی امام عصر علیه السلام به امر حلّاج بوده:

1.حلّاج،جایگاهی در بین شیعیان نداشت.وی دارای پیشینه و وجاهت و حوزۀ نفوذی نبود که با گم راهی و دعوت باطل او،در مسیر صحیح تشیّع،خللی وارد شود؛امّا کسانی چون نمیری و شلمغانی،مدّت مدیدی از اصحاب شناخته شده بودند و حتّی در نهاد وکالت،جایگاه ویژه داشتند.

2.حلّاج به دلیل ادّعاها و اعمال و شیوه های دیگر زندگی اش،مثل صوفیگری، به خدمت گرفتن جنّیان و سِحر و جادو،به اندازۀ کافی مورد سوء ظن و اتّهام بود و چندان آبرویی نزد شیعیان نداشت.

3.هوشیاری و آگاهی بزرگان شیعیان در سایۀ این دو عامل،باعث شد تا شناساندن وی به تودۀ مردم،آسان تر باشد،به گونه ای که با برخورد تمسخرآمیز ابوسهل نوبختی با او،حلّاج،سُخرۀ عام شد.بنا بر این،نیازی به موضع گیری خاصّ امام عصر علیه السلام و دستگاه وکالت نبود.برخورد شیعیان با او به قدری تند بود که گفته

ص:95


1- (1) .ر.ک:ص 161 ح 670.
2- (2) .ر.ک:ص 161 ح 670. [1]

می شد شیعیان،خواستار قتل اویند و حتّی برخی گمان کرده اند این شیعیان بودند که با استفاده از نفوذ و توانایی خود در اعمال نظرشان،زمینۀ اعدام او را فراهم کردند. (1)البته دلیل تاریخی و استواری بر این مسئله نداریم و قتل او به دست حکومت وقت،صورت گرفت.

پس از این دوران،برخورد بزرگان شیعه با پیروان حلّاج،ادامه یافت.شیخ مفید در المسائل الصاغانیة،از او با تعبیر:«حلاج و عزاقری و افراد همانند آنها از گمراهانی که به فسق شهره و از ایمان خارج هستند» (2)یاد کرده است،چنان که برای مبارزه با پیروان او کتاب الرد علی أصحاب الحلّاج را نوشت (3)و پیروان حلّاج را حتّی از مجوس و نصارا از شریعت،دورتر دانست. (4)

شیخ طوسی نیز در کتاب الاقتصاد،او را از شعبده بازان،دانسته است، (5)چنان که با آوردن نام وی در باب«ذکر المذمومین الذین إدّعوا البابیة-لعنهم اللّه-؛ (6)یاد کرد نکوهش شدگانی که ادعای باب بودن داشته اند-خدا آنها را لعنت کند-»را نشان داد که حلّاج و تمام مدّعیان دیگر،نزد شیعیان سده های بعد نیز، مورد مذمّت و لعن هستند.پس از شیخ طوسی،دیگران نیز همانند وی، حلّاج و افراد همفکر او را مذمّت کرده اند (7)و حتّی راوندی (8)و علی بن یونس

ص:96


1- (1) .العبر فی خبر من غبر:ج 2 ص 1.2.المسائل الصاغانیة:ص 58.
2- (2)
3- (3) .رجال النجاشی:ج 1 ص 401 ش 1067.
4- (4) .ر.ک:تصحیح الإمامیة،مفید:ص 134«حلاجیه گروهی قائل به اباحه و حلول هستند...آتش پرستان و مسیحیان از این گروه به آیین عبادی نزدیکتر هستند و این افراد از شریعت،و اعمال عبادی دورتر از آنها هستند».
5- (5) .الاقتصاد:ص 178:زردشت و مانی و حلاج و غیر آنها از کسانی که با شعبده بازی مردم را گمراه کرده اند.
6- (6) .الغیبة،طوسی:ص 397.
7- (7) .شیخ طَبرِسی در الاحتجاج (ج 2 ص 553) و علّامه حلّی در خلاصة الأقوال (ج 1 ص 274)،همچنین احمد بن فهد حلّی،ابن جنید اسکافی و سیّد مرتضی علم الهدی،او را ردّ و طرد کرده اند.همچنین،ر.ک:نقد الرجال:ج 2 ص 120 ش 1535/139،جامع الرواة:ج 1 ص 256،طرائف المقال:ج 1 ص 437 ش 3676،معجم رجال الحدیث:ج 7 ص 103 ش 3672،تهذیب المقال:ج 2 ص 202.
8- (8) .الخرائج والجرائح:ج 3 ص 1035.

عاملی، (1)او را حیله گر دانسته،به مُسیلمۀ کذّاب،مانند کرده اند.

گفتنی است حلّاج،تنها به دلیل ادّعای دروغین وکالت امام مهدی علیه السلام در بین شیعیان،مطرح شده و هویّت،سابقه و جایگاه دیگری حتّی به عنوان شیعۀ خائن ندارد و از این جهت با کسانی چون نمیری و بلالی و هلالی و شلمغانی که از شیعیان و بزرگان شناخته شده شیعی بودند و سپس گم راه شده،خیانت پیشه کردند، تفاوت اساسی دارد.

محمّد بن علی شلمغانی (ابن ابی العزاقر)

محمّد بن علی شلمغانی،از اهالی روستای شلمغان از توابع واسط عراق بوده است.

از ابتدای زندگی او،آگاهی چندانی در دست نیست.شهرت او،به دوران پس از نیابت حسین بن روح،مربوط است.

اوّلین ملاقات حسین بن روح با شیعیان پس از آغاز نیابت خاص،در منزل شلمغانی صورت گرفت. (2)شلمغانی،پس از آن هم به عنوان نماینده و واسطۀ حسین بن روح،نایب سوم امام مهدی علیه السلام با مردم ملاقات می کرد و درخواست های آنها را می گرفت و جواب امام علیه السلام را بدانان تحویل می داد. (3)به عبارت دیگر،او نمایندۀ امام مهدی علیه السلام محسوب نمی شد؛بلکه دست یار حسین بن روح،محسوب می شد و برخی کارها را انجام می داد.

امّ کلثوم،دختر نایب دوم،می گوید:

شلمغانی نزد بنی بسطام جایگاه و اعتباری ویژه داشت زیرا حسین بن روح-که خدای از او راضی باشد-او را در میان مردم بزرگ داشته و به او جایگاه و آبرو

ص:97


1- (1) .الصراط المستقیم:ج 1،ص 87.
2- (2) .سیر أعلام النبلاء:ج 15 ص 222 ش 85.
3- (3) .الغیبة،طوسی:ص 302 ش 256.

بخشیده بود. (1)

در زمانی که حسین بن روح،بنا بر عللی،مخفیانه زندگی می کرد،شلمغانی به جانشینی از او،وظایف مقام وکالت را پیگیری می نمود. (2)به احتمال فراوان، شلمغانی از جهت روانی و شخصیتی،ظرفیت تحمّل موقعیت پدید آمده را نداشت.

در نتیجه،دچار غرور وخود بزرگ بینی شد.

گفتنی است ابو علی بن همام،نمایندگی شلمغانی از جانب حسین بن روح را مردود شمرده و گفته است:

شلمغانی هیچگاه نماینده ویژه و رابط حسین بن روح با مردم نبوده است و حسین بن روح هیچگاه او را بدین مقام نگمارده است و هر کس این سخن را ادعا کند به خطا رفته است. (3)

توجّه به گزارش های متفاوتی که در کتاب الغیبة بدان ها اشاره شده است و برخی از آنها را در متن آوردیم و برخی دیگر در ادامه می آید،روشن می سازد که نزدیکی و همراهی شلمغانی با حسین بن روح و حتّی پاسخ گویی از جانب وی،برای مردم این تصوّر را پدید آورده بود که او باب و طریق حسین بن روح است،حتّی اگر این منصب به گونۀ رسمی به وی اعطا نشده باشد.از جهت دیگر،این مقام و موقعیّت، برای شخص جاه طلبی همچون شلمغانی،این گمان را پدید آورد که می تواند به طور مستقل بدین کار بپردازد و از زیر سایۀ حسین بن روح،خارج شده و خود را وکیل امام مهدی علیه السلام بخواند.رذائل اخلاقی موجود در لایه های شخصیّتی وی،در این دوران بروز نمود و موجب انحراف و سقوط پلّه به پلّۀ او گشت.

ص:98


1- (1) .الغیبة،طوسی:ص 403.
2- (2) .الغیبة،طوسی:ص 302 ش 257.
3- (3) .الغیبة،طوسی:ص 381 ح 408.

موقعیّت علمی شلمغانی

موقعیّت علمی شلمغانی،در کتاب های غیبت نگاری مورد اشاره قرار گرفته است.

ابن همام که از مخالفان جدّی اوست،از او با تعبیر«کان فقیهاً من فقهائنا» (1)یاد کرده است.در الغیبة طوسی آمده است:

آن گاه که لعن شلمغانی صادر شد،از حسین بن روح درباره کتاب های از او پرسش شد که با آنها چگونه مواجه شویم در حالی که خانه های ما از کتاب های او انباشته است. (2)

این سؤال مردم،نشانگر شهرت علمی شلمغانی و نگاشته های اوست.شهرت شلمغانی در دورۀ پیش از انحراف و حتّی پیش از همکاری با حسین بن روح،به جهت نگاشته های حدیثی و غیر حدیثی وی بوده است.نجاشی،کتاب های فراوانی برای او برشمرده که نشانگر ذوق و سلیقۀ وی در نگارش و ارائۀ نظریات خویش است.معروفیّت کتاب التکلیف-که با عبارت«و بیوتنا منها ملأ»توصیف شده است-،نمونۀ روشن فعالیت های شلمغانی در دوران اوّلیۀ عمر خویش است. (3)

انحراف شلمغانی

موقعیت اجتماعی و علمی ویژه ای که شلمغانی در آن قرار گرفته بود،موجب آن گشت که انحراف او،شوک شدیدی بر جامعۀ شیعی وارد کند.موقعیت زمانی اظهار و ابراز انحراف او نیز به این حادثه،اهمیّت خاص می بخشید.در زمان بروز انحراف او،حسین بن روح در زندان بود و ارتباط مستقیم با شیعیان نداشت.به سخن دیگر، در برهه ای که بیشترین نیاز به شلمغانی به عنوان واسطۀ حسین بن روح احساس می شد،این واسطۀ ویژه از مسیر،منحرف گشته بود.

ص:99


1- (1) .همان:ص 408 ح 381.
2- (2) .همان:ص 389 ح 355.
3- (3) .رجال النجاشی:ج 11 ص 378 ش 1029.

نخستین نشانه های انحراف او با قول به حلول،آغاز شد.ابن همام می گوید:

اولین سخن منکری که از شلمغانی شنیدم سخنی همانند سخن افراد قائل به حلول بود.او می گفت:حق و حقیقت،واحد است و نمودهای او متفاوت است گاه در لباس سفید،گاه در لباس قرمز و گاه در لباس نیلی متبلور می شود. (1)

این سخن به گونه ای آماده سازی فضا برای اعلام نیابت و وکالت توسّط شلمغانی است.

امّ کلثوم،دختر محمّد بن عثمان،نایب دوم امام مهدی علیه السلام نیز حکایتی را از طرفداران شلمغانی نقل می کند که آنان،قائل به حلول روح پیامبر صلی الله علیه و آله و امامان علیهم السلام در جسم نایب دوم و سوم و حلول روح حضرت زهرا علیها السلام در امّ کلثوم یاد شده هستند. (2)

این سخنان،بسیار زیرکانه،مخفیانه و برای افراد خاصّی بیان شده است.

ظاهراً در این دوران،او هنوز خود را زیر بیرق حسین بن روح،مخفی کرده بود و علیه او سخن نمی گفت.

شلمغانی،پس از مدّتی ادّعای خویش را مطرح نمود و خود را شریک در نیابت شمرد.او حسین بن روح را مسئول امور مالی و خود را نمایندۀ امام علیه السلام در مسائل علمی معرّفی کرد.او رسماً در کتاب خویش به این موضوع،اشاره کرده است. (3)

او همچنین گفته است:

ما و حسین بن روح،آگاهانه به این امر ورود پیدا کردیم. (4)

بررسی سیر انحراف و گفته های شلمغانی،نشانگر آن است که او مرحله به مرحله،ادّعای خویش را بالاتر برده و به موضع گیری در مقابل حسین بن روح و حتّی امام علیه السلام می پردازد.حسین بن روح به او بی اعتنایی کرد.این برخورد،شلمغانی

ص:100


1- (1) .الغیبة،طوسی:ص 408 ح 380.
2- (2) .همان:ص 403 ح 378.
3- (3) .همان:ص 391. [1]
4- (4) .همان:ص 391 ح 361.

را خشمگین ساخت به گونه ای که به تخریب باور مهدویت و وکالت پرداخت.در نهایت،او خود را نایب خاص دانست و حسین بن روح را دروغگو شمرد و از او درخواست مباهله کرد. (1)

ظاهراً او در پیِ عدم توفیق در یافتن جایگاهی برتر،بر اثر حسادت،به تخریب همه چیز پرداخته است.او حتی به گونه ای جسارت آمیز و هنجارشکن،انگیزه خود و سایر افراد سازمان وکالت را نیز دنیاطلبی و استفاده از موقعیت،عنوان کرد.

یارگیری شلمغانی

بر خلاف ابن هلال و ابن بلال که یارگیری خویش را از میان تودۀ مردم آغاز کردند، محمّد بن علی شلمغانی در بین گروه های شاخص و سرشناس،به تبلیغ خصوصی پرداخت.اولین ادّعاهای او در بین بنی بسطام،مطرح شد که خاندانی سرشناس بودند.برخی از افراد این خاندان،از کاتبان حکومت بودند. (2)حسین بن فرات،پسر ابن فرات وزیر (3)و یکی از وزیران عبّاسی نیز از مریدان او بودند.هر دو گروه نام برده، (4)از گروه های متنفذ اجتماعی-سیاسی بودند.

آن گاه که ابن فرات از وزارت عزل شد،شلمغانی به موصل گریخت و در نزد حمدانیان،جایگاه یافت. (5)

عقاید شلمغانی

شلمغانی با ابراز عقیده به حلول و تناسخ،برخی از ساده انگاران را فریب داد. (6)

ص:101


1- (1) .همان:ص 307 ح 258.
2- (2) .العبر فی خبر من غیر:ج 1 ص 303.
3- (3) .تجارب الاُمم:ج 1 ص 123.
4- (4) .خاندان بنی بسطام و بنی فرات.
5- (5) .الکامل فی التاریخ:ج 5 ص 166.
6- (6) .الغیبة،طوسی:ص 403.

ظاهراً اعلام حلول و تناسخ،شیوه ای مرسوم برای یارگیری بوده و پیشینه داشته است. (1)

از عقاید و سخنان او در این زمان،اطّلاع چندانی نداریم.شیخ طوسی،برخی نظریات او را برشمرده که برای ما چندان مفهوم نیست (2)و از آوردن بقیّۀ آن،صرف نظر کرده و گفته است:

و له حکایات قبیحة و امور فظیعة ننزّه کتابنا عن ذکرها،ذکرها ابن نوح وغیره. (3)

ظاهراً مقصود شیخ طوسی از«حکایات قبیحة و امور فظیعة»،ادّعای حلول بوده است.ابن اثیر و ذهبی،عقاید انحرافی بسیاری به او منتسب کرده اند که در صورت صحّت انتساب،سخن شیخ طوسی در عدم نقل آنها صحیح می نماید. (4)برخی از موارد تبلیغات گروه های ضدّ شیعی،برگرفته از عقاید شلمغانی و پیروان اوست و احتمالاً بسیاری دیگر نیز به او انتساب داده شده است (5).

آورده اند که در مجلس محاکمۀ او که به صدور حکم اعدام توسّط حکومت عبّاسی منجر شد،یکی از پیروانش او را با الفاظ«إلهی و سَیّدی و رازقی»مخاطب قرار داد؛ولی شلمغانی،که این ادعاها را به ضرر خویش می دانست سخن او را صحیح نشمرد. (6)

ص:102


1- (1) .این نظریه را به حلّاج هم نسبت داده اند.شاید بدین سبب شلمغانی را با عنوان«حلّاجیه»شناسانده اند.
2- (2) .الغیبة،طوسی:ص 406 ح 408.
3- (3) .الغیبة،طوسی:ص 403 ح 378.
4- (4) .محتمل است که برخی از متعصّبان سنّی برای مقابله با جریان تشیّع،این عقاید را به گونه ای زشت و رسوا،نقل کرده اند و آنها را به برخی از شیعیان سابق،منتسب کرده اند تا از این مذهب،انتقام بگیرند؛چون بسیاری از این سخنان با وجهۀ علمی پیشین شلمغانی سازش ندارد.
5- (5) .ر.ک:الکامل فی التاریخ:ج 5 ص 165.
6- (6) .همان:ج 5 ص 166.

مواجهه با انحراف

پس از گزارش سخنان ناهنجار شلمغانی برای خاندان بنی بسطام،و طرح ادّعای حلول و تناسخ به وسیلۀ او،حسین بن روح دستور داد تا آنها از او کناره گیرند و به گفته هایش توجّه نکنند؛ولی پیروی چشم بستۀ مریدان شلمغانی از وی،همراه با مظلوم نمایی،فرصت طلبی و توجیه گریِ شلمغانی،موجب شد که این فرمان،کارگر نیفتد.

زندانی بودن حسین بن روح در این زمان،موجب جسارت شلمغانی در ابراز ادّعاهای خود شد.حسین بن روح از داخل زندان،توقیع امام علیه السلام در بارۀ اعمال شلمغانی را منتشر کرد.

ابو علی بن همام-که واسطۀ انتقال این توقیع و عامل انتشار آن است-گفته:

حسین بن روح درباره موضع گیری خویش [از امام علیه السلام ] پرسش کرد زیرا او در زندان و اسیر حاکمان بود.امام علیه السلام امر به اظهار نظر او کرد و این که از دیگران ترسی نداشته باشد که در امان بوده و آزاد خواهد بود.پس از مدت کوتاهی او از زندان آزاد شد. (1)

پس از انتشار این توقیع،شلمغانی اعتبار خویش را از دست داد و مورد لعن شیعیان قرار گرفت.او سپس به مقابله با حسین بن روح پرداخت و درخواست مباهله کرد.حسین بن روح به این ادّعای او نیز وقعی ننهاد و در پاسخ او گفت:

هر کدام از ما که زودتر از دنیا برود،بر باطل باشد.عدم مباهلۀ حسین بن روح با او، شاید بدان جهت باشد که طرح ادّعای مباهله نیز گونه ای شهرت و اهمیّت یافتن برای شلمغانی بود،ضمن آن که بهانه ای به دست حکومت می داد که به سختگیری نسبت به ناحیه وکالت اقدام کند و در صورت موفقیت حسین بن روح،وی بیشتر

ص:103


1- (1) .ر.ک:ص 157 ح 669.

تحت تعقیب حکومت قرار می گرفت. (1)

از این مرحله به بعد،شلمغانی از ادّعای نیابت،فراتر رفت و به ناسزاگویی و توهین پرداخت. (2)

شلمغانی همچنین ادّعا کرد که توقیعات امام مهدی علیه السلام را خود نوشته و به ایشان نسبت داده است.این ادّعا نیز در توقیعی به وسیلۀ امام علیه السلام تکذیب شد.

ظاهراً در این دوران،شلمغانی امیدی به بازیابی موقعیت خویش به عنوان وکیل امام عصر علیه السلام در میان شیعیان نداشته و از این رو،در بی اعتمادسازی مردم نسبت به سازمان وکالت،کوشیده است.

فرجام شلمغانی

عدم توجه شیعیان به ادّعای وکالت شلمغانی، (3)موجب شد که او با ادّعاهای جدید، در پی جذب طرفدار برای خود باشد.او با برخی از وزیران خلافت عباسی ارتباط پیدا نمود (4)و رسماً ادّعای تناسخ،حلول (5)و اباحۀ محرّمات را مطرح ساخت.

پشتیبانی وزیران و قدرتمندان نیز او را در این کار،جری می ساخت. (6)

برکناری ابن فرات از وزارت،موجب فراری شدن او و پناه بردن به دولت حَمْدانی گشت. (7)ظاهراً در این سال ها هر زمان که دولتی موافق با او در بغداد و در دستگاه خلافت عبّاسی حضور داشت،او به بغداد می آمد و به نشر عقاید خویش

ص:104


1- (1) .الغیبة،طوسی:ص 307 ح 258.
2- (2) .همان:ص 391.
3- (3) .همان:ص 392.
4- (4) .الکامل فی التاریخ:ج 5 ص 166.
5- (5) .همان جا.
6- (6) .اللّباب فی تهذیب الأنساب:ج 2 ص 206.
7- (7) .الکامل فی التاریخ:ج 5 ص 165.

می پرداخت.عقاید او در میان غیر شیعیان و افراد لاابالی حکومتی نیز طرفدارانی داشت. (1)

شلمغانی،عاقبت در سال 322هجری و در زمان وزارت ابن مقله،دستگیر و به اعدام،محکوم شد.

دقّت در انحراف شلمغانی و ادّعاهای خاص او در هر مرحله،نشانگر آن است که ریاست طلبی او،ریشۀ اساسی انحرافش بوده است.او در هر مرحله با طرح ادّعاهای جدید و بزرگ تر،سعی می کرد به گونه ای خودنمایی کرده،قدرت خود را بیشتر کند.ناسزاگویی او به سازمان وکالت و حسین بن روح نیز از حسادت او سرچشمه می گرفت؛ولی در همۀ مراحل با شکست رو به رو شد.

شلمغانی و کتاب«التکلیف»

اهمیّت انحراف شلمغانی،به سبب شهرت شلمغانی به عنوان نویسندۀ توانای شیعی بود.کتاب التکلیف او در آن سال ها کتاب رسمی و رایج شیعه شناخته می شد و در منزل بسیاری از شیعیان وجود داشت.انحراف او و تبلیغات غالیانۀ طرفداران او، موجب رواج بی اعتمادی به باورهای شیعی می گشت.ظاهراً کتاب التکلیف،در سال های پیش از انحراف شلمغانی نوشته و توزیع شده بود.بسیاری از مطالب آن هم به تأیید حسین بن روح،رسیده بود. (2)

رواج کتاب التکلیف،همراه با انحراف و لعن شلمغانی،موجب پریشانی شیعیان شد.عبد اللّه کوفی خادم حسین بن روح می گوید:

از شیخ ابو القاسم،وضعیت نوشته های او را جویا شدند و پرسیدند:با کتاب های او چه کنیم که خانه هایمان از آنها پر است؟

ص:105


1- (1) .همان جا.
2- (2) .الغیبة،طوسی:ص 389 ح 354.

ابو القاسم گفت:همان چیزی را می گویم که امام حسن بن علی عسکری-که درودهای خدا بر هر دوی آنان باد-در پاس خبه سؤالی مشابه فرمود.در بارۀ کتاب های بنی فضّال پرسیدند:با کتاب هایشان چه کنیم که خانه هایمان از آنها پر است؟امام-که درودهای خدا بر او باد-فرمود:«آنچه را روایت کرده اند،بگیرید و آنچه را نظر داده اند،رها کنید». (1)

این مشکل نیز با بازبینی کتاب التکلیف توسّط حسین بن روح و حکم او به صحّت قریب به اتّفاق روایات و احکام موجود در آن،حل شد.

بعضی از محقّقان با توجّه به گزارش های در دسترس کتاب التکلیف و مقایسۀ متون آن با کتاب فقه الرضا علیه السلام،نتیجه گرفته اند که کتاب المسمّی بفقه الرضا علیه السلام،همان کتاب التکلیف شلمغانی است. (2)

شلمغانی از منظر رجالیان

روشن است که شلمغانی به سبب اتّهامات دوران پایانی عمر خویش،به وسیلۀ رجالیان توثیق نشده است.

شیخ طوسی در کتاب الرجال،او را غالی شمرده (3)و در کتاب الفهرست در بارۀ او نوشته است:

از او کتاب ها و روایاتی بر جای مانده است.او ابتدا بر طریق مستقیم بود و سپس،منحرف گشته،گفتارهای ناپسندی از او شنیده شد...از جمله کتاب هایی که آنها را در دورۀ استقامت خویش نوشته،کتاب التکلیف

است. (4)

ص:106


1- (1) .ر.ک:ج 3 ص 369 ح 639. [1]
2- (2) .قاموس الرجال:ج 9 ص 448.ظاهراً اصل این نظریه از مرحوم سیّد حسن صدر است.ر.ک:ده مقاله،رضا استادی.
3- (3) .رجال الطوسی:ص 448.
4- (4) .الفهرست،طوسی:ص 224.

علّامه حلی و ابن داوود،او را تضعیف کرده اند (1)و روشن است که این تضعیف، ناظر به دوران آخر زندگی اوست.

با وجود آن که در متن گزارش شده از خادم حسین بن روح،اعتماد به روایات شلمغانی بیان شده است،آیة اللّه خویی به سبب ناشناخه بودن خادم حسین بن روح،شلمغانی را توثیق نکرده و روایات او را هم معتبر نمی شمارد. (2)

3/4 دروغ پردازان اخیر

اشاره

در پایان این فصل،مناسب است اشاره کوتاهی داشته باشیم به کسانی که در سال های اخیر با ادّعای نیابت و وکالت،به فریب مردم پرداخته،ادّعاهای ناصحیح مطرح کرده اند.این گروه که شمار آنان روز به روز در حال افزایش است،در ایران، عراق،لبنان و سوریه،گسترده شده اند.در این مجال به ذکر برخی از مدّعیان وکالت در دورۀ معاصر می پردازیم.

جریان های مدّعی نزدیک بودن ظهور که در سال های اخیر در عراق پدید آمده، از این گروه محسوب می شوند.پس از برطرف شدن فشارهای پدید آمده در طول سی سال حکومت بعثی ها و آزادی عمل شیعیان و آمادگی آنان برای پذیرش هر سخنی که وضعیت بهتری را نوید دهد،جریاناتی با ادّعای نزدیک بودن ظهور و یا نیابت امام مهدی علیه السلام در عراق پدید آمده است که یا همانند«جیش المهدی»و«انصار المهدی»،ادّعای سپاه امام علیه السلام بودن را دارند و یا همانند«احمد الحسن»و«سیّد محمود حسنی»،ادّعایی بیش از آن را مطرح کرده اند.کورانی می نویسد:

این حرکت ها تا این زمان (شعبان 1433) از بین رفته و فقط جنبش احمد کویطع

ص:107


1- (1) .خلاصة الأقوال:ص 399،رجال ابن داوود:ص 274.
2- (2) .ر.ک:معجم رجال الحدیث:ج 18 ص 54.

احمد الحسن و مرسومی (1)بر جای مانده است. (2)

اکنون گزارش اجمالی از برخی از این حرکت ها ارائه می شود.

جند السماء و ضیاء الکرعاوی

در سال 2006 م،جنبشی مذهبی-نظامی در اطراف نجف پدید آمد که به«جند السماء»شهرت یافت.رهبری این گروه را احمد کاظم کرعاوی بصری (ضیاء کرعاوی) و سامر بوقمره (کاظم عبد الزهره) بر عهده داشتند.گفته شده است که کرعاوی خود را علی بن ابی طالب نامیده و گروه وی،او را مهدی منتظر نامیدند.

در بارۀ وی گفته شده که او منتسب به قبیلۀ اکرع در اطراف حلّه بوده و اساساً سیّد نیست.وی فارغ التحصیل آکادمی هنرهای زیبا در بغداد بوده و نوازندگی هم می دانسته و هیچ نوع تمایلات دینی نداشته است،گر چه نقلی حکایت از آن دارد که مدّتی در نجف بوده است.

گروهی که وی ایجاد کرد،یک گروه دینی-نظامی بودند و در فاصلۀ سیزده کیلومتری نجف در محدوده ای که شامل پنجاه تا شصت خانه می شد و تجهیزات فراوانی در آنها جاسازی شده بود،استقرار داشتند.نامی که آنان برای خود برگزیده بودند،«جند السماء»و«جیش الرعب»بود.

هدف این گروه،این بود که روز عاشورا با حمله به نجف،مراجع تقلید را بکشند و این شهر را مرکز خود اعلام کنند؛امّا پیش از آن،در روز نهم محرّم،نیروهای عراقی همراه شماری از نیروهای امریکایی به آنان یورش بردند. (3)در این حمله،

ص:108


1- (1) .فاضل عبد الحسین مرسومی که ادّعا کرد«الإمام الربّانی»است.
2- (2) .ر.ک:دجّال البصرة:ص 76.
3- (3) .برای دیدن شماری از گزارش های رسمی و غیر رسمی در مطبوعات و مصاحبه ها،ر.ک:دجّال البصرة:ص 158.

علاوه بر رئیس آنان،کرعاوی،جمعاً 263 نفر کشته و 448 نفر دستگیر شدند. (1)ده نفر از آنان به اعدام،81 نفر به حبس ابد و 350 نفر به زندان های کوتاه مدّت،محکوم شدند.54 نفر نیز آزاد شدند.کتابی با عنوان قاضی السماء در این تشکیلات به اسم رئیس این گروه چاپ شده که حاوی ادّعاهای اوست.

به نظر می رسد نوعی فریبکاری برای توده های مردم در پشت این حرکت مشکوک بوده است تا او را به عنوان«مهدی»و«مهدی منتظر»معرّفی کند؛امّا اصل ماجرا نوعی توطئۀ سازماندهی شده توسّط دیگران و البتّه با فرماندهی یک فرد قدرت طلب فعّال برای کسب کمک ها و حمایت ها از دیگران بوده است. (2)

جنبش احمد اسماعیل کویطع سویلمی

احمد اسماعیل-که از اندکی بعد،به«احمد الحسن»مشهور شد-،از شهرک مُدینه از توابع بصره و از طوایف صیامره بود.وی فارغ التحصیل از دانشکدۀ هندسه است.

وی خود را«یَمانی»و اندکی بعد،«سفیر الإمام المهدی علیه السلام»معرّفی کرد و بعد هم گفت که فرزند و وصیّ حضرت است.وی ادّعاهای خود را از سال 1424قمری شروع کرد.

وی نام خانوادگی خود«کویطع»را حذف و نسبی که سیادت وی را تأیید کند، ساخته و منتشر کرد.گفته می شود:مدّت کوتاهی در نجف درس خواند؛امّا به سرعت،مشغول این قبیل ادّعاها شد و درس را رها کرد.این شخص که گروهی را فریفتۀ خویش کرده،یک بار هم به قم آمد و نشریّه هایی در بارۀ دعوت یَمانی خود،

ص:109


1- (1) .موسوعة الحرّة (ر.ک:سایت ویکی پدیا،مدخل«جند السماء»).
2- (2) .در تجربۀ انقلاب اسلامی ایران،داستان این قبیل گروه ها که پس از انقلاب،مثل قارچ می روییدند،چنین بود که غالب آنها مارکسیستی و ادّعای آنان،تشکیل دولت های سوسیالیستی و مردمی و کارشان آموزش نظامی در نقاط امنی بود که آن زمان،دور از دسترس حکومت تازه تأسیس بود.

انتشار داد و همراه جماعت خود از قم تا جمکران راه پیمایی کردند که نیروهای انتظامی،آنان را دستگیر کردند.

وی یک گروه پانصد نفری مسلّح را در بصره فراهم کرد و یک بار روز عاشورا، در وسط جمعیت با فریاد«ظهر المهدی»،حرکت خود را آغاز کردند که تیراندازی میان آنان و پلیس بصره آغاز شد.در این ماجرا،حدود یکصد نفر کشته و عدّۀ زیادی دستگیر شدند. (1)وی به امارات گریخت و گروه وی هم اکنون در بصره و در برخی از مناطق دیگر،فعّال است.

یک مجموعه نُه جلدی از آثار وی منتشر شده و روی جلد کتاب،نام وی«السیّد أحمد الحسن وصی و رسول الإمام المهدی و الیمانی الموعود»،درج شده است.

با توجّه به اطّلاعات مندرج در سایت او،مشاهدات افراد،ادّعاهای هواداران و فعّالیت های فرهنگی و سیاسی آنها و اطّلاعات موجود در کتاب دجّال البصره (2)،این جریان یکی از بهترین نمونه ها برای کشف و تبیین چگونگی رشد جریان های مهدویت،ابزارهای فریب و چگونگی استفاده از عقب ماندگی جوامع و اوضاع سیاسی متلاطم است.

جنبش سیّد محمود حسنی صرخی

یکی از موارد دیگر در حوزۀ مهدویت و بابیت،ظهور شخصی به نام«سیّد محمود حسنی صرخی»است که با استفاده از فضای عراق در دهۀ اخیر،ادّعاهایی را مطرح کرد و اساس کار خود را مقابله با مراجع نجف گذاشته است.فضای سایت او ظهور را بسیار نزدیک دانسته و معارف مربوط به آن را به تفصیل،بیان کرده است.

ص:110


1- (1) .دجّال البصرة:ص 49.
2- (2) .دجّال البصرة:ص 76.

این حرکت در قالب حرکتی سیاسی در مقابله با دولت و با استفاده از تمام ابزارهای تبلیغاتی،در صحنۀ سیاسی عراق نیز فعّال بوده است.وی خود را منتسب به مرحوم شهید سیّد محمّدباقر صدر کرده و زیر لوای نام وی به فعّالیت مشغول شده است.از سال 1425 قمری در محیط مجازی متنی با عنوان«کشف الفتنة الصرخیّة»از نبیل الکرخی،مطالبی از وی نقل شده و آنها را نقد کرده است،که بر اساس منابع آن،تا آن زمان،چندین کتاب از وی به چاپ رسیده بوده که عمدتاً در نقد مرجعیت شیعی است:اتّباع الحقّ هو الوحدة،التقلید و السیر فی طریق التکامل، قبسات حسنیّة فی الحقیقة الحسینیّة،المرجعیّة بین الوهم و الحقیقة.کتابی هم با عنوان نبذة عن حیاة محمود الصرخی،از سوی یکی از شاگردانش در بارۀ او منتشر شده است.

آنچه در بارۀ وی و پدیدۀ ظهور مطرح است،اوّلاً استناد به عنوان«حسنی»است که وی با طرح آن،زمینۀ دعوت به سیّد حسنی را فراهم کرده است.به علاوه در سایت وی،حجم بالایی از اطّلاعات و گفتگوها به امر ظهور،اختصاص یافته و مظاهر مختلف این بحث،از جمله سفیانی و حوادث آخر الزمانی و مباحثی تحت عنوان«الظهور المقدّس هو القیامة الصغری»،بحث و بررسی گردیده است.

به نظر می رسد این حرکت،به تدریج سعی کرده است که در یک قالب معمولی تر حرکت کند.اخبار فراوانی از این حرکت،در سایت های مختلف خبری و فرهنگی وجود دارد.

ص:111

ص:112

بخش پنجم:توقیعات امام مهدی(علیه السلام)

اشاره

ص:113

ص:114

درآمد

اشاره

درآمد (1)

واژۀ«توقیع»،مصدر باب تفعیل و از ریشۀ«وقع»،به معنای نشان نهادن بر یک نوشته است،خواه به شکل امضا کردن،یا اعلام رد و تأیید و خواه با نوشتن پاسخ در میان،حاشیه و یا پشت آن. (2)

معنای اصطلاحی توقیع نیز به همین معنا و بیشتر در بارۀ پاسخ یک شخصیت برتر (مانند:پیشوای دینی،حاکم و نمایندگان ارشد آنها) به درخواست ها،نامه ها و استفتائات به کار می رود و به همین منظور،خطّی با همین نام در گذشته های دور، ابداع شده بود تا پاسخ های حکومتی را با آن خط بنگارند. (3)

در فرهنگ شیعی،واژۀ«توقیع»بر مکاتبه ها،منشورها و نامه های امامان علیهم السلام حتّی بدون دریافت نامه و درخواست قبلی،اطلاق می شود و گاه برخی پیام های شفاهی امام عصر علیه السلام را نیز توقیع نامیده اند. (4)

نخستین نوشته از امامان علیهم السلام که آن را توقیع نامیده اند،دست خطّ مبارک امام کاظم علیه السلام به درخواست کتبی دایی حسن بن علی وشّاء است.او درخواست کرده تا امام علیه السلام برای پسردار شدن وی،دعا کند و راوی،پاسخ امام علیه السلام به این درخواست را چنین گزارش کرده است:

ص:115


1- (1).به قلم پژوهشگر ارجمند،حجة الإسلام والمسلمین عبد الهادی مسعودی.
2- (2) .ر.ک:لغت نامۀ دهخدا:مدخل«توقیع»،الصحاح،جوهری:ج 3 ص 1303،معجم مقاییس اللغة:ج 6 ص 133،العین:ج 2 ص 177.
3- (3) .ر.ک:دانش نامۀ جهان اسلام:ج 8 مدخل«توقیع».
4- (4) .ر.ک:کمال الدین:ص 503-505.

فوقّع فی الکتاب:«قَد قَضَی اللّهُ-تَبارَکَ وَ تَعالی-حاجتَکَ وَ سَمِّه مُحَمَّداً». (1)

حضرت در ذیل نامه نوشت:خداوند-تبارک و تعالی-،حاجت تو را برآورْد.اسم او را محمّد بگذار.

روایت هایی نیز به توقیعات امام رضا علیه السلام اشاره دارند (2)و چند نوشتۀ تاریخدار امام جواد علیه السلام نیز در دسترس اند. (3)البتّه به موازات تشدید حصر امامان علیهم السلام و گسترده شدن جامعۀ شیعی،مکاتبات و توقیعات امام هادی علیه السلام و امام عسکری علیه السلام فراوان تر شده اند. (4)این توقیعات،مانند آنچه در بارۀ توقیعات ولیّ عصر علیه السلام خواهیم گفت، شامل پاسخ سؤالات فقهی و عقایدی،پاسخ درخواست ها و دعا،نصب وکیلان و یا لعن برخی منحرفان بوده است. (5)

توقیع های امام عصر علیه السلام

همان گونه که انتظار می رفته است،پس از امام یازدهم،ارتباط شیعیان با امام عصرِ خود به شیوۀ قبل استمرار یافت و پس از آغاز امامت حجّت علیه السلام و تعیین نخستین نایب ایشان،عثمان بن سعید عَمری،او و سپس فرزندش محمّد،سؤالات و درخواست های شیعیان را به امام عصر علیه السلام ارائه می دادند و پاسخ ها را در همان نامه ها و گاه به صورت مستقل گرفته،به صاحبان آنها می رساندند. (6)

شیخ صدوق و شیخ طوسی برخی از توقیعات دورۀ غیبت را نقل کرده اند که

ص:116


1- (1) .قرب الإسناد:ص 332 ح 1231. [1]
2- (2) .الکافی:ج 3 ص 5 ح 1 ( [2]عبارت الکافی این گونه است:«فوقّع علیه السلام بخطّه فی کتابی؛امام علیه السلام به خطّ خود،درنامۀ من نوشت»)،تهذیب الأحکام:ج 1 ص 244 ح 705.
3- (3) .سیّد محمّدجواد شبیری در دانش نامۀ جهان اسلام (ج 8 ص 577«توقیع»3) نوشته های تاریخدار امام جواد علیه السلام را گزارش کرده است.
4- (4) .برای دیدن توقیعات امام هادی علیه السلام،ر.ک:کتاب من لا یحضره الفقیه:ج 4 ص 195 و 218،تهذیب الأحکام:ج 3 ص 216 و 231 و ج 4 ص 16 و....
5- (5) .ر.ک:دانش نامۀ جهان اسلام:ج 8 ص 577«توقیع».
6- (6) .خصیبی،برخی از این مکاتبات را گاه با واژۀ توقیع و گاه بدون آن،گزارش کرده است که سال های 260 تا 273 ق را در بر می گیرد (ر.ک:الهدایة الکبری:ص 369،371 و 373).

برخی در زمان سفارت محمّد بن عثمان عَمری (نایب دوم) و برخی در زمان ابو القاسم حسین بن روح نوبختی (نایب سوم امام عصر علیه السلام ) به نگارش در آمده اند. (1)بر اساس اسناد موجود در کتب مشهور و کهن حدیثی بویژه الکافی، الغیبةی طوسی و کمال الدین،حدود یکصد توقیع موجود است (2)که بیشتر آنها در دورۀ طولانی سفارت سفیر دوم و نیز سفیر سوم صادر شده اند که با توجّه به کوتاهی دورۀ سفیر اوّل و چهارم،طبیعی می نماید. (3)

گفتنی است در سال های حکومت سختگیرانۀ مقتدر عبّاسی-که شیخ حسین بن روح،مدّتی زندانی بوده است-،صدور توقیع،کمتر بوده و یا کمتر گزارش شده است.به هر روی،تاریخ توقیع ها-که در تعداد قابل توجّهی از آنها معلوم است-، نشان از فراگیری صدور توقیع در دورۀ زمانی غیبت صغرا دارد؛امّا در عصر غیبت کبرا تنها دو توقیع خطاب به شیخ مفید (م 413 ق) در اواخر عمر او گزارش شده (4)که در انتساب آنها تردیدهایی شده است. (5)

دسته بندی موضوعی توقیع ها

اشاره

محتوا و مضمون نامه های امام زمان علیه السلام را-که متن آنها در همین فصل آمده است -به بیش از ده گروه می توان تقسیم نمود.آن گونه که این متون نشان می دهند، توقیعات فقهی و پس از آن،دعا در پاسخ طلب دعای افراد گوناگون،اگر دعاهای بدون درخواست را نیز بر آن بیفزاییم،بیشترین حجم را میان توقیعات دارند.

ص:117


1- (1) .ر.ک:کمال الدین:ص 505،الغیبة،طوسی:ص 273-280 و 315-316 و 367،الاحتجاج:ج 2 ص535 به بعد.
2- (2) .در کمال الدین (ص 482 باب ویژۀ توقیعات)،49 توقیع و یک دعا آمده و 43 توقیع و روایت نیز در الغیبةی طوسی است که دوازده عدد از آنها از شیخ صدوق،نقل شده است.
3- (3) .حدود صد متن نیز در این دانش نامه آمده؛امّا برخی تکرار و برخی تقطیع و برخی مشابه دیگری اند و در نتیجه تقریباً عدد هشتاد،پذیرفتنی است.
4- (4) .ر.ک:ص 435 (فصل چهارم/مکتوب منسوب به ناحیه در زمان غیبت کبرا خطاب به شیخ مفید).
5- (5) .ر.ک:ص 445 (فصل چهارم/نکته).

گفتنی است بسیاری از توقیعات طولانی،گاه ترکیبی از این سه یا چهار موضوع کلّی اند:

1-معارف اعتقادی و سیاسی

بخش مهمّی از پرسش ها مربوط به معارف اعتقادی مانند:صفات خدا،نبوّت،ختم قرآن و بویژه مسئلۀ امامت و مبادی علوم امامان و تبّری از غالیان و منحرفان بوده است. (1)امام زمان علیه السلام در جواب این گونه سؤالات با یادآوری و تأکید بر این که زمین هیچ گاه خالی از حجّت نبوده است و این سنّت الهی تا قیامت ادامه پیدا می کند،به وظیفۀ امام در تعیین امام بعد از خود پرداخته و خاطرنشان ساخته که امام عسکری علیه السلام ایشان را به امامت معرّفی نموده است.از امامت به طور کلّی و از امامت خویش در برابر افرادی مثل جعفر کذّاب،دفاع نموده،شیعیان را از تعیین وقت ظهور،معرّفی،جانمایی و جستجوی از خود،نهی کرده و در عوض،وکیلان متعدّد و قابل اعتمادی را به جای خود،نصب نموده است.

به احتمال فراوان،خبر دادن های شگفت انگیز ناحیۀ مقدّسه از امور مالی و پنهانی پیروان و مراجعان، (2)برای تثبیت مسئلۀ امامت و امیدبخشی به شیعه،در دورۀ غیبت بوده است. (3)

2-احکام فقهی

بخش گسترده و قابل اعتنایی از محتوای توقیع ها،پاسخ سؤالات فقهی است.در این توقیعات،به پرسش های متعدّد شیعیان در بارۀ طهارت،نماز،روزه،حج،

ص:118


1- (1) .سؤالاتی از قبیل:آیا در بهشت،زاد و ولد وجود دارد؟(ر.ک:ص 196 ح 690) آیا خدا خالق و رازق است یا ائمّه نیز می توانند خالق یا رازق باشند؟(ر.ک:ص 132 ح 659 و یا سؤال از علم امام (ر.ک:ص 144 ح 662.
2- (2) .ر.ک:ص 323 (فصل سوم:متکوب های حکایت گر امت ها).
3- (3) .ر.ک:ص 131 (فصل یکم:مکتوب هایی در پاسخ پرسش هایی عقیدتی و سیاسی).

شهادت،قضا،وقف،معاملات،خمس،صدقه،نکاح،مُسکرات،زیارت قبور ائمّه علیهم السلام،استخارۀ ذات الرقاع و تسبیح حضرت فاطمه علیها السلام و...جواب داده شده است. (1)

بخش مهم و عمدۀ توقیع های فقهی،با آنچه ما در دیگر کتاب های حدیثی و فقهی داریم،هماهنگ و با فتاوای مشهور فقیهان شیعه،همسو و سازگار است،هر چند گاه اختلاف هایی به چشم می آیند که مانند دیگر تعارض های جزئی و ابتدایی احادیث فقهی،نیاز به حل و جمع فقهی دارند.

3-کرامت ها و دعاها

بخش دیگری از توقیع ها،در بر دارندۀ اموری است که به گونه ای کرامت های امام مهدی علیه السلام را نشان می دهند،از جمله:دعاهای امام علیه السلام در پی درخواست های متعدّد و همارۀ شیعیان و دوستداران ایشان و نیز خبر دادن امام علیه السلام از برخی حقوق مالی پنهان و دیگر امور نهانی،که هم در آن زمان و هم در این عصر،می توانند یکی از بهترین دلیل ها بر اثبات حقّانیت و امامت حجّت علیه السلام به شمار آیند. (2)

4-موضوعات پراکنده

برخی توقیع ها،در بر دارندۀ مسائل پراکنده و مختلف اند،به گونه ای که نمی توان آنها را در یک موضوع کلّی جای داد.برای نمونه،جواب مسائل اسحاق بن یعقوب، مشتمل بر مسائل:امامت،غیبت،توثیق و تضعیف وکیلان حقیقی و دروغین و نیز برخی احکام فقهی است.

گفتنی است که توقیع های منسوب به امام عصر علیه السلام نیز در این فصل آمده و

ص:119


1- (1) .ر.ک:ص 181 (فصل دوم:مکتوب هایی در پاسخ پرسش های فقهی).
2- (2) .ر.ک:ص 323 (فصل سوم:مکتوب هایی حکایت گر کرامت ها).

صحّت انتساب آنها بررسی شده اند. (1)

ارزیابی توقیع ها

بیشتر توقیع ها و مکاتبه های امام زمان علیه السلام،در دو کتاب معتبر و بسیار مشهور کمال الدین شیخ صدوق و الغیبةی شیخ طوسی نقل شده اند.از این رو از جهت مأخذ و منبع،مشکلی ندارند،افزون بر این که بیشتر آنها با سند،ذکر شده اند و بسیاری از اسناد آنها،متّصل و عالی یعنی کم واسطه اند،هر چند به دلیل توجّه بیشتر رجال شناسان به اسناد احادیث فقهی و یا موجود در کتب اربعه،برخی از افراد در این اسناد،معرّفی نشده اند.با این همه،تعداد قابل توجّهی از اسناد این توقیع ها، حتّی با سختگیری متداول علم رجال نیز معتبر به شمار می آیند و اسناد برخی احادیثی که شیخ طوسی در تهذیب الأحکام و نیز الغیبة نقل کرده،به طور رسمی متّصل و صحیح شمرده شده اند. (2)

البتّه این به معنای عدم صحّت بقیّۀ توقیع ها نیست؛زیرا برخی از آنها از طریق مشایخ شیخ صدوق نقل شده اند که برخی از رجال شناسان،آن دسته از مشایخی را که شیخ صدوق برایشان ترضّی (3)نموده، (4)«ممدوح»می دانند (5)و برخی از توقیع ها نیز مانند دعای امام زمان علیه السلام برای به دنیا آمدن شیخ صدوق و لعن شلمغانی،شهرت و استفاضه دارند. (6)

ص:120


1- (1) .ر.ک:ص 427 (فصل چهارم:مکتوبات گوناگون).
2- (2) .اعتبار اسناد توقیعات را بررسی کرده و در ذیل روایات آورده ایم.از باب نمونه ر.ک:ص 156 ح 669 و ص 164 ح 671 و ص 181 ح 683 و ص 181 ح 684 و ص 187 ح 686 و....از طریق نرم افزار«درایة النور»می توان به صحّت آنها پی برد.
3- (3) .ترضّی:پس نام شخص«رضی اللّه عنه»و امثال آن گفتن.
4- (4) .ر.ک:کمال الدین:ص 445-451 ح 19 و....
5- (5) .ر.ک:فوائد الوحید:ص 53،مقیاس الهدایة:ج 2 ص 275.
6- (6) .ر.ک:ص 157 ح 669 و ص 323 (فصل سوم/مستجاب شدن دعا برای صدوق اوّل).

قابل توجّه است که ارزیابی احادیث،منحصر به ارزیابی سند آنها نیست؛بلکه می توان مانند پیشینیان از طریق بررسی مضمونی و یافتن قرینه های صدق برای محتوای آنها،به صحّت مضمونی حدیث دست یافت؛روشی که شیخ طوسی در کتاب عدّة الاُصول بِدان توجّه کافی نشان داده و می توان گفت:از آن در بررسی و سنجش احادیثی که در کتاب دیگرش الغیبة آورده،بهره برده است.

اکنون ما نیز می توانیم با سنجش متن توقیعات با اصول و محکمات فقه و عقاید، صحّت بسیاری از آنها را به دست آورده به آنها عمل کنیم،که خوش بختانه بسیاری از آنها با مجموعۀ احادیث،هماهنگ و مورد عمل فقها هستند.می توان افزود که تعداد نه چندان اندکی از توقیع ها،به مسائل مالی و نیز دعاهای درخواستی پرداخته اند که انگیزه ای برای وضع (جعل) و دسّ در آنها نمی یابیم. (1)

تنها نکته باقی مانده،مقایسه اعتبار و ارزش مکاتبه و نوشتار با بیان شفاهی معصوم است که با توجّه به روش بسیار متداول و ریشه دار کتابت میان همۀ اقوام و نیز سیرۀ مستمرّ ائمّه علیهم السلام از زمان پیامبر خدا صلی الله علیه و آله تا آخرین امام،هیچ تردیدی نمی ماند که اگر به صدور در مکاتبه و توقیع اطمینان یافتیم،جواز و وجوب عمل به آن ثابت می شود.البتّه این،بِدان معنا نیست که چشم خود را بر آسیب هایی ببندیم که در متن حدیث از ناحیۀ نسخه برداری و کتابت پیش می آیند،مانند:تصحیف،قلب،درج و...؛بلکه مکاتبه ها و توقیع ها در راه رسیدن به فقیهان و راویان طبقات و نسل های بعد،از راه ها و واسطه های بشری گذر کرده که همزاد خطاهای احتمالی-هر چند

ص:121


1- (1) .ممکن است به خاطر احتمال دسترس حاکمان ستمکار به متن نوشته،احتمال تقیّه و توریه در حدیث کتبی،بیشتر باشد؛امّا باید گفت:تدابیر امام علیه السلام و سفیران و راویان،زمینۀ نیاز به تقیّه را کاهش داده بود،مانند استفاده از تعبیرهای رمزی،شبیه سازی توقیع ها به فتاوای فقیهان،کاهش دادن مکاتبه ها به هنگام سخت تر شدن وضعیت امنیتی و استفاده از وکیلان و پیک های ویژه و ناشناخته.

اندک-هستند.

به سخن دیگر،حتّی توقیع هایی که به خطّ شریف امام مهدی علیه السلام و یا سفیران ایشان بوده اند،به گونۀ مستقیم و مباشر به همه نمی رسیده و در گذر نقل و به هنگام قرائت و نسخه برداری از سوی راویان طبقۀ سوم و چهارم،ممکن بوده است به آسیب هایی گرفتار شوند،هر چند اندک بودن واسطه های نقل توقیع ها و حاذق بودن هر دو گردآورندۀ بزرگ آنها (شیخ صدوق و شیخ طوسی) از شدّت و تعداد این آسیب ها کاسته است.

منابع توقیع ها

همزمان با صدور و نشر توقیع ها،برخی محدّثان به گردآوری آنها همّت گماشتند.

از جمله مؤلّف پُرکار،عبد اللّه بن جعفر حمیری،بزرگ قمیان در نیمۀ دوم قرن سوم و از عالمان دوران غیبت صغرا،چهار کتاب در این باره نوشت که یکی از آنها ویژۀ توقیع های ولیّ عصر علیه السلام،به نام قرب الإسناد إلی صاحب الأمر علیه السلام است. (1)

افزون بر او،محمّد بن عیسی بن عبید،کتابی به نام التوقیعات نگاشته (2)که به دست ما نرسیده است؛ولی دور از ذهن است که به توقیعات امام زمان علیه السلام پرداخته باشد؛زیرا او از راویان امام جواد علیه السلام (م 220 ق) است و بعید است که تا اواخر قرن سوم،زنده و یا دست کم به تألیف مشغول بوده باشد و همین استدلال در بارۀ عبد اللّه بن صلت-که او را دارای کتابی به نام التواقیع دانسته اند- (3)جاری است؛زیرا وی نیز از یاران امام رضا علیه السلام (م 203 ق) بوده (4)و احتمال زنده ماندن او تا اواخر قرن

ص:122


1- (1) .رجال النجاشی:ج 2 ص 18 ش 571.
2- (2) .رجال النجاشی:ج 2 ص 218 ش 897.
3- (3) .کتاب خانۀ ابن طاووس،کولبرگ:ص 576 ش 620.
4- (4) .رجال النجاشی:ج 2 ص 13 ش 562.

سوم،بعید است.

کتاب های نوشته شده در بارۀ وکیلان و سفیران امام زمان علیه السلام نیز منابع گزارش دهندۀ توقیع های ولیّ عصر علیه السلام هستند،مانند:أخبار وکلاء الأربعة تألیف احمد بن محمّد بن عیّاش (م 401 ق). (1)نمونه های دیگر،کتاب احمد بن محمّد بن نوح سیرافی با همین نام است (2)و کتاب هبة اللّه کاتب در بارۀ اخبار ابو عمرو عَمری و ابو جعفر عَمری-وکیل اوّل و دوم امام علیه السلام- (3)که هیچ یک از آنها در دسترس نیست؛امّا نقل قول هایی در الغیبةی طوسی (4)و نیز توصیف آنها از سوی نجاشی،نشان از در اختیار داشتن آنها از سوی این دو رجال شناس و فهرست نگار بزرگ شیعه دارد.

گفتنی است:رجال شناس دیگر شیعه،کشّی،تنها چند توقیع از امام عصر علیه السلام گزارش کرده است،با آن که توقیعات امامان دیگر را به فراوانی یاد کرده است.علّت این امر می تواند ناشی از قرب زمانی صدور توقیعات به عصر وی و بُعد مکانی کشّی از سوی دیگر باشد؛زیرا او در دورترین نقاط شرق اسلامی می زیسته و رسیدن اخبار مربوط به توقیعات-که بیشتر آنها در اواخر قرن سوم و اوایل قرن چهارم صادر شده اند-،نیازمند زمانی بیشتر بوده که کشّی-که حدود اواسط قرن چهارم وفات یافته-به آنها دسترس یابد.

این نکته را تاریخ درگذشت سه مؤلّف یاد شده (احمد بن محمّد بن عیّاش، احمد بن محمّد بن نوح سیرافی و هبة اللّه کاتب) تأیید می کند.این سه،همگی در

ص:123


1- (1) .رجال النجاشی:ج 1 ص 225 ش 205،الفهرست،طوسی:ص 79 ش 99. [1]شیخ طوسی،کتاب او را أخباروکلاء الأئمّة الأربعة خوانده و آن را مختصر دانسته است.
2- (2) .در الفهرست طوسی (ص 84 ش 117)، [2]نام کتاب،أخبار الأبواب و در رجال النجاشی (ج 2 ص 226 ش207) نام وی،احمد بن علی بن عبّاس بن نوح سیرافی آمده است.
3- (3) .رجال النجاشی:ج 2 ص 408 ش 1186.
4- (4) .ر.ک:ج 3 ص 326 ح 612 و ص 338 ح 618 و ص 346 ح 624.

اواخر قرن چهارم و در عراق می زیسته اند.گفتنی است در بارۀ همان یک توقیع گزارش شدۀ کشّی در بارۀ لعن احمد بن هلال عبرتایی،این تردید وجود دارد که توقیع از جانب امام عسکری علیه السلام و یا از جانب امام زمان علیه السلام است،هر چند قول به صدور آن از امام زمان،قرینه های بیشتری دارد. (1)

مهم ترین منابع توقیع های امام عصر علیه السلام،کمال الدین شیخ صدوق و الغیبة شیخ طوسی هستند که بابی جداگانه را به توقیع های ولیّ عصر علیه السلام اختصاص داده اند و در ابواب دیگر کتاب هم،توقیع هایی را گزارش کرده اند.کلینی-که خود در عصر غیبت صغرا می زیسته و در مراکز اصلی حدیث (قم،ری و بغداد) حضور داشته-، پیش تر از این دو،توقیع هایی را در نخستین جلد الکافی گزارش کرده است.بعدها و در کتاب های حدیثی متأخّر،مانند:الاحتجاج،معادن الحکمة،بحار الأنوار و نیز کتاب هایی که در دورۀ معاصر در بارۀ امام زمان علیه السلام و یا مکاتبه های ایشان و امامان علیهم السلام نوشته شده اند،مانند آنچه آیة اللّه احمدی میانجی در جلد هفتم مکاتیب الأئمّة آورده است،گزارش های مفصّل و دقیقی در بارۀ توقیع ها به چشم می آیند که شیخ آقا بزرگ تهرانی و آقای مهدی پور،بسیاری از آنها را نام برده اند. (2)آقای جبّاری نیز چند کتاب دیگر را نام برده است،مانند:کلمة الإمام المهدی علیه السلام سیّد حسن شیرازی،إلزام الناصب علی یزدی حائری،توقیعات مقدّسه ی جعفر وجدانی،مجموعه سخنان و توقیع ها و ادعیۀ حضرت بقیّة اللّه علیه السلام خادمی شیرازی. (3)همچنین سیّد محمّدجواد شبیری،در بارۀ بعضی توقیع ها و مفاد آنها،برخی بررسی های ویژه را

ص:124


1- (1) .ر.ک:قاموس الرجال:ج 1 ص 671 ش 617،رجال الکشّی:ج 2 ص 816 ش 1020.
2- (2) .برای دسترس به فهرست این کتاب ها،ر.ک:الذریعة:ج 4 ص 500،کتاب نامۀ حضرت مهدی علیه السلام:ج 1 ص237 و ج 2 ص 577 و 814.
3- (3) .سازمان وکالت و نقش آن در عصر ائمّه:ص 308.

در مدخل«توقیع 3»دانش نامۀ جهان اسلام،گزارش کرده است. (1)

خطّ توقیع ها

توقیع در معنای اصلی خود،پاسخ کتبی دادن به سؤال و درخواست است،خواه این پاسخ را شخصِ مورد سؤال و درخواست،خود،بنویسد و خواه به منشیان خود، فرمان کتابت آن را بدهد و سپس امضا و نشان و مُهر خود را به علامت تأیید بر آن بنشاند.در میان مکاتبه ها و توقیع های امامان علیهم السلام،در برخی تصریح شده است که امام علیه السلام با خطّ خود،پاسخ را نوشته است، (2)چنان که در میان توقیع های صاحب الأمر علیه السلام نیز این تصریح دیده می شود. (3)

سفیران دریافت کنندۀ توقیع و نیز برخی دیگر از وکیلان امام مهدی علیه السلام با خطّ امام علیه السلام آشنا بودند و سفیر دوم و سوم ایشان،به دلیل سفارت درازمدّتشان-که اکثر قریب به اتّفاق توقیع ها در زمان آنها صادر شده-،با خطّ امام و یا مُهر و نشان تأیید کنندۀ محتوای آن،به خوبی خو گرفته بودند. (4)از این رو،تردیدی از این جهت نمی توان داشت که امکان جعل پاسخ و انتساب آن به ولیّ عصر علیه السلام وجود نداشته است.

ص:125


1- (1) .دانش نامۀ جهان اسلام:ج 8 ص 577.
2- (2) .ر.ک:پاسخ کتبی امام رضا علیه السلام (الکافی:ج 1 ص 96)، [1]پاسخ کتبی امام هادی علیه السلام (الکافی:ج 1 ص 102)، [2]پاسخ کتبی امام عسکری علیه السلام (الکافی:ج 1 ص 103). [3]نیز،ر.ک:الکافی:ج 1 ص 107 و 510، [4]دانش نامۀ جهان اسلام:ج 8 ص 577 مدخل«توقیع 3».
3- (3) .ر.ک:ج 4 ص 144 ح 663 و ص 164 ح 671 (نهی از تعیین وقت برای قیام) و ص 426 ح 750 (پاسخ پرسش های اسحاق بن یعقوب)،(الغیبة،طوسی:ص 285 ح 245 و ص 290 ح 247،کمال الدین:ص 483 ح 3-4).
4- (4) .ر.ک:ص 164 ح 671 ( [5]سمعت محمّد بن عثمان العمری-قدس اللّه روحه-یقول:«خرج توقیع بخطّ أعرفه؛شنیدم محمّد بن عثمان عَمری-که خداوند،روحش را پاک بدارد-می گوید:توقیعی بیرون آمد که خطّ آن را می شناختم»).

افزون بر این،چون بسیاری از توقیع ها در لا به لای سطور همان نامۀ ارسال شده و یا زیر و پشت آن،نگاشته می شدند و نامۀ ارسالی از طریق سفیران خاصّ امام به ایشان می رسیدند می شد،گیرنده و درخواست کننده،به درستیِ آن اطمینان می یافت.دلیل دیگر بر اعتبار خطوط توقیع ها،گزارش شیخ طوسی به نقل از هبة اللّه کاتب (زنده در 400 ق)،نوۀ دختری ابو جعفر محمّد بن عثمان عَمری، سفیر دوم امام زمان علیه السلام است:

کانَت توقیعات صاحِبِ الأَمرِ علیه السلام تَخرُجُ عَلی یَدَی عُثمانِ بنِ سَعیدٍ وَ ابنِهِ أبی جَعفَرٍ مُحَمَّدِ بنِ عُثمانَ،إلی شیعَتِهِ وَ خَواصِّ أبیهِ أبی مُحَمَّدٍ علیه السلام بِالأَمرِ وَ النَّهیِ وَ الأَجوِبَةِ عَمّا یَسأَلُ الشّیعَةُ عَنهُ إذَا احتاجَت إلَی السُّؤالِ فیهِ،بِالخَطِّ الَّذی کانَ یَخرُجُ فی حَیاةِ الحَسَنِ علیه السلام. (1)

توقیع های صاحب الأمر علیه السلام که در بر دارندۀ امر و نهی و پاسخ پرسش ها و درخواست های شیعیان بود،به دست عثمان بن سعید و فرزندش ابو جعفر محمّد بن عثمان،به شیعیان صاحب الامر علیه السلام و خواصّ پدرش امام عسکری علیه السلام می رسید.خطّ توقیع ها،همان خطّ توقیع هایی بود که در روزگار حیات امام حسن علیه السلام بیرون می آمد.

این عبارت،خواه به معنای شباهت کامل خطّ امام عصر علیه السلام به خطّ پدرشان باشد و خواه به معنای این که هر دو خط،نوشتۀ یک منشی خاص بوده است،این اطمینان را می آورد که توقیع و پاسخ از سوی شخص دیگری نوشته نشده و«دسّ» و«وضع»در آن راه ندارد.

گفتنی است با توجّه به وجود دست خطّ امام عسکری علیه السلام در نامه هایی به صفّار

ص:126


1- (1) .ر.ک:ج 3 ص 326 ح 612. [1]

(از بزرگان قم در اوایل غیبت صغرا) که ابن بابویه آنها را در اختیار داشته (1)و نیز درخواست احمد بن اسحاق (از بزرگان قم در عصر امامان متأخّر شیعه) از امام عسکری علیه السلام مبنی بر نگارش دست خطّی برای آشنایی وی با خطّ امام، (2)می توان نتیجه گرفت که احتمال اوّل،موجّه تر است و شیعه به سبب آشنایی با خطّ امام عسکری علیه السلام،از طریق شباهت خطّ توقیع های صادر شده از ناحیه با خطّ امام عسکری علیه السلام،به آنها اطمینان می یافتند،و حتّی نگارش آنها به وسیلۀ یک منشی ثابت در هر دو دورۀ امامت امام عسکری علیه السلام و امام عصر علیه السلام نیز از اعتبار آنها نمی کاهد.

گفتنی است که دقّت در خطّ توقیع های صادر شده در دوران غیبت صغرا ادامه داشته و گزارش زیر،نشان دهندۀ این امر است.عبد اللّه بن جعفر حمیری می گوید:

لَمّا مَضی أبو عَمرٍو-رَضِیَ اللّهُ تَعالی عَنهُ-أتَتنَا الکُتُبُ بِالخَطِّ الَّذی کُنّا نُکاتِبُ بِهِ بِإقامَةِ أبی جَعفَرٍ رضی الله عنه مَقامَهُ. (3)

هنگامی که ابو عمرو (4)-که خدای متعال،از او خشنود باد-در گذشت،نامه هایی در جانشینی ابو جعفر (محمّد بن عثمان عَمری) به ما رسید که با همان خطّی بود که قبلاً با آن مکاتبه می کردیم.

افزون بر این،اگر وکیلان منحرف و برکنار شده به طمع دریافت اموال و یا دیگر اغراض دنیوی،توقیعی را می ساختند و آن را به امام علیه السلام منسوب می کردند و یا

ص:127


1- (1) .ر.ک:کتاب من لا یحضره الفقیه:ج 1 ص 142 و ج 2 ص 154 و ج 3 ص 68 و ج 4 ص 203.
2- (2) .الکافی:ج 1 ص 513 ح 27 (« [1]احمد بن اسحاق گفت:دخلت علی أبی محمّد علیه السلام فسألته أن یکتب لأنظر إلی خطّه فأعرفه إذا ورد،فقال:نعم؛بر امام عسکری علیه السلام وارد شدم و از ایشان خواستم که بنویسی تا به خطّش نظر کنم تا چون نامۀ ایشان بر من وارد شد،آن را بشناسم.فرمود:باشد!»).
3- (3) .ر.ک:ج 3 ص 338 ح 617. [2]
4- (4) .ابو عمرو عثمان بن سعید،اوّلین نایب امام زمان علیه السلام است.

توقیعی واقعی را از آنِ خود می خواندند،با عکس العمل تند امام علیه السلام و یا سفیران ایشان رو به رو می شدند (1)و همین امر،خیال«جعل»و«دسّ»را از اندیشه ها می ربود.

سنّت عرضۀ حدیث و تشویق امام عصر علیه السلام به استمرار آن نیز بر استواری توقیع ها می افزود و واضعان را جلو می گرفت. (2)این همه،جدا از اعجازها و نکات کرامت آمیزی بود که در متن توقیع ها و در دل پاسخ ها و نوشته های امام علیه السلام،گاه به عیان مشاهده می شدند یا در طریق وصول آنها به تحقّق می پیوستند.

گفتنی است در یک توقیع عصر غیبت صغرا و یک توقیع منسوب در عصر غیبت کبرا تصریح شده است که خطّ آن از امام عصر علیه السلام نیست.توقیع نخست،به خطّ احمد بن ابراهیم نوبختی و املای سفیر سوم ولیّ عصر علیه السلام،ابو القاسم حسین بن روح نوبختی،بوده است. (3)در توقیع دوم نیز تصریح شده است که املای حجّت علیه السلام و کتابت فردی معتمد است. (4)

ص:128


1- (1) .ر.ک:ادّعای فارس قزوینی در زمان امام عسکری علیه السلام (رجال الکشّی:ج 2 ص 808 ح 1007-1008) وشلمغانی در روزگار امام عصر علیه السلام:«فجمیعُهُ جَوابُنا عن المَسائل و لا مدخل للمخذول الضالّ المضلّ المعروف بالعزاقری-لعنه اللّه-فی حرف منه؛همۀ آن،پاسخ ما به سؤال هاست و یک حرف آن هم از [شلمغانیِ] وا نهادۀ گم راهِ گم راه کننده،معروف به عزاقری-که خدا لعنتش کند-نیست»(ر.ک:ج 3 ص 337 ح 615).
2- (2) .ر.ک:ص 181 (فصل دوم).
3- (3) .ر.ک:ص 228 ح 695.سفیران،هیچ گاه در پاسخ سؤال های شیعیان از امام زمان علیه السلام،سخنی از خودنمی گفته اند،سخن ابو عمرو عَمری:«و لا أقول هذا من عندی،فلیس لی أن احلِّل و لا احرّم؛من این را از پیش خود نمی گویم.من حق ندارم حلال و حرام را تعیین کنم»ر.ک:ج 5 ص 58 ح 793،سخن ابو القاسم حسین بن روح:«لإن أخرّ من السماء فتخطفنی الطیر أو تهوی بی الریح فی مکان سحیق أحبّ الیّ من أن أقول فی دین اللّه عز و جل برأیی أو مِن عند نَفسی،بل ذلک عن الأصل و مسموع عن الحجّة صلوات اللّه علیه و سلامه؛اگر از آسمان سقوط کنم و پرندگان [شکاری] مرا بربایند و یا باد،مرا به جایی دور بیفکند،برایم بهتر از آن است که در بارۀ دین خدا،بر طبق نظرم یا از جانب خودم سخن بگویم؛بلکه آنچه می گویم،از اصل و شنیده شده از حجّت-که درودها و سلام خدا بر او باد-است»ر.ک:ج 3 ص 368 ح 640.
4- (4) .ر.ک:ص 434 ح 753.

یادآوری می شود که توقیع ها،به آنچه در این قسم آمده،منحصر نیستند؛بلکه توقیع های دیگری وجود دارند که در بخش های مختلف کتاب آمده اند و به منظور پرهیز از تکرار،به آنها ارجاع داده می شود:

ر.ک:ج 2 ص 276 ح 362 (بخش دوم/فصل دوم/خبر ولادت و تأکید بر پنهان کردن امام7)

وج 3 ص 326 ح 612 (بخش چهارم/فصل چهارم/نایب اوّل:عثمان بن سعید)

وص 336 ح 615 (بخش چهارم/فصل چهارم/نایب دوم:محمّد بن عثمان)

و ص 356 ح 628 (بخش چهارم/فصل چهارم/نایب سوّم:حسین بن روح)

و ج 5 ص30 (بخش ششم/فصل دوم/ابو الأدیان)

و ج 6 ص 261 ح 1091 (بخش هشتم/فصل هفتم/دعای معرفت از مصباح المتهجّد )

و ص 271 ح 1092 (فصل هفتم/دعای صلوات از الغیبةی طوسی)

و ص 299 ح 1097 (فصل هشتم/دعای فَرَج:«اللّهمَّ رَبَّ النُّور العَظیم»از مصباح المتهجّد )

و ص 301 ح 1098 (فصل هشتم/دعا برای حاجت خواهی از مهج الدعوات )

و ص 311 ح 1102 (فصل هشتم/دعای هر روز از ماه رجب از مصباح المتهجّد )

و ص 313 ح 1103 (فصل هشتم/دعای توسّل به دو مولود رجب از مصباح المتهجّد )

و ص 321 ح 1106 (فصل هشتم/دعای روز بیست و هفتم رجب از مصباح المتهجّد )

و ص 327 ح 1107 (فصل نهم/استخاره به دعا از فتح الأبواب )

و ص 369 ح1115 وص377 ح1116 (بخش نهم/فصل اوّل/زیارت آل یاسین به روایت الاحتجاج و المزار الکبیر )

و ج7 ص9 ح1124 وص37 ح1125 (بخش نهم/فصل دوم/زیارت امام حسین7 در روز عاشورا/زیارت اوّل و زیارت دوم).

ص:129

الفصل الأوّل:

تَوقیعاتٌ فِی المَسائِلِ العَقائِدِیَّةِ والسِّیاسِیَّةِ

1/1 صِفَةُ اللّهِ سُبحانَهُ

658.الغیبة للطوسی: أخبَرَنَا الحُسَینُ بنُ إبراهیمَ،عَن أبِی العَبّاسِ أحمَدَ بنِ عَلِیِّ بنِ نوحٍ،عَن أبی نَصرٍ هِبَةِ اللّهِ بنِ مُحَمَّدٍ الکاتِبِ،قالَ:حَدَّثَنی أبُو الحَسَنِ أحمَدُ بنُ مُحَمَّدِ بنِ تربک (1)الرُّهاوِیُّ،قالَ:حَدَّثَنی أبو جَعفَرٍ مُحَمَّدُ بنُ عَلِیِّ بنِ الحُسَینِ بنِ موسَی بنِ بابَوَیهِ،أو قالَ أبُو الحَسَنِ (عَلِیُّ بنُ) أحمَدَ الدَّلّالُ القُمِّیُّ،قالَ:

اختَلَفَ جَماعَةٌ مِنَ الشّیعَةِ فی أنَّ اللّهَ عز و جل فَوَّضَ إلَی الأَئِمَّةِ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیهِم أن یَخلُقوا أو یَرزُقوا،فَقالَ قَومٌ:هذا مُحالٌ لا یَجوزُ عَلَی اللّهِ تَعالی؛لِأَنَّ الأَجسامَ لا یَقدِرُ عَلی خَلقِها غَیرُ اللّهِ عز و جل،وقالَ آخَرونَ:بَلِ اللّهُ تَعالی أقدَرَ الأَئِمَّةَ عَلی ذلِکَ وفَوَّضَهُ إلَیهِم،فَخَلَقوا ورَزَقوا.وتَنازَعوا فی ذلِکَ تَنازُعاً شَدیداً،فَقالَ قائِلٌ:ما بالُکُم لا تَرجِعونَ إلی أبی جَعفَرٍ مُحَمَّدِ بنِ عُثمانَ العَمرِیِّ فَتَسأَلونَهُ عَن ذلِکَ فَیوضِحَ لَکُمُ الحَقَّ فیهِ،فَإِنَّهُ الطَّریقُ إلی صاحِبِ الأَمرِ عَجَّلَ اللّهُ فَرَجَهُ.فَرَضِیَتِ الجَماعَةُ

ص:130


1- (1) .فی بحارالأنوار:« [1]بُرَیکٍ».

فصل یکم:مکتوب هایی در پاسخ پرسش های عقیدتی و سیاسی

1/1 صفات خدا

658.الغیبة ،طوسی-با سندش به نقل از ابو الحسن علی بن احمد دلّال قمی-:گروهی از شیعیان با هم اختلاف نظر کردند که:آیا خدای عز و جل،آفرینش و روزی دادن را به امامان-که درودهای خدا بر ایشان باد-تفویض کرده است یا نه؟گروهی گفتند:

این،محال است و برای خداوند متعال،ممکن نیست؛زیرا کسی جز خدای عز و جل، قادر بر آفرینش اجسام نیست و گروهی دیگر گفتند:خداوند متعال،امامان را بر این کار قادر ساخته و این امور را به آنان تفویض کرده است و آنان نیز آفریده اند و روزی داده اند.

این دو گروه به سختی با هم درگیر شدند و کسی گفت:چرا به ابو جعفر محمّد بن عثمان عَمری مراجعه نمی کنید تا این موضوع را از او بپرسید و او حق را در مسئله برایتان روشن کند،که او طریق راهیابی به صاحب الأمر-که خداوند در فَرَجش تعجیل کند-است؟

آن گروه به ابو جعفر رضایت دادند و تسلیم این سخن شدند و مسئله را نوشتند و برای وی فرستادند.

ص:131

بِأَبی جَعفَرٍ وسَلَّمَت وأَجابَت إلی قَولِهِ،فَکَتَبُوا المَسأَلَةَ وأَنفَذوها إلَیهِ.

فَخَرَجَ إلَیهِم مِن جِهَتِهِ تَوقیعٌ نُسخَتُهُ:إنَّ اللّهَ تَعالی هُوَ الَّذی خَلَقَ الأَجسامَ وقَسَّمَ الأَرزاقَ،لِأَ نَّهُ لَیسَ بِجِسمٍ ولا حالٍّ فی جِسمٍ،لَیسَ کَمِثلِهِ شَیءٌ وهُوَ السَّمیعُ العَلیمُ،وأَمَّا الأَئِمَّةُ علیهم السلام فَإِنَّهُم یَسأَلونَ اللّهَ تَعالی فَیَخلُقُ،ویَسأَلونَهُ فَیَرزُقُ،إیجاباً لِمَسأَلَتِهِم وإعظاماً لِحَقِّهِم.

2/1 النُّبُوَّةُ وَالإِمامَةُ

659.الغیبة للطوسی: بِهذَا الإِسنادِ (1)،عَن أبِی الحُسَینِ مُحَمَّدِ بنِ جَعفَرٍ الأَسَدِیِّ رضی الله عنه عَن سَعدِ بنِ عَبدِ اللّهِ الأَشعَرِیِّ،قالَ:حَدَّثَنَا الشَّیخُ الصَّدوقُ أحمَدُ بنُ إسحاقَ بنِ سَعدٍ الأَشعَرِیُّ رَحِمَهُ اللّهُ،أنَّهُ جاءَهُ بَعضُ أصحابِنا یُعلِمُهُ أنَّ جَعفَرَ بنَ عَلِیٍّ کَتَبَ إلَیهِ کِتاباً یُعَرِّفُهُ فیهِ نَفسَهُ،ویُعلِمُهُ أنَّهُ القَیِّمُ بَعدَ أخیهِ،وأَنَّ عِندَهُ مِن عِلمِ الحَلالِ وَالحَرامِ ما یَحتاجُ إلَیهِ،وغَیرَ ذلِکَ مِنَ العُلومِ کُلِّها.

قالَ أحمَدُ بنُ إسحاقَ:فَلَمّا قَرَأتُ الکِتابَ کَتَبتُ إلی صاحِبِ الزَّمانِ علیه السلام، وصَیَّرتُ کِتابَ جَعفَرٍ فی دَرجِهِ،فَخَرَجَ الجَوابُ إلَیَّ فی ذلِکَ:

بِسمِ اللّه الرَّحمنِ الرَّحیمِ،أتانی کِتابُکَ أبقاکَ اللّهُ،وَالکِتابُ الَّذی أنفَذتَهُ دَرجَهُ، وأَحاطَت مَعرِفَتی بِجَمیعِ ما تَضَمَّنَهُ عَلَی اختِلافِ ألفاظِهِ،وتَکَرُّرِ الخَطَأِ فیهِ،ولَو تَدَبَّرتَهُ لَوَقَفتَ عَلی بَعضِ ما وَقَفتُ عَلَیهِ مِنهُ،وَالحَمدُ للّهِ ِ رَبِّ العالَمینَ حَمداً لا شَریکَ لَهُ عَلی إحسانِهِ إلَینا،وفَضلِهِ عَلَینا،أبَی اللّهُ عز و جل لِلحَقِّ إلّاإتماماً،ولِلباطِلِ

ص:132


1- (1) .أی:جماعة،عن أبی محمّد التلَّعُکبَری،عن أحمد بن علیّ الرازی.

در پاسخ آنان،توقیعی به دست ابو جعفر بیرون آمد که متن آن،چنین است:

«خداوند متعال،همان کسی است که اجسام را آفرید و روزی ها را قسمت کرد؛زیرا او نه جسم است و نه در جسمی حلول کرده و نه چیزی مانند او هست و او شنوا و داناست.و امّا امامان علیهم السلام،از خدای متعال می خواهند و او می آفریند،و از او می طلبند و او روزی می دهد،برای پاسخگویی به درخواست آنان و بزرگداشت حقّشان». (1)

2/1 نبوّت و امامت

659.الغیبة ،طوسی-با سندش به نقل از احمد بن اسحاق بن سعد اشعری،پس از آن که یکی از یاران وی نزدش می آید و به او اطّلاع می دهد که جعفر بن علی (جعفر کذّاب) نامه ای به او نوشته و خود را در آن به او شناسانده و به وی اعلام کرده که ولیّ پس از برادرش [امام عسکری علیه السلام ] اوست و آنچه از علم حلال و حرام که به آن نیاز دارد و همۀ دانش های دیگر،نزد وی هست-:هنگامی که نامه را خواندم،به صاحب الزمان علیه السلام نامه نوشتم و نامۀ جعفر را در آن نهادم و جواب نامه برایم چنین آمد:«بسم اللّه الرحمن الرحیم.نامه ات به من رسید-خداوند،باقی ات بدارد-و نیز نامه ای که در آن نهاده و فرستاده بودی و همۀ محتوای آن را،با اضطراب لفظی و خطاهای مکرّرش،متوجه شدم و اگر تو نیز تدبّر می کردی،به برخی از آنچه من دانسته ام،پی می بردی و ستایش،ویژۀ پروردگار جهانیان است؛کسی که در احسانش به ما و فضلش بر ما،همتایی ندارد.خدای عز و جل،جز به کامل کردن حق و از میان بردن باطل،رضایت نمی دهد و او گواه بر چیزی است که می گویم و آنچه می گویم.در روزی که هیچ تردیدی در آن نیست و در آن،گِرد هم می آییم برای من بر شما حجّت خواهد بود و خداوند از آنچه در آن اختلاف داریم،از ما

ص:133


1- (1) .الغیبة،طوسی:ص 293 ح 248،الاحتجاج:ج 2 ص 545 ح 345، [1]بحار الأنوار:ج 25 ص 329 ح 4.

إلّا زُهوقاً (1)،وهُوَ شاهِدٌ عَلَیَّ بِما أذکُرُهُ،ولی عَلَیکُم بِما أقولُهُ إذَا اجتَمَعنا لِیَومٍ لا رَیبَ فیهِ،ویَسأَ لُنا عَمّا نَحنُ فیهِ مُختَلِفونَ،إنَّهُ لَم یَجعَل لِصاحِبِ الکِتابِ عَلَی المَکتوبِ إلَیهِ ولا عَلَیکَ ولا عَلی أحَدٍ مِنَ الخَلقِ جَمیعاً إمامَةً مُفتَرَضَةً،ولا طاعَةً ولا ذِمَّةً،وسَاُبَیِّنُ لَکُم جُملَةً تَکتَفونَ بِها إن شاءَ اللّهُ تَعالی.

یا هذا یَرحَمُکَ اللّهُ،إنَّ اللّهَ تَعالی لَم یَخلُقِ الخَلقَ عَبَثاً،ولا أهمَلَهُم سُدیً،بَل خَلَقَهُم بِقُدرَتِهِ،وجَعَلَ لَهُم أسماعاً وأَبصاراً وقُلوباً وأَلباباً،ثُمَّ بَعَثَ إلَیهِمُ النَّبِیّینَ علیهم السلام مُبَشِّرینَ ومُنذِرینَ،یَأمُرونَهُم بِطاعَتِهِ ویَنهَونَهُم عَن مَعصِیَتِهِ،ویُعَرِّفونَهُم ما جَهِلوهُ مِن أمرِ خالِقِهِم ودینِهِم،وأَنزَلَ عَلَیهِم کِتاباً،وبَعَثَ إلَیهِم مَلائِکَةً یَأتینَ بَینَهُم وبَینَ مَن بَعَثَهُم إلَیهِم بِالفَضلِ الَّذی جَعَلَهُ لَهُم عَلَیهِم،وما آتاهُم مِنَ الدَّلائِلِ الظّاهِرَةِ وَالبَراهینِ الباهِرَةِ،وَالآیاتِ الغالِبَةِ.

فَمِنهُم مَن جَعَلَ النّارَ عَلَیهِ بَرداً وسَلاماً وَاتَّخَذَهُ خَلیلاً،ومِنهُم مَن کَلَّمَهُ تَکلیماً وجَعَلَ عَصاهُ ثُعباناً مُبیناً،ومِنهُم مَن أحیَا المَوتی بِإِذنِ اللّهِ،وأَبرَأَ الأَکمَهَ (2)وَالأَبرَصَ (3)بِإِذنِ اللّهِ،ومِنهُم مَن عَلَّمَهُ مَنطِقَ الطَّیرِ واُوتِیَ مِن کُلِّ شَیءٍ،ثُمَّ بَعَثَ مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله رَحمَةً لِلعالَمینَ،وتَمَّمَ بِهِ نِعمَتَهُ،وخَتَمَ بِهِ أنبِیاءَهُ،وأَرسَلَهُ إلَی النّاسِ کافَّةً،وأَظهَرَ مِن صِدقِهِ ما أظهَرَ،وبَیَّنَ مِن آیاتِهِ وعَلاماتِهِ ما بَیَّنَ.ثُمَّ قَبَضَهُ صلی الله علیه و آله حَمیداً فَقیداً سَعیداً.

وجَعَلَ الأَمرَ (مِن) بَعدِهِ إلی أخیهِ وَابنِ عَمِّهِ ووَصِیِّهِ ووارِثِهِ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ علیه السلام،ثُمَّ إلَی الأَوصِیاءِ مِن وُلدِهِ واحِداً واحِداً،أحیا بِهِم دینَهُ،وأَتَمَّ بِهِم

ص:134


1- (1) .زَهَقَ الباطِلُ:زالَ وَبَطَل (المصباح المنیر:ص 258«زهق»).
2- (2) .کَمِهَ فهو أکمه:وهو العمی الذی یولد علیه الإنسان،وربّما کان من مرض (المصباح المنیر:ص 541«کمه»).
3- (3) .البَرَصُ:لون مختلط حُمرَةً وبیاضاً،ولا یَحصُل إلّامن فساد المزاج وخلل فی الطبیعة (مجمع البحرین:ج 1 ص 141«برص»).

سؤال خواهد کرد.خدا برای صاحب این نامه (جعفر کذّاب) بر عهدۀ کسی که نامه به او فرستاده شده و نه بر تو و نه هیچ کس دیگری از مردم،امامت واجب الإطاعه و حق و پیمانی ننهاده است و در ادامه،سخنی روشنگر می گویم که برایتان کافی باشد،إن شاء اللّه تعالی.

ای احمد بن اسحاق! خدا رحمتت کند! خداوند متعال،مردم را بیهوده نیافرید و آنها را مُهمَل ننهاد؛بلکه آنها را با قدرت خود آفرید و برایشان گوش و دیده و دل و مغز قرار داد و سپس پیامبران را برای بشارت و هشدار آنان برانگیخت و به سوی ایشان فرستاد تا آنان را به اطاعت خدا فرمانشان دهند و از سرپیچی او،بازشان دارند و آنچه را از آفریدگار و دینشان نمی دانند،به آنان بیاموزند،و کتابی بر آنان فرو فرستاد و فرشتگانی برانگیخت تا میان آنها و خدایی که آنان را به سوی ایشان فرستاد،رفت و آمد کنند،افزون بر فضیلتی که برای پیامبران نسبت به مردم قرار داد و دلیل هایی آشکار،برهان هایی هویدا و نشانه هایی چیره را همراهشان کرد.از آنان،برای یکی،آتش را سرد و سلامت کرد و او را دوست خود گرفت،و از آنان،با یکی،سخن گفت و چوب دستی اش را تبدیل به ماری بزرگ و آشکار کرد،و یکی از آنان،مرده را به اذن الهی زنده می کرد و کور مادرزاد و پیسی را به اذن خدا شفا می داد و به یکی از آنان،زبان پرندگان را آموخت و بخشی از همۀ چیزهای دیگر را به او عطا کرد و سپس محمّد صلی الله علیه و آله را برانگیخت تا رحمت برای جهانیان باشد و نعمتش را با او به کمال و سلسلۀ نبوّت را با وی به پایان رساند و او را به سوی همۀ مردم فرستاد و صداقتش را آشکار ساخت و نشانه ها و آیاتی را برای وی هویدا کرد،و آن گاه او را ستوده و سعادتمند،قبض روح کرد و از میان مردم برد.

و کار را پس از او به برادر،پسرعمو،وصی و وارثش،علی بن ابی طالب علیه السلام سپرد و سپس به اوصیای از نسل او،یکی پس از دیگری،و دینش را با آنان زنده کرد و نورش را با آنان به کمال رساند و میان ایشان و برادران و پسرعموها و نزدیکان و حتّی نزدیک ترین خویشان ایشان،تفاوتی آشکار نهاد تا حجّت،از آن که بر او احتجاج می شود و امام از مأموم،شناخته شود،بدین گونه که آنان را از در افتادن به گناهان،نگاه داشت و از عیب ها پاک نمود و از آلودگی پالود و از آمیختگی [با فرهنگ جاهلی] دورشان داشت و ایشان را

ص:135

نورَهُ،وجَعَلَ بَینَهُم وبَینَ إخوانِهِم وبَنی عَمِّهِم وَالأَدنینَ فَالأَدنینَ مِن ذَوی أرحامِهِم فُرقاناً بَیِّناً یُعرَفُ بِهِ الحُجَّةُ مِنَ المَحجوجِ،وَالإِمامُ مِنَ المَأمومِ.بِأَن عَصَمَهُم مِنَ الذُّنوبِ،وبَرَّأَهُم مِنَ العُیوبِ،وطَهَّرَهُم مِنَ الدَّنَسِ،ونَزَّهَهُم مِنَ اللَّبسِ،وجَعَلَهُم خُزّانَ عِلمِهِ،ومُستَودَعَ حِکمَتِهِ،ومَوضِعَ سِرِّهِ،وأَیَّدَهُم بِالدَّلائِلِ،ولَولا ذلِکَ لَکانَ النّاسُ عَلی سَواءٍ،ولَادَّعی أمرَ اللّهِ عز و جل کُلُّ أحَدٍ،ولَما عُرِفَ الحَقُّ مِنَ الباطِلِ،ولَا العالِمُ مِنَ الجاهِلِ.

وقَدِ ادَّعی هذَا المُبطِلُ المُفتَری عَلَی اللّهِ الکَذِبَ بِمَا ادَّعاهُ،فَلا أدری بِأَیَّةِ حالَةٍ هِیَ لَهُ رَجاءَ أن یَتِمَّ دَعواهُ،أبِفِقهٍ فی دینِ اللّهِ؟فَوَاللّهِ،ما یَعرِفُ حَلالاً مِن حَرامٍ،ولا یُفَرِّقُ بَینَ خَطَأٍ وصَوابٍ،أم بِعِلمٍ؟فَما یَعلَمُ حَقّاً مِن باطِلٍ،ولا مُحکَماً مِن مُتَشابِهٍ، ولا یَعرِفُ حَدَّ الصَّلاةِ ووَقتِها،أم بِوَرَعٍ؟فَاللّهُ شَهیدٌ عَلی تَرکِهِ الصَّلاةَ الفَرضَ أربَعینَ یَوماً،یَزعُمُ ذلِکَ لِطَلَبِ الشَّعوَذَةِ (1)،ولَعَلَّ خَبَرَهُ قَد تَأَدّی إلَیکُم،وهاتیکَ ظُروفُ مُسکِرِهِ مَنصوبَةٌ،وآثارُ عِصیانِهِ للّهِ ِ عز و جل مَشهورَةٌ قائِمَةٌ،أم بِآیَةٍ؟فَلیَأتِ بِها،أم بِحُجَّةٍ؟فَلیُقِمها،أم بِدَلالَةٍ؟فَلیَذکُرها.

قالَ اللّهُ عز و جل فی کِتابِهِ: «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ * حم * تَنْزِیلُ الْکِتابِ مِنَ اللّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ * ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما إِلاّ بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُسَمًّی وَ الَّذِینَ کَفَرُوا عَمّا أُنْذِرُوا مُعْرِضُونَ * قُلْ أَ رَأَیْتُمْ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ أَرُونِی ما ذا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْکٌ فِی السَّماواتِ ائْتُونِی بِکِتابٍ مِنْ قَبْلِ هذا أَوْ أَثارَةٍ مِنْ عِلْمٍ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ * وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ یَدْعُوا مِنْ دُونِ اللّهِ مَنْ لا یَسْتَجِیبُ لَهُ إِلی

ص:136


1- (1) .الشَّعوَذَةُ:خِفَّةٌ فی الید وأُخَذٌ؛کالسِّحر،یُرَی الشیءُ بغیر ما علیه أصله فی رأی العین (القاموس المحیط:ج 1ص 355« [1]شعذ»).

گنجوَران دانش و امانتداران حکمت و جایگاه راز خویش قرار داد و با دلیل هایی تأیید و استوارشان کرد،و اگر این گونه نبود،همۀ مردم به یک گونه و در یک درجه بودند و [در ولایت،] هر کسی امر خدای عز و جل را برای خود ادّعا می کرد و حق از باطل و عالِم از جاهل، شناخته نمی شد.

و این باطل اندیش دروغگو،با ادّعای خویش،نسبت نادرستی را به خدا داده است که نمی دانم با اتّکا و امید به چه چیزش،می خواهد ادّعایش را پیش ببرد.آیا با فهم دین خداست؟که-به خدا سوگند-حلال را از حرام تشخیص نمی دهد و میان درست و نادرست،تفاوت نمی نهد،یا با علم است؟که حق را از باطل تشخیص نمی دهد و محکم را از متشابه باز نمی شناسند و مفهوم نماز و وقت آن را نمی داند،و یا با پارسایی است؟که خدا گواه است چهل روز نماز واجبش را ترک کرده و ادّعا می کند که در پی شعبده بازی بوده است-شاید خبرش به شما رسیده باشد-و بدانید که ظرف های شرابِ مست کننده اش،برقرار و آثار نافرمانی اش از خدای عز و جل،آشکار و موجود است،یا با نشانه ای دیگر،ادّعای امامت کرده است؟که باید ارائه دهد و یا با حجّتی؟که باید اقامه کند و یا به دلیلی؟که باید بیان کند.

خدای عز و جل در کتابش فرموده است: «به نام خداوند گسترده مهر مهربان.حا،میم.فرو فرستادن کتاب از سوی خدای عزیز حکیم است.آسمان ها و زمین و آنچه را میان آن دو است،جز به حقیقت و [برای] مدّتی معیّن نیافریدیم و کافران،از آنچه هشدار داده شدند،روی گردان اند.بگو:آیا آنچه را به جای خداوند می خوانید،دیده اید؟به من نشان دهید که از زمین چه آفریده اند؟یا در [ آفرینش] آسمان ها شرکت داشته اند؟اگر راست می گویید،کتابی را که پیش از این [قرآن] دارید،یا نشانی بازمانده از دانش پیشینیان برایم بیاورید.و چه کسی گم راه تر از کسی است که به جای خداوند، کسی را می خواند که تا روز قیامت هم پاسخ او را نمی دهد و آنان از خواندن اینها بی خبرند؟و چون در رستاخیز،مردم،گِرد آورده شوند،دشمنانِ اینان خواهند بود و پرستش آنها را انکار خواهند کرد».

خدا توفیقت دهد! آنچه را برایت گفتم،از او بخواه و او را بیازمای و از او بخواه یک آیه از کتاب خدا را تفسیر و یا حدود و واجبات یک نماز واجب را بیان کند،تا حال و وزنش را بدانی و عیب و کاستی اش برایت آشکار شود و خداوند،برای او بس است.

ص:137

یَوْمِ الْقِیامَةِ وَ هُمْ عَنْ دُعائِهِمْ غافِلُونَ* وَ إِذا حُشِرَ النّاسُ کانُوا لَهُمْ أَعْداءً وَ کانُوا بِعِبادَتِهِمْ کافِرِینَ» 1 .

فَالتَمِس-تَوَلَّی اللّهُ تَوفیقَکَ-مِن هذَا الظّالِمِ ما ذَکَرتُ لَکَ،وَامتَحِنهُ وسَلهُ عَن آیَةٍ مِن کِتابِ اللّهِ یُفَسِّرُها،أو صَلاةِ فَریضَةٍ یُبَیِّنُ حُدودَها وما یَجِبُ فیها؟لِتَعلَمَ حالَهُ ومِقدارَهُ،ویَظهَرَ لَکَ عُوارُهُ ونُقصانُهُ،وَاللّهُ حَسیبُهُ.حَفِظَ اللّهُ الحَقَّ عَلی أهلِهِ، وأَقَرَّهُ فی مُستَقَرِّهِ،وقَد أبَی اللّهُ عز و جل أن تَکونَ الإِمامَةُ فی أخَوَینِ بَعدَ الحَسَنِ وَالحُسَینِ علیهما السلام،وإذا أذِنَ اللّهُ لَنا فِی القَولِ ظَهَرَ الحَقُّ،وَاضمَحَلَّ الباطِلُ وَانحَسَرَ عَنکُم،وإلَی اللّهِ أرغَبُ فِی الکِفایَةِ،وجَمیلِ الصُّنعِ وَالوِلایَةِ،وحَسبُنَا اللّهُ ونِعمَ الوَکیلُ،وصَلَّی اللّهُ عَلی مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ.

3/1 الأَرضُ لا تَخلو مِنَ الحُجَّةِ

660.کمال الدین: تَوقیعٌ مِن صاحِبِ الزَّمانِ علیه السلام کانَ خَرَجَ إلَی العَمرِیِّ وَابنِهِ رضی الله عنه،ما رَواهُ سَعدُ بنُ عَبدِ اللّهِ،قالَ الشَّیخُ أبو عَبدِ اللّهِ جَعفَرٌ رضی الله عنه:وَجَدتُهُ مُثبَتاً عَنهُ رَحِمَهُ اللّهُ:

وَفَّقَکُمَا اللّهُ لِطاعَتِهِ،وثَبَّتَکُما عَلی دینِهِ،وأَسعَدَکُما بِمَرضاتِهِ،انتَهی إلَینا ما ذَکَرتُما أنَّ المیثَمِیَّ أخبَرَکُما عَنِ المُختارِ ومُناظَراتِهِ مَن لَقِیَ،وَاحتِجاجِهِ بِأَنَّهُ لا خَلَفَ غَیرُ جَعفَرِ بنِ عَلِیٍّ،وتَصدیقِهِ إیّاهُ،وفَهِمتُ جَمیعَ ما کَتَبتُما بِهِ مِمّا قالَ أصحابُکُما عَنهُ،وأَنَا أعوذُ بِاللّهِ مِنَ العَمی بَعدَ الجِلاءِ،ومِنَ الضَّلالَةِ بَعدَ الهُدی،ومِن موبِقاتِ الأَعمالِ ومُردِیاتِ الفِتَنِ،فَإِنَّهُ عز و جل یَقولُ: «الم * أَ حَسِبَ النّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ» 2 .

ص:138

خدا حق را برای اهلش حفظ نموده و آن را در جایگاهش،مستقر کرده و خدای عز و جل ابا کرده که امامت را پس از حسن علیه السلام و حسین علیه السلام،در دو برادر قرار دهد و هنگامی که خداوند به ما اجازۀ سخن دهد،حق آشکار خواهد شد و باطل،نابود و از شما دور می شود و از خدا می خواهم که مرا کفایت کند و کار و سرپرستی ام را به زیبایی به عهده گیرد،که خداوند،ما را بس است و او بهترین وکیل است،و خداوند بر محمّد و خاندان محمّد،درود فرستد». (1)

3/1 زمین از حجّت،خالی نمی ماند

660.کمال الدین -به نقل از شیخ ابو عبد اللّه جعفر [دوریستی]،در بیان توقیعی از صاحب الزمان علیه السلام به عَمری و فرزندش-:آن توقیع را به طریقی از سعد بن عبد اللّه-که خدا رحمتش کند-در اختیار دارم که [متنش چنین است]:«خداوند،شما را به اطاعتش موفّق و بر دینش استوار بدارد و شما را با رضایتش،خوش بخت گرداند! آنچه را ذکر کرده اید،به ما رسیده است که میثمی به شما از مناظره های مختار با دیدار کنندگان،چنین خبر داده که او استدلال نموده کسی جز جعفر بن علی (جعفر کذّاب)،جانشین [امام عسکری علیه السلام ] نیست و وی او را تصدیق کرده است،و من آنچه را که او با یارانتان در این باره گفته و شما نوشته اید،فهمیدم،و من از کوری پس از روشنایی،و گم راهی پس از راهیابی،و از کارهای هلاکت آور و فتنه های ساقط کننده،به خدا پناه می برم،که خداوند عز و جل می فرماید:

«الف،لام،میم.آیا مردم پنداشتند این که بگویند:«ایمان آوردیم»،رها می گردند و آزموده نمی شوند؟!» .

چگونه در فتنه سقوط می کنند و در حیرت،سرگردان می مانند و به راست و چپ می روند؟از دینشان بریده اند،یا به شک افتاده اند؟یا با حق سر ستیز دارند؟یا روایت های راست و اخبار صحیح را نمی دانند؟و یا اینها را می دانند؛ولی خودشان را به ندانستن زده اند؟زمین از حجّت،خالی نمی ماند،آشکار یا نهان.

آیا نمی دانند که رشتۀ به هم پیوستۀ امامت پس از پیامبرشان،یکی پس از دیگری آمد

ص:139


1- (1) .الغیبة،طوسی:ص 287 ح 246،الاحتجاج:ج 2 ص 538 ح 343، [1]بحار الأنوار:ج 53 ص 193 ح 21.

کَیفَ یَتَساقَطونَ فِی الفِتنَةِ ویَتَرَدَّدونَ فِی الحَیرَةِ،ویَأخُذونَ یَمیناً وشِمالاً،فارَقوا دینَهُم أمِ ارتابوا؟أم عانَدُوا الحَقَّ؟أم جَهِلوا ما جاءَت بِهِ الرِّوایاتُ الصّادِقَةُ وَالأَخبارُ الصَّحیحَةُ؟أو عَلِموا ذلِکَ فَتَناسوا ما یَعلَمونَ؟

إنَّ الأَرضَ لا تَخلو مِن حُجَّةٍ،إمّا ظاهِراً وإمّا مَغموراً،أوَ لَم یَعلَمُوا انتِظامَ أئِمَّتِهِم بَعدَ نَبِیِّهِم صلی الله علیه و آله،واحِداً بَعدَ واحِدٍ إلی أن أفضَی الأَمرُ بِأَمرِ اللّهِ عز و جل إلَی الماضِی-یَعنِی الحَسَنَ بنَ عَلِیٍّ علیهما السلام-فَقامَ مَقامَ آبائِهِ علیهم السلام یَهدی إلَی الحَقِّ وإلی طَریقٍ مُستَقیمٍ،کانوا نوراً ساطِعاً وشِهاباً لامِعا وقَمَراً زاهِراً.

ثُمَّ اختارَ اللّهُ عز و جل لَهُ ما عِندَهُ،فَمَضی عَلی مِنهاجِ آبائِهِ علیهم السلام حَذوَ النَّعلِ بِالنَّعلِ،عَلی عَهدٍ عَهِدَهُ،ووَصِیَّةٍ أوصی بِها إلی وَصِیٍّ سَتَرَهُ اللّهُ عز و جل بِأَمرِهِ إلی غایَةٍ،وأَخفی مَکانَهُ بِمَشیئَتِهِ لِلقَضاءِ السّابِقِ وَالقَدَرِ النّافِذِ،وفینا مَوضِعُهُ ولَنا فَضلُهُ،ولو قَد أذِنَ اللّهُ عز و جل فیما قَد مَنَعَهُ عَنهُ،وأَزالَ عَنهُ ما قَد جَری بِهِ مِن حُکمِهِ لَأَراهُمُ الحَقَّ ظاهِراً بِأَحسَنِ حِلیَةٍ،وأَبیَنِ دَلالَةٍ،وأَوضَحِ عَلامَةٍ،ولَأَبانَ عَن نَفسِهِ وقامَ بِحُجَّتِهِ.

ولکِنَّ أقدارَ اللّهِ عز و جل لا تُغالَبُ،وإرادَتَهُ لا تُرَدُّ،وتَوفیقَهُ لا یُسبَقُ،فَلیَدَعوا عَنهُمُ اتِّباعَ الهَوی،وَلیُقیموا عَلی أصلِهِمُ الَّذی کانوا عَلَیهِ،ولا یَبحَثوا عَمّا سَتَرَ عَنهُم فَیَأثَموا،ولا یَکشِفوا سِترَ اللّهِ عز و جل فَیَندَموا،وَلیَعلَموا أنَّ الحَقَّ مَعَنا وفینا لا یَقولُ ذلِکَ سِوانا إلّاکَذّابٌ مُفتَرٍ،ولا یَدَّعیهِ غَیرُنا إلّاضالٌّ غَوِیٌّ،فَلیَقتَصِروا مِنّا عَلی هذِهِ الجُملَةِ دونَ التَّفسیرِ،ویَقنَعوا مِن ذلِکَ بِالتَعریضِ دونَ التَّصریحِ إن شاءَ اللّهُ.

661.کمال الدین: حَدَّثَنا مُحَمَّدُ بنُ الحَسَنِ رضی الله عنه،عَن سَعدِ بنِ عَبدِ اللّهِ،عَن عَلِیِّ بنِ مُحَمَّدٍ الرّازِیِّ المَعروفِ بِعَلّانٍ الکُلَینِیِّ،قالَ:حَدَّثَنی مُحَمَّدُ بنُ جَبرَئیلَ الأَهوازِیُّ،عَن إبراهیمَ ومُحَمَّدٍ ابنَیِ الفَرَجِ،عَن مُحَمَّدِ بنِ إبراهیمَ بنِ مَهزِیارَ،أنَّهُ وَرَدَ العِراقَ شاکّاً

ص:140

تا به فرمان خدای عز و جل،نوبت به امامِ درگذشته (امام عسکری علیه السلام ) رسید و او جانشین پدرانش شد و به سوی حقیقت و راه راست،ره نمود؟آنان نوری فروزان و شهابی درخشان و ماهی نورافشان بودند.سپس خدای عز و جل آنچه را نزد خود داشت،برایش برگزید و او بر روش پدرانش رفت و گام بر جای پای آنان نهاد،با همان عهدی که نمود و وصیّتی که به وصیّ پنهان شده برای مدّت معیّن و به فرمان خدا،نمود؛وصیّی که خداوند با خواستِ برخاسته از قضای پیشین و تقدیر مؤثّر خود،جایش را پنهان ساخت.او از میان ما و فضیلتش از آنِ ماست و اگر خدای عز و جل آنچه را منع کرده بود،اجازه می داد و حکمِ جاری شده اش را از آن بر می داشت،حق را به زیباترین وجه،متمایزترین دلیل و روشن ترین نشان،به آنها می نمایاند و خود را هویدا می کرد و برهان خویش را برپا می نمود.

امّا تقدیرهای خدای عز و جل،مغلوب نمی شوند و اراده اش رد نمی گردد و بر توفیق او پیشی گرفته نمی شود.باید که پیروی از هوس خویش را فرو نهند و به همان اصلی که بر آن بوده اند،باز گردند و آنچه را برایشان پوشیده اند،نکاوند-که به گناه می افتند-و پردۀ ستر خدای عز و جل را ندرند-که پشیمان می شوند-و بدانند که حق با ما و در ماست و غیر از ما، کس دیگری جز دروغگوی افترا زننده،این سخن را نمی گوید و جز گم راه سرگردان،این ادّعا را نمی کند.

از ما به همین سخن بسنده کنند،بی آن که تفسیرش را بخواهند و از این مسئله به سخنی سربسته خرسند باشند و صراحت را نجویند،إن شاء اللّه». (1)

661.کمال الدین -با سندش به نقل از ابراهیم و محمّد،فرزندان فَرَج-:محمّد بن ابراهیم بن مهزیار وارد بغداد شد،در حالی که [در امام زمان علیه السلام ] شک و تردید داشت.پس توقیعی [چنین] به او رسید:«به مهزیاری بگو:آنچه را از دوستداران ما در منطقۀ خود حکایت کردی،فهمیدیم.به آنان بگو:آیا سخن خدای عز و جل را نشنیده اید که می فرماید: «ای مؤمنان! از خدا و فرستاده اش و صاحبان امرتان،اطاعت کنید» ؟آیا امری بجز آنچه تا روز قیامت

ص:141


1- (1) .کمال الدین:ص 510 ح 42،بحار الأنوار:ج 53 ص 190 ح 19.

مُرتاداً (1)فَخَرَجَ إلَیهِ:

قُل لِلمَهزِیارِیِّ:قَد فَهِمنا ما حَکَیتَهُ عَن مَوالینا بِناحِیَتِکُم،فَقُل لَهُم:أما سَمِعتُمُ اللّهَ عز و جل یَقولُ: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ» هَل أمرٌ إلّابِما هُوَ کائِنٌ إلی یَومِ القِیامَةِ؟ألَم تَرَوا أنَّ اللّهَ عز و جل جَعَلَ لَکُم مَعاقِلَ تَأوونَ إلَیها،وأَعلاماً تَهتَدونَ بِها مِن لَدُن آدَمَ علیه السلام إلی أن ظَهَرَ الماضی أبو مُحَمَّدٍ علیه السلام؟کُلَّما غابَ عَلَمٌ بَدا عَلَمٌ،وإذا أفَلَ نَجمٌ طَلَعَ نَجمٌ،فَلَمّا قَبَضَهُ اللّهُ إلَیهِ ظَنَنتُم أنَّ اللّهَ عز و جل قَد قَطَعَ السَّبَبَ بَینَهُ وبَینَ خَلقِهِ،کَلّا ما کانَ ذلِکَ ولا یَکونُ،حَتّی تَقومَ السّاعَةُ ویَظهَرَ أمرُ اللّهِ عز و جل وهُم کارِهونَ.

یا مُحَمَّدَ بنَ إبراهیمَ،لا یَدخُلکَ الشَّکُّ فیما قَدِمتَ لَهُ،فَإِنَّ اللّهَ عز و جل لا یُخلِی الأَرضَ مِن حُجَّةٍ،أ لَیسَ قالَ لَکَ أبوکَ قَبلَ وَفاتِهِ:أحضِرِ السّاعَةَ مَن یُعَیِّرُ هذِهِ الدَّنانیرَ الَّتی عِندی،فَلَمّا ابطِئَ ذلِکَ عَلَیهِ وخافَ الشَّیخُ عَلی نَفسِهِ الوَحا (2)،قالَ لَکَ:

عَیِّرها عَلی نَفسِکَ،وأَخرَجَ إلَیکَ کیساً کَبیراً وعِندَکَ بِالحَضرَةِ ثَلاثَةُ أکیاسٍ وصُرَّةٌ فیها دَنانیرُ مُختَلِفَةُ النَّقدِ،فَعَیَّرتَها وخَتَمَ الشَّیخُ بِخاتَمِهِ وقالَ لَکَ:اِختِم مَعَ خاتَمی، فَإِن أعِش فَأَنَا أحَقُّ بِها،وإن أمُت فَاتَّقِ اللّهَ فی نَفسِکَ أوَّلاً،ثُمَّ فِیَّ،فَخَلِّصنی وکُن عِندَ ظَنّی بِکَ؟

أخرِج-رَحِمَکَ اللّهُ-الدَّنانیرَ الَّتِی استَفضَلتَها مِن بَینِ النَّقدَینِ مِن حِسابِنا وهِیَ بِضعَةَ عَشَرَ دیناراً (3)،وَاستَرِدَّ مِن قِبَلِکَ؛فَإِنَّ الزَّمانَ أصعَبُ مِمّا کانَ،وحَسبُنَا اللّهُ ونِعمَ الوَکیلُ.

ص:142


1- (1) .فی دلائل الإمامة [1]والخرائج والجرائح:«مرتاباً»بدل«مرتاداً».
2- (2) .الوَحا:بالمدّ والقصر:أی السرعة-فی الموت-(مجمع البحرین:ج 3 ص 1918«وحی»).
3- (3) .فی دلائل الإمامة إلی«دیناراً».

واقع می شود،هست؟آیا ندیده اید که خدای عز و جل پناهگاه هایی برایتان قرار داد که در آن مأوی می گیرید و نیز نشانه هایی برای راهیابی تان از آدم علیه السلام تا امامِ درگذشته، ابو محمّد (امام عسکری علیه السلام )؟هر گاه نشانه ای ناپیدا شد،نشانه ای دیگر پدیدار گردید و هر گاه ستاره ای غروب کرد،ستاره ای دیگر طلوع نمود و هنگامی که او را به نزد خود برد،پنداشتید که خدای عز و جل رشتۀ میان خود و آفریدگانش را بریده است.

هرگز چنین نبوده است و تا برپایی قیامت،چنین نخواهد شد و امر خدای عز و جل با همۀ ناخرسندی ایشان،ظاهر می شود.

ای محمّد بن ابراهیم! در آنچه برایش آمده ای،تردید مکن،که خدای عز و جل زمین را از حجّت،تهی نمی گذارد.آیا پدرت پیش از وفاتش برایت نگفت:همین الآن کسی را حاضر کن تا این دینارهای نزد خودم را به عاریه به او بسپارم؛و چون طول کشید و پیرمرد ترسید که جان دهد،به تو گفت:خودت آنها را به عاریه بگیر؛آن گاه،کیسۀ بزرگی بیرون آورد و تو آنها را در سه کیسه و یک کیسۀ کوچک تر-که دینارهای مختلفی در آن است و نزد تو بود-،ریختی و آنها را به عاریه گرفتی و پیرمرد،مهر خود را بر آنها زد و به تو گفت:درِ آنها را با مُهر من مهر کن،که اگر زنده ماندم،خود به آنها سزامندترم؛ولی اگر مُردم،در بارۀ آنها در برابر خداوند،اوّل از خودت و سپس از من مراقبت کن [و آنها را به صاحبش برسان] و مرا خلاص کن و همان گونه باش که به تو گمان دارم؟

خدا رحمتت کند! دینارهایی را که از حساب ما برداشته و به دینارهای خود افزوده ای و ده دینار و اندی است،خودت باز گردان که روزگار بسیار سختی است و خداوند،ما را بس است و او بهترین وکیل است».

محمّد بن ابراهیم گفت:برای زیارت،به سامرّا و به سوی ناحیۀ مقدّسه رفتم که زنی مرا دید و گفت:تو محمّد بن ابراهیم هستی؟گفتم:آری.به من گفت:باز گرد؛ چرا که تو در این زمان به او نمی رسی؛ولی شب باز گرد که در برایت باز است.

ص:143

قالَ مُحَمَّدُ بنُ إبراهیمَ:وقَدِمتُ العَسکَرَ زائِراً فَقَصَدتُ النّاحِیَةَ،فَلَقِیَتنِی امرَأَةٌ وقالَت:أنتَ مُحَمَّدُ بنُ إبراهیمَ؟فَقُلتُ:نَعَم،فَقالَت لی:اِنصَرِف،فَإِنَّکَ لا تَصِلُ فی هذَا الوَقتِ،وَارجِعِ اللَّیلَةَ فَإِنَّ البابَ مَفتوحٌ لَکَ،فَادخُلِ الدّارَ وَاقصِدِ البَیتَ الَّذی فیهِ السِّراجُ.

فَفَعَلتُ وقَصَدَتُ البابَ فَإِذا هُوَ مَفتوحٌ،فَدَخَلتُ الدّارَ وقَصَدتُ البَیتَ الَّذی وَصَفَتهُ،فَبَینا أنَا بَینَ القَبرَینِ أنتَحِبُ وأَبکی،إذ سَمِعتُ صَوتاً وهُوَ یَقولُ:یا مُحَمَّدُ، اتَّقِ اللّهَ وتُب مِن کُلِّ ما أنتَ عَلَیهِ،فَقَد قَلَّدتَ أمراً عظیماً.

4/1 خَتمُ النُّبُوَّةِ ومَبادِئُ عِلمِ الإِمامِ

662.دلائل الإمامة: قالَ عَلِیُّ بنُ مُحَمَّدٍ السَّمُرِیُّ:کَتَبتُ إلَیهِ أسأَ لُهُ عَمّا عِندَکَ مِنَ العُلومِ، فَوَقَّعَ علیه السلام:عِلمُنا عَلی ثَلاثَةِ أوجُهٍ:ماضٍ،وغابِرٍ (1)،وحادِثٍ،أمَّا الماضی فَتَفسیرٌ، وأَمَّا الغابِرُ فَمَوقوفٌ (2)،وأَمَّا الحادِثُ فَقَذفٌ فِی القُلوبِ،ونَقرٌ فِی الأَسماعِ،وهُوَ أفضَلُ عِلمِنا،ولا نَبِیَّ بَعدَ نَبِیِّنا صلی الله علیه و آله.

5/1 رَدُّ مَن زَعَمَ أنَّ أبا مُحَمَّدٍ العَسکَرِیَّ مَضی ولا خَلَفَ لَهُ

663.الغیبة للطوسی: أخبَرَنی جَماعَةٌ،عَن أبی مُحَمَّدٍ التَّلَّعُکبَرِیِّ،عَن أحمَدَ بنِ عَلِیٍّ

ص:144


1- (1) .الغابِرُ:الباقی (مجمع البحرین:ج 2 ص 1303« [1]غبر»).
2- (2) .جاءت فی الکافی و بعض نسخه کلمة«مزبور»-بمعنی المکتوب-و«المرموز»أیضاً،و إذا أخذنا هذا بنظرالاعتبار و کذلک شرح الملا صالح المازندرانی علی الکافی،فإن المجموعات الثلاثة لعلم الأئمه،تعنی العلم بالماضی عن طریق وراثة العلم من النبی الأعظم و العلم بالوقائع الجاریة بامتلاک کتاب علی علیه السلام و علم فاطمة علیها السلام المکتوب و العلم بحوادث الوجود و تغیراته عن طریق الإلهام الربانی و تحدث ملائکة الله معهم،و هو أفضل علومهم و لأنه یمثل درجة رفیعة،فقد قال الإمام مباشرة:إنه لا یعنی النبوة.

داخل خانه شو و به سوی اتاقی برو که در آن،چراغ است.

من چنین کردم و به سوی در رفتم.باز بود.داخل خانه شدم و به سوی همان اتاقی رفتم که زن توصیف کرده بود و در حالی که میان دو قبر،گریه و زاری می کردم،صدایی شنیدم که می گفت:«ای محمّد! تقوا پیشه کن و از هر چه در آن هستی،باز گرد،که تو کار بزرگی را به گردن گرفته ای». (1)

4/1 ختم نبوّت و پایه های علم امام(علیه السلام)

662.دلائل الإمامة -به نقل از علی بن محمّد سَمُری-:به امام علیه السلام نامه نوشتم و از دانش های نزد او پرسیدم.

در توقیع نوشت:«دانش ما،سه گونه است:گذشته،باقی مانده و نوپدید.دانش گذشته،تفسیر،دانش باقی مانده،موقوف (2)و دانش نوپدید،تابیده بر دل ها و دمیده در گوش هاست و آن،برترین دانش ماست و پیامبری پس از پیامبر ما نیست». (3)

5/1 تکذیب کسانی که پنداشته اند امام عسکری(علیه السلام) بدون جانشین از دنیا رفته است

663.الغیبة ،طوسی-با سندش به نقل از علی بن ابراهیم رازی-:شیخ مورد اعتماد،

ص:145


1- (1) .کمال الدین:ص 486 ح 8،دلائل الإمامة:526 ح 499،الخرائج و الجرائح:ج 3 ص 1116 ح 31 و ص 1117 ح 32،بحار الأنوار:ج 53 ص 185 ح 16.
2- (2) .در الکافی و برخی نسخه های آن،«مزبور (به معنای مکتوب)»و«مرموز»هم آمده است که با توجّه به آن وشرح ملّا صالح مازندرانی بر الکافی،سه دسته دانش امامان به معنای:علم به گذشته از طریق وراثت علم از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله،علم به وقایع جاری با در دست داشتن کتاب:علی علیه السلام و دانش مکتوب فاطمه علیها السلام،و علم به حوادث و تغییرات هستی از طریق الهام ربّانی و سخن گفتن فرشتگان الهی با ایشان است که برترین علم ایشان است و چون مقام بالایی است،امام علیه السلام بلافاصله فرموده است:این به معنای نبوّت نیست.
3- (3) .دلائل الإمامة:ص 524 ح 495.

الرّازِیِّ،عَنِ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ القُمِّیِّ،قالَ:حَدَّثَنی مُحَمَّدُ بنُ عَلِیِّ بنِ بُنانٍ الطَّلحِیُّ الآبِیُّ،عَن عَلِیِّ بنِ مُحَمَّدِ بنِ عَبدَةَ النَّیسابورِیِّ،قالَ:حَدَّثَنی عَلِیُّ بنُ إبراهیمَ الرّازِیُّ،قالَ:حَدَّثَنِی الشَّیخُ المَوثوقُ بِهِ (أبو عَمرٍو العَمرِیُّ) (1)بِمَدینَةِ السَّلامِ،قالَ:

تَشاجَرَ ابنُ أبی غانِمٍ القَزوِینِیُّ وجَماعَةٌ مِنَ الشّیعَةِ فِی الخَلَفِ،فَذَکَرَ ابنُ أبی غانِمٍ:

أنَّ أبا مُحَمَّدٍ علیه السلام مَضی ولا خَلَفَ لَهُ،ثُمَّ إنَّهُم کَتَبوا فی ذلِکَ کِتاباً وأَنفَذوهُ إلَی النّاحِیَةِ، وأَعلَموهُ بِما تَشاجَروا فیهِ،فَوَرَدَ جَوابُ کِتابِهِم بِخَطِّهِ عَلَیهِ وعَلی آبائِهِ السَّلامُ:

بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ،عافانَا اللّهُ وإیّاکُم مِنَ الضَّلالَةِ وَالفِتَنِ،ووَهَبَ لَنا ولَکُم روحَ الیَقینِ،وأَجارَنا وإیّاکُم مِن سوءِ المُنقَلَبِ،إنَّهُ انهِیَ إلَیَّ ارتِیابُ جَماعَةٍ مِنکُم فِی الدّینِ،وما دَخَلَهُم مِنَ الشَّکِّ وَالحَیرَةِ فی وُلاةِ امورِهِم،فَغَمَّنا ذلِکَ لَکُم لا لَنا، وساءَنا فیکُم لا فینا،لِأَنَّ اللّهَ مَعَنا ولا فاقَةَ بِنا إلی غَیرِهِ،وَالحَقُّ مَعَنا فَلَن یوحِشَنا مَن قَعَدَ عَنّا،ونَحنُ صَنائِعُ رَبِّنا،وَالخَلقُ بَعدُ صَنائِعُنا.

یا هؤُلاءِ ! ما لَکُم فِی الرَّیبِ تَتَرَدَّدونَ؟وفِی الحَیرَةِ تَنعَکِسونَ؟أوَما سَمِعتُمُ اللّهَ عز و جل یَقولُ: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ» 2 ،أوَما عَلِمتُم ما جاءَت بِهِ الآثارُ مِمّا یَکونُ ویُحَدِّثُ فی أئِمَّتِکُم عَنِ الماضینَ وَالباقینَ مِنهُم علیهم السلام؟أوَما رَأَیتُم کَیفَ جَعَلَ اللّهُ لَکُم مَعاقِلَ تَأوونَ إلَیها، وأَعلاماً تَهتَدونَ بِها،مِن لَدُن آدَمَ علیه السلام إلی أن ظَهَرَ الماضی علیه السلام؟کُلَّما غابَ عَلَمٌ بَدا عَلَمٌ،وإذا أفَلَ نَجمٌ طَلَعَ نَجمٌ،فَلَمّا قَبَضَهُ اللّهُ إلَیهِ ظَنَنتُم أنَّ اللّهَ تَعالی أبطَلَ دینَهُ، وقَطَعَ السَّبَبَ بَینَهُ وبَینَ خَلقِهِ،کَلّا ما کانَ ذلِکَ ولا یَکونُ حَتّی تَقومَ السّاعَةُ،ویَظهَرَ

ص:146


1- (1) .ما بین القوسین لیس فی المصدر،وأثبتناه من الاحتجاج. [1]

ابو عمرو عَمری،در بغداد برایم گفت:ابن ابی غانم قزوینی (1)با گروهی از شیعیان در بارۀ جانشین امام عسکری علیه السلام اختلاف پیدا کرد.او می گفت:ابو محمّد (امام عسکری)در گذشت،بی آن که جانشینی داشته باشد.از این رو،شیعیان نامه ای در این باره نوشتند و آن را برای ناحیۀ مقدّسه فرستادند و اختلاف خود را به آگاهی صاحب ناحیه رساندند.

جواب نامۀ آنان به خطّ مبارک امام-که بر او و پدرانش سلام باد-[چنین] رسید:«بسم اللّه الرحمن الرحیم.خداوند،ما و شما را از گم راهی و فتنه به سلامت دارد و به ما و شما آسودگیِ برخاسته از یقین،عطا نماید و ما و شما را از بدیِ بازگشتگاه،حفظ کند ! خبر تردید گروهی از شما در دین و شک و سرگردانی در متولّیان کارهایشان به من رسید و ما برای شما و نه خودمان،اندوهگین شدیم و به خاطر شما و نه خودمان ناراحت شدیم؛ زیرا خداوند با ماست و ما به غیر او نیازی نداریم،و حق با ماست و تن زدن و همراهی نکردن دیگران،ما را نمی ترساند،و ما دست پروردگان خدایمان هستیم و پس از آن،مردم، دست پروردۀ مایند.

ای فرستادگان نامه! چرا در شک،رفت و آمد می کنید و در سرگردانی،واژگون می شوید؟آیا نشنیده اید که خدای عز و جل می فرماید: «ای مؤمنان! از خدا و فرستاده اش و صاحبان امرتان،پیروی کنید» ؟آیا اخباری که وقایع را بیان می کنند و در بارۀ امامانتان،درگذشتگان و باقی ماندگان،سخن می گویند،نمی دانید؟آیا ندیده اید که خداوند،چگونه برایتان از آدم علیه السلام تا آشکار شدن امام پیشین علیه السلام،پناهگاه هایی قرار داد که به آنها پناه بردید و نشانه هایی که با آنها راه جستید؟هر گاه نشانه ای ناپیدا شد،نشانه ای دیگر آشکار گردید و هر گاه ستاره ای سر فرو برد،ستاره ای دیگر سر بر آورد و چون خداوند،او را نزد خود برد،پنداشتید که خدای متعال،دینش را باطل کرده و رشتۀ میان خود و آفریدگانش را بریده است.هرگز چنین نبوده و تا روز قیامت،چنین نخواهد بود! و امر خدای سبحان پدیدار خواهد شد،با آن که آنها ناخوش می دارند.

ص:147


1- (1) .ابو جعفر محمّد بن عبد اللّه بن ابی غانم قزوینی (ر.ک:مستدرکات علم رجال الحدیث:ج 7 ص 164 ش13666).

أمرُ اللّهِ سُبحانَهُ وهُم کارِهونَ.

وإنَّ الماضِیَ علیه السلام مَضی سَعیداً فَقیداً عَلی مِنهاجِ آبائِهِ علیهم السلام حَذوَ النَّعلِ بِالنَّعلِ،وفینا وَصِیَّتُهُ وعِلمُهُ،ومَن هُوَ خَلَفُهُ،ومَن هُوَ یَسُدُّ مَسَدَّهُ،لا یُنازِعُنا مَوضِعَهُ إلّاظالِمٌ آثِمٌ،ولا یَدَّعیهِ دونَنا إلّاجاحِدٌ کافِرٌ،ولَولا أنَّ أمرَ اللّهِ تَعالی لا یُغلَبُ،وسِرُّهُ لا یُظهَرُ ولا یُعلَنُ،لَظَهَرَ لَکُم مِن حَقِّنا ما تَبَیَّنُ (1)مِنهُ عُقولُکُم،ویُزیلُ شُکوکَکُم،لکِنَّهُ ما شاءَ اللّهُ کانَ،ولِکُلِّ أجَلٍ کِتابٌ.

فَاتَّقُوا اللّهَ وسَلِّموا لَنا،ورُدُّوا الأَمرَ إلَینا،فَعَلَینَا الإِصدارُ کَما کانَ مِنَّا الإِیرادُ،ولا تُحاوِلوا کَشفَ ما غُطِّیَ عَنکُم،ولا تَمیلوا عَنِ الیَمینِ وتَعدِلوا إلَی الشِّمالِ،وَاجعَلوا قَصدَکُم إلَینا بِالمَوَدَّةِ عَلَی السُّنَّةِ الواضِحَةِ،فَقَد نَصَحتُ لَکُم،وَاللّهُ شاهِدٌ عَلَیَّ وعَلَیکُم،ولَولا ما عِندَنا مِن مَحَبَّةِ صَلاحِکُم (2)ورَحمَتِکُم،وَالإِشفاقِ عَلَیکُم،لَکُنّا عَن مُخاطَبَتِکُم فی شُغُلٍ فیما قَدِ امتُحِنّا بِهِ مِن مُنازَعَةِ الظّالِمِ العُتُلِّ (3)الضّالِّ المُتَتابِعِ فی غَیِّهِ،المُضادِّ لِرَبِّهِ،الدّاعی ما لَیسَ لَهُ،الجاحِدِ حَقَّ مَنِ افتَرَضَ اللّهُ طاعَتَهُ، الظّالِمِ الغاصِبِ.وفِی ابنَةِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله لی اسوَةٌ حَسَنَةٌ،وسَیُردِی الجاهِلَ رِداءَةُ عَمَلِهِ،وسَیَعلَمُ الکافِرُ لِمَن عُقبَی الدّارِ.

عَصَمَنَا اللّهُ وإیّاکُم مِنَ المَهالِکِ وَالأَسواءِ،وَالآفاتِ وَالعاهاتِ کُلِّها بِرَحمَتِهِ،فَإِنَّهُ وَلِیُّ ذلِکَ وَالقادِرُ عَلی ما یَشاءُ،وکانَ لَنا ولَکُم وَلِیّاً وحافِظاً،وَالسَّلامُ عَلی جَمیعِ الأَوصِیاءِ وَالأَولِیاءِ وَالمُؤمِنینَ ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَکاتُهُ،وصَلَّی اللّهُ عَلی مُحَمَّدٍ وآلِهِ وسَلَّمَ تَسلیماً.

ص:148


1- (1) .فی بحار الأنوار:« [1]تبهر»،وفی الاحتجاج:« [2]تبتزّ».
2- (2) .فی الاحتجاج:« [3]صاحبکم»بدل«صلاحکم».
3- (3) .العُتُلُّ:وهو الشدید الجافی،والفَظّ الغلیظ من الناس (النهایة:ج 3 ص 180« [4]عتل»).

امامِ درگذشته،سعادتمند رفت و بر روش پدرانش از دست رفت و گام بر جای پای آنان نهاد؛ولی وصیّت و دانش او،میان ماست و [نیز] کسی که جانشین اوست و آن که جای خالی اش را پر کرده است.جز ستمگر گناهکار،بر سر جایگاه او با ما نمی ستیزد و جز کافر انکار کننده،آن را به جای ما ادّعا نمی کند و اگر نبود که امر خدا مغلوب نمی شود و رازش آشکار و هویدا نمی گردد،حقّ ما چنان برایتان آشکار می شد که عقل هایتان آن را درمی یافت و شکّتان زایل می شد.آنچه را خدا بخواهد،می شود و هر مدّت و مهلتی، نوشته شده و معیّن است.

از خدا پروا کنید و تسلیم ما شوید و کار را به ما باز گردانید-که وارد کردن و در آوردن، هر دو،کار ماست-و در پی پرده بر گرفتن از آنچه از شما پوشیده داشته اند،نباشید و از راه راست به کژروی متمایل نشوید و آهنگ ما کنید،همراه دوستی و بر سنّت روشن [دین].

من برایتان خیرخواهی کردم و خداوند بر من و شما گواه است و اگر عشق به سامان یابی شما و رحمت بر شما و دلسوزی برایتان نبود،به سخن گفتن با شما نمی پرداختیم که ما به محنت ستیز با ستمگر خشن گم راهی مشغولیم که بر سرگردانی خویش می افزاید و با خدایش می ستیزد و آنچه را حقّش نیست،ادّعا می کند و حقّ کسی را که خداوند،اطاعتش را واجب کرده است،انکار و ستمگرانه غصب می کند،و دختر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله،الگوی نیکوی من است.به زودی،پَستی عمل جاهل،او را سرنگون می کند و کافر خواهد دانست که فرجام آن سرا،از آنِ کیست.

خداوند،ما و شما را از همۀ مهلکه ها،ناخوشی ها،آسیب ها و بیماری ها به رحمت خویش نگاه دارد،که او عهده دار این کار است و بر هر چه بخواهد،تواناست،و ولیّ و حافظ ما و شماست و سلام و رحمت و برکات خدا بر اوصیا و اولیا و مؤمنان،و درود و سلام فراوان خدا بر محمّد و خاندانش!». (1)

ص:149


1- (1) .الغیبة،طوسی:ص 285 ح 245،الاحتجاج:ج 2 ص 535 ح 342، [1]الصراط المستقیم:ج 2 ص 235،بحار الأنوار:ج 53 ص 178 ح 9.

6/1 التَّبَرّی مِنَ الغُلاةِ وَالمُنحَرِفینَ

664.الاحتجاج: مِمّا خَرَجَ عَن صاحِبِ الزَّمانِ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیهِ-رَدّاً عَلَی الغُلاةِ-مِنَ التَّوقیعِ جَواباً لِکِتابٍ کُتِبَ إلَیهِ عَلی یَدِ مُحَمَّدِ بنِ عَلِیِّ بنِ هِلالٍ الکَرخِیِّ:

یا مُحَمَّدَ بنَ عَلِیٍّ،تَعالَی اللّهُ عز و جل عَمّا یَصِفونَ،سُبحانَهُ وبِحَمدِهِ،لَیسَ نَحنُ شُرَکاءَهُ فی عِلمِهِ ولا فی قُدرَتِهِ،بَل لا یَعلَمُ الغَیبَ غَیرُهُ،کَما قالَ فی مُحکَمِ کِتابِهِ تَبارَکَت أسماؤُهُ: «قُلْ لا یَعْلَمُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الْغَیْبَ إِلاَّ اللّهُ» 1 ،وأَنَا وجَمیعُ آبائی مِنَ الأَوَّلینَ:آدَمُ ونوحٌ وإبراهیمُ وموسی،وغَیرُهُم مِنَ النَّبِیّینَ،ومِنَ الآخِرینَ مُحَمَّدٌ رَسولُ اللّهِ،وعَلِیُّ بنُ أبی طالِبٍ،وغَیرُهُما مِمَّن مَضی مِنَ الأَئِمَّةِ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیهِم أجمَعینَ،إلی مَبلَغِ أیّامی ومُنتَهی عَصری،عَبیدُ اللّهِ عز و جل،یَقولُ اللّهُ عز و جل: «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنْکاً وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ أَعْمی * قالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِی أَعْمی وَ قَدْ کُنْتُ بَصِیراً * قالَ کَذلِکَ أَتَتْکَ آیاتُنا فَنَسِیتَها وَ کَذلِکَ الْیَوْمَ تُنْسی» 2 .

یا مُحَمَّدَ بنَ عَلِیٍّ؛قَد آذانا جُهَلاءُ الشّیعَةِ وحُمَقاؤُهُم،ومَن دینُهُ جَناحُ البَعوضَةِ أرجَحُ مِنهُ.فَاُشهِدُ اللّهَ الَّذی لا إلهَ إلّاهُوَ وکَفی بِهِ شَهیداً،ورَسولَهُ مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله ومَلائِکَتَهُ وأَنبِیاءَهُ،وأَولِیاءَهُ علیهم السلام،واُشهِدُکَ،واُشهِدُ کُلَّ مَن سَمِعَ کِتابی هذا،أنّی بَریءٌ إلَی اللّهِ وإلی رَسولِهِ مِمَّن یَقولُ:إنّا نَعلَمُ الغَیبَ،أو نُشارِکُ اللّهَ فی مُلکِهِ،أو یُحِلُّنا مَحَلاًّ سِوَی المَحَلِّ الَّذی رَضِیَهُ اللّهُ لَنا وخَلَقَنا لَهُ،أو یَتَعَدّی بِنا عَمّا قَد فَسَّرتُهُ لَکَ وبَیَّنتُهُ فی صَدرِ کِتابی.

ص:150

6/1 برائت از غالیان و منحرفان

664.الاحتجاج -در یادکرد از بخشی از توقیع صادر شده از سوی امام زمان علیه السلام در ردّ غالیان و در جواب نامه ای نوشته و ارسال شده به دست محمّد بن علی بن هلال کرخی (1)-:«ای محمّد بن علی! خدای عز و جل از آنچه توصیفش می کنند بالاتر است! او را منزّه می دارم و می ستایم.ما نه در دانایی او،شریک او هستیم و نه در توانایی او؛بلکه هیچ کس جز او غیب نمی داند،همان گونه که خود-که نام هایش مبارک باد-در آیه های استوار کتابش فرموده است: «بگو:جز خداوند،کسی دیگر در آسمان ها و زمین،غیب نمی داند» .

من و همۀ پدرانم از نخستین آنها:آدم و نوح و ابراهیم و موسی و پیامبران دیگر،تا آخرین آنها،محمّد پیامبر خدا،و علی بن ابی طالب و دیگر امامانِ درگذشته-که درودهای خدا بر همۀ آنان باد-،تا آخرین روز حیاتم و پایان روزگارم،بندگان کوچک خدای عز و جل هستیم.خداوند عز و جل می فرماید: «و هر کس از یاد من روی برگرداند،زندگی سختی خواهد داشت و او را روز قیامت،نابینا محشور خواهیم کرد.او خواهد گفت:پروردگار من! من که بینا بودم.چرا نابینا محشورم کردی؟[خداوند] می فرماید:به این خاطر که آیه های ما به تو رسید و تو آنها را از یاد بردی و بدین گونه تو نیز امروز از یاد می روی».

ای محمّد بن علی! نابخردان و کم خِرَدان شیعه،ما را آزار دادند،و [بِدان که] هر کس [به اندازۀ] بال پشه ای دین داشته باشد،از آنان برتر است.من خدای یکتا را-که معبودی جز او نیست و در گواه بودن،کافی است-و نیز فرستاده اش،محمّد،و فرشتگان و پیامبران و اولیایش و همچنین تو و هر کس را که از این نوشتۀ من آگاه می شود،گواه می گیرم که من به خدا و فرستاده اش،بیزاری می جویم از کسی که [در بزرگداشت ما] می گوید ما علم غیبت داریم یا شریک خدا در فرمان روایی او هستیم،یا ما را در جایگاهی،جز آن جایگاهی می نشاند که خدا برایمان به آن رضایت داده و ما را برای آن آفریده است و نیز از کسی که در حقّ ما،از آنچه برایت روشن کردم و در آغاز نامه ام برایت بیان کردم،در گذرد.

ص:151


1- (1) .نام وی در کتاب های رجالی ذکر نشده است (ر.ک:مستدرکات علم رجال الحدیث:ج 7 ص 250 ش14103).

واُشهِدُکُم:أنَّ کُلَّ مَن نَبرَأُ مِنهُ فَإِنَّ اللّهَ یَبرَأُ مِنهُ ومَلائِکَتَهُ ورُسُلَهُ وأَولِیاءَهُ، وجَعَلتُ هذَا التَّوقیعَ الَّذی فی هذَا الکِتابِ أمانَةً فی عُنُقِکَ وعُنُقِ مَن سَمِعَهُ أن لا یَکتُمَهُ مِن أحَدٍ مِن مَوالِیَّ وشیعَتی،حَتّی یَظهَرَ عَلی هذَا التَّوقیعِ الکُلُّ مِنَ المَوالی، لَعَلَّ اللّهَ عز و جل یَتَلافاهُم فَیَرجِعونَ إلی دینِ اللّهِ الحَقِّ،ویَنتَهونَ عَمّا لا یَعلَمونَ مُنتَهی أمرِهِ،ولا یُبلَغُ مُنتَهاهُ،فَکُلُّ مَن فَهِمَ کِتابی ولَم یَرجِع إلی ما قَد أمَرتُهُ ونَهَیتُهُ،فَقَد حَلَّت عَلَیهِ اللَّعنَةُ مِنَ اللّهِ ومِمَّن ذَکَرتُ مِن عِبادِهِ الصّالِحینَ.

665.الغیبة للطوسی: أخبَرَنا جَماعَةٌ،عَن أبی مُحَمَّدٍ التَّلَّعُکبَرِیِّ،عَن أبی عَلِیٍّ مُحَمَّدِ بنِ هَمّامٍ،قالَ:کانَ الشَّریعِیُّ یُکَنّی بِأَبی مُحَمَّدٍ،قالَ هارونُ (1):وأَظُنُّ اسمَهُ کانَ الحَسَنَ، وکانَ مِن أصحابِ أبِی الحَسَنِ عَلِیِّ بنِ مُحَمَّدٍ ثُمَّ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ بَعدَهُ علیهم السلام.وهُوَ أوَّلُ مَنِ ادَّعی مَقاماً لَم یَجعَلهُ اللّهُ فیهِ،ولَم یَکُن أهلاً لَهُ،وکَذَبَ عَلَی اللّهِ وعَلی حُجَجِهِ علیهم السلام،ونَسَبَ إلَیهِم ما لا یَلیقُ بِهِم وما هُم مِنهُ بِراءٌ،فَلَعَنَتهُ الشّیعَةُ وتَبَرَّأَت مِنهُ،وخَرَجَ تَوقیعُ الإِمامِ علیه السلام بِلَعنِهِ وَالبَراءَةِ مِنهُ.

قالَ هارونُ:ثُمَّ ظَهَرَ مِنهُ القَولُ بِالکُفرِ وَالإِلحادِ.

666.الغیبة للطوسی: رَوی مُحَمَّدُ بنُ یَعقوبَ،قالَ:خَرَجَ إلَی العَمرِیِّ فی تَوقیعٍ طَویلٍ اختَصَرناهُ:

ونَحنُ نَبرَأُ إلَی اللّهِ تَعالی مِن ابنِ هِلالٍ لا رَحِمَهُ اللّهُ،ومِمَّن لا یَبرَأُ مِنهُ،فَأَعلِمِ الإِسحاقِیَّ (2)وأَهلَ بَلَدِهِ مِمّا أعلَمناکَ مِن حالِ هذَا الفاجِرِ،وجَمیعَ مَن کانَ سَأَلَکَ

ص:152


1- (1) .المقصود هو هارون بن موسی،أبو محمد التلعکبری،حیث سمع الشیخ الطوسی الروایة المذکورة منه،نقلاً عن عدة أشخاص.
2- (2) .المراد علی الأرجح،أحمد بن إسحاق القمی.

شما را گواه می گیرم که هر کسی که ما از او بیزاری می جوییم،خداوند و نیز فرشتگان و فرستادگان و اولیایش از او بیزاری می جویند،و این توقیع را در این نامه،امانتی بر گردن تو و گردن هر که از آن آگاه می شود،می نهم و [می خواهم که هیچ کس] آن را از هیچ یک از دوستداران و پیروانم پنهان ندارد و همۀ دوستدارانم را از این توقیع آگاه کند.شاید خدای عز و جل آنان را دریابد و به دین حقیقی خدا،باز گردند و از چیزی که پایان آن را نمی دانند و به پایان هم نمی رسد،دست کشند.پس هر کس نوشتۀ مرا بفهمد و به آنچه فرمانش داده ام یا از آن بازش داشته ام،باز نگردد،لعنت خدا و بندگان شایسته ای که ذکر کردم،بر او روا خواهد بود». (1)

665.الغیبة ،طوسی-با سندش به نقل از ابو علی محمّد بن همّام-:ابو محمّد شریعی (2)-که به گمان هارون، (3)نامش حسن و از همراهان امام هادی علیه السلام و پس از او،امام عسکری علیه السلام بود -،نخستین کسی بود که ادّعای جایگاهی را کرد که خداوند،او را در آن جا قرار نداده بود و شایستۀ آن هم نبود و به خداوند و حجّت هایش دروغ بست و چیزهایی را به آنها نسبت داد که شایستۀ ایشان نبود و ایشان از آن بیزار بودند.از این رو،شیعیان،او را لعنت کردند و از او بیزاری جستند و توقیع امام علیه السلام در نفرین و بیزاری از او بیرون آمد.

هارون گفت:سپس کفر و کژرویِ او آشکار شد. (4)

666.الغیبة ،طوسی-به نقل از محمّد بن یعقوب کلینی-:توقیعی طولانی به عَمری رسیده است که ما آن را [این گونه] کوتاه نمودیم:«و ما از ابن هلال-که خدا رحمتش نکند-و کسی که از او بیزاری نجوید،به خدای متعال،بیزاری می جوییم.آنچه را ما از حال این نابه کار برایت گفتیم،به اسحاقی (5)و همشهریانش و همۀ کسانی که از تو در بارۀ او پرسیده اند و

ص:153


1- (1) .الاحتجاج:ج 2 ص 549 ح 347، [1]بحار الأنوار:ج 25 ص 266 ح 9.
2- (2) .ر.ک:ج 4 ص 80 ( [2]مدعیّان دروغین وکالت).
3- (3) .ابو محمّد هارون بن موسی تلّعبکری (م 385 ق):شیخ طوسی در کتاب رجالش آورده است:«جلیل القدر،عظیم المنزله،پُرروایت،بی نظیر و موثّق است و تمام اصول و مصنّفات را روایت می کند»(ر.ک:رجال الطوسی:ص 449 ش 6386).
4- (4) .الغیبة،طوسی:ص 397 ح 368 (با سند صحیح)،بحار الأنوار:ج 51 ص 367. [3]
5- (5) .به احتمال فراوان،مقصود،احمد بن اسحاق قمی است.

ویَسأَ لُکَ عَنهُ.

667.رجال الکشّی: عَلِیُّ بنُ مُحَمَّدِ بنِ قُتَیبَةَ،قالَ:حَدَّثَنی أبو حامِدٍ أحمَدُ بنُ إبراهیمَ المَراغِیُّ،قالَ:وَرَدَ عَلَی القاسِمِ بنِ العَلاءِ نُسخَةُ ما خَرَجَ مِن لَعنِ ابنِ هِلالٍ،وکانَ ابتِداءُ ذلِکَ،أن کَتَبَ علیه السلام إلی قُوّامِهِ (1)بِالعِراقِ:«اِحذَروا الصّوفِیَّ المُتَصَنِّعَ».

قالَ:وکانَ مِن شَأنِ أحمَدَ بنِ هِلالٍ أنَّهُ قَد کانَ حَجَّ أربَعاً وخَمسینَ حَجَّةً، عِشرونَ مِنها عَلی قَدَمَیهِ.

قالَ:وکانَ رُواةُ أصحابِنا بِالعِراقِ لَقوهُ وکَتَبوا مِنهُ،وأَنکَروا ما وَرَدَ فی مَذَمَّتِهِ، فَحَمَلُوا القاسِمَ بنَ العَلاءِ عَلی أن یُراجِعَ فی أمرِهِ.فَخَرَجَ إلَیهِ:

«قَد کانَ أمرُنا نَفَذَ إلَیکَ فِی المُتَصَنِّعِ ابنِ هِلالٍ لا رَحِمَهُ اللّهُ،بِما قَد عَلِمتَ،لَم یَزَل-لا غَفَرَ اللّهُ لَهُ ذَنبَهُ،ولا أقالَهُ عَثرَتَهُ-یُداخِلُ فی أمرِنا بِلا إذنٍ مِنّا ولا رِضاً، یَستَبِدُّ بِرَأیِهِ،فَیَتَحامی من دُیونِنا،لا یُمضی مِن أمرِنا إلّابِما یَهواهُ ویُریدُ،أرداهُ (2)اللّهُ بِذلِکَ فی نارِ جَهَنَّمَ،فَصَبَرنا عَلَیهِ حَتّی بَتَرَ (3)اللّهُ بِدَعوَتِنا عُمُرَهُ.

وکُنّا قَد عَرَّفنا خَبَرَهُ قَوماً مِن موالینا فی أیّامِهِ لا رَحِمَهُ اللّهُ،وأَمَرناهُم بِإِلقاءِ ذلِکَ إلَی الخاصِّ (4)مِن موالینا،ونَحنُ نَبرَأُ إلَی اللّهِ مِنِ ابنِ هِلالٍ لا رَحِمَهُ اللّهُ،ومِمَّن لا یَبرَأُ مِنهُ.

وأَعلِمِ الإِسحاقِیَّ-سَلَّمَهُ اللّهُ وأَهلَ بَیتَهُ-مِمّا أعلَمناکَ مِن حالِ هذَا الفاجِرِ، وجَمیعَ مَن کانَ سَأَلَکَ ویَسأَ لُکَ عَنهُ مِن أهلِ بَلَدِهِ وَالخارِجینَ،ومَن کانَ یَستَحِقُّ

ص:154


1- (1) .قَیِّمُ الأمر:مقیمه.وقَیِّمُ القوم:الذی یُقَوِّمهم ویَسوس أمرَهم (لسان العرب:ج 12 ص 502« [1]قوم»).
2- (2) .فی المصدر:«أراده»،والتصویب من بحار الأنوار. [2]
3- (3) .فی المصدر:«تبر»،والتصویب من بحار الأنوار. [3]
4- (4) .فی بحار الأنوار:«الخُلَّص»بدل«الخاصّ».

خواهند پرسید،اطّلاع بده». (1)

667.رجال الکشّی -با سندش به نقل از ابو حامد احمد بن ابراهیم مراغه ای (2)-:نسخۀ لعن بر [احمد] ابن هلال،به قاسم بن علاء (3)رسید.آغاز آن-که به کارگزارانش در عراق نوشته بود-،این بود:«از صوفی ظاهرفریب بپرهیزید».

و احمد بن هلال،این گونه بود که پنجاه و چهار حج گزارد که بیست تای آنها را پیاده رفت.راویان حدیث شیعه در عراق او را می دیدند و از او حدیث می نوشتند و آنچه را در نکوهش او آمد،نپذیرفتند و قاسم بن علاء را وا داشتند که در کارش تجدید نظر کند،که توقیعی به او رسید:«فرمانی که از جانب ما در بارۀ آن ظاهرفریب،ابن هلال-که خدا رحمتش نکند-،به تو رسید و از آن آگاه هستی،پا بر جاست.خداوند،گناهش را نیامرزد و از خطایش در نگذرد! بی اجازه و رضایت ما،به کار ما وارد می شود و تنها به نظر خود، عمل می کند.خود را از طلب های ما کنار می کشد و کار ما را جز به آن گونه که دوست دارد و می خواهد،به انجام نمی رساند.خداوند،او را به این خاطر،به آتش دوزخ بیفکند ! ما در برابر او شکیب ورزیدیم تا آن جا که خداوند،عمرش را به دعای ما کوتاه کرد و ما گروهی از دوستدارانمان را از وضعیت او در روزگار حیاتش-که خداوند،رحمتش نکند-آگاه کردیم و به آنان فرمان دادیم که این را به برخی دوستداران خاصّ ما برسانند،و ما از ابن هلال-که خدا رحمتش نکند-و نیز هر کسی که از او بیزاری نجوید،به خداوند،بیزاری می جوییم.

آنچه را در بارۀ حال این نابه کار به تو اعلام کردیم،به اسحاقی-که خداوند،او و

ص:155


1- (1) .الغیبة،طوسی:ص 353 ح 313 (با سند صحیح)،بحار الأنوار:ج 50 ص 307 ح 3. [1]
2- (2) .احمد بن ابراهیم،ابو حامد مراغی:شیخ طوسی،او را از اصحاب امام عسکری علیه السلام شمرده و علّامه در کتاب رجالش،او را شخصی مورد اعتماد،معرّفی کرده است.ابن داوود گفته است:او ستوده و باعظمت است (ر.ک:رجال الطوسی:ص 397 ش 5830،خلاصة الأقوال:ص 18 ش 29 و [2]رجال ابن داوود:ص 36 ش 55).
3- (3) .قاسم بن علاء:از اهالی آذربایجان و از مشایخ کلینی بوده که کلینی بر او رحمت فرستاده است.پیراهنی داشت که امام رضا علیه السلام به او خلعت داده بود.او با امام هادی علیه السلام و امام عسکری علیه السلام دیدار کرد.شیخ طوسی در کتاب رجالش از او در باب«کسانی که از امامان علیهم السلام روایت نکرده اند»،یاد کرده است و می گوید:«جلیل القدر بوده است».شیخ صدوق،نام او را از شمار کسانی که بر معجزه های امام زمان علیه السلام آگاه بوده و آنها را دیده،بر شمرده است.از طرف امام زمان علیه السلام به او توقیعی رسید (ر.ک:ص 378 ح 727 و ص 404 ح 742 و ص 410 ح 743،رجال الطوسی:ص 436 ش 6243،معجم رجال الحدیث:ج 15 ص 35 ش 9543). [3]

أن یَطَّلِعَ عَلی ذلِکَ،فَإِنَّهُ لا عُذرَ لِأَحَدٍ مِن مَوالینا فِی التَّشکیکِ فیما یُؤَدّیهِ عَنّا ثِقاتُنا،قَد عَرَفوا بِأَنَّنا نُفاوِضُهُم سِرَّنا،ونَحمِلُهُ إیّاهُ إلَیهِم،وعَرَفنا ما یَکونُ مِن ذلِکَ إن شاءَ اللّهُ تَعالی».

وقالَ أبو حامِدٍ:فَثَبتَ قَومٌ عَلی إنکارِ ما خَرَجَ فیهِ،فَعاوَدوهُ فیهِ،فَخَرَجَ:

«لا شَکَرَ اللّهُ قَدرَهُ،لَم یَدعُ المَرءُ رَبَّهُ بِأَن لا یُزیغَ قَلبَهُ بَعدَ أن هَداهُ،وأَن یَجعَلَ ما مَنَّ بِهِ عَلَیهِ مُستَقَرّاً ولا یَجعَلَهُ مُستَودَعاً.وقَد عَلِمتُم ما کانَ مِن أمرِ الدِّهقانِ (1)-عَلَیهِ لَعنَةُ اللّهِ-وخِدمَتِهِ وطولِ صُحبَتِهِ،فَأَبدَلَهُ اللّهُ بِالإِیمانِ کُفراً حینَ فَعَلَ ما فَعَلَ، فَعاجَلَهُ اللّهُ بِالنَّقِمَةِ ولا یُمهِلهُ،وَالحَمدُ للّهِ ِ لا شَریکَ لَهُ،وصَلَّی اللّهُ عَلی مُحَمَّدٍ وآلِهِ وسَلَّمَ».

668.رجال النجاشی: مُحَمَّدُ بنُ عَلِیٍّ الشَّلمَغانِیُّ أبو جَعفَرٍ المَعروفُ بِابن أبِی العَزاقِرِ،کانَ مُتَقَدِّماً فی أصحابِنا،فَحَمَلَهُ الحَسَدُ لِأَبِی القاسِمِ الحُسَینِ بنِ روحٍ عَلی تَرکِ المَذهَبِ وَالدُّخولِ فِی المَذاهِبِ الرَّدیئَةِ،حَتّی خَرَجَت فیهِ تَوقیعاتٌ،فَأَخَذَهُ السُّلطانُ وقَتَلَهُ وصَلَبَهُ.

669.الغیبة للطوسی: أخبَرَنا جَماعَةٌ،عَن أبی مُحَمَّدٍ هارونَ بنِ موسی،قالَ:حَدَّثَنا مُحَمَّدُ بنُ هَمّامٍ،قالَ:خَرَجَ عَلی یَدِ الشَّیخِ أبِی القاسِمِ الحُسَینِ بنِ روحٍ رضی الله عنه فی ذِی الحِجَّةِ سَنَةَ اثنَتَی عَشرَةَ وثَلاثِمِئَةٍ فی (لَعنِ) ابنِ أبِی العَزاقِرِ وَالمِدادُ رَطبٌ لَم یَجِفَّ.

وأَخبَرَنا جَماعَةٌ،عَنِ ابن داودَ،قالَ:خَرَجَ التَّوقیعُ مِنَ الحُسَینِ بنِ روحٍ فِی الشَّلمَغانِیِّ،وأَنفَذَ نُسخَتَهُ إلی أبی عَلِیِّ بنِ هَمّامٍ فی ذِی الحِجَّةِ سَنَةَ اثنَتَی عَشرَةَ وثَلاثِمِئَةٍ.

ص:156


1- (1) .هو عروة بن یحیی البغدادیَّ الْمعْروف بالدّهقان غال ملعون (ر.ک:رجال الکشی:ج 2 ص 842 ش 1086). [1]

خاندانش را به سلامت دارد-اعلام کن و نیز همۀ کسانی را که از شهر او و یا بیرون از آن در بارۀ وی از تو پرسیده اند و می پرسند و هر که را استحقاق اطّلاع از این موضوع دارد، آگاه کن؛چرا که هیچ یک از دوستداران ما عذری در تردید در آنچه افراد مورد اعتماد ما، از ما روایت می کنند،ندارند.آنان دانسته اند که ما راز خود را با ایشان در میان می گذاریم و به آنان می رسانیم و ما می دانیم که این موضوع چه می شود و به کجا می رسد،إن شاء اللّه تعالی».

گروهی بر انکار آنچه در بارۀ او رسیده بود،پا بر جا ماندند و به او باز گشتند،که توقیعی آمد:«خداوند،ارجش ننهد ! این آدم،از خدایش نخواست که دلش را پس از هدایتش،به کژراهه نبرد و آنچه را [از ایمان و باور] که بِدان بر او منّت نهاده [و به وی داده] است،برایش پابرجا و نه عاریتی و موقّت قرار دهد.شما وضعیت کار دهقان (1)-که لعنت خدا بر او باد-و خدمت و درازای همراهی اش را [با امامان] می دانید؛ولی با وجود آن، خداوند،هنگامی که آن کار زشت را کرد،ایمانش را به کفر،دگرگون ساخت و در انتقامش شتاب ورزید و مهلتش نداد.ستایش،ویژۀ خدای بی همتاست و خداوند بر محمّد و خاندانش درود و سلام بفرستد». (2)

668.رجال النجاشی: ابو جعفر محمّد بن علی شلمغانی مشهور به ابن ابی عزاقر،از اصحاب متقدّم ما بود؛امّا حسادت به ابو القاسم حسین بن روح،او را به رها کردن مذهب شیعه و در آمدن به مذهب هایی پست وا داشت،تا آن جا که توقیع هایی در مورد او بیرون آمد و حاکم وقت،او را گرفت و کُشت و به دار آویخت. (3)

669.الغیبة ،طوسی:گروهی به نقل از ابو محمّد هارون به ما خبر دادند که محمّد بن همّام می گوید:ذی حجّۀ سال سیصد و دوازده،توقیعی به دست شیخ ابوالقاسم حسین بن روح،در لعن بر ابن ابی عزاقر رسید که هنوز نَم داشت و مرکّب کاغذ،خشک نشده بود.

ص:157


1- (1) .عروة بن یحیی بغدادی معروف به«دهقان»:غالی و ملعون که بر امام هادی علیه السلام و امام عسکری علیه السلام دروغ می بست واموال متعلّق به امام عسکری علیه السلام را برای خودش برداشت تا این که مورد لعن امام علیه السلام واقع شد و به شیعیان دستور داد که بر او به سبب بردن اموال،نفرین بفرستند (ر.ک:رجال الکشّی:ج 2 ص 842 ش 1086،خلاصة الأقوال:ص244 ش 9).
2- (2) .رجال الکشّی:ج 2 ص 816 ح 1020، [1]بحار الأنوار:ج 50 ص 318 ح 15.
3- (3) .رجال النجاشی:ج 2 ص 293 ش 1030.

قالَ ابنُ نوحٍ:وحَدَّثَنا أبُو الفَتحِ أحمَدُ بنُ ذَکا-مَولی عَلِیِّ بنِ مُحَمَّدِ بنِ الفُراتِ رَحِمَهُ اللّهُ-قالَ:أخبَرَنا أبو عَلِیِّ بنُ هَمّامِ بنِ سُهَیلٍ بِتَوقیعٍ خَرَجَ فی ذِی الحِجَّةِ سَنَةَ اثنَتَی عَشرَةَ وثَلاثِمِئَةٍ.

قالَ مُحَمَّدُ بنُ الحَسَنِ بنِ جَعفَرِ بنِ (إسماعیلَ بنِ) صالِحٍ الصَّیمُرِیُّ:أنفَذَ الشَّیخُ الحُسَینُ بنُ روحٍ رضی الله عنه مِن مَحبِسِهِ فی دارِ المُقتَدِرِ إلی شَیخِنا أبی عَلِیِّ بنِ هَمّامٍ فی ذِی الحِجَّةِ سَنَةَ اثنَتَی عَشرَةَ وثَلاثِمِئَةٍ،وأَملاهُ أبو عَلِیٍّ عَلَیَّ وعَرَّفَنی أنَّ أبَا القاسِمِ رضی الله عنه راجَعَ فی تَرکِ إظهارِهِ،فَإِنَّهُ فی یَدِ القَومِ وحَبسِهِم،فَأَمَرَ بِإِظهارِهِ وأَن لا یَخشی ویَأمَنَ،فَتَخَلَّصَ وخَرَجَ مِنَ الحَبسِ بَعدَ ذلِکَ بِمُدَّةٍ یَسیرَةٍ وَالحَمدُ للّهِ ِ.

التَّوقیعُ:عَرِّف-قالَ الصَّیمُرِیُّ:عَرَّفَکَ اللّهُ الخَیرَ:أطالَ اللّهُ بَقاءَکَ وعَرَّفَکَ الخَیرَ کُلَّهُ وخَتَمَ بِهِ عَمَلَکَ-مَن تَثِقُ بِدینِهِ وتَسکُنُ إلی نِیَّتِهِ مِن إخوانِنِا أسعَدَکُمُ اللّهُ-وقالَ ابنُ داودَ:أدامَ اللّهُ سَعادَتَکُم مَن تَسکُنُ إلی دینِهِ وتَثِقُ بِنِیَّتِهِ-جَمیعاً بِأَنَّ مُحَمَّدَ بنَ عَلِیٍّ المَعروفَ بِالشَّلمَغانِیِّ-زادَ ابنُ داودَ:وهُوَ مِمَّن عَجَّلَ اللّهُ لَهُ النَّقِمَةَ ولا أمهَلَهُ- قَدِ ارتَدَّ عَنِ الإِسلامِ وفارَقَهُ-اِتَّفَقوا-وأَلحَدَ فی دینِ اللّهِ وَادَّعی ما کَفَرَ مَعَهُ بِالخالِقِ -قالَ هارونُ:فیهِ بِالخالِقِ-جَلَّ وتَعالی،وَافتَری کَذِباً وزوراً،وقالَ:بُهتاناً وإثماً عَظیماً-قالَ هارونُ:وأَمراً عَظیماً-کَذَبَ العادِلونَ بِاللّهِ وضَلّوا ضَلالاً بَعیداً، وخَسِروا خُسراناً مُبیناً،وإنَّنا قَد بَرِئنا إلَی اللّهِ تَعالی وإلی رَسولِهِ وآلِهِ صَلَواتُ اللّهِ وسَلامُهُ ورَحمَتُهُ وبَرَکاتُهُ عَلَیهِم بِمَنِّهِ،ولَعَنّاهُ عَلَیهِ لَعائِنُ اللّهِ-اِتَّفَقوا زادَ ابنُ داودَ تَتَری-فِی الظّاهِرِ مِنّا وَالباطِنِ،فِی السِّرِّ وَالجَهرِ،وفی کُلِّ وَقتٍ وعَلی کُلِّ حالٍ، وعَلی مَن شایَعَهُ وتابَعَهُ أو بَلَغَهُ هذَا القَولُ مِنّا وأَقامَ عَلی تَوَلّیهِ بَعدَهُ،وأَعلِمهُم-قالَ الصَّیمُرِیُّ:تَوَلّاکُمُ اللّهُ.قالَ ابنُ ذکا:أعَزَّکُمُ اللّهُ-أنّا مِنَ التَّوَقّی-وقالَ ابنُ داودَ:

ص:158

و گروهی از قول ابن داوود به ما خبر دادند که توقیع در بارۀ [ابن ابی عزاقر معروف به] شلمغانی به دست حسین بن روح بیرون آمد و او نسخه ای از آن را در ذی حجّۀ سال سیصد و دوازده برای ابو علی بن همّام فرستاد.ابن نوح می گوید:ابو الفتح احمد بن ذَکا، وابستۀ علی بن محمّد بن فرات-که خدا رحمتش کند-،گفت:ابو علی بن همّام برای ما از توقیعی خبر داد که در ذی حجّۀ سال سیصد و دوازده بیرون آمد.

محمّد بن حسن بن جعفر بن اسماعیل بن صالح صیمری می گوید:شیخ حسین بن روح،در ذی حجّۀ سال سیصد و دوازده،از بازداشتگاهش در سرای مقتدر [خلیفۀ عبّاسی]،توقیع را برای استادمان ابو علی بن همّام فرستاد و ابو علی آن را برای من خواند و به من گفت که ابو القاسم [حسین بن روح] چند بار خواسته است که آن آشکار نشود؛ زیرا در چنگال و زندان این جماعت است؛ولی امام عصر علیه السلام به آشکار کردن آن،فرمان داده است و این که نترسد و آسوده خاطر باشد و به حمد الهی،اندکی نگذشته،رهایی یافت و از زندان بیرون آمد.

توقیع،چنین آغاز می شود:«بشناسان (1)به همۀ برادران ما که به دینشان اطمینان داری و از نیّتشان آسوده خاطری-که خداوند،شما را سعادتمند کند (ابن داوود،این بخش را چنین نقل کرده است:خداوند،سعادتتان را مستدام بدارد! به هر کسی که از دینش آسوده خاطری و به نیّتش اعتماد داری،) [برسان که] محمّد بن علی مشهور به شلمغانی (2)از دین اسلام بیرون رفته و جدا گشته است (این جمله را هر دو نقل دارند) و در دین خدا کژروی کرده و چیزی را ادّعا کرده که با آن (3)به آفریدگار بزرگ متعال،کفر ورزیده است،و دروغ و باطل گفته و بهتان و گناهی (4)بزرگ،بر زبان آورده است.

شریک گیرندگان برای خدا،دروغ می بافند و از راه،بسی دور افتاده اند و زیانی آشکار کرده اند و ما از آنان به خدای متعال و پیامبرش و خاندان وی-که درودهای خدا و سلام و رحمت و برکات و نعمت هایش ارزانی آنان باد-بیزاری می جوییم و او را لعنت کردیم.

ص:159


1- (1) .در گزارش صیمری چنین است:خدا خیر را به تو بشناساند،و خداوند،طول عمرت دهد و همۀ خیرها را به تو بشناساند و عملت را ختم به خیر کند!
2- (2) .در نقل ابن داوود افزوده:از کسانی که خدا در انتقامش شتاب کرد و مهلتش نداد.
3- (3) .در نسخۀ هارون:در آن.
4- (4) .در نسخۀ هارون:امری.

اعلَم أنَّنا مِنَ التَّوَقّی لَهُ.قالَ هارونُ:وأَعلِمهُم أنَّنا فِی التَّوَقّی-وَالمُحاذَرَةِ مِنهُ.

-قالَ ابنُ داودَ وهارونُ:عَلی مِثلِ (ما کانَ) مَن تَقَدَّمَنا لِنُظَرائِهِ،قالَ الصَّیمُرِیُّ:عَلی ما کُنّا عَلَیهِ مِمَّن تَقَدَّمَهُ مِن نُظَرائِهِ.وقالَ ابنُ ذَکا:عَلی ما کانَ عَلَیهِ مَن تَقَدَّمَنا لِنُظَرائِهِ.اِتَّفَقوا-مِنَ الشَّریعِیِّ وَالنُّمَیرِیِّ وَالهِلالِیِّ وَالبِلالِیِّ وغَیرِهِم،وعادَةُ اللّهِ-قالَ ابنُ داودَ وهارونُ:جَلَّ ثَناؤُهُ.وَاتَّفَقوا-مَعَ ذلِکَ قَبلَهُ وبَعدَهُ عِندَنا جَمیلَةٌ،وبِهِ نَثِقُ، وإیّاهُ نَستَعینُ،وهُوَ حَسبُنا فی کُلِّ امورِنا ونِعمَ الوَکیلُ.

قالَ هارونُ:وأَخَذَ أبو عَلِیٍّ هذَا التَّوقیعَ ولَم یَدَع أحَداً مِنَ الشُّیوخِ إلّاوأَقرَأَهُ إیّاهُ،وکوتِبَ مَن بَعُدَ مِنهُم بِنُسخَتِهِ فی سایِرِ الأَمصارِ،فَاشتَهَرَ ذلِکَ فِی الطّائِفَةِ فَاجتَمَعَت عَلی لَعنِهِ وَالبَراءَةِ مِنهُ.

وقُتِلَ مُحَمَّدُ بنُ عَلِیٍّ الشَّلمَغانِیُّ فی سَنَةِ ثَلاثٍ وعِشرینَ وثَلاثِمِئَةٍ.

670.الاحتجاج: رَوی أصحابُنا:أنَّ أبا مُحَمَّدٍ الحَسَنَ الشَّریعِیَّ کانَ مِن أصحابِ أبِی الحَسَنِ عَلِیِّ بنِ مُحَمَّدٍ ثُمَّ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ علیهم السلام،وهُوَ أوَّلُ مَنِ ادَّعی مَقاماً لَم یَجعَلهُ اللّهُ فیهِ مِن قِبَلِ صاحِبِ الزَّمانِ علیه السلام،وکَذَبَ عَلَی اللّهِ وعَلی حُجَجِهِ علیهم السلام،ونَسَبَ إلَیهِم ما لا یَلیقُ بِهِم وما هُم مِنهُ بِراءٌ،ثُمَّ ظَهَرَ مِنهُ القَولُ بِالکُفرِ وَالإِلحادِ،وکَذلِکَ کانَ مُحَمَّدُ بنُ نَصیرٍ النُّمَیرِیُّ مِن أصحابِ أبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ علیه السلام،فَلَمّا تُوُفِّیَ ادَّعَی النِّیابَةَ لِصاحِبِ الزَّمانِ،فَفَضَحَهُ اللّهُ تَعالی بِما ظَهَرَ مِنهُ مِنَ الإِلحادِ وَالغُلُوِّ وَالقَولِ بِالتَّناسُخِ،وکانَ أیضاً یَدَّعی أنَّهُ رَسولُ نَبِیٍّ أرسَلَهُ عَلِیُّ بنُ مُحَمَّدٍ علیه السلام،ویَقولُ فیهِ بِالرُّبوبِیَّةِ،ویَقولُ بِالإِباحَةِ لِلمَحارِمِ.

وکانَ أیضاً مِن جُملَةِ الغُلاةِ:أحمَدُ بنُ هِلالٍ الکَرخِیُّ،وقَد کانَ مِن قَبلُ فی عِدادِ أصحابِ أبی مُحَمَّدٍ علیه السلام،ثُمَّ تَغَیَّرَ عَمّا کانَ عَلَیهِ وأَنکَرَ نِیابَةَ أبی جَعفَرٍ مُحَمَّدِ بنِ

ص:160

لعنت های (1)خدا در آشکار و نهان ما و در درون و برون و در هر زمان و هر حال بر او باد و بر هر کس که از او پیروی و دنباله روی کند،و یا کسی که این سخن ما به او برسد و پس از آن بر دوستی وی باقی بماند !

خدا سرپرستی تان را بپذیرد! (2)به ایشان اعلام کن که ما از او در مراقبت و حذر هستیم، (3)مانند آنچه از همانندان او در گذشته بوده ایم،مانند:شَریعی و نُمَیری و هِلالی و بِلالی و غیر ایشان و با این همه،سنّت خداوند (4)در پس و پیش این فتنه ها نزد ما زیبا بوده و به او اطمینان داریم و از او یاری می جوییم و در همۀ کارهایمان او برای ما،کافی و بهترین وکیل است».

هارون می گوید:ابو علی همّام،این توقیع را گرفت و هیچ یک از بزرگان را ننهاد،جز آن که آن را برایش خواند و از طریق ایشان،نسخۀ توقیع برای همۀ شهرها نوشته و در میان شیعه مشهور شد و شیعیان بر لعن و بیزاری از او،اتّفاق و اجماع کردند.

محمّد بن علی شلمغانی در سال سیصد و سیزده [به دست حکومت] کشته شد. (5)

670.الاحتجاج -به نقل از محدثان شیعه-:ابو محمّد حسن شریعی،از همراهان امام هادی علیه السلام و سپس امام عسکری علیه السلام بود و او نخستین کسی بود که مقامی را از جانب امام زمان علیه السلام ادّعا کرد که خداوند،او را در آن جایگاه ننهاده بود و بر خدا و حجّت هایش دروغ بست و چیزهایی را به آنان نسبت داد که شایستۀ ایشان نبود و ایشان از آنها بیزار بودند و سپس کفر و کژروی او آشکار شد.محمّد بن نصیر نُمَیری نیز چنین بود.او از همراهان امام عسکری علیه السلام بود و چون امام علیه السلام در گذشت،ادّعای نیابت امام زمان علیه السلام کرد و خدای متعال، او را با آشکار کردن کژروی و غلو و رأی به تناسخ،رسوا کرد.او همچنین ادّعا می کرد که پیامبری فرستاده شده از سوی امام هادی علیه السلام است.او قائل به خداییِ امام هادی علیه السلام بود و محرّمات را نیز حلال می دانست.

ص:161


1- (1) .در نسخۀ ابن داوود افزوده است:پیاپیِ.
2- (2) .در نسخۀ صیمری،این گونه است؛ولی در نسخۀ ابن ذکا نقل کرده:خدا عزیزتان بدارد!
3- (3) .در این جا تفاوت های اندکی در سه نسخه وجود داشت که تأثیر چندانی در متن فارسی ندارد و ما آنها را ذکر نکردیم.(م)
4- (4) .در نسخه های ابن داوود و هارون:که ثنایش بشکوه باد.
5- (5) .الغیبة،طوسی:ص 409 ح 384 (با سند صحیح)،بحار الأنوار:ج 51 ص 376.

عُثمانَ،فَخَرَجَ التَّوقیعُ بِلَعنِهِ مِن قِبَلِ صاحِبِ الأَمرِ وبِالبَراءَةِ مِنهُ،فی جُملَةِ مَن لَعَنَ وتَبَرَّأَ مِنهُ.

وکَذلِکَ کانَ أبو طاهِرٍ مُحَمَّدُ بنُ عَلِیِّ بنِ بِلالٍ،وَالحُسَینُ بنُ مَنصورٍ الحَلّاجُ، ومُحَمَّدُ بنُ عَلِیٍّ الشَّلمَغانِیُّ المَعروفُ بِابنِ أبِی العَزاقِرِ،لَعَنَهُمُ اللّهُ،فَخَرَجَ التَّوقیعُ بِلَعنِهِم وَالبَراءَةِ مِنهُم جَمیعاً،عَلی یَدِ الشَّیخِ أبِی القاسِمِ الحُسَینِ بنِ روحٍ رحمه الله، ونُسخَتُهُ:

عَرِّف-أطالَ اللّهُ بَقاکَ،وعَرَّفَکَ اللّهُ الخَیرَ کُلَّهُ وخَتَمَ بِهِ عَمَلَکَ-مَن تَثِقُ بِدینِهِ وتَسکُنُ إلی نِیَّتِهِ مِن إخوانِنا-أدامَ اللّهُ سَعادَتَهُم-بِأَنَّ مُحَمَّدَ بنَ عَلِیٍّ المَعروفَ بِالشَّلمَغانِیِّ-عَجَّلَ اللّهُ لَهُ النَّقِمَةَ ولا أمهَلَهُ-قَدِ ارتَدَّ عَنِ الإِسلامِ وفارَقَهُ، وأَلحَدَ فی دینِ اللّهِ،وَادَّعی ما کَفَرَ مَعَهُ بِالخالِقِ جَلَّ وتَعالی،وَافتَری کَذِباً وزوراً، وقالَ بُهتاناً وإثماً عَظیماً،کَذَبَ العادِلونَ بِاللّهِ وضَلّوا ضَلالاً بَعیداً،وخَسِروا خُسراناً مُبیناً.

وإنّا بَرِئنا إلَی اللّهِ تَعالی وإلی رَسولِهِ-صَلَواتُ اللّهِ عَلَیهِ وسَلامُهُ ورَحمَتُهُ وبَرَکاتُهُ-مِنهُ،ولَعَنّاهُ؛عَلَیهِ لَعائِنُ اللّهِ تَتری (1)فِی الظّاهِرِ مِنّا وَالباطِنِ،فِی السِّرِّ وَالجَهرِ،وفی کُلِّ وَقتٍ وعَلی کُلِّ حالٍ،وعَلی مَن شایَعَهُ وبَلَغَهُ هذَا القَولُ مِنّا فَأَقامَ عَلی تَوَلّیهِ (2)بَعدَهُ.

أعلِمهُم-تَوَلّاکُمُ اللّهُ-أنَّنا فِی التَّوَقّی وَالمُحاذَرَةِ مِنهُ عَلی مِثلِ ما کُنّا عَلَیهِ مِمَّن تَقَدَّمَهُ مِن نُظَرائِهِ،مِنَ:الشَّریعِیِّ،وَالنُّمَیرِیِّ،وَالهِلالِیِّ،وَالبِلالِیِّ وغَیرِهِم.وعادَةُ اللّهِ

ص:162


1- (1) .المواترة:المتابعة.قال اللّه تعالی: «ثُمَّ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا» أی واحداً بعد واحدٍ (الصحاح:ج 2 ص 843« [1]وتر»).
2- (2) .فی المصدر:«تولّاه»،والتصویب من بحار الأنوار. [2]

و از زمرۀ غالیان،احمد بن هلال کرخی بود که پیش تر،از همراهان امام حسن عسکری علیه السلام به شمار می رفت و سپس حالش دگرگون شد و نیابت ابو جعفر محمّد بن عثمان را انکار کرد و توقیعی از جانب صاحب الأمر علیه السلام در لعن و بیزاری از او،در زمرۀ کسانی رسید که [امام،آنان را] لعن کرده و از آنها بیزاری جسته بود.

و همین گونه است ابو طاهر محمّد بن علی بن بلال و حسین بن منصور حلّاج و محمّد بن علی شلمغانی،مشهور به ابن ابی عزاقر-خدا لعنتشان کند-که توقیع در لعن و بیزاری جستن از همۀ آنها به دست شیخ ابو القاسم حسین بن روح،بیرون آمد و متنش چنین است:«خدا عمرت را طولانی کند! خداوند،همۀ نیکی ها را به تو بشناساند و کارت را ختم به خیر کند! هر یک از برادران ما را-خداوند،سعادتشان را مستدام بدارد-که به دینش اطمینان داری و از نیّتش آسوده خاطری،آگاه کن که محمّد بن علی معروف به شلمغانی-خداوند،هر چه زودتر و بی مهلت از او انتقام گیرد-از اسلام بیرون رفته و جدا شده و در دین خدا،کژروی کرده است و ادّعایی کرده که با آن به خدای جلیل متعال،کفر ورزیده و دروغ و باطل بسته و بهتان و گناهی بزرگ بر زبان آورده است.شریک قرار دهندگان برای خداوند،دروغ بافته و از راه،بسی دور افتاده و زیانی بزرگ کرده اند.

ما از او به خدای متعال و فرستاده اش-که درودهای خدا و سلام و رحمت و برکاتش بر او باد-بیزاری می جوییم و پی در پی،آشکار و نهان و در خلوت و جلوت و در هر زمان و هر حال بر او لعنت می فرستیم و نیز بر هر که از او پیروی کند و با وجود رسیدن این سخن ما به او،بر دوستی وی باقی بماند.

خداوند،سرپرستی تان را به عهده گیرد! به آنان اعلام کن که ما از او در حذر و مراقبت هستیم،همان گونه که از مدّعیان دروغین پیشین همانند او،همچون شریعی،نمیری،هلالی و بلالی و جز ایشان،در حذر بودیم.با وجود این،روش و سنّت خداوند-که ثنایش بشکوه باد-چه در پیش و چه در پس واقعه،نزد ما

ص:163

جَلَّ ثَناؤُهُ مَعَ ذلِکَ قَبلَهُ وبَعدَهُ عِندَنا جَمیلَةٌ،وبِهِ نَثِقُ وإیّاهُ نَستَعینُ،وهُوَ حَسبُنا فی کُلِّ امورِنا ونِعمَ الوَکیلُ.

7/1 النَّهیُ عَنِ التَّوقیتِ

671.کمال الدین: حَدَّثَنا مُحَمَّدُ بنُ إبراهیمَ بنِ إسحاقَ الطّالَقانِیُّ رضی الله عنه،قالَ:سَمِعتُ أبا عَلِیٍّ مُحَمَّدَ بنَ هَمّامٍ یَقولُ:سَمِعتُ مُحَمَّدَ بنَ عُثَمانَ العَمرِیَّ قَدَّسَ اللّهُ روحَهُ یَقولُ:خَرَجَ تَوقیعٌ بِخَطٍّ أعرِفُهُ:«مَن سَمّانی فی مَجمَعٍ مِنَ النّاسِ بِاسمی فَعَلَیهِ لَعنَةُ اللّهِ».قالَ أبو عَلِیٍّ مُحَمَّدُ بنُ هَمّامٍ:وکَتَبتُ أسأَ لُهُ عَنِ الفَرَجِ مَتی یَکونُ؟فَخَرَجَ إلَیَّ:

کَذَبَ الوَقّاتونَ.

8/1 النَّهیُ عَنِ التَّسمِیَةِ وتَعریفِ المَکانِ

672.الکافی: عَلِیُّ بنُ مُحَمَّدٍ،عَن أبی عَبدِ اللّهِ الصالِحِیِّ،قالَ:سَأَلَنی أصحابُنا بَعدَ مُضِیِّ أبی مُحَمَّدٍ علیه السلام أن أسأَلَ عَنِ الاِسمِ وَالمَکانِ،فَخَرَجَ الجَوابُ:

إن دَلَلتَهُم عَلَی الاِسمِ أذاعوهُ،وإن عَرَفُوا المَکانَ دَلّوا عَلَیهِ.

673.الغیبة للطوسی: بِهذَا الإِسنادِ (1)عَن مُحَمَّدِ بنِ عَلِیٍّ،عَن أبیهِ،قالَ:حَدَّثَنا عَلِیُّ بنُ سُلَیمانَ الزُّرارِیُّ،عَن عَلِیِّ بنِ صَدَقَةَ القُمِّیِّ رَحِمَهُ اللّهُ،قالَ:خَرَجَ إلی مُحَمَّدِ بنِ عُثمانَ العَمرِیِّ رضی الله عنه ابتِداءً مِن غَیرِ مَسأَلَةٍ؛لِیُخبِرَ الَّذینَ یَسأَلونَ عَنِ الاِسمِ:

إمَّا السُّکوتُ وَالجَنَّةُ،وإمَّا الکَلامُ وَالنّارُ،فَإِنَّهُم إن وَقَفوا عَلَی الاِسمِ أذاعوهُ،وإن

ص:164


1- (1) .أی:جماعة.

زیباست و به آن اطمینان داریم و تنها از او کمک می جوییم و او در همۀ کارهایمان برای ما بسنده و بهترین وکیل است». (1)

7/1 نهی از تعیین وقت برای قیام

671.کمال الدین -با سندش به نقل از ابو علی محمّد بن همّام-:شنیدم محمّد بن عثمان عَمری-که خداوند،روحش را پاک بدارد-می گوید:توقیعی [چنین] بیرون آمد که خطّ آن را می شناختم:«لعنت خدا بر کسی که نام مرا در مجلسی از مردم ببرد!».

نامه ای نوشتم و زمان فَرَج را از وی پرسیدم.توقیعی برایم آمد:«وقت گذاران، دروغ می گویند». (2)

8/1 نهی از بردن نام و شناساندن مکان امام(علیه السلام)

672.الکافی -با سندش به نقل از ابو عبد اللّه صالحی (3)-:پس از درگذشت امام عسکری علیه السلام،یاران ما از من خواستند که از نام و جا[ی جانشین او] بپرسم.جواب آمد:«اگر آنان را به نام،راه نمایی کنی،آن را پخش می کنند و اگر جای را بدانند،آن را [به حاکمان ستمگر] نشان می دهند». (4)

673.الغیبة ،طوسی-با سندش به نقل از علی بن صدقۀ قمی-:توقیعی برای محمّد بن عثمان عَمری آمد،بی آن که او خواسته باشد،به او دستور داده بود به کسانی که پیجوی نام هستند،بگوید:«یا ساکت می مانند و به بهشت می روند،یا سخن می گویند و به دوزخ می روند؛چرا که آنان اگر از نام [امام] آگاه شوند،آن را پخش

ص:165


1- (1) .الاحتجاج:ج 2 ص 552،بحار الأنوار:ج 51 ص 380 ح 2. [1]
2- (2) .کمال الدین:ص 483 ح 3 (با سند معتبر)،إعلام الوری:ج 2 ص 270،بحار الأنوار:ج 53 ص 184 ح 14.
3- (3) .شاید همان ابو عبد اللّه بن صالح باشد (ر.ک:ص 331 ح 702).
4- (4) .الکافی:ج 1 ص 333 ح 2، [2]بحار الأنوار:ج 51 ص 33 ح 8.

وَقَفوا عَلَی المَکانِ دَلّوا عَلَیهِ.

674.کمال الدین: حَدَّثَنَا المُظَفَّرُ بنُ جَعفَرِ بنِ المُظَفَّرِ العَلَوِیُّ رضی الله عنه،قالَ:حَدَّثَنی جَعفَرُ بنُ مُحَمَّدِ بنِ مَسعودٍ وحَیدَرُ بنُ مُحَمَّدِ بنِ [ نُعَیمٍ] السَّمَرقَندِیُّ،قالا:حَدَّثَنا أبُو النَّضرِ مُحَمَّدُ بنُ مَسعودٍ،قالَ:حَدَّثَنا آدَمُ بنُ مُحَمَّدٍ البَلخِیُّ،قالَ:حَدَّثَنا عَلِیُّ بنُ الحَسَنِ الدَّقّاقُ،وإبراهیمُ بنُ مُحَمَّدٍ،قالا:سَمِعنا عَلِیَّ بنَ عاصِمٍ الکوفِیَّ یَقولُ:خَرَجَ فی تَوقیعاتِ صاحِبِ الزَّمانِ:مَلعونٌ مَلعونٌ مَن سَمّانی فی مَحفِلٍ مِنَ النّاسِ.

راجع: ج 8 ص 142 (القسم الحادی عشر/الفصل الاوّل/النهی عن التوقیت و تکذیب المؤقنین).

9/1 النَّهیُ عَنِ الطَّلَبِ

675.الغیبة للطوسی: أخبَرَنی جَماعَةٌ،عَن مُحَمَّدِ بنِ عَلِیِّ بنِ الحُسَینِ،قالَ:حَدَّثَنا أبو مُحَمَّدٍ عَمّارُ بنُ الحُسَینِ بنِ إسحاقَ الاسروشنی،قالَ:حَدَّثَنا أبُو العَبّاسِ أحمَدُ بنُ الحَسَنِ (1)بنِ أبی صالِحٍ الخُجَندِیُّ (2)،وکانَ قَد ألَحَّ فِی الفَحصِ وَالطَّلَبِ، وسارَ فِی البِلادِ،وکَتَبَ عَلی یَدِ الشَّیخِ أبِی القاسِمِ بنِ روحٍ رضی الله عنه إلَی الصّاحِبِ علیه السلام یَشکو تَعَلُّقَ قَلبِهِ،وَاشتِغالَهُ بِالفَحصِ وَالطَّلَبِ،ویَسأَلُ الجَوابَ بِما تَسکُنُ إلَیهِ نَفسُهُ، ویَکشِفُ لَهُ عَمّا یَعمَلُ عَلَیهِ،قالَ:فَخَرَجَ إلَیَّ تَوقیعٌ نُسخَتُهُ:«مَن بَحَثَ فَقَد طَلَبَ، ومَن طَلَبَ فَقَد ذَلَّ،ومَن ذَلَّ فَقَد أشاطَ،ومَن أشاطَ فَقَد أشرَکَ».

قالَ:فَکَفَفتُ عَنِ الطَّلَبِ وسَکَنَت نَفسی،وعُدتُ إلی وَطَنی مَسروراً وَالحَمدُ للّهِ ِ.

ص:166


1- (1) .فی کمال الدین« [1]الخضر»بدل«الحسن».
2- (2) .فی بحار الأنوار:« [2]الجحدری».

می کنند و اگر از مکّان اطّلاع یابند،[مأموران حکومت را] به سوی آن ره می نمایند». (1)

674.کمال الدین -با سندش به نقل از علی بن عاصم کوفی (2)-:در توقیع های صاحب الزمان، چنین آمد:«ملعون است،ملعون،هر کس که نام مرا در محفل و مجلسی از مردم،به زبان آورد». (3)

ر.ک: ج 8 ص 143 (بخش یازدهم/فصل یکم/نهی از توقیت و تکذیب وقت گذاران).

9/1 نهی از پیگیری (جای امام(علیه السلام))

675.الغیبة ،طوسی-با سندش به نقل از ابو محمّد عمّار بن حسین بن اسحاق اسروشنی-:

ابو عبّاس احمد بن حسن بن ابو صالح خُجَندی (4)که بر جستجو و پیجویی [از امام زمان علیه السلام ] پافشاری داشت و به شهرها سفر می کرد،به وسیلۀ شیخ ابو القاسم بن روح به صاحب الأمر علیه السلام نامه نوشت و از تعلّق خاطر و اشتغال به جستجو و پیجویی اش شِکوه کرد و جوابی می خواست که جانش را آرام کند و آنچه را بر آن عمل می نمود،برایش روشن نماید.او گفت:توقیعی برای من آمد که متنش این بود:«هر کس بکاود،پیجویی کرده و هر کس پیجویی کند،خوار شده و هر کس خوار شود،به بیراهه رفته و هر کس به بیراهه رود،مشرک شده است».او گفت:از پیجویی دست کشیدم و جانم آرام گرفت و خوش حال به وطنم باز گشتم.ستایش،ویژۀ خداست. (5)

ص:167


1- (1) .الغیبة،طوسی:ص 364 ح 331،بحار الأنوار:ج 51 ص 351.
2- (2) .علی بن عاصم کوفی:بزرگ شیعه در عصر خود و از اصحاب امام عسکری علیه السلام بود.آن امام علیه السلام زیراندازی راکه بر آن آثاری از انبیا و اوصیا بود،به وی نشان داد که این نشان از ستودگی و کمال او دارد.آیة اللّه خویی می گوید:«در بزرگی این مرد،تردیدی نیست؛امّا وثاقت او ثابت نشده است».در زندان معتضد،از دنیا رفت (ر.ک:مشارق أنوار الیقین:ص 155،مستدرکات علم رجال الحدیث:ج 5 ص 392 ش 10112،معجم رجال الحدیث:ج 13 ص 70 ش 8232).
3- (3) .کمال الدین:ص 482 ح 1،بحار الأنوار:ج 51 ص 33 ح 9.
4- (4) .خجند:شهری در ماوراء النهر (تاجیکستان فعلی) است. احمد بن حسن:گفته شده است که از مشایخ شیخ صدوق است و این روایت،بر حسن و کمال او دلالت دارد.در بحار الأنوار،«جحدری»و در کمال الدین،به جای«حسن»،«خضر»آمده است (ر.ک:أعیان الشیعة:ج 2 ص 585 ش 3757،مستدرکات علم رجال الحدیث:ج 1 ص 278 ش 807 و ص 308 ش 942).
5- (5) .الغیبة،طوسی:ص 323 ح 271،کمال الدین:ص 509 ح 39،بحار الأنوار:ج 53 ص 196 ح 22.

10/1 تَوکیلُ مُحَمَّدِ بنِ إبراهیمَ بنِ مَهزِیارَ

676.الکافی: عَلِیُّ بنُ مُحَمَّدٍ،عَن مُحَمَّدِ بنِ حَمَّوَیهِ السُّوَیداوِیِّ،عَن مُحَمَّدِ بنِ إبراهیمَ بنِ مَهزِیارَ،قالَ:شَکَکتُ عِندَ مُضِیِّ أبی مُحَمَّدٍ علیه السلام،وَاجتَمَعَ عِندَ أبی مالٌ جَلیلٌ،فَحَمَلَهُ ورَکِبَ السَّفینَةَ وخَرَجتُ مَعَهُ مُشَیِّعاً،فَوُعِکَ وَعکاً شَدیداً،فَقالَ:یا بُنَیَّ رُدَّنی،فَهُوَ المَوتُ،وقالَ لی:اِتَّقِ اللّهَ فی هذَا المالِ،وأَوصی إلَیَّ فَماتَ (1)،فَقُلتُ فی نَفسی:لَم یَکُن أبی لِیوصِیَ بِشَیءٍ غَیرِ صَحیحٍ،أحمِلُ هذَا المالَ إلَی العِراقِ وأَکتَری داراً عَلَی الشَّطِّ ولا اخبِرُ أحَداً بِشَیءٍ،وإن وَضَحَ لی شَیءٌ کَوُضوحِهِ ( فی )أیّامِ أبی مُحَمَّدٍ علیه السلام أنفَذتُهُ وإلّا قَصَفتُ بِهِ (2)،فَقَدِمتُ العِراقَ وَاکتَرَیتُ داراً عَلَی الشَّطِّ وبَقیتُ أیّاماً،فَإِذا أنَا بِرُقعَةٍ مَعَ رَسولٍ،فیها:

یا مُحَمَّدُ،مَعَکَ کَذا وکَذا فی جَوفِ کَذا وکَذا.

حَتّی قَصَّ عَلَیَّ جَمیعَ ما مَعِیَ مِمّا (3)لَم احِط بِهِ عِلماً،فَسَلَّمتُهُ إلَی الرَّسولِ وبَقیتُ أیّاماً لا یُرفَعُ لی رَأسٌ وَاغتَمَمتُ،فَخَرَجَ إلَیَّ:

قَد أقَمناکَ مَکانَ (4)أبیکَ فَاحمَدِ اللّهَ.

677.الغیبة للطوسی: بِهذَا الإِسنادِ (5)عَن مُحَمَّدِ بنِ هَمّامٍ،قالَ:حَدَّثَنی مُحَمَّدُ بنُ

ص:168


1- (1) .وفی الإرشاد:« [1]فمات بعد ثلاثة أیّام»بدل«فمات».
2- (2) .فی الغیبة:«وإلّا تَصَدَّقتُ به»،وفی الإرشاد:« [2]وإلّا أنفقته فی ملاذّی وشهواتی»بدل«وإلّا قصفت به».والقَصفُ:اللهو واللعب (الصحاح:ج 4 ص 1416«قصف»).
3- (3) .فی الإرشاد:« [3]وذکر فی جملته شیئاً»بدل«ممّا».
4- (4) .وفی الإرشاد:« [4]مقام»بدل«مکان».
5- (5) .أی:جماعة،عن هارون بن موسی.

10/1 وکالت محمّد بن ابراهیم بن مهزیار

676.الکافی -با سندش به نقل از محمّد بن ابراهیم بن مهزیار (1)-:پس از درگذشت ابو محمّد (امام عسکری علیه السلام )،[در بارۀ جانشین داشتن ایشان] شک کردم.نزد پدرم وجوهات زیادی جمع شده بود.او آنها را برداشت و سوار کشتی شد و من نیز همراهش برای بدرقه رفتم.

ناگاه،دچار تب شدیدی شد.گفت:پسرم! مرا برگردان که این،مرگ است.سپس به من گفت:در بارۀ این پول ها از خدا بترس.به من وصیّت کرد و در گذشت. (2)

با خودم گفتم:پدرم کسی نبود که وصیّت نادرستی بکند.این پول را به عراق می برم و خانه ای در ساحل اجاره می کنم و به هیچ کس چیزی نمی گویم.اگر حقیقت،مانند زمان خود ابو محمّد (امام عسکری علیه السلام ) برایم روشن شد،پول ها را به او می دهم،و گرنه با آن خوش می گذرانم. (3)

به عراق رفتم و خانه ای در ساحل اجاره کردم و چند روزی ماندم.ناگهان پیکی نامه آورد که در آن،نوشته شده بود:«ای محمّد! فلان مبلغ پول در ظروفی چنین و چنان،با تو هست»و [حتّی] آنچه را که همراهم بود و من از آن اطّلاع نداشتم،خبر داده بود.من هم آنها را تحویل پیک دادم.چند روزی گذشت و خبری نشد.غمگین شدم.باز نامه ای به من رسید که:«ما تو را به جای پدرت گماردیم.پس خدا را سپاس گوی». (4)

677.الغیبة ،طوسی-با سندش به نقل از محمّد بن ابراهیم بن مهزیار اهوازی-:پس از وفات

ص:169


1- (1) .محمّد بن ابراهیم بن مهزیار اهوازی:از اصحاب امام عسکری علیه السلام و از سفیران و باب های معروف امام مهدی علیه السلام پس از پدرش است.توفیق زیارت امام مهدی علیه السلام را یافت و بر معجزۀ ایشان واقف شد (ر.ک:ج 3 ص 339 ح 616 و ج 4 ص 141 ح 661 و ج 5 ص 92 ح 810،رجال الطوسی:ص 402 ش 5897،مستدرکات علم رجال الحدیث:ج 6 ص 370 ش 12285،قاموس الرجال:ج 9 ص 5 ش 6291،معجم رجال الحدیث:ج 15 ص 232 ش 9966. [1]وی می گوید:«وکالت او ثابت نیست و بر وثاقت او دلالت نمی کند»).
2- (2) .در الإرشاد [2]آمده است:پس از سه روز در گذشت.
3- (3) .در نسخۀ الغیبةی طوسی،«و گرنه آن را صدقه می دهم»آمده است.
4- (4) .الکافی:ج 1 ص 518 ح 5، [3]الإرشاد:ج 2 ص 355، [4]الغیبة،طوسی:ص 281 ح 239،کشف الغمّة:ج 2 ص 450، [5]بحار الأنوار:ج 51 ص 310 ح 31. [6]

حَمَّوَیهِ بنِ عَبدِ العَزیزِ الرّازِیُّ فی سَنَةِ ثَمانینَ ومِئَتَینِ،قالَ:حَدَّثَنا مُحَمَّدُ بنُ إبراهیمَ بنِ مَهزِیارَ الأَهوازِیُّ،أنَّهُ خَرَجَ إلَیهِ بَعدَ وَفاةِ أبی عَمرٍو (1):

وَالاِبنُ (2)-وَقاهُ اللّهُ-لَم یَزَل ثِقَتَنا فی حَیاةِ الأَبِ رَضِیَ اللّهُ عَنهُ وأَرضاهُ ونَضَّرَ وَجهَهُ،یَجری عِندَنا مَجراهُ،ویَسُدُّ مَسَدَّهُ،وعَن أمرِنا یَأمُرُ الاِبنُ وبِهِ یَعمَلُ،تَوَلّاهُ اللّهُ،فَانتَهِ إلی قَولِهِ،وعَرِّف مُعامِلینا ذلِکَ.

11/1 تَوکیلُ حاجِزِ بنِ یَزیدَ

678.الکافی: عَلِیُّ بنُ مُحَمَّدٍ،عَنِ الحَسَنِ بنِ عَبدِ الحَمیدِ،قالَ:شَکَکتُ فی أمرِ حاجِزٍ، فَجَمَعتُ شَیئاً ثُمَّ صِرتُ إلَی العَسکَرِ،فَخَرَجَ إلَیَّ:

لَیسَ فینا شَکٌّ ولا فیمَن یَقومُ مَقامَنا بِأَمرِنا،رُدَّ ما مَعَکَ إلی حاجِزِ بنِ یَزیدَ.

679.کمال الدین: حَدَّثَنِی العاصِمِیُّ قالَ:إنَّ رَجُلاً تَفَکَّرَ فی رَجُلٍ یوصِلُ إلَیهِ ما وَجَبَ لِلغَریمِ (3)علیه السلام،وضاقَ بِهِ صَدرُهُ،فَسَمِعَ هاتِفاً یَهتِفُ بِهِ:أوصِل ما مَعَکَ إلی حاجِزٍ.

قالَ:وخَرَجَ أبو مُحَمَّدٍ السَّروِیُّ إلی سُرَّ مَن رَأی ومَعَهُ مالٌ،فَخَرَجَ إلَیهِ ابتِداءً:

ص:170


1- (1) .نائب الأوّل.
2- (2) .هو محمد بن عثمان،نائب الثانی.
3- (3) .الغریم:مَن له الدَّین.والمراد به صاحب الزمان عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف ( مجمع البحرین:ج2 ص377 ). قال الشیخ المفید رحمه الله:«وهذا رمز کانت الشیعة تعرفه قدیماً بینها،ویکون خطابها للتقیّة»( الإرشاد:ص354، [1]المستجاد من الإرشاد:ص 247 ). وناقش فی ذلک المولی الوحید البهبهانی فی ترجمة محمّد بن صالح بن محمّد الهمدانی،قائلاً:«...لا یخلو ذلک من إشکال،إذ ظاهره أن یکون وکیلاً للصاحب بعد موت أبیه ویکون وکیلاً برأسه عن العسکری علیه السلام،وللصاحب وبعد موت الأب صارت وکالته علیه السلام إلیه»( تنقیح المقال:ج 3 ص 132 الرقم 1089 ). [2] قال المحقّق التستری فی رجاله وکذا المامقانی:«کون الغریم کنایة عن الحجّة المنتظر علیه السلام فی الأخبار الکثیرة دون غیره»( قاموس الرجال:ج 9 ص 335 ح6838،تنقیح المقال:ج 3 ص 132 ). [3]

ابو عمرو عَمری (نایب اوّل)،توقیعی چنین برایم آمد:«و فرزند (1)-که خداوند،حفظش کند-همواره در روزگار حیات پدرش-که خدا از او خشنود باشد و او را خشنود کند و چهره اش را خرّم گرداند-،مورد اطمینان ما بوده و برای ما مانند پدر و پر کنندۀ جای خالی اوست و فرزند به فرمان ما،فرمان می راند و عمل می کند.خداوند،سرپرستی او را بر عهده بگیرد! به [دستور و] سخن او عمل نما و این را به کسانی که با ما سر و کار دارند، اعلام کن» (2). (3)

11/1 وکالت حاجز

678.الکافی -با سندش به نقل از حسن بن عبد الحمید-:در کار حاجز، (4)شک کردم.مالی را گرد آوردم و به پادگان سامرّا بردم.توقیع برایم آمد که:«در ما تردیدی نیست و نیز در بارۀ کسی که به فرمان ما به جای ما می ایستد.آنچه را با خود داری،به حاجز بن یزید باز گردان». (5)

679.کمال الدین -به نقل از عاصمی (6)-:مردی در اندیشۀ یافتن کسی بود که حقّ واجب صاحب

ص:171


1- (1) .مراد،محمّد بن عثمان،نایب دوم امام عصر علیه السلام،فرزند ابو عمرو عثمان بن سعید (نایب اوّل امام علیه السلام ) است.
2- (2) .طبق نسخه های دیگر که«معاملینا»و نه«معاملتنا»دارند،ترجمه شد.(م)
3- (3) .الغیبة،طوسی:ص 362 ح 325،بحار الأنوار:ج 51 ص 349 ح 3.
4- (4) .حاجز بن یزید وشّاء:وکیل ناحیۀ مقدّسه بوده است.شیخ صدوق،او را از کسانی شمرده که بر معجزه های امام زمان علیه السلام آگاه بودند و از وکیلان بغدادی بوده که امام علیه السلام را دیده است (ر.ک:ج 4 ص 337 ح 704-705 و ص 346 ح 714 و ص 373 ح 723،الخرائج و الجرائح:ج 2 ص 700،مستدرکات علم رجال الحدیث:ج 2 ص 255 ش 2999،که می گوید:«بنا بر قول اقوی،ثقه و جلیل است»،معجم رجال الحدیث:ج 5 ص 160 ش 2445،که می گوید:«وکالت،بر وثاقت دلالت ندارد).
5- (5) .الکافی:ج 1 ص 521 ح 14، [1]الإرشاد:ج 2 ص 361، [2]إعلام الوری:ج 2 ص 264، [3]کشف الغمّة:ج 3 ص 243،الصراط المستقیم:ج 2 ص 247 ح 8، [4]بحار الأنوار:ج 51 ص 334. [5]
6- (6) .شیخ صدوق،نام او را در شمار کسانی آورده که بر معجزه های امام زمان علیه السلام آگاه بودند و از وکیلانی بوده که امام علیه السلام را دیده است.گفته شده است:لقب چند نفر است:احمد بن محمّد بن احمد،احمد بن محمّد بن عاصم،محمّد بن سلامه،عیسی بن جعفر بن عاصم.آیة اللّه خویی می گوید:«مراد از عاصمی،احمد بن محمّد عاصمی است»(معجم رجال الحدیث:ج 14 ص 199 ش 9179 و ج 3 ص 34 ش 815). [6]مامقانی می گوید:«وی با عیسی بن جعفر بن عاصم،ابو جعفر عاصمی،یکی است»(ر.ک:ج 5 ص 92 ح 810«بخش ششم/فصل دوم/و این افراد»،قاموس الرجال:ج 12 ص 54 ش 137-139،تنقیح المقال:ج 3 ص 54« [7]فصل الألقاب»).

فَلَیسَ فینا شَکٌّ،ولا فیمَن یَقومُ مَقامَنا شَکٌّ،ورُدَّ ما مَعَکَ إلی حاجِزٍ.

12/1 تَوکیلُ مُحَمَّدِ بنِ جَعفَرٍ العَرَبِیِّ

680.الغیبة للطوسی: قَد کانَ فی زَمانِ السُّفَراءِ المَحمودینَ أقوامٌ ثِقاتٌ تَرِدُ عَلَیهِمُ التَّوقیعاتُ مِن قِبَلِ المَنصوبینَ لِلسَّفارَةِ.مِنهُم أبُو الحُسَینِ مُحَمَّدُ بنُ جَعفَرٍ الأَسَدِیُّ رَحِمَهُ اللّهُ،أخبَرَنا أبُو الحُسَینِ بنُ أبی جِیدٍ القُمِّیُّ،عَن مُحَمَّدِ بنِ الحَسَنِ بنِ الوَلیدِ، عَن مُحَمَّدِ بنِ یَحیَی العَطّارِ،عَن مُحَمَّدِ بنِ أحمَدَ بنِ یَحیی،عَن صالِحِ بنِ أبی صالِحٍ،قالَ:سَأَلَنی بَعضُ النّاسِ فی سَنَةِ تِسعینَ ومِئَتَینِ قَبضَ شَیءٍ،فَامتَنَعتُ مِن ذلِکَ،وکَتَبتُ أستَطلِعُ الرَّأیَ،فَأَتانِی الجَوابُ:

بِالرَّیِّ مُحَمَّدُ بنُ جَعفَرٍ العَرَبِیُّ،فَلیُدفَع إلَیهِ فَإِنَّهُ مِن ثِقاتِنا.

ص:172

الأمر را به او برساند و از این مسئله به تنگ آمده بود که شنید هاتفی به او ندا می دهد:

«آنچه را با خود داری،به حاجز برسان».نیز ابو محمّد سروی به سامرّا رفت و مالی به همراه داشت.نامه ای بدون سابقۀ قبلی به سوی او آمد که:«در ما شکّی نیست و نه در کسی که به جای ما می نشیند.آنچه با خود داری،به حاجز بده». (1)

12/1 وکالت محمّد بن جعفر عربی

680.الغیبة ،طوسی:در روزگار سفیران ستوده،مردانی معتمد بودند که توقیعات از سوی منصوب شدگان به سفارت،به آنها می رسید،مانند ابو الحسین محمّد بن جعفر اسدی (2)- که خدا او را رحمت کند-.

ابو الحسین بن ابی جیّد قمی،از محمّد بن حسن بن ولید،از محمّد بن یحیی عطّار،از محمّد بن احمد بن یحیی،از صالح بن ابی صالح (3)نقل می کند که:یکی از مردم در سال دویست و نود از من خواست که چیزی را تحویل بگیرم؛امّا خودداری کردم و طی نامه ای

ص:173


1- (1) .کمال الدین:ص 498 ح 23،بحار الأنوار:ج 51 ص 334.
2- (2) .ابو حسین محمّد بن جعفر بن محمّد اسدی رازی (م 312 ق):به او محمّد بن ابی عبد اللّه نیز می گویند.اهل کوفه بود؛امّا در ری سکونت داشت.ثقه بود و حدیث را درست نقل می کرد؛امّا از ضعیفان نیز روایت داشت.یکی از ابواب به شمار می رفت و روایاتی که بر وکالتش دلالت دارند،فراوان اند.تلّعکبری،کتاب او را روایت کرده است.شیخ طوسی در کتاب رجالش وی را در زمرۀ کسانی شمرده که از ائمّه علیهم السلام روایت نقل نکرده اند.وی از مشایخ کلینی است و شیخ صدوق در کتاب من لایحضره الفقیه او را در زمرۀ مشایخ مورد اعتماد آورده است.البتّه در اعتقاد و مذهب او بحث است (ر.ک:ج 3 ص 216 و 263 و 266 (فصل یکم:نهاد وکالت در عصر امامان اهل بیت) و ج 4 ص 181 ح 683-685 و ص 375 ح 724 و ج 5 ص 92 ح 810 و...،رجال النجاشی:ج 2 ص 284 ش 1021،رجال الطوسی:ص 439 ش 6278،معجم رجال الحدیث:ج 16 ص 176 ش 10411). [1]
3- (3) .صالح بن ابو صالح:وحید در تعلیقه اش بر منهج در شرح حال«محمّد بن جعفر اسدی»اشاره دارد که وی وکیل بوده است و از مستثنیات ابن ولید نیست (که این بر اعتماد ابن ولید بر او دلالت دارد).شاید وی صالح بن محمّد جلیل باشد (ر.ک:تعلیقة علی منهج المقال:ص 203). آیة اللّه خویی می گوید:«این روایت بر وکالت صالح بن ابو صالح دلالت نمی کند؛بلکه ممکن است بر عدم وکالت،دلالت داشته باشد،و وکالت،بر وثاقت دلالت ندارد و چون خود،راوی حدیث است،استدلال به وثاقت به این حدیث ممکن نیست»(معجم رجال الحدیث:ج 10 ص 62 ش 5805). [2]

13/1 وِقایَةُ الوُکَلاءِ مِن شَرِّ الأَعداءِ

681.الکافی: الحُسَینُ بنُ الحَسَنِ العَلَوِیُّ،قالَ:کانَ رَجُلٌ مِن نُدَماءِ روز حسنی (1)وآخَرُ مَعَهُ،فَقالَ لَهُ:هُو ذا (2)یَجبِی الأَموالَ ولَهُ وُکَلاءُ،وسَمَّوا جَمیعَ الوُکَلاءِ فِی النَّواحی، واُنهِیَ ذلِکَ إلی عُبَیدِ اللّهِ بنِ سُلَیمانَ الوَزیرِ،فَهَمَّ الوَزیرُ بِالقَبضِ عَلَیهِم،فَقالَ السُّلطانُ:اُطلُبوا أینَ هذَا الرَّجُلُ؟فَإِنَّ هذا أمرٌ غَلیظٌ.فَقالَ عُبَیدُ اللّهِ بنُ سُلَیمانَ:

نَقبِضُ عَلَی الوُکَلاءِ،فَقالَ السُّلطانُ:لا،ولکِن دُسّوا لَهُم قَوماً لا یُعرَفونَ بِالأَموالِ، فَمَن قَبَضَ مِنهُم شَیئاً قُبِضَ عَلَیهِ.قالَ:فَخَرَجَ بِأَن یَتَقَدَّمَ إلی جَمیعِ الوُکَلاءِ ألّا یَأخُذوا مِن أحَدٍ شَیئاً وأَن یَمتَنِعوا مِن ذلِکَ ویَتَجاهَلُوا الأَمرَ،فَاندَسَّ لِمُحَمَّدِ بنِ أحمَدَ رَجُلٌ لا یَعرِفُهُ وخَلا بِهِ،فَقالَ:مَعِیَ مالٌ اریدُ أن اوصِلَهُ.فَقالَ لَهُ مُحَمَّدٌ:

غَلِطتَ،أنَا لا أعرِفُ مِن هذا شَیئاً،فَلَم یَزَل یَتَلَطَّفُهُ ومُحَمَّدٌ یَتَجاهَلُ عَلَیهِ،وبَثُّوا

ص:174


1- (1) .روز حسنی:کأنّه کان ولیّاً بالعسکر.(الوافی:ج 3 ص 881) [1] وفی بعض النسخ:«بدر حسنی»( هامش المصدر ).وفی مرآة العقول (ج 6 ص 200) و [2]الظاهر أنّ روز حسنی اسم مرکب وقیل:«حسنی»نعت رجلٍ.
2- (2) .أشار به إلی الصاحب علیه السلام (الوافی:ج 2 ص 880). [3]

نظر [امام علیه السلام ] را جویا شدم.پاسخ آمد:«محمّد بن جعفر عربی،در ری است.باید به او داده شود،که او از افراد مورد اعتماد ماست». (1)

13/1 حفاظت وکیلان از آسیب دشمن

681.الکافی -به نقل از حسین بن حسن علوی-:مردی بود از ندیمان«روزحسنی» (2)و یک نفر دیگر هم با او بود.آن ندیم به روزحسنی گفت:او [یعنی صاحب الزمان علیه السلام ] (3)وجوهات را جمع می کند و وکلایی دارد.[آن گاه] همۀ وکلای اطراف را نام بردند.این خبر به عبید اللّه بن سلیمانِ وزیر رسید.وزیر خواست آنها را دستگیر کند.خلیفه گفت:جست و جو کنید، ببینید خود این مرد کجاست؟چرا که این کار،قابل تحمّل نیست.

عبید اللّه بن سلیمان گفت:وکلا را دستگیر می کنیم.

خلیفه گفت:نه؛بلکه عدّه ای ناشناس را مأمور کنید که با پول نزد آنها بروند.هر یک از آنها چیزی گرفت،دستگیرش کنید.

از امام علیه السلام نامه آمد که به همۀ وکلا دستور بدهند [فعلاً] از هیچ کس چیزی نگیرند و از دریافت وجوهات،خودداری نمایند و اظهار بی اطّلاعی کنند.

مردی که محمّد بن احمد،او را نمی شناخت،نزدش آمد و در خلوت به او گفت:پولی آورده ام و می خواهم آن را [به امام علیه السلام ] برسانم.

محمّد گفت:اشتباه آمده ای! من در این باره چیزی نمی دانم.

آن مرد سعی داشت با چرب زبانی او را بفریبد و محمّد همچنان اظهار بی اطّلاعی می کرد.به همه جا جاسوس فرستادند؛امّا هیچ یک از وکلا،بنا به

ص:175


1- (1) .الغیبة،طوسی:ص 415 ح 391،بحار الأنوار:ج 51 ص 362 ح 10.
2- (2) .الوافی می گوید:«رُوزُحَسنی،گویا والی عسکر (سامرّا) بوده است».در برخی منابع،«بدر حسنی»آمده است و ظاهراً روز حسنی،اسمی مرکّب است و گفته شده است که«حسنی»صفت مردی است.
3- (3) .الوافی می گوید:«اشاره است به صاحب علیه السلام».

الجَواسیسَ،وَامتَنَعَ الوُکَلاءُ کُلُّهُم؛لِما کانَ تَقَدَّمَ إلَیهِم.

14/1 وُقوعُ الغَیبَةِ التّامَّةِ

682.الاحتجاج: أمَّا الأَبوابُ المَرضِیّونَ،وَالسُّفَراءُ المَمدوحونَ فی زَمانِ الغَیبَةِ:فَأَوَّلُهُم:

الشَّیخُ المَوثوقُ بِهِ أبو عَمرٍو عُثمانُ بنُ سَعیدٍ العَمرِیُّ،نَصَبَهُ أوَّلاً أبُو الحَسَنِ عَلِیُّ بنُ مُحَمَّدٍ العَسکَرِیُّ،ثُمَّ ابنُهُ أبو مُحَمَّدٍ الحَسَنُ،فَتَوَلَّی القِیامَ بِاُمورِهِما حالَ حَیاتِهِما علیهما السلام،ثُمَّ بَعدَ ذلِکَ قامَ بِأَمرِ صاحِبِ الزَّمانِ علیه السلام،وکانَت تَوقیعاتُهُ وجَوابُ المَسائِلِ تَخرُجُ عَلی یَدَیهِ.

فَلَمّا مَضی لِسَبیلِهِ،قامَ ابنُهُ أبو جَعفَرٍ مُحَمَّدُ بنُ عُثمانَ مَقامَهُ،ونابَ مَنابَهُ فی جَمیعِ ذلِکَ.فَلَمّا مَضی هُوَ،قامَ بِذلِکَ أبُو القاسِمِ حُسَینُ بنُ روحٍ مِن بَنی نَوبَختَ.

فَلَمّا مَضی هُوَ،قامَ مَقامَهُ أبُو الحَسَنِ عَلِیُّ بنُ مُحَمَّدٍ السَّمُرِیُّ،ولَم یَقُم أحَدٌ مِنهُم بِذلِکَ إلّابِنَصٍّ عَلَیهِ مِن قِبَلِ صاحِبِ الأَمرِ علیه السلام،ونَصبِ صاحِبِهِ الَّذی تَقَدَّمَ عَلَیهِ،ولَم تَقبَلِ الشّیعَةُ قَولَهُم إلّابَعدَ ظُهورِ آیَةٍ مُعجِزَةٍ تَظهَرُ عَلی یَدِ کُلِّ واحِدٍ مِنهُم مِن قِبَلِ صاحِبِ الأَمرِ علیه السلام تَدُلُّ عَلی صِدقِ مَقالَتِهِم،وصِحَّةِ بابِیَّتِهِم.فَلَمّا حانَ رَحیلُ أبِی الحَسَنِ السَّمُرِیِّ مِنَ الدُّنیا وقَرُبَ أجَلُهُ قیلَ لَهُ:إلی مَن توصی؟فَأَخرَجَ إلَیهِم تَوقیعاً نُسخَتُهُ:

ص:176

دستوری که قبلاً به آنها داده شده بود،چیزی نمی گرفت. (1)

14/1 وقوع غیبت تام (کامل)

682.الاحتجاج: ابواب مورد رضایت و سفیران ستودۀ روزگار غیبت،چند تن اند که نخستین آنها،شیخ مورد اطمینان،ابو عمرو عثمان بن سعید عَمری است که ابتدا امام هادی علیه السلام او را نصب کرد و سپس فرزندش،امام حسن عسکری علیه السلام او را ابقا نمود.

وی در روزگار حیات هر دو امام به سرپرستی کارهای آنان همّت گماشت و پس از آن به کار صاحب الزمان علیه السلام پرداخت و توقیع ها و پاسخ سؤال ها به دست او بیرون می آمد.

هنگامی که در گذشت،فرزندش ابو جعفر محمّد بن عثمان،جانشین او شد و در همۀ این کارها،جای او را گرفت و هنگامی که او نیز در گذشت،ابو القاسم حسین بن روح،از نوبختیان،جای او را گرفت و چون او در گذشت،ابو الحسن علی بن محمّد سَمُری به جای او نشست،و هیچ یک از ایشان جز با دستور صریح صاحب الأمر علیه السلام،به این کار نپرداخت و هر کدام را نایب پیشین نصب کرد و شیعه هم ادّعای هیچ یک از آنان را نپذیرفت،جز پس از آن که معجزه و کرامتی به دست هر کدام از آنها از سوی صاحب الأمر علیه السلام پدیدار شد،به گونه ای که راستی ادّعایشان و صحّت باب بودنشان را نشان می داد.

و هنگامی که زمانِ از دنیا رفتن ابو الحسن سَمُری و نزدیک شدن مرگش فرا رسید،به او گفته شد:به چه کسی وصیّت می کنی؟و او توقیعی بیرون آورد که متنش این بود:«بسم اللّه الرحمن الرحیم.ای علی بن محمّد سَمُری ! خداوند،اجر

ص:177


1- (1) .الکافی:ج 1 ص 525 ح 30، [1]بحار الأنوار:ج 51 ص 310 ح 30.

بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ،یا عَلِیَّ بنَ مُحَمَّدٍ السَّمُرِیَّ،أعظَمَ اللّهُ أجرَ إخوانِکَ فیکَ،فَإِنَّکَ مَیِّتٌ ما بَینَکَ وبَینَ سِتَّةِ أیّامِ،فَاجمَع أمرَکَ ولا توصِ إلی أحَدٍ فَیَقومَ مَقامَکَ بَعدَ وَفاتِکَ،فَقَد وَقَعَتِ الغَیبَةُ التّامَّةُ،فَلا ظُهورَ إلّابَعدَ إذنِ اللّهِ تَعالی ذِکرُهُ، وذلِکَ بَعدَ طولِ الأَمَدِ،وقَسوَةِ القُلوبِ،وَامتِلاءِ الأَرضِ ظُلماً وجَوراً.

وسَیَأتی إلی شیعَتی مَن یَدَّعِی المُشاهَدَةَ،ألا فَمَنِ ادَّعَی المُشاهَدَةَ قَبلَ خُروجِ السُّفیانِیِّ وَالصَّیحَةِ فَهُوَ کَذّابٌ مُفتَرٍ،ولا حَولَ ولا قُوَّةَ إلّابِاللّهِ العَلِیِّ العَظیمِ.

فَنَسَخوا هذَا التَّوقیعَ وخَرَجوا،فَلَمّا کانَ الیَومُ السّادِسُ عادوا إلَیهِ وهُوَ یَجودُ بِنَفسِهِ.فَقالَ لَهُ بَعضُ النّاسِ:مَن وَصِیُّکَ مِن بَعدِکَ؟فَقالَ:للّهِ ِ أمرٌ هُوَ بالِغُهُ،وقَضی، فَهذا آخِرُ کَلامٍ سُمِعَ مِنهُ.

ص:178

برادرانت را به خاطر [از دست دادن] تو،بزرگ بدارد که تو تا شش روز دیگر،از دنیا می روی.پس کارهایت را جمع و جور کن و به هیچ کس برای جانشینی پس از خودت،وصیّت نکن،که غیبت تام (کامل) واقع شده و تا خدای عز و جل اجازه ندهد، ظهوری نیست و آن هم پس از به درازا کشیدن غیبت،سخت شدن دل ها و پر شدن زمین از ستم خواهد بود.به زودی،کسانی به سوی شیعیان من می آیند که ادّعای مشاهدۀ مرا دارند.بدانید که هر کس پیش از خروج سفیانی و بانگ [آسمانی]، ادّعای مشاهده کند،دروغگو و افترا زننده است.هیچ جنبش و نیرویی جز از سوی خداوندِ والای بزرگ نیست».

آنان از این توقیع،نسخه برداری کردند و از نزد او بیرون آمدند و چون روز ششم شد،به سوی سَمُری باز گشتند که در حال جان دادن بود.برخی به او گفتند:وصیّ پس از تو کیست؟گفت:«خدا را کاری است که خود،آن را به انجام می رساند»و در گذشت و این،آخرین سخنی بود که از او شنیده شد. (1)

ص:179


1- (1) .الاحتجاج:ج 2 ص 554، [1]بحار الأنوار:ج 51 ص 362 ح 9. [2]نیز،ر.ک:همین دانش نامه:ج 3 ص 339 ح 657.

الفصل الثانی:

تَوقیعاتٌ فِی المَسائِلِ الفِقهِیَّةِ (1)

1/2 جَوابُ مَسائِلِ مُحَمَّدِ بنِ عُثمانَ العَمرِیِّ

683.کتاب من لایحضره الفقیه: عَن أبِی الحُسَینِ مُحَمَّدِ بنِ جَعفَرٍ الأَسَدِیِّ رضی الله عنه (2):أنَّهُ وَرَدَ عَلَیهِ فیما وَرَدَ مِن جَوابِ مَسائِلِهِ مِن مُحَمَّدِ بنِ عُثمانَ العَمرِیِّ-قَدَّسَ اللّهُ روحَهُ-:«وأَمّا ما سَأَلتَ عَنهُ مِنَ الصَّلاةِ عِندَ طُلوعِ الشَّمسِ وعِندَ غُروبِها،فَلَئِن کانَ کَما یَقولُ النّاسُ:إنَّ الشَّمسَ تَطلُعُ بَینَ قَرنَی شَیطانٍ،وتَغرُبُ بَینَ قَرنَی شَیطانٍ،فَما ارغِمَ أنفُ الشَّیطانِ بِشَیءٍ أفضَلَ مَنِ الصَّلاةِ،فَصَلِّها وأَرغِم أنفَ الشَّیطانِ».

684.کمال الدین: حَدَّثَنا مُحَمَّدُ بنُ أحمَدَ الشَّیبانِیُّ وعَلِیُّ بنُ أحمَدَ بنِ مُحَمَّدٍ الدَّقّاقُ وَالحُسَینُ بنُ إبراهیمَ بنِ أحمَدَ بنِ هِشامٍ المُؤَدِّبُ وعَلِیُّ بنُ عَبدِ اللّهِ الوَرّاقُ رَضِیَ اللّهُ عَنهُم،قالوا:حَدَّثَنا أبُو الحُسَینِ مُحَمَّدُ بنُ جَعفَرٍ الأَسَدِیُّ رضی الله عنه،قالَ:کانَ فیما وَرَدَ عَلَیَّ مِنَ الشَّیخِ

ص:180


1- (1) .بعد إیراد تقاریر التواقیع،سوف نقوم بدراسة اجمالیة للمصادر الفقهیة الموجودة (ر.ک:ص 237).والآن نقول علی سبیل الاشاره والإجمال:إن معظم التوقیعات الفقهیة تتفق مع فتاوی الفقهاء المشهورة،و إذا لم تتطابق أحیاناً فی بعض المواضع مع آراء الفقهاء،فإنها بحاجة إلی دراسات فقهیة لایتسع المجال لذکرها.
2- (2) .وما کان فیه عن أبی الحسین محمّد بن جعفر الأسدی-رضی اللّه عنه-فقد رویته عن علیّ بن أحمد بن موسی ومحمّد بن أحمد السنانی والحسین بن إبراهیم بن أحمد بن هشام المؤدّب-رضی اللّه عنهم-،عن أبی الحسین محمّد بن جعفر الأسدی الکوفی (کتاب من لا یحضره الفقیه:ج 4 ص 476).

فصل دوم:مکتوب هایی در پاسخ پرسش های فقهی

اشاره

فصل دوم:مکتوب هایی در پاسخ پرسش های فقهی (1)

1/2 پاسخ پرسش های محمّد بن عثمان عَمری

683.کتاب من لا یحضره الفقیه -در بارۀ ابو الحسین محمّد بن جعفر اسدی-:در پاسخ مسئله های او،از طریق محمّد بن عثمان عَمری-خداوند،روحش را پاک بدارد-، این گونه جواب آمد:«و امّا سؤالت از نماز هنگام طلوع و غروب خورشید،اگر این گونه است که مردم می گویند:خورشید،میان دو شاخ شیطان،طلوع می کند و میان دو شاخ شیطان،غروب می کند [و نتیجه می گیرند که در این دو وقت نباید نماز خواند،پاسخت این است که:] چه چیزی بهتر از نماز،بینی شیطان را به خاک می مالد؟! پس هنگام طلوع و غروب آفتاب نیز نماز بخوان و بینی شیطان را به خاک بمال». (2)

684.کمال الدین -با سندش به نقل از ابو الحسین محمّد بن جعفر اسدی-:در پی سؤال هایی که از صاحب الزمان علیه السلام از طریق شیخ ابو جعفر محمّد بن عثمان- خداوند،روحش را پاک بدارد-پرسیده بودم،از سوی او چنین پاسخ آمد:

ص:181


1- (1).پس از گزارش توقیعات،به بررسی اجمالی مفاد فقهی موجود در آن خواهیم پرداخت (ر.ک:ص 240).اکنون به اجمال و اشاره می گوییم:اکثر توقیعات فقهی،با فتاوای مشهورِ فقها سازگارند و مواردی که با نظرات فقها مطابق نیستند،نیازمند بررسی فقهی اند که از حوصلۀ این مجموعه خارج است.
2- (2) .کتاب من لا یحضره الفقیه:ج 1 ص 498 ح 1427،تهذیب الأحکام:ج 2 ص 175 ح 697،الاستبصار:ج 1 ص 291 ح 1067،الغیبة،طوسی:ص 296 ح 250 (همۀ این منابع با سندهای معتبر).

أبی جَعفَرٍ مُحَمَّدِ بنِ عُثمانَ قَدَّسَ اللّهُ روحَهُ،فی جَوابِ مَسائلی إلی صاحِبِ الزَّمانِ علیه السلام:

1/684 أمّا ما سَأَلتَ عَنهُ مِنَ الصَّلاةِ عِندَ طُلوعِ الشَّمسِ وعِندَ غُروبِها،فَلَئِن کانَ کَما یَقولونَ:إنَّ الشَّمسَ تَطلُعُ بَینَ قَرنَیِ الشَّیطانِ وتَغرُبُ بَینَ قَرنَیِ الشَّیطانِ،فَما أرغَمَ أنفَ الشَّیطانِ أفضَلُ مِنَ الصَّلاةِ،فَصَلِّها وأَرغِم أنفَ الشَّیطانِ.

2/684 وأَمّا ما سَأَلتَ عَنهُ مِن أمرِ الوَقفِ عَلی ناحِیَتِنا،وما یُجعَلُ لَنا ثُمَّ یَحتاجُ إلَیهِ صاحِبُهُ،فَکُلُّ ما لَم یُسَلِّم فَصاحِبُهُ فیهِ بِالخِیارِ،وکُلُّ ما سَلَّمَ فَلا خِیارَ فیهِ لِصاحِبِهِ، احتاجَ إلَیهِ صاحِبُهُ أو لَم یَحتَجِ،افتَقَرَ إلَیهِ أوِ استَغنی عَنهُ.

3/684 وأَمّا ما سَأَلتَ عَنهُ مِن أمرِ مَن یَستَحِلُّ ما فی یَدِهِ مِن أموالِنا،ویَتَصَرَّفُ فیهِ تَصَرُّفَهُ فی مالِهِ مِن غَیرِ أمرِنا،فَمَن فَعَلَ ذلِکَ فَهُوَ مَلعونٌ ونَحنُ خُصَماؤُهُ یَومَ القِیامَةِ،فَقَد قالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله:المُستَحِلُّ مِن عِترَتی ما حَرَّمَ اللّهُ،مَلعونٌ عَلی لِسانی ولِسانِ کُلِّ نَبِیٍّ،فَمَن ظَلَمَنا کانَ مِن جُملَةِ الظّالِمینَ،وکانَ لَعنَةُ اللّهِ عَلَیهِ؛لِقَولِهِ تَعالی «أَلا لَعْنَةُ اللّهِ عَلَی الظّالِمِینَ» 1 .

4/684 وأَمّا ما سَأَلتَ عَنهُ مِن أمرِ المَولودِ الَّذی تَنبُتُ غُلفَتُهُ بَعدَ ما یُختَنُ،هَل یُختَنُ مَرَّةً اخری؟فَإِنَّهُ یَجِبُ أن یُقطَعَ غُلفَتُهُ،فَإِنَّ الأَرضَ تَضِجُّ إلَی اللّهِ عز و جل مِن بَولِ الأَغلَفِ أربَعینَ صَباحاً.

5/684 وأَمّا ما سَأَلتَ عَنهُ مِن أمرِ المُصَلّی وَالنّارُ وَالصّورَةُ وَالسِّراجُ بَینَ یَدَیهِ،هَل تَجوزُ صَلاتُهُ؟فَإِنَّ (1)النّاسَ اختَلَفوا فی ذلِکَ قَبلَکَ،فَإِنَّهُ جائِزٌ لِمَن لَم یَکُن مِن أولادِ عَبَدَةِ الأَصنامِ أو عَبَدَةِ النّیرانِ أن یُصَلِّیَ وَالنّارُ وَالصّورَةُ وَالسِّراجُ بَینَ یَدَیهِ،ولا یَجوزُ ذلِکَ

ص:182


1- (2) .کما فی المصدر وسائر المنابع ولکن فی وسائل الشیعة:ج 3 ص 460 ح 5 ( [1]وإنّ) وهو الصحیح.

[2/684]«و امّا سؤالت از نماز هنگام طلوع و غروب خورشید،اگر این گونه است که مردم می گویند:خورشید،میان دو شاخ شیطان،طلوع می کند و میان دو شاخ شیطان،غروب می کند [و نتیجه می گیرند که در این دو وقت نباید نماز خواند،پاسخت این است که:] چه چیزی بهتر از نماز،بینی شیطان را به خاک می مالد؟! پس در آن دو وقت نیز نماز بخوان و بینی شیطان را به خاک بمال.

[2/684] و امّا سؤالت در بارۀ وقف بر ناحیۀ دستگاه ما و آنچه برای ما قرار داده می شود و سپس صاحبش به آن نیاز پیدا می کند،[پاسخ،این است که:] هر چه را تحویل نداده و نسپرده است،صاحبش اختیار [باز گرداندن] دارد و هر چه را تحویل داده،صاحبش دیگر اختیاری ندارد،به آن احتیاج داشته باشد یا نداشته باشد،به آن نیازمند باشد یا بی نیاز از آن باشد.

[3/684] و امّا سؤالت در بارۀ کسی که آنچه را از اموال ما در دست دارد،حلال می شمرد و بدون فرمان ما،در آنها،مانند اموال خودش تصرّف می کند،[پاسخ،این است که:] هر که باشد،ملعون است و روز قیامت،ما طرف دعوای او هستیم.پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:"هر کس آنچه را که خداوند،حقّ عترتم و بر دیگران حرام دانسته،حلال بشمرد،بر زبان من و زبان هر پیامبری لعن شده است".پس هر کس به ما ستم کند،از زمرۀ ستمکاران و لعنت خدا بر او خواهد بود،به دلیل سخن خدای متعال: «هان! لعنت خدا بر ستمکاران است».

[4/684] و امّا سؤالت در بارۀ نوزادی که پس از ختنه کردن،پوست روی آلتش روییده است، که آیا دوباره باید ختنه شود؟[پاسخ،این است که:] واجب است که پوستش بریده [و دوباره ختنه] شود؛زیرا زمین از پیشاب کسی که آلتش پوست دارد،تا چهل روز به خدای عز و جل فریاد بر می آورد.

[5/684] و امّا سؤالت در بارۀ جواز نماز خواندن،در حالی که آتش یا تصویر یا چراغ،جلوی اوست،[پاسخ،این است که:] مردم پیش از تو در این باره اختلاف کردند.پس برای کسی که از فرزندان بت پرستان و آتش پرستان نباشد،جایز است که نماز بخواند،در حالی که آتش و تصویر و چراغ،جلوی اوست؛ولی این برای کسی که از فرزندان بت پرستان و آتش پرستان است،جایز نیست.

ص:183

لِمَن کانَ مِن أولادِ عَبَدَةِ الأَصنامِ وَالنّیرانِ.

6/684 وأَمّا ما سَأَلتَ عَنهُ مِن أمرِ الضِّیاعِ الَّتی لِناحِیَتِنا،هَل یَجوزُ القِیامُ بِعِمارَتِها،وأَداءِ الخَراجِ مِنها،وصَرفِ ما یَفضُلُ مِن دَخلِها إلَی النّاحِیَةِ احتِساباً لِلأَجرِ،وتَقَرُّباً إلَینا؟ فَلا یَحِلُّ لِأَحَدٍ أن یَتَصَرَّفَ فی مالِ غَیرِهِ بِغَیرِ إذنِهِ،فَکَیفَ یَحِلُّ ذلِکَ فی مالِنا؟مَن فَعَلَ شَیئاً مِن ذلِکَ مِن غَیرِ أمرِنا فَقَدِ استَحَلَّ مِنّا ما حَرَّمَ عَلَیهِ،ومَن أکَلَ مِن أموالِنا شَیئاً فَإِنَّما یَأکُلُ فی بَطنِهِ ناراً وسَیَصلی سَعیراً.

7/684 وأَمّا ما سَأَلتَ عَنهُ مِن أمرِ الرَّجُلِ الَّذی یَجعَلُ لِناحِیَتِنا ضَیعَةً ویُسَلِّمُها مِن قَیِّمٍ یَقومُ بِها،ویَعمُرُها ویُؤَدّی مِن دَخلِها خَراجَها ومَؤونَتَها،ویَجعَلُ ما یَبقی مِنَ الدَّخلِ لِناحِیَتِنا،فَإِنَّ ذلِکَ جائِزٌ لِمَن جَعَلَهُ صاحِبُ الضَّیعَةِ قَیِّماً عَلَیها،إنَّما لا یَجوزُ ذلِکَ لِغَیرِهِ.

8/684 وأَمّا ما سَأَلتَ عَنهُ مِن أمرِ الثِّمارِ مِن أموالِنا،یَمُرُّ بِهَا المارُّ فَیَتَناوَلُ مِنهُ ویَأکُلُهُ، هَل یَجوزُ ذلِکَ لَهُ؟فَإِنَّهُ یَحِلُّ لَهُ أکلُهُ ویَحرُمُ عَلَیهِ حَملُهُ.

685.کتاب من لایحضره الفقیه: قالَ الصّادِقُ علیه السلام:مَن أفطَرَ یَوماً مِن شَهرِ رَمَضانَ خَرَجَ روحُ الإِیمانِ مِنهُ،ومَن أفطَرَ فی شَهرِ رَمَضانَ مُتَعَمِّداً فَعَلَیهِ کَفّارَةٌ واحِدَةٌ وقَضاءُ یَومٍ مَکانَهُ وأَنّی لَهُ بِمِثلِهِ.

وأَمَّا الخَبَرُ الَّذی رُوِیَ فیمَن أفطَرَ یَوماً مِن شَهرِ رَمَضانَ مُتَعَمِّداً أنَّ عَلَیهِ ثَلاثُ کَفّاراتٍ،فَإِنّی افتی بِهِ فیمَن أفطَرَ بِجِماعٍ مُحَرَّمٍ عَلَیهِ،أو بِطَعامٍ مُحَرَّمٍ عَلَیهِ؛لِوُجودِ ذلِکَ فی رِوایاتِ أبِی الحُسَینِ الأَسَدِیِّ رضی الله عنه فیما وَرَدَ عَلَیهِ مِنَ الشَّیخِ أبی جَعفَرٍ مُحَمَّدِ بنِ عُثمانَ العَمرِیِّ-قَدَّسَ اللّهُ روحَهُ-. (1)

ص:184


1- (1) .فی الغیبة والاحتجاج [1]من«الخبر الذی...».

[6/684] و امّا سؤالت در بارۀ مزارع ناحیۀ (دستگاه) ما که:آیا جایز است آبادانی آنها را به عهده گرفت و خراج آنها را پرداخت و هر چه را از درآمد آن اضافه آمد،به قصد اجر و ثواب و نزدیکی به ما،به دستگاه ما رساند؟[پاسخ،این است که:] برای هیچ کس روا نیست که در مال غیر خودش بدون اجازۀ او تصرّف کند.پس چگونه در مال ما روا باشد؟ هر کس چیزی از این کارها را بدون فرمان ما بکند،چیزی را که از ما بر او حرام شده، حلال شمرده است،و هر کس چیزی را از اموال ما بخورد،آتش به دل خود برده و به زودی در کام زبانه های آتش فرو می رود.

[7/684] و امّا سؤالت در بارۀ کسی که مزرعه برای ناحیۀ (دستگاه) ما وقف می کند و آن را به قیّمی می سپارد تا به کارهایش بپردازد و آن را آباد کند و از درآمدش،خراج و هزینه هایش را بدهد و باقی ماندۀ درآمد را برای ناحیۀ ما قرار دهد،[پاسخ،این است که:] این تنها برای کسی که صاحب مزرعه،او را قیّم آن قرار داده،جایز است و برای کس دیگری جایز نیست.

[8/684] و امّا سؤالت از میوه های مزارع ما،که اگر کسی بر آنها بگذرد و از آنها برگیرد و بخورد،جایز است یا نه؟[پاسخ،این است که:] خوردنش برایش حلال و بردنش بر او حرام است». (1)

685.کتاب من لایحضره الفقیه: امام صادق علیه السلام فرمود:«هر کس یک روز از ماه رمضان را روزه نگیرد،روح ایمان از او خارج می شود و هر کس روزۀ خود را در ماه رمضان به عمد بخورد،یک کفّاره و قضای یک روز به جای آن به گردن اوست،و دیگر کجا مانند آن را می یابد؟!».

[نکته:] و امّا حدیثی که نقل می کند:«اگر کسی یک روز از ماه رمضان را به عمد بخورد،سه کفّاره به گردن اوست»،من به آن در صورتی فتوا می دهم که روزه اش را با هم بستری حرام و یا خوردن غذایی که بر او حرام است،باطل کند؛زیرا این در حدیث های ابو الحسین اسدی [از امام عصر علیه السلام ] که از طریق شیخ ابو جعفر محمّد بن عثمان عَمری-خدا روحش را پاک بدارد-به وی رسیده،موجود است. (2)

ص:185


1- (1) .کمال الدین:ص520 ح49 (با سند معتبر)،الاحتجاج:ج2 ص558 ح351، [1]بحار الأنوار:ج53 ص182 ح11.
2- (2) .کتاب من لا یحضره الفقیه:ج 2 ص 118 ح 1892،الغیبة،طوسی:ص 296 ح 251،الاحتجاج:ج 2 ص 561، [2]بحار الأنوار:ج 96 ص 280 ح 4.

2/2 جَوابُ مَسائِلِ مُحَمَّدِ بنِ عَبدِ اللّهِ الحِمیَرِیِّ

686.تهذیب الأحکام: رَوی مُحَمَّدُ بنُ أحمَدَ بنِ داودَ عَن أبیهِ (1)،قالَ:حَدَّثَنا مُحَمَّدُ بنُ عَبدِ اللّهِ الحِمیَرِیُّ،قالَ:کَتَبتُ إلَی الفَقیهِ علیه السلام (2):أسأَ لُهُ عَنِ الرَّجُلِ یَزورُ قُبورَ الأَئِمَّةِ علیهم السلام،هَل یَجوزُ لَهُ أن یَسجُدَ عَلَی القَبرِ أم لا؟وهَل یَجوزُ لِمَن صَلّی عِندَ قُبورِهِم أن یَقومَ وَراءَ القَبرِ ویَجعَلَ القَبرَ قِبلَةً ویَقومَ عِندَ رَأسِهِ ورِجلَیهِ؟وهَل یَجوزُ أن یَتَقَدَّمَ القَبرَ ویُصَلِّیَ ویَجعَلَهُ خَلفَهُ أم لا؟

فَأَجابَ علیه السلام وقَرَأتُ التَّوقیعَ ومِنهُ نَسَختُ:أمَّا السُّجودُ عَلَی القَبرِ فَلا یَجوزُ فی نافِلَةٍ ولا فَریضَةٍ ولا زِیارَةٍ،بَل یَضَعُ خَدَّهُ الأَیمَنَ عَلَی القَبرِ،وأَمَّا الصَّلاةُ فَإِنَّها خَلفَهُ،یَجعَلُهُ الإِمامَ،ولا یَجوزُ أن یُصَلِّیَ بَینَ یَدَیهِ؛لِأَنَّ الإِمامَ لا یُتَقَدَّمُ ویُصَلّی عَن یَمینِهِ وشِمالِهِ. (3)

687.تهذیب الأحکام: عَنهُ (4)،عَن أبیهِ،عَن مُحَمَّدِ بنِ عَبدِ اللّهِ بنِ جَعفَرٍ الحِمیَرِیِّ،قالَ:

کَتَبتُ إلَی الفَقیهِ علیه السلام أسأَ لُهُ:هَل یَجوزُ أن یُسَبِّحَ الرَّجُلُ بِطینِ قَبرِ الحُسَینِ علیه السلام؟وهَل فیهِ فَضلٌ؟

ص:186


1- (1) .قال الشیخ الطوسی:وما ذکرته عن أحمد بن داود القمّی فقد أخبرنی به الشیخ أبو عبد اللّه محمّد بن محمّد بن النعمان والحسین بن عبید اللّه،عن أبی الحسن محمّد بن أحمد بن داود عن أبیه (تهذیب الأحکام:ج 10 المشیخة ص 78).
2- (2) .«الفقیه»تعبیر رمزی للإشارة إلی الإمام الحجة [1]الذی یمثل الفقیه،کی یکون کاتب الرسالة أو حاملها فی مأمن إن وقعت بید الحکومة.
3- (3) .أی یجعل القبر بمنزلة الإمام فی الصلاة، [2]فکما أنّه لا یجوز للمأموم أن یتقدّم علی الإمام بأن یکون موقفه أقرب إلی القبلة من موقف الإمام،کذلک لا یجوز أن یتقدّم علی القبر الشریف (انظر:بحار الأنوار:ج 83 ص 316). [3]هذا وفی روایة الاحتجاج [4]الآتی:«یَجعَلُ القَبرَ أمامَهُ».
4- (4) .أی:محمّد بن أحمد بن داود.

2/2 پاسخ پرسش های محمّد بن عبد اللّه حمیری

686.تهذیب الأحکام -با سندش به نقل از محمّد بن عبد اللّه حمیری (1)-:به فقیه[ علیه السلام ] (2)نوشتم و از او در بارۀ کسی که به زیارت قبر امامان علیهم السلام می رود،پرسیدم:برای او جایز است که بر قبر،سجده کند یا نه؟و آیا جایز است کسی که نزد قبر ایشان نماز می خواند،پشت قبر بِایستد و قبر را [در سمت] قبله قرار دهد و نزد سر و پاهایشان بِایستد؟و آیا جایز است که جلوی قبر بایستد و آن را پشت سرش قرار دهد یا نه؟

[امام علیه السلام ] پاسخ داد و من توقیع را خواندم و از آن نسخه برداشتم:«امّا سجود بر قبر،نه در نماز مستحبّی و نه واجب و نه در زیارت،جایز نیست؛بلکه باید گونۀ راستش را بر قبر بگذارد و امّا نماز،در پشت آن است و قبر را پیش روی خود قرار دهد،و جایز نیست که جلوتر از قبر نماز بخواند؛زیرا بر امام پیشی گرفته نمی شود و در راست و چپش نماز خوانده می شود» (3). (4)

687.تهذیب الأحکام -با سندش به نقل از محمّد بن عبد اللّه بن حمیری-:به فقیه[ علیه السلام ] نامه نوشتم و پرسیدم:آیا جایز است که انسان با تربت قبر حسین [تسبیح بسازد و] تسبیح بگوید؟و آیا در این کار،فضیلتی هست؟

ص:187


1- (1) .ابو جعفر محمّد بن عبد اللّه بن جعفر حِمیری قمی:ثقه،برجسته و از مشایخ کلینی است.وی با امام مهدی علیه السلام مکاتبه داشته و پرسش هایی در امور دینی با ایشان در میان گذاشته.او دارای روایات و کتب است.شیخ طوسی در کتاب رجالش وی را در زمرۀ کسانی شمرده که از ائمّه علیهم السلام روایت نقل نکرده اند (ر.ک:ج 5 ص 76 ح 802،رجال النجاشی:ج2 ص 253 ش 950،رجال الطوسی:ص 439 ش 6271،الفهرست،طوسی:ص 237 ش 708،مستدرکات علم رجال الحدیث:ج 7 ص 169 ش 13691).
2- (2) .«فقیه»تعبیری رمزگونه برای فقیه حقیقی،یعنی حجت علیه السلام بوده تا اگر توقیع ایشان به دست حکومت افتاد،نویسنده و حامل نامه در امان بماند.
3- (3) .یعنی قبر را همانند امام [جماعت] در برابرش قرار دهد.پس همان گونه که جایز نیست مأموم جلوتر از امام بِایستد،یعنی جای ایستادنش نزدیک تر از امام به قبله باشد،جایز نیست کسی جلوتر از قبر بایستد.در حدیث بعدی الاحتجاج،آمده است:«قبر را در برابرش قرار دهد».
4- (4) .تهذیب الأحکام:ج 2 ص 228 ح 898 (با سند صحیح).

فَأَجابَ وقَرَأتُ التَّوقیعَ ومِنهُ نَسَختُ:یُسَبِّحُ بِهِ،فَما فی شَیءٍ مِنَ التَّسبیحِ أفضَلُ مِنهُ،ومِن فَضلِهِ أنَّ المُسَبِّحَ یَنسَی التَّسبیحَ ویُدیرُ السُّبحَةَ فَیُکتَبُ لَهُ ذلِکَ التَّسبیحُ.

688.تهذیب الأحکام: عَنهُ (1)،عَن أبیهِ،عَن مُحَمَّدِ بنِ عَبدِ اللّهِ بنِ جَعفَرٍ الحِمیَرِیِّ،قالَ:

کَتَبتُ إلَی الفَقیهِ علیه السلام:أسأَ لُهُ عَن طینِ القَبرِ (2)یوضَعُ مَعَ المَیِّتِ فی قَبرِهِ،هَل یَجوزُ ذلِکَ أم لا؟

فَأَجابَ وقَرَأتُ التَّوقیعَ ومِنهُ نَسَختُ:یوضَعُ مَعَ المَیِّتِ فی قَبرِهِ،ویُخلَطُ بِحَنوطِهِ (3)إن شاءَ اللّهُ.

689.الاحتجاج: وفی کِتابٍ...لِمُحَمَّدِ بنِ عَبدِ اللّهِ الحِمیَرِیِّ إلی صاحِبِ الزَّمانِ علیه السلام،مِن جَوابِ مَسائِلِهِ الَّتی سَأَلَهُ عَنها فی سَنَةِ سَبعٍ وثَلاثِمِئَةٍ.

1/689 سَأَلَ عَنِ المُحرِمِ:یَجوزُ أن یَشُدَّ المیزَرَ مِن خَلفِهِ عَلی عَقِبِهِ بِالطّولِ،ویَرفَعَ طَرَفَیهِ إلی حَقوَیهِ (4)ویَجمَعَهُما فی خاصِرَتِهِ ویَعقِدَهُما،ویُخرِجَ الطَّرَفَینِ الآخَرَینِ مِن بَینِ رِجلَیهِ ویَرفَعَهُما إلی خاصِرَتِهِ،ویَشُدَّ طَرَفَیهِ إلی وَرِکَیهِ،فَیَکونَ مِثلَ السَّراویلِ یَستُرُ ما هُناکَ،فَإِنَّ المیزَرَ الأَوَّلَ کُنّا نَتَّزِرُ بِهِ إذا رَکِبَ الرَّجُلَ جَمَلَهُ یَکشِفُ ما هُناکَ،وهذا سِترٌ؟

فَأَجابَ علیه السلام:جازَ أن یَتَّزِرَ الإِنسانُ کَیفَ شاءَ،إذا لَم یُحدِث فِی المیزَرِ حَدَثاً بِمِقراضٍ ولا إبرَةٍ یُخرِجُهُ بِهِ عَن حَدِّ المیزَرِ،وغَرَزَهُ غَرزاً ولَم یَعقِدهُ،ولَم یَشُدَّ بَعضَهُ بِبَعضٍ،وإذا غَطّی سُرَّتَهُ ورُکبَتَیهِ کِلاهُما،فَإِنَّ السُّنَّةَ المُجمَعَ عَلَیها بِغَیرِ خِلافٍ تَغطِیَةُ

ص:188


1- (1) .أی:محمّد بن أحمد بن داود.
2- (2) .أی طین قبر الحسین علیه السلام.
3- (3) .الحَنوطُ:وهو ما یُخلط من الطیب لأکفان الموتی وأجسامهم خاصّة (النهایة:ج 1 ص 450« [1]حنط»).
4- (4) .الحقو:الخصر ومشدّ الإزار من الجنب (الصحاح:ج 6 ص 2317«حقا»).

[امام علیه السلام ] پاسخ داد و من توقیع را خواندم و از روی آن نوشتم [اگر]:«با آن،تسبیح بگوید،که در تسبیح،بهتر از آن نیست و از فضیلت آن،این است که [اگر] تسبیح گو فراموش می کند تسبیح بگوید؛ولی تسبیح را که می چرخاند،برایش [ثواب] تسبیح گفتن می نویسند». (1)

688.تهذیب الأحکام -با سندش به نقل از محمّد بن عبد اللّه بن جعفر حمیری-:به فقیه [ علیه السلام ] نامه نوشتم و از او پرسیدم:آیا جایز است تربت قبر حسین علیه السلام را همراه مرده در قبرش بگذارند یا جایز نیست؟

[امام علیه السلام ] پاسخ داد و من توقیع را خواندم و از آن [این گونه] نسخه برداشتم:«آن را همراه مرده در قبرش می گذارند و با حنوط (2)مخلوط می کنند،إن شاء اللّه». (3)

689.الاحتجاج -در نقل نوشته ای از محمّد بن عبد اللّه حمیری که در سال 307،به صاحب الزمان علیه السلام نوشته و جواب سؤال هایش را گرفته بود-:

[1/689] سؤال کرده بود:آیا جایز است مُحرِم،پارچۀ میان پاهای خود را از پشت خود بکشد و بیاورد تا دو سر آن به تهیگاهش برسد و سپس در کمرش،آنها را گره بزند و دو سر دیگر را از میان پاهایش بیاورد و تا کمرش بالا بیاورد و هر دو سر را به رانش محکم کند تا مانند شلوار،آن جا را بپوشاند؟زیرا پارچۀ اوّلی (لُنگی) که برای حفظ عورت استفاده می کردیم،هنگامی که کسی سوار شتر می شد،آنچه آن جا بود،دیده می شد؛ولی این گونۀ بستن،پوشیده می دارد.جواب فرموده بود:«جایز است انسان هر گونه بخواهد،پارچۀ میان پاها را ببندد تا آن گاه که با قیچی و سوزن،در آن تغییری ایجاد نکند که از حدّ پارچۀ ساتر عورت بودن،بیرون رود؛بلکه آن را سوراخ کند و سر پارچه را در آن فرو ببرد؛امّا گره نزند و بخشی از آن را با بخش دیگرش نبندد و چون ناف و زانوانش هر دو را پوشاند [،کافی است]؛چرا که سنّت مقبول همگان و بدون مخالف،پوشاندن ناف و دو زانوست و ما دوست تر داریم و نیز برای همه بهتر است که به همان شیوۀ متداول میان

ص:189


1- (1) .تهذیب الأحکام:ج 6 ص 75 ح 148 (با سند صحیح)،بحار الأنوار:ج 101 ص 132 ح 62.
2- (2) .بعد از غسل واجب است میت را حنوط کنند یعنی به پیشانی و کف دست ها و سر زانوها و سر دو انگشت بزرگ پاهای او کافور بمالند و مستحب است به سر بینی میت هم کافور بمالند.
3- (3) .تهذیب الأحکام:ج 6 ص 76 ح 149 (با سند صحیح)،بحار الأنوار:ج 101 ص 133.

السُّرَّةِ وَالرُّکبَتَینِ،وَالأَحَبُّ إلَینا وَالأَفضَلُ لِکُلِّ أحَدٍ شَدُّهُ عَلَی السَّبیلِ المَألوفَةِ المَعروفَةِ لِلنّاسِ جَمیعاً إن شاءَ اللّهُ.

2/689 وسَأَلَ:هَل یَجوزُ أن یَشُدَّ عَلَیهِ مَکانَ العَقدِ تِکَّةً (1)؟

فَأَجابَ:لا یَجوزُ شَدُّ المیزَرِ بِشَیءٍ سِواهُ مِن تِکَّةٍ ولا غَیرِها.

3/689 وسَأَلَ عَنِ التَّوَجُّهِ لِلصَّلاةِ أن یَقولَ عَلی مِلَّةِ إبراهیمَ ودینِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله،فَإِنَّ بَعضَ أصحابِنا ذَکَرَ:أنَّهُ إذا قالَ:عَلی دینِ مُحَمَّدٍ فَقَد أبدَعَ،لِأَنّا لَم نَجِدهُ فی شَیءٍ مِن کُتُبِ الصَّلاةِ خَلا حَدیثاً واحِداً فی کِتابِ القاسِمِ بنِ مُحَمَّدٍ،عَن جَدِّهِ،عَنِ الحَسَنِ بنِ راشِدٍ:أنَّ الصّادِقَ علیه السلام قالَ لِلحَسَنِ:کَیفَ تَتَوَجَّهُ؟فَقالَ:أقولُ:لَبَّیکَ وسَعدَیکَ.

فَقالَ لَهُ الصّادِقُ علیه السلام:لَیسَ عَن هذا أسأَ لُکَ.کَیفَ تَقولُ:وَجَّهتُ وَجهِیَ لِلَّذی فَطَرَ السَّماواتِ وَالأَرضَ حَنیفاً (2)مُسلِماً؟قالَ الحَسَنُ:أقولُهُ.فَقالَ الصّادِقُ علیه السلام:إذا قُلتَ ذلِکَ فَقُل:عَلی مِلَّةِ إبراهیمَ ودینِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله،ومِنهاجِ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ علیه السلام، وَالاِیتِمامِ بِآلِ مُحَمَّدٍ،حَنیفاً مُسلِماً وما أنَا مِنَ المُشرِکینَ.

فَأَجابَ علیه السلام:التَّوَجُّهُ کُلُّهُ لَیسَ بِفَریضَةٍ،وَالسُّنَّةُ المُؤَکَّدَةُ فیهِ الَّتی هِیَ کَالإِجماعِ الَّذی لا خِلافَ فیهِ:وَجَّهتُ وَجهِیَ لِلَّذی فَطَرَ السَّماواتِ وَالأَرضَ حَنیفاً مُسلِماً عَلی مِلَّةِ إبراهیمَ ودینِ مُحَمَّدٍ وهُدی أمیرِ المُؤمِنینَ،وما أنَا مِنَ المُشرِکینَ.إنَّ صَلاتی ونُسُکی (3)ومَحیایَ ومَماتی للّهِ ِ رَبِّ العالَمینَ،لا شَریکَ لَهُ وبِذلِکَ امِرتُ وأَنَا

ص:190


1- (1) .التِکَّةُ:رباط السراویل (تاج العروس:ج 13«تکک»).
2- (2) .الحَنیفُ:وهو المائل إلی الإسلام،الثابت علیه (النهایة:ج 1 ص 451« [1]حنف»).
3- (3) .النُّسْکُ:الطاعة والعبادة وکلما تُقُرِّبَ به إلی اللّه تعالی (النهایة:ج 5 ص 48« [2]نسک»).

همۀ مردم،آن را ببندند،إن شاء اللّه».

[2/689] سؤال کرده بود:آیا جایز است که به جای گره زدن،از بند استفاده کند؟

جواب فرموده بود:«جایز نیست که پارچۀ میان پاها را به چیزی غیر از خود آن، محکم کنند،خواه بند باشد و یا چیز دیگری».

[3/689] سؤال کرده بود:آیا می شود هنگام گفتن ذکر«وَجَّهتُ وَجهی لِلَّذی...»پیش از آغاز نماز،بگوید:«بر دین ابراهیم و دین محمّد»؛زیرا برخی از اصحاب ما گفته اند:هنگامی که بگوید:«بر دین محمّد»،بدعت نهاده است؛زیرا آن را در هیچ یک از کتاب های مربوط به نماز نیافته ایم،جز یک حدیث در کتاب قاسم بن محمّد،از جدّش،از حسن بن راشد که امام صادق علیه السلام به حسن فرمود:«چگونه توجّه می کنی؟».گفت:می گویم:لبّیک ! چه می گویی؟امام صادق علیه السلام به او فرمود:«در این باره نمی پرسم؛بلکه [در بارۀ توجّه آغاز نماز می پرسم که] چگونه می گویی:"وَجَّهتُ وَجهی لِلَّذی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الأرضَ حَنیفاً مُسلماً" (1)؟».حسن گفت:آن را می گویم.امام صادق علیه السلام فرمود:«هنگامی که این را گفتی، بگو:"بر دین ابراهیم و دین محمّد و روش علی بن ابی طالب و پذیرش امامت خاندان محمّد،پاک دین و مسلمان،و من از مشرکان نیستم"».

[نام مهدی علیه السلام ] جواب فرموده بود:«هیچ بخشی از ذکر "توجّه"،واجب نیست؛ولی مورد اتّفاق همگان و بدون مخالف است که گفتن این ذکر،مستحبّ مؤکّد است:«با دینی پاک و از سرِ تسلیم،به سوی کسی روی آوردم که آسمان ها و زمین را آفرید.بر دین ابراهیم و دین محمّد و هدایت امیر مؤمنان هستم و از مشرکان نیستم.نماز و عبادتم و زندگی و مرگم برای خداوند،صاحب اختیار جهانیان،است.شریکی ندارد و به این، فرمان یافته ام و من از مسلمانان هستم.خدایا ! مرا از مسلمانان قرار ده.از شیطانِ رانده شده،به خداوند شنوای دانا پناه می برم.بسم اللّه الرحمن الرحیم" و سپس حمد را می خوانی».

فقیهی (2)که در علمش تردیدی نیست،می گوید:«دین،از آنِ محمّد و هدایت،از آنِ علی،امیر مؤمنان علیه السلام است؛زیرا آن،در او و در نسل وی تا روز قیامت می ماند.پس هر

ص:191


1- (1) .یعنی:به سوی کسی توجّه می کنم که آسمان ها و زمین را آفرید،با دینی پاک و از سرِ تسلیم.
2- (2) .ر.ک:ص 187 ح 686 پانوشت 2.

مِنَ المُسلِمینَ.اللّهُمَّ اجعَلنی مِنَ المُسلِمینَ،أعوذُ بِاللّهِ السَّمیعِ العَلیمِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیمِ،بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ،ثُمَّ تَقرَأُ الحَمدَ.

قالَ الفَقیهُ (1)الَّذی لا یُشَکُّ فی عِلمِهِ:(إنَّ) الدّینَ لِمُحَمَّدٍ وَالهِدایَةَ لِعَلِیٍّ أمیرِ المُؤمِنینَ؛لِأَ نَّها لَهُ علیه السلام وفی عَقِبِهِ باقِیَةٌ إلی یَومِ القِیامَةِ،فَمَن کانَ کَذلِکَ فَهُوَ مِنَ المُهتَدینَ،ومَن شَکَّ فَلا دینَ لَهُ،ونَعوذُ بِاللّهِ مِنَ الضَّلالَةِ بَعدَ الهُدی.

4/689 وسَأَلَهُ:عَنِ القُنوتِ فِی الفَریضَةِ إذا فَرَغَ مِن دُعائِهِ،(یَجوزُ) أن یَرُدَّ یَدَیهِ عَلی وَجهِهِ وصَدرِهِ لِلحَدیثِ الَّذی رُوِیَ:«أنَّ اللّهَ عز و جل أجَلُّ مِن أن یَرُدَّ یَدَی عَبدِهِ صِفراً،بَل یَمَلَؤُها مِن رَحمَتِهِ»أم لا یَجوزُ؟فَإِنَّ بَعضَ أصحابِنا ذَکَرَ أنَّهُ عَمَلٌ فِی الصَّلاةِ؟

فَأَجابَ علیه السلام:رَدُّ الیَدَینِ مِنَ القُنوتِ عَلَی الرَّأسِ وَالوَجهِ غَیرُ جائِزٍ فِی الفَرائِضِ، وَالَّذی عَلَیهِ العَمَلُ فیهِ،إذا رَفَعَ یَدَهُ فی قُنوتِ الفَریضَةِ وفَرَغَ مِنَ الدُّعاءِ،أن یَرُدَّ بَطنَ راحَتَیهِ مَعَ صَدرِهِ تِلقاءَ رُکبَتَیهِ عَلی تَمَهُّلٍ،ویُکَبِّرَ ویَرکَعَ،وَالخَبَرُ صَحیحٌ،وهُوَ فی نَوافِلِ النَّهارِ وَاللَّیلِ دونَ الفَرائِضِ،وَالعَمَلُ بِهِ فیها أفضَلُ.

5/689 وسَأَلَ:عَن سَجدَةِ الشُّکرِ بَعدَ الفَریضَةِ،فَإِنَّ بَعضَ أصحابِنا ذَکَرَ أنَّها بِدعَةٌ،فَهَل یَجوزُ أن یَسجُدَهَا الرَّجُلُ بَعدَ الفَریضَةِ،وإن جازَ فَفی صَلاةِ المَغرِبِ هِیَ بَعدَ الفَریضَةِ أو بَعدَ الأَربَعِ رَکَعاتِ النّافِلَةِ؟

فَأَجابَ علیه السلام:سَجدَةُ الشُّکرِ مِن ألزَمِ السُّنَنِ وأَوجَبِها،ولَم یَقُل أنَّ هذِهِ السَّجدَةَ بِدعَةٌ إلّامَن أرادَ أن یُحدِثَ فی دینِ اللّهِ بِدعَةً.

فَأَمَّا الخَبَرُ المَروِیُّ فیها بَعدَ صَلاةِ المَغرِبِ،وَالاختِلافُ فی أنَّها بَعدَ الثَّلاثِ أو

ص:192


1- (1) .الفقیه تعبیر رمزی للإشارة إلی الإمام الحجة الذی یمثل الفقیه،کی یکون کاتب الرسالة أو حاملها فی مأمن إن وقعت بید الحکومة.

کس باورش این گونه باشد،از ره یافتگان و هر کس مردّد باشد،بی دین است،و از گم راهی پس از راهیابی،به خداوند،پناه می بریم».

[4/689] سؤال کرده بود:آیا جایز است پس از دعا در قنوت نماز واجب،دستانش را بر صورت و سینه اش بکشد،به خاطر حدیثی که می گوید:«خدای عز و جل،بزرگ تر از آن است که دستان بنده اش را تهی باز گرداند؛بلکه آن را از رحمتش پر می کند»،یا این کار جایز نیست؟زیرا برخی یاران ما گفته اند که آن،عملی [اضافه] در نماز است.

جواب فرموده بود:«باز گرداندن و کشیدن دست ها پس از قنوت به سر و رو،در نمازهای واجب،جایز نیست و عمل بایسته در این حالت،آن است که چون دستانش را در قنوت نماز واجب،بالا برد و از دعا فارغ شد،کف دستانش را با سینه اش به آرامی به سوی زانوانش ببرد و تکبیر بگوید و رکوع کند.حدیث یاد شده هم درست است؛امّا برای نافله های روز و شب و نه نمازهای واجب و عمل به آن در این نمازها بهتر است».

[5/689] سؤال کرده بود:برخی یاران ما،سجدۀ شکر را پس از نماز واجب،بدعت می خوانند.آیا جایز است که انسان پس از نماز واجب،آن سجده را بگزارد و اگر جایز است،در نماز مغرب،پس از خود نماز باشد یا پس از خواندن چهار رکعت نافلۀ آن؟

جواب فرموده بود:«سجدۀ شکر،از لازم ترین و مؤکّدترین مستحب هاست و کسی آن را بدعت نخوانده،جز کسی که می خواهد در دین خدا بدعت بنهد.امّا خبر روایت شده در بارۀ سجدۀ پس از نماز مغرب و اختلاف در این که آن پس از سه رکعت نماز مغرب است یا پس از خواندن چهار رکعت نافله اش،باید دانست که برتری دعا و تسبیح،پس از نماز واجب،بر دعا و تسبیح پس از نافله،مانند برتری خود نماز واجب بر نافله است.

سجدۀ شکر،گونه ای دعا و تسبیح است.پس بهتر آن است که پس از نماز واجب باشد،و اگر هم پس از نوافل انجام دهد،جایز است».

[6/689] سؤال کرده بود:یکی از برادران آشنا و شناخته شدۀ ما،مزرعه ای نو در کنار مزرعه ای خراب دارد که سهمی از آن،برای حاکم است و کارگران او،گاه که مرزهای مزرعه را می کارند،کارگزاران حاکم،آنها را آزار می دهند و به غلّات مزرعۀ او، دست اندازی می کنند.مزرعۀ خراب،قیمتی ندارد؛زیرا حدود بیست سال است که کشت

ص:193

بَعدَ الأَربَعِ،فَإِنَّ فَضلَ الدُّعاءِ وَالتَّسبیحِ بَعدَ الفَرائِضِ عَلَی الدُّعاءِ بِعَقیبِ النَّوافلِ کَفَضلِ الفَرائِضِ عَلَی النَّوافِلِ،وَالسَّجدَةُ دُعاءٌ وتَسبیحٌ،فَالأَفضَلُ أن یَکونَ بَعدَ الفَرضِ،فَإِن جُعِلَت بَعدَ النَّوافِلِ أیضاً جازَ.

6/689 وسَأَلَ:إنَّ لِبَعضِ إخوانِنا مِمَّن نَعرِفُهُ ضَیعَةً (1)جَدیدَةً بِجَنبِ ضَیعَةٍ خَرابٍ، لِلسُّلطانِ فیها حِصَّةٌ،وأَکَرَتُهُ رُبَّما زَرَعوا حُدودَها،وتُؤذیهِم عُمّالُ السُّلطانِ ویَتَعَرَّضونَ فِی الکُلِّ مِن غَلّاتِ ضَیعَتِهِ،ولَیس لَها قیمَةٌ لِخَرابِها،وإنَّما هِیَ بِائِرَةٌ مُنذُ عِشرینَ سَنَةً،وهُوَ یَتَحَرَّجُ مِن شِرائِها؛لِأَ نَّهُ یُقالُ:إنَّ هذِهِ الحِصَّةَ مِن هذِهِ الضَّیعَةِ کانَت قُبِضَت عَنِ الوَقفِ قَدیماً لِلسُّلطانِ،فَإِن جازَ شِراؤُها مِنَ السُّلطانِ،وکانَ ذلِکَ صَواباً،کانَ ذلِکَ صَوناً وصَلاحاً وعِمارَةً لِضَیعَتِهِ،وإنَّهُ یَزرَعُ هذِهِ الحِصَّةَ مِنَ القَریَةِ البائِرَةِ بِفَضلِ ماءِ ضَیعَتِهِ العامِرَةِ،ویَنحَسِمُ عَنهُ طَمَعُ أولِیاءِ السُّلطانِ،وإن لَم یَجُز ذلِکَ عَمِلَ بِما تَأمُرُهُ بِهِ إن شاءَ اللّهُ تَعالی؟

فَأَجابَ علیه السلام:الضَّیعَةُ لا یَجوزُ ابتِیاعُها إلّامِن مالِکِها أو بِأَمرِهِ أو رِضاً مِنهُ.

7/689 وسَأَلَ:عَن رَجُلٍ استَحَلَّ بِامرَأَةٍ خارِجَةٍ مِن حُجّابِها،وکانَ یَحتَرِزُ مِن أن یَقَعَ (لَهُ) وَلَدٌ فَجاءَت بِابنٍ،فَتَحَرَّجَ الرَّجُلُ أن لا یَقبَلَهُ فَقَبِلَهُ وهُوَ شاکٌّ فیهِ،وجَعَلَ یُجرِی النَّفَقَةَ عَلی امِّهِ وعَلَیهِ حَتّی ماتَتِ الاُمُّ،وهُوَ ذا یُجری عَلَیهِ غَیرَ أنَّهُ شاکٌّ فیهِ لَیسَ یَخلِطُهُ بِنَفسِهِ،فَإِن کانَ مِمَّن یَجِبُ أن یَخلِطَهُ بِنَفسِهِ ویَجعَلَهُ کَسائِرِ وُلدِهِ فَعَلَ ذلِکَ، وإن جازَ أن یَجعَلَ لَهُ شَیئاً مِن مالِهِ دونَ حَقِّهِ فَعَلَ؟

فَأَجابَ علیه السلام:الاِستِحلالُ بِالمَرأَةِ یَقَعُ عَلی وُجوهٍ،وَالجَوابُ یَختَلِفُ فیها،فَلیَذکُرِ الوَجهَ الَّذی وَقَعَ الاِستِحلالُ بِهِ مَشروحاً،لِیَعرِفَ الجَوابَ فیما یَسأَلُ عَنهُ مِن أمرِ

ص:194


1- (1) .الضَیعَةُ:العقار،والضَیعَةُ:الأرض المُغِلَّةُ (تاج العروس:ج 1 ص 315«ضیع»).

نشده و کنار افتاده است و برادر ما هم از گناه خرید آن،دوری می کند؛زیرا گفته می شود:سهم حاکم از این مزرعۀ خراب،وقف بوده و از دست کسانی که بر آنها وقف شده،به نفع حاکم،گرفته شده است.حال اگر خریدن آن سهم از حاکم،کار جایز و درستی است،خریدش به صلاح و سامان یافتن و مایۀ آبادانی مزرعۀ برادرمان است،که اگر آن را بخرد،می تواند با آب اضافی مزرعۀ آبادش،در آن جا هم کشت کند و هم دست کارگزاران حاکم را کوتاه می کند،و اگر جایز نیست،به هر چه فرمان دهی،همان را عمل می کند،إن شاء اللّه تعالی.

جواب فرموده بود:«جایز نیست مزرعه را جز از مالک حقیقی آن و یا به فرمان و رضایت او خرید».

[7/689] سؤال کرده بود:مردی زنی را دور از چشم حاجبان او،برای خود [عقد و] حلال کرده است و از بچّه دار کردنش پرهیز می کرده است؛امّا پسری متولّد می شود و مرد هم،با وجود شکّش گناه نپذیرفتن آن را به عهده نگرفته و کودک را پذیرفته است و هزینۀ مادر و کودک را پرداخته،تا آن که مادر مرده است و اکنون نیز هزینۀ کودک را می دهد؛امّا هنوز شک دارد و او را به درون زندگی خود نمی آورد.حال اگر واجب است که چنین کند و او را مانند بقیّۀ فرزندانش قرار دهد،[بفرمایید تا] بکند و اگر جایز است که بخشی از مالش را به جای حقّش به او بدهد،بکند.

جواب فرموده بود:«حلال کردن زن،به چندین گونه [مانند ازدواج،خرید کنیز و...] است.بدین خاطر،جواب هم مختلف می شود.باید به طور مشروح بگوید که حلال کردن،به چه طریقی صورت گرفته است تا جوابش را در بارۀ کودک بگیرد، إن شاء اللّه».

و در پایان،خواسته بود که امام برایش دعا کند.جواب این گونه آمده بود:

«خداوند بر او ببخشد،آن گونه که خدای بزرگ و متعال،خود،شایستۀ آن است،به خاطر حقّی که بر ما دارد و رعایت حقّ پدرش-که خدا رحمتش کند-و

ص:195

الوَلَدِ إن شاءَ اللّهُ.

وسَأَلَهُ الدُّعاءَ لَهُ.

فَخَرَجَ الجَوابُ:جادَ اللّهُ عَلَیهِ بِما هُوَ جَلَّ وتَعالی أهلُهُ،إیجابَنا لِحَقِّهِ،ورِعایَتَنا لِأَبیهِ رَحِمَهُ اللّهُ،وقُربِهِ مِنّا،وقَد رَضینا بِما عَلِمناهُ مِن جَمیلِ نِیَّتِهِ،ووَقَفنا عَلَیهِ مِن مُخاطَبَتِهِ المُقَرِّبَةِ لَهُ مِنَ اللّهِ،الَّتی تُرضِی اللّهَ عز و جل ورَسولَهُ وأَولِیاءَهُ علیهم السلام وَالرَّحمَةَ بِما بَدَأَنا،نَسأَلُ اللّهَ بِمَسأَلَتِهِ ما أمَّلَهُ مِن کُلِّ خَیرٍ عاجِلٍ وآجِلٍ،وأَن یُصلِحَ لَهُ مِن أمرِ دینِهِ ودُنیاهُ ما یُحِبُّ صَلاحَهُ،إنَّهُ وَلِیٌّ قَدیرٌ.

690.الاحتجاج: وکَتَبَ [ مُحَمَّدِ بنِ عَبدِ اللّهِ الحِمیَرِیِّ] إلَیهِ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیهِ أیضاً فی سَنَةِ ثَمانٍ وثَلاثِمِئَةٍ کِتاباً سَأَلَهُ فیهِ عَن مَسائِلَ اخری.

1/690 کَتَبَ فیهِ:بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ،أطالَ اللّهُ بَقاءَکَ،وأَدامَ عِزَّکَ وکَرامَتَکَ، وسَعادَتَکَ وسَلامَتَکَ،وأَتَمَّ نِعمَتَهُ عَلَیکَ،وزادَ فی إحسانِهِ إلَیکَ،وجَمیلِ مَواهِبِهِ لَدَیکَ،وفَضلِهِ عَلَیکَ،وجَزیلِ قِسَمِهِ لَکَ،وجَعَلَنی مِنَ السّوءِ کُلِّهِ فِداکَ،وقَدَّمَنی قِبَلَکَ،إنَّ قِبَلَنا مَشایِخَ وعَجایِزَ یَصومونَ رَجَباً مُنذُ ثَلاثینَ سَنَةً وأَکثَرَ،ویَصِلونَ بِشَعبانَ وشَهرِ رَمَضانَ.ورَوی لَهُم بَعضُ أصحابِنا:إنَّ صَومَهُ مَعصِیَةٌ؟

فَأَجابَ علیه السلام:قالَ الفَقیهُ:یَصومُ مِنهُ أیّاماً إلی خَمسَةَ عَشَرَ یَوماً ثُمَّ یَقطَعُهُ،إلّاأن یَصومَهُ عَنِ الثَّلاثَةِ الأَیّامِ الفائِتَةِ،لِلحَدیثِ أن نِعمَ شَهرُ القَضاءِ رَجَبٌ. (1)

2/690 وسَأَلَ:عَن رَجُلٍ یَکونُ فی مَحمِلِهِ وَالثَّلجُ کَثیرٌ بِقامَةِ رَجُلٍ،فَیَتَخَوَّفُ إن نَزَلَ

ص:196


1- (1) .إن صیام کل أیام رجب مستحب،بل إن للنصف الثانی من شهر رجب فضلاً أکبر و لذلک تحتمل التقیة فی هذا النوع من المراسلات التی کان حکام الجور بإمکانهم الوصول إلیها،أو أن یکون النهی عن صیام ثلاثة شهور متتالیة.(راجع وسائل الشیعه:ج 10 ص 482 ح 13900،و [1]الحدائق الناضرة:ج 13 ص 454).

نزدیکی اش به ما! ما نیّت نیکویش را دانستیم و به آن خشنودیم و از سخن گفتن نزدیک کننده اش به خداوند،به خاطر آغازش از ما اطّلاع یافتیم؛سخن گفتنی که خدای عز و جل و پیامبر و اولیایش-که بر آنان درود و رحمت باد-را خشنود می کند.

ما نیز همراه درخواست او،از خدا می خواهیم که هر خیری را که آرزو دارد،مربوط به این دنیای زودگذر و یا آخرت باشد،برایش برآورد و امر دین و دنیایش را که دوست دارد به سامان آید،به سامان آورد،که او سرپرستی تواناست». (1)

690.الاحتجاج -در نقل مکاتبه ای دیگر میان محمّد بن عبد اللّه حمیری و امام عصر علیه السلام،در سال 308 قمری-:

[1/690] نوشته بود:بسم اللّه الرحمن الرحیم.خداوند،عمرت را طولانی کند و عزّت،کرامت، سعادت و سلامتت را مستدام بدارد و نعمتش را بر تو کامل کند و در احسانش به تو و موهبت های زیبایش نزد تو و فزون بخشی اش بر تو و سهم فراوان تو بیفزاید و در رویارویی با هر بدی،مرا فدای تو کند و پیش مرگ تو گرداند!

[آن گاه سؤال کرده بود:] نزد ما،پیرمردان و پیرزنانی هستند که بیش از سی سال است که ماه رجب را روزه می گیرند و روزۀ ماه شعبان را به رمضان متّصل می کنند،و اکنون یکی از یاران ما برایشان روایت کرده که این روزه حرام است.

جواب آمده بود:فقیه علیه السلام می فرماید:«روزهایی را از آن (ماه رجب) تا پانزده روز، روزه بگیرد و سپس قطع کند،مگر آن که قضای روزۀ مستحبّی سه روز از دست رفته[ی هر ماه] را بخواهد بگیرد که حدیث داریم بهترین ماه برای قضاکردن روزه،ماه رجب است». (2)

[2/690] سؤال کرده بود:مردی در کجاوه است و برفی فراوان به قامت یک انسان،روی زمین نشسته است و از این می ترسد که اگر فرود آید،در آن فرو رود،و گاه در همان حال که در کجاوه نشسته،برف فرو می ریزد و آن قدر فراوان و پر و سنگین است که

ص:197


1- (1) .الاحتجاج:ج 2 ص 573، [1]بحار الأنوار:ج 53 ص 159 ح 3.
2- (2) .روزۀ همۀ روزهای رجب،مستحب است و حتّی نیمۀ دوم ماه رجب،فضیلت بیشتری دارد.از این رو،احتمال تقیّه در این گونه مکاتبات که دسترس حاکمان جور به آن بیشتر بوده است،می رود و یا این که نهی از روزۀ سه ماه پیاپی است.

الغَوصَ فیهِ،ورُبَّما یَسقُطُ الثَّلجُ وهُوَ عَلی تِلکَ الحالِ،ولا یَستَوی لَهُ أن یُلَبِّدَ (1)شَیئاً مِنهُ لِکَثرَتِهِ وتَهافُتِهِ،هَل یَجوزُ أن یُصَلِّیَ فِی المَحمِلِ الفَریضَةَ،فَقَد فَعَلنا ذلِکَ أیّاماً، فَهَل عَلَینا فی ذلِکَ إعادَةٌ أم لا؟

فأجاب علیه السلام:لا بَأسَ بِهِ عِندَ الضَّرورَةِ وَالشِّدَّةِ.

3/690 وسَأَلَ:عَنِ الرَّجُلِ یَلحَقُ الإِمامَ وهُوَ راکِعٌ فَیَرکَعُ مَعَهُ،ویَحتَسِبُ تِلکَ الرَّکعَةَ.

فَإِنَّ بَعضَ أصحابِنا قالَ:إن لَم یَسمَع تَکبیرَةَ الرُّکوعِ فَلَیسَ لَهُ أن یَعتَدَّ بِتِلکَ الرَّکعَةِ؟

فَأَجابَ علیه السلام:إذا لَحِقَ مَعَ الإِمامِ مِن تَسبیحِ الرُّکوعِ تَسبیحَةً واحِدَةً،اعتَدَّ بِتِلکَ الرَّکعَةِ،وإن لَم یَسمَع تَکبیرَةَ الرُّکوعِ.

4/690 وسَأَلَ:عَن رَجُلٍ صَلَّی الظُّهرَ ودَخَلَ فی صَلاةِ العَصرِ،فَلَمّا أن صَلّی مِن صَلاةِ العَصرِ رَکعَتَینِ،استَیقَنَ أنَّهُ صَلَّی الظُّهرَ رَکعَتَینِ،کَیفَ یَصنَعُ؟

فَأَجابَ علیه السلام:إن کانَ أحدَثَ بَینَ الصَّلاتَینِ حادِثَةً یَقطَعُ بِهَا الصَّلاةَ أعادَ الصَّلاتَینِ، وإن لَم یَکُن أحدَثَ حادِثَةً جَعَلَ الرَّکعَتَینِ الآخِرَتَینِ تَتِمَّةً لِصَلاةِ الظُّهرِ،وصَلَّی العَصرَ بَعدَ ذلِکَ.

وسَأَلَ:عَن أهلِ الجَنَّةِ هَل یَتَوالَدونَ إذا دَخَلوها أم لا؟

فَأَجابَ علیه السلام:إنَّ الجَنَّةَ لا حَملَ فیها لِلنِّساءِ ولا وِلادَةَ،ولا طَمثَ (2)ولا نِفاسَ،ولا شَقاءَ بِالطُّفولِیَّةِ.وفیها ما تَشتَهِی الأَنفُسُ وتَلَذُّ الأَعیُنُ،کَما قالَ سُبحانَهُ،فَإِذَا اشتَهَی المُؤمِنُ وَلَداً،خَلَقَهُ اللّهُ عز و جل بِغَیرِ حَملٍ ولا وِلادَةٍ عَلَی الصّورَةِ الَّتی یُریدُ،کَما خَلَقَ آدَمَ عِبرَةً.

5/690 وسَأَلَ:عَن رَجُلٍ تَزَوَّجَ امرَأَةً بِشَیءٍ مَعلومٍ إلی وَقتٍ مَعلومٍ،وبَقِیَ لَهُ عَلَیها

ص:198


1- (1) .یلبّد:أی یزیل ویُنحّی (انظر:لسان العرب:ج 3 ص 386 و387«لبد»).
2- (2) .طَمِثَتِ المرأةُ:إذا حاضت (المصباح المنیر:ص 377«طمث»).

برایش میّسر نیست که چیزی از آن را کنار براند [و بیرون بیاید].آیا جایز است که نماز واجب را در کجاوه بخواند.ما این کار را روزهایی انجام داده ایم.آیا این نمازها را باید دوباره بخوانیم یا نه؟جواب آمده بود:«هنگام اضطرار و سختی،اشکالی ندارد».

[3/690] سؤال کرده بود:مردی به امام جماعت که در رکوع است،می رسد و به رکوع می رود و آن رکعت را به شمار می آورد؛امّا برخی یاران ما می گویند:اگر تکبیر رکوع را نشنیده است،نمی تواند آن رکعت را به شمار آورد.

جواب آمده بود:«هنگامی که به یک تسبیح از تسبیحات رکوع امام نیز برسد،آن رکعت را به شمار می آورد،حتّی اگر تکبیرِ به رکوع رفتن را نشنیده باشد».

[4/690] سؤال کرده بود:شخصی نماز ظهر را خوانده و به نماز عصر وارد شده است.هنگامی که دو رکعت از نماز عصر را خوانْد،یقین می کند که نماز ظهر را دورکعتی خوانده است.

چه کند؟

[5/690] جواب آمده بود:«اگر میان دو نماز،کاری که قطع کنندۀ نماز است،انجام داده،هر دو نماز ظهر و عصر را دوباره بخواند و اگر چنین کاری نکرده است،دو رکعت دیگر را باقی ماندۀ نماز ظهر قرار می دهد و نماز عصر را پس از آن می خواند».

سؤال کرده بود:آیا بهشتیان در بهشت،بچّه دار می شوند؟جواب آمده بود:«زنان در بهشت،نه [زحمت] بارداری و ولادت فرزند دارند و نه حیض و نفاس می بینند و نه زحمت بچّه داری می کشند؛ولی در آن،چیزهایی است که جان ها به آن شوق دارند و چشم ها از دیدنش لذّت می برند،همان گونه که خداوند فرموده است.پس هنگامی که مؤمن،فرزند بخواهد،خدای عز و جل بدون بارداری و تولّد،او را به همان شکلی که خواسته است،می آفریند،همان گونه که آدم را برای عبرت اندوزی آفرید».

سؤال کرده بود:مردی زنی را تا مدّتی معیّن و با اجرتی معلوم به ازدواج موقّت خود در آورده است و هنوز بخشی از مدّت زن،باقی مانده که مرد،آن را به او می بخشد.آن زن هم سه روز پیش از بخشیده شدن مدّتش،حائض شده است.آیا جایز است وقتی که زن پاک شد،مرد دیگری او را برای مدّتی معیّن با اجرتی معلوم به همسریِ خود در آورد

ص:199

وَقتٌ،فَجَعَلَها فی حِلٍّ مِمّا بَقِیَ لَهُ عَلَیها،وقَد کانَت طَمِثَت قَبلَ أن یَجعَلَها فی حِلٍّ مِن أیّامِها بِثَلاثَةِ أیّامٍ،أیَجوزُ أن یَتَزَوَّجَها رَجُلٌ آخَرُ بِشَیءٍ مَعلومٍ إلی وَقتٍ مَعلومٍ عِندَ طُهرِها مِن هذِهِ الحَیضَةِ،أو یَستَقبِلُ بِها حَیضَةً اخری؟

فَأَجابَ علیه السلام:یَستَقبِلُ حَیضَةً غَیرَ تِلکَ الحَیضَةِ؛لِأَنَّ أقَلَّ تِلکَ العِدَّةِ حَیضَةٌ وطُهرَةٌ تامَّةٌ. (1)

6/690 وسَأَلَ:عَنِ الأَبرَصِ وَالمَجذومِ وصاحِبِ الفالِجِ،هَل یَجوزُ شَهادَتُهُم،فَقَد رُوِیَ لَنا:أنَّهُم لا یَؤُمّونَ الأَصِحّاءَ؟

فَأَجابَ علیه السلام:إن کانَ ما بِهِم حادِثاً جازَت شَهادَتُهُم،وإن کانَ وِلادَةً لَم یَجُز.

7/690 وسَأَلَ:هَل یَجوزُ لِلرَّجُلِ أن یَتَزَوَّجَ ابنَةَ امرَأَتِهِ؟

فَأَجابَ علیه السلام:إن کانَت رُبِّیَت فی حِجرِهِ فَلا یَجوزُ،وإن لَم تَکُن رُبِّیَت فی حِجرِهِ وکانَت امُّها فی غَیرِ عِیالِهِ (2)فَقَد رُوِیَ:أنَّهُ جائِزٌ. (3)

8/690 وسَأَلَ:هَل یَجوزُ أن یَتَزَوَّجَ بِنتَ ابنَةِ امرَأَةٍ ثُمَّ یَتَزَوَّجَ جَدَّتَها بَعدَ ذلِکَ؟أم لا یَجوزُ؟

فَأَجابَ علیه السلام:قَد نُهِیَ عَن ذلِکَ.

9/690 وسَأَلَ:عَن رَجُلٍ ادَّعی عَلی رَجُلٍ ألفَ دِرهَمٍ وأَقامَ بِهِ البَیِّنَةَ العادِلَةَ،وَادَّعی عَلَیهِ أیضاً خَمسَمِئَةِ دِرهَمٍ فی صَکٍّ آخَرَ،ولَهُ بِذلِکَ کُلِّهِ بَیِّنَةٌ عادِلَةٌ،وَادَّعی عَلَیهِ أیضاً ثَلاثَمِئَةِ دِرهَمٍ فی صَکٍّ آخَرَ،ومِئَتَی دِرهَمٍ فی صَکٍّ آخَرَ،ولَهُ بِذلِکَ کُلِّهِ بَیِّنَةٌ

ص:200


1- (1) .إن الأحادیث و الأقوال الفقهیة حول الحد الأدنی لعدة المرأة فی الزواج المؤقت مختلفة و قد جاءت فی کتب الحدیث و الفقه.( راجع:الحدائق الناضرة،ج 24،ص 182 ببعد).
2- (2) .خ ل:«حباله»کما فی بحار الأنوار:ج 53 ص 166 و [1]وسائل الشیعة:ج 14 ص 352 ح 7. [2]
3- (3) .التقریر الروائی بحاجة إلی جمعه و مواءمته مع الروایات المتعددة الأخری و فتاوی الفقهاء حیث لایفرقون بین الفتاة المتربیة فی الحجر و غیره،و لا یجیزون کلیهما.راجع:وسایل الشیعه:ج 20 ص 457 باب 18 و [3]مستمسک العروة الوثقی:ج 14 ص 189). [4]

و یا باید صبر کند تا یک حیض دیگر ببیند؟

جواب آمده بود:«یک حیض دیگر،غیر از آن حیض نخست را انتظار کشد؛زیرا حدّ اقل عدّۀ ازدواج موقّت،یک حیض و یک طهر و پاکی کامل است». (1)

[6/690] سؤال کرده بود:آیا گواهی دادن بیماران مبتلا به پیسی،جذام و فلج برخی اعضا،جایز است؟[این تردید از آن روست که] برای ما روایت شده است آنان نمی توانند امام جماعت افراد تن درست بشوند.

جواب آمده بود:«اگر این عیب برایشان پیش آمده است،گواهیِ آنها جایز و اگر مادرزادی است،جایز نیست».

[7/690] سؤال کرده بود:آیا جایز است مرد با دختر همسرش ازدواج کند؟

جواب آمده بود:«اگر آن دختر در دامان او پرورش یافته است،جایز نیست،و اگر در دامان او پرورش نیافته و مادرش هم،اکنون همسر او نیست،روایت شده که جایز است». (2)

[8/690] سؤال کرده بود:آیا جایز است با دختر دختر زنی ازدواج کند و پس از او،مادربزرگ آن دختر را به همسری بگیرد،یا جایز نیست؟

جواب آمده بود:«از این کار،نهی شده است».

[9/690] سؤال کرده بود:مردی ادّعا کرده که از فرد دیگری هزار درهم می خواهد و دو شاهد عادل هم آورده است و نیز ادّعا کرده است که پانصد درهم در قباله و سندی دیگر از او طلب دارد و برای همۀ اینها گواه عادل دارد و همچنین سیصد درهم در قباله ای و دویست درهم در قباله ای دیگر را نیز ادّعا کرده و برای همۀ آنها دو شاهد عادل دارد؛ولی طرف دعوا می گوید که این قباله ها،همه،جزئی از آن قبالۀ بدهی هزار درهمی اند؛ولی مدّعی، منکِر این گفتۀ اوست.آیا تنها یک هزار درهم به عهدۀ او می آید یا همان گونه که شاهدها شهادت داده اند،همۀ مبالغِ موجود در قباله های دیگر هم به گردن او می آید و قباله ها از هم کم نمی شوند و با همان صورت ظاهری خود،بدهی های مجدّد را اثبات می کنند؟

ص:201


1- (1) .احادیث و اقوال فقهی در بارۀ حدّ اقلِ عدّۀ زن در ازدواج موقّت،گوناگون است.
2- (2) .گزارش حدیثی،نیازمند جمع و سازگار کردن آن با احادیث متعدّد دیگر و فتاوی فقیهان است که میان دختر پرورش یافته در دامان و غیر آن،فرقی نمی نهند و هر دو را جایز نمی شمرند.

عادِلَةٌ،ویَزعُمُ المُدَّعی عَلَیهِ أنَّ هذِهِ الصِّکاکَ کُلَّها قَد دَخَلَت فِی الصَّکِّ الَّذی بِأَلفِ دِرهَمٍ،وَالمُدَّعی مُنکِرٌ أن یَکونَ کَما زَعَمَ،فَهَل یَجِبُ عَلَیهِ الأَلفُ الدِّرهَمِ مَرَّةً واحِدَةً،أو یَجِبُ عَلَیهِ کَما یُقیمُ البَیِّنَةَ بِهِ ولَیسَ فِی الصِّکاکِ استِثناءٌ،إنَّما هِیَ صِکاکٌ عَلی وَجهِها؟

فَأَجابَ علیه السلام:یُؤخَذُ مِنَ المُدَّعی عَلَیهِ ألفُ دِرهَمٍ مَرَّةً واحِدَةً وهِیَ الَّتی لا شُبهَةَ فیها،ویُرَدُّ الیَمینُ فِی الأَلفِ الباقی عَلَی المُدَّعی،فَإِن نَکَلَ فَلا حَقَّ لَهُ.

10/690 وسَأَلَ عَن طینِ القَبرِ:یوضَعُ مَعَ المَیِّتِ فی قَبرِهِ،هَل یَجوزُ ذلِکَ أم لا؟

فَأَجابَ علیه السلام:یوضَعُ مَعَ المَیِّتِ فی قَبرِهِ،ویُخلَطُ بِحَنوطِهِ إن شاءَ اللّهُ.

11/690 وسَأَلَ فَقالَ:رُوِیَ لَنا عَنِ الصّادِقِ علیه السلام:أنَّهُ کَتَبَ عَلی إزارِ إسماعیلَ ابنِهِ:

إسماعیلُ یَشهَدُ:أن لا إلهَ إلَّااللّهُ،فَهَل یَجوزُ لَنا أن نَکتُبَ مِثلَ ذلِکَ بِطینِ القَبرِ أم غَیرِهِ؟

فَأَجابَ علیه السلام:یَجوزُ ذلِکَ.

12/690 وسَأَلَ:هَل یَجوزُ أن یُسَبِّحَ الرَّجُلُ بِطینِ القَبرِ،وهَل فیهِ فَضلٌ؟

فَأَجابَ علیه السلام:یُسَبِّحُ بِهِ فَما مِن شَیءٍ مِنَ التَّسبیحِ أفضَلَ مِنهُ،ومِن فَضلِهِ أنَّ الرَّجُلَ یَنسَی التَّسبیحَ ویُدیرُ السُّبحَةَ فَیُکتَبُ لَهُ التَّسبیحُ.

13/690 وسَأَلَ:عَنِ السَّجدَةِ عَلی لوحٍ مِن طینِ القَبرِ،وهَل فیهِ فَضلٌ؟

فَأَجابَ علیه السلام:یَجوزُ ذلِکَ وفیهِ الفَضلُ.

14/690 وسَأَلَ:عَنِ الرَّجُلِ یَزورُ قُبورَ الأَئِمَّةِ علیهم السلام هَل یَجوزُ أن یُسجَدَ عَلَی القَبرِ أم لا؟ وهَل یَجوزُ لِمَن صَلّی عِندَ بَعضِ قُبورِهِم:أن یَقومَ وَراءَ القَبرِ ویَجعَلَ القَبرَ قِبلَةً،أم یَقومُ عِندَ رَأسِهِ أو رِجلَیهِ؟وهَل یَجوزُ أن یَتَقَدَّمَ القَبرَ ویُصَلِّیَ ویَجعَلَ القَبرَ خَلفَهُ أم لا؟

ص:202

جواب آمده بود:«از طرف دعوا،یک هزار درهمِ اوّل را که در آن هیچ شبهه ای نیست، می گیرند و در مورد هزار درهم دوم [حاصل جمعِ قباله های پانصدی و سیصدی و دویستی]،سوگند خوردن را به مدّعی باز می گردانند و اگر سوگند نخورد،حقّی ندارد».

[10/690] سؤال کرده بود:آیا نهادن گِل قبر [امام حسین علیه السلام ] با جنازۀ مرده در قبر،جایز است یا نه؟

جواب آمده بود:«آن را همراه مرده در قبرش می نهند و با حنوطش نیز مخلوط می کنند،إن شاء اللّه».

[11/690] سؤال کرده بود:برای ما از امام صادق علیه السلام روایت شده است که بر یکی از پارچه های کفن فرزندش اسماعیل،نوشت:«اسماعیل گواهی می دهد که معبودی جز خداوند یگانه نیست».آیا جایز است که ما نیز مانند آن را با گِل قبر [امام حسین علیه السلام ] یا غیر آن بنویسیم؟

جواب آمده بود:«جایز است».

[12/690] سؤال کرده بود:آیا جایز است که مرد،با گِل قبر [حسین علیه السلام ]،تسبیح بگوید و آیا در آن،فضیلتی هست؟

جواب آمده بود:«با آن تسبیح [ساخته شده از گِل قبر حسین علیه السلام ] ذکر بگوید که هیچ تسبیحی برتر از آن نیست و از برتری آن،این که اگر انسان،ذکر را فراموش کند و تسبیح را بچرخاند،برایش پاداش تسبیح گفتن می نویسند».

[13/690] سؤال کرده بود:آیا در سجده بر مُهر ساخته شده از گِل قبر [امام حسین علیه السلام ]، فضیلتی است؟

جواب آمده بود:«این کار،جایز است و فضیلت دارد».

[14/690] سؤال کرده بود:آیا جایز است کسی که قبر امامان علیه السلام را زیارت می کند،بر قبر، سجده کند یا نه؟و آیا جایز است کسی که نزد قبر ایشان نماز می خواند،پشت قبر بِایستد و قبر را قبله قرار دهد یا نزد سر و یا پاهای امام مدفون،بِایستد؟و آیا جایز است که جلوتر از قبر بِایستد و نماز بخواند و قبر را پشت سر خود قرار دهد؟

جواب آمده بود:«امّا سجده بر قبر،چه در نماز نافله و چه واجب و زیارت،جایز

ص:203

فَأَجابَ علیه السلام:أمَّا السُّجودُ عَلَی القَبرِ،فَلا یَجوزُ فی نافِلَةٍ ولا فَریضَةٍ ولا زِیارَةٍ، وَالَّذی عَلَیهِ العَمَلُ:أن یَضَعَ خَدَّهُ الأَیمَنَ عَلَی القَبرِ.وأَمَّا الصَّلاةُ فَإِنَّها خَلفَهُ،ویَجعَلُ القَبرَ أمامَهُ،ولا یَجوزُ أن یُصَلِّیَ بَینَ یَدَیهِ ولا عَن یَمینِهِ ولا عَن یَسارِهِ،لِأَنَّ الإِمامَ علیه السلام لا یُتَقَدَّمُ ولا یُساوی.

15/690 وسَأَلَ فَقالَ:هَل یَجوزُ لِلرَّجُلِ إذا صَلَّی الفَریضَةَ أو النّافِلَةَ وبِیَدِهِ السُّبحَةُ أن یُدیرُها وهُوَ فِی الصَّلاةِ؟

فَأَجابَ علیه السلام:یَجوزُ ذلِکَ إذا خافَ السَّهوَ وَالغَلَطَ.

16/690 وسَأَلَ:هَل یَجوزُ أن یُدیرَ السُّبحَةَ بِیَدِهِ الیَسارِ إذا سَبَّحَ،أو لا یَجوزُ؟

فَأَجابَ علیه السلام:یَجوزُ ذلِکَ وَالحَمدُ للّهِ ِ رَبِّ العالَمینَ.

17/690 وسَأَلَ فَقالَ:رُوِیَ عَنِ الفَقیهِ علیه السلام فی بَیعِ الوُقوفِ خَبَرٌ مَأثورٌ:إذا کانَ الوَقفُ عَلی قَومٍ بِأَعیانِهِم وأَعقابِهِم،فَاجتَمَعَ أهلُ الوَقفِ عَلی بَیعِهِ وکانَ ذلِکَ أصلَحَ لَهُم أن یَبیعوهُ،وهَل یَجوزُ أن یُشتَری مِن بَعضِهِم إن لَم یَجتَمِعوا کُلُّهُم عَلَی البَیعِ،أم لا یَجوزُ إلّاأن یَجتَمِعوا کُلُّهُم عَلی ذلِکَ؟وعَنِ الوَقفِ الَّذی لا یَجوزُ بَیعُهُ؟

فَأَجابَ علیه السلام:إذا کانَ الوَقفُ عَلی إمامِ المُسلِمینَ فَلا یَجوزُ بَیعُهُ،وإن کانَ عَلی قَومٍ مِنَ المُسلِمینَ فَلیَبِع کُلُّ قَومٍ ما یَقدِرونَ عَلی بَیعِهِ مُجتَمِعینَ ومُتَفَرِّقینَ إن شاءَ اللّهُ.

18/690 وسَأَلَ:هَل یَجوزُ لِلمُحرِمِ أن یُصَیِّرَ عَلی إبطِهِ المَرتَکَ (1)أوِ التّوتیا (2)لِریحِ العَرَقِ، أم لا یَجوزُ؟

ص:204


1- (1) .المَرتَکُ:ما یعالج به الصُّنَانُ [ وهو ذَفَر الإبط] وهو معرّب (المصباح المنیر:ص 567«مرتک»).
2- (2) .التُّوتیاء-بالمدِّ-کُحلٌ،وهو معربٌ (المصباح المنیر:ص 78« [1]توت»).

نیست و آنچه عمل می شود،این است که گونۀ راستش را بر قبر می نهد؛و امّا نماز،در پشت قبر خوانده می شود و قبر را جلوی خود قرار دهد و جایز نیست که پیش رو و یا راست و چپِ مدفون در قبر خوانده شود؛زیرا نه بر امام پیشی می گیرند و نه هم تراز او می ایستند».

[15/690] سؤال کرده بود:آیا جایز است نمازگزار در نماز واجب و یا نافله،تسبیح را در دستش بچرخاند؟

جواب آمده بود:«اگر بیم فراموشی و اشتباه دارد،جایز است».

[16/690] سؤال کرده بود:آیا جایز است هنگام تسبیح گفتن [در نمازی مانند نماز جعفر طیّار] تسبیح را با دست چپش بچرخاند،یا جایز نیست؟

جواب آمده بود:«این،جایز است و ستایش،ویژۀ خداوند،پروردگار جهانیان، است».

[17/690] سؤال کرده بود:حدیثی از فقیه علیه السلام در بارۀ فروختن وقف آمده است که اگر وقف،بر اشخاص معیّنی،اعم از خودشان و نسل آنها باشد و همۀ اهل وقف،بر فروش مال وقفی اتّفاق کنند و این برایشان بهتر و به مصلحت ایشان باشد،می توانند آن را بفروشند؟و آیا جایز است که اگر همگی بر فروش اتّفاق نکردند،سهم برخی خریده شود؟و یا جایز نیست،مگر آن که همۀ آنان بر فروش توافق کنند؟و وقفی که فروش آن جایز نیست، چیست؟

جواب آمده بود:«مالی که بر پیشوای مسلمانان وقف شده است،فروشش جایز نیست و اگر بر گروهی از مسلمانان وقف شده،هر کدام از آن افراد می توانند سهم خود را بفروشند،همه با هم باشند و یا جدا جدا،إن شاء اللّه».

[18/690] سؤال کرده بود:آیا برای مُحرم،جایز است که بر زیر بغلش،برای آن که بوی عرق ندهد،برخی دواها را مانند مرتک (1)و توتیا، (2)بمالد یا جایز نیست؟

جواب آمده بود:«این،جایز است و توفیق،از خداوند است».

ص:205


1- (1) .مرتک،مادّه ای است برای رفع بوی زیر بغل.
2- (2) .توتیا،سنگ سرمه است.

فَأَجابَ علیه السلام:یَجوزُ ذلِکَ وبِاللّهِ التَّوفیقُ.

19/690 وسَأَلَ:عَنِ الضَّریرِ إذا اشهِدَ فی حالِ صِحَّتِهِ عَلی شَهادَةٍ،ثُمَّ کُفَّ بَصَرُهُ ولا یَری خَطَّهُ فَیَعرِفَهُ،هَل تَجوزُ شَهادَتُهُ أم لا؟وإن ذَکَرَ هذا الضَّریرُ الشَّهادَةَ،هَل یَجوزُ أن یَشهَدَ عَلی شَهادَتِهِ أم لا یَجوزُ؟

فَأَجابَ علیه السلام:إذا حَفِظَ الشَّهادَةَ وحَفِظَ الوَقتَ،جازَت شَهادَتُهُ.

20/690 وسَأَلَ:عَنِ الرَّجُلِ یوقِفُ ضَیعَةً أو دابَّةً ویُشهِدُ عَلی نَفسِهِ بِاسمِ بَعضِ وُکَلاءِ الوَقفِ،ثُمَّ یَموتُ هذَا الوَکیلُ أو یَتَغَیَّرُ أمرُهُ ویَتَوَلّی غَیرُهُ،هَل یَجوزُ أن یَشهَدَ الشّاهِدُ لِهذَا الَّذی اقیمَ مَقامَهُ،إذا کانَ أصلُ الوَقفِ لِرَجُلٍ واحِدٍ أم لا یَجوزُ ذلِکَ؟

فَأَجابَ علیه السلام:لا یَجوزُ ذلِکَ (1)،لِأَنَّ الشَّهادَةَ لَم تَقُم لِلوَکیلِ وإنَّما قامَت لِلمالِکِ،وقَد قالَ اللّهُ تَعالی: «وَ أَقِیمُوا الشَّهادَةَ لِلّهِ» 2 .

21/690 وسَأَلَ:عَنِ الرَّکعَتَینِ الأَخیرَتَینِ قَد کَثُرَت فیهِمَا الرِّوایاتُ،فَبَعضٌ یَروی:أنَّ قِراءَةَ الحَمدِ وَحدَها أفضَلُ،وبَعضٌ یَروی:أنَّ التَّسبیحَ فیهِما أفضَلُ،فَالفَضلُ لِأَیِّهِما؛لِنَستَعمِلَهُ؟

فَأَجابَ علیه السلام:قَد نَسَخَت قِراءَةُ امِّ الکِتابِ فی هاتَینِ الرَّکعَتَینِ التَّسبیحَ،وَالَّذی نَسَخَ التَّسبیحَ قَولُ العالِمِ علیه السلام:کُلُّ صَلاةٍ لا قِراءَةَ فیها فَهِیَ خِداجٌ (2)إلّالِلعَلیلِ،أو مَن یَکثُرُ عَلَیهِ السَّهوُ فَیَتَخَوَّفُ بُطلانَ الصَّلاةِ عَلَیهِ.

22/690 وسَأَلَ فَقالَ:یُتَّخَذُ عِندَنا رُبُّ (3)الجَوزِ لِوَجَعِ الحَلقِ وَالبَحبَحَةِ،یُؤخَذُ الجَوزُ

ص:206


1- (1) .فی بحار الأنوار:ج 101 ص 303 [1]وسائل الشیعة:ج 18 ص 234 ح 1 ( [2]غیر ذلک).
2- (3) .خَدَجَ الصلاة: [3]إذا نقصها،ومعناه أتی بها غیر کاملة (المصباح المنیر:ص 164«خدج»).
3- (4) .الرُبُّ:دِبس الرطب إذا طبخ،ومنه رُبّ التوت ورُبُّ التفّاح...(مجمع البحرین:ج 2 ص 644«ربب»).

[19/690] سؤال کرده بود:اگر نابینایی را پیش از نابینا شدن برای گواهی بر چیزی حاضر کنند و سپس نابینا شود و نتواند دست خطّ خود را ببیند و بشناسد،آیا گواهی دادنش جایز است یا نه؟و اگر این نابینا،گواهی قبلی خود را به یاد آورد،آیا جایز است که بر آن،شهادت دهد یا نه؟

جواب آمده بود:«هنگامی که گواهی و زمان را به یاد داشته باشد،گواهی اش جایز است».

[20/690] سؤال کرده بود:مردی مزرعه یا مَرکبی را وقف می کند و برای [سپردن] این وقف به یکی از وکیلان وقف،شاهد می گیرد.سپس این وکیل می میرد و یا حالش دگرگون [و تباه] می شود و کس دیگری سرپرستی وقف را به عهده می گیرد.آیا جایز است شاهد برای این فرد جای گزین،شهادت دهد؟یا جایز نیست،در حالی که می دانیم اصل وقف برای یک نفر است [و این دو فقط وکیل های اویند]؟

جواب آمده بود:«جایز نیست؛زیرا شاهد برای وکیل نیامده بود؛بلکه شاهد مالک بود، و خداوند متعال فرموده است: «و شهادت را برای خدا به پا دارید» ». (1)

[21/690] سؤال کرده بود:احادیث متعدّدی در بارۀ رکعت سوم و چهارم نماز است که برخی، خواندن سورۀ حمد را (بدون سوره)،در آن بهتر می بینند و برخی می گویند:تسبیحات اربعه در آن دو رکعت،بهتر است.حال کدام یک فضیلت دارد تا آن را بخوانیم؟

جواب آمده بود:«[حدیثِ] خواندن سورۀ حمد در این دو رکعت،[بهتر بودن قرائتِ] تسبیحات اربعه را نَسخ کرد.حدیثِ ناسخ،این سخن عالم علیه السلام است:«هر نمازی که قرائت [حمد] در آن نباشد،ناقص است،مگر برای بیمار یا کسی که فراموشکار است و بیم آن دارد که [به دلیل مشابهت رکعات،] اشتباه کند و نمازش باطل شود».

[22/690] سؤال کرده بود:در آبادی ما،برای گلودرد و گرفتگی صدا،رُبّ گردو درست می کنند،به این گونه که گردوی تازه را قبل از سفت شدن می گیرند و خوب

ص:207


1- (1) .در نسخۀ وسائل الشیعة و بحار الأنوار،«لا یَجوزُ غَیرُ ذلکَ»آمده که معنایش،جواز شهادت بر مسئله می شود و این با فقه و نیز استدلال به این که شاهد برای وکیل نبوده که با مردن و برکناری اش،شهادت از میان برود و همچنین استشهاد به آیه که ترغیب به شهادت دادن است،سازگارتر می نماید.(م)

الرَّطبُ مِن قَبلِ أن یَنعَقِدَ ویُدَقُّ دَقّاً ناعِماً،ویُعصَرُ ماؤُهُ ویُصَفّی ویُطبَخُ عَلَی النِّصفِ ویُترَکُ یَوماً ولَیلَةً ثُمَّ یُنصَبُ عَلَی النّارِ،ویُلقی عَلی کُلِّ سِتَّةِ أرطالٍ مِنهُ رِطلُ عَسَلٍ ویُغلی ویُنزَعُ رَغوَتُهُ،ویُسحَقُ مِنَ النّوشادُرِ (1)وَالشَّبِّ الیَمانِیِّ مِن کُلِّ واحِدَةٍ نِصفُ مِثقالٍ ویُدافُ (2)بِذلِکَ الماءُ،ویُلقی فیهِ دِرهَمُ زَعفَرانٍ مَسحوقٍ،ویُغلی ویُؤخَذُ رَغوَتُهُ،ویُطبَخُ حَتّی یَصیرَ مِثلَ العَسَلِ ثَخیناً،ثُمَّ یُنزَلُ عَنِ النّارِ ویَبرُدُ ویُشرَبُ مِنهُ، فَهَل یَجوزُ شُربُهُ أم لا؟

فَأَجابَ علیه السلام:إذا کانَ کَثیرُهُ یُسکِرُ أو یُغَیِّرُ،فَقَلیلُهُ وکَثیرُهُ حَرامٌ،وإن کانَ لا یُسکِرُ فَهُوَ حَلالٌ.

23/690 وسَأَلَ:عَنِ الرَّجُلِ یَعرِضُ لَهُ الحاجَةُ مِمّا لا یَدری أن یَفعَلَها أم لا،فَیَأخُذُ خاتَمَینِ فَیَکتُبُ فی أحَدِهِما:(نَعَم افعَل) وفِی الآخَرِ:(لا تَفعَل) فَیَستَخیرُ اللّهَ مِراراً، ثُمَّ یَری فیهِما،فَیُخرِجُ أحَدَهُما فَیَعمَلُ بِما یَخرُجُ،فَهَل یَجوزُ ذلِکَ أم لا؟وَالعامِلُ بِهِ وَالتّارِکُ لَهُ أهُوَ مِثلُ الاِستِخارَةِ أم هُوَ سِوی ذلِکَ؟

فَأَجابَ علیه السلام:الَّذی سَنَّهُ العالِمُ علیه السلام فی هذِهِ الاِستِخارَةُ بِالرُّقاعِ وَالصَّلاةِ. (3)

24/690 وسَأَلَ:عَن صَلاةِ جَعفَرِ بنِ أبی طالِبٍ علیه السلام فی أیِّ أوقاتِها أفضَلُ أن تُصَلّی فیهِ؟ وهَل فیها قُنوتٌ؟وإن کانَ فَفی أیِّ رَکعَةٍ مِنها؟

فَأَجابَ علیه السلام:أفضَلُ أوقاتِها صَدرُ النَّهارِ مِن یَومِ الجُمُعَةِ،ثُمَّ فی أیِّ الأَیّامِ شِئتَ،

ص:208


1- (1) .النُوشادر:مادّةٌ قلویة ذات طعم حاد (فارسیّة) (المنجد:ص 808«نشد»).
2- (2) .دافَهُ یَدوفُهُ:إذا خلطه (لسان العرب:ج 9 ص 108« [1]داف»).
3- (3) .الاستخارة بالصلاة تعنی أداء رکعتین من الصلاة و طلب الخیر من الله،و استخارة ذات الرقاع تعنی کتابة«افعل»و«لا تفعل»فی عدة ورقات و أکملها ثلاث ورقات«افعل»و ثلاث ورقات«لا تفعل»فی ست ورقات،و استخراج کل واحدة منها و العمل طبق غالبیة الورقات المستخرجة بین خمس ورقات کحد أقصی.

می سایند و آبش را گرفته،صاف می کنند و آن را می پزند تا نیمی از آب آن،بخار شود و یک شبانه روز،آن را رها می کنند و سپس روی آتش می گذارند و به نسبت یک ششم، عسل رویش می ریزند و آن را می جوشانند و کفَش را می گیرند و نشادر (1)و زاج یمانی را می سایند و نیم مثقال از هر یک را با آن آب مخلوط می کنند و به وزن یک درهم،زعفرانِ ساییده شده در آن می ریزند و آن را می جوشانند و کف آن را می گیرند و آن را به اندازه ای می پزند تا مانند عسل سفت شود.آن گاه آن را از روی آتش بر می دارند و سردش می کنند و از آن می نوشند.آیا نوشیدن آن،جایز است؟

جواب آمده بود:«اگر مقدار فراوان آن،مست یا حالت انسان را دگرگون کند،کم و زیاد آن،حرام است و اگر مست نکند،حلال است».

[23/690] سؤال کرده بود:کسی که برایش کاری پیش آید و نداند چه کند و [برای رفع سرگردانی،] دو مُهر بر می دارد و در یکی کلمۀ«بکن»و در دیگری«نکن»می نویسد و چندین بار از خدا طلب خیر می کند و سپس به آن دو می نگرد و یکی را بیرون می کشد و به هر چه آمد،عمل می کند،آیا این کار،جایز است یا نه؟و آیا عمل کننده و یا عمل نکننده به آنچه بیرون آمده،مانند کسی است که استخاره کرده است،یا مانند آن نیست؟

جواب آمده بود:«سنّتی که عالِم علیه السلام در این موقعیت ها بنا نهاده است،استخاره با برگه ها و نماز استخاره است». (2)

[24/690] سؤال کرده بود:بهترین وقت برای خواندن نماز جعفر بن ابی طالب کدام است؟آیا قنوت دارد؟اگر دارد،در چه رکعتی بخواند؟

جواب آمده بود:«بهترین وقت آن،آغاز روز جمعه است و پس از آن،هر روزی که خواستی و در هر زمان از شب و روز که خواندی،جایز است و دو قنوت دارد:در رکعت دوم،پیش از رکوع و در رکعت چهارم پس از رکوع».

ص:209


1- (1) .ملحی است جامد از ترکیب جوهرفک و دارای طعم زننده (لغتنامه دهخدا).
2- (2) .استخاره با نماز،یعنی خواندن دو رکعت نماز و طلب خیر از خداوند،و استخارۀ ذات رقاع،یعنی نوشتن«بکن»و«نکن»در چند برگه که کامل ترین آن،سه«بکن»و سه«نکن»در شش برگه و در آوردن یک یک آنها و رفتار و عمل مطابق اکثریت برگه های خارج شده در میان حدّ اکثر پنج برگه است ر.ک:ج 6 ص 327 (پژوهشی درباره استخاره های منسوب به امام زمان علیه السلام ).

وأَیَّ وَقتٍ صَلَّیتَها مِن لَیلٍ أو نَهارٍ فَهُوَ جائِزٌ،وَالقُنوتُ فیها مَرَّتانِ:فِی الثّانِیَةِ قَبلَ الرُّکوعِ،وفِی الرّابِعَةِ بَعدَ الرُّکوعِ.

25/690 وسَأَلَ:عَنِ الرَّجُلِ یَنوی إخراجَ شَیءٍ مِن مالِهِ وأَن یَدفَعَهُ إلی رَجُلٍ مِن إخوانِهِ ثُمَّ یَجِدُ فی أقرِبائِهِ مُحتاجاً،أیَصرِفُ ذلِکَ عَمَّن نَواهُ لَهُ إلی قَرابَتِهِ؟

فَأَجابَ علیه السلام:یَصرِفُهُ إلی أدناهُما وأَقرَبِهِما مِن مَذهَبِهِ،فَإِن ذَهَبَ إلی قَولِ العالِمِ علیه السلام:«لا یَقبَلُ اللّهُ الصَّدَقَةَ وذو رَحِمٍ مُحتاجٍ»فَلیَقسِم بَینَ القَرابَةِ وبَینَ الَّذی نَوی حَتّی یَکونَ قَد أخَذَ بِالفَضلِ کُلِّهِ.

26/690 وسَأَلَ:فَقالَ:اِختَلَفَ أصحابُنا فی مَهرِ المَرأَةِ.فَقالَ بَعضُهُم:إذا دَخَلَ بِها سَقَطَ عَنهُ المَهرُ ولا شَیءَ عَلَیهِ.وقالَ بَعضُهُم:هُوَ لازِمٌ فِی الدُّنیا وَالآخِرَةِ،فَکَیفَ ذلِکَ ومَا الَّذی یَجِبُ فیهِ؟

فَأَجابَ علیه السلام:إن کانَ عَلَیهِ بِالمَهرِ کِتابٌ فیهِ ذِکرُ دَینٍ فَهُوَ لازِمٌ لَهُ فِی الدُّنیا وَالآخِرَةِ،وإن کانَ عَلَیهِ کِتابٌ فیهِ ذِکرُ الصَّداقِ سَقَطَ إذا دَخَلَ بِها،وإن لَم یَکُن عَلَیهِ کِتابٌ،فَإِذا دَخَلَ بِها سَقَطَ باقِی الصَّداقِ. (1)

27/690 وسَأَلَ فَقالَ:رُوِیَ لَنا عَن صاحِبِ العَسکَرِ علیه السلام أنَّهُ سُئِلَ عَنِ الصَّلاةِ فِی الخَزِّ الَّذی یُغَشُّ بِوَبَرِ الأَرانِبِ؟فَوَقَّعَ:یَجوزُ،ورُوِیَ عَنهُ أیضاً:أنَّهُ لا یَجوزُ.فَأَیُّ الخَبَرَینِ نَعمَلُ بِهِ؟

فَأَجابَ علیه السلام:إنَّما حُرِّمَ فی هذِهِ الأَوبارِ وَالجُلودِ،فَأَمَّا الأَوبارُ وَحدَها فَکُلٌّ حَلالٌ.

ص:210


1- (1) .و یمکن تسویغ هذه الروایة استناداً إلی سیرة المسلمین فی ذلک الوقت.فقد کانوا یرسلون قسماً من المهر،قبل الدخول،بناء علی إرشادات القرآن و سنّة النبی (صلی الله علیه و آله)،و کانوا یسلّمون المرأة بقیة المهر بعد الزفاف و الدخول،و لذلک فقد کان الدخول علامة عامة علی دفع کل المهر أو قسم منه.

[25/690] سؤال کرده بود:کسی قصد دارد بخشی از دارایی اش را به یکی از برادران دینی اش بدهد،که یکی از خویشانش را نیازمند می یابد.آیا آن را به جای کسی که نیّت کرده، می تواند به خویشاوندش برساند؟

جواب آمده بود:«آن را به کسی بدهد که باور دینی نزدیک تری به او دارد،و اگر می خواهد به این سخن عالِم علیه السلام عمل کند که:"خداوند،صدقه را از کسی که خویشاوندِ نیازمند دارد،نمی پذیرد"،آن دارایی را میان خویشاوند و کسی که نیّت کرده بود،قسمت کند تا همۀ فضیلت را دریابد».

[26/690] سؤال کرده بود:یاران ما در مَهر زن،اختلاف کرده اند.برخی می گویند:اگر با او آمیزش کرده است،مهر از او ساقط شده است و چیزی به عهدۀ او نیست.برخی نیز می گویند:مَهر در دنیا و آخرت به گردن اوست.حکم چیست و چه چیزی در آن واجب است؟

جواب آمده بود:«اگر در نوشته ای که در برابر شوهر دارد،مَهر به عنوان بدهی ذکر شده،آن در دنیا و آخرت به عهدۀ اوست و اگر نوشته ای علیه شوهر دارد که مَهر را با همان عنوان مَهر در آن نوشته است،اگر شوهرش با او آمیزش کرده باشد،دیگر طلبی ندارد و پرداخت [مجدّد مَهر] به عهدۀ شوهر نیست و اگر زن هیچ نوشته ای علیه شوهر ندارد،پس از آمیزش،بقیّۀ مهر هم [از گردن شوهر] ساقط می شود». (1)

[27/690] سؤال کرده بود:برای ما روایت شده است که در بارۀ نماز خواندن در لباس خز که با کرک خرگوش آمیخته شده،از امام هادی علیه السلام پرسیدند و ایشان نوشت:«جایز است»و نیز از ایشان روایت شده است که«جایز نیست».به کدام حدیث،عمل کنیم؟

جواب آمده بود:«تنها در کرک هایی که همراه پوست است،حرام شده و امّا همۀ کرک ها به تنهایی،حلال اند و یکی از عالمان هم که از معنای این سخن صادق علیه السلام (2):"در روباه و خرگوش نمی توان نماز خواند و نیز در پارچه های مانند آن" پرسید،[امام علیه السلام ]

ص:211


1- (1) .توجیه این حدیث با توجّه به سیرۀ مسلمانان در آن روزگار،ممکن است.آنان به راه نمایی قرآن و سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله،پیش از آمیزش،بخشی از مهریّه را برای زن می فرستادند و پس از عروسی و آمیزش،بقیّۀ آن را به زن می دادند.از این رو،آمیزش،یک نشانۀ عمومی برای پرداخت همه یا بخشی از مَهر بود.
2- (2) .بنا بر نسخۀ«سئل»به صورت مجهول،ترجمه چنین می شود:و از یکی از عالمان (امام عصر علیه السلام ) در بارۀ گفتۀ امام صادق علیه السلام پرسیده شد.

وقَد سَأَلَ بَعضُ العُلَماءِ عَن مَعنی قَولِ الصّادِقِ علیه السلام:لا یُصَلّی فِی الثَّعلَبِ ولا فِی الأَرنَبِ،ولا فِی الثَّوبِ الَّذی یَلیهِ،فَقالَ علیه السلام:إنَّما عَنَی الجُلودَ دونَ غَیرِها.

28/690 وسَأَلَ (1)فَقالَ:یُتَّخَذُ بِأَصفَهانَ ثِیابٌ عُنّابِیَّةٌ عَلی عَمَلِ الوَشیِ مِن قَزٍّ وإبریسَمٍ، هَل تَجوزُ الصَّلاةُ فیها أم لا؟

فَأَجابَ علیه السلام:لا تَجوزُ الصَّلاةُ إلّافی ثَوبٍ سَداهُ أو لَحمَتُهُ قُطنٌ أو کَتّانٌ.

29/690 وسَأَلَ:عَنِ المَسحِ عَلَی الرِّجلَینِ وبِأَیِّهِما یَبدَأُ؟بِالیَمینِ،أو یَمسَحُ عَلَیهِما جَمیعاً مَعاً؟

فَأَجابَ علیه السلام:یَمسَحُ عَلَیهِما جَمیعاً مَعاً،فَإِن بَدَأَ بِإِحداهُما قَبلَ الاُخری فَلا یَبتَدِئُ إلّا بِالیَمینِ.

30/690 وسَأَلَ:عَن صَلاةِ جَعفَرٍ فِی السَّفَرِ،هَل یَجوزُ أن تُصَلّی أم لا؟

فَأَجابَ علیه السلام:یَجوزُ ذلِکَ.

31/690 وسَأَلَ:عَن تَسبیحِ فاطِمَةَ علیها السلام:مَن سَها فَجازَ التَّکبیرَ أکثَرَ مِن أربَعٍ وثَلاثینَ،هَل یَرجِعُ إلی أربَعٍ وثَلاثینَ أو یَستَأنِفُ،وإذا سَبَّحَ تَمامَ سَبعَةٍ وسِتّینَ هَل یَرجِعُ إلی سِتَةٍ وسِتّین أو یَستَأنِفُ،ومَا الَّذی یَجِبُ فی ذلِکَ؟

فَأَجابَ علیه السلام:إذا سَها فِی التَّکبیرِ حَتّی تَجاوَزَ أربَعَاً وثَلاثینَ،عادَ إلی ثَلاثٍ وثَلاثینَ ویَبنی عَلَیها،وإذا سَها فِی التَّسبیحِ فَتَجاوَزَ سَبعاً وسِتّینَ تَسبیحَةً عادَ إلی سِتَّةٍ وسِتّینَ وبَنی عَلَیها،فَإِذا جاوَزَ التَّحمیدَ مِئَةً فَلا شَیءَ عَلَیهِ. (2)

ص:212


1- (1) .خ ل:سُئل.
2- (2) .تتطابق هذه الروایة مع الروایات التی اعتبرت ذکر سبحان الله مقدماً علی ذکر الحمدلله.

فرمود:"مقصود،در پوست آن دو است،نه غیر آن مانند کرک"».

[28/690] سؤال کرده بود:در اصفهان،پارچه های نقش و نگاردار عنّابی رنگی با ابریشم و حریر می بافند.آیا نماز در آن،جایز است یا نه؟

جواب آمده بود:«نماز،تنها در پارچه هایی که تار و پود آنها پنبه یا کتان باشد، جایز است».

[29/690] سؤال کرده بود:در مسح پاها،کدام را مقدّم کند؟راست را و یا هر دو را با هم مسح کند؟

جواب آمده بود:«هر دو پا را با هم مسح کند و اگر به یکی پیش از دیگری آغاز کرد،جز راست را مقدّم ندارد».

[30/690] سؤال کرده بود:آیا جایز است در مسافرت،نماز جعفر طیّار خواند؟

جواب آمده بود:«جایز است».

[31/691] سؤال کرده بود:آیا اگر کسی اشتباه کرد و تکبیر را در تسبیحات فاطمه علیها السلام، بیش از سی و چهار مرتبه گفت،آیا به شمارۀ سی و چهارم باز گردد [و بدان اکتفا کند] و یا از نو آغاز کند؟و هنگامی که شصت و هفتمین ذکر تسبیح را گفت،به شصت و ششمین باز گردد [و بدان اکتفا کند]،یا از نو آغاز کند؟و چه کاری در این میان لازم است؟

جواب آمده بود:«اگر هنگام "اللّه أکبر" گفتن،اشتباه کرد و از سی و چهار گذشت، به سی و سه باز می گردد و بر آن بنا می نهد و اگر در "سبحان اللّه" گفتن،از شصت و هفت گذشت،به شصت و شش باز می گردد و بر آن بنا می نهد و چون با گفتن "الحمد للّه" از صد گذشت،کاری به عهدۀ او نیست» (1). (2)

ص:213


1- (1) .الاحتجاج:ج 2 ص 579 ح 357، [1]بحار الأنوار:ج 53 ص 162 ح 4. [2]
2- (2) .این حدیث مطابق با احادیثی است که ذکر«سبحان اللّه»،را مقدّم بر ذکر«الحمد للّه»دانسته اند (ر.ک:شناخت نامۀ نماز:ص 491«چگونگی تسبیح فاطمه علیها السلام»).(م)

691.الغیبة للطوسی: مِن کِتابٍ آخَرَ (1):فَرَأیُکَ أدامَ اللّهُ عِزَّکَ فی تَأَمُّلِ رُقعَتی،وَالتَّفَضُّلِ بِما یُسَهِّلُ لِاُضیفَهُ إلی سائِرِ أیادیکَ عَلَیَّ،وَاحتَجتُ أدامَ اللّهُ عِزَّکَ أن تَسأَلَ لی بَعضَ 1/691 الفُقَهاءِ عَنِ المُصَلّی إذا قامَ مِنَ التَّشَهُّدِ الأَوَّلِ لِلرَّکعَةِ الثّالِثَةِ،هَل یَجِبُ عَلَیهِ أن یُکَبِّرَ؟فَإِنَّ بَعضَ أصحابِنا قالَ:لا یَجِبُ عَلَیهِ التَّکبیرُ،ویُجزیهِ أن یَقولَ:بِحَولِ اللّهِ وقُوَّتِهِ أقومُ وأَقعُدُ.

الجَوابُ:قالَ:إنَّ فیهِ حَدیثَینِ،أمّا أحَدُهُما فَإِنَّهُ إذَا انتَقَلَ مِن حالَةٍ إلی حالَةٍ اخری فَعَلَیهِ تَکبیرٌ،وأَمَّا الآخَرُ فَإِنَّهُ رُوِیَ أنَّهُ إذا رَفَعَ رَأسَهُ مِنَ السَّجدَةِ الثّانِیَةِ فَکَبَّرَ، ثُمَّ جَلَسَ ثُمَّ قامَ فَلَیسَ عَلَیهِ لِلقِیامِ بَعدَ القُعودِ تَکبیرٌ،وکَذلِکَ التَّشَهُّدُ الأَوَّلُ،یَجری هذَا المَجری،وبِأَیِّهِما أخَذتَ مِن جِهَةِ التَّسلیمِ کانَ صَواباً.

2/691 وعَنِ الفَصِّ الخُماهَنِ (2)،هَل تَجوزُ فیهِ الصَّلاةُ إذا کانَ فی إصبَعِهِ؟

الجَوابُ:فیهِ کَراهَةٌ أن یُصَلِّیَ فیهِ،وفیهِ إطلاقٌ،وَالعَمَلُ عَلَی الکَراهِیَةِ.

3/691 وعَن رَجُلٍ اشتَری هَدیاً لِرَجُلٍ غائِبٍ عَنهُ،وسَأَلَهُ أن یَنحَرَ عَنهُ هَدیاً بِمِنیً،فَلَمّا أرادَ نَحرَ الهَدیِ نَسِیَ اسمَ الرَّجُلِ،ونَحَرَ الهَدیَ ثُمَّ ذَکَرَهُ بَعدَ ذلِکَ،أیَجزی عَنِ الرَّجُلِ أم لا؟

الجَوابُ:لا بَأسَ بِذلِکَ وقَد أجزَأَ عَن صاحِبِهِ.

4/691 وعِندَنا حاکَةٌ مَجوسٌ یَأکُلونَ المَیتَةَ ولا یَغتَسِلونَ مِنَ الجَنابَةِ،ویَنسِجونَ لَنا ثِیاباً،فَهَل تَجوزُ الصَّلاةُ فیها (مِن) قَبلِ أن تُغسَلَ؟

الجَوابُ:لا بَأسَ بِالصَّلاةِ فیها.

ص:214


1- (1) .یستفاد من الاحتجاج، [1]هذا کتاب آخر للحمیری وسندهما واحد معتبر.
2- (2) .الخُماهن:کلمة فارسیة،قالوا:حجر أسود یمیل إلی الحُمرة،فالظاهر أنّه الحدید الصینی،وقیل:سواد وبیاض (غریب الحدیث:ج 1 ص 444« [2]خما»).

691.الغیبة ،طوسی-در نقل نوشته ای دیگر (1)-:[سؤال:] خداوند،عزّتت را مستدام بدارد ! نوشته ام را ببین و نظرت را به بنده بگو و با تفضّل و احسانت،کارم را آسان کن تا این نیکی ات را نیز بر دیگر نیکی هایت به من،بیفزایم.خداوند،عزّتت را مستدام گرداند! نیاز [1/691] پیدا کرده ام که از یکی از فقیهان در بارۀ نمازگزاری بپرسی که چون از تشهّد اوّل و برای رکعت سوم بر می خیزد،آیا واجب است که تکبیر بگوید؟برخی یاران ما می گویند:تکبیر بر او واجب نیست و همین که بگوید:«بِحَولِ اللّهِ وَ قُوَّته أقومُ وَ أقعُد؛به نیرو و قدرت خدا بر می خیزم و می نشینم»،کافی است.

جواب:او فرمود:«در این باره دو حدیث است.یک حدیث،این است که اگر از حالتی به حالت دیگر منتقل شد،تکبیر بگوید و حدیث دیگر،آن است که چون سرش را از سجدۀ دوم برداشت و تکبیر گفت و سپس نشست،برای برخاستن پس از این نشستن، تکبیری نیست و این برای تشهّد اوّل هم به همین گونه است و از سر تسلیم،به هر یک از حدیث ها عمل کنی،درست و کافی است».

[2/691] سؤال:آیا می شود با انگشتری که نگین آن از خُماهَن (2)است،نماز خواند؟

جواب:«در حالی که چنین انگشتری را به دست دارد،نماز کراهت دارد؛امّا جایز و آزاد است و تنها مکروه است».

[3/691] سؤال:مردی برای فردی غایب که از وی خواسته است در مِنا برایش قربانی کند، گوسفندی می خرد؛امّا هنگامی که می خواهد قربانی را ذبح کند،نام آن فرد را فراموش می کند و قربانی را ذبح می کند و پس از آن،یادش می آید.آیا این قربانی برای سفارش دهنده کفایت می کند؟

جواب:«اشکالی ندارد و از صاحبش کفایت می کند».

[4/691] سؤال:نزد ما بافندگان مجوسی هستند که گوشت مردار می خورند و غسل جنابت نمی کنند و برای ما لباس می بافند.آیا پیش از شستن این لباس ها جایز است در آنها

ص:215


1- (1) .از نقل الاحتجاج استفاده می شود که این نامۀ دیگری از حِمیَری است و سند،یکی است.از این رو،حدیث ازنظر سند،معتبر است.
2- (2) .خماهن،سنگی سیاه متمایل به سرخ است و به احتمال فراوان،همان آهن چینی است.

5/691 وعَنِ المُصَلّی یَکونُ فی صَلاةِ اللَّیلِ فی ظُلمَةٍ،فَإِذا سَجَدَ یَغلَطُ بِالسَّجّادَةِ ویَضَعُ جَبهَتَهُ عَلی مِسحٍ أو نَطعٍ،فَإِذا رَفَعَ رَأسَهُ وَجَدَ السَّجّادَةَ،هَل یَعتَدُّ بِهذِهِ السَّجدَةِ أم لا یَعتَدُّ بِها؟

الجَوابُ:ما لَم یَستَوِ جالِساً فَلا شَیءَ عَلَیهِ فی رَفعِ رَأسِهِ لِطَلَبِ الخُمرَةِ (1).

6/691 وعَنِ المُحرِمِ یَرفَعُ الظِّلالَ،هَل یَرفَعُ خَشَبَ العَمّارِیَةِ أوِ الکَنیسَةِ (2)،ویَرفَعُ الجَناحَینِ (3)أم لا؟

الجَوابُ:لا شَیءَ عَلَیهِ فی تَرکِهِ وجَمیعِ الخَشَبِ.

7/691 وعَنِ المُحرِمِ یَستَظِلُّ مِنَ المَطَرِ بِنَطعٍ أو غَیرِهِ حَذَراً عَلی ثِیابِهِ وما فی مَحمِلِهِ أن یَبتَلَّ،فَهَل یَجوزُ ذلِکَ؟

الجَوابُ:إذا فَعَلَ (ذلِکَ) فِی المَحمِلِ فی طَریقِهِ فَعَلَیهِ دَمٌ.

8/691 و 9وَالرَّجُلُ یَحُجُّ عَن اجرَةٍ، (4)هَل یَحتاجُ أن یَذکُرَ الَّذی حَجَّ عَنهُ عِندَ عَقدِ إحرامِهِ أم لا؟وهَل یَجِبُ أن یَذبَحَ عَمَّن حَجَّ عَنهُ وعَن نَفسِهِ،أم یُجزیهِ هَدیٌ واحِدٌ؟

الجَوابُ:یَذکُرُهُ،وإن لَم یَفعَل فَلا بَأسَ. (5)

10/691 وهَل یَجوزُ لِلرَّجُلِ أن یُحرِمَ فی کِساءِ خَزٍّ (6)أم لا؟

الجَوابُ:لا بَأسَ بِذلِکَ،وقَد فَعَلَهُ قَومٌ صالِحونَ.

ص:216


1- (1) .الخُمرةُ:سجّادة صغیرة تُعمل من سعف النحل وتزمّل بالخیوط (مجمع البحرین:ج 1 ص 553«خمر»).
2- (2) .هی شیء یغرز فی المحمل أو الرحل ویلقی علیه ثوب یستظلّ به الراکب ویستتر به (مجمع البحرین:ج 4 ص100« [1]کنس»).
3- (3) .الجناحان،تعبیر مجازی و جمیل عن المظلتین المتقدمین الجانبیتین للهودج.
4- (4) .فی الاحتجاج:« [2]أحد»بدل«اُجرة».
5- (5) .لم یقع الجواب عن المسألة الثانیة ولکن جاء فی الاحتجاج [3]وبحار الأنوار:ج 98 ص 115 [4]عن الاحتجاج: [5]لابدّ أن یذکر الرجل وقد یجزی هدی واحد وإن لم یَفعل فلا بأسَ.
6- (6) .الخَزُّ:ثیاب تُنسَجُ من صوف وإبریسم (النهایة:ج 2 ص 28«خزز»).

نماز بخوانیم؟

جواب:«نماز خواندن در آنها،اشکالی ندارد».

[5/691] سؤال:نمازگزار در جای تاریکی،نماز شب می خواند.چون سجده می کند،در تشخیص سجّاده اشتباه می کند و پیشانی اش را بر زیرانداز پشمی یا چرمی می نهد و چون سرش را بلند می کند،سجّاده را می یابد.آیا این سجده را به شمار آورد،یا آن را به شمار نیاورد؟

جواب:«اگر صاف ننشیند،چیزی بر او در برداشتن سر برای یافتن جای سجده نیست».

[6/691] سؤال:مُحرم،سایه بان را بر می دارد.آیا لازم است چوب کجاوه و بالای محمل و دو بال (1)آن را هم بر دارد؟

جواب:«برای ترک این کار و بر نداشتن همۀ چوب ها،چیزی (کفّاره ای) به عهدۀ او نمی آید».

[7/691] سؤال:مُحرم،با تکّه ای چرم یا غیر آن،سایه بانی برای خود در برابر باران درست می کند تا مبادا لباس و بارهایش،خیس شوند.آیا این کار،جایز است؟

جواب:«اگر این کار را هنگامی که در کجاوه و در راه است،انجام دهد،باید یک گوسفند،قربانی کند».

[8/691 و 9] سؤال:مرد،حجّ استیجاری می کند.آیا نیاز است که هنگام احرام بستن،شخصی را که برایش حج می کند،نام ببرد؟و آیا واجب است که یک قربانی از کسی که برایش حج می کند،انجام دهد و یک قربانی هم از طرف خودش،یا یک قربانی،او را کفایت می کند؟

جواب:«او را یاد کند و اگر هم نکرد،اشکالی ندارد». (2)

[10/691] سؤال:آیا جایز است مرد در عبای پشمی،احرام ببندد یا نه؟

جواب:«اشکال ندارد،و افراد صالحی آن را انجام داده اند».

ص:217


1- (1) .دو بال،تعبیر مجازی و زیبایی از دو سایه بان پیش آمدۀ کناری کجاوه است.
2- (2) .در این جا جواب سؤال دوم نیامده است؛ولی در الاحتجاج آمده است:«باید او را یاد کند و یک قربانی برای هر دو (نایب و مَنوبٌ عنه) مُجزی است و اگر هم یاد نکرد،اشکالی ندارد».

11/691 وهَل یَجوزُ لِلرَّجُلِ أن یُصَلِّیَ وفی رِجلَیهِ بَطیطٌ (1)لا یُغَطِّی الکَعبَینِ أم لا یَجوزُ؟

الجَوابُ:جائِزٌ.

12/691 ویُصَلِّی الرَّجُلُ،ومَعَهُ فی کُمِّهِ أو سَراویلِهِ سِکّینٌ أو مِفتاحُ حَدیدٍ،هَل یَجوزُ ذلِکَ؟

الجَوابُ:جائِزٌ.

13/691 و(عَنِ) الرَّجُلِ یَکونُ مَعَ بَعضِ هؤُلاءِ ومُتَّصِلاً بِهِم،یَحُجُّ ویَأخُذُ عَلَی الجادَّةِ، ولا یُحرِمونَ هؤُلاءِ مِنَ المَسلَخِ،فَهَل یَجوزُ لِهذَا الرَّجُلِ أن یُؤَخِّرَ إحرامَهُ إلی ذاتِ عِرقٍ،فَیُحرِمَ مَعَهُم؛لِما یَخافُ الشُّهرَةَ،أم لا یَجوزُ أن یُحرِمَ إلّامِنَ المَسلَخِ؟ (2)

الجَوابُ:یُحرِمُ مِن میقاتِهِ ثُمَّ یَلبَسُ (الثِّیابَ) ویُلَبِّی فی نَفسِهِ،فَإِذا بَلَغَ إلی میقاتِهِم أظهَرَ.

14/691 وعَن لُبسِ النَّعلِ المَعطونِ (3)،فَإِنَّ بَعضَ أصحابِنا یَذکُرُ أنَّ لُبسَهُ کَریهٌ؟

الجَوابُ:جائِزٌ ذلِکَ،ولا بَأسَ بِهِ.

15/691 وعَنِ الرَّجُلِ مِن وُکَلاءِ الوَقفِ یَکونُ مُستَحِلاًّ لِما فی یَدِهِ،لا یَرِعُ (4)عَن أخذِ مالِهِ، رُبَّما نَزَلتُ فی قَریَةٍ وهُوَ فیها،أو أدخُلُ مَنزِلَهُ وقَد حَضَرَ طَعامُهُ فَیَدعونی إلَیهِ،فَإِن لَم آکُل مِن طَعامِهِ عادانی عَلَیهِ،وقالَ:فُلانٌ لا یَستَحِلُّ أن یَأکُلَ مِن طَعامِنا،فَهَل یَجوزُ لی أن آکُلَ مِن طَعامِهِ وأَتَصَدَّقُ بِصَدَقَةٍ؟وکَم مِقدارُ الصَّدَقَةِ؟

ص:218


1- (1) .قال اللیث:البَطیط بلُغة أهل العراق:رأس الخُفّ،یُلبس،وقال کراع:البطیط عند العامّة:خُفّ مقطوع،قَدَمٌ بلا ساق (تاج العروس:ج 10 ص 198« [1]بطط»).
2- (2) .المسلخ،بدایة وادی العقیق،میقات أهل العراق،و ذات العرق نهایته.(راجع:وسایل الشیعه:ج 11 ص 312). [2]
3- (3) .المَعطُونُ:المُنتِنُ والحذاء المصنوع من الجلد المدبوغ بالسرجین،أو فی الملح.(النهایة:ج 3 ص 258«عطن»).
4- (4) .الوَرِعُ:الرجلُ التّقیُّ،وقد وَرِعَ یرِعُ-بالکسر فیهما-(الصحاح:ج 3 ص 1296« [3]ورع»).

[11/691] سؤال:آیا جایز است مرد نماز بخواند،در حالی که نعلینی (سرپایی) به پا دارد که [پشت با و ساق ندارد و] بخش برآمدۀ پا را نمی پوشاند،یا جایز نیست؟

جواب:«جایز است».

[2/691] سؤال:مرد نماز می خواند،در حالی که چاقو یا کلید آهنی در آستین یا شلوارش دارد.

آیا این جایز است؟

جواب:«جایز است».

[13/691] سؤال:مردی با این جماعت اهل سنّت،مرتبط است.از راه اصلی به حج می رود [و در جادّه همراه آنان است].آنان از مسلخ،مُحرم نمی شوند.آیا برای این مرد،جایز است که احرامش را تا میقات«ذات عِرق»به تأخیر اندازد و همراه ایشان مُحرم شود،از بیم آن که مبادا انگشت نما گردد،یا جایز نیست که جز از مسلخ،مُحرم شود؟ (1)

جواب:«از میقاتش مُحرم می شود.سپس لباسش را می پوشد و نزد خود،تلبیه می گوید و چون به میقات آنان رسید،احرام و تلبیه را آشکار می کند».

[14/691] سؤال:به پا کردن کفشِ بدبو (2)چگونه است؟برخی یاران می گویند که زشت است.

جواب:«جایز است و اشکالی ندارد».

[15/691] سؤال:مردی از وکیلان وقف،آنچه را به دستش سپرده اند،حلال می شمرد و در برداشتن از آن تقوا را رعایت نمی کند و من گاه در روستایی که او نیز در آن هست،فرود می آیم و یا به خانه اش می روم،در حالی که غذایش آماده است.مرا به آن دعوت می کند که اگر از آن نخورم،با من بر سر آن،دشمنی می کند و می گوید:«فلانی،خوردن از غذای ما را حلال نمی شمرد!».حال آیا جایز است که از غذای او بخورم و بهای آن را صدقه بدهم؟اگر آری،چه قدر صدقه بدهم؟

و اگر این وکیل،هدیه ای به کس دیگری داد و او مرا به حضورش فرا خواند تا از آن استفاده کنم،در حالی که می دانم که وکیلِ یاد شده،در برداشت از اموالِ در اختیارش

ص:219


1- (1) .مسلخ،ابتدای وادی عقیق و میقات عراقیان است و ذات عِرق،انتهای آن است.
2- (2) .کفشی که با چرم دبّاغی شده با سرگین و یا نمک،درست شده است.

وإن أهدی هذَا الوَکیلُ هَدِیَّةً إلی رَجُلٍ آخَرَ،فَأَحضَرَ فَیَدعونی أن أنالَ مِنها،وأَنَا أعلَمُ أنَّ الوَکیلَ لا یَرِعُ عَن أخذِ ما فی یَدِهِ،فَهَل (عَلَیَّ) فیهِ شَیءٌ إن أنَا نِلتُ مِنها؟

الجَوابُ:إن کانَ لِهذَا الرَّجُلِ مالٌ أو مَعاشٌ غَیرُ ما فی یَدِهِ،فَکُل طَعامَهُ وَاقبَل بِرَّهُ،وإلّا فَلا.

16/691 وعَنِ الرَّجُلِ (مِمَّن) یَقولُ بِالحَقِّ ویَرَی المُتعَةَ،ویَقولُ بِالرَّجعَةِ،إلّاأنَّ لَهُ أهلاً مُوافِقَةً لَهُ فی جَمیعِ أمرِهِ،وقَد عاهَدَها أن لا یَتَزَوَّجَ عَلَیها (ولا یَتَمَتَّعَ) ولا یَتَسَرّی (1).

وقَد فَعَلَ هذا مُنذُ بِضعَ عَشرَةَ سَنَةً ووَفی بِقَولِهِ،فَرُبَّما غابَ عَن مَنزِلِهِ الأَشهُرَ فَلا یَتَمَتَّعُ ولا تَتَحَرَّکُ نَفسُهُ أیضاً لِذلِکَ،ویَری أنَّ وُقوفَ مَن مَعَهُ مِن أخٍ ووَلَدٍ وغُلامٍ ووَکیلٍ وحاشِیَةٍ مِمّا یُقَلِّلُهُ فی أعیُنِهِم،ویُحِبُّ المُقامَ عَلی ما هُوَ عَلَیهِ مَحَبَّةً لِأَهلِهِ ومَیلاً إلَیها،وصِیانَةً لَها ولِنَفسِهِ،لا یُحَرِّمُ المُتعَةَ بَل یَدینُ اللّهَ بِها،فَهَل عَلَیهِ فی تَرکِهِ ذلِکَ مَأثَمٌ أم لا؟

الجَوابُ:(فی ذلِکَ) یُستَحَبُّ لَهُ أن یُطیعَ اللّهَ تَعالی (بِالمُتعَةِ) لِیَزولَ عَنهُ الحَلفُ عَلَی المَعرِفَةِ (2)ولَو مَرَّةً واحِدَةً. (3)

فَإِن رَأَیتَ أدامَ اللّهُ عِزَّکَ أن تَسأَلَ لی عَن ذلِکَ وتَشرَحَهُ لی،وتُجیبَ فی کُلِّ مَسأَلَةٍ بِمَا العَمَلُ بِهِ،وتُقَلِّدَنِی المِنَّةَ فی ذلِکَ،جَعَلَکَ اللّهُ السَّبَبَ فی کُلِّ خَیرٍ وأَجراهُ عَلی یَدِکَ،فَعَلتَ مُثاباً إن شاءَ اللّهُ.أطالَ اللّهُ بَقاءَکَ وأَدامَ عِزَّکَ وتَأییدَکَ وسَعادَتَکَ وسَلامَتَکَ وکَرامَتَکَ،وأَتَمَّ نِعمَتَهُ عَلَیکَ،وزادَ فی إحسانِهِ إلَیکَ،وجَعَلَنی مِنَ السّوءِ

ص:220


1- (1) .التسرّی:اتّخاذ السراریّ؛جمع سریّة،وهی الأمة التی بوّأتها بیتاً،اُخذت من السرِّ:وهو الجماع،أو الإخفاء؛لأنّ الإنسان کثیراً مّا یسرّها ویسترها عن زوجته،أو من السرور؛لأنّه یُسرُّ بها،أو من السریّ،أی الشیء النفیس،یقال:تسرّرت وتسرّیت جاریة (انظر:المبسوط للطوسی:ج 6 ص 251). [1]
2- (2) .فی المصادر الاُخری:«فی المعصیة»بدل«علی المعرفة».
3- (3) .فی الاحتجاج [2]إلی هنا ولیس فیه ذیله.

تقوا را رعایت نمی کند،آیا اگر چیزی از آن بر گیرم،ضامن هستم؟

جواب:«اگر این وکیل،مال یا درآمد دیگری غیر از اموال وقفی در دستش دارد، غذایش را بخور و هدیه اش را بپذیر و اگر چنین نیست،نه».

[16/691] سؤال:مردی معتقد به حقیقت [تشیّع] است و ازدواج موقّت را جایز می شمرد و به رجعت [و بازگشت پیروزمندانۀ امامان] عقیده دارد؛امّا همسری دارد که در همۀ امورش، همراه اوست و به او تعهّد داده که با زن دیگری ازدواج نکند و ازدواج موقّت هم نکند و کنیز هم نگیرد و این مرد هم بیش از ده سال است که به قولش پایبند بوده و حتّی گاه چند ماه در خانه اش نیست [و در سفر است]،امّا ازدواج موقّت نمی کند و به فکر آن هم نمی افتد و چنین عقیده دارد که اگر برادر و فرزند و نوکر و وکیل و افرادش خبردار شوند، خود را از چشمشان می اندازد و او دوست دارد که همچنان در این حالت احترام و محبّت و میل همسرش بماند و او و خودش را حفظ کند.او ازدواج موقّت را حرام نمی شمرد؛ بلکه آن را جزو دین خدا می داند.حال آیا برای ترکش در این کار،گناهی کرده است یا نه؟

جواب:«برای او مستحب است که خداوند متعال را در این امر (ازدواج موقّت)-حتّی اگر یک بار هم بشود-اطاعت کند تا عهدی که بر ترک ازدواج [به نادرستی] بسته است، بشکند».

خداوند،عزّتت را مستدام بدارد ! اگر صلاح می بینی،این سؤال های مرا [از امام زمان علیه السلام ] بپرس و برایم تشریح و وظیفه را در هر مسئله معیّن کن و منّتی دیگر را با این پاسخگویی،بر گردن من بنه.خداوند،تو را وسیلۀ هر خیر کند و آن را به دست تو جاری نماید! إن شاء اللّه،عملت بی پاداش نماند! خداوند،طول عمرت دهد؛عزّت و تأیید و خوش بختی و سلامت و کرامتت را مستدام بدارد؛نعمتش را بر تو کامل کند؛در احسانش به تو بیفزاید؛مرا در رویارویی با بدی،فدای تو کند و پیش از تو و جلوتر از تو قرار دهد! ستایش،ویژۀ خدای جهانیان است و خداوند بر محمّدِ پیامبر و خاندانش درود و سلام فراوان فرستد.

ابن نوح می گوید:این نسخه را از دو نوشتۀ قدیمی که خطّ و توقیع ها در آن دو بودند، نسخه برداری کردم.

ص:221

فِداکَ،وقَدَّمَنی عَنکَ وقِبَلَکَ،الحَمدُ للّهِ رَبِّ العالَمینَ،وصَلَّی اللّهُ عَلی مُحَمَّدٍ النَّبِیِّ وآلِهِ وسَلَّمَ کَثیراً.

قالَ ابنُ نوحٍ:نَسَختُ هذِهِ النُّسخَةَ مِنَ الدَّرجَینِ القَدیمَینِ اللَّذَینِ فیهِمَا الخَطُّ وَالتَّوقیعاتُ.وکانَ أبُو القاسِمِ رحمه الله مِن أعقَلِ النّاسِ عِندَ المُخالِفِ وَالمُوافِقِ ویَستَعمِلُ التَّقِیَّةَ.

3/2 جَوابُ مَسائِلِ جَعفَرِ بنِ حَمدانَ

692.کمال الدین: قالَ [ سَعدُ بنُ عَبدِ اللّهِ]:وکَتَبَ جَعفَرُ بنُ حَمدانَ،فَخَرَجَت إلَیهِ هذِهِ المَسائِلُ:

استَحلَلتُ بِجارِیَةٍ وشَرَطتُ عَلَیها أن لا أطلُبَ وَلَدَها ولا الزِمَها مَنزِلی،فَلَمّا أتی لِذلِکَ مُدَّةٌ قالَت لی:قَد حَبَلتُ،فَقُلتُ لَها:کَیفَ ولا أعلَمُ أنّی طَلَبتُ مِنکِ الوَلَدَ؟ثُمَّ غِبتُ وَانصَرَفتُ،وقَد أتَت بِوَلَدٍ ذَکَرٍ فَلَم انکِرهُ ولا قَطَعتُ عَنهَا الإِجراءَ وَالنَّفَقَةَ.

ولی ضَیعَةٌ قَد کُنتُ قَبلَ أن تَصیرَ إلَیَّ هذِهِ المَرأَةُ،سَبَّلتُها عَلی وَصایایَ وعَلی سائِرِ وُلدی،عَلی أنَّ الأَمرَ فِی الزِّیادَةِ وَالنُّقصانِ مِنهُ إلَیَّ أیّامَ حَیاتی،وقَد أتَت هذِهِ بِهذَا الوَلَدِ فَلَم الحِقهُ فِی الوَقفِ المُتَقَدِّمِ المُؤَبَّدِ،وأَوصَیتُ إن حَدَثَ بی حَدَثُ المَوتِ أن یَجرِیَ عَلَیهِ ما دامَ صَغیراً،فَإِذا کَبِرَ اعطِیَ مِن هذِهِ الضَّیعَةِ جُملَةَ مِئَتَی دینارٍ غَیرَ مُؤَبَّدٍ،ولا یَکونُ لَهُ ولا لِعَقِبِهِ بَعدَ إعطائِهِ ذلِکَ فِی الوَقفِ شَیءٌ،فَرَأیَکَ أعَزَّکَ اللّهُ فی إرشادی فیما عَمِلتُهُ،وفی هذَا الوَلَدِ بِما أمتَثِلُهُ،وَالدُّعاءِ لی بِالعافِیَةِ وخَیرِ الدُّنیا وَالآخِرَةِ.

جَوابُها:وأَمَّا الرَّجُلُ الَّذِی استَحَلَّ بِالجارِیَةِ وشَرَطَ عَلَیها أن لا یَطلُبَ وَلَدَها،

ص:222

و ابو القاسم [بن روح]-که خدایش بیامرزد-از عاقل ترین مردم نزد مخالف و موافق بود و تقیّه می نمود. (1)

3/2 پاسخ پرسش های جعفر بن حمدان

692.کمال الدین -به نقل از سعد بن عبد اللّه-:جعفر بن حمدان (2)[نامه] نوشت و این مسئله ها [همراه پاسخ هایشان] برایش آمد:

زنی را برای خود حلال کرده و با او شرط کرده ام که بچّه دار نشود و او را در خانه ام ساکن نسازم و چون مدّتی این گونه سپری شد،به من گفت:باردار شده ام.به او گفتم:

چگونه؟! تا آن جا که می دانم،از تو بچّه نمی خواستم؟سپس غایب شدم و وقتی باز گشتم، پسری را آورد که انکارش نکردم و هزینه و نفقه اش را قطع ننمودم.مزرعه ای داشتم که آن را پیش از آمدن این زن نزد من،برای وصیّت ها و دیگر فرزندانم،گذاشته و وقف کرده بودم،به شرط این که تا زنده ام،اختیار کم و زیاد کردن در آن را داشته باشم و چون این زن،این فرزند را آورد،او را در وقفی که پیش تر و ابدی بود،به بقیّۀ فرزندانم ملحق نکردم؛ولی وصیّت کردم که اگر پیشامدی برایم رخ داد،مردم،هزینۀ آن کودک را تا آن گاه که کوچک است،بدهند و چون بزرگ شد،دویست دینار از این مزرعه برای یک بار و نه هر سال،به او بدهند و دیگر برای او و نسل وی،پس از اعطای این دویست دینار،حقّی نیست.نظر شما چیست؟خداوند،عزیزت بدارد به خاطر راه نمایی ات به من! چه کنم و در بارۀ این کودک وظیفۀ من چیست؟و برایم به عافیت و خیر دنیا و آخرت دعا کنید.

جواب آن:«امّا مردی که آن زن را [با ازدواج موقّت] برای خود حلال کرده و با او شرط

ص:223


1- (1) .الغیبة،طوسی:ص 378 ح 346،الاحتجاج:ج 2 ص 568 ح 355،بحار الأنوار:ج 53 ص 154 ح 2. [1]
2- (2) .جعفر بن حمدان همدانی:شیخ صدوق،نام او را در شمار کسانی که بر معجزه های امام زمان علیه السلام آگاه بوده اندو او آنها را دیده،آورده است.وی،با امام علیه السلام نامه نگاری نیز داشته است.در أعیان الشیعة آورده که وی همان جعفر بن حمدان حضینی (/خصیبی) است که وقتی در توقیع ابراهیم بن مهزیار،امام علیه السلام خبر درگذشتش را شنید،فرمود:«خدا رحمتش کند! چه شب های بلندی را در عبادت گذرانید و چه قدر پاداش او بزرگ است!».(ر.ک:ج 5 ص 92 ح 810«بخش ششم/فصل دوم/و این افراد»،کمال الدین:ص 445 ح 19،مستدرکات علم رجال الحدیث:ج 2 ص 154 ش 2587،أعیان الشیعة:ج 4 ص 96). [2]

فَسُبحانَ مَن لا شَریکَ لَهُ فی قُدرَتِهِ،شَرطُهُ عَلَی الجارِیَةِ شَرطٌ عَلَی اللّهِ عز و جل،هذا ما لا یُؤمَنُ أن یَکونَ،وحَیثُ عَرَفَ فی هذَا الشَّکِّ ولَیسَ یَعرِفُ الوَقتَ الَّذی أتاها فیهِ، فَلَیسَ ذلِکَ بِموجِبِ البَراءَةِ فی وَلَدِهِ،وأَمّا إعطاءُ المِئَتَی دینارٍ وإخراجُهُ إیّاهُ وعَقِبَهُ مِنَ الوَقفِ،فَالمالُ مالُهُ فَعَلَ فیهِ ما أرادَ.

قالَ أبُو الحُسَینِ:حَسِبَ الحِسابَ قَبلَ المَولودِ فَجاءَ الوَلَدُ مُستَوِیاً،وقالَ:

وَجَدتُ فی نُسخَةِ أبِی الحَسَنِ الهَمدانِیِّ:أتانی أبقاکَ اللّهُ کِتابُکَ وَالکِتابُ الَّذی أنفَذتَهُ،ورَوی هذَا التَّوقیعَ الحَسَنُ بنُ عَلِیِّ بنِ إبراهیمَ عَنِ السَّیّارِیِّ.

4/2 جَوابُ مَسائِلِ الخِضرِ بنِ مُحَمَّدٍ

693.الخرائج والجرائح: رُوِیَ عَن أحمَدَ بنِ أبی روحٍ،قالَ:خَرَجتُ إلی بَغدادَ فی مالٍ لِأَبِی الحَسَنِ الخِضرِ بنِ مُحَمَّدٍ لِاُوصِلَهُ،وأَمَرَنی أن أدفَعَهُ إلی أبی جَعفَرٍ مُحَمَّدِ بنِ عُثمانَ العَمرِیِّ،فَأَمَرَنی أن لا أدفَعَهُ إلی غَیرِهِ،وأَمَرَنی أن أسأَلَهُ الدُّعاءَ لِلعِلَّةِ الَّتی هُوَ فیها،وأَسأَلَهُ عَنِ الوَبَرِ یَحِلُّ لُبسُهُ؟فَدَخَلتُ بَغدادَ وصِرتُ إلَی العَمرِیِّ،فَأَبی أن یَأخُذَ المالَ وقالَ:صِر إلی أبی جَعفَرٍ مُحَمَّدِ بنِ أحمَدَ وَادفَع إلَیهِ؛فَإِنَّهُ أمَرَهُ بِأَخذِهِ، وقَد خَرَجَ الَّذی طَلَبتَ.

فَجِئتُ إلی أبی جَعفَرٍ فَأَوصَلتُهُ إلَیهِ،فَأَخرَجَ إلَیَّ رُقعَةً فَإِذا فیها:بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ،سَأَلتَ الدُّعاءَ مِنَ العِلَّةِ الَّتی تَجِدُها،وهَبَ اللّهُ لَکَ العافِیَةَ،ودَفَعَ عَنکَ الآفاتِ،وصَرَفَ عَنکَ بَعضَ ما تَجِدُهُ مِنَ الحَرارَةِ،وعافاکَ وصَحَّ لَکَ جِسمُکَ.

ص:224

کرده است که بچّه دار نشود،خدای بی همتا را در قدرتش تقدیس می کنم،شرط او با زن، شرط گذاشتن برای خدای شکست ناپذیر باشُکوه است.معلوم نیست که بچّه دار نشود و تردید او در این امر و جهلش به وقتی که نزد آن زن برای آمیزش رفته،موجب دوری جستن از فرزند نمی شود [و کودک،فرزند او به شمار می رود]؛امّا دادن دویست دینار به او و بیرون کردن کودک و نسل او از وقف،در اختیار وی است؛زیرا مال،مال او و به اختیار اوست».

ابو الحسین می گوید:آن مرد،مدّت زمان قبل از تولّد آن کودک (ایّام ازدواج و بارداری) را محاسبه کرد و [دید] فرزند،مطابق آن به طور صحیح متولّد شده است.

ابو الحسین می گوید:در نسخۀ ابو الحسن همْدانی چنین یافتم:خداوند،باقی ات بدارد! نوشته ات و نوشته ای که فرستاده بودم،آمد،و این توقیع را حسن بن علی بن ابراهیم از سیّاری،نقل کرده است. (1)

4/2 پاسخ پرسش های خضر بن محمّد

693.الخرائج و الجرائح -به نقل از احمد بن ابی روح (2)-:به سوی بغداد بیرون آمدم تا مالی را که از آنِ ابو الحسن خضر بن محمّد (3)بود،[به امام علیه السلام ] برسانم و به من فرمان داده بود که آن را به ابو جعفر محمّد بن عثمان عَمری،تحویل دهم و به کس دیگری ندهم و امام علیه السلام دعایی برای بیماری اش بکند و از جواز پوشیدن کرک بپرسم.

به بغداد وارد شدم و نزد عَمری رفتم؛ولی از پذیرش مال،خودداری کرد و گفت:نزد ابو جعفر محمّد بن احمد برو و مال را به او تحویل بده که [امام علیه السلام ] فرمان داده او مال را بگیرد و جواب سؤال هایت هم آمده است [و نزد اوست].

نزد ابو جعفر رفتم و مال را به او رساندم و او هم برگه ای را بیرون آورد که در آن

ص:225


1- (1) .کمال الدین:ص 500 ح 25،بحار الأنوار:ج 53 ص 186 ح 17.
2- (2) .ر.ک:ص 347 ح 714. [1]
3- (3) .این توقیع بر حسن او دلالت دارد (مستدرکات علم رجال الحدیث:ج 3 ص 331 ش 5319).

وسَأَلتَ ما یَحِلُّ أن یُصَلّی فیهِ مِنَ الوَبَرِ وَالسَّمّورِ (1)وَالسِّنجابِ (2)وَالفَنَکِ (3)وَالدَّلَقِ (4)وَالحَواصِلِ (5)،فَأَمَّا السَّمّورُ وَالثَّعالِبُ فَحرامٌ عَلَیکَ وعَلی غَیرِکَ الصَّلاةُ فیهِ،ویَحِلُّ لَکَ جُلودُ المَأکولِ مِنَ اللَّحمِ إذا لَم یَکُن (لَکَ) غَیرُهُ،وإن لَم یَکُن لَکَ بُدٌّ فَصَلِّ فیهِ،وَالحَواصِلُ جائِزٌ لَکَ أن تُصَلِّیَ فیهِ،وَالفِراءُ مَتاعُ الغَنَمِ،ما لَم تُذبَح بِأَرمینیَّةَ تَذبَحُهُ النَّصاری عَلَی الصَّلیبِ،فَجائِزٌ لَکَ أن تَلبِسَهُ إذا ذَبَحَهُ أخٌ لَکَ أو مُخالِفٌ تَثِقُ بِهِ.

5/2 جَوابُ مسألة هارونَ بنِ مُسلِمٍ

694.کتاب من لایحضره الفقیه: رُوِیَ عَن هارونَ بنِ مُسلِمٍ،قالَ:کَتَبتُ إلی صاحِبِ الدّارِ علیه السلام (6):وُلِدَ لی مَولودٌ وحَلَقتُ رَأسَهُ،ووَزَنتُ شَعرَهُ بِالدَّراهِمِ وتَصَدَّقتُ بِهِ،قالَ:

لا یَجوزُ وَزنُهُ إلّابِالذَّهَبِ أوِ الفِضَّةِ،وکَذا جَرَتِ السُّنَّةُ.

ص:226


1- (1) .السَّمورُ:دابّة معروفة یَتَّخذ من جلدها فراء مثمنة (مجمع البحرین:ج 2 ص 878«سمر»).
2- (2) .السّنجابُ:حیوان علی حدّ الیربوع،أکبر من الفأرة،شعره فی غایة النعومة،یتّخذ من جلده الفراء یلبسه المتنعّمون (مجمع البحرین:ج 2 ص 889« [1]سنجب»).
3- (3) .الفَنَکُ:نوع من جِراء الثعلب الترکی (المصباح المنیر:ص 481«فنک»).
4- (4) .الدَّلَقُ:دُویبَةٌ نحو الهرّة،طویلة الظهر،یعمل منها الفرو،تشبه النمر (مجمع البحرین:ج 1 ص 606« [2]دلق»).
5- (5) .الحَوَاصِلُ:جمع حوصل،وهو طیر کبیر یتَّخَذُ منه الفرو (مجمع البحرین:ج 1 ص 416«حصل»).
6- (6) .المراد بصاحب الدار صاحب الأمر علیه السلام ظاهراً ویحتمل کونه أبا محمّد وأباالحسن باعتبار کونهما محبوسین(بالعسکر) فی دار سرّمن رأی الّتی هما مزارهما (روضة المتقین:ج 8 ص 623).

نوشته بود:«بسم اللّه الرحمن الرحیم.دعایی برای بیماری ات خواسته بودی.

خداوند به تو عافیت داد و آفت ها را از تو دور کرد و داغی ای که احساس می کردی، از تو برگرداند و تو را عافیت بخشید و بدنت سالم شد.

نیز پرسیده ای:در کرک خرگوش رومی،سمور،سنجاب،روباه کوچک،گربۀ صحرایی و حواصل (1)می توان نماز خواند یا نه؟امّا سمور و انواع روباه،بر تو و غیر تو در نماز حرام است و پوست حیوان های حلال گوشت،اگر لباس دیگری نداری، برایت حلال است و اگر چاره ای نداری،در آن نماز بخوان،و حواصل،جایز است که در آن نماز بخوانی،و [نیز] پوستین حیواناتی مانند گاو و گوسفند،تا آن گاه که مسیحیان ارمنستان،آنها را به نام صلیب [و نه خدا] سر نبریده باشند و برادرت و یا مخالفی که به او اطمینان داری [که نام خدا را می برد]،آن را سر ببرد،جایز است در آن نماز بخوانی». (2)

5/2 پاسخ پرسش هارون بن مسلم

694.کتاب من لا یحضره الفقیه -به نقل از هارون بن مسلم-:به صاحب خانه علیه السلام (3)نوشتم:

نوزادی برایم متولّد شده است و سرش را تراشیده و به وزن موهایش،درهم صدقه دادم.فرمود:«روا نیست جز با طلا و نقره وزن شود و سنّت،بر این،جاری شده است». (4)

ص:227


1- (1) .حوصل مرغی بزرگ است که از پوست آن،پوستین درست می کنند و یا پوستینِ ساخت شده از آن مرغ راحواصل گویند.
2- (2) .الخرائج و الجرائح:ج 2 ص 702 ح 18،بحار الأنوار:ج 53 ص 197 ح 23.
3- (3) .مراد از«صاحب خانه»ظاهراً امام زمان علیه السلام است و احتمال امام هادی علیه السلام و امام عسکری علیه السلام هم وجود دارد؛چرا که این دو امام در خانه ای در سامرّا محبوس بوده اند که اکنون مزار آنهاست (روضة المتقین:ج 8 ص 623).
4- (4) .کتاب من لا یحضره الفقیه:ج 3 ص 489 ح 4727.

6/2 جَوابُ مَسائِلِ انفِذَت مِن قُمَّ

695.الغیبة للطوسی: أخبَرَنا جَماعَةٌ،عَن أبِی الحَسَنِ مُحَمَّدِ بنِ أحمَدَ بنِ داودَ القُمِّیِّ، قالَ:وَجَدتُ بِخَطِّ أحمَدَ بنِ إبراهیمَ النَّوبَختِیِّ وإملاءِ أبِی القاسِمِ الحُسَینِ بنِ روحٍ رضی الله عنه عَلی ظَهرِ کِتابٍ فیهِ جَواباتٌ ومَسائِلُ انفِذَت مِن قُمَّ،یُسأَلُ عَنها هَل هِیَ جَواباتُ الفَقیهِ علیه السلام أو جَواباتُ مُحَمَّدِ بنِ عَلِیٍّ الشَّلمَغانِیِّ؟لِأَ نَّهُ حُکِیَ عَنهُ أنَّهُ قالَ:

هذِهِ المَسائِلُ أنَا أجَبتُ عَنها،فَکَتَبَ إلَیهِم عَلی ظَهرِ کِتابِهِم:

«بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ،قَد وَقَفنا عَلی هذِهِ الرُّقعَةِ وما تَضَمَّنَتهُ،فَجَمیعُهُ جَوابُنا عَنِ المَسائِلِ،ولا مَدخَلَ لِلمَخذولِ الضّالِّ المُضِلِّ المَعروفِ بِالعَزاقِرِیِّ لَعَنَهُ اللّهُ فی حَرفٍ مِنهُ،وقَد کانَت أشیاءُ خَرَجَت إلَیکُم عَلی یَدَی أحمَدَ بنِ بِلالٍ (1)وغَیرِهِ مِن نُظَرائِهِ،وکانَ مِنِ ارتِدادِهِم عَنِ الإِسلامِ مِثلُ ما کانَ مِن هذا،عَلَیهِم لَعنَةُ اللّهِ وغَضَبُهُ».

فَاستَثبَتُّ (2)قَدیماً فی ذلِکَ،فَخَرَجَ الجَوابُ:ألا مَنِ استَثبَتَ فَإِنَّهُ لا ضَرَرَ فی خُروجِ ما خَرَجَ عَلی أیدیهِم،وإنَّ ذلِکَ صَحیحٌ.

ورُوِیَ قَدیماً عَن بَعضِ العُلَماءِ عَلَیهِمُ السَّلامُ وَالصَّلاةُ وَالرَّحمَةُ،أَنّهُ سُئِلَ عَن مِثلِ هذا بِعَینِهِ فی بَعضِ مَن غَضِبَ اللّهُ عَلَیهِ،وقالَ علیه السلام:العِلمُ عِلمُنا،ولا شَیءَ عَلَیکُم

ص:228


1- (1) .من المرجح،أن یکون«بلال»تصحیفاً ل«هلال»،و أن یکون المقصود،أحمد بن هلال،أبا جعفر العبرتائی الذی کان یدعی کذباً السفارة لإمام العصر.
2- (2) .قوله:«فاستثبت»من تتمّة ما کتب السائل أی کنت قدیماً أطلب إثبات هذه التوقیعات هل هی منکم أو لا ولمّاکان جواب هذه الفقرة مکتوباً تحتها أفردها للإشعار بذلک (بحار الأنوار:ج 53 ص 154). [1]

6/2 پاسخ پرسش هایی که از قم ارسال شده بودند

اشاره

695.الغیبة ،طوسی-با سندش به نقل از ابو الحسن محمّد بن احمد بن داوود قمی (1)-:نوشته ای از قم آمده بود که سؤال ها و جواب هایی در آن بود و پرسیده بودند:آیا جواب های آن، پاسخ فقیه (امام زمان) علیه السلام است یا پاسخ های محمّد بن علی شلمغانی؟زیرا از او نقل شده است که:این سؤال ها را من پاسخ داده ام.

من،پاسخ ابو القاسم حسین بن روح را دیدم که به احمد بن ابراهیم نوبختی (2)املا کرده و او با خطّ خود و بر پشت همان نوشتۀ فرستاده شدۀ قمیان،چنین نوشته بود:

«بسم اللّه الرحمن الرحیم.از این نوشته و محتوای آن،آگاه شدیم.همۀ آن،پاسخ ما به سؤال هاست و یک حرف آن هم از [شلمغانی] وانهادۀ گم راه گم راه کننده،معروف به عزاقری-خدا لعنتش کند-نیست،و پیش تر نیز چیزهایی به دست احمد بن بلال (3)و دیگر همتایانش به سوی شما آمده بود که آنها هم مانند همین شلمغانی عزاقری،از اسلام بیرون رفته اند.نفرین و خشم خدا بر ایشان باد!».

[در نامه بود که:] من در گذشته،صحّت و سقم آن را جویا می شدم.

چنین جواب آمده بود:«هان! هر کس از درستی و نادرستی جواب جویا می شود، دیگر از آنچه به دست اینها بیرون می آید،زیانی نمی بیند.این،کار درستی است.

از یکی از عالمان گذشته-سلام و درود و رحمت خدا بر ایشان باد-مانند همین سؤال را در بارۀ یکی از مغضوبان درگاه الهی پرسیدند و او علیه السلام فرمود:"علم،علم ماست

ص:229


1- (1) .ابو الحسن محمّد بن احمد بن داوود قمی (م 368 ق):شیخ الطائفه و بزرگ اهالی قم بود.به بغداد مهاجرت کرد و در آن جا اقامت گزید.غضائری گفته است که در حافظه و فقه و شناخت حدیث،کسی را برتر از او ندیده است.چند کتاب از جمله المزار برای اوست (ر.ک:رجال النجاشی:ج 2 ص 304 ش 1046،رجال الطوسی:ص 447 ش 6359،الفهرست،طوسی:ص 211 ش 603،خلاصة الأقوال:ص 162 ش 161). [1]
2- (2) .احمد بن ابراهیم نوبختی:نام او در منابع رجالی نیست (مستدرکات علم رجال الحدیث:ج 1 ص 244ش 643).
3- (3) .به احتمال فراوان،«بلال»تصحیف«هلال»و مقصود،احمد بن هلال،ابو جعفر عبرتایی است که به دروغ،ادّعای سفارت امام عصر علیه السلام را داشت.ر.ک:ص 80 (مدعیان دروغین وکالت).

مِن کُفرِ مَن کَفَرَ،فَما صَحَّ لَکُم مِمّا خَرَجَ عَلی یَدِهِ بِرِوایَةِ غَیرِهِ لَهُ مِنَ الثِّقاتِ رَحِمَهُمُ اللّهُ،فَاحمَدُوا اللّهَ وَاقبَلوهُ،وما شَکَکتُم فیهِ أو لَم یَخرُج إلَیکُم فی ذلِکَ إلّاعَلی یَدِهِ فَرُدّوهُ إلَینا لِنُصَحِّحَهُ أو نُبطِلَهُ،وَاللّهُ تَقَدَّسَت أسماؤُهُ وجَلَّ ثَناؤُهُ وَلِیُّ تَوفیقِکُم، وحَسُبنا فی امورِنا کُلِّها ونِعمَ الوَکیلُ.

وقالَ ابنُ نوحٍ:أوَّلُ مَن حَدَّثَنا بِهذَا التَّوقیعِ أبُو الحُسَینِ مُحَمَّدُ بنُ عَلِیِّ بنِ تَمّامٍ، (و) ذَکَرَ أنَّهُ کَتَبَهُ مِنَ ظَهرِ الدَّرجِ (1)الَّذی عِندَ أبِی الحَسَنِ بنِ داودَ،فَلَمّا قَدِمَ أبُو الحَسَنِ بنُ داودَ وقَرَأتُهُ عَلَیهِ،ذَکَرَ أنَّ هذَا الدَّرجَ بِعَینِهِ کَتَبَ بِهِ أهلُ قُمَّ إلَی الشَّیخِ أبِی القاسِمِ وفیهِ مَسائِلُ،فَأَجابَهُم عَلی ظَهرِهِ بِخَطِّ أحمَدَ بنِ إبراهیمَ النَّوبَختِیِّ، وحَصَلَ الدَّرجُ عِندَ أبِی الحَسَنِ بنِ داودَ.

نُسخَةُ الدَّرجِ:مَسائِلُ مُحَمَّدِ بنِ عَبدِ اللّهِ بنِ جَعفَرٍ الحِمیَرِیِّ:بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ،أطالَ اللّهُ بَقاءَکَ،وأَدامَ عِزَّکَ وتَأییدَکَ وسَعادَتَکَ وسَلامَتَکَ،وأَتَمَّ نِعمَتَهُ (عَلَیکَ)،وزادَ فی إحسانِهِ إلَیکَ،وجَمیلِ مَواهِبِهِ لَدَیکَ،وفَضلِهِ عِندَکَ،وجَعَلَنی مِنَ السّوءِ فِداکَ،وقَدَّمَنی قِبَلَکَ،النّاسُ یَتَنافَسونَ فِی الدَّرَجاتِ،فَمَن قَبِلتُموهُ کانَ مَقبولاً،ومَن دَفَعتُموهُ کانَ وَضیعاً،وَالخامِلُ مَن وَضَعتُموهُ،ونَعوذُ بِاللّهِ مِن ذلِکَ، وبِبَلَدِنا-أیَّدَکَ اللّهُ-جَماعَةٌ مِنَ الوُجوهِ،یَتَساوَونَ ویَتَنافَسونَ فِی المَنزِلَةِ.

ووَرَدَ-أیَّدَکَ اللّهُ-کِتابُکَ إلی جَماعَةٍ مِنهُم فی أمرٍ أمَرتَهُم بِهِ مِن مُعاوَنَةِ«ص» (2)،

ص:230


1- (1) .الدَّرْج-بالفتح-:الذی یکتب فیه،ویحرّک،یقال:أنفذته فی درج الکتاب:أی طیّة (تاج العروس:ج 3ص 363« [1]درج»).
2- (2) .عبّر عن المُعانِ برمز ص للمصلحة،من المرجح و من أجل إخفاء الشخص الذی تمت مساعدته،فقد ذکر برمز«ص».(بحار الأنوار:ج 53 ص 154). [2]

و کفرِ کسی که کافر می شود،به شما زیانی نمی رساند.پس هر مطلب درستی از دست او به شما رسید و افراد مورد اعتماد-خدایشان رحمت کند-آن را نقل کردند،خدا را [بر آن] بستایید و آن مطالب را بپذیرید و هر مطلبی را که در آن شک کردید و یا تنها راوی آن، خود اوست،آن را به ما باز گردانید تا درستی و نادرستی آن را روشن کنیم.و خداوند- نام هایش پاک و مدحش بِشکوه باد-اختیاردار توفیق شما و کفایت کنندۀ همۀ کارهای ما و بهترین وکیل است"».

ابن نوح گفت:نخستین کسی که این توقیع را برای ما روایت کرد،ابو الحسین محمّد بن علی بن تمّام بود و گفت که آن را از پشت کاغذی که نزد ابو الحسن [محمّد بن احمد] بن داوود قمی بوده،رونویسی کرده است.هنگامی که ابو الحسن بن داوود قمی آمد و آن را بر وی خواندم،گفت:این کاغذ،همان نوشته ای است که قمیان به شیخ ابو القاسم نوشتند و در آن،سؤال هایی بود و شیخ ابو القاسم در پشت همان کاغذ،به خطّ احمد بن ابراهیم نوبختی،جوابشان را داده است.و کاغذ به ابو الحسن بن داوود قمی رسیده است.

متن نوشته،چنین است:سؤال های محمّد بن عبد اللّه بن جعفر حمیری:بسم اللّه الرحمن الرحیم.خداوند،بقایت را دراز گرداند،و عزّت و شوکت و سعادت و سلامتت را مداوم بدارد و نعمتش را بر تو کامل کند و در احسانش به تو و نیز همۀ آنچه را به تو بخشیده و افزونی هایی که به تو داده است،بیفزاید،و مرا فدای تو در ناخوشی ها کند و پیش از تو به پیشواز بلا بفرستد! مردم برای درجات [بهشت] با هم رقابت می کنند؛امّا هر کس را شما بپذیرید،پذیرفته شده است و هر که شما او را برانید،فروپایه است.ساقط شده،کسی است که شما او را فرو گذاشتید و از اینها به خداوند،پناه می بریم.

در شهر ما-خدا تأییدت کند-گروهی از سرشناسان هستند که با هم برابر و هم رتبه و رقیب اند،و نامۀ تو-خدا تأییدت نماید-که در آن به یاری دادن "ص" (1)در کاری، فرمانشان داده بودی،[تنها] به گروهی از آنها رسیده و علی بن محمّد بن حسین بن مالک، معروف به بادوکه،با این که داماد "ص" است-خدا رحمتشان کند-،در میان آنان نبوده و

ص:231


1- (1) .به احتمال فراوان،برای پنهان نگاه داشتن شخص یاری شده،با رمز«ص»از او یاد شده است.(م)

وأَخرَجَ عَلِیُّ بنُ مُحَمَّدِ بنِ الحُسَینِ بنِ مالِکٍ (المَعروفُ) بادوکة (1)،وهُوَ خَتَنُ (2)«ص» رَحِمَهُمُ اللّهُ مِن بَینِهِم،فَاغتَمَّ بِذلِکَ،وسَأَلَنی-أیَّدَکَ اللّهُ-أن اعلِمَکَ ما نالَهُ مِن ذلِکَ، فَإِن کانَ مِن ذَنبٍ استَغفَرَ اللّهَ مِنهُ،وإن یَکُن غَیرَ ذلِکَ عَرَّفتَهُ ما یَسکُنُ نَفسُهُ إلَیهِ إن شاءَ اللّهُ.

التَّوقیعُ: لَم نُکاتِب إلّامَن کاتَبَنا.

وقَد عَوَّدتَنی-أدامَ اللّهُ عِزَّکَ-مِن تَفَضُّلِکَ ما أنتَ أهلٌ أن تُجرِیَنی عَلَی العادَةِ، وقِبَلَکَ-أعَزَّکَ اللّهُ-فُقَهاءُ،أنَا مُحتاجٌ إلی أشیاءَ تَسأَلُ لی عَنها.

1/695 فَرُوِیَ لَنا عَنِ العالِمِ علیه السلام:أنَّهُ سُئِلَ عَن إمامِ قَومٍ صَلّی بِهِم بَعضَ صَلاتِهِم وحَدَثَت عَلَیهِ حادِثَةٌ،کَیفَ یَعمَلُ مَن خَلفَهُ؟فَقالَ:یُؤَخَّرُ ویُقَدَّمُ بَعضُهُم،ویُتِمُّ صَلاتَهُم، ویَغتَسِلُ مَن مَسَّهُ.

التَّوقیعُ (3): لَیسَ عَلی مَن نَحّاهُ إلّاغَسلُ الیَدِ،وإذا لَم تَحدُث حادِثَةٌ تَقطَعُ الصَّلاةَ تَمَّمَ صَلاتَهُ مَعَ القَومِ.

ورُوِیَ عَنِ العالِمِ علیه السلام:أنَّ مَن مَسَّ مَیِّتاً بِحَرارَتِهِ غَسَلَ یَدَیهِ،ومَن مَسَّهَ وقَد بَرَدَ فَعَلَیهِ الغُسلُ.

وهذَا الإِمامُ فی هذِهِ الحالَةِ لا یَکونُ مَسُّهُ إلّابِحَرارَتِهِ،وَالعَمَلُ مِن ذلِکَ عَلی

ص:232


1- (1) .لم یذکره و فی بحار الأنوار:« [1]المَعروفُ بمالِکِ بادوکة».
2- (2) .خَتَنُ الرجل:أی زوج ابنته (النهایة:ج 2 ص 10«ختن»).
3- (3) .أی جواب الإمام المکتوب الذی کان علی الأرجح بشکل هامش فی جنب هذا الموضوع نفسه،أو فی تضاعیفه.

این،او را اندوهگین کرده است،و از من-خدا تأییدت کند-خواسته است که ناراحتی او را به شما برسانم تا اگر به خاطر گناهی است،آمرزشش را از خدا بخواهد و اگر به خاطر چیز دیگری است،به او اعلام بداری تا دلش آرام گیرد،إن شاء اللّه.

توقیع: (1)«ما تنها با کسی مکاتبه می کنیم که با ما مکاتبه کرده است [ولی او به ما نامه ای ننوشته است]».

و لطفت که در خور تفضّل همیشگی توست-خداوند،عزّتت را مستدام بدارد-،مرا عادت داده که با وجود فقیهان در کنار تو-خدا عزّتت دهد-این بار نیز سؤال هایم را از شما بپرسم.

1/695 [سؤال:] برای ما روایت شده که از عالِم علیه السلام در بارۀ امام جماعتی پرسیده اند که بخشی از نماز را با جماعت خوانده و پیشامدی [مرگبار مانند سکته] برایش پیش می آید.

نمازگزاران پشت سر او،چه کنند؟و عالِم علیه السلام فرموده است:«امام را عقب می کشند و یکی از همان نمازگزاران،جلوتر می آید و نمازشان را به پایان می برند و آن کسی که دست به پیکر امام جماعت زده است،غسل می کند».

توقیع:«بر کسی که امام جماعتِ فوت کرده را دور کرده،جز شستن دست،چیزی واجب نیست،و اگر پیشامدی رخ دهد که به قطع نماز نینجامد،امام [جماعتِ دوم]، نمازش را با نمازگزاران ادامه می دهد و به پایان می رساند».

[سؤال]:و از عالِم علیه السلام روایت شده است:«هر کس به مرده ای دست بزند که هنوز بدنش گرم است،دستش را باید بشوید و هر کس پس از سرد شدن،با او تماس بیابد،باید غسل کند».

و این امام جماعت در این حالت [که تازه مرده است]،هنوز بدنش گرم است.پس کسی که به او دست می زند،چه حکمی دارد؟و شاید او را با لباسش بگیرد و دور کند و با بدن او تماس نیابد.پس چگونه غسل بر او واجب می شود؟

توقیع:«اگر در این حالت،او را مس کند،جز شستن دستش،چیزی بر او واجب نیست».

ص:233


1- (1) .یعنی پاسخ مکتوب امام علیه السلام که به احتمال فراوان به صورت حاشیه در گوشۀ همین مطلب و یا لا به لای آن بوده است.(م)

ما هُوَ،ولَعَلَّهُ یُنَحّیهِ بِثِیابِهِ ولا یَمَسُّهُ،فَکَیفَ یَجِبُ عَلَیهِ الغُسلُ؟

التَّوقیعُ:إذا مَسَّهُ عَلی هذِهِ الحالَةِ لَم یَکُن عَلَیهِ إلّاغَسلُ یَدِهِ.

2/695 وعَن صَلاةِ جَعفَرٍ:إذا سَها فِی التَّسبیحِ فی قِیامٍ أو قُعودٍ أو رُکوعٍ أو سُجودٍ، وذَکَرَهُ فی حالَةٍ اخری قَد صارَ فیها مِن هذِهِ الصَّلاةِ،هَل یُعیدُ ما فاتَهُ مِن ذلِکَ التَّسبیحِ فِی الحالَةِ الَّتی ذَکَرَها،أم یَتَجاوَزُ فی صَلاتِهِ؟

التَّوقیعُ:إذا سَها فی حالَةٍ مِن ذلِکَ ثُمَّ ذَکَرَ فی حالَةٍ اخری،قَضی ما فاتَهُ فِی الحالَةِ الَّتی ذَکَرَ.

3/695 وعَنِ المَرأَةِ یَموتُ زَوجُها،هَل یَجوزُ أن تَخرُجَ فی جِنازَتِهِ أم لا؟

التَّوقیعُ:تَخرُجُ فی جِنازَتِهِ.

4/695 وهَل یَجوزُ لَها وهِیَ فی عِدَّتِها أن تَزورَ قَبرَ زَوجِها أم لا؟

التَّوقیعُ:تَزورُ قَبرَ زَوجِها،ولا تَبیتُ عَن بَیتِها.

5/695 وهَل یَجوزُ لَها أن تَخرُجَ فی قَضاءِ حَقٍّ یَلزَمُها،أم لا تَبرَحُ مِن بَیتِها وهِیَ فی عِدَّتِها؟

التَّوقیعُ:إذا کانَ حَقٌّ خَرَجَت وقَضَتهُ،وإذا کانَت لَها حاجَةٌ لَم یَکُن لَها مَن یَنظُرُ فیها خَرَجَت لَها حَتّی تَقضِیَ،ولا تَبیتُ عَن مَنزِلِها.

6/695 ورُوِیَ فی ثَوابِ القُرآنِ فِی الفَرائِضِ وغَیرِها:أنَّ العالِمَ علیه السلام قالَ:عَجَباً لِمَن لَم یَقرَأ فی صَلاتِهِ«إنّا أنزَلناهُ فی لَیلَةِ القَدرِ»کَیفَ تُقبَلُ صَلاتُهُ؟ورُوِیَ ما زَکَت صَلاةٌ لَم یُقرَأ فیها بِ«قُل هُوَ اللّهُ أحَدٌ».ورُوِیَ أنَّ مَن قَرَأَ فی فَرائِضِهِ«الهُمَزَةَ»اُعطِیَ مِنَ

ص:234

2/695 [سؤال:] اگر کسی گفتن تسبیحات نماز جعفر طیّار را در قیام یا قعود یا رکوع یا سجود آن فراموش کند و به حالت دیگری از نماز برود و در آن،یادش بیاید،آیا تسبیح هایی را که نگفته،در آن حالت که یادش آمد،بگوید،یا بگذارد و بگذرد؟

توقیع:«اگر در یک حالت از این نماز فراموش کرد و سپس در حالتی دیگر به یاد آورد، آنچه را نگفته،در آن حالتی که به یاد آورده،جبران می کند».

3/695 [سؤال:] زنی که شوهرش می میرد،جایز است که برای تشییع جنازه اش بیرون بیاید؟

توقیع:«برای تشییع جنازه بیرون می آید».

4/695 [سؤال:] و آیا برای این زن جایز است که در زمان عدّۀ وفات شوهرش به زیارت قبر او برود؟

توقیع:«قبر شوهرش را زیارت می کند؛ولی شب،بیرون از خانه به سر نمی برد».

5/695 [سؤال:] آیا برای این زن،جایز است که برای انجام دادن کار لازمی که به عهدۀ اوست،بیرون بیاید،یا آن که در زمان عدّه اش،از خانه اش بیرون نیاید؟

توقیع:«اگر کار لازمی است،بیرون بیاید و ادا کند و اگر نیازی دارد که کسی نیست آن را پیگیری کند،بیرون می آید و آن را ادا می کند؛امّا شب را بیرون از منزلش به سر نمی برد».

6/695 [سؤال:] روایت شده است که در بارۀ ثواب قرائت قرآن در نمازهای واجب و غیر آن،عالِم علیه السلام گفته است:«شگفت از کسی که سورۀ قدر را در نمازش نمی خواند، چگونه نمازش پذیرفته می شود!»و روایت شده است:«نمازی که سورۀ توحید در آن خوانده نمی شود،بالنده [و بالا رونده] نیست»و روایت شده است:«هر کس سورۀ هُمَزه را در نمازهای واجبش بخواند،از دنیا به او داده می شود». (1)پس آیا رواست که سورۀ هُمَزه بخواند و این سوره هایی را که ذکر کردیم،وا نهد،با توجّه به حدیثی که می گوید:

ص:235


1- (1) .در نسخۀ الاحتجاج،چنین آمده است:«یک دنیا ثواب به او داده می شود».

الدُّنیا (1)،فَهَل یَجوزُ أن یَقرَأَ«الهُمَزَةُ»ویَدَعَ هذِهِ السُّوَرَ الَّتی ذَکَرناها،مَعَ ما قَد رُوِیَ أنَّهُ لا تُقبَلُ صَلاةٌ ولا تَزکو إلّابِهِما؟

التَّوقیعُ:الثَّوابُ فِی السُّوَرِ عَلی ما قَد رُوِیَ،وإذا تَرَکَ سورَةً مِمّا فیهَا الثَّوابُ، وقَرَأَ«قُل هُوَ اللّهُ أحَدٌ»و«إنّا أنزَلناهُ»لِفَضلِهِما،اُعطِیَ ثَوابَ ما قَرَأَ وثَوابَ السّورَةِ الَّتی تَرَکَ،ویَجوزُ أن یَقرَأَ غَیرَ هاتَینِ السّورَتَینِ وتَکونُ صَلاتُهُ تامَّةً،ولکِن یَکونُ قَد تَرَکَ الفَضلَ.

7/695 وعَن وَداعِ شَهرِ رَمَضانَ مَتی یَکونُ؟فَقَدِ اختَلَفَ فیهِ (أصحابُنا) فَبَعضُهُم یَقولُ:

یَقرَأُ فی آخِرِ لَیلَةٍ مِنهُ،وبَعضُهُم یَقولُ:هُوَ فی آخِرِ یَومٍ مِنهُ،إذا رَأی هِلالَ شَوّالٍ؟

التَّوقیعُ:العَمَلُ فی شَهرِ رَمَضانَ فی لَیالیهِ،وَالوَداعُ یَقَعُ فی آخِرِ لَیلَةٍ مِنهُ،فَإِن خافَ أن یَنقُصَ جَعَلَهُ فی لَیلَتَینِ.

وعَن قَولِ اللّهِ عز و جل: «إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیمٍ» أنَّ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله المَعنِیُّ بِهِ؟ «ذِی قُوَّةٍ عِنْدَ ذِی الْعَرْشِ مَکِینٍ» ما هذِهِ القُوَّةُ؟ «مُطاعٍ ثَمَّ أَمِینٍ» 2 ما هذِهِ الطّاعَةُ وأَینَ هِیَ؟ (2)

فَرَأیُکَ أدامَ اللّهُ عِزَّکَ بِالتَّفَضُّلِ عَلَیَّ بِمَسأَلَةِ مَن تَثِقُ بِهِ مِنَ الفُقَهاءِ عَن هذِهِ المَسائِلِ،وإجابَتی عَنها مُنعِماً،مَعَ ما تَشرَحُهُ لی مِن أمرِ [ عَلِیِّ بنِ] (3)مُحَمَّدِ بنِ الحُسَینِ بنِ مالِکٍ المُقَدَّمِ ذِکرُهُ بِما یَسکُنُ إلَیهِ،ویَعتَدُّ بِنِعمَةِ اللّهِ عِندَهُ،وتَفَضَّل عَلَیَّ بِدُعاءٍ جامِعٍ لی ولِإِخوانی لِلدُّنیا وَالآخِرَةِ،فَعَلتَ مُثاباً إن شاءَ اللّهُ تَعالی؟

ص:236


1- (1) .فی الاحتجاج:« [1]اُعطی من الثواب قدر الدُّنیا»بدل«اُعطی من الدُّنیا».
2- (3) .زاد فی الاحتجاج [2]هنا:«ما خَرَجَ لهذه المسألة جوابٌ».
3- (4) .أثبتناه من الاحتجاج [3]وقد سقط من المصدر.

«نماز جز با این دو سوره (قدر و توحید) پذیرفته و بالنده نمی شود»؟

توقیع:«ثواب سوره ها،همان گونه است که روایت شده،و چون سوره ای را که ثواب دارد،نخواند و "توحید" و "قدر" را به خاطر فضیلتشان بخواند،ثواب قرائت همین دو و نیز ثواب قرائت سوره ای که نخوانده،به او داده می شود و جایز است که غیر این دو سوره را بخواند و نمازش هم کامل است؛امّا فزونی [ثواب] و نماز برتر را رها کرده است».

1/695 [سؤال:آداب] وداع ماه رمضان،برای چه زمانی است؟یاران ما در آن اختلاف کرده اند.برخی می گویند:در آخرین شب آن خوانده می شود و برخی می گویند:در آخرین روز آن،هنگامی که هلال ماه شوّال را دید.

توقیع:«اعمال ماه رمضان،در شب های آن است و وداع هم در آخرین شب آن انجام می گیرد و اگر می ترسد که ماه،کمتر از سی روز شود [و شب آخر را درک نکند]،اعمال وداع را در دو شب [بیست و نهم و سی ام] انجام دهد».

[سؤال:] در سخن خدای عز و جل: «آن،سخن فرستاده ای کریم است» ،مقصود از فرستادۀ خدا [کیست؟] و نیز مقصود از نیرومندی در «نیرومند و نزد صاحب عرش،محترم است» چیست؟و همچنین مقصود از اطاعت در «آن جا از او اطاعت می شود و امین است» چیست و این مکان کجاست؟خدا عزّتت را مستدام کند! اگر صلاح می بینی،بر من منّت بنه و این سؤال ها را از فقیهی که اطمینان داری بتواند این سؤال ها را پاسخ دهد، بپرس و پاسخ آنها را به من هدیه کن،افزون بر تشریح و توضیح کار علی بن محمّد بن حسین بن مالک-که پیش تر ذکرش رفت-؛توضیحی که او را آرام و به نعمت خدا متوجّه نماید،و بر من به دعایی منّت نهید که دنیا و آخرت را برای من و برادرانم گرد آورد.إن شاء اللّه،عملت بی پاداش نماند!

ص:237

التَّوقیعُ:جَمَعَ اللّهُ لَکَ ولِإِخوانِکَ خَیرَ الدُّنیا وَالآخِرَةِ.

أطالَ اللّهُ بَقاءَکَ،وأَدامَ عِزَّکَ وتَأییدَکَ،وکَرامَتَکَ وسَعادَتَکَ وسَلامَتَکَ،وأَتَمَّ نِعمَتَهُ عَلَیکَ،وزادَ فی إحسانِهِ إلَیکَ،وجَمیلِ مَواهِبِهِ لَدَیکَ،وفَضلِهِ عِندَکَ،وجَعَلَنی مِن کُلِّ سوءٍ ومَکروهٍ فِداکَ،وقَدَّمَنی قِبَلَکَ،الحَمدُ للّهِ ِ رَبِّ العالَمینَ،وصَلَّی اللّهُ عَلی مُحَمَّدٍ وآلِهِ أجمَعینَ. (1)

ص:238


1- (1) .لیس فی الاحتجاج صدره إلی قوله«نسخة الدرج».

توقیع:«خداوند،خیر دنیا و آخرت را برایت گرد آورد!».

خداوند،عمرت را طولانی کند و عزّت و تأییدت و نیز کرامت و سعادت و سلامتت را استمرار بخشد و نعمتش را بر تو کامل کند و بر احسانش به تو و نیز موهبت های زیبایش به تو و افزونی هایش نزد تو،بیفزاید و مرا فدای تو در هر بدی و ناخوشی کند و مرا پیش مرگ تو نماید ! ستایش،ویژۀ خداست و درود خدا بر محمّد و همۀ خاندانش ! (1)

ص:239


1- (1) .الغیبة،طوسی:ص 373 ح 345،الاحتجاج:ج 2 ص 563 ح 354،بحار الأنوار:ج 53 ص 150 ح 1.
تبیین توقیع های فقهی
اشاره

تبیین توقیع های فقهی (1)

یکی از محورهای مهم در توقیعاتی که از ناحیۀ مقدّسۀ ولیّ عصر علیه السلام صادر شده اند، پاسخگویی به پرسش های فقهی و شرعی است؛پرسش هایی که همانند دوره های امامان پیشین علیه السلام برای شیعیان پدید می آمده است.این پرسش ها که به دلیل عدم دسترس مستقیم به امام علیه السلام،نوعاً از طریق واسطه و به وسیلۀ نامه نگاری انجام گرفته، در زمینه های مختلف اند (2)و تنوّع آنها نشان می دهد که شیعیان به رغمِ دشواری رساندن پرسش های خود به محضر امام علیه السلام،در موارد متعدّد،مسائل شرعی خود را از طریق یک،دو یا چند واسطه از ایشان می پرسیده اند.

از این رو،در مجموعه توقیعات فقهی باقی مانده،هم پرسش از احکام الزامی و مهم وجود دارد و هم از برخی آداب غیر الزامی،چنان که برخی نیز مربوط به ابهام

ص:240


1- (1).به قلم پژوهشگر ارجمند،حجة الاسلام و المسلمین سیّد ضیاء الدین مرتضوی.
2- (2) .در دورۀ غیبت صغرا،گاه برخی افراد توفیق تشرّف به محضر ولیّ عصر علیه السلام را یافته و پاسخ پرسش های خودرا از محضر ایشان-روحی و أرواح العالمین فداه-شنیده اند،چنان که شیخ طوسی و طبرسی از جناب کلینی روایت کرده اند که:شخصی به نام زُهری که مدّت ها در پیِ زیارت حجّت علیه السلام بود و اموال بسیاری نیز در این راه خرج کرده بود،پس از پیگیری فراوان،توانست از طریق جناب عَمری (ظاهراً عثمان بن سعید که وکیلِ نخست امام علیه السلام بود و یا احتمالاً فرزند وی محمّد بن عثمان که وکیل بعدی ایشان بود)،خدمت امام علیه السلام برسد و پاسخ همۀ پرسش های خود را بگیرد و علاوه بر آن،جملۀ«ملعونٌ ملعونٌ مَن أخَّرَ العشاءَ إلی أن تشتبکَ النجومُ؛ملعونٌ ملعونٌ مَن أخَّرَ الغداةَ إلی أن تَنفَضَّ النجوم»را که در بارۀ به تأخیر انداختن نماز عشا و صبح است،بشنود؛سخنی که در فقه مورد بحث قرار گرفته است (ر.ک:الغیبة:ص 271،الاحتجاج:ج 2 ص 479. [1]نیز،ر.ک:کشف اللّثام:ج 3 ص 75،مفتاح الکرامة:ج 5 ص 138،جواهر الکلام:ج 7 ص 306، [2]الصلاة،نایینی:ج 1 ص 76).

در بارۀ پاره ای احادیث موجود از دیگر امامان علیه السلام اند؛احادیثی که اینک نیز در منابع حدیثیِ ما موجود و برخی مورد بحث اند.در این بررسی،نخست به برخی ویژگی های کلّی این بخش از توقیع ها اشاره می کنیم و سپس با هدف نشان دادن اندازۀ اعتبار تفصیلی یک یکِ آنها و رفع ابهامات،به تفصیل به بررسی و ارزیابی آنها در منابع فقهی و شرح معنا و چگونگی استفادۀ فقهای شیعه از آنها در استنباط احکام شرعی در باب های مختلف می پردازیم.

ویژگی های کلّی توقیعات فقهی

شرح توقیعات فقهی و تبیین ویژگی های آنها به عنوان بخشی از توقیعات صادر شده از ناحیۀ ولیّ عصر علیه السلام،بویژه با توجّه به پیوندی که با برخی مسائل تاریخی و کلامی و اعتقادی شیعه دارد،نیازمند بررسی جداگانه و مبسوط است؛امّا بیان اجمالی برخی ویژگی های کلّی این بخش،می تواند تا اندازه ای جایگاه و ارزش آن را نشان دهد.در این بررسی،پنج نکتۀ کلّی مورد توجّه قرار گرفته است:

1-حجم و تنوّع

مجموع پرسش و پاسخ هایی که در موضوعات احکام شرعی از ولیّ عصر علیه السلام باقی مانده و اینک در دسترس است،75 مورد است و بجز چند مورد پرسش و پاسخ تکراری،بیشتر آنها در بارۀ احکام مختلف شرعی است.این اندازه پرسش به همراه توقیعات بیشتری که در زمینه های دیگر،مانند مسائل اعتقادی،درخواست دعا و تقدیم هدایا و وجوه شرعی بر جای مانده،در مقایسه با دورۀ امامت امام باقر علیه السلام و بویژه امام صادق علیه السلام،حجم بالایی به شمار نمی رود؛امّا با توجّه به محدودیت شدید ارتباطات،و اختلاف های شدید و انحراف هایی که در امر امامت و غیبت ولیّ عصر علیه السلام پدید آمده بود،قابل توجّه است.

به علّت دشواری هایی که به وسیلۀ جعفر کذّاب و جریان طرفدار وی و نیز برخی مدّعیان دروغین ارتباط با امام علیه السلام،بر جامعۀ شیعی،بویژه بر وکلای چهارگانه

ص:241

تحمیل می شد،این دوره را باید یکی از مقاطع حسّاس و پُر افت و خیز جامعۀ شیعی به شمار آورد.شیخ طوسی با اشاره به کثرت توقیعات،خاطرنشان می کند که تنها بخشی از آن را بازگو می کند. (1)این امر،وقتی جلوۀ بیشتری می کند که برخی شواهد،نشان می دهند عنایت ویژه ای از جمله از سوی نوّاب خاص در ارجاع دادن به فقهای شیعه وجود داشته است تا در میان شیعیان،آمادگی بیشتری برای آغاز دورۀ غیبت کبرا پدید آید.

برخی صاحب نظران،نشانه های این هدف را از دورۀ امام عسکری علیه السلام دانسته اند، چنان که امام علیه السلام در توقیع معروف اسحاق بن یعقوب،در دورۀ نایب دوم خود، جناب محمّد بن عثمان عَمری،در بارۀ رویدادهایی که پیش می آیند،دستور به رجوع به راویان و در واقع،فقها داده،آنان را حجّت خود بر شیعیان معرّفی کرده است؛ (2)امری که از گذشته تا کنون به عنوان یکی از ادلّۀ حجّیت اجتهاد و وجوب تقلید مورد توجّه فقهای ما قرار داشته است و در پایان این پژوهش به آن پرداخته خواهد شد.

نیز نایب سوم،جناب حسین بن روح،برای ارزیابی کتاب التأدیب،آن را نزد گروهی از فقها در قم فرستاد تا پس از بررسی نظر دهند که چیزی از محتوای آن با نظر آنان،مخالفت دارد یا نه (3)و آنان،همۀ کتاب،جز یک مسئلۀ آن را تأیید کردند.

ص:242


1- (1) .الغیبة:ص 285. [1]
2- (2) .ر.ک:کمال الدین:ص 484؛الغیبة:ص 291. [2]
3- (3) .استاد معظّم،آیة اللّه سیّد موسی شبیری زنجانی-دام ظلّه-،اشاره دارد که معلوم نیست التأدیب،چه کتابی است و مؤلّف آن چه کسی است (جرعه ای از دریا:ج 1 ص 175)؛ولی به نظر می رسد که این کتاب،همان التأدیب،نوشتۀ محمّد بن احمد بن عبد اللّه بن مهران،معروف به«ابن خانبه»است که از آن به نام«یومٌ و لیلة»نیز نام برده شده است و به نقل نجاشی،وقتی گروهی از شیعیان،در نامه ای از امام عسکری علیه السلام درخواست نگارش یا ارسال کتابی کردند که مبنای عمل آنان باشد،ایشان،کتابی را فرستاد و بعد با مقابله با کتاب«ابن خانبه»،معلوم شد همان است (رجال النجاشی:ص91 و346،فهرست کتب الشیعة و اصولهم:ص 63-64) و [3]همین می توانسته زمینۀ بررسی جناب حسین بن روح را فراهم سازد.ابن خانبه،از غلامان یونس بن عبد الرحمان بود و خود یونس نیز کتابی با عنوان یومٌ و لیلة داشته که بر امام عسکری علیه السلام عرضه شده و ایشان پس از ملاحظه،همۀ آن را تأیید کرده است؛کتابی که به تأیید امام جواد علیه السلام نیز رسیده بوده است (ر.ک:وسائل الشیعة:ج 18 ص 72-71،ح 74،75 و 80). [4]

آیة اللّه شبیری زنجانی نیز این گمان را مطرح کرده است که وکلای خاص، نمی توانسته اند در مسائلی که طُرُق ظاهری برای حلّ آن وجود دارد،ارتباطی با شیعیان داشته باشند.ایشان،احتمال می دهد که شاید به همین جهت،سفیران چهارگانه هیچ یک مراجع علمی طایفۀ امامیة نبوده اند و ارتباط شیعیان با آنان،بیشتر برای حلّ معضلاتی بوده که تنها از طریق غیبی حل می شده است، (1)چنان که برابر نقل جناب ابو سهل اسماعیل بن علی نوبختی،در مقطعی که دستِ کم ده سال به درازا کشیده،یعنی در حوالی سال280 تا 290ق،یکباره توقیعات،قطع شدند و به احتمال،این امر تا پایان عمر جناب محمّد بن عثمان عَمری در سال 305ق،یعنی حدود 25 سال ادامه یافته است. (2)

با این حال،برخی شواهد نشان می دهند از سراسر مناطق شیعه نشین، پرسش های بسیاری صورت می گرفته (3)و طبعاً بخش عمدۀ آن به دست ما نرسیده است.در گزارش محمّد بن احمد صفوانی در بارۀ قاسم بن علا (4)-که در شهر«ران» (میان مراغه و زنجان) ساکن بوده-،آمده است که در دورۀ نایب دوم و سوم،دائماً توقیعات ولیّ عصر علیه السلام به او می رسیده،به گونه ای که با قطع حدود دو ماهۀ آنها،وی نگران شده؛امّا در همان زمان،پیکِ عراق رسیده و مایۀ خوش حالی وی گردیده است. (5)

ص:243


1- (1) .جرعه ای از دریا:ج 1 ص 174-173.
2- (2) .ر.ک:کمال الدین:ص 93.
3- (3) .از جمله ر.ک:ج 4 ص 378 ح 728.
4- (4) .قاسم بن علا،کسی است که عمری دراز کرده و با امام هادی علیه السلام و امام عسکری علیه السلام دیدار داشته و وکیل ولیّ عصر علیه السلام در منطقۀ خود بوده است.وی افتخار دیدار با امام علیه السلام را یافته و روز رحلتش را از امام علیه السلام نشیده بود.
5- (5) .ر.ک:ج 4 ص 411 ح 743. [1]

برخی گزارش های کتاب شناسی،نشان از نگارش کتاب هایی در موضوع نامه ها و توقیعات امامان علیه السلام دارد که به دست ما نرسیده اند.نمونۀ روشن آن،کتاب رسائل الأئمّة علیهم السلام تألیف جناب کلینی است که شامل توقیعات ولیّ عصر علیه السلام نیز بوده و تا زمان سیّد ابن طاووس در قرن هفتم وجود داشته و حتّی برخی از ظاهر سخن صدر المتألّهین برداشت کرده اند که این کتاب تا زمان وی،یعنی قرن یازدهم،وجود داشته است. (1)گرچه بعید می نماید که به دست ایشان رسیده باشد،امّا مطمئنّاً به دست علّامه مجلسی نرسیده است.

به هر حال،چنان که شیخ طوسی به نقل از ابو نصر هبة اللّه در بارۀ جناب محمّد بن عثمان عَمری،نایب دوم امام علیه السلام-که بیش از چهل سال نیابت را بر عهده داشت-،آورده،وی توقیع ها را از ولیّ عصر علیه السلام در امر«دین و دنیای شیعیان»و در بارۀ«آنچه می پرسیدند»،می رسانده است. (2)

2-آمیختگی با فضای تقیّه

اهتمام جامعۀ شیعی به صورت عام و نایبان خاص به صورت ویژه در عدم دستیابی مخالفان و دشمنان به ولیّ عصر علیه السلام و پنهان ماندن وجود آن بزرگوار و لزوم حدّاقلی استفاده از ارتباطات غیر مستقیم،چنان که اشاره شد،دشواری های بسیاری را پدید می آورد. (3)این امر که در پرسش و پاسخ های نوشتاری شدّت بیشتری دارد،نه تنها در اصل ارتباطات،دشواری و محدودیت پدید می آورد؛بلکه گاه سبب پاسخ هایی می شد که برای دیگران دارای ابهام یا عدم سازگاری با ادلّۀ دیگر باشد.

ص:244


1- (1) .ر.ک:حیاة الشیخ محمّد بن یعقوب الکلینی:ص 297. [1]
2- (2) .ر.ک:ج 3 ص 348 ح 627.
3- (3) .برای آگاهی از تلاش حکومت برای دستیابی به ناحیۀ مقدّسه،برای نمونه ر.ک:الکافی:ج 1 ص 525،ح 30. [2]نیز،برای مواظبت زیاد نایبان در پنهان داشتن مکان امام علیه السلام،ر.ک:ج 5 ص 57 ح 791،الکافی:ج 1 ص 333. [3]

این،نکته ای است که مورد توجّه برخی فقها قرار داشته است. (1)تعبیرهای کنایی در بارۀ امام علیه السلام مانند«عالم»،«فقیه»،«غریم»،«صاحب»،«بعضی از فقها»،«رجل»و «ناحیه»و عدم تصریح به نام یا عنوان امام علیه السلام،برخاسته از همین واقعیت است.بجز فشارها و تخریب ها و مفسده جویی هایی که از سوی برخی وکلا-که کارشان به انحراف کشیده بود-و یا جریان هایی مانند جعفر کذّاب که داعیه های دیگری داشتند،حاکمان وقت و جریان های وابسته به آنها،شرایط بسیار سختی را پدید می آوردند و این،به رغم نفوذ و اعتباری بود که برخی شیعیان یا خاندان های شیعی، مانند خاندان نوبختی،در جامعۀ آن روز و دستگاه حاکم داشتند،چنان که وقتی به جناب ابو سهل نوبختی-که از جملۀ کسانی است که شرافت دیدار با ولیّ عصر علیه السلام را در ساعت پایانی عمر امام عسکری علیه السلام یافته و هنگام رحلت ایشان حضور داشته-، (2)گفتند:چگونه شد که مقام وکالت پس از غیبت به جناب ابو القاسم حسین بن روح نوبختی رسید،نه تو،گفت:آنان به انتخاب خود،آگاه ترند؛امّا من مردی هستم که با مخالفان،سر و کار دارم و با آنان،مناظره می کنم و اگر جای امام علیه السلام را همانند ابو القاسم می دانستم و در شرایط دشوار قرار می گرفتم،شاید جای ایشان را نشان می دادم.ابو القاسم،اگر امام زیر دامن وی هم باشد و با قیچی،قطعه قطعه شود،دامانش را کنار نمی زند و ایشان را آشکار نمی کند. (3)

جناب حسین بن روح،چنان شرایط تقیّه را رعایت می کرد که نه تنها نزد موافق و مخالف،شخصی مقبول بود؛بلکه نزد مقتدرُ باللّه،حاکم عبّاسی و مادر متوکّل نیز جایگاهی ویژه داشت و در مجلس وی،حاضر می شد.وی چنان بود که وقتی یکی

ص:245


1- (1) .چنان که استاد محترم،آیة اللّه سیّد موسی شبیری زنجانی،در بارۀ توجیه یکی از توقیع ها خاطرنشان کرده است که:امام علیه السلام نمی خواسته جواب واقعی پرسش را بدهد و در جواب سؤالات مکتوب که به دست افراد مختلف می افتاده است،خیلی احتیاط می شد،که یک وقت مشکلی برای اشخاص پیدا نشود.لذا ایشان در آن پاسخ،تعبیر صریح نکرده است و نمی خواسته جواب بدهد (ر.ک:کتاب النکاح:ج 8 ص 2480).
2- (2) .ر.ک:ج 3 ص 32 ح 495.
3- (3) .ر.ک:ج 3 ص 367 ح 637. [1]

از مرتبطان با او از اظهار نظر تقیّه ای او در یکی از مجالس مناظره،خنده ای بی جا کرد و احتمال می رفت حقیقت نظر حسین بن روح،آشکار شود،بیرون از جلسه، ضمن اعتراض شدید به آن شخص،تأکید کرد که در صورت تکرار،با او قطعِ رابطه خواهد کرد. (1)نیز وقتی به او خبر رسید که یکی از خادمان خانه اش،معاویه را لعن و ناسزا گفته،دستور اخراج او را صادر کرد و به رغم این که مدّت ها آن خادم درخواست برگشت به کار داشت،نپذیرفت و او مجبور شد جای دیگری مشغول شود. (2)

در بارۀ خود جناب حسین بن روح نیز نقل شده که مدّتی پنهان بود و محمّد بن علی شَلمغانی را-که بعدها منحرف شد و به سبب عقاید الحادی به دست مقتدر کشته شد-،برای رسیدگی به امور،نصب کرد و او،واسطۀ مردم با جناب حسین بن روح بود. (3)در بارۀ دشواری ارتباط با سفیر پیش از وی،جناب محمّد بن عثمان عَمری،در دورۀ معتضد عبّاسی،و بی نشانه بودن یکی از پیک ها برای رسیدن به حضور عَمری،این تعبیر آمده است:

لَأنّ الأمرَ کان حادّاً فی زمان المعتضد وَ السیف یقطر دماً کما یقال،وَ کان سرّاً بین الخاص من أهل هذا الشأن.

زیرا در زمان معتضد،شرایط،سخت بود و از شمشیر،خون می چکید و کار جناب محمّد بن عثمان،میان خواصّ شیعه یک راز به شمار می رفت.

و بعد اشاره شده است که وقتی پیک،چیزی را می بُرد،خبری از واقع دریافت کننده نداشت و تنها به صورت شفاهی به او گفته می شد مرسوله را کجا ببرد و تحویل دهد. (4)

ص:246


1- (1) .ر.ک:ج 3 ص 393 ح 653. [1]
2- (2) .ر.ک:ج 3 ص 391 ح 651. [2]
3- (3) .ر.ک:ج 4 ص 385 ح 729. [3]
4- (4) .ر.ک:الغیبة:ص 295-296.

شاهد روشن دیگر،ملاحظۀ توقیعات متعدّدی است که جناب کلینی-که در دورۀ سفرای خاص می زیسته-برای نشان دادن اصل ولادت ولیّ عصر علیه السلام نقل کرده است؛امّا در این مجموعه که حدود 25 روایت است،حتّی یک بار نیز نام یا لقب امام علیه السلام نیامده و بیشتر به صورت ضمیر و گاه با تعبیر«غَریم»،«صاحب»و«رَجُل»به ایشان اشاره شده است. (1)نیز به رغم این که وی مدّتی در بغداد ساکن بوده،حتّی یک بار نیز از هیچ یک از سفیران خاص،حدیث یا توقیعی نقل نکرده است و گویا ارتباط مستقیمی با هیچ یک از آنان نداشته است.گفتنی است که وی با سندی صحیح و بسیار معتبر و تنها با دو واسطه از امام هادی علیه السلام ثِقه بودن سفیر اوّل و به نقل از امام عسکری علیه السلام ثقه بودن سفیر اوّل و دوم را روایت کرده است. (2)

شرایط تقیّه آمیز این دوره که طبعاً شدّت بیشتری داشت،در ادامۀ شرایط سیاسی و مذهبی دشوار و شبهِ حصری بود که از دورۀ امام هادی علیه السلام و امام عسکری علیه السلام وجود داشت،به گونه ای که به نقل شیخ طوسی،شیعیان زمانی که می خواستند واجبات مالی خود را به امام عسکری علیه السلام برسانند،برای عثمان بن سعید-که در ادامه،سفیر نخست شد-،می فرستادند و وی آن را در خیک روغن می گذاشت و به دست امام علیه السلام می رسانْد. (3)

اینها و شواهد دیگر،به خوبی نشان می دهند که پرسش ها و پاسخ های صادر شده از ولیّ عصر علیه السلام،از جمله در مسائل فقهی،با چه محدودیت هایی مواجه بوده است و طبعاً انتظار نمی رود پاسخ ها،همه شفّاف و مطابق واقع باشند؛امّا با این حال،این امر،مانع اهتمام محدّثان و فقهای ما به نقل و استناد به این بخش از توقیع ها نبوده است و جز تعدادی از موارد که برخی فقها،آن را قابل استناد ندیده اند،بقیّه،چنان که خواهد آمد،جزء مستندات فقهی قرار دارند،در حالی که

ص:247


1- (1) .ر.ک:الکافی:ج 1 ص 514-525. [1]
2- (2) .ر.ک:الکافی:ج 1 ص 329-330. [2]
3- (3) .الغیبة:ص 354.

برخی احادیث دیگر نیز در نگاه فقها،با همین مشکل مواجه بوده اند و چنین نیست که فقها بتوانند به همۀ احادیث،با وجود ناسازگار بودن با نصوص یا اصول دیگر، عمل کنند.

3-اعتبار اسناد و محتوا

بررسی اسناد و محتوای توقیعات فقهی نشان می دهد که از نظر اعتبار و استناد فقهی،به صورت کلّی،در مجموع،گر چه میان این توقیع ها و سایر احادیث فقهی که محلّ استناد آنان است،اجمالاً تفاوت وجود دارد،امّا تمایز چشمگیری بویژه از نظر اهتمام فقها،وجود ندارد.این توقیعات،به تناسب موضوع،در ابواب مختلف منابع حدیث فقهی متأخّر مانند:وسائل الشیعة و جامع أحادیث الشیعة،توزیع شده و در منابع فقه استدلالی نیز مورد توجّه و استناد قرار گرفته اند.البتّه همان گونه که در میان سایر احادیث فقهی،شاهد برخی نقل های ضعیف هستیم و فقها از عمل به برخی احادیث،روی گردان شده اند یا ضعف سندی آنها را با عمل فقهای پیشین متنافی دیده اند،اندکی از پرسش و پاسخ های موجود در توقیعات فقهی نیز با مفاد احادیث دیگر،سازگاری ندارند و پاره ای از فقها از استناد به آنها خودداری کرده یا آنها را نیازمند توجیه دیده اند،با این توجّه که در این خصوص-چنان که خواهید دید-میان فقها،نگاه یکسانی وجود ندارد،چنان که در بخش احکام غیر الزامی،بر پایۀ قاعدۀ تسامح،همانند دیگر احادیث غیر الزامی،ضعف سندی را مانع استناد ندیده اند.

از سوی دیگر،مفاد بسیاری از پاسخ ها،سازگار با احادیث دیگر و یا مانند آنهاست و این خود،موجب شده که همۀ فقها در همۀ موارد،به تکرار استناد به پاسخ های مشابه در این توقیعات،نیازی نبینند و به هر حال،موارد استناد به توقیعات فقهی،بسته به روش فقها،یکسان نیست.

این توقیعات در منابع پیشین،عمدتاً در کتاب های معتبر:تهذیب الأحکام،

ص:248

الغیبةی شیخ طوسی،کتاب من لا یحضره الفقیه و کمال الدین شیخ صدوق،همراه با اسناد آنها آمده است.بخشی نیز در کتاب الاحتجاج طَبرِسی،بدون سند،نقل شده است؛امّا طبرسی که حدود یک قرن پس از شیخ طوسی کتاب خود را تدوین کرده، دلیل حذف اسناد اکثر احادیث را این شمرده که بر آنها،اجماع وجود دارد یا موافق مدلول های عقول است یا در منابع تاریخی و کتاب های موافقان و مخالفان،مشهور است. (1)

اصل کتاب الاحتجاج نیز-چنان که علّامه مجلسی نیز خاطرنشان کرده و آن را جزء منابع خود قرار داده-از کتاب های معروف و رایج به شمار می رود و به گفتۀ ایشان،جناب سیّد ابن طاووس،کتاب و نویسندۀ آن را ستایش کرده و بیشتر عالمان،از آن نقل کرده اند. (2)کتاب الاحتجاج،در شمارِ مصادر وسائل الشیعة است و شیخ حرّ عاملی بر اعتبار منابع حدیثی خود،تأکید کرده است. (3)

از سوی دیگر،حجم عمدۀ توقیع ها مربوط به چهار مجموعه پرسشی است که محمّد بن عبد اللّه بن جعفر حِمیَری داشته و ولیّ عصر علیه السلام پاسخ گفته است و طبرسی آنها را بدون سند و به صورت مُرسل نقل کرده است؛کاری که در بارۀ بیشتر احادیث این کتاب-حتّی اگر در منابع اصلی،دارای سند بوده اند-روا دانسته است؛ امّا نکتۀ مهم و قابل توجّه در بارۀ دو مورد از این چهار مجموعه،این است که گرچه کار طبرسی موجب شده تا برخی فقها در استدلال به برخی از بخش های این دو-که شاهد دیگری نداشته و قابل تسامح نبوده اند-،با احتیاط رفتار کرده،همانند احادیث مشابه در سایر منابع،بِدانها استناد قطعی نکنند؛لیکن شیخ طوسی،این دو توقیع را با سندی معتبر،نقل کرده است.این نکتۀ مهم،مورد توجّه شیخ حرّ عاملی بوده و در موارد نقل پاره های این دو،افزون بر نقل از طبرسی به صورت مُرسل،به

ص:249


1- (1) .الاحتجاج:ج 1 ص 14.
2- (2) .بحار الأنوار:ج 1 ص 28.
3- (3) .وسائل الشیعة:ج 30 ص 191 و 193.

نقل شیخ طوسی نیز اشاره کرده و سند آن را یک جا در پایان کتاب آورده است. (1)با این توضیح و با توجّه به آنچه در بارۀ اعتبار کلّی کتاب الاحتجاج گفتیم،در بارۀ دو توقیع مبسوط دیگر حِمیَری نیز که تنها در این کتاب آمده،می توان به اعتماد نسبی رسید.

نکتۀ قابل توجّه دیگر در اعتبار این توقیعات،این است که بسیاری از مضامین آنها در سایر احادیث نیز آمده و یا دست کم بر خلاف ادلّه و قواعد دیگر نیست.

این است که در بسیاری موارد،شاهدیم که فقهای ما آنها را در ردیف سایر ادلّۀ خود آورده اند و گاه نیز نیازی به ذکر آنها ندیده اند،چنان که روش فقها این است که در مسائلی که اجمالاً روشن است و حدیث مخالف یا نظر مخالف نباشد،نیازی به ذکر همۀ نصوص نمی بینند،چه توقیع باشد و چه سایر احادیث.

به هر حال،آنچه نکتۀ اصلی در اعتبار اجمالی این توقیعات است،علاوه بر اعتبار اسنادی بخشی از آنها،اعتماد عملی فقها به بیشتر آنهاست که به رغم این که بخش کمتری از آنها در کتاب های چهارگانۀ اصلی آمده،در منابع فقهی-چنان که در ادامه نشان داده ایم-،در حدّ قابل توجّهی آمده و مورد استدلال قرار گرفته اند.

4-جایگاه دینی و فقهی سفیران چهارگانه

یکی از مسائل مهم در بحث ولادت ولیّ عصر علیه السلام و دورۀ غیبت صغرا و سپس آغاز دورۀ غیبت کبرا و نیز اعتبار و جایگاه توقیعات موجود،بویژه توقیعات فقهی، توجّه به شخصیت و جایگاه نایبان خاصّ امام علیه السلام است.اهمّیت این امر در بارۀ توقیعات فقهی،این است که این بزرگواران در دورۀ غیبت صغرا که حدود هفتاد سال به درازا کشید،تنها کسانی بودند که با امام علیه السلام ارتباط داشتند و می توانستند رابط میان شیعیان و امام علیه السلام باشند.

استناد به توقیعات در استدلال های فقهی،بر پایۀ این حقیقت است که جامعۀ

ص:250


1- (1) .ر.ک:وسائل الشیعة:ج 30 ص 143.

شیعی به صورت عام،و عالمان و محدّثان و متکلّمان و فقیهان شیعه به صورت خاص،به جلالت قدر و وکالت این بزرگواران،اعتماد کامل و اعتقاد راسخ داشته اند.خاستگاه این اعتقاد و اعتماد،ادلّه و شواهد بسیار و اطمینان بخشی از معجزات و غیر معجزات است که در منابع حدیثی و تاریخی ما،از جمله کتاب الغیبة ی شیخ طوسی و کمال الدین شیخ صدوق،موجود است و پیشینۀ آن به دورۀ امام هادی علیه السلام و سپس امام عسکری علیه السلام بر می گردد که جناب عثمان بن سعید عَمری و فرزندش محمّد بن عثمان عَمری،از نزدیکان آن دو امام بزرگوار و کاملاً مورد اعتماد ایشان بوده اند، (1)چنان که به نمونه ای از آن با سندی بسیار معتبر از جناب کلینی اشاره کردیم.شرح حال و جلالت قدر و منزلت این بزرگواران در جاهای دیگر،از جمله منابع رجالی آمده است و نه تنها هیچ تردیدی در مراتب کاملِ وثاقت و جلالت آنان نیست،بلکه مذهب امامیّه،در ادامۀ تاریخ خود،جملگی بر پایۀ اعتماد و اعتقاد به وکالت و حتّی نیابت آنان،استقرار یافت.

امّا نکتۀ قابل توجّه در بارۀ وکلای خاص،این است که همان گونه که آیة اللّه شبیری زنجانی نگاشته است،هیچ یک از آنان«جزو مراجع علمی طایفۀ امامیّه» مطرح نبوده اند (2)و به رغم شخصیت شناخته شده و اعتمادآمیزی که داشته اند،در شمارِ عالمان تراز اوّل به شمار نمی رفته اند.

مؤیّد این امر،گفتۀ محقّق حلّی است که در اشاره ای روشن به سفیر دوم،محمّد بن عثمان عَمری-که بیش از دو سومِ دورۀ غیبت صغرا وکالت داشته-،از وی با تعبیر«بعضِ فضلائنا؛برخی از فاضلان شیعه»یاد می کند،نه در حدّ معرّفی یک فقیه پیشین. (3)همچنین در منابعی مانند الفهرست شیخ طوسی و رجال النجاشی-که

ص:251


1- (1) .جناب عثمان بن سعید از یازده سالگی در خدمت امام هادی علیه السلام بوده و طبعاً فرزندش محمّد را-که بعداً بیش از چهل سال وکالت ولیّ عصر علیه السلام را بر عهده داشت-،باید خانه زاد آن بزرگواران و از نزدیک ترین افراد به آنان شمرد.
2- (2) .جرعه ای از دریا:ج 1 ص 173.
3- (3) .المعتبر:ج 2 ص 62.

ویژۀ معرّفی صاحبان آثار و کتاب های شیعی است-،نامی از سفیران خاص برده نشده و اثری برای آنان،گزارش نگردیده است.

اشاره کردیم که حتّی جناب حسین بن روح،کتاب التأدیب را برای بررسی به قم فرستاد و به رغم این که ابو سهل اسماعیل بن علی نوبختی،جایگاه علمی بالاتری داشت،حسین بن روح،سفیر سوم معرّفی شد.آنچه در برخی نقل ها آمده،تنها این است که جناب محمّد بن عثمان،کتاب هایی در فقه داشته که آنها را مستقیماً از امام عسکری علیه السلام و امام زمان علیه السلام شنیده و یا از پدر خود،عثمان بن سعید،از امام هادی علیه السلام،از امام عسکری علیه السلام نقل کرده است. (1)آیة اللّه شبیری زنجانی-چنان که اشاره شد-،احتمال می دهد دلیل آن در آن فضای تقیّه آمیز شدید،این بوده که«چه بسا آن بزرگواران (وکلا) نمی خواسته اند در مسائلی که طُرُق ظاهری برای حلّ آن وجود دارد،ارتباطی با شیعیان داشته باشند». (2)

بر این نکته می توان افزود که صرف نظر از جایگاه اعتمادآمیز و شناخته شده ای که دو سفیر اوّل و دوم در خانۀ امام هادی علیه السلام و امام عسکری علیه السلام داشتند و شیعیان، سال ها اینان را به همین وصف می شناختند و طبعاً پذیرش بیشتری در میان شیعه داشتند،اگر سفرای خاصّ امام علیه السلام،جزو فقهای شناخته شده به شمار می رفتند و مورد مراجعۀ مردم و دارای آثار فقهی و علمی بودند،چه بسا زمینۀ این اتّهام،بیشتر فراهم می شد که آنان،پاسخ ها را بر پایۀ اجتهاد و نظر خود صادر می کنند،نه نظر و فرمودۀ امام علیه السلام؛اتّهامی که شلمغانی،پس از انحراف و گرفتار شدن،وارد کرد و خود را نیز دخیل می دانست، (3)چنان که یکسانیِ دست خطّ توقیعات زمان جناب

ص:252


1- (1) .ر.ک:ج 3 ص 338 ح 618.
2- (2) .جرعه ای از دریا:ج 1 ص 173.
3- (3) .چنان که به رغم اعتقاد و اعتماد عمومی جامعۀ شیعی،بویژه عالمان و فقیهان به استناد توقیعات ولیّ عصر علیه السلام،یکی از معاصران در بارۀ یک توقیع که وجود دو روایت در موضوع پرسش شده و نوعی تردید اوّلیه را می رساند،نظر داده است که در این توقیع و موارد مشابه،جناب حسین بن روح در مواقعی که به امام علیه السلام دسترس نداشته،بر پایۀ احادیث موجود،فتوا می داده است(!) (ر.ک:بحار الأنوار:ج 82 ص 182،پانوشت مصحّح).

محمّد بن عثمان عَمری با توقیعاتی که در زمان پدرش جناب عثمان بن سعید صادر می شد،مورد توجّه قرار گرفته و از نشانه های صدق وی به شمار رفته است. (1)این، مانند نکته ای است که به صورتی روشن در بارۀ علّت«اُمّی»بودن پیامبر خدا صلی الله علیه و آله ذکر شده است تا به معجزه بودن قرآن،بیشتر و زودتر ایمان آورده شود.

5-اهتمام و استناد فقها

ملاحظۀ مباحث مربوط به هر یک از قسمت های توقیعات فقهی در منابع فقه استدلالی،به روشنی نشان می دهد که فقهای ما که اعتبار ادلّۀ فقهی و امکان اعتماد به آنها را یک اصل در استدلال های فقهی به شمار می آورند،به این توقیعات، همانند سایر احادیث منابع حدیثی معتبر،اعتنا و اهتمام قابل توجّهی داشته اند.فقها حتّی به رغم این که بخشی از توقیعات فقهی،جزء مسائل فرعی اند یا مشابه آنها در احادیث دیگر وجود دارد،آنها را در بسیاری از منابع آورده و جزء مستندات دیدگاه های فقهی خود،قرار داده اند.با این حال،در پاره ای از موارد نیز آنها را با سایر ادلّه،سازگار ندیده و در برخی موارد از نظر فقهی نتوانسته اند به آن عمل کنند.

البتّه در این موارد نیز نظر فقها یکسان نیست و برخی،آنها را پذیرفته یا معنای سازگاری برای آنها ذکر کرده اند؛امّا نکتۀ کلّی این است که فقهای ما از گذشته تا به حال،در بارۀ توقیعات فقهی،همانند سایر احادیث،عمل کرده اند و ملاحظۀ مباحث آنان،نه تنها تمایز عمده ای را در مجموع نشان نمی دهد؛بلکه شاهدیم با احترام و اعتنای ویژه ای از آنها یاد شده است.

از سوی دیگر،پیشینۀ اصل استناد به توقیعات فقهی،هر چند به فقهای متقدّم بر می گردد،امّا حجم آن در منابع فقهی متأخّر،گسترش یافته است.این امر،از یک سو ناشی از گسترش نگارش آثار تفصیلی در فقه استدلالی در چند قرن اخیر

ص:253


1- (1) .ر.ک:الغیبة:ص 363. [1]

است و از سوی دیگر،می تواند ناشی از نگارش کتاب وسائل الشیعة در قرن یازدهم و اهتمامی دانست که جناب شیخ حُرّ عاملی در این کتابِ مرجع به تدوین احادیث فقهی بر پایۀ منابع معتبر،از جمله منابع این توقیعات داشته است.

در منابع فقهیِ پس از شیخ حرّ عاملی نیز مانند:کشف اللّثام،اثر فقیه برجسته جناب محمّد بن حسن اصفهانی (م 1137ق) معروف به«فاضل هندی»،الحدائق الناضرة،اثر محدّث وارسته و فقیه اخباری،جناب شیخ یوسف بحرانی (م1186 ق)،معروف به«صاحب حدائق»و«محدّث بحرانی»،مصابیح الظلام،اثر فقیه سترگ،جناب محمّدباقر بهبهانی(م 1205ق) معروف به«وحید بهبهانی»،مستند الشیعة،نوشتۀ محقّق نراقی (م1245ق) و بویژه کتاب جواهر الکلام اثر پُرآوازۀ شیخ محمّدحسن نجفی (م 1245 ق) معروف به«صاحب جواهر»،شاهد این گسترش هستیم و بیشترین بهره را محدّث بحرانی برده که با توجّه به مشرب حدیثی خود،به صورت کلّی،اهتمام بیشتری به احادیث و ذکر آنها دارد.

در میان فقهای معاصر نیز این روند،ادامه یافته است؛هم در آثاری مانند مستمسک العروة الوثقی،مهذّب الأحکام و تفصیل الشریعة و نیز مجموعه آثار آیة اللّه خویی،که شامل ابواب مختلف فقه می گردند و هم در کتاب هایی که به برخی ابواب فقه،مانند حج و نکاح،اختصاص یافته اند و از میان آنها می توان به مباحث ارزندۀ آیة اللّه سیّد موسی شبیری زنجانی-دام ظلّه-اشاره کرد.

***

اینک با هدفِ:اوّلاً نشان دادن اعتبار کلّی توقیعات فقهی و جایگاه آن در استنادهای فقهی و ثانیاً شرح محتوا و سیاق پرسش ها و پاسخ ها،بویژه مواردی که دارای ابهام و گاه سؤال انگیز است،گزارشی تفصیلی را پیشِ رو گذاشته ایم.

در این بررسی،تلاش شده است که از پرداختن به مباحث تخصّصی و توسعۀ بحث و نیز از ذکر همۀ منابعی که به توقیعات استناد کرده اند،پرهیز شود.با این

ص:254

حال،در این گزارش در پاره ای موارد،مناسب دیده شده که به برخی مباحث خاص تر اشاره شود.

بررسی توقیعات فقهی در منابع فقه استدلالی

(1)

1-برگزاری نافله هنگام طلوع و غروب خورشید (ح 683 و 1/684)

احادیث ما در بارۀ حکم نافله خواندن هنگام طلوع و غروب خورشید،دو دسته اند:برخی این کار را منع کرده و برخی روا شمرده اند. (2)این بحث از گذشته، میان اهل سنّت نیز مطرح و مورد اختلاف بوده و احادیثی در جواز و منع آن،نقل گردیده است. (3)برخی فقهای ما مانند سیّد مرتضی،حتّی قائل به حرمت شده اند؛ امّا بیشتر،آن را مکروه دانسته اند. (4)

شیخ صدوق،پس از اشاره به حدیثی که از خواندن نافله در این دو وقت،باز می دارد،این توقیع را که طَبرِسی به همراه بقیّۀ پرسش و پاسخ ها آورده،با سند معتبر،نقل کرده و در برابر آن شمرده و نظر خاصّی را برنگزیده است. (5)جای شگفتی است که ظاهر سخن محقّق حلّی،نشان می دهد که وی این پاسخ را گفتۀ برخی از«فاضلان شیعه»می داند (6)و مقصود وی،چنان که فاضل هندی خاطرنشان

ص:255


1- (1) .در این بررسی که به ترتیب چینش توقیعات فقهی در فصل دوم-که به توقیعات فقهی اختصاص دارد-صورت می گیرد،موارد مشابه یا مرتبط به هر عنوان،یک جا آمده و با ذکر شمارۀ توقیع و بخش مورد نظر،نشان داده شده که مربوط به کدام قسمت از توقیعات است.ضمناً واژۀ توقیع،همان گونه که برای مجموعۀ یک نامه به کار می رود،برای پاسخ یک پرسش نیز به کار می رود.
2- (2) .ر.ک:وسائل الشیعة:ج 4 ص 234-239.
3- (3) .از جمله،ر.ک:المحلّی:ج 3 ص 2-7،بدایة المجتهد:ج 1 ص 103،المجموع:ج 4 ص 164-181،المغنی:ج 1 ص 789-795.
4- (4) .مفتاح الکرامة:ج 5 ص 167-169.
5- (5) .کتاب من لا یحضره الفقیه:ج 1 ص 497-498.
6- (6) .المعتبر:ج 2 ص 62.

کرده،نایب دوم،جناب محمّد بن عثمان عَمری است؛ (1)امّا همان گونه که فاضل هندی و نیز سیّد جواد عاملی آورده اند و از نقل شیخ صدوق نیز به روشنی پیداست، پاسخ امام علیه السلام است.سیّد محمّد عاملی و فیض کاشانی نیز به این توقیع،استناد کرده اند. (2)

یک وجه جمعِ میان این دو دسته،مربوط دانستن احادیثِ منع به نافلۀ ابتدایی است،نه نافلۀ قضا،چنان که بسیاری از فقها،نافلۀ ابتدایی را مکروه شمرده اند.

وجه دیگر،حمل بر تقیّه است.شیخ طوسی گفته است که احادیث منع،به قرینۀ همین توقیع،از سرِ تقیّه است یا حمل بر نافلۀ ابتدایی می شود. (3)این دو حمل و بویژه حمل بر تقیّه را در سخن فقهای بعدی نیز شاهدیم،از جمله وحید بهبهانی که با توجّه به منع شدید اهل سنّت از نافله خواندن در این دو وقت،تا جایی که مرتکبان آن را آزار می داده اند،احادیث منع را برخاسته از تقیّه می داند و اساساً فلسفه بافی هایی-مانند آنچه در این احادیث در بارۀ طلوع و غروب خورشید در میان دو شاخ شیطان آمده-،دور از معارف شیعه و سازگار با دیگران می شمارد. (4)

گفته شده که پیش از وی،شیخ مفید نیز در شاهد گرفتن بر تعلیل ها و فلسفه بافی های نادرست در احکام تحریمی که میان اهل سنّت،شایع بوده،ولی شیعه از آن دور بوده است،به محتوای همین احادیث،اشاره کرده که طلوع و غروب خورشید را میان دو شاخِ شیطان شمرده است.وی ذکر چنین علّت هایی را برای احکام تحریمی،دور از مقام پیامبر خدا صلی الله علیه و آله دانسته است. (5)نوع پاسخ امام علیه السلام در

ص:256


1- (1) .ر.ک:کشف اللّثام:ج 3 ص 90،مفتاح الکرامة:ج 5 ص 170.
2- (2) .مدارک الأحکام:ج 3 ص 108،معتصم الشیعة:ج 2 ص 233.
3- (3) .تهذیب الأحکام:ج 2 ص 175.
4- (4) .ر.ک:مصابیح الظلام:ج 5 ص 542.
5- (5) .در مدارک الأحکام (ج 3 ص 108) و [1]مفتاح الکرامة (ج 5 ص 171) این نکته به رسالۀ«أفعل و لا تفعل»شیخ مفید نسبت داده شده است؛ولی در تصحیح هر دو کتاب،خاطرنشان شده که ظاهراً این رساله از محمّد بن علی بن نعمان،معروف به«مؤمن طاق»است که از اصحاب معروف امام صادق علیه السلام بوده است،نه شیخ مفید که نامش محمّد بن محمّد بن نعمان است،و گویا به اشتباه به جای«علی»،«محمّد»نوشته شده است.

این توقیع نیز چنان که پیداست،مؤیّد سخن شیخ مفید است.به هر حال با فرض صدور چنین علّتی برای کراهت،برخی فقها مانند محدّث بحرانی،احتمال هایی را در معنای طلوع و غروب خورشید میان دو شاخ شیطان،ذکر کرده اند،از جمله این که مقصود از شاخ،قدرت یا دو حزب شیطان است،یا بیانی تمثیلی در اشاره به خورشیدپرستان است. (1)

2-شرط اقباض در وقف (ح 2/684)

یکی از شرایط لزوم وقف،این است که مال موقوفه تحویل موقوفٌ علیه گردد،به این معنا که وقفِ پیش از آن،هر چند صحیح است،امّا قطعی شدن و لزوم شرعی آن،منوط به«اِقباض»آن توسّط واقف و«قبض»به وسیلۀ موقوفٌ علیه یا ولیّ وی است.این مسئله مورد قبول فقهاست و برخی آن را اجماعی شمرده اند. (2)فقهای چندی مانند محدّث بحرانی،سیّد علی طباطبایی و محمّدحسن نجفی (صاحب جواهر) در استدلال بر این شرط،از جمله به این پاسخ امام علیه السلام در توقیع،استناد کرده اند. (3)

3-حکم خمس در دورۀ غیبت (ح 3/684)

حکم خمس در دورۀ غیبت،از گذشته مورد اختلاف فقها بوده است.این اختلاف، ناشی از احادیث مختلفی است که وارد شده است.محدّث بحرانی با تقسیم احادیث به چهار دسته،این بخش از توقیع را در دستۀ احادیثی آورده که بر تشدید

ص:257


1- (1) .ر.ک:الحدائق الناضرة:ج 6 ص 314،مفتاح الکرامة:ج 5 ص 172.
2- (2) .ر.ک:مفتاح الکرامة:ج 21 ص 430.
3- (3) .الحدائق الناضرة:ج 22 ص 147،ریاض المسائل:ج 10 ص 98،جواهر الکلام:ج 28 ص 64.

حکم خمس و وجوب آن در دورۀ غیبت و عدم اباحۀ آن،دلالت می کنند (1)و به این ترتیب،آن را در برابر برخی احادیثی قرار داده که بر اباحۀ آن دلالت می کنند.

صاحب جواهر نیز در استدلال بر لزوم پرداختن خمس به امام علیه السلام،از جمله به همین توقیع،استناد کرده است. (2)

فقهای دیگری نیز در این بحث به این توقیع استناد کرده اند. (3)در پایان نوشتار در شرح پاسخ های شرعی توقیع اسحاق بن یعقوب،در این باره شرح بیشتری خواهد آمد.

4-تکرار ختنه (ح 4/684)

در احادیث آمده است که اگر پس از ختنه کردن،غلاف مربوط بروید،باید دوباره ختنه صورت بگیرد،چنان که شیخ حرّ عاملی،یک باب را به آن اختصاص داده و این پرسش و پاسخ نیز در آن باب آمده است. (4)برخی فقها مانند بحرانی و سبزواری نیز در وجوب اعاده،به این روایت،استناد کرده اند. (5)

5-نماز گزاردن رو به روی آتش (ح 5/684)

نوع فقها به استناد احادیث موجود و بر پایۀ جمع میان آنها گفته اند:نماز گزاردن رو به روی آتش،کراهت دارد. (6)شیخ حرّ عاملی،این احادیث،از جمله این بخش از توقیع را در بابی جداگانه آورده است؛ (7)امّا پاسخ امام علیه السلام در این توقیع،نوعی فرق گذاری در حکم را می رسانَد:فرق میان فرزندان بت پرستان و آتش پرستان با

ص:258


1- (1) .الحدائق الناضرة:ج 12 ص 427.
2- (2) .جواهر الکلام:ج 16 ص 162.
3- (3) .از جمله:ذخیرة المعاد:ج 2 ص 483،کتاب الخمس،شیخ انصاری:ص 280،البیع،امام خمینی (تقریر سیّدحسن طاهری خرّم آبادی):ص 188.
4- (4) .وسائل الشیعة:ج 21 ص 442.
5- (5) .الأنوار اللوامع:ج 10 ص 292،مهذّب الأحکام:ج 25 ص 266.
6- (6) .ر.ک:کشف اللّثام:ج 3 ص 306-307.
7- (7) .وسائل الشیعة:ج 5 ص 168.

فرزندان دیگران،و این تفصیل،موجب گفتگو میان فقها شده است.

محدّث بحرانی در فرق گذاری میان دو صورت،امکان حمل بر کراهت و کراهت شدید را مطرح کرده است. (1)وحید بهبهانی،خاطرنشان کرده که کسی بر پایۀ این فرق گذاری،فتوا نداده است و راه را در ترکِ احتیاطی دیده است،بویژه برای کسانی که از فرزندان پیامبر صلی الله علیه و آله نیستند. (2)دلیل جدا کردن فرزندان پیامبر صلی الله علیه و آله این است که آنان از پرستش بت و آتش دور هستند.سیّد جواد عاملی با این تأکید که مقصود،فرزندان بی واسطۀ پیامبر صلی الله علیه و آله نیستند،در فرض شک در این که نمازگزار در ردیف کدام گروه است،همان شک را کافی برای حرمت دیده است. (3)میرزای قمی نیز مقتضای این پاسخ را عدم کراهت برای بنی هاشم شمرده است، (4)چنان که محقّق نراقی این بخش از توقیع را یک شاهد جمعِ میان احادیث جواز و عدم جواز گرفته است. (5)

امّا ظاهراً مقصود توقیع،فرق گذاری میان فرزندان پیامبر صلی الله علیه و آله و دیگران نیست؛ بلکه مقصود،فرق گذاری میان نمازگزارانِ به دنیا آمده در خانواده ای بت پرست و آتش پرست-که آتش برای آنان،احترام و قداست دارد-و سایر نمازگزاران است.

این برداشت،مقتضای فهم و اعتبارِ عرفی است.برخی دیگر نیز همین معنا را مقصودِ توقیع گفته اند. (6)

6-خوردن عبوری میوۀ باغات (حقّ المارّه) (ح 6/684)

جواز خوردن عبوری میوه از باغات دیگران با رعایت شرایط مربوط-که از آن به «حقّ المارّه»نام برده می شود-،اجمالاً در فقه پذیرفته شده است.آنچه در این

ص:259


1- (1) .الحدائق الناضرة:ج 7 ص 231.
2- (2) .مصابیح الظلام:ج 6 ص 83.
3- (3) .مفتاح الکرامة:ج 6 ص 223.
4- (4) .غنائم الأیّام:ج 2 ص 223.
5- (5) .مستند الشیعة:ج 4 ص 445.
6- (6) .دراسات فی المکاسب المحرّمة:ج 2 ص 659.

بخش از توقیع آمده،در ردیف سایر ادلّۀ این مسئله ذکر شده است (1)و برخی از فقها مانند محدّث بحرانی و شیخ محمّدحسن نجفی،بِدان استناد کرده اند. (2)سیّد عبد الأعلی سبزواری،احادیث این حکم را فراوان،بلکه در حدّ تواتر شمرده و از جمله این توقیع شریف را نیز نقل کرده است. (3)

7-کفّارۀ روزه خواری (ح 685)

روزه خواری بدون عذر،افزون بر معصیت،موجب کفّاره نیز می شود؛امّا در بارۀ اندازۀ آن،احادیث موجود متفاوت اند.ظاهر برخی احادیث،وجوب یک کفّاره از سه کفّاره (شصت روز روزه گرفتن،غذا دادن به شصت فقیر و آزاد سازی یک برده)است و برخی،هر سه را با هم واجب شمرده اند.شیخ صدوق که این توقیع را خود نقل کرده،به آن فتوا داده و از حدیث دیگر،روی گردانده است؛امّا بحرانی،این توقیع را مؤیّد حدیثی گرفته که عبد السلام بن صالح هروی از امام رضا علیه السلام نقل کرده و مفاد آن،فرق گذاری میان موارد است. (4)

8-نماز گزاردن کنار قبر امام (ح 686 و 14/690)

پاره ای احادیث،از نماز گزاردن میان قبور یا کنار یا بر روی آنها باز داشته اند،مگر این که حائلی مانند پرده در میان باشد یا دستِ کم ده ذراع فاصله باشد (5)و شیخ مفید، آن را جایز ندانسته است؛ (6)امّا فقهایی دیگر،مانند سیّد محمّد عاملی،نهی را به قرینۀ احادیث جواز،حمل بر کراهت کرده اند. (7)پرسش محمّد بن عبد اللّه حِمیَری

ص:260


1- (1) .ر.ک:وسائل الشیعة:ج 18 ص 228.
2- (2) .ر.ک:الحدائق الناضرة:ج 18 ص 289،جواهر الکلام:ج 24 ص 130.
3- (3) .مهذّب الأحکام:ج 18 ص 85.
4- (4) .الحدائق الناضرة:ج 13 ص 222.
5- (5) .ر.ک:وسائل الشیعة:ج 5 ص 158-160.
6- (6) .المقنعة:ص 151.
7- (7) .مدارک الأحکام:ج 3 ص 230.

در این توقیع،این است که:آیا حکم قبور امامان علیه السلام نیز همین گونه است یا نه؟امام زمان علیه السلام از سجده کردن بر قبر امام علیه السلام در هر نمازی که باشد،باز داشته است؛امّا نماز گزاردن کنار آن را،به شرطی که جلوتر از قبر نباشد،جایز شمرده است.این توقیع،در حکم به کراهت یا حرمت فروع مسئله،مورد توجّه و استناد قرار گرفته است. (1)

علّامه حلّی،ضمن این که مقصود از عدم جواز را کراهت دانسته،نه حرمت، خاطرنشان کرده که از این توقیع،کراهت پشت کردن به قبر امام علیه السلام نیز،هر چند در غیر نماز،فهمیده می شود، (2)به رغم این که این توقیع در نگاه محقّق حلّی،ضعیف و شاذّ و مضطرب است؛ (3)امّا فقهای دیگر،سخن وی را نپذیرفته و روایت را قابل استناد دیده اند،چنان که سیّد محمّد عاملی تصریح کرده که روایت،صحیح بوده، مطابق اصل و عمومات است و مانعی در عمل به آن وجود ندارد.وی گفتۀ محقّق حلّی را مبهم شمرده است. (4)کسان دیگری،مانند:شیخ بهایی،محمّدباقر مجلسی و فاضل هندی نیز به آن استناد کرده اند. (5)

9-فضیلت تربت امام حسین علیه السلام (ح 687،688 و 10/690)

در این سه توقیع شریف،برخی از فضیلت های تربت امام حسین علیه السلام آمده است.

استحباب تسبیح گفتن با تسبیحی که از آن تربت درست شده باشد،در احادیث دیگری نیز آمده است.فقهای چندی،از جمله:شیخ یوسف بحرانی،وحید بهبهانی و سیّد محسن حکیم،به این توقیع نیز استناد کرده و حکم به استحباب آن

ص:261


1- (1) .ذکری الشیعة:ج 2 ص 39.
2- (2) .منتهی المطلب:ج 4 ص 318-319.
3- (3) .المعتبر:ج 2 ص 115.
4- (4) .مدارک الأحکام:ج 3 ص 232.
5- (5) .ر.ک:مفتاح الکرامة:ج 6 ص 212-214.

داده اند. (1)

مفاد توقیع دیگر نیز مورد توجّه و استناد فقهای چندی قرار گرفته است و پیداست فقها در این دست احکام،نوعاً نظر مخالف نمی دهند.استناد به این توقیع را می توان در حکم به استحباب قرار دادن تربت امام حسین علیه السلام در قبر، (2)استحباب قرار دادن تربت در حنوط (3)و در جمع میان استحباب نوشتن دعا بر کفن با تربت، (4)ملاحظه کرد.

استحباب سجده بر تربت نیز-که در توقیع سوم آمده-،موافق با احادیث دیگر است (5)و فقهای ما نیز همین را گفته اند و از افضلِ اعمال شمرده شده است،چنان که گروهی از فقها،بخصوص به این توقیع،استناد کرده اند. (6)

10-چگونگی پوشیدن لباس احرام (ح 1/689 و 2)

لباس احرام،شرایطی دارد،از جمله این که لباس مردان نباید دوخته باشد و این، زمینۀ پرسش از چگونگی پوشیدن آن را فراهم می سازد.این دو پرسش و پاسخ در بارۀ قسمتی از لباس احرام است که نیمۀ پایین بدن را می پوشانَد و گاه به آن لُنگ گفته می شود.امام علیه السلام،آن گونه که در این توقیع آمده،با رعایت شرایطی از جمله این که آن را گِره نزنند،چگونگی پوشیدن آن را به خواست خودِ شخص مُحرم می داند.از این رو،محدّث بحرانی در برابر گفتۀ علّامه حلّی و سیّد محمّد عاملی که گِره زدن لُنگ را به جهت نیاز به پوشش عورت جایز دانسته اند، (7)این توقیع را بازگو

ص:262


1- (1) .ر.ک:الحدائق الناضرة:ج 8 ص 525،مصابیح الظلام:ج 8 ص 236،مستمسک العروة الوثقی:ج 5 ص 512.
2- (2) .ر.ک:الحدائق الناضرة:ج 4 ص 112،کشف اللّثام:ج 2 ص 385،مستند الشیعة:ج 3 ص 215.
3- (3) .الحدائق الناضرة:ج 4 ص 53.
4- (4) .جواهر الکلام:ج 4 ص 231.
5- (5) .ر.ک:وسائل الشیعة:ج 5 ص 365.
6- (6) .از جمله،ر.ک:مجمع الفائدة و البرهان:ج 2 ص 313،ذخیرة المعاد:ج 2 ص 296،الحدائق الناضرة:ج 7 ص 260،مستند الشیعة:ج 5 ص 267،مصباح الفقیه:ج 11 ص 175.
7- (7) .منتهی المطلب:ج 12 ص 19،مدارک الأحکام:ج 7 ص 330.

کرده و خاطرنشان ساخته که ظهور در باز داشتن از گِره زدن دارد. (1)

برخی فقهای دیگر،مانند فاضل هندی و شیخ محمّدحسن نجفی نیز هر چند به صراحت موضعگیری نکرده اند،امّا توقیع را در برابر جواز گِره زدن،یادآور شده اند. (2)محقّق نراقی نیز احتیاط و بلکه نظر روشن تر را همین دیده که شخص از گِره زدن،پرهیز کند. (3)

11-استحباب دعا در تکبیرهای هفتگانه (ح 3/689)

یکی از مستحبّات نماز هنگام تکبیرة الإحرام،افزودن شش تکبیر دیگر است که پیش از آن یا پس از آن یا برخی پیش و برخی پس از آن،گفته می شود.دعا خواندن میان تکبیرهای هفتگانه،یکی از آداب آن است که برخی فقها ذکر کرده اند.فقهای چندی مانند محدّث بحرانی و شیخ محمّدحسن نجفی،در حکم به استحباب دعا میان تکبیرهای یاد شده،به این بخش از این توقیع،استناد کرده اند. (4)

12-آداب قنوت (ح 4/689)

در قنوت نمازهای واجب،بالاتر بردن دست ها از سر و برابر چهره،کراهت دارد و در نافله ها مستحب است.شیخ حرّ عاملی،بابی را به همین حکم،اختصاص داده است،چنان که فقهای چندی مانند محدّث بحرانی،وحید بهبهانی،محقّق نراقی و شیخ محمّدحسن نجفی نیز به این فراز توقیع استناد کرده اند. (5)

13-استحباب سجدۀ شکر پس از نماز (ح 5/689)

سجدۀ شکر،یکی از تعقیبات مستحبّ نماز به شمار رفته است و یکی از دلایل آن،

ص:263


1- (1) .الحدائق الناضرة:ج 15 ص 439-440.
2- (2) .ر.ک:کشف اللّثام:ج 5 ص 274،جواهر الکلام:ج 18 ص 237.
3- (3) .مستند الشیعة:ج 11 ص 293.
4- (4) .ر.ک:الحدائق الناضرة:ج 8 ص 42،جواهر الکلام:ج 10 ص 346.
5- (5) .ر.ک:الحدائق الناضرة:ج 8 ص 387،مصابیح الظلام:ج 8 ص 107،مستند الشیعة:ج 5 ص 390،جواهر الکلام:ج 10 ص 372.

همین بخش از توقیع است. (1)بحرانی،این بخش را مؤیّد آن شمرده که سجدۀ شکر در نماز مغرب،پس از گزاردن خودِ نماز است،نه نافلۀ آن. (2)

14-شرط مالکیت در بیع (ح 6/689)

در نگاه برخی فقها،یکی از شرایط درستی بیع،مالک بودن است.برخی فقها در استدلال بر این نظر به این بخش از توقیع،استناد کرده اند،چنان که بحرانی برای عدم صحّت بیع فضولی به آن استدلال کرده و شیخ انصاری،آن را در ردیف ادلّه ای آورده که در برابر نظر وی،مبنی بر صحّت بیع فضولی،قرار دارد. (3)

15-استحباب روزۀ ماه رجب (ح 1/690)

احادیث متعدّدی در فضیلت روزۀ تمام ماه رجب،بویژه بخشی از آن وارد شده است؛ (4)امّا این توقیع،به روزه گرفتن تا پانزده روز توصیه کرده است.از این رو، این حدیث،حمل بر نفی تأکّد استحباب شده است؛ (5)ولی محدّث بحرانی احتمال تقیّه داده و متناسب با آن دانسته است.علّامه حلّی،حکم به کراهت را از احمد بن حنبل،نقل کرده و احادیثی را از خلیفۀ دوم که از روزه گرفتن کامل ماه رجب باز می داشته،شاهد آورده است. (6)

16-حکم گزاردن نماز واجب روی حیوان سواری (ح 2/690)

فقها در گزاردن نماز روی حیوان سواری و داخل کجاوه،میان نماز واجب و نماز نافله،فرق گذاشته اند.در نماز واجب،بدون ضرورت و عذر،جایز ندانسته اند و

ص:264


1- (1) .ر.ک:مجمع الفائدة و البرهان:ج 2 ص 319،کشف اللّثام:ج 3 ص 12،مستند الشیعة:ج 5 ص 397.
2- (2) .الحدائق الناضرة:ج 6 ص 60.
3- (3) .الحدائق الناضرة:ج 18 ص 387،کتاب المکاسب،شیخ انصاری:ج 3 ص 366.
4- (4) .ر.ک:وسائل الشیعة:ج 10 ص 471 به بعد ح 2،9،15،16،18 و 19.
5- (5) .وسائل الشیعة:ج 10 ص 480.
6- (6) .الحدائق الناضرة:ج 13 ص 454.

در نماز نافله،حتّی بدون عذر نیز جایز شمرده اند.مستند فقها دو گروه از احادیث اند که شیخ حرّ عاملی،آنها را در دو باب جداگانه آورده است. (1)این بخش از توقیع که تنها درصورت ضرورت و سختی،آن را جایز شمرده،در ردیف دستۀ نخست،جزء ادلّه ای است که گزاردن نماز واجب بدون عذر بر مَرکب را جایز نمی داند.مشابه این توقیع در بارۀ فرض فراوانیِ بارش برف و باران از امامان دیگر نیز نقل شده است (2)و فقهای چندی نیز به آن استناد کرده اند، (3)چنان که شیخ انصاری آن را مورد وفاق فقها دانسته و به سخن برخی فقها،مانند محقّق حلّی و شهید اوّل،اشاره کرده که آن را امری اجماعی شمرده اند. (4)

17-چگونگی رسیدن به رکوع امام جماعت (ح 3/690)

احادیث چندی بر کفایت درک رکوع امام جماعت در یک رکعت دلالت می کنند که شیخ حرّ عاملی آنها در بابی ویژه آورده است و این بخش از توقیع نیز در ردیف همان احادیث است؛ (5)امّا در هیچ یک از احادیث دیگر،رسیدن به یک تسبیح امام که در این توقیع قید شده،نیامده و فقها نیز درستی یک رکعت را مقیّد به آن نکرده اند.با این حال،برخی مانند وحید بهبهانی و سیّد علی طباطبایی،احتیاط را در درک رکوع پیش از پایان یافتن ذکر امام دانسته اند. (6)بهبهانی،احتمال می دهد مستند اعتبار ذکر مأموم پیش از امام-که در سخن علّامه حلّی آمده-همین حدیث باشد؛ (7)امّا شیخ محمّدحسن نجفی،استدلال به آن را ضعیف شمرده و گفته است

ص:265


1- (1) .ر.ک:وسائل الشیعة:ج 4 ص 325-334.
2- (2) .ر.ک:وسائل الشیعة:ج 4 ص 325 ح 2 و ص 326 ح 5.
3- (3) .از جمله،ر.ک:الحدائق الناضرة:ج 6 ص 409،جواهر الکلام:ج 7 ص 424،مصباح الفقیه:ج 10 ص 112.
4- (4) .کتاب الصلاة،شیخ انصاری:ج 1 ص 451.
5- (5) .وسائل الشیعة:ج 8 ص 382 به بعد.
6- (6) .مصابیح الظلام:ج 8 ص 490،ریاض المسائل:ج 3 ص 315.
7- (7) .در مصابیح،به اشتباه،حدیث به نقل حِمیَری از امام صادق علیه السلام آمده که ممکن است مربوط به اشتباه ناسخ باشد.

نمی تواند احادیث صحیح دیگری را که چنین شرطی ندارند،قید بزند. (1)

18-پی بردن به نقص نماز ظهر میان نماز عصر (ح 4/690)

در این توقیع برای نمازگزاری که پس از خواندن دو رکعت از نماز عصر،می فهمد نماز ظهر را دو رکعت خوانده،میان دو صورت،فرق گذاشته شده است.اگر نمازگزار میان دو نماز،کاری که نماز را قطع کند،مرتکب شده است،هر دو نماز، باطل است،و گر نه دو رکعت را جزء نماز ظهر به حساب می آورد و عصر را پس از آن می خواند.

مفاد این پاسخ،مورد اختلاف فقهای ما قرار گرفته است و شیخ حرّ عاملی،بابی را به همین بخش از توقیع،اختصاص داده است. (2)محدّث بحرانی اذعان کرده که گروهی از فقهای ما به عمل به آن،تمایل پیدا کرده اند؛امّا دو قول دیگر نیز در بارۀ فرض سؤال،وجود دارد:یکی بطلان نماز دوم و برگشت به نماز نخست و اتمام آن است و دیگری،بطلان نماز نخست و صحّت دومی است. (3)

وی در جای دیگر،شهید اوّل و شهید ثانی را جزء کسانی شمرده که به مفاد توقیع،عمل کرده اند. (4)میرزای قمی نیز عمل به مفاد آن را بی اشکال شمرده؛ (5)امّا برخی گفته اند که فقها از آن،روی گردانده اند، (6)چنان که امام خمینی نیز توقیع را از نظر دلالت،مواجه با ابهام دیده است. (7)آیة اللّه خویی نیز آن را قابل

ص:266


1- (1) .جواهر الکلام:ج 13 ص 148.
2- (2) .وسائل الشیعة:ج 8 ص 222.
3- (3) .الحدائق الناضرة:ج 9 ص 122.
4- (4) .الحدائق الناضرة:ج 10 ص 350.
5- (5) .غنائم الأیّام:ج 2 ص 364.
6- (6) .مستمسک العروة الوثقی:ج 7 ص 604.
7- (7) .الرسائل العشرة:ص 150.

استدلال شمرده است. (1)

19-عدّۀ زن در عقد موقّت (ح 5/690)

در بارۀ مدّت عدّۀ زن در عقد موقّت،احادیث،چند گونه اند:دو حیض،یک حیض،یک حیض و یک طُهر کامل،و یک حیض و نیم.شیخ محمّدحسن نجفی، این بخش از توقیع را شاهد احادیثِ دو حیض گرفته است. (2)استاد ما آیة اللّه شبیری زنجانی،معنای حدیث را شرط بودن یک حیض کامل شمرده است،با این توضیح که چون حیض اوّل ناقص بوده،امام علیه السلام فرموده است که یک طُهر کامل،فاصله شود و بعد حیض دوم،کامل گردد. (3)

20-گواهی دادن مبتلایان به پیسی و جذام و فلج (ح 6/690)

همان گونه که در سؤال این بخش از توقیع نیز اشاره شده،برخی احادیث از امامت مبتلایان به پیسی و جذام و افراد فلج،باز داشته اند؛ (4)امّا فقهای ما این احادیث را با توجّه به احادیث دیگری که بر جواز دلالت می کنند،بیشتر حمل بر کراهت کرده اند. (5)این بخش از توقیع،هر چند در منابع حدیثی فقهی،مانند وسائل الشیعة و هدایة الاُمّة و جامع أحادیث الشیعة آمده است، (6)امّا کسی از فقها را سراغ نداریم که از شهادت این افراد،منع کرده باشد.برخی نیز با ذکر این توقیع،به همین نکته اشاره کرده اند. (7)علّت این که چرا در سخن سایر فقها به این بخش از توقیع،اشاره ای نشده و به آن نپرداخته اند،روشن نیست.

ص:267


1- (1) .موسوعة الإمام الخوئی:ج 19 ص 130.
2- (2) .جواهر الکلام:ج 30 ص 199.
3- (3) .کتاب النکاح:ج 20 ص 6306.
4- (4) .ر.ک:وسائل الشیعة:ج 8 ص 323-325.
5- (5) .ر.ک:جواهر الکلام:ج 13 ص 381-383.
6- (6) .وسائل الشیعة:ج 27 ص 379،هدایة الاُمّة:ج 8 ص 437،جامع أحادیث الشیعة:ج 30 ص 424.
7- (7) .ر.ک:مدارک العروة:ج 17 ص 227.
21-ازدواج با دختر همسر (ح 7/690)

در حُرمت ازدواج با دختر همسر (رَبیبه)،همان گونه که در احادیث متعدّدی آمده، فرقی میان پرورش یافتن و نیافتن پیشِ مرد،وجود ندارد و ظاهر آیۀ 33 سورۀ نساء،حمل بر مورد غالب شده است. (1)شیخ حرّ عاملی،ضمن اختصاص دادن یک باب به آن،احادیث را آورده و در پایان نیز این توقیع را ذکر کرده است.ظاهر توقیع که میان دو فرض،تفصیل داده است،با احادیث دیگر و فتاوای فقها،سازگاری ندارد و به آن،عمل نشده است.شیخ حرّ عاملی،منع در فرض اوّل را در صورت آمیزش با مادر بر حکم کراهت،حمل کرده است.برخی به مخالفت محتوای آن با نظر اجماعی اصحاب و احادیث فراوان،تصریح کرده اند و آن را قابل عمل ندانسته اند. (2)با این حال،آیة اللّه شبیری زنجانی،برای سازگار ساختن این توقیع با احادیث دیگر،دو وجه آورده است:

یک.امام علیه السلام در مقام پاسخ دادنِ واقعی نیست و از این رو،تعبیر صریح نیامده و فرموده است که روایت شده جایز است؛یعنی از آن جا که در میان اهل سنّت،نظر تفصیل میان دو صورت یاد شده وجود دارد،امام علیه السلام نخواسته پاسخ صریح کتبی بدهد.

دو.تعبیر فرض دوم،کنایه از عدم آمیزش است. (3)

22-حُرمت مادربزرگ زن بر شوهر (ح 8/690)

وقتی مرد با زنی ازدواج می کند،هر چند در حدّ عقد کردن،مادرِ مادرِ وی (مادربزرگ زن) همانند مادر وی بر او حرام می شود.این حکم،مورد اتّفاق نظر فقهاست و شیخ حرّ عاملی،احادیث متعدّدی از جمله این توقیع را در بابی ویژۀ این

ص:268


1- (1) .ر.ک:مهذّب الأحکام:ج 24 ص 128.
2- (2) .مستمسک العروة الوثقی:ج 14 ص 189.نیز،ر.ک:مهذّب الأحکام:ج 24 ص 129.
3- (3) .ر.ک:کتاب النکاح:ج 8 ص 2480.

حکم،آورده است. (1)با این حال،برخی در تأیید این حکم مورد اتّفاق که فرقی میان مادر و جدّه نیست،به این توقیع،استناد کرده اند. (2)

23-دعوای مالی (ح 9/690)

در این پرسش،مدّعای شخص طلبکار،این است که علاوه بر هزار درهمی که برای آن شاهد دارد،طی سه سند دیگر که برای هر یک از آنها نیز جداگانه شاهد دارد، هزار درهم دیگر طلبکار است؛امّا بدهکار،این سه را همان طلب هزار درهمی می داند که به آن نیز اقرار دارد و همان گونه که در پاسخ آمده،باید آن را پرداخت کند؛ولی اثبات هزار درهم دوم،منوط به سوگند مدّعی است که در واقع،منکر ادّعای بدهکار است که می گوید این بدهی وی،همان بدهی هزار درهمی است.در نتیجه طلبکار که از او به اعتبار اصل ادّعا،«مدّعی»به شمار رفته،باید سوگند بخورد؛چون شکل ادّعا،او را در جای منکر نشانده و سوگند بر عهدۀ منکر است.

تعبیر ردّ سوگند به مدّعی،یعنی طلبکار در پاسخ به همین دلیل است و پیداست طبق قاعده،اگر حاضر به سوگند نشود،حقّی نخواهد داشت.هر چند در برخی مجامع حدیثی،یک باب جداگانه به همین توقیع،اختصاص یافته است، (3)امّا این پاسخ برابر قاعدۀ پذیرفته شده و جاری در آیین قضاست و کسی مخالف آن نیست.

24-استحباب نوشتن«لا إله إلّااللّه»بر کفن (ح 11/690)

استحباب نوشتن«لا إله إلّااللّه»بر کفن مرده،حکمی است که اصل آن از کار امام صادق علیه السلام در بارۀ کفن فرزند خود،اسماعیل،استفاده شده و«ابو کهمس»،آن را نقل کرده است،چنان که شیخ طوسی آن را در دو جا روایت کرده است. (4)این،

ص:269


1- (1) .وسائل الشیعة:ج 20 ص 457-460.
2- (2) .أنوار الفقاهة (النکاح):ج 3 ص 124،سند العروة الوثقی (النکاح):ج 1 ص 324.
3- (3) .ر.ک:وسائل الشیعة:ج 27 ص 273؛جامع أحادیث الشیعة:ج 30 ص 230.
4- (4) .تهذیب الأحکام:ج 1 ص 289 و 309.

حکمی اجماعی است و مخالف ندارد. (1)برخی فقها مانند محدّث بحرانی،وحید بهبهانی،میرزای قمی و شیخ محمّدحسن نجفی به این توقیع شریف نیز استناد کرده اند. (2)

25-گرداندن تسبیح در نماز و با دست چپ (ح 15/690 و 16)

شیخ حرّ عاملی،پرسش و پاسخ نخست را دلیل استحبابِ ساختن تسبیح از تربت امام حسین علیه السلام و گرداندن آن حتّی در نماز،اگر نمازگزار نگران اشتباه کردن در آن باشد،شمرده است. (3)برخی در استدلال بر جواز چرخاندن تسبیح در نماز و عدم ناسازگاری آن با حالت نمازگزار،به آن استناد کرده اند (4)و برخی امکان استدلال را مطرح ساخته اند، (5)چنان که شیخ حرّ عاملی،بخش دوم توقیع را شاهد جواز تسبیح با دست چپ شمرده است. (6)

26-فروش مال موقوفه (ح 17/690)

در جواز فروش مال موقوفه توسّط کسانی که بر آنان وقف شده،در فرض این که فروش آن به حال آنان سودمندتر باشد،میان فقها اختلاف وجود دارد.برخی قائل به جواز شده و برخی مجاز ندیده اند و تفصیل های چندی در اصل مسئله وجود دارد. (7)این بخش از توقیع،جزو احادیثی است که برای صحّت فروش موقوفه در فرض نیاز و سودمندتر بودن،به صورت مطلق یا در برخی شرایط،استدلال شده

ص:270


1- (1) .ر.ک:مفتاح الکرامة:ج 4 ص 78.
2- (2) .الحدائق الناضرة:ج 4 ص 49،الحاشیة علی مدارک الأحکام:ج 2 ص 68،غنائم الأیّام:ج 3 ص 439،جواهر الکلام:ج 4 ص 223-231.
3- (3) .وسائل الشیعة:ج 5 ص 366.
4- (4) .مدارک العروة:ج 16 ص 136.
5- (5) .مهذّب الأحکام:ج 7 ص 235.
6- (6) .وسائل الشیعة:ج 5 ص 366.
7- (7) .ر.ک:مفتاح الکرامة:ج 13 ص 111 به بعد.

است،