ترازوی حقیقت، ترجمه میزان الحق جلد 4

مشخصات کتاب

سرشناسه:علامه سید جعفر مرتضی عاملی

عنوان و نام پدیدآور:ترازوی حقیقت ترجمه میزان الحق/ تألیف: علامه سید جعفر مرتضی عاملی ؛ برگردان: محمود نظری؛ ویرایش: ابراهیم بیگدلی

مشخصات نشر: مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان 1399

زبان: فارسی

مشخصات ظاهری:4ج

موضوع: شبهات و پاسخ به آنها

موضوع: اعتقادات- امامت - خلافت

موضوع:غصب خلافت

موضوع:شیعه و امامان شیعه

موضوع:صحابه - همسران پیامبر

ص:1

اشاره

ص:2

جلد چهارم

ترازوی حقیقت

ترجمه میزان الحق

تألیف: علامه سید جعفر مرتضی عاملی

برگردان: محمود نظری

ویرایش: ابراهیم بیگدلی

ص:3

ادامه بخش ششم: شیعه و دشمنانش

فصل سوم: عاشورا

پرسش شمارۀ 148 (43): کراهت پوشیدن لباس سیاه

اشاره

کلینی در کتاب کافی از ابوعبدالله علیه السلام نقل می کند که «رنگ سیاه مکروه است؛ مگر در سه چیز: کفش و عمامه و عبا».(1).

همچنین در کتاب زیّ، از ابوعبدالله علیه السلام نقل شده است که «رسول خدا صلی الله علیه و آله از رنگ سیاه کراهت داشت؛ مگر در سه چیز: کفش و عبا و عمامه».(2).

حر عاملی نیز در کتاب وسایل روایت می کند که راوی از ابوعبدلله علیه السلام پرسید: «آیا می توانم با کلاه مشکی نماز بخوانم؟». گفت: «با آن نماز نخوان؛ چون لباس اهل آتش است».(3). صدوق در سه کتاب فقیه و علل و خصال، از امیر المؤمنین علیه السلام نقل کرده است که به اصحابش گفت: «سیاه نپوشید که آن لباس فرعون است». و از حذیفه بن

ص:4


1- ر.ک: فروع الکافی، کلینی، ج 6، ص 449؛ وسائل الشیعه، ج 3، ص 278، ح 1.
2- کافی، چاپ تهران، سال 1315 ﻫ.ق، ج 2، ص 205، در باب لبس السواد، آن را روایت کرده؛ جز این که در آن آمده است: کان رسول الله صلی الله علیه و سلم یکره السواد الا فی ثلاث و تقدیم العمامة علی الکساء.
3- در وسائل الشیعه، ج 3، ص 281، باب20، حدیث 3 از ابواب لباس المصلی، آن را روایت کرده است. صدوق نیز در فقیه، ج 2، ص 232 آن را آورده و می گوید: و سئل الصادق علیه السلام عن الصلاة فی القلنسوة السوداء. فقال: لا تصل فیها، فانها من لباس اهل النار.

منصور روایت کرده است: در حیره، نزد ابوعبد الله علیه السلام بودم. فرستادۀ ابوالعباس خلیفه آمد و او را فراخواند. ابوعبدالله علیه السلام ممطره ای خواست که یک روی آن سیاه و روی دیگرش سفید بود. آن را پوشید و گفت: «این را می پوشم و حال آن که می دانم لباس اهل آتش است».(1).

طبق آنچه که لسان العرب می گوید، «ممطره» لباسی پشمین است که در باران می پوشند و به وسیلۀ آن، خود را از خیس شدن حفظ می کنند.

از برخی احادیث روشن می شود که لباس سیاه، پوشش بنی العباس بود که با شیعه دشمنی داشت؛ همانند روایتی که صدوق در کتاب فقیه آورده است:

جبرئیل در حالی که قبایی سیاه بر دوش داشت و به کمرش خنجری بسته بود، نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله رفت. حضرت پرسید: «ای جبرئیل! این چه پوششی است؟». گفت: «این پوشش فرزندان عمویت عباس است». پیامبر صلی الله علیه و آله نزد عباس رفت و گفت: «ای عمو! وای بر فرزندان من از دست فرزندان تو!». عباس گفت: «ای رسول خدا! اجازه می دهی خود را عقیم کنم؟». فرمود: «تقدیر صورت گرفته است».

ظاهراً اهل آتش در روایات مذکور، کسانی هستند که در روز قیامت، با آتش عذاب می شوند و برای همیشه در آن می مانند؛ یعنی فرعون و رهروان راه او و دیگر ستمگران شبیه به آن ها _ همانند خلفای بنی العباس و کافران این امت و امت های گذشته _ که رنگ سیاه را به عنوان پوشش خود برگزیدند.(2).

صدوق در کتاب فقیه، به نقل از اسماعیل بن مسلم، از امام صادق علیه السلام روایت کرده است: «خداوند به یکی از پیامبرانش وحی فرمود که به مؤمنان بگو: لباس دشمنان

ص:5


1- من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 251 آن را روایت کرده است. صاحب وسائل نیز آن را در ج 3، ص 278 از ابواب لباس المصلی از الفقیه نقل نموده است. روایت دوم در وسائل، ج 3، ص 279، حدیث 7 از ابواب لباس المصلی آمده است. الفقیه در ج 2، ص 252 و الکافی در ج 2، ص 205 آن را روایت کرده اند.
2- در الفقیه، ج 2، ص 252 و کتاب العلل و کتاب الخصال آمده است.

مرا نپوشید و خوراک دشمنان مرا نخورید و روش دشمنان مرا نپیمایید؛ وگرنه شما هم دشمنان من خواهید بود، همان طور که آنان دشمنان من هستند».(1).

همچنین صدوق در کتاب عیون الاخبار، بعد از نقل خبری از علی بن ابی طالب علیه السلام، می نویسد: «لباس دشمنان خدا، همان لباس سیاه است و خوراک دشمنان خدا، نبیذ و مسکرات و آب جو و گِل و خرگوش و ماهی اسبله و مارماهی و ماهی آبنوس و ماهی در آب مرده و ماهی بدون فلس است». و در ادامه می گوید: «روش دشمنان خدا، زدن اتهام و نشستن در مجلس شراب خواری و مجلس لهو و لعب و مجلس عیبجویی از امامان و مؤمنان و مجلس اهل گناه و ظلم و فساد است».(2).

با این همه حدیث و روایتی که امامان در مذمت پوشیدن لباس سیاه گفته اند و لباس سیاه را لباس دشمنان شیعه دانسته اند، پس چرا شیعیان لباس سیاه می پوشند و آن را بزرگ و محترم می شمارند و لباس سادات و بزرگان قرار می دهند؟

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

برای درک صحیح پاسخ، خواهشمندم به موارد زیر دقت کنید:

یکم: ما در پاسخ شمارۀ 12 یادآور شدیم که آنچه مورد نهی واقع شده است، استفاده از لباس سیاه به عنوان پوشش رسمی و فخر و مباهات به آن است؛ همان گونه که پوشش رسمی فرعون چنین بود. اما استفادۀ معمولی از لباس سیاه، به همان نحوی که از رنگ های دیگر استفاده می شود، هیچ مشکل و کراهتی ندارد.

ص:6


1- ر.ک: الفقیه، ج 1، ص 252؛ وسائل الشیعه، ج 4، ص 384؛ بحار الانوار، ج 2، ص 291 و ج 28، ص 48.
2- این مطلب را در کتاب عیون الاخبار، ج 1، ص 26 ذکر کرده است.

دوم: احادیثی که برای پرهیز از هم شکل شدن با بنی العباس، از پوشیدن لباس سیاه نهی می کند، بر همین مطلب ما دلالت دارد؛ به این معنا که لباس سیاه را شعار و پوشش رسمی و وسلیه ای برای متمایز بودن قرار ندهید. بنا بر این، نهی شامل زمانی می شود که لباس سیاه، به عنوان لباس رسمی و برای همراهی و تأیید بنی العباس مورد استفاده قرار گیرد. اما اگر پوشیدن لباس سیاه، خالی از این معانی باشد و همانند دیگر رنگ ها به کار رود _ همانند اظهار اندوه برای رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله و عزیزان از دست رفته و خویشاوندان و دوستان با ایمان _ پوشیدن آن مانعی ندارد و باکی از آن نیست.

سوم: حدیثی که فرمود: «لباس دشمنان مرا نپوشید»، مؤید سخن ما است؛ چون تشبّه و شبیه شدن به دشمنان خدا و ظاهر شدن با نشانه های آن ها و قرار گرفتن در حزب و دستۀ آن ها، چیزی نیست که خدا و رسولش برای مؤمنان بپسندند.

چهارم: این که شیخ صدوق رحمه الله ذکر کرد: «لباس دشمنان خدا سیاه است»، منظور از دشمنان خدا، بنی العباس و زورگویان ستمگر و فاسقان گناه کار است.

پنجم: در متونی که پرسش گر آورده، ذکر نشده است که لباس سیاه، لباس دشمنان شیعه است؛ بلکه آمده است: لباس سیاه، لباس فرعون و بنی العباس است که به اهل بیت صلوات الله علیهم ستم کردند. اگر مقصود پرسش گر این باشد، اشکالی ندارد.

ششم: پرسش گر گفت که «شیعیان، لباس سیاه را لباس سادات و بزرگان قرار داده اند». سادات، تنها عمامۀ سیاه به سر می گذارند. خود پرسش گر، احادیثی را آورد که تصریح می کند: «پوشیدن عمامۀ سیاه کراهت ندارد»؛ به ویژه اگر این پوشش، جهت اظهار اندوه برای مصائب و فجایعی باشد که بر نوادۀ رسول خدا صلی الله علیه و آله، یعنی امام حسین صلوات الله علیه گذشت.

ص:7

هفتم: بر اساس نظر محققانۀ آیت الله شیخ جواد تبریزی رحمه الله، سند روایاتی که از پوشیدن لباس سیاه نهی می کند، ضعیف است و حکم به مضمون آن ها، بر اساس قاعدۀ تسامح در اسناد مستحبات می باشد و این قاعده، مورد اختلاف فقها است.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 149 (12): سوگواری و قمه زنی برای امام حسین(علیه السلام)

اشاره

خداوند متعال می فرماید: «وَ بَشِّرِ الصَّابِرِینَ * الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قَالُوا إِنَّا ِللهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ * أُولَئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَوَاتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولَئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ؛(1)به افراد شکیبا مژده بده؛ به همانان که وقتی مصیبتی به ایشان می رسد، می گویند: ما از خداییم و به سوی او بازمی گردیم. درود و رحمت پروردگارشان بر آنان باد که ایشان همان ره یافتگان هستند». و می فرماید: «وَ الصَّابِرِینَ فِی الْبَأْسَاءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ حِینَ الْبَأْسِ؛(2) آنان که در برابر زیان و ضرر و به هنگام نبرد، شکیبا هستند».

در نهج البلاغه آمده است که علی رضی الله عنه بعد از وفات پیامبر صلی الله علیه و سلم، خطاب به آن حضرت عرض کرد: «اگر از بی قراری و بی تابی نهی نکرده بودی و به بردباری فرمان نداده بودی، چنان برایت اشک می ریختم که اشک چشمانم تمام شود».(3)

همچنین در نهج البلاغه آمده است که علی علیه السلام گفت: «هر کس به هنگام مصیبت و بلا، دستش را بر رانش بکوبد و تأسف بخورد، عملش نابود می گردد».(4).

ص:8


1- . سوره بقره، آیه 155 _ 157.
2- سوره بقره، آیه 177.
3- نهج البلاغه، ص 576 و ر.ک: مستدرک الوسائل، ج 2، ص 445.
4- ر.ک: خصال صدوق، ص 621؛ وسائل الشیعه، ج 3، ص 270.

آن گونه که در کتاب منتهی الآمال آمده است، حسین در کربلا به خواهرش زینب گفت: «تو را به خدا سوگند می دهم که وقتی من کشته شدم، گریبانت را پاره نکن و صورتت را با ناخن نخراش و به خاطر شهادت من، فریاد واویلا سر نده».

ابو جعفر قمی نقل کرده است که امیرالمؤمنین علیه السلام به یارانش گفت: «لباس سیاه نپوشید. لباس سیاه، لباس فرعون است».(1)در کتاب صافی، در تفسیر آیۀ «وَ لاَ یَعْصِینَکَ فِی مَعْرُوفٍ»(2).

آمده است که پیامبر صلی الله علیه و سلم با زنان بیعت کرد؛ مبنی بر این که به هنگام مصیبت، سیاه نپوشند و گریبان خود را پاره نکنند و فریاد واویلا سر ندهند.

در فروع کافی کلینی آمده است: پیامبر صلی الله علیه و سلم به فاطمه رضی الله عنها وصیت نمود که وقتی من از دنیا رفتم، صورتت را نخراش و موهایت را پریشان نکن و فریاد واویلا سر نده و برایم مجلس نوحه سرایی برپا نکن».(3) محمد بن بابویه قمی، ملقب به شیخ صدوق می گوید: «از جمله سخنانی که پیش از پیامبر صلی الله علیه و آله کسی نگفته بود، این است که «النیاحة من عمل الجاهلیة؛ نوحه سرایی از کارهای جاهلیت است».(4).

مجلسی و نوری و بروجردی، از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نقل کرده اند که فرمود: «دو صدا لعنت شده است و خداوند آن ها را خوش ندارد: یکی شیون به هنگام مصیبت؛ و دیگری صدای نغمه خوانی». یعنی همان غنا و نوحه سرایی.(5)

ص:9


1- من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 232؛ وسائل الشیعه، ج 2، ص 916.
2- . در هیچ کار خیری از تو نافرمانی نکنند. سوره ممتحنه، آیه 12.
3- فروع کافی، ج 5، ص 527.
4- من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 271 _ 272؛ وسائل الشیعه، ج 2، ص 915؛ الحدائق الناظره، ج 4، ص 149؛ جامع احادیث الشیعه، ج 3، ص 488؛ بحار الانوار، ج 82، ص 103 با عبارت: نوحه سرایی از عمل جاهلیت است.
5- . بحار الانوار، ج 82، ص 103؛ مستدرک الوسائل، ج 1، ص 143 _ 144؛ جامع احادیث الشیعه، ج 3، ص 488؛ من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 271.

سؤال این است که چرا شیعه با حقیقتی که در این روایات آمده، مخالفت می کند؟ ما سخن چه کسی را تصدیق کنیم؟ سخن پیامبر صلی الله علیه و سلم و اهل بیت را باور کنیم، یا سخن ملایان را قبول کنیم؟

پاسخ
اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

الف: صبر و بی قراری

در مورد سوگواری بر پیامبران و امامان باید بگویم که شیخ مفید از ابن عباس روایت کرده است که وقتی رسول خدا صلی الله علیه و آله از دنیا رفت، حضرت علی بن ابی طالب صلوات الله علیه به همراه عباس و فضل بن عباس، غسل آن حضرت را به عهده گرفتند. امام علی صلوات الله علیه پس از فراغت از غسل، پارچه را از صورت آن حضرت برداشت و عرض کرد: «پدر و مادرم به فدایت! تو در زندگی و مرگ پاکیزه هستی. با مرگ تو چیزهایی از نبوت منقطع گردید که با مرگ هیچ یک از پیامبران منقطع نشده بود. مصیبت تو، تسلی دهندۀ دیگر مصیبت ها است و عموم مردم به خاطر تو عزادار هستند. اگر به شکیبایی امر نفرموده بودی و از بی قراری نهی نکرده بودی، چشمه های اشک را برای تو می گشودیم و دردمان به طول می انجامید و اندوه با ما همنشین می شد؛ هر چند این ها در برابر مصیبت تو اندک است. چیزی که اعراض از آن، در اختیار انسان نباشد، دفعش امکان پذیر نیست». سپس خود را بر پیکر شریف پیامبر صلی الله علیه و آله انداخت و او را بوسید و صورتش را پوشاند.(1).

ص:10


1- نهج البلاغه، شرح عبده، ج 2، ص 228؛ الامالی مفید، ص 60 و نشر دار المفید، ص 103؛ بحار الانوار، ج 22، ص 327 و 527 و 542؛ الانوار البهیة، ص 45؛ التمهید، ابن عبد البر، ج 2، ص 162؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 13، ص 24؛ تمهید الاوائل و تلخیص الدلائل، باقلانی، ص 488.

چه بسا گفته شود: سخن امام علی صلوات الله علیه که می گوید: «از ریختن چشمه های اشک برای آن حضرت جلوگیری می کنم»، به خاطر این بود که گریستن، بی تابی و ناشکیبی به شمار می آمد و پیامبر صلی الله علیه و آله از ناشکیبی نهی فرموده بود.

اما در این خصوص، سخن دیگری از امام علی صلوات الله علیه روایت شده است که مخالف معنای مذکور می باشد و بر این دلالت می کند که بی تابی برای پیامبر صلی الله علیه و آله مانعی ندارد. آن حضرت می فرماید: «شکیبایی زیبا است، مگر در مورد تو؛ و بی تابی ناپسند است، مگر برای تو».(1).

علاوه بر این، در روایات آمده است که امام صادق صلوات الله علیه در مرگ فرزندش اسماعیل، به شدت بی تابی می کرد(2).

و حضرت آدم علیه السلام نیز در مرگ فرزندش هابیل، بی قرار بود.(3).

پس باید گفت:

یکم: هیچ منافاتی بین مطالب یاد شده نیست؛ چون جزع و بی تابی، مراتبی دارد که برخی از مراتب آن، به طور کل حرام است؛ هر چند به خاطر پیامبر و وصی پیامبر صلی الله علیه و آله باشد. این در صورتی است که جزع، در بر دارندۀ کار حرامی همچون اعتراض به خداوند و حکمت و عدالت الهی باشد. گاه جزع به خاطر انگیزه های دنیوی نیز حرام می شود؛ مثل زمانی که فقط به این خاطر که میت، پدر یا خویشاوند او است، یا به خاطر منفعت دنیوی که با مرگ او از دست داده است، جزع و بی تابی کند و هیچ انگیزۀ اخلاقی و دینی و اسلامی نداشته باشد.

ص:11


1- نهج البلاغه، شرح عبده، ج 4، ص 71؛ بحار الانوار، ج 79، ص 134؛ دستور معالم الحکم، ص 198؛ عیون الحکم و المواعظ واسطی، ص 150؛ غرر الحکم، ص 103؛ نهایة الارب، ج 5، ص 193؛ جامع احادیث الشیعه، ج 3، ص 498؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 19، ص 195.
2- ر.ک: کمال الدین، ص 73؛ بحار الانوار، ج 47، ص 242 و 249 و 250 و ج 79، ص 84 و 86؛ مستدرک سفینة البحار، ج 2، ص 60؛ وسائل الشیعه، چاپ مؤسسه آل البیت، ج 3، ص 241 و 277 و چاپ دارا لاسلامیه، ج 2، ص 892 و 929؛ ارشاد مفید، ج 2، ص 209؛ فرج المهموم، ابن طاووس، ص 178.
3- بحار الانوار، ج 11، ص 224 و 230 و 240 و 264 و ج 23، ص 59 و 63 و64؛ علل الشرایع، ج 1، ص 19؛ تفسیر العیاشی، ج 1، ص 306؛ تفسیر القمی، ج 1، ص 166؛ تفسی صافی، ج 1، ص 416 و ج 2، ص 29؛ تفسیر نور الثقلین، ج 1، ص 432 و 616؛ تفسیر کنز الدقائق، ج 2، ص 341؛ قصص الانبیاء، راوندی، ص 58.

مرتبۀ دیگری از جزع وجود دارد که تنها در مصیبت پیامبر و امام جایز است و در مصیبت دیگران اشکال دارد. شرط جزع برای پیامبر و امام، آن است که منفعتی برای ایمان و تقوای انسان داشته باشد، یا موجب یاری دین و حفظ مسلمانان گردد؛ مانند بی تابی یعقوب در فراق یوسف علیهما السلام که جزعی مطلوب و محبوب در نزد خدا بود؛ چون مردم را نسبت به ارزش و جایگاه انسانیت آگاه می کرد و بر خسارت شدید بشریت، در فقدان این ارزش ها تأکید می نمود؛ یعنی همان خصلت های برتر و صفات پسندیده و ویژگی های بی مانند که در حضرت یوسف علیه السلام تجلی یافته بود و جز در بندگان برگزیدۀ الهی یافت نمی شود.

این نوع جزع و بی تابی، منافع فراوان برای جزع کننده دارد و او را در رسیدن به کمال و ثبات و صلابت در دین و جهاد و صبر در راه خدا، یاری می رساند. جزعی چنین سودمند، به طور حتم مورد پسند و خشنودی خداوند است؛ حتی اگر به نابینایی فرد منتهی گردد و او را در مشقت و سختی قرار دهد و منجر به مرگ وی شود.

اما جزع و بی تابی در مرگ افراد عادی که هیچ دلیلی جز پیوند عاطفی ندارد و هیچ سود و منفعتی در آن نیست، خداوند آن را نمی پسندد و بر بندگانش حرام کرده است؛ چون جزع برای منافع و لذت های از دست رفته، حاکی از خودپسندی و دنیادوستی و تعلقات دنیوی است و چه بسا منجر به اعتراض به قضا و قدر الهی شود.

تفسیر روایات صحیحی که جزع و بی تابی برای امام حسین صلوات الله علیه را مستحب می شمارد، و منظور امام علی صلوات الله علیه در مرثیۀ پیامبر صلی الله علیه و آله که می فرماید: «شکیبایی زیبا است، مگر در مورد تو؛ و بی تابی ناپسند است، مگر برای تو»، با مطالبی که گفتیم، روشن می شود.

ص:12

دوم: اهل سنت نقل کرده اند که وقتی رسول خدا صلی الله علیه و آله از دنیا رفت، عمر مرکب خود را پی کرد و به زمین افتاد؛(1)

زبان عثمان بند آمد و علی پنهان گشت؛(2) یا علی بر زمین نشست.(3).

همچنین نقل کرده اند که وقتی عثمان بن مظعون از دنیا رفت، پیامبر صلی الله علیه و آله بر او گریست؛ در حالی که اشک بر گونه هایش جاری بود و ناله می کرد. با این وجود، دیگر چه معنایی دارد که عده ای، بدون هیچ قید و شرطی، جزع را حرام بدانند؟

سوم: شاید مقصود از جزعی که صحیح نیست حتی نسبت به رسول خدا صلی الله علیه و آله صورت بگیرد، همان جزعی است که انسان را به معصیت و نافرمانی می کشاند؛ همانند تخلف از لشکر اسامه که برخی بر خلاف اصرار پیامبر صلی الله علیه و آله، از آن تخلف کردند. اما جزع برای پیامبران و امامان، در صورتی که فرد جزع کننده، در مسیر پیروی از خدا و رسولش باشد، به طور حتم و یقین، محبوب و مطلوب خداوند است؛ اگر چه منجر به نابینایی شود و احتمال مرگ و نابودی در آن باشد؛ همانند آنچه که یعقوب در حزن یوسف علیهما السلام انجام داد؛ با این که یوسف علیه السلام نه مرده بود و نه کشته شده بود.

ب: نوحه سرایی

چون نمی خواهم نکته ای ناگفته بماند، باید بگویم که همۀ بحث های مطرح شده در مورد جزع، در مورد نوحه سرایی نیز مطرح است؛ یعنی اگر برای دنیا و امور دنیوی

ص:13


1- . صحیح بخاری، چاپ دار الفکر، ج 5، ص 143؛ سیره ابن کثیر، ج 4، ص 481؛ عمدة القاری، ج 18، ص 72؛ صحیح ابن حبان، ج 14، ص 589؛ کنز العمال، چاپ مؤسسه الرسالة، ج 7، ص 226؛ تفسیر القرآن العظیم، ج 1، ص 418؛ البدایة و النهایة، ج 5، ص 263؛ امتاع الاسماء، ج 14، ص 512.
2- . الجامع لاحکام القرآن، ج 4، ص 222؛ السیرة الحلبیه، ج 3، ص 354؛ الوافی بالوفیات، ج 1، ص 66؛ الفتح المبین، دحلان، (چاپ شده در حاشیۀ سیره نبویه، ج 1، ص 123 _ 125؛ الغدیر، ج 7، ص 213.
3- همان. این جمله در اینجا به معنای خانه نشین شدن است.

باشد، کار پسندیده ای نیست و از آن نهی شده است؛ اما اگر برای پیامبر و وصی پیامبر صلی الله علیه و آله و امور دینی باشد، نه این که ناپسند نیست، بلکه مطلوب و محبوب خداوند است. ما می توانیم آن روایات را به این شکل چاره اندیشی کنیم:

یکم: روایاتی که از نوحه سرایی نهی می کنند، از جهت سندی ضعیف هستند؛ به این شکل که یا مرسله اند، یا برخی راویان آن ها، افرادی مجهول و ضعیف می باشند.

دوم: در این زمینه، روایات دیگری نیز وجود دارد که با روایات نهی کننده، تعارض دارند. پس باید هر دو دسته روایات را مورد بحث و بررسی قرار دهیم و میان آن ها سازش ایجاد کنیم. به دو روش می توان این کار را انجام داد:

راه اول این است که بگوییم: مقصود روایات نهی، سوگواری با سخنان باطل است؛ به این معنا که از میت، با دروغ و یاوه سرایی ستایش شود. این همان چیزی است که در روایات، به عنوان کارهای جاهلیت یاد شده است. مقصود روایات جواز نیز، نوحه سرایی به معنای ستایش میت با مطالب صحیح و واقعی است. از این رو روایت شده است که اگر زن نوحه خوان راست بگوید، درآمدش اشکال ندارد.(1)

راه دوم این است که بگوییم: از نوحه سرایی برای افرادی غیر از پیامبر و وصی پیامبر صلی الله علیه و آله و شخصیت های بزرگ دینی، نهی شده است. به همین خاطر بود که حضرت زهرا صلوات الله علیها برای پیامبر صلی الله علیه و آله نوحه سرایی کرد. همچنین در بسیاری از روایات، به برپایی عزای امام حسین صلوات الله علیه امر فرموده اند.

سوم: روایاتی وجود دارد که نوحه سرایی درست و به حق را جایز می شمارد؛ از جمله:

ص:14


1- . وسائل الشیعه، چاپ مؤسسه آل البیت، ج 17، ص 128 و چاپ دار الاسلامیه، ج 12، ص 91، باب 7 از ابواب ما یکتسب به، حدیث 9؛ من لا یحضر الفقیه، ج 1، ص 183 و ج 3، ص 162؛ بحار الانوار، ج 79، ص 107 و ج 100، ص 51 و 103.

1. حسین بن زید نقل کرده است که از امام صادق علیه السلام پرسیدند: «آیا در خانۀ شما نوحه سرایی می شود؟». گفت: «هنگامی که حمزه از دنیا رفت، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: حمزه گریه کننده ای ندارد».(1).

2. ابو بصیر از امام صادق صلوات الله علیه نقل کرده است: «دستمزد زنانی که برای میت نوحه سرایی می کنند، اشکالی ندارد».(2).

3. یونس بن یعقوب از امام صادق صلوات الله علیه نقل کرده است که فرمود: «پدرم به من گفت: ای جعفر! مقداری از مال مرا وقف کن تا به مدت ده سال، در ایام منی بر من گریه کنند».(3).

4. ابو حمزه ثمالی از امام باقر صلوات الله علیه نقل کرده است که وقتی ولید بن مغیره از دنیا رفت، ام سلمه به پیامبر صلی الله علیه و آله گفت: «خانوادۀ مغیره، مجلس نوحه برپا کرده اند. می توانم نزد آن ها بروم؟». حضرت به وی اجازه داد. ... ام سلمه در حضور پیامبر صلی الله علیه و آله برای پسر عمویش شیون سر داد و گفت: «خبر مرگ ولید، فرزند ولید و پدر ولید را می دهم که جوانمرد طایفه و پشتیبان حقیقت بود. بزرگواری که همواره خون خواهی را در سر می پروراند. در قحطی، گشاده دست و

ص:15


1- من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 183؛ وسائل الشیعه، چاپ مؤسسه آل البیت، ج 3، ص 241 و 284 و چاپ دار الاسلامیه، ج 2، ص 892. و ر.ک: مسند احمد، ج 2، ص 40؛ الامتاع، ص 154؛ الاستیعاب، در حاشیه الاصابة، ج 1، ص 275 و ج 3، ص 231؛ شرح الاخبار، ج 1، ص 282؛ کمال الدین، ص 73؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 2، ص 44 و ج 3، ص 11 و 17 و 19؛ ذخائر العقبی، ص 183؛ سیره ابن هشام، ج 3، ص 104؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 15، ص 17 و ج 4، ص 346.
2- من لایحضره الفقیه، ج 3، ص 161؛ استبصار، ج 3، ص 60؛ تهذیب الاحکام، ج 6، ص 359؛ وسائل الشیعه، چاپ مؤسسه آل البیت، ج 17، ص 127 و چاپ دار الاسلامیه، ج 12، ص 190؛ بحار الانوار، ج 79، ص 107.
3- وسائل الشیعه، چاپ مؤسسه آل البیت، ج 17، ص 125 و چاپ دار الاسلامیه، ج 12، ص 188؛ بحار الانوار، ج 79، ص 107؛ انوار البهیه، ص 145.

نهری سرشار و سبز کرانه و روزی رسان بود». پیامبر صلی الله علیه و آله نسبت به کار ام سلمه ایرادی نگرفت و چیزی نگفت.(1).

احادیثی که دلالت بر جواز نوحه گری برای امام حسین صلوات الله علیه دارند، بسیار فراوان هستند.(2).

اما این که امام حسین صلوات الله علیه زنانش را از خراشیدن صورت و چاک کردن گریبان نهی فرمود، نه به خاطر حرمت این کار، بلکه برای این بود که دشمن شاد نشوند.(3) در کتاب مراسم عاشورا، شواهد بسیاری بر جواز این کارها وجود دارد؛ به ویژه اگر برای پیامبر و وصی پیامبر صلی الله علیه و آله و شخصیتی همچون حمزه باشد که ماجرایش همانند ماجرایی بود که بر امام حسین صلوات الله علیه و اهل بیت و یارانش رخ داد. هر کس بخواهد از این شواهد اطلاع یابد، می تواند به آن کتاب مراجعه کند.

صورت خراشیدن و گریبان چاک کردن برای مرگ انسان های عادی، از مظاهر جزع و بی تابی و بزرگ انگاری مصیبت است که گاه به درجه ای می رسد که نوعی اعتراض به خداوند محسوب می شود.

در حدیثی که پیامبر صلی الله علیه و آله، حضرت فاطمه صلوات الله علیها را از برپایی نوحه نهی فرمود، چه بسا نهی ایشان، به خاطر مناسب نبودن نوحه سرایی با شأن و مقام رسول اعظم صلی الله علیه و آله بوده است؛ یعنی حضرت می خواست غم و اندوه برای ایشان، به صورت عادی و طبیعی در مردم نمایان شود. و شاید می خواست معلوم شود که چه

ص:16


1- کافی، ج 5، ص 117؛ وسائل الشیعه، چاپ مؤسسه اهل البیت، ج 17، ص 125 و چاپ دار الاسلامیه، ج 12، ص 189؛ بحار الانوار، ج 22، ص 226؛ تهذیب الاحکام، ج 6، ص 358.
2- ر.ک: امالی شیخ صدوق، ص 128 و 130 و 73؛ وسائل الشیعه، ج 4، باب 104 از ابواب استحباب انشاد الشعر فی الحسین، ح 7 و باب استحباب البکاء لقتل الحسین، ح 4 و 5 و 7 و ح 14، ص 595 و 593 و 594؛ مناقب آل ابی طالب، ج 4، ص 86؛ روضة الواعظین، ج 1، ص 169 و 170؛ مستدرک الوسائل، ج 10، ص 314 و 386 و 385؛ بحار الانوار، ج 45، ص 207 و 257 و ج 44، ص 283 و 278 و 284 و 285 و 387 و ج 92، ص 343؛ کامل الزیارات، ص 81 و 104 و 105؛ رجال الکشی، ص 289؛ ثواب الاعمال، ص 84 و 109؛ امالی، ص 121؛ معاهد التنصیص، ج 2، ص 190؛ اقبال، ص 579 و 544.
3- کتاب اللهوف فی قتلی الطفوف، ص 55؛ العوالم الامام الحسین، ص 242؛ لواعج الاشجان، ص 117.

کسانی نسبت به مرگ آن حضرت، اهمیت می دهند و چه کسانی نسبت به آن، بی اعتنا هستند.

اهل سنت نقل کرده اند که پس از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله، روزی ابوبکر به امام علی صلوات الله علیه گفت: «چرا اندوهگین هستی؟». حضرت فرمود: «چیز هایی برای من اهمیت دارد که برای تو بی اهمیت است».(1) یعنی امام علی صلوات الله علیه خواست به ابوبکر بگوید که وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله برای تو اهمیتی ندارد. ابوبکر مجبور شد خود را از این موضوع تبرئه نماید.

نهی پیامبر صلی الله علیه و آله از خراشیدن صورت و کارهای دیگر توسط حضرت زهرا سلام الله علیها، شاید از سر مهربانی و دلسوزی پدر نسبت به فرزند بوده است، نه به خاطر حرمت و جایز نبودن آن کارها؛ همانند نهی شدن آدم از خوردن میوۀ ممنوعه که در کتاب برائة آدم به آن پرداخته ام.

ج: کوبیدن بر ران

در مورد حدیثی که می گوید: «هر کس به هنگام مصیبت و بلا، دستش را بر رانش بکوبد و تأسف بخورد، عملش نابود می شود» و احادیثی از این دست،(2).

باید بگویم:

یکم: هیچ شکی نیست که این احادیث، شامل مصیبت وارده بر پیامبر صلی الله علیه و آله نمی شود. وقتی برای حضرت یعقوب علیه السلام جایز بود که چنان برای فرزندش یوسف صلوات الله علیه گریه کند که چشمانش را از دست بدهد و در آستانۀ مرگ قرار گیرد، چرا

ص:17


1- الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 2، ص 312؛ کنز العمال، ج 7، ص 159 و چاپ مؤسسة الرساله، ج 7، ص 230؛ حیاة الصحابة، ج 2، ص 82؛ نهایة الارب، ج 18، ص 396 _ 397.
2- ر.ک: من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 298 و چاپ مؤسسه نشر اسلامی، قم، ج 4، ص 416؛ کافی، ج 3، ص 224 و 25؛ نهج البلاغه، ج 3، ص 185 و 144 و چاپ دار الذخائر، ج 4، ص 34؛ وسائل الشیعه، چاپ مؤسسه آل البیت، ج 3، ص 271 و چاپ دار الاسلامیه، ج 2، ص 914؛ بحار الانوار، ج 75، ص 60 و 204 و 326 و ج 79، ص 85 و 135؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 18، ص 342؛ تهذیب الکمال، ج 85، ص 89؛ سیر اعلام النبلاء، ج 6، ص 262.

در مصیبت امام حسین صلوات الله علیه که آن گونه دردناک و جان سوز به شهادت رسید، کوبیدن بر ران و سینه جایز نباشد؟

دوم: وقتی رسول خدا صلی الله علیه و آله از دنیا رفت، عایشه به همراه دیگر زنان، به سر و سینۀ خود می کوبیدند(1).

و هیچ کس به آن ها اعتراض نکرد.

سوم: روایت شده است که وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله زنانش را طلاق داد، عمر گفت: «نزد حفصه رفتم. دیدم ایستاده است و بر صورت خود سیلی می زند. دیگر زنان پیامبر صلی الله علیه و آله نیز ایستاده بودند و بر صورت خود سیلی می زدند».(2)

چهارم: به سند صحیح از امام صادق صلوات الله علیه روایت شده است: «وقتی حمزه به شهادت رسید، زنان انصار، صورت خود را خراشیدند و موها را پریشان کردند و گریبان را چاک نمودند و خود را از پیامبر صلی الله علیه و آله نپوشاندند. وقتی حضرت آن ها را دید، با نیکویی با آنان سخن گفت و فرمود: خود را بپوشانید و به خانه هایتان بروید».(3) یعنی رسول خدا صلی الله علیه و آله به آنان اعتراضی نکرد و به خاطر کاری که با خودشان می کردند، آن ها را سرزنش نفرمود.

د: چاک دادن پیراهن

حدیثی که از چاک دادن گریبان نهی می فرماید، زمانی را شامل می شود که میت، پیامبر یا وصی پیامبر صلی الله علیه و آله نباشد. چون روایت شده است که امام حسن عسکری علیه السلام، در وفات پدرش امام هادی صلوات الله علیه گریبان چاک داد. فردی به

ص:18


1- مسند احمد، ج 6، ص 274؛ مسند ابویعلی، ج 8، ص 63؛ سیره ابن کثیر، ج 4، ص 477؛ تاریخ الامم و الملوک، چاپ مؤسسه اعلمی، ج 2، ص 441؛ سیره ابن هشام، ج 4، ص 1069؛ الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 323؛ النهایة فی غریب الحدیث، ج 4، ص 245. و ر.ک: سبل الهدی و الرشاد، ج 12، ص 266؛ امتاع الاسماع، ج 2، ص 137.
2- کنز العمال، چاپ مؤسسه الرساله، ج 2، ص 534 به نقل از ابن مردویه.
3- . کافی، ج 8، ص 318؛ تفسیر صافی، ج 1، ص 387؛ بحار الانوار، ج 20، ص 107 _ 109؛ نور الثقلین، ج 1، ص 398؛ تفسیر کنز الدقائق، ج 2، ص 246.

ایشان خرده گرفت. حضرت فرمود: «ای احمق! تو را چه به فهمیدن این مسائل؟ موسی برای هارون، گریبان چاک کرد».(1).

ﻫ: سیاه پوشیدن

احادیثی که از پوشیدن لباس سیاه نهی نموده اند و آن را لباس فرعون معرفی کرده اند، به چند دسته تقسیم می شوند:

دستۀ اول: روایاتی که دلالت بر کراهت بی قید و شرط سیاه پوشی دارد:

از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نقل شده است که فرمود: «لباس سیاه نپوش که آن لباس فرعون است».(2).

مؤید آن، روایت نقل شده از امام صادق صلوات الله علیه است که می فرماید: «خداوند به یکی از پیامبرانش وحی فرمود که به مؤمنان بگو: لباس دشمنان مرا نپوشید و خوراک دشمنان مرا نخورید و به راه دشمنان من نروید؛ وگرنه شما هم دشمنان من خواهید بود، همان طور که آنان دشمنان من هستند».(3)همچنین از امام صادق صلوات الله علیه

ص:19


1- اختیار معرفة الرجال، کشی، ج 2، ص 842؛ کشف الغمه، ج 2، ص 418 و چاپ دار الاضواء، ج 3، ص 214؛ وسائل الشیعه، چاپ مؤسسه آل البیت، ج 3، ص 274 و چاپ دار الاسلامیه، ج 2، ص 917؛ آل ابی طالب، ج 3، ص 534؛ مدینة المعاجز، ج 7، ص 650؛ بحار الانوار، ج 50، ص 191 و ج 79، ص 85؛ الانوار البهیه، ص 299.
2- علل الشرائع، ص 346؛ الخصال، ج 2، ص 615؛ وسائل الشیعه، چاپ مؤسسه آل البیت، ج 4، ص 383 و ج 24، ص 117 و چاپ دار الاسلامیه، ج 3، ص 278 و ج 16، ص 322؛ من لایحضره الفقیه، ج 1، ص 251؛ بحار الانوار، ج 10، ص 93 و ج 80، ص 248.
3- عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 23 و چاپ مؤسسه اعلمی، ج 1، ص 26؛ علل الشرایع، چاپ مکتبه حیدریه، ج 2، ص 348؛ من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 163 و چاپ مرکز نشر اسلامی، ج 1، ص 252؛ وسائل الشیعه، چاپ مؤسسه آل البیت، ج 4، ص 385 و ج 25، ص 364 و چاپ دار الاسلامیه، ج 3، ص 279 و ج 17، ص 290؛ مشکاة الانوار، طبرسی، ص 561؛ الجواهر السنیه، حر عاملی، ص 343؛ قصص الانبیاء، راوندی، ص 277.

نقل گردیده: «سیاه مکروه است، مگر در سه چیز: کفش و عمامه و عبا».(1).روایاتی با همین مضمون، از رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز وجود دارد.(2).

دستۀ دوم: روایاتی که دلالت بر کراهت نماز خواندن با لباس سیاه دارد:

کلینی می گوید که طبق روایات، نباید با لباس مشکی نماز خواند، اما کفش و عمامه و عبا اشکال ندارد.(3).

فردی از امام صادق صلوات الله علیه پرسید: «آیا می توانم با کلاه سیاه نماز بخوانم؟». فرمود: «با آن نماز نخوان که لباس اهل آتش است».(4).

سند این روایات، ضعیف است و صلاحیت استدلال ندارد. سیاه پوشیدن در عزای امام حسین صلوات الله علیه، از هر دو دسته روایات، استثناء می شود؛ چون منظور از روایات دستۀ اول، زمانی است که سیاه پوشیدن، عادت و شعار و زینت قرار گیرد؛ همان طورکه دشمنان خدا این کار را می کنند. ویژگی فرعون، پوشیدن لباس سیاه بود و اکنون نیز ویژگی یهود، پوشیدن لباده و کلاه سیاه است. وقتی یک نفر برای اظهار غم و اندوه برای امام حسین صلوات الله علیه لباس سیاه می پوشد، قصدش این نیست که همانند فرعون و یهود، آن را شعار و طریقت قرار دهد، بلکه می خواهد از دستور اهل بیت صلوات الله علیهم

ص:20


1- الکافی، ج 6، ص 449 و ج 3، ص 403؛ تهذیب الاحکام، ج 2، ص 213؛ وسائل الشیعه، چاپ مؤسسه آل البیت، ج 4، ص 382 و چاپ دار الاسلامیه، ج 3، ص 278؛ الفصول المهمه، حر عاملی، ج 3، ص 307.
2- من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 163 و چاپ مرکز نشر اسلامی، ج 1، ص 251؛ علل الشرائع، چاپ مکتبه حیدریه، ج 2، ص 347؛ الخصال، ج 1، ص 148؛ وسائل الشیعه، چاپ مؤسسه آل البیت، ج 4، ص 383 و چاپ دار الاسلامیه، ج 3، ص 278؛ الفصول المهمه، ج 3، ص 307؛ بحار الانوار، ج 80، ص 249؛ تفسیر نور الثقلین، ج 2، ص 16.
3- الکافی، ج 3، ص 403؛ وسائل الشیعه، چاپ مؤسسه آل البیت، ج 4، ص 383 و 387 و چاپ دار الاسلامیه، ج 3، ص 278 و 281.
4- الکافی، ج 3، ص 403؛ من لایحضره الفقیه، ج 1، ص 162 و چاپ مرکز نشر اسلامی، ج 1، ص 251؛ تهذیب الاحکام، ج 2، ص 213؛ وسائل الشیعه، چاپ مؤسسه آل البیت، ج 4، ص 386 و 387 و چاپ دار الاسلامیه، ج 3، ص 280 و 281؛ علل الشرائع، چاپ مکتبه حیدریه، ج 2، ص 346؛ بحار الانوار، ج 8، ص 312.

اطاعت کند که فرموده اند: امر ما را زنده نگه دارید که هر کس چنین کند، مورد رحمت خداوند قرار می گیرد.

شواهدی بر آنچه گفتیم

از جمله شواهدی که نشان می دهد پوشیدن لباس سیاه، تنها زمانی که به عنوان شعار و زینت و طریقت قرار گیرد، کراهت دارد، این است که امامان صلوات الله علیهم در برخی مواقع، لباس سیاه می پوشیدند. شیخ صدوق از داود رقی نقل کرده است: شیعیان می خواستند از امام صادق صلوات الله علیه در بارۀ پوشیدن لباس سیاه بپرسند. دیدیم آن حضرت با تن پوش سیاه و کلاه سیاه و کفشی سیاه که داخلش نیز سیاه بود، نشسته است. گوشه ای از لباس را کنار زد و مقداری پنبۀ سیاه از آن بیرون کشید و فرمود: «پنبۀ این لباس ها سیاه است... دلت را سفید کن و هر چه خواهی بپوش».(1)

کلینی از امام باقر صلوات الله علیه نقل کرده است که «امام حسین صلوات الله علیه در حالی کشته شد که تن پوشی از خز تیره، مایل به رنگ سیاه پوشیده بود».(2).

کشی نیز از امام باقر صلوات الله علیه نقل کرده است که فرمود: «گویا عبدالله بن عامر را می بینم که پیشاپیش قائم ما، از دامنۀ کوه بالا می رود و عمامه ای سیاه بر سر دارد و دو سر عمامه را بین دو کتفش آویخته است».(3).

ص:21


1- علل الشرائع، چاپ مکتبه حیدریه، ج 2، ص 347؛ وسائل الشیعه، چاپ مؤسسه آل البیت، ج 4، ص 385 و چاپ دار الاسلامیه، ج 3، ص280؛ مشکاة الانوار، طبرسی، ص 91؛ الفصول المهمه، حر عاملی، ج 3، ص 311.
2- الکافی، ج 6، ص 452؛ وسائل الشیعه، چاپ مؤسسه آل البیت، ج 4، ص 364 و 383 و چاپ دار الاسلامیه، ج 3، ص 264؛ بحار الانوار، ج 45، ص 94 و ج 47، ص 221؛ العوالم الامام الحسین، ص 329؛ مجمع الزوائد، ح 9، ص 192 و 193؛ المعجم الکبیر، طبرانی، ج 3، ص 115؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 14، ص 252؛ ترجمة الامام الحسین، ابن عساکر، ص 430.
3- اختیار معرفة الرجال، کشی، ج 2، ص 481؛ وسائل الشیعه، چاپ مؤسسه آل البیت، ج 4، ص 386 و چاپ دار الاسلامیه، ج 3، ص 280؛ بحار الانوار، ج 53، ص 76 و ج 80، ص 250؛ رجال ابن داود، ص 120؛ اکلیل المنهج، کرباسی، ص 480.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 150 (13): آخوندها و دلیل قمه زنی

اشاره

اگر قمه زنی(1).

و نوحه سرایی و به سر و سینه زدن، ثواب و پاداش دارد، پس چرا آخوندها قمه نمی زنند و سر و صورت خود را خونین نمی کنند؟

ای شیعه! چه کسی به تو دستور داده است که در روز عاشورا، این کار ها را انجام دهی؟ اگر بگویی: «خدا و رسولش به این کار دستور داده اند»، باید دلیل بیاوری. اگر بگویی: «هیچ کس چنین دستوری نداده»، پس کار شما بدعت است. اگر بگویی: «اهل بیت دستور داده اند»، باید ثابت کنی که کدام یک از ایشان، این کارها را انجام می دادند. اگر بگویی: «با این کار، محبت خود را به اهل بیت نشان می دهیم»، پس معلوم می شود که همۀ آخوندها از اهل بیت بیزارند؛ چون تا کنون ندیده ایم که به سر و سینه بزنند. چه بسا خود اهل بیت نیز از یکدیگر بیزار بودند؛ چون آن ها هم قمه نمی زدند و به سر و سینۀ خود نمی کوبیدند.

پاسخ
اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

الف: قمه زدن آخوندها

یکم: قمه زدن، واجب عینی نیست که بر هر مکلفی واجب باشد؛ حتی به خودی خود، مستحب هم نیست. آنچه که محبوب و مطلوب خداوند است و پاداش بزرگی

ص:22


1- صراط النجاة، تبریزی، ج 1، ص 423؛ ارشاد السائل، ص 184.

دارد، به پا داشتن مطلق عزاداری است. شخص مکلف، به تناسب حال و توان خود، راه و روشی را که با طبعش سازگاری دارد، انتخاب می کند؛ خواه سینه زنی باشد و خواه موارد دیگر. چون چیزی که مهم است، اظهار حزن و اندوه، و ابراز مخالفت با ظلم و ستم، و بزرگداشت افراد دارای فضیلت و شهامت و ارزش های والای انسانی، و درس گرفتن از آن ها است. از این رو، چگونگی انجام کار، به خود انسان واگذار شده است؛ همانند کفارۀ کسی که روزه ماه رمضان را به عمد افطار کرده، این است که یک بنده آزاد سازد، یا دو ماه پشت سر هم روزه بگیرد، یا شصت فقیر را اطعام کند. ممکن است بسیاری از مردم، دو ماه روزه را انتخاب نکنند وشصت فقیر را اطعام نمایند؛ که هیچ اشکالی ندارد.

دوم: بسیاری از اهل علم، قمه زنی و سینه زنی می کنند و مشتاق چنین کارهایی هستند.

سوم: اگر برپایی عزاداری، واجب کفایی باشد _ به این معنا که اگر عده ای آن را انجام دادند، از دیگران ساقط می شود _ قمه زنی و سینه زنی عده ای از مردم، کفایت می کند و از قمه زنی و سینه زنی دیگران بی نیاز می سازد؛ چون این کارها همانند نماز نیست که بر تک تک افراد واجب باشد. حتی خود این کارها هم لازم نیست؛ بلکه آنچه که از مردم خواسته شده است که به صورت واجب کفایی انجام دهند، زنده نگه داشتن یاد امام و برپایی عزاداری برای ایشان است. پس اگر عده ای اقدام به این کار کردند، تکلیف از دیگران ساقط می شود؛ همانند این که ارباب از اهالی شهر بخواهد که هفته ای یک بار، درختان باغ او را آب یاری کنند. حال اگر عده ای از مردم این کار را انجام دهند، تکلیف از دیگران ساقط می شود.

چهارم: برپا نکردن مراسم سوگواری، گناه نیست و نشانۀ بیزاری از اهل بیت علیهم السلام نمی باشد؛ به ویژه آن که عده ای به این کار اقدام کنند و آن را به خوبی انجام دهند.

ص:23

پنجم: فرض کنیم که هیچ یک از مردم عزاداری نکنند، یا علماء به این کار نپردازند. کوتاهی آنان در این زمینه، به مطلوب و محبوب بودن این کار در نزد خداوند، ضرری نمی رساند و آن را زیر سؤال نمی برد؛ همانند بسیاری از احکام الهی که خداوند، خواستار انجام آن ها است و عده ای انجام می دهند و عده ای نافرمانی می کنند.

ششم: بسیاری از اهل سنت، تواشیح مذهبی و مدیحه سرایی برای پیامبر صلی الله علیه و آله را جایز و مشروع می دانند؛ اما علمای آن ها به این کار نمی پردازند. آیا این مسأله، به مشروعیت آن کار ضربه می زند؟

ب: عزاداری و گریه و قمه زنی

یکم: اندوهگین شدن به خاطر یک دوست و گریستن و عزاداری کردن و برپایی مجلس یادبود و سال گرد برای او، نیازی به دستور خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله ندارد. این گونه کارها، هم نوا با فطرت انسانی است و از وفا و محبت و عواطف و اخلاص سرچشمه می گیرد.

دوم: در قرآن کریم آمده است که یعقوب برای فرزندش یوسف علیهما السلام گریست تا چشمانش سفید و نابینا شد؛ حال آن که می دانست او زنده است. این دلالت می کند که در اندوه برای بعضی از مصیبت ها، آزار رساندن به بدن با سینه زنی و غیره، جائز است.

خداوند در بارۀ یعقوب علیه السلام می فرماید: «وَ تَوَلَّی عَنْهُمْ وَ قَالَ یَا أَسَفَی عَلَی یُوسُفَ وَ ابْیَضَّتْ عَیْنَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ کَظِیمٌ * قَالُوا تَاللهِ تَفْتَؤُا تَذْکُرُ یُوسُفَ حَتَّی تَکُونَ حَرَضًا أَوْ تَکُونَ مِنَ الْهَالِکِینَ؛(1) از آنان روی گرداند و گفت: دریغ از یوسف! چشمانش از اندوه سفید شد؛ در حالی که [سوز هجران و داغ دل] نهفته داشت. فرزندانش گفتند: به خدا سوگند که از یاد یوسف، بیمار می شوی و خود را به هلاکت می سپاری».

ص:24


1- سوره یوسف، آیه 84 و 85.

سوم: پیامبر صلی الله علیه و آله در مرگ بسیاری از اصحابش اندوهگین شد و برای آنان گریه کرد. وقتی ابراهیم، فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله _ که از ماریۀ قبطیه زاده شده بود _ از دنیا رفت، عایشه گریست. عمر برای نعمان بن مقرن گریه کرد و زنان را تشویق کرد که برای خالد بن ولید گریه کنند. این ها در پاسخ به پرسش شماره 53 آمده است و نیاز به تکرار نیست.

وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «حمزه، گریه کننده ای ندارد»،(1) تصریح کرد که دوست دارد مردم برای حمزه گریه کنند. هنگامی که سخن پیامبر صلی الله علیه و آله به زنان انصار رسید، پیش از آن که برای شهدای خود گریه کنند، برای حمزه گریستند.(2).

سعد بن معاذ یا اسید بن حضیر، به زنان طایفۀ بنی عبد الاشهل دستور دادند که پیش از گریه بر کشتگان خود، برای حمزه گریه کنند.

وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله صدای گریۀ زنان را جلوی مسجد شنید، از نوحه گری آنان نهی فرمود و دستور داد که به خانه های خود بازگردند. زنان انصار، بامدادان نزد ایشان رفتند و گفتند: «ای رسول خدا! به ما خبر رسیده است که شما از نوحه گری نهی فرموده اید؛ در حالی که ما با نوحه سرایی، بر مردگان خود می گرییم و آرامش می یابیم.

ص:25


1- . السیرة الحلبیه، ج 2، ص 254؛ تاریخ الخمیس، ج 1، ص 444 به نقل از المنتقی. و ر.ک: الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 167؛ تاریخ الامم و الملوک، ج 2، ص 210؛ البدایة و النهایة، ج 4، ص 48؛ مسند احمد، ج 2، ص 40 و 84 و 92؛ الاستیعاب، ترجمة حمزة؛ مسند ابی یعلی، ج 6، ص 272 و 293 و 294؛ مجمع الزوائد، ج 6، ص 120؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 3، قسم 1، ص 10؛ سنن ابن ماجه، ج 3، ص 95؛ کتاب السیره، باب الجنائز، حدیث شماره 1591؛ مستدرک حاکم، ج 3، ص 195؛ السیرة النبویه، ابن هشام، ج 2، ص 95 و 99.
2- . مجمع الزوائد، ج 6، ص 120. و ر.ک: السیرة الحلبیه، ج 2، ص 254؛ تاریخ الخمیس، ج 1، ص 444 به نقل از المنتقی؛ الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 167؛ تاریخ الامم و الملوک، ج 2، ص 210؛ البدایة و النهایة، ج 4، ص 48؛ مسند احمد، ج 2، ص 40 و 84 و 92؛ الاستیعاب، ترجمة حمزة؛ مسند ابی یعلی، ج 6، ص 272 و 293 و 294؛ مجمع الزوائد، ج 6، ص 120؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 3، قسم 1، ص 10؛ سنن ابن ماجه، ج 3، ص 95؛ کتاب السیره، باب الجنائز، حدیث شماره 1591؛ مستدرک حاکم، ج 3، ص 195؛ السیرة النبویه، ابن هشام، ج 2، ص 95 و 99.

پس به ما اجازه دهید که این کار را انجام دهیم». حضرت فرمود: «وقتی نوحه سرایی می کنید، به سر و سینه نزنید و صورت خود را نخراشید و موهای تان را نکنید و گریبان چاک نکنید».(1).

چهارم: روایات و ادلۀ بسیاری از امامان شیعه وجود دارد که بر جواز این کارها دلالت می کند. حال اگر پرسش گر، به امامت امامان شیعه اعتقاد ندارد، یا سخن آنان را نمی پسندد، به ناچار باید ابتدا با شیعیان، در مورد امامت بحث کند و درستی و نادرستی گفتار امامان غیر شیعه را بررسی نماید. تا زمانی که یک فرد غیر شیعی، صحیح بودن مرام و مسلک خود را از طریق یک بحث منطقی و کاملا علمی ثابت نکند، نمی تواند بر اساس مرام و مسلک خود، برای شیعیان استدلال بیاورد و آنان را محکوم سازد و ایشان را به چیزی ملزم نماید که حجیت و دلالت آن را قبول ندارند.

پنجم: سینه زنی را شیعیان از کتاب های اهل سنت گرفته اند. در کتب آن ها آمده است:

1. زنان صحابه، از جمله خود عایشه، در سوگ رسول خدا صلی الله علیه و آله به سر و سینه زدند. عبدالله، از پدرش، او از یعقوب، او از پدرش، او از یحیی بن عباد بن عبدالله بن زبیر، و او از پدرش عباد نقل کرده است که شنیدم عایشه می گفت: «رسول خدا صلی الله علیه و آله در آغوش من جان داد و در خانۀ من از دنیا رفت. سر او را بر روی بالش گذاشتم و به همراه دیگر زنان، به سر و صورت زدم».(2).

محمد سلیم اسد می گوید: «این سند صحیح است».(3) ابویعلی این روایت را از جعفر بن مهران، از عبد الاعلی، از محمد بن اسحاق، از یحیی بن عباد، و او از پدرش نقل

ص:26


1- همان.
2- مسند احمد، ج 6، ص 274؛ تاریخ الامم و الملوک، چاپ مؤسسه اعلمی، ج 2، ص 441؛ مواهب الجلیل رعینی، ج 3، ص 47؛ مسند ابی یعلی، ج 8، ص 63؛ الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 322 و 323؛ السیرة النبویه ابن هشام، ج 4، ص 1069؛ البدایة و النهایة، ج 5، ص 261؛ السیرة النبویه، ابن کثیر، ج 4، ص 477 و ر.ک: سبل الهدی و الرشاد، ج 12، ص 266.
3- مسند ابویعلی، ج 7، حاشیه ص 63.

کرده است. محمد اسد سلیم می گوید: «به خاطر جعفر، سند این روایت حسن است».(1).

همانند این روایت، از سعید بن مسیب نیز روایت شده است.(2).

2. برخی روایات، دلالت می کند که اگر انسان به خاطر مصیبتی که بر او وارد شده است، خود را بزند، حرام نیست. احمد از روح، او از محمد بن ابی حفصه، او از ابن شهاب، او از محمد بن عبدالرحمان، و او از ابوهریره روایت کرده است که یک عرب صحرانشین، به صورت خود می کوبید و موی خود را می کند و می گفت: «خود را به هلاکت انداختم». رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «چه شده است؟». گفت: «در روزۀ ماه رمضان، با عیال خود همبستر شدم». حضرت فرمود: «آیا می توانی یک بنده آزاد کنی؟».(3).

ملاحظه می شود که پیامبر صلی الله علیه و آله به آن مرد عرب، اعتراض نکرد و از کاری که با خود می کرد، نهی نفرمود و به او نگفت که این کار حرام است. شاید گفته شود که آن مرد، به خاطر امری اخروی به سر و صورت خود می کوبید، نه امری دنیوی. باید گفت که در عزاداری امام حسین صلوات الله علیه نیز به خاطر امری دنیوی، بر سر و صورت نمی زنند؛ بلکه این کار را برای به دست آوردن پاداش الهی و رد ظلم ظالمان نسبت به حق و اهل حقیقت می کنند.

3. ابن عباس در مورد ماجرای طلاق زنان پیامبر صلی الله علیه و آله، از عمر نقل می کند: «پیش حفصه رفتم. او ایستاده بود و به صورت خود سیلی می زد. دیگر زنان پیامبر صلی الله علیه و آله نیز ایستاده بودند و بر صورت خود سیلی می زدند».(4).

ص:27


1- همان.
2- مسند احمد، ج 2، ص 516؛ نصب الرایة، زیلعی، چاپ دارا لحدیث قاهره، ج 3، ص 15 به نقل از معطا و او از دارقطنی و کتب سته.
3- مسند احمد، ج 2، ص 516؛ سنن الکبری، بیهقی، ج 4، ص 222.
4- کنز العمال، چاپ مؤسسه الرساله، ج 2، ص 534 به نقل از ابن مردویه.

4. احمد، از عاصم، از هجری روایت کرده است:

در تشییع جنازۀ دختر عبدالله بن ابی اوفی شرکت کردم. او بر قاطری سیاه رنگ سوار بود. زنان به جلودار گفتند که او را جلوتر از جنازه حرکت دهد. او چنین کرد. ناگهان عبدالله فریاد زد: «پس جنازه کجاست؟». جلودار گفت: «از پشت سر می آید». عبدالله گفت: «مگر نگفتم مرا جلوتر از جنازه نبر؟».

او متوجه شد که همسرش به سر و صورت خود می کوبد. سپس زنی مرثیه خواند. عبدالله گفت: «ساکت شو! مگر نگفتم این کار را نکنید؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله از مرثیه خوانی نهی کرد تا مبادا شما زنان، زیاد گریه کنید».

بعد از این که جنازه بر روی زمین گذاشته شد، او چهار تکبیر بر جنازه گفت و اندکی ایستاد. عده ای به خاطر سکوت او، مشغول گفتن تسبیح شدند. عبدالله گفت: «آیا گمان کردید که تکبیر پنجم را هم خواهم گفت؟». گفتند: «آری»...(1).

جدای از این که حدیث _ به همراه دیگر نصوص _ دلالت می کند که تعداد تکبیرهای نماز میت، پنج تکبیر است، سیاق حدیث مؤید آن نیست که عبدالله بن ابی الاوفی، زنان را از کوبیدن به سر و صورت، نهی کرده باشد؛ بلکه صحیح آن است که او آنان را از نوحه سرایی باطل نهی کرد. در آن زمان، مرثیه خوانی و نوحه سرایی با سخنان باطل و نسبت دادن امور دروغین به میت، بسیار شایع بود و پیامبر صلی الله علیه و آله از این کارها نهی می فرمود؛ اما مردم در این باره، از فرمان ایشان سرپیچی می کردند.

آنچه که ابن ابی الاوفی از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل می کند، در خصوص نهی از مرثیه خوانی است؛ مگر این بگوییم ابن ابی الاوفی ترسید که اجازه بدهد برای مرده گریه کنند. چون بعد از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله گریه بر مردگان ممنوع شده بود!(2).

ص:28


1- مسند احمد، ج 4، ص 383. و ر.ک: مجمع الزوائد، ج 3، ص 31.
2- ر.ک: الصحیح من سیرة النبی الاعظم صلی الله علیه و آله، غزوه احد، در مطلب مربوط به گریۀ پیامبر صلی الله علیه و آله بر عمویش حمزه.

ششم: کسی که مجلس عزا برپا نمی کند یا در عزاداری شرکت نمی نماید، دشمن اهل بیت علیهم السلام به شمار نمی آید؛ چون از نظر شیعیان، عزاداری در روز عاشورا واجب نیست؛ بلکه ابراز محبت و دوستی نسبت به اهل بیت و زنده نگه داشتن یاد آن ها و اعلام بیزاری از ناراستی و نادرستی است.

هر کس اختیار دارد روش زنده نگه داشتن یاد اهل بیت صلوات الله علیهم را خودش انتخاب کند؛ یکی با برپایی مجلس عزا، یکی با گفتن سوگ نامه، یکی با سخنرانی، و دیگری با حضور و مشارکت در این مجالس، یاد آن ها را زنده نگه می دارد.

هفتم: اگر مراسم عزاداری در روز عاشورا بدعت باشد، پس جشن های ملی و سالروز استقلال و جشن میلاد پیامبر صلی الله علیه و آله نیز بدعت است. همچنین هر گونه فعالیت در هر مناسبتی و با استفاده از هر گونه وسیله ای که نشان از شادی و اندوه باشد، بدعت و حرام است؛ چرا که رسول خدا صلی الله علیه و آله چنین کارهایی انجام نداد. در این صورت، سوار شدن به هواپیما و خودرو و موتور سیکلت، و استفاده از تلفن و یخچال و کولر و دیگر وسائل امروزی نیز بدعت می باشد.

هشتم: رسول خدا صلی الله علیه و آله، سال وفات ابوطالب و خدیجه علیهما السلام را سال اندوه نامید.(1)ابن ابی الحدید معتزلی در بارۀ سال بعثت پیامبر صلی الله علیه و آله می نویسد: «رسول خدا صلی الله علیه و آله آن سال را مبارک می دانست و به آن، سال خیر می گفت و سال تولد علی علیه السلام را هم مبارک می دانست و آن را سال برکت نامید».(2)

ص:29


1- تاریخ الخمیس، ج 1، ص 301؛ سیرة مغلطای، ص 26؛ المواهب اللدنیة، ج 1، ص 56؛ عمدة القاری، ج 8، ص 180؛ امتاع الاسماع، ج 1، ص 45؛ السیرة الحلبیه، چاپ دار المعرفة، ج 3، ص 498؛ مناقب آل ابی طالب، ج 1، ص 150؛ بحار الانوار، ج 19، ص 25 و ج 22، ص 530 و ج 35، ص 82؛ شجرة طوبی، ج 2، ص 236؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 1، ص 106؛ الامتاع مقریزی، ص 27؛ تاریخ ابن کثیر، ج 3، ص 134؛ السیرة الحلبیه، ج 1، ص 373؛ السیرة، زینی دحلان، حاشیه السیرة الحلیبه، ج 1، ص 291؛ اسنی المطالب، ص 11. ر.ک: الغدیر امینی، ج 7، ص 372.
2- . شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 4، ص 115.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 151 (198): قمه و سینه زدن صاحبان عمامه

اشاره

چرا فقط شما مردم ساده لوح، قمه و سینه و زنجیر می زنید و ناله می کنید و صاحبان عمامه چنین کارهایی را انجام نمی دهند؟ اگر بگویی: «این سخن درست نیست و آن ها نیز سینه و قمه می زنند»، باید این ادعا را ثابت کنی. و اگر بگویی: «این سخن صحیح است»، تو را با هزاران علامت سؤال در مورد ولایت و محبت عمامه داران نسبت به حسین، رها می کنم!

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: این روش بحث، روشی علمی نیست؛ چون فقط احساسات و عواطف مردم را برمی انگیزاند و هیچ دلیل علمی و قانع کننده ای ارائه نمی دهد. در یک بحث علمی، باید از طریق دلایل مربوط به موضوع بحث، مطالب درست و نادرست مشخص شود و از پای بندی و عدم پای بندی شخص نسبت به موضوع، چشم پوشی گردد.

اگر ما هم بخواهیم با این روش پیش برویم و اهانت کنیم و به دنبال فتنه انگیزی و تحریک عواطف باشیم و برای مشخص کردن درستی یا نادرستی یک موضوع، از چنین کارهایی سود بجوییم، می توانیم نقاط ضعف فراوانی در طرف مقابل بیابیم و به این بهانه او را بکوبیم. اما با این روش، دیگر هیچ دین و مذهبی سالم نمی ماند؛ چون اشتباه و مخالفت و عدم التزام عملی، در همۀ ادیان و مذاهب وجود دارد و به وفور دیده می شود.

ص:30

دوم: پیش تر گفته شد که سینه زدن و گریه کردن در مراسم عاشورا، واجب شرعی و عینی بر همگان نیست؛ بلکه هر کس به تناسب حال و ظرفیت و امکانات و توانایی مالی و جسمی خود می تواند به زنده نگه داشتن یاد و نام اهل بیت علیهم السلام اقدام نماید؛ مثلاً شاعر با شعرش، عالم با علمش، توانگر با مالش، نویسنده با قلمش، نگارگر با تصویرپردازی اش، و دیگران با حضور در مجالس عزاداری و اظهار حزن و اندوه، می توانند یاد و خاطرۀ عاشورا را زنده نگه دارند. آنچه که اهمیت دارد، ابراز غم و اندوه، و انزجار از ظلم و ستم و انحراف، و بزرگداشت اهل فضیلت و کرامت و شهادت، و درس گرفتن از رفتار و کردار آن ها است.

سوم: حتی اگر هیچ یک از شیعیان، اقدام به برپایی مراسم عاشورا نکنند، حقانیت عزاداری و سوگواری عاشورا زیر سؤال نمی رود و از دائرۀ حقیقت خارج نمی گردد و در دایرۀ بطلان قرار نمی گیرد. حق، همیشه حق است؛ هر چند مردم از آن روی گردان شوند؛ و باطل، همیشه باطل است؛ هر چند همۀ مردم در آن غوطه ور گردند.

محبت و ولایت امام حسین صلوات الله علیه بر هر مسلمانی واجب است. اگر حرف شما راست باشد و برخی از روحانیون شیعه، از محبت و ولایت آن حضرت دست کشیده باشند، این مسأله موجب نمی شود که ولایت و محبت امام حسین صلوات الله علیه، از گردن شما یا هر مسلمان دیگری برداشته شود و از آن چشم پوشی گردد.

چهارم: از نظر علمای اهل سنت، خواندن مدح پیامبر صلی الله علیه و آله و تواشیح مذهبی در مراسم میلاد رسول خدا صلی الله علیه و آله ممنوع نیست؛ ولی معمولاً علمای شما در این مجالس شرکت نمی کنند. حال آیا می توان آن ها را متهم کرد که نسبت به رسول خدا صلی الله علیه و آله محبت و ولایت ندارند؟

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله

ص:31

پرسش شمارۀ 152 (48): پیامبرk و علیA بر سر و صورت خود نزدند

اشاره

چرا پیامبر صلی الله علیه و آله به هنگام وفات فرزندش ابراهیم، به سر و صورت خود نزد؟ و چرا علی علیه السلام به هنگام وفات فاطمه علیها السلام، به سر و صورت خود نکوبید؟

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: ابراهیم با شمشیر تکه تکه نشد و با سر نیزه مورد هجوم قرار نگرفت و استخوان هایش زیر سم اسبان لگدمال نشد و سرش از بدن جدا نگردید و آن را در شهر ها نگرداندند و اهل بیتش را به اسارت نبردند و آنچه که هتک حرمت به اسلام و پیامبر و خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله بود، در حق وی روا نداشتند.

دوم: به سر و صورت زدن، از واجبات الهی نیست؛ بلکه امری اختیاری است که هر کس به تناسب حال و شأن خود، آن را انتخاب می کند و انجام می دهد. یک فرد عادی، برای امام و پیامبرش می گرید و به سر و صورت می زند و به نحوی مناسب عزاداری می کند؛ ولی ضرورتی ندارد که پیامبر صلی الله علیه و آله نیز برای انسان های دیگر، به سر و صورت بکوبد. او بنا بر مقام و موقعیتی که به عنوان یک پیامبر دارد، باید شأن و مصلحت را رعایت نماید.

امام علی صلوات الله علیه در بارۀ رفتار سربازان معاویه که برخی شهرها را غارت کرده بودند، فرمود: «به من خبر رسید که یکی از آن لشکریان، به زنی مسلمان حمله کرده و خلخال و دست بند و گلوبند و گوشوارۀ زنی دیگر را که هم پیمان ما است، به یغما برده و زنان، دفاعی جز ناله و التماس نداشته اند. آن لشکریان، بدون آن که خراشی بردارند و

ص:32

خونی از آن ها ریخته شود، با دست پر برگشته اند. اگر مسلمانی از اندوه این واقعه بمیرد، نباید او را سرزنش کرد؛ بلکه در نظر من، او سزاوار چنین مرگی است».(1).

وقتی به خاطر یک زن غیر مسلمان _ که هم پیمان مسلمانان است و در پناه دولت اسلامی قرار دارد و خلخال و گردن بندش به یغما رفته است _ سزاوار است که مسلمانان از غصه دق کنند و بمیرند، پس نسبت به آنچه که در کربلا، بر امام حسین صلوات الله علیه و دختران پیامبر صلی الله علیه و آله گذشت، چه نظری دارید؟ آیا به خاطر آن جنایات بی حد و حصر، به سر و سینه زدن و قمه و رنجیر زدن، کار زیادی است؟

سوم: شیعیان، به سر و سینه زدن را واجب نمی دانند؛ اما اگر کسی بخواهد چنین کاری انجام دهد، مانع از کار او نمی شوند. چیزی که مطلوب آن ها است، آشکار کردن اندوه و بازسازی آن فاجعه و اعتراض به آن روش تجاوزگرانه است که دین و دین داران را تا آن حد به هراس انداخت و در خطر قرار داد. بذل و بخشش هر چیز ارزشمند در برابر آن، مورد رضایت خداوند است و هر انسان آگاه که نسبت به اسلام و مسلمانان غیرتی داشته باشد، چنین کاری را لازم می شمارد و به فراخور حال و توانی که دارد، نحوۀ اظهار خشمش را انتخاب می کند.

چهارم: هیچ کس نمی تواند به ضرس قاطع بگوید که فلان شخص، این کار را انجام نداده است؛ مگر این که پیامبر باشد و در آن باره بر او وحی نازل شده باشد؛ یا خود آن شخص به او بگوید که چنین کاری را انجام نداده است؛ یا از همۀ جزئیات زندگی آن شخص خبر داشته باشد و لحظه ای از زندگی اش بر او پنهان نمانده باشد. پس نمی توان به سر و صورت زدن پیامبر صلی الله علیه و آله را به طور قطع نفی کرد. نهایت چیزی که

ص:33


1- نهج البلاغه، شرح عبده، ج 1، ص 64 و 65، خطبه شماره 26؛ الاخبار الطوال، ص 211 و 212؛ الغارات، ج 2، ص 475 و 476؛ المبرد فی الکامل، ج 1، ص 20؛ العقد الفرید، ج 4، ص 70؛ معانی الاخبار، ص 310؛ انساب الاشراف، چاپ مؤسسه اعلمی، ج 2، ص 442.

می توان گفت، این که است که بگوییم: در این مورد، به من خبری نرسیده و من این کار را از او ندیده ام.

وقتی می بینیم که عایشه و زنان صحابه، به هنگام وفات پیامبر صلی الله علیه و آله به سر و سینه می زنند و گریه می کنند و خودشان به این کار اعتراف دارند، این احتمال تقویت می شود که جواز چنین کارهایی، در ذهن مردم آن روزگار، مرتکز و جا افتاده بود.

شعری که دعبل خزاعی در سوگ امام حسین صلوات الله علیه سرود و در محضر امام رضا صلوات الله علیه خواند، حاکی از همین ارتکاز ذهنی است. او می گوید: «ای فاطمه! اگر حسین را می دیدی که در کنار شط فرات، بر زمین افتاده و با لب تشنه جان داده، بر صورت خود سیلی می زدی و اشک از دیدگانت جاری می شد». وقتی امام رضا صلوات الله علیه این اشعار را شنید، به دعبل اعتراض نکرد و به او نگفت که سیلی زدن به صورت حرام است و حضرت زهرا صلوات الله علیها چنین کاری نمی کند.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 153 (53): دلیل استحباب گریه بر امام حسین(علیه السلام)

اشاره

شیعه می گوید: «گریه برای حسین، مستحب است». آیا این سخن، برآمده از دلیل شرعی است، یا چیزی بدون دلیل گفته اند؟ اگر بر اساس دلیل است، آن دلیل چیست؟ چرا هیچ یک از امامان اهل بیت _ که شما خود را پیرو آن ها می پندارید _ برای حسین گریه نکردند؟

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

ص:34

علامه امینی در کتاب سیرتنا و سنتنا، روایات بسیاری از ده ها منبع مختلف _ که بسیاری از آن منابع، از علما و محدثان اهل سنت است _ برمی شمارد که پیامبر عظیم الشأن اسلام صلی الله علیه و آله در مناسبت های مختلف، حوادث پیش روی امام حسین علیه السلام در کربلا را یادآور می شد و هر بار برای مصیبت او گریه می کرد. در این منابع آمده است که جبرئیل، تربت امام حسین صلوات الله علیه را برای رسول خدا صلی الله علیه و آله آورد. وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله آن تربت را بویید، نتوانست جلوی گریۀ خود را بگیرد و اشک از دیدگانش جاری شد. امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب صلوات الله علیه می فرماید:

روزی خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله شرفیاب شدم. دیدم اشک از دیدگانش جاری است. عرض کردم: «ای پیامبر خدا! آیا کسی شما را ناراحت کرده است؟

چرا گریه می کنید؟». حضرت فرمود: «پیش از تو، جبرئیل نزد من آمد و به من خبر داد که حسین در کنار نهر فرات، کشته خواهد شد». سپس فرمود: «آیا می خواهی تربتش را به تو بدهم تا آن را بو کنی؟». عرض کردم: «آری». پیامبر صلی الله علیه و آله دستش را دراز کرد و مشتی از آن خاک به من داد. من نتوانستم جلوی گریه ام را بگیرم و اشکم جاری شد.(1).

پیامبر صلی الله علیه و آله برای حمزه گریه کرد و فرمود: «حمزه کسی را ندارد که برایش گریه و شیون کند».(2) برای جعفر گریست و فرمود: «برای کسی مانند جعفر، باید زنان

ص:35


1- مسند احمد، ج 1، ص 85 و ج 4، ص 242؛ حاشیۀ احقاق الحق، ج 11، ص 112، ص 374 به نقل از مسند احمد؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج 3، ص 9؛ سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 193؛ کنز العمال، ج 13، ص 122؛ منتخب کنز العمال، حاشیه مسند، ج 5، ص 112؛ المعجم الکبیر، طبرانی، ص 144 و ج 3، ص 108؛ مقتل خوارزمی، ج 1، ص 170 و 162؛ ذخائر العقبی، ص 147 و 148؛ الصواعق المحرقة، ص 119؛ تهذیب التهذیب، ج 2، ص 346؛ التذکرة ابن جوزی، ص 260؛ وسیلة المآل، ص 182؛ مفتاح النجاة، ص 134؛ ینابیع المودة، ص 319؛ دلائل النبوة، ابو نعیم، ص 485؛ طرح التسریب، ج 1، ص 41؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 189؛ خلاصة تذهیب تهذیب الکمال، ص 71؛ کفایة الطالب، کنجی شافعی، ص 279؛ مختصر تاریخ مدینة دمشق، ج 7، ص 134.
2- . السیرة الحلبیه، ج 2، ص 254؛ تاریخ الخمیس، ج 1، ص 444 به نقل از المنتقی؛ و ر.ک: الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 167؛ تاریخ الامم و الملوک، ج 2، ص 210؛ البدایة و النهایة، ج 4، ص 48؛ مسند احمد، ج 2، ص 40 و 84 و 92؛ الاستیعاب، ترجمة حمزة؛ مسند ابی یعلی، ج 6، ص 272 و 293 و 294؛ مجمع الزوائد، ج 6، ص 120؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 3، قسم 1، ص 10؛ سنن ابن ماجه، ج 3، ص 95؛ کتاب السیرة، باب الجنائز، حدیث شماره 1591؛ مستدرک حاکم، ج 3، ص 195؛ السیرة النبویه، ابن هشام، ج 2، ص 95 و 99.

مویه گر گریه کنند».(1).

برای فرزندش ابراهیم گریه کرد و فرمود: «چشم ها اشک می ریزد و دل ها اندوهگین است و جز آنچه که پروردگار را خشنود سازد، چیزی نمی گوییم».

همچنین برای عثمان بن مظعون و سعد بن معاذ و زید بن حارثه گریست. صحابه هم گریه کردند. جابر برای پدرش گریه کرد؛ بشیر بن عفراء برای پدرش گریست؛ و موارد دیگر که در تاریخ و روایات، بسیار است.(2) همۀ این موارد، ضمن آن که بر عدم ممنوعیت گریه دلالت دارد، بر مطلوبیت و استحباب گریه و تمایل رسول خدا صلی الله علیه و آله بر انجام چنین عملی از سوی صحابه دلالت می کند.

در مقابل می بینیم که عمر بن خطاب، از گریه برای مردگان جلوگیری می کرد و کتک می زد و هر کاری که دلش می خواست، انجام می داد تا جلوی گریه کردن را بگیرد؛ در حالی که پیامبر صلی الله علیه و آله از کتک زدن گریه کنندگان، نهی کرده بود.

عمر دست به نقل حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله زد که تنها روایتگر آن، خود او بود و در نقلش آمده بود: «مرده به واسطۀ گریۀ اهلش برای او، عذاب می شود».(3)وقتی

ص:36


1- قاموس الرجال، ج 2، ص 603؛ شرح اصول کافی، مازندرانی، ج 7، ص 190؛ الذخائر العقبی، ص 218؛ بحار الانوار، ج 22، ص 276 و ج 23، ص 556؛ النص و الاجتهاد، ص 296؛ اسد الغابة، ج 1، ص 289؛ انساب الاشراف، ص 43؛ تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 65 و 66؛ المصنف، صنعانی، ج 3، ص 550؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 15، ص 71؛ الجامع الصغیر، ج 2، ص 159؛ کنز العمال، ج 11، ص 660؛ فیض القدیر، ج 4، ص 427؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 8، ص 282؛ تهذیب الکمال، ج 5، ص 61؛ ینابیع المودة، ج 2، ص 96.
2- ر.ک: النص و الاجتهاد، ص 230 تا 234؛ الغدیر امینی، ج 6، ص 159 و 167؛ دلائل الصدق، ج 3، قسم 1، ص 134 و 136 به نقل از ده ها منبع مورد اعتماد.؛ الاستیعاب، حاشیه الاصابة، ترجمة جعفر، ج 1، ص 211؛ منحة المعبود، ج 1، ص 159؛ کشف الاستار، ج 1، ص 381 و 383 و 382؛ الاصابة، ج 2، ص 464؛ المجروحون، ج 2، ص 92؛ السیرة الحلبیه، ج 2ص89 و ص 251؛ وفاء الوفاء، ج 3، ص 894 و 895 و ص 932 و 933؛ حیاة الصحابة، ج 1، ص 571؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 3، ص 396 و ج 2، ص 313.
3- ر.ک: منحة المعبود، ج 1، ص 158؛ ذکر اخبار اصبهان، ج 1، ص 61 به نقل از ابی موسی؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 3، ص 209 و 346 و 362؛ تأویل مختلف الحدیث، ص 245.

عایشه خبردار شد که عمر چنین سخنی را به پیامبر صلی الله علیه و آله نسبت داده است، گفت: «به خدا سوگند که هرگز رسول خدا صلی الله علیه و آله نگفت که مرده به خاطر گریۀ دیگران عذاب می شود».(1).

و در روایت دیگر آمده است که عایشه گفت: «به خدا سوگند که رسول خدا صلی الله علیه و آله نفرمود که خداوند به خاطر گریۀ دیگران، مؤمن را عذاب می کند».(2)

البته عایشه برای توجیه سخن عمر گفت: «او دروغ نمی گوید؛ ولی فراموش کرده و دچار اشتباه شده است».(3).

همچنین گفت: «شما وقتی حدیثی نقل می کنید، دروغ نمی گویید و دروغ نمی بندید. ممکن است گوش تان خطا کرده باشد».(4)

با همۀ این احوال، خود عمر دستور داد که برای خالد بن ولید گریه کنند؛(5)

عایشه برای ابراهیم گریه کرد؛(6) ابوهریره برای عثمان گریست؛ حجاج برای پسرش گریه کرد(7)

ص:37


1- صحیح بخاری، چاپ دار الفکر، ج 3، ص 43 و چاپ دیگر، ج 3، ص 232 و 233؛ مسند احمد، ج 1، ص 41 و 42؛ مستدرک حاکم، ج 1، ص 381؛ عمدة القاری، ج 8، ص 77 و 78؛ مسند ابن راهویه، ج 3، ص 663؛ الجامع لاحکام القرآن، ج 17، ص 116؛ علل دارقطنی، ج 2، ص 80.
2- صحیح مسلم، چاپ دار الفکر، ج 3، ص 43 و چاپ دیگر ج 3، ص 233؛ مسند ابی داود، ص 210؛ المصنف، صنعانی، ج 3، ص 555؛ تلخیص الحبیر، ج 5، ص 272. و ر.ک: کشف الخفاء، ج 1، ص 258.
3- صحیح مسلم، چاپ دار الفکر، ج 3، ص 45 و چاپ دیگر، ج 3، ص 234؛ مسند احمد، ج 6، ص 107؛ سنن ترمذی، ج 2، ص 236؛ سنن نسائی، ج 4، ص 17؛ السنن الکبری، بیهقی، ج 4، ص 72؛ فتح الباری، ج 3، ص 122 و ج 3، ص 128؛ عمدة القاری، ج 8، ص 78 و 82؛ صحیح ابن حبان، ج 7، ص 394؛ معرفة علوم الحدیث، ص 88؛ اثبات عذاب القبر، بیهقی، ص 73؛ معرفة السنن و الآثار، ج 3، ص 200؛ الاستذکار، ج 3، ص 70؛ التمهید، ابن عبد البر، ج 17، ص 273؛ کشف الخفاء، ج 1، ص 258.
4- . صحیح مسلم، چاپ دار الفکر، ج 3، ص 43 و چاپ دیگر، ج 3، ص 233؛ تلخیص الحبیر، ج 5، ص 272؛ مسند احمد، ج 1، ص 42؛ سنن نسائی، ج 4، ص 19؛ السنن الکبری، بیهقی، ج 4، ص 73؛ عمدة القاری، ج 8، ص 78؛ مسند ابن راهویه، ج 3، ص 663؛ السنن الکبری، نسائی، ج 1، ص 610؛ التمهید، ابن عبد البر، ج 17، ص 275؛ کشف الخفاء، ج 1، ص 258؛ علل دارقطنی، ج 2، ص 79؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 31، ص 110.
5- . التراتیب الاداریة، ج 2، ص 375؛ الاصابة، ج 1، ص 415؛ صفة الصفوة، ج 1، ص 655؛ اسد الغابة، ج 2، ص 96؛ حیاة الصحابة، ج 1، ص 465 به نقل از الاصابة؛ المصنف، ج 3، ص 559 و در حاشیۀ آن به نقل از بخاری و ابن سعد و ابن ابی شیبه؛ تاریخ الخمیس، ج 2، ص 247؛ فتح الباری، ج 7، ص 79؛ الفائق، ج 4، ص 19؛ ربیع الابرار، ج 3، ص 330. و ر.ک: تاریخ الخلفاء، ص 88؛ لسان العرب، ج 8، ص 363.
6- منحة المعبود، ج 1، ص 159.
7- . ر.ک: الطبقات الکبری، ابن سعد، چاپ دار صادر، ج 3، ص 81؛ ربیع الابرار، ج 2، ص 586.

و صهیب برای عمر گریه سر داد.(1) اهل سنت، کار این افراد را حجت می دانند. خود عمر برای نعمان بن مقرن و دیگران گریست؛(2).

و پیامبر صلی الله علیه و آله او را از دست درازی به سوی کسانی که برای مرده های شان می گریند، منع فرمود.(3).

در مورد گریه کردن امامان صلوات الله علیه برای امام حسین صلوات الله علیه، روایات فراوانی نقل شده است. گریه های امام سجاد صلوات الله علیه برای پدرش معروف است و دوست و دشمن خبر دارد و نیاز به گفتن دوباره نیست. ابن قولویه، از ابوالعباس قرشی، از محمد بن حسین بن ابی الخطاب، از محمد بن اسماعیل، از صالح بن عقبه، از ابوهارون مکفوف روایت کرده است:

امام صادق صلوات الله علیه فرمود: «ای ابوهارون! برایم شعری در بارۀ امام حسین صلوات الله علیه بخوان». شعری خواندم. امام گریه کرد و فرمود: «آن طور که برای خودتان می خوانید _ یعنی با سوز _ بخوان». این شعر را برای حضرت خواندم: «بر قبر حسین گذر کن و بگو تو چقدر پاک گشته ای...». حضرت گریست و فرمود: «باز بخوان». قصیده ای دیگر خواندم و او گریست. از پشت پرده نیز صدای گریه می آمد. وقتی اشعار به پایان رسید، امام فرمود: «ای ابوهارون! هر کس برای امام حسین علیه السلام شعری بخواند و گریه کند و ده نفر را بگریاند،

ص:38


1- الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 3، ص 362؛ منحة المعبود، ج 1، ص 159.
2- الغدیر امینی، ج 1، ص 164 و 54 و 155 به نقل از استیعاب، ترجمة نعمان بن مقرن؛ الریاض النضرة، مجلد دوم، ج 2، ص 328 و 329 در مورد گریۀ عمر برای فرزند بادیه نشین که از گریه، محاسنش خیس می شود.
3- ر.ک: الغدیر به نقل از منابع زیر: مسند احمد، ج 1، ص 237 و 235 و ج 2، ص 333 و 408؛ مستدرک حاکم، ج 3، ص 190 و 381؛ مجمع الزوائد، ج 3، ص 17؛ الاستیعاب، ترجمة عثمان بن مظعون؛ مسند طیالسی، ص 351. و ر.ک: السنن الکبری، بیهقی، ج 4، ص 70؛ عمدة القاری، ج 4، ص 87 به نقل از نسائی و ابن ماجه؛ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 481؛ کنز العمال، ج 1، ص 117؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 157؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 3، ص 399 و 429؛ منحة المعبود، ج 1، ص 159.

بهشت بر او واجب می شود. هر کس برای امام حسین علیه السلام شعری بخواند و بگرید و پنج نفر را بگریاند، بهشت بر او واجب می شود. هر کس برای امام حسین علیه السلام شعری بخواند و گریه کند و یک نفر را بگریاند، بهشت بر او واجب می شود. اگر امام حسین صلوات الله علیه در نزد کسی یاد شود و او به اندازۀ بال مگسی، اشک از چشمانش جاری شود، در نزد خدا پاداشی دارد و خداوند به پاداشی جز بهشت برای او راضی نمی شود».(1).

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 154 (54): گریه نکردن شیعیان برای امام علی(علیه السلام)

اشاره

شیعیان معتقدند که علی بن ابی طالب، از فرزندش حسین برتر است. اگر چنین است، پس چرا همان طور که برای حسین گریه می کنید، برای علی گریه نمی کنید؟ چرا برای پیامبر صلی الله علیه و سلم گریه نمی کنید؟ مگر پیامبر صلی الله علیه و سلم برتر از آنان نیست؟ مصیبت کدام یک برای اسلام و مسلمین شدیدتر است؟ وفات پیامبر یا کشته شدن حسین؟ اگر بگویی: «وفات پیامبر صلی الله علیه و سلم شدیدتر است»، پس چرا در وفاتش به سر و صورت خود نمی زنید؟ و اگر بگویی: «کشته شدن حسین شدیدتر است»، ثابت می شود که پیامبر صلی الله علیه و سلم ارزشی برای شما ندارد و حسین را برتر از او می دانید.

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

ص:39


1- کامل الزیارات، ص 208.

یکم: این سخن که شیعیان در روز شهادت پیامبر اکرم و امام علی صلی الله علیهما و آلهما به سر و سینه نمی زنند، کاملاً نادرست است. خیل عزادارن و هیأت های سینه زنی و زنجیرزنی در خیابان های ایران و دیگر کشورهای شیعه نشین که در روز شهادت رسول اعظم صلی الله علیه و آله جریان دارد، شاهدی بر سخن ما است.

دوم: اگر چه پیامبر صلی الله علیه و آله با زهر به شهادت رسید، اما با فجایع دردناک و اتفاقات آزار دهنده و دردآور همراه نبود که قلب ها را جریحه دار کند و احساسات را برانگیزاند؛ بلکه آن حضرت در میان خانواده و دوستانش وفات یافت و به بهترین شکل تشییع و تجهیز گردید و با احترام و تکریم و تعظیم فراوان، به خاک سپرده شد.

اما حوادثی که برای امام حسین صلوات الله علیه و خاندان و یارانش پیش آمد، بی نهایت جان سوز و غم بار بود. امام حسین صلوات الله علیه در حالی از دنیا رفت که با شمشیر تکه تکه اش کردند و با تیرها و نیزه ها، بدنش را دریدند و با ضربات سنگ، استخوان هایش را خُرد نمودند و بدنش با سم اسبان لگدمال کردند و گرگ های انسان نما، یاران و فرزندانش را به بدترین شکل کشتند و زنان حرمش را به اسارت بردند و حرمت آن ها را شکستند و سر مبارک او و خاندان و یارانش را در برابر چشم کودکان و زنانش، در شهرها گرداندند.

همۀ این کارها، به خاطر دشمنی با پدرش بود؛ به خاطر کاری که امام علی صلوات الله علیه در جنگ بدر، با بزرگان شان کرد و در جنگ احد، بینی سرکشان ایشان را به خاک مالید. این دشمنی، برآمده از دشمنی با خدا و رسول خدا صلی الله علیه و آله بود؛ چون کاری که امام علی صلوات الله علیه با بزرگان و پیشینیان آن ها کرد، از جانب خودش نبود؛ بلکه به فرمان خدا و رسولش بود که پیشوایان کفر و گمراهی را در هم شکست.

نشانۀ این کینه و دشمنی، شعر یزید است که وقتی با چوبدستی به دندان های مبارک امام حسین صلوات الله علیه می زد، می گفت: «ای کاش بزرگان قوم من که در بدر کشته

ص:40

شدند، می دیدند که چگونه خزرجیان از ضربه های نیزه بی تاب گشته اند. و با دیدن این صحنه ها، از شادمانی می شکفتند و می گفتند: یزید! گوارایت باد و دستت شل مباد! آن گاه که شمشیرهای مان سینۀ خزرجیان را مالش داد و در میان شمشیرزادگان، کارزار جنگ بالا گرفت، دو برابر از بزرگان شان را کشتیم و آسیب جنگ بدر را جبران کردیم و حساب برابر شد. بنی هاشم، پادشاهی را بازیچۀ خود قرار داد؛ زیرا نه خبری آمده و نه وحیی نازل شده بود. من از فرزندان خندف نیستم اگر از فرزندان احمد، انتقام کارهایش را نگیرم».(1).

وقتی زنان و کودکان امام حسین صلوات الله علیه را نزد یزید بردند و سرها در بالای نیزه ها، بر تپه های جیرون مشرف شدند، کلاغی صدا کرد. یزید گفت: «وقتی کجاوه ها هویدا شد و سرها بر بلندی جیرون مشرف گردید، کلاغی آواز داد. به او گفتم: مویه کنی یا نکنی، من طلبم را از پیامبر گرفتم».(2).

سوم: کدام یک بر تو و اسلام و مسلمین سخت تر است؟ وفات پیامبر صلی الله علیه و آله یا کشته شدن پدر و مادر و برادر و فرزندت؟ اگر بگویی: «وفات پیامبر صلی الله علیه و آله سخت تر است»، پس چرا در وفات پیامبر صلی الله علیه و آله گریه نمی کنی، اما به خاطر

ص:41


1- ر.ک: البدایة و النهایة، چاپ دار احیاء التراث، ج 8، ص 187؛ مناقب آل ابی طالب، چاپ مطبعه حیدریه، ج 3، ص 261 و چاپ مطبعه مصطفوی، قم، ج 4، ص 114؛ الفتوح، ابن اعثم، مجلد سوم، ج 5، ص 129 و چاپ دار الاضواء، ج 5، ص 129؛ المنتظم، ج 5، ص 343؛ تذکرة الخواص، ص 261 و 262؛ آثار الجاحظ، ص 130؛ سؤال فی یزید، ص 14. و ر.ک: مقتل الحسین مقرم، ص 449 و 450؛ اللهوف، ص 75 و 76 و چاپ انوار الهدی، قم، ص 105؛ روضة الواعظین، ص 191؛ المسترشد، ص 510؛ الاحتجاج، طبرسی، ج 2، ص 34؛ الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 580؛ مدینة المعاجز، ج 4، ص 140؛ بحار الانوار، ج 45، ص 133 و 157 و 167 و 186 و العوالم الامام الحسین علیه السلام، بحرانی، ص 397 و 401 و 403 و 433؛ لواعج الاشجان، ص 226؛ الغدیر امینی، ج 3، ص 260؛ تفسیر قمی، ج 2، ص 86؛ تفسیر صافی، ج 3، ص 388؛ نور الثقلین، ج 3، ص 518؛ قاموس الرجال، تستری، ج 10، ص 115؛ تاریخ الامم و الملوک، ج 8، ص 187؛ بلاغات النساء، ابن طیفور، ص 21؛ ینابیع المودة، ج 3، ص 31 و 42 و 244؛ النصائح الکافیة، ص 263؛ حیاة الامام الحسین علیه السلام، قرشی، ج 2، ص 187؛ شرح احقاق الحق، الملحقات، ج 33، ص 680.
2- روح المعانی، علامه آلوسی، ج 26، ص 72؛ تذکرة الخواص، ص 261 و 262؛ منهاج السنة، ج 4، ص 549.

کشته شدن پدر و مادر و برادر و فرزندت گریه می کنی؟ اگر بگویی: «کشته شدن پدر و مادر و برادر و فرزندت برای تو سخت تر است»، معلوم می شود که پیامبر صلی الله علیه و آله هیچ ارزشی برای تو ندارد و پدر و مادر و برادر و فرزندت را برتر از پیامبر صلی الله علیه و آله می دانی.

چهارم: وقتی ابوبکر از دنیا رفت، دخترش عایشه و دیگر زنان برایش مجلس عزا برپا کردند و بر او گریستند. عمر بن خطاب به خانۀ عایشه یورش برد و به زن ها حمله کرد(1) و هیچ اهمیتی نداد که عایشه ناراحت است و او را از ورود به خانه منع می کند؛ بلکه از دستور عایشه سرپیچی کرد و وارد خانه شد و ام فروه _ دختر ابوبکر _ را به خاطر گریه بر پدرش، مورد ضرب و شتم قرار داد.(2).

این در حالی است که خود عمر، زنان را تشویق کرد که برای خالد بن ولید گریه کنند و به آن ها گفت: «زن ها چند قطره ای برای ابوسلیمان اشک بریزند».(3). آیا از نظر عمر،خالد برتر و با ارزش تر از ابوبکر بود؟ اگر بگویی: «آری»، ثابت می شود که عمر، هیچ

ص:42


1- .شاید عمر بن خطاب می ترسید که اگر زنان در مرگ ابوبکر گریه کنند، از حالت تعادل خارج شوند و مطالبی را بر زبان آورند که نباید فاش می شد. مترجم
2- ر.ک: النص و الاجتهاد، ص 230 تا 234؛ الغدیر امینی، ج 6، ص 159 تا 167؛ دلائل الصدق، ج 3، قسم 1، ص 134 و 136 به نقل از ده ها منبع مورد اعتماد؛ منحة المعبود، ج 1، ص 158 و ص 159؛ ذکر اخبار اصبهان، ج 1، ص 61 به نقل از ابوموسی؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 3، ص 209 و 346 و 362 و ج 3، ص 396 و ج 2، ص 313؛ تأویل مختلف الحدیث، ص 245؛ الاستیعاب، حاشیه الاصابة، ترجمة جعفر، ج 1، ص 211؛ کشف الاستار، ج 1، ص 381 و 383 و 382؛ الاصابة، ج 2، ص 464؛ المجروحون، ج 2، ص 92؛ السیرة الحلبیه، ج 2، ص 89 و ص 251؛ وفاء الوفاء، ج 3، ص 894 و 895 و 932 و 933؛ حیاة الصحابة، ج 1، ص 571.
3- . التراتیب الاداریة، ج 2، ص 375؛ الاصابة، ج 1، ص 415؛ صفة الصفوة، ج 1، ص 655؛ اسد الغابة، ج 2، ص 96؛ حیاة الصحابة، ج 1، ص 465 به نقل از الاصابة؛ المصنف، صنعانی، ج 3، ص 558 و 559 و در حاشیۀ آن به نقل از بخاری و ابن سعد و ابن ابی شیبه؛ تاریخ الخمیس، ج 2، ص 247؛ فتح الباری، ج 7، ص 79؛ الفائق، زمخشری، ج 4، ص 19؛ ربیع الابرار، ج 3، ص 330؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 16، ص 279؛ تخریج الاحادیث و الآثار، ج 4، ص 265. و ر.ک: تاریخ الخلفاء، ص 88؛ لسان العرب، ج 8، ص 363.

ارزشی برای ابوبکر قائل نبود و خالد را به ابوبکر ترجیح می داد. و اگر بگویی: «نه»، پس چرا عمر دوست داشت برای خالد گریه کنند؟

شما خودتان نقل کرده اید و ادعا نموده اید که مردم مدینه، از گریۀ حضرت زهرا صلوات الله علیها برای رسول خدا صلی الله علیه و آله به تنگ آمدند و از او خواستند که یا روز گریه کند یا شب.(1) اگر گریه کردن برای رسول خدا صلی الله علیه و آله جایز بود، پس چرا مردم مدینه به تنگ آمدند؟ آیا وفات پیامبر صلی الله علیه و آله برای اهل مدینه سخت نبود و ارزشی برای آن حضرت قائل نبودند؟ و اگر گریه کردن حرام بود، پس چرا به حضرت زهرا صلوات الله علیها اجازه دادند که در شب یا روز گریه کند؟ و اگر گریه کردن حلال بود، پس چرا او را از یک کار حلال نهی کردند و از او خواستند که این کار حلال را یا در شب انجام بدهد، یا در روز.

پنجم: پیامبر صلی الله علیه و آله برای عثمان بن مظعون و سعد بن معاذ و زید بن حارثه و حمزه بن عبدالمطلب و جعفر بن ابی طالب و فرزندش ابراهیم گریه کرد و هنگام وفات فرزندش فرمود: «چشم ها اشک بار و دل ها اندوهگین است و جز آنچه که پروردگارمان راضی باشد، بر زبان نمی آوریم».(2).

ص:43


1- . مناقب آل ابی طالب، چاپ مطبعه حیدریه، ج 3، ص 104؛ بحار الانوار، ج 43، ص 155 و 177 و ج 12، ص 264 و ج 46، ص 109 و ج 79، ص 87؛ بیت الاحزان، ص 165؛ امالی صدوق، ص 204؛ الخصال، ص 272 و 273؛ روضة الواعظین، ص 170 و 450؛ وسائل الشیعه، چاپ مؤسسه آل البیت، ج 3، ص 281 و چاپ دار الاسلامیه، ج 2، ص 922؛ مکارم الاخلاق، طبرسی، ص 315؛ تفسیر نور الثقلین، ج 2، ص 424؛ کشف الغمة، ج 2، ص 120؛ قصص الانبیاء، جزائری، ص 202.
2- مسند احمد، ج 3، ص 194 و صحیح مسلم (چاپ دار الفکر)، ج 7، ص 76 ؛ السنن الکبری، بیهقی، ج 4، ص 69 ؛ سنن ابی داود، ج 2، ص 64 ؛ عمدة القاری، ج 8، ص 75 ؛ المصنف، صنعانی، ج 3، ص 553 ؛ المصنف، ابن ابی شیبه، ج 3، ص 267 ؛ منتخب مسند، عبد بن حمید، ص 385 ؛ مسند ابی یعلی، ج 6، ص 43 ؛ صحیح ابن حبان، ج 7، ص 162 ؛ المعجم الکبیر، ج 24، ص 171 ؛ معرفة السنن و الآثار، ج 3، ص 198 ؛ الاستیعاب، چاپ دار الجیل، ج 1، ص 55 و 57 و 58 ؛ الاستذکار، ابن عبد البر، ج 3، ص 71.

جابر و بشیر بن عفرا، برای پدران شان گریه کردند؛(1).

عمر برای نعمان بن مقرن و دیگران گریه کرد و از زنان خواست که برای خالد بن ولید گریه کنند؛(2).

عایشه برای ابراهیم گریه کرد؛(3) ابوهریره برای عثمان گریست؛(4) و صهیب برای عمر گریه کرد.(5).

پس چرا عمر نگذاشت برای ابوبکر گریه کنند و دخترش ام فروه را کتک زد؟ چرا حضرت زهرا صلوات الله علیها از گریستن برای پدرش رسول خدا صلی الله علیه و آله منع شد؟ آیا همۀ کسانی که نام شان ذکر شد، برتر و گرامی تر و باعظمت تر از پیامبر صلی الله علیه و آله بودند؟ آیا شأن آن ها بالاتر از ابوبکر بود؟

ششم: رسول خدا صلی الله علیه و آله به هنگام وفات فرزندش ابراهیم فرمود: «چشم ها اشک بار و دل ها اندوهگین است و جز آنچه که پروردگارمان راضی باشد، بر زبان نمی آوریم. ای ابراهیم! به خدا سوگند که ما در فراق تو اندوهگین هستیم».(6)این نشان

ص:44


1- ر.ک: النص و الاجتهاد، ص 230 تا 234 ؛ الغدیر، امینی، ج 6 159 تا 167 ؛ دلائل الصدق، ج 3، قسم1، ص 134 تا 136 به نقل از ده ها منبع قابل اعتماد؛ الاستیعاب، حاشیه الاصابة، ترجمة جعفر، ج 1، ص 211 ؛ منحة المعبود، ج 1 159 ؛ کشف الاستار، ج 1، ص 381 و 383 و 382 ؛ الاصابة، ج 2، ص 464 ؛ المجروحون، ج 2، ص 92 ؛ السیرة الحلبیه، ج 2، ص 89 و 251 ؛ وفاء الوفاء، ج 3، ص 894 و 895 و 932 و 933 ؛ حیاة الصحابة، ج 1، ص 571 ؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 3، ص 396 و ج 2، ص 313.
2- الغدیر، امینی، ج 1، ص 164 و 54 و 155 به نقل از الاستیعاب ترجمة نعمان بن مقرن ؛ الریاض النضرة، مجلد دوم، ج 2، ص 328 و 329 در بارۀ گریه عمر برای فرزند بادیه نشین که از گریه، ریشش خیس شد.
3- منحة المعبود، ج 1، ص 159.
4- الطبقات الکبری، ابن سعد، چاپ دار صادر، ج 3، ص 81.
5- الطبقات الکبری، ابن سعد، چاپ دار صادر، ج 3، ص 81 ؛ منحة المعبود، ج 3، ص 362.
6- . سبل الهدی و الرشاد، ج 7، ص 30 و ج 11، ص 23 به نقل از مسلم و ابی داود و ابن سعد و احمد و عبد بن حمید و طبرانی. و ر.ک: ابن ماجه و ابن عساکر به نقل از اسماء بنت یزید و بکیر بن عبدالله. و ر.ک: الذکری، شهید اول، ج 2، ص 47 ؛ الحدائق الناضرة، ج 4، ص 163 ؛ کشف الغمة، اربلی، چاپ قدیم، ج 1، ص 158 ؛ الکافی کلینی، ج 3، ص 262 ؛ دعائم الاسلام، ج 1، ص 224 ؛ تحف العقول، ص 37 ؛ وسائل الشیعه، چاپ مؤسسه آل البیت، ج 3، ص 280 و چاپ دار الاسلامیه، ج 2، ص 921 ؛ مستدرک الوسائل، ج 2، ص 385 و 460 و 462 و 463 ؛ مکارم الاخلاق، ص 22 ؛ ذخائر العقبی، ص 153 ؛ السیرة الحلبیه، چاپ دار المعرفة، ج 3، ص 394 ؛ عوالی اللئالی، ج 1، ص 89 ؛ مسکن الفؤاد، شهید ثانی، ص 5 و 93 و 94 ؛ بحار الانوار، ج 16، ص 235 و ج 22، ص 157 و 264 و ج 24، ص 264 و ج 65، ص 54 و ج 74، ص 140 و ج 79، ص 91 و 101 ؛ جامع احادیث الشیعة، ج 3، ص 405 و 470 و 471 و 472 و 481 ؛ مسند احمد، ج 3، ص 194 ؛ صحیح بخاری، ج 2، ص 84 ؛ صحیح مسلم، ج 7، ص 76 ؛ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 506 ؛ سنن ابی داود، ج 2، ص 64 ؛ السنن الکبری، بیهقی، ج 4، ص 69 ؛ عمدة القاری، ج 8، ص 75 و 101 ؛ المصنف، صنعانی، ج 3، ص 553 ؛ المصنف، ابن ابی شیبه، ج 3، ص 267 ؛ منتخب مسند، عبد بن حمید، ص 385 ؛ الاعتبار، ابن ابی الدنیا، ص 41 ؛ کتاب الهواتف، ابن ابی الدنیا، ص 38 ؛ مسند ابی یعلی، ج 6، ص 43 ؛ صحیح ابن حبان، ج 7، ص 162 ؛ المعجم الاوسط، ج 8، ص 346 ؛ المعجم الکبیر، ج 24، ص 171 ؛ معرفة السنن و الآثار، ج 3، ص 198 ؛ الاستذکار، ج 3، ص 71 ؛ الاستیعاب، ج 1، ص 55 و 57 و 58 ؛ التمهید، ابن عبد البر، ج 17، ص 284 و ج 24، ص 443 ؛ تغلیق التعلیق، ج 2، ص 472. و ر.ک: کنز العمال، ج 15، ص 615 و 621 و 625 ؛ فیض القدیر، ج 2، ص 717 و ج 3، ص 291 و ج 6، ص 473 ؛ کشف الخفاء، ج 2، ص 156 ؛ تفسیر ابی حمزة ثمالی، ص 360 ؛ احکام القرآن، ابن عربی، ج 3، ص 74 و ج 4، ص 262 ؛ تفسیر قرطبی، ج 9، ص 249 ؛ فتح الباری، ج 3، ص 48 ؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 1، ص 137 و 138 و 140 و 142 و 143 ؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 3، ص 139 و 145 و ج 10، ص 107 ؛ اسد الغابة، ج 1، ص 39 ؛ وفیات الاعیان، ج 2، ص 302 ؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج 2، ص 699 ؛ البدایة و النهایة، ج 5، ص 331 و 332 و ج 6، ص 305 و ج 7، ص 86 ؛ امتاع الاسماع، ج 2، ص 223 و 338 و 339 ؛ السیرة النبویه، ابن کثیر، ج 4، ص 614 و 615.

می دهد که خواستۀ شرع و شریعت این است که در عزاداری، چیزی نگوییم که خدا را به خشم آورد. پس جایز است انسان به هر وسیله ای که نصی بر حرمت آن نیست، حزن و اندوه خود را ابراز نماید.

هفتم: مسلمانان در روز میلاد و سالروز هجرت پیامبر صلی الله علیه و آله و دیگر مناسبت های اسلامی جشن می گیرند و در عید فطر و قربان و سالروز استقلال کشورها، برای همدیگر پیام تبریک می فرستند و به مناسبت درگذشت دوستان و نزدیکان، به یکدیگر تسلیت می گویند. حتی پادشاهان و حاکمان کشورهای اسلامی نیز در این مناسبت ها، پیام تبریک و تسلیت ارسال می کنند. ما همواره خبر این تبریک ها و تسلیت ها و جشن ها را در اخبار و ماهواره می شنویم و در روزنامه ها و صفحات اینترنتی می خوانیم.

با توجه به این که در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله، هیچ یک از این کارها وجود نداشت، آیا شما این کارها را بدعت و حرام می دانید؟ آیا همۀ این افراد، اعم از

ص:45

پادشاهان و رؤسای جمهور و علما و اساتید و فقها و ملت های اسلامی را محکوم به بدعت و کفر و ارتداد می کنید؟ آیا همۀ این افراد را به خاطر چنین اعمالی، مستحق جهنم می دانیم؟

هشتم: ما به خود پیامبر صلی الله علیه و آله اقتدا می کنیم که پیش از شهادت امام حسین صلوات الله علیه بر او گریست و حتی مجلس سوگواری برای امام حسین صلوات الله علیه برپا نمود و مردم را از شهادت ایشان آگاه کرد و بر قاتلانش لعنت فرستاد. ما این موضوع را در همین کتاب و در پاسخ به سؤالی دیگر، روشن کرده ایم.

نهم: همۀ مسلمانان به نبوت پیامبر صلی الله علیه و آله اقرار دارند و گفتار و کردار او را حجت می دانند؛ اما در مورد امام حسین صلوات الله علیه، مسأله به گونه ای دیگر است. در طول تاریخ، همواره شاهد سیاستی فعّال و پویا هستیم که هر روز، برگی جدید رو می کند و تلاش دارد که از ارزش و اعتبار امام حسین صلوات الله علیه بکاهد و یاد و نام او را خاموش سازد و آرمان هایش را از بین ببرد و نشانه های جهاد و جانفشانی او را محو نماید و در مقابل، به تمجید و تقویت و پشتیبانی و تبرئه دشمنان آن حضرت بپردازد و جاهلیت را احیا نماید و باطل و باطل مداران را یاری بخشد.

بنا بر این، دفاع از امام حسین صلوات الله علیه و آرمان های او و محکوم کردن جنایاتی که نسبت به او روا داشتند، چیزی از مقام جد و پدرش نمی کاهد؛ بلکه کمک می کند تا تلاش آن ها برای تحقق اهداف و آرمان ها و احقاق حق و نابودی باطل، به ثمر نشیند.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 155 (197): مزد گرفتن برای مجالس عزاداری

اشاره

در محفل عاشورا _ این که می گویم «محفل»، به خاطر آن است که همانند محفل مطربان در جشنواره های تابستانی، آخوندها هم پول می گیرند و مجلس را گرم می کنند

ص:46

_ آیا پول هنگفتی که آخوندها و مداحان برای گریاندن یا آواز خواندن دریافت می کنند، تجارت با نام حسین نیست؟ اگر بگویی: «بله»، کار آن ها تمام است. و اگر بگویی: «نه»، باید بگویم که اگر حسین را دوست دارند، پس چرا گریه کردن و آواز خواندن شان رایگان نیست؟

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: قاریان قرآن در سراسر کشورهای اسلامی که برای شرکت در مجالس قرائت قرآن و همچنین برای کاست ها و برنامه های ضبط شدۀ خود در رادیو و ماهواره، پول دریافت می کنند و برای کسب روزی، در کشورهای اسلامی می چرخند، آیا با نام قرآن تجارت می کنند؟ آیا می توان آن ها را به مطرب ها و آوازه خوان های جشنواره های تابستانی تشبیه کرد؟ یا این که باید به احترام قرآنی که می خوانند و در سینه دارند، از چنین تعابیری در مورد آن ها پرهیز نمود؟

مجالس عاشورا نیز برای ابراز حزن و اندوه در مصیبت سرور جوانان اهل بهشت برپا می شود و هدف از آن، جبهه گیری در برابر ظلم و تجاوز و جنایت در هر زمان و مکانی است. پس چرا باید یک مسلمان، با چنین تعابیری از مجلس سوگواری امام حسین علیه السلام یاد کند؟ چرا تقوای الهی را از دست می دهید و مجلس سوگواری را به جشنواره های پایکوبی و رقاصی و آوازخوانی تشبیه می کنید؟

دوم: آیا این روش سازنده که در نشر قرآن و آموزه های قرآنی مرسوم شده است و برای برپایی مجالس و دوره های قرآنی جهت خواندن و شنیدن قرآن، پول دریافت می شود، در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز رایج بود؟ یا این که به نظر پرسش گر، همۀ این کارها بدعت و حرام است؟ اگر چنین جلساتی در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله

ص:47

هم رایج بود، دلیل تان چیست؟ و اگر نبود، پس چرا به حلال بودن آن فتوا می دهید و سینه زنی و دیگر برنامه های عاشورا را حرام می دانید؟

سوم: آیا دریافت پول برای قرائت قرآن و شرکت در دوره ها و جلسات قرآنی، تجارت با قرآن است؟ اگر بگویی: «بله»، کار تمام است. و اگر بگویی: «نه»، باید بگویم که اگر قرآن را دوست دارند و با قرائت قرآن، در پی کسب ثواب هستند، چرا قرائت و آموزش و برپایی دوره های قرآنی را به صورت رایگان انجام نمی دهند؟

چهارم: شکی نیست که امروزه علمای اهل سنت و امامان جماعات، کارمند ادارۀ اوقاف هستند و ماهیانه حقوق دریافت می کنند. آن ها چگونه می توانند برای نشر و تبلیغ دین و سخنرانی و خواندن نماز جماعت، پول بگیرند؟ اگر این تجارت با نام دین باشد، مصیبت بزرگی است؛ و اگر چنین نباشد، چرا به صورت رایگان انجام نمی دهند؟

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

ص:48

فصل چهارم: صحابه

پرسش شمارۀ 156 (93): آیات مربوط به عدالت صحابه

اشاره

خداوند عزوجل در جاهای مختلف قرآن کریم، صحابۀ پیامبر صلی الله علیه و آله را مورد ستایش قرار داده است:

وَ رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْئٍ فَسَأَکْتُبُهَا لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَ الَّذِینَ هُمْ بِآیَاتِنَا یُؤْمِنُونَ * الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِی الأُمی الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوبًا عِنْدَهُمْ فِی التَّوْرَاةِ وَ الإِنْجِیلِ یَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ یُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّبَاتِ وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبَائِثَ وَ یَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الأَغْلاَلَ الَّتِی کَانَتْ عَلَیْهِمْ فَالَّذِینَ آمَنُوا بِهِ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِی أُنْزِلَ مَعَهُ أُولَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ؛(1) رحمت من همه چیز را فرا می گیرد. برای کسانی که تقوا پیشه می کنند و زکات می پردازند و کسانی که به آیات ما ایمان دارند، آن رحمت را واجب می گردانم. کسانی که از فرستاده و پیامبر اُمّی پیروی می کنند _ همان پیامبری که [نام و نشان] او را در تورات و انجیل که در نزدشان است، نوشته می یابند، همو که آنان را به نیکی فرمان می دهد

ص:49


1- [1]. سوره اعراف، آیه 156 _ 157.

و از ناشایستی باز می دارد، و پاکیزه ها را بر آن ها حلال و پلیدها را حرام می دارد، و قید و بندهای سنگینی که بر آنان مقرر شده بود را از آنان برمی دارد _ و کسانی که به او ایمان می آورند و او را گرامی می دارند و یاری اش می کنند و از نور نازل شده به همراه او پیروی می کنند، اینان همان رستگاران هستند».

* الَّذِینَ اسْتَجَابُوا لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ مِنْ بَعْدِ مَا أَصَابَهُمُ الْقَرْحُ لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَ اتَّقَوْا أَجْرٌ عَظِیمٌ * الَّذِینَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزَادَهُمْ إِیمَانًا وَ قَالُوا حَسْبُنَا اللهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ؛(1) کسانی که پس از رسیدن رنج و آسیب به آنان، بر حکم خدا و پیامبر گردن نهادند، برای نیکوکاران و پرهیزکاران شان پاداشی بزرگ است؛ همان کسانی که وقتی به آن ها گفته شد که «مردمان [مشرک مکه] در برابر شما گرد آمده اند و از آنان بترسید»، بر ایمان شان افزوده شد و گفتند: «خداوند ما را بس است و او کارسازی نیکو است».

* هُوَ الَّذِی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنِینَ * وَ أَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنْفَقْتَ مَا فِی الأَرْضِ جَمِیعًا مَا أَلَّفْتَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ وَ لَکِنَّ اللهَ أَلَّفَ بَیْنَهُمْ إِنَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ؛(2) او کسی است که با نصرت خویش و به وسیلۀ مؤمنان، تو را یاری کرد و در دل های آنان الفت ایجاد نمود. اگر آنچه را که در زمین است، هزینه می کردی، نمی توانستی در دل های ایشان الفت ایجاد کنی؛ ولی خداوند میان آنان الفت برقرار کرد که او پیروزمند و فرزانه است.

* یَا أَیُّهَا النَّبِی حَسْبُکَ اللهُ وَ مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ؛(3) ای پیامبر! خداوند و مؤمنانی که پیرو تو هستند، تو را کافی است.

ص:50


1- . سوره آل عمران، آیه 172 _ 173.
2- [2]. سوره انفال، آیه 62 _ 63.
3- [3]. سوره انفال، آیه 64.

* کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ تُؤْمِنُونَ بِاللهِ؛(1) شما بهترین امتی هستید که برای مردمان پدید آمده اند. به نیکی فرمان می دهید و از ناشایستگی باز می دارید و به خداوند ایمان دارید.

شیعیان به ایمان صحابه در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله اقرار دارند، اما گمان می کنند که آن ها پس از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله مرتد شدند. شگفتا! چطور ممکن است که همۀ صحابه پس از وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله مرتد شوند؟ و اصلاً چرا باید مرتد شوند؟ چطور ممکن است هنگام سختی و شدت، پیامبر صلی الله علیه و آله را یاری کنند و جان و مال شان را فدای او نمایند و سپس بی هیچ دلیلی، پس از وفات او مرتد شوند؟

مگر این که بگویید: «ارتداد آن ها، به این خاطر بود که ابوبکر را در مصدر امور قرار دادند». باید از شما پرسید که چرا اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله در بیعت با ابوبکر، اجماع کردند؟ آیا از او می ترسیدند؟ آیا ابوبکر، زور و سلطه ای داشت که آن ها را مجبور به بیعت کند؟ ابوبکر از تیرۀ بنی تمیم بود که از نظر تعداد، کمترین جمعیت را در میان قریشیان داشتند. بنی هاشم و بنی عبدالدار و بنی مخزوم که بیشترین شأن و منزلت و جمعیت را در میان قریش داشتند، چرا نتوانستند صحابۀ رسول خدا صلی الله علیه و سلم را وادار به بیعت با علی کنند؟ چرا باید صحابه، سابقه و جهاد و ایمان و دنیا و آخرت خود را فدای منافع فردی همچون ابوبکر می کردند؟

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

ص:51


1- [1]سوره آل عمران، آیه 110.

یکم: شیعیان در مورد صحابه، جز آنچه که خداوند در قرآن فرموده است، نظر دیگری ندارند. خداوند از وجود افرادی منافق و خیانت کار در میان صحابه خبر می دهد که بخش عظیمی از آن ها، از وظایف خود شانه خالی می کردند. قرآن کریم می فرماید: «وَ مَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَی أَعْقَابِکُمْ وَ مَنْ یَنْقَلِبْ عَلَی عَقِبَیْهِ فَلَنْ یَضُرَّ اللهَ شَیْئًا وَ سَیَجْزِی اللهُ الشَّاکِرِینَ؛(1) محمد فقط پیامبر است که پیش از او هم پیامبرانی بوده اند. اگر او بمیرد یا کشته شود، آیا [از عقیدۀ خود] باز می گردید؟ هر کس [از عقیدۀ خود] بازگردد، هرگز به خداوند زیانی نمی رساند. به زودی خداوند به سپاس گزاران پاداش می دهد».

در روایاتی که خود اهل سنت در صحیح ترین کتاب های شان برای ما نقل کرده اند _ و ما نزدیک به بیست روایت از آن ها را در پاسخ به پرسش شمارۀ 139 ذکر کرده ایم _ آمده است: در روز قیامت، اصحاب از وارد شدن به حوض کوثر منع می شوند. پیامبر صلی الله علیه و آله می گوید: «پروردگارا! اینان اصحاب من هستند». گفته می شود: «تو نمی دانی که اینان پس از تو چه کردند. این ها با بازگشت به قهقرا، مرتد شدند و جز اندکی از آن ها باقی نماند».(2) (در بحث های آینده، تا حدودی این مسأله را روشن خواهیم کرد.) همچنین از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل کرده اند که برخی از صحابه، کینۀ امام علی و اهل بیتش صلوات الله علیهم را در سینه می پرورانند و پس از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله آن را بیرون خواهند ریخت.(3).

ص:52


1- سوره آل عمران، آیه 144.
2- . ر.ک: کتاب «دراسات و بحوث فی التاریخ و الاسلام»، بحث «عدالة الصحابة فی الکتاب و السنة».
3- مناقب آل ابی طالب، چاپ دار الاضواء، ج 2، ص 121 و چاپ المکتبة الحیدریة، ج 1، ص 386 به نقل از مسند ابی یعلی، اعتقاد الاشنهی، مجموع ابی العلاء همدانی، الابانة ابن بطة؛ بحار الانوار، ج 41، ص 4؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 42، ص 323؛ شرح احقاق الحق، ملحقات، ج 31، ص 11.

دوم: شیعیان می گویند که معنای آیۀ 144 سورۀ عمران و این روایات صحیح، ارتداد از اسلام نیست؛ بلکه ارتداد از اطاعت و انجام عهدی است که صحابه متعهد شده بودند اوامر خدا و رسولش را در حیات و ممات پیامبر صلی الله علیه و آله به انجام برسانند.

سوم: شیعیان می گویند که گروهی اندک از صحابه، در مورد مسألۀ خلافت، از دستور پیامبر صلی الله علیه و آله سرپیچی کردند و گروهی از مردم برای رسیدن به منافع دنیوی، آن گروه اندک و سلطه جو را پیروی و پشتیبانی کردند. و گروه کثیری از صحابه، از روی ترس، یا عدم درک کافی از خطر پیش رو، یا به خاطر کینه توزی نسبت به امام علی صلوات الله علیه، یا به دلایل دیگر، سکوت اختیار کردند.

طمع کنندگان در خلافت، از قبیله های جهینه و مزینه و اسلم و غفار که در اطراف مدینه زندگی می کردند، کمک گرفتند؛ به طوری که کوچه های مدینه، پر از افراد این قبیله ها شده بود. هنگامی که عمر آن ها را دید، یقین کرد که پیروز می شوند.(1).

اما گروهی بسیار که برخی از آن ها نیز به بنی هاشم پیوستند، از حوادث پیش آمده راضی نبودند؛ ولی کاری از دست شان برنمی آمد؛ چون لشکریان ابوبکر با آمدن قبیلۀ اسلم و دیگران، بزرگ و نیرومند شدند و یاران علی صلوات الله علیه در خانه های خود محاصره گردیدند. از این رو، سکوت و از دست دادن خلافت و تحمل همۀ تلخی ها و مصیبت هایش، به مصلحت جامعۀ اسلامی بود و جلوگیری از آن حوادث، هزینۀ بیشتری برای اسلام و مسلمین داشت.

امام علی صلوات الله علیه با اشاره به همین موضوع می فرماید: «اندیشیدم که آیا با دست بریده، جولان دهم یا بر تاریکی کور، شکیبایی ورزم؛ بر آن تاریکی که بزرگ سالان را

ص:53


1- ر.ک: تاریخ الامم و الملوک، چاپ مؤسسه اعلمی، ج 2، ص 458 و 459 و چاپ اروپا، ج 1، ص 1843 ؛ بحار الانوار، ج 28، ص 335 ؛ الشافی فی الامامة، شریف مرتضی، ج 3، ص 190 ؛ سفینة النجاة، سرابی تنکابنی، ص 68. و ر.ک: شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 2، ص 40 ؛ الدرجات الرفیعة، ص 328 ، الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 331.

فرتوت و خردسالان را پیر می کند و مؤمن را به مشقت می اندازد تا زمانی که پروردگارش را ملاقات نماید! دیدم شکیبایی بر آن، حکیمانه تر است. در حالی که خار در چشمم فرو رفته و استخوان در گلویم نشسته بود و میراثم را به تاراج می دیدم، صبر پیشه کردم».(1)

همچنین تصریح می کند که وقتی خطر را در کمین دید و مشاهده کرد که گروهی از مردم از اسلام برگشته اند و می خواهند دین محمد صلی الله علیه و آله را نابود کنند، سکوت اختیار کرد.(2).

پنجم: انسان مسلمان نباید گزینشی عمل کند و به دل خواه خود، این را بگیرد و آن را رها سازد؛ بلکه باید انجام و ترکش، با استناد به دلیلی محکم باشد. نمی توان نظری را با زور به کسی تحمیل کرد و طبق این قاعده پیش رفت که «ادعای انسان زورمند، همانند ادعای حیوان درنده ای است که برهانش، همان دندان و پنجه است»؛ بلکه باید با دیگران، بر اساس قاعدۀ «قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ»(3).

رفتار کرد.

ششم: در بارۀ دو آیۀ سورۀ اعراف باید بگویم:

الف: این دو آیه، در بارۀ اهل کتاب است؛ چرا که می فرماید: «النَّبِی الأُمی الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوبًا عِنْدَهُمْ فِی التَّوْرَاةِ وَ الإِنْجِیلِ یَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ؛(4) کسانی که از فرستاده و پیامبر اُمّی پیروی می کنند، که [نام و نشان] او را در تورات و انجیل که در نزدشان است، نوشته می یابند، [همو] که آنان را به نیکی فرمان می دهد...».

ص:54


1- نهج البلاغة، شرح عبده، ج 1، ص 31، خطبۀ معروف به شقشقیه.
2- الغارات ثقفی، ج 1، ص 302 _ 322 به نقل از جندب بن عبد الله؛ المستشرد، ص 408 _ 427 به نقل از شریح بن هانی؛ بحار الأنوار، ج 33، ص 567 و ج 30، ص 7 _ 37؛ أنساب الأشراف، ج 2، ص 372؛ شرح نهج البلاغة، معتزلی، ج 6، ص 94؛ الإمامة و السیاسة، ج 1، ص 154_ 159 و تحقیق الزینی، ج 1، ص 133 _ 137 و تحقیق الشیری، ج 1، ص 174. و ر.ک: نهج البلاغة، شرح عبده، ج 3، ص 118، نامۀ 68؛ کشف المحجة، ص 173 و 174 و چاپ دیگر، ص 235 _ 269 به نقل از رسائل کلینی؛ مکاتیب الإمام علی علیه السلام، ج 2، ص 74 _ 91.
3- سوره نمل، آیه 64. بگو اگر راست می گویید، برهان خود را بیاورید.
4- . سوره اعراف، آیه 157.

ب: آیه می فرماید: «فَالَّذِینَ آمَنُوا بِهِ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِی أُنْزِلَ مَعَهُ أُولَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ؛(1) کسانی که به او ایمان آورده اند و او را گرامی می دارند و یاری اش می کنند و از نور نازل شده به همراه او پیروی می نمایند، اینان همان رستگاران هستند».

این آیه برای رستگاری مؤمنان، شرط می کند که به این رسول ایمان بیاورند و گرامی اش بدارند و تعظیمش کند و با دست و قلم و زبان و هر وسیله ای که می توانند، به او یاری رسانند و از نور نازل شده به همراه او، پیروی کنند. این موضوع، به مردم زمان پیامبر صلی الله علیه و آله اختصاص ندارد؛ بلکه قاعده ای است که تا روز قیامت، شامل همۀ مسلمانان می شود. پس هر کس آن حضرت را گرامی بدارد و با تمام توان و امکانات، یاری اش نماید و از نور نازل شده به همراه او تبعیت کند، رستگار می گردد و به پیروزی و کامیابی و رستگاری می رسد.

ج: این آیۀ کریمه، ایمان به رسول خدا صلی الله علیه و آله را شرط کرده است. ما می دانیم که گروهی از اهل مدینه و صحرا نشینان اطراف آن، حقیقتاً به پیامبر صلی الله علیه و آله ایمان نیاوردند و رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز از آن ها اطلاعی نداشت. خداوند متعال در این باره می فرماید: «وَ مِمَّنْ حَوْلَکُمْ مِنَ الأَعْرَابِ مُنَافِقُونَ وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدِینَةِ مَرَدُوا عَلَی النِّفَاقِ لاَ تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ؛(2) عده ای از اعرابیان پیرامون شما منافق هستند و شماری از اهل مدینه، به نفاق خو گرفته اند. تو آنان را نمی شناسی و ما ایشان را می شناسیم».

وقتی رسول خدا صلی الله علیه و آله از آن ها بی خبر بود، ما چگونه می توانیم آن ها را از دیگران تشخیص دهیم؟ آیا همۀ آنان در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله مردند، یا عده ای از آنان پس از حضرت زنده بودند؟ آیا کسانی که زنده مانده بودند، مردم آن ها را می شناختند و تشخیص می دادند، یا این که پنهان و ناشناش بودند؟ چرا در زمان

ص:55


1- . سوره اعراف، آیه 157.
2- سوره برائت، آیه 101.

پیامبر صلی الله علیه و آله کسی آن ها را نمی شناخت و تشخیص نمی داد و پس از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله شناخته شدند؟ اصلاً آیا معقول است که خود پیامبر صلی الله علیه و آله آن ها را تشخیص ندهد و مردم عادی آن ها را بشناسند؟

شاید بگویید: پیامبر صلی الله علیه و آله به امام علی صلوات الله علیه فرمود: «تو را جز انسان با ایمان دوست ندارد و جز انسان منافق، به تو کینه نمی ورزد»؛(1).

پس چگونه با این نشانه هایی که در دست پیامبر صلی الله علیه و آله بود، باز هم منافقان را نمی شناخت؟

پاسخ این است که اگر این علامت آشکار شود و کسی بغض و کینۀ خود را نسبت به امام علی صلوات الله علیه ابراز نماید، فهمیده می شود که در او نفاق وجود دارد؛ اما گاه ممکن است این کینه، آشکار نشود. یعنی این بغض و کینه، همیشه همراه با نفاق است؛ اما گاه ممکن است کسی منافق باشد و بغض و کینه اش نسبت به امام علی صلوات الله علیه را آشکار نکند، یا اصلاً امام علی صلوات الله علیه را نشناسند. به بیان دیگر: هر گاه بغض و

ص:56


1- ر.ک: مسند احمد، ج 1، ص 95 و 128 ؛ سنن ترمذی، ج 5، ص 306 ؛ سنن نسائی، ج 8، ص 116 ؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 133 ؛ فتح الباری، ج 1، ص 60 و ج 7، ص 58 ؛ تحفة الاحوذی، ج 10، ص 164 و 274 ؛ مسند حمیدی، ج 1، ص 31 ؛ کتاب الایمان، ابن یحیی عدنی، ص 80 ؛ السنن الکبری، نسائی، ج 5، ص 137 و ج 6، ص 534 ؛ خصائص امیرالمؤمنین، نسائی، ص 105 ؛ مسند ابی یعلی، ج 1، ص 251 ؛ المعجم الاوسط، طبرانی، ج 2، ص 337 و ج 5، ص 87 ؛ معرفة علوم الحدیث، ص 180 ؛ الفوائد المنقاة صوری، ص 37 و 38 ؛ الاستذکار، ج 8، ص 446 ؛ الاستیعاب، چاپ دار الجیل، ج 3، ص 1100 ؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 4، ص 63 و ج 8، ص 17 و ج 13، ص 251 و ج 18، ص 173 و 275 و ج 20، ص 221 ؛ کنز العمال، چاپ مؤسسه الرسالة، ج 11، ص 598 و 622 و ج 13، ص 178 ؛ کشف الخفاء، ج 2، ص 382 ؛ فتح الملک العلی، ص 113 ؛ تفسیر سمعانی، ج 3، ص 317 ؛ تفسیر بغوی، ج 4، ص 207 ؛ الکامل، ابن عدی، ج 4، ص 226 ؛ تاریخ بغداد، ج 8، ص 416 و ج 14، ص 426 ؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 38، ص 349 و ج 42، ص 270 و 271 و 272 و 273 و 274 و 275 و 276 و 277 و 279 و 280 و 301 و ج 51، ص 119 ؛ اسد الغابة، ج 4، ص 26 ؛ ذیل تاریخ بغداد ابن نجار، ج 2، ص 70 ؛ تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 10 ؛ سیر اعلام النبلاء، ج 5، ص 189 و ج 6، ص 244 و ج 17، ص 169 ؛ میزان الاعتدلال، ج 2، ص 41 و 453 و ج 4، ص 272 ؛ اکمال تهذیب الکمال، ج 2، ص 96 و الاصابة، ج 4، ص 468 ؛ لسان المیزان، ج 2، ص 446 ؛ مناقب علی بن ابی طالب، ابن مردویه، ص 115 ؛ العثمانیة، ص 308 ؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج 3، ص 634 ؛ الوافی بالوفیات، ج 21، ص 179 ؛ البدایة و النهایة، چاپ دار احیاء التراث العربی، ج 7، ص 391 ؛ الفصول المهمه، ابن صباغ، ج 1، ص 14 ؛ سبل الهدی و الرشاد، ج 11، ص 295 و ج 11، ص 445 ؛ ینابیع المودة، ج 1، ص 149 و 150 و 151.

کینه نسبت به امام علی صلوات الله علیه آشکار شود، به وجود نفاق پی می بریم؛ اما این گونه نیست که در هر کجا نفاق بود، بغض آن حضرت نیز آشکار است!

د: این آیه شرط می کند که مؤمنان، رسول خدا صلی الله علیه و آله را یاری کنند. ولی ما می بینیم که بسیاری از صحابه، آن حضرت را یاری نکردند؛ تا جایی که خداوند متعال در مورد آنان، آیه نازل کرد و به سرزنش آن ها پرداخت: «إِلاَّ تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِینَ کَفَرُوا؛(1) اگر به او [یعنی پیامبر] یاری نرسانید، [بدانید] هنگامی که کافران او را آواره کردند، خداوند او را یاری نمود».

همچنین به آن ها فرمود: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَا لَکُمْ إِذَا قِیلَ لَکُمُ انْفِرُوا فِی سَبِیلِ اللهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَی الأَرْضِ أَرَضِیتُم بِالْحَیَاةِ الدُّنْیَا مِنَ الْآخِرَةِ فَمَا مَتَاعُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا فِی الْآخِرَةِ إِلاَّ قَلِیلٌ * إِلاَّ تَنْفِرُوا یُعَذِّبْکُمْ عَذَابًا أَلِیمًا وَ یَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَیْرَکُمْ وَ لاَ تَضُرُّوهُ شَیْئًا وَ اللهُ عَلَی کُلِّ شَیْئٍ قَدِیرٌ؛(2) ای مؤمنان! چرا هنگامی که به شما گفته می شود در راه خدا رهسپار [جهاد] شوید، سستی می کنید؟ آیا زندگی دنیا را به آخرت ترجیح می دهید؛ در حالی که کالای زندگی دنیا در آخرت، بس اندک است! اگر رهسپار [جهاد] نشوید، خداوند شما را دچار عذابی دردناک می گرداند و به جای شما، قومی دیگری پدید می آورد. به او زیانی نمی رسانید و خداوند بر هر کاری توانا است».

بد نیست به آیات 41 تا 68 سورۀ برائت، و آیات 73 تا آخر همان سوره مراجعه کنید. در این آیات، از کسانی که رسول خدا صلی الله علیه و آله را یاری نکردند، به طور جدی سخن به میان آمده است.

ﻫ: خداوند متعال در سورۀ حجرات، در مورد احترام و بزرگداشت پیامبر صلی الله علیه و آله سخن می گوید و بیان می دارد که شماری از صحابه، رسول خدا صلی الله علیه و آله را از

ص:57


1- سوره برائت، آیه 40.
2- سوره برائت، آیه 38 و 39.

پشت حجره ها صدا می زنند و به درشتی با حضرت سخن می گویند؛ به طوری که گویا با همدیگر صحبت می کنند. در بیماری منجر به وفات پیامبر صلی الله علیه و آله نیز یکی از همین صحابه، حضرت را متهم به هذیان گویی کرد. مسلماً نمی توان چنین اعمالی را احترام و بزرگداشت نامید. آیات و روایات بسیاری وجود دارد که نشان می دهد احترام لازم از سوی برخی صحابه، هیچ گاه حاصل نشد.

هفتم: در بارۀ آیۀ 172 و 173 سورۀ آل عمران باید بگویم:

1. این آیه در مورد گروهی کوچک و ویژه از صحابه است که پس از زخمی شدن در جنگ احد، خواستۀ پروردگارشان را اجابت کردند. روشن است که همۀ کسانی که پیامبر صلی الله علیه و آله را دیدند، به دعوت او پاسخ نیکو ندادند.

2. این آیه، همۀ آن افراد را ستایش نمی کند؛ بلکه گروهی از آنان را می ستاید که سه ویژگی داشتند:

الف: از نیکوکاران و محسنان بودند.

ب: اهل تقوا و پرهیزکاری بودند.

ج: از کسانی بودند که وقتی به ایشان گفته شد مشرکان مکه در برابر شما گرد آمده اند و از آنان بترسید، بر ایمان شان افزوده شد و گفتند: خداوند ما را بس است و او نیکو کارسازی است: «الَّذِینَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزَادَهُمْ إِیمَانًا وَ قَالُوا حَسْبُنَا اللهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ».(1).

پس معنا ندارد مفاد آیه را به همۀ کسانی که در سن تمییز و تشخیص، پیامبر صلی الله علیه و آله را دیده اند، تعمیم دهیم.

هشتم: در مورد آیات 62 تا 64 سورۀ انفال باید توجه داشت که:

الف: آیه از کسانی سخن می گوید که دارای ایمان باشند. ما به طور اجمال می دانیم که در آن زمان، منافقانی بودند که پیامبر صلی الله علیه و آله آن ها را نمی شناخت. تنها راه

ص:58


1- سوره آل عمران، آیه 173.

شناخت مؤمنان از منافقان، روش و کردار و موضع گیری آنان بود که ایشان را ممتاز می ساخت و موجب می شد افرادی که یاری رسان پیامبر صلی الله علیه و آله هستند، نمایان شوند و کسانی که خودپرست اند و رسول خدا صلی الله علیه و آله را در بسیاری از میدان های نبرد رها می سازند و آماج شمشیر دشمنان قرار می دهند، شناخته شوند. پس ادعای ایمان و دوستی و یاری، کافی نیست و باید کردار نیز مؤید گفتار باشد.

ب: این که خدا به وسیلۀ مؤمنان، پیامبر صلی الله علیه و آله را یاری و پشتیبانی کرد، دلیل بر این نمی شود که همۀ آن مؤمنان، عادل هستند و در آینده نیز این چنین می مانند و تا آخر عمر، در مسیر راستی و درستی قدم برمی دارند. چه بسا دنیا در چشم برخی از آنان، خوب و زیبا جلوه کند و آن ها را فریفتۀ خود سازد.

نهم: در مورد آیۀ 110 سورۀ آل عمران، باید بگویم:

1. در این گونه تعابیر کلی، وضعیت عمومی جامعۀ اسلامی در نظر گرفته می شود؛ هر چند شماری از افراد، به وظایف خود پای بند نباشند و به انجام واجبات نپردازند.

2. بی شک بسیاری از کسانی که در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله زندگی می کردند، اهل امر به معروف و نهی از منکر نبودند؛ بلکه برخی از آنان، هم کار ناپسند انجام می دادند و هم کارهای نیک را ترک می کردند و شماری از آن ها منافق بودند.

3. از سیاق آیه به دست می آید که خداوند می خواهد مسلمانان را به این گونه کارها تشویق نماید و نسبت به این امور، پای بند سازد تا سزاوار آن شوند که بهترین امت در میان مردم باشند. آیه نمی خواهد از تحقق این امر خبر دهد؛ بلکه می خواهد آن ها را وادار به امر به معروف و نهی از منکر نماید تا از این طریق، بهترین امتی باشند که در میان مردم، سر بر آورده اند.

دهم: تعجب پرسش گر از ارتداد دسته جمعی صحابه بعد ار وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله، در واقع تعجب از آیۀ ارتداد و احادیث نقل شده در این زمینه است که در

ص:59

کتاب های صحاح خودشان آمده است. پس این موضوع، ربطی به شیعیان ندارد. البته شیعیان این ارتداد را ارتداد از اسلام نمی دانند و آن را به «ارتداد از وفای به عهد و

ارتداد از اطاعت» تفسیر می کنند. اگر پرسش گر و همفکران او، در مورد این آیه و روایات، پاسخی غیر از آنچه که ما گفتیم دارند، می توانند ارائه کنند. چنانچه پاسخ شان درست و قانع کننده باشد، از ایشان سپاس گزار خواهیم بود.

یازدهم: گفتیم که ارتداد مورد اشاره در آیه و روایات، ارتداد از اطاعت و وفاداری است. این افراد که تعداد بسیار اندکی داشتند، علت و انگیزۀ ارتدادشان، حب ریاست و سلطنت بود. بقیۀ افراد، یا با اینان به مخالفت برخاستند؛ یا هیچ گاه جرأت پیدا نکردند که مخالفت کنند؛ یا برای رسیدن به مال دنیا، با آن ها همکاری نمودند.

دوازدهم: بارها گفتیم که صحابه در بیعت با ابوبکر و عمر، اجماع نداشتند؛ بلکه بنی هاشم و بسیاری دیگر از صحابه، با آن بیعت مخالفت کردند. قریشیان و همدستان ایشان که نسبت به امام علی صلوات الله علیه کینه می ورزیدند و همچنین کسانی که طمع رسیدن به حکومت را داشتند، حرف خود را با زور به کرسی نشاندند و برای رسیدن به اهداف خود، مرتکب رفتاری ناپسند نسبت به حضرت زهرا صلوات الله علیها شدند و وحشیانه به خانه اش هجوم بردند و خانه و اهلش را به آتش کشیدند و دست به جنایاتی زدند که هر کس کم ترین اطلاعی در این زمینه داشته باشد، حتماً از آن ها باخبر است. در این بین، شمار زیادی از صحابه نیز با بی خیالی، به تماشا نشستند و امنیت خود را به هر چیز دیگری ترجیح دادند.

سیزدهم: ابوبکر تنها نبود. بیشتر قریشیان و کسانی که به امام علی صلوات الله علیه حسد می ورزیدند و کسانی که از دوران شرک، کینۀ علی را در دل داشتند، همگی با ابوبکر بودند. دیگر مردم، یا به کار آن ها اعتراض می کردند، یا جرأت رویارویی با قریشیان را نداشتند و می خواستند به دور از مشکلات و ناگواری ها، به زندگی خود ادامه دهند و

ص:60

امنیت شان حفظ شود. پس دیگر نمی توان گفت که ابوبکر تنها بود و نمی توانست مردم را وادار به بیعت کند.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 157 (119): نقل سخن پیامبر(صلی الله علیه وآله)توسط فردی فاسق

اشاره

شیعه معتقد است که صحابه، عادل نیستند؛ ولی در کتاب های شیعه، روایاتی وجود دارد که بدون هیچ شک و شبهه ای، حاکی از عدالت صحابه می باشد؛ از جمله روایتی که می گوید: پیامبر صلی الله علیه و سلم در حجة الوداع خطبه خواند و فرمود: «خدا شاد کند کسی را که سخن مرا بشنود و حفظ نماید و به کسانی که آن را نشنیده اند برساند».(1) اگر صحابه عادل نیستند، پس چگونه پیامبر صلی الله علیه و آله در مورد رساندن سخنش به دیگران، به آن ها اعتماد می کند؟

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: بارها گفته ایم که به اعتقاد شیعیان، تعداد کمی از صحابه، نسبت به خلافت که حق امام علی صلوات الله علیه بود، دست درازی کردند و آن را غصب نمودند. بیشتر قبایل قریش، با آن ها هم داستان شدند و اکثر صحابه سکوت کردند و نخواستند خود را در ورطه ای بیندازند که آنان را دچار سختی می کند و نتایج خطرناکی برای شان دارد.

انتقاد از کار چند صحابی، به معنای فاسق شمردن آن ها نیست؛ چه رسد به این که بر فاسق بودن همۀ آن ها دلالت کند. فاسق خواندن فردی که در پی امور دنیوی است،

ص:61


1- خصال، ص 149 _ 150، حدیث شماره 182.

متوقف بر آن است که ثابت کنیم او عمداً با حق و حقیقت مخالفت می کند و دست به کارهایی می زند که جایز نیست فرد مؤمن، وارد آن مقولات شود.

دوم: در حدیثی که پیامبر صلی الله علیه و آله دستور می دهد سخنش را به دیگران برسانند، تنها وثاقت و مورد اعتماد بودن فرد در نقل حدیث لازم است تا نسبت به راستگویی ناقل، اطمینان حاصل شود؛ هر چند این اطمینان، از طریق ضمیمه کردن نقل آن فرد با افراد دیگر به دست آید، به طوری که ناقلان نتوانند در دروغ گویی، با یکدیگر هم دست شوند. در چنین موردی، نیاز به اثبات عدالت یا نفی عدالت نیست؛ به ویژه آن که پیامبر صلی الله علیه و آله این سخن را در اجتماع عظیمی که به ده ها هزار نفر می رسید، بیان فرمود.

سوم: امام علی صلوات الله علیه می فرماید: «در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله به آن حضرت دروغ بستند؛ تا جایی که پیامبر برخاست و خطبه خواند و فرمود: هر کس عمداً به من دروغی نسبت دهد، جایگاهی از آتش برای او مهیا خواهد شد». امام علی صلوات الله علیه سخن خود را با بیان چند دسته از ناقلان حدیث، کامل می کند که می توانید به کلام ایشان مراجعه کنید.(1).

کسی که معتقد به این کلام باشد، چگونه می تواند حکم کند که هر کس در سن تمییز و تشخیص، پیامبر صلی الله علیه و آله را _ حتی یک بار _ دیده باشد، عادل و راستگو است؟

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 158 (94): جنگ صحابۀ مرتد با مرتدان

اشاره

اگر طبق گفتۀ شیعیان، صحابه پس از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله مرتد شدند، چگونه با مرتدانی مانند یاران مسیلمه و طلیحه بن خویلد و اسود عنسی و سجاح و دیگران

ص:62


1- نهج البلاغه، شرح عبده، ج 2، ص 188، خطبه شماره 210 ؛ سفینة النجاة، تنکابنی، ص 279.

جنگیدند و آن ها را به آغوش اسلام باز گرداندند؟ اگر طبق ادعای شما، صحابه نیز مثل آن ها مرتد شده بودند، چرا به یاری آن ها نشتافتند یا رهایشان نکردند؟

به بیان دیگر: چگونه می شود صحابۀ مرتد، با مرتدانی مثل مسیلمۀ کذاب و اسود عنسی و طلیحه کذاب و یاران شان بجنگند و آن ها را وادار کنند که به اسلام بازگردند؟ چرا به یاری آن ها نشتافتند؟ از آنجایی که در ارتداد با هم شریک بودند، چرا دعوت آن ها را تقویت نکردند؟

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: در پاسخ به پرسش شمارۀ 18 و دیگر سؤالات بیان کردیم که شیعیان، صحابه را کافر نمی دانند و این سؤال از اساس بی مورد است. شیعیان می گویند که صحابه در موضوع خلافت و حوادثی که پس از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله رخ داد، از فرمان خدا و رسولش سرپیچی کردند و با آن، به مخالفت برخاستند.

دوم: استدلال پرسش گر، بر مطالبی سست و نادرست پایه ریزی شده است و قرآن کریم، سخن او را نقض می کند. گاه ممکن است گروهی از مؤمنان، با گروهی دیگر از مؤمنان بجنگند؛ همچنان که آیۀ قرآن به این امر تصریح می کند و می فرماید: «وَ إِنْ طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُمَا فَإِنْ بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَی الأُخْرَی فَقَاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی حَتَّی تَفِیءَ إِلَی أَمْرِ اللهِ؛(1) اگر دو طایفه از مؤمنان با هم درافتادند، میان آن ها سازش دهید. اگر یکی از آن ها بر دیگری تعدی کرد، با تعدی کننده کارزار کنید تا به سوی امر الهی باز آید».

ص:63


1- سوره حجرات، آیه 9.

گاه کافران نیز با خودشان به کارزار می پردازند؛ مانند جنگ فارس و روم که در قرآن آمده است: «غُلِبَتِ الرُّومُ * فِی أَدْنَی الأَرْضِ وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَیَغْلِبُونَ * فِی بِضْعِ سِنِینَ لِلَّهِ الأَمْرُ مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ بَعْدُ وَ یَوْمَئِذٍ یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ؛(1) روم در نزدیک ترین سرزمین [به شما] شکست خورد. آن ها بعد از مغلوب شدن شان، به زودی _ در عرض چند سال غالب خواهند شد؛ چرا که امور _ در گذشته و آینده _ با خداوند است و در چنین روزی، مؤمنان شادمان می شوند».

گاه مسلمانان با کفار می جنگند؛ مانند این آیه که می فرماید: «فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ؛(2) مشرکان را در هر کجا که یافتید، بکشید». این به خاطر آن است که جنگ ها، به دلایل گوناگون و انگیزه های متفاوت صورت می گیرد.

سوم: در جنگ با کسانی که از پرداخت زکات خودداری کرده بودند، ظاهراً کسی غیر از مالک بن نویره و یارانش کشته نشد. آن ها مسلمان بودند و هرگز مرتد نشده بودند. تنها گناه شان این بود که زیر بار حکومت ابوبکر نرفتند و اصرار داشتند که با اهل بیت صلوات الله علیهم بیعت کنند. خالد پس از این که به آن ها امان داد، خون شان را ریخت. ابوبکر خواست دیۀ مالک را به برادرش متمم بن نویره بپردازد و با بازگرداندن اموال غارت شده، از این بن بست خارج شود؛ اما با این توجیه که خالد اجتهاد کرده و به خطا رفته است، حاضر به بازخواست از خالد نشد.

چهارم: گفتیم که مراد از ارتدادی که در احادیث آمده و بخاری و دیگر منابع معتبر اهل سنت نقل کرده اند، ارتداد از اسلام و خروج کلی از دین نیست؛ بلکه ارتداد از اطاعت خدا و رسول است؛ اطاعتی که پیش تر انجام می دادند و بعد از وفات پیامبر صلی

ص:64


1- سوره روم، آیه 1 _ 3.
2- سوره برائت، آیه 5.

الله علیه و آله از آن روی گرداندند. برای آگاهی بیشتر می توانید به پاسخ سؤال 18 مراجعه کنید.

چه بسا گفته شود که در برخی از احادیث پیامبر صلی الله علیه و آله تصریح شده است: «پس از من، به کفر باز نگردید و گردن یکدیگر را نزند». و آمده است: «نمی گذارند اصحابم در کنار حوض کوثر، نزد من بیایند». در بارۀ این احادیث چه می توان گفت؟

پاسخ این است که حدیث مذکور، همچنان به صدق و قوت خود باقی است و هیچ مانع و محذوری ندارد؛ اما آنچه که از آن نهی می کند، کفر حقیقی است.

این حدیث، همانند دستور خداوند است که می فرماید: «به خدا شرک نورزید؛ دزدی نکنید؛ نفس محترم را نکشید» و دیگر نهی هایی که در مورد گناه و معصیت صادر شده است.

وارد نشدن صحابه به حوض کوثر نیز صحیح است؛ چون اگر وارد حوض شوند، مستقیم وارد بهشت می شوند و پس از نوشیدن از آب کوثر، دیگر به پاک شدن گناهان شان پرداخته نمی شود؛ در حالی که قانون این است که ابتدا باید به عقوبت کارهای شان برسند و سپس مانند دیگر گناه کاران این امت و امت های دیگر، با آنان رفتار شود.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 159 (95): اصحاب پیامبران، برترین پیروان دین

اشاره

سنت های تکوینی و تشریعی، گواهی می دهند که اصحاب پیامبران، برترین پیروان دین شان بوده اند. وقتی از پیروان هر دینی می پرسیم که بهترین افراد کیش شما چه کسانی هستند، بدون شک می گویند: «اصحاب پیامبران». اگر از اهل تورات چنین سؤالی شود، می گویند: «اصحاب موسی علیه السلام». اگر از اهل انجیل بپرسیم، می گویند: «اصحاب عیسی علیه السلام». اصحاب دیگر پیامبران نیز همین گونه هستند. این بدان خاطر

ص:65

است که اصحاب پیامبران، به منبع وحی نزدیک تر بودند و فهم عمیق تری نسبت به آن داشتند و شناخت شان از نبوت و پیامبران، بیشتر و محکم تر بود.

پس چه شد که پیامبر ما محمد مصطفی علیه الصلاة و السلام که تنها دارندۀ رسالت فراگیر و جاویدان از طرف خداوند است و شریعتی کامل و آسان دارد و همۀ پیامبران پیشین، زمینه ساز ظهورش بوده اند و کتاب های آسمانی گذشته، به آمدنش بشارت داده اند، ناگهان یارانش _ که به او ایمان داشتند و یاری اش می کردند و او را بزرگ و گرامی می داشتند _ کافر شدند؟

وقتی شما شیعیان می گویید که یاران خاص پیامبر صلی الله علیه و سلم از دین خارج شدند و به گذشته بازگشتند و مرتد گردیدند، دیگر چه مفهومی برای رسالت محمدی باقی می گذارید و چه ارزشی برای این دین ربانی قائل هستید؟ اگر این طور باشد، کسانی که بعد از صحابه آمدند، به خسران و کفر و ارتداد، سزاوارتر هستند؛ چون هیچ گاه برای یاری رسول خدا، ترک یار و دیار نکردند و با پدران و برادران خود نجنگیدند و پس از وفات پیامبر، با علم و قرآن و شمشیر و نیزه و تبیان، کشورگشایی ننمودند.

پاسخ
اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: سنت هایی که پرسش گر می گوید، بر خلاف ادعای او گواهی می دهند؛ چرا که حضرت موسی علی نبینا و آله و علیه السلام هفتاد نفر از قومش را برگزید و وضعیتی ناخوشایند از آنان ظاهر گشت. خداوند متعال، فرعون را غرق کرد و بنی اسرائیل را از دست او رهایی بخشید و دریا را برای آن ها شکافت؛ اما هنوز رطوبت دریا از

ص:66

پاهای شان نخشکیده بود که قومی را مشغول عبادت بت ها دیدند و به موسی علیه السلام گفتند: «اجْعَلْ لَنَا إِلَهًا کَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ؛(1) برای ما هم خدایی همانند خدای آنان قرار بده».

این پاسخ امام علی صلوات الله علیه به رأس الجالوت بود که گفت: «شما بعد از پیامبرتان، سی سال هم نتوانستید درنگ کنید و با شمشیر، به جان هم افتادید».(2).

هنگامی که موسی علیه السلام غایب شد، با این که برادرش هارون علیه السلام در میان بنی اسرائیل بود و برای بازگرداندن آن ها از گمراهی، بسیار تلاش کرد، ولی یاران موسی مرتد و گوساله پرست شدند و هارون را ضعیف یافتند و خواستند او را بکشند. سامری که از یاران موسی بود، سهم به سزایی در فراهم کردن اسباب مخالفت با اوامر موسی داشت و زمینۀ سرپیچی از دستورهای هارون و قیام علیه او و برادرش را فراهم آورد؛ در حالی که برترین افراد بنی اسرائیل در آن زمان، اهل بیت موسی بودند که شامل پدر و مادر و خواهر و برادر و فرزندان برادرش می شد.

دوم: نهایت دست آورد حضرت عیسی علیه السلام در میان قومش، چند نفری بود که به آن ها حواریون می گفتند. یکی از همین حواریون، نزد دشمنان عیسی علیه السلام سخن چینی کرد. مردم، آن حضرت را به دشمنانش سپردند تا او را بکشند و به صلیب بکشند. خداوند، آن فرد سخن چین را شبیه عیسی علیه السلام گرداند و حضرت را از میان آنان برگرفت و نزد خود بالا برد.

سوم: خداوند می فرماید:

* وَ مَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَی أَعْقَابِکُمْ وَ مَنْ یَنْقَلِبْ عَلَی عَقِبَیْهِ فَلَنْ یَضُرَّ اللهَ شَیْئًا؛(3) محمد تنها یک پیامبر است که پیش از

ص:67


1- سوره اعراف، آیه 138.
2- مناقب آل ابی طالب، ج 2، ص 46 و چاپ مکتبه حیدریه، ج 1، ص 324 ؛ بحار الانوار، ج 40، ص 160 ؛ مستدرک سفینة البحار، ج 2، ص 136 ؛ تفسیر المیزان، ج 8، ص 254 ؛ تفسیر البرهان، چاپ سال 1415، ج 2، ص 571.
3- سوره آل عمران، آیه 144.

او نیز پیامبرانی بوده اند. اگر او بمیرد یا کشته شود، آیا [از عقیدۀ خود] باز می گردید؟ هر کس [از عقیدۀ خود] بازگردد، هرگز به خداوند زیانی نمی رساند.

* وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا یَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَیْرَکُمْ ثُمَّ لاَ یَکُونُوا أَمْثَالَکُمْ؛(1) اگر روی بگردانید، خداوند قومی غیر از شما را جانشین شما می سازد که همانند شما نباشند.

* یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَی الْکَافِرِینَ یُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللهِ وَ لاَ یَخَافُونَ لَوْمَةَ لاَئِمٍ ذَلِکَ فَضْلُ اللهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشَاءُ وَ اللهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ؛(2) ای مؤمنان! هر کس از شما، از دینش برگردد، [بداند که] خداوند به زودی قومی به عرصه می آورد که دوست شان می دارد و آنان نیز او را دوست می دارند. اینان با مؤمنان، مهربان و فروتن هستند و نسبت به کافران، سختگیر می باشند؛ در راه خدا می کوشند و از ملامت هیچ ملامت گری نمی هراسند. این فضل الهی است که به هر کس بخواهد، ارزانی می دارد. خداوند گشایش گر دانا است.

چهارم: تکفیر صحابه توسط شیعیان، صحت ندارد. شیعیان می گویند که ارتداد صحابه، به خاطر شرک و کفر نبود؛ بلکه ارتداد از اطاعت و بیعت و وفا به تعهدات شان بود.

پنجم: ستایش پرسش گر از صحابه، نسبت به شماری از آن ها صحیح است و در مورد همۀ آنان، واقعیت ندارد.

ششم: روایات فراوانی وجود دارد که تأکید می کند: کسانی که پس از رسول خدا صلی الله علیه و آله می آیند، برتر از صحابه هستند و بیش از آن ها به پیامبر صلی الله علیه و آله عشق

ص:68


1- سوره محمد، آیه 38.
2- سوره مائده، آیه 54.

می ورزند. این روایات، هم از طریق شیعه و هم از طریق اهل سنت نقل شده است؛ که به چند نمونه اشاره می کنیم:

برتر از صحابه
الف: روایات نقل شده از طریق اهل سنت:

1. خالد بن دریک می گوید: به ابوجمعه که از صحابه بود گفتم: حدیثی برای ما بگو که خودت از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیده ای. گفت: یک حدیث نیکو برایت می گویم. با رسول خدا صلی الله علیه و آله غذا می خوردیم. ابوعبیده جراح که با ما بود، گفت: «ای رسول خدا! آیا کسی بهتر از ما وجود دارد؟ در حالی که ما اسلام آوردیم و همراه تو به جهاد پرداختیم». فرمود: «آری؛ قومی بعد از شما خواهند آمد که به من ایمان می آورند، در حالی که مرا ندیده اند. نوشته ای بین دو جلد می یابند و به وسیلۀ آن ایمان می آورند و آن را تصدیق می کنند. آن ها بهتر از شما هستند».(1).

2. از عمر بن خطاب روایت شده است که با پیامبر صلی الله علیه و آله نشسته بودیم. فرمود: «به من خبر دهید که کدام یک از مؤمنان، از لحاظ ایمان برتر هستند؟». گفتند: «ای رسول خدا! فرشتگان برترند». فرمود: «آن ها این گونه اند و سزاوارند و مانعی در این امر ندارند و خداوند آن ها را در این جایگاه قرار داده است؛ اما منظور من چیز دیگری است». گفتند: «ای رسول خدا! پیامبرانی که خداوند به واسطۀ رسالت و نبوت خود، آن ها را گرامی داشته است، از همه برترند». فرمود: «آن ها این گونه اند و سزاوارند و مانعی در این امر ندارند و خداوند آن ها را در این جایگاه قرار داده است؛ اما منظور

ص:69


1- الجامع لاحکام القرآن، ج 4، ص 172 ؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 23، ص 319 ؛ کنز العمال، چاپ مؤسسه الرسالة، ج 14، ص 46 به نقل از احمد و البارودی و ابن قانع و طبرانی و مستدرک و ابی نعیم و ابن عساکر و دیگران. و ر.ک: امتاع الاسماع، ج 12، ص 340 ؛ المعجم الکبیر، طبرانی، ج 4، ص 23 ؛ الاستذکار، ج 1، ص 188 ؛ التمهید، ابن عبد البر، ج 20، ص 249 ؛ الاستیعاب، چاپ دار الجیل، ج 4، ص 1621 ؛ الوافی بالوفیات، ج 11، ص 158.

من چیز دیگری است». گفتند: «ای رسول خدا! شهیدانی که همراه با پیامبران به شهادت رسیدند، ایمان شان از همه برتر است». فرمود: «آن ها این گونه اند و سزاوارند و مانعی در این امر ندارند و خداوند آن ها را با شهادت در کنار پیامبران، گرامی داشته است؛ اما منظور من چیز دیگری است». گفتند: «ای رسول خدا! پس چه کسی منظور شما است؟». فرمود: «گروهی هستند که هنوز در صلب مردان اند و پس از من خواهند آمد. با این که مرا ندیده اند، به من ایمان می آورند و تصدیقم می کنند. ورقی آویخته را می بینند و به محتوای آن عمل می نمایند. آن ها از لحاظ ایمان، برترین مؤمنان هستند».(1).

3. از ابوهریره روایت شده که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «با محبت ترین امتم به من، قومی هستند که پس از من می آیند و به من ایمان می آورند؛ در حالی که مرا ندیده اند و به محتوای ورقی آویخته عمل می کنند».(2).

در برخی متون آمده است: «با محبت ترین مردم به من، کسانی هستند که پس از من می آیند. هر یک از آنان آرزو می کند که ای کاش مرا می دید و خانواده و دارایی اش را فدایم می کرد».(3).

4. از عمر نقل شده است: با پیامبر صلی الله علیه و آله نشسته بودیم که فرمود: «آیا می دانید برترین مؤمنان از لحاظ ایمان، چه کسانی هستند؟». گفتند: «فرشتگان». فرمود: «آن ها این

ص:70


1- ر.ک: مسند شمس الاخبار، ج 1، ص 145 ؛ کنز العمال، ج 14، ص 41 و 42 به نقل از ابن راهویه و ابن زنجویه و مرهبی در فضل العلم و بزار و دیگران؛ مسند ابی یعلی، ج 1، ص 147 ؛ التمهید، ابن عبد البر، ج 20، ص 248 و 249 به نقل از طیالسی؛ مجمع الزوائد، ج 10، ص 65 به نقل از ابی یعلی و بزار ؛ شرف اصحاب الحدیث، ص 33 و 34 ؛ الباعث الحثیث، ج 5، ص 126 ؛ الدر المنثور، ج 1، ص 26 ؛ امتاع الاسماع، ج 12، ص 339 ؛ فتح القدیر، ج 1، ص 34 ؛ فلک النجاة، فتح الدین حنفی، ص 82.
2- تاریخ مدینة دمشق، ج 39، ص 244 ؛ البدایة و النهایة، چاپ دار احیاء التراث العربی، ج 7، ص 243 ؛ سبل الهدی و الرشاد، ج 10، ص 100 ؛ کنز العمال، ج 2، ص 589 و ج 12، ص 183 به نقل از ابن عساکر و دیگران.
3- کنز العمال، ج 12، ص 182 و 183 به نقل از مسلم از ابوهریره و ج 12، ص 163 و 183 ؛ مسند احمد، ج 2، ص 417 ؛ صحیح بخاری، چاپ دار الفکر، ج 8، ص 145 ؛ صحیح ابن حبان، ج 16، ص 214 ؛ التمهید، ج 20، ص 248 ؛ الاستذکار، ابن عبد البر، ج 1، ص 188 ؛ الجامع الصغیر، ج 2، ص 542 ؛ فیض القدیر، ج 6، ص 11 ؛ الشفاء لتعریف حقوق المصطفی، ج 2، ص 21 ؛ سبل الهدی و الرشاد، ج 11، ص 430.

گونه اند و سزاوارند و مانعی در این امر ندارند و خداوند آن ها را در این جایگاه قرار داده است؛ اما منظور من چیز دیگری است». گفتند: «پیامبران». فرمود: «آن ها این گونه اند و سزاوارند و مانعی در این امر ندارند و خداوند آن ها را در این جایگاه قرار داده است؛ اما منظور من چیز دیگری است». گفتند: «ای رسول خدا! پس چه کسی منظور شما است؟». فرمود: «گروهی هستند که هنوز در صلب مردان اند و پس از من می آیند. با این که مرا ندیده اند، به من ایمان می آورند و ورقی آویخته را می بینند و به محتوای آن عمل می کنند. آن ها از لحاظ ایمان، برترین مؤمنان هستند».(1).

5. صالح بن جبیر از ابوجمعه نقل می کند که از پیامبر صلی الله علیه و آله پرسیدیم: «آیا کسی بهتر از ما هست؟». فرمود: «آری؛ گروهی که بعد از من می آیند و بدون این که مرا دیده باشند، به من ایمان می آورند». و در روایت دیگر می افزاید: «آنچه را که آورده ام، تصدیق می کنند و به آن عمل می نمایند. پس آن ها بهتر از شما هستند».(2).

6. بکر بن سهل، از عبدالله بن صالح، از معاویه بن صالح، از جبیر نقل کرده است که ابوجمعه انصاری که از صحابۀ رسول خدا صلی الله علیه و آله بود، در بیت المقدس نزد ما آمد تا نماز بخواند. در آن روز، رجاء بن حیات نیز با ما بود. هنگامی که ابوجمعه

ص:71


1- مستدرک حاکم، ج 4، ص 85 و 86 ؛ الاستذکار، ج 1، ص 188 ؛ التمهید، ابن عبد البر، ج 20، ص 248 ؛ کنز العمال، ج 12، ص 182 و 183 و ج 14، ص 41 ؛ تفسیر ثعلبی، ج 1، ص 147 ؛ الجامع لاحکام القرآن، ج 4، ص 171 و 172 ؛ امتاع الاسماع، ج 12، ص 338 و 339 ؛ النصائح الکافیه، ص 169.
2- مسند احمد، ج 4، ص 106 ؛ التمهید، ابن عبد البر، ج 20، ص 249 و 250 ؛ الاستذکار، ج 1، ص 188 ؛ المعجم الکبیر، طبرانی، ج 4، ص 23و 22 ؛ الاستیعاب، چاپ دار الجیل، ج 4، ص 1621 ؛ فیض القدیر، ج 5، ص 449 ؛ الجامع لاحکام القرآن، ج 4، ص 172 ؛ تفسیر القرآن العظیم، ج 1، ص 44 ؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 7، ص 509 ؛ التاریخ الکبیر، بخاری، ج 2، ص 310 ؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 23، ص 320 ؛ اسد الغابة، ج 5، ص 159 ؛ الوافی بالوفیات، ج 11، ص 158 ؛ مسند ابی یعلی، ج 3، ص 128 ؛ المفارید عن رسول الله صلی الله علیه و آله، ابی یعلی، ص 70 ؛ الآحاد و المثانی، ج 4، ص 151 ؛ کنز العمال، چاپ مؤسسه الرسالة، ج 14، ص 46 به نقل از ابی نعیم و ابن قانع و بارودی و دیگران؛ مجمع الزوائد، ج 10، ص 66 با سندهای مختلف به نقل از احمد و طبرانی و ابی یعلی که یکی از سندهای احمد، همگی رجالش موثق هستند.

خواست برگردد، با او همراه شدیم و مشایعتش کردیم. وقتی خواستیم برگردیم، گفت: «به پاس قدردانی، حدیثی برای تان بگویم که خودم از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیده ام». گفتیم: «بگو؛ خدا خیرت دهد».

گفت: من و معاذ بن جبل و چند نفر دیگر، همراه رسول خدا صلی الله علیه و آله بودیم. پرسیدیم: «ای رسول خدا! آیا کسی هست که اجرش از ما بیشتر باشد؛ در حالی که به تو ایمان آوردیم و از تو پیروی کردیم؟» فرمود: «وقتی رسول خدا در میان شما است و برای تان وحی از آسمان نازل می شود، چه چیزی می تواند مانع ایمان و پیروی شما گردد؟ بهتر از شما کسانی هستند که نوشته ای میان دو جلد به آن ها می رسد و به آن ایمان می آورند و بدان عمل می کنند. اجر آن ها از شما بیشتر است. اجر آن ها از شما بیشتر است. اجر آن ها از شما بیشتر است».(1).

7. از عمار یاسر روایت شده است: «به خدا سوگند محبت شما به رسول خدا صلی الله علیه و آله بیشتر از کسانی است که او را دیده اند»، یا «بیشتر از عموم کسانی است که او را دیده اند».(2).

8. مردی از طایفۀ بنی اسد، از ابوذر روایت کرده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «در امت من، کسانی هستند که بیش از همه به من محبت دارند. آنان گروهی

ص:72


1- المعجم الکبیر، ج 4، ص 23 ؛ الآحاد و المثانی، ج 4، ص 152 ؛ مسند الشامیین، ج 3، ص 194 و 195 ؛ تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 390 ؛ الاصابة، ج 7، ص 57 ؛ تذهیب الکمال، ج 13، ص 25 ؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 23، ص 319 ؛ تفسیر القرآن العظیم، ج 1، ص 44 ؛ مجمع الزوائد، ج 10، ص 65 و 66 به نقل از طبرانی که گفته: در رجال آن اختلاف وجود دارد.
2- مجمع الزوائد، ج 10، ص 66 به نقل از بزار و طبرانی؛ فتوح مصر و اخبارها، ص 187 و 449. و ر.ک: الاستیعاب، چاپ دار الجیل، ج 4، ص 1777 ؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 7، ص 503 ؛ الجرح و التعدیل، رازی، ج 9، ص 460 ؛ اسد الغابة، ج 5، ص 324 ؛ الاصابة، ج 7، ص 381.

هستند که پس از من می آیند و هر یک از آنان آرزو می کند که خانواده و دارایی اش را بدهد تا مرا ببیند».(1).

9. ابن ابی اوفی می گوید: روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «ای عمر! من مشتاق برادرانم هستم». عمر گفت: «ای رسول خدا! آیا ما برادران تو نیستیم؟». فرمود: «نه؛ شما اصحاب من هستید. برادران من، گروهی هستند که مرا نمی بینند و به من ایمان می آورند». احادیث دیگری به همین معنا از ابوهریره و انس و براء و ابن عمر و عوف بن مالک روایت شده است.(2).

10. از ابن عباس نقل شده است که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «ای مردم! ایمان چه کسی شگفت انگیزتر است؟». گفتند: «فرشتگان». فرمود: «فرشتگان در حالی که حقیقت را می بینند، چگونه ایمان نیاورند؟». گفتند: «پیامبران». فرمود: «پیامبران در حالی که از آسمان برای شان وحی نازل می شود، چگونه ایمان نیاورند؟». گفتند: «اصحاب تو ای رسول خدا!». فرمود: «اصحاب من در حالی که می بینند آنچه را که باید ببینند، چگونه ایمان نیاورند؟ شگفت انگیزترین مردم از لحاظ ایمان، گروهی هستند که پس از من می آیند و در حالی که مرا ندیده اند، به من ایمان می آورند و مرا تصدیق می کنند. آنان برادران من هستند».(3).

ب: روایات نقل شده از طریق شیعه:

ص:73


1- مسند احمد، ج 5، ص 156 و 170 ؛ مجمع الزوائد، ج 10، ص 66 به نقل از احمد که گفته: نام تابعی مذکور در سند برده نشده است و سایر رجال یکی از دو طریق، رجالِ سند صحیح هستند.
2- تاریخ مدینة دمشق، ج 30، ص 138 و 139 ؛ سیرة ابن اسحاق، ج 5، ص 264 ؛ التمهید، ج 20، ص 247 ؛ الاستذکار، ابن عبد البر، ج 1، ص 187 ؛ کنز العمال، ج 14، ص 48 و ج 12، ص 183 و 184 و 185 به نقل از ابی نعیم در فضائل الصحابة، و ابی الشیخ و ابن عساکر و دیگران؛ بحار الانوار، ج 52، ص 132 به نقل از مجالس مفید.
3- المعجم الکبیر، ج 12، ص 68 و 69 ؛ الاستذکار، ج 1، ص 187 ؛ التمهید، ابن عبد البر، ج 20، ص 248 ؛ الدر المنثور، ج 1، ص 26 ؛ امتاع الاسماع، ج 12، ص 339 ؛ مجمع الزوائد، ج 8، ص 299 و 300 و ج 10، ص 65 که گفته: آن را طبرانی در الکبیر و الاوسط، به اختصار روایت کرده است و بزار و احمد نیز آن را روایت نموده اند.

1. از امام صادق علیه السلام نقل شده است که پیامبر صلی الله علیه و آله در وصیت خود فرمود: «ای علی! شگفت انگیزترین مردم از لحاظ ایمان و عظیم ترین شان از لحاظ یقین، گروهی هستند که در آخر الزمان می آیند و دست شان به پیامبر نمی رسد و حجت الهی از آن ها پنهان می ماند و از طریق نوشته های روی ورق، ایمان می آورند».(1).

2. از امام باقر صلوات الله علیه نقل شده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله در حدیثی فرمود: «برادران من گروهی هستند در آخر الزمان، بدون آن که مرا دیده باشند، به من ایمان می آورند». تا آنجا که می فرماید: «باقی ماندن آن ها در دین، سخت تر از کار کسی که در شب تاریک، بر ترکۀ خاردار دست می کشد و زغال گداختۀ درخت گز را با دست می گیرد. آن ها چراغ روشنی بخش شب های تاریک هستند که خداوند آن ها را از هر آشوب تاریک و غبارآلود، رهایی می بخشد».(2).

3. فضل، از ابن محبوب، از عبدالله بن سنان، از امام صادق صلوات الله علیه، از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت کرده است که فرمود: «به زودی گروهی پس از شما می آیند که هر یک نفر از آن ها، به اندازۀ پنجاه نفر از شما اجر خواهد داشت». گفتند: «ای رسول خدا! ما در بدر و احد و حنین، همراه شما بودیم و قرآن در بین ما نازل شد!». فرمود: «آنچه که بر دوش آن ها گذاشته می شود، اگر بر دوش شما گذاشته شود، نمی توانید همانند آن ها صبر پیشه نمایید».(3).

ص:74


1- بحار الانوار، ج 52، ص 125 و ج 74، ص 56 ؛ کمال الدین، ج 1، ص 405 و چاپ مرکز نشر اسلامی، سال 1405 ، ص 288 ؛ من لایحضره الفقیه، ج 4، ص 366 ؛ وسائل الشیعه، چاپ مؤسسه آل البیت، ج 27، ص 92 و چاپ دار الاسلامیه، ج 18، ص 65 ؛ امل الآمل، ج 1، ص 8 ؛ مستدرک الوسائل، ج 17، ص 300 ؛ مکارم الاخلاق، طبرسی، ص 440 ؛ تدوین السنة، ص 103 به نقل از امالی.
2- بصائر الدرجات، ص 104 ؛ بحار الانوار، ج 52، ص 124 و 132 به نقل از بصائر الدرجات؛ مستدرک سفینة البحار، ج 1، ص 68 و 69.
3- . الغیبة، طوسی، ص 456 و 457 ؛ بحار الانوار، ج 52، ص 130 به نقل از طوسی؛ الخرائج و الجرائح، ج 3، ص 1149 ؛ منتخب الانوار المضیئة، سید بهاء الدین نجفی، ص 49.

3. از قنوه دختر رشید هجری روایت شده است که به پدرم گفتم: «چقدر کوشش تو در راه دین زیاد است!». گفت: «دخترم! پس از ما گروهی می آید که بینش آن ها در دین شان، از کوشش پیشینیان برتر است».(1).

روشن است که رشید هجری، این سخن را از خود نگفته؛ بلکه از اهل بیت عصمت و طهارت صلوات الله علیهم شنیده است.

بهترین قرن، قرن من است

شاید کسی بگوید: با این حدیث رسول خدا صلی الله علیه و آله چه می کنید که می فرماید: «بهترین قرن ، قرن من است. سپس قرن بعدی، و آن گاه قرنی که پس از آن می آید».(2).

ص:75


1- المحاسن برقی، ص 251 ؛ بحار الانوار، ج 42، ص 123 و 139 و ج 52، ص 130 ؛ مستدرک سفینة البحار، ج 4، ص 140 ؛ الاختصاص، مفید، ص 78 ؛ صلح الحسن، سید شرف الدین، ص 348.
2- الاقناع فی حل الفاظ ابی شجاع، ج 2، ص 288 ؛ مغنی المحتاج شربینی، ج 4، ص 436 ؛ اعانة الطالبین، ج 4، ص 333 ؛ الثمر الدانی آبی، ص 22 و 23 ؛ المبسوط سرخسی، ج 1، ص 3 ؛ بدائع الصنائع، ج 6، ص 270 ؛ تکملة حاشیة رد المحتار، ج 1، ص 496 ؛ شرح الکبیر ابن قدامه، ج 11، ص 331 ؛ کشاف القناع بهوتی، ج 5، ص 29 ؛ نیل الاوطار، ج 9، ص 230 و 231 ؛ معجم لغة الفقهاء، ص 248 ؛ الکافی، ج 3، ص 180 ؛ عوالی اللئالی، ج 1، ص 33 ؛ الصوارم المهرقة، ص 25 و 26 و 113 و 117 ؛ ریاض السالکین، ج 1، ص 434 ؛ خلاصة عبقات الانوار، ج 3، ص 167 ؛ سنن ابی داود، ج 2، ص 179 ؛ مجمع الزوائد، ج 10، ص 20 ؛ فتح الباری، ج 7، ص 5 و ج 13، ص 18 ؛ عمدة القاری، ج 14، ص 180 و ج 24، ص 185 ؛ تحفة الاحوذی، ج 6، ص 374 ؛ عون المعبود، ج 10، ص 4 ؛ بغیة الباحث، ص 310 و 49 ؛ التمهید، ابن عبد البر، ج 4، ص 11 و ج 20، ص 251 ؛ المواقف ایجی، ج 3، ص 643 ؛ فیض القدیر، ج 6، ص 571 ؛ نظم المتناثر من الحدیث المتواتر کتانی، ص 199 ؛ احکام القرآن جصاص، ج 1، ص 615 ؛ المحرر الوجیز، ج 3، ص 445 ؛ تفسیر کبیر رازی، ج 12، ص 158 ؛ الجامع لاحکام القرآن، ج 6، ص 391 ؛ التسهیل لعلوم التنزیل، ج 4، ص 88 ؛ تفسیر البحر المحیط، ج 4، ص 70 و 71 ؛ تفسیر القرآن العظیم، ج 3، ص 331 و ج 4، ص 305 ؛ تفسیر ابی السعود، ج 3، ص 111 ؛ فتح القدیر، ج 4، ص 78 ؛ تفسیر آلوسی، ج 11، ص 80 و 81 و ج 21، ص 73 ؛ اضواء البیان شنقیطی، ج 7، ص 515 ؛ المستصفی غزالی، ص 141 ؛ المنخول غزالی، ص 584 ؛ المحصول رازی، ج 6، ص 133 ؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 67، ص 37 ؛ الاصابة، ج 1، ص 21 و 30 ؛ معجم البلدان، ج 4، ص 332 ؛ البدایة و النهایة، ج 1، ص 113 و 114 و ج 6، ص 283 ؛ امتاع الاسماع، ج 12، ص 341 و 366 ؛ اعیان الشیعة، ج 1، ص 115 و 423 و ج 7، ص 80 ؛ قصص الانبیاء، ابن کثیر، ج 1، ص 75 ؛ الصحاح جوهری، ج 6، ص 2179 و 2180 ؛ تاج العروس زبیدی، ج 18، ص 444 ؛ الشافی فی الامامة، ج 4، ص 55 ؛ شرح المواقف قاضی جرجانی، ج 8، ص 373 ؛ احقاق الحق، الاصل، ص 267 ؛ القادیانیة سلیمان ظاهر عاملی، ص 201 ؛ نور الافهام فی علم الکلام، سید حسن حسینی لواسانی، ج 2، ص 4 ؛ شرح احقاق الحق، الملحقات، ج 33، ص 913 ؛ فلک النجاة فی الامامة و الصلاة، فتح الدین حنفی، ص 81 ؛ کشف الارتیاب، سید محسن امین، ص 131 ؛ التوسل بالنبی صلی الله علیه و آله و جهلة الوهابیون، ابی حامد بن مرزوق، ص 52 ؛ الفتوحات المکیة، ابن عربی، ج 2، ص 173.

چگونه ممکن است قرن او بهترین دوران باشد و در عین حال، کسانی که او را ندیده اند، بهتر از مردمان آن قرن باشند؟

پاسخ: بر فرض این که صدور این حدیث ثابت شود، جمع آن با احادیث گذشته ممکن است. می توانیم بگوییم دوران رسول خدا صلی الله علیه و آله، به خاطر وجود خود آن حضرت، برترین قرن ها بود. دو قرن بعدی نیز به خاطر وجود اوصیای آن حضرت صلوات الله علیهم برتری داشتند. احادیث گذشته، بدون آن که وجود پیامبر صلی الله علیه و آله و ائمه صلوات الله علیهم را در نظر بگیرد، صحابه و مردم آن زمان را با مردمی که در آینده می آیند، مقایسه کرده است.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 160 (179): مدارا یا ناآگاهی پیامبر(صلی الله علیه وآله) از باطن اصحاب خاص

اشاره

طبق تواتر، بر عام و خاص روشن شده است که ابوبکر و عمر و عثمان، جایگاه ویژه ای در نزد پیامبر صلی الله علیه و سلم داشتند و نزدیکی و هم نشینی آنان با پیامبر، بیش از دیگر مردم بود. آن ها با حضرت، نسبت دامادی داشتند و پیامبر، آن ها را دوست داشت و می ستود. حال این سه نفر، یا این که ظاهراً و باطناً در حیات و ممات پیامبر صلی الله علیه و سلم بر دین خود پایدار بودند؛ یا این که در دین خود هیچ گونه پایداری نداشتند.

با آن همه منزلتی که آنان نزد پیامبر صلی الله علیه و سلم داشتند، اگر بر دین خود پایدار نبودند، یکی از این دو امر لازم می آید: یا پیامبر از باطن آن ها خبر نداشت؛ یا با آن ها مدارا و مماشات می کرد. در هر دو صورت، این بزرگ ترین ایرادی است که به رسول

ص:76

خدا صلی الله علیه و سلم وارد می شود. به قول معروف: «اگر نمی دانی، یک مصیبت است و اگر می دانی، مصیبتی عظیم تر است».

اگر انحراف این سه نفر، پس از پایداری آنان بر دین شکل گرفته باشد، خدایی که وعده داده بود دینش را بر همۀ ادیان پیروز می گرداند، رسول خود را _ به واسطۀ خواص امت و بزرگان اصحابش _ خوار کرده است. پس چگونه ممکن است خواص او مرتد شده باشند؟

این گونه سخنان، بزرگ ترین ایراداتی است که شیعیان به رسول خدا صلی الله علیه و سلم وارد می کنند. ابوزرعه رازی می گوید: «اینان با ایراد گرفتن از صحابه، در واقع به خود پیامبر صلی الله علیه و سلم ایراد وارد می کنند تا دیگران بگویند: بد مردی بود و بد یارانی داشت. اگر خودش خوب بود، اصحاب او نیز افراد خوبی می شدند».

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: پرسش گر از کجا می داند که ابوبکر و عمر، از نزدیکان خاص پیامبر صلی الله علیه و آله بودند؟ اگر این موضوع را از کلام خود آن حضرت دریافت کرده است، نیاز به اثبات صحیح علمی دارد؛ چون آنچه که در این باره نقل شود، تنها از طریق فرقه ای روایت شده که منتسب به آن دو نفر است و آن فرقه با تمام توان می کوشد اشکالات وارده بر آن دو را رفع نماید و با توجیهات بی پایه، مخالفت آن دو با خدا و رسول را تأویل و تفسیر کند؛ در حالی که امام علی صلوات الله علیه و اطرافیانش، همیشه در مقابل این گونه افراد، در حال عتاب و انتقاد بودند و گاه با سکوت تلخ و گاه با بیان حقایق، به مواضع خود _ که خوشایند پرسش گر و هم فکران او نیست _ تصریح می کردند.

ص:77

و اگر پرسش گر، این نزدیکی خاص را از حضور بیش از حد این دو نفر در مجالس پیامبر صلی الله علیه و آله و صدرنشینی آنان در مجالس و دخالت در کارهای کوچک و بزرگ به دست آورده باشد، چنین رفتاری نشان دهندۀ انس و رضایت پیامبر صلی الله علیه و آله نسبت به کار آن ها نیست و نمی توان سکوت آن حضرت را برآمده از محبت و دلبستگی به آن ها دانست؛ بلکه در آیات و روایات، مواردی می یابیم که حاکی از عدم رضایت پیامبر صلی الله علیه و آله از دخالت های بی جای آن ها است. به عنوان نمونه، با مراجعه به شأن نزول آیۀ نخست سورۀ حجرات، روشن می شود که این آیه، چندین بار نازل گردید که یک بار آن، در مورد ابوبکر و عمر بود.(1) روایت شده است که فردی از امیرالمؤمنین علیه السلام پرسید که این آیه در بارۀ چه کسی نازل شده است؟ فرمود: «در بارۀ دو مرد قریشی».(2)

دوم: کسانی غیر از ابوبکر و عمر، به رسول خدا صلی الله علیه و آله، نزدیک تر بودند که برخی نام عثمان بن مظعون و جابر بن عبدالله و سعد بن معاذ و ابوذر و سلمان را جزو این افراد برشمرده اند. بدون شک، شخصیتی در این میان وجود داشت که هیچ کس قابل مقایسه با او نبود؛ یعنی امام علی صلوات الله علیه که خود پیامبر صلی الله علیه و آله بارها بر این امر تأکید فرمود و به محبت وافر خود نسبت به او تصریح نمود. در این باره، احادیث بی شماری در منابع اهل سنت و از طریق خود آن ها وارد شده است؛ از جمله این که در روز خیبر، هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله خواست پرچم را به علی علیه السلام بدهد، فرمود: «فردا پرچم را به مردی خواهم داد که خدا و رسولش را دوست دارد و

ص:78


1- صحیح بخاری، ج 3، ص 122 ؛ الجامع الصحیح ترمذی، ج 5، ص 387 ؛ اسباب النزول واحدی، ص 218 ؛ تفسیر القرآن العظیم، ابن کثیر، ج 4، ص 205 و 206 ؛ لباب التأویل، ج 4، ص 164 ؛ فتح القدیر، ج 5، ص 61 ؛ الجامع لاحکام القرآن، ج 16، ص 300 و 301 ؛ غرائب القرآن، در حاشیۀ جامع البیان، ج 26، ص 72 ؛ الدر المنثور، ج 6، ص 83.
2- . بحار الانوار، ج 30، ص 276 ؛ الاختصاص، ص 128 ؛ تفسیر البرهان، ج 1، ص 203 به نقل از اختصاص.

خدا و رسول نیز او را دوست دارند».(1) عمر آرزو داشت که پرچم به او داده شود. به گفتۀ خود عمر، اگر چنین می شد، یکی از فضایل علی علیه السلام که از شتران سرخ مو بهتر بود، نصیب عمر می شد.(2).

ص:79


1- تاریخ بغداد، ج 8، ص 5 ؛ مسند احمد، ج 1، ص 99 و 185 و ج 5، ص 333 و 353 و 358 ؛ صحیح بخاری، چاپ محمد علی صبیح مصر، ج 5، ص 171 ؛ تاریخ بخاری، ج 1 قسمت 2، ص 115 و ج 4، ص 114 ؛ البدایة و النهایة، ج 4، ص 184 ؛ صحیح مسلم، ج 7، ص 121 و 120 و ج 5، ص 195 ؛ تذکرة الخواص، ص 24 و 25 ؛ الکامل فی التاریخ، چاپ دار صادر، ج 2، ص 219 و 220 ؛ اسد الغابة، ج 4، ص 25 و 28 ؛ ذخائر العقبی، چاپ مکتبة القدسی، ص 74 ؛ سنن ابن ماجه، چاپ مکتبة التازیه مصر، ج 1، ص 56 ؛ الجامع الصحیح ترمذی، ج 5، ص 638 ؛ الخصائص نسائی، چاپ مکتبة التقدیم مصر، ص 4 و 5 و 32 و 6 و 7 و 8 ؛ منتخب کنز العمال، ج 5، ص 44 و 48 و ج 4، ص 130 و 127 و 128 ؛ الصواعق المحرقة، چاپ مکتبة المیمنیة مصر، ص 74 ؛ المناقب المرتضویه، چاپ بمبئی، ص 158 ؛ مدارج النبوة دهلوی، ص 323 ؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 123 ؛ حیاة الحیوان، چاپ مطبعة الشرفیة، ج 1، ص 237 ؛ مشکاة المصابیح، چاپ دهلی، ص 564 ؛ الاصابة، ج 2، ص 502 ؛ الفصول المهمة، ابن صباغ، ص 19 ؛ الخصائص الکبری، ج 1، ص 251 ؛ تاریخ الخلفاء، چاپخانه سعادت مصر، ص 168 ؛ نور الابصار، ص 81 ؛ اسعاف الراغبین، در حاشیۀ نور الابصار، ص 169 ؛ تاج العروس، ج 7، ص 133 ؛ ینابیع المودة، چاپ بمبئی، ص 41 ؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، چاپخانه الثقافة الاسلامیة، ج 3، ص 156 و 157 ؛ مشارق الانوار صغائی، چاپ مکتبة الاستانه، ج 2، ص 292 ؛ کفایة الطالب، چاپ الغری، ص 130 ؛ حلیة الاولیاء، ج 1، ص 62 ؛ العقد الفرید، چاپ مکتبة الجمالیة مصر، ج 3، ص 94 ؛ تارخ الامم و الملوک، ج 3، ص 30 ؛ المناقب الامام علی ابن مغازلی، چاپ مکتبة الاسلامیة، ص 176 ؛ مستدرک حاکم، ج 3، ص 38 و 132 و 437 ؛ الشفاء، چاپ مصر، ج 1، ص 272 ؛ الریاض النضرة، چاپ محمد امین مصر، ج 1، ص 184 تا 188 و ج 2، ص 188 و 190 ؛ لباب التأویل، ج 4، ص 152 و 153 ؛ المعجم الصغیر، چاپ دهلی، ص 163 ؛ الاستیعاب، چاپ شده همراه با الاصابة، ج 3، ص 366 ؛ مصابیح السنة، چاپ مکتبة الخیریة مصر، ج 2، ص 201 ؛ معالم التنزیل، ج 4، ص 156 ؛ جامع الاصول، ج 9، ص 469 و 471 و 472 ؛ تاریخ الخمیس، ج 2، ص 48 ؛ بحار الانوار، ج 21، ص 28 و 21 و 20 به نقل از الخزائج و الجرائح؛ اعلام الوری، ص 107 و 108 ؛ الخصال، ج 2، ص 120 و 124.
2- ر.ک: مسند احمد، ج 2، ص 26 ؛ مستدرک حاکم، ج 3، ص 125 ؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 120 ؛ الصواعق المحرقة، فصل 3، باب 9 ؛ مناقب آل ابی طالب، ج 2، ص 37 ؛ المصنف ابن شیبة، ج 7، ص 500 ؛ مسند ابی یعلی، ج 9، ص 453 ؛ نظم درر السمطین، ص 129 ؛ العمده ابن بطریق، ص 176 ؛ فتح الباری، ج 7، ص 13 ؛ بحار الانوار، ج 39، ص 28 و 31 ؛ کتاب الاربعین، ص 445 ؛ المراجعات، ص 218 ؛ السقیفة، مظفر، ص 64. و ر.ک: الغدیر، ج 3، ص 203 و ج 10، ص 68 ؛ تحفة الاحوذی، ج 10، ص 139 ؛ القول المسدد، ص 33. و ر.ک: ذخائر العقبی، ص 77 و کنز العمال، ج 13، ص 110 ؛ تفسیر جوامع الجامع، ج 3، ص 525 و ج 9، ص 417 ؛ خصائص الوحی المبین، ص 164 ؛ تفسیر الثعلبی، ج 9، ص 262 ؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 42، ص 121 و 122 ؛ المناقب خوارزمی، ص 277 و 332 ؛ مطالب السؤول، ص 174 ؛ کشف الغمة، ج 1، ص 338 ؛ نهج الایمان، ص 442 ؛ جواهر المطالب، ابن دمشقی، ج 1، ص 187 ؛ ینابیع المودة، ج 2، ص 170.

چطور عده ای از مردم در مورد این احادیث، خود را به نفهمی می زنند و در صحت آن تردید می کنند و حتی به اندازۀ یک صدم اهمیتی که برای موارد ادعا شده در مورد ابوبکر و عمر و عثمان قائل اند، به این احادیث اهمیت نمی دهند!

سوم: بارها گفتیم که ازدواج، دلایل و شرایط گوناگون دارد. به عنوان نمونه: رسول خدا صلی الله علیه و آله با ابوسفیان وصلت کرد؛ در حالی که ابوسفیان با همۀ توان، در صدد ریختن خون پیامبر صلی الله علیه و آله بود و با گردآوری سپاه، پی درپی با مسلمانان می جنگید.

بدون شک، خویشاوندی نسبی، محکم تر از خویشاوندی سببی است. وقتی پسر نوح از سوار شدن به کشتی سر باز زد و هلاکت شد، دیگر دامادی چه سودی دارد؛ اگر به فرمان رسول خدا صلی الله علیه و آله عمل نشود و از سوار شدن به کشتی نجات و تمسک به ثقلین تخلف گردد؟

هم نشینی با رسول خدا صلی الله علیه و آله، مانع از فشار قبر سعد بن معاذ نشد؛ چرا که با خانواده اش رفتار بدی داشت؛ چه رسد به کسانی که امام حسین صلوات الله علیه را به شهادت رساندند و به برادرش امام حسن صلوات الله علیه زهر خوراندند و به خاطر حکومت و سلطنت، هزاران تن از مسلمانان را از دم تیغ گذراندند!

در هر حال، گاه ازدواج پیامبر صلی الله علیه و آله با زنان مختلف، به خاطر اصرار پدر یا نزدیکان زن صورت می گرفت و نمی شد از این کار، سر باز زد. گاه این ازدواج ها برآمده از رفتار انسانی بود و گاه برای برقراری الفت و دوستی با خاندان آن زن و ترغیب آن ها به اسلام صورت می گرفت؛ همان طور که پیامبر صلی الله علیه و آله با میمونه دختر حارث هلالی ازدواج کرد. و گاه ازدواج برای تشریع یک حکم انجام می شد؛

همانند ازدواج پیامبر صلی الله علیه و آله با زینب دختر جحش که پیش از آن، همسر زید بن

ص:80

حارثه بود. و گاه اسباب و دلایل دیگری داشت؛ مانند ازدواج با صفیه دختر حیی بن اخطب یهودی.

خود عمر به دخترش حفصه می گفت: «می دانی که رسول خدا صلی الله علیه و آله تو را دوست ندارد. اگر من نبودم، تو را طلاق می داد»؛(1)چرا که پیامبر صلی الله علیه و آله با اصرار عمر، با حفصه ازدواج کرده بود! ازدواج با عایشه نیز تحت شرایط و دلایل خاص صورت گرفت. در کتاب الصحیح من سیرة النبی الاعظم صلّی الله علیه و آله توضیح داده ام که ابوبکر و همسرش، پیامبر صلی الله علیه و آله را تحت فشار قرار دادند تا با عایشه ازدواج کند. اما روایاتی که از دلایل و انگیزه های دیگر برای این ازدواج سخن می گوید، تنها از خود عایشه نقل شده است.

در مورد ازدواج رقیه و ام کلثوم با عثمان نیز سخن بسیار است. آیا آن دو، دختران خود پیامبر صلی الله علیه و آله بودند؟ یا تحت کفالت و تربیت آن حضرت قرار داشتند؟

چهارم: پرسش گر می گوید: «ابوبکر و عمر و عثمان، در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله بر دین پایدار بودند. آیا این پایداری، پس از وفات آن حضرت نیز ادامه داشت؟». این روش استدلال، به دلایلی صحیح نیست:

الف: او می گوید: «با آن همه منزلتی که آنان نزد پیامبر صلی الله علیه و سلم داشتند، اگر بر دین خود پایدار نبودند، یکی از این دو امر لازم می آید: یا پیامبر از باطن آن ها خبر نداشت، یا با آن ها مدارا و مماشات می کرد».

در پاسخ باید بگویم: اگر چه پیامبر صلی الله علیه و آله از باطن آن ها آگاهی داشت، ولی به این آگاهی خود، ترتیب اثر نمی داد؛ زیرا لازم بود بر اساس ظاهر با آن ها رفتار کند، نه بر اساس دانش ویژه ای که در اختیار دارد.

ص:81


1- صحیح مسلم، ج 4، ص 188 ؛ فتح الباری، ج 9، ص 250 ؛ مسند ابی یعلی، ج 1، ص 150 ؛ صحیح ابن حبان، ج 9، ص 496 و 497 ؛ کنز العمال، چاپ الرسالة، ج 2، ص 528 ؛ احکام القرآن، ابن عربی، ج 3، ص 552 و 553 ؛ المحرر الوجیز، ج 2، ص 84 ؛ الجامع لاحکام القرآن، ج 18، ص 190 ؛ الدر المنثور، ج 6، ص 242.

ب: پرسش گر می گوید: «اگر انحراف این سه نفر، پس از پایداری آنان بر دین شکل گرفته باشد، خداوند، رسول خود را به واسطۀ خواص امت و بزرگان اصحابش خوار کرده است».

پاسخ این است که خداوند متعال می فرماید: «وَ لاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَی؛(1) هیچ کس بار گناه دیگری را بر دوش نمی کشد». پس هر کس دچار خطا و لغزش شود، باید خود او پاسخ گوی رفتارش باشد. اگر ابولهب و پسر نوح ایمان نیاوردند، آیا خطای آنان به پای پیامبر صلی الله علیه و آله و حضرت نوح صلوات الله علیه نوشته می شود؟ وقتی قرآن می فرماید عدۀ بسیار کمی به پیامبران صلوات الله علیهم ایمان آوردند، آیا می خواهد پیامبران را خوار و خفیف نماید؟

پنجم: بارها گفته ایم که اگر خطا و نافرمانی، برآمده از اشتباه یا هوای نفس باشد، ارتداد به شمار نمی آید. پس چرا پرسش گر مدام از ارتداد ابوبکر و عمر و عثمان سخن می گوید؟

ششم: خطای برخی از یاران، اگر چه نزدیک ترین افراد به پیامبر صلی الله علیه و آله باشند، مانع از برتری اسلام بر دیگر ادیان نمی گردد و عیب و ایرادی برای پیامبر صلی الله علیه و آله به حساب نمی آید؛ بلکه خواری و ذلتی است برای کسانی که از اطاعت پیامبر و امامان صلوات الله علیهم سرپیچی کردند.(2).

حضرت موسی علیه السلام هفتاد نفر از قومش را برگزید و مسائلی پیش آمد که در قرآن ذکر شده است. آیا این مسائل، چیزی از مقام موسی علیه السلام کاست؟ آیا مانع از

ص:82


1- سوره انعام، آیه 164.
2- همچنان که خداوند در سوره مائدة، آیه 105 می فرماید: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لاَ یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ إِلَی اللهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعًا فَیُنَبِّئُکُمْ بِمَا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ؛ ای مؤمنان! شما مسئولیت [حفظ و هدایت] خودتان را دارید. اگر ره یافته باشید، کسی که به بیراهه می رود، زیانی به شما نمی رساند. باز گشت همگی شما به سوی خداوند است و شما را از [حقیقت و نتیجۀ] آنچه که انجام داده اید، آگاه می سازد». مترجم

گسترش دین موسی علیه السلام شد؟ همچنان که تخلف همسر و فرزند نوح علیه السلام و همسر لوط علیه السلام، بر ساحت آن دو پیامبر بزرگ الهی، خدشه ای وارد نکرد و مانع از گسترش دین آن ها نشد.

هفتم: اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله صد ها هزار تن بودند و بسیاری از آنان، جزو خوبان و نیکان به شمار می آمدند. حال اگر یکی از آنان _ مثل عبدالله بن ابی، حکم بن عاص، یا ولید بن عقبه _ بد باشد و کار ناشایستی بکند، آیا درست است که پیامبر صلی الله علیه و آله را بد بدانیم؟ وقتی همسر، برادر، فرزند یا قوم پیامبرانی همچون حضرت نوح و لوط و موسی و یوسف علیهم السلام بدکار و بدکردار بودند، آیا می توان گفت که خود آن پیامبران نیز بد بودند؟

این در حالی است که یاران رسول خدا صلی الله علیه و آله، به سه _ چهار نفر ختم نمی شد و تعداد بسیاری از آنان، به خوبی و نیکی شهرت داشتند؛ کسانی همچون: مصعب بن عمیر، سعد بن معاذ، عثمان بن مظعون، سلمان، عمار، مقداد، ابوذر، ابو ایوب، حجر بن عدی، ابوهیثم بن تیهان، جعفر بن ابی طالب، عبدالله بن رواحه و امام علی بن ابی طالب علیه السلام. پس چرا به اینان و افرادی نظایر آن ها توجه نمی شود و تنها همین سه نفر از صحابه، مورد توجه شما قرار گرفته است؟

هشتم: طبق نظر اهل سنت، افرادی پس از رسول خدا صلی الله علیه و آله دست به تغییر و دگرگونی زدند که آن ها را اهل رده می نامند. به همین دلیل، خون آن ها را مباح دانستند و آن ها را به قتل رساندند. همچنین طلیحه بن خویلد و دیگران نیز مرتد شدند. [یعنی خودشان هم قبول دارند که تخلف و ارتداد در میان صحابه، سابقه داشته است.] حال چرا نمی پذیرند که شاید برخی از صحابه، افسار خود را به دست هوای نفس داده اند و با شماری از اوامر پیامبر صلی الله علیه و آله مخالفت کرده اند، یا شاید دچار شبهه شده اند و به خطا رفته اند؟ بدون تردید کارهایی مثل غصب خلافت و ضرب و شتم و سقط جنین

ص:83

حضرت زهرا صلوات الله علیها که توسط ابوبکر و عمر و عثمان انجام شد، دست کم به عنوان مخالفت آنان با اوامر پیامبر صلی الله علیه و آله، قابل طرح است.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 161 (23): شیعه یا سنی بودن صحابۀ مرتد

اشاره

شیعه ادعا می کند که صحابه پس از وفات پیامبر صلی الله علیه و سلم دچار ارتداد و دگرگونی بر ضد آن حضرت شدند. پرسش این است که آیا صحابه پیش از وفات پیامبر صلی الله علیه و سلم، شیعۀ دوازده امامی بودند و پس از رحلت پیامبر صلی الله علیه و سلم سنی شدند؟ یا این که قبل از وفات پیامبر صلی الله علیه و سلم سنی بودند و سپس شیعه شدند؟ چون دگرگونی، به معنای انتقال از حالتی به حالت دیگر است!

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: خداوند متعال می فرماید: «وَ مَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَی أَعْقَابِکُمْ وَ مَنْ یَنْقَلِبْ عَلَی عَقِبَیْهِ فَلَنْ یَضُرَّ اللهَ شَیْئًا وَ سَیَجْزِی اللهُ الشَّاکِرِینَ؛(1) محمد فقط یک پیامبر است که پیش از او هم پیامبرانی بوده اند. اگر او بمیرد یا کشته شود، آیا [از عقیدۀ خود] باز می گردید؟ هر کس [از عقیدۀ خود] بازگردد، هرگز به خداوند زیانی نمی رساند و به زودی خداوند به سپاس گزاران پاداش می دهد».

همان گونه که در پاسخ به پرسش شمارۀ 139 ذکر کردیم، دسته ای از روایات که در صحیح بخاری و مسلم و دیگران آمده است، یادآور شده اند که پس از وفات پیامبر صلی

ص:84


1- . سوره آل عمران، آیه 144.

الله علیه و آله، همۀ صحابه _ جز اندکی از آنان _ دچار ارتداد و بازگشت قهقرایی می شوند. وقتی خود اهل سنت این احادیث را نقل می کنند و به صحت سند آن ها فتوا می دهند و راضی نیستند که نسبت به صحت هیچ یک از آن ها تردید شود، پس دیگر شیعه چه گناهی دارد؟

دوم: ما از صحابه دفاع کردیم و گفتیم که در اینجا، مقصود از ارتداد، خروج از اسلام و ورود به شرک و کفر نیست؛ بلکه ارتداد از اطاعت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سرپیچی از فرمان آن حضرت و وفا نکردن به تعهدی بود که داده بودند و قرار بود بر آنچه که هستند، استوار بمانند؛ بر خلاف افراد شاکر و حق شناسی که به کامل ترین شکل ممکن، به واجبات خود عمل کردند.

سوم: انتقال از شیعۀ دوازده امامی به مذهب اهل سنت، یا انتقال از مذهب اهل سنت به شیعۀ دوازده امامی، ارتداد نیست؛ بلکه انتقال از یک مذهب اسلامی، به مذهب دیگر اسلامی است.

چهارم: دگرگونی از حالتی به حالت دیگر، منحصر در انتقال از تسنن به تشیع یا تشیع به تسنن نیست؛ بلکه همان گونه که گفتیم، مراد در اینجا، تغییر مسیر از خط پیروی پیامبر صلی الله علیه و آله به خط نافرمانی از آن حضرت است.

پنجم: پرسش گر می گوید: صحابه پس از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله دچار ارتداد و دگرگونی بر ضد آن حضرت شدند. این تعبیر دقیقی نیست؛ زیرا معنای آن این است که صحابه در جایگاه دشمنی با رسول خدا صلی الله علیه و آله قرار گرفتند؛ در حالی که شیعه چنین ادعایی ندارد. تعبیر صحیح آن است که صحابه به گذشتۀ خویش بازگشتند؛ یعنی از مسیر اطاعت بازگشتند و به تعهدات خود که در آیۀ شریفه آمده است، عمل نکردند؛ یا طبق تعبیری که بخاری و مسلم و دیگران روایت کرده اند، دچار ارتداد قهقرایی به گذشته شدند. پس میان این دو تعبیر، اختلاف آشکاری وجود دارد.

ص:85

ششم: راهی که صحابه پیش از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله و پس از آن می رفتند، همان اسلامی بود که پیامبر صلی الله علیه و آله آورد و قرآن، مفاهیم و خطوط گستردۀ آن را روشن ساخت. در همین اسلام آمده است که پس از رسول خدا صلی الله علیه و آله، دوازده خلیفه یا امیر یا امام می آید. پیامبر صلی الله علیه و آله آن دوازده نفر را به مردم معرفی کرد و فرمود: «همۀ آن ها از قریش هستند». در برخی روایات نیز از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل شده است که «همۀ آن ها از بنی هاشم هستند».

در همین اسلام آمده است که «سرپرست و صاحب اختیار مردم، خدا و رسول خدا است؛ همچنین کسانی که نماز برپا می دارند و در حال رکوع، زکات می پردازند». و در همین اسلام آمده است که هفتاد روز پیش از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله، در غدیر خم برای امام علی صلوات الله علیه بیعت گرفته شد. پس باید به این اسلام پای بند بود و از احکام و ارزش ها و مفاهیم و عقاید و سیاست های آن پاسداری کرد و دستور خدا و رسولش را به اجرا درآورد.

وقتی رسول خدا صلی الله علیه و آله خبر می دهد که «به زودی امت من هفتاد و سه فرقه می شود و یکی از آن ها نجات می یابد و بقیه در آتش اند»، از همان چند دستگی خبر می دهد که پس از وفاتش به وجود آمد. پس معنا ندارد که از مذهب صحابه در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله پرسیده شود. صحابه در آن زمان، اظهار می کردند که از پیامبر صلی الله علیه و آله پیروی می کنند و یک مذهب دارند که همان اسلام است. اختلاف و مذاهب و فرقه گرایی، پس از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله رخ داد. اگر غیر از این است، پرسش گر به ما بگوید که ابوبکر، چه مذهبی داشت؟ آیا حنفی بود یا حنبلی و شافعی؟ آیا معتزلی بود یا اشعری و مرجئی و اهل حدیث و خارجی؟

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

ص:86

پرسش شمارۀ 162 (50): ارتداد صحابه و ریشه کن کردن اسلام

اشاره

شیعیان معتقدند که جز شماری اندک از صحابه، همگی منافق و کافر بودند. اگر این گونه باشد، پس چرا این کافران، علیه آن شمار اندک که همراه پیامبر صلی الله علیه و آله بودند، شورش نکردند؟ اگر بگویند: «آنان بعد از وفات پیامبر صلی الله علیه و سلم مرتد شدند و تنها هفت تن از آن ها باقی ماند»، پس چرا آنان علیه شمار اندک مسلمانان شورش نکردند تا امور را به همان حالتی برگردانند که در زمان پدران و اجدادشان بود؟

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

دو پرسش دیگر نیز به همین مضمون، در شمارۀ 23 و 88 مطرح شده است که می توانید به آن ها مراجعه کنید. در اینجا به ذکر چند مطلب بسنده می کنیم:

یکم: شیعیان معتقد به کفر و نفاق اکثر صحابه نیستند؛ بلکه همان چیزی را می گویند که خداوند در مورد صحابه فرموده است: «أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَی أَعْقَابِکُمْ؛(1) اگر او بمیرد یا کشته شود، آیا [از عقیدۀ خود] بازمی گردید». و همان چیزی را می گویند که از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل شده است که صحابه، در کنار حوض کوثر، نزد پیامبر صلی الله علیه و آله می روند؛ اما آن ها را به سمت چپ می برند. رسول خدا صلی الله علیه و آله می گوید: «پروردگارا! این ها اصحاب من هستند». خداوند می فرماید: «تو نمی دانی که این ها پس از تو چه بدعت هایی گذاشتند. آن ها به صورت قهقرا، به گذشتۀ خود بازگشتند و ارتداد یافتند». البته این مربوط به گروهی از صحابه می شود، نه همۀ آن ها.

ص:87


1- . سوره آل عمران، آیه 144.

شیعیان می گویند: مقصود از ارتداد و بازگشت به گذشته، بازگشت به شرک و کفر مصطلح نیست؛ بلکه به معنای عدم اطاعت از رسول خدا صلی الله علیه و آله است که بارها این مسأله را در پاسخ به سؤال های مختلف شرح داده ایم.

دوم: ما همین سؤال را از خود اهل سنت می پرسیم و از آنان می خواهیم که منظور از آیۀ «أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَی أَعْقَابِکُمْ وَ مَنْ یَنْقَلِبْ عَلَی عَقِبَیْهِ فَلَنْ یَضُرَّ اللهَ شَیْئًا وَ سَیَجْزِی اللهُ الشَّاکِرِینَ»(1).

را روشن سازند و آیاتی را که دلالت بر وجود منافقان در میان صحابه دارد، برای ما تفسیر نمایند. همچنین بیان کنند که مراد از سخن پیامبر صلی الله علیه و آله چیست که در بارۀ ارتداد صحابه می فرماید: «آن ها به صورت قهقرا، به گذشته بازگشتند و ارتداد یافتند و جز اندکی، از آن ها باقی نماند». این ها روایاتی است که درصحاح آمده است. شما هر تفسیری که برای این آیات و روایات بیان کنید، ما بدان راضی هستیم.

سوم: اگر معنای مورد نظر آیه، همین باشد که ما گفتیم، پس عدم اطاعت در مسألۀ امامت و روی گردانی از بیعت با امام علی صلوات الله علیه در روز غدیر، به معنای تمایل و اشتیاق صحابه به دنیا است، نه ارتداد آن ها از اصل اسلام. بنا بر این، سخن پرسش گر که می گوید: «چرا آن عده از صحابه، با مسلمانان نجنگیدند؟» صحیح نیست. وقتی آن ها به خواسته های دنیوی شان رسیدند، دیگر چه نیازی به جنگ با مسلمانان داشتند؟ پس از آن که دختر پیامبر صلی الله علیه و آله را کتک زدند و جنینش را سقط نمودند و خانه اش را به آتش کشیدند و از این طریق، به خواسته های خود نائل شدند، دیگر نیازی به حمله و خشونت علیه دیگر مسلمانان نداشتند.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

ص:88


1- اگر او بمیرد یا کشته شود، آیه [از عقیده به او] باز می گردید؟ هر کس که [از عقیدۀ خود] بازگردد، هرگز به خداوند زیانی نمی رساند. خداوند به زودی پاداشت سپاس گزاران را می دهد». سوره آل عمران، آیه 144.

پرسش شمارۀ 163 (121): کشورگشایی و نشر اسلام، دلیل ایمان صحابه

اشاره

اگر طبق ادعای شیعیان، تعداد زیادی منافق و مرتد در میان صحابه بود، پس چگونه اسلام گسترش یافت؟ چگونه فارس و روم سقوط کرد و بیت المقدس فتح گردید؟

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: گفتیم که فقط گروهی از صحابه تلاش کردند که پس از رسول خدا صلی الله علیه و آله خلافت را به دست گیرند و از صاحب شرعی اش غصب نمایند.

بنی هاشم و عده ای دیگر، با آن ها به مخالفت برخاستند و بیشتر صحابه نیز سکوت کردند. این سکوت، یا برآمده از ترس آن ها بود، یا دوست نداشتند خود را به زحمت بیندازند و راحتی و آسایش خود را به هر چیز دیگری ترجیح می دادند؛ همچنان که بیشتر مردم، در هر دوره و زمانی، این گونه هستند. و چه بسا سکوت شان به خاطر رسیدن به منافعی بود که بسیاری از مردم را در چنین اوضاعی، به طمع می اندازد. صحابه با عملکردی که داشتند، از اقدام به واجبات و انجام تعهدات خود، سر باز زدند؛ نه این که به شرک بازگردند و مرتد شوند.

دوم: کشورگشایی، دلایل و اهداف خاص خود را دارد. چه بسا عده ای برای گسترش دین، دست به کشورگشایی بزنند؛ و کسانی برای دفاع از جان و هستی خود، چنین کاری کنند؛ و افرادی هم برای گسترش نفوذ خود در کشورها و تسلط بر انسان ها و به دست آوردن غنایم و اسیران، اقدام به کشورگشایی نمایند. گاه تحت فشار فرماندۀ تندخو نیز مجبور به این کار می شوند و مجالی برای رهایی و لغزش و سستی در برابر دستور او ندارند.

ص:89

کشورگشایی ها در طول تاریخِ، حاکی از وجود چنین انگیزه هایی است و شواهد و قرائن بسیار، این انگیزه ها را نمایان می سازد؛ به طوری که پژوهش گران متون تاریخی، می توانند به وضوح ببینند که فاتحان اسلامی، چنان مشغول کشورگشایی شدند که نماز را کنار گذاشتند و کم کم ترک نماز، عادتی برای آن ها شد و برخی از آن ها نمازشان را پنهانی می خواندند؛ همچنان که حذیفه بن یمان روایت کرده است که «آنچنان گرفتار شدیم که کسی از ما نماز نمی خواند، مگر به صورت پنهانی».(1).

سوم: گسترش اسلام، یک موضوع است و کشورگشایی، موضوعی دیگر. گسترش اسلام، اهداف و دلایلی دارد و کشورگشایی نیز، اهداف و دلایل خود را دارد که بسا دلایل این دو، تفاوت بسیار با هم داشته باشد. شاید بتوان گفت که قوی ترین دلیل گسترش اسلام، قدرت آموزه های اسلامی و صفا و پاکی و هماهنگی آن آموزه ها با فطرت و عقل بشری بود. به همین دلیل، برخی از فتوحاتی که فاتحانش پای بند اسلام و اخلاق اسلامی نبودند، گسترش اسلام را به تأخیر انداختند و آثار بدی از دین بر جای گذاشتند؛ چرا که طبق شواهد فراوان، مردم رفتاری ناشایست از منسوبان به دین مشاهده کردند.

چهارم: مهم تر از همۀ این موارد، آن است که اسلام با کثرت جنگجویانش پیروز نشد؛ بلکه به دست افراد با بصیرت و صاحبان یقین راستین و اخلاص کامل، به پیروزی رسید. شاهد بر مدعا، جنگ حنین و احد و خندق و خیبر و ذات السلاسل و قریظه است که جنگجویان در عین کثرت و فراوانی، فرار کردند و شکست خوردند.

قرآن به معادلۀ جدید «پیروزی اندک بر بسیار» اشاره می کند و می فرماید: «کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً بِإِذْنِ اللهِ؛(2) چه بسا گروهی اندک، با توفیق الهی، بر گروهی انبوه

ص:90


1- صحیح مسلم، ج 1، ص 91؛ صحیح بخاری، چاپ سال 1309 ﻫ.ق، ج 2، ص 116؛ مسند احمد، ج 5، ص 384.
2- سوره بقره، آیه 249.

پیروز گردد». همچنین می گوید: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تَنْصُرُوا اللهَ یَنْصُرْکُمْ وَ یُثَبِّتْ أَقْدَامَکُمْ؛(1) ای کسانی که ایمان آورده اید، اگر [دین] خدا را یاری کنید، خدا به شما یاری می رساند و گام های تان را استوار می سازد». پیروزی تنها سزاوار مؤمنان و مخلصان است؛ چرا که ایمان و اخلاص دارند؛ اگر چه اندک باشند. دشمن نیز با شرک و ظلم و استکبارش، خود را به نابودی می کشاند.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 164 (56): فتوحات و دشمنی صحابه با یکدیگر

اشاره

جامعه ای که صحابه در آن زندگی می کردند، اگر طبق توصیف شیعیان، جامعه ای پر از کینه و دشمنی و حسادت بود و همۀ آنان در پی دست یابی به خلافت بودند و تنها اندکی از آن ها بر ایمان خود باقی ماندند، اسلام در زمان صحابه، به چنان جایگاهی نمی رسید و به فتوحات فراوان دست نمی یافت و هزاران نفر مسلمان نمی شدند.

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: از پرسش گر می خواهیم کتابی که سخن شیعیان در مورد جامعۀ صحابه را از آن نقل کرده، به ما نشان بدهد.

دوم: ما به ضرس قاطع می گوییم که هیچ شیعه ای این سخن را به زبان نیاورده است؛ مگر این که پرسش گر، این سخن را از دیوانه ای نقل کرده باشد که نمی داند چه می گوید. روشن است که فرد دیوانه، نه می تواند شیعه باشد و نه سنی.

ص:91


1- سوره محمد، آیه 7.

هیچ یک از علمای شیعه نگفته اند که جامعۀ صحابه، پر از کینه و دشمنی و حسادت به یکدیگر بود. دیگر سخنان مطرح شده نیز از همین قبیل است. تنها چیزی که شیعیان می گویند، این است که گروهی بسیار اندک از صحابه، کوشیدند خلافت را به چنگ آوردند و عده ای از مردم نیز به آن ها کمک کردند و با آنان هم فکری نمودند و عده ای مصلحت خود را در این دیدند که امام علی صلوات الله علیه را از خلافت دور سازند. بنی هاشم و دیگران، با آن ها به مخالفت برخاستند؛ اما عدۀ زیادی از صحابه، به خاطر ضعف یا بی مبالاتی نسبت به حوادث پیش آمده یا دلایل دیگر، سکوت کردند.

سوم: بارها گفته ایم که خداوند متعال خبر داده است که صحابه، به گذشته خود بازمی گردند. خود اهل سنت نیز احادیث صحیح و فراوانی با سندهای مختلف نقل کرده اند مبنی بر این که گرو هی از صحابه، با بازگشت قهقرایی به گذشتۀ خود، مرتد می شوند. در این میان، شیعیان چه گناهی دارند؟ چرا وقتی شیعیان، شرح و تفسیر این آیه و احادیث را از اهل سنت می خواهند، آن ها از شیعیان کینه به دل می گیرند؟

چهارم: شیعیان معتقدند که مراد از ارتداد و بازگشت به گذشته که در احادیث آمده است، ارتداد از دین و خروج از اسلام و ایمان و رفتن به سوی کفر نیست؛ بلکه ارتداد از اطاعت است و کوتاهی نسبت به پیمانی که با خود بسته بودند.

پنجم: شیعیان می گویند که اگر از روز نخست، کار به دست کسی سپرده می شد که اهلیت داشت و در روز غدیر برایش بیعت گرفته شده بود و خدا و رسولش به وی تصریح کرده بودند، به طور قطع، فتوحاتی بزرگ تر و وسیع تر صورت می گرفت و پذیرندگان اسلام، بسیار بیشتر از تعدادی بود که در زمان دیگر خلفا مسلمان شدند. همچنین زمین خیراتش را بیرون می ریخت و برکات آسمان فرو می بارید و مردم از آسمان و زمین بهره می جستند و در امن و امان زندگی می کردند و دیگر هیچ فتنه و جنگی رخ نمی داد. نه عثمان کشته می شد و نه امیرالمؤمنین علیه السلام به شهادت می رسید

ص:92

و نه جمل و صفین و نهروانی در کار بود. ستم بنی امیه و شهادت امام حسین علیه السلام به دست یزید رخ نمی داد و کسی به کعبه دست درازی نمی کرد و واقعۀ حره پیش نمی آمد و شیعه و سنی و دیگر مذاهب اسلامی به وجود نمی آمد و چهرۀ تاریخ به کلی دگرگون می شد. مردم از همۀ مصیبت ها و رنج هایی که می بینند، در امان می ماندند و در نهایت رفاه و آرامش، در عرصه های مختلف زندگی پیشرفت می کردند.

البته شاید کسی بگوید که «امام علی صلوات الله علیه چندین سال خلافت کرد و هیچ یک از این امور تحقق نیافت». در پاسخ باید بگویم که وقتی خلافت به امام علی صلوات الله علیه رسید، به او مجال ندادند که خرابی ها را اصلاح کند؛ بلکه با جنگ و آشوب، در برابرش ایستادند و مدام برایش دردسر درست کردند و سرانجام، خود او و فرزندانش را به شهادت رساندند.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 165 (66): تکفیر افراد مورد رضایت خداوند

اشاره

شیعه نمی تواند انکار کند که ابوبکر و عمر و عثمان، زیر درختی با پیامبر صلی الله علیه و آله بیعت کردند و خداوند خبر داد که از آن ها راضی است و از آنچه در دل دارند، آگاه است.(1) پس چگونه شیعیان به خبر خداوند متعال کفر می ورزند و به خلاف آن اعتقاد دارند؟ گویا با این کارشان می گویند: «پروردگارا! ما در بارۀ آن ها چیزی می دانیم که تو نمی دانی». پناه بر خدا !

ص:93


1- .لَقَدْ رَضِی اللهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبَایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِی قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّکِینَةَ عَلَیْهِمْ وَ أَثَابَهُمْ فَتْحًا قَرِیبًا؛ آن گاه که مؤمنان زیر درخت با تو بیعت کردند، خداوند از آنان خشنود شد و از آنچه در دل هایشان بود، آگاه گردید و آرامش بر آن ها فرود آورد و یک پیروزی نزدیک به آن ها پاداش داد. سوره فتح، آیه 81.
پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

ما باید چند مسأله را در نظر داشته باشیم:

یکم: قرآن نمی گوید که «خداوند از کسانی که زیر درخت با تو بیعت کردند، راضی و خشنود شد». پس نمی توان رضایت و خشنودی خدا را شامل همۀ بیعت کنندگان دانست. قرآن می فرماید: «آن گاه که مؤمنان زیر درخت با تو بیعت کردند، خداوند از آنان خشنود شد». یعنی خداوند، رضایت خود را برای کسانی مقرر فرمود که بیعت کردند و ایمان داشتند.

دوم: گواه بر سخن ما این است که منافقان و سرکردۀ آنان عبدالله بن ابی سلول، در بیعت شجره حاضر بودند و همگی بیعت کردند؛ غیر از جد بن قیس که خود را پشت شترش پنهان کرد و از بیت سر باز زد.(1) شکی نیست که منافقان، پیش و پس از بیعت، مشمول رضایت الهی نمی شوند.

سوم: این آیه، مسبوق به آیۀ دیگری است که بیعت کنندگان با پیامبر صلی الله علیه و آله را از بیعت شکنی بر حذر می دارد و می فرماید: «إِنَّ الَّذِینَ یُبَایِعُونَکَ إِنَّمَا یُبَایِعُونَ اللهَ یَدُ اللهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ فَمَنْ نَکَثَ فَإِنَّمَا یَنْکُثُ عَلَی نَفْسِهِ وَ مَنْ أَوْفَی بِمَا عَاهَدَ عَلَیْهُ اللهَ فَسَیُؤْتِیهِ أَجْرًا عَظِیمًا؛(2) بیعت کنندگان با تو، در واقع با خدا بیعت می کنند. دست خدا بر فراز دست آنان است. هر کس که پیمان بشکند، به زیان خود پیمان شکسته است؛ و هر کس به آنچه که با خدا پیمان بسته است، وفا کند، به زودی خداوند به او پاداشی بزرگ می بخشد».

ص:94


1- ر.ک: الصحیح من سیرة النبی الاعظم صلی الله علیه و آله، ج 16، فصل بیعة الرضوان.
2- سوره فتح، آیه 10.

این آیه دلالت می کند که خشنودی الهی، بر دو شرط استوار است: «وفاداری به بیعت» و «استواری بر ایمان».

چهارم: آیۀ رضایت، شامل همۀ صحابه نمی شود؛ بلکه اختصاص به کسانی دارد که بیعت کردند و بر بیعت خود باقی ماندند. چون خداوند در این آیه، از «اذ» زمانیه استفاده کرده تا نشان دهد که رضایتش نسبت به آنان، بدون قید و شرط نیست.

همچنین بیان نماید که خشنودی الهی، به خاطر صحابه بودن آن ها نیست و پیش از بیعت را شامل نمی شود؛ بلکه خشنودی الهی، به خاطر بیعت و به عنوان پاداش بیعت، شامل حال شان می گردد.

خداوند نمی فرماید: «آن هنگام که با تو بیعت کردند»؛ بلکه می فرماید: «إِذْ یُبَایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ»؛ آن هنگام که زیر درخت با تو بیعت می کنند». فعل مضارع دلالت می کند که بیعت، علت بی قید و شرط خشنودی نیست و به محض بیعت، کار تمام نمی شود؛ بلکه خشنودی الهی، مشروط بر استمرار بیعت است. گو این که خداوند می فرماید: تا زمانی که به بیعت خود پای بند باشند و این بیعت به عینه باقی و جاری باشد، رضایت و خشنودی الهی نیز وجود دارد؛ اما اگر بیعت قطع شود و از جریان بیفتد، رضایت الهی نیز قطع می گردد. جریان داشتن بیعت نیز با پای بندی به آن و ترتیب اثر دادن به آن تحقق می یابد. این در حالی است که از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت شده است: «هر عملی به سرانجامش بستگی دارد».(1).

پس معلوم می شود که شیعیان بدون کم و زیاد، به مفاد کلام الهی پای بند هستند؛ اما دیگران، آیۀ «لَقَدْ رَضِی اللهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبَایِعُونَکَ» را گرفته اند و از قید «المؤمنین» و

ص:95


1- صحیح بخاری، چاپ دار الفکر، ج 7، ص 188 ؛ مجمع الزوائد، ج 7، ص 213 ؛ المعجم الاوسط، طبرانی، ج 5، ص 247 ؛ کشف الخفاء، ج 1، ص 147.

دیگر ویژگی های یاد شده، غافل مانده اند. همچنین در نظر نگرفته اند که آیه ای دیگر، با صحابه شرط می کند که باید به بیعت شان وفادار بمانند و دیگر شروط را رعایت کنند.

واضح است که احتجاج به بخشی از کلام خداوند و عدم توجه به بخش دیگر، قابل قبول نیست.(1).

این کار، مساوی با عدم اخذ قرآن است و کسانی که چنین می کنند، گویا به خداوند می گویند: «پروردگارا! آنچه را که ما می دانیم، تو نمی دانی. ما با شرط هایی که گذاشته ای، موافق نیستیم. قیدهایی را که برای کلام خود ذکر کرده ای، باید ساقط نمایی؛ زیرا ما از تو آگاه تر هستیم». آیا چنین منطقی، صحیح است؟

پنجم: با چشم پوشی از آنچه گفته شد _ اگر چه قابل چشم پوشی نیست _ باید بگویم که این سخن، خطاب به غالب افراد صادر شده است. وقتی می گوییم: «اهل فلان شهر، کریم و دلیر هستند»، به معنای آن نیست که در میان آن ها، هیچ بخیل و ترسویی نیست؛ بلکه مقصود آن است که حالت غالب در افراد آن شهر، سخاوت و رشادت است. همین سخن در مورد آیات مربوط به گروه صحابه و دیگر گروه ها نیز جریان دارد.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 166 (88): ارتداد صحابه، شامل تعدادی از اهل بیت

اشاره

شیعیان معتقدند که جز شماری اندک از صحابه _ که در بیشترین فرض، از هفت نفر تجاوز نمی کند _ همگی مرتد شدند. سؤال این است که فرزندان جعفر و اولاد علی و بقیۀ اهل بیت کجا بودند؟ آیا آن ها نیز به همراه دیگر مرتدان، مرتد شدند؟

ص:96


1- همانند آن کس که نماز نمی خواند و به او گفتند: «چرا نماز نمی خوانی؟». گفت: «خداوند در قرآن فرموده است: لا تقربوا الصلاة». گفتند: «چرا ادامۀ آیه را نمی خوانی که فرموده است: و انتم سکاری؛ یعنی در حال مستی نماز نخوانید». مترجم
پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

در پاسخ به پرسش شمارۀ 139، به این سؤال پاسخ داده ایم.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 167 (97): تکفیر کردن صحابه و تکفیر نکردن خوارج

اشاره

علی رضی الله عنه هیچ گاه دشمنانش را تکفیر نکرد؛ حتی خوارج را _ که با او جنگیدند و آزارش دادند و تکفیرش نمودند _ کافر ندانست. پس چرا شیعیان به او اقتدا نمی کنند؟ چرا بهترین یاران محمد صلی الله علیه و سلم و حتی همسران او را که ام المؤمنین هستند، تکفیر می نمایند؟

به بیان دیگر: وقتی علی رضی الله عنه برنمی تابد خوارج را که با او جنگیدند و آزارش دادند، تکفیر نماید و در مورد آنان می گوید: «آن ها از کفر فرار کرده اند»؛ پس چرا شیعیان، صحابۀ برگزیدۀ پیامبر صلی الله علیه و سلم و حتی همسران او را که مادر مؤمنان هستند، تکفیر می نمایند؟ چرا رافضیان به امام اول خود اقتدا نمی کنند؟ آیا این کارشان، برآمده از هواپرستی و پیروی از شیطان نیست؟

پاسخ
اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

عیب جویی از شیعیان

ص:97

یکم: شیعیان، صحابه و همسران پیامبر صلی الله علیه و آله را تکفیر نمی کنند؛ بلکه همان چیزی را می گویند که سورۀ احزاب و تحریم، در بارۀ آن ها گفته است. نه کلمه ای به آن می افزاید و نه در پیروی از فرمودۀ خدا و رسولش، چیزی کم می گذارند.

قرآن عدۀ زیادی از صحابه را مورد ستایش قرار می دهد. شیعیان نیز به همان نحو آن ها را می ستایند. قرآن عده ای از آن ها را سرزنش می کند. شیعیان نیز در همان موارد، آن ها را سرزنش می کنند. قرآن می گوید که در میان صحابه، عده ای منافق وجود دارد که پیامبر صلی الله علیه و آله آن ها را نمی شناسد، و وعده می دهد که آن ها را از نحوۀ گفتارشان بازشناساند. شیعه نیز به همین امر معتقد است. در بارۀ همسران پیامبر صلی الله علیه و آله هم بدون کم و کاست، همان چیزی را می گوید که قرآن در سورۀ احزاب و تحریم فرموده است.

دوم: در مورد صحابه، شیعیان تنها در یک چیز با اهل سنت اختلاف دارند؛ و آن این که اهل سنت می گویند: هر مسلمانی که در سن تمییز و تشخیص، پیامبر صلی الله علیه و آله را دیده باشد، عدالتش ثابت است.

شیعیان می گویند: حق این است که بگوییم دسته ای از صحابه، عادل هستند و دسته ای از آن ها عدالت ندارند. ادعای عدالت همۀ صحابه، ناسازگار با اعتراف خود شما است که می گویید: «عده ای از آنان به خاطر تخلفاتی که داشتند، سزاوار سرزنش الهی شدند؛ و آیۀ قرآن، از وجود عده ای منافق در میان اهل مدینه و بادیه نشینان اطراف مدینه خبر داد که اظهار ایمان می کردند و کفرشان را پنهان می داشتند و پیامبر صلی الله علیه و آله آن ها را نمی شناخت و خداوند از وجود آن ها اطلاع داشت و در سورۀ منافقون و برائت و بقره از آنان خبر داد».

خلاصه این که اختلاف شیعه و اهل سنت، تنها در مورد عدالت کسانی است که در سن تمییز و تشخیص، رسول خدا صلی الله علیه و آله را دیدند و مسلمان شدند.

ص:98

سوم: اهل سنت در صحاح خود، روایاتی را نقل کرده اند که بر اساس آن ها، صحابه به قهقرا بازمی گردند و ارتداد می یابند و تنها اندکی از آنان بر ایمان خود استوار می مانند. با این حال، پس چرا اهل سنت بر عدالت همۀ صحابه، پافشاری می کنند؟

باید توجه داشت که اگر شیعه به این احادیث استدلال می کند، بنا بر قاعدۀ الزام است و می خواهد اهل سنت را به سخنان خودشان ملزم نماید تا نتوانند از پذیرش آن سر باز زنند و شیعه را به تکفیر صحابه متهم سازند و مردم را علیه شیعیان تحریک نمایند.

قاعده الزام، یعنی استدلال به چیزی که طرف مقابل آن را پذیرفته و به آن پایبند است. استفاده از این روشن، به این معنا نیست که خود استدلال کننده، معتقد به مفاد استدلال است. ممکن است شما در بحث با یک یهودی، به کتاب خودش استدلال کنید و صحت آن کتاب را قبول نداشته باشید؛ یا این که یهودی به قرآن استدلال کند و به صحت قرآن اعتقاد نداشته باشد.

چهارم: مقصود روایاتی که ارتداد صحابه را مطرح می کند، این نیست که آن ها به خدا کافر شدند، یا نبوت حضرت محمد صلی الله علیه و آله و آخرت و دیگر امور اعتقادی را انکار کردند، یا از اسلام خارج شدند و به دینی دیگر درآمدند؛ بلکه مقصود این است که آن ها اطاعت و پیروی از پیامبر صلی الله علیه و آله را رها کردند و در فتنه و معصیت و دنیاطلبی فرو رفتند و به روی هم شمشیر کشیدند. این همان معنای مورد نظر شیعیان از این روایات است که به هنگام استدلال با اهل سنت در نظر دارد.

پنجم: در بارۀ خوارج و فرار آن ها از کفر باید بگویم که این را به دروغ، به امام علی صلوات الله علیه نسبت داده اند. طبق روایتی که پرسش گر به آن اشاره دارد، پس از قتل خوارج سؤال شد: «ای امیرالمؤمنین! اینان چگونه افرادی بودند؟ آیا کافر بودند؟». فرمود: «از کفر فرار کردند». گفته شد: «پس منافق بودند؟». فرمود: «منافقان، اندکی خدا را یاد می کنند؛ اما اینان خدا را بسیار یاد می کردند». گفته شد: «پس چه بودند؟». فرمود:

ص:99

«گروهی که دچار فتنه شدند و در آن کر و کور گشتند». در متن دیگر آمده است که فرمود: «برادران ما بر ما ستم کردند و به خاطر ستم شان، با آن ها جنگیدیم».(1).

توضیحی در بارۀ کفر خوارج

1. زیاد گفتن ذکر خداوند، ممکن است یک عبادت حقیقی و در نتیجۀ ایمان و اخلاص باشد؛ و ممکن است فردی به دروغ، در لباس انسان مؤمن درآمده باشد. از این رو می بینیم که منافقان، طوری به نماز و عبادت و خواندن قرآن تظاهر می کنند که گویی در شبانه روز، کار دیگری ندارند. حتی روایت شده است که «شما نمازتان را در برابر نماز منافقان، حقیر و کوچک می بینید».(2).

همۀ این رفتار ها به خاطر آن است که اهل حقیقت و راستی را فریب دهند و راه و برنامۀ آن ها را نابود سازند و به دیگر اهداف خود برسند.

2. گفتار منسوب به امیرالمؤمنین علیه السلام، متناقض با روایت پیامبر صلی الله علیه و آله است که فرمود: «خوارج قرآن می خوانند؛ ولی از گلوی آن ها بالاتر نمی رود. مانند تیری که از چلۀ کمان خارج می شود، آن ها از دین بیرون می روند. علامت آن ها، سرهای تراشیده

ص:100


1- ر.ک: المصنف، صنعانی، ج 10، ص 150 ؛ کنز العمال، ج 11، ص 286 و 276 و چاپ مؤسسه الرسالة، ج 11، ص 299 به نقل از صنعانی؛ المغنی، ابن قدامه، ج 10، ص 51 ؛ الاستذکار، ج 2، ص 501 ؛ التمهید، ابن عبد البر، ج 23، ص 335 ؛ الشرح الکبیر، ابن قدامه، ج 10، ص 52 ؛ البدایة و النهایة، ج 7، ص 290 و چاپ دار الاحیاء التراث العربی، ج 7، ص 321 به نقل از ابن جریر و دیگران؛ العقود الفضیة، حارثی اباضی، ص 63 ؛ الاشعثیات، ص 134 ؛ تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 73 ؛ الاباضیة، ص 73؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 2، ص 310 به نقل از ابن دیزیل در کتاب صفین؛ المصنف، ابن ابی شیبه، ج 8، ص 743 ؛ السنن الکبری، بیهقی، ج 8، ص 174 ؛ الجامع لاحکام القرآن، ج 16، ص 323 و 324.
2- ر.ک: الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 68 ؛ العمدة، ابن البطریق، ص 458 و 460 ؛ الملاحم و الفتن، ابن طاووس، ص 227؛ بحار الأنوار، ج 18، ص 113 و ج 21، ص 173 و ج 33 ص 326 و 335. و ر.ک: مسند أحمد، ج 3، ص 33 و 34 و 65 و 224 و ج 2، ص 84 ؛ صحیح بخاری، چاپ دار الفکر، ج 4، ص 179 و ج 7، ص 111 ؛ صحیح مسلم، ج 3، ص 112 ؛ السنن الکبری، بیهقی، ج 8، ص 171؛ سنن ابن ماجة، ج 1، ص 60 ؛ مستدرک حاکم، ج 2، ص 147.

است. آن ها بدترین مخلوقات و بدذات ترین موجودات هستند».(1)

آیا بدترین مخلوق و بدذات ترین موجود که مانند تیر از دین خارج می شود، کافر و منافق نیست؟

روایت دیگری که در این زمینه وجود دارد، روایت ابن اعثم است که اعتبار بیشتری دارد و چه بسا تحریف کنندگان _ از خوارج یا دیگران _ همین روایت را تحریف کرده اند و به آن شکلی که قبلاً گذشت، درآورده اند. ابن اعثم می گوید:

قوی ترین تک سواران لشکر امام علی صلوات الله علیه، یکی پس از دیگری، به میدان رفتند و هشت تن از آنان کشته شد. نفر نهم که نامش حبیب بن عاصم ازدی

ص:101


1- ر.ک: مسند احمد، ج 1، ص 88 و 92 و 108 و 113 و 131 و 147 و 151 و 156 و 160 و 256 و 404 و 411 و 441 و 435 و 380 و 295 و ج 2، ص 209 و 219 و ج 3، ص 5 و 15 و 32 و 33 و 34 و 38 و 39 و 52 و 56 و 60 و 64 و 65 و 68 و 73 و 159 و 183 و 197 و 224 و 353 و 486 و ج 4، ص 422 و 425 و ج 5، ص 31 و 42 و 146 و ص 253 ؛ مجمع الزوائد، ج 6، ص 228 و 229 و 231 و 27 و 230 و 232 و 235 و 239 و ج 9، ص 129 ؛ مستدرک حاکم، ج 2، ص 154 و 147 و 148 و 146 و 145 ؛ کشف الاستار عن مسند البزار، ج 2، ص 360 و 361 و 363 و 364 ؛ الجوهرة فی نسب علی علیه السلام و آله، ص 109 ؛ المعجم الصغیر، ج 2، ص 300 ؛ المصنف، صنعانی، ج 1، ص 146 و 148 و 151 و 154 و 157 ؛ کنز العمال، ج 11، ص 126 و 180 و 127 و 128 و 129 130 و 131 و 175 و 182 و 271 و 312 به نقل از منابع فراوان؛ کفایة الطالب، ص 175 و 176 ؛ تاریخ بغداد، ج 12، ص 480 و ج 10، ص 305 ؛ العقود الفضیة، ص 66 و 70 ؛ المغازی واقدی، ج 3، ص 948 ؛ الاصابة، ج 2، ص 302 ؛ الغدیر، ج 10، ص 54 و 55 ؛ سنن ترمذی، ج 9، ص 37 ؛ سنن بیهقی، ج 8، ص 170 و 171 ؛ تیسییر الوصول الی علم الاصول، ج 4، ص 31 و 32 و 33 به نقل از همۀ صحاح سته ؛ سنن ابوداود، ج 2، ص 284 ؛ فرائد السمطین، ج 1، ص 276 ؛ نظم درر السمطین، ص 116 ؛ الالمام، ج 1، ص 35 ؛ الخصائص نسائی، ص 136 و 137 تا ص 149 ؛ میزان الاعتدال، ج 2، ص 263 ترجمة عمر بن ابی عایشه؛ اسد الغابة، ج 2، ص 140 ؛ تاریخ واسط، ص 199 ؛ التنبیه و الرد، ص 182 ؛ صحیح بخاری، ج 2، ص 173 و ج 4، ص 48 و 122 ؛ مناقب علی بن ابی طالب، مغازلی، ص 53 و 57 ؛ الجامع الصحیح، ترمذی، شماره 3896 ؛ صحیح مسلم، ج 1، ص 1063 و 1064 ؛ حاشیه مناقب مغازلی، به نقل از الاصابة، ج 2، ص 534 ؛ تاریخ الخلفاء، ص 172؛ اثبات الوصیة، ص 147 ؛ ذخائر العقبی، ص 110 ؛ المناقب خوارزمی، ص 182 ؛ احکام القرآن، جصاص، ج 3، ص 400 ؛ نور الابصار، ص 102؛ نزل الابرار، ص 57 تا 61 ؛ الریاض النضرة، ج 3، ص 225 و ص 226 و 224 ؛ الفصول المهمة، ابن صباغ، ص 94 ؛ البدایة و النهایة، ج 7، ص 379 تا 350 به نقل از منابع فراوان و از طرق بسیار فراوان که هر که بخواهد می تواند به آن مراجعه کند؛ تذکرة الخواص، ص 104 ؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 13، ص 183 و ج 1، ص 201 و ج 2، ص 261 و 266 و 268 و 269 ؛ الکامل فی التاریخ، ج 3، ص 347. بررسی و تتبع منابع این حدیث غیر ممکن است و به همین مقدار بسنده می کنیم.

بود، آمادۀ رفتن به میدان بود که پرسید: «ای امیرالمؤمنین! کسانی که با آنان می جنگیم، کافر هستند؟». امام علی صلوات الله علیه فرمود: «از کفر گریختند و در آن گرفتار آمدند». پرسید: «آیا منافق اند؟». فرمود: «منافقان، ذکر خدا را بسیار کم می گویند». گفت: «ای امیرالمؤمنین! بگو آنان چه هستند تا بدانم و با بینش و یقین کارزار کنم». امام فرمود: «اینان گروهی هستند که از دین اسلام خارج شده اند؛ همان گونه که تیر از چلۀ کمان بیرون می رود. قرآن می خوانند؛ ولی از گلوی آن ها فراتر نمی رود. خوشا به حال کسی که آن ها را بکشد».

حبیب بن عاصم به طرف خوارج رفت و نهمین فرد از یاران علی صلوات الله علیه بود که جنگید و به شهادت رسید. پس از آن، جنگ میان دو گروه بالا گرفت و کشتار شدید شد؛ اما از یاران امام علی صلوات الله علیه جز همان نه نفر، کسی کشته نشد.(1).

این که شیعیان، مادر مؤمنان و همسران پیامبر صلی الله علیه و آله را تکفیر می کنند، سخن نادرستی است. همان گونه که گذشت، شیعیان در بارۀ آنان، همان چیزی را می گویند که قرآن می گوید. به نظر می رسد که این حرف ها، فقط بهانه ای برای اغواگری و فتنه انگیزی است.

این وهابی ها هستند که غیر از خودشان، همۀ مسلمانان را تکفیر می کنند(2)و به همان راهی می روند که خوارج رفتند. این محمد بن عبدالوهاب بود که به مسلمانان نجد و حجاز و یمن و دیگر مناطق حمله کرد و به بهانۀ کفر و بت پرستی، آن ها را غارت نمود.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

ص:102


1- الفتوح، ابن اعثم، ج 4، ص 127 و 128 و چاپ دار الاضواء، ج 4، ص 272.
2- رجوع شود به کتاب کشف الشبهات، محمد بن عبدالوهاب.

پرسش شمارۀ 168 (114): اعطای منصب به منافقان از سوی پیامبرk

اشاره

اگر به شما گفته شود: «یک رهبر با ایمان و پارسا و درست کار، سرپرستی گروهی از مردم را به عهده داشت که برخی از آن ها مؤمن و برخی شان منافق بودند.

او به فضل خداوند، قدرتی داشت که اهل نفاق را از طرز سخن گفتن آن ها می شناخت. با این حال، او از خوبان کناره می گرفت و منافقان را به منصب فرماندهی می گماشت. در زمان حیاتش، ریاست مردم را به اهل نفاق سپرد و با آنان نسبت دامادی برقرار کرد تا بلکه آن ها را به خود نزدیک سازد. به هنگام مرگ نیز از آنان راضی بود»، شما در بارۀ این مرد چه می اندیشید؟ این همان اعتقادی است که شیعیان نسبت به پیامبر صلی الله علیه و سلم دارند!

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: شیعیان معتقد نیستند که پیامبر صلی الله علیه و آله از افراد نیک و صالح کناره گرفت و منافقان را بر آن ها مقدم داشت. این جزو عقاید آن ها نیست که به خاطر آن، مورد مؤاخذه قرار گیرند. اگر افرادی که از لحاظ عقلی متوازن نیستند، چنین باورهایی دارند، نباید کار آن ها به حساب شیعه نوشته شود؛

همچنان که ما نمی توانیم بگوییم: چون ابن سکره حضرت فاطمه صلوات الله علیها را به خاطر دستاس کردن، هجو و سرزنش کرده است، پس همۀ اهل سنت، آن حضرت را هجو و سرزنش می کنند؛ و نمی توانیم بگوییم: چون برخی از علمای اهل سنت گفته اند که ابوغادیه (قاتل عمار) مجتهد بوده، پس همۀ اهل سنت چنین حرفی می زنند؛ و نمی توانیم بگوییم: چون بخاری از عمران

ص:103

بن حطان نقل کرده است که ابن ملجم، مجتهد و با تقوا بود، پس همۀ اهل سنت چنین نظری دارند.

دوم: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بر اساس علم غیبی که خداوند به او داده بود، با یارانش رفتار نمی کرد؛ بلکه رفتارش بر اساس حالت ظاهری آن ها بود.

اگر اظهار اسلام می کردند، طبق همان با آن ها رفتار می نمود و احکام مسلمان بودن را بر آن ها پیاده می کرد و به مردم اجازه می داد که ذبیحۀ آن ها را بخورند و از آنان ارث ببرند و برای شان ارث بگذارند و به آن ها زن بدهند و از آنان زن بگیرند.

سوم: بر فرض که پیامبر صلی الله علیه و آله بر اساس اسلام و ایمان و عدالت ظاهری یک فرد با او رفتار کند، این بدان معنا نیست که عدالت آن فرد را در حیات و ممات خود ضمانت کرده است. چه بسا آن فرد، بعد از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله، دنیاپرست و دین فروش گردد.

چهارم: قرآن می فرماید: «وَ مِمَّنْ حَوْلَکُمْ مِنَ الأَعْرَابِ مُنَافِقُونَ وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدِینَةِ مَرَدُوا عَلَی النِّفَاقِ لاَ تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ؛(1) برخی از اعرابیان پیرامون شما، منافق هستند و عده ای از اهل مدینه، با نفاق خو گرفته اند. تو آنان را نمی شناسی و ما ایشان را می شناسیم».

شاید گفته شود که این اشکال _ یعنی ناشناخته بودن منافقان برای پیامبر صلی الله علیه و آله _ با آیۀ دیگری که روش شناخت منافقان را بیان می کند، حل می گردد؛ چرا که خداوند می فرماید: «وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِی لَحْنِ الْقَوْلِ؛(2) تو حتماً آن ها را از آهنگ سخن گفتن شان می شناسی». باید بگویم که این آیه به چند دلیل، پاسخ گوی اشکال وارده نیست:

الف: چه کسی گفته است که آیۀ شناسایی از طرز سخن گفتن، شامل همۀ منافقان می شود؟

ص:104


1- . سوره برائت، آیه 101.
2- سوره محمد، آیه 30.

ب: بر فرض این که شامل همۀ افراد شود، شاید این شناخت، در اواخر عمر آن حضرت تحقق یافته است؛ به ویژه آن که سورۀ برائت، جزو آخرین سوره های نازل شده است. شناخت منافقان در این مدت کوتاه، برای جبران برخی مشکلات و حل برخی معضلات، کافی نبود.

ج: شناخت منافقان از طرز سخن گفتن شان، به پیامبر صلی الله علیه و آله اجازه نمی داد که عملاً به شناخت خود ترتیب اثر بدهد؛ بلکه مکلف بود بر اساس اسلام ظاهری آنان حکم کند و مطابق با ادعایی که دارند، رفتار نماید.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 169 (118): ارتداد صحابه به خاطر شبهات و شهوات

اشاره

شیعیان ادعا می کنند که «جز چند تن از صحابه، همگی پس از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله مرتد شدند». ارتداد، به خاطر شبهه یا شهوت به وجود می آید.

روشن است که شبهات در آغاز اسلام، بسیار قوی تر بود. کسانی که در زمان ضعف اسلام، ایمان شان همانند کوهی استوار بود، پس از برافراشته شدن پرچم اسلام، ایمان شان چگونه خواهد بود؟ کسانی که به خاطر دوستی خدا و رسولش، از خانه و دارایی خود دل کندند و به میل خود و بدون هیچ اجباری، عزت و شرافت خود را رها کردند، چطور می توان پذیرفت که به خاطر همان شهواتی که از آن دل کنده بودند، مرتد شده باشند؟ این در حالی است که می دانیم ارتدادی که به آن ها نسبت داده می شود، مربوط به مهم ترین رکن ایمان در نزد شیعیان، یعنی همان امامت است.

ص:105

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: بارها گفته ایم و باز هم تکرار می کنیم که شیعیان، همان چیزی را در بارۀ صحابه می گویند که قرآن و پیامبر صلی الله علیه و آله گفته اند؛ مبنی بر این که منافقانی در میان صحابه وجود داشتند. گذشته از این، شیعیان صحابه را تکفیر نمی کنند و آن ها را محکوم به ارتداد از اسلام نمی نماید؛ بلکه می گویند که شمار زیادی از صحابه، نسبت به اطاعت و وفای به عهد خود، ارتداد یافتند.

همچنین می گویند که آیۀ «أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَی أَعْقَابِکُمْ»(1).

و روایاتی که خودتان در صحاح بخاری و مسلم آورده اید و حاکی از ارتداد و بازگشت قهقرایی صحابه به گذشته هستند، مقصود این آیات و روایت، ارتداد از دین نیست؛ بلکه ارتداد از طاعت و وفاداری به اموری است که خود را بدان ملتزم کرده بودند.

دوم: شیعیان می گویند: صحابه ای که به دنیا و مقامات دنیوی چشم دوختند و باعث بروز مشکلات شدند، بسیار اندک بودند. دیگر صحابه نیز به دو دسته تقسیم شدند: یک دسته، بنی هاشم و دیگران بودند که از امام علی صلوات الله علیه برای رسیدن به حقش پشتیبانی کردند؛ دستۀ دوم، اکثریت قریب به اتفاق صحابه بودند که از سختی ها و مشکلات دوری می کردند و عافیت طلب بودند و ماجراهای پیش آمده را مربوط به خود نمی دانستند. این در حالی بود که بیشتر قریشیان، با امام علی صلوات الله علیه دشمنی داشتند و به کسانی که در صدد انحراف و بازگرداندن خلافت از علی صلوات الله علیه بودند، یاری می رساندند.

ص:106


1- اگر او بمیرد یا کشته شود، آیه [از عقیده خود] بازمی گردید؟ سوره آل عمران، آیه 144.

سوم: گاه ممکن است انسان در بیشتر زندگی خود، با اخلاص باشد و سالیان سال، در جادۀ راستی قدم بردارد، اما به یک باره، دنیا در نظرش جلوه نماید و دچار لغزش گردد و در پی مال و مقام برود، یا گرفتار تعصب های گوناگون شود و همانند طلحه و زبیر، کارش به هلاکت انجامد.

حال، صحابه را _ هر کدام که باشد _ از موضوع بحث خارج می کنیم تا پرسش گر و هوادارانش، بهانه ای برای ایراد گرفتن از نتایج مورد نظر ما نداشته باشند.

باز هم تأکید می کنم که در گفتارمان، کسی را مد نظر نداریم.

همان گونه که گفته شد، برخی از مردم در برهه ای از زمان، ظاهری نیک دارند و ناگهان دگرگون می شوند و در نقطه مقابل قرار می گیرند. همانند ابلیس لعین که شش هزار سال _ که معلوم نیست از سال های دنیوی بود یا اخروی _ همراه با فرشتگان، خدا را عبادت می کرد. هنگامی که از سر تکبر سجده نکرد و خداوند او را از رحمتش راند، هیچ گاه پشیمان نشد و بازنگشت.

نمونۀ دیگر، موردی است که خداوند به آن اشاره می کند و می فرماید: «وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیْنَاهُ آیَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطَانُ فَکَانَ مِنَ الْغَاوِینَ * وَ لَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَ لَکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَی الأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ ذَلِکَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ؛(1) برای آنان، خبر کسی را بخوان که [علم] آیات خود را به او بخشیدیم و سپس از آن عاری شد و شیطان در پی او افتاد و از گمراهان گردید. اگر می خواستیم، مرتبۀ او را به خاطر آن [علمش] بلند می داشتیم؛ ولی او به دنیا گرایید و از هوای نفس خویش پیروی کرد. داستان او همچون داستان سگ است که اگر به او حمله کنی، زبان از دهان بیرون می آورد؛ و اگر او را [به

ص:107


1- سوره اعراف، آیه 175 _ 176.

حال خود] واگذاری، باز زبان از دهان بیرون می آورد. این، داستان تکذیب کنندگان آیات ما است. پس برای شان این پند و داستان را بخوان تا شاید بیندیشند».

چهارم: سخن پرسش گر که می گوید: «در آغاز اسلام، شبهات قوی تر بود»، کاملاً بی دلیل است؛ زیرا در آن زمان، نشانه های نبوت آشکار بود و معجزات و کرامات پیامبر صلی الله علیه و آله پی درپی ظاهر می شد و برکات و راهنمایی های رسول خدا صلی الله علیه و آله و دروازۀ شهر دانش و دیگر اعضای عترت طاهرین صلوات الله علیهم اجمعین و دریای مواج دانش ایشان، پیش روی هر بینندۀ دور و نزدیکی قرار داشت.

پنجم: این که پرسش گر می گوید: «در زمان ضعف اسلام، ایمان صحابه همانند کوهی استوار بود»، سخن نادرستی است؛ چرا که آیۀ قرآن می فرماید: «أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَی أَعْقَابِکُمْ وَ مَنْ یَنْقَلِبْ عَلَی عَقِبَیْهِ فَلَنْ یَضُرَّ اللهَ شَیْئًا وَ سَیَجْزِی اللهُ الشَّاکِرِینَ؛(1) اگر او بمیرد یا کشته شود، آیا [از عقیدۀ خود] بازمی گردید؟ هر کس [از عقیدۀ خود] بازگردد، هرگز به خداوند زیانی نمی رساند. به زودی خداوند، سپاس گزاران را پاداش می دهد».

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 170 (123): استثنا نشدن علی و سلمان در حدیث ارتداد صحابه

اشاره

شیعیان برای اثبات ارتداد صحابه پس از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله، به این حدیث استدلال می کنند که «مردانی نزد من می آیند که من آن ها را می شناسم و آن ها نیز مرا می شناسند. آن ها از حوض رانده می شوند. می گویم: اینان اصحاب من هستند. به من گفته می شود: تو نمی دانی که بعد از تو، چه بدعت ها گذاشتند».(2).

ص:108


1- سوره آل عمران، آیه 144.
2- بخاری آن را روایت کرده است.

باید به شیعیان گفت که این حدیث، عام و فراگیر است. نه از کسی نام می برد، و نه عمار بن یاسر و مقداد بن اسود و ابوذر و سلمان و دیگران را _ که طبق نظر شیعیان مرتد نشدند _ استثنا می کند. حتی خود علی بن ابی طالب را هم استثنا نمی کند! پس چرا شما این حدیث را به عده ای خاص از صحابه اختصاص می دهید؟ هر کس نسبت به یکی از صحابه، کینه ای داشته باشد، می تواند ادعا کند که این حدیث، در مورد همان صحابی است.

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: پرسش گر اعتراف نمود که در کتاب های صحاح اهل سنت، احادیثی مبنی بر ارتداد گروهی از صحابه وجود دارد.

دوم: این حدیث، بر ارتداد همۀ صحابه دلالت نمی کند؛ بلکه تصریح دارد که مقصود پیامبر صلی الله علیه و آله فقط شماری از صحابه است؛ چون نفرمود: «اصحابم نزد من می آیند»؛ بلکه فرمود: «مردانی نزد من می آیند که آن ها را می شناسم و مرا می شناسند».

ممکن است کسانی که نزد پیامبر صلی الله علیه و آله می روند، نسبت به دیگر صحابه، گروهی اندک باشند. چه بسا این روایت، اشاره به همان آیه ای دارد که در مورد منافقان می فرماید: «وَ مِمَّنْ حَوْلَکُمْ مِنَ الأَعْرَابِ مُنَافِقُونَ وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدِینَةِ مَرَدُوا عَلَی النِّفَاقِ لاَ تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ؛(1) برخی از اعرابیان پیرامون شما، منافق هستند و عده ای از اهل مدینه نیز با نفاق خو گرفته اند. تو آنان را نمی شناسی و ما ایشان را می شناسیم».

ص:109


1- . سوره برائت، آیه 101.

سوم: سلمان و ابوذر و مقداد و امام علی صلوات الله علیه و بسیاری دیگر از صحابه، خارج از گروهی هستند که وارد آتش می شوند؛ چون شیعیان و اهل سنت اجماع دارند که پیامبر صلی الله علیه و آله به طور واضح و روشن، در بارۀ آنان سخن گفته و فضائل و کرامات و مقامات ایشان در نزد خدا را ذکر فرموده و آنان را به عنوان پرچم هدایت مردم معرفی کرده و بر بهشتی بودن آن ها تأکید فرموده است. این احادیث می تواند حدیث ارتداد صحابه را تخصیص بزند و شمول آن را به دیگران اختصاص دهد؛ البته بر فرض این که حدیث ارتداد، عام و فراگیر باشد؛ که چنین نیست و عمومیت ندارد.

غیر از نام بردگان، افراد دیگری نیز هستند که تنها اهل سنت برای آن ها فضایلی را روایت کرده اند. این موضوع نیز می تواند برای دیگر فرقه ها، شک برانگیز باشد!

چهارم: گفتیم که شیعیان، صحابه را چه به صورت جمعی و چه به صورت فردی، تکفیر نمی کنند. کتاب های عقیدتی شیعه، شاهد این ادعا است. البته برخی از صحابه را به خاطر مخالفت با پیامبر صلی الله علیه و آله، خطاکار می دانند. اگر از گروهی نامتعادل، سخنی بر خلاف این مطلب بیان شود، پذیرفته نیست و نمی توان آن را به همۀ شیعیان نسبت داد.

همچنین شیعیان منکر عدالت همۀ صحابه هستند و در مورد دلالت آیات بر عدالت همگانی صحابه، مناقشه دارند؛ که البته این مطلب، ربطی به تکفیر ندارد. نفی عدالت همگانی صحابه، به معنای فاسق دانستن همۀ آنان نیست؛ بلکه مقصود ما این است که صحابه نیز همانند دیگر مسلمانان بودند و در میان آن ها، افراد باهوش و ساده لوح و دانا و نادان و فرمان بر و نافرمان پیدا می شد.

پنجم: مقصود احادیث ارتداد صحابه، شرک یا کفر آن ها نیست؛ بلکه مقصود، ارتداد از اطاعت و وفا نکردن به تعهدات است؛ همانند کفری که خداوند به تارکان حج نسبت می دهد که مقصود از آن، تنها عدم اطاعت است.

ص:110

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 171 (148): نماز خواندن حسن و حسین(علیم السلام)پشت سر مروان

اشاره

شیعیان به مروان بن حکم حمله می کنند و هر کار زشتی را به او نسبت می دهند؛ اما وقتی که می بینند حسن و حسین رضی الله عنهما پشت سر او نماز خوانده اند، دچار تناقض می شوند.(1) جالب است که طبق گفتۀ نسب شناسان، پسر همین مروان که معاویه نام داشت، با رمله دختر علی رضی الله عنه ازدواج کرد.(2) همچنین نوۀ مروان که ولید بن عبدالملک نام داشت، زینب دختر حسن مثنی را به همسری درآورد(3) و با نفیسه دختر زید بن حسن بن علی ازدواج کرد.(4).

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

آنچه که شیعیان در مورد مروان بن حکم می گویند، نه از کتاب های خود، بلکه از کتاب های اهل سنت نقل می کنند. برخی از این روایات را اهل سنت از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل کرده اند.(5) آیا علمای اهل سنت، به پیامبر صلی الله علیه و آله دروغ بسته اند و مطالب نادرستی به او نسبت داده اند؟

ص:111


1- بحار الانوار، ج 10، ص 139؛ النوادر، راوندی، ص 163.
2- نسب قریش، مصعب زبیری، ص 45؛ جمهرة انساب العرب، ابن حزم، ص 87.
3- . نسب قریش، مصعب زبیری، ص 52؛ جمهرة انساب العرب، ابن حزم، ص 108.
4- عمدة الطالب فی انساب آل ابی طالب، ابن عنبة شیعه، ص 111 ؛ طبقات ابن سعد، ج 5، ص 34.
5- المستدرک، حاکم نیشابوری، ج 4، ص 479 و 481 ؛ الجامع لأحکام القرآن، ج 18، ص 197.

دوم: اهل سنت روایت کرده اند که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «پشت سر هر نیکوکار و بدکاری نماز بخوانید».(1) علمای غیر شیعه، بر اساس این حدیث فتوا داده اند. پس عمل به مضمون این حدیث، نه فضیلتی برای مروان ثابت می کند و نه از نسبت دادن کارهای زشتی که انجام داده است، جلوگیری می نماید.

سوم: شیعه و غیر شیعه روایت کرده اند که امام حسن و امام حسین صلوات الله علیهما پشت سر مروان نماز می خواندند و نمازشان را اعاده نمی کردند.(2) این مطلب بر سه چیز دلالت دارد:

1. مروان اهل تقوا و ورع نبود. کسی که عدالت را در امام جماعت شرط می داند، اگر در اجبار و تقیه نباشد، به نمازی که پشت سر او خوانده، بسنده نمی کند و آن را اعاده می نماید. پس این که آن ها نمازشان را اعاده نمی کردند، به معنای عدالت مروان نیست؛ چون نماز آن ها پشت سر مروان، بر اساس تقیه بود و نیازی به اعاده نداشت؛ حتی اگر امام جماعت، فاسق باشد و نماز پشت سر فاسق را جایز ندانیم.

ص:112


1- ر.ک: سنن ابی داود، کتاب الصلاة، باب 63 ؛ جامع الخلاف و الوفاق، ص 84 ؛ فتح العزیز رافعی، ج 4، ص 331 ؛ المجموع نووی، ج 5، ص 268 ؛ مغنی المحتاج، شربینی، ج 3، ص 75 ؛ المبسوط سرخسی، ج 1، ص 40 ؛ تحفة الفقهاء، سمرقندی، ج 1، ص 229 ؛ بدائع الصنائع، ج 1، ص 156 ؛ الجوهر النقی، ماردینی، ج 4، ص 19 ؛ البحر الرائق، ابن نجیم مصری، ج 1، ص 610 ؛ تلخیص الحبیر، ج 4، ص 331 ؛ نیل الاوطار، ج 1، ص 429 ؛ شرح اصول الکافی، ج 5، ص 254 ؛ المسترشد، طبری؛ الافصاح، شیخ مفید، ص 202 ؛ المسائل العکبریه، شیخ مفید، ص 54 ؛ الطرائف، ابن طاووس، ص 232 ؛ عوالی اللئالی، ج 1، ص 37 ؛ السنن الکبری، بیهقی، ج 4، ص 19 ؛ عمدة القاری، عینی، ج 11، ص 48 ؛ تأویل مختلف الحدیث، ابن قتیبه، ص 145 ؛ سنن دارقطنی، ج 2، ص 44 ؛ تنقیح التحقیق فی احادیث التعلیق ذهبی، ج 1، ص 256 و 257 ؛ نصب الرایه، ج 2، ص 33 و 34 ؛ الدرایة فی تخریج احادیث الهدایه، ج 1، ص 168 ؛ الجامع الصغیر، سیوطی، ج 2، ص 97 ؛ کنز العمال، ج 6، ص 54 ؛ کشف الخفاء، عجلونی، ج 2، ص 29 و 32 ؛ شرح السیر الکبیر، سرخسی، ج 1، ص 156.
2- مستدرک الوسائل، ج 6، ص 456 ؛ النوادر راوندی، ص 163 ؛ الصراط المستقیم، ج 3، ص 218 ؛ بحار الانوار، ج 44، ص 123 و ج 85، ص 92 ؛ کتاب المسند شافعی، ص 55 و 56 ؛ السنن الکبری، بیهقی، ج 3، ص 122 ؛ المصنف، ابن ابی شیبه، ج 2، ص 271 ؛ معرفة السنن و الآثار، ج 2، ص 399 ؛ سیر اعلام النبلاء، ذهبی، ج 3، ص 478 و ج 5، ص 232 ؛ البدایة و النهایة، ج 8، ص 283.

2. نماز آن دو امام صلوات الله علیهما پشت سر مروان، از روی اختیار نبود؛ بلکه آن ها مجبور بودند در نماز جماعت شرکت کنند. هیچ عاقلی روا نمی داند که به اختیار خود، کاری را که باطل می داند، انجام دهد و بعد آن را اعاده کند.

3. تقیه به انسان اجازه می دهد به نمازی که پشت سر امام غیر عادل خوانده است، اکتفا نماید. اما چه بسا آن ها نمازشان را اعاده می کردند تا بر مخالفت خود با مروان، پافشاری کنند و به مردم خبر دهند که از سر اجبار اقتدا کرده اند و مروانی که لیاقت ندارد امین مسلمانان در نماز باشد، شایسته نیست مردم، مال و آبرو و زندگی و ادارۀ امور مهم خود بر پایۀ شرع مقدس را به او واگذار کنند.

چهارم: ابن سعد از امام باقر صلوات الله علیه روایت کرده است که «حسن و حسین علیهما السلام پشت سر مروان نماز می خواندند؛ اما وقتی بالای منبر می رفت، امام حسین صلوات الله علیه به او دشنام می داد تا از منبر پایین آید».(1).

بدون شک امام حسین صلوات الله علیه نه کم عقل بود و نه اهل دشنام؛ بلکه معصومی بود که خداوند او را پاک ساخته بود و امکان نداشت با سیرۀ جد و پدرش مخالفت کند و خود را به این امور آلوده سازد. همچنان که مروان، آدمی بردبار و خوش اخلاق نبود.

ظاهراً وقتی مروان می خواست برخی یاوه گویی ها را در میان مردم انتشار دهد، امام حسین صلوات الله علیه در صدد پاسخ برمی آمد. پیروان بنی امیه نیز شایع می کردند که آن حضرت به مروان دشنام می دهد؛ تا با این حربه، چهرۀ امام حسین صلوات الله علیه را مخدوش سازند و مروان را بالا ببرند و او را فردی بردبار جلوه دهند و امام حسین علیه السلام را مردی کم خرد و پرخاش گر نسبت به افراد بی گناه و بردبار معرفی نمایند. بنا بر این، به نظر می رسد که تعابیر این روایت، دقیق نیست و امکان ندارد امام حسین صلوات

ص:113


1- ر.ک: ترجمة الامام الحسین از کتاب طبقات ابن سعد، ص 28 ؛ سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 406 ؛ الحسن بن علی در کتاب المصنف، ابن ابی شیبه، ج 2، ص 272.

الله علیه بددهان و دشنام گو بوده باشد؛ بلکه راوی، برملا کردن کارهای پلید مروان را دشنام تلقی کرده است.

پنجم: ازدواج دو نفر با همدیگر، حاکی از ارتباط خوب پدران آن ها نیست؛ حتی نمی تواند دلیلی بر ارتباط خوب میان زن و مرد باشد. پس نمی توان آن را دلیلی بر مهر و محبت یا کینه و دشمنی دانست. هر ازدواجی، اهداف و شرایط خاص خود را دارد که مبتنی بر نیت طرفین می باشد و غیر از زن و شوهر، به کس دیگری ربط ندارد.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 172 (162): عدالت بینندگان مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) مستلزم عدالت بینندگان پیامبر(صلی الله علیه وآله)

اشاره

شیعیان دچار تناقض گویی شده اند و می گویند: «هر کس مهدی منتظر را ببیند، عادل و صادق است». شیخ مامقانی می گوید: «پس از غیبت حجت _ که خداوند در فرجش تعجیل نماید و در برابر هر بدی، ما را فدای او گرداند _ هر کس به زیارت او مشرف شود، ما از این تشرف درمی یابیم که او حتماً در رتبه ای فراتر از عدالت قرار دارد».(1).

رسول خدا صلی الله علیه و سلم قطعاً بزرگ تر و والاتر از حجت شما است. پس چرا این قاعده را در مورد کسانی که آن حضرت را دیده اند، جاری نمی کنید؟

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

دیدن پیامبر صلی الله علیه و آله در زمان حیاتش، برای همۀ مردم _ خواه مسلمان و خواه کافر _ امکان داشت؛ ولی دیدن امام مهدی صلوات الله علیه در زمان غیبتش ممکن نیست؛

ص:114


1- تنقیح المقال، ج 1، ص 211.

مگر برای افراد امین و مود اعتماد که اسرار آن حضرت را حفظ می کنند و برای یاری و عزتش تلاش می نمایند. غیبت او، همانند غیبت کسی نیست که در پی نیازش به سفر می رود؛ بلکه غیبت کسی است که همۀ سرکشان و ستم کاران و دین ستیزان، در پیِ او هستند تا خونش را بریزند و به دنبال فرصتی می گردند تا او را به چنگ آورند.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 173 (180): کفر علی(علیه السلام) به خاطر سکوت در برابر کفر صحابه

اشاره

روش شیعه در تکفیر صحابه، منجر به تکفیر علی رضی الله عنه می شود؛ چرا که او در این زمینه، نسبت به انجام فرمان الهی، کوتاهی کرد. همچنین اسلام از تواتر می افتد و باطل می گردد؛ چون ناقلان شریعت اسلام، همگی مرتد شدند. قرآن عظیم نیز زیر سؤال می رود؛ زیرا قرآن از طریق ابوبکر و عمر و عثمان و برادران آن ها به ما رسیده است. به نظر می رسد که پایه گذار تکفیر صحابه، دقیقاً چنین هدفی داشته است.

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: شیعیان صحابه را تکفیر نمی کنند؛ بلکه همان چیزی را در بارۀ آن ها می گویند که خدا و رسولش فرموده اند، مبنی بر این که در میان صحابه، منافقانی وجود داشت که با نفاق خو گرفته بودند و رسول خدا صلی الله علیه و آله آن ها را نمی شناخت و تنها خداوند از آن ها آگاهی داشت. گروهی بسیار اندک هم بودند که پس از پیامبر صلی الله علیه و آله، خلافت را غصب کردند؛ با این که هفتاد روز پیش تر، در غدیر با امام علی صلوات الله علیه بیعت کرده بودند. بیشتر مردم هم عافیت طلب بودند و به کشاورزی و معیشت خود

ص:115

اهمیت می دادند و می ترسیدند منافع شان به خطر بیفتند. در این بین، عده ای نیز نسبت به امام علی صلوات الله علیه بغض و کینه و حسادت داشتند و به او آزار می رساندند. بنی هاشم و دیگر اصحاب، نمی توانستند از ظلمی که بر خود آنان و امام علی صلوات الله علیه می رفت، جلوگیری کنند؛ زیرا دریافته بودند که هر گونه مقاومتی، اسلام و مسلمانان را گرفتار مصیبتی بزرگ تر می کند.

شیعه می گوید: مراد از ارتداد و بازگشت صحابه به گذشته که آیۀ کریمه به آن تصریح دارد و اهل سنت در صحیح ترین کتاب های خود، از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت کرده اند، نه ارتداد از دین اسلام، بلکه تمرد از فرمان و گسستن عهد و پیمان است.

دوم: اگر در انجام برخی از واجبات، کوتاهی صورت بگیرد، بدون شک معصیت به شمار می آید؛ اما به معنای کفر و ارتداد از دین نیست و شیعه و اهل سنت، کسی را به این سبب تکفیر نمی کنند. بنا بر این، هیچ یک از اشکالات مطرح شده توسط پرسش گر پیش نمی آید.

سوم: انجام ندادن فرمان الهی، موجب کفر نمی شود؛ بلکه معصیت است و باید از آن توبه کرد. البته این در صورتی است که فرد توانایی انجام فرمان الهی را داشته باشد و بتواند امور را اصلاح کند و کارها را به اصلش برگرداند.

چهارم: اگر فرد بداند که اقدام او اثری ندارد و بدون هیچ فائده ای، دردسر و گرفتاری را بیشتر می کند، تکلیف از او ساقط می شود و چه بسا وجوب اقدام، تبدیل به حرمت گردد.

پنجم: قرآن به صورت صحیح و از راه معتبر و موثق که همان تواتر قطعی است، به دست ما رسیده است. در تواتر، عدالت راویان شرط نیست. تنها شرط تواتر، این است که راویان نتوانند در پردازش دروغ، با هم تبانی کنند و هم دست شوند.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

ص:116

پرسش شمارۀ 174 (139): تکفیر همۀ اهل بیت توسط شیعیان

اشاره

شیعیان همۀ اهل بیت را که در قرن نخست زندگی می کردند، تکفیر می کنند؛ چرا که در روایات و منابع مورد اعتمادشان آمده است: پس از رسول خدا صلی الله علیه و آله، همۀ مردم مرتد شدند، مگر سه نفر؛ یعنی سلمان و ابوذر و مقداد. و برخی، تعداد آن ها را به هفت نفر رسانده اند؛ اما از اهل بیت، هیچ نامی به میان نیاوره اند.(1) یعنی همگی را محکوم به کفر و ارتداد کرده اند. پناه بر خدا!

پاسخ
اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: احادیث مربوط به ارتداد صحابه، در صحیح ترین مجامع حدیثی اهل سنت _ از جمله: بخاری، مسلم، مسند احمد و سایر مسانید و صحاح _ آمده است. این مجامع و صحاح هستند که می گویند: صحابه با بازگشت قهقرایی، مرتد شدند و جز اندکی از آن ها باقی نماند.(2).

یعنی آن قدر کم بودند که قابل توجه و شمارش نبودند. پس در این میان، شیعیان چه گناهی دارند؟

دوم: مراد از ارتدادی که در در روایات آمده است، بازگشت به کفر و شرک نیست؛ بلکه منظور این است که از اطاعت و تسلیم در برابر فرمان پیامبر صلی الله علیه و آله مرتد شدند و به تعهدات خود، پای بند نماندند. از چنین ارتدادی، با تعبیر «کفر از اطاعت» یاد

ص:117


1- ر.ک: کتاب سلیم بن قیس، ص 92؛ روضه کافی، ج 8، ص 245؛ حیات القلوب، مجلسی، ج 2، ص 640.
2- تنقیح المقال، ج 3، ص 142 ؛ صحیح بخاری، ج 8، ص 150 و چاپ دار الفکر، ج 7، ص 208 ؛ کنز العمال، چاپ مؤسسه الرسالة، ج 11، ص 132 ؛ المصنف، صنعانی، ج 11، ص 406 ؛ الاستذکار، ابن عبد البر، ج 5، ص 111 ؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 8، ص 108 ؛ امتاع الاسماع، ج 11، ص 223 ؛ مسند الشامیین، ج 3، ص 16.

می شود؛ همچنان که قرآن کریم می فرماید: «وَ لِلَّهِ عَلَی النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَیْهِ سَبِیلاً وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللهَ غَنِی عَنِ الْعَالَمِینَ؛(1) به خاطر خدا، حج خانه (کعبه) بر مردم مقرر است؛ برای کسانی که بتوانند به سوی آن راه یابند. هر کس کفر ورزد، [بداند] که خداوند از جهانیان بی نیاز است». اقسام و مراتب کفر را در پاسخ به پرسشی دیگر، بررسی کرده ایم.

شاید روشن ترین مصداق وفا نکردن صحابه به عهدشان، این باشد که بیعت روز غدیر را شکستند و پیمانی که رسول خدا صلی الله علیه و آله در مورد اقرار به ولایت علی صلوات الله علیه با آنان بسته بود، زیر پا گذاشتند. این مسأله، در مورد اکثر صحابه صدق می کند؛ چرا که آنان پیمان رسول خدا صلی الله علیه و آله را گسستند؛ یا در برابر پیمان شکنی دیگران سکوت کردند و بدان اهمیت ندادند؛ یا در مقابله با آن ها سستی کردند. تنها شماری اندک باقی ماندند که امام علی صلوات الله علیه و بنی هاشم و تعدادی دیگر بودند که نمی توانستند آب رفته را به جوی بازگردانند.

سوم: وقتی مقصود از ارتداد این است که مردم از اهل بیت صلوات الله علیهم دست کشیدند و به تعهدات خود در قبال آن ها عمل نکردند، دیگر اساساً خود اهل بیت صلوات الله علیهم مشمول احادیث ارتداد نمی شوند. اگر کسی بگوید که «همۀ مردم نسبت به پیامبران کفر ورزیدند»، این سخن شامل خود پیامبران نمی شود.

نمی توان گفت که چون پیامبران نیز جزو مردم بودند، پس خود آن ها نیز کافر شدند. مطلب کاملاً روشن است و نیاز به توضیح ندارد.

چهارم: اگر مطلبی در منابع مورد اعتماد یک گروه آمده باشد، به این معنا نیست که آن گروه، به آن مطلب اعتقاد دارد و آن را صحیح می داند؛ مگر این که خود آن گروه، تصریح کند که آن مطلب را صحیح می داند و بدان پای بند است.

ص:118


1- سوره آل عمران، آیه 97.

شیعیان به صراحت می گویند که غیر از قرآن کریم، باید همۀ مطالب موجود در کتاب های آن ها، از جهت سند و دلالت، مورد بررسی قرار گیرد؛ و اعلان می کنند که هیچ کتابی ندارند که همۀ محتوای آن صحیح باشد. درست بر عکس برادران اهل سنت که بیشتر آن ها به صراحت می گویند: «همۀ روایات بخاری و مسلم، صحیح است». و برخی از آن ها، قائل به صحت روایات دیگر صحاح سته هستند و به استثنای سه _ چهار حدیث، همۀ احادیث سنن دارمی و مسند احمد و دیگر کتاب ها را صحیح می دانند.

پنجم: خوب بود پرسش گر تصریح می کرد که کدام شیعه چنین سخنی گفته است و با استناد به کدام منبع می گوید که شیعیان، همۀ اهل بیت یا همۀ صحابه را کافر می دانند!

ششم: در این بخش، به ذکر احادیثی می پردازیم که در بارۀ ارتداد صحابه و بازگشت آن ها به گذشته سخن می گوید. طبق روش مورد قبول برادران اهل سنت، سند بسیاری از این احادیث صحیح است.

احادیث مربوط به ارتداد صحابه

1. ابووائل از عبدالله روایت کرده است که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: من پیش از شما وارد حوض کوثر می شوم. تعدادی از شما را به سوی من می آورند. وقتی می خواهم از حوض به آنان بنوشانم، آن ها را از من دور می سازند. می گویم: «پروردگارا! اصحابم را دریاب». خداوند می فرماید: «نمی دانی که پس از تو، چه بدعت ها گذاشتند».(1).

2. ابوحازم از سهل بن سعد نقل کرده است: از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدم که فرمود: «من پیش از شما وارد حوض کوثر می شوم. هر کس وارد آن شود، می تواند از آن

ص:119


1- صحیح بخاری، کتاب الفتن ، ج 9، ص 58 و ج 8، ص 148 و چاپ دار الفکر، ج 8، ص 87 که در آخر آن، این روایت را از حذیفه نیز نقل کرده است؛ عمدة القاری، ج 24، ص 176 ؛ مسند احمد، ج 1، ص 439 با تفاوتی اندک.

بیاشامد. و هر کس از آن بیاشامد، دیگر تشنه نمی شود. گروهی نزد من می آیند که من آن ها را می شناسم و آن ها نیز مرا می شناسند. ناگاه میان من و آن ها فاصله می افتد...».

ابوحازم می گوید: به هنگام نقل این حدیث، نعمان بن ابی عیاش آن را شنید و از من پرسید: «این حدیث را همین گونه از سهل شنیدی؟». گفتم: «آری». گفت: «گواهی می دهم که آنچه از ابوسعید خدری شنیدم، زیاده داشت و می گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله می گوید: آنان از من هستند. گفته می شود: تو نمی دانی که پس از تو، چقدر دگرگونی به وجود آوردند. پیامبر می گوید: نفرین بر کسانی که پس از من دگرگونی ایجاد کنند».(1).

3. از ابن عمر نقل شده است: از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدم که می فرمود: «پس از من به کفر برنگردید و گردن همدیگر را نزنید». ابوبکره و جریر و ابن عباس نیز همین را از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت کرده اند.(2).

4. از عبدالله روایت شده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «من پیش از شما وارد حوض کوثر می شوم. با مردانی منازعه می کنم و بر آنان پیروز می گردم. سپس می گویم: «پروردگارا! اصحابم!». گفته می شود: «نمی دانی که پس از تو، چه بدعت ها گذاشتند».(3).

ص:120


1- صحیح بخاری، ج 9، ص 58 و 59 و ج 8 150 و چاپ دار الفکر، ج 8، ص 87 ؛ امتاع الاسماع، ج 14، ص 223 ؛ عمدة القاری، ج 24، ص 176 ؛ ما روی فی الحوض و الکوثر، ابن مخلد قرطبی، ص 141 ؛ صحیح مسلم، ج 7، ص 96 ؛ الاستیعاب، حاشیه الاصابة، ج 1، ص 159 ؛ مسند احمد، ج 5، ص 333 و ج 3، ص 28.
2- صحیح بخاری، ج 9، ص 63 و 64 و چاپ دار الفکر، ج 1، ص 38 و 191 و 192 و ج 5، ص 126 و 127 و ج 6، ص 236 و ج 7، ص 112 و ج 8، ص 16 و 36 و 91 و 186 ؛ صحیح مسلم، ج 1، ص 58 و چاپ دار الفکر، ج 1، ص 58 و ج 5، ص 108 ؛ مسند احمد، ج 1، ص 230 و 402 و ج 2، ص 85 و 87 و 104 و ج 4، ص 351 و 358 و 363 و 366 و ج 5، ص 37 و 39 و 44 و 45 و 49 و 68 و 73 ؛ سنن دارمی، ج 2، ص 69 ؛ سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1300 ؛ سنن ابی داود، ج 2، ص 409 ؛ سنن ترمذی، ج 3، ص 329 ؛ سنن نسائی، ج 7، ص 126 و 127 و 128 ؛ مستدرک حاکم، ج 1، ص 93 و ج 3، ص 70 ؛ السنن الکبری، بیهقی، ج 5، ص 140 و 166 و ج 6، ص 92 و 97 و ج 8، ص 20 و 189.
3- صحیح مسلم، ج 7، ص 68 با چند سند مختلف؛ مسند احمد، ج 1، ص 402 و 406 و 407 و 384 و 425 و 453 ؛ التمهید، ابن عبد البر، ج 2، ص 292.

5. از حذیفه روایت شده است که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: گرو هی در کنار حوض کوثر، نزد من می آیند؛ اما از من رانده می شوند. می گویم: «پروردگارا! اصحابم، اصحابم!». گفته می شود: «نمی دانی که پس از تو، چه بدعت ها گذاشتند».(1).

6. ابن عباس از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل کرده است که فرمود: عده ای از اصحابم را به سوی چپ می برند. می گویم: «اصحابم! اصحابم!». خداوند می فرماید: «از لحظه ای که از آن ها جدا شدی، همواره به گذشته شان بازگشتند». همانند عبد صالح می گویم: «وَ کُنْتُ عَلَیْهِمْ شَهِیدًا مَا دُمْتُ فِیهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّیْتَنِی کُنْتَ أَنْتَ الرَّقِیبَ عَلَیْهِمْ وَ أَنْتَ عَلَی کُلِّ شَیْئٍ شَهِیدٌ * إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبَادُکَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ؛(2) مادام که در میان آن ها بودم، من شاهد و ناظر آنان بودم. وقتی روح مرا گرفتی، تو خود نگهبان آنان بودی که شاهد بر همه چیز هستی. اگر آنان را عذاب کنی، بندگان تو هستند؛ و اگر از آنان درگذری، پیروزمند و فرزانه ای».(3).

7. انس روایت کرده است که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «مردمانی در کنار حوض کوثر، نزد من می آیند. وقتی آنان را می شناسم، از نزد من رانده می شوند. می گویم: «اصحابم». خداوند می فرماید: «نمی دانی که پس از تو، چه بدعت ها گذاشتند».

ص:121


1- مسند احمد، ج 5، ص 388 ؛ کنز العمال، چاپ مؤسسه الرسالة، ج 14، ص 433 و ص 393 ؛ صحیح بخاری، ج 8، ص 148 و 149 ؛ طبقات المحدثین باصبهان، ج 3، ص 234 ؛ ذکر اخبار اصبهان، ج 2، ص 6.
2- سوره مائده، آیه 117 _ 118.
3- صحیح بخاری، ج 8، ص 169 و 204 و ج 6، ص 122 و 69 و 70 و ج 8، ص 136 و چاپ دار الفکر، ج 6، ص 110 و 143 و ج 5، ص 192 ؛ صحیح مسلم، ج 8، ص 157 ؛ مسند احمد، ج 1، ص 235 و 253 ؛ الاستیعاب، حاشیه الاصابة، ج 1، ص 160 به نقل از الجمع بین الصحیحین ؛ سنن ترمذی، ج 4، ص 38 ؛ مستدرک حاکم، ج 2، ص 447 ؛ عمدة القاری، ج 15، ص 241 و ج 16، ص 38 ؛ ما روی فی الحوض و الکوثر، ص 24 و 146 ؛ المصنف، ابن ابی شیبه، ج 8، ص 139 ؛ المعجم الکبیر، ج 12، ص 8 ؛ جزء بقی بن مخلد، ص 146 ؛ معانی القرآن نحاس، ج 2، ص 391 ؛ تفسیر سمعانی، ج 2، ص 77 ؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 6، ص 243 و 245.

عبارت مسلم این است: «مردانی که از صحابۀ من بودند، در کنار حوض کوثر نزد من می آیند. وقتی آن ها را می بینم و به من نزدیک می گردند، از من رانده می شوند. می گویم: پروردگارا! اصحابم، اصحابم!». ...(1).

8. از ابوهریره روایت شده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: در روز قیامت، عده ای از اصحابم نزد من می آیند؛ اما آن ها را از حوض کوثر دور می کنند. می گویم: «پروردگارا! اصحابم!». خداوند می فرماید: «تو از بدعت هایی که پس از تو گذاشتند، آگاهی نداری. آن ها به صورت قهقرا، به گذشته شان بازگشتند و مرتد شدند».(2).

9. از ابوهریره نقل شده است که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «در کنار حوض کوثر، امتم نزد من می آیند. من دیگر مردمان را از حوض می رانم؛ همانند کسی که شتران فرد دیگر را از گلۀ خود می راند». اصحاب گفتند: «ای پیامبر خدا! آیا در آن روز ما را می شناسی؟». فرمود: «آری؛ شما علامتی دارید که دیگران ندارد. در اثر وضو، سفیدرو و سفیدگام نزد من می آیید. جلوی گروهی از شما را می گیرند و آن ها به من نمی رسند. می گویم: پروردگارا! این ها از اصحاب من هستند. فرشته ای به من پاسخ می دهد: آیا می دانی پس از تو چه بدعت هایی گذاشتند؟».(3).

ص:122


1- صحیح بخاری، ج 8، ص 149 و چاپ دار الفکر، ج 7، ص 207 ؛ صحیح مسلم، چاپ دار الفکر، ج 7، ص 70 و 71 ؛ مسند احمد، ج 1، ص 71 ؛ شرح مسلم، نووی، ج 2، ص 64 ؛ امتاع الاسماع، ج 14، ص 222 ؛ الجمع بین الصحیحین، حدیث شماره 131. در احقاق الحق، باب ما رواه الجمهور فی حق اصحابه، مثل همین روایت را از ام سلمه و اسماء بنت ابی بکر و سعید بن مسیب و حذیفة و ابی درداء روایت شده است.
2- صحیح بخاری، ج 8، ص 150 و چاپ دار الفکر، ج 7، ص 208 و صفحات بعدی، همان حدیثی که ابن مسیب از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله نقل کرده است؛ عمدة القاری، ج 23، ص 141 ؛ الاستذکار، ج 5، ص 111 ؛ التمهید، ابن عبد البر، ج 2، ص 297 ؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 8، ص 108 ؛ بحار الانوار، ج 28، ص 25 و 27 ؛ ما روی فی الحوض و الکوثر، ص 163؛ جزء بقی بن مخلد، ص 163 ؛ مسند الشامیین، ج 3، ص 16 ؛ کنز العمال، چاپ مؤسسه الرسالة، ج 14، ص 417 ؛ تفسیر نور الثقلین، ج 1، ص 641 ؛ الجامع لاحکام القرآن، ج 4، ص 168 ؛ امتاع الاسماع، ج 14، ص 223.
3- صحیح مسلم، چاپ دار الفکر، ج 1، ص 150 ؛ کنز العمال، چاپ مؤسسه الرسالة، ج 14، ص 418 ؛ بحار الانوار، ج 28، ص 28.

10. از ابوهریره نقل شده است که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: در حالی که ایستاده ام، گروهی پدیدار می شوند. وقتی آن ها را می شناسم، مردی از میان من و آن ها بیرون می آید و می گوید: «بیایید». می گویم: «این ها را کجا می برید؟». می گوید: «به سوی آتش». می گویم: «مگر چه کرده اند؟». می گوید: «آن ها پس از تو مرتد شدند و به صورت قهقرا، به عقب بازگشتند. گمان نمی کنم جز شماری اندک از آنان نجات یابد».(1).

11. از عمار روایت شده است که در میان اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله، دوازده منافق وجود دارد که هشت تن از آنان وارد بهشت نمی شوند؛ مگر این که شتر از سوراخ سوزن بگذرد».(2).

12. از ابوبکره نقل شده است که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: در کنار حوض کوثر، مردانی که از اصحاب من هستند و مرا دیده اند، نزد من می آیند. وقتی به من نزدیک می شوند و من آن ها را می بینم، از نزد من طرد می گردند. می گویم: «پروردگارا! اصحابم، اصحابم!». گفته می شود: «تو نمی دانی که پس از تو، چه بدعت ها گذاشتند».(3).

13. ابوسعید خدری نقل کرده است که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: آیا گمان می کنید که خویشاوندی من برای اقوامم سودی ندارد؟ به خدا سوگند که خویشاوندی من در دنیا و آخرت قطع نمی شود. هنگام قیامت، عده ای به سوی من می آیند که دستور داده می شود به سوی چپ بروند. یکی از آن ها می گوید: «ای محمد! من فلان بن فلان

ص:123


1- صحیح بخاری، ج 8، ص 150 و 151 و چاپ دار الفکر، ج 7، ص 208 ؛ عمدة القاری، ج 23، ص 142 ؛ کنز العمال، چاپ مؤسسه الرسالة، ج 11، ص 132 ؛ المصنف، صنعانی، ج 11، ص 406 ؛ الجمع بین الصحیحین، حدیث شماره 267.
2- ر.ک: صحیح مسلم، ج 7، ص 122 و 123 و چاپ دار الفکر، ج 8، ص 122 ؛ مسند احمد، ج 5، ص 390 ؛ دیباچه مسلم، ج 6، ص 137 ؛ الآحاد و المثانی، ج 2، ص 466 ؛ الجامع الصغیر، سیوطی، ج 2، ص 225 ؛ کنز العمال، چاپ مؤسسه الرسالة، ج 1، ص 169.
3- مسند احمد، ج 5، ص 48 و ص 50 با سندی دیگر؛ المصنف، ابن ابی شیبه، ج 7، ص 415 ؛ التمهید، ابن عبد البر، ج 2، ص 293 ؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 36، ص 8 ؛ کنز العمال، چاپ مؤسسه الرسالة، ج 13، ص 239.

هستم». دیگری می گوید: «من فلان بن فلان هستم». می گویم: «تبار شما را فهمیدم؛ اما شما پس از من بدعت گذاشتید و مرتد شدید».(1).

14. اسماء بنت ابی بکر نقل می کند که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: من کنار حوض کوثر می مانم تا ببینم چه کسی از شما نزد من می آید. عده ای از مردم را در برابر من نگه می دارند. می گویم: «پروردگارا! این از من و از امت من است». گفته می شود: «نمی دانی که پس از تو چه ها کرده اند! به خدا سوگند که این ها پس از تو، بی درنگ به گذشتۀ خود بازگشتند».(2).

15. عایشه می گوید: شنیدم رسول خدا صلی الله علیه و آله در میان اصحاب خود می فرمود:

من در کنار حوض کوثر منتظر می مانم تا ببینم چه کسی از شما نزد من می آید. مردانی در مقابل من از حرکت می ایستند. می گویم: «پروردگارا! این ها از من و از امت من هستند». خداوند می فرماید: «نمی دانی که پس از تو چه ها کردند. پیوسته به عقب باز گشتند».(3).

ص:124


1- مسند احمد، ج 3، ص 39 و نزدیک به همین معنا در ص 18 ؛ کنز العمال، ج 11، شماره 2472 و چاپ مؤسسه الرسالة، ج 1، ص 387 و ج 14، ص 434 ؛ تفسیر القرآن العظیم، ج 3، ص 267 ؛ سبل الهدی و الرشاد، ج 11، ص 3 ؛ التمهید، ابن عبد البر، ج 2، ص 299 ؛ مستدرک حاکم، ج 4، ص 74 ؛ منتخب مسند، عبد بن حمید، ص 304 ؛ مسند ابی یعلی، ج 2، ص 434.
2- صحیح بخاری، ج 8، ص 151 و 152 و چاپ دار الفکر، ج 7، ص 209 ؛ صحیح مسلم، چاپ دار الفکر، ج 7، ص 66 ؛ کنز العمال، ج 11، شماره 2461 و چاپ مؤسسه الرسالة، ج 14، ص 419 ؛ عمدة القاری، ج 23، ص 144 ؛ ما روی فی الحوض و الکوثر، ص 24 و 165 ؛ المعجم الکبیر، طبرانی، ج 24، ص 94 ؛ التمهید، ابن عبد البر، ج 2، ص 308 ؛ جزء بقی بن مخلد، ص 165 ؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 69، ص 4 ؛ فیض القدیر، ج 3، ص 529 ؛ تهذیب الکمال، ج 8، ص 431.
3- صحیح مسلم، ج 7، ص 66 ؛ مسند احمد، ج 6، ص 121 ؛ الاستیعاب، حاشیه الاصابة، ج 1، ص 159 ؛ کنز العمال، حدیث شماره 1416 ؛ المصنف، ابن ابی شیبه، ج 7، ص 414 ؛ ما روی فی الحوض و الکوثر، ص 168 ؛ کتاب السنة، ابن ابی عاصم، ص 344 ؛ مسند ابی یعلی، ج 7، ص 434 ؛ جزء بقی بن مخلد، ص 168 ؛ امتاع الاسماع، ج 3، ص 306.

16. از ام سلمه نقل شده است که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ای مردم! هنگامی که من کنار حوض کوثر هستم، شما را به صورت گروهی می آورند و من شما را در مسیرهای مختلف قرار می دهم و صدا می زنم: «از این مسیر بروید». ناگهان منادی فریاد می زند: «این ها پس از تو، دست به دگرگونی زدند». می گویم: «دور شوید! دور شوید!».(1).

17. از ام سلمه نقل شده است که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ای مردم! من پیش از شما وارد حوض کوثر می شوم. هر یک از شما که نزد من می آید، همانند شتری گم شده، از من رانده می شود. می گویم: «چرا چنین شد؟». گفته می شود: «تو نمی دانی این ها پس از تو چه بدعت ها گذاشتند». می گویم: «دور شوید!».(2).

18. از ام سلمه نقل شده است که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «از اصحاب من، کسانی هستند که پس از مرگم، نه من آن ها را می بینم و نه آن ها مرا می بینند».(3)

19. محمد بن جریر طبری شافعی، در کتاب المواهب، از ابوعلقمه نقل کرده است که وقتی مردم به بیعت ابوبکر متمایل شدند، به سعد بن عباده گفتم: «آیا در چیزی که مسلمانان واردش شدند، تو وارد نمی شوی؟». گفت: «از من به تو نصیحت! به خدا سوگند از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که می فرمود: هر گاه من از دنیا بروم، خواهش های نفسانی مردم را گمراه می کند و به عقب برمی گردند. در آن روز، حق با علی است و کتاب خدا در دست او است. با کسی جز او بیعت نکن».(4).

20. طلحه بن عبیدالله و ابن عباس و جابر بن عبدالله گفته اند: رسول خدا صلی الله علیه و آله بر کشتگان بدر نماز خواند و فرمود: «من بر این ها گواه هستم». ابوبکر گفت: «ای

ص:125


1- مسند احمد، ج 6، ص 297 ؛ مسند ابن راهویه، ج 4، ص 200 ؛ السنن الکبری، نسائی، ج 6، ص 447.
2- صحیح مسلم، ج 7، ص 67 ؛ المعجم الکبیر، طبرانی، ج 23، ص 297 ؛ امتاع الاسماع، ج 3، ص 304.
3- مسند احمد، ج 6، ص 298 ؛ مجمع الزوائد، ج 1، ص 112 ؛ الاستیعاب، چاپ دار الجیل، ج 2، ص 849 ؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 44، ص 307.
4- شرح احقاق الحق، الملحقات، ج 2، ص 296 و 348 ؛ الدرجات الرفیعة، ص 326.

رسول خدا! مگر این ها برادران ما نیستند؟ همان گونه که ما مسلمان شدیم، این ها نیز مسلمان شدند و همان گونه که ما جهاد کردیم، این ها نیز جهاد کردند». پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «آری؛ اما آن ها چیزی از پاداش خود را نخوردند! من نمی دانم شما پس از من چه بدعتی می گذارید». ابوبکر گریست و گفت: «ما پس از تو زنده می مانیم؟».(1).

21. مرّه از یکی از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله نقل می کند که رسول خدا صلی الله علیه و آله در میان ما حاضر شد و بر روی ماده شتری سرخ رنگ که گوشش بریده و آویزان بودند، ایستاد و فرمود: می دانید امروز چه روزی است؟... آگاه باشید که من پیش از شما وارد حوض کوثر می شوم. به شما می نگرم و به خاطر فراوانی شما در برابر دیگر امت ها، افتخار می کنم. پس روی مرا سیاه نکنید. آگاه باشید که شما مرا دیده اید و از من شنیده اید. پس هر کس به من دروغ ببندد، جایگاهی از آتش برای او مهیا می گردد. آگاه باشید که من عده ای از زنان و مردان را رهایی می بخشم و عده ای دیگر، از دست من رها می شوند. پس می گویم: «پروردگارا! اصحابم!». گفته می شود: «تو نمی دانی که بعد از تو، چه بدعت ها گذاشتند».(2).

در پایان، لازم است این را اضافه کنم که مقبلی گفته است: احادیث «لا تدری ما احدثوا بعدک؛ نمی دانی پس از تو چه بدعت ها گذاشتند»، تواتر معنایی دارد.(3) برای بررسی بیشتر موضوع، می توانید به احادیث موجود در پاورقی مراجعه کنید.(4).

ص:126


1- مغازی واقدی، ج 1، ص 410 ؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 15، ص 38 به نقل از واقدی.
2- مسند احمد، ج 5، ص 412 ؛ صحیح بخاری، ج 5، ص 159 تا 160 از علاء بن مسیب، از پدرش نقل می کند که با براء بن عازب ملاقت کردم و به او گفتم: «خوش بر احوالت که با پیامبر مصاحبت داشتی و با او در زیر آن درخت بیعت نمودی». گفت: «ای پسر برادر! تو نمی دانی که ما پس از پیامبر، چه بدعت ها گذاشتیم».
3- . ر.ک: اضواء علی السنة المحمدیة، ص 350 به نقل از العلم الشامخ مقبلی؛ الاستذکار، ج 5، ص 112. تواتر احادیث حوض را ابن مخلد قرطبی در کتاب «ما روی فی الحوض و الکوثر»، ص 18 تا 20 به نقل از ابن عبد البر و قاضی عیاض و نووی و ابن حجر و بیضاوی و قرطبی و سیوطی و کتانی نقل کرده است.
4- افزون بر آنچه گذشت، رجوع کنید به: المصنف، صنعانی، ج 11، ص 406 تا 407؛ تنویر الحوالک، ج 1، ص 51 ؛ بحار الانوار، ج 28، کتاب الفتن، ص 26 تا 36 ؛ کنز العمال، ج 11، ص 157، شماره 645 که در پاورقی آن آمده است: «تو نمی دانی پس از تو چه بدعت گذاشتند؛ در حالی که به قهقرا بازگشتند و مرتد شدند» و شماره 746 و شماره 747 که در آن آمده است: «شما پس از من مرتد شدید و به واپس گراییدید» و ص 155، شماره 776 که در آن آمده است: «پس از من، به کفر برنگردید که برخی گردن برخی دیگر را بزنند» و ج 11، ص 221 شماره 2411 به نقل از ابوهریره که در آن آمده است: «تو آگاهی نداری که آن ها پس از تو چه بدعت ها گذاشت و به قهقری واپس رفتند». همچنین در روایات شماره 2412 به نقل از حذیفه، شماره 2414 به نقل از انس، شماره 2481 به نقل از سمره، شماره 2415 به نقل از ابوهریره، شماره 2476 و 2471 به نقل از حذیفه، شماره 417 به نقل از ام سلمه، شماره 2418 به نقل از انس و حذیفه، شماره 2424 به نقل از زید بن خالد، شماره 2470 به نقل از ابن مسعود، شماره 2416 به نقل از اسماء بنت ابی بکر و عایشه، شماره 2472 به نقل از ابی سعید و دیگران که در این مختصر امکان ذکر همۀ آن ها نیست.

وقتی بخاری و دیگران این احادیث را نقل کرده اند و روایت نموده اند که از صحابه، جز شماری اندک پابرجا نمی ماند و سرانجام بقیۀ صحابه آتش است، شیعیان در این میان چه گناهی دارند؟ چرا شیعیان را تکفیر می کنید و با کمال بی رحمی به آن ها می تازید؟ با این که بارها گفته ایم که منظور شیعیان از ارتداد در این احادیث، ارتداد از دین و رفتن به سوی کفر و شرک نیست.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

ص:127

بخش هفتم: اجتهاد و احکام

اشاره

ص:128

فصل یکم: اجتهاد

پرسش شمارۀ 175 (49): اجتهاد علمای ایرانی

اشاره

دانستن زبان عربی، برای عالم دینی ضروری است؛ در حالی که بسیاری از علمای شیعه، به ویژه در ایران، عجم هستند و شناختی از زبان عربی ندارند. پس چگونه احکام را از کتاب خدا و سنت پیامبر صلی الله علیه و سلم استنباط می کنند؟

پاسخ
اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: پرسش گر از کجا می داند که بسیاری از علمای شیعه، شناختی از زبان عربی ندارند؟ آیا آن ها را آزموده و می داند که شناخت آن ها از زبان عربی چقدر است؟

دوم: اگر تعدادی از علمای شیعه عربی نمی دانند، در مقابل، بسیاری از آن ها زبان عربی را به خوبی می دانند و می توانند به دیگران آموزش دهند و در آن ها مهارت ایجاد کنند؛ همانند مردم عرب زبان که برای تحصیل علم، به اروپا و دیگر کشورها مهاجرت

ص:129

می کنند و ابتدا هیچ از زبان آن ها آگاهی ندارند. پس اشکالی ندارد که عده ای از علمای شیعه، احکام را استنباط کنند و جاهلان به عالمان مراجعه کنند.

سوم: بسیاری از علمای اهل سنت، به ویژه در پاکستان و اندونزی و نیجریه، عجم هستند و عربی نمی دانند. پس چگونه احکام را از کتاب خدا و سنت پیامبر صلی الله علیه و آله استنباط می کنند؟

عجم، حامل علوم اسلامی

1. ابن خلدون می نویسد:

یکی از شگفتی ها این است که بیشتر حاملان علوم اسلامی، چه در علوم شرعی و چه در علوم عقلی، عجم ها هستند. جز تعدادی اندک از حاملان، حتی اگر در نسب هم عرب باشند، اما در زبان و استاد و مربی، عجم هستند؛ در حالی که آیین و صاحب شریعت، عربی است.

سببش این است که امت اسلامی در ابتدا به اقتضای بدویت و سادگی، هیچ گونه دانش و هنری نداشتند. احکام دینی را که همان اوامر و نواهی الهی بود و از کتاب و سنت و از طریق اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله دریافت کرده بودند، در سینه ها حمل می کردند. در آن هنگام، مسلمان ها عرب بودند و از تعلیم و تألیف و تدوین، چیزی نمی دانستند. نه کسی آن ها را به این کار واداشته بود و نه نیازی به این کار می دیدند.

در زمان صحابه و تابعین، کار به همین منوال گذشت. کسانی را که حامل این علوم بودند، قاری می نامیدند؛ یعنی کسی که کتاب می خواند و بی سواد نیست. در میان صحابه ای که عرب بودند، اُمّی و بی سواد بودن، امری رایج و همگانی بود. از این رو به حاملان قرآن، قاری می گفتند. آنان قرائت کنندگان کتاب خدا و سنت به دست آمده از خداوند بودند؛ چون احکام شرعی را جز از طریق کتاب و

ص:130

سنت و احادیثی که غالباً شرح و تفسیر کتاب خدا بود، نمی شناختند. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرموده بود: «من در میان شما، دو چیز نهادم که تا وقتی به آن ها تمسک جویید، گمراه نمی شوید: کتاب خدا و سنت من».(1).

... پیش از این گفتیم که صنعت و هنر، پیشۀ شهرنشینان بود و عرب از آن ها بهره ای نداشت. دانش نیز به شهرنشینان اختصاص داشت و عرب از دانش و بازار دانش به دور بود. شهرنشینان آن روزگار، یا عجم بودند، یا افراد تحت سلطۀ آن ها بودند که حکم عجم را داشتند اهالی شهرها در آن روزگار، در تمدن و حرفه و صنعت و هنرهای مختلف، تابع عجم ها بودند؛ چون عجمان به خاطر تمدنِ پایداری که از زمان حکومت ایرانیان به دست آورده بودند، در این زمینه ها مهارت ها داشتند.

در علم نحو که سیبویه و سپس فارسی و سپس زجاج، سرآمد بودند و توانستند نحو را به صورت یک فن و قانون درآورند، همگی نژاد عجمی داشتند و زبان عربی را از مربییان عرب و همنشینی با عرب ها آموخته بودند. بیشتر علمای حدیث که احادیث را از اهل اسلام دریافت کرده و حفظ نمودند، یا عجم بودند، یا پرورش یافتۀ عجم ها بودند. علمای اصول فقه نیز همگی عجم بودند. دانشمندان کلامی و اکثر مفسران هم عجم بودند. اصولاً جز عجم ها، کسی به حفظ و تدوین علوم اسلامی همت نمی گماشت. این مصداقی از سخن رسول خدا صلی الله علیه و آله است که فرمود: «اگر دانش در کرانه های آسمان آویخته باشد، گروهی از اهل فارس به آن دست می یابند».

ص:131


1- این روایت بخاری است؛ ولی دیگران به جای «سنت من»، عبارت «عترت من» را روایت کرده اند. مگر این که بگوییم یکی از این دو روایت، تفسیر دیگری است؛ یعنی منظور، آن سنتی است که عترت نقل کرده باشد. مؤید این موضوع، صدور روایت «و عترتی» از پیامبر صلّی الله علیه و آله است.

وقتی عرب ها با شهرنشینی آشنا شدند و به تمدن دست یافتند و از بدویت خارج شدند، پست های دولتی و حراست از حکومت و صاحبان سیاست، آن ها را از دست یابی به علم بازداشت. به ویژه آن که خودبینی آن ها را فرا گرفته بود و از پرداختن به کسب دانش _ که دیگر به صورت حرفه و هنر در آمده بود _ ابا داشتند.

اصولاً اهل ریاست، از کارهایی که زحمت داشته باشد، بیزارند.

آن ها دین و علوم دینی را از آن خود می دانستند و حاملان آن را کوچک می شمردند. از این رو، چنین کارهایی را به عجم ها و تازه عرب ها سپردند و برای همیشه به آن ها واگذار کردند؛ تا این که به طور کلی از دست عرب ها خارج شد و به عجم ها اختصاص یافت و حاکمان با علوم دینی بیگانه شدند؛ همچنان که از این امور دوری می کردند و آن را در سیاست و مملکت داری، بی فایده می دانستند. از این رو است که همه یا بیشتر حاملان دین، عجم هستند.

علوم عقلی نیز زمانی در میان مسلمانان ظهور یافت که حاملان و مؤلفان علوم مشخص شدند و علم به صورت یک حرفه درآمد و به عجمان اختصاص یافت. عرب ها آن را رها کردند و از پرداختن به آن روی گرداندند و همانند دیگر حرفه ها، تنها عجم های عرب شده به آن پرداختند.

تا زمانی که در کشورهای عجم _ مثل عراق و فارس و خراسان و ماوراء النهر _ تمدن برقرار بود، این برنامه نیز ادامه داشت. ... گواه ما بر این سخن، نوشته های برخی از علمای عجم _ همچون سعدالدین تفتازانی _ است که تألیفات شان به این بلاد رسیده و در دست ما قرار گرفته است. بعد از امام ابن خطیب و نصیرالدین طوسی، دیگر مطلبی از علمای عجم ندیدم که در منتهای دقت و رسایی باشد. در این مقال بیندیشید و عبرت بگیرید.(1).

ص:132


1- مقدمه ابن خلدون، ج 1، ص 543 _ 545.

ابوهلال عسکری در بارۀ حجاج می گوید: «او نخستین کسی بود که نام روستای هر فرد را بر روی دستش نوشت و او را به روستای خود بازگرداند و موالی را از میان عرب ها بیرون راند. ... چیزی که او را بر این کار واداشت، این بود که بیشتر قاریان و فقها از موالی(1).

بودند. همچنین عمده کسانی که به همراه ابن اشعث، بر ضد حجاج شوریدند، موالی بودند. او با این کار می خواست آن ها را از جایگاه ادب و فصاحت بزداید و با روستاییان همنشین سازد و نام و آوازۀ آن ها را خاموش گرداند. از آن جملۀ این افراد، سعید بن جبیر، بردۀ فردی از قبیلۀ بنی اسد بود که ابن عاص او را خرید و آزاد کرد».(2)

2. حاکم نیشابوری با سند خود از زهری روایت کرده است:

نزد عبدالملک بن مروان رفتم. پرسید: «ای زهری! از کجا می آیی؟». گفتم: «از مکه». عبدالملک گفت: «چه کسی بر اهل آن سروری می کند؟». گفتم: «عطاء بن ابی رباح». عبدالملک گفت: «او عرب است یا از موالی؟». گفتم: «از موالی». گفت: «بر چه اساسی بر آنان سروری یافت؟». گفتم: «بر اساس دین و نقل احادیث». گفت: «سزاوار است که اهل دین و روایت، سروری کنند. چه کسی بر اهل یمن سروری می کند؟». گفتم: «طاووس بن کیسان». گفت: «او عرب است یا از موالی؟». گفتم: «از موالی». گفت: «او بر چه اساسی بر آنان سروری یافت؟».

گفتم: «بر اساس همان چیزی که عطا بر مکیان سروری یافت». گفت: «او نیز سزاوار سروری است. چه کسی بر اهل مصر سروری می کند؟». گفتم: «یزید بن ابی حبیب». گفت: «او عرب است یا از موالی؟». گفتم: «از موالی». گفت: «چه کسی بر اهل شام سروری می کند؟». گفتم: «مکحول». پرسید: «او عرب است یا از

ص:133


1- عجم هایی که تحت سلطۀ اعراب بودند. مترجم
2- . الاوائل عسکری، ج 2، ص 61 و 62. و ر.ک: العقد الفرید، ج 3، ص 416 و 417 ؛ شذرات الذهب، ج 1، ص 109 ؛ وفیات الاعیان، ج 2، ص 373.

موالی؟». گفتم: «از موالی است. برده ای اهل نوبیا بود که زنی از قبیلۀ هذیل او را آزاد کرد». پرسید: «چه کسی بر اهل جزیره سروری می کند؟». گفتم: «میمون بن مهران». گفت: «او عرب است یا از موالی؟». گفتم: «از موالی». گفت: «چه کسی بر اهل خراسان سروری می کند؟». گفتم: «ضحاک بن مزاحم». گفت: «او عرب است یا از موالی؟». گفتم: «از موالی». گفت: «چه کسی بر بصریان سروری می کند؟». گفتم: «حسن بن ابی الحسن». گفت: «او عرب است یا از موالی؟». گفتم: «از موالی». گفت: «وای بر تو! چه کسی بر کوفیان سروری می کند؟». گفتم: «ابراهیم نخعی». گفت: «او عرب است یا از موالی؟». گفتم: «عرب است». گفت: «خیر ببینی که راحتم کردی. به خدا سوگند که موالی بر عرب ها سروری یافته اند و بر منبر ها خطبه می خوانند و عرب ها زیر دست آنان می نشینند». گفتم: «ای امیرالمؤمنین! این امر خدا و دین او است که هر کس آن را پاس بدارد، سروری می کند و هر کس آن را ضایع نماید، فرو می افتد».(1).

3. از عباس بن مصعب نقل شده است که «چهار برده زاده از مرو بیرون رفتند و هر یک، پیشوای روزگار خود شدند: عبدالله بن مبارک که پدرش مبارک برده بود؛ ابراهیم بن میمون صائغ که پدرش میمون برده بود؛ حسین بن واقد که پدرش واقد برده بود؛ و ابو حمزه محمد بن میمون سکری که پدرش میمون برده بود».(2).

حاکم نیشابوری، تعدادی از بزرگان تابعین و ائمۀ مسلمین را ذکر کرده است که همگی از موالی بودند. جهت اطلاع می توانید به کتاب معرفة علوم الحدیث، نوشتۀ حاکم نیشابوی، ص199 _ 200 مراجعه کنید.

ص:134


1- معرفة علوم الحدیث، حاکم، ص 198 تا 199. و ر.ک: تحفة الاحوذی، ج 1، ص 62 و ج 8، ص 216 و 217 ؛ مقدمة ابن صلاح، ص 224 و 225 ؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 40، ص 393 و ج 56، ص 305 ؛ تهذیب الکمال، ج 20، ص 81 و 82 ؛ سیر اعلام النبلاء، ج 5، ص 85.
2- معرفة علوم الحدیث حاکم، ص 199. و ر.ک: الانساب سمعانی، ج 3، ص 515.

4. محمد بن ابی علقمه نزد عبدالملک بن مروان رفت. عبدالملک از او پرسید: «سرور مردم بصره کیست؟». گفت: «حسن». پرسید: «عرب است یا بردۀ آزاد شده؟». گفت: «آزاد شده». گفت: «مادرت به عزایت بنشیند! یک بردۀ آزاد شده، سرور عرب ها شده است؟ گفت: «آری». پرسید: «بر چه اساسی؟». گفت: «او از دنیایی که در دست ما است، ابراز بی نیازی کرد و ما به دانشی که در نزد او است، نیازمند شدیم».(1).

5. ابن ابی لیلی می گوید:

عیسی بن موسی که مردی ستمگر و نژادپرست بود، از من پرسید: «فقیه بصره که بود؟». گفتم: «حسن بن ابی الحسن». پرسید: «بعد از او چه کسی شد؟». گفتم: «محمد بن سیرین». گفت: «نژادشان چه بود؟». گفتم: «هر دو موالی بودند». گفت: «فقیه مکه کیست؟». گفتم: «عطاء بن ابی رباح، مجاهد بن جبر، سعید بن جبیر، و سلیمان بن یسار». گفت: «از چه نژادی هستند؟». گفتم: «همگی موالی اند». پرسید: «فقهای مدینه چه کسانی هستند؟». گفتم: «زید بن اسلم، محمد بن مکندر، و نافع بن ابی نجیح». گفت: «آنان چیستند؟». گفتم: «موالی هستند». رنگ صورتش دگرگون شد و پرسید: «فقیه ترین فرد در میان اهل قبا کیست؟». گفتم: «ربیعه الرأی و ابن ابی الزناد». گفت: «آن دو چه هستند؟». گفتم: «از موالی اند». صورت ترش کرد و گفت: «فقیه یمن کیست؟». گفتم: «طاووس، پسر طاووس، و همام بن منبه». گفت: «این ها چگونه اند؟». گفتم: «از موالی هستند». رگ گردنش بیرون زد و صاف نشست و گفت: «فقیه خراسان کیست؟». گفتم: «عطاء بن عبدالله خراسانی». گفت: «این عطاء از چه نژادی است؟». گفتم: «برده ای آزاد شده است». چهره اش بیش از پیش در هم رفت و چنان سیاه شد که ترسیدم. پرسید: «فقیه شام کیست؟». گفتم: «مکحول». گفت: «مکحول دیگر کیست؟». گفتم:

ص:135


1- ربیع الابرار، ج 1، ص 811.

«برده ای آزاد شده». خشم و گرفتی گلویش بیشتر شد و گفت: «فقیه جزیره کیست؟». گفتم: «میمون بن مهران». گفت: «او کیست؟». گفتم: «آزاد شده». آهی سوزناکی کشید و گفت: «فقیه کوفه کیست؟». اگر نمی ترسیدم، می گفتم حکم بن عیینه و عمار بن ابی سلیمان؛ اما شر را در چهره اش احساس کردم و گفتم: «ابراهیم و شعبی». پرسید: «آن دو کیستند؟». گفتم: «هر دو عرب هستند». گفت: «الله اکبر» و آرام شد.(1).

6. عبدالرحمن بن زید بن اسلم می گوید: «وقتی عبادله _ یعنی عبدالله بن عباس، عبدالله بن عمر، عبدالله بن زیبر، و عبدالله بن عمرو بن عاص _ از دنیا رفتند، فقه در همۀ شهرها، به موالی منتقل شد: عطاء، فقیه مکه؛ طاووس، فقیه یمن؛ یحیی بن ابی کثیر، فقیه یمامه؛ حسن بصری، فقیه بصره؛ ابراهیم نخعی، فقیه کوفه؛ مکحول، فقیه شام؛ و عطاء خراسانی، فقیه خراسان. البته خدا مدینه را بدون هیچ سپاهی و تنها با یک فقیه قریشی حفظ کرد که او سعید بن مسیب بود».(2).

باید یادآور شوم که آوردن نام ابراهیم نخعی در میان موالی، صحیح نیست؛ چرا که او از نژاد عرب و از طایفۀ نخع، یکی از شاخه های قبیلۀ مذحج بود.

می توان این را هم پرسید که چرا فقط مدینه توسط یک نفر از قریشیان حراست شد؟ با این که مکه، خانۀ خدا و قبله گاه مسلمانان است و کعبۀ مشرفه در آن قرار دارد و شریف تر و مقدس تر از مدینه می باشد. چرا خداوند با آن فرد قریشی، از مکه پاسداری نکرد؟ این در حالی است که اصل قریش، از مکه بود! شاید همان طور که در معجم البلدان آمده است، درست این باشد که «مدینه را به یک فرد قریشی اختصاص داد».

ص:136


1- العقد الفرید، ج 3، ص 415 و 416.
2- شذرات الذهب، ج 1، ص 103 ؛ معجم البلدان، ج 2، ص 354.

همچنین به نظر می رسد که فقیه خواندن عبدالله های مذکور، قابل مناقشه باشد؛ به ویژه عبدالله بن عمر که به گفتۀ پدرش، بلد نبود زنش را طلاق بدهد.(1) البته بحث در این باره، مجالی دیگر می طلبد.

7. یاقوت در بارۀ اهل خراسان می گوید: «از جهت دانش، آنان سروران و بزرگان و یکه تازان عرصۀ دانش هستند. در غیر خراسان، کجا می توان کسی مانند محمد بن اسماعیل بخاری یافت؟».(2).

در پایان باید بگویم که مهم ترین دانشمندان اهل سنت و اکثر ائمۀ مذاهب فقهی و عقیدتی آنان و بزرگ ترین محدثان و مؤلفان ایشان، غیر عرب بودند؛ از جمله: ابوحنیفه، شافعی، مالک، بخاری، ترمذی، نسائی، ابوداود سجستانی، ابن ماجه، مجاهد، عطاء بن ابی رباح، مکحول، سعید بن جبیر، لیث بن سعد، حاکم نیشابوری، ابن سیرین، عضد الدین ایجی، و تفتازانی و صدها و بلکه هزاران نفر از علمای اعلام اهل سنت، غیر عرب بودند. بلکه بنا بر گفتۀ احمد امین، «محمد بن عبدالوهاب، به دست ایرانیان و در شهرهای کردستان و همدان و اصفهان، نشو و نما یافت و تربیت شد و علم آموخت».(3).

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

ص:137


1- . تاریخ الامم و الملوک، ج 4، ص 227 و 228 و چاپ مؤسسه اعلمی، ج 3، ص 292 و 293 ؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 3، ص 343 و 248 ؛ بحار الانوار، ج 28، ص 383 و 384 و ج 31، ص 77 و 78 و 354 و 356 و 385 و 394 و ج 49، ص 279 ؛ الاحتجاج، ج 2، ص 320 و چاپ دار النعمان، ج 2، ص 154 ؛ الکامل فی التاریخ، ج 3، ص 65 ؛ نیل الاوطار، ج 6، ص 164 ؛ خلاصة عبقات الانوار، ج 3، ص 330 و 334 ؛ الغدیر امینی، ج 5، ص 360 و ج 10، ص 39 ؛ فتح الباری، ج 7، ص 54 ؛ کنز العمال، ج 2، ص 681 ؛ الشافی فی الامامة، ج 3، ص 197 ؛ تقریب المعارف، ص 349 ؛ قرب الاسناد، ص 100 ؛ الایضاح، ابن شاذان، ص 237 ؛ تاریخ المدینة، ابن شبه، ج 3، ص 922 ؛ تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 160 ؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 1، ص 190 ؛ تاریخ الخلفاء، ص 145.
2- معجم البلدان، ج 2، ص 353.
3- زعماء الاصلاح فی عصر الحدیث، ص 10.

پرسش شمارۀ 176 (144): تقیه و روایات موافق با اهل سنت

اشاره

بسیاری از روایات و احادیث نقل شده از آل البیت، در زمینۀ عقاید و انکار بدعت و غیره که در کتاب های شیعه آمده است، موافق روایات اهل سنت است؛ اما چون با خواستۀ شیعیان موافق نیست، روایات را از معنای ظاهری شان برمی گرداند و حمل بر تقیه می کنند.

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: از سخن پرسش گر برمی آید که معیار صحت روایت، سازگاری آن با روایات اهل سنت است؛ در حالی که عکس آن صحیح است و معیار صحت روایت آن است که روایات اهل سنت، با روایات اهل بیت صلوات الله علیهم سازگار باشد؛ چون اهل بیت صلوات الله علیهم کشتی نوح و یکی از ثقلین هستند که هر کس به آن ها تمسک جوید، گمراه نمی شود. پس باید اهل سنت، روایات اهل بیت صلوات الله علیهم را بررسی کنند و از آن معیاری به دست آورند تا بتوانند صحت و سقم روایات دیگران را دریابند.

دوم: باید پرسش گر برای ما روشن کند که شیعیان در چه مواردی، روایات مربوط به عقاید و انکار بدعت را تأویل کرده اند و حمل بر تقیه نموده اند؟ چنین مطلبی را در کدام کتاب دیده که ما هم نگاهی به آن بیندازیم؟ علما بی دلیل از یک روایت دست نمی کشند و دلیلش را به صراحت و بدون پرده بیان می کنند. مثلاً اگر روایتی در بر دارندۀ تجسیم یا جبر باشد، بدون شک باید تأویل شود؛ چون مخالف بدیهیات است. اگر روایتی مخالف قرآن باشد، مثل روایت شستن پاها در وضو، باید آن را رد کرد، یا به معنایی سازگار با قرآن _ که تصریح به مسح دارد _ تأویل نمود.

ص:138

اگر پرسش گر ادعا دارد که شیعیان فقط به خاطر خواسته های نفسانی و بدون هیچ دلیل و برهانی، روایات را حمل بر تقیه می کنند، ادعایش نادرست است و باید دلیل خود را ارائه کند.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 177 (158): کمبود احادیث پیامبر(صلی الله علیه وآله) در نزد شیعیان

اشاره

شیعیان ادعا می کنند که تکیۀ آن ها بر احادیثی است که به طور صحیح و از طریق اهل بیت به آنان رسیده باشد.(1) این یک فریب و تزویر است؛ چون شیعیان، همۀ امامان دوازده گانه را مانند رسول خدا صلی الله علیه و آله می دانند و سخن شان را همانند سخن پیامبر قلمداد می کنند که هرگز از روی هوا و هوس سخن نمی گفت. از این رو، به روایات امامان خود بسنده می کنند و به ندرت می توان احادیث پیامبر صلی الله علیه و آله را در کتاب های آنا ن یافت. همچنین به آنچه که از طریق اهل بیت رسیده است، اعتماد ندارند؛ بلکه تنها به روایاتی که از طریق امامان شان به آن ها رسیده، اعتماد می کنند و به کسانی همچون فرزندان حسن، اهمیت نمی دهند.

پاسخ
اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: امامان معصوم صلوات الله علیهم، از جمله امام صادق صلوات الله علیه فرموده اند: «حدیث من، حدیث پدر من است. و حدیث پدرم، حدیث جد من است. ... و حدیث جد من، حدیث امیرالمؤمنین علیه السلام است. و حدیث امیرالمؤمنین، حدیث رسول خدا صلی الله علیه

ص:139


1- . اصل الشیعة و اصولها، محمد حسین آل کاشف الغطاء، ص 83.

و آله است. و حدیث پیامبر، سخن خداوند عزوجل است».(1) از انبوه روایاتی که بر این معنا دلالت می کند، تعدادی را در پاسخ به پرسش 22 بیان کرده ایم.

دوم: طبق حدیث ثقلین، تا زمانی که خداوند وارث زمین و زمینیان شود، همواره قرآن و اهل بیت صلوات الله علیهم با هم هستند تا مرجع امت و حجت در دین و معارف و شریعت باشند. و این ممکن نیست، مگر این که اهل بیت صلوات الله علیهم از هر خطا و لغزشی معصوم باشند.

سوم: آیا کسی می تواند برای آصف بن برخیا که تخت بلقیس را از یمن به بیت المقدس برد، یا برای هر یک از اوصیای پیامبران، حتی یک اشتباه و لغزش ثابت نماید؟ پس چرا بدون هیچ دلیل و حجتی، عصمت ائمه صلوات الله علیهم را انکار می کنید؟

چهارم: وقتی وصی پیامبر، در شناخت کامل احکام شرعی و دینی و بشری، شبیه پیامبر است، چه اشکالی دارد که در عصمت نیز به او شباهت داشته باشد؟

پنجم: اگر جایگاه امام علی صلوات الله علیه نسبت به رسول خدا صلی الله علیه و آله، همانند جایگاه هارون نسبت به موسی علیهما السلام است، یعنی این که او در همۀ مراتب _ به غیر از نبوت _ به منزلۀ پیامبر صلی الله علیه و آله است که مراتب عصمت را نیز شامل می شود؛ همان طور که برادری، وزارت، خلافت و غیره را شامل می گردد. پس چرا نباید آیۀ مباهله، بر این دلالت داشته باشد که امام علی صلوات الله علیه نفس پیامبر صلی الله علیه و آله است؟ چرا نباید محتوای آیۀ مباهله، برداشت ما از حدیث ثقلین را تأیید کند؟

ششم: وقتی آیۀ تطهیر بر عصمت اصحاب کسا دلالت می کند، آیا به این معنا نیست که کسانی غیر از پیامبر صلی الله علیه و آله نیز می توانند مقام عصمت داشته باشند؟ وقتی

ص:140


1- کافی، ج 1، ص 53 ؛ روضة الواعظین، ص 211 ؛ وسائل الشیعه، چاپ مؤسسه آل البیت، ج 27، ص 83 و چاپ دار الاسلامیه، ج 18، ص 58 ؛ الارشاد، مفید، ج 2، ص 186 ؛ الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 895 ؛ منیة المرید، شهید ثانی، ص 373 ؛ وصول الاخیار الی اصول الاخبار، ص 153 ؛ بحار الانوار، ج 2، ص 178 و ص 179 ؛ تفسیر نور الثقلین، ج 5، ص 148 ؛ تفسیر المیزان، ج 19، ص 33 ؛ اعلام الوری، ج 1، ص 536 و ج 2، ص 384.

مریم و خدیجه و آسیه بنت مزاحم و حضرت فاطمه زهرا صلوات الله علیهن تنها زنانی هستند که به کمال رسیده اند، یعنی این که در آن ها عصمت وجود دارد؛ هر چند که زنان نتوانند پیامبر باشند.

هفتم: روایاتی که از رسول خدا و امام علی صلی الله علیهما و آلهما نقل گردیده، روایاتی است که ائمه از پدران شان و هر امامی از امام پیش از خود نقل کرده است.

روایات امام حسن و امام حسین و امام سجاد صلوات الله علیهم نیز همین گونه اند. پس شیعیان در برابر احادیث پیامبر صلی الله علیه و آله موضع منفی ندارد؛ بلکه موضع شان همان موضعی است که در برابر روایات امام علی و امام حسن و امام حسین صلوات الله علیهم دارند.

هشتم: یادآور شدیم که مذاهب غیر شیعی، سنت ابوبکر و عمر را همانند سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله می دانند و جزو دین به شمار می آورند. ابوزهره می گوید: «مالک، فتوای شیخین را به عنوان سنت قلمداد می کند».(1) در کتاب های اصولی اهل سنت، بخشی وجود دارد با عنوان: «در مواردی که امکان رأی (قیاس یا استحسان) باشد، فتوای صحابه برای غیر صحابه، حکم سنت را دارد». برخی گفته اند: «این مورد، تنها به اقوال ابوبکر و عمر اختصاص می یابد».(2).

هنگام بیعت با عثمان، او خطبه خواند و گفت: «علاوه بر کتاب خدا و سنت پیامبر صلی الله علیه و آله، سه چیز بر عهده دارم: از راه کسانی که پیش از من بودند و در آن هم داستان شدید و آن را سنت نهادید، پیروی کنم؛ در آنچه که سنت نگذاشتید، به روش اهل خیر سنت گذارم؛ و ...».(3).

ص:141


1- ابن حنبل، ص 251 _ 252 ؛ مالک، نوشته ابوزهره، ص 290.
2- ر.ک: فواتح الرحموت، ج 2، ص 186 ؛ التراتیب الاداریه، ج 2، ص 366 _ 367 ؛ سلم الوصول فی شرح نهایة السؤول، ج 4، ص 410 ؛ نهایة السؤول، ج 4، ص 410 ؛ اصول سرخسی، ج 2، ص 114 _ 115.
3- الفتنه و وقعة الجمل، ص 86 ؛ تاریخ الامم و الملوک، چاپ مؤسسه الاعلمی، ج 3، ص 446 ؛ حیاة الصحابه، ج 3، ص 505 به نقل از تاریخ الامم و الملوک.

برخی گفته اند: «سنت در نزد ما عبارت است از آنچه که رسول خدا صلی الله علیه و آله و صحابه اش پس از او، به عنوان سنت پایه ریزی کرده اند».(1) امثال این موارد فراوان است.

که می توانید به کتب اصول فقه و نیز کتاب ما با عنوان الحیاة السیاسیة لامام الحسن علیه السلام ص 86 تا 90 مراجعه کنید.

شایان ذکر است که یهودیان نیز می گویند: «سخن خاخام ها، همانند شریعت است»!(2).

سنت خلفا، غیر از امام علی(علی السلام)

پیش از این ذکر شد که اهل سنت در کتاب های اصول فقه، بخشی دارند که می گوید: «در مواردی که امکان رأی (قیاس یا استحسان) باشد، فتوای صحابه، ملحق به سنت می شود». برخی گفته اند که این موضوع، تنها به فتوای شیخین اختصاص دارد. عمر بن عبدالعزیز گفته است: «آگاه باشید که آنچه ابوبکر و عمر سنت نهاده اند، همان دین است که آن را دریافت می کنیم و به آن دعوت می نماییم». متقی هندی می افزاید: «سنت هایی را که توسط کسانی غیر از ابوبکر و عمر پایه گذاری شده اند، به امید ثواب انجام می دهیم».(3) از پیامبر صلی الله علیه و آله نیز روایت کرده اند که «سنت من و سنت خلفای راشدین را دریابید».(4) شافعی با استناد به همین روایت، سخن ابوبکر و عمر را حجت می داند.(5).

ص:142


1- اصول سرخسی، ج 1، ص 113. و ر.ک: نهایة السؤل، ج 4، ص 416.
2- مقارنه الادیان (دین یهود)، دکتر احمد شبلی، ص 222 و چاپ کتابفروشی النهضه مصر، ص 219.
3- تارخ مدینة دمشق، ج 11، ص 385 ؛ کنز العمال، ج 1، ص 332 و چاپ مؤسسه الرساله، ج 1، ص 370 به نقل از ابن عساکر ؛ کشف الغمه شعرانی، ج 1، ص 6 .
4- ر.ک: الثقات، ابن حبان، ج 1، ص 4 و ج 2، ص 151 ؛ کتاب المجروحین، ابن حبان، ج 1، ص 10 ؛ کتاب الضعفاء، ابی نعیم، ص 46 ؛ نهایة السؤول، ج 3، ص 266 و 267 ؛ سلم الوصول فی شرح نهایة السؤل، ج 4، ص 410 ؛ اصول سرخسی، ج 1، ص 114 و 317 و 380 و ج 2، ص 106 و 116 ؛ المحصول، فخر رازی، ج 4، ص 175 و ج 6، ص 131 ؛ ارشاد الفحول، ص 33 ؛ الاحکام فی اصول الاحکام، آمدی، ج 1، ص 232 و 241 و 248 و 249 و ج 2، ص 98 و ح4، ص 207 و 237 ؛ العلل ابن حنبل، ج 1، ص 21 ؛ حیاة الصحابه، ج 1، ص 12 ؛ کشف الغمه، شعرانی، ج 1، ص 6؛ مسند احمد، ج 4، ص 126 و 127 ؛ سنن دارمی، ج 1، ص 45 ؛ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 16 ؛ سنن ابی داود، ج 2، ص 393 ؛ سنن ترمذی، ج 4، ص 150 ؛ المستدرک حاکم، ج 1، ص 96 و 97 ؛ سنن الکبری، بیهقی، ج 10، ص 114 ؛ جزء ابن عاصم، ص 10 ؛ کتاب السنة، ابن ابی عاصم، ص 29 و 30 ؛ شرح معانی الآثار، ج 1، ص 81 و 258 ؛ صحیح ابن حبان، ج 1، ص 179 ؛ المعجم الاوسط، ج 1، ص 28 ؛ المعجم الکبیر، ج 18، ص 246 و 247 و 248 و 257 ؛ مسند الشامیین، ج 1، ص 254 و 402 و 446 و ج 2، ص 197 و 299 ؛ الاستذکار، ابن عبد البر، ج 1، ص 288 و ج 2، ص 71 و ج 8، ص 8 و 13 ؛ التمهید، ابن عبد البر، ج 8، ص 66 و 117 و ج 21، ص 279 ؛ الکافی، ابن عبد البر، ص 74 ؛ جامع بیان العلیم و فضله، ج 2، ص 90 و 182 و 183 ؛ الاربعین البلدانیة، ابن عساکر، ص 121 ؛ موارد الظمآن، ج 1، ص 205 ؛ العهود المحمدیه، ص 17 و 635 ؛ کنز العمال، چاپ مؤسسه الرساله، ج 1، ص 173 ؛ شرح مسند ابی حنیفه، ص 245 ؛ کشف الخفاء، ج 2، ص 206 ؛ احکام القرآن، جصاص، ج 1، ص 530 و ج 3، ص 82 ؛ تفسیر البغوی، ج 2، ص 145 ؛ تفسیر الکبیر، رازی، ج 1، ص 189 و 209 و 270 و ج 12، ص 216 و 217 ؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 31، ص 28 و ج 40، ص 178 و 180 و ج 64، ص 375 ؛ اسد الغابة، ج 3، ص 399 ؛ تذهیب الکمال، ج 5، ص 473 و ج 17، ص 306 و ج 31، ص 539 ؛ تذکرة الحفاظ، ذهبی، ج 3، ص 1150 و 420.
5- همان.

ما پیش تر اشاره کردیم که بر فرض صحیح بودن این حدیث، منظور از خلفای راشدین، امامان دوازده گانه صلوات الله علیهم هستند که پیامبر صلی الله علیه و آله بارها از آنان یاد کرده و احادیثش در صحیح مسلم و بخاری و سنن ابی داود و دیگر کتاب ها موجود است.(1) مقصود از سنت خلفا نیز احکام و سنت ها و قوانینی است که آنان از رسول خدا صلی الله علیه و آله دریافت کرده اند و از کتاب خدا به دست آورده اند.

اما این که چرا در سنت، نامی از عثمان به میان نیاورده اند، شاید به این خاطر بوده که بتوانند امام علی صلوات الله علیه را راحت تر حذف کنند؛ یا شاید از این جهت که عثمان کج روش بود و مردم نتوانستند سیاست های او را تحمل کنند و او را به قتل رساندند. خود عثمان نیز گفته است: «سنت، تنها سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله و ابوبکر و عمر است».(2).

ص:143


1- رجوع شود به کتاب الغدیر و المعارضون، ص 61 _ 70.
2- السنن الکبری، بیهقی، ج 3، ص 144 ؛ معرفة السنن و الآثار، ج 2، ص 429 ؛ کنز العمال، چاپ مؤسسه الرساله، ج 8، ص 234 ؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 39، ص 255 ؛ الغدیر، ج 8، ص 100. و ر.ک: الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 2، قسم2، ص 135؛ روایت صالح بن کیسان و زهری در تقیید العلم، ص 106 و 107 و در حاشیه آن از منابع فراوان ذکر کرده است.

در شورای خلافت، عبدالرحمن بن عوف به امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه پیشنهاد داد که بر اساس عمل به سنت پیامبر صلی الله علیه و آله و سنت ابوبکر و عمر، با آن حضرت بیعت کنند؛ ولی امام علی صلوات الله علیه نپذیرفت و با عثمان بیعت کردند.(1).

تأثیر و نفوذ شیخین بر مردم، به جایی رسیده بود که ربیعه بن شداد راضی نشد با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه، بر اساس کتاب خدا و سنت پیامبر صلی الله علیه و آله بیعت کند؛ بلکه گفت: «بر اساس سنت ابوبکر و عمر بیعت می کنم». امام علی صلوات الله علیه به او فرمود: «وای بر تو! اگر ابوبکر و عمر به روشی جز کتاب خدا و سنت پیامبر صلی الله علیه و آله عمل کرده باشند، سنت آن ها ارزشی ندارد».(2) سخن امام بدین معنا نیست که شیخین به قرآن و سنت پیامبر صلی الله علیه و آله عمل کردند؛ بلکه می خواهد با چشم پوشی از حقیقت روش شیخین در این خصوص، یک امر بدیهی را به آن نادان یاد بدهد.

در هر حال، ابن تیمیه می گوید: «احمد بن حنبل و بسیاری از علما، از سنتی که توسط علی پایه گذاری شده بود، پیروی می کردند؛ همان گونه که از سنت عمر و عثمان پیروی می نمودند. البته شماری دیگر از علما نیز همانند مالک و دیگران، از سنت علی تبعیت نکردند؛ ولی همۀ علما در تبعیت از سنت عمر و عثمان، اتفاق نظر دارند».(3).

سنت امام عادل

ص:144


1- . به قصه شورا در هر کتاب تاریخی که تمایل دارید، می توانید مراجعه کنید. و ر.ک: اصول سرخسی، ج 2، ص 114 ؛ الاحکام فی اصول الاحکام، آمدی، ج 4، ص 133 ؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 1، ص 188 ؛ اسد الغابه، ج 4، ص 32 ؛ تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 162 ؛ الامامة و السیاسة، تحقیق زینی، ج 1، ص 125 و تحقیق شیری، ج 1، ص 166. و ر.ک: مسند احمد، ج 1، ص 75 ؛ مجمع الزوائد، ج 5، ص 185 ؛ فتح الباری، ج 13، ص 170 ؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 39، ص 202 ؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج 3، ص 304.
2- [1] بهج الصباغة، ج 12، ص 203 ؛ تاریخ الامم و الملوک، ج 4، ص 56 ؛ الکامل فی التاریخ، ج 3، ص 337 ؛ مناقب اهل البیت، شیروانی، ص 207 ؛ شرح احقاق الحق، الملحقات، ج 18، ص 6 ؛ ایام العرب فی الاسلام، چاپ دار احیاء الکتب العربیه، ص 390.
3- منهاج السنة، ج 3، ص 205 ؛ قواعد علوم الحدیث، ص 446.

وقتی حاکمان به پایه ریزی سنت های جدید دست زدند و برای توجیه سیاست های خود، به فتواهای دیگری (غیر از سنت خلفای سه گانه) نیاز پیدا کردند، سخن منسوب به ابن عباس به میان آمد تا علما آن را بهتر بپذیرند. اگر چه ما قبول نداریم که این سخن از ابن عباس باشد، اما در آن آمده است: «سنت مقبول، دو جور است: سنت پیامبر صلی الله علیه و آله و سنت هر امام عادل».(1).

سنت و فتوای امیران

وقتی دخالت حاکمان در شرع و دین الهی زیاد شد و محدودۀ آن گسترش یافت و از دائرۀ خلفا فراتر رفت، مجبور به توجیه شدند و گفتند: «پس از مرگ ابوبکر و کشورگشایی های عمر و دیگران، صحابه در شهرهای مختلف پراکنده شدند. اگر در شهری صحابه نبود، امیر آن شهر به اجتهاد خود عمل می کند».(2).

گویا می خواستند با این برنامه ریزی، وانمود کنند که این کار به خاطر نیاز و ضرورت بوده و چاره ای جز این نداشته اند؛ با این که چاره در دسترس و پیش چشم آن ها بود و باید به سخن پیامبر صلی الله علیه و آله عمل می کردند و به عترت تمسک می جستند؛ عترتی که کشتی نوح است و هر کس بر آن سوار شود، نجات می یابد و هر کس از آن تخلف کند، غرق می شود؛ عترتی که یکی از ثقلین است و هر کس به آن تمسک جوید، هرگز گمراه نمی گردد.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

ص:145


1- کنز العمال، چاپ مؤسسه الرساله، ج 1، ص 180 و ج 6، ص 11 به نقل از دیلمی در کتاب الفردوس ؛ الجامع الصغیر سیوطی، ج 2، ص 71 ؛ فیض الغدیر، ج 4، ص 192.
2- ر.ک: الخطط و الآثار، مقریزی، ج 2، ص 332 ؛ تاریخ حصر الاجتهاد، ص 90 و 92 و 93.

پرسش شمارۀ 178 (163): تناقض در رد روایت منکران امامت

اشاره

شیعیان دچار تناقض هستند. از یک سو، روایت کسانی را که منکر یکی از امامان باشند، رد می کنند و به همین خاطر، روایات صحابه را نمی پذیرند؛ از سوی دیگر، با برخی از شیعیان که منکر تعدادی از امامان شده اند، چنین رفتاری ندارند. شیخ حر عاملی تأکید می کند که امامیه، به روایات فطحیه(1) و واقفیه(2) و ناووسیه(3) عمل می کند. در حالی که این سه فرقه، امامت برخی از امامان دوازده گانه را انکار می کنند، ولی امامیه بسیاری از رجال آن ها را موثق می داند(4) و با صحابۀ پیامبر صلی الله علیه و آله، به گونه ای دیگر رفتار می کند!

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: شیعیان روایت کسی را که وثاقتش ثابت شده باشد، رد نمی کنند. از این رو، روایت کسانی مثل فطحیه و اسماعیلیه را که منکر برخی امامان هستند، قبول دارند. همچنین به روایات بسیاری از صحابه که وثاقت و پایداری آن ها در دین ثابت شده باشد، عمل می کنند و کتاب های شان سرشار از این احادیث است. پس معنا ندارد که پرسش گر ادعا کند شیعیان هیچ یک از صحابه را موثق نمی دانند و به روایات آن ها عمل نمی کنند.

ص:146


1- .پیروان عبدالله افطح، فرزند جعفر صادق.
2- . کسانی که در امامت موسی بن جعفر توقف کردند و به امامت امام پس از وی معتقد نشدند.
3- . پیروان مردی که به او ناووس یا ابن ناووس گفته می شد. آن ها معتقد بودند که جعفر بن محمد از دنیا نرفته و همان مهدی است.
4- ر.ک: رجال الکشی، ص 563، 565، 570، 612، 616، 597، 615.

شیعیان فقط روایات کسانی را رد می کنند که خدا و رسولش، از عمل به خبر آن ها نهی فرموده اند؛ افرادی همچون ولید بن عقبه، مروان بن حکم، مغیره بن شعبه، معاویه، طلحه و زبیر. مگر این که خبری دارای قرینه باشد و صحت آن را تأیید کند؛ همانند این که خود راوی به چیزی اعتراف کند که همواره تلاش می کرده آن را پنهان سازد یا از بین ببرد؛ به عنوان مثال: فردی که با امام علی صلوات الله علیه دشمن است و به او کینه می ورزد و در پی عیبجویی و انکار فضائل آن حضرت است، فضیلتی را برای امام علی صلوات الله علیه روایت کند؛ یا مطلبی از عقاید خود نقل نماید که به ضرر خودش باشد.

دوم: از کسانی که عدالت همۀ صحابه را قبول دارند، باید پرسید که آیا شما به خبرهای فردی همچون ولید بن عقبه عمل می کنید که والی عثمان در کوفه بود و شراب خورد و در محراب مسجد قی کرد؟(1) همان کسی که در موردش آیه نازل شد: «إِنْ جَاءَکُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا أَنْ تُصِیبُوا قَوْمًا بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَی مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِینَ؛(2) اگر فرد فاسقی برای شما خبری آورد، بررسی کنید. مبادا ندانسته به قومی زیان برسانید و سپس به خاطر کاری که کرده اید، پشیمان شوید».

آیا اهل سنت به روایت منافقانی عمل می کنند که خداوند در قرآن کریم، از وجود آنان در میان صحابه خبر داده است؟ چگونه آن ها را از صحابۀ مخلص تشخیص می دهند؟ آیا جز این است که تشخیص آنان، از طریق کارهایی است که پای بندی و عدم پای بندی آنان به شرع و احکام شرعی را روشن می سازد؟ آیا شناخت افرادی همچون ولید که خداوند او را فاسق نامیده، از طریق همین رفتار و کارهای او امکان پذیر نیست؟

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

ص:147


1- با مراجعه به قاموس الرجال، ترجمه ولید بن عقبة و همچنین کتاب الصحیح من سیرة الإمام علی علیه السلام، می توانید برخی از منابع مربوط به این حادثه را مشاهده کنید.
2- سوره حجرات، آیه 6 .

پرسش شمارۀ 179 (164): عدم تصحیح کتاب کافی توسط مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف)

اشاره

بسیاری از علمای شیعه معتقدند که در کتاب کافی کلینی، احادیث صحیح و ضعیف و جعلی، به هم آمیخته است. در میان شیعیان جا افتاده است که این کتاب، به مهدی خیالی عرضه شد و او گفت: «الکافی کاف لشیعتنا؛ کافی برای شیعیان ما کافی است».(1) سؤال این است که پس چرا او احادیث ساختگیِ کتاب کافی را بر ملا نکرد؟

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: حدیث «الکافی کاف لشیعتنا» نیازمند توثیق و اثبات است. تا زمانی که صدور آن از معصوم ثابت نشود، نمی توان به صرف وجود چنین حدیثی، به آن عمل کرد. این حدیث، سند قابل قبولی ندارد تا بتوان در پیش گاه خداوند، به آن احتجاج نمود.

دوم: اگر بپذیریم که این حدیث صحیح است و به طور حتم از امام مهدی صلوات الله علیه صادر شده است، به این معنا نیست که می توان به همۀ احادیث کتاب کافی عمل کرد؛ بلکه به این معنا است که عمل به کتاب کافی، بر اساس معیار های صحیح _ از جهت

سند، قواعد مربوط به جمع میان احادیث متعارض، و اطمینان از عدم مخالفت آن احادیث با قرآن _ برای مردم کافی است؛ زیرا مسائل مورد نیاز مردم را در بر دارد.

به بیان دیگر: اگر مردم به آن دسته از روایات کتاب کافی _ که سند مورد قبولی دارند و مشکلی آن ها را از حجیت ساقط نمی کند _ عمل کنند، روایات موجود در کتاب کافی

ص:148


1- مقدمة الکافی، حسین علی، ص25؛ روضات الجنات، خوانساری، ج 6، ص 109؛ الشیعه، محمد صادق صدر، ص122.

برای آن ها کافی است؛ چون هم احکام تفصیلی مورد نیاز مردم را در بر دارد، و هم مشتمل بر قواعد کلی است که در موارد مختلف به کار می آید.

سوم: آن طور که پرسش گر وانمود می کند، مسألۀ عرضۀ کتاب کافی بر امام مهدی صلوات الله علیه و تأیید محتوای آن توسط حضرت، جزو مسلمات شیعیان نیست.

چهارم: اگر چه اختلافی در این نیست که کتاب کافی، احادیث ضعیف دارد، اما دلیلی بر ساختگی بودن آن احادیث وجود ندارد. حدیث ضعیف اگر چه حجت نیست، ولی ضعف یک حدیث، دلیل بر ساختگی بودن آن نیست. ضمن این که گاه یک حدیث ضعیف می تواند قرینه ای باشد برای روشن شدن منظور دیگر احادیث؛ و گاه می تواند تواتری را شکل بدهد و انسان را در صدور یک حدیث، به قطع برساند.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 180 (167): عمل به نظر فرد ناشناخته

اشاره

از کارهای شگفت آور شیعیان این است که اگر در مسأله ای اختلافی، دو نظر باشد و گویندۀ یکی از نظرات، شناخته شده باشد و دیگری ناشناخته باشد، به همان نظری عمل می کنند که گوینده اش ناشناخته است! چون معتقدند که ممکن است گویندۀ آن نظر، امام معصوم باشد. حتی شیخ حر عاملی نیز به آنان ایراد گرفته و با تعجب گفته است: «این که گفته اند باید فردی ناشناخته در بین آن ها باشد، بسیار عجیب و غریب است. چه دلیلی بر این سخن وجود دارد؟ چگونه می توان فهمید یا گمان پیدا کرد که آن فرد ناشناس، همان امام معصوم است؟».(1).

ص:149


1- مقتبس الاثر، ج 3، ص63.
پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: این مسأله ربطی به صحت و بطلان مذهب ندارد؛ به ویژه آن که نظر شخصی یکی از علما است که در مسأله ای بیان کرده و چه بسا هیچ یک از مجتهدان در طول زندگی خود، به آن نیاز پیدا نکنند. خود پرسش گر نیز اعتراف دارد که این مسأله، مورد اتفاق شیعیان نیست و شیخ حر عاملی رحمه الله آن را نپذیرفته است.

دوم: پرسش گر نتوانسته این مسأله را به درستی بازگو کند. شیعیان هیچ گاه نظر فرد شناخته شده را رها نمی کنند تا به نظر فرد ناشناس عمل نمایند؛ بلکه بیان درست مسأله این است که وقتی علما در فتوایی اتفاق نظر دارند، اگر این اتفاق نظر، کاشف از نظر معصوم باشد، حجت است. برخی از علما گفته اند که اگر نظری مخالف با این اجماع پیدا شود و گویندۀ آن نظر، شناخته شده باشد، مخالفتش زیانی به این اجماع کاشف از نظر معصوم نمی رساند؛ اما اگر مخالفت از سوی فردی ناشناس باشد، احتمال دارد که آن فرد ناشناس، خود امام معصوم باشد. پس چنین اجماعی نمی تواند کاشف از قول معصوم باشد؛ چرا که احتمال دارد امام معصوم صلوات الله علیه نام خود را مخفی کرده و نظرش را اظهار نموده تا امت بر امری خطا اجماع نکند.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 181 (186): روایت از منکران ائمه و عدم روایت از صحابه

اشاره

جرم صحابه از دیدگاه شیعیان این است که از ولایت علی رضی الله عنه منحرف شدند و خلافت را به او واگذار نکردند و همین مسأله باعث شد که در نزد شیعیان، از عدالت

ص:150

ساقط شوند. پس چرا شیعیان نسبت به دیگر فرقه های شیعه _ مانند واقفیه و فطحیه _ چنین برخوردی ندارد؟ چرا راویان این فرقه ها را عادل می دانند و به روایات شان استناد می کنند.(1) این تناقض از کجا ناشی می شود؟

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

پیش تر نیز این پرسش مطرح شد و به آن پاسخ گفتیم و باز هم می گوییم:

یکم: کسانی که خلافت را از امام علی صلوات الله علیه منحرف کردند، گروهی مشخص بودند که تعداد آن ها در میان صحابه، بسیار ناچیز بود؛ ولی همین شمار اندک، نفوذی قوی و تسلطی ظالمانه داشتند. دیگر صحابه نیز چند دسته بودند: یا از این گروه اندک پیروی نکردند و جانب امام علی صلوات الله علیه را گرفتند که بنی هاشم و گروهی فراوان از صحابه بودند؛ یا از ترس سخت گیری و آزار غاصبان، جرأت مخالفت نداشتند؛ یا عاری از هر گونه نظر و اراده ای بودند و همانند بیشتر مردم، این حوادث برای شان اهمیت نداشت. پس معنا ندارد که به خاطر عملکرد یک گروه خاص، همۀ صحابه از عدالت ساقط شوند.

دوم: صحیح و ضعیف دانستن روایات و استناد به راویان این دسته و آن گروه، هیچ نیازی به عدالت راویان ندارد؛ بلکه راستگویی و وثاقت و مورد اعتماد بودن آن ها در نقل حدیث، کفایت می کند. و این امر، همان گونه که در راویان فطحی و واقفی یافت می شود، در دیگر فرقه های اسلامی نیز وجود دارد. پس به طور کلی، «عدالت» و «وثاقت»، با هم تفاوت دارند. از این رو شیعیان به خبر افراد موثق عمل می کنند؛ خواه

ص:151


1- ر.ک: رجال کشی، ص 27 و 219 و 445 و 465 ؛ رجال نجاشی، ص 28 و 53 و 76 و 86 و 95 و 139 ؛ جامع الرواة، مقدس اردبیلی، ج 1، ص 413.

فطحی و واقفی باشند و خواه حنبلی و معتزلی و اشعری. کتاب های رجالی شیعه نیز گواه این مطلب است. اما عجیب است که چرا پرسش گر، تنها به وثاقت همین چند فرقه بسنده کرده است؟!

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

ص:152

فصل دوم: اجماع

پرسش شمارۀ 182 (98): حضور معصوم در میان اجماع کنندگان

اشاره

اجماع در نزد شیعیان، حجیت ذاتی ندارد؛ بلکه حجیت آن به واسطۀ وجود معصوم است.(1).

این حرف بی خودی است؛ چون در صورت وجود معصوم، دیگر نیازی به اجماع نیست.

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

به نظر می رسد که پرسش گر، منظور را درست متوجه نشده است و باید برای او توضیح دهیم. آنچه که در اجماع به دنبال آن هستیم، کشف نظر معصوم در بارۀ یک مسأله است تا موافقت او با حکم آن مسأله احراز شود.

حال اگر در عصر غیبت نباشیم و معصوم در شهری حضور داشته باشد و برای ما روشن شود که همۀ اهل آن شهر، در مورد مسأله ای اتفاق نظر دارند و هیچ مخالفی هم

ص:153


1- ر.ک: تهذیب الاصول، ابن مطهر حلی، ص 70؛ المرجعیة الدینیة العلیا، حسین معتوق، ص 16.

نسبت به آن مسأله پیدا نکنیم، معلوم می شود که معصوم با آن حکم موافق است؛ هر چند نظر مشخصی در مورد آن مسأله، ارائه نکرده باشد. چون اگر معصوم تشخیص دهد که حکم فلان مسأله، بر خلاف آن چیزی است که اهل شهر بر آن اجماع دارند، حتماً اشتباه آنان را گوشزد می کند؛ مگر این که حکم رایج در میان مردم شهر، از سوی حاکم تحمیل شده باشد و کسی نتواند با آن مخالفت کند.

اما در عصر غیبت، اگر همۀ علما به طور عادی در مورد یک حکم شرعی اتفاق نظر داشته باشند و عقل و عقلا حکم کنند که امام معصوم با آن حکم اجماعی موافق است، در این صورت به آن حکم عمل می شود؛ چون قطع داریم که اگر امام معصوم صلوات الله علیه با آن حکم مخالف بود، نظرش را به هر وسیلۀ ممکن، به اطلاع علما می رساند؛ جرا که وظیفۀ معصوم، حفظ شریعت است و اجازه نمی دهد مردم به طور کامل از چارچوب شریعت خارج شوند.

گویا پرسش گر این طور فهمیده است که امام به صورت ظاهر و آشکار، در میان اهل اجماع حضور می یابد. از این رو می گوید که وجود امام در میان اهل اجماع، باعث خراب شدن اجماع می شود؛ در حالی که منظور، وجود ظاهری امام نیست؛ بلکه کشف نظر معصوم در مورد یک مسأله مراد است که ضوابط و قواعد خاص خود را دارد.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 183 (165): اجماع حدسی و حسی

اشاره

همدانی که از بزرگان شیعه است، در کتاب مصباح الفقیه می گوید: «طبق نظر متأخرین، ملاک حجیت اجماع، این نیست که همۀ علما در مسأله ای اتفاق نظر داشته باشند. حتی اتفاق نظر علما در یک عصر نیز ملاک نیست؛ بلکه ملاک، کشف نظر معصوم از راه

ص:154

حدس است».(1) یعنی شیعیان، اجماع ثابت شده از طریق حس را رها می کنند و از طریق حدسی که در معرض خطا است، نظر امام غایب خود را به دست می آورند تا مؤید اجماع باشد. به این تناقض توجه کنید! آن ها حدس و گمان خود را اساس و پایۀ احکام شرعی قرار می دهند و اجماع سلف را بی اساس می دانند!

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: مراد از حدس در اینجا، غیب گویی و گمانه زنی نیست؛ بلکه مراد، انتقال عقلی و فهم ناشی از راه های غیر حسی است. منظور از حس این است که معصوم را ببینی و نظر او را به صراحت بشنوی و آن را با دیگر اقوال موافق، ضمیمه کنی. اما حدس، یقینی است که ناشی از شنیدن مستقیم نباشد. چون ممکن نیست فقها بر حکمی بی اساس اتفاق نظر داشته باشند، پس اجماع شان کاشف از آن است که دلیلی قطعی بر حکم خود داشته اند. چیزی که عقل از ملازمۀ میان اجماع و نظر معصوم می فهمد، در اینجا حدس نامیده می شود.

دوم: دلیل این که شیعیان اجماع سلف را نمی پذیرد، این است که اجماع آن ها با اقوال اهل بیت صلوات الله علیهم و پیروان ایشان مخالفت دارد؛ در حالی که سخن اهل بیت صلوات الله علیهم، به حکم واقعی خداوند نزدیک تر است. اگر دیگران بر چیزی اجماع داشته باشند و اجماع شان مخالف با قول و اعتقاد اهل بیت صلوات الله علیهم باشد، اجماع آن ها بی اثر خواهد بود؛ چون بدون اهل بیت صلوات الله علیهم و پیروان ایشان، اجماع محقق نمی شود.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

ص:155


1- مصباح الفقیه، ص 436؛ الاجتهاد و التقلید، ص 17.

پرسش شمارۀ 184 (166): اجماع های متناقض

اشاره

ابن بابویه قمی، یکی از علمای برجستۀ شیعه و صاحب کتاب من لایحضره الفقیه _ یکی از چهار کتاب مورد اعتماد شیعه _ است. شیعیان اعتراف دارند که «او در مسأله ای، ادعای اجماع می کند و در جای دیگر، مدعی اجماعی بر خلاف آن می شود»؛(1) به طوری که یکی از علمای شیعه گفته است: «با چنین ادعای اجماعی، دیگر چگونه می توان به او اعتماد کرد و از نقلش اطمینان یافت؟».(2).

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: این گونه مسائل، ارتباطی با صحت و بطلان یک عقیده ندارد.

دوم: مسألۀ «تحصیل اجماع» با «وثاقت شخص در نقل حدیث»، تفاوت دارد. ممکن است فردی در نقل حدیث، امین و مورد اعتماد باشد، اما در علومی همچون اصول و تفسیر و غیره، مهارت کافی نداشته باشد.

سوم: در مورد اجماع و مقدمات حصول آن، نظرات مختلفی وجود دارد. اگر فرض کنیم ملاک اجماع این است که نظرات به گونه ای گرد آید که برای دستیابی به حدسِ اطمینان بخش نسبت به نظر معصوم کافی باشد، ممکن است با گرد آمدن گروهی از استوانه های مذهب که معروف به تحقیق و بررسی دقیق هستند، چنین حدسی برای ما حاصل شود. پس اگر این استوانه ها، در یک فتوا هم نظر باشند، به ذهن ما می رسد که در آن خصوص، هیچ اختلافی وجود ندارد؛ چون آن ها مسأله را به خوبی مورد کاوش

ص:156


1- جامع المقال فیما یتعلق بأحوال الحدیث و الرجال، طریحی، ص 15.
2- همان.

و دقت و بحث و بررسی قرار داده اند و بر این اساس، ادعای اجماع کرده اند. حال اگر پس از مدتی، برای ما روشن شود که گروهی دیگر هم هست که از ارزش و اعتبار بالاتری برخوردارند و در تحقیق و تتبع، موشکافانه تر عمل می کنند و مهارت بیشتری در بازگرداندن فروع به اصول دارند، در این صورت، نظرات گروه پیشین برای ما بی ارزش جلوه می کند و از آن چشم می پوشیم. از این رو، موافق با نظر گروه دوم، ادعای اجماع می کنیم و نظر منتقدان را به چالش می کشیم و آن ها را نادیده می انگاریم.

اما اشکالی که به نظر می رسد، این است که آیا پرسش گر در نسبت دادن این امر به شیخ صدوق رحمه الله، دقیق بوده است؟ آیا او را با شیخ طوسی رحمه الله اشتباه نگرفته است؟ ما به همین مقدار بسنده می کنیم و از خطای او چشم می پوشیم.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

ص:157

فصل سوم: تقیّه

پرسش شمارۀ 185 (91): نهی علی(علیه السلام) از تقیه

اشاره

شیعیان روایت کرده اند که علی رضی الله عنه در حالی که غمگین بود، به طرف یارانش رفت. آهی کشید و گفت: «در زمانی که حدود الهی تعطیل می شود و با دوستان خدا دشمنی می کنند و دشمنان خدا را مورد محبت قرار می دهند، چگونه خواهید بود؟». یارانش گفتند: «ای امیرالمؤمنین! اگر آن زمان را درک کردیم، چه باید بکنیم؟». گفت: «مانند یاران عیسی علیه السلام باشید که با اره ها تکه تکه شدند و بر روی چوب ها به صلیب کشیده شدند. مرگ در اطاعت، بهتر از زندگی در نافرمانی خداوند است».(1).

شاید بگویید این چه ربطی به تقیۀ شیعیان دارد؟

الف: وقتی علی رضی الله عنه در بارۀ دشواری های آتی سخن می گوید و از یاران خود می خواهد همانند یاران عیسی علیه السلام باشند که با اره تکه تکه شدند و به صلیب کشیده شدند، و به آن ها گوشزد می کند که مرگ در اطاعت، بهتر از زندگی در نافرمانی و معصیت است، این سخن را چگونه می توان توجیه کرد؟

ص:158


1- نهج السعادة، ج 2، ص 639.

ب: علی رضی الله عنه در مورد عقیدۀ شیعیان نسبت به تقیه می گوید: تقیه به معنای نفاق و دورویی و سازش کاری و ترس و روبه رو نشدن با باطل است.

پاسخ
اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

این پرسش، دو بخش دارد که پس از پاسخ به بخش «الف»، بخش «ب» را به عنوان سؤالی مستقل مطرح می کنیم و به آن می پردازیم. در پاسخ به سؤال «الف» باید بگویم:

یکم: در سخنی که پرسش گر نقل کرده است، امام علی صلوات الله علیه نمی خواهد شیعیان را از تقیه کردن به هنگام خطر بازدارد، بلکه می خواهد به آن ها بگوید: به خاطر تسلیم شدن در برابر اهل باطل که می خواهند مؤمنان را از دین شان بازدارند و دین را از جسم و روح آنان بیرون بکشند، دین تان را رها نکنید. با جمله ای که می فرماید: «وقتی در زمان فتنه واقع می شوند»، به این موضوع تصریح می کند.

دوم: تقیه در عقیدۀ شیعه، به این معنا است که انسان، جان خود را از مرگ بیهوده حفظ کند؛ مگر این که به خطر انداختن جانش، سود و فایده ای برای دین داشته باشد. اگر دین نیاز به یاری و جان فشانی داشته باشد، شیعیان سخاوتمند ترین کسانی هستند که جان شان را فدا می کنند و صفحات تاریخ، شاهد این جان فشانی ها است.

تقیه ای که شیعه می گوید، همان سخن خداوند است که می فرماید: «إِلاَّ مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالإِیمَانِ؛(1) مگر کسی که وادار شود و دلش آرام و استوار به ایمان باشد». و می فرماید: «رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَکْتُمُ إِیمَانَهُ؛(2) مردی مؤمن از آل فرعون که ایمانش

ص:159


1- سوره نحل، آیه 106.
2- سوره غافر، آیه 28.

را پنهان می داشت». شیعیان برای تقیه، دلایل و شواهد فراوانی از قرآن و حدیث و تاریخ دارند.

تقیه در کتاب خدا

1. اتفاقی که برای عمار یاسر افتاد و آیه ای در مورد وی نازل شد، دلیل آن است که وقتی انسان بر جان و مالش بترسد، تقیه مشروعیت دارد. خداوند در این آیه می فرماید: «مَنْ کَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إِیمَانِهِ إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمَانِ وَلَکِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْکُفْرِ صَدْرًا فَعَلَیْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ وَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ؛(1) هر کس پس از ایمان آوردن به خداوند، کفر بورزد، [بازخواست می شود]؛ مگر کسی که وادار شود و قلبش به ایمان، آرام و استوار بماند. اما کسانی که دل بر کفر نهاده باشند، خشم خداوند بر آنان است و عذابی سهمگین در پیش دارند».

فقها تصریح کرده اند که وقتی انسان بترسد که جان یا عضوی از بدن او در معرض تلف قرار گیرد، یا بترسد که زیان بزرگی به جانش وارد آید، تقیه جائز است.(2).

محمد بن عقیل می گوید: «همۀ مسلمانان بر جواز تقیه، اجماع دارند؛ اگر چه در نام آن اختلاف داشته باشند. برخی آن را دروغ گفتن در حال اضطرار یا مصلحت نام نهاده اند. صالحان به تقیه عمل کرده اند و این، جزئی از دین پرهیزکاران نیکوکردار است. و عکسِ آن، وقتی است که انسان، آشکارا دروغ بگوید».(3).

2. از جمله آیاتی که بر جواز و مشروعیت تقیه دلالت می کند، آیه ای است که می فرماید: «فَلَیْسَ مِنَ اللهِ فِی شَیْئٍ إِلاَّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً؛(4) از [لطف و ولایت] خداوند بی بهره است، مگر این که به نوعی از آنان تقیه کنید».

ص:160


1- سوره نحل، آیه 106.
2- ر.ک: احکام القرآن جصاص، ج 2، ص 9.
3- تقویة الایمان، ص 38.
4- سوره آل عمران، آیه 28.

3. در آیۀ دیگر آمده است: «إِنَّ الَّذِینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِکَةُ ظَالِمِی أَنْفُسِهِمْ قَالُوا فیِمَ کُنْتُمْ قَالُوا کُنَّا مُسْتَضْعَفِینَ فِی الأَرْضِ؛(1) به کسانی که بر خود ستم روا داشته اند و فرشتگان جان شان را می گیرند، گفته می شود: در چه حالی بودید؟ می گویند: ما در سرزمین خود مستضعف بودیم». تا آنجا که می فرماید: «وَاجْعَلْ لَنَا مِنْ لَدُنْکَ نَصِیرًا؛(2) از سوی خود، برای ما یاری و یاوری بگمار».

بخاری می گوید: «مستضعفانی که نمی توانند از ترک دستور خداوند امتناع کنند، خدا آن ها را معذور می دارد. مُکره همان مستضعف است که از انجام دستورهای خداوند امتناع ندارد».(3).

[یعنی می خواهد دستور خدا را انجام دهد، اما او را مجبور به کاری می کنند و نمی تواند فرمان الهی را به انجام رساند.].

البته آیۀ مورد بحث، آیۀ 97 سوره نساء است و فقرۀ اخیر، در این آیه و آیات بعدی وجود ندارد؛ اما چون بخاری این گونه نقل کرده است، ما نیز عیناً نقل او را آوردیم تا امانت را رعایت کرده باشیم.

4. خداوند متعال می فرماید: «وَ قَالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَکْتُمُ إِیمَانَهُ أَتَقْتُلُونَ رَجُلاً أَنْ یَقُولَ رَبِّیَ اللهُ؛(4) مردی مؤمن از آل فرعون _ که ایمانش را پنهان می داشت _ گفت: آیا می خواهید مردی را بکشید که می گوید: پروردگار من خداوند است؟».

نظریه ای که می گوید این آیه منسوخ شده است، هیچ دلیلی ندارد؛ بلکه روایتی از امام باقر صلوات الله علیه نقل شده است که خلاف این ادعا را ثابت می کند. شیخ کلینی از عبدالله بن سلیمان روایت کرده است:

ص:161


1- سوره نساء، آیه 97.
2- سوره نساء، آیه 75.
3- صحیح بخاری، چاپ میمنیه، ج 4، ص 128 و چاپ دار الفکر، ج 8، ص 55 ؛ المجموع نووی، ج 18، ص 9 ؛ فتح الباری، ج 12، ص 279 ؛ عمدة القاری، ج 24، ص 97.
4- سوره غافر، آیه 28.

مردی از اهل بصره که عثمان اعمی نام داشت، در حضور امام باقر صلوات الله علیه گفت: «حسن بصری معتقد است که بوی شکم کسانی که علم را کتمان می کنند، اهل آتش را آزار می دهد». امام باقر صلوات الله علیه فرمود: «اگر این گونه باشد، مؤمن آل فرعون ،جزو هلاک شدگان است. از زمانی که خداوند حضرت نوح علیه السلام را مبعوث کرد، علم همواره مکتوم بوده است. به خدا سوگند که اگر حسن به چپ و راست برود، علم را جز در اینجا نخواهد یافت».(1).

استدلال امام باقر صلوات الله علیه به این آیه، نشان می دهد که این آیه جزو آیات منسوخ شده نیست و علمای آن روزگار، این مسأله را قبول داشته اند.

تقیه در سنت پیامبر(صلی الله علیه وآله)

1. از ابوذر روایت شده است که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «به زودی پیشوایانی برای شما خواهند آمد که نماز را می میرانند. اگر آن ها را دیدید، نماز را سر وقت به جا آورید و نمازی که با آن ها می خوانید، نافله قرار دهید».(2).

حدیث دیگری نیز به همین معنا وارد شده است که می توانید به منابع مراجعه کنید.(3).

2. در روایت آمده است که دو نفر را نزد مسیلمۀ کذاب بردند. او به یکی از آن ها گفت: «آیا مرا رسول خدا می دانی؟». گفت: «نه؛ محمد رسول خدا است». مسیلمه او را

ص:162


1- اصول کافی، منشورات مکتبة الاسلامیه، ج 2، ص 40 و 41 و چاپ دار الکتب الاسلامیه، تهران، ج 1، ص 51 ؛ وسائل الشیعه، چاپ مؤسسه آل البیت، ج 27، ص 18 و چاپ دار الاسلامیه، ج 18، ص 8 ؛ بصائر الدرجات، ص 29 الاحتجاج، ج 2، ص 68 ؛ الفصول المهمه، حر عاملی، ج 1، ص 521 ؛ بحار الانوار، ج 2، ص 65 و 91 و ج 23، ص 101 و ج 42، ص 142.
2- مسند احمد، ج 5، ص 159 و ج 1، ص 405 ؛ سنن ترمذی، ج 1، ص 113. و ر.ک: السنن الکبری، بیهقی، ج 3، ص 124 ؛ صحیح بخاری، چاپ دار الفکر، ج 2، ص 120 ؛ سنن ابی داود، ج 1، ص 106 ؛ المعجم الکبیر، طبرانی، ج 2، ص 151 ؛ کنز العمال، چاپ مؤسسه الرسالة، ج 7، ص 641 و ج 8، ص 190 ؛ امتاع الاسماع، ج 13، ص 209 و 210 ؛ معرفة السنن و الآثار، ج 2، ص 133 ؛ مجمع الزوائد، ج 1، ص 324.
3- مسند احمد، ج 5، ص 160 و 168 ؛ صحیح ابن خزیمة، ج 3، ص 68 ؛ صحیح ابن حبان، ج 4، ص 346.

کشت و همین سؤال را از دیگری پرسید. او گفت: «تو و محمد، رسول خدا هستید». مسیلمه او را رها کرد. ماجرا به گوش پیامبر صلی الله علیه و آله رسید و فرمود: «اولی با عزم و یقین از دنیا رفت و دومی از رخصت الهی استفاده کرد و زیانی بر او نیست».(1).

3. سهمی از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت کرده است: «کسی که ثقه ندارد، دین ندارد».(2) ظاهراً خطایی رخ داده و صحیح آن این است که «تقیه ندارد»؛ همچنان که در روایات اهل بیت صلوات الله علیهم این گونه آمده است.(3).

4. داستان عمار بن یاسر، معروف است و در کتاب های مختلف حدیثی و تفسیری آمده که پیامبر صلی الله علیه و آله به او فرمود: «اگر باز با تو چنین کردند، تو نیز همین کار را بکن». آیه ای هم به همین مناسبت نازل شد.(4).

ص:163


1- محاضرات الادباء، راغب اصفهانی، ج 4، ص 408 تا 409 ؛ احکام القرآن، جصاص، ج 2، ص 10 ؛ سعد السعود، ص 137.
2- تاریخ جرجان، ص 200.
3- ر.ک: الکافی، چاپ آخوندی، ج 2، ص 217 و 224 ؛ دعائم الاسلام، ج 1، ص 60 ؛ خصال صدوق، ص 22 ؛ صفات الشیعه، صدوق، ص 3 ؛ من لایحضره الفقیه، ج 2، ص 128 ؛ مختصر بصائر الدرجات، ص 101 ؛ وسائل الشیعه، چاپ مؤسسه آل البیت، ج 10، ص 131 و ج 16، ص 204 و 210 و 215 و 237 و چاپ دار الاسلامیه، ج 7، ص 94 و ج 11، ص 460 و 465 و 468 و 485 ؛ بحار الانوار، ج 2، ص 74 و ج 13، ص 158 و ج 30، ص 327 و ج 33، ص 153 و ج 63، ص 486 و ج 64، ص 303 و ج 72، ص 77 و 394 و 399 و 412 و 414 و 422 و 423 و ج 76، ص 172 و ج 77، ص 267 و ج 109، ص 254 ؛ تفسیر مجمع البیان، ج 8، ص 437 ؛ تفسیر نور الثقلین، ج 4، ص 519 ؛ ینابیع المودة، ج 2، ص 84 ؛ کنز العمال، چاپ مؤسسه الرسالة، ج 3، ص 96 ؛ شرح احقاق الحق، الملحقات، ج 28، ص 382 ؛ میراث عند الجعفریه، محمد ابوزهره، چاپ دار الرائد عربی، بیروت، ص 40.
4- ر.ک: فتح الباری، ج 12، ص 277 تا 278 ؛ عمدة القاری، ج 1، ص 197 ؛ معرفة السنن و الآثار، ج 6، ص 316 ؛ الدر المنثور، ج 4، ص 132 ؛ تفسیر القرآن العظیم، ج 2، ص 609 ؛ فتح القدیر، ج 3، ص 198 ؛ جامع البیان، ج 14، ص 237 ؛ تفسیر سمرقندی، ج 2، ص 293 ؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 43، ص 374 ؛ امتاع الاسماع، ج 9، ص 107 ؛ الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 67 ؛ تفسیر سمعانی، ج 3، ص 204؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 3، ص 249 ؛ وسائل الشیعه، چاپ مؤسسه آل البیت، ج 16، ص 226 و چاپ دار الاسلامیه، ج 11، ص 476 ؛ بحار الانوار، ج 19، ص 91 ؛ تفسیر نور الثقلین، ج 3، ص 90 ؛ تفسیر المیزان، ج 12، ص 358 و 359.

5. خود پیامبر صلی الله علیه و آله در سه یا پنج سال دعوت پنهانی اش، به تقیه عمل می کرد. این مسأله، مورد اجماع است و کسی در آن تردید ندارد. البته در کتاب الصحیح من سیرة النبی الاعظم صلی الله علیه و آله نوشته ام که حقیقت، چیز دیگری بود.

6. اسلام در شرایط خاص، کافران را مخیر می کند که یکی از این سه را انتخاب کنند: اسلام، جزیه، شمشیر. روشن است که این کار، تشویق به تقیه (به معنای لغوی آن) است؛ چون در این صورت، آن ها اظهار اسلام می کنند و کفر خود را کتمان می دارند و اسلام شان از روی اعتقاد راسخ نیست و تنها برای حفظ جان است.

این که گفتیم معنای لغوی تقیه مراد است، به این خاطر است که اگر کفرشان را مخفی سازند و فقط ظاهراً وانمود کنند که مسلمان شده اند، در صف منافقان قرار می گیرند. نفاق، عملی محکوم و ناپسند است؛ در حالی که تقیه، عکس آن می باشد و در آن، ایمان را کتمان می کنند و کفر را آشکار می سازند. و این، کار پسندیده ای است که خداوند بدان امر فرموده و موجب حفظ دین و دین داران می شود؛ همانند وقتی که اهل اسلام، منافقان را در جامعۀ اسلامی می پذیرند و با دلجویی، آنان را نسبت اسلام متمایل می سازند تا تحت تاثیر دین قرار گیرند و ایمان در قلوب آن ها استقرار یابد و دست کم، فرزندان شان در فضای اسلامی رشد کنند و ایمان بیاورند. از این رو خداوند می فرماید: «وَ لَکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا وَ لَمَّا یَدْخُلِ الإِیمَانُ فِی قُلُوبِکُمْ؛(1) بهتر است بگویید: اسلام آوردیم؛ چرا که هنوز ایمان به دل های شما راه نیافته است».

7. حجاج بن علاط در هنگام فتح خیبر، به پیامبر صلی الله علیه و آله گفت: «من اهل و عیال دارم و باید اموال خود را از مکه بیاورم. اگر مجبور باشم برای این کار، به شما جسارتی

ص:164


1- سوره حجرات، آیه 14.

بکنم و چیزی بگویم، بخشیده می شوم؟». پیامبر صلی الله علیه و آله به او اجازه داد که هر چه خواست، بگوید(1) در حالی که مشکل او، یک مسأله مالی بود، نه جانی.

تقیه در تاریخ

1. مردی از ابن عمر سؤال کرد: «آیا می توانم زکات خود را به امیران بپردازم؟». ابن عمر گفت: «آن را میان فقرا و نیازمندان تقسیم کن». مرد گفت: «حسن به من گفته است که اگر ابن عمر به کسی اعتماد داشته باشد، به او می گوید که زکات را میان فقرا و نیازمندان تقسیم کن».(2).

2. ادعا کرده اند که انس بن مالک به خاطر تقیه از برخی امیران، حدیث مربوط به «قنوت پیش از رکوع» را روایت کرده است.(3).

3. هنگامی که عباس بن حسن (وزیر مکتفی عباسی) با خواص و کاتبان خود مشورت می کرد که پس از مرگ مکتفی، چه کسی را خلیفه گردانند، ابن فرات به او گفت: «با هر یک از اینان، جداگانه خلوت کن و نظرش را بپرس. اگر بخواهند نظر خود را پیش دیگران ابراز کند، چه بسا نظر واقعی خود را نگویند و تقیه نمایند». عباس بن حسن گفت: «راست می گویی». سپس طبق نظر او عمل کرد.(4).

ص:165


1- ذخائر العقبی، ص 189 ؛ مسند احمد، ج 3، ص 138 ؛ السنن الکبری، بیهقی، ج 9، ص 151 ؛ مجمع الزوائد، ج 6، ص 154 ؛ المصنف، صنعانی، ج 5، ص 466 ؛ منتخب مسند، عبد بن حمید، ص 385 ؛ صحیح ابن حبان، ج 10، ص 390 ؛ المعجم الکبیر، ج 3، ص 220 ؛ مسند ابی یعلی، ج 6، ص 194 ؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 12، ص 102 ؛ موارد الظمآن، ج 5، ص 324 ؛ الاصابة، ج 2، ص 29 ؛ البدایة و النهایة، چاپ دار احیاء التراث العربی، ج 4، ص 246 ؛ اسد الغابة، ج 1، ص 381 ؛ سبل الهدی و الرشاد، ج 11، ص 96 ؛ السیرة النبویه، ابن کثیر، ج 3، ص 409.
2- المصنف، صنعانی، ج 4، ص 48.
3- ر.ک: المحلی، ج 4، ص 141.
4- الوزراء صابی، ص 130.

4. پیامبر صلی الله علیه و آله و حمزه در بیعت عقبه، تقیه کردند که مطالب مربوط به آن، در فصلی جداگانه خواهد آمد.

5. از ایوب نقل شده است که از حسن، در بارۀ هیچ مسأله ای به اندازۀ مسألۀ زکات نپرسیدم. یک بار گفت: «به امیران بده». بار دیگر گفت: «به امیران نده».(1).

اگر این مسأله برآمده از تقیه نباشد، ناگزیر باید بگوییم که تردید حسن، به این خاطر بوده که حکم شرعی مسأله از جهت منع و جواز، برایش روشن نبوده است.

6. راوی می گوید که محمد بن حنفیه گفت: «از امت جدا نشو و از امویان تقیه کن و به شیوۀ خودشان رفتار نما و همراه با آنان به جنگ نرو». گفتم: «شیوۀ رفتارشان چیست؟». گفت: «وقتی تو را دعوت می کنند، خودت را به آن ها نشان بده. با این کار، خدا شر آن ها را از تو و خون و دینت دفع می کند و مالی را نصیبت می سازد که تو بدان مال، سزاوارتر از امویان هستی».(2).

7. عده ای در مورد قیام با محمد بن عبدالله بن حسن، از مالک استفتا کردند و به او گفتند: «بیعت ابوجعفر منصور، بر گردان ما است». مالک گفت: «شما به اکراه بیعت کرده اید و مُکره، چیزی بر گردن ندارد».(3).

8. قرطبی، فتوای «تقیه به هنگام ترس از قتل» را از شافعی و کوفیان نقل می کند و می گوید: «اهل علم بر این فتوا، اجماع دارند».(4).

9. از حذیفه روایت شده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله به ما فرمود: «بشمارید ببینید چند نفر به صورت زبانی مسلمان شده اند». گفتیم: «ای رسول خدا! ما ششصد تا

ص:166


1- همان.
2- الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 5، ص 70 ؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 54، ص 345.
3- قاتل الطالبیین، ص 283 و منشورات مکتبه حیدریه، ص 190 ؛ تاریخ الامم و الملوک، چاپ اروپا، ج 3، ص 200 و چاپ مؤسسه اعلمی، ج 6، ص 190 ؛ الکامل فی التاریخ، ج 5، ص 532 ؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج 9، ص 23.
4- الجامع لاحکام القرآن، ج 10، ص 181.

هفتصد نفر هستیم. از چه می ترسید؟». فرمود: «شما نمی دانید! شاید گرفتار امتحان شوید». و ما چنان گرفتار امتحان شدیم که دیگر کسی نماز نمی خواند، مگر به صورت پنهانی.(1).

حذیفه چهل روز پس از بیعت با امام علی صلوات الله علیه از دنیا رفت. این حدیث نشان می دهد که پیش از خلافت امام علی صلوات الله علیه، مردم مؤمن در تنگنای شدیدی زندگی می کردند؛ چون کسانی که امور را در دست گرفته بودند، نسبت به دین و دین داران کینه می ورزیدند و با هر چیزی که اندک ارتباطی به دین داشت، می جنگیدند و به سخره می گرفتند.

10. عموم اهل حدیث و بزرگان اهل سنت، با این که معتقد به «قدیم بودن قرآن» بودند، تقیه کردند و نظریۀ «مخلوق بودن قرآن» را پذیرفتند و کسی جز احمد بن حنبل و محمد بن نوح، از این کار امتناع نکرد.(2) وقتی کار به جاهای باریک کشید، احمد بن حنبل نیز تقیه کرد و گفت: «من متکلم نیستم». وقتی والی مدینه به او گفت: «نظرت در بارۀ قرآن چیست؟». پاسخ داد: «قرآن کلام خدا است». پرسید: «آیا مخلوق است؟». گفت: «قرآن کلام خدا است و چیزی افزون بر این نمی گویم».(3).

در حالی که خود احمد

ص:167


1- صحیح بخاری، چاپ دار الفکر، ج 1، ص 91 ؛ مسند احمد، ج 5، ص 384 ؛ عمدة القاری، ج 14، ص 306 ؛ السنن الکبری، نسائی، ج 5، ص 276 ؛ صحیح ابن حبان، ج 14، ص 171 ؛ کنز العمال، چاپ مؤسسه الرسالة، ج 11، ص 228 ؛ امتاع الاسماع، ج 9، ص 346 ؛ المصنف، ابن ابی شیبه، ج 8، ص 619.
2- تجارب الامم، (چاپ شده به همراه العیون و الحدائق، ص 465 ؛ کتاب الفتوح، ابن اعثم، چاپ دار الاضواء، ج 8، ص 423 ؛ الکامل فی التاریخ، ج 6، ص 423 تا 427 ؛ تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 193 و چاپ مؤسسه اعلمی، ج 7، ص 199 و 205 در حوادث سال 218 ﻫ.ق؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج 15، ص 20 تا 25 و ج 18، ص 97. و ر.ک: سیر اعلام النبلاء، ج 10، ص 288.
3- تاریخ الامم و الملوک، چاپ مؤسسه اعلمی، ج 7، ص 201 ؛ الکامل فی التاریخ، ج 6، ص 425 و 426 ؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج 15، ص 22 ؛ البدایة و النهایة، ج 10، ص 299. و ر.ک: آثار الجاحظ، ص 274 ؛ مذکرات الرمانی، ص 47.

بن حنبل گفته بود: «هر کس بگوید: "قرآن کلام خدا است" و توقف کند، واقفی و ملعون است».(1).

یعقوبی می نویسد: از احمد در بارۀ قرآن پرسیدند. گفت: «من چیزهایی بلد هستم؛ اما در این باره چیزی نمی دانم». بعد از این که چند تازیانه به او زدند، اسحاق بن ابراهیم نزد وی رفت و گفت: «آیا چیزی مانده است که ندانی؟». احمد گفت: «مانده است». گفت: «این مسأله از چیزهایی است که تو نمی دانستی و امیرالمؤمنین به تو یاد داد». گفت: «من با نظر امیرالمؤمنین موافقم». گفت: «در مخلوق بودن قرآن، با نظر او موافقی؟». گفت: «آری». اسحاق بر گفته های احمد شاهد گرفت و به او خلعت بخشید و به منزلش فرستاد.(2).

اسماعیل بن حماد و ابن المدینی نیز از جمله کسانی بودند که در ماجرای «مخلوق بودن قرآن»، به تقیه عمل کردند. ابن المدینی، ملازم قاضی ابوداود معتزلی بود که در نماز، به او اقتدا می کرد و از احمد بن حنبل و اصحابش کناره می گرفت.(3).

ابن زبیر نیز در برخورد با خوارج، تقیه کرد.(4) شعبی و مطرف بن عبدالله، از حجاج تقیه کردند. عرباض بن ساریه و مؤمن طاق، از خوارج تقیه کردند. صعصعه بن صوهان، از معاویه تقیه کرد.(5).

11. می گویند وقتی حاکم ستمگر در بارۀ همسر ابراهیم صلوات الله علیه پرسید، حضرت فرمود: «این خواهر من است». و این به خاطر خدا بود.(6).

ص:168


1- بحوث مع اهل السنة و السلفیة، ص 183 و 184 ؛ الرد علی الجهمیة ابن حنبل فی کتاب الدومی، ص 82.
2- تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 472.
3- ر.ک: متن و حاشیۀ لسان المیزان، ج 1، ص 339 _ 400.
4- .ر.ک: عقد الفرید ابن عبد ربه، ج 2، ص 393.
5- .العقد الفرید، ج 2، ص 464 _ 465.
6- صحیح بخاری، چاپ میمنیه، ج 4، ص 129 و چاپ دار الفکر، ج 3، ص 38 و ج 4، ص 112 و ج 6، ص 168 و ج 8، ص 59 ؛ مسند احمد، ج 2، ص 403 و 404؛ ابوداود و ترمذی نیز آن را آورده اند؛ قصص الانبیاء نجار، ص 98 تا 99 ؛ مسند ابی یعلی، ج 10، ص 427 ؛ بحار الانوار، ج 12، ص 154 ؛ فضائل الصحابة، نسائی، ص 79 و 80 ؛ السنن الکبری، بیهقی، ج 7، ص 366 ؛ سنن الکبری، نسائی، ج 5، ص 97 و 98 ؛ صحیح ابن حبان، ج 13، ص 45 و 46 ؛ المعجم الاوسط، ج 1، ص 291 ؛ مسند الشامیین، ج 4، ص 287 ؛ تخریج الاحادیث و الآثار، ج 1، ص 45 ؛ کنز العمال، چاپ مؤسسه الرسالة، ج 11، ص 485 و 487 ؛ الفتح السماوی، مناوی، ج 1، ص 141 ؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 1، ص 49 ؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 6، ص 192 و ج 69، ص 181 و 182 ؛ فتوح مصر و اخبارها، ص 63 ؛ تاریخ الامم و الملوک، ج 1، ص 171 و 172 ؛ الکامل فی التاریخ، ج 1، ص 101 ؛ البدایة و النهایة، چاپ دار احیاء التراث العربی، ج 1، ص 173 و 174 ؛ قصص الانبیاء، ابن کثیر، ج 1، ص 193 و 195 ؛ سبل الهدی و الرشاد، ج 1، ص 303.

12. عبیدالله بن معاذ عنبری از پدرش روایت کرده است: نامه ای به شعبه نوشتم و در بارۀ ابی شیبه _ قاضی واسط _ سؤال کردم. نوشت: «از او حدیث ننویس و نوشتۀ مرا پاره کن».(1)

13. در زمان معاویه که مستورد بن علقمه قیام کرد، صعصعه خطبه ای خواند و در خطبه اش تقیه کرد.(2).

14. وقتی بسر بن ابی ارطاة مدینه را غارت کرد، جابر بن عبد الله انصاری به ام سلمه همسر پیامبر صلی الله علیه و آله شکایت نمود و گفت: «این بیعت، بیعت ضلالت است؛ اما می ترسم اگر بیعت نکنم، کشته شوم». ام سلمه گفت: «اگر این چنین است، بیعت کن. تقیه باعث شد اصحاب کهف، صلیب به گردن آویزند و با قوم شان در جشن ها شرکت کنند».(3).

ص:169


1- . صحیح مسلم، ج 1، ص 18 ؛ اخبار القضاة، ابن حیان، ج 3، ص 309 ؛ شرح مسلم، نووی، ج 1، ص 110 ؛ معرفة علوم الحدیث، ص 136 ؛ ضعفاء، العقیلی، ج 1، ص 59 ؛ الجرح و التعدیل، رازی، ج 1، ص 133 ؛ الکامل، ابن عدی، ج 1، ص 239.
2- ر.ک: بهج الصباغة، ج 7، ص 121. و ر.ک: تاریخ الامم و الملوک، ج 4، ص 144 ؛ قاموس الرجال، تستری، ج 10، ص 198 ؛ الکامل فی التاریخ، ج 3، ص 429.
3- تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 198 ؛ قاموس الرجال، تستری، ج 12، ص 207 و 208.

15. امام حسین صلوات الله علیه هنگام شهادت برادرش امام حسن صلوات الله علیه خطبه ای در مجلس بزرگ داشت او خواند و در مدح او گفت: «او برای در هم شکستن باطل، در راه خدا ایثار کرد و با روشی نیکو، در جایگاه تقیه قرار گرفت».(1).

16. پس از مسموم شدن امام حسن صلوات الله علیه، اهل کوفه از امام حسین صلوات الله علیه خواستند که علیه معاویه قیام کند؛ اما امام نپذیرفت و با تأیید موضع برادرش، اعلام کرد که تا معاویه زنده است، نباید علیه او شورید.(2).

17. حسن بصری می گوید: «تقیه تا روز قیامت ادامه دارد».(3).

18. بخاری می نویسد: «به گفتۀ ابن عباس، اگر کسی را دزدان وادار به کاری کنند و او با تقیه بتواند خود را رها سازد، اشکالی ندارد. ابن عمر و ابن زبیر و شعبی و حسن نیز همین نظر را دارند.».(4).

19. بخاری می گوید: «اگر فردی برای نجات دوستش از مرگ یا هر گونه آسیبی، سوگند بخورد، اشکال ندارد. با این کار، او را تنها نگذاشته و برایش جنگیده و ظالمی را از او بازداشته است. کسی که در دفاع از مظلوم بجنگد، قصاص نمی شود. ... اگر کسی را وادار کنند که شراب بنوشد، گوشت مرده بخورد، بنده اش را بفروشد، اقرار به

ص:170


1- ر.ک: تاریخ مدینة دمشق، ج 13، ص 296 ؛ ترجمة الامام الحسن، ابن عساکر، ص 233 ؛ تهذیب تاریخ مدینة دمشق، ج 4، ص 230 ؛ عیون الاخبار، ابن قتیبه، ج 2، ص 314 ؛ حیاة الامام الحسن علیه السلام، قرشی، ج 1، ص 439 ؛ شرح احقاق الحق، الملحقات، ج 11، ص 597 و ج 26، ص 599 ؛ مختصر تاریخ مدینة دمشق، چاپ دار الفکر، ج 7، ص 46.
2- ر.ک: الاخبار الطوال، ص 220 و 221 و 222 ؛ حیاة الامام الحسین، قرشی، ج 2، ص 116 به نقل از الاخبار الطوال.
3- صحیح بخاری، چاپ میمنیه، ج 4، ص 128 و چاپ دار الفکر، ج 8، ص 55 ؛ مستدرک سفینة البحار، ج 10، ص 416 ؛ فتح الباری، ج 12، ص 279 ؛ عمدة القاری، ج 24، ص 97 ؛ تغلیق التعلیق، ج 5، ص 260 ؛ تفسیر القرآن العظیم، ج 1، ص 365.
4- صحیح بخاری، ج 4، ص 128 و چاپ دار الفکر، ج 8، ص 56 ؛ فتح الباری، ج 12، ص 219 ؛ عمدة القاری، ج 25، ص 97 ؛ الجامع لاحکام القرآن، ج 10، ص 184 ؛ تغلیق التعلیق، ج 5، ص 260. و ر.ک: نیل الاوطار، ج 7، ص 21.

بدهی کند، چیزی را ببخشد، پیوندی را بگسلد، پدر یا برادرش را بکشد، در اسلام جایز است که این کارها را انجام دهد. ... طبق گفتۀ نخعی، اگر سوگند دهنده ظالم باشد، نیت سوگند خورنده مهم است؛ و اگر سوگند دهنده مظلوم باشد، نیت سوگند دهنده مهم است».(1).

البته تقیه در برخی از این موارد جایز نیست. در مواردی که خون در میان باشد، نمی توان تقیه کرد؛ چه رسد به این که مسلمانی بخواهد بر اساس تقیه، پدر و برادرش

را بکشد! بد نیست به شرح های نوشته شده بر کتاب «الاکراه» صحیح بخاری مراجعه کنید که حاوی توضیحات و مطالب سودمندی است.(2).

20. مغیرة بن شعبه ادعا کرد که در عیبجویی از امام علی صلوات الله علیه تقیه کرده است. او به صعصعه بن صوحان گفت: «این سلطنت چیره شد و ما را به عیبجویی از علی وادار کرد. ما بسیاری از دستورها را انجام نمی دهیم و به همان اندازه ای که ناچار باشیم، بسنده می کنیم تا به وسلیۀ تقیه، این قوم را از خودمان دفع نماییم. تو اگر می خواهی فضایل علی را ذکر کنی، میان خود و یارانت، به صورت پنهانی و در خانه های تان این کار را انجام دهید».(3).

ص:171


1- صحیح بخاری، چاپ میمنیه، ج 4، ص 128 و چاپ دار الفکر، ج 8، ص 59 ؛ فتح الباری، ج 12، ص 288 ؛ عمدة القاری، ج 24، ص 107. و ر.ک: سنن ترمذی، ج 2، ص 404 ؛ تغلیق التعلیق، ج 5، ص 263.
2- ر.ک: عمدة القاری، ج 24، ص 95 تا 108 ؛ فتح الباری، ج 12، ص 277 تا 289 ؛ ارشاد الساری، ج 10، ص 93 تا 102.
3- تاریخ الامم و الملوک، ج 4، ص 12 و چاپ مؤسسه اعلمی، ج 4، ص 144 ؛ قاموس الرجال، تستری، ج 10، ص 199 ؛ الکامل فی التاریخ، ج 3، ص 430 ؛ النصائح الکافیه، ص 100.

21. محمد بن حنفیه می گوید: در جنگ جمل، به مردی از اهالی بصره حمله کردم و بر وی مسلط شدم. گفت: «من بر دین علی بن ابی طالب هستم». وقتی منظورش را فهمیدم، از او دست کشیدم.(1).

22. ابن سلام می گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله به من فرمود که نماز را در وقتش بخوانم و با امیرانی که نماز را به تأخیر می اندازند، نافله به جای آورم.(2).

23. خدری تصریح کرده است که برای نجات جانش از دست بنی امیه، مجبور شد تقیه کند و در برابر امام علی صلوات الله علیه موضع بگیرد. او به این آیه استدلال می کند که «ادْفَعْ بِاْلَّتِی هِی أَحْسَنُ السَّیِّئَةَ؛(3).

بدی را به بهترین شیوه دفع کن».(4).

بیاضی در کتاب الصراط المستقیم، ج 3، ص 72 و 73 موارد دیگری نیز ذکر کرده است که می توانید مراجعه کنید.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش ضمیمه: معنای تقیّه

اشاره

علی رضی الله عنه در مورد عقیدۀ شیعیان نسبت به تقیه می گوید: تقیه به معنای نفاق و دورویی و سازش کاری و ترس و روبه رو نشدن با باطل است.

ص:172


1- الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 5، ص 67 و چاپ دار صادر، ج 5، ص 93 ؛ مناقب الامام امیرالمؤمنین، کوفی، ج 2، ص 337.
2- تهذیب تاریخ مدینة دمشق، ج 6، ص 205.
3- سوره مؤمنون، آیه 96.
4- سلیم بن قیس، مؤسسه البعثة، قم، ایران، ص 53.
پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: جا داشت که شما متن سخن امام علی صلوات الله علیه را ذکر کنید و منبع آن را مشخص نمایید تا ما بتوانیم به آن مراجعه کنیم و در آن بیندیشیم و صحت انتساب آن را به حضرت بررسی نماییم.

دوم: تقیه اگر بزدلی و سازش کاری و دورویی و فرار از رویارویی با باطل باشد، آیا همۀ کسانی که در پاسخ قبلی نام بردیم، سازش کار و منفاق بودند؟ آیا عمار بن یاسر که از مشرکان تقیه کرد، بزدل و منافق و سازش کار بود؟ در حالی که در مورد او آیه نازل شد: «مَنْ کَفَرَ بِاللهِ مِنْ بَعْدِ إِیمَانِهِ إِلاَّ مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالإِیمَانِ؛(1) هر کس بعد از ایمانش به خداوند کفر بورزد، [بازخواست می شود] مگر کسی که وادار شود و دلش آرام و استوار به ایمان باشد».

سوم: اگر تقیه به معنای بزدلی و نفاق و سازش کاری است، پس چرا خدا آن را تشریع کرد و فرمود: «فَلَیْسَ مِنَ اللهِ فِی شَیْئٍ إِلاَّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً؛(2) از [لطف و ولایت] خداوند بی بهره است، مگر این که به نوعی از آنان تقیه کنید».

و در بارۀ عمار فرمود: «إِلاَّ مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالإِیمَانِ؛(3) مگر کسی که وادار شود و دلش آرام و استوار به ایمان باشد».

ص:173


1- سوره نحل، آیه 106.
2- سوره آل عمران، آیه 28.
3- سوره نحل، آیه 106.

و دربارۀ مؤمن آل فرعون فرمود: «وَ قَالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَکْتُمُ إِیمَانَهُ أَتَقْتُلُونَ رَجُلاً أَنْ یَقُولَ رَبِّی اللهُ؛(1)و مردی مؤمن از آل فرعون _ که ایمانش را پنهان می داشت _ گفت: آیا می خواهید مردی را بکشید که می گوید: پروردگار من خداوند است؟».

چهارم: اگر تقیه منجر به از بین رفتن اصل دین شود، جائز نیست؛ بلکه واجب است انسان در راه برپایی و حفظ دین، جان خود را فدا کند. تقیه وقتی جایز است که جان انسان، بی دلیل به خطر بیفتد و نیرویش هدر برود و بدون هیچ دلیل عقلایی، در معرض آزار و اذیت قرار گیرد. به طور حتم، خداوند متعال راضی نیست که کسی خود را بدون هیچ دلیلی، در معرض کشته شدن یا حتی کمتر از آن قرار دهد.

پنجم: اگر ظالمی به خاطر دشمنی شخصی اش با تو، بخواهد تو را بکشد یا اموالت را از تو بگیرد یا آبرویت را بریزد، چه کار می کنی؟ آیا برای جلوگیری از کار او، به صورت ناشناس بیرون نمی روی؟ آیا در خانۀ دوستان و آشنایانت پنهان نمی شوی؟ آیا این تقیه به شمار نمی آید؟ آیا این کار شرعاً جایز نیست؟ اگر بتوانی این آزار و قتل بی دلیل را با حرفی یا چیزی از خود دفع کنی، آیا چنین کاری نمی کنی؟

شما می دانید که پس از شهادت امام علی صلوات الله علیه و به قدرت رسیدن معاویه، او و کارگزارانش (همچون مغیره بن شعبه و زیاد بن ابیه)، در زیر هر خشت و سنگی، به تعقیب شیعیان علی علیه السلام پرداختند و صحابه گانی همچون حجر بن عدی و عمرو بن الحمق را قربانی کردند. پس از زمام داری یزید لعنه الله و شهادت امام حسین صلوات الله علیه، کار بر شیعیان سخت تر شد. آیا شما از شیعیان علی صلوات الله علیه توقع دارید که در آن وضعیت، تسلیم کشتار و شکنجه می شدند تا بنی امیه و بنی العباس و دیگران، آن ها را در تنگنا قرار دهند؟

ص:174


1- سوره غافر، آیه 28.

ششم: مسلمانان غیر شیعه، نیازی به تقیه نداشتند؛ زیرا زیر بار حکومت ستمگران رفتند و ظالمان را امامان واجب الطاعه دانستند و یاری و حفظ و پشتیبانی و همکاری با آنان را بر خود واجب شمردند. این کار زشت و ناپسند، آن ها را وسیله ای در دست ظالمان، و ابزاری برای تازش ستمکاران قرار داد و نسبت به کسانی که این روش را مشروع نمی دانستند، فضای کینه و دشمنی گسترد و زمینه ساز فتنه های کور و هدفمند شد تا مخالفان امامت ظالمانه را بشکند و شیعیان و دیگر معترضان را سرکوب نمایند.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 186 (96): تقیه نکردن پیامبر(صلی الله علیه وآله) و تقیه کردن امامان

اشاره

پیامبر صلی الله علیه و آله هیچ گاه در اوضاع دشوار، تقیه نمی کرد؛ ولی شیعیان ادعا می کنند که تقیه، نُه دهم دین است و امامان، بسیاری از مواقع آن را به کار می بستند. پس چرا امامان شیعه، همانند جدشان نبودند؟

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

تاریخ نویسان اهل سنت ذکر کرده اند که در یک دورۀ سه ساله، پیامبر صلی الله علیه و آله به خاطر ترس از سخت گیری قریشیان، دعوت خود را به صورت پنهانی انجام می داد؛ تا زمانی که این آیه نازل شد: «فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِینَ * إِنَّا کَفَیْنَاکَ الْمُسْتَهْزِئِینَ؛(1) آنچه را که دستور یافته ای آشکار کن و از مشرکان روی بگردان. ما تو را از ریشخند کنندگان، کفایت [و حمایت] می کنیم».

ص:175


1- . سوره حجر، آیه 94 _ 95.

حضرت خضر علیه السلام از چند هزار سال پیش، کار خود را به صورت پنهانی انجام می دهد. مؤمن آل فرعون نیز ایمانش را کتمان می کرد. قرآن به مشروعیت تقیه تصریح می کند و می فرماید: «إِلاَّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً؛(1) مگر آن که به نوعی از آنان تقیه کنید».

پس وقتی درافتادن با قهر و قدرت سلطان سودی ندارد و بلکه موجب هدر رفتن نیرو و پایمال شدن ارزش ها می شود، به کار بستن تقیه _ در محدوده ای که احکام شریعت از بین نرود و بیان احکام، به موقعیتی مناسب موکول شود _ هیچ مانعی ندارد و مکلف نیز در نزد خداوند، معذور خواهد بود.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 187 (111): تقیۀ ائمه، مانع از اقامۀ حجت

اشاره

شما شیعیان معتقدید که هیچ زمانی، خالی از حجت الهی نیست و امام، همان حجت الهی است. همچنین طبق نظر شما، تقیه نُه دهم دین است. حال اگر تقیه برای امام _ که پرهیزکارترین مردم است _ جایز و بلکه مستحب باشد و برایش فضیلت و مایۀ فخر و مباهات به شمار آید، چگونه می تواند حجت را بر مردم تمام کند؟

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: این سخن شیعیان نیست که زمین و زمان، هیچ گاه خالی از حجت نمی ماند؛ بلکه این روایت، از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل شده است.(2)پیش تر یادآور شدیم که

ص:176


1- سوره آل عمران، آیه 28.
2- ر.ک: سبل الهدی و الرشاد، ج 10، ص 368 ؛ فیض القدیر، ج 6، ص 514 ؛ البرهان زرکشی، ج 1، ص 379.

حدیث ثقلین دلالت می کند که همواره امامی از اهل بیت، تا روز قیامت زنده خواهد ماند؛ زیرا پیامبر صلی الله علیه و آله در مورد ثقلین فرمود: «آن دو هرگز از هم جدا نمی شوند تا در کنار حوض، نزد من آیند». پس برای ایمن ماندن از گمراهی، تنها تمسک به قرآن کافی نیست.

پس بدیهی است که زمین، خالی از حجت نمی ماند و باید این حجت، معصوم از خطا باشد؛ چون اگر معصوم نباشد، در هر موردی که خطا کند، حجتی در آن مورد نخواهد بود و زمین در همان مورد خطا، خالی از حجت خواهد می ماند که جایز نیست.

دوم: تقیه ای که نباید از امام سر بزند، تقیه ای است که موجب نابودی دین می شود و حجت بر خلق خدا ناتمام می ماند. در حالی که تقیۀ امامان این گونه نبود. آنچه که نیاز به تقیه داشت، احکامی بود که اگر شیعه علناً به آن عمل می کرد، از سوی حاکمان _ که گسترش آن احکام را موجب تضعیف حکومت و قدرت خود می دیدند، یا عاملی برای آشکار شدن جهل و نادانی خود می دانستند _ در معرض خطر قرار می گرفت. از این رو امامان با دستور به تقیه، خون شیعیان را حفظ می کردند و پس از برطرف شدن خطر، راهبرد خود را تصحیح می نمودند و احکام را به وضع عادی برمی گرداندند؛ بدون آن که کوچک ترین آسیبی به خود و شیعیان شان برسد. البته این مسأله، در احکام بسیار محدودی صورت می گرفت و عمل به تقیه، همراه با تمهیدات و تعقیباتی بود تا حقیقتی پایمال نشود و خللی در بیان احکام پیش نیاید.

سوم: پس از آن که مقام امامت برای کسی به اثبات رسید و از راه های صحیح، مقام امامت را در دست گرفت، مسئول حفظ دین می باشد و باید ابزار لازم برای رساندن حقیقت به مردم را پیدا کند؛ همانند پیامبر صلی الله علیه و آله که از ترس قریشان، در خانۀ ارقم پنهان شده بود و مؤمن آل فرعون که ایمانش را کتمان می نمود.

ص:177

در هر صورت، وقتی نبوت یا وصایت کسی با دلایل قطعی برای مان ثابت شد، ما دیگر پاسخ گوی وظایف و کردار او نیستیم. این ما هستیم که دین مان را از آن ها دریافت می کنیم و تحت تعلیم آنان قرار می گیریم، نه این که آن ها تحت تعلیم ما باشند و وظایف شان از سوی ما مشخس شود.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 188 (187): تقیۀ امام، منجر به دروغ و گناه

اشاره

همۀ منابع شیعی، اتفاق نظر دارند که ائمه و دیگران، به تقیه عمل می کردند. معنای تقیه این است که امام، چیزی غیر از آنچه که در دل دارد، اظهار نماید و چه بسا ناحق بگوید. کسی که تقیه را به کار می بندد، گرفتار دروغ می شود و دروغ، گناه است!

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: تقیه هیچ ملازمتی با دروغ ندارد؛ چرا که ممکن است فرد از توریه استفاده کند و مسلماً توریه، دروغ به شمار نمی آید. وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله می خواست عازم غزوه ای شود، توریه می کرد و حقیقت را پنهان می داشت.(1) پس آیا _ العیاذ بالله _ پیامبر صلی الله علیه و آله دروغ می گفت و در نتیجه، معصوم نبود؟

ص:178


1- ر.ک: المصنف، صنعانی، ج 5، ص 398 ؛ المنتقی، ابن تیمیه، ج 2، ص 765 ؛ سنن دارمی، ج 2، ص 219 ؛ معانی الاخبار، صدوق، ص 365 و 366 ؛ بحار الانوار، چاپ بیروت، ج 72، ص 369 و ج 21، ص 240 و 241 ؛ تفسیر منسوب به امام حسن عسکری علیه السلام، ص 232 ؛ صحیح بخاری، ج 2، ص 105 ؛ السنن الکبری، بیهقی، ج 9، ص 150 ؛ نیل الاوطار، ج 8، ص 56 ؛ المغازی، واقدی، ج 3، ص 990 ؛ صحیح مسلم، ج 8، ص 106 ؛ سنن ابی داود، ج 3، ص 43 ؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، چاپ دار صادر، ج 2، ص 167 ؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، المغازی، ص 542 ؛ مسند احمد، ج 3، ص 456 و 457 و ج 6، ص 387 ؛ السیرة النبویة، ابن هشام، ج 4، ص 159 ؛ تاریخ الخمیس، ج 2، ص 123 ؛ تهذیب تاریخ دمشق، ج 1، ص 110.

معنای توریه آن است که انسان، سخنی دو پهلو بگوید و یکی از معانی آن را نیت نماید. حال اگر شنونده معنای دیگر را بفهمد، آیا گوینده مسئول است؟

نقل است که می خواستند کسی را امتحان کنند. از او پرسیدند: «جانشین پیامبر صلی الله علیه و آله کیست؟». گفت: «همان کسی که دخترش همسر او است».(1) اهل سنت گمان کردند که ابوبکر را می گوید و شیعیان پنداشتند امام علی صلوات الله علیه را در نظر دارد.

نمونۀ دیگر، ماجرای جناب عقیل است. معاویه به عقیل دستور داد که امام علی صلوات الله علیه را بر فراز منبر لعن کند. او بالای منبر رفت و گفت: «امیرالمؤمنین معاویه به من فرمان داده است که علی را لعن کنم. پس او را لعن کنید که لعنت خدا و فرشتگان و همۀ مردم بر او باد!».(2).

از کجا معلوم که ائمه صلوات الله علیهم نیز برای رها شدن از خطرهای در کمین، چنین شگردی به کار نبسته باشند؟

دوم: اگر شما به فردی _ همچون پیامبر، وصی پیامبر یا یک مؤمن _ پناه داده باشید و ستمگری در جست وجوی او باشد و بخواهد او را بکشد و سراغش را از شما بگیرد، آیا جایز است پناهگاه وی را به فرد ستمگر نشان دهید و اسباب قتلش را فراهم سازید؟ یا این که راست گویی در این موارد، منجر به قتل پیامبر و وصی پیامبر و فرد مؤمن

ص:179


1- . ر.ک: نواسخ القرآن، ابن جوزی، ص 5 ؛ شجرة طوبی، ج 1، ص 67 ؛ زهر الربیع، ص 82 ؛ البرهان زرکشی، ج 2، ص 315 ؛ قاموس الرجال، تستری، ج 12، ص 176 ؛ الموضوعات، ابن جوزی، ج 1، ص 21 ؛ تذکرة الحفاظ، ج 4، ص 1345 ؛ وفیات الاعیان، ج 3، ص 141 ؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج 42، ص 293 و ج 45، ص 90 ؛ الکنی و الالقاب، ج 1، ص 247.
2- ثمرات الاوراق، ص 158 و 159 ؛ العقد الفرید، ج 4، ص 29 ؛ الدرجات الرفیعه، ص 161 ؛ المستطرف، ج 1، ص 54 ؛ الغدیر، ج 3، ص 260 و 261.

می شود و حرام است؟ این نشان می دهد که هر دروغی حرام نیست و هر راستی جایز نیست؛ بلکه در مواردی، راست گویی گناه است و دروغ گویی واجب می باشد!

سوم: خداوند متعال در قرآن کریم، تقیه را مشروع می داند و می فرماید: «إِلاَّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً؛(1)مگر آن که به نوعی از آنان تقیه کنید». تقیه اگر دروغ و گناه باشد، پس چگونه خداوند به آن مشروعیت بخشیده است؟ چگونه پیامبر صلی الله علیه و آله به عمار می فرماید که در برابر مشرکان، تقیه کند و اگر دوباره آزارش دادند، باز هم این کار را تکرار نماید؟(2) مگر شما اهل سنت نمی گویید: «کار خوب، کاری است که شرع آن را خوب بشمارد و کار بد، کاری است که شرع آن را زشت به حساب آورد»؟

چهارم: در پاسخ به پرسشی دیگر، مواردی از تقیۀ انبیا و علما و مسلمانان ذکر شد. قرآن از مؤمن آل فرعون خبر می دهد که ایمان خود را پنهان می داشت. و در بارۀ حضرت ابراهیم علیه السلام سخن می گوید که در برابر قومش تقیه کرد و به آن ها فرمود: «إنِّی سَقِیمٌ؛(3) من بیمار هستم» تا او را از شهر بیرون نبرند و بتواند بت ها را بشکند.(4) همچنین از حضرت یعقوب علیه السلام خبر می دهد که به فرزندش یوسف علیه السلام گفت:

ص:180


1- سوره آل عمران، آیه 28.
2- الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 3، ص 249 ؛ جامع البیان، ج 14، ص 237 ؛ الجامع لاحکام القرآن، ج 3، ص 249 ؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 43، ص 373 ؛ مستدرک حاکم، ج 2، ص 357 ؛ السنن الکبری، بیهقی، ج 8، ص 208 و 209 ؛ فتح الباری، ج 12، ص 278 ؛ معرفة السنن و الآثار، ج 6، ص 316 ؛ احکام القرآن، جصاص، ج 3، ص 249 ؛ تفسیر سمعانی، ج 3، ص 204 ؛ تفسیر القرآن العظیم، ج 2، ص 609 ؛ العثمانیه جاحظ، ص 104 ؛ الدر المنثور، ج 4، ص 132 ؛ الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 67.
3- سوره صافات، آیه 89.
4- صحیح بخاری، چاپ دارالمعرفة، کتاب بدء الخلق، ج 4، ص 112 ؛ صحیح مسلم، چاپ دارالمعرفه، ج 7، ص 98 ؛ سنن ابی داود، ج 1، ص 493 ؛ سنن ترمذی، ج 5، ص 4 ؛ مسند احمد، ج 2، ص 403 و ج 3، ص 244 ؛ فضائل الصحابة، نسائی، ص 79 ؛ السنن الکبری، بیهقی، ج 7، ص 366 و ج 10، ص 198.

«یَا بُنَیَّ لاَ تَقْصُصْ رُؤْیَاکَ عَلَی إِخْوَتِکَ فَیَکِیدُوا لَکَ کَیْدًا؛(1) فرزندم! خوابت را برای برادرانت بازگو نکن که در مورد تو دسیسه می کنند».

شافعی به جواز تقیه فتوا داده است. فخر رازی در تفسیر خود می نویسد: «مذهب شافعی بر این است که اگر مسلمانان با مشرکان دچار مشکل شوند، می توانند برای حفظ جان، تقیه کنند».(2).

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

ص:181


1- سوره یوسف، آیه 5.
2- مفاتیح الغیب، رازی، ج 8، ص 13.

فصل چهارم: احکام فقهی

پرسش شمارۀ 189 (133): کمک گرفتن از اهل ذمه علیه یاغیان و تجاوزکاران

اشاره

امروزه شیعیان خرده می گیرند که چرا علمای اهل سنت در سرزمین حرمین فتوا داده اند که به خاطر اضطرار می توان در برابر بعثی های مرتد، از کافران کمک گرفت؟ از سوی دیگر می بینیم که ابن مطهر حلی که از بزرگان شیعه است، در کتاب منتهی المطلب فی تحقیق المذهب می نویسد: «شیعیان _ غیر از شیخ طوسی _ اجماع دارند که می توان در جنگ علیه یاغیان و سرکشان، از اهل ذمه کمک گرفت». این چه تناقضی است؟

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: آنچه که علامه حلی در کتاب منتهی المطلب نوشته و در متن سؤال نیز آمده، این است که برای جنگ با یاغیان و سرکشان، می توان از اهل ذمه ای کمک گرفت که تحت سلطۀ دولت اسلامی اند، نه کافران هم پیمان و کفار حربی و استعمارگر و فرصت طلب که به دنبال ضربه زدن به مسلمان هستند!

ص:182

دوم: علمای شیعه و بسیاری از علمای اهل سنت، حکومت سعودی را سرزنش می کنند که چرا برای بیرون راندن صدام حسین از کویت، از نیروهای غربی و آمریکایی کمک گرفت! روشن است که آمریکا و دولت های اروپایی، استعمارگر و ظالم اند و تلاش می کنند که بر کشورهای اسلامی چیره شوند و ثروت آن ها را چپاول کنند. آن ها بزرگ ترین حامیان اسرائیل در اشغال سرزمین فلسطین هستند و حقوق آن ها را تضییع می کنند و می خواهند اعراب و مسلمانان را خوار کنند و اموال شان را به غارت ببرند.

خود سعودی در جنگ علیه ایران، از ارتش صدام پشتیبانی می کرد. چطور شد که در جنگ ایران، به صدام کمک می کرد و در جنگ کویت، علیه صدام اقدام نمود و از نیروهای استکبار و استعمار کمک گرفت؟ جالب است که وقتی صدام به درک واصل گردید، به بهانۀ این که او رئیس جمهوری عرب و مسلمان است، به اعدام او اعتراض کردند! چگونه است که صدام بعثی مرتد، به یک باره رئیس جمهوری مسلمان شد؟!

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 190 (168): نماز به سوی قبر امام

اشاره

مجلسی در مورد دو رکعت نمازی که شیعان پس از زیارت ضریح ها می خوانند، نوشته است: «باید روبه روی قبر امام ایستاد، هر چند موافق قبله نباشد».(1).

عجیب آن که در کتاب های شیعه، از امامان اهل بیت نقل شده است که قبور را به عنوان مسجد و قبله قرار ندهید؛ ولی شیعیان این احادیث را حمل بر تقیه می کنند؛ همچنان که در هر چیزی که موافق با خواسته های آن ها نباشد، چنین می کنند.

ص:183


1- بحار الانوار، ج 1، ص 369.
پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: علامه مجلسی رحمه الله نوشته است که «در هنگام خواندن زیارت، باید رو به قبر ایستاد»؛ اما هنگام خواندن نماز زیارت و دیگر نمازها، باید رو به قبله بود و همۀ شیعیان بر این اتفاق نظر دارند؛ مگر در مورد کسی که در حال غرق شدن است یا توسط دزد و دشمن، تحت تعقیب می باشد [که در این صورت، رعایت قبله لازم نیست].

علامه مجلسی رحمه الله این مطلب را در شرح روایتی نقل کرده است که امام صادق صلوات الله علیه نحوۀ زیارت امام حسین صلوات الله علیه از راه دور را به حنان بن سدیر آموزش می دهد و می فرماید:

به بیابان یا پشت بام خانه ات برو و رو به سوی قبله کن. وقتی برایت معلوم شد که قبر مطهر امام حسین صلوات الله علیه در کدام سو قرار دارد، [آن را قبلۀ خود قرار بده] که خداوند می فرماید: «فَأَیْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللهِ؛(1) به هر سو رو کنید، رو به سوی خدا است». سپس بگو: «السلام علیک یا مولای و ابن مولای و سیدی و ابن سیدی...».(2)

علامه مجلسی رحمه الله در توضیح عبارت «رو به سوی قبله کن» می نویسد:

ص:184


1- . سوره بقره، آیه 115.
2- . بحار الانوار، ج 98، ص 368.

شاید امام این جمله را برای کسی فرموده که جمع میان قبر و قبله برایش ممکن است. از این که می فرماید: «وقتی برایت معلوم شد قبر مطهر در کدام سو قرار دارد»، روشن می شود که باید روبه روی قبر ایستاد، هر چند موافق قبله نباشد.(1).

پس چیزی که علامه مجلسی می گوید، این است که «به هنگام خواندن زیارت، باید رو به قبر ایستاد»، نه این که هنگام خواندن نماز، رو به قبر نمود. رعایت قبله در نماز، جای شک و شبهه ندارد که بخواهد در مورد آن توضیح بدهد. در متن هم صحبتی از نماز به میان نیامده است.

دوم: پرسش گر مدعی است که «شیعیان، نهی از قبله و مسجد قرار دادن قبور را حمل بر تقیه می کنند». پرسش ما این است که کدام یک از شیعیان و در چه کتابی به این موضوع تصریح کرده اند؟

سوم: در احادیثی که از قبله قرار دادن قبور نهی گردیده، مقصود این است که به جای کعبه، قبر را به عنوان قبله قرار ندهیم و همانند کعبه، از چهار طرف به سوی آن نماز نخوانیم. شیعیان چیزی را جایگزین کعبه نکرده و به این موضوع پای بند هستند. آنان هنگامی که به زیارت انبیا و اوصیا می روند، قبر آن ها را به جای کعبه، قبله قرار نمی دهند و این کار را بدعت و حرام می دانند. این کار، نماز را باطل می کند؛ اما لزوماً به معنای شرک نیست.

چهارم: در احادیثی که از مسجد قرار دادن قبر پیامبر صلی الله علیه و آله نهی شده، مقصود این است که سجده کردن بر خود قبر جایز نیست. در برخی از روایات، به این موضوع تصریح شده است که می توانید به آن ها مراجعه کنید.(2).

ص:185


1- بحار الانوار، ج 98، ص 369.
2- وسائل الشیعه، چاپ مؤسسه آل البیت، ج 5، ص 160 و 161 و ج 3، ص 210 و چاپ دار الاسلامیه، ج 3، ص 454 و 455 ؛ تهذیب الاحکام، طوسی، ج 2، ص 228 و ج 1، ص 461 و ج 3، ص 201 ؛ بحار الانوار، ج 53، ص 165 و ج 80، ص 315 و ج 97، ص 128 ؛ الاستبصار، ج 1، ص 482 ؛ الاحتجاج، ص 490 و چاپ النعمان، ج 2، ص 312.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 191 (17): عبدالحسین و عبدالعلی

اشاره

عبودیت و بندگی نمی تواند برای کسی جز خدای یگانه باشد. خداوند متعال می فرماید: «بَلِ اللهَ فَاعْبُدْ؛(1) بلکه خدا را بپرست». پس چرا شیعیان نام خود را عبدالحسین (بندۀ حسین) و عبدالعلی (بندۀ علی) و عبدالزهرا (بندۀ زهرا) و عبدالامام (بندۀ امام) می گذارند؟ اگر این کار درست است، چرا ائمه نام فرزندان شان را عبدالعلی و عبدالزهرا نگذاشتند؟ با توجه به این که حسین رضوان الله علیه به شهادت رسیده است، پس صحیح نیست که عبدالحسین به معنای خادم حسین باشد. خادم کسی است که خدمت می کند و آب و غذا می برد. آیا معقول است کسی برای حسین رضوان الله علیه، آب و غذا ببرد و کنار قبرش آب وضو بگذارد تا خادم حسین به شمار آید؟

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: میان عبادت (پرستش) و عبودیت (بندگی) فرق اساسی وجود دارد. عبادت کسی غیر خدای سبحان، صحیح نیست. هر کس غیر خدا را عبادت کند، گمراه و مشرک است.

ص:186


1- سوره زمر، آیه 66.

دوم: عبودیت به معنای بندگی، اصالتاً برای خداوند متعال است و گاه بالتبع برای غیر خدا نیز به کار می رود؛ به این معنا که خداوند، مالکیت کسی را به فرد دیگر اعطا می کند و آن شخص، مالک وی می شود؛ همچنان که خدای متعال، مالک حقیقی همۀ اشیاء عالم است و می تواند مالکیت زمین و درخت و حیوان و انسان را به برخی از بندگانش اعطا کند. قرآن کریم می فرماید: «وَ أَنْکِحُوا الأَیَامَی مِنْکُمْ وَ الصَّالِحِینَ مِنْ عِبَادِکُمْ وَ إِمَائِکُمْ؛(1) بی همسران و بردگان و کنیزکان صالح خود را به همسری [دیگران] دهید». این گونه است که به واسطۀ تملیک خداوند و از طریق اسباب ملکیت، زید مالک عمرو می شود.

سوم: روایت شده که یکی از پیشوایان یهودی به امام علی صلوات الله علیه گفت: «آیا تو پیامبر هستی؟» حضرت فرمود: «من فقط بنده ای از بندگان محمد هستم».(2).

شاید امام علی صلوات الله علیه این سخن را بعد از شهادت پیامبر صلی الله علیه و آله گفته است. اگر در ایام خلافت خود گفته باشد، ربع قرن بعد از شهادت رسول خدا صلی الله علیه و آله بوده است. حال آیا مقصود حضرت این بوده که من برای پیامبر صلی الله علیه و آله که در قبر خفته است، آب و غذا می برم؟

چهارم: از سخنان لقمان به فرزندش این است که «پسرکم! بندۀ خوبان باش».(3) از امام علی صلوات الله علیه نقل شده است: «من بندۀ کسی هستم که یک حرف به من بیاموزد. اگر

ص:187


1- سوره نور، آیه 32.
2- ر.ک: بحار الانوار، ج 3، ص 283 ؛ الکافی، ج 1، ص 90 ؛ عوالی اللئالی، ج 1، ص 292 ؛ الاحتجاج، طبرسی، ج 1، ص 496 و چاپ دیگر، ص 313 ؛ مستدرک سفینة البحار، ج 7، ص 64 ؛ تفسیر نور الثقلین، ج 5، ص 233 ؛ کتاب التوحید، صدوق، ص 174 ؛ امالی صدوق، ص 534.
3- ر.ک: بحار الانوار، ج 13، ص 416 و 418 و ج 71، ص 176 و 186 ؛ وسائل الشیعه، چاپ مؤسسه آل البیت، ج 12، ص 156 و چاپ دار الاسلامیه، ج 8، ص 509 ؛ نهج السعادة، ج 7، ص 251 و 353 ؛ قصص الانبیاء، راوندی، ص 194.

خواست بفروشد، و اگر خواست آزاد کند، و اگر خواست به غلامی برد».(1).

همچنین می فرماید: «هر کس به من حرفی بیاموزد، مرا بندۀ خود ساخته است».(2).

از پیامبر صلی الله علیه و آله نیز نقل شده است که فرمود: «از هر کس حرفی آموختم، بنده او شدم».(3) و آمده است: «هر کس حرفی به من بیاموزد، بندۀ او می گردم».(4).

پنجم: از بارزترین ویژگی های بنده این است که در برابر مولایش، قادر به کاری نیست و ریز و درشت کارهای او را مولا در دست دارد. خداوند پیامبرش را به عنوان ولی مؤمنان _ و بلکه سزاوارتر از مؤمنان به خودشان _ معرفی می کند. امام نیز در ولایت، سزاوارتر از مؤمنان به خودشان است؛ چرا که پیامبر صلی الله علیه و آله در روز غدیر فرمود: «آیا من از خودتان به شما سزاوارتر نیستم؟». گفتند: «آری». فرمود: «هر کس من مولای او هستم، علی نیز مولای او است».

نتیجه این که مردم در فرمان بری از مقام نبوت و امامت، بندگان رسول خدا صلی الله علیه و آله هستند؛ به این معنا که اطاعت و فرمان بری مردم از پیامبر صلی الله علیه و آله، باید همانند اطاعت بنده از مولایش باشد. امام رضا صلوات الله علیه در حدیثی، مراد از «بندگی مردم نسبت به امامان» را بیان می کند و می فرماید: «مردم در فرمان بری، بندگان ما هستند و در دین، دوستان ما به شمار می آیند».(5) پس منظور این نیست که ما برای یاری و خدمت رسانی، بندگان ایشان هستیم، و معنا ندارد پرسش گر بگوید: «آیا معقول است

ص:188


1- ر.ک: العلم و الحکمة فی الکتاب و السنة، ری شهری، ص 421 ؛ حاشیۀ آداب المتعلمین، ص 74 که از تعلیم المتعلم طریق المتعلم، نوشتۀ زرنوجی آورده است.
2- ر.ک: جامع السعادات، نراقی، ج 3، ص 112.
3- ر.ک: عوالی اللئالی، ج 1، ص 292 ؛ بحار الانوار، ج 74، ص 165 ؛ مستدرک سفینة البحار، ج 4، ص 404 و ج 7، ص 360.
4- ر.ک: کشف الخفاء، ج 2، ص 265.
5- ر.ک: بحار الانوار، ج 25، ص 279 ؛ الکافی، ج 1، ص 187 ؛ وسائل الشیعه، چاپ مؤسسه آل البیت، ج 23، ص 262 و چاپ دار الاسلامیه، ج 16، ص 161 ؛ الامالی مفید، ص 253 ؛ الامالی طوسی، ص 22 ؛ موسوعة احادیث اهل البیت، نجفی، ج 3، ص 491 ؛ تفسیر نور الثقلین، ج 4، ص 52 ؛ بشارة المصطفی، ص 119.

کسی برای حسین رضوان الله علیه، آب و غذا ببرد و کنار قبرش آب وضو بگذارد تا خادم حسین به شمار آید؟».

بندگی مالکیت، با بندگی طاعت، تفاوت دارد. مالکیت بر محور حیات و زندگی می چرخد و با مرگ پایان می یابد؛ اما بندگی طاعت، با مرگ از بین نمی رود و همان طور که پیش از مرگ بوده، پس از مرگ نیز ادامه می یابد. اطاعت از مولا در زمان زندگی و مرگش واجب است و بندگی طاعت، همچنان باقی می ماند؛ اما بندگی مالکیت با مرگ پایان می یابد و به محض این که مولا مُرد، مالکیت او نسبت به غلام، از بین می رود.

ششم: در میان صحابه، عدۀ زیادی نام شان همانند عبدالعلی و عبدالحسین بود. کسی هم نمی تواند ثابت کند که بعدها پیامبر صلی الله علیه و آله نام آن ها را تغییر داده است. برای نمونه، نام چند تن از آن ها را به نقل از کتاب الاصابة ذکر می کنیم: عبد رضا (ابو مکنف)؛ عبد شمس بن الحرث بن کثیر بن جشم؛ عبد شمس بن عفیف بن زهیر؛ عبد عمرو بن عبد جبل الکلبی؛ عبد عمرو بن نضلة الخزاعی؛ عبد عمرو بن یزید بن عامر الجریشی؛ عبد عوف بن الحرث بن عوف الاهمسی؛ عبد قیس بن لای بن عاصم؛ عبد المطلب بن ربیعة بن الحرث؛ عبد یزید بن هاشم بن المطلب؛ عبد یالیل بن عمرو بن عمیر الثقفی؛ عبد الجد بن عبد العزیز الازدی؛ عبد الحجر بن سراقه؛ عبد خیر بن یزید؛ عبد القیس الیمامی الحنفی.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 192 (22): سجدۀ پیامبر(صلی الله علیه وآله)بر تربت حسین(علیه السلام)

اشاره

آیا بر تربت حسینی که شیعه بر آن سجده می کند، پیامبر صلی الله علیه و سلم نیز سجده کرد؟ اگر بگویند: «سجده کرد»، به پروردگار کعبه سوگند که دروغ است!

و اگر بگویند: «سجده نکرد»، پس آیا آنان بهتر از پیامبر صلی الله علیه و سلم راه را می دانند و راه یافته ترند؟

ص:189

باید یادآور شد که در روایات شیعه آمده است: جبرئیل، مشتی از خاک کربلا را برای پیامبر صلی الله علیه و سلم آورد.

پاسخ
اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: از نظر شیعیان، سجده بر تربت امام حسین صلوات الله علیه واجب نیست؛ بلکه واجب است که سجده بر زمین یا چیزی که از زمین می روید _ غیر از خوردنی ها و پوشیدنی ها _ انجام گیرد. تربت امام حسین صلوات الله علیه نیز خاک است و سجده بر آن صحیح می باشد. وقتی همۀ مسلمانان سجده بر خاک را جایز می دانند، دیگر چرا از دلیل سجده بر آن می پرسید؟

دوم: شما روایت کرده اید که مسروق بن اجدع _ درگذشتۀ سال 62 هجری و از اصحاب ابن مسعود _ هر گاه به مسافرت می رفت، خشتی با خود می برد تا در کشتی بر آن سجده کند.(1).

سوم: ابن عیینه می گوید: «از رزین، غلام ابن عباس، شنیدم که می گفت: علی بن عبدالله بن عباس رضی الله عنه در نامه ای به من نوشت که لوحی از سنگ مروه برایم بفرست تا بر آن سجده کنم».(2)چرا که او سجده بر سنگ و خاک را لازم می دانسته و می خواسته نمازش با سجده بر سنگ مروه، متبرک شود. این را هم باید در نظر داشت که به هیچ وجه نمی توان علی بن عبدالله بن عباس و مسروق بن اجدع را اهل بدعت خواند.

ص:190


1- المصنف، صنعانی، ج 2، ص 83 ؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 6، ص 53 ؛ المصنف، ابن ابی شیبه، ج 2، ص 172.
2- اخبار مکه، ازرقی، ج 2، ص 151.
حدیث ائمه، حدیث پیامبر(صلی الله علیه وآله)است

امام صادق و امام باقر صلوات الله علیهما به صراحت گفته اند که هر چه روایت می کنند، به نقل از امام سجاد است و او از امام حسین، او از امام علی صلوات الله علیهم، او از رسول خدا صلی الله علیه و آله، او از جبرئیل، و او از خداوند متعال روایت کرده است.(1) ائمه صلوات الله علیهم تصریح کرده اند که چیزی از خودشان نمی گویند و هر چه می گویند، در کتاب خدا و سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله می باشد.(2).

در حدیثی از امام باقر صلوات الله علیه آمده است: «ای جابر! به خدا سوگند که اگر طبق فتوای خودمان با مردم سخن بگوییم، جزو هلاک شدگان هستیم. ما بر اساس آثار بر جای مانده از رسول خدا صلی الله علیه و آله که در نزد ما است، با آنان سخن می گوییم؛ آثاری که از نسلی به نسل دیگر رسیده و آن را پنهان داشته ایم، همان گونه که دیگران طلا و نقره را پنهان می دارند».(3).

از امام صادق صلوات الله علیه نقل شده است: «به خدا سوگند که ما بر اساس خواهش نفسانی و فکر و اندیشۀ خود سخن نمی گوییم و جز آنچه که پروردگارمان گفته است، بر زبان نمی رانیم».(4).

همچنین به مردی فرمود: «هر وقت چیزی در پاسخ تو گفتم، به نقل از رسول خدا صلی الله علیه و آله است. ما طبق نظر خود چیزی نمی گوییم».(5) روایات دیگری نیز به همین معنا وجود دارد که می توانید مراجعه کنید.(6).

وقتی گفتار و رفتار امام باقر و امام صادق و دیگر امامان اهل بیت صلوات الله علیهم، بر پایۀ رأی و نظر خودشان نیست و آنچه می گویند و عمل می کنند، بر اساس آثار بر جای

ص:191


1- ر.ک: بحار الانوار، ج 2، ص 172 تا 179 و منیة المرید و امالی مفید.
2- . ر.ک: بحار الانوار، ج 2، ص 173 _ 174 به نقل از اختصاص.
3- ر.ک: بحار الانوار، ج 2، ص 172 و 173 به نقل از بصائر الدرجات و الاختصاص
4- ر.ک: بحار الانوار، ج 2، ص 173 به نقل از المجالس مفید و بصائر الدرجات.
5- ر.ک: بحار الانوار، ج 2، ص 173 به نقل از بصائر الدرجات.
6- ر.ک: بحار الانوار، ج 2، ص 172 و 173 به نقل از اختصاص مفید و بصائر الدرجات صفار.

مانده از رسول خدا صلی الله علیه و آله است، پس ما باید در مورد سجده بر تربت امام حسین صلوات الله علیه نیز به روایات ایشان مراجعه کنیم.

روایات سجده بر تربت حسینی

علامه احمدی رحمه الله، در مورد سجده بر تربت امام حسین صلوات الله علیه، احادیثی را جمع آوری کرده است(1).

که برخی از آن ها را در اینجا می آوریم:

1. امام صادق صلوات الله علیه فرمود: «سجده بر خاک قبر حسین صلوات الله علیه، موجب نورافشانی در زمین های هفت گانه می شود. هر کس تسبیحی از خاک قبر حسین صلوات الله علیه به همراه داشته باشد، حتی اگر ذکر نگوید، نامش را جزو تسبیح گویان می نویسند».(2).

2. از امام کاظم صلوات الله علیه روایت شده است: «شیعۀ ما، به چهار چیز نیاز دارد: حصیری که بر آن نماز بخواند؛ انگشتری که آن را به دست نماید؛ مسواکی که با آن دهانش را بشوید؛ و تسبیحی که از خاک قبر حسین صلوات الله علیه باشد».(3).

3. امام جعفر صادق صلوات الله علیه یک کیف ابریشمی زرد رنگ داشت که در آن تربت امام حسین صلوات الله علیه بود. به وقت نماز، آن را بر روی سجاده اش می ریخت و بر آن سجده می کرد. آن حضرت می فرمود: «سجده کردن بر تربت اباعبدالله صلوات الله علیه حجاب های هفت گانه را می درد».(4).

4. امام صادق صلوات الله علیه برای اظهار ذلت و نیاز در برابر خداوند، جز بر خاک امام حسین صلوات الله علیه سجده نمی کرد.(5).

ص:192


1- السجود علی الارض، شیخ علی احمدی، ص 106 و 107 و چاپ چهارم، سال 1414 ﻫ.ق، ص 123 و 124.
2- وسائل الشیعه، ج 3، ص 607 ؛ من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 268.
3- وسائل الشیعه، ج 3، ص 603 و ج 10، ص 421 ؛ بحار الانوار، ج 101، ص 132.
4- وسائل الشیعه، ج 3، ص 608 ؛ بحار الانوار، ج 101، ص 135 و ج 85، ص 153.
5- وسائل الشیعه، ج 3، ص 608 ؛ بحار الانوار، ج 85، ص 158.

5. امام صادق صلوات الله علیه فرمود: «تسبیحی که از خاک قبر امام حسین صلوات الله علیه ساخته شده است، در دست انسان تسبیح می گوید؛ بدون آن که خود فرد تسبیح بگوید».(1).

6. حمیری می گوید: به فقیه (امام زمان صلوات الله علیه) نامه نوشتم و پرسیدم: «با تسبیحی که از خاک قبر ساخته شده، می توان تسبیح گفت؟ آیا این کار فضیلتی دارد؟». حضرت پاسخ داد و دیدم در توقیع نوشته است: «با آن، تسبیح بگو که هیچ تسبیحی با فضیلت تر از آن نیست».(2).

ظاهراً مراد از قبر، قبر امام حسین صلوات الله علیه است و الف و لام «القبر» برای عهد ذهنی است؛ چون آن قبر در نزد اهل بیت صلوات الله علیه و شیعیان، معروف و مشهور بود.

7. محمد بن عبدالله بن جعفر حمیری به امام زمان صلوات الله علیه نامه نوشت و در مورد سجده بر مهر ساخته شده از خاک قبر امام حسین صلوات الله علیه پرسید که آیا فضیلتی دارد؟ حضرت در پاسخ فرمود: «این کار جائز است و فضیلت دارد».(3).

پیامبر(صلی الله علیه وآله) و تربت حسینی

حدیثی را که می گوید: «جبرئیل مشتی از خاک کربلا را برای پیامبر صلی الله علیه و آله آورد»، شیعه و سنی نقل کرده اند. علامه احمدی رحمه الله می نویسد: «به طور مستفیض وارد شده است که وقتی جبرئیل علیه السلام خبر کشته شدن امام حسین صلوات الله علیه را به پیامبر صلی الله علیه و آله داد، مشتی از خاک محل شهادت آن حضرت را نیز آورد. همچنین

ص:193


1- وسائل الشیعه، ج 4، ص 1033 ؛ بحار الانوار، ج 101، ص 133.
2- وسائل الشیعه، ج 10، ص 421 ؛ بحار الانوار، ج 101، ص 132 و 133.
3- وسائل الشیعه، ج 2، ص 608 و ج 4، ص 1034 و ج 10، ص 421 ؛ بحار الانوار، ج 85، ص 149.

غیر از جبرئیل، یکی دیگر از فرشتگان نیز این خبر دردناک را به پیامبر صلی الله علیه و آله داد و مشتی از خاک کربلا را برای آن حضرت آورد».(1) شیعۀ امامیه معتقد است: خاکی که خداوند جلیل به رسول اقدسش اهدا کرد، هدیه ای والا و ارزشمند و گران قدر بود که شایستگی داشت پیامبر صلی الله علیه و آله به پیروی از سنت الهی، به آن احترام بگذارد و گرامی اش بدارد. وقتی جبرئیل آن را به رسول خدا صلی الله علیه و آله داد، حضرت آن را گرفت و بوسید.

ام المؤمنین ام سلمه رضی الله عنه می گوید: وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله از خواب بیدار شد، در دستش خاکی سرخ رنگ بود که آن را می بوسید. گفتم: «ای رسول خدا! این خاک چیست؟». فرمود: «جبرئیل به من خبر داد که فرزندم حسین در سرزمین عراق کشته

ص:194


1- . ر.ک: بحار الانوار، ج 44، ص 229 به نقل از امالی شیخ طوسی ؛ کامل الزیارات، ابن قولویه و ج 101، ص 118 و 127 و 135 به نقل از امالی و الکامل و المصباح؛ المعجم الکبیر، طبرانی، ص 144 و 145 ؛ ذخائر العقبی، ص 174 ؛ سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 194 و 195 ؛ کنز العمال، ج 13، ص 111 و 112 و 108 ؛ تلخیص المستدرک، ذهبی، ج 4، ص 176 و 398 ؛ الخصائص، سیوطی، ج 2، ص 125 ؛ المناقب، مغازلی، ص 314 ؛ منتخب کنز العمال، ج 5، ص 110 و 111 ؛ مفتاح النجاح، ص 135 و 134 ؛ وسیلة المآل، ص 182 ؛ العقد الفرید، ج 2، ص 219 ؛ میزان الاعتدال، ج 1، ص 8 ؛ تاریخ الرقة، ص 75 ؛ الفصول المهمه، ابن صباغ، ص 154 ؛ نور الابصار، ص 116 ؛ مجمع الزوائد، هیثمی، ج 9، ص 188 و 189 و 191 ؛ الغنیة لطالبی طریق الحق، ج 2، ص 56 ؛ مقتل الحسین، خوارزمی، ج 1، ص 159 و 158 ؛ النهایة، ابن اثیر، ج 6، ص 230 ؛ الصواعق المحرقة، ص 191 و 190 ؛ ینابیع، ص 318 و 319 ؛ مسند احمد، ج 6، ص 294 ؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج 3، ص 10 ؛ طرح التخریب، ج 1، ص 41 ؛ اخبار الحبائک، سیوطی، ص 44 ؛ المطالب العالیة ؛ مستدرک حاکم، ج 3، ص 176 ؛ البدایة و النهایة، ج 6، ص 230 ؛ اخبار الدول، ص 107 ؛ الفتح الکبیر نبهانی، ج 1، ص 22 ؛ تاریخ الاسلام دمشقی، ج 3، ص 11. این منابع از حاشیۀ احقاق الحق، ج 11، ص 339 و 416 و ج 8، ص 142 تا 151 گرفته شده است. البیان، آیت الله خویی، ص 561 به نقل از مسند ابی یعلی و ابن ابی شیبه و سعید، به نقل از سنن منصور، به نقل از مسند علی. طبرانی در کتاب الکبیر، به نقل از ام سلمه که به خاطر طولانی شدن بحث، از آوردن الفاظ آن خودداری شد.

می شود. به جبرئیل گفتم: خاک زمینی را که حسین در آن کشته می شود، به من نشان بده. این، خاک آن سرزمین است».(1).

شیعه این خاک را می بوسد تا به سنت پیامبر صلی الله علیه و آله _ که آن را بوسید و گرامی داشت _ عمل کند. همچنین به پیروی از پیامبر صلی الله علیه و آله آن خاک را نگه می دارد و از آن محافظت می کند؛ چرا که پیامبر صلی الله علیه و آله تربت کربلا را در شیشه ای ریخت و به ام سلمه داد و از او خواست که آن را نگه داری کند. و فرمود: «این تربتی است که حسین بر روی آن کشته می شود. آن را نزد خود نگه دار و هنگامی که خون شد، بدان که حبیب من _ یعنی حسین _ کشته شده است».(2).

شیعه معتقد است که رسول خدا صلی الله علیه و آله آن تربت را همانند مشک و گُلِ خوش بو می بویید.(3) بوییدن آن خاک _ پیش از ریخته شدن خون امام حسین علیه السلام _

ص:195


1- مستدرک حاکم، ج 4، ص 398 که می گوید: این حدیث طبق شرایط شیخین، صحیح است؛ حاشیه احقاق، الحق، ج 11، ص 339 به نقل از مستدرک؛ معجم الکبیر، طبرانی، ص 145 ؛ کنز العمال، ج 13، ص 111 ؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج 3، ص 10 ؛ سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 194.
2- بحار الانوار، ج 44، ص 241 ؛ حاشیه احقاق الحق، ج 11، ص 346 ؛ مقتل الحسین، خوارزمی، ج 2، ص 94 و ج 1، ص 160 و 162 ؛ نظم درر السمطین، ص 251 ؛ مفتاح النجاة، ص 135 ؛ ذخائر العقبی، ص 146 و 147 ؛ الصواعق المحرقة، ص 190 ؛ ینابیع المودة، ص 319 ؛ وسیلة المآل، ص 181 و 182 ؛ الکامل ابن اثیر، ج 3، ص 303 ؛ مسند احمد، ج 4، ص 242 ؛ المعجم الکبیر، طبرانی، ص 144 ؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج 3، ص 10 ؛ سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 194 ؛ دلائل النبوة، ابی نعیم، ص 485 ؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 190 و 187 ؛ الخصائص سیوطی، ج 2، ص 125 ؛ الحبائک سیوطی، ص 44 ؛ مختصر تذکرة شعرانی، ص 199 ؛ الانوار المحمدیة، ص 486؛ الاشاعة، ص 24.
3- ام سلمه رضی الله عنها می گوید: آن گاه رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: «این در نزد تو امانت باشد». سپس رسول خدا صلّی الله علیه و آله آن را بویید و فرمود: «وای از کرب و بلا». ر.ک: حاشیه احقاق الحق، ج 11، ص 347 ؛ المعجم الکبیر، طبرانی، ص 144؛ التهذیب، ج 2، ص 346 ؛ طرح التسریب، ج 1، ص 41 ؛ مجمع الزوائد، هیثمی، ج 9، ص 189 ؛ خلاصة تهذیب الکمال، ص 71 ؛ کفایة الطالب، ص 279 ؛ مسند احمد، ج 1، ص 372 ؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج 3، ص 9 ؛ سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 193 ؛ کنز العمال، ج 13، ص 112 ؛ منتخب کنزل العمال در حاشیه مسند احمد، ج 5، ص 112 ؛ مقتل الحسین، خوارزمی، ج 1، ص 170 ؛ ذخائر العقبی، ص 147 ؛ الصواعق، ص 191 ؛ التذکرة، ابن جوزی، ص 260 ؛ الخصائص، سیوطی، ج 2، ص 125 ؛ وسیلة المآل، ص 182 ؛ مفتاح النجاة، ص 134 ؛ الینابیع، ص 319 ؛ دلائل النبوة، ابی نعیم، ص 485 ؛ البدایة و النهایة، ج 6، ص 229 و ج 8، ص 169.

به خاطر این بود که آن تربت به خودی خود، از عطر معنوی و پیوند ربانی و عنایت الهی برخوردار بود، یا حوادث گذشته و آینده، چنین مرتبه ای به آن خاک بخشیده بود. کاری که رسول خدا صلی الله علیه و آله با آن خاک کرد، موجب شد هر مسلمانی نسبت به آن خاک، احساسی ویژه داشته باشد که شما می توانید هر نامی بر آن بگذارید.

شاید پیامبر صلی الله علیه و آله از آن خاک، بوی حوادث دردناکی را استشمام می کرد که در آینده، بر سر اهل بیت صلوات الله علیهم می آمد؛ از ریخته شدن خون ها و چپاول اموال تا کتک خوردن اسیران. و چه بسا از آن خاک، بوی اولیای الهی را استشمام می کرد که قدم بر آن خاک می گذارند و در آن آرامش می یابند و عبادت و مناجات می کنند و اشک می ریزند.

در هر صورت، وقتی رسول خدا صلی الله علیه و آله آن خاک را می بویید، نمی توانست جلوی اشک خود را بگیرد. امیرالمؤمنین صلوات الله علیه می گوید: روزی نزد پیامبر صلی الله علیه و آله رفتم و دیدم چشمانش اشک بار است. عرض کردم: «ای پیامبر خدا! آیا کسی شما را ناراحت کرده است؟ چرا گریه می کنید؟». فرمود: «پیش از تو، جبرئیل نزد من آمد و به من خبر داد که حسین در کنار نهر فرات، کشته می شود. جبرئیل گفت: آیا از تربتش به تو ببویانم؟ گفتم: آری. دست دراز کرد و مشتی خاک به من داد. من دیگر نتوانستم جلوی اشکم را بگیرم».(1).

ص:196


1- مسند احمد، ج 1، ص 85 و ج 4، ص 242 ؛ حاشیه احقاق الحق، ج 11، ص 112 به نقل از مسند احمد ؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج 3، ص 9 ؛ سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 193 ؛ کنز العمال، ج 13، ص 122 ؛ منتخب کنزل العمال در حاشیه مسند، ج 5، ص 112 ؛ المعجم الکبیر، طبرانی، ص 144 ؛ مقتل خوارزمی، ج 1، ص 170 ؛ ذخائر العقبی، ص 147 ؛ الصواعق المحرقة، ص 119 ؛ تهذیب التهذیب، ج 2، ص 346 ؛ التذکرة، ابن جوزی، ص 260 ؛ وسیلة المآل، ص 182 ؛ مفتاح النجاة، ص 134 ؛ الینابیع، ص 319 ؛ دلائل النبوة، ابی نعیم، ص 485.

همان طور که پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله آن خاک را می بوسید، شیعه نیز آن را می بوسد؛ و همان طور که آن را مانند گران ترین عطرها می بویید، شیعه نیز می بوید؛ و همان گونه که آن را نگه داری می کرد، شیعه نیز نگه داری می کند؛ و آن طور که اشک هایش را بر آن می فشاند، شیعه نیز بر آن اشک می فشاند.

همۀ این کارها، برای پیروی از سیرۀ پیامبر صلی الله علیه و آله و تبعیت از سنت خدا و رسول است؛ و رسول خدا صلی الله علیه و آله، الگویی نیکو برای هر مسلمانی است. آهِ جان کاه بر آن خاکی که پیامبر صلی الله علیه و آله _ پیش از آن که خون جگرگوشه و دلدارش بر آن ریخته شود _ بر آن اشک ریخت.(1).

سجدۀ پیامبر(صلی الله علیه وآله) بر تربت حسینی

اگر چه در مورد سجدۀ پیامبر صلی الله علیه و آله بر تربت امام حسین صلوات الله علیه، چیزی برای ما نقل نشده است، اما می دانیم که رسول خدا صلی الله علیه و آله در عبادت هایش، برترین و پرفضیلت ترین حالت را انتخاب می کرد و برای سجده اش، قدسی ترین و پاک ترین خاک را برمی گزید. وقتی مسروق بن اجدع، کسی را به مکه می فرستد تا تکه ای سنگ مروه را برایش ببرد و ثواب بیشتری در سجده نصیبش شود، امکان ندارد اهتمام پیامبر صلی الله علیه و آله به این مسأله، کمتر از ابن اجدع باشد و پرفضیلت ترین خاک را برای سجده اش انتخاب نکند.

البته گاه مصلحت عمومی اقتضا می کرد که مردم از این کارها بی اطلاع باشند. ممکن بود مردم کار پیامبر صلی الله علیه و آله را زشت بدانند، یا به اوهام کشیده شوند.

با توجه به این که آن ها تازه از جاهلیت رها شده بودند، مصلحت نبود به این مسائل دست یابند. و چه بسا دلایل دیگری داشت که ما نمی دانیم.

ص:197


1- السجود علی الارض، شیخ علی احمدی 116 _ 119 و چاپ چهارم، سال 414 ﻫ.ق، ص 123و 124.

در آخر این که مسألۀ سجده بر زمین یا تربت امام حسین صلوات الله علیه، از مسائل فرعی فقهی است و ربطی به امور اعتقادی ندارد. این مسأله، از مسائل اجتهادی است که مجتهد بنا بر تلاش و اجتهادی که دارد، به پاداش الهی می رسد؛ خواه خطا برود و خواه به واقعیت برسد. البته اگر اشتباه کرده باشد، نزد خداوند معذور است. با این که روشن شد در این مسأله، هیچ خطایی از سوی شیعیان صورت نگرفته است، اما خطا در مسائل فرعی، دلیل بر بطلان یک مذهب و درستی مذهب دیگر نیست.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 193 (37): مواضع سجده و تربت امام حسینA

اشاره

علمای شیعه می گویند: «مواضع سجده در نماز، هشت عضو است: پیشانی، بینی، کف دو دست، دو زانو، دو انگشت بزرگ پا. در سجده واجب است که این اعضا، با زمین تماس داشته باشند».(1).

همچنین می گویند: «واجب است سجده بر چیزی انجام گیرد که خوردنی و پوشیدنی نباشد. از این رو باید زیر پیشانی، تربت گذاشته شود».(2).

سؤال این است که چرا شیعیان زیر همۀ اعضای سجده، تربت نمی گذارد؟

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: در سجده، گذاشتن نوک بینی بر روی زمین، واجب نیست؛ بلکه مستحب است. پس مواضع واجب در سجده، هفت موضع است، نه هشت موضع.

ص:198


1- وسائل الشیعه، حر عاملی، ج 3، ص598.
2- ر.ک: جامع الشرایع، ص 70.

دوم: سجده، با گذاشتن پیشانی بر روی زمین محقق می شود. گذاشتن کف دو دست و دو زانو و شصت پاها، در ماهیت سجده دخلی ندارد؛ بلکه شکل ظاهری سجده را تشکیل می دهد. گاه شارع در این شکل ظاهری دخالت کرده و شرط نموده است که در نماز، باید این مواضع روی زمین قرار گیرند؛ اما در غیر نماز _ مثل سجده های واجب به هنگام خواندن آیات عزائم(1).

_ چنین چیزی واجب نیست.

همچنین در جایی که کفت دست و زانو و شصت پا قرار می گیرد، طهارت لازم نیست؛ اما در جایی که پیشانی قرار می گیرد، طهارت لازم است. در سجده، گذاشتن پیشانی بر روی خوردنی ها و پوشیدنی ها صحیح نیست؛ ولی گذاشتن کف دست و زانو و انگشتان بر روی خوردنی ها و پوشیدنی ها، هیچ اشکالی ندارد. سجده بر تربت امام حسین صلوات الله علیه، در این قسمت از بحث جای دارد؛ از آن جهت که گذاشتن پیشانی بر روی تربت، ثواب و فضیلت بیشتری دارد و در دیگر مواضع سجده، مباح است.

سوم: اگر فرض کنیم که شیعیان در این حکم شرعی فرعی اشتباه کرده اند _ که نکرده اند _ آیا این به معنای بطلان امامت امام علی و دیگر امامان دوازده گانه صلوات الله علیهم است؟ آیا عقیدۀ شیعیان با همۀ تفصیلات آن، از ریشه باطل می شود؟ آیا صحیح است که با ایراد گرفتن از امور فرعی فقهی، اصول عقیدتی دیگران را باطل قلمداد کنیم؟ آیا یک مسلمان اجازه می دهد که پیش از روشن شدن موضوع تثلیث و توحید و نبوت و قرآن و انجیل و تورات، مسیحیان و یهودیان به وی اعتراض کنند که چرا خوردن گوشت خوک و نوشیدن شراب و تراشیدن ریش را حرام می دانید؟

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

ص:199


1- آیات عزائم عبارت اند از: آیۀ آخر سورۀ نجم، آیۀ آخر سورۀ علق، آیۀ 38 سورۀ فصلت، و آیۀ 15 سورۀ سجده.

پرسش شمارۀ 194 (57): تعطیلی نماز جمعه

اشاره

چرا بسیاری از شیعیان، نماز جمعه را کنار گذاشته اند؟ در حالی که خداوند متعال به صراحت در سورۀ جمعه، دستور برپایی آن داده و فرموده است: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا نُودِی لِلصَّلَوةِ مِنْ یَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلَی ذِکْرِ اللهِ وَ ذَرُوا الْبَیْعَ ذَلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ؛(1) ای کسانی که ایمان آورده اید! هنگامی که برای نماز جمعه ندا داده می شود، به سوی ذکر خدا بشتابید و داد و ستد را واگذارید. اگر بدانید، این برای شما بهتر است».

ممکن است بگویند: «ما آن را تا زمان مهدی منتظر تعطیل کرده ایم». اما آیا انتظار می تواند مجوزی برای تعطیل کردن کاری به این بزرگی باشد؟ با این بهانۀ شیطانی، صدها هزار نفر از شیعیان و بلکه بیش تر، در حالی مرده اند که این واجب بزرگ الهی را که از شعائر اسلامی است، هیچ گاه به جا نیاورده اند.

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: این مسأله، یک فرع فقهی است که ربطی به موضوع امامت و دیگر امور عقیدتی ندارد.

دوم: در مسألۀ نماز جمعه، یک اختلاف فقهی وجود دارد، مبنی بر این که آیا در وجوب آن، اقامۀ نماز توسط حاکم عادل مبسوط الید شرط است یا خیر؟ اگر چنین حاکمی نماز را اقامه کند، بر مردم واجب است که حتی کیلومتر ها راه بپیمایند و در نماز جمعه شرکت کنند؟ یا چنین شرطی در وجوب آن لحاظ نشده است و هر کس که

ص:200


1- سوره جمعه، آیه 9.

صلاحیت اقامۀ نماز یومیه را دارد _ یعنی بالغ و عاقل و پرهیزکار و خوش قرائت و دارای دیگر شرایط لازم است _ می تواند نماز جمعه را اقامه کند؟

سبب این اختلاف، وجود روایات فراوانی است که از اقامۀ نماز جمعه توسط امام عادل سخن می گویند. برداشت عده ای از فقها این است که اگر این شرط محقق نشود، نماز جمعه واجب نیست. شماری از فقها نیز آن را شرط نمی دانند و می گویند که اگر نماز جمعه را فقیه عادل اقامه کند، همین کافی است و او نایب عام امام به حساب می آید.

سوم: آیۀ 9 سورۀ جمعه، بر خلاف سخن پرسش گر، به اقامۀ نماز جمعه امر نمی کند؛ بلکه می گوید: هر گاه نماز جمعه اقامه شد و به آن ندا داده شد، شرکت در آن واجب است. زمانی مردم را به نماز جمعه ندا می دهند و به آن دعوت می کنند که همۀ شرایط فراهم باشد. آیه به توضیح این شرایط نمی پردازد و نمی گوید کسی که مردم را به نماز جمعه دعوت می کند، آیا لازم است حاکم عادل باشد یا خیر؟

چهارم: شماری از احکام، اختصاص به حاکم و امام حق دارند و کسی جز او نمی تواند عهده دار این امور شود. گروه کثیری از فقها، اعلان جهاد ابتدایی را جزو این گونه احکام برشمرده اند. طبق نظر بسیاری از فقها، تنها پیامبران و جانشینان ایشان صلاحیت دارند دستور جهاد ابتدایی _ یا همان جهاد دعوت به سوی اسلام _ را صادر کنند. حضرت مهدی صلوات الله علیه نیز بر اساس قضاوت آل داود _ یعنی طبق واقعیت، و نه بر اساس شاهد و سوگند _ در میان مردم داوری می کند و کسی غیر از او نمی تواند چنین کاری را انجام دهد. پس چرا نماز جمعه جزو این گونه احکام نباشد؟

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

ص:201

پرسش شمارۀ 195 (184): متعه توسط امامان

اشاره

آیا ائمه نیز متعه می کردند؟ کدام یک از فرزندان ایشان، حاصل متعه بودند؟

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: بر پیامبر و امام واجب نیست همۀ احکام دینی را تجربه کنند. همچنین واجب نیست پیش و پس از تعلیم احکام به دیگران، به همۀ احکام جایز عمل نمایند. امامان صلوات الله علیهم فقط ابلاغ کننده و هدایتگر و مربی و معلم هستند و خود گفته اند: «هر حلالی، سزاوار انجام نیست».(1).

اگر فردی به شما بگوید: «برای خودتان قصری بسازید»، آیا حق دارید از او بخواهید که برای خودش نیز قصری بسازد تا در حکمی که به شما ابلاغ کرده، مساوی باشید؟ اگر به شما بگوید: «می توانید با چهار زن ازدواج کنید»، آیا شایسته است به او بگویید: تا خودت این کار را نکنی، تو را تصدیق نمی کنیم؟

دوم: همۀ مسلمانان اقرار دارند که ازدواج موقت در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله مشروع بوده است. عده ای ادعا می کنند که این ازدواج در زمان زنده بودن حضرت، نسخ گردید و برخی می گویند که پس از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله، عمر آن را ممنوع کرد. حال ما همین سؤال را از اهل سنت می پرسیم که آیا پیامبر صلی الله علیه و آله متعه کرد؟ کدام یک از فرزندان او، حاصل متعه بودند؟

ص:202


1- ر.ک: کافی، ج 5، ص 235 ؛ من لایحضره الفقیه، ج 3، ص 312 ؛ تهذیب الاحکام، ج 6، ص 205 و ج 7، ص 173 ؛ وسائل الشیعه، چاپ مؤسسه آل البیت، ج 18، ص 358 و چاپ دار الاسلامیه، ج 13، ص 130.

سوم: چه کسی غیر از پروردگاری که از غیب خبر دارد، می تواند چنین چیزی را از پیامبر و ائمه صلوات الله علیهم نفی نماید؟ آیا شما می توانید با اطمینان بگویید که در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله و پیش از ممنوعیت متعه از سوی عمر، ابوبکر و عمر متعه نکردند؟

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

ص:203

بخش هشتم: مطالب متفرقه

اشاره

ص:204

فصل یکم: عایشه

پرسش شمارۀ 196 (70): اتهام به عایشه و اهانت به پیامبر(صلی الله علیه وآله)

اشاره

در مورد بی گناهی عایشه در ماجرای افک، خداوند عزوجل آیاتی را نازل فرمود و او را از این اتهام مبرا ساخت؛ اما همچنان می بینیم که عده ای از شیعیان، عایشه را _ العیاذ بالله _ متهم به خیانت می کنند.(1) این کار، هم اهانت به پیامبر صلی الله علیه و سلم است و هم ایراد به خداوند عزوجل که از غیب آگاهی داشت و پیامبر را از خیانت همسرش، مطلع نساخت! بدترین مذهب، مذهبی است که از همسر خیرالبشر و مادر مؤمنان، عیبجویی کند.

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

در پرسش 153 نیز از ماجرای افک، سخن به میان آمده است. پیش از خواندن این پاسخ، بهتر است به مطالب آنجا نیز مراجعه کنید. پاسخ ما در اینجا بدین شرح است:

ص:205


1- ر.ک: تفسیر قمی، ج 2، ص 377 ؛ برهان، بحرانی، ج 4، ص 358.

یکم: هیچ شکی در پاک دامنی عایشه و دیگر همسران پیامبر صلی الله علیه و آله و زنان انبیا علیهم السلام نیست. این، اعتقاد راسخ شیعیان است. شیخ طبرسی در مجمع البیان می گوید: «زنان انبیا، هرگز زنا نکردند».(1).

استدلال شیعیان این است که کفر زنان انبیا، موجب تنفر مردم از قبول دعوت پیامبران نمی شود؛ اما زنای آن ها باعث می شود که مردم حق را نپذیرند. از این رو جایز نیست زنان انبیا چنین عیبی داشته باشند؛ ولی امکان دارد که آن ها کافر گردند؛ همان گونه که همسر حضرت نوح و حضرت لوط علیهما السلام کافر بودند.(2) در قرآن کریم آمده است: «ضَرَبَ اللهُ مَثَلاً لِلَّذِینَ کَفَرُوا امْرَأَةَ نُوحٍ وَ امْرَأَةَ لُوطٍ کَانَتَا تَحْتَ عَبْدَیْنِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَینِ فَخَانَتَاهُمَا؛(3) خداوند برای کافران، همسر نوح و همسر لوط را مثال می زند که در حبالۀ دو بنده از بندگان شایستۀ ما بودند و به ایشان خیانت کردند».

دوم: ماجرایی که پرسش گر به آن اشاره کرده، نسبت زنا به عایشه یا دیگر همسران پیامبر صلی الله علیه و آله را در بر ندارد. ما شیعه ای سراغ نداریم که عایشه و دیگر زنان پیامبر صلی الله علیه و آله را متهم به زنا کرده باشد.

سوم: کتابی که به علی بن ابراهیم قمی نسبت داده می شود، قابل اعتماد نیست و علمای شیعه، نسبت این کتاب را قطعی و مسلم نمی دانند.

چهارم: علمای شیعه با صراحت تمام، این سخن را رد کرده اند. علامه مجلسی رحمه الله می گوید: «اگر چه این داستان نقل شده است، ولی شاذ می باشد و با اصول مورد قبول،

ص:206


1- .مجمع البیان، ج 10، ص 319 و چاپ مؤسسه اعلمی، سال 1415 ﻫ.ق، ج 10، ص 64. و ر.ک: بحار الانوار، ج 11، ص 308 و ج 12، ص 147.
2- السیرة الحلبیه، ج 2، ص 305 و چاپ دار المعرفة، ج 2، ص 624 ؛ تاریخ الخمیس، ج 1، ص 477 ؛ الکشاف زمخشری، ج 3، ص 220 ؛ تفسیر نیشابوری، حاشیه طبری، ج 18، ص 64.
3- سوره تحریم، آیه10.

مخالفت دارد. البته کردار طلحه نشان می دهد که در باطن خبیثش، چنین فکری را داشته است؛ اما وقوع چنین کاری از لحاظ عقل و نقل و عرف و عادت، بعید می باشد».(1).

پنجم: در بارۀ سخن پرسش گر که می گوید: «در مورد بی گناهی عایشه در ماجرای افک، خداوند عزوجل آیاتی را نازل کرد و او را از این اتهام مبرا ساخت»، باید بگویم:

الف: در مورد آیات افک سورۀ نور، اختلاف وجود دارد و اهل سنت می گویند: ماجرای افک، در بارۀ عایشه بود و آیات مربوطه نیز برای تبرئۀ او نازل شده است.

در میان شیعیان، برخی می گویند که آنچه اهل سنت در صحاح و دیگر کتاب های خود آورده اند، اشکالات فراوانی دارد که آن را از درجۀ اعتبار ساقط می کند. صحیح آن است در آن ماجرا، به ماریۀ قبطیه تهمت زده شد و خداوند، آیات افک را برای تبرئه او نازل فرمود. اما کسانی که چشم طمع به فضائل دوخته بودند، فضیلت ثابت شده در آیات افک را از صاحب اصلی اش ربودند و به عایشه نسبت دادند.

ب: پرسش گر مدعی است که «عده ای از شیعیان، عایشه را متهم به خیانت می کنند». سپس همۀ مذهب را زیر سؤال می برد و می گوید: «بدترین مذهب، مذهبی است که از همسر خیرالبشر و مادر مؤمنان، عیبجویی کند». چگونه است که این سخن را به «عده ای» نسبت می دهید و سپس آن را بهانه ای می سازید برای حمله به «کل مذهب»؟

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

ص:207


1- بحار الانوار، ج 32، ص 107.

پرسش شمارۀ 197 (75): دفن پیامبر(صلی الله علیه وآله) در خانۀ عایشه

اشاره

با این که رسول خدا صلی الله علیه و سلم در حجرۀ عایشه به خاک سپرده شد، چگونه شما عایشه را به کفر و نفاق متهم می کنید؟ آیا این نشان دهندۀ محبت و رضایت پیامبر صلی الله علیه و سلم از عایشه نیست؟

پاسخ
اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: در پاسخ به پرسش شمارۀ 25 گفته ایم و با دلایل قاطع که قابل نقض و مناقشه نیست، ثابت کرده ایم که پیامبر صلی الله علیه و آله در خانۀ حضرت زهرا صلوات الله علیها به خاک سپرده شد؛ اما به بهانۀ این که حضرت فاطمه صلوات الله علیها برای پدرش زیاد گریه می کند و آن ها را به تنگ آورده است، او را از خانه اش بیرون کردند و عایشه بر آن خانه چیره گشت. روشن نیست که چیره شدن عایشه بر آن خانه، قبل از شهادت حضرت زهرا صلوات الله علیها بوده یا بعد از آن!

دوم: بارها گفته ایم که ما عایشه را کافر نمی دانیم و در مورد او، همان را می گوییم که قرآن و پیامبر صلی الله علیه و آله گفته اند؛ اما شما می خواهید به هر وسیله ای که شده است، ما را از یادآوری کارهای عایشه و دیگران بازدارید. یک بار ما را به تکفیر صحابه متهم می کنید؛ بار دیگر ما را به سب و بدگویی از آن ها متهم می سازید!

تجربه نشان داده است که با راه انداختن وحشت فکری و هراس افکنی و اتهام زدن های بی اساس، نمی توان از نشر وقایعی که خداوند ذکر کرده است، جلوگیری کرد. خدا این رخدادها را در قرآنی آورده که هر روز تلاوت می شود. آنچه که رسول خدا صلی الله علیه و آله بیان فرموده و خود شما برای ما روایت کرده اید، برای این نیست که آن ها

ص:208

را پنهان سازیم؛ بلکه این ها را بیان فرموده تا در دسترس مردم باشد و بتوانند به وسیلۀ آن، حقیقت را دریابند.

سوم: دفن پیامبر صلی الله علیه و آله در خانۀ عایشه، دلیلی بر محبت و رضایت حضرت نسبت به عایشه نیست؛ چون آن خانه، ملک عایشه نبود، بلکه برای خود حضرت بود.

چهارم: خود شما برای ما روایت کردید: «صحابه با هم اختلاف داشتند که رسول خدا صلی الله علیه و آله را در کجا دفن کنند. سپس هم نظر شدند که در همان جایی دفن شود که از دنیا رفته است؛ چون این کار در دفن پیامبران، واجب است».(1) این مسأله، بر دو چیز دلالت دارد:

1. دفن پیامبر صلی الله علیه و آله در محل وفاتش، برای اجرای یک حکم شرعی صورت گرفت که نسبت به همۀ پیامبران، یکسان بود.

2. خود پیامبر صلی الله علیه و آله تعیین نکرده بود که در خانۀ چه کسی دفن شود. پس نمی توان نتیجه گرفت که به خاطر فلان غرض، چنین وصیتی کرده بود.

اگر پیامبر صلی الله علیه و آله جایی را برای دفنش مشخص کرده بود، هرگز صحابه در این خصوص، دچار اختلاف نمی شدند.

پنجم: حتی اگر فرض کنیم که خود پیامبر صلی الله علیه و آله دستور داده بود در آنجا دفن شود، ضرورتاً نمی تواند به خاطر محبت این و آن باشد. شاید پیامبر صلی الله علیه و آله با این کار می خواسته عایشه را وادار کند که از آن مکان خارج شود؛ یا می خواسته به مردم

ص:209


1- ر.ک: سنن ابن ماجه، ج 1، ص 521 ؛ الملل و النحل، شهرستانی، ج 1، ص 24 ؛ شفاء السقام، سبکی، ص 279 ؛ نیل الاوطار، ج 2، ص 139 ؛ فتح الباری، ج 1، ص 442 ؛ عمدة القاری، ج 4، ص 187 ؛ عون المعبود، ج 6، ص 22 ؛ مسند ابی یعلی، ج 1، ص 31 و 32 ؛ شرح سنن نسائی، ج 3، ص 200 ؛ تحفة الاحوذی، ج 2، ص 437 ؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 13، ص 39 و ج 17، ص 218 ؛ نصب الرایة، ج 2، ص 350 ؛ کنز العمال، چاپ مؤسسه الرسالة، ج 7، ص 237 ؛ المواقف ایجی، ج 3، ص 65 ؛ المحصول رازی، ج 4، ص 396 ؛ الاحکام آمدی، ج 2، ص 66 ؛ شرح المواقف جرجانی، ج 8، ص 376 ؛ التمهید، ابن عبد البر، ج 24، ص 399.

بفهماند که حجره برای خود او است، نه برای عایشه؛ یا می خواسته خشم خود را نسبت به او نشان دهد!

ششم: اگر این سخن درست باشد که «پیامبر صلی الله علیه و آله در اتاق عایشه دفن شد»، باز هم دلیلی بر فضیلت ابوبکر و عمر نمی شود که در کنار پیامبر صلی الله علیه و آله دفن شده اند؛ چون خود اهل سنت روایت کرده اند که عایشه اجازه داد ابوبکر و عمر در اتاق او دفن شوند؛ یعنی دفن آن ها در آن مکان، با اجازه و دستور پیامبر صلی الله علیه و آله نبود.

هفتم: از عایشه روایت شده است که «پیامبر در همان جایی دفن می شود که جان داده است».(1).

این بدان معنا است که دفن پیامبر صلی الله علیه و آله در آن مکان، نه به دستور کسی بود و نه از سر خاطرخواهی عایشه و دیگران صورت گرفت.

هشتم: ما در جای خود ثابت کرده ایم که محل دفن پیامبر صلی الله علیه و آله، خانۀ عایشه نبود؛ بلکه خانۀ دخترش فاطمه صلوات الله علیها بود. در اینجا نیز موضوع را بررسی می کنیم.

محل دفن پیامبر(صلی الله علیه وآله)
اشاره

ابن کثیر می گوید: «به تواتر دانسته شده است که پیامبر علیه الصلاة و السلام در اتاق اختصاصی عایشه، واقع در شرق مسجد النبی، در زاویۀ غربی نسبت به قبلۀ اتاق، به خاک سپرده شد. پس از او نیز ابوبکر و عمر در آنجا دفن شدند».(2).

صحیح بخاری و دیگر کتاب های اهل سنت، ماجرای دفن پیامبر در اتاق عایشه را عموماً از خود عایشه و پسر خواهرش عروه بن زبیر نقل کرده اند. اما به دلایلی، ما در این موضوع تردید داریم:

دلیل یکم

ص:210


1- ر.ک: مجمع الزوائد، ج 9، ص 112 ؛ الخصائص الکبری، سیوطی، ج 2، ص 486 ؛ مسند ابی یعلی، ج 8، ص 279 ؛ البدایة و النهایة، ج 7، ص 397 ؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 42، ص 394 ؛ الغدیر امینی، ج 7، ص 189 ؛ شرح احقاق الحق، الملحقات، ج 8، ص 693.
2- السیرة النبویه، ابن کثیر، ج 4، ص 541 ؛ سبل الهدی و الرشاد، ج 12، ص 342.

به دو دلیل، خانۀ عایشه در جانب شرقی مسجد النبی صلی الله علیه و آله نبود:

1. دریچۀ آل عمر، در سمت قبلۀ مسجد قرار داشت. امروزه از طبقه ای که رواق دوم از رواق های قبله در آن قرار دارد، می توان به آن دریچه راه یافت. این همان رواقی است که نزدیک طبقۀ مذکور قرار دارد و مردم برای زیارت در آن مکان، مقابل صورت مبارک می ایستند.(1).

این دریچه، در خانۀ حفصه نصب شده بود که پیش تر بارانداز بود. به هنگام توسعۀ مسجد، حفصه آن را به جای اتاقی که قبلاً داشت، گرفت.

نوشته اند که خانۀ حفصه، در سمت قبلۀ مسجد قرار داشت.(2) و خانۀ حفصه، در سمت قبله و چسبیده به خانۀ عایشه بود.(3) «نزد مردم معروف است که خانۀ قرار گرفته در سمت راست بیرونی دریچۀ آل عمر، خانۀ عایشه است».(4).

پس خانۀ عایشه، در سمت قبلۀ مسجد قرار داشته، نه در سمت شرق مسجد (که قبر شریف قرار دارد). یعنی خانۀ عایشه، مقابل قبر شریف و در فاصله ای بسیار دور از آن قرار داشته است.

2. از جمله روایاتی که نشان می دهد خانۀ عایشه، نه در شرق مسجد، بلکه در سمت قبله قرار داشته، روایت ابن زباله و ابن عساکر، از محمد بن ابی فدیک است که می گوید: محمد بن هلال، اتاق همسران پیامبر صلی الله علیه و آله را دیده بود که از شاخۀ خرما و پوشیده از نمد بودند. در مورد خانۀ عایشه از او سؤال کردم. گفت: «درب آن، به طرف شام بود». گفتم: «دربش یک لنگه بود یا دو لنگه؟». گفت: «یک درب داشت».(5).

ص:211


1- برای مشاهده همۀ مطالب مذکور، به وفاء الوفاء، ج 2، ص 706 مراجعه شود.
2- رحلة ابن بطوطه، ص 72.
3- وفاء الوفاء، ج 2، ص 543.
4- همان، ج 2، ص 719.
5- الادب المفرد بخاری، ص 168 ؛ امتاع الاسماع، ج 10، ص 98 ؛ سبل الهدی و الرشاد، ج 3، ص 349 و ج 12، ص 51. و ر.ک: وفاء الوفاء، ج 2، ص 542 و 459 و 460 ؛ سمت النجوم، ص 218.

در عبارت ابن زباله آمده است: «با قبله در یک سو بود. در سمت شرق و به طرف شام قرار داشت. چیزی از آن در سمت غربی مسجد نبود».(1) ابن عساکر می گوید: «درب خانه، به سمت شام بود».(2) از این مطالب، چند نکته به دست می آید:

الف: محقق بزرگ آیت الله سید مهدی روحانی رحمه الله می گوید:

این که در روایت آمده است: «در مورد خانۀ عایشه از او سؤال کردم»، نشان می دهد که خانۀ عایشه، با مکان دفن پیامبر صلی الله علیه و آله تفاوت دارد. راوی می دانسته که خانۀ عایشه، آن جایی نیست که پیامبر صلی الله علیه و آله در آن دفن شده است. به همین خاطر، در مورد خانۀ عایشه می پرسد تا بفهمد کجا قرار داشته است.

ب: روشن است که شام در سمت شمال مسجد قرار دارد. روایت پیشین نیز به این موضوع تصریح داشت. ابن نجار می نویسد: «به گفتۀ سیره نویسان، پیامبر صلی الله علیه و آله حجره ها را بین اتاق خود و قبلۀ مسجد ساخت؛ در سمت شرق مسجد و به طرف شام. چیزی در سمت غرب نساخت. حجره ها خارج از مسجد و گرداگرد آن قرار داشتند.

درب آن ها به مسجد باز می شد».(3).

و می گوید: «وقتی امام روی منبر می ایستد، صورتش به طرف شام قرار می گیرد».(4).

روشن است که اگر کسی روی منبر بنشیند، پشتش به قبله و صورتش به طرف شمال قرار می گیرد. حال اگر درب خانۀ عایشه، مقابل سمت شمال مسجد باشد، معنایش این است که خانۀ او، در سمت قبلۀ مسجد النبی قرار داشته و درب خانه اش مستقیماً به

ص:212


1- همان.
2- وفاء الوفاء، ج 2، ص 542 و 459 و 460.
3- ر.ک: وفاء الوفاء، ج 2، ص 435 و 459 و 517 و 693 ؛ امتاع الاسماع، ج 10، ص 89.
4- ر.ک: وفاء الوفاء، ج 2، ص 435 و 459 و 517 و 693.

مسجد باز می شده است. به گفتۀ خود عایشه، وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله در مسجد معتکف بود، او در حالی که عادت ماهانه داشت، موهای حضرت را شانه می کرد.(1)

عده ای به توجیه این موضوع پرداخته اند و گفته اند: «دربی که به طرف شام قرار داشت، همان دربی بود که خود عایشه آن را باز کرد؛ آن هم پس از دفن عمر که عایشه خواست میان قبر پیامبر صلی الله علیه و آله و دیگر قبرها، دیوار بنا کند». سمهودی پاسخ داده است: «این مسأله بعید به نظر می رسد. از مطالب آتی به دست می آید که دیوار بنا شده توسط عایشه، در سمت شرقی مسجد بوده است».(2).

پس اگر دیوار در سمت مشرق بوده باشد، درب آن به سمت مغرب قرار می گیرد، نه به سمت شام.

ج: شاهدان عینی تصریح کرده اند که حجره ها، از خانۀ عایشه شروع می شد و به منزل اسماء بنت حسن ختم می گردید.(3) این نیز دلالت می کند که خانۀ عایشه، در سمت قبله بوده است.

د: روایت ذکر شده از ابن عساکر و ابن زباله، تصریح دارند که خانۀ عایشه، یک درب داشت و یک لنگه بود. در حالی که طبق گزارش خود اهل سنت، جنازۀ پیامبر صلی الله علیه و آله در کنار قبر مطهرش قرار گرفت و بر آن نماز خوانده شد و در اتاقی که دارای دو درب بود، دفن گردید. ابن سعد از ابو عیسم نقل کرده است که وقتی رسول خدا صلی الله

ص:213


1- صحیح بخاری، چاپ 1309 ﻫ.ق، ج 1، ص 229 و 226 و چاپ دار الفکر، ج 2، ص 256 و 260 ؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 8، ص 119 ؛ فتح الباری، ج 4، ص 236 به نقل از احمد و نسائی؛ وفاء الوفاء، ج 2، ص 541 و 542 ؛ نیل الاوطار، ج 4، ص 356 ؛ مسند احمد، ج 6، ص 234 ؛ عمدة القاری، ج 11، ص 144 و 158 ؛ السنن الکبری، نسائی، ج 2، ص 267 ؛ سبل الهدی و الرشاد، ج 8، ص 439.
2- وفاء الوفاء، ج 2، ص 542.
3- ر.ک: الطبقات الکبری، ابن سعد، چاپ لیدن، ج 1 ق2، ص 181 و ج 8 ق2، ص 119 و چاپ دار صادر، ج 1، ص 499 و ج 8، ص 167 ؛ سبل الهدی و الرشاد، ج 3، ص 348 و ج 12، ص 50 ؛ وفاء الوفاء، ج 2، ص 459.

علیه و آله از دنیا رفت، گفتند: «چگونه بر او نماز بخوانیم؟». گفته شد: «دسته دسته از این درب وارد شوید و بر او نماز بخوانید و از درب دیگر بیرون بروید».(1)البته ممکن است در روایتی که از یک لنگه یا دو لنگه بدون درب سؤال می شود، مناقشه کرد؛ به این معنا که پاسخ باید مطابق سؤال باشد. وقتی سؤال در مورد تعداد لنگه های درب است، پاسخ نیز باید در بارۀ تعداد لنگه ها باشد، نه تعداد درب. پس این دلالت نمی کند که اتاق، درب دیگری نداشته است.

ﻫ: در بحث های آتی خواهد آمد که اهل سنت اعتقاد دارند: «پیامبر صلی الله علیه و آله در دوران بیماری اش _ پیش از آن که به خانۀ حضرت زهرا صلوات الله علیها منتقل شود _ در اتاق عایشه بود. پرده را کنار زد و چهره اش همانند صفحه ای از قرآن، برای نمازگزاران پدیدار شد. وقتی مردم رسول خدا صلی الله علیه و آله را دیدند، نزدیک بود در حال نماز، گرفتار فتنه شوند». این نشان می دهد که اتاق عایشه، در برابر نمازگزاران و در سمت قبله بوده است.

اما این که در روایت، از نماز خواندن ابوبکر با مردم سخن به میان آمده است، این کار بدون رضایت پیامبر صلی الله علیه و آله انجام گرفت. آن حضرت با وجود بیماری، به سوی ابوبکر رفت و او را کنار زد و در جای وی ایستاد و نماز خواند. ما این موضوع را در جای دیگر از این کتاب، بررسی کرده ایم.

و: در برخی روایات اهل سنت آمده است: خانۀ حضرت فاطمه صلوات الله علیها در یک چهار دیواری قرار داشت که قبر در آن بود.

دلیل دوم

ابن سعد می گوید: «معاویه منزل عایشه را با صد و هشتاد هزار درهم _ و طبق برخی گفته ها با دویست هزار درهم _ از او خرید و قرار شد تا زمانی که عایشه زنده است، در

ص:214


1- الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 2، ص 289 ؛ وفاء الوفاء، ج 2، ص 542 و دیگر منابع گذشته.

آن سکونت داشته باشد. وقتی بهای خانه به دست عایشه رسید، در همان مجلس پول ها را تقسیم کرد. برخی نیز گفته اند که آن خانه را ابن زبیر از عایشه خرید. می گویند بهای خانه را پنج شتر خراسانی حمل می کرد. قرار شد تا زمانی که عایشه زنده است، در آن سکونت داشته باشد. عایشه در همان مجلس، همۀ پول ها را تقسیم کرد».(1).

نمی توان چنین پنداشت که مقصود از این خانه، همان خانه ای است که عایشه از سوده (وفات یافته در اواخر خلافت عمر) گرفت؛ چون ابن زباله از هشام بن عروه نقل کرده است: «دو فضیلت برای ابن زبیر برشمرده اند که در مورد هیچ کس، چنین چیزی نگفته اند: یکی این که عایشه در بارۀ خانه و اتاقش به او وصیت کرد؛ و دیگر این که اتاق سوده را خرید».(2).

از این مطالب، روشن می شود که عایشه، خانه اش را فروخت و پولش را هم خورد. پس چطور اهل سنت می گویند: پیامبر صلی الله علیه و آله در اتاق عایشه دفن شد! اتاق او آن قدر کوچک بود که گنجایش دفن سه نفر را نداشت. احتمال این که مقصود، خانۀ جدید عایشه باشد، اصلاً صحیح نیست؛ چون سیاق کلام نشان می دهد اتاق هایی مد نظر است که خود پیامبر صلی الله علیه و آله به همسرانش داده بود.

به همین خاطر بود که معاویه پول هنگفتی پرداخت تا به گمان خود، افتخاری کسب کند یا دیگران را از چنین افتخاری محروم سازد. این افتخار، با دست یابی به مکان منسوب به پیامبر صلی الله علیه و آله حاصل می شد. مگر این که بگوییم این کار برای بزرگ داشت عایشه صورت گرفت و معاویه، اهمیت بسیار بالایی برای وی قائل بود؛

ص:215


1- الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 8، ص 118 و چاپ دار صادر، ج 8، ص 165 ؛ وفاء الوفاء، ج 2 464 به نقل از طبقات؛ امتاع الاسماع، ج 10، ص 93. و ر.ک: حلیة الاولیاء، ج 2، ص 49.
2- وفاء الوفاء، ج 2، ص 464. و ر.ک: السنن الکبری، بیهقی، ج 6، ص 35 ؛ معرفة السنن و الآثار، ج 4، ص 427 ؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 28، ص 190.

همچنان که این مسأله، بعد از اعتراض عایشه به سیاست های معاویه _ در کشتن برادرش محمد بن ابی بکر و حجر بن عدی و دیگران _ آشکار شد!

دلیل سوم

اهل سنت گفته اند: اتاق قبر پیامبر صلی الله علیه و آله چنان تنگ بود که تنها به اندازۀ یک قبر جا داشت که عمر در آن دفن شد. بخاری و دیگران روایت کرده اند: «عمر کسی را نزد عایشه فرستاد و از او اجازه خواست تا کنار پیامبر صلی الله علیه و آله و ابوبکر دفن شود. عایشه گفت: آنجا را برای خودم می خواستم؛ اما عمر را بر خود ترجیح می دهم».(1).

ابن التین می گوید: «این روایت، حاکی از آن است تنها به اندازۀ یک قبر جا مانده بود».(2).

این با سخن عایشه به هنگام دفن امام حسن صلوات الله علیه منافات دارد که گفت: «در اتاق رسول خدا صلی الله علیه و آله، تنها به اندازۀ یک قبر جا مانده است».(3).

االبته مؤید آن، روایتی است که می گوید: عمر کسی را نزد عایشه فرستاد و از او اجازه خواست تا نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و ابوبکر دفن شود. عایشه اجازه داد. عمر گفت: «اینجا تنگ است». سپس عصایی طلبید و طول خود را اندازه گرفت و گفت: «قبر را به این اندازه حفر کنید».(4).

ص:216


1- صحیح بخاری، ج 1، ص 159 و ج 2، ص 191 و چاپ دار الفکر، ج 2، ص 107 و ج 4، ص 205 ؛ السنن الکبری، بیهقی، ج 4، ص 58 ؛ فتح الباری، ج 3، ص 204 و 205 ؛ عمدة القاری، ج 8، ص 228 و ج 16، ص 209 ؛ اسد الغابة، ج 4، ص 75 ؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 44، ص 416 ؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 3، ص 338 ؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 12، ص 188 ؛ المصنف، ابن ابی شیبه، ج 8، ص 576 ؛ نیل الاوطار، ج 6، ص 159 ؛ وفاء الوفاء، ج 2، ص 557 ؛ بحار الانوار، ج 31، ص 90 ؛ الغدیر امینی، ج 6، ص 189.
2- فتح الباری، ج 3، ص 205 ؛ وفاء الوفاء، ج 2، ص 557.
3- مقاتل الطالبیین، ابو الفرج اصفهانی، ص 49 ؛ شرح الاخبار، ج 3، ص 130 ؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 13، ص 289 ؛ تاریخ مدینة، ابن شبه، ج 1، ص 111 ؛ ترجمة الامام حسن علیه السلام، ابن عساکر، ص 218.
4- الطبقات الکبری، ابن سعد، چاپ لیدن، ج 3 ق1، ص 264 و چاپ دار صادر، ج 3، ص 364 ؛ کنز العمال، ج 12، ص 689.

همچنین روایت شده است که وقتی می خواستند خانۀ پیامبر صلی الله علیه و آله را از سمت شرق توسعه دهند، عمر بن عبدالعزیز، به همراه عبدالله بن عبیدالله بن عبدالله بن عمر در آنجا حضور یافت و به ابن وردان دستور داد که پی دیوار را خراب کند. او هنگام خراب کردن دیوار، ناگهان دست از کار کشید و با وحشت دور شد. عمر بن عبدالعزیز هراسان برخاست. عبدالله بن عبیدالله گفت: «نترس! این ها پاهای جدت عمر بن خطاب است. چون اینجا تنگ بود، زیر دیوار برایش قبر کندند». در صحیح آمده است که عروه گفت: «این چیزی جز پای عمر نیست».(1).

پس فهمیدیم اتاقی که پیامبر صلی الله علیه و آله در آن دفن شد، چنان تنگ بود که عمر را در زیرِ دیوار دفن کردند. وقتی به بررسی خانۀ عایشه می پردازیم که در آن سکونت داشت و در تصرف او بود، درمی یابیم که آن خانه، بسیار وسیع و بزرگ بوده و پیوسته آن را گسترش می داده است. به این مطالب توجه کنید:

همان گونه که گفته شد، عایشه خانه اش را به معاویه یا ابن زبیر فروخت.

عایشه به عبدالرحمن بن عوف پیشنهاد داد که در کنار پیامبر صلی الله علیه و آله دفن شود.(2).

وقتی بنی امیه پنداشتند که امام حسین صلوات الله علیه می خواهد برادرش امام حسن صلوات الله علیه را در کنار جدش دفن کند، از این کار جلوگیری کردند.(3) حتی برخی گفته اند که

ص:217


1- وفاء الوفاء، ج 2، ص 545 و 554 به نقل از ابن زبانة و یحیی؛ کتاب الفتوح، ابن اعثم، ج 2، ص 330 ؛ عمدة القاری، ج 8، ص 227. و ر.ک: صحیح بخاری، ج 1، ص 159 و چاپ دار الفکر، ج 2، ص 107 ؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، چاپ لیدن، ج 3 ق1، ص 168 و چاپ دار صادر، ج 3، ص 369 ؛ البدایة و النهایة، ابن کثیر، ج 5، ص 293 ؛ امتاع الاسماع، ج 14، ص 604 ؛ السیرة النبویه، ج 4، ص 542.
2- وفاء الوفاء، ج 2، ص 557 و ج3، ص 899 به نقل از ابن شبه و ابن زباله.
3- انساب الاشراف، تحقیق محمودی، ج 3، ص 60 و 62 64 و 65 ؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 16، ص 13 ؛ مقاتل الطالبیین، ص 74 ؛ وفاء الوفاء، ج 2، ص 548 ؛ تاریخ ابن عساکر، ترجمة الحسن علیه السلام، حدیث شماره 337 به بعد و ج 21، ص 38 و ج 64، ص 99 همان گونه که محمودی ذکر کرده است. و ر.ک: مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 204 ؛ روضة الواعظین، ص 168 ؛ ارشاد مفید، ج 2، ص 18 ؛ الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 242 ؛ المستجاد من الارشاد، المجموعة، ص 149 ؛ بحار الانوار، ج 44، ص 154 و 157 ؛ الانوار البهیة، ص 92 ؛ قاموس الرجال، ج 12، ص 300 ؛ الجمل، شیخ مفید، ص 234 ؛ کشف الغمة، اربلی، ج 2، ص 209.

خود عایشه، عملیات جلوگیری از دفن امام حسن صلوات الله علیه در کنار پیامبر صلی الله علیه و آله را رهبری می کرد.(1)

برخی ادعا کرده اند که عایشه اجازۀ این کار را داد، ولی امویان مانع شدند.(2).

وقتی عایشه سه قبر موجود را توصیف می کرد، می گفت: «هنوز به اندازۀ یک قبر، جا وجود دارد».(3).

در روایات اهل سنت آمده است: «عیسی بن مریم علیه السلام، چهارمین فردی است که در آنجا دفن خواهد شد».(4)وقتی عایشه از پیامبر صلی الله علیه و آله اجازه خواست که در کنار حضرت دفن شود، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «تو را چه به این کارها! آنجا فقط قبر من و ابوبکر و عمر و عیسی بن مریم است».(5)

حافظ در بارۀ این روایت می گوید: «ثابت نشده است».(6) عایشه می خواست در آنجا دفن شود، اما به خاطر کارهایی که پس از رسول خدا صلی الله علیه و آله انجام داده بود، از این کار صرف نظر کرد.(7).

ص:218


1- . مقاتل الطالبیین، ص 75 ؛ تاریخ یعقوبی، چاپ دار صادر، ج 2، ص 225 ؛ اعلام الوری، طبرسی، ج 1، ص 415 و منابع گذشته.
2- مقاتل الطالبیین، ص 75 ؛ وفاء الوفاء، ج 3، ص 908 و ج 2، ص 557.
3- . وفاء الوفاء، ج 2، ص 557. و ر.ک: السیرة الحلبیه، چاپ دار المعرفة، ج 1، ص 314 ؛ فتح الباری، ج 7، ص 54 ؛ تحفة الاحوذی، ج 10، ص 62 ؛ عمدة القاری، ج 16، ص 212.
4- وفاء الوفاء، ج 2، ص 557 به نقل از یحیی و سنن ترمذی و منتظم ابن جوزی و طبرانی و ابن نجار و زین مراغی؛ عمدة القاری، ج 8، ص 225 ؛ تحفة الاحوذی، ج 10، ص 62 ؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 47، ص 523 ؛ فتح الباری، ج 7، ص 54 ؛ کتاب الفتن، نعیم بن حماد مروزی، ص 354.
5- . تحفة الاحوذی، ج 10، ص 62 ؛ فتح الباری، ج 7، ص 54 ؛ عمدة القاری، ج 16، ص 212 ؛ کنز العمال، چاپ مؤسسه الرسالة، ج 14، ص 620.
6- . تحفة الأحوذی، ج 10، ص 62 ؛ فتح الباری، ج 7، ص 54.
7- . جواهر المطالب، ابن دمشقی، ج 2، ص 29؛ مستدرک حاکم، ج 4، ص 6 و ج 8، ص708؛ مسند ابن راهویه، ج 2، ص 43؛ سیر أعلام النبلاء، ج 2، ص 193؛ المصنف ابن أبی شیبة، ج 3، ص 230؛ شرح إحقاق الحق، ملحقات، ج 32، ص 411؛ أخبار النساء فی العقد الفرید، چاپ دار الکتب العلمیة، بیروت، ص 158. و ر.ک: الکافئة، شیخ مفید، ص 40؛ بحار الأنوار، ج 32، ص 327.

این را هم باید افزود که مطالب مذکور، با پندار آن ها _ مبنی بر این که به خاطر تنگی جا، قبر عمر را زیر دیوار کندند _ سازگاری ندارد.

همچنین اهل سنت از عایشه نقل کرده اند که «پیوسته روسری از سر برمی داشتم و لباس دل خواه خود را می پوشیدم؛ تا این که عمر به خاک سپرده شد. از آن پس، همیشه خود را درون لباس هایم می پوشاندم؛ تا این که بین خود و قبرها، دیواری بنا کردم».(1).

از مالک نقل شده است: «خانۀ عایشه، به دو بخش تقسیم شد: در یک بخش، قبر شریف قرار داشت و در بخش دیگر، عایشه بود. و بین آن دو بخش، دیواری کشیده شد».(2).

همۀ این مطالب به طور قاطع نشان می دهد اتاقی که این عده می خواستند در آن دفن شوند یا از دفن شدن در آن جلوگیری می کردند، وسیع و گسترده بود. و حجره ای که عایشه ادعا می کند پیامبر صلی الله علیه و آله در آن دفن گردید، به قدری تنگ بود که عمر را در زیر دیوار دفن کردند.

حال پرسش این است که آیا این صحبت ها، در مورد یک اتاق است، یا دو اتاق مختلف؟ یا این که باید گفت: عایشه خانۀ حضرت فاطمه صلوات الله علیها را به زور تصاحب کرد و آن را گسترش داد و برای عده ای اجازۀ دفن صادر کرد و از دفن عده ای دیگر جلوگیری نمود!

نکتۀ دیگر این که حجاب گرفتن عایشه پس از دفن عمر، ما را متحیر کرده است! آیا تقوای او به جایی رسیده بود که از مردگان خفته در قبر نیز خود را می پوشاند؟ پس چرا در جنگ جمل که بر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه شورید، خود را از هزاران مرد زنده

ص:219


1- الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 3، ق 1، ص 264 و چاپ دار صادر، ج 1، ص 364 ؛ وفاء الوفاء، ج 2، ص 543 و 544 به نقل از ابن سعد و ابن زباله؛ تاریخ المدینة، ابن شبه، ج 3، ص 945.
2- . الطبقات الکبری، ابن سعد، چاپ دار صادر، ج 2، ص 294 ؛ وفاء الوفاء، ج 2، ص 564 و 565 ؛ عمدة القاری، ج 8، ص 227.

نپوشاند؟ چرا به ابن زبیر وصیت کرد که «مرا در کنار پیامبر صلی الله علیه و آله دفن نکن که نمی خواهم خود را پاک جلوه دهم» یا «به خاطر کارهایی که پس از پیامبر صلی الله علیه و آله کرده ام، نمی خواهم در آنجا دفن شوم»؟(1) پس چرا نگفت به خاطر وجود عمر، نمی خواهم مرا در آنجا دفن کنید؟ مگر جسد عمر، همیشه در آنجا نبود؟

در هر صورت، آن اتاق _ که در بحث های آتی روشن خواهد شد که اتاق حضرت فاطمه صلوات الله علیها بود _ پس از دفن پیامبر صلی الله علیه و آله خالی از سکنه گردید و درب آن به روی مردم گشوده شد. عایشه با استفاده از اهرم فشار دستگاه حاکمه، آن اتاق و دیگر اتاق ها را تصاحب کرد و در آنجا سکونت یافت.

نخستین کسی که برای خانۀ پیامبر صلی الله علیه و آله دیوار بنا کرد، عمر بن خطاب بود. عبیدالله بن ابی یزید می گوید: «دیوار آن کوتاه بود. عبدالله بن زبیر آن را بازسازی کرد».(2).

مُطلب گفته است: «مردم خاک قبر شریف را برمی داشتند. عایشه دستور داد دیواری ساخته شود تا جلوی مردم را بگیرد. در دیوار، دریچه ای وجود داشت که مردم از طریق آن خاک برمی داشتند. عایشه دستور داد دریچه را هم بگیرند».(3) و شاید پس از اقدام امام حسین علیه السلام برای دفن برادرش در آن مکان، قبر را پوشاندند و مسدود کردند(4).

تا دیگر چنین کاری تکرار نشود.

ص:220


1- صحیح بخاری، چاپ 1309 ﻫ.ق، ج 4، ص 70 و چاپ دار الفکر، ج 2، ص 107 ؛ فتح الباری، ج 3، ص 204 ؛ عمدة القاری، ج 8، ص 226 ؛ المعجم الکبیر، ج 23، ص 17 ؛ البدایة و النهایة، چاپ دار احیاء التراث العربی، ج 5، ص 293 ؛ السیرة النبویه، ابن کثیر، ج 4، ص 542 ؛ وفاء الوفاء، ج 2، ص 557.
2- . الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 2، ص 294 ؛ وفاء الوفاء، ج 2، ص 544 به نقل از ابن سعد؛ عمدة القاری، ج 8، ص 227 ؛ سبل الهدی و الرشاد، ج 3، ص 349 و ج 12، ص 51 ؛ کنز العمال، چاپ مؤسسه الرسالة، ج 7، ص 186.
3- وفاء الوفاء، ج 2، ص 548 به نقل از ابن سعد ؛ سبل الهدی و الرشاد، ج 12، ص 345 به نقل از ابن زباله ؛ اضواء البیان، شنقیطی، ج 8، ص 352.
4- وفاء الوفاء، ج 2، ص 548 به نقل از ابن سعد.
دلیل چهارم

دلایل روایی و تاریخی نشان می دهد که پیامبر صلی الله علیه و آله در خانۀ دخترش حضرت زهرا صلوات الله علیها دفن شد. اما عایشه آن خانه را به زور تصاحب کرد و در آنجا استقرار یافت. سپس بین خود و قبرها، دیواری بنا کرد و آن خانۀ پاک را در اشغال خود درآورد. همان طور که گذشت، ابن عمر می گوید: «این خانه در وسط خانه های همسران پیامبر صلی الله علیه و آله قرار داشت».(1).

دلیل ما بر این مطلب، اسنادی است که در ذیل می آید:

1. در کتاب امالی شیخ صدوق، در روایتی طولانی، از ابن عباس نقل شده است: «... رسول خدا صلی الله علیه و آله بیرون آمد و برای مردم نماز خواند و نمازش را کوتاه کرد. سپس فرمود: بگویید علی بن ابی طالب و اسامه بن زید نزد من بیایند. وقتی آن دو آمدند، حضرت یک دستش را بر گردن علی صلوات الله علیه و دست دیگر را بر گردن اسامه بن زید گذاشت و فرمود: مرا نزد فاطمه ببرید. او را نزد فاطمه علیها السلام بردند. حضرت سرش را در دامن فاطمه علیها السلام گذاشت. ...». او در ادامه، به وفات حضرت در آن مکان می پردازد.(2).

2. سمهودی می گوید: ابن زباله و یحیی بن سلیمان بن سالم، از مسلم بن ابی مریم و دیگران نقل کرده اند: «درب خانۀ فاطمه، در یک چهار دیواری بود که قبر پیامبر صلی الله علیه و آله در آن قرار داشت». سلیمان می گوید: «مسلم به من گفت: فراموش نکن که حتماً از نماز خواندن به سوی آن درب، بهره مند شوی. آن درب فاطمه است که علی از آن وارد می شد و نزد فاطمه می رفت».(3).

ص:221


1- ر.ک: سفینة البحار، ج 1، ص 115.
2- امالی شیخ صدوق، چاپ نجف، سال 1391 ﻫ.ق، مجلس نود و دوم، ص 569 و چاپ مر کز طباعت و نشر در مؤسسه البعثه، ص 735 ؛ روضة الواعظین، ص 7 ؛ بحار الانوار، ج 22، ص 509 ؛ مجمع النورین، مرندی، ص 70.
3- وفاء الوفاء، ج 2، ص 450 ؛ اعیان الشیعه، ج 1، ص 31.

از ابن ابی مریم نقل شده است: «عرض خانۀ فاطمه دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله، تا ستونی که پشت ستون مقابل زائران بود، کشیده می شد و درب آن، در چهار دیواری قبر قرار داشت».

ابوغسان با همان سندی که ابن شبه می گوید، از مسلم بن سالم، از مسلم بن ابی مریم روایت کرده است: «علی با فاطمه دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله، در کنار ستونی که پشت ستون مقابل زائران بود، عروسی کرد. و خانه اش در چهار دیواری قبر بود».

مسلم می گوید: «فراموش نکن که حتماً از نماز خواندن به سوی آن درب، بهره مند شوی. آن درب فاطمه است که علی از آن وارد می شد و نزد فاطمه می رفت. من حسن بن زید را دیدم که به طرف آن نماز می خواند».(1).

آیا امام علی صلوات الله علیه از وسط اتاق عایشه عبور می کرد و نزد همسرش می رفت؟ آیا عایشه و دیگر زنان پیامبر صلی الله علیه و آله با آن حضرت محرم بودند؟ مسلماً این مطالب حاکی از آن است که آن مکان، بر خلاف ادعای عایشه و هوادارانش، خانۀ عایشه نبود و به حضرت زهرا صلوات الله علیها تعلق داشت؛ همان بانویی که در حیات و مماتش بر او ستم ها روا داشتند. «وَ سَیعلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنقَلَبٍ ینقَلِبُونَ؛(2) کسانی که ستم کردند، به زودی خواهند دانست که بازگشت شان به کجاست».

3. بنا بر اسناد، درب خانۀ حضرت زهرا صلوات الله علیها در شرق اتاق پیامبر صلی الله علیه و آله قرار داشت؛ یعنی بعد از کشیدن دیوار، عایشه در همان خانۀ حضرت زهرا صلوات الله علیها ساکن شده بود. طبق نوشتۀ سمهودی:

ابن نجار می گوید: «امروزه در اطراف خانۀ زهرا، حصار کشیده اند و محراب در آن قرار دارد و پشت اتاق پیامبر صلی الله علیه و آله واقع شده است». من می گویم:

ص:222


1- وفاء الوفاء، ج 2، ص 467 و 469 به ترتیب؛ اعیان الشیعة، ج 1، ص 314.
2- سوره شعراء، آیه 227.

امروزه اتاق قبر، گرداگرد اتاق فاطمه و اتاق عایشه است. در میان آن دو، جایی است که مردم روی آن پا نمی گذارند. گفته می شود که آنجا قبر فاطمه است. نتیجه این که خانۀ فاطمه، بین چهار دیواری قبر و ستون تهجد قرار داشته است.(1).

ابن جماعه می گوید: «روشن ترین قول آن است که فاطمه، در خانۀ خود به خاک سپرده شد». یعنی همان جایگاه محراب چوبی که از پشت، داخل حصار حجرۀ شریف قرار دارد. من دیدم که خادمان حرم پیامبر صلی الله علیه و آله از پا گذاشتن در بین محراب مذکور و محل زیارت حجرۀ شریف که به شکل مثلث است، امتناع می کنند و معتقدند که آنجا قبر فاطمه است».(2) روشن است که ستون تهجد، در مسیر باب النبی صلی الله علیه و آله و پشت زائران قرار دارد؛(3) یعنی پشت خانۀ فاطمه.(4).

سمهودی در بارۀ مکان تهجد پیامبر صلی الله علیه و آله می گوید: «در مورد حدود مسجد النبی، مطالبی نقل شد که اقتضا می کند موضع مذکور، خارج از مسجد و روبه روی باب جبرئیل بوده باشد؛ البته پیش از تغییرات امروزی. این مطلب با آنچه که مورخان در مورد محل قرار گرفتن این ستون گفته اند، موافق است».(5).

در این صورت، خانۀ امام علی صلوات الله علیه میان باب النبی و حجرۀ شریف قرار می گیرد. باب النبی صلی الله علیه و آله اولین در از در های شرقی (از طرف قبله) است که امروزه بسته می باشد.

ص:223


1- وفاء الوفاء، ج 3، ص 469 ؛ مناقب آل ابی طالب، ج 3، ص 364 ؛ بهج الصباغة، ج 5، ص 19 ؛ رحلة ابن بطوطه، ص 70 ؛ معانی الاخبار، ص 254 ؛ بحار الانوار، ج 43، ص 185 ؛ الکافی، چاپ دار الاسلامیه، ج 1، ص 383 ؛ وسائل الشیعه، ج 10، ص 288 و در حاشیه آن به نقل از تهذیب شیخ طوسی و من لا یحضره الفقیه صدوق.
2- وفاء لاوفاء، ج 3، ص 906.
3- . وفاء الوفاء، ج 2، ص 451 و 450 و 452 و 688.
4- همان.
5- همان.

می گویند: «علت نام گذاری آن به باب النبی، به خاطر ورود پیامبر صلی الله علیه و آله از آن باب نبوده، بلکه به خاطر این بوده که مقابل حجرۀ عایشه قرار داشته است». ابن نجار تصریح می کند که «این باب، همان باب علی است».(1).

این مطالب، حاکی از آن است که بین باب النبی و حجره ای که قبر مطهر در آن قرار داشته، بخشی از خانۀ حضرت زهرا صلوات الله علیها و محل دفن او بوده است. مطلب دیگری که بر این امر دلالت می کند، این است که حضرت زهرا صلوات الله علیها، داخل حصار حجره و در سمت عقب دفن گردید؛ یعنی درست همان جایی که عایشه پس از دیوارکشی قبرها، در آن ساکن شد و پیش از آن، قبرها برای همه مکشوف بود و عایشه با همکاری قدرت حاکم، آنجا را تصاحب کرد و صاحبان اصلی، آن آرامگاه را ترک کردند و همانند محرومیت از میراث پیامبرشان، از آنجا نیز محروم شدند.

4. سخن سمهودی در بیان محل قرار گرفتن باب النبی صلی الله علیه و آله و باب جبرئیل نیز بر همین موضوع دلالت دارد. او می گوید: «باب علی، مقابل خانۀ او قرار داشت که پشت خانۀ پیامبر بود».(2) و می نویسد: «احتمالاً خانۀ علی از شرق حجرۀ عایشه تا محل قرار گرفتن درب اول (یعنی باب النبی صلی الله علیه و آله) امتداد داشته است. به همین خاطر نام آن را باب علی گذاشته اند. دلیل بر این مطلب، چیزی است که از ابن شبه در بارۀ خانه فاطمه بیان شد، مبنی بر این که آن خانه، بین خانۀ عثمان در سمت شرقی مسجد و بین درب مقابل خانۀ اسماء بوده است. درب دوم را نیز به خاطر نزدیکی آن به باب پیامبر صلی الله علیه و آله، باب النبی نامیده اند».(3).

ص:224


1- وفاء الوفاء، ج 2، ص 451 و 450 و 452 و 688.
2- وفاء الوفاء، ج 2، ص 688 و 689. و ر.ک: شرح احقاق الحق، ملحقات، ج 5، ص 584 به نقل از تحقیق نصرت، چاپ دار الکتاب المصریة، ص 76.
3- وفاء الوفاء، ج 2، ص 688 و 689 و ص 469 و 470.

بنا بر این، خانۀ حضرت زهرا صلوات الله علیها از شمال اتاقی که پیامبر صلی الله علیه و آله در آن دفن شد، تا شرق آن اتاق ادامه داشت _ و اگر سخن ابن شبه صحیح باشد _ تا سمت قبلۀ آن اتاق نیز امتداد می یافت. همچنین ثابت گردیده که درب خانۀ حضرت فاطمه و امام علی صلوات الله علیهما به مسجد باز می شد.

حال چگونه ممکن است که خانۀ حضرت فاطمه صلوات الله علیها به این شکل عجیب، گرداگرد خانۀ عایشه واقع شده باشد و از شمال تا شرق و احتمالاً تا قبلۀ آن ادامه یابد؟ بسیار عجیب و شگفت انگیز است!

پس چه معنا دارد که بگوییم: عایشه در سمت شرقی حجره سکونت یافت و دیواری میان خود و قبرها کشید؟ آیا شرق حجره، بخشی از خانه حضرت زهرا صلوات الله علیها نبود؟ چطور ممکن است درب خانۀ فاطمه صلوات الله علیها، داخل حجرۀ عایشه باشد؟ مگر میان مسجد و باب النبی یا باب جبرئیل، چقدر فاصله است که وسعت چندین خانه و اتاق را داشته باشد؟ همۀ این موارد و اشکالات، نشان از صحت روایتی دارد که از شیخ صدوق نقل شد؛ مبنی بر این که پیامبر صلی الله علیه و آله در خانۀ حضرت فاطمه صلوات الله علیها دفن شد، نه در خانۀ عایشه.

به اعتقاد ما، پیامبر صلی الله علیه و آله در روز دوشنبه و هنگام نماز صبح، در خانۀ عایشه بود که در سمت قبله قرار داشت؛ اما در همان روز دوشنبه که می خواست از دنیا برود، از خانۀ عایشه به خانۀ حضرت فاطمه صلوات الله علیها منتقل شد.(1).

بخاری روایت کرده است: «مسلمانان در روز دوشنبه، مشغول نماز صبح بودند و ابوبکر برای آن ها نماز می خواند. ناگهان رسول خدا صلی الله علیه و آله پردۀ خانۀ عایشه را کنار زد و به مردمی که در صف نماز بودند، نگاه کرد. ... مسلمانان از دیدن آن حضرت خوشحال شدند و خواستند نمازشان را به هم بزنند».(2).

ص:225


1- ر.ک: قاموس الرجال، ج 11 ؛ رسالة فی تواریخ النبی و الآل، تستری، ص 36.
2- ر.ک: بخاری، چاپ 1309 ﻫ.ق، ج 3، ص 61 و ج 1، ص 82 و چاپ دار الفکر، ج 1، ص 183 و ج 2، ص 60 و ج 5، ص 141. اگر چه این روایت، مشتمل بر اقرار پیامبر صلی الله علیه و آله نسبت به نماز ابوبکر است، ولی این موضوع صحیح نیست و بررسی آن مجالی دیگر می طلبد. و ر.ک: بحار الانوار، ج 28، ص 144 ؛ عمدة القاری، ج 6، ص 3 و ج 7، ص 280 و ج 18، ص 69 ؛ صحیح ابن خزیمة، ج 2، ص 41 و ج 3، ص 75 ؛ صحیح ابن حبان، ج 14، ص 587 ؛ الثقات ابن حبان، ج 2، ص 130 ؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 2، ص 217 ؛ سبل الهدی و الرشاد، ج 12، ص 305.

اگر این روایت، در کنار روایت شیخ صدوق قرار گیرد که می گوید: «رسول خدا صلی الله علیه و آله بیرون آمد و برای مردم نماز خواند و نماز را کوتاه کرد. سپس یک دست را بر گردن امام علی صلوات الله علیه و دست دیگر را به گردن اسامه انداخت و به خانۀ حضرت فاطمه صلوات الله علیها رفت و سر در دامن دخترش گذاشت. سپس ملک الموت آمد و اجازه خواست و حضرت پس از نجوا با امام علی صلوات الله علیه وفات یافت»، با چینش این دو روایت در کنار هم، می فهمیم که پیامبر صلی الله علیه و آله در همان روز وفاتش، پس از خواندن نماز برای مردم، به خانۀ حضرت زهرا صلوات الله علیها منتقل شده است.

اما روایت بخاری که می گوید: «پرده را بالا زد و دوباره آن را انداخت و مردم او را ندیدند و از دنیا رفت»، صحیح نیست؛ زیرا روایت ابن جریر به صراحت می گوید: «پیامبر صلی الله علیه و آله در همان روزی که وفات یافت، ابوبکر را از نماز خواندن برای مردم برکنار کرد».(1) با این همه دلیل، دیگر هیچ شکی باقی نمی ماند که پیامبر صلی الله علیه و آله نه در خانۀ عایشه، بلکه در خانۀ حضرت زهرا صلوات الله علیها دفن شد؛ اما حضرت فاطمه صلوات الله علیها در زمان حیات و مماتش، مورد ستم قرار گرفت. کسانی که انواع ستم ها را بر آل محمد صلی الله علیه و آله روا داشتند و حتی در حقایق تاریخی دست بردند، به زودی خواهند دانست که چه جایگاهی برای شان مهیا شده است!

ص:226


1- . ر.ک: کنز العمال، ج 7، ص 198 به نقل از ابن جریر؛ تاریخ الامم و الملوک، ج 3، ص 196 و چاپ مؤسسه اعلمی، ج 2، ص 440 ؛ السیرة النبویه، ابن هشام، ج 4، ص 1068 ؛ السیرة الحلبیه، چاپ دار المعرفة، ج 3، ص 467.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 198 (115): نهی قرآن از ازدواج پیامبر(صلی الله علیه وآله)با عایشه

اشاره

عالم شیعه حر عاملی در تفسیر آیۀ «وَ لاَ تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوَافِرِ؛(1) دست در دامان زنان کافر نزنید»، از ابوجعفر روایت کرده است که «اگر کسی مسلمان باشد و زنش کافر و غیر مسلمان باشد، باید اسلام را بر او عرضه کند. اگر پذیرفت، همسرش می باشد و اگر نپذیرفت، از آن مرد بیزار است. خداوند از نگه داشتن چنین زنی، نهی فرموده است».(2).

حال اگر طبق ادعای شیعیان، ام المؤمنین عایشه _ العیاذ بالله _ کافر و مرتد بود، طلاق او بنا بر کتاب خدا واجب می گردید؛ مگر این که بگوییم پیامبر صلی الله علیه و سلم از نفاق و ارتداد او را آگاهی نداشت، اما شیعیان از این مسأله آگاه بودند!

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: شیعیان به کفر عایشه حکم نکرده اند و هرگز راضی نیستند به احدی از صحابۀ پیامبر صلی الله علیه و آله نسبت کفر داده شود؛ مگر نسبت به کسانی همچون طلیحه بن خویلد که خود ارتدادشان را علنی کردند. پس این سؤال، از پایه بی معنا است.

دوم: در پاسخ به پرسش شمارۀ 139 آمده است که منظور از تعبیرهای قرآنی و روایی در بارۀ ارتداد صحابه و بازگشت آنان به گذشته، مربوط به عدم پایداری در مسیر اطاعت، تخلف از انجام دستورها، بازگشت به رسوم جاهلیت، نرفتن زیر بار مسئولیت،

ص:227


1- سوره ممتحنه، آیه 10.
2- وسائل الشیعه، ج 20، ص 542.

و عدم اقدام به وظایفی است که بر عهده داشتند؛ همانند کفری که آیۀ شریفه می فرماید: «وَ لِلَّهِ عَلَی النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَیْهِ سَبِیلاً وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللهَ غَنِی عَنِ الْعَالَمِینَ؛(1) به خاطر خدا، حج خانه (کعبه) بر مردم مقرر است؛ برای کسانی که بتوانند به سوی آن راه یابند. هر کس کفر ورزد، [بداند] که خداوند از جهانیان بی نیاز است». کفر در این آیه، به معنای خروج از دین نیست؛ بلکه مراد از آن، انجام ندادن واجبات الهی است. فردی که مستطیع است و از حج سر باز می زند، تنها در زمینۀ ترک حج، شبیه کافران است.

سوم: گاه انسان مرتکب کاری می شود که مستلزم امری ناپسند است؛ بدون آن که متوجه این لوازم باشد. اما وقتی متوجه شد، استغفار می کند و بازمی گردد.

هنگامی که عبیده بن حارث _ از شهدای بدر _ زخمی شد و او را در حال احتضار، نزد پیامبر صلی الله علیه و آله بردند، عرض کرد: «اگر عمویت زنده بود، می فهمید که من از آنچه گفت، به او سزاوارترم». پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «منظورت کدام یک از عموهای من است؟». عبیده گفت: «منظورم ابوطالب است که گفت: به خانۀ خدا سوگند دروغ گفتید که ما محمد را رها می کنیم و پیشاپیش او شمشیر نمی زنیم و هماورد نمی طلبیم. مگر ما پیشاپیش او به خاک بغلطیم و فرزندان و زنان مان را فدایش سازیم تا او را تسلیم شما کنیم». رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «آیا فرزندش را نمی بینی که مانند شیر خروشان در پیشگاه خدا و رسولش می جنگد و فرزند دیگرش در حبشه، در راه خدا جهاد می کند؟». عبیده گفت: «ای رسول خدا! آیا در این وضعیت، بر من خشم گرفته ای؟». فرمود: «بر تو خشم نگرفتم. عمویم را به یاد آوردی و گرفته شدم».(2).

ص:228


1- سوره آل عمران، آیه 97.
2- تفسیر قمی، ج 1، ص 265 ؛ بحار الانوار، ج 19، ص 255. و ر.ک: شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 14، ص 80 ؛ نسب قریش، مصعب زبیری، ص 94 ؛ الغدیر امینی، ج 7، ص 316 ؛ تفسیر نور الثقلین، ج 2، ص 132.

همچنین کسی که یتیم را می راند و رغبتی به اطعام مسکین ندارد، متوجه نیست که این کار، به تکذیب روز قیامت می انجامد. اگر فردی به او گوشزد کند، ملتفت می شود و عقب می نشیند. برخی از عقاید نیز که عده ای بر آن پافشاری می کنند، دارای عواقب منفی و نامطلوبی هستند. اگر مردم متوجه شوند، آن عقاید را کنار می گذارند.

در سورۀ تحریم آمده است که برخی از زنان، راز پیامبر صلی الله علیه و آله را فاش کردند و برخوردهایی داشتند که لازم شد خداوند متعال به پیامبرش بگوید: «إِنْ تَتُوبَا إِلَی اللهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُکُمَا وَ إِنْ تَظَاهَرَا عَلَیْهِ فَإِنَّ اللهَ هُوَ مَوْلاَهُ وَ جِبْرِیلُ وَ صَالِحُ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمَلاَئِکَةُ بَعْدَ ذَلِکَ ظَهِیرٌ * عَسَی رَبُّهُ إِنْ طَلَّقَکُنَّ أَنْ یُبْدِلَهُ أَزْوَاجًا خَیْرًا مِنْکُنَّ مُسْلِمَاتٍ مُؤْمِنَاتٍ قَانِتَاتٍ تَائِبَاتٍ عَابِدَاتٍ سَائِحَاتٍ ثَیِّبَاتٍ وَ أَبْکَارًا؛(1) اگر شما دو زن به درگاه خدا توبه کنید، [بهتر است]. به راستی که دل های شما منحرف گشته است. اگر در برابر او هم دستی کنید، بدانید که خداوند سرپرست او است و جبرئیل و صالح ترین مؤمنان و فرشتگان، پشتیبان او هستند. چه بسا اگر شما را طلاق بدهد، پروردگارش برای او همسرانی بهتر از شما جانشین گرداند که زنانی مسلمان، مؤمن، فرمان بردار، توبه کار، خداپرست، روزه دار، اعم از بیوه و دوشیزه باشند».

این آیات نشان می دهد که در میان زنان، کسانی هستند که افضل و برتر از آن دو زن می باشند. و به خود آن دو نیز گوشزد می کند که گاه کارهای شان به جاهای باریک کشیده می شود که چه بسا به فکر کسی خطور نکند.

در دیگر مثال قرآنی می بینیم که گاه فردی مستطیع است و حج را ترک می کند و توجه ندارد که با این کار، مصداق آیه ای می شود که می فرماید: «وَ لِلَّهِ عَلَی النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَیْهِ سَبِیلاً وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللهَ غَنِی عَنِ الْعَالَمِینَ؛(2) به خاطر خدا، حج خانه

ص:229


1- سوره تحریم، آیه 4 و 5.
2- سوره آل عمران، آیه 97.

(کعبه) بر مردم مقرر است؛ برای کسانی که بتوانند به سوی آن راه یابند. هر کس کفر بورزد، [بداند] که خداوند از جهانیان بی نیاز است».

حال اگر شیعه و سنی بگویند: «آیات سورۀ تحریم، در مورد عایشه و حفصه نازل شده است»، به این معنا نیست که آن دو را کافر می دانند. مفاد این آیات می گوید که عایشه و حفصه، پیامبر صلی الله علیه و آله را اذیت کردند. و هر کس پیامبر صلی الله علیه و آله را اذیت کند، فلان حکم را دارد و فلان آیه بر او منطبق است.

اثبات کفر آن دو، مشروط بر این است که آن ها متوجه لوازم فعل خود بوده باشند. ما چیزی در دست نداریم که ثابت کند آن دو ملتفت لوازم کارشان بوده اند. مگر این که گفته شود: «اگر آن دو ملتفت نبودند، خداوند با این شدت و تندی، آن ها را مورد خطاب قرار نمی داد». البته این فقط یک گمانه زنی است. شدت و تندی در خطاب، گاه برای افزایش هشدار است تا مبادا در چنین کار حساس و خطرناکی وارد شوند. پس لازم است رفتار و کردار آن دو در طول زندگی شان را مورد بررسی قرار دهیم تا بتوانیم قضاوت کنیم که آیا بر موضع خود در برابر پیامبر صلی الله علیه و آله پافشاری می کردند، یا نزول این آیات، دگرگونی اساسی و تغییر ریشه ای در آنان به وجود آورد؟

در مورد آیه ای که از وارد شدن به خانه پیامبر صلی الله علیه و آله و نشستن طولانی مدت در نزد آن حضرت نهی می کند، وضع بر همین منوال است. آیۀ شریفه می فرماید: «وَ لاَ مُسْتَأْنِسِینَ لِحَدِیثٍ إِنَّ ذَلِکُمْ کَانَ یُؤْذِی النَّبِی فَیَسْتَحْیِی مِنْکُمْ؛(1) سرگرم سخن گویی نشوید که این کارتان پیامبر را رنج می دهد و او از شما شرم می کند». کسانی که مرتکب چنین کاری می شدند، چه بسا متوجه نبودند که موجب آزار پیامبر صلی الله علیه و آله می شوند و خداوند، آزار دهندگان حضرت را در دنیا و آخرت، مورد لعن قرار داده و عذاب دردناکی برای شان مقرر فرموده است.

ص:230


1- سوره احزاب، آیه 53.

سوم: مشکل اینجا است که برادران اهل سنت، در صحیح ترین کتاب های خود، روایاتی را نقل کرده اند که هر گاه معنای آن مضامین را از ایشان می طلبیم و آن ها را به گفته ها و نوشته های خودشان ملزم می سازیم، ما را متهم می کنند که فلانی را تکفیر می کنید و به فلانی ناسزا می گویید و نسبت به این و آن، جنایت روا می دارید!

به طور مثال: اهل سنت روایت کرده اند که هر کس علیه امام زمانش خروج کند، یا بیعتش با امام را بشکند، کافر است و به مرگ جاهلیت مرده است و فلان حکم را دارد.(1).

وقتی می گوییم: «عایشه و طلحه و زبیر و معاویه، بر امام زمان خود خروج کردند و بیعت را شکستند و باید این مسائل به نحوی حل شود»، به ما می گویند: «شما صحابه و همسران پیامبر صلی الله علیه و آله را تکفیر می کنید و به آن ها دشنام می دهید».

وقتی می گوییم: «در سلسله جنگ هایی که به پندار شما، جنگ با مرتدین بود، کسانی که به دست خالد بن ولید کشته شدند، تنها می خواستند زکات شان را میان فقرای قبیلۀ خود تقسیم کنند، یا با امام علی صلوات الله علیه بیعت نمایند. به خاطر چنین اموری نمی توان کسی را محکوم به کفر و ارتداد کرد و زجرکش نمود. حتی گفته اند که خالد، مالک بن نویره را به خاطر زیبایی همسرش کشت و در همان شب، به او تجاوز کرد»، به ما می گویند: «شما از صحابه بدگویی می کنید و از ارزش آنان می کاهید».

آیا این اشکالات، با چنین سخنانی حل می شود؟ به نظر شما چگونه می توان این اشکالات را حل کرد؟ چگونه باید با خالد رفتار نمود؟ چه حکمی باید در مورد وی صادر کرد؟ در حالی که قرآن به صراحت می گوید: «وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِنًا مُتَعَمِّدًا فَجَزَاؤُهُ

ص:231


1- ر.ک: صحیح مسلم، ج 6، ص 21 و 22 و ج 4، ص 127 ؛ السنن الکبری، بیهقی، ج 8، ص 156 و 157 و 168 و 169 و ج 10، ص 234 ؛ مسند احمد، ج 2، ص 296 و 488 ؛ سنن نسائی، ج 7، ص 123 ؛ مستدرک حاکم، ج 1، ص 117 و ج 2، ص 152 ؛ تیسیر الوصول، ج 2، ص 47 به نقل از شیخین؛ مسند شامیین، ج 3، ص 260 ؛ کنز العمال، چاپ مؤسسه الرسالة، ج 1، ص 207 و ج 6، ص 64 و 65 ؛ المصنف، صنعانی، ج 11، ص 330 ؛ مجمع الزوائد، ج 5، ص 219 ؛ تحفة الاحوذی، ج 6، ص 320.

جَهَنَّمُ خَالِدًا فِیهَا وَ غَضِبَ اللهُ عَلَیْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذَابًا عَظِیمًا؛(1) هر کس مؤمنی را عمداً بکشد، جزای او جهنم است که جاودانه در آن می ماند و خداوند بر او خشم می گیرد و لعنتش می کند و برای او عذابی عظیم آماده می سازد».

وقتی می گوییم: «اگر بدگویی از صحابه حرام است، نظرتان در مورد معاویه چیست که لعن امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را پایه گذاری کرد، به طوری که هزار ماه بر هزاران منبر از منبرهای مسلمانان، این برنامه ادامه داشت؟»، دنیا را بر سر ما خراب می کنند و به ما می گویند: «شما به معاویه ای که از صحابه بود، دشنام می دهید و او را تکفیر می کنید».

چهارم: بخاری در صحیح خود، از نافع، از عبدالله، روایت کرده است که پیامبر صلی الله علیه و آله به خطبه ایستاد و به محل سکونت عایشه اشاره کرد و سه بار فرمود: «آنجا جایگاه فتنه است و شیطان از آنجا سر بر می آورد».(2) احمد از ابن عمر روایت کرده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله از خانۀ عایشه بیرون آمد و فرمود: «کفر، از اینجا سرچشمه می گیرد و شاخ شیطان، از اینجا سر بر می آورد».(3).

حال آیا پیامبر صلی الله علیه و آله با این سخنان، همسرش را تکفیر کرده و العیاذ بالله، او را شیطان دانسته است؟ برخورد ما با این احادیث، چگونه باید باشد؟ آیا آن ها را تکذیب

ص:232


1- سوره نساء، آیه 93.
2- ر.ک: صحیح بخاری، چاپ دار الفکر، ج 4، ص 46 و ص 92 و 174 و ج 5، ص 20 و ج 8، ص 95 ؛ صحیح مسلم، ج 8، ص 172 ؛ سنن ترمذی، ج 2، ص 257 ؛ مسند احمد، ج 2، ص 1 ؛ عمدة القاری، ج 15، ص 30 ؛ العمدة، ابن بطریق، ص 456 ؛ الطرائف، ابن طاووس، ص 297 ؛ الصراط المستقیم، ج 3، ص 142 و 164 و 237 ؛ کتاب الاربعین، شیرازی، ص 624 ؛ بحار الانوار، ج 31، ص 639 و ج 32، ص 287 و ج 57، ص 234 ؛ المراجعات، ص 333 ؛ فتح الباری، ج 6، ص 147 ؛ قاموس الرجال، تستری، ج 12، ص 303 ؛ الصراط المستقیم، ج 3، ص 237 ؛ وصول الاخیار الی اصول الاخبار، ص 83 ؛ الجمل ابن شدقم، ص 47 ؛ مناقب اهل البیت علیهم السلام، شیروانی، ص 471.
3- مسند احمد، ج 2، ص 23 و 26 ؛ صحیح مسلم، چاپ دار الفکر، ج 8، ص 181 ؛ المصنف، ابن ابی شیبه، ج 7، ص 552 ؛ دفع الشبه عن الرسول، حسنی دمشقی، ص 82 ؛ کنز العمال، چاپ مؤسسه الرسالة، ج 11، ص 119 ؛ وصول الاخیار الی اصول الاخبار، ص 83 ؛ الزام النواصب، ابن راشد، ص 200 و 201.

کنیم و بگوییم: همۀ احادیث بخاری صحیح نیست؟ آیا این احادیث را صحیح بدانیم و مضمون آن ها را بپذیریم؟ یا آن ها را به گونه ای تأویل کنیم که نزد علما و عقلا، قابل پذیرش باشد؟ چگونه به چنین تأویلی دست یابیم؟ چاره ای نداریم جز این که بگوییم: عایشه معصوم نبود و در برخی کارهایش به خطا رفت.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 199 (153): حد نزدن بر عایشه، دلیل بر دروغ بودن افک

اشاره

برخی از شیعیان به عایشه دروغ می بندند و العیاذ بالله، همان اتهامی را تکرار می کنند که اهل افک به او نسبت دادند. اگر حقیقت همان باشد که شما می گویید، پس چرا پیامبر صلی الله علیه و سلم بر عایشه حد جاری نکرد؟ در حالی که می فرمود: «به خدا قسم اگر فاطمه دختر محمد دزدی کند، دستش را قطع می کنم»!(1)چرا علی که از سرزنش هیچ ملامت گری نمی هراسید، بر عایشه حد جاری نکرد؟ چرا هنگامی که حسن به خلافت رسید، به این کار اقدام ننمود؟

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

پرسش شمارۀ 70، مضمونی نزدیک به همین سؤال دارد که بهتر است به آنجا نیز مراجعه کنید. علاوه بر آنچه که در آنجا گفته شد، باید بگویم:

یکم: شیعیان هیچ یک از زنان پیامبر صلی الله علیه و آله را به اتهام اهل افک، متهم نکرده اند.

ص:233


1- بخاری آن را روایت کرده است.

دوم: کتاب تفسیر قمی که پرسش گر این مطلب را از آن نقل کرده است، چنین چیزی نمی گوید؛ بلکه داستانی را ذکر می کند که مقصود دیگری دارد و داستان افک را مربوط به ماریۀ قبطیه می داند، نه عایشه. در پاسخ به پرسش شمارۀ 170 نیز آمده است که علمای شیعه، این داستان را تکذیب کرده اند. اعتبار برخی از مطالب تفسیر قمی، نزد شیعیان قطعی نیست و شدیداً مورد مناقشه می باشد. پس دیگر معنا ندارد که پیامبر صلی الله علیه و آله بر همسرش حد جاری کند.

سوم: سخن پرسش گر که می گوید: «چرا امام علی صلوات الله علیه بر عایشه حد جاری نکرد؟»، از دو جهت قابل پذیرش نیست:

1. بی تردید همۀ همسران پیامبر صلی الله علیه و آله از این تهمت مبرا بودند؛ چرا که زنان همۀ پیامبران، از این امور پاک و مبرا هستند.

2. امام علی و فرزندش امام حسن صلوات الله علیهما به دنبال اجرای حدود نبودند؛ به ویژه اگر موضوع، به پیامبر صلی الله علیه و آله ارتباط پیدا می کرد، اصلاً چنین کاری صحیح نبود. پس این سؤال، در اصل و فرعش درست نیست.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

ص:234

فصل دوم: همسران عثمان

پرسش شمارۀ 200 (126): عصمت همسران عثمان

اشاره

چرا شیعیان به فاطمه رضی الله عنها عصمت می دهند و آن را از دو خواهرش رقیه و ام کلثوم دریغ می دارند؟ در حالی که آن دو نیز همانند فاطمه، پارۀ تن پیامبر صلی الله علیه و سلم بودند! به بیان دیگر: چرا عصمت فاطمه را به اثبات می رسانند و دو خواهرش رقیه و ام کلثوم را معصوم نمی دانند؟ آیا این یک تناقض آشکار نیست؟

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: تناقض این است که نفی و اثبات، بر یک موضوع بار شود؛ مثلاً بگویی این چیز، هم هست و هم نیست؛ یعنی در یک زمان و یک مکان و از یک جهت، با وحدت حمل در هر دو قضیه، آن چیز هم باشد و هم نباشد. تناقض دارای شرایط متعددی

ص:235

است؛ از جمله: اتحاد دو قضیه در موضوع و محمول و جهت و مکان و زمان و غیره [یعنی یکسان بودن دو جمله در مبتدا، خبر، اثبات و نفی، مکان، زمان و ...](1).

در اینجا شرایط تناقض، محقق نیست و موضوع دو قضیه، متفاوت است؛ چرا که حضرت زهرا صلوات الله علیها غیر از ام کلثوم است. حضرت فاطمه صلوات الله علیها به اقتضای آیۀ تطهیر و دیگر دلایل، معصوم می باشد؛ اما رقیه و ام کلثوم، معصوم نیستند و دلیلی بر عصمت آن ها وجود ندارد. همچنان که حضرت یوسف علیه السلام معصوم بود و هیچ یک از برادرانش معصوم نبودند. برخی از فرزندان حضرت آدم علیه السلام نیز معصوم بودند و برخی دیگر از آن ها عصمت نداشتند. ممکن است از دو برادر، یکی ثروتمند باشد و دیگری فقیر، یکی با ایمان باشد و دیگری کافر، یکی عالم باشد و دیگری جاهل، یکی کوتاه باشد و دیگری بلند و ...

دوم: آیۀ تطهیر و حدیث کساء، بر عصمت حضرت زهرا صلوات الله علیها دلالت دارد؛ اما در مورد عصمت رقیه و ام کلثوم، هیچ دلیلی وارد نشده است. حدیث «خداوند به خاطر خشم فاطمه، به خشم می آید و به خاطر خشنودی او، خشنود می شود» و حدیث «هر کس فاطمه را اذیت کند، مرا اذیت کرده است»، بر عصمت حضرت زهرا صلوات الله علیها دلالت می کند و هیچ دلالتی بر عصمت رقیه و ام کلثوم ندارد.

ص:236


1- تناقض یعنی این که وقتی دو جمله با هم سنجیده می شوند، یکی دیگری را نقض کند. در نتیجه، یکی صادق و دیگری کاذب باشد. اهل منطق برای شکل گیری تناقض در بین دو جمله، شرایط متعددی بیان کرده اند که همگی در این دو بیت، جمع شده است: در تناقض هشت وحدت شرط دان/ وحدت موضوع و محمول و مکان وحدت شرط و اضافه جزء و کل/ قوه و فعل است در آخر، زمان مراد از موضوع در علم منطق، همان مبتدا است؛ و مراد از محمول، خبر جمله است. وحدت در مکان، یعنی قید مکان در هر دو جمله، یکی باشد. و دیگر شروط ... مثلاً فاطمه معصوم است، با جملۀ رقیه معصوم نیست، تناقض ندارد؛ چون در موضوع، با هم یگانه نیستند؛ اگر چه محمول هر دو یکی است. مترجم

سوم: در این که رقیه و ام کلثوم، دختران پیامبر صلی الله علیه و آله بودند یا دخترخواندۀ او، سخن بسیار است؛ اما کسی شک ندارد که حضرت زهرا صلوات الله علیها دختر پیامبر صلی الله علیه و آله بود. در این باره، کتاب های فراوانی نوشته شده است که می توانید به کتاب «ربائب الرسول»، «القول الصائب فی اثبات الربائب»، «بنات النبی ام ربائبه»، «البنات ربائب» و دیگر کتاب ها مراجعه کنید.

چهارم: بر خلاف تعبیر پرسش گر، عصمت در اختیار شیعیان نیست که به کسی ببخشند یا از کسی سلب کنند؛ بلکه آن ها _ با استفاده از کلام خداوند، احادیث پیامبر صلی الله علیه و آله یا احادیث امامی که عصمتش به اثبات رسیده است _ عصمت افراد را کشف می کنند.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 201 (138): انکار نسب رقیه و ام کلثوم

اشاره

شیعیان، ادعا می کنند که اهل بیت و عترت پیامبر صلی الله علیه و سلم را دوست دارند؛ اما چیزهایی از آن ها می بینیم که با این محبت و دوستی، سازگار نیست.

آن ها تبار چند تن از اهل بیت را انکار می کنند و رقیه و ام کلثوم را دختر پیامبر نمی دانند. زبیر را که فرزند صفیه و پسر عمۀ پیامبر بود، و عباس و فرزندانش را که عمو و عموزادگان پیامبر بودند، از دائرۀ عترت خارج می سازند. بسیاری از فرزندان فاطمه _ همچون زید بن علی، یحیی بن زید، ابراهیم و جعفر دو فرزند موسی کاظم _ را دوست ندارند و به جعفر بن علی، برادر حسن عسکری دشنام می دهند. آن ها معتقدند که حسن بن حسن مثنی، و فرزندش عبدالله محض، و نواده اش محمد معروف به نفس زکیه، همگی مرتد شدند. نسبت به ابراهیم بن عبدالله، زکریا بن محمد باقر، محمد بن عبدالله بن حسین بن حسن، محمد بن قاسم بن حسین، یحیی بن عمر و دیگران نیز همین اعتقاد را دارند.

ص:237

شاهد بر این مطلب، سخن یکی از علمای آن ها است که می گوید: «دیگر فرزندان حسن بن علی، کارهای بسیار زشتی انجام داده اند که نمی توان آن ها را حمل بر تقیه کرد».(1) برخی از آن ها، سخنانی بدتر از این نیز گفته اند. پس کجاست آن ادعایی که در مورد محبت به اهل بیت داشتند؟

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: شیعیان معتقدند که مقصود از اهل بیت در آیۀ تطهیر، تنها اصحاب کسا هستند؛ یعنی حضرت علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام و سرور آنان رسول خدا صلی الله علیه و آله. این افراد، به همراه نُه تن از امامان دوازده گانه که از فرزندان امام حسین صلوات الله علیهم هستند، عترت رسول خدا صلی الله علیه و آله محسوب می شوند و طبق حدیث ثقلین، هم سنگ قرآن به شمار می آیند. غیر از اینان، کسی مشمول آیات و سفارش های پیامبر صلی الله علیه و آله در مورد اهل بیت نمی شود و عنوان عترت و اهل بیت و احد الثقلین و امامان دوازده گانه، بر آنان صدق نمی کند.

سایر نوادگان پیامبر صلی الله علیه و آله، به خاطر خدا و رسولش، مورد تعظیم و تکریم شیعیان هستند، اما جایگاه عترت و اهل بیت صلوات الله علیهم را ندارند. ما به رفتار و کردار آن ها نگاه می کنیم. اگر خوب و صالح باشند، آن ها را بیشتر مورد احترام قرار می دهیم؛

و اگر چنین نباشند، مناسب با کردارشان با آن ها رفتار می کنیم. تا زمانی که به واسطۀ شبهه یا ارتداد، از دایرۀ ایمان خارج نشده باشند، به پاس گرامی داشت پیامبر صلی الله علیه و آله، اکرام و احترام حداقلی را نسبت به آنان قائل هستیم.

ص:238


1- تنقیح المقال، ج 3، ص 142.

دوم: در مورد رقیه و ام کلثوم، بحث های دقیق علمی وجود دارد که ثابت می کند آن ها دختران واقعی پیامبر صلی الله علیه و آله نبودند؛ بلکه تحت تکفل و تربیت آن حضرت قرار داشتند. کتاب ها و مقالات فراوانی در این باره تألیف و منتشر شده است که می توانید مراجعه کنید؛ کتاب هایی مثل: «بنات النبی ام ربائبه»، «القول الصائب فی اثبات الربائب» و «البنات ربائب».

حتی اگر آن ها دختران واقعی پیامبر صلی الله علیه و آله هم بودند، بنا بر احادیث متواتر و مورد اتفاق، مقام حضرت فاطمه صلوات الله علیها را نداشتند و در زمرۀ اهل بیتی که آیۀ تطهیر در شأن آن ها نازل شده بود، به شمار نمی رفتند.

سوم: عباس و فرزندانش را شیعیان از زمرۀ اهل بیت خارج نکردند، بلکه خود رسول خدا صلی الله علیه و آله این کار را انجام داد؛ همان گونه که به اقتضای حدیث کسا، همۀ زنان خود را از شمار اهل بیت خارج نمود. علاوه بر این، اصلاً عباس و فرزندانش از ذریۀ رسول خدا صلی الله علیه و آله نبودند.

زبیر نیز از اساس، جزو آن ها به شمار نمی رفت. نه از ذریۀ رسول خدا صلی الله علیه و آله بود، نه از اهل بیتی که در حدیث کسا مشخص شده اند و پاک و مطهر معرفی گشته اند. افزون بر این که او بیعت با امام را شکست و بر او خروج کرد و با وی جنگید و ده ها هزار مسلمان را به کشتن داد و کارهای پلیدی از او سر زد.

چهارم: پرسش گر، تعدادی از فرزندان حضرت فاطمه صلوات الله علیها را ذکر کرده و گفته است که شیعیان با این ها دشمنی دارند. در جواب او باید بگویم:

الف: شیعیان با خود افراد دشمنی ندارد؛ بلکه با کردار زشت آنان دشمن هستند.

ب: شیعیان در بارۀ برخی از نامبردگان، نه در بُعد فردی و نه در بُعد عملی، هیچ اشکالی وارد نکرده اند؛ مثلاً زید بن علی از نظر شیعیان، جزو نیکان برگزیده و عالمان مجاهدی است که جان و مالش را در راه خدا نثار کرد.

ص:239

پنجم: نفس زکیه در اعتقاد شیعیان، محمد بن عبدالله بن حسن نیست؛ بلکه مردی است که اندکی پیش از ظهور حضرت حجت صلوات الله علیه در کوفه کشته می شود؛ یا یکی از بنی هاشم است که بین رکن و مقام به قتل می رسد.(1).

میان کشته شدن نفس زکیه تا ظهور امام زمان علیه السلام، بیش از پانزده شب طول نمی کشد.(2).

این در حالی است که محمد بن عبدالله بن حسن، در سال 145 ﻫ.ق در حجاز کشته شد.

ششم: در کجا گفته و نوشته شده است که شیعیان، معتقد به ارتداد حسن بن حسن مثنی و عبدالله محض و محمد نفس زکیه و ابراهیم و زکریا و دیگران هستند؟

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

ص:240


1- بحار الانوار، ج 52، ص 220 ؛ ارشاد شیخ مفید، ج 2، ص 368.
2- اکمال الدین، ج 2، ص 649 ؛ الغیبة طوسی، ص 445 ؛ اعلام الوری، ص 427 ؛ الارشاد، ج 2، ص 347 ؛ بحار الانوار، ج 52، ص 203.

فصل سوم: پرسش های پراکنده

پرسش شمارۀ 202 (85): لعن بنی امیه، منجر به لعن نوادگان فاطمه(سلام الله علیها)

اشاره

مادر محمد بن عبدالله بن عمرو بن عثمان بن عفان، فاطمه دختر حسین بن علی بن ابی طالب بود. پس پدربزرگ او، عثمان بن عفان است و مادر بزرگش، فاطمه دختر رسول خدا صلی الله علیه و سلم. یعنی این محمد بن عبدالله، از همان بنی امیه ای است که طبق نظر شیعیان، شجرۀ ملعونۀ مذکور در قرآن است.(1).

سؤالی که پیش می آید و شیعیان را در تنگنا قرار می دهد، این است که آیا درست است نوادگان فاطمه، ملعون باشند؟

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

ما در اینجا قصد پرداختن به جزئیات را نداریم و تنها به ذکر چند نکته بسنده می کنیم:

ص:241


1- ر.ک: الکافی، ج 5، ص 7 ؛ کتاب سلیم بن قیس، ص 362.

یکم: خود اهل سنت برای ما روایت کرده اند که مقصود از «الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِی الْقُرْآنِ»(1).

همان بنی امیه است. این مطالب را از یعلی بن مره(2) و امام حسن صلوات الله علیه(3) و سعید بن مسیب(4).

نقل کرده اند. در نقل دیگر آمده است که منظور از شجرۀ ملعونه، حَکَم و فرزندانش هستند. این نیز از ابن عمر(5) و عایشه(6).

نقل شده است.

دوم: شیعه با کسی خصومت شخصی ندارد؛ بلکه کارهای مخالف دین و شریعت را برنمی تابد؛ خواه از فردی هاشمی سر بزند، خواه از فردی اموی یا هر فردی از هر قبیله و نژادی.

سوم: در بحث مربوط به ازدواج عمر با ام کلثوم گفتیم که ازدواج، تابع شرایط خاصی است و همیشه بر اساس انگیزه های دینی نیست؛ همچنان که پیامبر صلی الله علیه و آله به دلایل گوناگون، با همسرانش ازدواج کرد. وقتی امام علی صلوات الله علیه نتوانست در برابر پافشاری عمر مقاومت کند، چه کسی می تواند بگوید که ازدواج محمد بن عبدالله با فاطمه، به زور نبوده و امام حسین صلوات الله علیه مجبور به پذیرش آن نشده است؟

چهارم: پسر نوح گمراه شد و هلاک گردید و خداوند، داستان او را در قرآن ذکر فرمود. همسران نوح و لوط نیز هلاک شدند. برادران یوسف علیه السلام نیز با برادرشان

ص:242


1- شجرۀ نفرین شده در قرآن را [جز برای آزمون مردم قرار ندادیم]. سوره اسراء، آیه 60.
2- الدر المنثور، ج 4، ص 191 به نقل از ابن ابی حاتم ؛ لباب النقول، سیوطی، چاپ دار الکتب العلمیه، ص 124 ؛ تفسیر آلوسی، ج 15، ص 107 ؛ فتح القدیر، ج 3، ص 240.
3- . الدر المنثور، ج 4، ص 191 به نقل از ابن مردویه ؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 16، ص 16 ؛ شواهد التنزیل، ج 2، ص 457.
4- . الدر المنثور، ج 4، ص 191 به نقل از ابن ابی حاتم و بیهقی در الدلائل و ابن مردویه و ابن عساکر ؛ لباب النقول، سیوطی، چاپ دار احیاء العلوم، ص 138 و چاپ دار الکتب العلمیه، ص 124 ؛ تفسیر آلوسی، ج 15، ص 107.
5- الدر المنثور، ج 4، ص 191 به نقل از ابن ابی حاتم ؛ فتح الباری، ج 8، ص 302 ؛ تفسیر آلوسی، ج 15ص107 ؛ مناقب علی بن ابی طالب، ابن مردویه، ص 164 ؛ فتح القدیر، ج 3، ص 240.
6- . الدر المنثور، ج 4، ص 191 به نقل از ابن مردویه ؛ تفسیر آلوسی، ج 15ص107 ؛ فتح القدیر، ج 3، ص 240.

کاری کردند که نه مورد رضایت خدا بود و نه مورد پذیرش عاقلان. آیا سخن شیعیان در بارۀ برخی از نوادگان فاطمه صلوات الله علیها که اهل پایداری در دین نبودند، سنگین تر از چیزی است که قرآن در بارۀ برادران یوسف و پسر نوح و همسران نوح و لوط می فرماید؟ به نظر می رسد چیزی که شما در بارۀ پدر و مادر پیامبر صلی الله علیه و آله می گویید و هر دوی آن ها را کافر می دانید، از همه سنگین تر و شرم آورتر باشد!

پنجم: در احادیث، بسیاری از حکم ها که به صورت مطلق آمده است، برای مرزبندی دقیق و صددرصدی نیست؛ بلکه می خواهد حکم یا ویژگی اغلب افراد را بیان کند. پس هیچ مانعی ندارد که تعدادی از افراد، از دایرۀ شمول آن حکم عمومی، خارج شوند. وقتی می گویید که اهل فلان شهر، سخاوتمند و شجاع هستند، مقصود این است که خصلت عمومی آن افراد، سخاوت و شجاعت است؛ اما مانعی ندارد که تعدادی از آن ها، بخیل و ترسو باشند.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 203 (102): محبت علی و ارتکاب معاصی

اشاره

شعیان با این ادعا که «محبت علی، حسنه ای است که هیچ گناهی به آن آسیب نمی رساند»، نسبت به ارتکاب گناه و معصیت، بی باک هستند. در حالی که قرآن، این ادعا را تکذیب می کند و در بسیاری از آیاتش، از تخلف و ارتکاب گناهان، تحت هر ادعایی، برحدز می دارد و تأکید می کند: «لَیْسَ بِأَمَانِیِّکُمْ وَ لاَ أَمَانِی أَهْلِ الْکِتَابِ مَنْ یَعْمَلْ سُوءًا یُجْزَ بِهِ وَ لاَ یَجِدْ لَهُ مِنْ دُونِ اللهِ وَلِیًّا وَ لاَ نَصِیرًا؛(1) [وعدۀ الهی] بر اساس آرزوهای

ص:243


1- سوره نساء، آیه 123.

شما و آرزوهای اهل کتاب نیست. هر کس مرتکب کاری ناشایست شود، جزای آن را می بیند و در برابر خداوند، یار و یاوری برای خود نمی یابد».

پاسخ
اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: اگر چه این اشکال، ربطی به درستی یا نادرستی عقیدۀ شیعیان در مورد امامت ندارد، اما در پاسخ باید بگویم که جملۀ «محبت علی، حسنه ای است که هیچ گناهی به آن آسیب نمی رساند، و دشمنی با علی گناهی است که هیچ حسنه ای با آن نفعی ندارد»، ساخته و پرداختۀ شیعیان نیست؛ بلکه روایتی از رسول خدا صلی الله علیه و آله است.(1).

دوم: علمای شیعه، معنای این حدیث را برای عموم مردم تبیین کرده اند و تفهیم نموده اند که نباید این حدیث، موجب اشتیاق به گناه و دوری از اعمال نیک شود؛ چون معنای حدیث این است که محبت به امام علی صلوات الله علیه هیچ گاه منتهی به نابودی حسنات نمی شود؛ یعنی کسی که امام علی صلوات الله علیه را دوست دارد، امکان ندارد عملی انجام دهد که موجب حبط و نابودی اعمالش شود؛ یا گناهانی نمی کند که ثواب

ص:244


1- المناقب خوارزمی، چاپ مرکز نشر اسلامی، سال 1414 ﻫ.ق، ص 76 و چاپ تبریز، ص 45 ؛ نزهة المجالس، صفوری شافعی، ج 2، ص 207 ؛ المناقب المرتضویه، چاپ بمبئی، ص 92 ؛ کنوز الحقائق، (چاپ بولاق مصر، ص 53 و 57 و 67 ؛ ینابیع المودة، ص 180 و 239 و 252 و 91 و چاپ دار الاسوة، سال 1416 ﻫ.ق، ج 1، ص 375 و ج 2، ص 75 تا 292 ؛ مناقب علی، عینی حیدر آبادی، چاپ اعلم پریس، ص 33 ؛ ارجح المطالب، ص 519 و 512 ؛ فردوس الاخبار دیلمی؛ مودة القربی، چاپ لاهور، ص 64 ؛ مفتاح النجاة، مخطوط، ص 61 ؛ مناهج الفاضلین، هموینی، مخطوط، ص 377 ؛ در بحر المناقب، مخطوط، ص 7 ؛ شرح احقاق الحق، ملحقات، ج 4، ص 126 و ج 7، ص 259 و ج 17، ص 233 و ج 21، ص 332 و ج 30، ص 310 ؛کتاب الاربعین، ابی الفوارس، مخطوط، ص 19 ؛ المحاسن المجتمعة، صفوری، مخطوط، ص 160 ؛ نزهة المجالس، چاپ قاهره، ص 207 ؛ توضیح الدلائل، شهاب الدین احمد حسینی شیرازی، نسخه کتابخانه ملی فارس، ص 186 ؛ فضائل الخلفاء، دهلوی، کتابخانه ایاصوفیا، ص 148 ؛ مختصر المحاسن المجتمعة فی فضائل الخلفاء الاربعة، چاپ دار ابن کثیر، دمشق و بیروت، ص 161.

این محبت را از بین ببرد؛ یا حرام خدا را حلال، و ضروریات دین را انکار نمی کند که حسناتش از بین برود.

امکان ندارد دوستدار امام علی صلوات الله علیه، نسبت به رسول خدا صلی الله علیه و آله گستاخی کند و [به او نسبت هذیان بدهد] و با درشتی سخن بگوید و از پیامبر صلی الله علیه و آله جلو بیفتد؛ در حالی که خداوند می فرماید: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَی اللهِ وَ رَسُولِهِ وَ اتَّقُوا اللهَ إِنَّ اللهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ * یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تَرْفَعُوا أَصْوَاتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِی وَ لاَ تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمَالُکُمْ وَ أَنْتُمْ لاَ تَشْعُرُونَ؛(1) ای مؤمنان! بر حکم خداوند و پیامبرش پیشی نگیرید و از خداوند پروا داشته باشید. بی گمان خداوند شنوای دانا است. ای کسانی که ایمان آورده اید! صداهای تان را از صدای پیامبر بلندتر نبرید و سخن گفتن تان با او، همانند سخن گفتن تان با یدیگر نباشد و با صدای بلند حرف نزنید تا مبادا اعمال تان تباه شود و شما آگاه نباشید».

قرآن، مفهوم این حدیث را تکذیب نمی کند؛ بلکه آن را تصدیق و تقویت می نماید. امام باقر صلوات الله علیه می فرماید: «ای جابر! آیا کسی که خود را شیعه می داند، به محبت ما اهل بیت اکتفا می کند؟ به خدا سوگند که شیعۀ ما، فقط کسی است که تقوای الهی پیشه کند و از او اطاعت نماید».(2).

این معنا، کاملاً درست و قابل قبول است و رساتر و روشن تر و درست تر از حدیثی است که در بارۀ اهل بدر می گوید: «خداوند بر اهل بدر نظر افکند و فرمود: هر چه

ص:245


1- سوره حجرات، آیه 1 _ 2.
2- الکافی، ج 2، ص 76 ؛ الامالی صدوق، ص 725 ؛ الامالی طوسی، ص 743 و چاپ دار الثقافة قم، ص 735 ؛ بحار الانوار، ج 67، ص 97 ؛ روضة الواعظین، ص 294 ؛ صفات الشیعة، صدوق، ص 11 ؛ وسائل الشیعه، چاپ مؤسسه آل البیت، ج 15، ص 234 و چاپ دار الاسلامیه، ج 11، ص 184 ؛ شرح الاخبار، ج 3، ص 501 ؛ مشکاة الانوار، طبرسی، ص 121 ؛ اعلام الدین، دیلمی، ص 143 ؛ جامع احادیث الشیعة، ج 14، ص 92 ؛ عوائد الایام نراقی، ص 229 ؛ غایة المرام، ج 6، ص 81 ؛ مستطرفات السرائر، ص 636.

می خواهید انجام دهید که بهشت را بر شما واجب کردم و شما را آمرزیدم».(1).

چون این حدیث، چالش هایی دارد که صدور آن از پیامبر صلی الله علیه و آله را با تردید همراه می سازد.

سوم: کسی که می گوید: «سنت پیامبر صلی الله علیه و آله، حاکم بر کتاب خدا است و کتاب خدا، حاکم بر سنت نیست»،(2)

حق ندارد حدیثی را که مخالف قرآن است، رد کند.

ص:246


1- ر.ک: صحیح بخاری، چاپ 1309 ﻫ.ق، ج 2، ص 110 و ج 3، ص 39 و 129 و چاپ مشکول، کتاب المغازی، غزوه بدر، و ج 9، ص 23 ؛ فتح الباری، ج 6، ص 100 و ج 8، ص 486 و ج 7، ص 237 به نقل از احمد و ابی داود و ابن ابی شیبه؛ البدایة و النهایة، ج 4، ص 284 و ج 3، ص 328 به نقل از صحاح به غیر از ابن ماجه؛ مجمع الزوائد، ج 8، ص 303 و ج 9، ص 303 و 304 و ج 6، ص 162 و 163 به نقل از احمد و ابی یعلی و بزار ؛ حیاة الصحابة، ج 2، ص 463 و 364 به نقل از برخی از افراد گذشته؛ السیرة الحلبیه، ج 2، ص 203 و 192 ؛ مجمع البیان، ج 9، ص 269 و 270 ؛ تفسیر قمی، ج 2، ص 361 ؛ ارشاد مفید، ص 33 و 34 و 69 ؛ صحیح مسلم، چاپ احیاء التراث العربی، ج 4، ص 1941 ؛ المغازی، ج 2، ص 797 و 798 ؛ اسباب النزول، ص 239 ؛ تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 47 ؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 6، ص 58 و ج 17، ص 266 ؛ سنن ابی داود، ج 3، ص 44 و 45 و 48 ؛ التبیان طوسی، ج 9، ص 296 ؛ اسد الغابة، ج 1، ص 361 ؛ الدر المنثور، ج 6، ص 203 ؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، مغازی، ص 93 و 439 و 440 ؛ السنن الکبری، ج 9، ص 146 ؛ السیرة النبویه، ابن هشام، ج 4، ص 39 و 41 ؛ دلائل النبوة، بیهقی، ج 2، ص 421 و 422 ؛ الجامع الصحیح، ج 5، ص 409 و 410 ؛ مسند شافعی، ص 316 ؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 2، ص 97 ؛ تفسیر فرات، ص 183 و 184 ؛ لسان العرب، ج 4، ص 557 ؛ المبسوط، شیخ طوسی، ج 2، ص 15 ؛ تاریخ الامم و الملوک، ج 3، ص 48 و 49 ؛ مناقب آل ابی طالب، ج 2، ص 143 و 144 ؛ کنز العمال، ج 17، ص 59 ؛ تهذیب تاریخ مدینة دمشق، ج 6، ص 371 ؛ بحار الانوار، چاپ بیروت، ج 72، ص 388 و ج 21، ص 125 و 119 و 120 و 136 و 137 و چاپ سنگی، ج 8، ص 643 به نقل از ارشاد مفید و اعلام الوری و تفسیر قمی و تفسیر فرات؛ عون المعبود، ج 7، ص 310 و 313 ؛ الدرجات الرفیعه، ص 336 ؛ زاد المعاد، ابن قیم، ج 3، ص 115 ؛ عمدة القاری، ج 14، ص 254 ؛ تاریخ الخمیس، ج 2، ص 79 ؛ ترتیب مسند شافعی، ج 1، ص 197 ؛ المحلی، ج 7، ص 333 ؛ الجامع لاحکام القرآن، ج 18، ص 50 و 51 ؛ احکام القرآن، جصاص، ج 5، ص 325 ؛ جامع البیان، ج 28، ص 38 تا 40 ؛ الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 242 ؛ کشف الغمة، اربلی، ج 1، ص 180 ؛ الاصابة، ج 1، ص 300 ؛ تفسیر البرهان، ج 4، ص 323 ؛ الاعتصام بحبل الله المتین، ج 5، ص 500 و 501 ؛ تفسیر الصافی، ج 5، ص 161 ؛ نهج السعادة، ج 4، ص 28 ؛ معجم البلدان، ج 2، ص 335 ؛ المواهب اللدنیة، ج 1، ص 149 ؛ بهجة المحافل، ج 1، ص 188 و 400 ؛ المصنف، ابن ابی شیبه، ج 15، ص 69 ؛تفسیر ثعالبی، ج 4، ص 289 ؛ منهاج البراعة، ج 5، ص 106.
2- ر.ک: تأویل مختلف الحدیث، ص 199 و چاپ دار مکتبة العلمیة، ص 186 ؛ الکفایة فی علم الروایة، ص 144 و چاپ دار الکتاب العربی، ص 30 ؛ جامع البیان العلم و فضله، ج 2، ص 234 و 233 و چاپ دار الکتب العلمیة، ج 2، ص 191 ؛ الجامع لاحکام القرآن، ج 1، ص 38 و 39 ؛ الاصابة، چاپ دار الکتب العلمیة، ج 1، ص 35 ؛ سنن دارمی، ج 1، ص 145 ؛ مقالات الاسلامیین، ج 2، ص 324 و ج 1، ص 251 ؛ عون المعبود، ج 12، ص 356 ؛ میزان الاعتدال، ج 1، ص 107 ؛ لسان المیزان، ج 1، ص 194 ؛ دلائل النبوة، بیهقی، ج 1، ص 26 ؛ المعتصر من المختصر من مشکل الآثار، ج 2، ص 251 ؛ نهایة السؤول، اسنوی، ج 2، ص 579 و 580 ؛ بحوث مع اهل السنة و السلفیة، ص 67 و 68 به نقل از برخی از افراد گذشته.
سنت، حاکم بر قرآن

از جمله مطالبی که در توجیه این قاعدۀ باطل ذکر کرده اند، سخن ابوبکر بیهقی است که می نویسد: «حدیثی روایت شده است مبنی بر این که باید احادیث را بر قرآن عرضه کرد؛ اما این حدیث، باطل است؛ چون در قرآن، چیزی در مورد عرضۀ حدیث بر قرآن وجود ندارد. پس این حدیث، بطلان خود را بازتاب می دهد».(1) خطابی در مورد حدیث مربوط به عرضۀ احادیث به قرآن می گوید: «این حدیثی است که زندیقان ساخته اند».(2) عبدالرحمن بن مهدی می گوید:

این حدیث را خوارج و زندیقان ساخته اند. آنان به دروغ از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل کرده اند: «هر حدیثی که از من به شما رسید، آن را بر کتاب خدا عرضه کنید. اگر موافق کتاب خدا بود، آن را من گفته ام؛ و اگر مخالف کتاب خدا بود، آن را من نگفته ام. من هماهنگ با کتاب خدا هستم و خداوند به وسیلۀ آن مرا هدایت می کند».

اهل علم قبول ندارند که این الفاظ، از پیامبر صلی الله علیه و آله صادر شده باشد. گروهی از آنان، با این حدیث مخالف اند و می گویند: ما ابتدا به این حدیث اعتماد می کنیم و پیش از هر چیز، خود این حدیث را به کتاب خدا عرضه می نماییم؛ اما می بینیم که مخالف کتاب خدا است؛ چون در کتاب خدا، چیزی نمی یابیم که بگوید: «تنها حدیثی قابل قبول است که موافق با کتاب خدا باشد»؛

ص:247


1- دلائل النبوة، بیهقی، ج 1، ص 26.
2- . الخلاصه فی اصول الحدیث، طیبی، ص 85.

بلکه کتاب خدا بدون هیچ قید و شرطی، امر می کند که به رسول خدا صلی الله علیه و آله تأسی کنید و از او اطاعت نمایید و در هیچ حالتی با اوامرش مخالفت نکنید.(1).

ابوعمر می گوید: «خداوند عزوجل بدون هیچ قید و شرطی، به اطاعت و پیروی کامل از رسول خدا امر کرده و آن را به چیزی مقید نفرموده است؛ همان گونه که ما را به پیروی از کتاب خدا امر کرده و طبق گفتۀ منحرفان و گمراهان نفرموده است: حدیث را با کتاب خدا تطبیق بدهید».(2).

یحیی بن معین در بارۀ حدیثی که ثوبان نقل کرده و در آن، پیامبر صلی الله علیه و آله دستور داده که احادیث به قرآن عرضه شود، می گوید: «این حدیث، ساختۀ زندیقان است». اوزاعی می گوید: «کتاب خدا به سنت نیازمندتر است تا سنت به کتاب خدا». ابن عبدالبر می گوید: «سنت بر کتاب خدا حکومت دارد و مقصود آن را تبیین می نماید». یحیی بن ابی کثیر می گوید: «سنت بر کتاب خدا حاکم است».(3) خطابی می نویسد:

از رسول خدا صلی الله علیه و آله وارد شده است که «نبینم یکی از شما بر تخت خود تکیه زده باشد و نهی و امری از من به او برسد و بگوید: ما این چیزها را نمی فهمیم و هر چه در کتاب خدا بیابیم، از همان پیروی می کنیم».(4) این حدیث

ص:248


1- جامع بیان العلم، ج 2، ص 233 ؛ ارشاد الفحول، ص 33. و ر.ک: بحوث مع اهل السنة و السلفیة، ص 67 تا 68 ؛ سلم الوصول، چاپ شده با نهایة السؤول، ج 3ص174.
2- جامع بیان العلم، ج 2، ص 233.
3- ارشاد الفحول، ص 33. و ر.ک: سلم الوصول، چاپ شده با نهایة السؤول، ج 3، ص 174.
4- ر.ک: دلائل النبوة، بیهقی، ج 1، ص 24 ؛ مصابیح السنة، ج 1، ص 158 و 159 ؛ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 6 و 7 ؛ مسند احمد، ج 6، ص 8 و ج 4، ص 131 و 132 ؛ مستدرک حاکم، ج 1، ص 108 و 109 ؛ تلخیص مستدرک ذهبی، (چاپ شده در حاشیه مستدرک؛ الجامع الصحیح ترمذی، ج 5، ص 37 و 38 ؛ سنن دارمی، ج 1، ص 144 ؛ سنن ابی داود، ج 4، ص 200 و ج 3، ص 170 ؛ الاملاء و الاستملاء، ص 4 ؛ کشف الاستار عن مسند البزار، ج 1، ص 80 ؛ المصنف، صنعانی، ج 10، ص 453، الام، ج 7، ص 310 ؛ الکفایة فی علم الروایة، ص 8 تا 11 ؛ تأویل مختلف الحدیث، ص 186 ؛ جامع بیان العلم و فضله، ج 2، ص 191 و 192 ؛ الجامع لاحکام القرآن، ج 1، ص 39.

دلالت می کند که نیازی به عرضۀ احادیث به کتاب خدا نیست و اگر صدور چیزی از رسول خدا صلی الله علیه و آله ثابت شود، خودش به طور مستقل حجت است. این که برخی روایت کرده اند: «هر گاه حدیثی به شما رسید، آن را به کتاب خدا عرضه کنید. اگر موافق کتاب بود، آن را بگیرید»، این حدیث باطل است و پایه و اساسی ندارد. زکریا ساجی از یحیی بن معین نقل کرده است که این حدیث را زندیقان ساخته اند.(1).

ما حق داریم از این آقایان بپرسیم که چگونه می توان میان سخن آنان و سخن عمر که گفت: «حسبنا کتاب الله» سازش ایجاد کرد؟ و با روایت ذهنی سازش داد که می گوید: ابوبکر پس از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله مردم را جمع کرد و گفت: «شما احادیثی را از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل می کنید و در آن دچار اختلاف می شوید. مردمی که پس از شما خواهند آمد، اختلاف شان به مراتب بیشتر خواهد شد. پس هیچ حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله بازگو نکنید. هر کس از شما چیزی پرسید، بگویید: کتاب خدا در میان ما و شما است. حلال آن را حلال، و حرام آن را حرام بشمارید».(2).

در توضیح باید بگویم که در این موضوع، چهار حالت گوناگون پیش می آید:

یک: حدیث در تناقض با قرآن باشد و با آن مخالفت کند. چنین حدیثی بدون شک باطل است.

دو: حدیث با قرآن موافق باشد.

سه: موافقت و مخالفت حدیث با قرآن، روشن نباشد؛ مانند احادیثی که جزئیات نماز را بیان می کند.

ص:249


1- عون المعبود فی شرح سنن ابی داود، ج 4، ص 356 و چاپ دار الکتب الاسلامیة، ج 12، ص 232.
2- تذکرة الحفاظ، ذهبی، ج 1، ص 3 و 4.

چهار: حدیث در عموم و خصوص یا اطلاق و تقیید، مخالف با قرآن باشد. این اختلاف، یک اختلاف ابتدایی است و بعد از حمل عام بر خاص یا مطلق بر مقید، برطرف می گردد.

روشن است که تنها در صورت اول، باید حدیث را رد کرد.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

ص:250

فهرست مطالب

فصل سوم: عاشورا 4

پرسش شمارۀ 148 (43): کراهت پوشیدن لباس سیاه 4

پاسخ.. 6

پرسش شمارۀ 149 (12): سوگواری و قمه زنی برای امام حسین....... 8

پاسخ.. 10

الف: صبر و بی قراری.. 10

ب: نوحه سرایی.. 13

ج: کوبیدن بر ران. 17

د: چاک دادن پیراهن.. 18

ﻫ: سیاه پوشیدن. 19

شواهدی بر آنچه گفتیم. 21

پرسش شمارۀ 150 (13): آخوندها و دلیل قمه زنی.. 22

پاسخ.. 22

الف: قمه زدن آخوندها 22

ب: عزاداری و گریه و قمه زنی.. 24

پرسش شمارۀ 151 (198): قمه و سینه زدن صاحبان عمامه. 30

پاسخ.. 30

پرسش شمارۀ 152 (48): پیامبر و علی بر سر و صورت خود نزدند. 32

پاسخ.. 32

پرسش شمارۀ 153 (53): دلیل استحباب گریه بر امام حسین....... 34

پاسخ.. 34

ص:251

پرسش شمارۀ 154 (54): گریه نکردن شیعیان برای امام علی....... 39

پاسخ.. 39

پرسش شمارۀ 155 (197): مزد گرفتن برای مجالس عزاداری.. 46

پاسخ.. 47

فصل چهارم: صحابه. 49

پرسش شمارۀ 156 (93): آیات مربوط به عدالت صحابه. 49

پاسخ.. 51

پرسش شمارۀ 157 (119): نقل سخن پیامبر توسط فردی فاسق.. 61

پاسخ...61

پرسش شمارۀ 158 (94): جنگ صحابۀ مرتد با مرتدان. 62

پاسخ.. 63

پرسش شمارۀ 159 (95): اصحاب پیامبران، برترین پیروان دین.. 65

پاسخ.. 66

برتر از صحابه. 69

الف: روایات نقل شده از طریق اهل سنت: 69

ب: روایات نقل شده از طریق شیعه: 73

بهترین قرن، قرن من است... 75

پرسش شمارۀ 160 (179): مدارا یا ناآگاهی پیامبر از باطن اصحاب خاص..... 76

پاسخ.. 77

پرسش شمارۀ 161 (23): شیعه یا سنی بودن صحابۀ مرتد. 84

پاسخ.. 84

پرسش شمارۀ 162 (50): ارتداد صحابه و ریشه کن کردن اسلام. 87

پاسخ.. 87

ص:252

پرسش شمارۀ 163 (121): کشورگشایی و نشر اسلام، دلیل ایمان صحابه...89

پاسخ.. 89

پرسش شمارۀ 164 (56): فتوحات و دشمنی صحابه با یکدیگر. 91

پاسخ.. 91

پرسش شمارۀ 165 (66): تکفیر افراد مورد رضایت خداوند. 93

پاسخ.. 94

پرسش شمارۀ 166 (88): ارتداد صحابه، شامل تعدادی از اهل بیت... 96

پاسخ.. 97

پرسش شمارۀ 167 (97): تکفیر کردن صحابه و تکفیر نکردن خوارج.. 97

پاسخ.. 97

عیب جویی از شیعیان. 97

توضیحی دربارۀ کفر خوارج.. 100

پرسش شمارۀ 168 (114): اعطای منصب به منافقان از سوی پیامبر.... 103

پاسخ.. 103

پرسش شمارۀ 169 (118): ارتداد صحابه به خاطر شبهات و شهوات... 105

پاسخ.. 106

پرسش شمارۀ 170 (123): استثنا نشدن علی و سلمان در حدیث ارتداد صحابه. 108

پاسخ.. 109

پرسش شمارۀ 171 (148): نماز خواندن حسن و حسین پشت سر مروان. 111

پاسخ.. 111

پرسش شمارۀ 172 (162): عدالت بینندگان مهدی مستلزم عدالت بینندگان پیامبر.... 114

پاسخ.. 114

ص:253

پرسش شمارۀ 173 (180): کفر علی به خاطر سکوت در برابر کفر صحابه. 115

پاسخ.. 115

پرسش شمارۀ 174 (139): تکفیر همۀ اهل بیت توسط شیعیان. 117

پاسخ.. 117

احادیث مربوط به ارتداد صحابه. 119

بخش هفتم: اجتهاد و احکام. 128

فصل یکم: اجتهاد. 129

پرسش شمارۀ 175 (49): اجتهاد علمای ایرانی.. 129

پاسخ.. 129

عجم، حامل علوم اسلامی.. 130

پرسش شمارۀ 176 (144): تقیه و روایات موافق با اهل سنت... 138

پاسخ.. 138

پرسش شمارۀ 177 (158): کمبود احادیث پیامبر در نزد شیعیان. 139

پاسخ.. 139

سنت خلفا، غیر از امام علی....... 142

سنت امام عادل. 144

سنت و فتوای امیران. 145

پرسش شمارۀ 178 (163): تناقض در رد روایت منکران امامت... 146

پاسخ.. 146

پرسش شمارۀ 179 (164): عدم تصحیح کتاب کافی توسط مهدی....... 148

پاسخ.. 148

پرسش شمارۀ 180 (167): عمل به نظر فرد ناشناخته. 149

پاسخ.. 150

پرسش شمارۀ 181 (186): روایت از منکران ائمه و عدم روایت از صحابه. 150

پاسخ.. 151

ص:254

فصل دوم: اجماع. 153

پرسش شمارۀ 182 (98): حضور معصوم در میان اجماع کنندگان. 153

پاسخ.. 153

پرسش شمارۀ 183 (165): اجماع حدسی و حسی.. 154

پاسخ.. 155

پرسش شمارۀ 184 (166): اجماع های متناقض..... 156

پاسخ.. 156

فصل دوم: تقیّه. 158

پرسش شمارۀ 185 (91): نهی علی از تقیه. 158

پاسخ.. 159

تقیه در کتاب خدا 160

تقیه در سنت پیامبر.... 162

تقیه در تاریخ.. 165

پرسش ضمیمه: معنای تقیه. 172

پاسخ.. 173

پرسش شمارۀ 186 (96): تقیه نکردن پیامبر و تقیه کردن امامان. 175

پاسخ.. 175

پرسش شمارۀ 187 (111): تقیۀ ائمه، مانع از اقامۀ حجت... 176

پاسخ...176

پرسش شمارۀ 188 (187): تقیۀ امام، منجر به دروغ و گناه...179

پاسخ...179

ص:255

فصل چهارم: احکام فقهی.. 182

پرسش شمارۀ 189 (133): کمک گرفتن از اهل ذمه علیه یاغیان و تجاوزکاران. 182

پاسخ.. 182

پرسش شمارۀ 190 (168): نماز به سوی قبر امام. 183

پاسخ.. 184

پرسش شمارۀ 191 (17): عبدالحسین و عبدالعلی.. 186

پاسخ.. 186

پرسش شمارۀ 192 (22): سجدۀ پیامبر بر تربت حسین....... 189

پاسخ.. 190

حدیث ائمه، حدیث پیامبر است... 191

روایات سجده بر تربت حسینی.. 192

پیامبر و تربت حسینی.. 193

سجدۀ پیامبر بر تربت حسینی.. 197

پرسش شمارۀ 193 (37): مواضع سجده و تربت امام حسین....... 198

پاسخ.. 198

پرسش شمارۀ 194 (57): تعطیلی نماز جمعه. 200

پاسخ.. 200

پرسش شمارۀ 195 (184): متعه توسط امامان. 202

پاسخ.. 202

بخش هشتم: مطالب متفرقه. 204

فصل یکم: عایشه. 205

پرسش شمارۀ 196 (70): اتهام به عایشه و اهانت به پیامبر(صلی الله علیه وآله)...206

پاسخ...206

ص:256

پرسش شمارۀ 197 (75): دفن پیامبر در خانۀ عایشه. 208

پاسخ.. 208

محل دفن پیامبر.... 210

دلیل یکم. 210

دلیل دوم. 214

دلیل سوم. 216

دلیل چهارم. 221

پرسش شمارۀ 198 (115): نهی قرآن از ازدواج پیامبر با عایشه. 227

پاسخ.. 227

پرسش شمارۀ 199 (153): حد نزدن بر عایشه، دلیل بر دروغ بودن افک.... 233

پاسخ.. 233

فصل دوم: همسران عثمان. 235

پرسش شمارۀ 200 (126): عصمت همسران عثمان. 235

پاسخ.. 235

پرسش شمارۀ 201 (138): انکار نسب رقیه و ام کلثوم. 237

پاسخ.. 238

فصل سوم: پرسش های پراکنده 241

پرسش شمارۀ 202 (85): لعن بنی امیه، منجر به لعن نوادگان فاطمه....... 241

پاسخ...241

پرسش شمارۀ 203 (102): محبت علی و ارتکاب معاصی...244

پاسخ...245

سنت، حاکم بر قرآن...248

ص:257

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109