شناخت نامه کلینی و الکافی جلد 3

مشخصات کتاب

سرشناسه:قنبری، محمد، 1350 -، گردآورنده

عنوان و نام پدیدآور:شناخت نامه کلینی و الکافی/ به کوشش محمد قنبری.

مشخصات نشر:قم: موسسه علمی فرهنگی دارالحدیث، سازمان چاپ و نشر: سازمان اوقاف و امور خیریه، اداره کل اوقاف و امور خیریه استان قم، 1387 -

مشخصات ظاهری:4ج.

فروست:پژوهشکده علوم و معارف حدیث؛ 194.

مجموعه آثار کنگره بین المللی بزرگداشت ثقه الاسلام کلینی؛ 35؛ 36؛ 37؛ 38.

شابک:دوره: 978-964-493-439-1 ؛ 75000ریال: 978-964-493-441-4 ؛ 80000ریال: ج.3: 978-964-493-442-1 ؛ 52000ریال: ج.4: 978-964-493-443-8

وضعیت فهرست نویسی:فاپا

یادداشت:فهرستنویسی بر اساس جلد دوم، 1387.

یادداشت:ج.3 و 4 (چاپ اول: 1387).

مندرجات:ج.1. مباحث کلینی و الکافی.- ج.2: مباحث کلینی و الکافی.- ج.3: مباحث کلینی و الکافی.- ج.4: مباحث فقه الحدیثی

موضوع:کلینی، محمد بن یعقوب - 329ق. . الکافی -- نقد و تفسیر

موضوع:کلینی، محمد بن یعقوب - 329ق. -- کنگره ها

موضوع:کلینی، محمد بن یعقوب - 329ق. -- نقد و تفسیر

موضوع:محدثان شیعه -- ایران -- کنگره ها

موضوع:احادیث شیعه -- قرن 4ق.

شناسه افزوده:کنگره بین المللی بزرگداشت ثقةالاسلام کلینی(ره) (1388 : شهرری)

شناسه افزوده:سازمان اوقاف و امور خیریه

شناسه افزوده:موسسه علمی فرهنگی دارالحدیث. سازمان چاپ و نشر

رده بندی کنگره:BP129/ک8ک20835 1387

رده بندی دیویی:297/212

شماره کتابشناسی ملی:1885402

ص :1

اشاره

ص :2

ص :3

ص :4

ص :5

ص :6

ص :7

ص :8

کافی و اصول اربعمأة

اشارة

کافی و اصول اربعمأة (1)

منصور پهلوان

چکیده

اصول اولیه حدیث امامیه در چهارصد رساله حدیثی که بیشتر آنها در دوران صادقین علیهما السلام نگاشته شده، ثبت بوده است. پس از دوران حضور ائمه علیهم السلام نویسندگان کتب اربعه به ثبت آن اصول در کتاب های خود به طور مبوب و مضبوط اقدام کرده اند و کتاب کافی تألیف ثقة الاسلام کلینی جامع ترین آنها است.

کلیدواژه ها: کافی / کلینی، محمد بن یعقوب / حدیث شیعه، قرن چهارم هجری / کتب اربعه / اصول اربعمأة.

مقدمه

تدوین کتب اربعه حدیثی شیعه در اوایل قرن چهارم هجری و پس از آن صورت گرفته است. محمد بن یعقوب کلینی (م 329ق) ، محمد بن علی بن بابویه (م 381ق) و محمد بن حسن طوسی (م 460ق) - مشهور به «محمدون ثلاثه» - به تألیف مهم ترین کتب روایی شیعه پرداختند. اما این بدان معنی نیست که تدوین و تألیف کتب حدیثی امامیه پس از تدوین کتب حدیثی عامه صورت گرفته است، زیرا امامیه از دوران رسول اکرم صلی الله علیه و آله تا زمان امام حسن عسکری علیه السلام احادیث ائمه دین را در رساله های

ص:9


1- 1). فصل نامۀ سفینه، سال اول، شمارۀ 3، تابستان 1383، ص 5 - 17.

مستقلی به نام اصول ثبت و ضبط می کردند. پس از دوران حضور ائمه علیهم السلام محمدون ثلاثه به تدوین آن اصول پرداختند و مجموعه های گرانقدر کتب اربعه شیعه را فراهم آوردند. البته در میان ایشان کلینی بیشترین اهتمام را در گردآوری و تبویب و تدوین اصول اربعمأة داشته است.

ضبط احادیث

شیعه در ثبت و ضبط احادیث پیامبر اکرم و ائمه اطهار علیهم السلام اهتمام ورزیده است و این اهتمام به واسطۀ تأکیدات پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بر ثبت و ضبط سخنان حضرتش بوده است. برخی از این احادیث را می توان در کتب روایی، ابواب کتابت علم مشاهده کرد. (1)و ترسیمی از این اهتمام را می توان در گواهی دانشمندان زیرین دید:

1. سید ابن طاووس در کتاب مهج الدعوات می نویسد:

گروهی از اصحاب امام کاظم علیه السلام - از کسانی که با وی بیعت کرده بودند و از شیعیان آن حضرت بودند - در مجلس آن امام حاضر می شدند، در حالی که الواح آبنوس لطیف و میل هایی در آستین های خود داشتند. همین که امام کاظم علیه السلام سخنی می فرمود یا در موردی فتوا می داد، آن گروه آنچه را شنیده بودند، در لوح ثبت می کردند. (2)

2. شیخ بهایی در کتاب مشرق الشمسین می گوید:

از مشایخ ما قدس سرهم به ما چنین رسیده است که عادت اصحاب اصول، چنین بود که هرگاه از یکی از ائمۀ حدیثی می شنیدند، به ثبت و ضبط آن در اصول خود می پرداختند، تا مبادا به مرور زمان، تمام آن یا بخشی از آن دستخوش نسیان گردد. (3)

3. میرداماد در راشحۀ 29 از رواشح خود می نویسد:

گفته می شود که روش اصحاب اصول چنین بود که هرگاه از یکی از ائمه علیهم السلام حدیثی می شنیدند، مبادرت به ضبط آن در اصول خود می نمودند، بدون آن

ص:10


1- 1) . بحار الأنوار، کتاب العلم، ج 2، ص 147 - 152.
2- 2) . مهج الدعوات، ص 219 و 220.
3- 3) . الذریعه الی تصاینف الشیعه، ج 2، ص 128.

که در این کار تأخیری روا دارند. (1)

4. احمد بن محمد بن موسی محدث و عالم مشهور قم - که رئیس علمای شهر خود بوده است - می گوید: در جستجوی حدیث به کوفه رفتم. در آن جا حسن بن علی وشاء را ملاقات کردم که یکی از اصحاب امام رضا علیه السلام بود. از او خواستم کتاب علاء بن رزین و أبان بن عثمان را بر من املاء کند. او می گفت: من در این مسجد نهصد نفر از مشایخ حدیث را درک کرده ام که همگی می گفتند: حدثنی جعفر بن محمد، یعنی: جعفر بن محمد امام صادق علیه السلام به من چنین گفت. (2)

تعریف اصل

محقق بهبهانی - که سرآمد فقها و محققان شیعه در سدۀ دوازدهم هجری است - می گوید:

«اصل عبارت است از رساله ای که نویسندۀ آن، احادیث آن را شخصاً از امام علیه السلام شنیده باشد، یا از روایت کننده ای که او شخصاً از امام استماع کرده باشد، یعنی واسطه دیگری در کار نباشد و از کتاب یا اصل دیگری نقل نشده باشد.» (3)به همین دلیل «اصل» ، از اهمیت فوق العاده ای برخوردار است.

عقیده علما در باب اصول و راویان آنها

در این جا، آنچه را علمای بزرگ امامیه دربارۀ اصول و راویان آنها گفته اند، می آوریم تا اسباب نتیجه گیری نهایی فراهم آید.

1. شیخ مفید (م 413 هجری) - بنابر آنچه در آغاز کتاب معالم العلماء ، از او نقل می کند - در این باره می گوید:

از عهد امیرالمؤمنین تا زمان امام حسن عسکری علیه السلام، شیعه امامیه چهارصد کتاب تألیف نمود. و این است معنای سخن ایشان که می گویند: برای او اصلی است. (4)

ص:11


1- 1) . همان مدرک.
2- 2) . سیر حدیث در اسلام، ص 24 و 25.
3- 3) . الذریعة الی تصانیف الشیعة، ج 2، ص 126.
4- 4) . وسائل الشیعة، ج 20، ص 72.

همو در کتاب الارشاد می نویسد:

امام صادق علیه السلام آگاه ترین برادرانش از حیث قدر، و جلیل ترین ایشان نزد عامه و خاصه است. مردم از آن حضرت علوم مختلف نقل کردند و نام او را در شهرها پراکندند. و علما، از هیچ یک از ائمه اهل البیت، به اندازه ای که از او نقل کرده اند، روایت ننموده اند. اصحاب حدیث نام راویانی را که از او روایت کرده اند، با اختلافی که بر حسب آراء و مقالات دارند نقل کرده اند، که به چهار هزار نفر رسد. (1)

2. امین الاسلام طبرسی (م 548 هجری) در کتاب اعلام الوری می نویسد:

چهار هزار تن از مشهورترین دانشمندان، از امام صادق علیه السلام روایت کردند و از پاسخ های آن حضرت در مسائل، چهارصد کتاب معروف نگاشته اند که «اصول» نامیده می شود. آن اصول را اصحاب امام صادق و اصحاب فرزندش امام کاظم علیهما السلام روایت کرده اند. (2)

3. ابن شهر آشوب (م 588 هجری) در کتاب المناقب می نویسد:

افراد موثّقی که از امام صادق علیه السلام روایت کرده اند، چهار هزار تن می باشند، و اسامی ایشان در کتاب الرجال ابن عقده مذکور است. (3)

4. محقق حلّی (م 676 هجری) در کتاب المعتبر می گوید:

بالغ بر چهار هزار نفر، از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده اند. و به تعلیم آن حضرت، فقهای دانشمند بسیاری ظاهر گردیدند، مانند زرارة بن اعین و برادرانش بکیر و حمران، جمیل بن صالح، جمیل بن دراج، محمد بن مسلم، برید بن معاویه، دو هشام (هشام بن حکم، هشام بن سالم) ، ابو بصیر، عبداللّه و محمد و عمران حلبی، عبداللّه بن سنان، ابوالصلاح کنانی و غیر ایشان از دانشمندان بزرگ، به گونه ای که از پاسخ سؤال هایی که از آن حضرت می شد، چهارصد اثر تصنیف گردید که «اصول» نامیده شد. (4)

ص:12


1- 1) . الارشاد، ص 253. [1]
2- 2) . اعلام الوری، ص 276.
3- 3) . المناقب، ج 4، ص 247. [2]
4- 4) . وسائل الشیعة، ج 20، ص 72.

مرحوم محقق بعد از کلام فوق می گوید:

از شاگردان حضرت جواد علیه السلام دانشمندانی بودند، از قبیل: حسن بن سعید، برادرش حسین بن سعید، احمد بن محمد بن ابی نصر بزنطی، احمد بن محمد بن خالد برقی، شاذان ابوالفضل قمی، ایوب بن نوح بن دراج، احمد بن محمد بن عیسی و غیر آنها که اگر بخواهیم ایشان را نام ببریم به درازا خواهد کشید. کتاب های ایشان هم اکنون بین اصحاب منقول است و بر علم ناب ایشان دلالت دارد. (1)

5. شهید اول (مقتول به سال 786 هجری) - بنابر نقل صاحب وسائل الشیعة از کتاب الذکری - در این بارۀ کلامی مشابه سخن محقق دارد. شیخ حر می نویسد:

شهید در کتاب ذکری دربارۀ وجوب پیروی از مذهب امامیه وجوه متعددی را ذکر می کند، از جمله: اتفاق امت بر طهارت ائمه اثناعشر علیهم السلام و شرافت اصل و نسب و ظهور عدالت ایشان است که شیعه به حد تواتر از ایشان نقل می کند و راهی برای انکار باقی نمی ماند، تا آن جا که از پاسخ سؤالاتی که از حضرت صادق علیه السلام می شد، چهارصد رساله تألیف نمودند و از شاگردان معروف آن حضرت، نام چهار هزار نفر که اهل عراق و حجاز و خراسان و شام بودند تدوین گشت. و همچنین از حضرت باقر علیه السلام نیز روایت نمودند. رجال سایر ائمه علیهم السلام نیز معروف و مشهورند و کتاب هایی تألیف نمودند که نام بسیاری از ایشان را علمای عامه در کتاب های رجال خود آورده اند. (2)

6. محقق داماد (م 1040 یا 1041) در کتاب رواشح می نویسد:

مشهور این است که اصول اربعمأة تألیف چهارصد مؤلف از اصحاب حضرت صادق علیه السلام می باشد، بلکه در مجالس اخذ و سماع و روایت از آن حضرت و رجال آن امام، حدود چهار هزار نفر بودند و کتب ایشان بسیار است. . . اما آن مقدار که اعتبار آنها مستقر و ثابت است، تعدیل بر آنها انجام می گیرد و اصول نامیده می شود، همین اصول چهارصدگانه است. (3)

ص:13


1- 1) . همان مدرک، ص 73.
2- 2) . همان مدرک، ص 77.
3- 3) . الذریعه الی تصانیف الشیعه، ج 2، ص 120 - 130.

علّامه تهرانی در جمع اقوال فوق می گوید:

معظم ارباب اصول از شاگردان صادقین علیهما السلام بوده اند و اصول اندکی هم از اصحاب سایر ائمه معصومین نقل گردیده است. و وقتی که می گویند نویسندگان اصول اربعمأه از شاگردان امام صادق علیه السلام و یا صادقین علیهما السلام بوده اند، نظر به اکثر و اغلب دارند. (1)

اسامی مؤلفان اصول اربعمأة

اگر همۀ مؤلفان اصول اربعمأه را از اصحاب حضرت صادق علیه السلام بدانیم، بی تردید نام آنها در ضمن اسامی راویان و اصحاب آن حضرت آمده است. قدیم ترین کتابی که دربارۀ راویان حضرت صادق علیه السلام نوشته شده است، رجال ابوالعباس احمد بن محمد بن سعید بن عقدۀ زیدی (متوفی 333) است اگر چه این کتاب، مستقلاً در دسترس نیست، اما نقل تمامی آن در رجال شیخ طوسی، آن را از نابودی و انهدام نجات بخشیده است. شیخ طوسی در مقدمه کتاب رجال خود می فرماید: من از اصحابمان کسی را ندیده ام که کتاب جامعی دربارۀ راویان ائمه علیهم السلام نوشته باشد، مگر آنچه که ابن عقده دربارۀ رجال حضرت صادق علیه السلام نوشته است. ابن عقده در این باب، نهایت کوشش خود را نموده است. اما رجال سایر ائمه را متذکر نشده است. من هر چه را که او ذکر نموده، یاد کرده و بعد از آن نیز کسانی را که او متذکر نشده است درج نموده ام.

شیخ در رجال خود در فصل مربوط به حضرت صادق علیه السلام، اسامی 3223 نفر از راویان آن حضرت را برشمرده است (2)ضمن آن که در مقدمه کتاب می گوید:

من تضمین نمی کنم که اصحاب ائمه علیهم السلام منحصر به اینها باشند که من ذکر نموده ام، زیرا اسامی راویان حدیث ضبط شده نیست و به دلیل کثرت و پراکنده شدن شان در شرق و غرب عالم، نمی توان آنها را محصور و معدود نمود، اما امیدوارم آنچه از نظرم افتاده، اندک باشد. و به هر حال، انسان در مقابل وسع و طاقتش مسئول است. (3)

ص:14


1- 1) . الذریعه، ج 2، ص 131، ذیل اصل.
2- 2) . رجال طوسی، ص 142 - 342.
3- 3) . رجال طوسی، ص 2.

نخستین کتابی که با عنوان مؤلفان اصول اربعمأة نوشته شده است، کتاب ابوالحسین احمد بن الحسین بن عبیداللّه معروف به ابن غضائری است. شیخ طوسی در مقدمه کتاب فهرست خود در این باره می نویسد:

من گروه بسیاری از بزرگان اصحاب حدیث شیعه را دیدم که فهرست کتاب ها و تصنیفات و اصول شیعه را نوشته اند، اما استقصای کامل در این باب ننموده، بلکه بیشتر آن کتاب ها را ذکر نکرده اند و مقصودشان ذکر کتاب هایی بوده که روایات آنها اختصاص داشته و یا در کتابخانه های آنها موجود بوده است. و هیچکس متعرض آن کتاب ها نشده، جز ابن غضائری که دو کتاب در این باب نگاشته است، یکی دربارۀ مصنفات و دیگری در باب اصول. وی به اندازۀ توانایی خود در این باب کوشیده است. اما نسخه ای از این دو کتاب برداشته نشد و او درگذشت و بنابر آنچه می گویند، بعضی از ورثه او تصمیم به نابود کردن این دو کتاب و سایر نوشته های او گرفتند. (1)

فهرست دیگری که از اصول و مؤلفین آنها نوشته شده، فهرست شیخ طوسی است. لکن شیخ در آن کتاب، اصول و کتب را تفکیک نکرده بلکه هر دو را توأمان می آورد. وی در این باره می گوید:

بر تألیف کتابی که مشتمل بر ذکر مصنفات و اصول باشد مصمم شدم و برای هر کدام (یعنی مصنفات و اصول) بابی جداگانه اختصاص ندادم تا کتاب مفصل نشود. زیرا بعضی از مصنفین هستند که دارای اصل نیز می باشند، آن گاه باید در هر دو بخش نام یک شخص بیاید و کتاب طولانی خواهد شد. (2)

در کتاب فهرست ، شیخ طوسی اسامی 892 تن از مؤلفان کتب و اصول را ذکر می کند و کتاب های هر یک را بر می شمرد که گاهی تعداد کتاب های یک مؤلف، بالغ بر 200 جلد می گردد. مثلاً پیش از آن که نام کتاب های محمد بن مسعود عیاشی ذکر شود، می گوید: له کتب کثیره تزید علی مائتی مصنف. (3)

ص:15


1- 1) . الفهرست، ص 1. [1]
2- 2) . همان مدرک، ص 2.
3- 3) . همان مدرک، ص 317.

محمد بن ادریس حلی (م 578 یا 598) در پایان کتاب سرائر خویش، بابی دارد تحت عنوان: « الزیادات فیما انتزعته واستطرفته من کتب المشیخة المصنفین والرواة المحصلین، وستقف علی اسمائهم » . یعنی: باب زیادات که آن را از کتب استادان مؤلف و راویان محصل برگزیده ام و بر اسامی ایشان به زودی واقف خواهی شد.

آن گاه علاوه بر اساس مصنفین، مطالبی از رسائل ایشان را نیز ذکر می کند. از جمله ایشان: موسی بن بکر، معاویة بن عمار، احمد بن محمد بن أبی نصر بزنطی، أبان بن تغلب، جمیل بن دراج، ابو عبداللّه سیاری، حسن بن محبوب سراد، محمد بن علی بن محبوب، محمد بن عبداللّه بن جعفر الحمیری، جعفر بن محمد بن سنان دهقان، عبداللّه بن بکیر بن اعین، ابوالقاسم بن قولویه، صفوانی، احمد بن أبی عبداللّه برقی می باشند. (1)

مرحوم شیخ آقا بزرگ تهرانی در کتاب الذریعه دربارۀ اصول و مصنفات اصحاب ائمه علیهم السلام بحث کرده و فهرست بلندی در این باب ارائه کرده است. وی ذیل کلمه «اصل» مقدمه ای در اهمیت اصول دارد و در دنباله، نام 117 اصل و مؤلف آن را بر می شمرد. (2)

نیز در جلد 6 ذیل کلمه «کتاب الحدیث» از شماره 1613 تا 2356، یعنی بالغ بر 734 کتاب از کتاب های حدیث قدمای اصحاب را ذکر کرده و در پایان می گوید:

این 734 کتاب حدیث را در فهرست کتاب های قدما از اصحاب یافتم که ایشان از آن به عنوان «کتاب» تعبیر کرده اند و ما آن را «کتاب حدیث» نامیدیم، به دلیل آن که مشتمل بر احادیثی هستند که از ائمه علیهم السلام روایت شده است. این روایات عیناً در کتب اربعه ای که محمدون ثلاثه اول تألیف کرده اند، یعنی کافی و فقیه و تهذیب و استبصار، و کتبی که محمدون ثلاثه اخر نوشته اند یعنی وافی و بحار و وسائل و مستدرک آن آمده است. (3)

خلاصه: از مطالب گذشته می توان نتیجه گرفت که شیعه امامیه در ثبت و ضبط

ص:16


1- 1) . همان مدرک، ص 317. [1]
2- 2) . سرائر، ص 465 - 490.
3- 3) . الذریعه الی تصانیف الشیعه، ج 2، ص 125 - 167. (4) . همان مدرک، ج 6، ص 303 - 374.

احادیث، اهتمامی تام داشته و احادیث پیامبر اکرم و ائمه اطهار علیهم السلام را با دقت به نگارش درآورده است. تعداد کتاب های حدیثی که در دوران حضور ائمه علیهم السلام تألیف گردیده بالغ بر هزاران رساله است. اما از آن میان حدود 400 رساله که اصول نامیده می شود، اهمیت فوق العاده دارد، زیرا مؤلف اصول مطالب آن را مستقیماً از امام علیه السلام یا از راوی امام نقل می کند. این اصول، زمینه ساز تألیف مجموعه های بزرگ حدیثی - از قبیل کافی و سایر کتب اربعۀ شیعه - گردیده است.

کلینی و اصول اربعمأة

یکی از بزرگ ترین محدثان دورۀ اسلامی، محمد بن یعقوب کلینی متوفای 329 هجری است که برای تألیف کتاب خود کافی بیست سال وقت سپری کرده است. کلینی نه تنها اصول اربعمأة را در اختیار داشته، بلکه هزاران رساله و حدیث را با سلسلۀ سند متصل در کتاب خود نقل نموده است.

شیخ مفید می گوید: کافی جلیل ترین کتب شیعه، و از حیث فائده از همه مفیدتر است. (1)

شهید اول چمی نویسد: کتاب کافی در حدیث، کتابی است که امامیه مانند آن را به خود ندیده است. (2)

محقق کرکی می گوید: کتاب بزرگی که کافی نام دارد، در حدیث مانند آن نوشته نشده است. این کتاب از احادیث شرعی و حقایق دینی مطالبی در بر دارد، که در هیچ کتاب دیگری یافت نمی شود. (3)

شهید ثانی می گوید: این حواشی مختصری است که بر اصول کتاب کافی و سرچشمۀ آب صافی تألیف ثقۀ جلیل محمد بن یعقوب کلینی - أنار اللّه برهانه وأعلی فی علیین مکانه - نوشته ام. به جان خودم سوگند تار و پود این کتاب به گونه ای بافته شده است که مانندی ندارد. و از این کتاب، قدر و منزلت و جلالت کلینی فهمیده می شود. (4)

صاحب مستدرک الوسائل می نویسد: کافی قدرش عالی و شأنش عظیم است. و بر

ص:17


1- 1) . ریاض العلماء، ج 2، ص 262. [1]
2- 2) . مقدمۀ کافی، ص 27.
3- 3) . همان مدرک.
4- 4) . روضات الجنات، ج 6، ص 113. [2]

هر کتابی که در اسلام تصنیف گردیده است تقدم دارد. (1)

سایر علمای اسلامی نیز از قدر و منزلت کافی و مؤلف آن ستایش ها کرده اند و مسلماً کتابی با این اوصاف نمی تواند از اصول اولیۀ حدیث و روایات مورد اعتماد امامیه خالی باشد. علاوه بر آن شواهد و قرائنی که بر مدعای اخیر دلالت دارد به قرار زیر است:

1. کلینی (م 329) بزرگ ترین محدث امامیه است که قرب عهدش به اصحاب اصول بیش از سایر محدثان هم چون صدوق (م 381) و طوسی (م 460) است و چون در مقدمۀ کتابش اعلام می دارد که مجموعۀ کافی را از احادیث صحاح برگزیده است (2)و از طرف دیگر همانند سایر قدما احادیث اصول را صحیح می شمرد. (3)می توان نتیجه گرفت که اصول اربعمأه در کتاب کافی مندرج است.

2. بسیاری از اصول شناخته شده در کتاب کافی نقل گردیده است، هم چون اصل ظریف بن ناصح کوفی که به دفعات بر ائمه علیهم السلام عرضه شده و ایشان آن را تأیید فرموده اند. (4)علّامه تهرانی دربارۀ اصل ظریف می نویسد: از اصول مورد اعتماد است و امامیه بدان نهایت اعتماد را دارد و مشایخ آن را از ظریف نقل کرده اند هم چون ثقة الاسلام کلینی که در ابواب دیات کتاب الکافی به طور پراکنده آن را نقل کرده است. هم چنین در کافی از اصل سلیم بن قیس هلالی نقل شده که ابن ندیم از آن یاد کرده است و قاضی بدر الدین سبکی (متوفای 769) در کتاب محاسن الوسائل فی معرفة الاوائل دربارۀ آن گفته است: « ان اول کتاب صنف للشیعه هو کتاب سلیم بن قیس الهلالی» (5)علّامه تهرانی پس از نقل عبارات فوق می نویسد: بسیاری از قدماء اصحاب ما هم چون ثقه الاسلام کلینی در کافی از اصل سلیم نقل کرده اند (6).

3. محدثان اسلامی کافی و کلینی را با عنوان جامع اصول تعریف کرده اند. مثلاً علّامه مجلسی در مقدمۀ مرآة العقول می گوید: با کتاب کافی آغاز می کنم تألیف شیخ

ص:18


1- 1) . مستدرک الوسائل، ج 3، ص 526.
2- 2) . الکافی، ج 1، ص 8 و 9.
3- 3) . عدة الاصول، ج 1، ص 367.
4- 4) . الذریعه، ج 2، ص 161.
5- 5) . به نقل از الذریعه، ج 2، ص 152. [1]
6- 6) . همان.

صدوق، ثقة الاسلام، مقبول طوایف مردم، بزرگواری که خاصّ و عام او را مدح کرده اند، محمد بن یعقوب کلینی که خداوند او را با ائمه کرام محشور فرماید، زیرا کافی اضبط اصول و جامع ترین کتاب های فرقۀ ناجیه و بزرگ ترین آنهاست. (1)

مولا محسن فیض کاشانی می نویسد: کافی شریف ترین و موثق ترین و تمام ترین و جامع ترین آنهاست، به دلیل آن که اصول را در بر دارد و فاقد زوائد و نواقص است.

4. به تصریح علمای رجال، اصول اربعمأه نزد طبقه شاگردان کلینی بوده است و اگر کلینی، اصلی از اصول را در اختیار نداشته به آسانی می توانسته بدان دسترسی یابد. چنان که شیخ طوسی دربارۀ تلعکبری می گوید: هارون بن موسی تلعکبری که کنیه اش ابو محمد است جلیل القدر، عظیم المنزله بسیار روایت، بی نظیر و موثق است و تمامی اصول و مصنفات را روایت می کند. وی در سال 335 هجری وفات نمود. مرحوم نوری در خاتمه مستدرک الوسائل می نویسد: تمام اصول نزد ابو محمد هارون بن موسی تلعکبری موجود بوده است، او تمامی آنها را به طرق خود روایت می کند و او از رجال و شاگردان کلینی بوده است. اکثر آن اصول نزد حمید بن زیاد از مشایخ کلینی نیز - وجود داشته است. پس اگر آن اصول نزد ایشان بوده است، دربارۀ کلینی چه باید گفت که او به داشتن آن اصول سزاوارتر است، زیرا او شیخ الطائفه و مرجع ایشان و دانشمند بی دلیل این صناعت بوده است. (2)

5. به تصریح علمای رجال، اصول اربعمأه نزد طبقه مشایخ کلینی بوده است و کلینی به سادگی می توانسته بدانها دسترسی داشته باشد، چنان که شیخ طوسی در کتاب فهرست دربارۀ حمید بن زیاد می نویسد:

او ثقه است، و کتاب های بسیاری تصنیف نمود و بیشتر اصول اربعمأه را روایت کرد، و خود به تعداد آن اصول، تألیف دارد. (3)از آنچه شیخ طوسی در ترجمه حمید بن زیاد گفته است، بر می آید که بیشتر اصول اربعمأه در زمان حمید و نزد او موجود بوده

ص:19


1- 1) . همان مدرک، ص 117.
2- 2) . مستدرک الوسائل، محدث نوری، ج 3، ص 538.
3- 3) . الفهرست، ص 118.

است و شاید مهاجرت کلینی به بغداد، برای ملاحظه بعضی از اصول و تصحیح و تهذیب کتابش بوده باشد.

6. بسیاری از دانشمندان و محدثان بزرگ اسلامی تصریح کرده اند که مجموعۀ اصول اربعمأه در کتب اربعه و علی الخصوص کافی گرد آمده است و حتی یکی از دلائل اندراس آن اصول، تألیف این کتاب بوده است، چنان که شهید ثانی (مقتول به سال 965) در شرح رسالۀ درایه خود می فرماید:

امر متقدمین به چهارصد کتاب استقرار داشت که آنها را اصول می نامیدند و اعتماد شیعه بر آن اصول بود. سپس برخی از آنها را روزگار پراکنده ساخت. گروهی از دانشمندان، آن اصول را در کتاب های مخصوصی به منظور سهولت دسترسی خلاصه نمودند. بهترین این خلاصه ها، کتاب کافی تألیف محمد بن یعقوب کلینی و کتاب تهذیب شیخ طوسی است. (1)

شیخ بهایی (م 1031 هجری) در خاتمه وجیزه می نویسد:

قدمای محدثین - رضی اللّه عنهم - احادیثی که از ائمه ما - سلام اللّه علیهم - به ایشان رسیده بود، در چهارصد کتاب به نام «اصول» جمع نمودند. بعد از آن، برخی از متأخرین - شکر اللّه سعیهم - متصدی جمع این کتب و مرتب کردن آنها شدند، تا به آسانی در اختیار جویندگان اخبار قرار گیرد. پس کتاب های مبسوط و مبوب و اصولی مضبوط و مهذّب با اسانید متصله به اهل عصمت - سلام اللّه علیهم - هم چون کتاب کافی ، من لا یحضره الفقیه ، تهذیب ، استبصار ، مدینة العلم ، الخصال ، امالی ، عیون أخبار الرضا علیه السلام و غیره را تألیف نمودند. (2)

مؤلف کتاب دفاع عن الکافی دربارۀ فراهم آمدن اصول اربعمأه در کتاب کلینی می نویسد:

وبعد ظهور الکافی اضمحلت حاجة الشیعة الی تلک الاصول الاربعمأئة لوجود مادتها مرتبة مبوبة فی ذلک الکتاب. (3)

ص:20


1- 1) . الدرایه.
2- 2) . وجیزه، ص 183 و 184.
3- 3) . دفاع عن الکافی، ج 1، ص 27.

پس از تألیف کافی ، نیازمندی شیعه به اصول اربعمأه مرتفع گردید، زیرا احادیث آن اصول به طور مرتب و مبوب در کتاب کافی ثبت گردیده بود.

7. کلینی خود از اصحاب اربعمأه بوده است و خدمت نواب خاص امام عصر علیه السلام شرفیاب می گردیده و از محضر خود آن بزرگوار نیز استفاده می نموده است. علّامه تستری رحمه الله در این باره می نویسد:

رواه الاکمال والغیبة عن أبی نعیم الانصاری قال: کنت بالمستجار، وجماعة من المقصرة منهم المحمودی - الی أن قال - وأبو جعفر الاعور - الخبر. ومنه یظهر درکه شرف حضور الحجة علیه السلام. (1)

در کتاب کمال الدین صدوق و غیبت شیخ طوسی از ابو نعیم انصاری روایت می کند که گفت: با جماعتی از مقصّره که در میان ایشان محمودی و. . . و ابو جعفر اعور نیز بودند، در مستجار بودیم - الی آخر خبر. از این خبر، رسیدن کلینی به شرف حضور حضرت حجت علیه السلام ظاهر می شود.

نتیجه آن که کلینی خود از اصحاب اصول بوده است و از امام معصوم به طور مستقیم و یا به واسطه نواب اربعه نقل روایت می کند و با وکلا و راویان احادیث در مرکز عالم اسلام در ارتباط بوده است. چنین کسی نمی تواند از اصول مورد پذیرش امامیه بی اطلاع بوده و آن اصول معتبر را در کتاب خود نقل نکرده باشد.

نتایج

1. امامیه در نقل و ضبط احادیث، اهتمامی تام داشته است.

2. احادیثی که مستقیماً یا با یک واسطه از معصوم سماع شده و در رسائل مستقلی نگاشته شده اصول نام دارد.

3. تعداد اصولی که از زمان امیرالمؤمنین تا زمان امام عسکری علیهما السلام به نگارش درآمده، بالغ بر چهارصد اصل می گردد.

4. مؤلفین کتب اربعه، سهم وافری در تبویب و تدوین اصول داشته اند.

ص:21


1- 1) . کمال الدین، ص 743؛ [1] غیبت، ص 156.

5. کلینی به دلیل واقع شدن در پایان عصر حضور ائمه اطهار علیهم السلام و داشتن قرب عهد به اصحاب اصول و هم چنین اشتمال کتابش بر اصول اعتقادات و فروع احکام و اخلاق، بزرگ ترین جامع اصول اربعمأه بوده است.

منابع و مآخذ

1. قرآن کریم.

2. ارشاد ، شیخ مفید، طبع اسلامیه، تهران.

3. اعلام الوری ، طبرسی، طبع قم.

4. دفاع عن الکافی ، ثامر هاشم العمیدی، بیروت.

5. الدرایه ، شهید ثانی، طبع المجمع العلمی الاسلامی.

6. الذریعة ، شیخ آقا بزرگ تهرانی، طبع دارالاضواء، بیروت.

7. روضات الجنات ، خوانساری، اسماعیلیان، قم.

8. ریاض العلماء ، میرزا عبداللّه افندی، قم.

9. سرائر ، ابن ادریس، چاپ سنگی، 1270.

10. سیر حدیث در اسلام ، میرخانی، چاپ تهران، 1375 شمسی.

11. عدة الاصول ، شیخ طوسی، دانشگاه تهران.

12. الفهرست ، شیخ طوسی، افست از چاپ اسپرنگر، دانشگاه مشهد.

13. کافی ، کلینی، طبع دار الکتب الاسلامیه، تهران.

14. کمال الدین ، صدوق، تصحیح: علی اکبر غفاری، تهران.

15. مناقب ، ابن شهر آشوب، قم.

16. مستدرک الوسائل ، محدث نوری، چاپ سنگی، قم، اسماعیلیان.

17. مقدمۀ کافی ، حسینعلی محفوظ، دارالکتب الاسلامیه، تهران.

18. مهج الدعوات ، ابن طاووس، افست کتابخانه سنائی.

19. وسائل الشیعة ، شیخ حر عاملی، طبع اسلامیه، تهران.

20. وجیزه ، شیخ بهایی، طبع سنگی تهران، به ضمیمه خلاصة الاقوال علّامه حلی.

ص:22

قطعیة صدور الکتب الأربعة

قطعیة صدور الکتب الأربعة

اشارة

قطعیة صدور الکتب الأربعة (1)

سید علی حسین مکی عاملی

چکیده

در این نوشتار به اثبات صحت روایات الکافی پرداخته شده است. نویسنده با استناد به آنچه کلینی در مقدمۀ کتاب خود آورده، دیدگاه خود را دربارۀ صحت احادیث الکافی ذکر کرده و در بخش های دیگر نوشته به دیگر کتب اربعه پرداخته است.

القول فی قطعیة صدور روایات الکتب الأربعة أو صحتها

ولا یخفی وجود فرق بین دعوی صحة ما فی هذه الکتب ودعوی قطعیة صدورها عن المعصومین فان الدعوی الأولی تتلاءم مع الثانیة ومع غیرها ککون رواة هذه الکتب ثقات أو ان روایاتها معمول بها عند الأصحاب کما هو مبنی بعض فی التصحیح . . . وهذان التفسیران الأخیران لا یلازمان قطعیة صدور هذه الکتب کما لا یخفی.

وقد ذهب إلی هذه الدعوی علی الإجمال جمع من الأصحاب کالحر العاملی والمحدث البحرانی والمحدث الاسترآبادی وغیرهم.

کما ان من الأصحاب من زاد کتباً أُخری ککتاب المحاسن للبرقی و الاحتجاج للطبرسی و الخصال و العیون للصدوق وغیرها من الکتب.

ص:23


1- 1). بحوث فی فقه الرجال، سید علی حسین مکی عاملی، لبنان، برج البراجنه: مؤسسة العروة الوثقی، دوم، 1414 ق / 1994 م، ص 141 - 156.

ومنشأ هذه الدعوی علی ما یستفاد من ملاحظة کلماتهم هو تضمین المحمدین الثلاثة وغیرهم کتبهم بعبارات تدل علی ما ادعوه من صحة هذه الکتب أو قطعیة صدورها.

ولابد قبل الشروع فی البحث وبیان المختار من عرض هذه العبائر ومناقشتها:

1. فقد ذکر الشیخ الصدوق فی أول کتاب من لا یحضره الفقیه ما لفظه:

[وسألنی - أی الشریف أبو عبداللّه المعروف بنعمة - ان أصنف له کتاباً فی الفقه والحلال والحرام موفیاً علی جمیع ما صنفت فی معناه واترجمه بکتاب من لا یحضره الفقیه لیکون إلیه مرجعه وعلیه معتمده وبه أخذه ویشترک فی أجره من ینظر فیه وینسخه ویعمل بمودعه. . . فأجبته أدام اللّه توفیقه إلی ذلک لأنی وجدته أهلاً له وصنفت له هذا الکتاب بحذف الأسانید لئلا تکثر طرقه وان کثرت فوائده ولم أقصد فیه قصد المصنفین فی إیراد جمیع ما رووه بل قصدت إلی إیراد ما أفتی به وأحکم بصحته واعتقد انه حجة بینی وبین ربی تقدس ذکره وتعالت قدرته وجمیع ما فیه مستخرج من کتب مشهورة علیها المعول وإلیها المرجع. . .]. (1)

وأهم ما فی هذه العبارة نقاط ثلاثة:

الأولی - ان تألیفه لأجل عمل السائل ومن أراد ان ینحو نحوه.

الثانیة - ان ما ذکره فیه محکوم بالصحة بنظره.

الثالثة - ان ما ذکره فیه مستخرج من کتب معتمدة ومشهورة.

وقد فهم الحر العاملی من هذه العبارة ان الصدوق أراد إثبات صحة کتابه وصحة کل کتاب أخذ منه واعتبر ان العبارة صریحة فی جزم الصدوق بذلک.

وخصوصاً ان تألیفه لأجل عمل السائل کما یدل علیه تعبیره ب[لیکون إلیه مرجعه] ومن البعید جداً ان یودع کتابه الصحیح والسقیم ورغم ذلک یجعله مرجعاً للطالب وملاذاً للسائل.

ومما یؤکد ذلک ان الصدوق أسند جملة من روایات کتابه إلی المعصومین مباشرة

ص:24


1- 1) . من لا یحضره الفقیه، ص 3، ح 1.

کتعبیرة مثلاً (قال النبی صلی الله علیه و آله) أو (قال الصادق علیه السلام) مما یدل علی صحة هذه الروایات وقطعیتها صدوراً. . . .

2. وأما الکلینی فقد ذکر فی أول الکتاب الکافی راداً علی سؤال السائل ما لفظه [ ما ذکرت أموراً أشکلت علیک لا تعرف حقایقها لاختلاف الروایة فیها وانک لا تعرف ان اختلاف الروایة فیها لاختلاف عللها وأسبابها وإنک لا تجد بحضرتک من تذاکره وتفاوضه ممن تثق بعلمه فیها.

وقلت انک تحب ان یکون عندک کتاب کاف یجمع من جمیع فنون علم الدین ما یکتفی به المتعلم ویرجع إلیه المسترشد ویأخذ منه من یرید علم الدین والعمل به بالآثار الصحیحة عن الصادقین علیهم السلام والسنن القائمة التی علیها بالعلم وبها تؤدی فرایض اللّه وسنة نبیه صلی الله علیه و آله وقلت: لو کان ذلک رجوت ان یکون سبباً یتدارک اللّه بمعونته وتوفیقه اخواننا وأهل ملتنا ویقبل بهم إلی مرشدهم وقد یسر اللّه وله الحمد ما سألت وأرجو ان یکون بحیث توخیت فمهما کان من تقصیر فلم تقصر نیتنا فی إهداء النصیحة إذ کانت واجبة لاخواننا وأهل ملتنا مع ما رجونا ان نکون مشارکین لکل من اقتبس منه وعمل بما فیه فی دهرنا وفی غابره إلی انقضاء الدهر إذ الرب واحد والرسول واحد وحلال محمّد حلال إلی یوم القیامة وحرامه حرام إلی یوم القیامة]. (1)

وأهم النقاظ الواردة فی العبارة هی:

أولاً - ان السائل أراد بسؤاله رفع حیرته لعدم علمه بحقائق الأحکام لاختلافها علیه.

ثانیاً - ان السائل طلب کتاباً کافیاً عما سئل وهادیاً له ولاخوانه.

ثالثاً - ان الکلینی مدح کتابه بعدة جمل عندما قال [وقد یسر اللّه وله الحمد ما سألت] إذ ان السؤال وقع عن تألیف کتاب کاف للمتعلم ومرجع للمسترشد ومأخذ لمن أراد معالم الدین.

رابعاً - ان الکلینی صرح بأن کتابه مأخوذ عن الآثار الصحیحة عن الصادقین علیهم السلام ووجه الاستدلال بهذه النقاط یتلخص بأحد أمرین:

الأول - ان حیرة السائل لا تخلو إما لأجل تعارض الأحادیث واختلافها أو لأجل

ص:25


1- 1) . أصول الکافی، ج 1، ص 8. [1]

عدم تمیز بعضها من بعض لوجود الثبت وغیره بین الرواة. . . .

ولابد معه وفی کتاب یکون جواباً وشفاء من الحیرة من کونه بغیر ما کان منشأ لها إذ لا تدفع الحیرة بالحیرة.

ان قلت ان ما ذکر مناف لوجود المزید من التعارض فی روایات الکتاب. . . قلنا ان ما ذکر قرینة علی عدم جدیة التعارض أو إمکان العمل بکل من هذه الروایات من باب التخییر لصحتها جُمع بحسب الظاهر.

الثانی - ان الشیخ الکلینی شهد شهادة ضمنیة بکون کتابه مأخوذ من مصادر صحیحة لکون الکتاب جواباً عن سؤال یقتضی ذلک کما مر فی العبارة قوله بلسان السائل [من یرید علم الدین والعمل به بالآثار الصحیحة].

فبمقتضی التطابق بین الجواب والسؤال یثبت وبشهادة الکلینی الضمنیة ان کل ما فی الکتاب صحیح ومعتمد.

3. وأما الشیخ الطوسی فقد ذکر فی کتاب الاستبصار بعد بیانه لنبذة یسیرة عن کتابه المسمی ( تهذیب الأحکام ) وانه لطوله وکثرة ما فیه من الأدلة وتضاربها ألَّف کتاب الاستبصار ذکر ما لفظه:

[. . . وان أبتدی فی کل باب بإیراد ما اعتمده من الفتوی والأحادیث فیه ثم أعقب بما یخالفها من الأخبار وأبین وجه الجمع بینها إلی أن قال واعلم ان الأخبار علی ضربین: متواتر وغیر متواتر فالمتواتر منها ما أوجب العلم مما هذا سبیله یجب العلم به من غیر توقع شیء ینضاف إلیه ولا أمر یقوی به ولا یرجح به علی غیره وما یجری هذا المجری لا یقع فیه التعارض ولا التضاد فی أخبار النبی صلی الله علیه و آله.

وما لیس بمتواتر علی ضربین فضرب منه یوجب العلم أیضاً وهو کل خبر تقترن إلیه قرینة توجب العلم وما یجری هذا المجری یجب أیضاً العمل به وهو لاحق بالقسم الأول] ثم ذکر جملة من القرائن وقال: [وأما القسم الآخر فهو کل خبر لا یکون متواتراً ویتعری من واحد من هذه القرائن فان ذلک خبر واحد یجوز العمل به بشروط] ثم ذکر وجوهاً للعمل بالأخبار وترجیح أحدها علی الآخر وقال [وإذ لم یمکن العمل بواحد من الخبرین إلا بعد طرح الآخر جملة لتضادهما أو بعد التأویل بینهما کان العامل أیضاً

ص:26

مخیراً فی العمل بأیهما شاء من جهة التسلیم. . .] وعلل ذلک بروایة تدل علی التخییر وبأنه مع عدم الاجماع علی أحدهما یکون کالاجماع علی صحتهما.

ثم قال وأنت إذا فکرت فی هذه الجملة وجدت الأخبار کلها لا تخلو من قسم من هذه الأقسام ووجدت أیضاً ما عملنا علیه فی هذا الکتاب وفی غیره من کتبنا فی الفتاوی فی الحلال والحرام لا یخلو من واحد من هذه الأقسام]. (1)

وبما ان الکتاب المذکور هو اختصار لکتاب التهذیب کان لابد من ذکر ما قاله هناک قبل التعرض لوجه الاستدلال علی قطعیة صدوره أو صحته.

فقد قال فی التهذیب بعد ان عرض تعییب قوم علینا بکثرة اختلاف روایاتنا حتی ان البعض رجع عن الحق لذلک وانه لأجله جعل کتاب المقنعة للشیخ المفید منطلقاً لکتابة کتابه وجعل مع کل حکم شاهداً من القرآن أو من السنة القطعیة المتواترة أو السنة المحفوفة بقرائن تدل علی صحتها قال ما لفظه:

[. . . ثم اذکر بعد ذلک ما ورد فی أحادیث أصحابنا المشهورة فی ذلک وانظر فیما ورد بعد ذلک مما ینافیها ویضادها وأبیّن الوجه فیها إما بتأویل أجمع بینها وبینها أو أذکر وجه الفساد فیها أما من ضعف اسنادها أو عمل العصابة بخلاف متضمنها.

ومهما تمکنت فی تأویل بعض الأحادیث فی غیر ان أطعن فی أسنادها فانی لا أتعداه واجتهد أن أروی فی معنی ما اتأول الحدیث علیه حدیثاً آخر یتضمن ذلک المعنی أما من صریحه أو فحواه حتی أکون عاملاً علی الفتیا والتأویل بالأثر وان کان هذا مما لا یجب علینا ولکن یؤنس بالتمسک بالأحادیث]. (2)

کما ان الحر العاملی نقل عنه قوله فی مواضع أُخر انّ کل حدیث عمل به قد أخذ من الأصول والکتب المعتمدة مع انه صرح فی العدة بعدم جواز العمل بالظن والاجتهاد فی الشریعة. وأیضاً فانه کثیراً ما یردّ الأحادیث فی تهذیبه بقوله انّها من أخبار الآحاد التی لا توجب علماً ولا عملاً.

هذا ما أردنا ذکره من کلام الشیخ مما یمکن ان یُدَّعی من خلاله صحة کلا کتابیه أو قطعیة صدورهما.

ص:27


1- 1) . الاستبصار، ج 1، ص 4.
2- 2) . التهذیب، ج 1، ص 4.

ووجه الاستدلال یمکن ان یستفاد من عدة مواقع:

الأول - قوله فی بدایة الحدیث بأن ما یذکره فی کتابه مما یعتمد علیه ومن البعید جداً مع قربه وقرب عهده للأصول واطلاعه علیها ان لا یکون اعتمد فی کتابیه علی غیر الصحیح ومقطوع النسبة والصدور.

الثانی - ما قاله عقیب تقسیمه للأخبار إلی متواترة وغیرها. والغیر إلی محفوف بقرائن قطعیة وعدمه مما یجوز العمل به بشروط حیث قال ان کلا کتابیه بل غیرهما من هذه الأقسام.

وهو شهادة صریحة بصحة کل ما فی کتابیه علی الأقل.

الثالث - ما یستفاد من کلامه بأن ما رواه مأخوذ من الکتب المعتمدة ولا ریب فی أنه أراد اعتمادها عند الأصحاب لا عنده لظهور کلامه فی إرادته بیان مزیة لکتابه ومن المعلوم ان اعتماد الأصحاب علی هذه الأصول لیس إلا لجهة وثاقة الرواة والناقلین لها أو لقطعیة صدورها عن المعصومین علیهم السلام.

الرابع - ما یستفاد من کلامه فی العدة حیث منع جواز العمل بالظن مضافاً إلی ما یذکره فی غیر موضع طارحاً للأخبار بعلة انّها لا توجب علماً ولا عملاً.

وهذا کالصریح فی ان کل ما عمل به هو مقطوع الصدور أو انه محکوم بالصحة علی أقل تقدیر.

هذه خلاصة الکلمات الأربعة للمحمدین الثلاثة مع بیان أهم ما یمکن الاستدلال به علی المدّعی.

وسنجیب عن الدعوی بمناقشة دلیل کل کتاب مستقلاً عن الآخر.

فاما ما استدل به لإثبات قطعیة صدور أو صحة من لا یحضره الفقیه فیرد علیه أمور:

أولاً - ان دعوی تألیفه لأجل عمل السائل لو دلت علی صحة ما فیه فإنما تصح فی حق من لا نظر له فی فقه ولا تأمل له فی علم ولکن السائل المعروف ب(نعمة) وکما یظهر من کلامه هو من أهل العلم والنظر لأنه ذکره بعبائر مادحة وانه ذاکره فی کتاب الرازی ( من لا یحضره الطبیب ) .

ومعه کیف تصح دعوی کهذه مع صدق المؤلَّف الجامع والمعتمد علی مجموع

ص:28

کتابه وان اشتمل علی جملة من الرواة المجاهیل والضعفاء وغیر ذلک.

وإنما ذُکرت من باب عدم مخالفتها للمنقول أو المعمول أو لعدم وجود بدیل بها فی بابها.

وثانیاً - ان محکومیة الکتاب بالصحة بنظر الصدوق غایة ما تدل علیه انه عثر علی قرائن تثبت ذلک وهی أعم من کون الحدیث مقطوع الصدور من المعصوم أو متعبد بصحته لکونه خبر واحد مثلاً.

بل ان الشیخ جری فی تصحیحاته مجری شیخه ابن الولید فهو یصحح ما یصححه یصححه ویضعف ما یضعفه.

ولذا نجده فی کتاب علل الشرائع یصف جملة روایات بانها صحیحة مع انه بالمراجعة نجد انّها مرویة عن العامة أو انّها فی غایة الضعف.

بل لو سلم أصل دعواه فغایته محکومیته بالصحة ضمن نظره وعلی نفسه لا علی غیره ولعلنا لو اطلعنا علی ما اطلع علیه هو أو شیخه من قرائن لما أوجب لنا ما أوجب لهما علی ان أصل المحکومیة مخدوش به تبعاً لما شهد به جمع من رجوع الشیخ عن دعواه وقد جمع المحدث البحرانی أربعین مورداً أفتی الصدوق فیها بخلاف ما رواه فی الفقیه.

وثالثاً - ان کون کتابه مأخوذ من کتب مشهورة أو معتمدة مما لا یجدی نفعاً لإثبات المدعی وذلک لوجوه:

أ - ان شهرة الکتاب شیء وصحتها أو قطعیة صدورها ولو ترامی سندها شیء آخر ولا ملازمة بینها وغایته ثبوت نفس الکتاب إلی مؤلفه بالشهرة لا أکثر من ذلک.

ولذا یصح إسناد الروایة إلی الکاذب لصدورها منه مع انّها غیر معتبرة لمکان کذبه وان صدرت منه حقاً.

وأما انضمام دعوی اعتماد الأصحاب علی الکتب المذکورة فهی دعوی مجملة المراد لصدق الاعتماد علیها عندهم وان لم یعملوا بکل ما ورد فیها وإنما صح تسمیتها بالمعتمدة بالمقابل مع غیرها وبالنظر إلی جلالة وشأن مؤلفیها ولغلبة وجود ما یحتاجه الفقیه فیها.

ص:29

وکذلک فان الکبری غیر مسلمة إذ ان الصدوق فی بعض الموارد یذکر حدیثاً ما قائلاً انه لم یجده إلا فی کتاب واحد کما هو الحال فی باب ان الوصی یمنع الوارث حیث أفاد [ما وجدت هذا الحدیث إلا فی کتاب محمّد بن یعقوب ولا رویته إلا من طریقه].

وهذا الکلام کما تری لا ینسجم مع دعوی قطعیة صدور کتابه.

ب - ان اعتماد الأصحاب علی الأصول والکتب المذکورة لو سلمنا الملازمة بینه وبین ثبوتها فغایته الثبوت الأعم من الواقعی والتعبدی وهو لا یتناسب أیضاً مع دعوی قطعیة الصدور.

کیف لا یقدر وقد امتلأ کتابه بالمجاهیل والمهملین والضعفاء وغیر ذلک مما لا داعی لذکرة السهولة الاطلاع علیه بالمراجعة.

ج - ان الصدوق أسند أحادیثاً إلی النبی صلی الله علیه و آله أو الأئمة بل إلی جبرائیل أحیاناً وبدون واسطة مع عدم العلم بسنده إلی هذه الروایات.

فهل یقال بثبوت هذه الأحادیث المرسلة لمجرد نسبته إلی من ذکرناه مباشرة وهل هو إلا من التقلید الممنوع علی أهل النظر والبصیرة.

د - انه لم سلم ان اسناده إلی المعصومین یدل علی صحة کتابه فهو لا یثبت المطلوب لأن غایته ثبوت الصحة بنظره مع انه یحتمل جداً إرادة ما رآه فی کتب الأصحاب فأسنده علی حسب ما رآه.

وبهذا یتحصل بطلان هذه الدعوی ولزوم أعمال النظر فی روایات هذا الکتاب کشرط فی جواز الأخذ بها.

وأما الجواب عما استدل به لإثبات قطعیة أو صحة روایات الکافی فیقع من عدة وجوه:

الأول - ان حیرة السائل وعدم علمه بحقائق الأحکام لا تعیِّن جهله وکونه من المقلدة محضاً بل ان ذلک قد یکون لجهة کثرة الأصول والکتب وکثرة الموضوعات والنقول المتضاربة مما لم یدع له مجالاً للتثبت من شیء یرکن إلیه.

کما ان الظاهر من تعبیرات الکلینی ان السائل کان من أهل النظر والعلم وإلا کان

ص:30

یکفیه ذکر آرائه أو ذکر الروایات بدون اسانیدها.

وأیضاً فان کلامه لا دلالة فیه علی انه لم یورد فی کتابه إلا مقطوع الصحة وان کان هذا مرغوباً ومطلوباً.

ویؤید ذلک ما نقله الکلینی نفسه عنه [وقلت انک تحب ان یکون عندک کتاب کاف یجمع (منه) من جمیع فنون علم الدین ما یکتفی به المتعلم ویرجع إلیه المسترشد ویأخذ منه من یرید علم الدین].

فان تعبیره ب(یأخذ منه) دلیل علی ان فیه ما هو صحیح وتام واقعاً أو ظاهراً لا أنه کله کذلک.

الثانی - ان الکلینی نفسه قد نبَّه السائل علی کیفیة الأخذ بالروایات التی أوردها وما ینبغی طرحه منها حیث قال فیما قال [فاعلم یا أخی ارشدک اللّه لا یسع أحد تمییز شیء مما اختلفت الروایة فیه عن العلماء برأیه إلا ما أطلقه العالم وقوله علیه السلام خذوا بالمجمع علیه فان المجمع علیه لا ریب فیه. . .].

فان هذا صریح فی وجود روایات شاذة ینبغی طرحها لمقابلتها للمجمع علیه.

الثالث - انه لا ملازمة أصلاً بین طلب السائل لکتاب شاف له وبین کون الکتاب قطعی الصدور أو صحیحاً مطلقاً. . . فکم من الکتب الطبیة أو الهندسیة والتی فیها من الغث والثمین ورغم ذلک یقال لها کافیة نظراً لإمکان اقتناص غالب المطلوب والمراد منها.

ومنه یعرف الجواب عن النقطة الثالثة إذ أن الکلینی أجابه علی مقتضی ما یتطلبه سؤاله وقد عرفت عدم اقتضاءه لأکثر مما ذکر.

الرابع - ان ما ذکره الکلینی من ان کتابه مأخوذ عن الآثار الصحیحة للصادقین علیهم السلام لا یمکن تسلیمه بأکثر مما عرفت فی الوجه المتقدم وذلک:

أولاً - کثرة وجود الروایات المرویة عن غیر الصادقین علیهم السلام:

وثانیاً - کثرة وجود المقاطیع والمراسیل کذلک وهل یقال فی مثل روایة رواها فی الجزء الأول [علی بن محمّد رفعه عن أبی عبداللّه علیه السلام ]. (1)

ص:31


1- 1) . أصول الکافی، ج 1، ص 453 و 467 - 468. [1]

أو [علی بن إبراهیم بن هاشم عن أبیه عن محمّد بن عیسی عن حفص بن البختری عمن ذکره عن أبی جعفر علیه السلام قال لما مات أبی. . .].

أو [الحسین بن محمّد بن عامر عن أحمد بن إسحاق بن سعد عن سعدان بن مسلم عن أبی عمارة عن رجل عن أبی عبداللّه علیه السلام. . .].

أو [الحسین بن محمّد عن المعلی بن محمّد عن البرقی عن أبیه عمن ذکره عن رفید مولی یزید بن عمرو بن عبیدة. . .].

. . . بانها مقطوعة الصدور أو انّها صحیحة بأکثر مما هی کذلک بنظره - لو سلم أیضاً -.

اللهم إلا ان یدعی انه یعنی بذلک أنها مأخوذة من الکتب المعتمدة والمشهورة وقد عرفت جوابها.

وأما الجواب عما ادعی من قطعیة صدور کتابی الشیخ الطوسی قدس سره فهو من عدة وجود:

الأول - ان دعوی قرب الشیخ لأصحاب الأصول جاریة فیه وفی غیره وهل یا تری یقال ذلک فی حق کل مصنِّف ومصنَّف.

مضافاً إلی ان الشیخ لم یصرح بأن کل ما فی کتابه معتمد المأخذ بل ان ذلک فی خصوص ما یتبدی به کما فی أول استبصاره ولذا تراه یردف أحادیثه المذکورة بغیرها ویذکر وجوه العلاج والتأویل.

الثانی - ان ما ذکره الحر العاملی علی عکس المدَّعی أدل لأننا بمراجعة کلام الشیخ لم نعثر علی انه قال أن ما فی کتابه إما متواتر وإما غیر ذلک ولکنه مقطوع الصدور بل ان صریح کلامه فی وجود أخبار آحاد لابد من النظر فیها وفی کیفیة العمل بها ولذا تراه قید جواز العمل بشروط عدة.

الثالث - ان کون کتابیه مأخوذین من الأصول المعتمدة لیس صریحاً کما عرفت فی إرادة الاعتماد تفصیلاً بل انه یحتمل کون ذلک لجهة وضوح نسبتها إلی مؤلفیها مع جلالة قدرهم وعظمة مکانهم وانسجام ما رووه مع کبریات التشیع.

کما انه یحتمل کون ذلک لأجل وجود الشواهد والقرائن العملیة واللفظیة علی

ص:32

صحتها ومما یؤید ذلک ان الشیخ فی کتاب العدة قال ان تسلیم الأصحاب الاحالة علی الأصول المشهورة إنما هو فیما لو کان راویة ثقة.

وکلامه صریح جداً فی عدم قطعیة کتابیه بل وکتب غیره أیضاً لا من حیث الصدور ولا عند الأصحاب.

بل لو سلم قطعیتها عندهم فانها لا تسلم لدینا لوصول هذه الکتب إلی المحمدین الثلاثة وغیرهم ممن قارب عهدهم عبر الواحد سواء أکان لجهة المعصوم أو لجهة أصحابها.

ومعه لا یبقی مجال لدعوی قطعیة الصدور الکتب الأربعة.

وهذا الوجه یشمل المقام وغیره مما سبقه.

الرابع - ان ما ذکره من عدم تجویزه العمل بالظن والاجتهاد لا محالة یرید به کبراه وإلا فقد امتلأت کتبه بألوان ووجوه الاجتهاد وإنحاء الاستظهارات والتأویلات الظنیة وإنما کان محط نظره ما کان من قبیل التخرص والاستحسان والقیاس والرجم بالغیب وما شاکل ذلک.

ولا نظر لعبارته إلی ما قام الدلیل علی جواز الاعتماد علیه وان کان ظنیاً.

هذا مع عدم قبولنا لکبری مقولة ظنیة أخبار الثقات.

ویمکن ان نذکر شواهد ومؤیدات أُخری لإبطال دعوی قطعیة صدور کلا کتابیه:

1 - کثرة روایته قدس سره عن المجاهیل والضعفاء بل الکذابین وبشهادة منه نفسه فضلاً عن وجود المراسیل وما إلی هنالک مما هو قرینة علی عدم صحة الدعوی المتقدمة.

لا یقال ان ضعف أو جهالة الراوی لدینا لا تلازم ضعفه أو جهالته عنده لاحتمال وضوح الأمر عنده.

فانه یقال مضافاً إلی ما تقدم من ورود الضعفاء وبتصریح منه انه قال فی ذیل روایة الزعفرانی فی الاستبصار (1)بأنه مجهول وبأن فی إسناد الحدیث ضعاف وانه لا یحمل بما یختصون بروایته.

ص:33


1- 1) . الاستبصار، ج 2، ص 230 و 231.

2 - ان الشیخ فی العدة صرح بما یستفاد منه عدم قطعیة ما فی کتابیه وغیرهما عند الأصحاب لاختلافهم جداً فی العمل بالروایات الواردة فیهم فانه قال:

[. . . وقد ذکرت ما ورد عنهم علیهم السلام من الأحادیث المختلفة التی تختص بالفقه فی کتابی المعروف ب الاستبصار وفی کتاب تهذیب الأحکام ما یزید علی خمسة آلاف حدیث وذکرت فی أکثرها اختلاف الطائفة فی العمل بها وذلک أشهر من ان یخفی حتی انک لو تأملت اختلافهم فی هذه الأحکام وجدته یزید علی اختلاف أبی حنیفة والشافعی ومالک].

وهو کما تری دلالة اللهم إلا یقال ان اختلافهم کان فی کیفیة فهم النصوص وطرق الجمع الدلالی.

3 - ما ذکره الشیخ فی ذیل روایة یونس فی الاستبصار عن أبی الحسن علیه السلام قال قلت له الرجل یغتسل بماء الورد ویتوضأ به للصلاة قال لا بأس بذلک.

فقد ذکر فی ذیله [فهذا خبر شاذ شدید الشذوذ وإن تکرر فی الکتب فإنما أصله یونس إلی ان قال ولو ثبت لاحتمل ان یکون المراد بالوضوء فی الخبر التحسین] (1). ولفظ (لو ثبت) صریح فی عدم جزمه ولا ظنه بصدور الروایة.

4 - ما ذکره أیضاً فی الاستبصار الباب السادس باب الوضوء بنبیذ التمر عن عبداللّه بن المغیرة عن بعض الصادقین [. . . فان لم یقدر علی الماء وکان نبیذاً فانی سمعت حریزاً یذکر فی حدیث ان النبی صلی الله علیه و آله قد توضأ بنبیذ ولم یقدر علی الماء].

فقد ذکر [فأول ما فیه ان عبداللّه بن المغیرة قال عن بعض الصادقین ویجوز ان یکون من أسنده إلیه غیر إمام وان اعتقد فیه أنه صادق علی الظاهر فلا یجب العمل به.

والثانی انه أجمعت العصابة علی انه لا یجوز الوضوء بالنبیذ فسقط الاحتجاج به من هذا الوجه ولو سلم من ذلک کله لجاز ان نحمله علی الماء الذی قد طرح فیه تمر قلیل. . . وان لم یبلغ حداً یسلبه الماء. . .]. (2)

وهذه العبارة أصرح من سابقتها فی عدم جزمه بصحة کتابه مطلقاً بل بعدم الجزم

ص:34


1- 1) . الاستبصار، ج 1، ص 14.
2- 2) . الاستبصار، ج 1، ص 15.

بأن کل ما فیه هو عن المعصومین کما تنبئ بذلک عبارته.

5 - ما رواه فی التهذیب عن الحسن بن صالح الثوری فإنه قال عقیبة [الراوی له الحسن بن صالح وهو زیدی بتری متروک العمل بما یختص بروایته] مع ان فی سند الروایة ابن محبوب وهو أحد أصحاب الاجماع.

6 - ان الشیخ أکثر الروایة عن سهل بن زیاد مع انه بنفسه ذکر ان سهلاً ضعیف جداً عند نقاد الأخبار وان أبا جعفر بن بابویه قد استثناه من رجال نوادر الحکمة.

وإلی غیر ذلک من الشواهد الکثیرة التی یحصل علیها المتتبع والتی تشکل بمجموعها دلیلاً قطعیاً علی بطلان دعوی قطعیة أو صحة کتابی الشیخ قدس سره.

- وعلیه یتحصل ان حال الکتب الأربعة حال غیرها من الکتب ولابد من إعمال النظر والاجتهاد فی رواة أسانیدها وتمییز العلیل والسقیم من الصحیح والمعتمد علی طبق القواعد الاجتهادیة المتلزم بها.

* * *

ص:35

ص:36

اعتبار الکتب الأربعة

اعتبار الکتب الأربعة

اشارة

اعتبار الکتب الأربعة (1)

سید علی ابوالحسن

چکیده

این نوشتار کوتاه به بررسی اعتبار احادیث کتب اربعه پرداخته و بر این عقیده است که نقل روایتی در کتب اربعه دلیل بر صحت آن نیست.

اعلم أنه لا ینبغی الشک فی عدم اعتبار وجود الخبر فی خصوص الکتب الأربعة أو أحدها فی حجیته، کیف و قد عرفت أن المدار علی الوثوق بصدوره عن المعصوم علیه السلام، غایته یعتبر أن یکون الخبر فی کتاب معروف صاحبه بالصلاح و الورع و الاحتیاط و العلم، مقبولاً عند العلماء، إذ فی أن یخترع و یُبتدع أحادیث فی أعلی درجات الصحة من جهة السند بمکان من الیسر و السهولة و الامکان.

و بالجملة، لا یشترط فی قبول الخبر کونه فی أحد الکتب الأربعة، لعدم الدلیل علی القصر و الحصر بما فیها، بل للدلیل علی العدم کما لعله أظهر من أن یخفی، کیف و فی تصفح کتب الاصحاب لدعوانا کفایة، فإن طریقتهم علی العمل بما استجمع الشرائط و لیس کونه فی أحدها منها، بل أقصی ما یعتبر کونه موجوداً فی کتاب معلوم الانتساب إلی صاحبه الثقة، مأموناً کتابه عن الزیادة و النقیصة، مصححاً علیه أو علی من قرأه من الثقات.

نعم لما کانت الکتب الأربعة حسنة التهذیب ، جیدة الترتیب مع ما علیه أربابها من

ص:37


1- 1). الفواید الرجالیه، سید علی ابوالحسن، ص 210 - 212.

الاشتهار بالورع و الاجتهاد، و العلم و الرشاد، و شیخوخة الطائفة علی الإطلاق، مضافاً لقصرهم فی إیراد ما یتعلق بالاحکام من روایات و أخبار بالجملة، و تشتتها فی غیرها فی أبواب متفرقة، مما أوجب کثرة الاعتناء بها، و انصراف الهمم عن غیرها، فکان حظها ما هی علیه من الاشتهار فی جمیع الامصار، و هذا کما هو ظاهر لا یُحقّق زیادة مزیة فیها عن غیرها من جهة الاعتبار بالخبر فی الجملة.

نعم فی صورة اختلاف الروایة متناً أو سنداً، کان مع عدم مرجع أو قرینة، تقدیم ما فی الکتب الأربعة، بأن یکون الاعتبار و الاعتداد بما فیها فی محلة، و ذلک لما عرفت من زیادة و کثرة الاعتناء بها، الموجب لحصول مزید اطمئنان بصحة أو بأصحیة ما فیها، لا سیما و أنها محط انظار الجمیع قراءة و تدریساً و تحقیقاً.

و مما تقدم تعرف أنه بناء علی استقرار تعارض أصالة عدم الزیادة مع أصالة عدم النقیصة، و إن کان الحق تقدم أصالة عدم الزیادة، أن التعارض إنما یتم فیما اذا لم یکن بین خبر فی إحدی الکتب الأربعة مدوّن، و بینه فی ما کان مدوناً فی غیرها، لتقدم ما فیها علی ما فی غیرها رأساً بقطع النظر عن وجود قرائن خارجیة من شأنها تضعیف أو تدعیم مقتضی ایجاب ما عرفت تقدم الکتب الأربعة، و بالتالی عدم وصول النوبة الی صیرورة نحو تعارض عند الاختلاف، فاحفظه فإنه نافع.

ص:38

بررسی اعتبار کتب اربعه از دیدگاه آیت اللّه نمازی شاهرودی

بررسی اعتبار کتب اربعه از دیدگاه آیت اللّه نمازی شاهرودی

اشارة

بررسی اعتبار کتب اربعه از دیدگاه آیت اللّه نمازی شاهرودی (1)

منصور میر

چکیده

آیت اللّه حاج شیخ علی نمازی شاهرودی (1333 - 1405) در کتاب الاعلام الهادیة الرفیعة فی اعتبار الکتب الأربعة، مطالبی مبسوط و مستدل در اثبات اعتبار چهار کتاب بزرگ و محوری شیعه (کافی، تهذیب، استبصار، من لا یحضره الفقیه) - به ویژه کتاب کافی - آورده است. نویسنده این مقاله، چکیده ای از دیدگاه های ایشان را تحت عنوان هفت فصل آورده است.

در این فصول، مطالبی دربارۀ اصول اربعمأة (چهارصد کتاب حدیثی) ، اعتبار آنها، و وجوب اعتماد به آنها می آید. سپس روشن می گردد که چهار کتاب موجود، برگرفته از آن چهارصد اصل است، و صاحبان این کتاب ها، آن اصول را در اختیار داشته اند. از این رو، ضعف سندی در مورد برخی راویان، لطمه ای به اعتبار احادیث کتب اربعه نمی زند. پس از آن، هشت پرسش در مورد کافی همراه با پاسخ آنها مطرح می شود و با بررسی برخورد ویژۀ علّامۀ مجلسی با احادیث کافی در کتاب مرآة العقول روشن می گردد که علّامه مجلسی نیز احادیث کافی را معتبر می دانسته است. هم چنین گفتار و استدلال های سایر دانشمندان و صاحبنظران در این موضوع نقل می شود.

کلیدواژه ها: کافی، بررسی احادیث / کلینی، محمد بن یعقوب / کتب اربعه /

ص:39


1- 1). فصل نامۀ سفینه، سال اول، شمارۀ 2، بهار 1383، ص 80 - 108

حدیث شیعۀ امامیه، قرن چهارم و پنجم هجری / اصول اربعمائة / تاریخ حدیث شیعه / مرآة العقول در شرح کافی / مجلسی، محمد باقر / کافی، پرسش ها و پاسخ ها.

مقدمه

قال اللّه تعالی: «فَبَشِّرْ عِبادِ اَلَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ اَلْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِکَ اَلَّذِینَ هَداهُمُ اَللّهُ وَ أُولئِکَ هُمْ أُولُوا اَلْأَلْبابِ» . 1

قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله. . . لاقول الا بعمل، ولا قول ولا عملَ الا بنیّة، ولا قول ولا عمل ولا نیة الا باصابة السنة. (1)

با عنایت به سخن مذکور از پیامبر اسلام و با توجه به منزلت و اهمیت سنت (مجموعه ای از اقوال، افعال و تقاریر معصوم علیه السلام) در تعالیم دینی، از آنجایی که ابزار و راه انتقال این محتوای گرانسنگ به اعصار محروم از حضور ظاهری معصوم علیه السلام، گوش و شنیدن منقولات بوده است، دقت و تأمل در انتساب و نظر در صحت و سقم استناد مسموعات به معصوم علیه السلام امری طبیعی، بلکه ضروری به نظر می رسد.

البته این مهم از دیرباز و همواره از سوی طرفداران و معتقدین به سنت مورد توجه، و از جانب دوستان ناآگاه و مخالفان آگاه مورد خدشه و ایراد قرار گرفته است. و اکنون با گذشت زمان و دور شدن از عصر حضور ظاهری پیامبر صلی الله علیه و آله و امامان معصوم علیهم السلام توجه به این واقعیت، و مواجهۀ با چنین پدیده ای، راهکارهای منطقی، علمی و قانع کننده ای می طلبد.

از آن جا که قرآن قطعی الصدور و آیات فراوانی از آن محکم و وافی به مقصود است، ارائه محتوای ظنی الصدور سنت به قرآن یکی از روش های علمی و اصول صحیح در حصول اطمینان استناد سنت به معصوم و در تعیین اعتبار و میزان ارزش آن می باشد.

چارۀ اساسی دیگر در علاج ظنی الصدور بودن سنت، بررسی اوضاع و احوال سلسله راویان و تدقیق در اسناد و مدارک حدیث است.

این امر از قدیم الایام مورد اهتمام معتقدین و مروجین سنت در ایجاد اطمینان

ص:40


1- 2) . اصول کافی، ج 1، ص 90، ح 9. [1]

افزون تر و رد ایرادات و قانع کردن پژوهندگان قرار گرفته است.

از جمله این فعالیت های علمی، اثر ارزشمند عالم بزرگوار و محدث فقیه مرحوم آیة اللّه حاج شیخ علی نمازی شاهرودی به نام «الاعلام الهادیة الرفیعه فی اعتبار الکتب الاربعه» می باشد. (1)البته ایشان از مجموعه آثار گران سنگ سنت به بحث و بررسی اعتبار و ارزش کتب اربعه پرداخته است. در این مختصر، برخی از دیدگاه های آن دانشمند فقید را به اطلاع علاقه مندان می رسانیم. امید آن داریم که بیان زوایایی از این گونه آثار مورد بهره برداری پژوهشگران قرار گیرد، و پاسخ هایی قانع کننده به برخی پرسش ها داده شود.

اثر مزبور مشتمل بر مقدمه ای کوتاه در معرفی کتب اربعه (2)و فصول پنجگانه ای در موضوعات مختلف و خاتمه ای در پاسخ به پرسش ها است که چکیده ای از آن به شرح ذیل از نظر خوانندگان می گذرد.

فصل اول: منابع کتب اربعه و نحوه استفاده مؤلفان شان از این منابع

1 - 1. اصول اربعماة و کتب دیگر

اشارة

(3)

این کتب از مهم ترین مآخذ کتب اربعه می باشند. و مهم تر از هر چیزی در این مسئله، قطعی و مسلم بودن صحت انتساب این اصول به مؤلفانشان نزد اصحاب حدیث و اهل علم می باشد.

ص:41


1- 1) . دربارۀ شرح حال، آثار و خدمات علمی و عملی، و ویژگی های اخلاقی و عبادی مرحوم آیة اللّه نمازی شاهرودی، بنگرید به مقدمۀ جلد اول مستدرک سفینة البحار، از آثار آن فقید، که انتشارات جامعۀ مدرسین قم، آن را در ده مجلد به چاپ رسانده است.
2- 2) . مقصود از کتب اربعه کتاب های کافی، من لا یحضره الفقیه، استبصار و تهذیب می باشد که در مذهب شیعه اثنی عشریه از زمان غیبت کبرای امام دوازدهم علیه السلام به عنوان محور احکام، و معارف دینی و مذهبی مورد توجه و رجوع دانشمندان و صاحبنظران بوده است. کتاب کافی مشتمل بر اصول، فروع و روضه در سال پایان غیبت صغرای امام زمان علیه السلام توسط محمد بن یعقوب کلینی جمع آوری و تدوین شده است. کتاب من لا یحضره الفقیه که به صورت مختصر (الفقیه) از آن یاد می شود، تألیف شیخ صدوق محمد بن علی بن الحسین ابن بابویه القمی در قرن چهارم هجری می باشد و دو کتاب تهذیب الأحکام و الاستبصار توسط شیخ الطایفه محمد بن الحسن الطوسی در قرن پنجم هجری نوشته شده است.
3- 3) . اصول، جمع اصل است. اصل به مجموعه ای از احادیث گفته می شود که یکی از اصحاب، از امام معصوم علیه السلام شنیده و ثبت کرده است.
روش مؤلفان کتب اربعه در نقل احادیث اصول

در آغاز به طور خلاصه بدانیم که مرحوم کلینی با ذکر هر حدیثی از یک اصل، تمام راویانِ آن اصل را به عنوان سند حدیث نقل می کند. و لذا ممکن است، چند بار سلسله راویان و سند حدیث تکرار شود. در صورتی که شیخ صدوق و شیخ طوسی به منظور تکرار نشدن سند احادیث، طریقشان به اصل مورد نظر را به طور مختصر و در آخر کتاب آورده اند.

2 - 1. اصول مورد استناد

اشارة

مرحوم نمازی شصت و پنج اصل از اصول چهارصدگانه را شناسانده، اطلاعات ارزشمندی پیرامون هر یک از اصول می آورد. به دلیل تنوع و گستردگی اطلاعات، در این جا، فقط به ذکرِ پاره ای از آنها که در این مقام مورد بهره برداری بیشتر قرار می گیرد می پردازیم.

اصول مزبور در این اطلاعات اشتراک دارند:

1. نویسندگان کتب اربعه (مشایخ ثلاث) از آنها با آوردن یا حذف طرق و اسناد روایت کرده اند.

2. توسط علمای رجال توثیق شده اند، و مورد اعتمادند.

3. جهت کسب اطلاعات مفصل به توضیحات مبسوط مؤلف یا مآخذ دیگر مراجعه گردد.

فهرست مؤلفان اصول
اشارة

(1)

الف. اصحاب امام سجاد علیه السلام

- أبان بن تغلب

ب. اصحاب امام باقر علیه السلام

1. أبو الصباح کنانی

2. أبان بن تغلب

ص:42


1- 1) . برخی از این بزرگ مردان، محضر چند امام معصوم را درک کرده اند. از این رو، نام آنها چند بار در این فهرست یاد می شود.

3. محمد بن علی الحلبی

4. عبداللّه بن الولید الوصافی

5. زرارة بن اعین

6. یعقوب بن شعیب بن میثم التمار

ج. اصحاب امام صادق علیه السلام

1. أبان بن تغلب

2. أبان بن عثمان الأحمر

3. ابراهیم بن عبدالحمید الأسدی

4. أبو أیّوب الخزار

5. أبو بصیر

6. إسحاق بن عمار

7. إسماعیل بن زیاد السکونی

8. إسماعیل بن عبدالخالق الجعفی

9. جمیل بن درّاج

10. یونس بن یعقوب بن قیس الجبلی

11. یعقوب بن شعیب بن میثم التمار

12. هشام بن سالم

13. هشام بن الحکم

14. هارون بن خارجة الصیرفی

15. منصور بن حازم الأسدی الکوفی

16. محمد بن علی الحلبی

17. عیص بن القاسم

18. عمار بن موسی الساباطی

19. علاء بن رزین

20. عبیداللّه بن علی الحلبی

ص:43

21. عبداللّه بن یحیی الکاهلی

22. عبداللّه بن الولید الوصافی

23. عبداللّه بن مسکان

24. عبداللّه بن سنان

25. عبدالرحمن بن الحجاج البجلی

26. صفوان بن مهران

27. سماعة بن مهران

28. سعید بن یسار

29. زرارة بن اعین

30. رفاعة بن موسی النحاس

31. حماد بن عیسی

32. حماد بن عثمان الرواسی

د. اصحاب امام موسی کاظم علیه السلام

1. علی بن سوید السایی

2. یونس بن عبدالرحمن

3. یونس بن یعقوب البجلی

4. هشام بن الحکم

5. محمد بن إسماعیل بن بزیع

6. محمد بن أبی عمیر

7. فضالة بن أیّوب الازدی

8. عیص بن القاسم

9. عمار بن موسی الساباطی

10. عبداللّه بن یحیی الکاهلی

11. عبداللّه بن المغیره البجلی

12. عبداللّه بن مسکان

ص:44

13. عبدالرحمن بن الحجاج البجلی

14. صفوان بن یحیی

15. صفوان بن مهران

16. سماعة بن مهران

17. رفاعة بن موسی النحاس

18. سعید بن یسار

19. حماد بن عثمان الرواسی

20. حسین بن محبوب السراد

ه. اصحاب امام رضا علیه السلام

1. یونس بن عبدالرحمن

2. أبو هاشم الجعفری داود بن قاسم

3. یونس بن یعقوب البجلی

4. یعقوب بن یزید بن حماد

5. موسی بن القاسم بن معاویة بن وهب

6. محمد بن إسماعیل بن بزیع

7. محمد بن أبی عمیر

8. فضل بن شاذان

9. فضالة بن أیّوب الازدی

10. علی بن مهزیار الاهوازی

11. عبداللّه بن المغیرة البجلی

12. عبدالرحمان بن الحجاج البجلی

13. حماد بن عثمان الرواسی

14. حسین بن سعید الاهوازی

15. حسن بن محبوب السراد

16. حسن بن علی بن فضال التیملی

ص:45

و. اصحاب امام جواد علیه السلام

1. أبو هاشم الجعفری داود بن قاسم

2. یعقوب بن یزید بن حماد

3. موسی بن القاسم بن معاویة بن وهب

4. محمد بن إسماعیل بن بزیع

5. علی بن مهزیار الاهوازی

6. عبدالعظیم بن عبداللّه الحسنی

7. عبداللّه بن المغیرة البجلی

8. صفوان بن یحیی

9. سهل بن زیاد الادمی

10. حسن بن سعید الاهوازی

ز. اصحاب امام هادی علیه السلام

1. أبو هاشم الجعفری داود بن قاسم

2. یعقوب بن یزید بن حماد

3. عبدالعظیم بن عبداللّه الحسنی

4. سهل بن زیاد الادمی

5. حسین بن سعید الاهوازی

ح. اصحاب امام عسکری علیه السلام

1. أبو هاشم الجعفری داود بن قاسم

2. سهل بن زیاد الادمی

3. سعد بن عبداللّه

ط. اصحاب امام عصر عجل اللّه تعالی فرجه

1. أبو هاشم الجعفری داود بن قاسم

ضمناً باید دانست که تعدادی از اصول بر امام معصوم علیه السلام عرضه شده و مورد تأیید

ص:46

قرار گرفته اند، از جمله:

1. اصل یونس بن عبدالرحمن به امام رضا علیه السلام، 2. اصل فضل بن شاذان به امام حسن عسکری علیه السلام.

فصل دوم: اعتبار اصول

با عنایت به این که کتب اربعه، از اصول گرفته شده اند، ضروری است که از میزان اعتبار و صحت و سقم آن منابع نیز سخن بگوییم.

اصول مورد گفتگو از کتب معروف، مشهور و مورد اعتمادی است که مانند نسبت کتب اربعه به مشایخ ثلاث، انتساب آنها به نویسندگانشان امری مسلم و قطعی و واقعیت متواتری در میان اصحاب علم و حدیث می باشد. بسیاری از آنها به دست برخی بزرگان رسیده که در آثار خود، مستقیماً از آنها نقل کرده اند، و یا به دست بزرگانی چون ابن ادریس (در کتاب سرائر ) و محقق (در کتاب معتبر ) و علّامه حلی (در کتاب مختلف ) و محدث بصیر شیخ حر عاملی (در وسایل ) و علّامه نوری (در مستدرک ) رسیده است. به طوری که شیخ حر عاملی از بیش از نود اصل، و مؤلف مستدرک از بیشتر از پنجاه اصل، نقل روایت کرده اند. و من (علی نمازی) که کمترین اهل علم و حدیث هستم، بیشتر از بیست اصل در اختیار دارم، که هفت اصل را از نسخه خطی آن که نزد علّامه امینی در کتابخانۀ نجف اشرف بود، نوشتم. و شانزده اصل را به صورت چاپ شده در اختیار دارم.

دلایل و قراینی در اعتبار اصول موجود است. از جمله:

1. نزد هر عاقلی بعید به نظر می آید که اصول مزبور - با این که بنا به تصریح شیخ صدوق و طوسی در کتبشان، نزد اینان بوده است - نزد کلینی نبوده باشند. زیرا غالب این اصول به مشایخ این دو بزرگوار، از طریق مشایخ کلینی می رسد. (چنان که در بیان تفصیلی اصول آمده است) .

2. کلینی تمام وسایط نقل احادیث را در اول سندهایشان می آورد، که در واقع بیان طرق و راه های اجازه اش به مؤلفین اصول است. اگر این سندها را، طرق اجازۀ او

ص:47

ندانیم، باید اعتراف کنیم که تمام اصول نزد کلینی نبوده است. زیرا بسیاری از احادیث را با واسطه آورده و تعدادی که واسطه ها را نیاورده و از خود اصل نقل کرده، سند حدیث مقطوع می گردد. و احتمال این که در این گونه نقل ها به سند سابق اعتماد کرده باشد نیز منتفی است.

3. اختلاف سندهای طرق اجازه به مؤلفین اصول، شاهد دیگری بر این واقعیت می باشد. مانند اختلاف طرق مشایخ ثلاث به مؤلفان اصولی که از آنها در نوشتن کتب اربعه استفاده کرده اند. چنانچه شیخ صدوق در اول من لا یحضر تصریح دارد بر این که تمام احادیث را از کتب مشهور و مرجع (اصول) گرفته است. شهید ثانی نیز در شرح درایة الحدیث بر تدوین خوب کتب اربعه بر اساس اصول اربعمأة تصریح نموده است. شهید اول در کتاب ذکری در امر نهم ازدلایل وجوب تمسک به عترت، از نوشته شدن اصول اربعمأة در پرتو جواب های امام صادق علیه السلام به سؤال هایی، و تصنیفات و مباحث مکتوب دیگری از اصحاب معروف امام باقر علیه السلام خبر داده است. به طوری که تعدادی از این افراد را اهل سنت در کتب رجالی خویش آورده و به بعضی نسبت تمسک به اهل بیت علیهم السلام داده اند.

4. امام عصر علیه السلام تمامی شیعیان زمان غیبت را به راویان احادیث، ارجاع داده اند. از این رو، برای احدی از دوستان و شیعیان شکی در صحت آنچه روایت کنندگان معتبر برای ما روایت کرده اند، باقی نمی ماند.

5. طبرسی در اعلام الوری می گوید: چهار هزار نفر از اهل علمِ مشهور، از امام صادق علیه السلام روایت کرده و جواب های آن حضرت را به سؤالات را در کتبی به نام اصول اربعمأة را اصحاب نوشته و روایت کرده اند.

6. محقق در اوایل کتاب معتبر ، سخن طبرسی را آورده و در فصل چهارم تصریح دارد بر این که کتاب ها و اصول متقدمین مانند حسن بن محبوب و بزنطی و. . . و کتب متأخرین مانند کتب صدوق و کلینی که از احادیث آن اصول گرفته اند، نزد من است.

7. شیخ مفید در شرح تصحیح الاعتقاد ، کافی را از جهت جامعیت، در برداشتن

ص:48

اصول و فروع در اعتماد و اعتبار در جمع کردن از اصول چهارصدگانه که همه در عصرش موجود بوده است، پر فایده می داند. چنانچه شیخ مفید از تمامی این اصول کتابی به نام الجوامع فی اصول الدین نوشت.

ایشان تأکید دارند بر این که اصول اربعمأة و غیر آن مانند کتاب زرارة و کتاب حریز و کتاب معاویة بن عمار که اصحاب ائمه علیهم السلام نوشته اند، نزد مشایخ ثلاث موجود بوده اند. و کتب اربعه از آنها گرفته شده است. با این تفاوت که مرحوم کلینی در ابتدای هر حدیث اسامی کسانی را که در نقل احادیث اصول به او اجازه داده اند ذکر و بارها تکرار می کند. مانند تکرار طریقش به کتاب معاویة بن عمار در کتاب حج بیشتر از یکصد و پنجاه مورد، یا تکرار طریقش به کتاب حسن بن محبوب در بیش از دویست مورد. گاهی نیز بدون ذکر طریق از اصل، و یا فقط از یک یا دو طریق نقل روایت می کند. اما جناب صدوق و شیخ طوسی برخی از طریق هایشان به مؤلفین اصول را به منظور جلوگیری از تکرار در آخر کتاب آورده اند.

البته شیخ طوسی گاهی طریقش را در اول حدیث به عنوان سند می آورد و گاه، اصولاً طریقی ذکر نمی کند. و گاهی با این که کافی نزد او موجود بوده است، طریقش به کلینی را در اول احادیثش می آورد.

8. طبری از دانشمندان قرن ششم، طریقش به صدوق را در اول احادیث منقول از صدوق می آورد.

9. مؤلف فلاح السائل در نقل حدیث از کافی ، طریق و مشایخ اجازه دهنده نقل حدیث به خود را در اول احادیث ذکر می کند.

10. صاحب معالم نیز همانند ایشان عمل می کنند.

11. شیخ مفید نیز در امالی اش در سند آنچه از کافی نقل می کند، ابن قولویه را به عنوان شیخ خود قرار می دهد.

12. صاحب وسائل الشیعة ، طریقش به روایات کتب اربعه را نیاورده و در نقل حدیث فقط نام کتاب را ذکر کرده است، مانند شیخ صدوق و شیخ طوسی رحمهما الله.

13. علّامه مجلسی در بحار نیز چنین کرده است.

ص:49

14. از سخن شیخ طوسی در اول کتاب تهذیب بر می آید که احادیث تهذیب همان سنت قطعی و از متواترات اخباری است که قرائن فراوانی بر صحت آنها دلالت دارد و از اصحاب مشهور ما نقل گردیده است. و لذا نیازی به تأمل و دقت در کم و کیف اصول اربعمأة که بزرگان معروف و ثقه ای آنها را نوشته اند، نداریم. هم چنان که نیازی به دقت در طرق کتب اربعه ای که از آنها گرفته شده اند و طرق به مشایخ ثلاث نداریم.

فصل سوم: وجوب اعتماد به این اصول

فقها و دانشمندان تصریح کرده اند که در مقام نقل و آوردن حدیث از کتب اربعه، نیازی به جستجو و تحقیق در طریق و سلسله راویان نمی باشد. مثلاً، صاحب وسایل در باب هشتم کتاب القضاء 56 روایت و محدث نوری در مستدرک الوسایل ، 88 روایت در باب وجوب عمل به اخبار معصومین علیهم السلام در کتب مورد اعتماد آورده اند.

نمونه های دیگر بر صحت این مقال را از نظر خوانندگان محترم می گذرانیم.

1. احمد بن عمر الخلال از امام رضا علیه السلام سؤال می کند که فردی از اصحاب به ما کتابی می دهد و می گوید آن را از جانب من روایت کن. آیا جایز است که از طرف او روایتش کنم؟

حضرت فرمود: اگر می دانی که کتاب از اوست، روایت کن.

2. راوی از امام جواد علیه السلام می پرسد: فدایت شوم، بزرگان ما از ابو جعفر (امام باقر) و ابو عبداللّه (امام صادق) علیهما السلام روایاتی نقل کرده اند، و به دلیل تقیه شدید، کتب شان را پنهان داشته و روایت نکرده اند. اما پس از مرگ شان آن کتب به ما رسید. حضرت فرمود: از آنها حدیث نقل کنید چرا که درست و صحیح اند.

3. در روضۀ کافی نامۀ امام صادق علیه السلام به اصحاب در امر به تمسک به آثار پیامبر و ائمه علیهم السلام، دوری از ترک آنها و هدایت و ضلالت حاصله را آورده است. و نقل روایات را از لوازم تصدیق مؤمن در گفتارش و عمل به کلماتی از این بزرگان مورد اعتماد و مشهور می داند.

اهتمام زاید الوصف اصحاب ائمه علیهم السلام و صاحبان کتب در ضبط و حفظ اصول،

ص:50

نشانگر صحت منقولاتشان می باشد. مثلاً زراره احادیثی را که از امام می شنید می نوشت، و همیشه و همواره با او بود. روزی از امام سؤالی کرد و امام جواب ندادند. او کتابش را برداشت و رفت (حدیث شانزدهم باب الوقف والصدقه) . ابن ابی لیلی روزی از محمد بن مسلم خواست که حکم منقول از امام در مسأله ای را، از کتاب به او نشان بدهد. محمد بن مسلم به شرطی که به جاهای دیگر کتاب نگاه نکند، به او نشان داد. از این احادیث و احادیث دیگر به خوبی به شدت اهتمام اصحاب نسبت به نوشتن، حفظ و کتمان آثار در ارشادیات پی می بریم، تا چه رسد به عبادیات.

به علاوه کتاب اصحاب اجماع که 18 نفر از اصحاب بر تصحیح آن اتفاق نظر نمودند؛ امر امام کاظم علیه السلام به علی بن سوید که مصالح دینت را فقط از شیعه بگیر (1)و نیز حدیث ابوالحسن سوم (امام هادی علیه السلام) که پایداری در دین تان را از هر که در مسیر محبت ماست و پیرامون امر ما قدم بر می دارد، بگیرید، از شواهدی است که می توان مشایخ سه گانه را از مصادیق افراد مورد نظر امام دانست.

سنت و سیره اصحاب ائمه به ضبط و نوشتن احادیث در همان مجلسی که با ائمه بوده اند، سبقت گرفتن بر یکدیگر در اثبات مسموعات و خویش، تدوین اصول چهارصدگانه بر مبنای پاسخ های ائمه، جایز نشمردن روایت آنچه یقین به صحت آن نداشته اند و هم چنین صرف همیت هایی - هم چون آمدن مردی از مصر به مدینه برای گرفتن حدیث غدیر از زید بن ارقم - شواهد گویایی است بر اعتبار کتب اربعه و بی نیازی از تأمل و مداقّه در طرق هر یک در نقل حدیث، که اطمینان ما را به این کتاب بر می انگیزد.

فصل چهارم: آراء مشایخ ثلاث در اعتبار کتاب هایشان

در این بخش به منظور تقویت بیش از پیش اعتبار کتب اربعه به مصداق «اهل البیت ادری بما فی البیت» ، نظرات مؤلفان کتب اربعه و پس از آن، آراء دیگران را می آوریم.

1. شیخ کلینی در پاسخ کسی که از او درخواست نوشتن کتاب جامعی نموده است،

ص:51


1- 1) . وسایل الشیعه، کتاب القضاء، باب 11، ح 43.

می گوید: «در کافی تمام آنچه متعلم در فنون علم دین، به آن نیاز دارد و قصد عمل به اخبار درست و سنن صحیح دارد، جمع شده است» .

شیخ حرّ عاملی این سخن کلینی را بیانی صریح در شهادت به صحت احادیث کافی - البته به اصطلاح قدما - می داند. (1)

علّامه مجلسی می گوید: اخباریون از عبارت «آثار صحیح» در بیان کلینی، استدلال بر جواز عمل به تمام روایات کافی و صحت آنها می کنند. به نظر من نفس وجود روایت در امثال این اصول معتبر، عمل به آنها را نتیجه می دهد. اما باید به اسناد نیز مراجعه کرد تا امکان ترجیح برخی اخبار بر بعضی دیگر به هنگام تعارض وجود داشته باشد. و اعتبار تمام روایات اصول معتبر با قول به قوی بودن بعضی نسبت به بعضی دیگر منافاتی ندارد.

2. شیخ صدوق در ابتدای کتاب من لا یحضر می فرماید: در این کتاب اخباری را می آورم که به صحت آن حکم می کنم و به عنوان حجت بین خود و خدا می دانم و به آن فتوا می دهم. تمام روایات از کتب مشهور قابل اعتماد مانند کتاب حریز بن عبداللّه سجستانی و کتاب عبیداللّه بن علی حلبی و نوادر احمد بن محمد بن عیسی می باشد. طرق من به اینها نیز چیزی جز سلسله مشایخ اجازه حدیث نمی باشد. تعداد این اصول 393 اصل و شمارۀ احادیث کتاب صدوق، 5463 حدیث است که 2050 حدیث، مرسل می باشند. البته بنابر نقل محقق بحرانی جمعی از اصحاب مانند علّامه (حلی) در مختلف و شهید در شرح ارشاد ، احادیث مرسل او را صحیح می دانند که کمتر از روایات مرسل ابن ابی عمیر نیست.

هم چنین سید داماد در کتاب رواشح می گوید: «صدوق شیوخ اجازه ای دارد که هر وقت از یکی از آنها در سند نام می برد رضی الله عنه می آورد» . و باید گفت که تمام اینان راویان بزرگی هستند که حدیث منقول، از آن حیث که به اینان ختم می شود، حدیثی است صحیح. چه نصّی بر توثیق آنها آمده یا نیامده باشد.

ص:52


1- 1) . صحیح به اصطلاح قدما به معنی قطعیت صدور از معصوم با قرائن قطعی یا تواتر یا شهرت صحت اصول و منابع اصلی است.

شیخ صدوق در اول کتاب مقنع می گوید: «اسناد احادیث را حذف کردم تا حمل و حفظ کتاب سنگین و سخت نگردد و خواننده را خسته نکند. به ویژه که منقولات آن در کتب و اصول، موجود و برای بزرگان از فقها و دانشمندان ثقه، روشن می باشد.

3. شیخ طوسی در اول کتاب تهذیب ، در مقام استدلال بر شرح کتاب استادش مرحوم مفید می گوید: اخباری که در کتابم نقل کرده ام، اخبار متواتر و روایاتی است به همراه قرائن دال بر صحت، و همان سنت مقطوعی که اصحاب مشهور ما آورده اند.

شیخ طوسی در پایان می افزایند: «در ذکر خبر، ابتدا نام مصنف کتاب را آوردیم و در آخر کتاب، طرقی که این روایات را به واسطه آنها از اصول نقل کردیم، را به اختصار بیان کردیم تا اخبار مزبور، از صورت مرسل خارج و به مسندات ملحق شوند» . بنابر این به صرف نیاوردن طریقش به اصل در نقل حدیثی آن روایت را مرسل می دانستند نه مسند. و لذا مرحوم کلینی در اول هر حدیثی، طریقش را می آورد.

فصل پنجم: آراء دانشمندان و مجتهدان در اعتبار کتب اربعه

اشارة

در این فصل علاوه بر ذکر اجازات اساتید به شاگردان در نقل روایت، سخنان دانشمندان گذشته در اثبات اعتبار کتب اربعه نقل می شود. در ابتدا، گفتار افرادی که دربارۀ تمام کتب اربعه و سپس آراء دانشمندانی که پیرامون برخی از کتب، سخن گفته اند می آوریم. پس از آن، به نکاتی از اجازات محدّثان در اعتبار کتب اربعه به ویژه کافی اشاره می شود.

الف. سخنان مربوط به تمام کتب اربعه

1. شیخ علی کاشف الغطاء به اجماع بر حجیت و عمل به تمام آنچه در کتب اربعه - و امثال آن مانند خصال ، عیون ، علل الشرایع که از طریق یکی از اصحاب قائل به امامت ائمه از پیامبر یا ائمه نقل شده است - عقیده دارد. البته به شرطی که ناقل، فردی استوار و محکم و روایت کردن او به دور از عیب و نقص باشد.

در ادامه، شیخ، اجماع بر عمل به این اخبار را دلیل اصحاب در نقل اخبار و تدوین اصول خویش می داند. به گونه ای که اگر یکی از اصحاب فتوا بدهد به چیزی که علم و

ص:53

معرفت به آن ندارد، همین که به این کتب معروف و اصول مشهور احاله دهد، دیگران از اصحاب و پیروان تسلیم می گردند و قبول می کنند. و این سنت و عادت اصحاب ما، از زمان پیامبر تاکنون بوده است. (1)

این سنت و روش معمول از زمان ائمه: بوده، به طوری که ائمه علیهم السلام راویان صاحب درایت را مرجع شیعه می دانستند و مردم را به گرفتن روایت از ثقات امر نموده اند.

2. شیخ بهائی در مشرق الشمسین ، وجوب اعتماد به کتب مشهورِ در دسترس را ذکر می کند. شیخ، با آوردن گفتار علماء ابرار در صحت و اعتماد به کتب اربعه - از جمله اقرارهای متعدد شیخ حسن (فرزند شهید ثانی) در معالم و المنتقی که احادیثِ کتب قابل اعتماد ما با قرائنی همراه است - به روش قدما تا زمان علّامه و حتی متأخرین اشاره می کند که به استناد همین قرائن عمل می کردند. زیرا منقولات از اصول و کتب مورد اتفاق بدون تغییر و تحریف نقل شده اند. شیخ بهایی در کتاب خود، مختصری از درایت محدّثین قدیم در جمع آوری احادیث ائمه در اصول چهارصدگانه و ترتیب و تبویب متأخرین به منظور انتشار آن اخبار و استفادۀ طالبان از آنها به همراه اسناد متصلش سخن گفته است. (2)

3. سید مرتضی علم الهدی، شهادت بر صحت و ثبوت احادیث کتب را به دلیل تواتر یا علّامت و اماره ای دال بر درستی روات که موجب علم و یقین می گردد نقل می کند.

5 و 4. علّامه مامقانی در مقدمات رجال خود از فاضل تونی و شیخ حسین بن عبدالصمد در کتاب درایه نقل کرده که احادیث کتب اربعه از اصول و کتب مورد اعتماد می باشد.

6. سید هاشم بحرانی در کتاب حلیة الابرار به نقل از ارشاد شیخ مفید در باب احوال امام صادق علیه السلام، جمع آوری اسامی راویان ثقه از امام به وسیله اصحاب حدیث با وجود اختلاف در آراء و نظرات را ذکر می کند. محدّث بحرانی، شبیه این را در کتاب فضائلش به نقل از ابن شهر آشوب در احوالات امام باقر علیه السلام می آورد که از ایشان اخبار

ص:54


1- 1) . در باب علل اختلاف اخبار از بحار الأنوار علّامه مجلسی به تفصیل این حقیقت آمده است.
2- 2) . تفصیل بیشتر را می توانید در فایدۀ نهم از خاتمۀ وسایل الشیعه (ذکر قرائن منفصل) مطالعه کنید.

انبیاء، غزوات و سنن نقل شده است.

7. شیخ یوسف بحرانی در کتاب حدائق (ص 3) می گوید. احادیث در دست ما، محصول نخوابیدن چشم هایی تا سحر در تصحیح، از بین رفتن بدن هایی در تنقیح، پیمودن راه ها و سرزمین هایی در گردآوری، و دوری و هجران هایی از زن و فرزند در تمییز دادن آنها می باشد.

عادت و روش اصحاب قدیم به مدت سیصد سال، ضبط و تدوین احادیث در مجالس پرسش و پاسخ ائمه علیهم السلام و مسابقه در ثبت آن اخبار به خاطر ترس از فراموشی آنها و عرضۀ اصول به ائمه علیهم السلام مانند کتاب حلبی، یونس بن عبدالرحمن، فضل بن شاذان، مراقبت از دروغگویان و پرهیز و اجتناب از اینها و عرضه مرویات به کتاب و سنت بوده است. به گونه ای که هرگز مجوز نقل روایتی که یقین به صحت آن نمی داشتند، صادر نمی کردند.

8. محقق داماد در کتاب الرواشح السماویة بر اعتبار و اعتماد بر اصول چهارصد گانه ای که توسط چهارصد مؤلف از میان چهارهزار شاگرد امام صادق علیه السلام نوشته شده است، تصریح کرده اند.

9. مرحوم آیة اللّه العظمی بروجردی در مقدمۀ کتاب جامع الأحادیث (1)می گوید: تعداد جوامع حدیثی در زمان امام رضا علیه السلام به چهارصد کتاب به نام اصول رسید که احادیث پراکنده و متفرق را در این کتب جمع کرده اند. در بسیاری از این کتب، احادیث فراوانی که گروهی از فضلا از اصحاب امام رضا علیه السلام اقدام به جمع و ضبط آنها در کتاب واحدی بنمایند، نبوده است. لذا هر یک از اصحاب به تنهایی کتاب جامعی از اخبار این اصول که بعضاً طریقی به مؤلفین آنها نیز نداشتند، نوشتند. از شاگردانشان دو نفر به نام حسن و حسین (دو پسر سعید بن مهران) و علی بن مهزیار دو کتاب در جمع احادیثی که در کتب اساتیدشان متفرق بود، نگاشتند. و این دو کتاب منبع و مرجع علماء ما شد، تا زمانی که مرحوم کلینی، کافی را و شیخ صدوق کتاب های دیگر

ص:55


1- 1) . جامع احادیث الشیعه، ج 1، باب 5، در حجیت اخبار ثقات از پیامبر و ائمه علیهم السلام، که 120 روایت را در این باب آورده است.

را نوشتند، و این کتب مرجع دانشمندان گردیدند.

10. سید محسن امین نیز اصول چهارصدگانه را انتخاب شده از بیش از 600 کتاب و نوشته در طول مدت 250 سال می داند. و از جملۀ معیارهای اعتبار حدیث را، وجود روایت در کافی و من لا یحضر می داند. و اگر به کافی ، تهذیب و استبصار اضافه شود، حدیث قوی تر می گردد. البته ایشان قانون کسب اجازه روایت در متواترات اخبار را مانند آنچه در کتب اربعه آمده است، بی فایده، و اسناد این گونه روایات را ذکر کردن، از باب تیمن و تبرک می داند.

11. شیخ حر عاملی در وسایل الشیعه (1)احادیث کتب اصحاب را به سه قسم؛ متواتر، مقرون به قرینۀ موجب قطع به محتوای خبر، محفوف به با قرائن دالّ بر وجوب عمل به آن تقسیم کرده است. وی دربارۀ کافی می گوید. ثابت است که احادیث کافی از کلینی می باشد. و اگر می خواست میان صحیح و غیر صحیح جمع کند، مجموعۀ خیره کننده و حیرت آوری می شد. ایشان بیان شیخ طوسی در اعتماد به محتوای تهذیب و استبصار را نیز آورده اند. و در فایدۀ نهم از فواید خاتمه وسایل الشیعه ، بیست و دو دلیل بر صحت ماخذ کتب اربعه و وجوب عمل به محتوای آنها را می آورد.

در دلیل بیست و دوم می گوید: هر کس استدلال های اصحاب را ببیند به طور قطع می فهمد که اصحاب، حدیث ضعیف را به دلیل ضعفش به اصطلاح جدید رد نمی کند. و حتی اگر معارضی از احادیث نداشته باشد به ضعیف تر از آن نیز عمل می کنند. به ویژه اگر مشهور به آن عمل کرده و اجماعی بر آن باشد. به علاوه اصطلاح متأخرین در ضعیف نامیدن حدیث همیشه به خاطر سندش نیست. بلکه به دلیل مخالفت آن حدیث با مشهور یا اجماع منقول می باشد؛ در فایده دهم به بیانی دیگر، ضعیف بودن حدیث را به سبب وجود قوۀ معارض می داند. نه این که به خودی خود ضعیف باشد. (2)

ص:56


1- 1) . وسایل الشیعه، فایده ششم از خاتمۀ کتاب.
2- 2) . برای اطلاع تفصیلی در این مورد، رجوع شود به: مقدمۀ جلد اول مستدرکات علم الرجال، مرحوم آیت اللّه نمازی شاهرودی.

12. علّامه نوری در خاتمۀ مستدرک می فرماید: اگر چه ادله چهارگانه استنباط، کتاب، سنت، عقل و اجماع می باشند، اما با دقت افزون تر در فروع می فهمیم که استنباطهای از طریق غیر سنت، بسیار قلیل اند. و منشأ استنباطهای فراوانی در حلال و حرام، کتب اربعه مخصوصاً خورشید میان این ستارگان یعنی کافی شریف می باشد. با اندک تأملی در می یابیم که از دقت در تک تک رجال سند حدیث بی نیازیم و به صدور و صحت احادیث به اصطلاح قدما (1)اطمینان حاصل می شود. در ادامه، توضیحات مفصلی در امتیاز کافی از کتب اربعه به وسیله آراء صاحبنظران متقدم و متأخر می آورد. (2)

13. علّامه شوشتری در مقدمۀ قاموس الرجال می گوید: ما به عمل شیخ طوسی در دو کتابش در بیان صحیح و قوی و ضعیف و حسن احادیث، نیازی نداریم. زیرا تمام واسطه های میان او و صاحبان کتب و اصول، در واقع مشایخ اجازه کتب غیر بوده اند. هم چنان که به تصریح صدوق در معروفیت طرقش به کتب بی نیازیم. زیرا آن کتب فی نفسه مشهورند. در ادامه پیرامون کافی می فرماید: بسیاری از رجالِ روایاتش مشایخ اجازه و غالب مرویاتش از مصنفات اصحاب ائمه علیهم السلام و اصول آنها گرفته شده اند.

14. علّامه مجلسی در مرآة العقول ، ضمن توضیح حدیثی از امام جواد علیه السلام پیرامون کتبی که اصحاب صادقین علیهما السلام نوشته اند، صحت مرویات و جواز رجوع به کتب اربعه و عمل به احادیث شان و روایت کردن آن اخبار را آورده است.

15. مولی محمد تقی مجلسی در فایده یازدهم از فواید مقدمه شرحش بر من لا یحضر می گوید: احادیث مرسله کلینی و ابن بابویه و تمام احادیث کافی و من لا یحضر صحیح اند. و شهادت این دو بزرگوار بر صحت منقولاتشان در اول کتاب هایشان، از شهادت اصحاب رجال ما کمتر نیست و در صحت مجموعه روایی کافی،

ص:57


1- 1) . وجود و اثبات صحت انتساب این احادیث به معصوم در اصول یا کتب عرضه شده به امام علیه السلام مانند کتاب حلبی، یونس بن عبدالرحمن و فضل بن شاذان، ملاک صحت به اصطلاح قدما بوده است.
2- 2) . مستدرک الوسائل (چاپ سنگی قدیم) ، ج 3، ص 532 - 547.

کفایت می کند. چنین شهادتی را ابن قولویه در کامل الزیارة خویش دارد و مقبول واقع شده است.

16. علّامه اردبیلی در خاتمۀ جامع الرواة می گوید: نزد شیخ طوسی کتب و اصول، معروف بوده اند. لذا اگر طریق به اینها نیز ضعیف باشد، در صورتی که نویسندگان، ثقه باشند، اشکالی ندارد.

ب. آراء دانشمندان و صاحبنظران در مورد کافی شریف

1. فیض کاشانی در کتاب وافی می گوید: تمام آنچه کتب اربعه به خصوص اشرف، اتم اجمع و مطمئن ترین آنها یعنی کافی دارند، وافی داراست. مرحوم کلینی در هر حدیثی تمام سلسله سند بین خود و معصوم را - به جز موارد نادری که از خود اصل نقل می کند - می آورد.

2. شهید اول و محقق کرکی معتقدند که در میان اصحاب، کسی مانند مؤلف کافی عمل نکرده است. تا جایی که شهید در کتاب ذکری به دنبال آوردن روایت مرسلی در استخاره می گوید: مرسل بودنش عیبی ندارد، زیرا کلینی در کافی و شیخ در تهذیب آورده اند.

3. ابن اثیر، امام رضا علیه السلام و مرحوم کلینی را به ترتیب، احیاءگر مذهب شیعه در قرن دوم و سوم هجری خوانده است. (1)

4. علّامه مجلسی که اصولاً گفتار کلینی را در غایت متانت و مشتمل بر فواید فراوان می داند از او روایت نقل می کند.

5 و 6. علّامه حلی در مختصر و نجاشی در رجال ، مرحوم کلینی را شیخ اصحاب و مطمئن ترین مردم در نقل حدیث دانسته اند که کافی را در مدت بیست سال تدوین نموده است.

7 و 8. شیخ مفید و محدث نوری کتاب کافی را بزرگ ترین و سودمندترین کتب شیعه می خوانند و مرحوم نوری، دلایل سودمندی و جامعیت کافی را نیز می آورد.

ص:58


1- 1) . این سخن ابن اثیر را، سید بحرالعلوم در رجال خویش نیز آورده است.

9. مرحوم سید ابن طاووس در کشف المحجة از کافی روایت می آورد و می گوید: کلینی در زمان امام حسن عسکری علیه السلام متولد شد و در زمان وکلای امام عصر زیست و قبل از رحلت علی بن محمد سمری (آخرین نائب خاص امام عصر علیه السلام) ، وفات کرده است. این که مرویات کلینی در زمان نواب خاص امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه بوده، قرینه روشنی بر صحت کتاب هایش می باشد. زیرا او می توانسته از اوضاع و احوال کتب و مآخذ - در صورت تردید - از نواب خاص سؤال کند. به ویژه که از خود نواب خاص و دیگران که در همان سرزمین بوده اند، نقل روایت کرده اند. (1)

10. محدث قمی در هدیة الاحباب ، مرحوم کلینی را مطمئن ترین محدث، پناه علماء و فتوا دهنده طوایف اسلام، مروج مذهب در غیبت امام عصر عجل اللّه تعالی فرجه و مرجع و روشنی چشم شیعه (2)می داند.

11. آیة اللّه خویی در رجالش (3)از قول مرحوم آیة اللّه نائینی، مناقشه در اسناد روایات کافی را حرفه و ترفند عاجزان و ناتوانان خوانده است.

12. آیة اللّه سید محسن حکیم در مستمسک عروة الوثقی (4)، کافی را یکی از کتب اربعه می داند که محور عمل شیعه می باشد.

بیان نکته ای دیگر نیز بجاست، و آن این که: عجیب است که وقتی یکی از مشایخ، سخنی از ابو حنیفه و غیر او یا از کتابی معین نقل می کند، بلافاصله علم به صدق گفتار او حاصل است. اما وقتی از معصوم علیه السلام کلامی نقل می شود، در معرض شک و ظنّ قرار می گیرد.

در حالی که وقتی از امام حسن عسکری علیه السلام در مورد کتب بنی فضال و جواز روایت از آنها سؤال می شود، می فرمایند: «آنچه از ما روایت کرده اند بگیرید، و آنچه مربوط به آراء نظرات و استنباطهای خود آنهاست، رها کنید» (خذوا بما رووا وذروا ما راوا) .

ص:59


1- 1) . بحار الأنوار، چاپ کمپانی، ج 17، ص 57.
2- 2) . مرحوم نمازی از پسر محدث قمی نقل کرده که پدر پس از ابتلا به بیماری چشم، با کشیدن کتاب کافی بر چشمش، از بیماری رهایی یافت.
3- 3) . معجم رجال الحدیث، ج 1، ص 99.
4- 4) . مستمسک عروة الوثقی، فهرست رموز کتاب.

ج. نظری بر اعتبار کافی بر اساس اجازات حدیثی

1. اجازات مولی محمد طاهر قمی، فیض کاشانی، سید محمد بن محمد باقر الداماد الحسینی، به علّامه مجلسی که در آنها بر مرجع و محور بودن کتب اربعه در ادوار و اعصار تصریح شده است.

این معنی در اجازۀ شرف الدین به مولی محمد تقی مجلسی، آقا حسین خوانساری به شاگردش، شیخ بهایی به میرزا محمد قمی و امیر سید احمد، شهید ثانی دو بار به علی بن صانع حسینی، ملّا احمد نراقی به شیخ انصاری و به علّامه وحید بهبهانی نیز آمده است.

2. در اجازاتی بر این نکته تأکید شده که آوردن طرق نقل حدیث در روایاتی که از این کتب نقل می شود، لزومی ندارد. مانند اجازه نورالدین علی بن علی بن الحسین الحسینی به محمد محسن ابن محمد مؤمن و شرف الدین به مولی محمد تقی مجلسی.

بار دیگر تأکید می شود که اصطلاحات متأخرین در تقسیم احادیث به صحیح، حسن و موثق نزد قدما اعتبار ندارد، و قدما لفظ صحیح را بر هر حدیثی اطلاق می کنند که به واسطه قرائنی مورد اطمینان و اعتماد قرار می گیرد. از جمله دلایل اطلاق صحیح بر احادیث، می توان وجود حدیث را در یکی از موارد ذیل نام برد:

1. در بسیاری از اصول چهارصدگانه منقول از مشایخ اصول به همراه طرق متصل به اصحاب ائمه علیهم السلام.

2. در یک یا دو اصل، البته با طرق مختلف و سندهای متعدد معتبر.

3. در اصلی که انتساب آن به یکی از 18 نفری که بر تأیید و تصدیقشان اجماع شده روشن شود.

4. در یکی از کتاب هایی که بر امام معصوم عرضه شده و امام علیه السلام از مؤلفش تمجید نموده است، مانند کتاب حلبی یونس بن عبدالرحمن و فضل بن شاذان.

5. در کتاب هایی که اطمینان و اعتماد به آنها در میان گذشتگان شایع شده است،

ص:60

مانند کتاب الصلوة حریز بن عبداللّه سجستانی و کتاب های حسن بن سعید، حسین بن سعید، علی بن مهزیار و حفص بن غیاث.

فصل ششم: پاسخ به چند پرسش در مورد کتب اربعه

اشارة

به عنوان مقدمه، باید تذکر داد که ریشۀ بیشتر اشکالات بر کتب اربعه به ویژه کافی ، مواجه شدن با روایت و خبری مخالف اعتقادِ به ظاهر درست افراد است و چون نمی توانند میان گمان خویش با روایت جمع و توافقی ایجاد کنند و نهایتاً رفع شبهه نمایند و از سوئی دلیل صدور چنین روایاتی را نمی دانند، از سر ناآگاهی به انکار و ردّ آن اخبار می پردازند.

در این موارد، تأمل، درنگ و واگذاری تبیین صحیح روایت به گوینده آن توصیه می شود. چنان که در نامۀ امام کاظم علیه السلام به علی بن سوید آمده که در مورد آنچه از جانب ما به تو می رسد یا به ما منسوب می گردد، گرچه بر خلاف نظر توست، رأی به بطلان نده. زیرا نمی دانی چرا ما آن گونه و بر چه مبنایی سخن گفته ایم. هم چنین امام سجاد علیه السلام در این زمینه می فرمایند که اگر امری برای تو روشن شده، قبولش کن، وگرنه ساکت باش تا از هرگونه ضرری سالم بمانی. زیرا چه بسیارند اشکال کنندگان بر امری که تا مدتی توان رفع اشکال ندارند، اما پس از پی بردن به راه حل اشکال یا ارجاع آن به داناتر از خود یا به گوینده آن، اشکال شان رفع می گردد و چه بسیار از معتقدات استاد که شاگرد، بنیانش را خراب می کند.

اکنون به بیان چند پرسش در مورد کافی و پاسخ به آنها می پردازیم.

1. براساس روایات، چگونه آنچه به پیامبر صلی الله علیه و آله تفویض گردیده، به ائمه علیهم السلام نیز تفویض شده است؟

پاسخ: همان گونه که خداوند، برای حضرت سلیمان باد و حیوانات را مسخر و مطیع قرار داده و وصیّ او آصف را توانایی داده که تخت بلقیس را در یک چشم بر هم زدن حاضر کند به طریق اولی برای پیامبر و ائمه علیهم السلام که اشرف وارث و پیامبران اند

ص:61

انجام چنین کاری مقدور است. (1)

در توضیح آیۀ «وَ إِنَّهُ لَذِکْرٌ لَکَ وَ لِقَوْمِکَ وَ سَوْفَ تُسْئَلُونَ» از امام صادق علیه السلام روایت کرده اند: « فرسول اللّه الذکر واهل بیته المسئولون وهم اهل الذکر » . اگر مراد از ذکر در آیه، پیامبر باشد، پس مخاطب خداوند و مراد از ضمیر کاف در دو کلمۀ لک و لقومک کیست؟ آیا می توان به صدور چنین حدیثی از امام معتقد شد، تا چه رسد به ادعای قطعی بودن انتساب حدیث به معصوم علیه السلام؟

پاسخ: منشأ اشکال، این توهم است که امام معصوم علیه السلام درصدد تفسیر منطوق و ظاهر آیه قرآن است. در صورتی که معنای الفاظ آیه را هر آشنای به زبان عربی می فهمد. و این در حالی است که به قرینه حرف فاء (در کلمۀ «فرسول اللّه») ، در مقام بیان نتیجه حاصله از منطوق و ظاهر آیه است. و لذا معنای آیه و حدیث چنین است: ای پیامبر! قرآن برای تو و قوم (عترت) تو ذکر است و شما مورد سؤال قرار می گیرید. و نتیجه مفهومی از منطوق آیه این است که چون به سبب قرآن، پیامبر در بالاترین درجات ذکر جای می گیرد و تمام علوم قرآن را می داند، خودش، نفس ذکر گردیده است. همان گونه که در قرآن می فرماید: «اَلَّذِینَ آمَنُوا قَدْ أَنْزَلَ اَللّهُ إِلَیْکُمْ ذِکْراً رَسُولاً» ، و مانند آن جا که به خاطر برخورداری درجات عالی عدالت و شدت آن، زید را نفس عدالت می دانند و می گویند: «زید عدل» .

3. فقهای شیعه، روایات منقول در کافی و تهذیب را که دلالت دارد بر این که ماه رمضان نقصان نمی پذیرد صادر از ائمه علیهم السلام می دانند، اما حمل بر تقیه می کنند. پس در کتب اربعه اگر چنین روایاتی آمده است منافاتی با صحت روایات شان ندارد.

باید دانست که روایات فراوان با سند صحیح در کتب اربعه داریم، که مشهورند، اما یا به دلیل تقیه و یا برخلاف احتیاط بودن ویا وجود اجماعی بر خلاف آن، اصحاب بدان عمل نمی کنند. و عمل نکردن اصحاب، منافاتی با حکم به صحت کتب اربعه و قطع به صدور روایات شان از معصومین ندارد. و در مقابل، چه بسیارند روایات

ص:62


1- 1) . برای تفصیل، بنگرید به کتاب اثبات ولایت، نوشته آیت اللّه نمازی، چاپ اول، ص 178 به بعد.

ضعیفی که به انگیزۀ احتیاط در دین - که مطلوب همگان از اصحاب است - مشهور به آن عمل می کنند.

4. برخی روایات بنابر آنچه ما می بینیم از غیر معصومین نقل شده اند.

پاسخ: برخی از این مطالب، از افرادی مانند یونس بن عبدالرحمن یا حلبی می باشد، که بر امام عرضه و بعد نقل شده است. دسته ای دیگر، مرجع آنها نصّ امام است، مانند کتب ابی بصیر، محمد بن مسلم، زکریا بن آدم، عثمان بن سعید و محمد بن عثمان. برخی روایات نیز به اتکای استدلال های عقلی یا قرائن دال بر صحت است که چه بسا آن قرائن به دست ما نرسیده است. پس در واقع، این چند گروه گوناگون روایات نیز از معصوم علیه السلام و برگرفته از معادن وحی و تنزیل اند. روایت استدلالی هشام بن حکم در نفی رؤیت خداوند متعال، از این قبیل است.

در روایتی دیگر آمده است که وقتی خبر شهادت امام صادق علیه السلام به منصور خلیفه عباسی رسید، نقل کرده اند که حضرت به منظور حفظ امام موسی کاظم علیه السلام به پنج نفر وصیت کرده بود: منصور، محمد بن سلیمان، عبداللّه الافطح، حمیده و امام موسی علیه السلام. وقتی ابو حمزه ثمالی این را شنید: گفت، وصیت به دو نفر اول از روی تقیه بوده و حمیده زن و افطح ناقص الخلقه می باشد. پس وصی، قطعاً موسی بن جعفر علیه السلام است.

هم چنین است روایت یحیی بن ام الطویل در حرمت دشنام دادن به اولیاء خدا و منع از همنشینی آنان. و مصادیق دیگری از این قبیل، از جمله روایت اسید بن صفوان صحابی پیامبر که از آمدن مردی گریان پس از شهادت حضرت علی علیه السلام به خانه ای که جسد حضرت در آن بود خبر می دهد. آن مرد، فضایل و مناقب حضرتش را بر شمرد و تا پایان سخن، او و اصحاب نیز گریستند و بعد که دنبال او رفتند؛ او را نیافتند. این حدیث را علّامه مجلسی از کمال الدین صدوق در باب زیارات می آورد و می فرماید: آن شخص متکلم حضرت خضر بوده است.

5. روایات بیانگر علم غیب برای پیامبر و ائمه علیهم السلام که کلینی، صدوق، شیخ طوسی و دیگران با سندهای فراوان صحیح با اعتقاد به تواتر معنوی آورده اند، مورد اشکال و

ص:63

ایراد قرار گرفته است. منشأ چنین اشکالی ایمان به بعضی از آیات و غفلت از برخی آیات دیگر است که بر وجوب تمسک به تمام قرآن و عترت که جانشین پیامبرند، دلالت دارند. مؤلف پاسخ تفصیلی را به کتب اثبات ولایت و کتاب مقام قرآن و عترت در اسلام ارجاع می دهد.

6. مرحوم کلینی برای تمیز و تشخیص دادن اخبار مشتت و مختلف، آنها را به کتاب و اجماع اصحاب و مخالفت با عامه ارجاع داده است. آیا این کار بدان معنی است که او خود نیز نسبت به صدور روایات از معصومین علیهم السلام یقین نداشته است؟

پاسخ: چنین نیست. بلکه منظور او ارائه و آموزش میزانی کلی برای بیان راه حلی در روایات متعارض و مختلف از هر کتابی، و جلوگیری از تحمیل آراء شخصی بر روایات بوده است که این با یقین او به صدور و صحت آن اخبار از معصومین علیهم السلام منافاتی ندارد. به علاوه حکم و توصیه ایشان با عدم یقین او به جهت صدور روایات که آیا از سر تقیه بوده یا به انگیزه بیان حکم واقع، منافاتی ندارد.

هم چنین حکم امام علیه السلام در مقبولۀ عمر بن حنظله به پیروی از آنچه میان اصحاب مشهور است، فقط برای تشخیص این که حدیث از امام یا غیر امام صادر شده نبوده، بلکه ممکن است مصالحی دیگر در میان باشد که ما بدان علمی نداریم.

و چه بسا برای تشخیص جهت صدور روایات باشد. چرا که مثلاً موارد تقیه بسیار اندک اند. و آنچه میان اصحاب مشهور گشته، با رأی عامه مخالفت دارد و غیر مشکوک است. علاوه بر این شاید رأی معصوم، از آن جهت که به خاطر مخالفت با عامه انگشت نما نشود و در معرض اهداف پلید و اندیشه های پلید قرار نگیرد، مشهور نگشته باشد. یا آن که رأی او فقط سزاوارتر و به احتیاط نزدیک تر باشد. به طور کلی، حکم به پیروی از مشهور در مقام عمل به معنی، حکم به بطلان غیر مشهور نیست، چرا که حکم به بطلان، دلیل جداگانه ای می طلبد.

7. صدوق در آغاز کتاب من لا یحضره الفقیه می فرماید: «لم اقصد فیه قصد المصنّفین من ایراد جمیع ما رووه بل قصدت الی ایراد ما افتی به واحکم بصحته»

ص:64

یعنی: هدف من در این کتاب، آوردن تمام روایاتی که دیگران آورده اند نیست، بلکه آن دسته روایاتی را می آورم که به وسیلۀ آنها فتوا می دهم و حکم به صحت آنها می کنم. آیا این سخن بدان معنی است که کافی و سایر کتب از روایات صحیح و غیر صحیح تشکیل شده باشند؟

پاسخ: چنین نیست، زیرا این اشکال ریشه در دو توهم دیگر دارد:

الف. توهم این که کلینی هم مورد نظر صدوق است.

ب. توهم این که کلینی در کتابش تمام روایات صحیح و غیر صحیح را آورده است. هر دو توهم باطل است و سیاق کلام کلینی خلاف این توهم را نشان می دهد.

شیخ حرّ عاملی در خاتمۀ وسایل در فایده ششم می گوید: سخن صدوق طعنی بر مصنفات متعدد روایی ندارد. چون دیگران مانند شیخ طوسی از میان آنچه آورده اند، در تعارض، یکی را ترجیح داده و به آن عمل کرده اند. و این منافاتی ندارد با این که بگوییم طرف مرجوح نیز از معصوم صادر شده است. اما شیخ صدوق به ندرت روایات متعارض را در می آورد. آنها که تمام روایات را می آورند، آن دسته روایاتی را که به آن عمل نمی کنند ضعیف می شمارند، یا به تأویل کنندگان اعتراض می کنند. چنانچه خود صدوق در کتاب دیگرش چنین کرده است. گذشته از همه این شواهد، ممکن است مقصود صدوق از دیگران، اعم از ثقات و غیر آنها که سخن شان مورد اعتماد نیست، باشد.

8. شیخ طوسی در نقل احادیث از صاحبان اصول، طرق خود را ذکر کرده است. آیا این کار، دلیلی بر عدم اعتقاد او به صدور تمام روایات کتب روایی از معصومین است؟

پاسخ: چنین نیست، زیرا: اولاً این سخن، فقط گمانی است که راهی به حق ندارد، ثانیاً کار شیخ طوسی مانند کار صدوق است. زیرا او احادیثش را از کتب مشهور و معروفی گرفته است که مورد اعتماد و مرجع همگان است. (چنانچه در ابتدای من لا یحضره الفقیه فرموده است) .

ص:65

دو نکته:

1. تنها عامل تضعیف روایات، تعارض روایات ضعیف با روایات قویی است که قول مشهور و یا اجماع منقول بر آن است.

2. آوردن روایاتی در ابواب نوادر دلیلی بر ضعف آنها نیست. زیرا در این ابواب، روایات فراوان، صحیح، منقول نزد اصحاب و عمل شده وجود دارد. لذا نمی توان گفت کتاب نوادر محمد بن ابی عمیر که ثقه و جلیل القدر نزد همگان است به آن عمل نمی شود، با این که خود صدوق آن را در ابتدای من لا یحضر ، از کتب مشهور و مرجع و قابل اعتماد شمرده است.

چنان که بسیار روشن است که روایتی در نظر برخی راجح و نزد عده ای دیگر مرجوح، و یا نزد برخی قوی و در نظر برخی ضعیف باشد. با این توضیح، سرّ پاسخ مثبت دادن صدوق به درخواست سید شریف در نوشتن کتابی برای آنان که دسترسی به فقیه ندارند، روشن می گردد. این افراد نیازی به اخبار اصول و فروع مختلف و متعارض ندارند، زیرا از راه حل های اخبار متعارض آگاهی ندارند و کتاب صدوق برای این گونه افراد است. در حالی که کافی برای فقیهان است و هر کس که فقیه تر باشد، بهرۀ او از کافی بیشتر خواهد بود.

به علاوه، شیخ صدوق در بابی از ابواب کتاب الارث فقط یک روایت نقل کرده و آن هم روایتی است که از کلینی نقل نموده است.

فصل هفتم: رأی و عمل علّامه مجلسی

اشارة

چرا علّامه مجلسی در شرح خود بر اصول کافی به نام مرآة العقول رأی به ضعیف بودن برخی اسناد روایات داده است.

پاسخ: اولاً این کار به انگیزۀ تقویت آنچه شیخ کلینی و متقدمین از او تقویت کرده اند، و به تضعیف آنچه ضعیف شمرده اند بوده است. ثانیاً ضعیف شمردن برخی روایات را به قول مشهور صاحبنظران نسبت داده است تا جایی که در موارد متعدّد، از جمله باب صفة العلم می گوید: ضعیف علی المشهور معتبر عندی.

ص:66

بنابر این اقدام علّامه مجلسی در این موضوع اولاً فقط نقل اصطلاح متأخّران است نه قبول تمامی نظرات آن افراد خاص. ثانیاً اکثر اسناد کافی شیوخ اجازه کتب دیگر نیز هست که در این صورت عدم علم به آنها یا مرسل دانستن روایات شان اشکالی ندارد. ثالثاً عمل غیر معصوم حجت نیست.

شاهدی دیگر در توضیح بیشتر این نکته این است: علّامه حلی در کتاب مختصر رجالش ، جمعی از راویان را ذکر کرده که از آنها هزاران حدیث در کتاب کافی نقل شده است. دیگرانی از متقدمین نیز در کتب رجالی شان اینان را ذکر و بنابر اقوال متقدمین که توهم غلو در برخی اخبارشان شده ضعیف شان شمرده اند و به آنها نسبت غلو دادند که بعدها نزد متأخرین، نادرستی این اتهام روشن گردید. اما علّامه مجلسی این اصطلاح و تعبیر مشهور میان متقدمین را آورده است.

به عنوان نمونه، جابر بن یزید جعفی، سهل بن زیاد، إسماعیل بن ابی زیاد، محمد بن سنان، مفضل بن عمر، یونس بن ظبیان که نزد متقدمین به عنوان غیر معتمد و ضعیف معرفی شده اند، و علّامه مجلسی نیز بنابر رأی مشهور حکم به ضعیف بودن شان نموده است.

مجلسی در شرح حدیث سی و پنجم از کتاب اربعین می فرمایند: «ظاهراً حدیث از کتاب ابن ابی عمیر نقل شده، که از اصول چهارصدگانه مشهور نزد محدثین است و نیاز به آوردن سندش نیست مگر برای تیمن و تبرک. و لذا اکابر مؤلفین به ذکر یک سند از چنین کتبی - حتی اگر در آن سند ضعف و جهلی هم باشد و قوم هم آنها را ضعیف شمرده باشند - اکتفا می کردند. بر این واقعیت، شواهد فراوانی است که به ذکر چند نمونه بسنده می کنیم.

1. مرحوم کلینی با آوردن اسناد متصلی به ابن محبوب یا ابن ابی عمیر یا دیگران از اصحاب کتب مشهور، یکی از این اسامی را ذکر می کند و اول سند را نقل نمی کند. زیرا خبر را در واقع از کتاب همین فرد آورده است. و هر کس که این وضعیت را می بیند، تصور می کند که حدیث مرسل یا مقطوع است، در حالی که این چنین نیست.

2. مرحوم کلینی و شیخ طوسی، گاهی یک خبر را با سندش در دو مکان ذکر

ص:67

می کنند. همین خبر را در جایی با سندی ضعیف، یا با اضافه کردن سندهایی به سند قبلی می آورند. این اقدام نشان می دهد که اینان اعتنایی به آن سندهای ضعیف - با توجه به شهرت کتبی که این احادیث را از آن نقل می کنند - ندارند. (این نکته یکی از وجوه اختلاف سندها را نیز روشن می کند) .

3. مرحوم صدوق با این که متأخر از کلینی می باشد اما احادیث کتاب من لا یحضر را از اصول معتمدی می آورد و به آوردن سندها در فهرست اکتفا می کند. و اگر احادیث با اسنادشان ذکر شده اند به بیان سند واحدی به جهت اختصار بسنده می کند. به همین دلیل، کتاب من لا یحضر احادیث صحیح بیشتری نسبت به کتب دیگر دارد.

4. اگر شیخ طوسی ناچار به جمع اخبار می شود، هیچ وقت در مقام خدشه بر سندی از مشایخ اجازه متقدم، کسی را مخدوش و مردود نمی دانست. بلکه یا در صاحب کتاب و مأخذ حدیث یا در اسناد راویان بعدی که آن حدیث را نقل کرده اند، خدشه و ایراد می کرد. این در حالی است که او در رجال خود، گروهی از افرادی را که در اول اسناد بودند ضعیف شمرده بود.

5. بنابر دلایل مذکور، برخی از قدما و بعدی ها (متوسطین) در عین حالی که در سلسله اسناد، افراد غیر موثقی بودند - مانند احمد بن محمد بن الولید، احمد بن محمد بن یحیی العطار و حسین بن الحسن بن أبان و. . . - آن دسته اخبار را صحیح می دانستند. اما متأخرین از این نکته غافل بودند و اعتراض می کردند.

6. مرحوم شیخ طوسی همانند شیخ صدوق عمل کرد و اسانید را به طور کلی در کتاب هایش می آورد. به طوری که این امر بر متأخرین مشتبه شده بود. در حالی که شیخ در فهرستش تمام اسماء مؤلفین، و کتب و طرق خود به آنها را ذکر کرده و تعداد کمی از اینها را در پایان کتاب های تهذیب و استبصار آورده است. بنابر این اگر در جایی روایتی نقل فرموده، بر هر صاحب درایتی روشن است که آن حدیث را از اصول و کتب معتبر گرفته اند.

7. شیخ طوسی در شرح حال محمد بن بابویه القمی می گوید: «گروهی از اصحاب ما - مانند مفید و حسین غضائری - تمام کتب و روایات او را به ما خبر

ص:68

داده اند» . به نظر می رسد که شیخ طوسی تمام روایاتی را که شیخ صدوق با همان اسناد صحیح آورده، روایت کرده است. بنابر این هر جا شیخ در کتاب فهرست خود، خبری آورده از برخی اصولی که صدوق آنها را ذکر کرده است، اسناد او به این اصول نیز صحیح می باشد. گر چه در کتاب فهرست برای آن سند صحیحی نیاورده باشد. این مسئلۀ دقیق و پیچیده ای است که در مورد روایاتی که از نوشته های صدوق به دست ما نرسیده، مفید و سودمند است.

علّامه مجلسی پس از نقل روایت صدوق از محمد بن مسلم می فرماید: «گر چه در سلسله راویان آن، فرد مجهول الهویه ای نیز داریم، اما چون کتاب مأخوذ از بسیاری کتب و اصول دیگر مشهور است، ایرادی ندارد» .

8. ائمه اطهار علیهم السلام، که منزلت شیعیان را به اندازۀ روایت کردن و درایت به خرج دادن در احادیث شان می دانند که خود سبب علو درجات مؤمن می شود. علّامه مجلسی به سبب گردآوری و جمع روایات، بسیاری از روایات (مانند احادیث فضائل ائمه، 73 فرقه شدن امت اسلام، تعداد جانشینان پیامبر، کسی که علم کتاب نزد او است، اکرام ذریۀ نبی و. . .) را با اخبار اهل سنت و با ارائه شواهدی از مخالفین تأیید کرده است. هم چنین با نقل احادیث ضعیف دیگری، سعی در تقویت و تواتر لفظی و معنوی روایات قوی داشته است.

نقل این گونه روایاتِ مؤید به ظاهر قرآن، تأییدی بر احکام عقلی - که عقل و فطرت انسان بر آن صحه می گذارند - نیز می باشد. و این خط مشی، بدون شک تأثیر مضاعفی در اطمینان شیعیان به عقاید و سلوک مذهبی شان خواهد داشت.

نتیجه:

بدین ترتیب، اعتبار کتب اربعه آشکار گردید.

اگر در آنها اخباری است که اصحاب به آن عمل نکرده اند یا به خاطر تقیه، و یا بنابر احتیاط و دوری از مخالفت مشهور بوده است و الا کسی نمی تواند ادعای قطع به عدم صدور آنها از معصومین علیهم السلام کند. فراموش نکنیم که امام کاظم علیه السلام فرمود: «اگر با

ص:69

روایتی که منقول از ما و منسوب به ما بود، برخورد کردی، گر چه به سخن مخالف آن آگاهی داری، با آن مخالفت مکن، زیرا تو نمی دانی به چه دلیل آن را گفته ایم و به چه انگیزه ای آن را بیان کرده ایم» . لذا آن گونه باشیم که امام سجاد علیه السلام فرموده است. اگر امری برایمان روشن شد، قبولش کنیم، و گرنه سکوت اختیار کنیم که سلامت ما در گرو همین سکوت است. و بپرهیزیم از این که در روز قیامت، دشمن پیامبر باشیم. چرا که اگر حدیثی را تکذیب کنیم، در حقیقت خدا و رسول و راوی حدیث را تکذیب نموده ایم.

با توضیحات مفصلی که گذشت روشن می شود که رجوع به مجموعه های روایی شیعه، مطالعه و تدقیق درست منقول از معصومین علیهم السلام در قالب اخبار و احادیث مصداق بارزی از آیۀ طلیعه این نوشتار است.

کلمه «احسن» که اسم تفضیل و از ریشه حسن به معنی خوبی است، در مقام بیان این نکته است که در میان خوبی ها باید خوب ترین را برگزید، از میان مجموعه خوب و بد، انتخاب خوب ترین معنی ندارد. بلکه انتخاب خوب ترین از میان خوب ها، معنی دار و منطقی است. بنابر این سزاوار و بلکه ضروری است که برای پیروی از آیه، در میان عبارات خوب روایات و حقایق پیراستۀ احادیث، احسن و بهترین ها را برگزید و کلیت اقوال، اعمال و افکار خویش را با آنها سنجید، و با کمال اطمینان و آرامش خاطر بدانها عمل کرد. حقیقتی که بسیاری از علما و فقها و صاحب نظران - بلک اکثریت قریب به اتفاق آنها - در توثیق و اعتبار کتب اربعه و مآخذ این کتاب های ارزشمند، بارها و بارها و با رفع شبهات و زدودن اشکالات به اثباتش پرداختند.

به امید آن که با این گونه تلاش ها و فعالیت های علمی راه تمسک به دو ثقل مورد نظر پیامبر صلی الله علیه و آله هموار و زمینه های اعتماد صحیح افزون تر در پرتو اعتماد و اطمینان بیشتر فراهم گردد. و بنا به وعده ای که رسول خدا صلی الله علیه و آله داده اند، هرگز به انحراف و گمراهی کشیده نشویم، ان شاء اللّه.

ص:70

صحة احادیث کتاب الکافی

صحة احادیث کتاب الکافی

اشارة

صحة احادیث کتاب الکافی (1)

میرزا حسین نوری طبرسی

چکیده

شیخ حسین نوری خاتمۀ مستدرک الوسائل را به مباحثی از جمله صحت روایات کتب أربعه اختصاص داده و در سرآغاز بحث از الکافی سخن به میان آورده است او ضمن دیدگاه های مختلف دربارۀ کلینی و کتاب او، با استدلاتی بر این باور است که روایات کتاب الکافی صحیح است.

من فوائد خاتمة کتابنا الموسوم ب مستدرک الوسائل فی نبذة مما یتعلق بکتاب الکافی ، أحد الکتب الأربعة التی علیها تدور رحی مذهب الفرقة الناجیة الإمامیة، فإن أدلة الأحکام وإن کانت أربعة: الکتاب، والسنة، والعقل، و الاجماع - علی ما هو المشهور بین الفقهاء - إلّاأن الناظر فی فروع الدین یعلم أنّ ما استنبط منها من غیر السنة أقل قلیل، و انّها العمدة فی استعلام الفرائض، و السنن، و الحلال، و الحرام، و أنّ الحاوی لجلّها، و المتکفّل لعمدتها الکتب الأربعة، و کتاب الکافی بینها کالشمس بین نجوم السماء، و امتاز عنها بأمور، إذا تأمّل فیها المنصف یستغنی عن ملاحظة حال آحاد رجال سند الأحادیث المودعة فیه، و تورثه الوثوق، و یحصل له الاطمئنان بصدورها، و ثبوتها، و صحتها بالمعنی المعروف عند الأقدمین. (2)

ص:71


1- 1). خاتمة مستدرک الوسائل، میرزا حسین نوری طبرسی، جزء سوم، تحقیق و نشر مؤسسة آل البیت لإحیاء التراث - قم، اول محرم 1416 ق، ص 463 - 536.
2- 2) . الحدیث الصحیح عند المتقدمین علی عصر العلامة الحلی (ت / 726ق) هو ما اقترن بما یوجب الوثوق به و اعتضد بما یلزمه الاعتماد علیه، أو بما أوجب العلم بمضمونه، نحو: 1. وجوده فی أکثر الأربعمائة (و هی أربعمائة مؤلّف لأربعمائة مؤلِّف من أصحاب الأئمة علیهم السلام. 2. تکرره فی أصل أو اصلین. 3. وجوده فی أصل معروف معتبر لدیهم. 4. اندراجه فی کتاب عرض علی احد الأئمة علیهم السلام. 5. أخذ من کتاب موثوق به و معتمد علیه. 6. وروده عن جماعة أجمع علی تصدیقهم، و تصحیح ما یصح عنهم کزرارة و اضرابه. 7. وروده عن جماعة أجمع علی العمل بروایاتهم کعمار بن موسی الساباطی و اضرابه. أما من تأخر عن عصر العلامة فقد ذهبوا الی وصف الحدیث بالصحة اذا کان جمیع رجال سنده امامیین بمدوحین بالتوثیق. انظر: منتفقی الجمان، ج 1، ص 14؛ الفوائد المدنیة، 53؛ جامع المقال، ص 35؛ مقباس الهدایة، ص 32. و الحق: ان هذا التعریف الأخیر للحدیث الصحیح هو ما قالوا به. و لکن التطبیق الفعلی و کیفیة عمل الفقهاء بالاحادیث یختلف لما نراه من عمل علماء الامامیة بأحادیث الثقات من الفطحیة و الناووسیة و غیرهم ممن ثبتت وثاقتهم، و علی هذا یکون الصحیح هو ما کانت رواته من الثقات المعروفین بغض النظر عن الانتماء المذهبی لإغناء الوثاقة عنه، و هذه میزة قلما نجد نظیرها فی سائر المذاهب الاسلامیة الاخری. أما قول المصنف رحمه الله «اذا تأمل فیها المنصف یستغنی عن ملاحظة حال آحاد رجال سند الأحادیث المودعة فیه» فهذا مختلف فیه بین الاصولیین و الأخباریین، و الذی علیه اکثر علماء الامامیة و محققیهم أن لا روایة عندهم تتصف بالقداسة حتی لا یمکن اخضاعها للنقد و الدراسة، سواء کانت تلک الروایة فی کتاب الکافی أم فی غیره من الکتب المعتمدة الاخری. و هو الصواب لما فیه من تنقیة السنة مما علق بها من دسائس المنافقین و عبث الوضاعین الذی ما انزل اللّه بها من سلطان.

الأول: ما ذکروه فی مقام مدحه تصریحاً، أو تلویحاً.

قال الشیخ المفید فی شرح عقائد الصدوق: و قد ذکر الکلینی فی کتاب الکافی - و هو أجل کتب الشیعة، و اکثرها فائدة - حدیث یونس بن یعقوب مع أبی عبداللّه علیه السلام حین ورد علیه شامی لمناظرته. . . الی آخره. (1)

و قال المحقق الکرکی فی اجازته للقاضی صفی الدین عیسی: و منها جمیع مصنفات و مرویّات الامام السعید، الحافظ المحدّث الثقة، جامع أحادیث أهل البیت (علیهم الصلاة و السلام) أبی جعفر محمد بن یعقوب الکلینی، صاحب الکتاب الکبیر فی الحدیث المسمّی بالکافی، الذی لم یعمل مثله، بالاسناد المتقدم الی الشیخ الامام أبی جعفر محمد بن قولویه، بحق روایته عنه - قدّس اللّه سرّهما و رفع قدرهما - و قد

ص:72


1- 1) . شرح عقائد الصدوق أو تصحیح الاعتقاد، ص 202.

جمع هذا الکتاب من الأحادیث الشرعیة و الأسرار الربّانیة مالا یوجد فی غیره.

و هذا الشیخ یروی عمّن لایتناهی کثرة من علماء أهل بیت علیهم السلام و رجالهم، و محدثیهم، مثل علی بن ابراهیم بن هاشم (1). . . الی آخره.

و قال الشهید فی اجازته للشیخ زین الدین أبی الحسن علی بن الخازن: و به - أی بهذا الاسناد - مصنفات صاحب کتاب الکافی فی الحدیث، الذی لم یعمل للامامیة مثله. (2)

و فی کتاب الذکری، بعد ذکر روایة مرسلة فی کیفیة الاستخارة بالبنادق: و لا یضرّ الارسال، فإن الکلینی رحمه الله ذکرها فی کتابه، و الشیخ فی التهذیب. (3)

و قال المولی محمد أمین الاستر آبادی فی فوائده المدنیة: و قد سمعنا عن مشایخنا و علمائنا أنّه لم یصنّف فی الاسلام کتاب یوازیه، أو یدانیه. (4)

و تقدم أن عمدة مشایخه (5)صاحبا المعالم ، و المدارک ، و الامیرزا محمد صاحب الرجال.

و قال العالم الجلیل الشیخ حسین - والد شیخنا البهائی - فی کتابه الموسوم بوصول الأخیار: امّا کتاب الکافی فهو للشیخ أبی جعفر محمد بن یعقوب الکلینی، شیخ عصره فی وقته، ووجه العلماء و النبلاء، و کان أوثق الناس فی الحدیث، و أنقدهم له، و أعرفهم به، صنّف الکافی و هذّبه، وبوبه فی عشرین سنة، و هو یشتمل علی ثلاثین کتاباً، یحتوی علی ما لایحتوی علیه غیره. . . الی آخره. (6)

و قال العلامة المجلسی فی مفتتح شرحه علی الکافی : و ابتدأت بکتاب الکافی للشیخ الصدوق، ثقة الاسلام، مقبول طوائف الأنام، ممدوح الخاصّ و العامّ، محمد بن یعقوب الکلینی - حشره اللّه مع الأئمة الکرام - لأنّه کان أضبط الاُصول و أجمعها، و

ص:73


1- 1) . حکاها المجلسی قدس سره فی البحار، ج 108، ص 75. [1]
2- 2) . حکاها المجلسی قدس سره فی البحار، ج 107، ص 190. [2]
3- 3) . الذکری، ص 252، و [3]انظر الحدیث فی الکافی، ج 3، ص 473، ح 8؛ التهذیب، ج 3، ص 182، ح 413.
4- 4) . الفوائد المدنیة، ص 269.
5- 5) . ای: مشایخ المولی محمد امین الاسترآبادی المتوفی سنة (1036ق) .
6- 6) . وصول الأخیار الی اصول الأخبار، ص 85.

أحسن مؤلفات الفرقة الناجیة و أعظمها، (1)و نظائر هذه الکلمات کثیرة فی مؤلفات الأصحاب.

و ظاهر أنّ هذه المدائح لاترجع الی کبر الکتاب و کثرة أحادیثه، فانّ مثله و أکبر منه ممّن تقدم منه، أو تأخّر عنه، کان کثیراً متداولاً بینهم کال محاسن ، و نوادر الحکمة ، و غیرهما، و انّما هی لإتقانه، و ضبطه، و تثبته.

و من هنا قال الفاضل النحریر الشیخ حسن الدمستانی، فی کتابه انتخاب الجید من تنبیهات السید (2)(رحمهما اللّه تعالی) فی باب الکفارة عن خطأ المحرم - بعد ذکر سند هکذا: صفوان بن یحیی، عن عبدالرحمن بن الحجاج، و عن ابن مسکان، عن سلیمان بن خالد، عن أبی عبداللّه علیه السلام (3)بعد توضیح السند و کیفیة العطف، بما لامجال لورود الاشکال علیه -: إنّ صاح ب المنتقی اشتبه علیه فشنّع علی الکلینی، و الشیخ، فی ایراد عبدالرحمن متوسّطاً بین صفوان، و سلیمان بن خالد، و علی الکلینی خاصة بسوء التدبّر فی انتزاع الإسناد، حیث أن الحدیث الوارد فی شدخ بیض القطاة، المشار الی سنده سابقاً، المروی فی کتاب الشیخ: عن صفوان، عن منصور بن حازم و ابن مسکان، عن سلیمان بن خالد، قالا: سألناه. (4)

رواه فی الکافی : عن ابن مسکان، عن منصور بن حازم، عن سلیمان ابن خالد، قال: سألته (5). . . الی آخره. (6)

قال: و لقد أعجب و أغرب، و لعلّ سوء التدبّر الی المشنّع أقرب!

ص:74


1- 1) . شرح الکافی [1]المعروف بمرآة العقول، ج 1، ص 3 المقدمة.
2- 2) . جاء فی هامش الأصل ما لفظه. «قال فی اللؤلؤة (ص 65) فی ترجمة المحدث الجلیل السید هاشم التوبلی بعد عد جملة من مؤلفاته: و کتاب تنبیه الأدب فی رجال التهذیب، و قد نبه فیه علی اغلاط عدیدة لاتکاد تحصی کثرة. . . الی آخره. و العالم الفاضل الشیخ حسن، هذبه و لخصه، و سماه: انتخاب الجید. و هو کتاب شریف، نافع لاهله، احسن اللّه تعالی جزاءه» . «منه قدس سره» .
3- 3) . الکافی، ج 4، 389، ح 5، [2] تهذیب الأحکام، ج 5، ص 344، ح 1190.
4- 4) . تهذیب الأحکام، ج 5، ص 356، ح 1237.
5- 5) . الکافی، ج 4، ص 389، ح 4. [3]
6- 6) . منتقی الجمان، ج 3، ص 208.

ثم أجاب عن ایراده و قال: و لم یکن لأحد أن یسیء الأدب فی حقّ أساطین المذهب، سیما ثقة الاسلام، وواحد الأعلام، خصوصاً فی الحدیث، فإنّه جهینة الأخبار، و سابق هذا المضمار، الذی لایشقّ له غبار، و لا یعثر علی عثار. (1)

الثانی: ما أشار إلیه السیّد علیّ بن طاووس فی کشف المحجة، فی مقام بیان اعتبار الوصیة المعروفة، التی کتبها أمیرالمؤمنین لولده الحسن (علیهما السلام) و قد أخرجها من کتاب رسائل الأئمة علیهم السلام لأبی جعفر الکلینی، مالفظه: و هذا الشیخ محمد بن یعقوب کانت حیاته فی زمن وکلاء مولانا المهدی صلی الله علیه و آله عثمان بن سعید العمری، وولده أبی جعفر محمد، و أبی القاسم الحسین بن روح، و علی بن محمد السمری رحمهم الله.

و توفی محمد بن یعقوب قبل وفاة علی بن محمد السمری رضی الله عنه لأنّ علی بن محمد السمری توفی فی شعبان، سنة تسع و عشرین و ثلاثمائة، و هذا محمد بن یعقوب الکلینی توفّی ببغداد، سنة ثمان و عشرین و ثلاثمائة، (2)فتصانیف هذا الشیخ - محمد بن یعقوب - و روایاته فی زمن الوکلاء المذکورین، فی وقت یجد طریقاً الی تحقیق منقولاته، و تصدیق مصنّفاته، (3)انتهی.

و نتیجة ما ذکره من المقدمات عرض الکتاب علی احدهم، و امضائه و حکمه بصحته، و هو عین امضاء الامام علیه السلام و حکمه أو تألیفه، کما هو باذنه و أمره.

و هذا و ان کان حدساً غیر قطعی یصیب و یخطئ، لایجوز التشبّث به فی المقام، الّا أنّ التأمّل فی مقدّماته یورث الظنّ القوی، و الاطمئنان التام، و الوثوق بما ذکره، فأنّه رحمه الله

ص:75


1- 1) . انتخاب الجید: مخطوط.
2- 2) . اختلف العلماء فی تحدید زمان وفاة الکلینی - بعد اتفاقهم علی مکانها فی بغداد - علی قولین: الأول: سنة/329ق، و هو قول الصولی - المعاصر للشیخ الکلینی - فی کتابه أخبار الراضی، و کذلک قول النجاشی و الطوسی فی الرجال. الثانی: سنة /328ق، و هو قول الطوسی فی الفهرست، و [1]الصحیح هو الاول، لاسیما و ان ما فی رجال الشیخ موافق لما فی النجاشی، و قد بعد عدولاً عما اثبته فی الفهرست [2]الذی هو اسبق تألیفاً من کتاب الرجال. انظر: رجال النجاشی، ص 377، ش 1026، فهرست الشیخ، ص 135، ش 602. [3] رجال الطوسی، ص 495، ش 27، و قد حقق ذلک الاستاذ ثامر العمیدی مفصلاً فی کتابه: الشیخ الکلینی البغدادی و کتابه الکافی (الفروع) .
3- 3) . کشف المحجة، ص 159. [4]

کان وجه الطائفة، وعینهم، و مرجعهم، کما صرّحوا به فی بلد اقامة النوّاب، و کان غرضه من التألیف العمل به فی جمیع ما یتعلّق بأمور الدین، لاستدعائهم و سؤالهم عنه، ذلک کما صرّح به فی أول الکتاب، خصوصاً قوله:

و قلت: انّک تحب أن یکون عندک کتاب کاف، یجمع من جمیع فنون الدین ما یکتفی به المتعلم، و یرجع الیه المسترشد، و یأخذ منه من یرید علم الدین، و العمل به بالآثار الصحیحة عن الصادقین علیهم السلام (1)و السنن القائمة التی علیها العمل، و بها یؤدّی فرض اللّه عزّوجلّ، و سنة نبیّه صلی الله علیه و آله.

و قلت: لو کان ذلک رجوت أن یکون ذلک سبباً یتدارک اللّه بمعرفته و توفیقه اخواننا و أهل ملّتنا و یقل بهم الی مراشدهم، (2)انتهی.

فظهر أن غرضه رحمه الله فیه لم یکن کالغرض من جملة المؤلّفات، کجمع ما ورد فی ثواب الأعمال ، أو خصال الخیر و الشرّ، أو علل الشرائع ، و غیرها، بل للأخذ و التمسّک به، و التدیّن و العمل بما فیه، و کان بمحضرة فی بغداد یسألون عن الحجة علیه السلام بتوسّط أحد من النواب، عن صحة بعض الأخبار و جواز العمل به، و فی مکاتیب محمد بن عبداللّه بن جعفر الحمیری الیه علیه السلام من ذلک جملة وافرة، و غیرها، فمن البعید غایة البعد أنّه رحمه الله فی طول مدّة تألیفه - و هی عشرون سنة - لم یعلمهم بذلک و لم یعرضه علیهم، مع ما کان فیما من المخالطة و المعاشرة بحسب العادة.

و لیس غرضی من ذلک تصحیح الخبر الشائع من انّ هذا الکتاب عرض علی

ص:76


1- 1) . ادعی بعض الباحثین فی حقل الحدیث الشریف خروج الکلینی عن منهجه [1]الذی رسمه فی مقدمة کتابه الکافی [2]وذلک بتقییده - حسب زعمهم - الروایة عن الصادقین علیهم السلام، معتمدین علی ما جاء فیها: (و یأخذ منه من یرید علم الدین، و العمل به بالآثار الصحیحة عن الصادقین علیهم السلام) . و لم یلتفتوا الی قوله - المعطوف بلا فصل علی ما سبق -: و السنن القائمة التی علیها العمل، و بها یؤدی فرض اللّه عزوجل، و سنة نبیه صلی الله علیه و آله. و الظاهر انه کتب الخطبة بعد اتمام الکتاب، قال: و قد یسراللّه تألیف ما سألت، فهذه شهادة منه بأن جمیع ما ألفه من الآثار الصحیحة عن الصادقین علیهم السلام. اما ما رواه عن غیرهم علیهم السلام فقد جاء استطراداً و تتمیماً لفائدة - و هذا هو دیدن المحدثین - اذ لعل الناظر یستنبط صحة روایة لم تصح عند المؤلف، أو لم تثبت صحتها. انظر: معجم رجال الحدیث، ج 1، ص 89. [3]
2- 2) . اصول الکافی، ج 1، ص 7، من المقدمة.

الحجة علیه السلام فقال: «انّ هذا کاف لشیعتنا» فانّه لاأصل له، و لا أثر له فی مؤلفات أصحابنا، بل صرّح بعدمه المحدّث الإسترآبادی (1)الذی رام أن یجعل تمام أحادیثه قطعیة، لما عنده من القرائن التی لاتنهض لذلک، و مع ذلک صرّح بأنّه لا أصل له، بل تصحیح معناه، أو ما یقرب منه بهذه المقدّمات المورثة للاطمئنان للمنصف المتدبّر فیها.

و مما یقرّب ذلک أن جماعة من الأعاظم، الذین تلّقوا الکافی منه، ورووه عنه، و استنسخوه و نشروه، و الی نسخهم تنتهی نسخه: کالشیخ الجلیل - صاحب الکرامة الباهرة (2)- محمد بن أحمد بن عبداللّه قضاعة بن صفوان ابن مهران الجمال، و أبی عبداللّه محمد بن ابراهیم النعمانی، و هما عمودا هذا السقف الرفیع.

و فی بعض مواضع الکافی : و فی نسخة الصفوانی کذا، کما فی باب النصّ علی أبی الحسن الثالث علیه السلام. (3)

و العالم الجلیل أبی غالب أحمد بن محمد بن سلیمان الزراری - صاحب الرسالة فی حال آل أعین - و قد قال فی فهرست الکتب التی کانت عنده، و رواها عن أربابها من هذه الرسالة: و جمیع کتاب الکافی تصنیف أبی جعفر محمد بن یعقوب الکلینی، روایتی عنه بعضه قراءة، و بعضه إجازة، و قد نسخت منه کتاب الصلاة و الصوم فی نسخة، و کتاب الحج فی نسخة، و کتاب الطهارة و الحیض فی جزء، و الجمیع مجلّد، و عزمی أن أنسخ بقیة الکتاب إن شاء اللّه فی جزء واحد، ورق طلحی، (4)و غیرهم من الأجلاء.

و قد کانوا یسألون عن الأبواب حوائج و اُموراً دنیویة تعسرت علیهم، یریدون قضاءها و اصلاحها.

هذا أبو غالب الزراری جاء الی بغداد لشقاق وقع بینه و بین زوجته سنین عدیدة، فی أیام أبی القاسم الحسین بن روح، فسأله الدعاء لأمر قد أهمّه من غیر أن یذکر الحاجة، فخرج التوقیع الشریف: «و الزوج و الزوجة فأصلح اللّه ذات بینهما» فتعجّب و

ص:77


1- 1) . شرح اُصول الکافی.
2- 2) . یرید بالکرامة: مباهلته لقاضی الموصل فی امر الامامة، و موت القاضی علی اثرها کما فی سائر کتب الرجال التی تعرضت لترجمته.
3- 3) . اصول الکافی، ج 1، ص 261. [1]
4- 4) . رسالة أبی غالب الزراری، ص 177، ح 90. [2]

رجع، و قد جعل اللّه بینهما المودّة و الرحمة فی سنین، الی أن فرّق الموت بینهما.

و الخبر مذکور فی غیبة الشیخ بسندین مفصلاً. (1)و مع ذلک کیف غفلوا عن السؤال عن ذلک؟ و قد کان عرض الکتاب علیهم علیهم السلام موسوماً، فإنّه مذکور فی ترجمة جمع من الرواة.

و فی غیبة الشیخ: أخبرنی الحسین بن ابراهیم، عن أحمد بن علی بن نوح، عن أبی نصر هبة اللّه بن محمد بن أحمد، قال: حدّثنی أبو عبداللّه الحسین ابن أحمد الحامدی البزّاز - المعروف بغلام أبی علی بن جعفر، المعروف بابن رهومة النوبختی، و کان شیخاً مستوراً - قال: سمعت روح بن أبی القاسم بن روح یقول: لما عمل محمد بن علی الشلمغانی کتاب التکلیف ، قال الشیخ - یعنی أبا القاسم رضی الله عنه - اطلبوه إلیّ لانظره، فجاؤا به، فقرأه من أوله الی آخره، فقال: ما فیه شیء الا و قد روی عن الأئمة علیهم السلام الا موضعین أو ثلاثة، فإنّه کذب علیهم فی روایتها (لعنه اللّه) . (2)

و أخبرنی أبو محمد المحمدی رضی الله عنه عن أبی الحسین محمد بن الفضل بن تمام رحمه الله قال: سمعت أبا جعفر محمد بن أحمد الزکوزکی رحمه الله و قد ذکرنا کتاب التکلیف و کان عندنا: أنّه لایکون الا مع غال، و ذلک أنّه أوّل ما کتبنا الحدیث، فسمعناه یقول: (وأیشٍ) (3)کان لابن أبی العزاقر فی کتاب التکلیف، انما کان یصلح الباب و یدخله الی الشیخ أبی القاسم الحسین بن روح رضی الله عنه فیعرضه علیه و یحکّکه، فإذا صحّ الباب خرج فنقله، و أمرنا بنسخه - یعنی أنّ الذی أمرهم به الحسین بن روح رضی الله عنه -.

قال أبوجعفر: فکتبته فی الأدراج بخطّی ببغداد. قال ابن تمام: فقلت له: فتفضّل یا سیدی فادفعه حتی أکتبه من خطّک، فقال لی: قد خرج من یدی.

قال ابن تمام: فخرجت و أخذت من غیره و کتبت بعد ما سمعت هذه الحکایة.

و قال أبو الحسین بن تمام: حدّثنی عبداللّه الکوفی - خادم الشیخ حسین بن روح رضی الله عنه

ص:78


1- 1) . الغیبة للشیخ الطوسی، ص 183 - 186.
2- 2) . الغیبة للشیخ الطوسی، ص 251. [1]
3- 3) . أیشٍ: أصلها أیّ شیء، فخففت بحذف الیاء الثانیة من أیّ الاستفهامیة، و حذف همزة شیء بعد نقل حرکتها الی الساکن قبلها، ثم اعل اعلال قاضٍ. و قیل أنها مولده. انظر: شرح شافیة ابن الحاجب لرضی الدین الاسترآبادی، ج 1، ص 74.

قال: سأل الشیخ - یعنی أبا القاسم رضی الله عنه - عن کتب ابن أبی العزاقر بعد ما ذمّ و خرجت فیه اللعنة، فقیل له: و کیف نعمل بکتبه و بیوتنا منها ملأی؟ فقال: أقول فیها ما قاله أبو محمد الحسن بن علی - صلوات اللّه علیهما - و قد سأل عن کتب بنی فضّال، فقالوا: کیف نعمل بکتبهم و بیوتنا منها ملأی؟ فقال - صلوات للّه علیه -: «خذو بما رووا و ذروا بما رأوا» ، (1)انتهی.

فمن البعید غایة البعد أنّ أحداً منهم لم یطلب من الکلینی هذا الکتاب، الذی عمله لعمل کافّة الشیعة، أو لم یره عنده، و لم ینظر الیه، و قد عکف علیه وجوه الشیعة وعیون الطائفة.

و بالجملة؛ فالناظر الی جمیع ذلک لعله یطمئن بما أشار إلیه السیّد الأجل، (2)و توهّم أنّه لو عرض علیه علیه السلام أو علی احدٍ من نوابه لذاع و اشتهر منقوض بالکتب المعروضة علی آبائه الکرام - صلوات اللّه علیهم - فإنّه لم ینقل الینا کلّ واحدٍ منها الّا بطریق، أو طریقین، فلاحظ.

و قال العلامة المجلسی رحمه الله فی مرآة العقول : و امّا جزم بعض المجازفین (3)بکون جمیع الکافی معروضاً علی القائم علیه السلام لکونه فی بلد السفراء فلا یخفی ما فیه، نعم عدم انکار القائم علیه السلام و آباؤه - صلوات اللّه علیهم - فی أمثاله فی تألیفاتهم و روایاتهم، مما یورث الظن المتآخم للعلم بکونه علیهم السلام راضین بفعلهم، و مجوّزین للعمل بأخبارهم. (4)انتهی.

قلت: المجازفة ان کانت فی جزمهم فحقّ، و اما فی الوثوق به لما ذکرنا فلا جزاف فی کلام من ادّعاه. نعم لا حجیة فیه لغیره، لحصوله من غیر القرائن الرجالیة المعول علیها عندهم.

و العجب من صاحب الوسائل ، فإنّه نقل کلام السیّد فی کشف المحجة الی قوله:

ص:79


1- 1) . الغیبة للشیخ الطوسی، ص 239. [1]
2- 2) . أی السید علی بن طاووس فی کشف المحجة، و قد تقدم آنفاً.
3- 3) . فی هامش الأصل: (الظاهر ان مراده من البعض: المولی خلیل القزوینی کما یأتی کلامه فی الخاتمة) . «منه قدس سره» .
4- 4) . مرآة العقول، ج 1، ص 22. [2]

الوکلاء المذکورین، (1)و لم ینقل تتمة کلامه الذی هو نتیجة مقدماته، و أوفی دلالة علی ما هو بصدد اثباته، فلاحظ.

الثالث: قول النجاشی فی حقه رحمه الله: إنّه أوثق الناس فی الحدیث، و أثبتهم. (2)

و کذا العلامة فی الخلاصة، (3)و هذا القول من هذا النقّاد الخبیر، و العالم الجلیل لایقع موقعه الا أن یکون حاویاً لکل ما مدح به الرواة و المؤلّفین، مما یتعلّق بسند الحدیث و اعتبار الخبر.

و من أجلّ المدائح و أشرف الخصال المتعلقة بالمقام الروایة عن الثقات، و نقل الأخبار الموثوق بها، کما ذکروه فی ترجمة جماعة.

قال الشیخ فی الفهرست فی ترجمة علی بن الحسن الطاطری: کان واقفیّاً، شدید العناد فی مذهبه. الی أن قال: و له کتب فی الفقه، رواها عن الرجال الموثوق بهم و بروایاتهم، فلأجل ذلک ذکرناها. (4)

و فی الخلاصة فی ترجمة جعفر بن بشیر: و کان یعرف بقفّة العلم، لانّه کان کثیر العلم، ثقة، روی عن الثفات، و رووا عنه. (5)

و ذکر مثله النجاشی فیه، و فی ترجمة محمد بن إسماعیل بن میمون الزعفرانی. (6)

و فی غیبة النعمانی: و هذا لرجل - یعنی ابن عقدة - ممن لا یطعن علیه فی الثقة، و لا فی العلم بالحدیث، و الرجال الناقلین له. (7)

و قال الشیخ فی العدة : و إن کان أحد الراویین مسنداً و الآخر مرسلاً، نظر فی حال المرسل، فإن کان ممن یعلم أنّه لایرسل إلا عن ثقة موثوق به لا ترجیح لخبر غیره علی خبره، و لاجل ذلک سوّت الطائفة بین ما یرویه محمد بن أبی عمیر، و صفوان بن یحیی، و أحمد بن محمد بن أبی نصر، و غیرهم من الثقات، الذین عرفوا بأنّهم

ص:80


1- 1) . کشف المحجة، ص 159؛ وسائل الشیعة، ج 20، ص 71.
2- 2) . رجال النجاشی، ص 377، ش 1026.
3- 3) . الخلاصة، ص 145، ش 36.
4- 4) . فهرست الشیخ، ص 92، ش 390. [1]
5- 5) . الخلاصة، ص 32، ش 7.
6- 6) . رجال النجاشی، ص 119، ش 304، و ص 345، ش 933.
7- 7) . الغیبة للنعمانی، ص 2. [2]

لایروون و لا یرسلون الا ممن یوثّق به، و بین ما أسنده غیرهم، و لذلک عملوا بمرسلهم اذا انفرد عن روایة غیرهم، (1)انتهی.

و یأتی ان شاء تعالی انأ المراد بنظائرهم، العصابة الذین ادّعی الکشی الاجماع علی تصحیح ما یصح عنهم، و اختاره الشیخ فی اختیاره.

و قال العلامة فی المختلف ، فی أحکام البغاة: لنا ما رواه ابن أبی عقیل، و هو شیخ من علمائنا تقبل مراسیله لعدالته و معرفته. (2)

و قد ذکروا فی ترجمة جماعة انّه صحیح الحدیث، و الصحیح عند القدماء و ان کان أعم منه عند المتأخرین، (3)و أسباب اتّصاف الحدیث عندهم بالصحة أکثر منها عند هؤلاء، ککونه فی أصل، و تکرر سنده، ووجوده فی کتاب معروض علی أحدهم علیهم السلام و اشتهاره و مطابقته لدلیل قطعی، و غیر ذلک من الأمور الخارجیة. و منا: الوثاقة، و التثبت، و الضبط، من الامور الداخلیة، و الحالات النفسانیة للراوی، التی هی میزان الصحة عند المتأخّرین، و الموثقیة، فلا یدل قولهم: صحیح الحدیث علی مدح فی الراوی، فضلا عن عدالته و وثاقته علی ما یقتضیه بادئ النظر.

و لکن المتأمّل المنصف یعلم أنّ الحکم بصحّة حدیث فلان، من دون الاضافة الی کتابه لا یصحّ أن یکون لأجل الامور الخارجیة، المتوقفة علی الوقوف علی کل مارواه، ودوّنه، و عرضه علیها. و دونه خرط القتاد، بل لابدّ و ان یکون لما علم من حاله، و عرف من سیرته و طریقته، من الوثاقة، و التثبّت، و الضبط، و البناء علی نقل الصحیح من هذه الجهة، و هذا مدح عظیم، و توثیق بالمعنی الأعم، فأحادیثه حجة عند کل من ذهب الی حجیة کل خبر وثق بصدوره، و اطمُئنّ بوروده اذا حصل الوثوق، و اطمئنان

ص:81


1- 1) . العدة، ج 1، ص 386، [1] هذا و ان مرسل الثقة مختلف فیه بین الرفض و القبول، و قد اجاد السید الغریفی فی قواعد الحدیث ببحث الموضوع، فراجع.
2- 2) . المختلف، ص 337، من کتاب الجهاد - احکام البغاة.
3- 3) . یقصد بالمتأخرین الذین صنفوا الحدیث الی الأصناف الأربعة (الصحیح، الحسن، الموثق أو القوی، الضعیف) وهم العلامة الحلی و شیخه ابن طاووس و من جاء بعدهما، اما ائمة الحدیث الثلاثة (الکلینی، الصدوق، الطوسی) فقد جروا علی ما اعتاد علیه القدماء فی اوصاف الحدیث بالصحة، کالذی بینه المصنف، فلاحظ.

القلب من حسن الظاهر، و صلاح ظاهر الحال، کما هو الحق، و علیه المحققون، و یأتی ان شاء اللّه تعالی مزید توضیح لهذا الکلام.

الی غیر ذلک مما قالوه فی ترجمة جماعة من الرواة و أرباب المصنّفات، فإذا کان أبوجعفر الکلینی رحمه الله أوثقهم و أثبتهم فی الحدیث، فلا بدّ و ان یکون جامعاً لکلّ ما مدح به آحادهم من جهة الروایة، و لایقصر نفساً، و لاحالاً و روایة عنهم، فلو روی عن مجهول أو ضعیف ممن یترک روایته، أو خبراً یحتاج الی النظر فی سنده، لم یکن أوثقهم و أثبتهم، فانّ کلّ ما قیل فی حق الجماعة من المدائح و الأوصاف المتعلّقة بالسند یرجع الیهما، فإن قیس مع البزنطی و أضرابه، و جعفر بن بشیر، فلابدّ و أن یحکم بوثاقة مشایخه، و ان قیس مع الطاطری و أصحاب الإجماع فلا مناص من الحکم بصحة حدیثه، بالمعنی الذی ذکرناه، و انّه لم یودع فی کتابه إلا ما تلّقاه من الموثوقین بهم و بروایاتهم، و بذلک یصحّ اطلاق الحجة علیه، کما مدح بهذه الکلمة بعضهم، و عدّوها من الألفاظ الصریحة فی التوثیق، و قالوا: انّ المراد منها انّه ممن یحتج (1)بحدیثه.

قال المحقق الکاظمی فی عدّته: إنّ هذه الکلمة صارت بین أهل هذا الشأن تدلّ علی علوّ المکان، لما فی التسمیة باسم المصدر من المبالغة، کانه صار من شدة الوثوق، و تمام الاعتماد، هو الحجة بنفسه، و ان کان الاحتجاج بحدیثه، (2)انتهی.

و کذا یظهر صحة ما قاله الشیخ المفید فی مدح الکافی : انّه أجلّ کتب الشیعة، و أکثرها فائدة. (3)

فان اکثریة الفائدة لجامعیّته، لما یتعلّق بالأصول، و الأخلاق، و الفروع، و المواعظ، و أمّا الأجلیة فلا بدّ و أن تکون من جهة الاعتبار و الاعتماد، و قد کان تمام الاُصول موجوداً فی عصره، کما یظهر من ترجمة أبی محمد هارون بن موسی التلعکبری، (4)

ص:82


1- 1) . الفرق بین قولهم: (حجة فی الحدیث) و (یحتج بحدیثه) هو کون الاول یدل علی التعدیل لما فیه من مبالغة فی الثناء و التوثیق، و الثانی لیس فیه ذلک. انظر: الدرایة للشهید الثانی، ص 76.
2- 2) . العدة للکاظم، ص 18 / ب.
3- 3) . تصحیح الاعتقاد، ص 55.
4- 4) . التلعکبری من أشهر تلامذه الکلینی و أجلهم منزلة عنده، تتلمذ علی یدیه أقطاب المذهب الإمامی کالشیخ الصدوق، و المفید، و علم الهدی، و الطوسی و النجاشی، و. . . و لم یرو الکلینی عن أحد من تلامیذه فی کتابه الکافی قط، الّا عنه. قال فی کتاب الصید من فروع الکافی، الباب الأول الحدیث الأول: «حدثنا أبومحمد هارون بن موسی التعلکبری، قال: حدثنا أبو جعفر محمد بن یعقوب الکلینی. . . الی آخره» .

الذی أدرک عصره و روی عنه و غیره، و لایحتمل أحد انّه کان یتأمل فی الأحادیث الموجودة فیها من جهة السند إلیها، أو من أربابها الیهم علیهم السلام.

و قد قال هو رحمه الله فی رسالة الردّ علی الصدوق ، فی مسألة العدد مالفظه: و أمّا رواة الحدیث، فانّ شهر رمضان شهر من شهور السنة، یکون تسعة و عشرین یوماً و یکون ثلاثین یوماً، فهم فقهاء أصحاب أبی جعفر محمد بن علی، و أبی عبداللّه جعفر بن محمد بن علی، و أبی الحسن علی بن محمد، و أبی محمد الحسن بن علی علیهم السلام و الأعلام الرؤساء المأخوذ عنهم الحلال، و الحرام، و الفتیا، و الأحکام، الذین لایطعن علیهم، و لاطریق الی ذمّ واحد منهم، و هم أصحاب الاُصول المدوّنة، و المصنّفات المشهورة. (1). . . الی آخره.

فإذا کان الکافی أجلّ ما صنّف، فهو أجلّ من هذه الاُصول و المصنّفات.

و یظهر هذا من النجاشی أیضاً، لأنّه بعد قوله: و کان أوثق الناس فی الحدیث و أثبتهم صنّف الکتاب المعروف بالکلینی، یسمّی الکافی فی عشرین سنة. (2)

و ظاهر أنّ ذکره لمدّة تألیف الکافی لبیان أثبتیّته، و أنه لم یکن غرضه مجرد جمع شتات الأخبار، فإنّه لایحتاج الی هذه المدّة الطویلة، بل و لا إلی عشرها، بل جمع الأحادیث المعتبرة، المعتمدة، الموثوق بها، و هذا یحتاج الی هذه المدّة، لاحتیاجه إلی جمع الاُصول و الکتب المعتبرة، و اتّصالها الی أربابها بالطرق المعتبرة، و النظر فی متونها، و تصحیحها و تنقیحها، و غیر ذلک مما یحتاج الیه الناقد البصیر، العالم الثقة، الذی یرید مایستغنی به الشیعة فی الاُصول و الفروع الی یوم القیامة، هذا غرضه و ارادته، و هذا تصدیق النقدة و مهرة الفن، و حملة الدین، و تصریحهم بحصول الغرض ووقوعه.

ص:83


1- 1) . رسالة الرد علی الصدوق، فی مسألة العدد 14.
2- 2) . رجال النجاشی، ص 377، ش 1026.

و یظهر من أوثقیّته و أثبتیّته أیضاً أنّه مبرّأ عن کل ما قدح به الرواة، و ضعفوا به من حیث الروایة، کالروایة عن الضعفاء و المجاهیل، و عمّن لم یلقه، و سوء الضبط، و اضطراب ألفاظ الحدیث، و الاعتماد علی المراسیل التی لم یتحقّق وثاقة الساقط عنده، و أمثال ذلک ممّا لاینافی العدالة، و لا یجتمع مع التثبّت و الوثاقة.

و إدا تأمّلت فیما ذکرناه، و ما مرّ فی ترجمة الشیخ النجاشی، من حال أمثاله، فی شدّة احتیاطهم فی أخذ الخبر، و تلقّیه عن کلّ أحدٍ تعرف أنّ النظر فی حال مشایخ ثقة الاسلام، و احتمال تلقّیه عن ضعیف أو مجهول، ینافی أوثقیته وأثبتیته بعض النجاشی و العلامة، و یوجب تأخره قدراً عن جماعة نزّهوا مرویّاتهم عن التدنّس بهذه الذموم، کما مرّ، و تأخر کتابه رتبة عن کتب لاینظر الی أسانید أحادیثها، مع أنّه أجلّ کتب الشیعة.

و هکذا الکلام فی مشایخ مشایخه لما ذکر.

و لایخفی انّ الظنّ بل الوثوق الحاصل بأحادیث الکافی من هذه القرینة من الظنون الرجالیة المعتبرة عندهم، کما یظهر من علمهم فی الفقه و الرجال، و لیس من الأمور الخارجیة الغیر المربوطة بحال الراوی و صفاته، ممّا دلیل علی حجّتیه کما هو ظاهر.

و ما ذکروه فی هذا المقام من الشبهات وارد علی من ادّعی بأمثال هذه القرائن قطعیة أحادیثه، و لا ینافی بعد الغضّ عن ورود جملة منها الاطمئنان و الوثوق، و یأتی لهذا الکلام تتمة إن شاء اللّه تعالی.

الرابع: شهادته قدس سره بصحة أخباره فی خطبة الکتاب، کما تقدم بعضه، و هو قوله:

و قلت: انّک تحب أن یکون عندک کتاب کافٍ، یجمع [فیه] جمیع فنون [علم] الدین. . . الی أن قال: بالآثار الصحیحة عن الصادقین علیهم السلام و السنن القائمة التی علیها العمل، و بها یؤدّی فرض اللّه عزّو جلّ، و سنة نبیه صلی الله علیه و آله. . . الی أن قال: و قد یسّر اللّه - و له الحمد - تألیف ماسألت، فأرجو أن یکون بحیث توخّیت، فمهما کان فیه من تقصیر فلم تقصّر نیّتنا فی اهداه النصیحة، اذ کانت واجبة لإخواننا و أهل ملّتنا، (1)انتهی.

ص:84


1- 1) . الکافی، ج 1، ص 7 - 9، و [1]ما بین المعقوفتین منه.

و هذا الکلام منه صریح فی أنه رحمه الله کتب الخطبة (1)بعد تألیف الکتاب، فاحتمال أنّه رجع عمّا أراده أولاً ساقط لایعتنی به، کاحتمال الغفلة عن مقصده و مرامه، لدعواه أنّه کما أراد السائل، و لایکون الّا مع استقامته فی بنائه و طریقته، و الالتفات الی مقصده و نیته وقت التألیف، ثم عرضه علی ما کان فی نفسه من کیفیته، و مطابقته لغرضه و غرض السائل.

انّما الکلام فی وجه الاستظهار، ووجه قبول هذه الشهادة، و قد أشرنا سابقاً الی الاختلاف بین القدماء و المتأخرین فی المراد من الصحة فی الخبر، و أنّ معه لاینفع شهادة الطائفة الأولی للثانیة فی بادی النظر، و نزید هنا بیاناً و توضیحاً فنقول:

قال الشیخ بهاء الدین فی مشرق الشمسین ، بعد تقسیم الحدیث الی الأقسام الأربعة المشهورة: و هذا الاصطلاح لم یکن معروفاً بین قدمائنا کما هو ظاهر لمن مارس کلامهم، بل المتعارف بینهم اطلاق الصحیح علی ما اعتضد بما یقتضی اعتمادهم علیه، أو اقترن بما یوجب الوثوق به و الرکون الیه، و ذلک بأمور:

منها: وجوده فی کثیر من الاُصول الأربعمائة التی نقلوها عن مشایخهم بطرقهم المتصلة بأصحاب الأئمة علیهم السلام و کانت متداولة فی تلک الأعصار، مشتهرة اشتهار الشمس فی رابعة النهار.

و منها: تکرّره فی أصل أو أصلین منها فصاعداً، بطرق مختلفة، و أسانید عدیدة معتبرة.

و منها: وجوده فی أصل معروف الانتساب الی أحد الجماعة الذین أجمعوا علی تصدیقهم: کزرارة، و محمد بن مسلم، و الفضیل بن یسار، أو علی تصحیح ما یصحّ عنهم: کصفوان بن یحیی، و یونس بن عبدالرحمن، و أحمد بن محمد بن أبی نصر البزنطی، أو علی العمل بروایتهم: کعمّار الساباطی، و غیرهم ممّن عدّهم شیخ الطائفة فی العدة، کما نقله عنه المحقّق فی بحث التراوح من المعتبر. (2)

ص:85


1- 1) . و مما یدل ایضا علی انه کتب خطبةالکتاب بعد الفراغ من تالیفه قوله فی آخرالخطبة و وسعنا قلیلا کتاب الحجة و ان لم نکمله علی استحقاقه. اصول الکافی ج 1 ص 7 من المقدمة.
2- 2) . المعتبر، ج 1، ص 59، [1]و اُنظر: العدة للشیخ الطوسی، ج 1، ص 384. [2]

و منها: اندارجه فی أحد الکتب التی عرضت علی الأئمة علیهم السلام فأثنوا علی مصنّفیها، ککتاب عبیداللّه بن علی الحلبی، الذی عرضه علی الصادق علیه السلام و کتابی یونس بن عبدالرحمن و فضل بن شاذان، المعروضین علی العسکری علیه السلام.

و منها: کونه مأخوذاً من الکتب التی شاع بین سلفهم الوثوق بها، و الاعتماد علیها، سواء کان مؤلفوها من الفرقة الناجیة المحقة، ککتاب الصلاة لحریز بن عبداللّه، و کتب ابنی سعید، و علی بن مهزیار، أو من غیر الامامیة، ککتاب حفص بن غیاث القاضی، و کتب الحسین بن عبیداللّه السعدی، و کتاب القبلة لعلیّ بن الحسن الطاطری، (1)و قد جری رئیس المحدثین (2)علی متعارف القدماء فحکم بصحة جمیع أحادیثه، و قد سلک ذلک المنوال جماعة من أعلام علماء الرجال لما لاح لهم من القرائن الموجبة للوثوق و الاعتماد، (3)انتهی.

و قال الأستاذ الأکبر فی التعلیقة: انّ الصحیح عند القدماء هو ما وثقوا بکونه من المعصومین علیهم السلام أعمّ من أن یکون منشد وثوقهم کون الراوی من الثقات، أو أمارات اُخر، و یکونوا یقطعون بصدوره عنه صلی الله علیه و آله أو یظنّون. (4)

و صرح هو رحمه الله و غیره أنّ بین صحیح القدماء و صحیح المتأخرین العموم المطلق، و هذا وضح.

فعلی هذا، فحکم الکلینی رحمه الله بصحة أحادیثه لایستلزم صحّتها باصطلاح المتأخرین، لاحتمال کون المنشأ فی الجمیع أو بعضها غیر وثاقة الراوی.

ص:86


1- 1) . ان عمل قدماء علماء المذهب بروایات الواقفة و غیرهم من المنحرفین عن الخط الامامی، یعد کاشفاً لاستجماع تلک الروایات للشروط المعتبرة عندهم وقت الاداء لا وقت التحمل، اما بحصول الظن القوی بصحتها لثبوت مضامینها عندهم، أو لاقترانها بما یفید صدورها عن الأئمة علیهم السلام، أو لکون السماع منهم قبل وقفهم و انحرافهم، او لکون النقل من اصولهم قبل ذلک أو بعده مقیداً بالاخذ عن شیوخ الامامیة الموثوق بهم، و غیر ذلک من الوجوه الصحیحة الاخری التی لاتدع مجالاً للطعن فی علماء الشیعة بعدم تثبتهم علی ما لایخفی. انظر: جامع المقال، ص 21.
2- 2) . أی: الشیخ محمد بن علی بن الحسین بن بابویه القمی الصدوق قدس سره.
3- 3) . مشرق الشمسین، ص 269 ( [1]ضمن الحبل المتین) .
4- 4) . تعلیقة الوحید البهبهانی علی منهج المقال، ص 6.

و أنت خبیر بأنّ هذا وارد علی من أراد أن یحکم بصحة أحادیثه بالمعنی الجدید، بمجرّد شهادة الکلینی بها، و أما من کان الحجة عنده من الخبر هو ما وثقوا به بأمثال ما ذکره الشیخ البهائی، و غیره من علماء الرجال، من القرائن التی تورث الوثوق و الاطمئنان بصدور الخبر، لابصحة مضمونه، فشهادته نافعة جدّاً عنده، بل عند جلّهم، فانّهم اعتذروا عن آیة اللّه العلامة، و شیخه جمال الدین أحمد بن طاووس لتغییرهم الاصطلاح باختفاء أکثر قرائن الصحة، التی کانت عند القدماء، لابعدم اعتبارها، أتری أحداً من الأعلام یستشکل فی حجیة خبر یوجد فی أحد الکتب و الاُصول، التی أشار الیها شیخنا البهائی، لو وقع الأصل أو الکتاب بیده، و وثق بانتسابه الیه؟ ! حاشاهم عن ذلک، و انما وقعوا فی هذا المضیق لعدم عثورهم علیه، أو لعدم ثبوته بالطریق المعتبر عنده.

فحینئذ نقول: اذا شهد ثقة الاسلام بکون أحادیث الکافی صحیحة، فسبب الشهادة إمّا وثاقة رواتها فلا إشکال فیه، لأنّها فی حکم توثیق جمیعهم بالمعنی الأعم، وأیّ فرق فی الأخذ بقول المزکّی العادل، بین تزکیة واحدٍ بعینه، أو جماعة معلومین متّسمین، مشترکین فی أمر واحد هو کونهم من رواة أحادیث الکافی ، أو کونها مأخوذة من تلک الاُصول، و الکتب المعتبرة عند الامامیة کافّة، و هی شهادة حسیة أبعد من الخطا و الغلط من التوثیق، فان حاصلها انّی نقلت الحدیث الفلانی من الکتاب الفلانی، و احتمال الاشتباه فیه سدّ لباب الشهادات، و کذا لو کان بعضها للوثاقة و بعضها للأخذ من تلک الاصول، کما لعلّه کذلک.

و قد صرّح بما ذکرناه الاستاذ الأکبر البهبهانی (طاب ثراه) فی الفائدة الأولی من التعلیقة، فی ردّ من اقتصر فی الحجة بخبر العادل، و اقتصر فی ثبوت العدالة بالظنون الرجالیّة و إن کانت ضعیفة، بعد ایراد شبهات علیهم، فقال رحمه الله:

و مع ذلک جلّ أحادیثنا المرویّة فی الکتب المعتمدة یحصل فیها الظن القویّ، بملاحظة ما ذکرناه فی هذه الفوائد الثلاث، و فی التراجم، و ما ذکروا فیها، و ما ذکره المشایخ من أنّها صحاح، و أنّها علمیة، و أنّها حجة فیما بینهم و بین اللّه تعالی، و أنّها مأخوذة من الکتب التی علیها المعوّل، و غیرذلک. مضافاً الی حصول الظن من الخارج بأنّها مأخوذة من الاصول و الکتب الدائرة بین الشیعة، المعمولة عندهم، و أنهم نقلوها

ص:87

فی الکتب التی ألّفوها لهدایة الناس، و لأن تکون مرجعاً للشیعة، و عملوا بها، و ندبوا الی العمل مع منعهم من العمل بالظنّ مطلقاً، أو مهما أمکن، و تمکّنهم من الأحادیث العلمیة - غالباً أو مطلقاً - علی حسب قربهم من الشارع و بعدهم، ودأبهم فی عدم العمل بالظن مع علمهم، و فضلهم، و تقواهم، وورعهم، و غایة احتیاطهم، سیّما فی الأحکام و أخذ الروایة، الی غیر ذلک.

مضافاً الی ما یظهر فی المواضع بخصوصها من القرائن، علی أن عدم ایراث ما ذکر هنا الظن القوی، و ایراث ما ذکرناه فی عدالة جمیع سلسلة السند، ذلک فیه ما لایخفی (1)انتهی.

و من ذلک یظهر أنّ ما ذکره رحمه الله من الشبهات فی صحة أخبار الکافی ، فی رسالة الأخبار و الاجتهاد - التی ألّفها قبل التعلیقة بمدّة کثیرة، فانّه ألّفها فی حیاة اُستاذه السید صدر الدین، المتوفّی فی عشر الستّین بعد المائة و الألف، کثیراً ما یشیر فی التعلیقة الیها - فإنّما فی قبال من تمسّک بشهادة الکلینی علی صحة أخبار کتابه بکونها قطعیة، لأنّ الصحیح عندهم ما قطعوا بصدوره، فأورد علیهم شبهات بعضها مدفوعاً فی بادئ النظر، و بعضها لاینهض لإبطال دعوی القطعیة، و لذلک لم یعتن بها فی التعلیقة، و ادّعی الوثوق بصدورها مستشهداً بشهادة الکلینی کما عرفت.

و العجب أنّ صاحب المفاتیح (طاب ثراه) قد أطال الکلام، وأورد جملة من شبهات جدّه فی هذا المقام، و أخذ فی تقویتها بما هو أوهن منها، و قال فی آخر کلامه:

و بالجملة؛ الإعتماد علی ما ذکره الکلینی، و دعوی صحة ما فی کتابه، و اثبات الأحکام الشرعیة بمجرّد مقالته، جرأة عظیمة فی الشریعة، خصوصاً علی القول بمنع حجیة الشهرة و الاستقراء، لأنّ ما دلّ علی عدم حجّیتها یدلّ علی عدم حجیّة ما ذکره بطریق أولی، لأن الظن الحاصل منهما أقوی من الظنّ الحاصل بما ذکره، (2)انتهی.

و لم ینقل فی خلال مقاله مع طوله کلام جدّه فی التعلیقة، و نحن نورد خلاصة جملة من تلک الشبهات و نشیر الی ما فیها.

ص:88


1- 1) . تعلیقة البهبهانی علی منهج المقال، ص 4.
2- 2) . مفاتیح الاُصول، ص 335. [1]

الأولی: إن القدماء یحکمون بالصحة بأسباب لاتقتضی ذلک:

منها: مجرد حکم شیخهم بالصحة.

و منها: اعتماد شیخهم علی الخبر.

و منها: عدم منع الشیخ عن العمل به.

و منها: عدم منع الشیخ عن روایته للغیر.

و منها: موافقته للکتاب و السنة، انتهی.

وفیه أوّلاً: إنّ فی الرسالة أورد هذه الشبهة الإثبات ان المراد من الصحیح فی کلام القدماء الأعمّ من قطعی الصدور، کما صرّح به فی المفاتیح (1)أیضاً.

و ثانیاً: أنّ الظاهر أن القرائن الثلاثة الأولی أخذها من کلام الصدوق، فإنّه قال فی العیون بعد ذکر روایة عن محمد بن عبداللّه المسمعی مالفظه: کان شیخنا محمد بن الحسن بن الولید سیّئ الرأی فی محمد بن عبداللّه راوی هذا الحدیث، و أنا أخرجت هذا الخبر فی هذا الکتاب لأنّه کان فی کتاب الرحمة، قرأته علیه فلم ینکره و رواه لی، (2)انتهی.

و کتاب الرحمة لسعد بن عبداللّه، و هو من جمله الکتب التی صرّح فی أوّل الفقیه بأنها مشهورة، علیها المعوّل، و الیه المرجع. (3)

و قال فی الفقیه : کلّما لم یحکم ابن الولید بصحّته فهو عندنا غیر صحیح، (4)فبمجرد ذلک کیف یجوز نسبة ذلک الی کلّهم؟

و ثالثاً: انّ الکلام فیه کالکلام فی السابق، فإنّ ابن الولید اذا کان عندهم بمکان من الوثوق، و التثبّت، و الاطلاع، و الاحتیاط الخارج عن متعارف المشایخ، و عدم روایته عمّن فیه شائبة ضعف، من غلوّ (5)بمعناه عنده، أو غیره، فاذا حکم بصحة خبر، أو اذن فی

ص:89


1- 1) . مفاتیح الاُصول، ص 332. [1] و انظر: رسالة الاجتهاد و الاخبار، ص 170 / ب.
2- 2) . عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج 2، ص 21، ذیل الحدیث 45. [2]
3- 3) . من لایحضره الفقیه، ج 1، ص 3 - 4.
4- 4) . من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 55، ذیل الحدیث 241، فی معرض کلامه حول حدیث صلاة الغدیر، بتصرف.
5- 5) . للغلو درجات متفاوتة عند قدماء الاصحاب، و من القمیین خاصة، و لعل أول درجاته عندهم هو: نفی السهو عن المعصوم علیهم السلام.

روایته، أو لم یمنع منها من کان یأخذ بقوله و یعتمد، فلا شک فی الوثوق الخبر لوثاقة رواته، أو لوجوده فی أصل معتبر، الی آخر ما تقدّم.

مع أنّ الکلینی بمعزل عن هذا الاحتمال فی کلامه، بعد کونه أوثق المشایخ و أثبتهم.

و رابعاً: انّ عدّ موافق الکتاب و السنة من أسباب الصحة عندهم غریب، لایوافقه دیدنهم فی تصحیح الخبر وردّه، و تصحیح الکتاب و طرحه، و انّما هو من المرجّحات بعد الفراغ عن الحجیّة، و من أسباب التمیّز کما هو صریح الکلینی، فانّه قال بعد کلامه الذی قدمنا نقله:

و اعلم یا أخی - أرشدک اللّه - انّه لا یسع أحداً تمییز شیء مما اختلفت الروایة فیه عن العلماء علیهم السلام برأیه، الّا علی ما أطلقه العالم علیه السلام بقوله: «أعرضوا علی کتاب اللّه، فما وافق کتاب اللّه (جلّ و عزّ) فخذوه، و ما خالف کتاب اللّه فردّوه» .

و قوله علیه السلام: «دعوا ما وافق القوم فإنّ الرشد فی خلافهم» .

و قوله علیه السلام: «خذوا بالمجمع علیه، فانّ المجمع علیه لاریب فیه» ، و نحن لانعرف من جمیع ذلک الّا أقلّه، و لانجد شیئاً أحوط و لا أوسع من ردّ علم ذلک کلّه الی العالم علیه السلام و قبول ما وسع من الأمر بقوله علیه السلام: «بأیّهما أخذتم من باب التسلیم وسعکم» ، انتهی. (1)

فلو کان غرضه تمییز الصحیح عن غیره، لکان علیه ذکر الوثاقة و هی أعظم أسباب الصحة و أکثرها، و أسهلها تحصیلاً عندهم، ثم کیف یأخذ بأخبار التخییر؟ و هل هو الّا بین الحجّتین؟ ! فلو فرضنا أنّ الموافقة عند القدماء من القرائن، فلا بدّ من استثناء الکلینی عنهم فی هذا الکتاب، لاعترافه بإعراضه عنها، لما ذکره مع ذکره فیه الأخبار الصحیحة - حسب اعتقاده - للعمل بها، فلا بدّ و أن تکون صحّتها من غیر جهتها.

مع أنّ بعد التأمل فی کلماتهم یظهر أنّه لا أصل لهذا الاحتمال.

فممّا یشهد لذلک قول النجاشی فی ترجمة محمد بن أحمد بن یحیی: و کان محمد بن الحسن بن الولید یستثنی من روایة محمد بن أحمد بن یحیی ما رواه عن محمد بن موسی الهمدانی، و عدّ نیف و عشرین رجلاً ثم قال: قال أبوالعباس ابن نوح: و قد

ص:90


1- 1) . اُصول الکافی، ج 1، ص 7، باختلاف یسیر. [1]

أصاب شیخنا أبو جعفر رحمه الله فی ذلک کلّه، و تبعه أبوجعفر ابن بابویه علی ذلک، الا فی محمد بن عیسی بن عبید، فلا أدری ما رأیه فیه، لانّه کان علی ظاهر العدالة و الثقة، انتهی. (1)

و یظهر منه، اولاً: انّ مناط الردّ و القبول عندهم هو الوثاقة.

و ثانیاً: عدم کون الموافقه من أسباب الصحة، اذ من البعد أن یکون تمام أخبار هؤلاء غیر موافق للکتاب، و لا یکون فیها ما یوافقه، فلو صحّ الخبر عندهم بالموافقة کما یصحّ بالوثاقة، فلا بدّ من استثناء من المستثنیات، و یقول المستثنی: الّا ما کان من روایاتهم توافق الکتاب.

و منه یظهر الاستشهاد بقولهم فی ترجمة جماعة، بعدم الاعتماد بما تفرّد به من دون استثناء ما وافق روایة المنفرد الکاتب لدخولها حینئذ فی حریم الصحیح، الذی هو المعمول به عندهم، الا ما صدر عن تقیة.

و بتصریحهم بعدم الاعتماد بروایة جماعة و بکتبهم، لاتّصافهم ببعض ما ینافی الوثاقة عندهم، و إعراضهم عنها، من غیر إشارة الی استثناء ما وافق الکتاب منها، مع أنّا نعلم أنّ کثیراً منها أو أکثرها توافقه، و من جمیع ذلک یظهر أنّ مناط الصحة الوثاقة بالمعنی الأعمّ، بل القرائن الاُخر التی عدّها فی مشرق الشمسین (2)ترجع بعد التأمّل الیها، و اذا فقدت ردّ الخبر وافق الکتاب أم لا، و اذا عمل بالمردود الموافق کان للکتاب لا له، فإنّ الموافقة تجبر المضمون حینئذٍ، و لا ربط له بصحة الخبر.

قال شیخ الطائفة فی العدّة : و أمّا ما اخترته فهو أنّ خبر الواحد اذا کان من طریق أصحابنا، و کان مرویّاً عن النبیّ صلی الله علیه و آله أو أحد من الأئمة علیهم السلام و کان ممّن لا یطعن فی روایته، و یکون سدیداً فی نقله، و لم یکن هناک قرینة تدل علی ما تضمّنه، لأنّه اذا کان کذلک کان الاعتبار بالقرینة، و کان موجباً للعلم، و نحن نذکر القرائن فیما بعد خیار العمل به، و الذی یدلّ علی ذلک اجماع الفرقة المحقة، فإنّی وجدتها مجمعة علی العمل بهذه الأخبار، التی رووها فی تصانیفهم، ودوّنوها فی أصولهم [لا یتناکرون ذلک] (3)و لا

ص:91


1- 1) . رجال النجاشی، ص 348، ش 939.
2- 2) . مشرق الشمسین، ص 269 (ضمن الحبل المتین) .
3- 3) . أثبتناه من المصدر.

یتدافعونه، حتی أنّ واحداً منهم اذا أفتی بشیء لا یعرفونه سألوه من أین قلت؟ فاذا أحالهم علی کتاب معروف و أصل مشهور، و کان راویه ثقة لاینکرون حدیثه، سکتوا و سلّموا الأمر فی ذلک و قبلوا، و هذه عادتهم و سجیتهم من عهد النبی صلی الله علیه و آله و من بعده من الأئمة علیهم السلام الی زمان الصادق علیه السلام الذی انتشر عنه العلم، و کثرت الروایة من جهته، فلولا أنّ العمل بهذه الأخبار جائز لما أجمعوا علی ذلک، و لأنکروه، لأنّ اجماعهم لایکون إلا عن معصوم، (1)انتهی.

الثانیة: ما فی المفاتیح : أن الکلینی لم یصرّح بصحة أخبار الکافی ، و انّما قال: رجوت، و الرجاء غیر العلم، لایقال هذه العبارة تطلق فی مقام هضم النفس، و تدلّ بالفحوی علی أنّ الاخبار علمی، لأنّا نمنع من ذلک، بل الأولی فی أمثال المقام الذی یقصد فیه ارشاد الغیر، و تحریفه عن الباطل، التصریح بما هو الحقّ دون مراعاة هضم النفس.

و بالجملة لو جوّزت الحکم باشتغال ذمّة زید إذا أقرّ بشیء بمثل هذه العبارة، جاز لک دعوی دلالتها علی شهادة الکلینی رحمه الله بصحة أخبار الکافی، (2)انتهی.

و أشار الی هذه الشبهة قبله جدّه فی الرسالة، فقال فی مقام بیان عدم شهاداتهم علی صحة کتبهم: و أمّا ما ذکره الکلینی من قوله: و قد یسّر اللّه تعالی تألیف ما سألت، و أرجو أن یکون بحیث توخّیت، فإنّه کالصریح فیما ذکرنا، و انّ بناءه لیس علی الشهادة، و إزالة الحیرة لا تقتضی الشهادة بالصحة، بل لا تقتضی علمه بالصحة أیضاً، بل ربما یکون فی عبارته ایماء الی ظنّه بها، (3)فتأمّل.

و الجواب: أنّ هذه العبارة لا یصحّ صدورها عنه بحسب متعارف العرف، إلا بعد انجاحه مسؤول السائل، و جمعه الأخبار الصحیحة فی مصطلحهم، حسب وسعه ومعتقده، ولاحتماله الخطأ والنسیان والغفلة فی نفسه، فیما یتعلّق بها من إحراز الصحة، و ذکر تمام السند، و عدم الاسقاط منه، و عدم التبدیل، و عدم الاسقاط فی المتن، و أمثال ذلک ممّا یأتی احتماله فی اغلب کلمات المتکلّمین، و مؤلّفات المصنّفین، و یدفع بالأصول المجمع علیها، و کذا غفلته عن ذکر بعض الأبواب

ص:92


1- 1) . عدة الاُصول، ج 1، ص 336 - 338 [1] بتصرف.
2- 2) . مفاتیح الاُصول، ص 332. [2]
3- 3) . رسالة الإجتهاد و الأخبار، ص 167/ب - 168/أ.

المتعلقة بأمور الدین رأساً، أتی بکلمة «أرجو» مشیراً إلی إنّی جمعت الأخبار الصحیحة کما ذکرت، و أرجو من اللّه تعالی عدم وقوع غفلة فی بعض ما یتعلّق بها، و علی ما فی المفاتیح یکون الکلینی متردّداً فی صحة أخبار کتابه أو بعضها، و التردّد ینافی الشهادة المعتبرة فیها الجزم، ولذا قال: أرجو، و فیه من المفاسد ما لایخفی.

توضیحه: انّ السائل سأله أن یجمع له الأخبار الصحیحة، ممّا یتعلّق بأمور الدین، فألّف له و لسائر إخوانه فی الدین هذا الکتاب، لینتفع به الی یوم القیامة، و صرّح بأنّه فی هذا المقام لم یقصّر نیّته فی اهداء النصیحة الواجبة علیه لإخوانه، و النصیحة لهم فی هذا المقام أن یکون باذلاً جهده، و کادحاً سعیه، حسب ما یقدر علیه، و عنده من الأسباب فی هذا الجمع، فیجمع فی جامعه ما یحتاجون الیه فی اُمور دینهم، و یکون بحیث ینتفعون به، و لا ینتفعون به الّا بعد کون ما جمعه صحیحاً، لعدم جواز الانتفاع فی امور الدین بالضعاف عندهم.

فنقول: انّه رحمه الله حین الجمع و التألیف لهذا المقصد العظیم، امّا کان عنده من أسباب اتمام هذا المرام، من الاُصول و الکتب المعروضة و المعتمدة المعوّل علیها و أخبار الثقات ما یتمّ به المقصود أولاً، و لا أظنّ أحداً یحتمل فی حقّه الثانی، فإنّ تمام الاُصول کان عند أبی محمد هارون بن موسی التلعکبری، و کان یروی تمامها بطرقه کما صرّحوا به فی ترجمته، و هو من رجاله و تلامذته، و کان أکثرها عند الفقیه الثقة حمید بن زیاد - شیخه المعاصر له - و غیرهما، فکیف به و هو جذیلها المحکک، و عذیقها المرجّب، شیخ الطائفة و مرجعها، القاطن فی مرکز العلم و مرجع الرواة بغداد، القریب من عدیلتها فی ذلک الکوفة، و قرب عصره بعصر الأئمّة علیهم السلام و أرباب الاُصول.

و بالجملة فاحتمال عدم تمکنه یعدّ من الوسواس الذی ینبغی الاستعاذة منه.

و علی الأول: فإمّا أن یقال: بأنه کان عارفاً بصحیح الأخبار، و ضعیفها، و سلیمها، و سقیمها، عالماً بالأصول و الکتب المعتمدة، ممیزاً لها من غیرها، ناقداً للرواة، بصیراً بالرجال، غیر مشتبه علیه مزکیها بمجروحها، و ثقتها بضعیفها، صدوقها بکذوبها، ثبتها بمخلطها، أولا.

ص:93

و لاسبیل الی الاحتمال الثانی لما مرّ، من أنّه کان أوثق الناس فی الحدیث و أثبتهم، و لایمکن البلوغ الی هذه الذروة العالیة إلا بعد الأخذ بمجامع أطراف هذا الفنّ کما هو، و قد عدّ النجاشی من کتبه «کتاب الرجال» ، (1)و هذا من الظهور بمکان لایحتاج الی البرهان.

فإذا علم أنه کان عنده من الأخبار الصحیحة ما یتمّ به انجاج مسؤوله، و کان عارفاً بها، ممیّزاً للغثّ من السمین، و عازماً علی جمعه الصحاح عند التألیف، و ملتفتاً الی مرام السائل و مقصده بعد الجمع، کما عرفت أنّه کتب الخطبة بعد التألیف، فاحتمال وجود الضعاف فی کتابه إمّا لعدم وجود الصحیح عنده، و عدم عثوره علیه عند الحاجة، أو لعدم تمییزه بینه و بین الضعیف، فخلط بهما و جمع الکتاب منهما، أو لغفلته عنده عن مرام السائل، و عزمه علی انجاحه، فصار کسائر المؤلّفین الذین بنوا علی مجرّد جمع الأخبار من صنف واحد أو أصناف، صوناً لها عن التضییع و التشتت، أو لنسیانه بعد الشروع فی مقصده، أو انصرافه عنه.

و قد عرفت بطلان کلّ ذلک حسب ما عرفت من حاله، و ذکر فی ترجمته، و صرّح به فی خطبة الکتاب، مع أنّه لو کان فیه الضعاف فاحتمال اندراجها فیه غفلة و نسیاناً، ساقط من وجوه لا تخفی، و مع التعمّد لا یسوغ له أن یقول: و قد یسّر اللّه تعالی تألیف ما سألت، فانّه کذب و تدلیس، و أن یقول: و أرجوا أن یکون بحیث توخیت، إذ مع علمه بها یعلم أنّ کتابه غیر حاوٍ لما سألة، فلا یکون قطعاً بحیث توخّاه، فأین موضع الرجاء؟ و انّما یصدق هذا الکلام إذا أتی بما طلب منه، و لکن احتمل فیه الغفلة و النسیان، الغیر المنافی لکون الشهادة علمیة، و الإخبار جزمیّاً.

و لوضوح فساد هذه الشبهة عرفت أنّ الأستاذ الأکبر - الذی هو مبدیها لإبطال من تمسّک بالشهادة المذکورة علی قطعیة الإخبار - رفع الید عنها فی التعلیقة، و فی الفوائد الاُصولیة ، کما یأتی، و نصّ علی أنّه شهد بالصّحة کما مرّ. (2)

ص:94


1- 1) . رجال النجاشی، ص 377، ش 1026.
2- 2) . یأتی فی صحیفة، ص 668، و تقدم فی صحیفة، ص 662.

الثالثة: ما فی المفاتیح من أنّ إخبار الکلینی بصحة ما فی الکافی ، کما یمکن أن یکون باعتبار علمه (1)بها، و قطعه بصدوره عن الأئمة علیهم السلام فیجوز الاعتماد علیه کسائر أخبار العدول، کذلک یمکن أن یکون باعتبار اجتهاده و ظهورها عنده، و لو بالدلیل الظنّی، فلا یجوز الاعتماد علیه، فإنّ ظنّ المجتهد لا یکون حجة علی مثله، کما هو الظاهر من الأصحاب، بل العقلاء، و حیث لا ترجیح للاحتمال الأوّل وجب التوقف [فی العمل] به، لأنّ الشکّ فی الشرط یوجب الشک فی المشروط، فلیزم التوقف. (2)

ثم أورد علی نفسه شبهة وأجاب عنها، و أخری کذلک، کلّها کأصل الشبهة، مبنیة علی أنّ المراد من الصحیح عندهم القطعی الصدور، الذی لاندعیه، بل المدعی أنّه عندهم ما وثقوا بصدوره، و اطمأنّوا به، و الکلینی شهد بذلک، و الاعتماد بشهادته لیس اعتماداً علی ظنّ المجتهد، الذی لیس حجة علی مثله، و انّما یرد هذا علی الذین یعوّلون علی تصحیح الغیر علی طریقة المتأخرین.

أما الأول: فلما عرفت من أنّ شهادة الکلینی رحمه الله علی صحة خبر، ترجع الی کون الخبر موجوداً فی الاُصول و الکتب المعوّل علیها، المعلومة الانتساب الی أربابها، المتصلة طرقه و أسانیده الیها، و أخرجه منها، أو تلقّاها عن الثقات الذین لم تکن معرفته لهم متوقّفة علی أمور نظریة، لکونهم من مشایخه و مشایخ مشایخه، و قرب عصره منهم، و عدم اشتباههم بغیرهم، و کلّها شهادة حسّیة مقبولة عند الفقهاء، (3)فلو شهد عادل أنّ هذا الکتاب لفلان، و هذا الکلام موجود فی کتاب فلان، أو فلان ثقة، فهل رأیت أحداً یستشکل فی ذلک؟ بل علیه مدار الفقه فی نقل الفتاوی، و الآراء، و الأقوال، و التزکیة، و الجرح، و قد عرفت أنّ موافقة الکتاب و السنة لم تکن عندهم من أسباب

ص:95


1- 1) . نسخة بدل: عمله، منه قدس سره.
2- 2) . مفاتیح الاُصول، ص 332، و [1]ما بین المعقوفتین منه.
3- 3) . اذا ادعی الثقة صحة خبر، فأنها فی الحقیقة شهادة منه، اما بتعدیل الرواة، او بثبوت مضمون الخبر بالقرائن المفیدةللصحة، و ذلک غیر کاف فی حق الناظر ما لم یطلع علی الحال التی استفید منها الصحة، و لعلّها عنده غیر مفیدة علی ما لا یخفی، لانّ تلک الدعوی قد تکون اجتهاداً مستنبطاً اعتقده قرینة علی الصدق. انظر: جامع المقال، ص 26؛ معجم رجال الحدیث، ج 1، ص 92.

الصحة، فلا تحتاج شهادته رحمه الله الی نظر یوجب الاعتماد علیها الاعتماد علی ظنّ المجتهد.

و أمّا الثانی: فلّأن صحة الخبر حینئذٍ تتوقف علی تشخیص رجال السند، المتوقف علی تمییز المشترکات منها، و لبعد العهد عن الرواة صار هذا الباب من مطالب الرجال من المسائل النظریة الصعبة، التی اختلفت الأنظار فی مواردها، و کذا علی توثیق آحاده بما ذکروه فی ترجمته، من الألفاظ الصریحة فی التوثیق، و الظاهرة فیه، و التی اختلف فی دلالتها علی التوثیق.

و قد بلغ الخلاف فی (کلمة) الی حدّ فهم بعضهم منها المدح بل التوثیق، و آخر منها الذم والضعف، کقولهم فی حقّ جماعة: أسند عنه، (1)و کذا الاختلاف الشدید فی حقّ جماعة زکاهم جماعة، و ضعفّهم آخرون، و هکذا.

فالمصحّح للخبر یحتاج الی نظر، و تأمّل، و تتبّع، و تشخیص، و تمییز، و ترجیح، و بعضها حدسیّة.

و قد کثر الخطأ و الزلل منهم فی هذا المقام، کما هو مشاهد فی الکتب الرجالیّة و الفقهیة، فالاعتماد علی تصحیح الغیر هنا، اعتماد علی ظنّ المجتهد الذی حظره، و هذا المطلب یحتاج الی شرح لا یقتضیه المقام.

الرابعة: ما فی المفاتیح أیضاً قال رحمه الله: إن الذی علیه محقّقوا أصحابنا عدم حجیّة ما ذکره الکلینی، اذ لم یعتمدوا علی روایة مرویة فی الکافی ، و لا صحّحوها، باعتبار أنّ الکلینی أخبر بصحة ما فی الکافی ، بل شاع بین المتأخرین تضعیف کثیر من الأخبار المرویة فیه سنداً، و لو کان ما ذکره الکلینی مما یصحّ أن یعوّل علیه، و یجعل أصلاً فی الحکم بصحة أخبار الکافی ، لما حسن منهم ذلک، بل کان علیهم أن ینبّهوا علی أنّ ما ذکره أصل لا ینبغی العدول عنه، هذا و قد اتّفق لجماعة من القدماء: کالمفید، و ابن زهرة، و ابن ادریس [و الشیخ] و الصدوق، الطعن فی أخبار الکافی بما یقتضی أن لایکون غیره محلّ الاعتبار، (2)انتهی.

ص:96


1- 1) . أول من أثار هذا المصطلح هو الشیخ الطوسی فی کتاب الرجال، و هناک بحث مفصل فی ما أثیر من نقاش حوله للسید محمد رضا الحسینی الجلالی انتهی فیه بنتائج قیمة. انظر: نشرة مؤسسة آل البیت علیهم السلام لإحیاء التراث الموسومة ب تراثنا، العدد 3، ص 98 - 154.
2- 2) . مفاتیح الاُصول، ص 334 - 335، و [1]ما بین المعقوفتین منه.

و الجواب: انّه لم یدع أحد حتی من ادّعی قطعیة أخبار الکافی أنّ أخباره صحیحة - بالمصطلح الجدید - فیکون رجال أسانیدها فی جمیع الطبقات من عدول الإمامیة، کیف و فیه من رجال سائر المذاهب - الذین لا اختلاف (1)فیهم - ما لایحصی، و لا ادّعی أحد أنّ ما فی الکافی مقدّم علی ما یوجد فی غیره - فی جمیع الحالات - عند التعارض، بل المدّعی انّ کل ما فیه موثوق صدوره عن من ینتهی الیه، مهذّب عما یدرجه فی سلک الضعاف عندهم، لم یجمع فیه - کجملة من الجوامع - بین الغثّ و السمین، و السلیم و السقیم، بل کلّه صحیح بهذا المعنی، حجة عند من بنی علی حجّیة هذا القسم من الخبر، یعمل به مثل ما یعمل کلّ بما هو حجّة عنده من أقسامه، فإن خلا عن المعارض یتمسّک به، و الّا فقد یقدّم، و قد یقدم غیره علیه اذا اشتمل علی مزایا توجب تقدیمه.

اذا تمهّد ذلک نقول: إن أراد من المحققین، هم الذین اقتصروا فی الحجة علی الخبر الصحیح بالمعنی الجدید، فلا کلام معهم و لاحجة لقولهم علی أحدٍ، و لیس المقام مقام دعوی الشهرة و الإجماع، لکثرة الاختلاف، و تشتت الأقوال فی تعیین الحجة من أقسامه، و إن أراد الجمیع ففیه ما لا یخفی.

قال جدّه الأستاذ الأکبر - فی الفائدة الثانیة و العشرین، من الفوائد الحائریة -:

و منها: وجود الروایة فی الکافی أو الفقیه، لما ذکرا فی أوّلهما، واعتمد علی ذلک جمع، و اذا اتفق وجودها فیهما معاً ففیه اعتماد معتدّ به، بالغ کامل، و اذا اتفق وجودها فی الکتب الأربعة من غیر قدح فیه، فهو فی غایة مرتبة من الاعتداد به و الاعتماد علیه.

و منها: إکثار الکافی أو الفقیه من الروایة، فإنه اُخذ أیضاً دلیلاً علی الوثاقة، سیّما اذا أکثرا معاً. (2)

و تقدم قول الشهید فی الذکری، بعد نقل خبر مرسل عن الکافی ، فی بعض انواع الاستخارة ما لفظه: و لا یضرّ الإرسال، فإن الکلینی رحمه الله ذکرها فی کتابه، و الشیخ فی التهذیب. (3)

ص:97


1- 1) . أی لااختلاف فی کونهم من غیر الامامیة.
2- 2) . الفوائد الحائریة، ص 125 - 126. [1]
3- 3) . الذکری، ص 252، [2]و انظر: الکافی، ج 3، ص 473، ح 8؛ [3] التهذیب، ج 3، ص 182، ح 413.

و قال المولی محمد تقی المجلسی فی الفائدة الحادیة عشر من فوائد مقدمات شرحه علی الفقیه بالفارسیة ما لفظه: و هم چنین أحادیث مرسلۀ محمد بن یعقوب کلینی، و محمد بن بابویه قمی، بلکه جمیع أحادیث ایشان که در کافی و من لا یحضر است همه را صحیح می توان گفت، چون شهادت این دو شیخ بزرگوار کمتر از شهادت أصحاب رجال نیست، یقیناً، بلکه بهتر است. . . الی آخره. (1)

و قال الشیخ الأعظم الأنصاری (طاب ثراه) فی رسالة التعادل: فالذی یقتضیه النظر - علی تقدیر القطع بصدور جمیع الأخبار التی بأیدینا، علی ما توهمه بعض الأخباریین، أو الظن بصدور جمیعها الّا قلیلاً فی غایة القلة، کما یقتضیه الانصاف ممن اطلع علی کیفیة تنقیح الأخبار و ضبطها فی الکتب - هو أن یقال (2). . . الی آخره.

و أمّا طعن الصدوق، أو المفید فی بعض أخبار الکافی ، فانّما هو فی مقام وجود معارض أقوی - له - حقیقة أو فی نظره، و لا یوجب ذلک الوهن فی أخباره، لوجود بعض ما هو أصح و اقوی ممّا فیه، و ان کان هو أیضاً صحیحاً، فان من جملة الموارد ما ذکره الصدوق فی باب الرجلین یوصی الیهما، فینفرد کل واحد منهم بنصف الترکة مالفظه.

و فی کتاب محمد بن یعقوب الکلینی، عن أحمد بن محمد - و نقل الحدیث ثم قال -: لست أفتی بهذا الحدیث، بل بما عندی بخطّ الحسن بن علی علیهما السلام و لو صحّ الخبران جمیعاً لکان الواجب الأخذ بقول الأخیر (3)کما أمر به الصادق علیه السلام (4). . . الی آخره.

ص:98


1- 1) . شرح من لا یحضره الفقیه - [1] فارسی - و ترجمته ما یلی: [و کذلک الأحادیث المرسلة لمحمد بن یعقوب الکلینی، و محمد بن بابویه القمی، بل یمکن القول: أن جمیع أحادیث الکافی، و من لایحضره الفقیه صحیحة، لان شهادة هذین الشیخین الکبیرین یقیناً لا تقل عن شهادة اصحاب الرجال ان لم تکن افضل. . . الی آخره].
2- 2) . فرائد الاُصول، ص 810. [2]
3- 3) . یرید بقوله: (لکان الواجب الاخذ بقول الأخیر) الاشارة الی ماورد عن الامام الصادق علیه السلام بقوله لأحد اصحابه: «لو حدثتک بحدیث العام، ثم جئتنی من قابل فحدثتک بخلافه، بأیهما کنت تأخذ؟ قال: کنت آخذ بالأخیر، فقال لی: رحمک اللّه» . و هذا الاسترحام دلیل علی تصویب رأیه. انظر: اصول الکافی، ج 1، ص 53، ح 7 و8 و [3]9. أقول: لا یفهم من هذا وقوع التهافت فی حدیث الإمام سلام اللّه علیه، و انّما کانت أحادیث التقیة فی ذلک العهد سبباً لتنبیه الام علیه السلام صاحبه. و حکاه أیضاً البهبهانی فی تعلیقته، ص 9.
4- 4) . الفقیه، ج 4، ص 151، ح 523 و 524؛ و انظر: الکافی، ج 7، ص 46 - 47، ح 1 و 2. [4]

و قال الشیخ فی التهذیب بعد ذکر الخبرین، و کلام الصدوق: وإنّما عمل علی الخبر الأول ظناً منه أنّهما متنافیان، و لیس الأمر علی ما ظن (1). . . الی آخره.

و الذی یوجب الوهن الطعن فی خبر رواه الکلینی و انفرد به، و لامعارض له، و لا اظنّه (2)وجد مورداً طعن القدماء فیه، و أعرضوا عنه، و هذا الصدوق صرّح فی الفقیه بالعمل بما انفرد به.

فمن ذلک الحدیث الذی رواه فی باب أنّ الوصی یمنع الوارث، و قال: ما وجدته إلّا فی کتاب محمد بن یعقوب الکلینی، (3)و لم ینقل فی ذلک الباب حدیثاً غیره.

و من ذلک حدیث ذکره فی کفارة من جامع فی شهر رمضان، و قال: لم أجد ذلک فی شیء من الاُصول، و انّما انفرد بروایته علی بن ابراهیم. (4)

و قال السید بحر العلوم فی شرح الوافی ، الذی جمعه السید الجلیل صاحب مفتاح الکرامة ما لفظة. و أمّا مرسل الفقیه فقد قیل ان مرسلاته مسندات الکافی، (5)کما هو الظاهر هنا، و له کلام آخر یأتی فی الفائدة الآتیة ان شاء اللّه تعالی. (6)

هذا و رأیناهم یطعنون فی الخبر عند التعارض، بما لا یطعنون فیه به عند انفراده، فکأن الخبر عندهم عند انفراده له حکم، و عند ابتلائه بالمعارض له حکم آخر، فربّما کان فیه وهن لایسقط الخبر عن الحجیّة، فیغمضون عنه و یسترونه اذا انفرد، و یظهرونه اذا ابتلی بالمعارض، فلنذکر من باب المثال مورداً واحداً.

قال الشیخ فی التهذیب فی شرح عبارة المقنعة -: و ان کان کرّاً قدره ألف رطل ومائتا

ص:99


1- 1) . تهذیب الأحکام، ج 9، ص 185 - 186، ح 746.
2- 2) . أی: صاحب مفاتیح الأصول.
3- 3) . الفقیه، ج 4، ص 165، ذیل الحدیث 578، وانظر: الکافی، ج 7، ص 69، ح 9.
4- 4) . الفقیه، ج 2، ص 73، ذیل الحدیث 313، و انظر: الکافی، ج 4، ص 103، ح 9؛ [1] تهذیب الأحکام، ج 4، ص 215، ح 625، قال فی الوافی، ج 2، ص 41، ح 7، باب من تعمد الأفطار فی شهر رمضان من غیر عذر: «و [2]الصواب: و انما تفرد بروایته المفضل بن عمر اذ لیس فی اسناده علی بن ابراهیم اصلاً» . و هو الصحیح لابتداء السند الثانی بعلی بن محمد بن بندار، عن ابراهیم بن إسحاق الأحمر. . . فلاحظ.
5- 5) . شرح الوافی للسید بحر العلوم.
6- 6) . انظر الفائدة الخامسة.

رطل، لم یفسد، (1)بعد ذکر ما دلّ علی اعتصام الکرّ - ما لفظه: فأمّا ما یدل علی کمیة الکر: فما أخبرنی به الشیخ أیّده اللّه تعالی، عن أحمد بن محمد بن الحسن، عن أبیه، عن محمد بن یحیی، عن محمد بن أحمد بن یحیی، عن یعقوب بن یزید، عن ابن أبی عمیر، عن بعض أصحابنا، عن أبی عبداللّه علیه السلام.

قال: «الکرّ من الماء الذی لاینجّسه شیء، ألف ومائتا رطل» . (2)

فأمّا الأخبار التی رویت ممّا یتضمّن التحدید بثلاثة أشبار، و الذراعین، و ما أشبه ذلک، فلیس بینها و بین ما رویناه تناقض، لأنّه لا یمتنع أن یکون ما قدره هذه الأقدار، وزنه الف رطل ومائتا رطل، ثم ساق طرفاً من تلک الأخبار. . . ثم قال:

فأما ما رواه محمد بن أبی عمیر، قال: روی لی عن عبداللّه - یعنی ابن المغیرة - یرفعه الی أبی عبداللّه علیه السلام: «إن الکرّ ستمائة رطل» . (3)

فأول ما فیه أنه مرسل غیر مسند، و مع ذلک مضادّ للأحادیث التی رویناها. . . الی آخره.

فلو کان الارسال سیّما من ابن أبی عمیر مانعاً عن الحجیة التی لا تکون الا فی الصحیح، فما وجه الاعتماد علی الخبر الأول، و لم یذکر فی الباب غیره، و هما مشترکان فی هذا الموهن، (4)مع انّه ادعی فی العدّة اجماع الطائفة علی العمل بمراسیله، (5)و عدم الفرق بین مرسله و مسنده، بل روی الخبر الأخیر فی أبواب الزیادات مسنداً (6)فیعلم أن طعنه فیه لم یکن عن اعتقاد.

ثم ان ذکر ابن ادریس، و ابن زهرة فی هذا المقام غیر مناسب، (7)مع ما علم من طریقتهما من عدم الاعتناء بغیر الأخبار القطعیة، و عدّهما من القدماء أیضاً خلاف

ص:100


1- 1) . المقنعة، ص 8.
2- 2) . تهذیب الأحکام، ج 1، ص 41، ح 113.
3- 3) . تهذیب الأحکام، ج 1، ص 41 - 43، ح 119.
4- 4) . الموهن المشترک فی الخبرین الارسال، لان الأول و ان کان ظاهره مسنداً الا ان فی طریقه مجهولاً.
5- 5) . عدة الاُصول، ج 1، ص 386 - 387.
6- 6) . تهذیب الأحکام، ج 1، ص 414، ح 1380.
7- 7) . هذا ردّاً علی ما ورد من ذکرهما فی مفاتیح الاُصول و قد تقدم آنفاً.

مصطلحهم، من عدّهم من تأخر عن شیخ الطائفة من المتأخرین، و لو سلّم ما ذکره رحمه الله فلا یوجب طعن واحد أو أکثر فی بعض أخبار الکافی وهناً فی القرائن السابقة لاحتمال غفلته عنها، أو عدم فهمه منها ما فهمناه منها و الأول أظهر. فان تراکم السیر و التتبع و النظر و الاطلاع و طول التفحص طبقاً عن طبق، أورث ظهور قرائن کثیرة، أوجبت دخول کثیر من الضعاف فی الحسان و الصحاح و هکذا.

کما لایخفی علی من وقف علی ما ذکره المجلسیان فی هذا المقام، و جملة ممّن کان فی طبقتهما الی الأستاذ الأکبر و العلامة الطباطبائی فیما ذکراه - فی التعلیقة و الرجال - و نظر إلی ما حققوه، ثم نظر الی الذین سبقوهم، الی العلامة - و ما بنوا علیه فی الجرح و التعدیل - فإنه یجد تصدیق ما ذکرناه، و لا یتوحش عمّا حققناه.

قال الفاضل الخبیر المولی الحاج محمد بن علی الأردبیلی فی کتاب جامع الرواة و رافع الاشتباهات : و بسبب نسختی هذه یمکن أن یصیر قریباً من اثنی عشر ألف حدیث أو أکثر من الأخبار التی کانت بحسب المشهور بین علمائنا - رضوان اللّه علیهم - مجهولة، أو ضعیفة، أو مرسلة، معلومة الحال و صحیحة لعنایة اللّه تبارک و تعالی، و توجّه سیّدنا محمد و آله الطاهرین - صلوات اللّه علیهم أجمعین -، (1)انتهی.

و مراده من العدد المذکور، الأخبار المودعة فی الکتب الأربعة، و إن لاحظنا ما ذکره فی أخبار سائر الکتب المعتمدة الشائعة، کان العدد أضعافاً مضاعفة.

الخامسة: ما فی الرسالة من أن الکلینی قد أکثر فی الکافی من الروایة عن غیر المعصوم علیه السلام فی أول کتاب الإرث. (2)

و قال فی کتاب الدیات فی باب وجوه القتل: علی بن ابراهیم قال: وجوه القتل علی ثلاثة أضرب (3). . . الی آخر ما قال، و لم یورد فی ذلک الکتاب حدیثاً آخر.

و فی باب شهادة الصبیان: عن أبی أیوب قال: سمعت إسماعیل بن جعفر علیه السلام (4). . . الی آخره.

و أکثر أیضاً فی اُصول الکافی من الروایة عن غیر المعصوم: منه ما ذکره فی مولد الحسین علیه السلام من حکایة الأسد الذی دعته فضة الی حراسة جسده علیه السلام.

و ما ذکره فی مولد أمیرالمؤمنین علیه السلام عن أسید بن صفوان، (5)و الحکایتان مشهورتان

ص:101


1- 1) . جامع الرواة، ج 1، ص 6. [1]
2- 2) . الکافی، ج 7، ص 70، 75. [2]
3- 3) . الکافی، ج 7، ص 276. [3]
4- 4) . الکافی، ج 7، ص 388، ح 1. [4]
5- 5) . اصول الکافی، ج 1، ص 378، ح 4، و ص 387، ذیل الحدیث السابع.

الی غیر ذلک، (1)انتهی.

و الجواب: إن هذه شبهة علی قوله رحمه الله عن الصادقین علیهم السلام لا علی قوله رحمه الله بالآثار الصحیحة، فنقل خبر أو کلام عن غیرهم علیهم السلام لاینافی بناؤه، و نقله الآثار الصحیحة عنهم فی اُمور الدین، کما لو ذکر معنی کلمة من الخبر لغة أو عرفاً، عن نفسه أو عن غیرهم، بعد نقل خبر فیها، و من ذلک ذکره تواریخ ولادة الحجج علیهم السلام و وفاتهم علیهم السلام فی صدر أبواب موالیدهم من نفسه، من غیر استناده الی أحد، بل و منه الحکایتان اللتان أشار الیهما، فإنّهما محسوبتان من المعاجز التی تنقل عن غیرهم غالباً، و کل ذلک غیر داخل فی امور الدین التی سأل عنها السائل.

بل و منه ما ذکره فی أول الإرث، عن نفسه، و عن یونس، (2)فإنّهما کلّیات استخرجها من الکتاب و السنة، التی نقلها فی أبواب کتاب الإرث، و علیها شواهد منها، و بها یسهل فهمنا کما لایخفی علی من راجعها، و لایورث ذلک نقضاً فی قوله عن الصادقین علیهم السلام.

و کذلک ما ذکره عن علی بن ابراهیم فی وجوه القتل، (3)فإنّه نتیجة ما رواه قبل هذا الباب، و ما رواه بعد فی أبواب کتاب الدیات، ذکره لسهولة الحفظ، و لیس فی کلام علی ما لم یرو هو شاهد فی تلک الأبواب.

و امّا روایة أبی أیوب الخزاز، عن إسماعیل (4)فظاهر أن أبا أیوب الثقة صاحب الأصل الجلیل، الذی قالوا فیه: کبیر المنزلة، و یروی عنه الأجلّاء: کیونس، (5)و صفوان، (6)و ابن أبی عمیر، (7)و علی بن الحکم، (8)و حسین بن عثمان، (9)و غیرهم، لم یکن لیسأل عن

ص:102


1- 1) . رسالة اجتهاد الأخبار، مخطوط، ورقة 170/أ.
2- 2) . الکافی، ج 7، ص 70 باب وجه الفرائض، 72 باب بیان الفرائض فی الکتاب، 83 باب العلة فی ان السهام لاتکون اکثر من ستة، و هو من کلام یونس بن عبدالرحمن.
3- 3) . الکافی، ج 7، ص 276. [1]
4- 4) . الکافی، ج 7، ص 388، ح 1 باب شهادة الصبیان.
5- 5) . الکافی، ج 1، ص 388. [2]
6- 6) . الکافی، ج 6، ص 136، ح 1. [3]
7- 7) . تفسیر القمی، ج 1، ص 205؛ [4] تهذیب الأحکام، ج 5، ص 29، ح 89؛ الکافی، ج 4، ص 291، ح 3. [5]
8- 8) . اُصول الکافی، ج 2، ص 106، ح 13. [6]
9- 9) . اُصول الکافی، ج 1، ص 172، ح 2 و [7]فیه: عن ابی أیّوب.

إسماعیل حکماً شرعیاً، الا بعد علمه بأنه لایقول فی الجواب الا ما سمعه عن أبیه علیه السلام و الا فعدم حجیة قول غیر الامام من البداهة بمکان لم یکن لیخفی علی مثله، و روایة یونس عنه ذلک أیضاً یؤید ذلک، و علی فرض عدم ظهور ذلک، أو عدم حجیّته لعدم استناده الی اللفظ، لا بحث علی ثقة الاسلام ان علم أو وثق بذلک، فأخرج الخبر من غیر تمویه و تدلیس، یأخذه من یعتمد علی ذلک، و یترک من لایری فیه حجة، و ما وجد فی الکتاب من أمثال ذلک (1)فهو من هذا الباب.

و یظهر من [کلام] الصدوق فی الفقیه أن بناءهم کان علی ذلک، فإنّه ذکر فیه روایة أبان، عن الفضل بن عبدالملک و ابن أبی یعفور، عن أبی عبداللّه علیه السلام قال: سألته عن الرجل هل یرث من دار امرته أو أرضها من التربة شیئاً؟ أو یکون فی ذلک بمنزلة المرأة فلا یرث من ذلک شیئاً؟

فقال: «یرثها و ترثه من کل شیء ترک و ترکت» .

قال الشیخ مصنف هذا الکتاب: هذا اذا کان لها منه ولد، فأمّا اذا لم یکن لها منه ولد، فلا ترث من الاُصول الّا قیمتها، و تصدیق ذلک ما رواه: محمد بن أبی عمیر، عن ابن اُذینة: فی النساء اذا کان لهن ولد، اُعطین من الرباع، (2)انتهی.

انظر کیف خصّص الخبر الصحیح بقول ابن اُذینة، فلولا علمه و اعتقاده بأنه کلام المعصوم علیه السلام لما خصّص الخبر، بل الأخبار الکثیرة به، و تبعه علی ذلک الشیخ فی النهایة (3)و جماعة، و تمام الکلام فی محلّه.

و بالجملة فقد کفانا مؤنة ردّ هذه الشبهات، إعراض صاحبها و هو الأستاذ الأکبر (طاب ثراه) عنها، کما عرفت من کلامه فی الفوائد و التعلیقة، (4)و یظهر منه، و من مواضع من الرسالة أن غرضه منها ابطال دعوی قطعیة أخبار الکافی ، لا ما نحن بصدد إثباته، فلاحظ و تأمّل.

و ینبغی التنبیه علی اُمور:

الأول: فی اللؤلوة : قال بعض مشایخنا المتأخرین: أمّا الکافی فجمیع أحادیثه

ص:103


1- 1) . کروایته عن أبی أبواب النحوی، و النضر بن سوید، و ادریس بن عبداللّه الأودی، و الفضیل ابن یسار، و أبی حمزة، و إسحاق بن عمار، و ابراهیم بن أبی البلاد و غیرهم ممن ذکر فی معجم رجال الحدیث، ج 1، ص 89، [1] فراجع.
2- 2) . الفقیه، ج 4، ص 252، ح 812 و 813.
3- 3) . النهایة للشیخ الطوسی، ص 642.
4- 4) . تعلیقة الوحید البهبهانی علی منهج المقال، ص 6؛ الفوائد الحائریة، ص 125، الفائدة 22.

حصرت فی: ستة عشر ألف حدیث و مائة و تسعة و تسعین حدیثاً.

و الصحیح منها باصطلاح من تأخّر؛ خمسة آلاف و اثنان و سبعون حدیثاً.

و الحسن: مائة و أربعة و أربعون حدیثاً.

و الموثق: مائة حدیث و ألف حدیث و ثمانیة عشر حدیثاً.

و القوی منها: اثنان و ثلاثمائة حدیث.

و الضعیف منها: أربعمائة و تسعة آلاف و خمسة و ثمانون حدیثاً، (1)انتهی.

و الظاهر أن المراد من القوی، ما کان بعض رجال سنده أو کلّه الممدوح من غیر الامامی، و لم یکن فیه من یضعف الحدیث، و له إطلاق آخر یطلب من محلّه، (2)و علی ما ذکره فأکثر من نصف أخبار الکافی ضعیف لایجوز العمل به، الّا بعد الانجبار، و أین هذا من کونه أجلّ کتب الشیعة، و مؤلفه أوثق الناس فی الحدیث و أثبتهم، و لم یکن فی کتاب تکلیف الشلمغانی المردود المعاصر له خبر مردود الّا اثنان کما تقدم، فلاحظ و تأمل.

و قال السید الأجل بحر العلوم فی رجاله بعد ذکر الحدیث النبوی المشهور: - ان اللّه ببعث لهذه الأمة فی رأس کل مائة سنة من یجدّد لها دینها مالفظه: و ما ذکره ابن الأثیر و غیره من أهل الخلاف، من أن الکلینی هو المجدد لمذهب الامامیة فی المائة الثالثة، (3)من الحق الذی أظهره اللّه علی لسانهم و أنطقهم به، و من نظر کتاب الکافی الذی صنّفه هذا الامام (طاب ثراه) و تدبّر فیه، تبیّن له صدق ذلک، وعلم أنه مصداق هذا الحدیث، فإنه کتاب جلیل عظیم النفع، عدیم النظیر، فائق علی جمیع کتب الحدیث بحسن الترتیب، و زیادة الضبط و التهذیب ، و جمعه للأصول و الفروع، و اشتماله علی أکثر الأخبار الواردة عن الأئمة الأطهار علیهم السلام، و قد اتفق تصنیفه فی الغیبة الصغری بین أظهر

ص:104


1- 1) . لؤلؤة البحرین، ص 394 - 395. [1]
2- 2) . یطلق الخبر القوی علی ما کانت رواته من الامامیة، و کان بعضهم مسکوتاً عنه مدحاً أو قدحاً. أو علی من کان کذلک مع مدحهم مدحاً خفیفاً أقل من مدح رواة الحدیث الحسن، أو أقل من مدح رواة الحدیث الموثق. و لکل من هذه الاطلاقات اسم خاص به. انظر: مقباس الهدایة، ج 1، ص 176.
3- 3) . جامع الاصول، ج 11، ص 323.

السفراء فی مدة عشرین سنة، کما صرح به النجاشی، (1)و قد ضبطت أخباره فی ستة عشر ألف حدیث و مائة و تسعة و تسعین حدیثاً، وجدت ذلک منقولاً عن خطّ العلامة.

و قال الشهید فی الذکری : إنّ ما فی الکافی یزید علی ما فی مجموع الصحاح الست للجمهور، و عدة کتب الکافی اثنان و ثلاثون، (2)انتهی.

قلت: أمّا صحیح البخاری و هو أصح الست عندهم، فقال الحافظ ابن حجر کما فی کشف الظنون : جمیع أحادیثه بالمکرّر سوی المعلّقات و المتابعات، علی ما حرّرته و أتقنته: سبعة آلاف و ثلاثمائة و سبعة و تسعون حدیثاً، و الخالص من ذلک بلا تکریر: ألفا حدیث و ستمائة و حدیثان، و اذا ضمّ إلیه المتون المعلّقة المرفوعة و هی: مائة و خمسون حدیثاً، صار مجموع الخالص: ألفی حدیث و سبعمائة و واحد و ستین حدیثاً. (3)

و أمّا صحیح مسلم ففی کشف الظنون : روی عن مسلم أن کتابه: أربعة آلاف حدیث دون المکرّرات، و بالمکرّرات سبعة آلاف و مائتان و خمسة و سبعون حدیثاً. (4)

و اما سنن أبی داود السجستانی ففیه: أنه قال فی أوله: و جمعت فی کتابی هذا: أربعة آلاف حدیثاً و ثمانیة أحادیث (5)من الصحیح و ما یشبهه و ما یقاربه، (6)انتهی.

و لایحضرنی عدد أخبار الباقی. (7)

ص:105


1- 1) . رجال النجاشی، ص 377، ش 1026.
2- 2) . رجال السید بحر العلوم، ج 3، ص 330، و [1]انظر: الذکری، ص 6.
3- 3) . کشف الظنون، ج 1، ص 544. [2]
4- 4) . کشف الظنون، ج 1، ص 556. [3]
5- 5) . کذا، و فی سنن أبی داود، ج 1، ص 16 من المقدمة ان کتابه یشتمل علی ثمانمائة حدیث و أربعة آلاف حدیث، فلاحظ.
6- 6) . کشف الظنون، ج 2، ص 1004. [4]
7- 7) . أخبار الباقی کالآتی: 1. موطأ مالک یحتوی علی: خمسمائة حدیث. 2. صحیح الترمذی یحتوی علی: خمسة آلاف حدیث. 3. سنن ابن ماجة یحتوی علی: أربعة آلاف و ثلاثمائة و واحد و أربعین حدیثاً. 4. مجتبی النسائی (یقرب من سنن ابن ماجة) . علی ان اهم هذه الکتب عنده هی خمسة (البخاری، مسلم، ابوداود، الترمذی، النسائی) . انظر: اضواء علی السنة المحمدیة، ص 319. [5]

الثانی: کثیراً ما یقول الکلینی رحمه الله فی کتابه الکافی : عدة من أصحابنا، عن فلان، و هو یرید رجالاً بأعیانهم، فمنها ما تبین أسامیهم، و هی ما تکرّرت فی الأسانید، و منها ما لم تبیّن، و هی فی مواضع معدودة.

فمن القسم الأول: العدة، عن أحمد بن محمد بن عیسی، و العدة، عن أحمد بن محمد بن خالد، (1)والعدة، عن سهل بن زیاد. (2)

أما الأولی فقال الشیخ النجاشی فی ترجمته: و قال أبوجعفر الکلینی: کل ما کان فی کتابی: عدة من أصحابنا، عن أحمد بن محمد بن عیسی فهم:

محمد بن یحیی، و علی بن موسی الکمیذانی، وداود بن کورة، و علی (3)ابن ادریس، و علی بن ابراهیم بن هاشم، و کذا نقله العلامة عنه قدس سره فی الخلاصة. (4)

ص:106


1- 1) . و حدیث علی ظهر الاستبصار الذی کتبه الشیخ جعفر بن علی بن جعفر المشهدی عن نسخة خط المصنف، و الکاتب والد محمد بن جعفر المشهدی صاحب مزار محمد بن المشهدی، و قد فرغ عن کتابته سنة 573 و صورة المکتوب علی ظهره هذه: وجدت بخط الشیخ السعید أبی جعفر الطوسی: سألت الشیخ السعید أبی عبداللّه محمد ابن محمد بن النعمان الحارثی رضی الله عنه و أبی عبداللّه الحسین بن عبیداللّه الغضائری رضی الله عنه، عن قوله الکلینی: عدة من أصحابنا فی کتاب الکافی و روایاته؟ فقالا: کلّما کان عدة من أصحابنا، عن أحمد بن محمد بن عیسی فإنّما هو: محمد بن یحیی، و علی بن موسی الکمیذانی - یعنی: القمی، لأنّه اسم قم بالفارسیة - و داود بن کورة، و أحمد بن ادریس، و علی بن ابراهیم. و کلّ ما کان عدة من أصحابنا، عن أحمد بن محمد بن خالد البرقی فهم: علی بن ابراهیم، و علی بن محمد ماجیلویه، و محمد بن عبداللّه الحمیری، و محمد بن جعفر، و علی بن الحسین. انتهی. و النسخة عند الشیخ هادی کاشف الغطاء. الجانی آقا بزرگ.
2- 2) . روی الکلینی فی فروع الکافی عن العدة عن أحمد بن محمد بن عیسی فی ستمائة و خمسة و ستین مورداً، و عن عدة أحمد بن محمد بن خالد فی أربعمائة و ثلاثة و ستین مورداً، و عن عدة سهل بن زیاد فی تسعمائة و خمسة موارد. انظر: الشیخ الکلینی البغدادی و کتابه الکافی الفروع، ص 399 - 412.
3- 3) . و لآقا بزرک أیضاً: الموجود فی النجاشی. [67]: أحمد بن ادریس، و کذا فی الخلاصة: [16/14] مطابقاً لما وجد بخط شیخ الطائفة [انظر: فهرست الشیخ: ص 26، ش 71] فهذا اللفظ غلط الکاتب. کذا فی الأصل، و الصحیح ما فی المصادر و ما ذکره الشیخ آقابزرک.
4- 4) . رجال النجاشی، ص 267، و انظر: خلاصة العلامة، ص 271. [1]

و أما الثانیة: ففی الخلاصة عنه: و کلما ذکرت فی کتابی هذا عدة من أصحابنا، عن أحمد بن محمد بن خالد البرقی فهم: علی بن ابراهیم، و أحمد بن عبداللّه بن اُمیة، و علی بن محمد بن عبداللّه بن اُذینة، و علی بن الحسین السعد آبادی، (1)انتهی.

و فی الکافی فی الباب التاسع من کتاب العتق: عدة من أصحابنا (علی بن إبراهیم، و محمد بن جعفر، و محمد بن یحیی، و علی بن محمد بن عبداللّه القمی، و أحمد بن عبداللّه، و علی بن الحسین) جمیعاً، عن أحمد بن محمد بن خالد، عن عثمان بن عیسی. . . الی آخره، هکذا فی جملة من النسخ، و فی بعضها عدة من أصحابنا، عن أحمد بن محمد بن خالد، عن عثمان (2). . . الی آخره.

و أما الثالثة: ففی الخلاصة : عنه رحمه الله أنه قال: و کلمّا ذکرت فی کتابی المشار الیه، عن سهل بن زیاد فهم: علی بن محمد بن ابراهیم [بن] علّان، و محمد بن أبی عبداللّه، و محمد بن الحسن، و محمد بن عقیل الکلینی، انتهی. (3)

و قد اطال الأصحاب الکلام فی هؤلاء العدد فی تشخیصهم، و تمییز ما ابهم منهم، و فی جرحهم و تعدیلهم، بل أفرد له جماعة بالتألیف، و لااری کثیر فائدة فیه لخصوص المقام، و ان کان فیه بعض الفوائد، ووجه عدم الفائدة واضح.

أما أوّلاً فلما أوضحناه من الوثوق و الاطمئنان بتمام أخباره، و من جهة القرائن الداخلیة خصوصاً بهذا الصنف من أخباره الذی قد أکثر منه.

و أما ثانیاً: فلأنهم قدیماً و حدیثاً، اذا رأوا فی کلام أحد من العلماء: عند الأصحاب، أو عند أصحابنا، أو قال بعض أصحابنا، و نظائر ذلک، لایشکون فی أن المراد بهم الفقهاء العدول، و العلماء الثقات الذین یحتج بقولهم فی مقام تحصیل الإجماع أو الشهرة أو غیر ذلک، نعم لم یختصوا ذلک بالإمامیة، بل یطلقون الأصحاب علی سائر

ص:107


1- 1) . رجال العلامة، ص 272، [1] و انظر: طبقات اعلام الشیعة (القرن الرابع) ، ص 30 حیث ورد فیه أن لفظی: (امیة) و (اُذینة) مصحفان عن (ابنه) و (بنته) أی: ابن ابنه فی الاول، و ابن بنته فی الثانی، و الضمیر فی کلاهما یعود الی البرقی، فراجع.
2- 2) . الکافی، ج 6، ص 183، ح 5، و [2]فیه بدون ذکر اسماء العدّة.
3- 3) . رجال العلامة، ص 271 - 272. [3]

فرق الشیعة، الذین هم فی الفروع کالإمامیة، کالواقفیة و الفطحیة و أضرابهما، لاالزیدیة الذین صاروا عیالاً لأبی حنیفة فی الفروع.

فمن ذلک قول الشیخ فی التهذیب فی شرح قول المفید رحمه الله: و من طلّق صبیّة لم تبلغ المحیض، فعدّتها ثلاثة أشهر، قال: و الذی ذکرناه هو مذهب معاویة بن حکیم بن متقدمی فقهاء أصحابنا، و جمیع فقهائنا المتأخرین (1). . . الی آخره.

و صرّح الکشی: بأن معاویة بن حکیم عالم عادل من الفطحیة. (2)

و من ذلک قوله فیه فی باب الخلع: الذی أعتمده فی هذا الباب و أفتی به؛ أنّ المختلعة لابدّ فیها من أن تتبع بالطلاق، و هو مذهب جعفر بن محمد بن سماعة، و الحسن بن سماعة، و علی بن رباط، و ابن حذیفة، من المتقدمین، و مذهب علی بن الحسین، من المتأخرین. فأمّا الباقون من فقهاء أصحابنا المتقدمین. فلست أعرف لهم فتیاً فی العمل به. . . الی أن قال: و استدل من ذهب من أصحابنا المتقدمین علی صحّة ما ذهبنا إلیه (3)الی آخره.

و قال فی اللمعة فی طلاق العدة: و قد قال بعض الأصحاب: إن هذا الطلاق لایحتاج الی محلّل بعد الثلاث (4)الی آخره، و المراد به عبداللّه بن بکیر الفطحی، کما صرّح به فی الرّوضة. (5)

و قال فی الخلاصة : إسحاق بن عمار بن حیان مولی بنی تغلب، أبو یعقوب الصیرفی، کان شیخاً من أصحابنا، ثقة، روی عن الصادق و الکاظم علیهما السلام و کان فطحیاً، (6)الی غیر ذلک من موارد استعمالهم هذه الکلمة فی غیر الإمامیة، الّا انّهم یریدون منه فی جمیع المواضع: العالم الفقیه الثقة الثبت، الذی یحتج بقوله و یعتمد علی روایته، کما هو ظاهر علی من أمعن النظر الی تلک الموارد.

ص:108


1- 1) . تهذیب الأحکام، ج 8، ص 138، ذیل الحدیث 481.
2- 2) . رجال الکشی، ج 2، ص 835، ش 1062.
3- 3) . تهذیب الأحکام، ج 8، ص 97، ذیل الحدیثین 328 و 329.
4- 4) . اللمعة الدمشقیة، ص 209. [1]
5- 5) . الروضة البهیة، ج 6، ص 38. [2]
6- 6) . رجال العلامة، ج 1، ص 200. [3]

فکیف صارت هذه الکلمة فی کلام ثقة الاسلام غیر دالة علی توثیق الجماعة، فضلاً عن فقاهتهم؟ و ما العلّة فی اخراج مصطلحه عن مصطلحهم؟ (1)بل لم یرضوا بوثاقة واحد من العدة من کلامه، حتی توصلوا لها بما ذکر فی ترجمته، کلّ ذلک خارج عن جادة الانصاف.

قال المحقق السید محسن الکاظمی فی عدته بعد ذکر عدد الکلینی: و رجال هذه العُدد منهم المشاهیر، کالعطار، و ابن ادریس، و علی بن ابراهیم، و فیهم من قد یخفی حاله و فیهم من لانعرفه، و ان کان فی نفسه معروفاً، و ما کان الکلینی لیتناول عن مجهول، و ناهیک فی حسن حالهم کثرة تناول مثل الکلینی عنهم.

و قال فی موضع آخر فی عداد القرائن الدالة علی التوثیق: کقول الثقة: حدثنی الثقة، أو غیر واحد من أصحابنا، أو جماعة من أصحابنا، لبعد أن لایکون ثقة فی جماعة یروی عنهم الثقة، و یتناول و لا سیّما مثل المحمدین الثلاثة - رضی اللّه عنهم - (2)انتهی.

و امّا ثالثاً: فلأنّهم فی هذا المقام من مشایخ الإجازة، اذ لاشبهة أن الکلینی رحمه الله أخذ هذه الأخبار التی رواها بتوسط تلک العدد من کتب ابن عیسی، و ابن البرقی، و سهل، و قالوا: یعرف کون الرجل شیخاً للإجازة بأمور: کالنص علیه، فیکون شیخ اجازة بالنسبة الی الاُصول المعروفة، أو الکتب المشهورة، کما نصّوا علی سهل، و الوشاء، و الحسین بن الحسن بن أبان، و غیرهم.

ص:109


1- 1) . ما ذکره المصنف قدس سره من توجیه بشأن العدة لایلزم الناظر لها القول بصحتها جمیعاً لسببین: الأول: فیما یتعلق بمسألة الوثوق بتمام أخبار الکافی و التنازع فیه، و الذی علیه قسم من العلماء - حتی قبل تصنیف الحدیث - هو رد بعض أخباره کما یظهر من الصدوق فی الفقیه، و الطوسی فی التهذیبین. بل لم ینص الکلینی رحمه الله، و لا غیره علی أن ورود الرواة فی أسانید الکافی تعد شهادة منه فی تعدیلهم فضلاً عن مدحهم، و لهذا اخضع المفید و تلمیذه شیخ الطائفة بعض رواته الی میزان الجرح و التعدیل کما یظهر من تتبع مؤلفاتهم. الثانی: کون العدة علی قسمین: احدهما مصرح برواته - کما تقدم - و الآخر مجهول لاتعرف رواته. و الأمثلة التی ساقها المصنف لیس فی أحدها جهالة حال من نسبت الیهم الفتیا، حیث عرفت أسماؤهم، و هذا خلاف ما موجود فی العدة المجهولة التی لم یصرح الکلینی و لاغیره من العلماء برواتها.
2- 2) . العدة للکاظمی، ص 44. [1]

و قول الشیخ: و طریقی الی ما اخذته من کلمات فلان عن فلان، و أما اذا قال: طریقی الیه فلان فلا، لأنه قد یکون من حفظه.

و روایة الشیخ عمّن یعلم أنه لم یشاهده، فیکون اخذه من کتابه، کما قاله الشیخ فی آخر التهذیب و الاستبصار. (1)

و العلم بأنه لیس صاحب کتاب اصلاً: کأحمد بن الولید، و أحمد بن العطار، و هذه الأمور تشتبه علی غیر الممارس المتتبع، و الّا فقد یکون شیخ اجازة بالنسبة الی کتاب أو أزید، و راویاً بالنسبة الی غیرها، کما هو الشأن بالنسبة الی الحسین بن الحسن بن أبان بالنسبة الی کتب الحسین بن سعید، و کما هو الشأن بالنسبة الی الوشاء بالنسبة الی أحمد بن محمد بن عیسی بالنسبة الی کتاب أبان الأحمر، و العلاء بن رزین القلا، و ظاهر أن المقام داخل فی الأمر الثانی، و قول الکلینی: کلّما ذکرت فی کتابی هذا (2). . . ، بمنزلة ما ذکره الصدوق فی المشیخة فلاحظ.

ثم ان کون الرجل من مشایخ الاجازة، اما من أمارات الوثاقة کما علیه جمع من المحققین.

قال السید المحقق الکاظمی فی عدّته : ما کان العلماء و حملة الأخبار لاسیّما الأجلاء، و من یتحاشی فی الروایة عن غیر الثقات، فضلاً عن الاستجازة لیطلبوا الإجازة فی روایتها، الا من شیخ الطائفة و فقیهها و محدثّها و ثقتها، و من یسکنون الیه و یعتمدون علیه.

و بالجملة فلشیخ الاجازة مقام لیس للراوی، و من هنا قال المحقق البحرانی، فیما حکی الأستاذ: و ان مشایخ الاجازة فی أعلی درجات الوثاقة و الجلالة. (3)و عن صاحب المعراج: لاینبغی أن یرتاب فی عدالتهم. (4)و عن الشهید الثانی: ان مشایخ الاجازة لایحتاجون الی التنصیص علی تزکیتهم، (5)و لذلک صحّح العلامة و غیره کثیراً من

ص:110


1- 1) . مشیخة التهذیب، ج 10، ص 4؛ الاستبصار، ج 4، ص 305.
2- 2) . انظر: رجال النجاشی، ص 378، ش 1026.
3- 3) . تعلیقة البهبهانی، ص 9، الفائدة الثالثة.
4- 4) . انظر: تعلیقة البهبهانی، ص 284.
5- 5) . درایة الشهید، ص 69.

الأخبار، مع وقوع من لم یوثقه أهل الرجال من مشایخ الإجازة فی السند. . . الی أن قال: بالجملة فالتعدیل بهذه الطریقة طریقة کثیر من المتأخرین، کما قال صاحب المعراج، (1)انتهی. (2)

و قال المحقق الشیخ محمد فی شرح الاستبصار : عادة المصنفین عدم توثیق الشیوخ، (3)أو کونه شیخاً للإجازة یخرجه عن وجوب النظر فی حاله لتصحیح السند، فلا یضر ضعفه أو جهالته بصحته اذا سلم غیره من رجاله.

و فی منتهی المقال : قال جماعة: ان مشایخ الإجازة لاتضرّ مجهولیّتهم، لأن احادیثهم مأخوذة من الاُصول المعلومة، و ذکرهم لمجرد اتصال السند أو للتیمن، و یظهر من بعضهم التفصیل بینهم، فمن کان منهم شیخ اجازة بالنسبة الی کتاب أو کتب لم یثبت انتسابها الی مؤلّفها من غیر إخباره، فلا بدّ من وثاقته عند المجاز له، فان الاجازة کما قیل: أخبار اجمالی بأمور مضبوطة، مأمون علیها من التحریف و الغلط، فیکون ضامناً صحة ما أجازة، فلا یعتمد علیه الّا بعد وثاقته، (4)انتهی.

و فیه نظر، و من کان منهم شیخ اجازة بالنسبة ما ثبت انتسابه الی مؤلّفه بالتواتر أو الشیاع أو البینة أو غیرها، فلا یحتاج الی وثاقته، و علی التقادیر لانحتاج الی النظر الی حال المشایخ المتقدمة أصحاب العدد، امّا علی القول الأول و الثانی فظاهر، و کذا علی الثالث، لکون ابن عیسی، و البرقی، و سهل، من المشایخ المعروفین و المؤلفین المشهورین، الذین لم یکن تخفی مؤلفاتهم علی مثل الکلینی مع قرب عصره من عصرهم، و کثرة الرواة عنهم، و هذا ظاهر للناقد البصیر.

و ممّا ذکرنا یظهر وجه عمل شیخ الطائفة فی التهذیب و الاستبصار ، فإنه رحمه الله کثیراً ما یطعن فی السند عند التعارض، و یضعف بعض رجاله، و لکن کلّما ذکر من القدح انّما

ص:111


1- 1) . معراج الکمال، ص 126، کذلک حکاه البهبهانی فی تعلیقته، ص 9.
2- 2) . عدة الکاظمی، ص 22. [1]
3- 3) . استقصاء الاعتبار فی شرح الاستبصار، مخطوط، و حکاه أیضاً البهبهانی فی تعلیقته، ص 9.
4- 4) . منتهی المقال، ص 13.

هو فی رجال أرباب الکتب التی نقل منها، و لم یقدح أبداً فی رجال أوائل السند طریقه الیها ممن ذکره فی المشیخة و الفهرست، فزعهم بعضهم أن ذلک لکون الاُصول و الکتب عنده مشهورة بل متواترة، و انما یذکر الأسانید لمجرّد الاتّصال السند، و نحن لاننکر ذلک، و لکن الظاهر أن الوجه هو ما تقدم عن العدّة المؤیّد بما شرحناه فی حال النجاشی (1)فلاحظ.

و امّا رابعاً: فلأن الغرض ان کان تصحیح السند من جهتهم، فیکفی وجود محمد بن یحیی، و علی بن ابراهیم، و احمد بن ادریس فی عدّة ابن عیسی، و علی بن ابراهیم، و محمد بن یحیی - علی ما فی بعض نسخ الکافی - [فی] عدّة البرقی.

و امّا عدّة سهل: فعلی المشهور من ضعفه لاثمرة لوجود الثقة فی العدة الا فی موارد نادرة ذکر فیها مع سهل ثقة آخر، فلا یضرّ ضعفه کما فی باب مدمن الخمر من کتاب الأشربة، حیث روی: عن عدة من أصحابنا، عن سهل بن زیاد، و یعقوب بن یزید، (2)و فی باب ما یلزم من یحفر البئر فیقع فیها المارّة: عدة من أصحابنا، عن سهل بن زیاد، عن ابن أبی نصر الی آخره، ثم قال: سهل و ابن أبی نجران جمیعاً، عن ابن أبی نصر (3)الی آخره، و علی ما هو الحقّ وفاقاً للمحققین من توثیقه، فیکفی وجود محمد بن الحسن فی العدة بناء علی کونه الصفّار علی ما ذکره جماعة، و ان کان لی فیه نظر.

امّا الأول: فقال السید الأیّد (4)المحقق الإسترآبادی فی رجاله فی ذکر عدّة سهل: و الظاهر أن محمد بن أبی عبداللّه هو محمد بن جعفر الأسدی الثقة، و ان محمد بن الحسن هو الصفّار (5)الی آخره.

و قال المحقق الکاظمی فی عدّته : و محمد بن الحسن الظاهر انه الصفّار الثقة الجلیل، فان الکلینی ممن یروی عنه. (6)

و قال العالم الجلیل السید محمد باقر الجیلانی الأصفهانی - الملقب بحجة الاسلام

ص:112


1- 1) . تقدم فی الفائدة صحیفة، ص 504.
2- 2) . الکافی، ج 6، ص 405، ح 9. [1]
3- 3) . الکافی، ج 7، ص 350، ح 5 و 6. [2]
4- 4) . الأید: بتسکین الیاء، القوة، و الرجل الایّد: بتشدید الیاء، و الرجل القوی، و یرید بقوله: السید الایّد، السید البارع فی التحقیق و التألیف. لسان العرب: ایّد.
5- 5) . منهج المقال، ص 40، [3] الفائدة الأولی من الخاتمة.
6- 6) . العدة الکاظمی، ص 46/ ب.

- فی رسالته فی العدّة، فی شرح کلام الفاضل الاسترآبادی ما لفظه: و امّا کون المراد بمحمد بن الحسن هو الصفّار فلکونه فی طبقة ثقة الاسلام، و عمر بعد موته بتسع أو ثمان و ثلاثین سنة، لأن النجاشی و العلّامة قالا: ان محمد بن الحسن هذا مات فی سنة و مائتین، (1)و قد تقدم أن موت ثقة الاسلام فی سنة تسع أو ثمان و عشرین و ثلاثمائة.

و أیضاً أن روایة ثقة الاسلام، عن محمد بن الحسن فی أول سند الکافی أکثر من أن تحصی، و لم یقیّده فی شیء من المواضع، و یظهر من عدم تقییده فی موضع بقید أنه واحد، و هو اما الصفّار أو غیره، و الغیر الذی یحتمل ذلک هو الذی یروی عنه الکشی، و هو: محمد بن الحسن البرنانی، (2)و نحوه ممّن کان فی طبقته، و یبعد فی الغایة أن یقتصر ثقة الاسلام فی الروایة عن محمد بن الحسن البرنانی مع مجهولیة حاله و لم یرو عن الصفّار الذی هو من أعاظم المحدثین و العلماء و کتبه معروفة مثل بصائر الدرجات و نحوه؟ !

و أیضاً قد أکثر ثقةالاسلام فی الروایة عن محمد بن الحسن و علی بن محمد ابن بندار، عن ابراهیم بن إسحاق.

منه [ما] فی باب قلة عدد المؤمنین من الاُصول، حیث قال: محمد بن الحسن و علی بن محمد بن بندار، عن ابراهیم بن إسحاق. (3)

و منه ما فی باب الخضاب من کتاب الزی و التجمل من الفروع، قال: علی بن محمد بن بندار و محمد بن الحسن، فی ابراهیم بن إسحاق. (4)

و منه ما فی باب النبیذ من کتاب الأشربة، قال: محمد بن الحسن و علی بن محمد بن بندار جمیعاً، عن ابراهیم بن إسحاق. (5)

و ابراهیم بن إسحاق هذا هو: ابراهیم بن إسحاق الأحمر، للتصریح به فی کثیر من

ص:113


1- 1) . رجال النجاشی، ص 354، ش 948؛ رجال العلامة، ص 157، ش 112. [1]
2- 2) . اختلفت النسخ فی ضبطه لقبه، ففی بعضها (البراثی) نسبة الی براثا، قریة ببغداد فیها جامع براثا المعروف، و فی بعضها (البرانی) ، و فی اخری (البرتانی) و هو ما قاله الشیخ الطوسی فی رجاله، ص 509، ش 97، و فی اخری (البرثانی) نسبة الی قبیلة برثن. انظر: تعلیقة الاسترآبادی علی رجال الکشی، ج 1، ص 122، ش 55. [2]
3- 3) . اصول الکافی، ج 2، ص 190، ح 4. [3]
4- 4) . الکافی، ج 6، ص 482، ح 12. [4]
5- 5) . الکافی، ج 6، ص 417، ح 7. [5]

المواضع، و قد ذکر شیخ الطائفة فی الفهرست فی ترجمة ابراهیم هذا ان محمد بن الحسن الصفّار یروی عنه، حیث قال بعد أن أورد جملة من کتبه ما هذا لفظه: أخبرنا بها أبوالحسین بن أبی جید القمی، عن محمد بن الحسن ابن الولید، عن محمد بن الحسن الصفّار، عن ابراهیم بن إسحاق الأحمر، انتهی. (1)

و أیضاً أنّ محمد بن الحسن بن أحمد بن الولید الذی تکون وفاته بعد وفاة ثقة الاسلام بأربع عشر سنة لما فی النجاشی: من أنّ محمد بن الحسن بن الولید مات فی سنة ثلاث و أربعین و ثلاثمائة، (2)و قد مرّ عن النجاشی: أن وفاة ثقة الاسلام فی سنة تسع و عشرین و ثلاثمائة، (3)یروی عن الصفّار کما صرّح به شیخ الطائفة فی رجاله، (4)فروایة ثقة الاسلام عنه أولی، (5)انتهی کلامه زید فی اکرامه.

و هذه الوجود کلّها مخدوشة کما ستعرف ان شاءاللّه تعالی.

و أمّا الثانی: و هو عدم کون محمد بن الحسن المذکور هو الصفّار فلوجوه:

الأول: انّا لم نجد روایة للصفار عن سهل بن زیاد فی کتاب بصائر الدرجات من أوله الی آخره، مع أنه مقصور علی ذکر الفضائل، و سهل مرمی بالغلوّ الذی لا منشأ له الا ذکرها، و من البعید أن یکون من رجاله و لایروی عنه فی کتابه، و قد روی عنه ثقة الاسلام فی اُصول الکافی أخباراً کثیرةً، بل لایحضرنی روایته عنه فی غیر الکافی الّا روایة فی التهذیب فی باب المسنون من الصلوات، و فی الفقیه فی باب الرجل یوصی بوصیة فینساها الوصی. (6)

و یؤید ذلک أنّ النجاشی ذکر فی ترجمة سهل: أن له کتاب التوحید ، رواه أبوالحسن العباس بن أحمد بن الفضل بن محمد الهاشمی، عن أبیه، عن أبی سعید الآدمی، و له کتاب النوادر أخبرناه محمد بن محمد، قال: حدثنا جعفر بن محمد، عن محمد بن

ص:114


1- 1) . فهرست الطوسی، ص 7، ش 9. [1]
2- 2) . رجال النجاشی، ص 383، ش 1042.
3- 3) . رجال النجاشی، ص 377، ش 1026.
4- 4) . رجال الشیخ الطوسی، ص 495، ش 27.
5- 5) . رسالة حجة الاسلام، ص 121. [2]
6- 6) . تهذیب الأحکام، ج 2، ص 148؛ الفقیه، ج 4، ص 162، ح 565 کما روی محمد بن الحسن الصفّار عن سهل بن زیاد فی التوحید للصدوق، ج 2، ص 83، 97، 98 و [3]من البعید وقوع الاشتباه فی جمیع هذه الموارد.

یعقوب، قال: حدثنا علی بن محمد، عن سهل بن زیاد، و رواه عنه جماعة، (1)انتهی.

فلو کان الصفّار من الجماعة لقدّمه علی علی بن محمد کما هو المعهود من طریقته، و المناسب لجلالة قدر الصفّار.

و مثله ما فی مشیخة التهذیب قال: و ما ذکرته عن سهل بن زیاد: فقد رویته بهذه الأسانید: عن محمد بن یعقوب، عن عدّة من أصحابنا: منهم علی بن محمد و غیره، عن سهل بن زیاد، (2)فلو کان الصفّار لکان الأولی تخصیصه بالذکر.

الثانی: أنهم ذکروا ترجمة الصفّار و ذکروا کتبه و الطرق إلیها، و لیس فیها ثقة الاسلام، فلو کان ممّن یروی عنه بلاواسطة لقدّموه فی المقام علی غیره، و لو مع ملاحظة علوّ الاسناد الذی کان یدعوهم الی عدم ذکر الجلیل أحیاناً لبعد الطریق معه.

ففی النجاشی بعد ذکر کتبه: أخبرنا بکتبه کلّها ما خلا بصائر الدرجات : أبو الحسین علی بن أحمد بن محمد بن طاهر الأشعری القمی، قال: حدثنا محمد بن الحسن بن الولید، عنه بها.

و أخبرنا أبو عبد اللّه بن شاذان قال: حدثنا أحمد بن محمد بن یحیی، عن أبیه، عنه بجمیع کتبه و ب بصائر الدرجات. (3)

و قال الشیخ فی الفهرست فی ترجمته: أخبرنا: جماعة، عن محمد بن علی بن الحسین، عن محمد بن الحسن، عن محمد بن الحسن الصفّار، عن رجاله، قال: و أخبرنا: الحسین بن عبید اللّه، عن أحمد بن محمد بن یحیی، عن أبیه، عن محمد بن الحسن الصفّار. (4)

و ذکر مثله فی مشیخة التهذیب، (5)و أنت خبیر بأن الشیخ و النجاشی یرویان عن المفید و أقرانه عن جعفر بن قولویه و أضرابه عن ثقة الاسلام، (6)فلو کان هو ممن یروی عن الصفّار لکان أولی بالذکر من غیره مع عدم زیادة الواسطة فانّها ثلاثة علی کل حال.

ص:115


1- 1) . رجال النجاشی، ص 185، ش 490.
2- 2) . تهذیب الأحکام، ج 10، ص 54، من المشیخة.
3- 3) . رجال النجاشی، ص 354، ش 948.
4- 4) . الفهرست للشیخ الطوسی، ص 144، ش 621. [1]
5- 5) . تهذیب الأحکام، ج 10، ص 73، من المشیخة.
6- 6) . فهرست الشیخ الطوسی، ص 135، ش 601؛ [2] رجال النجاشی، ص 377، ش 1023.

نعم للشیخ سند عال الی الصفّار ذکره فی الفهرست، و المشیخة، (1)لاربط له بالمقام.

الثالث: أنه ظهر من النجاشی: و الفهرست ، و المشیخة أن محمد بن یحیی العطار یروی عن الصفّار، ووجدنا فی الکافی عن محمد بن یحیی، عن محمد بن الحسن. . . الی آخره، ووجدناها فی البصائر کما فی الکافی سنداً و متناً.

منها ما فی باب التفویض الی رسول اللّه، و الی الأئمة علیهم السلام فی أمر الدین: محمد بن یحیی، عن محمد بن الحسن، قال: وجدت فی نوادر محمد بن سنان، عن عبداللّه بن سنان، قال: قال أبو عبداللّه علیه السلام: «لا واللّه ما فوّض اللّه الی أحد» . . . الی آخره. (2)

و فی البصائر : فی نوادر محمد بن سنان، قال: قال أبوعبداللّه علیه السلام: «لا و اللّه. . .» و ساق مثله سواء. (3)

و فی الباب المذکور: محمد بن یحیی، عن محمد بن الحسن، عن یعقوب بن یزید، عن الحسن بن زیاد، عن محمد بن الحسن المیثمی، عن أبی عبداللّه علیه السلام قال: سمعته یقول: «ان اللّه عزّ و جلّ أدّب رسوله حتی قوّمه علی ما أراد، ثم فوّض الیه» . . . الخبر. (4)

و فی البصائر : یعقوب بن زید، عن أحمد بن الحسن بن زیاد، عن محمد بن الحسن المیثمی. . . و ساق المتن مثل ما فی الکافی. (5)

و فی باب أن اللّه عزّوجل لم یعلّم نبیه علماً الا امره أن یعلمه أمیرالمؤمنین - صلوات اللّه علیهما -: محمد بن یحیی، عن محمد بن الحسن، عن محمد بن عبدالحمید، عن منصور بن یونس عن ابن اُذینة، عن محمد بن مسلم، قال: سمعت أباجعفر علیه السلام یقول: «نزل جبرئیل علیه السلام علی محمد صلی الله علیه و آله برمانتین من الجنة فلقیه علی علیه السلام فقال: ماهاتان الرمانتان اللتان فی یدک؟ فقال: أمّا هذه فالنبوة لیس لک فیها نصیب، و امّا هذه فالعلم» (6). . . الخبر.

ص:116


1- 1) . فهرست الشیخ الطوسی، ص 144، ش 621؛ تهذیب الأحکام، ج 10، ص 59 و 73، من المشیخة. و السند هو: ابن أبی جید، عن بن الولید، عنه.
2- 2) . اُصول الکافی، ج 1، ص 210، ح 8. [1]
3- 3) . بصائر الدرجات، ص 406، ح 12. [2]
4- 4) . اصول الکافی، ج 1، ص 210، ح 9. [3]
5- 5) . بصائر الدرجات، ص 403، ح 1. [4]
6- 6) . اُصول الکافی، ج 1، ص 206، ح 3. [5]

و فی البصائر : محمد بن عبدالحمید، عن منصور بن یونس. . . الی آخر السند و المتن، الا أن فی آخر خبر الکافی زیادة یسیرة لعلّها سقطت فیما عندنا من نسخ البصائر. (1)

و فی باب أن الجنّ تأتیهم فیسألونهم عن معالم دینهم. . . الی آخره:

محمد بن یحیی و أحمد بن محمّد، عن محمد بن الحسن، عن ابراهیم بن هاشم، عن عمرو بن عثمان، عن ابراهیم بن أیّوب، عن عمرو بن شمر، عن جابر، عن أبی جعفر علیه السلام قال: «بینا أمیرالمؤمنین علیه السلام علی المنبر اذ أقبل ثعبان من ناحیة باب من أبواب المسجد» (2)الی آخر القصة المشهورة.

و فی البصائر : ابراهیم بن هاشم. . . الی آخر الخبر متناً و سنداً. (3)

و أمثال ما ذکرناه کثیرة. فیظهر من ذلک أن محمد بن الحسن الذی فی الکافی بعد العطار أو مع أحمد بن محمد هو الصفّار، فثقة الاسلام یروی عنه بالواسطة، و هذا و ان کان لاینافی روایته عنه بلاواسطة أیضا کما ظنه الجماعة، الا أنّه قد مرّ و یأتی (4)ما یبعد کون المذکور فی أوّل السند هو الصفّار فلاحظ.

الرابع: أن الشیخ محمد بن الحسن الصفّار یروی عن جماعة کثیرة من المشایخ و الثقات و غیرهم، و مذکور فی طرق الجماعة من أرباب الاُصول و المصنفات:

مثل أحمد بن محمد بن عیسی، (5)و أحمد بن محمد بن خالد، (6)و ابراهیم بن هاشم، (7)و یعقوب بن یزید، (8)و علی بن حسان، (9)و الحسن بن علی بن النعمان، (10)و محمد بن

ص:117


1- 1) . بصائر الدرجات، ص 313، ح 3. [1]
2- 2) . اصول الکافی، ج 1، ص 326، ح 6. [2]
3- 3) . بصائر الدرجات، ص 117، ح 7.
4- 4) . تقدم فی صحیفة: 516، ویأتی فی صحیفة: 528.
5- 5) . کامل الزیارات، ص 12، ح 2 باب 2؛ [3] التهذیب، ج 7، ص 282، ح 1194.
6- 6) . مشیخة الفقیه، ج 4، ص 87 طریقه الی سلیمان بن عمرو، و ج 4، ص 130 طریقه الی أیوب بن الحر.
7- 7) . التهذیب، ج 1، ص 139، ح 389؛ الاستبصار، ج 1، ص 125، ح 426.
8- 8) . التهذیب، ج 1، ص 82، ح 214؛ الاستبصار، ج 1، ص 71، ح 219.
9- 9) . مشیخة الفقیه، ج 4، ص 73 طریقه الی عبدالرحمن بن کثیر الهاشمی، و ج 4، ص 14 طریقه الی علی ابن حسان.
10- 10) . التهذیب، ج 6، ص 169، ح 326؛ الاستبصار، ج 4، ص 144، ح 655.

الحسین، (1)و عمران بن موسی، (2)و عبداللّه بن جعفر، (3)و علی بن محمد القاسانی، (4)و عبداللّه بن محمد، (5)و الحسن بن موسی الخشاب، (6)و ابراهیم بن إسحاق، (7)و العباس بن معروف، (8)و عباد بن سلیمان، (9)و السندی بن محمد، (10)و محمد بن الجعفی، (11)و عبداللّه بن عامر، (12)و سلمة بن الخطاب، (13)و أحمد بن موسی، (14)و أحمد بن الحسن بن علی بن فضال، (15)و محمد بن أحمد، (16)و أحمد بن جعفر، (17)و محمد بن عیسی، (18)و علی بن الحسین، (19)محمد بن عبد الجبار، (20)و علی بن إسماعیل، (21)و سلام بن أبی عمرة، (22)و محمد بن یعلی، (23)و موسی بن جعفر، (24)و علی بن محمد بن سعید، (25)و علی بن خالد، (26)و أحمد بن إسحاق، (27)و محمد بن إسحاق، (28)و الحسین بن أحمد، (29)و أیوب بن نوح، (30)و

ص:118


1- 1) . التهذیب، ج 2، ص 202، ح 792؛ الاستبصار، ج 1، ص 182، ح 639
2- 2) . التهذیب، ج 4، ص 229، ح 674؛ الاستبصار، ج 2، ص 99، ح 324.
3- 3) . بصائر الدرجات، ص 132، ح 16. [1]
4- 4) . التهذیب، ج 4، ص 114، ح 336؛ الاستبصار، ج 2، ص 64، ح 210.
5- 5) . التهذیب، ج 1، ص 426، ح 1355؛ الاستبصار، ج 1، ص 184، ح 643.
6- 6) . التهذیب، ج 5، ص 377، ح 1316؛ الاستبصار، ج 2، ص 214، ح 734.
7- 7) . بصائر الدرجات، ص 113، ح 13. [2]
8- 8) . التهذیب، ج 6، ص 38، ح 78، و ص 122، ح 209.
9- 9) . بصائر الدرجات، ص 105، ح 10. [3]
10- 10) . التهذیب، ج 1، ص 47، ح 134؛ الاستبصار، ج 1، ص 52، ح 151.
11- 11) . بصائر الدرجات، ص 32، ح 1.
12- 12) . التهذیب، ج 4، ص 228، ح 670؛ الاستبصار، ج 2، ص 98، ح 320.
13- 13) . بصائر الدرجات، ص 66، ح 11. [4]
14- 14) . بصائر الدرجات، ص 125، ح 8. [5]
15- 15) . بصائر الدرجات، ص 66، ح 12. [6]
16- 16) . بصائر الدرجات، ص 93، ح 6. [7]
17- 17) . بصائر الدرجات، ص 44، ح 17. [8]
18- 18) . بصائر الدرجات، ص 124، ح 14. [9]
19- 19) . بصائر الدرجات، ص 180، ح 31، و [10]فیه: علی بن الحسن.
20- 20) . بصائر الدرجات، ص 124، ح 7. [11]
21- 21) . بصائر الدرجات، ص 142، ح 7. [12]
22- 22) . بصائر الدرجات، ص 72، ح 17. [13]
23- 23) . بصائر الدرجات، ص 71، ح 13. [14]
24- 24) . بصائر الدرجات، ص 80، ح 2. [15]
25- 25) . بصائر الدرجات، ص 99، ح 10. [16]
26- 26) . بصائر الدرجات، ص 420، ح 12. [17]
27- 27) . بصائر الدرجات، ص 462، ح 5. [18]
28- 28) . بصائر الدرجات، ص 152، ح 7. [19]
29- 29) . التهذیب، ج 10، ص 195، ح 774، و فیه: الحسن بن أحمد.
30- 30) . بصائر الدرجات، ص 268، ح 14. [20]

محمد بن عبدالحمید، (1)و معاویة بن حکیم، (2)و محمد بن إسماعیل، (3)و محمد بن خالد الطیالسی، (4)و غیر هؤلاء ممّا لایحصی، فلما رجعنا الی أسانید الکافی رأینا محمد بن الحسن الذی یروی عنه ثقة الاسلام بالواسطة یروی عن تلک الجماعة متفرقاً، و لن یرو عن سهل بن زیاد قطّ فی موضع.

و محمد بن الحسن الذی فی أول السند منفرداً و مع علی بن محمد لم نر روایته عن غیر سهل بن زیاد، الذی مر عدم وجوده فی أسانید البصائر ، وعدم وجود الصفّار فی طرق المشایخ الیه الّا فی مواضع نادرة، منها باب أدنی المعرفة، (5)و باب جوامع التوحید، (6)و باب آخر من معانی الأسماء من کتاب التوحید، (7)فروی فیها عن عبداللّه بن الحسن العلوی، عن ابراهیم بن إسحاق فی مواضع قلیلة، و ان نسب الی الکثرة فی کلام السید المعظم، فلو کان هو الصفّار لما کان لاقتصار روایته عن الرجلین - الغیر المذکورین فی مشایخه، و عن ابراهیم، و عدم روایته عن مشایخه المعروفین - وجه، و هذه قرینة تورث سکون النفس و وثوقها بعدم کونه هو.

الخامس: أن أحمد بن محمد بن عیسی من مشایخ الصفّار المعروفین منهم، قد أکثر فی البصائر الروایة عنه، و کذا فی سائر کتب الأحادیث المسندة، فکیف لم یذکره ثقة الاسلام فی عدّة ابن عیسی مع ذکره مثل: داود بن کورة الکمیذانی، و من ذلک یظهر الوجه.

السادس: فإن أحمد بن محمد البرقی أیضاً من مشایخه المعروفین، کما لایخفی

ص:119


1- 1) . بصائر الدرجات، ص 116، ح 1. [1]
2- 2) . بصائر الدرجات، ص 161، ح 7. [2]
3- 3) . بصائر الدرجات، ص 116، ح 4. [3]
4- 4) . بصائر الدرجات، ص 406، ح 10. [4]
5- 5) . اصول الکافی، ج 1، ص 67، ح 1. [5]
6- 6) . اصول الکافی، ج 1، ص 107، ح 3. [6]
7- 7) . اصول الکافی، ج 1، ص 92، ح 2.

علی من راجع الأسانید و الطرق، و روی فی البصائر عنه ما لایحصی، و مع ذلک لم یذکره ثقة الاسلام فی عدّة البرقی، و أدخل فیها جمعاً وقع الأصحاب لتمییزهم وتوثیقهم، بل مدحهم، فی تعب شدید.

السابع: ان طریقة الکلینی فی ذکر هذا الصنف من الأسانید غالباً أن یذکر: محمد بن الحسن بعد علی بن محمد (1)اذا جمع بینهما، أو یقول: علی بن محمد و غیره، (2)و المراد من الغیر: محمد بن الحسن کما یظهر بالتتبع، و فی الندرة یقدم محمد بن الحسن (3)علیه، و هذا ینبئ عن کون علی بن محمد أجل شأناً عنده من محمد بن الحسن، إذ دیدنهم تقدیم الجلیل فی هذه المقامات، خصوصاً مع الأکثار، و مثله ما تقدم من مشیخة التهذیب ، و قوله فی ذکر طریقه الی سهل: عن محمد بن یعقوب، عن عدّة من أصحابنا، منهم: علی بن محمد و غیره، عن سهل بن زیاد، (4)و ظاهر للمنصف أنه لو کان هو الصفّار لکان هو المتقدم فی الذکر.

و اما الوجوه التی ذکرها السید المعظم (5)و هی أربعة، فالوجه الأول و الأخیر منها راجعان الی امکان اللقاء و الروایة، و عدن البعد بین طبقة الکلینی و الصفّار، و هذا ینفع فی موضع وجد روایته عنه، فنوقش فیها بما یوجب الارسال، فیرد بامکان اللقاء کما ذکروا فی روایة الحسن بن محبوب عن أبی حمزة، و روایة جماعة من الرواة عن بعض الأئمة علیهم السلام.

و أما جعل مجرد امکان اللقاء سبباً للحکم بروایته عنه فهو خلاف الوجدان، فإن لعدم روایة راو عن آخر أسباباً کثیرة سوی عدم امکان اللقاء کالبعد بین بلدیهما، و عدم مسافرة أحدهما الی بلد الآخر، أو عدم اطلاعه به، أو کون أحدهما متهماً عند الآخر، أو عند الجلیل المطاع، و غیر ذلک.

و لذا تری الصدوق لایروی عن الکلینی الا مع الواسطة مع روایته عن أبیه الذی توفی فی سنة وفاة الکلینی، و لایروی شیخه محمد بن الحسن بن الولید عن الکلینی مع بقائه بعده بأزید من عشرین سنة، و لا یروی الکلینی عن موسی بن المتوکل، و لا عن الجلیل سعد بن عبداللّه المتأخر وفاته عن وفاة الصفّار بأزید من عشر سنین، و لا عن الجلیل عبداللّه بن جعفر الحمیری مع أنه قدم الکوفة سنة نیف و تسعین و مائتین.

ص:120


1- 1) . الکافی، ج 3، ص 27، ح 9، و [1]ص 50، ح 3.
2- 2) . الکافی، ج 3، ص 22، ح 9. [2]
3- 3) . اصول الکافی، ج 2، ص 190، ح 4 و ج 3، ص 26، ح 6 و ص 28، ح 5، و فیهما: محمد بن الحسن و غیره.
4- 4) . التهذیب (المشیخة) ، ج 10، ص 54.
5- 5) . أی: حجة الاسلام الشفتی.

و لایروی الکشی عن الکلینی، و لا هو عنه، و لایروی الثقة الجلیل حیدر بن محمد بن نعیم السمرقندی عن الکلینی، و قد روی جمیع مصنفات الشیعة و أصولهم، و لایروی الکلینی عن العیاشی، و أمثال هؤلاء مما لایحصی.

و من ذلک یعرف ضعف الوجه الثانی من استبعاد ترکه الروایة عن مثل الصفّار الجلیل، و اعتماده علی الروایه عن محمد بن الحسن البرنانی، و غیره ممن جهل حالهم، فإن الاستبعاد فی محلّه لو ثبت لقاه ایّاه، و تمکن من الروایة عنه، و هو غیر معلوم بل المظنون عدمه للوجوه المتقدمة، مع أن المجهولیة عندنا لاتلازم المجهولیة عنده.

و قد مرّ (1)کلام استاذ السید المعظم البغدادی الکاظمی فی عدّته و هو قوله: و ما کان الکلینی لیتناول عن مجهول، و ناهیک فی حسن حالهم کثرة تناول من الکلینی عنهم (2). . . الی آخره، و هو کلام متین.

و أما الوجه الثالث ففیه: أن کون ابراهیم المذکور هو الأحمر لایعین کون محمّد بن الحسن هو الصفّار مع وجود شریک له فی الاسم فی طبقته، و جواز روایته عنه، و مع الغض فهو ظنّ لایقاوم الوجوه المتقدمة.

و المحقق المؤید الرازی (3)المعاصر (طاب ثراه) فی رسالة توضیح المقال تبع الجماعة، و استظهر کونه هو الصفّار، و ذکر ملخص الوجوه الأربعة من غیر نسبة الی صاحبها، و زاد فی مقاله مالفظه: و قد صرح بالوصف فی بعض روایات الکلینی عنه بواسطة العطار، (4)انتهی.

و فیه: ان توصیف الکلینی محمد بن الحسن - الذی یروی عنه بواسطة محمد ابن یحیی العطار - بالصفار کیف یکون قرینة علی کون محمد بن الحسن الذی یروی عنه

ص:121


1- 1) . سیدنا المعظم الحاج سید محمد باقر طاب ثراه کان من تلامذة المحقق السید محسن البغدادی کما مرّ فی الفائدةالسابقة. منه قدس سره.
2- 2) . العدة، ص 46/أ.
3- 3) . الحاج المولی علی الکنی، المتوفی 1306، هذه حاشیة لاقا بزرک.
4- 4) . توضیح المقال، ص 31، رسالة فی الرجال مطبوعة ضمن منتهی المقال لأبی علی الحائری. [1]

بلاواسطة هو الصفّار، بل توصیف الأول به و عدم توصیف الثانی من الشواهد علی المغایرة، و الموضع المذکور هو باب ما جاء فی الاثنی عشر، فإنّه رحمه الله ساق خبراً مسنداً عن البرقی، ثم قال: حدثنی محمد بن یحیی، عن محمد بن الحسن الصفّار، عن أحمد بن محمد بن أبی عبداللّه، عن أبی هاشم، مثله سواه.

قال محمد بن یحیی: فقلت لمحمد بن الحسن: یا أباجعفر (1). . . الی آخر ما یأتی فی الفائدة الآتیة فی ترجمة البرقی.

ثم ان طبقة مشایخ ثقة الاسلام جماعة ممّن شارک الصفّار فی الاسم یحتمل روایته عنهم:

منهم: محمد بن الحسن بن علی، أبو عبداللّه المحاربی، فی النجاشی: جلیل من أصحابنا، عظیم القدر، خبیر بأمور أصحابنا، عالم ببواطن أنسابهم، له کتاب الرجال، سمعت أصحابنا یصفون هذا الکتاب؛ أخبرنا محمد بن جعفر التمیمی، قال: حدثنا أبوالعباس أحمد بن محمد بن سعید، قال: أملا علینا محمد بن الحسن بن علی کتاب الرجال. (2)

و منهم: محمد بن الحسن القمی، و لیس بابن الولید الا أنه نظیره، روی عن جمیع شیوخه، روی عن سعد، و الحمیری، و الأشعریین (3)محمد بن أحمد بن یحیی و غیرهم، روی عنه التلعکبری، کذا فی باب من لم یرو من رجال الشیخ. (4)

و منهم: محمد بن الحسن بن علی، أبو المثنی، کوفی، ثقة، عظیم المنزلة فی أصحابنا، له کتب منها التجمّل و المروّة، أخبرنا أحمد بن عبدالواحد، قال: حدثنا محمد بن هارون الکندی، قال: حدثنا أبوالحسن محمد بن الحسن بکتابه؛ کذا فی رجال النجاشی. (5)

و ظاهر أن من یروی عنه النجاشی بواسطتین ممن یجوز أن یروی عنه ثقة الاسلام.

ص:122


1- 1) . اصول الکافی، ج 1، ص 242، ح 1، 2. [1]
2- 2) . رجال النجاشی، ص 350، ش 943.
3- 3) . کذا فی الأصل، و مثله فی معجم رجال الحدیث، ج 15، ص 264، و [2]لعل الصحیح: و الأشعری، لانه لم یذکر من الأشعریین سوی محمد بن أحمد بن یحیی، فلاحظ.
4- 4) . رجال الشیخ الطوسی، ص 491، ش 1.
5- 5) . رجال النجاشی، ص 382، ش 1039.

و منهم: محمد بن الحسن بن بندار القمی، الذی ینقل عن کتاب الکشی کثیراً معتمداً علیه، (1)قال الأستاذ الأکبر، و منه یظهر جلالته و الوثوق به، و لکن استظهر کونه القمی السابق، (2)و عندی فیه تأمل.

و منهم: محمد بن الحسن البرنانی، الذی یروی عنه الکشی کثیراً و یعتمد علیه. (3)

و مما ذکرنا یعرف ما فی کلام السید المعظم و هو قوله: و الغیر الذی یحتمل ذلک. . . الی آخر ما تقدم، فلاحظ و تأمل.

و أما القسم الثانی: و هی العدد التی لم تبین أشخاصهم:

ففی باب نهی المحرم عن الصید: عدة من أصحابنا، عن أحمد بن محمد بن أبی نصر. (4)

و فی باب الخمس: عدة من أصحابنا، عن أحمد بن محمد بن عیسی بن یزید. (5)

و فی باب ما لایجب له الافطار و التقصیر: حمید بن زیاد، عن ابن سماعة، عن عدّة، عن أبان بن عثمان، عن زرارة. (6)

و فی باب أن أول ما خلق اللّه من الأرضین موضع البیت: محمد بن یحیی، عن محمد بن أحمد، عن الحسین بن علی بن مروان، عن عدّة من أصحابنا، عن أبی حمزة الثمالی. (7)

و فی باب التطوع فی وقت الفریضة: علی بن ابراهیم، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن عمر بن أذینة، عن عدّة من أصحابنا أنّهم سمعوا أباجعفر علیه السلام یقول (8). . . الخبر.

و فی باب النوادر من کتاب الجنائز: عدّة من أصحابنا، عن سهل بن زیاد، عن عثمان بن عیسی، عن عدّة من أصحابنا، قال: لما قبض أبوجعفر علیه السلام (9). . . الخبر.

ص:123


1- 1) . رجال الکشی، ج 2، ص 836، ش 1066.
2- 2) . تعلیقة البهبهانی علی منهج المقال، ص 290.
3- 3) . رجال الکشی، ج 1، ص 414، ش 307. [1]
4- 4) . کذا، و لعل الصحیح: أحمد بن محمد، عن ابن أبی نصر کما فی الکافی، ج 4، ص 381، ح 4، و [2]لعل تشابه الاسمین سبب السهو، فانّ الأول هو: أحمد بن محمد بن خالد أو ابن عیسی، و الثانی: أحمد بن محمد بن أبی نصر، لاحظ موارده فی معجم رجال الحدیث، ج 2، ص 240. [3]
5- 5) . اصول الکافی، ج 4، ص 457، ح 12. [4]
6- 6) . الکافی، ج 4، ص 129، ح 7. [5]
7- 7) . الکافی، ج 3، ص 189، ح 5. [6]
8- 8) . الکافی، ج 3، ص 289، ح 7. [7]
9- 9) . الکافی، ج 3، ص 251، ح 5. [8]

و فی باب أن الأئمة علیهم السلام یعلمون علم ما کان و ما یکون: عدة من أصحابنا، عن أحمد بن محمد، عن محمد بن سنان، عن یونس بن یعقوب، عن الحارث بن المغیرة.

و عدة من أصحابنا منهم: عبدالأعلی، و أبو عبیدة، و عبداللّه بن بشیر الخثعمی، سمعوا أبا عبداللّه علیه السلام یقول (1). . . الخبر.

قال السید المحقق الکاظمی: فلعلّها هی السابقة، و فیه بعد البعد الطویل بین الموضعین، و فی موضع لایحضرنی محلّه: عدّة، عن علی بن أسباط. (2)

و فی باب النهی عن الاسم: عدة من أصحابنا، عن جعفر بن محمد، عن ابن فضّال (3). . . الی آخره.

و فی باب فی الغیبة: عدة من أصحابنا، عن سعد بن عبداللّه، عن أحمد.

و فیه أیضاً: عدة من أصحابنا، عن سعد بن عبداللّه، عن أیوب بن نوح. (4)

و فی باب أنه لیس شیء من الحقّ فی أیدی الناس الّا ما خرج من عند الأئمة علیهم السلام: عدة من أصحابنا، عن الحسین بن الحسن بن یزید. (5)

قال السید المعظم فی رسالة العدة فی هذا المقام: قد وجدت روایته عن العدة عن أبی أبی نجران، کما فی باب ما یلزم من یحفر البئر من دیات الکافی ، قال: عدة من أصحابنا، عن سهل بن زیاد. . . الی أن قال: ابن أبی نجران، عن مثنی الحنّاط، عن زرارة. (6)

و المراد عدة من أصحابنا، عن ابن أبی نجران، کما لایخفی علی المطلع بعادة ثقة الاسلام. (7)

و یمکن أن یقال أنّ الأمر و ان کان کذلک لکن العدة لمّا کانت عین العدة عن سهل لم یفتقر الی الذکر، انتهی. (8)

ص:124


1- 1) . اصول الکافی، ج 1، ص 204، ح 2. [1]
2- 2) . العدة للکاظمی، ص 46/ب - تلاحظ -.
3- 3) . اصول الکافی، ج 1، ص 268، ح 3. [2]
4- 4) . اصول الکافی، ج 1، ص 276، ح 23، 25. [3]
5- 5) . اصول الکافی، ج 1، ص 330، ح 6. [4]
6- 6) . الکافی، ج 7، ص 350، ح 5، 7. [5]
7- 7) . من طریقة ثقة الاسلام فی الکافی، اعتماده فی حذف ما تکرر من رجال فی اسناد لاحق علی ما أدرجهم فی اسناد سابق من غیر فصل فی استاد آخر مغایر، و ذلک لأجل الاختصار، لکون المحذوف معروف بالنظر الی سابقه، و هو ما یعرف بالتعلیق و لکن لاینطبق علی هذا المثال، فلاحظ.
8- 8) . رسائل حجة الاسلام الشفتی، ص 123.

و فیه أنه علی ما ذکره یکون ابن أبی نجران فی طبقة سهل، و ممن یروی عنه ثقة الاسلام بواسطة واحدة، هی عدة سهل أو غیرها، و لاأظنه رحمه الله یلتزم بذلک، فان عبدالرحمن بن أبی نجران ممّن یروی عنه أحمد بن محمد بن عیسی، (1)و الحسین بن سعید، (2)و ابراهیم بن هاشم، (3)و أحمد بن محمد بن خالد، (4)و العباس بن معروف، (5)و محمد بن خالد الطیالسی، (6)و ابن أبی عمیر، (7)و علی بن الحسن بن فضال، (8)و محمد بن الحسین بن أبی الخطاب، (9)و أمثال هؤلاء.

بل سهل بن زیاد کما فی باب تفصیل النکاح (10)من التهذیب ، و فی باب من أحل اللّه نکاحه، (11)فهو معدود من مشایخ سهل لا من أقرانه و ان شارکه فی الروایة عن بعض المشایخ کما فی المقام. فان ثقة الاسلام بعد ما روی عن العدة عن سهل. . . الی آخره، فی الباب المذکور قال بعده: سهل و ابن أبی نجران جمیعاً، عن ابن أبی نصر، عن مثنی الحناط، عن زرارة. و ساق الخبر، ثم قال: ابن أبی نجران، عن مثنی، کما تقدم. (12)

و لا أدری ما دعی السید المعظم لاسقاط هذا السند و المتن من البین، و بعد عدم

ص:125


1- 1) . تهذیب الأحکام، ج 6، ص 299، ح 436.
2- 2) . تهذیب الأحکام، ج 3، ص 233، ح 606.
3- 3) . الکافی، ج 4، ص 269، ح 3. [1]
4- 4) . الکافی، ج 7، ص 352، ح 7. [2]
5- 5) . اصول الکافی، ج 1، ص 68، ح 3. [3]
6- 6) . رجال الکشی، ج 2، ص 593، ح 549. [4]
7- 7) . ذکر فی جامع الرواة، ج 1، ص 445 [5] روایة ابن أبی عمیر عنه فی باب الحمّام و باب بیع النسیة من الکافی، و [6]لم نعثر علی روایته عنه فیهما. کما و انّ الکاظمی فی هدایة المحدثین، ص 93 [7] أورد روایته عنه عن التهذیب مستغرباً، و قد جاء فی هامشه: ان الموجود فی التهذیب، ج 5، ص 124، ح 404: ابن الحجاج، و هو کذلک. هذا و انّ المامقانی فی تنقیحه، ج 2، ص 139، ح 6339 قد ناقش موضوع روایة ابن أبی عمیر عن ابن أبی نجران و جواز ذلک، و رادّاً علی استغراب الکاظمی. و امّا السید الخوئی فی معجمه، ج 9، ص 299، ش 6335 فقد أورد روایة ابن أبی نجران، عن ابی أبی عمیر فقط دون العکس، و دون أن یتطرق الی ذلک فلاحظ.
8- 8) . تهذیب الأحکام، ج 3، ص 326، ح 1019.
9- 9) . تهذیب الأحکام، ج 9، ص 379، ح 1358.
10- 10) . تهذیب الأحکام، ج 7، ص 250، ح 1079 و ص 260، ح 1127 و ص 268، ح 1152.
11- 11) . تهذیب الأحکام، ج 7، ص 284، ح 1202.
12- 12) . تقدم القول لحجة الاسلام الشفتی، و الکافی، ج 7، ص 350، ح 5، 6، 7. [8]

جواز روایة عدة سهل عنه لابد أن یکون الخبر بالنسبة الی هذا السند معلقاً، و یکون قد أخذه من کتابه و اکتفی بذکر طریقه إلیه بما ذکره فی مواضع عدیدة، أو غفل عنه و اللّه العاصم.

طریفه: قال الفاضل الصالح محمد بن علی بن الحسن العودی، تلمیذ شیخنا الشهید الثانی فی رسالته فی أحوال شیخه بعد ذکر سفره معه الی استنبول، و مراجعته معه الی سیواس، و مفارقته الشهید، قال، و خرجنا منها یوم الأحد ثانی شهر رمضان، متوجهین الی العراق، و هو أول ما فارقناه - یعنی الشهید - من الطریق الاُولی، و خرجنا فی حال نزول الثلج، و بتنا لیلة الأثنین أیضاً علی الثلج، و کانت لیلة عظیمة البرد، و من غریب ما اتفق لی تلک الیلة کأنی فی حضرة شیخنا الجلیل محمد بن یعقوب الکلینی رحمه الله و هو شیخ بهی جمیل الوجه، علیه اُبّهة العلم، و نحو نصف لمّته بیاض، و معی جماعة من أصحابی منهم رفیقی: الشیخ حسین بن عبدالصمد، فطلبنا من الشیخ أبی جعفر الکلینی المذکور نسخة الأصل لکتابه الکافی لننسخه، فدخل الی البیت و أخرج لنا الجزء الأول منه فی قالب نصف الورق الشامی، ففتحه فإذا هو بخط حسن معرّب مصحح، و رموزه مکتوبة بالذهب، فجعلنا نتعجب من کون نسخة الأصل بهذه الصفة، فسررنا بذلک کثیراً لما کنّا قبل ذلک قد ابتلینا به من رداءة النسخ، فطلبت منه بقیة الأجزاء، فجعل یتألّم من تقصیر الناس فی نسخها، و رداءة نسخهم، و قال: إنّی لا أعلم أین بقیة الأجزاء، و کأن ذلک صدر منه علی وجه التألم لتقصیر الناس فی نسخ الکتاب و تصحیحه، و قال: اشتغلوا بهذا الجزء إلی أن أجد لکم غیره.

ثم دخل الی بیته لتحصیل باقی الأجزاء، ثم خرج الینا و بیده جزء بخط غیره علی قالب الورق الشامی الکامل، و هو ضخم غیرجیّد الخطّ، فدفعه الیّ و جعل یشتکی من کتابة کتابه بهذه الصورة و یتألّم من ذلک، و کان فی المجلس الأخ الصالح الشیخ زین الدین الفقعانی نفعنا اللّه ببرکته، فقال: أنا عندی جزء آخر من نسخة الأصل علی الوصف المتقدم، و دفعه الیّ فسررت کثیراً، ثم فتش البیت و أخرج جزء آخر الی تمام أربعة أجزاء أو أکثر بالوصف المتقدم، فسررنا و خرجنا بالأجزاء الی الشیخ الجلیل المصنف و هو جالس فی مکانه الأول.

ص:126

فلما جلسنا عنده أعدنا فیما بیننا و بینه ذکر نسخ الکتاب، و تقصیر الناس فیه، فقلت: یا سیدنا بمدینة دمشق رجل من أصحابنا اسمه زین العابدین الغرابیلی قد نسخ کتابک هذا نسخة فی غایة الجودة فی ورق جیّد، و جعل الکتاب فی مجلّدین کلّ واحد بقدر کتاب الشرایع، و هذه النسخة فخر علی المخالف و المؤالف، فتهلّل وجه الشیخ رحمه الله سروراً و أظهر الفرح، و فتح یدیه و دعا له بدعاء خفی، لم أحفظ لفضه ثم انتبهت. (1)

خاتمة: قال النجاشی فی ترجمة ثقة الاسلام: صنّف الکتاب الکبیر المعروف بالکلینی یسمی الکافی فی عشرین سنة شرح کتبه: کتاب العقل. . . الی أن قال: کتاب الوصایا، کتاب الفرائض، کتاب الروضة، و له غیر کتاب الکافی کتاب الرد علی القرامطه (2)الی آخره.

و قال الشیخ فی الفهرست : له کتب منها: الکافی ، و هو مشتمل علی ثلاثین کتاباً، أؤّله: کتاب العقل. . . الی أن قال: کتاب الحدود، کتاب الدیات، کتاب الروضة من آخر کتاب الکافی ، و له کتاب الرسائل (3). . . الی آخره.

و قال ابن شهر آشوب فی معالم العلماء فی ترجمته: له الکافی یشتمل علی ثلاثین کتاباً منها: العقل، فضل العلم، التوحید. . . الی أن قال: الزی و التجمل، الروضة. (4)

هذا و لکن فی ریاض العلماء فی ترجمة العالم الجلیل المولی خلیل القزوینی: و من أغرب اقواله القول بأن الکافی بأجمعه قد شاهده الصاحب علیه السلام و استحسنه، و أنه کلّ ما وقع فیه بلفظ: (وروی) فهو مروی عن الصاحب علیه السلام بلا واسطة، و ان جمیع أخبارها حقّ واجب العمل بها، حتی أنه لیس فیه خبر للتقیة و نحوها، و ان الروضة لیس من تألیف الکلینی، بل هو من تألیف ابن ادریس و ان ساعده فی الأخیر بعض الأصحاب، و ربّما ینسب هذا القول الأخیر الی الشهید الثانی، و لکن لم یثبت، (5)انتهی.

ص:127


1- 1) . بغیة المرید فی الکشف عن أحوال الشهید (المطبوعة ضمن الدر المنثور فی المأثور و غیر المأثور) ، ج 2، ص 178.
2- 2) . رجال النجاشی، ص 377، ش 1026.
3- 3) . فهرست الشیخ، ص 135، ش 601. [1]
4- 4) . معالم العلماء، ص 99، ش 666. [2]
5- 5) . ریاض العلماء، ج 2، ص 261. [3]

و لایخفی ما فی الکلام الأخیر بعد تصریح هؤلاء الأعلام و اتحاد سیاق الروضة و سایر کتب الکافی و عدم وجود ما یتنافیه و ما به یصلح نسبته الی الحلی و نقل الأصحاب عنها قدیماً و حدیثاً کنقلهم عن غیرها من کتب الکافی و اللّه العاصم و منه التوفیق.

ص:128

ادلّۀ محدِّث نوری برای اثبات اعتبار کافی

ادلّۀ محدِّث نوری رحمه الله برای اثبات اعتبار کافی

اشارة

ادلّۀ محدِّث نوری رحمه الله برای اثبات اعتبار کافی (1)

مرتضی قاسمی

چکیده

محدث نوری برای قطعی الاعتبار بودن (نه قطعی الصدور) احادیث الکافی چهار دلیل اقامه کرده است. نویسنده در این نوشتار به بررسی این دلایل - که کتاب مستدرک الوسائل ذکر شده پرداخته و اشکالاتی را مطرح ساخته است. سپس مباحثی مربوط به عقاید اخباریان دربارۀ احادیث کافی را مطرح کرده و از ذکر اشکالات آنها غافل نبوده است.

مرحوم محدث نوری قدس سره برای اثبات اعتبار کافی چهار دلیل اقامه می کند. بحث های او راجع به قطعی الصدور بودن روایات نیست. این را مسلّم می دانند که قطعی الصدور نیست. بحث راجع به قطعیّ الاعتبار بودنش می باشد. 1. دلیل اول او با دلیل سوم مناسب است، عقیب هم ذکر می کردند، بهتر بود، تا اندازه ای مشابه هم هستند، مدایحی که محققین برای اعتبار کتاب کافی ذکر نموده اند دال بر این است که این کتاب احتیاج به لحاظ سند ندارد. بعد مدایح را نقل می کند. 3. مدایحی که از خود محدث کلینی شده لازمۀ آن این است که کافی احتیاج به لحاظ سند ندارد. و مقطوع الاعتبار است و مقداری از مطالب دلیل اول در دلیل سوم نقل شده، شخصیات مهم و

ص:129


1- 1). علم درایه، رجال و تراجم (تقریر درس آیة اللّه سید موسی شبیری زنجانی) ، مرتضی قاسمی، کاشان: انتشارات محتشم، اول 1380 ش، ص 27 - 58.

معروف شیعه را که نام می برد از قبیل شیخ مفید رحمه الله، شهید اول قدس سره، محقّق کرکی ( محقّق ثانی رحمه الله، پدر شیخ بهایی رحمه الله، مشایخ ملّا امین استر آبادی رحمه الله که صاحب معالم و صاحب مدارک رحمه الله و میرزا محمد استر آبادی صاحب رجال کبیر بوده اند. ملّا امین رحمه الله می فرماید: مشایخ من چنین فرموده اند، مجلسی ثانی (مرحوم ملّا محمد تقی رحمه الله) از مرحوم شیخ حسن دمستانی رحمه الله مطلبی نقل می کند که از علمای مهم رجال و حدیث بوده این ها تعریفاتی از کافی کرده اند که مقتضای آن این است که دیگر احتیاج به لحاظ سند نداشته باشد مثل لم یعمل بمثله «لم یعمل فی الامامیّة مثله یا. . . فی الاسلام مثله» ، مراد از این مدایح کِبَر حجم که نیست. کِبَر حجم چندان مدح معتنابهی نیست. البته قبل از مرحوم کلینی رحمه الله و بعد از او کتاب هایی در کِبَر حجم یا بزرگ تر از کتاب کافی نوشته شده بود مثل محاسن برقی که این کتاب محاسن مطبوع قطعه ای از آن است و کتاب نوادر الحکمة که قبل از کافی مرجع بوده که فلانی از رجال نوادر الحکمة است شبیه کافی ، منتهی کافی که تألیف می شود آن را نسخ می کند. نسبت به تفسیر امام عسکری علیه السلام می گویند خیلی مفصّل بوده، از این مدایح معلوم می شود که در محاسن و اتقان کافی مماثل ندارد. آن وقت به کتاب های تألیف شیعه رجوع می کنیم و کافی را با آنها مقایسه می نماییم می بینیم که حاوی امتیازات آن کتب است مع شَیٍ زائدٍ. اصول اربع مائه که هیچ کس شکی در اعتبار آنها ندارد. که این اصول مشهور با طرق صحیحه به علما واصل شده و انتساب آن به مؤلفین از این ناحیه مورد تردید نبوده و بعد بین صاحبان عصر و ائمه علیهم السلام که این روایات از آنها اخذ شده، وسائط هم اعتبارش مسلّم بوده، قرار نبوده اصل به دست شیعه برسد و بعد برود مراجعه به سندش بکند، وقتی در اصل پیدا می کرده، شیعه به آن عمل می نموده، اگر بنا باشد در کافی احتیاج به مراجعه سند داشته باشیم، تعبیر مفید «مِن اَجَلِّ الکتب» و به تعبیر دیگران «لم یعمل بمثله» دیگر صحت پیدا نمی کند.

دلیل سوم: که مدایحی از کلینی شده، محدث نوری می فرماید: نجاشی راجع به او تعبیری دارد که علامه رحمه الله هم از او پیروی کرده، در آن تعبیر می فرماید: «اوثق الناس فی

ص:130

الحدیث واثبتهم» می فرماید: از این تعبیر که این غیر از مسئلۀ عدالت و تقوای تنهاست، معنایش این است که در باب حدیث مزایایی که برای محدثین و رجالیّین دیگر ذکر شده، چون تخصّص در حدیث، بر رجال هم احتیاج دارد. آن مزایا در او هست مع شَیٍ زائدٍ، نقاطِ ضعفی که برای بعض محدّثین گفته شده که با عدالت آنها منافات ندارد ولی با تثبت و اتقان منافی است، او در این نقاط با آنها شریک نیست. بعد مزایای دیگران را شروع می کند به ذکر کردن و به مقتضای اوثقیّت و اثبتیّت آنها را برای کتاب کافی اثبات می کند بالملازمة برای کتابش هم اثبات می نماید. یکی از تعریفات کافی که روی آن جهت خواسته اند کتاب را معتبر بکنند، این است که در عرض 20 سال آن را تألیف نموده، اگر مبنایش این بود که جمع آوری حدیث بکند، پای بند اتقان حدیث نباشد، صحیح و سقیم حدیث را از هم جدا کند و عده ای از اخبار معتبره را انتخاب نماید به 20 سال احتیاج ندارد، با عشر آن هم می شود آن را تألیف کرد. این مقدار زمان مال همین جهت است که علاوه بر عدالت، جهات دیگری است که مختص به محدثین خیلی محتاط است که باید کتب و اصول و نسخ معتبره را جمع آوری کنند، تخصص در رجال و حدیث پیدا نمایند، مشترکات را از غیر مشترکات تمیز بدهند، مشترکات روایات را متوجه شوند، بعد کتابی با توجه به این مسائل بنویسند، این البته احتیاج به طول زمان ندارد و الّا صرفاً بگوییم مبنای کلینی به جمع احادیث بوده لیس الّا، این آن قدر طول زمان نمی خواهد. ذکر این جمله بالملازمة دلالت می کند بر این که می خواسته کتابی بنویسد با اتقان مطالب نه با اِکثار مطالب، برف انبار نمی خواسته بکند. مزایایی که برای عده ای از محدثین گفته شده می شمرد، علی بن حسن طاطریّ که یکی از واقفه است، و از جمله واقفیۀ سرسخت و متعصب هم هست. ( کان شدید العِناد فی الوقف ) معذلک شیخ الطائفه قدس سره می فرماید: برای جهتی او را ترجمه کرده و در فهرست وارد نمودم. چون کتاب های خود را از رجال موثوقٌ بهم و بروایاتهم اخذ کرده، پس این امتیاز در روایات طاطریّ هست که ولو واقفی بوده، روایاتش صحیح به اصطلاح متأخرین نیست، ولی چون مقیّد بوده که از ثقات مطالب را اخذ بکند، لذا

ص:131

می فرماید: با عناد زیادش در مذهب باطلش او را در فهرست ترجمه کردم. دربارۀ جعفر بن بشیر نجاشی و علامه 0 هر دو مطلب دارند. البته علّامه به تبع نجاشی می فرماید: « روی عن ثقاتنا و رووه عن » دربارۀ محمد بن إسماعیل میمون زعفرانی، نجاشی همین تعبیر را در مورد او آورده، دربارۀ ابن عُقده ( احمد بن محمد بن سعید بن عقده) نعمانی می فرماید: که مقامش در وثاقت و عدالت و علم به رجال و حدیث والاست. (مُحَصَّل عبات در کتاب مستدرک الوسائل همین است) . در عُدّه دربارۀ جماعتی مثل صفوان و ابن أبی عمیر و بزنطی و غیره هم، امثالهم فرموده: مراسیل شان حکم مَسانید دیگران را دارد که اگر تعارض کرد حکم دو مسند معارض بر آن بار می شود. عقیدۀ حاجی نوری رحمه الله این است، این که اَضرابهم می گوید مراد همۀ اصحاب اجماع است که مراسیل آنها در حکم مسانید دیگران است. علامه در مختلف در فصل بغات، حدیث مرسلی را از ابن ابی عقیل نقل می کند. ثم قال: این حدیث ولو مرسل است، به خاطر عدالت و معرفت ابن عقیل آن را می پذیریم. این امتیاز هم برای ابن ابی عقیل قرار داده شده که مرسلش مورد قبول می باشد. و دربارۀ بعضی گفته شده که « فلان صحیح الحدیث » ، این تعبیر در کتب رجال هست، می فرماید: در نظر بدوی از این تعبیر توثیق یا مدحی برای راوی استفاده نمی شود. چون صحیح به مصطلح قدماء غیر از مصطلح متأخرین است. چون از زمان احمد بن طاووس مسلّم است که اصطلاح آنها در مورد صحیح بدین گونه مستقر شده که اگر راوی امامی عادل باشد روایتش صحیح در بین متأخرین به این معنی اطلاق می گردد. اما صحیح در اصطلاح قدما مثل شیخ و نجاشی مطابق اصطلاح متأخرین نمی باشد. در این مقام ممکن است کسی ابتدا خیال کند حالا اگر به اصطلاح متأخرین نشود که فقط روایت گفت، مورد اعتماد است اعتماد روایت در اثر قراین خارجیه باشد. روایت را مقابله کرده اند با بعض چیزهای دیگر، دیده اند مطابق با واقع است. این امتیازی برای مؤلف ثابت نمی کند که او متثبّت است و چنین و چنان است. مدح حدیث، مدح محدث نخواهد بود، چون اصطلاح صحیح به اعتبار محدث بین قدماء تقسیم بندی نشده تا این که

ص:132

بگوییم لازمۀ صحیح بودن حدیث مورد اعتماد بودن و حسابی بودن خود محدث است به خلاف اصطلاح متأخرین، خود کلمۀ صحیحه، مدح خود راوی حدیث هم هست، چون اصطلاح است. می فرماید: در عین حال نظر بدوی این جور می باشد ولی با تأمل و دقت، معلوم می شود از تعبیر به صحیح الحدیث هم استفاده می شود، چون اگر یک حدیث راوی، صحیح باشد دلیل بر این که خود راوی اش هم آدم حسابی است نمی شود، چون آدم غیر حسابی هم گاهی حرف حسابی می زند ولی اگر گفتیم تمام احادیثش صحیح است نه کتاب معین و خاصی، این دلیل نمی شود دیگر که تمام احادیثش را تتبع نموده ایم و با قراین خارجیه آن را به دست آورده ایم، این عادت شاهد این است که دربارۀ اشخاص یک هم چنان شهادتی نمی شود داد، برای این که به سبب معاشرت یا جهات اخروی که مطلعین می گفته اند بلاواسطه یا مع الواسطه، وثاقت این ها مسلم شده که آدم های قرص و محکمی هستند که احادیث شان مورد اعتماد است. زیرا عادتاً نمی شود که در اثر قراین خارجیه و مقابله باشد، حتماً همه احادیث بخواهد صحیح باشد، بین خود این ها اشخاص موثق و متقنی باشند، پس از این مدح اشخاص هم استفاده می شود. اگر ما با کسی هیچ معاشرت نکرده باشیم، ولی هر چه از او دیدیم یا شنیدیم، رسیدگی کردیم، دیدیم مطلب درستی است، این خودش یکی از ادلۀ اطمینان او است که او آدم محکم و موثقی می باشد، نه این که تصادفاً آدم دروغگو و لاابالی است، ولی تصادفاً هر چه از قلمش تراوش کرده، مطابق واقع و اصول بوده، این نمی شود. یکی از راه های شناخت کلام افراد این است که انسان در اثر معاشرت می بیند خلافی از او دیده نمی شود، همین تطبیق مطالب کسی با قراین خارجیه علم عادی و اطمینان برای ما حاصل می شود که خود آن شخص، موثوقٌ به و محکم است. اگر دربارۀ شیخ کلینی رحمه الله گفتیم « أوثق الناس أثبتهم. . . » باید این مدایح دربارۀ آنها هم باشد مثل طاطری، جعفر بن بشیر، که کلینی خودش از مشایخ ثقه نقل فرموده و شاگردهایش هم از او نقل نموده اند. مزایای دیگر هم دربارۀ مراسیل ابن ابی عقیل و ابن ابی عمیر و. . . و یا مطلق احادیث اصحاب اجماع حجت است،

ص:133

برای او هم باشد. نقاط ضعف بعض محدثین مثل یروی عن الضعفاء ویعتمد المراسیل ، این معنی در او نیست یا روایت ضعیف را متوجه نباشد، روی عدم خبرویت و تخصص در فن رجال، ضعیف را صحیح و غثّ را سمین خیال کند. البته این ضعف به عدالت ضرر نمی زند، ولی به وثاقت مضر است. این نقطۀ ضعفی دربارۀ بعض محدثین است. از این مدایح معلوم می شود این نقاط ضعف در کلام کلینی است. یکی از مثال هایی که زده این است که خود نجاشی می گوید، فلان کس را دیدم اصحاب تضعیفش می کنند، لذا از او اجتناب کردم. این امتیاز احتیاط برای نجاشی هست. نجاشی راجع به کلینی می گوید اوثق الناس بوده، لذا همۀ این مدایح برای او ثابت می شود، اعتبار فعلی و قطعی الصدور بودن کتاب کافی را نمی خواهیم اثبات نماییم. اعتبار ذاتی کتاب که اگر در زمان با چیز دیگری معارض نشد، این کتاب را می خواهیم بگوییم معتبر است که از آن مجموعۀ مدایح کتاب و مؤلفش شده، این معنی استفاده می شود. مبنای محدث نوری رحمه الله در باب حجیت خبر واحد این است که بعضی آن را حجت نمی دانند، فعلاً معاصرین فی الجمله آن را حجت می دانند که در شرایطش اختلاف نظر است. بعضی قائل اند که راوی اش باید امامی عادل ثقۀ ثَبت باشد. بعضی ثقۀ ثبت بودن را کافی می دانند و بعضی موثوق الصدور بودن، مطلق خبر اطمینانی را می پذیرند و بعضی هم روی مبنای انسداد مشی کرده اند و توسعه داده اند، مطلق ظنون را خواسته اند بپذیرند، ولی تلاش می کند با این بیانات اثبات بکند شرط خبر واحد را، ثقه بودن راوی بالمعنی الاعم می داند نه عدل امامی، صدوق باشد، عدل امامی باشد یا نباشد و روایتش هم موثوق الصدور باشد، اگر روایت مقطوع الصدور باشد، اما راوی ثقه و صدوق نبود، این روایت کفایت نمی کند، ولو روایت اطمینان آور باشد. با این بیانات، هم خود راوی و هم مؤلف کتاب ثقۀ ثبت است و هم روایات را که در کتاب ایداع نموده، اطمینان به صدور می آورد. و ما در حجیّت ذاتیۀ خبر غیر از این نمی خواهیم که راوی دارای این مزیت باشد و به روایاتش هم اطمینان به صدور داشته باشیم و با این قراین اثبات می شود. حالا ببینیم این مطلب صحیح است و با

ص:134

این ها می توانیم اعتبار ذاتی کتاب مرویّات را ثابت نماییم. بگوییم لولا المعارض، احتیاج به مراجعۀ سند نداریم، البته با معارض، یمکن ان یقال که احتیاج به سند برای تشخیص ارجح و اقوی و اعلم و اشهد و کثرت روایات، آن مسئله دیگری است که بگوییم در خیلی از موارد احتیاج به رجال نداریم، فقط در مورد معارض سراغ رجال برویم، یا در غیر کتب اربعه هم مغنی از آن نیستیم.

بحث دیگر در همین رابطه؛ دو چیز را مرحوم نوری رحمه الله دلیل بر اعتبار کافی گرفته:

1. مدایح مثل لم یعمل بمثله که می فهماند که کافی مزایای سایر کتب را دارد مع شیءٍ زائدٍ و تعبیر باجلّ کتب الشّیعه هم عبارتٌ اخرای همین تعبیر است که این به اعتبار کِبَر حجم کتاب نیست، بلکه از جهت وُجدان مزایای سایر کتب است.

2. گفته اند او مشهور است که مرحوم کلینی 20 سال روی آن کار کرده، که معلوم می شود مقصودش لحاظ اعتبار و تنقیح اخبار بوده، می خواسته اخبار معتبره را جمع کند. یکی از مزایای سایر کتب این است که رعایت سند در اصول اربعمائة نمی شود. اگر چیزی جزء روایات یا مصنّفات مشهور شد، دیگر لحاظ سند مورد احتیاج نیست این تعریف خود کتاب، دلیل ثالث او، تعریف خود مصنّف است که به دلیل التزام به تعریف از کتاب بر می گردد. گفته اند هو اوثق النّاس واثبتهم. یکی از جهات قوت برای محدثین، نقل از ثقات است و یکی از نقاط ضعف مراسیل و عدم تقیید به ذکر روایات موثّقه می باشد. البته این با عدالت منافات ندارد. اما با توثیق منافات دارد.

کلیات مطلب:

این که فرمودند اصول اربعمائه احتیاج به سند ندارد، پس کافی هم بالالتزام محتاج ذکر سند نیست، این در مبنی و ابتناء هر دو اشکال دارد. از کجا نقل فرموده که این اصول احتیاج به سند ندارد. شیخ رحمه الله در عدة الاصول در بحث خبر واحد در مقام اثبات حجیت آن می فرماید: اگر در مسئله ای از مسائل بین علما اختلاف باشد و طرف مقابل حدیثی را از اصلی از اصول یا از مصنَّفی از مصنَّفات مشهور نقل بکند وکان روایة ثقة

ص:135

قبل قوله وسکتوا عن هذا القید وکان راویه ثقةً. . . ، معلوم می شود که نفس بودن اصل، اشکال را حل نمی کند که به جای دیگر مراجعه کنند. این جملۀ شیخ در رسائل (شیخ انصاری رحمه الله) و جاهای دیگر هم نقل شده و این که فرموده که کلینی 20 سال زحمت کشیده. . . ، البته شک نیست که بیشتر از جمع آوری حدیث، جهات دیگر هم بوده صِرف برف انبار کردن مطالب نبوده، خود جمع آوری و تهیه کتب حدیث برای افراد فرق می کند. ممکن است برای یک نفر ظرف مدت 2 سال جور شود که برای دیگری در مدت 20 سال هم جور نشود. اولاً افراد متفاوت اند. اگر گفتیم فلانی 20 سال زحمت کشیده، این دلیل نمی شود که همه کس هم باید 20 سال زحمت بکشد. ملازم نیست. حاج میرزا حسین نوری رحمه الله خیلی کتابخانۀ مُعظَمی داشته که در اختیار دیگران نبوده، روی این جهت می فرمایند در عشر 20 سال هم می شود چنین کتابی نوشت، و ما نمی دانیم در آن وقت به چه نحو بوده؟ آیا امکانات و وسائل در اختیار او بوده، فقط او محتاج به لحاظ سند بوده؟ حالا فرض می کنیم که همه امکانات کامل هم در اختیار او بوده، در اول شروع به حدیث همه وسایل در اختیارش بوده، ولی یکی از چیزهایی که احتیاج به طول زمان دارد مسئله تهیۀ نُسَخ مصحَّحۀ کتب است. تنظیم ابواب، ذکر روایات در ابواب مناسب، فهم احادیث، مقابله نُسَخ، باید در این قسمت مجتهد باشد. اگر تبویب ابواب کافی با صحیح بخاری مقایسه شود، معلوم می شود که کلینی چقدر روایات را در ابواب مناسبه آورده که بخاری رعایت نکرده، خود تبویب کاری است قابل ملاحظه، با این قراین بخواهیم استدلال بر اعتماد کافی بکنیم، صحیح نیست، این که خواستند بگویند اصول احتیاج به حصول سند ندارد، پس کافی بالفحوی احتیاج به لحاظ سند ندارد، این هم صحیح نیست چون اگر گفتیم کتابی اَجَلّ از کتاب دیگر است یا شخصی اعلم از شخص دیگری است معنایش این نیست که هر سوادی او دارد این هم دارد مع شیءٍ زائدٍ، اگر کتابی 5 امتیاز و کتابی دیگر 10 امتیاز دارد، این کتاب از کتاب 5 امتیازی رجحان دارد، لازم نیست که این کتاب همان امتیازات را داشته باشد با امتیازات دیگر، لم یعمل مثله در هدفی که کلینی در نظر گرفته، اگر در

ص:136

باب بحار بگوییم لم یعمل مثله، معنایش این نیست که تمام روایاتش از ثقات است و هیچ کتاب دیگری مثل او نیست. بلکه معنای آن این است که از جهت هدف علامۀ مجلسی قدس سره و امتیازاتی که بحار دارد و ارزشی که دارد لم یعمل مثله فی موضوعه، لازم نیست همۀ امتیازات سایر کتب را مع شیءٍ زائدٍ به بحار منتقل کنیم. کافی از لحاظ احادیث احکام و اخلاق و معارف تهیه و از لحاظ اعتبار سند و دلالت روایات خیلی مطالب ارزنده و مفید را می شود از آن استفاده کرد که از اصول، کمتر می شود آن استفاده ها را برد. از این حیث هم می شود گفت لم یعمل مثله وانه من اجلّ الکتب.

اما تعریفات از شخص کلینی قدس سره: البته مسئلۀ وثاقت غیر از عدالت می باشد، ممکن است شخص عادل باشد، اما ثقه و ثَبت نباشد، می گویند در وثاقت، ضبط معتبر است. یعنی اگر خطایش بیش از حد معمول است با این که تعمّدِ کذب ندارد، ولی او را ثقه نمی گویند. به او در نماز می شود اقتداء نمود و طلاق هم پیش او می توان داد، (یعنی به عنوان این که شاهد عادل باشد) ولی خبرش را نمی شود قبول کرد. چون خبر روی عنوان ثقه آمد. البته عصمت لازم نیست، چون هر کسی خطا دارد. ضابط: یعنی خطایش از حد معمول بیشتر نیست، اگر اضبط گفتند، چون خطای متعارف هم قابل تشکیک است. مثلاً در 100 مورد، یکی، دو تا، سه تا خطا، این معمولی است. فرض کنید کسی که خطایش یکی است اضبط از صاحب دو تا و صاحب دو خطا اضبط از صاحب 3 تاست. جهات راجع به خطای شخص غیر از مسئلۀ تعمد خیلی از اوقات به عدالت مضر نیست، گاهی هم با وجود تعمد مضر به عدالت نیست. روی عناوین ثانویه جهت تقیه، . . . خوف و. . . ، منتهی ادلۀ تصدیق عادل این احتمالات را القاء می کند، از کلمۀ ثقه و عادل می فهمیم که خطایش از حد معمول بیشتر نمی باشد. اگر اوثق گفتیم، معنایش این است که هم از نظر تعمدِ خلاف و هم خطا، در متعارف هم در حدّ اعلاست. اما معنای ثقه این است که حرف غیر ثقه، مثل ابو هریره را نقل نکند، اگر ثقه اعتماداً بر ابو هریره که حالاتش را می داند، حدیث نقل کند، این به عدالتش ضرر نمی زند، اما به وثاقتش ضرر می زند. ولی اگر کسی از ابو هریره برای تأیید

ص:137

مطلب یا احتمال تسامح در ادلۀ سنن (و مکروهات) مطلبی نقل می کند، جهاتی که منظور است، این هیچ وقت به وثاقت مضر نیست، این که حاجی نوریّ رحمه الله به علامۀ مجلسی رحمه الله این همه فوق العاده اعتماد دارد، باید گفت مرحوم مجلسی ثقه و متثبّت نیست، چون در بحار غثّ و سَمین و همه چیز را نقل کرده، این مطلب چه ربطی به وثاقت او دارد، مسئلۀ وثاقت این است که خودش در نقلیّات خلاف نگوید، مرحوم مجلسی دیده، کتب شیعه از بین می رود، فرموده، این کتب را تألیف کردم تا کتب و نُسَخ از بین نرود، و بعد روی نسخ تحقیق و تهذیب شود، به تعبیر مرحوم آقای زنجانی رحمه الله یک کتابخانه تألیف کرده با ترتیب، (و به تعبیر امام خمینی رحمه الله در کتاب کشف الاسرار ، یک کتابخانۀ 400 جلدی درست کرده) . همان طور که یک حدیث در یک کتابخانه دلیل بر اعتبار آن نیست، همین جور صحیح نبودن حدیثی، نقطه ضعفی برای مؤسس کتابخانه نیست یعنی کتابخانۀ حدیثی، مرحوم مجلسی قدس سره در حدّ اعلای وثاقت می باشد، امکان دارد راجع به او بگوییم که اوثق الناس است. با این که روایاتی نقل فرموده که خودش هم بر طبقش فتوا نداده، این که محدث نوری در ضمن بیانات شان داشتند که نجاشی فرموده، دیدم اصحاب ما ظاهراً ابو المفضّل شیبانی را تضعیف می کنند، من از او نقل نکردم، اجتناب نمودم، بیواسطه از او نقل نکردم، مع الواسطه از او روایت نقل نمودم. در همان جا جمله ای هست که فرمایش مرحوم نوری را ابطال می کند، یک مسئله این است که اشخاص بلاواسطه از ضعفا اخذ حدیث می کردند، یمکن أن نقول: ثِقات متعارف شیخ خود را که اکثار حدیث بکند، نه احیاناً یک حدیث نقل بکند، شخص ضعیف قرار نمی دادند. این خلاف متعارف بوده، این را از موارد مختلفه می شود استفاده نمود. ولی شیخِ شیخ (وسائط) یکی از مشایخش از جمله ضعفا بوده، ولی خودش ثقه بوده، پیش او درس نخوانده، یک چنین بنای نبوده که همۀ مشایخ را تا آخر در نظر بگیرند که هم خودش باید ثقه باشد که از ثقه نقل کرده باشد تا به معصوم متصل شود. این طور نیست. نقل روایت بلاواسطه با مع الواسطه تفاوت دارد. علمایی که مقید بوده اند، اخذ حدیث کردن

ص:138

بلاواسطه را اشکال کنند، همین احمد بن محمد بن عیسی اشعری قمی که معروف است و می گویند برقی را از قم بیرون کرد به خاطر نقل روایت از ضعفا، اگر این نسبت درست باشد، بیرون کرده، ولی برای این جهت معلوم نیست بوده، خود او از پدر برقی محمد بن خالد حدیث نقل می کند با این که دربارۀ او گفته اند یروی عن الضعفاء، اگر بنای محدثین این جور بوده که هم شیخ بلاواسطه شان ثقه باشد و هم شیخی را انتخاب کنند که لا یروی عن الضعفاء، پس خوب بود که احمد بن محمد بن عیسی، محمد بن خالد را به عنوان شیخ اخذ کند، و حال آن که او را به عنوان شیخ حدیث اخذ کرده، و هو یروی عن الضعفاء، محمد بن احمد بن یحیی بن عمران الأشعری صاحب کتاب نوادر الحکمة که قبل از تألیف کافی ، کتاب معروف و معتبر شیعه همین کتاب بوده، از او چقدر اشخاص نقل حدیث نموده اند با این که راجع به او گفته اند یروی عن الضعفاء ویعتمد المراسیل، چقدر اشخاص ثقات از او نقل حدیث کرده اند، مثل سعد بن عبداللّه اشعری، او را هم شیخ اخذ کرده اند. دروغگو را شیخ اخذ نمی کردند، اگر خود شخصِ ثقه بود، ولی یکی از مشایخش غیر ثقه بود، این سبب نمی شد که این فرد دیگر برای او به عنوان شیخ اخذ نشود. نه نجاشی و نه هم سایر محدثین رسم شان این نبوده، این که همه وسائط ثقه باشد تا به معصوم برسد، این را حتی نسبت به صفوان و بزنطی و ابن ابی عمیر و امثالهم نمی توانیم چنین ادعایی را بگوییم وسیأتی بحثه انشاء اللّه تعالی ولو از ظاهر بعض عبارات استفاده بشود که شیوخ آنها مع الواسطه از ثقات اند - خلاصه اگر بخواهیم تمام روایات کلینی را معتبر کنیم، متوقف است بر این که بگوییم یکی از امتیازات محدثین این بوده که تا آخر، وثاقت همه مشایخ را در نظر - می گرفته اند. این را نمی توانیم دربارۀ هیچ کدام از محدثین به عنوان امتیاز بگوییم. شرط وثاقت شیخ، ضعیف نبودن نیست، این را هیچ کس نگفته، ثقةٌ الّا انه یروی عن الضّعفاء. فرضاً اگر معمولاً محدثین ثقات به حسب معمول اجتناب کنند از بلاواسطه اجتناب می کنند نه از مع الواسطه، مثل نجاشی، حتی بلاواسطه با وثاقت - منافات ندارد. منتهی نوعاً این کار را نمی کردند که شاگردی پیش دروغگو بکنند. تمام

ص:139

محدثین معروف مثل احمد بن محمد بن عیسی که شیخش محمد بن خالد است، شیوخی دارند که از ضعفا روایت می کنند. سعد بن عبداللّه از رؤسای قمیّین و محدثین، شاگرد اوست. احمد بن جعفر حمیری از محدثین خیلی مهم بوده با معصومین علیهم السلام مکاتبه داشته، شیخش احمد بن محمد بن خالد می باشد.

دو وجه دیگر هم بر اعتبار او نقل کرده اند:

1 - در بلاد نُوّاب اربعه بوده، نمی شود گفت احادیثی را به آنها عرضه نمی داشته، 2 - خود شخص کلینی احادیث کتابش را صِحّه گذاشته - دلیل دوم محدث نوری: که قبل از او شیخ حرّ عاملی رحمه الله هم بیان فرموده: دلیلی است که سید بن طاووس قدس سره در کتاب کشف المُحجَّه برای اعتبار تمام نوشته جات کلینی آورده، نه تنها کافی ، چون سید مطلبی از کتاب رسائل الائمّة کلینی نقل می کند، و برای این که ثابت کند که آن کتاب احتیاج به لحاظ سند ندارد و کتاب معتمدی است، تقریبی را که علما برای کافی استدلال کرده اند ذکر می کند. می فرماید: شیخ کلینی معاصر بوده با 4 نفر از نُوّاب اربعۀ امام زمان سلام اللّه علیه، 1. عثمان بن سعید عمروی؛ 2. محمد بن عثمان؛ 3. حسین بن روح نوبختی؛ 4. علی بن محمد سیمری (سمری) . هر 4 نایب بزرگوار و عالی مقدار معاصر کامل بوده اند با کلینی و وفات او قبل از وفات سیمری بوده، چون او در سال 328 (یا 329 یا 330ق به عقیده شیخ بهائی رحمه الله در کتاب زبده ) وفات کرده و سیمری در شعبان 329 وفات نموده، در زمانی می زیسته که راهی برای تحقیق مطالبش بوده، می توانسته از سفرا استفاده کند و اعتبار کتابش را به دست بیاورد. و چون در آن زمان بوده، لذا امکانات کافی از این حیث در اختیار داشته. - البته بعض جزئیات دیگر را از محدث نوری و شیخ حر نقل نموده اند. به تعبیر جناب شیخ حر، از نواب روایت می کند و غالباً در 1 بلد بوده، در بغداد و قبرش هم آن جاست، پس از نظر مکان و زمان با این ها قابل تطبیق است. و یکی از رسوم شیعه عرض کتاب بوده به سفراء و به توسط آنها به ائمۀ علیهم السلام و کلینی با این اهتمام شدیدی که نسبت به کافی داشته و 20 سال روی آن زحمت کشیده، نمی شود که معاصر و معاشر نُواب اربعه باشد و کتابش را به

ص:140

امام علیه السلام عرضه نکند! البته فرموده که ما دعوای قطع نسبت به این مطلب نداریم. این جور که مرحوم مجلسی رحمه الله در مرآت العقول حمله کرده، فرموده که بعض المجازفین (که مرادش ملا خلیل قزوینی رحمه الله می باشد) . دعوی قطعیت کرده نسبت به کافی ، مرحوم مجلسی که ما ادعای قطع نمی کنیم تا جزاف باشد، ولی این مطلب را می گوییم مطمئناً که ائمه علیهم السلام راضی به اخبار کلینی و عملش بوده اند. حاجی نوری می فرماید: ما این مطالب را ذکر می کنیم برای ایجاد اطمینان برای شخص و اطمینان هم از حجج عقلائیه است که برای هر کسی حاصل شد می تواند طبق آن عمل کند و عند اللّه عذر است. نهایت، اشخاص دیگر نمی توانند بدون این که برای خودشان اطمینان حاصل شود از اطمینان دیگران تقلید بکنند اگر شهادت دیگران به وثاقت روات و اطمینان حاصل از روی وثوق روات باشد، دیگران هم باید به این شهادت ترتیب اثر بدهند سواء حصل الاطمینان لهم ام لا، اما اگر گوینده شهادت به وثاقت نداد، از غیر راه شهادت، به وثاقت روات راهی پیدا کرد می تواند خودش عمل کند، ولی برای دیگران حجت نیست و می فرماید: با این مقدمات برای ما اطمینان حاصل می شود و اگر هر کسی در این مقدمات غور کند، برای او هم اطمینان حاصل می شود. بعد برای نمونه مواردی را که، کتاب به معصومین عرضه شده، نقل می کند. کتاب تکلیف محمد بن علی شلمغانی را حسین بن روح رحمه الله خواسته و خوانده و غیر از 2، 3 روایت، بقیه را فرموده صحیح است و بعض دیگر هم سؤال می کردند، آن عالم فرموده: اوایل قدری با تردید تلقی می کردیم و خیال می کردیم این کتاب در منزل اشخاص غالی است، ولی بعداً دیدیم که به حسین بن روح عرضه شده و بعد به امر او آن را استنساخ نمودیم و ابن تمام که از آن عالم این مطلب را نقل می کند نسخۀ استنساخ شدۀ او را خواستم، گفت فعلاً گم شده، همراهم نیست یا کسی برده، بعد از جای دیگر از آن استفاده نمودیم. بعد می گوید: از مؤیدات مطلب این است که عده ای از شاگردان کلینی مثل صفوانی، نعمانی، ابو غالب زراری کسانی اند که کافی را روایت کرده اند. ابو غالب تقریباً ربع کافی را به خط خوش نوشته، و بنا داشته بقیه را هم بنویسد. ابو غالب نسبت

ص:141

به عیالش گرفتاری داخلی داشته، به توسط سفرا درخواست دعا می کند، مسئله را هم نمی گوید، می گوید مشکله ای دارم، حضرت دعا کند، جواب می آید زوج و زوجه کارشان اصلاح شد. می فرماید: أبو غالب و غیره که راوی کتاب بوده اند این ها چطور برای حوایج دنیویه خودشان سؤال می کنند، ولی هیچ کدام نسبت به چنین کتاب با این اهمیت و ارزش هیچ از آن نپرسند.

و بی تفاوت باشند. در چند جای فرمایش این ها جای صحبت هست.

1 - جمله اول سید: برای هدف ما چندان یک قسمتش دخالت ندارد. می فرماید: کلینی قبل از سیمری وفات کرده، این را برای این جهت می فرماید که اگر وفات کلینی بعد از سیمری یا در همان حدود وفات او بوده، یمکن أن یقال که رسائل الائمه را بعد از وفات سیمری نوشته یا وقتی نوشته که فرصت عرضه به سیمری را نداشته، برای دفع این شبهه می گوید که حدود یک سال قبل وفات یافته، ولی این جمله را راجع به کافی احتیاج نداریم، چون کافی بلا اشکال قبل از سیمری نوشته شده، چون در رجال نجاشی می نویسد در سال 326ق اشخاصی کافی را نزد کلینی می خواندند.

ولی ذکر این مقدمه برای بحث از کتاب رسائل الائمۀ کلینی و بعض تأییدات محدث نوری مناسب است که ببینیم آیا این جمله صحیح است یا نه؟ مرحوم شیخ حر عاملی در این باره که وفات کلینی قبل از وفات سیمری بوده یا بعد از آن بحث نمی کند. احتمال این معنی هست که تلخیص کرده، ولی حاجی نوری نقل می کند. (در ج 20 وسائل طبع نجف، ص 71 و کشف المحجه ، ص 158 این را تعیین نموده) - در این مورد 3 احتمال هست 1. 328ق سال وفات کلینی 329ق سال فوت سیمری؛ 2. عکس آن؛ 3. هر دو در یک سال 328ق یا 329ق که به یک حساب چهار احتمال می شود. احتمال اقوی: این است که فوت کلینی 329ق می باشد. مدرک سال 328ق فهرست شیخ طوسی قدس سره است که نوشته: توفّی فی سنة 328ق ولی در کتاب رجال که زمان تألیفش متأخر از تألیف فهرست است و به ضمیمه رجال نجاشی که متأخر از شیخ نوشته، در شعبان سال 329ق وفات او را نوشته، و راجع به سیمری اختلاف

ص:142

است، صدوق رحمه الله در کمال الدین (1)می فرماید: در نیمۀ شعبان 329ق بوده، محتمل است در 328ق بوده. وفات کلینی هم اقوی این است در 329ق بوده، پس این که مسلّم گرفته اند و مدرک برای استنتاج سید و بعض تفریعات مرحوم نوری گرفته اند که وفات کلینی مقدم بر وفات سیمری بوده ثابت نیست و تأخر وفات کلینی از سیمری احتمال خیلی بعیدی نیست. که انسان اعتنا نکند. پس با این بیان، اعتبار رسائل الائمّه را نمی توانیم اثبات کنیم. و با همین بیان تأییدی که مرحوم نوری کرده بود، که شاگردان بزرگش، کتابش را روایت کرده اند و با آن همه زحمت آن را استنساخ نموده اند، مخصوصاً أبو غالب زراری، چطور بر نُواب عرضه نکرده، از این بیان جواب این اشکال داده می شود که ممکن است امثال این شاگردان موقعی که اخذ حدیث می کرده اند سیمری وفات کرده بود، چون تاریخ وفات کلینی، احتمالی است که بعد از سیمری بوده و تاریخ قرائت این ها هم درست نیست که بگویند وقتی در حضور کلینی رفته بوده اند، چرا تماس نگرفته اند، چون ممکن است که آن وقت نُواب نبوده اند. می ماند خود کلینی که فرمودند 20 سال کتاب را نوشته و زحمت کشیده، این مقدمات از جهاتی مورد اشکال است. این که مرحوم شیخ حُر فرموده، از نُواب اربعه، روایت نقل نموده، برای نمونه حتی یک روایت هم ندیده ایم. نه در کتب اربعه و نه در غیرها، از کجا این مطلب را فرموده؟ ! از روی حدس، ظاهر مطلب این است. در معجم الرجال که مأخذ روایات را نقل می کند، جامع الرواة ، مشایخ را ذکر نمی کند، از این جهت ناقص می باشد. ولی شاگردان را ذکر می کند، ترجمۀ سیمری، محمد بن عثمان، حسین بن روح، عثمان بن سعید، هیچ روایتی کلینی از آنها نکرده، بلی روایتی مع الواسطه که دلالت دارد که حضرت عسکری علیه السلام محمد بن عثمان و عثمان بن سعید اعتماد داشته، این که می گویند شیخ اصحاب در بلد نُواب نبوده، آن طوری که مرحوم نوری فرموده، کلینی در ری بوده، نجاشی که ترجمۀ حال او را می نویسد، می گوید: «شیخ اصحابنا بالرّی» . نه به بغداد، در ری کافی را تألیف کرده، منتهی عواقب عمر به

ص:143


1- 1) . گاهی اکمال الدین گفته می شود. غلط است، صحیح آن «کمال الدین وتمام النعمة» می باشد.

بغداد رفته و در آن جا وفات نموده، خلاصه اگر معاشر با آنها بوده چطور یک روایت از سفراء اربعه نقل نمی کند. چه داعی بوده، با این که معاشر بوده حتی 1 روایت نقل نکند؟ ! در کافی مطالبی راجع به غیبت و امام زمان ارواحنا فداه دارد، ولی معذلک از نُواب نقل نمی کند. این را نباید اماره بگیریم که حشری نداشته و الا مطلبی نقل می نمود. در خود کتاب می بینیم از اشخاصی مختلف راجع به امام زمان علیه السلام نقل کرده، اما از نُواب مطلبی ذکر نکرده. احتمال هست که آزادی نداشته، حسین بن روح را که ممکن است عصر او را درک نکرده و ممکن است درک کرده، چون حسین بن روح در سال 304 یا 305ق وفات کرده، اول نیابت حسین بن روح را درک کرده محتملاً نسبت به آن دو علنی نبوده که همه شیعه بفهمند که آنها سفرای امامند، محیط آزادی کامل نبوده، روی این جهت احتمال زیادی هست که کلینی و غیره نمی توانستند بگویند ما تماس داریم از نظر حکومت وقت و خلفاء، آن وقت به چه دلیل می توانیم بگوییم کتاب را آنها دیده اند و به امضای امام علیه السلام هم رسیده، وضع کلینی از نظر شرایط به چه نحو بوده؟ نمی دانیم. تقیۀ شدید بوده یا نبوده؟ معلوم نیست. مطلبی را که می توانیم بگوییم اگر کتابش صحه گذاشته شده باشد و بر امام علیه السلام عرضه داشته باشد اشاره ای بکند. این نظر، مطلب مجعولی است نسبت به مؤلف کتاب مجمع البیان و بعضی هم راجع به مؤلف منهج الصّادقین می گویند که او سکته می کند و او را دفن می کنند، بعد ظاهراً قبر کن، کلنگش را جا گذاشته، قبر را نبش می کند، او را زنده می بیند. . . ، چطور این مطلب غیر عادی را در مقدمۀ کتابش ننویسد و مسکوت عنه بگذارد. بعد در افواه، بدون سند و مدرک، چیزی بسازند و جعل کنند، هیچ کس از مترجمین او هم مثل نجاشی، این را نگفته اند. چطور می شود انسان اطمینان پیدا کند، این جور نبوده، که هر کتابی را به آنها عرضه بکنند، این قدر نُواب اربعه وقت نداشته اند که به تمام جزئیات بخواهند رسیدگی کنند، این همه کتب حدیث هست که عرضه نشده و کسی هم مدعی عرضه نشده، کتاب نوادر الحکمة که در زمان سفراء نوشته شده و قبل از اصول و فروع کافی ، کتاب شیعه همین بوده که مراجعه می کرده اند یا کتاب محاسن برقی که در

ص:144

زمان حضرت عسکری علیه السلام و یا بعد نوشته شده، چرا یکی از این ها را به حضرت یا نُوابش عرضه نداشته اند یا سعد بن عبداللّه، عبداللّه بن جعفر حمیری، علی بن ابراهیم قمیّ صاحب التفسیر، چرا کتاب هایشان را عرضه نداشته اند، در کتاب محمد بن احمد بن یحیی، ضعیف هم که هست، استثناه القمّیون من رجال نوادر الحکمه . یا کتاب برقی که صحیح و سقیم دارد. اولاً عرضه کار خیلی مشکلی بوده، ابو غالب زراری یک گرفتاری داخلی داشته، التماس دعا کرده بنابر این اعجاز غیر عادی در همه موارد نیست، قضایای کرامت و اعجاز در یک موارد استثنایی است. شیعه موارد خاصی را مراجعه کرده، آن جوری که از کتاب تکلیف شلمغانی استفاده می شود، از نوشته های کتاب او در کتب شیعه پر بوده مثل زاد المعاد و مفاتیح ، که شلمغانی را لعن نمودند، این مسئله که پیش آمد، خط بطلان روی همه نوشته هایش بکشیم یا چون بعض مطالبش معتبر بوده روی همه صحه بگذاریم، برای حل این مشکل حسین بن روح، به کتاب تکلیف مراجعه کرده و فرموده، 2، 3 روایتش مجعول می باشد.

اگر مراجعه نمی شد، ممکن بود شیعه آن را به کلی ترک کند و نیز کسی که بعض احادیث را دیده که مطابق احادیث دیگر است، آن را قرینه بر اعتماد کتاب او قرار بدهد یا آن چند تا جعلیاتی که خودش کرده و نیز ممکن بود کتاب را مطابق اصول نوشته برای آن چند تای باطل که آن را تدلیس و تزریق کند، اگر مثل حسین بن روح نمی فرمود، مردم به ضلالت می افتادند، ولی کافی این جور نیست، کلینی هرگز تدلیس نکرده، خودش هم کتاب در رجال نوشته، مصداق ظاهرش این است که شاید برای کتب خودش، آن کتاب رجال را نوشته، نه این کتاب کنار گذاشته می شد مثل کتاب تکلیف شلمغانی و نه خطر تدلیس بود که بیایند همه این ها را اخذ کنند، خوب رجال نوشته و اسنادش هم هست. آن جور قاعدۀ لطف که بگوییم موظف اند اشخاص را به احکام واقعیه ارشاد کنند نیست و نکرده اند. لذا این وجه را نمی توانیم بپذیریم. این که مرحوم مجلسی ثانی فرموده ما ظن پیدا می کنیم که ائمه علیهم السلام به اخبار کلینی راضی بوده اند، به یک معنی اگر هم بگوییم قطع هم پیدا می کنیم بی ربط نیست. ائمه یقیناً به

ص:145

تألیف کلینی راضی بوده اند. راضی بودن به تألیف کتاب غیر از این است که مطالب کتاب همه اش مطابق واقع است یا قطعی الصدور است، مگر همۀ مطالب کتاب جواهر مطابق واقع است، تا ائمۀ اطهار علیهم السلام راضی نباشند، شیعه به جواهر و کافی محتاج است، مرحوم مجلسی رحمه الله تعبیر به کلمۀ اخبار دارد، ظاهراً مقصودش رضایت به نقل حدیث از این هاست. با این که مجلسی در قسمت بیان در بحار ، بعض احادیث را مخصوصاً در سماء و عالم رد می کند و می فرماید درست نیست، معذلک ائمه علیهم السلام به اخبار او راضی بوده اند. اما ما می توانیم ظن پیدا کنیم که ائمه علیهم السلام به این که به همۀ منقولات کتاب کافی عمل کنیم راضی هستند. وجه دیگر: شهادت خود کلینی به صحت کتابش می باشد. و شهادت او با مقدماتی که مرحوم نوری آورده، وثاقت مشایخ هم استفاده می شود بالمعنی الاعم، راجع به اعتبار کافی ، وحید بهبهانی قدس سره نوشته که همراه کتاب عُدة الاصول طبع ایران، چاپ شده، در اجتهاد که حاجی نوری دنبال کرده، اشکال و مناقشه می کند.

تصریح کلینی به صحت و اعتبار کتابش، دلیل چهارم است که عمده هم همین است. (دو جهت و مطلب باید بحث شود) .

1. آیا حکم کرده یا نه؟ 2. و اگر کرده حجت است یا نه؟ ملا محمد امین استرآبادی خیال کرده که چون حکم کرده پس باید آن را قطعی الاعتبار بدانیم، وحید بهبهانی رساله ای دارد به نام الاجتهاد والاخبار ، در قرآن مفصلاً کلام ملا امین را رد می کند. بعض المجازفین که مجلسی در بحار تعبیر می کند به احتمال قریب همین مرحوم استرآبادی است، گر چه محدث نوری او را ملا خلیل قزوینی رحمه الله می داند، ملا امین طبقتاً بر ملا خلیل تقدم دارد و اصل مطلب شاید از او باشد.

و او تندی خاص و حملات شدیدی نسبت به مجتهدین دارد، لذا تعبیر بعض المجازفین نسبت به او انسب است. (نقل عبارت کلینی در مقدمۀ کتابش به آن طرف که از او درخواست کرده که کتابی برایش بنویسد که کافی باشد و مشکلات دینی را حل کند) . «مراد تو حاصل شد» . وقلت انک تحب عندک کتابٌ کافٍ بجمع جمیع فنون علم

ص:146

الدین. . . الی أن قال رحمه الله: ویأخذ منه من یرید علم الدّین والعمل به بالآثار الصّحیحة عن الصّادقِین علیهما السلام. . . » در مستدرک صادقَین خوانده، غلط است، چون روایت کافی مقصور به نقل از صادقین که نیست، مراد همه ائمه علیهم السلام است، « وقد یسر اللّه - وله الحمد - تألیف ما سألت وارجو أن یکون بحیث توخّیت. . . الخ » . عبارت محلِّ شاهد این است. « مع ما رجونا أن نکون مشارکین لکلّ من من اقتبس منه » . مرحوم نوری این عبارت را که نقل می کند، استظهاری می کند که آن مطلبی را که راجع به دیباچۀ کتاب من لا یحضره الفقیه می گویند این جا نمی آید. آن جا مرحوم صدوق رحمه الله مطالبی دارد که در این کتاب نقل می کنم، «افتی به» می گویند مواردی است که مطابق آن عمل نکرده، وحید بهبهانی فرموده: شاید عدول کرده، تجدیدنظر برایش شده، و این در خیلی کتاب ها هست که در اول شروع یک تصمیم دارند، بعد در اواسط، تصمیمش عوض می شود. مثل تهذیب ، اول آن را با اسناد نوشته، بعد دیده که طول می کشد، لذا اسناد را برای مشیخه گذاشته، مرحوم نوری می فرماید: این مطلب که احتمال تجدیدنظر یا غفلت کرده و بعداً روی غفلت وارد کرده، این مال کسی است که اول مقدمه را نوشته، بعد غفلت شده و بعض موارد را وارد کرده ولی از عبارت وقد یسر اللّه در مقدمۀ کتاب استفاده می شود که مقدمه را بعداً نوشته، احتمال سهو در آن نمی آید مگر در این شهادت غفلت شده، بعد می فرماید: عبارت را معنی بکنیم، ممکن است اشکال بشود که این شهادت به درد هدف ما نمی خورد. چون حدیث صحیح در اصطلاح متأخرین آن است که راوی امامی عدل باشد و در اصطلاح قدما به معنای دیگر است. اگر او شهادت به صحت بدهد، او و قدمای دیگر، صحت به اصطلاح متأخرین از آن استفاده نمی شود. و یمکن أن یقال: که شهادت به صحت قدمایی به درد ما نمی خورد. بعد عبارت شیخ بهایی را در مشرق الشمسین ذکر می کند برای بیان اختلاف سلیقه قدما با متأخرین در اصطلاح صحت، بعد از تقسیم خبر به اقسام اربعه، طبق تقسیم احمد بن طاووس و شاگردش علامه، می فرماید: این اصطلاح متأخر است. 5 ملاک و مناط غیر از مسئله مذهب و عدالت که در بین قدما بوده ذکر می کند. 1. منها وجوده فی کثیر من

ص:147

الاصول الاربعمائه التی تقلوها عن مشایخهم بطرقهم المتّصلة باصحاب الائمّة علیهم السلام وکانت متداولةً فی تلک الأعصار، مشتهرةً اشتهار الشّمس فی رابعة النّهار، خلاصه اگر روایتی در کثیری از اصول اربعمائة باشد مثل اصل علاء، حسن بن محبوب، اصولی که البته ثابت الانتساب به مؤلفان شان است و مشتهر به اشتهار کامل است که شبهه ای از جهت انتساب نیست. تکرر در اصول متعدّد علامت اعتبار است. یمکن أن تورد روایةٌ فی اصل ولا یکون معتبرةً، تعبیر کلی دارد که « بل المتعارف بینهم اطلاق الصّحیح علی ما اعتضد (که قرینۀ منفصل می باشد) . بما یقتضی اعتمادهم علیه او اقترن بما یوجب الوثوق به والرّکون الیه » . 5 مورد را که مثال می زنند بعضش از مصادیق اعتضاد و بعضش از مصادیق افتراست.

بعضی از آن قراین متّصله است که وثوق می آورد و بعضی قراین منفصله، 2. در یک اصل است، ولی در آن به اسانید و طرق متعدد، حدیث نقل شده و این هم جلب نظر می کند و قدماء به آن صحیح می گفتند، « تکرّر فی اصلٍ او اصلین منها، فصاعداً بطرق مختلفة واسانیده عدیدة معتبرة » . از تعبیر به معنی چنین به نظر می رسد که هر سند خودش معتبر باشد. بعد به مجموع بخواهیم صحیح بگوییم چنین نیست. اگر یک سند هم معتبر باشد، کافی است برای این که به آن به اصطلاح قدماء صحیح بگوییم. 3. ومنها: اگر حدیثی دربارۀ اشخاصی که ثابت است عمل به مرویات شان، اگر آن را پیدا کردیم در اصطلاح قدما صحیح است و وثوق آور است. در این مورد، تعبیرات مختلفه کرده اند یکی مثل، اجمعت الاصحاب علی تصدیقهم فیما یقولون » . دربارۀ زراره و محمد بن مسلم و برید و فضیل و معروف بن خَرَّبوذ و ابو بصیر. این 6 نفر که طبقۀ اولی هستند تعبیر شده که « اجمعت الاصحاب علی تصدیقهم. . . » البته تعبیر تصحیح ما یصح دربارۀ این 6 نفر نیست و لو 18 نفر به اصحاب اجماع معروف شده اند. ولی تعبیر فرق می کند. تصحیح ما یصحّ دربارۀ 12 نفر، دو طبقه دیگر است. قال ومنها: وجودهم فی اصل معروف الانتساب الی احد الجماعة الذین اجمعوا تصدیقهم کزرارةٍ ومحمّد بن مسلم وفضیل بن یسار، یا این جور تعبیر درباره شان وارد شده، « اجمعوا علی

ص:148

تصحیح ما یصحّ عنهم » . که دربارۀ صفوان و یونس و بزنطی و. . . که 12 نفر یا بیشترند وارد شده، یا این تعبیر است. « اجمعت الاصحاب علی العمل بروایاتهم » . البته اختلاف تعبیر است. مثل عمار ساباطی درباره اش نوشته: « اجمعت العلماء علی العمل بروایاته. . . » وغیرهم ممّن عدّهم شیخ الطائفه رحمه الله فی العُدة » . خیلی از آنها امامی مذهب نیستند. فحطیّ می باشند. و مثل سَکونیّ. شیخ بهائی قدس سره روی احتیاطی که در نقل داشته و باید هم این احتیاط مراعات شود سند به دست می دهد. قال: کما نقله عنه المحقق قدس سره متوفی 676ق فی بحث التَّراوح من المعتبر، خودش مستقیماً ندیده، این هم مناط سوم که لا یلزم تکرّر باشد، اگر در اصلی از این اصحاب حدیثی باشد به آن عمل می کنیم. مناط چهارم: ومنها اندراجه فی احدی الکتب الّتی عرضت علی الائمّة علیهم السلام، فاثنوا علی مصنّفیها مثل کتاب عبید اللّه بن علیّ حلبی که به حضرت صادق علیه السلام عرضه شده و تحسین فرموده، وقال علیه السلام: «ما لهو لا مثله» . یعنی سنی ها این جور نظیرش را ندارند، یا کتاب یونس بن عبدالرحمن و فضل بن شاذان را به حضرت عسکری علیه السلام عرضه داشته اند و حضرت تحسین فرموده و صحه گذاشته، پس اگر روایتی در کتب این ها باشد، البته کتاب مخصوص مثل کتاب یوم و لیله ، قابل اعتماد می باشد. همۀ کتب این ها عرضه نشده بعض کتب آنهاست که در ترجمۀ حال شان نوشته اند. مناط پنجم: بعضی از کتب علماء سلف مثل این که در رجال نجاشی زیاد نوشته که فلان کس اَلَّفَ کتاباً که معمولٌ به طائفه است. معمولٌ به طائفه بودن دربارۀ کتب آنها اعتماد می آورد. این تفاوتش با اجماع به عمل به روایات از دو جهت می باشد. تفاوت این با قسم سوم این است که لازم نیست این جا به حد اجماع برسد، مشتهر باشد. - این مطلب که سلف اعتماد داشته اند کفایت می کند. اجماع سلف دیگر لازم نیست. به علاوه کتبی است که سلف اجماع کرده اند نه تمام کتب یک نفر. قسم سوم این است که هر چه از قلم این شخص صادر شده درباره اش اجماع شده مثل عمّار و زراره و صفوان و بزنطی، این یکی این است که بعض کتب سلف، آن هم به نحو شهرت اعتماد کرده اند، لازم نمی باشد، همۀ کتبش این جور باشد. حالا اگر کسی دربارۀ همه مرویّاتش نگفته اند مورد اعتماد است مثلاً

ص:149

اگر راجع به کتاب تکلیف شلمغانی، سلف اعتماد به آن کرده بودند، « یکفی فی صحّة حدیث الموجود فیه » .

ولو مرویّات دیگر او مورد قبول نباشد. - ومنها کونها مأخوذاً من الکتب الّتی شاع بین سلفهم الوثوق بها والاعتماد علیها سواء کان مؤلّفها من الفرقة النّاجیة المُحقِّة لکتاب الصّلوة لحَریز بن عبداللّه وککتبی ابن سعید وککتب علیّ بن مهزیار الاهوازیّ » . اگر این افراد راوی کتاب دیگری باشند در آن جا باید اسناد ملاحظه بشود. کتب خودشان مورد اعتماد است. مثل قسم سوم نیست که اگر در طریق کتاب دیگری هم باشند، اعتماد بیاورد. یا حالا این ها امامی باشند مثل این ها یا غیر امامی باشند مثل کتاب حفص بن غیاث قاضی و کتب حسین بن عبیداللّه سعدی که درباره اش گفته اند که کتبش مورد اعتماد می باشد و کتاب قبله از علیّ بن حسن طاهری که از واقفه است. بنابر این اگر کلینی که رئیس محدثین قدماست مطلبی را فرمود، صحیح به اصطلاح متأخّر را از آن استفاده نمی کنیم، « وقد جری رئیس المحدثین علی متعارف القدماء وحکم به صحّة جمیع احادیثه وقد سلک ذلک المنوال جماعة من اعلام علماء الرّجال » . مثل نجاشی که اصطلاح صحیح را به اصطلاح قدما به کار می برد.

لمّا لاح منهم من القرائن الموجبة للوثوق والاعتماد. . . ، وحید بهبهانی رحمه الله در تعلیقه ای که بر رجال کبیر ( منهج المقال ) از مرحوم میرزا محمد استرآبادی دارند که از نظر اهمیت از نوشته های درجه اول رجالی است. ابتدءً مقدماتی ذکر می کنند و بعد وارد حاشیه بر مطالب کتاب می شوند.

در تعلیقه می فرمایند: « قال الاستاد الاکبر فی التّعلیقة: ان الصّحیح عند القدماء هو ما وقفوا بکونه من المعصومین علیهم السلام، اعمّ من أن یکون منشأ وثوقهم کون الرّاوی من الثِّقات او اَمارات اُخَر ویکونوا یقطعون بصدورٍ عنهم علیهم السلام او یظنّون » ، البته وثوق اعم از اطمینان و علم است، ظن ضعیف و علم (هر دو را) شامل می شود. وثوق که معنای جامعی می باشد از شخصیت راوی حاصل شده باشد که از ثقات است یا از امارات دیگری سبب بشود که به یک خبر شخصی وثوق بیاورد.

ص:150

به همه این ها در اصطلاح قدماء صحیح گفته می شود. به خلاف اصطلاح متأخّرین که فقط تقسیم بندی به اعتبار خود راوی است که ثقه بالمعنی الاخصّ باشد. صدوق بودنش کافی نیست. بلکه صدوق باید امامی کامل باشد. این قیود شرط است. وصرّح هو رحمه اللّه وغیره که نسبت بین صحیح بین قدماء و متأخرین عموم و خصوص مطلق می باشد، قدما آنهایی را که متأخرین صحیح می دانسته اند، ولی بعض چیزها در اصطلاح قدما صحیح بوده که در اصطلاح متأخرین صحیح نیست. به نظر می آید که نسبت، عموم و خصوص من وجه است چون اگر راوی امامی عادل اشتباه کرد طبق تعریفات اهل فن صحیح است ولو معمولٌ به نیست ولی در اصطلاح متأخّرین به آن صحیح اطلاق می شود، چون آنها عمل کردن و نکردن بالفعل را مناط نمی دانند، راوی امامی عادل باشد، ممکن است او در یک جا اشتباه کرده باشد و در یک جا هم تعمّد خلاف داشته باشد، با عدالت هم منافات پیدا نکند روی حساب تقیه، مصلحتی تشخیص داده که بر خلاف بگوید به لحاظ اهمّ و مهم، در بین اهل تسنن هست کسانی که خودشان را بِه زِیّ علما قرار داده اند، در بین شیعه معلوم نیست. مثل کرامیّه که می گویند جعل احادیث به خاطر عناوین ثانویه و بعض مصالح منظوره مثل حفظ اسلام، لذا دربارۀ فِرَق مخالف خودشان احادیث زیادی جعل کرده اند. موثوق الصّدوری هم که عنوان عدل امامی نباشد موارد پنج گانه ای است که ذکر شد، تحت عنوان کلی، این هم مادۀ افتراق قدما. ثمّ قال رحمه الله: کلینی که چنین شهادتی داده صحت به اصطلاح متأخّرین با شهادت او درست نمی شود و اگر مبنای اشخاص کفایت و صحت به اصطلاح قدما بود یعنی وثوق به خبر، قطع نظر از شخصیت مخبر، نفس وثوق به خبر را کافی برای اعتماد بداند، شهادت کافی مفید است، والا فلا یکفی. و بعد محدث نوری می فرماید: بعید است، اشخاص دیگر که تقسیم کرده اند مثل ابن طاووس و علامه، وثوق را کافی ندانند و حکم را فقط دایر مدار تقسیم خودشان بدانند. و بعد شاهدی می خواهند برای این مطلب بیاورند که چرا ابن طاووس چنین تقسیمی آورده و از تقسیم قدما عدول کرده، عذری که آورده اند این است که قراینی

ص:151

که پیش قدما بوده و به توسط آن وثوق به خبر حاصل می شود بین متأخرین از بین رفته، چیزی که می شد ثابت بماند در دوره این ها شخصیت خود راوی بوده، یا کتب از بین رفته، لذا مجبور شده اند ضابطه ای برای خبر معتمد و غیره نقل بکنند، این اصطلاح را آورده اند. از این جهت می خواهند بفرمایند که معلوم نیست اختلاف بین علما باشد که دو مسلک باشد، این اصطلاح جدید علامه، عدم کفایت اطمینان نیست - شیخ بهایی قراین خارجیه ای که افادۀ اطمینان می کند بر خبر، اگر کسی اطمینان را حجت بداند و مقید نکند که اطمینان باید از وثاقت راوی برای ما حاصل شده باشد قهراً شهادت کافی برایش کافی است. و می فرماید: بین قدما و متأخرین می توان گفت در حجیت اطمینان، اختلافی نیست. و این که ابن طاووس و علامه خبر را 4 قسم کرده اند نه برای این است که بین قدماء و متأخرین در خبر معتمد کبریً اختلافی باشد. این مورد از باب این است که صغریات غیر از راه وثاقت راوی در قدیم بوده خبر معتمد مصداق می شده برای خبر معتمد قطع نظر از وثاقت راوی و برای متأخرین در اثر زوال قراین، مصداقی برای خبر معتمد غیر وثاقت راوی نبوده، پس اختلاف شان کبروی نیست. این اعتذار بعضی که چه داعی برای ابن طاووس پیدا شده که اصطلاح را تغییر داده این است که معلوم می شود مسلم بوده که این قراین برای همه مورد اعتبار بوده، حتی پیش ابن طاووس، و می فرماید: بسیار بعید است که همان اصول مشهوره به دست ابن طاووس می افتاد و وثوق و انتسابش به مؤلف ثابت می شد، معذلک اطمینان به آن نمی کرد.

باز همان ضوابط خودش را برای خبر معتمد و غیره به کار می برد، (اعتبار ایمان در کلمات رجالی هم می آید) .

«ایمان در قرآن ظاهراً به معنی الاخصّ والاعمّ هیچ کدام نیست. بل به معنای اعتقاد اصولی است که لازم است انسان داشته باشد. چون در زمان نزول آیات مشتمله بر ایمان بحثی از ولایت نبوده و ولایت امیر المؤمنین علیه السلام بعد بیان شده، حتی مثل زراره هم مثل امامت بقیۀ ائمه علیهم السلام خبر نداشته، آنچه شرط بوده، اعتقاد به امامت امام وقت

ص:152

بوده، البته مصداق اعتقاد اصولی به اختلاف ازمنه فرق می کند. در زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله اعتقاد به نبوت شرط بوده، در زمان حضرت علی علیه السلام مصداق آن اعتقاد به ولایت او بوده، ایمان به ائمۀ دیگر شرط نبوده، گاهی بعض مفاهیم است که مصادیقش توسعه و تضییق پیدا می کند، اختلاف مفهومی نیست، اختلاف مصداقی است، خیلی چیزها هست مثل صلاة که در سلف بوده که در اسلام مصادیقش را فرض کرده کما یستفاد هذا من القرآن. شهادت کلینی کافی است یا برای این که وثاقت مشایخ را به دست آورده و لذا شهادت، این قسم شهادت مثل شهادت به وثاقت در کتب رجال است. و در این قسم شهادت به وثاقة لا فرق که راجع به شخص واحد باشد یا راجع به جماعت، این را باید بپذیریم، این مصداق وثاقتی است که در جاهای دیگر می پذیرند نه به مناطی که شیخ بهایی رحمه الله فرموده، باز باید این را بپذیریم، چون این شهادت قریب به حس است و بلکه به خاطر اعتماد به آن قراین اگر کسی شهادت بدهد مقدّم بر شهادت بر وثاقت است. وثاقت دورتر از حس می باشد تا انسان شهادت بدهد که در فلان کتاب است، این فرمایش حاجی نوری است. بعد وحید بهبهانی رحمه الله در تعلیقاتش بر رجال کبیر می فرماید: همین مطلب را تأیید فرموده اند و فرموده اند که ظن قوی از گفته کلینی و امثاله برای ما حاصل می شود که روایات کتابش از معصوم صادر شده، و بعد می فرماید: مطلبی که وحید در رسالۀ الاجتهاد والاخبار ، اشکالات و شبهاتی کرده و در تعلیقه آنها را ذکر نفرموده، قول دوم مقدّم است.

چون در آن جا می خواهد ملا امین و استادش سید صدر الدین رحمه الله را رد کند. چون این اخباری ها مدعی شده اند که قطع به صدور روایات داریم، برای رد این ها فرموده این شبهات برای ما ایجاد قطع نمی کند و در مقام رد آنها این مطلب کافی است. البته در آن جا مطالبی فرموده اند که بعضی از آن قابل مناقشه است. این جا مقصود اثبات قطعی الصدور بودن کتب اربعه نیست. قطعی الاعتبار بودن و وثوق به آن کفایت می کند. جهت دیگر: اصل کتاب الاجتهاد والاخبار را در اوایل در زمان حیات استادش نوشته و بعد که پخته تر شده، تعلیقه را نوشته و اعتبار این نوشته اقوی از نوشتۀ قبل می باشد. 2

ص:153

استشهاد می آورد که این را متأخر نوشته: 1. در تعلیقه احاله می دهد به آن رساله؛ 2. این کتاب در زمان حیات سید صدر الدین رحمه الله نوشته شده، و وفات سید در عشر ستین بعد المائة و الف است. یعنی بین 1150 و 1160، منشأ این مطلب این است که شاگرد سید، سید عبداللّه جزایری رحمه الله که نوادۀ سید نعمت اللّه رحمه الله است که عالم بسیار بزرگی است و او را شیخ بهایی عصر می گفته اند که در اجازه ای که به کسی داده، مشایخ اجازه خودش را که ذکر می کند، یکی هم سید صدر الدین است که هم از مشایخ اجازۀ او و وحید بوده، می گوید دربارۀ او که در عشر ستین فوت نموده و تعلیقه مدت ها بعد از آن نوشته شده و اعتبارش خیلی بیش از آن کتاب است. ولی این کتاب بعد از وفات استاد نوشته شده، در صفحات 51 و 54 و 56 و 59 هر وقت از استاد اسم می برد رحمه اللّه تعبیر می کند. از ترحم هم استفاده می شود که بین 1150 و قبل از 13 رجب 1155 وفات یافته نه 1160، این که در تعلیقه هیچ صحبتی از آن حرف ها در رساله نکرده اند معلوم می شود از آنها برگشته اند، بعد می فرماید: تعجب است از نوادۀ دختری وحید (سید محمد مجاهد رحمه الله پسر صاحب ریاض قدس سره کتابی دارد به اسم مفاتیح در اصول که کتاب قطوری است، صاحب ریاض همشیره زاده و داماد وحید بوده) . سید مجاهد قدس سره مطالب رساله را در کتاب اصولش اشکال کرده با زیاداتی که به قول مرحوم نوری بسیار اوهن از اصل است. ولی تعجب است با اطاله کلامش در این مورد هیچ اسمی از مطالب فایدۀ اولی در تعلیقه نبرده با این که بیشتر اعتماد به آن است. ولی در فواید خیلی روشن است که سلب اعتماد برایش حاصل می شود نسبت به مطالب رساله، مگر در بعض جاها با تأمل بشود گفت. از مجموع مطالبش ظاهراً استفاده می شود که ظن قوی را کافی می داند. فعلاً ما اطمینان را کافی می دانیم از حجج می باشد و علمای فعلی هم آن را کافی می دانند، معمولاً ردعی هم از آن نشده مگر در مواردی، پس وحید بهبهانی رحمه الله هم کلام شیخ بهایی را تأیید کرده.

ص:154

میزان اعتبار احادیث کافی

میزان اعتبار احادیث کافی

اشارة

میزان اعتبار احادیث کافی (1)

جعفر سبحانی

چکیده

در این نوشتار به دو پرسش دربارۀ ثقه بودن راویان اسناد کتاب الکافی و وجود قراینی دال بر صحت اخبار الکافی پاسخ داده شده است و برای پاسخ به پرسش دوم، ابتدا به معنای اصطلاح صحیح پرداخته و سپس از مدایح وارد شده دربارۀ کتاب الکافی و نویسندۀ آن سخن گفته است بررسی اعتبار اخباری که به عرضۀ کتاب الکافی به وکیل امام عصر (عج) اشاره دارد، بخش پایانی نوشتار است.

بحث پیرامون کتاب کافی ، نوشتۀ شیخ اجل کلینی را در دو مورد مطرح می کنیم.

اوّل: آیا تمامی راویانی که در اسناد کتاب کافی ذکر شده است، ثقه هستند؟ این امر را در بحث از ادلۀ کسانی که نیاز به علم رجال را نفی می کردند، به طور مشروح مطرح کردیم و لذا دوباره تکرار نمی کنیم.

دوّم: آیا قراینی دال بر صحت اخبار کافی - به این معنا که بتوان به اخبار آن عمل نمود - وجود دارد، یا خیر؟ قبل از پرداختن به این امر، اندکی پیرامون مرحوم کلینی و کتاب او توضیح می دهیم:

کتاب کافی یکی از کتب اربعه است که محور استنباط مذهب امامیه محسوب

ص:155


1- 1). کلیات علم الرجال، جعفر سبحانی، ترجمه: مسلم قلی پور گیلانی، قم: انتشارات قم، اول، 1380 ش، 427 ص، وزیری؛ ص 303 - 323.

می شوند، چرا که ادلۀ احکام شرعی اگر چه مطابق مشهور، چهارتاست (کتاب، سنت، اجماع و عقل) ، اما آگاه به فروع دین به خوبی می داند که دلیل عمدۀ ما در تحصیل واجبات و مستحبات و حلال و حرام، احادیث معصومین علیهم السلام است، و این کتب اربعه است که اکثر احادیث را در خود جای داده است، و کتاب کافی در میان این چهار کتاب، هم چون خورشید در میان ستارگان می درخشد. نویسندۀ آن نیز بی نیاز از توصیف، و مشهورتر از آن است که ستوده شود. شیخ مفید در شرح عقاید صدوق، کتاب کافی را با ارزش ترین و مفیدترین کتاب شیعه معرفی می کند. (1)

محقق کرکی در اجازه اش به قاضی صفی الدین عیسی می گوید: «و از جملۀ آنها مصنفات و مرویات الشیخ الامام السعید الحافظ المحدّث الثقه، جامع احادیث اهل البیت علیهم السلام ابی جعفر محمّد بن یعقوب کلینی، صاحب کتاب عظیم حدیثی و بی مانند یعنی کافی است، که احادیث شریعت و اسرار ربانی که در کتب دیگر یافت نمی شود، در آن گرد آورده است. این شیخ از علماء و رجال و محدثین بسیار زیادی مثل علی بن ابراهیم بن هاشم روایت کرده است. . . (2)

مرحوم شیخ حسین والد شیخ بهایی در کتاب وصول الاخبار می گوید: «کتاب کافی ، از شیخ ابی جعفر محمد بن یعقوب کلینی است، که بزرگ عصر خود و بزرگ علما و فضلا و نیز موثق ترین، محقق ترین و آگاه ترین فرد در حدیث بود. کتاب کافی را در بیست سال نوشت که خود مشتمل بر سی کتاب است که هر کدام دارای احادیثی است که در کتب دیگر وجود ندارد» . (3)

علامه مجلسی در مقدمۀ شرح خود بر کافی ، می گوید: «نخست شرح کتاب کافی نوشتۀ شیخ صدوق، مورد اعتماد اسلام، مقبول همه گروه ها و ممدوح خاص و عام، محمد بن یعقوب کلینی - حشره اللّه مع الائمة الکرام - را شروع کردم، چرا که این کتاب، درست ترین، جامع ترین، نیکوترین و بزرگ ترین اصل و نوشتۀ فرقۀ ناجیۀ شیعه است» . (4)

ص:156


1- 1) . ص 27، چاپ تبریز.
2- 2) . بحار الانوار، ج 10، ص 76 - 75. [1]
3- 3) . مستدرک الوسائل، ج 3، الفائده الرابعه، ص 532.
4- 4) . مرآة العقول، ج 1، ص 34. [2]

و کلمات بسیاری که در مدح و ثنای کافی گفته شده است و این نوشته گنجایش ذکر آن را ندارد.

نجاشی در شرح حال کلینی می نویسد: «محمد بن یعقوب بن إسحاق، ابو جعفر کلینی (علّان کلینی رازی، دایی او بود) بزرگ علمای امامیه در عصر خود در ری، و موثق ترین و دقیق ترین آنها در نقل حدیث بود، کتاب عظیم کافی را در بیست سال نوشت. کتاب های موجود در کافی عبارتند از: کتاب العقل، کتاب فضل العلم تا سی و یک کتاب» . (1)

صاحب لؤلؤة البحرین از بعضی از مشایخ متأخر خود می نویسد: «تعداد احادیث کافی شانزده هزار و صد و نود و نه حدیث است، تعداد احادیث صحیح آن (به اصطلاح متأخرین) پنج هزار و هفتاد و دو حدیث، تعداد احادیث حَسَن، صد و چهل و چهار، تعداد احادیث موثق، هزار و صد و هجده، تعداد احادیث قوی، سیصد و دو، تعداد احادیث ضعیف، نه هزار و چهارصد و هشتاد و پنج حدیث است» . (2)

محقق متتبع محدث نوری بعد از نقل این کلام، می گوید: «ظاهراً منظور از قوی، حدیثی است که تمام و یا بعضی از راویان آن، ممدوح غیر امامی باشند و در سلسلۀ سند حدیث، راوی ضعیف وجود نداشته باشد» . (3)

شهید در ذکری می گوید: «اخبار کافی از اخبار تمامی صحاح سته (از اهل سنت) بیشتر است، و تعداد کتاب های موجود در آن، سی و دو کتاب است» . (4)

در کشف الظنون به نقل از حافظ بن حجر آمده است: «آن گونه که من تحقیق کرده ام، تعداد احادیث صحیح بخاری ، همراه با احادیث تکراری، به جز احادیثی که تعلیقه و تابع احادیث دیگر محسوب می شوند، هفت هزار و سیصد و نود و هفت

ص:157


1- 1) . فهرس النجاشی، شمارۀ 1026.
2- 2) . لؤلؤة البحرین، محدث بحرانی، چاپ قدیم فاقد صفحه شماری، در احوال شیخ کلینی. وی بعد از این تعداد کتاب های سایر کتب ثلاثه را ذکر می کند. تعداد احادیث کافی طبق ارقامی که او در کتابش برای تعداد روایات صحیح، حسن و. . . ذکر می کند، پس از جمع کردن آنها با هم، 78 حدیث کمتر از تعداد مجموع احادیث است که اول ذکر کرده است. دقت کنید.
3- 3) . مستدرک الوسائل، ج 3، فایدۀ چهارم، ص 541.
4- 4) . الذکری، ص 6.

حدیث است، و تعداد خالص آنها (بدون تکرار) دو هزار و ششصد و دو حدیث است. اگر متون احادیث تعلیقی و مرفوعی را که تعداد آن صد و پنجاه حدیث است به آن اضافه کنیم، مجموعاً دو هزار و هفتصد و شصت و یک حدیث می شود.

نیز از مسلم نقل شده است که کتاب او حاوی چهار هزار حدیث (بدون احتساب احادیث تکراری) و با احتساب تکراری ها، مشتمل بر هفت هزار و دویست و هفتاد و پنج حدیث است.

ابو داود در آغاز سنن خود می نویسد: «در این کتابم چهار هزار و هشت حدیث، از صحیح و یا مشابه و یا نزدیک به آن را جمع کرده ام» . (1)

امام ابو السعادات، مبارک بن محمد بن الاثیر جزری (606 - 544ق) ، تمامی احادیث صحاح را در کتاب جامع الاصول من احادیث الرسول صلی الله علیه و آله جمع نموده و تعداد آن 9483 حدیث است.

یاقوت در معجم خود می گوید: «جزری در آن کتاب، روایات بخاری، مسلم، موطّأ، سنن ابی داود، سنن نسائی و ترمذی را جمع کرده است. شیوۀ او بر اساس حروف معجم و شرح احادیث غریب و معانی و احکام آنها است و رجال آنها را نوشته است و هر چه نیاز به توضیح دارد، بیان کرده است» . (2)

این بود آنچه که در مورد کتاب کافی و جایگاه آن گفته شده است، اکنون به بررسی میزان صحت اخبار آن می پردازیم:

اصطلاح «صحیح» نزد قدماء و متأخرین

تقسیم حدیث به اقسام چهارگانۀ معروف، یک تقسیم نو بوده و از زمان رجالی معروف، سید احمد بن طاوس استاد علامه حلی و ابن داود حلی پیدا شده است. تقسیم قدیم در این باب ثنایی (یعنی معتبر و غیر معتبر) بوده است و حدیث صحیح، یعنی معتبر را حدیثی می دانستند که قراین داخلی (مانند وثاقت راوی) و یا خارجی

ص:158


1- 1) . کشف الظنون (همان گونه که در مستدرک الوسائل آمده است) ، ج 3، ص 541؛ ملاحظه کنید فتح الباری فی شرح احادیث البخاری، ج 1، ص 465، الفصل العاشر فی عدّ احادیث الجامع.
2- 2) . مراجعه شود به مقدمۀ جامع الاصول، ج 12.

(مانند موجود بودن آن در اصل معتبری که انتساب آن به امثال زراره و محمد بن مسلم و فضیل بن یسار مشهور است) مؤید آن باشد، و چنین حدیثی را صحیح و جایز الاستناد می دانستند؛ و حدیث غیر صحیح، یعنی غیر معتبر و غیر قابل اعتماد را حدیثی می دانستند که فاقد این دو مزیت باشد.

تقسیم جدید در این باب، یک تقسیم رُباعی است، یعنی حدیث چهار گونه است: صحیح، موثق، حسن و ضعیف. این جا جای بحث از عاملی که موجب ارایۀ این تقسیم شده است، نیست؛ اما شاید دلیل آن این باشد که چون قراین مفید اطمینان در اخبار به مرور زمان از بین رفته اند و این امر موجب گردیده تا اصول و مصنّفات علمای ثقه امامیه از بین بروند، لذا به دنبال تقسیم رباعی بر اساس توجه به سند و احوال راوی تولد یافته است.

در هر حال، دو اصطلاح برای حدیث صحیح وجود دارد و هدف ما در این جا بررسی صحت احادیث کافی به اصطلاح قدما، یعنی اعتبار آنها در مقایسه با قراین داخلی و خارجی است. از کسانی که بر صحت احادیث آن تأکید زیادی دارند، شیخ مشایخ ما، محدث نوری است که در فایده چهارم خاتمۀ مستدرک چهار وجه برای آن ذکر کرده است. مهم ترین آنها وجه چهارم است که در بحث ادلۀ نفی نیاز به علم رجال گذشت (چرا که وجه مذکور دلیل عامی است که شامل تمامی کتب اربعه است) و آن این است که: نویسندگان این کتاب ها تصریح کرده اند که احادیث این کتاب ها همگی صحیح هستند. اشکال این وجه در همان بحث گذشت، لذا ما در این جا سه وجه دیگر را که ایشان برای اثبات اعتبار احادیث کافی ذکر کرده اند، یادآور می شویم:

وجوه مذکوره برای اثبات اعتبار احادیث کافی

وجه نخست: مدایح وارد شده دربارۀ کتاب کافی

با وجود مدایحی که دربارۀ این کتاب گفته شده است، برای شخص فقیه، نیازی به بررسی فرد فرد راویان آن باقی نمی ماند.

اجمال این مدایح هر چند که تفصیل آن قبلاً در آغاز بحث گذشت، چنین است:

1. شیخ مفید در شرح عقاید صدوق، آن را به « اَجَلُّ کُتُبِ الشّیعَةِ واَکْثَرُها فائِدَةً » توصیف نموده است.

ص:159

2. محقق کرکی در اجازه اش به قاضی صفی الدین عیسی می نویسد: «کسی کتابی مانند آن را ننوشته است» .

3. شهید در اجازه اش به شیخ زین الدین ابی الحسن علی بن الخازن می نویسد: «کتابی مانند آن برای امامیه نوشته نشده است» .

4. محمد امین استرآبادی می گوید: «از مشایخ و علمای خودمان شنیدیم که در اسلام کتابی در این حد نوشته نشده است» .

5. علامه مجلسی نیز آن را چنین توصیف کرده است: «کتاب کافی درست ترین، جامع ترین، نیکوترین و بزرگ ترین کتاب فرقۀ ناجیه شیعه است» .

روشن است که این مدایح به حجم کتاب و کثرت احادیث آن بر نمی گردد، زیرا مثل این کتاب و بلکه بزرگ تر از آن - چه قبل از کافی و بعد از آن - وجود داشته، مانند محاسن احمد بن محمد بن خالد برقی، و نوادر الحکمۀ محمد بن احمد بن یحیی بن عمران اشعری. از این رو باید گفت: این مدایح به خاطر متقن بودن، ضبط و محکمی خود کتاب است.

نویسنده: از این مدایح تنها استفاده می شود که اصل این کتاب معتبر است، در مقابل عدم صلاحیت برای مرجع و مصدر بودن. و این لازمۀ تعابیر گذشته مانند «بزرگ ترین و پرفایده ترین کتاب» و «در اسلام کتابی مانند آن نوشته نشده است» می باشد؛ و از آن استفاده نمی شود که نیازی به بررسی احوال راویان آن نیست و همۀ احادیث آن معتبر است؛ زیرا وقتی گفته می شود: فلان کتاب معتبر است، این به این معنا نیست که تمام احادیث آن صحیح و معتبر است و نیازی به مراجعه و تحقیق ندارد، چنان که امثال این تعابیر، راجع به غیر کتاب کافی ، مثل کتاب های لغت و تاریخ و سیره آمده است، ولی کسی چنین استفاده ای از آن نمی کند. مثل این که کسی بگوید: « لسان العرب از اجلّ کتب لغت عرب است» و یا «کتابی در تاریخ مانند تاریخ طبری نوشته نشده است» .

محدث نوری در ضمن وجه ثالث می گوید: «برخی از کتاب های روایی هستند که نیازی به مراجعه به اسناد آنها نیست و اگر کتاب کافی این ویژگی را نمی داشت،

ص:160

نمی توانست اجلّ این کتاب ها باشد» .

البته بنده کتاب روایی ای که این چنین باشد ندیده ام، اگر منظورشان همان اصول نوشته شده در عصر ائمه علیهم السلام باشد، که شیخ طوسی در عُده تصریح فرموده است: «در صورتی می توان به آنها استناد و احتجاج کرد که راوی آنها ثقه باشد» . نیز شیخ طوسی در بیان نظریۀ خود در حجیت خبر واحد می نویسد: «همۀ علمای شیعه به این اخبار که در نوشته هایشان نقل کرده و در اصول خود تدوین نموده اند، عمل می کنند. وانگهی این کار مورد اعتراض و دفاع واقع نشده است، به حدی که اگر یکی از علما به چیزی که دیگران از آنها بی اطلاع هستند، فتوا می داد و از وی پرسیده می شد که این فتوا را از کجا آورده ای؟ اگر او در پاسخ، آنها را به کتاب معروف و یا اصل مشهوری که راوی آن، ثقه و حدیث او مقبول است، ارجاع می داد، ساکت می شدند و از او می پذیرفتند» . (1)

این عبارت به صراحت می رساند که مجرد وجود یک خبر در اصول، در استناد کفایت نمی کند، بلکه باید وثاقت راوی آن نیز احراز شود، حال اگر وضع اصول این باشد، وضع سایر کتب در رجوع به سند احادیث آنها روشن است. وآنگهی بر فرض این که چنین کتابی وجود داشته باشد، منظور از «اجلّ الکتب» و دیگر تعابیر، از جهت شیوۀ فصل بندی، جامعیت و ضابطه مند بودن و دیگر مزایایی است که در سایر کتاب ها - چه قبل و چه بعد از آن - وجود ندارد، نه این که این کتاب مزایای تمام کتاب های قبلی را دارد.

برای روشن شدن بیشتر مفهوم این گونه تعابیر به عبارات زیر که در مورد برخی کتاب ها است، توجه کنید: «کتاب بحار ، یک جامع روایی بی مانند است» . و « جواهر از با ارزش ترین کتب فقهی است» . این تعابیر ناظر به صحت روایات بحار الانوار و فتاوای کتاب جواهر الکلام نیست، بلکه ناظر به جامعیت بحار و کثرت فروع و دقت نظر موجود در جواهر است، و منظور این نیست که تمام مزایای موجود، در کتاب های حدیث و فقه در این دو کتاب جمع است.

ص:161


1- 1) . عدة الاصول، ص 338، چاپ جدید.

وجه دوم: مدایح وارد در حق نویسندۀ کتاب (کلینی)

از نظر محدث نوری، مدایح کلینی با صحت روایات کافی و عدم نیاز مراجعه به اسناد روایات آن، ملازمه دارد. برخی از این مدایح چنین است:

1. نجاشی: «کلینی موثق ترین و دقیق تر افراد در حدیث است» .

2. علامه نیز در کتاب خلاصه مانند این تعبیر را دارد.

چنین تعبیری از شخصی مانند نجاشی، زمانی بجا خواهد بود که مرحوم کلینی واجد تمامی امتیازات و محاسن راویان و نویسندگان در بُعد سند حدیث و اعتبار خبر باشد و از با ارزش ترین و شریف ترین صفات در این باب - همان طور که در شرح حال برخی آمده است - نقل روایت از ثقات و اخبار موثوق است.

شیخ طوسی رحمه الله در الفهرس می گوید: «علی بن حسن طاطری، قبلاً واقفی و در مذهب خود بسیار سرسخت بود» . تا آن جا که می گوید: «او کتاب هایی در فقه دارد که آنها را، از راویانی که خود و اخبارشان مورد وثوق اند نقل کرده است» . و نیز فرموده است: «جعفر بن بشیر دارای معلومات زیاد و ثقه است و از ثقات روایت نقل می کند و نیز افراد ثقه از او روایت نقل می کنند» . نجاشی نیز مانند همین تعبیر را، در احوال محمد بن إسماعیل بن میمون زعفرانی آورده است.

نیز شیخ در عدّه می نویسد: «علمای امامیه، اعتبار روایاتِ محمد بن ابی عمیر، صفوان بن یحیی، احمد بن محمد بن ابی نصر و دیگر ثقاتی را که معروف اند به این که فقط از ثقه روایت و ارسال می کنند با مسانید دیگران یکسان دانسته اند و لذا وقتی که این افراد به تنهایی روایتی را نقل کنند، علمای امامیه به مراسیل آنها عمل می کنند» .

هم چنین علامه در مختلف تصریح دارد که ابن ابی عقیل از مشایخ علمای امامیه است و مراسیلِ او به خاطر عدالت و معرفت وی پذیرفته شده است.

اینک می گوییم: اگر ابو جعفر کلینی نسبت به آنها اوثق و در نقل حدیث دقیق تر باشد، قهراً صاحب تمامی امتیازات و مدایحی خواهد بود که از آنها در بُعد نقل روایت شده است. و اگر او کسی بود که از مجهول و یا ضعیفی که روایت او متروک است و یا خبری که محتاج به بررسی سند دارد، روایت نقل می کرد، دیگر اوثق و اثبت از آنها نمی بود.

ص:162

از این رو هر کمالی که فرد فرد آنها دارند، ایشان همۀ آنها را یکجا دارند و لذا اگر وی با امثال بزنطی و جعفر بن بشیر مقایسه شود، قهراً باید گفت: مشایخ کلینی از ثقات بودند و اگر با طاطری و اصحاب اجماع مقایسه کنید، ناچاریم احادیث وی را صحیح بدانیم و بگوییم: احادیثش را از کسانی که هم خودشان بوده اند و هم احادیث آنها، مورد وثوق است، اخذ کرده است.

نجاشی پس از توصیف وی به اوثقیت، می گوید: «وی کافی را در بیست سال نوشت» . روشن است که ذکر این مدت برای اثبات اَثْبَت بودن او در تنقیح اخبار است و غرض او مجرد جمع آوری اخبار پراکنده نبوده است، زیرا این کار محتاج بیست سال تحقیق نیست. بدیهی است که صرف این مدت برای به دست آوردن اخبار صحیح و قابل اعتماد و نیز جمع آوری اصول و کتب معتبر و اتصال به سند به صاحبان آنها از راه های معتبر و توجه به متون احادیث و تصحیح و تنقیح آنها، لازم و ضروری است.

نکتۀ دیگری که از تعبیر اوثق و اثبت بودن استفاده می شود، این است که وی مبرّا از نواقص و عیوب بعضی از راویان (که عامل تضعیف احادیث آنها می شود) می باشد، مانند نقل روایت از راویان ضعیف، مجهول، و از کسی که با او ملاقات نداشته، و نیز سوء ضبط، اضطراب در الفاظ حدیث، اعتماد به مراسیلی که وثاقت افرادی که نام آنها در سند روایات افتاده است ثابت نشده است، و امثال این امور که با عدالت منافاتی ندارد، ولی با قوۀ ثبت و وثاقت جمع نمی شود. (1)

ما کلام محدث نوری را با آن که طولانی بود، به دلیل این که حاوی فواید و نکات بسیار است، نقل کردیم، با این حال نتیجه ای که ایشان از این سخنان گرفته اند، به چند دلیل اشتباه است:

اولاً . لفظ اوثق اسم تفضیل از وثاقت است و مراد از آن اجتناب از دروغ است که ناشی از عدالت و ورع شخص می باشد، همان طور که لفظ اَثْبَت، اسم تفضیل از وثاقت است و مراد از آن لغزش و خطای اندک و ندرت اشتباه است، پس اگر شخص

ص:163


1- 1) . مستدرک الوسائل، ج 3، ص 534 - 535.

از دروغ اجتناب نکند، ثقه نیست و اگر خطاها و لغزش های فراوان داشته باشد دارای قوۀ ثبت نخواهد بود؛ بنابر این اوثق به معنای کسی است که عالی ترین درجۀ اجتناب از کذب را دارد، و اَثْبَت کسی است که در مصون بودن از لغزش و خطا ممتاز است.

از این رو، این دو لفظ مراد محدث نوری را اثبات نمی کند، هر چند ایشان با گردآوری شواهد، برای اثبات نظریۀ خود بسیار خود را به زحمت انداخته است.

خلاصه این که: از این دو لفظ این معنا استفاده نمی شود که اشخاصی که به آن دو توصیف می شوند، همۀ فضایل سایرین را به نحو تمام و کمال دارا هستند، بلکه مراد مبرا بودن آنها از دروغ و اشتباه و لغزش است، و این که دو ویژگی در حد اعلی در آنها وجود دارد، و این امر ربطی به صحت روایات کتاب او و وثاقت راویان آنها و یا همراه بودن آنها با قراین داخلی که مدعای محدث نوری است، ندارد.

ثانیاً . این که برخی تنها از ثقه روایت و ارسال می کنند (بر فرض که آن را مزیت قلمداد کنیم) ربطی به وثاقت آنها ندارد، به گونه ای که مرحوم کلینی آن مزیت را نداشته باشد، اوثق و اثبت نباشد؛ زیرا ویژگی اوثق و اثبت مربوط به اجتناب از کذب و صیانت از لغزش و اشتباه است، نه ویژگی دیگر.

ثالثاً . نقل روایت از افراد ضعیف، بدون ذکر نام او با وثاقت شخص منافات دارد، ولی اگر نام آنها در سند آورده شود، منافاتی با وثاقت او ندارد. البته بسیار نقل کردن از راویان ضعیف مذموم است همان طور که موجب تبعید احمد بن محمد بن خالد برقی شد، بنابر این اگر مرحوم کلینی از تعدادی از ضعفا با ذکر نام آنها در سند، روایت نقل کند، این امر با اوثق و اثبت بودن وی منافات نخواهد داشت.

رابعاً . مراد از اجتناب از نقل از ضعیف، نقل بلاواسطه از اوست و گرنه نقل از ثقه ای که او از ضعیف نقل می کند اشکالی ندارد و امر رایجی است. یکی از این افراد نجاشی است که مرویٌ عنه بلاواسطۀ او همگی ثقه اند، ولی در عین حال در سلسلۀ سند او گاهی راویان ضعیف دیده می شوند، لذا در احوال ابی المفضّل محمد بن عبداللّه بن محمد می نویسد: «تمام عمرش را در تحصیل حدیث در مسافرت بود و در کوفه تولد یافت، در ابتدای امر شیعه بود و سپس منحرف شد. اکثر اصحاب از او

ص:164

صرف نظر کرده و وی را تضعیف می کنند، وی دارای چند کتاب است» . نجاشی در ادامه می نویسد: «من او را دیدم و روایات بسیاری از او شنیدم، اما خودم مستقیماً از او نقل نمی کنم، بلکه با واسطه از او روایت نقل می کنم» . (1)

با وجود این، نهایت چیزی که در این جا می توان گفت این است که مرحوم کلینی در کتابش مستقیماً فقط از ثقات نقل کرده، اما با واسطه - هم از ثقه و هم از غیر ثقه - نقل کرده است، اما این که شخصی ملتزم باشد تا روایتی نقل کند که تمامی راویان سلسلۀ سند آن ثقه باشند، چنین چیزی در مورد کسی جز کسانی که به این امر معروف اند، مثل ابن ابی عمیر، صفوان و بزنطی ثابت نشده است.

خامساً . این که تألیف کتاب کافی ، بیست سال به طول کشیده است، فقط به خاطر تشخیص صحیح از غیر صحیح و جمع آوری روایات مورد وثوق نبوده است، بلکه این امر یکی از اهداف ایشان بوده است و لذا اهداف دیگری هم در میان بوده، مانند تلاش در جهت دست یابی به نسخه های صحیحی که نزد مشایخ خوانده و یا از آنها شنیده شده بود و نیز انتخاب صحیح از غلط، و اصح از صحیح، و دقت کافی در مضمون حدیث و قرار دادن آن در باب مناسب خود و دیگر عوامل وقت گیر در آن زمان که امر تألیف کار آسانی نبود، و این طور نبود که کتاب های چاپی، در دسترس و موجود باشند؛ البته با وجود این، هدف ایشان مجرد جمع آوری حدیث بدون دقت در جهات مختلف مثل ملاحظه اسناد و متون نبوده است، ولی این گونه هم نبوده که اصلاً محتاج بررسی اسناد نباشد. به هر حال کتاب کافی با همۀ جلالتی که دارد، یک کار فردی بوده و ممکن نیست خالی از خطا و لغزش باشد، و زحمات زیاد کلینی مورد سپاس است و همگان بدان نیاز دارند، ولی با این حال نمی شود تنها به کافی کفایت کرد.

وجه سوم: وجود مؤلف در عصر غیبت صغری

سید علی بن طاووس در کشف المحجّة در اثبات اعتبار وصیت معروف امام علی علیه السلام به فرزندش امام حسن علیه السلام که از کتاب رسائل الائمة کلینی نقل کرده است، به

ص:165


1- 1) . فهرس النجاشی، شمارۀ 1059.

دلیل دیگری برای اثبات صحت و اعتبار احادیث کافی اشاره نموده است. عین نوشتۀ ایشان در آن جا به این صورت است: «شیخ محمد بن یعقوب در زمان وکلای امام مهدی (عج) - عثمان بن سعید عمری و فرزندش ابی جعفر محمد و ابی القاسم بن روح و علی بن محمد سیمری رحمهم الله - می زیسته است و فوت وی به سال 328 در بغداد، پیش از فوت علی بن محمد سیمری (شعبان سال 339) بود، از این رو آثار و روایات او در زمان وکلای امام عصر (عج) بوده است و ایشان توانسته در رابطه با صحت و سقم آنها و تصدیق کتاب هایش از وکلا تحقیق کند» . (1)

محدث حر عاملی این سخن را تا عبارت « فی زَمَنِ الوُکَلاء المَذکُورینَ» (2)آورده است، با آن که ادامۀ دلیل بیشتر بر مراد ایشان دلالت می کند. به هر حال، محدث نوری پس از نقل کلام سید می نویسد: «نتیجۀ سخن او این است که مرحوم کلینی، کتاب را بر یکی از وکلای امام علیه السلام عرضه نموده و از آنها تأیید و حکم به صحت آن را گرفته است، و روشن است که تأیید آنها عین تأیید امام علیه السلام است» .

البته این نتیجه گیری قطعی نیست، اما با توجه به مقدمات سخن وی، برای انسان اطمینان به مطالب آن حاصل می شود، چرا که مرحوم کلینی در همان شهری که نواب امام (عج) در آن جا بودند، عالم سرشناس، بزرگوار و مرجع علمای امامیه بود و غرض وی از نگارش آن نیز - همان طور که در آغاز کتاب می گوید - به دنبال تقاضایی که از وی کرده بودند، عمل به آن کتاب در تمامی مسائل دینی بود. و گاه اتفاق می افتاد که شیعیان در زمان حضور او در بغداد از نواب حضرت درخواست می کردند که از حضرت (عج) راجع به صحت فلان حدیث و عمل به آن سؤال کنند، که در نامه های محمد بن عبداللّه بن جعفر حمیدی و دیگران به محضر امام علیه السلام، از این پرسش ها فراوان به چشم می خورد، لهذا خیلی بعید است که وی در طول این بیست سال با

ص:166


1- 1) . مستدرک الوسائل، ج 3، ص 532، عبارت مذکور در محجه ص 159 تا عبارت «وتحقیق منقولاته» آمده است ولی عبارت «وتصدیق مصنّفاته» نقل نشده است، البته این جمله در حاشیۀ همین قسمت از نسخۀ اصلاح شده محدث نوری وجود دارد.
2- 2) . وسائل، ج 2، ص 71.

وجود چنان ارتباطی که با نواب، و نیازی که وی در جوابگویی به نیازهای شیعیان داشت، چنین تأییدی را نگرفته باشد. به عنوان مثال ابوغالب زراری را ببینید که قسمت زیادی از کافی را، استنساخ و از کلینی - یا با قرائت و یا با اجازه - روایت می کرد و بسیار بعید است که آن را به یکی از نواب عرضه نکرده باشد، با آن که وی مشکل همسرش را از محضر آنها حل کرد. از طرفی عرضۀ کتاب بر نواب در آن عصر موسوم بوده است، مثلاً شیخ طوسی در کتاب غیبت خود می گوید: «وقتی که شلمغانی کتاب تکلیف را نوشت، ابوالقاسم بن روح کتاب وی را برای بررسی محتوای آن، درخواست نمود. وقتی کتاب را برای او آورد، ایشان از اول تا آخر مطالعه کرد و گفت: «اشکالی در آن نیست مگر در دو و یا سه جا که از ائمه علیهم السلام به دروغ روایت کرده است، لعنت خداوند بر او باد!»

نیز از شیخ ابی القاسم در مورد کتاب های ابن ابی عزاقر - بعد از آن که مورد ذم و لعن واقع شده بود - سؤال شد که با این کتاب هایی که در خانه های ما پر است چه کنیم؟ شیخ گفت: من همان پاسخ ابو محمد حسن بن علی علیه السلام در سؤال از کتاب های بنی فضّال را به شما می دهم، که از ایشان سؤال شد که با این کتاب ها که در خانه های ما پر است چه کنیم؟ فرمودند: «روایات شان را اخذ، و آرا و فتاوای آنها را ترک کنید» . با این حال، بسیار بعید است که هیچ کدام از نواب امام (عج) کتاب کافی را که برای شیعیان نوشته شده است، طلب نکرده و یا ندیده باشند. خصوصاً با توجه به این که بزرگان شیعه و علمای آنها با وی ملازم بوده اند. خلاصۀ سخن این که: با توجه به این جوانب، انسان نسبت به گفتار سید اطمینان حاصل می کند.

گفته نشود: اگر کتاب کافی خدمت امام (عج) و نواب ایشان ارایه می شد، خبر آن به ما می رسید و شهرت می یافت، چرا که کتاب های فراوانی خدمت اجداد بزرگوار ایشان رسیده و حال آن که خبر آن فقط از یک و یا دو طریق به ما رسیده است. (1)

به نظر بنده مطالب این محدث بزرگوار، مبتنی بر دو امر است که هیچ کدام ثابت

ص:167


1- 1) . مستدرک الوسائل، ج 3، ص 533 - 532.

نیستند، بلکه خلاف آن دو ثابت شده است:

1. این که مرحوم کلینی مقیم بغداد بوده و در جلو چشم نُواب در آن جا مشغول تألیف کافی بوده است و بین او و نواب امام (عج) ارتباط تنگاتنگ وجود داشته است.

2. این که همان غرضی که در عرضۀ کتاب التکلیف به ابی القاسم بن روح وجود داشته، در عرضۀ کتاب کافی نیز موجود بوده است.

حال به بررسی این دو امر می پردازیم:

نقد امر نخست

اولاً . صریح عبارت نجاشی در احوال کلینی که گفت « شَیخُ اَصْحابِنا فی وَقْتِهِ بِالرّیِّ وَوَجْهُهُمْ » این است که وی مقیم ری بوده و در همان شهر مشغول نوشتن کتاب کافی بوده است، و تنها در اواخر عمرش بوده که به بغداد کوچ کرده است. البته زمان رفتن او به بغداد و مدت اقامت او در آن شهر برای ما معلوم نیست، هر چند برخی گفته اند که او دو سال آخر عمرش را در بغداد بوده است؛ از این رو بسیار بعید است که شاگردانش در ری در طول اقامت ایشان در آن جا، از آن نسخه برداری نکرده و آن را پخش نکرده باشند و در این صورت، عرضۀ آن را به نواب و احتیاطکاری در مورد کتابی که پخش شده است، فایده ای ندارد. این امر زمانی مفید خواهد بود که قبل از پخش صورت گیرد، تا مطالب مورد نیاز اصلاح شود.

ثانیاً . بین ایشان و نواب، ارتباط وجود نداشته است. شاهد آن این است که در هیچ کجای کافی روایتی از نواب نقل حتی در مورد حضرت حجت (عج) است. اگر چنین ارتباطی وجود داشت، باید احادیثی را از آنها نقل می کرد.

ثالثاً . اگر ایشان و یا یکی از شاگردانش، کتاب را به محضر یکی از نواب عرضه می کرد، قطعاً آن را در مقدمۀ کتاب که پس از پایان کتاب نوشته شده است، متذکر می شد. اما این که محدث نوری فرمودند: «کتاب هایی به اجداد بزرگوار امام زمان (عج) عرضه می شد ولی در عین حال خبر آن شهرت نیافته است، بلکه فقط از یک و یا دو طریق برای ما نقل شده است» درست نیست، زیرا کتاب های مورد نظر

ص:168

ایشان پس از فوت نویسندگان شان عرضه شده است، به خلاف کافی که ایشان فرمودند در زمان حیات کلینی عرضه شده است. به هر حال: روال طبیعی این است که اگر خود کلینی کتاب را به محضر نواب حضرت عرضه می کرد. برای تثبیت موقعیت آن، قطعاً آن را در مقدمۀ کتاب ذکر می کرد.

نقد امر دوم

انگیزۀ عرضۀ کتاب شلمغانی این بوده است که چون او فردی منحرف در عقیده بود، لذا احتمال می رفت مطالب و اخبار دروغ در آن نوشته باشد، و کتاب التکلیف مثل رسالۀ عملیه بود که همه به آن مراجعه می کردند. لهذا مقایسۀ کتاب کافی ، از شخصی مثل کلینی که فردی امامی، معتقد و ثقه است و قطعاً به معصوم علیه السلام دروغ نمی بندد؛ با آن درست نیست، پس نیازی به عرضۀ کتاب کافی نبود، و گرنه باید همۀ جوامع حدیثی مثل جامع بزنطی، محاسن برقی و نوادر الحکمۀ اشعری نیز چنین باشند.

به هر حال، مقایسۀ کتاب کافی ، با کتاب شلمغانی درست نیست، شلمغانی کتاب التکلیف را در زمانی که شیعه بود، نوشت و پس از آن منحرف شد به طوری که در سال (312ق) نیز از ناحیۀ امام عصر (عج) توقیعی بر لعن و بیزاری از او صادر گردید، و لذا جای آن بود که در مورد کتاب او سؤال شود، زیرا در آن موقعیت از یک سفر عمل به کتاب او نوعی گمراهی، و از سوی دیگر ترک آن، ترک یک کتاب جایز العمل تلقی می شد، این بود که ماجرا به اطلاع شیخ ابی القاسم بن روح رسید و او هم آن کتاب را درخواست نمود و پس از مطالعۀ آن، موارد ضلال آن را تعیین نمود، از این رو نمی توان آن را با کتاب کافی مقایسه کرد که از طرف فردی هم چون کلینی به عنوان کتاب مرجع برای فقها، نوشته شده است.

در این جا بعضی از مطالب وارده در خصوص کتاب التکلیف را ذکر می کنیم:

1. شیخ طوسی در کتاب الغیبة از ابن زهومۀ نوبختی نقل کرده است، که گفت: از روح بن ابی القاسم بن روح شنیدم که می گفت، وقتی که محمد بن علی شلمغانی کتاب التکلیف را نوشت، ابوالقاسم حسین بن روح آن را، برای مطالعه و بررسی طلب کرد،

ص:169

سپس تمام آن را مطالعه نمود و فرمود: «اشکالی در آن نیست مگر در دو یا سه مورد که از ائمه علیهم السلام به دروغ روایت نقل کرده است. لعنت خدا بر او باد!» (1)

2. باز شیخ طوسی در همان کتاب، به سند خود از عبداللّه کوفی خدمتگزار شیخ حسین بن روح نقل می کند که او گفت: «از شیخ ابی القاسم، در مورد کتاب های ابن ابی العزاقر که در مورد او ذم و لعن وارد شده بود، سؤال شد که با این کتاب ها که در خانه های ما پر است چه کنیم؟ فرمود: «من همان جوابی را که امام حسن علیه السلام در خصوص پاسخ سؤال از کتاب های بنی فضال که پرسیدند: این کتاب ها در خانه های ما پر است، به شما می دهم. امام علیه السلام فرموده بودند: به روایات آنها عمل کنید، ولی فتاوی و آرای آنها را ترک کنید» . (2)

3. هم چنین شیخ طوسی از سلامة بن محمد روایت می کند که گفت: «شیخ حسین بن روح کتاب خودش التأدیب (3)را به قم فرستاد و در نامه ای به بعضی از فقهای آن جا نوشت که این کتاب را به دقت ببینید، و ببینید آیا چیزی مخالف رأی شیعه در آن وجود دارد یا خیر؟ آنها در جواب نوشتند: تمام این کتاب صحیح است و چیزی مخالف مذهب ما در آن دیده نشد، مگر دو عبارت « الصّاعُ فی الفِطرَةِ نِصفُ صاعٍ مِن طَعامِ » و « الطَّعامُ عِندَنا مِثلُ الشَّعیرِ مِن کُلِّ واحِدٍ صاعٌ » . (4)

علامه مجلسی در این زمینه می فرمایند: «اما این که برخی گزافه گویان، می گویند که قطع داریم که کتاب کافی به خدمت امام عصر (عج) عرضه شده است، زیرا کلینی در شهر مسکونی سُفراء امام علیه السلام می زیسته است، اشکالش واضح است. البته این که امام و اجداد شریف شان (صلوات اللّه علیه وعلیهم) این گونه مصنفات را انکار نکرده اند، موجب ظن قریب به علم به رضایت ایشان، از کار آنها و عمل به آنهاست» . (5)

ص:170


1- 1) . الغیبة شیخ طوسی علیه السلام، ص 252 - 251، چاپ نجف. [1]
2- 2) . الغیبة، ص 240 - 239، چاپ نجف.
3- 3) . این کتاب اثر خود شیخ ابی القاسم است، مراجعه شود به الذریعة، ج 3، ص 210. [2]
4- 4) . الغیبة، شیخ طوسی، ص 240، چاپ نجف.
5- 5) . مرآة العقول، ج 1، مقدمۀ مؤلف، ص 22.

اعتبار عرضۀ کتاب به وکیل امام عصر (عج)

شیعه، کتاب شلمغانی را بر شیخ ابی القاسم وکیل امام علیه السلام به جهت درایت وی در حدیث و آگاهی او از کلمات ائمه علیهم السلام عرضه کردند و او هم پس از قرائت تمام کتاب فرمود: «اشکالی در آن نیست مگر در دو و یا سه مورد که به ائمه علیهم السلام دروغ بسته است» . و هدف از این عرضه داشتن آن نبوده است که آن را به خدمت امام علیه السلام عرضه کند، لذا او خود کتابش التأدیب را نزد فقهای قم برای بررسی فرستاد. بنابر این، چنانچه هدف از عرضۀ کتاب به شیخ ابی القاسم شناخت او از حدیث باشد، نه برای عرضه کتاب به خدمت حضرت علیه السلام، باید گفت که کلینی در سطحی بوده که نیازی به این کار نداشته است، چون شیخ ابی القاسم از او بالاتر نبوده، مگر آن که هدف از عرضه، رساندن آن به خدمت حضرت علیه السلام باشد.

اما سخن علامه مجلسی، مقبول و غیر قابل تردید است، زیرا اگر مثال کتاب کافی نبود، دین و سنت محو می شد، ولی به این معنا نیست که تمام اخبار آن بدون تحقیق در سند آن، مقبول است. خود ایشان در همان سخن شان که نقل شد فرموده اند: «حق نزد من این است که مجرد وجود یک خبر در هر یک از این اصول معتبر موجب جواز عمل به آن است، ولی وقتی که تعارض پیش می آید، برای ترجیح یکی بر دیگری باید به سند آنها مراجعه کرد» . (1)

گواه بر این که تمام اخبار کافی ، حتی از نظر نویسندۀ آن، صحیح نبوده است، این است که خود ایشان در مقدمۀ آن، در مورد خبرین متعارضین و نحوۀ حل تعارض می گویند که امام علیه السلام امر کرده است تا به روایتی که موافق کتاب و مخالف عامه و موافق مشهور است، عمل شود، و اگر هیچ کدام از مرجّحات نبود، جایز است از باب تعبد و تسلیم به یکی از آن دو عمل نمود.

با این حال، چگونه می توان گفت: «تمامی اخبار کافی از نظر کلینی صحیح است، با این که خود وی در همان مقدمه می نویسد: «بدان ای برادر! - خداوند هدایتت کند -

ص:171


1- 1) . مرآة العقول، ج 1، ص 22.

کسی با رأی خود نمی تواند در میان اخبار متعارض خبر حق واصل از ائمه علیهم السلام را تشخیص بدهد، بلکه باید به کمک مرجحاتی که امام علیه السلام فرموده است، این کار صورت گیرد، آن جا که می فرماید: «اخبار را بر قرآن عرضه کنید، خبر موافق با قرآن را گرفته و مخالف با آن را رد کنید» و باز فرموده است: «ترک کنید خبری را که موافق عامه است، زیرا هدایت در مخالفت با آنهاست» . و نیز فرموده اند: «به خبر مشهور عمل کنید، زیرا در مشهور شکی نیست» . ولی در این باره به جز اندکی را نمی توانیم بشناسیم، از این رو احوط و اوسع این است که علم این ها را به امام علیه السلام برگردانیم و خود طبق قول امام علیه السلام که فرمود: « بِاَیِّهِما اَخَذتُم مِن بابِ التَّسلیمِ وَسِعَکُم » ، عمل کنیم.

از این سخن مرحوم کلینی بر می آید که خود ایشان اعتقاد جزمی به صدور تمامی اخبار کافی از ناحیۀ معصومین علیهم السلام نداشته است، وگرنه بیان مرجحات از قول معصوم علیه السلام لزومی نداشت. گذشته از این، اگر واقعاً خود وی اعتقاد به صحت تمامی اخبار آن داشت، این اعتقاد با عبارت واضحی به دیگران منتقل و پخش می شد، کما این که راجع به یکی از صدوق رحمه الله که در طبقۀ بعد از مرحوم کلینی است، چنین اظهارنظری رسیده است. بلکه بر صدوق لازم بود که اخباری را که کلینی صحیح دانسته صحیح، و اخباری را که وی مردود دانسته، مردود بداند؛ زیرا کلینی از استاد صدوق محمد بن الحسن بن ولید کمتر نیست، که صدوق در کتاب من لا یحضره الفقیه می نویسد: «اما خبر نماز روز غدیرخم و ثوابی را که برای روزه دار در آن روز ذکر شده است، شیخ ما محمد بن الحسن آن را صحیح نمی داند، و معتقد است که آن خبر از طریق محمّد بن موسی همدانی که ثقه نیست، رسیده است و هر خبری که این شیخ ما آن را صحیح نداند، ما آن را غیر صحیح دانسته و آن را ترک می کنیم» . (1)

هم چنین فرموده است: «شیخ ما محمد بن الحسن بن احمد بن الولید - رضی اللّه عنه - نسبت به محمد بن عبداللّه مسمعی راوی حدیث بدگمان بود، و علت این که این خبر را در این کتاب نقل کردم، آن بود که در کتاب الرحمه ذکر شده بود و من آن را نزد وی خواندم و او آن را انکار نکرد و آن را برای من نقل نمود» . (2)این ها همه اشاره به این

ص:172


1- 1) . الفقیه، ج 2، باب صوم التطوع وثوابه، در ذیل حدیث 241.
2- 2) . العیون، ج 2، باب ما جاء عن الرضا علیه السلام، من الاخبار المنثورة، ذیل حدیث 45.

دارد که کتاب کافی ، چنین منزلتی نزد صدوق نداشته است.

البته، گاهی برای رد صحت اخبار کافی ، گفته می شود: وقتی سید ابی عبداللّه - معروف به نعمة اللّه - از شیخ صدوق قدس سره درخواست کتابی نمود، او به جای ارجاع وی به کتاب کافی ، کتاب من لا یحضره الفقیه را که کمتر از کافی است، نوشت و لذا اگر اخبار کافی از نظر او صحیح و یا مقطوع الصدور بود، باید سید را به کتاب کافی ارجاع می داد.

ولی این استدلال درست نیست، زیرا سید از صدوق کتابی شبیه به رسالۀ عملیه که در آن زمان رایج بود، درخواست کرده بود و چون کتاب کافی این طور نبود، لذا صدوق او را به کافی ارجاع نداد. (1)

نیز گاهی به کسی که بر قطعی الصدور بودن احادیث کافی قایل است اشکال می شود که مرحوم کلینی اخباری را از غیر معصومین علیهم السلام در کافی آورده است، و این امر با این سخن ایشان در مقدمۀ کافی که «در این کتاب آثار صحیحۀ صادقین علیهم السلام گردآوری شده است تا طالبان علوم دینی و عمل به آن، آنها را از این کتاب اخذ کنند» قابل جمع نیست.

مشروح این مطلب را شیخ متتبع مرحوم محدث نوری قدس سره از رسالۀ استاد اکبر محقق بهبهانی قدس سره بدین صورت نقل کرده است: «مرحوم کلینی در ابتدای کتاب ارث، احادیث بسیاری از غیر معصومین علیهم السلام آورده است، و در کتاب دیات در باب «وجوه القتل» می نویسد: علی بن ابراهیم گفت: وجوه قتل سه امر است. . . ، و در آن کتاب حدیث دیگری نقل نکرده است، و در باب شهادت الصبیان از ابی ایوب نقل می کند که گفت: شنیدم إسماعیل بن جعفر. . . و هم چنین در اصول کافی اخبار فراوانی از غیر معصوم علیه السلام نقل کرده است، مثلاً در باب مولد الحسین حکایت شیری را که فضه آن را برای حفاظت جسد امام علیه السلام، خوانده بود نقل کرده است، و نیز حکایتی را از قول اسید بن صفوان در باب مولد امیر المؤمنین علیه السلام ذکر کرده است» . (2)

برخی از اخبار غیر معصومین علیهم السلام که در کافی است، در کتاب معجم رجال الحدیث

ص:173


1- 1) . معجم رجال الحدیث، ج 1، ص 40 - 41.
2- 2) . مستدرک الوسائل، ج 3، فایدۀ چهارم از خاتمه، ص 540.

گردآوری شده است. (1)

لیکن بدیهی است که نقل این سخنان همراه با ذکر نام آن افراد، مثل نقل معانی لغت از لغویین است، و با این مطلب که کتاب کافی در ارتباط با اخبار معصومین علیهم السلام نوشته شده است، منافات ندارد، و به همین دلیل این امر به استدلال کسی که به قطعی الصدور بودن احادیث کافی ، اعتقاد دارد، خدشه وارد نمی کند.

* * *

تا این جا روشن شد که کتاب کافی کتابی است شایان توجه، به طوری که بزرگ ترین و جامع ترین کتاب مرجع برای مجتهدین به شمار می رود، ولی روایات آن قطعی الصدور نیست، چه رسد به این که متواتر و یا مستفیض باشند، و قراین خارجی نیز بر صحت و اعتبار تمامی اخبار آن دلالت ندارد، بلکه کتاب کافی شامل اخبار صحیح و سقیم است و این مجتهد و مستنبط است که باید صحیح و ضعیف آن را از همدیگر تشخیص دهد.

جهت اطلاع دو روایت از کتاب کافی را که نقلاً و عقلاً نمی توان آن را صحیح دانست ذکر می کنیم:

1. از امام صادق علیه السلام در مورد آیۀ شریفۀ «وَ إِنَّهُ لَذِکْرٌ لَکَ وَ لِقَوْمِکَ وَ سَوْفَ تُسْئَلُونَ» 2 روایت شده است که آن حضرت فرمود: «مراد از ذکر، رسول اللّه صلی الله علیه و آله است، و اهل بیت او مرجع در پرسش هستند و مقصود از ذکر، خود آنان اند» . (2)

می پرسیم: اگر مراد از «ذکر» پیامبر صلی الله علیه و آله باشد، پس مراد از کاف خطاب، در «لَکَ» که مخاطب آیه است (حضرت رسول صلی الله علیه و آله) کیست؟

البته وجود چنین اخبار شاذی از عظمت کتاب کافی نمی کاهد و کدام کتاب به جز کتاب اللّه است، که خالی از اشکال باشد؟ !

2. جهت مطالعه مورد دوم به کتاب کافی مراجعه کنید. (3)

ص:174


1- 1) . معجم رجال الحدیث، ج 1، ص 103 - 101.
2- 3) . کافی، ج 1، ص 210، باب انّ اهل الذکر الذین امر اللّه الخلق بسؤالهم هم الائمه علیهم السلام، حدیث 2 و 4.
3- 4) . کافی، ج 1، ص 237.

الجواب علی دعوی قطعیّة أو صحّة جمیع ما فی الکتب الأربعة

الجواب علی دعوی قطعیّة أو صحّة جمیع ما فی الکتب الأربعة

اشارة

الجواب علی دعوی قطعیّة أو صحّة جمیع ما فی الکتب الأربعة (1)

محمّد صالح تبریزی

چکیده

آیا تمامی روایاتی که در کتاب های اربعه نقل شده صحیح اند و یا احادیث ضعیف و. . . نیز در آن وجود دارد. نویسندۀ نوشتار حاضر، در پی پاسخ این ادعا برآمده و ادلۀ خویش را در خصوص عدم صحت تمام روایات بیان کرده است.

وأمّا الدعوی الاخری من قطعیة أو صحة صدور جمیع ما فی الکتب الأربعة، والتی ذهب الیها أصحابنا الأخباریّون، فمضافاً الی ما ذکرناه علی ردّ الدعوی المتقدمة فانّه یرد علیها:

أوّلاً: انّ کثیراً من المسائل الفقهیة قد اعتمد فیها علی نصوص من غیر الکتب الأربعة، کقرب الاسناد، وکتاب علی بن جعفر، وتفسیر القمّی، وغیرها من المصادر الروائیّة المعروفة، وعلیه فلا یستغنی عن علم الرجال بهذه الدعوی.

ثانیاً: انّ کثیراً من موارد الطرق فی الکتب الأربعة ناقش فیها المحمّدون الثلاثة قدس سرهم انفسهم، حیث ضعّفوا العدید من الطرق، فتری الصدوق مثلاً یضعّف روایات سماعة لأنه واقفی (2)، فی موضع آخر یصف روایة عبد العظیم الحسنی التی تفرّد بها بالغرابة (3)،

ص:175


1- 1). بحوث فی مبانی علم الرجال ( [1]محاضرات شیخ محمّد سند) ، محمّد صالح
2- 2) . الفقیه، ج 2، ص 138 و 121.
3- 3) . الفقیه، ج 2، ص 128.

بل قد یُری منهم طرح بعض الروایات ممّا هی صحیحة السند، کما صنع الشیخ الطوسی فی التهذیب (1)فی روایات (عدم نقصان شهر رمضان عن ثلاثین یوماً) حیث قد ذکر روایة صحیحة السند استخرجها من کتاب محمّد بن أبی عمیر، عن حذیفة بن منصور، حیث قال: (وهذا الخبر لا یصحّ العمل به من وجوه، أحدها انّ متن هذا الحدیث لا یوجد فی شیء من الأصول المصنّفة، وإنّما هو موجود فی الشواذّ من الأخبار، ومنها انّ کتاب حذیفة بن منصور رحمه الله عریّ منه، والکتاب المعروف مشهور، ولو کان هذا الحدیث صحیحاً عنه لضمّنه کتابه) . انتهی.

فتری الشیخ یضعّف سند الحدیث بقرینة خلوّ کتاب حذیفة، مع انّ السند من الصحیح الاعلائی، ومعه انّ الصدوق التزم بمضمون هذه الروایة ونظائرها من عدم نقصان شهر رمضان فی ثلاثین یوماً، وادّعی فیه انّه من مسلّمات المذهب، وقال: (بانّ الذی لا یلتزم به نتکلّم معه بالتقیة لأن ذلک شیء ثابت) .

وقال الشیخ فی التهذیب : (وأما ما رواه محمّد بن أبی عمیر عن زرارة عن أبی جعفر علیه السلام: السائبة وغیر السائبة سواء فی العتق. فأول ما فیه أنه مرسل وما هذا سبیله لا یعارض به الأخبار المسندة) (2)، وقال أیضاً فی التهذیب فی ذیل ما رواه عن محمّد بن علی بن محبوب عن العباس عن عبداللّه بن المغیرة عن بعض أصحابه عن أبی عبداللّه علیه السلام. . . قال: (فهذا خبر مرسل) . (3)

وتری الصدوق رحمه الله فی باب (الوصی یمنع ماله الوارث بعد البلوغ) یروی روایة عن الکلینی رحمه الله ثم یعقّبها بقوله: (قال مصنّف هذا الکتاب رحمه الله ما وجدت هذا الحدیث إلّافی کتاب محمّد بن یعقوب وما رویته إلّامن طریقه، حدّثنی به غیر واحد، منهم محمّد بن محمّد بن عصام الکلینی رحمه الله عن محمّد بن یعقوب) (4)فتری الصدوق رحمه الله مع کون

ص:176


1- 1) . التهذیب، ج 4، ص 169.
2- 2) . التهذیب، ج 8، ص 257، ح 932.
3- 3) . التهذیب، باب المیاه، ج 1، ح 1309.
4- 4) . الفقیه، ج 4، ص 224.

الحدیث مشتملاً علی الارسال، ومع عدم تعلقه بحکم فقهی بل هو متعرض الی اثم الوصی فیما لو زنی الوارث، ینبّه علی تفرّد الکلینی بهذا الحدیث، ای یرید ان یبیّن عدم اعتقاده بقطعیّة صدوره، فهو لا یعتقد بقطعیة أو صحة کل ما فی کتاب الکلینی، کما انّه یستفاد من ذلک انّه لیس کل ما یودعه الصدوق رحمه الله فی کتاب الفقیه یبنی علی قطعیة او صحة صدوره.

ومن امثال هذین الموردین یجد المتتبّع الکثیر من الموارد فی التهذیبین و الفقیه ، وهکذا تری الکلینی رحمه الله فی باب الطلاق للعدّة یروی روایة مسندة عن عبداللّه بن بُکیر، عن أبی عبداللّه علیه السلام، إلّاانّه یطرحها معلّلاً ذلک بانّ مضمون هذه الروایة هو رأی ابن بکیر، وهو رأی الفطحیّة من جماعته لا روایته عن الصادق علیه السلام، مع انّ ابن بُکیر من الأصحاب الاجماع الذین اجمعت العصابة علی تصحیح ما یصحّ عنهم.

وکذا قال فی الفقیه: (1)(وفی کتاب محمّد بن یعقوب الکلینی (2)عن أحمد بن محمّد، قال: ولست افتی بهذا الحدیث بل بما عندی بخطّ الحسن بن علی علیه السلام - العسکری - ولو صحّ الخبران جمیعاً لکان الواجب الأخذ بقول الأخیر کما امر به الصادق علیه السلام) .

وقال الشیخ فی التهذیب بعد ذکر الخبرین - خبر الکلینی والصدوق المتقدمین - قال: (وانّما عمل علی الخبر الأول ظناً منه انهما متنافیین ولیس الامر علی ما ظنّ) . (3)

وقال فی الفقیه فی (کفارة من جامع فی شهر رمضان) قال: (لم أجد ذلک فی شیء من الأصول وانّما انفرد بروایته علی بن ابراهیم) ویشیر الی روایة الکلینی عنه. (4)

وقال فی التهذیب فی روایات الکرّ بعد ما روی مرسل ابن أبی عمیر قال: (فأوّل ما فیه انّه مرسل غیر مسند) . (5)

وهکذا تری فی العدید من الموارد انّ الصدوق رحمه الله یضعّف روایات قد اعتمدها الشیخ فی التهذیب والکلینی فی الکافی مسندة، حتی انّه قال فی الفقیه: (کلما لم یحکم ابن الولید بصحته فهو عندنا غیر صحیح) . (6)

وهکذا تری العکس حیث انّ الشیخ یضعّف سند روایات قد اعتمدها الصدوق فی الفقیه أو الکلینی فی الکافی.

ص:177


1- 1) . الفقیه، ج 4، ص 151، 523.
2- 2) . الکافی، ج 7، ص 46 - 47.
3- 3) . التهذیب، ج 9، ص 185 - 186.
4- 4) . الفقیه، ج 2، ص 73، حدیث 3013؛ والکافی، ج 4، ص 103.
5- 5) . التهذیب، ج 1، ص 41، ح 43.
6- 6) . الفقیه، ج 2، ص 55، ح 241، فی ذیل حدیث صلاة الغدیر.

وقد روی الکلینی رحمه الله فی باب (شهادة الصبیان) عن أبی أیّوب قال: سمعت إسماعیل بن جعفر علیه السلام. . .) حیث انّ الروایة لیست قول المعصوم علیه السلام.

وکذا الحال ما فی الفقیه فی (ارث الزوجة) ما رواه عن محمّد بن أبی عمیر عن ابن اُذینة (1)، فهی مقطوعة وغیر مسندة.

وهکذا معالجة الکلینی لباب التعارض بالترجیح السندی دلیل علی عدم حجیّة کل ما فی الروایات. (2)

وهکذا فی عبارة الصدوق فی دیباجة الفقیه حیث قال: (ولم أقصد فیه قصد المصنفین فی إیراد جمیع ما رووا. . .) فمؤدّی هذه العبارة أن الصدوق رحمه الله لم یکن یروی أن کل ما فی کتاب الکافی حجّة فیما بینه وبین اللّه، وإلّا لاستغنی به عن کتابة الفقیه، مضافاً الی أن عبارته عند قوله (ولم أقصد قصد المصنّفین فیما رووا) یدلّ علی أن ما صُنّف قبله ومنه الکافی لم یکن مختصّاً بالروایات الصحیحة بل هو حاوی للروایات الصحیحة وغیرها.

وهذا الرأی من الصدوق فی قبال رأی المیرزا النوری صاحب ( المستدرک ) حیث انه یذهب الی الاعتماد علی کل طرق الکافی ، لکون تألیفه فی زمن الغیبة الصغری مع وجود النوّاب الأربعة فی بغداد والتی أقام فیها الکلینی عند تألیفه للکتاب، وأنه قد قیل فیه - انّ الکافی کافی لشیعتنا.

ویدل کلام الصدوق أیضاً لاسیما مع الالتفات الی ما ذکرناه فیما نقله فی باب الوصیة علی انّ الکلینی رحمه الله ایضاً لم یکن مبناه علی انّ کل ما یورده فی الکافی انّه یفتی به لأنّه قد صرّح الی أن المصنّفین من قبله کان دیدنهم علی عدم الاقتصار علی خصوص الروایات الصحیحة عندهم، وإن نقّوا کتبهم عن الروایات المدسوسة والمدلّسة. (3)

ص:178


1- 1) . الفقیه، ج 4، ص 252.
2- 2) . راجع ذلک فی دیباجة الکافی.
3- 3) . سیأتی بیان الفرق بین الضعیف بالمعنی الأخص وبین المدلّس والموضوع والمدسوس، کما سیأتی تفسیر أن الصحیح فی اصطلاح القدماء یقع علی معنیین، أحدهما ما یقابل المدسوس والموضوع والمجعول، والآخر ما یساوی الحجّة المعتبرة ویقابل الضعیف.

وایضاً عبارة الشیخ فی التهذیب عند قوله: (والان فحیث وفّق اللّه تعالی للفراغ من هذا الکتاب نحن نذکر الطرق التی نتوصّل بها الی روایة هذه الأصول والمصنّفات ونذکرها لتخرج الأخبار بذلک عن حدّ المراسیل وتلحق بباب المسندات) . (1)

فهذه العبارة صریحة فی انّه لا یری قطعیة صدور کل ما فی التهذیبین وانّه لیس وراء صورة سلسلة السند معیار للتصحیح، کالذی ادّعاه اصحابنا الاخباریّون، لیجعل المدار فی الصحة علی السند المذکور.

وقریب من ذلک کلام الصدوق فی مشیخة الفقیه.

وهکذا عبارة الصدوق فی دیباجة الفقیه انّه قد وضع کتاب فهرس لجمیع طرقه الی الکتب، فانّه دال علی انّ المدار فی التصحیح علیها لا علی شیء آخر وراءها.

هذا مضافاً الی کثیر من عبارات الفقیه والطوسی فی تضاعیف الأبواب الدالة علی تضعیف بعض الروایات مثلاً:

1 - عبارة الشیخ الطوسی فی التهذیب (ج 1) حیث روی روایة عن الکلینی بسنده عن أبی سعید الخدری قال: «أمر رسول اللّه صلی الله علیه و آله بلالاً ینادی کذا. . .» ثم یعقبها بقوله: (قال محمّد بن الحسن: فما تضمن هذا الحدیث من تحریم لحم الحمار الأهلی موافق للعامّة والرجال الذین رووا هذا الحدیث اکثرهم عامّة وما یختصون بنقله لا یلتفت الیه) مع انّ الروایة موجودة فی الکافی ایضاً.

2 - وفی الاستبصار یروی الروایة عن الکلینی بسنده عن عمران الزعفرانی فی باب الاختیار التی تتعلق بالعدد فی شهر رمضان فیعبّر الشیخ: (انّ الروایتین خبر واحد لا یوجبان علماً ولا عملاً وراویهما عمران الزعفرانی وهو مجهول وفی اسناد الحدیثین قوم ضعفاء لا نعمل بما یختصون بروایته) مع انّ الروایة موجودة فی الکافی ، بالاضافة الی انّ الصدوق ایضاً من القائلین - بتصلّب - بتمام العدد فی شهر رمضان.

3 - وفی التهذیب فی بحث الظهار روی روایة یرویها عن القاسم بن محمّد الزیّات، (قال: قلت لأبی الحسن الرضا علیه السلام انّی ظاهرت من امرأتی. . . الخ) عن طریق محمّد بن

ص:179


1- 1) . التهذیب فی دیباجة المشیخة.

یعقوب، ومع ذلک یلاحظ أنّ الشیخ یعرض عن هذه الروایة ونظیراتها التی رواها الصدوق ویعمل علی مقتضی القاعدة.

ثالثاً: انّ نفس اصحاب الکتب الأربعة قد ذکروا فی دیباجة کتبهم انّهم ذکروا سلسلة السند کی تخرج روایات الکتب عن حدّ الارسال وهذا مما یدل علی انّ منشأ اعتبار روایات الکتب انما هو صورة السند المذکور ولو کان هناک قرائن أخری علی اعتبار السند لأوردوها لأن بغیتهم من ایراد السند هو اعتبار الروایة سنداً.

ودعوی انّ ایرادهم لسلسلة الأسانید والمشیخة هی للتزیین، واهیة جداً ومنافیة لما صرّحوا به فی دیباجة کتبهم ولما یصرحون به فی تضاعیف الأبواب من طرح عدّة من الروایات لارسالها مثلاً، أو کون الراوی ذا مذهب فاسد ونحو ذلک.

نعم هناک دعوی أخری لاعتبار طرق اصحاب الکتب الأربعة الی کتب وأصول المشیخة لا لتمام سسلة السند، وسیأتی التعرّض لها وبیان تمامیتها ومغایرتها لدعوی الاخباریین.

رابعاً: انّ هناک دعوی وجود العلم الاجمالی بوقوع التدلیس فی الطرق وقد تعرّض لها الشیخ الأنصاری رحمه الله فی رسائله فی مبحث حجیة خبر الواحد قبل دلیل الانسداد، وجمع فیها عدّة شواهد وقرائن من کتاب الکشّی والنجاشی وفهرست الشیخ الطوسی علی وقوع مثل هذا التدلیس، نظیر ما هو موجود فی الکشّی بأسانید بعضها معتبر کما فی قوله علیه السلام «ما منّا إلّاوله کذّاب یکذب علیه وانّه قد کان المغیرة بن سعید یکذب علی أبی ویدسّ فی کتب أصحاب أبی» ونظیر ما یرویه عن یونس بن عبدالرحمن أنّه قد روی عن جمّ غفیر من اصحاب أبی عبداللّه علیه السلام ثم عرضها علی أبی الحسن الرضا علیه السلام فحکم الامام علیه السلام علی العدید منها انّها مما کُذب علی ابی عبداللّه علیه السلام الی غیر ذلک مما تسالم الرجالیون علی بعض الرواة انهم من الوضاعین ممن قد وقعوا فی اسانید الروایات، وغیر ذلک من القرائن فراجع.

وهذا العلم الاجمالی قد أشار الشیخ الی انّه قد أوجب صیرورة بعض المحققین الی التمسک بذیل دلیل الانسداد فی حجیّة الخبر لعدم جدوی الدلیل الخاص علی

ص:180

حجیة خبر الثقة بعد فرض وجود العلم الاجمالی المزبور، لعدم امکان احراز الصغری، فیتعین حینئذ قیام دلیل الانسداد.

وقد ذهب الی ذلک فی الجملة بعض السادة من مشایخنا المحققین.

وبالجملة: فدعوی العلم الاجمالی المزبور وعدم انحلاله وبقائه وان کانت غیر سدیدة عندنا کما سنبیّن ذلک، إلّاانّها بشواهدها المتقدمة صالحة لمقابلة ما یذکر من شواهد لدعوی الاخباریین من صحة کل ما فی الکتب الروائیة، فان شواهد الدعوی الاخری وان کانت تامّة فی نفسها إلّاانّها لا تثبت الدعوی المتقدمة، بل هی موجبة لانحلال شواهد الدعوی الأولی بوجود العلم الاجمالی بوقوع التدلیس.

وعلیه فتسقط کلتا الدعویین ویکون المدار علی صحة السند حینئذ، ولیس ذلک من باب التساقط عند الشک والتعارض، بل لتولّد العلم التفصیلی اللاحق بانحلال العلم الاجمالی المزبور، ای العلم بوقوع الغربلة والتصفیة والمقابلة والتثبّت والتشدّد لکل روایات الأصول الاربعمائة وکتب المجامیع بعدها بعرضها امّا علی الأئمة علیهم السلام أو علی ما استفاض من روایاتهم علیهم السلام بحیث طُرح کل ما علم بتدلیسه أو وقع ضمن دائرة العلم بحسب الموارد والأبواب.

وأما الشواهد علی تولّد العلم التفصیلی فملخصها هو ما وقع من تشدد القمیین الی الغایة بل قد افرطوا فی ذلک فی صیانة النقل، حیث کانوا یخرجون من (قم) کل من یروی عن الضعفاء والمجاهیل، وان لم یُعلم انّ تلک الروایة مدلّسة أو مدسوسة، فهذا البرقی الجلیل قد أخرجوه وغیره من عشرات الرواة الأجلّاء، وکذا ما استثنوه من کتاب نوادر محمّد بن أحمد بن یحیی الاشعری، الموسوم کتابه (بدبّة شبیب) ، وغیرها من الکتب التی استثنوا کثیراً من روایاتها تصلباً منهم فی تنقیة الحدیث، وکم من راوی ضعّفوه وهجروا روایته لمجرّد دعواهم الغلوّ فی حقّه مع انّ مبناهم فی حدّ الغلوّ - ضابطته - افراط من القول، کما ذکر ذلک عامة متأخّری هذه الأعصار، وهذا التشدد فی الوقت الذی أوجب عملیة تصفیة وتنقیة فی الحوزات الروائیة الحدیثیة، وأوجب ظاهرة المداقّة المتناهیة فی غربلة طرق الحدیث، إلّاانّه فی الوقت نفسه أوجب ضیاع

ص:181

جزء من التراث الروائی. ومن الشواهد أیضاً ما وقع عن کبّار الرواة من مقابلة الأحادیث التی جمعوها بعرضها علی الأئمّة علیهم السلام المتأخرین، کما وقع ذلک لیونس بن عبد الرحمن بطریق معتبر فی الکشّی، وکتاب عبیداللّه بن علی الحلبی المعروض علی الصادق علیه السلام، وککتابی یونس بن عبد الرحمن والفضل بن شاذان المعروضین علی الإمام العسکری علیه السلام، وکما وقع ذلک فی عدّة من الکتب التی عرضت علی الامام الجواد علیه السلام والتی ترحّم الامام علی مؤلفیها - ککتاب أعمال یوم ولیلة -، وقال: بانّ کل ما فیها حق هی عن آبائی (1)، وکما وقع ذلک أیضاً من النائب الثالث الحسین بن روح من عرض کتابه الذی جمع فیه مرویاته عن شیوخ الرواة علی فقهاء ومحدّثی (قم) لیقابلوها مع المستفیض من روایاتهم کما ذکر ذلک الشیخ فی کتاب (الغیبة) فی ترجمته.

وبالجملة: فانّ عملیة مقابلة الکتب ادمنها الرواة منذ عهد الصادق علیه السلام، ومرحلة تدوین الأصول الاربعمائة مروراً بمرحلة تدوین المجامیع فی عهد الرضا علیه السلام، کمشیخة الحسن بن محبوب وکتب الحسین بن سعید الاهوازی وصفوان بن یحیی وابن ابی عمیر وغیرهم، الی مرحلة تدوین الکتب فی عهد العسکریین علیهما السلام والغیبة الصغری ککتاب قرب الاسناد لعبداللّه بن جعفر الحمیری، وکتاب المحاسن لأحمد بن محمّد البرقی وغیرهما، وانتهاءً بمرحلة أصحاب الکتب الأربعة فی کتبهم الأربعة وغیرها.

حیث ان مرحلة الأصول کانت قائمة علی التلقّی المباشر عن الامام علیه السلام، ومرحلة المجامیع وکتب المشیخة کانت عبارة عن جمع ما فی الاصول مع تشذیبها وتهذیبها وعرضها ومقابلتها علی الأئمّة المتأخرین علیهم السلام، ومرحلة الکتب کانت عبارة عن جمع الأصول اللاحقة المتولّدة من الأئمّة المتأخرین علیهم السلام مع تبویب الروایات، وأمّا مرحلة أصحاب الکتب الأربعة فکانت عبارة عن استقصاء کل الروایات والطرق مع المبالغة فی التبویب والفهرسة والتنقیة، فنری الکلینی رحمه الله یذکر أن الداعی الی تألیف کتاب

ص:182


1- 1) . الوسائل، ابواب صفات القاضی. [1]

الکافی هو: (اما بعد فقد فهمت یا اخی ما شکوت من اصطلاح اهل دهرنا علی الجهالة وتوازرهم وسعیهم فی عمارة طرقها ومباینتهم للعلم. . .) .

ونری الصدوق فی (الفقیه) فی مقام بیان منهجه فی کتابه یقول: (بل قصدت الی ایراد ما أفتی به واحکم بصحته واعتقد فیه انه حجّة فیما یبنی وبین ربّی تقدس ذکره وتعالت قدرته وجمیع ما فیه مستخرج من کتب مشهورة علیها المعوّل والیها المرجع - ثم ذکر اسماء الکتب - وقال: وغیرها من الأصول والمصنّفات التی طرقی الیها معروفة فی فهرس الکتب التی روّیتها عن مشایخی واسلافی - رضی اللّه عنهم - وبالغت فی ذلک جهدی) . (1)

هذا وقد ذکر الآغا بزرک الطهرانی رحمه الله فی کتاب (مصفّی المقال فی مصنفی علم الرجال) : (انّه کان فی مکتبة السید ابن طاووس مأة ونیف من مصنفات الامامیة من کتب الفهارس والرجال فقط) .

وغیر ذلک مما ذکره روّاد ومهرة علم الرجال من تواتر القرائن التی لا تُحصی علی غربلة الحدیث وتنقیته بما لم یعهد ذلک عند احد من فرق المسلمین، بعد کون الطائفة الامامیة هی أول من دوّن الحدیث فی الصدر الأول ککتاب سلیم بن قیس وغیره، بینما نری بقیة الفرق قد تأخرت فی تدوین الحدیث الی ما بعد منتصف القرن الثانی.

لکن لا یخفی انّ کل ذلک لا یعنی اهمال النظر من قبلنا فی ملاحظة سلسلة الأسانید والطرق، بل هی فی قبال دعوی العلم الاجمالی المتقدم.

خامساً: انّ ظروف التقیة الشدیدة السائدة فی عهد أصحاب الأئمة علیهم السلام، الرواة عنهم، والتی قد تؤدی ببعضهم الی ضیاع کتبه أو عدم روایتها إلّالواحد أو اثنین لضروف الخوف من السلطة الأمویّة والعباسیّة کما وقع ذلک لأبن ابی عمیر فی القصة المعروفة له وتعذیبه فی سجن هارون لیقرّ علی رواة الشیعة وقیام إبنته بدفن کتبه أو اخفاءها فانمحت عدید من الأسانید، ولذلک اشتهر ابن أبی عمیر بالمراسیل، کما انّ العدید من الرواة الاجلاء الکبار أصحاب الکتب ویدنهم علی الروایة عن الضعفاف فی تلک

ص:183


1- 1) . الفقیه: فی دیباجته.

الروایات التی لا یظهر منها الوضع والدس وتکون غیر مخالفة لکتاب والسنة القطعیة حتی انّ الذی اختص من الرواة بالروایة عن خصوص الثقة قد مُیّز بأصحاب الاجماع وبوصف أنّه لا یروی ولا یرسل إلّاعن ثقة، وبأدنی مراجعة الی تراجم المفردات الرجالیّة یظهر عدم تقیّد العدید من الرواة بالروایة عن خصوص الثقة، ومع هذا فکیف تتم دعوی کون الأسانید قطعیة أو صحیحة.

تذییل ذو صلة بردّ الدعویین

لا یخفی انّ کل ما ذکرناه فی ردّ الدعویین المتقدمتین لا یعنی الاستهانة والانکار للقیمة العلمیة لبعض روایات الکتب الأربعة والکتب الاخری الروائیة، لأنّ الروایات الضعیفة لیست بمعنی المدسوسة والمدلّسة وغیر المصادرة عنهم علیهم السلام، وکم هو الفارق بینهما، وان اشتبه ذلک علی کثیر من المبتدئین، حیث انّ المدسوس والمدلّس هو ما یحکم بوضعه وتزویره بقرائن شاهدة علی ذلک، بخلاف الروایة الضعیفة أو المجهولة السند أو المرسلة أو المرفوعة أو المقطوعة أو الحسنة أو القویّة، فان المراد من ضعفها عدم واجدیّتها فی نفسها لشرائط الحجیة، لا انّها موضوعة فلربما کانت صادرة ومضمونها حقّ، وان لم نحتجّ بها، کما انّ للخبر الضعیف حکمین آخرین غیر الحجیّة یشترک فیهما مع الخبر الصحیح المعتبر:

أوّلهما: حرمة الردّ الثابتة بروایات متواترة، وموضوعها کل روایة لم یُعلم ولم یُقطع بوضعها ولا تناقضها مع ضروریات الکتاب والسنة، وهذه الحرمة المسلّمة بین علماء الامامیة موضوعها کلّ من الخبر الصحیح والضعیف.

ثانیها: تشکّل وتولّد وتکوّن الخبر المستفیض والمتواتر من کل من الخبر الصحیح أو الضعیف، حیث انّ النسبة الاحتمالیة المتصاعدة بالصدور بالعامل الکمّی والکیفی فی نظریة الاحتمالات الریاضیّة البرهانیّة تتصاعد بهذین العاملین الی ان یصبح مستفیضاً أو متواتراً، لاسیّما بعد ما نبّه علیه الآخوند من تقسیم التواتر والمستفیض الی المتواتر والمستفیض اللفظی والمعنوی والاجمالی، وادناها درجة هو الاجمالی وهو حاصل فی غالب الأبواب.

ص:184

فمن ثم من الخطورة بمکان تضییع التراث الروائی الدینی عنهم علیهم السلام بالغفلة والجهالة عن هذین الحکمین. (1)

الحال أن المتواتر والمستفیض علی درجة من الأهمیة الکبیرة التی لا تقارن بآحاد الاخبار الصحاح من الحجّة المنفردة، اذ المتواتر والمستفیض مدرک قطعی ومن بیّنات الدین الحنیف فکیف یُستهان ویُغفل عن منابع تولّده.

ونظیر هذه الغفلة ما یطلقه بعض الأجلّة حول کتاب مستدرک الوسائل ، أو غیرها من المجامیع الروائیة لمصادر الأدلة الشرعیة أو ما یطلقه بعض المبتدئین حول کتاب بحار الأنوار ، فانّ فی هذه المجامیع کثیراً من الطرق الصحیحة والمتعاضدة لحصول الوثوق بالصدور، ومن الغریب ایضاً ما یُشاهد عن بعضهم من استعراض العدید من الروایات التی قد تصل احیاناً الی الثمانیة، المختلفة فی درجات الضعف، أو المأخوذة من مصادر معتبرة، حیث یطرحها سنداً، مع انّ الوثوق بالصدور الحاصل منها بسبب العامل الکیفی، کان تکون الطرق مختلفة من حیث المدرسة الروائیة، حیث ان فی بعضها سلسلة من الرواة القمیّین، وأخری البصریّین، وثالثة البغدادیّین، ورابعة الکوفیّین، ممّا یبعّد تواطئهم علی أمر واحد، مضافاً الی العامل الکمّی مع انه اکبر درجة فی الوثوق من الخبر الصحیح الاعلائی.

اضافة الی انّ جلّ ومعظم أبواب ( بحار الأنوار ) لا یقلّ عدد روایات کل باب منه عن حدّ الاستفاضة، هذا فضلاً عن کثرة وجود الصحاح والموثّق والمعتبر فیه.

وبالجملة: فالالتفات الی هذه القاعدة من علم الدرایة وهی کیفیة نشوء المستفیض والمتواتر وکیفیة اجتماع وتضافر القرائن لحصول الوثوق بالصدور فی الخبر مع الالتفات الی الاختلاف فی درجات الضعف عاصم عن مثل هذه الورطات العلمیّة.

فمثلاً: انّ الارسال فی الخبر المرسل علی درجات، اذ قد یکون الارسال فیه فی طبقة واحدة، وقد یکون فی طبقات عدیدة، وقد یکون المرسل من کبار الرواة (کجمیل بن درّاج) ، وهکذا الحال فی لفظ الارسال، فنری الاختلاف فیه کما فی التعبیر تارة (عن

ص:185


1- 1) . نظیر ما ألّف من کتاب الصحیح من الکافی.

بعض أصحابنا) وأخری (عمّن ذکره) وثالثة (عن رجاله) ورابعة (عن رجل) فان بینها اختلاف فی درجة احتمال الصدور.

ومثلاً الرجل الضعیف تختلف درجات ضعفه، فتارة هو ممدوح غیر مطعون علیه، أو له کتاب، أو قد روی عنه الأجلّاء، أو انّ له روایات کثیرة، أو انّه شیخ اجازة، وأخری یکون مهملاً، أو مجهولاً، أو موصوفاً بالکذب، أو طعن علیه بالغلوّ فقط، أو طعن علیه بالتخلیط وعدم الضبط وعدم التثبت، ای انّه ثقة فی نفسه إلّاان ضعفه من جهة أخری، فانّ کل ذلک تختلف مع درجات احتمال الصدور، ای ان منشأ الضعف تارة یرجع الی صدق اللهجة من حیث العمد، وأخری من جهة عدم الاشتباه والضبط، کما ذکروا ذلک فی ان حجیة الخبر من حیث الصدور یجب ان یؤمّن اعتبار الصدور من جنبتین، عدم العمد الی الکذب وعدم الاشتباه. أو کما انه یمکن ان یکون فی سلسلة السند عدّة مجاهیل أو مجهول واحد فقط، کما ان الروایة الضعیفة قد تکون منفردة بمضمونها فی الباب وقد تکون متعاضدة فی ابعاض مضامینها بروایات أخری معتبرة.

الی غیر ذلک مما یتنوّع ویختلف درجات الضعف فی الروایة مما تکون مقاربة ومشارفة للاعتبار أو تکون بعیدة عنه.

فانّ مثل هذه التقسیمات الروائیة والدرائیة للحدیث مع الالتفات الی صغریاتها فی الابواب أمر بالغ الأهمیة فی تحدید العامل الکمی والکیفی للوثوق بالصدور أو الاستفاضة والتواتر.

الدعوی الثالثة

وهی دعوی المیرزا النوری وتابعه علیها المیرزا النائینی قدس سره، حیث قال فی خاتمة المستدرک فی الفائدة الرابعة: (1)

(وکتاب الکافی . . . امتاز عنها - الکتب الأربعة - بأمور اذا تامّل فیها المضعف یستغنی عن ملاحظة حال آحاد رجال سند الأحادیث المودعة فیه وتورثه الوثوق ویحصل له الاطمئنان بصدورها وثبوتها وصحتها بالمعنی المعروف عند الأقدمین - مطلق المعتبر -.

ص:186


1- 1) . الجزء 3 من الخاتمة، ص 463، طبعة مؤسسة آل البیت علیهم السلام.

الأول: ما ذکر فی مقام مدحه تصریحاً أو تلویحاً - ثم ذکر عبارات المفید والمحقق الکرکی ووالد الشیخ البهائی والمجلسی والاسترابادی والشیخ حسن الدمستانی -.

الثانی: ما ذکره عن السید ابن طاووس فی کشف المحجّة من کون الکلینی فی حیاة النواب الأربعة، أی فی الغیبة الصغری، وکان مقیماً فی بغداد فی النصف الثانی من عمره (فتصانیف هذا الشیخ - محمّد بن یعقوب - وروایاته فی زمن الوکلاء المذکورین فی وقت یجد طریقاً الی تحقیق منقولاته وتصدیق مصنّفاته) .

ثم ذکر المیرزا النوری انّه من المطمئن به عرض الکتاب علی احدهم وامضائه حیث کان وجه وعین ومرجع الطائفة.

مع اعترافه بانّ الخبر الشائع من عرض الکتاب علی الحجة علیه السلام وقوله «ان هذا کافی لشیعتنا» لا أصل له ولا أثر، وصرّح المحدّث الاسترابادی بعدمه، مع انّ الاخیر یبنی علی کون أحادیث کتاب الکافی قطعیة کما هو الحال فی مکاتیب الحمیری للناحیة المقدسة عبر النوّاب الأربعة.

وکما فی عرض کتاب الشلمغانی - ابن ابی عزاقر - علی النائب الثالث. (1)

الثالث: قول النجاشی فی حقّه رحمه الله: انّه أوثق الناس فی الحدیث وأثبتهم صنّف الکتاب المعروف بالکلینی یسمی الکافی فی عشرین سنة ثم ذکر انّ هذا التوثیق یفوق توثیق العدید من کبّار الرواة واصحاب الکتب فلا یتمّ اطلاق تلک العبارة إلّاباعتبار سند احادیث کتبه. ثم ذکر عبارة الشیخ المفید بأنّه اجلّ کتب الشیعة واکثرها فائدة.

الرابع: شهادته قدس سره بصحة اخباره فی خطبة الکتاب، ثم ذکر انّ المراد من صحة الحدیث عند القدماء هی لیست الصحة عند المتأخرین، بل المراد منها الخبر المعتبر بکافّة أقسامه کما ذکر ذلک الشیخ بهاء الدین فی کتاب مشرق الشمسین.

ثم استعرض النوری رحمه الله عدّة من الشبهات فی قبال دعواه، وأجاب عنها.

ص:187


1- 1) . کتاب الغیبة للشیخ الطوسی، ص 251.

ص:188

رساله هایی از کلباسی دربارۀ اسناد کافی

رساله هایی از کلباسی دربارۀ اسناد کافی

اشارة

رساله هایی از کلباسی دربارۀ اسناد کافی (1)

أبو المعالی محمّد بن محمّد بن ابراهیم کلباسی

چکیده

در رساله های مختلف از مجموعۀ رسائل رجالیۀ کلباسی، دربارۀ کلینی و الکافی بحث شده است. اسامی این رساله ها بدین شرح است:

ج 3 «جملة من روایات الکلینی عن ابی داود» ، «حذف الکلینی من أوّل السند» ، « روایة الکلینی عن ابی داود المسترق مع الواسطة» ، « روایة الشیخ عن الکلینی عن ابی داود» ، « فی سقوط السند فی التهذیب فیما اسقطه الکلینی» ، «طریقة الکلینی فی الحوالة عن السند السابق» ، « تعیین احمد بن محمد المذکور فی صدر سند الکافی» ، «الرجوع الی القرینة فی تعیین احمد بن سند الکافی» ، «فی «ابن بابویه» الوارد فی کلام الکلینی» ، «فی وفاة الکلینی و ابن بابویه» ، «فائدة فی صاحب روضة الکافی» ، «تعیین علی بن إسماعیل فی روایة الکلینی» ، «روایة الکلینی عن علی بن محمد» ، «محمد بن علی ماجیلویه کان معاصراً للکلینی» ، «فی روایة الکلینی عن محمد بن جعفر الرزاز» ، «الواسطة بین الکلینی و محمد بن الحسن» و ج 4، فی ذکر موارد ارسل فیها الکلینی، فی أنّ الروضة من الکافی ام لا؟» ، «غفلة الشیخ فی التهذیب عن طریقة الکلینی» ، «تفریق حدیث الوضوء الوارد فی الکافی الی اقسام فی التهذیب» ، « احمد بن محمد المذکور صدر سند الکافی» ، « غرض الشیخ من اسقاط العدّة أو محمد بن یحیی هو غرض الکلینی» ، « اتّباع الکلینی القدماء فی طریقة الاسناد و غفلة الشیخ عنها» ، «الشیخ

ص:189


1- 1). الرسائل الرجالیه، أبو المعالی محمّد بن محمّد بن ابراهیم کلباسی، تحقیق: محمدحسین درایتی، ج 3 و ج 4.

یروی عن شخص طریقة الیه ضعیف و طریق الکلینی الیه معتبر» ، «فی معاصرة الصدوق للکلینی» ، «فی اسقاط الکلینی من اوائل السند» ، «فی تعارض روایة الکلینی و الشیخ» ، «فی تعارض روایة الصدوق مع روایة الکلینی و الشیخ» ، «فی انّ الکلینی لم یرو عن یعقوب بن یزید» .

این رساله ها را در یک جا جمع کرده و به شکل حاضر عرضه می شود.

رسالة فی «أبی داود»

اشارة

ومنه - سبحانه - الاستعانة للتتمیم

وبعد، فقد روی الکلینی عن أبی داود فی مواردَ متعدّدةٍ، کما رواه فی کتاب الطهارة فی باب «الرجُل والمرأة یغتسلان من الجنابة ثمّ یخرج منهما الشیء بعد الغسل» عن أبی داود، عن الحسین بن سعید، عن أخیه الحسن، عن زرعة، عن سماعة، قال سألته، إلی آخره. (1)

وما رواه فی باب «الجنبُ یأکل ویشرب ویقرأ ویدخل المسجد ویختضب ویدّهن ویطلی ویحتجم» عن أبی داود، عن الحسین بن سعید، عن فضالة بن أیّوب، عن عبد اللّه بن سنان، قال: سألت أبا عبد اللّه علیه السلام، إلی آخره. (2)

وما رواه فی کتاب الصلاة فی باب فضل الصلاة عن أبی داود، عن الحسین بن سعید، عن محمّد بن فضیل، عن أبی الحسن الرضا علیه السلام. (3)

وما رواه فی باب بدء الأذان والإقامة وفضلهما وثوابهما عن أبی داود، عن الحسین بن سعید، عن محمّد بن سنان، عن ابن مُسکان، عن حسن الصیقل، قال: قلت لأبی عبد اللّه علیه السلام، إلی آخره. (4)

ص:190


1- 1) . الکافی، ج 3، ص 49، ح 4، باب الرجل والمرأة یغتسلان من الجنابة ثمّ یخرج منهما شیء. [1]
2- 2) . الکافی، ج 3، ص 51، ح 8، باب الجنب یأکل ویشرب ویقرأ ویدخل المسجد ویختضب ویدهن ویطلی. [2]
3- 3) . الکافی، ج 3، ص 265، ح 6، باب فضل الصلاة. [3]
4- 4) . الکافی، ج 3، ص 302، ح 10، باب بدء الأذان والاقامة وفضلهما وثوابهما. [4] والموجود فی الباب بهذا السند: «أبو داود، عن الحسین بن سعید، عن فضالة عن الحسین بن عثمان، عن عمرو بن أبی نصر قال: قلت لأبی عبد اللّه علیه السلام: . . .» .

وما رواه فی الباب عن أبی داود، عن علیّ بن مهزیار بإسناده عن صفوان الجمّال قال: سمعت أبا عبد اللّه علیه السلام، إلی آخره. (1)

وعن السیّد الداماد القطعُ بأنّ المقصود بأبی داود المذکورِ هو المسترقّ. (2)

وعن المولی التقیّ المجلسی تارة: أنّه کثیراً یروی الکلینی عن أبی داود، عن الحسین بن سعید، والمسموع من المشایخ أنّه المسترقّ؛ وأُخری: أنّه یروی الکلینی عن أبی داود، عن الحسین بن سعید، ویظهر منه أنّه رآه، والظاهر أنّه لم یره؛ وثالثةً: أنّه یروی الکلینی عن کتابه، ولمّا کان الکتاب معلوماً عنده یقول: أبو داود، فالحدیث لیس بمرسل. (3)

والظاهر - بل بلا إشکال - أنّ المقصود بالکتاب هو کتاب أبی داود المسترقّ.

وجری العلّامة البهبهانی علی القول بذلک، أی القولِ بکون المقصود هو المسترقّ، وبنی علی الإرسال، بل حَکَم بأنّ الإرسال دَیْدَن الکلینی بالنسبة إلی کثیر من الرواة. (4)

أقول: إنّ «ابن داود» کنیة لجماعةٍ من الرواة، کما ذکره السیّد السند التفرشی: سلیمان بن سفیان المسترقّ، (5)ویوسف بن إبراهیم، (6)وسلیمان بن عمر، (7)ونقیع (8)بن الحارث، (9)وسلیمان بن عبد الرحمن، (10)وسلیمان بن هارون (11)، (12)والأشهر سلیمان بن سفیان المسترِقّ بکسر الراء، کما ذکره العلّامة فی الإیضاح (13)وابن داود؛ تعلیلاً منهما بأنّه

ص:191


1- 1) . انظر: الکافی، ج 3، ص 302. [1]
2- 2) . تعلیقة الداماد علی رجال الکشّی، ج 2، ص 606، ش 577.
3- 3) . روضة المتقین، ص 14، ش 482.
4- 4) . تعلیقة الوحید البهبهانی، ص 389.
5- 5) . کما فی رجال الکشّی، ج 2، ص 606، ش 577، [2] ورجال النجاشی، ص 183، ش 485.
6- 6) . کما فی رجال الشیخ، ص 324، ش 57.
7- 7) . کما فی رجال الشیخ، ص 217، ش 102، وفیه «عمرو» .
8- 8) . فی «د» : «نفیع» .
9- 9) . انظر: خلاصة الأقوال، ص 262، ش 3؛ [3] ورجال ابن داود، ص 282، ش 535.
10- 10) . کما فی رجال الشیخ، ص 216، ش 92.
11- 11) . انظر: خلاصة الأقوال، ص 225، ش 2؛ [4] ومجمع الرجال، ج 3، ص 170.
12- 12) . نقد الرجال، ج 5، ص 156، ش 6000. [5]
13- 13) . إیضاح الاشتباه، ص 195، ش 310.

کان یسترِقّ الناس بشعر السیّد؛ لأنّه کان راویةَ شعره. (1)

والظاهر أنّ المقصود بشعر السیّد هو أشعار الحمیری، کما ذکره السیّد السند التفرشی. (2)

وفی الخلاصة : «أنّه کان یستخفّه الناس لإنشاده، أی یرقّ علی أفئدتهم» . (3)

وسبقه إلیه الکشّی لکنّه قال: «وکان یستخفّه الناس ویسترقّ، أی رقّ علی أنفسهم» . (4)

وعن الشهید الثانی فی بعض تعلیقات الخلاصة: «أنّ هذا یدلّ علی فتح الراء من المسترقّ» .

والمرجع - علی ذلک - إلی دنوّ المسترقّ فی القلوب، بخلاف ما ذکر فی باب عبد الرحمن بن الحجّاج (5)من ثقالته علی الفؤاد، بناءً علی کون المرجع إلی الوقْر والعظم فی القلوب.

وتحریر الکلام فیه بالمناسبة أنّه قد ذکر الصدوق فی مشیخة الفقیه: أنّ عبد الرحمن بن الحجّاج روی عن الصادق وموسی بن جعفر علیهم السلام فقال: «وکان موسی علیه السلام إذا ذُکر عنده، قال: إنّه لثقیل علی الفؤاد» . (6)

والضمیر المرفوع فی «ذُکر» إمّا أن یکون راجعاً إلی عبد الرحمن، فالضمیر المجرور راجع إلی موسی علیه السلام، أو یکونَ الأمر بالعکس، فالضمیر المرفوع راجع إلی موسی علیه السلام، والضمیر المجرور راجع إلی عبد الرحمن.

وعلی الأوّل إمّا أن یکون الضمیر المنصوب فی «إنّه» راجعاً إلی المسمّی، أعنی شخص عبد الرحمن أو (إلی الاسم. وعلی الأخیر الغرض من الاسم إمّا اسم عبد الرحمن) (7)باعتبار کونه اسمَ ابن مُلْجِم، أو اسمُ أبیه باعتبار کونه اسمَ ابن یوسف

ص:192


1- 1) . رجال ابن داود، ص 213، الفصل الخامس من الخاتمة.
2- 2) . نقد الرجال، ج 2، ص 362، ش 2403. [1]
3- 3) . خلاصة الأقوال، ص 78، ش 4. [2]
4- 4) . رجال الکشّی، ج 2، ص 606، ش 577.
5- 5) . رجال الکشّی، ج 2، ص 740، ش 829.
6- 6) . الفقیه، ج 4، ص 41 من المشیخة.
7- 7) . فی «د» بدل ما بین القوسین: «اسم ابیه» .

الثقفی، أو کلاهما بالرجوع منهما بناءً علی صحّته.

وعلی الأوّل یکون الغرض أنّ عبد الرحمن موقّر ومعظّم فی قلب مولانا موسی علیه السلام، أو فی القلوب، والمرجع إلی المدح.

وعلی الثانی یکون المعنی أنّ موسی علیه السلام مهما ذُکر عند عبد الرحمن، قال عبد الرحمن: إنّه - أی موسی - ثقیل علی الفؤاد، و المرجع إلی الاحترام من عبد الرحمن لموسی علیه السلام.

ویرشد إلی الوجه الأوّل - مضافاً إلی أنّه الظاهر من العبارة - مارواه الکشّی بسنده عن حسین (1)بن ناجیة، قال: سمعت أبا الحسن علیه السلام وذُکر عبد الرحمن بن الحجّاج عنده، فقال: «إنّه لثقیل علی الفؤاد» ؛ (2)حیث إنّه لا مجال فیه لاحتمال رجوع الضمیر المرفوع إلی أبی الحسن علیه السلام.

فیتعیّن الوجه الأوّل، لکنّ لفظة «علی» فیه ربّما احتُمل کونُها سهواً عن «فی» من النسّاخ، (3)إلّاأنّ احتمال کون «علی» سهواً عن «فی» لیس أولی من العکس.

وعلی أیّ حال مات أبو داود سنة إحدی وثلاثین و مائتین علی ما ذکره النجاشی، (4)وإحدی ومائة وثلاثین علی ما ذکره الکشّی (5)والعلّامة فی الخلاصة ، (6)إلّاأنّ «مائة» سهو عن «مائتین» لما ذکره العلّامة البهبهانی من أنّ الرواة عنه مثل محمّد بن الحسین، والحسن بن محبوب، وابن أبی نجران، وابن شاذان، وحمدان الکوفی، ومحمّد بن الجمهور وغیرهم من أصحاب الجواد علیه السلام ومَن بعده، غایة الأمر أنّ بعضهم من أصحاب الرضا علیه السلام، فکیف یروون عمّن مات قبل الصادق علیه السلام بکثیر؟ ! لأنّ وفاته علیه السلام کانت سنة ثمان وأربعین ومائة. (7)

وعاش أبو داود سبعین سنة علی ما ذکره الکشّی، ویسمّی بالمنشد أیضاً. (8)

ص:193


1- 1) . فی «ح» و «د» : «یونس» والصحیح ما أثبتناه موافقاً للمصدر.
2- 2) . رجال الکشّی، ج 2، ص 740، ح 829. [1]
3- 3) . روضة المتّقین، ج 14، ص 161، وانظر منتهی المقال، ج 4، ص 106، ش 1590.
4- 4) . رجال النجاشی، ص 183، ش 485.
5- 5) . رجال الکشّی، ج 2، ص 609، ش 577. [2] وفیه: «مات سنة ثلاثین ومائة» .
6- 6) . خلاصة الأقوال، ص 78، ش 4. [3]
7- 7) . تعلیقة الوحید البهبهانی، ص 173.
8- 8) . رجال الکشّی، ج 2، ص 609، ش 577 وفیه: «تسعین سنة» بدلاً عن «سبعین سنة» .

وقد عرفت بما سمعتَ اختلافَ کلام النجاشی والکشّی فی تاریخ وفاته.

وقال الشیخ فی الفهرست :

أبو داود المسترقّ، له کتاب، أخبرنا به أحمد بن عبدون، عن ابن الزهری، عن علیّ بن الحسن، عن أبیه، عن الحسن بن محبوب، عن أبی داود؛ وأخبرنا به ابن أبی جید، عن ابن الولید، عن الصفّار، عن محمّد بن الحسین، عن أبی داود؛ ورواه عبد الرحمن بن أبی نجران عنه. (1)انتهی.

فعلی ما ذکره الشیخ فی الفهرست ، للشیخ إلی أبی داود طرقٌ ثلاثة أحدها: عبد الرحمن بن أبی نجران، وفی الآخر: الصفّار، وفی ثالث: الحسن بن محبوب. (2)

وقد وثّقه العلّامة فی الخلاصة (3)إلّاأنّ الظاهر أنّه مأخوذ ممّا نقله الکشّی عن محمّد بن مسعود فی قوله: «قال محمّد بن مسعود: سألت علیّ بن الحسن بن فضّال عن أبی داود المسترقّ، قال: إنّه سلیمان بن سفیان المسترقّ، وهو المنشد، وهو ثقة» (4)بناءً علی کون التوثیق من الکشّی لا ابنِ فضّال، کما حکم به المحقّق الشیخ محمّد (5)والمحقّق الجزائری، (6)بناءً علی اعتبار الإیمان منه - أعنی العلّامة - فی اعتبار الخبر، کما هو مقتضی اشتراط الإیمان منه فی اعتبار الخبر فی الأُصول.

وهو مقتضی قوله فی ترجمة الحسن بن سیف بن سلیمان التمّار بعد نقل توثیقه عن ابن عقدة عن علیّ بن الحسن: «ولم أقف له علی مدح ولا جرحٍ من طرقنا سوی هذا، والأولی التوقّف حتّی یثبت عدالته» . (7)

و کذا قوله فی الترجمة اللاحقة لتلک الترجمة - أعنی ترجمة الحسن بن محمّد أبی علیّ القطّان - بعد نقل توثیقه أیضاً عن ابن عقدة عن علیّ بن الحسن: «والکلام فیه کالسابق» . (8)

ص:194


1- 1) . الفهرست، ص 184، ش 825. [1] وفیه: «الزبیر» بدلاً عن «الزهری» .
2- 2) . الفهرست، ص 184، ش 825. [2]
3- 3) . خلاصة الأقوال، ص 78، ش 4. [3]
4- 4) . رجال الکشّی، ج 2، ص 608، ش 577. [4]
5- 5) . حکاه عنه فی منتهی المقال، ج 3، ص 396، ش 1370. [5]
6- 6) . حاوی الأقوال [6]فی علم الرجال، ص 81، ش 290، و ص 264، ش 1508.
7- 7) . خلاصة الأقوال، ص44، ش 49. [7] وفیه زیادة: «فیما ینفرد به» بعد کلمة «التوقّف» .
8- 8) . خلاصة الأقوال، ص 45، ش 50. [8]

وکذا قوله فی الترجمة اللاحقة لهذه الترجمة - أعنی ترجمة الحسن بن صدقة - بعد نقل توثیقه وتوثیق أخیه مصدّق عن ابن عقدة عن علیّ بن الحسن: «وفی تعدیله بذلک نظر، والأولی التوقّف» . (1)

وکذا قوله فی ترجمة إسماعیل بن عمّار أخی إسحاق: «والأقوی عندی التوقّف فی روایته حتّی یثبت عدالته» . (2)وغیر ما ذکر.

لکنّه صرّح فی الخلاصة بقبول روایة جماعة من فاسدی المذهبِ کما فی قوله فی ترجمة علیّ بن الحسن بن فضّال: «وأنا أعتمد علی روایته وإن کان مذهبه فاسداً» (3)وقولِه فی ترجمة علیّ بن أسباط بعد نقل کونه فطحیاً عن النجاشی والکشّی: «وأنا أعتمد علی روایته» . (4)

بل قال المحقّق القمّی: «إنّه أکثرَ فی الخلاصة من قبول روایة فاسدی المذهبِ» . (5)

وکیف کان، فدعوی الإرسال فی المقام بعیدة؛ لندرة الإرسال من الکلینی، کما هو مقتضی صریح شیخنا البهائی فی مشرقه. (6)

نعم، قد اتّفق الإرسال فی مواردَ کما فی قوله فی کتاب الحجّ فی باب الاستراحة فی السعی والرکوب فیه: «معاویة بن عمّار عن أبی عبد اللّه علیه السلام» (7)وغیره.

والظاهر أنّ دعوی کثرة إرسال الکلینی مبنیّة علی دعوی الإرسال فیما شاع وذاع من الکلینی من الابتداء ببعض رجال السند السابق ممّن عدّ الأوّل ولم یَلْقَه الکلینی، کما نقله فی المنتقی عن بعض، (8)إلّاأنّ المذکور فی کلام شیخنا البهائی أنّه من باب الاتّصال وحوالةِ الحال إلی السند السابق. (9)

وعلیه جری صاحب المنتقی ونجلُه فی تعلیقات الاستبصار ، بل المحکیّ فی کلامهما أنّه من طریقة القدماء.

ص:195


1- 1) . خلاصة الأقوال، ص 45، ش 51. [1]
2- 2) . خلاصة الأقوال، ص 200، ش 8. [2]
3- 3) . خلاصة الأقوال، ص 93، ش 15. [3]
4- 4) . خلاصة الأقوال، ص 99، ش 38. [4]
5- 5) . القوانین المحکمة، ج 1، ص 458. [5]
6- 6) . مشرق الشمسین، ص 64.
7- 7) . الکافی، ج 4، ص 437، ح 2 و 6، باب الاستراحة فی السعی والرکوب فیه. [6]
8- 8) . منتقی الجمان، ج 1، ص 44.
9- 9) . مشرق الشمسین، ص 64.

ونصّ علی ذلک المولی التقیّ المجلسی، (1)وکذا السیّد السند الجزائری. (2)

ومقتضی بعض کلمات العلّامة المجلسی فی أربعینه أنّ الروایة اللاحقة کالروایة السابقة مأخوذة من کتابٍ صدَّر سندَ الروایة اللاحقة، فالواسطة بینه وبین الکلینی - أعنی صدرَ الروایة اللاحقة - من باب مشایخ الإجازة، إلّاأنّها ذُکرتْ تارة وتُرکت أُخری. (3)

والأظهر القول بأنّ الأمر من باب حوالة الحال إلی السند السابق؛ إذ لو کان الأمر من باب الإرسال أو غیره، لاتّفق کثیراً أیضاً فی صورة مباینة السند السابق واللاحق، فتخصیص الإسقاط بصورة الاشتراک فی صدر السند اللاحق یرشد إلی کون الأمر من باب حوالة الحال إلی السند السابق ولاسیّما مع نقل ذلک عن طریقة القدماء، وإن أمکن القول بأنّه یأتی فی کلام القدماء ما یأتی فی کلام الکلینی، فلا دلالة فی کلام القدماء علی ما نقل عنهم، فلا وثوق بالنقل عنهم، اللهمّ إلّاأن یکون النقل مبنیّاً علی قرائنَ ترشد إلیه.

وقد تطرّق الکلام فی کلام الشیخ فی التهذیب فیما یبتدئ فی الإسناد بمن ابتدأ به الکلینی فی موارد احتمال الإرسال مع ذکر طریقه إلی المبدوّ به فی السند اللاحق بطریقه عن الکلینی عنه، فحکم فی المنتقی بأنّه من باب الغفلة وعدم التفطّن بطریقة الکلینی. (4)

وعلی هذا جری المحقّق الشیخ محمّد فی تعلیقات الاستبصار ، وذکر أنّ الشیخ بسبب الغفلة عن حقیقة الحال ضیّع أحادیثَ کثیرة.

وعلیه جری الفاضل التستری نقلاً.

وحکم المولی التقیّ المجلسی بأنّ غرض الشیخ غرض الکلینی من الاختصار، وذکر أنّه قد وقع ذلک من الشیخ فی التهذیب و الاستبصار قریباً من مائة مرّةٍ، فیستبعد أنّه سها، أو تَوهَّم أنّ المبدوّ به فی السند هو المبدوّ به فی الإسناد.

وأمّا دعوی کون المقصود بأبی داود هو المسترقّ، فإن کان الغرض أنّ الأمر مبنیّ علی الإرسال، فیظهر حاله بما سمعت فی الحال.

ص:196


1- 1) . روضة المتقین، ج 1، ص 28.
2- 2) . حاوی الأقوال، ج 4، ص 478 و 480.
3- 3) . الأربعون للمجلسی، ص 28 و 33 و 47.
4- 4) . منتقی الجمان، ج 1، ص 25.

وإن کان الغرض أنّ الأمر مبنیّ علی الاتّصال، فهو فی کمال اختلال الحال؛ (1)حیث إنّ الکلینی توفّی فی سنة تسع وعشرین وثلاثمائة علی ما ذکره النجاشی (2)والشیخ فی الرجال ، (3)وثمانٍ وعشرین ثلاثمائة علی ما ذکره الشیخ فی الفهرست . (4)والمسترقّ توفّی فی سنة إحدی وثلاثین ومائتین علی الوجه کما یظهر ممّا مرّ. فوفاة الکلینی متأخّرة عن وفاة المسترقّ بقریب من مائة سنةٍ، فکیف یمکن روایة الکلینی عن المسترقّ، والروایة تحتاج إلی مضیّ زمان البلوغ أقلّاً فی غالب الروایات؟ !

وربّما تأیّد العلّامة البهبهانی علی الإرسال بما رواه فی التهذیب فی باب حکم الحیض والاستحاضة والنفاس والطهارة من ذلک عن الکلینی، عن عدّة من الأصحاب، عن أحمد بن محمّد وأبی داود، عن الحسین بن سعید، عن النضر بن سوید، عن محمّد بن أبی حمزة، عن یونس بن یعقوب، عن أبی عبد اللّه علیه السلام، (5)تعلیلاً بأنّ طبقة أحمد طبقة المسترقّ، فإنّ أحمد لقی الرضا والجواد والعسکری علیهم السلام وابتداء إمامة العسکری بعد سنة عشرین ومائتین، والمسترقّ توفّی سنةَ إحدی وثلاثین ومائتین، وعاش سبعین، فتولّده سنة تسع وخمسین ومائة وهو زمان الکاظم علیه السلام.

وهو مبنیّ علی کون المقصود بأحمد بن محمّد هو أحمدَ بن محمّد بن عیسی؛ لأنّه ذکر العلّامة فی الخلاصة فی ترجمته: أنّه لقی الرضا والجواد والعسکریّ علیهم السلام. (6)وإن کان هذا مأخوذاً من النجاشی، (7)والمذکور فی کلامه الهادی بدلَ العسکری، کما أنّ الشیخ فی الرجال عدّه أیضاً من أصحاب مولانا الجواد والهادی علیهما السلام، (8)مع أنّ من البعید الروایةَ عن والد مولانا الهادی وولده دونه علیهم السلام.

ص:197


1- 1) . فی «د» : الخلال.
2- 2) . رجال النجاشی، ص 377، ش 1026.
3- 3) . رجال الشیخ، ص 495، ش 27.
4- 4) . الفهرست، ص 135، ش 601. [1]
5- 5) . تهذیب الأحکام، ج 1، ص 182، ح 523، باب حکم الحیض والاستحاضة. وفیه: «وبهذا الاسناد عن محمّد بن یعقوب عن عدّة من أصحابنا عن أحمد بن محمّد عن الحسین بن سعید عن النضر بن سوید عن محمّد بن أبی حمزة» . وانظر: الکافی، ج 3، ص 109، ح 2، باب الحائض تخت ضب. [2]
6- 6) . خلاصة الأقوال، ص 14، ش 2. [3]
7- 7) . رجال النجاشی، ص 82، ش 198.
8- 8) . رجال الشیخ، ص 397، ش 6، و 409، ش 3.

ولادلیل فی المقام علی کون المقصود بأحمد هو أحمدَ بن محمّد بن عیسی؛ لاحتمال کون المقصود به أحمدَ بن محمّد بن خالد، وقد عدّه الشیخ فی الرجال من أصحاب مولانا الجواد والهادی علیهما السلام، (1)مع أنّ أبا داود - علی ما فی نسختین من الکافی - بالرفع، فهو معطوف علی «عدّة» والجرّ سهو من التهذیب ولا یتأتّی ما ذکره العلّامة المشار إلیه بوجهٍ.

تنبیهات

الأوّل: [ روایة الکلینی عن أبی داود المسترقّ مع الواسطة ]: أنّه قد روی الکلینی عن أبی داود مع الواسطة أیضاً مقیّداً بالمسترقّ فی بعض الموارد، کما رواه فی الکافی فی باب أنّ الأئمّة هم العلامات التی ذکرها اللّه عزّوجل فی کتابه عن الحسین بن محمّد الأشعری، عن أبی محمّد، عن أبی داود المسترقّ، عن داود الجصّاص، عن أبی عبد اللّه؛ (2)وما رواه فی باب من الغیبة من الأُصول عن علیّ بن محمّد، عن عبد اللّه بن محمّد بن خالد، عن منذر بن محمّد بن قابوس، عن منصور بن السندی، عن أبی داود المسترقّ، عن ثعلَبة بن میمون، عن مالک الجهنی، عن الحارث بن المغیرة، عن الأصبغ بن نباتة، قال: أتیت أمیرالمؤمنین علیه السلام. (3)

ومقتضاه تقیید الإطلاق فیما رواه عن أبی داود مع الواسطة بالمسترقّ.

بل یمکن القول بأنّ مقتضاه تقیید الإطلاق فی الروایة عن أبی داود بلا واسطة، إلّا أنّه ینافی ظهورَ التقیید ظهورُ الاتّصال؛ لندرة الإرسال.

الثانی: [ روایة الشیخ عن الکلینی عن أبی داود ]: أنّه قد روی الشیخ فی التهذیب فی باب المیاه وأحکامها وما یجوز التطهّر به وما لا یجوز عن الکلینی عن أبی داود عن الحسین بن سعید، عن أخیه الحسن، عن زرعة، عن سماعة قال: سألته، إلی آخره. (4)

ص:198


1- 1) . رجال الشیخ، ص 398، ش 8، و 410، ش 16.
2- 2) . الکافی، ج 1، ص 206، ح 1، باب أنّ الأئمّة هم العلامات التی ذکرها اللّه عزّوجلّ. [1] وفیه: «معلّی بن محمّد» بدلّاعن «أبی محمّد» .
3- 3) . الکافی، ج 1، ص 338، ح 7، باب الغیبة. [2]
4- 4) . تهذیب الأحکام، ج 1، ص 227، ح 656، باب المیاه وأحکامها.

قال المولی التقی المجلسی فی الحاشیة علی ما نسب إلیه:

أبو داود غیر مذکور فی کتب الرجال ولیس هو أبا داود المنشدَ سلیمانَ بن سفیان، فإنّه کان وفاته قبل وفاة محمّد بن یعقوب قریباً من مائة سنةٍ علی ما یفهم من کتب الرجال، إلّاأن یقال: هنا إرسال فإنّ روایة الکلینی عن الحسین بن سعید بواسطة واحدةٍ بعیدةٌ، والذی یظهر من الکافی أنّ الواسطة محمّد بن یحیی العطّار، ومثل هذا فی کلام الشیخ رحمه الله کثیر فلا تَعتمِدْ ما أمکن. (1)

وظنّی أنّ الحاشیة من الفاضل التستری؛ فإنّه مصرّ فی إظهار أغلاط الشیخ وغیره کالعلّامة فی الخلاصة ؛ إبرازاً لعدم الوثوق بخبر الواحد وعدم جواز العمل به، کما جری علیه، وینهی عن الاعتماد ما أمکن بتقریب أنّ الشیخ لو اختلّت روایاته مع علوّ رتبته وسموّ مرتبته لایبقی الوثوق بروایة غیره.

وقد أظهر المولی التقی المجلسی هذا المضمون فی حقّ الفاضل المشار إلیه بالنسبة إلی الشیخ عند الاعتذار عن الشیخ فی إسقاطه من أوائل أسانید الکافی ما أسقطه الکلینی حوالةً علی السند السابق بأنّ غرضه غرض الکلینی من الاختصار، ولیس الأمر من باب الاشتباه کما حسبه بعض الفضلاء المقصود به فی کلامه الفاضل التستری، وأکثرَ فی الاعتراض؛ حیث اعترضَ فی موارد الإسقاط، وقد تقدّم الاعتذار المذکور.

فائدة: فی سقوط الواسطة فی السند

قد یسقط الواسطة فی السند بین المعصوم والراوی أو بین الراویین، فإن تعیّن الواسطة بملاحظة أسانیدَ أُخری - ولو ظنّاً - فعلیه المدار، وإلّا فالسند خالٍ عن الاعتبار.

والفرق بین السقوط المعنون والإرسال بإسقاط الواسطة: أنّ المدار فی الإرسال بالإسقاط علی التعمّد فی الإسقاط، والمدار فی السقوط علی ظهور السهو فی السقوط أو احتمالِه.

ص:199


1- 1) . حکاه ولده باقر المجلسی فی ملاذ الأخبار [1]فی فهم تهذیب الأخبار، ج 2، ص 253، ذیل ح 39. و فی «د» : «فلا یعتمد» .

ومن ذلک ما رواه الشیخ فی التهذیب فی باب صفة الوضوء والفرض منه والسنّة والفضیلة فیه، (1)وفی الاستبصار فی باب وجوب الموالاة فی الوضوء بالإسناد عن الحسین بن سعید، عن معاویة بن عمّار، عن أبی عبد اللّه علیه السلام، (2)حیث إنّ روایة الحسین بن سعید عن الصادق علیه السلام بواسطةٍ واحدةٍ قلیلةٌ نادرةٌ، ولا سیّما بتوسّط معاویة بن عمّار، کما ذکره شیخنا البهائی فی الحاشیة المنسوبة إلیه علی التهذیب . (3)

لکنّه ذکر فی مشرق الشمسین وکذا فی الحاشیة المنسوبة إلیه علی الاستبصار أنّ روایة الحسین بن سعید عن معاویة بن عمّار ممکنة؛ لأنّ موت معاویة بن عمّار قریب من آخر زمان الکاظم علیه السلام، فملاقاة الحسین بن سعید له غیر بعیدة، فإنّه قد یروی عن بعض أصحاب الصادق علیه السلام. (4)

قوله: «لأنّ موت معاویة بن عمّار قریب من أواخر زمان الکاظم علیه السلام» لأنّ الکاظم علیه السلام قد قُبض فی سنة ثلاث وثمانین ومائة کما رواه (5)الکلینی، (6)ونقل روایته عن الصدوق، (7)وذکره الکفعمی نقلاً؛ أو فی سنة اثنتین وثمانین ومائة کما عن بعضٍ. (8)ومعاویة بن عمّار توفّی فی سنة خمس وسبعین ومائة کما ذکره النجاشی. (9)

وقد یقال: إنّه لم یُعهد روایة الحسین بن سعید عن معاویة بن عمّار من غیر واسطة، والتتبّع اقتضی أن یکون الواسطة حمّادَ بن عیسی، أو صفوانَ بن یحیی، أو ابنَ أبی عمیر، أو فضالةَ بن أیّوب، وقد یجتمع منهم اثنان أو ثلاثة، واجتمع فی بعض الأسانید الأربعةُ، وفی النادر قد یتوسّط النضر بن سوید.

وکیف کان، فالخبر صحیح، والعمدة أنّ الواسطة فی الصحّة غالباً علی وجهٍ یُظنّ رجحانه جدّاً.

ص:200


1- 1) . تهذیب الأحکام، ج 1، ص 87، ح 231، باب صفة الوضوء والفرض منه.
2- 2) . الاستبصار، ج 1، ص 72، ح 221، باب وجوب الموالاة، فی الوضوء.
3- 3) . حکاه عنه المجلسی فی ملاذ الأخیار فی فهم تهذیب الأخبار، ج 1، ص 350. [1]
4- 4) . مشرق الشمسین، ص 162. [2]
5- 5) . فی «د» : «یرویه» بدلاً عن «رواه» .
6- 6) . الکافی، ج 1، ص 476، باب مولد أبی الحسن موسی بن جعفر.
7- 7) . کمال الدین، ج 1، ص 39.
8- 8) . انظر: البحار، ج 48، ص 207، ح 6؛ والدروس، ج 2، ص 13.
9- 9) . رجال النجاشی، ص 411، ش 1096.

وقد یقال: إنّ روایة الحسین بن سعید عن معاویة غیر معهودة، و [الواسطة] غالباً ابن أبی عمیر أو فضالة أو نحوُه، والحدیث محلّ الارتیاب.

ومن ذلک ما رواه فی التهذیب فی باب حکم الجنابة وصفة الطهارة، (1)وفی الاستبصار فی باب أنّ المرأة إذا أنزلت وجب علیها الغسل فی النوم والیقظة، وعلی کلّ حال بالإسناد عن الحسین بن سعید، عن حمّاد بن عثمان، عن أدیم بن الحرّ، عن أبی عبد اللّه علیه السلام، إلی آخره؛ (2)حیث إنّ روایة الحسین بن سعید عن حمّاد بن عثمان قلیلة جدّاً، والواسطة غالباً ابن أبی عمیر أو فضالة، کما قیل. (3)

وفی المنتقی أنّ احتمال السقوط سهواً أقربُ، لکنّ الأظهر إمکان روایة الحسین بن سعید عن حمّاد بن عثمان. (4)

ویظهر شرح الحال بالرجوع إلی ما حرّرناه فی الرسالة المعمولة فی باب حمّاد بن عثمان.

ومن ذلک ما رواه فی أوائل حجّ التهذیب والاستبصار عن موسی بن القاسم، عن معاویة بن وهب، عن صفوان، عن العلاء، عن محمّد بن مسلم، عن أبی جعفر علیه السلام، إلی آخره؛ (5)حیث إنّه قال المحقّق الشیخ محمّد: «روایة موسی بن القاسم عن معاویة بن وهب بلا واسطة غیر معهودة» .

ومن ذلک ما رواه فی الاستبصار فی باب قتل حمامة أو فرخها أو کسر بیضها بالإسناد عن موسی بن القاسم، عن حمّاد، عن حریز، عن أبی عبد اللّه علیه السلام، إلی آخره؛ (6)حیث إنّه قال المحقّق الشیخ محمّد: «المعهود روایة موسی بن القاسم عن حمّاد بالواسطة» .

ورواه فی التهذیب فی باب الکفّارة عن خطأ المحرم وتعدّیه (7)الشرائطَ بتوسّط عبد

ص:201


1- 1) . تهذیب الأحکام، ج 1، ص 121، ح 319، باب حکم الجنابه وصفة الطهارة.
2- 2) . الاستبصار، ج 1، ص 105، ح 344، باب المرأة إذا أنزلت وجب علیها الغسل فی النوم أو الیقظة.
3- 3) . انظر: منتقی الجمان، ج 2، ص 141.
4- 4) . منتقی الجمان، ج 2، ص 141.
5- 5) . تهذیب الأحکام، ج 5، ص 3، ح 4، باب وجوب الحجّ؛ الاستبصار، ج 2، ص 140، ح 456، باب ماهیّةالاستطاعة وأنّها شرط فی وجوب الحجّ.
6- 6) . الاستبصار، ج 2، ص 201، ح 683، باب من قتل حمامة أو فرخها أو کسر بیضها.
7- 7) . فی «د» : «تعدیة»

الرحمن بین موسی بن القاسم وحمّاد. (1)

ومن ذلک ما رواه فی التهذیب فی زیادات الحجّ، (2)وفی الاستبصار فی باب جواز أن یحجّ الصرورة عن الصرورة إذا لم یکن له مال عن الکلینی، عن علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن معاویة بن عمّار، عن أبی عبد اللّه علیه السلام، إلی آخره؛ (3)حیث إنّه قال المحقّق الشیخ محمّد: «إبراهیم بن هاشم لا یروی عن معاویة بن عمّار بلا واسطة، والصحیح ما وقع فی الکافی من توسّط ابن أبی عمیر بینهما» .

ومن ذلک ما رواه فی التهذیب فی زیادات الحجّ، (4)وفی الاستبصار فی الباب المتقدّم عن الکلینی، عن عدّة من الأصحاب، عن أحمد بن محمّد، عن سعد بن أبی خلف، قال: سألت أبا الحسن موسی علیه السلام إلی آخره؛ (5)حیث إنّه قد حکی فی المنتقی أنّه قد اتّفق نسخ الکافی والتهذیبین علی ذکر السند بهذه الصورة، مع أنّ المعهود والمتکرّر فی روایة أحمد بن محمّد، عن سعد بن أبی خلف أن یکون بواسطة ابن أبی عمیر والحسن بن محبوب، ولعلّ الواسطة منحصرة فیهما، فلا یضرّ سقوط الواسطة. (6)

ومن ذلک ما رواه فی الاستبصار فی باب جواز العمرة المبتولة فی أشهر الحجّ عن الکلینی، عن علیّ بن إبراهیم، عن حمّاد بن عیسی، عن إبراهیم بن عمر الیمانی، عن أبی عبد اللّه، إلی آخره؛ (7)حیث إنّه رواه فی الکافی فی باب العمرة المبتولة، (8)وفی

ص:202


1- 1) . تهذیب الأحکام، ج 5، ص 332، ح 1143، باب کفّارة عن خطأ المحرم.
2- 2) . تهذیب الأحکام، ج 5، ص 397، ح 1380، باب الزیادات فی فقه الحجّ.
3- 3) . الاستبصار، ج 2، ص 320، ح 1132، باب جواز أن یحجّ الصرورة.
4- 4) . تهذیب الأحکام، ج 5، ص 410، ح 1427، باب زیادات فی فقه الحجّ.
5- 5) . الاستبصار، ج 2، ص 319، ح 1131، باب جواز أن یحجّ الصرورة عن الصرورة إذا لم یکن له مال.
6- 6) . منتقی الجمان، ج 3، ص 81.
7- 7) . الاستبصار، ج 2، ص 327، ح 1160، باب جواز العمرة المبتولة.
8- 8) . الکافی، ج 4، ص 535، ح 3، باب العمرة المبتولة فی أشهر الحجّ. [1]

التهذیب فی زیادات الحجّ عن علیّ بن إبراهیم، عن أبیه ومحمّد بن إسماعیل، عن الفضل بن شاذان، عن حمّاد بن عیسی. (1)

ویمکن أن یقال: إنّه ینبغی إخراج هذه الصورة عن مورد الکلام؛ لوضوح الواسطة بملاحظة مأخذ الروایة، فالمدار علی المأخذ.

ومن ذلک ما رواه فی التهذیب فی باب البیّنات من أبواب القضاء، (2)وفی الاستبصار فی باب العدالة المعتبرة فی الشهادة عن محمّد بن أحمد [عن محمّد] بن موسی، عن الحسن بن علیّ، عن أبیه، عن علیّ بن عقبة، عن موسی بن أکیل النمیری، عن ابن أبی یعفور، إلی آخره؛ (3)حیث إنّ الأصل عن أحمد بن الحسن بن علیّ، وقد سقط «أحمد» مع لفظة «عن» بشهادة ثبوته فی أسانیدَ متعدّدةٍ مذکورة فی التهذیب بعد تلک الروایة فی الباب المتقدّم، (4)وکذا ثبوته فی الاستبصار فی بعض الأسانید المذکورة فی الباب المتقدّم بعد تلک الروایة، (5)وکذا فی باب شهادة الأجیر مقروناً بوجود أحمد. (6)

هذا، والظاهر أنّ المقصود بالحسن هو الحسن بن علیّ بن فضّال، لکنّ الحسن بن علیّ بن فضّال لایروی عن أبیه، کما نصّ علیه النجاشی، إلّاأنّه ینافی ما رواه عن ابن الغضائری من أنّه رأی نسخة أخرجها الصدوق وقال: «حدّثنا محمّد بن إبراهیم بن إسحاق الطالقانی، قال: حدّثنا علیّ بن الحسن بن فضّال، عن أبیه، عن الرضا علیه السلام» ولعلّه لذلک قال: «ولا رویت من غیر هذا الطریق» . (7)

ومزید الکلام موکولٌ إلی ما حرّرناه فی الرسالة المعمولة فی باب النجاشی عند الکلام فی أغلاط النجاشی.

ومن ذلک ما رواه فی التهذیب فی باب البیّنات من کتاب القضاء، (8)وفی الاستبصار فی

ص:203


1- 1) . تهذیب الأحکام، ج 5، ص 436، ح 1516، باب زیادات الحجّ.
2- 2) . تهذیب الأحکام، ج 6، ص 241، ح 596، باب البیّنات.
3- 3) . الاستبصار، ج 3، ص 12، ح 33، باب العدالة المعتبرة فی الشهادة. و ما بین المعقوفین أضفناه من المصدر.
4- 4) . تهذیب الأحکام، ج 6، ص 243، ح 604، باب البیّنات.
5- 5) . الاستبصار، ج 3، ص 13، ح 34، باب العدالة المعتبرة فی الشهادة.
6- 6) . الاستبصار، ج 3، ص 21، ح 62، باب شهادة الأجیر.
7- 7) . رجال النجاشی، ص 257، ش 676. والکلام کلّه فی علیّ بن الحسن بن فضّال.
8- 8) . تهذیب الأحکام، ج 6، ص 246، ح 620، باب البیّنات.

باب «الذمّیُّ یُستشهد ثمّ یسلم هل یجوز قبول شهادته أم لا؟» عن الحسین بن سعید، عن القاسم بن سلیمان؛ (1)حیث إنّه قال المحقّق الشیخ محمّد: «ولم یحضرنی الآنَ روایةُ الحسین بن سعید عن القاسم بن سلیمان بلا واسطة، والواسطةُ فی الغالب نضر بن سوید، فلا یبعد سقوط الواسطة» .

ومن ذلک ما رواه فی التهذیب فی أوائل التجارة، (2)وفی الاستبصار فی باب «الرجلُ یشتری المتاع ثمّ یَدَعُه عند بائعه ویقول: حتّی أجیئک بالثمن کم شرطه؟» عن أحمد بن محمّد، عن علیّ بن حدید، عن زرارة، عن أبی جعفر علیه السلام؛ (3)حیث إنّه قد استغرب المحقّق الشیخ محمّد روایةَ علیّ بن حدید عن زرارة بلاواسطة.

ومن ذلک مارواه فی التهذیب فی باب عدد النساء، (4)وفی الاستبصار فی باب أنّ التی لم تبلغ المحیض والآیسة منه إذا کانتا فی سنّ مَن لاتحیض لم یکن علیها عدّة عن الکلینی، عن أبی علیّ الأشعری، عن محمّد بن عبد الجبّار والرزّاز جمیعاً، وحمید بن زیاد، عن ابن سماعة، عن صفوان، عن محمّد بن حکیم، عن محمّد بن مسلم، عن أبی جعفر علیه السلام، إلی آخره؛ (5)حیث إنّه رواه فی الکافی عن أبی علی الأشعری عن محمّد بن عبد الجبّار، والرزّاز، عن أیّوب بن نوح، وحمید بن زیاد عن ابن سماعة. (6)

لکن یمکن أن یقال: إنّه ینبغی إخراجه عن مورد الکلام؛ لوضوح المأخذ کما تقدّم فی نظیره.

ومن ذلک ما رواه فی التهذیب فی باب الوصیّة للوارث، (7)وفی الاستبصار فی باب صحّة الوصیّة للوارث عن الحسین بن سعید، عن القاسم بن سلیمان، عن أبی عبد اللّه علیه السلام؛ (8)حیث إنّه قال العلّامة المجلسی فی الحاشیة المنسوبة إلیه علی التهذیبین :

ص:204


1- 1) . الاستبصار، ج 3، ص 18، ح 55، باب الذمّیّ یستشهد ثمّ یسلم هل یجوز قبول شهادته.
2- 2) . تهذیب الأحکام، ج 7، ص 21، ح 88، باب عقود البیع.
3- 3) . الاستبصار، ج 3، ص 77، ح 258، باب الرجل یشتری المتاع ثمّ یدعه عند بائعه.
4- 4) . تهذیب الأحکام، ج 8، ص 138، ح 480، باب عدد النساء.
5- 5) . الاستبصار، ج 3، ص 452. ح 3، باب أنّ التی لم تبلغ المحیض. . . .
6- 6) . الکافی، ج 6، ص 85، ح 3، باب طلاق التی لم تبلغ و التی قد یئست من المحیض. [1]
7- 7) . تهذیب الأحکام، ج 9، ص 200، ح 899، باب الوصیة للوارث.
8- 8) . الاستبصار، ج 4، ص 127، ح 479، باب صحّة الوصیة للوارث.

«الظاهر أنّه سقط النضر بن سوید؛ لأنّ الحسین یروی عن القاسم بواسطة النضر غالباً، ولایروی عنه بلاواسطة» . (1)

ومن ذلک ما رواه فی الکافی فی کتاب الحدود فی بابٍ آخَرَ منه بعد باب صفة الرجم بالإسناد عن خَلَف بن حمّاد، عن أبی عبد اللّه علیه السلام؛ (2)حیث إنّ روایة خَلَف بن حمّاد عن الصادق علیه السلام بعیدة؛ لأنّه من أصحاب الکاظم علیه السلام؛ قضیّةَ ما قاله النجاشی من أنّه سمع موسی بن جعفر علیه السلام (3)وإن روی عنه صفوان فیما نقل من بعض أخبار روضة الکافی ، (4)وصفوان من أصحاب الکاظم والرضا والجواد علیهم السلام بناءً علی انصراف صفوان فی الروایة المذکورة إلی صفوان بن یحیی؛ لکونه أشهرَ بشهادة نقل الکشّی إجماعَ العصابة فی حقّه، (5)والغالب فی الروایات کونها ممّن تأخّر طبقته عمّن تقدّم طبقته، بل قد یروی خلف بن حمّاد عن الصادق علیه السلام بواسطةٍ واحدة کما فیما رواه فی الکافی فی باب منع الزکاة بالإسناد عن خلف بن حمّاد، عن حریز عن أبی عبد اللّه علیه السلام، إلی آخره. (6)

وقد یروی عنه بواسطتین کما فیما یرویه فی الکافی فی باب السعی فی حاجة المؤمن بالإسناد عن خلف بن حمّاد، عن إسحاق بن عمّار، عن أبی بصیر، عن أبی عبد اللّه علیه السلام، (7)لکنّه قد یروی عن أبی جعفر علیه السلام، وهو یناسب روایته عن الصادق علیه السلام بلاواسطة.

لکنّه قد یروی عن أبی جعفر علیه السلام بواسطتین کما فیما یرویه فی الکافی فی باب فضل الصدقة بالإسناد عن خلف بن حمّاد، عن إسماعیل الجوهری، عن أبی بصیر، عن أبی جعفر علیه السلام. (8)

ص:205


1- 1) . ملاذ الأخیار فی فهم تهذیب الأخبار، ج 15، ص 99. [1]
2- 2) . الکافی، ج 7، ص 188، ح 1، باب آخر منه. [2]
3- 3) . رجال النجاشی، ص 152، ش 399.
4- 4) . الکافی، ج 8، ص 153، ح 143.
5- 5) . رجال الکشّی، ج 2، ص 830، ش 1050.
6- 6) . الکافی، ج 3، ص 505، ح 19، باب منع الزکاة. [3]
7- 7) . الکافی، ج 2، ص 198، ح 7، باب السعی فی حاجة المؤمن. [4]
8- 8) . الکافی، ج 4، ص 2، ح 3، باب فضل الصدقة. [5]

وقد یروی عنه علیه السلام بثلاث وسائطَ، کما فیما رواه فی الکافی فی باب تمام المعروف بالإسناد عن خلف بن حمّاد، عن موسی بن بکر، عن زرارة، عن حمران بن أعین، عن أبی جعفر علیه السلام، إلی آخره. (1)

وبما مرّ یظهر الکلام فی الإرسال بإسقاط الواسطة، لکنّ الأظهر القول بحجّیّة المرسل بإسقاط الواسطة علی تقدیر کون الإرسال من الثقة أو المتحرّز عن الکذب، أی مَن یُقبل روایته وإن کان الکلام فی حجّیّة المرسل بعد الفراغ عن کون الإرسال ممّن یُقبل روایته علی تقدیر إسناد المتن إلی المعصوم، وأمّا علی تقدیر الإخلال بالإسناد إلی المعصوم فلا اعتبار بالإرسال بلا إشکال.

ثمّ إنّه قد روی فی التهذیب فی باب الطواف، (2)وفی الاستبصار فی باب مَن طاف ثمانیةَ أشواط بالإسناد عن رفاعة قال: کان علیّ علیه السلام یقول: «إذا طاف ثمانیةً فلیتمّ أربعة عشر» . قلت: یصلّی أربع رکعات؟ قال: «یصلّی رکعتین» . (3)

ولا یذهب علیک أنّ ظاهره یوهم عدمَ اتّصال الإسناد إلی الإمام علیه السلام، لکن مقتضی قوله: «قلت: یصلّی أربع رکعات» الاتّصال، فالظاهر أنّه سؤال عن الصادق أو الکاظم؛ لکونه من أصحابهما علیهما السلام، فالظاهر أنّ الأمر من باب سقوط الإسناد إلی الإمام علیه السلام سهواً.

ثمّ إنّه قد اتّفق السقوط من رأس السند کثیراً من الشیخ فی التهذیب فی الروایة عن الکلینی فیما أسقطه الکلینی من رأس السند حوالةً إلی السند السابق.

وحمله الفاضل التستری علی الاشتباه.

وقال المحقّق الشیخ محمّد بعد نقل حوالة الحال إلی الإسقاط إلی السند السابق عن طریقة القدماء: «وکثیراً مّا تبعها الکلینی، وربّما غفل عنها الشیخ، فیَضیع بسببها أحادیثُ کثیرة» .

لکن بالغ المولی التقیّ المجلسی فی الإصلاح، وحکم بأنّ الغرض الاختصار کما هو الحال فی الکلینی.

ومزید الکلام موکول إلی الرسالة المعمولة فی نقد الطریق.

ص:206


1- 1) . الکافی، ج 4، ص 30، ح 2، باب تمام المعروف. [1]
2- 2) . تهذیب الأحکام، ج 5، ص 112، ح 363، باب الطواف.
3- 3) . الاستبصار، ج 2، ص 218، ح 749، باب فیمن طاف ثمانیة أشواط.

وربّما یتّفق من الشیخ السقوطُ فی غیر ما ذُکر، کما فیما رواه فی الاستبصار فی کتاب الحجّ فی باب «المرأةُ الحائض متی تفوت متعتها» عن الکلینی، عن أحمد بن محمّد، عن محمّد بن إسماعیل، عن درست الواسطی، عن عجلان بن أبی صالح، عن أبی عبد اللّه علیه السلام، إلی آخره؛ (1)حیث إنّه قد سقطت العدّة من بین الکلینی وأحمد بن محمّد.

ثمّ إنّه قد حکی صاحب المعالم فی حاشیة المنتقی عن والده الشهید فی بعض فوائده أنّه اختلف التهذیب والاستبصار فی إثبات الواسطة فی أثناء السند وإسقاطها، فیتطرّق الاضطراب علی الروایة.

ومزید الکلام موکول إلی الرسالة المعمولة فی نقد الطریق.

ثمّ إنّه قد یزاد فی السند من باب السهو کما فیما رواه فی التهذیب فی زیادات القضاء، (2)وفی قضاء الاستبصار فی باب مَن یُجبر الرجلَ علی نفقته بالإسناد عن ابن أبی عمیر، عن علیّ، عن جمیل، عن بعض الأصحاب، عن أحدهما علیهما السلام، إلی آخره؛ (3)حیث إنّه قد ذکر المحقّق الشیخ محمّد أنّ روایة ابن أبی عمیر عن جمیل مع الواسطة غیر حاضرة.

وقد یکون السهو فی وصف الإسناد کما فیما رواه فی قضاء الاستبصار فی باب اختلاف الرجل والمرأة فی متاع البیت عن ابن قولویه، عن أبیه، عن سعد بن عبد اللّه، عن أحمد بن محمّد عن محمّد بن عبد الحمید، عن أحمد بن محمّد بن أبی نصر، عن حمّاد، عن إسحاق بن عمّار، عن عبد الرحمن بن الحجّاج، عن أبی عبد اللّه علیه السلام، إلی آخره؛ (4)حیث إنّه قال المحقّق الشیخ محمّد: «کذا فی النسخ التی عندنا، والصحیح ما فی التهذیب من قوله: «ومحمّد بن عبد الحمید» لأنّ روایة ابن عیسی عن ابن أبی نصر بالواسطة غیر معهودة» .

ص:207


1- 1) . الاستبصار، ج 2، ص 312، ح 1109، باب المرأة الحائضة متی تفوت متعتها.
2- 2) . تهذیب الأحکام، ج 6، ص 293، ح 815 باب من الزیادات فی القضایا والاحکام.
3- 3) . الاستبصار، ج 3، ص 43 ح 145 باب من یجبر الرجل علی نفقته.
4- 4) . الاستبصار، ج 3، ص 45، ح 150، باب اختلاف الرجل والمرأة فی متاع البیت.

رسالة فی «أحمد بن محمّد»

اشارة

ومنه - سبحانه - الاستعانةُ للتتمیم

وبعد، فقد تکرّرت روایة الکلینی رحمه الله عن أحمد بن محمّد کما فی باب الفَرق بین الرسول والنبیّ والمحدَّث، (1)وبابِ أنّ الأئمّة علیهم السلام لم یفعلوا شیئاً ولایفعلون إلّابعهدٍ من اللّه تعالی وأمرٍ منه لایتجاوزونه، (2)وبابِ النوادر من کتاب الصوم، (3)وغیرها. (4)

وقد ذکر العلّامة المجلسی فی حاشیة الکافی بخطِّه الشریف فی الباب الثانی: أنّه تحیّر فیه کثیرٌ من الأصحاب ولم یعرفوه. (5)

والحقّ أنّه العاصمی، وهو المعنون فی کلام النجاشی بأحمد بن محمّد بن طلحة بن عاصم أبی عبد اللّه، قال: «وهو ابن أخی عاصم، ویُقال له: العاصمی» . (6)

وعنونه الشیخ فی الفهرست (7)وکذا فی الرجال (8)- نقلاً - بأحمد بن محمّد بن عاصم.

وذکر فی الفهرست و الرجال أیضاً: أنّه ابن أخی علیّ بن عاصم ویقال له: العاصمی.

وحکی العلّامة البهبهانی فی ترجمة الحسن بن الجهم، عن المعراج ، عن رسالة أبی غالب الزراری: أنّه ابن أُخت علیّ بن عاصم، لُقّب بالعاصمی من جهة هذا، وقال: «وصفه خالی والمحقّق البحرانی بأنّه أُستاد الکلینی» . (9)

وعلی ذلک المجری جری المولی التقیّ المجلسی فی بعض تعلیقات التهذیب کما یأتی، وکذا فی شرح مشیخة الفقیه فیما یأتی من کلامه، (10)وکذا عند الکلام فی أحمد

ص:208


1- 1) . الکافی، ج 1، ص 177، ح 4، باب الفرق بین الرسول والنبی والمحدَّث. [1]
2- 2) . الکافی، ج 1، ص 280، ح 2، باب أنّ الأئمّة لم یفعلوا شیئاً ولایفعلون إلّابعهدٍ من اللّه تعالی [2]وأمرٍ منه لایتجاوزونه.
3- 3) . الکافی، ج 4، ص 169، ح 2، باب النوادر. [3]
4- 4) . کما فی باب النوادر من کتاب الحج من الکافی، ج 4، ص 543، ح 16، 36.
5- 5) . مرآة العقول، ج 3، ص 191، باب أنّ الأئمّة لم یفعلوا شیئاً ولایفعلون إلّابعهدٍ من اللّه تعالی [4]وأمر منه لایتجاوزونه.
6- 6) . رجال النجاشی، ص 93، ش 232. وفیه: «أحمد بن محمّد بن أحمد بن طلحة» .
7- 7) . الفهرست، ص 28، ش 85. [5]
8- 8) . رجال الطوسی، ص 454، ص 97.
9- 9) . تعلیقة الوحید البهبهانی، ص 45، وانظر معراج أهل الکمال، ص 189، ش 73، وبلغة المحدّثین، ص 329.
10- 10) . روضة المتّقین، ج 14، ص 44 و 332.

بن محمّد بن أبی نصر. (1)

وکذا نجله العلّامة المجلسی فی حاشیة الکافی بخطِّه الشریف فی الباب الأوّل والثانی. (2)

وکذا السیّد السند النجفی. (3)

وکذا بعض الأعلام. (4)

والمستند فی ذلک - مضافاً إلی ما ذکره العلّامة المجلسی فی حاشیة الکافی فی الباب الأوّل من أنّ العاصمی من مشایخ الکلینی، (5)وما ذکره السیّد السند النجفی من أنّه لیس فی طبقة مَن یروی عنه الکلینی سوی العاصمی (6)- شهادةُ التقیید بالعاصمی تارة کما فی باب النوادر من المعیشة، (7)وباب ما أُحلّ للنبیّ صلی الله علیه و آله من النساء، (8)وباب «المرأةُ تحرم علی الرجل ولاتحلّ له أبداً» ، (9)وباب «الولدُ إذا کان أحد أبویه مملوکاً والآخر حرّاً» ، (10)وباب العزل، (11)وباب شبه الولد، (12)وباب تأدیب الولد، (13)وباب الدعاء فی طلب الولد، (14)وباب من أوصی إلی اثنین فینفرد کلّ واحد منهما ببعض الترکة، (15)وغیر ما ذکر، والتقییدِ بالکوفی أُخری کما فی آخر باب کراهیة تجهیز الکفن (16)و غیره؛ حیث

ص:209


1- 1) . روضة المتّقین، ج 14، ص 334.
2- 2) . مرآة العقول، ج 3، ص 191.
3- 3) . رجال السیّد بحر العلوم، ص 2، ش 15. [1]
4- 4) . تنقیح المقال، ج 1، ص 88. [2]
5- 5) . مرآة العقول، ج 2، ص 292.
6- 6) . رجال السیّد بحر العلوم، ص 2، ش 15. [3]
7- 7) . الکافی، ج 5، ص 318، ح 59، باب النوادر.
8- 8) . الکافی، ج 5، ص 391، ح 8، باب ما أحلّ للنبیّ من النساء. [4]
9- 9) . الکافی، ص ج 5، ص 428، ح 8، باب المرأة تحرم علی الرجل ولاتحلّ له أبداً.
10- 10) . الکافی، ج 5، ص 492، ح 3، باب الولد إذا کان أحد أبویه مملوکاً والآخر حرّاً. [5]
11- 11) . الکافی، ج 5، ص 504، ح 2، باب العزل. [6]
12- 12) . الکافی، ج 6، ص 6، ح 9، باب فضل البنات بعد باب شبه الولد.
13- 13) . الکافی، ج 6، ص 47، ح 3، باب تأدیب الولد. [7]
14- 14) . الکافی، ج 6، ص 10، ح 10، باب الدعاء فی طلب الولد. [8]
15- 15) . الکافی، ج 7، ص 47، ح 2، باب من أوصی إلی اثنین فینفرد کلّ واحد منهما ببعض الترکة، [9] وفیه: بدون التقیید بالعاصمی.
16- 16) . الکافی، ج 3، ص 147، ح 3، باب کراهیة تجهیز الکفن. [10]

إنّ العاصمی کان کوفیاً کما صرّح به النجاشی والشیخ فی الرجال والفهرست ، (1)والتعبیرِ بأبی عبد اللّه العاصمی ثالثة؛ حیث إنّه کان یکنّی بأبی عبد اللّه، کما یقتضیه کلام النجاشی. (2)

ومع ذلک روی الکلینی فی باب نادر من کتاب فضل القرآن عن أحمد بن محمّد بن أحمد، (3)وهذا مشترک بین العاصمی وابن طرخان والجرجانی.

والثانی لاتُساعد طبقته لروایة الکلینی عنه؛ إذ ذَکر النجاشی: أنّه کان صدیقَه. (4)

والأخیر غیر معروف، فینصرف الإطلاق إلی العاصمی؛ لکونه مشهوراً؛ حیث إنّه ذکر النجاشی: أنّه روی عن جمیع الشیوخ الکوفیین، وذکر له کتباً، (5)هذا.

طریقة الکلینی فی الحوالة علی السند السابق

وبعد انحلال الإشکال المُتطرِّق فی المقام یتطرَّق إشکال أوعرُ وأعسرُ قد اشتبهَ فیه الحال علی الفضلاء، کما ذکره المولی التقیّ المجلسی فی بعض تعلیقات التهذیب فی باب الدیون وأحکامها من کتاب الدیون والکفالات والضمانات والوکالات، وهو أنّ الکلینی - فی صورة اشتراک السند اللاحق مع السند السابق فی جزءین أو الأزیدِ من أوائل السند السابق - یأخذ الجزء الأخیر من القدر المشترک - أعنی الجزء الثانی فی صورة انحصار الاشتراک فی جزءین أو غیرَ ذلک فی صورة الاشتراک فی الأزید من الجزءین - حوالةً لمَن قَبْلَ الجزء الأخیر، إلی السند السابق.

هذا علی وجه الکلّیّة کما قیل، أو علی وجه الغلبة، وقد نصَّ علی ذلک جماعة کشیخنا البهائی فی مشرقه، (6)وصاحبِ المنتقی ، (7)ونجلِه فی تعلیقات الاستبصار ، بل نقله الأخیران عن طریقة القدماء، وارتضاه المولی التقیّ المجلسی (8)والسیّد السند الجزائری.

ص:210


1- 1) . رجال النجاشی، ص 93، ش 232؛ رجال الطوسی، ص 454، ش 97؛ الفهرست، ص 28، ش 85.
2- 2) . رجال النجاشی، ص 93، ش 232.
3- 3) . الکافی، ج 2، ص 632، ح 21، باب النوادر. [1]
4- 4) . رجال النجاشی، ص 87، ش 210.
5- 5) . رجال النجاشی، ص 93، ش 232.
6- 6) . مشرق الشمسین، ص 92.
7- 7) . منتقی الجمان، ج 1، ص 23 و 24، الفائدة الثالثة.
8- 8) . روضة المتّقین، ج 14، ص 332.

لکن حکی فی المنتقی عن بعضٍ القولَ بالإرسال، (1)وهو مقتضی کلام العلّامة البهبهانی فی باب الکُنی فی ترجمة أبی داود. (2)

ومقتضی کلام العلّامة المجلسی فی أربعینه: أنّ کلاًّ من الروایة السابقة واللاحقة مأخوذ من کتابٍ صدَّر المذکورین فی السند اللاحق، فالواسطة بین الکلینی وصَدْرِ المذکورین مشایخُ الإجازة ذُکرت تارة، وتُرکت أُخری. (3)

ویُرشد إلی القول الأوّل: أنّه لو کان الأمر من باب الإرسال أو غیره، لاتّفق کثیراً أیضاً فی صورة مباینة السند السابق واللاحق، فتخصیص الإسقاط بصورة اشتراک السندین فی صدر المذکورین فی السند اللاحق یکشف عن کون الغرض الاختصارَ وحوالةَ الحال إلی السند السابق، ولا سیّما مع نقل ذلک عن طریقة القدماء.

وإن أمکن القول بأنّه یأتی فی کلام القدماء ما یأتی من الکلام فی کلام الکلینی، فلادلالة فی کلام القدماء علی ما نقل عنهم، فلاوثوق بالنقل فی الباب.

[

تعیین أحمد بن محمّد المذکور فی صدر سند الکافی

]

لکن یمکن القول: بأنّ الإشکال المذکور وإن لایکون مبنیّاً علی الإشکال المتقدّم، لکنّ الظاهر أنّ الاشتباه المَحکیّ فی کلام المولی التقیّ المجلسی عن الفضلاء کما تقدّم إنّما یکون مبنیّاً علی الاشتباه فی أحمد بن محمّد المذکور فی صدر سند الکافی من أصله وعدم معرفته.

وبالجملة، فقد جری المولی التقیّ المجلسی علی القول بالاختلاف، أعنی کون أحمد فی صدر السند هو العاصمی، وفی أوائل السند السابق هو ابن عیسی مثلاً، وحکی عن الفضلاء الاشتباه کما سمعت. (4)

والظاهر أنّ المقصود بالاشتباه هو المصیر إلی القول بالاتّحاد لا التوقّف.

ویظهر القول بالاتّحاد ممّا صنعه الشیخ فی التهذیب ؛ حیث إنّه روی فی باب الدیون وأحکامها من کتاب الدیون والکفالات والحوالات والضمانات والوکالات عن أحمد

ص:211


1- 1) . منتقی الجمان، ج 1، 24، الفائدة الثالثة.
2- 2) . تعلیقة الوحید البهبهانی، ص 389.
3- 3) . الأربعین، ص 510، الحدیث الخامس والثلاثون.
4- 4) . انظر: روضة المتّقین، ج 14، ص 44 و 332.

بن محمّد، عن عمّار، عن أبی عبد اللّه علیه السلام، ثمّ روی عنه، عن علیّ بن الحسن بن جعفر بن محمّد إلی آخره، (1)والکلینی روی عن محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد إلی آخره، ثمّ روی عن أحمد بن محمّد إلی آخره، فجری الشیخ علی اتّحاد أحمد فی السندین وقال: «عنه» . (2)

أقول: إنّ مقتضی ما تقدّم - من أنّه لو تعدّد الجزء المذکور فی صدر السند اللاحق وأوائل السند السابق وقامت قرینة علی کون المقصود بالصدر هو المخصوصَ بالصدر من المرویّ عنه وغیره فلامجال لطرح الاتّحاد، ولابدّ من القول بکون المقصود بأحمد فی المقام هو العاصمیَ؛ قضیةَ قضاء التقیید بالعاصمی وغیرِه ممّا تقدّم - یکون المقصود بأحمد فی صدر سند الکافی هو العاصمیَ.

[

تعارض أغلبیّة الروایة عن العاصمی مع أغلبیّة التطابق مع السند السابق

]

وبعد هذا أقول: إنّ الغالب فی أحمد فی صدر سند الکافی هو العاصمی - وإن کان مطلقاً - من باب حمل المطلق علی المقیّد، فالمشکوک فیه - أعنی مورد اشتراک السند السابق واللاحق - یحمل علی الغالب.

إلّا أن یقال: کما أنّ الغالب فی أحمد فی صدر السند هو العاصمی، فکذا الغالب فی مورد الاشتراک هو الاتّحاد، فلیس البناء علی کون المقصود بأحمد فی مورد الاشتراک هو العاصمیَ أولی من البناء علی کون المقصود هو ابنَ عیسی مثلاً.

مضافاً إلی أنّه ربما وقع فی صدر السند أحمد بن محمّد بن سعید، کما فی باب ما یُستحبّ من تزویج النساء، وباب إکرام الزوجة. (3)

والظاهر أنّ المقصود بأحمد بن محمّد بن سعید هو ابن عقدة؛ حیث إنّ الکلینی توفّی سنة ثمان وعشرین وثلاثمائة علی ما ذکره الشیخ، (4)أو سنة تسع وعشرین

ص:212


1- 1) . تهذیب الأحکام، ج 6، ص 191، ح 412 و 413، باب الدیون وأحکامها، إلّاأنّ فی الأوّل «أحمد بن محمّد عن ابن فضّال عن عمّار» إلی آخره.
2- 2) . الکافی، ج 5، ص 102، باب إذا التوی الذی علیه الدین علی الغرماء. [1]
3- 3) . الکافی، ج 5، ص 338 ذیل ح 7، باب ما یستحبّ من تزویج النساء عند بلوغهنّ وتحصینهنّ بالأزواج؛ [2] وص 510، ذیل ح 3، باب إکرام الزوجة.
4- 4) . الفهرست، ص 135، ش 601.

وثلاثمائة علی ما ذکره النجاشی، (1)وابن عقدة توفّی سنة اثنتین وثلاثین وثلاثمائة علی ما ذکره الشیخ، فوفاة ابن عقدة کانت بعد وفاة الکلینی بأربع سنین أو خمس سنین.

إلّا أن یقال: إنّ الأمر فی المقام من باب تعارض الغلبة الشخصیّة والغلبة النوعیّة، والغلبة الشخصیّة مقدّمة علی الغلبة النوعیّة.

وبوجهٍ آخَرَ: یدور الأمر فی المقام بین حمل أحمد فی صدر السند فی مورد الاشتراک علی أحمد فی الصدر فی سائر الموارد، والحملِ علی غیر ذلک - أعنی الجزء الأخیر من القدر المشترک فی السند السابق فی سائر موارد الاشتراک - والظنّ یتحرّک إلی جانب الأوّل.

ولو فرضنا کون الحمل علی الجزء الأخیر فی موارد الاشتراک أکثرَ، وأحمد بن محمّد بن سعید نادر بالإضافة إلی موارد اتّفاق العاصمی فی صدر السند بالعبارات المُختلفة المتقدّمة، فلایُمانع ذلک عن إلحاق المشکوک فیه بالغالب.

بل علی هذا المنوال الحالُ فی جمیع موارد حمل المشکوک فیه علی الغالب مع وجود الفرد النادر.

لکن یمکن أن یقال: إنّ الأمر فی المقام من باب تعارض الغلبتین الشخصیّتین؛ حیث إنّ أحمد بن محمّد فی موارد الاشتراک أحد أفراد أحمد فی صدر السند وأحد موارد الاشتراک، فکما أنّ الغلبة فی أحد أفراد أحمد فی صدر السند تقتضی البناء علی کون المقصود به فی موارد الاشتراک هو العاصمیَ، فکذا غلبة الاتّحاد فی موارد الاشتراک تقتضی الاتّحاد فی باب أحمد، ولا ترجیح للغلبة فی جانب أحمد. ولاسیّما لو کانت غلبة الاتّحاد أزیدَ؛ لاتّفاق الاشتراک فی رجال کثیرة من دون اختصاص بالواحد، کما فی الغلبة فی جانب أحمد.

والأمر نظیر أن ینتهی خطّان عرضاً وطولاً فی نقطة واحدة واختلف الغالب فی النقطة عرضاً وطولاً، فإنّ حمل النقطة المُشار إلیها علی الغالب من النقطة فی العرض أو الطول لیس أولی من الحمل علی الغالب من النقطة فی الآخر، ولاسیّما لو کان

ص:213


1- 1) . رجال النجاشی، ص 377، ش 1026.

الغالب فی الآخر أزیدَ.

وکما أنّ غَلَبة الاتّحاد فی موارد الاشتراک تُمانع عن نفع غَلَبة العاصمی فی أحمد فی صدر السند، فکذا تُمانع عن نفع قیام القرینة فی مواردَ متعدّدةٍ علی کون أحمد هو العاصمیَ من باب حمل المطلق علی المقیّد مع قطع النظر عن الغلبة؛ لتطرُّق التعارض بین غلبة الاتّحاد وحملِ المطلق علی المقیّد.

[

الرجوع إلی القرینة فی تعیین أحمد فی صدر سند الکافی

]

فحینئذٍ نقول: إنّ المناسب حوالةُ الحال علی القرینة، فإنْ تُساعد القرینة للدلالة علی کون المقصود بأحمد هو المذکورَ فی أوائل السند السابق - کما لو روی عمّن یروی عنه أحمد بن محمّد بن خالد مع روایة أحمد فی أوائل السند السابق عمّن یروی عنه أحمد بن محمّد بن عیسی أو أحمد بن محمّد بن خالد - فالمدار علی الاتّحاد.

ومنه ما فی الکافی فی باب أنّ أهل الذکر الذین أمرَ اللّه الخلقَ بسؤالهم هم الأئمّة علیهم السلام؛ حیث روی عن عِدّة من الأصحاب، عن أحمد بن محمّد، عن الوشّاء، ثمّ روی عن أحمد بن محمّد، عن أحمد بن محمّد بن أبی نصر. (1)

حیث إنّ المقصود بأحمد فی السند الأوّل هو ابن عیسی؛ لروایته عن الوشّاء کما یظهر بملاحظة ترجمة الوشّاء، والمقصودَ بأحمد فی روایة أحمد بن محمّد عن أحمد بن محمّد بن أبی نصر إنّما هو ابن عیسی أو ابن خالد، کما ذکره المولی التقیّ المجلسی، (2)لکن هنا یتعیّن فی ابن عیسی، ولا مجال لاحتمال العاصمی.

ومن ذلک ما فی باب المدالسة فی النکاح؛ حیث روی عن أحمد بن محمّد، عن الحسین بن سعید، ثمّ روی عن أحمد بن محمّد، عن الحسین بن سعید؛ (3)لأنّ أحمد الراویَ عن الحسین بن سعید یتردّد بین ابن عیسی وابن خالد کما ینصرح عن المولی التقیّ المجلسی، (4)ولا مجال لابن خالد، فیتعیّن ابن عیسی، فلا مجال لاحتمال العاصمی.

مع أنّ الظاهر بل المقطوعَ به عدم روایة الکلینی عن الحسین بن سعید بواسطةٍ

ص:214


1- 1) . الکافی، ج 1، ص 212، ح 8 و 9، باب أنّ أهل الذکر الذین أمر اللّه بسؤالهم هم الأئمّة. [1]
2- 2) . انظر: روضة المتّقین، ج 14، ص 44 و 332.
3- 3) . الکافی، ج 5، ص 405، ح 2 و 3، باب المدالسة فی النکاح. [2]
4- 4) . روضة المتّقین، ج 14، ص 44 و 332.

واحدة، کما هو الحال لو کان المقصود بأحمد هو العاصمیَ، فلامجال لاحتمال العاصمی.

وإن تُساعد القرینة للدلالة علی کون المقصود هو العاصمیَ، فالمدار علیه، وإلّا فلابدّ من التوقُّف، لکن لاضیر فیه بناءً علی وثاقة العاصمی أو ابن عیسی أو ابن خالد. (1)

ومن موارد مُساعدة القرینة للدلالة علی کون المقصود بأحمد هو العاصمیَ الروایةُ المتقدّمة؛ لوقوع التقیید بالعاصمی فی باب شبه الولد وباب تأدیب الولد فی روایة أحمد عن علیّ بن الحسن. (2)

وکذا فی باب أُحلّ للنبیّ صلی الله علیه و آله من النساء وباب «المرأةُ تَحرم علی الرجل ولاتَحلُّ له أبداً» وباب العزل فی روایة أحمد عن علیّ بن الحسن بن فضّال (3)الکاشفِ عن کون المقصود بعلیّ بن الحسن فی مورد الإطلاق - کما فی الروایة المتقدّمة - هو ابنَ فضّال، وغیرُها ممّا ذُکرهنا.

ومثله فی باب الدعاء لطلب الولد فی روایة أحمد عن علیّ بن الحسن التیملی؛ (4)حیث إنّ التیملی لقب علیّ بن الحسن بن فضّال، کما صرّح به المُحدِّث القاشانی فی الوافی ، وعلیه جری فی أسانید الوافی قال: «ویقال له: التیمی، ویصحّف بالمیثمی» .

وهو مقتضی ما رواه فی الکافی فی باب أنّ المؤمن کفو المؤمنة؛ حیث إنّه روی عن بعض الأصحاب، عن علیّ بن الحسن بن فضّال التیملی، لکن فی بعض النسخ «الحسن بن علیّ بن صالح» (5)وهو غلط.

[

الخلاف فی لقب ابن فضّال

]

وربما یقتضی کلام المولی التقیّ المجلسی فی حاشیة النقد أنّه اشتباه والصواب التیمی. (6)

ص:215


1- 1) . کذا، والأنسب: «وابن عیسی وابن خالد» .
2- 2) . الکافی، ج 6، ص 6، ح 9، باب فضل البنات بعد باب شبه الولد؛ وص 47، ح 3 باب تأدیب الولد.
3- 3) . الکافی، ج 5، ص 391، ح 8، باب ما أُهلّ للنبیّ صلی الله علیه و آله من النساء؛ [1] وص 428، ح 8، باب المرأة تحرم علی الرجل ولاتحلّ له أبداً؛ وص 504، ح 2، باب العزل.
4- 4) . الکافی، ج 6، ص 10، ح 10، باب الدعاء فی طلب الولد. [2]
5- 5) . الکافی، ج 5، ص 343، ح 2، باب أنّ المؤمن کفو المؤمنة. [3]
6- 6) . انظر: نقد الرجال، ج 2، ص 47، [4] هامش 1.

وربما یُرشد إلی ما استصوبه ما رواه فی الکافی فی باب «الولدُ إذا کان أحد أبویه مملوکاً والآخر حرّاً» ؛ حیث روی الکلینی عن أحمد بن محمّد العاصمی، عن علیّ بن الحسن بن علیّ التیمی. (1)

لکنّ الظاهر أنّ الأمر علی الثانی من باب السهو فی الزیادة؛ لأن علیّ بن الحسن سبط فضّال من دون توسّط علیّ بین الحسن وفضّال.

وکذا ما رواه فی الکافی فی باب النوادر من المواریث؛ حیث روی عن أحمد بن محمّد، عن علیّ بن الحسن التیمی. (2)

وکذا ما رواه فی الکافی فی باب من ترکَ من الورثة بعضُهم مسلمون وبعضهم مشرکون؛ حیث روی عن أحمد بن محمّد، عن علیّ بن الحسن التیمی. (3)

لکن ربما حُکی عن بعض النُسَخ فی البابین الأخیرین المیثمی. (4)

وربما یُرشد إلی ذلک أیضاً ما عن الفهرست والخلاصة فی ترجمة الحسن بن علیّ بن فضّال من أنّه مولی تیم بن ثعلبة. (5)

لکنّ المذکور فیهما فی العنوان الحسن بن علیّ بن فضّال التیملی.

وعلی ما ذُکِر المناسب «التیمی» إلّاأن یکون التیملی صفةً لعلیّ، لکنّه خلاف الظاهر.

لکن عن بعض نسخ الفهرست و الخلاصة : أنّه مولی تیم اللّه بن ثعلبة، (6)فلا إشکال.

وربما قیل: إنّ التیملی مُخفَّف «تیم اللّه» . وعلی هذا توصیف الحسن بالتیملی یُجامع کونه مولی تیم بن ثعلبة بکون «تیمٍ» مخفَّفَ «تیمِ اللّه» .

وکذا ترتفع المنافاة بین توصیف علیّ بالتیمی والتیملی.

ص:216


1- 1) . الکافی، ج 5، ص 492، ح 3، باب الولد إذا کان أحد أبویه مملوکاً والآخر حراً. [1]
2- 2) . الکافی، ج 7، ص 78، ح 2، باب النوادر. [2]
3- 3) . الکافی، ج 7، ص 146، ح 1، باب من یترک من الورثة بعضهم مسلمون وبعضهم مشرکون. [3]
4- 4) . انظر: الوسائل، ج 17، ص 384، أبواب موانع الإرث، باب 5، ح 1.
5- 5) . الفهرست، ص 47، ش 163، [4] وفیه: «یتم اللّه» ؛ خلاصة الأقوال، ص 37، ش 2، [5] وفیه: «مولی بنی تمیم بن ثعلبة» .
6- 6) . اُنظر: مجمع الرجال للقهبائی، ج 1، ص 134.

[

اشتباه علیّ بن الحسن المیثمی بالتیملی

]

وبما سمعت یظهر ضعف ما صنعه المولی التقیّ المجلسی فی شرح المشیخة؛ حیث عنون علیّ بن الحسن المیثمی، وذکر أنّ الکلینی کثیراًمّا یروی عن أحمد بن محمّد، عن علیّ بن الحسن، عن أبیه، وأراد بأحمد أبا عبد اللّه العاصمی، عن المیثمی، عن الحسن بن إسماعیل. (1)

وربما عنون السیّد السند التفرشی علیّ بن الحسن المیثمی أیضاً، لکنّه صرّح باستخراجه ممّا رواه فی التهذیب فی باب میراث أهل الملل المختلفة، عن الکلینی، عن أحمد بن محمّد، عن علیّ بن الحسن المیثمی، عن أخیه أحمد، عن علیّ بن الحسن، عن أبیه. وجری علی اتّحاد علیّ بن الحسن المیثمی وعلیّ بن إسماعیل بن شعیب استظهاراً له من ترجمة أحمد بن الحسن بن إسماعیل، وحکم بأنّه یروی عن أخیه، عن أحمد بن الحسن. (2)

ویرد علیه: بعد ما یظهر ممّا مرّ أنّه کان المناسب نسبةَ الاستخراج إلی الکافی ، کما لایخفی، (3)مع أنّ الظاهر أنّ الغرض من علیّ بن الحسن فی سند الکافی المذکور فی التهذیب هو ابن فضّال، کما تُرشد إلیه الروایة المذکورة فی التهذیب قبل ذلک عن علیّ بن الحسن بن فضّال، عن أخیه أحمد بن الحسن، عن أبیه. (4)

وأیضاً استظهار الاتّحاد من الترجمة المذکورة مدفوعٌ بأنّه لایظهر الاتّحاد من تلک الترجمة، کما ذکره المولی التقیّ المجلسی (5)والعلّامة البهبهانی، (6)بل الظاهر أنّ علیّ بن الحسن المیثمی ابن أخی علیّ بن إسماعیل بن شعیب بأن کان لإسماعیل ابنان: علیّ - أعنی علیّ بن الحسن المیثمی أحدَ طرفی الحکم بالاتّحاد - والحسن، وکان للحسن

ص:217


1- 1) . روضة المتّقین، ج 14، ص 392.
2- 2) . نقد الرجال، ص 3، ص 242، ش 3534، [1] وانظر تهذیب الأحکام، ج 9، ص 371، ح 1326، باب میراث أهل الملل المختلفة.
3- 3) . انظر: الکافی، ج 7، ص 146، ح 1، باب من یترک من الورثة بعضهم مسلمون وبعضهم مشرکون، [2] وفیه: «التیمی» .
4- 4) . تهذیب الأحکام، ج 9، ص 370، ح 1323، باب میراث أهل الملل المختلفة.
5- 5) . نقد الرجال، ج 3، ص 243، [3] هامش 2.
6- 6) . تعلیقة الوحید البهبهانی، ص 229.

ابنان: أحمدُ صاحب الترجمة المذکورة، وعلیّ أعنی علیّ بن إسماعیل بن شعیب آخِرَ طرفی الاتّحاد. لکن روی عن علیّ بن حکم محمّد بن السندی، فلإسماعیل ثلاثة أبناء بناءً علی کون علیّ بن السندی هو علیّ بن إسماعیل بن شعیب، کما حرّرناه فی مقالة منفردة.

وأیضاً الظاهر أنّ دعوی أنّ علیّ بن إسماعیل المیثمی یروی عن أخیه أحمد بن الحسن من باب الاشتباه بین علیّ بن الحسن المیثمی وعلیّ بن الحسن التیملی، أعنی علیّ بن الحسن بن فضّال؛ حیث إنّ علیّ بن الحسن بن فضّال کان یروی عن أخویه: أحمدَ ومحمّدٍ، عن أبیهم، کما نصّ علیه النجاشی، وقد تقدّمت روایة علیّ بن الحسن بن فضّال عن أخیه أحمد فی سند الکافی المذکور فی التهذیب .

مع أنّه علی ذلک لاوجه لذکر أحمد فقط، بل کان اللازم ذِکْرَ محمّد أیضاً، فالأمر من باب السهو فی السهو.

ومن روایة علیّ بن الحسن عن أخویه ما رواه فی الکافی فی باب من یترک من الورثة بعضُهم مسلمون وبعضهم مشرکون، (1)ورواه فی التهذیب فی باب میراث أهل الملل المختلفة، (2)کما سمعت.

وکذا ما رواه فی الکافی فی باب من أوصی إلی اثنین فینفرد کلّ منهما ببعض الترکة، عن أحمد بن محمّد العاصمی، عن علیّ بن الحسن، عن أخویه: محمّدٍ وأحمدَ، عن أبیهما. (3)بل نظیره غیر عزیز.

لکنّ الإیراد المذکورَ یُنافی ما یقتضیه کلامه المتقدّمُ بالنقل عنه فی شرح المشیخة فی عنوان علیّ بن الحسن المیثمی من أنّه علیّ بن الحسن بن إسماعیل. (4)

وربما قال فی الفقیه فی باب «الرجلُ یوصی إلی الرجل بولده ومالٍ لهم وأذن لهم عند الوصیّة أن یعمل بالمال والربح بینه وبینهم» :

روی محمّد بن یعقوب الکلینی رضی الله عنه قال: حدّثنی أحمد بن محمّد

ص:218


1- 1) . الکافی، ج 7، ص 146، ح 1، باب من یترک من الورثة بعضهم مسلمون وبعضهم مشرکون. [1]
2- 2) . تهذیب الأحکام، ج 9، ص 371، ح 1326، باب میراث أهل الملل المختلفة.
3- 3) . الکافی، ج 7، ص 47، ح 2، باب من أوصی إلی اثنین فینفرد کلّ منهما ببعض الترکة. [2]
4- 4) . روضة المتّقین، ج 14، ص 392.

العاصمی، عن علیّ بن الحسن المیثمی، عن الحسن بن یوسف، عن مثنّی بن الولید، عن محمّد بن مسلم. (1)

وأنتَ خبیر بأنّ المیثمی اشتباه عن التیمی أو التیملی.

مع أنّ الکلینی لم یَقُل: «حدّثنی» وإنّما جری مجری ما تعارف منه أی قال: «أحمد بن محمّد» . (2)

علی أنّه لم یقیّد أحمدَ بالعاصمی، ولا علیَّ بنَ الحسن بالمیثمی.

وبما تقدّم یظهر ضعف ما ذکره المولی التقیّ المجلسی فی شرح المشیخة عند الکلام فی أحمد بن محمّد بن عیسی فی قوله:

وقد یوجد فی أوائل سند الکافی أحمد بن محمّد، فإن تقدّمه خبر یکون فیه أحمد بن محمّد بأن کان قبله عدّة من أصحابنا عن أحمد بن محمّد، أو محمّد بن یحیی عن أحمد بن محمّد، فهو ابن عیسی أو ابن خالد، وإن لم یکن قبله ذلک، فهو أحمد بن محمّد الثقة. والغالب فیه روایته عن علیّ بن الحسن. (3)

لعدم قیام دلیل علی کون المقصود بأحمد فی مورد الاشتراک هو العاصمی.

مضافاً إلی أنّه منافٍ لما سمعت منه فی بعض تعلیقات التهذیب من أنّ المقصود بأحمد فی موارد الاشتراک هو العاصمی.

[

فی «ابن بابویه» الوارد فی کلام الکلینی

]

ثمّ إنّ فی الکافی فی باب مولد مولانا علیّ بن الحسین علیهما السلام روایة فی ذیلها أنّ علیّ بن الحسین کان یحجّ علی ناقة کانت له ولم یقرعها قرعة، فقال ابن بابویه: الحسین بن محمّد بن عامر عن أحمد بن إسحاق بن سعید (4)عن سعدان بن مسلم عن أبی عمارة عن رجل عن أبی عبد اللّه علیه السلام. (5)

ص:219


1- 1) . الفقیه، ج 4، ص 169، ح 590، باب الرجل یوصی إلی الرجل بولده ومالٍ لهم وأذن لهم عند الوصیّة أن یعمل بالمال والربح بینه وبینهم.
2- 2) . الکافی، ج 7، ص 62، ح 19، باب النوادر.
3- 3) . روضة المتّقین، ج 14، ص 44.
4- 4) . فی المصدر: «سعد» بدلاً عن «سعید» .
5- 5) . الکافی، ج 1، ص 467، [1] ح 2 و 3 و 4، باب مولد علیّ بن الحسین علیهما السلام.

وقد اختلف فی المراد بالعبارة علی وجوه:

أحدها: ما نقله العلّامة المجلسی فی الحاشیة بخطّه الشریف عن قائلٍ، وهو أنّ المراد علیّ بن بابویه، والکلام کلام التلمیذ الّذی جمع نسخ الکافی ، أی کان هذا الخبر فی نسخة علیّ، ولم یکن فی باقی نسخ الکافی ، ویحتمل روایة الکلینی عنه. (1)انتهی.

وعلی الأخیر یلزم روایة الکلینی عنه وعن الحسین بن محمّد بتوسّط ابن بابویه رأسَ السند.

ثانیها: ما نقله العلّامة المشار إلیه احتماله عن الوافی ، وهو أن یکون «أین» بمعنی المکان، وأبویه بمعنی والدیه، یعنی أنّی لا أجد مثل أبویه، فیکون المراد إنّه لا یوجد مثل أبویه فی الشرف، ولهذا کان کذلک. (2)انتهی.

وعلی هذا یکون الحسین بن محمّد رأسَ السند، ویکون روایة الکلینی عن الحسین بن محمّد بلاواسطة.

ویرشد التقیید إلی کون المقصود بالحسین بن محمّد هو ابنَ عامر، وإن أمکن القول بتأتّی الإرشاد علی الوجه السابق أیضاً.

ثالثها: ما نقله العلّامة المشار إلیه عن بعض أفاضل معاصریه، وهو أنّ العبارة ابن شهربانویه صار فی الفضل إلی هذه المرتبة، (3)انتهی.

والحال علی هذا علی منوال الحال فی الوجه السابق.

رابعها: ما جری علیه نفسه - بعد تزییف الوجوه السابقة بأنّ کلّها نشأ من عدم التتبّع والربط بمصطلحات القوم - وهو: أنّ «ابن بابویه» کما اتّفقت علیه النسخ، والمراد به الصدوق، فإنّه من رُواة الکافی ، کما هو المذکور فی إجازات الأصحاب، ولمّا کانت النسخ التی رواها التلامذة عن الکلینی مختلفةً فی بعض المواضع، فعرض الأفاضل المتأخّرون عن عصرهم نُسخَ الکتاب بعضها علی بعض، فما کان فیه خلاف أشاروا إلیه، کما فی عرض الکتاب فی نسخة الصفوانی ونسخة النعمانی. فهذا أیضاً إشارة إلی

ص:220


1- 1) . مرآة العقول، ج 6، ص 9، ذیل ح 3. [1]
2- 2) . مرآة العقول، ج 6، ص 9، [2]وانظر: الوافی، ج 3، ص 764، ذیل ح 1387، باب ما جاء فی علیّ بن الحسین علیهما السلام. [3]
3- 3) . مرآة العقول، ج 6، ص 10، ذیل ح 3.

أنّ الحدیث المذکور إنّما کان فی نسخة الصدوق، ولم یکن فی سائر النسخ.

قال: فهکذا حقّق المقام، ولاتصغ إلی ما صحّفوه لقلّة التدرّب بأسالیب الکلام. (1)انتهی.

والحال علی هذا علی منوال الوجهین السابقین.

أقول: إنّ ما جری علیه العلّامة المشار إلیه هو الأظهر بناءً علی ما نقله ممّا ذُکر فی إجازات الأصحاب من کون الصدوق من رُواة الکافی.

وأمّا ما نقله عن الوافی وبعض أفاضل معاصریه فهو فی غایة البُعْد، مضافاً إلی المخالفة لما اتّفقت علیه النسخ، کما نقله العلّامة المشار إلیه. لکنّ الاتّفاق غیر ثابت، بل ثابت العدم؛ إذ بعض النسخ «ابن بابویه» .

وأمّا کون الأمر من باب الروایة عن علیّ بن بابویه فهو وإن کان ممکناً؛ قضیّة المعاصرة بشهادة أنّ الکلینی توفّی فی سنة ثمان وعشرین وثلاثمائة علی ما ذکره الشیخ فی الفهرست (2)کما عن الرجال ، (3)أو فی سنة تسع وعشرین وثلاثمائة علی ما ذکره النجاشی (4)والعلّامة فی الخلاصة ، (5)وعلیّ بن بابویه توفّی سنة تسع وعشرین وثلاثمائة علی ما ذکره النجاشی (6)والعلّامة فی الخلاصة ، (7)أو فی سنة سبع و عشرین وثلاثمائة علی ما یظهر من الصدوق فی إکمال الدین - نقلاً - حیث قال:

حدّثنا أبو الحسن صالح بن شعیب الطالقانی رحمه الله فی ذی القعدة سنة تسع وثلاثین وثلاثمائة، قال: حدّثنا أبو عبد اللّه أحمد بن إبراهیم بن مخلد. قال: حضرت بغداد عند المشایخ رحمهم اللّه، فقال الشیخ أبو الحسن علیّ بن محمّد السمری ابتداءً منه: رحم اللّه علیَّ بن الحسین بن موسی بن بابویه القمّی. قال: فکتب المشایخ تأریخ ذلک الیوم، فورد الخبر أنّه توفّی ذلک الیوم، ومضی أبو الحسن السمری بعد ذلک فی النصف من شعبان سنة ثمان وعشرین وثلاثمائة. (8)

ص:221


1- 1) . انظر: مرآة العقول، ج 6، ص 9؛ والکافی، ج 1، ص 468، هامش 1.
2- 2) . الفهرست، ص 135، ش 601. [1]
3- 3) . رجال الشیخ، ص 495، ش 27.
4- 4) . رجال النجاشی، ص 377، ش 1026.
5- 5) . خلاصة الأقوال، ص 145، ش 36. [2]
6- 6) . رجال النجاشی، ص 262، ش 684.
7- 7) . خلاصة الأقوال، ص 94، ش 20. [3]
8- 8) . کمال الدین، ج 2، ص 503، ح 32، الباب الخامس والاربعون. [4]

فعلی هذا یکون وفاة علیّ بن الحسین إمّا فی سنة ثمان وعشرین وثلاثمائة أو فی سنة سبع وعشرین وثلاثمائة.

وبشهادة ما ذکره المولی التقی المجلسی من أنّ الصدوق عاصر الکلینی فی برهة من الزمان لکن لم یتّفق لقاؤه إیّاه؛ (1)إذ علی هذا یلزم معاصرة علیّ بن موسی بن بابویه للکلینی بالأولویّة.

وبشهادة روایة علیّ بن الحسین عن مشایخ الکلینی، کعلیّ بن إبراهیم ومحمّد بن یحیی والحسین بن محمّد وغیرهم.

لکن ذلک - أعنی روایة الکلینی عن ابن بابویه - بعید؛ لبُعْد نقل المعاصر عن معاصره، مضافاً إلی عدم اتّفاق روایة الکلینی عن ابن بابویه فی روایةٍ اُخری.

وبالجملة، فقوله: «ابن بابویه» علی الوجهین الوسطین جزء الروایة السابقة، وأمّا علی الجنبین فهو من قبیل رأس السند. ومن هذا أنّه لم یأتِ فی البحار بذکر ذلک فی ذیل الروایة المتقدّمة وإن لم یذکره فی صدر السند؛ لعدم النقل عن الکافی ؛ لأنّ الروایة فی البحار منقولة عن منتخب البصائر والبصائر . (2)

فائدة: فی صاحب روضة الکافی

قد اختلف فی باب روضة الکافی ، فقد عدّها النجاشی (3)والشیخ فی الفهرست (4)من کتب الکافی .

وفی آخر الشرح الفارسی للکافی من الفاضل الخلیل القزوینی الاعتذار عن ترک شرح الروضة: بأنّ المظنون أنّها لیست من الکافی ؛ لاشتمالها علی منکرات. (5)

وحکی فی ریاض العلماء عن الفاضل المذکور أنّها من تصنیف ابن إدریس، قال:

ص:222


1- 1) . روضة المتّقین، ج 14، ص 260.
2- 2) . بحار الأنوار، ج 46، ص 147، ح 2، باب وفاته علیه السلام؛ بصائر الدرجات، ص 7.
3- 3) . رجال النجاشی، ص 377، ش 1026.
4- 4) . الفهرست، ص 135، ش 601.
5- 5) . انظر: ریاض العلماء، ج 2، ص 261.

وساعد معه بعض الأصحاب. وحکی عن الشهید الثانی ولم یثبت. (1)

وقد عدّ فی الریاض (2)ذلک المقال من غرائب أقوال الفاضل المذکور.

وحکی بعضٌ عن الفاضل المشار إلیه فی أوائل شرح کتاب الصلاة أنّه لایتراءی منها کونها جزء الکافی ، وظاهر بعض أسانیدها أنّه تصنیف أحمد بن محمّد بن الجنید المشهور بابن الجنید، ویمکن أن یکون تصنیفاً علی حدة من الکلینی، وألحقه به تلامیذه.

لکن نقول: إنّ ابن الجنید هو محمّد بن أحمد بن الجنید، لا أحمد بن محمّد بن الجنید، فما فی الحکایة - من أنّ ابن الجنید أحمد بن محمّد بن الجنید - سهوٌ من الحاکی عنه.

وبالجملة، فالأظهر کون الروضة من أجزاء الکافی ؛ لما سمعت من تصریح النجاشی والشیخ، مع أنّ المصرَّح به فی صدر الروضة أنّها من کتاب الکافی للشیخ محمّد بن یعقوب الکلینی، علی أنّ کثیراً من أسانید الروضة بل أکثرها مصدَّرٌ بصدور سائر أجزاء الکافی من علیّ بن إبراهیم، ومحمّد بن یحیی، وعدّة من الأصحاب، وغیر مَنْ ذُکر.

ثمّ إنّ التسمیة ب «الروضة» لقوله فی أوّلها: أمّا بعد، فهذا کتاب الروضة من الکافی . (3)

وقیل: إنّ الروضة فی اللغة: البستان، (4)ومستنقع الماء (5)أیضاً، مستعار لهذا الکتاب تشبیهاً لما فیه من المسائل الشریفة فی البهجة والصفاء والنضارة والبهاء، أو فی کونه سبباً لحیاة النفوس کالماء.

الخامس: تعیین علیّ بن إسماعیل فی روایة الکلینی

أنّه روی فی الکافی فی باب الأوقات التی یکره فیها الذبائح عن محمّد بن یحیی عن محمّد بن موسی عن العبّاس بن معروف عن مروک بن عبید عن بعض أصحابنا عن عبد اللّه بن مسکان عن محمّد الحلبی عن أبی عبد اللّه علیه السلام، إلی آخر الحدیث. (6)

فروی عن عدّة من أصحابنا، عن سهل بن زیاد، عن محمّد بن علیّ، عن محمّد بن

ص:223


1- 1) . ریاض العلماء، ج 2، ص 261.
2- 2) . ریاض العلماء، ج 2، ص 261. [1]
3- 3) . لا وجود لهکذا کلام فی أوّل الروضة انظر أوّل المجلّد الثامن من الکافی.
4- 4) . انظر: القاموس المحیط، ج 2، ص 345 (روض) .
5- 5) . انظر: لسان العرب، ج 7، ص 162 (روض) .
6- 6) . الکافی، ج 6، ص 236، ح 1، باب الأوقات التی یکره فیها الذبح. [2]

عمرو، عن جمیل بن درّاج عن أبان بن تغلب عن أبی عبد اللّه علیه السلام، إلی آخر الحدیث. (1)

وقال: فی نوادر الجمعة: علیّ بن إسماعیل عن محمّد بن علیّ عن محمّد بن عمرو، عن جمیل بن درّاج عن أبان بن تغلب عن أبی عبد اللّه علیه السلام، إلی آخر الحدیث. (2)

قال العلّامة المجلسی فی الحاشیة:

علیّ بن إسماعیل هو السندی، ومحمّد هو محمّد بن عمرو الزیّات، والظاهر أنّ سهل بن زیاد یروی عن علیّ بن إسماعیل، ولیس دأب الکلینی الإرسال فی أوّل السند، إلّاأن یبنی علی السند السابق، ویذکر رجلاً من ذلک السند. ولعلّه اکتفی هنا باشتراک محمّد بن عمرو بعد محمّد بن علیّ الذی ذکره فی السند السابق مکان علیّ بن إسماعیل.

قوله: «فی نوادر الجمعة» ولعلّ المعنی أنّ هذا الخبر رواه علیّ بن إسماعیل فی باب نوادر الجمعة، ولعلّ هذا کان مکتوباً فی الخبر الأوّل إمّا فی الأصل أو فی الهامش، وأخّره النُّسّاخ. انتهی.

قوله: «ولیس دأب الکلینی» إلی آخره، قد حرّرنا الحال فی الرسالة المعمولة فی نقد الطریق، واللّه العالم.

رسالة فی «علیّ بن محمّد»

اشارة

ومنه - سبحانه - الاستعانة للتتمیم

وبعد ، فقد أکثرَ الکلینی فی الروایة عن علیّ بن محمّد، کما فی مارواه فی باب أنّه لایعرف اللّه إلّابه، عن علیّ بن محمّد، عمّن ذکره، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن محمّد بن حمران، عن الفضل بن السکن، عن أبی عبد اللّه علیه السلام (3)إلی آخره.

وما رواه فی باب حدوث الأسماء، عن علیّ بن محمّد، عن صالح بن أبی حمّاد، عن الحسین بن یزید، عن الحسن بن علیّ بن أبی حمزة، عن إبراهیم بن عمر، عن

ص:224


1- 1) . الکافی، ج 6، ص 236، ح 2، باب الأوقات التی یکره فیها الذبح. [1]
2- 2) . الکافی، ج 6، ص 236، ح 3، باب الأوقات التی یکره فیها الذبح. [2] وفیه: «علی بن إسماعیل، عن محمّد بن عمرو، عن جمیل بن درّاج، عن أبان بن تغلب، قال: سمعت علی بن الحسین» .
3- 3) . الکافی، ج 1، ص 85، ح 1، باب أنّه لایعرف إلّابه. [3]

أبی عبد اللّه علیه السلام. (1)

وما رواه فی باب معانی الأسماء واشتقاقها، عن علیّ بن محمّد، عن سهل بن زیاد، عن یعقوب بن یزید، عن العبّاس بن هلال، قال: سألت الرضا علیه السلام (2)إلی آخره.

(وما رواه فی باب تأویل الصمد، عن علیّ بن محمّد ومحمّد بن الحسن، عن سهل بن زیاد، عن محمّد بن الولید - ولقبه شباب الصیرفی - عن داود بن القاسم الجعفری قال: قلت لأبی جعفر الثانی علیه السلام، (3)إلی آخره) . (4)

وما رواه فی باب جوامع التوحید، عن علیّ بن محمّد، عن سهل بن زیاد، عن شباب الصیرفی - واسمه محمّد بن الولید - عن علیّ بن سیف بن عمیرة، قال: حدّثنی إسماعیل بن قُتیبة، قال: دخلت أنا وعیسی شلقان علی أبی عبد اللّه علیه السلام، (5)إلی آخره.

وما رواه فی باب السعادة والشقاوة، عن علیّ بن محمّد رفعه، عن شعیب العقرقوفی عن أبی بصیر، قال: کنت بین یدی أبی عبد اللّه علیه السلام، (6)إلی آخره.

وما رواه فی باب أنّ الأئمّة شهداء اللّه عزّوجلّ علی خلقه، عن علی بن محمّد، عن سهل بن زیاد عن یعقوب بن یزید، عن زیاد القندی، عن سماعة قال: قال أبو عبد اللّه علیه السلام، (7)إلی آخره.

وما رواه فی باب أنّ الأئمّة علیهم السلام یعلمون علم ماکان وعلم مایکون، وأنّه لایخفی علیهم شیء صلوات اللّه علیهم، عن علیّ بن محمّد، عن سهل، عن أحمد بن محمّد بن أبی نصر، عن عبد الکریم، عن جماعة بن سعد الخثعمی أنّه (8)کان المفضّل عند أبی عبد اللّه علیه السلام، (9)إلی آخره.

ص:225


1- 1) . الکافی، ج 1، ص 112، ح 1، باب حدوث الأسماء. [1]
2- 2) . الکافی، ج 1، ص 115، ح 4، باب معانی الأسماء واشتقاقها. [2]
3- 3) . الکافی، ج 1، ص 123، ح 1، باب تأویل الصمد. [3]
4- 4) . ما بین القوسین لیس فی «د» .
5- 5) . الکافی، ج 1، ص 139، ح 5، باب جوامع التوحید. [4]
6- 6) . الکافی، ج 1، ص 153، ح 2، باب السعادة والشقاء. [5]
7- 7) . الکافی، ج 1، ص 190، ح 1، باب أنّ الأئمّة شهداء اللّه عزّوجلّ علی خلقه. [6]
8- 8) . فی المصدر زیادة: «قال» .
9- 9) . الکافی، ج 1، ص 261، ح 3، باب أنّ الأئمّة یعلمون علم ما کان وما یکون. [7]

[

روایة الکلینی عن علیّ بن محمّد مقیّداً

]

وتحقیق الحال: أنّه قد یروی الکلینی عن علیّ بن محمّد أیضاً تارةً مُقیّداً ب «ابن عبد اللّه» کما فی مارواه فی باب المشیئة والإرادة، عن علیّ بن محمّد بن عبد اللّه، عن أحمد بن أبی عبد اللّه، عن أبیه، عن محمّد بن سلیمان الدیلمی، عن علیّ بن إبراهیم الهاشمی، قال: سمعت أبا الحسن موسی بن جعفر علیه السلام، (1)إلی آخره.

وما رواه فی باب فرض الزکاة ومایجب فی المال من الحقوق، عن علیّ بن محمّد بن عبد اللّه، عن أحمّد بن محمّد بن خالد، عن عثمان بن عیسی، عن إسماعیل بن جابر، عن أبی عبد اللّه علیه السلام، (2)إلی آخره، وغیر ماذُکر.

وأُخری مُقیّداً ب «ابن بندار» ، کما فیما رواه فی باب قلّة عدد المؤمنین؛ عن محمّد بن الحسن وعلیّ بن محمّد بن بندار، عن إبراهیم بن إسحاق، عن عبد اللّه بن حمّاد الأنصاری، عن سدیر الصیرفی، قال: دخلت علی أبی عبد اللّه علیه السلام، (3)إلی آخره.

وما رواه فی باب مَنْ أفطر متعمّداً من غیر عذر أو جامع متعمّداً فی شهر رمضان، عن علیّ بن محمّد بن بندار، عن إبراهیم بن إسحاق الأحمر، عن عبد اللّه بن حمّاد، عن المفضّل بن عمر، عن أبی عبد اللّه علیه السلام، (4)إلی آخره.

و ما رواه فی باب أنّ أباطالب عقّ عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله عن علیّ بن محمّد بن بندار، عن إبراهیم بن إسحاق الأحمر، عن أحمد بن الحسین، عن أبی العباس، عن جعفر بن إسماعیل، عن إدریس، عن أبی السائب، عن أبی عبد اللّه عن أبیه علیهما السلام، (5)إلی آخره.

وثالثةً مقیداً ب «الکلینی» کما فیما رواه فی باب الخضخضة ونکاح البهیمة؛ عن علیّ بن محمّد الکلینی، عن صالح بن أبی حمّاد، عن محمّد بن إبراهیم النوفلی، عن الحسین بن المختار، عن بعض أصحابه، عن أبی عبد اللّه علیه السلام ، (6)إلی آخره.

ص:226


1- 1) . الکافی، ج 1، ص 150، ح 1، باب المشیئة والإرادة. [1]
2- 2) . الکافی، ج 3، ص 499، ح 10، باب فرض الزکاة وما یجب فی المال من الحقوق. [2]
3- 3) . الکافی، ج 2، ص 242، ح 4، باب فی قلّة عدد المؤمنین. [3]
4- 4) . الکافی، ج 4، ص 103، ح 9، باب من أفطر متعمّداً من غیر عذر أو جامع متعمّداً فی [4]شهر رمضان.
5- 5) . الکافی، ج 6، ص 34، ح 1، باب أنّ أبا طالب عقّ عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله. [5]
6- 6) . الکافی، ج 5، ص 541، ح 5، باب الخضخضة ونکاح البهیمة. [6]

وقد عدّ من أعداد سهل بن زیاد فی العبارة المحکیّة فی الخلاصة عن الکلینی: علیَّ بن محمّد بن علّان (1)بفتح العین المهملة وتشدید اللام علی ما عن الإیضاح، (2)وتخفیف اللام علی ما عن الشهید الثانی فی حاشیة الخلاصة تعلیقاً علی قول العلّامة فی ترجمة الکلینی.

وینصرح من الفاضل الاسترآبادی أنّ الصحیح علیّ بن محمّد علّان، وعلیّ بن محمّد بن علّان غیر صحیح. (3)

ولاإشکال فی اتّحاد علیّ بن محمّد الکلینی، مع علیّ بن محمّد بن علّان، أو علیّ بن محمّد علّان.

کما أنّه لا إشکال فی مغایرته مع علیّ بن محمّد بن عبد اللّه، وعلیّ بن محمّد بن بندار.

وإنّما الکلام فی اتّحاد علیّ بن محمّد بن عبد اللّه، وعلیّ بن محمّد بن بندار، وتعدّدهما.

الثالث: الکلام فی الملقّب بعلّان

إنّ السیّد السند التفرشی جعل «علّان» لقباً لأشخاص ثلاثة: علیّ بن محمّد بن إبراهیم بن أبان الکلینی، المسبوق ذکره، وأحمد بن إبراهیم الکلینی، ومحمّد بن إبراهیم الکلینی، (4)فهو لقب لعلیّ وأبیه وعمّه، لکنّه جَعَل المُراد ب «علّان» فی العبارة المتقدّمة - أعنی قوله: وکان خاله علّان الکلینی - هو علیّ بن محمّد بن إبراهیم بن أبان الکلینی، هذا فی ترجمة الکلینی. (5)

وربّما أورد بعضٌ علی العلّامة البهبهانی حیث حکی الکلام المذکور عن السیّد السند المُشار إلیه: بعدم وجدانه فی کلام السیّد السند المشار إلیه فی باب الألقاب. (6)

ص:227


1- 1) . خلاصة الأقوال، ص 272، [1] الفائدة الثالثة.
2- 2) . إیضاح الاشتباه، ص 221.
3- 3) . انظر: منهج المقال، ص 237. [2]
4- 4) . نقد الرجال، ج 5، ص 292. [3]
5- 5) . نقد الرجال، ج 4، ص 352. [4]
6- 6) . تعلیقة الوحید البهبهانی، ص 406.

ویظهر ما فیه بما سمعت.

وقد جَعَله السیّد الداماد فی حاشیة أُصول الکافی لقباً لاثنین، وهُما الأخوان، أعنی: الأحمد ومحمّد، وحَکَم بأنّهما خالان للکلینی، وبأنّ إبراهیم جدّ الکلینی من أُمّه.

واحتمل الشهید الثانی فی الموضع المذکور کونُه لقباً للأخوین کونَه لقباً لأبیهما إبراهیم. (1)

وجَعَله صاحب ریاض العلماء لقباً لواحدٍ، وهو إبراهیم، وهو المحکیّ عن العلّامة البهبهانی، (2)وعلیه جری بعض مَنْ تأخّر عنه. (3)

وفی بعض أسانید العلل و المحاسن و التوحید - علی ما أورده فی أوائل صلاة البحار (4)نقلاً - هکذا: «محمّد بن محمّد بن عصام، عن الکلینی، عن علیّ بن محمّد علّان، عن محمّد بن سلیمان» إلی آخر السند.

وفی بعض أسانید إکمال الدین نقلاً هکذا: «حدّثنا محمّد بن الحسن، عن سعد بن عبد اللّه، عن علیّ بن محمّد الرازی المعروف بعلّان الکلینی، قال: حدّثنا شاذان بن نعیم بنیسابور، (5)إلی آخره.

والأظهر عندی هو القول بکونه لقباً لواحدٍ، أعنی إبراهیم؛ حیث إنّه قال الشیخ فی الرجال فی باب مَنْ لم یرو عن الأئمّة: «محمّد بن إبراهیم المعروف بعلّان الکلینی خیر» . (6)

ومثله العلّامة فی الخلاصة. (7)

وقال النجاشی: «علیّ بن محمّد بن إبراهیم الرازی الکلینی المعروف بعلّان یُکنّی أبا الحسن ثقة عین» إلی أن قال: «وقتل علّان بطریق مکة، وکان استأذن الصاحب، فخرج: «توقّف عنه فی هذه السنة» فخالف. (8)

ومثله العلّامة فی الخلاصة . (9)

وقال الشیخ فی الرجال فی باب مَنْ لم یروِ عن الأئمّة: «أحمد بن إبراهیم المعروف

ص:228


1- 1) . نقله فی رجال السیّد بحر العلوم، ج 3، ص 79.
2- 2) . تعلیقة الوحید البهبهانی، ص 406.
3- 3) . مجمع الرجال للقهبائی، ج 1، ص 39.
4- 4) . بحار الأنوار، ج 82، ص 251، ح 2. [1]
5- 5) . کمال الدین، ج 2، ص 485، باب ذکر التوقیعات الواردة عن القائم علیه السلام، [2] ونقله فی لؤلؤة البحرین، ص 390. [3]
6- 6) . رجال الطوسی، ص 496، ش 29.
7- 7) . خلاصة الأقوال، ص 148، ش 49. [4]
8- 8) . رجال النجاشی، ص 260 - 261، ش 682.
9- 9) . خلاصة الأقوال، ص 100، ش 47. [5]

بعلّان الکلینی خیّر فاضل من أهل الری» . (1)

ومثله العلّامة فی الخلاصة . (2)

والظاهر فی التراجم الثلاثة هو کون المعروف صفةً لمحمّد وعلیّ وأحمد، فجَعْله صفةً لإبراهیم خلاف الظاهر، إلّاأنّ المعروفیّة تُنافی الاشتراک؛ حیث إنّ المعروفیّة تقتضی امتیاز المعروف عمّن عداه. وعلی تقدیر الاشتراک یلزم عدم الامتیاز، فاشتراک العلّان بین أشخاص ثلاثة (3)یُنافی المعروفیة بالتلقُّب به.

وإن قلت : إنّه علی تقدیر الاشتراک یتأتّی الامتیاز الناقص، وفیه الکفایة فی صدق المعروفیّة؛ لعدم انحصار صدق المعروفیّة بالامتیاز التامّ.

قلت : بعد تسلیم صدق المعروفیّة علی الامتیاز الناقص أنّ المعروفیّة تنصرف عند الإطلاقات إلی الامتیاز التامّ، ولاتشمل الامتیاز الناقص بلاکلام.

فعلی ماذکرنا علیّ بن محمّد بن إبراهیم علّان متّحد مع علیّ بن محمّد بن علّان، ذُکرَ والده تارة باسمه کما فی ترجمة محمّد وعلی، وأُخری بلقبه کما فی بیان العدّة کما یظهر ممّا مرّ، فالمُراد بعلّان المذکور فی کلام النجاشی بأنّه قُتِلَ فی طریق مکّة هو إبراهیم.

الرابع: فی اتّفاق ذکر العدّة فی وسط السند

إنّه روی الکلینی فی باب الحرکة والانتقال، عن علیّ بن محمّد، عن سهل بن زیاد، عن محمّد بن عیسی، قال: کتبت إلی أبی الحسن علیّ بن محمّد علیهما السلام، إلی آخره، ثمّ قال: وفی قوله [تعالی]: «ما یَکُونُ مِنْ نَجْوی ثَلاثَةٍ إِلاّ هُوَ رابِعُهُمْ» 4 عنه، عن عدّة من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن خالد، عن یعقوب بن یزید، عن ابن أبی عمیر، عن ابن أُذینة، عن أبی عبد اللّه علیه السلام. (4)

قوله: «وفی قوله» قال العلّامة المجلسی - بخطّه الشریف فی الحاشیة -: هذا من

ص:229


1- 1) . رجال الطوسی، ص 438، ش 1.
2- 2) . خلاصة الأقوال، ص 18، ش 31. [1]
3- 3) . فی «ح» : «ثقة» بدل «ثلاثة» .
4- 5) . الکافی، ج 1، ص 126، ح 4، باب الحرکة والانتقال. [2]

کلام المصنّف، أی: روی فی بیان قوله تعالی هذه الروایة الآتیة. وقیل: عطف علی عنوان الباب، أی: فی باب قوله تعالی. (1)

قوله: «عنه» الظاهر أنّ الضمیر یرجع إلی علیّ بن محمّد، لکن علی هذا تلزم روایة الکلینی عن العدّة مع الواسطة، مع أنّ طریقته جاریة علی الروایة عن العدّة بلاواسطة.

نعم، قد اتّفق ذکر العدّة فی أواسط السند فی باب مَن اضطرّ إلی الخمر للدواء من کتاب الأشربة، حیث قال: «علیّ بن محمّد بن بندار، عن أحمد بن أبی عبد اللّه، عن عدّة من أصحابنا» (2)إلّاأنّه فی غایة النُدرة، ولا اعتداد به، فلعلّ الظاهر کون الضمیر المجرور والجارّ السابق علیه والجارّ اللاحق له من باب الغلط.

ویمکن أن یکون الضمیر المجرور راجعاً إلی سهل بن زیاد، لکن علی هذا تلزم روایة الکلینی عن العدّة مع الواسطة، وکذا روایة سهل بن زیاد عن العدّة. بلاواسطة، والثانی أبعد من الأوّل.

ونظیر ذلک: أنّه روی الکلینی فی الباب المذکور، عن علیّ بن محمّد، عن سهل بن زیاد، عن محمّد بن عیسی، قال: کتبت إلی أبی الحسن علیّ بن محمّد علیهما السلام، ثمّ قال: وعنه، عن محمّد بن جعفر الکوفی، عن محمّد بن عیسی مثله. (3)

ومقتضاه: أن تکون روایة الکلینی عن محمّد بن أبی عبد اللّه، وهو من أعداد العدّة، ویروی الکلینی عن العدّة بلاواسطة غالباً بواسطتین: (4)علیّ بن محمّد، ومَنْ روی عن علیّ بن محمّد.

وربّما یظهر من بعض الأعلام انحصار الواسطة فی علیّ بن محمّد. وهو کماتری.

ویمکن أن یکون الضمیر المذکور راجعاً إلی سهل بن زیاد، فالواسطة بین الکلینی ومحمّد بن جعفر متعدّدة أیضاً، لکنّ الروایة مسندة.

ص:230


1- 1) . مرآة العقول، ج 2، ص 67، باب الحرکة والانتقال. [1]
2- 2) . الکافی، ج 6، ص 414، ح 9، باب من اضطرّ إلی الخمر للدواء أو للعطش أو للتقیّة. [2]
3- 3) . الکافی، ج 1، ص 126، ذیل ح 4، باب الحرکة والانتقال. [3]
4- 4) . فی «ح» : «بواسطة» .

رسالة فی «محمّد بن أبی عبد اللّه»

اشارة

ومنه - سبحانه - الاستعانة للتتمیم

[

روایات وقع فی سندها محمّد بن أبی عبد اللّه

]

وبعد ، فقد تکرّر روایة الکلینی عن محمّد بن أبی عبد اللّه، کما فیما رواه فی باب البدع والرأی والمقائیس عن محمّد بن أبی عبد اللّه، رفعه عن یونس بن عبد الرحمن، قال: قلت لأبی الحسن الأوَّل علیه السلام. (1)

وما رواه فی باب إطلاق القول بأنّه شیء، عن محمّد بن أبی عبد اللّه عن محمّد بن إسماعیل عن الحسین بن الحسن عن بکر بن صالح عن الحسین بن سعید، قال: سئل أبو جعفر الثانی علیه السلام. (2)

وما رواه فی باب إبطال الرؤیة عن محمّد بن أبی عبد اللّه عن علیّ بن أبی القاسم عن یعقوب بن إسحاق، قال: کتبت إلی أبی عبد اللّه علیه السلام. (3)

وما رواه فی باب النهی عن الصفة بغیر ما وصف اللّه به نفسه جلّ وتعالی، عن محمّد بن أبی عبد اللّه عن محمّد بن إسماعیل عن الحسین بن الحسن عن بکر بن صالح عن الحسن بن سعید عن إبراهیم بن محمّد الخزّاز ومحمّد بن الحسین قالا: دخلنا علی أبی الحسن الرضا علیه السلام. (4)

وما رواه فی باب النهی عن الجسم والصورة عن محمّد بن أبی عبد اللّه عن محمّد بن إسماعیل عن علیّ بن العبّاس عن الحسن بن عبد الرحمن الحمّانی، قال: قلت لأبی الحسن موسی بن جعفر علیه السلام. (5)

وما رواه فی باب الحرکة والانتقال عن محمّد بن أبی عبد اللّه عن محمّد بن

ص:231


1- 1) . الکافی، ج 1، ص 56، ح 10، باب البدع والرأی والمقاییس. [1]
2- 2) . الکافی، ج 1، ص 82، ح 2، باب إطلاق القول بأنّه شیء. [2]
3- 3) . الکافی، ج 1، ص 95، ح 1، باب فی إبطال الرؤیة. [3]
4- 4) . الکافی، ج 1، ص 100، ح 3، باب النهی عن الصفة بغیر ما وصف به نفسه تعالی. [4]
5- 5) . الکافی، ج 1، ص 106، ح 7، باب النهی عن الجسم والصورة. [5]

إسماعیل البرمکی عن علیّ بن عباس الجراذینی عن الحسن بن راشد عن یعقوب بن جعفر الجعفری عن أبی إبراهیم علیه السلام، (1)إلی غیر ذلک من روایاتٍ کثیرة. (2)فینبغی نشر الکلام فی المقام، ورفع الإبهام عن وجه المرام.

مقدّمة

[

یقال لمحمّد بن جعفر بن عون: «محمّد بن أبی عبد اللّه»

]

محمّد بن جعفر بن عون الأسدی أبو الحسین الکوفی ساکن الریّ، (3)یقال له: «محمّد بن أبی عبد اللّه» کان ثقةً، صحیحَ الحدیث، إلّاأنّه روی عن الضعفاء، وکان یقول بالجبر والتشبیه، وأنا فی حدیثه من المتوقّفین، وکان أبوه وجهاً، روی عنه أحمد بن محمّد بن عیسی، کما ذکره النجاشی والعلّامة فی الخلاصة ، (4)لکن کلام النجاشی خالٍ عن قوله: «وأنا فی حدیثه من المتوقّفین» إلّاأنّه زاد قوله: «له کتاب الجبر والاستطاعة، أخبرنا أبوالعبّاس ابن نوح قال: حدّثنا الحسن بن حمزة قال: حدّثنا محمّد بن جعفر الأسدی بجمیع کتبه» ، إلی آخر ما ذکره.

وفی الفهرست : محمّد بن جعفر الأسدی یکنّی أبا الحسین، له کتاب الردّ علی أهل الاستطاعة، أخبرنا جماعة عن التلعکبری عن محمّد بن جعفر الأسدی. (5)

وعن الرجال : محمّد بن جعفر الأسدی، یکنّی أبا الحسین الذی کان من أحد الأبواب. (6)

ص:232


1- 1) . الکافی، ج 1، ص 125، ح 1، باب الحرکة والإنتقال. [1] وفیه: «علیّ بن عباس الخراذینی»
2- 2) . فی تهذیب الأحکام فی باب الحیض و الاستحاضة و النفاس (تهذیب الأحکام، ج 1، ص 385، ح1184) : أحمد بن محمّد بن محمّد عن جعفر بن محمّد عن خلف بن حماد قال: قلت لأبی الحسن الماضی علیه السلام، إلی آخره، و احتمل فاضل التستری فی الحاشیة [2]کون جعفر بن محمّد هو جعفر بن محمّد بن عون الأسدی لما قیل: إنّه روی عنه أحمد بن محمّد بن عیسی و کونه جعفر بن محمّد بن یونس لما قیل إنّه روی عنه أحمد بن محمّد (منه رحمه الله) . حکاه عنه المجلسی فی ملاذ الأخیار، ج 3، ص 118. [3]
3- 3) . قوله: ساکن الری: بفتح الراء کما عن عجائب البلدان (منه رحمه الله) .
4- 4) . رجال النجاشی، ص 373، ش 1020؛ خلاصة الأقوال، ص 160، ش 145. [4]
5- 5) . الفهرست، ص 151، ش 646، [5] وفیه: «عن التعلکبریّ عن الأسدی» .
6- 6) . رجال الشیخ، ص 496، ش 28.

وعن ابن داود: أنّه عنون فی القسم الأوّل: محمّد بن جعفر بن محمّد بن عون. (1)وعنون فی القسم الثانی: محمّد بن جعفر بن عون. (2)

وعن ابن داود أیضاً أنّه عنون: محمّد بن جعفر بن الأسدی، وکذا: «محمّد بن الأسدی، (3)لکنّه عنون فی القسم الأوّل تارةً: محمّد بن جعفر الأسدی حاکیاً عن الشیخ فی الرجال ، واُخری: محمّد بن جعفر الأسدی حاکیاً عن الفهرست ، (4)وثالثةً: محمّد بن جعفر بن عون الأسدی حاکیاً عن النجاشی، (5)وعنون فی القسم الثانی: محمّد بن جعفر بن عون الأسدی أیضاً حاکیاً عن النجاشی. (6)

ونسب إلیه السیّد السند التفرشی فی ترجمة محمّد بن جعفر تکراره ثلاثاً، (7)وهو مبنیّ علی اتّحاد المذکورین، لکن تکرّر منه العنوان أربع مرّات، کما مرّ.

[

فی اتّحاد المعنونین ب «محمّد بن جعفر»

]

وتحقیق الحال : أنّه یتأتّی الکلام تارةً فی اتّحاد محمّد بن جعفر الأسدی ومحمّد بن جعفر [بن] عون الأسدی، واُخری فی اتّحاد محمّد بن جعفر بن عون ومحمّد بن جعفر [بن محمّد بن] عون، (8)وثالثةً فی اتّحاد محمّد بن جعفر الأسدی ومحمّد بن جعفر بن [عون] الأسدی.

والظاهر فی المرحلتین الأخیرتین الاتّحاد، ولم یثبت تعدّد العنوان فی المرحلتین المذکورتین.

وأمّا المرحلة الاُولی فقد نفی الفاضل الاسترآبادی البُعْدَ عن الاتّحاد تارةً، (9)واُخری حَکَم بالاتّحاد، وقال: «فافهم» . (10)

ص:233


1- 1) . رجال ابن داود، ص 168، ش 1337.
2- 2) . رجال ابن داود، ص 271، ش 437.
3- 3) . رجال ابن داود، ص 167، ش 1335؛ وص 168، ش 1336.
4- 4) . رجال ابن داود، ص 167، ش 1335؛ وص 168، ش 1336.
5- 5) . رجال ابن داود، ص 168، ش 1337.
6- 6) . رجال ابن داود، ص 271، ش 437.
7- 7) . نقد الرجال، ج 4، ص 164، ش 4553، ش 197.
8- 8) . فی «ح» و «د» : «جعفر بن عون» ، ولعلّ الصحیح ما أثبتناه.
9- 9) . منهج المقال، ص 288.
10- 10) . منهج المقال، ص 982.

وظاهر المولی التقی المجلسی القول بالاتّحاد، حیث إنّه قال فی حقّ محمّد بن جعفر بن عون:

الظاهر أنّه کان یروی أخبار الجبر والتشبیه، کما رواه الأکثر، وورد به القرآن المجید بحسب الظاهر، وما صنّف فی الردّ علی أهل الاستطاعة لایستلزم أن لایکون قائلاً بالحقّ من أنّه لاجبر ولاتفویض، ولمّا کان الأکثر علی الاستطاعة تبعاً للمعتزلة صنّف ما لایقول به، ولو کان فاسد المذهب، کیف یعتمد الصاحب علیه السلام علیه بأن یکون بابه؟ (1)

وروی الصدوق أخباراً مستفیضة تدلّ علی وکالته للصاحب علیه السلام، وظهور المعجزات منه علی یده، فمن أراده فعلیه بکمال الدین وکتاب الغیبة ، والوکالة والبابیّة وظهور المعجزات علی الید فی باب محمّد بن جعفر الأسدی.

ویظهر من بعضٍ آخَر أیضاً القول باتّحاد محمّد بن جعفر الأسدی ومحمّد بن جعفر بن عون، حیث إنّه حکی فی ترجمة محمّد بن جعفر بن عون أنّه عدّه الصدوق فی کمال الدین من الوکلاء الذین وقفوا علی معجزات الصاحب علیه السلام ورأوه. (2)

وفی باب مولد صاحب الزمان علیه السلام من الاُصول: «الأسدی، نعم العدیل» . (3)

وقال الشیخ محمّد الحُرّ: هو من مشایخ الکلینی یروی عنه بعنوان محمّد بن أبی عبد اللّه. (4)

قوله : «عدّه الصدوق فی کمال الدین من الوکلاء» .

أقول : إنّ الصدوق روی فی باب ذکر مَنْ شاهد القائم علیه السلام وکلّمه، عن محمّد بن محمّد الخزاعی، عن أبی علیّ الأسدی، عن أبیه، عن محمّد بن أبی عبد اللّه الکوفی أنّه ذکر عدد مَن انتهی إلیه ممّن وقف علی معجزات صاحب الزمان علیه السلام، ورآه من الوکلاء، إلی أن ذکرمن أهل الریّ «الأسدی» قال: «یعنی نفسه» . (5)

ص:234


1- 1) . روضة المتّقین، ج 14، ص 238.
2- 2) . انظر: منتهی المقال، ج 5، ص 398، ش 2539. [1]
3- 3) . الکافی، ج 1، ص 522، ح 17، باب مولد الصاحب علیه السلام.
4- 4) . لم نعثر علیه فی الوسائل. [2]
5- 5) . کمال الدین وتمام النعمة، ج 2، ص 442، ح 16، باب 43. [3]

وهذا المقال من کلام الصدوق أو من کلام محمّد بن محمّد الخزاعی؟ فلا یکون العدّ معیّناً فی کونه من الصدوق، کما یقتضیه کلام القائل، بل الظاهر کون المقالة المشار إلیها من کلام محمّد بن محمّد الخزاعی، فلیس العدّ من کلام الصدوق، کما جری علیه القائل.

ومع هذا محمّد بن جعفر الأسدی یکنّی بأبی الحسین ولو کان هو محمّد بن جعفر بن عون الأسدی، کما یظهر من الکلمات المتقدّمة، ومقتضی الروایة المذکورة کون الأسدی یکنّی بأبی علیّ، وتعدّد الکنیة ظاهر فی تعدّد المکنّی، فلیس مَنْ عُدَّ من الوکلاء هو محمّد بن جعفر الأسدی أو محمّد بن جعفر بن عون الأسدی؛ لکون کلٍّ منهما یکنّی بأبی الحسین.

إلّا أن یکون الأمر مبنیّاً علی تعدّد الکنیة، کما أنّ لیث الأسدی (1)یکنّی بأبی محمّد وأبی بصیر، (2)بل الظاهر من الروایة المذکورة اتّحاد الوکیل الأسدی المدلول علیه بکونه یکنّی بأبی علیّ، وأبو الحسین کان من الوکلاء، کما هو مقتضی کلام الشیخ فی الرجال والفهرست والغیبة . (3)فالظاهر اتّحاد المکنّی بأبی علیّ وأبی الحسین.

ویمکن أن یکون التکنیة بأبی علیّ اشتباهاً من محمّد بن محمّد الخزاعی؛ لبُعْد الاشتباه من الشیخ فی الکتب الثلاثة، ولاسیّما مع النجاشی؛ (4)بناءً علی اتّحاد محمّد بن جعفر الأسدی مع محمّد بن جعفر بن عون الأسدی.

ثمّ إنّه یمکن القدح فی دلالة الروایة المذکورة علی اعتبار الأسدی بکونه من أجزاء السند

ص:235


1- 1) . قوله: «کما أنّ لیث الأسدی یکنّی بأبی محمّد وأبی بصیر» . ممّا أطلق فیه الإمام علیه السلام أبا محمّد علی أبی بصیر ما رواه فی الکافی، [1] ج [ 3، ص 562، ص 10 ] فی باب مَنْ یحلّ له أن یأخذ من الزکاة ومَنْ لایحلّ له ومَنْ له المال القلیل، بالإسناد عن إسماعیل بن عبد العزیز عن أبیه قال: دخلت أنا وأبو بصیر علی أبی عبد اللّه علیه السلام، فقال له أبو بصیر: إنّ لنا صدیقاً وهو رجل صدوق یدین اللّه بما ندین به، فقال: «من هذا یا أبا محمّد» إلی آخر الحدیث، وقد اُطلق فیه أبو محمّد علی أبی بصیر (منه رحمه الله) .
2- 2) . انظر: رجال النجاشی، ص 321، ش 876؛ منتهی المقال، ج 5، ص 263، ش 2375. [2]
3- 3) . رجال الشیخ، ص 496، ش 28؛ الفهرست، ص 151، ش 646؛ [3] الغیبة للطوسی، ص 40.
4- 4) . رجال النجاشی، ص 373، ش 1020.

قوله: «وفی باب مولد صاحب الزمان علیه السلام من الاُصول» إلی آخره.

أقول: إنّه روی الکلینی فی اُصول الکافی عن علیّ، عمّن حدّثه، قال:

وُلد لی ولد، فکتبت أستأذن فی طهره، أی اختتانه یوم السابع، فورد: «لاتفعل» ، فمات یوم السابع أو الثامن، ثمّ کتبت بموته، فورد: «ستخلّف غیره وغیره تسمّیه بأحمد، ومن بعد أحمد جعفراً» فجاء کما قال. وتهیّأت للحجّ، وودّعت الناس، وکنت علی الخروج، فورد: «نحن لذلک کارهون، والأمر إلیک» . قال: فضاق صدری، واغتممت، وکتبت: أنا مقیم علی السمع والطاعة، غیر أنّی مغتمّ بتخلّفی عن الحجّ، فورد: «لایضیقنّ صدرک، فإنّک ستحجّ من قابل إن شاء اللّه» . قال: [ ولمّا کان من قابل، کتبت أستأذن ] (1)فورد الإذن، فکتبت: إنّی عادلت محمّد بن العبّاس، وأنا واثق بدیانته وصیانته، فورد: «الأسدی نعم العدیل، [ فإن قدم ] (2)فلاتختر علیه» فقدم الأسدی فعادلته. (3)

وفی الحاشیة تعلیقاً علی الأسدی فی قوله: «فقدم الأسدی» : والظاهر أنّه بخطّ العلّامة المجلسی: هو أبوالحسین من الوکلاء. (4)

[

کلام الشیخ فی الغیبة وشرحه

]

وعن الشیخ فی کتاب الغیبة : أنّه کان فی زمان السفراء المحمودین أقوام ثقات یرد علیهم التوقیعات من قِبَله، المنصوبین للسفارة من الأصل، منهم: محمّد بن جعفر الأسدی، إلی أن قال: ومات الأسدی علی ظاهر العدالة، لم یتغیّر ولم یطعن علیه. (5)

قوله: «من الأصل» المقصود بالأصل هو مولانا إمام العصر عجّل اللّه فرجه.

وقد ذکر الطریحی أنّه قد یعبّر عن الإمام ب «الأصل» کما فی بعض التراجم. (6)

لکن نفی شیخنا السیّد الظفرَ به، إلّاأنّ من هذا الباب ما رواه الکشّی فی ترجمة

ص:236


1- 1) . أضفناه من المصدر.
2- 2) . أضفناه من المصدر.
3- 3) . الکافی، [1] ج 1، ص 522 - 523، ح 17، باب مولد الصاحب علیه السلام.
4- 4) . مرآة العقول، ج 6، ص 192. [2]
5- 5) . الغیبة، ص 417.
6- 6) . جامع المقال، ص 185.

أحمد بن إبراهیم أبی حامد المراغی:

قال علیّ بن محمّد بن قتیبة: قال: حدّثنی أبو حامد أحمد بن إبراهیم المراغی، قال: کتب أبو جعفر محمّد بن أحمد بن جعفر القمّی العطّار - ولیس له ثالث فی الأرض فی القرب من الأصل - یصفنا لصاحب الناحیة. فخرج، (1)إلی آخره.

وقد صرّح العلّامة البهبهانی أیضاً بکون المقصود ب «الأصل» هو الإمام، وکذا ما فی باب الکنی فی ترجمة أبی شداخ من أنّه وقع إلیه کتاب فی الإمامة موقّع علیه بخطّ الأصل: «کتاب أبی شداخ فی الإمامة» . (2)

وکذا ما رواه الکشّی فی ترجمة الفضل بن شاذان من أنّ مولانا - یعنی أبا محمّد الجواد علیه السلام - أنفذ إلی نیسابور وکیلاً یقبض حقوقه، فنزل بنیسابور عند قوم من الشیعة، فکتب هذا الوکیل یشکوا الفضل بن شاذان بأنّه یزعم أنّی لست من الأصل، ومنع الناس من إخراج الحقوق، وکتب هؤلاء النفر أیضاً إلی الأصل الشکایة عن الفضل. (3)

[

فی توثیق محمّد بن جعفر الأسدی و عدمه

]

وکیف کان، فالظاهر بل بلا إشکال کمال اعتبار محمّد بن جعفر الأسدی؛ (4)لکونه من الوکلاء والأبواب، وقوله علیه السلام: «نعم العدیل» وتوثیق الشیخ مرّتین، والتوثیق فی کلّ مرّة فی غایة المبالغة والتأکید، حیث إنّه تارةً عُدّ من الثقات خصوصاً من ثقات الأقوام المذکورین ولاسیّما مع الاکتفاء بذکره عن ذکر غیره ومقتضاه کونه أعلی وأعرف من غیره من ثقات الأقوام، واُخری قال: «مات علی ظاهر العدالة ولم یتغیّر ولم یطعن علیه» . (5)

ص:237


1- 1) . رجال الکشّی، ج 2، ص 815، ش 1019. [1]
2- 2) . تعلیقات الوحید علی منهج المقال، ص 389.
3- 3) . رجال الکشّی، ج 2، ص 820، ش 1028. [2]
4- 4) . قال الصدوق فی صوم الفقیه: وأمّا الخبر الذی روی فیمن أفطر یوماً من شهر رمضان متعمّداً أنّ علیه ثلاث کفّارات، فأنا اُفتی فیمن أفطر بجماع محرَّمٍ علیه؛ لوجود ذلک فی روایات أبی الحسین الأسدی فیما ورد علیه من الشیخ أبی جعفر محمّد بن عثمان العمری، وظاهره التوثیق (منه رحمه الله) .
5- 5) . الغیبة، ص 415، ش 417.

وکذا توثیقه وتصحیح حدیثه من النجاشی، (1)بناءً علی اتّحاده مع محمّد بن جعفربن عون.

إلّا أنّ دلالة التوثیق المذکور علی العدالة - کما حرّرناه فی الرسالة المعمولة فی ثقة - محلّ المنع؛ إذ الظاهر کون «صحیح الحدیث» بیاناً للتوثیق، فلاتتأتّی الدلالة علی العدالة ولو علی تقدیر دلالة التوثیق علی العدالة.

إلّا أن یقال: إنّ منشأ المنع عن دلالة التوثیق علی العدالة کثرة أمثال ذلک ممّا یتعقّب التوثیق بما کان أدنی من التوثیق، فلوتمّ دلالة التوثیق هنا علی العدالة، فلابدّ من دلالة التوثیق هنا علی العدالة، فلامجال لمنع دلالة التوثیق هنا علی العدالة ولو بناءً علی دلالة التوثیق علی العدالة.

إلّا أن یقال: إنّه کثیراً مّا یتعقّب التوثیق بالأدنی، ولامجال لکون الأدنی بیاناً للتوثیق.

إلّا أن یقال: إنّ جمیع موارد التعقیب علی حالٍ واحدة، والظاهر فی الکلّ کون الأدنی بیاناً للتوثیق، بناءً علی عدم دلالة التوثیق علی العدالة.

وکذا التوثیق من الوجیزة من غیر إبرازٍ للقدح والتوثیق من بعض الأعلام. (2)

وکذا ما عن الصدوق والشیخ فی کتاب کمال الدین وکتاب الغیبة من نقل روایاتٍ تدلّ علی أنّ لمحمّد بن جعفر مرتبةً رفیعةً عند الإمام الصاحب روحی وأرواح العالمین له الفداء، ومن جملتها: «أنّ محمّد بن جعفر من ثقاتنا» (3)وقد أجاد مَنْ قال: «إنّه لولم یکن إلّاهذا، لکفاه فخراً وشرفاً» .

وکذا ترحّم الکلینی فی باب حدوث العالم، قال: «حدّثنی محمّد بن جعفر الأسدی رحمه الله» . (4)وذکره مترضّیاً مع اختلاف التعبیر من الصدوق فی الأبواب الآتیة.

ص:238


1- 1) . رجال النجاشی، ص 373، ش 1020.
2- 2) . الوجیزة، ص 296، ش 1597.
3- 3) . إکمال الدین، ج 2، ص 442، ش 16 و 488، ش 9؛ الغیبة، ص 415.
4- 4) . الکافی، ج 1، ص 78، ح 3، باب حدوث العالم. [1]

وکذا فی مشیخة الفقیه فی قوله: «وما کان فیه عن أبی الحسین محمّد بن جعفر الأسدی رضی الله عنه» (1)إلی آخره.

وتوقّفُ العلّامة فی حدیثه بملاحظة روایة أخبار الجبر والتشبیه (2)مبنیٌّ علی اعتبار العدالة فی اعتبار الروایة، واختصاص العدالة بالإیمان، کما هو مقتضی اشتراط الإیمان والعدالة منه فی اعتبار الخبر فی الاُصول، وهو مقتضی قوله فی ترجمة الحسن بن سیف بن سلیمان التمّار بعد نقل توثیقه عن ابن عقدة عن علیّ بن الحسن: «ولم أقف له علی مدح ولاجرح من طُرقنا سوی هذا، والأولی التوقّف حتّی تثبت عدالته» . (3)

وکذا قوله فی الترجمة اللاحقة لتلک الترجمة - أعنی ترجمة الحسن بن صدقة - بعد نقل توثیقه وتوثیق أخیه مصدّق عن ابن عقدة عن علیّ بن الحسن: «وفی تعدیله بذلک نظر، والأولی التوقّف» . (4)

وقد حرّرنا فی الرسالة المعمولة فی «ثقة» عباراتٍ من العلّامة تقتضی القدحَ فی الشهادة للنفس أو غیرها بعدم ثبوت العدالة بها وإن کانت مرجّحةً للقبول، والظاهر منه لزوم ثبوت العدالة فی اعتبار روایة الراوی، والظاهر من العدالة إنّما هو المعنی الأخصّ، أعنی المجامع للإیمان، فالظاهر لزوم ثبوت العدالة بالمعنی الأخصّ فی اعتبار روایة الراوی، لکنّه صرّح فی الخلاصة بقبول روایة جماعةٍ من فاسدی المذهب، کقوله فی ترجمة أبان بن عثمان - بعد نقل کونه ناووسیّاً عن الکشّی عن علیّ بن الحسن -: «والأقوی عندی قبول روایته وإن کان فاسدَ المذهب» . (5)

وقوله فی ترجمة الحسن بن علیّ بن فضّال: «وأنا أعتمد علی روایته وإن کان مذهبه فاسداً» . (6)

وقوله فی ترجمة علیّ ابن أسباط بعد نقل کونه فطحیّاً عن النجاشی والکشّی: «وأنا أعتمد علی روایته» . (7)

ص:239


1- 1) . الفقیه، ج 4، ص 76، من المشیخة.
2- 2) . خلاصة الأقوال، ص 160، ص 145.
3- 3) . خلاصة الأقوال، ص 44، ش 49. [1]
4- 4) . خلاصة الأقوال، ص 45، ش 51. [2]
5- 5) . خلاصة الأقوال، ص 21، ش 3. [3]
6- 6) . اُنظر: خلاصة الأقوال، ص 37، ش 2، [4] ولایوجد فیه هذه العبارة.
7- 7) . خلاصة الأقوال، ص 99، ش 38. [5]

بل قال المحقّق القمّی: إنّه أکثر فی الخلاصة من قبول روایة فاسدی المذهب، (1)ولولا اعتبار العدالة ففساد مذهب محمّد بن جعفر الأسدی لاینافی اعتبار خبره، بل یمکن القول بأنّ القول بالجبر والتشبیه لاینافی العدالة.

إلّا أن یقال: إنّ القول بالتشبیه خلاف الضرورة، وهو یوجب الکفر وإن کان الإنکار من جهة الشُبهة، بناءً علی کون إنکار الضروریّ موجباً للکفر وإن کان الإنکار من جهة الشُبهة.

لکن یمکن القول بأنّه یکفی فی اعتبار الخبر حصول الظنّ بالصدور ولو بناءً علی حجّیّة الظنون الخاصّة، والظنّ بالصدور متحصّل فی الباب؛ لکونه صحیحَ الحدیث علی مامرّ من النجاشی.

إلّا أن یقال: إنّه لو تطرّق الکفر بالقول بالجبر والتشبیه، فلایکفی الظنّ المتحصّل بالصدور ولو بناءً علی حجّیّة مطلق الظنّ؛ لقیام الإجماع علی عدم اعتبار خبر الکافر. (2)

لکن نقول: إنّ المحکی فی کلام المولی التقی المجلسی عن بعض الفضلاء المتبحّرین أنّ أهل قم علی الجبر والتشبیه سوی محمّد بن علیّ بن بابویه. (3)

وکیف یمکن القول بکفر أهل قم مع شدّة ورعهم وغایة احتیاطهم؟

بل ذکر المولی المشار إلیه أنّ الوجه فی تلک النسبة أنّ الصدوق إذا ذکر خبراً یدلّ علی الجبر أو التشبیه یأوّله، ولایأوّله غیر الصدوق من أهل قم، إمّا بناءً علی الظهور، أو بناء علی عدم جرأتهم بأن یؤلّوا بآرائهم، بل یقولون مجملاً: إنّ له محملاً یعلمه المعصومون علیهم السلام، (4)فلعلّ نسبة الجبر والتشبیه من جهة أنّ محمّد بن جعفر روی أخبار الجبر والتشبیه، بل یمکن دعوی الظهور، کما ادّعاه بعض الأعلام، بل روی عنه الکلینی أخباراً فی بطلان الجبر والتشبیه، (5)ومَنْ یروی هذه الأخبار یبعد کونه قائلاً بخلافها، فلا أقلّ من التوقّف.

وفیه الکفایة فی عدم ثبوت إنکار الضروریّ، مضافاً إلی ماتقدّم من الوجوه الدالّة علی اعتبار خبره، فضلاً عن عدالته، فضلاً عن غایة رفعة مرتبته.

ص:240


1- 1) . انظر: القوانین المحکمة، ج 1، ص 462. [1]
2- 2) . انظر: معالم الدین، ص 200.
3- 3) . روضة المتّقین، ج 14، ص 238.
4- 4) . روضة المتّقین، ج 14، ص 238.
5- 5) . انظر: الکافی، ج 1، ص 100، ح 3، باب النهی عن الصفة بغیر ما وصف به نفسه تعالی؛ وص 105، ح 4 و 6 و 7، باب النهی عن الجسم والصورة؛ وص 159، ح 12 و 13، باب الجبر والقدر والأمر بین الأمرین؛ وص 162، ح 3، باب الإستطاعة.

[

ما یمنع من اتّحاد بن جعفر الأسدی مع بن جعفر بن عون

]

ثمّ إنّ روایة أحمد بن محمّد بن عیسی عن أبی محمّد بن جعفر بن عون بناءً علی رجوع الضمیر فی قول النجاشی: «روی عنه أحمد بن محمّد بن عیسی» (1)إلی الأب یمانع عن اتّحاد محمّد بن جعفر بن عون مع محمّد بن جعفر الأسدی الذی کان من الوکلاء؛ إذ أحمد بن محمّد بن عیسی من أصحاب الرضا والجواد والهادی علیهم السلام، فهو فی مرتبة محمّد بن جعفر، ولامجال لکونه من الوکلاء.

ولو کان الضمیر المذکور راجعاً إلی محمّد بن جعفر، فالأمر أظهر.

إلّا أن یقال: إنّه لابأس بکون أحمد بن محمّد بن عیسی راویاً عن أبی محمّد بن جعفر، وکان محمّد بن جعفر صغیراً ثمّ صار من الوکلاء، فلا یمانع روایة أحمد بن محمّد بن عیسی عن أبی محمّد بن جعفر بن عون الأسدی عن کون محمّد بن جعفربن عون الأسدی المشار إلیه هو محمّد بن جعفر الأسدیّ المذکور بکونه من الوکلاء.

إلّا أن یقال: إنّ مقتضی الروایة المذکورة - روایة والد الأسدی عن محمّد بن أبی عبد اللّه - کون الأسدیّ من الوکلاء، فمقتضاه کون الأسدی غیرَ صغیرٍ فی زمان والده.

لکن نقول: إنّه لابأس بإدراک الأسدی زمان مولانا الهادی علیه السلام إلی زمان الغیبة، کیف! وقد أدرک بعضٌ بل کثیر من الرواة أربعةً من الأئمّة علیهم السلام.

[

فی کنیة محمّد بن جعفر

]

ثمّ إنّه قد عبّر فی الفقیه فی باب ما یجب علی مَنْ أفطر أو جامع فی شهر رمضان متعمّداً أو ناسیاً، (2)وفی باب [ثواب] معانقة الحاجّ: ب «أبی الحسین البصری رضی الله عنه» (3)وفی باب علل الحجّ: ب «الأسدی أبی الحسین رضی الله عنه» . (4)

والظاهر بل بلاإشکال أنّ المقصود هو محمّد بن جعفر الأسدی؛ لأنّه کان یکنّی بأبی الحسین، کما یظهر ممّا مرّ، مضافاً إلی تصریح سلطاننا فی الأوّلین، والفاضل

ص:241


1- 1) . رجال النجاشی، ص 373، ش 1020.
2- 2) . الفقیه، ج 2، ص 74، ح 317، باب ما یجب علی من أفطر. وفیه: «فی روایات أبی الحسین الأسدی رضی الله عنه» .
3- 3) . الفقیه، ج 2، ص 196، ح 892، باب ثواب معانقة الحاج. وفیه: «فی روایة أبی الحسین الأسدی رضی الله عنه» .
4- 4) . الفقیه، ج 2، ص 127، ح 546، باب علل الحجّ.

الاسترآبادی - علی مانقله تلمیذه الفاضل الشیخ محمّد (1)- فی الأخیر بذلک، (2)فضلاً عن شهادة التعبیر بأبی الحسین محمّد بن جعفر الأسدی رضی الله عنه فی أوائل الزکاة، (3)وفی باب إبطال الشهادة علی الجنف والربا وخلاف السنّة، (4)وفی باب الرهن. (5)

فقد بانَ الحال فیما فی الفقیه فی باب سجدة الشکر والقول فیها من قوله:

وفی روایة أبی الحسین الأسدی رضی الله عنه أنّ الصادق علیه السلام قال: «إنّما یسجد المصلّی سجدة بعد الفریضة لیشکر اللّه تعالی ذکره فیها علی ما مَنّ علیه من أداء فرضه، وأدنی مایجزئ فیها شکر اللّه ثلاث مرّات» . (6)

فإنّ المقصود بأبی الحسین فیه أیضاً إنّما هو محمّد بن جعفر الأسدی.

لکنّه یشکل بأنّ روایة محمّد بن جعفر الأسدیّ عن الصادق علیه السلام غیر ممکنة؛ لما تقدّم عن الشیخ فی کتاب الغیبة والرجال من أنّه من الأبواب. (7)

إلّا أن یقال: إنّ المقصود بالصادق إنّما هو إمام العصر عجَّلَ اللّه فرجه، کما اُطلق الصادق علی الهادی علیه السلام فیما رواه فی التهذیب والاستبصار فی باب أقلّ ما یعطی الفقیر من الصدقة، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن محمّد بن أبی الصهبان قال: «کتبت إلی الصادق علیه السلام» . (8)

قیل: (9)المراد بالصادق هنا هو محمّد الهادی علیه السلام فإنّ محمّد بن أبی الصهبان بعید الطبقة عن أبی عبد اللّه علیه السلام.

وقال السیّد الداماد فی حاشیة الاستبصار : المعصوم المکتوب إلیه هو أبو محمّد العسکری، أو أبوه أبوالحسن الثالث؛ لأنّ محمّد بن أبی الصهبان من رجالهما علیهما السلام.

ویحتمل أن یکون هو أبوجعفر الجواد علیه السلام؛ لأنّه أدرک عصره.

ص:242


1- 1) . انظر: استقصاء الاعتبار، ج 4، ص 514. [1]
2- 2) . منهج المقال، ص 288.
3- 3) . الفقیه، ج 2، ص 4، ح 6، باب علّة وجوب الزکاة.
4- 4) . الفقیه، ج 3، ص 40، ح 135.
5- 5) . الفقیه، ج 3، ص 200، ح 909.
6- 6) . الفقیه، ج 1، ص 219، ح 977، باب سجدة الشکر والقول فیها.
7- 7) . رجال الشیخ، ص 496، ش 28؛ الفهرست، ص 151، ش 646. [2]
8- 8) . تهذیب الأحکام، ج 4، ص 63، 169، باب ما یجب أن یخرج من الصدقة وأقلّ ما یعطی؛ الاستبصار، ج 2، ص 38، ح 118، باب أقل ما یعطی الفقیر من الصدقة.
9- 9) . قال به فی المنتقی، ج 2، ص 415.

والأظهر أنّه هو أبوالحسن الثالث علیّ بن محمّد الهادی علیه السلام؛ لأنّه أکثر روایةً عنه، وکما أُطلق أبو عبد اللّه علیه السلام علی سیّد الشهداء علیه السلام فیما رواه فی کامل الزیارة :

عن سلیمان بن عیسی، عن أبیه، قال: قلت لأبی عبد اللّه علیه السلام: کیف أزورک إذا لم أقدر علی ذلک؟ قال [ لی ] : (1)«یا عیسی إذا لم تقدر علی المجیء فإذا کان فی یوم الجمعة فاغتسل أو توضّأ واصعد علی سطحک وصلّ رکعتین وتوجّه نحوی» . (2)

فإنّ المقصود بأبی عبد اللّه فیه إنّما هو سیّد الشهداء، بقرینة متن الروایة وسائر ما اُورد فی زیارة سیّد الشهداء علیه السلام.

إلّا أن یقال: إنّ بیان الزیارة لاینافی کون المقصود بأبی عبد اللّه علیه السلام هو الصادق علیه السلام؛ لاستحباب زیارة سائر الأئمّة غیر سیّد الشهداء أیضاً، بل فی ذیل روایة اُخری مرویّة فی کامل الزیارة عن أبی عبد اللّه علیه السلام مشتملة علی بیان الزیارة: «ولیوف بالسلام إلی قبورنا، فإنّ ذلک یصل إلینا» . (3)

والظاهر أنّ المقصود بأبی عبد اللّه فیه هو الصادق علیه السلام.

إلّا أن یقال: إنّ الظاهر من السؤال والجواب فی تلک الروایة هو تعاهد زیارة أبی عبد اللّه، والمتعاهد زیارة سیّد الشهداء علیه السلام.

ویرشد إلی ذلک أنّه روی تلک الروایة فی کامل الزیارات فی باب مَنْ نأت داره وبعُدت شقّته کیف یزور الحسین علیه السلام؟ (4)

ونظیره - أعنی مایکون مطلقاً من الأخبار لکن ذُکر فی بعض الأبواب من کتب الأخبار وذِکْرُه فیه یظهر عن التقیید - متکرّر، کما فی قول الکاظم علیه السلام: «إن شککت فابن

ص:243


1- 1) . أضفناه من المصدر.
2- 2) . کامل الزیارات، ص 287، ش 4، الباب السادس والتسعون؛ [1]الوسائل، ج 14، ص 578، أبواب المزار باب استحباب زیارة قبور النبی والأئمة، [2] ح 5.
3- 3) . کامل الزیارات، ص 288، ش 6 الباب السادس والتسعون؛ [3]الوسائل، ج 14، ص 577، أبواب المزار باب استحباب زیارة قبور النبی والأئمة، [4] ح 1.
4- 4) . کامل الزیارات، ص 288، ش 6، الباب السادس والتسعون. [5]

علی الیقین» حیث إنّه مطلق لکن ذکره الصدوق فی باب أحکام السهو فی الصلاة. (1)

وکذا ما روی فی مسح موضع السجود بالید وإمرارها علی الوجه، فإنّه مطلق لکن ذکره المشایخ الثلاثة فی باب سجدة الشکر وإن یساعدها بعض الروایات. (2)

وکذا ما روی فی باب السجود عن أبی الحسن موسی علیه السلام من أنّه کان یقول: «اللّهمّ إنّی أسألک الراحة عند الموت، والعفو عند الحساب» (3)حیث إنّه مطلق لکن ذُکر فی باب السجود، مع أنّه لادلالة فیه علی أنّه علیه السلام کان یقوله فی السجدة فضلاً عن سجدة الصلاة، فضلاً عن السجدة الأخیرة، وإن کان مقتضی غیر واحدٍ من الأخبار کون الدعاء فی سجدة الصلاة. (4)

بل ربما روی فی المصباح بسنده عن أبی الحسن علیه السلام قال: «ما علی أحدکم إذا دفن ووسد فی التراب أن یضع مقابل وجهه لبنة من الطین، ولایضعها تحت رأسه؟» . (5)

والظاهر من الطین هو الطین المتعارف، لکن ذکره الشیخ فی جملة أخبار التربة، إلّا أنّه یبعد أخذ اللبنة من قبر سید الشهداء علیه السلام فی أزمنة إمکان الأخذ، ولاسیّما بعدد آحاد الناس، فالأمر فی الروایة المذکورة من باب انصراف المطلق إلی بعض الأفراد، وذکره فی بعض کتب الأخبار فی موردٍ یظهر عن کون الغرض فرداً آخَر.

وربما ذکر فی الوسائل (6)أنّ القرینة علی کون المقصود بالطین فی تلک الروایة هو التربة هو کون التربة محلّ التبرّک.

ص:244


1- 1) . الفقیه، ج 1، ص 231، ح 1025، باب أحکام السهو فی الصلاة؛ الوسائل، ج 8، ص 212، أبواب الخلل الواقع فی الصلاة باب وجوب البناء علی الأکثر. . . ، ح 2.
2- 2) . الکافی، ج 3، ص 344، ح 23، باب التعقیب بعد الصلاة [1]والدعاء؛ الفقیه، ج 1، ص 218، ح 968، باب سجدة الشکر والقول فیها؛ تهذیب الأحکام، ج 2، ص 112، ح 420، باب کیفیّة الصلاة وصفتها؛ الوسائل، ج 7، ص 13، أبواب سجدتی الشکر، باب استحباب مسح الید علی موضع السجود ثمّ مسح الوجه بها. [2]
3- 3) . الإرشاد للمفید، ج 2، ص 231؛ [3]الوسائل، ج 7، ص 10، أبواب سجدتی الشکر، باب استحباب تعفیر الخدین علی الأرض بین سجدتی الشکر، [4] ح 9.
4- 4) . انظر: الوسائل، ج 6، ص 339، أبواب السجود باب استحباب الدعاء بالمأثور فی السجود. [5]
5- 5) . المصباح، ص 678؛ الوسائل، ج 3، ص 30، أبواب التکفین باب استحباب وضع التربة الحسینیة مع المیّت، [6] ح 3.
6- 6) . الوسائل، ج 3، ص 30، أبواب التکفین باب استحباب وضع التربة الحسینیّة مع المیت. ذیل الحدیث 3.

لکنّه - بعد ظهور فساده بما سمعت - مدفوعٌ بأنّه یمکن أن یکون الغرض جَعْل لبنة من الطین، أی لبنة مرطوبة، وإلّا فکلّ لبنة من الطین، والجهة عدم تطرّق العذاب مدّة رطوبة اللبنة، نظیر ماورد فی الجریدتین، (1)ورشِّ القبر بعد الدفن بالماء. (2)

لکن نقول بعد ذلک: إنّه ینافی احتمال کون المقصود بالصادق فی الروایة المتقدّمة إمامَ العصر علیه السلام أنّ الشیخ عدّ فی الرجال محمّد بن جعفر ممّن لم یروا. (3)

ویمکن أن یقال: إنّ الأمر مبنیّ علی الإرسال، ولعلّه لذا قال فی الفقیه : «وفی روایة أبی الحسین الأسدی» (4)ولم یقل: روی أبو الحسین الأسدی، کما هو دأبه فی أمثال المقام.

[

فی روایة الکلینی عن محمّد بن جعفر الرزّاز

]

بقی أنّه قد روی الکلینیّ (5)عن محمّد بن جعفر الرزّاز (6)المکنّی بأبی العبّاس، إلّاأنّه اختلف تعبیر الکلینی (7)عنه فی الروایة عنه بین التعبیر بالاسم وباللقب، وبالاسم والکنیة، وبالاسم واللقب، وبالکنیة واللقب.

وبالجملة، قد حکی عن بعضٍ طرح الاتّحاد بین محمّد بن جعفر الرزّاز ومحمّد بن جعفر الأسدی المتقدّم.

ویندفع باختلاف اللقب والکنیة بالأسدی والرزّاز وأبی الحسین وأبی العبّاس، مع أنّ موت محمّد بن جعفر الأسدی - کما یأتی - کان فی سنة اثنتی عشرة وثلاثمائة.

وعن رسالة أبی غالب: «أنّ موت محمّد بن جعفر الرزّاز کان فی سنة عشر و ثلاثمائة، کما فی بعض النسخ، وإحدی عشرة وثلاثمائة کما فی بعضٍ آخر من النسخ» . (8)

ص:245


1- 1) . الوسائل، ج 3، ص 24، أبواب التکفین باب استحباب کون الجریدتین من النخل. [1]
2- 2) . الوسائل، ج 3، ص 195، أبواب الدفن باب استحباب رشّ القبر بالماء.
3- 3) . رجال الشیخ، ص 496، ش 28.
4- 4) . الفقیه، ج 1، ص 219، ح 977، باب سجدة الشکر.
5- 5) . قد ذکر المولی التقی المجلسی [روضة المتّقین، ج 14، ص 432] أنّ محمّد بن جعفر الرزّاز أبا العباس روی عنه الکلینی، وروی هو عن محمّد بن عیسی عن علیّ بن مهزیار وروی أیضاً عن محمّد بن عبد الحمید وأیّوب بن نوح ولم یکن له کتاب وکان ذکر أمثاله لمجرّد ذکر السند. (منه عفی عنه) .
6- 6) . الکافی، ج 7، ص 456، ح 12، باب النذور.
7- 7) . الکافی، ج 7، ص 456، ح 12، باب النذور. [2]
8- 8) . رسالة أبی غالب الرزاری، ص 141.

وإن قلت : إنّ عدم عنوان الرزّاز فی کلام النجاشی والشیخ فی الرجال والفهرست یظهر عن الاتّحاد.

قلت: هذا الإظهار مدفوعٌ بما سمعت، مضافاً إلی ما ذکره بعض الأعلام من أنّ الرزّاز وإن لم یکن معنوناً فی کلام النجاشی والشیخ إلّاأنّه ذکره النجاشی فی تضاعیف التراجم. (1)

لکنّه یضعّف: بأنّ مجرّد ذکره لاینافی الاتّحاد ولایقتضی التعدّد، بل المنافی للاتّحاد والمقتضی للتعدّد إنّما هو الذکر بعنوانٍ علی حدة، فضلاً عن وقوع التعدّد فی کلام السیّد السند التفرشی (2)وبعض المتأخّرین، والجزم به من بعض (3)الأعلام.

هذا، ولو کان روایة الکلینی عن محمّد بن جعفر مقیّداً بأبی العبّاس أو الرزّاز أو الأسدی، فلا إشکال فی أنّ المقصود به هو محمّد بن جعفر المذکور.

وإن کان مطلقاً، فإن روی عن محمّد بن عبد الحمید أو عن أیّوب بن نوح، فهو الرزّاز؛ لتصریح السیّد السند التفرشی بأنّه روی عنهما، (4)ولوقوع التقیید بالرزّاز - فی الروایة عنهما - فی کلام الکلینی فی بعض المواضع. (5)

فقد بانَ ضعف ماذکره المولی التقی المجلسی فیما رواه الکلینی فی کتاب الحجّ - فی باب کفّارات ما أصاب المُحْرم من الطیر والبیض - عن محمّد بن جعفر عن محمّد بن عبد الحمید، (6)من أنّ الظاهر أنّ محمّد بن جعفر هو الأسدی، ویحتمل أن یکون هو الرزّاز. (7)

ص:246


1- 1) . رجال النجاشی، ص 424، ش 1140، فی ترجمة میّاح المدائنی.
2- 2) . نقد الرجال، ج 4، ص 159، ش 4543، ش 187؛ و ص 162، ش 4553، ش 197.
3- 3) . انظر: منتهی المقال، ج 4، ص 159، ش 4545 / 189؛ وص 162، ش 4553 / 197.
4- 4) . نقد الرجال، ج 4، ص 159، ش 4545 / 189. [1]
5- 5) . الکافی، ج 5، [2] ص 236، ح 18، باب الرهن؛ و ج 6: 63، ح 4 باب أنّه لاطلاق قبل النکاح؛ وص 64، ح 1، باب تفسیر طلاق السنة. . . ؛ وص 76، ح 3، باب التی لاتحلّ لزوجها حتی تنکح زوجاً غیره.
6- 6) . الکافی، ج 4، ص 390، ح 9 باب کفارة ما أصاب المحرم من الطیر والبیض. [3]
7- 7) . لم نعثر علیه فی روضة المتّقین.

وعلی ذلک المنوال الحالُ فیما لو روی عن محمّد بن خالد الطیالسی، أو یحیی بن زکریّا، أو محمّد بن الحسین بن أبی الخطّاب، أو عبد اللّه بن محمّد بن خالد، أو یحیی بن زکریّا اللؤلؤیّ، أو عبد اللّه بن [أبی عبد اللّه] (1)محمّد بن خالد؛ لأنّ مقتضی کلام النجاشی فی تراجم هؤلاء (2)روایة محمّد بن جعفر الرزّاز عنهم.

ولو روی عن محمّد بن إسماعیل البرمکی، فهو الأسدی؛ لما مرّ من روایة الکلینی - فی باب حدوث العالم - بهذه العبارة: «حدّثنی محمّد بن جعفر الأسدی عن محمّد بن إسماعیل البرمکی» . (3)

وکذا الحال لو روی عن محمّد بن إسماعیل مطلقاً؛ لشهادة التقیید بالبرمکی - فیما ذکر - بکون المقصود من المطلق هو البرمکی؛ ولتصریح النجاشی فی ترجمة محمّد بن إسماعیل البرمکی بأنّه روی عنه محمّد بن جعفر الأسدی. (4)

وکذا الحال لو روی عنه التلعکبری؛ لتصریح الشیخ فی الفهرست بأنّه روی عن محمّد بن جعفر الأسدی. (5)

[

کلام التستری والردّ علیه

]

إذا تمهّد ماتقدّم فنقول: إنّه قال الفاضل التستری فی حاشیة المنهج : (6)محمّد بن أبی عبد اللّه - الذی یروی عنه الکلینی - اسمه محمّد بن جعفر بن عون الأسدی، أخذت ذلک من ملاحظة حدیثین فی الکافی ، أحدهما فی باب إطلاق القول بأنّه شیء، (7)والآخَر فی باب حدوث العالَم وإثبات المحدث، (8)ومن کلام النجاشی أیضاً.

أقول : إنّ مقصوده بالحدیث المروی فی باب إطلاق القول بأنّه شیء: هو الروایة الثانیة من الروایات المتقدّمة صدر العنوان.

ص:247


1- 1) . أضفناه من المصدر.
2- 2) . رجال النجاشی، ص 340، ش 910؛ و ص 442، ش 1190؛ و ص 334، ش 897؛ و ص 219، ش 572. ولم نعثر فیه علی ترجمة یحیی بن زکریا اللؤلؤی.
3- 3) . الکافی، ج 1، ص 78، ح 3، باب حدوث العالم وإثبات المحدث. [1]
4- 4) . رجال النجاشی، ص 341، ش 918.
5- 5) . الفهرست، ص 151، ش 646. [2]
6- 6) . حاشیة المنهج للفاضل التستری مخطوط.
7- 7) . الکافی، ج 1، ص 82، ح 2، باب إطلاق القول بأنّه شیء. [3]
8- 8) . الکافی، ج 1، ص 78، ح 3، باب حدوث العالَم. [4]

ومقصوده بالحدیث المروی فی باب حدوث العالَم وإثبات المحدث: هو مارواه الکلینی عن محمّد بن جعفر الأسدی عن محمّد بن إسماعیل البرمکی کما مرّ.

والظاهر أنّ الغرض الاستنادُ إلی مجموع الحدیثین من قبیل دلالة الإشارة، لا إلی کلّ واحدٍ من الحدیثین؛ لعدم دلالة کلّ واحدٍ علی المطلوب.

وتقریب دلالة المجموع علی المطلوب: أنّ الظاهر من اتّحاد المرویّ عنه - أعنی محمّد بن إسماعیل البرمکی - واختلاف التعبیر عن والد الراوی بالاسم والکنیة اتّحاد الوالد، فالظاهر اتّحاد الراوی، فمقتضاه کون محمّد بن أبی عبد اللّه هو محمّد بن جعفر الأسدی والظاهر أنّ محمّد بن جعفر الأسدی هو محمّد بن جعفر بن عون الأسدی المعنون فی الرجال المتقدّم ذکره.

ولَیْتَه أضاف إلی الحدیثین: الحدیثَ المرویّ فی الکافی فی باب الحرکة والانتقال؛ (1)لانطباقه مع الحدیث المروی فی الکافی فی باب إطلاق القول بأنّه شیء. (2)

ومقصوده من کلام النجاشی هو مالفظه - کما تقدّم (3)-:

محمّد بن جعفر بن عون الأسدی أبو الحسن الکوفی، ساکن الری، یقال له: محمّد بن أبی عبد اللّه، کان ثقةً، صحیحَ الحدیث، إلّاأنّه روی عن الضعفاء، وکان یقول بالجبر والتشبیه، وکان أبوه وجهاً، روی عنه أحمد بن محمّد بن عیسی، له کتاب الجبر والاستطاعة، أخبرنا أبو العبّاس بن نوح قال: حدّثنا محمّد بن جعفر الأسدی بجمیع کتبه. (4)

بملاحظة تصریح النجاشی باتّحاد محمّد بن أبی عبد اللّه ومحمّد بن جعفر بن عون الأسدی.

لکنّه یشکل بأنّ مقتضی العبارة المذکورة أنّ أحمد بن محمّد بن عیسی روی عن محمّد بن جعفر بن عون الأسدی، فمحمّد بن جعفربن عون الأسدی مقدَّمٌ طبقةً علی أحمد بن محمّد بن عیسی، وهو مقدَّم علی الکلینی بواسطةٍ، کما یشهد روایة الکلینی

ص:248


1- 1) . الکافی، ج 1، ص 125، باب الحرکة والانتقال. [1]
2- 2) . الکافی، ج 1، ص 82، ح 2، باب إطلاق القول بأنّه شیء. [2]
3- 3) . تقدّم فی ص 407.
4- 4) . رجال النجاشی، ص 373، ش 1020.

عنه بتوسّط العدّة، (1)فروایة الکلینی عن محمّد بن جعفر بن عون الأسدی بعیدة.

إلّا أنّه یندفع بأنّه وإن کان الظاهر - مضافاً إلی أنّ الغالب عدم التعریض لحال شخصٍ فی ترجمة شخصٍ آخَرٍ - رجوع المتعلّقات المذکورة فی کلام أیّ متکلّمٍ کان إلی المقصود بالأصالة، لاالمذکور بالتبع، فالظاهر رجوع التوثیق إلی الشخص المعنون المقصود بالأصالة من العنوان.

وقد استوفینا موارد تردّد التوثیق وأمثاله بین الرجوع إلی الشخص المعنون المقصود بالأصالة وغیره المذکور بالتبع فی الرسالة المعمولة فی «ثقة» وحرّرنا الکلام فی رجوع التوثیق ونحوه إلی الشخص المعنون المقصود بالأصالة.

لکن لو شهد القرینة بالرجوع إلی المذکور بالتبع - کما فی المقام بملاحظة قوله: «قال: حدّثنا محمّد بن جعفر الأسدی بجمیع کتبه» - لابدّ من البناء علی ذلک والمصیر إلیه، کیف! وربما کان التوثیق فی بعض التراجم مختصّاً بالمذکور بالتبع، وکانت الترجمة خالیةً عن التعرّض لحال الشخص المقصود بالأصالة من العنوان، کما فی قول النجاشی: «الحسین بن القاسم بن محمّد بن أیّوب بن شمّون، أبو عبد اللّه، الکاتب، وکان أبوه القاسم من جِلّة (2)أصحابنا. (3)

ویرشد إلی ذلک أنّ العلّامة فی الخلاصة مع ذِکْرِه الکلامَ المذکور فی ترجمة الولد ذَکَر فی ترجمة الوالد أنّه روی عنه أحمد بن محمّد بن عیسی. (4)

بل قال بعض الأعلام: إنّ کون الضمیر المجرور راجعاً إلی الأب مقطوع به عند مَنْ له تتبّعٌ فی الأخبار.

ونظیر ذلک قول النجاشی فی ترجمة الحسین بن محمّد بن یوسف الوزیر: «واُمّه فاطمة بنت أبی عبد اللّه محمّد بن إبراهیم بن جعفر النعمانی شیخنا صاحب کتاب الغیبة » . (5)

ص:249


1- 1) . الکافی، ج 1، ص 32، ح 2، [1] وص 33، ح 5، باب صفة العلم وفضله وفضل العلماء.
2- 2) . قوله: من جلّة أصحابنا، الجلّة بالکسر جمع الجلیل کالأجلّة، قال فی القاموس: فهو جلیل من جلّة. ومزید الکلام موکول إلی ما حرّرناه فی بعض الفوائد المرسومة فی الرسالة المعمولة فی روایة الکلینی عن أبی. . . (منه) . ومکان النقاط مخروم فی الأصل.
3- 3) . رجال النجاشی، ص 66، ش 157.
4- 4) . خلاصة الأقوال، ص 33، ش 25، و ص160، ش 145. [2]
5- 5) . رجال النجاشی، ص 69، ش 167.

حیث إنّ قوله: «شیخنا» لامجال لعوده إلی الحسین المقصود بالأصالة من العنوان، بل الظاهر عوده إلی جعفر، کما أنّ الظاهر عود النعمانی إلیه، لکنّه عائد إلی محمّد بن إبراهیم بشهادة عدّ کتاب الغیبة من کتبه فی الترجمة المعقودة له. (1)وإن أمکن القول بأنّ قولَه: «واُمّه» إلی الآخِر مستأنفٌ، والمقصود بالأصالة فی هذا الباب هو محمّد بن إبراهیم من باب تعریف فاطمة، فالعود إلی محمّد جارٍ علی مایقتضیه الظاهر، فلاإشکال فی المقام، بل لیس شدّة بُعْدٍ فی روایة شخصٍ عن شخصٍ بلاواسطة ومع الواسطة.

ویمکن أن یقال: إنّ الإسناد إلی الکلام المذکور من النجاشی إنّما یتّجه لو کان محمّد بن أبی عبد اللّه منحصراً فی محمّد بن جعفر، وأمّا لو کان محمّد بن أبی عبد اللّه یطلق علی غیر محمّد بن جعفر أیضاً، فلامجال للحکم باتّحاد محمّد بن أبی عبد اللّه مع محمّد بن جعفر بن عون الأسدی.

والشیخ قد عنون فی الفهرست محمّد بن جعفر ثمّ، عنون محمّد بن أبی عبد اللّه. (2)ومقتضی تعدّد العنوان تعدّد المعنون.

لکن نقول: إنّ دلالة تعدّد العنوان - فی کلام الشیخ - علی تعدّد المعنون محلّ الإشکال؛ لکثرة اتّفاق تعدّد العنوان منه فی الرجال مع اتّحاد المعنون، کما یرشد إلیه ماذکره السیّد السند التفرشی فی ترجمة القاسم بن محمّد الجوهری من أنّ الشیخ فی الرجال قد ذکر کثیراً من الرجال تارة فی باب مَنْ یروی، واُخری فی باب مَنْ لم یرو، وعدّ جماعةً. (3)

وذکر تلک المقالة أیضاً فی ترجمة معاویة بن حکیم، (4)والحسین بن اشکیب، (5)وریّان بن الصلت. (6)

وذکر فی ترجمة عبد الحمید بن سعد: أنّ ذکر المتّحد مرّتین کثیرٌ فی کلام الشیخ فی الرجال مع جزمنا بالاتّحاد. (7)

ص:250


1- 1) . رجال النجاشی، ص 383، ش 1043.
2- 2) . الفهرست، ص 151، ش 646 و ص 153، ش 670. [1]
3- 3) . نقد الرجال، ج 4، ص 45، ش 4196، ش 36. [2]
4- 4) . نقد الرجال، ج 4، ص 386، ش 5324 / 4. [3]
5- 5) . نقد الرجال، ج 2، ص 79، ش 1418 / 22. [4]
6- 6) . نقد الرجال، ج 2، ص 249، ش 2008 / 2. [5]
7- 7) . نقد الرجال، ج 3، ص 35، ش 2810 / 8. [6]

وذکر فی ترجمة إبراهیم بن عبد الحمید: أنّ تعدّد العنوان فی کلام الشیخ فی الرجال کثیر، مع عدم التعدّد یقیناً، کما یظهر من أدنی تتبّع. (1)

إلّا أن یقال: إنّ اتّفاق تعدّد العنوان المتّحد فی الرجال ولاسیّما علی تقدیر الاختصاص بتکرار المعنون فی أصحاب الأئمّة فی باب مَنْ لم یرو لایوجب سقوط دلالة تعدّد العنوان فی الفهرست علی تعدّد المعنون.

ومع ذلک نقول: إنّ محمّد بن أبی عبد اللّه المذکور فی کلام النجاشی غیر محتمل لمحمّد بن أبی عبد اللّه المعنون بعد عنوان محمّد بن جعفر فی کلام الشیخ فی الفهرست، حیث إنّ الشیخ بعد أن عنون محمّد بن أبی عبد اللّه عنون رجلین آخَرین، فقال: رویناها کلّها بهذا الإسناد عن حُمَید عن أبی إسحاق إبراهیم بن سلیمان بن حیّان الخزّاز عنهم. (2)

والمقصود بالإسناد المشار إلیه هو جماعة عن أبی المفضّل المذکور قبل ذلک.

[

فی حال حمید

]

والمقصود بحمید هو حُمَید بن زیاد، حیث إنّ الشیخ ذکر فی الرجال فی ترجمة إبراهیم بن سلیمان بن أبی إسحاق أنّه روی عنه حُمَید بن زیاد، (3)مع أنّه فی الفهرست قیّد الحُمَید بابن زیاد فی بعض روایاته: عن جماعة عن حُمَید بن زیاد عن إبراهیم بن سلیمان، (4)وکذا بعض روایاته: عن جماعة عن حُمَید بن زیاد عن غیر إبراهیم. (5)

ومات حُمَید بن زیاد فی سنة ست وثلاثمائة علی ما ذکره النجاشی فی ترجمته، (6)وموت الکلینی فی سنة تسع وعشرین وثلاثمائة علی ما ذکره النجاشی، (7)أو سنة ثمان

ص:251


1- 1) . نقد الرجال، ج 1، ص 71، ش 97 / 69. [1]
2- 2) . الفهرست، ص 153، ش 674، [2] ولایخفی أنّه ذکر ذلک بعد عنوان أربع رجال.
3- 3) . رجال الشیخ، ص 440، ش 24.
4- 4) . الفهرست، ص 151، ش 644 [3] حیث قال فیه: «محمّد بن مسکین له کتاب، أخبرنا به جماعة عن أبی المفضل عن حمید بن زیاد عن ابراهیم بن سلیمان بن حیان» .
5- 5) . الفهرست 64، ش 248 [4] وقال فیه، ص «حمزة بن حمران له کتاب، أخبرنا به عدّة من أصحابنا عن أبی المفضل عن حمید بن زیاد عن ابن سماعة عنه» .
6- 6) . رجال النجاشی، ص 132، ش 339 و فیه: «مات حُمَیْد سنة عشر وثلاثمائة» .
7- 7) . رجال النجاشی، ص 377، ش 1026.

وعشرین وثلاثمائة علی ما ذکر الشیخ فی الفهرست ، (1)فموت حُمَید بن زیاد - الذی یروی عن إبراهیم بن سلیمان الذی یروی عن محمّد بن أبی عبد اللّه المذکور - قبل موت الکلینی بتسع سنة، أو ثمان سنة فروایة الکلینی عن إبراهیم بعیدة، بخلاف محمّد بن جعفر الأسدی المذکور، فإنّه قد ذکر النجاشی فی ترجمته أنّ موته کان فی سنة اثنتی عشرة وثلاثمأئة، (2)فموته کان قبل موت الکلینی بسبع عشرة سنة، أو ستّ عشرة سنة.

وإن قلت: إنّ عبارة الشیخ هکذا: «محمّد بن أبی عبد اللّه له کتاب، محمّد بن بکر الأزدی له کتاب، محمّد بن مروان له روایات، رویناها کلّها بهذا الإسناد عن حُمَید عن أبی إسحاق إبراهیم بن سلیمان بن حیّان الخزّاز عنهم» (3)والمقصود بقوله: «رویناها کلّها» (4)روایات محمّد بن الصباح.

قلت: إنّه قال قبل ذلک: «محمّد بن فضیل له کتاب، محمّد بن زاید الخزّاز له کتاب، رویناهما عن حُمَید بالإسناد الأوّل عن الحسن بن علیّ اللؤلؤی الشعیری عنهما» (5)والمقصود بقوله: «رویناها کلّها» هو روایة الکتب والروایات المتقدّمة ممّا بعد عنوان محمّد بن زاید بشهادة قوله: «عنهما» .

فالظاهر بل المتعیّن أنّ المقصود بمحمّد بن أبی عبد اللّه فی کلام النجاشی (6)هو محمّد بن جعفر بن عون الأسدی؛ لعدم إطلاقه فی الرجال علی غیره من غیر مَنْ عنونه

ص:252


1- 1) . الفهرست، ص 135 - 136، ش 591. [1]
2- 2) . رجال النجاشی، ص 373 / 1020.
3- 3) . الفهرست، ص 153، ش 670، 672، 673، 674. [2]
4- 4) . أی هذه العبارة موجودة بعد عنوان محمّد بن الصباح حیث قال فیه: «محمّد بن الصباح، له روایات، روینا کلّها» .
5- 5) . الفهرست، ص 153، ش 668، 669. [3]
6- 6) . رجال النجاشی، ص 373، ش 1020، حیث قال فی ترجمة محمّد بن جعفر بن محمّد: «یقال له محمّد بن أبی عبداللّه» .

الشیخ، (1)بل عرفت بُعْد کونه مراداً فی المقام، بل فیه کمال البُعْد.

وعلی أیّ حال ظهر بما ذُکر أنّ الأظهر اتّحاد محمّد بن أبی عبد اللّه ومحمّد بن جعفر بن عون الأسدیّ. وعلیه جری الفاضل الاسترآبادی. (2)

وما صنعه السیّد السند التفرشی - حیث جعل الاتّحاد من باب الاحتمال (3)- کما تری.

ومن العجیب ما حکی عن صاحب المشترکات من أنّ محمّد بن أبی عبد اللّه المعنون فی الفهرست روی عنه الکلینی، وهو یروی عن محمّد بن جعفر الأسدی؛ (4)لبُعد مساعدة الطبقة لروایة الکلینی عن محمّد بن أبی عبد اللّه المذکور، کما مرّ، وعدم اتّفاق روایة محمّد بن أبی عبد اللّه عن محمّد بن جعفر الأسدی، وقد نفی الوقوف علی روایته عنه بعض المتأخّرین.

هذا بناءً علی کون الضمیر المرفوع راجعاً إلی محمّد بن أبی عبد اللّه، ویمکن أن یکون الضمیر المشار إلیه راجعاً إلی الکلینی بکون الغرض دعوی اتّحاد محمّد بن أبی عبد اللّه ومحمّد بن جعفر الأسدی.

وبمامرّ یظهر الحال فی محمّد بن أبی عبد اللّه المعدود من أعداد عدّة سهل بن زیاد.

تنبیهات

[ التنبیه ] الأوّل: إنّه قال الکلینی فی باب الحرکة والانتقال بعد ما رواه بالسند المتقدّم ذکره: وعنه عن محمّد بن أبی عبد اللّه عن داود بن عبد اللّه عن عمرو [بن محمّد] عن محمّد بن عیسی عن یونس، قال: قال ابن أبی العوجاء لأبی عبد اللّه علیه السلام. (5)

وأنت خبیر بأنّ الضمیر المجرور بین الجارّین صدر السند غلط؛ إذ صدر السند المتقدّم علی ذلک السند هو محمّد بن أبی عبد اللّه، فلامجال لرجوع الضمیر المجرور فی ذلک السند إلیه؛ للزوم اتّحاد الراوی والمرویّ عنه فی ذلک السند.

ولامجال لاحتمال کون محمّد بن أبی عبد اللّه فی صدر السند المتقدّم غیرَ الأسدی؛

ص:253


1- 1) . عنونه الشیخ فی الفهرست، ص 153، ش 670.
2- 2) . منهج المقال، ص 275.
3- 3) . نقد الرجال، ج 4، ص 105، ش 4400 / 44 [1] قال فیه: «إن کان هذا محمّد بن جعفر بن محمّد بن عون الآتی، فیکون ثقة» .
4- 4) . انظر: جامع المقال، 181.
5- 5) . الکافی، ج 1، ص 125، ح 3، باب الحرکة والانتقال، [2] وما بین المعقوفین من المصدر.

لکون المرویّ عنه فیه هو الأسدی بقرینة الروایة عن محمّد بن إسماعیل البرمکی؛ لما تقدّم من روایة محمّد بن جعفر الأسدی عن محمّد بن إسماعیل البرمکی فی بعض الروایات.

وربما کتب فوق السند - والظاهر أنّه بخطّ العلّامة المجلسی -: «الظاهر زیادة: عنه» . (1)

ولایخفی علیک عدم کفایة زیادة «عنه» فی إصلاح الحال، بل لابدّ من زیادة الجارّ.

[ التنبیه ] الثّانی: إنّه روی الکلینیّ فی باب الحرکة والانتقال عن علیّ بن محمّد عن سهل بن زیاد عن محمّد بن عیسی، قال: کتبت إلی أبی الحسن علیّ بن محمّد، إلی آخره، ثمّ قال: وعنه عن محمّد بن جعفر الکوفیّ عن محمّد بن عیسی مثله. (2)

ومقتضاه روایة الکلینی عن محمّد بن أبی عبد اللّه بتوسّط علیّ بن محمّد، ومن روی عنه، أعنی الواسطة المحذوفة، فالروایة مرسلة، والواسطة بین الکلینی ومحمّد بن جعفر: علیّ بن محمّد ومَنْ روی عن علیّ بن محمّد.

ویظهر من بعض الأعلام انحصار الواسطة فی علیّ بن محمّد، وهو کماتری.

هذا بناءً علی رجوع الضمیر المجرور إلی علیّ بن محمّد، ویمکن أن یکون الضمیر المذکور راجعاً إلی سهل بن زیاد، فالواسطة بین الکلینی ومحمّد بن جعفر متعدّدة أیضاً، لکنّ الروایة مسندة، وعلیّ بن محمّد ومحمّد بن جعفر من أعداد عدّة سهل بن زیاد.

وقد حرّرنا الکلام فی الأوّل فی رسالة منفردة فیهما فی طبقةٍ واحدة، فلابأس بروایة أحدهما عن الآخَر.

وأمّا سهل بن زیاد فالظاهر أنّه مقدَّم طبقةً علی محمّد بن جعفر وغیره من أعداد العدّة؛ إذ لم تثبت روایة سهل بن زیاد عن أحد من أعداد العدّة، بل لم تثبت روایة أحمد بن محمّد بن عیسی أو أحمد بن محمّد بن خالد عن أحدٍ من أعداد عدّتیهما، فالظاهر رجوع الضمیر إلی علیّ بن محمّد.

[ التنبیه ] الثالث: إنّه روی الکلینی فی باب الجبر والقدر عن علیّ بن إبراهیم عن محمّد عن یونس عن عدّة عن أبی عبد اللّه علیه السلام، ثمّ قال: محمّد بن أبی عبد اللّه وغیره عن سهل بن زیاد عن أحمد بن محمّد بن أبی نصر، قال: قلت لأبی الحسن الرضا علیه السلام. (3)

ص:254


1- 1) . روضة المتّقین، ج 2، ص 192.
2- 2) . الکافی، ج 1، ص 126، ح 4، باب الحرکة والإنتقال. [1]
3- 3) . الکافی، ج 1، ص 159، ح 11 و 12، باب الجبر والقدر والأمر بین الأمرین. [2]

وربما یتراءی منه کون المقصود بمحمّد فی السند الأوّل هو محمّد بن أبی عبد اللّه؛ بشهادة الابتداء بمحمّد بن أبی عبد اللّه فی السند الثانی، بناءً علی ما جری علیه دأبه ودَیْدَنه، بل دَیْدن القدماء من الابتداء فی السند بالجزء الأخیر من القدر المشترک بینه وبین السند السابق، کما نصّ علی ذلک شیخنا البهائی فی مشرقه، (1)وصاحبُ المنتقی ، (2)ونجله فی تعلیقات الاستبصار ، والمولی التقی المجلسی، وإن توهّم الإرسالَ بعضٌ علی مانقله فی المنتقی، وجنح إلیه العلّامة البهبهانی فی باب الکنی فی ترجمة أبی داود. (3)

وجری العلّامة المجلسی فی أربعینه علی کون الروایة مأخوذةً من کتاب صدر المذکورین فی السند اللاحق، (4)فالواسطة بینه وبین الکلینی فی السند السابق من باب مشایخ الإجازة.

ومن ذلک البناءُ من بعض الفضلاء علی مانقله المولی التقی المجلسی فی حاشیة التهذیب فی باب الدیون وأحکامها من کتاب الدیون والحوالات والضمانات والوکالات فیما رواه الکلینی عن أحمد بن محمّد مع سبقه فی السند السابق من جانب الصدر علی کون المقصود بأحمد هو العاصمی.

وقد حرّرنا الکلام فیه فی رسالة مفردة، کما حرّرنا فی الرسالة المعمولة فی نقد الطریق بأنّ الحذف من جانب صدر السند فی الصورة المذکورة - أعنی: صورة اشتراک السند مع السند السابق علیه فی جانب الصدر - من باب الحوالة علی السند السابق، کما هو مقتضی القول الأوّل، فإنّه لولا کون الأمر من باب الحوالة لاطّرد الحذف فی غیر صورة الاشتراک المشار إلیه.

لکنّ الظاهر بل بلا إشکال أنّ المقصود بمحمّد فی السند السابق فی المقام هو محمّد بن عیسی الیقطینی؛ بشهادة کثرة روایة علیّ بن إبراهیم عن محمّد بن عیسی عن

ص:255


1- 1) . مشرق الشمسین، ص 102. [1]
2- 2) . منتقی الجمان، ج 1، ص 23 الفائدة الثالثة.
3- 3) . تعلیقات الوحید علی منهج المقال، ص 388.
4- 4) . الأربعین للمجلسی، ص 510.

یونس بن عبد الرحمن، والراوی عن یونس هو محمّد بن عیسی الیقطینی.

[ التنبیه ] الرابع: إنّه یظهر الکلام فی حال محمّد بن أبی عبد اللّه المبحوث عنه بما تقدّم من الکلام فی حال محمّد بن جعفر الأسدی؛ بناءً علی کونه متّحداً معه، کما ظهر فیما مرّ نصرة القول به.

[ التنبیه ] الخامس: إنّه قد وقع محمّد بن أبی عبد اللّه فی طریق الصدوق إلی محمّد بن إسماعیل البرمکی، (1)والمقصود هو محمّد بن جعفر الأسدی، کما صرّح به العلّامة المجلسی بخطّه فی الحاشیة. (2)

[ التنبیه ] السادس: إنّه روی الکلینی فی باب تسمیة من رآه، عن محمّد بن عبد اللّه ومحمّد بن یحیی جمیعاً عن عبد اللّه بن جعفر الحمیری. (3)

والظاهر أنّ محمّد بن عبد اللّه غلط، والأصل محمّد بن أبی عبد اللّه، وقد انطبق ثلاث نسخ علی محمّد بن عبد اللّه، وواحدة منها فی حواشیها خطوط العلّامة المجلسی.

وروی أیضاً فی باب تاریخ مولد النبیّ صلی الله علیه و آله ووفاته عن محمّد بن عبد اللّه عن أحمد وعبد اللّه ابنی عیسی عن أبیهما عن عبد اللّه بن المغیرة عن إسماعیل بن أبی زیاد. (4)

هذا علی ما فی نسخةٍ معتبرة، وفی حواشیها خطوط العلّامة المجلسی، لکن فی غیر واحدة من النسخ: محمّد بن یحیی بدل محمّد بن عبد اللّه.

والعجب أنّ العلّامة المشار إلیه لم یأت بالإشارة إلی أنّ محمّد بن عبد اللّه غلط فی شیء من البابین، واللّه العالم.

رسالة فی «محمّد بن الحسن»

اشارة

ومنه - سبحانه - الاستعانة للتتمیم

وبعد ، فقد تکثّر روایة الکلینی عن محمّد بن الحسن، کما رواه فی باب أدنی المعرفة، عن محمّد بن الحسن (عن عبد اللّه بن الحسن) (5)العلوی وعلیّ بن إبراهیم عن المختار بن محمّد بن المختار الهمدانی جمیعاً عن الفتح بن یزید عن أبی الحسن علیه السلام . (6)

ص:256


1- 1) . الفقیه، ج 4، ص 124 من المشیخة.
2- 2) . انظر: روضة المتّقین، ج 14، ص 234.
3- 3) . الکافی، ج 1، ص 329، ح 1، [1] فی تسمیة من رآه علیه السلام.
4- 4) . الکافی، ج 1، ص 449، ح 33 باب مولد النبی ووفاته. [2] وفیه: «محمّد بن یحیی» .
5- 5) . ما بین القوسین لیس فی «د» و «ح» : «عبد اللّه محمّد بن الحسن» والصحیح ما أثبتناه من المصدر.
6- 6) . الکافی، ج 1، ص 86، ح 1، باب أدنی المعرفة. [3]

وما رواه - فی باب النهی عن الجسم والصورة - عن محمّد بن الحسن عن سهل بن زیاد عن حمزة بن محمّد، قال: کتبت إلی أبی الحسن علیه السلام. (1)

وما رواه - فی باب العرش والکرسی - عن محمّد بن الحسن عن سهل بن زیاد عن ابن محبوب عن عبد الرحمان بن کثیر عن داود الرقّی، قال: سألت أبا عبد اللّه علیه السلام. (2)

وما رواه - فی باب فرض طاعة الأئمّة علیهم السلام - عن محمّد بن الحسن عن سهل بن زیاد عن محمّد بن عیسی عن فضالة بن أیّوب عن أبان عن عبد اللّه بن سنان عن إسماعیل بن جابر، قال: قلت لأبی جعفر علیه السلام. (3)

والظاهر اتّحاد محمّد بن الحسن المذکور مع محمّد بن الحسن المعدود من أعداد عدد سهل بن زیاد.

وعلی أیّ حال فقد حَکَم السیّد الداماد فی حاشیة الاستبصار - عند الکلام فیما رواه الشیخ - فی باب الرعاف - عن الکلینی، عن محمّد بن الحسن، عن سهل بن زیاد (4)- بأنّ المقصود من محمّد بن الحسن هو الصفّار.

والظاهر بل بلا إشکال: عدم الفرق بین ما لو روی محمّد بن الحسن عن سهل بن زیاد، وما لو روی عن غیره.

وهو مقتضی ما صنعه الفاضل الاسترآبادی، حیث حَکَم بأنّ محمّد بن الحسن المعدود من أعداد عدّة سهل بن زیاد هو الصفّار (5)وارتضاه غیر واحد ممّن تأخّر عنه.

وقال الفاضل التستری فی حاشیة الاستبصار - عند الکلام فی الروایة المذکورة -: وکأنّه ابن الولید وإن ذکر بین ابن الولید وسهل واسطة. (6)

والظاهر بل بلا إشکال: عدم الفرق أیضاً بین ما لو روی محمّد بن الحسن عن سهل بن زیاد، وما لو روی عن غیره.

ص:257


1- 1) . الکافی، ج 1، ص 104، ح 2، باب النهی عن الجسم والصورة. [1]
2- 2) . الکافی، ج 1، ص 132، ح 7، باب العرش والکرسی. [2]
3- 3) . الکافی، ج 1، ص 188، ح 13، باب فرض طاعة الأئمّة. [3]
4- 4) . الاستبصار، ج 1، ص 84، ح 264، باب الرعاف.
5- 5) . منهج المقال، ص 401.
6- 6) . حکاه عنه المجلسی فی ملاذ الأخیار، ج 1، ص 91. [4]

[

فی أنّه محمّد بن الحسن الصفّار

]

وربّما یستدلّ علی کون المقصود وهو الصفّار بأنّه فی طبقة الکلینی، وعاش الکلینی بعد موته بتسع وثلاثین سنة، أو ثمان وثلاثین سنة؛ لأنّ النجاشی والعلّامة قالا: إنّ محمّد بن الحسن الصفّار مات فی سنة تسعین ومائتین، (1)وموت الکلینی سنة تسع وعشرین وثلاثمائة علی ما ذکره النجاشی والشیخ فی الرجال ، (2)وفی سنة ثمان وعشرین وثلاثمائة علی ما ذکره الشیخ فی الفهرست . (3)

وبأنّ محمّد بن الحسن بن الولید یکون وفاته بعد وفاة الکلینی بأربع عشرة سنة، أو خمس عشرة سنة؛ لما ذکره النجاشی من أنّ محمّد بن الحسن بن أحمد بن الولید مات فی سنة ثلاث وأربعین وثلاثمائة، (4)وموت الکلینی فی سنة تسع وعشرین وثلاثمائة، أو ثمان وعشرین وثلاثمائة، ومحمّد بن الحسن المشار إلیه یروی عن الصفّار کما صرّح به الشیخ فی الرجال ، (5)فروایة الکلینی عن الصفّار أولی.

وفیهما نظر.

أمّا الأوّل فلأنّ مساعدة الطبقة إنّما تقتضی عدم ممانعة الطبقة عن الروایة، لکنّها لا تکون من باب المقتضی للروایة. کیف! ویحتمل مشارکة غیر الصفّار للصفّار فی الطبقة، ولیس مساعدة الطبقة موجبةً لتعیّن محمّد بن الحسن فی الصفّار.

إلّا أن یقال: إنّه لیس فی طبقة الصفّار مَنْ یشارکه فی الاشتهار، فاشتهار الصفّار مع فرض مساعدة الطبقة وعدم ممانعتها عن الروایة یقتضی الظنّ بکون المقصود هو الصفّار، وفیه الکفایة.

وبما سمعت یظهر الکلام فی الثانی.

نعم، یمکن الاستدلال بأنّ روایة الکلینی عن محمّد بن الحسن أکثر من أن تحصی، ولم یقیّده فی شیء من المواضع بشیء، والظاهر من عدم التقیید رأساً أنّ محمّد بن

ص:258


1- 1) . رجال النجاشی، ص 354، ش 948؛ خلاصة الأقوال، ص 157، ش 112. [1]
2- 2) . رجال النجاشی، ص 377، ش 1026؛ رجال الشیخ، ص 495، ش 27.
3- 3) . الفهرست، ص 135، ش 591. [2]
4- 4) . رجال النجاشی، ص 383، ش 1042.
5- 5) . رجال الشیخ، ص 495، ش 23.

الحسن فی جمیع المواضع واحد، ومن البعید أن یقتصر الکلینی فی الروایة علی واحدٍ مجهول، ولم یرو عن الصفّار مع کونه من أعاظم المحدّثین، وکتبه معروفة مثل بصائر الدرجات وغیره، بل فی کلام الشیخ فی الفهرست : أنّ له کتباً مثل کتب الحسین بن سعید وزیادة (1)فالظاهر بالظهور الموفور: أنّ محمّد بن الحسن المذکور هو الصفّار.

إلّا أن یقال: إنّه ذکر النجاشی والشیخ أنّه روی عنه محمّد بن الحسن بن الولید ومحمّد بن یحیی، (2)ولم یذکر أحد منهما روایة الکلینی عنه، ومن البعید عدم الاطّلاع علی روایته عنه، وکذا عدم ذکره مع الاطّلاع علیه.

والأوجه الاستدلال بأنّ الکلینی قد أکثر فی الروایة عن محمّد بن الحسن عن إبراهیم بن إسحاق، وهو: الأحمری، کما فی باب قلّة عدد المؤمنین من الاُصول فی قوله: محمّد بن الحسن وعلیّ بن محمّد بن بندار عن إبراهیم بن إسحاق. (3)ومقتضی کلام الشیخ فی الفهرست فی ترجمة إبراهیم المذکور: أنّ محمّد بن الحسن الصفّار یروی عنه، حیث قال - بعد أن أورد جملة من کتبه -: أخبرنا أبو الحسن بن أبی جید القمّی عن محمّد بن الحسن بن الولید عن محمّد بن الحسن الصفّار عن إبراهیم الأحمری بمقتل الحسین علیه السلام خاصّة. (4)

مضافاً إلی ما ذکره بعض المتأخّرین من التقیید بالصفّار فی بعض روایات الکلینی عن محمّد بن الحسن بتوسّط محمّد بن یحیی. ولا بُعْد فی روایة الکلینی بلا واسطة ومع الواسطة.

إلّا أن یقال: إنّ عدم البُعْد غیر القرب، والمقصود إنّما یحصل بالقرب، فالتقیید بالصفّار فی الروایة عن محمّد بن الحسن مع الواسطة لا یوجب تقیید الإطلاق فی الروایة بلا واسطة، ولا یوجب الظنّ بکون المقصود فی الروایة بلا واسطة هو الصفّار، فضلاً عن اتّفاق التقیید بالصفّار فی روایة الکلینی عن محمّد بن الحسن بلا واسطة فی

ص:259


1- 1) . الفهرست، ص 143، ش 611. [1]
2- 2) . رجال النجاشی، ص 354، ش 948؛ الفهرست، ص 143، وفیهما: «أحمد بن محمّد بن یحیی عن أبیه عنه. . .» .
3- 3) . الکافی، ج 2، ص 242، ح 4، باب قلّة عدد المؤمنین. [2]
4- 4) . الفهرست، ص 7، ش 9 [3] فی بعض نسخ الفهرست: « [4]ابو الحسن بن. . .» .

أوّل کتاب الصلاة. (1)وفیه الکفایة.

ویمکن أن یقال: إنّه قد اتّفق روایة محمّد بن الحسن الصفّار عن إبراهیم بن هاشم فی مکاسب التهذیب فی بعض أخبار الهدیّة، (2)فهو ینافی روایة الکلینی عن محمّد بن الحسن الصفّار؛ لروایة الکلینی عن علیّ بن إبراهیم بن هاشم، (3)فلا یساعد الطبقة لروایة الکلینی عن محمّد بن الحسن الصفّار.

لکنّه مدفوع: بأنّ روایة الرجل عن الإمام أو عن الرجل بلا واسطة ومع الواسطة کثیرة، فروایة الکلینی عن علیّ بن إبراهیم بن هاشم غیر منافیة لروایته عن إبراهیم بن هاشم، فضلًا عمّن یروی عن إبراهیم بن هاشم؛ لکون محمّد بن الحسن الصفّار فی مرتبة علیّ بن إبراهیم بن هاشم، والمفروض روایة الکلینی عن علیّ بن إبراهیم بن هاشم.

[

فی أنّه محمّد بن الحسن الطائی

]

لکن نقول: إنّه قد اتّفق تقیید محمّد بن الحسن بالطائی فیما رواه فی الکافی فی باب أنّ الجهاد الواجب مع مَنْ یکون: محمّد بن الحسن الطائی عمّن ذکره عن علیّ بن النعمان عن سوید القلانسی عن بشیر الدهّان عن أبی عبد اللّه علیه السلام. (4)فیشکل حمل الإطلاق علی الصفّار وإن یحتمل اتّحاد الطائی مع الصفّار، حیث إنّه لم یعنون محمّد بن الحسن الطائی فی الرجال.

إلّا أن یقال: إنّه یقع التعارض بین التقیید بالصفّار والتقیید بالطائی، ویتأتّی التساقط.

ویکفی اشتهار الصفّار فی حمل الإطلاق علیه خالیاً عن المعارض. مع أنّه روی فی التهذیب عن الکلینی عن محمّد بن یحیی عن محمّد بن الحسین عن علیّ بن النعمان عن سوید القلانسی عن الدهّان عن أبی عبد اللّه علیه السلام. (5)

ص:260


1- 1) . الکافی، ج 3، ص 265، ح 5، باب فضل الصلاة. [1]
2- 2) . تهذیب الأحکام، ج 6، ص 380، ح 1116، باب المکاسب.
3- 3) . الکافی، ج 3، ص 265، ح 5، باب فضل الصلاة. [2]
4- 4) . الکافی، ج 5، ص 23، ح 3، [3] وفیه: «محمّد بن الحسن الطاطری. . . عن سوید القلانسی» .
5- 5) . تهذیب الأحکام، ج 6، ص 134، ح 226، باب من یجب معه الجهاد.

إلّا أنّ الظاهر [أنّه] من باب الاشتباه؛ لمخالفته مع السند المذکور فی الکافی بوجوه.

وبعد ذلک أقول: إنّه قد تکرّر روایة الکلینی عن محمّد بن الحسن عن سهل بن زیاد، (1)وکذا تکرّر روایته عن علیّ بن محمّد ومحمّد بن أبی عبد اللّه عن سهل بن زیاد. (2)

والمقصود بعلیّ بن محمّد هو: علّان، وبمحمّد بن أبی عبد اللّه: محمّد بن جعفر الأسدی، وهُما من أعداد عدّة سهل بن زیاد دلالةً علی کون المقصود بمحمّد بن الحسن هو الصفّار؛ لأنّه من أعداد عدّة سهل بن زیاد.

وکذا الحال فی مشارکة محمّد بن الحسن مع علیّ بن محمّد ومحمّد بن أبی عبد اللّه فی الروایة؛ لکونهما من شرکاء الصفّار فی الروایة عن سهل بن زیاد فی روایة الکلینی عن العدّة عن سهل بن زیاد، فالمقصود بمحمّد بن الحسن فی الموارد المذکورة هو الصفّار.

ویظهر من ذلک أنّ المقصود بمحمّد بن الحسن فی سائر موارد الإطلاق هو الصفّار، بل الموارد المذکورة کثیرة، فمورد الشکّ یُحمل علی الغالب ولو کان محمّد بن الحسن فی بعض الموارد هو الطائی وکان الطائی مغایراً للصفّار.

[ التنبیه ] الثانی: [ الواسطة بین الکلینی ومحمّد بن الحسن ]: أنّ الکلینی قد یروی عن محمّد بن الحسن بتوسّط محمّد بن یحیی، کما فی باب التفویض إلی رسول اللّه صلی الله علیه و آله [حیث] روی عن محمّد بن یحیی عن محمّد بن الحسن عن یعقوب بن یزید عن الحسن بن زیاد عن محمّد بن الحسن المیثمی عن أبی عبد اللّه علیه السلام، (3)إلی آخره.

وقد یروی بتوسّط أحمد بن محمّد، کما فی باب خلق أبدان الأئمّة، حیث روی عن أحمد بن محمّد عن محمّد بن الحسن عن محمّد بن عیسی بن عُبید عن محمّد بن شعیب عن عمران بن إسحاق الزعفرانی (4)عن محمّد بن مروان عن أبی عبد اللّه علیه السلام، (5)إلی آخره.

وقد یروی بتوسّط محمّد بن یحیی وأحمد بن محمّد، کما فی باب ما یفصل به بین

ص:261


1- 1) . منها: ما فی الکافی، ج 3، ص 37، ح 13، باب ما ینقض الوضوء وما لاینقضه. [1]
2- 2) . منها: ما فی الکافی، ج 3، ص 39، ح 4، باب الرجل یطأ علی العذرة أو غیرها من القذر. [2]
3- 3) . الکافی، ج 1، ص 268، ح 9، باب التفویض إلی رسول اللّه. . . . [3]
4- 4) . فی «ح» و «د» : «والزعفران» وما أثبتناه من المصدر.
5- 5) . الکافی، ج 1، ص 389، ح 2، باب خلق أبدان الأئمّة وأرواحهم وقلوبهم. [4]

دعوی المُحقّ والمبطل فی أمر الإمامة، حیث قال: محمّد بن یحیی وأحمد بن محمّد عن محمّد بن الحسن، عن إبراهیم بن هاشم مثله. (1)

وکما فی باب أنّ الأئمّة علیهم السلام محدّثون، حیث قال: أحمد بن محمّد ومحمّد بن یحیی عن محمّد بن الحسن عن یعقوب بن یزید عن محمّد بن إسماعیل قال: سمعت أبا الحسن علیه السلام (2)إلی آخره.

وقد روی عن محمّد بن الحسین بتوسّط محمّد بن یحیی کثیراً، ومنه ما رواه - فی باب ما جاء أنّ حدیثهم صعب مستصعب - عن محمّد بن یحیی، عن محمّد بن الحسین، عن محمّد بن سنان، عن عمّار بن مروان، عن جابر عن أبی جعفر علیه السلام. (3)

والمقصود بمحمّد بن الحسین هو محمّد بن الحسین بن أبی الخطّاب؛ بشهادة التصریح به فی بعض روایات محمّد بن سنان، (4)مضافاً إلی أنّه قد عدّه الکشّی والسیّد السند النجفی ممّن روی عن محمّد بن سنان، (5)فالمقصود بمحمّد بن الحسین فی سائر الموارد هو ابن أبی الخطّاب؛ بناءً علی عدم إناطة حمل الإطلاق علی التقیید باتّحاد الراوی والمرویّ عنه.

وربما قیل: إنّ روایة الکلینی عن محمّد بن یحیی عن محمّد بن الحسن کثیر، ولعلّه بواسطة اشتباه محمّد بن الحسین بمحمّد بن الحسن.

وکیف کان، لا بأس بروایة الکلینی عن محمّد بن الحسن مع الواسطة؛ لکثرة الروایة بلا واسطة ومع الواسطة عن المعصوم علیه السلام وعن الراوی.

[ التنبیه ] الثالث: [ فی إبراهیم بن إسحاق الذی یروی عنه محمّد بن الحسن ]: أنّه قد أکثر الکلینی فی الروایة عن محمّد بن الحسن وعلی بن محمّد بن بندار، عن إبراهیم بن إسحاق. (6)

ص:262


1- 1) . الکافی، ج 1، ص 353، ذیل حدیث 8، باب مایفصل به بین دعوی المُحقّ والمبطل فی أمر الامامة. [1]
2- 2) . الکافی، ج 1، ص 271، ح 3، باب أنّ الأئمّة علیهم السلام محدّثون. [2]
3- 3) . الکافی، ج 1، ص 401، ح 1، باب ما جاء أنّ حدیثهم صعب مستصعب. [3]
4- 4) . تهذیب الأحکام، ج 6، ص 312، ح 863، باب من الزیادات فی القضایا والأحکام.
5- 5) . رجال الکشّی، ج 1، ص 123، ش 55؛ [4]رجال السیّد بحرالعلوم، ج 3، ص 269. [5]
6- 6) . الکافی، ج 2، ص 242، ح 4، باب فی قلّة عدد المؤمنین. [6]

والمقصود بإبراهیم بن إسحاق هو الأحمری؛ للتصریح به فی مواضع کثیرة.

مضافاً إلی أنّ الشیخ قال فی الفهرست فی ترجمة إبراهیم بن إسحاق الأحمری - بعد أن أورد جملة من کتبه -: أخبرنا بها أبو الحسن بن أبی جید القمّی عن محمّد بن الحسن الصفّار عن إبراهیم الأحمری. (1)

ومقتضاه کون المقصود بإبراهیم بن إسحاق المطلق فی روایة محمّد بن الحسن - المحمول علی الصفّار - عن إبراهیم بن إسحاق هو: الأحمری.

[ التنبیه ] الرابع: [ فی علیّ بن محمّد الذی یروی عنه محمّد بن الحسن ]: أنّه قد یروی محمّد بن الحسن الصفّار عن علیّ بن محمّد، کما فی التهذیب فی کتاب الجهاد فی باب قتال أهل البغی. (2)

وربما یتوهّم أنّ المقصود بعلیّ بن محمّد هو علّان بملاحظة أنّهما فی طبقةٍ واحدة، کما یرشد إلیه کونهما من أعداد عدّة سهل بن زیاد، نظیر روایة علیّ بن محمّد - المذکور - عن محمّد بن جعفر الأسدی، وهو أیضاً من أعداد عدّة المذکورة، کما مرّ.

لکنّه یندفع بأنّ المقصود بعلیّ بن محمّد هو القاشانی؛ للتصریح به فی أسانید متعدّدة فی جهاد التهذیب ، (3)هذا.

وربما روی فی جهاد التهذیب - فی باب الدعوة إلی الإسلام - بالإسناد عن محمّد بن الحسن وعلیّ بن محمّد القاشانی عن القاسم بن محمّد، (4)نظیر روایة علیّ بن محمّد ومحمّد بن الحسن عن العدّة عن سهل بن زیاد.

[ التنبیه ] الخامس: [ فی ضعف سهل وعدمه ] : أنّه قد حکم الفاضل الاسترآبادی بأنّه لما اشتمل عدّة سهل بن زیاد علی محمّد بن الحسن الصفّار ومحمّد بن جعفر الأسدی، فلا یضرّ إذَنْ ضعف سهل بن زیاد مع وجود ثقة فی مرتبته. (5)

ص:263


1- 1) . الفهرست، ص 7، ش 9. [1]
2- 2) . تهذیب الأحکام، ج 6، ص 144، ح 246، باب قتل أهل البغی من أهل الإسلام.
3- 3) . تهذیب الأحکام، ج 6، ص 136، ح 230، باب أصناف من یجب جهاده.
4- 4) . تهذیب الأحکام، ج 6، ص 141، ح 239، باب الدعوة إلی الإسلام.
5- 5) . منهج المقال، ص 401.

أقول : إنّ الذی یظهر فی ظاهر الأنظار أنّ الغرض أنّه لمّا فرض وجود الصفّار والأسدی فی العدّة وضعف سهل لا یضرّ باعتبار الخبر مع فرض وجود الثقة - أی: الصفّار والأسدی - فی مرتبة سهل. لکنّه فی غایة الوضوح من الفساد؛ لظهور تقدّم الصفّار والأسدی علی سهل، بحیث لا مجال فیه للشکّ والإرتیاب.

والظاهر بل بلا إشکال أنّ الغرض أنّه لمّا فرض وجود الصفّار والأسدی فی العدّة، وضعف سهل لا یضرّ باعتبار الخبر لو فرض وجود الثقة فی مرتبة سهل، بأن کانا متشارکین فی الروایة، فالغرض من فرض وجود الثقة إنّما هو تجدید الفرض، أی: فرض وجود ثقةٍ آخَر من الخارج غیر الصفّار والأسدی، لا فرض المفروض، أی: وجود الصفّار والأسدی.

ومن ذلک الباب مارواه فی الکافی - فی باب مدمن الخمر من کتاب الأشربة - عن عدّة من الأصحاب عن سهل بن زیاد ویعقوب بن یزید. (1)

ویرشد إلی ما ذُکر، أنّه لو کان الغرض فرض المفروض لقال: «لوجود ثقة فی مرتبته لا «مع وجود ثقة فی مرتبته» .

وقد حکی الوجه المذکور عمّن سمع منه فی الحاشیة تمثیلاً بما رواه الکلینی - فی باب تنقّل أحوال القلب - عن علیّ بن إبراهیم عن أبیه، وعدّة من أصحابنا عن سهل بن زیاد ومحمّد بن یحیی عن أحمد بن محمّد. (2)

وما رواه - فی الباب المتعقّب لذلک الباب، أعنی: باب الوسوسة وحدیث النفس - عن عدّة من أصحابنا عن سهل بن زیاد ومحمّد بن یحیی عن أحمد بن محمّد جمیعاً عن علیّ بن مهزیار قال: کتب رجل إلی أبی جعفر علیه السلام، (3)إلی آخره.

لکنّک خبیر باحتمال کون محمّد بن یحیی معطوفاً فی السندین علی علیّ بن إبراهیم والعدّة، لا علی سهل بن زیاد، کیف! وروایة الکلینی عن علیّ بن إبراهیم

ص:264


1- 1) . الکافی، ج 6، ص 405، ح 9، باب مدمن الخمر. [1]
2- 2) . الکافی، ج 2، ص 423، ح 1، باب تنقّل أحوال القلب. [2]
3- 3) . الکافی، ج 2، ص 425، ح 4، باب الوسوسة [3]وحدیث النفس.

کثیرة، مع أنّ إناطة عدم الإضرار بوجود الثقة إنّما یتأتّی بناءً علی عدم اعتبار العدالة فی اعتبار الخبر. ولیس بالوجه، علی أنّ وجود الثقة فی عرض سهل لا یکفی فی اعتبار الخبر؛ لاحتمال ضعف بعض مَنْ کان فوق سهل، فکان المناسب أن یقول: «مع فرض وجود ثقة فی مرتبته، ووثاقة جمیع من فوقه» لا «وفیمن فوقه» لأنّ مقتضاه کفایة مجرّد وثاقة بعض رجال مَنْ فوقه، وهو کماتری.

فائدة حمل المشترک علی المعیّن بواسطة التقیید

إذا تعیّن المشترک فی بعض أفراد الاشتراک فی بعض الموارد بواسطة التقیید ببعض القیود، فیُحمل المشترک علی المعیّن فی سائر الموارد، نظیر حمل المطلق علی المقیّد؛ لحصول الظنّ بالتعیین، وقضاء فهم أهل العرف به، نظیر حصول الظنّ بالتقیید وقضاء فهم أهل العرف به فی باب حمل المطلق علی المقیّد.

ومن ذلک حمل أحمد بن محمّد المذکور فی صدر سند الکافی - کثیراً - علی العاصمی بواسطة التقیید بالعاصمی (1)ونحوه - کالکوفی (2)وابن أبی عبد اللّه - (3)فی بعض الموارد.

هذا، ولو کانت الکنیة - مثلًا - مشترکةً بین أشخاصٍ وذُکر اسم بعض الأشخاص فی بعض الموارد، فیُحمل الکنیة فی سائر الموارد علی المسمّی بالاسم مع مساعدة الطبقة؛ لحصول الظنّ بذلک، نظیر حمل المطلق علی المقیّد فیما لو قیل: «أکرم رجلًا» ثمّ قیل: «أکرم زیداً» .

ومن ذلک حمل أبی علیّ الأشعری المذکور فی صدر سند الکافی - کثیراً - علی أحمد بن إدریس؛ لوقوعه فی صدر سند الکافی ، بل هو کثیر أیضاً، وقد صرَّح فی الخلاصة باشتراک أبی علیّ بین أحمد بن إدریس وغیره. (4)

وبما ذُکر یظهر الحال فیما لو لم یثبت الاشتراک لکن احتُمل الاشتراک، بل الأمر فیه أظهر.

ص:265


1- 1) . الکافی، ج 4، ص 465، ح 9، باب الوقوف بعرفة وحدّ الموقف.
2- 2) . الکافی، ج 2، ص 275، ح 29، باب الذنوب.
3- 3) . الکافی، ج 3، ص 171، ح 2، باب من یتبع جنازة ثمّ یرجع؛ وج 3، ص 476، ح 1، باب صلاة الحوائج؛ وج 4، ص2، ح 3، باب فضل الصدقة.
4- 4) . خلاصة الأقوال، ص 269، ش 2 الفائدة الأولی.

ثمّ إنّ الظاهر اطّراد حمل المشترک علی المعیّن مع اختلاف الراوی والمرویّ عنه أو اختلاف الکتاب، کما لو وقع المشترک فی التهذیب ، والمقیّد ببعض القیود فی التهذیب أو الاستبصار ، بل علی ذلک بناء أهل الرجال بلا إشکالٍ.

وأیضاً لو تعارض الاشتهار والتقیید، فهل یُحمل المشترک علی المشهور، أو علی المقیّد؟ للخیال مجال، لکنّ الحمل علی المشهور لعلّه لا یبعد.

هذا علی تقدیر اتّحاد القید، وأمّا لو وقع التقیید بالمشهور تارةً وبغیره أُخری - کما فی محمّد بن الحسن صدرَ سند الکافی - فالأظهر: الحمل علی المشهور.

[

التعارض بین التقیید والغلبة

]

وأیضاً قد یقع التعارض بین التقیید والغلبة، کما فی أحمد بن محمّد العاصمی، حیث إنّه قد وقع فی بعض روایات الکافی الروایة عن أحمد بن محمّد مع سبق أحمد بن محمّد بن عیسی بتوسّط محمّد بن یحیی مثلاً، فیقع الإشکال فی أنّ المقصود بأحمد بن محمّد فی صدر السند هو العاصمی - کما هو مقتضی التقیید بالعاصمی ونحوه فی طائفة من الموارد - أو أحمد بن محمّد بن عیسی المروی عنه فی السند السابق بتوسّط محمّد بن یحیی، کما هو مقتضی غلبة إعادة الجزء الأخیر من الکلینی فی طائفة الأجزاء الواقعة فی صدر السند، علی القول بکون الأمر من باب الإعادة، کما نصّ علیه جماعة، کشیخنا البهائی فی مشرقه، (1)وصاحب المنتقی ، (2)ونجله فی تعلیقات الاستبصار ، (3)والمولی التقی المجلسی (4)والسیّد السند الجزائری، (5)بل هو المحکی فی کلام صاحب المنتقی ونجله عن طریقة القدماء، وهو الأظهر، أو القول بکون الروایة السابقة کالروایة اللاحقة مأخوذة من صدر سند الروایة اللاحقة، فالواسطة بینه وبین الکلینی من باب مشایخ الإجازة، إلّاأنّها ذُکرت تارةً وتُرکت أُخری، کما یقتضیه بعض کلمات العلّامة المجلسی فی أربعینه، لا القول بکون الأمر من باب الإرسال، کما هو

ص:266


1- 1) . مشرق الشمسین، ص 101.
2- 2) . منتقی الجمان، ج 1: 23 الفائدة الثالثة.
3- 3) . استقصاء الاعتبار، ج 1، ص 184.
4- 4) . انظر: روضة المتّقین، ج 14، ص 334.
5- 5) . انظر: حاوی الأقوال، ج 4، ص 450 التنبیه الثالث.

مقتضی بعض کلمات العلّامة البهبهانی فی باب الکنی فی ترجمة أبی داود، (1)ونقله فی المنتقی عن بعضٍ. (2)

والمناسب حوالة الحال إلی القرینة، فلوقام القرینة علی کون المدار علی التقیید أو الغلبة، فلابدّ من متابعة القرینة، وإلّا فلابدّ من التوقّف، لکن جری المولی التقی المجلسی علی متابعه الغلبة. (3)

وقد حرّرنا الحال فی الرسالة المعمولة فی أحمد بن محمّد المذکور فی صدر سند الکافی وغیرها.

وأیضاً لو قیل کثیراً: «حسن بن محمّد بن سماعة الهمدانی» أو کان سماعة مشهوراً فی ابن مهران، وهو غیر والد الحسن الهمدانی، او کان سماعة بن مهران له ابن أیضاً یُسمّی بالحسن، وقیل: «حسن بن سماعة» فهل یبنی علی کثرة التقیید فی المضاف، أو الاشتهار فی المضاف إلیه؟

الأظهر: البناء علی التقیید؛ نظراً إلی تطرّق الفتور فی ظهور المضاف إلیه فی ابن مهران؛ إذ المفروض أنّ الحسن الهمدانی غیر ابن مهران، وهو یستلزم کثرة استعمال المضاف إلیه فی غیر المشهور، فکثرة استعمال المضاف إلیه فی موارد التقیید توجب تطرّق الفتور فی ظهور المضاف إلیه فی المشهور، فیبقی ظهور المضاف فی المقیّد خالیاً عن المعارض.

ولعلّ الحال علی ما ذُکر فیما لو تطرّق التقیید علی المضاف لکن لا علی وجه الکثرة.

وأیضاً قد یتعدّد القید مع التنافی فی البین، کما یقیّد أحمد بن محمّد تارةً بابن عیسی، وأُخری بابن خالد، فیتأتّی الإجمال فی موارد الإطلاق مع اتّحاد الراوی والمرویّ عنه فی موارد التقیید وإن اختلف الراوی والمرویّ عنه فی موارد التقیید، فلابدّ من البناء علی کلّ واحد من القید المتعدّد فی الموارد المشابهة من موارد الإطلاق لموارد التقیید من حیث الراوی أو المرویّ عنه، ویزید غرض الإجمال لو کان المشهور شخصاً ثالثاً لو لم نقل بتقدّم المشهور.

ص:267


1- 1) . تعلیقات الوحید علی منهج المقال، ص 389.
2- 2) . منتقی الجمان، ج 1، ص 23، الفائدة الثالثة.
3- 3) . انظر: روضة المتّقین، ج 14، ص 334.

ولو تعدّد القید مع عدم التنافی فی البین، کما لو قیّد شخص تارةً ببلده، وأُخری بلقبه، فالأمر من باب القید المتّحد.

لکن یتأتّی الإشکال فی صورة التنافی فی البین، بأنّه لو لم یشترط فی التقیید اتّحاد الراوی والمرویّ عنه، فلابدّ علی ذلک من الإجمال فی موارد الإطلاق ولو فی الموارد المشابهة منها لموارد التقیید من حیث الراوی والمرویّ [عنه].

إلّا أن یقال: إنّ الظاهر فی الموارد المشابهة: التقیید عرفاً وإن کان مقتضی حمل الإطلاق علی التقیید: تطرّق الإجمال فی المقام علی الإطلاق، فلو کان الراوی والمرویّ عنه فی روایة أحمد بن محمّد هو الراوی والمرویّ عنه فی روایة أحمد بن محمّد بن عیسی أو أحمد بن محمّد بن خالد، فالظاهر أنّ المقصود بأحمد بن محمّد هو أحمد بن محمّد بن عیسی، أو أحمد بن محمّد بن خالد وإن کان مقتضی حمل الإطلاق علی التقیید: تطرّق الإجمال.

وبعبارة أُخری: المدار علی فهم العرف، وکما یُفهم فی العرف التقیید فی الموارد المشابهة من حیث الراوی والمرویّ عنه، وکان من شأن اختلاف الراوی والمرویّ عنه الممانعة عن التقیید، کذا یُفهم فی العرف التقیید فی الموارد المشابهة من حیث الراوی والمرویّ عنه، وإن کان من شأن انفهام التقیید مع وحدة القید واختلاف الراوی والمرویّ عنه الممانعة عن التقیید فی الموارد المشابهة.

وأیضاً لو ذُکر الراوی تارةً مسبوقاً بروایة الراوی عنه تارةً علی وجه الإطلاق، وأُخری مقیّداً بقید، وأُخری غیر مسبوق بروایة الراوی عنه، بأن کان صدر السند، أو مسبوقاً بروایة راوٍ آخَر عنه مقیّداً بقیدٍ آخَر، فیبنی فی الإطلاق علی التقیید بالقید الأوّل؛ لحرکة الظنّ إلیه؛ لفرط المشابهة بین صورة الإطلاق وصورة التقیید.

إلّا أن یقال: إنّه بناءً علی عدم ممانعة اختلاف الراوی عن التقیید یتطرّق التعارض بین القیدین.

ومزید الکلام موکول إلی ما حرّرناه فی روایة محمّد بن علیّ بن محبوب عن محمّد بن یحیی فی بعض الفوائد المرسومة فی ذیل الرسالة المعمولة فی محمّد بن زیاد.

ص:268

رسالة فی «محمّد بن زیاد»

اشارة

ومنه - سبحانه - الاستعانة للتتمیم

وبعد، فهذه رسالة فی محمّد بن زیاد، فنقول: إنّه قد تکثّر وقوع محمّد بن زیاد فی الأسانید کما فی الکافی فی باب النهی عن الجسم والصورة: «عن محمّد بن أبی عبد اللّه، عن محمّد بن إسماعیل، عن الحسین بن الحسن، عن بکر بن صالح، عن الحسین بن سعید، عن عبد اللّه بن المغیرة، عن محمّد بن زیاد، قال: «سمعت یونس بن ظبیان یقول: دخلت علی أبی عبد اللّه علیه السلام» ، إلی آخره. (1)

وکما فی الکافی فی باب قضاء حاجة المؤمن فی قوله: «عنه، عن محمّد بن زیاد، قال: حدّثنی خالد بن یزید، عن المفضّل بن عمر، عن أبی عبد اللّه علیه السلام» إلی آخره. (2)

وقوله فی الباب المذکور: «عنه، عن محمّد بن زیاد، عن صندل، عن أبی الصباح الکنانی، قال: قال أبو عبد اللّه علیه السلام» ، إلی آخره، (3)وغیر ما ذکر.

وقد اشتبه الحال وتشتّت الخیال.

وتحقیق المقال أنّ محمّد بن زیاد مشترک بین جماعة:

منهم محمّد بن أبی عمیر، قال الشیخ فی الفهرست : «محمّد بن أبی عمیر یکنّی أبا أحمد، واسم أبی عمیر زیاد» . (4)وقال النجاشی: «محمّد بن أبی عمیر زیاد بن عیسی أبو أحمد» . (5)

ومنهم محمّد بن زیاد العطّار إلّاأنّه یتأتّی الکلام فی اتّحاده مع محمّد بن الحسن بن زیاد العطّار، ومغایرتِه معه، فمقتضی ما صنعه ابن داود - حیث عَنْون محمّد بن الحسن بن زیاد العطّار فی قوله: «محمّد بن الحسن بن زیاد العطّار لم کش کوفی ثقة» (6)ثمّ عنون محمّد بن زیاد العطّار فی قوله: «محمّد بن زیاد العطّار ثقة، روی أبوه عن أبی عبد

ص:269


1- 1) . الکافی، ج 1، ص 106، ح 6، باب النهی عن الجسم والصورة. [1]
2- 2) . الکافی، ج 2، ص 193، ح 2، باب قضاء حاجة المؤمن. [2]
3- 3) . الکافی، ج 2، ص 193، ح 4، باب قضاء حاجة المؤمن، [3] وفیه: «علی، عن أبیه، عن محمّد بن زیاد عن صندل. . .» .
4- 4) . الفهرست، ص 142، ش 617. [4]
5- 5) . رجال النجاشی، ص 326، ش 887.
6- 6) . رجال ابن داود، ج 169، ش 1348.

اللّه علیه السلام» (1)- هو القول بالثانی.

ولعلّه الظاهر من الفاضل التستری؛ حیث إنّه أنکر فی حواشیه علی رجال ابن داود ما لم یرضَ بما وقع منه ولم ینکر هاهنا تعدّدَ العنوان.

لکن مال السیّد السند التفرشی إلی القول بالأوّل (2)وهو الأظهر؛ نظراً إلی أنّ النجاشی قال:

محمّد بن الحسن بن زیاد العطّار کوفی، ثقة، روی أبوه عن أبی عبد اللّه علیه السلام. له کتاب. أخبرنا أحمد بن عبد الواحد قال: حدّثنا علیّ بن حبشی عن حُمید، قال: حدّثنا الحسن بن محمّد، قال: حدّثنا محمّد بن زیاد بکتابه. (3)

والظاهر - بل بلا إشکال - أنّ المقصود من قوله: «حدّثنا محمّد بن زیاد بکتابه» هو تحدیث محمّد بن زیاد بکتاب نفسه، فهو یشهد باتّحاد [ه مع] محمّد بن الحسن بن زیاد؛ إذ لولا الاتّحاد فلا وجه لذکر الطریق المذکور هنا.

نعم، یحتمل أن یکون المقصود هو تحدیثَ محمّد بن الحسن بکتاب محمّد بن زیاد، لکنّه بعید.

فقد ظهر ضعف ما یقتضیه صنیعة ابن داود من القول بالتعدّد، مضافاً إلی أنّه قد ذکر فی ترجمة محمّد بن زیاد العطّار أنّه روی أبوه عن أبی عبد اللّه علیه السلام، (4)وذکر فی ترجمة الحسن بن زیاد العطّار أنّه روی عن أبی عبد اللّه علیه السلام، (5)ولم یعنون زیاد العطّار. ولو کان محمّد بن زیاد العطّار مغایراً لمحمّد بن الحسن بن زیاد العطّار، لکان زیاد راویاً عن أبی عبد اللّه علیه السلام وعُقد عنوان علیه، کما أنّ الحسن بن زیاد العطّار عقد عنوان علیه، وذکر أنّه یروی عن أبی عبد اللّه علیه السلام، فضلاً عمّا اتّفق لابن داود من اشتباه الکشّی بالنجاشی کما اتّفق له هذا الاشتباه فی الأغلب.

وأیضاً قد تطرّق الکلام فی اتّحاد الحسن بن زیاد الصیقل والحسن بن زیاد العطّار،

ص:270


1- 1) . رجال ابن داود، ص 172، ش 1380.
2- 2) . نقد الرجال، ج 4، ص 174، ش 4586. [1]
3- 3) . رجال النجاشی، ص 369، ش 1002.
4- 4) . رجال ابن داود، ص 172، ش 1380.
5- 5) . رجال ابن داود، ص 73، ش 415.

وکذا تطرّق الکلام فی اتّحاد الحسن بن زیاد الضبی والحسن بن زیاد العطّار.

فمال الفاضل الشیخ عبد النبیّ إلی اتّحاد الأوّلین، (1)وحکم الفاضل الاسترآبادی باتّحاد الأخیرین، وحکی عن بعض معاصریه أنّه یستفاد منه القولُ باتّحاد الحسن بن زیاد فی العطّار، وحکم بأنّه بعید جدّاً، وتأیّد بأنّ فی بعض الأسانید أبو القاسم الصیقل، وفی بعضها أبو إسماعیل الصیقل. (2)

لکنّک خبیر بأنّ مقتضی ما ذکر تعدّد الصیقل کما هو مقتضی کلمات الشیخ فی الرجال ، (3)بل مقتضاه تعدّد الصیقل علی أربعة عدد، وظاهر الفاضل المشار إلیه القول به. ولا یجدی ذلک فی مغایرة العطّار والصیقل والضبی.

وبالجملة، قد حکم المقدّس - نقلاً فی الإیراد علی الشهید الثانی فی رسالة الحیوة حیث حَکَمَ بکون مارواه فی التهذیب فی باب میراث الأولاد کما یأتی موثّقاً - بجهالة محمّد بن زیاد المذکور فی سند الروایة المذکورة. (4)

وحکم الفاضل الشیخ محمّد فی تعلیقات الاستبصار بجهالة محمّد بن زیاد المذکور فیما رواه فی الاستبصار فی باب أوّل وقت الظهر والعصر عن علیّ بن الحسن الطاطری، عن محمّد بن زیاد، عن علیّ بن حنظلة، عن أبی عبد اللّه علیه السلام. (5)

ومال الفاضل التستری فی حاشیة التهذیب والاستبصار فی باب تطهیر المیاه - تعلیقاً علی مارواه الشیخ عن الحسین بن سعید، عن محمّد بن زیاد - (6)إلی کونه هو محمّدَ بن زیاد العطّار، قال: «کأنّه هو العطّار الذی حکی توثیقه» . (7)

ومال إلیه الفاضل الشیخ محمّد فی بعض تعلیقات الاستبصار فی باب «البئرُ یقع فیها البعیر أو الحمار» تعلیقاً علی ما رواه له الشیخ عن الحسین بن سعید، عن محمّد بن

ص:271


1- 1) . حاوی الأقوال، ج 1، ص 265، ش 154.
2- 2) . منهج المقال، ص 99. [1]
3- 3) . رجال الشیخ، ص 115، ش 20؛ ص 166، ش 13؛ ص 119، ش 61؛ ص 183، ش 299.
4- 4) . مجمع الفائدة والبرهان، ج 11، ص 381. [2] وانظر رسالة فی الحبوة (رسائل الشهید الثانی) ، ص222. والروایة فی تهذیب الأحکام، ج 9، ص 276، ح 998، باب میراث الأولاد.
5- 5) . الاستبصار، ج 1، ص 251، ح 900، باب أوّل وقت الظهر والعصر.
6- 6) . تهذیب الأحکام، ج 1، ص 241، ح 698، باب تطهیر المیاه.
7- 7) . حکاه عنه المجلسی فی ملاذ الأخیار، ج 2، ص 299، ذیل ح 29. [3]

زیاد، قال: «کأنّه العطّار الذی حکی توثیقه» . (1)

وقال العلّامة المجلسی فی حاشیة التهذیب فی باب میراث المکاتب تعلیقاً علی مارواه الشیخ عن الحسن بن محمّد بن سماعةَ، عن محمّد بن زیاد: (2)

هو محمّد بن الحسن بن زیاد العطّار، (3)ویحتمل ابن أبی عمیر، ورجّح والدی قدّس سرّه الثانیَ، والأوّل عندی أظهر؛ لتصریح النجاشی بروایة الحسن عنه. (4)

وجری المولی التقیّ المجلسی فی حاشیة التهذیب - فی باب ما یجوز الصلاة فیه تعلیقاً علی مارواه الشیخ عن أحمد بن محمّد، عن محمّد بن زیاد، عن الریّان بن الصلت (5)- علی کون المقصود هو ابنَ أبی عمیر، إلّاأنّه احتمل کونَ المقصود هو محمّدَ بن زیاد العطّار. (6)

وقیل فی حاشیة الفقیه فی باب وجوه النکاح عند الروایة عن محمّد بن زیاد: «والظاهر أنّه ابن أبی عمیر، ویحتمل أن یکون محمّدَ بن الحسن بن زیاد العطّار» . (7)

وقد ذکر السیّد السند التفرشی أنّ روایة الحسن بن محمّد عن محمّد بن زیاد کثیرة فی الأخبار، ومال إلی کون المقصود بمحمّد بن زیاد فی روایات الحسن بن محمّد عن محمّد بن زیاد هو محمّدَ بن زیاد العطّار. (8)

أقول : إنّ الأظهر أنّ المراد هو محمّد بن أبی عمیر لوجوه :

أحدها : التعبیر بمحمّد بن زیاد بن عیسی فی بعض الأسانید، کما رواه فی الکافی فی کتاب الصوم فی باب الأهلّة والشهادة علیها عن أحمد بن محمّد، عن بکر ومحمّد

ص:272


1- 1) . الاستبصار، ج 1، ص 35، ح 95، باب البئر یقع فیها الحمار والبعیر.
2- 2) . تهذیب الأحکام، ج 9، ص 350، ح 1258، باب میراث المکاتب.
3- 3) . تهذیب الأحکام، ج 9، ص 350، ح 1258، باب میراث المکاتب.
4- 4) . ملاذ الأخیار، ج 15، ص 358، ذیل ح 5. [1]
5- 5) . تهذیب الأحکام، ج 2، ص 369، ح 1833، باب ما یجوز الصلاة فیه.
6- 6) . حکاه عنه ولده فی ملاذ الأخیار، ج 4، ص 601، ذیل ح 66. [2]
7- 7) . روضة المتّقین، ج 8، ص 79. والروایة فی الفقیه، ج 3، ص 241، ح 1138، باب وجوه النکاح.
8- 8) . نقد الرجال، ج 4، ص 174، ش 4586. [3]

بن أبی الصهبان، عن حفص، عن عمر بن سالم ومحمّد بن زیاد بن عیسی، عن هارون بن خارجة قال: قال أبو عبد اللّه علیه السلام، إلی آخره. (1)

وما رواه فی الکافی فی کتاب الطلاق فی باب تطلیقة المرأة غیر الموافقه؛ حیث روی عن حمید بن زیاد، عن الحسن بن محمّد بن سماعة، عن محمّد بن زیاد بن عیسی، عن عبد اللّه بن سنان عن أبی عبد اللّه علیه السلام. (2)

وما رواه فی التهذیب فی باب میراث الأولاد عن علیّ بن الحسن بن فضّال، عن علیّ بن أسباط، عن محمّد بن زیاد بن عیسی عن ابن أُذینة، عن زرارة ومحمّد بن مسلم وبکیر وفضیل بن یسار، عن أحدهما علیهما السلام؛ (3)حیث إنّ مقتضی الأسانید المذکورة - من باب حمل المطلق علی المقیّد - القول بکون المقصود بمحمّد بن زیاد فی سائر الموارد هو محمّدَ بن أبی عمیر، ولو اختلف الراوی أو المرویّ عنه أو کلاهما، بناءً علی عدم اشتراط حمل المطلق علی المقیّد فی الأسانید باتّحاد الراوی أو المرویّ عنه أو کلیهما أو صاحب الکتاب، کما حرّرناه فی بعض الفوائد المرسومة فی ذیل الرسالة المعمولة فی روایة الکلینی عن محمّد بن الحسن.

الثانی : روایة الحسین بن سعید عن ابن أبی عمیر فی بعض الأسانید، کما فیما رواه فی التهذیب فی باب صفة الوضوء والفرض منه والسنّة، عن أحمد بن محمّد، عن أبیه، عن الحسین بن الحسن بن أبان، عن الحسین بن سعید، عن ابن أبی عمیر، وفضالة، عن جمیل بن درّاج، عن زرارة بن أعین قال: «حکی لنا أبو جعفر علیه السلام وضوء رسول اللّه صلی الله علیه و آله» ، إلی آخره. (4)

وما رواه فی التهذیب فی باب حکم الحیض والاستحاضة والنفاس والطهارة من ذلک عند الکلام فی النفاس عن أحمد بن محمّد عن أبیه، عن الحسین بن الحسن بن أبان، عن الحسین بن سعید، عن ابن أبی عمیر، عن ابن أُذینة، عن الفضیل بن یسار،

ص:273


1- 1) . الکافی، ج 4، ص 77، ح 9، باب الأهلّة والشهادة علیها. [1]
2- 2) . الکافی، ج 6، ص 59، ح 4، باب تطلیق المرأة غیر الموافقه. [2]
3- 3) . تهذیب الأحکام، ج9، ص276، ح 998، باب میراث الأولاد.
4- 4) . تهذیب الأحکام، ج1، ص55، ح 157، باب صفة الوضوء والفرض منه والسنة.

عن زرارة، عن أحدهما علیهما السلام إلی آخره. (1)وغیر ما ذکر.

فمقتضی حمل المطلق علی المقیّد الحکم بکون المقصود بمحمّد بن زیاد هو محمّدَ بن أبی عمیر فی سائر الموارد علی الإطلاق.

الثالث : اشتراک بعض الرواة عن محمّد بن زیاد ومحمّد بن أبی عمیر کما فی روایة إبراهیم بن هاشم، عن محمّد بن زیاد فی السند الأخیر من الأسانید المتقدّمة عن الکافی فی باب قضاء حاجة المؤمن، (2)ومحمّد بن أبی عمیر کما فی روایات کثیرة کما رواه فی الکافی فی باب سؤال العالم وتذاکره عن علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن بعض أصحابنا، عن أبی عبد اللّه علیه السلام إلی آخره. (3)

وما رواه فی الکافی فی الباب المذکور عن علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن عبد اللّه بن سنان عن أبی عبد اللّه علیه السلام إلی آخره. (4)

وما رواه فی الکافی فی باب النهی عن القول بغیر علم عن علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن یونس بن عبد الرحمان، عن أبی یعقوب إسحاق بن عبد اللّه، عن أبی عبد اللّه علیه السلام إلی آخره. (5)فإنّ ذلک مُظْهِرٌ عن کون المقصود بمحمّد بن زیاد هو محمّدَ بن أبی عمیر.

الرابع : أنّ علیّ بن الحسن بن فضّال إنّما روی عن ابن أبی عمیر مع الواسطة کما فیما رواه فی التهذیب فی باب حکم الحیض والاستحاضة والنفاس والطهارة من ذلک عند الکلام فی استبراء الحائض عن علیّ بن الحسن بن فضّال، عن محمّد بن عبد اللّه بن زرارة، عن محمّد بن أبی عمیر، عن حمّاد بن عثمان، عن عبیداللّه بن علیّ الحلبی. (6)

وکذا ما رواه فی التهذیب فی باب تلقین المحتضرین وتوجیههم عند الوفاة وما

ص:274


1- 1) . تهذیب الأحکام، ج 1، ص 173، ح 495، باب حکم الحیض والاستحاضة والنفاس والطهارة من ذلک.
2- 2) . الکافی، ج 2، ص 193، ح 4، باب قضاء حاجة المؤمن. [1]
3- 3) . الکافی، ج 1، ص 40، ح 1، باب سؤال العالم وتذاکره. [2]
4- 4) . الکافی، ج 1، ص 40، ح 6، باب سؤال العالم وتذاکره. [3]
5- 5) . الکافی، ج 1، ص 43، ح 8، باب النهی عن القول بغیر علم. [4]
6- 6) . تهذیب الأحکام، ج 1، ص 162، ح 463، باب حکم الحیض والاستحاضة والنفاس والطهارة.

یصنع بهم فی تلک الحال وتطهیرهم بالغسل وإسکانهم الأکفان. (1)

وقد روی علیّ بن الحسن بن فضّال عن محمّد بن زیاد مع الواسطة أیضاً کما فیما رواه فی التهذیب فی باب ما تجب فیه الزکاة عن علیّ بن الحسن بن فضّال، عن علیّ بن أسباط، عن محمّد بن زیاد، عن عمر بن أُذینة، عن زرارة قال: «سألت أبا جعفر علیه السلام» ، إلی آخره. (2)

حیث إنّ الظاهر من ذلک اتّحاد محمّد بن زیاد ومحمّد بن أبی عمیر فی سائر موارد روایة علیّ بن الحسن بن فضّال عن محمّد بن زیاد مع الواسطة.

وبه یلحق ما لو روی عن محمّد بن زیاد بلا واسطة کما فیما رواه فی کتاب الصلاة فی الاستبصار فی باب الزیادات فی شهر رمضان بالإسناد عن علیّ بن الحسن، عن محمّد بن زیاد، عن أبی خدیجة عن أبی عبد اللّه علیه السلام؛ (3)لعدم اشتراط حمل المطلق علی المقیّد فی الأسانید باتّحاد الراوی والمرویّ عنه کما سمعت، فکیف بالاتّحاد فی الواسطة وعدم الواسطة.

الخامس : أنّه قد روی محمّد بن زیاد، عن عمر بن أُذینة کما سمعت فی روایة التهذیب فی الوجه الأوّل (4)وکذا فی الوجه الرابع، (5)وروایة ابن أبی عمیر عن عمر بن أُذینة کثیرة، مضافاً إلی أنّه قد عدّ فی الفهرست ابن أبی عمیر ممّن روی کتاب عمر بن أُذینة، (6)والظاهر من ذلک کون المقصود بمحمّد بن زیاد هو ابنَ أبی عمیر.

السادس : أنّه قال الصدوق فی مشیخة الفقیه :

وما کان عن عبیداللّه المرافقی فقد رویته عن جعفر بن محمّد بن مسرور، عن الحسین بن محمّد بن عامر، عن عمّه عبد اللّه بن عامر، عن أبی أحمد

ص:275


1- 1) . تهذیب الأحکام، ج 1، ص 321، ح 934، باب تلقین المحتضرین وتوجیههم عنه الوفاة. وفیه بعد کلمة الحلبی: «ومحمّد بن مسلم» .
2- 2) . تهذیب الأحکام، ج 4، ص 2، ح 2، باب ماتجب فیه الزکاة.
3- 3) . الاستبصار، ج 1، ص 461، ح 1793، باب الزیادات فی شهر رمضان.
4- 4) . تهذیب الأحکام، ج 9، ص 276، ح 998، باب میراث الأولاد.
5- 5) . تهذیب الأحکام، ج 4، ص 2، ح 2، باب ما تجب فیه الزکاة.
6- 6) . الفهرست، ص 113، ش 492. [1]

محمّد بن زیاد الأزدی، عن عبیداللّه المرافقی. (1)

وقال أیضاً:

وما کان فیه عن عطاء بن السائب فقد رویته عن الحسین بن أحمد بن إدریس رضی الله عنه، عن أبیه، عن محمّد بن أبی الصهبان، عن أبی أحمد محمّد بن زیاد الأزدی، عن أبان الأحمر، عن عطاء بن السائب. (2)

ولا ریب أنّ محمّد بن زیاد المذکورَ هنا هو محمّد بن أبی عمیر؛ لکونه مذکوراً بالتکنّی بأبی أحمد وتوصیفه بالأزدی؛ حیث إنّ محمّد بن أبی عمیر کان یکنّی بأبی أحمد کما ذکره النجاشی، (3)وکان أزدیّاً کما ذکره الکشّی؛ (4)بل النسبة إلی الأزد من جهة کونه مولی الأزد، کما ذکره النجاشی ونقل القول بکونه مولی بنی أمیّة وقال: «والأوّل أصحّ» . (5)

وأیضاً قال فی الفقیه فی باب النوادر آخر الکتاب: «وروی محمّد بن زیاد الأزدی، عن أبان بن عثمان الأحمر، عن الصادق علیه السلام» . (6)

وبما سمعت یظهر أنّ محمّد بن زیاد المذکورَ هو محمّد بن أبی عمیر، مضافاً إلی أنّه قد روی قبل ذلک عن محمّد بن أبی عمیر، عن أبان بن عثمان، وهشام بن سالم، ومحمّد بن حمران عن الصادق علیه السلام وهو یظهر عن کون محمّد بن زیاد هو محمّدَ بن أبی عمیر.

وبالجملة، فمقتضی حمل المطلق علی المقیّد هو البناء علی کون محمّد بن زیاد هو محمّدَ بن أبی عمیر، ولو کان فی الکافی أو التهذیب أو سائر کتب الصدوق؛ لعدم اشتراط حمل المطلق علی المقیّد باتّحاد الراوی والمروی عنه ولا اتّحادِ صاحب الکتاب کما سمعت ولا اتّحادِ الکتاب.

السابع : أنّ کلّاً من محمّد بن زیاد ومحمّد بن أبی عمیر کان بیّاعَ السابری.

ص:276


1- 1) . الفقیه، ج 4، ص 19 من المشیخة.
2- 2) . الفقیه، ج 4، ص 125 من المشیخة وفیه: «أبان بن عثمان» بدلًا عن «أبان الأحمر» .
3- 3) . رجال النجاشی، ص 326، ش 887.
4- 4) . رجال الکشّی، ج 2، ص 854، ش 1103. [1]
5- 5) . رجال النجاشی، ص 326، ش 887.
6- 6) . الفقیه، ج 4، ص 281، ح 832، باب النوادر.

أمّا الثانی فلِما یأتی ممّا رواه الکلینی بالإسناد عن محمّد بن نعیم الصحّاف. (1)

وأمّا الأوّل فلما رواه الکلینی فی روضة الکافی غیر مرّة بالإسناد عن علیّ بن الحسن الطاطری، عن محمّد بن زیاد بن عیسی بیّاع السابری، إلی آخره. (2)

و فی نکاح الکافی فی باب نکاح القابلة بالإسناد عن علیّ بن الحسن، عن محمّد ابن زیاد بن عیسی بیّاع السابری، (3)وکذا ما رواه الکلینی؛ فإنّ ذلک مظهر عن کون المقصود بمحمّد بن زیاد هو محمّدَ بن أبی عمیر، ولو کان الراوی عنه غیرَ مَن روی عنه فی هذین السندین.

الثامن : أنّ الظاهر کون الإضافة من باب إضافة الولد إلی الوالد لا إضافةِ السبط إلی الجدّ، ولو کان المقصود بمحمّد بن زیاد هو العطّارَ، یلزم کون الإضافة من باب إضافة السبط إلی الجدّ.

وإن قلت : إنّ الإضافة إلی الجدّ کثیرة.

قلت : إنّ الإضافة إلی الوالد أکثرُ من الإضافة إلی الجدّ بلا شبهة، ولا سیّما فی الإضافات العرفیّة، فلو دار الأمر بین کون الإضافة من باب الإضافة إلی الوالد والإضافة إلی الجدّ، فالأوّل أظهرُ.

وبما سمعت یظهر ضعف ما سمعت من السیّد السند التفرشی، کیف والمقصود بالحسن بن محمّد فی روایة الحسن عن محمّد عن محمّد بن زیاد هو الحسن بن محمّد بن سماعة بشهادة التعبیر به فی روایة الکافی فی باب تطلیقة المرأة غیر الموافقة. (4)والمصرّح به فیها هو محمّد بن زیاد بن عیسی، أعنی ابن أبی عمیر، فمقتضاه کون المراد بمحمّد بن زیاد فی سائر موارد روایة الحسن بن محمّد عن محمّد بن زیاد هو ابن أبی عمیر، مضافاً إلی التصریح بمحمّد بن زیاد بن عیسی فی الروایات المتقدّمة من الکافی و التهذیب وغیر ذلک (5)ممّا مرّ.

ص:277


1- 1) . الکافی، ج 7، ص 126، ح 1، باب الرجل یموت ولایترک إلّاامرأته. [1]
2- 2) . الکافی، ج 8، ص 110، ح 91، [2] حدیث أبی بصیر مع المرأة.
3- 3) . الکافی، ج 5، ص 448، ح 3 باب نکاح القابلة. [3]
4- 4) . الکافی، ج 6، ص 56، ح 4، باب تطلیق المرأة غیر الموافقة. [4]
5- 5) . فی «د» : «ما ذکر» بدلاً عن «ذلک» .

وظهر بما مرّ أیضاً ضعف احتمال کون المقصود بمحمّد بن زیاد هو العطّارَ، أو القول به. وکذا ضعف ما ذکره النجاشی من روایة الحسن بن محمّد عن محمّد بن زیاد العطّار.

ثمّ إنّه قال النجاشی فی ترجمة علیّ بن أبی حمزة البطائنی:

أخبرنا محمّد بن جعفر النحوی، قال: حدّثنا محمّد بن عبد اللّه بن غالب، قال: حدّثنا علیّ بن الحسن الطاطری، قال: حدّثنا محمّد بن زیاد عنه. وأخبرنا محمّد بن عثمان بن الحسن قال: حدّثنا جعفر بن محمّد، قال: حدّثنا عبیداللّه بن أحمد بن نهیک أبو العبّاس النخعی، عن محمّد بن أبی عمیر وأحمد بن الحسن المیثمی. (1)

وذکر السیّد السند التفرشی فی الترجمة المشار إلیها حاکیاً عن النجاشی : أنّ علیّاً له کتاب، روی عنه أحمد بن محمّد بن زیاد ومحمّد بن أبی عمیر وأحمد بن الحسن المیثمی. (2)

ومقتضی هذه العبارة کون محمّد بن زیاد مغایراً لمحمّد بن أبی عمیر، وهو مبنیّ علی ظهور عبارة النجاشی فی المغایرة.

لکنّ الظاهر أنّ النجاشی قد تبع فی التعبیر لتعبیر علیّ بن الحسن الطاطری وعبیداللّه أحمد بن نهیک، فلا دلالة فی اختلاف التعبیر من النجاشی علی مغایرة محمّد بن زیاد لمحمّد بن أبی عمیر.

نعم، مقتضی عبارة السیّد السند المشار إلیه القولُ بالمغایرة، وإن احتمل المولی التقی المجلسی کونَ - اختلاف التعبیر فی کلام النجاشی من باب التفنّن فی العبارة، (3)ولیس بشیء.

تنبیهات

[ التنبیه ] الأوّل: [ فی التعبیر عن ابن أبی عمیر بمحمّد بن زیاد ] : أنّه قد تکثّر التعبیر

ص:278


1- 1) . رجال النجاشی، ص 249، ش 656.
2- 2) . نقد الرجال، ج 3، ص 220، ش 3480. [1]
3- 3) . انظر: نقد الرجال، ج 3، ص 220، ش 3480، الهامش 2.

عن محمّد بن أبی عمیر بمحمّد بن زیاد فی روایات الحسن بن سماعة، کما فی الروایات المتقدّمة من الکافی (1)و التهذیب ، (2)وکذا روایات ابن سماعة، کما فی الکافی فی باب أنّ المطلّقة ثلاثاً لا سکنی لها ولا نفقة، (3)وبابِ «الرجلُ یطلّق امرأته ثمّ یموت قبل أن تنقضی عدّتها» (4)وباب المباراة. (5)والمقصود بابن سماعة فی هذه الروایة وغیرها هو الحسن بن سماعة.

وإن قلت: إنّه لعلّ المقصود بابن سماعة هو محمّد بن سماعة.

قلت: إنّ الحسن بن سماعة أشهرُ من أبیه، فیحمل ابن سماعة علی الحسن، بناءً علی عدم اشتراط حمل المشترک علی المشهور اتّحادُ مورد الاشتراک والاشتهارُ، وکفایةِ الاشتهار فی الجملة.

وبعبارة أُخری: عدمُ اشتراط حمل المشترک علی المشهور اشتهار المشهور باللفظ المحمول علی المشهور، وکفایةُ اشتهار المشهور ولو بغیر اللفظ المحمول علی المشهور، کما حرّرناه فی بعض الفوائد المرسومة فی ذیل الرسالة المعمولة فی روایة الکلینی عن محمّد بن الحسن، وإن کان الابن من باب المشترک المعنوی لا المشترکِ اللفظی المقصودِ بالمشترک فیما ذکر من العبارتین وغیره من موارد إطلاق المشترک.

إلّا أنّ الحال فی الاشتراک المعنوی علی منوال الاشتراک اللفظی، نظیر مامرّ من عدم اشتراط حمل المطلق علی المقیّد فی الأسانید باتّحاد الراوی أو المرویّ عنه مثلاً من باب المسامحة؛ إذ مورد الکلام ممّا یقع فی الأسانید من باب المشترک اللفظی، والمشترک اللفظی خارج عن المطلق، إلّاأنّ المشترک اللفظی فی حکم المطلق، ومع ذلک یکفی فی حمل ابن سماعة علی الحسن للتصریح به فی روایة الکلینی فی باب تطلیقة المرأة غیر الموافقة، کما مرّ.

[ التنبیه ] الثالث: [ فی وقوع ابن أبی عمیر فی عرض ابن سماعة فی الروایات ]: أنّه قد وقع فی بعض الأسانید محمّد بن أبی عمیر فی عرض ابن سماعة، وقد تقدّم أنّه تکثّر

ص:279


1- 1) . الکافی، ج 6، ص 59، ح 4، باب تطلیق المرأة غیر الموافقة. [1]
2- 2) . تهذیب الأحکام، ج 9، ص 350، ح 1258، باب میراث المکاتب.
3- 3) . الکافی، [2] ج 6، ص 104، ح 1، 2، 5، باب المطلّقة ثلاثاً لاسکنی لها ولانفقة.
4- 4) . الکافی، ج 6، ص 120، ح 3، باب الرجل یطلّق امرأته ثمّ یموت قبل أن تنقضی عدّتها. [3]
5- 5) . الکافی، [4] ج 6، ص 142، ح 1، 5، 6، باب المباراة.

التعبیر عن ابن أبی عمیر بمحمّد بن زیاد فی روایة الحسن بن سماعة عنه، فقد روی فی الکافی فی باب الخیار من کتاب الطلاق عن حمید بن زیاد، عن ابن سماعة، عن محمّد بن زیاد وابن رباط، عن أبی أیّوب الخزّاز، عن محمّد بن مسلم قال: «قلت لأبی عبد اللّه علیه السلام» ، إلی آخره. (1)

[ التنبیه ] العاشر: [ فی روایة ابن أبی عمیر عن قاسم بن عروة وابن مسکان وبالعکس ] : أنّه روی ابن أبی عمیر عن القاسم بن عروة، کما فیما رواه فی نکاح الکافی فی باب «الرجلُ یحلّ جاریته لأخیه» عن علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، قال: أخبرنی القاسم بن عروة عن أبی العبّاس البقباق، قال: «سأل رجل أبا عبد اللّه علیه السلام» ، إلی آخره. (2)

وکذا روی عن عبد اللّه بن مُسکان، کما فیما رواه فی باب ما یجوز الصلاة فیه من اللباس والمکان من زیادات التهذیب بالإسناد عن یعقوب بن یزید، عن ابن أبی عمیر، عن ابن مُسکان، عن بعض اصحابه، عن أبی عبد اللّه علیه السلام إلی آخره. (3)

وروی القاسم بن عروة عن ابن أبی عمیر کما فیما رواه فی الکافی فی باب وقت صلاة الجمعة عن محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن محمّد بن خالد، عن القاسم بن عروة، عن محمّد بن أبی عمیر، قال: «سألت أبا عبد اللّه علیه السلام» إلی آخره. (4)

وروی عبد اللّه بن مسکان عن ابن أبی عمیر، کما فیما رواه فی الکافی فی باب صلاة النوافل عن محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن محمّد بن سنان، عن ابن مُسکان، عن محمّد بن أبی عمیر، قال: «سألت أبا عبد اللّه علیه السلام» . (5)

وقد اتّفق روایة ابن أبی عمیر عن حمّاد بن عثمان کثیراً، وکذا العکس قلیلاً، کما یظهر ممّا مرّ.

ص:280


1- 1) . الکافی، ج 6، ص 136، ح 2، باب الخیار. [1]
2- 2) . الکافی، ج 5، ص 470، ح 16، باب الرجل یحلّ جاریته لأخیه. [2]
3- 3) . تهذیب الأحکام، ج 2، ص 365، ح 1516، باب ما یجوز الصلاة فیه من اللباس والمکان.
4- 4) . الکافی، ج 3، ص 420، ح 4، باب وقت صلاة الجمعة ووقت صلاة العصر. [3]
5- 5) . الکافی، ج 3، ص 443، ح 4، باب صلاة النوافل. [4]

ولا بأس بما ذکر؛ لإمکان تطرّق الفتور فی حضور الإمام علیه السلام لأحد المتشارکین فی الطبقة دون الآخر بواسطة اختلافهما حضراً وسفراً بروایة الحاضر أو بروایة المسافر، بکون الراوی مسافراً فی سفر الإمام علیه السلام وإدراک فیوضاته، أو بواسطة الاختلاف فی وجود المانع عن الفوز بخدمة المعصوم من أسباب المعیشة أو المرض أو غیرهما فی أحد المتشارکین فی الطبقة دون الآخر.

[

فی ذکر مواردَ أرسل فیها الکلینی

]

وذکر المحدّث الحرّ فی الفائدة الثالثة من الفوائد المرسومة فی آخر الوسائل : أنّ الکلینی فی الکافی أورد الأسانید بتمامها، إلّاأنّه قد یبنی الإسناد الثانی علی الإسناد السابق، کما هی عادة کثیر من المتقدّمین. (1)

لکنّ الکلینی قد یقول: «وفی روایة» ؛ وقد یقول: «وعنه» والضمیر راجع إلی الرجل الثانی من رجال السند السابق؛ (وقد یروی عن الراوی عن الإمام علیه السلام فقط حوالةً لسائر رجال السند إلی السند السابق) ؛ (2)وقد یقول: «وقال» والضمیر راجعٌ إلی الإمام المرویّ عنه فی السند، وسائر الرجال مُحوَّل إلی السند السابق، کما فی باب صفة النفاق؛ (3)وقد یقول: «وبهذا الإسناد عن أبی عبد اللّه علیه السلام» ؛ وقد یقول: «علیّ بن إبراهیم بإسناده عن أبی عبد اللّه» أو: «رفعه إلی أبی عبد اللّه علیه السلام» .

وفی باب تاریخ مولد النبیّ صلی الله علیه و آله ووفاته: «ابن محبوب عن عبد اللّه بن سنان، عن أبی عبد اللّه علیه السلام» (4)وسابقه: «بعض أصحابنا رفعه عن محمّد بن سنان، عن داود بن کثیر الرقّی قال: قلت لأبی عبد اللّه علیه السلام» ، (5)فلیس الأمر فی ذلک من باب حوالة الحال إلی السند السابق، فالأمر فی ذلک من باب الإرسال بلا إشکال.

وفی باب الکون والمکان: «وروی أنّه سئل علیه السلام أین کان ربّنا» . (6)وهو أیضاً من باب الإرسال بلا إشکال.

ص:281


1- 1) . الوسائل، ج 20، ص 32، [1] الفائدة الثالثة.
2- 2) . ما بین القوسین لیس فی «د» .
3- 3) . الکافی، ج 2، ص 393، ح 1، باب صفة النفاق. [2]
4- 4) . الکافی، ج 1، ص 451، ح 40، باب مولد النبیّ صلی الله علیه و آله. [3]
5- 5) . الکافی، ج 1، ص 451، ح 39، باب مولد النبی صلی الله علیه و آله. [4]
6- 6) . الکافی، ج 1، ص 90، ذیل ح 5، باب الکون والمکان. [5]

وفی باب الاستراحة فی السعی والرکوب فیه من کتاب الحجّ: «معاویة بن عمّار، عن أبی عبد اللّه علیه السلام» . (1)

وربّما یتوهّم أنّ من هذا الباب ما رواه فی آخر کتاب الحجّ عن محمّد بن علیّ رفعه قال: «الختم علی طین قبر الحسین علیه السلام أن یقرأ «إِنّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةِ اَلْقَدْرِ» وروی: «فإذا أخذته فقل: بسم اللّه اللهمّ بحقّ هذه التربة الطاهرة» . (2)بناءً علی کون قوله: «وروی» من باب استئناف الکلام والفعل من باب المجهول، لکنّه معطوف علی قوله: «قال» والفعل من باب المعلوم.

وفی روضة الکافی فی حدیث العلماء والفقهاء: «وقال العسکری» . (3)ولا مجال لکون السند هو السندَ السابق؛ لکون السابق منتهیاً إلی مولانا الصادق علیه السلام.

وأیضاً فی أوّل روضة الکافی روایة الکلینی عن محمّد بن إسماعیل بن بزیع، (4)ولا مجال لملاقاة الکلینی له، کما شرحناه عند الکلام فی المقصود بمحمّد بن إسماعیل فی صدر سند الکافی بعضَ الأحیان.

[

فی أنّ الروضة من الکافی أم لا؟

]

لکن ذکْرُ الإرسال فی روضة الکافی فی المقام مبنیّ علی کون الروضة من الکافی کما هو مقتضی عدّ الروضة من الشیخ (5)والنجاشی (6)وابن شهر اشوب (7)من کتاب الکافی ، إلّا أنّه حکی فی ریاض العلماء (8)عن الفاضل القزوینی أنّ الروضة من تصنیف ابن إدریس وساعد معه بعضُ الأصحاب، وحکی عن الشهید الثانی، ولم یثبت. (9)

ص:282


1- 1) . الکافی، ج 4، ص 437، ح 2، باب الاستراحة فی السعی والرکوب فیه. [1]
2- 2) . الکافی، ج 4، ص 588، ح 7، کتاب الحجّ. [2] وفیه: «علیّ بن محمّد» بدلاً عن «محمّد بن علیّ» وفیه أیضاً «إذا» بدلاًعن «فإذا» .
3- 3) . انظر: الکافی، ج 8، ص 327، ح 505 حدیث الفقهاء والعلماء.
4- 4) . الکافی، ج 8، ص 2، ح 1. [3]
5- 5) . الفهرست، ص 135، ش 601. [4]
6- 6) . رجال النجاشی، ص 377، ش 1026.
7- 7) . معالم العلماء، ص 99، ش 666. [5]
8- 8) . قوله: «حکی فی ریاض العلماء» [6] إلی آخره فی ترجمة الفاضل الخلیل القزوینی أنّه کان یقول: إنّ کتاب الکافی، بأجمعه شاهده الصاحب علیه السلام وأنّ کلّ ما وقع فیه بلفظ «روی» فهو مرویّ عن الصاحب علیه السلام بلا واسطة، وأنّ جمیع أخباره حقّ واجب العمل بها حتّی أنّه لیس فیها خبر للتقیّة ونحوها (منه مدّ ظله) .
9- 9) . ریاض العلماء، ج 2، ص 262، ترجمة الخلیل بن [7]الغازی القزوینی.

وحکی بعض عن الفاضل المذکور فی أوّل شرح کتاب الصلاة أنّه لا یُتراءی من الروضة کونُه جزءَ الکافی ، وظاهر بعض أسانیده أنّه تصنیف أحمد بن محمّد بن الجنید المشهور بابن الجنید. ویمکن أن یکون تصنیفاً علی حِدَةٍ من الکلینی ألحقه به تلامیذه.

لکن قوله: «المشهور بابن الجنید» فیه: أنّ ابن الجنید هو محمّد بن أحمد بن الجنید، لا أحمد بن محمّد بن الجنید، فالسهو إمّا من الحاکی أو المحکیّ عنه.

قوله: «ولم یُخِلَّ بذلک إلّانادراً» (1)قال فی الحاشیة: «کإخلاله بذکر الطریق إلی برید بن معاویة العجلی، وإلی یحیی بن سعید الأهوازی» . (2)

ویظهر اختلال دعوی [ندرة] الإخلال، بما یأتی من المولی التقیّ المجلسی من أنّ مَن لم یذکر الصدوقُ الطریقَ إلیه یَقْرَب مائة وعشرین، وأخبارهم تزید علی ثلاثمائة. (3)

قوله: «وذکر فی آخر الکتابین» (4)مقتضاه أنّ حال الاستبصار علی منوال حال التهذیب فی حذف الطریق، مع أنّ الشیخ صرّح فی آخر الاستبصار - کما یأتی - بأنه جری فی الجزء الأوّل والثانی (5)من الاستبصار علی الإسناد وبنی فی الجزء الثالث علی الحذف. (6)

لکن حکم المحقّق الشیخ محمّد فی تعلیقات الاستبصار بأنّ الحال فی الجزء الثالث علی وَتیرة الجزءین الأوّلین، إلّاأنه وإن لم یأت بذکر مشایخ الإجازة فی الجزء الثالث کما جری علی الذکر فی الجزءین الأوّلین، لکنّه جری علی الحذف أیضاً فی الجزءین

ص:283


1- 1) . هذا تعلیق علی کلام الشیخ البهائی المتقدّم، فتأمّل.
2- 2) . مشرق الشمسین، ص 98. [1]
3- 3) . روضة المتّقین، ج 14، ص 350.
4- 4) . هذا تعلیق علی کلام الشیخ البهائی المتقدّم، فتأمّل.
5- 5) . قوله: «بأنّه جری فی الجزء الأوّل والثانی» إلی آخره الجزء الأوّل من الطهارة إلی الزکاة، والجزء الثانی من الزکاة إلی الجهاد، والجزء الثالث من الجهاد إلی الآخر علی ما فی بعض النسخ. وفی بعض النسخ ابتدأ الجزء الثالث من المکاسب، [2] ویرشد إلیه قول الشیخ فی آخر الاستبصار: واعلموا - أیّدکم اللّه - أنّی جزّأت هذا الکتاب ثلاثة أجزاء، الجزء الأوّل والثانی یشتمل علی ما یتعلّق بالعبادات، والثالث یتعلّق بالمعاملات وغیرها من أبواب الفقه. (منه) .
6- 6) . الاستبصار، ج 4، ص 304، باب ترتیب هذا الکتاب.

الأوّلین، وعلی ذلک الحال حالُ التهذیب . (1)ویأتی مزید الکلام.

[

غفلة الشیخ فی التهذیب عن طریقة الکلینی

]

وربّما روی الشیخ فی التهذیب عند الکلام فی أنّه لا اعتکاف أقلَّ من ثلاثة أیّام عن الکلینی، عن أحمد بن محمّد، عن ابن محبوب، عن أبی أیّوب، عن أبی بصیر، عن أبی عبد اللّه علیه السلام، ثمّ قال: وعنه، عن عدّة من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن ابن محبوب، عن أبی ولّاد الحنّاط، قال: سألت أبا عبد اللّه علیه السلام. (2)

والکلینی روی عن عدّة من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن ابن محبوب، عن أبی ولّاد الحنّاط إلی آخره ثمّ روی عن أحمد بن محمّد، عن ابن محبوب، عن أبی أیّوب، عن أبی بصیر إلی آخره (3)وأسقط العدّة حوالةً إلی السند السابق. والشیخ بنی علی کون روایة الکلینی عن أحمد فی روایة أبی أیّوب بلا واسطة، ولذا روی روایة الکلینی عن أحمد.

وصرّح الشهید الثانی فی الحاشیة - کما عن خطّه - بأنّ الشیخ غیَّر الترتیب وأوهم أنّ الکلینی یروی عن أحمد بن محمّد فی الأوّل بلا واسطة وفی الثانی بواسطة، وهو سهو فاحش. (4)

ومقتضاه دعوی عدم تفطّن الشیخ بطریقة الکلینی.

وأیضاً روی الشیخ فی التهذیب بعد ذلک بقلیل عن سهل بن زیاد، عن أحمد بن محمّد، عن داود بن سرحان، عن أبی عبد اللّه علیه السلام. (5)

والشیخ بنی علی روایة الکلینی عن سهل بلا واسطة، مع أنّ الکلینی أحال حالَ إسقاط الواسطة علی السند السابق، حیث روی عن عدّة من أصحابنا، عن أحمد بن محمد. (6)

وحکم الشهید الثانی فی الحاشیة - کما عن خطّه أیضاً - بأنّه توهَّم الشیخ وغیرُه کونَ

ص:284


1- 1) . استقصاء الاعتبار، ج 2، ص 36. [1]
2- 2) . التهذیب، ج 4، ص 289، ح 876 و 877، باب الاعتکاف وما یجب فیه من الصیام.
3- 3) . الکافی، ج 4، ص 177، ح 1 و 2، باب أقلّ ما یکون الاعتکاف. [2]
4- 4) . انظر: ملاذ الأخیار، ج 7، ص 95، ذیل ح 9، باب الاعتکاف وما یجب فیه من الصیام. [3]
5- 5) . التهذیب، ج 4، ص 290، ح 884، باب الاعتکاف وما یجب فیه من الصیام.
6- 6) . الکافی، ج 4، ص 178، ح 5، باب أقلّ ما یکون الاعتکاف. [4]

روایة الکلینی عن سهل بن زیاد بلا واسطة، لکن یقول: إنّ الشیخ فی الاستبصار قد أدرج العدّة فی البین فی روایة أبی بصیر المشار إلیها، (1)وکذا فی روایة سهل المتقدّمة، (2)مع أنّ مقتضی ما یأتی من المولی التقیّ المجلسی فی باب أحمد بن محمّد العاصمی (3)تفطُّنُ الشیخ وغیرِه بطریقة الکلینی فی إسقاط الواسطة من أوّل السند حوالةً للحال إلی السند السابق، بل یأتی عن المولی المشار إلیه التصریحُ بأنّ الشیخ قد أسقط فی موارد إسقاط الکلینی، بحیث لا یتأتّی احتمال الغفلة، وغرض الشیخ من الإسقاط هو غرض الکلینی من الإسقاط، وهو الاختصار وإن حکی عن بعض الفضلاء - المقصودِ به الفاضلُ التستری - المصیرَ إلی غفلة الشیخ، (4)فالأمر مبنیّ علی تطرّق الغفلة عن الطریقة، لا عدمِ التفطّن بها.

وبما مرّ یظهر الحال فیما رواه الشیخ فی التهذیب فی کتاب الحجّ فی باب العمل والقول عند الخروج، (5)وکذا [فی] الاستبصار فی باب توفیر شعر الرأس واللحیة من أوّل ذی القعدة لمن یرید الحجّ عن الکلینی، عن أحمد بن محمّد، عن الحسین بن علیّ، عن بعض أصحابنا، عن سعید الأعرج، عن أبی عبد اللّه علیه السلام؛ (6)حیث إنّه قد روی الکلینی عن عدّة من أصحابنا عن أحمد بن محمّد إلی آخره. (7)ثمّ أورد خبراً بعده عن أحمد بن محمّد، عن الحسین بن علیّ إلی آخره (8)حوالةً للحال إلی السند السابق أیضاً.

والشیخ روی روایة الکلینی عن أحمد بلا واسطة، إلّاأنّه من باب تطرّق الغفلة، لا عدمِ التفطّن بها.

وقد حکی المحقّق الشیخ محمّد فی بعض المواضع عن والده أنّ الشیخ غفل عن قاعدة الکلینی فی مواضعَ، (9)قال: ولا یبعد أن یکون غیرَ غافل، وإنّما اعتمد علی المعلومیّة.

ص:285


1- 1) . الاستبصار، ج 2، ص 128، ح 418، باب الاشتراط فی الاعتکاف.
2- 2) . الاستبصار، ج 2، ص 126، ح 411، باب المواضع التی یجوز فیها الاعتکاف.
3- 3) . روضة المتّقین، ج 14، ص 333.
4- 4) . المصدر.
5- 5) . التهذیب، ج 5، ص 47، ح 144، باب العمل والقول عند الخروج.
6- 6) . الاستبصار، ج 2، ص 160، ح 521، باب توفیر شعر الرأس.
7- 7) . الکافی، ج 4، ص 317، ح 2، باب توفیر الشعر لمن أراد الحجّ. [1]
8- 8) . الکافی، ج 4، ص 318، ح 4، باب توفیر الشعر لمن أراد الحجّ. [2]
9- 9) . انظر: منتقی الجمان، ج 1، ص 35 فی الهامش.

إنّ من أوضح الشواهد علی أنّ أخبار التهذیب والاستبصار مأخوذة من الکتب، والوسائطُ من مشایخ الإجازة أنّ الکلینی روی فی باب صفة الوضوء ماصورته:

علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن عمر بن أُذینة، عن زرارة وبکیر أنّهما سألا أبا جعفر علیه السلام عن وضوء رسول اللّه صلی الله علیه و آله، فدعا بطست أو تور (1)فیه ماء فغمس یده الیمنی فغرف بها غرفة، فصبّها علی وجهه، فغسل بها وجهه، ثمّ غمس کفّه الیسری فغرف بها غرفة فأفرغ علی ذراعه الیمنی فغسل بها ذراعه من المرفق إلی الکفّ لا یردّها إلی المرفق، ثمّ غمس کفّه الیمنی فأفرغ بها علی ذراعه الیسری من المرفق وصنع بها مثل ما صنع بالیمنی، ثمّ مسح رأسه وقدمیه ببلل کفّه، لم یحدث لهما ماءً جدیداً.

ثمّ قال: «ولا یدخل أصابعه تحت الشراک» (2)قال: ثمّ قال: «إنّ اللّه عزّوجلّ یقول: «یا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَی اَلصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ» 3 فلیس له أن یدع شیئاً من وجهه إلّاغسله وأمر بغسل الیدین إلی المرفقین، فلیس له أن یدع شیئاً من یدیه إلی المرفقین إلّاغسله لأنّ اللّه یقول: «فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ إِلَی اَلْمَرافِقِ» .

ثمّ قال: «وَ اِمْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ إِلَی اَلْکَعْبَیْنِ» فإذا مسح بشیء من رأسه أو بشیء من قدمیه ما بین الکعبین إلی أطراف الأصابع، فقد أجزأه» .

قال: فقلنا: أین الکعبان؟

قال: «هاهنا» یعنی المفصل دون عظم الساق، فقلنا: هذا ما هو؟

فقال: «هذا من عظم الساق والکعبُ أسفلُ من ذلک» .

فقلنا: أصلحک اللّه فالغرفة الواحدة تجزئ للوجه، وغرفة للذراع؟

ص:286


1- 1) . الطست یروی بالمهملة والمعجمة. والتور - بفتح التاء - إناء یشرب فیه. والتردید من الراوی.
2- 2) . الشراک - بکسر الشین - سیر النعل علی ظهر القدم.

قال: «نعم، إذا بالغت فیها والثنتان تأتیان علی ذلک کلّه» . (1)

وقد ذکر الشیخ هذا الحدیث بطوله فی التهذیب لکنّه فرّقه فی مواضعَ، فذکر فی کلّ موضع حکماً یناسب الموضع، فرواه فی أربعة مواضعَ، فروی عند الکلام فی عدم جواز الإقبال فی غسل الیدین ما صورته:

أخبرنی الشیخ، عن أحمد بن محمّد، عن أبیه، عن سعد بن عبد اللّه، عن أحمد بن محمّد، عن عثمان بن عیسی، عن ابن أُذینة، عن بکیر وزرارة ابنی أعین أنّهما سألا أبا جعفر علیه السلام عن وضوء رسول اللّه صلی الله علیه و آله، فدعا بطست أو بتور فیه ماء، فغسل کفّیه، ثمّ غمس کفّه الیمنی فی التور فغسل وجهه بها، واستعان بیده الیسری بکفّه علی غسل وجهه، ثمّ غمس کفّه الیسری فی الماء، فاغترف بها من الماء، فغسل یده الیمنی من المرفق إلی الأصابع لا یردّ الماء إلی المرفقین، ثمّ غمس کفّه الیمنی فی الماء، فاغترف بها من الماء فأفرغه علی یده الیسری من المرفق إلی الکفّ لا یردّ الماء إلی المرفق کما صنع بالیمنی، ثمّ مسح رأسه وقدمیه إلی الکعبین بفضل کفّیه لم یجدّد ماء. (2)

لکن فی أجزاء عبارة الکافی والتهذیب اختلافات لا تخفی.

وروی عند الکلام فی مسح الرجلین ما صورته:

أخبرنی الشیخ، عن أحمد بن محمّد، عن أبیه، عن الحسین بن الحسن بن أبان، عن الحسین بن سعید، عن ابن أبی عمیر، عن ابن أُذینه، عن زرارة وبکیر ابنی أعین أنّهما سألا أبا جعفر علیه السلام عن وضوء رسول اللّه صلی الله علیه و آله، إلی أن انتهی إلی آخر ما قال اللّه تعالی: «وَ اِمْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ» فإذا مسح بشی ء من رأسه أو بشیء من قدمیه ما بین الکعبین إلی آخر أطراف الأصابع فقد أجزأه فقلنا: أصلحک اللّه فأین الکعبان؟ قال: «هاهنا» یعنی المفصل دون عظم الساق» فقالا: هذا ما هو؟ قال: «عظم الساق» . (3)

وروی عند الکلام فی کفایة المرّة فی غسل الوجه والیدین ما صورته:

أخبرنی الشیخ عن أبی القاسم جعفر بن محمّد، عن محمّد بن یعقوب، عن

ص:287


1- 1) . الکافی، ج 3، ص 25، ح 5، باب صفة الوضوء. [1]
2- 2) . التهذیب، ج 1، ص 56، ح 158، باب صفة الوضوء.
3- 3) . التهذیب، ج 1، ص 76، ح 191، باب صفة الوضوء.

علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن عمر بن أُذینه، عن زرارة وبکیر أنّهما سألا أبا جعفر علیه السلام عن وضوء رسول اللّه صلی الله علیه و آله، فدعا بطست - وذکر الحدیث إلی أن قال -: فقلنا: أصلحک اللّه فالغرفة الواحدة تجزئ للوجه وغرفة للذراع؟ فقال: «نعم، إذا بالغت فیها وثنتان تأتیان علی ذلک کلّه» . (1)

وروی عند الکلام فی کفایة الإصبع فی مسح الرأس والرجل ما صورته:

أخبرنی الشیخ قال: أخبرنی أحمد بن محمّد، عن أبیه، عند سعد بن عبداللّه، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن الحسین بن سعید وأبیه (2)محمّد بن عیسی، عن محمّد بن أبی عمیر، عن عمر بن أُذینه، عن زرارة وبکیر ابنی أعین، عن أبی جعفر علیه السلام أنّه قال فی المسح: «تمسح علی النعلین ولا تدخل یدک تحت الشراک، وإذا مسحت بشیء من رأسک أو بشیء من قدمیک ما بین کعبیک إلی أطراف الأصابع فقد أجزأک» . (3)

ومثل هذا کثیر فی الکتابین.

أقول: تحریر ذلک المقال أنّ الشیخ کثیراً مّا فرّق المتن الواحد المرویّ فی الکافی المشتمل علی أحکام علی الأحکام، ورواها بأسانیدَ مختلفة مشترکة فی الراوی عن المعصوم أو مع الراوی عن الراوی مثلاً، فالوسائط المتوسّطة بین الشیخ والقدر المشترک بین الأسانید من باب مشایخ الإجازة، والقطعات مأخوذة من کتاب القدر المشترک، فمقتضاه أنّ بناء الشیخ کان علی الأخذ من الکتب، فرجال الطرق من باب مشایخ الإجازة.

وإن قلت: إنّه یحتمل أن یکون اختلاف الأسانید إلی القدر المشترک من جهة تفریق الروایة من القدر المشترک علی قطعات بأن رواها القدرُ المشترکُ تارةً بتمامها لبعض، وأُخری روی قطعاتِها لأبعاض.

ص:288


1- 1) . التهذیب، ج 1، ص 81، ح 211، باب صفة الوضوء.
2- 2) . أی روی أحمد بن محمّد بن عیسی عن الحسین بن سعید و عن أبیه محمّد بن عیسی.
3- 3) . التهذیب، ج 1، ص 90، ح 237، باب صفة الوضوء.

قلت: إنّ تفریق الروایة علی القطعات بعید، حیث إنّ التفریق من أصله غیر معهود - وإن وقع من بعض أرباب جمع الأخبار - ولا سیّما مع وجود القدر المشترک بین أحکام القطعات، کما فی المورد المذکور؛ لکون القطعات فی بیان وضوء رسول اللّه صلی الله علیه و آله.

نعم، ذکر طرق الإجازة علی وجه الاختلاف بالنسبة إلی القطعات بعید أیضاً، مع فرض کون الطرق طرقَ مجموع کتاب القدر المشترک، لکن مناسبة الأبواب للقطعات توجب ظهور کون اختلاف الأسانید من جهة اختلاف طرق الإجازة، لا تفریق الروایة.

لکنّک خبیر بأنّ غایة ما یتمشّی من ذلک أنّ الشیخ کان یأخذ من الکتاب، لکن لا یلزم من ذلک أن یکون الأخذ من کتاب صدر المذکور حتّی یکون رجال الطرق من باب مشایخ الإجازة ولا یلزمَ نقد الطرق، بل یمکن أن یکون أخذ الروایة من کتاب بعض المحذوفین، إمّا الأوائل أو الأواسط أو الأواخر، فیلزمَ نقد البعض، وکذا نقد من تقدّم علی البعض دون من تأخّر عنه أعنی من توسّط بین الشیخ والبعض، فلا یثبت عدم لزوم النقد بالکلّیّة کما هو المقصود، بل یلزم نقد جمیع رجال الطرق؛ لعدم الاطّلاع علی حقیقة الحال.

نعم، لو وقع الاطّلاع علی حقیقة الحال، ینحصرلزوم النقد فیمن أخذ عن کتابه ومن تقدّم علیه.

وقد یقال: إنّه یشهد علی کون أخبار التهذیب والاستبصار مأخوذة من الکتب تکرارُ الشیخ للمتن الواحد بأسانیدَ مختلفةٍ، بعضها واضح الصحّة، وبعضها واضح الضعف خصوصاً الاستبصار.

أقول: إنّه إن کان المقصود تعدّدَ الأسانید، أی تعدّدَ المذکورین بتعدّد الرواة عن المعصوم، فلا امتساس له بالدلالة علی کون روایات التهذیب ین مأخوذة من الکتب فضلاً عن کتب صدورالمذکورین، وإن کان المقصود تعدّد الأسانید مع الاشتراک فی الراوی عن المعصوم، أو مع الراوی عن الراوی نظیر ما مرّ فی المقالة السابقة - کما هو الظاهر بل بلا إشکال - فیتأتّی فیه الإشکال بما تقدّم الإشکال به علی المقالة السابقة، مضافاً إلی أنّه لیس حمل تعدّد السند علی تعدّد سند الروایة أولی من الحمل علی تعدّد طریق الإجازة.

ص:289

وإن قلت: إنّ وجود السند الصحیح الواضحِ صحّتُه إلی القدر المشترک یغنی عن ذکر السند الواضحِ ضعفُه إلیه.

قلت: لا بأس بذکر السند الواضح ضعفه إلی القدر المشترک، مع وجود السند الواضح صحّته إلیه، کیف، ولا بأس بذکر الروایة الواضح ضعفها، مع وجود الروایة الواضح صحّتها، مع عدم وجود قدر مشترک من الرواة فی البین، وهو واقع کثیراً، فکما لا بأس بما ذکر، فکذا لا بأس بذکر السند الواضح ضعفه إلی القدر المشترک فی مورد الفرض مع وجود السند الواضح صحّته إلیه، مع أنّ ذکر الطریق الواضح صحّته یغنی عن ذکر السند الواضح ضعفه.

[

أحمد بن محمّد المذکور صدر سند الکافی

]

ومن هذا الباب أحمد بن محمّد فی صدر سند الکافی کما فی باب الفرق بین الرسول والنبیّ والمحدَّث، (1)وباب أنّ الأئمّة علیهم السلام لم یفعلوا شیئاً ولا یفعلون إلّابعهد من اللّه تعالی وأمرٍ منه لا یتجاوزونه، (2)وباب النوادر من کتاب الصوم (3)وغیرها؛ حیث إنّ المقصود به العاصمی، (4)کما جری علیه المولی المشار إلیه فیما مرّ من کلامه، وکذا فیما یأتی من کلامه فی شرح المشیخة، وکذا عند الکلام فی أحمد بن محمّد بن أبی نصر البزنطی. (5)

وکذا نجله العلّامة المجلسی فی حاشیة الکافی بخطّه الشریف فی الباب فی قوله: «کأنّه - أی أحمدَ - العاصمیُّ الثقةُ؛ (6)لأنّه من مشایخ الکلینی» وکذا فی الحاشیة بخطّه الشریف أیضاً فی الباب الثانی فی قوله: «هو - أی أحمدُ - العاصمیُّ» وتحیَّر فیه کثیر من

ص:290


1- 1) . الکافی، ج 1، ص 177، ح 4، باب الفرق بین الرسول والنبیّ والمحدَّث. [1]
2- 2) . الکافی، ج 1، ص 280، ح 2، باب أنّ الأئمّة علیهم السلام لم یفعلوا شیئاً ولا یفعلون إلّابعهد [2]من اللّه تعالی.
3- 3) . الکافی، ج 4، ص 169، ح 2، باب النوادر. [3]
4- 4) . قوله: «حیث إنّ المقصود به العاصمی» التعبیر بالعاصمی فی الأسانید والرجال بواسطة کون أحمدَ ابنَ أخی علیّ بن عاصم کما فی الفهرست أو ابنَ أُخته کما ذکره العلّامة البهبهانی (منه) .
5- 5) . روضة المتّقین، ج 14، ص 332.
6- 6) . مرآة العقول، ج 2، ص 292، ذیل ح 4، باب الفرق بین الرسول والنبیّ والمحدَّث.

الأصحاب، ولم یعرفوه، وعلی ذلک جری بعض الأعلام. (1)

والمستند شهادة التقیید بالعاصمی تارة، کما فی أواخر باب النوادر من المعیشة، (2)وبابِ ما أُحلّ للنبیّ صلی الله علیه و آله (3)من النساء، وباب المرأة التی تحرم علی الرجل ولا تحلّ له أبداً، (4)وباب الولد إذا کان أحد أبویه مملوکاً والآخَر حرّاً، (5)وباب العزل، (6)وباب شبه الولد، (7)وباب تأدیب الولد، (8)وباب الدعاء فی طلب الولد، (9)وباب من أوصی إلی اثنین فینفرد کلّ واحد منهما ببعض الترکة وغیر ما ذکر. (10)

والتقییدِ (11)بالکوفی أُخری، کما فی باب کراهیة تجمیر الکفن (12)وغیره؛ حیث إنّ العاصمیَّ کان کوفیاً، وسکن بغدادَ، کما هو المصرّح به فی ترجمته. (13)

والتعبیرِ (14)بأبی عبد اللّه العاصمی ثالثة، کما فی آخر باب العقل والجهل؛ حیث إنّه کان یکنّی بأبی عبد اللّه. (15)فلو اتّفق «أحمد» فی کلّ من الجزء الأخیر والجزء الأوّل لا مجال لطرح الاتّحاد، بل لابدّ من البناء علی کون الجزء الأوّل هو العاصمی، فطرح الاتّحاد من کثیر من الفضلاء لیس فی محلّه.

وکذا الحال فی إرجاع الضمیر من الشیخ إلی أحمد الواقع فی الجزء الثانی من السند السابق فی السند المتقدّم هنا؛ لابتناء الإرجاع علی توهّم الاتّحاد.

ص:291


1- 1) . انظر: الرسائل الرجالیّة للشفتی، ص 197 - 198. [1]
2- 2) . الکافی، ج 5، ص 311، ح 31 و 32 و 33، باب النوادر من کتاب المعیشة.
3- 3) . الکافی، ج 5، ص 391، ح 8، باب ما أُحلّ للنبیّ صلی الله علیه و آله من النساء. [2]
4- 4) . الکافی، ج 5، ص 428، ح 8، باب المرأة التی تحرم علی الرجل. [3]
5- 5) . الکافی، ج 5، ص 492، ح 3، باب الولد إذا کان أحد أبویه مملوکاً. [4]
6- 6) . الکافی، ج 5، ص 504، ح 2، باب العزل. [5]
7- 7) . الکافی، ج 6، ص 4، باب شبه الولد لا یوجد فیه. [6]
8- 8) . الکافی، ج 6، ص 47، ح 3، باب تأدیب الولد. [7]
9- 9) . الکافی، ج 6، ص 10، ح 10، باب الدعاء فی طلب الولد. [8]
10- 10) . الکافی، ج 7، ص 47، ح 2، باب من أوصی إلی اثنین فینفرد کلّ واحد منهما ببعض الترکة. [9]
11- 11) . عطف علی «التقیید» المتقدّم فی قوله «والمستند شهادة التقیید بالعاصمی» .
12- 12) . الکافی، ج 3، ص 147، ح 3، باب تجمیر الکفن. [10]
13- 13) . رجال النجاشی، ص 93، ش 232.
14- 14) . عطف علی «التقیید» المتقدّم فی قوله «والمستند شهادة التقیید بالعاصمی» .
15- 15) . الکافی، ج 1، ص 27، ح 32، باب العقل والجهل. [11]

وبعد هذا أقول: إنّ الغالب فی أحمدَ فی صدر السند هو العاصمی، وإن کان مطلقاً من باب حمل المطلق علی المقیّد، فالمشکوک فیه أعنی مورد الاشتراک یحمل علی الغالب.

إلّا أن یقال: کما أنّ الغالب فی أحمد فی صدر السند هو العاصمی، فکذا الغالب فی مورد الاشتراک، أعنی اشتراک الجزء الثانی أو الثالث مثلاً من السند السابق فصدر السند اللاحق هو الاتّحاد، فلیس البناء علی کون المقصود بأحمدَ هو العاصمیَّ فی مورد الاشتراک أولی من البناء علی کون المقصود هو ابنَ عیسی مثلاً، مضافاً إلی أنّه ربّما وقع فی صدر السند أحمد بن محمّد بن سعید، (1)کما فی باب ما یُستحبّ من تزویج النساء. (2)

إلّا أن یقال: إنّ الأمر فی المقام من باب تعارض الغلبة الشخصیّة والغلبة النوعیّة، والغلبةُ الشخصیّة مقدّمة علی الغلبة النوعیّة.

وبوجهٍ آخَرَ: یدور الأمر بین حمل أحمدَ صدر السند فی مورد الاشتراک علی أحمدَ فی الصدر فی سائر الموارد، والحملِ علی غیر ذلک أعنی الجزء الأخیر فی سائر موارد الاشتراک، والظنُّ یتحوّل (3)إلی جانب الأوّل ولو فرضنا کون الحمل علی الجزء الأخیر فی موارد الاشتراک أکثرَ، وأحمد بن محمّد بن سعید فی صدر السند نادر بالإضافة إلی موارد اتّفاق العاصمی صدرَ السند بالعبارات المختلفة المتقدّمة، فلا یمانع ذلک عن إلحاق المشکوک فیه بالغالب، بل علی هذا المنوال الحالُ فی جمیع موارد حمل المشکوک فیه علی الغالب، مع وجود الفرد النادر.

لکن یمکن أن یقال: إنّ الأمر فی المقام من باب تعارض الغلبتین الشخصیّتین؛ حیث إنّ أحمد بن محمّد فی مورد الاشتراک أحد أفراد أحمدَ فی صدر السند، وأحدُ موارد الاشتراک.

ص:292


1- 1) . قوله: «أحمد بن محمّد بن سعید» الظاهر أنّه ابن عقدة فإنّه کان معاصراً للکلینی؛ حیث إنّ الکلینی توفّی سنةَ ثمان وعشرین وثلاثمائة علی ما ذکره الشیخ، أو سنة تسع وعشرین وثلاثمائة علی ما ذکره النجاشی، وابن عقدة توفّی سنة اثنتین وثلاثین وثلاثمائة علی ما ذکره الشیخ (منه دام ظلّه العالی) .
2- 2) . الکافی، ج 5، ص 338، ذیل ح 7، باب ما یستحبّ من تزویج النساء. [1]
3- 3) . فی «د» : «یتحرّک» .

فکما أنّ الغلبة فی أفراد أحمد فی صدر السند تقتضی البناء علی کون المقصود به فی مورد الاشتراک هو العاصمیَّ، فکذا غلبة الاتّحاد فی موارد الاشتراک تقتضی الاتّحاد فی باب أحمد، ولا ترجیح للغلبة فی جانب أحمد، ولا سیّما لو کانت غلبة الاتّحاد أزیدَ؛ لاتّفاق الاشتراک فی رجالٍ کثیرة من دون اختصاص بالواحد، کما فی الغلبة فی جانب أحمد.

والأمر نظیر أن ینتهی خطّان عرضاً وطولاً فی نقطة، واختلف الغالب فی النقطة عرضاً وطولاً، فإنّ حمل النقطة المشار إلیها علی الغالب من النقطة فی العرض أو الطول لیس أولی من الحمل علی الغالب من النقطة فی الآخر، ولا سیّما لو کان الغالب فی الآخر أزیدَ.

وکما أنّ غلبة الاتّحاد فی موارد الاشتراک تمانع عن نفع غلبة العاصمی فی أحمد صدرَ السند، فکذا تمانع عن نفع قیام القرینة فی مواردَ متعدّدةٍ علی کون أحمدَ هو العاصمیَّ من باب حمل المطلق علی المقیّد، مع قطع النظر عن الغلبة؛ لتطرّق التعارض بین غلبة الاتّحاد وحمل المطلق علی المقیّد.

فحینئذٍ نقول: إنّ المناسب حوالة الحال علی القرینة فإن تساعد القرینة للدلالة علی کون المقصود بأحمدَ هو الجزءَ الأخیرَ - کما لو روی عمّن یروی عنه أحمد بن محمّد بن عیسی، مع روایة أحمد فی الجزء الأخیر عمّن یروی عنه أحمد بن محمّد بن عیسی أو جهالة الحال، أو روی عمّن یروی عنه أحمد بن محمّد بن خالد، مع روایة أحمد فی الجزء الأخیر عمّن یروی عنه (أحمد بن محمّد بن خالد أو جهالة الحال، أو روی عمّن یروی عنه) (1)ابن عیسی، أو ابن خالد، مع روایة أحمد فی الجزء الأخیر عمّن یروی عنه ابن عیسی أو ابن خالد - فالمدار علی الاتّحاد.

ومنه ما فی الکافی فی باب أنّ أهل الذکر الذین أمر اللّه الخلق بسؤالهم هم الأئمّة علیهم السلام؛ حیث روی عن عدّة من الأصحاب عن أحمد بن محمّد عن الوشّاء، (2)ثمّ روی عن

ص:293


1- 1) . ما بین القوسین لیس فی «د» .
2- 2) . الکافی، ج 1، ص 212، ح 8، باب أنّ أهل الذکر الذین أمر اللّه الخلق بسؤالهم هم الأئمّة [1]علیهم السلام.

أحمد بن محمّد، (1)عن أحمد بن محمّد بن أبی نصر؛ (2)حیث إنّ المقصود بأحمد فی السند الأوّل هو ابن عیسی؛ لروایته عن الوشّاء، کما یظهر بملاحظة ترجمة الوشّاء، (3)والمقصودَ بأحمد فی روایة أحمد بن محمّد عن أحمد بن محمّد بن أبی نصر ابنُ عیسی أو ابن خالد، کما ذکرهُ المولی التقیّ المجلسی، (4)لکن هاهنا یتعیّن فی ابن عیسی، ولا مجال لاحتمال العاصمی.

ومن ذلک ما فی الکافی فی باب المدالسة فی النکاح؛ حیث روی عن محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن الحسین بن سعید إلی آخره، (5)ثمّ روی عن أحمد بن محمّد، عن الحسین بن سعید؛ (6)لأنّ أحمدَ الراویَ عن الحسین بن سعید مردّد بین ابن عیسی وابن خالد کما ینصرح من المولی التقیّ المجلسی. (7)ولا مجال هاهنا لابن خالد، فیتعیّن ابن عیسی، فلا مجال للعاصمی، مع أنّ الظاهر بل المقطوعَ به عدم روایة الکلینی عن الحسین بن سعید بواسطةٍ واحدة کما هو الحال لو کان المقصود بأحمد هو العاصمیَّ، فلا مجال للعاصمی.

وإن تساعد (8)القرینة للدلالة علی کون المقصود هو العاصمیَّ، فالمدار علیه، وإلّافلابدّ من التوقّف، لکن لا ضیر فیه بناءً علی وثاقة العاصمی وابن عیسی وابن خالد.

ومن موارد مساعدة القرینة للدلالة علی کون المقصود بأحمدَ هو العاصمیَّ الروایةُالمتقدّمة؛ لوقوع التقیید بالعاصمی فی باب شبه الولد، (9)وباب تأدیب الولد فی روایة

ص:294


1- 1) . روی الکلینی فی باب أنّ أهل الذکر الذین أمر اللّه الخلق بسؤالهم هم الأئمّة علیهم السلام عن عدّة من أصحابنا، عن أحمدبن محمّد إلی آخره، ثمّ روی عن أحمد بن محمّد. وکتب العلّامة المجلسی - والظاهر أنّه بخطّه الشریف - فوق أحمدَ: «بواسطة العدّة» . (منه دام ظلّه العالی)
2- 2) . الکافی، ج 1، ص 212، ح 9، باب أنّ أهل الذکر الذین أمر اللّه الخلق بسؤالهم. . . . [1]
3- 3) . الفهرست، ص 82، ش 202؛ [2]انظر: منتهی المقال، ج 7، ص 454، ش 4459. [3]
4- 4) . روضة المتّقین، ج 14، ص 332.
5- 5) . الکافی، ج 5، ص 405، ح 2، باب المدالسة فی النکاح. [4]
6- 6) . الکافی، ج 5، ص 405، ح 3، باب المدالسة فی النکاح. [5]
7- 7) . روضة المتّقین، ج 14، ص 332.
8- 8) . مرّ قسیمه قبل صفحتین بقوله: «إنّ المناسب حوالة الحال علی القرینة، فإن تساعد القرینة» .
9- 9) الکافی، ج ص 4، باب شبه الولد لایوجد فیه

أحمد عن علیّ بن الحسن، (1)وکذا فی باب ما أُحلّ للنبیّ صلی الله علیه و آله من النساء، (2)وباب المرأة التی تحرّم علی الرجل ولا تحلّ له أبداً، (3)وباب العزل فی روایة أحمد عن علیّ بن الحسن بن فضّال (4)الکاشف عن کون المقصود بعلیّ بن الحسن فی مورد الإطلاق - کما فی الروایة المتقدّمة - هو ابنَ فضّال وغیرها ممّا ذکر هنا.

[

فی لقب علیّ بن الحسن بن فضّال

]

ومثله ما فی باب الدّعاء فی طلب الولد فی روایة أحمد عن علیّ بن الحسن التیملی؛ (5)حیث إنّ التیملی لقب علیّ بن الحسن بن فضّال کما صرّح به المحدّث القاشانی فی الوافی ، (6)وعلیه جری فی أسانید الوافی ، قال: «ویقال له: التیمی وربّما یصحّف بالمیثمی» .

لکن مقتضی کلام المولی التقیّ المجلسی فی حاشیة النقد أنّ المیثمی اشتباه، والصواب التیمی (7)، (8)لکنّه عنون فی شرح المشیخة علیّ بن الحسن المیثمی، وذکر أنّ الکلینی کثیراً مّا یروی عن أحمد بن محمّد، عن علیّ بن الحسن، عن أبیه - وأراد بأحمد أبا عبد اللّه العاصمیَّ - عن المیثمی، عن الحسن بن إسماعیل، (9)وسبقه إلی

ص:295


1- 1) . الکافی، ج 6، ص 47، ح 3، باب تأدیب الولد. [1]
2- 2) . الکافی، ج 5، ص 391، ح 8، باب ما أُحلّ للنبیّ صلی الله علیه و آله من النساء. [2]
3- 3) . الکافی، ج 5، ص 428، ح 8، باب المرأة تحرم علی الرجل ولا تحلّ له أبداً. [3]
4- 4) . الکافی، ج 5، ص 504، ح 2، باب العزل. [4]
5- 5) . الکافی، ج 6، ص 10، ح 10، باب الدعاء فی طلب الولد. [5]
6- 6) . الوافی، ج 12، ص 1307، ح 23287، باب الدعاء فی طلب الولد. [6]
7- 7) . قوله: «والصواب التیمی» کما فی الکافی فی باب الولدُ إذا کان أحد أبویه مملوکاً والآخر حرّاً؛ حیث روی الکلینی عن أحمد بن محمّد العاصمی، عن علیّ بن الحسن بن علیّ التیمی. لکنّ الظاهر أنّ علیّاً الثانیَ من باب السهو فی الزیادة؛ لأنّ علیّ بن الحسن سبط فضّال من دون توسّط «علیّ» بین الحسن وفضّال. وربّما یرشد إلی ذلک ما فی الفهرست والخلاصة فی ترجمة الحسن بن علیّ بن فضّال من أنّه مولی تیم بن ثعلبة، لکنّ المذکور فیهما فی العنوان «الحسن بن علیّ بن فضّال التیملی» وعلی ما ذکر المناسب «التیمی» إلّاأن یکون التیملی صفةً لعلیّ، لکنّه خلاف الظاهر. وربّما قیل: إنّ التیملی مخفَّف تیم اللّه، وعلی هذا توصیف الحسن بالتیملی یجامع کونه مولی تیم بن ثعلبة بکون «تیم» مخفَّف «تیم اللّه» وکذا یرتفع المنافاة بین توصیف علیّ بالتیمی والتیملی (منه) .
8- 8) . نقد الرجال، ج 3، ص 242، [7] هامش 5.
9- 9) . روضة المتّقین، ج 14، ص 392.

العنوان المذکور السیّد السند التفرشی؛ حیث إنّه عنون علیّ بن الحسن المیثمی استخراجاً ممّا رواه فی التهذیب فی باب میراث أهل الملل المختلفة عن الکلینی عن أحمد بن محمّد، عن علیّ بن الحسن المیثمی عن أخیه، أحمد بن الحسن، عن أبیه (1). (2)

لکن کان المناسب نسبةَ الاستخراج إلی الکافی کما لا یخفی، مع أنّ الظاهر أنّ الغرض من علیّ بن الحسن هو ابن فضّال، کما یرشد إلیه الروایة فی التهذیب سابقاً علی ذلک عن علیّ بن الحسن بن فضّال، عن أخیه، أحمد بن الحسن، عن أبیه، (3)مضافاً إلی ما ذکره المولی التقیّ المجلسی من أنّ الغرض من علیّ بن الحسن المیثمی - بعد کونه اشتباهاً عن التیمی کما مرّ نقله عنه - علیّ بن الحسن بن فضّال، وأنّه یروی عن أخویه: أحمدَ ومحمّدٍ ابنی الحسن بن علیّ بن فضّال، عن أبیه الحسن. (4)

وربّما یستفاد من کلامه هذا الإیرادُ علی السیّد السند التفرشی؛ حیث حکم بأنّ علیّ بن الحسن المیثمی هو علیّ بن الحسن بن إسماعیل بن شعیب بن میثم بن یحیی التمّار، (5)بملاحظة أنّه کان لإسماعیل ابنان: علیّ والحسن، وکان للحسن ابنان: محمّد وعلیّ، (6)فلیس علیّ بن الحسن المیثمی هو علیَّ بنَ الحسن بن إسماعیل.

وممّا ذکره - من روایة علیّ بن الحسن عن أخویه - ما رواه فی الکافی فی باب من أوصی إلی اثنین فینفرد کلّ منهما ببعض الترکة عن أحمد بن محمّد العاصمی، عن علیّ بن الحسن، عن أخویه: محمّدٍ وأحمدَ، عن أبیهما، (7)بل نظیره غیر عزیز.

لکنّ الإیراد المذکور ینافی ما یقتضیه کلامه المتقدّم بالنقل عنه فی شرح المشیخة فی عنوان علیّ بن الحسن المیثمی من أنّه علیّ بن الحسن بن إسماعیل. (8)

ص:296


1- 1) . التهذیب، ج 9، ص 371، ح 1326، باب میراث أهل الملل المختلفة.
2- 2) . نقد الرجال، ج 3، ص 242، ش 3534. [1]
3- 3) . التهذیب، ج 9، ص 370، ح 1323، باب میراث أهل الملل المختلفة، ولیس فیه کلمة «أخیه» .
4- 4) . نقد الرجال، ج 3، ص 242، [2] هامش 5.
5- 5) . نقد الرجال، ج 3، ص 232، ش 3509، و [3]ص 242، ش 3534.
6- 6) . نقد الرجال، ج 3، ص 243، [4] هامش 2، ما أثبتناه ما علیه نقد الرجال وهامشه، لکن الموجود فی نسخة «د» بدلاً عن «محمّد وعلی» هو «علی والحسن وأحمد» کما أنّ الموجود فی نسخة «ح» : «علی وأحمد» فتأمّل.
7- 7) . الکافی، ج 7، ص 47، ح 2، باب من أوصی إلی اثنین فینفرد کلّ واحد منهما ببعض الترکة. [5]
8- 8) . انظر: روضة المتّقین، ج 14، ص 392.

وربّما قال فی الفقیه فی «باب الرجلُ یوصی إلی رجل بولده ومالٍ لهم وأذن له عند الوصیّة أن یعمل بالمال والربحُ بینه وبینهم» : روی محمّد بن یعقوب الکلینی رضی الله عنه، قال: «حدّثنی أحمد بن محمّد العاصمی، عن علیّ بن الحسن المیثمی، عن الحسن [بن علیّ] بن یوسف، عن مثنّی بن الولید، عن محمّد بن مسلم» . (1)

وأنت خبیر بأنّ المیثمی اشتباه عن التیمی أو التیملی، مع أنّ الکلینی لم یقل: حدّثنی، وإنّما جری علی المجری المتعارف منه، علی أنّه لم یقیّد أحمدَ بالعاصمی ولا علیَّ بن الحسن بالمیثمی.

وبما تقدّم یظهر ضعف ما ذکره المولی التقیّ المجلسی فی شرح المشیخة عند الکلام فی أحمد بن محمّد بن عیسی فی قوله:

وقد یوجد فی أوائل سند الکلینی أحمد بن محمّد فإن تقدّمه خبر یکون فیه أحمد بن محمّد بأن کان قبله عدّة من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، أو محمّدُ بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، فهو ابنُ عیسی أو ابنُ خالد، وإن لم یکن قبله ذلک فهو أحمد بن محمّد العاصمی الثقة، والغالب فیه روایته عن علیّ بن الحسن. (2)

لعدم (3)قیام دلیل علی کون المقصود بأحمد فی مورد الاشتراک هو ابنَ عیسی أو ابنَ خالد لو لم نقل بکون المقصود هو العاصمیَّ، مضافاً إلی أنّه منافٍ لما سمعت منه فی بعض تعلیقات التهذیب من أنّ المقصود بأحمد فی مورد الاشتراک هو العاصمی. (4)

السادس عشر : [ غرض الشیخ من إسقاط العدّة أو محمّد بن یحیی هو غرض الکلینی ]: أنّه قد حکی المولی التقیّ المجلسی أنّه کثیراً مّا یروی فی الکافی أوّلاً عن محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، أو عدّة من أصحابنا، عن أحمد [بن محمّد] (5)ثمّ یُسقط

ص:297


1- 1) . الفقیه، ج 4، ص 169، ح 5538، باب الرجل یوصی إلی رجل بولده ومال لهم، وما بین المعقوفتین أضفناه من الفقیه.
2- 2) . روضة المتّقین، ج 14، ص 44 - 45.
3- 3) . تعلیل لقوله «وبما تقدّم یضر ضعف» .
4- 4) . کما نقله عنه ولده العلّامة المجلسی فی ملاذ الأخیار، ج 9، ص 508، أبواب الدیون وأحکامها، ذیل ح 38. [1]
5- 5) . ما بین المعقوفتین أضفناه من المصدر.

محمّد بن یحیی أو العدّة ویذکر أحمد بن محمّد، ولا شکّ أنّ مراده محمّد بن یحیی أو عدّة من أصحابنا عن أحمد بن محمّد وأسقطهما للاختصار. وکثیراً مّا یذکر الشیخ عن محمّد بن یعقوب، عن أحمد بن محمّد، وغرض الشیخ غرض الکلینی من إسقاط العدّة أو محمّد بن یحیی، ویعترض علی الشیخ أنّه سها.

وإن کان السهو من مثل الشیخ لیس ببعید، لکن مثل هذا السهو بعید؛ لأنّه وقع منه فی التهذیب والاستبصار قریباً من مائة مرّة، ویستبعد أنّه کان سها أو توهّم أنّ الکلینی یروی عنه.

بل یمکن أن یقال: عدم فهم الشیخ محالٌ عادة؛ فإنّ فضیلته أعظم من أن یُرتاب فیها. وذکر بعض الفضلاء فی کلّ مرّة حاشیة علیه مشعرةً بغلط الشیخ، ولم یتفطّن أنّه تبع الکلینی فی الاختصار. والذی تتبّعنا من غرض هذا الفاضل أن مراده أن یذکر أنّه لا یعمل بأخبار الآحاد؛ لوقوع أمثال هذه الأغلاط من أمثال هذه الفضلاء، فکیف یجوز الاعتماد علی خبر جماعة یقع الأغلاط الکثیرة عن أفضلهم (1)؟ !

أقول: إنّ مقصوده ببعض الفضلاء هو الفاضل التستری، لکنّ السهو فی الحذف وإن کان بعیداً - بل محالاً عادة فی صورة کثرة الحذف وإن یأتی منه زیادة العدّة فی بعض المواضع، وکذا زیادة بعض العبارات (2)فی المتن - لکن احتمال توهّم روایة الکلینی عن المبدوّ به فی السند المحذوف عنه أی السند الثانی غیر بعید، بل لولا هذا لجری الشیخ علی ذکر المحذوف فی بعض الأحیان، بل الاحتمال المذکور أقرب وأحسن ممّا احتمله المولی المشار إلیه فی زیادة العدّة کما یأتی.

وبعد هذا أقول: إنّ الکلینی أسقط من صدر السند واحداً فی المقام، (وهذا کان متعارفاً فی القدماء کما یأتی من المحقّق الشیخ محمّد فیما یأتی من کلامه) (3)والشیخ أسقط هنا من الأثناء، وهو غیر متعارف. ولا مجال لاختیار الاختصار بالإسقاط المشار

ص:298


1- 1) . روضة المتّقین، ج 14، ص 332.
2- 2) . فی «د» : «الکلمات» .
3- 3) . ما بین القوسین زیادة من «ح» .

إلیه، وإلّا لجاز الاختصار بإسقاط الراوی عن المعصوم بلا إشکال، فإصلاح الحال باختیار الاختصار من الشیخ ضعیف الحال.

ثمّ إنّ الفرق بین هذا العنوان والعنوان المتقدّم - الحادی عشر - والمسبوق بنقل إکثار الشیخ ما جری علیه فی ذلک من المولی المشار إلیه أنّ البحث هنا عن الإسقاط، والبحثَ فی العنوان المتقدّم عن اتّحاد الجزء الأوّل من السند اللاحق مع الجزء الأخیر من القدر المشترک من السند السابق، وإن کان السند اللاحق هنا مبنیّاً علی الإسقاط من الکلینی، لکنّ السند المذکور فی کلام الشیخ علی سبیل النقل ولا إسقاط فیه من الشیخ.

السابع عشر: [ اتّباع الکلینی القدماء فی طریقة الإسناد وغفلة الشیخ عنها ]: أنّه روی فی الکافی فی کتاب الحجّ فی باب التکبیر فی أیّام التشریق عن علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن حمّاد بن عیسی، عن حریز، عن محمّد بن مسلم، عن أبی عبد اللّه علیه السلام، (1)ثمّ روی عن حمّاد، عن حریز، عن عبد اللّه بن زرارة عن أبی جعفر علیه السلام. (2)

وروی فی التهذیب فی باب الرجوع إلی منی ورمی الجمار، (3)وفی الاستبصار فی باب أنّ التکبیر أیّام التشریق عقیبَ الصلاة المفروضات فرض واجب عن محمّد بن یعقوب، عن علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن حمّاد، عن حریز إلی آخره، (4)ثمّ روی عن حمّاد عن حریز إلی آخره. (5)

قال المحقّق الشیخ محمّد فی تعلیقات الاستبصار مشیراً إلی السند الأخیر: هذا الإسناد مبنیّ علی ما قبله، وهذه طریقة القدماء، وکثیراً مّا اتّبعها الکلینی، وربّما غفل عنها الشیخ فیَضیع بسببها أحادیثُ کثیرةٌ.

أقول: إنّ السند الأخیر فی الاستبصار من أجزاء الجزء الثانی، وهو ینافی ما ذکره الشیخ فی مشیخة الاستبصار من أنّه لم یحذف فی الجزء الأوّل والثانی من الاستبصار دون الجزء الثالث (6)وابتداء الجزء الثانی من الزکاة، وابتداء الجزء الثالث من المکاسب،

ص:299


1- 1) . الکافی، ج 4، ص 516، ح 1، باب التکبیر فی أیّام التشریق. [1]
2- 2) . الکافی، ج 4، ص 516، ح 2، باب التکبیر فی أیّام التشریق. [2]
3- 3) . التهذیب، ج 5، ص 269، ح 920، باب الرجوع إلی منی ورمی الجمار.
4- 4) . الاستبصار، ج 2، ص 299، ح 1068، باب التکبیر أیّام التشریق.
5- 5) . الاستبصار، ج 2، ص 299، ح 1069، باب التکبیر أیّام التشریق.
6- 6) . الاستبصار، ج 4، ص 304، سند الکتاب.

ومع ذلک قد ذکر الشیخ فی مشیخة التهذیب والاستبصار أنّه قد أخذ الروایة فی التهذیب فی الجزء الأخیر من الاستبصار من کتاب المبدوّ به فی السند، (1)مع أنّ الروایة الأخیرة مأخوذة من الکافی ، فالسند الأخیر فی التهذیب لا یوافق ما حکی الجریان علیه فی التهذیب ، کما أنّه - أعنی السند الأخیر فی الاستبصار - لا یوافق ما حکی الجریان علیه فی الجزء الأخیر من الاستبصار ، کما لم یوافق ما حکی الجریان علیه فی الجزئین الأوّلین.

فإن قلت: إنّ الروایة مأخوذة من کتاب حمّاد.

قلت: لو کان الأمر جاریاً علی هذا المجری، لزم اختلاف محلّ النقل مع عدم الفضل، وهو فی غایة البعد.

ثمّ إنّ الفرق بین هذا العنوان والعنوان المسبوق ذکرُه آنفاً والعنوان المتقدّم أنّ المدار هنا علی سلوک الشیخ مسلک القدماء من الإسقاط عن صدر السند حوالةً للحال إلی السند السابق، وکون الاستناد من الشیخ إلی المبدوّبه فی السند الأخیر من دون نقل عن الکلینی فی شیء من السندین حتّی یتأتّی العنوان المذکور آنفاً، أو العنوان المتقدّم.

الثانی والثلاثون: [ الشیخ یروی عن شخص طریقه إلیه ضعیف وطریق الکلینی إلیه معتبر ]: أنّه قد یروی الشیخ عن شخص طریقه إلیه ضعیف، لکنّ الواسطة بین الشخص المذکور والکلینی معتبرة بالصحّة أو الحُسن مثلاً ففیه الکفایة.

ومنه ما تقدّم - من أنّه روی فی التهذیب ین عن الکلینی، عن علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن حمّاد، عن حریز، عن محمّد بن مسلم، (2)ثمّ روی عن حمّاد، عن حریز، عن زرارة إلی آخره (3)-؛ حیث إنّ طریق الشیخ (4)إلی حمّاد بن عیسی - المقصودِ بحمّاد فی السندین؛ بشهادة روایة إبراهیم بن هاشم عن حمّاد بن عیسی، دون حمّاد بن عثمان بناءً علی ما ذکره الصدوق فی مشیخة الفقیه من أنّ إبراهیم بن هاشم لم یلق حمّاد بن

ص:300


1- 1) . التهذیب، ج 10، ص 4، من المشیخة؛ الاستبصار، ج 4، ص 304، سند الکتاب.
2- 2) . مثل ما فی التهذیب، ج 1، ص 28، ح 71، باب آداب الأحداث الموجبة للطهارة.
3- 3) . مثل ما فی التهذیب، ج 1، ص 8، ح 11، باب الأحداث الموجبة للطهارة و ص 9، ح 15 من نفس الباب.
4- 4) . خبر «إنّ طریق الشیخ» کلمة «ضعیف» بعد أسطر.

عثمان وإنّما لقی حمّاد بن عیسی وروی عنه، ویغلط أکثر الناس فی الإسناد، فیجعلون مکانَ حمّاد بن عیسی حمّادَ بن عثمان، ووافقه العلّامة فی التغلیط فی بعض الفوائد المرسومة فی آخر الخلاصة ، (1)وکذا ابن داود فی بعض التنبیهات التی ذکرها فی آخر رجاله، (2)وعلی ذلک المجری جری فی المنتقی .

لکنّ الحقّ تحقّق روایة إبراهیم بن هاشم، عن حمّاد بن عثمان إلّاأنّ الأظهر اشتراک حمّاد بن عثمان بین الناب والعرازی.

ویظهر تحقیق الحال فی المرحلتین بملاحظة ما حرّرناه فی الرسالة المعمولة فی باب حمّاد بن عثمان. وبشهادة (3)روایة حمّاد بن عیسی عن حریز - ضعیف، (4)لکنّ الواسطة بین الکلینی وحمّاد بن عیسی هو علیّ بن إبراهیم وأبوه، وکلّ منهما من رجال الصحّة بناءً علی صحّة حدیث إبراهیم بن هاشم کما هو الأظهر، وإلّا فالواسطة لا تخرج حالها عن الحسن.

الثانی والستّون: [ فی معاصرة الصدوق للکلینی ] : أنّ الصدوق یروی فی الفقیه عن الکلینی وذکر طریقه إلیه فی المشیخة، (5)إلّاأّنه قد حکی المولی التقیّ المجلسی أنّ الصدوق عاصر الکلینی فی برهة من الزمان، ولکن لم یتّفق لقاؤه إیّاه. (6)

ویرشد إلیه أنّ الکلینی توفّی فی سنة ثمان وعشرین علی ما ذکره النجاشی (7)والشیخ فی الرجال ، (8)أو تسع وعشرین علی ما ذکره الشیخ فی الفهرست (9)وثلاثمائة.

والصدوق توفّی فی سنة إحدی وثمانین وثلاثمائة، (10)فلو کان عمر الصدوق ثمانین سنة فقد أدرک من زمان الکلینی قریباً من ثلاثین سنة.

ص:301


1- 1) . الخلاصة، ص 281، الفائدة التاسعة.
2- 2) . رجال ابن داود، ص 307.
3- 3) . هذا الدلیل الثانی علی أنّ المراد من «حمّاد» هو «حمّاد ابن عیسی» .
4- 4) . کلمة «ضعیف» خبر «إنّ» فی قوله «إن طریق الشیخ إلی حمّاد. . .» .
5- 5) . الفقیه، ج 4، ص 116، من المشیخة.
6- 6) . روضة المتّقین، ج 14، ص 260.
7- 7) . رجال النجاشی، ص 277، ش 1026. وسنة وفاته هی تسع وعشرون وثلاثمائة.
8- 8) . رجال الشیخ، ص 495، ش 27.
9- 9) . الفهرست، ص 135، ش 601. [1] وفیه: «سنة الوفاة هی ثمان وعشرون وثلاثمائة» .
10- 10) . رجال النجاشی، ص 389، ش 1094.

والشیخ یروی أیضاً عن الصدوق وعن والده وهو متأخّر عنهما.

ویرشد إلیه أنّ الشیخ توفّی فی سنة ثمان وأربعمائة، (1)فالفصل بین زمان وفاة الصدوق ووفاة الشیخ سبع وعشرون سنة، فالشیخ متأخّر عن الصدوق فضلاً عن والده.

الحادی والسبعون: [ فی إسقاط الکلینی من أوائل السند ] : أنّه قد نصّ شیخنا البهائی والمحدّث الحرّ - کما تقدّم - علی أنّ الکلینی قد یُسقِط من أوائل السند حوالةً للحال إلی السند السابق، (2)وقد نصّ علیه صاحب المنتقی أیضاً، (3)وکذا نجله فی تعلیقات الاستبصار ، وکذا المولی التقیّ المجلسی (4)والسیّد السند الجزائری (5)(وعلی هذا سقوط الواسطة لا یضرّ باعتبار الروایة مطلقاً) (6)بل نقله صاحب المنتقی (7)وکذا نجله فی تعلیقات الاستبصار عن طریقة القدماء.

ویعبّر عن ذلک فی اصطلاح أهل الدرایة بالتعلیق، وقد حکی فی المنتقی عن بعضٍ توهُّمَ الإرسال، وعلی هذا سقوط الواسطة یوجب عدم اعتبار الروایة مطلقاً. (8)بل هو مقتضی کلام العلّامة البهبهانی فی باب الکنی فی ترجمة ابن داود.

ومقتضی بعض کلمات العلّامة المجلسی فی أربعینه (9)- کما یظهر ممّا یأتی - کونُ الروایة اللاحقة کالسابقة مأخوذةً من کتاب صدر المذکورین، فالواسطة بین الکلینی وصدر المذکورین من باب مشایخ الإجازة ذکرت تارة وترکت أُخری. وعلی هذا إن کان الساقط معتبراً، فسقوطه لا یضرّ باعتبار الروایة، وإلّا فیضرّ به.

وحکی فی المنتقی أیضاً عن الشیخ أنّه یذکر طریقه إلی المبدوّ به فی السند

ص:302


1- 1) . المشهور أنّ وفاة الشیخ سنة 460ق فتأمّل.
2- 2) . مشرق الشمسین، ص 98؛ [1]وسائل الشیعة، ج 20، ص 32، [2] الفائدة الثالثة.
3- 3) . منتقی الجمان، ج 1، ص 23، الفائدة الثالثة؛ و ج 3، ص 301.
4- 4) . حکاه عنه ولد المصنّف فی سماء المقال، ج 2، ص 380.
5- 5) . المصدر.
6- 6) . ما بین القوسین لیس فی «د» .
7- 7) . منتقی الجمان، ج 1، ص 24، الفائدة الثالثة.
8- 8) . المصدر.
9- 9) . انظر الأربعین حدیثاً للمجلسی، ص 11، 17، 28، 30.

المحذوف عن صدره فی الکافی بطریقه عن الکلینی من غیر تفطّن بتوسّط الواسطة المحذوفة المذکورة فی السند السابق. (1)

وقال المحقّق الشیخ محمّد کما تقدّم بعد نقل حوالة الحال فی الإسقاط إلی السند السابق عن طریقة القدماء کما سمعت: «وکثیراً مّا تبعها الکلینی، وربّما غفل عنها الشیخ فیَضیع بسببها أحادیثُ کثیرةٌ» .

لکن اعتذر المولی التقیّ المجلسی - کما تقدّم - بأنّ الشیخ کان غرضه غرضَ الکلینی من الاختصار.

أقول: إنّ الأظهر فی باب أسانید الکلینی أنّ الإسقاط فیها من باب الحوالة إلی السند السابق؛ إذ لو کان الأمر من باب الإرسال أو غیره، لاتّفق کثیراً أیضاً فی صورة عدم اشتراک السند السابق واللاحق فی القدر المشترک أی مباینة السندین، فتخصیص الإسقاط بصورة اشتراک السندین فی القدر المشترک یکشف عن کون الغرض الاختصارَ، وحوالةَ الحال إلی السند السابق، ولا سیّما مع نقل ذلک عن طریقة القدماء، وإن أمکن القول بأنّه یأتی فی کلام القدماء ما یأتی فی کلام الکلینی من احتمال الإرسال أو الأخذ من الکتاب، فلا دلالة فی کلام القدماء علی ما نقل عنهم، فلا وثوق بالنقل فی الباب.

الثانی والثمانون: [ فی تعارض روایة الکلینی والشیخ ] : أنّه جری المحقّق الثانی فی جامع المقاصد عند الکلام فی اشتباه دم الحیض بدم القرحة علی ترجیح ما رواه الشیخ من کون المدار علی الطرف الأیسر (2)علی ما رواه الکلینی من کون المدار علی الطرف الأیمن؛ (3)تعلیلاً بأنّه أعرف بوجوه الحدیث وأضبط، (4)بل جری علی ترجیح ذلک بعمل الشیخ فی النهایة . (5)

وأورد علیه الشهید الثانی فی الدرایة بأنّه من جهة عدم الاطّلاع علی کیفیّة روایات

ص:303


1- 1) . منتقی الجمان، ج 1، ص 24، الفائدة الثالثة.
2- 2) . التهذیب، ج 1، ص 385، ح 1185، باب الحیض والاستحاضة والنفاس.
3- 3) . الکافی، ج 3، ص 94، ح 3، کتاب الحیض.
4- 4) . جامع المقاصد، ج 1، ص 284. [1]
5- 5) . النهایة، ص 24.

الشیخ وطرق فتواه. (1)

أقول: إنّ مزیة الشیخ فضلاً بالنسبة إلی الکلینی فی غایة الظهور، بل الکافی إنّما کان علی سبیل مجرّد الجمع، وأمّا التهذیب فیشهد فهرسته بکمال تعمیق النظر من الشیخ فی أخباره، حتی أنّه ذکر فی الفهرست استنقاذ بعض المطالب (بالمفهوم واستنقاذ بعض المطالب) (2)بالإشعار، لکنّ الظاهر أنّ ما وقع من الشیخ فی باب الأسانید لم یقع مثله من أحد فی فنّ. نعم، لیس الأمر فی متون روایاته علی حال الأسانید، لکن لیس الحال بحیث توجب روایة الشیخ الترجیح، بل المولی التقیّ المجلسی - وهو فی جودة الاطّلاع علی الأخبار متناً وسنداً بمکان - صرّح بأنّ الجمع الواقع من الکلینی فی حواشی الإعجاز، قال: «والحقّ أنّه لم یکن مثله فیما رأیناه من علمائنا، وکلّ من یتدبّر فی أخباره وترتیب کتابه یعرف أنّه کان مؤیّداً من عنداللّه تبارک وتعالی، جزاه اللّه عن الإسلام والمسلمین أفضلَ جزاء المحسنین» . (3)

وقال السیّد السند النجفی:

إنّه کتاب جلیل عظیم النفع، عدیم النظیر، فائق علی جمیع کتب الحدیث بحسن الترتیب، وزیادة الضبط و التهذیب ، وجمْعِه للأُصول والفروع، واجتماعه (4)علی أکثر الأخبار الواردة من الأئمّة الأطهار. (5)

لکن روی فی التهذیب فی باب صلاة الکسوف بسنده عن علیّ بن أبی عبد اللّه، عن أبی الحسن موسی علیه السلام. (6)وعن الکافی عن علیّ بن عبد اللّه، (7)وهو سهو؛ إذ المقصود بعلیّ بن أبی عبد اللّه هو علیّ بن جعفر، وهو یروی عن أخیه موسی علیه السلام کثیراً، کما روی عنه هنا أیضاً.

وروی فی الکافی فی باب من أبواب کتاب الدیات والقصاص عن علیّ بن إبراهیم،

ص:304


1- 1) . الدرایة، ص 53 - 54.
2- 2) . ما بین القوسین لیس فی «د» .
3- 3) . روضة المتّقین، ج 14، ص 260.
4- 4) . أی اشتماله.
5- 5) . رجال السیّد بحر العلوم، ج 3، ص 330. [1]
6- 6) . التهذیب، ج 3، ص 154، ح 329، باب صلاة الکسوف.
7- 7) . الکافی، ج 3، ص 463، ح 1، باب صلاة الکسوف. [2] وفیه: «عن علیّ بن عبد اللّه» .

عن أبیه، عن ابن محبوب، عن بعض أصحابه، عن أبی عبد اللّه علیه السلام فی أربعة شهدوا علی رجل محصن بالزنا، ثمّ رجع أحدهم بعد ما قُتل الرجل، قال: «إن قال الرابع: وهمت ضُرب الحدَّ وأُغرم الدیةَ، وإن قال: تعمّدت قُتل» . (1)

وروی عن ابن محبوب، عن إبراهیم بن نعیم الأزدی قال: سألت أبا عبد اللّه علیه السلام عن أربعة شهدوا علی رجل بالزنا، فلمّا قتل، رجع أحدهم عن شهادته، قال: فقال: «یقتل الرابع ویؤدّی الثلاثة إلی أهله ثلاثةَ أرباع الدیة» . (2)ثمّ روی الروایتین المذکورتین فی کتاب الشهادات فی باب من شهد ثمّ رجع عن شهادته. (3)

إلّا أن یقال: إنّ ذکر الروایة فی البابین المختلفین من باب المناسبة مع البابین لیس من باب التکرار غیر المناسب.

وأمّا الترجیح بفتوی الشیخ فلم أظفر بالترجیح بفتوی الفقیه الواحد، وإن یمکن القول به، کیف وقد حکی الشهید فی الذکری عن الأصحاب - کما مرّ - أنّهم کانوا یسکنون إلی فتاوی ابن بابویه عند إعواز النصوص؛ لحسن ظنّهم به، وأنّ فتواه کروایته. (4)

ومقتضاه جواز العمل بالظنّ المستفاد من قول الفقیه الواحد، وإن ربّما نقل الإجماع علی عدم الجواز، وجوازُ العمل بالظنّ فی مقام الترجیح أسهلُ بمراتبَ شتّی من العمل بالظنّ ابتداءً فی الحکم الشرعی.

ثمّ إنّه روی فی التهذیب بالإسناد عن حفص بن البختری عن أبی عبد اللّه علیه السلام، قال: «قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله لعلیّ علیه السلام: یا علیّ إذا أنا مِتُّ فاغسلنی بسبع قِرَب من ماء بئر غرس» (5). (6)

ص:305


1- 1) . الکافی، [1] ج 7، ص 366، ح 2، باب من کتاب الدیات.
2- 2) . الکافی، [2] ج 7، ص 366، ح 3، باب من کتاب الدیات.
3- 3) . الکافی، ج 7، ص 384، ح 4 - 5، باب من شهد ثمّ رجع عن شهادته. [3]
4- 4) . ذکری الشیعة، ج 1، ص 51. [4]
5- 5) . التهذیب، ج 1، ص 435، ح 1398، باب الزیادات فی تلقین المحتضرین.
6- 6) . قال فی معجم البلدان 4: 193: « [5]إنّها بقبا وذکر الحدیث الموجود هنا» .

قال المولی التقیّ المجلسی فی الحاشیة: «روی الصفّار فی بصائر الدرجات أخباراً کثیرة، والجمیع «ستّ قرب من بئر غرس» ولیس السبع فیها، فالظاهر أنّ السهو من نسّاخ الکافی ، وتبعه الشیخ وغیره» انتهی. (1)

و «القرب» : جمع قِرْبة. و «الغرس» - بفتح الغین المعجمة وسکون الراء المهملة - بئر المدینة، (2)فإضافة البئر إلیه من باب الإضافة البیانیّة. وقیل: المشهور بئر رأس بالهمزة، وقد روی فی الکافی والتهذیب روایة مشتملة علی الستّ أیضاً. (3)

بقی أنّه قد روی فی التهذیب بالإسناد عن معاویة بن عمّار، قال: سألت أبا عبداللّه علیه السلام عن الرجل من أهل المعرفة بالحقّ یأتینی بالبختج ویقول: قد طُبخ علی الثلث، وأنا أعلم أنّه یشربه علی النصف؟ فقال: «خمر لا تشربه» إلی آخره، (4)وهو مرویّ فی الکافی بدون «خمر» قبل قوله علیه السلام: «لا تشربه» . (5)

وعن بعضٍ الإشکالُ فی الاعتماد علی روایة التهذیب ؛ تعلیلاً بکثرة وقوع التحریف والزیادة والنقصان فی الأخبار من الشیخ، وقد جری فی الریاض علی ترجیح روایة التهذیب وإن کان الکافی أضبطَ؛ لتقدّم الزیادة علی النقیصة. (6)

وفیه: أنّه لا مجال لتقدیم الزیادة، مع کون الکافی أضبطَ؛ لتعارض جهتی الرجحان، فیتأتّی المساواة.

الثالث والثمانون: [ فی تعارض روایة الصدوق مع روایة الکلینی والشیخ ] : أنّه روی فی الفقیه بالإسناد عن عبد اللّه بن سنان، عن أبی عبد اللّه علیه السلام، قال: «المعتکف بمکّة

ص:306


1- 1) . نقله عنه ولده فی ملاذ الأخیار، ج 3، ص 238، ذیل ح 43، باب تلقین المحتضرین. [1]
2- 2) . القاموس المیحط، ج 2، ص 234 (غرس) .
3- 3) . الکافی، ج 3، ص 150، ح 1، باب حدّ الماء الذی یغسل به المیّت؛ [2] التهذیب، ج 1، ص 435، ح 1397، باب الزیادات فی تلقین المحتضرین.
4- 4) . التهذیب، ج 9، ص 122، ح 526، باب الذبائح والأطعمة.
5- 5) . الکافی، ج 6، ص 421، ح 7، باب الطلاء. [3]
6- 6) . ریاض المسائل، ج 2، ص 364. [4]

یصلّی فی أیّ بیوت شاء سواء علیه صلّی فی المسجد، أو فی بیوتها» . (1)لکن رواه فی الکافی بالإسناد عن عبد اللّه بن سنان، قال: «المعتکف» إلی آخر المتن. (2)ورواه الشیخ فی التهذیب ین بالإسناد أیضاً إلی عبد اللّه بن سنان، قال: «المعتکف» إلی آخر المتن. (3)

وربّما یظهر من ذلک أنّ الصدوق أضبط من الکلینی والشیخ، فلو وقع التعارض بین روایة الصدوق وروایة الکلینی أو الشیخ فالترجیح مع روایة الصدوق.

قال فی المنتقی : ولو لا ضبط الصدوق رحمه الله وحرصه علی حفظ اتّصال الحدیث، لکاد أن یضیع بصنع الجماعة. (4)

وقد حکم المحقّق الشیخ محمّد فی حاشیة التهذیب نقلاً بأنّ روایة الصدوق قد تُرجَّح علی روایة الشیخ الطوسی؛ تعلیلاً بأنّ الصدوق أثبتُ فی النقل؛ إذ تجویز العجلة فی نقل الشیخ ظاهر کما یعلم من مواضعَ.

لکن لا مجال للإشکال فی رجحان روایة الصدوق بحسب السند علی روایة الشیخ؛ لما سمعت من أنّ الظاهر أنّه لم یقع مثل ما وقع من الشیخ فی باب الأسانید من غیر الشیخ فی فنّ من الفنون، بل قد ظهر فیما سمعت أنّه یمکن ترجیح روایة الصدوق علی روایة الکلینی الراجحِ روایتُه علی روایة الشیخ. وأمّا بحسب المتن فلا یخلو ترجیح روایة الصدوق علی روایة الشیخ عن الوجه؛ لتطرّق الوهن فی ضبط المتن بکثرة اختلال السند وعدم الضبط فیه.

وقد حکی السیّد السند النجفی عن بعض الأصحاب ترجیح أحادیث الفقیه علی غیره من الکتب الأربعة نظراً إلی زیادة حفظ الصدوق وحسن ضبطه وتثبّته فی الروایة، وتأخّر کتابه عن الکافی وضمانه فیه لصحّة ما یورده، وأنّه لم یقصد فیه قصدَ المصنّفین فی إیراد جمیع ما رووه، وإنّما یورد فیه ما یفتی به ویحکم بصحّته ویعتقد أنّه حجّة بینه وبین ربّه (5)وبهذا الاعتبار، قیل: إنّ مراسیل الصدوق فی الفقیه کمراسیل

ص:307


1- 1) . الفقیه، ج 2، ص 121، ح 522، باب الاعتکاف.
2- 2) . الکافی، ج 4، ص 177، ح 4، باب المساجد التی یصلح الاعتکاف بها. [1]
3- 3) . التهذیب، ج 4، ص 292، ح 890، باب الاعتکاف. والاستبصار، ج 2، ص 127، ح 415، باب المواضع التی یجوز فیها الاعتکاف.
4- 4) . منتقی الجمان، ج 3، ص 5.
5- 5) . الفقیه، ج 1، ص 3، من المقدّمة.

ابن أبی عمیر فی الحجّیّة والاعتبار، وإنّ هذه المزیّة من خواصّ هذا الکتاب، لا توجد فی غیره من کتب الأصحاب. (1)

لکن الاستناد إلی ضمان الصدوق لصحّة جمیع ما فی الفقیه واعتبار مراسیله إنّما یتمّ بناءً علی عدم وجوب نقد أخبار الفقیه وهو غیر ثابت، وقد حرّرنا تفصیل الحال فی محلّه فی الأُصول.

وقد حکی السیّد السند المشار إلیه فی ترجمة الصدوق الإطباق علی صحّة أخبار الفقیه . (2)ودونه المقالُ.

وحکی أیضاً أنّ صاحب المعالم ، مع اعتباره تزکیة العدلین فی اعتبار الخبر یعمل بالخبر المذکور فی الفقیه . (3)

ودونه الإشکالُ وقد تقدّم شرح الحال. (4)

ثمّ إنّه روی فی الفقیه فی باب صلاة العیدین، عن محمّد بن الفضیل، عن أبی الصباح الکنانی، عن أبی عبد اللّه علیه السلام روایة طویلة (5)ثمّ أعاد الروایة فی آخر الباب روایةً عن أبی الصباح. (6)وهذا بعید عن الضبط.

وأیضاً روی فی باب الأیمان والنذور والکفّارات عن حمّاد بن عثمان، عن محمّد بن أبی الصباح، عن أبی الحسن علیه السلام، (7)وأعاد الروایة فی باب الوقف والصدقة والنحل. (8)

وأیضاً روی فی باب القود ومبلغ الدیة عن سلیمان بن خالد روایة، (9)وأعاد الروایة فی باب ضمان الظئر. (10)

لکن یمکن القول بأنّ ذکر الروایة فی البابین لا بأس به کما مرّ، فلا بأس بهذا التکرار ولا التکرارِ السابق علیه کما مرّ.

ص:308


1- 1) . رجال السیّد بحر العلوم، ج 3، ص 300. [1]
2- 2) . رجال السیّد بحر العلوم، ج 3، ص 299.
3- 3) . المصدر.
4- 4) . فی «د» زیادة: «یکون الغرض العمل فی صورة مساعدة القرینة المفیدة للعلم» .
5- 5) . الفقیه، ج 1، ص 324، ح 1485، باب صلاة العیدین.
6- 6) . الفقیه، ج 1، ص 331، ح 1490، باب صلاة العیدین.
7- 7) . الفقیه، ج 3، ص 228، ح 1073، باب الأیمان والنذور والکفّارات.
8- 8) . الفقیه، ج 4، ص 183، ح 643، باب الوقف والصدقة والنحل.
9- 9) . الفقیه، ج 4، ص 78، ح 243، باب القود ومبلغ الدیة.
10- 10) . الفقیه، ج 4، ص 119، ح 413، باب ضمان الظئر إذا انقلبت علی الصبیّ فمات أو یدفع الولد.

وأیضاً روی فی باب ما یجب فیه التعزیر والحدّ والرجم والقتل والنفی فی الزنا أو باب حدّ ما یکون المسافر فیه معذوراً فی الرجم دون الجلد علی اختلاف النسخ عن الحسن بن محبوب، عن أبی أیّوب، قال: سمعت ابن بکیر یروی عن أحدهما علیهما السلام. (1)قال الفاضل الکاظمی فی الحاشیة: «فی الکافی والتهذیب بکیر بن أعین وهو الصواب؛ لأنّ ابن بکیر لا یروی عنهما علیهما السلام» .

وأیضاً روی فی الفقیه فی باب فضل الصدقة عن الولید بن صبیح، عن أبی عبداللّه علیه السلام روایة قد عُدَّ فیها من الثلاثة - الذین یردّ دعاؤهم - «رجل کان له مال فأنفقه فی وجهه» (2)والظاهر اتّفاق النسخ علیه. وفی أُصول الکافی فی باب من لا یستجاب دعوته (3)ونوادرِ البزنطی علی ما فی آخر السرائر «فأنفقه فی غیر وجهه» (4)وهو المتعیّن، والعجب أنّه فسّر سلطاننا قوله علیه السلام: «فی وجهه» بوجه اللّه، واحتمل بعضٌ آخَرُ کونَ الغرض وجهَ المال، أی مصارفه، ولم یذکر أحد منهما عدم مناسبة صرف المال فی وجهه لعدم استجابة الدعاء.

التسعون: [ فی أنّ الکلینی لم یرو عن یعقوب بن یزید ] : أنّه روی فی التهذیب فی زیادات الصوم عن أحمد بن محمّد عن أبی ضمرة. (5)ثمّ قال: «عنه، عن موسی بن جعفر» إلی آخره. ثمّ قال: «محمّد بن یعقوب، عن یعقوب بن یزید» إلی آخره. ثمّ قال: «عنه، عن هارون بن الحسن» إلی آخره. (6)

لکن ما رواه عن محمّد بن یعقوب، عن یعقوب بن یزید فیه اشتباه؛ لأنّ الکلینی لم یرو قطّ عن یعقوب بن یزید، مع أنّ الکلینی روی عن علیّ، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر إلی آخره. (7)

ص:309


1- 1) . الفقیه، ج 4: 30، ح 81، باب حدّ ما یکون فیه المسافر معذوراً فی الرجم دون الجلد.
2- 2) . الفقیه، ج 2، ص 39، ح 173، باب فضل الصدقة.
3- 3) . الکافی، ج 2، ص 510، ح 1، باب من لا تستجاب دعوته. [1]
4- 4) . السرائر، ج 3، ص 556، من المستطرفات.
5- 5) . فی «ح» : «حمزة» ، وما أثبتناه موافق للتهذیب ونسخة «د» .
6- 6) . التهذیب، ج 4، ص 315، ح 958 - 961، باب الزیادات فی الصوم.
7- 7) . الکافی، ج 4، ص 90، ح 2 و 4، باب صوم رسول اللّه صلی الله علیه و آله. [2]

قال المولی التقیّ المجلسی فی الحاشیة: «الظاهر أنّ محمّد بن یعقوب اشتباه عن محمّد بن علیّ بن محبوب، أو محمّد بن أحمد بن یحیی» . (1)

وأیضاً قوله: «عنه، عن هارون بن الحسن» الظاهر رجوع الضمیر المجرور فیه إلی محمّد بن یعقوب، لکنّ الروایة المذکورة بهذا السند غیر مذکورة فی الکافی ، بل الکلینی لم یرو عن هارون بن الحسن قطّ.

وربّما احتمل رجوعه إلی أحمد، وعلیه بنی فی الوافی ؛ حیث جری فی ذکر روایة التهذیب علی الروایة عن أحمد بن هارون. (2)

وهو فی غایة البعد، وإن لا یبعد أمثاله عن التهذیب .

ص:310


1- 1) . نقله عنه ولده فی ملاذ الأخیار، ج 7، ص 147، ح 28، باب الزیادات فی الصوم. [1]
2- 2) . الوافی، ج 11، ص 305، الجزء السابع، باب السفر فی شهر رمضان.

لزوم ارزیابی سندی احادیث کافی

لزوم ارزیابی سندی احادیث کافی

اشارة

لزوم ارزیابی سندی احادیث کافی (1)

با استفاده از دروس حضرت آیةاللّه شبیری زنجانی

سید محمد جواد شبیری

چکیده

شناخت دین بدون رجوع به احادیث اهل بیت علیهم السلام، امکان پذیر نیست و احادیث را باید از منابع آنها یافت. کتاب کافی، از معتبرترین کتب حدیثی شیعه است که از قرن چهارم تاکنون در اختیار دانش پژوهان شیعی است.

با وجود ارزش و اهمیت فراوانی که این کتاب دارد، بی نیاز از نقد و بررسی اسناد احادیث نیست. این مقاله، براساس دروس آیة اللّه سید موسی شبیری زنجانی، از فقها و مراجع تقلید معاصر شیعه، تدوین شده، و در آن سخنان محدث بزرگ شیعی، میرزاحسین نوری در خاتمه مستدرک الوسائل پیرامون کتاب کافی، نقد و بررسی شده است.

کلیدواژه ها: کافی، ارزیابی و بررسی/ کلینی، محمدبن یعقوب/ حدیث شیعه، قرن چهارم/ نوری، میرزاحسین/ شبیری زنجانی، سید موسی/ حدیث شیعه، بررسی های رجالی.

درآمد

حدیث اهل بیت علیهم السلام گسترده ترین منبع برای شناخت معارف دینی است و کتاب شریف کافی تألیف محدث جلیل القدر ابوجعفر کلینی (328 یا 329 م) نامورترین و

ص:311


1- 1). فصلنامۀ سفینه، بهار 1383، پیاپی 2، ص 109 - 140.

استوارترین کتاب حدیثی است. این کتاب همواره مورد بهره گیری دانشمندان بوده، استنباط معارف اسلام حقیقی در زمینه فقه، کلام، تفسیر و. . . بدون رجوع بدان امکان پذیر نیست. در سدۀ هفتم هجری برای نخستین بار، اشاراتی گویا به اعتبار تمام احادیث کلینی در کلام مرحوم سید علی ابن طاووس قدس سره (589 - 664) آمده است. این بحث به روشنی در کلمات پیشینیان مطرح نشده است. با پیدایش مسلک اخباری، این مطلب دوباره مطرح انظار گردید. اخباریان بر قطعی الصدور بودن یا قطعی الاعتبار بودن تمامی احادیث کتب معتبره از جمله کتاب کافی پای می فشردند، ایشان این مسلک را مسلک قدما می انگاشتند، ولی برخی از دانشمندان اصولی، چنین انتصایی را به قدما شدیداً انکار می کنند، از جمله مرحوم آیةاللّه خویی قدس سره که در مقدمۀ معجم رجال الحدیث تأکید می کند که قدما تمام احادیث کافی را معتبر نمی دانستند. ایشان در این زمینه به کلمات بزرگانی چون شیخ صدوق و شیخ مفید و سید مرتضی و شیخ طوسی استناد می ورزند. (1)باری، تبیین دیدگاه قدما در این مجال به طور استقلالی مد نظر ما نیست، بلکه هدف ما از این مقال، روشن ساختن اصل این سخن است که آیا احادیث کافی همگی قطعی الصدور یا قطعی الاعتبار است یا خیر؟ و اساساً بحث های رجالی دربارۀ رجال اسناد کافی تا چه اندازه ضرورت دارد؟

علامه محقق شیخ انصاری در مقدمه بحث از حجیت خبر واحد، به اجمال مسلک اخباریان اشاره کرده (2)و این نکته را افزوده است که برخی از اصولیان نیز دیدگاه هایی نزدیک به اخباریان داشته اند، از جمله برخی از معاصران (که اشاره به محقق نراقی صاحب مستند دارد) . تمام احادیث کتب معتبره را (به استثناء احادیث مخالف مشهور) معتبر می دانند از جمله دانشمندان متأخر از شیخ انصاری، نیز برخی به اعتبار سندی احادیث کافی اصرار ورزیده اند؛ از جمله علّامه نائینی مناقشه در اسناد کافی را حرفة العاجز می خواند. (3)

ص:312


1- 1) . معجم الرجال، ج 1، ص 26 - 34 و 92.
2- 2) . فرائد الاصول، ج 1، ص 239 - 241.
3- 3) . معجم رجال الحدیث، ج 1، ص 87.

در تحریر محلّ نزاع، تذکر این نکته ضروری می نماید که مراد از معتبر بودن احادیث کافی - مثلاً - ظاهراً اعتبار ذاتی احادیث است، اما در صورت بروز اختلاف در میان احادیث و در فرض تعارض روایات، تکلیف چیست؟ مسئله ای دیگر است و چه بسا اخباریان نیز در صورت تعارض، در ترجیح یک حدیث بر حدیث دیگر برای تعیین افقه و اوثق به بحث سندی روی آورند. علامه مجلسی در مقدمه مرآت العقول تصریح می کند که به روایات اصول معتبره همچون کافی ، می توان عمل کرد، هرچند برای ترجیح برخی بر برخی دیگر ناگزیر باید به سند احادیث مراجعه کنیم. (1)

باری، با عنایت به اهمیت بسیار این بحث، آیةاللّه والد مدظلّه، چندین جلسه از بحث های رجال خود را - که در سال تحصیلی 62 - 63 القا می فرمودند - به این امر اختصاص دادند. (2)

ایشان استوارترین بحث در اثبات اعتبار احادیث کافی را، سخنان مرحوم محدث نوری قدس سره در فایده چهارم از خاتمۀ کتاب مستدرک الوسائل دانسته، تصریح می کردند که هیچ بحثی (نه قبل از آن و نه بعد از آن) ندیده اند که در اتقان به پایه آن برسد، لذا محور درس خویش را بررسی سخنان ایشان قرار دادند. مقال حاضر با عنایت به افادات ایشان تنظیم شده است. گرچه در آن گاه افزوده هایی بر سخنان ایشان دیده می شود و در تنظیم مباحث نیز تغییراتی صورت داده شده، ولی در مجموع از محتوا و شکل دروس ایشان فاصله زیادی نگرفته است و تقریباً غالباً تقریر درس ایشان به شمار می آید. (3)اگر در این مقاله احیاناً کاستی راه یافته، از ناتوانی راقم سطور است و امید است که خوانندگان بر آن قلم عفو کشیده، وی را در مظان استجابت دعا از یاد نبرند.

ص:313


1- 1) . مرآة العقول، ج 1، ص 21 و 22.
2- 2) . جلسه چهارم تا دوازدهم. در جلسه سوم نیز به این بحث اشاراتی شده است. از این جلسات، جلسه نهم ضبط نشده است. لذا شاید برخی از مطالب ایشان در این مقال منعکس نشده باشد.
3- 3) . اواخر مقاله به طور کامل از سوی نگارنده افزوده شده است.

بعونه و منّه - سید محمد جواد شبیری

بررسی ادله محدث نوری بر اعتبار احادیث کافی

اشارة

مرحوم محدث نوری قدس سره، در فایده چهارم از فوائد خاتمه مستدرک ، با ذکر اموری چند در صدد اثبات اعتبار تمام احادیث کافی برآمده است. ایشان بر این باور است که تأمل در مجموع این امور، اطمینان به صدق این ادعا را به همراه دارد. در اینجا به گزارش و بررسی کلام ایشان می پردازیم، در نقل سخنان ایشان، تغییراتی در نظم مطالب برای انسجام بیشتر صورت می دهیم و برخی از مطالبی را که به صورت ضمنی مطرح فرموده اند، به گونه مستقل ذکر می کنیم.

دلیل اول: مدائح علما نسبت به کتاب کافی

اشارة

محدث نوری سخنانی از شیخ مفید (336 -413) ، شهید اول (734 - 786) ، محقق کرکی (868 - 984) ، شیخ حسین بن عبدالصمد، پدر شیخ بهایی (918 - 984) مولی امین استرآبادی (به نقل از مشایخ خود) و شیخ حسن دمستانی در مدح کتاب کافی نقل می کند که مهم ترین آنها عبارت شیخ مفید است با این الفاظ:

هو اجل کتب الشیعة و اکثرها فائده.

شهید اول می گوید:

لم یعمل للامامیة مثله.

نظیر این داوری از محقق کرکی ارائه شده است. عبارت مولی محمد تقی مجلسی ( - 1070) از این عبارت محکم تر است. وی می گوید:

لم یصنف فی الاسلام مثله. (1)

ص:314


1- 1) . بحار الأنوار، ج 110، ص 69. [1]

محدث نوری می فرماید:

بی نظیر بودن کافی به جهت حجم گسترده اش نیست، چرا که مجموعه های حدیثی گسترده تر از کافی در آن زمان وجود داشته است، همچون محاسن برقی و نوادر الحکمه محمدبن احمدبن یحیی اشعری، بلکه به جهت اتقان کتاب است. (1)

مرحوم محدث نوری در توضیح عبارت شیخ مفید می گوید:

مراد از اکثریت فایده، این است که کافی به دلیل اشتمال بر اصول، اخلاق، فروع و مواعظ، از جامعیت برخوردار است. اما «اجل» بودن کافی به جهت معتبر و معتمد بودن آن می باشد. در عصر کلینی، تمام اصول موجود بوده است، چنانکه از ترجمه شاگرد کلینی، هارون بن موسی تلعکبری استفاده می گردد. (2)

در اعتبار اصول هیچ تردید نیست، نه به جهت مناقشه در سند تا مؤلفین این اصول و نه به جهت مناقشه در سند مؤلفین اصول تا ائمه معصومین علیهم السلام.

وقتی کتب معروف به اصول، بی نیاز از بحث سندی باشد، قهراً کافی نیز که اجل کتب است باید این ویژگی را داشته باشد، چون مفاد «اجل» این است که تمام امتیازات سایر کتب را داشته و بر آنها برتری هم داشته باشد. (3)

پیش از آغاز بررسی کلام ایشان، بر این نکته تأکید می کنیم که داوری دانشمندان در اعتبار تمام احادیث کافی - به ویژه دانشمندان متأخر - به خودی خود، دلیلی بر این امر نیست، بلکه باید این داوری را زمینه ساز حصول اطمینان بدانیم، زیرا اثبات حجیت تعبدی کلمات بزرگان در این بحث بسیار دشوار است. به هر حال سخن شیخ مفید در این بحث از اهمیت ویژه ای برخوردار است، لذا محور بحث را کلام ایشان قرار می دهیم.

ص:315


1- 1) . خاتمه مستدرک، ج 3 (مستدرک ج 21) ، ص 466.
2- 2) . رجال شیخ طوسی، ص 449، ش 6386 1 (روی جمیع الاصول والمصنّفات) .
3- 3) . خاتمه مستدرک، ج 3، (مستدرک، ج 21) ، ص 478.
بررسی دلیل اول

در بررسی این کتاب در دو نقطه سخن می گوییم:

اول: آیا کتب معروف به اصول بی نیاز از بحث سندی اند؟

دوم: آیا برفرض بی نیازی کتب اصول از بحث سندی، باید چنین ویژگی هم در کافی موجود باشد؟

در نقطه اول می گوییم که مرحوم محدث نوری دلیلی بر بی نیازی کتب اصول ذکر نکرده است. (1)ملاحظه عبارت شیخ طوسی در عده، برخلاف این سخن گواهی می دهد. وی در اثبات اعتبار خبر واحد می گوید:

والذی یدل علی ذلک، إجماع الفرقة المحقة فانی وجدتها مجمعة علی العمل بهذه الاخبار التی رووها فی تصانیفهم ودوّنوها فی اصولهم لایتناکرون ذلک و لا یتدافعونه حبی ان واحدا منهم اذا افتی بشیء لا یعرفونه سألوه من این قلت هذا، فاذا احالهم علی کتاب معروف و اصل مشهور و کان راویه ثقة لا ینکر حدیثه سکتوا وسلّموا الامر فی ذلک و قبلوا قوله. (2)

از این عبارت برمی آید که حتی در اصل مشهور، پذیرش حدیث، مشروط به این

ص:316


1- 1) . البته ایشان در ادامه کلام خود عبارت شیخ مفید را در رساله عددیه آورده است. در این رساله، شیخ مفید، راویان احادیث مطابق نظر خود را فقهاء اصحاب ائمه و «الاعلام الرؤساء المأخوذ عنهم الحال والحرام والفتیا والاحکام، الذین لا یطعن علیهم و لا طریق الی ذم واحد منهم و هم اصحاب الاصول المدونة والمصنفات المشهوره» دانسته است. محدث نوری پس از نقل این عبارت می افزاید: اگر کافی اجل تصنیفات باشد، قهراً باید از «این» اصول و مصنفات برتر باشد. این عبارت چنانچه از کلام خود محدث نوری هم برمی آید، مربوط به اصول و مصنفات خاصی است نه تمام اصول و مصنفات. از سوی دیگر معلوم نیست که از این عبارت چگونه بی نیازی سندی همان اصول و مصنفات استفاده می گردد؟ اگر مؤلفی به جهت جمع تمام احادیث - مثلاً - احادیث غیر معتبر را هم ذکر کند، آیا این امر سبب ضعیف شمردن خود مؤلف می گردد؟ آیا می توان علامه بزرگوار مجلسی را به جهت نقل پاره ای روایات ضعیف در بحار سرزنش کرد و قلم به طعن و ذم وی گشود؟ قطعاً پاسخ سؤال منفی است. روشنی نادرستی این استدلال سبب شده که آیت اللّه والد (مدظله) در درس خود از نقل و نقد این سخن خودداری کرده، سخن محدث نوری را بی دلیل به شمار آورند.
2- 2) . عدة الاصول، [1] تحقیق محمدرضا انصاری قمی، ج 1، ص 126.

است که «کان راویه ثقة» (1)، پس اصول مشهوره هم از بحث سندی بی نیاز نیست تا چه رسد به دیگر اصول.

در نقطه دوم می گوییم که مفاد کلمه «اجل» این نیست که تمام امتیازات دیگر کتب در کافی موجود است، بلکه همین مقدار که مجموع امتیازات کافی از مجموع امتیازات دیگر کتب بیشتر باشد، برای استعمال واژه «اجل» کافی است. مثلاً اگر کسی کتابی بنگارد که ده روایت متواتر در آن گرد آمده باشد، آیا بی نیازی احادیث این کتاب از بحث سندی سبب می شود که کتاب هایی همچون کافی و بحار را که - بی تردید اجلّ از این کتاب است - بی نیاز از بررسی سندی بدانیم؟ پاسخ سؤال آشکارا منفی است.

کتاب بحار الأنوار ، بی تردید کتابی است که نظیر آن در شیعه نگاشته نشده، ولی آیا معنای این سخن، این است که همه روایات آن معتبر است؟

این نکته را هم باید مد نظر داشت که مجرد نقل روایت از ضعیف، با اتقان کتاب منافات ندارد.

کلینی اسناد احادیث را ذکر کرده، تا هر کس بخواهد از طریق بررسی آنها، صحت و سقم روایات را به دست آورد. به ویژه نقل باواسطه از ضعیف به هیچ وجه نقطه ضعفی برای راوی تلقی نمی گردیده. بلکه آنچه ناپسندیده بوده، نقل بی واسطه از ضعفاء آن هم نقل بسیار، نه نقل اندک بوده است. (2)

ص:317


1- 1) . مراد از «راوی» در این عبارت چندان روشن نیست. ممکن است مراد، راوی واقع در طریق به مؤلف کتاب یااصل باشد، چنانچه شیخ طوسی در مقدمه فهرست، از صاحبان اصل با عبارت «رووة من الاصول» یاد کرده است. راقم سطور بیشتر احتمال می دهد که مراد معنای اعم از راوی کتاب یا اصل، و خود مؤلف کتاب یا اصل سند باشد، و عبارت به طریق کتاب یا اصل ناظر نباشد. در هر حال، این ابهام در بحث بالا تأثیر چندانی ندارد و انکارناپذیر بودن اصول را که در کلام محدث نوری آمده، رد می کند.
2- 2) . عبارت «یروی عن الضعفاء» هم که در ترجمه راویان چندی در کتب رجال ذکر شده به همین امر ناظر است، ر. ک: رجال نجاشی، ص 62/144، 76/182، 84/202، 263/688، 338/903، 348/939، 350/944، 372/1018، 373/1020، 427/1148؛ الفهرست، ص 52/65؛ رجال ابن غضائری، 38/7، 39/8، 41/13، 48/27، 101/81، 93/132، 94/135، 96/141، 97/143، 118/190، (مجمع الرجال، ج 1، ص 45 و 117 و 225؛ ج 2 ص 42؛ ج 4 ص 215؛ ج 5 ص 134 و 205 و 262؛ ج 6، ص 59 و 113) .

بنابراین با تمسک به مدح علما از کافی ، نمی توان نقل روایت ضعیف را در کافی نفی کرد، به ویژه روایاتی که در باب مستحبات باشد که ممکن است نقل آن به جهت قاعده «تسامح در ادله سنن» باشد. یا روایاتی که مضمون آن مطابق سایر روایات معتبر باشد و به عنوان تأیید ذکر می گردند، یا روایاتی اخلاقی که عقل عملی بر درستی آن حکم می کند یا روایاتی که کنار هم قرار گرفتن آنها یقین می آفریند، هرچند تک تک آنها معتبر نباشد، همچون احادیث کلامی، مانند احادیث کتاب الحجه کافی.

راقم سطور این نکته را هم می افزاید که استناد به کلام شیخ مفید - بنابر نقل محدث نوری از این سخن - ممکن است موجه نماید، ولی عبارتی که در نسخه چاپی کتاب تصحیح الاعتقاد (1)آمده، دیگر شایسته استناد در این بحث نیست. در این نسخه به جای اجلّ کتب الشیعه، «من اجلّ کتب الشیعه» ذکر شده و روشن است که دلیل بر این نیست که تمام امتیازات سایر کتب شیعی باید در کافی وجود داشته باشد.

در لابلای کلام محدث نوری به این مطلب هم اشاره رفته که در زمان کلینی، تمام اصول حدیثی موجود بوده است. وی در این زمینه به ترجمه شاگرد کلینی تلعکبری استناد جسته است، ولی این استدلال هم ناتمام است.

اولاً: اگر تمام اصول و مصنفات در اختیار تلعکبری - شاگرد کلینی - باشند، الزاماً این مصادر در اختیار استاد وی نبوده است، به ویژه با توجه به این که تلعکبری (م 385) بیش از پنجاه سال پس از وفات کلینی (م 329) درگذشته و چه بسا پس از وفات کلینی بر پاره ای کتب دسترسی پیدا کرده که در زمان حیات کلینی وجود نداشته است.

ثانیاً: دلیلی نداریم که تمام اصول و مصنفات در اختیار تلعکبری بوده و این مطلب که تلعکبری تمام اصول و مصنفات را روایت کرده، دلیل بر این نیست که تمام آنها را در اختیار داشته، چون طریق تحمل حدیث به سماع و قرائت منحصر نیست، بلکه اجازۀ عامه (بدون مناوله) خود یکی از طرق بسیار شایع تحمل حدیث بوده است و به فرض که تمام آنها را به روش سماع و قرائت فراگرفته باشد، دلیل بر این نیست که

ص:318


1- 1) . تصحیح الأعتقاد، ص 70.

کتاب خانه عظیمی در اختیار تلعکبری بوده که هر زمان می خواسته، می توانسته از آن بهره گیرد. پس با این مقدمات نمی توان حکم به صحت احادیث کافی نمود.

دلیل دوم: کلام نجاشی درباره کلینی

اشارة

نجاشی کلینی را «اوثق الناس فی الحدیث و اثبتهم» خوانده، لذا باید این محدث، تمام مزایای مربوط به سند حدیث و اعتبار خبر را که دربارۀ دیگر راویان و مؤلفان گفته شده، دارا باشد. ایشان سپس به نقل عبارات بزرگان دربارۀ راویان پرداخته است؛ از جمله کلام شیخ طوسی را دربارۀ علی بن الحسن طاهری آورده که پس از اشاره به واقفی بودن وی و عناد شدید او در مذهب می افزاید:

و له کتب فی الفقه، رواها عن الرجال الموثوق بهم و بروایاتهم فلأجل ذلک ذکرناها.

نجاشی دربارۀ جعفر بن بشیر گفته است:

روی عن الثقات و رووا عنه.

و نظیر آن دربارۀ محمد بن اسماعیل زعفرانی ذکر شده است. از عبارت شیخ طوسی در عده هم برمی آید که مشایخ ابن ابی عمیر و صفوان و بزنطی همگی ثقات بوده اند و مراسیل ایشان مورد پذیرش اصحاب بوده است. محدث نوری این شهادت شیخ طوسی را ناظر به همان عبارت معروف کشی دربارۀ اصحاب اجماع می داند. علامه هم در مختلف ، مراسیل ابن ابی عقیل را می پذیرد.

نعمانی ابن عقده را چنین ستوده که:

هذا الرجل ممن لا یطعن علیه فی الثقة و لا فی العلم بالحدیث والرجال الناقلین له.

با توجه به عبارت نجاشی، کلینی هم شایسته چنین ستایشی است.

محدث نوری سپس اشاره می کند که پاره ای از راویان با وصف «صحیح الحدیث» خوانده شده اند و از آن نتیجه گرفته که تمام احادیث این راویان، صحیح و معتبر است. ایشان می گویند که هرچند مراد از صحیح کلمات قدماء، همان اصطلاح متأخرین

ص:319

نیست که در حدیث امامی عادل متصل به معصومین علیهم السلام صحیح می گویند، بلکه مراد حدیث معتبر است. ولی وقتی تمام احادیث یک شخص (چه احادیث مکتوب، چه احادیث غیر مکتوب وی) معتبر باشد، نمی توان این اعتبار را مستند به قرائن خارجی دانست. (1)آری، اگر یک یا چند حدیث مشخص یک راوی صحیح خوانده شود، ممکن است با بررسی این احادیث، اعتبار آنها ثابت شده باشد و مدحی برای خود راوی به شمار نیاید. ولی وقتی تمام احادیث کسی معتبر باشد، قهراً این دلیل بر وثاقت خود راوی است.

بررسی دلیل دوم

دربارۀ این دلیل هم در دو مرحله بحث می کنیم:

مرحله اول: آیا افرادی هستند که تمام احادیث آنها - چه بی واسطه و چه با واسطه - معتبر باشد؟

مرحله دوم: آیا با پذیرش فرد یا افرادی که تمام احادیث آنها معتبر است، می توان این وصف را درباره کلینی هم صادق دانست؟

در مرحله اول می گوییم که مرحوم محدث نوری در ضمن ذکر دلیل، از خود یا افرادی یاد کرده اند که درباره هیچ یک نمی توان تمام احادیث آنها را معتبر دانست. درباره برخی از ایشان همچون اصحاب اجماع به تفصیل بحث کرده ایم و اکنون مجال پرداختن به این مباحث نیست. تنها به مبانی خویش که در این مباحث برگزیده ایم اشاره می کنیم. به نظر ما اصحاب اجماع، فقهای درجه اول اصحاب امام باقر علیه السلام تا امام رضا علیه السلام بوده اند، ویژگی آنها اتفاق نظر اصحاب، بر مقام فقاهت ایشان می باشد و از جهت رجالی یا حدیثی هیچ امتیاز ویژه ای ندارند. از عبارت کشی، تنها وثاقت خود این افراد استفاده می شود، نه وثاقت سلسله سند مشایخ آنها تا معصوم و نه صحت سندی که تا این افراد از اعتبار برخوردار است.

ص:320


1- 1) . آیت اللّه والد (مدظله) می افزودند: برفرض اگر با قرائن خارجی بفهمیم که تمام احادیث یک راوی معتبر است، این خود دلیل بر وثاقت خود اوست، زیرا بسیار مستبعد است که شخصی خود ثقه و راستگو نباشد، ولی تصادفاً هرچه روایت از وی به دست ما برسد، معتبر و درست و مطابق با واقع باشد.

دربارۀ ابن ابی عمیر و صفوان و بزنطی نیز، ما شهادت شیخ طوسی را می پذیریم، ولی آن را به مسأله اصحاب اجماع مرتبط نمی دانیم. از سوی دیگر تنها اعتبار مشایخ مستقیم این افراد را از این عبارت استفاده کرده ایم، نه مشایخ با واسطه ایشان. جعفر بن بشیر و محمد بن اسماعیل زعفرانی هم، حداکثر همچون این سه نفر هستند نه بیشتر.

تفصیل این مباحث را به محل خود وامی نهیم، درباره علی بن الحسن طاطری هم می گوییم: این عبارت اصلاً ناظر به آن نیست که طاطری اصلاً از افراد غیر معتبر در کتاب خویش هیچ روایتی ندارد، بلکه شیخ طوسی در عبارت خویش بر این نکته تأکید می کند که طاطری، کتاب فقهی خود را از راویان هم مسلک خود یعنی واقفیان اخذ نکرده، بلکه آن را از راویان امامی مذهب معتبر برگرفته و لذا ذکر کتاب های وی در فهرست مانعی ندارد. (1)این عبارت ناظر به حصر روایات طاطری در روایات معتبره نیست و همین که حجم اصلی کتاب های طاطری، از روایات امامی مذهبان موثق برگرفته باشد، برای به کار برده جمله فوق کفایت می کند.

وصف ابن عقده از سوی نعمانی نیز به هیچ وجه دلیل بر وثاقت مشایخ وی نیست، چه مجرد نقل روایت اندک از کسی هیچ نقطه ضعفی برای وی به شمار نمی آمده است. آنچه نکوهیده بوده، روایت بسیار از شخص ضعیف است، آن هم روایت مستقیم نه با واسطه.

همچنین اعتماد بر روایت افراد غیر معتبر، خود نقطه ضعف حدیثی تلقی می گردد. (2)ولی روایت کردن غیر از اعتمادکردن بر روایت است. دربارۀ وصف صحیح الحدیث هم به این نکته بسنده می کنیم که روشن نیست که این وصف به

ص:321


1- 1) . از این عبارت و عبارات دیگر شیخ طوسی برمی آید که وی در صورتی کتاب افراد فاسدالمذهب را در فهرست می آورد که کتاب قابل اعتباری باشد. وی در مقدمۀ فهرست پس از اشاره به لزوم ذکر صحت و فساد مؤلفان چنین می افزاید: لأن کثیراً من مصنفی اصحابنا و اصحاب الاصول ینتحلون المذاهب الفاسدة و ان کانت کتبهم معتمدة.
2- 2) . لذا در ترجمه احوال برخی راویان با عبارت «و یعتمد المراسیل» روش حدیثی ایشان نکوهیده شده که این امرغیر از مجرد نقل روایت مرسل است. ر. ک: رجال نجاشی، ص 62، ش 144، ص 76، ش 182، ص 348، ش 939؛ الفهرست، ص 52، ش 65؛ رجال ابن غضائری، ص 67، ش 65 (مجمع الرجال، ج3، ص 179) ونیز رجال نجاشی، ص 348، ش 939؛ الفهرست، ص 57، ش 70.

مطلبی بیش از صدق گفتار راوی نظر داشته باشد. (1)اعتبار تمام روایات راوی و عدم ملاحظه واسطه سند - از شخص متصف به این وصف تا معصوم علیه السلام - از این عبارت استفاده نمی شود. تفصیل بیشتر این بحث را نیز به مباحث مربوط به بررسی اصطلاحات جرح و تعدیل واگذار می کنیم.

در مرحله دوم هم می گوییم که وصف اوثق بودن کلینی، دلیل بر این نیست که کلینی باید تمام اوصاف و مزایای دیگر مردمان را در امر حدیث دارا باشد. بلکه همین مقدار که مجموع مزایای حدیثی وی بر مجموع مزایای دیگران ترجیح داشته باشد، برای اطلاق این تعبیر کفایت می کند، هر چند برخی امتیازی را دارا باشند که کلینی از آن برخوردار نباشد.

دلیل سوم

اشارة

تألیف کتاب کافی به تصریح نجاشی، بیست سال طول کشیده است. نجاشی در عبارت خود به اعتبار احادیث کافی نظر دارد و اگر کلینی به اعتبار تک تک روایات کتاب خود نظر نداشت، نیاز به این زمان طولانی برای تألیف کتاب نبود.

بررسی دلیل سوم

این مطلب درست است که کلینی در تألیف کافی ، تنها به جمع آوری احادیث نمی اندیشیده، بلکه فی الجمله به اعتبار احادیث هم نظر داشته است؛ ولی این امر دلیل بر اعتبار تمام احادیث کافی نیست، مدت زمان طولانی تألیف کتاب هم دلیل بر این امر نیست، زیرا:

اولاً: امکانات کلینی و میزان کتاب های در دسترس وی معلوم نیست و چه بسا

ص:322


1- 1) . به نظر می رسد که کلمه صحیح الحدیث مترادف درست گفتار است. مراد از حدیث دراین عبارت کلام معصوم علیه السلام نیست. بلکه به معنای لغوی آن یعنی گفتار به کار رفته است. حدیث هر فرد، سخن مستقیم اوست نه سخن معصوم علیه السلام را که با واسطه نقل می کند. بنابر این اگر مثلاً ابن ابی عمیر بگوید: حدثنی معاویة بن عمار بن ابی عبداللّه علیه السلام انه قال. . . ، حدیث ابن عمیر چیزی جز تحدیث معاویة بن عمار نیست و درستی آن به این است که واقعاً معاویة بن عمرا چنین مطلبی را گفته باشد، اما آیا معاویة بن عمار راست گفته یا خیر؟ از مفاد این کلام بیرون است. در بحث اصحاب اجماع توضیحاتی گویا در این زمینه آمده است.

زمانی بسیار صرف تهیه کتاب های لازم یا مراجعه به کتابخانه های دیگران شده باشد. (1)

ثانیاً: تهیه نسخه های معتبر از کتاب ها و مقابله با یکدیگر، خود زمان بسیاری لازم دارد.

ثالثاً: تنظیم ابواب مناسب و قرار دادن هر روایت در جای شایسته و ترتیب پسندیده احادیث باب، تلخیص در شیوه نقل احادیث یکسان (که تمام یا قسمتی از سند آنها تفاوت دارد) با بهره گیری از روش هایی چون تحویل و. . . هر یک زمان گسترده ای می طلبد، لذا نمی توان به قرینه تألیف کتاب در مدت بیست سال، فعالیت دیگری برای کلینی همچون بررسی سندی یکایک روایات را به اثبات رساند. گفتنی است که تنظیم ابواب کافی ، با وجود برخی مشاب هات بین این کتاب و کتاب های پیشینیان به ویژه کتاب های سی گانه حسین بن سعید، کاملاً ابتکاری است.

کسانی که صحیح بخاری و کافی را با یکدیگر مقایسه کرده اند، برتری خیره کنندۀ کافی را در شیوه تنظیم احادیث به روشنی دریافته اند. به گفته مرحوم علامه مجلسی اول، کتابی همچون کافی در نظم درست ابواب و احادیث دیده نشده است. (2)

دربارۀ دلیل سوم این نکته را هم می افزاییم که این دلیل حداکثر این مطلب را ثابت می کند که کلینی، احادیث کتاب را صحیح می داند و این مطلب (بر فرض اثبات) نیازمند به افزودن مقدمه دیگری است که صحیح دانستن کلینی نسبت به روایات کافی ، بری دیگران هم اعتبار دارد. دربارۀ این مقدمه در بررسی دلیل پنجم سخن خواهیم گفت.

ص:323


1- 1) . آیت اللّه والد - مدظله - می فرمودند: محدث نوری خود کتابخانه عظیم و ارزشمندی داشته، لذا تألیف مستدرک الوسائل زمان بسیاری از وی نگرفته است. پس تصور این که فراهم آوردن کتاب خود، چه بسا به زمان بسیاری نیازمند باشد، برای ایشان دشوار است. این نکته را هم می افزاییم که با وجود کتابخانه عظیم محدث نوری، یکی از عوامل سرعت تألیف کتاب مستدرک الوسائل، این است که ایشان بسیاری از روایات را از بحار الأنوار برگرفته اند و به گونه مستقیم به مصدر اصلی حدیث مراجعه نکرده اند. تنظیم مناسب روایات در بحار، خود زمان تألیف مستدرک را کاهش داده اشت این ادعا با اندک مقایسۀ مستدرک و بحار اثبات می گردد.
2- 2) . روضة المتقین، ج 4، ص 447.

دلیل چهارم: عرضه کافی بر امام عصر (عج)

اشارة

برخی از اخباریان بدون ارائه مدرک گفته اند که کافی پس از اتمام تألیف بر امام عصر (عج) عرضه شده و حضرت فرموده یا بر نسخه عرضه شده نگاشته:

الکافی کاف لشیعتنا.

این سخن که به نقل ملا خلیل قزوینی از برخی مشایخ عصر خود ذکر شده، هیچ مدرکی ندارد، چنانچه محدث استرآبادی که خود احادیث کافی را قطعی الصدور می داند، بر بی اصل بوده آن تصریح کرده است. (1)

راقم سطور تصور می کند که جمله فوق از حدیثی منقول از امام صادق علیه السلام برگرفته شده است که در تفسیر آیه «کهیعص» فرموده اند:

«کاف» ، کاف لشیعتنا، «هاء» ، هادلهم. . . (2)

محدث نوری این استدلال را نپذیرفته، بلکه استدلال دیگری را که نخست از سوی مرحوم سید ابن طاوس طرح شده، با افزودن نکاتی چند مطرح می کند.

مرحوم سید ابن طاوس در کتاب کشف المحجه وصیت معروف حضرت امیر به امام حسن علیهما السلام را از کتاب رسائل الائمه کلینی نقل کرده و در مقام اعتبار بخشیدن به آن می گوید:

مرحوم کلینی در زمان وکلاء امام عصر (عج) - عثمان بن سعید (3)و فرزندش محمد و حسین بن روح و علی بن محمّد سمری - می زیسته، وی قبل از وفات علی بن محمّد سمری درگذشته، چون علی بن محمد سمری در شعبان سال 329 و محمد بن یعقوب کلینی در بغداد در سال 328 درگذشته است. بنابر این

ص:324


1- 1) . خاتمه مستدرک، ج 3، (مستدرک ج 21) ، ص 470.
2- 2) . معانی الاخبار، ص 28، ح6.
3- 3) . ثابت نیست که مرحوم کلینی در عصر عثمان بن سعید زاده شده باشد. قرائنی چند نشان می دهد که مدت سفارت عثمان بن سعید کوتاه بوده است، از سوی دیگر با توجه به عدم روایت کلینی از محمد بن حسن صفار (م 290) و روایت اندک وی از سعد بن عبداللّه (م حدود 300) تاریخ ولادت وی باید پس از سال 270 باشد که به احتمال زیاد، جناب عثمان ابن سعید دراین سال حیات نداشته اند. به هر حال، وفات عثمان بن سعید قبل از سال 280 بوده است (ر. ک: غیبت شیخ طوسی، ص 362، ح 325) .

تصانیف مرحوم کلینی و روایات وی، در زمان وکلاء و در هنگامی که راهی برای تحقیق منقولات و تصدیق مصنفات داشته صورت گرفته است.

وی با این مقدمات درصدد اثبات عرضه کتاب بر یکی از وکلاء آن حضرت و تأیید آن از سوی ایشان (که عین تأیید امام عصر (عج) به شمار می آید) برآمده است.

توضیح استدلال فوق

پیش از نقل ادامه محدث نوری، توضیحاتی دربارۀ استدلال مرحوم سید ابن طاوس، مفید به نظر می رسد:

این که ایشان اشاره می کند که مرحوم کلینی در بغداد وفات کرد، ظاهراً اشاره به این نکته را دارد که وی در بغداد زیست گاه وکیلان امام عصر علیه السلام بوده، لذا از جهت مکانی هیچ مشکلی برای عرضه کتاب بر وکیلان حضرت نداشته است.

نکته دیگر این که ایشان تاریخ وفات مرحوم کلینی را قبل از مرحوم سمری می داند. ذکر این مقدمه برای رفع این اشکال است که شاید تألیف رسائل الائمه ، پس از وفات مرحوم سمری انجام گرفته باشد که با توجه به وفات کلینی قبل از مرحوم سمری، این احتمال بی وجه خواهد بود.

البته در مورد کافی ظاهراً نیازی به این مقدمه نیست، چه در مشیخه تهذیب و استبصار تصریح شده که برخی از محدثان در سال 327 در بغداد، از کلینی جمیع مصنفات و احادیث وی را به طریق سماع و اجازه دریافت داشته اند. (1)این عبارت نشان می دهد که لااقل کتاب کافی (2)، در این سال تألیف شده است. بی تردید در سال 327 علی بن محمد سمری زنده بوده است.

ص:325


1- 1) . مشیخه تهذیب، ص 29 (در پایان جلد دهم تهذیب) ؛ مشیخه استبصار، ج 4، ص 310.
2- 2) . این طریق را شیخ طوسی برای روایاتی که در تهذیب از کلینی نقل کرده آورده است. لذا نمی توان کافی رامشمول آن ندانست. چون روایات شیخ طوسی از کلینی از ابواب مختلف برگرفته شده است. ولی شمول این جمله نسبت به رسائل الائمه دشوار است. چون محتمل است مراد از عبارت فوق این باشد که راویان جمیع مصنفات کلینی را که تا سال 327 نگاشته از وی تحمل کرده اند. بنابراین با وجود این احتمال که رسائل الائمه پس از سال 327 به رشته تحریر درآمده باشد، شمول این عبارت نسبت به رسائل الائمه ثابت نیست.
مناقشه در مقدمه فوق

باری مقدمه ای که مرحوم سید ابن طاوس ذکر کرده ناتمام می باشد، زیرا در تاریخ وفات کلینی دو قول وجود دارد: یکی 328، این قول را شیخ طوسی در کتاب فهرست (1)آورده است.

قول دوم 329. این قول صحیح تر به نظر می آید؛ چه شیخ طوسی در کتاب رجال خود (2)که پس از فهرست نگاشته (3)، و نجاشی (4)آن را ذکر کرده اند. در تاریخ وفات علی بن محمد سمری هم دو قول وجود دارد: یکی 328 که در کمال الدین شیخ صدوق ذکر شده (5)، دیگری 329 که شیخ طوسی آن را به نقل از شیخ صدوق و با نقل از هبةاللّه کاتب آورده است. (6)اگر ما نقل نخست را به دلیل نزدیکی عصر شیخ صدوق ترجیح ندهیم (7)، لااقل نمی توان نقل دوم را مسلم دانست، پس ممکن است مرحوم سمری قبل از مرحوم کلینی وفات کرده باشد. به عبارت دیگر چهار احتمال در اینجا وجود دارد:

1. کلینی در 328 و سمری در 329 وفات کرده باشند.

2. کلینی در 329 و سمری در 328 وفات کرده باشند.

3. هر دو در 328 وفات کرده باشند.

4. هر دو در 329 وفات کرده باشند.

استدلال مرحوم سید ابن طاوس تنها بنابر احتمال نخست صحیح است، که این احتمال با توجه به قول صحیح در وفات کلینی احتمال نادرستی است، ولی وفات سمری بنابر احتمال دوم قطعاً و بنابر دو احتمال اخیر، احتمالاً قبل از وفات کلینی بوده، لذا کلام مرحوم سید ابن طاوس ناتمام می باشد. ولی با توجه به این که ما به این مقدمه برای اثبات اعتبار کافی نیاز نداریم -چنانکه گذشت -اشکال فوق، پاسخی بر استدلال در مورد کافی نخواهد بود.

ص:326


1- 1) . فهرست شیخ طوسی، ص 395، ش 603.
2- 2) . رجال شیخ طوسی، ص 439، ش 6277 27.
3- 3) . لذا بارها در این کتاب به فهرست ارجاع می دهد.
4- 4) . رجال نجاشی، ص 377، ص 1026.
5- 5) . کمال الدین، ص 503، ذیل ح 32.
6- 6) . غیبت شیخ طوسی، ص 394 و 396.
7- 7) . در قاموس الرجال، ج 7، ص 557، این نقل ترجیح داده شده است، ولی با توجه به اختلاف نقل از صدوق، ترجیح این قول مشکل است.
ادامه استدلال فوق

باری، مرحوم محدث نوری با ذکر مقدماتی دیگر در صدد استحکام بخشیدن به استدلال ایشان بر می آمده می گوید:

کلینی مرجع طائفه بوده و کتاب کافی را برای عمل مردم و تمسک بدان و اخذ و اقتباس از آن نگاشته و همچون کتاب هایی نبوده که در ثواب اعمال و مسائل استحبابی و اخلاقی نگاشته می شود و چندان به اعتبار سندی کاری ندارند.

از سوی دیگر در آن زمان مرسوم بوده که در مورد صحت احادیث از امام عصر علیه السلام پرسش می کرده اند، چنانکه در توقیعات محمد بن عبداللّه حمیری نمونه هایی از آن دیده می شود، همچنین کتاب تکلیف شلمغانی بر جناب حسین بن روح عرضه شده و به جز دو یا سه روایت، بقیه آنها از روایات امامان دانسته شده است. بنابراین بسیار بعید می نماید که کلینی -با این که در شهر وکلاء می زیسته و به طور طبیعی بین وی و ایشان پیوندی گسترده بوده لذا عرضه کتاب برای وی میسور بوده و او خود نیز مدت بیست سال با احتیاط تمام به تألیف کتاب پرداخته و عرضه کتاب هم از اهمیت بسیاری برخوردار بود که سستی در آن جایز نیست، بااین همه - از عرضه کتاب خودداری کرده و از میزان اعتبار کتابی که تا روز قیامت ملاک عمل مردمان است، پرسش نکرده باشد.

به عنوان تأیید، این نکته را باید دانست که برخی از شاگردان کلینی همچون صفوان و نعمانی (که نسخه کتاب به آنها منتهی می گردد) وابوغالب زراری (که حدود ربع کتاب کافی را به دست خود استنساخ کرده) برای حل حوائج دنیوی دست به دامان نایبان حضرت می زده اند. مثلاً ابوغالب زراری برای حل اختلاف خود با همسرش از جناب حسین بن روح استمداد می جوید و حاجتش بادعای حضرت برآورده می گردد. وقتی این افراد برای برطرف شدن حوائج دنیوی، از امام علیه السلام یاری می جسته اند، (1)چگونه می توان باور کرد که برای بررسی صحت و سقم کتاب کافی با آن همه اهمیت اقدام نکنند؟ !

ص:327


1- 1) . ظاهر عبارت محدث نوری آن است که نعمانی و صفوانی نیز همچون ابوغالب زراری برای حل مشکلات خودش به نایبان حضرت مراجعه کرده اند، ولی این مطلب را در مصدری نیافتیم.
بررسی دلیل چهارم

این دلیل از زوایای چندی ناتمام است:

1. مرحوم کلینی هیچ روایتی مستقیم از نواب اربعه نداشته و روایت غیر مستقیم وی هم از ایشان بسیار اندک است (1). این امر نشان می دهد که بر خلاف ادعای این دلیل، وی هیچ ارتباطی ویژه با وکیلان حضرت نداشته است.

2. هیچ دلیلی در دست نیست که کلینی مدت زمان بسیاری در بغداد زندگی می کرده است. آنچه ها می دانیم این است که وی در سال 327ق در بغداد بوده و در سال 329 در این شهر درگذشته و به خاک سپرده شده است. البته با توجه به برخی از مشایخ عراقی وی همچون حمید بن زیاد (م 310ق) بعید نیست که وی در سال 310 یا قبل از آن نیز به عراق سفر کرده باشد، ولی سفر وی به بغداد قبل از سال 327 ثابت نیست. وی سفری هم به دمشق داشته (2)که محتمل است در فاصله سال 327 و 329 باشد، به هر حال ظاهراً در ری می زیسته و گویا کافی را نیز در این شهر تألیف کرده و ثابت نشده که مدت اقامت وی در بغداد طولانی باشد.

3. نواب اربعه در جو تقیه آمیز شدیدی می زیسته اند. بیم از ستمگران که یکی از اسباب غیبت حضرت ولی عصر (عجل اللّه تعالی فرجه) به شمار آمده، عملکرد ویژه ای را از سوی نایبان آن حضرت ایجاب می کرد. بنابراین چه بسا آن بزرگواران نمی خواسته اند که در مسائلی که طرق ظاهری برای حل آن وجود دارد، ارتباطی با

ص:328


1- 1) . روایت کلینی از عثمان بن سعید عمری به طور صریح دیده نشده، البته در اسنادی از کافی نام عثمان بن سعید دراسناد دیده می شود (کافی، ج 2، ص 318، ح 11؛ ج 5، ص 94، ح 9، و ص 548، ح 9؛ ج 6، ص 450، ح 3؛ ج 7، ص 8، ح 9) . در این مورد علاوه بر احتمال وقوع تحریف، دلیلی نداریم که مراد از عثمان بن سعید نائب حضرت باشد. نام محمد بن عثمان هم در پاره ای اسناد کافی دیده می شده (کافی، ج 2، ص 44، خ 2 و نیز در ج 3، ص 244، ح 4و ص 245، ح 1) که در دو مورد اخیر گویا سند محرف بوده است. به هر حال دلیلی نداریم که مراد، محمد بن عثمان بن سعید باشد. باری، در کتاب کافی هیچ روایتی از نایبان امام رضا علیه السلام ثابت نشده است (ر. ک. کافی، ج 1، ص 329) ، ولی در دیگر کتب حدیثی روایاتی اندک از کلینی از ایشان با واسطه دیده می شود. رک: غیبة الطوسی، ص 271، 290، 353؛ فرحة الغری، ص 112؛ [1] کمال الدین، ص 483، ح 4؛ دلائل الامامة، ص 525، ح 498، گویا این احادیث از کتاب رسائل الأئمۀ مرحوم کلینی گرفته شده باشد.
2- 2) . تاریخ دمشق، ابن عساکر، ج 56، ص 297.

شیعیان داشته باشند. شاید به همین جهت نواب اربعه هیچ یک به عنوان مرجع علمی طایفه امامیه مطرح نبوده اند. ارتباط شیعیان با نواب بیشتر برای حل معضلاتی بوده که تنها از طریق غیبی حل می گردد، درخواست علی بن بابویه برای بچه دار شدن (1)تقاضای ابوغالب زراری برای حل مشکل به ظاهر لاینحل وی با همسرش (2)در این راستا قرار دارد.

برای آشنا شدن با عملکرد نایبان خاص حضرت در آن زمان و شدت تقیه، به نقل این ماجرا بسنده می کنیم که جناب حسین بن روح به جهت تقیه در مجلس مقتدر عباسی شرکت کرده، به ناچار از تفضیل خلفاء ثلاثه بر امیر المومنین علیه السلام سخن می گوید و هنگامی که یکی از شیعیان به گونۀ خصوصی بر این امر خرده می گیرد، تأکید می کند که اگر این اعتراضات تکرار گردد، از او کناره گیری کند. (3)وی خادم خود را که معاویه را لعن کرده بود، از کار بر کنار کرده، و وساطت ها برای باز گرداندن وی بی اثر بوده است. (4)در چنین جو مخاطره آمیزی، اقدام به عرضه کتابی همچون کافی چندان طبیعی نیست.

4. در توقیعات محمد بن عبداللّه حمیری، از حدود ده روایت پرسش شده است. (5)در پاسخ نیز گاه جواب صریحی داده نشده و تنها به نقل روایات مسأله و تخییر بین آنها اکتفا شده. (6)به هر حال مقایسه این توقیعات با کتاب کافی با حجم حدود 16 هزار روایت مقایسه نادرستی است.

5. اساساً عرضه کتاب بر ائمه علیهم السلام، رسم شایعی نبوده و نسبت کتب عرضه شده به کتب عرضه نشده اندک است. (7)

6. عرضه کتاب بر نایبان امام زمان (عج) بسیار نادر است. تنها کتاب التکلیف

ص:329


1- 1) . کمال الدین، ص 502، ح 31؛ غیبت شیخ طوسی، ص 306، ح 261، ص 320، ح 266.
2- 2) . غیبت شیخ طوسی، ص 302 - 307، 303، ح 272.
3- 3) . غیبت شیخ طوسی، ص 384، ح 347.
4- 4) . همان مصدر، ص 387، ش 348.
5- 5) . ر. ک: احتجاج، ج 2، ص 564، 566، 574، 576، 582، 584، 585، 589.
6- 6) . احتجاج، ج 2، ص 569، و نیز ر. ک: ص 579، 581، 582، 587.
7- 7) . مع الکلینی و کتابه الکافی، ص 233 - 235.

شلمغانی است که بر جناب حسین بن روح عرضه شده است که این امر به خاطر وضعیت ویژۀ شلمغانی بوده که پیشتر از وابستگان نظام وکالت بوده، ولی سپس منحرف شده و مشکلات اجتماعی - عقیدتی حادی برای جامعه شیعی به وجود آورده بود. کتاب فوق در تمام خانه های شیعیان حضور داشته، لذا بررسی صحت و سقم آن ضرورت جدی داشته است. پرسش اصلی دربارۀ کتاب التکلیف هم این بوده که آیا شلمغانی روایاتی از این کتاب را جعل کرده یا خیر؟ آیا در این کتاب تدلیس رخ داده یا خیر؟ و این گونه احتمالات در مورد کافی نبوده است.

از سوی دیگر، گویا کتاب شلمغانی به صورت فقه مأثور و بدون ذکر سند بوده (1)، لذا در بررسی صحت و سقم آن از طرق بررسی اسناد روایات میسور نبوده است. بنابراین از جهات مختلف بین کافی و تکلیف و بین کلینی و شلمغانی تفاوت وجود دارد و نمی توان یکی را به دیگری قیاس کرد. گفتنی است که شیخ طوسی پس از نقل ماجرای عرضه کتاب شلمغانی (معروف به ابن ابی عزاقر) بر حسین بن روح، با سند خود از سلامة بن محمد نقل می کند که شیخ حسین بن روح رضی الله عنه، کتاب التأدیب را به قم فرستاده و از جماعت فقها خواست که در این کتاب بنگرند و مطالبی را که با آن اختلاف دارند بیان کنند. فقیهان قم در پاسخ نگاشتند که تمام مطالب آن صحیح است، جز این مطلب که زکات فطره در طعام (ظاهراً به معنای گندم) نصف صاع است ولی به نظر ما، طعام همچون جو می باشد و زکات فطرۀ آن یک صاع است. (2)

روشن نیست که کتاب التأدیب چه کتابی است و مؤلف آن کیست؟ و آیا در تمام این کتاب تحریفی رخ نداده است؟

به هر حال این ماجرا نشان می دهد که جناب حسین بن روح در ارزیابی کتاب، نظر فقهای قم را جویا گشته، نه این که خود کتاب را بر حضرت عرضه کند. از این امر برمی آید که قرار نبوده است که ارزیابی احادیث از روشهای غیر متعارف همچون

ص:330


1- 1) . به خصوص اگر این سخن مرحوم سید حسن صدر را در کتاب «فصل القضاء فی الکتاب المشتهر بفقه الرضا» بپذیریم که کتاب فقه الرضا را همان التکلیف شلمغانی می داند.
2- 2) . غیبت شیخ طوسی، ص 390 / 357.

عرضه بر مستقیم امام زمان (عج) صورت گیرد.

به هر حال به جز این دو کتاب التکلیف و التأدیب گزارشی از ارزیابی کتاب دیگری از کتاب های قرن سوم بر نایبان امام زمان (علیه السلام) در مصادر حدیثی و رجالی دیده نمی شود.

7. راستی اگر کافی بر امام زمان (عج) عرضه شده باشد، آیا کلینی خود در مقدمه کتاب یا در هنگام روایت آن بر شاگردان، یا شاگردان وی در اجازات خود یا در کتب دیگر بدان تصریح نمی کردند؟ آیا مؤلفان کتاب های رجال همچون شیخ طوسی و ابوالعباس نجاشی که زبان به مدح کافی و کلینی گشوده اند و از کتب عرضه شده بر امامان در کتب خود یاد کرده اند، بر این امر تصریح یا اشاره نمی کردند؟

چگونه می تواند چنین امری واقعیت داشته باشد در حالی که در هیچ مصدری از مصادر قدماء، اندک اشارتی بدان دیده نمی شود، و نخستین بار سید ابن طاوس به این احتمال اشاره کرده است. از عبارت وی هم روشن است که وی آن را از مقدماتی چند استنتاج کرده، نه این که گزارشی در این زمینه به وی رسیده باشد.

با توجه به آنچه گفته آمد، می توان با اطمینان بر نادرستی ادعای عرضۀ کافی بر نایبان امام زمان (عج) تأکید ورزید.

البته علّامه مجلسی می فرماید که:

می توان گفت که ائمه اطهار علیهم السلام به تألیف کافی راضی بوده اند. (1)

این مطلب کاملاً روشن است، ولی نمی توان از آن نتیجه گرفت که تمام احادیث کافی صحیح است. همچنانکه می توان اطمینان داشت که ائمه اطهار علیهم السلام به تألیف جواهر راضی بوده اند، ولی این به معنای درستی تمام مطالب جواهر نیست.

دلیل پنجم: مقدمه کافی

اشارة

(2)

مهمترین دلیل بر اعتبار احادیث کافی ، عبارت مقدمۀ کتاب است. وی پس از اشاره به درخواست تألیف کتابی مشتمل بر «الآثار الصحیحه عن الصادقین علیهم السلام و السنن

ص:331


1- 1) . مرآة العقول، ج 1، ص 22.
2- 2) . این بحث در خاتمه مستدرک و نیز در دروس آیت اللّه والد (مدظله) با تفصیل بیشتری ذکر شده ولی ما آن را با تلخیص می آوریم.

القائمه التی علیها العمل» (1)می افزاید:

و قد یسر اللّه - و له الحمد - تألیف ما سألت، و ارجوأن یکون بحیث توخیت. فمهما کان فیه من تقصیر، فلم تقصر نیتنا فی اهداء النصیحه، اذ کانت واجبة لإخواننا و أهل ملتنا. (2)

در این عبارت، شیخ کلینی خداوند را شکر می کند که توفیق تألیفی را مطابق با خواسته سائل به وی عطاکرده است، بنابراین وی احادیث کتاب را «صحیحه» می داند. از سوی دیگر عبارت فوق با توجه به افعال ماضی که در آن به کار رفته، تقریباً صریح در این معناست که پس از نگارش کتاب و پایان آن، به رشته تحریر در آمده، پس این احتمال که مؤلف از تصمیم خود بر گشته یا از هدف تألیف در هنگام نگارش غفلت ورزیده باشد، در کار نیست. بنابراین به توجه به شهادت مؤلف به صحت احادیث کتاب، باید احادیث آن را معتبر دانست.

بررسی دلیل پنجم

دربارۀ این دلیل اشکالاتی مطرح است که برخی اصل شهادت شیخ کلینی به اعتبار تمام احادیث کتاب را زیر سؤال می برد و برخی اعتبار شهادت کلینی را برای دیگران دشوار می سازد، مرحوم محدث نوری این اشکالات را طرح کرده، پاسخ می دهد. ما نیز در دو مرحله بحث را دنبال می کنیم.

مرحله اول: بحث صغروی (آیا کلینی به اعتبار تمامی احادیث کافی شهادت داده است؟)

برخی این اشکال را طرح کرده اند که شهادت باید با الفاظ جزمی صورت گرفته باشد، ولی در این عبارت کلمه «ارجو» (امیدوارم) به کار رفته که حاکی از تردید مؤلف می باشد، لذا نمی توان گفتار کلینی را شهادت به شمار آورد.

در پاسخ این اشکال، مرحوم محدث نوری سخنانی آورده (3)که می توان آن را با این

ص:332


1- 1) . کافی، ج 1، ص 8.
2- 2) . کافی، ج 1، ص 9.
3- 3) . خاتمه مستدرک، ج 3 (مستدرک، ج 21) ص 490.

بیان مطرح ساخت: در عبارت مقدمۀ کافی ، جمله «و قد یسرّ اللّه. . .» با الفاظ جازم آمده است. آیا این جمله، با جمله ای که بلافاصله پس از آن ذکر شده و به امیدواری مؤلف عنایت دارد تنافی دارد؟ پاسخ سؤال منفی است.

در توضیح این امر می گوییم که سائل، یک هدف و محبوب نخستین داشته که گردآوری احادیث صحیح واقعی می باشد. ولی تأمین کامل این هدف از توان کلینی بیرون است، زیرا حداکثر کلینی بتواند احادیثی را که به عقیده خودش معتبر است گردآورد، ولی الزاماً عقیده کلینی مطابق با واقع نیست. لذا درخواست سائل محدود به گردآوری احادیثی است که به عقیده مؤلف صحیح و معتبر باشد. کلینی این درخواست محدود را که در توان وی بوده پاسخ گفته است ولی اطمینان ندارد که هدف نخستین سائل به طور کامل تأمین شده باشد و عقیده وی در صحت احادیث مطابق با واقع باشد، هرچند این عقیده شرعاً حجت و معتبر است.

با توجه به آنچه گفته شد، اصل شهادت کلینی انکارناپذیر است، ولی سخن در این است که آیا وی تمام احادیث کتاب را صحیح و ثابت الانتساب می داند؟ پاسخ سؤال منفی است.

در توضیح این پاسخ باید دانست که کلینی باب هایی را منعقد کرده و در هر باب احادیثی را برای اثبات مطلبی یا مطالبی فقهی یا کلامی یا اخلاقی یا. . . آورده است. حال چه بسا روایات چندی در یک باب ذکر گردند که در اثبات غرض مؤلف از گشودن باب، دخالت داشته باشند، هر چند تک تک آنها معتبر نباشد. مثلاً احادیث ابواب کتاب الحجه برای اثبات امامت ائمه معصومین و مناقب و کرامات ایشان آورده شده است. در این ابواب لازم نیست تمام احادیث باب ثابت الانتساب باشند، بلکه همین مقدار که این احادیث بر روی هم امامت ائمه را رسانده و مقامات والای آنها را به اثبات برساند، سبب می گردد که روایات را در ابواب مربوط ذکر کند. لذا در کتاب الحجه نام راویان بسیاری دیده می شود که در هیچ سند دیگری دیده نشده و بسیار بعید می نماید که کسی تمام آنها را ثابت الوثاقه بداند.

ص:333

از سوی دیگر در عبارت مقدمه، علاوه بر «الآثار الصحیحه» از «السنن القائمة التی علیها العمل» سخن به میان آمده، هرچند مراد از کلمه سنت، خصوص آداب استحبابی نباشد ولی به هر حال این عبارت به آداب استحبابی هم ناظر است. در آداب استحبابی، ممکن است مؤلف با توجه به قاعده تسامح در ادله سنن و با استناد به احادیث «من بلغ» ، احادیث غیر ثابت الانتساب را نیز شایسته عمل بداند. لذا نمی توان گفت که احادیث کلینی دربارۀ آداب استحبابی به عقیده وی ثابت الانتساب بوده، بلکه تنها این مقدار که این احادیث را می توان ملاک عمل قرار داد، از عبارت فوق برمی آید. خلاصه این که شهادت کلینی به اعتبار تمامی احادیث کافی ثابت نیست.

مرحله دوم: بحث کبروی (آیا شهادت کلینی به اعتبار احادیث کافی ، برای دیگران شرعاً حجت است؟)

نخستین اشکال در اعتبار این شهادت، این است که کلمه صحیح در کلام کلینی به اصطلاح متأخران نیست، بلکه به معنای لغوی و به مفهوم ثابت الانتساب است و این امر می تواند به جهت قرائن خارجی باشد که اموری است استنباطی و در اعتبار آن انظار علماء اختلاف بسیار دارند، لذا حجت شرعی ندارد.

در توضیح این اشکال، نخست اشاره اجمالی به دو کاربرد واژه صحیح (در نزد قدماء و در نزد متأخران) و نسبت مفهومی این دو کاربرد، لازم می نماید.

مفاد صحیح در سخنان قدماء و متأخران

دانشمندان متأخر امامی، احادیث را بر مبنای اوصاف راویان به چهار قسم (صحیح، حسن، موثق، ضعیف) تقسیم کرده اند. این تقسیم نخستین بار توسط فقیه نامدار سید احمد ابن طاووس ( - 673ق) مطرح شده و با به کارگیری بسیار این اصطلاحات در آثار شاگرد وی علّامه حلی (648 - 726ق) انتشار یافته است.

ظاهراً در این اصطلاح، احتمال صدور روایت شرط نیست، بلکه اگر تمام راویان حدیثی، امامی عادل ضابط بوده و سلسله اسناد بدون ارسال به معصوم علیه السلام منتهی گردد، آن حدیث صحیح شمرده می شود، هرچند قرائن قطعی وجود داشته باشد که

ص:334

این روایت از معصوم علیه السلام صادر نشده و راوی در این روایت خاص اشتباه کرده است. (1)

دانشمندان اعصار گذشته با چنین اصطلاحی آشنا نبوده، بلکه صحیح را به معنای لغوی (2)آن به مفهوم کامل (در مقابل ناقص) یا سالم (در مقابل بیمار) به کار می بردند و آن را بر حدیثی اطلاق می کرده اند که صدور آن از معصوم علیه السلام به اثبات رسیده باشد؛ هرچند اثبات آن با حجت شرعی باشد، نه با قطع یا اطمینان.

به نظر می رسد که صحیح در کلام قدماء الزاماً در مورد حدیث مورد عمل و فتوا به کار نمی رفته، بلکه هر نوع خبر ثابت الصدور از معصوم علیه السلام را صحیح می خوانده اند. می دانیم که ممکن است حدیثی از معصوم علیه السلام صادر شده باشد، ولی چون به جهت تقیه بیان شده، عمل بدان روا نباشد، شاهد بر سخن ما دربارۀ نحوۀ اطلاق صحیح در نزد قدماء، این است که ایشان اخبار متعارض را صحیح خوانده اند. (3)در اخبار علاجیه نیز از صحت هر دو حدیث متعارض سخن گفته شده است. (4)

روشن است که عمل به هر دو دسته احادیث متعارض جایز نیست، ولی ممکن است تمام این احادیث صحیح بوده و از امامان معصوم علیهم السلام صادر شده باشد.

باری در استعمال قدماء، صحیح در مورد احادیث غیر امامیه هم به کار رفته است، ظاهراً نسبت بین صحیح در سخنان قدماء و صحیح در اصطلاح متأخران، عموم و خصوص من وجه است، زیرا احادیث راویان امامی که عدم صدور آنها قطعی باشد، ظاهراً در نزد متأخران صحیح خوانده شده ولی قدماء آنها را صحیح نمی دانسته اند و از طرف دیگر احادیثی که راویان غیر امامی نقل کرده یا از راه دیگر صدور آنها ثابت

ص:335


1- 1) . بلکه ممکن است راوی عمداً، در یک مورد خاص روایتی دروغین را به معصوم علیه السلام نسبت دهد و انگیزه او، نوعی مصلحت اندیشی دینی باشد. این امر اگر در موارد بسیاری صورت نگرفته باشد با وثاقت راوی منافات ندارد.
2- 2) . گاه تعبیر «صحیح در اصطلاح قدماء» به کار می رود. این تعبیر مسامحه آمیز است. قدماء اصطلاح خاصی دربارۀ صحیح نداشته اند، بلکه آن را به معنای لغوی استعمال می کرده اند.
3- 3) . ر. ک: فقیه، ج 4، ص 203، ذیل ح 5472؛ تهذیب، ج 2، ص 75، ذیل ح 277، ص 213، ذیل ح 834؛ ج 3، ص193، ذیل ح 441؛ ج 9، ص 77، ذیل ح 325.
4- 4) . عیون اخبار الرضا علیه السلام، ج 2، ص 20، ح 45. و نیز ر. ک: کافی، ج 1، ص 67، ح 10.

شده باشد، تنها در استعمال قدماء صحیح می باشد.

آنچه در این بحث حائز اهمیت است، این است که آیا ملاک صحت و اثبات صدور احادیث در نزد قدماء، تنها وثاقت (به معنای اعم که درباره راویان غیر امامی هم صادق است) بوده یا ملاکهای دیگری هم در این زمینه وجود داشته است؟

مرحوم شیخ بهایی در کتاب مشرق الشمسین، اموری را که وثوق و اطمینان به خبر می آورد برشمرده است، از جمله:

- تکرار روایت در چند اصل

- تکرار اسناد روایت در یک اصل

- وجود روایت در کتاب یکی از اصحاب اجماع

- وجود روایت در یکی از کتاب های عرضه شده بر معصوم علیه السلام

- وجود روایت در کتب معتبر پیشین (خواه مؤلفان آنها امامی صحیح المذهب باشند یا نباشند.)

مرحوم محدث نوری بر این باور است که این امور، همگی به وثاقت به معنای اعم (که فساد مذهب سازگار است) بازمی گردد. (1)ولی این مطلب صحیح نیست، زیرا تکرار یک حدیث در چند کتاب، الزاماً به معنای وثاقت راویان حدیث نیست، بلکه نفس تکرار حدیث، اطمینان آور است که البته انسان ها در سرعت یا کندی اطمینان متفاوتند، و لذا عدد معینی را نمی توان برای حصول اطمینان ذکر کرد. با توجه به اختلاف انسان ها در حصول اطمینان، حدیثی که برای مرحوم کلینی اطمینان بخش بوده، الزاماً برای دیگران چنین نیست، لذا نمی توان گفت که شهادت کلینی برای افراد دیگر هم حجیت دارد.

مسأله اعتبار احادیث اصحاب اجماع، هم در نزد بسیاری از دانشمندان به خاطر وثاقت سلسله سند نیست، بلکه احادیث اصحاب اجماع را هرچند ایشان از افراد ضعیف یا مجهول الحال نقل کرده باشند، می پذیرند. اعتبار یک کتاب هم به معنای

ص:336


1- 1) . خاتمه مستدرک، ج 3، (مستدرک، ج 21) ، ص 488.

صحت تمام راویان کتاب نمی باشد. به هر حال قرائن از باب نمونه است و دلیلی نداریم که این قرائن برای همه انسان ها اطمینان آور باشد. قرائن اطمینان آور هم در این موارد خلاصه نمی شود، بلکه چه بسا اموری همچون قوت متن حدیث، موافقت حدیث با حکم عقل عملی (همچون احادیث اخلاقی) ، عمل طایفه (شیعه) به مضمون روایت، پذیرش روایت از سوی استاد مؤلف و اطمینان وی را به حدیث به دنبال آورد که الزاماً برای دیگران اطمینان آور نیست.

مرحوم محدث نوری از سید محمد مجاهد، نظیر اشکال بالا را نقل کرده، از جمله قرائن صحت را در نزد قدما موافقت حدیث با کتاب و سنت قطعیه ذکر کرده، در پاسخ می گوید که موافقت با کتاب و سنت قطعیه دلیل بر صحت مضمون است نه دلیل بر صدور حدیث. (1)

البته این نکته درست است، زیرا هر حرف درست و مطابق واقع، الزاماً از سوی امامان علیهم السلام صادر نشده است، ولی روشن نیست که دانشمندان پیشین همه جا بر این نکته توجه داشته و بین صحت مضمون و صدور حدیث از امام علیه السلام فرق گذاشته باشند.

بررسی بیانی از محدث نوری در اثبات انحصار ملاک صحت در نزد قدماء در وثاقت راویان

مرحوم محدث نوری با ارائه دلیلی می کوشد ثابت کند که تنها ملاکی که قدماء، آن را برای صحت حدیث به کار می گرفته اند، قرائن داخلی سند یعنی وثاقت راویان (به معنای اعم) بوده است. (2)

ایشان می گوید:

ابن ولید و به تبع وی شیخ صدوق، روایات افراد بسیاری را که محمد بن احمد بن یحیی اشعری (صاحب نوادر الحکمه) از آنها نقل کرده اند، استثناء نموده، از آنها خودداری ورزیده اند.

اگر مثلاً موافقت کتاب یا سنت خود از قرائن اعتماد حدیث بود، باید استثناء فوق را مقید ساخته، چنین می گفتند که از نقل روایاتی از این افراد که وصف موافقت با

ص:337


1- 1) . همان.
2- 2) . همان.

کتاب و سنت را ندارند، پرهیز می کنند. عدم ذکر چنین قیدی نشان می دهد که آنها در صحت تنها به احوال راویان می اندیشیده اند. ولی این دلیل ناتمام است، چه معنای استثناء فوق این است که روایات این راویان به تنهایی واجد شرایط پذیرش نیستند و این امر کاشف از این نیست که در هیچ زمانی قرینه ای همراه روایات این افراد نیست که روایت را معتبر سازد. مثلاً وقتی می گوییم خبر فاسق حجت نیست، معنای آن این است که خبر فاسق به خودی خود اعتبار ندارد که در جایی صدور همین خبر فاسق به جهت قرینه خاصی اثبات شده باشد. چنین اثبات با قرینه خارجی یک حدیث سبب نمی شود که ما نتوانیم به طور مطلق، از عدم حجیت خبر فاسق سخن بگوییم.

خلاصه اشکال ما این است که ضابطه صحت در نزد کلینی روشن نیست. شاید وی به قرائن اجتهادی دور از حس و مورد اختلاف برای اثبات صحت احادیث، اعتماد ورزیده باشد که قهراً برای دیگران معتبر نیست.

اشکالات بر اعتبار شهادت کلینی

1. اگر احتمال اختلاف مبنای دیگران با کلینی، سبب بی اعتبار گردیدن شهادت کلینی گردد، همین اشکال به شهادت ائمه رجال همچون شیخ و نجاشی هم وارد می گردد. ما نمی دانیم که مراد از عدالت و وثاقت که نجاشی در ترجمۀ راویان از آنها سخن گفته چیست و آیا وی همان مبنایی را در عدالت و وثاقت پذیرفته که دیگران هم قبول دارند. پس باید اصلاً باب شهادت رجالیان را نیز مسدود سازیم.

در پاسخ این اشکال می گوییم که بین شهادت امثال نجاشی و شهادت کلینی فرق است. اشکال فوق را در بحث رجال، پاسخهای چندی داده اند که در بحث اعتبار کافی نمی آید. ما در اینجا تنها به ذکر یک پاسخ اکتفا می کنیم: هدف نجاشی از تألیف کتاب رجال، استفاده عموم دانشمندان بوده و همین هدف سبب می گردد که وی اگر مسلک ویژه ای در مورد عدالت و وثاقت داشته باشد، بر طبق آن مسلک کتاب را ننگارد، بلکه کتاب را بر طبق مسلک عموم دانشمندان بنویسد. این پاسخ دربارۀ کافی نمی آید، چون کافی تنها به ذکر متن روایت اکتفا نکرده، بلکه سند آن را هم آورده است

ص:338

(برخلاف کتاب نجاشی - مثلاً - که مدرک خود را در توثیق و تضعیف نیاورده) .

ذکر سند می تواند برای این باشد که دیگران هم بتوانند با مراجعه به سند حدیث، روایات معتبر در نزد خود را بازیابی کنند. پس دلیلی نداریم که کلینی برای گزینش و نقل احادیث، به مبنایی به جز مبنای خود در تصحیح احادیث، نظر داشته باشد. لذا با توجه به ناشناخته بودن مبنای کلینی در نزد ما، نمی توان نتیجه گرفت که قرائنی که برای کلینی اطمینان آور بوده، اگر در دست ما می بود، حتماً به صحت حدیث اطمینان می یافتیم.

2. اگر کلینی، تمام احادیث کتاب را از چنان اسناد واضح و تردیدناپذیری برخوردار می دید که همه مردم، بر اعتبار آنها اتفاق نظر داشته و خواهند داشت، پس چرا این همه به ذکر اسناد روایت اهتمام ورزیده، گاه طرق مختلف برای یک حدیث آورده، با روش هایی چون تحویل سند، تلاش می کند که در عین ایجاز، اسناد متعددی برای برخی احادیث ذکر می کند؟

آیا ذکر کامل اسناد خود شاهدی گویا نیست که مؤلف مجال بررسی در اسناد احادیث را برای دیگران گسترده می دیده است؟

3. در کافی روایات مرسل با عباراتی همچون «من أخبره» ، «رجل» و «من حدثه» بسیار است. بسیار بعید می نماید که قرائنی بر وثاقت همگی این راویان گمنام و ناشناخته در کار باشد.

4. بسیاری از راویان کافی را دیگر دانشمندان تضعیف کرده اند. بنابر این اگر برفرض کلینی با عبارت مقدمه خود در صدد شهادت به وثاقت تمام افراد اسناد کافی بر آمده باشد، با توجه به تعارض این شهادت با گفتار دیگران در موارد بسیار، اعتبار ذاتی این شهادت از بین می رود، زیرا شهادت - هر چند به امری محسوس یا نزدیک به حس باشد - در صورتی اعتبار دارد که اشتباه آن اندک باشد لذا اگر معارض آن بسیار گردد، از اعتبار ذاتی می افتد.

5. پاره ای از منابع کافی در نزد رجالیان غیر قابل اعتبار است.

دو اشکال اخیر نیازمند توضیح بیشتری هستند که در ادامه خواهد آمد.

ص:339

راویان ضعیف در کافی

(1)

در کتاب های رجالی، افراد بسیاری تضعیف شده اند که نام اکثر آنها در اسناد کافی دیده می شود به عنوان نمونه به چند نفر اشاره می کنیم:

- محمد بن علی صیرفی ابوسمینه، نام این راوی که استاد احمد بن ابی عبداللّه برقی صاحب محاسن بوده، در بیش از 250 روایت در کافی دیده می شود که معمولاً با عنوان «محمد بن علی» از وی یاد شده است. نجاشی دربارۀ وی می گوید:

وی جداً ضعیف و اعتقاد وی فاسد بوده و در هیچ چیزی بر وی اعتماد نمی گردد. او به قم وارد شده در حالی که (پیشتر) در کوفه به دروغ گویی شهره گشته بود. در قم بر احمد بن محمد بن عیسی وارد شد، سپس به غلو اشتهار یافت. لذا او را طرد کردند، احمد بن عیسی او را از قم بیرون کرد. (2)

فضل بن شاذان در برخی کتاب های خود نام شماری از کذابین معروف را آورده و می افزاید که اشهر ایشان ابوسمینه است. (3)

- محمد بن موسی همدانی، نام وی در 30 روایت کافی دیده می شود. ابن ولید او را کذاب و غیر ثقه خوانده (4)بر این باور است که کتاب های خالد بن عبداللّه بن سدیر و دو اصل زید زراد و زید نرسی را او جعل کرده است. (5)

- احمد بن محمد سیاری، نام وی دربیش از 40 روایت کافی دیده می شود. نجاشی وی را ضعیف الحدیث، فاسد المذهب، مجفوّ الروایه و کثیر المراسیل خوانده (6)، ابن غضائری از او با عبارت «ضعیف متهالک غال محرف» یاد کرده از محمد بن علی بن محبوب نقل می کند که وی به تناسخ قائل بوده. (7)کتاب قرائات وی یکی از منابع اصلی

ص:340


1- 1) . از اینجا تا آخر مقال، از راقم سطور است و به بحث آیت اللّه والد - مد ظله - ارتباط ندارد.
2- 2) . رجال نجاشی، ص 332، ش 894.
3- 3) . رجال کشی، ص 546، ش 1033، و نیز برای ملاحظه سایر کلمات رجالیان دربارۀ وی، ر. ک: فهرست شیخ طوسی، ص412، ش 625؛ ضعفاء ابن غضائری (مجمع الرجال، ج 5، ص 264) .
4- 4) . کتاب من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص90، ذیل ح 1817.
5- 5) . فهرست شیخ طوسی، ص 174، ش 269، و ص 201، ش 299 و 300.
6- 6) . رجال نجاشی، ص 80، ص 192.
7- 7) . رجال ابن غضائری، ص 40، ش 11 ( [1]مجمع الرجال، ج 1، ص 149) .

روایات تحریف قرآن به شمار می آید.

- عبدالرحمن بن کثیر هاشمی، وی که در سند حدود 30 روایت از روایات کافی واقع است، تضعیف شده، نجاشی از قول «اصحابنا» نقل می کند که وی حدیث جعل می کرد. (1)

- عبداللّه بن عبدالرحمن الاصم، وی که در سند حدود 100 روایت از کافی دیده می شود، در کتب رجالی شدیداً تضعیف شده است، نجاشی وی را «ضعیف غالٍ لیس بشیء» خوانده (2)، ابن غضائری او را از کذابین اهل بصره می داند و کتاب زیارات وی را نشان از «خبث عظیم و مذهب متهافت» می گیرد. (3)

- علی بن حسان هاشمی، وی که در حدود 40 حدیث در کافی از وی نقل شده در رجال نجاشی با وصف «ضعیف جدا» و «فاسد الاعتقاد» توصیف شده (4). علی بن الحسن بن فضال اورا کذاب می داند. (5)

- محمد بن سلیمان الدیلمی، وی که نامش در حدود 40 سند از کافی دیده می شود، از سوی نجاشی با عبارت «ضعیف جداً لایعول علیه فی شیء» وصف شده است (6)، همین طور پدر وی نیز که در اسناد چندی از کافی واقع است شدیداً تضعیف شده است. (7)

در بحث آینده در ضمن سخن از منابع کافی ، به پاره ای از منابع کافی ، که از سوی رجالیان غیرقابل خوانده شده اشاره خواهیم کرد.

اشاره به منابع کافی

ما در جای خود به تفصیل دربارۀ منابع کافی و روش کشف این منابع سخن

ص:341


1- 1) . رجال نجاشی، ص 234، ش 621.
2- 2) . رجال نجاشی، ص 217، ش 566.
3- 3) . ضعفاء ابن غضائری، ص 76، ش 87 ( [1]مجمع الرجال، ج 4 ص 25) .
4- 4) . رجال نجاشی، ص 251، ش 660.
5- 5) . رجال کشی، ص 452، ش 851، نیز ر. ک: ضعفاء ابن غضائری، ص 77، ش 88 (مجمع الرجال، ج 4، ص 176) .
6- 6) . رجال نجاشی، ص 365، ش 987 و نیز ص 182، ش 482.
7- 7) . رجال کشی، ص 375، ش 704؛ رجال نجاشی، ص 182، ش 482؛ ابن غضائری، ص 67 (مجمع الرجال، ج 3 ص 165) .

گفته ایم. در اینجا تنها به ذکر اجمالی این منابع و ارزیابی کلی آنها اکتفا می کنیم. مؤلفان منابع کافی بر چهار قسم می باشند.

قسم اول: مؤلفان معتبر در نزد طایفه امامیه.

از برخی از کتب این قسم در مقدمۀ فقیه (1)به عنوان کتب مشهوری که مورد اعتماد و مرجع طایفه امامیه می باشند یاد می کند. همچون محاسن احمد بن محمد بن خالد برقی، نوادر احمد بن محمد ابن عیسی، مشیخه حسن بن محبوب، کتب سی گانه حسین بن سعید، نوادر محمد بن ابی عمیر، نوادر الحکمه محمد بن احمد بن یحیی اشعری و نیز کتاب صلاة و کتاب زکات حماد بن عیسی که غالباً از حریز روایت می کند که کتاب حریز از کتب مرجع به شمار می آید. از زمره کتب معتبر، کتاب طلاق حسن بن محمد بن سماعه است که با وجود واقفی بودن مؤلف، در وثاقت وی و اعتبار کتابش بحثی نیست.

قسم دوم: راویان تضعیف شد همچون اسحاق بن محمد نخعی که شدیداً تضعیف شده و کتب وی نادرست خوانده شده است (2)(کتاب اخبار السید وی ظاهراً مصدر کافی بوده است (3)) ، الحسن بن العباس بن الحریش مؤلف کتاب انا انزلناه فی لیلة القدر (این کتاب که از مصادر کافی است (4)، شدیداً تضعیف شده است (5)) ، سلمه بن الخطاب (کتاب وفاة النبی صلی الله علیه و آله وی، از مصادر کافی بوده است (6)، از وی با عبارت ضعیف الحدیث یاد شده است (7)) ، محمد بن علی صیرفی ابوسمینه (کتاب دلائل وی از مصادر کافی بوده (8)این راوی شدیداً تضعیف شده است (9)) .

قسم سوم: در وثاقت مؤلف اختلاف نظر دیده می شود. سهل بن زیاد (10)که کتاب

ص:342


1- 1) . کتاب من لایحضره الفقیه، ج 1، ص 4 و 3.
2- 2) . رجال نجاشی، ص 73، ش 177؛ ضعفاء ابن غضائری، ص 41، ش 14، ( [1]مجمع الرجال، ج 1 ص 197) .
3- 3) . کافی، ج 1، ص 508، ح 9 تا ص 512، ح 22.
4- 4) . کافی، ج 1، ص 242، ح 1 تا ص 252، ح 9، ص 532، ح 11 تا ص 533، ح 13.
5- 5) . رجال نجاشی، ص 60، ص 138؛ ضعفاء ابن غضائری، ص 51، ش 34، ( [2]مجمع الرجال، ج 2، ص 118) .
6- 6) . کافی، ج 1، ص 221، ح 5 تا ص 222، ح 8.
7- 7) . رجال نجاشی، ص 187، ح 498.
8- 8) . کافی، ج 1، ص 313، ح 10 تا ص 316، ح 15، وص 321، ح 6 - 9.
9- 9) . مصادر تضعیف وی پیشتر گذشت.
10- 10) . وی در رجال شیخ، ص 387، ش5699 4 توثیق و در مصادر دیگر تضعیف شده است: رجال نجاشی، ص185، ش 490؛ فهرست شیخ طوسی، ص 228، ش 339؛ استبصار، ج 3، ص 261، ذیل ح 935.

توحید و کتاب نوادر وی از مصادر کافی است، از این قسم است.

قسم چهارم: مؤلف تضعیف شده ولی کتاب وی معتبر خوانده شده است:

معلی بن محمد بصری که در نجاشی با عبارت «مضطرب الحدیث والمذهب» وصف شده، ولی دربارۀ کتب وی گفته شده است، کتبه قریبة (1)، کلینی از وی آیات مربوط به ولایت اهل بیت علیهم السلام (2)را نقل کرده که گویا از کتاب تفسیر یا کتاب الامامه وی گرفته شده است.

بنابر این تمام منابع کافی مورد تأیید کتب رجال نیست. البته اختلاف نظر در ارزیابی مصادر و اعتبار مؤلفان آن طبیعی است و کسانی که در کتب رجال تضعیف شده اند، الزاماً همه بر ضعف آنها اتفاق نظر ندارند. در پایان این قسمت، اشاره به این نکته مفید است که از پاره ای روایات کافی ، وقوع تحریف در قرآن برداشت شده است. مراجعه به این احادیث نشان می دهد که در اسناد این روایات، کسانی چون معلی بن محمد و احمد بن مهران واقع اند که در کتب رجالی تضعیف شده اند، لذا نمی توان مفاد این روایات را به عالمان امامی مذهب نسبت داد.

خاتمه بحث

حال اگر از تمام بحث های گذشته چشم بپوشیم و بپذیریم که شیخ کلینی تمام راویان کتاب کافی را توثیق کرده و این توثیق را معتبر بیانگاریم، باز این مطلب برجای می ماند که چه بسا این توثیق کلینی با تضعیف عالمان رجالی در تعارض باشد و اگر نتوان دلیلی بر ترجیح توثیق کلینی بیابیم، با تعارض توثیق و تضعیف، سرانجام روایت از درجۀ اعتبار می افتد.

در اینجا تنها به اشاره به این مطلب بسنده می کنیم که افراد چندی از سوی مؤلفان دیگر کتب اربعه تضعیف شده اند که همگی در اسناد کافی واقع اند.

ص:343


1- 1) . رجال نجاشی، ص 418، ش 1117.
2- 2) . کافی، ج 1، ص 217، ح 1 - 4، ص 413، ح 7 تا ص 415، ح 16 و 18، ص 416، ح 20 و 21 و 23، ص 417، ح 29 و 30، ص 418، ح 32 تا 34، ص 420، ح 40 تا ص 421، ح 46، ص 422، ح 49 و 50، ص 425، ح 68، ص 426، ح 70 و 71 و 73، ص 427، ح 77، ص 428، ح 79.

از شیخ طوسی آغاز می کنیم که یکی از منابع اصلی کتاب تهذیب و استبصار وی کتاب کافی است، وی در این دو کتاب، راویان چندی را با وصف «ضعیف جداً» یاد کرده که همگی از راویان کافی بوده اند که گاه روایاتی بسیار هم از آنها در کافی نقل شده است.

این افراد عبارت اند از:

- سهل بن زیاد، وی در نزدیک به دو هزار روایت کافی قرار گرفته و شیخ دربارۀ او می گوید:

ضعیف جداً عند نقّاد الأخبار (1).

- محمد بن سنان (2)، از وی بیش از چهارصد حدیث در کافی نقل شده است.

- علی بن حدید (3)، وی در بیش از هفتاد روایت کافی قرار گرفته است.

- ابوالبختری وهب بن وهب، (4)از وی حدود 20 حدیث در کافی دیده می شود.

- احمد بن هلال، (5)از وی ده روایت در کافی نقل شده است.

شیخ صدوق نیز در کتاب من لایحضره الفقیه به ضعیف بودن یا فساد مذهب راویانی چند تصریح کرده، اشاره می کند که بر روایات منفرد آنها فتوا نمی دهد. این افراد همگی در اسناد کافی واقع اند و گاه روایت کلینی از آنها بسیار فراوان است؛ از این گروه اند:

- سکونی، (6)نام وی در بیش از 450 روایت کافی مشاهده می گردد.

- سماعة بن مهران (7)، نام وی در بیش از 350 روایت کافی دیده می شود.

ص:344


1- 1) . استبصار، ج 3، ص 261، ذیل ح 935 و مقایسه کنید با رجال شیخ طوسی، ص 387، ش 5699 4.
2- 2) . تهذیب، ج 7، ص 361، ذیل ح 1464؛ استبصار، ج 3، ص 224، ذیل ح 811.
3- 3) . استبصار، ج 3، ص 95، ذیل ح 325 و نیز ج 1، ص 40، ذیل ح 112.
4- 4) . تهذیب، ج 9، ص 77، ذیل ح 325 و نیز استبصار، ج 1، ص 48، ذیل ح 134.
5- 5) . استبصار، ج 3، ص 351، ذیل ح 1253 و نیز ص 28، ذیل ح 90؛ تهذیب، ج 9، ص 204، ذیل ح 812.
6- 6) . کتاب من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 344، ذیل 5745.
7- 7) . کتاب من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 121، ذیل ح 1902.

- وهب بن وهب (1)که در حدود 20 روایت از وی در کافی نقل شده است.

بنابر این اگر بر فرض کسی ادعا کند که شیخ صدوق و شیخ طوسی همه روایات کافی را معتبر می دانسته اند، این امر با اعتماد به قرائن خارجی بوده، نه با تکیه بر قرائن داخلی، یعنی اعتبار حدیثی سلسله راویان سند. لذا برای دیگران اعتبار شرعی ندارد.

البته سخن ما در اینجا در این نیست که راویان تضعیف شده بالا همگی ضعیف می باشند؛ به عقیده ما غالب این راویان معتبرند. ولی کلام ما بر این است که به هرحال درباره راویان کافی اختلاف نظر وجود دارد و ما بی نیاز از بحث سندی نیستیم. نتیجه کلام این است که راه های گوناگون به این نتیجه رسیدیم که در اسناد کافی لازم است بررسی سندی صورت گیرد و اعتبار تمام احادیث کافی سخنی است نادرست.

عصمنااللّه من الزلل فی القول بالعمل، و آخر دعوانا ان الحمداللّه رب العالمین

ص:345


1- 1) . کتاب من لایحضره الفقیه، ج 4، ص 35، ذیل ح 5032.

ص:346

أسانید الکافی

أسانید الکافی

اشارة

أسانید الکافی (1)

عبد الهادی فضلی

چکیده

در این نوشتار به بیان مقصود از «عدة من أصحابنا» پرداخته شده و با استفاده از نوشته های خود کلینی و دیگران؛ مقصود از عده را مشخص ساخته است. نویسنده، سپس به بحث تعلیق در اسناد و تعیین بعضی از راویان پرداخته و مراد از علی بن محمّد محمّد بن اسماعیل و محمّد بن حسن را مشخص ساخته و مباحثی مرتبط با موضوع طرح کرده است.

العدة

جاء فی کثیر من أسانید الکافی التعبیر ب(عدة من أصحابنا) ، وبناء علی عدم قطعیة صدور جمیع أحادیث الکافی ، کما أوضحناه وأثبتناه فی درس أصول علم الحدیث، لابد من معرفة المقصود من هؤلاء العدة، لمعرفة أحوالهم فمستواهم من حیث التقییم توثیقاً أو غیره، لتوقف اعتبار السند وعدم اعتباره علی هذا.

ولعل أقدم من تناول المسألة فأبان عن المقصود من العدة - ولو جزئیاً - هو الشیخ النجاشی، ناقلاً ذلک عن مؤلف الکتاب الشیخ الکلینی قال - فی ترجمة الکلینی من الفهرس 2 / 292 -: «وقال أبو جعفر الکلینی: کل ما کان فی کتابی: (عدة من أصحابنا عن

ص:347


1- 1). اصول علم الرجال، عبد الهادی فضلی، بیروت: مؤسسة ام القری للتحقیق والنشر، دوم، 1416 ق. ص 199 - 211.

أحمد بن محمّد بن عیسی) ، فهم:

- محمّد بن یحیی.

- وعلی بن موسی الکمندانی.

- وداود بن کوره.

- وأحمد بن إدریس.

- وعلی بن ابراهی بن هاشم» .

وتناول المسألة من بعد النجاشی العلامة الحلی، ولکن بأوسع مما ذکره النجاشی، وأیضاً ناقلاً بیاناته عن مؤلف الکتاب الشیخ الکلینی، قال فی ( الخلاصة : الفائدة الثالثة) : «قال الشیخ الصدوق محمّد بن یعقوب الکلینی فی کتابه ( الکافی ) فی أخبار کثیرة: (عدة من أصحابنا عن أحمد بن محمّد بن عیسی) .

قال: (والمراد بقولی: عدة من أصحابنا:

- محمّد بن یحیی.

- وعلی بن موسی الکمندانی.

- وداود بن کوره.

- وأحمد بن إدریس.

- وعلی بن ابراهیم بن هاشم) .

وقال: (کل ما ذکرته فی کتابی المشار إلیه: عدة من أصحابنا عن أحمد بن محمّد بن خالد البرقی فهم:

- علی بن ابراهیم.

- وعلی بن محمّد بن عبداللّه بن أذینه.

- وأحمد بن عبداللّه بن أمیة.

- وعلی بن الحسن.

(و) قال: (وکل ما ذکرته فی کتابی المشار إلیه: عدة من أصحابنا عن سهل بن زیاد فهم:

- علی بن محمّد بن علّان.

ص:348

- ومحمّد بن أبی عبداللّه.

- ومحمّد بن الحسن.

- ومحمّد بن عقیل الکلینی) .

وکما ترون إن النجاشی نقل عن الشیخ الکلینی بیان عدة واحدة، ونقل عنه العلامة الحلی بیان العدة التی نقلها النجاشی مع بیان عدتین أخریین.

ومع هذا، هناک عُدد أُخر قلیلة لم ینقل عن الکلینی بیان مراده منها، نحو ما جاء فی آخر (کتاب العقل والجهل من أصول الکافی ) : «عدة من أصحابنا عن عبداللّه البزاز عن محمّد بن عبد الرحمن بن حماد بن الحسن بن عمار. . .» .

وقد بحثها الکثیرون من محدثین ورجالیین لمعرفة المقصود منها.

وکان الطریق إلی ذلک هو دراسة طرق أسانید الکلینی بتتبع سلسلة الرواة فی الروایة انطلاقاً من الراوی المطلوب معرفته إلی من قبله وإلی من بعده، وبتتبع ذکر الراوی نفسه فی الروایات الأُخری لاکتشاف من یروی عنهم ومن یروون عنه.

وینبغی الإشارة - هنا - إلی أن للشیخ الخاقانی فی رجاله ص 16 تعلیقة لتصحیح اسم علی بن الحسن المذکور فی العدة الثانیة، قال: «الظاهر أن علی بن الحسن المذکور فیها (یعنی العدة الثانیة) - علی ما فی الوسائل ، ومثله الشیخ أبو علی فی رجاله، ومثلهما عبارة أصل الخلاصة (یعنی مخطوطة الخلاصة ) الموجودة عندی - من الغلط، بل هو علی بن الحسین، إذ هو السعد آباذی - بالذال المعجمة علی ضبط العلامة -، الذی هو أحد مشایخ الکلینی الذی یروی عنهم، وهو أحد الرواة عن البرقی کما ذکروه، وهو المعدود حدیثه من الحسان لکونه من مشایخ الإجازة، بل لا یبعد عَدُّ حدیثه صحیحاً کما قیل» .

واستظهر الشیخ التستری فی قاموسه - علی ما حکی عنه (1)- أن (أذینة) المذکور فی نهایة الاسم الثانی من قائمة العدة الثانیة هو تحریف لکلمة (ابنته) ، والصواب هو (علی بن محمّد بن عبداللّه بن ابنته) والضمیر یعود إلی البرقی، أی (ابن بنت البرقی) ، ذلک أن

ص:349


1- 1) . راجع کلیات فی علم الرجال، ص 454. [1]

أبا القاسم عبداللّه (أو عبید اللّه) الملقب ب(بندار) کان صهر أحمد بن محمّد البرقی علی ابنته فیکون ابنه محمّد - الملقب ماجیلویه - ابن بنت البرقی.

وهناک تعلیقات وتحقیقات أخری حول أسماء أخری من الأسماء المذکورة فی العُدد، ومن غیرها سوف نتحدث عن بعضها بعد الذی یلیه.

کما ینبغی أن نشیر - هنا أیضاً - إلی أن الشیخ الکلینی قد یعبر فی موضع (عدة) ب(جماعة) فیقول (جماعة من أصحابنا) ، ومنه قوله (جماعة من أصحابنا عن أحمد بن محمّد بن عیسی) .

وهو واضح أنهما (أعنی العدة والجماعة) بمعنی واحد.

التعلیق فی الإسناد:

درسنا فی أصول علم الحدیث فی فصل (المسند) أن الخبر المعلق هو - فی واقعه - من المسند، لأنّه من الأصل هو مسند لکن حذف من أول إسناده راوٍ واحد، وربما أکثر من واحد.

ولأن ذلک المحذوف معروف، والمحذوف المعروف فی قوة المذکور یبقی الخبر علی إسناده.

وقد وقع مثل هذا فی ( الکافی ) بسبب توخی الاختصار، اعتماداً علی ما قبله، فقد کان مؤلفه - رحمه اللّه - یذکر الإسناد کاملاً فی حدیث، ثم بعد هذا یروی بنفس الإسناد حدیثاً آخر، ویختصر السند بحذف أوله اعتماداً علی المتقدم.

وقد توهم البعض بسبب هذا التعلیق الذی لم یلتفت إلیه بأن الخبر مرسل، کما حدث هذا من الشیخ الطوسی، قال صاحب المعالم فی ( المنتقی ) : «إعلم أنه اتفق لبعض الأصحاب توهم الانقطاع فی جملة من أسانید الکافی ، لغفلتهم عن ملاحظة بنائه لکثیر منها علی طرق سابقة؛ وهی طریقة معروفة بین القدماء.

والعجب أن الشیخ - رحمه اللّه - ربما غفل عن مراعاتها فأورد الإسناد من الکافی بصورته ووصله بطرقه عن الکلینی من غیر ذکر للواسطة المتروکة، فیصیر الإسناد فی روایة الشیخ له منقطعاً، ولکن مراجعة الکافی تفید وصله.

ص:350

ومنشأ التوهم الذی أشرنا إلیه فقدُ الممارسة المطلعة علی التزام تلک الطریقة» . (1)

وعلق علیه الشیخ السبحانی بقوله: «وقد تعجب صاحب ( سماء المقال ) من الشیخ فی تهذیبه ، حیث نقل روایة عن الکلینی، وادّعی أنها مرسلة مع أنه من باب التعلیق.

والروایة موجودة فی باب الزیادات فی الزکاة من ( التهذیب ) بهذا السند:

«محمّد بن یعقوب مرسلاً عن یونس بن عبد الرحمن، عن علی بن أبی حمزة، عن أبی بصیر، عن أبی عبداللّه علیه السلام» .

والروایة موجودة فی ( الکافی : کتاب الزکاة: باب منع الزکاة: الحدیث 3) ، ولکنها مبنیة علی الروایة التی نقلها قبلها بهذا السند:

«علی بن ابراهیم، عن أبیه، عن إسماعیل بن مرار، عن یونس، عن ابن مسکان، یرفعه، عن رجل، عن أبی جعفر علیه السلام» .

فما رواه الشیخ عن الکلینی عن یونس لیس مرسلاً، کما أن المحدث الحر العاملی التفت إلی التعلیق، وأتی بتمام السند، هکذا:

«محمّد بن یعقوب عن علی، عن أبیه، عن إسماعیل بن مرار، عن یونس، عن علی بن أبی حمزة، عن أبی بصیر، عن أبی عبداللّه علیه السلام. . .» (2).

ولا یُعرف هذا - وکما أوضح الشیخ صاحب المعالم - إلّابالممارسة التی تفید معرفة طریقة وکیفیة الإسناد عند الشیخ الکلینی فی کتاب ( الکافی ) .

تعیین بعض الرواة:

جاءنا فی بعض أسانید الکافی أسماء لرواة لم یستوفِ الشیخ الکلینی بیاناتها فاکتفی بالاسم الأوّل للراوی، أو بالاسم الأول والثانی، أو بالکنیة فقط.

ومنهجیاً هذا مما یحتاج معه إلی التعیین، إمّا لرفع الجهالة، وإما لرفع الاشتراک، لیعرف بعد هذا قیمة الراوی.

ومن هذه الأسماء:

1 - الحسین.

ص:351


1- 1) . کلیات فی علم الرجال، ص 451، [1] عن المنتقی، ج 1، ص 24 - 25.
2- 2) . کلیات فی علم الرجال، ص 451 - 452. [2]

2 - حماد.

قال السید بحر العلوم فی الفائدة الرابعة عشرة (4 / 129 - 130) : «فی الکافی : (محمّد عن أحمد عن شاذان بن الخلیل النیسابوری عن یونس عن حماد عن الحسین) . (1)

الظاهر أن الحسین - هذا - هو الحسین بن مختار القلانسی، وأن حماداً هو حماد بن عیسی الجهنی، لما فیه (النجاشی) فی ترجمة الحسین بن مختار: (له کتاب یروی عنه حماد بن عیسی وغیره) .

ولم یذکر روایة حماد عن الحسین إلّاهاهنا، وهو دلیل علی تعیینهما معاً» .

وقال الشیخ ابن داود الحلی فی رجاله: التنبیه الرابع: «إذا ورد علیک الإسناد من ابراهیم بن هاشم إلی حماد فلا تتوهم أنه حماد بن عثمان، فإن ابراهیم بن هاشم لم یلق حماد بن عثمان بل حماد بن عیسی» .

وقال العلامة الحلی فی ( الخلاصة : الفائدة التاسعة) : «قد یغلط جماعة فی الإسناد من إبراهیم بن هاشم إلی حماد بن عیسی فیتوهمونه حماد بن عثمان، وهو غلط فإن ابراهیم بن هاشم لم یلق حماد بن عثمان بل حماد بن عیسی» .

3 - علی بن محمّد:

جاء هذا الاسم فی مبتدأ جملة من أسانید الکلینی فی الکافی ، وقد اختلف العلماء - حدیثین ورجالیین - فی تعیینه وتحدید المقصود منه.

والمشهور أنه یتردد بین شخصین، هما:

- علی بن محمّد بن ابراهیم بن أبان الرازی الکلینی المعروف ب(علّان) ، خال الشیخ أبی جعفر الکلینی وأستاذه.

قال فی ( التنقیح ، ج 2، ص 302) : «وهو الذی یروی عنه الکلینی بغیر واسطة کثیراً، وهو داخل فی العدة التی یروی بتوسطهم عن سهل بن زیاد» .

- علی بن محمّد بن أبی القاسم عبداللّه بن عمران البرقی، المعروف أبوه ماجیلویه.

وفی ضوء التعلیق والتحقیق الذی أفاده صاحب القاموس من أن (أذینة) من الاسم

ص:352


1- 1) . فی هامشه: راجع کتاب الطهارة: باب مسح الرأس والقدمین: الحدیث 3.

الثانی فی العدة الثانیة هو محرّف کلمة (ابنته) ، وأن الضمیر یعود علی البرقی، أی ابن بنت البرقی، یکون علی بن محمّد فی العدة الثانیة الذین یروی الکلینی عنهم بتوسط البرقی هو المذکور هنا (علی بن محمّد بن عبداللّه بن عمران البرقی) .

وذهب الشیخ المازندرانی فی شرحه علی الکافی إلی أن المراد به هو الأول علی بن محمّد الکلینی المعروف بعلّان. (1)

«واختار العلامة المجلسی فی مواضع من مرآة العقول کون المراد منه علی بن محمّد بن عبداللّه بن أذینة الذی ذکره العلامة فی العدة التی تروی عن البرقی» . (2)أی أنه علی بن محمّد ماجیلویه - علی الترجیح المذکور.

والذی یسهل الأمر فی الوصول إلی الغایة من معرفة قیمة الراوی - هنا - من حیث الوثاقة وعدمها، أن کلاً من الشخصین ثقة، فلا ثمرة مهمة فی البین، إذ لا یختلف الأمر من حیث تقییم السند بین أن یکون الراوی هو محمّد بن علی الکلینی أو محمّد بن علی ماجیلویه.

4 - محمّد بن إسماعیل:

جاء هذا الاسم فی مبتدأ جملة من أسانید الکلینی فی الکافی یروی عنه عن الفضل بن شاذان، قال أستاذنا السید الخوئی فی ( المعجم ، ج 15، ص 84) : «روایة محمّد بن یعقوب عن محمّد بن إسماعیل وروایته عن الفضل بن شاذان کثیرة جداً، وقد بلغت سبعمائة وواحداً وستین مورداً.

وهو - کما یقول المشکینی فی ( الوجیزة ، ص 48) -: «مشترک بین ثلاثة عشر رجلاً:

- ثلاثة من الثقات: البرمکی والزعفرانی ومحمّد بن إسماعیل بن بزیع.

- وبعضها مذموم کمحمد بن إسماعیل بن جعفر.

- وواحد محل الخلاف وهو النیسابوری.

- والباقی من المجاهیل» .

ولتردده بین هذه المجموعة من الأشخاص ترددت الأقوال فی تعیینه، وأهمها

ص:353


1- 1) . کلیات فی علم الرجال، ص 453. [1]
2- 2) . م. ن.

الأربعة التالیة:

1 - عدم تعینه، فیبقی مشترکاً بین الثقة وغیر الثقة.

وذهب أصحاب هذا القول إلی التضعیف ما یرویه الکلینی عن طریقه للاشتراک المذکور، وعدم التمییز.

2 - إنه محمّد بن إسماعیل البرمکی، وهو ثقة.

قال بهذا الشیخ البهائی فی ( مشرق الشمسین ) . (1)

3 - محمّد بن إسماعیل النیشابوری

وهو ظاهر صاحب المعالم ، وقواه الکلباسی فی ( سماء المقال ) ، والتستری فی (قاموس الرجال) . (2)

وإلیه أیضاً ذهب الدربندی فی ( القوامیس ) . (3)

وبه صرح أستاذنا السید الخوئی فی ( المعجم ، ج 15، ص 89 - 90) .

4 - إنه مردد بین البرمکی والنیشابوری.

ذهب إلی هذا المیرزا المشکینی فی ( الوجیزة ، ص 52) .

وتقدم أن محمّد بن إسماعیل النیشابوری موضع خلاف من حیث توثیقه.

وممن وثقة:

- المیرزا المشکینی، لأنه من شیوخ الإجازة.

- وأستاذنا السید الخوئی، لوقوعه فی إسناد کامل الزیارات.

- وآخرون، لکثرة روایة الکلینی عنه.

والمسألة - فیما یبدو من أدلتهم وتقریباتهم - تعتمد علی معرفته من خلال معرفة طبقته وعلاقته بالفضل بن شاذان التی قد تکشف عن هویته.

ومن هذا ما أفاده أستاذنا السید الخوئی قال فی ( المعجم ، ج 15، ص 90) : «أقول: محمّد بن إسماعیل، هذا روی عنه الکشی بلا واسطة، وهو یروی عن الفضل بن

ص:354


1- 1) . انظر: کلیات فی علم الرجال، ص 457. [1]
2- 2) . م. ن.
3- 3) . انظر: المنتقی من درر القوامیس، الرقم 54.

شاذان، فی ترجمة سلمان الفارسی: 1، مرتین، وفی ترجمة أبی حمزة الثمالی: 81، والمذکور فی هذه الموارد: هو محمّد بن إسماعیل مطلقاً، إلّاأنه صرح فی ترجمة أبی یحیی الجرجانی: 409، بأن محمّد بن إسماعیل الذی یروی عنه: هو النیسابوری.

وأوضح من ذلک: ما ذکره فی ترجمة الفضل بن شاذان: 416، قال: ذکر أبو الحسن محمّد بن إسماعیل البندقی النیسابوری أن الفضل بن شاذان بن خلیل نفاه عبداللّه بن طاهر النیسابوری، فیظهر من ذلک أن محمّد بن إسماعیل الذی یروی عن الفضل، ویروی عنه الکشی بلا واسطة هو محمّد بن إسماعیل النیسابوری» .

وبما أن الکشی قریب الطبقة من الکلینی قدس سره بمحمّد بن إسماعیل الذی یروی عن الفضل، ویروی عنه الکلینی کثیراً ینطبق علی هذا، ویحکم بوثاقته، لا لإکثار الکلینی الروایة عنه، بل لوقوعه فی إسناد کامل الزیارات » .

5 - محمّد بن الحسن:

اختلف فیه بین محمّد بن الحسن الصفّار، وآخرین، هم:

- محمّد بن الحسن بن علی المحاربی.

- محمّد بن الحسن القمی.

- محمّد بن الحسن بن بندار.

- محمّد بن الحسن البرنانی.

وقد أشبع المیرزا النوری فی (المستدرک، ج 3، ص 543) المسألة بحثاً، فذکر القائلین بأنه الصفّار وما أفادوه فی ذلک، ثم ذکر رأیه، وهو أنه مردد بین المذکورین فی أعلاه جمیعاً.

فممن ذهب إلی أنه الصفّار:

- السید الأسترابادی فی ( منهج المقال ) ، قال فی ذکر عدة سهل بن زیاد: «والظاهر أن محمّد بن أبی عبداللّه هو محمّد بن جعفر الأسدی الثقة، وأن محمّد بن الحسن هو الصفّار» .

- السید الأعرجی الکاظمی فی ( عدة الرجال ) قال: «ومحمّد بن الحسن، الظاهر أنه الصفّار الثقة الجلیل، فإن الکلینی یروی عنه» .

- السید حجة الإسلام الأصفهانی، قال فی رسالته فی العدة فی شرح کلام

ص:355

الأسترابادی: «وأما کون المراد بمحمد بن الحسن هو الصفّار فلکونه فی طبقة ثقة الإسلام (الکلینی) ، وعمّر بعد موته بتسع أو ثمان وثلاثین سنة لأن النجاشی والعلامة قالا: إن محمّد بن الحسن هذا مات فی سنة تسعین ومائتین، وقد تقدم أن موت ثقة الإسلام فی سنة تسع أو ثمان وعشرین وثلاثمائة.

وأیضاً إن روایة ثقة الإسلام عن محمّد بن الحسن فی أول سند الکافی أکثر من أن یحصی، ولم یقیده فی شیء من المواضع، ویظهر من عدم تقییده فی موضع بقیدٍ أنه واحد، وهو إما الصفّار أو غیره، والغیر الذی یحتمل ذلک هو الذی یروی عنه الکشی، وهو محمّد بن الحسن البرنانی ونحوه ممن کان فی طبقته، ویبعد فی الغایة أن یقتصر ثقة الإسلام فی الروایة عن محمّد بن الحسن البرنانی مع مجهولیة حاله، ولم یرو عن الصفّار الذی هو من أعاظم الحدیث والعلماء وکتبه معروفة مثل بصائر الدرجات ونحوه.

وأیضاً قد أکثر ثقة الإسلام فی الروایة عن محمّد بن الحسن وعلی بن محمّد بن بندار، عن ابراهیم بن إسحاق، منه فی باب قلة عدد المؤمنین من الأصول (یعنی أصول الکافی ) حیث قال: (محمّد بن الحسن وعلی بن محمّد بن بندار عن ابراهیم بن إسحاق) ، ومنه ما فی الخضاب من کتاب الزی والتجمل من الفروع (یعنی فروع الکافی ) قال: (علی بن محمّد بن بندار ومحمّد بن الحسن عن ابراهیم بن إسحاق) ، ومنه ما فی باب النبیذ من کتاب الأشربة، قال: (محمّد بن الحسن وعلی بن محمّد بن بندار جمیعاً، عن ابراهیم بن إسحاق) .

وابراهیم بن إسحاق هذا، هو ابراهیم بن إسحاق الأحمر، للتصریح به فی کثیر من المواضع.

وقد ذکر شیخ الطائفة (الطوسی) فی (ست الفهرست ) فی ترجمة ابراهیم هذا أن محمّد بن الحسن الصفّار یروی عنه، حیث قال - بعد أن أورد جملة من کتبه - ما هذا لفظه: «أخبرنا بها أبو الحسن بن أبی جید القمی عن محمّد بن الحسن بن الولید عن محمّد بن الحسن الصفّار عن ابراهیم بن إسحاق الأحمر» .

وأیضاً أن محمّد بن الحسن بن الولید الذی تکون وفاته بعد وفاة ثقة الإسلام بأربع عشرة سنة لما فی (جش النجاشی) من أن محمّد بن الحسن بن الولید مات فی سنة

ص:356

ثلاث وأربعین وثلاثمائة، وقد مر عن (جش) أن وفاة ثقة الإسلام فی سنة تسع وعشرین وثلاثمائة یروی عن الصفّار کما صرح به شیخ الطائفة فی رجاله، فروایه ثقة الإسلام عنه أولی» .

أما أدلة النوری علی نفی أن یکون المراد به هو الصفّار وحده، فهی، وعلی نحو الاختصار والتصرف:

1 - عدم وجود روایة للصفار عن سهل بن زیاد فی کتاب ( بصائر الدرجات ) ، فکیف یکون الصفّار من رجال سهل بن زیاد ولا یروی عنه فی کتابه هذا.

2 - إن الرجالیین الذین ترجموا للصفار وذکروا کتبه والطرق إلیها لم یوردوا فیها ذکر الشیخ الکلینی، فلو کان الکلینی ممن یروی عن الصفّار بلا واسطة لقدموه فی الذکر علی غیره.

3 - الظاهر من النجاشی فی ( الرجال ) والطوسی فی ( الفهرست ) و ( المشیخة ) أن محمّد بن یحیی العطار یروی عن الصفّار، وقد روی الکلینی فی ( الکافی ) عن محمّد بن یحیی هذا أخباراً بدء سندها بهذا اللفظ: (عن محمّد بن یحیی عن محمّد بن الحسن) ، وهذه الأخبار موجودة فی کتاب ( بصائر الدرجات ) أیضاً، وهو یعنی أن الکلینی یروی عن الصفّار بالواسطة لا مباشرة.

4 - وهو أهمها، ولذا رأیت نقله کاملاً وبلفظه، قال: «الرابع: إن الشیخ محمّد بن الحسن الصفّار یروی عن جماعة کثیرة من المشایخ والثقات وغیرهم، ومذکور فی طرق جماعة من أرباب الأصول والمصنفات، مثل: أحمد بن محمّد بن عیسی، وأحمد بن محمّد بن خالد، وابراهیم بن هاشم، ویعقوب بن یزید، وعلی بن حسان، والحسن بن علی بن النعمان، ومحمّد بن الحسین، وعمران بن موسی، وعبداللّه بن جعفر، وعلی بن محمّد القاسانی، وعبداللّه بن محمّد، والحسن بن موسی الخشاب، وابراهیم بن إسحاق، والعباس بن معروف، وعباد بن سلیمان، والسندی بن محمّد، ومحمّد بن الجعفی، وعبداللّه بن عامر، وسلمة بن الخطاب، وأحمد بن موسی، وأحمد بن الحسن بن علی بن فضال، ومحمّد بن أحمد، وأحمد بن جعفر، ومحمّد بن عیسی، وعلی بن الحسین، ومحمّد بن عبد الجبار، وعلی بن إسماعیل، وسلام بن أبی عمرة، ومحمّد بن

ص:357

یعلی، وموسی بن جعفر، وعلی بن محمّد بن سعید، وعلی بن خالد، وأحمد بن إسحاق، ومحمّد بن إسحاق، والحسن بن أحمد، وأیوب بن نوح، ومحمّد بن عبدالحمید، ومعاویة بن حکیم، ومحمّد بن إسماعیل، ومحمّد بن خالد الطیالسی، وغیر هؤلاء مما لا یحصی.

فلما راجعنا أسانید الکافی رأینا محمّد بن الحسن الذی یروی عنه ثقة الإسلام بالواسطة یروی عن تلک الجماعة متفرقة، ولم یرو عن سهل بن زیاد قط فی موضع.

ومحمّد بن الحسن الذی فی أول السند منفرداً، أو مع علی بن محمّد لم نر روایته عن غیر سهل بن زیاد الذی مر عدم وجوده فی أسانید البصائر ، وعدم وجود الصفّار فی طرق المشایخ إلیه إلّافی مواضع نادرة منها باب أدنی المعرفة، وباب جوامع التوحید، وباب آخر من معانی الأسماء من کتاب التوحید، فروی فیها عن عبداللّه بن الحسن العلوی.

وعن ابراهیم بن إسحاق فی مواضع قلیلة، وإن نسب إلی الکثرة فی کلام السید المعظم، فلو کان من الصفّار لما کان لاقتصار روایته عن الرجلین الغیر المذکورین فی مشایخه، وعن ابراهیم، وعدم روایته عن مشایخه المعروفین وجهٌ.

وهذه قرینة تورث سکون النفس ووثوقها بعدم کونه هو» .

ولأن الوجوه الثلاثة الباقیة لا ترقی من حیث الأهمیة إلی ما قبلها أعرضتُ عن نقلها أو الإشارة إلیها، وللطالب أن یرجع إلیها لاستزادة الفائدة.

وقد نقول - موازنةً بین تقریبات وترجیحات القائلین بأنه الصفّار وحده، والقائلین بنفی ذلک وتعمیمه إلی الآخرین -: إن الشیخ النوری بإشارته إلی وجود محمّد بن الحسن یروی عن عبداللّه بن الحسن العلوی الذی عده من طرق محمّد بن الحسن الصفّار کما فی الروایة المذکورة فی باب أدنی المعرفة رقم 1 من الکافی ، والنص الشاهد منها هو قوله: «محمّد بن الحسن عن عبداللّه بن الحسن العلوی» ، وکذلک روایته عن ابراهیم بن إسحاق الذی هو الآخر من طرق الصفّار یجعل الباحث یمیل إلی أنه الصفّار لأن القلة فی موضع لا تعنی عدم الکثرة فی موضع آخر.

ص:358

کیفیة ذکر الأسانید فی الکتب الأربعة

کیفیة ذکر الأسانید فی الکتب الأربعة

اشارة

کیفیة ذکر الأسانید فی الکتب الأربعة (1)

جمال الدین حسن بن زین الدین شهید ثانی

چکیده

نویسنده در این نوشتار به چگونگی ذکر اسناد در کتب اربعۀ حدیثی از سوی نویسندگان آنها اشاره کرده و شیوۀ هر سه را بیان کرده و به مقایسۀ روش ها پرداخته است. بخش دوم مقاله به دفع توهم انقطاع در برخی اسانید الکافی اختصاص یافته و نویسنده دلایلی را در این باره مطرح ساخته است. ذکر رجال عدۀ کلینی و بیان مقصود از محمّد بن اسماعیل در اسناد الکافی دیگر مطالب این نوشتار است.

ینبغی أن یعلم أن حال المشایخ الثلاثة، فی ذکر الأسانید مختلف فالشیخ أبوجعفر الکلینیّ یذکر اسناد الحدیث بتمامه، أو یحیل فی أوله علی اسناد سابق قریب.

و الصّدوق یترک أکثر السّند فی محلّ روایة الخبر، و یذکر الطّرق المتروکة، فی آخر الکتاب مفصلة.

و الشّیخ أبو جعفر الطّوسی یذکر تمام الأسناد تارة، و یترک أکثره اُخری، و ربما ترک الأقلّ و أبقی الأکثر، و أهل الدِّرایة یسمّون ترک أوائل الأسانید تعلیقاً.

ثمّ انّه ذکر فی آخر التهذیب - بعبارة واضحة، و فی الاستبصار بتأدیة مختلّة یشهد معها الاعتبار باتّحاد المراد - أنّ کل حدیث ترک أول اسناده ابتداء فی باقیه باسم الرّجل

ص:359


1- 1). منتَقی الجُمان فی الأحادیث الصحاح و الحسان، جمال الدین حسن بن زین الدین شهید ثانی، جلد اول، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، چاپ اول، ص 23 - 26 و ص 43 - 45.

الذی أخذ الحدیث من کتابه، أو صاحب الأصل الذی أخذ الحدیث من أصله، و أورد جملة الطرق إلی الکتب و الاُصول، و أحال الاستیفاء علی فهرسته، و لم یراع فی الجملة الّتی ذکرها ما هو الصّحیح الواضح، بل أورد الطّرق العالیة کیف کانت؛ روماً للاختصار، و اتّکالاً فی المعرفة بالصّحیح علی ما ذکره فی الفهرست؛ و قد رأینا أن لا نغیّر الأسانید الّتی علّقها عن الصورة الّتی ذکرها علیها ابقاءً للإشعار بأخذه لها من الکتب کما نبّه علیه، و أن نذکر أکثر طرقه الی من روی عنه بتلک الصفة مفصّلة أوّلاً؛ ثم نحیل فی کلّ حدیث یأتی منها علی ما سبق؛ ومالم نذکره نورده فی محلّ الحاجة الیه، و هو قلیل نادر، و لهذا أخّرناه (1)الی مواضعه. و حیث انّ العلّة الّتی اقتضت الالتزام بطریقة الشّیخ موجودة فی کتاب من لایحضره الفقیه و إن کان مشارکاً لکتابی الشّیخ فی تعلیق الأسانید؛ اذ لم یقل مصنّفه فی بیان الطّرق کما قال الشیخ، فنحن نورد أحادیثه فی الأکثر بتمام الإسناد کأحادیث الکافی ، و اذا قرب العهد بإسناد منها اکتفینا بالإشارة الیه عن ایراده لاستلزامه التّطویل، و سهولة المراجعة حینئذ.

إذا عرفت هذا:

فاعلم أنّه اتّفق لبعض الأصحاب توهّم الانقطاع فی جملة من أسانید الکافی ، لغفلتهم عن ملاحظة بنائه لکثیر منها علی طرق سابقه؛ و هی طریقة معروفة بین القدماء، والعجب أنّ الشّیخ رحمه الله ربما غفل عن مراعاتها، فأورد الاسناد من الکافی بصورته، و وصله بطریقه عن الکلینی من غیر ذکر للواسطة المتروکة، فیصیر الأسناد فی روایة الشّیخ له منقطعاً، و لکن مراجعة الکافی تفید وصله، و منشأ التوهّم الذی أشرنا الیه فقد الممارسة المطلعة علی التزام تلک الطریقة، فیتوقف عن القطع بالبناء المذکور لیتحقق به الاتّصال و ینتفی معه احتمال الانقطاع. و سیرد علیک فی تضاعیف الطّرق أغلاط کثیرة نشأت من اغفال هذا الاعتبار عند انتزاع الأخبار من کتب السّلف و ایرادها فی الکتب المتأخّره. فکان أحدهم یأتی بأوّل الاسناد صحیحاً لتقرّره عنده و

ص:360


1- 1) . کطریقه الی الریان بن الصلت و سیذکره المصنف فی باب الخمس و ذکر هناک طریقه الی ابراهیم بن هاشم وقال: «انه لم یذکره فی مقدمة الکتاب لندور التعلیق عنه» . ثم ذکر الطریق الذی أورده له فی المقدمة بعینه و هو سهو و الامر سهل.

وضوحه، و ینتهی فیه الی مصنّف الکتاب الذی یرید الأخذ منه، ثم یصل الاسناد الموجود فی ذلک الکتاب بما أثبته هو أولاً، فاذا کان اسناد الکتاب مبنیاً علی إسناد سابق؛ و لم یراعه عند انتزاعه حصل الانقطاع فی أثناء السّند. و ما رأیت من أصحابنا من تنبّه لهذا، بل شأنهم لأخذ بصورة السّند المذکور فی الکتب، و لکن کثرة الممارسة والعرفان بطبقات الرجال تطلع علی هذا الخلل و تکشفه؛ وأکثر مواقعه فی انتزاع الشّیخ رحمه الله و خصوصاً روایته عن موسی بن القاسم فی کتاب الحج.

ثم انّه ربما کانت تلک الواسطة السّاقطة معروفة بقرائن تفید العلم بها، فلا ینافی سقوطها صحّة الحدیث اذا کان جامعاً للشرائط، فنورده وننبّه علی الخلل الواقع فیه، و ربّما لم یتیسّر السبیل الی العلم بها؛ فلا نتعرّض للحدیث لکونه خارجاً عن موضوع الکتاب، الا أن یکون معروفاً بالصّحة فی کلام الأصحاب، فربما ذکرناه لننبّه علی الوجه المنافی للصحة فیه.

ثم اعلم أنّه کما کثر الغلط فی الأسانید بإسقاط بعض الوسائط علی الوجه الذی قرّرناه، فقد کثر أیضاً بضدّ ذلک، و هو زیادة بعض الرّجال فیها علی وجه تزداد به طبقات الروایة لها، و لم أر أیضاً من تفطّن له؛ و منشأ هذا الغلط أنّه یتّفق فی کثیر من الطّرق تعدد الرواة للحدیث فی بعض الطبقات، فیعطف بعضهم علی بعض بالواو، و حیث انّ الغالب فی الطّرق هو الوحدة، و وقوع کلمة «عن» فی الکتابة بین أسماء الرّجال فمع الإعجال یسبق الی الذهن ما هو الغالب، فتوضع کلمة «عن» فی الکتابة موضع واو العطف، وقد رأیت فی نسخة التهذیب الّتی عندی بخط الشّیخ رحمه الله عدّة مواضع سبق فیها القلم الی اثبات کلمة «عن» فی موضع الواو، ثم وصل بین طرفی العین و جعلها علی صورتها واواً، و التبس ذلک علی بعض النسّاخ فکتبها بالصورة الأصلیّة فی بعض مواضع الاصلاح، و فشا ذلک فی النّسخ المتجدّدة، و لمّا راجعت خطّ الشّیخ رحمه الله فیه تبیّنت الحال، و ظاهر أنّ إبدال الواو ب «عن» یقتضی الزّیادة التی ذکرناها، فاذا کان الرّجل ضعیفاً ضاع به الأسناد، فلا بدّ من استفراغ الوسع فی ملاحظة أمثال هذا، و عدم القناعة بظواهر الأمور. و من المواضع الّتی اتّفق فیها هذا الغلط مکرّراً روایة الشّیخ عن سعد بن عبداللّه، عن أحمد بن محمّد بن عیسی عن عبدالرّحمن بن أبی نجران، و علیّ بن حدید؛ و الحسین بن سعید، فقد وقع بخطّ الشیخ رحمه الله فی عدّة

ص:361

مواضع منها إبدال أحد واوی العطف بکلمة «عن» مع أنّ ذلک لیس بموضع شک أو احتمال لکثرة تکرّر هذا الاسناد فی کتب الحدیث و الرّجال، و سیأتی فی بعض هذه الفوائد ما یتّضح لک به حقیقة الحال.

و قد اجتمع الغلط بالنّقیصة، و غلط الزّیادة الواقع فی روایة سعد عن الجماعة المذکورین بخط الشّیخ رضی الله عنه و فی اسناد حدیث زرارة عن أبی جعفر علیه السلام فیمن صلّی بالکوفة رکعتین، ثم ذکر و هو بمکة أو غیرها أنّه قال: یصلّی رکعتین. فإنّ الشّیخ رواه بإسناده عن سعد بن عبداللّه، عن ابن أبی نجران، عن الحسین بن سعید، عن حماد؛ مع أنّ سعداً انّما یروی عن ابن أبی نجران، بواسطة أحمد بن محمد بن عیسی، و ابن أبی نجران یروی عن حمّاد بغیر واسطة؛ کروایة الحسین بن سعید عنه؛ و نظائر هذا کثیرة، و سنوضحها فی محالّها ان شاء اللّه تعالی.

الفائدة الحادیة عشرة:

یقول الشّیخ أبو جعفر الکلینی رضی الله عنه فی أول کثیر من طرق الکافی : «عدة من أصحابنا» و قد حکی النّجاشی رحمه الله فی کتابه عنه أنّه قال: «کلما کان فی کتابی عدة من أصحابنا عن أحمد بن محمد بن عیسی، فهم: محمد بن یحیی؛ و علی بن موسی الکمیذانی؛ و داود ابن کورة؛ و أحمد بن ادریس؛ و علی بن ابراهیم بن هاشم» . و حکی ذلک العلامة فی الخلاصة أیضاً و زاد علیه أنّه قال: و کلّما ذکرته فی کتابی المشار إلیه: عدّة من أصحابنا عن أحمد بن محمد بن خالد البرقی؛ فهم: علی بن ابراهیم؛ و علی بن محمّد بن عبداللّه بن اُذینة؛ و أحمد بن عبداللّه بن أمیّة؛ و علی بن الحسن - انتهی.

و یستفاد من کلامه فی الکافی أنّ محمد بن یحیی أحد العدّة و هو کاف فی المطلوب؛ و قد اتّفق هذا البیان فی أول حدیث ذکره فی الکتاب و ظاهره أنّه أحال الباقی علیه، و مقتضی ذلک عدم الفرق بین کون روایة العدة عن أحمد بن محمد بن عیسی، و أحمد بن محمد بن خالد و ان کان البیان انّما وقع فی محل الروایة عن ابن عیسی؛ فانّه روی عن العدّة، عن ابن خالد بعد البیان بجملة یسیرة من الأخبار، و یبعد مع ذلک کونها مختلفة بحیث لایکون محمد بن یحیی فی العدة عن ابن خالد و لا یتعرّض مع ذلک للبیان فی أوّل روایته عنه، کما بیّن فی أوّل روایته عن ابن عیسی.

ص:362

الفائدة الثانیة عشرة:

یأتی فی أوائل أسانید الکافی أیضاً «محمد بن إسماعیل، عن الفضل بن شاذان» . و أمر محمد بن إسماعیل هذا ملتبس لأنّ الاسم مشترک فی الظاهر بین سبعة رجال ذکرهم الأصحاب فی کتب الرّجال و هم: محمد بن إسماعیل بن بزیع الثقة الجلیل، و محمد بن إسماعیل البرمکی، و محمد بن إسماعیل الزعفرانی، و هذان (1)وثّقهما النجاشی. و محمد بن إسماعیل الکِنانی، و محمد بن إسماعیل الجعفری: و محمد بن إسماعیل الصیمری القمی؛ و محمد بن إسماعیل البلخی، و کلّهم مجهولوا الحال.

و الأول لایتحه ارادته هنا من وجوه: احدها أن الفضل بن شاذان دون ابن بزیع فی الطبقة لأنّ الفضل لم یذکره الشّیخ فی کتاب الرّجال الا فی أصحاب أبی الحسن الثالث علیه السلام: و ربما احتمل من کلام النجاشی أن یکون یوری عن أبی جعفر الثانی: و محمد بن إسماعیل (2)ذکر فی أصحاب الکاظم و الرّضا علیهما السلام قال النجاشی: و أدرک أبا جعفر الثانی علیه السلام.

و مما یوضح هذا الوجه أنّه لم توجد قط روایة عن محمد بن إسماعیل بن بزیع بالتصریح عن الفضل بن شاذان بعد التتبّع و الاستقراء.

و ثانیها أنّه روی فی الکافی ، عن ابن بزیع أخباراً کثیرة بواسطتین، لأنّه یروی عن محمد بن یحیی، عن أحمد بن محمد، عنه، و هذا لایلاقی الرّوایة عنه من غیر واسطة بحسب العادة قطعاً.

و ثالثها أن وفاة محمد بن إسماعیل بن بزیع کانت فی زمن أبی جعفر الثّانی علیه السلام فکیف یتصوّر لقاء الکلینی له؟ ! و بالجملة فاحتمال ارادته هنا أوضح فی الانتناء من أن یبیّن.

و أمّا الثانی و الثالث فکذلک، لأنّ البرمکی یروی عنه فی أسانید کثیرة بالواسطة، (3)و الزّعفرانی متقدم أیضاً، فانّهم ذکروا أنّه أدرک أصحاب أبی عبداللّه علیه السلام، فلم یبق الا

ص:363


1- 1) . ذکر الشیخ هذین الرجلین فی أصحاب أبی الحسن الثالث علیه السلام من کتاب الرجال (منه رحمه الله) .
2- 2) . یعنی ابن بزیع.
3- 3) . حکی عن مقدمة مشرق الشمسین: [1] أن هذا غیر قادح فی المعاصرة فان الروایة عن الشیخ تارة بواسطة و اخری بدونها أمر شایع متعارف لا غرابة فیه. (غ) .

احتمال کونه أحد المجهولین؛ و یحتمل کونه غیرهم بل هو أقرب فان الکشّی ذکر فی ترجمة الفضل بن شاذان حکایة عنه.

و قال: انّ أبا الحسن محمد بن إسماعیل البندقیّ النیسابوریّ ذکرها. (1)

و لا یخفی ما فی التزام صاحب الاسم المبحوث عنه للروایة عن الفضل بن شاذان من الدّلالة علی الاختصاص به. و نقل الحکایة عن الرّجل المذکور یؤذن بنحو ذلک فیقرب کونه هو.

و فی فهرست الشّیخ حکایة عنه أیضاً ذکرها فی ترجمة أحمد بن داود الفزاریّ و قال فی صدر الحکایة: ذکر محمد بن إسماعیل النیسابوری.

ثم انّ حال هذا الرجل مجهول أیضاً اذ لم یعلم له ذکر الا بما رأیت فلیس فی هذا التعیین کثیر فائدة، و لعل فی إکثار الکلینی من الروایة عنه شهادة بحسن حاله کما نبّهنا علیه فی الفائدة الثامنة مضافاً الی نقاءة حدیثه و قد وصف جماعة من الأصحاب اوّلهم العلامة أحادیث کثیرة هو فی طرقها بالصحة.

و ذکر الشّیخ تقی الدین ابن داود فی کتابه ما هذا لفظه: «اذا وردت روایة عن محمد بن یعقوب، عن محمد بن إسماعیل ففی صحّتها قولان، فإنّ فی لقائه له اشکالاً فتقف الرّوایة بجهالة الواسطة بینهما و إن کانا مرضیّین معظّمین» .

و فهم بعض الأصحاب من هذا الکلام انه ابن بزیع، و وجه الإشکال فی اللّقاء علی هذا التقدیر واضح لکنّک قد عرفت فساد هذا الاحتمال من غیر الوجه المذکور. و یزید ما أشار الیه ابن داود من أنّ فی البین واسطة مجهولة أنّ مقام هذا الشیخ العظیم الشأن أجلّ من أن ینسب الیه هذا التّدلیس الفاحش؛ و الصّواب ما حقّقناه، و یقوی فی خاطری ادخال الحدیث المشتمل علیه فی قسم الحسن.

ص:364


1- 1) . قلنا فی هامش الکافی ذیل الخبر الذی رواه علی بن ابراهیم عن محمد بن إسماعیل، عن الفضل بن شاذان: «هو محمد بن إسماعیل أبوالحسن النیشابوری البندقی أو بندفر الذی یروی عنه أبوعمرو الکشی عن الفضل بن شاذان و یصدر به السند» . و قد أطنب الکلام الشیخ البهائی رحمه الله فی مقدمة مشرق الشمسین و قوی أن ذلک الرجل هو البرمکی الثقة. (غ)

سخنی دربارۀ اسناد الکافی

سخنی دربارۀ اسناد الکافی

اشارة

سخنی دربارۀ اسناد الکافی (1)

چکیده

در این نوشتار، سخن از اسانید روایات کتاب الکافی است. نویسنده به بیان روش کلینی پرداخته و مقصود از «عدة من اصحابنا» و نیز راویان مشترکی چون محمد بن اسماعیل و علی بن محمد را مورد نقد و بررسی قرار داده است و از روایات مرسل نیز غافل نبوده است.

وأما الخاتمة ففی فوائد متفرّقة خاصّة

الأولی: انّه قد سلک کلّ من المشایخ المحمّدین الثلاثة فی کتابه مسلکاً یسلکه لم الآخر امّا ثقة الإسلام أبو جعفر محمّد بن یعقوب الکلینی قدس سره فقد التزم فی الکافی بأن یذکر فی کلّ حدیث إلّاما ندر جمیع سلسلة السّند بینه و بین المعصوم علیه السلام و قد یحذف نادراً صدر السّند و لعلّه لنقله عن أصل المروی عنه من غیر واسطة أو لحوالته علی ما ذکره قریباً و هذا فی حکم المذکور و کثیراً ما یتکرّر فی أوائل أسانیده ذکر قوله: عدّة من أصحابنا و قد حکی العلامة رحمه الله فی آخر الخلاصة عنه انّه قال: المراد بقولی فی کتابی الکافی عدة من أصحابنا عن أحمد بن محمد بن عیسی فهم محمّد بن یحیی و محمد بن موسی الکمیدانی و داود بن کورة و أحمد بن إدریس و علیّ بن إبراهیم بن هاشم قال: و کلّما ذکرته فی کتابی المشار إلیه عدّة من أصحابنا عن أحمد بن محمّد بن خالد

ص:365


1- 1). تنقیح المقال فی علم الرجال، علامه مامقانی، انتشارات جهان، تهران، بوذرجمهری، ج 3، خاتمۀ کتاب، فایدۀ اول، ص 83 - 84 و فایدۀ هفتم و هشتم، ص 95 - 99.

البرقی فهم علی بن إبراهیم و علی بن محمّد بن عبداللّه بن اُذینة و أحمد بن عبداللّه عن أبیه و علیّ بن الحسن (1)قال: و کلّما ذکرته فی کتابی المشار إلیه عدّة من أصحابنا عن سهل بن زیاد فهم علی بن محمد بن علّان و محمّد بن أبی عبداللّه و محمد بن الحسن و محمد بن عقیل الکلینی انتهی و قد نقل النّجاشی أیضاً عن الکلینی فی ترجمته تفسیر العدّة الّتی تروی عن أحمد بن محمّد بن عیسی بما ذکروا قول انّ الغالب روایة الکلینی رحمه الله عن العدّة عن أحد الثّلاثة المذکورین و قد یروی نادراً عن عدّة من أصحابنا غیرهم مثل روایته فی باب تجمیر الأکفان عن عدّة من أصحابنا عن أحمد بن محمّد أخی کامل و جرت عادة الشیخ الحرّ رحمه الله فی الوسائل علی انّه إذا روی روایة عن الکلینی رحمه الله عن عدّة من أصحابنا عن فلان ثم أراد نقل روایة اُخری عنه عن العدّة عن فلان قال فی الثانی و عنهم یعنی عن العدّة المذکورة فی السّند السّابق فتنبّه.

و ورد فی اسانید الکافی و غیره الحسن بن محمد بن سماعة عن غیر واحد عن أبان. و قد ورد فی عدّة أسانید التصریح بأسماء المقصودین بقوله غیر واحد و هم جعفر بن محمّد بن سماعة و المیثمی و الحسن بن حمّاد کما فی «یب» فی باب الغرر و المجازفة و غیره ثم لا یخفی علیک انّ ظاهر ما نقلناه عن الکافی و إن کان هو انحصار من یروی عنهم بواسطة العدّة فی الثّلاثة المذکورین کانحصار أشخاصها فیمن ذکر إلّاانّ التتبّع یقضی بخلاف ذلک ضرورة تضمّن الکافی روایته عن بعض الثّلاثة بتوسّط العدّة مصرّحاً بإرادته منهم جماعة یخالف بعضهم بعضاً ممن ذکر ففی کتاب العتق هکذا عدّة من أصحابنا علیّ بن إبراهیم و محمد بن جعفر أبوالحسن الأسدی و محمد بن یحیی و علیّ بن محمّد و هو المعروف بماجیلویه بن عبداللّه القمّی و أحمد بن عبداللّه هو ابن أحمد بن أبی عبداللّه البرقی و علیّ بن الحسین السّعدابادی جمیعاً عن أحمد بن محمّد بن خالد و أیضاً تضمّن الکافی روایته بواسطة العدّة عن غیر الثّلاثة المذکورین أیضاً فمن ذلک جعفر بن محمد فقد روی فی باب النّهی عن الاسم من اُصول الکافی عدّة من أصحابنا عن جعفر بن محمّد عن ابن فضّال.

ص:366


1- 1) . خ ل: حسین.

و منه سعد بن عبداللّه ففی باب الغیبة و هو بعد الباب السّابق عدّة من أصحابنا عن سعد بن عبداللّه عن أحمد و روی بعده بحدیث عدّة من أصحابنا عن سعد بن عبداللّه عن أیّوب بن نوح.

و منه الحسین بن الحسن بن یزید ففی باب انّه لیس شیء من الحقّ فی أیدی النّاس إلّا ما خرج من عند الأئمّة علیهم السلام عدة من أصحابنا عن الحسین بن الحسن بن یزید.

و منه علیّ بن إبراهیم علی ما حکی عن ثلاث نسخ من الکافی فی باب البطّیخ من کتاب الأطعمة ففیه عدّة من أصحابنا عن علیّ بن إبراهیم و لیس فی بعض النّسخ ذلک بل روایته عنه بلاواسطة کما هو المعهود المتکرّر فیمکن أن یکون من زیادات النسّاخ و إن کان بعیداً سیّما و هو موجود فی نسخة مصحّحة عندی علیها إجازة المجلسی رحمه الله و ربّما اتّفق له ذکر العدّة فی أواسط السّند فی باب من اضطرّ إلی الخمر للدّواء من کتاب الأشربة حیث قال علیّ بن محمّد بن بندار عن أحمد بن أبی عبداللّه عن عدة من أصحابنا عن علیّ بن أسباط عن علی بن جعفر عن أخیه أبی الحسن علیه السلام إلخ، و لم ینقل عنه و لا عن غیره بیان المراد بهم و حینئذٍ فتقف الرّوایة لعدم التّعیین فلابدّ للمتتبّع الفحص لعلّه یعیّن المراد بهم و یراجع أحوالهم و یرتّب علی ذلک أثره. ثمّ لا یخفی علیک انّ کلّ قسم من الأقسام الثّلاثة للعدّة الّتی بین الکلینی رحمه الله المراد بهم ثقة فلا یلزم المراجع الفحص عن حال العدّة فی المواضع الثّلاثة بل یلاحظ حال من تروی العدّة عنه و هم أحمد بن محمّد بن عیسی و أحمد بن محمد بن خالد البرقی و سهل بن زیاد و الأوّلان ثقتان و الأخیر فیه ما بین فی محلّه نعم إن اتّفق معه ثقة کان هو العقد کما اتفق ذلک فی باب مدمن الخمر من کتاب الأشربة من فروع الکافی من قوله: عدّة من أصحابنا عن سهل بن زیاد و یعقوب بن یزید الخ، فإن یعقوب بن یزید هذا الأنباری السّلی الثّقة فلا یضرّ ما فی سهل من الضّعف المشهور بقی هنا اُمور:

الأوّل انّه قد اتّفق للشیخ الحر رحمه الله فی الوسائل سهو اوجب زعم بعض الفضلاء انّ من جملة من روی عنه الکلینی رحمه الله بتوسّط العدّة هو أحمد بن محمّد الکوفی توضیح ذلک انّه ذکر فی باب کراهیّة تجمیر الأکفان من الکافی روایة عن عدّة من أصحابنا عن سهل

ص:367

بن زیاد ثم روایة عن أحمد بن محمّد الکوفی عن ابن جمهور و صاحب الوسائل قدّم الثّانیة و قال: و عن عدّة من أصحابنا عن أحمد بن محمّد الکوفی عن ابن جمهور إلی أن قال و عنهم عن سهل بن زیاد الخ. فجعل روایة الکلینی عن أحمد بن محمّد الکوفی أیضاً بتوسّط العدّة و لیس فی الکافی المصحّح علی ید الفاضل المجلسی رحمه الله من العدّة فی روایة أحمد بن محمد الکوفی عین و لا أثر فهو من سهو قلم الشیّخ الحرّ رحمه الله و لعلّ منشأه انّه استبعد روایة الکلینی رحمه الله عن أحمد بن محمّد الکوفی بغیر واسطة فأثبت العدّة بین الکلینی و بینه و هو کما تری امّا أوّلاً فلأنّ روایة الکلینی عن أحمد بن محمّد الکوفی بلاواسطة بل کونه من مشایخه ممّا صرح به أساطین الفنّ قال المحقّق البهائی رحمه الله فی بعض فوائده ما لفظه مشایخ محمد بن یعقوب الکلینی قدس سره المذکورون فی أوّل سنده محمّد بن یحیی العطّار و أحمد بن إدریس هو أبوعلی الأشعری و محمّد بن إسماعیل و هو البرمکی کما حقّقناه و الحسین بن محمّد الأشعری و علی بن إبراهیم بن هاشم و داود بن کورة و علیّ بن محمّد بن عبداللّه و الحسین بن الحسن العلوی و أحمد بن محمّد الکوفی و حمید بن زیاد و محمّد بن جعفر الکوفی و علی بن موسی الکمیدانی و أحمد بن محمّد بن اُمیّة و أحمد بن محمد انتهی فتراه عدّ أحمد بن محمّد الکوفی من مشایخ الکلینی رحمه الله الّذین یروی عنهم. و أمّا ثانیاً فلأنّ مجرّد عدم إمکان روایة الکلینی رحمه الله عن أحمد بن محمّد الکوفی بغیر واسطة لو فرض لا یثبت کون الواسطة العدة بعد عدم إشارة فی کلام الکلینی رحمه الله إلی ذلک بوجه ولیت الفاضل المذکور راجع الکافی حتی یقف علی سهو قلم الشیخ الحرّ رحمه الله هنا.

الثّانی: انّ الکلینی رحمه الله ربّما یعبّر فی أوّل السند بلفظ جماعة و قد أکثر منه فی کتاب الصّلوة عن أحمد بن محمّد مطلقاً أو مقیّداً بابن عیسی بل قیل انّه أکثر من أن یحصی و استظهر بعض اساتید الفنّ کون المراد بالجماعة هم المراد بالعدّة و إن أشخاصها أشخاص العدّة سواء کان عن ابن عیسی أو البرقی أو سهل و إن کان فی الأکثر عن الأوّل و لعلّه لذا لم یبیّنهم لا هو و لا غیره فیما وصل إلینا و انّما اختلاف التعبیر للتفنّن فیه أو غیر ذلک و امّا ان روی عن جماعة عن غیر الثلاثة المذکورین فهم غیر معلومین لکن لا

ص:368

یبعد قبول الحدیثان لم یکن فیه عیب من وجه آخر لوضوح بعد اتّفاق الجماعة المذکورین علی الکذب سیّما بعد کونهم ممّن یروی عنهم ثقة الإسلام.

الثالث : انّ الکلینی رحمه الله قد یروی عن محمد بن أبی عبداللّه الظّاهر کونه الأسدی بواسطة ففی باب الحرکة و الانتقال من کتاب التوحید عنه عن محمّد بن عبداللّه و فیه أیضاً عنه عن محمّد بن جعفر الکوفی و هو الأسدی لکن الظّاهر زیادة لفظة عنه و عن إذ مرجع الأوّل محمد بن أبی عبداللّه فکیف یروی عن نفسه و مرجع الأخیر و إن کان علیّ بن محمّد الرّاوی عن سهل إلّاانّه لم یعهد روایته عن الأسدی یروی مثله عن سهل و عن البرمکی علی ما ذکره الکاظمی فی «مشکا» و علی فرضه فلا یضرّ بالمقصود و اللّه العالم.

الرّابع : انّ انمّا استثنینا النّادر فی أوّل الفائدة من ذکر الکلینی رحمه الله تمام السّند نظراً إلی انّه قد یحذف شیئاً من أوّل السند محیلاً علی ما قبله و ذلک علی وجوه: أحدها: ان یصرّح بالإحالة کان یقول و بهذا الإسناد أو و بإسناده و هذا ظاهر. ثانیها: ان یقول عنه عن فلان و هذا أیضاً ظاهر. ثالثها: ان یسقط محلّ الاشتراک الحدیثین إلّاالمتّصل بمحلّ الافتراق و ربّما یتوهم من لا خبرة له بذلک الاصطلاح انّه ارسال و لیس کذلک بل مراده به اشتراکهما فی ابتداء السّند إلی موضع الافتراق و لیس ذلک من الإرسال فی شیء کما هو ظاهر العلّامة رحمه الله و غیره ممن حکم بصحّة مثل بل صرّح بذلک السیّد نعمة اللّه و غیره من المشایخ رحمهم الله.

الخامس : انّه حکی فی تحریر الوسائل عن بعض علمائنا المتأخرین کم المیرزا قدس سره زعم ان محمّد بن الحسن الّذی یروی عنه الکلینی رحمه الله هو الصفّار و لا یخفی علیک انّه غالباً یروی عنه بواسطة محمد بن یحیی نعم لا یبعد انّه روی عنه کتاب سهل بن زیاد بغیر واسطة و زعم اخر انّ المراد بمحمد بن الحسن فی کلامه هو ابن الولید و لا یخلو هذا من قرب فتدبّر.

الفائدة السابعة

انّ الکلینی و الکشی و هما کثیراً ما یصدّر ان السّند بمحمد بن إسماعیل عن الفضل بن شاذان و محمد بن إسماعیل مشترک بین ثلاثة عشر رجلاً ابن بزیع و البرمکی

ص:369

الرّازی و البندقی النّیشابوری و الزّعفرانی و الکتانی و الجعفری و البلخی و السّلخی و الصّیمری القمّی و الزّیدی الکوفی و الجعفی و المخزومی المدنی و الهمدانی و البجلی و قد ذکرنا فی ترجمة کلّ منهم ما اقتضاه الحال و قد اختلفت کلمات علماء الرّجال و الحدیث من أصحابنا فی تعیین من فی بدو سند الکلینی و الکشی من بین اولئک علی أقوال:

أحدها : انّه الثّقة الجلیل محمّد بن إسماعیل بن بزیع الکوفی مولی المنصور اختاره جماعة منهم المحقّق الأردبیلی و العلّامة المدقّق عبداللّه الیزدی و نسبه صاحب التّکملة إلی القاشانی فی الوافی و هو اشتباه بلا شبهة لما ستسمع من کلامه.

ثانیها : انّه البرمکی ذهب إلیه الشّیخ البهائی رحمه الله و الفاضل الأردبیلی فی جامع الرّواة و السیّد صدر الدین فی تعلیقه علی منتهی المقال.

ثالثها: انّ البندقی النّیشابوری اختاره المحقّق البحرانی فی المعراج و البلغة و السیّد المحقّق الداماد و المولی عنایة اللّه و المیرزا و العلّامة الاواه الشیخ اسد اللّه التّستری و تلمیذه الفاضل عبد النّبی صاحب التکملة و الفاضل المقدس محمّد تقی المجلسی رحمه الله و حجّة الإسلام الشّفتی و الفاضل المجلسی فی مرآت العقول و الوجیزة قال فی الثانی و ابن إسماعیل البندقی النیسابوری مجهول و هو الّذی یروی الکلینی عن الفضل بن شاذان بتوسّطه و اشتبه علی القوم و ظنّوه ابن بزیع و لا یضرّ جهالته لکونه من مشایخ الإجازة انتهی و هو الّذی اختاره الفاضل التفرشی فی النّقد و الفاضل القاشانی فی الوافی حیث قال ان محمّد بن إسماعیل المذکور فی صدر السّند من کتاب الکافی الّذی یروی عن الفضل بن شاذان النّیسابوری و هو محمّد بن إسماعیل الّذی یروی عنه أبو عمرو الکشی أیضاً عن الفضل بن شاذان و یصدر به السّند و هو أبو الحسن المتکلّم الفاضل المتقدم البارع المحدّث تلمیذ الفضل بن شاذان الخصیص به یقال له: بندفر و توهم کونه محمّد بن إسماعیل بن بزیع أو محمّد بن إسماعیل البرمکی صاحب الصّومعة بعید جدّاً انتهی و نفی عنه البأس المحقق الشیخ محمّد حفید الشّهید الثانی رحمه الله فی محکی شرح الاستبصار بل قیل انّ علیه أکثر الأصحاب.

ص:370

احتجّوا اللقول الأوّل باُمور:

الأوّل : انّ ذلک ظاهر ابن داود حیث قال إذا وردت روایة عن محمّد بن یعقوب عن محمّد بن إسماعیل ففی صحّتها قولان فإن فی لقائه له اشکالاً انتهی فانّه ظاهر فی انّ کونه ابن بزیع متسالم علیه و انّ النّزاع انّما هو فی لقائه له و أنت خبیر بما فیه من عدم تبیّن ارادته ابن بزیع فلعلّه اراد غیره فانّ الإشکال فی اللّقاء لا یختصّ بابن بزیع مضافاً إلی منع التّسالم مع الخلاف المذکور.

الثانی : انّ الکلینی رحمه الله عطف فی أوّل الروضة ابن بزیع علی علیّ بن إبراهیم حیث قال: علی بن إبراهیم عن أبیه عن ابن فضال عن حفص المؤذّن عن أبی عبداللّه علیه السلام و عن محمد بن إسماعیل بن بزیع عن محمّد بن سنان عن إسماعیل بن جابر عن أبی عبداللّه علیه السلام الخ، فیکشف عن انّ مراده بمحمد بن إسماعیل فی سایر المواضع أیضاً هو ابن بزیع و یمکن المناقشة فی ذلک بأن ترکه التوصیف فی جمیع اصول الکافی و فروعه بابن بزیع و وصفه فی أوّل الرّوضة ربما یکشف عن کون المراد بمن لم یصفه غیر ابن بزیع.

الثالث : انّ أصحابنا أطبقوا علی تصحیح ما یصحّ عن الکلینی عن محمّد بن إسماعیل و لم یتردّد فی ذلک أحد غیر ابن داود و من المعلوم انّ غیر ابن بزیع من هؤلاء الثّلاثة عشر رجلاً لم یوثّقوا فی کلمات أهل الفنّ فاطباقهم علی التصحیح یکشف عن انّه ابن بزیع المتّفق علی تصحیحه و توهم کون التصحیح لجهة اُخری غیر التنصیص علی التّوثیق کماتری ضرورة کون الجهات الآخر خلافیّة فلا یعقل مع خلافهم فی کفایة شیخوخة الإجازة مثلاً أطباقهم علی صحّة السّند المذکور کما هو ظاهر و یمکن الجواب عن ذلک بمنع الخلاف فی کفایة شیوخة الإجازة بل هی من المسلّمات بینهم سیّما فیما إذا کشف إکثار مثل الکلینی رحمه الله الرّوایة عن محمّد بن إسماعیل حتّی عدّ علیه ازید من مائتی حدیث عن کونه ثقة فتدبّر. ثم انّه قد نوقش فی القول المذکور بوجوه:

أحدها : ما ذکره الشیخ البهائی رحمه الله من انّ ابن بزیع من أصحاب الحسن الرّضا و أبی

ص:371

جعفر الجواد علیهما السلام و قد أدرک عصر الکاظم علیه السلام أیضاً و روی عنه علیه السلام کما ذکره علماء الرّجال فبقائه إلی زمن الکلینی رحمه الله مستبعد جدّاً. و یمکن الجواب عن ذلک بأن لقاء الکلینی رحمه الله لمن لقی الکاظم علیه السلام غیر مستنکر ضرورة أن وفاة الکاظم علیه السلام سنة ثلاث أو ستّ أو تسع و ثمانین و مائة و لابدّ أن یکون عمر ابن بزیع یومئذ عشرین سنة أقلاً حتی یعدّ من أصحابه علیه السلام فیصادف ولادته سنة مائة و ثلاث أو ستّ أو تسع و ستین و منها إلی وفاة الکلینی و هی سنة تسع و عشرین و ثلاثمائة علی ما أرّخه النّجاشی و غیره مائة و ستون أو ثلاث و ستّون لتحمّل الروایة صارت مائة و ثلاثاً أو ستاً و ثمانین سنة و من الممکن أن یکون عمر کلّ من ابن بزیع و الکلینی تسعین سنة او عمر ابن بزیع مائة و عمر الکلینی ثمانین سنة لکن الإنصاف انّ المناقش لم یناقش بامتناع تلاقیهما حتی یقابل بإثبات الإمکان و انّما ناقش بالاستبعاد و بُعد کون عمرهما المقدار المذکور غیر خفیّ و لا قابل للإنکار لکن المناقشة ساقطة فمن جهة اخری و هی انّه لا معنی للاستبعاد المذکور فی قبال ما سمعت عن الکلینی رحمه الله انفاً من روایته عن ابن بزیع فی أوّل الرّوضة بغیر واسطة فانّها تکشف عن ملاقاته إیاه و درکه لزمانه نعم لو کان لقائه ایّاه ممتنعاً لحکمنا بالإرسال و حیث انّه ممکن و ظاهر روایته اللّقاء لزمنا حمله علی اللّقاء کما هو ظاهر لکن الإنصاف بعد ذلک غایة بعد لقاء الکلینی لابن بزیع و ما فی أوّل الرّوضة لیس نصاً فی لقائه حتی یرفع به الید عن الاستبعاد المذکور لإمکان کون محمّد بن إسماعیل فیه معطوفاً علی ابن فضال دون علی بن إبراهیم بل جزم بذلک المحقّق الشیخ حسن قدس سره علی ما نقل عنه ولده المحقّق الشیخ محمّد قدس سره.

الثانی : ما ذکره الشیخ البهائی و الشیخ محمد من انّ النّجاشی قال فی ترجمة ابن بزیع انّه أدرک أبا جعفر الثّانی علیه السلام و ذکر نحوه العلامة رحمه الله فی الخلاصة و هذا یعطی انّه لم یدرک من بعده أحداً من الأئمّة علیهم السلام فإن مثل هذا انّما یذکرونها غالباً فی آخر ما ادرکه الرّاوی و قد یستعملونها فی أوّل امام أدرکه فیقال محمد بن إسماعیل بن بزیع أدرک الکاظم علیه السلام و لا یستعملونها فیما بینهما کما یشهد به الاعتبار و التصفّح لکلامهم و نوقش فیه بمنع کون تلک العبارة نصاً فی ذلک ولو سلم نقول یمکن ان یراد بالإدراک

ص:372

الرّوایة لا إدراک الزّمان فقط و یشهد بذلک روایة الکلینی رحمه الله الّذی لم یدرک زمان الهادی علیه السلام و لا أوائل العسکری قد روی عنه فی أوّل الرّوضة بغیر واسطة فیکشف عن درک ابن بزیع زمان الهادی علیه السلام و العسکری علیه السلام أیضاً.

الثالث : ما ذکره الشیخ البهائی أیضاً و هو انّه لو بقی ابن بزیع إلی زمان الکلینی رحمه الله لکان قد عاصر ستّة من الائمّة الکاظم و الرّضا و الجواد و الهادی و العسکری و الحجّة - صلوات اللّه علیهم - و هذه مزیّة عظیمة لم یظفر بها أحد من أصحابهم - سلام اللّه علیهم - و مرتبة جلیلة لم تتفق لأحد فکان ینبغی لعلماء الرّجال ذکرها وعدها من جملة مزایاه رحمه الله و حیث لم یذکر ذلک أحد منهم فی کتبهم الّتی وقفنا علیها مع انّها مما تتوفّر الدّواعی إلی نقلها علم انّه غیر واقع و نوقش فیه بأنّ المرتبة العظمی انّما هی رؤیة الأئمّة علیهم السلام و الرّوایة عنهم علیهم السلام بلا واسطة لا مجرّد المعاصرة لهم من دون رؤیة و لا روایة فیجوز أن یکون ابن بزیع من الثانی فلذا لم یعدّ له مزیّة و أنت خبیر بعدم صحّة المناقشة بعد ما علم من جلالة شأن ابن بزیع.

الرّابع : انّ ابن بزیع لو کان باقیاً إلی زمان الکلینی رحمه الله لروی عن الأئمّة الثّلاثة الأخیرة إذ من المستبعد انّ مثل هذا الثّقة الجلیل العظیم الشّأن یدرک زمان ائمّة ثلاثة و لا یروی عنهم علیهم السلام و لم ینقل أحد روایته عن أحد منهم علیهم السلام شیئاً و فیه ان مجرّد المعاصرة لا یستلزم الرّوایة إذ قد یکون فی بلدة نائیة عن بلدهم علیهم السلام و لذا تری کثیراً من أجلّاء الرّواة قد روی عن امام و لم یرو عن امام آخر مع درکه لزمانهما جمیعاً.

الخامس : انّ محمّد بن إسماعیل الّذی یروی عنه الکلینی رحمه الله بغیر واسطة روی عن الفضل بن شاذان و الفضل کان روی عن جماعة منهم محمد بن إسماعیل بن بزیع و الجواب انّه لا مانع من روایة کل من الفضل و ابن بزیع عن الآخر فروی الکلینی عن الفضل ما سمعه منه لا واسطة تارة و روی عنه بتوسط ابن بزیع ما لم یسمعه بنفسه من الفضل بل سمعه منه ابن بزیع.

السّادس : انّ الفاضل المتبحّر أبا منصور الحسن بن شیخنا الشّهید الثانی رحمه الله قد ذکر فی کتاب المنتقی انّ وفاة ابن بزیع کانت فی زمن الجواد علیه السلام و قال الشّیخ البهائی انّه قد

ص:373

اشتهر علی الألسن و المناقشة فی ذلک بأن وفاته فی زمن الجواد علیه السلام غیر مذکورة فی کتب الرّجال الّتی اطّلعنا علیها و نسبه البهائی ذلک إلی الشّهرة علی الألسن تشهد بعدم وضوحه لدیه مردودة بأن صاحب المنتقی قد نقل موته فی زمن الجواد علیه السلام من غیر تردید و هو قلیل المجازفة ثقة و أیّ ثقة فقوله نعمت الحجّة و أنت خبیر بما فیه لصراحة روایة الکلینی رحمه الله عن ابن بزیع بلاواسطة فی أوّل الرّوضة عن اشتباه الشّیخ حسن بذکر وفاة ابن بزیع فی زمان الجواد علیه السلام و یبعد کلّ البعد من مثل الکلینی رحمه الله ان یرسل من دون اشارة إلی الإرسال.

السّابع : انّا استقرئنا جمیع أحادیث الکلینی المرویّة عن محمّد بن إسماعیل فوجدناه انّه کلما قیده بابن بزیع فانّما یذکره فی أواسط السّند و یروی عنه بواسطتین البتّة فقد یروی عن علی بن إبراهیم عن أبیه عنه و قد یروی عن محمّد بن یحیی عن أحمد بن محمّد بن عیسی عنه و الشّیخ فی الکتابین أورد سنده إلی کتبه بهذین الوجهین و أمّا محمد بن إسماعیل الّذی یذکره الکلینی رحمه الله فی أوائل السّند فلم نظفر بعد الاستقراء التّام و التتبّع الکثیر بتقییده مرّة من المرّات بابن بزیع أصلاً و یبعد جداً أن یکون هذا من الاتّفاقیات المطّردة واُجیب عنه بأن من الجائز أن یروی عنه بواسطة و بدونها و کما لم نظفر بتقییده به لم نظفر بتقییده بغیره ذکر ذلک فی المعراج و هو کما تری ضرورة انّ عدم التّقیید فیما إذا وقع فی الوسط أبداً مع التّقیید فیما وقع فی الأوّل إحیاناً یورث الظّن بعدم کون من فی الوسط من فی الأوّل فالأولی الجواب بالنّقض بما فی أوّل الرّوضة حیث قید محمّد بن إسماعیل فی أوّل السّند بابن بزیع کما عرفت.

الثّامن : انّ ابن بزیع من أصحاب الأئمة الثّلاثة أعنی الکاظم و الرّضا و الجواد علیهم السلام و قد سمع منهم بغیر واسطة أو تکون الواسطة بینه و بین کل منهم واحداً فإنّ قلّة الوسائط أمر مطلوب و شدّة اهتمام المحدّثین بعلوّ الإسناد أمر معلوم و محمد بن إسماعیل الّذی یذکره فی أوائل السّند لیس له روایة عن أحد من المعصومین علیهم السلام بغیر واسطة أصلاً بل جمیع روایاته عنهم انّما تکون بوسائط متعدّدة.

التاسع : انّ مشایخ الکلینی کالصفّار و محمد بن یحیی العطّار و علی بن محمد بن

ص:374

علّان و أبی علی الأشعری و الحسین بن محمد الأشعری و العاصمی و غیرهم لم یوجد لهم روایة عن محمد بن إسماعیل بن بزیع بغیر واسطة فکیف یروی عنه الکلینی رحمه الله بغیر واسطة.

العاشر : انّ الکشی قال: وجدت فی کتاب محمّد بن الحسن بن بندار القمّی رحمه الله بخطّه قال: حدّثنی محمّد بن یحیی العطّار عن محمد بن أحمد بن یحیی قال: کنت بفید فقال لی محمد بن علی بن بلال مر بنا إلی قبر محمّد بن إسماعیل بن بزیع لنزوره فلما اتیناه جلس عند رأسه مستقبل القبلة و القبر أمامه. ثم قال: أخبرنی صاحب هذا القبر یعنی محمد بن إسماعیل انّه سمع أبا جعفر علیه السلام یقول: «من زار قبر أخیه المؤمن فجلس عند قبره و استقبل القبلة و وضع یده علی القبر فقرأ انّا انزلناه فی لیلة القدر سبع مرّات أمن من الفزع الأکبر» و محمّد بن علی بن بلال من أصحاب العسکری علیه السلام و هذه الروایة تکشف عن کون ابن بزیع میتاً فی زمان العسکری علیه السلام حیث حضر ابن بلال الّذی من أصحابه قبر ابن بزیع و الکلینی لم یدرک زمان العسکری علیه السلام فلا یعقل درکه لابن بزیع. ثم إنّ صاحب التّکملة بعد الإشارة إلی هذه الوجوه قال: إنّ أکثر هذه الأمور استبعادیّة ولکن لابأس بها من حیث أنّه إذا لم یکتف بواحد فالمجموع یحصل منه الظنّ القویّ البالغ إلی حدّ الاکتفاء به بأنّه لیس ایّاه. ثم قال: فإن قلت جمیع هذه الأمارات تدلّ علی عدم ملاقات الکلینی رحمه الله له و منه أخذت انّه لیس ابن بزیع فسلم لا تجعله ابن بزیع وتجعل السند مرسلاً کما جعله ابن داود رحمه الله. قلت: یدلّ علی انّ السند متّصل ولیس بمرسل اُمور.

الأوّل: انّه جرت عادة الکلینی رحمه الله بذکر جمیع سلسلة السّند و ذکره بتمامه و فیه نظر لوجود المرسل فی احادیثه و إن کان الأغلب عدم الإرسال.

الثانی : انّا وجدناه کثیراً ما یعطف علی هذا من هو ممّن یروی عنه بلا واسطة کما عطف فی حدیث: «إذا کان الماء قدر کر لم ینجّسه شیء» علی بن إبراهیم علی هذا الرّجل و من المعلوم انّ الکلینی رحمه الله ممّن یروی عنه بلا واسطة کما لا یخفی.

الثالث : انّ الشّیخ رحمه الله فی المشیخة قال: ما ذکرته عن محمّد بن إسماعیل عن الفضل بن

ص:375

شاذان فقد رویته عن محمّد بن یعقوب، عن محمّد بن إسماعیل، عن الفضل بن شاذان و الظّاهر من ذلک الرّوایة بغیر واسطة ولو کان إرسال لبیّنة.

الرابع : انّ الصّدوق رحمه الله روی حدیثاً عن محمد بن یعقوب و أوصله بمحمد بن إسماعیل عن الفضل بن شاذان و ظاهره کسابقه الاتّصال و إلّالأشار إلی الإرسال.

الخامس : انّ العادة المستمرّة و الطّریقة المستقیمة من الکلینی انّه متی اتی بمحمد بن إسماعیل عن الفضل بن شاذان اتی به فی أوّل السّند فلو کان مرسلاً لنبّه علیه.

السّادس : انّ الشّیخ رحمه الله أیضاً حیثما یأتی به فی کل موضع یأتی به متّصلاً بمحمد بن یعقوب و ظاهره الاتّصال.

السّابع : إجماع المتأخّرین من العلماء علی تصحیح روایة محمّد بن یعقوب، عن محمّد بن إسماعیل کما نقله البهائی رحمه الله فیدلّ علی انّه لیس بمرسل و إلّالم یصفوها بالصحّة.

الثّامن : ما یظهر من الکشّی فی رجاله فی ترجمة جندب بن جنادة حیث نقل عنه بلا واسطة قال محمّد بن إسماعیل قال: حدّثنی الفضل بن شاذان الخ، ذکر ذلک مرّتین و قد جرت عادته فیمن یروی عنه بلا واسطة أن یصدّره بهذه الکیفیّة کما جرت بذلک طریقة غیره و من المعلوم انّ الکشّی فی طبقة الکلینی رحمه الله و معاصر له فیکون بالنسبة إلی الکلینی أیضاً غیر مرسل انتهی کلامه بتغییر یسیر علا مقامه. فما زعمه ابن داود من وجود واسطة بین الکلینی رحمه الله و بین محمّد بن إسماعیل بعد جزمه بأنّه ابن بزیع لا وجه له ضرورة کون التّعبیر عن المرسل بما یدلّ علی الأسناد تدلیس کما سنوضّحه إن شاء اللّه. و مثل هذا الثّقة الجلیل الکلینی رحمه الله یجلّ عن مثله و ربما ذکر المحقّق الأردبیلی رحمه الله ما ترتفع به إن تمّ شبهة الإرسال و یجوز مع ذلک کونه ابن بزیع قال رحمه الله لا بعد فی روایة ثقة الإسلام الکلینی رحمه الله عن ابن بزیع و إن لم یدرکه لأنّ الرّوایة لا تنحصر فی لقائه بل لها طرق آخر کالإجارة و الوجادة و أنت خبیر بما فیه ضرورة انّ الکلینی رحمه الله قد عبّر فی غیر موضع بقول حدّثنا محمّد بن إسماعیل عن الفضل بن شاذان و ظاهر التّحدیث اللّقاء و لا یلیق بمثل هذا الشیخ الجلیل العظیم الشّأن هذا التدلیس الفاحش و هو أن یروی

ص:376

بلفظة حدّثنا ما وجده فی کتابه من دون لقاء بل کان الواجب ان یقول وجدت أو قرئت بخط محمّد بن إسماعیل أو فی کتابه بخطّه حدیثاً عن فلان و یسوق باقی السّند و المتن أو یقول وجدت بخطّه عن فلان کما یستعمله الثقة الجلیل أبوعمرو الکشی کثیراً فی کتاب الرجال و الصّدوق رحمه الله و غیرهما. قال فی الفقیه فی باب ارتیاد المکان للحدث: وجدت بخطّ سعد بن عبداللّه حدیثاً أسنده إلی الصّادق علیه السلام و ساق الحدیث لا أقول انّ الروایة بالوجادة غیر جائزة لوقوع الخلاف فیها ضرورة انّ الأظهر جوازها کما أوضحناه فی أنواع تحمّل الحدیث من مقباس الهدایة بل نقول انّ التعبیر عن الرّوایة الّتی وجدها فی الکتاب بلفظ حدّثنا تدلیس لا یجوز ارتکابه.

حجّة القول الثّانی الّذی تفرّد به الشّیخ البهائی رحمه الله من انّه البرمکی ما ملخّصه انّ الّذین وصولا الینا مسمّین بهذا الأسم ثلاثة عشر رجلاً کما تقدّم تعدادهم و کل منهم منتفی أن یکون و هو ذلک إلّاالبرمکی و ذلک انّ ابن بزیع قد عرفت الکلام فیه و انّه لیس ایّاه. و أمّا من عدی الزعفرانی و البرمکی من العشرة الباقین فلم یوثّق أحد من علماء الرّجال أحداً منهم فانّهم لم یذکروا من حال الکنانی و الجعفری إلّاان لکل منهما کتاباً و لا عن حال الصّیمری و السّلخی إلّاانّهما من أصحاب أبی الحسن الثّالث علیه السلام و لا من حال البندقی إلّاانّه نقل حکایة عن الفضل بن شاذان و لا من حال الزبیدی و الجعفی و المخزومی و الهمدانی و البجلی إلّاانّهم من أصحاب الصّادق علیه السلام و بقاء أحدهم إلی عصر الکلینی رحمه الله أبعد من بقاء ابن بزیع و قد أطبق متأخّروا علمائنا علی تصحیح ما یرویه الکلینی رحمه الله عن محمّد بن إسماعیل الّذی فیه النزاع و لم یترددّوا فی ذلک إلّاابن داود لا غیروا طباقهم هذا قرینة قویّة علی انّه لیس احداً من اولئک الّذین لم یوثّقهم أحد من علماء الرّجال فیبقی الأمر دائراً بین الزّعفرانی و البرمکی فإنّهما ثقتان من أصحابنا لکن الزّعفرانی ممّن لقی الصّادق علیه السلام کما نصّ علیه النّجاشی فیبعد بقائه إلی عصر الکلینی رحمه الله فیقوّی الظنّ من جانب البرمکی فانّه مع کونه راویاً کالکلینی رحمه الله فزمانه فی غایة القرب من زمان لأن النجاشی یروی عن الکلینی بواسطتین و عن محمد بن إسماعیل البرمکی بثلاث وسائط و الصدوق رحمه الله یروی عن الکلینی رحمه الله بواسطة واحدة و

ص:377

عن البرمکی بواسطتین و الکشی رحمه الله حیث انّه معاصر للکلینی رحمه الله یروی عن البرمکی بواسطة و بدونها و أیضاً فمحمّد بن جعفر الأسدی المعروف بمحمّد بن أبی عبد اللّه الذی کان معاصراً للبرمکی توفّی قبل وفاة الکلینی رحمه الله بقریب من ستة عشرة سنة فلم یبق مزیّة فی قرب زمان الکلینی من زمان البرمکی جداً. و أما روایته عنه فی بعض الأوقات بتوسط الأسدی فغیر قادحة فی المعاصرة فانّ الرّوایة عن الشّیخ تارة بواسطة و اُخری بدونها أمر شایع متعارف لاغرابة فیه هذا ما أفاده الشیخ البهائی رحمه الله ونوقش فیه بوجوه:

أحدها : انّ غایة ما یثبت ممّا افاده هو تقارب زمان الکلینی رحمه الله مع زمان البرمکی وهذا لا یقتضی الروایة عنه و ما نعهد روایته عنه بغیر واسطة کما نصّ علیه بعض الأعلام ویشهد به التتبّع ولم یذکر أحد انّه من مشایخ الکلینی رحمه الله و فی توثیقه مع تضعیف ابن الغضائری نظر و إن وثقه النجاشی علی تأمّل فی ابن الغضائری.

ثانیها: ما عن المولی عنایة اللّه من عدم امکان کون محمّد بن إسماعیل هو البرمکی صاحب الصّومعة لأنّه هو الرّازی کما ینکشف من النّجاشی و من روایة مذکورة فی ترجمته و فی طرق أخبار کثیرة من الکشی هکذا حمدویه قال: حدثنی محمّد بن إسماعیل الرّازی کما فی صدر کتابه و فی ترجمة صفوان بن مهران و صرّح الشّیخ رحمه الله فی باب من لم یرو عنهم من رجاله ان حمدویه سمع من یعقوب بن یزید و هذا یعقوب من رجال الرّضا و الجواد علیهما السلام فیکون محمّد بن إسماعیل الرّازیّ البرمکی فی مرتبة یعقوب و طبقته فیبعد کلّ البعد روایة محمّد بن یعقوب الکلینی عن محمّد بن إسماعیل هذا و هو عن الفضل بن شاذان الّذی هو من رواة الهادی و العسکری علیهما السلام دائماً.

ثالثها : انّ النّجاشی ذکر انّ محمد بن إسماعیل البرمکی یروی عن عبداللّه بن داهرو هو یروی و عن أبی عبداللّه علیه السلام فکیف یجوز روایة محمّد بن یعقوب عن محمد بن إسماعیل هذا و روایته عن الفضل.

رابعها : انّهم ذکروا فی ترجمة یونس ابن عبدالرحمن انّ البرمکی یروی عن عبدالعزیز ابن الهندی (المهتدی ظاهراً) الّذی هو من أصحاب الرّضا علیه السلام فیبعد روایة الکلینی عنه.

ص:378

خامسها : انّ محمّد بن جعفر بن عون الأسدی داخل فی العدّة المذکورة فی الکافی بین الکلینی و بین سهل بن زیاد و هذا الأسدی یروی عن البرمکی کما فی الرّوایة المنقولة عن الکافی فی ترجمته و کما فی طریق النجّاشی إلی البرمکی فیبعد روایة الکلینی عن البرمکی بغیر واسطة و یمکن المناقشة فیما عدی الأوّل من هذه الوجوه بأنّها استبعادات صرفة ضرورة أن کون البرمکی فی طبقة یعقوب بن یزید لا یقتضی عدم روایة الکلینی رحمه الله عنه لجواز تأخر زمان البرمکی عن زمان یعقوب و کونه من أصحاب الرّضا و الجواد علیهما السلام لا یقتضی ذلک أیضاً و لا أن لایکون من أصحاب غیرهما و بقیّة الوجوه علی هذا النّحو کلّها استبعادات.

حجة القول الثالث و هو انّه البندقی النّیسابوری انّ الکشی رحمه الله قال فی ترجمة أبی محمد الفضل بن شاذان مالفظه ذکر أبوالحسن محمد بن إسماعیل البندقی النّیسابوری انّ الفضل بن شاذان بن الخیل نفاه عبداللّه بن طاهر عن نیسابور الخ، فإنّه یکشف عن معاصرة البندقی لابن شاذان و فیه انّه لا دلالة فی ذلک بوجه علی معاصرته ایّاه و لعلّه لم یلقه و تحقّقت عنده الحکایة فنقلها و لم یقل فی زماننا أو کنت حاضراً أو نحو ذلک ممّا بدلّ علی معاصرته ایّاه بل عدوله عن قال انی ذکر ظاهر فی انّه لم یلقه و انّما وجده فی کتابه لظهور کلمة ذکر فی ذلک و ربما احتجّ فی المعراج لهذا القول تارة بأنّ البندقی کان فی عصر الفضل بن شاذان و فی بلده و معاشراً لهم کما یفهم من الکشی و فیه ان کونه معاصراً له غیر ثابت و انّ استفادة ممّا سمعته من الکشی ففیه ما عرفت و اخری بأنّ الکشی روی عنه بغیر واسطة و الکلینی و الکشی فی مرتبة واحدة.

و أقول: هذا الاحتجاج موقوف علی إثبات أمرین:

أحدهما: روایة الکشی عن البندقی بغیر واسطة و الآخر اتّحاد مرتبة الکلینی و الکشی و شیء منهما غیر ثابت بعد عدم صراحة ما مرّ نقله فی اللّقاء و المشافهة و قد تلخّص ممّا ذکرنا کلّه انّه لم یقم شاهد قویم علی تعیین محمد بن إسماعیل انّه ابن بزیع أو البندقی و لذلک یشکل الأمر لأنّه إن کان ابن بزیع فهو مسلّم الوثاقة و إن کان البندقی فهو غیر مذکور بمدح و لاقدح و لذا اختلفت الآراء فی روایات الکلینی عن محمّد بن

ص:379

إسماعیل عن الفضل فظاهر الفاضل الخراسانی فی الذّخیرة التوقّف فی ذلک و أظنّ أنّه المراد ببعض مشایخنا المتأخّرین فی کلام صاحب المعراج و ذهب جماعة منهم الفاضل المتبحّر الشّیخ حسن ابن الشّهید الثّانی رحمه الله فی المنتقی إلی انّه من الحسان حیث قال: و یقوی فی نفسی إدخال الحدیث المشتمل علیه فی قسم الحسن انتهی و قد أشار إلی وجه ذلک قبل عبارته هذه بقوله و لعلّ فی إکثار الکلینی رحمه الله من الرّوایة عنه شهادة بحسن حاله مضافاً إلی نقاوة حدیثه انتهی و أیّده ولده الفاضل الشّیخ محمّد فی محکی شرح الاستبصار بما علم من عادتهم من التحرّز عن الرّوایة عن الضعفاء بل بالغ قدس سره فقال: انّ الرّوایة عن الرجل فی بعض الأحیان لاتقصر عن ذلک کما یظهر من النجاشی فی ترجمة أحمد بن محمّد بن عیّاش حیث قال: سمعت منه شیئاً کثیراً و رأیت شیوخنا یضعّفونه فلم أرو عنه و تجنّبته و فی ترجمة أحمد بن محمد بن خالد البرقی قال: انّه ثقة فی نفسه یروی عن الضّعفاء و یعتمد المراسیل و ظاهر قوله: یروی عن الضعفاء و یعتمد المراسیل انّه نوع قدح بقرینة اعتماد المراسیل إلی أن قال انّ روایة الثّقة عن الضّعفاء نادرة فإذا وقع ذکروه و مثل الثّقة الجلیل محمّد بن یعقوب لو کان یروی عن الضّعفاء لذکر. ثم قال: فإن قلت لاریب فی روایته عن الضّعفاء فی کتابه لکن الاعتماد علی القرائن المصحّحة للخبر و لا یضرّ ضعف الرّجل و حینئذٍ لا یدلّ ما ذکرت علی جلالة شأن محمّد بن إسماعیل قلت: لما ذکرت وجه إلّاان ذکر الرّوایة عن الضعفاء فی ترجمة محمد بن خالد یقتضی مخالفة قاعدة المتقدّمین إن عمل بالخبر و إن کان مجرّد الرّوایة عن الضعفاء من دون عمل بالخبر فلا یصرّ بحال الشّخص و ظاهر الحال انّه نوع حدس إلی آخر ما قال ممّا لا یخلو من نظرو ذهب آخرون و لعلّهم الأکثرون إلی انّها من قسم الصّحیح بل قد مرّ من الشیخ البهائی قدس سره دعوی اتّفاق المتأخرین علیه و فی منتهی المقال انّه المشهور و عن المنتقی انّ علیه جماعة من الأصحاب أوّلهم العلّامة و لهم فی ذلک مسالک:

أحدها : انّه من مشایخ الإجازة و الواسطة بین محمّد بن یعقوب و بین الفضل بن شاذان و مشایخ الإجازة ینبغی أن لا یرتاب فی جلالتهم و عدالتهم و هذه الطریقة

ص:380

لجمع کثیر من المتأخّرین و جمّ غفیر من المحقّقین و قد مرّ فی مقباس الهدایة نقل ذلک عن الشّهید الثانی رحمه الله و غیره فراجع.

الثّانی : انّ أصحابنا حکموا بصحّة روایة الکلینی عن محمّد بن إسماعیل عن الفضل بن شاذان کما مرّ نقل دعوی إجماع المتأخرین علیه من الشّیخ البهائی رحمه الله.

الثالث : انّ إکثار ثقة الإسلام الکلینی رحمه الله فی الکافی الرّوایة عنه حتی روی عنه فی الکتاب المذکور ما یزید علی خمسمائه حدیث مع انّه ذکر فی دیباجته انّه لا یذکر فیه إلّا الأحادیث الصحیحة عن الصّادقین علیهم السلام یدلّ علی وثاقته و جلالته.

الرابع : انّ الظّاهر انّ کتب الفضل بن شاذان کانت موجودة فی زمان الکلینی رحمه الله و انّ ذکره لمحمّد بن إسماعیل هذا انّما هو لمجرّد اتّصال السّند فلا یبعد الحکم بصحّة روایاته و هذا الطّریق لصاحب المدارک فی بحث القنوت.

الخامس : انّ عدم تصریح الکلینی فی الکافی بفصل ممیّز به محمّد بن إسماعیل هذا مع إکثار الرّوایة عنه و تصریحه فی کثیر من مواضع نقله عن البرمکی و عن ابن بزیع بالقیود الممیزة لهما یدلّ علی قلّة اعتنائه بتمیز هذا الرّجل و هذا المعنی یدلّ علی أمرین: أحدهما: انّه لم یکن بذلک الثّقة و ثانیهما: عدم توقف صحّة الأحادیث الّتی فی طریقها علی حسن حاله لأنّها مأخوذة من کتاب ابن شاذان المعلوم نسبته إلیه بالتّواتر کما هو مقتضی العادة لا سیّما بالنّسبة إلی قدمائنا لقرب عهدهم بأصحاب الکتب و الأصول و هذا الطریق للأمین الأسترابادی و ناقش فیه المحقّق البحرانی.

أوّلاً: بأنّه حقّق فی غیر موضع من الکتاب المذکور انّ إکثار الأجلّاء عمّن لم یذکر حاله فی الرجال یدلّ علی أحد أمرین إمّا کونهم ثقات أو کونهم مذکورین لقصد التبرّک و اتّصال سلسلة المخاطبة اللّسانیّة لأنّ کتب السّلف معلومة النّسبة إلی مصنّفیها بالتواتر و الاستفاضة و بین کلامه هناک و کلامه هنا تدافع.

و ثانیاً: بأنّه یحتمل أن یکون تصریح محمّد بن یعقوب بفصل ممیّز لمحمّد بن إسماعیل هذا و عدم اعتنائه بتشخیصه لکونه مع مشایخ الإجازات أو لما ذکره فی الوجه الثّانی فقط فلا یدلّ علی انّه لم یکن بذلک الثّقة.

ص:381

و ثالثاً: بأن من الجائز أن لا یکون الحدیث المفروض مأخوذاً من کتب الفضل بن شاذان المشهورة بالنّسبة إلیه.

و رابعاً: بأنّه یلزم مثله فی أکثر الأحادیث فیقال کتب أبی بصیر مشهورة مثلاً معلومة النّسبة إلیه بالتّواتر فی عصر القدماء فلا یضرّ کون الطّریق الیه ضعیفاً بسهل بن زیاد و کتب یونس بن عبد الرّحمن معلومة النّسبة بالتواتر أیضاً فلا یضرّ کون صالح بن السندی أو محمّد بن عیسی فی الطّریق و لعلّه مبناه فی تصحیح أکثر الأخبار هذا ما ذکرته فی سالف الزّمان و الّذی اعتقده الآن بعد إعادة النظر فی ترجمة محمّد بن إسماعیل البندقی انّه المراد بمحمد بن إسماعیل حیث یطلقه الکلینی رحمه الله فی أوّل الأساتید لما نقلناه هناک عن الفاضل المجلسی رحمه الله المحیط بهذا الفنّ و السیّد المحقّق الدّاماد المتضلّع فی هذا الفن و غیرهما انّه المراد به و انّه من مشایخ الکلینی رحمه الله و الکشی واحد تلمیذی الفضل بن شاذان و بعد شهادة هذین العدلین العلمین الخبیرین بما ذکر یحصل الظّن القوی بأن ترک الکلینی رحمه الله وصفه بالبندقی فی الأسانید مع إکثاره الرّوایة عنه انّما هو کنوبة شیخه فترک الوصف لمعروفیّة کونه شیخه فی ذلک الزّمان فاشتبه علی من بعده بمرور الزّمان ذلک و العلم عنداللّه تعالی و لقد نقل عن المولی التّقی المجلسی رحمه الله الجزم بما بنینا علیه من کونه البندقی و نقل انّ له کلاماً طویلاً فی ذلک ولکنی لم اعثر علیه ولیتنی عثرت علیه و علیک بالفحص لعلّک تقف علی ما قصرت عنه و قد صدر من بعضهم فی هذا الباب کلمات تضحک الثّکلی و إلیها أشار المحقّق الداماد قدس سره بقوله الأوهام التائهة الذّاهبة هنا إلی محمد بن إسماعیل البرمکی صاحب الصّومعة أو محمّد بن إسماعیل بن بزیع أو غیرهما من المحمّدین بنی إسماعیل باشتراک الاسم و هی اثنی عشر رجلاً احتجاجات عجیبة و محاجّات غریبة ولولا خوف إضاعة الوقت و إشاعة اللّهو لاشتغلنا بنقلها و توهینها انتهی المحکی من ملخّص کلامه رفع مقامه.

الفائدة الثامنة

انّه قد صدّر الکلینی رحمه الله جملة من الأسانید بعلی بن محمّد و قد اضطربوا فی تعیینه قال المجلسی رحمه الله فیما وجد بخطّه معلقاً علی الکتاب روی الکلینی رحمه الله فی آخر الرّوضة

ص:382

عن علیّ بن محمّد بن عبداللّه عن إبراهیم بن إسحاق و یبعد أن یکون أحدهما فإذا وقع علی بن محمّد فی أوّل سنده یشکل تعیین انّه هو أو ابن بندار أو علّان و الظّاهر انّ هذا علی بن محمد ابن عبداللّه بن اُذینة الّذی ذکره العلامة العدّة الّتی تروی عن البرقی و قال فی شرح باب العقل من مرآة العقول و الظّاهر ان علی بن محمّد هو علی بن محمّد بن عبداللّه بن اُذینة الّذی هو داخل العدّة الّتی تروی عن البرقی و قال الصّالح فی موضع من شرحه یروی المصنّف فی هذا الکتاب کثیراً عن علیّ بن محمّد و هو علی بن محمّد بن إبراهیم بن أبان الرّازی الکلینی المعروف بعلّان ثقة و قال فی موضع آخر: وقع السّند هکذا علی عن أبی هاشم الجعفری فقال و نقل سیّد الحکماء و أمّا ما یروی فیعدّه من النّسخ علی عن أبی هاشم الجعفری فغلط من إسقاط النّاسخ فإنّ أحداً من العلیین الّذین یعیّنهم الکلینی فی صدور الأسانید و هم علی بن محمد المعروف بعلّان و علی بن محمد المعروف أبوه بماجیلویه و علی بن إبراهیم بن هاشم لم یرو عن أبی هاشم الجعفری من غیر واسطة انتهی و غفل السّید عن الرّابع و هو علیّ بن محمّد بن عبداللّه بن اُذینة مع أنّه یذکر فی أوّل السّند معیّناً کما نقل المجلسی عن آخر الرّوضة و مذکور أیضاً فی أوّل کتاب العقل و کیف کان فالأولی حمل هذا الرّجل علی الأکثر وقوعاً فی الأوائل و الأشهر و هو علی بن إبراهیم بن هاشم معاصر للرّضا علیه السلام و أبو هاشم هو داود بن القاسم وذکر الشیخ وکشّی إنّه شاهد صاحب الأمر علیه السلام فهو معاصر لعلیّ بن إبراهیم وأیضاً إبراهیم بن هاشم معاصر للرضا علیه السلام و أبو هاشم کذلک فکیف بعد روایة علی بن إبراهیم عن أبی هاشم و لم تبعد روایته عن أبیه مع أنّ أبا هاشم شاهد صاحب الأمر علیه السلام ولم یذکروا انّ إبراهیم بن هاشم شاهده فجاز روایة علی بن إبراهیم عن أبی هاشم فتأمّل.

و أمّا تعیین علی بن محمّد المصدّر فی أوائل السند فإنا فیه المتوقّفین لأنه مردّد بین ثلاثة: ابن عبد اللّه، ابن اُذینة وعلّان و المعروف بماجیلویه وکلّ منهم شیخ الکلینی فی صفة واحدة وکل منهم یذکر معیّناً فحمله علی أحدهم دون الآخرین تحکّم ألا تری إلی دلیل المجلسی رحمه الله إنّه رواه معیّناً فی آخر الرّوضة وأنت تعلم ان کلا الآخرین أیضاً

ص:383

یکون معیّناً فی بعض المواضع والصالح لم یذکر دلیله واللّه أعلم بحقیقة الحال وقال الصالح فی بعض النسخ: علی بن محمّد عن یونس. قیل: هذا لیس بصحیح فإن علیّ بن محمد الذی یجعله المصدّر صدر السند لم یدرک یونس و لا روی عنه انتهی. والحقّ ما فی بعض النسخ الآخر علی عن محمد عن یونس و تشخیصهم لا یخفی علی بن محمّد بن عبید بن حفص ذکره «جش» فی ترجمة ابنه الحسن بن أبی قتادة وقد تقدّم فراجع.

ص:384

فی بیان العِدد وما یجری مجراها

فی بیان العِدد وما یجری مجراها

اشارة

فی بیان العِدد وما یجری مجراها (1)

سید محسن حسینی اعرجی کاظمی

چکیده

بحث از عدۀ کلینی موضوع این نوشتار است. نویسنده، پس از ذکر احتمالات مختلف در تعیین مشایخ کلینی در اسناد روایات که راویان آنها «عدة من أصحابنا» ذکر شده به تعیین مصادیق «عدة» در روایات مختلف پرداخته است.

کثیر ما یقول الکلینی قدّس اللّه روحه فی کتابه الکافی : «عدة من أصحابنا» .

وهو یرید ناساً بأعیانهم، فحکی العلّامة فی الخلاصة (2)عنه رحمه اللّه أنه قال: إذا قلت: «عدّة من أصحابنا، عن أحمد بن محمد بن عیسی» ، فالمراد بالعدّة: محمد بن یحیی العطار، وعلی بن موسی بن جعفر الکمیدانی (3)وداود بن کورة، وأحمد بن إدریس، وعلی بن إبراهیم بن هاشم.

وکلّما ذکرت فی کتابی هذا: «عدّة من أصحابنا، عن أحمد بن محمد بن خالد البرقی» ، فهم: علی بن إبراهیم، وعلی بن محمد بن عبداللّه بن أُمیة، وعلی بن محمد بن عبداللّه بن اُذینة، وعلی بن الحسین السعد آبادی.

وکلّما ذکرت فی کتابی المشار الیه: «عدّة من أصحابنا، عن سهل بن زیاد» ، فهم: علی

ص:385


1- 1). عدة الرجال، سید محسن حسینی اعرجی کاظمی، قم: مؤسسه الهدایة لإحیاء التراث، اول، 1415 ق، ج 1، ص 212 - 219.
2- 2) . الخلاصة (العلامة الحلی) ، ص 271، الفائدة الثالثة.
3- 3) . فی المصدر: الکمندانی.

بن محمد بن إبراهیم علّان، ومحمد بن أبی عبداللّه، ومحمد ابن الحسن، ومحمد بن عقیل الکلینی.

وأثبت جماعة فی عدّة البرقی، محمد بن یحیی العطار، وتمسّکوا فی ذلک: بأنّ الکلینی قال فی أوّل الکافی (1): «عدة من أصحابنا، منهم محمد بن یحیی العطار عن أحمد بن محمد» ، ثمّ قال (2)بعده بقلیل: «عدة من أصحابنا، عن أحمد بن محمد بن خالد» ، ولم یذکر فی بیانها شیئاً.

قالوا: والقرینة تشهد بجاری العادة أنّ ما أجمل عین ما فصّل، وکیف کان، فالظاهر أنّ ذلک حیث یطلق، وإلّا فربما أطلق العدّة عن أحد الثلاثة وأراد غیر ما ذُکر:

ففی کتاب العتق (3)هکذا: «عدّة من أصحابنا، علی بن إبراهیم، ومحمد ابن جعفر أبو الحسن الأسدی رضی اللّه عنه، ومحمد بن یحیی، وعلی بن محمد، وهو المعروف بماجیلویه بن عبداللّه القمی، وأحمد بن عبداللّه، هو ابن أحمد بن أبی عبداللّه البرقی، وعلی بن الحسین السعد آبادی جمیعاً، عن أحمد بن محمد بن خالد، ورجال هذه العدد منهم المشاهیر، کالعطار، وابن إدریس، وعلی بن إبراهیم، وفیهم من قد یخفی حاله، وفیهم من لا نعرفه وإن کان فی نفسه معروفاً، وما کان الکلینی رحمه اللّه لیتناول عن مجهول، وناهیک فی حسن حالهم کثرة تناول مثل الکلینی عنهم، والکمیدانی (4)ممّن یروی عنه الکلینی والصدوق علی بن الحسین بن بابویه وغیرهما.

وابن کورة هو أبو سلیمان، وهو الذی بوّب کتاب النوادر لأحمد بن محمد بن عیسی، وکتاب المشیخة للحسن بن محبوب، وله کتاب الرحمة، مثل کتاب سعد بن عبداللّه، روی عنه الکلینی، وأحمد بن محمد بن یحیی، وعلی بن محمد بن عبداللّه بن أُمیّة (5).

الثانی من رجال الثانیة (6)لا نعرفه، وصحّفه بعضهم بابن بنته، وذکر أنه من مشیخة الفقیه، وأنّ الصدوق ذکره فی المشیخة، وروی عنه فی التوحید (7)، وهو خطأ، فإنّ الثابت

ص:386


1- 1) . أُصول الکافی (الکلینی) ، ج 1، ص 10، ح 1.
2- 2) . أُصول الکافی (الکلینی) ، ج 1، ص 11، ح 7. [1]
3- 3) . فروع الکافی (الکلینی) ، ج 6، ص 183، ح 5. [2]
4- 4) . فی المصدر: الکمندانی.
5- 5) . فی نسخة ش: أمته.
6- 6) . أی رجال العدة الثانیة.
7- 7) . التوحید (الصدوق) ، ص 99، ح 6.

فی المشیخة (1): علی بن أحمد بن عبداللّه [ابن أحمد بن عبداللّه] (2)، وهو مغایر لما فی العدّة من وجوه:

أحدهما: أنّ هذا علی بن محمد، وذلک علی بن أحمد.

الثانی: أنّ هذا من مشایخ الکلینی، وذاک من مشایخ الصدوق، والکلینی یروی عن أبی ذلک - أعنی أحمد - کما مرّ فی العدّة المصرح بها فی کتاب العتق.

الثالث: أنه علی ذلک التقدیر یکون ابن ابن إبنه، إلّاأن یُصحّف بإبن إبنه، ولیس ببعید أن یکون علی هذا هو الواقع فی عدة البرقی، المصرّح بها فی کتاب العتق؛ أعنی علی بن محمد بن عبداللّه القمی، وهو المعروف بإبن ماجیلویه، وسیجیء بیان حاله، وتکون الکنیة الثالثة المصحّفة خطأ من النساخ.

وإبن اُذینة المذکور من مشایخ الکلینی، والسعد آبادی أبو الحسن القمی روی عنه أجلّاء المشایخ وثقاتهم، والصدوق علی بن الحسین وعلی بن إبراهیم ومحمد بن موسی المتوکّل، وأحمد بن محمد أبو غالب الزراری، وکان مؤدّبه.

وإبن علّان من مشایخ الکلینی، وهو ممّن نصّ علی توثقیه.

ومحمد بن عبداللّه أبو الحسن، هو محمد بن جعفر بن عون الأسدی الثقة.

ومحمد بن الحسن، الظاهر أنه الصفّار الثقة الجلیل، فإنّ الکلینی ممّا یروی عنه.

وابن عقیل لا نعرفه بأکثر من تناول الکلینی منه.

وبما ذکرنا عرفت جمیع رجال العدّة المصرّح بها فی کتاب العتق، ثم هناک عِدد آخر لم یبیِّن تقع فی أوّل السند وآخره ووسطه، ففی باب نهی المُحرم عن الصید (3): عدّة من أصحابنا، عن أحمد بن محمد ابن (4)أبی نصر.

وفی باب (5)الخمس: «عدّة من أصحابنا، عن أحمد بن محمد بن عیسی [بن] (6)یزید.

ص:387


1- 1) . الخلاصة (العلامة الحلی) ، ص 272؛ الفائدة الثالثة، وذکر فیها نقلاً عن الصدوق: کلما ذکرته فی کتابی المشار الیه عدة من أصحابنا عن أحمد بن محمد بن خالد البرقی فهم: علی بن إبراهیم وعلی بن محمد بن عبداللّه بن اُذینة وأحمد بن عبداللّه بن أمیة وعلی بن الحسن.
2- 2) . لم ترد فی نسخة ش.
3- 3) . فروع الکافی (الکلینی) ، ج 4، ص 381، ح 4. [1]
4- 4) . فی المصدر: عن.
5- 5) . أُصول الکافی (الکلینی) ، ج 1، ص 545، ح 12. [2]
6- 6) . أثبتناه من نسخة ش والمصدر.

وفی باب (1)الرجل یجامع أهله فی السفر: «العِدّة عن أحمد بن محمد، عن سهل عن أبیه» .

وفی باب (2)من لا یجب علیه الإفطار والتقصیر: «عدّة، عن أبان بن عثمان» .

وفی باب (3)أنّ أوّل ما خلق اللّه من الأرض الکعبة: «عدّة، عن أبی حمزة الثمالی» .

وفی مقام (4)آخر: «عدّة عن علی بن أسباط» .

وفی باب (5)التطوّع فی وقت الفریضة: «عِدّة عن أبی جعفر علیه السلام» .

وفی باب (6)النوادر من کتاب الجنائز فی حدیث إسراج الصادق علیه السلام فی البیت الذی مات فیه أبو جعفر علیه السلام: «عدّة عن أبی عبداللّه علیه السلام» .

وفی باب (7)أنّ الأئمة یعلمون ما کان وما یکون: «عدّة، عن أبی عبداللّه علیه السلام، لکنه ذکر فی هذه: أنّ منهم عبد الأعلی، وأبا عبیدة، وعبداللّه بن بشر الخثعمی، فلعلّها هی السابقة.

وللشیخ أیضاً عِدد وجماعات، فی أوّل السند، وآخره، ووسطه، فسّر بعضها، ولم یُفسّر بعضاً (8).

ففی الفهرست (9)فی ترجمة أحمد بن محمد بن خالد البرقی - بعد تعداد کتبه -: أخبرنا بجمیع هذا الکتب کلّها، وبجمیع روایاته، عدة من أصحابنا منهم:

الشیخ أبو عبداللّه، وأبو عبداللّه الحسین بن عبداللّه (10)، وأحمد بن عبدون و غیرهم. ویُرید بالأوّل: المفید، وبالثانی: ابن الغضائری.

وفی باب (11)الحیض، فی کفارة وطء الحائض من التهذیب : ألا تری الی ما أخبرنی به جماعة، عن أبی محمد هارون.

ص:388


1- 1) . فروع الکافی (الکلینی) ، ج 4، ص 133، ح 1. [1]
2- 2) . فروع الکافی (الکلینی) ، ج 4، ص 129، ح 7 [2] وکذلک ص 502، ح 3.
3- 3) . فروع الکافی (الکلینی) ، ج 4، ص 189، ح 5. [3]
4- 4) . فروع الکافی (الکلینی) ، ج 4، ص 435، ح 7. [4]
5- 5) . فروع الکافی (الکلینی) ، ج 3، ص 289، ح 7. [5]
6- 6) . فروع الکافی (الکلینی) ، ج 3، ص 250، ح 5. [6]
7- 7) . أُصول الکافی (الکلینی) ، ج 1، ص 261، ح 2.
8- 8) . فی النسخة المعتمدة: بعضها.
9- 9) . الفهرست (الشیخ الطوسی) ، ص 21، الرقم 55. [7]
10- 10) . فی المصدر ونسخة ش: عبید.
11- 11) . تهذیب الاحکام (الشیخ الطوسی) ، ج 1، ص 163، ح 468.

وفی باب (1)سؤر ما (2)یؤکل لحمه من الاستبصار : «أخبرنی الحسین بن عبد (3)اللّه، عن عِدّة من أصحابنا» ، وفسّر هذه صاحب المجمع (4)وغیره؛ بأنّ المراد بها أبو غالب الرازی، وإبن قولویه، والتلعکبری، والصیمری، والشیبانی، وکلّهم معتمد، بل منصوص علی توثیقهم عدا الأخیر.

وفی باب (5)الحمام من التهذیب : «محمد بن علی بن محبوب، عن عِدّة من أصحابنا، عن محمد بن عبدالحمید» .

وفی باب (6)اللباس (7)والمکان: «محمد بن أحمد بن یحیی، عن یعقوب بن یزید، عن عِدّة من أصحابنا، عن علی بن أسباط، وله عدة عن موسی بن جعفر علیه السلام» .

وفی باب (8)صلاة الکسوف من التهذیب : «عمر بن اُذینه، عن رهط» ، وفسّره فی ذیل الحدیث بالفضیل بن یسار، وزرارة، وبرید، ومحمد بن مسلم.

وکذلک الصدوق (9)ربما قال: «عدة من أصحابنا، عن أبی عبداللّه علیه السلام» ولم یبیّن فی المشیخة طریقه الی العِدّة، ولا أعرب عنها، وکان غرضه من ذلک إنّما هو الإشارة الی الکثرة، لا جماعة معیّنة.

ص:389


1- 1) . الاستبصار (الشیخ الطوسی) ، ج 1، ص 25، ح 1.
2- 2) . فی نسخة ش: ما لا یؤکل.
3- 3) . فی المصدر ونسخة ش: عبید.
4- 4) . مجمع الرجال (القهبائی) ، ج 7، ص 217.
5- 5) . تهذیب الاحکام (الطوسی) ، ج 1، ص 373، الرقم 1143.
6- 6) . کلمة باب لم ترد فی نسخة ش.
7- 7) . تهذیب الاحکام (الطوسی) ، ج 2، ص 208، الرقم 814.
8- 8) . تهذیب الاحکام (الطوسی) ، ج 3، ص 155، ح 333.
9- 9) . من لا یحضره الفقیه (الصدوق) ، ج 1، ص 336، ح 982.

ص:390

فی عدّة الکلینی

فی عدّة الکلینی

اشارة

فی عدّة الکلینی (1)

ملا علی کنی

چکیده

در این نوشتار، بحث دربارۀ عبارت «عدّة من اصحابنا» در اسناد الکافی است و نویسنده پس از بیان اقوال رجالیان دربارۀ تعیین مصادیق عده، به بیان مراد از عده در بخش های مختلف الکافی پرداخته است.

حکی العلامة فی الخلاصة أنّ الکلینیّ رحمه الله قال: «کلّما أقول فی کتابی الکافی : عدّة من أصحابنا عن أحمد بن محمّد بن عیسی فالمراد بهم محمّد بن یحیی العطّار وعلیّ بن موسی الکمندانی وداود بن کورة وأحمد بن إدریس وعلیّ بن إبراهیم بن هاشم» . (2)

قال: «وکلّما قلت فی کتابی المشار إلیه: عدّة من أصحابنا عن أحمد بن محمّد بن خالد فهُمْ علیّ بن إبراهیم بن هاشم وعلیّ بن محمّد بن عبداللّه بن اُذینه وأحمد بن عبداللّه بن اُمیّة وعلیّ بن الحسن. وکلّما ذکرت فی کتابی: عدّة من أصحابنا عن سهل ابن زیاد فهُم علیّ بن محمّد بن علّان ومحمّد بن أبی عبداللّه ومحمّد بن الحسن ومحمّد بن عقیل الکلینی» . (3)انتهی.

قلت: هذا هو الذی تعرّضوا لحکایته، ویستفاد منه انحصار مَن یروی عنه بواسطة العدّة فی الثلاثة المذکورین کانحصار أشخاصها فیمن ذُکر.

ص:391


1- 1). توضیح المقال فی علم الرجال، ملا علی کنی، تحقیق: محمّد حسین مولوی، قم: دارالحدیث، اول، 1379 ش / 1421 ق، ص 112 - 127 و ص 141 - 151.
2- 2) . خلاصة الأقوال، ص 271، « [1]الفائدة الثالثة» .
3- 3) . المصدر، ص 272. [2]

والذی یظهر خلاف ذلک؛ إذ الموجود فی الکافی روایته بواسطة العدّة عن غیر الثلاثة المذکورین، فمن ذلک جعفر بن محمّد؛ إذ فی باب النهی عن الاسم من اُصوله: «عدّة من أصحابنا عن جعفر بن محمّد عن ابن فضّال» . (1)

ومنه سعد بن عبداللّه، ففی باب الغیبة - وهو بعد الباب السابق -: «عدّة من أصحابنا عن سعد بن عبداللّه عن أحمد» (2)وروی بعده بحدیثٍ: «عدّة من أصحابنا عن سعد بن عبداللّه عن أیّوب بن نوح» . (3)

ومنه الحسین بن الحسن بن یزید، ففی باب أنّه لیس شیء من الحقّ فی أیدی الناس إلّا ما خرج من عند الأئمّة علیهم السلام: «عدّة من أصحابنا عن الحسین بن الحسن بن یزید» . (4)

ومنه علیّ بن إبراهیم علی ما حکی من ثلاث نسخ من الکافی فی باب البطّیخ من کتاب الصید والذبائح والأطعمة، ففیه: «عدّة من أصحابنا عن علیّ بن إبراهیم» (5)ولیس فی بعض النسخ ذلک، بل روایته عنه بلا واسطة، کما هو المعهود المتکرّر، فیمکن أن یکون من زیادات النسّاخ وإن کان بعیداً.

وقد وقفت علی ذکر العدّة فی أواسط السند فی باب من اضطرّ إلی الخمر للدواء من کتاب الأشربة حیث قال: «علی بن محمّد بن بندار، عن أحمد بن أبی عبداللّه، عن عدّة من أصحابنا» . (6)

ولم أقف علی تصریح من الکلینیّ ولا من غیره علی أشخاص ما ذکر من العدّة، فیحتمل کونهم ما مرّ فی إحدی الثلاث السابقة، وأن یکونوا غیرهم، أو مجتمعین منهم ومن غیرهم، فتقف الروایة مع عدم التعیین.

ولعلّه أمکن التعیین بتتبّع أسانید ما فی الکافی أو أحوال الرجال خصوصاً ما فی المشترکات، ولعلّ اللّه تعالی یوفّقنا علیه بعد ذلک.

وربّما یستفاد ممّا ذکره المیرزا رحمه الله وغیره فی الاعتذار عن ضعف العدّة عن سهل، بأنّ اتّفاق الجماعة علی الکذب بعید جدّاً قبول الروایة فی جمیع ما توسّط فیه العدّة.

ص:392


1- 1) . الکافی، ج 1، ص 333، ح 3. [1]
2- 2) . الکافی، ج 1، ص 341، ح 33. [2]
3- 3) . الکافی، ج 1، ص 341، ح 25. [3]
4- 4) . الکافی، ج 1، ص 400، ح 6. [4]
5- 5) . الکافی، ج 6، ص 361، ح 1 و 3. [5]
6- 6) . الکافی، ج 1، ص 413 و 414، ح 9. [6]

مضافاً إلی اعتماد الکلینی رحمه الله علیهم خصوصاً مع ما قدّمنا الإشارة إلیه من أنّ عدم تعیین الراوی مع معلومیّته للراوی عنه لاسیّما إذا کان من أصحاب الکتب المعتبرة، خصوصاً ما ذکر فی أوّله: «أنّه یجمع ما هو الحجّة بینه وبین ربّه» (1)قرینة قویّة علی عدم الافتقار فی الاعتبار إلی معرفته ومعرفة أحواله بقرینة التزامهم لذکر الرواة مع حفظ النسب واللقب ونحوهما.

ثمّ إنّ الکلینی رحمه الله ربّما یعبّر فی أوّل السند بلفظ جماعة، وقد أکثر منه فی کتاب الصلاة عن أحمد بن محمّد مطلقاً أو مقیّداً بابن عیسی، بل قیل: إنّه أکثر من أن یُحصی.

والظاهر أنّ المراد بها هو المراد من العدّة، فأشخاصها أشخاص العدّة علی ما مرّ، سواء کانت عن ابن عیسی أو البرقیّ أو سهل وإن کان الأکثر عن الأوّل ولو لحمل الإطلاق علیه کما ذُکر فی محلّه. ولعلّه لذا لم یبیّنهم لا هو ولا غیره فیما وصل إلینا، وإنّما اختلاف التعبیر للتفنّن فیه أو غیر ذلک.

ثمّ إنّ فی کلّ قسم من أقسام العدّة المزبورة بعضَ کلامٍ لبعضهم لا بأس بالتعرّض له، ویتبعه التعرّض لغیر مورد الکلام مع حصول غرض اعتبار الروایات الکثیرة به فنقول:

قد سمعت أنّ العدّة عن أحمد بن محمّد بن عیسی خمسة أشخاص: ثلاثة منهم ثقات، وهُمْ: محمّد بن یحیی العطّار، وأحمد بن إدریس، وعلیّ بن إبراهیم. واثنان منهم لم نقف لهما علی مدح ولا ذمّ، وهُما: علیّ بن موسی الکمندانیّ، وداود بن کورة، إلّاأنّ الظاهر من إکثار الکلینیّ الروایة عنهما فی ضمن العدّة وغیره یوجب مدحهما، خصوصاً وقد ذکر الشیخ فی الفهرست (2)و الرجال (3)فی حقّ الثانی (4)«أنّه بَوَّب کتاب النوادر لأحمد بن محمّد بن عیسی» والنجاشیّ «أنّه بَوَّب ذلک وکتاب المشیخة أیضاً للحسن بن محبوب» . وقال: «له کتاب الرحمة فی الوضوء والصلاة والزکاة والصوم والحجّ» (5)وصرّح بعض بإفادة کونه ذا کتاب حسن. وقد اعترف المولی البهبهانیّ

ص:393


1- 1) . الکافی، ج 1، ص 8 (خطبة الکتاب) .
2- 2) . الفهرست، ص 68، الرقم 272. [1]
3- 3) . رجال الطوسی، ص 359، الرقم 9.
4- 4) . فی الأصل: «الأوّل» بدل «الثانی» ، والصحیح ما أثبتناه.
5- 5) . رجال النجاشی، ص 158، الرقم 416.

بإشارته إلی حسن ما بعد حکمه بأنّه لا یخرجه عن الجهالة إلّاعند بعض مَنْ لا یُعتدُّ به. ولعلّنا نفصّل ذلک فیما یأتی.

وأمّا الکمندانیّ فالمستفاد ممّا حُکی عن المجمع (1)أنّه لقب موسی.

وعن الخلاصة ضبطه بضمّ الکاف والمیم وإسکان النون وفتح الذال المعجمة منسوب إلی کُمُنْذان، قریة من قری قم علی ما ذکره أیضاً.

وأمّا العدّة عن البرقیّ فأشخاصها أربعة کما سمعت:

أحدهم ثقة، وهو علیّ بن إبراهیم، وفیه الکفایة فی صحّة الروایة.

والثانی علیّ بن الحسن علی ما وجد فی نسخ الخلاصة ، وهو بهذا العنوان مشترک بین ثقات ومجاهیل، ولا شاهد علی کون المعدود من العدّة أحد الثقات أو المجاهیل، بل الظاهر إباء طبقة الجمیع عن طبقة العدّة.

ومن هنا قال بعض أجّلاء العصر: «لا یبعد أن یکون ذلک من تصرّف النسّاخ، وأنّه علیّ بن الحسین مصغّراً، یعنی علیّ بن الحسین السعد آبادی بالذال المعجمة علی ضبط العلّامة، وهو الموافق لضابطة التزامهم بالتصرّف فی المعرب وخصوص قلب الدال ذالاً» .

قال: «لأنّ شیخ الطائفة ذکر فی رجاله أنّ الکلینیّ روی عنه، ولأنّه روی عن أحمد ابن محمّد بن خالد، علی ما یظهر ممّا ذکره شیخ الطائفة فی الفهرست حیث قال - بعد أن ذکر أسامی کتب البرقیّ -: أخبرنا بهذه الکتب کلّها وبجمیع روایاته عدّةٌ من أصحابنا منهم: الشیخ أبو عبداللّه محمّد بن محمّد بن النعمان وأبو عبداللّه الحسین بن عبیداللّه وأحمد بن عبدون وغیرهم عن أحمد بن محمّد بن سلیمان الزراریّ، قال: حدّثنی مؤدّبی علیّ بن الحسین السعد آباذی أبو الحسن القمّیّ قال: حدّثنا أحمد بن أبی عبداللّه، إلی آخر ما ذکره» .

قال: «ویظهر ذلک من طریق الصدوق إلی أحمد بن محمّد بن خالد البرقیّ، وکذا من طریقه إلی إسحاق بن یزید وإلی بزیع المؤذّن وإلی الحسن بن زیاد الصیقل وإلی

ص:394


1- 1) . مجمع الرجال، ج 6، ص 152.

سلیمان بن جعفر الجعفریّ وإلی سیف التمّار وإلی سعید النقّاش وإلی عبدالعظیم بن عبداللّه وعبداللّه بن فضالة وفضیل بن یسار والفضل بن أبی قُرّة وعمرو بن شمر ومحمّد بن عبداللّه بن مهران، وفی جمیع ذلک روی عن [علی بن] الحسین السعد آباذی عن أحمد بن محمّد بن خالد البرقی» .

فأمّا حال [ابن] الحسین فعن المجلسیّین أنّه من مشایخ الاجازة. عن أوّلهما فی شرحه علی مشیخة الفقیه فی ترجمة أحمد بن محمّد بن خالد، (1)وفی ترجمة فضیل ابن یسار. (2)وعن ثانیهما فی الوجیزة. (3)

وفی المحکی عن رسالة أبی غالب فی ذکر طریقه إلی کتاب الشعر من المحاسن: «حدّثنی مُؤَدَّبی أبو الحسن علیّ بن الحسین» السعد آباذی به وبکتب المحاسن إجازةً عن أحمد بن أبی عبداللّه عن رجاله. (4)

ونصّ الشیخ فی الرجال و الفهرست علی أنّه کان معلّم الزراریّ الذی ذکر فی حاله: «أنّه شیخ أصحابنا فی عصره واُستاذهم وفقیههم، وصنّف کتباً» . (5)وفی رجاله: «أنّه جلیل القدر کثیر الروایة ثقة» . (6)

وذکر النجاشیّ: «أنّه کان شیخ العصابة فی زمنه ووجههم» . (7)

وبالجملة، فمَنْ هذا شأنه یبعد جدّاً أن یکون معلّمه ضعیفاً خصوصاً مع قوله: «حدّثنی مؤدّبی» فلو لم یفد ما ذُکر وثاقة الرجل فلا أقلّ من حسنه.

مضافاً إلی ما قیل من أنّه کثیر الروایة، کما یؤیّده وجوده فی کثیر من طرق الصدوق.

بقی شخصان آخران من عدّة البرقی: أحدهما: أحمد بن عبداللّه بن اُمیّة و [ثانیهما:] علیّ بن محمّد بن عبداللّه بن أُذَینة، ولم نجدهما فی کتب الرجال.

ص:395


1- 1) . روضة المتقین، ج 14، ص 43، قال: «لم یُذکر فیه مدح ولا ذمّ، وکان من مشایخ الإجازة فلا تضرّ جهالته» .
2- 2) . روضة المتقین، ج 14، ص 226.
3- 3) . الوجیزة، ص 122، الرقم 1251. [1] قال: «وابن الحسین السعد آبادی من مشایخ الإجازة» .
4- 4) . رسالة أبی غالب الزراری، ص 162، الرقم 14. [2]
5- 5) . الفهرست، ص 40، الرقم 75. [3]
6- 6) . رجال الطوسی، ص 443 (فی من لم یَرْوِ عن الأئمّة) .
7- 7) . رجال النجاشی، ج 1، ص 220، الرقم 199.

نعم، حکی فی المنتهی المقال عن التعلیقة ما هذا لفظه: «أحمد بن عبداللّه بن أُمیّة مرّ فی ترجمة أحمد بن عبداللّه بن أحمد ما ینبغی أن یلاحظ ویأتی عند ذکر العدّة. والظاهر [منه] (1)کونه من مشایخه، والظاهر کونه من المعتمدین بل والثقات» . (2)

قلت: ذکر فی الترجمة المشار إلیها - بعد استظهار وثاقته من تصحیح طریق هو فیه وحکایة استظهارها عند الصدوق عن جدّه - ما هذا لفظه: «ویحتمل کونه ابن بنت البرقیّ الذی یروی عنه بأنه یکون عبداللّه ابن بنته فنسب إلی جدّه، أو یکون والد عبداللّه هو محمّد بن أبی القاسم، فلاحِظْ ترجمته.

ویؤیّده تکنیة محمّد بأبی عبداللّه، لکن کون محمّد ابن بنته ربّما یبعّد روایته عنه، فتأمّل، أو یکون ابن بنت البرقیّ لقب أحمد، أو یکون عبداللّه صهر البرقیّ، کما نذکره فی علیّ بن أبی القاسم، فلاحِظْ.

وفی المعراج : «وقد یُعَدّ من مشایخ الإجازات وغیر بعید، بل لا یبعد أن یکون عبداللّه بن اُمیّة الذی یروی عنه الکلینیّ - وهو أحد العدّة التی یروی عن أحمد بن محمّد بن خالد بواسطتها - هو هذا الرجل، و «أمیّة» تصحیف «ابنته» لیوافق ما فی ترجمة البرقی وغیرها أنّ الراوی عنه أحمد ابن بنته، وإلی هذا مال المحقّق الشیخ محمّد» . (3)انتهی.

قلت: المستفاد من النجاشیّ فی ترجمة محمّد بن أبی القاسم وترجمة ابنه بعنوان علیّ بن أبی القاسم: أنّ صهر البرقیّ محمّد بن أبی القاسم، وأنّ علیّ بن محمّد المذکور ابن بنته.

قال فی المحکیّ عنه فی الولد: «علیّ بن أبی القاسم عبداللّه بن عمران البرقیّ، المعروف أبوه بماجیلویه، یکنّی أبا الحسن، ثقة فاضل فقیه أدیب، رأی أحمد بن محمّد بن البرقیّ وتأدّب علیه، وهو ابن بنته، صنّف کتباً» . (4)وفی الوالد: «محمّد بن أبی القاسم عبیداللّه - بالیاء - بن عمران الحبابی (5)البرقیّ أبو عبداللّه الملقّب ماجیلویه.

ص:396


1- 1) . الزیادة أثبتناها من المصدر.
2- 2) . منتهی المقال، ج 1، ص 276. [1]
3- 3) . نقله عنه فی منتهی المقال، ج 1، ص 273، [2] ولم أعثر علیه فی معراج أهل الکمال.
4- 4) . رجال النجاشی، ص 261، الرقم 683.
5- 5) . فی المصدر: الجنابیّ.

وأبوالقاسم یلقّب «بُنْدار» ، سیّد من أصحابنا القمّیّین، ثقة عالِم فقیه عارف بالأدب والشعر والغریب، وهو صهر أحمد بن أبی عبداللّه البرقیّ علی ابنته، وابنه علیّ بن محمّد منها، وکان أخذ عنه العلم والأدب» . (1)انتهی.

وقریب منه ما عن الخلاصة ، وفیها بعد عبیداللّه: «وقیل: عبداللّه» . (2)

قلت: هو الموافق لما فی ترجمة الولد، بناءً علی کون عبداللّه فیها وفی ترجمة الوالد أو عبیداللّه فیها لقب أبی القاسم، فیکون أبوالقاسم ابن عمران، ویکون أبوعبداللّه کنیة ابن عمران؛ لکون ابنه أبی القاسم ملقّباً بعبداللّه.

وعلی هذا فعلیّ بن محمّد - الذی یروی عنه الکلینیّ کثیراً بواسطته عن سهل وعن البرقیّ وعن غیرهما تارة مطلقاً، واُخری مقیّداً بابن عبداللّه، وثالثة بابن بندار - یکون واحداً وهو ابن بنت البرقی وعلیه یکون أحمد الذی هو أیضاً ابن بنته کما صرّح به فی ترجمة البرقیّ ابن محمّد المذکور الذی استظهرنا کون أبیه عبداللّه، فما فی ترجمة البرقی من التعبیر بأحمد بن عبداللّه إسناد له إلی جدّه؛ إذ الصهر محمّد بن عبداللّه لا عبداللّه.

وعلی هذا أمکن أن یقال: إنّ علیّ بن محمّد بن عبداللّه بن أُذینة - الذی هو أحد العدّة عن البرقیّ - هو هذا الذی ابن بنته، وإنّ «أذینة» تصحیف «ابنته» .

وأیّد بعض أجلّاء العصر الاتّحاد السابق بأنَّ علی بن محمّد بن عبداللّه یروی فی الغالب عن البرقیّ أو عن إبراهیم بن إسحاق وعلیّ بن محمّد بن بندار کذلک.

ویُحتمل أن یکون عبداللّه فی ترجمة الولد لقباً له، وعمران اسماً لجدّه أبی القاسم، فکما اُسند فی الاسم إلی الجدّ أُسند إلیه فی اللقب أیضاً. والمراد بأبیه - الملقّب بماجیلویه - هو محمّد.

وعلی هذا فعبید اللّه فی ترجمة الوالد یکون لقباً للوالد وأنّه ابن عمران بلا واسطة، وهو الملقّب بماجیلویه المکنّی بأبی عبداللّه؛ لکون ابنه علیّ ملقّباً بعبداللّه. وعلیه

ص:397


1- 1) . رجال النجاشی، ص 353، الرقم 947.
2- 2) . خلاصة الأقوال، ص 157، الرقم 111.

یکون علیّ بن محمّد بن بندار معلوماً هو ابن بنت البرقی.

وعلیه یحمل علیّ بن محمد المطلق فی روایات الکلینی بینه و بین البرقی وغیره. و کذا علیّ بن محمّد بن عبداللّه إن ثبت کون عبداللّه لقباً لأبی القاسم أو أبیه وإن علا.

وعلی هذا یتقوّی القول المحکیّ عن قائل فی کون عبداللّه لقباً لمحمّد الصهر بما فی ترجمة البرقیّ من کون أحمد بن عبداللّه ابن بنته.

ویستفاد ممّا حکی عن المنتقی أنّ أشخاص العدّة عن البرقیّ خمسة، خامسهم: محمّد بن یحیی؛ فإنّه قال: «المستفاد من کلامه فی الکافی أنّ محمّد بن یحیی أحد العدّة، وهو کافٍ فی المطلوب، وقد اتّفق هذا البیان فی أوّل حدیث ذکره فی الکتاب، وظاهره أنّه أحال الباقی علیه.

ومقتضی ذلک عدم الفرق بین کون روایة العدّة عن أحمد بن محمّد بن عیسی وأحمد بن محمّد بن خالد وإن کان البیان إنّما وقع فی محلّ الروایة عن ابن عیسی، فإنّه روی عن العدّة عن ابن خالد بعد البیان بجملة یسیرة من الأخبار.

ویبعد مع ذلک کونها مختلفةً بحیث لا یکون محمّد بن یحیی فی العدّة عن ابن خالد ولا یتعرّض مع ذلک لبیان فی أوّل روایته عنه، کما بیّن فی أوّل روایته عن ابن عیسی» (1)انتهی.

ثمّ اعلم أنّ الکلینیّ رحمه الله قد روی فی باب الحرکة والانتقال من اُصول الکافی عن هذه العدّة بواسطة حیث قال: «عنه عن عدّة من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن خالد» (2)ومرجع المجرور - علی ما هو مقتضی القاعدة - علیّ بن محمّد، وهو الراوی قبل ذلک عن سهل بن زیاد، وهو علیّ بن محمّد بن إبراهیم المعروف ب «علّان» أحد العدّة عن سهل. فذکر بعض أجلّاء العصر أنّه لا یبعد أن یقال: إنّ لفظة «عنه» و «عن» بعدها زائدة من النسّاخ.

قلت: لا داعی إلی ذلک؛ إذ لا دلیل علی عدم روایة علیّ بن محمّد عن العدّة المزبورة. فأمّا روایة الکلینی عن علیّ بن محمّد المذکور فهی فوق الکثرة، کیف! وهو أحد العدّة عن سهل، مع أنّ من المحتمل أن یکون مرجع المجرور محمّد بن أبی

ص:398


1- 1) . منتقی الجمان، ج 1، ص 23.
2- 2) . الکافی، ج 1، ص 126 - 127، ح 5. [1]

عبداللّه، وهو محمّد بن جعفر الأسدیّ أحد العدّة عن البرقی والراوی عن محمّد بن إسماعیل البرمکیّ، وهُما المذکوران فی صدر الباب المزبور حیث قال: «محمّد بن أبی عبداللّه عن محمّد بن إسماعیل البرمکیّ» (1)إلی آخره.

وعلی هذا یراد بالعدّة فی الخبر مَنْ عدا محمّد بن أبی عبداللّه، بقرینة روایته عنهم، وروایة أحد العدّة عن الباقین غیر منکرة، مع احتمال سقوط العاطف علی الضمیر المجرور، فکأنّه قال: عنه وعن عدّة، ولا حاجة حینئذٍ الی خروج محمّد بن أبی عبداللّه عن العدّة، فیکون کذکر العامّ عقیب الخاصّ، وهنا احتمال آخر بعید، فتأمّل.

وأمّا العدّة عن سهل ، فقد مرّ أنّ أشخاصها أربعة: أحدهم: محمّد بن عقیل الکلینی لم أقف علیه فی کتب الرجال، والباقون عیّنهم المیرزا رحمه الله حیث قال - بعد حکایة ما مرّ عن الخلاصة -: «اتّفقت النسخ علی علیّ بن محمّد بن علّان، وفی الرجال: علیّ بن محمّد المعروف بعلّان، وکأنّه علیّ بن محمّد بن علّان. والظاهر أنّ محمّد بن أبی عبداللّه هو محمّد بن جعفر الأسدی الثقة وأنّ محمّد بن الحسن هو الصفّار» قال: «فلا یضرّ إذنْ ضعف سهل مع وجود ثقة مع سهل فی مرتبته. وأیضاً اتّفاق الجماعة المذکورة علی الکذب بعید جدّاً» . (2)

قلت: صدر کلامه وإن أشعر عن الإیراد علی الخلاصة إلّاأنّه یدفعه قوله: «وکأنّه» الذی بدله فی حکایة منتهی المقال. (3)«فالظاهر» بل ربّما یظهر منه اعتراضه علی ما فی الرجال، یعنی أنّ المعروف عندهم، ب «علّان» هو ابن ابن علّان، کما فی نسخ الخلاصة.

وکیف کان فالظاهر ما سمعت منه من التعیین؛ لکثرة روایة الکلینیّ عن علیّ بن محمّد بن إبراهیم بن أبان الرازیّ الکلینیّ المعروف ب «علّان» ، وکثرة روایته عن سهل حتی قیل: إنّهما أکثر من أن تُحصی.

فأمّا کون «علّان» لقباً له أو لأبیه أو لجدّه أو اسماً لأحدهما فکلٌّ محتمل.

فعن النجاشیّ (4)و الخلاصة (5)فی ترجمة علیّ المذکور: أنّه المعروف بعلّان.

ص:399


1- 1) . الکافی، ج 1، ص 25، باب الحرکة والانتقال، ح 1. [1]
2- 2) . منهج المقال، ص 401، الخاتمة، الفائدة الاُولی.
3- 3) . منتهی المقال، ج 7، ص 472، الخاتمة، الفائدة الاُولی.
4- 4) . رجال النجاشی، ص 260، الرقم 682.
5- 5) . خلاصة الأقوال، ص 100، الرقم 47. [2]

وعن رجال الشیخ فی باب مَنْ لم یرو، (1)و الخلاصة (2): أنّ محمّد بن إبراهیم المعروف بعلّان الکلینی خیّر.

وأمّا کونه لقباً لجدّه فهو الظاهر ممّا مرّ من الخلاصة ، کما اعترف به فی التعلیقة بعد قوله: «الظاهر أنّه لقب إبراهیم نفسه» .

قال: «وتقدّم فی محمّد بن یعقوب أنّ خاله علّان» . (3)

قلت: لا دلالة للأخیر علی کون «علّان» لقباً لإبراهیم أو غیره، بل الظاهر من الطبقة أنّ المراد به غیره، بل خصوص علیّ بن محمّد.

وذکر الکاظمیّ فیمن روی عن سهل ما هذا لفظه: «عنه علیّ بن محمّد بن إبراهیم الرازیّ علّان أبو الحسن الثقة خال الکلینیّ» (4)وکون «أبو الحسن» بالواو شاهد علی أنّ الخال هو علی وکذا علّان.

ولا یخفی أنّه لولا التصریح بعلّان فی کلام الخلاصة ، أمکن أن یقال: علیّ بن محمّد فی عدّة سهل هو علیّ بن محمّد بن بندار أو علیّ بن محمّد بن عبداللّه فی عدّة البرقیّ.

ومع ذلک فالأوّل أقرب؛ لکونه رازیّاً کسهل، ولغیر ذلک، وحیث إنّهما معاً ثقتان - کما عرفت ممّا فصّل - لم یکن أحد الاحتمالین - کالبناء علی الاشتراک وعدم التمیّز - مضرّاً، بل المستفاد من بعض أجلّاء العصر أنّ علیّ بن محمّد فی أوّل سند الکافی لا یخرج عن هذین الثقتین، فلا افتقار إلی التمیّز فی أصل حجّیّة الخبر مطلقاً.

هذا، وأمّا استظهاره کون محمّد بن أبی عبداللّه محمّد بن جعفر الأسدیّ فهو فی محلّه؛ لشهادة الطبقة، وروایة الکلینیّ عنه تارة بعنوان أبی عبداللّه واُخری بعنوان ابن جعفر الأسدیّ.

ص:400


1- 1) . رجال الشیخ، ص 496، الرقم 29.
2- 2) . خلاصة الأقوال، ص 148، الرقم 49. [1]
3- 3) . تعلیقة الوحید البهبهانی، ص 329.
4- 4) . هدایة المحدثین، ص 78. [2]

ویؤیّده جزم التعلیقة (1)بکون محمّد بن أبی عبداللّه الراوی عن البرمکیّ هو ابن جعفر الأسدیّ. وحکاه فی منتهی المقال عن خاله فی الوجیزة ، وعن جدّه فی حواشی النقد ، وکذا عن الفاضل عبدالنبیّ رحمه الله. (2)

وقد نصّ النجاشیّ (3)والعلّامة (4)فی ترجمة ابن جعفر المذکور أنّه یقال له: محمّد بن أبی عبداللّه.

وقد صرّح فی غیر موضع من الکافی کما فی باب الاستطاعة والذی قبله (5)بروایته عن سهل بواسطة محمّد بن أبی عبداللّه.

واحتمال کونه محمّد بن أبی عبداللّه الذی ذکره الشیخ فی الفهرست وقال: «له کتاب» (6)ثمّ ذکر آخرین، ثمّ قال: «روینا کلّها بهذا الإسناد عن حمید عن أبی إسحاق بن إبراهیم بن سلیمان بن حیّان الخزّاز عنه (7)» (8)لا یخلو من بُعْد؛ إذ الظاهر تقدّم طبقته علی طبقة الکلینیّ؛ إذ المستفاد من تاریخ وفاة الکلینیّ ووفاة حمید الراوی عمّن روی عن محمّد بن أبی عبداللّه تقدّم وفاة الأخیر علی وفاة الأوّل بتسع عشرة سنة، فکیف بمن یروی عنه حمید! ؟ وکیف بمن یروی عن محمّد بن أبی عبداللّه المذکور! ؟ .

وأمّا استبعاد کونه الأسدیّ المذکور - أیضاً بما ذکره النجاشیّ فی ترجمته من روایة أحمد بن عیسی عنه، وقد عُلم أنّ الکلینیّ یروی عن أحمد بن عیسی بواسطة العدّة، فکیف یروی بلا واسطة عمّن یروی عنه أحمد! ؟ - فیدفعه أنّه توهّم فی عبارة النجاشی، بل المراد روایة أحمد عن والد الأسدیّ المزبور؛ لقوله: «وکان أبوه وجهاً روی عنه أحمد بن محمّد بن عیسی» . (9)

ویشهد له أنّ فی الخلاصة حکایة روایة أحمد فی ترجمة الوالد. (10)

هذا کلّه علی فرض تغایر محمّد بن أبی عبداللّه الذی ذکره فی الفهرست مع الأسدیّ المذکور، وأمّا علی اتّحادهما - کما استظهره المیرزا رحمه الله (11)- فلا إشکال.

ص:401


1- 1) . تعلیقة الوحید البهبهانی، ص 275.
2- 2) . منتهی المقال، ج 5، ص 301، الرقم 2420؛ [1] وراجع الوجیزة فی الرجال، ص 147، الرقم 1557. [2]
3- 3) . رجال النجاشی، ص 341، الرقم 915.
4- 4) . خلاصة الأقوال، ص 160، الرقم 145. [3]
5- 5) . الکافی، ج 4، ص 268، ح 5.
6- 6) . الفهرست، ص 153، الرقم 670. [4]
7- 7) . فی المصدر: «عنهم» بدل «عنه» .
8- 8) . الفهرست، ص 153، الرقم 674. [5]
9- 9) . رجال النجاشی، ص 273، الرقم 1020.
10- 10) . خلاصة الاقوال، ص 160، الرقم 145. [6]
11- 11) . منهج المقال، ص 288.

لکن حکی فی منتهی المقال عن مشترکات الکاظمی - فی الذی ذکر فی الفهرست - أنّه روی عنه الکلینیّ، وهو عن محمّد بن جعفر بن عون الأسدیّ. (1)

وهو مُوهِنٌ للاستظهار المتقدّم، إلّاأنّه موهون بعدم وقوفنا علی روایة الکلینیّ عنه عن محمّد بن جعفر المذکور.

والظاهر زیادة لفظة «عن» بعد کلمة «هو» فیوافق استظهار المیرزا.

وأمّا حال الأسدیّ المزبور فقد وثّقه النجاشیّ وقال: «إنّه صحیح الحدیث إلّاأنّه روی عن الضعفاء، وکان یقول بالجبر والتشبیه» . (2)

لکن ردّه أکثر مَنْ تأخّر عنه بما ینبغی أن یلاحظ فی ترجمته وفی الأبواب والسفراء فإنّه منهم.

وأمّا استظهار کون محمّد بن الحسن هو الصفّار فلعلّه أیضاً فی محلّه، لشهادة الطبقة، فإنّ وفاته کانت بعد وفاة الکلینیّ رحمه الله، وقد صرّح بالوصف فی بعض روایات الکلینیّ عنه بواسطة العطّار.

وأیضاً قد أکثَرَ الروایة عن محمّد بن الحسن وعلیّ بن محمّد بن بندار عن إبراهیم بن إسحاق، وإبراهیم بن إسحاق هو الأحمری؛ للتصریح به فی کثیر من المواضع، کما قیل.

وقد ذکر فی الفهرست (3)فی ترجمة إبراهیم المزبور أنّ محمّد بن الحسن الصفّار روی عنه. ونصّ علیه الکاظمیّ (4)أیضاً.

وأیضاً محمّد بن الحسن بن أحمد بن الولید کان معاصراً للکلینیّ؛ لموته بعده بأربع عشرة سنة، وصرّح الشیخ فی باب مَنْ لم یرو، (5)والعلّامة فی الخلاصة بروایته عن الصفّار، (6)ونصّ علیه الکاظمیّ (7)أیضاً، ومن البعید أن یترک الکلینیّ الروایة عنه مع کونه من أعاظم العلماء والمحدّثین، ومعروفیّة کتبه کال بصائر ، ویروی عن غیره ممّن هو فی

ص:402


1- 1) . منتهی المقال، ج 5، ص 300 - 301، الرقم 2419. [1]
2- 2) . رجال النجاشی، ص 373، الرقم 1020.
3- 3) . الفهرست، ص 7، الرقم 9. [2]
4- 4) . هدایة المحدّثین، ص 166.
5- 5) . رجال الشیخ الطوسی، ص 451، الرقم 75.
6- 6) . خلاصة الأقوال، ص 198، الرقم 4. [3]
7- 7) . هدایة المحدّثین، ص 166.

طبقته کابن الحسن البرنانی مع ضعف بعض ومجهولیة آخر، فتدبّر. وقد عُلِم حاله ممّا سمعت.

بقی أمران:

أحدهما: أنّ الکلینیّ قد یروی عن محمّد بن أبی عبداللّه - الذی مرّ استظهار کونه الأسدیّ - بواسطة، ففی باب الحرکة والانتقال من کتاب التوحید: «عنه عن محمّد بن أبی عبداللّه» . (1)

وفیه أیضاً: «عنه عن محمّد بن جعفر الکوفیّ» (2)وهو الأسدیّ.

لکنّ الظاهر زیادة لفظة «عنه» و «عن» إذ مرجع الأوّل محمّد بن أبی عبداللّه فکیف یروی عن نفسه! ؟ ومرجع الأخیر وإن کان علیّ بن محمّد الراویّ عن سهل إلّاأنّه لم یعهد روایته عن الأسدیّ، بل الأسدیّ یروی مثله عن سهل وعن البرمکیّ علی ما ذکره الکاظمی، وعلی فرضه فلا یضرّ بالمقصود.

ثانیهما: فی توضیح قول المیرزا: «فلا یضرّ إذَنْ ضعف سهل مع وجود ثقة مع سهل فی مرتبته» (3)فإنّه لا یخلو عن إجمال بل خلل خصوصاً مع ذکر قوله: «وأیضاً اتّفاق الجماعة المذکورة علی الکذب بعید جدّاً» وذلک لأنّ توثیق بعض الجماعة عن سهل لا ینفع فی دفع قدح ضعف سهل؛ لأنّه لیس فی مرتبتهم، کما أنّه لا ینفع فیه بعد اتّفاق الجماعة علی الکذب، لکنّ الظاهر إرادته من قوله: «مع وجود ثقة مع سهل» مع فرض وجوده معه فی مرتبته بأن تکون روایة العدّة عنه وعن ذلک الثقة.

وقوله: «وأیضاً» متعلّق بالسابق عن التفریع، فمراده تصحیح العدّة مرّة بتوثیق بعضهم وأُخری بالبُعْد المزبور، فتکون الروایة معتبرةً وإن لم تکن صحیحةً علی الاصطلاح المتأخّر.

وقد حکی عن حاشیة ممّن سمعها منه تفسیره بقوله: «إن وجد معه ثقة» .

قلت: ومن الفرض المزبور ما فی باب مُدمن الخمر من کتاب الأشربة من الفروع،

ص:403


1- 1) . الکافی، ج 1، ص 125، ح 2 و 3. [1]
2- 2) . الکافی، ج 1، ص 126، ذیل ح 4. [2]
3- 3) . منهج المقال، ص 401، الخاتمة، الفائدة الاُولی.

ففیه: «عدّة من أصحابنا عن سهل بن زیاد ویعقوب بن یزید» (1)إلی غیر ذلک.

ویحتمل تعلّق قوله: «وأیضاً» بنفس التفریع، أی یبعد اتّفاق الجماعة علی الروایة من الکاذب.

وهذا نظیر ما یُوَجّه استفادة التوثیق من قولهم: «إنّ فلاناً وجه من وجوه أصحابنا» أو «عین» أو «شیخهم» ونحو ذلک.

بقی هنا أمر ثالث، وهو: أنّ الشیخ رحمه الله قد یروی عن الحسین بن عبیداللّه، عن عدّة من أصحابنا، عن محمّد بن یعقوب، کما فی باب سؤر ما لا یؤکل لحمه من الاستبصار. (2)

قال بعض أجلّاء العصر: «الظاهر أنّ المراد من العدّة هنا - علی ما یظهر من شیخ الطائفة فی الفهرست فی ترجمة محمّد بن یعقوب أبو غالب أحمد بن محمّد الزراری وأبو القاسم جعفر بن محمّد بن قولویه وغیرهما - ما ذکر فیه حیث قال فی جملة طرقه إلی ثقة الإسلام ما هذا لفظه: أخبرنا الحسین بن عبیداللّه قراءةً علیه أکثر کتاب الکافی عن جماعة، منهم: أبو غالب أحمد بن محمّد الزراری، وأبو القاسم جعفر بن محمّد بن قولویه، وأبو عبداللّه أحمد بن إبراهیم الصیمریّ المعروف بابن أبی رافع، وأبو محمّد هارون بن موسی التلعکبریّ، وأبو المفضل محمّد بن عبداللّه بن المطلّب الشیبانیّ، کلّهم عن محمّد بن یعقوب. وقد صرّح به فی باب وجوه الترتیب فی الأعضاء الأربعة فی الوضوء من الاستبصار » إلی أن قال - بعد ذکرهم مکرّراً وبیان أحوالهم وأنّ ضعف بعضهم غیر مضرّ فیما نحن فیه -: «نعم، قد اتّفق روایة شیخ الطائفة فی أواسط السند تقریباً عن عدّة من أصحابنا، ولم یظهر لی إلی الآن مَنْ هُم. رواه فی باب صلاة الکسوف من زیادات التهذیب عن محمّد بن علیّ بن محبوب، عن عدّة من أصحابنا، عن محمّد بن عبد الحمید عن علیّ بن الفضل الواسطیّ قال: کتبت إلی الرضا علیه السلام، إلی آخر الحدیث» . (3)

ص:404


1- 1) . الکافی، ج 6، ص 405 ( [1]کتاب الأشربة، ح 5، باب مدمن الخمر) .
2- 2) . الاستبصار، ج 1، ص 25، ح 64.
3- 3) . تهذیب الأحکام، ج 3، ص 291، ح 878.

فی ذکر عدّة رجال اختلفت فی تمیّزهم بتعیین الأسامی أو الألقاب أو الکُنی

فی ذکر عدّة رجال اختلفت فی تمیّزهم بتعیین الأسامی

اشارة

أو الألقاب أو الکُنی

ملا علی کنی

چکیده

در میان رجال اسناد روایات کتاب الکافی به نام هایی برمی خوریم که مقصود از آنها به درستی معلوم نیست و نام ذکر شده، مشترک بیان چند راوی است. محمّد بن إسماعیل یکی از آن راویان است. نویسنده با بررسی فرضیه های مختلف در تعیین محمّد بن اسماعیل به بیان دیدگاه خویش پرداخته است.

وهُمْ کثیرون، إلّانتعرّض لبعضهم ونتکلّم فی تمیّزهم من جهة إعمال قواعد التمیّز لحصول التدرّب فیها، فإنّه من مهمّات هذا الفنّ، وهو الباعث علی الاختلاف المزبور، فهنا أبحاث:

البحث الأوّل: فی محمّد بن إسماعیل

الذی یروی عنه الکلینیّ کثیراً عن الفضل بن شاذان حتّی قیل: إنّه روی عنه عن الفضل ما یزید علی خمسمائة حدیث. وقد اختلفوا فیه علی أقوال:

[ القول ] الأوّل: أنّه النیسابوری المکنّی بأبی الحسن کما هو المعروف، أو بأبی الحسین کما قیل.

وعن رجال الشیخ إسناده إلی بعض النسخ قال: «یدعی بندفر» . (1)

ص:405


1- 1) . رجال الشیخ، ص 496، الرقم 30.

وعن الرواشح : «یقال له: بندفر» . قال: «ویقال له: بندویه أیضاً - إلی أن قال -: وربّما یبلغنی عن بعض أهل العصر أنّه یذکر أبا الحسن، (1)فیقول: محمّد بن إسماعیل البندفی النیسابوریّ. وآخرون أیضاً یحتذون مثاله.

وإنّی لیست أراه مأخوذاً عن دلیل مُعَوَّل علیه، ولا أری له وجهاً إلی سبیل مرکون إلیه، فإنّ بندفة - بالنون الساکنة بین الباء الموحّدة والدال المهملة المضمومتین قبل الفاء - أبو قبیلة من الیمن، ولم یقع إلیَّ فی کلام أحد من الصدر السالف من أصحاب الفنّ أنّ محمّد بن إسماعیل النیسابوریّ کان من تلک القبیلة، غیر أنّی وجدت فی نسخة وقعت إلیَّ من کتاب الکشیّ من ترجمة الفضل بن شاذان: البندفیّ.

وظنّی أنّ فی الکتاب: البندفر، بالفاء والراء، کما فی رجال الشیخ، والقاف والیاء تصحیف وتحریف» .

إلی أن قال: «البَنْد - بفتح الموحّدة وتسکین النون والدال المهملة أخیراً - العلم الکثیر، جمعه: بنود، وهو فرّ القوم بفتح الفاء وتشدید الراء وفرّتهم بضمّ الفاء. وعلی قول صاحب القاموس کلاهما بالضمّ. والحقّ الأوّل، أی من خیارهم ووجوههم» . (2)

قلت: علی کلّ حال هذا هو الذی علیه الأکثر.

وفی منتهی المقال : «أنّه الذی استقرّ علیه رأی الکلّ فی أمثال زماننا» . (3)

[ القول ] الثانی: أنّه ابن بزیع المعروف الذی کان فی عداد الوزراء، أسنده فی منتهی المقال - فی طیّ عبارة الکاظمی (4)- إلی الفاضل عبد النبیّ الجزائری رحمه الله، وحکاه عن غیره أیضاً.

وفی رسالة معمولة لتحقیق هذا الخلاف من بعض أفاضل سادات عصرنا أنّه المحکیّ عن جماعة من الأعلام.

ص:406


1- 1) . فی الرواشح السماویة: «الحسین» بدل «الحسن» .
2- 2) . الرواشح السماویة، ص 71 - 72. [1]
3- 3) . منتهی المقال، ج 5، ص 356، الرقم 2492. [2]
4- 4) . هدایة المحدّثین، ص 228. [3]

[ القول ] الثالث: أنّه البرمکیّ صاحب الصومعة.

وفی أکثر العبائر نقله - کالثانی - عن قائل مجهول. (1)وفی جملة اُخری إسنادهما إلی توهّم المتوهّم، لکن فی الرسالة المزبورة حکایته عن شیخنا البهائیّ رحمه الله.

[ القول ] الرابع: أنّه أحد المجهولین غیر المذکورین، أسنده الکاظمیّ (2)إلی میل بعضهم. وفی الأکثر إسناده إلی التوهّم والاحتمال.

و [ القول ] الخامس: الوقف فی تعیینه هو المحکیّ عن ظاهر صاحب المدارک، (3)ولعلّه المستفاد من ابن داود. وفی المحکیّ عن أوّل تنبیهات آخر رجاله حیث قال: «إذا وردت روایة عن محمّد بن یعقوب عن محمّد بن إسماعیل بلا واسطة، ففی صحّتها قول؛ لأنّ فی لقائه له إشکالاً، فتقف الروایة؛ لجهالة الواسطة بینهما وإن کانا مرضیّین معظّمین» (4)انتهی.

والأظهر ما علیه المشهور؛ لوجوه ملفّقة ممّا یفید کونه إیّاه وما ینفی کونه غیره ممّن شارکه فی الاسم.

فمن الأوّل اُمور:

أحدها: ذهاب المشهور، فإنّه یفید الظنّ المعتبر فی المقام.

[ و ] ثانیها: أنّ الکشّیّ هو معاصر الکلینیّ رحمه الله کثیراً مّا یروی عن محمّد بن إسماعیل هذا مصرِّحاً بنیسابوریّته، فیظنّ أنّه الذی یروی عنه الکلینیّ.

[ و ] ثالثها: أنّ المستفاد ممّا فی ترجمة الفضل أنّ النیسابوریّ المذکور هو الذی یذکر بعض أحوال الفضل وما جری علیه، فیظنّ أنّه الراوی عنه.

ورابعها: أنّه - علی ما فی محکیّ الرواشح (5)و الوافی (6)- کان تلمیذ الفضل الخصّیص به، فیظنّ أنّه الراوی عنه.

ویؤیّده کونه من الفضلاء المتکلّمین علی ما صرّحا به، کالفضل، فتدبّر.

ص:407


1- 1) . منتهی المقال، ج 1، ص 367، الرقم 2492.
2- 2) . هدایة المحدّثین، ص 228.
3- 3) . مدارک الأحکام، ج 3، ص 380، [1] قال: «وفی الطریق محمّد بن إسماعیل الذی یروی عن الفضل بن شاذان، وهومشترک بین جماعة منهم الضعیف، ولا قرینة علی تعیینه» .
4- 4) . رجال ابن داود، ص 555.
5- 5) . الرواشح السماویة، ص 71. [2]
6- 6) . الوافی، ج 1، ص 19 ( [3]المقدّمة الثانیة) .

وخامسها: ما عن الرواشح (1)أیضاً من أنّه أحد أشیاخ الکلینیّ رحمه الله.

وسادسها: أنّه النیسابوریّ، کالفضل، بخلاف غیره.

فهذه الوجوه ممّا تفید أنّه النیسابوریّ.

وأمّا ما ینفی کونه غیره فکثیرة:

منها: أنّ البزیع هو الذی یروی عنه الفضل کثیراً، کما هو المصرّح به بهذه الکنیة فی أکثرها، وقد نصّ علیه الکشّیّ وغیره من أهل الرجال، فکیف یروی عن الفضل بالکثرة التی عرفتها! ؟

ومنها: أنّ المستفاد ممّا ذکره الکشّیّ (2)فی ترجمة ابن بزیع أنّه مات فی حیاة مولانا الجواد علیه السلام؛ لقوله: إنّه من رجال أبی الحسن موسی علیه السلام وأدرک أبا جعفر الثانی علیه السلام، بل ظاهره أنّه أدرک قلیلاً من زمانه علیه السلام، ووفاته علیه السلام - علی ما عن الإرشاد (3)وغیره - کانت فی سنة عشرین ومائتین، ووفاة الکلینیّ رحمه الله کانت من بعد ثلاثمائة بتسع وعشرین کما عن النجاشیّ، (4)أو بثمان وعشرین کما عن الشیخ، (5)والتفاوت بین التأریخین ثمان أو تسع سنین ومائة، وذکروا فی أحوال الکلینی أنّه صنّف الکافی فی مدّة عشرین سنة، ومن المعلوم عادة أنّه لم یشرع فی التألیف فی أوائل عمره، خصوصاً واشْتُکی إلیه من جهّال العصر وسئل تألیف کتاب کافٍ یجمع من جمیع فنون علم الدین ما یکتفی به المتعلّم ویرجع إلیه المسترشد، (6)فلا أقلّ یکون عمره إذ شرع فی التألیف قریباً من عشرین سنة فتکون مع زمن التألیف قریباً من أربعین سنة، والمعلوم بتتبّع الکافی أنّ روایته عن محمّد بن إسماعیل موجودة فی أوائلها وأواخرها بل متفرّقة علی جمیع أبوابها، ولازم

ص:408


1- 1) . الرواشح السماویة، ص 72.
2- 2) . رجال الکشّیّ، ص 565، الرقم 1066.
3- 3) . الإرشاد، ج 2، ص 295. [1]
4- 4) . رجال النجاشی، ص 377، الرقم 1026.
5- 5) . الفهرست، ص 135، الرقم 591.
6- 6) . الکافی، ج 1، ص 7، (خطبة الکتاب) . [2]

جمیع ذلک أن یکون عمر الکلینیّ تقریباً مائةً وستّین بعد سبعین سنة علی تقدیر کون الرجل ابن بزیع، وهو بعید فی الغایة، ولو کان لنبّهوا علیه فی الرجال أو فی مقام ضبط المعمّرین، کما صنعه المرتضی رحمه الله فی مقام دفع استبعاد القوم لطول عمر الصاحب علیه السلام، وقد ذکر فیه مَنْ هو أقلّ عمراً ممّا ذُکر.

وأیضاً کان اللازم درک الکلینی زمن الأئمّة علیهم السلام بل من زمن الرضا علیه السلام إلی آخرهم، فیکون مدرکاً لخمسة منهم علیهم السلام.

وهو أیضاً بعید خصوصاً مع عدم التنبیه والإشارة لا منه ولا من غیره. وقد نبّهوا علی مَنْ أدرک أقلّ من ذلک.

ویبعّده أیضاً أنّه لو کان لکان مقتضی حرص الکلینی علی الجمع ونقد الأخبار مع وروده العراق أن یتشرّف بلقاء بعضهم: ویأخذ روایات أو روایة منه بلا واسطة أو بواسطة واحدة، فإنّ علوّ السند أمر مرغوب جدّاً.

کیف! وهو لم ینقل - فیما وقفنا علیه - من الفضل ولا من غیره من المشهورین أرباب التصنیفات والتألیفات.

والمستفاد من خطبة کتابه من جهة شکایة البعض إلیه وسؤاله تألیف کتاب وغیر ذلک إشعار تامّ بکون الشروع فیه فی الغیبة.

وفی کتاب النصّ من واحدٍ منهم علیهم السلام علی آخر ما ینفی احتمال وقوع التألیف فی زمن الحضور، وقد روی قبله عن أبی محمّد علیه السلام کما فی باب إبطال الرؤیة (1)وباب النهی عن الصفة (2)وغیرهما.

وبالجملة، فکون التألیف فی زمن الغیبة من الواضحات.

وأمّا احتمال کون روایاته عن محمّد بن إسماعیل المذکور بأخذها من کتابٍ معلوم عنده فهو أیضاً بعید:

أمّا أوّلاً: فلأنّ اللازم - کما هو دأبه ودأب غیره من الجامعین للأخبار - أن یکون له مشایخ إجازة روایة الکتاب المذکور، وأن ینبّه علیهم هو أو غیره.

وأمّا ثانیاً: فلأنّ اقتصار صاحب هذا الکتاب علی الروایة عن الفضل خاصّةً مع ما عرفت من أنّ الفضل هو الراوی عنه فی غایة الاستبعاد.

ولو لم یکن الاقتصار، لنقل عن محمّد بن إسماعیل المزبور عن غیر الفضل أیضاً کثیراً، ولم نقف علیه.

ص:409


1- 1) . الکافی، ج 1، ص 159، ح 1. [1]
2- 2) . الکافی، ج 1، ص 103، ح 10. [2]

مضافاً إلی اقتضاء العادة اشتهار کتاب جمعه مؤلّفه بتمامه عن الراوی عنه.

وأمّا المناقشة فیما استفدناه من عبارة الکشّیّ من منع الظهور المزبور؛ لأنّه فی موضع آخر من کتابه (1)أنّه أدرک موسی بن جعفر علیهما السلام، ولازمه علی ما ذکر ظهوره هذا فی موته فی زمان أبی الحسن علیه السلام مع أنّه واضح البطلان، فیدفعها أنّ المراد من الکلام الأخیر درکه من أوّل عمره أو أوّل دخوله فی الرواة ونحو ذلک، فإنّ الإدراک یطلق علی ذلک أیضاً، غایة الأمر ظهوره فیما تقدّم، ویصرف عنه هنا بما مرّ.

وکیف کان فاحتمالُ درک ابن بزیع للأئمّة المتأخّرین عن أبی جعفر: بل بقاؤه إلی برهة من عصر الکلینیّ - قد أخذ منه فیها تلک الأخبار الکثیرة - أیضاً بعیدٌ موجِبٌ لطول عمره ودرکه لستّة من الأئمّة علیهم السلام، وهُما بعیدان، خصوصاً مع عدم تنبیه أحد علیه.

ومنها: أنّ الکشیّ (2)وغیره من أهل الرجال حتّی الکاظمی (3)ذکروا مَن یروی الفضل عنهم، فذکروا منهم محمّد بن إسماعیل بن بزیع، وذکروا مَن یروی عنه ولم یذکروا هنا منهم ابن بزیع، فلو کان یروی عن الفضل کما أنّ الفضل یروی عنه، لأشاروا إلیه؛ لغرابته فی الجملة، واشتهار ابن بزیع، لکونه فی عداد الوزراء.

ومنها: أنّ الغالب روایة الکلینیّ عن ابن بزیع بواسطتین، وربّما یروی عنه بثلاث وسائط کما فی باب نصّ اللّه عزّ وجلّ ورسوله صلی الله علیه و آله علی الأئمّة علیهم السلام من کتاب التوحید حیث قال: «الحسین بن محمّد عن معلّی بن محمّد عن محمّد بن جمهور عن محمّد بن إسماعیل بن بزیع» (4)وکذا فی باب الرکوع (5)، فمن البعید أن یکون مع ذلک من طبقته.

ومنها: أنّ الغالب تصریح الکلینیّ عند روایته عنه بالوسائط بکونه ابن بزیع، فیظهر منه أنّ الإطلاق عنده غیر منصرف إلیه، وإلّا لأغنی عن التزام التقیید، والموجود بینه وبین الفضل مطلق غالباً أو دائماً.

وأیضاً عُلِم من الوجه السابق أنّ روایته عنه بالوسائط لا غرابة فیها، وإنّما هی فی

ص:410


1- 1) . رجال الکشی، ص 565، الرقم 1066. [1]
2- 2) . رجال الکشی، ص 564 - 565، الرقم 1065 و 1066.
3- 3) . هدایة المحدّثین، ص 227. [2]
4- 4) . الکافی، ج 1، ص 288، ذیل ح 6. [3]
5- 5) . الکافی، ج 3، ص 320، ح 5. [4]

روایته عنه بلا واسطة، فکان الأخیر أَولی بالتقیید لإزالة الغرابة المنافیة للحمل علیه.

وقد ظهر من ذلک کلّه أنّه لا یقاومه ما استند إلیه لکونه ابن بزیع من أنّه أشهر وأظهر فی انصراف الإطلاق إلیه، ومن التصریح به فی بعض أسانید التهذیب ، ومن روایة الکلینی عنه بواسطة کما فی بعض نسخ باب الصروف من کتاب المعیشة حیث قال: «علیّ بن إبراهیم عن أبیه وعن (1)محمّد بن إسماعیل عن الفضل بن شاذان» . (2)

ومنه یظهر أنّ نظر ابن داود فی لقاء الکلینی له جیّد، لکن طریق الروایة لا ینحصر فی الملاقاة حتّی یلزم الإرسال وعدم الصحّة، فلا یعدل عن ظاهر الکلینی خصوصاً مع الإکثار عنه.

وأیضاً فی کتاب الروضة التصریح بابن بزیع حیث قال: «محمّد بن یعقوب، عن علیّ بن إبراهیم عن أبیه، عن علیّ بن فضّال، عن حفص المؤذّن عن أبی عبداللّه علیه السلام وعن محمّد بن إسماعیل بن بزیع، عن محمّد بن سنان» الحدیث. (3)

قلت: لعلّ الموجود فی التهذیب أیضاً هذا السند.

والجواب عن الجمیع - بعد ما عرفت من عدم المقاومة لما مرّ - أنّ (4)الاشتهار المدّعی ینافی التزام التقیید بابن بزیع فی غالب روایاته.

وما فی التهذیب - إن کان - فهو من خطأ النسّاخ، کما فی الخبر الثانی؛ إذ الصواب - بشهادة بعض أهل المعرفة - زیادة «عن» وتسمع ما فی نظر ابن داود.

وتصحیح ظاهر الکلینیّ مع فرض عدم الملاقاة لا یمکن إلّابالأخذ من کتابه، والمتعارف حینئذٍ بیان الطریق إلیه. والعطف فی الخبر الأخیر علی ابن فضّال ونحوه محتمل أو ظاهر.

وبالجملة، فعدم کون الواسطة بین الکلینیّ والفضل ابن بزیع کاد أن یکون من الواضحات الغنیّة عن الاستدلال خصوصاً عن التطویل فیه، وإنّما خرجنا فیه عن مقتضی وضع الرسالة؛ لما عرفت من مصیر قوم أو جماعة من الأعلام إلی المخالفة،

ص:411


1- 1) . لفظة «عن» ساقطة فی «الکافی» .
2- 2) . الکافی، ج 5، ص 248، ح 15. [1]
3- 3) . الکافی، ج 8، ص 2، ح 1. [2]
4- 4) . فی الأصل: «من أنّ» ، وما أثبتناه یقتضیه السیاق.

فخفنا مصیر غیر بصیر أو متأمّل إلی الموافقة معهم لحسن الظنّ بهم أو غیره، ولا أقلّ من أن یشکّ فی الأمر. وقد عرفت خروجه بالوضوح عن البیان إلی العیان.

فأمّا نفی کونه البرمکیّ وإن کان رازیّاً کالکلینیّ ولم تأبَ عنه الطبقة؛ لروایة الصدوق عن الکلینیّ بواسطة وعن البرمکی بواسطتین، وروایة الکشّیّ المعاصر للکلینیّ عن البرمکیّ تارة بواسطة واُخری بدونها، ولموت محمّد بن جعفر الأسدیّ الذی کان معاصر البرمکیّ قبل وفاة الکلینیّ بقریب من ستّة عشر سنة فیقرب زمانه زمان البرمکیّ، وقد استدلّ بذلک کلّه القائل بکونه البرمکیّ، فأوّلاً: أنّ غایة ما ذُکر کلّه إمکان کونه إیّاه، ونحن لا ندّعی الامتناع.

وثانیاً: أنّ جمیعه لا یقاوم شیئاً ممّا مرّ إلّاما قدّمناه من کونه نیسابوریّاً کالفضل، وعند التأمل لا یقاومه أیضاً؛ إذ مجرّد کونه رازیّاً المفید لاتّحاد المکان إنّما ینفع لو لم ینتقل أحدهما منه إلی غیره، وقد ذکر أبو العبّاس بن نوح أنّ البرمکیّ سکن بقم، (1)وقد صرّحوا فی ترجمته بأنّه یروی عنه محمّد بن جعفر الأسدیّ، فلو کان الکلینیّ یروی عنه بالکثرة التی عرفتها، کان أولی بالتصریح علی روایته عنه.

مضافاً إلی أنّ الکلینی یروی عنه - فیما وقفنا علیه - بواسطة محمّد بن أبی عبداللّه وهو محمّد بن جعفر بن محمّد بن عون الأسدیّ مع التقیید بالبرمکیّ، منه ما فی باب الحرکة والانتقال (2)من کتاب التوحید، أو مع الرازی، ومنه ما فی باب حدوث العالم (3)منه.

وبالجملة، الأکثر هو التقیید وإن أطلقه نادراً، کما فی باب النوادر منه، ولم نقف علی روایته منه بلا واسطة مع بعض التتبّع فی الکافی ، ولو کان فلا ریب أنّه القلیل الغریب المحتاج إلی التنبیه علیه والتقیید بما مرّ دون نقله عنه مع الواسطة خصوصاً مع کونه الأسدیّ.

وأمّا نفی کونه أحد المجهولین، فمع عدم وقوفنا علی قائله - فیضعف به جدّاً، خصوصاً من جهة تخصیصه بأحدهم دون التردید بینهم وبین المعلومین - أنّ

ص:412


1- 1) . حکاه عنه النجاشی فی رجاله، ص 341، الرقم 915.
2- 2) . الکافی، ج 1، ص 125، ح 1. [1]
3- 3) . الکافی، ج 1، ص 78، ح 3. [2]

المشهور - کما تسمعه - صحّة الطریق المزبور، لا لخصوص کون الواسطة من مشایخ الإجازة، وهذا ینافی ما ذُکر.

ولا ریب أنّ ذهابهم یفید الظنّ المعتبر فی المقام، مضافاً إلی إباء الطبقة عن أکثرهم، فإنّ ابن رجاء من أصحاب أبی عبداللّه علیه السلام کما ذکره الشیخ، (1)والزعفرانی لقی أصحابه علیه السلام کما ذکره النجاشیّ، (2)مع أنّه ثقة عین بتصریح النجاشیّ، (3)والسرّاج یروی عنه الکلینیّ بعدّة وسائط کما فی باب الهدایة من کتاب التوحید، فروی عن عدة من أصحابنا عن أحمد بن محمّد بن عیسی عن محمّد بن إسماعیل السرّاج، (4)فلاحِظ وتتبّع.

وحیث أثبتنا بهذه الظنون المعتبرة تشخیص ذات الواسطة المزبورة - وقد عرفت أنّ وضع هذا العلم لتشخیص الصفات أیضاً - فلنتکلّم بعض الکلام فی أحوال الرجل.

فنقول: الذی یظهر اعتبار السند من جهته، بل صحّته علی اصطلاح القدماء إن لم یکن علی الاصطلاح المتأخّرین، وذلک لوجوه:

أحدها: ما أشرنا إلیه من کونه أحد أشیاخ الکلینیّ، ومثله لا یرضی بشیخیّة الفاسق.

ثانیها: أنّه الخصّیص بالفضل، ومثله لا یجعل الفاسق من خواصّه.

ثالثها: إکثار الکلینیّ الروایة عنه مع ما قال فی أوّل کتابه.

رابعها: عدم تصریحه فیه مع الإکثار المزبور بما یتمیّز به الرجل عن غیره، کما هو دَیْدنهم فی الرواة لیلاحظ المعتمد عن غیره، فظاهره أنّه لا حاجة إلیه لوضوح وجه الاعتماد علیه أو لعدم الحاجة الیه؛ لکونه من مشایخ الإجازة.

خامسها: ما قیل فی وصفه: إنّه بندفر علی ما عرفت معناه.

سادسها: ما ذکره المحقّق الداماد من کونه شیخاً کبیراً فاضلاً جلیل القدر معروف الأمر دائر الذکر بین أصحابنا. (5)ویقرب منه ما عن القاسانی.

سابعها: تصحیح جمع من الأفاضل للسند الذی هو فیه من جهته من غیر تخصیص بما روی عنه الکلینیّ، کما هو ظاهر محکیّ الرواشح.

ص:413


1- 1) . رجال الشیخ، ص 208، الرقم 97.
2- 2) . رجال النجاشی، ص 345، الرقم 933.
3- 3) . اُنظر: المصدر السابق.
4- 4) . الکافی، ج 1، ص 165، ح 1. [1]
5- 5) . الرواشح السماویة، ص 70. [2]

وعن المنتقی : «علیه جماعة من الأصحاب أوّلهم العلّامة» . (1)

ثامنها: إطباق العلماء - علی ما حکی عن بعض الأَجِلّة - علی تصحیح ما یروی عنه الکلینی.

وقد استظهر صحّة هذه الدعوی بعض أجلّاء العصر من تتبّع کتب الأصحاب، وأنّه اطّلع علی ذلک فی المختلف و المنتهی والتذکرة و التنقیح و الذکری و جامع المقاصد والروض والروضة ومجمع الفائدة و المسالک والمدارک و البحار ، وأشار إلی موضع واحد من غیر الثلاثة الأخیرة، وهو مسألة جواز. الاجتزاء بالتسبیحات الأربع مرّة واحدة، وعن أخیر الثلاثة فی شرح الوقف علی أولاده الأصاغر، وعن أوّلها فی باب الرکوع فی الدعاء بعد الانتصاب منه.

وحکی أنّ ابن داود صحّح طریق الشیخ إلی الفضل وهو فیه، ثم قال: «وهو ینافی ما تقدّم منه من أنّ فی صحّة روایة الکلینیّ عن محمّد بن إسماعیل قولین» .

قلت: الظاهر أنّ التصحیح من جهة غیره، کیف! وظاهر تعبیر الشیخ أنّ جمیع ما رواه عن الفضل لم یکن بالطریق الذی فیه محمّد بن إسماعیل، بل یطرقه الاُخری، فإنّه قال فی غیره: «وما ذکرته عن الفضل» وقال فیه: «ومن جملة ما ذکرته عن الفضل بن شاذان ما رویته بهذه الأسانید» .

وفرقٌ واضح بین التعبیرین کوضوحه بینهما وبین قوله: «ما رویته عن کتاب فلان أو عن نوادره» فلعلّ ابن داود بناؤه علی وثاقة إبراهیم بن هاشم.

وقد حکی فی التعلیقة عن المحقّق البحرانی أنّه نقل عن بعض معاصریه توثیقه من جماعة. (2)

قال صاحب التعلیقة: «والظاهر من طریقته أنّه خالی» .

وقال أیضاً: «قال جدّی: جماعة من أصحابنا یعدّون أخباره من الصحاح» .

قلت: ومن جمیع ذلک یحصل الظنّ القویّ علی حسن حال الرجل إن لم یحصل علی وثاقته، فلا ینبغی التأمّل فی السند من جهته.

ص:414


1- 1) . منتقی الجمان، ج 1، ص 45.
2- 2) . تعلیقة الوحید البهبهانی، ص 284.

بیان العدة

بیان العدة

اشارة

بیان العدة (1)

سید علی حسینی صدر

چکیده

کلینی در روایات فراوانی، به جای ذکر رجال سند حدیث از عبارت «عدة من أصحابنا» استفاده کرده است. در این نوشتار، پس از ذکر سه مقدمه دربارۀ شیوۀ نقل حدیث کلینی گفته های رجالیان پیش از خود، به بیان اصحاب عده پرداخته است.

بیان العدّة من الأصحاب الکرام فی الأسانید ثقة الإسلام

العِدّة بکسر العین وفتح الدال المشدّدة هی الجماعة قلّت أو کثُرت کما فی اللغة. . . وکثیراً ما وقع فی طرق وأسانید ثقة الإسلام الکلینی قدّس اللّه روحه فی کتابه الشریف الکافی عند نقله الحدیث عن مشایخه التعبیر بقوله: (عدّة من أصحابنا) ومن المعلوم أنّ هکذا سند لیس مرسلاً، لأنّه قدس سره یشیر بذلک إلی جماعة من مشایخه المعینین المعلومین.

کما وانّ إبهامه بدواً غیر ضائر بإعتبار الحدیث المنقول بهذا السّند المعتمد. فلنعرف المراد بهذه العِدّة تمیزاً لسند الروایة، وتشخیصاً لرواة الحدیث، ونبیّن هذا بعد مقدّمات ثلاثة تهمّ المقام تکون شواهد للمرام وهی:

المقدّمة الأولی:

انّ العِدَد المذکورة فی أسانید ثقة الإسلام الکلینی طاب ثراه فی کتاب الکافی هم مشایخ إحازته إلی الکتب المعروفة والمصنّفات المشهورة التی هی معلومة النسبة إلی

ص:415


1- 1). الفوائد الرجالیة، سید علی حسینی صدر، قم: دار الغدیر، اول، 1420 ق، ص 220 - 226.

أصحابها والتی نقل عنها الثقة الکلینی مثل کتب البزنطی، ومحمّد بن عیسی، والبرقی، والآدمی، وسعد بن عبداللّه الأشعری وغیرهم کما یستفاد من المحدّث النوری فی الخاتمة. (1)فلا حاجة بعد صحّة تلک الکتب المشتملة علی هذه الأحادیث الموجودة بأسنادها هناک إلی تشخیص رجال العِدَد أساساً، وان کان حسناً صناعةً.

ونقل الثقة الکلینی عن تلک الکتب المعروفة کافٍ فی الإعتبار، کنقلنا نحن ما فی کتاب الکافی من الآثار.

المقدمة الثانیة:

انّ تعبیره رضوان اللّه علیه عن هذه العِدّة بأنّهم من أصحابنا صریح فی إرادته الإمامیّة الحقّة کما هو واضح.

ثمّ أنّ کثرة روایة الثقة الکلینی عنهم یُنبئ عن حسن حالهم، وما کان رحمه الله لیتناول الحدیث ویکثر النقل عن شخصٍ مجهول الحال، وناهیک فی حسن حالهم کثرة نقل مثل الکلینی عنهم کما أفاده المقدّس الکاظمی فی العُدّة. (2)

ثمّ أنّ تعبیر الشیخ النجاشی عنه فی رجاله (3)بأنّه: (کان أوثق الناس فی الحدیث وأثبتهم) یقتضی أن یکون قدس سره مبرّءً عن ضعف النقل کالروایة عن الضعفاء والمجاهیل، فانّ ذلک ممّا لا یجتمع مع التثبّت فکیف مع الأثبتیّة. . . خصوصاً مع قول النجاشی بعد هذه العبارة مباشرةً: صنّف کتاب الکافی فی عشرین سنة. . . ممّا یکشف عن شدّة تثبّته فی أحادیث هذا الکتاب، ولو کان راویاً عن مجهولٍ أو ضعیف ممّن یُترک روایته أو یحتاج إلی النظر والتنظّر فی سنده لم یکن أوثق الناس وأثبتهم. (4)

ومن هذه المقدّمة یستفاد الوثوق بمشیخة الثقة الکلینی عموماً. . .

خصوصاً مع مدح المحقّق الکرکی رحمه الله لجمیعهم فی إجازته للقاضی صفی الدین الواردة فی إجازات البحار (5)بکونهم من علماء أهل البیت علیهم السلام - فقال ما نصّه -:

ص:416


1- 1) . خاتمة مستدرک الوسائل، ج 3، ص 542.
2- 2) . عُدّة الرجال، ج 1، ص 213. [1]
3- 3) . رجال النجاشی، ص 266.
4- 4) . مستدرک وسائل الشیعة، ج 3، ص 535. [2]
5- 5) . بحار الأنوار، ج 108، ص 76. [3]

(وهذا الشیخ - أی الکلینی - یروی عمّن لا یتناهی کثرة من علماء أهل البیت علیهم السلام ورجالهم ومحدّثیهم) .

ویمکنک ملاحظة مشایخه رحمهم الله الذین أُحصوا 36 شیخاً فی مقدّمة التصدیر. (1)

المقدّمة الثالثة:

إستفاد صاحب المعالم الشیخ حسن بن الشهید السعید الثانی قدس سره أنّ أحد العِدّة الذین یذکرهم الشیخ الکلینی فی جمیع موارد مسانید کتابه وعدّته هو محمّد بن یحیی العطار الأشعری القمّی الذی وثّقه النجاشی (2)بقوله: (شیخ أصحابنا فی زمانه، ثقة عین، کثیر الحدیث، له کتب) .

ووثّقه العلّامة بقوله: (شیخ من أصحابنا فی زمانه، ثقة، عین، کثیر الحدیث) . (3)

ووثّقه ابن داود بقوله: (روی عنه الکلینی وهو قمّی کثیر الروایة ثقة) . (4)

ووثّقه أیضاً الشهید الثانی. (5)

وأضاف المحقّق المامقانی أنّه لا غمز فیه بوجهٍ، بل وثّقه کلّ من ذکره من الفقهاء رضوان اللّه علیهم، بعد أن حکی توثیقه عن الوجیزة، والبلغة، والمشترکاتین.

ومن المعلوم أنّه إذا کان واحدٌ من العدّة إمامیّاً ثقة کفی فی إعتبار السند وصحّة.

وعلی هذا یکون کلّ عدّة فی الکافی معتبراً من جهة العطّار.

قال فی المنتقی (6)ما نصّه: (ویستفاد من کلامه فی الکافی أنّ محمّد بن یحیی أحد العدّة، وهو کافٍ فی المطلوب، وقد اتّفق هذا البیان فی أوّل حدیث ذکره فی الکتاب، وظاهره أنّه أحال الباقی علیه. . .) .

والمراد بالحدیث الأوّل هو حدیث محمّد بن مسلم الوارد فی اُصول الکافی (7)جاء

ص:417


1- 1) . اُصول الکافی، ج 1، ص 40.
2- 2) . رجال النجاشی، ص 250.
3- 3) . الخلاصة، ص 157، الرقم 110.
4- 4) . رجال ابن داود، ص 186، الرقم 1533.
5- 5) . الدرایة، ص 129.
6- 6) . منتقی الجمان، ج 1، ص 39، الفائدة الحادیة عشرة.
7- 7) . اُصول الکافی، ج 1، کتاب العقل والجهل، ص 10، ح 1.

سنده هکذا:

(حدّثنی عدّة من أصحابنا منهم محمّد بن یحیی العطّار، عن أحمد بن محمّد، عن الحسن بن محبوب، عن العلاء بن رزین، عن محمّد بن مسلم، عن أبی جعفر علیه السلام. . .) .

إذا عرفت هذه المقدّمات الثلاثة قلنا:

مضافاً إلی عدم الإحتیاج فی صحّة الحدیث إلی تشخیص العدّة من أصحابنا. . . ومع وجود الوثوق بجمیع العِدَد علی فرض الحاجة إلی تشخیصهم.

وبالإضافة إلی وجود العطّار الثقة فی جمیع العدد علی ما إستفاده صاحب المنتقی.

یُضاف إلی کلّ ذلک انّه بَیّن الشیخ الکلینی نفسه رجال العدّة فیما حکاه عنه الشیخ النجاشی (1)ناقلاً عن عند ترجمته قوله قدس سره:

(کلّما کان فی کتابی: عدّة من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن عیسی فهم: محمّد ابن یحیی، وعلی بن موسی الکمیذانی (2)، وداود بن کورة، وأحمد بن إدریس، وعلی ابن إبراهیم بن هاشم) .

وذکر هذا العلّامة قدس سره (3)ثمّ زاد علیه نقل قول الثقة الکلینی أیضاً:

(وکلّما ذکرته فی کتابی المشار إلیه: عدّة من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن خالد البرقی فهم: علی بن إبراهیم، وعلی بن محمّد بن عبداللّه بن اُذینة، وأحمد بن عبداللّه بن اُمیّة، وعلی بن الحسن) . (4)

قال: وکلّما ذکرته فی کتابی المشار إلیه: عدّة من أصحابنا، عن سهل بن زیاد فهم: علی بن محمّد بن علّان (5)، ومحمّد بن أبی عبداللّه، ومحمّد بن الحسن، ومحمّد بن

ص:418


1- 1) . رجال النجاشی، ص 267.
2- 2) . هکذا فی رجال النجاشی، لکن فی الخلاصة: الکمندانی، نسبة إلی کمندان قریة من قری قم المقدّسة، وهی الیوم داخلة فی البلدة کما حدّثنا به بعض مشایخ هذا البلد المقدّس. وفی معجم البلدان، ج 4، ص 480، [1] ضبطها بضمّ الکاف والمیم ثمّ قال: هو اسم قم فی أیّام الفُرس.
3- 3) . الخلاصة، ص 271، الفائدة الثالثة.
4- 4) . نقل المحدّث النوری فی المستدرک، ج 3، ص 541، [2] بالنسبة إلی العدّة عن البرقی أنّ فی جملة من نسخ الکافی فی الباب التاسع من کتاب العتق: [3] عدّة من أصحابنا عن علی بن إبراهیم، ومحمّد بن جعفر، ومحمّد بن یحیی، وعلی بن محمّد بن عبداللّه القمّی، وأحمد بن عبداللّه، وعلی بن الحسین جمیعاً، عن أحمد بن محمّد بن خالد. قلت: نظره الشریف إلی حدیث سماعة الوارد فی الکافی، ج 6، ص 183، باب المملوک بین شرکاء، ح 5، [4] ولا یوجد بیان العدّة فی النسخة المطبوعة التی هی موجودة بأیدینا، لکن هو منقول عن بعض النسخ المخطوطة.
5- 5) . الظاهر أنّ الصحیح علی بن محمّد المعروف بعلّان لأنّ هذا هو علی بن محمّد بن إبراهیم بن أبان الرازی الکلینی، وعلّان لقب لعلی لا جدّه. وضبط علّان بالعین المهملة المفتوحة، ثمّ اللام المشدّدة ثمّ الألف والنون کما فی توضیح الإشتباه للسروی: ص 232 رقم الترجمة 1059، وإیضاح الإشتباه للعلّامة الحلّی، ص 221، رقم الترجمة 400، لکن عن الشهید الثانی فی تعلیقته علی الخلاصة فی ترجمة الکلینی انّ علّان بتخفیف اللام کما حکاه فی التنقیح، ج 1، ص 48. [5]

عقیل الکلینی) .

ومن المعلوم انّ جمیع هذه العدد مشتملة علی الإمامی الثقة کما هو واضح، وسلسلة السند تکون بلحاظه صحیحة.

إذن فمن حیث إعتبار وثاقة السند ذکر العدّة خالٍ عن الإشکال کما وأنّه من حیث الوثوق بأسناد العدّة هی موجبة للإطمئنان علی کلّ حال.

وقد إستوفی البحث فی رجال العدد مفصّلاً الفقیه البارفروشی فی الباب الرابع من کتابه (1)فلاحظه إن أردت التفصیل.

ثمّ انّه ربما یعبّر الثقة الکلینی بدل العدّة بتعبیر آخرین هما:

1. قوله: جماعة من أصحابنا، کما جاء ذلک فی سند حدیث الحسن بن علی بن فضّال. (2)

2. قوله: غیر واحد من أصحابنا، کما جاء ذلک فی سند حدیث علی بن مهزیار. (3)

والظاهر أنّهما علی منوال العدّة وبمعناها بلا فرق بینهما کما أفاده فی سماء المقال، (4)وکما ذکره بالنسبة إلی التعبیر الأوّل فی قاموس الرجال. (5)

ثمّ اعلم انّ هناک عِدَد اُخری یذکرها الثقة الکلینی أحیاناً قلیلاً فی أوّل السند أو وسطه أو آخره ولم یُبیّن أفرادها.

إلّا أنّ الأمر فیها سهل، والإشکال عنها مرتفع بعد معرفة المقدّمات الثلاثة المتقدّمة.

ومن تلک الموارد ما نبّه علیه السیّد الکاظمی فی کتابه (6)بعد بیان حسن حالهم.

1. عدّة، عن أبان بن عثمان کما فی باب من لا یجب علیه الإفطار والتقصیر. (7)

ص:419


1- 1) . نتیجة المقال، ص 117.
2- 2) . اُصول الکافی، ج 1، ص 23، ح 15.
3- 3) . فروع الکافی، ج 3، ص 521، ح 11. [1]
4- 4) . سماء المقال، ج 1، ص 83.
5- 5) . قاموس الرجال، ج 11، ص 43.
6- 6) . عدّة الرجال، ج 1، ص 216. [2]
7- 7) . الکافی، ج 4، ص 129، ح 7. [3]

2. عدّة، عن أبی حمزة الثمالی کما فی باب انّ أوّل ما خلق اللّه من الأرض موضع الکعبة. (1)

3. عدّة من أصحابنا، عن أبی جعفر علیه السلام فی باب التطوّع فی وقت الفریضة. (2)

4. عدّة من أصحابنا، عن أبی عبداللّه علیه السلام فی باب النوادر من کتاب الجنائز. (3)

وعلی الجملة یتلخّص من هذه الفائدة أنّ صیغة التعبیر بالعِدّة غیر ضائرة بإعتبار الروایة بل هی موثوقة ومشتملة علی الثقة واللّه العالم.

ص:420


1- 1) . الکافی، ج 4، ص 189، ح 5. [1]
2- 2) . الکافی، ج 3، ص 289، ح 7. [2]
3- 3) . الکافی، ج 3، ص 251، ح 5. [3]

فی المراد عن العدّة فی کتاب الکافی

فی المراد عن العدّة فی کتاب الکافی

اشارة

فی المراد عن العدّة فی کتاب الکافی (1)

ابوالهدی کلباسی

چکیده

این نوشتار در پی تعیین راویانی است که در کتاب الکافی با عنوان «عدة من اصحابنا» از ایشان یاد شده است. نویسنده، پس از ذکر فرضیه ها و اقوال مختلف به بررسی هر کدام پرداخته و نقدها و اشکالات خویش را بر آن نظریات مطرح ساخته است.

الأولی: إنّه یروی الکلینی فی غیر مورد من الکافی ، بتوسّط العدّة، ویروی عنهم تارة: عن أحمد بن محمّد بن عیسی.

وأخری: عن أحمد بن محمّد بن خالد.

وثالثة: عن سهل بن زیاد.

وقد حکی العلّامة فی الفائدة الثالثة، عن الکلینی بیان المراد منهم، فقال: «قال: المراد بقولی: عدّة من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن عیسی:

محمّد بن یحیی، وعلی بن موسی الکمنذانی (2)وداود بن کورة، وأحمد بن إدریس،

ص:421


1- 1). سماء المقال فی علم الرجال، ابوالهدی کلباسی، تحقیق: سید محمّد حسینی قزوینی، قم: مؤسسه ولی عصر، اول، 1419، ج 1، ص 109 - 140.
2- 2) . وقال فی الخلاصة، فی موسی بن جعفر الکُمُنْذانی: «بضم الکاف والمیم وإسکان النون وفتح الذال المعجمة، قریةمن قری قم» ، (منه رحمه الله) . هکذا أثبته ابن داود فی رجاله: 281 رقم 524 والساروی فی توضیح الاشتباه: 289 ولکن قال المامقانی فی تنقیح المقال: 2 / 310، رقم 8530 « [1]کمندان» بضمّ الکاف والمیم وسکون النون وفتح الدال المهملة اسم لبلدة قم الطیّبة فی أیّام الفرس فلمّا فتحها المسلمون اختصروا، فسمّوها قماً. قال النجاشی: موسی بن جعفر الکُمَیْذانی أبو علی من قریة من قری قم. رجال النجاشی، ص 406، رقم 1077. أثبته السمعانی «الکمیدان» عند ذکر القمّی. الأنساب، ج 4، ص 543، وأثبته صفی الدین البغدادی «کُمنْدان» مصرّحاً بأنّها اسم قم فی أیّام الفرس. مراصد الاطّلاع، ج 3، ص 1178. [2]

وعلی بن إبراهیم بن هاشم» . (1)

أقول: لا إشکال فی الأوّل والأخیرین فإنّهم من المشائخ الأثبات، والأجلّاء الثقات.

قال النجاشی فی ترجمة الأوّل: «محمّد بن یحیی العطّار القمّی، شیخ أصحابنا فی زمانه، ثقة، عین، کثیر الحدیث» . (2)

وتبعه العلّامة فی الخلاصة. (3)

وفی رجال الشیخ فیمن لم یرو عنهم علیهم السلام: «روی عنه الکلینی، قمّی، کثیر الروایة» . (4)

وفی الرابع: «أحمد بن إدریس، أبو علی الأشعری، کان ثقة، فقیهاً فی أصحابنا، کثیر الحدیث، صحیح الروایة، له کتاب النوادر، ومات بالقرعاء، سنة ستة وثلاثمائة من طریق مکّة، علی طریق الکوفة» . (5)

وفی الأخیر: «علی بن إبراهیم بن هاشم القمّی، أبو الحسن، ثقة فی الحدیث، ثبت، معتمد، صحیح المذهب، سمع فأکثر، وصنّف کتباً وأضرّ فی وسط عمره» . (6)

نعم، یقع الإشکال فی الثانیین (7)، فإنّهما غیر موثّقین؛ بل لم یتعرّض لثانیهما النجاشی رأساً، نعم، ذکر الشیخ فی الرجال والفهرست: «إنّ داود بن کورة القمّی، بوّب کتاب النوادر، لأحمد بن محمّد بن عیسی» . (8)

کما ذکر النجاشی: «أنّه هو الذی بوّب کتاب النوادر، وکتاب المشیخة للحسن بن محبوب، علی معانی الفقه» . (9)

ص:422


1- 1) . الخلاصة، ص 271.
2- 2) . رجال النجاشی، ص 353، رقم 946.
3- 3) . الخلاصة، ص 157، رقم 110.
4- 4) . رجال الطوسی، ص 495، رقم 24.
5- 5) . رجال النجاشی، ص 92، رقم 228.
6- 6) . رجال النجاشی، ص 260، رقم 680.
7- 7) . أی: علی بن موسی الکمنذانی وداود بن کورة.
8- 8) . رجال الطوسی، ص 472، رقم 2؛ الفهرست، ص 68، رقم 272. [1]
9- 9) . رجال النجاشی، ص 158، رقم 416.

ولکنّ الظاهر؛ بل بلا إشکال، ثبوت وثاقتهما أیضاً؛ فإنّ الظاهر أنّهما من مشائخ الکلینی وهؤلاء المشائخ، غیر محتاجین إلی التوثیق، ویکفی فی ثبوت وثاقتهم؛ بل جلالة قدرهم، اعتماد الأجلّة علیهم وإکثار الروایة عنهم.

ومن هنا استظهار التعلیقات جلالة داود (1)، مع ما عرفت.

قال: «وقال: کلّما ذکرت عدّة من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن خالد البرقی فهم: علی بن إبراهیم، وعلی بن محمّد بن عبداللّه بن أُذینة، وأحمد ابن عبداللّه ابن أُمیّة، وعلی بن الحسن» . (2)

أقول: لا إشکال فی الأوّل، کما یظهر ممّا مرّ، وأمّا الثانیان، فهما غیر معنونین فی الرجال.

وأمّا عن المعراج، من نفی البعد عن کون أحمد المذکور، أحمد بن عبداللّه ابن بنت البرقی، نظراً إلی ما ذکره فی الفهرست، فی ذکر الطریق إلی کتب البرقی، من قوله: «قال الحسن بن حمزة العلوی: حدّثنا أحمد بن عبداللّه بن بنت البرقی، قال: حدّثنا جدّی أحمد بن محمّد» حاکیاً عن المحقّق الشیخ محمّد، المیل إلیه کما حکی التصریح به عن بعض آخر.

فینا فیه ما ذکره الصدوق، فی ذکر طریقه إلی محمّد بن مسلم من قوله: «وما کان فیه، عن محمّد بن مسلم، فقد رویته عن علی بن أحمد بن عبداللّه بن أحمد بن أبی عبداللّه، عن أبیه، عن جدّه: أحمد بن أبی عبداللّه البرقی، عن أبیه محمّد بن خالد» . (3)

و کیف کان فیهوّن الخطب فی الجهالة، ما تقدّم.

ثم إنّ طریقة الکلینی علی النقل عن العدّة بلاواسطة؛ ولکن روی فی باب الحرکة و الانتقال من الاصول، مع الواسطة. فقال: «عنه عن عدّة من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن خالد» . (4)والظاهر أنّه زیادة من النّساخ ویشهد علیه، مضافاً إلی ما مرّ: أنّه کسابقه راجع إلی

ص:423


1- 1) . تعلیقة الوحید علی منهج المقال، ص 138.
2- 2) . رجال العلّامة، ص 272. [1]
3- 3) . من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 6 (قسم المشیخة) .
4- 4) . الکافی، ج 1، ص 126، ح 5. [2]

علی بن محمّد الراوی عن سهل بن زیاد الواقع فی السند السابق، وعلی بن محمّد المذکور من العدّة الثالثة اللاحقة.

ویؤیّده: أنّ مقتضی السیاق، ذکره مع واو العطف، کما هو الحال فی سابقه، وذکر هنا مع أنّه به أولی بدونها.

وأمّا الأخیر، فالظاهر انطباق النسخ علی ضبطه بکراً.

واستظهر جدّنا السیّد: «أنّه علی بن الحسین السعد آباذی (1)، نظراً إلی ما ذکره الشیخ فیمن لم یرو عنهم علیهم السلام: «من أنّ علی بن الحسین السعد آباذی، روی عن الکلینی، والزراری، وکان معلّمه» . (2)

وأنّه روی عن أحمد بن محمّد بن خالد، علی ما یظهر ممّا ذکره فی الفهرست فإنّه - بعد أن ذکر أسامی کتب البرقی - قال: «أخبرنا بهذه الکتب کلّها، وبجمیع روایاته عدّة من أصحابنا، منهم: الشیخ المفید، والغضائری، وأحمد بن عبدون، وغیرهم، عن أحمد بن محمّد بن سلیمان الزراری، قال: حدّثنا مؤدّبی، علی بن الحسین السعد آباذی أبو الحسن القمّی: قال: حدّثنا أحمد بن أبی عبداللّه» . (3)(انتهی) .

قال: «وأحمد بن أبی عبداللّه هو البرقی؛ کما یظهر ذلک من طریق الصدوق إلی أحمد بن محمّد البرقی (4)، وإسحاق بن یزید، (5)وبزیع المؤذّن (6)، والحسن بن زیاد الصیقل (7)، وسلیمان بن جعفر الجعفری (8)؛ إذ فی جمیع ذلک وغیرها من الطریق الکثیرة:

ص:424


1- 1) . فی الفهرست والرجال الشیخ، والکافی، کما یأتی، «السعد آبادی» والمؤلّف أثبته «السعد آباذی» کما فی الخلاصة. قال المامقانی: «والسعد آبادی: نسبة إلی سعد آباد، بلیدة فی طبرستان. . . السعد آبادی بالسین والعین والدال المهملات ثمّ همزة مفتوحة والف وباء موحّدة ودال مهملة ویاء النسبة. فما صدر من العلّامة رحمه الله، من إبدال الدال الثانی ذالاً معجمة، إمّا سهو من قلمه الشریف، أو لجعله إیّاه علامة التعریب، فتأمّل. وأمّا إبدال الحسین مصغّراً، بالحسن مکبّراً، کما فیما عثرنا علیه من نسخ الخلاصة، فسهو القلم قطعاً. تنقیح المقال، ج 2، ص 281. [1]
2- 2) . رجال الطوسی، ص 484، رقم 42.
3- 3) . الفهرست، ص 20، رقم 55. [2]
4- 4) . من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 26. (قسم المشیخة) .
5- 5) . من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 95. (قسم المشیخة) .
6- 6) . من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 59. (قسم المشیخة) .
7- 7) . من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 24. (قسم المشیخة) .
8- 8) . من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 42. (قسم المشیخة) .

روی علی بن الحسین السعد آباذی، عن أحمد بن محمّد بن خالد البرقی» . (انتهی) .

وقد أجاد فیما أفاد، ویشهد علیه ملاحظة الأسانید، کما روی فی کتاب التوحید، فی باب ما جاء فی الرؤیة بقوله: «حدّثنا محمّد بن متوکّل رضی الله عنه، قال: حدّثنا علی بن الحسین السعد آباذی، عن أحمد بن أبی عبداللّه البرقی، عن أبیه محمّد بن خالد» . (1)

ونحوه ما فیه: فی باب نفی الجبر والتفویض. (2)

وکذا: فی باب الأمر والنهی والوعد والوعید. (3)

وفیه: فی باب نفی المکان والزمان: «حدّثنا محمّد بن موسی قال: حدّثنا علی بن الحسین بن السعد آباذی، عن أحمد بن أبی عبداللّه البرقی» . (4)

ویروی بلا واسطة أیضاً، کما فی الأمالی فی المجلس الخامس والأربعین: «حدّثنا علی بن أحمد بن عبداللّه بن أحمد بن أبی عبداللّه البرقی، عن أبیه، عن جدّه أحمد بن أبی عبداللّه، عن أبیه محمّد بن خالد» . (5)

ثمّ إنّ الظاهر أنّه من المشائخ المعتمدین فی الإجازة وغیرها؛ کما ینصرح ممّا ذکره الشیخ الجلیل أبو غالب الزراری فی رسالته المعمولة فی آل أعین، قال فی ذکر طریقه إلی بعض الکتب: «وحدّثنی مؤدّبی أبو الحسن علی بن الحسین السعد آباذی به، وبکتب المحاسن، إجازة عن أحمد بن أبی عبداللّه، عن رجاله» . (6)

وقد عرفت من رجال الشیخ، من أنّه روی عنه الکلینی، والزراری (7)؛ بل عرفت منه، ومن نفسه، من أنّه کان معلّمه ومؤدّبه.

ص:425


1- 1) . کتاب التوحید للصدوق، ص 118، ح 22. [1]
2- 2) . کتاب التوحید، ص 360، ح 3.
3- 3) . کتاب التوحید، ص 408، ح 7.
4- 4) . کتاب التوحید، ص 174، ح 3.
5- 5) . أمالی الصدوق، ص 222، ح 18. [2]
6- 6) . رسالة أبی غالب الزراری، ص 162، رقم 14. [3]
7- 7) . رجال الطوسی، ص 484، رقم 42.

ص:426

عدة الکلینی

عدة الکلینی

اشارة

عدة الکلینی (1)

قهپایی

چکیده

این نوشتار کوتاه به دنبال تعیین مراد از عده در کتاب الکافی است و نویسنده، مصادیقی را برای این عده ذکر کرده است.

ذکر العلامة قدس سره فی (صه) هکذا: قال الشیخ محمد بن یعقوب الکلینی فی کتابه الکافی فی أخبار کثیرة (عدة من اصحابنا عن أحمد بن محمد بن عیسی (2)و المراد بقولی عدة من أصحابنا محمد بن یحیی (3)و علی بن موسی الکمیندانی و داود بن کوره و أحمد بن ادریس و علی بن ابراهیم بن هاشم (و تقدم مثل هذا القول عن (جش) فی ترجمة محمد بن یعقوب) .

«ثم قال عنه روّح اللّه روحه» و کلما ذکرته فی کتابی المشار إلیه عدة من اصحابنا عن أحمد بن محمد بن خالد البرقی فهم علی (4)بن إبراهیم و علی بن محمد بن عبد اللّه بن

ص:427


1- 1). مجمع الرجال، القهپایی، جزء 7، فایدۀ هفتم، ص 200 - 201.
2- 2) . المراد الأشعری القمی لا القسری المذکور فی (لم) و رأیت فی الکافی باب الخمس ما صورته « [1]عدة من أصحابناعن أحمد بن محمد بن عیسی بن یزید» فاذا اطلق أحمد بن محمد بن عیسی فالأمر مشتبه و فیه ایضا فی باب نهی المحرم عن الصید «عدة من أصحابنا عن أحمد بن محمد بن أبی نصر» فمع اطلاق أحمد بن محمد یحصل الاشتباه فی العدة و یطرأ الفتور و الضعف فی الخبر و ان قل مثل هذا کما لایخفی من ع ا ه * سلمه اللّه تعالی.
3- 3) . العطار.
4- 4) . لعله علی بن محمد بن ابراهیم و هو علّان الکلینی الثقة خال الکلینی علی النسبة الی الجد اقتصاراً فانه ما رأیناروایة علی بن ابراهیم بن هاشم عن ابن خالد و یحتمل روایته عنه - ع.

اُذینة و أحمد بن عبد اللّه (1)ابیّه و علی (2)بن الحسین.

ثم قال عنه و کلّما ذکرته فی کتابی المشارالیه عدة من اصحابنا عن سهل بن زیاد فهم علی (3)بن محمد بن (ابراهیم ظ -) (4)علّان و محمد بن أبی عبداللّه و محمد بن الحسن (5)و محمد بن عقیل الکلینی. (و کأن العلّامة رحمه الله اخذ من بعض الفهارست المعروفة المعلومة المقررة فی زمانهم رحمهم اللّه تعالی) .

ثم قال العلامه نوراللّه رمسه فی (صه) هکذا: ذکر الشیخ قدس سره و غیره فی کثیر من الأخبار: سعد بن عبداللّه عن أبی جعفر، و المراد بأبی جعفر هذا هو أحمد (6)بن محمد عیسی.

ثم ذکر رحمه الله و یرد ایضاً فی بعض الاخبار: الحسن بن محبوب عن أبی القاسم و المراد به معاویة (7)بن عمار.

ص:428


1- 1) . بن امیه - خ ل.
2- 2) . لعلّه السعد آبادی کما یظهر من طریق البرقی فظهر جلالته - ع.
3- 3) . صرح بأن علیاً منسبه هذا داخل فی العدة فی طریق سهل بن زیاد عن المشیخة و سیأتی - ع.
4- 4) . لا یخفی سقوط لفظة ابراهیم من قلم العلامة قدس سره فانظر و تأمل و اذعن - ع.
5- 5) . الصفّار.
6- 6) . الأشعری القمی بالنظر الی الاکثر و الا فلا یخفی ان أحمد بن محمد بن خالد البرقی ایضاً یکنی بأبی جعفر و قدیروی سعد عنه ایضاً و لا یخفی - ع.
7- 7) . أو معاویة بن وهب کما فی بعض المواضع و لا یضر لان کلیهما ثقتان - اد - قدس سره.

عدة الکلینی

عدة الکلینی

عدة الکلینی (1)

علّامه حلی

قال الشیخ الصدوق محمد بن یعقوب الکلینی فی کتابه الکافی فی أخبار کثیرة عدة من اصحابنا عن أحمد بن محمد بن عیسی، قال:

و المراد بقولی عدة من اصحابنا: محمد بن یحیی و علی بن موسی الکمندانی و داود بن کورة و أحمد بن ادریس و علی بن ابراهیم بن هاشم.

و قال: کلما ذکرته فی کتابی المشار الیه عدة من اصحابنا عن أحمد بن محمد بن خالد البرقی، فهم علی بن ابراهیم و علی بن محمد بن عبداللّه ابن اُذینة و أحمد بن عبدللّه بن امیة و علی بن الحسن.

قال: و کلما ذکرته فی کتابی المشار الیه عدة من اصحابنا عن سهل بن زیاد، فهم علی بن محمد بن علّان و محمد بن أبی عبداللّه و محمد بن الحسن و محمد بن عقیل الکلینی.

ص:429


1- 1). خلاصة الأقوال، علّامه حلی، ص 430. [1]

ص:430

عدة الکلینی

عدة الکلینی

اشارة

عدة الکلینی (1)

عبدالنبی بن سعدالدین جزایری

چکیده

آنچه در پی می آید، از عدۀ کلینی بحث به میان آمده و طی نوشتاری کوتاه، به بیان مراد از عدة من أصحابنا پرداخته شده است.

قال العلّامة فی فوائد الخلاصة (2): قال الشیخ الصدوق محمد بن یعقوب الکلینی فی کتابه الکافی فی أخبار کثیرة: «عدّة من أصحابنا عن أحمد بن محمد بن عیسی، قال: والمراد بقولی: «عدّة من أصحابنا» هو (3)محمد بن یحیی وعلی بن موسی الکمندانیّ وداود بن کورة وأحمد بن إدریس وعلی بن إبراهیم بن هاشم.

قال: وکلّ ما ذکرته فی کتابی المشار إلیه: عدّة من أصحابنا عن أحمد بن محمد ابن خالد البرقیّ فهم: علیّ بن إبراهیم وعلیّ بن محمد بن عبد اللّه بن أذینة وأحمد ابن عبد اللّه بن أمیّة وعلیّ بن الحسن.

قال: وکلّ ما ذکرته فی کتابی المشار إلیه «عدّة من أصحابنا عن سهل بن زیاد» فهم: علیّ بن محمد بن علّان ومحمد بن أبی عبد اللّه ومحمد بن الحسن ومحمد بن عقیل الکلینی» انتهی.

قلت: ما نقله العلّامة عن أمین الدین محمد بن یعقوب لم نره فی الکافی ، والظاهر

ص:431


1- 1). حاوی الأقوال فی معرفة الرجال، عبدالنبی بن سعدالدین جزایری، ج 4، 454-456. [1]
2- 2) . الخلاصة، ص 271، الفائدة الثالثة.
3- 3) . لم ترد فی المصدر.

أنّه أخذه من موضع آخر، نعم قال النجاشی (1)فی ترجمة الکلینی: وقال أبو جعفر الکلینی: کلّ ما کان فی کتابی عدّة من أصحابنا عن أحمد بن محمد بن عیسی فهم: محمد بن یحیی وعلیّ بن موسی الکمیذانیّ وداود بن کورة وأحمد بن إدریس وعلیّ بن إبراهیم [بن هاشم]. (2)

وقال الکلینی فی الکافی (3)فی باب أنّ المملوک یکون بین شرکاء فیعتق أحدهم نصیبه: عدّة من أصحابنا علی بن إبراهیم ومحمد بن جعفر ومحمد بن یحیی وعلی بن محمد بن عبد اللّه القمیّ وأحمد بن عبد اللّه وعلی بن الحسین، جمیعا عن أحمد بن محمد بن خالد.

وقال فی أوّل حدیث أورده فی أوّل الکافی (4): عدّة من أصحابنا منهم: محمد ابن یحیی العطّار عن أحمد بن محمد، والظاهر أنّ ذکره لذلک تفسیراً لکلّ ما یأتی مثله کما یشهد به التتبّع والممارسة من أنّهم یذکرون فی مواضع تفصیلاً ویذکرون فی الباقی إجمالاً للحوالة علی ما علم تفصیلاً.

وکذلک وقع للشیخ فی الفهرست : عدّة من أصحابنا عن فلان، وقد وقع تفسیر العدّة فی مواضع أخری منها (5): فی طریقه إلی أحمد بن محمد بن خالد فإنّه قال بعد تعداد الکتب: أخبرنا بهذه الکتب کلّها وبجمیع روایاته عدّة من أصحابنا، منهم: الشیخ أبو عبد اللّه محمد بن محمد بن النّعمان (6)وأبو عبد اللّه الحسین بن عبید اللّه وأحمد بن عبدون وغیرهم عن أحمد بن محمد.

وقال فی ترجمة (7)أحمد بن محمد بن سیّار عقیب تعداد کتبه أیضاً: أخبرنا جماعة من أصحابنا، منهم: الثلاثة الذین ذکرناهم، وأشار بالثلاثة إلی هؤلاء المذکورین فی ترجمة (8)أحمد بن محمد البرقیّ، وبین کلامه هذا وبین ما ذکره سابقاً رجال، فإنّه قال فی

ص:432


1- 1) . رجال النجاشی، ص 377، الرقم 1026.
2- 2) . أثبتناه من المصدر، ولم ترد فی النسختین.
3- 3) . فروع الکافی، ج 6، ص 183، ح 5. [1]
4- 4) . اُصول الکافی، ج 1، ص 10، ح 1. [2]
5- 5) . الفهرست، ص 20، الرقم 55. [3]
6- 6) . وردت فی المصدر (المفید) بعد (النعمان) ، ولم ترد فی النسختین.
7- 7) . الفهرست، ص 23، الرقم 60. [4]
8- 8) . الفهرست، ص 20، الرقم 55. [5]

ترجمة (1)ابن خالد أیضاً عقیب ما ذکر الکلام الذی حکیناه: وأخبرنا هؤلاء الثلاثة عن الحسن بن حمزة. . . إلی آخره.

ومثل هذا کثیر فی کلامهم، بل تراهم یذکرون الرجل الواحد فی صدر السند الذی یقدمونه فی أوّل الباب بإسمه ونسبه بحیث لایخفی ویتمیز عن مشارکیه فی الإسم و غیره ثمّ یحذفون الصفات الممیزّة فی باقی الأسانید اعتماداً علی السابق، و کثیراً ما یتّفق للشیخ فی کتابی الأخبار ذلک، وربّما یتوهّم الاشتراک بسبب ذلک، وعلیک بممارسة الطرق فإنّ لها أثراً بیّناً فی ذلک.

إذا عرفت هذا فالعدّة التی إلی أحمد بن محمد بن خالد لیس فیها ثقة إلاّ علی ابن إبراهیم، وعلی ما نقلناه فیها جماعة ثقات، فإنّ المراد بمحمد بن جعفر هو محمد ابن جعفر ابن عون الأسدیّ (2)وهو ثقة، وهو المعبّر عنه ب «محمد بن أبی عبد اللّه» فی العدّة الثالثة، کما یشهد به ما ذکره النجاشی (3)إلاّ أنّه حکی عنه أنّه کان یقول بالجبر والتشبیه، وقد مضی الکلام فیه.

ص:433


1- 1) . الفهرست، ص 20، الرقم 55. [1]
2- 2) . فی المصدر: محمد بن جعفر بن محمد بن عون الأسدیّ.
3- 3) . رجال النجاشی، ص 373، الرقم 1020.

ص:434

العدّة فی الکافی

العدّة فی الکافی

اشارة

العدّة فی الکافی (1)

سید علی حسینی میرسجادی

چکیده

این نوشتار در پی تبیین مراد از عبارت «عدة من اصحابنا» در اسناد روایات کتاب الکافی است و پس از ذکر دیدگاه گذشتگان از جمله اشعار بحر العلوم، مصادیق عده را مشخص می سازد.

إعتاد الکلینی رحمه الله أن ینقل عن عدّة أشخاص بواسطة (عدّة من أصحابنا) ، أو بواسطة (جماعة) لیسوا معلومین عندنا إلّاإذا کانت العدّة واسطة فیما بینه وبین أحد هؤلاء الثلاثة هم: أحمد بن محمد بن عیسی وأحمد بن محمد بن خالد البرقی وسهل بن زیاد الآدمی، فعدّة هؤلاء متمیّزة عن البقیة لأنّ الکلینی رحمه الله عرّفهم علی ما حکاه عنه العلّامة رحمه الله فی الخلاصة والآن نذکرهم فی ثلاث مواضع:

الموضع الأول:

العدّة التی بینه وبین أحمد بن محمد بن عیسی وذکرهم السید بحر العلوم رحمه الله فی هذه الأبیات: عدّة أحمد بن عیسی بالعدد

أحدهم: علی بن ابراهیم القمی صاحب التفسیر الذی هو من أجلّاء الأصحاب وثقاتهم.

ص:435


1- 1). دروس فی علم الرجال، سید علی حسینی میرسجادی، المنیر للطباعة والنّشر، اول، 1419ق، ص 46 - 49.

وثانیهم: محمد بن یحیی العطّار الأشعری القمی أبو جعفر، قال النجاشی: شیخ أصحابنا فی زمانه ثقة عین کثیر الحدیث.

ثالثهم: أحمد بن إدریس القمی الأشعری أبو علی، قال النجاشی: کان ثقة فقیهاً فی أصحابنا کثیر الحدیث صحیح الروایة مات بالقرعاء سنة ست وثلاثمائة.

رابعهم: داود بن کورة (بالکاف المضمومة والواو الساکنة والراء المفتوحة بعدها تاء) لم یذکر له توثیق إلّاأنّه ممدوح.

خامسهم: علی بن موسی الکمنذانی (بضم الکاف وإسکان النون وفتح الذال المعجمة، قریة من قری قم) لم یرد له توثیق ولا مدح، ولیعلم: أنّه إذ کان واحداً منهم ثقة کان کافیاً إذا الکلینی رحمه الله یروی بواسطة مجموعهم عن أحمد بن محمد بن عیسی.

الموضع الثانی:

العدّة الواسطة بین الکلینی رحمه الله وأحمد بن محمد بن خالد البرقی، ذکرهم السید بحر العلوم رحمه الله فی هذین البیتین وهم أربعة: وعدّة البرقی وهو أحمد

أولهم: علی بن الحسین السعد آبادی بالتصغیر لا علی بن الحسن مکبّراً کما فی البیت المتقدم تبعاً للعلّامة رحمه الله فی الخلاصة ، فهو غلط. وعن التقی المجلسی رحمه الله: إنّهم عدّوا حدیث السعد آبادی حسناً من جهة کثرة الروایة وکونه من مشایخ الإجازة، وقد عرفت هل یکون هذان الوصفان مدحاً أم لا.

ثانیهم: أحمد بن عبداللّه بن أمیة وهو غیر مذکور فی کتب الرجال، وقیل: (امیه) تصحیف والصحیح: (ابنته) والضمیر راجع إلی البرقی الواسطة ابن بنت البرقی، وهذا أیضاً لم یوثّق فی کتب الرجال.

ثالثهم: علی بن محمد بن عبداللّه بن اُذینة وهو أیضاً غیر معنون فی کتب الرجال.

رابعهم - علی بن ابراهیم القمی الذی عرفت حاله هو الثقة الوحید فی هذه العدّة.

الموضع الثالث:

العدّة الواسطة بین الکلینی رحمه الله وسهل بن زیاد وهم أیضاً أربعة جمعهم السید بحر

ص:436

العلوم فی هذین البیتین: وإنّ عدّة التی عن سهل

أولهم: محمد بن عقیل الکلینی الذی لیس له ذکر فی کتب الرجال ظاهراً.

ثانیهم: محمد بن أبی عبداللّه جعفر بن عون الأسدی، فی رجال النجاشی : محمد بن جعفر بن محمد بن عون الأسدی أبو الحسین الکوفی ساکن الری یقال له: محمد بن أبی عبداللّه کان ثقة، صحیح الحدیث إلّاأنّه روی عن الضعفاء، وفی محکی الغیبة للشیخ رحمه الله: إنّه من الأجلّة العظام وقد کان فی زمان السُفراء المحمودین أقوام ثقات ترد علیهم التوقیعات من قبل المنصوبین للسفارة من الأصل، منهم أبو الحسین محمد بن جعفر الأسدی، والکلینی رحمه الله تارة یروی عنه بلا واسطة واُخری مع الواسطة.

ثالثهم: علی بن محمد العلّان بن ابراهیم بن أبان الرازی الکلینی رحمه الله وهو ثقة، ولیعلم: أنّ علی بن محمد الذی یروی عنه الکلینی رحمه الله إثنان کلاهما ثقة أحدهما: علی بن محمد العلان والثانی: علی بن محمد بن بندار.

رابعهم: محمد بن الحسن الصفّار، فی رجال النجاشی : محمد بن الحسن بن فروخ الصفّار کان وجهاً فی أصحابنا القمیین ثقة عظیم القدر راجحاً قلیل السقط فی الروایة.

ص:437

ص:438

عدّة الکلینی و أسناده

عدّة الکلینی وأسناده

اشارة

عدّة الکلینی وأسناده (1)

محمّد حسن بارفروشی مازندرانی

فی کیفیة أخذ الرواة من کتب الرجال

. . . و أمّا الکلینی رحمه الله (2)لم یحذف الاسناد حتی یحتاج إلی ذکر الطریق إلّاأنه رحمه الله قد یضمن فی صدر السّند کان یقول بعد أن ذکر حدیثاً بسنده عنه عن فلان و ربما یقول و عنه عن فلان بالواو و الظاهر انّ مراده رحمه الله بالضمیر فی المقامین هو المذکور فی صدر السّابق و ذکر الاسناد الذی یختلج ببالی انّه قد یکون الضمیر راجعاً إلی غیر من ذکر فی أوّل السّند بل إلی من بعده جسماً دلّت القرینة علیه ولکن لم یحضرلی مورده الان ثم ذکر الظاهر انّ قوله عنه بالواو أو بدونه متعلّق بمقدّر هُو اروی بصیغة التکلّم لاروِی بلفظ المجهول و نحوه لیصیر الحدیث مرسلاً انتهی کلامه.

و قد یقول: و بهذا الاسناد و هو قد یکون إشارة إلی شخص و هو الّذی ذکر فی السّند السّابق کما فی بعض الموارد و قد یکون إشارة إلی متعدّد کما فی بعض الآخر منها و قد یأتی فی السّند بلفظ محمد مفتقر إلی البیان حیث یقول عدة من أصحابنا أو جماعة و هواءَ قد ذکر ذلک فی مواضع من کتابه ولکن لم یبیّن المراد بالعدّة و الجماعة،

ص:439


1- 1). نتیجة المقال فی علم الرجال، محمّد حسن بارفروشی مازندرانی، چاپ سنگی، ص 44 - 57 و 107 - 149.
2- 2) . و هو بضمّ الکاف وتخفیف اللام منسوب إلی قریة کلین قریة من قری ری کما فی بعض کتب اللغة و عن الشهیدالثانی أنه ضبط فی اجازته لعلی بن خزن الحارئی الکلینی بتشدید اللام و عن القاموس کلین کأمیر قریة بالری منها محمّد بن یعقوب من فقهاء الشیعة و ظاهرة فتح الکاف الا ان الاشهر فی السنة المحصّلین من الطلاب بل المتصدّرین من العلماء هو ضمّ الکاف و یؤیّده ما ذکره النراقی فی عوائده [1]ان القریة موجودة الان فی الری فی القرب الوادی المشهور بوادی الکرج و عبرت عن قریة و مشهور عند اهلها و أهل تلک النواحی جمیعاً بکلین بضمّ الکاف و فتح اللام المخفّفة و فیها قبر الشیخ یعقوب والد محمّد. «منه رحمه الله» .

نعم بین العدّة التی بینه و بین أشخاص ثلاثة من الرّواة حیث تکرّر منه النقل عن هؤلاء الثلاثة بواسطة العدّة فقال اعلی ما حکی عنه العلّامة رحمه الله فی الخلاصة انی کلّما أقول فی کتابی الکافی عدّة من أصحابنا عن أحمد بن محمّد بن عیسی فالمراد بهم محمّد بن یحیی العطّار و علیّ بن موسی الکمندانی و داود بن کورة و أحمد بن إدریس و علیّ بن إبراهیم بن هاشم و کلّما قلت فی کتابی المشار إلیه عدّة من أصحابنا عن أحمد بن محمّد بن خالد فهم علی بن إبراهیم بن هاشم و علیّ بن محمّد بن عبداللّه بن أذینه و أحمد بن عبداللّه بن اُمیّة و علیّ بن الحسن و کلما ذکرت فی کتابی عدّة من أصحابنا عن سهل بن زیاد فهم علیّ بن محمّد بن علّان و محمّد بن أبی عبداللّه و محمّد بن الحسن و محمد بن عقیل الکلینی انتهی.

و قد عرفت أن نقله رحمه الله الأخبار بواسطة العدّة لا ینحصر فی هؤلاء الثلاثة کما صرّح به بعض الأفاضل و عن «سا» انّه قال و منه ما فی باب النهی عن الاسم عن اُصوله حیث قال عدّة من أصحابنا عن جعفر بن محمد عن ابن فضال و فی الباب الّذی بعده و هو باب الغیبة عدّه من أصحابنا عن سعد بن عبداللّه فی موضعین و فی باب انّه لیس شیء من الحق فی أیدی الناس إلّاما خرج من عند الأئمّة علیهم السلام عدّة من أصحابنا عن الحسین بن الحسن بن یزید و فی باب البطّیخ من کتاب الصید و الذبائح و الأطعمة علی ما فی ثلاث نسخ من الکافی عدّة من أصحابنا عن علیّ بن إبراهیم و لیس فی بعض النسخ ذلک بل روی: و عن علیّ بن إبراهیم بلا واسطة کما فی مواضع اُخر انتهی و ظفر الاستاد موضعین آخرین و هما ما فی «باب فیمن دان اللّه عز و جل بغیر امام من اللّه» حیث قال عدّة من أصحابنا عن أحمد بن محمّد بن أبی نصر ولکن فی بعض النّسخ عن أحمد بن محمّد عن ابن أبی نصر و ما فی «باب مولد الصاحب علیه السلام» عن عدّة من أصحابنا عن أحمد بن الحسن بل قد ینقل مواضع آخر أیضاً کما فی «باب فضل الطواف» أیضاً هکذا عدّة من أصحابنا عن أحمد بن محمّد بن أبی عبداللّه و مثله فی باب الهدهد و الصرد و کذا فی باب إحرام الحائض و فی أواسط روضة الکافی هکذا عدّة من أصحابنا عن صالح بن أبی حمّاد و فی «باب من اضطرّ إلی الخمر للدواء من کتاب الأشربة ذکر العدة

ص:440

فی أواسط السّند هکذا: علیّ بن محمّد بندار عن أحمد بن أبی عبداللّه عن عدّة من أصحابنا بل لا یبعد وجود مواضع اخر یحصل للمتتبع فی کتابه بعد إمعان النظر و کیف کان نام ینقل منه خبر و لا أثر فی بیان ما ذکر من العدّة.

و أمّا هؤلاء العدّة فإن لم نقل بکونهم ثقات لا مانع من القول بکونهم ممدوحین نظراً إلی ظهور اعتماد ثقة الإسلام الکلینی رحمه الله علیهم لما سیجیء من أن اعتماد الثقات علی روایة شخص یُوجب نوع مدح لذلک الشخص مع ما ذکره فی أوّل کتابه من أنه یجمع فیه ما هو الحجّة بینه و بین ربّه ثم انک قد عرف انّه کما یروی عن العدّة یروی عن الجماعة أیضاً فی أوّل السّند و قد ذکر الاسناد أنه أکثر من ذلک فی کتاب الصّلوة عن أحمد بن محمد مطلقاً أو مقیّداً بابن عیسی بل قیل انّه أکثر من أن یحصی و الظاهر أنّ هذه الجماعة هم عدّة أحد الأحمدین بقرینة روایتهم عنه و عدم تعرّض الکلینی رحمه الله لبیانهم مع إکثاره عنهم و أمّا التعبیر بالجماعة دُون العدة فلعلّه للتفنن فی العبارة.

المطلب الثانی فی تمییز المشترکات و بیان ما یوجب تعیّن المراد من الأسماء المشترکة و ما یمیّز المقصود منها عن غیره قد عرفت کیفیّة مطالبة الرّاوی من مظانّه فی کتب الرّجال ماذا طلبته منه فان ظفرته واحداً فلا إشکال فیه وإن وجدته متعدّداً بأن اشترک بین اثنین أو ثلاثة أو أکثر فلابدّ لک من تمیزه و تعیینه من بین المشترکات بأسباب سنتلی علیک و بعده رجع إلی ما قیل فی حقّه من المدح و الذمّ ثم العمل علی مقتضاه من الاعتبار و عدمه هذا إذا علم تفاوتهم فی الضعف و الوثاقة.

و أمّا إذا. . . بوثاقة الجمیع أو بضعفهم فلا حاجة حینئذ إلی التمیز للزوم الحکم بالاعتبار علی الأوّل و عدمه علی الثانی و هکذا لو لم یطّلع علی أحدهما أیضاً نعم قد یثمر التمیّز حینئذ و یحتاج إلیه علی تقدیر تساوی الکلّ فی الاعتبار أو عدمه فی صورة التعارض إذا کانوا مختلفین فی درجات الإعتبار أو الضعف نظراً إلی لزوم اعتبار الأوثق فیها و جوان الإنجبار فی مقام العمل بالضعیف کما فی السّنن و المکروهات قرب ضعیف ینجبر بأدنی جابر و آخر یحتاج إلی جابر قوی و قد یحتاج إلیه حفظاً للسّند عن الإرسال لما قیل من أنّ أحد المشترکین قد لا توافق طبقة طبقته راویه أو

ص:441

طبقة من یروی عنه فلو کان فی السّند من هو کذلک لزم الإرسال فیحتاج إلی تحقیق الحال و بالجملة انّ ذلک المبحث من أهمّ مقاصد هذا الفنّ و أصعب مطالبه فلابدّ للناظر من بذل الجهد و صرف الطّاقة فی ذلک.

ثمّ ان الاشتراک إمّا لفظیّ أو خطّی:

أمّا الأوّل: فأسباب تمیّزه اُمور کثیرة لا بأس بذکر بعضها:

منها : التمیز بالآباء و جعله الاستاد الأقوی من بینها و إن اشترکوا فیها فبالأجداد و هکذا.

و منها : التمیّز باللقب و الکنیة و النسب و الصّفة و الحرفة و مطلق الصّفة و القبیلة و المکان و الزمان و قد تجامع ما ذکر بعد الثلاثة الأول معها إذ قد یکون القلب صفة أیضاً کالحدّاد و الخیّاط و الحذّاء و الزاد و السرّاد و نحوها و قد یکون حرفة کالحنّاط و العطّار و الحطّاب و الصّیرفی و نحوها و قد یکون صفة کالأحول و الأرقط و الأشل و الأفرق و الأصم و الضریر و نحوها و قد یکون قبیلة کالکاهلی و المازنی و الکنانی و النجاشی و النخعی و المخزومی و الأشعری و الأزدی و الأسدی و نحوها و قد یکون دالاًّ علی المکان کالحلبی و الجلبی و الحلوانی و الجامورانی و البرقی و الراوندی و الرّازی و نحوها ثم انّه إذا اشترک شخصان أو أکثر فی صنعة أو حرفة لکن اشتهر أحدهما بها دون الآخر بأن یقال فی حقّه بأنه حدّاد أو حنّاط أو فی حقّ الآخر انّه کان یعمل الحدید أو یبیع الحنطة حَصَلَ بینه و بین مشارکه فی الاسم تمیّز من حیث الاشتهار بذلک اللّقب و عدمه فإذا تمیز من وقع فی السنّد بأحد الممیّزات فلا إشکال و إن لم یتمیّز أصلاً أو تمیز لا عن الجمیع احتیج فی التمیّز حینئذ إلی ملاحظة اُمور اخر علی ما ذکره الاستاد أحدها نفس اللفظ المشترک الواقع فی السّند بأن یلاحظ انّه هل یکون مشتهراً فی أحد الأشخاص بحیث ینصرف إلیه الإطلاق أم لا و علی الأوّل حمل اللفظ علیه من غیر فرق بین الأسماء و الکنی و الألقاب کما قالوا من انصراف أحمد بن محمّد إلی الأشعری القمی دون ابن خالد البرقی و غیره و انصراف أبی بصیر إلی لیث البختری دون یحیی بن القاسم الأسدی و غیره و البزنطی إلی أحمد بن محمّد بن أبی

ص:442

نصر دون القاسم بن الحسین و الصفّار إلی محمّد بن الحسن بن فرّوخ دون غیره هذا إذا کان الاشتهار بالنسبة إلی الجمیع و أمّا إذا کان بالنسبة إلی البعض فلا ریب انّه لا ینفع التمیّز إلّابالنّسبة إلیه خصوصاً حیث کان فی ثالث أشهر منهما معاً فإنه ینصرف إلیه و قد قیل بأنه لو علم ببعض الممیّزات عدم إرادة الثالث الأشهر أو المساوی معه فی الاشتهار أفاد الانصراف فی غیره تمیزه عن غیره و هذا کما ذکره فی النقد فی الحلبی المشترک بین محمّد بن علیّ بن أبی شعبة و إخوته عبیداللّه و عمران و عبدالأعلی و أبیهم و أحمد بن عمر بن أبی شعبة و أبیه عمر و أحمد بن عمران انّه فی الأوّل ثم الثانی أشهر و إن تامّل فی التعلیقه فی ترتیبه إلّاإذا قامت قرینة علی عدم إرادته و إن تساوی ذلک البعض فی الشهرة فما بینهم احتیج بعد تقدّم هؤلاء علی غیرهم إلی ممیزات اخر ان اختلفوا فی المدح و القدح نظیر ما مرّ.

و ثانیها : من ذکر فی السّند قبل المشترک أو بعده و بعبارة اُخری ملاحظة حال الراوی عنه والذی یروی هو عنه و یعرف بملاحظة حالهما أو حال أحدهما أن الواسطة بینهما أی شخص من المشترکین و ذلک بأن ینظر ان أیّ واحد منهم أنسب و ألیق بأن یکون هو الرّاوی عن المرویّ عنه المذکور بعده أو بأن یکون هو الّذی یروی عنه الرّاوی المذکور و قد ذکروا للمناسبة جهات کثیرة.

منها : التلمّذ بل مطلق المصاحبة بل قیل بأنه ربما یکون ظن التمیز فیها أقوی ممّا مرّ لاشتمالهما علی اتّحاد المکان و الزّمان و زیادة.

و منها : کون الرّاوی أو مع المرّوی عنه من أهل علم کالکلام أو الفقه أو نوع من أنواع الأخبار کأخبار الجنّة و النّار أو أخبار الفضائل لأئمّتنا المعصومین علیهم السلام أو المشکلات و المضمئلات الواردة فی أخبار الأئمة علیهم السلام.

و منها : کون الروایة موصولة إلی الأمیر علیه السلام مع کون بعض الرّواة من العامة کالسکّونی و النّوفلی مثلاً و قد یعدّ أیضاً.

[ و ] منها : کون الرّوایة موصولة إلی النبی صلی الله علیه و آله و کان بعضهم من العامّة.

و منها : کون من جبابة الصدّقات و الزکوات و الروایة وردت فی کیفیّتها.

ص:443

و منها : کون الواسطة مع الرّاوی و المروّی عنه أو مع أحدهما من قبیلة واحدة أو قبیلتین متناسبتین.

و منها : کونه معهما أو مع أحدهما من أهل بلد واحد أو بلدتین متقاربتین أو متباعدتین ولکن مع شدّة الحاجة من أهل کلّ منهما أو أحدهما إلی الاخرة و کثرة المراودة بینهما لجلب مأکول أو ملبوس أو نحو ذلک.

و منها : کون أحد المشترکین مائلاً إلی المرویّ عنه أو مائلاً إلیه الرّاوی معتقداً بعلمه و ورعه دون آخرین.

و منها : کون أحدهم ممّن یکون بینه و بین الرّاوی أو المروی عنه مراسلة و مکاتبة من بعد فی حوائجه و یکون ممّن ینزل علیه إذا قدم من بلده إلی بلده و ذکر الاستاد ان اسهل من کثیر من هذه الوجوه بلا أقوایها أن یکون أحد المشترکین ممّن قیل فی حقّه انّه یروی عن فلان أو یروی عنه فلان و کان الفلان هو الذی ذکر فی السّند بعد هذا المشترک أو قبله هذا کلا منه و قد قیل بأنه قد صنّف الأمین الکاظمی کتاباً فی هذا الباب مسمّی بهدایة المحدّثین إلی طریقة المحمّدین و هو کتاب جیّد جدّاً لم یصنّف مثله فی هذا المعنی لم یدع فیه مشترکاً إلا أن یبیّن الرّاوی عنه و من هو راوٍ عنه و هُو الّذی عبّر عنه فی المنتهی بالمشترکات و رمز عنه ب «مشکا» .

و ثالثها : متن الرّوایة بأن ینظر إلیه و إلی أحوال الرّواة المشترکین فی الاسم الواقع فی السّند و یعرف من ذلک ان الرّاوی أیّ واحد منهم بملاحظة جهات المناسبة و هی أیضاً اُمور کثیرة:

منها : کون الرّاوی أو المروّی عنه من أهل أسرارهم وحواریهم و کثیر المعرفة بحقّهم علیهم السلام مع کون الرّوایة ممّا لا یتحمّلها غیر أمثالهم.

و منها : أن یقال فی حقّ الرّاوی انّه یروی خطب أمیر المؤمنین علیه السلام أو خطب النکاح مثلاً مع کون الرّوایة فیها.

و منها : أن یقال فی حقّ بعضهم انّه مضطرب الرّوایة مع کون الرّوایة ممّا وجد فیه الاضطراب.

ص:444

و منها : أن یقال فیه انّه یختصّ بروایته کتاب کذا أو یکثر من روایاته و کانت الروایة منقولة من ذلک الکتاب و غیر ذلک من الأسباب الّتی یطّلع علیها الناظر المتوقد بعد الإحاطة بما ذکرناه و المناط فی الکل حصول القطع أو الظّن باختصاصها ببعض المشترکین فی الاسم و حجیّة الظنّ بعد انسداد باب العلم فی الرّجال واضح و حجیّة القطع أوضح.

وینبغی للناظر الطّالب للصواب بذل الوسع و صرف الطاقة و نهایة الجدّ و الاهتمام فی تقویة الظن و عدم المبادرة إلی الردّ و القبول بمجرّد ما یترجّح فی بادی النظر بل بعد تصحیح الخبر أو تضعیفه أیضاً ینبغی رعایة الاحتیاط فی مقام العمل بالأخذ بما هو الأقرب إلی طاعة اللّه ربّ العالمین و الأوفق بإرادة امنائه الهادین.

و أمّا الثّانی فهو انّما یقع فی الخطّ عند خلوّه عن الإعراب و الإعجام کبُرید بضمّ الموحّدة و فتح المهملة و یَزید بفتح المثنّاة و کسر المعجمة و کذا حنان و حیّان و الأوّل بالنّون و الثانی بالیاء ونحو ذلک ذکر الاستاد ان من یری فی السند اسماً کذلک لابدّ له أن یمیّزه أوّلا انّه أیهما إمّا بالرّجوع إلی نسخة صحیحة مضبوطة أو بقرینة من وقع فی السّند قبله أو بعده أو بغیر ذلک ممّا یعینه ولو ظنّاً ثم ینظر إلی حاله نعم إن اتّفق الشخصان فی الاعتبار و عدمه لم یکن حاجة إلی التمیز إلّافی بعض الصور الذی مرّ تفصیله انتهی کلامه. أمّا إذا لم یتمیّز بملاحظة ما ذکر ففی تعیین ذلک اللّفظ من بین الأسماء المشترکة إشکال و صعب و نقل عن الشهید الثانی هنا کلاماً لا بأس بذکره قال فی الدرایة فی القسم المؤتلف و المختلف من أقسام الحدیث انّ معرفته من مهمّات هذا الفنّ حتی انّ اشدّ التصحیف ما یقع فی الأسماء لأنّه شیء لا یدخله القیاس و لا قبله شیء یدلّ علیه و لا بعده بخلاف التصحیف الواقع فی المتن و هذا النوع منتشر جدّاً لا یضبط تفصیلاً إلّابالحفظ.

مثاله جریر و حریر الأوّل بالجیم و الرّاء و الثّانی بالحاء و الراء فالأوّل جریر بن عبداللّه البجلی صحابی و الثانی حریر بن عبداللّه السجستانی یروی عن الصادق علیه السلام فاسم أبیهما واحد و اسمهما مؤتلف و المائز بینهما الطبقة کما ذکرناه.

ص:445

و مثل برید و یزید ألاوّل بالباء و الرّاء و الثانی بالیاء المثنّاة من تحت و الزاء و کلّ منهما یطلق علی جماعة و المایز قد یکون من جهة الآباء فإنّ البرید بالباء الموحّدة ابن معاویة العجلی و هو یروی عن الباقر و الصّادق علیهما السلام و أکثر الإطلاقات محمول علیه و برید أیضاً بالباء الأسلمی صحابی فیتمیّز عن الأوّل بالطبقة و أمّا یزید بالمثناة من تحت فمنه یزید بن إسحاق لقب شاعر و ما رأیته مطلقاً فالأب واللقب ممیّزان و یزید أبو خالد القمّاط یتمیّز بالکنیة و إن شارک الأوّل فی الرّوایة عن الصادق علیه السلام و هؤلاء کلّهم ثقات و لیس لنا برید بالموّحدة فی باب الضعفاء و لنا یزید متعدّد ولکن یتمیّز بالطبقة و الأب و غیرهما مثل یزید بن خلیفه و یزید بن سلیط و کلاهما من أصحاب الکاظم علیه السلام.

و مثل بنان و بیان الأوّل بالنوّن بعد الیاء و الثانی بالیاء المثناة بعده فالأوّل غیر منسوب ولکنّه بضمّ الباء ضعیف لعنه الصادق علیه السلام و الثانی بفتحها الجزری کان خیّراً فاضلاً فمع الاشتباه توقف الرّوایة.

و مثل حنان و حیان الأوّل بالنّون و الثانی بالیاء فالأوّل حنان بن سدیر من أصحاب الکاظم علیه السلام واقفی و حیان السرّاج کیسانی غیر منسوب إلی أب و حیّان العنزوی روی عن أبی عبداللّه علیه السلام ثقة.

و مثل بشّار و یسار بالباء الموحّدة و الشین المعجمة المشدّدة و بالیاء المثنّاة من تحت و السین المهملة المخففة الأوّل بشّار بن یسار الضبیعی اخو سعید بن یسار و الثانی أبوهما.

و مثل خثیم و خیثم کلاهما بالخاء المعجمة إلّاانّ أحدهما بضمّها و تقدیم الثاء المثلّثة ثم الیاء المثناة من تحت و الآخر بفتحها ثم المثناة ثم المثلثة فالأوّل أبو الربیع بن خثیم أحد الزهّاد الثمانیة و الثانی أبو سعید بن خیثم الهلالی التابعی و هو ضعیف.

و مثل أحمد بن میثم بالیاء المثناة ثم الثاء المثلثة أو التاء المثنّاة الأوّل ابن الفضل بن دکین و الثانی مطلق ذکره العلّامة رحمه الله فی الایضاح و أمثال ذلک کثیرة.

و قد یحصل الایتلاف و الاختلاف فی النسبة و الصّفة و غیرهما کالهمْدانی و الهمَذانی الأوّل بسکون المیم و الدال المهملة نسبة إلی الهمدان قبیلة و الثانی بفتح

ص:446

المیم و الذال المعجمة اسم بلد فمن الأوّل محمّد بن الحسین أبی الخطاب و محمّد بن الاصبغ و سندی بن عیسی و محفوظ بن نصر و خلق کثیر بل هم أکثر المنسوبین من الرواة إلی هذا الاسم لأنّها قبیلة صالحة مختصّة بنا من عهد امیرالمؤمنین علیه السلام و منها الحارث الهمدانی صاحبه و من الثانی محمّد بن علیّ الهمَذانی و محمّد بن موسی و محمّد بن علی بن إبراهیم وکیل الناحیة و ابنه القاسم و أبوه علی وجدّه إبراهیم و إبراهیم بن محمّد و علی بن مسیّب و علیّ بن الحسین الهمَذانی کلّهم بالذال المعجمة.

و مثل الخراز و الخزاز الأوّل براء مهملة و الثانی بزائین معجمتین فالأوّل لجماعة منهم إبراهیم بن عیسی أبو أیّوب و إبراهیم بن زیاد علی ما ذکره ابن داود و من الثانی محمّد بن الولید و علیّ بن فضل و إبراهیم بن سلیمان و أحمد بن النضر و عمرو بن عثمان و عبد الکریم بن هلال الجعفی.

و مثل الحنّاط و الخیاط الأوّل بالحاء المهملة و النون و الثانی بالمعجمة و الیاء المثناة من تحت و الأوّل یطلق علی جماعة منهم أبو ولّاد الثقة الجلیل و محمّد بن مروان و الحسن بن عطیّة و عمرو بن خالد و من الثانی علی بن أبی صالح بُزُرج بالباء الموحّدة المضمومة و الزای المضمومة و الرّاء الساکنة و الجیم علی ما ذکره بعضهم والأصحّ انّه بالحاء و النّون کالأوّل انتهی کلامه.

و قد نقله هذا الکلام جماعة من الفحول مع تلقّیهم ذلک بالقبول ولکن الاستاد ذکر هنا کلمات بعضها فی إیضاح کلامه و بعضها فی ایراد مرامه فلا بأس علینا بنقل کلماته قال قدس سره: قوله رحمه الله لانّه شیء لا یدخله القیاس یعنی ان اسم الشخص إذا دار بین أن یکون برید أو یزید مثلاً لم یکن هنا قیاس أی میزان و قانون یعرف به انّه أیّهما بل معرفته انما هی یتوقّف من الواضع و لا یعرف بملاحظة سابق و لاحق له و لعلّ مراده رحمه الله بذلک مع ما صرّح به من حصول التمیز بالطّبقة انّ نفس الاسم لا یعرف بذلک کما أشرنا إلیه لا انّ تمیز أحد الشخصین لا یحصل به و توضیح ذلک انّه رحمه الله یرید أن الشخص المعیّن کابن زید مثلاً لا یمکن تعیین اسمه بسابق و لاحق یدلّ علیه إذ لو فرض تفرّده من غیر أن یکون قبله أو بعده شیء فالأمر واضح ولو فرض شیء قبله أو بعده کما لو وقع فی سند

ص:447

روایة مثلاً لم یعرف من ذلک الشیء أیضاً اسم هذا الشخص و لا یدلّ ذلک علی أنّه برید أو یزید مثلاً إذ ما وضع الواضع له لا یعرف بهذه الاُمور فیبقی اسم الشخص مردّداً بین اللّفظین و ذلک لخلاف ما إذا کان هناک شخصان اسم أحدهما أحد الاسمین و اسم الآخر الاسم الآخر إذ حینئذ یمکن أن یعرف ان الواقع فی السند أیّهما بسبب من ذکر قبله أو بعده و هو التمیز بالطبقة الّذی ذکره رحمه الله مکرّراً.

وَ الحاصل ان الشخصین الّذَین یکون اسم أحدهما مؤتلفاً مع اسم الآخر یمکن تمیّزهما و تعیّن ان الواقع فی السند أیهّما بملاحظة من وقع قبله أو بعده کما ان متن الحدیث لو وقع فیه لفظ کذلک أمکن تعیینیه بملاحظة ماقبله أو ما بعده. أمّا اسم الشخص إذا تردّد بین لفظین فلا یتعیّن بأمثال ذلک بل یحتاج إلی توقیف من الواضع و نحوه و السّر فی ذلک انّ أوضاع الألفاظ الموضوعة لمعانیها معلومة مضبوطة فرضاً فإذا تردّد الأمر فی موضع بین معنیین للتردّد فی اللفظ أمکن تعیین المعنی بالقرائن و حینئذ یتعیّن اللّفظ أیضاً و ذلک بخلاف الاعلام فانّها تتجدّد بتجدّد الأشخاص و لا یعرف العلم الموضوع لشخص بمعرفة ذلک الشخص بل بأعلام واضعه.

و قوله رحمه الله: و لیس لنا برید بالموحّدة فی باب الضعفاء فیه ان المنقول عن «حج» رجال آخر بهذا الاسم لم یذکر فیهم مدح و لا قدح و هم لجهالتهم فی حکم الضّعفاء و إن لم یکونوا ضعفاء فی الواقع ولکن الظاهر انّه رحمه الله یرید بالضعیف من صرّح بضعفه لا من کان فی حکم الضعیف من غیره لجهالته کما سنشیر إلیه و احتمال أن یکون معتقداً لعدم ضعفهم بوجه لم یقف علیه غیره من أهل الرّجال بعید جدّاً ولو کان کذلک لأشار إلیه و بین الوجه الّذی لم یظفر به غیره کما هو الدأب فی أمثال المقام هذا. ثم إن توثیقه رحمه الله لبرید الأسلمی و لیزید بن إسحاق لقوله: و هؤلاء کلّهم ثقات ممّا لم نقف علیه و فی النقد فی الأوّل ان توثیقه یفهم من کلام الشهید الثانی فی الدرایة و فی الثانی ان العّلامة فی «صه» حکم بصحّة طریق الفقیه إلی هارون بن حمزة و فیه یزید بن إسحاق شاعر و کذا حکم الشهیّد الثانی فی الدّرایة بتوثیقه و إنّی لم أجد فی کتب الرجال ما یدلّ علی توثیقه انتهی.

ص:448

قوله: فالأوّل غیر منسوب ای لم ینسب إلی شیء بخلاف الثانی حیث قالوا له الجزری و یحتمل ان یکون مراده رحمه الله انّه لم ینسب إلیه مدح و لا ذمّ و هذا غیر ما لعنه الصّادق علیه السلام و علیه فقوله رحمه الله ولکنه اشارة إلی رجل آخر هو بضمّ الباء بمعنی انّ بناناً و هُو ابن محمّد بن عیسی غیر موصوف بمدح و لا ذمّ ولکن هنا آخر بضمّ الباء و هو ضعیف إلخ. یشهد بذلک ما فی المنهج فراجع إلیه و قبله النقد و إن لم یصرّح هُو بضمّ الباء و یحتمل أن یکون مراده رحمه الله أنه غیر منسوب إلی أب بقرینة ما سیذکره فی حیّان السرّاج و حینئذٍ فمراد ببیان هو الّذی یکون بضمّ الباء و لم یذکر بنان بن محمّد بن عیسی لجهالة حاله کما لم یذکر المجهولین فیما سیأتی أیضاً.

و قوله رحمه الله: من أصحاب الکاظم علیه السلام بل من أصحاب الصّادق علیه السلام أیضاً کما عن «جش» و «جخ» و عن «کش» انّه ظم ضا و لعلّه رحمه الله اقتصر علی ما اتّفقت أقوالهم ثم إن حناناً اسم لغیر من ذکره رحمه الله أیضاً و کذا حیان الا انّه لم یتعرّض لهم لجهالتهم و لعلّ من تتبع کلامه رحمه الله ظهر له انّه لا یعتنی بالمجاهیل و لا یجعل إطلاق الأسماء بحیث یتصرّف إلیهم أیضاً و إنما یجعله عند عدم الانصراف إلی واحد أو أکثر مردّداً بین من ذکر فیه مدح أو قدح لا بینهم و بین المجاهیل و تتبّع و تفطّن انتهی کلامه و لعل للمتفطّن بعد التأمّل فی کلام الشهید رحمه الله مجال لمناقشة فیه.

المطلب الثالث : فی ذکر جماعة من الرّجال الذین ربما یشتبه حالهم لعدم تمیّز مرادهم لکون کلّ واحد منهم مشترکاً مع الآخرین فلا بأس للتصدّی لتمیّزهم لأن فیه نحو إرشاد إلی ما کنّا فی صدده من تمیز المشترکات و هم جماعة کثیرة.

فمنهم ابن مسکان نقل عن مولینا عنایة اللّه کلّ روایة یرویها ابن مسکان عن محمّد الحلبی فالظاهر انّه عبداللّه کما یظهر من ترجمته فی «جش» و عن الفاضل عبد النبیّ و إذا وردت روایة عن ابن مسکان فالمراد به عبداللّه بلا شکّ إذا لم یُوجد لغیره ذکر فی طرق الأحادیث و کلام ابن إدریس وهم قال فی المنتهی بعد نقله هذا صرّح بذلک أیضاً الاستاد فی بعض فوایده و قبله شیخنا الشیخ سلیمان الماحوزی و أمّا کلام ابن إدریس فهو ما ذکره فی آخر السّرائر من ان اسم ابن مسکان حسن و هو ابن أخی جابر الجعفی

ص:449

غریق فی ولایته لأهل البیت علیهم السلام و ما ذکره رحمه الله غریب و حسن ابن مسکان غیر معروف و لا مذکور نعم حسین مسکان موجود لکن لا بهذا الوصف و الثناء و کیف کان لا ینبغی الارتیاب فی انصراف الإطلاق إلی عبداللّه مطلقاً انتهی کلام المنتهی و صریح هذا الکلام هو انصراف إطلاق ابن مسکان إلی عبداللّه من غیر ملاحظة بین أن یکون راویاً عن محمّد الحلبی و غیره بخلاف ما سمعته من الکلام المنقول عن مولینا عنایة اللّه فإنّ ظاهره انصراف الإطلاق إلیه فیما إذا کان راویاً عن محمّد الحلبی فتأمّل.

و منهم محمّد بن الحسین و عن مولینا عنایة اللّه کلّما یرویه محمّد بن الحسین عن محمّد بن یحیی فالأوّل ابن أبی الخطاب و الثانی الخزاز کما یفهم من ترجمة غیاث بن إبراهیم عن «ست» و عن النقد أیضاً فی ترجمة محمّد بن یحیی الخراز انّه یظهر من «ست» عند ترجمة غیاث بن إبراهیم ان محمّد بن الحسین بن أبی الخطاب روی عنه أیضاً یعنی عن محمّد بن یحیی الخراز انتهی و یظهر من کلام الّذی نقلناه عن مولینا عنایة اللّه ان کون الأوّل ابن أبی الخطاب و الثانی الخراز ممّا هو المفهوم عن «ست» فی ترجمة غیاث بن إبراهیم لکنه لیس کذلک لأنه و إن صرّح علی کون الثانی الخزاز لکن لم یصرّح علی کون الأوّل ابن أبی الخطاب نقل عنه هکذا له کتاب أخبرنا به جماعة عن أحمد بن محمّد بن الحسن عن أبیه عن الصفّار عن محمّد بن الحسین عن محمّد بن یحیی الخزار عنه إلّاان یقال انّ وجه انضمام ذلک و ظهوره من هذا الطریق هو روایة الصفّار عنه فإنّهم ذکروا فی ترجمة محمّد بن الحسین بن أبی الخطاب ان الصفّار روی عنه کما ذکره الاستاد سلّمه اللّه.

و منهم أبو بصیر فعن مولینا عنایة اللّه و إذا روی أبان بن عثمان عن أبی بصیر فالظاهر انّه لیست ابن البختری المرادی إلی ان قال و کذا إذا روی عنه ابن یعفور أو بکیر بن أعین أو الحسین بن مختار أو حماد الناب أو سلیمان بن خالد أو شعیب بن یعقوب العقرقوفی علی القلّة أو عبداللّه بن مسکان کما فی الأخبار انتهی و سیجیء انّ أبا بصیر مشترکة بین أربعة لیث بن البختری المرادی و یحیی بن القاسم الأسدی و عبداللّه بن محمّد الأسدی و یوسف بن الحرث ولکن الإطلاق ینصرف إلی الاوّلین و

ص:450

هما أیضاً یتمیزان عن الآخر بأمارات سنتلو علیک و ما ذکره رحمه الله من انّه إذا روی عنه ابن أبی یعفور إلخ، یدلّ علی انّه لیث المرادی محلّ کلام ستطلع ان شاء اللّه.

و منهم ابن سنان و عن الفاضل عبدالنّبی و إذا وردت روایة عن ابن سنان فإن کان المروی عنه الصادق علیه السلام فالمراد به عبداللّه لا محمّد و إن کانا أخوین علی ما فی «جخ» لما یشهد به التتبع لأسانید الأحادیث ان کلّ موضع صرّح فیه بمحمّد فهو إنّما یروی عن الصّادق علیه السلام بواسطة و ذکر الشیخ فی الرّجال جماعة لم یرووا عن الصّادق علیه السلام إلّا بواسطة وعدّ منهم محمّد بن سنان و یؤیّد هذا انّ محمّداً مات سنة مائتین و عشرین علی ما ذکره «جش» و کانت وفاة الصّادق علیه السلام علی ما ذکره الشیخ رحمه الله سنة ثمان و أربعین و مائة و من المعلوم انّه لابدّ من زمان قبل وفاة الامام علیه السلام یسع نقل هذه الأحادیث المتفرّقة و ان یکون صالحاً للتحمّل کالبلوغ و ما قاربه و حینئذ یکون من المعمّرین فی السّن و قد نقلوا کمیّته عمر من هو أقلّ منه سنّاً و یشکل الحال فیما إذا وقع فی أثناء السّند لاشتراکه بینهما و لا یبعد ترجیح کونه عبداللّه إذا کان الراوی عنه فضالة بن أیّوب أو النضر سوید و کونه محمّداً إذا کان الراوی عنه الحسین بن سعید أو أحمد بن محمّد بن عسی و لذا ضعف المحقّق رحمه الله سنداً فیه الحسین بن سعید عن ابن سنان معلّلاً بأنه محمّد و احتمال الشهید رحمه الله کونه عبداللّه بعید و ربما کان منشاؤه ما یوجد فی کتاب الصّلوة من روایة الشیخ عن الحسین بن سعید عن عبداللّه بن سنان و التتبع و الاعتبار یحکمان بأنه من الأغلاط الّتی وقعت فی کتاب الشیخ نعم یقع الإشکال فی الرّجال الّذین رووا عنها کیونس بن عبدالرّحمن انتهی ما نقل عنه ملخصّاً.

و فی المنتهی ان ما ذکره لاعتبار فیه مضافاً إلی انّه یلزم من درک الصادق علیه السلام درکه أربعة من الائمّة علیهم السلام فانه أدرک الجواد علیه السلام کما یأتی و قد نبّهوا علی من أدرک ثلاثه منهم کابن أبی عمیر فمن أدرک أربعة اولی بالتنبیه علیه بل یظهر من خبر فی «باب مولد الجواد علیه السلام» درکه الهادی علیه السلام فیکون حینئذٍ قد أدرک خمسة منهم انتهی.

و المراد بالخبر المزبور هو ما أشار إلیه الاستاد فی رجاله بأنه الّذی أخبر فیه عن وفاة الجواد علیه السلام ففی آخر الباب المذکور هکذا: سعد بن عبداللّه و الحمیری جمیعاً عن

ص:451

إبراهیم بن مهزیار عن أخیه علی عن الحسن بن سعید عن محمّد بن سنان قال: قبض محمّد بن علی و هو ابن خمس و عشرین سنة و ثلاثة أشهر و اثنی عشر یوماً توفّی یوم الثلثاء لِسِتٍّ خَلَونَ من ذی الحجّة سنة عشرین و مائتین و معلوم ان من أدرک زمن وفاة الجواد علیه السلام و أخبر به أدرک زمن امامة أبنه علیه السلام أیضاً ولو قلیلاً ثم انّ ما ذکره الفاضل المزبور من کون عبداللّه و محمّد اخوین ممّا منعه فی المنتهی قائلاً بأنه لم أعثر علیه فی غیر هذا الموضع و ربّما یوهمه کلام بعض أجلّاء العصر أیضاً و لا أعرف له وجهاً أصلاً سوی تسمیة أبویهما بسنان و هو مع انّه لا یقتضیه سیأتی فی محمّد ان شاء اللّه ان اسم أبیه الحسن و سنان جدّه مات أبوه فکفّله جدّه فنسب إلیه و ربما یوهمه قول الشیخ رحمه الله فی «جخ» محمّد بن سنان بن ظریف الهاشمی و اخوه عبداللّه «ق» و لا یخفی ان هذا رجل مجهول لا ذکر له أصلاً ولا یعرف مطلقاً نعم هو أخو عبد اللّه ولیس بمحمد بن سنان المشهور وذلک لیس من أصحاب الصادق علیه السلام ولم یرو عنه الّا بواسطة کما اعترف رحمه الله به ونقله عن الشیخ رحمه الله ولذا جعل المیرزا ومولینا عنایة اللّه رحمه الله لمحمد بن سنان بن طریف أخی عبد اللّه عنواناً علیحده وذکراه اسماً برأسه ولم یزیدا فی ترجمته علی ما ذکره الشیخ رحمه الله فی «جخ» وأیضاً عبد اللّه مولی بنی هاشم کما یأتی و محمد مولی عمرو بن الحمق الخزاعی و بین النسّبتین بون بعید فتأمّل جدّاً انتهی. ولا یخفی انّ ما ذکره فی ذیل کلامه لنفی الاُخوّة بین عبد اللّه و محمد من التقریب لا ینا فی الاُخوّة بل هو استعان من غیر المنافرة.

و منهم محمد بن قیس و نقل عن الفاضل عبد النبی إذا وردت روایة عن محمد بن قیس فهو مشترک بین أربعة ثقتین وممدوح و ضعیف و قال الشهیّد الثانی رحمه الله الأمر بالإحتجاج بالخبر حیث یطلق فیه هذا الإسم مشکل والمشهور بین أصحاب ردّ روایته حیث یطلق مطلقاً نظراً إلی احتمال کونه الضعیف والتحقیق فی ذلک ان الرّوایة إذا کانت عن الباقر علیه السلام فهی مردودة لاشتراکه حینئذ بین الثلاثة الذین أحدهم الضعیف واحتمال کونه الرّابع حیث لم یذکروا طبقة و إن کانتا الروایة عن الصادق علیه السلام فالضعف منتف هنا لأنّ الضعّیف لم یرو عنه لکن یحتمل کونها من الصّحیح و من الحسن فتنبّه

ص:452

لذلک فانّه ممّا غفل عنه الجمیع هذا حاصل کلامه رحمه الله وهو غیر واضح بل الذی ینبغی تحقیقه انّه ان روی عن الباقر علیه السلام فالظاهر انّه الثقّة ان کان الراوی عنه عاصم بن حمید و یوسف بن عقیل أو عبید اللّه لأنّ «جش» ذکر انّ هؤلاء یروون عنه کتاباً بل لا یبعد کونه الثقة اذا روی عن الباقر عن علیّ علیهما السلام لأن کلاً من البجلی والأسدی صنّف کتاب القضاء لأمیر المؤمنین علیه السلام کما ذکره «جش» ومع انتفاء هذه القرائن فإذا روی عن الباقر علیه السلام فهو مردود لما ذکره وأمّا المرویّ عن الصادق علیه السلام فیحتمل کونه من الصحیح ومن الحسن دون الضّعیف لما عرفت وذکر الاستاد ان ما حقّقه رحمه الله حسن الّا ان ما یظهر منه أخیراً من حصر الاحتمال فی الصّحیح والحسن غیر حسن إذ فیمن یروی عن الصادق علیه السلام ممّن یسمّی بهذا من هو مجهول أیضاً الّا أن یقال باتّحاده مع أحد الأربعة لا أنه شخص علیحده وقد نقل فی المنتهی عن جمیع التصریح بأن محمد بن قیس أربعة وهو کما قیل انّه غیر بعید ولکن ینبغی المراجعة والتأمّل فی ذلک حتی یتّضح الحال و یرتفع اضطراب المقال.

و منهم أحمد بن محمّد فعن الفاضل عبدالنّبی روایة عن أحمد بن محمّد فإن کان فی کلامه الشیخ فی أوّل السّند أو ما قاربه فهو ابن الولید و إن کان فی آخره عن الرّضا علیه السلام فهو البزنطی و إن کان فی الوسط فیحتمل کونه ابن محمد بن عیسی و غیره و یعرف بالممارسة فی أحوال الطبقات و عن الشهید الثانی فی درایته فی بیان المتّفق و المفترق ان هذا الاسم یعنی أحمد بن محمّد مشترک بین جماعة منهم أحمد بن محمّد بن عیسی و أحمد بن محمّد بن خالد و أحمد بن محمّد بن نصر و أحمد بن محمّد بن الولید و جماعة آخرون من أفاضل أصحابنا لی تلک الأعصار یتمیّز عند الإطلاق بقرائن الزمان فإن المروی عنه إن کان من الشیخ فی أوّل السند أو ما قاربه فهو أحمد بن محمّد بن الولید و إن کان فی آخره مقارناً للرّضا علیه السلام فهو أحمد بن محمّد أبی نصر البزنطی و إن کان فی الوسط فالأغلب ان یرید به أحمد بن محمّد بن عیسی و قد یراد غیره و یحتاج فی ذلک إلی فضل قوّة و تمیّز و اطلاع علی الرجال و مراتبهم ولکنّه مع الجهل لایضرّ لأنّ جمیعهم ثقات انتهی و فی الکلامین المنقولین بحث ستطلع ان شاء اللّه.

ص:453

فی بیان أحوال جماعة من الرّواة الکلینی

فی بیان أحوال جماعة من الرّواة الّذین أکثر ثقة الإسلام الکلینی فی الکافی الرّوایة عنهم و عبّرهم فی تضاعیف کلامه بالعدّة و لما کان التعرّض لتفصیل حالهم معیّناً فی کیفیة معرفة حال غیرهم ممّن ذکر فی کتب الرّجال و هادیاً إلی الاطّلاع علی طریقة الاستنباط فی سایر الأحوال فلا بأس أن نتصدّی بذکرهم مع البسط فی المقال و الکلام هنا یقع فی مقامین:

المقام الأوّل فی ذکر العدة و تعدادهم و ذکر ما یوجب مدحهم و توثیقهم من کلمات علماء الرّجال و المعروف و المتداول منها ثلاث نظرا إلی ما قیل من انّه یروی بواسطة العدة تارة عن أحمد بن محمد بن عیسی و اُخری عن أحمد بن محمّد بن خالد البرقی و ثالثة عن سهل بن زیاد و لیس أشخاص العدّة فی تلک المواضع الثلاثة متّحدة حتّی یقتضی التعرّض لواحد منها الاستغناء عن البحث عن الأخیرین بل أشخاصها فیها مختلفة فلابدّ أن تتصّدی عن کلّ واحد منها بذکر ما قیل فی حقّهم من الأقوال حتّی نطلع بما ینفعنا من الأحوال فنقول:

أمّا العدّة الأولی فهم علی ما حکی عن «صه» خمسة أحمد بن إدریس القمی الأشعری و علیّ بن إبراهیم القمی و محمّد بن یحیی العطّار و داود بن کورة و علیّ بن موسی الکمنذانی و أکثر هذه الأشخاص من الثقات المرکون إلی أخبارهم و المعوّل علی روایاتهم لنصّ جماعة من علماء الرّجال علی التوثیق الثلاثة ألاوّل و هذا القدر کاف فی الاعتماد علی أخبارهم بل وثاقة أحدهم کافیة فی الاعتماد علیها فضلاً عن ثبوتها فی أکثرهم و عن «جش» فی أحمد بن إدریس القمی الأشعری کان ثقة فقیهاً فی أصحابنا کثیر الحدیث صحیح الرّوایة له کتاب النوادر و مثله عن «صه» و «ست» ولکن زاد فی الأخیر بعد کتاب النوادر کبیر کثیر الفوائد و عنه الشیخ فی «لم» کان من الفواد و عن «تعق» الأشعری أبو قبیلة بالیمن کما عن القاموس بل فی الصّحاح أیضاً لا المنتسب إلی المذهب المعروف من أبی الحسن الأشعری و عن «جش» عن علیّ بن إبراهیم القمی انّه ثقة فی الحدیث ثلاث معتمد صحیح المذهب سمع فأکثر و صنفّ کتباً و

ص:454

اضرّ فی وسط عمره أخبرنا محمّد بن محمّد عن الحسن بن حمزة عن علیّ بن عبیداللّه قال کتب إلی علیّ بن إبراهیم بإجازة أحادیثه و کتبه و مثله عن «صه» إلّاأخبرنا محمّد بن محمّد الخ و عن «ست» أخبرنا بجمع کتبه جماعة عن أبی محمّد الحسن بن حمزة العلوی الطبری زیادة عمّا فی «جش» و عن «صه» فی محمّد بن یحیی العطّار القمی شیخ أصحابنا فی زمانه ثقة عین کثیر الحدیث و عن «جش» له کتب منها کتاب مقتل الحسین علیه السلام و کتاب النوادر.

و أمّا داود بن کوره فالمحکی عن العلّامة فی ضبطه انّه بالکاف المضمومة و الواو السّاکنة و الرّاء المهملة المفتوحة و ذکر الاستاد سلّمه اللّه تعالی بانّی لهم أقف له علی توثیق لکنّه ممدوح بأن له کتاب الرّحمة مثل کتاب سعد بن عبداللّه و انّه بوّب کتاب النوادر لأحمد بن عیسی و کتاب المشیخة للحسن بن محبوب انتهی کلامه. و الظاهر من کلماتهم فی ترجمته لا یدلّ علی ازید من المدح کما فهمه الاستاد سلّمه اللّه تعالی هذا و یمکن استفادة التوثیق بالمعنی الأعّم بعد التأمّل فیما ذکر فی ترجمته مضافاً إلی ما فی التعلیقة من أنّه من مشایخ الکلینی الظاهر فی جلالته.

و أمّا علیّ بن موسی الکمیذانی فعن العلّامة فی ضبطه فی «صه» انّه بضمّ الکاف و المیم و إسکان النون و فتح الذال المعجمة قریة من قری قم و ذکر الاستاد سلّمه اللّه تعالی انّه لم یذکر له مدح و لا قدح و فی «سا» یظهر من روایة ثقة الإسلام عنه تعویله علیه انتهی و قد عرفت سابقاً أن ثبوت الوثاقة فی واحد من العدة کاف فی صحّتها فضلاً عن ثبوتها فی أکثر من الواحد کالثلاثة ألاوّل حیث نصّوا علی توثیقهم.

و أمّا العدة الثانیة (1)فهم کما عن «صه» أربعة علیّ بن إبراهیم و علیّ بن الحسین و أحمد بن عبداللّه بن اُمیّه و علیّ بن محمّد بن عبداللّه بن اُذینة. أمّا علیّ بن إبراهیم فقد عرفت عن «جش» و «صه» ما یوجب وثاقته من کونه ثقة فی الحدیث ثبت معتمد صحیح المذهب إلی آخر ما عرفته.

و أمّا الثّانی أعنی علیّ بن الحسین السّعدابادی فالکلام فیه یقع تارة فی تعیین لفظه

ص:455


1- 1) . و هم الّذین یروی بواسطتهم عن أحمد بن محمد بن خالد. «منه رحمه الله» .

و اُخری فیما یوجب وثاقته و صحّة روایته:

أمّا الأوّل فعن «سا» ما ملخّصه ان نسخ الخلاصة التی عثرنا بها مطبقة علی علیّ بن الحسن یعنی بکر اذ لا یبعد ان یکون ذلک من تصرّف النسّاخ إذ لم أجد من علماء الرّجال من جعل ثقة الإسلام راویاً عن علیّ بن الحسن و لا علیّ بن الحسن راویاً عن البرقی قال فالظاهر انّه علیّ بن الحسین السّعداباذی الّذی ضبطه العّلامة بالّذال المعجمة و ذلک لأنّ الشیخ ذکر فی رجاله ان الکلینی روی عنه و انّه یروی جمیع کتب أحمد بن أبی عبداللّه و روایاته و أحمد بن أبی عبداللّه هو أحمد بن محمّد بن خالد البرقی و یظهر ذلک من طریق الصّدوق أیضاً إلی أحمد بن محمّد البرقی و کذا من طریقة جماعة آخرین منهم أبی إسحاق بن یزید فی بزیع المؤذن و الحسن بن زیاد الصّیقل إلی غیر ذلک إذ فی جمیع ذلک روی علی بن الحسین السّعداباذی عن أحمد بن محمّد بن خالد البرقی و بالجملة روایته عن البرقی أکثر من أن تحصی و یدلّ علی روایة الکلینی عنه و روایته عن البرقی ما فی روضة الکافی عند روایة خطبة امیرالمؤمنین علیه السلام حیث قال علیّ بن الحسین المؤدبّ و غیره عن أحمد بن محمّد بن خالد إلی آخر ما ذکر و یظهر من جمیع ذلک ان الذی یروی عنه ثقة الإسلام الکلینی و یروی هو عن أحمد بن محمّد بن خالد البرقی هو علیّ بن الحسین السّعداباذی لا الحسن.

و أمّا الثانی فالقدر المسلّم بینهم و الظاهر من کلماتهم هو ثبوت المدح له و کونه ممدوحاً و أمّا صحّة روایاته و وثاقة أخباره فغیر صریح فی کلماتهم نعم ذکرها بعض الأجلّاء احتمالاً و نفی البعد عنه و عن المجلسین فی ترجمته انّه من مشایخ الإجازة و قد عرف سابقاً انّه لا یدلّ علی التوثیق بالمعنی الأخصّ بل و لا بالمعنی الاعمّ بل غایة الأمر کونه من أمارات المدح و استشهد فی رسالة له لاعتبار روایته بما عن أحمد بن محمّد بن سلیمان الزراری المکّنی بأبی غالب من انّه قال حدّثنی مؤدّبی أبوالحسن علیّ بن الحسین السّعدابادی بتقریب انّ أحمد بن محمّد بن سلیمان ممّن وثّقه فی غیر واحد من الکتب کما عن «ست» و «صه» انّه کان شیخ أصحابنا فی عصره و استادهم

ص:456

وثقتهم و عن «جخ» فی «لم» انّه جلیل القدر کثیر الرّوایة ثقة و من کان هذا شأنه فما ظنّک بمؤدّیه و معلّمه نظراً إلی انّ من کان جلیلاً فشیخه یجب أن یکون أجلّ و أنت خبیر بأنّه لا شاهد فیما ذکره إذ لا ملازمة فیما ذکره إذ ربّ أجلّ و أوثق یتلمّذ عند من لا جلالة له و لا وثوق به و لا یلزم أن یکون جلیلاً و ثقة فضلاً عن أن یکون أجلّ و أوثق نعم حکی عن العلامة التقی المجلسی رحمه الله انّه نفی البعد عن جعل حدیثه صحیحاً بعد ان نسب جماعة انهم عدّوا حدیثه حسناً معلّلاً فی موضع بأنه لکثرة الرّوایة و فی آخر بأنّه من مشایخ الإجارة لکنّه لیس قولاً بل احتمالاً و مثل ذلک عن «سا» و قد مرّ سابقاً انّه لا یلزم فی صحّة العدة کون جمیع أشخاصه صحیح الرّوایة معتمد الحدیث بل یکفی فی ذلک کون الواحد منهم کذلک و علی هذا فیکفینا فی المقام وقوع علیّ بن إبراهیم الّذی ثبت وثاقته و صحّة روایته من تنصیص جماعة من علماء الرّجال حیثما مرّت الاشارة إلیه فی الشخص الأوّل من تلک العدّة و إن لم یثبت وثاقة الباقین.

و أمّا الثّالث أعنی أحمد بن عبداللّه بن اُمیّة فیقع الکلام فیه تارة من جهة الاختلاف الواقع فی لفظ اُمیّة و اخری من جهة تعیین أبیه و انّه ابن من و ثالثة عن جهة توثیقه و توثیق أبیه و تصحیح روایاتها.

أمّا الأوّل فنقول انّه قد صرّح غیر واحد من الأجلّة بأنه لم یذکر فی کتب الرّجال و قد تصفّحنا بعضها وجدناه خالیاً عن ذکره و احتمل بعض علماء الرجال انّه أحمد بن عبداللّه بن بنت البرقی و استظهر من کلام الشیخ فی «ست» فی ترجمة أحمد بن خالد البرقی بأنه یروی عن أحمد بن خالد البرقی حیث قال بعد ذکر کتب البرقی أخبرنا هؤلاء الثّلاثة عن الحسن بن حمزة العلوی الطّبری قال حدثنا أحمد بن عبداللّه بن بنت البرقی قال حدّثنا جدّی أحمد بن محمّد و علی ما ذکره هذا البعض یکون لفظ امیّة تصحیف لفظ ابنته و یکون أحد أشخاص العدّة الرّاوین عن البرقی هو أحمد بن عبداللّه بن ابنته البرقی لکن المذکور فی کتب الرّجال فی عنوان أحمد هکذا أحمد بن عبداللّه بن أحمد بن عبداللّه البرقی کما عن الصدوق أیضاً فی بیان طریقة إلی محمّد بن مسلم حیث قال: فقد رویته عن علیّ بن أحمد بن عبداللّه بن أحمد بن أبی عبداللّه

ص:457

فالعبارة المذکورة فی ذلک العنوان تحتمل وجهین:

أحدهما أن یکون ابن أحمد وصفاً لأحمد بن عبداللّه لا لعبد اللّه.

و ثانیها أن یکون وصفاً لعبداللّه لا لأحمد الذی هو ابنه.

امّا علی الأوّل فیکون أحمد ابنا لعبداللّه و عبداللّه صهراً لأحمد البرقی علی ابنته فإضافة ابن إلی أحمد البرقی من الإضافة إلی الجدّ و أمّا علی الثانی فیکون أحمد ابنا لعبد اللّه کما فی الأوّل و عبداللّه ابنا لبنتا أحمد البرقی و أبوعبداللّه غیر معلوم لکونه غیر مذکور فالإضافة أیضاً من الإضافة إلی الجدّ کالأوّل إلا انّ الأوّل کان من جهة الاُمّ و هنا کان من جهة الاب و کلا الاحتمالین لایخلو من بعد و لا قرب.

أمّا الأوّل من الأوّل فلکونه خلاف الظاهر و خلاف المعهود فی کلماتهم اذ الظاهر المعهود کون الإبن وصفاً للاسم السّابق المتّصل به لا لما بعد منه.

و امّا الثانی منه فلأنّ روایة أحمد حینئذٍ عن أحمد البرقی لا تکون بعیدة لأنه کما عرفت یکون جداً قریباً له و لا استبعاد فی روایة ابن بنت رجل عنه.

أمّا الأوّل من الثانی فلکون أحمد البرقی جدّاً بعیداً لأحمد بن عبداللّه و یبعد روایة أحمد عن جدّه البرقی.

و امّا الثانی منه فلمّا مرّ من أن الظاهر المعهود کون الإبن وصفاً للاسم السابق المتّصل به لا لما بعد منه لکن الاستاد سلّمه اللّه تعالی جعل ارتکاب الثانی (1)أولی معلّلاً بأن الرّوایة عن الجدّ البعید لیست بذلک البعید و ظنّی انّ ارتکاب ما هو خلاف الظاهر کما فی الاحتمال الأوّل أولی و أسهل من الارتکاب بما یلزم فی الاحتمال الثانی من روایة أحمد عن جدّه البعید نظراً إلی أنّ وجود الجدّ مع ابن ابن بنته و اجتماعهما فی زمان ممّا یندر و یقلّ.

و أمّا الکلام فی الثانی فعن «جش» فی علیّ بن أبی القاسم عبد اللّه بن عمران البرقی المعروف أبوه بماجیلویه یکنّی أبا الحسن ثقة فاضل فقیه أدیب رأی أحمد بن محمّد البرقی و تأدّب علیه و هو ابن بنته انتهی و الظاهر من هذا الکلام أن أبا القاسم المسمّی

ص:458


1- 1) . أی احتمال الثانی من الاحتمالین المذکورین فی العنوان المذکور لا الثانی مقابل الأؤّل. «منه رحمه الله» .

بعبد اللّه هو صهر أحمد البرقی علی ابنته و علی ابنه منها فیکون أحمد الّذی نحن فیه أیضاً ولده منها فیکون عبداللّه المکنّی بأبی القاسم أباً له کما کان أباً لعلیّ فیکون کلّ واحد من أحمد و علی أخاً لآخر من طرف الأب و الاُمّ و کانت اُمّهما بنت أحمد البرقی و هو یؤیّد کون ابن أحمد الواقع فی عبارة علماء الرّجال فی عنوان أحمد و عبارة الصّدوق فی بیان طریقه إلی محمد بن مسلم وصفاً لأحمد لا لعبداللّه کما هو احتمال الأوّل من الاحتمالین المذکورین فی العنوان المزبور و عن «جش» أیضاً فی محمّد بن أبی القاسم قال فیه محمّد بن أبی القاسم عبید اللّه بن عمران الجنابی البرقی أبو عبد اللّه الملقّب بماجیلویه و أبوالقاسم یلقّب بهذا سیّد من أصحابنا القمیّین ثقة عالم فقیه عارف بالأدب و الشّعر و الغریب و صهر أحمد بن أبی عبداللّه البرقی علی ابنته و ابنه علیّ بن محمّد منها و کان أخذ عنه العلم و الادب انتهی. فظاهر هذا الکلام ینافی ما استظهرناه من کلامه السابق حیث کان الظاهر من الأوّل انّ أبا القاسم هو صهر أحمد البرقی و الظاهر من هذا انّ ابن أبی القاسم محمّد صهره لا هو مع ان الظاهر انّ أبا القاسم فی هذا الکلام هو الّذی ذکره آنفاً فی کلامه الأوّل فی ترجمة علی بشهادة اتّحادهما فی الأب و هو عمران و الوصف و هو البرقی و ما یترای من اختلافهما فی الاسم حیث ان أبا القاسم فی کلامه الأوّل کان عبداللّه علی لفظ المکبر و هنا کان علی لفظ المصغّر فیمکن التوجیه عنه بإمکان أن یکون زیادة الیاء من غلط النسّاخ مع ان المحکی عن «صه» انّه نقل قولاً بأنّه بغیر الیاء حیث قال محمّد بن أبی القاسم عبید اللّه بالیاء أو قیل عبداللّه بغیر الیاء انتهی. و ان یکون لأبی القاسم اسمان عبید اللّه مع الیاء و بدونها و لا استبعاد فی ذلک و بالجملة الظاهر ان أبا القاسم فی الموضعین شخص و ان اسمه عبد اللّه و انّه صهر البرقی فیلزم من الکلامین المنقولین عن «جش» محذور هو کون أبی القاسم صهراً علی ابنة البرقی و ولده محمّد أیضاً صهراً علی ابنة البرقی و هو علی شریعة التی اُنزل علی نبیّنا محمّد صلی الله علیه و آله و تدیّنا بها ممّا لا یتصور إذ ابنة البرقی إن کانت واحدة لزم کونها امّا و زوجة لمحمّد و إن کانت متعددة لزم کونها زوجة و خالة له و تصدّی الاستاد سلّمة اللّه للذّبّ عنه فقال و حینئذٍ فإمّا ان یقال ان محمّداً ابن لأبی

ص:459

القاسم ولکن لا من بنت البرقی بل من زوجة اُخری فأخذ أبو القاسم بنتا من البرقی و ابنه محمد بنتاً آخر فحصل لأبی القاسم من بنت البرقی علی و أحمد و لمحمّد أیضاً من بنته الاُخری علی الذی أشار إلیه «جش» بقوله و ابنه علیّ بن محمّد منها فعلیّ بن أبی القاسم و علیّ بن محمّد کلّ منهما ابن خاله للآخر و للأّوّل عمّ للثانی أیضاً و کذا أحمد بن عبداللّه الذی کلامنا فیه و هو أخ لعلیّ الأوّل فانّه ابن خالة لعلیّ الثانی و عمّ له أیضاً.

و امّا بأن یقال انّ علیّ بن أبی القاسم الذی نقلنا عنه أوّلاً اسناد إلی الجدّ و المراد علیّ بن محمد بن أبی القاسم و علیه فأبو القاسم لا یکون صهراً للبرقی بل ولده محمّد صهر له و علی یکون ولد محمّد من بنت البرقی و حینئذ فیتلائم کلمات «جش» فی ترجمة علی و ترجمة محمّد و إن کان فیما ذکره فی الأوّل خروج من الظاهر من وجهین أحدهما الاسناد إلی الجدّ و ثانیهما قوله المعروف أبوه بماجیلویه مع أن أباه المعروف بذلک و هو محمّد غیر مذکور فی الکلام إلّاان یدفع بأن الاسناد إلی الجّد فی کلامهم شایع و ان قوله المعروف أبوه أیضاً إشارة إلی أن أبا القاسم لیس اباً له بل أبوه الشخص المعروف بماجیلویه و حینئذٍ فلا حزازة فی کلماته انتهی کلامه سلمه اللّه. و علی هذا یکون مراد بعلی بن أبی القاسم هو علیّ بن محمّد بن أبی القاسم و یشهد له ما فی کلامه المنقول أخیراً فی محمّد بن أبی القاسم حیث لقبه بماجیلویه دون أبیه أبی القاسم و بذلک یقال ان ماجیلویه فی کلامه المنقول أوّلاً انّما هو لقب لمحمّد لا لأبی القاسم و حینئذٍ یلزم ان یکون أحمد الذی کلامنا فیه و ثبت ممّا مرّ أنّه ابن بنت البرقی ابنا لمحمّد الملقّب بماجیلویه لا لأبی القاسم المسمّی بعبداللّه فیکون اسناده إلی عبداللّه اسناداً إلی الجدّ نظراً إلی ما عرفت من أن أباه محمّد و هو ابن أبی القاسم المسمّی بعبد اللّه و قد یجعل عبداللّه أباً لأحمد لاجدّاً لکن بتقریب ان یجعل عبداللّه فی ترجمة محمد اسماً آخر له لا اسماً لأبیه أبی القاسم و یکون أبوه أبو القاسم ابنا لعمران فیکون عبد اللّه فی کلامه الثانی فضلاً بین الموصوف و الصّفة أو أن یجعل عمران لقباً لأبی القاسم و یکون ابن عمران وصفاً لعبد اللّه فیکون حینئذٍ عبداللّه بن عمران بدلاً عن محمّد بن أبی

ص:460

القاسم و کلاهما بعیدان أو أبعد منهما ما یقال من کون عبداللّه الذی هو والد أحمد رجلاً غیر أبی القاسم و محمّد بأن یکون للبرقی صهر آخر مسمّی بعبد اللّه لعدم شاهد علیه کما اعترف الاستاد سلّمه اللّه بأنّه لم یقف له علی شاهد و ذکر الاستاد سلّمه اللّه بأنه یمکن ان یقال ان عبداللّه الذی هو والد أحمد ابن لمحمّد بن أبی القاسم المذکور بقرینة ان کنیته محمّد أبو عبد اللّه و علیه فیکون عبداللّه هذا هو ابن بنت البرقی لا ولده أحمد انتهی کلامه. فتبیّن من جمیع ذلک حال عنوان الذی ذکر فی مع ما یلزم من الاختلاف فی صورتی جعل ابن وصفاً لأحمد و لأبیه عبداللّه و ظهر ممّا مرّ أیضاً انّ والد عبداللّه إمّا محمّد بن أبی القاسم کما هو الظاهر من بعض الوجوه أو أبوالقاسم بن عمران أو الملقّب بعمران کما هو الظاهر من الآخر أو عمران کما هو الظاهر من الثالث ثم انّه لما انجرّ الکلام بذکر ماجیلویه فلا بأس ان انبسط الکلام فیه بذکر عددهم و سایر ما یتعلّق بأحوالهم لما فی ذلک من زیادة بصیرة و اطّلاع علی أحوال بعض الرّجال فنقول و عن «سا» ما ملخّصه انّ ماجیلویه لقب لأربعة: الأوّل: محمّد بن علیّ بن أبی القاسم الثانی: عمّه محمّد بن أبی القاسم و الثالث: ابن عمّه علیّ بن محمد بن أبی القاسم الرّابع: ابن ابن عمّه محمّد بن علیّ بن محمّد بن أبی القاسم و یشهد للأوّل اسانید الصدوق رحمه الله فی باب الواحد من الخصال فی غیر موضع منه حیث قال محمد بن علی ماجیلویه قال حدّثنی عمّی محمّد بن أبی القاسم عن أحمد بن أبی عبداللّه البرقی و کذا فی غیره ممّا لا یستقصی فلاحظ اسانید العیون و الخصال و المجالس و التوحید و کمال الدّین و مشیخه الفقیه و للثانی ما فی أواخر العلل و معانی الأخبار و غیرها حیث أکثر فیها من قوله حدّثنا أبی رحمه الله قال حدّثنا محمّد بن أبی القاسم ماجیلویه عن محمّد بن علی الکوفی و للثالث ما فی غیر موضع من العلل و المجالس و العیون من قوله: حدّثنا علیّ بن عیسی مثلاً قال حدّثنا علیّ بن محمّد ماجیلویه عن أحمد بن محمّد بن خالد و للرابع ما فی «جش» فی ترجمة محمّد بن أبی القاسم عند ذکر طریقه الیه من قوله: أخبرنا أبی علیّ بن أحمد الی أن قال حدّثنا محمّد بن علی ماجیلویه قال حدثنا أبی علیّ بن محمّد عن أبیه محمّد بن أبی القاسم عن أبیه فانه بقرینة ما سمعت عن «جش» روایة الولد عن والده لا روایة ابن

ص:461

العمّ عن ابن عمّه و ظهر بما ذکرنا ان محمّد بن علی ماجیلویه فی اوائل أسانید الصدوق رحمه الله مشترک بین الأوّل و الرّابع فإذا روی عن عمّه حمل علی الأوّل و هو ظاهر و إذا روی عن أبیه کما فی مواضع من المجالس و العلل حیث قال فیها محمّد بن علی ماجیلویه قال حدّثنا أبی عن أحمد بن أبی عبداللّه البرقی أو عن غیره ممّن هو غیر العمّ أیضاً حمل علی الرابع. امّا إذا روی عن أبیه فلمّا مرّ عن «جش» آنفاً فی ذکر طریقه إلی محمّد بن أبی القاسم حیث صرّح فیه بلفظ الأب و صرّح بأنّ الأب هو علیّ بن محمّد بن أبی القاسم و أمّا علیّ بن أبی القاسم فلا ذکر له فی الأسانید بهذا العنوان و بالجملة فروایة الرّابع عن والده علیّ بن محمّد بن أبی القاسم ثانیة بخلاف روایة الأوّل عن والده علیّ بن أبی القاسم و یؤیّد ذلک انّ الأب فیما اُشیر إلیه من الأسانید یروی عن البرقی و روایة علی بن محمّد بن أبی القاسم و هو علیّ بن محمّد بن عبداللّه و علیّ بن محمّد بن بندار عن البرقی الّذی هو جدّه الاُمّی شابهه هذا و أمّا إذا روی عن غیر الأب ممّن هو غیر العمّ أیضاً کمحمّد بن یحیی أو علیّ بن إبراهیم أو غیرهما و هو کثیر أیضاً منه فی باب الاثنین من الخصال حیث قال: حدّثنا محمّد بن علی ماجیلویه قال: حدّثنا محمّد بن یحیی العطّار و مثله فی باب الثلاثة منها الا انّ بدل محمّد بن یحیی علیّ بن إبراهیم فالظاهر انّه الأوّل لأنّه أکثر روایة من الرّابع کما لا یخفی علی من تصفّح کتب الصّدوق و کذا إن وقع فی الطبقة الثانیة فی أسانید الصّدوق کما فی العیون فی باب ذکر ما کتب به الرّضا علیه السلام إلی محمّد بن سنان فی جواب مسائله قال: حدّثنا علی بن أحمد بن عبداللّه البرقی و علیّ بن عیسی المجاور فی مسجد الکوفة و أبو جعفر محمّد بن موسی البرقی بالرای قالوا: حدّثنا محمّد بن علی ماجیلویه عن أحمد بن محمد بن خالد عن أبیه فانّه یحمل حینئذٍ أیضاً علی الأوّل لأنّه مع الثالث و هو علیّ بن محمّد فی طبقة واحدة اذ کلّ منهما ابن عمّ للآخر و الرابع فی طبقة متأخّرة فإذا وقع هذا الاسم أعنی محمّد بن علی ماجیلویه فی الطبقة الأولی ای الطبقة المتأخّرة القریبة من الصّدوق حمل علی الرابع و إذا وقع فی الطبقة الثانیة التی هی أبعد منه کما فیما ذکر آنفاً حمل علی الأوّل ولکن الظاهر ان محمّد بن علی ماجیلویه فی السّند المذکور غلط و

ص:462

الصّحیح علیّ بن محمّد لأنّ المعهود فی الأوّل وقوعه فی أوّل أسانید الصّدوق و لان الّذی یروی عنه علیّ بن عیسی المجاور هو الثانی کما فی عدة من الأسانید و أیضاً هو الّذی یروی عن أحمد بن محمّد بن خالد و یدلّ علیه أیضاً ما فی باب آخر ممّا جاء عن الرّضا علیه السلام من الأخبار المتفرّقة قال حدّثنا علیّ بن أحمد بن عبداللّه بن أحمد بن أبی عبداللّه البرقی و محمّد بن موسی البرقی و محمّد بن علی ماجیلویه و محمّد بن علیّ بن هاشم و علیّ بن موسی المجاور قالوا حدّثنا علیّ بن محمّد بن أبی القاسم ماجیلویه عن أحمد بن محمّد بن خالد. ثمّ انّه اعلی اللّه مقامه و نوّر اللّه مرقده علی ما حکی عنه تصدی لما صدر عن بعض الاعلام من الشبهة و الغفلة فی الکلام فی هذا المقام و هو فی مواضع کثیرة:

منها ما قد عرفت قبل هذا عن الصّدوق رحمه الله عن ذکر محمّد بن علی ماجیلویه فی السّند المذکور مع ان الصحیح علیّ بن محمّد الّذی یروی عنه علیّ بن عیسی المجاور وقد عرفت ما یؤیّده بل یدلّ علیه أیضاً.

و منها ما فی «جخ» فی باب لم حیث قال محمّد بن علی ماجیلویه القمی روی عنه محمّد بن علیّ بن الحسین بن بابویه فإن ظاهره حیث لم یشر إلی التعدّد اعتقاد الوحدة مع أنّه متعدد لما عرفت من انّه مشترک بین ألاوّل و الرابع من أقسام ماجیلویه.

أقول: لعله رحمه الله یشر إلی التعدّد تعویلاً علی ظهوره و وضوحه مع إرادة أحدهما لنصوصه هنا بمعونته القرینة الخارجة کما سبقت الإشارة إلیه منه أعلی اللّه مقامه.

و منها ما مرّ عن «جش» فی کلامه المنقول أوّلاً فی علیّ بن أبی القاسم حیث قال علیّ بن أبی القاسم عبداللّه بن عمران البرقی المعروف أبوه بماجیلویه و قد یستفاد منه ان الملقّب بماجیلویه أو المعروف به انما هو أبوه لا هو نفسه وقد عرفت انّه أیضاً الملقّب کما هو الظاهر من أسانید الصّدوق ذکر الاستاد سلّمه اللّه ان هذا الا یراد مبنیّ علی انّ مراد «جش» بعلیّ بن أبی القاسم هو علیّ بن محمّد بن أبی القاسم و انّه لم یتعرّض لعلیّ بن أبی القاسم الّذی هو أخو محمّد بن أبی القاسم نظراً إلی ما مرّ من انّه بهذا العنوان غیر مذکور فی الأسانید ولو قلنا باحتمال کلامه لهذا الشخص أیضاً ورد انّ

ص:463

هذا الشخص لیس أبوه و هو أبوالقاسم ملقّباً بماجیلویه کما انّه نفسه لیس ملقباً به: وبالجملة إن أراد «جش» بعلی بن أبی القاسم علیّ بن محمّد بن أبی القاسم کما هو الظاهر ورد علیه انّ أباه محمّد کما هو ملقّب بماجیلویه فکذا هو نفسه أیضاً فلا وجه للتخصیص و إن أراد علیّ بن أبی القاسم بلاواسطه و هو اخو محمّد ورد علیه ان احداً من الوالد و الولد لیس ملقّباً بذلک بل انما الملقّب به هو ولد هذا الولد و هو محمّد بن علی بن أبی القاسم.

أقول: یمکن أن یعتذر بأن غرض «جش» المس حصر ذلک اللقب فی أبیه فحنب حتّی یردّ ذلک بل لعلّ مقصوده أن أباه کان معروفاً بذلک اللّقب و هذا یستلزم أن لا یکون هو ملقّباً به غایة الأمر انّه لیس معروفاً به کأبیه مع ما یمکن أن یدّعی الملازمة العادیة بین کون شخص ملقباً بشیء و کون ابنه أیضاً ملقباً به ولکن لا ینعکس لجواز ان یکون ذلک نشأ منه الولد بخصوصه و لا یسری إلی الوالد نعم یسری منه إلی ولده کما هو المتعارف فی زماننا هذا.

و منها ما مرّ أیضاً من «جش» فی کلامه المتقدم حیث ذکر الجدّ فی ترجمة الابن بلفظ عبداللّه بالباء الموحّدة و فی ترجمة الأب بالیاء المثناة من تحت بعد الباء. أقول: قد مرّ فی ذیل کلام المنقول أخیراً عن «جش» ما ینفع فی المقام فتذکّر.

و منها ان ابن داود لم یذکره أی محمّد بن علی ماجیلویه لا فی الجزء الأوّل من کتابه ولا فی الجزء الثانی منه و ینبغی ذکره. أقول: هذا وارد لو کان غرضه استیفاء ما فی الجزئین من کتابه و إلا فلا یرد علیه أمثال هذا فتأمّل.

و منها ان العلّامة رحمه الله لم یذکره إلّافی الباب الأوّل من «صه» و لا فی الثانی مع انّه و لا صحیح جملة من طرق الصدوق المشتملة علی محمّد بن علی ماجیلویه کطریقه إلی إسماعیل رباح و الحرث بن المغیرة و منصور بن حازم و معاویة بن وهب و هو یقتضی ایراده فی القسم الأوّل.

و منها ان المحقق الاسترآبادی قال فی الألقاب ماجیلویه یلقّب به محمّد بن علیّ بن محمّد بن أبی القاسم عبداللّه أو عبید اللّه و جدّه محمّد بن أبی القاسم و هما ثقتان و

ص:464

قد علمت أن الملقّب بذلک شخصان آخران أیضاً بل ألقابهما به اظهر اذ قد سمعت إکثار الصدوق التصریح بروایة محمّد بن علی ماجیلویه عن عمّه و قد وصف فی کثیر من أسانیده علیّ بن محمّد أیضاً بماجیلویه و لعلّ الموقع له فی ذلک الجمود کلام «جش» و قد أوضحنا حاله و أیّد الاستاد سلّمه اللّه ألقاب علی بماجیلویه کون والده و ولده کلیهما ملقّبین بذلک. أقول: لایخفی علی ذی مسکه انّه تأیید متین لما عرفت من دعوی استلزام کون الوالد ملقّباً به کون الولد أیضاً ملقّباً به.

و منها ما فی النقد من ان ماجیلویه اسمه محمّد بن أبی القاسم و یطلق علی محمّد بن علی ماجیلویه أیضاً انتهی حیث ان الظاهر منه انّ هذا اللّقب فی محمّد بن أبی القاسم أشهر منه فی محمّد بن علی و لیس کذلک و أیضاً ظاهرها ان محمّد بن علیّ واحد مع انّه رجلان کما مرّ و أیضاً ظاهرها عدم إطلاق هذا اللّقب علی غیر من ذکره مع انّه لقب لعلی بن محمّد أیضاً.

و منها ما فی وجیزة العلّامة المجلسی رحمه الله حیث قال علیّ بن أبی القاسم ماجیلویه ثقة ثم قال بفاصلة علیّ بن محمّد بن بندار من مشایخ الکلینی انتهی فإن مقتضاه تغایر الشخصین مع انّهما متّحدان و أیضاً مقتضی ما ذکره انّ علیّاً ولد لأبی القاسم و لیس کذلک بل هو نسبة إلی الجدّ و أیضاً انّه جعل ماجیلویه لقباً لأبی القاسم و لیس کذلک بل هو لقب لولده محمّد و الموقع له فی ذلک ظاهر ما مرّ عن «جش» من قوله علیّ بن أبی القاسم رحمه الله و هو إن کان یوهم ذلک إلّاما مرّ عنه فی والده محمّد بن أبی القاسم صریح فی ان علیّ بن أبی القاسم نسبة إلی الجدّ و ان ماجیلویه لقب لمحمّد فقوله المعروف أبوه بماجیلویه معناه ان محمّد یعرف بماجیلویه و یمکن ان یکون المراد من عبارة الوجیزة ان ماجیلویه لقب لعلیّ و هو و إن کان مطابقاً للواقع و مناسباً للعنوان لکن لما کان خلاف ما یقتضیه کلام «جش» یبعد حمله علیه.

و منها ان المحقق الاسترابادی و التفریشی و العلّامة السمی المجلسی حکوا عن «صه» انّه صحیح لطریق الصّدوق إلی الحسین بن زید حیث قال الأوّل وإلی الحسین بن زید صحیح علی ما فی «صه» و مثله الاخیران مع أن العلّامة رحمه الله فی «صه» لم یتعرّض

ص:465

لحال طریقه إلی الحسین بن زید أصلاً ثم انک بعد ما عرفت الأشخاص الملقّبین بماجیلویه و کونهم منحصرین فی الأربعة فلا ضیر فی التصدّی بما ذکروا فی تراجمهم حتی یتحقق حالهم من الوثاقة المدح و القدح فنقول امّا الثالث اعنی علیّ بن محمّد بن أبی القاسم فقد مرّت الحکایة عن «جش» توثیقه حیث قال علیّ بن أبی القاسم عبداللّه بن عمران البرقی المعروف أبوه بماجیلویه یکنّی أبا الحسن ثقة فاضل فقیه أدیب رأی أحمد بن محمّد بن البرقی و تأدّب علیه و هو ابن بنته انتهی و هو صریح فی توثیقه و مثله عن «صه» و هذا القدر کاف فیه مضاف إلی ما حکی عن «سا» من انّه من مشایخ الکلینی و کونه ممّن کثر روایته عنه.

و أمّا الثانی و هو محمّد بن أبی القاسم فقد مرّ عن «جش» توثیقه أیضاً حیث قال محمّد بن أبی القاسم عبداللّه بن عمران الجنانی البرقی أبو عبداللّه الملقّب بماجیلویه و أبوالقاسم ملقّب ببندار سیّد من أصحابنا القمیّین ثقة عالم فقیه عارف بالأدب و الشعر و الغریب و هو صهر أحمد بن أبی عبداللّه البرقی علی ابنته و ابنه علی بن محمّد انتهی. و صراحة هذا الکلام فی وثاقته غیر خفیّة و عن «صه» مثل ذلک حیث قال محمّد بن القاسم عبیداللّه بالیاء بعد الباء و قیل عبداللّه بغیر یاء ابن عمران الجنانی بالخاء المعجمة المفتوحة و الباء المنقطة نقطة قبل الألف و بعدها البرقی أبو عبداللّه الملقّب بماجیلویه بالجیم و الیاء المنقطة تحتها نقطتین قبل اللّام و بعد الواو أیضاً و أبو القاسم ملقّب ببندار أیضاً بالنون بعد الباء و الدال المهملة و الرّاء سیّد من أصحاب القمیّین ثقة عالم فقیه عارف بالأدب و الشعر انتهی.

و أمّا الأوّل و الرابع و هما محمّد بن علیّ بن أبی القاسم و محمّد بن علیّ بن محمّد بن أبی القاسم فقد ذکر فی ترجمتها أشیاء لایبعد حصول الوثاقة من جمیعها و افادتها إیّاها و عن «سا» الظاهر انّ حدیثهما یبعد من الصّحاح أیضاً فهما ثقتان لکونهما من مشایخ شیخنا الصدوق و لذکرهما بطریق الترحّم و الترضّی فی المشیخة و الخصال و المجالس و العیون و العلل و التوحید و المعانی بل لم نجد ذکرهما فی الکتب المذکورة إلّا کذلک و لتصحیح العلامة من طریق الفقیه إلی منصور بن حازم و معاویة بن وهب و

ص:466

فیها محمّد بن علیّ بن أبی القاسم و طریقه إلی الحرث بن المغیرة و إسماعیل بن رباح و فیه محمّد بن علیّ بن محمّد بن أبی القاسم و لصدور التوثیق من المحقّق الاسترابادی له فی مباحث الألقاب فی رجاله الوسیط قال مشیراً إلی محمّد بن علیّ بن محمّد بن أبی القاسم و محمّد بن أبی القاسم و هما ثقتان انتهی. و بالجملة انّه لا یبعد ان یدّعی توثیقهما بملاحظة ما سمعت من کلماتهم فی ترجمتهما و ان ابیت عن ذلک فلا مرتبة فی کونه من امارة المدح القویّ المقتضی لجعل أخبارهما من الحسان و إن أغمضنا عن جمیع ذلک فیکفینا ثبوت الوثاقة فی أحد الأربعة و قد عرفت ثبوتها فی الاثنین منها کالأوّلین.

و أمّا الکلام فی الثّالث (1)فنقول: انّه قد سبقت الاشارة إلی انّ أحمد بن عبداللّه بن اُمیّة بهذا العنوان غیر مذکور فی کتب الرّجال کما صرّح به جماعة ولکن کون ثقة الإسلام الکلینی رحمه الله راویاً عنه نظراً إلی کونه من العدة الذین یروی رحمه الله عنهم و اعتماده رحمه الله علیهم یفید مدحاً مضافاً إلی ما عن التعلیقة من انّ هذا کونه من مشایخه و ظاهره کونه من المعتمدین بل و الثقات أیضاً انتهی. قال الاستاد سلّمه اللّه و مثله الکلام فیما إذا کان ابن اُمیّة تصحیف ابن ابنته ای ابن بنت البرقی کما مرّ تفصیله إذ یصیر الظاهر حینئذٍ کون هذا من مشایخ الکلینی رحمه الله مضافاً إلی ما فی التعلیقة فی أحمد بن عبداللّه بن أحمد بن أبی عبداللّه البرقی حیث قال قال جدی: الظاهر انّه ثقة عند الصّدوق لاعتماده فی کثیر من الرّوایات علیه و یحتمل کونه ابن بنت البرقی إلی أن قال و فی المعراج و قد یعدّ من مشایخ الإجازات و هو غیر بعید انتهی. و امّا حال أبیه فقد عرفت انّه یحتمل أن یکون محمّد بن أبی القاسم أو أبوالقاسم بن عمران أو عمران فلا جدوی فی التعرض لبیان حالهم نظراً إلی عدم دخولهم فی السّند الذی نحن فیه مضافاً إلی ان أقوی المحتملات هو الأوّل و قد عرفت توثیقه عن «جش» و «صه» .

و أمّا الشخص الرّابع من الأشخاص الأربعة المذکورة فی العدّة الثانیة و هو علیّ بن محمّد بن عبداللّه بن اُذینة فقد صرّح جمع غفیر من الأصحاب بأنّه بهذا العنوان أیضاً

ص:467


1- 1) . وهو فی بیان توثیق الشخص الثالث من أشخاص العدّة الّذی هو أحمد بن عبد اللّه بن اُمیّة «منه رحمه الله» .

غیر مذکور فی کتب الرّجال ولکن کونه من العدّة الّذین یروی عنهم ثقة الإسلام الکلینی رحمه الله ممّا یقتضی تعویله علیه و هو من أقوی أمارة للمدح مضاف إلی ما احتمله الاستاد سلّمه اللّه من کون أذینة تصحیف ابنته ای علیّ بن محمّد بن عبداللّه بن ابنة البرقی و المراد علیّ بن محمّد بن أبی القاسم فعبّر عن جدّه أبی القاسم باسمه و هو عبداللّه و قد عرفت انّ علیّاً هذا هو أحد الأربعة الملقّبین بماجیلویه الذی سمعت توثیقه عن «جش» و «صه» ولکن بقی هیهنا أمران یجب التنبیه علیهما:

أحدهما: ما عن صاحب المنتقی من التوهّم من فی ان عدّة البرقی خمسة بزیادة محمّد بن یحیی العطّار بالتقریب الذی ادّعی استفادة ذلک من کلامه فی الکافی لکنّه ممّا یضحک به الثکلی حیث قال فی العبارة المحکیّة عنه انّ محمّد بن یحیی أحد العدّة و هو کاف فی المطلوب و قد اتّفق هذا البیان فی أوّل حدیث ذکره فی الکتاب و ظاهره انّه احال الباقی علیه و مقتضی ذلک عدم الفرق بین کون روایة العدّة عن أحمد بن محمّد بن عیسی و أحمد بن محمّد بن خالد و إن کان البیان انما وقع فی محلّ الرّوایة عن ابن عیسی فانّه روی عن العّدة عن ابن خالد بعد البیان بجملة یسیرة من الأخبار و یبعد مع ذلک کونها مختلفة بحیث لا یکون محمّد بن یحیی فی العدّة عن ابن خالد و لا یتعرّض مع ذلک للبیان فی أوّل روایته عنه کما تبیّن فی أوّل روایته عن ابن عیسی هذا کلامه المحکی عنه بلفظه و لذا ضعّفه الاستاد سلّمه اللّه و جعله ظاهراً بتقریب ان الکلینی رحمه الله بعد تصریحه علی ما مرّ عن «صه» بأشخاص العدّة الذین هو الوسایط بینه و بین البرقی و کونهم أربعة معنیین لایصلح ما ذکره رحمه الله فی أوّل حدیث الکافی حیث قال فیه: حدّثنی عدّة من أصحابنا منهم محمّد بن یحیی العطّار عن محمّد بن أحمد عن الحسن بن محبوب الخ، لأن یکون قرینة علی أنّ محمد بن یحیی من أشخاص العدّة البرقی أیضاً ولو صلح ذلک لکان صالحاً لان یکون من أشخاص عدّة سهل أیضاً و الظاهر انّه لم یقل به و بالجملة فبعد تعیین أشخاص کلّ واحد من العدّة الرّاوین عن کلّ واحد من الأشخاص الثلاثة یتعیّن حمل کلّ عدّة فی کلامه رحمه الله عن علی فی من عیّنه و قوله فی الحدیث الأوّل منهم محمّد بن یحیی العطّار و إن لم یکن حاجة إلیه بعد

ص:468

تصریحه بأن محمّد بن یحیی من أشخاص العدة الرّاوین عن أحمد بن محمّد بن عیسی إلّاأنه صرّح به فی الحدیث الأوّل أیضاً تأکیداً و تعظیماً لشأنه حیث انّه من أجلّة المشایخ فی زمانه فلا یستفاد منه کونه أحد العدة مطلقاً کما هو ظاهر المنتقی و لا یتجه قوله: و ظاهر انّه احال الباقی الخ، و لا قوله: و لا یبعد مع ذلک الخ، انتهی و الحاصل انّه إن کان غرضه رحمه الله دخول محمّد بن یحیی العطار فی العدة لیکون دخوله سبباً لاعتبارها و وصیلة لصحّتها و قد عرفت دخول علیّ بن إبراهیم فیها و هو کاف فی ذلک و إلّافلا وجه لارتکاب اعتبارات لایستحسن لشیء من التوجیهات.

و ثانیهما : ان المحقّق و المعلوم ان ثقة الإسلام الکلینی رحمه الله یروی عن العدة المذکورة و الذی قبلها بل بعدها بلاواسطة ولکن المحکی عنه فی باب الحرکة و الانتقال من الکافی انّه قال عنه عن عدة من أصحابنا عن أحمد بن محمّد بن خالد و هذا صریح فی النقل عن العدة مع الواسطة و تصدی الاصحاب لإصلاحه و عن «سا» انّه قال: لا یبعد ان یقال لفظه عنه و عن بعدها زائدة من النسّاخ انتهی و حینئذٍ لا یکون روایته رحمه الله عنهم مع الواسطة.

و قد یقال ان لفظة الواو ساقطة بعد عنه و یکون العبارة فی الأصل هکذا: عنه و عن عدّة و علی هذا فلا یکون روایته رحمه الله عنهم مع الواسطة غایة ما فی الباب انّه رحمه الله مع روایته عن العّدة بلاواسطة یروی عن غیرهم معها و لعلّه أقرب من الأوّل من جهة سهولة دعوی سقوط لفظه واحدة من دعوی زیادة لفظتین مع أنّ العادة بملاحظة حال النسّاخ قاضیة علی اعتبار السّقوط لا الزّیادة فضلاً عن زیادة اللفظین و ذکر الاستاد سلّمه اللّه بأن الرّوایة عن شخص تارة بلاواسطة و اُخری معها ممّا لا بعد فیه بل کثیراً ما یتّفق و روایة الکلینی رحمه الله خصوص هذا الخبر عن العدة بواسطة لیست بذلک البعید و إن کان بعیداً فی الجملة نظراً إلی انّه لم یعهد منه ذلک فی غیر هذا الموضع و إن کان لا یبعد أن یکون المتتبّع فی کلامه یطلع علی مثل ذلک فی غیر هذا الموضع أیضاً انتهی کلامه. و ما ذکره الاستاد من نفی البعد فی الرّوایة عن شخص تارة بلاواسطه و اخری معها غیر خفیّ علی المتدرّب و المتصفح فی الأخبار فانّه واقع فی کثیر من الموارد:

ص:469

منها : روایة الکلینی عن محمّد بن جعفر الأسدی الّذی هو أحد أشخاص العدّة الثالثة فانّها کثیراً ما تکون بلاواسطة و قد تکون معها کما فی باب الحرکة و الانتقال حیث قال: علیّ بن محمّد عن سهل بن زیاد ثم قال فی السّند الّذی بعدها: و عنه عن محمّد بن جعفر الکوفی وظاهر المجرور رجوعه إلی علیّ بن محمّد و هو ابن علّان.

و منها : روایة الکلینی أیضاً عن محمّد بن الحسن الصفّار فإنه قد یروی عنه بلاواسطة و قد یروی عنه بواسطة محمّد بن یحیی العطّار و غیر ذلک من الموارد الواقعة فی الأسانید الغیر الخفیّة علی المتتبّع فی هذا الفنّ ثم علی تقدیر توجهین آخرین من ثبوت الواسطة فی تلک الرّوایة و عدم زیادة هاتین اللفظین فاختلفوا فیمن یرجع إلیه الضمیر المجرور و ذکر الاستاذ انّه راجع کالمجرور الآخر الذی قبله إلی علیّ بن محمد المذکور قبلها الرّاوی عن سهل و هو أحد أشخاص عدّه سهل کما سیأتی انتهی.

و قد یحتمل رجوعه إلی محمد بن أبی عبداللّه المذکور فی أوّل الباب و هو محمّد بن جعفر الأسدی أحد العدة عن البرقی و الراوی عن محمّد بن إسماعیل البرمکی و علی هذا یراد بالعدة فی الخبر من عدا محمّد بن أبی عبداللّه بقرینة روایته عنهم و روایة أحد العدة عن الباقین غیر منکرة و فیه:

أمّا أوّلاً فلأن عوده إلی محمّد بن جعفر الأسدی المذکور فی أوّل الباب مع وجود ما هو الأقرب بعید جدّاً مضافاً إلی أن قضیة الاسلوب بل طریقة المسلوک فیها الاصحاب شاهدة له.

و امّا ثانیاً فلأن جعل محمّد بن جعفر الأسدی من أحد العدة البرقی مزیة ما فیه مزیة فانّه لیس من عدّة البرقی جزماً بل هو من عدّة سهل و سیتّضح نک صدق ما قلنا فی عدّة سهل التی هی العدّة الثالثة الآتیة بعید هذا و بما ذکرنا یظهر فساد ما ذکره أخیراً من أنّه علی هذا یراد بالعّدة الخ، و توضیح الفساد انّه مبنی و متفرّع علی أوّل کلامه و قد عرفت حاله هذا هو الکلام فی العدّة الثانیة.

و أمّا العدّة الثالثة الذین یروی بواسطتهم عن سهل بن زیاد فهم علی ما حکی عن

ص:470

«صه» أیضاً أربعة: علیّ بن محمّد بن علّان و محمّد بن أبی عبداللّه و محمّد بن الحسن و محمّد بن عقیل الکلینی.

أمّا الأوّل فالکلام فیه یقع تارة بما یتعلّق لما عنون به کتب الرجّال و اخری بما یتعلّق بحاله من المدح أو القدح. امّا الأوّل فعن المیرزا اتّفقت النسخ علی علیّ بن محمّد بن علّان و الموجود فی الرّجال علیّ بن محمّد المعروف بعلّان فالظاهر انّه علیّ بن محمّد علّان انتهی. ذکر الاستاد سلّمه اللّه ان قوله فالظاهر انّه علیّ بن محمّد له فی جملة من النسخ بزیادة لفظة «ابن» قبل علّان وهولا یلائم فاء التفریع کما فی جملة النسخ بل کان اللائق حینئذٍ الواو بل الاختصار أیضاً بأن یقول و الظاهر الأوّل و کیف کان فعلی وجود لفظة ابن یکون قوله: فالظاهر الخ، ترجیحاً لما فی نسخ الخلاصة و تضعیفاً لما فی الرجال انتهی ولکن المحکی عن «سا» انّه نقل الکلام المنقول آنفاً عن المیرزا من دون زیادة لفظ ابن قیل علّان و علی هذا ینعکس دلالة ما مرّ من الکلام ترجیحاً و تضعیفاً بالنسبة إلی الخلاصة و الرجال و الحاصل انّ النسخة التی وقعت فیها لفظة ابن یستظهر منها ان اللّقب المزبور انما هو لوالد محمد دون علی و امّا النسخة التی سقطت فیها تلک اللفظة یستظهر منها ان الملقّب بذلک هو علی لا غیر فلمّا اشتبه الملقّب بذلک اللقب فلا ضیر فی أن نستوفی جمیع من هو ملقّب بذلک اللقب من بین الرّواة و الذی یظهر من بعضهم انّه لقب لأربعة:

الأوّل : محمّد بن إبراهیم لما عن «جخ» و «صه» حیث قالا محمّد بن إبراهیم المعروف بعلّان الکلینی خیّر.

الثانی : اخوه أحمد کما عنهما أیضاً حیث قالا أحمد بن إبراهیم المعروف بعلّان الکلینی خیّر فاضل من أهل الری.

الثالث : ابنه علی کما عن «جش» و «صه» حیث قالا علی محمّد بن علیّ بن إبراهیم بن أبان الرّازی الکلینی المعروف بعلّان یکنّی أبا الحسن ثقة.

و الرابع : أبوه إبراهیم کما عن التعلیقه حیث قال فی الألقاب علّان الکلینی علیّ بن محمّد بن إبراهیم و أبوه محمّد و عمّه أحمد و الظاهر انّه لقب إبراهیم نفسه ذکر الاستاد

ص:471

سلّمه اللّه کونه لقباً لإبراهیم و إن کان یحتمله مامرّ عن «جخ» و «صه» فی الأوّلین ولکنه لا یخلو عن بعد من کلماتهم إذا الظاهر ان ما یذکرونه من الأوصاف بعد ذکر الآباء انّها أوصاف لمن ذکر فی العنوان حیث انّ المقصود بیان أحواله إلّاإذا قامت قرینة علی خلافه علی انّ قول «جش» و «صه» المعروف بعلّان فی ترجمة الابن لا یصلح کونه لقباً لإبراهیم لظهور انّ الوصف إمّا للشخص الأوّل أو الأخیر دون الوسط فهو فی کلامهما وصف للاوّل إذ لم أقف علی من جعل أباناً أیضاً معروفاً بعلّان و هذا یعطی کون اللفظ المذکور فی ترجمة محمّد و أحمد أیضاً وصفاً لهما لا لإبراهیم و لاسیّما فی عبارة «صه» نظراً إلی وحدة المتکلّم أیضاً فی المواضع الثلاثة مضافاً إلی وحدة اُسلوب الکلام فیها و بالجملة فالعبارة المذکورة لا ظهور لها فی کون علّان لقباً لإبراهیم و قول «صه» فی بیان العدّة علیّ بن محمّد بن علّان و إن أمکن دعوی ظهوره فی ذلک بأن یکون قد جعل علمان لقباً لإبراهیم الذی هو و اللّه محمّد ثم عبّر عنه بلقبه إلّاأنّ الکلام فی صحّة العبارة المذکورة لاحتمال کون «ابن» قبل علّان من طغیان القلم کما یشعر به ما مرّ من عبارة المیرزا علی ما نقل عنه فی «سا» حیث قال و کأنه علیّ بن محمّد علّان بإسقاط ابن لیکون علّان وصفاً لعلی فیطابق ما فی الرّجال و حینئذٍ فلم یثبت کون علّان لقباً لأربعة بل لثلاثة کما استظهرناه أو اثنین اذ بناء علی کونه لقباً لإبرهیم فی کلماتهم لا یکون فی تلک الکلمات لقباً لابنیه محمّد و أحمد و لم نقف علی شیء آخر یدلّ علی کونه وصفاً لهما أیضاً فینحصر هذا اللّقب فی إبراهیم و علی انتهی کلامه. ثمّ إن علیّ بن محمّد الذی یروی عنه ثقة الإسلام الکلینی رحمه الله المذکور فی هذه العدّة لم یذکره فی کلامه رحمه الله مع لفظ علّان مسبوقاً بلفظة «ابن» و عدمه بل عن «سا» انّه بعد الفحص و البحث و التتبع التام فی کلامه رحمه الله انّه لم یذکره إلّاعلی أحد أنحاء ثلاثه:

أحدها: الرّوایة عنه من غیر تقیید سوی روی بواسطته عن سهل و هو الأکثر أو عن غیره کالبرقی و غیره و هو الأقل کما لا یخفی علی من تتبع فی الکافی.

و ثانیها : الرّوایة عنه مقیّداً بابن عبداللّه ففی باب العقل و الجهل علیّ بن محمّد بن عبداللّه عن إبراهیم بن إسحاق الأحمر و فی باب فضل العلم و وجوب طلبه علیّ بن

ص:472

محمّد بن عبد اللّه عن أحمد بن محمّد بن خالد إلی غیر ذلک.

و ثالثها : الرّوایة عنه مقیّداً بابن بندار فانّه رحمه الله کثیراً ما یقول علی بن محمّد بندار عن إبراهیم عن إسحاق الأحمر أو عن أحمد بن أبی عبداللّه کما فی باب السّواک من کتاب الطهارة و فی باب الخضاب من کتاب الزیّ و التجمّل و باب الفیروزج منه و باب اللباس منه إلی غیر ذلک و الظاهر المحکی عن صریح جماعة ان الأوّل یروی عن سهل کثیرا هو علیّ بن محمد بن إبراهیم بن أبان الرازی الکلینی المعروف بعلّان و ان هذا هو الذی یروی عنه الکلینی کثیراً و انّه الذی یکون خال الکلینی کما ذکروه فی ترجمة الکلینی محمّد بن یعقوب و انّ خاله علّان الکلینی و انّه هو الذی یکون واحداً من العدة کما مرّ عن «صه» بناء علی کون «ابن» زائداً فی کلامه و علی عدم کونه زائداً یکون من فی العدّة هو هذا الشخص أیضاً و إن لزم حینئذٍ کون علّان لقباً لإبراهیم أیضاً کما مرّ عن التعلیقة و ذلک لما عن «سا» من اطّراد عادة ثقة الإسلام بإطلاق علیّ بن محمّد حال الروایة عنه أی عن سهل بخلاف ما إذا کانت الروایة عن غیره فانّه قد یطلقه و قد یقیّده بابن بندار أو ابن عبداللّه و هو الأکثر و عن «سا» انّه استظهر منه انّ الراوی عن سهل غیر ابن بندار فهو العلّان.

و أمّا الکلام فی الثانی فنقول ان المتحصّل فی المقام و المستنتج من الکلام ان علیّ بن محمّد المذکور فی أوّل سند الکافی فی اثنان و هما ثقتان:

أحدهما : علی بن محمّد بن إبراهیم بن أبان الرازی الکلینی المعروف بعلّان و هو ثقة کما مرّ عن «جش» و «صه» بل عن وجیزة ثقة یروی عنه الکلینی.

و ثانیهما : علیّ بن محمّد بن بندار الّذی قد یعبّر عنه بعلیّ بن محمّد بن عبداللّه و قد یعبّر عنه بعلی بن محمّد بن أبی القاسم بل بعلیّ بن أبی القاسم بالإضافة إلی الجدّ و هذه التعبیرات کلّها تعبیر عن شخص واحد و هو ثقة أیضاً کما عن «جش» و «صه» و قد مرّ الحکایة عنهما فی توثیقه فی تضاعیف أشخاص ماجیلویه و کیف کان فعدم التمیز بینهما فی بعض المواضع غیر مضرّ بعد ثبوت الوثاقة لهما مضافاً إلی ما ذکره الاستاد من أنّ ما نحن فیه و هو الرّاوی عن سهل یکون الظاهر انّه الأوّل المعروف بعلّان کما مرّ

ص:473

مثل ذلک عن «صا» أیضاً.

تذییل فی بیان أحوال من ذکر من الأشخاص الملقّبین بعلّان من جهة المدح و القدح فنقول: امّا محمّد بن إبراهیم و أحمد بن إبراهیم فقد سمعت عن «صه» و «جخ» خیّر فیهما بل فی الأخیر فاضل أیضاً و ذکر الاستاد انّا لم نقف لهما علی مدح آخر و هو کذلک إذ لم یذکر فی ترجمتهما غیر ما مرّ و أمّا علیّ بن محمّد فقد عرفت الحکایة عن «جش» و «صه» بأنه ثقة بل المحکی عن النقد فی ترجمته هکذا علیّ بن محمّد بن إبراهیم بن أبان الرازی الکلینی المعروف بعلّان یکنّی أبا الحسن ثقة عین له کتاب أخبار القائم علیه السلام روی عنه جعفر بن محمد و قتل علّان بطریق و کان استأذن الصاحب علیه السلام فی الحجّ فخرج: «توقّف عنه فی هذه السنة» فخالف «جش» انتهی و لا یذهب علیک انّ مخالفته له علیه السلام ینافی ما ادّعیته فی حقّه من التوثیق إذ الظاهر من الأمر بالتوقّف إرشاد فمخالفته لاتقدح فی وثاقته و لذا تری الأصحاب حیث لم یجعلوا ذلک سبباً للقدح بل صرّحوا مع ذلک بوثاقته کما سمعته بل عن الوجیرة توثیقه. و أمّا إبراهیم بن أبان فالظاهر منهم انّه مهمل غیر مذکور فی الرّجال و قد صرّح الاستاد بأنّا لم نقف له علی عنوان فیما عندنا من کتب الرّجال ثم ان المحکی عن الایضاح فی ضبط العلّان هو بالعین المهملة المفتوحة و اللام المشدّدة و النون و هو یحتمل أن یکون علَماً و أن یکون صفة و حینئذٍ إمّا أن یکون مأخوذاً من علن حتی یکون الألف زائدة أو من علّ فتکون الألف و النون کلتاهما زائدتین و علی الأوّل ینصرف و علی الثانی فلا ینصرف.

و امّا الثانی من أشخاص العدة و هو محمّد بن أبی عبداللّه فالکلام فیه یقع فیه تارة فی تشخیصه و اُخر فی حاله من القدح و المدح.

أمّا الأوّل فعن المنهج الظاهر انّه هو محمّد بن جعفر الأسدی الثقة انتهی و استشهد له شواهد:

منها : ما عن «جش» و «صه» فی ترجمة محمّد بن جعفر المذکور من انّه یقال له محمّد بن أبی عبداللّه فمضافاً إلی انّ الکلینی رحمه الله یروی فی غیر موضع من الکافی عن سهل بن زیاد بواسطة محمّد بن أبی عبداللّه کما فی باب الاستطاعة و قبله و بعده و قد

ص:474

ذکر فی ترجمة سهل ان محمّد بن جعفر بن عون یروی عنه و هو یعطی اتّحادهما و إن کان الأب قد یذکر باسمه و قد یذکر بکنیة.

و منها : انّه کثیراً ما یروی الکلینی عن محمّد بن إسماعیل البرمکی بواسطة محمّد بن أبی عبداللّه و قد یروی عنه بواسطة محمّد بن جعفر الأسدی و قد ذکروا فی ترجمة البرمکی أیضاً انّ محمّد بن جعفر الأسدی یروی عنه بل عن التعلیقة انّه جزم باتّحادهما حیث قال محمّد بن عبداللّه الکوفی عن محمّد بن إسماعیل البرمکی هو محمّد بن جعفر الأسدی و نقل فی المنتهی ذلک عن خالد فی الوجیزة و عن جدّه فی حواشی النقد و قال کما یظهر من ملاحظة ترجمة محمّد بن إسماعیل البرمکی و فی موضع آخر و یظهر من مشیخة «یه» عند ذکر محمّد بن إسماعیل البرمکی و یظهر من «جش» أیضاً ثم نقل عن الفاضل عبد النبی و هو بعد ما قال ذلک قال أخذت ذلک عن ملاحظة حدیثین فی «فی» أحدهما فی باب إطلاق القول بأنّه بشیء و الآخر فی باب حدوث العالم و إثبات المحدث و من کلام «جش» أیضاً انتهی و ذکر الاستاد سلّمه اللّه فی وجه أخذ هذا الفاضل ذلک من ملاحظة حدیثین فی «فی» بأن الظاهر انّه أراد بالحدیث المذکور فی باب حدوث العالم ما ذکره الکلینی رحمه الله فی باب المذکور من قوله: حدّثنی محمّد بن جعفر الأسدی عن محمّد بن إسماعیل البرمکی الرازی عن الحسین بن الحسن بن البرد الدینوری و بالحدیث المذکور فی باب اطلاق القول بأنه شیء و هو بعد الباب السابق ما ذکره فیه من قوله رحمه الله: محمّد بن أبی عبداللّه عن محمّد بن إسماعیل عن الحسین بن الحسن فاستظهر من ملاحظة الحدیثین أی الطریقین انّ الأشخاص الثلاثة المذکورین فی هذا السند هم الثلاثة المذکورون فی الأوّل فمحمّد بن أبی عبداللّه هو محمّد بن جعفر الأسدی و هو محمّد بن إسماعیل هو البرمکی و الحسین بن الحسن هو الدینوری و هو کذلک و فی باب النوادر أیضاً مثل السند الأخیر بعینه و فی باب الحرکة و الانتقال محمّد بن أبی عبد اللّه عن محمّد بن إسماعیل البرمکی فی موضع، و فی موضع آخر بعده بدون البرمکی و کأنه ترکه اعتماداً علی ما سبق و بالجملة فالظاهر ممّا ذکرنا ظهوراً تامّاً ان محمّد بن أبی عبداللّه هو محمد بن جعفر الأسدی کما انّ

ص:475

الظاهر انّ محمّد بن إسماعیل الذی یروی عنه محمّد بن أبی عبداللّه أو محمّد بن جعفر الذی عرفت انّه هو البرمکی و إن لم یصرّح فیه بهذا اللّقب انتهی کلامه.

و أمّا أخذ الفاضل المذکور ذلک من کلام «جش» فکأنه أراد أخذه ممّا مرّ من کلام «جش» فی تضاعیف ما استشهد علی المطلوب من قوله فی ترجمة محمّد بن جعفر انّه یقال له محمّد بن أبی عبداللّه و مثله قد مرّ عن «صه» أیضاً فیه و بالجملة ان اتحادهما لعلّه غیر خفیّ علی المتصفّح فی کتب الرّجال بل المحکی عن «سا» فی إثبات ذلک المطلب کلام کأنه برهان علیه و هو انّه ذکر ما ملخّصه انّ الظاهر من تتبّع الرّجال ان محمّد بن أبی عبداللّه اثنان أحدهما هو محمّد بن جعفر الأسدی لما عرفت.

و ثانیهما: من ذکره فی «ست» و هو محمّد بن أبی عبداللّه الّذی یروی حمید بن زیاد عن أبی إسحاق إبراهیم بن سلیمان عنه و لیس محمّد بن أبی عبداللّه الّذی یروی عنه الکلینی فی ضمن العدّة أو غیرها هو هذا التقدّم طبقته علی طبقته الکلینی و ذلک لأنّ وفاة حمید کما ذکر فی ترجمته کان فی سنة عشرة و ثلاثمائة و وفاة الکلینی رحمه الله فی سنة تسع و عشرین و ثلاثمائة فکان وفاة الأوّل قبل وفاة الثانی بتسع عشرة سنة فیستعدّ درک الکلینی رحمه الله لإبراهیم بن سلیمان فکیف لمن یروی إبراهیم عنه فلا یکون المذکور فی صدر سند الکافی هو هذا الرّجل بخلاف محمّد بن جعفر الأسدی الذی عرفت انّه یقال له: محمّد بن أبی عبداللّه فإنه کان فی عصر الکلینی و کان وفاته کما ذکر فی ترجمته سنة اثنی عشرة و ثلاثمائة فإن قیل: کلام «جش» یدلّ علی انّ الراوی عن الأسدی أحمد بن محمد بن عیسی الذی لایروی عنه الکلینی إلّابواسطة فکیف یمکن روایته عمّن یروی عنه أحمد من غیر واسطة قلت: کلام «جش» حیث قال محمّد بن جعفر بن محمّد بن عون الأسدی أبوالحسین الکوفی ساکن الری یقال له محمّد بن أبی عبداللّه کان ثقة صحیح الحدیث إلّاانّه روی عن الضّعفاء و کان یقول بالجبر و التشبیه و کان أبوه وجهاً روی عنه أحمد بن محمّد بن عیسی له کتاب الجبر و الاستطاعة انتهی. و إن یتوّهم منه ذلک نظراً إلی انّ قوله روی عنه أحمد بن محمّد بن عیسی فی ترجمة محمّد بن جعفر یوهم إرجاع الضمیر إلیه سیّما بعد کونه من دأب علماء الرّجال و

ص:476

خصوصاً بعد عود الضمیر فی قوله له کتاب الجبر و الاستطاعة إلیه لأن الظاهر ان هذا الکتاب للابن لا للأب و الظاهر انّ هذا الکتاب هو الذی ذکره فی «ست» حیث قال فی ترجمة محمّد بن جعفر له کتاب الرّد علی أهل الاستطاعة لکن الظاهر انّ الضمیر فی قوله: روی عنه عاید إلی أبوه فی قوله: و کان أبوه وجهاً بل هو مقطوع به عند من له تتبع بالأخبار و لذا تری العلّامة مع ذکره هذا الکلام فی ترجمة الابن ذکره فی ترجمة الأب أیضاً حیث قال جعفر بن محمّد بن عون الأسدی وجه روی عنه أحمد بن محمّد بن عیسی انتهی ملخّص ما نقل عنه. و ذکر الاستاد رحمه الله انّه یظهر ممّا حقّقه رحمه الله انّ ما استظهره فی المنهج حیث قال محمّد بن أبی عبداللّه المذکور فی «ست» انّ هذا هو ابن جعفر بن محمّد بن عون الأسدی فیکون ثقة غیر ظاهر بل الظاهر خلافه و ان ما عن مشترکات الکاظمی من قوله فی محمّد بن أبی عبداللّه المذکور ما هذا کلامه عنه إبراهیم بن سلیمان و روی عنه الکلینی و هو عن محمّد بن جعفر بن عون الأسدی انتهی غیر متّجه أیضاً لأنه قد جعل الکلینی راویاً عنه و قد عرفت ان محمّد بن أبی عبداللّه الذی یروی عنه الکلینی هو غیر الرّجل و جعله راویاً عن الأسدی و قد سمعت ان الأسدی معاصر للکلینی رحمه الله و محمّد بن أبی عبداللّه المذکور متقدّم فی الطبقة علیه فیستبعد أن یکون راویاً عن الأسدی المتأخر عنه و لعلّ کلمة «عن» زائدة عن النسّاخ فیکون مراده اتحاد محمّد بن أبی عبداللّه المذکور مع الأسدی کما عرفت استظهاره من المنهج و سمعت ما فیه أیضاً أو کلمة «هو» زائدة فیکون المراد ان الکلینی رحمه الله روی عنه و عن محمّد بن جعفر أیضاً ولکنّه بعید إذ لیس هنا مقام ذکر من یروی الکلینی عنه و مثله إرجاع المجرور فی قوله و روی عنه الکلینی إلی إبراهیم بن سلیمان إذ لیس هنا مقام بیان حالهما مع ما سمعت من استبعاد درک الکلینی لإبراهیم بن سلیمان انتهی کلامه الشّریف هذا تمام الکلام فی تشخیصه.

و امّا الثانی الّذی مهّد لبیان حاله فنقول الاصحّ انّه ثقة لتصریح جماعة من الثقات من الرجال علی وثاقة کما عن «جش» فی ترجمته محمّد بن جعفر بن محمّد بن عون الأسدی أبوالحسین الکوفی ساکن الرّی یقال له محمّد بن أبی عبداللّه کان ثقة صحیح

ص:477

الحدیث إلّاانّه روی عن الضّعفاء و کان یقول بالجبر و التشبیه و کان أبوه وجهاً انتهی و مثله عن «صه» أیضاً و عن التعلیقة ذکر «ق» عنه انّه من وکلاء الصّاحب عجّل اللّه فرجه و عن الشیخ تبجیله ایّاه و ترحّمه علیه و انّه مات علی العدالة و لم یطعن علیه و انّ له کتاباً فی الردّ علی أهل الاستطاعة و عن الفاضل «ع ب» أیضاً ذکر فی القسم الثقات و صرّح بوثاقته فی الخاتمه و کذا عن المیرزا رحمه الله و عن الوجیزة ثقة و کذا عن غیرهم من المتأخّرین و بالجملة انّ غیر واحد من أهل الرّجال صرّحوا بوثاقته من غیر إظهار للقدح بل لاتعریض و لا تلویح فی کلامهم علیه و حینئذٍ فلا عبرة بکلام بعضهم من قدحه ببعض الوجوه کما سمعت عن «جش» فانّه لایبعد أن یکون ذلک اشتباهاً منه کما استظهره فی المنتهی بأن حکم «جش» بما حکم توهّم من کتبه کما تشاهد فی أمثال زماننا عن رمی الفضلاء بالعقاید الفاسدة بالتوهّم و کیف کان فلو اغمضنا عن جمیع ذلک لیکفینا ما حکم عن «سا» ملخّصاً بأن الّذی یظهر من النصوص المرویّة فی إکمال الدّین و کتاب الغیبة للشیخ انّه من الأجلّة و نقل عن الشیخ انّه قال: و قد کان فی زمان السّفراء المحمودین أقوام ثقات ترد علیهم التوقیعات من قبل المنصوبین للسّفارة من الأصل منهم أبو الحسین محمّد بن جعفر الأسدی رحمه الله أخبرنا أبو الحسین بن أبی جیّد القمی عن محمّد بن الحسن بن الولید عن محمّد بن یحیی العطّار عن محمّد بن یحیی العطّار عن محمّد بن أحمد بن یحیی عن صالح بن أبی صالح قال: سألنی بعض الناس فی سنة تسعین و مائتین فنض شیء فامتنعت من ذلک و کتبت استطلع الرأی فأنا فی الجواب بالرّی محمّد بن جعفر العربی فلیدفع إلیه فانّه من ثقاتنا و عنه رحمه الله انّه بعد ان ذکر حکایات اُخر أیضاً تدلّ علی جلالته قال و مات الأسدی علی ظاهر العدالة لم یتغیّر و لم یطعن علیه فی شهر ربیع الآخر سنة اثنتی عشرة و ثلاثمائة قال رحمه الله فی «سا» و لا یبعد أن یکون هذا الکلام یعنی قول الشیخ و مات الأسدی رحمه الله تعریضاً علی «جش» حیث حکم بأنه کان یقول بالجبر و التشبیه و فیها ان قول «جش» هذا یعارضه جمیع ما مرّ عن الشیخ و الترجیح له لأنّه أدلّ و أبلغ فی المدح مع ظهوره فی شدّة تعویله علیه و أیضاً ظاهر الکلینی المعاصر للأسدی ان له کمال التعویل علیه حیث أکثر الرّوایة عنه و ذکره

ص:478

مترحّماً علیه و عن بعض الأعلام أنه کان من مشایخه و لو کان ممّن یقول بالجبر و التشبیه کیف لم یطلع علیه تلمیذه و اطلع علیه «جش» المتأخّر عنه بکثیر و قد ذکره الصّدوق رحمه الله أیضاً مترضّیاً و أیضاً قد روی الکلینی عن الأسدی فی باب النهی عن الجسم و الصّورة روایات تدلّ علی بطلان القول بالتشبیه و فی باب الجبر و القدر ما یدلّ علی فسادهما فکیف ینسب إلیه انّه قائل بذلک و کان نسبة «جش» ذلک إلیه لما عن بعض الأعلام من انّه کان یروی أخبار الجبر و التشبیه هذا مضافاً إلی ما أشرنا إلیه من الحکایة الدالّة علی انّ له عند مولینا الصّاحب عجلّ اللّه فرجه منزلة و جلالة و لو لم یکن له إلّاقوله علیه السلام فلیدفع إلیه فانه من ثقاتنا لکفاه.

اعلام تنبیهی قد سمعت کلمات الأصحاب فی ترجمة محمّد بن جعفر الأسدی و عرفت أیضاً انها متطابقة فی الدلالة علی وثاقته بحیث تطمئنّ به القلوب و یستغنی بملاحظة المطلوب ولکن المستفاد من بعض العبائر انّ ثقة الإسلام الکلینی رحمه الله یروی فی أوّل سند الکافی من شخصین کلّ واحد منهما مشترک مع الآخر فی اسم نفسه و أبیه بأن یقال فی ترجمة کل واحد منهما محمّد بن جعفر إلا انّ محمّد بن جعفر الّذی هو أحد أشخاص مذکورین فی العدة ملقّب بالأسدی و غیره بالرزّاز فاللازم فی المقام تمیز أحدهما عن الآخر نظراً إلی ثبوت الوثاقة لمن فی العدة دون غیره إذ لم یذکر فی حقّة إلّابأنّه من مشایخ الشیعة و دلالته علی أزید من المدح محلّ تأمّل ولکن حکی عن «سا» ما یسعفنا عمّا هو محتاج إلیه فی المقام حیث نقل عنه بعد تلخیص کلامه ان محمّد بن جعفر الذی فی صدر سند الکافی اثنان: أحدهما: الأسدی و هو من مرّ وثانیهما: الرزّاز و توهّم اتّحادهما فاسد لأن الأوّل یکنّی بأبی الحسین و توفّی فی سنة اثنی عشرة و ثلاثمائة و الثانی بأبی العبّاس و سیأتی انّه توفّی فی سنة عشر و ثلاثمائة و لعلّ الدّاعی لتوهّم الاتحاد عدم عنوان الرزاز فی کلام الشیخ و «جش» ولکنه لا التفات إلیه بعد قیام الدّلیل علی التعدد مع انّ الرزّاز و إن لم یکن معنوناً فی رجال «جش» لکن ذکره فی رجاله فی کثیر من التراجم: منها ترجمة أحمد بن محمّد بن أبی نصر البزنطی حیث قال: له کتب منها کتاب الجامع قرأناه علی أبی عبداللّه الحسین بن عبیداللّه قال:

ص:479

قرأته علی أبی غالب أحمد بن محمّد (1)الرزّازی قال: حدّثنی به خال أبی محمّد بن جعفر انتهی و محمّد بن جعفر هذا هو الرزّاز کما صرّح به فی تراجم اخر و یظهر من جملة من التراجم أنّه خال محمّد بن محمّد بن سلیمان الرزّازی کما هو الظاهر ممّا حکی عن رسالة أبی غالب إلی ابنه أبی ظاهر فی آل اعین وجدنی امّ أبی فاطمة بنت جعفر بن محمّد إلی ان قال و اخوها أبوالعبّاس محمّد بن جعفر الرزّاز و هو أحد رواة الحدیث و مشایخ الشیعة إلی أن قال و کان مولد محمّد بن جعفر سنة ستّ و ثلاثین و مأتین و مات سنة عشر و ثلاثمائة فعلی هذا الاوجه لتوّهم الاتّحاد.

إذا عرفت ذلک نقول: انّ هذا الرّجل یذکره الکلینی رحمه الله بالاسم و الکنیة و اللقب جمیعاً کما فی باب تفسیر طلاق السنة و العدة حیث قال أبو علی الأشعری عن محمّد بن عبد الجبّار و محمّد بن جعفر أبوالعباس الرزّاز عن أیّوب بن نوح و تارة یذکره بأحدها أو باثنین منها و الاحتمالات العقلیّة بملاحظة الاقتصار علی کلّ من الثلاثة و الترکیب الثنائی و الثلاثی سبعة و قد وجدنا کلها فی کلامه رحمه الله إلّاالاقتصار بالکنیة فقط فما یرویه عن محمّد بن جعفر إن کان مقروناً بأبی العباس و الرّزاد أو الأسدی فلا اشتباه و إن کان مطلقاً فإن کانت الراویة عن محمّد بن عبدالحمید أو عن أیّوب بن نوح و محمّد بن عیسی أو محمّد بن الحسین بن أبی الخطاب أو عبداللّه بن محمّد خالد بن عمر الطّیالسی أو محمّد بن خالد المذکور أو یحیی بن زکریا اللّؤلؤی أو محمّد بن یحیی بن عمران فالظاهر انّه الرزاز و إن کانت الرّوایة عن محمّد بن إسماعیل البرمکی أو محمّد بن إسماعیل فقط أو البرمکی کذلک فهو الأسدی و إن کان الغالب إذا کانت الرّوایة من الأسدی یذکر أباه بالکنیة هکذا محمّد بن أبی عبداللّه و لا یبعد أن یکون الوجه فیه رفع الإشتباه انتهی ملخّص کلامه رحمه الله. ذکر الاستاد سلّمه اللّه فی وجه قوله رحمه الله: فالظاهر انّه الرزّاز ان ما اشیر إلیه من الترجم المحکیّة عن «جش» و من الرّوایات التی رواها الکلینی عن محمّد بن جعفر ظاهرة فی انّ الراوی عن الجماعة المذکورین هو

ص:480


1- 1) . وجدت حاشیة فی رجال الاستاد سلّمه اللّه فی ترجمه أحمد هکذا: أحمد بن محمّد بن سلیمان بن الحسن بن الجهم بن بکر بن أعین الثقة الجلیل القدر. «منه رحمه الله» .

الرزّاز و امّا انّ الرّاوی عن البرمکی هو الأسدی فقد ظهر ممّا بیّناه أوّلاً فی تحقیق انّ محمّد بن عبداللّه هو الأسدی.

و أمّا الثالث من أشخاص العدّة و هو محمّد بن الحسن فالکلام فیه یقع تارة فی تعینه و اُخری فی بیان حاله:

أمّا الأوّل: فالمحکی عن المنهج استظهار انّه الصفّار و جزم الاستاد سلّمه اللّه بأنه کذلک معلّلاً بکونه فی طبقة الکلینی و قد مات کما فی ترجمته فی سنة تسعین و مائتین و قد عمّر الکلینی بعده بتسع أو ثمان و ثلاثین سنة و الصریح بالوصف فی بعض روایات الکلینی عنه بواسطة العطار منقول أیضاً و ان قال رحمه الله فی «سا» انّ روایة الکلینی عن محمّد بن الحسن فی أوّل السند أکثر من أن یحصی من غیر تقیید فی شیء من المواضع ولکن المحکی عنه انّه رحمه الله جعل عدم تقییده فی موضع قرینة علی انّه. . . امّا الصفّار أو غیره کمحمد بن الحسن البرنانی و نحوه ممّن فی طبقته لکن استبعد ان یقتصر الکلینی علی الثانی مع مجهولته و لم یرو عن الصفّار الذی هو من أعاظم المحدثین و کتبه معروفة مثل بصائر الدرجات و نحوه ثم نقل عنه ما هو کالبرهان علی تعیین الصفّار و تمیزه حیث قال رحمه الله انّه قد أکثر الکلینی رحمه الله فی الروایة عن محمّد بن الحسن و علیّ بن محمّد بن بندار عن إبراهیم بن إسحاق و منه ما فی باب قلّة عدد المؤمنین من الاصول حیث قال محمّد بن الحسن و علیّ بن محمّد بن بندار عن إبراهیم بن إسحاق و منه فی باب الخضاب من کتاب الزیّ و التجمّل و منه فی باب النبیذ من کتاب الأشربة و إبراهیم بن إسحاق الأحمر کما صرّح به فی کثیر من المواضع و فی «ست» فی ترجمته إبراهیم هذا انّ محمّد بن الحسن الصفّار یروی عنه و أیضاً فی «جخ» انّ محمّد بن الحسن بن الولید یروی عن الصفّار و إذا کان هو راویاً عن الصفّار مع انّ وفاته کما فی «جش» بعد وفاة الکلینی أربعة عشرة سنة فروایة الکلینی عنه أولی انتهی کلامه اعلی اللّه مقامه.

و امّا الثانی : فالظاهر بل الأصحّ انّه ثقة لتصریح جماعة بوثاقته أو بما یکون أمارة لها فعن «جش» و «صه» انّ محمّد بن الحسن بن فروخ الصفّار کان وجهاً فی أصحابنا

ص:481

القمّیین ثقة عظیم القدر راجحاً قلیل السقط فی الروایة و عن «ست» محمّد بن الحسن الصفّار قمّی له کتب مثل کتب الحسین بن سعید و زیادة کتاب بصائر الدرجات و غیره و له مسائل کتب بها إلی أبی محمّد الحسن بن علی علیه السلام أخبرنا بجمیع روایاته ابن أبی جید عن محمّد بن الحسن بن الولید عنه وعن المشترکات ابن الحسن الصفّار الثقه عنه محمّد بن الحسن بن الولید و أحمد بن محمّد بن یحیی عن أبیه عنه.

و امّا الرّابع من أشخاص العدّة: و هو محمّد بن عقیل الکلینی فالظاهر انّه غیر معنون فی الرّجال و ذکر الاستاد سلّمه اللّه انّه لم یقف له علی ما ذکر فیما عنده من کتب الرّجال و علی هذا فلا یمکن التکلّم فیه من جهة المدح و القدح نعم یمکن ان یجعل اعتماد ثقة الإسلام الکلینی رحمه الله علی خبره و الرّوایة عنه و جعله من العدّة من أمارات المدح کما مرّ نظیر ذلک علی انّه لو أغمضنا عن ذلک لیکفینا فی تصحیح العدة المذکورة وجود علیّ بن محمّد بن علّان أو محمّد بن جعفر الأسدی أو محمّد بن الحسن الصفّار کلّ واحد منهم فی العدة علی الانفراد فضلاً عن اجتماعهم و وجودهم فیها علی الاجتماع.

اعلام تنبیهی لایذهب علیک انّ روایة ثقة الإسلام کلینی رحمه الله بواسطة العدة لا ینحصر فی الأشخاص الثلاثة المذکورین و هم أحمد بن محمد بن عیسی و أحمد بن محمّد بن خالد و سهل بن زیاد بل یروی بالعدّة المزبورة عن غیر الأشخاص المذکورة أیضاً بل قد یروی رحمه الله عن العدّة فی غیر أوّل السّند و قد تمّ یعبّر بالجماعة دون العدّة و أیضاً ان ذلک لا یختصّ بالکلینی رحمه الله بل الشیخ أیضاً قد یروی فی صدر السند و بعده أیضاً عن العدّة فلابدّ لتمیز الجماعة التی یروی عنهم الکلینی رحمه الله و العدّة التی یروی عنهم الشیخ من ملاحظة امورات خارجة و شواهد لایحة حتی تدلّ علی الصّحة.

المقام الثانی : فی بیان أحوال الأشخاص الثلاثة الذین قد مرّ انّ الکلینی یروی عنهم بواسطة العدّة کأحمد بن عبداللّه بن عیسی الأشعری القمی و أحمد بن محمّد بن خالد البرقی و سهل بن زیاد و تذکرهم فی مطالب الأوّل، فی الأوّل منهم و هو أحمد بن محمّد بن عیسی الأشعری المکنّی بأبی جعفر و قد تشتّت کلمات الأصحاب فیه فیظهر من بعضهم التوثیق له و إن لم یصرّح به فی کلامه و من آخر التصریح به و من

ص:482

ثالث القدح فیه فاللازم علینا البحث و الفحص فی بیان حاله بما ذکروا فی ترجمته من المدح و القدح فعن «جش» انّه شیخ القمیین و وجههم و فقیههم غیر مدافع و کان أیضاً الرئیس الّذی یلقی السّلطان و لقی الرّضا علیه السلام و له کتب و لقی أبا جعفر الثانی و أبا الحسن العسکری و عن «ست» و «صه» مثله إلّاانّ فی الأوّل لقی أبا الحسن الرّضا علیه السلام و صنّف کتباً و لم یذکر الآخرین و فیها شیخ قم و وجهها و فقیهها و عن «جخ» فی «ضا» انّه ثقة و جعل الاستاد سلّمه اللّه وثاقة هذا الرّجل و جلالة قدره ممّا لا ینبغی التّأمّل فیه نقله ذلک عن «سا» أیضاً و ذکر أیضاً بعد ذلک بأن ما مرّ عن «جش» و إن کان ظاهراً فی جلالته و وثاقته إلّاانّ عدم تصریحه بالتوثیق ربّما یشعر بتأمّله فیه و لعلّه لبعض ما تسمع من الاُمور الدالّة علی قدحه بل ما عنه فی ترجمة علی بن محمّد بن شیرة القاسانی حیث قال علیّ بن محمّد کان فقیهاً مکثراً من الحدیث فاضلاً غمر علیه أحمد بن محمّد بن عیسی و ذکر انّه سمع منه مذاهب منکرة و لیس فی کتبه ما یدلّ علیه انتهی یشعر بتکذیبه و الطعن علیه بأن غمره علی علیّ بن محمّد و إسناد المذاهب المنکرة إلیه لیس فی موقعه انتهی و بالجملة انّ ملاحظة ما مرّ من الکلمات و إن امکن استفادة التوثیق منها بل بعضها صریحة فی ذلک إلّاان ما ذکر فی قدحه یعوق عمّا مرّ من الکلمات و یبعد استفادة ذلک منها و قد ذکروا فی قدحه اُمور:

الأوّل : ما مرّ من استناد المذاهب المنکرة و الآراء الفاسدة إلیه.

الثّانی : الخبر المحکی عن إرشاد المفید الّذی رواه الکلینی فی باب الاشارة و النصّ علی أبی الحسن الثالث لکن بتغییر غیر مغیر للمرام حیث قال الحسن بن محمّد عن الخیرانی عن أبیه انّه قال کان یلزم باب أبی جعفر للخدمة التی کان وکّل بها و کان أحمد بن محمّد بن عیسی یجیء فی السّحر فی کلّ لیلة لیعرف خبر علّة أبی جعفر علیه السلام و کان الرسول الّذی یختلف بین أبی جعفر علیه السلام و بین أبی إذا حضر قام أحمد و خلّی به أبی فخرج ذات لیلة و قام أحمد عن المجلس و خلّی أبی بالرّسول و استدار أحمد فوقف حیث یسمع الکلام فقال الرّسول لأبی: انّ مولاک یقرأ علیک السّلام و یقول لک انّی ماض و الأمر صائر إلی ابنی علی و له علیکم بعدی ما کان بی علیکم بعد أبی ثم مضی الرّسول و رجع أحمد إلی موضعه و قال لأبی: ما الّذی قد قال لک قال: خبرا قال: قد

ص:483

سمعت ما قال فلم تکتمه و أعاد ما سمع فقال له أبی: قد حرّم اللّه علیک ما فعلت لأنّ اللّه تعالی یقول: «وَ لا تَجَسَّسُوا» 1 فاحفظ الشّهادة لعلّنا نحتاج الیها یوماً ما و ایّاک أن تظهرها إلی وقتها فلمّا أصبح أبی کتب نسخة الرّسالة فی عشر رقاع و ختمها و دفعها إلی عشرة من وجوه العصابة و قال ان حدث بی حدث الموت قبل ان اطالبکم بها فامتحوها و اعملوا بما فیها فلمّا مضی أبو جعفر علیه السلام ذکر أبی انّه لم یخرج من منزله حتی قطع علی یدیه نحو من أربعمائة إنسان و اجتمع رؤساء العصابة عند محمّد بن الفرج یتفارضون هذا الأمر فکتب محمّد بن الفرج إلی أبی یعلمه باجتماعهم عنده و انّه لولا مخافة الشهرة لصار معهم إلیه و یسأله أن یأتیه فرکب أبی فصار إلیه فوجد القوم مجتمعین عنده فقالوا لأبی: ما تقول فی هذا الأمر؟ فقال أبی لمن عنده الرّقاع: احضروا الرقاع فاحضروها فقال لهم: هذا امرت به فقال بعضهم قد کنّا نحبّ أن یکون معک فی هذا الأمر یشاهد آخر فقال لهم قد اتاکم اللّه تعالی به هذا أبوجعفر الأشعری یشهد لی بسماع هذه الرّسالة و سأله أن یشهد بما عنده فأنکر أحمد أن یکون سمع من هذا شیئاً فدعاه أبی إلی المباهلة فقال لما حقق علیه قال: قد سمعت ذلک و فی هذه مکرمة کنت اُحبّ أن یکون لرجل من العرب لا لرجل من العجم فلم یبرح القوم حتّی قالوا بالحقّ جمیعاً الحدیث. و هذا الخبر إن کان صحیحاً لکفی فی قدحه وحده لما فیه من وجوه الطعن و أمارات القدح مع ما قیل من انّه إمّا صحیح أو حسن کالصحیح و عن «سا» فی حاشیته الحسین هذا هو الحسین بن محمّد بن عمران بن أبی بکر الأشعری الّذی وثّقه «جش» و غیره لتصریحه بذلک فی الکافی فی أوّل باب أنّ الأئمة علیهم السلام هم ولاة الأمر و لتصریح «جش» فی ترجمة الحسین المذکور بأنّ له کتاباً عنه محمّد بن یعقوب و أمّا الخیرانی فهو الذی وثّقه فی «جخ» و «صه» و جلالته غیر خفیّة و أمّا أبوه فالّذی یظهر من هذا الحدیث الذی رواه ابنه الثقه انّه من صاحب أسرار الأئمة علیهم السلام و انّه ممّن علیه نهایة التعویل و بالجملة فبعد وثاقة الرواة لا معنی لمنع صحیّته فالحدیث إمّا صحیح أو حسن مثله مضافاً إلی ما قیل من أنّ کثیراً من الاُمور المذکورة فیه حکاة الخیرانی فعدم معلومیّة والده لو سلم غیر مضر فیکون صحیحاً من غیر اشکال.

ص:484

الثالث : ما ذکروه فی ترجمة أحمد بن محمّد بن خالد الّذی کان یکثر عن الضّعفاء و یعتمد المراسیل من أنّ أحمد بن محمّد بن عیسی أبعده عن قم ثم أعاد إلیها و اعتذر إلیه و لمّا توفّی مشی أحمد بن محمّد بن عیسی فی جنازته حافیاً حاسراً لیبرأ نفسه ممّا قذفه به حیث أنّ إعادته إلی قم و اعتذاره عنه و تبرأته نفسه ممّا قذفه به تشعر بأن ما فعله أوّلاً من إخراجه عن قم و قذفه بما قذفه به لم یکن علی وجه البصیرة و عن خلوص النیّة و إلّالما افتقر إلی تدارکه و یؤیّد ذلک ما نقل عن «کش» من انّه حکی عن الفضل بن شاذان انّه قال: کان أحمد بن محمّد بن عیسی تاب و استغفر اللّه من وقیعته فی یونس لرؤیا رآها فإن وقیعته فی یونس لکان عن بصیرة و عن نبیّة لم یرجع عنها بمجرّد رؤیا لا حجیّة فیها.

واُجیب عن الوجوه المذکورة:

إمّا عن الأوّل فبان غایة کلام «جش» انّ المذاهب المنکرة غیر مذکورة فی کتاب علیّ بن محمّد و هو لا ینافی سماع أحمد تلک المذاهب من لسانه مع احتمال أن یکون مراد «جش» لخطئة أحمد فی اجتهاده حیث ظنّ تلک المذاهب منکرة أو فی الوثوق بقول مدّعی السّماع ان قرا اسمع بصیغة المجهول و کیف کان فلا ظهور لکلامه هذا فی الطعن و التکذیب غایة الأمر انّه محتمل لذلک و الاحتمال لا یعارض ما مرّ فی أوّل کلامه الذی هو صریح فی مدحه و جلالته. أقول: إنّ القدح المزبور لعلّه لاروح له إذ إسناد المذاهب الفاسدة و الآراء الباطلة إلیه لا یدلّ بمجرّده علی کون ذلک افتراء منه إلیه حتی یقتضی إلیه قد حافیه للافتراء بل له احتمالات و محامل لایمکن أن یحصی مضافاً إلی ما وصل الینا من حمل فعل المسلم و قوله علی الصحّة.

و أمّا عن الثانی فباحتمال أن لا یکون مقصوده استماع الکلام أوّلاً لکن لما لاح له بالقرائن انّه أخبار بمماته علیه السلام و النصّ علی الامام بعده وجب علیه الإصغاء لیتّضح علیه امام الّذی بعده و لعلّه یؤمی إلیه کلام والد الخیرانی حیث قال: قد آتاکم اللّه تعالی به إذ المعصیة لیست ممّا آتاه اللّه تعالی و أمّا کتمانه الشهادة أوّلاً فلعلّه لإرادة أن یکون شهادته أبعد عن التهمة إذ لا شبهة انّ الشهادة بعد کتمانها أولاً ثم إظهارها بعد رجوع

ص:485

الأمر إلی المباهلة فی نظر النّاس تکون أبلغ فی القبول من الشهادة فی بدو الأمر و لا ینافیه الداعی الذی ذکره للکتمان لاحتمال کونه لما ذکر و ممّا یؤمی إلی کمال التعویل علیه انّه ما اقام الشهادة اطمأنّوا جمیعاً و زال عنهم الشّک کما یظهر من قوله فلم یبرح القوم حتی قالوا بالحقّ جمیعاً هکذا نقل عن «سا» .

أقول: فی کلامه الشریّف محلّ نظر من وجوه:

الأولی : ان استماعه الکلام من غیر داعیة إلی الاستماع و قصد إلیه بعید جدّاً مع ما عرفت من انّ الرّسول قد حدثه علی نحو النّجوی بحیث لا یرضیان فی بروز هذا الحدیث و اطّلاع النّاس به و مقتضی ذلک لزوم الاحتیاط فی أمر الأخبار حتّی کأنه لم یخرج من فضاء فمه شیء کالهمس ومع ذلک فکیف یسمع من لم یمض فی طیف خیاله ذلک.

الثّانی : إنّ قوله رحمه الله و لعلّه یومی إلیه کلام والد الخیرانی الخ، فریة بیّنة إذ لا ایماء فی ذلک الکلام إلی هذا المرام و التعلیل بأنّ المعصیة لیست ممّا آتاه اللّه تعالی الخ، علیل إذ المراد من قوله: قد آتاکم اللّه تعالی به انّه قد آتاکم اللّه بأحمد بن محمد بن عیسی حیث جعله شاهداً و إن کان تحمله للشهادة حراماً لا ما ذکره رحمه الله.

الثالث : انّ کتمان الشهادة أوّلاً لا یمکن أن یکون لأجل ما ذکره من رفع التهمة عن نفسه فإنّه لو کان کذلک لما کان اللّایق أن یماطل الشهادة إلی أن وَصَل إلی کیت کیت و الخبر الأمر إلی المباهلة مع ما نیافی هذا التوجیه ما ذکره أخیراً من الدّاعیة إلی کتمان الشهادة و لا یمکن إلی جعل ذلک مؤیّد التوجیه المزبور بل منافاته له ظاهرة.

الرّابع : ان قوله و ممّا یؤمی إلی کمال التعویل علیه الخ، لیس علی ما ینبغی إذ الاطمینان انما حَصَلَ من القرائن الخارجة بل من حاله حیث أنکر الشهادة أوّلاً و لا یمکنه إتمام ما قصده من کتمان أمر الشهادة و إبراز ما فی ضمیره من الدّاعی المزبور و یحصل من جمیع ذلک صدق مقاله لا لأنّه لما فعل ذلک لأجل توفیر الاذعان صار الإقرار بعد ذلک اقبل بل لأجل اکذابه بالبرهان من المباهلة و نحوها و بالجملة ان الاعتراف بالقدح أخف من ارتکاب الاعتذار نعم الذی یمکن أن یطمئن به من جهة

ص:486

وثاقته هو عدم قدح أهل الرّجال له صریحاً مع ما عرفت من توثیق بعض أهل الرجال له صریحاً فالأحسن فی الذب عن هذا الوجه ما عن التعلیقة من انّ الظاهر عدم تأمّل المشایخ فی علوّ شأنه و وثاقته و دیدنهم الاستناد إلی قوله و الاعتذار به و لعلّه کان زلّة صدق فتاب أو یکون له وجه صحیح مخفیّ علینا و سیجیء فی الحسن بن سعید ما یظهر منه اعتماد ابن نوح بل اعتماد الکلّ علیه انتهی.

و امّا عن الثّالث فیمکن الجواب عنه بأن تجدّد الرّأی فی الموضوعات کالأحکام غیر عزیز فلعلّه باجتهاده اعتقد أولاً ان إکثار أحمد بن محمّد بن خالد عن الضّعفاء و اعتماده علی المراسیل یوجب وهناً فی الشریعة و إشاعة للأخبار الغیر الثابتة بل الکاذبة فاعتقد لذلک انّ المستحسن بل الواجب إبعاده عن قم لیحترز النّاس عنه و لا یقعوا فی المفسدة ثم تبیّن له بعد زیادة اطّلاع علی حاله انّ روایاته عن الضّعفاء لیست توجب مفسدة و انها لیست مشتملة علی أمر منکر و انّه کان مطمئنّاً بها واثقاً بصدورها ولو بالقرائن و إن عمله بالمراسیل أیضاً کان لذلک و اعتذاره بعد ذلک و تبرئته نفسه لا یدلّ علی ان ما فعله أوّلاً لم یکن عن خلوص بل یکفی فی خمس الاعتذار ظهور إن ما فعله أوّلاً کان خطاء فی الواقع و إن کان جائزاً بل واجباً علیه فی الظاهر و منه یظهر ضعف التأیید أیضاً فإن وقیعته فی یونس ربما کانت واجبة علیه باعتقاده ورجوعه عنها بمجرّد رویّة لاحجیّة فیها غیر مسلّم و لعلّه صار قاطعاً من رؤیته أو من اُمور منها الرویة علی خلاف ما اعتقده أوّلاً فرجع لذلک.

أقول: یمکن التمسّک به علی کثرة و زهده و ورعه حیث انّه لم یصدر منه خطیئة بل ترک اولی و مع ذلک تاب إلی اللّه توبة نصوحاً و استغفر اللّه عمّا فعله بمجرّد رویة ذلک فی المنام کما هو شأن الزهّاد الّذی صار الزهد و الورع شعاراً لهم بل صار ذلک جبلته لم کما هو المشاهد منهم فی عصرنا أیضاً. ثمّ انّ هیهنا اُموراً ینبغی التنبیه علیها:

الأوّل : انّه نقل عن العلّامة رحمه الله فی مسئلة وجوب الخمس فی أرض الذمّی إذا اشتراها من مسلم قال لنا ما رواه أبوعبیدة الحذّاء فی الموثق قال سمعت أبا جعفر علیه السلام: ربما ذمیّ اشتری من مسلم أرضاً فإنّ علیه الخمس و مثله فی الرّوضة حیث قال و رواه أبوعبیدة

ص:487

الحذاء فی الموثق عن الباقر علیه السلام و عن «سا» انّه ورد علیهما بأنّ الحکم بموثقیّة هذا الخبر غیر صحیح لأن الشیخ رحمه الله رواه فی باب الخمس و الغنائم من التهذیب بإسناده عن سعد بن عبداللّه عن أحمد بن محمّد عن الحسن بن محبوب عن أبی أیّوب إبراهیم بن عثمان عن أبی عبیدة الحذاء و رجال هذا السّند کلّهم إمامیّون ثقات و لا یمکن القدح فیهم إلّا من جهة أحمد بن محمّد بن عیسی و قد عرفت حاله و لو سلم کونه مقدوحاً کان الخبر ضعیفاً لا موثّقاً.

الثانی : عن «کش» قال نصر بن الصیاح أحمد بن محمّد بن عیسی لا یروی عن ابن محبوب من أجل ان أصحابنا یتّهمون ابن محبوب فی روایته عن ابن أبی حمزه ثم مات أحمد بن محمّد فرجع قبل ما مات و کان یروی عمّن کان أصغر سنّاً منه انتهی. و عن التعلیقه لعلّ لسبب التهمة ان وفاة ابن أبی حمزه کانت سنة خمسین و مائة و بملاحظة سنّ الحسن یظهر ان تولّد الحسن کان قبل وفاته بسنة و ربما یظهره من ترجمة أحمد ابن تهمته لروایة عنه فی صغر سنّه و علی تقدیر صحّة التواریخ ظاهر انّ روایته عن کتابه و هذا لیس بفسق و لا منشأ للتهمة بل لایجوز الاتّهام بأمثاله سیّما مثل الحسن الثقة الجلیل و کذا الحال فی الأخذ فی صغر السّن و لذلک ندم أحمد و تاب علی انّ الظاهر من أحوال أکثر مشایخ الرّوایة من الکتاب ورود النصّ بذلک عن الائمّة علیهم السلام انتهی کلامه و هو حسن غایة الحسن.

الثالث : عن «کش» أیضاً انّ أحمد بن محمّد بن عیسی ما روی قط عن ابن المغیره و لا عن الحسن بن خرزاد و أورد علیه بأن عدم روایة أحمد عن عبداللّه بن المغیرة ان کان لانّه لا یروی عمّن فیه طعن و لذا أخرج البرقی عن قم ففیه انّ ابن المغیرة من الأجلّة الثقات و إن کان لعدم مساعدة الطبقة ففیه منع أیضاً لأنه من أصحاب الکاظم والرضا علیهما السلام و قد مرّ ان ابن عیسی کان من أصحاب الرضا علیه السلام أیضاً علی انّ روایته عن ابن المغیرة موجودة فی التهذیب فی باب انّ النوم ناقض للوضوء و کذا فی باب العمل فی لیلة الجمعة و یومها و یمکن أن یکون مراد من ابن المغیرة عبداللّه بن المغیرة الخزّاز الکوفی لکونه مع ابن المغیرة المعروف علی طبقة و الوجه فی عدم روایة ابن عیسی

ص:488

عنه کونه مهملاً مجهول الحال ولکن یبعده ان الإطلاق لا ینصرف إلیه و أمّا الحسن بن خرزاذ بالمعجمة المضمومة و الراء المشدّدة و الزّاء و الذال المعجمة بعد الألف کما عن «ست» فعن «جخ» عدّه فی «دی» و عن «صه» و «جش» انّه قمّی کثیر الحدیث قالا و قیل انّه غلا فی آخر عمره و فی «تع» الظاهر انّ عدم روایة أحمد عنه من حکایة الغلو الذی نسب إلیه قال و فیه ما فیه سیّما کونه آخر العمر و قد روی عنه محمّد بن أحمد بن یحیی و لم یستثن من رجاله ففیه شهادة علی الاعتماد به بل علی وثاقته.

تتمّة و بعد ما عرفت من حال أحمد بن محمّد بن عیسی فلنشرع إلی حال أبیه لکونه أیضاً من رواة الأخبار و نقله الا فار عن أئمتنا الأخیار فعن «صه» انّ محمّد بن عیسی بن عبداللّه بن سعید بن مالک الأشعری أبو علی شیخ القمیین ووجه الأشاعرة مقدّم عند السلطان و دخل علی الرّضا علیه السلام و سمع منه و روی عن أبی جعفر جواد الثانی علیه السلام و عن «جش» مثله مع قوله: له کتاب الحظ روی عنه أبیه أحمد قیل لم یوثقه أصحاب الرجال و کونه شیخ القمیین و وجه الأشاعرة لا یفید التوثیق و ذکر الاستاد سلّمه اللّه بأنّه ان سلم عدم افادته التوثیق کفی فی توثیقه ما من الشهید الثانی من انّه فی باب الأطعمة و الأشربة من لک فی بحث البهیمة الموطوئة جزم بتوثیقه و عن «تع» و جزم به بعض مشایخنا و المعاصر دام فضله فی الوجیزة و لیس بذلک البعید انتهی ممنا إلی ما عن العلامة من صحیح غیره و عدّه فی «صه» عن القسم الأوّل و بالجملة انّ هذا القدر کان فی توثیقة فلا وجه لمنعه کما سمعه من بعضهم.

المطلب الثانی فی الثانی منهم و هو أحمد بن محمّد بن خالد البرقی و الکلام فیه یقع من جهتین:

الاوُلی انّه لا إشکال علی الظاهر فی کونه عن أصحاب مولینا الجواد و الهادی علیهما السلام و لذا نقل عن الشیخ إیراده من أصحابهما علیهما السلام و امّا کونه من أصحاب الرضا علیه السلام فیظهر من البعض الاستبعاد فی ذلک مع انّه روی عنه علیه السلام أیضاً کما فی کافی فی باب ما عند الأئمة من سلاح رسول اللّه صلی الله علیه و آله و عن «سا» انّه نفی الاستبعاد فی روایته عنه علیه السلام معللاً بأنّ روایته عن والده أکثر من أن یحصی و قد عدّه الشیخ رحمه الله فی أصحاب الکاظم و الرضا

ص:489

والجواد علیهم السلام و لأن أحمد هذا مات فی حیاة أحمد بن محمد بن عیسی کما ظهروا مرّ انّه مشی فی جنازته خافیاً و قد عدّ الشیخ رحمه الله فی «ضا» أیضاً و غایة ما یمکن ان یقال ان أحمد بن محمّد بن خالد مات سنة ثمانین ومائتین علی ما حکاه «جش» عن علی بن محمد بن ماجیلویه و هو یکون بعد وفاة مولانا العسکری علیه السلام بعشرین سنة و هذا ینافی روایته عن مولینا الرضا علیه السلام و فیه أوّلاً ان أحمد بن محمد بن عیسی مات بعد أحمد البرقی کما مرّ مع أنّه کان من أصحاب الرضا علیه السلام فکما انّه لا منافات هنا فکذا هناک بل اولی و ثانیاً ان شهادة مولینا الرضا علیه السلام فی سنة ثلاث و مأتین وبینها و بین وفاة البرقی سبع و سبعون سنة فلو فرض انّ عمره وقت شهادته علیه السلام ستة عشرة سنة تکون مدّة عمره ثلاث و تسعین سنة و لا استحالة فی ذلک و قد مرّ انّ وفاة ابن عیسی کان بعد البرقی مع أنه کان من أصحاب الرضا علیه السلام و بالجملة انّه بعد ملاحظة تلک الاُمور لا یبعد جعله من أصحاب الرّضا علیه السلام کما علیه جماعة ولکن قد وجد روایته عن مولینا الصادق علیه السلام أیضاً کما حکی وجودها فی المجلس الثامن و الثمانین من مجالس الصّدوق فهل له وجه صحة أم لا والظاهر انّها غیر صحیحة بل قطع الاستاد سلّمه اللّه بذلک و جعل ما مرسلته نظراً إلی ان روایته عن مولینا الکاظم علیه السلام أیضاً غیر ثابته و قد سمعت انّه مات بعد وفاة العسکری علیه السلام بعشرین سنة فقد أدرک بعض ایّام إمامة مولینا الرّضا علیه السلام و ایّام موالینا الجواد و الهادی و العسکری علیهم السلام و عشرین سنة من الغیبة الصّغری لکن روایته عن العسکری غیر معلومة.

الجهة الثّانیة ان الظاهر القریب إلی القطع بل المقطوع انّه ثقة لتصریح غیر واحد منهم بوثاقته کما عن «جش» و «ست» و «صه» و غیرهم ممّن تأخر عنهم کما عن ابن داود و الشهید الثانی فی شرح الدرایة عند البحث عن المتفق و المفترق و شیخنا البهائی فی مشرق الشمسین و العلّامة المجلسی فی الوجیزة و السیّد فی «سا» و قد صحّح فی آخرها طریق الصّدوق إلی جماعة و هو فیه کطریقه إلی إسماعیل بن رباح و الحرث بن المغیره و حفص بن غیاث و حکم بن حکیم و هذا القدر کاف فی توثیقه ولکن ذکر بعضهم له قدحاً بأنه یروی عن الضّعفاء أو أکثر الرّوایة عن الضعفاء و اعتمد المراسیل

ص:490

و هو فی الحقیقة لیس قدحاً فیه کما عن «غض» حیث ذکر بعد القول بأنه طعن علیه القمیّون انّه لیس الطعن فیه انما الطعن فیمن یروی عنه فانّه کان لا یبالی عمّن یأخذ علی طریقة أهل الاخبار و کان أحمد بن محمّد بن عیسی أبعده من قم ثم أعاده إلیها و اعتذر إلیه و وجدت کتاباً فیه وساطة بین أحمد بن محمّد بن عیسی و أحمد بن محمّد بن خالد لما توفّی مشی أحمد بن محمّد بن عیسی فی جنازته خافیاً حاسراً یتبرء نفسه عمّا قذقه به انتهی.

أقول: و فی ذلک شهادة صادقة لصدقه و دلیل متقن علی وثاقته ان إتیان أحمد بن محمد بن عیسی هذه الأعمال و فعله هذه الأفعال لیس إلّاانّه نسب إلیه بشیء و هُو برئ عنه و قد علم خطاء نفسه بعد ذلک و عن «د» انّه ذکره فی القسم الثانی مع انّه صرّح فی القسم الأوّل بتوثیقه و اعتذر نفسه عن ذلک بأن ذکره فی الضعفاء الطعن ابن الغضایری فیه و قد عرفت ما فیه من انّ ابن الغضایری لم یطعن فیه بل تفی ادفعن عنه و ردّ ذلک و جعل ذلک طعناً لمن یروی هو عنه کما عرفت من العبارة المنقولة عنه و ما عن غیر موضع «لف» من انّ فیه قولاً بالقدح و جَعَلَ ذلک طعناً فی الرّوایة و کذا ما عن المسالک فی بحث إرث نکاح المنقطع من انّه طعن فی صحیحة سعد باشتمالها علی البرقی إلی أن قال و ابنه أحمد فقد طعن علیه کما طعن علی أبیه فلیس فی محلّه إذ القدح المدّعی لیس زیادة عمّا قیل فی حقّه من انّه یروی عن الضعفاء و یعتمد علی المراسیل و قد عرفت انّه لیس قدحاً فیه کما مرّ عن ابن الغضایری أیضاً و من أنّه أخرج عن قم و قد عرفت انّه أیضاً لا یوجب قدحاً فیه بل عن «تع» عن جدّه لو جعل هذا ای إخراج أحمد بن محمّد بن عیسی ایّاه قدحاً فی ابن عیسی کان أظهر لکن کان ورعاً فتلافی ما وقع منه بل عن «تع» انّه تنظر فیما ذکره «لف» و «نک» وعدّ وجهه ظاهراً بملاحظة ما ذکر فی الفوائد و قال: و بالجملة التوثیق ثابت من العدول و القدح غیر معلوم بل و لا ظاهر غایة ما ثبت الطعن فی طریقته و غیر خفیّ انّ هذا قدح بالنسبة إلی رویّته بعض القدماء و ممّا یؤیّد التوثیق و یضعف الطعن روایة محمّد بن أحمد عنه کثیر أو لم یستثن القمیّون روایته مع انّهم استثنوا ما استثنوه و کذا إعادته إلی قم و

ص:491

الاعتذار عنه و ممّا یؤیده أیضاً تلقی الأعاظم کتابه المحاسن بالقبول و إکثار المعتمدین من الرّواة عنه انتهی. وقد یذکر له قدح آخر أیضاً و هو انّ الکلینی رحمه الله روی حدیثاً فی باب ما جاء فی الاثنی عشر علیهم السلام ثم قال: و ثنی محمّد بن یحیی عن محمّد بن الحسن الصفّار عن أحمد بن أبی عبداللّه عن أبی هاشم مثله قال محمّد بن یحیی فقلت لمحمّد بن الحسن یا أبا جعفر وددت انّ هذا الخبر جاء من غیر جهة أحمد بن أبی عبداللّه قال فقال لقد حدّثنی قبل الحیرة بعشر سنین انتهی و عن المنهج بعد نقله هذا لا یخفی انّ هذا یقتضی أن یکون فی قلب محمّد بن یحیی شیء من أحمد بن أبی عبداللّه و عن الوافی المستفاد منه انّه تحیّر فی أمر دینه طائفة من عمره و انّ أخباره فی تلک المدّة لیست بنقیّة.

أقول فی جواب محمّد بن الحسن لقد حدّثنی قبل الحیرة بعشرة سنین قبل ان یسئلنّه عن وجه ما قاله دلالة قویة علی معروفیّة حاله بما لا یرضی النّاس الروایة عنه ولکن ذکروا فی الذب عنه وجُوهاً و قصدوا اندفاع القدح عنه باحتمالات أکثرها مدفوعة بأن الظاهر خلافها مثل ان قالوا بأن ما ذکر لیس ظاهراً فی أن تحیره کان تحیّراً قادحاً فی عدالته بل ربما کان تحیّره بالقیاس إلی مثل التفویض و الارتفاع و التعدّی عن القدر الّذی لا یجوز التعدی عنه عند محمّد بن یحیی و محمّد الصفّار و غیرهما من أهل قم و عن «تع» ناقلاً عن جدّه بأنه قال یمکن أن یکون تحیره فی نقل الاخبار المرسلة أو الضعیفة أو للإخراج عن قم و أن یکون المراد تحیر الناس فی أمره باعتبار إخراج أحمد إیاه و احتمل أیضاً أن یکون بهته و خرافته فی آخر سنّه و قیل معناه قبل الغیبة أو فوت العسکری علیه السلام و لعلّه راجع إلی ما قد یقال من انّ قوله قبل الحیرة لا یدلّ علی تحیّر أحمد بل جاز أن یکون زمان الحیرة المعروف الذی تحیّرت فیه أقوام کما یفهم من الأحادیث و عن «سا» انّه اختار هذا الوجه من بین الوجوه المزبورة حیث قال و التحقیق انّ المراد من الحیرة هو تحیّر الناس فی أمر الإمامة و ذلک وقت قبض مولینا العسکری علیه السلام کما کانت العادة کذلک بعد کلّ امام و قال رحمه الله: إن حمل الحیرة علی التحیّر فی المذهب غیر صحیح لوضوح ان الحدیث المذکور و غیره ممّا اشتمل علی إمامة

ص:492

الأئمة الاثنی عشر ممّا یکون الراوی فیه أحمد بن محمّد بن خالد صریح فی خلافه ذکر الاستاد رحمه الله هذا التعلیل غیر مستقیم و اما التحیّر فی نظری القاصر کما ان ما ذکره رحمه الله بعده حیث قال ان قیل انّ المنافی روایة أمثال ذلک حال التحیّر الحادث بعده فلا قلنا یظهر من التحیّر الحادث بعد الروایة ان الروایة الصّادرة منه قبل لم تکن مقرونته بالصّواب و الصحّة فلم یمکن الجواب بکون الروایة قبل الحیرة حاسماً للأشکال انتهی لم افهم استقامته أیضاً انتهی. و بالجملة لو سلّمنا ما مرّ من القدح فلا یضرّ بوثاقته لما مرّ من تصریح جماعة بوثاقته و إکثار کثیر منهم الکلینی رحمه الله من الروایة عنه.

تذییل:

البرقی کما عن «صه» انّه منسوب إلی برقة قم و مثله عن ظاهر «ست» و القاموس أیضاً و عن «جش» فی ترجمة والده هکذا ینسب إلی برق رود قریة من سواد قم علی واد هناک و عن المنتهی الذی وقّفنا علیه من نسخ «جش» ینسب إلی برق رود بالقاف و الدالّ المهملة لکن فی «جخ» جعله برفروذ بالفاء و الذال المعجمة.

و إذا عرفت حال أحمد بذکر ما قیل فیه مدحاً و قدحاً فلا بأس أن نشیر إلی نبذ من أحوال أبیه لکونه أیضاً من رواة الأخبار مع وجود الاختلاف فیه ما بین الأخیار و قد کتب بعض السّادة الأجلّة رسالة منفردة فی حاله و نقله الاستاد سلّمه اللّه بعد تلخیصه فی رجاله فنذکر ما ذکره ما الاستاد ملخّصاً عنه لعلّه ینفع و یفید قال: قال رحمه الله قد اختلف مقالة الأعلام فی محمّد بن خالد البرقی الّذی عدّه الشیخ فی رجال ساداتنا الکاظم و الرضا و الجواد علیهم السلام فقال «جش» : انّه کان ضعیفاً فی الحدیث و عن «غض» انّ حدیثه یعرف و ینکر و انّه یروی عن الضّعفاء کثیراً و یعتمد المراسیل و العلّامة فی صلوة الکسوف من المنتهی بعد ان نقل روایة رواها الشیخ عن محمّد بن خالد البرقی عن أبی عبداللّه علیه السلام انّ علیّا علیه السلام صلّی فی کسوف الشمس رکعتین فی أربعة سجدات و أربع رکوعات و طعن فیها بأنّها لم یعمل بها أحد من علمائنا و بأنها معارضة لأحادیث المتقدّمة و بأنّها رواها محمّد بن خالد تارة عن الصّادق علیه السلام و تارة عن أبی البختری و ذلک یوجب نظر «ق» التهمة فیه قال و أیضاً ان محمّد بن خالد ضعیف فی الحدیث و

ص:493

الشهید الثانی فی بحث توارث الزوجین بالعقد المنقطع من «لک» ذکر ان محمّد بن خالد وثّقه الشیخ و ضعّفه «جش» و الجرح مقدّم و ظاهر حال «جش» انّه أضبط الجماعة و أعرفهم بحال الرّجال هذا غایة ما یمکن أن یذکر فی جرحه.

و أمّا ما یذکر فی مقابله فکثیر فإن الشیخ وثّقه فی «ضا» و کذا العلّامة فی «صه» و قال فیها أیضاً بعد نقل ما مرّ عن «غض» و «جش» و الاعتماد علی قول الشیخ أبی جعفر الطوسی من تعدیله و ذکره ابن داود تارة فی باب الممدوحین وثقه و اُخری فی باب المجروحین و سکت عنه و وثّقه المجلسی رحمه الله فی الوجیزة و ذکره الصدوق رحمه الله فی باب اللقطة من باب الفقیه مترضّیاً و وثّقه المحقّق الأردبیلی فی الزکوة عند البحث عن جواز إخراج القیمة و کذا فی مسئلة نجاسة البول و الغائط و لا یعارض من هذه التصریحات ما مرّ عن «غض» و «جش» لعدم دلالته علی ضعف الرّجل فی نفسه بل علی ضعفه فی الحدیث من جهة انّه یروی عن کلّ أحد لا ما مرّ عن المنتهی و «لک» مع انّ الظاهر کونهما مأخوذین عن «جش» مضافاً إلی معارضة الأوّل ممّا مرّ عن خلاصة و الثانی أیضاً بما حکی عنه من انّه قال فی حاشیة علی «صه» الظاهر انّ قول «جش» لا یقتضی الطعن فیه نفسه بل فیمن یروی عنه علی انّ الأوّل قد صحّح الحدیث فی کتب الفقهیّة کثیراً و فی سنده محمّد بن خالد من ذلک ما فی «لف» فی مسئلة الصّلوة فی جلد الخز و صحیح فی آخر «صه» أیضاً عدّة من طرق الصدوق منها طریقه إلی إسماعیل بن ریاح و طریقه إلی الحرث بن المغیرة و طریقه إلی حکم بن حکیم و فیها محمّد بن خالد.

ثمّ اعلم انّ ما ذکره رحمه الله من روایة محمّد بن خالد عن مولینا الصادق علیه السلام یستدعی أن یکون محمّد بن خالد من أصحابه علیه السلام و هو خلاف ما مرّ عن الشیخ رحمه الله حیث انّه لم یعدّه من أصحابه و أیضاً الرّوایة الّتی نسبها إلی الشیخ مذکورة فی صلوة الکسوف من زیادات «یب» و فی باب عدد رکعات صلوة الکسوف من الاستبصار ولکن بزیادة أبی البختری هکذا عن محمّد بن خالد عن أبی البختری عن أبی عبداللّه علیه السلام و لم نجدها فی «یب» و لا فی الاستبصار بدون أبی البختری ولو فرض کونه مرویّاً کذلک فی موضع

ص:494

آخر فالظاهر انّه من إسقاط الکتاب و قد وجد فی روضة الکافی أیضاً قبل حدیث قوم صالح بقلیل هکذا علیّ بن إبراهیم عن أحمد بن محمّد بن خالد عن أبیه عن أبی عبداللّه علیه السلام فی قوله تعالی: « وَ کُنْتُمْ عَلی شَفا حُفْرَةٍ مِنَ اَلنّارِ فَأَنْقَذَکُمْ مِنْها بمحمّد صلی الله علیه و آله» هکذا و اللّه نزل بها جبرئیل علی محمّد صلی الله علیه و آله ولکنه یحتمل الإرسال بإسقاط الرّاوی کما فی الرّوضة أیضاً حیث قال: محمّد بن یحیی عن أحمد بن محمّد بن خالد رفعه إلی أبی عبداللّه علیه السلام قال: «الحمّی یخرج فی ثلاث الخ» و أغرب من ذلک ما یظهر من المجالس الثامن و الثمانین من مجالس الصدوق من روایة ابن محمّد و هو أحمد عن أبی عبداللّه علیه السلام ولکنه محمول علی السقط کما مرّ انتهی کلامه ملخّصاً فثبت من ذلک انّ الأب أیضاً ثقة کالإبن و لا یضرّ ما ذکر من القدح کما سمعت فی أوّل کلامه نظراً إلی توثیق جماعة من العدول الذی لا یعارضه ما مرّ من القدح مضافاً إلی ما قیل أیضاً من ان قول «جش» ضعیف فی الحدیث یحتمل أن یکون من قبیل فوّلنا فلان ضعیف فی النحو إذا کان لا یعرف منه إلّاالقلیل و أن یکون المراد روایته عن الضّعفاء و اعتماده علی المراسیل و مع قیام الاحتمال یسقط الاستدلال انتهی و قد عرفت انّ الاحتمال الثانی لیس طعناً فیه بل طعناً عمّن یروی عنه کما مرّ عن «غض» و الاحتمال الأوّل لیس فیه شائبة طعن مع انّه لا ثالث لهما من الاحتمال و کلاهما ممّا لم یقدحا فیه بل عن «تع» انّه کثیر الروایة و مقبولها و روایاته مفتی بمضنونها و قد أکثر المشایخ من الروایة عنه و کذا أحمد بن محمّد بن عیسی مع انّه ارتکب بالنسبة إلی من یروی عن الضّعفاء ما ارتکب و کذا القمیّون قال فظهر ما فی «لک» حیث قال الجرح مقدّم و «جش» أضبط لأنّ الجرح مفقود و «جش» مدحه حیث قال بعد قوله کان ضعیفاً فی الحدیث و کان أدیباً حسن المعرفة بالأخبار و علوم العرب و له کتب مع انّ تقدیم الجرح مطلقاً غیر مسلّم و الاضبط ربما یقدم علیه غیره لمرجّح کما هنا هذا کلامه.

المطلب الثالث : فی الثالث منهم و هو سهل بن زیاد و قد اضطربت کلمات علماء الرّجال و اختلفت أقوالهم فیه حیث یظهر من بعضهم توثیقه و من الآخر تضعیفه بل قد یصرّح شخص فی موضع بتوثیقه و فی موضع آخر بقدحه و تضعیفه کما عن الشیخ

ص:495

الطوسی حیث قال فی موضع انّه ثقة و قال فی عدّة مواضع انّه ضعیف و عن «جش» انّه ضعیف فی الحدیث انّه غیر معتمد فیه و کان أحمد بن محمّد بن عیسی یشهد علیه بالغلوّ و الکذب و أخرجه من قم إلی الرّی و عن «غض» انّه کان ضعیفاً جدّاً فاسد الرّوایة و المذهب و کان أحمد بن محمّد بن عیسی الأشعری أخرجه من قم و أظهر البرائة منه و نهی الناس عن السّماع منه و الرّوایة عنه و یروی المراسیل و یعتمد المجاهیل و مثله عن «صه» و کذا عن غیره غیر ذلک ولکن المحکی عن «تع» المیل إلی وثاقته حیث تصدی لدفع ما قیل فی حقّه من القدح وقد ظنّی و انّ منشأ التضعیف حکایة أحمد بن محمّد بن عیسی و إخراجه من قم و شهادته علیه بالغلوّ و الکذب و هذا ممّا یضعّف التضعیف و یقوی التوثیق عند المنصف المتأمّل سیّما المطّلع علی حالة أحمد و ما فعله بالبرقی و قاله فی علیّ بن محمد بن شیرة ورد «جش» علیه و قال «مَ دَ» انّ أهل قم کانوا یخرجون الراوی بمجرّد توهّم الریب و فی ترجمة محمّد بن ارومة ما یقوم به سیّما انّه صنّف کتاباً فی الرّد علی الغلاة و ورد عن الهادی علیه السلام انّه بریء ممّا قذف به و مع ذلک کانوا یرمونه بالغلوّ و ممّا یؤیّده کثرة روایة الکلینی عنه مع کثرة احتیاطه فی أخذ الرّوایة و احترازه عن المتّهمین مضافاً إلی کونه کثیر الروایة و أکثر روایاته مقبولة مفتی بها علی انّ قول «جش» ضعیف فی الحدیث و غیر معتمد فی الحدیث لا یدلّ علی ضعف نفسه و جرحه بل یشعر بالعدم و لذا حکموا بعدم المنافاة بین قول «جش» ثقة و قول «جش» ضعیف فی الحدیث کما فی محمّد بن خالد البرقی و یشیر إلیه انّهم فرّقوا بین قولهم فلان ثقة و فلان صحیح الحدیث إلّاان «یق» ان هذا القول من «جش» و إن لم یدلّ علی التضعیف إلّاانّه یفهم من قوله و کان أحمد بن محمّد بن عیسی الخ، و فیه تأمّل لعدم ظهوره فی اعتماده علیه بعد ملاحظة تقییده الضعیف بالحدیث و إضافته إلیه فإن دیدنهم فی التضعیف عدم التقیید و الإضافة ثم نقل عن جماعة عدّ بعضهم حدیثه من الصحاح و بعض الآخر عدّه من مشایخ الاجازة و ثالث غیر ذلک لکن کتب استاد الاستاد رحمه الله رسالة منفردة فی حاله و لخّصه الاستاد فی رجاله و لا بأس أن نذکر ملخّص ما ذکره الاستاد سلّمه اللّه و إن طال الکلام لکونه کاشفاً

ص:496

لحجاب الإدراک عن وجه المرام علی نهج الذی تصنیفه المقام قال قال رحمه الله ان الذی یدلّ علی قدحه اُمور:

منها: قول الشیخ فی «ست» انّه ضعیف و مثله قال المحقق و العلّامة من جملة من کتبها.

و منها : ما فی «کش» من انّ الفضل بن شاذان لا یرتضی أبا سعید الآدمی و یقول هو أحمق و فیه انّه لا یدلّ علی فسق و لا فساد عقیدة.

و منها: ما عن الغضایری من أن سهلاً کان ضعیفاً جدّاً فاسد الروایة و المذهب و کان أحمد بن محمّد بن عیسی أخرجه عن قم و أظهر البرائة منه و نهی الناس عن السّماع منه و الروایة عنه و یروی المراسیل و یعتمد المجاهیل.

و منها : ما فی «جش» من أنّه کان ضعیفاً فی الحدیث غیر معتمد فیه و کان أحمد بن محمد بن عیسی یشهد علیه بالغلوّ و الکذب و أخرجه من قم إلی الری و فی ألاوّل ان الدّاعی کما ذکره «غض» لا یبعد أن یکون هو کلام ابن عیسی مضافاً إلی ضعف تضعیفاته و الظاهر ان کلاهما هو الباعث لذکر العلّامة و ابن داود ایّاه فی المجروحین وأمّا کلام «جش» فهو لا یدلّ علی ضعف الرجل فی نفسه بل ظاهره انّه ضعیف فی الحدیث لروایته عن الضعفاء فعلیه توثیق الشیخ لاینافی قوله نعم توثیقه معارض بتضعیفه فی «ست» و لکن الظاهر من الرجال حیث قال فی ترجمته محمّد بن علی بن الحسین بن بابویه له مصنفات کثیرة ذکرناها فی «ست» و مثله فی ترجمة الکلینی و محمّد بن مسعود و غیرهما انّ تصنیف الرّجال مؤخر عن «ست» فیکون التوثیق فیه دلیلا علی إعراضه عمّا فی «ست» من التضعیف فیحکم بموثقته حدیث بناء علی انّ التعارض بین التوثیق المذکور و بین ما ذکره «غض» من تعارض العموم و الخصوص مطلقاً إذ لفظ ثقة ظاهر فی کون الرجل إمامیّاً عادلاً ظابطاً فعند التعارض بالتصریح علی فساد العقیدة یحمل علی انّ المراد الموثقیة مضافاً إلی إمکان القول بذلک بعنی بالموثقیة و لو لم یعلم تأخر الرجال عن «ست» فی التضعیف کما لا یخفی علی المتأمل الخبیر. هذا علی تقدیر فساد العقیدة و کونه غالیاً و هو ممنوع فان الذی یظهر من تتبع الأخبار الصادرة عن سهل انتفاء الغلوّ عنه و لعلّ نسبة الغلوّ إلیه و إلی اضرابه من قبیل ما

ص:497

قاله المحقق الاستاد منان الظاهر من القدماء سیّما القمیین منهم و ابن الغضایری انّهم کانوا یعتقدون للائمّة علیهم السلام منزلة خاصّة و کانوا یعدون التعدی عنها ارتفاعاً و غلوّاً علی حسب معتقدهم و ذکر «جش» و غیره فی ترجمته ان له کتاب التوحید و معلوم ان تصنیف کتاب ینافی المصیر إلی الغلوّ بالمعنی المردود و الظاهر من «جش» عدم تسلیم تلک النسبة حیث نسبها إلی ابن عیسی.

و أمّا ما یدلّ علی مدحه فوجوه أیضاً:

منها: توثیق الشیخ له فی «دی» .

و منها: انّ «جش» قال فی ترجمته و قد کاتب أبا محمّد العسکری علیه السلام علی ید محمّد بن عبد الحمید العطّار إلی أن قال له کتاب التوحید و قال و له کتاب النوادر أخبرنا محمّد بن محمّد قال حدّثنا جعفر بن محمّد عن محمّد بن یعقوب قال حدّثنا علیّ بن محمد عن سهل بن زیاد و رواه عنه جماعة انتهی و هو یدلّ علی مدحه من جهة کونه ممّن کاتب العسکری علیه السلام لاسیّما علی ید محمّد بن عبد الحمید الّذی وثّقه النجاشی و العلّامة و من جهة کونه صاحب کتاب التوحید و غیره و من جهة اطباق جماعة من فحول المحدّثین علی الروایة من کتابه سیّما مثل المفید رحمه الله إذ الظاهر انّه المراد من قول «جش» أخبرنا محمّد بن محمّد و شیخه ابن قولویه الّذی هو المراد من جعفر بن محمّد فی کلامه.

و منها : روایته من ثلاثة من أئمّتنا الجواد و الهادی و العسکری علیهم السلام کما فی «جخ» .

و منها: کثیر الرّوایة و قد دلّت جملة من النصوص علی انّ منزلة الرّجال علی قدر روایتهم عنهم علیهم السلام ففی أوّل رجال «کش» عن أبی عبداللّه علیه السلام: «اعرفوا منازل الرّجال منّا علی قدر روایاتهم عنّا» و فی آخر: «اعرفوا منازل الناس منّا» و هذا الأخیر رواه فی اصول الکافی فی باب النّوادر من کتاب فضل العلم بدون کلمة «منّا» و الظاهر انّ هذه الکلمة فی الحدیثین الاوّلین فی موضع الحال و المعنی أعرفوا منازل الرجال حال کونهم من موالینا و شیعتنا و حینئذٍ لایدلّ الحدیثان علی کون کثرة الحدیث دلیلاً علی المدح مطلقاً و أمّا دعوی ظهور الروایات المذکورة فی کون الروایة عنهم من غیر

ص:498

واسطة و کثرة روایة سهل عنهم من غیر واسطة غیر مسلّمة فمدفوعة بأن الدّعوی المذکورة و إن کانت مسلّمة بالنسبة إلی کتب الرّجال سیّما رجال الشیخ لکنها غیر مسلّمة فی العرف العام و الأخبار محمولة علی المعانی العرفیّة علی أنّ کثرة الرّوایة عنهم علیهم السلام ولو بواسطة تدلّ علی اهتمام الرّاوی فی اُمور الدّین و هو فضیلة ومدح له غایة الامر انّه لم یستفد من تلک الرّوایات و لذا تراهم یتمسّکون فی مقام المدح بکثرة الروایة ثم الظاهر من قوله علیه السلام: «علی قدر روایتهم عنّا» انّ المراد من حیث الکم و فی أوّل رجال «کش» عن الصّادق علیه السلام: «اعرفوا منازل شیعتنا بقدر ما یحسنون من روایاتهم عنّا فإنا لا نعد الفقیه منهم فقیهاً حتّی یکون محدّثاً» فقیل له: أو یکون المؤمن محدّثاً؟ قال: یکون منفهماً و المنفهم المحدّث انتهی و مقتضاه اعتبار الکیف لکن لا منافاة قوله أو یکون المؤمن محدّثاً کان السائل فهم من قوله علیه السلام: «حتی یکون محدّثا» المحدّث من اللّه أی یسمع کلامه تعالی و لذا استبعد و أجاب یکون مفهماً ملهماً من جانب اللّه و قوله علیه السلام: و المفهم المحدّث لعلّ المراد منه ان الملهم منه تعالی بمنزلة المحدّث منه تعالی و لذا أطلق علیه المحدّث.

و منها : إکثار المشایخ العظام سیّما ثقة الإسلام فی الکافی . قال المحقق الاستاد رحمه الله: لم أجد من أحدٍ من المشایخ القدماء تأمّلاً فی حدیث بسببه حتّی انّ الشیخ مع انّه کثیراً ما تأمّل فی أحادیث جماعة بسببهم لم یتّفق له فی کتبه مرّة ذلک فی حدیث بسببه بل و فی خصوص الحدیث الّذی هو واقع فی سنده ربما یطعن بل و یتکلّف فی الطّعن من غیر جهته و لا یتأمّل فیه أصلاً و الإنصاف بعد ملاحظة إطباق أئمّة الرجال علی المقالات المتقدّمة و اشتهار الحکم بالضعف بین الأجلة انّه یشکل التعلّق بحدیثه عند انتفاء المؤیّد الخارجی نعم یرجح قوله عند المعارضة بالضعیف الذی لم یثبت فی حقّه مثل المدایح المذکورة کلاًّ أو بعضاً.

تنبیه:

قال الشیخ فی زیادات «یب» سهل عن علیّ بن مهزیار عن علیّ بن راشد الخ، و فی روایة سهل عن علیّ بن مهزیار إشکال لأنّ ما رواه الصدوق فی کمال الدین حیث حکی

ص:499

منه عن الحسن بن علی بن مهزیار قال سمعت أبی یقول سمعت جدّی علیّ بن مهزیار یقول کنت قائماً فی مرقدی إذا رأیت فیما یری النائم قائلاً یقول لی حج فانک تلقی صاحب زمانک إلی آخر الحکایة و هی طویلة ظاهر بل صریح فی انّ علیّ بن مهزیار کان فی غیبة مولینا الصاحب علیه السلام فی مدّة طویلة و لا یخفی ما فیه إذ تصنیف الکافی من ثقة الإسلام فی الغیبة الصّغری و هولا یروی عن سهل الراوی عن علی بن مهزیار إلّا بواسطة أو غیرها فعلی الحکایة المذکورة یلزم ان یکون علیّ بن مهزیار معاصر لثقة الإسلام بل متأخّراً عنه و هو فاسدٌ کیف و هولا یروی عنه إلّابواسطتین أو أکثر و أیضاً قد عدّ علیّ بن مهزیار فی أصحاب الرضا والجواد والعسکری علیهم السلام و لم یعد من أصحاب مولینا العسکری علیه السلام فضلاً عن بقائه إلی زمان الغیبة بل ربما یمکن ان «یق» ان الظاهر من الحکایة المذکورة انّها فی الغیبة الکبری و الصّواب ان علیّ بن مهزیار فی هذا السّند من باب النسّبة إلی الجد و المراد علیّ بن إبراهیم بن مهزیار و هو ابن أخ لعلیّ بن مهزیار المعروف و الدلیل علیه کلام الشیخ فی کتاب الغیبة حیث قال: أخبرنا جماعة عن التلعکبری إلی قوله عن حبیب بن محمّد بن یونس قال: دخلت علی علیّ بن مهزیار الأهوازی فسألته عن ان أبی محمّد فقال یا أخی لقد سألت عن أمر عظیم إلی أن قال فبینا أن لیلة نائم فی مرقدی إذ رأیت قائلاً یقول یا علیّ بن إبراهیم إلی آخر الحکایة الطویلة ثم لا یخفی ان شیخنا الراوندی رواه فی أوّل الکلام عن علیّ بن مهزیار أیضاً لکن یظهر منه فی أثناء الحدیث انّ المراد علیّ بن إبراهیم مهزیار انتهی ملخّص کلامه رحمه الله. أقول: فبعد ما سمعت کلماتهم الدالّة بعضها علی قدحه و الآخر علی مدحه لا یبعد القول بتوثیقه و وثاقة أخباره بالمعنی الأعمّ و کیف کان و الأمر فی سهل سهل.

ص:500

فی محمّد بن إسماعیل، الراوی عن الفضل النبیل

فی محمّد بن إسماعیل، الراوی عن الفضل النبیل

اشارة

فی محمّد بن إسماعیل، الراوی عن الفضل النبیل (1)

ابو الهدی کلباسی

چکیده

این نوشتار دراز دامن به بیان مراد از محمّد بن اسماعیل مذکور در اسناد روایات کتاب الکافی پرداخته و در الباحث «فی تمییز شخصیه» و «فی تحقیق حاله» از دیدگاه های مختلف دربارۀ این موضوع، سخن به میان آورده و به نقد و بررسی آنها پرداخته و آنگاه که به نظری استوار در خصوص مقصود از محمّد بن اسماعیل رسیده به تحقیق حال رجالی آن پرداخته است.

إعلم أنّه یطلق محمّد بن إسماعیل علی جماعة، وهم:

ابن بزیع، والنیسابوری، والبرمکی والأزدی، والکوفی، والعلوی، والجعفری، والکنانی، والزبیدی؛ والبجلی، والصیمری والجعفی، والمخزومی، والزعفرانی، والهمدانی.

کما ذکرهم الشیخ، والنجاشی، وتبعهما غیرهما، وزاد فی المنهج: محمّد بن إسماعیل بن موسی بن جعفر، (2)الذی روی عنه الکلینی فی باب تسمیة من رآه، بتوسّط علی بن محمّد. (3)

ص:501


1- 1). سماء المقال فی علم الرجال، ابوالهدی کلباسی، تحقیق: سید محمّد حسینی قزوینی، قم: مؤسسه ولی عصر، اول، 1419ق، ج 1، ص 109 - 140.
2- 2) . منهج المقال، ص 284.
3- 3) . الکافی، ج 1، ص 230، ح 2. [1]

قلت: وروی عنه أیضاً فی باب ما یفصل بین المحقّ والمبطل مکنیّاً له بأبی علی (1)وهو الذی ذکره الکشّی فی ذیل ترجمة «هشام بن الحکم» مع انتفاء رابطة فی البین، فی ذکر واقعة غریبة له. (2)

ومن العجیب: ما صرّح به فی المنتهی (3)من عدم ذکره فی المنهج؛ کما أنّه من العجیب منه، ذکر کلّ من الصیرفی والمخزومی مکرّراً علی ما فی النسخة الموجودة، مع انتفاء اقتضاء التعدّد رأساً.

وزاد علیهم الوالد المحقّق، «المیثمی» و «السراج» الواقعین فی أواسط بعض أسانید الکشّی و الکافی.

قلت: الظاهر أنّ المقصود بالأوّل، ما ذکره الکشّی فی «سورة بن کلیب» ، من قوله: «محمّد بن مسعود، قال حدّثنی الحسین بن اشکیب، عن عبد الرحمان بن حمّاد، عن محمّد بن إسماعیل المیثمی، عن حذیفة بن منصور، عن سورة، . . .» . (4)

وبالثانی: ما وقع فی بعض أسانید الکافی فی بعض نسخه، ولکنّ الظاهر أنّه اشتباه منه من جهة غلط النسخة، وذلک لأنّه قد تکثّرت روایة محمّد بن إسماعیل بن بزیع مطلقاً ومقیّداً عن أبی إسماعیل السراج، کما روی فی الکافی فی باب، إنّ الهدایة من اللّه عز وجل: «عن عدّة من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن محمّد بن إسماعیل، عن إسماعیل السراج عن ابن مسکان» . (5)

وفی باب الدعاء للکرب والهمّ والخوف: «عن محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن محمّد بن إسماعیل بن بزیع، عن أبی إسماعیل السراج، عن ابن مسکان» . (6)وفی باب الوصیّة بالولد: «عدّة من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن محمّد بن

ص:502


1- 1) . الکافی، ج 1، ص 346، ح 3.
2- 2) . رجال الکشّی، ص 263، رقم 478. فیه: «محمّد بن إسماعیل بن جعفر» .
3- 3) . المنتهی، ص 263.
4- 4) . رجال الکشّی، ص 376، رقم 706.
5- 5) . الکافی، ج 1، ص 165، ح 1؛ [1] وفی النسخة المطبوعة کما ذکره المؤلّف ولکن فی النسخة المصحّحة للشهید الثانی: «أبی إسماعیل» .
6- 6) . الکافی، ج 2، ص 556، ح 1. [2]

إسماعیل بن بزیع، عن أبی إسماعیل السراج» . (1)

وفی باب فضل المسجد الأعظم بالکوفة: «محمّد بن یحیی، عن محمّد بن الحسین، عن محمّد بن إسماعیل بن بزیع، عن أبی إسماعیل السراج» . (2)

وفی ثواب الأعمال فی باب ثواب من زار قبر الحسین علیه السلام: «حدّثنا محمّد بن الحسین، عن محمّد بن إسماعیل، عن أبی إسماعیل السراج» . (3)

قلت: ویطلق أیضاً علی محمّد بن إسماعیل القمّی، کما روی فی الکافی فی باب تقدیم النوافل وتأخیرها: «عن محمّد بن یحیی، عن محمّد بن إسماعیل القمّی، عن علی بن الحکم» . (4)

وعلی محمّد بن إسماعیل بن أبی زینب، کما فی بعض الأسانید: «الجارود ابن أحمد، عن الجعفری، عن محمّد بن سنان، عن المفضّل، عن محمّد بن إسماعیل بن أبی زینب، عن جابر بن یزید» . (5)

وعلی محمّد بن إسماعیل القرشی، کما فی الإکمال، فی باب اتّصال الوصیّة من لدن آدم علیه السلام، فإنّه قال: «حدّثنا أبی ومحمّد بن الحسن - رضی اللّه عنهما - قالا: حدّثنا سعد، عن أحمد، عن العباس، عن علی، عن الحسن، عن محمّد ابن إسماعیل القرشی» . (6)

وعلی الرازی، کما یظهر ممّا رواه فی الکافی فی باب النوادر، بعد باب ما یجب علی الناس إذا صحّ عندهم الرؤیة یوم الفطر. (7)

وکذا ممّا رواه فی فواتح الکشّی (8). فتأمّل.

فما ذکره السیّد الداماد، من إطلاقه علی إثنی عشر رجلاً، (9)لیس علی ما ینبغی. فتدبّر.

وربّما عزاه الوالد المحقّق إلی شیخنا البهائی أیضاً، وهو غیر وجیه، وإن یوهمه

ص:503


1- 1) . الکافی، ج 3، ص 218، ح 1. [1]
2- 2) . الکافی، ج 3، ص 493، ح 8. [2]
3- 3) . ثواب الأعمال، ص 113، ح 18.
4- 4) . الکافی، ج 3، ص 452، ح 8. [3]
5- 5) . البحار، ج 101، ص 131 [4]عن طب الأئمة، ص 52؛ [5] وراجع أیضاً: البحار، ج 62، ص 99، ج 66، ص 209 و [6]ج 95، ص 110 و. . . .
6- 6) . إکمال الدین، ج 1، ص 224، ح 20. [7]
7- 7) . الکافی، ج 4، ص 169، ح 1. [8]
8- 8) . رجال الکشّی، ص 8، رقم 17.
9- 9) . الرواشح، ص 74. [9]

صدر عبارته وإن کان ما ذکره أیضاً کذلک، فانّه قال: «والذی وصل إلینا بعد التتبّع التامّ، إنّ إثنی عشر رجلاً من الرواة، مشترکون فی التسمیة بمحمد بن إسماعیل، سوی محمّد بن إسماعیل بن بزیع، عادّاً ما حصره.

فقال: أمّا محمّد بن إسماعیل بن بزیع، فقد عرفت الکلام فیه، وأمّا من عدا الزعفرانی، والبرمکی، من العشرة الباقین، فلم یوثّق أحد من علماء الرجال، أحداً منهم» . (1)ففیه تصریح بالخلاف فی موضعین.

ومن العجیب، ما ذکره فی المنتقی (2)من دعوی إشتراکه بین سبعة.

واحتمال إرادة المحتملین فی الروایة عن الراوی والمرویّ عنه المبحوث عنها کما ربّما یشعر به کلام منه، ضعیف؛ یظهر وجهه للمتأمّل.

وأعجب منه، ما صنعه ابن داود فی ذکره الجعفری (3)والکنانی (4)، فی الجزء الأوّل.

[

المبحث الأوّل فی تمییز شخصه

]

إذا عرفت ذلک، فنقول: إنّه یتأتّی الکلام تارة: فی تمیز شخصه، وأخری: فی تحقیق حاله.

أمّا الأوّل: فنقول إنّه قد اختلف فیه علی أقوال:

القول بأنّه النیسابوری؛ کما جری علیه فی الرواشح (5)والنقد (6)والمنهج (7)وشرح الأربعین وجنح إلیه فی المنتقی (8)وجزم به فی البلغة (9)والمعراج (10)بل ذکر إکثار الأدلّة علیه فی رسالة مفردة، واختاره الفاضل العنایة فی المجمع مصرّاً فیه؛ بل جعله من شبه الإلهام (11)والمحدّث الأمین الإستر آبادی فی الفوائد والفاضل الخاجوئی (12)وجدّنا السیّد العلّامة؛ بل نفی البعد عن دعوی القطع به؛ وجدّنا العلّامة فی الشوارع والوالد

ص:504


1- 1) . مشرق الشمسین، ص 72. [1]
2- 2) . منتقی الجمان، ج 1، ص 43، الفائدة الثانیة عشرة.
3- 3) . رجال ابن داود، ص 165، رقم 1315.
4- 4) . رجال ابن داود، ص 165، رقم 1316.
5- 5) . الرواشح، ص 71.
6- 6) . نقد الرجال، ص 293، رقم 123.
7- 7) . منهج المقال، ص 283.
8- 8) . منتقی الجمان، ج 1، ص 44، الفائدة الثانیة عشرة.
9- 9) . بلغة المحدّثین، ص 404.
10- 10) . معراج أهل الکمال، ص 116.
11- 11) . مجمع الرجال، ج 5، ص 154.
12- 12) . الفوائد الرجالیّة للخواجوئی، ص 100.

المحقّق فی البشارات وإلیه بعض الأواخر؛ بل قال: إنّه استقرّ علیه رأی الکلّ فی زماننا. وهو الأظهر.

والقول بأنّه البرمکی صاحب الصومعة، کما علیه شیخنا البهائی فی بدایة المشرق (1)وهو ظاهر تلمیذه النظّام فی النظام، واحتملها الفاضل الإسترابادی فی الوسیط. (2)

والقول بأنّه ابن بزیع (3)کما اختاره الجزائری فی الحاوی (4)ولعلّه الظاهر من ابن داود؛ بل حکی القول به عن جماعة من الأعلام (5)، وجری علیه بعض المعاصرین (6)فی رسالة مفردة، محتجّاً بوجوه عشرة.

وظاهر الفاضل السبزواری فی غیر موضع من الذخیرة، التوقّف، کما قال فی غسل الوجه فی الوضوء: «وفی الطریق، محمّد بن إسماعیل، وهو مشترک بین الثقة وغیره، واحتمال کون ابن بزیع الثقة، فاسد» . (7)

وفی وجوب المسح ببقیّة النداوة، بعد ذکر حدیث أورده الکلینی بسندین: أحدهما من الحسان بإبراهیم بن هاشم، وفی الآخر محمّد بن إسماعیل الذی یروی عن الکلینی (8)وهو مشترک بین الثقة وغیره. (9)

لنا: أنّه یثبت المرام بإثبات مقدمات:

إحدیها: أنّه یروی عنه الکلینی بلا واسطة عن الفضل، وقد ذکرنا أنّ من طرق استفادة شیخوخة الإجازة، روایة المحمّدین عن شخص کذلک، فالظاهر أنّه من مشائخه ویلزمه عدم الواسطة؛ فضلاً عن ظهور انتفائها لظهور السیاق.

مع أنّه روی الصدوق فی کتاب التوحید، فی باب أنّه عزّ وجل لا یعرف إلّابه، عنه

ص:505


1- 1) . مشرق الشمسین، ص 75.
2- 2) . الوسیط، ص 205. (المخطوط) .
3- 3) . حکی القول بأنّه ابن بزیع فی حواشی البلغة، عن الفاضلین المتبحّرین مولانا عبداللّه الیزدی، ومولانا المحقّق الأردبیلی. (منه رحمه الله) .
4- 4) . حاوی الأقوال، ص 127، رقم 486.
5- 5) . رجال ابن داود، ص 165، رقم 1314.
6- 6) . هو السیّد السند الجلیل، والحبر البارع، الورع النبیل، الشهیر عند الأعراب بالسیّد حسن الکاظمی، - أطال اللّه تعالی بقاءه، ورزقنی اللّه تعالی بلطفه، لقاءه -. (منه رحمه الله) .
7- 7) . ذخیرة المعاد، ص 26. [1]
8- 8) . الصحیح: یروی عنه الکلینی.
9- 9) . ذخیرة المعاد، ص 34. [2]

بقوله: «حدّثنا علی بن أحمد الدقاق، قال حدّثنا محمّد بن یعقوب، قال حدّثنا محمّد بن إسماعیل، عن الفضل» . (1)

وثانیها: أنّ الکشّی یروی عنه کذلک، صریحاً وظاهراً.

فمن الأوّل: ما ذکره فی الثمالی، فإنّه قال: «حدّثنی محمّد بن إسماعیل، قال حدّثنا الفضل، عن الحسن بن محبوب، عن علی بن أبی حمزة» . (2)

ومن الثانی: ما ذکره فی أوائل الکتاب، فقال تارةً: «محمّد بن إسماعیل، قال حدّثنی الفضل بن شاذان، عن ابن أبی عمیر، عن إبراهیم بن عبد الحمید، عن أبی بصیر» .

وأخری: «محمّد بن إسماعیل، عن الفضل بن شاذان، عن ابن أبی عمیر، عن وهیب بن حفص، عن أبی بصیر» . (3)

وثالثها: أنّ الظاهر، معاصرة الکشّی للکلینی، کما هو المصرّح به فی کلام جماعة منهم: شیخنا البهائی (4)والفاضل الخاجوئی (5)ویشهد علیه أیضاً روایة النجاشی عنهما بواسطتین.

أمّا عن الکلینی فلما سیأتی، وامّا عن الکشّی، فلما وقع فی غیر موضع من رجاله.

فمنه: ما فی ترجمة الحسن بن علی بن أبی حمزة، فإنّه روی عنه، عن محمّد بن محمّد، عن جعفر بن محمّد. (6)

ورابعها: الظاهر أنّ من یروی الکشّی عنه هو النیسابوری (7)لما روی عنه فی ترجمة الفضل فإنّه قال: «إنّه ذکر أبو الحسن محمّد بن إسماعیل البندقی النیسابوری، أنّ الفضل بن شاذان، نفاه عبداللّه بن طاهر عن نیسابور بعد أن دعا به واستعلم کتبه» . (8)

ص:506


1- 1) . کتاب التوحید، ص 285.
2- 2) . رجال الکشّی، ص 202، رقم 356.
3- 3) . رجال الکشّی، ص 8، رقم 17 و 18.
4- 4) . مشرق الشمسین، ص 77.
5- 5) . هامش المصدر المذکور.
6- 6) . رجال النجاشی، ص 36، رقم 73.
7- 7) . النیسابوری: - بفتح النون وسکون الیاء المثناة من تحتها، وفتح السین المهملة، وبعد الألف باء مضمومة وبعد الواوالساکنة راء -. هذه النسبة إلی نیسابور. وهی أحسن مدن خراسان وأعظمها وأجمعها للخیرات، وإنّما قیل لها نیسابور؛ لأنّ سابور ذا الأکتاف، أحمد ملوک الفرس المتأخّرین، لمّا وصل إلی مکانها أعجبه وکان مقصبة، فقال: یصلح أن تکون هیهنا مدینة، وأمر بقطع القصب وبنی المدینة. فقیل لها نیسابور. والنی: القصب بالعجمیّة. ذکره فی ریاض العلماء فی ترجمة أحمد بن إبراهیم النیسابوری حاکیاً عن السمعانی فی الأنساب. (منه عفی عنه) . راجع: الأنساب للسمعانی، ج 5، ص 550. [1]
8- 8) . رجال الکشّی، ص 538، رقم 1024.

ونحوه ما ذکر فی ترجمة أبی یحیی الجرجانی: «من أنّه ذکر محمّد بن إسماعیل بنیسابور، أنّه هجم علیه محمّد بن طاهر، فأمر بقطع لسانه ویده ورجلیه» . (1)

فاذا ثبت ظهور النیسابوری، فیما روی عنه الکشّی، فیثبت ظهوره أیضاً فیما روی عنه الکلینی، بشهادة المعاصرة.

وممّا أثبتنا من المقدّمات، ظهر ضعیف ما یقال تارةً: من أنّه لیس فیما بأیدینا من الکتب، ما یدلّ علی روایة الکشّی عن البندقی مشافهة؛ فإنّ غایة الأمر، قضیّة نقل النفی والهجوم، وهی حکایة وهی غیر الروایة، فلعلّ الکشّی وجد الحکایة فی کتاب البندقی، ولو دلّ الحکایة علی الروایة، لدلّ قول الشیخ فی الفهرست، ذکر محمّد بن إسماعیل النیسابوری علی روایة الشیخ عنه، مع أنّه معلوم العدم؛ لأنّ الشیخ الصدوق، روی عن النیسابوری بأربع وسائط، کما فی آخر کتاب التوحید.

قال: «حدّثنا أبی رحمه الله قال حدّثنا أحمد بن إدریس، عن محمّد بن أحمد، عن عبداللّه بن محمّد، عن محمّد بن إسماعیل النیسابوری» . (2)

فلا یمکن أن یروی الکشّی المعاصر للصدوق ولا ابن قولویه عنه البتّة.

وأخری: سلّمنا أنّ الکشّی فی مرتبة الکلینی؛ لکن قوله: «محمّد بن إسماعیل، عن الفضل بن شاذان» مرّتین لا یدلّ علی أنّه هو البندقی؛ أقصاه أن یکون کأحد أسانید الکافی ، ولم ینصّ أحد علی روایة البندقی، عن ابن شاذان، ولیس إلّانقل الحکایة، وهی غیر الروایة کما مرّ.

وأیضاً، أنّه یروی الکشّی عن علی بن محمّد بن قتیبة النیسابوری، بلا واسطة، کما یروی ابن قتیبة عن الفضل کذلک.

ویشهد علی الأمرین ما فی الکشّی فی أبی ذر الغفاری من قوله: «حدّثنی علی بن محمّد بن القتیبی، قال: حدّثنا الفضل بن شاذان» . (3)

ص:507


1- 1) . رجال الکشّی، ص 532، رقم 1016.
2- 2) . کتاب التوحید، ص 460.
3- 3) . رجال الکشّی، ص 28، رقم 54.

وفی عبداللّه بن یعفور من قوله: «حدّثنا أبو الحسن علی بن محمّد بن قتیبة النیسابوری، قال حدّثنا أبو محمّد الفضل بن شاذان» . (1)

وفی عمّار بن یاسر: «حدّثنی علی بن محمّد بن قتیبة النیسابوری، قال حدّثنا الفضل بن شاذان» . (2)

والبندقی یروی عن الفضل بلا واسطة، کما أنّ الظاهر، عدم معاصرة القتیبی مع ابن بزیع؛ لما رواه فی الإکمال فی باب من روی عن مولانا الصادق علیه السلام: «عن عبد الواحد، عن علی بن محمّد بن قتیبة، عن حمدان بن سلیمان، عن محمّد بن إسماعیل بن بزیع» . (3)

فظهر ممّا مرّ معاصرة القتیبی والبندقی، فیظهر منه روایة الکشّی، عن البندقی بلا واسطة ولما تقدّم معاصرة الکلینی للکشی، یظهر أنّ المرویّ فی کلام الکلینی، هو البندقی أیضاً.

وبتقریر آخر، أنّ الکلینی فی طبقة الکشّی، کما أنّ البندقی فی طبقة القتیبی، ویروی الکشّی عن القتیبی بلا واسطة، فالظاهر أنّ الکلینی یروی عن البندقی أیضاً کذلک.

کما أنّ الظاهر من اتّحاد طبقة الکشّی مع القتیبی، والقتیبی مع البندقی، أنّ الکشّی یروی عن البندقی.

وأیضاً: أنّ المبحوث عنه، إنّما هو فی طبقة علی بن إبراهیم، کما یشهد علیه سیاق روایات الکلینی؛ فإنّه یروی عنهما بلا واسطة تارة: بالإنفراد، وأخری: بالاجتماع، کما یظهر ممّا سیأتی إن شاء اللّه تعالی.

ویروی إبراهیم، عن ابن بزیع؛ کما فیما روی الصدوق فی ثواب الأعمال فی باب ثواب زیارة قبر المؤمن، فروی: عن محمّد بن الحسن، عن الصفّار، عن أحمد بن محمّد، قال: کنت أنا وإبراهیم بن هاشم، فی بعض المقابر إذ جاء إلی قبر، فجلس وقرأ سبع مرّات، إنّا أنزلناه، ثمّ قال: حدّثنی صاحب هذا القبر - وهو محمّد بن إسماعیل بن بزیع - إنّه «من زار قبر مؤمن فقرأ عنده سبع مرّات إنّا أنزلناه، غفر اللّه له ولصاحب القبر» . (4)

فمنه یظهر أنّه لا یروی عنه بلا واسطة؛ بل هو بعید الروایة عنه إلّابواسطتین، کما هو

ص:508


1- 1) . رجال الکشّی، ص 246، رقم 453، إلّاأنّ فیه: «عبداللّه بن أبی یعفور» .
2- 2) . رجال الکشّی، ص 29، رقم 56.
3- 3) . إکمال الدین، ج 2، ص 342، ح 23. [1]
4- 4) . ثواب الأعمال، ص 236، ح 1.

الحال فیما ثبت من روایته عن ابن بزیع.

وأیضاً یروی الفضل عن ابن بزیع، کما فی بعض الأسانید، (1)فمن البعید فی الغایة وقوع العکس شایعاً.

وما ذکرنا من الروایة، ما عن کتاب الرجعة للفضل، ففیه: «حدّثنا محمّد بن إسماعیل بن بزیع، عن حمّاد بن عیسی، عن إبراهیم بن عمر الیمانی، عن ابن أبی عیّاش، عن سلیم بن قیس» .

وأیضاً أنّ الفضل کان فی زمان مولانا العسکری علیه السلام؛ کما یشهد علیه ما رواه الکشّی من توقیع منه علیه السلام له، المشتمل لتهدید وتخویف له، وکان لمحمد ابن إسماعیل، أخ، یسمّی باسحاق، وهو أیضاً فی زمانه علیه السلام وقد ورد منه أیضاً توقیع له، کما عنونه الکشّی ناسباً إلی النیسابور؛ فقال: «حکی بعض الثقات بنیسابور أنّه خرج له من أبی محمّد علیه السلام توقیع: یا إسحاق! سترنا اللّه وایّاک بستره، . . .» . (2)

فالظاهر أنّهما کانا متعاصرین، فالظاهر أنّ الراوی عنه، هو النیسابوری.

هذا، مضافاً إلی أنّ کلاًّ من الراوی والمرویّ عنه، بناء علی هذا، من بلد واحد، وهو المؤیّد.

ومنه: ما اصطلح علیهما فی الوافی ، بالنیسابوریّین.

من تضاعیف ما ذکرنا، بانَ ضعف ما ذکره ابن داود حیث أنّه تردّد فی صحّة روایة الکلینی عنه، استشکالاً فی لقائه.

قال: «فتقف الروایة لجهالة الواسطة وإن کانا مرضیّین معظّمین» (3)؛ فإنّ الظاهر أنّ کلامه مبنیّ علی التعیین فی ابن بزیع.

وعلی هذا، لا مجال للاشکال؛ لظهور عدم اللقاء، کما أنّ أصل المبنی فاسد؛ لظهور تعیینه فی النیسابوری؛ فلا مجال للاشکال أیضاً لظهور اللقاء.

هذا، وربّما استدلّ علی المرام أیضاً، جدّنا السیّد العلّامة رحمه الله تارة: بأنّه أحد أشیاخ

ص:509


1- 1) . فراجع وسائل الشیعة (طبعة آل البیت) ، ج 1، ص 25، ح 649؛ ج 3، ص 506، ح 4300؛ ج 4، ص 437، ح 5645؛ ج 6، ص 268، ح 7929؛ ج 8، ص 533، ح 11374؛ ج 15، ص 231، ح 20355.
2- 2) . رجال الکشّی، ص 575، رقم 1088.
3- 3) . رجال ابن داود، ص 306.

الکلینی، کما صرّح به سیّد المدقّقین.

وأخری: بأنّه تلمیذ الفضل، کما نصّ به السیّد المشار إلیه والمحدّث الکاشانی - روح اللّه تعالی روحیها - فیغلب منهما الظنّ بالمرام، سیّما مع کثرة روایته.

قلت: إنّه لا دلیل علی إثباتهما، إلّابملاحظة الروایة مع بعض الشواهد؛ ولکنّها لا تقتضی أزید من شیخوخة المرویّ للکلینی، وتتلمّذه للفضل.

وأمّا اقتضاؤها للخصوصیّة المبحوث عنها، فأصل الکلام محلّ الکلام، فضلاً عن الاستدلال به للمرام.

وللقول الثانی: شهادة الطبقة.

تارةً: بواسطة روایة النجاشیّ المتأخّر عن الکلینی بواسطتین، وعن البرمکی بثلاث وسائط.

وأخری: بواسطة روایة الصدوق المتأخّر عنه بواسطة، وعن البرمکی بواسطتین.

وثالثة: بروایة الکشّی المعاصر له، عن البرمکی بواسطة تارةً، وبدونها أخری، فینبغی أن یکون هو کذلک، لیشترک المتعاصران.

ورابعة: بمعاصرة محمّد بن جعفر الأسدی المعروف بأبی عبداللّه، للبرمکی؛ فإنّه توفّی قبل وفاة الکلینی بقریب من ستّة عشر سنة، فیقرب زمانه من زمان البرمکی جدّاً.

أقول: الظاهر أنّ نظره فی الأوّل، إلی ما ذکره النجاشی فی ترجمة الکلینی: من أنّه روینا کتبه کلّها عن جماعة من شیوخنا: محمّد بن محمّد، والحسین بن عبیداللّه، وأحمد بن علی بن نوح، عن أبی القاسم جعفر بن محمّد بن قولویه» . (1)

وما ذکره فی ترجمة البرمکی: «من أنّه أخبرنا أحمد بن علی بن نوح، قال: حدّثنا الحسن بن حمزة، قال حدّثنا محمّد بن جعفر الأسدی، عن محمّد بن إسماعیل، بکتابه» . (2)

وفی الثانی، إلی أسانید، منها: ما فی الإکمال فی باب ما أخبر به أبو جعفر علیه السلام من قوله: «حدّثنا محمّد بن عصام رضی الله عنه، قال حدّثنا محمّد بن یعقوب الکلینی» . (3)

ومثله: ما فی ذیل باب ذکر التوقیعات الواردة. (4)

ص:510


1- 1) . رجال النجاشی، ص 377، رقم 1026.
2- 2) . رجال النجاشی، ص 341، رقم 915.
3- 3) . إکمال الدین، ج 1، ص 327، ح 7. [1]
4- 4) . إکمال الدین، ج 2، ص 523، ح 52، [2] مع اختلاف فی السند.

وکذا فی سیاق حدیث الوالبیّة (1)وغیرها.

وما فیه فی فواتحه: «حدّثنا علی بن أحمد، قال حدّثنا محمّد بن أبی عبداللّه الکوفی، قال حدّثنا محمّد بن إسماعیل البرمکی» . (2)

ومثله، ما فی باب ما أخبر به النبی صلی الله علیه و آله: «حدّثنا محمّد بن موسی المتوکّل، قال حدّثنا محمّد بن أبی عبداللّه، قال حدّثنا محمّد بن إسماعیل البرمکی» . (3)

وأمّا الثالث: فلم أقف علی روایة الکشّی عنه بلا واسطة، والظاهر عدمه.

وقد أجاد الفاضل الخاجوئی فیما منع من روایته عنه کذلک. (4)

نعم، إنّه ذکر فی علی بن یقطین: «محمّد بن إسماعیل، عن إسماعیل بن مرار، عن بعض أصحابنا، أنّه لما قدم أبو إبراهیم موسی بن جعفر علیهما السلام العراق، قال علی بن یقطین: أما تری حالی وما أنا فیه. . .» . (5)

ولکن لا دلیل علی الاتّحاد؛ بل الظاهر خلافه، لعدم التقیید.

وأمّا روایته مع الواسطة، فیروی تارةً: بتوسط حمدویه وإبراهیم، کما فی داود بن زربی. (6)

وأخری: بتوسط حمدویه، کما فی صفوان بن مهران (7)ویونس بن عبدالرحمان. (8)

ویرد علیه: أنّ غایة ما یستفاد منها، هو الإمکان، ومن المعلوم عدم الوقوع بمجرّد الإمکان؛ ولاسیّما مع قیام الدلیل علی العدم؛ وذلک لأنّه روی الکلینی عن محمّد بن إسماعیل، عن الفضل، من بدایة الکافی إلی ختامه، من دون التقیید بقید البرمکی أو الرازی، فی مورد.

نعم، إنّه یروی عن محمّد بن إسماعیل، عن غیر الفضل، بتوسّط واسطة أو واسطتین مطلقاً تارةً، ومقیّداً بالبرمکی، کما فی باب حدوث العالم من کتاب التوحید: «حدّثنی محمّد بن جعفر الأسدی، عن محمّد بن إسماعیل البرمکی الرازی» . (9)

ص:511


1- 1) . إکمال الدین، ج 2، ص 537، ح 2. [1]
2- 2) . إکمال الدین، ج 1، ص 73، [2] ذیل الصفحة.
3- 3) . إکمال الدین، ج 1، ص 287، ح 7. [3]
4- 4) . الفوائد الرجالیة، ص 99. [4]
5- 5) . رجال الکشّی، ص 433، رقم 817.
6- 6) . رجال الکشّی، ص 312، رقم 564.
7- 7) . رجال الکشّی، ص 440، رقم 828.
8- 8) . رجال الکشّی، ص 489، رقم 931. [5]
9- 9) . الکافی، ج 1، ص 78، ح 3. [6]

وفی باب الحرکة والانتقال: «محمّد بن أبی عبداللّه، عن محمّد بن إسماعیل البرمکی» . (1)

فالمظنون بالظنّ المتآخم للعلم هو التغایر؛ وإلّا لنقل عنه بلا واسطة مقیّداً بما ذکر ولو فی مورد، أو نقل عنه عن الفضل معها فی آخر مع ظهور عدمه.

وما یقال: من أنّه لو کان المبدوّ به ذلک، لکان تقییده به أنسب لأنّ وقوع البرمکی فی صدر سنده أبعد بحسب الطبقة ومعلوم أنّ التقیید لرفع الاشتباه، فکلّما کان الاشتباه أقوی، کان التصدی لرفعه أولی.

یضعف، بعدم وقوعه کثیراً مع ثبوت جهته لنا والظاهر أنّه من جهة وضوح الأمر عندهم.

وللقول الأخیر وجوه:

الأوّل: إنّه روی ابن قولویه فی الباب السابع والعشرین، من کامل الزیارات، بقوله: «حدّثنا محمّد بن إسماعیل بن بزیع، عن أبی إسماعیل السراج، عن یحیی بن معمّر العطّار، عن أبی بصیر، عن أبی جعفر علیه السلام» . (2)

ولا ریب فی ظهوره فی الروایة بلا واسطة، وهو من تلامذة الکلینی، فاذا صحّ له الروایة عنه بلا واسطة، فتصحّ له بطریق أولی.

أقول: وفیه أوّلاً: أنّ الاستقراء الکامل فی الکامل، یکشف عن عدم وقوع روایة ابن قولویه عن ابن بزیع بواسطة واحدة، فضلاً عن العدم؛ فإنّه یروی عنه تارةً: بواسطتین کما فی الباب الرابع عشر، ففیه: «حدّثنی محمّد بن جعفر الرزاز، عن محمّد بن الحسین بن أبی الخطّاب، عن محمّد بن إسماعیل» . (3)

وفی الباب الثانی والعشرین: «محمّد بن جعفر القرشی الرزاز، قال حدّثنی خالی محمّد بن الحسین بن أبی الخطّاب، عن محمّد بن إسماعیل بن بزیع، عن أبی إسماعیل السراج، عن یحیی بن معمّر، عن أبی بصیر، عن مولانا أبی جعفر علیه السلام» . (4)

ونحوه ما فی الباب السابع والعشرین. (5)

ص:512


1- 1) . الکافی، ج 1، ص 125، ح 1. [1]
2- 2) . کامل الزیارات، ص 84، ح 4. [2]
3- 3) . کامل الزیارات، ص 51، ح 8. [3]
4- 4) . کامل الزیارات، ص 79، ح 1، باب 26، [4] والصحیح أنّه فی الباب 26، ولیس فی الباب 22.
5- 5) . کامل الزیارات، ص 84، ح 4.

وهذا هو السند الذی استدلّ به المستدلّ، والظاهر؛ بل المقطوع به، أنّ ما استدلّ به من جهة غلط النسخة وسقوط الواسطة، لثبوت الواسطتین المذکورتین فی النسخة الموجودة، وظهور تقدّم الثابت علی الساقط.

مضافاً إلی ما سمعت من ذکر هذا السند بخصوصه فی الباب السابق علیه، مشتملاً علی الواسطتین المذکورتین؛ فضلاً عمّا سمعت، وستسمع من أنحاء روایته عنه مع اتّفاق الکلّ فی الروایة عنه بواسطتین فما زاد.

ففی الباب السابع والثلاثین: «حدّثنا محمّد بن جعفر، عن محمّد بن الحسین، عن محمّد بن إسماعیل» . (1)

وفیه أیضاً: «حدّثنی محمّد بن جعفر الرزاز الکوفی، عن خاله محمّد بن الحسین بن ابن الخطّاب، عن محمّد بن إسماعیل» . (2)

وعلی هذا المنوال، الحال فی الباب الرابع والخمسین (3)والثانی والستّین (4)والثالث والستّین والخامس والستّین (5)والسبعین (6)والرابع والسبعین (7)والإحدی والتسعین (8)والثامن والتسعین (9)ففی جمیع الأبواب المذکورة، روی عن ابن بزیع بخصوص الواسطتین المذکورتین.

وأخری: بوسائط ثلاث، کما فی الباب الثامن (10)والثامن والعشرین (11)والخامس والأربعین (12)والتاسع والأربعین (13)والتاسع والخمسین (14)والثلاث والسبعین (15)والسابع والسبعین (16)والستّین. (17)

وثالثة: بوسائط أربع، کما فی الباب الثانی والخمسین. (18)

ص:513


1- 1) . کامل الزیارات، ص 109، ح 1، باب 37. [1]
2- 2) . کامل الزیارات، ص 111، ح 7، باب 37. [2]
3- 3) . کامل الزیارات، ص 139، ح 12.
4- 4) . کامل الزیارات، ص 152، ح 2.
5- 5) . کامل الزیارات، ص 160، ح 15.
6- 6) . کامل الزیارات، ص 169، ح 1.
7- 7) . کامل الزیارات، ص 183، ح 2.
8- 8) . کامل الزیارات، ص 278، فی الباب الثانی والتسعین.
9- 9) . کامل الزیارات، ص 279، ح 6.
10- 10) . کامل الزیارات، ص 27، ح 2.
11- 11) . کامل الزیارات، ص 91، ح 13.
12- 12) . کامل الزیارات، ص 126، ح 4.
13- 13) . کامل الزیارات، ص 132، ح 2.
14- 14) . کامل الزیارات، ص 147، ح 1.
15- 15) . کامل الزیارات، ص 182، ح 2.
16- 16) . کامل الزیارات، ص 189، ح 2.
17- 17) . کامل الزیارات، ص 150، ح 3.
18- 18) . کامل الزیارات، ص 137، ح 3.

وهذه طرق روایاته المتکثّرة عن ابن بزیع، ولا أظنّک بعد الإطّلاع علی تلک الأسانید المتکثّرة المشتملة علی الواسطتین فما زاد، فی الشکّ فی عدم الروایة عنه بلا واسطة، مع ثبوت الواسطتین المذکورتین فی النسخة الموجودة فی السند المذکور والسند السابق علیه.

وقد أکثرنا من ذکر الأبواب؛ بل ذکر سلاسل الأسانید بأسرها فی تعلیقاتنا علی الرسالة، مع تحمّل العناء، إیضاحاً للمرام وتنقیحاً للمقام.

وثانیاً: أنّه قد عرفت فیما مرّ، أنّه یروی ابن قولویه عن ابن بزیع، بتوسّط الرزاز، عن محمّد بن الحسین، فابن بزیع فی الطبقة الثالثة بالإضافة إلیه، وقد وقع کذلک روایة الکلینی عن الرزاز المذکور، کما روی فی باب الرهن: «عن محمّد بن جعفر الرزاز، عن محمّد بن عبد الحمید، عن سیف بن عَمیرة، عن منصور، عن سلیمان» . (1)

ونحوه فی باب تفسیر طلاق السنّة والعدّة (2)وباب المطلّقة التی لم یدخل بها (3)وباب ما یجوز من الوقف والصدقة (4)فهما مشترکان فی الروایة عن الرزاز، اشتراک المحدّث والشیخ، فی الشیخ.

فکما أنّه بالاضافة إلیه فی الطبقة الثالثة، کما مرّ، فلازمه الثبوت بالاضافة إلیه أیضاً، کما هو کذلک بحسب الواقع علی حسب أسانیده المقیّدة بابن بزیع فی غیر مورد، فکیف تصحّ الروایة بلا واسطة فی کلّ منها.

وثالثاً: أنّه قد ذکر العلّامة فی الخلاصة : «إنّه توفّی ابن قولویه فی سنة تسع وستّین وثلثمائة» . (5)

وذکر النجاشی: «إنّه قال محمّد بن عمر الکشّی، کان محمّد بن إسماعیل بن بزیع من رجال أبی الحسن موسی علیه السلام وادرک أبا جعفر الثانی علیه السلام» . (6)

ص:514


1- 1) . الکافی، ج 5، ص 236، ح 18. [1]
2- 2) . الکافی، ج 6، ص 64، ح 1. [2]
3- 3) . الکافی، ج 6، ص 106، ح 1. [3]
4- 4) . الکافی، ج 7، ص 37، ح 33.
5- 5) . الخلاصة، ص 31، رقم 6.
6- 6) . رجال النجاشی، ص 330، رقم 893.

وظاهره أنّه قد مات فی زمانه علیه السلام ولم یدرک ما بعده من الأئمّة علیهم السلام وإلّا فلا معنی لهذا الکلام؛ بل هو کذب وتنقیص منه فی هذا المقام.

وعن التهذیب (1)و الإرشاد (2)إنّه علیه السلام قبض ببغداد فی سنة عشرین ومائتین.

ولابد أن یکون ابن قولویه فی حدود البلوغ، کی یروی عن ابن بزیع، فیلزم أن یبلغ عمر ابن قولویه إلی مائة وخمس وستّین سنة.

ولمّا تفطّن بالمحذور المذکور، تشبّث بأنّ الاصطلاح فی قولهم «أدرک. . .» علی الروایة، أی: روی عنه؛ استناداً إلی قولهم فی حمّاد بن عیسی «أنّه أدرک الصادق والکاظم علیهما السلام» مع أنّه بقی إلی ایّام مولانا الجواد علیه السلام.

ولکنّه تشبّث عجیب، کیف! وأنّه لم یتفوّه بهذا اللفظ، أحد من علماء الرجال فکیف باتّفاقهم علی ما ینصرح من کلامه! فهذه عبارة النجاشی:

«حمّاد بن عیسی أبو محمّد الجهنی، وقیل إنّه روی عن أبی عبداللّه علیه السلام عشرین حدیثاً وأبی الحسن والرضا علیهما السلام ومات فی حیاة أبی جعفر الثانی علیه السلام ولم یحفظ عنه روایة عن الرضا ولا عن أبی جعفر علیهما السلام» . (3)

وذکر العلّامة فی الخلاصة ، العبارة المذکورة من النجاشی بعینها. (4)

وذکر فی الفهرست: «حمّاد بن عیسی الجهنی غریق الجحفة، ثقة، له کتب» . (5)

وأخصر منها ما فی الرجال فی أصحاب الصادق والکاظم علیهما السلام. (6)

فلیت شعری کیف تتّجه دعوی الاصطلاح، مع عدم الإطلاق فی موضع وعدم بیانه فی مورد.

ورابعاً: أنّ الروایة کما سمعت «عن محمّد بن إسماعیل بن بزیع، عن أبی إسماعیل السراج» وقد تقدّم فی صدر المبحث أنّه کثیراً ما یروی الکلینی، عن محمّد بن إسماعیل مطلقاً تارة، ومقیّداً أخری بابن بزیع، عن أبی إسماعیل السراج، بتوسط واسطتین؛ فعدم روایة ابن قولویه عنه، بلا واسطة بطریق أولی؛ وهو أیضاً ممّا یشهد بالسقوط؛ بل لا حاجة لنا إلی إقامة البرهان بعد ما مضی من البیان.

ص:515


1- 1) . التهذیب، ج 6، ص 90.
2- 2) . الإرشاد، ص 326. [1]
3- 3) . رجال النجاشی، ص 142، رقم 370.
4- 4) . الخلاصة، ص 56، رقم 2.
5- 5) . الفهرست، ص 61، رقم 231. [2]
6- 6) . رجال الطوسی، ص 174، رقم 152، و ص 346، رقم 1.

الثانی: أنّه روی الکلینی، عن ابن بزیع، بلا واسطة فی موضعین:

أحدهما: فی باب «الرجل یجب علیه الحدّ وهو مریض» فإنّه روی: «عن محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن ابن محبوب، ومحمّد بن إسماعیل بن بزیع، عن حنان بن سدیر، عن یحیی بن عباد المکی» . (1)

والظاهر أنّه من باب عطف سند برأسه، علی سند آخر.

وثانیهما: ما فی أوّل الروضة، ففیه: «حدّثنی علی بن إبراهیم، عن أبیه، عن ابن فضّال، عن حفص المؤدّب، عن أبی عبداللّه علیه السلام، ومحمّد بن إسماعیل بن بزیع، عن محمّد بن سنان، عن إسماعیل بن جابر، عن أبی عبداللّه علیه السلام» . (2)

وهو أیضاً ظاهر فیما مرّ من عطف الکلّ علی الکلّ.

وفی بعض النسخ، إقحام لفظة «عن» بین الواو وبین محمّد، فأوجب ذلک تشکیک بعض الأصحاب وقال: إنّه عطف علی علی بن إبراهیم.

وفیه: إنّی لم أعثر علی روایة إبراهیم، عن ابن بزیع، واحتمال العطف علی أبیه، فی غایة الضعف، وأضعف منه، عطفه علی ابن فضّال.

وبالجملة: الظهور هو الحجّة، ولا ینافیها الاحتمال الضعیف؛ فثبت ممّا ذکر أنّ المبحوث عنه، هو ابن بزیع، بمقتضی لزوم تقیید المطلق بالمقیّد، کما أنّه یثبت روایة ابن بزیع، عن ابن شاذان، بمقتضی ما روی فی الکافی ، فی باب «أنّ ابن آدم أجوف» ففیه: «محمّد بن یحیی، عن محمّد بن إسماعیل بن بزیع، عن الفضل بن شاذان» . (3)

وبه یبطل دعوی عدم روایة ابن بزیع، عن الفضل؛ بل الأمر بالعکس لأنّا لم نعثر علی روایته عن ابن بزیع، إلّافی موضع واحد، وهو ما رواه الصدوق فی العیون فی باب «الأخبار بالنبوّة» (4)فإنّ القرائن تدلّ علی ما ذکروا: أنّه شیخ ابن بزیع؛ لکثرة روایته عن الفضل.

ویؤیّده، أنّ له مائة وثمانین کتاباً، ولیس لابن بزیع إلّاکتاباً فی الحجّ، وقد روی الفضل، عن غیر واحد من أصحاب مولانا الصادق علیه السلام، وهو أیضاً أکثر روایة عن مولانا

ص:516


1- 1) . الکافی، ج 7، ص 243، ح 1. [1]
2- 2) . الکافی، ج 8، ص 2، ح 1. [2]
3- 3) . الکافی، ج 6، ص 287، ح 7. [3]
4- 4) . عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج 2، ص 18، ح 44.

الرضا - علیه آلاف التحیّة والثناء -.

أقول: وفیه أوّلاً: إنّ الظاهر؛ بل لا إشکال، أنّ محمّد بن إسماعیل فی السند الأوّل، معطوف علی ابن محبوب، من باب عطف الجزء علی الجزء، دون عطف الکلّ علی الکلّ، لوجهین:

أحدهما: ما ینصرح من النجاشی، من أنّه یروی ابن عیسی، کتب ابن بزیع، فإنّه بعد ما عنون ابن بزیع، قال فی ذکر طریقه إلیه: «أخبرنا أحمد بن علی بن نوح، عن ابن سفیان، عن أحمد بن إدریس، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، بکتبه» . (1)

وثانیهما: ملاحظة نظائره من الأسانید، فإنّها بأنحائها متفقة علی روایة محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن ابن بزیع.

ففی الکافی ، فی باب أنّه لو ترک الناس الحجّ، لجاءهم العذاب: «محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن محمّد بن إسماعیل، عن حنان بن سدیر» . (2)

وفی باب الهدی: «محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن محمّد بن إسماعیل، عن حنان بن سدیر» . (3)

وفی باب طلاق الحامل: «محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن محمّد بن إسماعیل بن بزیع، عن محمّد بن الفضیل» . (4)

وفی باب القسامة: «محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن محمّد بن إسماعیل بن بزیع، عن حنان بن سدیر» . (5)

وفی باب الخصیان: «عدّة من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن محمّد بن إسماعیل بن بزیع، قال: سألت أبا الحسن الرضا - علیه آلاف التحیّة والثناء -» . (6)

وفی باب الرضاع: «محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن محمّد بن إسماعیل، عن محمّد بن الفضیل» . (7)

ص:517


1- 1) . رجال النجاشی، ص 330، رقم 893.
2- 2) . الکافی، ج 4، ص 271، ح 2. [1]
3- 3) . الکافی، ج 4، ص 501، ح 10. [2]
4- 4) . الکافی، ج 6، ص 81، ح 2. [3]
5- 5) . الکافی، ج 7، ص 362، ح 7. [4]
6- 6) . الکافی، ج 8، ص 532، ح 3. [5]
7- 7) . الکافی، ج 6، ص 41، ح 6. [6]

وفی باب قطع تلبیة المحرم: «محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن محمّد بن إسماعیل» . (1)

وفی باب دعاء السائل: «محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن محمّد بن إسماعیل» . (2)

وفی باب المشی مع الجنازة: «محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن محمّد بن إسماعیل» . (3)

وفی باب المنبر والروضة: «عدّة من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن محمّد بن إسماعیل» (4). وفیه أیضاً نحوه. (5)

وفی باب المصیبة بالولد: «عدّة من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن محمّد بن إسماعیل بن بزیع» . (6)

إلی غیر ذلک من الموارد التی یقف علیها المتتبّع.

وثانیاً: الظاهر أنّ السند الثانی من باب عطف الجزء علی الجزء أیضاً وأنّه معطوف علی ابن فضّال.

ویشهد علیه أمران:

أحدهما: ما ذکره فی الفهرست؛ فإنّ مقتضی صریحه أنّه یروی إبراهیم، عن ابن بزیع، فإنّه بعد ما عنون ابن بزیع ذکر أنّ: «له کتب، منها: کتاب الحجّ، أخبرنا به الحسین بن عبیداللّه، عن الحسن بن حمزة، عن علی بن إبراهیم، عن أبیه، عن محمّد بن إسماعیل» . (7)

ودعوی أنّ أقصاه، روایته عنه کتاب الحجّ، لا مطلقاً، مدفوعة بأنّ مقتضاه، الخصوصیّة فی الأخبار، دون الروایة، وکلامنا فی الثانی دون الأوّل.

ص:518


1- 1) . الکافی، ج 4، ص 538، ح 7. [1]
2- 2) . الکافی، ج 4، ص 17، ح 2. [2]
3- 3) . الکافی، ج 3، ص 169، ح 1. [3]
4- 4) . الکافی، ج 4، ص 555، ح 6. [4]
5- 5) . الکافی، ج 4، ص 556، ح 12. [5]
6- 6) . الکافی، ج 3، ص 218، ح 1. [6]
7- 7) . الفهرست، ص 155، رقم 691. [7]

ولو قیل: سلّمنا ولکنّ الغایة، الإمکان. والنافع، الوقوع. وأین أحدهما من الآخر؟

قلت: مع أنّ الإمکان والاحتمال قادح فی صحّة الاستدلال، یقوی وقوع عدم ثبوت روایة الکلینی عن ابن بزیع؛ بل ثبوت عدمه مضافاً إلی ما سیظهر من الشواهد مع أنّ ما رأیت من نسخة الروضة کانت مشتملة علی لفظة عن کما ذکره؛ بل الظاهر، أنّه الحال فی الغالب، فإنّه ذکر المولی التقی المجلسی رحمه الله تعلیقاً علیه علی ما فی النسخة المذکورة: کأنّه معطوف علی قوله «عن أبیه» أو علی «ابن فضّال» .

وثانیهما: ما رواه فی الکافی فی باب السعی فی وادی محسّر، بقوله: «علی بن إبراهیم، عن أبیه، عن محمّد بن إسماعیل، عن أبی الحسن علیه السلام» . (1)

والظاهر أنّ المراد به «ابن بزیع» ؛ لما عرفت من أنّه له کتاب الحجّ، وأنّه أخبر به الغضائری شیخ الطائفة، عن الحسن، عن علی بن إبراهیم، عن أبیه. (2)

مضافاً إلی کثرة روایته عن مولانا الرضا - علیه آلاف التحیّة والثناء -، کما تقدّم التصریح بالراوی والمرویّ عنه، فی السند المرویّ فی باب الخصیان. (3)

ویؤیّده روایة علی بن إبراهیم، عن أخیه إسحاق بن إبراهیم، عنه، کما فی الکافی فی باب فضل یوم الجمعة ولیلتها: «علی بن إبراهیم، عن أخیه إسحاق بن إبراهیم، عن محمّد بن إسماعیل بن بزیع، عن مولانا الرضا - علیه آلاف التحیّة والثناء -» . (4)

کما یشهد علیه بقرینة الراوی والمرویّ عنه، ما فی الکافی فی باب ما یجوز من الأجل: «محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن محمّد بن إسماعیل، عن أبی الحسن الرضا - علیه آلاف التحیّة والثناء -» . (5)

ونحوه ما فیه، فی باب الرجل یکون لولده الجاریة یرید أن یطأها: «محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن محمّد بن إسماعیل، قال کتبت إلی أبی الحسن علیه السلام» . (6)

وروی شیخنا الصدوق رحمه الله فی فضائل الأشهر: «عن محمّد بن إبراهیم، عن أحمد بن محمّد، عن المنذر، عن الخزّاز، قال دخلت علی أبی الحسن علی بن موسی الرضا - علیه آلاف التحیّة والثناء - آخر جمعة من شعبان، وعنده نفر من أصحابه منهم:

ص:519


1- 1) . الکافی، ج 4، ص 471، ح 4. [1]
2- 2) . کما فی الفهرست، ص 155، رقم 691. [2]
3- 3) . الکافی، ج 5، ص 532، ح 3. [3]
4- 4) . الکافی، ج 3، ص 416، ح 14. [4]
5- 5) . الکافی، ج 5، ص 459، ح 2. [5]
6- 6) . الکافی، ج 5، ص 471، ح 4. [6]

عبدالسلام بن صالح، وصفوان بن یحیی، والبزنطی، ومحمّد بن إسماعیل بن بزیع.

فقال: معاشر شیعتی! هذا آخر یوم من شعبان، من صامه احتساباً غفر له.

فقال له محمّد بن إسماعیل: یابن رسول اللّه! فما نصنع بالخبر الذی یروی النهی عن استقبال رمضان بیوم أو یومین؟

فقال علیه السلام: یابن إسماعیل! إنّ رمضان، اسم من أسماء اللّه عزّ وجلّ، وهو مضاف إلیه.

فقال محمّد بن إسماعیل: فهل یجوز لأحد أن یقول: استقبلت شهر رمضان بیوم أو یومین؟

قال: لا؛ لأنّ الاستقبال إنّما یقع لشیء موجود یدرک، فأمّا ما لم یخلق، فکیف یستقبل.

فقال: یابن رسول اللّه! شهر رمضان، وإن لم یخلق قبل دخوله، فقد وقع الیقین بأنّه سیکون.

فقال: یا محمّد! إن وقع لک الیقین بأنّه سیکون، فکیف وقع لک الیقین بأنّه سیکون، وربّما طالت لیلة أوّل یوم من شهر رمضان حتّی یکون صبحها یوم القیامة، فلا یکون شهر رمضان فی الدنیا أبداً» إلی آخر الحدیث.

ونقلنا الحدیث بطوله فی الجملة لما ننبّهک فیما بعد إن شاء اللّه تعالی.

وثالثاً: إنّ ما استدلّ به من السند الثالث بمکان من الضعف، وربّما یظهر من بعض کلماته أنّه تبع بعض من سبقه فی الاستدلال.

وعلی أی حال، فهو فی غایة الاختلال؛ لأنّه رواه فی الکافی فی کتاب الأطعمة، فی باب إنّ ابن آدم أجوف لابدّ له من طعام: «عن محمّد بن یحیی، عن محمّد بن إسماعیل، عن الفضل بن شاذان، وعلی بن إبراهیم، عن أبیه، جمیعاً عن ابن أبی عمیر، عن إبراهیم، عن الولید، عن مولانا أبی عبداللّه علیه السلام» . (1)

والنسخة لا تخلو عن الاعتبار، والسند مکتوب فیها علی حذو سائر الأسانید المطلقة من دون التقیید بابن بزیع، فالمظنون بالظنّ المتآخم للعلم؛ بل المقطوع، أنّ النسخة المقیّدة مغلوطة.

ص:520


1- 1) . الکافی، ج 6، ص 287، ح 7. [1]

وذلک، لعدم التقیید فی النسخة الموجودة، مضافاً إلی اتّفاق هذا السند من بدایة الکافی إلی نهایته من دون التقیید.

وان شئت تفصیل الحال والجزم بالمقال، فاستمع لما یتلی علیک، وهو أنّه یروی الکلینی، عن الوسائط المذکورین ومن یحذو حذوهم، علی أنحاء.

الأوّل: ما یروی بطریق واحد، وهو علی وجوه:

أحدها: ما یروی: «عن محمّد بن إسماعیل، عن الفضل بن شاذان، عن ابن أبی عمیر» .

کما فی باب فضل إطعام الطعام. (1)

وباب إنّ الذی یقسّم الصدقة شریک صاحبها فی الأجر. (2)

وباب ما جاء فی فضل الصوم. (3)إلی غیر ذلک من الأبواب التی لا تحصی.

والوجوه الأخر: ما یروی تارةً: «عن علی بن إبراهیم، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر» کما فی باب ما یجوز من الوقف والصدقة. (4)

وأخری: عن غیره بالطرق المتعدّدة، إلّاأنّه کسابقها غیر مربوط بالمقام.

الثانی: ما یروی بطریقین، وهو علی وجوه:

أحدها: ما یروی: «عن علی بن إبراهیم، عن أبیه، ومحمّد بن إسماعیل عن الفضل بن شاذان، عن ابن أبی عمیر» کما فی باب تحلیل المیّت (5)وباب الوصال وصوم الدهر (6)وباب من یموت وعلیه من صیام شهر رمضان (7)وباب من وجب علیه صوم شهرین متتابعین (8)وباب القرض (9)وباب الکلالة (10)وباب إقرار بعض الورثة بدین (11)إلی غیر ذلک من الأبواب.

وثانیها: ما یروی: «عن محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، ومحمّد بن إسماعیل، عن الفضل بن شاذان، عن ابن أبی عمیر» . (12)

ص:521


1- 1) . الکافی، ج 4، ص 51، ح 7. [1]
2- 2) . الکافی، ج 4، ص 18، ح 3. [2]
3- 3) . الکافی، ج 4، ص 63، ح 5. [3]
4- 4) . الکافی، ج 7، ص 30، ح 1. [4]
5- 5) . الکافی، ج 4، ص 36، ح 1. [5]
6- 6) . الکافی، ج 4، ص 96، ح 3. [6]
7- 7) . الکافی، ج 4، ص 123، ح 1. [7]
8- 8) . الکافی، ج 4، ص 138، ح 1. [8]
9- 9) . الکافی، ج 4، ص 34، ح 2. [9]
10- 10) . الکافی، ج 7، ص 99، ح 3. [10]
11- 11) . الکافی، ج 7، ص 197، ح 1. [11]
12- 12) . الکافی، ج 4، ص 122، ح 4. [12]

وثالثها: ما یروی: «عن أبی علی الأشعری، عن محمّد بن عبد الجبّار، ومحمّد بن إسماعیل، عن الفضل بن شاذان، عن صفوان» . (1)

کما فی باب الرجل یتزوّج المرأة فیطلّقها (2)وباب المرأة التی تحرم علی الرجل ولا تحلّ أبداً. (3)

ورابعها: ما یروی: «عن محمّد بن یحیی، عن محمّد بن الحسین، ومحمّد بن إسماعیل، عن الفضل بن شاذان، عن صفوان» .

کما فی باب من تکلّم فی صلاته (4)وباب الصلاة خلف من یقتدی به (5)وباب قصاص الزکوة بالدین. (6)

الثالث: ما یروی بطرق ثلاثة وهو علی وجوه أیضاً:

أحدها: ما یروی: «عن علی بن إبراهیم، عن أبیه، ومحمّد بن إسماعیل، عن الفضل بن شاذان، وأبی علی الأشعری، عن محمّد بن عبد الجبّار، عن صفوان» .

کما فی باب من اعتق وعلیه دین. (7)

وثانیها: ما یروی: «عن علی بن إبراهیم، عن أبیه، ومحمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، ومحمّد بن إسماعیل، عن الفضل بن شاذان، جمیعاً عن حمّاد بن عیسی» .

کما فی باب صلاة الملّاحین والمکارین (8)، وباب المسافر یقدم لیلاً، (9)وباب القیام والقعود فی الصلاة، (10)وباب میراث الممالیک، (11)إلی غیر ذلک من الأبواب. وثالثها: ما یروی: «عن أبی علی الأشعری، عن محمّد بن عبد الجبّار، ومحمّد بن إسماعیل، عن الفضل بن شاذان، وأبی العباس محمّد بن جعفر الرزاز، عن محمّد بن

ص:522


1- 1) . الکافی، ج 2، ص 538، ح 3. [1]
2- 2) . الکافی، ج 5، ص 422، ح 4. [2]
3- 3) . الکافی، ج 5، ص 427، ح 3. [3]
4- 4) . الکافی، ج 3، ص 356، ح 4. [4]
5- 5) . الکافی، ج 3، ص 377، ح 1. [5]
6- 6) . الکافی، ج 3، ص 588، ح 1. [6]
7- 7) . الکافی، ج 7، ص 26، ح 1. [7]
8- 8) . الکافی، ج 3، ص 436، ح 1. [8]
9- 9) . الکافی، ج 3، ص 435، ح 1. [9]
10- 10) . الکافی، ج 3، ص 334، ح 1. [10]
11- 11) . الکافی، ج 7، ص 146، ح 1. [11]

عیسی» . کما فی باب ما یجوز من الوقف والصدقة. (1)

فتری فی هذه الأسانید المتعدّدة التی یروی الکلینی، عن محمّد بن إسماعیل، عن الفضل، باقسامها من دون التقیید بابن بزیع؛ بل مع عدم التقیید به فی خصوص هذا السند الأجوفی الذی جعله المستدلّ مستنداً لمرامه وحجّة لکلامه، فکیف یصحّ القول بالتقیید المزبور، ویرتفع به المحذور بواسطة هذه الروایة الواحدة؛ بل المغلوطة؟ !

ومن العجیب أنّه قد أکثر فی الاستناد إلیها فی غیر موضع، واستنتج منها نتائج، ومع ذلک قد اعترض علی المنتقی فیما جری علی أنّ ابن بزیع من مشایخ الفضل، ویدلّ علیه الروایة المعتبرة فی العیون بأنّها روایة نادرة لا ینبغی التمسّک بها؛ فإن لم یصحّ الاستناد إلیها لوحدتها، فعدم الصحّة بالروایة الواحدة المغلوطة أولی.

ثمّ إنّ من العجب، استدلاله بکثرة روایته عن الفضل، وهو مبنیّ علی أنّه المراد من المبحوث عنه، وهو أوّل الکلام.

والأعجب، تأییده بأنّ له مائة وثمانین کتباً، ولیس لابن بزیع إلّاکتاباً فی الحجّ، مع أنّک سمعت أنّه ذکر شیخ الطائفة فی الفهرست: «أنّ له کتباً منها: کتابه فی الحجّ» . (2)

هذا، مضافاً إلی ما یظهر من التتبّع فی الأبواب من الکافی وغیره، کثرة روایاته فضلاً عمّا یظهر من روایة فضائل الأشهر، کما مرّ قوّة علمیّته وظهور اختصاصه.

ثمّ أقول: إنّ الظاهر أنّ السند المذکور فی کلامه لا یخلو من اختلال آخر وهو أنّ الظاهر أنّه من باب الوجه الثانی من القسم الثالث، فی الروایة عن محمّد بن إسماعیل، عن الفضل.

ص:523


1- 1) . الکافی، ج 7، ص 130، باب ما یجوز من الوقف والصدقة. [1] ما وجدنا هذا السند بعینه فی الباب المذکور ولا فی غیره من الأبواب؛ نعم فی باب المرأة یبلغها موت زوجها أو طلاقها فتعدّ ثم تزوّج (ج 6، ص 149، ح 1) : «أبو العبّاس الرزّاز محمّد بن جعفر، عن أیّوب بن نوح، وأبو علیّ الأشعری، عن محمّد بن عبد الجبّار، ومحمّد بن إسماعیل، عن الفضل بن شاذان، جمیعاً عن صفوان» . کذا روی بطرق أربعة کما فی باب إنّ المطلّقة ثلاثاً لا سکنی لها، (ج 6، ص 104، ح 1) : أبو العبّاس الرزّاز، عن أیّوب بن نوح، وأبو علیّ الأشعری، عن محمّد بن عبد الجبّار، ومحمّد بن إسماعیل، عن الفضل بن شاذان، وحمید بن زیاد، عن ابن سماعة، کلّهم عن صفوان بن یحیی. . .» . کذا فی: ج 6، ص 132، ح 9 و ص 143، ح 5.
2- 2) . الفهرست، ص 155، رقم 691.

والصحیح فیه: «محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، ومحمّد بن إسماعیل، عن الفضل» کما یشهد علیه ملاحظة نظائره.

الثالث: إنّه روی الصدوق فی کتاب التوحید: «عن محمّد بن الحسن بن الولید، عن محمّد بن الحسن الصفّار، عن سهل بن زیاد، عن محمّد بن إسماعیل بن بزیع» . (1)

وقد نصّ غیر واحد من أهل العلم بالرجال، بأنّ سهل بن زیاد داخل فی عدّة الکلینی، وأنّه یروی عنه بلا واسطة أیضاً وفی العیان ما یغنی عن الخبر.

روی الکلینی، عن سهل بلا واسطة کما فی التهذیب ، فی باب الزیادات بعد باب الصلاة (2)وفی آخر باب الطواف (3)وفی الکافی فی آخر باب الخواتیم: سهل بن زیاد، عن محمّد بن عیسی (4)وفی باب حدّ حفر القبر: سهل بن زیاد، قال روی أصحابنا ثمّ قال: سهل، عن بعض أصحابه، عن أبی همام. (5)

والطبقة لا ینافی روایة الکلینی عن سهل، کما أنّه لا تنافی بین روایة الراوی عن شیخة بلا واسطة ومعها.

أقول: قوله: «نصّ غیر واحد. . .» لعمری إنّه اشتباه عجیب، وسهو غریب؛ لظهور أنّ العدّة بأشخاصها الثلاثة المشهورة، أشخاص محصورون، لم یقل أحد بدخول سهل بن زیاد فیهم.

نعم، إنّ من الواضحات، أنّه أحد الأشخاص الذین یروون العدّة الخاصّة منه.

وإن شئت قلت: العدّة الثالثة منه، فالکلینی یروی بتوسّط جماعات عن جماعة منهم: سهل بن زیاد. فالجماعات الذی یروی الکلینی عنهم بلا واسطة لا یدخل فیهم سهل بلا إشکال. فتأمّل.

وثانیاً: قوله: «روی الکلینی عن سهل بلا واسطة» ، الظاهر أنّ الغرض منه ما رواه فی التهذیب فی الباب المذکور: «عن محمّد بن یعقوب، عن سهل بن زیاد، عن أحمد بن محمّد بن أبی نصر» . (6)

ص:524


1- 1) . کتاب التوحید، ص 98. [1]
2- 2) . التهذیب، ج 3، ص 206، ح 491.
3- 3) . التهذیب، ج 5، ص 134، ح 442.
4- 4) . الکافی، ج 6، ص 470، ح 17. [2]
5- 5) . الکافی، ج 3، ص 166، ح 2. [3]
6- 6) . التهذیب، ج 3، ص 214، ح 523.

فمقتضاه روایة الکلینی، عن سهل، بلا واسطة؛ إلّاأنّ الظاهر، أنّ غلط النسخة ألجأه إلی ذلک؛ فإنّ فی النسخة الموجودة من التهذیب ، ما لفظه:

«محمّد بن یعقوب، عن محمّد بن الحسن، وغیره، عن سهل بن زیاد، عن أحمد بن محمّد بن أبی نصر» . (1)

کما هو الحال فی النسخة الموجودة من الکافی الذی هو الأصل المنقول عنه. (2)

ومن العجیب أنّه مع تمهّره کیف اکتفی فی هذه المقامات بالمنقول من دون الرجوع إلی الأصول وکان الأحسن الاستناد إلی ما رواه فی التهذیب ، فی آخر کتاب الصلاة، قبل باب الزیادات، ففیه: «محمّد بن یعقوب، عن سهل بن زیاد، عن إسماعیل بن مهران، عن سیف بن عَمیرة (3)إلّاأنّ الظاهر سقوط الواسطة من قلم الشیخ أو النسّاخ؛ لروایة الکلینی الخبر المذکور فی باب نادر بعد باب جنائز الرجال والنساء: «بتوسّط العدّة، عن سهل بن زیاد، عن إسماعیل» . (4)

وأمّا ثالثاً: قوله: فی آخر باب الطواف، ففیه: «أنّه وإن روی فی التهذیب ، فی الباب، بقوله: «محمّد بن یعقوب، عن سهل بن زیاد، عن أحمد بن محمّد، عن مثنی، عن زیاد» . (5)

وروی فی الکافی فی باب نوادر الطواف بالوجه المذکور، فروی: «عن سهل بن زیاد، عن أحمد، عن مثنّی، عن زیاد» . (6)

إلّا أنّ هاهنا دقیقة لا ینبغی الغفول عنها، وقد غفل عنها المستدلّ؛ بل الشیخ فی التهذیب أیضاً، وهی: أنّه قد روی فی الکافی قبل السند المذکور:

«عن عدّة من أصحابنا، عن سهل بن زیاد، عن أحمد بن محمّد، عن عبد الکریم، عن

ص:525


1- 1) . المصدر.
2- 2) . الکافی، ج 3، ص 437، ح 3؛ کذا فی الاستبصار، ج 1، ص 231، ح 14.
3- 3) . التهذیب، ج 3، ص 206، ح 38.
4- 4) . الکافی، ج 3، ص 176، ح 2. [1]
5- 5) . التهذیب، ج 5، ص 134، ح 114.
6- 6) . الکافی، ج 4، ص 420، ح 1. [2]

أیّوب» . (1)

ومن المعلوم أنّ الخبر مبنیّ علی الخبر السابق، فهو من باب التعلیق المصطلح عند أهل الدرایة، فالغرض الروایة عن سهل، بتوسط العدّة، اکتفاء عن ذکر العدّة فی اللاحق بالذکر فی السابق.

ویقرب إلیه ما فی باب الخواتیم المعنون، فی کتاب الزیّ والتجمل، فقد روی فی الخبر السابق علیه: «عن عدّة من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن خالد عن محمّد بن علی العرزمی - فقال - سهل بن زیاد، عن محمّد بن عیسی» . (2)

ومن المحتمل قویّاً أن یکون من باب التعلیق، نظراً إلی أغلبیّة الروایة عنه بتوسّط العدّة.

وأمّا رابعاً: قوله: «ما رواه فی باب حدّ حفر القبر. . .» . (3)

ففیه: إنّ سوق کلامه غیر سوقه فی الأکثر، من ذکر الأخبار المسندة؛ فإنّه قال بعد العنوان المذکور: «سهل بن زیاد، قال: روی أصحابنا إنّ حد القبر إلی الترقوة وقال بعضهم: إلی الثدی وقال بعضهم: قامة الرجل حتّی یمدّ الثوب علی رأس من القبر.

وأمّا اللحد، فبقدر ما یمکن فیه الجلوس، قال: ولمّا حضر علی بن الحسین علیهما السلام الوفاة، أغمی علیه فبقی ساعة ثمّ رفع عنه الثوب ثمّ قال: الحمد للّه الذی أورثنا الجنّة، . . .» . (4)

وسیاقه کما تری نقل قول الأصحاب وذکر هذا الخبر المرسل، فبعد ظهور الإسقاط من بعد فیحتمل قویّاً مثله من قبل، وقد وقع ذکر المراسیل فی الکافی ؛ بل ربّما عنون باباً وذکر فیه مقداراً وافیاً بطریق الفتوی.

وما ربّما یتوهّم: من أنّه لا یذکر فیه إلّاالأخبار المسندة، فمن التوهّمات الفاضحة الباردة.

ثمّ إنّه ذکر المستدلّ لإثبات مرامه وجوهاً عشرة فی رسالته المعمولة.

وأجبنا عن الجمیع فی تعلیقاتنا علیها، واقتصرنا علی الأمتن منها فی المقام، ومن أراد الاستیفاء استدلالاً وجواباً، فلیرجع إلیها. فلم یثبت ما یقتضی الحمل علیه، مضافاً إلی أنّه یمانعه کلّ الممانعة ویبعده فی الغایة أنّه یروی فی الکافی عن ابن بزیع کثیراً بواسطتین.

ص:526


1- 1) . الکافی، ج 4، ص 427، ح 3. [1]
2- 2) . الکافی، ج 6، ص 470، ح 16 [2] وفیه: عن محمّد بن علی، عن العرزمی.
3- 3) . الکافی، ج 3، ص 166، ح 2. [3]
4- 4) . الکافی، ج 3، ص 165، ح 1. [4]

إمّا مطلقاً: کما فی باب استواء العمل: «عدّة من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن محمّد بن إسماعیل» . (1)

وفی باب إلطاف المؤمن وإکرامه: «محمّد بن یحیی، عن محمّد بن الحسین، عن محمّد بن إسماعیل» . (2)

وفی باب التقیّة: «أبو علی الأشعری، عن محمّد بن عبد الجبّار، عن محمّد بن إسماعیل، وغیرها» . (3)

وإمّا مقیّداً: کما فی باب حقیقة الإیمان والیقین: «عدّة من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن خالد، عن محمّد بن إسماعیل بن بزیع» . (4)

وفی باب الورع: «محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن محمّد بن إسماعیل ابن بزیع» . (5)

وفی باب المداراة: «أبو علی الأشعری، عن محمّد بن عبد الجبّار، عن محمّد بن إسماعیل بن بزیع» . (6)

وقد یروی عنه بثلاث وسائط:

کما فی باب ما نصّ اللّه عزّ وجلّ ورسوله صلی الله علیه و آله علی الأئمّة علیهم السلام: «الحسن بن محمّد، عن علی بن محمّد، عن محمّد بن جهمور، عن محمّد بن إسماعیل بن بزیع» . (7)

وفی باب الرکوع: «الحسین بن محمّد، عن عبداللّه بن عامر، عن علی بن مهزیار، عن محمّد بن إسماعیل بن بزیع» . (8)

بل یروی فی غیر مورد: عن الحسین بن سعید، بتوسّط الجماعة، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، ویروی الحسین، عن ابن بزیع، فهو فی الطبقة الثانیة؛ بل الثالثة؛ بل الرابعة، فمن البعید فی الغایة، الروایة عنه مع عدم الواسطة.

وأیضاً، روی فی الکافی ، فی باب السجود والتسبیح والدعاء، فیه بتوسّط الجماعة:

ص:527


1- 1) . الکافی، ج 2، ص 83، ح 6. [1]
2- 2) . الکافی، ج 2، ص 207، ح 7. [2]
3- 3) . الکافی، ج 2، ص 221، ح 23. [3]
4- 4) . الکافی، ج 2، ص 52، ح 1. [4]
5- 5) . الکافی، ج 2، ص 77، ح 6. [5]
6- 6) . الکافی، ج 2، ص 117، ح 4. [6]
7- 7) . الکافی، ج 1، ص 286، ح 1. [7]
8- 8) . الکافی، ج 3، ص 320، ح 5. [8]

«عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن الحسین بن سعید (1)، ویروی الحسین بن سعید، عن ابن بزیع» کما فی الباب الأوّل من الاستبصار. (2)

فمن البعید فی الغایة، مع کونه فی المرتبة الرابعة، روایته عنه بلا واسطة؛ مضافاً إلی أنّه لو کان من یروی عنه بواسطتین فما زاد، متّحداً مع من یروی عنه بلا واسطة لاتّفق التقیید بابن بزیع، فی سند من الأسانید فیمن یروی عنه بلا واسطة؛ کما أنّه یروی المرویّ عنه بلا واسطة عن الفضل، ولو کان المرویّ عنه من القسمین متّحداً، لوقعت روایة عن المرویّ مع الواسطة عن الفضل، مع ظهور عدمه کسابقه، علی أنّک قد عرفت أنّه یروی عن ابن بزیع، بتوسط أبی علی الأشعری، عن عبد الجبّار.

ویروی عن محمّد بن إسماعیل، عن الفضل، علی حذو روایته عن أبی علی الأشعری، عن عبد الجبّار، کما تقدّم فی غیر مورد من الأسانید.

وبعبارة أخری: روایته عن الأشعری وعبد الجبّار، فی الروایة عن ابن بزیع بحسب الطول، وعن النیسابوریین بحسب العرض، فهو شاهد قویّ بالمغایرة وبعد زیاد الأوّل وقرب الثانی مع الراوی.

وبالجملة: فقد أجاد جدّنا السیّد العلّامة - رفع اللّه تعالی فی الخلد مقامه - فیما ذکر من أنّه لا شبهة فی فساد دعوی ابن بزیع وإن أصرّ الفاضل المعاصر فی إثبات دعواه، من إثبات المقتضی ورفع الموانع؛ إلا أنّ من تأمّل فی تعلیقاتنا علی الرسالة، یظهر له أنّه لیس شیء منها بشیء.

المبحث الثانی فی تحقیق حاله

والظاهر أنّه الثقة الإمامیّ الجلیل والعالم العامل النبیل.

ویشهد علیه: ما تقدّم من استظهار أنّه من مشایخ إجازة الکلینی، والظاهر أنّ مشایخ الإجازة کانوا فی کمال الوثاقة والعدالة، کما یدلّ علیه الاعتبار والغلبة والتصریح به من جماعة.

منهم: الشهید الثانی فی الدرایة؛ فإنّه قد نصّ بعدم حاجتهم إلی التنصیص بالعدالة؛

ص:528


1- 1) . الکافی، ج 3، ص 324، ح 12. [1]
2- 2) . الاستبصار، ج 1، ص 9، ح 11.

استناداً إلی ما اشتهر فی کلّ عصر من ثقتهم وورعهم. (1)

وعن بعض: «أنّه لا ینبغی الریب فی عدالتهم» .

هذا، مضافاً إلی ما إکثار مثل الکلینی فی الکافی من الروایة عنه من البدو إلی الختام من الدلالة علی المرام، وقیل: إنّه روی عنه ما یزید علی خمسمائة حدیث.

ومن هنا ما ذکره السیّد الداماد فی الرواشح، تارةً: من أنّ جلالة أمره عند المتمهّر الماهر أعرف من أن یوضّح ویبیّن. (2)

وأخری: أنّه المتکلّم الفاضل المتقدّم البارع المحدّث، تلمیذ فضل بن شاذان، الخصیص به.

وثالثة: أنّه شیخ، کبیر، فاضل، جلیل القدر، معروف الأمر، دائر الذکر بین أصحابنا المتقدّمین فی طبقاتهم وأسانیدهم وإجازاتهم.

والشیخ ذکره فی کتاب الرجال فی باب «من لم یرو عنهم علیهم السلام» فقال: «محمّد بن إسماعیل، یکنّی أبا الحسن النیسابوری، یدعی بندفر (3)ومکّی بن علی بن سختویه، فاضل. (4)

مورداً علی ابن داود، من أنّ من التصحیفات المعنونة الواقعة له، أنّه ظنّ إنّ قوله «مکّی بن علی. . .» ، ترجمة أخری منفصلة عن سابقه، والوصف متعلّق بالثانیة خاصّة، غافلاً عن الواو العاطفة. (5)

ولکن لا یخفی أنّ الظاهر ما جری علیه ابن داود، لغلبة انفصال اللاحق عن السابق وتوصیف الموصوفین بالأوصاف فی تراجیمهم خاصّة وتثنیة الأوصاف، أو جمعها فی صورة، وتوصیف غیر الأوّل؛ علی أنّه لا دلیل علی ما عزی إلیه، فإنّه إنّما ینتهض لدی سکوته بالتوصیف عند التعرّض السابق، مع أنّه لم یتعرّض له رأساً إلّاأن یقال إنّه استفاده من نفس عدم التعرّض؛ فإنّه لمّا ظنّ الانفصال، فیلزمه عدم الاتّصاف، فیلزمه

ص:529


1- 1) . الدرایه، ص 192.
2- 2) . الرواشح، ص 77. [1]
3- 3) . رجال الطوسی، ص 496، رقم 30.
4- 4) . رجال الطوسی، ص 496، رقم 31.
5- 5) . النسخة المطبوعة خالیة عن الواو العاطفة وفی النسخة المخطوطة المعتبرة المکتوبة سنة 533، هکذا: «محمّد بن إسماعیل یکنّی أبا الحسن نیسابوری یدعی بندفر ومکّی بن علی سختویه» .

عدم التعرّض؛ لأنّ بناءه علی ذکر الممدوحین، فتأمّل.

وکیف کان، وممّا ذکرنا یظهر وصف الحدیث من جهته؛ فإنّ الظاهر اتّصافه بالصحّة، وفاقاً للسیّد الداماد (1)والفاضل البحرانی (2)وتبعهما جدّنا السیّد العلّامة.

وینصرح العدم، من جماعة: کالسیّد السند التفرشی؛ بل هو صریح کلامه (3)والسیّد السند صاحب المدارک (4)والعلّامة المجلسی فی البحار (5)فانّهما قد حکما بجهالة حاله کما ستعرف، والفاضل السبزواری فی الذخیرة؛ فإنّه ذکر عند الاستدلال للقول بالمضائقة فی القضاء، ومنها:

ما رواه الشیخ والکلینی: «عن زرارة بطریقین، أحدهما: من الحسان؛ لإبراهیم بن هاشم، والآخر من الضعاف؛ لمحمد بن إسماعیل الراوی عن الفضل بن شاذان» . (6)

وقال أیضاً بعد ذکر استدلال المحقّق ومن تبعه علی وجوب تقدیم الفائتة الواحدة بروایة صفوان: وعدّها جماعة من الصحاح، وهو غیر صحیح؛ لأنّ فی طریقها: محمّد بن إسماعیل عن الفضل، وقد مرّ أنّه غیر ثقة ولا ممدوح. (7)

ویقرب إلیه ما ذکره فی موضع آخر. (8)

وممّا ذکرنا، بانَ أنّ ما ذکره جدّنا السیّد العلّامة من: أنّا لم نجد من قدح فی الحدیث، لأجله عدا الفاضل المسمّی الخراسانی، لیس علی ما ینبغی.

وکیف کان، قد استدلّ جدّنا السیّد العلّامة للمختار بوجوه:

أحدها: تصحیح العلّامة (9)وابن داود (10)طریق الشیخ إلی الفضل وهو فیه؛ فإنّه ذکر فی المشیختین: «وما ذکرته عن الفضل بن شاذان، فقد رویته عن الشیخ المفید، والحسین

ص:530


1- 1) . الرواشح، ص 72.
2- 2) . الحدائق الناضرة، ج 6، ص 339.
3- 3) . نقد الرجال، ص 293. قال فی الهامش: «وبالجملة: محمّد بن إسماعیل الذی یروی عنه الکلینی بلا واسطة، لیس من الثقات عندی. واللّه أعلم» .
4- 4) . مدارک الأحکام، ج 3، ص 263.
5- 5) . البحار، ص 85، ح 89. قال: «ولا یضرّ جهالة محمّد بن إسماعیل؛ لکونه من مشایخ إجازة کتاب الفضل» .
6- 6) . ذخیرة المعاد، ص 211. [1]
7- 7) . ذخیرة المعاد، ص 213. [2]
8- 8) . ذخیرة المعاد، ج 26، ص 202 و 230.
9- 9) . الخلاصة، ص 276، الفائدة 8.
10- 10) . رجال ابن داود، ص 308.

بن عبیداللّه، وأحمد بن عبدون، کلّهم عن أبی محمّد الحسن بن حمزة العلوی، عن علی بن محمّد بن قتیبة النیسابوری» .

قال: «وروی أبو محمّد الحسن بن حمزة، عن علی بن إبراهیم، عن أبیه عن الفضل بن شاذان» .

وقال أیضاً: «وأخبرنی الشریف أبو محمّد الحسن، عن أبی عبداللّه، عن علی بن إبراهیم، عن أبیه، عن الفضل بن شاذان» . (1)

وقال أیضاً: «ومن جملة ما ذکرته عن الفضل، ما رویته بهذه الأسانید، عن محمّد بن یعقوب، عن علی بن إبراهیم، عن أبیه ومحمّد بن إسماعیل، عن الفضل» . (2)

وفی الطریق الأوّل: ابن قتیبة. وفی الثانیین والرابع: إبراهیم بن هاشم وحدیثهما معدود فی اللسان فیتعیّن أن تکون الصحّة باعتبار الطریق الأخیر، وهو فی قوّة التوثیق منهما.

أقول: إنّ مقتضی کلامه تسلّم عدّ أحادیث الثانی من الحسان، مع أنّه خلاف التحقیق، ومختار ثلّة من الأعیان ومنهم المستدلّ فی رسالته المعمولة.

فمن المحتمل قویّاً: أن یکون التصحیح من جهته لا من جهته، کما جری المصحّح علی تصحیح جملة من الطرق وهو فیها، کما استدلّ به المستدلّ فی الرسالة إلیه، فقال: إنّ العلّامة صحّح طریق الصدوق إلی جملة من الرواة، منهم: عامر بن نعیم وکردویه ویاسر (3)والطرق مشتملة علیه، والحکم بالصحّة من أمثاله حکم بالوثاقة علی الإطلاق لتمام السلسلة، فهو فی قوّة الحکم بوثاقة إبراهیم بن هاشم وهو المطلوب.

ویقرّبه ما ذکر فی ترجمته من حدیث النشر (4)کما مرّ؛ مضافاً إلی أنّه مع ذلک ربّما یلوح منه تأمّل فی وثاقته فی الخلاصة وإن رجّح قبول قوله (5)وهذا بخلاف النیسابوری،

ص:531


1- 1) . الاستبصار، ج 4، ص 341، (قسم المشیخة) .
2- 2) . التهذیب، ج 10، ص 47 (قسم المشیخة) ؛ الاستبصار، ج 4، ص 315 (قسم المشیخة) .
3- 3) . الخلاصة، ص 278.
4- 4) . إشارة إلی قول النجاشی فیه: «وأصحابنا یقولون: أوّل من نشر حدیث الکوفیّین بقمّ، هو» . رجال النجاشی، ص 16، رقم 18.
5- 5) . الخلاصة، ص 4، رقم 9. قال فیه: «ولم أقف لأحد من أصحابنا علی قول فی القدح فیه ولا علی تعدیله بالتنصیص، والروایات عنه کثیرة، والأرجح قبول قوله» .

فإنّه غیر معنون فیه؛ فضلاً عن توثیقه، وحینئذ فکیف یتّجه کون التصحیح من جهته.

سلّمنا، ولکنّه مبنیّ علی ثبوت کون الراوی المبحوث عنه عند المصحّح هو النیسابوری دون البرمکی وغیره. وکونه من سلسلة الرواة لا من مشایخ الإجازات، واحتمال الابتناء علی أحد من الأمرین؛ فضلاً عن کلیهما، لسقط الاعتبار من البین وأنّی له بالإثبات.

هذا، بالإضافة إلی ما فی غالب کلماته من الاختلال الموجب لعدم الوثوق لما جری علی سرعة السیر فی التصنیف فی غالب الأحوال.

ومنه: ما تقدّم من تصحیحه الطریق المشتمل علیه تارةً وتحسینه أخری، وتحسینه مع الاقتران بما یقتضی التصحیح ثالثة، وغیرها رابعة.

کما أنّه صرّح المستدلّ فی بعض کلماته: بأنّ مثل هذه الموارد یشکل الحکم بالوثاقة؛ تعویلاً علی محض الفحص، ومنه یظهر ما فی کلمات المستدلّ من الاختلال والاضطراب أیضاً.

هذا، وعلی المنوال المذکور، الحال فی ابن قتیبة، فإنّ مقتضی کلامه تسلّم ما ذکر فی أحادیثه، مع أنّه غیر مسلّم أیضاً، ومن ثمّ جعله السیّد السند الداماد فی کلامه الثانی ردیفاً للنیسابوری فی الجلالة.

فقال: «طریق أبی جعفر الکلینی وأبی عمرو الکشّی وغیرهما من رؤساء الأصحاب وقدمائهم، إلی أبی محمّد الفضل بن شاذان النیسابوری من النیسابوریّین، الفاضلین، تلمیذیه وصاحبیه أبی الحسن محمّد بن إسماعیل وأبی الحسن علی بن محمّد القتیبی وحالهما وجلالة أمرهما» (1). إلی آخر ما مرّ.

وصرّح بصحّة تحدیثه أیضاً علی ما تقدّم فی شقیقه، کما عن الفاضل الجزائری، ذکره فی قسم الثقات (2)، مع ما عرف من طریقته، کما عن الفاضل الکاظمی فی المشترکات (3)التصریح بوثاقته.

ص:532


1- 1) . الرواشح، ص 72. [1]
2- 2) . الحاوی، ص 127، رقم 486. (المخطوط) .
3- 3) . الحاوی، ص 127، رقم 486. (المخطوط) .

ویؤیّده، روایة کتابه، أحمد بن إدریس الثقة الفقیه الصحیح الروایة؛ بشهادة النجاشی. (1)

وروایة أحمد بن عبدوس النیسابوری الذی هو من مشائخ الصدوق.

ولو قیل: إنّ ما ذکر من التوثیق وغیره، من المتأخّرین؛ وأمّا القدماء وعمادهم، النجاشی، لم یظهر من کلامه فیه سوی ما یقتضی المدح، فإنّه ذکر بعد عنوانه: «أنّه اعتمد علیه الکشّی وصاحب الفضل ونحوهما» . (2)

ومن المظنون؛ بل المقطوع، أنّ أخباره کان عنده من الحسان بملاحظة ما ذکر.

قلنا: سلّمنا؛ ولکن یلزم حینئذ ملاحظة مفاد کلماتهم فی حال محمّد بن إسماعیل النیسابوری، ونری أنّه غیر معنون فی کلماتهم؛ فضلاً عن ترجیح قبول روایاته أو توثیقه، فیعود المحذور المزبور.

ثمّ إنّه أورد علی ابن داود، بأنّ هذا التصحیح ینافی تأمّله فی صحّة روایة الکلینی عن محمّد بن إسماعیل؛ استشکالاً فی اللقاء؛ بل قال: فتقف الروایة لجهالة الواسطة. (3)

واُجیب عنه (4)بأنّ مقتضی قوله: «وما ذکرته عن الفضل بن شاذان. . .» (5)أنّ جمیع ما رواه عن الفضل، لا یخلو عن الطرق المذکورة؛ لکن مقتضی قوله: «ومن جملة ما ذکرته. . .» (6)أنّ بعض ما رواه عن الفضل، بالطریق المذکور.

والظاهر من تصحیح الطریق، تصحیح الطریق الدائم، فتصحیحهما غیر واردین فیما رواه عن الفضل، بطریق مشتمل علی النیسابوری فلا منافاة فیما صنعه.

أقول: وفی کلّ من الإیراد والجواب نظر:

أمّا الأوّل: فلما عرفت من عدم الدلیل علی أنّ مبنی التصحیح، لحاظ الطریق الأخیر

ص:533


1- 1) . رجال النجاشی، ص 92، رقم 228. قال: «أحمد بن إدریس بن أحمد أبو علی الأشعری القمّی، کان ثقة، فقیهاً فی أصحابنا، کثیر الحدیث، صحیح الروایة» .
2- 2) . رجال النجاشی، ص 330، رقم 893.
3- 3) . رجال ابن داود، ص 306، التنبیه الأوّل.
4- 4) . هو الوالد المحقّق المدقّق فی المجلد الثانی من البشارات، فإنّه قد تعرّض فیه لجملة من المطالب الرجالیّة. (منه رحمه الله) .
5- 5) . الاستبصار، ج 4، ص 341 (قسم المشیخة) .
6- 6) . التهذیب، ج 10، ص 47 (قسم المشیخة) ؛ الاستبصار، ج 4، ص 315 (قسم المشیخة) .

بالإضافة إلی المبحوث عنه؛ بل غیره أقرب إلیه، لما مرّ؛ بل لا یبعد أن یقال بالتعیّن؛ لما فی خلافه من الإشکال.

وأمّا الثانی: فلأنّ انتهاضه إنّما یتوقّف علی أمور: من صحّة غیر الطریق الأخیر علی ما مرّ وثبوت الإشکال فیه، واستظهار ابتناء التصحیح علی تصحیح الطریق الدائم وفرض الصحة خلاف المفروض فی الإشکال، مع أنّه لا حاجة حینئذ إلی التشبّث بذیل هذه الدقیقة؛ لکفایة الاحتمال فی رفع الإشکال، وفرض الخلاف فیه کرّ علی ما فرّ.

وثانیها: إطباق العلماء علی ما حکاه بعض الأجلّة علی تصحیح الحدیث الذی یروی ثقة الإسلام رحمه الله عنه.

وقد استدلّ بعض علماء الرجال وثاقة بعض الرجال الغیر الموثق، بحکم العلّامة فی بعض کتبه الفقهیّة بصحّة الحدیث الذی هو فی سنده، فیما إذا أکثر بحیث لم یحتمل الغفلة، فکیف فیما إذا اتّفق العلماء علی صحّة الحدیث، کما علمت من بعض الأجلّة.

قال: ومن تتبّع کتب الأصحاب، یظهر له صحّة الدعوی، وممّن اطلعت علیه من القاضین بصحّة حدیثه: العلّامة فی المختلف (1)والمنتهی (2)والتذکرة (3)والفاضل المقداد فی التنقیح (4)والشهید فی الذکری (5)والمحقّق الثانی فی جامع المقاصد (6)والشهید الثانی فی الروض (7)والمقدّس الأردبیلی فی مجمع الفائدة والبرهان. (8)

وإن أردت أن تطّلع علی صدق المقال، فانظر فی جمیع الکتب المذکورة فی مسألة جواز الاجتزاء بالتسبیحات الأربع مرّة واحدة.

وممّن حکم بصحّة حدیثه مضافاً إلی من تقدّم: صاحب المدارک (9)والبحار (10)فی

ص:534


1- 1) . مختلف الشیعة، ص 92.
2- 2) . المنتهی، ج 1، ص 275.
3- 3) . التذکره، ج 1، ص 116.
4- 4) . التنقیح الرائع، ج 1، ص 205.
5- 5) . الذکری، ص 188.
6- 6) . جامع المقاصد، ج 2، ص 256 (طبعة مؤسسة آل البیت علیهم السلام) .
7- 7) . روض الجنان، ص 261؛ [1] الروضة (شرح اللمعة الدمشقیة) ، ج 1، ص 595. [2]
8- 8) . مجمع الفائدة والبرهان، ج 2، ص 207.
9- 9) . مدارک الأحکام، ج 3، ص 378.
10- 10) . البحار، ج 75، ص 89، ح 7.

مباحث الرکوع، فی الدعاء الذی بعد الانتصاب منه؛ حیث حکما کغیرهما، بصحّة الحدیث الذی دلّ علی أنّ وظیفة المأموم حینئذ التحمید.

أقول: أمّا ما ذکره من تصحیح المدارک (1)الحدیث الدالّ علی استحباب التحمید، فهو جیّد؛ لتصریحه به، إلّاأنّ الظاهر من المنشأ، لیس اعتقاد وثاقة النیسابوری، بل عدم إضرار جهالته، کما یکشف عنه ما ذکره عند الکلام فی المسألة الأولی.

فإنّه بعد ما نقل الحدیث الدالّ علی الاجتزاء بالإطلاق، قال: «وربّما یظهر من کلام الکشّی أنّ محمّد بن إسماعیل هذا، یعرف بالبندقی وأنّه نیسابوری فیکون مجهولاً؛ لکن الظاهر أنّ کتب الفضل کانت موجودة بعینها فی زمن الکلینی، وأنّ محمّد بن إسماعیل هذا، إنّما هو لمجرد اتّصال السند، فلا یبعد القول بصحّة روایاته کما قطع به العلّامة وأکثر المتأخّرین. (2)

هذا، ولا یخفی للخبیر ما فی کلام صاحب المدارک.

وأمّا ما ذکره من تصحیح البحار، ففیه: - مضافاً إلی أنّه حکی کلام بعض أفاضل المتأخّرین المقصود به المصحّح المتقدّم - أنّ الظاهر منه ما تقدّم من المتقدّم؛ فإنّه ذکر أیضاً فی المسألة المذکورة، ولا یضرّ جهالة محمّد بن إسماعیل؛ لکونه من مشایخ إجازة کتاب الفضل. (3)

والظاهر أنّ تصحیح غیرهما لما ذکرناه، دون ما ذکره بشهادة الکلامین المذکورین وما یستفاد من کلام صاحب المدارک.

وممّا ذکرنا یظهر ما فی کلامه فی المطالع: من أنّ الحقّ الحقیق بالتحقیق، أنّه ثقة. فیکون معدوداً فی الصحّاح وفاقاً لفحول الأصحاب کالعلّامة (4)والشهید (5)والمحقّق

ص:535


1- 1) . قال فی المدارک [1]بعد نقل قول المحقّق - وأن یقول بعد انتصابه، سمع اللّه لمن حمده وأن یدعو بعده -: یدلّ علیه قوله علیه السلام فی صحیحة زرارة: «ثمّ قل سمع اللّه لمن حمده وأنت منتصب قائم: الحمد للّه ربّ العالمین، أهل الجبروت والکبریاء والعظمة، الحمد للّه ربّ العالمین، تجهر بها صوتک وترفع یدیک بالتکبیر وتخرّ ساجداً» (منه عفی عنه) . راجع مدارک الأحکام، ج 3، ص 398؛ [2] والکافی، ج 3، ص 319، ح 2؛ [3] والتهذیب، ج 2، ص 77، ح 289.
2- 2) . مدارک الأحکام، ج 3، ص 380. [4]
3- 3) . البحار، ج 85، ص 89. [5]
4- 4) . مختلف الشیعة، ص 92؛ منتهی المطلب، ج 1، ص 275؛ والتذکرة، ج 1، ص 116.
5- 5) . الذکری، ص 188.

الثانی (1)والمولی الأردبیلی (2)والمحقّقین السمیّین الداماد (3)والمجلسی (4)وغیرهم، فإنّ الظاهر أنّ منشأ النسبة ما عرفت وقد عرفت ضعفه.

وأمّا ما ذکره الفاضل العنایة (5)من أنّ منشأ التصحیح التردید بین ابن بزیع الموثّق علی الإطلاق، والبرمکی الموثّق فی رجال النجاشی مورداً بعدم تسلیم الحصر المزبور بإحتمال النیسابوری؛ بل هو المتعیّن مع أنّا لو سلّمناه، لا مجال للتصحیح أیضاً؛ لأنّ البرمکی مضعّف فی رجال الغضائری (6)، فیضعف بما عرفت فی وجه التصحیح، مع ظهور التضعیف علی ما مرّ فی مقرّه.

وثالثها: أنّه وإن لم ینصّ علیه فی کتب الرجال بالتوثیق؛ لکن ذکر ممدوحاً یبلغ حدّه، کما عرفت من الرواشح (7)و الوافی (8)وقال شیخ الطائفة فی باب من لم یرو عنهم علیهم السلام: محمّد بن إسماعیل یکنّی أبا الحسن (9)وفی بعض النسخ یدعی بندفر.

أقول: لا إشکال فی عدم دلالة غیر الأخیر، علی المدّعی، وأمّا دلالته فسیأتی القدح فیه أیضاً إن شاء اللّه تعالی.

ص:536


1- 1) . جامع المقاصد، ج 2، ص 256 (طبعة مؤسسة آل البیت) .
2- 2) . مجمع الفائدة والبرهان، ج 2، ص 207.
3- 3) . الرواشح، ص 70.
4- 4) . البحار، ج 75، ص 89، ح 7.
5- 5) . مجمع الرجال، ج 5، ص 155.
6- 6) . مجمع الرجال، ج 5، ص 150.
7- 7) . الرواشح، ص 71.
8- 8) . الوافی، ج 1، المقدمة الثانیة.
9- 9) . رجال الطوسی، ص 496، رقم 30.

رسالة فی تعیین «محمّد بن إسماعیل» الواقع فی بدایة اسانید الکلینی

رسالة فی تعیین «محمّد بن إسماعیل» الواقع فی

اشارة

بدایة اسانید الکلینی (1)

سلیمان بن عبداللّه الماحوزی البحرانی (1075 - 1121ق)

چکیده

تشخیص محمد بن اسماعیل که در اسناد الکافی آمده است و از فضل بن شاذان روایت نقل می کند، موضوع این رساله است. نویسندۀ رساله، به این نتیجه رسیده که این شخص، محمد بن اسماعیل نیشابوری است. در خاتمه رساله ادلّه ای در بررسی توثیق و تصحیح احادیث وی ارائه شده است.

مقدمه محقق (محمد برکت) ، شامل زندگی نامۀ مؤلف رساله و توضیح مختصری دربارۀ این رساله است.

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

الحمد للّه ربّ العالمین، والصلاة والسلام علی عبده ونبیّه محمّد وأهل بیته الطیّبین الطاهرین، سیّما بقیّة اللّه فی الأرضین، واللعنة الدائمة علی أعدائهم أجمعین.

أمّا بعد، فالکلام حول (محمّد بن إسماعیل) ، الذی یروی عن الفضل بن شاذان، ویروی عنه ثقة الإسلام الکلینی فی الکافی کثیراً؛ یقع فی موضعین:

1. تحدید هویّته الشخصیّة.

2. توثیقه وتصحیح أحادیثه.

ص:537


1- 1) . تحقیق: محمد برکت، فصل نامۀ علوم الحدیث، العدد الرابع، السنة الثانیة، ص 283 - 310.

أمّا الأوّل: فقد تردّد بین أن یکون:

1. محمّد بن إسماعیل بن بزیع، أو

2. محمّد بن إسماعیل بن أحمد البرمکی الرازی، صاحب الصومعة، أو

3. محمّد بن إسماعیل البندقی (أو: بندفر) النیشابوری.

وأمّا الثانی: فاختلف علماء الرجال فی الأحادیث التی وقع هذا الرجل فی طرقها، فحکم بعض بضعفها، وآخر بحسنها، والأکثر علی تصحیح الأحادیث تلک.

ومستند التصحیح ستّة أمور:

1. أنّ محمّد بن إسماعیل من مشایخ الإجازة.

2. إجماع العلماء علی تصحیح روایته.

3. إکثار ثقة الإسلام الکلینی الروایة عنه.

4. إنّ کتاب الفضل بن شاذان وصل متواتراً إلی الکلینی. (1)

5. للتوثیق العام المستفاد من کامل الزیارات لابن قولویه. (2)

6. محمّد بن إسماعیل، هو أبوالحسن النیشابوری، رجل، کبیر، فاضل، جلیل القدر، معروف الأمر. (3)

هذه الرسالة

والرسالة التی بین یدیک، حاول مؤلّفها إثبات أنّ الرجل هو (محمّد بن إسماعیل النیشابوری) ، وأنّ روایاته صحیحة، لإکثار الکلینی رحمه الله عنه.

المؤلّف

(4)

هو سلیمان بن عبداللّه بن علی بن حسن بن أحمد بن یوسف بن عمّار الماحوزی الستراوی المعروف بالمحقّق البحرانی.

ص:538


1- 1) . وهذه الاحتمالات مذکورة فی متن رسالتنا.
2- 2) . علی ما ذکره السید الخوئی فی رجاله (ص101، ش 1560) ، من طبعته الأولی، وعلی مبناه السابق.
3- 3) . علی ما فی الرواشح السماویّة، کما نقله السیّد بحرالعلوم فی هامش الفهرست.
4- 4) . راجع مقدّمة تحقیق معراج أهل الکمال، وطبقات أعلام الشیعة، الکواکب المنتثرة فی القرن الثانی بعد العشرة.

الفقیه المحقّق، العلّامة المحدّث، المؤرّخ الرجالی، العلم الربّانی.

قال الوحید البهبهانی، فی تعلیقته علی منهج المقال: «مرادی من المحقّق البحرانی هو الفاضل الکامل، المحقّق المدقّق، الفقیه النبیه، نادرة العصر والزمان، المحقّق الشیخ سلیمان رحمه اللّه» .

کان مولده کما قال عن نفسه فی آخر رسالته فهرست علماء البحرین: فی لیلة النصف من شهر رمضان سنة 1075.

ووفاته فی 17، رجب 1211، توفّی فی بلاد القدیم ودفن فی مقبرة الشیخ میثم الماحوزی جدّ الفیلسوف المشهور الشیخ میثم الماحوزی.

وله من العمر (46) عاماً. وقد کان علی قصر عمره علّامة فی فنون المنقول والمعقول مکثراً من التألیف فی العلوم، محقّقاً مدقّقاً أدیباً بارعاً، حتّی ثنیت له وسادة المرجعیّة الدینیّة فی البحرین بعد وفاة شیخه العلّامة المحدّث البحرانی السید هاشم الکتکتانی التُوْبلانی.

من أساتیذه ومشایخه فی الروایة

1. الشیخ أحمد بن محمّد بن یوسف بن صالح البحرانی.

2. الشیخ سلیمان بن علی بن راشد بن أبی ظبیة الأصبعی.

3. الشیخ صالح بن عبدالکریم الکرزکانی.

4. الشیخ محمّد بن ماجد بن مسعود الماحوزی.

5. الشیخ محمّد باقر بن محمّدتقی بن محمّد مقصود المجلسی، صاحب بحارالأنوار.

من تلامیذه

1. الشیخ أحمد بن إبراهیم بن أحمد بن صالح الدرازی.

2. الشیخ أحمد بن عبداللّه بن حسین بن جمال البلادی.

3. الشیخ حسین بن محمّد بن جعفر الماحوزی.

4. الشیخ عبداللّه بن صالح بن جمعة السماهیجی.

5. الشیخ عبداللّه أبو جلابیب بن علی بن أحمد البلادی.

ص:539

مصنّفاته

قد ذکر له فی المعاجم حدود مائة من التصانیف؛ ونذکر مؤلّفاته الرجالیّة:

1. بلغة المحدّثین.

2. تعلیقة علی تلخیص الأقوال للاسترآبادی.

3. تعلیقة علی خلاصة الأقوال فی معرفة الرجال للعلّامة الحلّی.

4. تعلیقة علی الفهرست للشیخ الطوسی.

5. حاشیة رجال ابن داود.

6. حواشی الوجیزة فی الرجال للمجلسی.

7. رسالة أحوال أجلاء الأصحاب.

8. رسالة جواهر البحرین.

9. رسالة السلافة البهیّة فی الترجمة المیثیّة.

10. الرسالة الفسویّة، جاء ذکرها فی رسالتنا هذه.

11. رسالة فهرست آل بابویه وأحوالهم.

12. رسالة فهرست علماء البحرین.

13. رسالة فی محمّد بن إسماعیل، وهی رسالتنا التی بین یدیک، ذکرها المصنّف فی معراج أهل الکمال، (1)وقال فی حاشیة کتابه بلغة المحدّثین: «وقد بسطنا الکلام فی ذلک فی رسالة مفردة، عملناها فی عنفوان الشباب سنة (2)انتهی.

أی کان عمره حین تألیف هذه الرسالة 26 سنة.

14. رسالة فی الشیخ محمّد بن علی بن الحسین بن بابویه الصدوق القمّی.

15. رسالة فی محمّد بن علی بن ماجیلویه.

16. معراج أهل الکمال إلی معرفة أحوال الرجال.

النسخة المعتمدة فی التحقیق:

النسخة التی اعتمدنا علیها فی التحقیق موجودة ضمن مجموعة برقم 783 فی مکتبة العلّامة الطباطبائی فی مدینة شیراز.

ص:540


1- 1) . معراج أهل الکمال، ص 117.
2- 2) . معراج أهل الکمال، ص 405.

تحتوی المجموعة علی:

1. الحاشیة علی الفوائد الضیائیّة، للسیّد نعمة اللّه الجزائری (المتوفّی 1112ه) .

2. التعلیقة البهبهانیّة، للوحید البهبهانی (المتوفّی 1206ه) .

3. رسالة فی محمّد بن إسماعیل، للشیخ سلیمان الماحوزی وهی رسالتنا هذه.

4. رسالة فی مسائل فقهیّة، للشیخ سلیمان الماحوزی.

کتب المجموعة عبدالعلی بن محمّد بن یوسف بن أحمد بن إبراهیم الدرازی البحرانی، وفرغ من الکتاب الأوّل فی 20 ذی الحجّة 1211، فی المدرسة المقیمیّة فی دارالعلم شیراز.

وکتب

محمّد برکت

شیراز رمضان 1418

ص:541

الحمد للّه علی آلائه، والصلاة علی سیّد أنبیائه وأولیائه.

وبعد، اعلم أنّ ثقة الإسلام أباجعفر محمّد بن یعقوب الکلینی فی کتاب الکافی کثیراً ما یذکر فی صدر السند «محمّد بن إسماعیل عن الفضل بن شاذان» وهو یقتضی روایته (عطّر اللّه مرقده) عن محمّد بن إسماعیل، وقد اضطربت فی تشخصیه أفهام المتأخّرین.

فقال جمع، منهم مولانا المحقّق الفاضل الأحمد الأردبیلی (1)والعلّامة المدقّق الیزدی (2)إنّ المراد به الثقة الجلیل محمّد بن إسماعیل بن بزیع.

وأیّدوا ذلک بما یفهم من کلام الشیخ الجلیل، تقیّ الدین الحسن بن علی بن داود الحلّی فی کتاب الرجال، حیث قال: إذا وردت روایة عن محمّد بن یعقوب عن محمّد بن إسماعیل بلا واسطة، ففی صحّتها قولان، لأنّ فی لقائه له إشکالاً، فتقف الروایة لجهالة الو اسطة بینهما، وإن کانا مرضیّین معظّمین، (3)انتهی.

والحقّ أنّ هذا الکلام لیس بصریح فی ما ادّعوه، لأنّ الحکم بکون الروایة موقوفةً بجهالة الواسطة، کما یجتمع مع ما ادّعوه، فکذا مع کونه البرمکی صاحب الصومعة، لمّا حقّقه الفاضل الأمین الاسترآبادی فی شرح التهذیب وغیره، من أنّ الشیخین المتقدّمین المعاصرین: أباجعفر الکلینی وأباعمرو الکشّی، لم یرویا فی کتابیهما عن البرمکی الرازی إلّابواسطة، وسیأتی بیان ذلک.

ص:542


1- 1) . هو المقدّس الأردبیلی الفقیه المولی أحمد الغروی (المتوفّی 993ق) .
2- 2) . هو المحقّق العلّامة المولی نجم الدین عبداللّه بن شهاب الدین حسین الشاه آبادی الیزدی، (المتوفّی 981ق) ، صاحب الحاشیة المشهورة علی (تهذیب المنطق) ، لاحظ بلغة المحدّثین للمؤلّف (ص404) ؛ وسماء المقال، ج 1، ص 173.
3- 3) . رجال ابن داود، ص 555.

بل لا یبعد أن یقال: إنّ کلام الشیخ تقی الدین المذکور، ربّما کان ألصق بکونه البرمکی، وأوفق به من محمّد بن إسماعیل بن بزیع، نظراً إلی أنّه لم یذکر الإشکال المشهور بین الطلبة، المتداول بین المتأخرین، من أنّ الفضل أدنی طبقةً من ابن بزیع، کما سیأتی؛ فتأمّل.

والحقُّ: أنّه لیس بابن بزیع، ویدلّ علی ذلک وجوه:

الأوّل: أنّ محمّد بن إسماعیل بن بزیع من أصحاب الرضا علیه السلام، وأبی جعفر الجواد علیه السلام، وقد أدرک عصر الکاظم علیه السلام، وروی عنه، کما ذکره أئمّة علم الرجال، فبقاؤه إلی زمن الکلینی مستبعد جدّاً.

الثانی: أنّ النجاشی قال فی ترجمته: إنّه أدرک أباجعفر الثانی علیه السلام (1)وذکر نحوه العلّامة فی الخلاصة (2)وهذا یعطی أنّه لم یدرک بعده علیه السلام أحداً من الأئمّة صلوات اللّه علیهم، فإنّ مثل هذه العبارة إنّما یذکرونها غالباً فی آخر إمام أدرکه الراوی، وقد یستعملونها فی أوّل إمام أدرکه، فیقال: محمّد بن إسماعیل بن بزیع أدرک الکاظم علیه السلام، ولا یستعملونها فیما بینهما؛ کما یشهد به الاعتبار والتصفّح فی کلامهم.

الثالث: أنّه رحمه الله لو بقی إلی زمن أبی جعفر الکلینی قدّس سرّه، لکان قد عاصر ستّة من الأئمّة علیهم السلام [الثلاثة] الأُوَل، والهادی والعسکری والحجّة علیهم السلام؛ وهذه مزیّة عظیمة لم یظفر بها أحد من أصحابهم علیهم السلام، ومرتبة جلیلة لم یتّفق لغیره، فکان ینبغی لعلماء الرجال ذکرها وعدّها من جملة مزایاه رضی الله عنه؛ وحیث لم یذکر ذلک أحد منهم فی کتبهم التی وقفنا علیها مع أنّه ممّا تتوفّر الدواعی علی نقله عُلِمَ أنّه غیر واقع.

الرابع: أنّ محمّد بن إسماعیل، الذی یروی عنه الکلینی بغیر واسطة، یروی عن الفضل بن شاذان، وأنّ ابن بزیع کان من مشایخ الفضل بن شاذان، کما ذکره أبو عمرو الکشّی، حیث قال: إنّ الفضل بن شاذان رحمه الله کان یروی عن جماعة؛ وعدّ منهم محمّد بن إسماعیل بن بزیع. (3)

ص:543


1- 1) . رجال النجاشی، ص 254.
2- 2) . خلاصة الأقوال، ص 139.
3- 3) . رجال الکشی، ص 543.

الخامس: أنّ الفاضل المتبحّر أبا منصور الحسن، [ ابن ] شیخنا الشهید الثانی، ذکر فی کتابه منتقی الجمان فی الأحادیث الصحاح والحسان ، أنّ وفاة محمّد بن إسماعیل بن بزیع کانت فی زمان أبی جعفر الثانی علیه السلام، (1)قال شیخنا العلّامة البهائی فی مشرق الشمسین : قد اشتهر علی الألسنة. (2)

السادس: أنّا استقرأنا جمیع أحادیث الکلینی المرویّة عن محمّد بن إسماعیل، فوجدنا کلّما قیّده بابن بزیع، فإنّما یذکره فی أواسط السند، ویروی عنه بواسطتین هکذا:

محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن محمّد بن إسماعیل بن بزیع.

وأمّا محمّد بن إسماعیل الذی یذکره فی أوائل السند، فلم نظفر بعد الاستقراء الکامل والتتبّع الکثیر بِقیْده مرّةً من المرّات بابن بزیع أصلاً، ویبعد أن یکون هذا من الاتّفاقات المطّردة.

السابع: أنّ ابن بزیع من أصحاب الأئمّة الثلاثة، أعنی الکاظم والرضا والجواد علیهم السلام، وقد سمع منهم علیهم السلام أحادیث متکثّرة بالمشافهة، فلو لقیه الکلینی، لکان ینقل عنه شیئاً من تلک الأحادیث التی نقلها عنهم علیهم السلام بغیر واسطة، لیکون الواسطة بینه وبین کلّ من الأئمّة الثلاثة علیهم السلام، واحداً؛ فإنّ قلّة الوسائط شیء مطلوب، وشدّة اهتمام المحدّثین بعلوّ الإسناد أمر معلوم.

ومحمّد بن إسماعیل الذی یذکره فی السند، لیس له روایة عن أحد المعصومین علیهم السلام بدون واسطة أصلاً، بل جمیع روایاته عنهم علیهم السلام إنّما هی بوسائط عدیدة.

وقد یُناقش فی هذه الوجوه:

أمّا الأوّل: فلأنّ لقاء الکلینی من لقی الکاظم علیه السلام غیر مستنکر، لأنّ وفاته علیه السلام سنة ثلاث وثمانین ومائة، ووفاة الکلینی سنة ثمان وعشرین وثلاث مائة علی ما ذکره الشیخ فی الفهرست (3)أو سنة تسع وعشرین وثلاث مائة، علی ما ذکره النجاشی (4)والشیخ فی کتاب

ص:544


1- 1) . منتقی الجمان، ج1، ص 40.
2- 2) . مشرق الشمسین، ص 68. [1]
3- 3) . الفهرست، ص 162. [2]
4- 4) . رجال النجاشی، ص 292.

الرجال (1)وبین الوفاتین مائة وخمس وأربعون سنة، أو مائة وست وأربعون سنة، فغایة ما یلزم تعمیر ابن بزیع إلی قریب من مائة سنة، وهو غیر بعید.

وأمّا الثانی: فلأنّا نمنع کون تلک العبارة نصّاً فی ذلک!

ولو سلّمنا، فلنا أن نقول: یمکن أن یراد بالإدراک الرؤیة، لا إدراک الزمان فقط.

وأمّا الثالث: فبأنّ الرؤیة العظمی رؤیة الأئمّة علیهم السلام، والروایة عنهم علیهم السلام بلا واسطة، لا مجرّد المعاصرة لهم من دون رؤیة ولا روایة، فیجوز أن یکون ابن بزیع عاصر باقی الأئمّة علیهم السلام، لکنّه لم یرهم.

وأمّا الرابع: فأنّه لا مانع من أن یروی کلّ من الفضل بن شاذان وابن بزیع عن الآخر، کما اتّفق لغیرهما.

وأمّا الخامس: فأنّه غیر مذکور فی کتب الرجال التی اطّلعنا علیها، ونسبة الشیخ البهائی (عطّر اللّه مرقده) ذلک إلی الشهرة علی الألسن، یشهد بعدم وضوحه لدیه.

وأمّا السادس: فلأنّه من الجائز أن یروی عنه بواسطة وبدونها، وکما لم یُقیّده بابن بزیع فی أوائل السند مرّة من المرات، فکذا لم نظفر بتقییده فیه بغیره.

وأمّا السابع: ففیه أنّه استبعاد محض، لا ینهض بإثبات المدّعی.

والحقّ، أنّ هذه الوجوه، وإن أمکنت المناقشة فی کلّ منها بانفراده بما ذکرنا، لکنّ الإنصاف أنّه یحصل من مجموعها ظنّ غالب یُتاخم العلم بأنّ الرجل المتنازع فیه لیس هو ابن بزیع.

ولیس الظنّ الحاصل منها أدون من سائر الظنون المعوّل علیها فی علم الرجال، کما لا یخفی علی من خاض فی ذلک الفنّ ومارسه.

وللمحقّق الأردبیلی هنا کلام، محصّله: أنّ محمّد بن إسماعیل المذکور هو ابن بزیع، ولا بُعد فی روایة ثقة الإسلام الکلینی عنه، بل لها طرق أخر، کالإجازة والوجادة.

وأقول: کلام هذا الفاضل وإن کان فی بادئ النظر وأوّل الوهلة ممّا یتراءی قربهُ لکنّه

ص:545


1- 1) . رجال الطوسی، ص 459.

بعد التحقیق والتأمّل یظهر سقوطه.

وذلک: لأنّه روی الصدوق فی کتاب التوحید فی باب (أنّه عزّ وجلّ لا یُعرف إلّابه) حدیثاً سنده هکذا: حدّثنا علی بن أحمد بن محمّد بن عمران الدقّاق رحمه الله، قال حدّثنا محمّد بن یعقوب، قال حدّثنا محمّد بن إسماعیل، عن الفضل بن شاذان عن صفوان الخ. (1)

وهذا یدلّ دلالة قاطعة علی سماعه عنه ولقائه له.

وأنت تعلم أنّ مثل هذا الشیخ الجلیل العظیم الشأن لا یلیق بحاله هذا التدلیس الفاحش، وهو أن یروی ما وجده بلفظة «حدثنا» ، بل الواجب أن یقول: «وجدت أو قرأت بخطّ محمّد بن إسماعیل، أو فی کتابه بخطّه، حدیثاً عن فلان؟» ، ویسوق باقی السند والمتن، أو یقول: «وجدته بخطّه عن فلان الخ» ، کما یستعمله الثقة المتقدّم أبوعمرو الکشّی فی کتابه الموضوع فی الرجال کثیراً.

وکذا یستعمله الصدوق رحمه الله، کما فی باب «ارتیاد المکان للحدث» من کتاب من لایحضره الفقیه ، هکذا: وجدت بخطّ سعد بن عبداللّه حدیثاً أسنده إلی الصادق علیه السلام وساق الحدیث. (2)

قال شیخنا الشهید الثانی قدّس سرّه، فی شرح البدایة فی علم الدرایة ، بعد أن ذکر الخلاف فی جواز العمل بها، وذکر أنّ حجّة المانع واضحة حیث لم یحدث لفظاً ولا معنیً: ولا خلاف بینهم فی منع الروایة بها، لما ذکرناه من عدم الإخبار (3)انتهی.

فإن قلت: قد روی ثقة الإسلام فی الکافی عن عدّة من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن محمّد بن الحسن بن أبی خالد شینوله، (4)قال: قلت لأبی جعفر الثانی علیه السلام: جعلت فداک، إنّ مشایخنا رووا عن أبی جعفر علیه السلام وأبی عبداللّه علیه السلام، وکانت التقیّة شدیدةً، فکتموا کتبهم فلم تُرو عنهم، فلمّا ماتوا صارت الکتب إلینا.

فقال علیه السلام: حدّثوا بها، فإنّها حقّ. (5)

ص:546


1- 1) . التوحید، ص 285.
2- 2) . من لایحضره الفقیه، ج1، ص17، لاحظ صیغ التحمّل والأداء، ص 162 - 163.
3- 3) . شرح البدایة، ص 113.
4- 4) . فی معجم رجال الحدیث، ج15، ص203: ( [1]شنبوله) مکان (شینوله) .
5- 5) . الکافی، ج1، ص 53. [2]

وهذا یدلّ علی جواز الروایة بها.

قلت: علی تقدیر جواز الروایة بها، فلا یجوز الروایة بها بلفظ «حدّثنا» ، والحدیث لا یدلّ علی ذلک.

مع أنّ فی دلالته علی جواز الروایة بالوجادة مطلقاً، نظراً، ینشأ من ملاحظة التعلیل بکونها حقّاً.

وبما ذکرناه یظهر سقوط ما زعمه الشیخ تقی الدین بن داود من وجود واسطة متروکة بین محمّد بن یعقوب وبین محمّد بن إسماعیل، لأنّ مثل هذا التدلیس لم یقع من مثله عادة، مع ما نقلناه آنفاً عن کتاب التوحید، لابن (1)بابویه رحمه الله.

إذا تقرّر لک ذلک، فنقول: الذی وصل إلینا بعد التتبّع التامّ، أنّ أربعة عشر [ راویاً] مشترکون فی التسمیة بمحمّد بن إسماعیل، سوی محمّد بن إسماعیل بن بزیع، وهم:

[1]. محمّد بن إسماعیل بن میمون الزعفرانی.

و [2]. محمّد بن إسماعیل بن أحمد البرمکی، الرازی، صاحب الصومعة.

و [3]. محمّد بن إسماعیل بن خیثم الکنانی.

و [4]. محمّد بن إسماعیل الجعفری.

و [5]. محمّد بن إسماعیل بن موسی بن جعفر [ علیه السلام ].

و [6]. محمّد بن إسماعیل بن جعفر بن محمّد الباقر علیه السلام.

و [7]. محمّد بن إسماعیل البلخی.

و [8]. محمّد بن إسماعیل الصیمری الفمی کذا فی النسخة، ولعلّه العَمّی.

و [9]. محمّد بن إسماعیل البندقی النیشابوری.

و [10]. محمّد بن إسماعیل بن رجاء الزبیدی الکوفی.

و [11]. محمّد بن إسماعیل بن عبدالرحمن الجعفی.

و [12]. محمّد بن إسماعیل المخزومی المدنی.

و [13]. محمّد بن إسماعیل الهمدانی.

ص:547


1- 1) . کذا الصواب، ظاهراً، وکان فی النسخة: «لأنّ ابن. . .» والعبارة علی هذا مبتورة، فلاحظ.

و [14]. محمّد بن إسماعیل بن سعید البجلی.

وأمّا محمّد بن إسماعیل بن بزیع فقد تقدّم الکلام فیه.

وأمّا من عدا الزعفرانی والبرمکی من الاثنی عشر الباقین، فلم یوثّق أحد من علماء الرجال أحداً منهم:

أمّا الکنانی، فلم یتعرّض له سوی النجاشی، ولم یذکر من حاله سوی أن له کتاباً [أخبر] عنه خضر بن أبان. (1)

وأمّا الجعفری، فذکر النجاشی فی کتابه: أنّ له کتاباً (2)والشیخ فی الفهرست : له کتاب، رویناه بهذا الإسناد عن حمید، عن عبیداللّه بن أحمد بن نهیک، عن أبی العبّاس، عنه. (3)

والحقّ، أنّ کونه ذا کتاب لاینهض بمدحه، کما بیّناه فی معلّقات الفهرست.

وأمّا الصیمری والبلخی، فقد ذکرهما الشیخ فی رجال الهادی، مهملاً حالهما. (4)

وأمّا البندقی (5)فقد ذکره الشیخ فی (لم یرو) مهملاً. (6)

وأمّا الزبیدی والجعفی والمخزومی والهمدانی والبجلی، فقد ذکرهم الشیخ فی رجال الصادق علیه السلام مهملاً أحوالهم. (7)

وأنت خبیر بأنّ روایة الکلینی عن أصحاب الصادق علیه السلام أبعد من روایته عن ابن بزیع، وأن روایة أصحاب الصادق علیه السلام عن الفضل بن شاذان أبعد من روایة ابن بزیع عنه،

ص:548


1- 1) . رجال النجاشی، ص 281.
2- 2) . المصدر السابق، ص 286.
3- 3) . الفهرست، ص 180. [1]
4- 4) . رجال الطوسی، ص 424.
5- 5) . فی رجال الطوسی (بندفر) مکان (بندقی) ، وقال السیّد محمّد صادق آل بحرالعلوم [2]فی الحاشیة: کذا فی النسخ التی بأیدینا من رجال الشیخ رحمه الله (بندفر) بالباء الموحّدة والنون والدال المهملة ثمّ الفاء بعدها الراء، وفی أکثر المعاجم (البندقی) بالقا ف بعدها الیاء ویقال أنّ (بندفر) تصحیف (بندقی) فراجع. وهو شیخ، کبیر، فاضل، جلیل القدر، معروف الأمر، دائر الذکر بین أصحابنا الأقدمین وطبقاتهم وأسانیدهم وإجازاتهم، کذا ذکره الداماد فی الرواشح السماویّة. ومحمّد بن إسماعیل هذا هو الذی یروی عنه کثیراً الکلینی فی الکافی عن الفضل بن شاذان، لأنّه یذکر أحواله بلا واسطة غیره، ویروی عنه أیضاً أبوعمرو الکشی فی رجاله ویصدّر به سنده فیقول فی ترجمة أبی محمّد الفضل بن شاذان ما لفظه: ذکر أبوالحسن محمّد بن إسماعیل البندقی النیشابوری أنّ الفضل بن شاذان نفاه عبداللّه بن طاهر من نیشابور، الخ.
6- 6) . رجال الطوسی، ص 496.
7- 7) . رجال الطوسی، ص 280 - 281.

فلا یتّجه الحمل علی أحدهم.

ومن هنا یظهر عدم جواز حمله علی محمّد بن إسماعیل بن جعفر بطریق أولی.

لأنّ الشیخ ذکره فی رجال الباقر علیه السلام وفی رجال الصادق علیه السلام. (1)

وتعیّن أن یکون أحد الثمانیة الباقین.

قال شیخنا البهائی فی مشرق الشمسین : وقد أطبق متأخرو علمائنا (قدّس اللّه أرواحهم) علی تصحیح ما یرویه الکلینی عن محمّد بن إسماعیل، الذی فیه النزاع فی ذلک، ولم یتردّد فی ذلک إلّاابن داود لا غیر، وإطباقهم هذا قرینة قویّة علی أنّه لیس أحداً من اولئک الذین لم یوثّقهم أحد من علماء الرجال، انتهی. (2)

وفیه نظر، ستطلع علی وجهه إن شاء اللّه.

والظاهر أنّه غیر الزعفرانی، فإنّه ممّن لقی أصحاب الصادق علیه السلام کما نصّ علیه النجاشی (3)فیبعد بقاؤه إلی عصر الکلینی.

وقوّی شیخنا البهائی رحمه الله فی مشرق الشمسین کونه البرمکی صاحب الصومعة ، قال: فإنّه مع کونه رازیّاً کالکلینی، فزمانه [فی غایة] القرب من زمانه، لأنّ النجاشی روی عن الکلینی، بواسطتین وعن محمّد بن إسماعیل البرمکی بثلاث وسائط، والصدوق یروی عن الکلینی بواسطة واحدة وعن البرمکی بواسطتین، والکشّی حیث [أنّه] معاصر للکلینی، یروی عن البرمکی بواسطة وبدونها.

وأیضاً محمّد بن جعفر الأسدی المعروف بمحمّد بن أبی عبداللّه الذی کان معاصراً للبرمکی توفّی قبل وفاة الکلینی بقریب من ستّ عشرة سنة، فلم یبق مزیّة فی قرب زمن الکلینی من زمان البرمکی جدّاً.

وأمّا روایته عنه فی بعض الأوقات بتوسّط الأسدی فغیر قادح فی المعاصرة، فإنّ الروایة عن الشیخ تارة بالواسطة وأخری بدونها أمر شائع متعارف لا غرابة فیه، انتهی. (4)

وفیه نظر، لأنّ ما ذکره إنّما یتمّ لو روی الکلینی فی بعض الأخبار عن البرمکی من

ص:549


1- 1) . رجال الطوسی، 136 و 280.
2- 2) . مشرق الشمسین، ص 74. [1]
3- 3) . رجال النجاشی، ص 226.
4- 4) . مشرق الشمسین، 75 - 78. [2]

غیر واسطة، ولم نظفر بذلک بعد التتبّع التام، بل هو لا یروی عنه إلّابواسطة.

وأیضاً لم نظفر بروایة البرمکی عن الفضل بن شاذان فی الکافی بعد التتبّع الکثیر، وقد وجدنا أبا عمرو الکشّی وهو کما اعترف به الشیخ البهائی رحمه الله معاصر للکلینی رحمه الله یروی عن محمّد بن إسماعیل البندقی النیشابوری، عن الفضل بن شاذان، ولم نجده یروی عن البرمکی إلّابالواسطة کالکلینی، ولم یرو عن الفضل ابن شاذان بتوسّط البرمکی قطّ، وفی هذا دلالة صریحة علی أنّ محمّد بن إسماعیل الذی یروی عنه محمّد بن یعقوب وهو یروی عن الفضل بن شاذان هو البندقی النیشابوری، لا البرمکی صاحب الصومعة.

ولننقل بعض عبارات الکشّی، وبعض عبارات محمّد بن یعقوب الکلینی (رحمهما اللّه تعالی) :

قال أبوعمرو الکشّی قدّس سرّه فی غیر موضع من أوائل کتابه: محمّد بن إسماعیل قال: حدّثنی الفضل بن شاذان، عن ابن أبی عمیر. (1)

ثمّ ذکر فی ترجمة أبی حمزة الثمالی: حدّثنی محمّد بن إسماعیل قال: حدّثنا الفضل، عن الحسن بن محبوب. (2)

ثمّ ذکر فی ترجمة أبی محمّد الفضل بن شاذان: ذکر أبوالحسن محمّد بن إسماعیل البندقی النیشابوری: أنّ الفضل بن شاذان بن الخلیل، نفاه عبداللّه بن طاهر عن نیشابور بعد أن دعا به واستعلم کتبه. (3)

وذکر فی موضع من أوائل کتابه: حمدویه وإبراهیم ابنا نصیر قالا: حدّثنا محمّد ابن إسماعیل الرازی، قال: حدّثنی علی بن حبیب المدائنی. (4)

وذکر فی ترجمة صفوان بن مهران الجمّال: حمدویه، قال: حدّثنی محمّد بن إسماعیل الرازی، قال: حدّثنی الحسن بن علی بن فضال. (5)

وذکر محمّد بن یعقوب الکلینی فی باب (حدوث العالم) من کتاب الکافی : محمّد

ص:550


1- 1) . رجال الکشّی، ص 8.
2- 2) . رجال الکشّی، ص 202.
3- 3) . المصدر السابق، ص 538.
4- 4) . المصدر السابق، ص 3. [1]
5- 5) . المصدر السابق، ص 440.

ابن جعفر الأسدی، عن محمّد بن إسماعیل البرمکی الرازی، عن الحسین بن الحسن [بن] برد الدینوری (1)وأیضاً هنا سقطٌ فی الأصل.

فیفهم من سیاق کلام محمّد بن یعقوب، وکلام أبی عمرو الکشّی (رحمهما اللّه) شدّة الارتباط بین محمّد بن إسماعیل الذی هو محلّ النزاع وبین الفضل بن شاذان؛ ویفهم من الکشّی أنّها کانت بین النیشابوری والفضل بن شاذان.

قال الفاضل الأمین الأسترآبادی فی فوائده التی صدر بها شرحه علی التهذیب : إنّ عدم تصریح محمّد بن یعقوب فی الکافی بفصلٍ یمیّز به محمّد بن إسماعیل هذا، مع إکثار الروایة عنه، وتصریحه فی کثیر من مواضع نقله عن البرمکی وابن بزیع بالقیود الممیّزة لهما، یدلّ علی قلّة اعتنائه بتمییز هذا الرجل، وهذا المعنی یدلّ علی أمرین:

أحدهما: أنّه لم یکن بذاک الثقة.

وثانیهما: أنّه لم یتوقّف علی حسن حاله صحّة الأحادیث التی هو فی طریقها، لأنّها مأخوذة من کتاب الفضل بن شاذان المعلوم نسبته إلیه بالتواتر، کما هو مقتضی العادة، لا سیّما بالنسبة إلی قدمائنا، لقرب عهدهم بأصحاب الکتب والاُصول، انتهی.

وفیه بحث:

أمّا أولاً: فلأنّه قد حقّق قدّس سرّه فی غیر موضع من الکتاب المذکور، أنّ إکثار الأجلّاء عمّن لم یذکر حاله فی الرجال [یدلّ] علی أحد الأمرین: إمّا کونهم ثقاتاً، أو کونهم مذکورین بقصد التبرّک واتّصال سلسلة المخاطبة ا للسانیّة، لأنّ کتب السلف معلومة النسبة إلی مصنّفیها بالتواتر.

وهذا ینافی کلامه هنا، فتدبّر.

وأمّا ثانیاً: فلمّا یأتی بیانه إن شاء اللّه فی الخاتمة، من أن محمّد بن إسماعیل المذکور من مشایخ الإجازة، فلا تضرّ جهالة حاله.

وأمّا ثالثاً: فلأنّ الوجه الثانی مع کونه مأخوذاً من المدارک، یتّجه علیه أنّه من الجائز أن لا یکون الحدیث المفروض مأخوذاً من کتب الفضل المشهورة النسبة إلیه، فتأمّل.

ص:551


1- 1) . الکافی، ج1، ص 78. [1]

وأمّا رابعاً: فلأنّه یلزم مثله فی أکثر الأحادیث، فیقال: کتب أبی بصیر مشهورة معلومة بالنسبة إلیه بالتواتر فی عصر القدماء، فلا یضرّ کون الطریق إلیه ضعیفاً بسهل بن زیاد أو غیره؛ وکُتُب یونس بن عبدالرحمن معلومة النسبة بالتواتر أیضاً، فلا یضرّ کون صالح بن السندی أو محمّد بن عیسی فی الطریق، فلیتأمّل.

خاتمة:

قد ظهر ممّا قدّمناه أنّ الظاهر کون محمّد بن إسماعیل المذکور هو البندقی النیشابوری، وهو غیر مذکور فی کتب الرجال بجرح ولا مدح، فالنظر إلی الظاهر یقتضی الحکم بضعف الأحادیث المشتملة طرقها، وهو مذهب بعض أصحابنا المتأخّرین، وأکثرهم علی اعتبارها والتعویل علیها، ثمّ اختلفوا:

فمنهم من یصفها بالحسن وهو مذهب الفاضل المتبحّر الشیخ حسن بن الشهید الثانی قدّس سرّه فی المنتقی ، قال (عطّر اللّه مرقده) : ویقوی فی خاطری إدخال الحدیث المشتمل علیه فی قسم الحسن، انتهی.

وقد أشار إلی وجه ذلک فی ما سبق علی عبارته هذه، حیث قال: ولعلّ إکثار الکلینی من الروایة عنه شهادة بحسن حاله، کما نبّهنا علیه فی الفائدة الثامنة، مضافاً إلی نقاوة حدیثه، انتهی. (1)

وأیّده ولده الفاضل المتبحّر، الشیخ محمّد بن حسن، بما عُلم من عادتهم من التحرّز عن الروایة عن الضعفاء، بل بالغ (عطّر اللّه مرقده) فی شرح الاستبصار ، فقال: إنّ الروایة عن الرجل فی بعض الأحیان لا تقصر عن ذلک، لما یظهر من النجاشی فی ترجمة أحمد بن محمّد بن عیّاش، حیث قال: سمعت منه شیئاً کثیراً، ورأیتُ شیوخنا یضعّفونه فلم أرو عنه شیئاً، وتجنّبته. (2)

وفی ترجمة أحمد بن محمّد بن خالد البرقی قال: إنّه ثقة فی نفسه یروی عن الضعفاء واعتمد المراسیل (3)أنّه نوع قدح بقرینة اعتماد المراسیل.

ص:552


1- 1) . منتقی الجمان، ج1، ص 41.
2- 2) . رجال النجاشی، ص 67.
3- 3) . رجال النجاشی، ص 67.

ثمّ قال بعد کلام طویناه: إنّ روایة الثقة عن الضعفاء نادرة، فإذا وقع ذکروه؛ ومثل الثقة الجلیل محمّد بن یعقوب لو کان یروی عن الضعفاء لذکر.

ثمّ قال: فإن قلت: لا ریب فی روایته عن الضعفاء فی کتابه، لکنّ الاعتماد علی القرائن المصحّحة للخبر، فلا یضرّ ضعف الرجل، وحینئذ لا یدلّ ما ذکرت علی جلالة شأن محمّد بن إسماعیل.

قلت: لما ذکرت وجهٌ، إلّاأنّ الروایة عن الضعفاء فی ترجمة محمّد بن خالد یقتضی مخالفة قاعدة إن عمل بالخبر، وإن کان مجرّد الروایة عن الضعفاء من دون عمل بالخبر فلا یضرّ بحال الشخص، وظاهر الحال أنّه نوع خدش.

ثمّ أطال الکلام فی ذلک فمن أراد الوقوف علیه فلیرجع إلیه.

وأکثرهم یصفه بالصحّة، واختلفوا فی مأخذ ذلک علی أنحاء:

الأوّل: أنّه من مشایخ الإجازة، والواسطة بین محمّد بن یعقوب والفضل بن شاذان.

ومشایخ الإجازة ینبغی أن لا یُرتاب فی جلالتهم وعدالتهم.

وهذه الطریقة لجمع کثیر من المتأخرین وجمّ غفیر من المحقّقین، واختارها المعاصر النحریر (أدام اللّه فوائده) فی وجیزته فی الرجال. (1)

وقد نصّ الشهید الثانی قدّس سرّه فی شرح البدایة فی علم الدرایة ، علی أنّ مشایخ الإجازة ومن یحذو حذوهم من مشایخنا السابقین وقدمائنا السالفین لا یحتاجون إلی التنصیص علی تزکیتهم ولا التنبیه علی عدالتهم.

قال قدّس سرّه: تُعرف العدالة المعتبرة فی الراوی بتنصیص عدلین علیها، وبالاستفاضة بأن تشتهر عدالته بین أهل النقل وغیرهم من أهل العلم، کمشایخنا السالفین من عهد الشیخ محمّد بن یعقوب الکلینی وما بعده إلی زماننا هذا، لا یحتاج أحد من هؤلاء المشایخ المشهورین إلی تنصیص علی تزکیة، ولا تنبیه علی عدالة، لما اشتهر فی کلّ عصر من ثقتهم وضبطهم وورعهم، زیادة علی العدالة.

وإنّما یتوقّف علی التزکیة غیر هؤلاء من الرواة الذین لم یشتهروا بذلک، ککثیر

ص:553


1- 1) . الوجیزة للمجلسی، ص 293.

ممّن سبق علی هؤلاء. (1)

هذا کلامه (أعلی اللّه مقامه) وهو جیّد متین، لکن فی کون «محمّد بن إسماعیل» من هذا القبیل نظر.

الثانی: أنّ أصحابنا (عطّر اللّه مراقدهم) حکموا بصحّة الحدیث المذکور، ولم یتردّدوا فیه، وهذا القدر کافٍ فی تصحیحه والاعتماد علیه.

واختار هذا الطریق بعض المحقّقین.

ومن هنا یظهر وجه النظر فی کلام شیخنا البهائی قدّس سرّه الذی أشرنا إلیه فی ما سبق.

الثالث: أنّ إکثار ثقة الإسلام فی الکافی الروایة عنه، حتّی روی عنه فی الکتاب المذکور ما یزید علی خمسمائة حدیث، مع أنّه ذکر فی دیباجته: إنّه لا یذکر فیه إلّا الأحادیث الصحیحة عن الصادقین علیهما السلام یدلّ علی وثاقته قطعاً.

وفیه تأمّل، نعم اللازم صحّة الحدیث وهو کاف.

الرابع: الظاهر أنّ کُتُب الفضل بن شاذان رحمه الله کانت موجودة بعینها فی زمن الکلینی رحمه الله، وأنّ محمّد بن إسماعیل هذا إنّما ذُکر لمجرّد اتّصال السند، فلا یبعد الحکم بصحّة روایاته.

وهذا الوجه للسیّد السند والعلّامة الأوحد السیّد محمّد صاحب المدارک فی شرح الشرائع.

وفیه تأمّل تقدّم وجهه، ویمکن دفعه بالعنایة، فلیتأمّل.

تنبیه نافع فی هذا المقام:

قال شیخنا البهائی (عطّر اللّه مرقده) فی مشرق الشمسین : قد یدخل فی أسانید بعض الأحادیث مَن لیس له ذکر فی کتب الجرح والتعدیل بمدح ولا قدح، غیر أنّ أعاظم علمائنا المتقدّمین (قدّس اللّه أرواحهم) قد اعتنوا بشأنه وأکثروا الروایة عنه، وأعیان مشایخنا المتأخرین (طاب ثراهم) قد حکموا بصحّة روایاتٍ هو فی سندها.

والظاهر أنّ هذا القدر کافٍ فی حصول الظنّ بعدالته، وذلک:

ص:554


1- 1) . شرح البدایة، ص 72.

مثل أحمد بن محمّد بن حسن بن الولید:

فإنّ المذکور فی کتب الرجال توثیق أبیه، وأمّا هو فغیر مذکور بجرح ولا تعدیل، وهو من مشایخ المفید رحمه الله، والواسطة بینه وبین أبیه، والروایة عنه کثیرة.

ومثل أحمد بن محمّد بن یحیی العطّار:

فإنّ الصدوق یروی عنه کثیراً، وهو من مشایخه، والواسطة بینه وبین سعد ابن عبداللّه.

ومثل الحسین بن حسن بن أبان:

فإنّ الروایة عنه کثیرة، وهو من مشایخ محمّد بن الحسن بن الولید، والواسطة بینه وبین الحسین بن سعید، والشیخ عدّه فی کتاب الرجال، تارةً فی أصحاب الحسن العسکری علیه السلام، وتارة فی من لم یرو، ولم ینصّ بشی ء علیه، ولم ینصّ علی توثیقه إلّا فی غیر بابه فی ترجمة محمّد بن أرومة، والحقّ أنّ عبارة الشیخ هناک أیضاً لیست بصریحة فی توثیقه، کما لا یخفی علی المتأمّل.

ومثل أبی الحسین علی بن أبی جیّد:

فإنّ الشیخ رحمه الله یکثر الروایة عنه سیّما فی الاستبصار ، وسنده أعلی من سند المفید، لأنّه یروی عن محمّد بن الحسن بن الولید بغیر واسطة، وهو من مشایخ النجاشی أیضاً.

فهؤلاء وأمثالهم من مشایخ الأصحاب، لنا ظنٌّ بحسن حالهم وعدالتهم.

وقد عددت حدیثهم فی الحبل المتین وفی هذا الکتاب من الصحیح، جریاً علی منوال مشایخنا المتأخرین، ونرجو من اللّه سبحانه أن یکون اعتقادنا فیهم مطابقاً للواقع (1)انتهی.

وهو جیّد متین.

وأنت خبیر بأنّ «محمّد بن إسماعیل» من هذا القبیل، إن لم یکن أولی.

وقد کنت فیما مضی أصف حدیثه بالضعف، وعلی ذلک جریت فی الرسالة الفسویّة، وأمّا الآن فالذی یظهر لی: نظمه فی سلک الصحیح.

ص:555


1- 1) . مشرق الشمسین، 79 - 83. [1]

مصادر التحقیق

1. اختیار معرفة الرجال (رجال الکشّی) ، للشیخ أبی جعفر محمّد الطوسی (460ق) ، تحقیق الشیخ حسن المصطفوی، نشر کلیّة مشهد المقدّسة، 1348ش.

2. بلغة المحدثین ، للمحقّق البحرانی سلیمان بن عبداللّه الماحوزی، تحقیق الشیخ عبدالزهراء العُویناتی البحرانی، قم1412ق. (طبع مع معراج أهل الکمال للمؤلّف) .

3. التوحید ، للشیخ الصدوق (381ق) ، تصحیح السیّد هاشم الحسینی الطهرانی، مکتبة الصدوق، طهران 1398ق.

4. خلاصة الأقوال ، للعلّامة الحلّی (726ق) ، تحقیق السیّد محمّد صادق آل بحرالعلوم، المطبعة الحیدریّة، النجف 1381ق.

5. کتاب الرجال ، لتقی الدین الحسن بن داود الحلّی، تحقیق السیّد جلال الدین الحسینی الأرموی (المحدّث) ، نشر کلیّة طهران، 1342ش.

6. رجال الطوسی ، للشیخ الطوسی، تحقیق السید محمّد صادق آل بحرالعلوم، المطبعة الحیدریّة، النجف 1381ق.

7. رجال النجاشی ، للشیخ أحمد بن علی الأسدی (450ق) ، مرکز نشر کتاب، طهران.

8. سماء المقال فی علم الرجال ، للکلباسی، المیرزا أبی الهدی الاصفهانی، صححه السیّد محمّد علی الروضاتی الاصفهانی مطبعة حکمت، قم 1372ق.

9. شرح البدایة فی علم الدرایة ، للشهید الثانی (965ق) ، ضبط نصّه السیّد محمّد رضا الحسینی الجلالی، منشورات الفیروزآبادی، قم المقدّسة 1414ق.

10. صیغ التحمّل والأداء للحدیث الشریف ، للسیّد محمّد رضا الحسینی الجلالی، مجلّة (علوم الحدیث) العدد الأوّل عام 1418ق، 84 - 182.

11. الفهرست ، للشیخ الطوسی، تحقیق السیّد محمّد صادق آل بحرالعلوم، المطبعة الحیدریّة، النجف 1380ق.

12. الکافی ، لثقة الإسلام أبی جعفرالکلینی (329ق) ، المکتبة الإسلامیة، طهران 1381ق.

ص:556

13. الکواکب المنتشرة فی القرن الثانی بعد العشرة، (من طبقات أعلام الشیعة) ، للشیخ آقا بزرک الطهرانی، تحقیق علی نقی منزوی، منشورات جامعة طهران، 1372ش.

14. معجم رجال الحدیث ، للسیّد أبی القاسم الخوئی، الطبعة الأولی، مطبعة الآداب النجف 1390ق.

15. معراج أهل الکمال إلی معرفة الرجال ، للشیخ سلیمان بن عبداللّه الماحوزی، تحقیق السیّد مهدی الرجائی، قم 1412ق.

16. مشرق الشمسین وإکسیر السعادتین ، للشیخ بهاء الدین محمّد بن الحسین العاملی (1030ق) ، تحقیق السیّد مهدی الرجائی، مجمع البحوث الإسلامیّة، مشهد المقدّس 1414ق.

17. منتقی الجمان ، للشیخ أبی منصور الحسن بن الشهید الثانی (ت1011ق) ، چاپ جاوید، 1379ق.

18. من لا یحضره الفقیه ، للشیخ الصدوق (381ق) ، تحقیق السیّد حسن الموسوی الخرسان، دار الکتب الإسلامیّة، طهران 1390ق.

19. الوجیزة فی الرجال ، لمحمّد باقر المجلسی (1111ق) ، ترتیب: عبداللّه السبزالی الحاج، منشورات الأعلمی للمطبوعات، بیروت 1415ق.

ص:557

ص:558

رسالۀ شیخ بهایی دربارۀ محمّد بن اسماعیل

رسالۀ شیخ بهایی دربارۀ محمّد بن اسماعیل

اشارة

رسالۀ شیخ بهایی دربارۀ محمّد بن اسماعیل (1)

تحقیق: مهدی سلیمانی آشتیانی

چکیده

محمّد بن یعقوب کلینی در کتاب شریف الکافی، حدود هزار روایت را از طریق محمّد بن اسماعیل نقل می کند. بخش عمدۀ این روایات از فضل بن شاذان نیشابوری است. کلینی در نقل از فضل، وقتی محمّد بن اسماعیل را ذکر می کند، کنیه یا نسبت او را تذکر نداده است. نزدیک به بیست نفر، محمّد بن اسماعیلْ نام، در میان راویان وجود دارد، که برخی از آنها توثیق شده اند و برخی ضعیف هستند. شناسایی محمّد بن اسماعیلِ موجود در صدر اسناد کافی و به تَبَع آن، نوع تعامل ما با روایاتِ فضل بن شاذان، که از طریق او نقل شده است، به بحث جدی میان اهل حدیث و رجال تبدیل شده است. در رسالۀ که ارائه می شود، شیخ بهایی معتقد است، مراد از محمّد بن اسماعیل در صدر اسناد الکافی، محمّد بن اسماعیل برمکی است. آراء دیگر دانشمندان و نقد نظر شیخ را در مقدمه این رساله به اجمال می آوریم.

کلیدواژه ها: محمّد بن اسماعیل، نیشابوری، برمکی، ابن بزیع، فضل بن شاذان.

درآمد

1. مؤلف

در این گفتارِ کوتاه، برای بسط شرح احوال و آثار شیخ بهایی، که از روشن ترین ستارگان سپهر علم و فضیلت است، مجالی وجود ندارد، ولی برای آن که بی نصیب از

ص:559


1- 1). دوفصلنامۀ علمی تخصصی حدیث اندیشه، سال دوم، شمارۀ چهارم، پاییز و زمستان 1386، ص 60 - 70.

ذکر او نمانیم، چند سطری را از صدرالدین سید علی خان مدنی دشتکی شیرازی، صاحب ریاض السالکین در تکریم شیخ بهایی می آوریم:

هو الإمام الفاضل، المحقّق النحریر، المحدّث الفقیه المجتهد، النحوی الکبیر، مالک أزمّة الفضائلِ والعلوم، مُحْرِز قَصَبات السَبق فی حلبتی المنطوق والمفهوم، شیخ العلم وحامل لوائه، بدر الفضل وکوکب سمائه، أبو الفضائل بهاء الدین محمّد بن الشیخ عزّ الدین حسین بن الشیخ عبد الصمد بن الشیخ الإمام شمس الدین محمّد بن علی بن حسن بن محمّد بن صالح الجُبعی العاملی الحارِثی الهمدانی رحمه الله تعالی. (1)

2. آثار رجالی شیخ بهایی

اشارة

شیخ بهایی در بسیاری از علوم صاحب نظر بوده و تألیفاتی دارد که معمولاً به عنوان متنی موجز، برگزیده و برجسته، مورد توجه و اقبال واقع شده است. در حوزه رجال و مباحث مربوط به آن، علاوه بر این که در آثار فقهی و حدیثی، به مناسبت، نظرات و آراء خود را بیان کرده، چند اثر مستقل نیز از او به جای مانده است. این آثار عبارتند از:

الف. مشجر الرجال الثقات

جدول هایی است در شناخت رجال موثق که در آن راویان به هشت طبقه تقسیم شدهاند، و سپس راویان این افراد نیز در هر طبقه ذکر می شود.

تألیف این رساله در سال 1005 ق به پایان رسیده است. (2)دو نسخه از این کتاب، یکی در کتابخانه آستان قدس رضوی علیه السلام و دیگری در کتابخانه مجلس نگهداری می شود. (3)

ب. حاشیة علی خلاصة الرجال

از این حاشیه چند نسخه می شناسیم که نسخه کتابخانه آستان قدس رضوی و نسخه کتابخانه دانشگاه تهران از جملۀ آنها است. (4)

ص:560


1- 1) . الحدائق الندیة فی شرح الفوائد الصمدیة، ص 4.
2- 2) . الذریعة، ج 15، ص 149.
3- 3) . فهرست آستان قدس، ج 14، ص 402، ش 8524؛ فهرست مجلس، ج 35، ص 427، ش 12473.
4- 4) . الذریعة، ج 6، ص 83؛ [1] فهرست آستان قدس، ج 6، ص 601، ش 3629؛ فهرست دانشگاه تهران، ج 7، ص 2710، ش 2325.
ج. ترجمه محمّد بن اسماعیل (رسالۀ حاضر)

ذکر این رسالۀ مختصر در فهرست آثار شیخ بهایی نرفته، امّا در الذریعه و برخی نسخه های خطی، مطرح شده است. (1)موضوع رساله، تعیین محمّدبن اسماعیل مذکور در صدر اَسناد کافی است و نزدیکی زیادی دارد با آنچه شیخ بهائی در همین موضوع، در مشرق الشمسین آورده است. ایشان در این رساله می گوید:

الذی وصل إلی بعد التتبع التام انّ تسعة من الرواة مشترکون فی هذا الإسم.

او در مشرق الشمسین می نویسد:

الذی وصل إلینا بعد التتبع التام ان اثنی عشر رجلاً من الرواة مشترکون فی التسمیة بمحمّد بن اسماعیل. (2)

شاید بتوان از این دو جمله استفاده کرد که ایشان، مشرق الشمسین را بعد از رساله حاضر نوشته است و تتبع او در مشرق الشمسین کامل تر شده است.

به این ترتیب، از آنجا که تاریخ تألیف مشرق الشمسین 1015 ق است، (3)باید تاریخ تألیف این رساله قبل از این تاریخ بوده باشد. از سویی آقا بزرگ تهرانی، که نسخۀ کاملِ رساله ترجمۀ محمّد بن اسماعیل را در کتابخانه شیخ محمّد ساوی در نجف، دیده است، می گوید در این رساله، شیخ بهایی به حبل المتین ارجاع داده است.

در نسخه ای که به آن دسترسی داریم - نسخه آستانه قم -، هیچ ارجاعی به حبل المتین وجود ندارد. حال با توجه به این که الفرائض البهائیه، که بخش موجود از حبل المتین ، و تا پایان تعقیبات صلاة است، دارای تاریخ اتمام شوال 1007 ق است، (4)می توان حدس زد تاریخ تألیف رسالۀ حاضر، بین 1007 تا 1015 ق بوده است.

ذکر دو نکته خالی از فائده نیست؛ اول این که در متن این رساله، نام آن نیامده است و نامگذاری به عنوان «ترجمۀ محمّد بن اسماعیل» از الذریعه گرفته شده است.

دیگر این که با توجه به کلام آغازین شیخ در این رساله، شاید بتوان احتمال داد،

ص:561


1- 1) . الذریعة، ج 4، ص 163.
2- 2) . مشرق الشمسین، ص 64. [1]
3- 3) . الذریعة، ج 21، ص 50 - 51.
4- 4) . حبل المتین، ص 844؛ الذریعه، ج 6، ص 240.

کتاب را برای مسئله ای فراتر از بحث محمّد بن اسماعیل نوشته است، اولین فائده، یا اولین بحث آن، مربوط به محمّد بن اسماعیل است. احتمال دارد شیخ بنا داشته است فوائدی را در مورد برخی راویان ذکر کند، و این مورد، اولین آنها است.

3. راویان شناخته شده با نام «محمّد بن اسماعیل»

شیخ جلیل القدر ثقة الإسلام محمّد بن یعقوب کلینی، در کتاب شریف الکافی ، نزدیک به هزار روایت از محمّد بن اسماعیل نقل می کند که حدود پانصد روایت از این تعداد، از فضل بن شاذان است.

کلینی در نقل از فضل، وقتی محمّد بن اسماعیل را نام می برد، او را به لقب، کنیه یا نسبتی، مقید و مشخص نکرده است و این عدم تشّخص، با توجه به تعدّد نام محمّد بن اسماعیل، در میان راویان، باعث اختلاف شدید بین حدیث پژوهان، در تشخیص راوی فضل، شده است.

کسانی را که به محمّد بن اسماعیل می شناسیم، و نامشان در اصول رجالی آمده، چنین است:

1. محمّد بن إسماعیل أبوالحسن النیشابوری بندقی

2. محمّد بن إسماعیل بن أبی سعید الزیات

3. محمّد بن إسماعیل بن أحمد بن بشیر البرمکی المعروف بصاحب الصومعة أبو عبداللّه

4. محمّد بن إسماعیل الأزدی کوفی

5. محمّد بن إسماعیل بن بزیغ أبوجعفر مولی المنصور أبی جعفر کوفی

6. محمّد بن إسماعیل البلخی

7. محمّد بن إسماعیل بن جعفر العلوی

8. محمّد بن إسماعیل بن جعفر بن محمّد بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب علیه السلام

9. محمّد بن إسماعیل الجعفری

10. محمّد بن إسماعیل بن خثیم الکنانی

11. محمّد بن إسماعیل بن رجاء بن ربیعة الکوفی الزبیدی

ص:562

12. محمّد بن إسماعیل بن سعید بن عزرة البجلی الکوفی

13. محمّد بن إسماعیل الصمیری قمی

14. محمّد بن إسماعیل بن عبدالرحمان الجعفی الکوفی

15. محمّد بن إسماعیل المخزومی المدنی

16. محمّد بن إسماعیل بن میمون الزعفرانی أبو عبداللّه

17. محمّد بن إسماعیل الهمدانی (1)

البته ممکن است جستجوی بیشتر، افراد دیگری را نیز به این فهرست اضافه کند.

4. آراء مطرح در تعیین محمّد بن اسماعیل

اشارة

چهار قول در شناخت و تعیین محمّد بن اسماعیلِ مذکور در صدر اسناد کافی ، در میان حدیث پژوهان، وجود دارد. این نظرات عبارت اند از:

الف. نظریه اول یا نظر مشهور

صاحبان این قول معتقدند، مراد از محمّد بن اسماعیل در این بحث، بندقی نیشابوری است. این رأی، مربوط به مشهور دانشمندان است که برخی از ایشان عبارتند از:

میرداماد در الرواشح، (2)استرآبادی در منهج المقال، (3)تفرشی در نقد الرجال، (4)صاحب معالم در منتقی الجمان، (5)ماحوزی بحرانی در بلغة المحدثین (6)و معراج اهل الکمال، (7)قهپایی در مجمع الرجال، (8)شیخ حر عاملی در وسائل الشیعة، (9)ابو علی حائری در منتهی المقال، (10)فاضل خواجویی در الرسائل الرجالیه، (11)ابوالهدی کلباسی در سماء المقال، (12)حجةالإسلام شفتی در الرسائل الرجالیة، (13)آیة اللّه بروجردی در ترتیب اسانید کتاب

ص:563


1- 1) . ر. ک: المعجم الموحّد، ج 2، ص 237 - 239. [1]
2- 2) . الرواشح، ص 71.
3- 3) . منهج المقال، ص 283.
4- 4) . نقد الرجال، ص 293، رقم 123.
5- 5) . منتقی الجمان، ج 1، ص 44.
6- 6) . بلغة المحدثین، ص 404.
7- 7) . معراج اهل الکمال، ص 116.
8- 8) . مجمع الرجال، ج 5، ص 154.
9- 9) . وسائل الشیعة، ج 20، ص 316، رقم 984.
10- 10) . منتهی المقال، ص 261. [2]
11- 11) . الرسائل الرجالیة، ص 100. [3]
12- 12) . سماء المقال، ص 474.
13- 13) . الرسائل الرجالیة، ص 592.

الکافی، (1)محقق خویی در معجم (2)و علاّمه شوشتری در قاموس. (3)

ب. نظریه دوّم یا نظر شیخ بهایی

این نظریه بر آن است که، منظور از محمّد بن اسماعیلِ راوی فضل بن شاذان در الکافی ، محمّد بن اسماعیل بن أحمد برمکی رازی، معروف به صاحب الصومعة ، است. رأی شیخ بهایی در مشرق الشمسین، (4)و در رسالۀ حاضر چنین است.

ج. نظریه سوّم

این قول می گوید، مراد، محمّد بن اسماعیل بن بزیع است. عبد النبی جزایری در حاوی الأقوال، (5)و سید حسن صدر کاظمی در رسالۀ البیان البدیع فی ابن بزیع ، به این نظریه معتقدند. ظاهر قول ابن داوود، در رجال (6)هم انتخاب این قول است، و ملّا عبد اللّه شوشتری نیز آن را بعید نمی داند. (7)علاّمه شوشتری در قاموس الرجال ، این قول را به مقدس اردبیلی هم نسبت داده است. (8)

د. نظریه چهارم یا قول به توقف

ظاهر نظر محقق سبزواری در ذخیره، در مورد روایات کلینی از محمّد بن اسماعیل، توقف است. (9)

5. مختصری از ادلّۀ مشهور

خلاصۀ دلائل و مؤیدات این قول چنین است:

الف. از حیث طبقه، برمکی و ابن بزیع نمی توانند از فضل بن شاذان روایت کنند،

ص:564


1- 1) . ترتیب اسانید کتاب الکافی، ج 1، ص 278.
2- 2) . معجم رجال الحدیث، ج 716 ص 99.
3- 3) . قاموس الرجال، ج 9، ص 108.
4- 4) . مشرق الشمسین، ص 75. [1]
5- 5) . حاوی الأقوال، ص 127، رقم 486.
6- 6) . رجال ابن داوود، ص 555.
7- 7) . مشرق الشمسین، ص 65.
8- 8) . قاموس الرجال، ج 9، ص 108.
9- 9) . ذخیرة المعاد، ص 26.

ولی نیشابوری، می تواند راوی فضل باشد. ابن بزیع از اصحاب حضرت رضا علیه السلام است، (1)و عصر امام کاظم علیه السلام را نیز درک کرده است، و حیات او تا زمان کلینی دور از ذهن است؛ (2)چرا که کلینی از طبقۀ نهم است، و ابن بزیع از طبقۀ ششم، و کلینی از کبّار طبقۀ هشتم نقل نمی کند، مگر به واسطۀ صغارِ همین طبقه، پس چگونه از طبقۀ ششم نقل داشته باشد؟ !

برمکی هم از طبقۀ هفتم است، و کلینی به واسطه محمّد بن جعفر اسدی، از او نقل می کند. (3)

از سویی، کشّی در ذیل عنوان فضل بن شاذان، به صراحت او را از شاگردان و راویان محمّد بن اسماعیل بن بزیع می شمارد. (4)

ب. کشّی، که هم طبقۀ کلینی است، از محمّد بن اسماعیل، از فضل بن شاذان روایت می کند، و در مواردی، لفظ محمّد بن اسماعیل را مقید به نیشابوری کرده است، و در شرح حال فضل بن شاذان، آنچه نقل می کند، می رساند که مراد از مطلقِ محمّد بن اسماعیل، همان نیشابوری است. (5)

6. تصحیح روایات محمّد بن اسماعیل

نجّاشی، محمّد بن اسماعیل برمکی را با «وکان ثقة مستقیماً له کتب» یاد کرده است، (6)و ابن بزیع را نیز چنین گفته: «کان من صالحی هذه الطائفة وثقاتهم، کثیر العمل» ؛ (7)امّا اگر بنابر رأی مشهور گفتیم، منظور از محمّد بن اسماعیلِ مذکور در صدر اسناد الکافی ، محمّد بن اسماعیل بندقی نیشابوری است، درباره او مطلبی ذکر نشده است و شیخ طوسی او را در رجالش در باب «فی من لم یروعنهم» آورده است. (8)از سویی ادعای اجماع بر تصحیح مرویات کلینی از محمّد بن اسماعیل شده است، (9)لذا

ص:565


1- 1) . النجاشی، ص 233؛ البرقی، ص 54.
2- 2) . مشرق الشمسین، ص 75.
3- 3) . ترتیب اسانید کتاب الکافی، ج 1، ص 278.
4- 4) . رجال الکشی، ص 543، رقم 1029.
5- 5) . رجال الکشی، ج 1 ص 38 و ج 2 ص 458 و 814 و 818.
6- 6) . رجال النجاشی، ج 2، ص 231.
7- 7) . رجال النجاشی، ج 2، ص 214.
8- 8) . رجال الطوسی، ص 496.
9- 9) . مشرق الشمسین، ص 74.

برای تصحیح روایات او اموری را ذکر کرده اند:

الف. اعتماد کشّی و کلینی به او و شاگردی او نزد فضل بن شاذان، حُسن حالش را می رساند. (1)

ب. کلینی، اسناد را برای اتصال سند آورده است، و روایات فضل بن شاذان، مشهور، و کتاب های او معروف بوده است، و عدم معرفت حال محمّد بن اسماعیل، ضرری به روایات او نمی زند. (2)

ج. وقوع محمّد بن اسماعیل در اسناد کامل الزیارات ، و مبنای سابق محقق خویی - مبنی بر وثاقت رجال این کتاب، روایات او را تصحیح می کند. (3)

د. نقل فراوان کلینی از او بر مبنای اکثار، دلالت بر وثاقت دارد. (4)

ه. پاکیزگی محتوای احادیث او، مؤید حُسن حال اوست. (5)

و. اجتناب مشایخ در نقل فراوان از ضعفا، مؤید عدم ضعف اوست. (6)

ز. او از مشایخ اجازه و واسطه بین کلینی و فضل بن شاذان است. (7)

با این توضیح، احادیث روایت شده از محمّد بن اسماعیل یا صحیح است، و یا بنابر برخی مبانی، حسن خوانده می شود.

7. دلایل شیخ بهایی در تعیین برمکی

رئوس آنچه در مشرق الشمسین آمده است، چنین است:

الف. متأخرین از علما، اتفاق بر تصحیح روایات کلینی از محمّد بن اسماعیل دارند. (8)

ب. در منابع رجالی، دوازده نفر را با نام محمّد بن اسماعیل می شناسیم.

ج. از میان این عده، فقط ابن بزیع، زعفرانی و برمکی دارای توثیق هستند، و بقیه را کسی توثیق نکرده است. لذا باید راوی فضل بن شاذان را بین این سه نفر یافت.

د. شیخ در ردّ این قول که راوی فضل، ابن بزیع باشد، هفت وجه ذکر می کند، که

ص:566


1- 1) . تنقیح المقال، ج 3، الفائدة السابعة من خاتمة الکتاب.
2- 2) . همان.
3- 3) . کامل الزیارات، ص 24، ح 1، باب 6.
4- 4) . منتقی الجمان، ج 1، ص 45.
5- 5) . همان.
6- 6) . تنقیح المقال، ج 3، ص 98، به نقل از الاستقصاء الاعتبار فی شرح الاستبصار.
7- 7) . همان.
8- 8) . ظاهراً فقط ابن داوود با این قول مخالفت کرده و معتقد است چون محمّد بن اسماعیل مذکور در صدر اسناد کافی، ابن بزیع است و نقل کلینی از وی بعید است و نیاز به واسطه دارد و به علت مجهول بودن واسطه، روایات کلینی از محمّد بن اسماعیل مرسل است. ر. ک: مشرق الشمسین، حواشی خواجوی، ص 74.

محصّل آن، عدم موافقت طبقه است.

ه. زعفرانی نیز به تصریح نجّاشی، اصحاب امام صادق علیه السلام را ملاقات کرده است، و بقاء او تا زمان کلینی بعید است.

و. لذا ظن به برمکی، به عنوان راوی فضل، تقویت می شود، به علاوه این که او مانند کلینی اهل ری است و زمان او، قریب زمان کلینی است، چرا که نجّاشی از کلینی با دو واسطه، و از برمکی با سه واسطه، نقل می کند، و همچنین نقل صدوق از کلینی با یک واسطه، و از برمکی، با دو واسطه، و کشّی هم، که معاصر کلینی است، گاه از برمکی با یک واسطه، و گاه بدون واسطه، روایت می کند. در نتیجه طبقه، اقتضای معاصرت ایشان را می رساند. (1)

8. نقد نظر شیخ بهایی

بسیاری از بزرگان، این نظر را نپذیرفته اند، و می توان گفت شیخ در این رأی تنها و منفرد است. برخی دلایل ردّ این قول چنین است.

الف. نهایت چیزی که مطالب شیخ افاده می کند، نزدیکی زمان کلینی با برمکی است، و این معنا، اثبات روایت او را از برمکی نمی کند.

ب. کسی از بزرگان، برمکی را از مشایخ کلینی، ذکر نکرده است.

ج. با توجه به تضعیف ابن غضائری، توثیق برمکی اشکال دارد، لذا ادعای اجماع بر تصحیح روایات محمّد بن اسماعیل با تطبیق این عنوان بر برمکی، سازگار نیست، و اساس استدلال شیخ، خدشه دار میشود.

د. نجّاشی ذکر می کند که محمّد بن اسماعیل برمکی، از عبداللّه بن داهر، و او از امام صادق علیه السلام نقل می کند. پس چگونه ممکن است او واسطه بین کلینی و فضل بن شاذان باشد؟ !

ه. در ترجمه یونس بن عبدالرحمان آمده است که برمکی از عبدالعزیز بن مهتدی، نقل می کند که از اصحاب امام رضا علیه السلام است. بنابراین کلینی نمی تواند از او نقل کند.

ص:567


1- 1) . مشرق الشمسین، ص 64 و 78.

و. محمّد بن جعفر بن عون اسدی، جزء عدۀ بین کلینی و سهل بن زیاد است، و این اسدی از برمکی نقل دارد. لذا نقل کلینی، بدون واسطه از برمکی، بعید است. (1)اگر چه ممکن است برخی از این مؤیدات، قابل خدشه باشد، ولی مجموع آنها، نقد نظر شیخ بهایی است.

9. آثار مستقل در این بحث

همۀ دانشیان رجال و شارحین کافی ، این بحث را در آثار و کتب خود آورده اند. برخی علما نیز در رساله های مستقل و منفرد، رأی مختار خود را تحلیل و تحکیم نموده اند که عبارت اند از:

1. شیخ سلیمان بن عبداللّه ماحوزی بحرانی (م 1121 ق) . همو از این رساله در معراج اهل الکمال ، و حاشیۀ بلغة المحدثین یاد می کند، (2)و متن مصحح آن نیز به چاپ رسیده است. (3)

2. سید محمّد باقر موسوی شفتی اصفهانی، مشهور به حجة الاسلام (م 1260 ق) ، در رسالة لدفع القال والقیل فی تعیین محمّد بن اسماعیل. (4)این اثر در مجموعۀ الرسائل الرجالیه مؤلف چاپ شده است. (5)

3. سید حسن صدر کاظمینی (م 1354 ق) ، در رسالۀ البیان البدیع فی ابن بزیع. (6)

4. محمّد باقر بن محمّد اکمل، مشهور به وحید بهبهانی (م 1206 ق) ، در رسالۀ ترجمۀ محمّد بن اسماعیل. از این رساله فقط در فهرست کتابخانۀ امام جمعه زنجان ، نام برده شده است. (7)

5. محمّد بن حسین عاملی، مشهور به شیخ بهایی (م 1030 ق) ، در ترجمه محمّد بن اسماعیل. (8)

ص:568


1- 1) . تنقیح المقال، ج 3، ص 97.
2- 2) . معراج اهل الکمال، ص 117 و 405.
3- 3) . رسالة فی تعیین محمّد بن اسماعیل الواقع فی بدایة اسانید الکلینی، تحقیق از محمّد برکت، مجلة علوم الحدیث، سال دوم، ش 4، ص 283 - 310.
4- 4) . همان.
5- 5) . الرسائل الرجالیة، ص 577 - 598.
6- 6) . الذریعه، ج 4، ص 162. [1]
7- 7) . دلیل المخطوطات، ص 147.
8- 8) . الذریعة، ج 4، ص 163. [2]

10. نسخ های رسالۀ حاضر

چهار نسخه از این اثر گزارش شده است:

1. نسخۀ کتابخانه شیخ محمّد سماوی در نجف اشرف، که به خط شیخ فضل بن محمّد بن فضل عباسی، و تاریخ 1020 ق بوده است. (1)

2. نسخۀ کتابخانه مصطفی تستری نجفی، که به خط شیخ حسین بن مطر جزایری و دارای تاریخ تحریر 19 ربیع الأول 1052 ق بوده است. این نسخه ناقص الآخر است. (2)

3. نسخۀ کتابخانه سید محمّد رضا تبریزی در نجف اشرف، که به خط سید محمّد علی بن محمّد بن عبداللّه موسوی لاریجانی شاه آبادی اصفهانی، و احتمالاً دارای تاریخ تحریر 1241ق بوده است. این نسخه نیز ناقص الآخر است. (3)

4. نسخۀ کتابخانه آستانه مقدسه حضرت معصومه علیها السلام در قم. این نسخه، که رسالۀ پنجم از یک مجموعه است، ظاهراً به خط محمّد یوسف لاهیجی باشد. تاریخ تحریر رساله قبل از رسالۀ حاضر، ذیقعدۀ 1029 ق است. با این وجود نباید کاتب و حدود تاریخ کتابت نسخه، غیر از کاتب و تاریخ نسخه قبل بوده باشد. در حاشیه این رساله آمده است:

هذا من جملة القواعد التی خطرت ببال العاطر لبهاء الملة والدین شیخ بهاء الدین محمّد العاملی نقلته من خطه سلمه اللّه. (4)

جمله دعایی «سلمه اللّه» ، و همچنین تاریخ تحریر رسالۀ قبل، نشان از آن دارد که این رساله در زمان حیات شیخ، کتابت شده است. همچنین قابل ذکر است که در حاشیه رسالۀ قبل، که «رسالة فی جهة القبلة» از شیخ بهایی است، آمده است «قابلته مع ام النسخ» که می توان نشانِ اهمیت و دقت مجموعه باشد. متأسفانه از سرگذشت سه

ص:569


1- 1) . الذریعة، ج 4، ص 163 - 164. [1]
2- 2) . همان.
3- 3) . همان.
4- 4) . فهرست نسخه های خطی کتابخانۀ آستانه مقدسۀ حضرت معصومه علیها السلام، ج 2، ص 274 - 275، ش 639.

نسخه موجود در نجف اشرف، هیچ اطلاعی در دست نیست، و نسخۀ آستانۀ قم نیز سوگمندانه، ناقص است، و تنها دو فصل از افادات شیخ را داراست.

ما با اتکا به تنها نسخه موجود، که نسخه کتابخانه آستانه قم است، کلمات شیخ را می آوریم، شاید روزی با دست یابی به نسخه دیگری، این گفتار کامل شود. از آنجا که شیخ بهایی در انتخاب این قول ظاهراً متفرد است، و این رساله نیز ناقص مانده است، برای آن که مباحث به سرانجام برسد، کلمات شیخ در مشرق الشمسین را در انتهای این رساله می آوریم.

رسالة فی محمّد بن إسماعیل

به الاستعانة

هذه فصول أملیتها علی سبیل الإستعجال، یتعلق بتنقیح حال بعض الرجال وباللّه التوفیق. قد اشتهر الإشکال فی محمّد بن إسماعیل، الذی یروی عنه الکلینی بغیر واسطة، وهو یروی عن الفضل بن شاذان بغیر واسطة، قال ابن داوود فی کتابه:

إذا وردت روایة عن محمّد بن یعقوب عن محمّد بن إسماعیل ففی صحّتها قولان، فإنّ فی لقائه له إشکالاً فتقف الروایة لجهالة الواسطة بینهما وإن کانا مرضیین معظّمین. (1)انتهی کلامه.

ولا بأس بإرخاء عنان القلم فی - هذا المقام، فأقول الذی وصل الی بعد التتبع التامّ، انّ تسعة من الرواة مشترکون فی هذا الإسم:

الأوّل: محمّد بن إسماعیل بن بزیع وهو الجلیل المعظم المشهور.

الثانی: محمّد بن إسماعیل بن میمون الزعفرانی.

الثالث: محمّد بن إسماعیل بن أحمد البرمکی الرازی، صاحب الصومعة.

الرابع: محمّد بن إسماعیل بن حیثم الکنانی.

الخامس: محمّد بن إسماعیل الجعفری.

السادس: محمّد بن إسماعیل السلجی.

السابع: محمّد بن إسماعیل الصیمری القمی.

ص:570


1- 1) . رجال ابن داوود، ص 306.

الثامن: محمّد بن إسماعیل البندقی النیشابوری.

التاسع: محمّد بن إسماعیل بن رجا الزبیدی الکوفی.

فلنتکلّم فی هؤلاء واحداً واحداً:

أمّا الاوّل، أعنی ابن بزیع

فقد یظنّ أنّه هو الذی یروی عنه الکلینی بغیر واسطة، وربّما یحتجّ علی فساد هذا الظنّ بوجوه:

أوّلها: إنّ ابن بزیع من أصحاب الکاظم علیه السلام وقد روی عنه، وعن الرضا والجواد علیه السلام فبقائه إلی عصر الکلینی غیر متصور عادةً.

وثانیها: إنّ ما یرویه الکلینی، عن محمّد بن إسماعیل المصرّح، فیه بابن بزیع، فإنّما یرویه عنه بواسطتین هکذا «محمّد بن یحیی عن أحمد، عن محمّد بن إسماعیل بن بزیع» ، و جمیع ما یرویه عن محمّد بن إسماعیل بغیر واسطة، لم یصرّح فی شیء منه بابن بزیع أصلاً وهذا یعطی کون هذا غیر ذلک.

وثالثها: إنّ قول الکشی أنّ «محمّد بن إسماعیل بن بزیع من رجال أبی الحسن موسی علیه السلام وأدرک أبا جعفر الثانی علیه السلام» (1)یعطی أنّه لم یدرک من بعده من الأئمّة صلوات اللّه علیهم إذ مثل هذه العبارة یستعمل فی امثال ذلک.

ورابعها: إنّه لو بقی إلی زمن الکلینی، لکان قد عاصر ستة من الأئمّة - سلام اللّه علیهم - وهذه مزیة عطیة کان ینبغی عدّها فی جملة مزایاه رضی الله عنه. وحیث أنّ أصحاب الرجال، لم یذکروا ذلک أصلاً علم أنّه غیر واقع؛ فإنّه ممّا یتوفی دواعیهم علی نقل مثله.

وخامسها: ما یقال أنّ وفاة ابن بزیع کانت فی حیاة الجواد علیه السلام.

وسادسها: إنّ الذی یروی عنه الکلینی بغیر واسطة، یروی عن الفضل بن شاذان وابن بزیع کان من مشایخ الفضل بن شاذان، کما ذکره الکشّی حیث قال: إنّ الفضل بن شاذان کان یروی عن جماعة، وعدّ منهم محمّد بن إسماعیل بن بزیع. (2)فهذه وجوه ستّة یتأدّی بفساد ذلک الظنّ.

ص:571


1- 1) . رجال النجاشی، ص 330، رقم 893.
2- 2) . رجال الکشی، ص 543، رقم 1029.

فصل ربّما یخدش کل واحد من هذه الوجوه بنوع من الخدش

ربّما یخدش کل واحد من هذه الوجوه بنوع من الخدش.

أما الأول: فلأنّ بقاء ابن بزیع إلی زمان الکلینی غیر ممتنع بحسب العادة من حیث طول الزمان؛ لأنّ ما بین وفاة الکاظم والعسکری علیه السلام لایزید علی سبع وسبعین سنة؛ فإنّ وفاة الکاظم علیه السلام سنة ثلاث وثمانین ومائة، والعسکری علیه السلام سنة ستّین ومائتین، والکلینی رضی الله عنه توفی بعده علیه السلام بثمانیة وستین سنة؛ لأنّ وفاته سنة ثمان وعشرین وثلاثمائة، فملاقاته فی أوایل عمره، لابن بزیع لیست بذلک البعید، اذ غایة ما یلزم منه تعمیر ابن بزیع إلی مائة سنة أو أکثر بشیء قلیل، لا تبلغ العشر سنین، والتعمیر إلی هذا القدر، غیر مستنکر.

وأما الوجه الثانی: ففیه، أنّ الروایة عن الشخص الواحد تارة بلا واسطة واخری بواحدة واخری باثنتین، غیر قلیل، کما یرویه الحسین بن سعید، عن عبداللّه بن سنان، وکما یرویه ابن أبی عمیر عنه، وکما یرویه کثیر من أصحاب الأئمة علیهم السلام عنهم، وعدم التصریح بابن بزیع، فیما یرویه بلا واسطة، لعلّه اتفاقی.

وأما الثالث: فلأنّ إدراک الإمام ( کما یطلق ویراد به إدراک زمانه، و معاصرته فقد یراد به الروایة عنه أیضاً، ولعلّ هذا هو مراد الکشی رحمه الله بإدراکه الجواد علیه السلام؛ فیجوز معاصرته به بقیةَ الأئمة علیهم السلام من روی الروایة عنهم.

فإن قلت: إدراک مثل هذا الرجل الجلیل الشأن لعصر أحد الأئمة علیهم السلام، مع عدم الروایة عنه أصلاً، أمر مستنکر جدّاً!

قلت: ربّما کان له عذر فی عدم الروایة، إمّا لتقیة أو لتعذّر لقائه، لبعد بلد الإقامة أو نحو ذلک وقد لقی کثیر من أجلاء هذه الطائفة أئمة زمانهم ولم یتفق لهم الروایة عنهم - سلام اللّه علیهم - ولعلّ ذلک لبعض الاعذار التی هم أعلم بها منّا.

هذا یونس بن عبد الرحمان، مع علوّ منزلته وجلالة قدره فی هذه الطائفة، کان فی عصر الصادق علیه السلام ولم یرو عنه مع أنّه اجتمع به بین الصفا والمروة کما أورده النجاشی وغیره. (1)

هذا محمّد بن أبی عمیر، مع عظم شأنه ورفعة محله، قد أدرک زمان الکاظم علیه السلام ولم

ص:572


1- 1) . رجال النجاشی، ص 446؛ رجال ابن داوود، ص 207، رقم 1743.

یتیسّر له الروایة عنه أصلاً، فلا یبعد (نسخه: یعد) فی أن یکون حال ابن بزیع من هذا القبیل.

وبهذا یظهر الخدش فی الوجه الرابع: فإنّ المزیة، هی رؤیة الامام علیه السلام إمّا وحدها أو مع الروایة عنه، أمّا محض المعاصرة واتحاد الزمان من غیر رؤیة ولا روایة، فلا؛ فلعلّ هذا هو الوجه فی عدم تعرّض علماء الرجال لذلک.

وأما الوجه الخامس: فهو مجرد دعوی لم نتحقّقها ولم نجدها فی کلام أحد من علماء الرجال والمورّخین، نعم روی الشیخ فی التهذیب «أنّ محمّد بن إسماعیل بن بزیع سأل أبا جعفر الجواد علیه السلام أحد قمصاته لیعدّه لکفنه فبعثه إلیه وأمره بأن ینزع أزراره» (1)و معلوم أنّه لا دلالة فی هذه الروایة علی شیء من ذلک.

وأما الوجه السادس: ففیه، أنّه لابعد فی روایة کل من الشیخین عن الآخر، وهذا نوع مشهور یسمی فی علم الدرایة بالمدبج، (2)کأنّ کل واحد منهما یبذل دیباجة وجهه للآخر فی الأخذ عنه، وقد وقع فی الصدر السالف روایة بعض الصحابة عن بعض التابعین.

وإجازة السید الجلیل تاج الدین بن معیة لشیخنا الشهید - قدّس اللّه روحهما - روایةَ مرویاته واستجازته منه بعد ذلک روایةَ مرویاته أیضاً مما اشتهر نقلهما. (3)فلعلّ حال ابن بزیع مع الفضل بن شاذان، من هذا القبیل.

فهذا ما حضرنی من الکلام علی هذه الوجوه، وهو غایة ما یمکن أن یقال فی مقام الخدش فیها.

والحقّ انّ کل واحد منها وإن أمکن تطرق الضعف إلیه بانفراده، إلاّ أنّه یحصل من مجموعها، ما یوجب الظن بأنّ محمّد بن إسماعیل هذا، لیس هو ابن بزیع.

وسیما إذا انضم إلیها وجه السابع: هو انّ ابن بزیع رضی الله عنه قد روی عن الأئمة الثلاثة أعنی الکاظم والرضا والجواد - سلام اللّه علیهم - أحادیثَ عدیدة من دون واسطة، ولم یرو

ص:573


1- 1) . فی التهذیب: سعد بن عبد اللّه عن أحمد بن محمّد عن محمّد بن إسماعیل ابن بزیع قال: سألت أبا جعفر علیه السلام أن یأمر لی بقمیص أعده لکفنی فبعث به إلی فقلت کیف أصنع؟ فقال انزع ازراره. (تهذیب الأحکام، ج 1، ص 304، ح 885)
2- 2) . الرعایة فی علم الدرایة، ص 350 - 351؛ مقباس الهدایة، ج 1، ص 301 - 303.
3- 3) . بحار الأنوار، ج 74، ص 167؛ الذریعة، ج 1، ص 245 - 264.

الکلینی عنه بلا واسطة شیئاً من تلک الأحادیث أصلاً، مع کون الواسطة فیها بین الکلینی وبین المعصوم علیه السلام علی ذلک التقدیر رجل واحد فقط، وشدّة اهتمام المحدّثین بعلوّ الإسناد أمر معلوم، ولم یوجد لمحمّد بن إسماعیل الذی یروی عنه الکلینی بغیر واسطة روایة عن أحد المعصومین - سلام اللّه علیهم - من دون واسطة، بل کلما یوجد منها فإنّما هو بوسائط عدیدة.

فصل واما الثانی، أعنی محمّد بن إسماعیل بن میمون الزعفرانی

واما الثانی، أعنی محمّد بن إسماعیل بن میمون الزعفرانی:

فربّما یوجد فی کلام بعض الأصحاب القطع بأنّ الذی یروی عنه الکلینی بغیر واسطة لیس هو مستنداً بأنّ هذا قد لقی أصحاب الصادق علیه السلام کما صرح به النجاشی، (1)فکیف یبقی إلی زمن الکلینی، ووجه الخدش فی هذا یعلم مما سبق فی خدش الوجه الأوّل الوجوه الستّة السابقة.

واما الثالث، أعنی محمّد بن إسماعیل البرمکی:

فربّما حکم بعضهم بأنّه غیر الذی یروی عنه الکلینی بغیر واسطة مستنداً إلی أنّه یروی عنه فی عدّة من الأسانید بالواسطة و أنت خبیرٌ بأن هذا لاینتهض مستنداً لذلک، کما ذکرناه فی خدش الوجه الثانی.

واما الرابع ومن بعده إلی التاسع، أعنی الکنانی والجعفری والسلجی والصیمری والبندقی والزبیدی:

فلم یوثق أحدٌ منهم فی شیء من کتب الرجال التی رأیناها ولم یصل إلینا من حال الکنانی والجعفری إلاّ أنّ لکلّ منهما کتاباً ولا من حال الصیمری والسلجی إلاّ أنهما من أصحاب أبی الحسن الثالث علیه السلام، ولا من حال البندقی إلاّ أنّه نقل حکایة عن الفضل بن شاذان، ولا من حال الزبیدی إلاّ ما ذکره الذهبی من علماء العامّة فی کتابه الموسوم ب میزان الاعتدال فی معرفة الرجال أنّه من أصحاب (2): (3)«محمّد بن إسماعیل بن رجاء الزبیدی، عن سالم بن أبی حفصة وغیره. شیعی و تفرد بحدیث رواه عنه علی بن ثابت

ص:574


1- 1) . رجال النجاشی، ص 345.
2- 2) . نسخه از این جا به بعد افتاده است.
3- 3) . میزان الاعتدال، ج 3، ص 480.

الدهان. وقال ابو حاتم: صالح الحدیث» .

قال الشیخ البهایی فی مشرق الشمسین ما هذا لفظه:

تبصرة داب ثقة الاسلام رضی الله عنه فی کتاب الکافی ان یأتی فی کل حدیث بجمیع سلسلة السند بینه وبین المعصوم علیه السلام ولا یحذف من اول السند احداً، ثم انه کثیراً ما یذکر فی صدر السند محمّد بن إسماعیل، عن الفضل بن شاذان، وهو یقتضی کون الروایة عنه بغیر واسطة، فربما ظن بعضهم ان المراد به الثقة الجلیل محمّد بن إسماعیل بن بزیع وایدوا ذلک بما یعطیه کلام الشیخ تقی الدین حسن بن داود رحمه الله حیث قال فی کتابه:

إذا وردت روایة، عن محمّد بن یعقوب، عن محمّد بن إسماعیل، ففی صحتها قولان، فان فی لقائه له اشکالاً فتقف الروایة لجهالة الواسطة بینهما وان کانا مرضیین معظمین انتهی. (1)

والظاهر ان ظن کونه ابن بزیع من الظنون الواهیة، ویدل علی ذلک وجوه:

ألاوّل: ان ابن بزیع من اصحاب أبی الحسن الرضا علیه السلام وأبی جعفر الجواد علیه السلام وقد ادرک عصر الکاظم علیه السلام وروی عنه کما ذکره علماء الرجال فبقاوءه إلی زمن الکلینی مستبعد جداً.

الثانی: ان قول علماء الرجال ان محمّد بن إسماعیل بن بزیع ادرک أبا جعفر الثانی علیه السلام یعطی انه لم یدرک من بعده علیه السلام من الائمة - صلوات اللّه علیهم - فان مثل هذه العبارة انما یذکرونها فی آخر امام ادرکه الراوی، کما لا یخفی علی من له انس بکلامهم.

الثالث: انه علیه السلام لو بقی إلی زمن الکلینی - نور اللّه مرقده - لکان قد عاصر ستة من الائمة علیهم السلام وهذه مزیة عظیمة لم یظفر بها احد من اصحابهم - صلوات اللّه علیهم - فکان ینبغی لعلماء الرجال ذکرها وعدّها من جملة مزایاه رضی الله عنه وحیث ان احدا منهم لم یذکر ذلک مع انه مما تتوفر الدواعی علی نقله، علم انه غیر واقع.

الرابع: ان محمّد بن إسماعیل الذی یروی عنه الکلینی بغیر واسطة یروی عن الفضل بن شاذان وابن بزیع کان من مشایخ الفضل بن شاذان - کما ذکره الکشی -

ص:575


1- 1) . رجال ابن داوود ، ص 306.

حیث قال:

ان الفضل بن شاذان کان یروی عن جماعة وعد منهم محمّد بن إسماعیل بن بزیع. (1)

الخامس: ما اشتهر علی الألسنة من ان وفاة ابن بزیع کانت فی حیوة الجواد علیه السلام.

السادس: انا استقرینا جمیع أحادیث الکلینی المرویة عن محمّد بن إسماعیل فوجدناه کلما قیده بابن بزیع فانما یذکره فی اواسط السند ویروی عنه بواسطتین، هکذا محمّد بن یحیی عن أحمد بن محمّد عن محمّد بن إسماعیل بن بزیع واما محمّد بن إسماعیل الذی یذکره فی اول السند فلم نظفر بعد الاستقراء الکامل والتتبع التام بتقییده مرة من المرات بابن بزیع اصلا ویبعد ان یکون هذا من الاتفاقیات المطردة.

السابع: ان ابن بزیع من اصحاب الائمة الثلاثة اعنی الکاظم والرضا والجواد علیهم السلام فیجمع منهم - سلام اللّه علیهم - أحادیث متکثرة بالمشافهة، فلو لقیه الکلینی، لکان ینقل عنه شیئا من تلک الأحادیث التی نقلها عنهم - سلام اللّه علیهم - بغیر واسطة لتکون الواسطة بینه وبین کل امام من الائمة الثلاثة علیهم السلام واحد فان قلة الوسائط شئ مطلوب وشدة اهتمام المحدثین بعلو الاسناد امر معلوم ومحمّد بن إسماعیل الذی یذکره فی اوائل السند لیس له روایة عن احد المعصومین - سلام اللّه علیهم - بدون واسطة اصلا؛ بل جمیع روایاته عنهم علیهم السلام انما هی بوسائط عدیدة.

فان قلت للمناقشة فی هذه الوجوه مجال واسع، کما یناقش فی ألاوّل بأن لقاء الکلینی من لقی الکاظم علیه السلام غیر مستنکر لان وفاته علیه السلام سنة ثلث وثمانین ومائة ووفاة الکلینی سنة ثمان وعشرین وثلثمأة وبین الوفاتین مأة وخمس واربعون سنة، فغایة ما یلزم تعمیر ابن بزیع إلی قریب ماة سنة وهو غیر مستبعد وفی الثانی نمنع کون تلک العبارة نصا فی ذلک، فلو سلم فلعل المراد بالادراک الروایة لا ادراک الزمان فقط، وفی الثالث بأن المزیة العظمی روءیة الائمة علیهم السلام والروایة عنهم بلا واسطة لامجرد المعاصرة لهم من دون روءیة ولاروایة فیجوز أن یکون ابن بزیع عاصر باقی الائمة علیهم السلام لکنّه لم

ص:576


1- 1) . رجال الکشی، ص 543، رقم 1029.

یرهم، قلت اکثر هذه الوجوه وإن امکنت المناقشة فیه بانفراده لکن الانصاف انه یحصل من مجموعها ظن غالب یتاخم العلم بأن الرجل المتنازع فیه لیس هو ابن بزیع ولیس الظن الحاصل منها ادون من سائر الظنون المعول علیها فی علم الرجال، کما لایخفی علی من خاض فی ذلک الفن ومارسه واللّه اعلم.

إذا تقرر ذلک، فنقول الذی وصل الینا بعد التتبع التام ان اثنی عشر رجلاً من الرواة مشترکون فی التسمیة بمحمّد بن إسماعیل سوی محمّد بن إسماعیل بن بزیع، وهم:

محمّد بن إسماعیل ابن میمون الزعفرانی

ومحمّد بن إسماعیل بن أحمد البرمکی الرازی صاحب الصومعة

ومحمّد بن إسماعیل بن خیثم الکنانی

ومحمّد بن إسماعیل الجعفری

ومحمّد بن إسماعیل السلحی وقد یقال البلخی

ومحمّد بن إسماعیل الصیمری العمی

ومحمّد بن إسماعیل البندقی النیسابوری

ومحمّد بن إسماعیل بن رجبا الزبیدی الکوفی

ومحمّد بن إسماعیل بن عبد الرحمن الجعفی

ومحمّد بن إسماعیل المخزومی المدنی

ومحمّد بن إسماعیل الهمدانی

ومحمّد بن إسماعیل بن سعید البجلی.

اما محمّد بن إسماعیل بن بزیع، فقد عرفت الکلام فیه، وأما من عدا الزعفرانی والبرمکی من العشرة الباقین فلم یوثّق احد من علماء الرجال أحدا منهم، فإنهم لم یذکروا من حال الکنانی والجعفری الاّ ان لکل منهما کتاباً، ولا من حال الصیرمی والبلخی الاّ انهما من أصحاب أبی الحسن الثالث علیهم السلام، ولا من حال البندقی الاّ انه نقل حکایة عن الفضل بن شاذان، ولا من حال الزبیدی والجعفی والمخزومی والهمدانی والبجلی - الاّ انّهم من اصحاب الصادق علیه السلام وبقاء احدهم إلی عصر الکلینی، أبعد من بقاء ابن بزیع، وقد حکم متأخروا علمائنا - قدس اللّه أرواحهم - بتصحیح ما یرویه

ص:577

الکلینی عن محمّد بن إسماعیل الذی فیه النزاع وحکمهم هذا قرینة قویة علی انه لیس احداً من اولئک الذین لم یوثقهم احد من علماء الرجال؛ فبقی الامر دائراً بین الزعفرانی والبرمکی، فانهما ثقتان من اصحابنا، لکن الزعفرانی ممن لقی اصحاب الصادق علیه السلام کما نص علیه النجاشی، (1)فبیعد بقاوءه إلی عصر الکلینی.

فیقوی الظن فی جانب البرمکی، فانّه مع کونه رازیا کالکلینی، فزمانه فی غایة القرب من زمانه لان النجاشی یرویه عن الکلینی بواسطتین وعن محمّد بن إسماعیل البرمکی بثلاث وسائط والصدوق یروی عن الکلینی بواسطة واحدة وعن البرمکی بواسطتین والکشّی، حیث انّه معاصر للکلینی یروی عن البرمکی بواسط وبدونها، وایضاً فمحمّد بن جعفر الأسدی المعروف بمحمّد بن أبی عبد اللّه الذی کان معاصراً للبرمکی توفی قبل وفاة الکلینی تقریب من ست عشرة سنة فلم تبق مزیة فی قرب زمان الکلینی من زمان البرمکی جداً، وامّا روایته عنه فی بعض الاوقات بتوسط الأسدی، فغیر قادح فی المعاصرة؛ فان الروایة عن الشیخ تارة بواسطة واخری بدونها امر شایع متعارف لا غرابه فیه، واللّه اعلم بحقایق الامور. (2)

کتابنامه

1. رجال ابن داوود ، تقی الدین بن داوود الحلی (م 707 ق) ، تهران: انتشارات دانشگاه، 1383ق.

2. الرعایة فی علم الدرایة ، زین الدین علی بن أحمد عاملی الشهید الثانی، (م 965 ق) ، تحقیق: عبدالحسین محمّد علی البّقال، قم: مکتبة آیة اللّه المرعشی النجفی، 1413ق، الطبعة الثانیة.

3. مقباس الهدایة ، عبداللّه المامقانی (م 1351 ق) ، تحقیق: محمّدرضا المامقانی، قم: مؤسسة آل البیت علیهم السلام لاحیاء التراث، 1411 ق، الطبعة الاولی.

4. تهذیب الأحکام ، الشیخ الطوسی (م 460 ق) ، تحقیق: السید حسن الخرسان، تهران: دارالکتب الإسلامیه، 1365 ش، الطبعة الرابعة.

ص:578


1- 1) . رجال النجاشی، ص 345، رقم 933.
2- 2) . مشرق الشمسین، ص 64 - 78. [1]

5. الذریعة إلی تصانیف الشیعة ، الشیخ آقا بزرگ الطهرانی (م 1389 ق) ، بیروت: دارالاضواء، 1403 ق، الطبعة الثالثة.

6. بحارالأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الاطهار ، العلامة المجلسی (م 1110 ق) ، بیروت: مؤسسة الوفاء، 1403 ق، الطبعة الثانیة المصححة.

7. الحدائق الندیة فی شرح الفوائد الصمدیة ، سید صدرالدین علی خان مدنی شیرازی (م1120ق) ، تهران: [ بی جا ]، 1297 ق.

8. فهرست کتب خطی آستان قدس رضوی ، ج 14، براتعلی غلامی مقدم، مشهد: کتابخانه مرکزی و مرکز اسناد آستان قدس رضوی، 1376.

9. فهرست کتب خطی آستان قدس رضوی ، ج 6، اوکتایی، مشهد: آستان قدس رضوی، 1329.

10. مشرق الشمسین واکسیر السعادتین ، بهاء الدین محمّد عاملی (م 1030 ق) ، با تعلیقات محمّد إسماعیل خواجویی، تحقیق: سید مهدی رجایی، مشهد: مرکز پژوهش ها، 1414ق.

11. المعجم الموحّد ، محمود دریاب نجفی، قم: مجمع فکر اسلامی، م 1414 ق.

12. منهج المقال فی أحوال الرجال ، ابوعلی حائری (م 1216 ق) ، قم: مؤسسه آل البیت علیهم السلام.

13. منتقی الجمان فی الأحادیث الصحاح والحسان ، حسن بن زین الدین معروف به صاحب معالم (م 1011 ق) ، تحقیق: علی اکبر غفاری، قم: مؤسسه نشر اسلامی.

14. معراج اهل الکمال ، سلیمان بن عبداللّه ماحوزی بحرانی (م 1121 ق) ، تحقیق: سید مهدی رجایی، قم: سید الشهداء علیه السلام، 1412 ق.

15. وسائل الشیعة ، شیخ حر عاملی (م 1104 ق) ، تحقیق: مؤسسه آل البیت علیهم السلام، قم: مؤسسه آل البیت علیهم السلام.

16. الرسائل الرجالیه ، سیدمحمّد باقر شفتی گیلانی (م 1260 ق) ، تحقیق: سیدمهدی رجایی، اصفهان کتابخانه مسجد سید، 1417 ق.

ص:579

17. قاموس الرجال ، شیخ محمّد تقی تستری (م 1414 ق) ، قم: مؤسسه نشر اسلامی، 1410ق.

18. الرواشح السماویة ، سیدمحمّد باقر داماد استرآبادی (م 1040 ق) ، قم: کتابخانه آیة اللّه مرعشی، 1405 ق.

19. نقد الرجال ، سید مصطفی حسینی تفرشی (زنده در 1044 ق) ، تحقیق: مؤسسه آل البیت علیهم السلام، قم: مؤسسه آل البیت علیهم السلام، 1418 ق.

20. بلغة المحدثین ، سلیمان بن عبداللّه ماحوزی بحرانی (م 1121 ق) ، تحقیق: سید مهدی رجالی، قم: سید الشهداء علیه السلام، 1412 ق.

21. مجمع الرجال ، زکی الدین عنایت قهپایی (زنده در 1016 ق) ، قم: اسماعیلیان،1384ق.

22. سماء المقال فی علم الرجال ، ابوالهدی کلباسی (م 1356 ق) ، تحقیق: سیدمحمّد حسینی قزوینی، قم: مؤسسه ولی عصر علیه السلام، 1419 ق.

23. معجم رجال الحدیث ، سیدابوالقاسم خویی (م 1413 ق) ، قم: مرکز آثار الشیعه، 1410ق.

24. رجال النجاشی ، احمد بن علی نجاشی (م 450 ق) ، قم: کتابخانه آیة اللّه مرعشی، 1418ق.

25. ذخیرة المعاد فی شرح الإرشاد ، محمّدباقر سبزواری (م 1090 ق) ، قم: مؤسسه آل البیت علیهم السلام.

26. تنقیح المقال فی علم الرجال، عبداللّه مامقانی (م 1351 ق) ، نجف: مرتضویة، 1352 ق.

27. کامل الزیارات ، جعفر بن محمّد قولویه قمی (م 386 ق) ، تحقیق: جواد قیومی، قم: الفقاهه، 1417 ق.

28. دلیل المخطوطات ، سیداحمد اشکوری، قم: علمیه، 1397 ق.

29. فهرست نسخه های خطی آستانه معصومیه علیها السلام، علی صدرایی خویی، قم: زائر، 1375.

30. ترتیب اسانید کتاب الکافی ، سید حسین طباطبایی بروجردی (م 1380 ق) ، مشهد: بنیاد پژوهش های اسلامی آستان قدس رضوی، 1414 ق، چاپ اول.

ص:580

ترجمة محمّد بن إسماعیل

ترجمة محمّد بن إسماعیل

اشارة

ترجمة محمّد بن إسماعیل (1)

سید محمد شفیع جاپلقی بروجردی

چکیده

در میان رجال اسناد روایات کتاب الکافی به نام هایی برمی خوریم که مقصود از آنها به درستی معلوم نیست و نام ذکر شده، مشترک بیان چند راوی است. محمّد بن اسماعیل یکی از آن راویان است. نویسنده با بررسی فرضیه های مختلف در تعیین محمّد بن اسماعیل به بیان دیدگاه خویش پرداخته است.

من الثانیة والعشرین: محمّد بن إسماعیل یکنّی أبا الحسن یدعی بندفر «لم» . (2)

وفی «تعق» : قال المحقّق الداماد: هو أحد أشیاخ الکلینی، وهو الذی یروی عن الفضل ویروی عنه الکلینی، وقد حقّقنا حالة وصحّة الحدیث من قبله فی الرواشح وفی حواشینا علی القواعد وفی مواضع عدیدة. (3)

وربّما یدعی ب «البندقی النیشابوری» وهو المتداول فی ألسنة أهل العصر والطلبة. وبندقة علی ما مرّ بالنوند الساکنة بین الیاء الموحّدة والدال المضمومتین قبل القاف أبو قبیلة من الیمن، بل المثبوت فی کثیر من الدفاتر هذا لا بندفر، ویأتی ما یوضح معناه.

وکیف کان فالمهمّ الاشارة الی أنّ محمّد بن إسماعیل الذی یکثر الروایة عنه ثقة

ص:581


1- 1). طرائف المقال فی معرفة طبقات الرجال، سید محمد شفی جاپلقی بروجردی، تحقیق: سید مهدی رجایی، قم: کتابخانه آیت اللّه مرعشی نجفی، اول، 1410 ق، ج 2، ص 526 - 536.
2- 2) . رجال الشیخ، ص 496.
3- 3) . التعلیقة علی منهج المقال، ص 282.

الاسلام فی الکافی بلا واسطة هل هو النیسابوری المدعو بندفر، أو البندقی، أو ابن بزیع، أو البرمکی أو غیرهم.

فالذی هو المشهور المعروف فی هذا الزمان هو الاوّل، وأنّه الواسطة بین الکلینی و «فش» .

وفی منتهی المقال أنّه الذی استقرّ علیه رأی الکلّ فی أمثال زماننا (1). وعن الرواشح: اعلمن أنّ محمّد بن إسماعیل هذا - أی: الذی یروی عن «فش» - هو الذی یروی عنه أبو عمر والکشی أیضاً عن «فش» ویصدّر به السند، وهو محمّد بن إسماعیل أبو الحسن، ویقال: أبو الحسن النیسابوری المتکلّم الفاضل المتقدّم البارع المحدّث تلمیذ «فش» الخصّیص به، کان یقال له بندفر.

البند بفتح الموحّدة وتسکین النون والدال المهملة أخیراً العلم الکبیر، جمعه بنود، وهو فرّ القوم بفتح الفاء وتشدید الراء، وفرّتهم بضمّ الفاء. وعلی قول صاحب القاموس کلاهما بالضمّ. والحقّ الاوّل، أی: من خیارهم ووجههم، ویقال له أیضاً: بندویه، وربّما یقال: ابن بندویه. وقال فی القاموس: البند العلم الکبیر، ومحمّد بن بندویه من المحدّثین.

وهذا الرجل شیخ کبیر فاضل جلیل القدر معروف الامر، دائر الذکر بین أصحابنا الاقدمین رضوان اللّه علیهم فی طبقاتهم وأسانیدهم واجازاتهم.

وبالجملة طریق أبی جعفر الکلینی وأبی عمرو الکشی وغیرهما من رؤساء الاصحاب وقدمائهم الی أبی محمّد «فش» النیسابوری من النیسابوریین الفاضلین تلمیذیه وصاحبیه ابی الحسن محمّد بن إسماعیل بندفر، وأبی الحسن علی بن محمّد القتیبی، وحالهما وجلالة أمرهما عند المتمهّر فی هذا الفنّ أعرف من أن یوضح وأجل من أن یبیّن.

وربّما یبلغنی من بعض أهل العصر أنّه یذکر أبا الحسن، فیقال: محمّد بن إسماعیل البندقی النیشابوری، وآخرون أیضاً یتخذون مثاله وأنّی لست أراه مأخوذاً عن دلیل معوّل علیه، ولا أری له وجهاً الی سبیل مرکون الیه، فانّ بندقة بالنون الساکنة بین الباء الموحّدة والدال المهملة المضمومین قبل القاف أبو قبیلة من الیمن.

ص:582


1- 1) . منتهی المقال، ص 261. [1]

ولم یقع إلیّ فی کلام أحد من من مصدر السالف من أصحاب الفنّ أنّ محمّد بن إسماعیل النیسابوری کان من تلک القبیلة، غیر أنّی وجدت فی نسخة وقعت إلی من کتاب الکشی فی ترجمة «فش» البندقی، وظنّی أنّ فی الکتاب البندفر بالفاء والراء کما فی «جخ» وغیره بالقاف والباء تصحیف وتحریف.

ثمّ لیعلم أنّ طریق الحدیث بمحمّد بن إسماعیل النیسابوری هذا صحیح لا حسن، کما قد وقع فی بعض الظنون. ولقد وصف العلّامة وغیره من أعاظم الاصحاب أحادیث کثیرة هو فی طریقها بالصحّة، وکذا شقیقه علی بن محمّد بن قتیبة أیضاً صحیح لا حسن.

وللأوهام التائهة الذاهبة هنا إلی محمّد بن إسماعیل البرمکی صاحب الصومعة، أو محمّد بن إسماعیل بن بزیع، أو غیرهما من المحمّدین بنی إسماعیل باشتراک الاسم وهم اثنا عشر رجلاً احتجاجات عجیبة ومحاجّات غریبة، ولولا خوف اضاعة الوقت واشاعة اللغو لاشتغلنا بنقلها وتدوینها (1)انتهی.

أقول: وهذا هو الذی علیه الاکثر بل الکلّ، کما ادّعاه الشیخ أبو علی. وهاهنا أقوال اُخر:

الاوّل: أنّه ابن بزیع المعروف الذی کان فی عداد الوزراء، وهو المحکی عن الشیخ عبد النبیّ وجماعة، کما عن بعض سادات العصر (2). فی رسالة لتحقیق هذا الخلاف، فانّه حکاه عن جماعة من الاعلام.

الثانی: أنّه البرمکی صاحب الصومعة، وفی أکثر العبائر نقله کالأوّل عن قائل مجهول، کما فی مشترکات الکاظمیّ (3)، وفی جملة اُخری إسناده الی توهّم المتوهّم کما فی الوافی ، لکن عن الرسالة المزبورة حکایته عن شیخنا البهائی.

الثالث: أنّه أحد المجهولین غیر المذکورین، أسنده الکاظمی الی میل بعضهم، وفی الاکثر اسناده الی التوهّم والاحتمال.

الرابع: الوقف فی تعیینه، وهو المحکی عن ظاهر صاحب المدارک ، ولعلّه المستفاد من ابن داود عن المحکی عن أوّل تنبیهات آخر رجاله، حیث قال: اذ أوردت روایة عن

ص:583


1- 1) . الرواشح السماویة، ص 70 - 74. [1]
2- 2) . وهو العلامة السید محمّد باقر الشفتی المعروف بحجّة الاسلام.
3- 3) . مشترکات الکاظمی المعروف بهدایة المحدثین، ص 228.

محمّد بن یعقوب عن محمّد بن إسماعیل بلا واسطة، ففی صحّتها قولان، فی لقائه له اشکالاً، فتقف الروایة لجهالة الواسطة بینهما، وان کانا مرضیین معظّمین (1)انتهی.

والاظهر هو کونه محمّد بن إسماعیل النیسابوری المدعوّ بأحد الوصفین، ولنا علی ذلک وجوه ملفّقة ممّا یفید کونه ایّاه، وما ینفی کونه غیره ممّن شارکه فی الاسم. فمن الاوّل أمور:

أحدها: ذهاب المشهور بل الکلّ فی هذا الزمان الی تعیینه، والشهرة والاجماع مفیدان للظنّ، وهو معتبر فی المقام.

وثانیها: أنّ الکشی کثیراً ما یروی عنه بلا واسطة وهو عن «فش» کالکلینی، وهو معاصر له، فیظنّ أنّه الذی یروی عنه الکلینی.

وثالثها: أنّ المستفاد مما فی ترجمة الفضل أنّ النیسابوری المذکور هو الذی یذکر بعض أحوال «فش» وما جری علیه، فیحصل الظنّ منه أنّه الراوی عنه.

ورابعها: أنّه علی ما عرفت عن الرواشح کان تلمیذ «فش» والخصّیص به، فالظنّ بأنّه الراوی عنه حاصل، ویؤیّده کونه من الفضلاء المتکلّمین علی ما صرّح به کاستاده، وهکذا فی الوافی ، فقال: محمّد بن إسماعیل المذکور فی صدر السند من کتاب الکافی الذی یروی عن «فش» النیشابوری، وهو محمّد بن إسماعیل النیسابوری الذی یروی عنه أبو عمرو الکشی أیضاً عن «فش» ویصدّر به السند وهو أبو الحسن المتکلّم الفاضل المتقدّم البارع المحدّث تلمیذ «فش» الخصّیص به یقال له: بندفر، وتوهّم کونه محمّد بن إسماعیل بن بزیع، أو محمّد بن إسماعیل البرمکی صاحب الصومعة بعید جدّاً. (2)

وخامسها: ما عرفت عن الکتاب من أنّه أحد أشیاخ الکلینی.

وسادسها: أنّه نیشابوری کاُستاده «فش» بخلاف غیره من بنی إسماعیل.

ومن الثانی فکثیرة.

منها: أنّ ابن بزیع هو الذی یروی عنه «فش» کثیراً، کما هو المصرّح به بهذه الکنیة فی أکثرها، وقد نصّ علیه الکشی وغیره من أهل الرجال، فکیف یروی عن «فش» بالکثرة التی عرفتها.

ص:584


1- 1) . رجال ابن داود، ص 555.
2- 2) . الوافی، ج 1، ص 19. [1]

ومنها: أنّ المستفاد مما ذکره الکشی فی ترجمة محمّد بن إسماعیل بن بزیع أنّه مات فی حیاة مولانا الجواد علیه السلام لقوله: انّه من رجال أبی الحسن موسی علیه السلام، وأدرک أبا جعفر الثانی علیه السلام بل ظاهره أنّه أدرک قلیلاً زمانه علیه السلام، ووفاته علی ما عن الارشاد وغیره کانت فی سنة عشرین ومائتین وقد أشرنا فی سنی وفاة الائمّة علیهم السلام.

وذکروا فی أحوال الکلینی أنّه مات فی سنة تناثر النجوم، وهی سنة تسع وعشرین کما عن «جش» أو ثمان وعشرین کما عن الشیخ بعد المآت الثلاثة. والتفاوت بین التاریخین ثمان أو تسع ومائة، وقد ذکروا فی أحواله أنّه کتب الکافی فی عشرین سنة، وقد أشرنا الیه بعضاً.

ومن البیّن عادة أنّه لم یشرع فی تألیفه فی أوائل عمره خصوصاً واشتکی الیه عن جهّال العصر وسئل تألیف کتاب کاف بجمیع فیه جمیع فنون علم الدین ما یکتفی به المتعلّم ویرجع الیه المسترشد، فلا أقلّ یکون عمره اذ شرع فی التالیف قریباً من عشرین سنة، فیکون مع زمن التألیف قریباً من أربعین سنة.

والمعلوم بتتبع الکافی أنّ روایته عن محمّد بن إسماعیل موجودة فی أوائلها وأواخرها، بل متفرّقة علی جمیع أبوابها، ولازم جمیع ذلک أن یکون عمر الکلینی تقریباً مائة وستّون بل سبعون سنة، علی تقدیر کون المرویّ عنه فی الکافی إبن بزیع، وهو بعید فی الغایة، ولو کان لکان علیهم التنبیه علیه فی الرجال ، أو فی مقام ضبط المعمّرین، کما صنعه المرتضی فی مقام استبعاد القوم لطول عمر الصاحب علیه السلام، قد ذکر فیه من هو أقلّ عمراً ممّا ذکر.

وأیضاً کان اللازم درک الکلینی زمن الائمّة علیهم السلام بل من زمن الرضا علیه السلام الی آخرهم، فیکون مدرکاً لخمسة منهم علیهم السلام، وهو أیضاً بعید خصوصاً مع عدم التنبیه والاشارة لا منه ولا من غیره، وقد نبّهوا علی من أدرک أقلّ من ذلک.

ویبعده أیضاً أنّه لو کان لکان مقتضی حرص الکلینی علی الجمع ونقد الاخبار، مع ورود العراق أن یتشرف بلقاء بعضهم علیهم السلام ویأخذ روایات أو روایة منه بلا واسطة أو بواسطة واحدة، فانّ علوّ السند أمر مرغوب جدّاً، کیف؟ وهو لم ینقل فیما وقفنا علیه من الفضل ولا من غیره من المشهورین من أرباب التصنیفات والتألیفات.

ص:585

والمستفاد من خطبة کتابه من جهة شکایة البعض الیه وسؤاله تألیف کتاب وغیر ذلک، اشعار تامّ بکون الشروع فیه فی الغیبة. وفی کتاب النصّ من واحد منهم علیهم السلام علی آخر ما ینفی احتمال وقوع التألیف فی زمن الحضور، وقد روی قبله عن أبی محمّد علیه السلام کما فی باب ابطال الرؤیة وباب النهی عن الصفة وغیرهما. والحاصل أنّ کون التألیف فی زمن الغیبة من الواضحات.

وأمّا احتمال کون روایاته عن محمّد بن إسماعیل المذکور یأخذها من الکتاب المعلوم عنده، فهو أیضاً بعید.

أمّا أوّلاً: فلأنّ اللازم کما هو دأبه ودأب غیره من الجامعین للاخبار أن یکون له مشائخ اجازة روایة الکتاب المذکور، وأن ینبّه علیهم هو أو غیره.

وأمّا ثانیاً: فلأنّ اقتصار صاحب هذا الکتاب علی الروایة من الفضل خاصّة مع ما عرفت من أنّ الفضل هو الراوی عنه فی غایة الاستبعاد، ولو لم یکن الاقتصار لنقل عن محمّد بن إسماعیل المزبور عن غیر الفضل أیضاً کثیراً ولم نقف علیه، مضافاً الی اقتضاء العادة اشتهار کتاب جمعه مؤلّفه بتمامه عن الراوی عنه.

وأمّا المناقشة فیما استفدناه من عبارة الکشی من منع الظهور المزبور، لانّه قد نقل عنه أنّه ذکر فی موضع آخر من کتابه أنّه أدرک موسی بن جعفر علیهما السلام، ولازمه علی ما ذکر ظهور هذا فی موته فی زمان أبی الحسن علیه السلام مع أنّه واضح البطلان.

فیدفعها أنّ المراد من الکلام الأخیر درکه من أوّل عمره، أو أوّل دخوله فی الرواة ونحو ذلک، فانّ الادراک یطلق علی ذلک أیضاً، غایة الامر ظهوره فیما تقدّم ویصرف عنه هنا بما مرّ.

وکیف کان فاحتمال درک ابن بزیع للائمّة المتأخرین عن أبی جعفر علیه السلام بل بقائه الی برهة من عصر الکلینی قد أخذ منه فیها تلک الاخبار الکثیرة أیضاً بعید موجب لطول عمره ودرکه لستّة من الائمّة علیهم السلام، وهما بعیدان خصوصاً مع عدم تنبیه أحد علیه.

ومنها: أنّ الکشی وغیره حتّی الکاظمی فی المشترکات ذکروا من یروی الفضل عنهم، فذکروا منهم محمّد بن إسماعیل بن بزیع وذکروا من یروی عنه، ولم یذکروا هذا منهم ابن بزیع، فلو کان یروی عن الفضل کما أنّ الفضل یروی عنه لاشاروا الیه

ص:586

لغرابته فی الجملة، واشتهار ابن بزیع لکونه فی عداد الوزراء علی ما فی کتب الرجال.

ومنها: أنّ الغالب روایة الکلینی عن ابن بزیع بواسطتین، وربّما یروی عنه بثلاث وسائط، کما فی باب نصّ اللّه عز وجلّ ورسوله صلی الله علیه و آله علی الائمّة علیهم السلام من کتاب الحجّة، حیث قال: الحسین بن محمّد عن معلّی بن محمّد، عن محمّد بن جمهور، عن محمّد بن إسماعیل بن بزیع. (1)وکذا فی باب الرکوع (2). فمن البعید أن یکون مع ذلک من طبقته.

ومنها: أنّ الغالب تصریح الکلینی عند روایته عنه بالوسائط بکونه ابن بزیع، فیظهر منه أنّ الإطلاق عنده غیر منصرف الیه، والّا لا غنی عن التزام التقید، والموجود بینه وبین الفضل مطلق غالباً أو دائماً. وأیضاً علم من الوجه السابق أنّ روایته عنه بالوسائط لا غرابة فیها، وانما هی فی روایته عنه بلا واسطة، فکان الاخیر أولی بالتقیید لازالة الغرابة المنافیة للحمل علیه.

فان قلت: إنّ ابن بزیع أشهر وأظهر، والإطلاق منصرف إلیه وهو مؤیّد لتعیینه، وقد صرّح به فی بعض أسانید التهذیب ، وأیضاً قد روی الکلینی عنه بواسطة، کما فی بعض نسخ باب الصروف من کتاب المعیشة، حیث قال: علی بن ابراهیم عن ابیه وعن محمّد بن إسماعیل عن الفضل بن شاذان (3)، ومنه یظهر أنّ نظر ابن داود فی لقاء الکلینی له جیّد، لکن طریق الروایة لا ینحصر فی الملاقاة حتّی یلزم الارسال وعدم الصحّة، فلا یعدل عن ظاهر الکلینی، خصوصاً مع الاکثار عنه.

وأیضاً فی کتاب الروضة التصریح بابن بزیع، حیث قال: محمّد بن یعقوب عن علی بن ابراهیم عن أبیه عن علی بن فضال عن حفص المؤذّن عن أبی عبداللّه علیه السلام وعن محمّد بن إسماعیل بن بزیع عن محمّد بن سنان الحدیث. (4)

قلت: أوّلاً انّ هذه الامور لا تقاوم لما مرّ من أنّ الاشتهار المدّعی ینافی التزام التقید بابن بزیع فی غالب روایاته، وما فی التهذیب ان کان فهو من خطأ النسّاخ، کما فی الخبر الثانی، اذ الصواب بشهادة بعض أهل المعرفة زیادة حرف المجاوزة وتسمع ما فی نظر ابن داود.

وتصحیح ظاهر الکلینی مع فرض عدم الملاقاة لا یمکن الّا بالاخذ من کتابه،

ص:587


1- 1) . أصول الکافی، ج 1، ص 291. [1]
2- 2) . فروع الکافی، ج 3، ص 320، ح 5. [2]
3- 3) . فروع الکافی، ج 5، ص 247. [3]
4- 4) . الروضة من الکافی، ج 8، ص 2، ح 1.

والمتعارف حینئذ بیان الطریق الیه، والعطف فی الخبر الاخیر علی ابن فضّال ونحوه محتمل أو ظاهر.

وبالجملة فعدم کون الواسطة بین الکلینی والفضل ابن بزیع کاد أن یکون من الواضحات الغنیّه عن الاستدلال. وقد أشار الی ما ذکرنا بعض أجلّة المعاصرین.

هذا وأمّا نفی کونه هو البرمکی مع کونه رازیّاً کالکلینی وعدم اباء الطبقة عنه، لروایة الصدوق عن الکلینی بواسطة، وعن البرمکی بواسطتین، وروایة الکشی المعاصر للکلینی عن البرمکی تارة بواسطة واُخری بدونها، ولموت محمّد بن جعفر الاسدی الذی کان معاصر البرمکی قبل وفاة الکلینی بقریب من ستّة عشر سنة، فیقرب زمانه زمان البرمکی.

وقد استدل بذلک کلّه القائل بکونه هو البرمکی، فیدّل علیه أوّلاً أنّ غایة ما ذکر کلّه امکان کونه إیّاه والمدّعی غیر الامتناع. وثانیاً أنه غیر مقاوم لما مرّ من الشواهد علی تعیین النیسابوری الّا ما قدمناه من کونه نیسابوریّاً کالفضل.

وعند التأمّل لا یقاومه أیضاً، اذ مجرّد کونه رازیّاً المفید لاتّحاد مکانهما انّما ینفع لو لم ینتقل أحدهما منه الی غیره. وقد ذکر أبو العبّاس بن نوح أنّ البرمکی سکن بقم، وقد صرّحوا فی ترجمته بأنّه یروی عنه محمّد بن جعفر الاسدی، فلو کان الکلینی یروی بالکثرة التی عرفتها کان أولی بالتصریح علی روایته عنه.

مضافاً الی أنّ الکلینی یروی عنه فیما وقفنا علیه بواسطة محمّد بن أبی عبداللّه، وهو محمّد بن جعفر بن محمّد بن عون الاسدی مع التقیید بالبرمکی، منه ما فی باب الحرکة والانتقال من کتاب التوحید (1)او مع الرازی، ومنه ما فی باب حدوث العالم منه (2).

وبالجملة الاکثر هو التقیید وان أطلقه نادراً کما فی باب النوادر منه (3)، ولم نقف علی روایته منه بلا واسطة مع بعض التتبّع فی الکافی ، ولو کان فلا ریب أنّه القلیل الغریب المحتاج الی التنبیه علیه والتقیید بما مرّ دون نقله عنه مع الواسطة خصوصاً مع کون الاسدی.

واما نفی کونه أحد المجهولین مع اعتراف البعض بعدم الوقوف علی قائله،

ص:588


1- 1) . اُصول الکافی، ج 1، ص 125، ح 1.
2- 2) . اُصول الکافی، ج 1، ص 78، ح 3. [1]
3- 3) . اُصول الکافی، ج 1، ص 144.

فیضعف به جدّاً، خصوصاً من جهة تخصیصه بأحدهم دون التردید بینهم وبین المعلومین، مضافاً الی أنّ المشهور کما ستسمعه صحّة الطریق المزبور، لا لخصوص کون الواسطة من مشایخ الاجازة، وهذا ینافی ما ذکر، ولا ریب أنّ ذلک یفید الظنّ المعتبر فی المقام، مضافاً الی أباء الطبقة عن أکثرهم، فان ابن رجاء من أصحاب ابی عبداللّه علیه السلام کما ذکره «جش» مع أنّه ثقة عین بتصریحه.

والسراج یروی عنه الکلینی بعدّة وسائط، کما فی باب الهدایة من باب التوحید، فروی عن عدّة من أصحابه عن أحمد بن محمّد بن عیسی عن محمّد بن إسماعیل السراج. (1)وابن أخی موسی بن جعفر علیهما السلام لیس فی هذه الطبقة فلاحظ وتتبّع.

وحیث قد ثبت بهذه الملاحظات والامارات المفیدة للظنون المعتبرة تشخیص ذات الواسطة، فلنشر الی بیان وصف الواسطة وصحّة حدیثه أو عدمها.

فنقول: انّ الاظهر اعتبار سند الحدیث من جهته بل صحّته علی اصطلاح القدماء، بل لا ابالی الحکم بالصحة علی اصطلاح المتأخرین، حیث صحّ الطریق من غیر جهته من المتقدم علیه أو المتأخّر عنه، ولنا علی ذلک تأییدات وامارات:

أحدها: أنّه من أشیاخ الکلینی، وقد أشرنا غیر مرّة أنّ الوصف بذلک یفید التوثیق، بل قیل: انّه أعلی من التوثیق، ولا أقلّ أنّ مثل الکلینی لا یرضی بالاستجازة عن الفاسق والرکون الیه فی العلم والحدیث.

وثانیها: أنّه الخصّیص بالفضل، کما مرّ عن الرواشح و الوافی ، ومثله لا یجعل الفاسق من خواصّه.

وثالثها: اکثار الکلینی الروایة عنه مع ما قال فی دیباجة کتابه، کما أشرنا الیه فی المطالب الاصولیه.

ورابعها: عدم تصریحه فیه مع الاکثار المزبور بما یتمیّز به الرجل عن غیره، کما هو دیدنهم فی الرواة لیلاحظ المعتمد عن غیره، فظاهره أنّه لا حاجة الیه لظهور وجه الاعتماد علیه، أو لعدم الحاجة الیه لکونه من مشایخ الاجازة.

وخامسها: ما قد مرّ من أنّه قیل فی حقّه: بندفر، ومعناه علی ما عرفت یدلّ علی

ص:589


1- 1) . اُصول الکافی، ج 1، ص 165، [1] وفیه محمّد بن إسماعیل عن إسماعیل السراج.

جلالته وعلوّ شأنه وسمّو مقامه، فتأمّل.

وسادسها: ما ذکره المحقّق الداماد من کونه شیخاً کبیراً فاضلاً جلیل القدر معروف الامر دائر الذکر بین اصحابنا، ویقرب منه ما عن المحدّث القاشانی وقد أشرنا الیهما.

وسابعها: تصحیح جمع من الافاضل للسند الذی هو فیه من جهته من غیر تخصیص بما روی عنه الکلینی، کما هو ظاهر محکی الرواشح، وعن المنتقی علیه جماعة من الاصحاب أوّلهم العلامة.

وثامنها: اطباق العلماء علی ما حکی عن بعض الاجلّة علی تصحیح ما یروی عنه الکلینی. قال بعض أجلّة أهل العصر: وقد استظهر صحّة هذه الدعوی بعض أجلّاء العصر من تتبّع کتب الاصحاب، وأنّه اطّلع علی ذلک فی المختلف، والمنتهی والتذکرة والتنقیح والذکری وجامع المقاصد والروض والروضة ومجمع الفائدة والمسالک والمدارک والبحار، وأشار الی موضع واحد من غیر الثلاثه الأخیرة، وهو مسألة جواز الاجتزاء بالتسبیحات الاربع مرّة واحدة، وعن أخیر الثلاثة فی شرح الوقف علی أولاده الأصاغر، وعن أولاها فی باب الرکوع فی الدعاء بعد الانتصاب منه.

وحکی أنّ ابن داود صحّح طریق الشیخ الی الفضل وهو فیه، ثمّ قال: وهو ینافی ما تقدّم منه من أنّ فی صحّة روایة الکلینی عن محمّد بن إسماعیل قولین.

قلت: الظاهر أنّ التصحیح من جهة غیره، کیف؟ وظاهر تعبیر الشیخ أنّ جمیع ما رواه عن الفضل لم یکن بالطریق الذی فیه محمّد بن إسماعیل، بل بطرقه الاخری، فانّه قال فی غیره: وما ذکرته عن الفضل، وقال فیه: ومن جملة ما ذکرته عن الفضل بن شاذان ما رویته بهذه الاسانید، وفرق واضح بین التعبیرین، کوضوحه بینهما وبین ما رویته عن کتاب فلان أو نوادره، فلعلّ ابن داود بناءه علی وثاقة ابراهیم بن هاشم.

وفی «تعق» : حکی عن المحقّق البحرانی أنّه نقل عن بعض معاصریه توثیقه من جماعة، وقال أیضاً، قال جدّی: جماعة من أصحابنا یعدّون أخباره من الصحاح.

قلت: ومن ذلک یحصل الظنّ القوی بالوثاقة بل العدالة، فلا ینبغی التأمّل فی السند من جهته، ومن هنا یعلم الحال فی کلّ من أرباب الاجازة، کیف؟ وهو منصوص الوثاقة عند البعض بل المنقول عن الجماعة.

ص:590

محمد بن إسماعیل

محمد بن إسماعیل

اشارة

حسینی میرسجادی

چکیده

در میان رجال اسناد روایات کتاب الکافی به نام هایی برمی خوریم که مقصود از آنها به درستی معلوم نیست و نام ذکر شده، مشترک بیان چند راوی است. محمّد بن اسماعیل یکی از آن راویان است. نویسنده با بررسی فرضیه های مختلف در تعیین محمّد بن اسماعیل به بیان دیدگاه خویش پرداخته است.

روی فی الکافی عن فضل بن شاذان بواسطة محمد بن إسماعیل کثیراً، وقد وقع الخلاف فی المراد من هذا الشخص فقال المحقق صاحب المعالم رحمه الله فی منتقی الجمان فی الفائدة الثانیة عشر: یأتی فی أسانید الکافی محمد بن إسماعیل عن فضل بن شاذان و أمر محمد بن إسماعیل هذا ملتبس لأنّ الإسم مشترک فی الظاهر بین سبعة رجال ذکرهم الأصحاب فی کتب الرجال، والذی احتملوه هنا: 1. محمد بن إسماعیل بن بزیع، 2. محمد بن إسماعیل بن میمون الزعفرانی، 3. محمد بن إسماعیل الصمیری، 4. محمد بن إسماعیل البلخی، 5. محمد بن إسماعیل البندقی النیشابوری، 6. محمد بن إسماعیل البرمکی الرازی صاحب الصومعة.

أمّا ابن بزیع و إن قیل رحجّه المولی عبد اللّه التستری رحمه الله لکنه بعیدٌ جداً و قال فی وجه ترجیحه: إنّه فی مرتبة الفضل و إنّ إبراهیم بن هاشم روی عنهما بلا واسطة، فإبن بزیع أدرک زمان الجواد علیه السلام و الفضل روی عن الجواد علیه السلام فلا یبعد اجتماعهما و روایة أحدهما عن الآخر، و فیه: لا مجال لهذا الاحتمال فإنّ الفضل یروی عن ابن بزیع

ص:591

فکیف یمکن أنّ الکلینی رحمه الله الذی یروی مع الواسطة من الفضل أن یروی عنه بهذه الکثرة؟

و مثله فی الضعف کونه ابن میمون الزعفرانی، فإبن بزیع و الزعفرانی أدرکا أصحاب الصادق علیه السلام مع إنّ الکلینی یروی عن الصادق علیه السلام بخمس وسائط. و قیل: إنّه الصیمری القمی لأنّ الکلینی رحمه الله یروی عنه بواسطة محمد بن یحیی فلا مانع من أن یکون واسطة بینه و بین الفضل، هذا الاحتمال أیضاً کاحتمال کونه البلخی فإنّهما من أصحاب الهادی علیه السلام ولا یمکن أن یروی عنهما الکلینی.

فیدور الأمر بین أن یکون البندقی النیشابوری و بین البرمکی الرازی صاحب الصومعة، فالأول لم یوثّق والثانی وثّقه النجاشی، ذهب جماعة إلی ترجیح الأول کالمحقق الداماد و صاحب الوجیزة وصاحب نقد الرجال و المحدّث الکاشانی فی الوافی والتقی المجلسی، وذهب المحقق الأردبیلی إلی الثانی ورحّجه شیخنا البهائی و غیره.

استدلّوا للأول بوجوه: منها إنّ الکشی الذی کان معاصراً مع الکلینی و فی طبقته یروی عن محمد بن إسماعیل البندقی عن الفضل کما فی ترجمة أبی ذر الغفاری رحمه الله، و لأنّه یروی أحوال الفضل فذکر الکشی فی ترجمة الفضل: إنّ الفضل بن شاذان بن خلیل نفاه عبد اللّه بن طاهر من نیشابور بعد أن دعاه و استعلم کتبه و أمره أن یکتبها، قال: هکذا ذکر أبو الحسن محمد بن إسماعیل البندقی النیشابوری و أنّه یبعد أن یکون البرمکی الرازی، لأنّ الکلینی رحمه الله روی عنه بواسطة محمد بن أبی عبد اللّه (هو محمد بن جعفر الأسدی) لأنّه بعید أن یروی شخص عن شخص تارة مع الواسطة و اخری بلا واسطة.

وفی الوجوه ما لا یخفی، فروایة الکشی عن البندقی غیر ثابتة إلّاما حکاه عنه من حکایة فضل وهذه الحکایة یمکن أن یکون مع الواسطة، کما إنّ روایة محمد بن إسماعیل البندقی عن الفضل أیضاً غیر ثابتة، فإنّه ذکر أحواله و یحتمل أنّه سمع ذلک من أهل نیشابور. و بالجملة إنّ الحکایة غیر ثابتة، فإنّه ذکر أحواله و یحتمل أنّه سمع

ص:592

ذلک من أهل نیشابور. وبالجملة إنّه الحکایة غیر الروایة و علی تقدیر کون نقل الأحوال بمنزلة الروایة لا یبعد أن یکون فیه إرسال لأنّ الکشی دائماً یروی عن الفضل بواسطتین أو ثلاث وسائط فروایته عنه بواسطة واحدة بعیدة، مضافاً إلی إمکان روایة الکشی عن البرمکی و کذلک الکلینی، فروایة الکلینی عنه بواسطة محمد بن أبی عبد اللّه لا ینافی روایته عنه بلا واسطة وقد وقع نظیره کثیراً.

قال شیخنا البهائی رحمه الله فی مشرق الشمسین : إنّه قامت القرائن علی أنّه لیس ابن بزیع و لا المجاهیل فبقی الأمر دائراً بین محمد بن إسماعیل بن میمون الزعفرانی و البرمکی، لکن الزعفرانی ممّن لقی أصحاب الصادق علیه السلام کما نصّ علیه النجاشی، فبعید بقائه إلی عصر الکلینی، فیقوی الظن فی جانب البرمکی فهو رازی کالکلینی و زمانهما قریب، و النجاشی یروی عن الکلینی بواسطتین و عن البرمکی بثلاث وسائط. و یوّیّد کونه البرمکی ما ذکره فی الکافی فی باب النبیذ من أبواب الأشربة: محمد بن یحیی عن أحمد بن محمد عن علی بن الحکم و محمد بن إسماعیل و محمد بن جعفر أبو عباس الکوفی عن محمد بن خالد جمیعاً عن سیف بن عمرة.

و بالجملة المحتمل هو أن یکون أحد الرجلین من البندقی أو البرمکی و إن کان الثانی أرجح، فعلی الأول لم یرد له توثیق و علی الثانی یکون معتبراً، قال النجاشی: محمد بن إسماعیل بن أحمد بن بشیر الرازی هو البرمکی المعروف بصاحب الصومعة أبو عبد اللّه سکن قم و لیس أصله منها و کان ثقة مستقیماً.

ص:593

ص:594

بیان السبیل فی رفع الإشتراک عن محمّد بن إسماعیل

بیان السبیل فی رفع الإشتراک عن محمّد بن إسماعیل

اشارة

بیان السبیل فی رفع الإشتراک عن محمّد بن إسماعیل (1)

سید علی حسینی صدر (2)

چکیده

نویسنده برای تشخیص این کهه محمّد بن اسماعیل واقع شده در اسناد الکافی چیست، ابتدا راویان محمّد بن اسماعیل نام را معرفی کرده و سپس دربارۀ سه احتمال مورد توجه خود سخن رانده و چنین نتیجه گرفته است که محمّد بن اسماعیل واقع شده در اسناد الکافی، محمّد بن اسماعیل نیشابوری است.

یستفاد من تضاعیف الکتب الرجالیة انّ محمّد بن إسماعیل مشترک فی الرواة بین ستّة عشر رجلاً علی ما هو المحقّق بعد الإحصاء وهم:

1. محمّد بن إسماعیل بن بزیع الکوفی.

2. محمّد بن إسماعیل البرمکی الرازی.

3. محمّد بن إسماعیل البندقی النیشابوری.

4. محمّد بن إسماعیل الزعفرانی.

5. محمّد بن إسماعیل الکنانی.

6. محمّد بن إسماعیل الجعفری.

ص:595


1- 1). الفوائد الرجالیة، سید علی حسینی صدر، قم: دار الغدیر، اول، 1420 ق، ص 267 - 276.
2- 2) . الفوائد الرجالیة، سید علی حسینی صدر، قم: دار الغدیر، اول، 1420 ق، ص 220 - 226؛ و ص 267 - 276.

7. محمّد بن إسماعیل البلخی.

8. محمّد بن إسماعیل الصیمری القمّی.

9. محمّد بن إسماعیل الزبیدی.

10. محمّد بن إسماعیل الجعفی.

11. محمّد بن إسماعیل المخزومی المدنی.

12. محمّد بن إسماعیل الهمدانی.

13. محمّد بن إسماعیل البجلی.

14. محمّد بن إسماعیل الأزدی.

15. محمّد بن إسماعیل البصری.

16. محمّد بن إسماعیل السرّاج.

ویوجد فی هؤلاء إمامیّون ثقات، کما یوجد فیهم من لم یرد فی حقّه توثیق ولا جرح.

وقد ورد ذکر کثیر منهم فی بعض الأسانید مع ألقابهم، فلم یکن إشکال من حیث الإشتراک فیهم. لکن ذکروا فی بعض الأسانید بعنوان محمّد بن إسماعیل فقط ویبلغ 478 مورداً. (1)

والإشتراک الواقع فیهم قابل للتمییز بقرینة الراوی عنهم بالرواة الذین تلاحظهم فی الهدایة (2)، وهذا ممّا لا ینبغی إطالة الکلام فیه. إلّاأنّه وقع الکلام وحصل النقض والإبرام فی تعیین محمّد بن إسماعیل الذی یروی عنه ثقة الإسلام الکلینی، والذی یروی هو عن الفضل بن شاذان فی أسانید کثیرة من کتاب الکافی الشریف.

وإختلف فی تعیینه علی أقوالٍ ثلاثة تلاحظها مع القائلین بها فی جملة من الکتب کالتنقیح (3)وهی:

القول الأوّل: انّه الثقة الجلیل محمّد بن إسماعیل بن بزیع الکوفی مولی المنصور إختاره جماعة منهم المقدّس الأردبیلی، والملّا عبداللّه الیزدی اُستاذ الشیخ البهائی فی المعقول.

ص:596


1- 1) . معجم رجال الحدیث، ج 16، ص 90. [1]
2- 2) . هدایة المحدثین، ص 227.
3- 3) . تنقیح المقال، ج 3، [2] الخاتمة، ص 95.

القول الثانی: انّه محمّد بن إسماعیل البرمکی الرازی وهو مختار الشیخ البهائی، والفاضل الأردبیلی فی جامع الرواة ، والسیّد صدر الدین العاملی تلمیذ السیّد بحر العلوم فی تعلیقته علی منتهی المقال.

القول الثالث: انّه محمّد بن إسماعیل البندقی النیشابوری إختار هذا القول المحقّق البحرانی فی البُلغة والمعراج ، والسیّد المحقّق الداماد وصاحب الرواشح ، والمولی عنایة اللّه القهبائی صاحب المجمع ، والمیرزا محمّد الاسترآبادی، والشیخ أسد اللّه التستری، والشیخ عبدالنبی الکاظمی صاحب التکملة ، والمولی التقی المجلسی، وولده العلّامة المجلسی فی المرآة والوجیزة ، وحجّة الإسلام الشفتی، والفاضل التفرشی فی النقد ، والفیض الکاشانی فی الوافی .

واستقربه الشیخ حسن بن زین الدین الشهید فی المنتقی ، ونفی عنه البأس الشیخ محمّد حفید الشهید الثانی فی شرح الاستبصار ، وحقّقه العلّامة البارفروشی فی نتیجة المقال، وهو القول المستفاد من الخاجوئی فی الفوائد، وقوّاه المحقّق الکلباسی فی سماء المقال. . . وإعتقده المحقّق المامقانی فی التنقیح، وطبّقه سیّد المعجم.

والظاهر أنّ الذی تفضی إلیه القرائن وتقضی به الدلائل هو هذا القول الثالث، وذلک لما یلی:

1. قرینة الراوی عن محمّد بن إسماعیل، فالذی یکون الکلینی تلمیذه وراویاً عنه ویکون هو من مشایخ الکلینی هو محمّد بن إسماعیل النیشابوری کما صرّح به الفاضل المجلسی، والمحقّق الداماد کما حکی (1)، وصُرّح بشیخوخته للکلینی. (2)

2. قرینة المروی عنه، أی انّ الذی یروی عن الفضل ویکون الفضل شیخاً له، هو النیشابوری والنیشابوری هو تلمیذ الفضل بن شاذان، فیقتضی أن یکون هو المقصود بمحمّد بن إسماعیل الراوی عن الفضل بن شاذان فی أسانید الکافی کما صرّح بهذه القرینة المحقّق الداماد أیضاً والفیض الکاشانی فیما حکی. (3)

ص:597


1- 1) . تنقیح المقال، ج 3، [1] الخاتمة، ص 98.
2- 2) . مقدّمة الکافی، ج 1، ص 22.
3- 3) . نتیجة المقال، ص 268.

3. انّ النیشابوری هو الذی کان فی طبقة التالین للفضل بن شاذان، ولذلک یروی الکشّی عنه قضیّة الفضل (1)بقوله: (ذکر أبو الحسن محمّد بن إسماعیل البندقی النیسابوری انّ الفضل بن شاذان بن الخلیل نفاه عبداللّه بن طاهر عن نیسابور بعد أن دعی به، وإستعلم کتبه، وأمره أن یکتبها قال: فکتب تحته: الإسلام: الشهادتان وما یتلوهما فذکر انّه یحبّ أن یقف علی قوله فی السلف، فقال أبو محمّد - أی الفضل -: أتولّی أبابکر وأتبرّأ من عمر. . . فقال له: ولِمَ تتبرّأ من عمر؟ فقال: لإخراجه العبّاس من الشوری فتخلّص منه بذلک) .

4. انّ محمّد بن إسماعیل النیشابوری دون غیره هو المتّحد مع الفضل بن شاذان من حیث البلد فکلاهما من أهل بلدة نیشابور کما عرفت هذه القرینة الممیّزة فی القرینة الثانیة عشرة من قرائن تمییز المشترکات فی الفائدة الرابعة والثلاثین.

فهذه القرائن الأربعة توصلنا إلی أنّ محمّد بن إسماعیل الذی یروی عنه ثقة الإسلام الکلینی، والذی یروی هو عن الفضل بن شاذان هو النیشابوری وإذا تعیّن النیشابوری ولم یکن دلیل وقرینة علی الرازی أو ابن بزیع کان محمّد بن إسماعیل النیشابوری.

ونقول فی بیان حاله انّ الحقّ المحقَّق وثاقة شخصه وإعتبار أحادیثه بل اُفید انّ أحادیثه من قسم الصحیح.

وعلیه إتّفاق المتأخّرین کما هو المحکی عن الشیخ البهائی. . . وهو المشهور کما عن منتهی المقال. . .

ودلیل الإعتبار اُمور ستّة هی:

1. انّه ولم یُنص علی توثیقه فی الکتب الرجالیة المتقدّمة إلّاأنّه ورد مدحه الفائق المقبول فی کتب المتأخّرین وهو کافٍ فی التعدیل کما عرفت فی الفائدة العاشرة المتقدّمة.

فقد مدحه الفیض الکاشانی فی محکی الوافی بقوله: (محمّد بن إسماعیل

ص:598


1- 1) . رجال الکشی، ص 452. [1]

النیسابوری الذی یروی عنه أبو عمرو الکشّی أیضاً عن الفضل بن شاذان، ویصدّر به السند هو: أبو الحسن المتکلّم الفاضل المتقدّم البارع المحدّث تلمیذ الفضل بن شاذان الخصیص به) .

ومدحه المحقّق الداماد فی محکی الرواشح السماویة بقوله: (وهذا الرجل شیخ کبیر فاضل جلیل القدر، معروف الأمر، دائر الذکر بین أصحابنا الأقدمین رضوان اللّه علیهم فی طبقاتهم وأسانیدهم وإجازاتهم) .

وإختار توثیقه فی التنقیح (1)بقوله: (الأقوی وثاقة الرجل وصحّة حدیثه) .

2. توصیف أصحابنا أحادیثه بالصحّة کما تلاحظه فی إستدلالهم بحدیثه فی مسألة جواز الإکتفاء بالتسبیحات الأربعة مرّة واحدة وغیرها فی المختلف ، و المنتهی ، و التذکرة ، و التنقیح ، و الذکری ، و جامع المقاصد ، و روض الجنان ، و الروضة ، و البحار ، و مجمع الفائدة والمدارک . .

بل عن منتهی المقال انّ المشهور صحّة حدیثه.

وعن الشیخ البهائی إطباق المتأخّرین علیه. (2)

وقوّی حُسن أحادیثه الشیخ حسن بن الشهید. (3)

3. إکثار ثقة الإسلام الکلینی النقل عنه، فقد روی عنه زهماء ستمائة مورد فی الکافی. (4)

وهذا یدلّ علی حسنه ووثاقته وإعتماد الکلینی علیه الموجب لإطمئناننا به خصوصاً مع تصریحه فی دیباجة الکافی بأنّه لا یذکر فیه إلّاالأحادیث الصحیحة عن الصادقین علیهم السلام.

مضافاً إلی نقاء تلک الأحادیث کما أفاده فی المنتقی (5)فیحصل الإطمئنان بها بواسطة جودة متنها.

4. انّ نفس تلقیبه بلقب (بندفر) الذی جاء فی رجال الشیخ (6)یدلّ علی حسن حاله وجلالة قدره.

ص:599


1- 1) . تنقیح المقال، ج 2، [1] حرف المیم، ص 81.
2- 2) . تنقیح المقال، ج 2، ص 81.
3- 3) . منتقی الجمان، ج 1، ص 41.
4- 4) . المعجم، ج 16، ص 98.
5- 5) . منتقی الجمان، ج 1، ص 41.
6- 6) . رجال الشیخ الطوسی، ص 496، الرقم 30.

ففی محکی الرواشح السماویة فسّره بأنّ:

البَند: بفتح الباء وسکون النون وهو العَلَم الکبیر.

وفَرُّ القوم: بفتح الفاء خیارهم ووجههم.

فمعنی بندفر انّه العلم الکبیر الذی هو من خیار القوم ووجههم، وهذا مدح یبلغ التوثیق.

5. الظاهر أنّ کتب الفضل بن شاذان کانت موجودة فی زمان الکلینی، وأنّ ذکره قدس سره لمحمّد بن إسماعیل هذا ونقله عنه إنّما هو لمجرّد إتّصال السند، فحدیثه معتبر لأنّه منقول من کتاب الفضل.

وهذا الطریق فی الإعتبار سلکه صاحب المدارک فی بحث القنوت لتصحیح روایاته کما اُفید. (1)

6. انّ روایات الکلینی رحمه الله عن الفضل بن شاذان فی الأغلب غیر منحصرة بطریق محمّد بن إسماعیل، بل کثیراً ما یذکرها مع إنضمام علی بن إبراهیم، عن أبیه، وفی بعض الموارد محمّد بن عبد الجبّار أو محمّد بن الحسین وموارد الإنضمام تبلغ ثلاثمائة مورد.

فیظهر من ذلک أنّه کان للکلینی أکثر من طریق واحد إلی الفضل، وإنّما إکتفی بطریق محمّد بن إسماعیل إختصاراً.

وبهذا یصبح جمیع روایات الکلینی عن محمّد بن إسماعیل معتبراً. (2)

ویتلخّص ممّا تقدّم إعتبار محمّد بن إسماعیل فی أسانید الکافی من حیث الراوی، وإعتبار ما ینقله ثقة الإسلام الکلینی عنه من حیث الروایة واللّه العالم.

ص:600


1- 1) . تنقیح المقال، ج 3، [1] الخاتمة، ص 98.
2- 2) . المعجم، ج 16، ص 99.

البیان الوافی لعلی بن محمّد فی أسانید الکافی

البیان الوافی لعلی بن محمّد فی أسانید الکافی

اشارة

البیان الوافی لعلی بن محمّد فی أسانید الکافی (1)

سید علی حسینی صدر

چکیده

543 حدیث از احادیث الکافی نام علی بن محمّد واقع شده است. نویسنده برای شناسایی علی بن محمّد، ابتدا به ذکل اقوال و احتمالات مطرح شده پرداخته، سپس نتیجه گرفته که مقصود از علی بن محمّد یا علی بن محمّد بن ابراهیم رازی کلینی معروف به علّان است یا علی بن محمّد بن بندار.

جاءت روایة ثقة الإسلام الکلینی عن علی بن محمّد بنحوٍ مطلق فی خمسمائة وأربعة وثلاثین مورداً فی أسانید کتاب الکافی الشریف. (2)

وقد وقع الإختلاف فی تعیینه وتشخیصه علی أقوال ثلاثة أو أربعة هی:

1. انّ المراد به علی بن محمّد بن عبداللّه بن اُذینة.

إختاره العلّامة المجلسی أعلا اللّه مقامه فی موضعٍ من المرآة. (3)

2. انّ المراد به علی بن محمّد بن إبراهیم الرازی الکلینی المعروف بعلّان. . .

إختاره المولی صالح المازندرانی. (4)

17. انّ المراد به علی بن محمّد بن بندار. . .

ص:601


1- 1). الفوائد الرجالیة، سید علی حسینی صدر، قم: دار الغدیر، اول، 1420 ق، ص 274 - 276.
2- 2) . المعجم، ج 13، ص 135.
3- 3) . مرآة العقول، ج 1، ص 34، شرح الحدیث 8.
4- 4) . شرح اُصول الکافی، ج 1، ص 78، [1] شرح الحدیث 2.

إختاره سیّد مشایخنا (1)مفیداً أنّ بندار لقب عبداللّه بن عمران البرقی المعروف أبوه بماجیلویه، وکنیة عبداللّه أبو القاسم. (2)

فیکون علی بن محمّد هو علی بن محمّد بن عبداللّه بن عمران البرقی وهو معین.

18. التوقّف فی ذلک. . .

وهو الذی إختاره المحقّق المامقانی (3)قائلاً: (وامّا تعیّین علی بن محمّد المصدّر فی أوائل السند فأنا فیه من المتوقفین، لأنّه مردّد بین ثلاثة:

ابن عبداللّه بن اُذینة، وعلّان، والمعروف بماجیلویه.

وکلّ منهم شیخ الکلینی فی صفة واحدة، وکلّ منهم - أی القائلین بإحدی الأقوال الثلاثة - یذکر معیِّناً - ککثرة نقل الکلینی عنه - فحمله علی أحدهم دون الآخرین تحکّم) .

قلت: الظاهر أنّ نزاع الأعلام لیس له ثمرة عملیة فی المقام، وذلک لأنّ علی بن محمّد الذی هو شیخ الکلینی لا یخرج عن أحد ثلاثة وجمیعهم ثقات وروایاتهم صحیحة. . .

فلا نحتاج إلی التمییز والتعیین، أو رفع الإشتراک الواقع فی البین. . . بعد ملاحظة ما یلی:

1. انّ علی بن محمّد بن عبداللّه بن اُذینة هو أحد العِدّة التی تروی عن أحمد بن محمّد بن خالد البرقی فیما تقدّم عن العلّامة أعلا اللّه مقامه فی فوائده (4)عند بیان عدّة الکلینی. . .

ومعلوم انّه ان کان المراد به ذلک فإکثار الکلینی الروایة عنه بهذا العدد الکبیر یعنی 543 مورداً یدلّ علی إعتباره ویوجب الإطمئنان به.

ص:602


1- 1) . المعجم، ج 13، ص 136. [1]
2- 2) . وقال المحدّث القمّی قدس سره أیضاً فی الکنی والألقاب، ج 3، ص 106: ( [2]وأبو القاسم یلقّب بندار، سیّد من أصحابنا القمّیین ثقة عالم فقیه عارف بالأدب والشعر والغریب، وهو صهر أحمد بن أبی عبداللّه البرقی علی إبنته، وإبنه علی بن محمّد منها) .
3- 3) . خاتمة التنقیح، ج 3، ص 99.
4- 4) . الخلاصة، ص 272.

2. انّ علی بن محمّد بن إبراهیم الرازی الکلینی المعروف بعلّان ثقة عین. (1)

3. انّ علی بن محمّد بن بندار الذی استُظهر کونه علی بن محمّد بن عبداللّه البرقی المعروف أبو بماجیلویه ثقة فاضل أدیب. (2)

وعلیه فأیّ واحد کان علی بن محمّد فی هذه الطبقة فهو من المشایخ الثقات بعد إعتماد الکلینی علیه فی هذه الکثرة من المنقولات مع انّ المستقرب أن یکون علی ابن محمّد هذا أحد الشخصین الأخیرین.

لأنّ الأوّل لم یکن له ذکر أصلاً فی مشیخة الکلینی فی مقدّمة اُصول الکافی (3)، ولا فی أسناد الکافی فی مشایخ النقل عنه من قِبَل الکلینی ولذلک لم تتعرّض له الکتب الرجالیة الناقلة للأسناد کجامع الرواة ومعجم الرجال. . .

مع انّه قد یستظهر انّ (ابن اُذینة) محرّف (ابن ابنته) أی علی بن محمّد بن عبداللّه البرقی ابن إبنته کما ورد فی ترجمته، فیکون متّحداً مع ماجیلویه. (4)

لذلک یکون مورد التردّد طرفان، وکلاهما ثقتان بتوثیق النجاشی.

وعلی الجملة فعلی بن محمّد من أسناد الکافی إمامی ثقة، وروایاته صحیحة واللّه العالم.

ص:603


1- 1) . رجال النجاشی، ص 184.
2- 2) . رجال النجاشی، ص 184.
3- 3) . اُصول الکافی، المقدّمة، ج 1، ص 20.
4- 4) . قاموس الرجال، ج 11، ص 52.

ص:604

مقدمۀ کتاب ترتیب أسانید الکافی

مقدمۀ کتاب ترتیب أسانید الکافی

اشارة

مقدمۀ کتاب ترتیب أسانید الکافی (1)

المجمع العالمی للتقریب بین المذاهب الاسلامیه

چکیده

این کتاب، مشتمل بر مقدمه های سید حسین طباطبایی بروجردی بر پنج کتاب حدیثی، رجالی و فقهی است. به دلیل اهمیت این مقدمه ها، به جمع آوری و تصحیح آنها اقدام شده و به همراه تعلیقاتی، این مجموعه را به طور مستقل ارائه شده است.

اولین این مقدمه ها، مقدمه بر کتاب ترتیب اسانید الکافی است.

المقدمة الاولی: فی ترجمة المصنف وکتابه الکافی

قال الشیخ فی (لم) من رجاله: محمد بن یعقوب الکلینی، یکنی أبا جعفر الأعور، جلیل القدر، عالم بالأخبار، وله مصنفات یشتمل علیها الکتاب المعروف بالکافی، مات سنة تسع وعشرین وثلاثمائة فی شعبان ببغداد، ودفن بباب الکوفة، وذکرنا کتبه فی الفهرست انتهی. (2)

وقال فی الفهرست : محمد بن یعقوب الکلینی یکنی أبا جعفر ثقة عارف بالاخبار، له کتب منها کتاب الکافی ، وهو یشتمل علی ثلاثین کتابا أوّله کتاب العقل وفضل العلم،

ص:605


1- 1). اطلاعة علی الرجال والحدیث، آیة اللّه سید حسین طباطبایی بروجردی، قم: المجمع العالمی للتقریب بین المذاهب الاسلامیه، اول، 1421ق، ص 12 - 102.
2- 2) . رجال الشیخ الطوسی، ص 495، الرقم 27.

وکتاب التوحید، وکتاب الحجة، وکتاب الأیمان والکفر، وکتاب الدعاء، وکتاب فضائل القرآن، وکتاب الطهارة والحیض، وکتاب الصلوة، وکتاب الزکوة، وکتاب الصوم، وکتاب الحج، وکتاب النکاح، وکتاب الطلاق، وکتاب العتق والتدبیر والمکاتبة، وکتاب الایمان والنذور والکفارات، وکتاب المعیشة، وکتاب الشهادات، وکتاب القضایا والأحکام، وکتاب الجنائز، وکتاب الوقوف والصدقات، وکتاب الصید والذبایح، وکتاب الاطمعة والاشربة، وکتاب الدواجن والرواجن، وکتاب الزی والتجمل، وکتاب الجهاد، وکتاب الوصایا، وکتاب الفرائض، وکتاب الحدود، وکتاب الدیات، وکتاب الروضة، وله کتاب الرسائل، وکتاب الرد علی القرامطة، وکتاب تعبیر الرؤیا. أخبرنا بجمیع کتبه وروایاته الشیخ أبو عبد اللّه محمد بن محمد بن النعمان عن أبی القاسم جعفر بن محمد بن قولویه القمی، عن محمد بن یعقوب بجمیع کتابه.

وأخبرنا السیّد الحسین بن عبید اللّه قراءة علیه أکثر کتاب الکافی ، عن جماعة منهم أبو غالب أحمد بن محمد الزراری، وأبو القاسم جعفر بن محمد بن قولویه، وأبو عبد اللّه أحمد بن إبراهیم الصیمری المعروف بابن أبی رافع، وأبو محمد هارون بن موسی التلعکبری، وأبو المفضل محمد بن عبد اللّه بن المطلب الشیبانی کلهم عن محمد بن یعقوب.

وأخبرنا السید الأجل المرتضی، عن أبی الحسین أحمد بن علی بن سعید الکوفی، عن الکلینی.

وأخبرنا أبو عبد اللّه أحمد بن عبدون عن أحمد بن إبراهیم الصیمری وأبی الحسین عبد الکریم بن عبد اللّه بن نصر البزاز بتنیس وبغداد عن أبی جعفر محمد بن یعقوب الکلینی بجمیع مصنفاته وروایاته، وتوفی محمد بن یعقوب سنة ثمان وعشرین وثلاثمائة ببغداد ودفن بباب الکوفة فی مقبرتها.

قال ابن عبدون: رأیت قبره فی صراة الطائی وعلیه لوح مکتوب فیه اسمه واسم ابیه انتهی. (1)

ص:606


1- 1) . فهرست الشیخ الطوسی، ص 211، ش 602. [1]

وقال فی مشیخة التهذیب : فما ذکرته فی هذا الکتاب عن محمد بن یعقوب الکلینی فقد أخبرنا به الشیخ. . . . وساق کلامه فی ذکر طرقه علی نحو ما ذکره فی الفهرست ، غیر انه اسقط طریق الاجل المرتضی.

وقال فی آخره بعد قوله بتنیس وبغداد عن أبی جعفر محمد بن یعقوب الکلینی جمیع مصنفاته واحادیثه سماعاً واجازة ببغداد بباب الکوفة بدرب السلسلّة سنة سبع وعشرین وثلاثمائة انتهی. (1)

وقال النجاشی فی فهرسته : محمد بن یعقوب بن إسحاق أبو جعفر الکلینی، وکان خاله علّان الکلینی الرازی شیخ أصحابنا فی وقته بالری ووجههم، وکان اوثق الناس فی الحدیث واثبتهم، صنف کتابه الکبیر المعروف بالکلینی یسمی الکافی فی عشرین سنة، شرح کتبه: کتاب العقل، کتاب فضل العلم، کتاب التوحید، کتاب الحجة، کتاب الایمان والکفر، کتاب الوضوء والحیض، کتاب الصلوة، کتاب الصّیام، کتاب الزکوة والصدقة، کتاب النکاح والعقیقة، کتاب الشهادات، کتاب الحج، کتاب الطلاق، کتاب الحدود، کتاب العتق، کتاب الدیات، کتاب الأیمان والنذور والکفارات، کتاب المعیشة، کتاب الصید والذبایح، کتاب الجنائز، کتاب العشرة، کتاب الدعاء، کتاب الجهاد، کتاب فضل القرآن، کتاب الاطعمة، کتاب الاشربة، کتاب الزی والتجمل، کتاب الدواجن والرواجن، کتاب الوصایا، کتاب الفرائض، کتاب الروضة.

وله غیر کتاب الکافی : کتاب الرد علی القرامطة، کتاب رسائل الائمة علیهم السلام، کتاب تعبیر الرؤیا، وکتاب الرجال، کتاب ما قیل فی الائمة علیهم السلام من الشعر.

کنت اتردد إلی المسجد المعروف بمسجد اللؤلؤی، وهو مسجد نفطویه النحوی اقرأ القرآن علی صاحب المسجد، وجماعة من أصحابنا یقرأون کتاب الکافی علی أبی الحسین أحمد بن أحمد الکوفی الکاتب، حدثکم محمد بن یعقوب الکلینی.

ورأیت أبا الحسین العقرائی یرویه عنه.

وروینا کتبه کلها عن جماعة شیوخنا محمد بن محمد والحسین بن عبید اللّه

ص:607


1- 1) . تهذیب الأحکام، ج 10، ص 7 - 29، (شرح المشیخة) .

وأحمد بن علی بن نوح، عن أبی القاسم جعفر بن محمد بن قولویه عنه.

ومات أبو جعفر الکلینی ببغداد سنة تسع وعشرین وثلاثمائة، سنة تناثر النجوم، وصلی علیه محمد بن جعفر الحسنی أبو قیراط، ودفن بباب الکوفة، وقال لنا أحمد بن عبدون: کنت اعرف قبره وقد درس رحمه الله انتهی (1).

أقول قد اختلف کلام هذین الشیخین فی بیان الکتب التی یشتمل علیها کتاب الکافی وفی عددها وترتیبها وکلاهما مخالف لما هو الموجود فیما بأیدینا من نُسَخِه، فانّ کتبه فی النسخ الموجودة فی زماننا خمسة وثلاثون کتاباً بهذا الترتیب:

کتاب العقل والجهل، کتاب فضل العلم، کتاب التوحید، کتاب الحجة، کتاب الایمان والکفر، کتاب الدعاء، کتاب فضل القرآن، کتاب العشرة، کتاب الطهارة، کتاب الحیض، کتاب الجنائز، کتاب الصلوة، کتاب الزکوة، کتاب الصیام، کتاب الحج، کتاب الجهاد، کتاب المعیشة، کتاب النکاح، کتاب العقیقة، کتاب الطلاق، کتاب العتق والتدبیر والکتابة، کتاب الصید، کتاب الذبایح، کتاب الاطعمة، کتاب الاشربة، کتاب الزی والتجمل، کتاب الدواجن، کتاب الوصایا، کتاب الفرائض، کتاب الحدود، کتاب الدیات والقصاص، کتاب الشهادات، کتاب القضایا والأحکام، کتاب الأیمان والنذور والکفارات، کتاب الروضة.

فالشیخ اسقط منها: کتاب العشرة، وکتاب العقیقة راسا وجعل کتابی العقل وفضل العلم واحداً، ووحّد أیضاً کتابی الطهارة والحیض، وکتابی الصید والذبایح، وکتابی الاطعمة والاشربة.

وزاد علیها کتاب الوقوف والصدقات قبل کتاب الصید، وهو لیس موجوداً فیما بأیدینا، نعم ذکر بعض أخبارها فی کتاب الوصایا، فلهذه الامور جعلها ثلاثین.

والنجاشی اسقط من الکتب الموجودة کتاب القضایا والأحکام، ووحّد کتابی النکاح والعقیقة، وکتابی الصید والذبایح، وکتابی الطهارة والحیض مع تبدیله الطهارة بالوضوء، فبهذا صارت عنده احد وثلاثین کتاباً.

ص:608


1- 1) . رجال النجاشی، ص 377 - 378، ش 1026.

وقد اتفقا علی ان کتاب الروضة من جملة کتبه وانه خاتمها، فما یری فی بعض نسخ الکتاب من اسقاطه رأساً وفی بعضها من کتابته بین کتاب العشرة وکتاب الطهارة، وفی کلمات بعض المتأخرین من نفی کونه منها أو التردد فیه خطأ، فانهما قد رویاه بما کان مشتملاً علیها من الکتب التی ذکرها ومنها الروضة عن خمسة من الشیوخ وهم رووه عن سبعة من شیوخهم کلهم رووه عن المصنف، وصرّح بعضهم بسماعه منه.

وأطرف شیء هو ما یوجد فی کلام بعضهم من نسبته إلی ابن ادریس مع ان الشیوخ المذکورین فی اوائل اسانیده کلهم من الطبقة الثامنة أو التاسعة، وابن ادریس من الطبقة الخامسة عشرة، بل هم عین شیوخ الکلینی الذین یروی عنهم فی سائر أبواب هذا الکتاب، ولیت شعری ما الذی دعا هؤلاء إلی هذه الدعاوی التی لا یمکنهم اقامة أدنی شاهد علیها مع مخالفتها للنقل الصحیح المستفیض، أو المتواتر عن مصنف الکتاب.

ثم ان المتأخرین قد اکثروا الکلام فی وصف هذا الکتاب، وبالغوا فی اطرائه وتفضیله علی سائر ما صنفه أصحابنا فی معناه.

وأفرط بعضهم فقال: إن جمیع ما اودع فیها قطعی الصدور.

وبعضهم اقصر من ذلک وادعی الاطمینان بصدور جمیعها عن المعصومین صلوات اللّه علیهم اجمعین.

وربما یوجد فی کلمات بعض من یدعی شیئاً من ذلک الاستناد إلی انّه کان فی زمان تصنیفه لهذا الکتاب ببغداد التی کان بها سفراء الحجة صلوات اللّه علیه وکان یمکنه سؤالهم والاستعلام منهم وکان من التدقیق فی امر التصنیف بحیث صنف کتابه هذا فی مدة عشرین سنة.

ومن الممتنع أو المستبعد جداً أن لا یکون فی هذه المدة الطویلة مع قرب الدار وتیسّر السؤال وکون المقصد فی أعلی مدارج الأهمیّة لحرمة التهاون فیه سألهم عن صحة ما کان یودعه فیه لعمل الناس إلی یوم القیامة، ولا کان غرضه علیهم بعد اتمامه، بل ربما یری من بعضهم دعوی انه عرضه علی الحجة صلوات اللّه علیه بعد اتمامه بتوسط من عاصره من السفراء العظام رضوان اللّه علیهم، فقال علیه السلام أو کتب علی النسخة المعروضة: هذا کاف لشیعتنا.

ص:609

وربما یدّعی بعضهم أیضاً أن ما کان فی هذا الکتاب من قوله: (قال العالم علیه السلام) فهو اشارة إلی الحجة عجل اللّه فرجه، وقد علّمه بتوسط السفراء، وانما لم یصرّح به للتقیّة.

وهذه کلها دعاوی عاریة عن الدلیل، غیر خارجة عن حدود الخرص والتخمین، فیالیتها کانت مقرونة بشاهد ومثبتة بدلیل، حتی نستریح الیها عن تحمل کثیر من المشاق والمتاعب.

ولم یتحقق بعد لنا انه کان ببغداد فی ایام تصنیفه للکتاب، بل الظاهر من کلام النجاشی حیث قال: (شیخ أصحابنا فی وقته بالری ووجههم) (1)، هو أنه کان بالری طول حیاته، وخصوصاً أیام تکامله فی العلم، فانها الزمان الذی یمکن دعوی کونه شیخ أصحابنا ووجههم، فلو کان فی مدة تصنیفه التی زعم انّها عشرون سنة ببغداد لم یبق من زمان تکامله شیء یصلح لان یکون فیه شیخ أصحابنا بالری ووجههم.

ولا ینافی ذلک موته ببغداد ودفنه بها، اذ یمکن ان یکون سافر الیها فی اواخر عمره عابراً أو مقیماً فادرکه اجله بها.

والغالب علی ظنی بعد ملاحظة عبارة النجاشی المتقدمة، وان الجماعة الذین روی الصدوق رحمه الله کتاب الکافی عنهم من اهل کلین والری، وما تقدم عن مشیخة التهذیب من سماع أحمد بن إبراهیم وعبد الکریم بن نصر ایاه عن محمد بن یعقوب ببغداد بباب الکوفة بدرب السلسلة سنة 327، وما مرّ عن (جخ) و (جش) و (ست) من موته ببغداد ودفنه بباب الکوفة بمقبرتها، هو انه رحمه الله کان بالری، وصنف کتابه بها وسمعه منه بها جماعة من شیوخها ثم سافر إلی بغداد قبل وفاته بسنتین أو أکثر، ونزل بمحلة باب الکوفة، وسمعه منه بها أیضاً جماعة من البغدادیین والکوفیین، وکان بها إلی ان توفی ودفن بمقبرة تلک المحلة فی سنة تسع وعشرین وثلاثمائة کما فی (جخ) (2)و (جش) (3)أو فی سنة ثمان وعشرین کما فی (ست) (4)و الکامل للجزری (5)واللّه العالم بحقائق الاُمور.

ص:610


1- 1) . رجال النجاشی، ص 377، ش 1026.
2- 2) . رجال الشیخ الطوسی، ص 495، ش 27.
3- 3) . رجال النجاشی، ص 377، ش 1026.
4- 4) . الفهرست للشیخ الطوسی، ص 211، ش 602.
5- 5) . الکامل لابن الأثیر الجزری، ج 8، ص 364 (حوادث سنة 328) .

وبعضهم نزل عن دعوی القطع أو الاطمینان بصدور کلّ ما فیه إلی القول بأن جمیعها حجة من دون حاجة إلی الفحص عن اسانید وملاحظة حال رواتها نظر إلی انه قدس سره أخبرنی اوله بصحتها، وخبر العدل حجة فی امثال ذلک من الموضوعات التی یحتاج الفقیه إلی احرازها فی استنباط الأحکام.

وهذا وان کان اوجه من سابقیه، لکنّه مبنی علی کون صحة الخبر من الاُمور الحسیّة، أو التی لها مبادئ حسّیة مستلزمة لها، وعلی عدم وجوب الفحص عن المعارض فیما اذا قامت امارة معتبرة علی حکم شرعی، أو علی موضوع له دخل فی استنباط حکم شرعی، وکلاهما ممنوع وتمام الکلام فی الاصول.

ثم أن الشیخ والنجاشی قد اتفقا علی انه رحمه الله دفن بباب الکوفة، وانهما لم یکونا یعرفان قبره طول مقامهما ببغداد لأنه درس، وأن أحمد بن عبدون المتولد فی حدود سنة ثلاث وثلاثین وثلاثمائة کان یحکی لهما انه رءاه وعلیه لوح کذا وکذا، وباب الکوفة علی ما ذکره الخطیب (1)هی أحد الأبواب الأربعة التی جعلها المنصور لبغداد الغربیة حین بناها، وهی هذه ترد منها قوافل الکوفة والحجاز، وباب البصرة وباب الشام وباب خراسان کانت ترد منها قوافلها، وبهذه الابواب کانت تسمی محلاتها.

وعلی هذا فالقبر المعروف فی زماننا أنّه قبره الشریف ویزوره العامة والخاصة لابد أن یکون قد ظهر بعد عصرهما، ولم أجد منشأ ظهوره ولا تاریخه، وتطبیق العلامات المذکورة علیه کانه لا یخلو من اشکال واللّه العالم.

ثم ان ما ذکراه هنا من نسبة کتاب تعبیر الرؤیا الیه کانه مخالف لما ذکراه فی ترجمة أحمد بن اصفهبد المفسر الضریر أبی العباس القمی.

فقال الشیخ بعد ذکره: لم یعرف له الاّ الکتاب الذی بأیدی الناس فی تعبیر الرؤیا وهم یعزونه إلی أبی جعفر الکلینی ولیس له. (2)

وقال النجاشی بعد ذکره: لا یعرف له الاّ کتاب تعبیر الرؤیا، وقال قوم: انّه لأبی جعفر الکلینی ولیس هو له انتهی. (3)

ص:611


1- 1) . تاریخ بغداد، ج 1، ص 92. [1]
2- 2) . فهرست الطوسی، ص 76 - 77، ش 92. [2]
3- 3) . رجال النجاشی، ص 97، ش 241.

ثم ان مراد النجاشی (بعلّان الکلینی) الذی ذکر انه خال المصنف، هو علی بن محمد الذی یروی المصنف عنه، ویأتی فی عداد شیوخه، قال فی باب علی: علیّ بن محمد بن إبراهیم بن أبان الرازی الکلینی المعروف بعلّان، یکنی أبا الحسن، ثقة عین (1)أنتهی.

ولیس فی النجاشی ذکر (لعلّان) فی غیر هذین الموضعین.

و وأضح أن قوله المعروف (بعلّان) وصف لعلی بن محمد الذی هو المقصود بالبیان. وخالف فی ذلک المحقق الداماد فی بعض حواشیه علی الکتاب، فزعم ان خال المصنف هو محمد بن إبراهیم بن أبان، وان علی بن محمد الذی هو من شیوخه کان ابن خاله نظراً إلی ما فی (جخ) لم، فی باب محمد قال محمد بن إبراهیم المعروف بعلّان الکلینی، خیّر. وفی باب أحمد قال: أحمد بن إبراهیم المعروف بعلّان الکلینی خیر فاضل من أهل الدین (2)انتهی.

ثم حکی عن بعضهم احتمال کون علّان الذی هو خال المصنف إبراهیم بن أبان، فیکون علی بن محمد الذی هو من شیوخه نافلة خاله نظرا إلی ما حکاه العلامة رحمه الله فی الخلاصة عن المصنف انه قال: کلما قلت عدة من أصحابنا عن سهل فهم: علی بن محمد بن علّان انتهی.

وفیه أولاً: انه لم یذکر ان علّان خال الکلینی إلاّ النجاشی، ولیس فی کتابه توصیف أحد بالمعروف بعلّان إلاّ علی بن محمد، فلا یحتمل فی کلامه غیره، وان فرض انه غیره أیضاً کان یعرف بعلّان کما یقتضیه هذه العبارات.

وثانیاً: انه لم یکن یعرف بعلّان إلاّ شخص واحد کما هو ظاهر تلک العبارات والظاهر انه علی بن محمد لا غیر، فإن علّان هو معجّم علی، ولا ربط بینه وبین محمد وأحمد وإبراهیم، والظاهر ان لفظة المعروف بعلّان فی کلامی الشیخ فی (لم) فی أحمد ومحمد وصف لابراهیم لقربه لا لأحمد ومحمد، ولعله استفاد معروفیته به من عبارة الکلینی رحمه الله فی تفسیر عدة سهل، وتلک العبارة قد زید فیها (ابن) سهواً من النساخ،

ص:612


1- 1) . المصدر السابق، ص 260، ش 682.
2- 2) . رجال الشیخ الطوسی، ص 438، ش 1.

وصوابها علی بن محمد علّان.

ثمّ انّی لم اجد تاریخ ولادة المصنف فی کلام احد ممن تعرض له، سوی ما ذکره بعض من عاصرناه من انه ولد فی زمان العسکری علیه السلام، ومراده أبو محمد علیه السلام، ولو صح هذا کانت ولادته بین 254 و 260، ولکنه محلّ شک.

نعم، یمکن أن یقال بملاحظة أول الکتاب فی أنه صنف بالتماس من کان یجب ان یکون عنده کتاب کاف یجمع فیه جمیع فنون علم الدین ما یکتفی به المتعلم، ویرجع إلیه المسترشد إلی آخر ما قال، مع بُعد وقوع التماس مثل هذا عمّن سِنّه أقلّ من خمسین سنة، وما قاله النجاشی (من انّه صنّفه فی عشرین سنة) وما یستفاد مما مرّ عن مشیخة الفقیه و التهذیب (من انّه سمعه منه بعد تمامه الرازیون بالری، ثم العراقیون ببغداد) ، أنه کان له من العمر ازید من سبعین سنة، فیکون قد ادرک زمان أبی محمد علیه السلام.

ویمکن ان یخدش هذا بأن العشرین سنة التی صنف فیها لابدّ ان تکون مندرجة فی الخمسین لبعد وقوع الفصل بین الالتماس المذکور، واجابته بعشرین سنة، فیکون علی هذا قد صنفه کلّه أو جلّه قبله وأتمه أو اخرجه إلی البیاض مثلاً بعده.

وربما یؤید کون عمره أقل من ذلک انه لا یری له روایة الا عن أهل طبقته وهی التاسعة، أو عن صغار الثامنة، ولا یروی عن کبار الثامنة أیضاً حتی عن الصفّار المتوفی سنة 290 إلاّ بتوسط صغارهم، مع أنّ ابن عقدة الحافظ المتولد فی سنة 249 قد روی عن جلّ الطبقة السابعة فضلاً عن الثامنة، وابن الولید الذی هو من طبقة المصنف روی عن کبار الثامنة.

ولیعلم أن عصره کان عصر انقلابات وفتن سیاسیة ودینیة کثیرة کظهور القرامطة، وظهور الحسین بن منصور الحلاج، ومحمد بن علی الشلمغانی وقتلهما، وظهور الدولة العلویة بافریقا والدیلم وطبرستان، وادرک من العباسیین المعتضد والمهتدی والمقتدر والقاهر والراضی وأواخر ایام المعتمد، واعتورت علی الری فی ایام حکومات مختلفة، ومع ذلک لم یثن عزمه الراسخ شیء من ذلک، وصنف ذلک الکتاب الذی صار صدقة جاریة من بعده إلی ظهور الدولة الحقة، فلمثل هذا فلیعمل العاملون.

لکن هنا شیء یلزم التنبیه علیه وهو ان تصنیف هذا الکتاب والجوامع الثلاثة الاخر صار بسبب قصور الهمم موجباً لاندراس الجوامع التی کان صفنها علماء الطبقة

ص:613

السادسة مثل: أحمد بن محمد بن أبی نصر، والحسن بن علی بن فضال، والحسن بن محبوب، وحماد بن عیسی الجهنی، وصفوان بن یحیی، وعثمان بن عیسی، وعلی بن الحکم، ومحمد بن أبی عمیر، وفضالة بن أیّوب، والنصر بن سوید، ویونس بن عبد الرحمن. وعلماء الطبقة السابعة مثل: أحمد بن محمد بن خالد البرقی، وأحمد بن محمد بن عیسی الأشعری، والحسین بن سعید صاحب الکتب الثلاثین، وعلی بن مهزیار وغیرهم.

مع ان القرائن القطعیة الکثیرة دلتنا علی ان هذه الجوامع المتأخرة لم تستوعب جمیع ما کان فی تلک الکتب من الاخبار، بل ومن الاخبار الدالة علی الأحکام، ولذلک صار کثیر من الفتاوی التی ورثها الخلف عن السلف، وضبطها فقهائنا فی کتبهم المصنفة لضبط الفتاوی المأثورة خالیا عن الدلیل الدال علیه، ولذلک اضطرب کثیر من علمائنا المتاخرین فی تلک الفتاوی من جهة عدم الخبر الدال علیه، ولذلک لا یمکننا المسارعة إلی انکار تلک الأحکام بمحض عدم وجدان الخبر الدال علیه وللّه الامر من قبل ومن بعد.

المقدمة الثّانیة: فی بیان طبقات المحدّثین

إعلم انک اذا نظرت إلی الشیوخ الذین کانت لهم عنایة بالاحادیث المرویة عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله ومن بعده من الأئمة المعصومین صلوات اللّه علیهم واشغلوا برهة من اعمارهم بطلبها واخذها عمن تقدّمهم من اساتذتهم، وبرهة اخری منها بروایتها لتلامذتهم الذین لم یدرکوا هؤلاء الاساتذة، ورتبتهم علی وجه یتمیز الشیوخ فی کل عصر عن التلامذة، وجدت طبقاتهم من عصر الصحابة الذین رووا الحدیث عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله إلی عصر الشیخ الموفق أبی جعفر الطوسی قدس سره الذی هو آخر مصنفی الجوامع الأربعة من أصحابنا، وقد ولد سنة 385 وتوفی سنة 460 فیما اذا کان جمیعهم قد عمّر عمراً متعارفاً وتحمل الحدیث فی سن یتعارف تحمله فیه اثنتی عشرة طبقة.

وبعبارة اخری: إذا روی الشیخ قدس سره، أو الخطیب البغدادی المتوفی سنة 463 من الجمهور حدیثاً مسنداً عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله، وفرضنا ان الرواة المتوسطین بینهما وبینه صلی الله علیه و آله کلّهم قد عمّروا العمر المتعارف، واخذوا الحدیث فی السن المتعارف اخذه

ص:614

فیه، کان سندها مشتملاً علی اثنی عشر رجلاً غالباً أو دائماً.

وأما إذا کان بعضهم طال عمره بحیث عاصر رجلین ممن عمّر متعارفاً، أو تحمل الحدیث قبل أوانه المتعارف فاخذ عن طبقتین، أو انظم الأمران، صار رجال السند أقل، وکان عالیا فی اصطلاحهم، وکلما کان امثال هؤلاء فی السند أکثر کانت الوسائط اقل والسند أعلی.

کما انه اذا کان فی السند من روی عن معاصره ومن هو فی طبقته کان رجال السند اکثر مما ذکر، وصار طویلاً. وعلی ألاوّل بنینا عدد الطبقات، وجعلناها إلی طبقة الشیخ اثنتی عشرة طبقة:

الاولی: من روی عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله من الصحابة کسلمان، وأبی ذر، والمقداد، وعمار.

الثانیة: طبقة من روی عمّن لم یطل عمره ممّن روی عنه صلی الله علیه و آله سواء کان صحابیاً بالرؤیة کأبی الطفیل عامر بن واثلة، وأبی امامة وسهل بن حنیف (1). أو بالادراک لزمانه صلی الله علیه و آله کمحمد بن أبی بکر. أو لم یکن صحابیاً کزاذان، والاصبغ بن نباتة، وعبیدة السلمانی، وکمیل بن زیاد، وضرار بن ضمرة.

الثالثة: طبقة من روی عمّن لم یطل عمر من الطبقة الثانیة کزر بن حبش (2)، وسلمة بن کهیل، والزهری، وأبی حمزة الثمالی.

الرابعة: طبقة من روی عمّن لم یطل عمره من الطبقة الثالثة کزرارة بن أعین، واخوته، وأبان بن تغلب، وسلیمان الاعمش، وسلیمان بن خالد، وبرید بن معاویة العجلی، وعبد الرحمن بن أبی عبد اللّه (3)، وعبید اللّه الحلبی واخوته، والفضیل بن یسار، ومحمد بن مسلم، وأبی بصیر، وابن أبی یعفور، وأبی الجارود، وأبی حنیفة نعمان بن ثابت.

الخامسة: طبقة الذین رووا عمّن لم یطل عمره کثیراً من الطبقة الرابعة کإبراهیم بن محمد بن أبی یحیی المدنی، وحریز بن عبد اللّه، وسماعة بن مهران، وصفوان وحسان ابنی مهران الجمال، وعبد اللّه بن سنان، وعبد اللّه بن مسکان، وحماد بن عثمان، وحماد

ص:615


1- 1) . فی المطبوعة (أبی امامة بن سهل بن حنیف) .
2- 2) . فی المطبوعة (حبش) .
3- 3) . فی المطبوع (عبد الرحمن أبی عبد اللّه) .

بن عیسی، ومعاویة بن عمار، وإسحاق بن عمار، وحفص بن غیاث، ومنصور بن حازم، وهشام بن الحکم، وهشام بن سالم، وغیاث بن إبراهیم، وسفیان بن عیینة، وسفیان الثوری وغیرهم ممن لا یحصی.

السادسة: طبقة من روی عن غیر المعمّرین من الطبقة الخامسة کأحمد بن الحسن المیثمی، وأحمد بن محمد بن أبی نصر، وإسماعیل بن مهران بن أبی نصر، وإسماعیل بن همام، وجعفر بن بشیر، والحسن بن الجهم، والحسن بن علی بن فضال، والحسن بن علی الوشاء، والحسن بن محبوب، والحسین بن محمد بن علی الأزدی، والحسین بن یزید النوفلی، وزرعة بن محمد، وزکریا بن آدم، وسعد بن سعد، وسلیمان بن جعفر الجعفری، وصفوان بن یحیی، والعباس بن عامر، وعبد الرحمن بن أبی نجران، وعبد اللّه بن جبلة، وعبد اللّه بن محمد الحجّال، وعبد اللّه بن المغیرة، وعبیس بن هشام، وعثمان بن عیسی، وعلی بن أسباط، وعلی بن حدید، وعلی بن الحکم، وعلی بن النعمان، وفضالة بن أیوب، ومحمد بن إسماعیل بن بزیع، ومحمد بن أبی عمیر، ومحمد بن سنان، ومحمد بن الولید الخزاز، ومحمد بن یحیی الخزاز، والنضر بن سوید، ویونس بن عبد الرحمن، ومحمد بن ادریس الشافعی، وغیاث بن کلوب بن فیهس (1).

والغالب فی هؤلاء الطبقة هو کون ولادتهم فی حدود سنة خمس وأربعین ومائة إلی سنة ستین ومائة، وکون وفیاتهم فی حدود عشر ومأتین إلی ثلاثین ومأتین.

السابعة: طبقة الذین رووا عن غیر المعمّرین من الطبقة السادسة کإبراهیم بن إسحاق النهاوندی، وإبراهیم بن سلیمان النهمی، وإبراهیم بن هاشم، وأحمد بن إسحاق، وأحمد بن الحسن بن علی بن فضال واخویه محمد وعلی، وأحمد بن الحسین بن عبد الملک الأودی، وأحمد بن حمزة، وأحمد بن عبدوس، وأحمد بن محمد بن خالد البرقی، وأبیه، وأحمد بن محمد بن عیسی الأشعری وأخیه عبد اللّه، وأحمد بن میثم، وأحمد بن هلال، وإسماعیل بن مرار، وأیّوب بن نوح، وجعفر بن عبد اللّه المحمدی، والحسن والحسین ابنی سعید الاهوازی، والحسن بن ظریف،

ص:616


1- 1) . فی المطبوع (فیهل) .

والحسن بن علی بن عبد اللّه بن المغیرة الکوفی نزیل. . . والحسن بن محمد بن سماعة، والحسن بن موسی الخشاب، وسلمة بن الخطاب، وسهل بن زیاد، وصالح بن أبی حماد، والعباس بن معروف القمی، وعبد العظیم بن عبد اللّه الحسنی، وأبی طالب عبد اللّه بن الصلت القمی و أخیه علی، و عبد اللّه بن عامر الأشعری، و عبید اللّه بن أحمد بن نهیک، وعلی بن إسماعیل وأخیه محمد، وعلی بن الحسن الطاطری، وعلی بن العباس، وعلی بن مهزیار، والعمرکی، والفضل بن شاذان، والقاسم بن إسماعیل القرشی، ومحمد بن أحمد النهدی، ومحمد بن اورمة القمی، ومحمد بن تسنیم، ومحمد بن حسان الرازی، ومحمد بن الحسین بن أبی الخطاب، ومحمد بن عبد الجبار القمی، ومحمد بن عبد الحمید العطار، ومحمد بن علی أبی سمینة، ومحمدبن عیسی بن عبید، ومحمد بن موسی خوراء، ومعاویة بن حکیم، ومعلی بن محمد البصری، وموسی بن جعفر البغدادی، وموسی بن عمران النخعی، وموسی بن القاسم البجلی، والهیثم بن أبی مسروق النهدی، ویحیی بن زکریا بن شیبان، ویعقوب بن یزید وغیرهم.

والغالب فی هذه الطبقة هو کون ولادتهم فی حدود خمس وثمانین ومأة إلی سنة مأتین، وفیاتهم فی حدود ستین ومأتین إلی سبعین ومأتین.

الثامنة: طبقة من روی عن غیر المعمّرین من الطبقة السابقة کشیوخ المصنف الذین یروی عنهم، فانهم کلهم سوی من شذّ منه من صغار هذه الطبقة، وسیأتی ذکرهم فی المقدمة الرابعة کإبراهیم بن نصیر وأخیه حمدویه، وأحمد بن أبی زاهر، وأحمد بن إسماعیل سمکه، وأحمد بن علویة الاصبهانی، وأحمد بن علی الفائدی، وأحمد بن عمر بن کیسبه، وبکر بن عبد اللّه بن حبیب الرازی، وجعفر بن أحمد بن أیّوب السمرقندی، وجعفر بن سلیمان القمی، وجعفر بن محمد بن مالک الفزاری، وأبی القاسم جعفر بن محمد الموسوی، والحسن بن عبد الصمد بن محمد بن عبید اللّه الأشعری، والحسن بن عبد اللّه بن محمد بن عیسی الأشعری، والحسن بن علی بن مهزیار، والحسن بن متیل الدقاق، والحسن بن محمد بن أحمد الصفّار أبی علی البصری، والحسین بن أحمد بن الحسن بن فضال وأخیه محمد بن أحمد، والحسین بن إسحاق، والحسین بن الحسن بن أبان القمی، والحسین بن زیدان الصرمی، وحکیم

ص:617

بن داود بن حکیم، والعباس بن محمد بن الحسین بن أبی الخطاب، وعبد اللّه بن أحمد بن عامر، وعبد اللّه بن العلا المذاری، وعبید بن کثیر بن محمد، وعلی بن الحسن بن علی بن عبد اللّه بن المغیرة، وعلی بن سعید بن رزام، وأبی الحسن القاشانی، وعلی بن سلیمان الزراری وأخیه محمد بن سلیمان، وعلی بن محمد بن الزبیر القرشی، وعلی بن محمد بن عیسی بن زیاد العبسی، وعلی بن محمد بن قتیبة النیسابوری، وعمران بن موسی الأشعری الزیتونی، ومحمد بن أحمد بن ثابت، ومحمد بن أحمد بن محمد بن الحرث الخطیب بساوه، ومحمد بن أحمد بن یحیی، ومحمد بن جعفر بن أحمد بن بطة القمی، ومحمد بن الحسن الصفّار، ومحمد بن زکریا الغلابی البصری، ومحمد بن عبید بن صاعد الکوفی، ومحمد بن علی بن محبوب وغیرهم.

والغالب فی هذه الطبقة هو کون ولادتهم فی حدود سنة ثلاثین إلی خمسین ومأتین، ووفیاتهم فی حدود ثلاثمائة إلی عشرة وثلاثمائة.

التاسعة: طبقة الذین رووا عن الطبقة الثامنة کذلک کالشیخ أبی جعفر الکلینی رحمه الله مصنف هذا الکتاب، وکأحمد بن إبراهیم بن المعلی بن اسد العمی، وأحمد بن اصفهبد الضریر المفسر القمی، وأحمد بن جعفر بن سفیان البزوفری، وأحمد بن الحسن أبی علی الرازی، وأحمد بن داود القمی، وأ حمد بن علی الخضیب الأیادی أبی عبد اللّه (1)الرازی، وأحمد بن محمد أبی عبد اللّه العاملی، وأحمد بن محمد بن الحسین بن الحسن القمی، وأحمد بن زیاد بن جعفر الهمدانی، وأحمد بن محمد بن علی بن عمر بن ریاح القلاء أبی الحسن الکوفی، وأحمد بن محمد بن یحیی العطار، وجعفر بن الحسین بن علی بن شهریار أبی محمد القمی نزیل الکوفة، وجعفر بن محمد بن إسحاق بن رباط الکوفی، والحسن بن علی بن أبی عقیل العمانی، والحسن بن علی أبی محمد الحجال القمی شریک ابن الولید، والحسن بن محمد بن جمهور، وحسین بن إبراهیم بن أحمد بن هشام المکتب، وحسین بن إبراهیم بن باتانه، وحسین بن أحمد بن ادریس، والشیخ أبی القاسم الحسین بن روح ثالث السفراء الأربعة رضوان اللّه

ص:618


1- 1) . فی رجال النجاشی ورجال الشیخ الطوسی (ابو العباس) .

علیهم، وحسین بن شاذویه الصفّار، والحسین بن علی بن سفیان البزوفری، والحسین بن محمد بن فرزدق القطعی، وحمزة بن القاسم العلوی العباسی، وحنظلة بن زکریا أبی الحسن القزوینی، وسعید بن أحمد بن موسی العراد الکوفی، وصالح بن محمد الصرای، وعبد العزیز بن عبد اللّه الموصلی وأخیه عبد الواحد، وعبد العزیز بن أحمد الجلودی، وعبد الواحد بن محمد بن عبدوس العطار النیسابوری، وعبید اللّه بن الفضل الکوفی نزیل مصر، وعلی بن أحمد بن عبد اللّه بن أحمد البرقی، وعلی بن أحمد بن موسی الدقاق، وعلی بن حاتم القزوینی، وعلی بن الحسین الاصبهانی، وعلی بن الحسین المسعودی، وعلی بن الحسین بن بابویه القمی، وعلی بن محمد بن جعفر بن عنبسة الأهوازی ووالده، وعلی بن محمد السمری رابع السفراء الأربعة رضی اللّه عنهم، وعلی بن محمد بن مسرور القمی، ومحمد بن أبی القاسم البغدادی، ومحمد بن أحمد بن إبراهیم الجعفی الکوفی النازل بمصر صاحب الفاخر، ومحمد بن أحمد السنانی، ومحمد بن أحمد بن عبد اللّه المفجع البصری، ومحمد بن أحمد بن أبی بکر بن أبی الثلج، ومحمد بن جریر بن رستم الطبری، ومحمد بن جعفر الحسنی النقیب أبی قیراط البغدادی، ومحمد بن الحسن بن أحمد بن الولید، ومحمد بن الحسن بن علی بن مهزیار، ومحمد بن العباس بن علی بن مروان بن الماهیار أبی عبد اللّه البزار المعروف بابن الحجام، ومحمد بن عبد اللّه بن جعفر، ومحمد بن عبد المؤمن القمی، ومحمد بن علی الشلمغانی، ومحمد بن عمرو الکشی، ومحمد بن قولویه، ومحمد بن مسعود العیاشی أبی النضر السمرقندی، ومحمد بن موسی بن المتوکل، ومحمد بن همام أبی علی البغدادی، وموسی بن محمد الأشعری الشیرازی سبط سعد بن عبد اللّه وغیر هؤلاء.

والغالب فی هذه الطبقة هو کون ولادتهم فی حدود سنة ستین إلی سبعین ومأتین، ووفیاتهم فی حدود ثلاثین إلی خمسین وثلاثمائة.

العاشرة: طبقة الذین رووا عن غیر المعمّرین من الطبقة التاسعة کإبراهیم بن محمد بن معروف أبی إسحاق المذاری، وأحمد بن إبراهیم بن أبی رافع، وأحمد بن أحمد الکوفی، وأحمد بن عبد اللّه ابن جهین أبی بکر الدوری، وأحمد بن علی بن الحسن بن

ص:619

شاذان الفامی القمی، وأحمد بن محمد بن جعفر بن أبی علی البصری الصولی، وأحمد بن محمد بن الحسن بن الولید القمی، وأحمد بن محمد بن عبد اللّه بن عیاش، وأحمد بن محمد بن عمران المعروف بابن الجندی أبی الحسن البغدادی، وأحمد بن محمد بن محمد بن سلیمان أبی غالب الزراری الکوفی، وأحمد بن محمد بن موسی بن هارون بن الصلت الاهوازی، وإسحاق بن بکران المجاور بالکوفة، وجعفر بن محمد بن قولویه القمی (فتأمل) ، والشریف الصالح الحسن بن حمزة الطبری (فتأمل) ، والشریف الحسن بن محمد بن یحیی الاعرجی ابن أخ طاهر، والحسین بن أحمد بن المغیرة البوشنجی، والحسین بن علی بن الحسین بن بابویه، والحسین بن علی الخزاز القمی، وطاهر غلام أبی الجیش، وعلی بن أحمد بن أبی جید أبی الحسین القمی، وعلی بن بلال المهلعی، وعلی بن عمر الدارقطنی، وعلی بن محمد الشمشاطی، وعلی بن محمد بن عبد اللّه القزوینی، وعلی بن محمد بن یوسف، وفارس بن سلیمان الدرجاتی، ومحمد بن إبراهیم النعمانی، ومحمد بن إبراهیم المعروف بالشافعی، ومحمد بن أحمد بن الجنید الاسکافی، ومحمد بن أحمد بن داود القمی، ومحمد بن أحمد بن عبد اللّه بن قضاعة الصفوانی، ومحمد بن إسحاق الندیم صاحب الفهرست، ومحمد بن جعفر بن محمد النحوی أبی الحسین التمیمی، ومحمد بن الحسین بن سفرجلة الکوفی، ومحمد بن عبد اللّه أبی المفضل الشیبانی، ومحمد بن عثمان أبی الحسین النصیبی، ومحمد بن علی بن بابویه، ومحمد بن علی بن الفضیل بن تمام، ومحمد بن عمر أبی بکر الجعابی (فتأمل) ، ومحمد بن محمد بن هارون الکندی، ومظفر بن أحمد أبی الجیش البلخی، وهارون بن موسی التلعکبری، ویحیی بن زکریا الکرمانی الترماشیزی، (1)والشریف یحیی بن محمد بن أحمد الافطس الزباری أبی محمد النیسابوری، وغیرهم.

ص:620


1- 1) . کذا فی النسخة ولکن الشیخ المامقانی فی التنقیح، ج 3، ص 315 قال: (یحیی بن زکریا النرماسیری) وضبطه بالنون المفتوحة والراء المهملة الساکنة والمیم المفتوحة والسین المهملة المکسورة والیاء المثناة من تحت الساکنة والراء المهملة والیاء. نسبة الی نرماسین وهی علی ما فی المراصد ومعجم البلدان مدینة مشهورة من أعیان مدن کرمان.

والغالب فی هؤلاء الطبقة هو کون ولادتهم فی حدود تسعین ومأتین إلی عشر وثلاثمائة وفیاتهم فی حدود ستین إلی ثمانین وثلاثمائة.

الحادیة عشر: طبقة الذین رووا عن الطبقة العاشرة کذلک کأحمد بن إبراهیم القزوینی، وأبی عبد اللّه أحمد بن عبد الواحد البزاز البغدادی، وأبی العباس أحمد بن علی بن العباس بن نوح السیرافی، وأبی الحسن أحمد بن محمد الجرجانی، وأبی الحسین جعفر بن الحسین بن حسکة القمی، وأبی محمد الحسن بن أحمد بن القاسم المحمدی، والحسن بن إسماعیل، والحسن بن محمد بن یحیی الفحام السامری، والحسین بن إبراهیم القزوینی، وأبی عبد اللّه الحسین بن أحمد بن موسی بن هذیة، وأبی عبد اللّه الحسین بن عبید اللّه الغضائری، وأبی عبد اللّه حمویه بن علی، وعبد السلام بن الحسین شیخ الأدب أبی أحمد البصری، وأبی عبد الواحد بن محمد بن عبد اللّه، وأبی الحسن علی بن إبراهیم الکاتب، وعلی بن أحمد بن العباس والد الشیخ النجاشی صاحب الفهرست ، وأبی الحسن علی بن أحمد بن عمر المعروف بابن الحمامی، والسید الاجل علی بن الحسین الموسوی ذی المجدین علم الهدی، وأبی القاسم علی بن شبل بن اسد، وعلی بن عبد الرحمن بن عیسی بن عروة بن الجراح القنانی، وعلی بن محمد الخزاز الرازی صاحب کتاب کفایة النصوص، وأبی الحسین علی بن محمد بن عبد اللّه بن بشران، وأبی الحسین محمد بن أحمد بن شاذان القمی، وأبی زکریا محمد بن سلیمان الحمدانی، وأبی الفرج محمد بن علی بن أبی غزة الکاتب القنانی، ومحمد بن علی بن خشیش بن نصر، ومحمد بن علی بن شاذان أبی عبد اللّه القزوینی، ومحمد بن محمد الزعفرانی، وأبی الحسن محمد بن محمد بن محمد بن مخلد، والشیخ أبی عبد اللّه محمد بن محمد بن النعمان المفید، وأبی الفرج محمد بن موسی القزوینی، وأبی الحسین محمد بن هارون بن موسی التلعکبری، وأبی نصر هبة اللّه بن أحمد بن محمد الکاتب المعروف بابن برنیه صاحب کتاب السفراء، وأبی الفتح هلال بن محمد بن جعفر الحفار وغیرهم.

والغالب فی هؤلاء کون وفیاتهم فی حدود اربعمائة إلی اربعمائة وعشرین.

الثانیة عشر: طبقة من روی عن غیر المعمّرین فی الطبقة الحادیة عشر کأحمد بن

ص:621

الحسین بن أحمد بن محمد دعویدار القمی، وأحمد بن الحسین بن أحمد الخزاعی النیسابوری نزیل الری، والشیخ أحمد بن علی بن أحمد بن العباس النجاشی صاحب الفهرست، والقاضی أحمد بن علی بن قدامة، والسید إسماعیل بن الحسن الحسنی، والشیخ تقی بن نجم الحلبی صاحب کتاب الکافی ، والشیخ جعفر بن محمد الرازی الدوریستی الراوی عن المفید والمرتضی0، والشیخ خلیل بن ظفر بن خلیل الأسدی الذی روی عنه جد أبی الفتوح، والشیخ سالار بن عبد العزیز الدیلمی صاحب کتاب المراسم الراوی عن المفید، والشیخ سلیمان بن الحسن الصهرشتی (فتأمل) ، والشیخ ضمرة بن یحیی بن ضمرة الشعیبی الفقیه المحدث الذی عاصر الشیخ أبا جعفر کما فی فهرست منتجب الدین ، والشیخ أبی محمد عبد الباقی بن محمد البصری الذی قرأ علی المرتضی والرضی0 وقرأ علیه المفید عبد الرحمن، والسید عبد اللّه بن علی بن عیسی بن زید الحسینی أبی زید الجرجانی الکیحی الراوی عن المرتضی والرضی0، والشیخ أبی الحسن علی بن هبة اللّه بن عثمان الرابعة الموصلی، والسید محمد بن الحسن الجعفری أبی یعلی البغدادی صهر المفید، والجالس مجلسه بعد موته، صاحب المصنفات فی الفقه وغیره، المتوفی سنة 463، والشیخ الموفق الجلیل محمد بن الحسن بن علی أبی جعفر الطوسی، صاحب المصنفات الکثیرة فی التفسیر والکلام والفقه واصول الفقه والرجال والفهرست، الذی یعجز القلم عن احصاء فضائله، جزاه اللّه تعالی عنه احسن الجزاء، والشیخ محمد بن علی الکراچکی صاحب المصنفات الکثیرة، الراوی عن المفید کما فی اربعین الشهید رحمه الله، وعن المرتضی والشیخ وغیرهم، والشیخ مظفر بن علی بن الحسین الحمدانی القزوینی الراوی عن المفید، والشریف أبی الوفاء المحمدی الذی قرأ علی المفید.

والغالب فی هذه الطبقة وقوع وفیاتهم فی حدود سنة خمسین واربعمائة إلی ستین وأربعمائة.

وانّما ذکرت الأمثلة لهؤلاء الطبقات المتأخرة لأنّ هؤلاء لم یکونوا مضبوطین فی مصنّفات أصحابنا، فاردنا ضبط من وجدناه منهم هنا، فان ساعدنا التوفیق افردنا لذکر الطبقات کتاباً علی حدة ان شاء اللّه تعالی.

ص:622

ولنختم هذه المقدمة بذکر أمور:

الأوّل: ان الذین رووا عن أمیر المؤمنین علیه السلام عامتهم من الطبقة الاولی والثانیة، بل وکذا الرواة عن الحسنین علیهما السلام.

وأمّا الرواة عن علی بن الحسین علیهما السلام فهم من احدی هاتین الطبقین أو من الثالثة.

والرواة عن أبی جعفر علیه السلام أکثرهم من الرابعة، نعم ربما شارکهم فیها بعض المعمّرین من الطبقات السابقة أیضاً.

والرواة عن أبی عبد اللّه علیه السلام جلّهم من الرابعة والخامسة وأکثرهم من الخامسة وربما شارکهما بعض من عمّر من الثالثة أیضاً.

والرواة عن أبی الحسن الأوّل علیه السلام جلّهم من الخامسة وربما شارکهم بعض معمّری الرابعة، وشاذ من کبار السادسة.

والرواة عن أبی الحسن الرضا علیه السلام جلّهم من السادسة وربما روی عنه علیه السلام بعض من الخامسة وشاذ من السابعة ایضاً.

والرواة عن أبی جعفر الثانی علیه السلام من السادسة والسابعة.

والرواة عن أبی الحسن الثالث وأبی محمد علیهما السلام جلّهم من السابعة وربما شارکهم فی الأول بعض من صغار السادسة وفی الثانی شاذ من کبار الثامنة أیضاً.

وامّا الروایة عن صاحب الدار عجّل اللّه تعالی فرجه فی الغیبة الصغری فلم یتشرف بها من غیر السفراء الأربع الذین عرفت أن أولهم من السابعة والثانی من الثامنة والاخیرین من التاسعة الاّ قلیل لا یتجاوزون عن هذه الطبقات الثلاث.

وامّا الطبقة العاشرة والحادیة عشرة والثانیة عشرة فلا روایة لهم عن أحد من الائمة علیهم السلام، کما أنه لا روایة لکثیر من افراد الطبقات التسعة السابقة أیضاً عن أئمة زمانهم وان کانوا من القائلین بامامتهم، ورووا بالواسطة عن الماضین منهم صلوات اللّه علیهم، فمن لم یرو عنهم شامل لجمیع الطبقات.

ومن هنا یظهر أن بناء أمر الطبقات علی ابواب کتاب الشیخ فی الرجال کما یتراأی من کثیر من المتأخرین حیث تراهم یکتفون فی بیان طبقة کل رجل بأنه مذکور فی باب کذا من (جخ) غیر صحیح لما ذکرناه من شمول من لم یرو عنهم للثلاث بل الخمس

ص:623

الاخیرة کلاًّ أو جلاًّ ولسائرها بعضاً.

ولما مرّ من انه یتفق روایة طبقتین أو اکثر عن امام واحد، وروایة طبقة واحدة عن امامین أو اکثر.

بل وکذا ما ذکره جدنا التقی المجلسی رحمه الله حیث قال:

فالطبقة الأولی للطوسی والنجاشی.

والثانیة للمفید وابن الغضائری.

والثالثة للصدوق واشباهه.

والرابعة للکلینی وامثاله.

والخامسة لمحمد بن یحیی وأحمد بن ادریس وامثالها.

والسادسة لأحمد بن محمد بن عیسی ومحمد بن عبد الجبار وأحمد البرقی واضرابهم.

والسابعة لحسین بن سعید، والحسن بن علی الوشاء وامثالهما.

والثامنة لمحمد بن أبی عمیر، وصفوان بن یحیی، والنضر بن سوید وأمثالهم.

أو الثامنة لاصحاب موسی بن جعفر علیهما السلام.

والتاسعة لاصحاب أبی عبد اللّه علیه السلام.

والعاشرة لأصحاب أبی جعفر علیه السلام.

والحادیة عشر لأصحاب علی بن الحسین علیهما السلام.

والثانیة عشر لأصحاب أمیر المؤمنین والحسنین علیهم السلام انتهی.

فانه مع قطع النظر عمّا فیه من العدول عن الترتیب الطبیعی المألوف إلی عکسه، یرد علیه بعض ما اوردناه علی سابقه کما یظهر بالتأمل فیما ذکرناه.

الثانی: فائدة العلم بالطبقات علی النحو الذی ذکرناه ومأخذه کما عرفت هو کون کل طبقة سابقة اساتذة للطبقة اللاحقة فی الحدیث، وکون اللاحقة تلامذة للسابقة، متحملین عنهم کلاً أو بعضاً، فعلا أو قوة، هی العلم بارسال السند أو السقوط منه فیما اذا کان فیه من روی عمّن یکون بینه وبینه طبقتان، والظن به أو احتماله فیما اذا کان

ص:624

بینهما طبقة واحدة إلاّ إذا کان المروی عنه ممن عمّر عمراً طویلاً أو کان الراوی ممن شرع فی تحمل الحدیث قبل الزمان المتعارف أخذه فیه، بل قد یحصل العلم بذلک فی القسم الثانی أیضاً، بتتبع النظائر، أو انضمام القرائن الاخر ترتیب الطبقات علی النحو الذی ذکره العسقلانی، حیث جعل الطبقات من الصحابة إلی الترمذی المتوفی سنة تسع وسبعین ومأتین اثنتی عشرة طبقة فجعل:

الاولی: الصحابة وان لم یکن له إلاّ الرؤیة.

والثانیة: کبار التابعین کابن المسیّب.

والثالثة: الوسطی منهم کالحسن.

والرابعة: طبقة تلیهم جلّ روایاتهم عن کبار التابعین کالزهری.

والخامسة: الصغری منهم الذین رأوا الواحد والاثنین ولم یثبت لبعضهم السماع من الصحابة کالأعمش.

والسادسة: طبقة عاصروا الخامسة ولکن لم یثبت لهم لقاء لأحد من الصحابة کابن جریج.

والسابعة، والثامنة، والتاسعة: الکبار والوسطی والصغری من تبع الاتباع کمالک، وابن عییّنة، والشافعی.

والعاشرة، والحادیة عشرة، والثانیة عشرة: الکبار والوسطی والصغار من الآخذین عن تبع الأتباع کاحمد، والبخاری، والترمذی.

وحاصله جعل التابعین خمس طبقات، وجعل کل من تبع الاتباع والآخذین عن تبع الاتباع ثلاثاً، فیصیر مجموعها بانضمام الصحابة اثنتی عشرة تکثیراً للعدد، ومن غیر موجب، إذ لا یتصور للخصوصیات التی بها میّز بعض التابعین، أو تبع الأتباع، أو الآخذین عنهم من بعض فائدة یعتدّ بها، فلو روی واحد من التابعین من أی طبقة کان من طبقاتهم الخمس شیئا عن صحابی، لا یمکننا الحکم بارسالها بعدم ثبوت رؤیته له، أوروایته عنه.

الثالث: ان کثیراً من الطبقات ینقسم آحادها إلی کبار وصغار، فالصغار منهم هم

ص:625

الذین لم یدرکوا من عصر الطبقة السابقة ما یمکنهم تحمل جمیع روایاتهم فیه، فأخذوا عنهم بعضاً، وأخذوا الباقی عن کبار طبقتهم عنهم، وذلک کما تری أن أحمد بن محمد بن عیسی یروی عن ابن أبی عمیر، وصفوان، والحسن بن محبوب، والبزنطی وغیرهم من السادسة. ویروی أیضاً عن الحسین بن سعید، والعباس بن معروف، ومحمد بن عبد الجبار وأشباههم من کبار السابعة عنهم، وکذا محمد بن یحیی وأمثاله من الثامنة. ویروون عن أحمد بن محمد بن عیسی وغیره من السابعة، ویروون أیضاً عن سعد بن عبد اللّه، والصفّار، والحمیری وأضرابهم من کبار الثامنة عنهم.

الرابع: قد رتبنا طبقات علمائنا الذین تأخروا عن الشیخ أبی جعفر قدس سره فوجدناهم من الشیخ أبی علی ابن الشیخ إلی شیوخنا الذین تحملنا عنهم فوجدناهم اربع وعشرین طبقة یصیرون مع الطبقات المذکورة ستاً وثلاثین طبقة نسردها علی وجه الاختصار تتمیماً للفائدة.

فالثالث عشر، طبقة الشیخ أبی علی، والمفید، عبد الجبار الرازی، وحسکه واشباههم.

والرابع عشر: طبقة الراوندیین، وعماد الدین الطبری واضرابهم.

والخامس عشر: طبقة شاذان بن جبرئیل، والشیخ منتجب الدین، والشیخ محمود الحمصی.

والسادس عشر: طبقة السید فخار، والشیخ محمّد بن جعفر بن نما، والسید محیی الدین بن زهره رحمه الله.

والسابع عشر: طبقة المحقق، وابنی طاوس، ویحیی بن سعید، ویوسف بن مطهر قدس سره.

والثامن عشر: طبقة العلامة واخیه علی، وابن داود قدس سره.

والتاسع عشر: طبقة فخر الدین، وعمید الدین، وضیاء الدین، وابن سعید، والمزیدی رحمه الله.

والعشرون: طبقة الشهید الأوّل محمد بن مکیّ رحمه الله.

والحادی والعشرون: طبقة الشیخ مقداد، وعلی بن الحسن الخازن.

ص:626

والثانی والعشرون: طبقة الشیخ أحمد بن فهد.

والثالث والعشرون: طبقة الشیخ علی بن هلال الجزائری.

والرابع والعشرون: طبقة الشیخ علی بن عبد العالی الکرکی، وعلی بن عبد العالی المیسی.

والخامس والعشرون: طبقة الشهید الثانی قدس سره.

والسادس والعشرون: طبقة الشیخ حسین بن عبد الصمد.

والسابع والعشرون: طبقة الشیخ بهاء الدین، والمولی عبد اللّه التستری، وصاحبی المدارک والمعالم ، والمیرزا محمد.

والثامن والعشرون: طبقة مولانا محمد تقی المجلسی، والمحقق السبزواری، والآقا حسین الخوانساری، والمولی حسن علی.

والتاسع والعشرون: طبقة مولانا محمد باقر المجلسی رحمه الله، والآقا جمال الخوانساری، والمولی محمد سراب.

والثلاثون: طبقة السید محمد حسین الخاتون آبادی، والمولی محمد أکمل.

والواحد والثلاثون: طبقة الآغا محمد باقر البهبهانی، والشیخ مهدی الفتونی، وصاحب الحدائق رحمه الله.

والثانی والثلاثون، طبقة بحر العلوم، وصاحب القوانین ، وکاشف الغطاء، ومهدی بن أبی ذر.

والثالث والثلاثون: طبقة السید محمد باقر الحلاوی، والسید جواد العاملی، والسید محسن الکاظمی، وصاحب الجواهر ، و الریاض ، والمولی أحمد، والحاج الکلباسی، والسید الرشتی، والسید صدر الدین، وشریف العلماء، وصاحبی الحاشیة و الفصول رحمه الله.

والرابع والثلاثون: طبقة السید مهدی الحلاوی، والشیخ مرتضی الأنصاری، والسید علی، وعمّنا صاحب المواهب رحمه الله.

والخامس والثلاثون: طبقة المیرزا محمد حسن الشیرازی، والمیرزا حبیب اللّه الرشتی.

والسادس والثلاثون: طبقة شیوخنا المولی محمد کاظم، والسید محمد باقر،

ص:627

والسید محمد کاظم، وشیخ الشریعة، والمیرزا محمد تقی، والسید إسماعیل، والحاج میرزا حسین، والشیخ حسن الممقانی، والشیخ محمد طه، والسید محمد صاحب البلغة رضوان اللّه علیهم أجمعین.

المقدمة الثالثة: فی بیان روات هذا الکتاب عن مصنفه

یستفاد مما ذکره الشیخ والنجاشی فی الفهرستین، والشیخ والصدوق فی مشیختی التهذیب والفقیه، أنه روی هذا الکتاب عن المصنف جماعة، نذکرهم علی ترتیب الحروف:

الأوّل: أحمد بن إبراهیم بن أبی رافع الانصاری الصیمری، أبو عبد اللّه الکوفی نزیل بغداد. وقال الشیخان: کان ثقة صحیح الاعتقاد وصنف کتباً انتهی. (1)

وروی عن أحمد بن محمد بن زیاد وعلی بن عبد اللّه الخدیجی وعلی بن محمد بن یعقوب والمصنف وهارون بن موسی التلعکبری. وروی عنه أحمد بن عبدون وأحمد بن علی بن نوح والحسین بن عبید اللّه ومحمد بن محمد بن النعمان التلعکبری وأبو طالب بن غرور.

وأما من روی هذا الکتاب عنه عن المصنف رحمه الله فهو أحمد بن عبدون فیما وجدناه.

الثانی: أحمد بن أحمد النازل ببغداد، أبو الحسین الکوفی الکاتب. یظهر ممّا قدمناه عن النجاشی من انه کان یروی هذا الکتاب ببغداد عن المصنف، وانّه کان وجماعة من أصحابنا یقرأونه علیه وانّه کان من شیوخ اصحاب الحدیث ومعتمداً عندهم.

الثالث: أحمد بن علی بن سعید أبو الحسین الکوفی، روی هذا الکتاب عن المصنف رحمه الله، ورواه عنه الشریف الاجل المرتضی علم الهدی قدس سره کما مر عن فهرست الشیخ، ویظهر منها انه کان شیخاً من اصحاب الحدیث معتمداً، ولم أجد له ذکرا فی غیر هذا الموضع.

الرابع: أحمد بن محمد بن محمد بن سلیمان بن الحسن بن الجهم بن بکیر بن أعین، أبو غالب الزراری، کان شیخ أصحابنا فی عصره وفقیههم ووجههم، ولد سنة 285، ومات سنة 368.

ص:628


1- 1) . الفهرست للشیخ الطوسی، ص 78، ش 96؛ [1] رجال النجاشی، ص 84، ش 203.

وروی عن جده محمد بن سلیمان المتوفی سنة 301، وعن عم أبیه علی بن سلیمان وخال أبیه محمد بن جعفر الرزّاز المتوفی سنة 310، ومؤدبه علی بن الحسین السعدآبادی، وعبد اللّه بن جعفر الحمیری، ومحمد بن الحسن بن علی بن مهزیار، وحمید بن زیاد.

وروی عنه أحمد بن عبدون، وأحمد بن علی بن نوح، والحسین بن عبید اللّه، والمفید وغیرهم.

وروی هذا الکتاب الحسین بن عبید اللّه عنه عن المصنف رحمه الله کما مر عن (ست) (1)ومشیخه (یب) . (2)

الخامس: إسحاق بن الحسن بن بکران أبو الحسین العقرائی التمّار، قال النجاشی: کثیر السماع، ضعیف فی مذهبه، رأیته بالکوفة وهو مجاور، وکان یروی کتاب الکلینی عنه، وکان فی هذا الوقت علوا فلم اسمع منه شیئاً له کتاب الرد علی الغُلات، وکتاب رفع السهو عن النبی صلی الله علیه و آله، وکتاب عدد الأئمة علیهم السلام انتهی. (3)

وقد اشار إلی ذلک فی ترجمة الکلینی أیضاً حیث قال: ورایت أبا الحسین العقرائی یرویه عنه انتهی. (4)

ویستفاد من کلامه ان کان شیخاً من اصحاب الحدیث له سماع کثیر وتضعیفه له فی مذهبه لایفید قدحا فیه لعدم ذکره السبب واحتمال کونه شیئا لانراه ضعفا.

السادس: جعفر بن محمد بن جعفر بن موسی بن قولویه أبو القاسم القمی. کان فقیهاً محدثاً ثقة وجهاً قرأ المفید علیه ومنه حمل قال النجاشی: کلما یوصف الناس به من جمیل وثقة وفقه فهو فوقه انتهی. (5)

سمع من سعد بن عبد اللّه أربعة أحادیث.

ویستفاد من هذا ان ولادته کانت فی حدود سنة 284 وتوفی سنة ثمان أو تسع وستین وثلاثمائة وصنف کتباً بقی منها إلی زماننا کتاب الزیارات.

ص:629


1- 1) . الفهرست للشیخ الطوسی، ص 77 - 78، ش 94.
2- 2) . تهذیب الأحکام ج 10، ص 11-23 (شرح المشیخة) .
3- 3) . رجال النجاشی، ص 74، ش 178.
4- 4) . رجال النجاشی، ص 377، ش 1026.
5- 5) . رجال النجاشی، ص 123، ش 318.

وروی عن أحمد بن إسماعیل سمکه وأحمد بن اصفهبد، وأحمد بن محمد بن الحسن بن سهل، وأحمد بن محمد بن الحسن بن الولید، وأحمد بن علی بن مهدی، وأحمد بن محمد بن عمار، والشریف جعفر بن محمد الموسوی، وجعفر بن محمد بن مسعود، والحسن بن أبی عقیل العمانی، والحسن بن عبد اللّه بن محمد بن عیسی الأشعری، والحسن بن علی الحجال، والحسین بن شاذویه، والحسین بن محمد الأشعری، وحکیم بن داود، وعبد العزیز الجلودی، وعبد اللّه بن الفضل بن هلال، وعبید اللّه بن أحمد، وعلی بن الحسین بن بابویه، وعلی بن الحسین السعدآبادی، وعلی بن محمد الکلینی، وعلی بن محمد اخیه، والقاسم بن محمد الهمدانی، ومحمد بن أحمد بن سلیم الصابونی، ومحمد بن جعفر الرزّاز، ومحمد بن الحسن بن علی بن مهزیار، ومحمد بن عبد المؤمن، ومحمد بن عمرو الکشی، ومحمد بن قولویه أبیه، ومحمد بن الوارث السمرقندی، ومحمد بن یعقوب.

وروی عنه أحمد بن عبدون، وأحمد بن علی بن نوح، والحسین بن أحمد بن موسی بن هذیه، والحسین بن عبید اللّه، ومحمد بن علی بن بابویه، ومحمد بن محمد بن النعمان، وهارون بن موسی، وأبو طالب بن غرور.

وأمّا هذا الکتاب فرواه عنه مصنفه محمد بن یعقوب رحمه الله: أحمد بن علی بن نوح، والحسین بن عبید اللّه، ومحمد بن محمد بن النعمان.

السابع: عبد الکریم بن عبد اللّه بن نصر البزاز ببغداد وتنیس، أبو الحسین البغدادی.

روی هذا الکتاب أحمد بن عبدون عنه وعن ابن أبی رافع عن مصنفه محمد بن یعقوب رحمه الله کما مر عن (ست) (1)ومشیخة (یب) (2)بل ظاهر المشیخة انّهما سمعاه عن المصنف فی سنة 327 ببغداد بباب الکوفة بدرب السلسلة واجازهما فی روایته ویدل ذلک علی انه کان من اصحاب الحدیث، وکان له اهتمام بامره.

الثّامن: علی بن أحمد بن محمد بن موسی الدقاق.

روی عن محمد بن جعفر الأسدی الکوفی النازل بالری وعن محمد بن یعقوب.

ص:630


1- 1) . الفهرست للشیخ الطوسی، ص 211، ش 602. [1]
2- 2) . تهذیب الأحکام، ج 10، ص 29 (شرح المشیخة) .

وروی عنه أبو جعفر محمد بن علی بن بابویه وهو أحد الرجال الثلاثة الذین روی أبو جعفر بن بابویه الکافی وسایر روایات الکلینی عنهم عن الکلینی.

قال فی مشیخة کتاب من لا یحضره الفقیه : وما کان فیه عن محمد بن یعقوب الکلینی رحمه الله، فقد رویته عن محمد بن محمد بن عصام الکلینی، وعلی بن أحمد بن موسی، ومحمد بن أحمد السنانی رضی اللّه عنهم عن محمد بن یعقوب الکلینی، وکذلک جمیع کتاب الکافی قد رویته عنهم عنه عن رجاله انتهی. (1)

وذکر هذا الشیخ أیضاً منفرداً أو مقروناً فی طرقه إلی ثابت بن دینار وجابر بن عبد اللّه، وحفص بن غیاث، وعلی بن سالم، ومحمد بن إسماعیل البرمکی ومحمد بن جعفر الأسدی، ومحمد بن سنان، وترضی أو ترحّم علیه فی جمیعها، وکذا فی سائر کتبه.

فیستفاد من هذا أنه کان رجلاً من اصحاب الحدیث مستوراً علی ظاهر العدالة والظاهر انه رازی.

التّاسع: محمد بن أحمد بن محمد بن سنان نزیل الری.

روی هو أیضاً عن محمد بن جعفر الأسدی ومحمد بن یعقوب.

وروی عنه أبو جعفر بن بابویه مترضیاً عنه، وقد مرّ أنه روی کتاب الکافی عنه وعن غیره عن مصنفه.

العاشر: محمد بن عبد اللّه بن محمد بن عبید اللّه بن البهلول بن همام بن المطلب بن همام أبو المفضل الشیبانی الکوفی نزیل بغداد، سافر فی طلب الحدیث عمره.

وروی عن خلق لا یحصون کثرة من الشامیین، والمصریین، والجزریین، والعراقیین، وغیرهم.

وروی عنه جماعة من العامة والخاصة، وحکی انه ناقشه العامة فی سنة عشر وثلاثمائة فکذبوه، وقالوا: مات ابن العرّاد الکبیر قبل ذلک، وابطلوا روایاته.

وقال النجاشی: رأیت جلّ أصحابنا یغمزونه ویضعفونه انتهی. (2)

ص:631


1- 1) . من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 116 (شرح المشیخة) .
2- 2) . رجال النجاشی، ص 396، ش 1059.

فکانه کان تضعیفه والغمز علیه سری من العامة الیهم، أو اطلعوا علی أمر آخر، وما ذکر العامة لا یوجب ضعفاً لاحتمال السهو فی مثل هذه الخصوصیات واللّه العالم.

قال الخطیب فی تاریخ بغداد: أخبرنا علی بن أبی علی قال سألت أبا المفضل عن مولده فقال فی سنة سبع وتسعین ومأتین، وأول سماعی الصحیح سنة ست وثلاثمائة.

وأخبرنی الأزهری قال توفی أبو المفضل فی شهر ربیع الآخر من سنة سبع وثمانین وثلاثمائة انتهی (1).

وقد روی الحسین بن عبید اللّه الغضائری کتاب الکافی عن جماعة هو احدهم، عن المصنف رحمه الله کما مرّ عن (ست) (2)ومشیخة (یب) (3).

الحادی عشر: محمد بن محمد بن عصام الکلینی، فقد مرّ أنه أحد الرجال الثلاثة الذین روی الصدوق رحمه الله کتاب الکافی عنهم مترضیاً لهم عن المصنف رحمه الله (4).

الثانی عشر: هارون بن موسی بن أحمد بن سعید أبو محمد التلعکبری الشیبانی الذی أمره فی الجلالة والثقة وسعة العلم أشهر من أن یذکر، فقد روی عمّن یقرب من مائة شیخ، ولقد تحمل الحدیث بالسماع والقراءة والاجازة من سنة ثلاث عشرة وثلاثمائة إلی سنة سبعین وثلاثمائة، ولکن قال فی کیفیة اخذه فی سنة (313ق) : أخذ لی والدی من محمد بن محمد بن الاشعث اجازة وصلت إلیّ علی ید محمد بن داود بن سلیمان، وسمعت منه بعض کتاب الاشعثیات انتهی.

فربّما یستفاد من ذلک ان هذا کان فی أول بلوغه أو قبیله، وأن ولادته کانت فی حدود سنة ثمان وتسعین ومائتین، وتوفی رحمه الله سنة (385ق) ، وقد مرّ أنه أحد الشیوخ الخمسة الذین روی الحسین بن عبید اللّه کتاب الکافی عنهم عن مصنفه (5)، فهؤلاء اثنی عشر شیخاً عثرنا علی روایاتهم لهذا الکتاب عن محمد بن یعقوب رحمه الله.

ص:632


1- 1) . تاریخ بغداد، ج 3، ص 87، ش 1082. [1]
2- 2) . الفهرست للطوسی، ص 211، ش 602.
3- 3) . تهذیب الأحکام، ج 10، ص 11 (شرح المشیخة) .
4- 4) . من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 116 (شرح المشیخة) .
5- 5) . الفهرست للطوسی، ص 211، ش 602.

ولکنی لم أعثر علی طریق لعلمائنا تتصل إلی أحمد بن أحمد الکوفی، أو إسحاق بن الحسین، لأنه یرویه النجاشی عنهما، وانّما حکی انّه رأی انهما کانا یرویانه لغیره، فالطرق انّما تتصل بعشرة منهم.

ولقد روی عن المصنف غیر هؤلاء.

محمد بن إبراهیم النعمانی أیضاً فی کتاب الغیبة، لکن لا دلیل لنا علی انه روی کتاب الکافی بتمامه عنه.

وربما یقال: بأن محمد بن أحمد بن عبد اللّه الصفوانی أیضاً ممّن رواه عنه، باعتبار ما یوجد فی بعض المواضع، (وفی نسخة الصفوانی کذا) کما فی باب النص علی أبی الحسن الرضا علیه السلام (1)وباب النصّ علی أبی الحسن الهادی علیه السلام (2)وفیه بعد تسلیم ان هذه العبارة من غیر الکلینی، وکانت فی الحاشیة ثم کتبها الناسخون فی المتن بزعم انّها منه، وانّه کان المراد بها ان فی نسخة الصفوانی من الکافی کذا أن غایة ما یدل علیه حینئذ هو أنه کان للصفوانی نسخة من الکافی کانت العبارة فیها کذا، وأما أنه هو نسخ الکافی أو رواه عن مصنفه فلا دلالة فیه علیه.

فممّا ذکرناه یظهر ان ما ذکره المحدث الخبیر النوری رحمه الله فی الفائدة الثالثة من خاتمة مستدرکه، فی مقام ارائة رواة الکافی حیث قال: وبالاسانید السابقة إلی جماعة کثیرة من حفاظ الشریعة منهم: أبو القاسم جعفر بن محمد بن قولویه، وأبو غالب أحمد بن محمد بن سلیمان الزراری، وأبو عبد اللّه محمد بن إبراهیم النعمانی، وأبو محمد هارون بن موسی التعلکبری، وأبو عبد اللّه أحمد بن محمد الصفوانی (3)، وأبو المفضل محمد بن عبد اللّه الشیبانی، وأبو عبد اللّه أحمد بن أبی رافع الصیمری، وأبو الحسن عبد الکریم بن عبد اللّه بن نصر التنیسی، وأبو الحسین أحمد بن أحمد الکوفی الکاتب، ومحمد بن محمد بن عصام الکلینی، ومحمد بن علی ماجیلویه، وعلی بن أحمد بن موسی، ومحمد بن أحمد بن محمد بن سنان الزاهری أبو عیسی نزیل الری، عن أبی جعفر محمد بن یعقوب الکلینی رحمه الله عن علی بن إبراهیم انتهی. فیه مواقع للنظر.

منها: أنه ذکر أحمد بن أحمد الکوفی مع ان الأسانید السابقة لا تنتهی إلیه، ولو لم

ص:633


1- 1) . الکافی، ج 1، ص 311، ح 1. [1]
2- 2) . الکافی، ج 1، ص 325، ح 3. [2]
3- 3) . تقدم قبل قلیل بأن الصفوانی هو: محمّد بن أحمد بن عبد اللّه، فلاحظ.

یمنع هذا من ذکره لکان المناسب ذکر إسحاق بن الحسن أیضاً.

ومنها: عدم ذکره أحمد بن علی بن سعید مع أن الأسانید تتصل الیه.

ومنها: ذکر النعمانی والصفوانی ومحمد بن علی ماجیلویه مع أنّا لم نعثر علی ما یشهد بروایتهم له سوی ما مرّ فی الأولین ومرّ عدم دلالته، وأما الأخیر فلم نجد فیه شیئاً یشعر بذلک أصلاً، مضافاً إلی أن الصالح لذلک بحسب الطبقة هو محمد بن علی بن محمد بن عبد اللّه الذی هو من مشایخ الصدوق الذین أکثر عنهم، ولو کان هو ممن روی الکافی عن المصنف لکان رواه الصدوق عنه، وذکره مع شیوخه الثلاثة الذین رواه عنهم.

ومنها: تعبیره عن الصفوانی بأحمد بن محمد، وصوابه محمد بن أحمد.

المقدّمة الرّابعة: فی بیان من روی عنه المصنف فی هذا الکتاب من الشیوخ

وهم جماعة نذکرهم علی ترتیب الحروف ونقدّم الکنی لقلّتها:

الأوّل: ابن بابویه، روی عنه فی الکتاب حدیثاً واحداً والظاهر ان المراد به علی بن الحسین بن موسی بن بابویه أبو الحسن القمی المتوفی سنة 329.

وقد روی عن أحمد بن ادریس، والحسن بن علی بن الحسین الدینوری، والحسین بن محمد الأشعری، وسعد بن عبد اللّه، وعبد اللّه بن جعفر، وعلی بن إبراهیم، وعلی بن الحسن بن علی بن عبد اللّه بن المغیرة، وعلی بن الحسین السعدآبادی، وعلی بن سلیمان الزراری، وعلی بن موسی الکمیدانی، ومحمد بن أحمد بن علی بن الصلت، ومحمد بن یحیی. وروی عنه ولده محمد وجعفر بن قولویه والعباس الکلوذاتی.

الثّانی: أبو بکر الحبال، روی عنه أیضاً حدیث واحداً، ورواه هو عن محمد بن عیسی القطّان، ولا أعرف اسمه، ولا شیئاً من حاله، ولم أجد له ذکراً فی غیر ذاک الموضع.

الثالث: أبو داود، فقد روی عنه فیه مفرداً ثمانیة أحادیث ومقروناً بمحمد بن یحیی عن أحمد عشرة.

وروی هو کلها عن الحسین بن سعید غیر واحد من المفردة فرواه عن علی بن مهزیار، ولیس هو أبا داود المسترق قطعاً، فانه من صغار السادسة، وعمّر حتی عاصر

ص:634

کبار السابعة أیضاً، وتوفی فی سنة احدی وثلاثین ومأتین، فلو روی المصنف عنه لکان عمّر المصنف مائة وثلاث عشرة سنة أو أکثر، ومن المعلوم خلافه، فهذا الرجل من شیوخه المجهولین الذین لا نعلم شیئاً عن امرهم، ولا نعرف اسمه أیضاً.

نعم، روی هو عن الحسین بن سعید، وعلی بن مهزیار، وروی عنه المصنف، وهو من الثامنة.

الرّابع: أحمد بن ادریس بن أحمد أبو علی الأشعری القمی، فقد روی عنه المصنف مفرداً أو مقروناً قریباً من ثمانمائة حدیث، وکان هذا الشیخ من اجلاء الطبقة الثامنة من أصحابنا وثقاتهم وفقهائهم، صنف کتاب النوادر، وروایاته فی هذا الکتاب عن ستة عشر شیخاً یأتی ذکرهم بعد ذکر اسناد روایاته، وله الروایة عن غیرهم أیضاً، ولکن اکثر روایاته بل جلّها إنّما هی عن محمد بن عبد الجبار القمی، وقد روی عنه غیر المصنف أحمد بن جعفر بن سفیان البزوفری، وأحمد بن محمد بن یحیی القمی، والحسین بن أحمد ولده، والحسین بن علی بن سفیان البزوفری، وعلی بن حاتم القزوینی، وعلی بن الحسین بن بابویه القمی، ومحمد بن الحسن بن الولید نزیل قم، ومحمد بن الحسین بن سفیان البزوفری، وأبو علی محمد بن همام البغدادی، وتوفی بالقرعاء من طریق مکة فی سنة ست وثلاثمائة، ولم أجد له روایة عن احد من الأئمة علیهم السلام.

وقال الشیخ: إنه لقی أبا محمد علیه السلام ولم یرو عنه (1).

الخامس: أحمد بن عبد اللّه، فقد روی المصنف عنه مفرداً عشرة أحادیث، روی هو واحداً منها عن جده، وواحداً عن أحمد بن محمد، والباقی عن أحمد بن أبی عبد اللّه أو أحمد بن محمد البرقی، والکل واحد کما سیظهر، ولم أجد له روایة عن غیر أحمد بن محمد بن خالد البرقی.

وقد روی عنه ولده علی بن أحمد بن عبد اللّه - وهو من شیوخ الصدوق - والشریف الصالح الحسن بن حمزة العلوی المرعشی الطبری، والمصنف، وهو من الثامنة.

ثمّ إن أحمد بن محمد بن البرقی کان جدّ هذا الشیخ کما یستفاد من اسانید الروایات.

ففی کتاب الامالی للشیخ أبی جعفر الطوسی رحمه الله، فی الجزء الثالث منه، قال: أخبرنا

ص:635


1- 1) . رجال الشیخ الطوسی، ص 428، ش 16 و ص 444، ش 37.

محمد بن محمد، قال حدثنا الشریف الصالح أبو محمد الحسن بن حمزة العلوی رحمه الله، قال حدثنا أحمد بن عبد اللّه البرقی عن أبیه (1)الخ.

وفی أواخر الجزء السابع منه، قال: وبالاسناد قال أخبرنا محمد بن محمد قال حدثنا الشریف الصالح أبو محمد الحسن بن حمزة العلوی، قال حدثنا أحمد بن عبد اللّه، عن جده أحمد بن أبی عبد اللّه البرقی، عن الحسن بن فضال انتهی (2).

وفی مشیخة کتاب من لا یحضره الفقیه عند ذکر طریقه إلی (خبر جاء نفر من الیهود إلی رسول اللّه صلی الله علیه و آله) قال: وکلّما کان فیه (جاء نفر من الیهود) إلی أن قال: فقد رویته عن علی بن أحمد بن عبد اللّه البرقی رضی الله عنه عن ابیه عن جده أحمد بن أبی عبد اللّه عن أبیه إلی آخره. (3)

فظهر أن المراد بجده الذی روی عنه فی واحد من اسانید الکتاب هو أحمد البرقی.

وهل کان أحمد بن محمد ابن البرقی جدّ هذا الشیخ لاُمه؟ فعبد اللّه والده کان صهراً لأحمد البرقی علی بنته کما زعمه کثیر من المتأخرین.

ویدل علیه ما فی فهرست الشیخ قدس سره فی ترجمة أحمد بن محمد بن خالد البرقی عند ذکر طرقه إلیه حیث قال: وأخبرنا هؤلاء الثلاثة، عن الحسن بن حمزة العلوی الطبری، قال حدثنا أحمد بن عبد اللّه ابن بنت البرقی قال: حدثنی جدی أحمد بن محمد (4). أو هو جده لأبیه وعبد اللّه والده کان ابن أحمد بن محمد الظاهر هو الثانی ویدل علیه تصریح من قارب عصره من الاساطین بذلک فی مواضع کثیرة من اسانید الروایات منها:

ما فی أمالی الشیخ فی الحدیث السادس من الجزء الخامس عشر، مما رواه عن الحسین بن عبید اللّه، عن أبی جعفر بن بابویه، حیث قال: وبالاسناد قال حدثنا علی بن أحمد بن عبد اللّه بن أحمد بن أبی عبد اللّه البرقی قال حدثنی أبی عن جدی أحمد بن أبی عبد اللّه البرقی قال حدثنا أبی عن علی بن النعمان (5).

ومنها: ما فی فهرست النجاشی فی ترجمة محمد بن خالد البرقی حیث قال بعد ذکر کتبه: أخبرنا (أحمد بن) (6)علی بن نوح، قال حدثنا الحسن بن حمزة الطبری، قال حدثنا

ص:636


1- 1) . امالی الشیخ الطوسی، ج 1، ص 86. [1]
2- 2) . أمالی الشیخ الطوسی، ج 1، ص 207. [2]
3- 3) . من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 10 (شرح المشیخة) .
4- 4) . فهرست الشیخ الطوسی، ص 64، ش 65. [3]
5- 5) . أمالی الشیخ الطوسی، ج 2، ص 38. [4]
6- 6) . زیادة من المصدر.

أحمد بن عبد اللّه بن أحمد بن أبی عبد اللّه محمد بن خالد البرقی، قال حدثنا أحمد بن أبی عبد اللّه عن أبیه بجمیع کتبه. (1)

ومنها: ماذکره الصدوق فی مشیخة الفقیه عند ذکر طریقه إلی محمد بن مسلم حیث قال: وما کان فیه عن محمد بن مسلم الثقفی، فقد رویته عن علی بن أحمد بن عبد اللّه بن أحمد بن أبی عبد اللّه، عن أبیه، عن جده أحمد بن أبی عبد اللّه البرقی، عن أبیه محمد بن خالد، عن العلاء بن رزین، عن محمد بن مسلم انتهی. (2)

إلی غیر هذه من الموارد التی یقف علیها المتتبع، ودلالتها علی المطلوب واضحة، ولبعد احتمال تعدد أحمد بن عبد اللّه الذی یروی عن أحمد بن أبی عبد اللّه، ویروی عنه الحسن بن حمزة العلوی، وکون عبد اللّه الوالد لأحدهما ابنه، وکون والد الآخر صهره، واحتمال الجمع بجعل ابن بنت البرقی فی عبارة فهرست الشیخ وصفا لعبد اللّه، وحمل عبد اللّه بن أحمد فی هذه العبارة علی کونه نسبة إلی الجد للاُم، واحتمال وقوع السهو لهؤلاء الأعاظم فی عباراتهم الکثیرة تعین ارتکاب السهو فی عبارة فهرست الشیخ، أو کون ما فیها من تصرف الناسخین المعتقدین بکونه ابن بنته.

السادس: أحمد بن محمد بن أحمد بن طلحة أبو عبد اللّه العاصمی، الکوفی، نزیل بغداد.

قال النجاشی: کان ثقة فی الحدیث خیراً سالماً، (أصله کوفی وسکن بغداد) ، روی عن الشیوخ الکوفیین، وله کتب منها: کتاب النجوم، وکتاب موالید الإئمة علیهم السلام واعمارهم (3)انتهی.

قیل له: العاصمی نسبة إلی عاصم والد علی بن عاصم المحدث المعروف المتوفی سنة 201 عن اثنتین وتسعین سنة، ولقد روی المصنّف عنه فی الکتاب قریباً من سبعین حدیثاً، معبراً عنه بأحمد بن محمد الکوفی، أو بأبی عبد اللّه العاصمی.

وقد روی هو فیه عن إبراهیم بن الحسن وعلی بن الحسن بن علی بن فضال بن

ص:637


1- 1) . رجال النجاشی، ص 335، ش 898.
2- 2) . من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 6-7 (شرح المشیخة) .
3- 3) . رجال النجاشی، ص 93، ش 232.

عمرو بن أیمن مولی تیم اللّه بن ثعلبة، وعن محمد بن أحمد بن خاقان النهدی المعروف بحمدان القلانسی، وابن جمهور.

وروی عنه غیر المصنف: الحسن بن أحمد بن الیاس، والحسین بن علی بن سفیان البزوفری، ومحمد بن أحمد بن الجنید الاسکافی.

السابع: أحمد بن محمد بن سعید بن عبد الرحمن بن زیاد، مولی همدان، أبو العباس الکوفی الحافظ الزیدی، المعروف بابن عقده، لأن أباه کان نحویاً یعقد فی کلامه کثیراً، ولد سنة 249، وتوفی سنة 333.

روی عن خلق من الطبقة السابعة والثامنة.

وروی عنه خلق من التاسعة والعاشرة. فهو من صغار الثامنة، وعاصر بطول عمره التاسعة أیضاً، ومات بعد المصنف رحمه الله بأربع سنین، وکان اعجوبة زمانه فی کثرة الحفظ، وسعة الروایة، والاضطلاع بعلمی الحدیث والرجال وغیرهما، وکانت الخاصة والعامة تذعن له بذلک، وصنف کتباً کثیرة نافعة، ولیس للمصنف عنه فی هذا الکتاب إلاّ أربع روایات، جنت اقلام الناسخین علی سند اثنتین منها، وبقی اثنتان.

الثامن: أحمد بن محمد بن محمد بن الحسن، فقد روی المصنف عن أحمد بن محمد بن محمد بن الحسن أربعة عشر حدیثاً، قرنه فی ستة منها بمحمد بن یحیی، وروی أیضاً عنه عن محمد بن الحسین ستة أحادیث قرنه به فی خمسة منها، والظاهر ان الستة أیضاً عن محمد بن الحسن، وصحف الحسن بالحسین، وسیاق الأسانید المذکورة یدل علی أن محمد بن الحسن فیها هو محمد بن الحسن الصفّار القمی، فلیس هو (حینئذ) أحمد العاصمی، ولا ابن عقده لعدم روایتهما عن الصفّار، فالظاهر أنّه رجل آخر من القمیین أو الرازیین، شارک محمد بن یحیی فی الروایة عن الصفّار. وروی عنه المصنف رحمه الله، فهو من التاسعة، ویحتمل ان یکون ابن دؤل القمی (فتأمل) .

التاسع: أحمد بن مهران، فقد روی عنه المصنف قریباً من خمسین حدیثا، وترحّم علیه عند ذکره فی أحد عشر منها فیما عندنا من نسخ الکافی ، وروی هو سبعة عشر منها عن الشریف الصالح عبد العظیم بن عبد اللّه الحسنی وسائرها عن محمد بن علی، والظاهر انه أبو سمینة، فهو من الثامنة.

وحکی العلامة عن ابن الغضائری تضعیف هذا الشیخ، ونحن لا نعلم من أمره غیر

ص:638

ما ذکرناه، وربما یستفاد من کثرة ترحم المصنف علیه أنه کان رجلاً صالحاً وإن لم یکن من المضطلعین بفن الحدیث، وأنه مات قبل الثلاثمائة.

العاشر: حبیب بن الحسن، فقد روی عنه فی کتاب الحدود ثلاثة أحادیث، وروی هو خبرین منها عن محمد بن عبد الحمید من السابعة، وواحداً عن محمد بن الولید من معمّری السادسة، فهو من الثامنة لکن لم أجد له ذکراً فی غیر هذه الأسانید، ویحتمل أن یکون حبیب فیها تصحیف، ویکون صوابه الحسین، ویراد الحسین بن الحسن العلوی الرازی الذی یأتی ذکره.

الحادی عشر: الحسن بن خفیف، فقد روی عنه فی باب موالد الصاحب علیه السلام دلالة واحدة عاینها من أمره علیه السلام، ویستفاد منها أن أباه خفیف کانت له وکالة عن الناحیة فی بعض الامور، ولم أجد له ولا لوالده ذکراً فی غیر هذا الموضع.

الثانی عشر: الحسین بن أحمد، فروی المصنف رحمه الله عنه فی هذا الکتاب فی خمسة مواضع امورا لا تعلّق لها بالاحکام، روی هو واحد منها عن أبی کریب، والأشج، وهو واقعة فضة الخادمة مع الأسد فی الطف، وأربعة منها عن أحمد بن هلال وإن جنی قلم الناسخین فارتکب التصحیف، واسقط ابن أحمد فی ثلاثة من الأربعة، لکن بقی فیها ما یستفاد منه المطلوب بعد جمعها.

ثم ان المستفاد من تتبع أسانید الشیوخ هو أن الحسین بن أحمد الذی یروی عن أحمد بن هلال هو الحسین بن أحمد المالکی، وربما یصحّف بالحسن مکبراً، وهو شیخ من اصحاب الحدیث من الثامنة.

روی عن أحمد بن هلال، ومحمد بن عیسی بن عبید، ومحمد بن الولید شباب الصیرفی.

وروی عنه الحافظ أحمد بن محمد بن سعید، والحسین بن محمد بن الفرزدق القطعی، پو أبو علی محمد بن همام، وأبو طالب عبید اللّه بن أحمد الأنباری.

بل ربما یظهر من الشیخ حیث ذکر فی باب (کر) من رجاله الحسن بن أحمد المالکی (1)انّه روی عن أبی محمد علیه السلام أیضاً. وان کان المذکور فیه هو الحسن مکبراً، لکن

ص:639


1- 1) . رجال الشیخ الطوسی، ص 430، ش 3.

الظاهر انه تصحیف.

ففی التهذیب فی باب الأغسال المندوبة: أخبرنی جماعة، عن أبی محمد (هارون) (1)بن موسی التلعکبری، عن الحسین بن محمد بن الفرزدق القطعی البزاز انّه قال حدثنا الحسین بن أحمد المالکی، قال حدثنا أحمد بن هلال العبرتائی (الخ) (2).

وفی (جش) فی ترجمة محمد بن الفرج الرخجی: أخبرنا أحمد بن عبد الواحد، قال حدثنا عبید اللّه بن أحمد، قال حدثنا الحسین بن أحمد المالکی، قال قرأ علیّ أحمد بن هلال مسائل محمد بن الفرج (3).

وفی ترجمة عبد اللّه بن ابجر الکنانی: أخبرنا أحمد بن عبد الواحد، قال حدثنا عبید اللّه بن أحمد الأنباری، قال حدثنا الحسین ( الحسن خ ل) بن أحمد المالکی، قال حدثنا محمد بن عیسی بن عبید، عن یونس، عن عبد اللّه بن ابجر (4).

وفی ترجمة داود بن کثیر الرقی أخبرنا أبو الحسن ابن الجندی، قال: حدثنا أبو علی بن همام، قال: حدثنا الحسین بن أحمد المالکی، قال حدثنا محمد بن الولید المعروف بشباب الصیرفی الخ. (5)

وبعد ما تبین ذلک، فهل الحسین بن أحمد المالکی الذی یروی عمّن ذکرناه هو الذی ذکره الخطیب البغدادی فی تاریخه حیث قال: الحسین بن أحمد بن عبد اللّه بن وهب بن علی المالکی من بنی مالک بن حبیب ویعرف بالأسدی، حدّث عن محمد بن عبد الرحمن بن سهم الأنطاکی، وعبید بن هشام الحلی، ومحمد بن وهب بن أبی کریمة الحرانی، ویحیی بن اکثم القاضی، وعبد الوهاب بن ضحاک العرضی، وبشر بن هلال البصری، وعامر بن سیار، وهشام بن عمار، وهشام بن خالد الأزرق الدمشقیین، ومحمد بن أحمد الرازی، وحامد بن یحیی البلخی (6)، والمسیب بن واضح.

ص:640


1- 1) . فی المطبوع (مروان) .
2- 2) . التهذیب، ج 1، ص 117، ح 308.
3- 3) . رجال النجاشی، ص 371، ش 1014.
4- 4) . رجال النجاشی، ص 217، ش 565.
5- 5) . رجال النجاشی، ص 217، ش 410.
6- 6) . فی المطبوع (البخلی) .

روی عنه عبد الصمد بن علی الطستی، وأبو بکر الشافعی.

أخبرنا البرقانی أخبرنا أبو بکر الاسماعیلی، حدثنا الحسین بن أحمد المالکی أبو علی ببغداد انتهی. (1)

أو هو رجل آخر من رجال الشیعة لبعد روایة هذا الرجل الذی کان من معاریف شیوخ الحدیث عند الجمهور عن أبی محمد علیه السلام أو عن رجال الشیعة.

الظاهر هو الأول کما فی (جش) فی ترجمة مروان بن مسلم حیث قال: له کتاب یرویه جماعة، أخبرنا محمد بن جعفر، قال حدثنا أحمد بن محمد بن سعید، قال حدثنا الحسین بن أحمد بن عبد اللّه بن وهب المالکی، قال حدثنا أحمد بن هلال الخ.

فبین ابن عقدة فی هذا السند نسبه واسمی جده وجد أبیه علی طبق ما ذکره الخطیب وقد روی عن أحمد بن هلال.

فبهذا یظهر لک أن ما فی تعلیقه علی قول الماتن: الحسن بن أحمد المالکی کما مرّ حیث قال: قیل انّه الحسن بن مالک الأشعری القمی الثقة الذی هو من ری نسبة إلی جدهم مالک الأحوص الأشعری، وسیجیء فی الحسین بن أحمد المالکی انتهی.

وقال فی الحسین: الحسین بن أحمد المالکی، کذا فی بعض الروایات، ولعله الحسن.

وقال السید الداماد رحمه الله: الحسن مکبراً کذا ذکره الشیخ فی دی عن أحمد بن هلال العبرتائی، عنه الحسین بن محمد القطعی ومن فی طبقتهما، وحسبان انّهما اخوان لا مستند له، وربما یزعم أنه أخ الحسین بن مالک القمی من ری، وان المالکی نسبة إلی الأشعری القمی انتهی.

انتهی عبارة (التعلیقة) بعید من الصواب، وکذا ما حکاه عن السید، مع أن ما حکیاه عن بعض بلفظ (قیل) وربما یزعم کانهما غیر متوافقین (فتأمل) .

وتوثیق الحسن بن مالک الأشعری بل ووجوده غیر معلوم، وترجیحهما الحسن مکبراً علی التصغیر تبعاً للشیخ لیس علی ما ینبغی، ویظهر من کلامهما انّهما لم یعثرا علی شیء مما ذکرناه.

ص:641


1- 1) . تاریخ بغداد، ج 8، ص 4، ش 4034. [1]

غیر أن السید الداماد رحمه الله عثر علی سند روایة التهذیب فقط، فاستفاد منه أنه یروی عن أحمد بن هلال، ویروی عنه الحسین القطعی.

ثم انّی لم أجد إلی الآن روایة له عن أبی محمد علیه السلام، وان ذکره الشیخ.

الثالث عشر: الحسین بن الحسن، فروی المصنف رحمه الله عنه سبع روایات، أطلقه فی واحدة منها، ووصفه بالهاشمی فی روایتین، وبالحسینی فی ثلاث، وبالعلوی فی واحدة. فکأنّه کان ینتهی نسبه إلی علی بن الحسین علیهما السلام.

والمستفاد من روایاته هو انّه کان عالماً بالسیر والأخبار، وروی فیها عن إبراهیم بن إسحاق الأحمر، وصالح بن أبی حماد، ومحمد بن زکریا الغلابی البصری، وأبی الطیب المثنی.

وروی دلالة عن الناحیة المقدسة، علی وجه یظهر منها أنه کان له اطلاع علی بعض ما کان یصدر منها إلی الوکلاء، وکأنه هو الذی ذکره الشیخ فی (لم) حیث قال: الحسین بن الحسن الحسینی الأسود، فاضل یکنی أبا عبد اللّه رازی انتهی (1). وهو من الثامنة.

الرابع عشر: الحسین بن علی، فروی عنه ثمان روایات، وصفه فی أربع منها بالهاشمی، وفی أربع بالعلوی، وذکر فی واحدة منها بدله الحسن مکبراً، واختلف النسخ فی روایتین، ورواها هو عن سهل بن جمهور، ومحمد بن الحسین، ومحمد بن عیسی بن عبید، ومحمد بن موسی، وروی عن الناحیة دلالة یظهر منها اطلاعه علی بعض ما کان یرد منها علی الوکلاء، ویحتمل أن یکون هو الحسین بن علی الدینوری الذی یروی عنه علی بن الحسین بن بابویه، کما أنّه یحتمل اتحاده مع الحسین بن الحسن العلوی بأن یکون نسب فی احد التعبیرین إلی جده.

الخامس عشر: الحسین بن الفضل بن یزید (زید خ ل) الیمانی، وفی بعض النسخ (الحسن) مکبراً، فروی عنه المصنف رحمه الله فی باب مولد الصاحب علیه السلام خمس دلالات، ویظهر من بعضها أنه کان له ولأبیه مکاتبة الناحیة المقدسة، ولم أجد له ولا لأبیه ذکراً فی غیر هذا الموضع.

ص:642


1- 1) . رجال الشیخ الطوسی، ص 462، ش 5.

السادس عشر: الحسین بن محمد بن عامر (1)بن عمران بن أبی عمر کما ذکره (جش) فی ترجمته (2)، أو عمران بن أبی بکر (3)کما فی (جش) فی عمّه عبد اللّه بن عامر، أبو عبد اللّه الأشعری القمی (4).

وما فی (لم جخ) من التعبیر عنه بالحسین بن أحمد (5)کأنه سهو من النسّاخ، وما فی (جش) من اسقاط (عامر) من نسبه فی ترجمته للاختصار، ولذا ذکره فی عمّه.

فقد روی المصنف رحمه الله عنه قریباً من ستمائة وستین روایة، رواها هو عن إبراهیم بن محمد الطاهر، وأحمد بن إسحاق الأشعری، وأحمد بن عبد اللّه، وأحمد بن علی الکاتب، وأحمد بن محمد بن سیار البصری، وجعفر بن محمد بن محمد بن مالک الفزاری الکوفی، والخیرانی، وصالح بن أبی حماد الرازی، وعبد اللّه بن رزین، وعبد اللّه بن عامر الأشعری عمه، وعلی بن محمد بن علی بن سعد الأشعری القزدانی، ومحمد بن أحمد بن خاقان النهدی الکوفی، ومحمد بن عبد اللّه، ومحمد بن عمران السبیعی، ومحمد بن یحیی الفارسی، ومعلی بن محمد البصری، وعنه جلّ روایاته.

ویظهر من (جش) أن له الروایة عن محمد بن أبی القاسم ماجیلویه أیضاً. وما فی (لم، جخ) من انّه روی عن ابن أبی عمیر (6)فهو سهو، ولو روی عنه شیئاً لکانت علی وجه الإرسال، کروایته عن محمد بن جمهور، ومحمد بن سالم بن أبی سلمة فی هذا الکتاب.

وروی عنه غیر المصنف: جعفر بن محمد بن قولویه، وعلی بن بابویه، ومحمد بن الحسن بن الولید، ومحمد بن الحسن الصفّار فی بصائره ولم أظفر علی روایة لهذا الشیخ عن أحمد بن محمد بن عیسی وعن غیره من أجلّة شیوخ قم من الطبقة السابعة، ولا علی تاریخ ولادته ولا وفاته. نعم، تدلّ روایة ابن قولویه عنه علی انه کان حیاً إلی حدود سنة ثلاثمائة.

وفی الکتاب فی باب مولد الصاحب علیه السلام روایة عنه یتراآی منها انه کان فی أیام أبی

ص:643


1- 1) . لیس فی المصدر.
2- 2) . رجال النجاشی، ص 66، ش 156.
3- 3) . عمر فی المصدر.
4- 4) . رجال النجاشی، ص 217، ش 570.
5- 5) . رجال الشیخ، ص 469، ش 41.
6- 6) . رجال الشیخ، ص 469، ش 41.

محمد علیه السلام رجلاً رشیداً، کان یطلع علی بعض ما کان یصدر عنه علیه السلام إلی عمّاله. ویؤیده روایته عن أحمد بن إسحاق (فتأمل) .

ووثقه (جش) وقال: له کتاب النوادر انتهی. وهو من الثّامنة.

السابع عشر: حمید بن زیاد بن حماد بن زیاد هوار الدهقان أبو القاسم الکوفی نزیل نینوی کان من الواقفة وجهه فیهم. قال الشیخ: کان ثقة کثیر التصانیف وروی أکثر الاُصول. (1)وقال (جش) : کان ثقة، سمع الکتب، وصنف کتاب الجامع، کتاب الخمس، کتاب الدعاء، کتاب الرجال، کتاب من روی عن الصادق علیه السلام، وکتاب الفرائض کتاب الدلائل الخ. (2)

روی عن إبراهیم بن سلیمان الخزار، وإبراهیم بن مسلم بن هلال الضریر، وأحمد بن الحسن البصری، وأحمد بن میثم بن الفضل بن دکین، والحسن بن محمد بن سماعة، والحسن بن موسی الخشّاب، وحمدان القلانسی، وعبد الرحمن بن أحمد بن نهیک، وعبید اللّه بن أحمد بن نهیک، والقاسم بن إسماعیل القرشی، ومحمد بن تسنیم ومحمد بن الحسین بن سعید الصائغ، ومحمد بن خالد الطیالسی، ومحمد بن موسی خورا وخلق غیرهم.

وروی عنه أحمد بن جعفر بن سفیان البزوفری، وأحمد بن محمد بن سعید الحافظ، والحسین بن علی بن سفیان، والحسین بن محمد بن علّان، وعلی بن حاتم القزوینی، وعلی بن حبشی بن قونی وأبو علی محمد بن همام، وأبو طالب الأنباری، وأبو المفضل الشیبانی، والمصنف.

فقد روی عنه قریباً من ثلاثمائه وعشرین حدیثاً. ورواها هو عن الحسن بن محمد بن سماعة، والحسن بن موسی الخشّاب، وعبید اللّه بن أحمد بن نهیک، ومحمد بن أیّوب، وجلّها عن ابن سماعة المتوفی سنة 263، والطیالسی المتوفی سنة 249. ربما تدل علی انه فی سنة 233 کان قد ولد.

الثامن عشر: داود بن کورة بن سلیمان أبو سلیمان القمی الذی بوّب کتاب المشیخة

ص:644


1- 1) . الفهرست للطوسی، ص 114، ش 238. [1]
2- 2) . رجال النجاشی، ص 132، ش 339.

للحسن بن محبوب، وکتاب النوادر لأحمد بن محمد بن عیسی، وصنف کتاب الرحمة فی العبادات وهو وان لم یصرح به المصنف فی اول شیء من أسانید الکتاب لکنه أحد العدة المتوسطة بینه وبین أحمد بن محمد بن عیسی علی ما حکاه النجاشی والعلامة کما یأتی، فهو من شیوخه وان لم یرو عنه إلاّ مقروناً بغیره.

التاسع عشر: سعد بن عبد اللّه بن أبی خلف الأشعری أبو القاسم القمی، فله فی هذا الکتاب ثمان عشرة روایة، روی المصنف عن احداها بواسطة علی بن محمد، وأربع منها بواسطة محمد بن یحیی العطار، وثلاث عشرة منها بلا واسطة؛ اثنتان منها فی أوقات الصّلاة رواهما علی وجه المتابعة، واحدی عشرة منها فی تواریخ وفیات الأئمة علیهم السلام روی سبعاً أو ثمانی منها عنه مقروناً بعبد اللّه بن جعفر، وثلاثاً منها مفرداً.

وربما یحتمل أن یکون روایاته التی رواها عنه بلا واسطة علی وجه الوجاده، لعدم تعلق اکثرها بالأحکام، وکون ما تعلق منها بالأحکام علی وجه المتابعة، وکان هذا الشیخ من أجلاء هذه الطائفة وفقهائهم ووجوههم واثباتهم وثقاتهم فی الطبقة الثامنة، سافر فی طلب الحدیث، وسمع من العامة والخاصة.

وروی عن الحسن بن عرفة المتوفی سنة 257، وعباس بن عبد اللّه الترقفی المتوفی سنة 267 ومحمد بن عبد الملک الدقیقی المتوفی سنة - 266 وأبی حاتم الرازی المتوفی سنة 277 وغیرهم.

ومن الخاصة عن إبراهیم بن هاشم وأیوب بن نوح وأحمد بن أبی عبد اللّه وأحمد بن الحسن بن فضال وأحمد بن محمد بن عیسی والحسن بن ظریف وعبداللّه بن محمد والسندی بن الربیع ومحمد بن الحسین ومحمد بن عبد الجبار ومحمد بن عبد الحمید ومعاویة بن حکیم وهارون بن مسلم والهیثم النهدی ویعقوب بن یزید وغیرهم.

وروی عنه أحمد بن محمد بن یحیی وحمزة بن القاسم وعلی بن بابویه وعلی بن محمد بن قولویه وأبوه محمد بن قولویه ومحمد بن الحسن بن الولید.

قال النجاشی: وصنف کتباً کثیرة وقع الینا منها کتاب الرحمة ثم عد کتباً اخری تبلغ ثلاثین کتاباً فی موضوعات کثیرة مفیدة لکنه لم یقع الینا من تلک الکتب الممتعة شیء. (1)

ص:645


1- 1) . رجال النجاشی، ص 177، ش 467.

وروی أبو جعفر فی کمال الدین انّه لقی أبا محمد علیه السلام وسأله عن امور فأحال علیه السلام جوابه إلی مولانا صاحب الدار علیه السلام فأجابه علیه السلام عنها و هو طفل.

وقال (جش) : ورأیت بعض أصحابنا یضعفون لقاءه ایاه ویقولون هذه حکایة موضوعة علیه انتهی. وتوفی رحمه الله سنة احدی وثلاثمائة أو سنة أو سنتین قبلها.

العشرون: عبد اللّه بن جعفر بن الحسن بن مالک بن جامع الحمیری أبو العباس القمی سمع الحدیث واکثر وصنف کتباً کثیرة مذکورة فی الفهرستین (1)، وکان فقیهاً ثقة وجهاً فی أصحابنا، ورود الکوفیة سنة نیف وسبعین أو تسعین ومائتین وسمع اهلها منه فاکثروا کما فی (جش) وفیه دلالة علی سعة علمه وعلو مقامه کما لا یخفی وهو من کبار الثّامنة، کاتب أبا محمد علیه السلام علی ید محمد بن عثمان العمری.

وروی عن أبی هاشم الجعفری وإبراهیم بن مهزیار وإبراهیم بن هاشم وأحمد بن إسحاق وأحمد البرقی وأحمد بن محمد بن عیسی وأحمد بن محمد بن مطهر، وأحمد بن هلال وأیّوب بن نوح والحسن بن ظریف والحسن بن موسی الخشاب وسعد بن عبد اللّه وسلمة بن الخطاب والسندی بن محمد وعبداللّه بن الحسن بن علی بن جعفر وعبد اللّه بن محمد بن عیسی وعلی بن إسماعیل بن عیسی والعمرکی ومحمد بن أبی عبد الرحمن ومحمد بن أحمد بن زیاد، ومحمد بن الحسین بن أبی الخطاب، ومحمد بن خالد الطیالسی، ومحمد بن عبد الجبار، ومحمد بن عبد الحمید بن سالم، ومحمد بن الریان بن الصلت، ومحمد بن علی، ومحمد بن عیسی، ومحمد بن هارون، ومحمد بن الولید، وهارون بن مسلم، ویعقوب بن یزید وغیرهم.

وروی عنه أحمد بن زیاد بن جعفر الهمدانی، وعلی بن بابویه، ومحمد بن الحسن بن الولید وولده محمد بن عبد اللّه بن جعفر، ومحمد بن موسی بن المتوکل، ومحمد بن همام، ومحمد بن یحیی، وأبو غالب الزراری وله فی هذا الکتاب قریب من اربعین روایة رواها المصنف عنه بواسطة ابنه محمد بن عبد اللّه، ومحمد بن یحیی أو احدهما

ص:646


1- 1) . الفهرست للشیخ الطوسی، ص 167، ش 439؛ [1] رجال النجاشی، ص 219، ش 573.

إلاّ سبع أو ثمان روایات رواها عنه وعن سعد بن عبد اللّه بلا واسطة وهی فی تواریخ الائمة علیهم السلام کما مر فی سعد ومرّ أیضاً احتمال کونها بالوجادة.

الحادی والعشرون: علی بن إبراهیم بن هاشم أبو الحسن القمی صنف کتباً کثیرة مذکورة فی الفهرستین (1)منها کتاب التفسیر الذی بقی إلی زماننا هذا.

قال (جش) : ثقة فی الحدیث ثبت معتمد، صحیح المذهب سمع فأکثر، (وصف کتباً) (2)واضرّ فی وسط عمره انتهی. (3)

روی عن أبیه إبراهیم وأخیه إسحاق بن إبراهیم، وأحمد بن محمد البرقی، وأحمد بن محمد بن عیسی، وصالح بن السندی، والعباس بن معروف، وعلی بن محمد بن شیره، ومحمد بن سالم، ومحمد بن علی، ومحمد بن عیسی، والمختار بن محمد بن المختار، وهارون بن مسلم وغیرهم. وشارک أباه فی الروایة عن صالح بن سعید، وصالح بن السندی، وعلی بن محمد، ومحمد بن علی، ومحمد بن عیسی، والمختار وهارون.

وروی عنه أحمد بن زیاد بن جعفر الهمدانی، والشریف الصالح الحسن بن حمزة الطبری، والحسین بن إبراهیم بن باتانه، وحمزة بن محمد بن أحمد بن جعفر بن محمد بن زید بن علی بن الحسین علیهما السلام، وعلی بن بابویه، ومحمد بن أحمد الصفوانی، ومحمد بن علی بن محمد بن أبی القاسم ماجیلویه، ومحمد بن موسی بن المتوکل ویوجد نادراً روایة محمد بن الحسن بن الولید أیضاً عنه والمصنف فقد روی عنه مصرحاً باسمه قریباً من ثلاثة آلاف وثمانمائة حدیث مضافاً إلی ما رواه عنه عن الاحمدین فی ضمن عدتهما، فهو اکثر شیوخ المصنف روایة فی هذا الکتاب، ولم اظفر بتاریخ ولادته ولا وفاته غیر ان فی بعض الأسانید ما یدل علی انه کان حیاً فی سنة سبع وثلاثمائة ووفاة طبقته کانت فی حدود عشر وثلاثمائة.

الثانی والعشرون: علی بن إبراهیم الهاشمی، فقد روی المصنف عنه حدیثاً واحداً، رواه هو عن جده محمد بن الحسن، وقد روی عنه أیضاً تسع روایات اخر لکنها

ص:647


1- 1) . الفهرست للشیخ الطوسی، ص 152، ش 380؛ [1] رجال النجاشی، ص 260، ش 680.
2- 2) . زیادة من المصدر.
3- 3) . رجال النجاشی، ص 260، ش 680.

بتوسط محمد بن یحیی، فیحتمل قریباً سقوطه من هذه الروایة أیضاً بقلم الناسخین، ولکنا ذکرناه لعدم قیام حجة علیه، وهو الشریف علی بن إبراهیم بن محمد بن الحسن بن محمد الجوانی ابن عبید اللّه الاعرج ابن الحسین بن علی بن الحسین علیهما السلام کان عالماً بالأخبار والسیر وله کتاب أخبار صاحب فخ وکتاب أخبار یحیی بن عبد اللّه صاحب دیلم قال (جش) : کان ثقة صحیح الحدیث انتهی (1).

روی عن إبراهیم بن بنان، وجعفر بن محمد الفزاری، وحسن بن علی بن هشام، وحسن بن محمد المزنی، وحسین بن الحکم، وسلیمان بن أبی العطوس وخلق من الاخباریین.

وروی عنه علی بن الحسین الاصبهانی، ومحمد بن یحیی، والمصنف فتأمل والأظهر انه من السّابعة.

الثالث والعشرون: علی بن الحسین القمی السعدآبادی المؤدب کان من علماء الأدب وتأدب علی أحمد بن محمد بن خالد، وروی عنه، وهو احد عدته کما یأتی. وکان یعلّم الأدب، وممن تأدب علیه أبو غالب الزراری.

وروی عنه هو وجعفر بن محمد بن قولویه، ومحمد بن موسی بن المتوکل، والمصنف فقد روی عنه مصرحاً باسمه فی الروضة ثلاث روایات وهو من الثّامنة.

الرّابع والعشرون: علی بن محمد بن إبراهیم بن أبان أبو الحسن الرازی الکلینی کان ثقة عیناً وصنف کتاب أخبار القائم علیه السلام وقتل فی طریق مکة، وقد مرّ فی المقدمة الأولی انّه کان یعرف بعلّان، وانّه کان خال المصنف قدسّ سرهما، وتزییف قول من زعم أن علّان أبوه. وعمّه محمد وأحمد أو جده إبراهیم، وان علی بن محمد کان ابن خال المصنف أو نافلة خاله فراجع.

وروی هذا الشیخ عن أحمد بن الحسین، وإسحاق بن محمد، وجعفر بن محمد الکوفی، والحسن بن الحسین، والحسن بن عیسی العریضی، وسعد بن عبد اللّه، وسهل بن زیاد، وصالح بن أبی حماد، وعبد اللّه بن إسحاق العلوی، وعلی بن الحسن،

ص:648


1- 1) . رجال النجاشی، ص 262، ش 687.

وعلی بن العباس، ومحمد بن أحمد بن أبی محمود، والخراسانی ومحمد بن أحمد القلانسی، ومحمد بن عیسی، وابن جمهور، وعن عشرین رجلاً آخر. روی عن کل واحد منهم ما شاهده من الدلالة عن الناحیة المقدسة ویحتمل روایته عن إبراهیم بن إسحاق النهاوندی أیضاً فان المصنف اطلق علی بن محمد الراوی عنه فی سبعة اسانید، واطلاقه فی کلامه ینصرف إلیه.

وروی عنه جعفر بن محمد بن قولویه والمصنف وهو احد عدة سهل بن زیاد وروایات المصنف عنه غیر ما فی ضمن العدة تقرب من خمس مائة.

الخامس والعشرون: علی بن محمد بن عبد اللّه بن عمران الجبابی أبو الحسن القمی البرقی کان أبوه محمد بن عبد اللّه یکنی أبا عبد اللّه ویدعی عند الأعاجم ماجیلویه وجده عبد اللّه بن عمران یکنی أبا القاسم ویدعی عندهم بندار، وکان محمد بن عبد اللّه صهراً لأحمد بن محمد بن خالد البرقی علی بنته، وکان علی بن محمد منهما، فهو ابن بنت أحمد البرقی، وکیف کان فقد روی علی بن محمد المذکور عن إبراهیم بن إسحاق النهاوندی، وأحمد بن أبی عبد اللّه البرقی جده لاُمه وعن أبیه محمد بن عبد اللّه ماجیلویه، ومحمد بن عیسی، والسیاری.

وروی عنه ابنه محمد بن علی، والمصنف فقد روی عنه مصرحاً باسمه فی مائة وستة واربعین موضعاً معبراً عند تارة بعلی بن محمد بن بندار، واخری بعلی بن محمد بن عبد اللّه، وثالثة بعلی بن محمد، بدون ذکر جده.

تنبیه کان بیت عمران الجبابی ببرقة قم بیت علم وفضل وأدب وروایة حدیث وتشیع وکان بینه وبین بیت خالد بن عبد الرحمن النازلین بها مصاهرة ومشارکة فی الفضل والعلم والأدب والتشیع، وقد خرج من هذا البیت جماعة من أهل العلم، فمنهم عمران البرقی الجبابی (1)جد محمد بن أبی القاسم عبد اللّه بن عمران.

قال (جش) : بعد ذکره کما ذکرناه: قلیل الحدیث، له کتاب خلق الخلق، أخبرنا الحسین قال حدثنا علی بن محمد قال حدثنا حمزة قال حدثنا محمد بن أبی القاسم

ص:649


1- 1) . فی النسخة المطبوعة (الحنانی) .

عن جده عمران به. (1)

ومنهم: نافلة عمران محمد بن أبی القاسم ففی (جش) محمد بن أبی القاسم عبید اللّه بن عمران الجنابی البرقی أبو عبد اللّه الملقب ماجیلویه، وأبو القاسم یلقب بندار سید من أصحابنا القمیین ثقة، عالم فقیه عارف بالأدب والشعر والغریب، وهو صهر أحمد بن عبد اللّه البرقی علی ابنته، وابنه علی بن محمد منها، وکان اخذ عنه العلم والادب، له کتب منها: کتاب المشارب (قال أبو العباس: هذا کتاب قصد فیه أن یعرف حدیث رسول اللّه صلی الله علیه و آله) (2)وکتاب الطب وکتاب تفسیر حماسة ابن أبی تمام أخبرنا أبی علی بن أحمد رحمه الله قال حدثنا محمد بن علی بن الحسین، قال حدثنا محمد بن علی ماجیلویه قال حدثنا أبی علی بن محمد عن أبیه محمد بن أبی القاسم انتهی. (3)

وفیه أوهام وقعت بسهو الناسخین منها: قوله عبید اللّه بن عمران وصوابه عبد اللّه کما ذکره کذلک فی ترجمتی عمران وعلی.

ومنها: قوله صهر أحمد بن عبد اللّه، وصوابه أحمد بن أبی عبد اللّه.

ومنها: قوله حماسة ابن أبی تمام وصوابه حماسة أبی تمام.

وقد روی هذا الشیخ عن جده عمران ومحمد بن خالد، وأحمد بن محمد بن خالد، ومحمد بن الحسین، ومحمد بن علی أبی سنیة، وهارون بن مسلم وغیرهم.

وروی ابنه علی بن محمد ونافلته محمد بن علی بن محمد، وحمزة بن القاسم العلوی العباسی، ومحمد بن جعفر بن بطة، ومحمد بن الحسن بن الولید، ومحمد بن یحیی.

ومنهم: علی بن محمد بن أبی القاسم وهو الذی ذکرنا انه من شیوخ المصنف، وانّه ابن بنت البرقی وذکره (جش) فقال: علی بن أبی القاسم عبد اللّه بن عمران البرقی المعروف أبوه بماجیلویه، یکنی أبا الحسن، ثقة فاضل فقیه أدیب رأی أحمد بن محمد البرقی وتأدب علیه وهو ابن بنته صنف کتباً انتهی. (4)

ص:650


1- 1) . رجال النجاشی، ص 291، ش 782.
2- 2) . ما بین المعقوفین زیادة من المصدر.
3- 3) . رجال النجاشی، ص 353، ش 947.
4- 4) . رجال النجاشی، ص 261، ش 683.

ولا یخفی ان قوله علی بن أبی القاسم من النسبة الی الجد للاختصار، وهی کثیرة فی عبارات القدماء، وفی مجموع کلامیه قرائن علی ذلک.

ومنهم: محمد بن علی بن أبی القاسم عبد اللّه بن عمران وهو من شیوخ الصدوق محمد بن علی بن بابویه، روی عنه فی کتبه وأکثر عنه واردفه فی کثیر منها بماجیلویه علی وجه یظهر منه انّه کان یلقب بماجیلویه، کما ان أباه علی بن محمد قد یردف به أیضاً، فلعل التلقب به کان قد سری من محمد بن أبی القاسم إلی ولده ونافلته أیضاً.

ویروی هذا الشیخ عن أبیه علی بن محمد، وعن جده محمد بن أبی القاسم کما فی کثیر من اسانید الصدوق رحمه الله وکثیراً ما یری فی اسانیده تبدیل الجد بالعم هکذا: أخبرنا محمد بن علی ماجیلویه، عن عمه محمد بن أبی القاسم.

ولأجل کثرة وقوع هذا التعبیر فی أسانید الصدوق التجأ بعض السادة الأعلام إلی القول بأن محمد بن علی فی شیوخ الصدوق رجلان: أحدهما نافلة محمد بن أبی القاسم ماجیلویه، والآخر ابن أخیه. ویصح ذلک بأن یقال انه کان لعبد اللّه بن عمران ابنان احدهما محمد الذی کان ابنه علیاً ونافلته محمد أو للآخر علی وکان لعلی هذا ابن اسمه محمد فیکون (حینئذ) محمد بن علی مشترکاً بین محمد بن علی بن محمد بن عبد اللّه، وبین محمد بن علی بن عبد اللّه، والأول نافلة لمحمد بن أبی القاسم عبد اللّه، والثانی ابن علی أخیه، فاذا کان للصدوق روایة عن کلیهما ولهما الروایة عن محمد بن أبی القاسم وکان ماجیلویه یطلق علیهما، صحّ کلا التعبیرین هذا ملخص کلامه، لکن الجزم بذلک بمجرد وجود هذا التعبیر فی بعض الأسانید مشکل، لاحتمال کونه وهما من النساخ خصوصاً، مع عدم ما یشعر بالتعدد فی جمیع تلک الأسانید.

السادس والعشرون: علی بن موسی فقد روی المصنف عنه مصرحاً باسمه حدیثاً واحداً رواه هو عن أحمد بن محمد. وهو علی بن موسی بن جعفر أبو جعفر القمی الکمیدانی، أحد عدة أحمد بن محمد بن عیسی، وهو المراد بأحمد بن محمد فی هذا السند أیضاً، ولم أجد له روایة عن غیره.

وروی عنه المصنف وعلی بن بابویه.

السابع والعشرون: القاسم بن العلا، فروی المصنف عنه فی موضعین، وهو الشیخ

ص:651

الجلیل الذی کان من وکلاء الناحیة المقدسة ببلدة مراغة من ناحیة آذربیجان، واضر مدة، وانکشف قبل موته، وظهر فیه دلالة باهرة رواها الصفوانی، وهی مذکورة فی کتاب الغیبة للشیخ. (1)

الثامن والعشرون: محمد بن أبی عبد اللّه وهو محمد بن جعفر بن عون أبو الحسین الأسدی الکوفی، نزیل الری، فروی المصنف عنه نیفاً وأربعین روایة، عبر عنه فی جمیعها بمحمد بن أبی عبد اللّه، إلاّ فی ثلاثة موارد، فعبر عنه فیها بمحمد بن جعفر، ورواها هو عن إسحاق بن محمد النخعی وسهل بن زیاد وعلی بن أبی القاسم ومحمد بن إسماعیل البرمکی صاحب الصومعة ومحمد بن أبی نصر (أبی نسر خ ل) (أبی بشر خ ل) ومحمد بن حسان، ومحمد بن الحسین، ومعاویة بن حکیم، وموسی بن عمران بن یزید النخعی النوفلی، وأبی عبد اللّه النسائی.

وروی عنه غیر المصنف أحمد بن حمدان القزوینی، والحسن بن حمزة المرعشی الطبری، والحسین بن إبراهیم بن أحمد بن هشام وعلی بن أحمد بن موسی الدقاق، ومحمد بن أحمد السنانی، ومحمد بن موسی بن المتوکل وهو احد عدة سهل بن زیاد کما یأتی ویستفاد من مواضع متعددة انه کانت له وکالة بالری عن بعض وکلاء الناحیة الشریفة، وتوفی علی ما حکاه (جش) عن ابن نوح لیلة الخمیس لعشر خلون من جمادی الاولی سنة اثنتی عشرة وثلاثمائة.

ثم ان الشیخ أبا جعفر الطوسی رحمه الله قال: إن لهذا الشیخ کتاب الرد علی أهل الاستطاعة (2)، وقال (جش) بعد ذکره: کان ثقة صحیح الحدیث إلاّ انه یروی عن الضعفاء، وکان یقول بالجبر والتشبیه، وله کتاب الجبر والاستطاعة انتهی. (3)

والقول بالجبر من مثله عجیب، والقول بالتشبیه أعجب، ولکن لما لم ینقل الینا کلامه فی المسألتین کنا فی فسحة من ذلک، إذ یحتمل ان یکون رمیه بهما مستنداً إلی ما لو وقع إلینا لم نستفد منه ذلک.

ص:652


1- 1) . الغیبة للشیخ الطوسی، ص 310 - 315، ح 263. [1]
2- 2) . فهرست الشیخ الطوسی، ص 230، ش 660. [2]
3- 3) . رجال النجاشی، ص 373، ش 1020.

وذکر (جش) فی ترجمة الصفوانی، وحمزة بن القاسم: ان لکل منهما کتاباً فی الرد علی هذا الشیخ (1)ولم یذکر موضوع الرد.

التاسع والعشرون: محمد بن أحمد بن علی بن الصلت الأشعری القمی، روی عن عم والده أبی طالب عبد اللّه بن الصلت، ولم یثبت لنا روایة له عن غیره، وما یتراآی منه هذه من الأسانید فالظاهر انّها معلولة.

وروی عنه المصنف وعلی بن بابویه وحکی أبو جعفر بن بابویه عن والده انه کان یصف عم هذا الشیخ وفضله وزهده انتهی.

وله فی هذا الکتاب ثمان روایات، وفی التهذیب اربع عشرة کلها عن أبی طالب عم والده والزائد علیها معلول، ثم ان جد هذا الشیخ علی بن الصلت واخاه عبد اللّه بن الصلت، وابن اخیه علی بن عبد اللّه بن الصلت کانوا من اهل العلم والروایة، وصنف عبد اللّه کتاباً وکذا علی اخوه.

الثلاثون: محمد بن إسماعیل فقد روی المصنف عنه عن الفضل بن شاذان نیفاً وأربعمائة روایة أکثرها بل جلّها مقرون بأسانید اخر، ولم أعثر علی روایة لهذا الشیخ عن غیر الفضل بن شاذان، ولا علی روایة المصنف عن الفضل الاّ بوساطة هذا الشیخ، ولا علی من یروی عن هذا الشیخ غیر المصنف، وأبی عمرو الکشی. نعم یروی عن الفضل رجال آخر کعلی بن محمد بن قتیبة، وعلی بن شاذان، وأبی عبد اللّه الشاذانی النیسابورین، ولکن لا روایة للمصنف عنهم.

ثم الظاهر ان هذا الشیخ هو أبو الحسن النیشابوری الذی ذکره الشیخ فی (لم) فقال: محمد بن إسماعیل، یکنی أبا الحسن النیسابوری یدعی بندفر انتهی. (2)

والمحقق الداماد فی بعض الحواشی المنسوبة إلیه فقال محمد بن إسماعیل بن علی بن سختویه أبو الحسین النیسابوری انتهی.

ص:653


1- 1) . رجال النجاشی، ص 140، ش 364، وفی ترجمة الصفوانی محمّد بن أحمد بن عبد اللّه، ص 393، ش 1050، لایوجد کتاب فی الرد علی هذا الشیخ.
2- 2) . رجال الشیخ الطوسی، ص 496، ش 30.

فان الفضل وسایر تلامذته کلهم نیسابوریون، فیغلب علی الظن انه أیضاً کذلک مضافاً إلی ان هذا الرجل کما تری من الطبقة الثامنة ولیس غیره من رواة الشیعة ممن یدعی محمد بن إسماعیل من تلک الطبقة، فان ابن بزیع من السادسة، والبرمکی ومحمد بن إسماعیل بن عیسی القمی کلیهما من السابعة، فیظن من ذلک أیضاً انه هو المراد.

مضافاً إلی ان أبا عمرو الکشی قد وصفه فی جملة من اسانیده بالنیسابوری، ولیس فیهم نیسابوری سواه، فما حکی عن بعضهم من القول بأنه ابن بزیع ضعیف جداً لما مضی من انه من السادسة من طبقة من یروی عنه الفضل من الرجال، والمصنف رحمه الله لا یروی عن کبار الثانیة إلاّ بتوسط صغارهم، فکیف یروی عن السادسة ولانه مات فی أیام أبی جعفر الثانی علیه السلام ولا یمکن روایة المصنف عنه إلاّ بأن یکون قد عمر مائة وثلاثین سنة أو أکثر.

ودونه فی الضعف ما عن آخر من انّه البرمکی، فانّه من السابعة، والمصنف یروی عنه بتوسط محمد بن جعفر الأسدی، ثمّ انّا لم نعلم من هذا الشیخ إلاّ انّه روی کتب الفضل بن شاذان عنه باسماع أو القراءة أو بالاجازة فما یری فی کلمات بعض المتأخرین من وصفه بالمتکلم الفاضل المتقدم البارع تلمیذ الفضل الخصیص به کأنه أفراط من القول بغیر حجة.

الحادی والثلاثون: محمد بن جعفر بن محمد القرشی: مولی بنی مخزوم، أبو العباس الکوفی الرزّاز خال والد أبی غالب الزراری، حکی عنه انّه ذکره فی رسالته فی ذکر آل اعین، واطری علیه، وقال: کان من محله فی الشیعة انه کان الوافد عنهم إلی المدینة عند وقوع الغیبة سنة ستین ومائتین وأقام بها سنة وعاد وقد ظهر له من أمر الصاحب صلوات اللّه علیه ما احتاج إلیه، وکان مولده سنة ست وثلاثین ومأتین ومات سنة عشر وثلاثمائة انتهی.

وما حکاه من انه کان وافد الشیعة إلی المدینة لا یخلو من بعد من وجوه: منها انّه کان (حینئذ) ابن ثلاث أو أربع وعشرین سنة فتدبر.

وکیف کان فقد روی هذا الشیخ عن أیوب بن نوح، وعبداللّه بن محمد بن خالد

ص:654

الطیالسی، وأبیه محمد بن خالد، وعلی بن محمد بن عیسی بن زیاد العبسی. خاله، وأبیه محمد بن عیسی جده لاُمه، والقاسم بن الربیع الصحاف، ومحمد بن أحمد بن یحیی الأشعری، ومحمد بن الحسین بن أبی الخطاب، ومحمد بن سلیمان أبی طاهر الزراری، ومحمد بن عبد الحمید، ومحمد بن عیسی بن عبید، ویحیی بن زکریا اللؤلؤی لکن روایته فی الکتاب انّما هی عن أیوب، ومحمد بن خالد، ومحمد بن عبد الحمید، ومحمد بن عیسی فقط.

وروی عنه أبو غالب أحمد بن محمد الزراری، وأبو القاسم جعفر بن محمد بن قولویه القمی، وعلی بن حاتم القزوینی، وعلی بن حبشی بن قونی، ومحمد بن محمد بن الحسین بن هارون، وأبو علی محمد بن همام الاسکافی.

والمصنف رحمه الله فقد روی عنه نیفاً وأربعین حدیثاً أتیا فی اکثرها بما یمتاز به عن محمد بن جعفر الأسدی کتوصیفه بالرزاز، أو تکنیته بأبی العباس، أو هما معاً کما فی العکس، فانه یعبر عن الأسدی غالباً بمحمد بن أبی عبد اللّه أو بمحمد بن جعفر الأسدی. نعم فی عشرة أسانید یحتاج التمییز إلی ممیزات اخر.

ثمّ انّه قد ظهر مما ذکرناه ان هذا الشیخ من اجلة أصحاب الحدیث من أصحابنا لکنه لما لم یذکر فی الفهرستین باعتبار عدم کتاب له اغفل الشیخ عن ذکره فی (لم) سقط من أقلام أکثر المتأخرین أیضاً وصار کالمنسی بینهم، ولکن النجاشی ذکره فی طریقه لکثیر من الکتب، ولیعلم ان المحکی عن رسالة أبی غالب هو ان محمد بن عیسی بن زیاد العبسی جد محمد بن جعفر الرزّاز وبه صرح (جش) فی ترجمة معمّر بن خلاد (1)، کما انه یظهر منه فی ترجمة سعدان بن مسلم ان علی بن محمد بن عیسی خاله.

وربما یعارض هذا بما فی کامل الزیارة لابن قولویه حیث انه قد اکثر الروایة عن محمد بن جعفر الرزّاز عن خاله محمد بن الحسین بن أبی الخطاب. ویمکن الجمع بان ابن أبی الخطاب کان أخا امه لاُمهما لا لأبیهما، أو کان خالاً لأبیه أو لاُمه.

الثانی والثلاثون: محمد بن الحسن، فقد روی المصنف رحمه الله عنه مصرحاً به مفرداً أو

ص:655


1- 1) . رجال النجاشی، ص 421، ش 1128.

مقروناً احدی وثمانین روایة بل احدی وتسعین، وإن کان قد وقع التصحیف فی عشرة منها، وهو أحد عدة سهل بن زیاد، فتزید روایاته بذلک.

وقد روی فی هذا الکتاب عن إبراهیم بن إسحاق الأحمر، وسهل بن زیاد، وصالح بن أبی حماد، وعبد اللّه بن أحمد، وعبد اللّه بن الحسن العلوی، فجل روایاته کما تری انّما هی عن سهل بن زیاد.

ثمّ ان جماعة من المتأخرین تکلموا فی تعیین شخصه، فاستظهر الفاضل الاسترآبادی انّه محمد بن الحسن الصفّار، ووافقه الکاظمی فیما حکی عنه وأخباره بعض أجلة السادة فی رسالة العدة مستدلاً علیه بأن الصفّار والکلینی فی طبقة واحدة، فان الصفّار توفی سنة 290 والکلینی سنة 329، وبان محمد بن الحسن بن الولید الذی توفی بعد الکلینی باربع عشر سنة قد روی عن الصفّار، فالکلینی اولی بأن یروی عنه.

وبان هذا الشیخ روی عن إبراهیم بن إسحاق الأحمر، والصفّار روی عنه ایضاً کما فی (ست) فی ترجمة الأحمر، وبان الکلینی مع انه روی عن محمد بن الحسن فوق حد الاحصاء قد اطلقه فیها من (هن) ذکر وصف ممیز، فیعلم منه انه شخص واحد، فهو اما الصفّار أو محمد بن الحسن البرنانی المجهول الذی یروی الکشی عنه، أو رجل آخر مجهول، ویبعد فی الغایة روایة الکلینی عن المجهول وترکه الروایة عن الصفّار. واستدل بعض من تاخر عنهم علیه ایضاً، وبان الکلینی وصف محمد بن الحسن الذی وقع فی کلامه.

وروی عنه تارة بلا واسطة، وأخری بوساطة محمد بن یحیی بالصفار ومعه لا وجه للعدول عمّا هو المشهور، واحتمال انه ابن الولید أو البرنانی، وضعف هذه الوجوه ظاهر.

امّا الأوّل: فلأن موت الکلینی بعد الصفّار بما یقرب من اربعین سنة وان کان یدل علی انه کان من الطبقة التالیة لطبقة الصفّار کما اسلفناه، وهو الانسب بالاستدلال لا علی وحدة طبقتهما کما ذکره، لکن لا یدل علی روایته عنه بل ولا علی ادراکه ایاه قابلاً لتحملهما عنه، الاتری أن علی بن بابویه مع انه توفی سنة موت المصنف لا روایة له عن

ص:656

الصفّار کما یدل علیه سرد طرق الصدوق فی مشیخة الفقیه، وان الصدوق مع انه من العاشرة لم یدرک الکلینی الذی هو من التاسعة.

امّا الثانی: فلأن الکلینی انّما یکون اولی من ابن الولید بالروایة عن الصفّار إذا کانت ولادته قبل ابن الولید وتحمل الحدیث قبله، وتهیأ له اسباب التحمل عنه، وتأخر وفاة ابن الولید عنه لا یدل علی شیء من ذلک، فلعلّ ابن الولید ولد قبله بسنین کثیرة، أو شرع تحمّل الحدیث قبله، أو تهیأ له السفر إلی الشیوخ دونه، فادرک من لم یدرکه وبقی بعده أیضاً اربع عشر سنة، وناهیک فی ذلک ملاحظة حال ابن عقدة الحافظ، فانه کان فی عصر المصنف، وتاخر موته عن موته باربع سنین، ومع ذلک روی عن جلّ الطبقة السابعة فضلاً عن الثامنة، والمصنف لا روایة له عن کبار الثامنة أیضاً إلاّ بتوسط صغارهم.

وأمّا الثالث: فلأن مشارکة رجلین فی الروایة عن شخص واحد فوق حد الاحصاء.

وأمّا الرابع: فلأن کون غیر الصفّار من المذکورین وغیرهم مجهولاً أو غیر جلیل عندنا لا یستلزم کونه عند الکلینی کذلک، مع أن روایته عن غیر الجلیل وترکه الجلیل انّما یبعد اذا کان تیسّر له کلاهما وتردد امره بینهما، وهو غیر معلوم.

وامّا الخامس: فلان توصیف محمد بن یحیی شیخه محمد بن الحسن بالصفار أیّ دلالة علی کون محمد بن الحسن الذی روی عنه الکلینی ووقع فی عبارته هو الصفّار، بل وعلی فرض کون التوصیف من الکلینی لا من محمد بن یحیی لا دلالة فیه أیضاً، لأنه انّما وصف من روی عنه محمد بن یحیی بذلک لا من روی هو عنه.

ثمّ انّی لم أجد من احتمل انّه ابن الولید کما ذکره هذا المتأخر. نعم، احتمل المحدث الخبیر النوری بعد ما نفی کونه الصفّار أو تنظر فیه أن یکون هو محمد بن الحسن بن علی المحاربی، أو محمد بن الحسن بن علی أبا المثنی الکوفی، أو محمد بن الحسن بن بندار القمی الذی ینقل الکشی عن کتابه، أو محمد بن الحسن القمی الذی قال (جش) : انّه لیس بابن الولید إلاّ انّه نظیره.

روی عن جمیع شیوخه أو البرنانی لکونهم بحسب الطبقة صالحین لأن یروی المصنف عنهم انتهی ملخصاً.

ص:657

وربما یوجد فی کلمات بعضهم انه محمد بن الحسن بن علی بن عبد اللّه بن المغیرة، ولکنّا لم نظفر للحسن بن علی بن عبد اللّه بن المغیرة بولد اسمه محمد.

نعم، کان له ولد اسمه علی روی عنه علی بن بابویه، ولعلی ولد اسمه جعفر روی عنه محمد بن علی بن بابویه، وروی کلیهما عن الحسن بن علی المذکور هذا ما عثرت علیه من کلماتهم فی تشخیص هذا الشیخ.

والذی حصل لی ما تتبع الأسانید هو انه لیس محمد بن الحسن الصفّار، فانه لا مشابهة بین اسانیده واسانید الصفّار فان الصفّار شیخ واسع الروایة کثیر الطریق یروی عن نیف وخمسین شیخاً من الکوفیین والبغدادیین والقمیین والرازیین، وهذا لا یروی إلاّ عن معدود من الرازیین، أو من نزل بها، مع ان هذا الرجل جل روایاته عن سهل بن زیاد وروایته عن غیره فی غایة الندرة، وامّا الصفّار فلم یثبت له روایة عن سهل، فانا جمعنا شیوخه فی البصائر و التهذیب وغیرهما فلم نجد فیهم سهل بن زیاد إلاّ فی موردین.

أحدها فی (یب) فی باب المسنون من الصّلاة قال: والذی یقضی بما ذکرناه إلی ان قال ما رواه محمد بن الصفّار عن سهل بن زیاد عن أحمد بن محمد بن أبی نصر قال قلت لابی الحسن علیه السلام ان أصحابنا یختلفون فی صلاة التطوع الخ. (1)

والثانی: فی الفقیه فی باب الرجل یوصی بوصیة، قال: روی محمد بن الحسن الصفّار عن سهل بن زیاد عن محمد بن ریان الخ. (2)

والظاهر ان الاوّل معلول، وان الشیخ اخذه عن الکافی ، والسند فیه هکذا: محمد بن الحسن عن سهل بن زیاد، فلما ظنّ الشیخ انّه الصفّار وصفه به، واما الثّانی فهو ان لم یکن معلولاً ثبت به روایة نادرة له عنه، واین هذا من هذا الشیخ الذی جل روایاته عنه. وکذا المحاربی وأبو المثنی الکوفی وابن الولید ونظیره وابن بندار القمی والبرنانی اذ لم تثبت روایة للکلینی عنهم، ولا روایة لهم عن سهل ان لم نقر بأن عدمها معلوم.

ثم الغالب علی ظنی هو انه محمد بن الحسن الطائی الرازی، فانه کان رجلاً من أهل

ص:658


1- 1) . تهذیب الأحکام، ج 2، ص 8، ح 14.
2- 2) . من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 218 - 219، ح 5513.

الحدیث بالری، وکان یروی عن علی بن العباس الجراذینی، وغیره من الشیعة الرازیین، أو من نزل بها، أو عبر. وروی عنه محمد بن یعقوب ولکنه لمّا لم یکن له مصنّف حتی یترجم له فی الفهرستین، وسقط عن قلم الشیخ فی رجاله أیضاً بالسهو أو غیره، وسقط عن أقلام المتأخرین أیضاً وصار نسیاً منسیاً ککثیر من الشیوخ غیره، لکن أبقی الزمان لنا نزراً یسیراً من آثاره یمکننا الاستدلال به علیه، فقال النجاشی فی ترجمة علی بن العباس الجراذینی الرازی المرمی بالغلو والضعف بعد ما عدّ کتبه: أخبرنا الحسین بن عبید اللّه عن ابن أبی رافع عن محمد بن یعقوب عن محمد بن الحسن الطائی الرازی قال: حدثنا علی بن العباس بکتبه کلّها انتهی (1).

ویؤیده ما ذکره المصنف فی کتاب الجهاد من هذا الکتاب فی باب من یجب معه الجهاد حیث قال: محمد بن الحسن الطاطری عمن ذکره عن علی بن النعمان عن سوید القلانسی الخ (2). هکذا وجدته فی ثلاث نسخ مخطوطة من الکتاب، وهو الموافق لما حکاه صاحبا الوافی والوسائل، ولکن الموجود فی نسخة اخری مخطوطة ونسختین مطبوعتین منه تبدیل الطائی بالطاطری.

ویؤید الأول ما حکیناه عن النجاشی مضافاً إلی عدم معهودیة محمد بن الحسن الطاطری. نعم علی بن الحسن الطاطری معروف ولکنه رجل من السابعة.

الثالث والثلاثون: محمد بن عبد اللّه بن جعفر الحمیری أبو جعفر القمی، قال (جش) : کان ثقة وجهاً کاتب صاحب الأمر علیه السلام وسأله مسائل فی أبواب الشریعة، قال لنا أحمد بن الحسین: وقّعت هذه المسائل إلیّ فی أصلها والتوقیعات بین السطور، وکان له أخوة جعفر والحسین وأحمد کلهم کان له مکاتبة انتهی (3).

وروی من الرجال عن والده عبد اللّه بن جعفر، ولم أجد له روایة عن غیره.

وروی عنه علی بن حاتم ومحمد بن علی القنّائی والمصنف، وله عنه فی هذا

ص:659


1- 1) . رجال النجاشی، ص 255، ش 668.
2- 2) . الکافی ج 5، ص 23، ح 3 باب الجهاد الواجب مع من یکون. [1]
3- 3) . رجال النجاشی، ص 354 - 355، ش 949.

الکتاب سبعة أحادیث بل تسعة وان وقع التصحیف فیه فی سندین منها کما یأتی، وهو مقرون بمحمد بن یحیی فی جمیعها غیر سند واحد منها.

الرابع والثلاثون: محمد بن عقیل، فقد روی المصنف عنه مصرحاً باسمه حدیثاً واحداً رواه هو عن الحسن بن الحسین، وهو احد عدة سهل بن زیاد کما یأتی، فله فیه روایات کثیرة مقرونة أیضاً، وهو من صغار الثامنة، والظاهر انه رازی کلینی.

الخامس والثلاثون: محمد بن علی بن معمّر أبو الحسین الکوفی.

روی عن عبد اللّه بن خشیش، وعلی بن الحسن بن فضال، ومحمد بن راشد، ومحمد بن علی بن عکایة التمیمی، وحمدان بن المعافی أبی جعفر الصبیحی الذی قال (جش) انه روی عن موسی والرضا علیهما السلام وتوفی سنة 265 انتهی. (1)

وروی عنه محمد بن أحمد بن الجنید والتلعکبری والمصنف فقد روی عنه فی هذا الکتاب ثلاثة أحادیث، صحّفه قلم النسّاخ فی احدها، ومقتضی روایته عن حمدان وروایة الاسکافی والتلعکبری عنه انّه قد عمّر قریباً من تسعین سنة، فهو من الثامنة وعاصر کبار التاسعة أیضاً، کما ان قضیة ما فی (جش) من ان ابن المعافی روی عن موسی والرضا علیهما السلام وتوفی سنة 265 انّه قد عمّر قریباً من مائة سنة، وکان من کبار السّادسة، وعاصر السّابعة أیضاً.

السادس والثلاثون: محمد بن محمود أبو عبد اللّه القزوینی.

فقد روی المصنف عنه حدیثاً واحداً علی وجه المتابعة فی باب النوادر من کتاب العلم، فانه بعد ما روی عن علی بن إبراهیم انه رفع عن أبی عبد اللّه علیه السلام انّه قال طلبة العلم ثلاثة وساق الحدیث إلی آخره، قال: وحدثنی به محمد بن محمود أبو عبد اللّه القزوینی، عن عدة من أصحابنا منهم: جعفر بن أحمد الصیقل بقزوین، عن أحمد بن عیسی العلوی، عن عباد بن صهیب البصری عن أبی عبد اللّه علیه السلام انتهی (2). ولم أجد لهذا الشیخ ذکراً فی غیر ذلک الموضع، وهو من الثّامنة.

السابع والثلاثون: محمد بن یحیی العطار أبو جعفر القمی قال (جش) : شیخ

ص:660


1- 1) . رجال النجاشی، ص 138، ش 356.
2- 2) . الکافی، ج 1، ص 49، ح 5. [1]

أصحابنا فی زمانه، ثقة، عین، کثیر الحدیث، له کتب منها: کتاب مقتل الحسین علیه السلام وکتاب النوادر أخبرنی عدة من أصحابنا عن ابنه أحمد عن أبیه بکتبه انتهی. (1)

وفی (لم) روی عنه الکلینی، قمی کثیر الروایة انتهی. (2)

وقد روی عن أحمد بن أبی زاهر، وأحمد بن إسحاق وأحمد بن محمد بن خالد، وأحمد بن محمد بن عیسی، وبنان بن محمد، وجعفر بن محمد الکوفی، والحسن بن علی بن عبد اللّه بن المغیرة، والحسین بن إسحاق، وحمدان بن سلیمان، و سعد بن عبد اللّه، و سلمة بن الخطاب، و عبد اللّه بن جعفر، و عبد اللّه بن محمد بن عیسی، وعلی بن إبراهیم الجعفری، وعلی بن إسماعیل، وعلی بن الحسن التیمی، وعلی بن الحسین النیسابوری، وعلی بن محمد بن سعد القزدانی، وعمران بن موسی، والعمرکی، ومحمد بن أحمد، ومحمد بن إسماعیل القمی، ومحمد بن الحسن الصفّار، ومحمد بن الحسین بن أبی الخطاب، ومحمد بن عبد الجبار، ومحمد بن عیسی، ومحمد بن موسی، وموسی بن جعفر الکمیدانی، وموسی بن الحسن، وخلق غیرهم، وکأنه أوسع شیوخ المصنف طریقاً، وأکثرهم شیوخاً، فانّه یوجد له الروایة عن قریب من ستین رجلاً من السابعة کبار الثامنة، هو من صغار الثامنة.

وروی عنه ابنه أحمد، وعلی بن بابویه، ومحمد بن إبراهیم النعمانی، ومحمد بن الحسن بن الولید، ومحمد بن علی بن محمد بن أبی القاسم ماجیلویه، والمصنف، فقد روی عنه فی هذا الکتاب غیر ما رواه عنه فی ضمن العدة عن أحمد بن محمد بن عیسی، فأنه أحد عدته، ولم أجد تاریخ ولادته ولا وفاته.

فهؤلاء الرجال الذین انهینا عددهم إلی سبع وثلاثین هم الذین روی عنهم المصنف فی هذا الکتاب، وان کانت روایته عن اکثرهم قلیلة کابن بابویه، وأبی بکر الحبال، وأبی داود وأحمد بن عبد اللّه، وأحمد بن محمد بن سعید، وأحمد بن محمد عن محمد بن الحسن، وحبیب بن الحسن، والحسن بن خفیف، والحسین بن أحمد، والحسین بن الحسن، والحسین بن علی، والحسین بن الفضل، وسعد بن عبد اللّه،

ص:661


1- 1) . رجال النجاشی، ص 353، ش 946.
2- 2) . رجال الشیخ الطوسی، ص 495، ش 24.

وعبد اللّه بن جعفر، وعلی بن إبراهیم الهاشمی، وعلی بن الحسین، وعلی بن موسی والقاسم بن العلا، ومحمد بن أحمد، ومحمد بن عبد اللّه، ومحمد بن عقیل، ومحمد بن علی بن معمر، ومحمد بن محمود.

بل لیس له روایة عن داود بن کورة بعنوانه اصلا وانّما روی عنه فی ضمن العدة فقط.

وامّا المکثرون من شیوخه فهم: أحمد بن ادریس، والحسین بن محمد، وحمید بن زیاد، وعلی بن إبراهیم، وعلی بن محمد الکلینی، وعلی بن محمد بن بندار، ومحمد بن إسماعیل، ومحمد بن یحیی، ودون هؤلاء أحمد بن محمد العاصمی، وأحمد بن مهران، ومحمد بن جعفر الأسدی، ومحمد بن جعفر الرزّاز، ومحمد بن الحسن فهؤلاء ثلاثة عشر، یکون فیهم سبعة من رجال العدد، والثلاث وان الحقت بهم الخمسة الاخر منهم صار المکثرون، ومن دونهم ثمانیة عشر، والمقلون تسعة عشر، ثمّ انّه ربّما یتوهم أنّ له شیوخاً آخر غیر من ذکرناهم بملاحظة ما یوجد فی العبارة التی حکاها العلّامة رحمه الله عنه فی تفسیر عدة أحمد البرقی وسهل بن زیاد حیث اشتملت علی أحمد بن عبد اللّه بن امیة وعلی بن الحسن وعلی بن محمّد بن عبد اللّه بن اذینه وعلی بن محمد بن علّان أو کما یوجد فی أوائل الأسانید المعلّقة من الرجال غیر من ذکره الحسن بن محبوب وصفوان وامثالهما، أو الأسانید غیر المعلّقة من الألقاب کالحمیری والرزّاز، أو الکنی کأبی العباس الرزّاز، أو الکوفی، وأبی عبد اللّه الأشعری أو العاصمی وأبی علی الأشعری.

أو الأسماء کأحمد بن أبی عبد اللّه، وإسماعیل بن علی، والحسن بن علی العلوی، وعلی بن إسماعیل، وعلی بن عبد اللّه، ومحمد بن جعفر الرازی، ومحمد بن الحسین، ومحمد بن الفضل. وفیه: ان عبارة العلّامة مصحفة، والأسانید المعلقة ابعاض الأسانید، وترک فیها ذکر اوائلها تعویلاً علی ما سبقها ومسمیات الألقاب والکنی المذکورة هم الرجال المذکورون لا غیرهم، والأسانید المبدوة بالأسماء المذکورة معلولة بالتصحیف أو الارسال، وسیأتی بیان ذلک کله.

تذنیب قد أکثر المصنف فی هذا الکتاب من الروایة عن عدة من أصحابنا عن أحمد بن محمد بن خالد، وأحمد بن محمد بن عیسی، وسهل بن زیاد. وقد حکی النجاشی

ص:662

والعلامة عنه انه قال: کلما کان فی کتابی عدة من أصحابنا عن أحمد بن محمد بن عیسی، فهم: محمد بن یحیی وعلی بن موسی الکمیدانی وداود بن کورة وأحمد بن ادریس وعلی بن إبراهیم بن هاشم، وزاد العلّامة فی الحکایة عنه انه قال کلما قلت فی کتابی عدة من أصحابنا عن أحمد بن محمد بن خالد، فهم: علی بن إبراهیم، وعلی بن محمد بن عبد اللّه بن أذینة، وأحمد بن عبد اللّه بن امیة (ابیه خ ل) ، وعلی بن الحسن. وکلما ذکرت فیه عدة من أصحابنا عن سهل بن زیاد، فهم: علی بن محمد بن علّان، ومحمد بن أبی عبد اللّه، ومحمد بن الحسن، ومحمد بن عقیل الکلینی (الکلبی خ ل) انتهی. (1)

وانّی لا اظنک تستریب بعد استقصاء النظر فیما اسلفناه فی انّ محمد بن علی بن عبد اللّه فی عدة أحمد بن محمد بن خالد هو علی بن محمد ماجیلویه ابن أبی القاسم عبد اللّه بندار بن عمران الجنابی أبو الحسن القمی البرقی ابن بنت أحمد بن محمد بن خالد البرقی.

وان ابن أذینه فی العبارة المحکیة مصحّف وصوابه ابن ابنته، وان أحمد بن عبد اللّه فیها أیضاً هو نافلة أحمد البرقی. فقوله ابن امیه أو ابن أبیه وهم وصوابه ابن ابنه بالموحدة ثم النون، وان علی بن الحسن فیها وهم وصوابه علی بن الحسین بالتصغیر وهو السعدآبادی المؤدب.

وان قوله علی بن محمد بن علّان فی عدة سهل صوابه علی بن محمد علّان، بأن یکون علّان بدلاً من علی لا جده.

ثمّ انّه ربما یوجد نادراً فی أسانیده أیضاً عدة من أصحابنا عن إبراهیم بن إسحاق الأحمر.

وعدة من أصحابنا عن جعفر بن محمد.

وعدة من أصحابنا عن الحسین بن الحسن، وعدة من أصحابنا عن سعد بن عبد اللّه، وعدة من أصحابنا عن صالح بن أبی حماد، وعدة من أصحابنا عن علی بن أسباط.

ص:663


1- 1) . لم أقف علی هذا لعدّة فی النسخة المطبوعة من رجال النجاشی، إلاّ أن فیه فی آخر ترجمة الکلینی (ص 378، ش 1026) قال: قال أبو جعفر الکلینی: کلّ ما کان فی کتابی عدّة من اصحابنا عن أحمد بن محمّد بن عیسی فهم محمد بن یحیی وعلی بن موسی. . . الخ.

وعدة من أصحابنا عن علی بن الحسن بن صالح الحلبی.

وعدة من أصحابنا عن علی بن الحسن بن فضال، وعدة من أصحابنا عن محمد بن عبد اللّه. ولم أجد کلاماً یحکی عنه فی تفسیر هذه العدد التسع وبیان رجالهما.

ویمکن ان یقال بملاحظة من یروی من شیوخ المصنف عن هؤلاء الذین روی عنهم بتوسطها: انّ العدة المتوسطة بینه وبین إبراهیم بن إسحاق هم الحسین بن الحسن العلوی، وعلی بن محمد بن أبی القاسم ماجیلویه، ومحمد بن الحسن، وهم مع علی بن محمد الکلینی أیضاً.

وعدة جعفر بن محمد الکوفی هم الحسین بن محمد الأشعری، وعلی بن محمد الکلینی، ومحمد بن یحیی.

وعدة سعد بن عبد اللّه: علی بن محمد، ومحمد بن یحیی.

وعدة صالح بن أبی حمّاد، وهم: حسین بن الحسن العلوی، والحسین بن محمد الأشعری، وعلی بن محمد الکلینی، ومحمد بن الحسن.

وعدة علی بن الحسن بن فضال هم: أحمد بن محمد العاصمی، وعلی بن محمد الکلینی ومحمد بن یحیی.

وعدة محمد بن عبد اللّه والظاهر انه ماجیلویه ابنه علی بن محمد، ومحمد بن یحیی.

وامّا العدة عن علی بن أسباط فسیأتی انّه سقط رجل بین العدة وبین علی بن أسباط، فلعل الساقط هو أحمد البرقی أو سهل أو غیرهما، فالعدة هی عدته. واما علی بن الحسن بن صالح، وحسین بن الحسن فلا علم لی لا بشخصهما ولا بعدتهما، والظاهر انه وقع فیهما تصحیف، ولعلنا نعثر بعد ذلک علی شیء من امرهما.

ص:664

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109