تفسیر و شرح صحیفه سجادیه جلد 4

مشخصات کتاب

سرشناسه:انصاریان ، حسین ، ‫1323 -

عنوان قراردادی:صحیفه سجادیه. شرح

عنوان و نام پدیدآور:تفسیر و شرح صحیفه سجادیه جلد4/ حسین انصاریان.

مشخصات نشر:قم: دارالعرفان ‫، 1389 -

مشخصات ظاهری:15 ‫ج.

فروست:مجموعه آثار ‫؛ 45 ‫، 46 ‫، 47 ‫، 48 ‫، 49 ‫، 50 ‫، 51 ‫، 52 ‫، 53 ‫، 54 ‫، 55 ‫، 56 ‫، 57 ‫، 58 ‫، 59 .

شابک: ‫ 900000ریال ‫:دوره ‫ 978-964-2939-60-2: ؛ ‫ج.1 ‫ 978-964-2939-61-9: ؛ ‫ج.2 ‫ 978-964-2939-62-6: ؛ ‫:ج.3 ‫ 978-964-2939-63-3: ؛ ‫:ج.4 ‫ 978-964-2939-64-0: ؛ ‫:ج.5 ‫ 978-964-2939-65-7: ؛ ‫:ج.6 ‫ 978-964-2939-66-4: ؛ ‫:ج.7 ‫ 978-964-2939-67-1: ؛ ‫:ج.8 ‫ 978-964-2939-68-8: ؛ ‫:ج.9 ‫ 978-964-2939-69-5: ؛ ‫:ج.10 ‫ 978-964-2939-70-1: ؛ ‫:ج.11 ‫ 978-964-2939-71-8: ؛ ‫ ‫: ج.12 ‫ ‫ 978-964-2939-72-5 : ؛ ‫ج.13 ‫ ‫ 978-964-2939-91-6 : ؛ ‫ج.14 ‫ ‫ 978-964-2939-92-3 : ؛ ‫ج.15 ‫ ‫ 978-964-2939-93-0 :

وضعیت فهرست نویسی:فاپا

یادداشت:کتابنامه.

موضوع:علی بن حسین (ع)، امام چهارم ، ‫38 - 94ق.

موضوع: ‫علی بن حسین (ع)، امام چهارم ‫، 38 - 94ق. . صحیفه سجادیه -- نقد و تفسیر

شناسه افزوده: ‫علی بن حسین (ع)، امام چهارم ‫، 38 - 94ق. . صحیفه سجادیه. شرح

رده بندی کنگره: ‫ BP267/1 ‫ /ع8ص3042225 1389

رده بندی دیویی: ‫ 297/772

شماره کتابشناسی ملی: ‫ 1981717

ص :1

اشاره

ص :2

تفسیر و شرح صحیفه سجادیه جلد4

حسین انصاریان

ص :3

ص :4

بسم الله الرحمن الرحیم

ص :5

ص :6

ادامۀ دعای 4: درود بر پیروان انبیای الهی علیهم السلام

اشاره

استاد حسین انصاریان

ادامۀ دعای 4 درود بر پیروان انبیای الهی علیهم السلام

[«16»لِتَرُدَّهُمْ إِلَی الرَّغْبَةِ إِلَیْک وَالرَّهْبَةِ مِنْک وَتُزَهِّدَهُمْ فِی سَعَةِ الْعَاجِلِ وَتُحَبِّبَ إِلَیْهِمُ الْعَمَلَ لِلآجِلِ وَالاِسْتِعْدَادَ لِمَا بَعْدَ الْمَوْتِ «17»وَتُهَوِّنَ عَلَیْهِمْ کُلَّ کَرْبٍ یَحِلُّ بِهِمْ یَوْمَ خُرُوجِ الْأَنْفُسِ مِنْ أَبْدَانِهَا «18»وَتُعَافِیَهُمْ مِمَّا تَقَعُ بِهِ الْفِتْنَةُ مِنْ مَحْذُورَاتِهَا وَکَبَّةِ النَّارِ وَطُولِ الْخُلُودِ فِیهَا «19»وَتُصَیِّرَهُمْ إِلَی أَمْنٍ مِنْ مَقِیلِ الْمُتَّقِینَ .]

و به جانب شوق و رغبت به سویت، و بیم از حضرتت برگردانی و به فراخی دنیای زودگذر و فانی شدنی بی رغبتشان سازی، و عمل برای جهان آخرت، و آمادگی برای آنچه پس از مرگ است، محبوب آنان فرمایی و هر سختی و مشقت و اندوه و حزنی که روز بیرون رفتن جان ها از بدن ها بر آنان وارد می شود، آسان کنی، و آنان را از اموری که به سبب آنها، فتنه واقع می شود؛ فتنه هایی که از آن می پرهیزند، و از کانون و مرکز آتش و طول ماندگاری در آن، سلامت همه جانبه دهی، و به مقام امنی که جایگاه استراحت پرهیزکاران است، منتقل گردانی.

ص:7

1- معانی اسما و صفات الهی

اشاره

عبد برای رسیدن به مقام عبودیّت و به دست آوردن رشد و کمال و تأمین سعادت دنیا و آخرت و از همه مهم تر جلب رضا و خشنودی حق، راهی جز دریافت مفاهیم حقیقی این اسما و محظوظ نمودن نفس و قلبش از این واقعیت ها ندارد.

1 - اللّه

نام وجود مقدّس حضرت اوست که جامع تمام صفات کمالیه است، و مالک و مربّی تمام موجودات هستی.

نام جناب اوست که جز او، وجود حقیقی وجود ندارد و هر موجودی در وجودش فقیر و گدای وجود اوست، و موجودیتش را از وجود او که واجب الوجود است کسب می کند.

اللّه اخصّ و اعظم اسمای اوست و نشان دهندۀ تمام صفات آن محبوب واقعی و آن معشوق حقیقی. حظّی که باید عبد از حقیقت این اسم ببرد این است که قلب و همّت و اراده اش را متوجه آن وجود حقیقی کند، و غیر او را نبیند، و به ما سوای او التفات ننماید، و جز به او امید نبندد، و از غیر او نترسد.

حقیقت و مفهوم این اسم نشان دهندۀ این است که وجود حق و حقیقی فقط و فقط اوست، و ما سوا به تمام موجودیّتش در برابر وجود او هالک و فانی است و به اوست که موجودات نمایش هستی و وجود دارد.

عبد باید موجودیّت خود را در برابر حضرت او باطل و هالک بداند، و از زدن کوس وجود و این که هستم بپرهیزد، و مواظبت کند که خیال غنا و استغنا وی را محاصره نکند، که در صورت دچار شدن به این خیال گرفتار روحیۀ استکباری

ص:8

خواهد شد و به جای عبدِ «اللّه» شدن سر از فرعونیّت و حالت طاغوتی در خواهد آورد.

اگر به وضع رسول اکرم صلی الله علیه و آله و حالات و روحیّات آن موجود بی نمونه دقّت کنید، می بینید آن حضرت در طول شصت و سه سال عمرش برای یک لحظه در برابر جناب او خود را ندید، و کراراً می فرمود:

بهترین و صادق ترین و زیباترین شعری که شاعر سروده قول لُبَیْد است:

ألا کُلُّ شَیْ ءٍ ما خَلا اللّهَ باطِلٌ .

هان، که همه چیز جز خدا باطل و غیر حقیقی است.

گر خواهی ای محتشم کز جمع درویشان شوی ترک خود کن تا تو نیز از زمرۀ ایشان شوی

رو به دست عشق زنجیر ادب بر پای نِه وانگه این در زن که اندر حلقۀ مردان شوی

گر وصال دوست خواهی دوست گردی عاقبت هر چه اوّل همّتت باشد به آخر آن شوی

مردم بی عشق مارند و جهان ویرانه ای دل به عشق آباد کن تا گنج این ویران شوی

عشق سلطان است و بی عدلیّ او شهری خراب ملک این سلطان شو ار خواهی که آبادان شوی

عشق سلطانیّ و دنیا داشتن نان جستن است ای گدای نان طلب می کوش تا سلطان شوی

خویشتن را حبس کن در خانۀ ترک مراد گر به تن رنجور باشی ور به دل نالان شوی

ص:9

عاقبت چون یوسف اندر مُلک مصر و مصر مُلک عزّتی یابی چو روزی چند در زندان شوی

گر ز خار هجر گریی سیف فرغانی چوابر از نسیم وصل روزی همچو گل خندان شوی

(سیف فرغانی)

2 و 3 - الواحد، الأحد

وجود مقدّسش در ذات یگانه است، ابعاض و اجزا و اعضا ندارد، برای عدد و اختلاف در پیشگاه حضرتش راهی نیست، یکی است که دو ندارد، واحدی است که برایش نظیر نیست، احدی است که شبیه و مثل و کفو و مانند در برابرش وجود ندارد، که هر چیزی را شبه و نظیر و کفو باشد واحد حقیقی نیست او واحد و أحد است نه واحد و أحد عددی ازلاً و ابداً واحد و أحد، بی شبه و نظیر و منهای أحد و واحدِ عددی است.

شیئ قبل از او نیست و هر چه بعد از اوست مخلوق و مصنوع حضرت اوست و در برابر عظمت و جلال و ربوبیّتش شیئیّتی نیست،

فَهُوَ الْمُتَوَحِّدُ بِالْأزَلِ وَالْأبَدِ، وَمُتَفَرِّدٌ بِالْوَحْدَةِ وَالْأحَدِیَّةِ .

أحد و واحد و هر لفظی که چنین هیئتی دارد، همه و همه مشتقّ از وحدت است، که آن وجود مقدّس را وحدت حقّۀ حقیقیّه است، و در دار وجود غیر از او وجودی نیست و کلّ موجودات پرتو وجود او بلکه هالک و فانی در وجود او هستند:

کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ » (1)

ص:10


1- (1) - الرحمن (55) : 26. [1]

همۀ آنان که روی این زمین هستند، فانی می شوند.

کُلُّ شَیْ ءٍ هالِکٌ إلّاوَجْهَهُ » (1)

هر چیزی مگر ذات او هلاک شدنی است، فرمانروایی [ بر همۀ جهان هستی ] ویژۀ اوست، و فقط به سوی او بازگردانده می شوید.

عبد در صورتی که بین امثال و اقرانش، در خصلت های پاک و عقاید حقّه و اعمال صالحه تک و منفرد افتد و در آدمیّت و انسانیّت و مروّت و فتوّت و صفا و وفا و درستی و فضیلت بی نمونه شود و انگشت نما گردد و آشنایان و دوستان و اقوام در حقّش بگویند: الحق که در خوبی نظیر ندارد، از اسم احد و صفت واحد حظ برده و در این مرحله به رنگ حضرت محبوب در آمده:

صِبْغَةَ اللّهِ وَمَنْ أحْسَنُ مِنَ اللّهِ صِبْغَةً » (2)

رنگ خدا را [ که اسلام است، انتخاب کنید ] و چه کسی رنگش نیکوتر از رنگ خداست ؟

توحید و حقیقت و ایمان و فضیلت و کرامت، رنگ خداست، و چه رنگی احسن از رنگ اوست.

امیرالمؤمنین علیه السلام در دعای شریف کمیل همین حقیقت، یعنی منفرد افتادن در خوبی ها را در بین مردم از خداوند مهربان می خواهد:

وَاجْعَلْنی مِنْ أحْسَنِ عَبیدِکَ نَصیباً عِنْدَکَ ، وَأقْرَبِهِمْ مَنْزِلَةً مِنْکَ وَأخَصِّهِمْ زُلْفَةً لَدَیْکَ . (3)

و مرا از بهترین بندگانت در نصیب در نزد خود، و نزدیکترین آنان به

ص:11


1- (1) - قصص (28) : 88.
2- (2) - بقره (2) : 138. [1]
3- (3) - مصباح المتهجّد: 849؛ [2]المصباح، کفعمی: 559، دعای کمیل. [3]

خود،مخصوص ترین آنان در نزدیکی به خود قرار ده.

4 - الصّمد

یعنی وجود مبارک و مقدّس که آقا و سرور است و تمام موجودات عرصۀ هستی در حوایج و نیازهای خود آهنگ او می کنند و به جانب وی برای رفع حوایج خود روی می آورند، در حالی که یقین دارند از پیشگاه با عظمتش دست خالی بر نمی گردند.

آری، انسانی که مردم در مهمّات دین و دنیا، و امروز و فردا، و حوایج مادّی و معنوی و نیازهای ظاهری و باطنی به او رو می آورند و می دانند که وی در حدّ قدرت و طاقتش به نیازهای آنان جواب مثبت می دهد از اسم صمدیّت حق بهره دارد و خداوند عزیز وی را از باب لطف و عنایتش بدین صفت عالی آراسته است.

عَنْ أبی عَبدِ اللّهِ علیه السلام قالَ : سُئِلَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : مَنْ أحَبُّ النّاسِ إلَی اللّهِ تَعالی ؟ قال: أنْفَعُ النّاسِ لِلنّاسِ . (1)

از امام صادق علیه السلام است که از رسول خدا صلی الله علیه و آله از محبوب ترین مردم در نزد حق سؤال شد، حضرت فرمودند: سودمندترین مردم برای مردم.

قالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : خَیْرُ النّاسِ مَنِ انْتَفَعَ بِهِ النّاسُ . (2)

بهترین مردم کسی است که مردم از او بهره مند شوند.

تانگردی با خلایق یار، بی عزّ و وقاری چون الف بی اتّفاق نوع خود یک در شماری

ص:12


1- (1) - سفینة البحار: 605/2؛ [1]الکافی: 164/2، حدیث 7؛ [2]مستدرک الوسائل: 390/12، باب 22، حدیث 14375. [3]
2- (2) - سفینة البحار: 605/2؛ مستدرک الوسائل: 388/12، باب 22، حدیث 14371؛ [4]بحار الأنوار: 23/72، باب 34، حدیث 1. [5]

همنشین با زیر دستان شو مقام خود بیفزا کز سه صفر از یک ده و از ده صد واز صد هزاری

کن لباس خیر خواهی در برت تا خیر بینی گر گدای ژنده پوشی ور امیر تاجداری

(صغیر)

5 و 6 - الأوّل، الآخر

وجود مقدّس او اوّل بدون ابتدا و آخر منهای انتهاست، یا نسبت به تمام موجودات اوّل وجود است، که تمام موجودات، وجود خود و هستی خویش را از وی گدایی می کنند. و باز نسبت به همه آخر است به این معنا که کلّ موجودات برگشت و رجوعشان به حضرت اوست.

و نسبت به منازل سلوک او اوّل است به این معنا که اوّل مایۀ اوّل منزل سالک عارف، معرفت و بصیرت نسبت به وجود مقدّس اوست و غیر توحید و توجه به آن محبوب هیچ چیز دیگر قادر به حرکت دادن انسان به سوی واقعیت ها و منازل سلوک نیست. و او آخر است به این معنا که رسیدن به وصال او و قرب حضرتش آخر درجه ای است که عارف به آن می رسد.

مقصد و مقصود نهایی و آخرین آرزوی عارف و عاشق و مرجع و مصیرِ مجذوبِ واله، حضرت اوست که در همۀ شؤون و همۀ امور و همۀ حالات اوّل و آخر اوست.

غیر دلدار وفادار کسی دیگر نیست نیست اغیار و بجز یار کسی دیگر نیست

نیست در راسته بازار جهان غیر یکی خویش را اوست خریدار کسی دیگر نیست

ص:13

دیدۀ دل بگشا تا که ببینی به عیان که بجز واحد قهّار کسی دیگر نیست

اهل عالم همه مستند ز صهبای فنا غیر آن ساقی هشیار کسی دیگر نیست

چشم بر هر چه گشودیم ندیدیم جز او شد یقین آن که در این دار کسی دیگر نیست

(فیض کاشانی)

7 - السمیع

صدایی بر حضرتش پنهان نیست، سرّ و نجوا، آشکار و پنهان را می شنود، دقیق تر از سرّ و نجوا هم براو پوشیده و مخفی نمی باشد، صدای پای مورچۀ سیاه بر سنگ سخت، در شب تاریک برایش آشکار است، او شنوندۀ حمد حامدان، دعای نیازمندان، نالۀ عاشقان است، او با همه و در کنار همه است، او به فرمودۀ خودش در قرآن از رگ گردن به انسان نزدیک تر است، او شنوای صدای نیّت و ارادۀ قلب موجودات زنده است.

آنی تو که حال دل نالان دانی احوال دل شکسته بالان دانی

گر خوانمت از سینۀ سوزان شنوی ور دم نزنم زبان لالان دانی

(بابا افضل کاشانی)

انسان اگر صدا و ندای حق را از قرآن بشنود، اگر صدای دعوت انبیا و ائمّه را که صدای دعوت به سوی رشد و کمال و آبادی دنیا و آخرت است شنوا باشد، اگر به حرف حق و صدا و ندای هدایت گوش فرا دهد، و از این طریق در سلامت قلب و نفس و اخلاق و عمل بکوشد، از اسم سمیع حظ برده و بهره مند شده است.

ص:14

شکر و سپاس نعمت گوش به این است که به سخن حق و قول صواب و گفتار آموزنده گوش دهی، چنانکه اولیای حق اینچنین بودند، و امیرالمؤمنین علیه السلام در خطبۀ متّقین در حق آنان فرموده است:

وَقَفُوا أسْماعَهُمْ عَلَی الْعِلْمِ النّافِعِ لَهُمْ . (1)

گوش های خود را وقف شنیدن علومی کردند که برای آنان در جهت سعادت دنیا و آخرتشان سودمند است.

عبد باید توجه داشته باشد که حضرت محبوب سمیع است، بنابراین لازم است در تمام مدّت عمر و در کلّیۀ آنات و لحظات از سخن لغو و حرف باطل و هر کلامی که مولایش رضایت ندارد، بپرهیزد که او سمیع است و سرّ و نجوای عبد بر آن جناب معلوم و روشن.

ای آن که با وجود تو دیگر وجود نیست ذاتی به جز تو در خور حمد و سجود نیست

تحصیل حاصل است تمنّای جود تو بر ما هر آنچه از تو رسد غیر جود نیست

تو در درون جانی و آنجا که وصل توست صحبت ز قرب و بُعد و نزول و صعود نیست

(صغیر)

8 - البصیر

او تمام واقعیّت ها و حقایق غیب و شهود را می بیند، و ریز و درشتی از وی پنهان نیست، پنهان و آشکار برای او فرق نمی کند، خلوت و جلوت برای حضرتش

ص:15


1- (1) - نهج البلاغه: خطبۀ 184، خطبۀ همام. [1]

یکسان است، خانۀ هستی با تمام موجودات مُلکی و ملکوتیش در محضر مقدّس او حاضر است.

عبد اگر از چشم خود برای دیدن آیات آفاقی و عجایب سما و ارض، برای راه یافتن به منطقۀ توحید استفاده کند و از دیدۀ قلب برای تماشای ملکوت و آیات شرعیه حق بهره ببرد، از اسم بصیر حظ برده و به رنگ این حقیقت در آمده است.

عبد اگر به مفهوم بصیر توجه کند، از ارتکاب هر گناهی در هر کجا که باشد چشم می پوشد، چرا که گناه را در محضر مولای بصیر می بیند، و عبد باحیا حاضر نمی شود در برابر دید مولایش مرتکب کاری شود که محصول آن کار غضب و خشم محبوب او و جدایی از رحمت و عنایت و لطف و مرحمت و کرم آقای اوست، که آقای او به ظاهر و باطن عالم و به خلوت و جلوت هستی بصیر و بیناست.

9 و 10 - القدیر، القاهر

آن ذات مستجمع جمیع صفات کمال، قدرت و غلبه اش بی نهایت در بی نهایت است، او قادر و قاهر بر کلّ شیء است.

قدرت به ایجاد و بر حفظ و بر هدایت موجودات و غلبه و قهر بر آنها در هر حیثیّت و شرایطی که باشند وقف وجود مقدّس اوست.

به وجود می آورد، سر پا می کند، نظام می دهد، منظّم می نماید، زمان عنایت می فرماید محصول فعلش جهان می شود، آنگاه بر جهان و جهانیان از هر حیث غلبه دارد، سپس به هم می زند، در هم می ریزد، خاموش می نماید و دوباره به صورت دیگر سر پا می کند، نظام می دهد، منظّم می نماید، تمام اوّلین و آخرین را حاضر می کند محصول فعلش قیامت می شود، قیامتی که بر هر چیز آن غالب و قاهر است و احدی را از جنّ و انس و مَلَک از ظلّ حکومتش راه فرار نیست که او قادر و غالب و قدیر و قاهر است.

ص:16

وَبِقُوَّتِکَ الَّتی قَهَرْتَ بِها کُلَّ شَیْ ءٍ. (1)

و به نیرویت که با آن بر همه چیره گشتی.

چون بخواهد بیافریند می آفریند و موجود را از موجود شدن راهِ امتناع نیست، و چون بخواهد بگیرد می گیرد که موجود را برابر قهر و غلبه اش جز محکومیّت و ذلّت چیزی نیست، او بر همه و همه چیز قادر و بر همه و همه چیز غالب است و احدی از موجودات در برابر قدرت و قهرش هیچ قدرت و قهری ندارند.

عبد اگر قدرتش را در عبادت و خدمت به خلق به کار بگیرد و از نیروی خود جز در راه خیر و سلامت استفاده نکند و بر شهوات و غرایز و امیال غلط و هوای نفس غالب باشد و خواسته های شیطانی از هر کس و هر چه باشد مقهور قهرش گردد، از معنا و مفهوم دو اسم قدیر و قاهر بهره برده و استفاده کرده است.

11 و 12 - العلیّ ، الأعلی

اوست آن وجود مقدسی که رتبه ای فوق رتبۀ او نیست. او مسبّب اسباب،معلِّل علل و مکمِّل کاملین و فاعل هر قابل است.

علیّ و اعلای مطلق اوست، صاحب قدرت و قهر و اقتدار است، علیّ و اعلا بر کلّ شیء است، بزرگتر و برتر از این است که او را شبه و نِدّ و کفو و مِثل باشد.

چون عبد در علم و عمل و اخلاق و معرفت و فضیلت از همجنسان خود برتر شد، از مفهوم این دو حقیقت بهره جسته و از معنای این دو اسم استفاده کرده است.

13 - الباقی

وجود مبارکی است که موجودیّتش از خود اوست، و واجب بالذّات است.

ص:17


1- (1) - مفاتیح الجنان: دعای کمیل. [1]

حادث نشده تا فانی شود که فنا نتیجۀ حدوث است.

این وصف را چون در ذهن اضافه به گذشته کنند موصوفش را قدیم، چون اضافه به زمان آینده کنند، موصوفش را باقی نامند.

او باقی مطلق است به این معنا که وجودش ابدی است و برای حضرتش نهایت نیست، و قدیم مطلق است به این معنا که اول ندارد. این که می گوییم واجب الوجود، یعنی ازلی و ابدی.

عبد با تسلیم شدن به حضرت او و آراسته شدن به واقعیّت های الهیّه، بقای همراه با نعیم مقیم پیدا می کند و به ابدیت، پیوند مثبت می خورد.

آن کو به در تو سر نهادست پای از دو جهان به در نهادست

در دام غم تو طایر وهم با بال شکسته پر نهادست

سلطان که به سکّه نقش نامش بر چهرۀ سیم و زر نهادست

تا باشدش آب روی حاصل بر خاک در تو سر نهادست

عاشق چه کند چو اندرین ره از بهر تو پای در نهادست

(سیف فرغانی)

14 - البدیع

او مُبدعِ بدایع و به وجود آورندۀ اشیا بدون نسخه برداری از مثل و مانند است.

هر موجودی را ابداعاً به وجود می آورد. در به وجود آوردن موجودی، مماثل لازم ندارد، در پدید آوردن اشیا نیاز به ماکت ندارد، اراده می کند و به وجود می آورد و هر صورت و شکلی که بخواهد بدون توجه به مثل، به موجود می دهد.

او را قبل از خودش مثلی نیست، و هر چه بعد از اوست به قدرت حضرتش ایجاد شده، پس او بدیع مطلق است و او را این حقیقت ازلی و ابدی است.

اگر برای عبد در عبودیّت و ایمان و اخلاق مثلی معهود نباشد از این صفت بهره

ص:18

گرفته و از این حقیقت سود برده است، چنانکه برای نبوّت محمّد صلی الله علیه و آله به خاطر حقایقی که در وجود خود او بود و برای ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام به خاطر واقعیّت هایی که در او تجلّی داشت در گذشتۀ از زمان مثلی معهود نبود و در آینده هم نخواهد بود، که نبوّت آن جناب و ولایت آن حضرت دو امر بدیع از بدایع حضرت حقّ است.

15 - الباری

او خالق خلایق، و باری بَرایا، و مُکوِّن اکوان، و به وجود آورندۀ سماوات و ارضین و موجودات مُلکی و ملکوتی و غیبی و شهودی است.

اگر عبد با تصفیۀ خود و تخلیه و تجلیه و تحلیه و آراسته شدن به حقایق معنویّه و اعمال صالحه به مقام قرب حضرت او برسد به اذن او می تواند در امر خلق و در مسائل تکوینیّه دخالت کند، چنانکه در سورۀ آل عمران به این معنا اشاره فرموده است.

وَرَسُولاً إِلَی بَنِی إِسْرَائِیلَ أَنِّی قَدْ جِئْتُکُم بِآیَةٍ مِن رَبِّکُمْ أَنِّی أَخْلُقُ لَکُم مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ فَأَنْفُخُ فِیهِ فَیَکُونُ طَیْراً بِإِذْنِ اللّهِ وَأُبْرِئُ الْأَکْمَهَ وَالْأَبْرَصَ وَأُحْیِی الْمَوْتَی بِإِذْنِ اللّهِ وَأُنَبِّئُکُم بِمَا تَأْکُلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ فِی بُیُوتِکُمْ إِنَّ فِی ذلِکَ لآیَةً لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ » (1)

و به رسالت و پیامبری به سوی بنی اسرائیل می فرستد که [ به آنان گوید: ] من از سوی پروردگارتان برای شما نشانه ای [ بر صدق رسالتم ] آورده ام؛ من از گِل برای شما چیزی به شکل پرنده می سازم و در آن می دَمم که به اراده و مشیّت خدا پرنده ای [ زنده و قادر به پرواز ] می شود؛ و کور مادرزاد و

ص:19


1- (1) - آل عمران (3) : 49. [1]

مبتلای به پیسی را بهبود می بخشم؛ و مردگان را به اذن خدا زنده می کنم؛ و شما را از آنچه می خورید و آنچه در خانه هایتان ذخیره می کنید خبر می دهم؛ مسلماً اگر مؤمن باشید این [معجزات] برای شما نشانه ای [ بر صدق رسالت من] است.

16 - الأکرم

وجود مقدّس او بخشنده تر، بزرگوارتر و بلندنظرتر از آن است که کسی بتواند به حساب بیاورد.

در این زمینه تمام عقول عاجزند، و حسابگران جهان از به حساب کشیدن این حقیقت ناتوانند.

کرم و کریمی و اکرمیّت او را نهایت و حدّی نیست. او اکرم الأکرمین است. جهان هستی با تمام موجودات مُلکی و ملکوتیش در کنار سفرۀ کرامت و بزرگواری و بخشایشگری او نشسته اند و هر کس به اندازۀ طاقتش از سفرۀ مادّی و معنوی او بدون این که منعی به دنبالش باشد استفاده می کند.

عبد کریم، عبد بخشایشگر، عبد بزرگوار و بلندنظر، بندۀ سفره دار، بندۀ چشم پوش، انسان آقا و باکرامت، و آن که در جمع خصال ستوده و مایه های بزرگواری کوشیده است از کرم حق و اکرمیّت حضرت رب نشانه گرفته و رنگ حضرت محبوب را به خود زده است.

17 و 18 - الظاهر، الباطن

به آیات آفاق و انفس که از شواهد قدرت حضرت اوست و به آثار حکمت و بیّنات و حججش که تمام ملائکه و جنّ و انس از آوردن مانند آنها چه کوچک و چه بزرگ، چه آسان و چه سخت، چه ظاهر و چه باطن عاجزند، برای همه ظاهر است.

ص:20

وی را در آیینۀ آیاتش می توان دید، و او را از طریق دلایل عقلی می توان مشاهده کرد.

یار در این انجمن، یوسف سیمین بدن آینه خوان جهان او به همه روبروست

وجود مقدّس حضرت سیِّد الشهداء علیه السلام در دعای بی نظیر عرفه به پیشگاه حضرتش عرضه می دارد:

أیَکُونَ لِغَیْرِکَ مِنَ الظُّهُورِ ما لَیْسَ لَکَ حَتّی یَکُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَکَ ؟ مَتی غِبْتَ حَتّی تَحْتاجَ إلی دَلیلٍ یَدُلُّ عَلَیْکَ ؟ وَمَتی بَعُدْتَ حَتّی تَکُونَ الْآثارُ هِیَ الَّتی تُوصِلُ إلَیْکَ . (1)

آیا برای غیر تو ظهوری هست که برای تو نیست، تا آن غیر وسیلۀ ظهور تو باشد؟!! کی پنهان بوده ای، تا نیازمند به دلیلی باشی که بر تو دلالت کند و کی دور بوده ای، تا آثار واصل کننده به تو باشد؟

«بار پروردگارا! در آن هنگام که حالت زودگذر روانیم را کنار می گذارم و به خود آمده و با دقّت می نگرم می بینم روشنائی جمال و جلالت در جهان هستی آشکارتر از هر چیز است، و برای آن وجود خفا و پوشیدگی نیست که تا چراغی سر راهم بگیرم و بارگاه ربوبی تو را جستجو نمایم؛ زیرا هر آن گاه که حقیقتی را دلیل راهم فرض می کنم با کمی تأمّل درک می کنم که سازندۀ همین دلیل و فروزندۀ همین چراغ راه تویی.

اگر به طور مستقیم و ناخودآگاه اعضای مادّی کالبدم را مورد توجه قرار دهم، غیر از مشتی گوشت و استخوان و رگ و پی و خون نخواهم دید، ولی همین که اعضای بدن را با خودآگاهی درک برمی نهم در این موقع می بینم اول خود را درک نموده ام

ص:21


1- (1) - بحار الأنوار: 226/95، باب 2، دعای عرفه. [1]

سپس اعضای کالبدم را که چراغ راه به سوی درک «من» می باشند.

خدایا! چگونه می توان تصوّر نمود که نقطه ای از نقاط جهان طبیعت بی اشراق فیض تو بتواند به وجود خود ادامه بدهد؟ مگر جهان طبیعت می تواند از ذات خود حرکتی و قانونی و سیستمی بسازد؟!

از بامدادان تا شبگیر ظلمانی، دیدگانم بر این صحنۀ بیکران طبیعت باز است، اشکال و الوان را می بینم، کوچک و بزرگ و حرکات و سکنات و زشت و زیباها را نظاره می کنم، همه چیز را می بینم و این نظاره را با تمام جرأت بینایی می نامم.

خداوندا، آیا در حقیقت دیدگان من باز است و می بینم ؟ اگر دیدگان من باز است چرا نظارت تو را از همین بود و نمودها که بر دیدگانم می تابد مشاهده نمی کنم ؟

پس چرا آن گاه که احاطۀ وجودی تو را بر تمام موجودات به یاد می آورم پلک های چشمان درونی و برونیم روی هم می افتند و شب پره وار خورشید فروزان را نادیده می گیرم ؟

ای روشنایی بخش دیده ها، دست عنایتی فرود آر و با مهر خداوندیت نوری فرا راه این چشمان خیره بیفشان تا نظارت تو را بر تمام این کاینات و اشراق نور تو را بر دیدگانم درک کنم.» (1)

عَمِیَتْ عَیْنٌ لا تَراک عَلَیْها رَقیباً. (2)

کور است آن دیده ای که نظارت تو را بر خود درک نمی کند.

باطن ، به این معناست که وجود مقدّسش پنهان از اوهام است، که دست عقول جزئیه و اوهام و خیالات و افکار و اندیشه ها به ساحت مقدّس او نمی رسد. کنه ذات حضرتش بر احدی معلوم نیست، دیدگان دل نسبت به آن جناب در حیرت

ص:22


1- (1) - نیایش حسین در عرفات: 79.
2- (2) - بحار الأنوار: 226/95، باب 2، دعای عرفه. [1]

است و آن ذات یگانه را درک نمی کند. او باطن کلّ باطن و محتجب کلّ محتجب است، بالذاتْ باطن است و ظهور حضرتش به آیات و نشانه های اوست. به افعال و آثار و عجایب و حکمت هایش او را می بینند و ظهورش را با قدرت قلب و عقل حس می کنند، ولی از علم و آگاهی و بصیرت به باطن ذاتش عاجزند.

عبد چون آثار اخلاقی و ایمانی و عملی را در میان مردم از خود ظهور داد، و برای همنوعانش در تمام زمینه های کرامت و فضیلت اسوه شد، و برای انجام مناجات و عبادات و استغفار به خلوت شب پناه برد، و به دور از دیدۀ بینندگان به بساط دعا و توبه و حال و ندبه و گریه و نماز شب نشست از دو حقیقت اسم ظاهر و باطن نیرو گرفته و بهره برده است.

19 - الحیّ

وجود مبارکش فعّال و مدبّر است و بالذات حیّ است. موت و فنا به پیشگاه مقدّس او راه ندارد و هیچ نیازی به علل و عوامل حیات برای او نمی باشد.

جمیع مدرَکات در سایۀ ادراک حضرت اوست و جمیع موجودات در ظلّ فعل او هستند.

عبد چون به وسیلۀ علوم و معارف، عقل خود را زنده کند و حیات علمی ببخشد، و قلب و باطن خویش را به حالات الهی و احساسات ملکوتی از مردگی نجات بخشد، و بر اثر ایمان و عمل صالح به حیات طیّبه برسد، از اسم حیّ و نور مفهوم آن بهره ور شده و ظاهر و باطنش منوَّر گشته است.

مردان خدا جز ز خدا دل ببریدند در آینه جز طلعت معشوق ندیدند

در راه طلب پای ارادت بفشردند تا شاهد مقصود در آغوش کشیدند

از سر بگذشتند و ز پیمان نگذشتند وز جان ببریدند و ز جانان نبریدند

از دور فلک جز ستم و رنج نبردند وز جام قضا جز غم و محنت نچشیدند

ص:23

گه پرده نشینان حریم ملکوتی گه چون مه و خورشید در آفاق دمیدند

سر در قدم یار نهادند و ز بازار جز بار غم دوست متاعی نخریدند

(رسا)

20 - الحکیم

او به ظاهر و باطن هستی آگاه است و افعال و فعل آن حضرت در کمال اتقان و محکمی است و فساد در عمل و فعل او به هیچ وجه راه ندارد.

عبدی که اعمالش بر اساس معرفت و نیّت خالص باشد، و معلوم عقل و قلب او افضل علوم و اجلّ آن که حضرت «اللّه» است می باشد، و خداترسی او در آن حدّ است که وی را به اجرای دستورهای حکیم علی الاطلاق وادار می کند و از محرّمات و منهیّاتش باز می دارد حکیم است و در حقیقت از نور حکمت حضرت مولا برخوردار می باشد.

21 - العلیم

حضرتش علیم بنفسه است، عالم به سرایر، مطّلع بر ضمایر و علم و آگاهی جنابش محیط به کلّ شیء است.

مثقال ذرّه ای از وجود مقدّسش مخفی نیست، به تمام اشیا قبل از به وجود آمدنش و بعد از حدوثش آگاه است.

سرّ و آشکار، ظاهر و باطن، اوّل و آخر، انجام و عاقبت، دقیق و جلیل، ریز و درشت، حاضر محضر اوست.

وَعِندَهُ مَفَاتِحُ الْغَیْبِ لاَیَعْلَمُهَا إِلَّا هُوَ وَیَعْلَمُ مَا فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَمَا تَسْقُطُ مِن وَرَقَةٍ إِلَّا یَعْلَمُهَا وَلاَ حَبَّةٍ فِی ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ وَلاَ رَطْبٍ وَلاَ یَابِسٍ إِلَّا فِی

ص:24

کِتَابٍ مُبِینٍ » (1)

و کلیدهای غیب فقط نزد اوست، و کسی آنها را جز او نمی داند. و به آنچه در خشکی و دریاست، آگاه است، و هیچ برگی نمی افتد مگر آن که آن را می داند، و هیچ دانه ای در تاریکی های زمین، و هیچ تر و خشکی نیست مگر آن که در کتابی روشن [ ثبت ] است.

عبد چون به جنگ جهل رود، و به عرصه گاه دانش و معرفت راه یابد، و از مبدأ و معاد مطّلع گردد و انبیا و ائمّه و قرآن و حلال و حرام و طریق زندگی صحیح را بشناسد از رنگ علیمی حق رنگ گرفته و متخلّق به اخلاق حضرت محبوب شده است.

22 - الحلیم

اوست آن وجود مهربانی که معصیت عباد را می بیند و مخالفت آنان را با انبیا و ائمّه و قرآن مشاهده می کند، ولی بر آنان غضب نمی نماید و در عقوبت بدکاران عجله نمی کند بلکه به آنان مهلت توبه و بازگشت می دهد.

عبد باید در برابر آزار و اذیّت و اشتباه زن و فرزند و اقوام و خویشان و برادران و خواهران مسلمان و سایر مردم دارای حلم و بردباری و حوصله باشد و به آنان مهلت دهد تا به اشتباه خود پی برند و به عرصه گاه حیا و خجالت درآیند.

عبد چون نسبت به مردم حلم ورزید و در برابر پیشامدها و ناگواری ها حوصله و بردباری به خرج داد، آراسته به مفهوم اسم حلیم شده و به مقام قرب دوست

ص:25


1- (1) - انعام (6) : 59. [1]

نزدیک شده است.

23 - الحفیظ

او حافظ خانۀ هستی و ظاهر و باطن جهان و غیب و شهود و مُلک و ملکوت است.

حافظِ تعادل نیروهای متضاد چون حرارت و برودت و تری و خشکی در وجود موجودات زنده است. حافظ تمام اشیا و عناصر و حیوان و انسان از انواع بلاها و مصایب و علل مرگ و فناست. حافظ تداوم و بقای موجودات بر صفحات کتاب هستی است.

حافظ دانه های نباتی در زیر خاک از فساد، و روئیده ها و گل ها و درختان و میوه ها و حیوانات برّی و بحری و جوّی از انواع خطرهاست.

حافظ سماوات و ارض و میلیاردها ستاره در فضای بیکران و حافظ هوای زمین و آب دریاها و تمام موجودات ریز و درشت و ذرّه بینی و غیر ذرّه بینی است، و قدرت حفظ جناب او محیط بر نهان و آشکار عالم و تمام موجودات خانۀ خلقت و آفرینش است.

عبد اگر ظاهر و باطن و افعال و اخلاق و عقاید خود را از هجوم خطرات با کمک و عنایت حضرت او حفظ کند، متحقّق به این حقیقت شده و قابلیّت سعادت دنیا و آخرت را پیدا کرده است.

تکیه دارم بر تو و از مکر دشمن ایمنم دامنت از دست نگذارم خدایا تا منم

بنده ای ناچیز امّا چون خدای من تویی حیف باشد پیش گردون سر فرود آوردنم

خلق کردی روزیم دادی عزیزم داشتی شکر یک از صدهزاران نعمتت را چون کنم

ص:26

بی نیازم کن به لطف خویشتن از این و آن تا خیال منّت دونان نلرزاند تنم

24 - الحقّ

حق به معنای مُحق، ثابت، یقین، قطع، عدل، موجود ثابت، مصدر، سلطنت، حزم، تدبیر، واقع شدن حتمی، واقع بودن قطعی و مقابل باطل آمده است.

آری، حضرت او بر تمام ظاهر و باطن هستی ذی حق است، وجودش ثابت و قطعی و یقینی است.

عدل محض است، مصدر هستی است، سلطان آفرینش است، حزم و تدبیرش بر تمام خلقت حاکم است و وجودش واجب بالذّات می باشد.

ممتنع بالذّات مطلقاً باطل است، واجب بالذّات مطلقاً حق است، و ممکن بالذّات که واجب بغیر است مثل تمام موجودات از جهتی حق و از جهتی باطل است.

از حیث ذات که وجودی برای او نیست باطل، و از جهت استفادۀ وجود از واجب الوجودْ حق است.

او ازلاً و ابداً حق می باشد و غیرش بالذّات باطل و با تکیه اش به آن جناب حق است.

هر حقیقتی منشأش اوست و احقّ حقایق جناب حق است.

عبد باید ذات خود را هالک و باطل ببیند و غیر وجود مقدّس حضرت ربّ العزّه را حق نبیند.

چون خود را از جهت ذات باطل دید و هر چه را در خویش مشاهده کرد از آن جناب دانست، به راه خیر و کمال افتاده ودست از دامن رحمت محبوب نخواهد کشید.

ص:27

آنان که به خودیّت و منیّت گرفتارند در حقیقت دچار مایۀ تمام امراضند و برای آنان از خطرات و وساوس و حیله های شیطانی و هوای نفس و غرور و تکبّر مصونیّتی نیست.

25 - الحسیب

این اسم مبارک به این معناست که حضرت او کفایت کنندۀ هستی و به خصوص بندگان خود از همه چیز است.

عبد چون به این حقیقت واقف شود از قید تمام بت های جاندار و بی جان آزاد گردد و به حریّت واقعی رسد، چرا که غیر حضرت او کفایت کننده نیست.

معنای دیگرش این است که آن جناب احصا کنندۀ کلّ شیء است و حساب همۀ مخلوقات به دست باکفایت اوست.

معنای دیگرش این است که در قیامت به حساب تمام اعمال بندگان می رسد و به تمام آنها جزا می دهد.

عبد با توجّه به این معانی، در تمام امور به او تکیه می کند و حساب وجود و رزق و روزی و امور خود را از او می داند و به اعمال و اخلاق و عقاید خود که در فردای قیامت به حساب خواهد آمد توجه می کند که درست و صحیح انجام گیرد و از خطرات شیاطین ظاهری و باطنی محفوظ و مصون ماند.

عبد با نظر به این اسم باید توجه و همّت و اراده اش را فقط و فقط متوجه حضرت رب کند و غیر او را اراده ننماید، حتّی همّت و توجّهش را از بهشت و جهنّم برگیرد و یکپارچه غرق در حضرت او شود و فانی آن ذاتِ باقی گردد.

26 - الحمید

وجود مبارکش ستودۀ صفات، ستودۀ اسما و ستودۀ افعال است، که حمید به

ص:28

معنای محمود آمده است.

حامِد ذات خود است ازلاً و ابداً و عبادش او را بر نعمت و غیر نعمت ستایش می کنند.

عبد حمید آن عبدی است که عقاید و اخلاق و اعمالش کلاّ قابل ستایش باشد، چنین عبدی محمّد صلی الله علیه و آله و سایر انبیا و ائمّه و اولیا و عباد صالح حقّند.

27 - الحفیّ

این حقیقت صفت کسی است که اشیا را آن طور که شایسته است می شناسد و نوازش کننده و ارائه دهندۀ نیکی و برّ و احسان است. آن وجود مقدّس که ازلاً و ابداً چنین است حضرت ربّ العزّه است و بر عبد است که این امور را از جناب او درس گرفته و نسبت به خلق خداوند، اعمال نماید تا به اخلاق جناب حق آراسته شده باشد.

28 - الربّ

این نام مقدّس در قرآن مجید و دعاها و روایات، بسیار زیاد آمده است و محقّقان از عرفا آن را اسم اعظم دانسته و کلید حلّ هر مشکلی قلمداد کرده اند.

البتّه حقیقت و مصداق این کلمه که جان هستی و مالک الملک خلقت و تکیه گاه آفرینش است اسم اعظم می باشد نه حرف «را» و «با».

ربّ در لغت به معنای مالک و مربّی است. وجود مقدّس حضرت محبوبْ مالک تمام هستی و مربّی جمیع موجودات آفرینش است.

عبد اگر توجّه به این دو معنی کند از قید بندگی ارباب باطل رها شده و سر به هیچ مکتبی جز مکتب اسلام که مربّی و معلّم آن خداست فرود نمی آورد.

مالک ذاتی و حقیقی عرصۀ هستی و مربّی واقعی تمام موجودات ظاهری و

ص:29

باطنی «اللّه» است، بنابراین معنا ندارد انسان در برابر غیر او به عبادت و بندگی برخیزد و از مدرسه ای جز مکتب او درس بگیرد.

انسان وقتی از هوا و هوا پرستان ببرد و از تعالیم غلط و باطل شیاطین بگریزد به فرمودۀ قرآن مجید در سورۀ آل عمران «ربّانی» می شود و از فیوضات الهیّه بهره مند شده به حقیقت جهان و روح هستی متّصل می گردد.

دانی که چیست دولت ؟ دیدار یار دیدن در کوی او گدائی بر خسروی گزیدن

از جان طمع بریدن آسان بود ولیکن از دوستان جانی مشکل توان بریدن

خواهم شدن به بستان چون غنچه با دل تنگ وانجا به نیکنامی پیراهنی دریدن

گه چون نسیم با گل راز نهفته گفتن گه سرّ عشقبازی از بلبلان شنیدن

بوسیدن لب یار اوّل زدست مگذار کآخر ملول گردی از دست و لب گزیدن

فرصت شمار صحبت کز این دو راهه منزل چون بگذریم دیگر نتوان به هم رسیدن

(حافظ شیرازی)

29 و 30 - الرحمن، الرحیم

این دو نام مبارک و پرمعنا مشتقّ از رحمت است و معنایش رحمت واسعه بر بندگان است از جهت رزق و انعام برایشان.

رحمت، افاضۀ خیر به محتاجان و عنایت به آنان است و این صفت از جانب حضرت رب نسبت به بندگان، تامّ و عامّ و کامل است.

تمامیّت آن به این است که: آن جناب از باب عنایت به عباد، قضای حاجات آنان را اراده فرموده و نمی خواهد گدائی از پیشگاهش دست خالی برگردد.

عام بودن آن به این است که: رحمتش شامل مستحق و غیر مستحق و امور دنیایی و آخرتی و ضرورت و غیر ضرورت می شود.

کمالش به این است که: رحمتش از باب ترحّمی نیست که وضع محتاج و

ص:30

نیازمند، آن را در وجودش برانگیخته باشد، که تغییر و تحوّل در او نیست؛ و نیز از باب دفع الم و غرض شخصی از وجود مقدّسش نمی باشد، بلکه رحمت از باب آقایی و کرامت خود او به بندگان می رسد.

در روایات اهل بیت علیهم السلام آمده:

إنَّ الرَّحمنَ هُوَ بِجَمیعِ الْعالَمِ ، وَالرَّحیمَ بِالْمُؤمِنینَ خاصَّةً . (1)

به حقیقت که رحمانیّتش شامل تمام عالم، و رحیمیّتش فقط متوجه مردم مؤمن است.

آراستگی عبد به مفهوم رحمانیّت در این است که به بندگان غافل از حق و جاهل به قیامت و مسائل الهی ترحّم کند، آنان را با وعظ و نصیحت آنهم از طریق لطف و مهربانی نه جبر و زور، از راه غفلت به راه حضرت حق آورد.

به عاصیان به چشم رحمت بنگرد، معصیت دیگران را همانند مصیبت بر خودش بداند، به این معنا که همچون زحمتی که برای علاج خود می کشد برای رهایی آنان از معصیت و سخط خدا روا بدارد.

و آراستگیش به رحیمیّت در این است که: نیازِ نیازمند را برآورده کند، به همسایگان فقیر و محتاج برسد، با مال و آبرو و قدرت و توان و شفاعت و وساطت، دردِ دردمندان را دوا کند و اگر عاجز از همۀ این امور باشد با دعای در پیشگاه حق، به یاری آنان برخیزد.

در جهان لطف خداوند بود یار کسی که گشاید ز عنایت گره از کار کسی

خواهی ار پردۀ اسرار تو را کس ندرد پرده زنهار مکن پاره ز اسرار کسی

تا ستمگر نزند لطمه به بازار تو را ای ستم پیشه مزن لطمه به بازار کسی

نکشد هیچ کسش بار غم و محنت و رنج آن که در محنت و سختی نکشد بار کسی

ص:31


1- (1) - بحار الأنوار: 194/4، باب 3؛ [1] التوحید: 203، باب 29.

طاعتی نیست پسندیده تر از خدمت خلق دل بدست آر و مزن دست به آزار کسی

(رسا)

31 - الذاری

ذاری به معنای خالق است.

در «توحید» شیخ صدوق است:

ذَرَأ اللّهُ الْخَلْقَ وَبَرَأهُمْ ، أیْ خَلَقَهُمْ . (1)

آراستگی عبد به حقیقت این اسم به این است که: حقیقتاً خود را مخلوق و بندۀ خالق بداند و در مقام عبودیّت و بندگی نسبت به خالق خود به هیچ عنوان فرو گذاری نکند، که تنها و تنها حضرت او مستحقّ عبادت است و بس، که خالق هستی را بر عهدۀ مخلوقْ حقّ ولایت، حقّ اطاعت، حقّ ربوبیّت، حقّ مالکیّت و حقّ عبودیّت است.

32 - الرزّاق

رزق و روزی را او آفریده و او آن را به موجودات زنده می رساند، و آن وجود مقدّس است که وسایل بهره گیری از روزی را برای صاحبان حیات آماده می کند.

رزقی که حضرت حق برای بندگان آماده کرده است دو رزق است:

رزق ظاهری و مادّی برای ابدان، و رزق باطنی و روحی برای قلوب.

رزق مادّی، سبزیجات و میوه جات و حبوبات و گوشت حیوانات حلال گوشت است.

رزق معنوی و باطنی، علوم و اسرار است که در قرآن مجید و سخنان انبیا و ائمّه

ص:32


1- (1) - التوحید: 203، باب 29؛ [1] بحار الأنوار: 194/4، باب 3.

منعکس است و آن را با رزق مادّی هیچ نسبت نیست؛ زیرا حیات ابد و نامحدود به رزق باطنی است و حیات محدود و معلوم به رزق مادّی می باشد.

متولّی و بانی هر دو رزق خداست، چیزی که هست برای هر کس که قابلیّت دارد بسط می دهد و برای آن که قابلیّت نشان ندهد بسط نمی دهد.

عبد باید مظهر اسم رزّاق باشد، به این معنا که خود را در رساندن رزق حق به عباد و بندگان واسطه نماید و این واسطه بودن را در هر دو نوع رزق رعایت کرده و غنیمت بداند.

در حدیث آمده:

أیْدِی الْعِبادِ خَزایِنُ المَلِکُ الجَواد. (1)

دست های بندگان، خزائن خدای بخشنده است.

و کسی را نمی رسد که درِ خزاین حق را به روی نیازمندان و محتاجان ببندد. باید دست را خزینۀ روزی مادّی و زبان را خزینۀ روزی معنوی قرار داد.

33 - الرقیب

حضرت او حفیظ علیم است، از چیزی در جهان هستی چه در نهان و چه در آشکار غفلت ندارد، ملاحظۀ او ملاحظۀ ازلی و ابدی است.

عبد باید به این معنی توجه داشته باشد که مولایش در هر حال و در هر لحظه مراقب ظاهر و باطن اوست.

وَکُنْتَ أنْتَ الرَّقیبَ عَلَیَّ مِنْ وَرائِهِمْ . (2)

و خود فراتر از آنها مراقب من بودی.

ص:33


1- (1) - فیض القدیر: 709/3، حدیث 4221.
2- (2) - إقبال الأعمال: 709؛ مصباح المتهجّد: 849، دعاء آخر و هو دعاء الخضر(علیه السلام)، دعای کمیل.

عبد باید متوجه باشد که نفس و شیطان دو دشمن خطرناک او هستند و منتظر فرصت که وی را به چاه غفلت و مخالفت با حضرت دوست در اندازند. توجه به مراقبت حضرت حق، انسان را از شرّ این دو دشمن در امان می برد. وقتی انسان رقیب بودن مولا را دائماً در لحاظ داشته باشد، از پیروی نفس و شیطان سر باز می زند و با آن دو به عشق حضرت محبوب مخالفت می کند و تمام منافذ و مجاری آنان را به سوی خویش با توجه به رقیب بودن حق سدّ می کند و از این که به وسیلۀ این دو دشمن دچار معصیت و آلودگی شود می گریزد.

آخوند ملاّ حسینقلی همدانی می فرماید:

«آنچه این ضعیف از عقل و نقل استفاده نموده ام این است که اهمّ اشیا از برای طالب قرب، جدّ و سعی تمام در ترک معصیت است. تا این خدمت را انجام ندهی نه ذکرت، نه فکرت به حال قلبت فایده نخواهد داشت، چرا که پیشکش و خدمت کردنِ کسی که با سلطان در عصیان و انکار است بی فایده خواهد بود.

پس ای عزیز! چون این کریم رحیم، زبان تو را مخزن کوه نور، یعنی ذکر اسم شریف قرار داده، بی حیائی است مخزن سلطان را آلوده به نجاست و قاذورات غیبت و دروغ و فحش و اذیّت و غیرها من المعاصی نمودن، مخزن سلطان باید محلّش پر عطر و گلاب باشد نه نجس مملوّ از قاذورات. و بی شک چون دقّت در مراقبت نکرده ای نمی دانی که از جوارح سبعه یعنی گوش و زبان و چشم و دست و پا و بطن و فرج چه معصیت ها می کنی و چه آتش ها روشن می نمایی و چه فسادها در دین خودت بر پا می کنی و چه زخم های منکره به سیف و سنان زبانت به قلبت می زنی؛ اگر نکشته باشی بسیار خوب است.» (1)

ص:34


1- (1) - تذکرة المتقین: 112 - 113. [1]

34 - الرؤوف

به معنای شدّت رحمت است، که توضیح مفصّل آن در رحمن و رحیم گذشت.

35 - الرائی

به معنای عالم است و همچنین به معنای مُبصر (بیننده)، که شرح آن در علیم و بصیر رقم زده شد.

36 - السّلام

به این معناست که وجود مقدّسش و ذات بی مانندش از عیب، و صفاتش از نقص، و افعالش از شر، سالم است.

سلامت در تمام امور و در همۀ جهات و برای همه کس از جانب او صادر می شود او را عیب و نقص و زوال و انتقال و فنا و موت نیست و آثاری که برای مخلوق است برای حضرت او نمی باشد.

معنای سلامت در لغت، صواب و سداد است. عبد اگر در تمام امور ظاهر و باطن، در طریق صواب و سداد باشد و از غشّ و حقد و حسد و ریا و نفاق و شرک و بد دلی و جبن و حیله و مکر و خدعه و غلّ و سایر اوصاف ناپسند سالم باشد، در حدّ قدرت و توان خودش مشابهت با محبوب پیدا کرده است و در قیامت جایگاهش چنانکه در قرآن مجید آمده دارالسّلام است:

لَهُمْ دارُ السّلامِ عِنْدَ رَبِّهِم » (1)

برای آنان نزد پروردگارشان خانۀ سلامت و امن است.

ص:35


1- (1) - انعام (6) : 127. [1]

37 - المؤمن

وجود مقدّسش مصدر امن و امان در ظاهر و باطن آفرینش است. اوست که تمام طرق منتهی به امن و امان را به روی موجودات عالم باز کرده و اسباب و علل به چنگ آوردن امنیّت را در اختیار موجودات زنده قرار داده است.

امن و امان در دنیا از آفات و امراض و مهالک، و امن و امان در آخرت از عذاب و نقمات جز از طریق آن حضرت میسّر نیست.

چنانکه در قرآن مجید به کرّات اشاره فرموده: علّت امنیّت انسان از عذاب و نقمت آخرت، ایمان به حق و عمل صالح است؛ ایمان و عمل صالحی که در دنیا هم برای خانواده ها و اجتماع ایجاد امن و امان می کند.

امام صادق علیه السلام می فرماید:

اَلْمُؤمِنُ مَنِ ائْتَمَنَهُ النّاسُ عَلی أمْوالِهِمْ وَأنْفُسِهِمْ . (1)

مؤمن کسی است که مردم وی را در اموال و جانشان امین بدانند و از جانب وی احساس امنیّت کنند.

آری، نصیب عبد از مفهوم این حقیقت باید آن چنان باشد که تمام مؤمنان و مسلمانان و مردم از وی در امان باشند و بلکه در هر خطر و خوفی برای نجات از بلا و ضرر به وی تکیه کنند و در دفع مهالک نفسی و دینی و دنیائی از همّت و اراده و کمک او بهره جویند.

امام صادق علیه السلام می فرماید:

سُمِّیَ الْباری عَزَّوَجَلَّ مُؤمِناً لِأنَّهُ یُؤْمِنُ مِنْ عَذابِهِ مَنْ أطاعَهُ ، وَ سُمِّیَ الْعَبْدُ

ص:36


1- (1) - علم الیقین: 112/1؛ بحار الأنوار: 51/72، باب 42، حدیث 3؛ [1] معانی الاخبار: 239، حدیث 1.

مُؤمِناً لِأنَّهُ یُؤمِنُ عَلَی اللّهِ عَزَّوَجَلَّ فَیُجیزُ اللّهُ أمانَهُ . (1)

خالق دو جهان را مؤمن می نامند چون مطیع را از عذابش امان می دهد. و عبد را مؤمن می نامند چون بر خدا امان می بندد و خداوندش به خاطر ایمان و عمل صالح او جواز امان از عذاب قیامت می دهد.

38 - المُهَیْمِن

وجود مقدّسش با علم و استیلا و حفظش قائم بر اعمال و ارزاق و آجال عباد است.

وجودی که بر کُنه تمام امور مُشرِف است و تمام ظاهر و باطن در استیلای اوست و همه بر قدرت حفظ آن جناب تکیه دارند، او را مهیمن می خوانند.

عبدی که بر اسرار و پنهانی های دلش توجه دارد و بر احوال و اوصافش مستولی است و به طور دائم قیام به امور انسانیّت و مقتضای وضع دنیا و آخرتش دارد، بالنسبه به موجودیّت خویش مهیمن است و از این وصف و اسمی که در رابطه با مولایش می باشد بهره ور است.

39 - العزیز

او غالب غیر مغلوب است، نسبت به چیزی عجز ندارد، قاهر بر کلّ شیء است.

وجودی است که مانند ندارد، تمام موجودات با همۀ وجودشان محتاج اویند و وصول به کُنه ذاتش مشکل و یا محال است.

ص:37


1- (1) - بحار الأنوار: 196/4، باب 3؛ [1] التوحید: 205، باب 29؛ عدة الداعی: 325. [2]

مؤمن باید اینچنین باشد، به این معنا که در خصوصیّات ایمانی و عملی نظیرش کمتر یافت شود، درگاه لطفش درگاه عرض حاجات نیازمندان باشد و در برابر دشمنان ظاهری و باطنی شکستی برایش متصوّر نگردد، که قرآن مجید می فرماید:

وَلِلّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤمِنینَ » (1)

در حالی که عزت و اقتدار برای خدا و پیامبر او و مؤمنان است.

40 - الجبّار

وجود مبارکی که مشیّت و اراده اش بر سبیل اجبار در ظاهر و باطن هستی نفوذ دارد و مشیّت احدی از موجودات راه به اراده و خواست او ندارد.

قاهری است که فوق قهرش چیزی نیست، عظمت و بزرگی و تجبّر و جبروتیّت، فقط و فقط برازندۀ اوست و بس. احدی از قبضۀ قدرتش خارج نیست، و چیزی از میدان جبروتش بیرون نمی باشد، موجودات عرصۀ هستی بخواهند یا نخواهند تکویناً فرمانبر او هستند.

در میان عباد و بندگان هستند کسانی که از دایرۀ تبعیّت از دیگران فراتر رفته و به درجۀ عالی متبوعیّت رسیده اند، به نحوی که دیگران به طور قهر و جبر به هیئت و صورت آنان در می آیند، چنانکه خواجۀ انبیا علیهم السلام فرمود:

لَوْ کانَ مُوسی حَیّاً ما وَسِعَهُ إلَّااتِّباعی. (2)

اگر موسی علیه السلام زنده بود، چاره ای جز پیروی از من در همۀ امور نداشت.

خیال روی تو در همه طریق همره ماست نسیم موی تو پیوند جان آگه ماست

به رغم مدّعیانی که منع عشق کنند جمال چهرۀ تو حجّت موجّه ماست

ببین که سیب زنخدان تو چه می گوید هزار یوسف مصری فتاده در چَه ماست

اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد گناه بخت پریشان و دست کوته ماست

(حافظ شیرازی)

ص:38


1- (1) - منافقون (63) : 8. [1]
2- (2) - بحار الأنوار: 99/2، باب 14، حدیث 54، الدعوات، راوندی: 170، حدیث 475.

41 - المتکبّر

وجود مقدّسی که عظمت و بزرگی شأن اوست و کلّ موجودات در پیشگاه بزرگیش باطل و هیچند.

او در مقابل ذات یگانه اش همه چیز را حقیر و کوچک می بیند، کبریائی و عظمت را جز برای خود نمی داند. نظرش به عباد و موجودات نظر مالک به مملوک، سلطان به رعیّت، زنده به مرده، بزرگ به کوچک است، و این گونه نظر وقف حریم کبریایی اوست و کسی را نسزد که به چیزی چون او نظر بیندازد.

کسی که همه چیز را در باطن و اعتقادش نسبت به حضرت او حقیر و کوچک شمارد و حتّی به دنیا و آخرت نظر استقلالی نداشته باشد و از جز او نظر بپوشد از حقیقت این اسم نصیب و حظ برده است.

42 - السیّد

آقا و بزرگی که اطاعتش بر همگان واجب است، چنانکه از اطاعت و بندگیش سرپیچی کنند به راه هلاکت افتاده و به سعادت دنیا و آخرت خود لطمه زده اند.

در زمینۀ معنای سیّد روایتی به مضمون زیر در کتاب «توحید» صدوق آمده است:

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:

عَلِیٌّ سَیِّدُ الْعَرَبِ ، فَقالَتْ عایِشةُ : یا رَسولَ اللّهِ ! ألَسْتَ سَیِّدَ الْعَرَبِ ؟ فَقالَ :

أنَا سَیِّدُ وُلْدِ آدَمَ و عَلِیٌّ سَیِّدُ الْعَرَبِ ، فَقالَتْ : یا رَسُولَ اللّهِ ! وما السَّیِّدُ؟ قال: مَنِ افْتُرِضَتْ طاعَتُهُ کَمَا افْتُرِضَتْ طاعَتی. (1)

ص:39


1- (1) - التوحید: 207، باب 29؛ بحار الأنوار: 198/4، باب 3؛ [1] کنز العمال: 619/11، حدیث 33007.

علی سیّد و آقای عرب است. عایشه گفت: آیا شما سیّد عرب نیستی ؟ فرمود:

من سیّد فرزندان آدمم. عرضه داشت: معنای سیّد چیست که در حقّ علی استعمال کردی ؟ فرمود: کسی که اطاعتش واجب است چنانکه اطاعت از من واجب است.

هر کس از ایمان بالایی برخوردار شود و در ادای واجبات الهیّه بکوشد و از تمام محرّمات بپرهیزد و به اخلاق حسنه آراسته گردد، به مقام سیادت به آن معنائی که رسول عزیر اسلام فرمود، رسیده است.

43 - السُّبّوح

وجود مقدّسی که از آنچه لایق او نیست پاک و منزّه است و از آنچه جاهلان در حقّش می گویند برتر و بالاتر است، که وصفش در فهم نگنجد و کُنه ذاتش به دست عقل نیفتد.

باطن و ظاهر تمام موجودات گویای منزّه بودن وی از هر عیب و نقص است و حقیقت اشیا و عناصر نشان دهندۀ پاکی آن وجود مبارک.

یُسَبِّحُ لِلّهِ ما فِی السَّماواتِ وَما فِی الْأَرضِ الْمَلِکِ الْقُدُّوسِ الْعَزیزِ الْحَکیمِ » (1)

آنچه در آسمان ها و آنچه در زمین است، خدا را [ به پاک بودن از هر عیب و نقصی ] می ستایند، خدایی که فرمانروای هستی و بی نهایت پاکیزه و توانای شکست ناپذیر و حکیم است.

آن نه رویست که من وصف جمالش دانم این حدیث از دگری پرس که من حیرانم

ص:40


1- (1) - جمعه (62) : 1. [1]

همه بینند نه این صنع که من می بینم همه خوانند نه این نقش که من می دانم

آن عجب نیست که سرگشته بود طالب دوست عجب این است که من واصل و سرگردانم

گفته بودی که بود در همه عالم سعدی من به خود هیچ نِیَم هر چه تو گویی آنم

(سعدی شیرازی)

آنچه را خداوند سبّوح در حالات قلب و امور نفس و مسائل اخلاقی و عملی و خانوادگی و اجتماعی عیب دانسته و به وسیلۀ وحی و انبیا و ائمّه علیهم السلام اعلام کرده است، عبد باید از آن دوری جسته و براساس خواستۀ حضرت محبوب به حقایق و پاکی ها آراسته شود، تا از مقام سبوّحیّت آن جناب بوئی به مشام جان او برسد و باغ وجود انسان از گل ها و لاله های معنوی و واقعیّت های ملکوتی پر شود.

وقت است که یار ما به بستان آید سلطان جمال او به میدان آید

پیدا و نهان در دل و در جان آید کفر همه کافران به ایمان آید

44 - الشهید

او به غیب و نهان و ظاهر و آشکارِ هستی شاهد است و حرکت و عملی در باطن و ظاهر موجودات از او پوشیده نیست.

إنِّ اللّهَ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ شَهیدٌ » (1)

بی تردید خدا بر همه چیز گواه است.

ص:41


1- (1) - حج (22) : 17. [1]

وَاللّهُ شَهیدٌ عَلی ما تَعْمَلُونَ » (1)

در حالی که خدا بر آنچه انجام می دهید، گواه است.

عبد چون به حقیقت این اسم واقف شود و جانش به نور مفهوم این صفت منوّر گردد، با کمال مواظبت و مراقبت زندگی خواهد کرد و تمام حرکات و سکنات و آنات و لحظاتش را که در مرأی و منظر حضرت محبوب است به مواظبت خواهد کشید، مبادا که شیطان و هوای نفس به او حمله کند و وی را از نظر رحمت حضرت حق دور ساخته، به سعادت دنیا و آخرتش لطمه بزند.

امام صادق علیه السلام می فرماید:

عَلِمْتُ أنَّ اللّهَ مُطَّلِعٌ عَلَیَّ فَاسْتَحْیَیْتُ . (2)

دانستم که خداوند بزرگ گواه و شاهد من و آگاه بر ظاهر و باطن انسان است، در برخورد به خلاف خواسته اش از او شرم کردم و بر عرصه گاه حیا نشستم.

45 - الصادق

در وعده و در گفتارش صادق است و آنچه را از ثواب و اجر و مزد در برابر عبادت و طاعت به بندگانش وعده داده است، بدون این که کم بگذارد وفا می کند.

عبد باید در تمام حرکاتش صداقت و درستی و راستی را از مولایش درس بگیرد، و مصداق حقیقی صدق گردد، تا حظّ و نصیب و بهره و سودش از پیشگاه حضرت محبوب به جایی رسد که خیر دنیا و آخرت وی را تأمین نماید.

ص:42


1- (1) - آل عمران (3) : 98. [1]
2- (2) - مستدرک الوسائل: 172/12، باب 101، حدیث 13806؛ [2]بحار الأنوار: 228/75، باب 23، حدیث 100. [3]

یا أیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَکُونُوا مَعَ الصّادِقینَ » (1)

ای کسانی که ایمان آورده اید! از خدا پروا کنید و با صادقان باشید [ صادقانی که کامل ترینشان پیامبران و اهل بیت رسول بزرگوار اسلام هستند.]

قالَ اللّهُ هذا یَوْمُ یَنفَعُ الصّادِقینَ صِدْقُهُمْ » (2)

خدا فرمود: این روزی است که راستان را راستی و صدقشان سود دهد.

46 - الصانع

او پدیده آورندۀ هر مصنوع و خالق هر مخلوق و مبدع جمیع بدایع عرصۀ هستی است.

آفریده هایش نشان دهندۀ این معنایند که او را در هیچ امری شبه و مانند نیست و فعلی از افعال خلق به فعل او نمی ماند.

صنعت او آسمان ها و زمین، ظلمت و نور، حجر و شجر، انسان و حیوان، برّ و بحر، گوشت و استخوان، پوست و خون، عصب و عروق، اعضا و جوارح، باطن و ظاهر، غیب و شهود و ذرّه بینی و غیر ذرّه بینی است، که شرح هر یک در جای خود، کتاب یا کتاب هاست.

اصولاً تمام کتاب هایی که در کتابخانه های بزرگ و کوچک جهان است، شرح صنعت و صنعت های اوست.

اوّل دفتر به نام ایزد دانا صانع و پروردگار، حیّ توانا

اکبر و اعظم خدای عالم و آدم صورت خوب آفرید و سیرت زیبا

از درِ بخشندگیّ و بنده نوازی مرغ هوا را نصیب ماهی دریا

قسمت خود می خورند مُنعِم و درویش روزی خود می برند پشّه و عنقا

ص:43


1- (1) - توبه (9) : 119. [1]
2- (2) - مائده (5) : 119. [2]

حاجت موری به علم غیب بداند در بن چاهی به زیر صخرۀ صَمّا

(سعدی شیرازی)

عبد در رابطه با این اسم باید صانع بهترین عبادت و بندگی و خُلق و خوی و رفتار و کردار براساس نقش های حضرت حق باشد.

عبد باید قدرت صنع خود را در ساختن رشد و کمال خود و آنچه برای بندگان حضرت محبوب مفید است به کار برد. خنداندن شیطان هنر نیست، هنر تجلّی دادن انواع منافع ظاهری و باطنی از ساختمان وجود خویش است.

47 - الطاهر

وجود مقدّس او از اشباه، انداد، اضداد، امثال، حدود، زوال، انتقال، طول، عرض، قطر، سنگینی، سبکی، رقّت، غلظت، دخول، خروج، اتّصال، جدائی، بو، مزه، رنگ، لمس، زبری، نرمی، گرما، سرما، حرکت، سکون، اجتماع، افتراق، تمکّن در مکان و... پاک و منزّه است، چرا که جمیع این امور مخلوق و حادث و از اوصاف ممکنات و مخلوقات و از نشانه های عجز و ناتوانی است. اینها اموری است که نشان دهندۀ وجود صانع و محدث حادث است.

آری، اگر عبد بخواهد از این صفت در حدّ خودش بهره مند گردد، راهش پاک شدن از تمام ناپاکی های درون و برون است.

48 - العدل

او نسبت به همه چیز و همه کس عادل است و اصولاً فعل او عدل است، ظلم و جور از او نیست و هرگز از او صادر نمی شود.

در تمام عرصه گاه هستی، هر چیزی را به جای خودش قرار داده، و به هر موجودی مطابق ظرف و شأنش عطا و عنایت فرموده است.

تماشای حقیقت عدل، منوط به تماشای ظاهر و باطن تمام آفرینش است و این از عهدۀ انسان خارج است، مگر این که ملکوت سماوات و ارض به ارادۀ خود آن

ص:44

حضرت به انسان ارائه شود تا مشاهده کند که به حقیقت در تمام هستی هر چیزی به جای اصلی خود قرار دارد.

آنچه ما از عدل می بینیم نمونه ای جزئی از حکومت عدل مطلق در پهنای خلقت و هستی است. شرح مسألۀ عدل به این آسانی میسّر نیست، توفیقی عظیم از جانب او لازم دارد و علمی محیط به آسمان ها و زمین و موجوداتی که در این دو میدان در کار زندگی هستند.

عبد اگر بخواهد اتّصال به مفهوم عدل پیدا کند بر او لازم است دو قوۀ غضب و شهوت و توابع آن دو را در سیطرۀ حکومت عقل و دین قرار دهد؛ آنجا که عقل و جنودش خادم شهوت و غضب است ظلم محض است.

البتّه مقهوریّت غضب و شهوت در دست عقل و دین، عدل فی الجمله است و تفصیل آن به این است که در تمام سکنات و حرکاتْ قواعد شرع مطهّر رعایت شود.

عدالت در حالات به این است که: حالات براساس قواعد الهی نظام گیرد.

عدالت در اعضا و جوارح به این است که: هر یک در آنجا که شرع فرموده به کار رود.

عدالت در خانه و اجتماع و اقوام و مردم به این است که: به حقّ هیچ یک تجاوز نشود و بلکه حقّ به خطر افتادۀ افراد را از خطر برهاند.

عدالت ایمانی هم به این است که: بر تدبیر و حکمت و فعل جناب حق اعتراض نشود و کار حضرت او را عین مصلحت به حساب آورد، چه این که موافق طبعش باشد یا مخالف.

نظام حضرت محبوب را نظام احسن و نظام متقن دانسته و کار او را در منتهای عدالت و لطف ببیند و با تمام وجود از حضرت حق بخواهد:

اَللّهُمَّ أرِنَا الْحَقَّ حقّاً وارْزُقْنا اتَّباعَهُ ، وَأرِنَا الْباطِلَ باطِلاً وَارْزُقْنا

ص:45

اجْتِنابَهُ . (1)

الهی حق را آن چنانکه هست به ما بنمایان و متابعت از آن را روزیمان گردان، و باطل را آن چنانکه هست به ما نشان بده و اجتناب از آن را توفیقمان ده.

آری، صفحۀ هستی آیینه ای است که اگر انسان با چشم سر و دیدۀ قلب در آن بنگرد به حقّ حق جز عدل و عدالت چیزی در آن نبیند.

49 - العَفُوّ

وجود مقدّسش از باب لطف و عنایت و آقایی، محو کنندۀ سیّئات از پروندۀ تائبان و غرق شدگان در ایمان و عمل صالح است. آیات فراوانی در قرآن مجید براین حقیقت نشاط آور دلالت دارد.

عبد باید نسبت به آزار و اشتباه برادران و خواهران مسلمانش و حتّی در مواردی نسبت به سایر مردم، مظهر این اسم باشد؛ به این معنا که از دیگران چشم بپوشد و سیّئات آنان را نسبت به خود نادیده بگیرد و چون محبوبش در مقابل ستم دیگران اقدام به احسان و خوبی کند.

50 - الغفور

اسمی است مشتقّ از مغفرت به معنای پرده پوشی، آن جناب بر گناهان عباد پرده پوشی کند و به آبروی کسی در بین مردم لطمه نزند.

ص:46


1- (1) - شرح گلشن راز: 199؛ [1] الانصاف فیما تضمنه الکشاف: 84/2؛ تفسیر ابن کثیر: 258/1. [2]

غفور نشان دهندۀ مبالغه در پرده پوشی است، آنهم پرده پوشی در نهایت درجه اش.

عبد هم باید مفهوم این حقیقت را از مولایش ارث داشته باشد، به این معنا که از بازگو کردن گناه و عیب مردم خودداری کند و از پرده دری بپرهیزد، تا خدایش پردۀ او ندرد و عیبش در برابر دیدگان مردم نمایان نسازد.

51 - الغنی

آن جناب از تمام موجودات هستی بی نیاز است، چرا که ذات مقدّسش مستجمع جمیع صفات کمال می باشد. آن زمان که از هستی و موجوداتش خبری نبود چیزی کم نداشت و این زمان که هستی با تمام موجوداتش در تجلّی است چیزی به او اضافه نشده، او بوده و هست و خواهد بود، بدون این که به چیزی نیاز داشته باشد.

وجود مبارک او در ذات و صفات ذات از غیر بی نیاز است و از تعلّق به اغیار منزّه و پاک؛ از کمک گیری از آلات و ادوات و کلّ اشیا مستغنی است. این موجودات هستند که به حضرتش محتاجند و برای جبرانِ فقر خود به پیشگاه لطفش نیازمند.

عبد باید بداند که هیچ موجودی در کارگردانی حیات او جز ذات حق استقلال ندارد. عبد باید بر غیر حق تکیه نکند و نسبت به کلّ موجودات کوس غنا بزند و با زبان حال بگوید: تمام نیاز من متوجه ذات غنیّ اوست و مرا جز به لطف و رحمت و کرم او چشمداشتی نیست و شما ای موجودات هستی عواملی هستید که به اجازۀ محبوبم در طریق حیات من و همۀ عناصر آفرینش در کارید، نیاز من و احتیاج من بالاستقلال به شما نیست بلکه من با تمام هویّت و وجودم گدای حضرت اویم.

مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست تا کنم جان از سر رغبت فدای نام دوست

واله و شیداست دائم همچو بلبل در قفس طوطی طبعم ز عشق شکّر و بادام دوست

ص:47

زلف او دام است و خالش دانه آن دام، من بر امید دانه ای افتاده ام در دام دوست

سر ز مستی برنگیرد تا به صبح روز حشر هر که چون من در ازل یک جرعه خورد از جام دوست

(حافظ شیرازی)

52 - الغیاث

حضرتش فریادرس تمام فریاد خواهان و دادرس تمام دردمندان و نجات بخش تمام امیدواران و دستگیر همۀ گرفتاران و شفابخش کلّ بیماران و آزاد کنندۀ همۀ اسیران و دلگرم کنندۀ نا امیدان است.

عبد در برخورد با یاد شدگان بالا، باید به همان صورت و سیرت باشد، که رجوع نیازمند و دردمند و بیچاره و حاجت دار به انسان، عین عنایت و لطف حضرت حق به آدمی است و به داد شکستگان رسیدن از اخلاق خداوندی است.

53 - الفاطر

او آفرینندۀ هر شیء و ابتدا کنندۀ صنعت تمام اشیای هستی بدون سابقۀ وجود و نوآور است.

عبد باید در اعتقادات و یقینش، حضرت او را اینچنین بداند و برای چیزی از موجودات هستی هر چند همراه با قدرت باشد استقلالی فرض نکند، که خالق و صانع و مُبدِع و مُبدِء و فاطر فقط و فقط حضرت اوست.

54 - الفرد

وجود مبارک او در ربوبیّت و خالقیّت و ذات و صفات یگانه است و کسی با

ص:48

حضرتش در اسما و صفت و ذات معیّت ندارد.

قلب عبد باید با مفهوم این اسم یکی باشد و در تمام امورش یکتابین، یکتاخواه و یکتاگو گردد تا از فیوضات الهیّه و عنایات ربّانیّه بهره مند گردد.

55 - الفتّاح

اوست آن وجود مقدّسی که به عنایتش هر گرهی را باز می کند و به هدایتش هر مشکلی را به نقطۀ حلّش می رساند.

اوست که حکومت را از دست دشمنانش خارج و به دست با کفایت صالحان قرار می دهد.

إنّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبیناً » (1)

به راستی ما برای تو پیروزی آشکاری فراهم آوردیم.

اوست که از قلوب عاشقان و دل عارفان و والهان بر اثر ریاضت و عبادت و تقوایشان هر حجابی را بر می دارد و ابواب ملکوت رفعت و جمال کبریائیش را به روی آنان باز می نماید.

مَّا یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِن رَّحْمَةٍ فَلاَ مُمْسِکَ لَهَا وَمَا یُمْسِکْ فَلاَ مُرْسِلَ لَهُ مِن بَعْدِهِ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ » (2)

چون خدا رحمتی برای مردم بگشاید، بازدارنده ای برای آن نیست، و چون بازدارد، بعد از او فرستنده ای برایش وجود ندارد، و او توانای شکست ناپذیر و حکیم است.

آری، وجود مبارک و عزیزی که تمام کلیدهای غیب و رزق و مُلک و ملکوت به

ص:49


1- (1) - فتح (48) : 1.
2- (2) - فاطر (35) : 2. [1]

دست اوست سزاوار است که فتّاح خوانده شود.

عبدی که مظهر این اسم است، با زبان و آبرویش و قدرت و مالش و با دانش و علمش، باز کنندۀ راه مشکلات دنیایی و آخرتی به روی مردم است، و چه نیکو بود که تمام عباد و بندگان برای مظهر شدن نسبت به این حقیقت عالی می کوشیدند تا مشکلی در هیچ برنامه ای برای کسی باقی نمی ماند.

56 - الفالق

اوست آن خدائی که هر چیزی را آفرید و آن را برای طی کردن راه رشد و کمال شکافت.

دانه و هسته را در زیر خاک شکافت و از آن درخت و گیاه بیرون آورد، رَحِم را شکافت و از آن موجود زنده خارج نمود، زمین را شکافت و از آن آنچه برای نظام حیات لازم بود بیرون آورد، دریا را شکافت و به دنبال آن موسی و قومش را از شرّ فرعونیان خلاص کرد و...

عبد باید از این مفهوم حظّ و نصیب بگیرد، به این معنا که هر سدّی را که در برابر عقل و قلب و نفس خود دارد بشکافد و هر سدّی که در برابر امور معنوی و مادّی مردم است با قدرت درایت و کفایت و علم و بصیرتش از میان بردارد.

57 - القدیم

او بدون اوّل و آخر داشتن قدیم است، دائم بوده و دائم خواهد بود. چیزی بر حضرتش پیشی نگرفته، بر تمام هستی مقدّم است، که هر چیزی در عرصه گاه خلقت به اراده و خواسته و عنایت او حادث شده. اگر بر غیر او وصف قدیم استعمال گردد از باب مجاز است، که حقیقت ذاتی هر وصف مثبتْ وقف حریم وجود مقدّس اوست.

ص:50

58 - المَلک

وجود مقدّس حضرتش در ذات و صفت از هر چیزی بی نیاز است و کلّ موجودات به درگاه خدائیش نیازمند.

هیچ چیز در هیچ برنامه ای نمی تواند از او بی نیاز باشد. ذات و صفات و وجود و بقای هر شیء به جناب او نیازمند است. وجود کلّ شیء از اوست یا از چیزی که از اوست. ما سوای او مملوک آن حضرت است چه در ذات و چه در صفات، تنها و تنها اوست که از هر کس و از هر چیز بی نیاز است.

عبد ازلاً و ابداً فقیر و محتاج اوست و در صورتی از مفهوم این حقیقت می تواند بهره داشته باشد که قلب و نفس و غضب و شهوت و زبان و چشم و دست و پا و تمام وجودش را با کمک عقل و نبوّت و امامتْ مملوک خود کند و از تمام خطرات شیطانی و هوایی آزاد، زندگی نماید.

زمانی که مالک این واقعیّت ها شد و از سیطرۀ تملک آنان در آمد و آن همه وی را اطاعت کردند و او سر از اطاعت آنان باز زد، در حدّ خودش به درجۀ مَلِکی رسیده، و چون در حدّی از مردم بی نیاز شد و مردم بدو نیازمند گشتند به مرحلۀ اعلا از این حقیقت دست یافته است.

انبیا که در هدایت و رشد و کمال و به دست آوردن حیات اخرویّه از غیر حضرت او بی نیاز بودند و تمام مردم محتاج آنان، در عالی ترین درجۀ این واقعیّت قرار داشتند و در صف بعد از آنان عالمان ربّانی هستند که عباد به هدایت آنان محتاج و آنان از ارشاد شدن به وسیلۀ مردم بی نیازند.

59 - القدّوس

حضرت ربّ العزّه از هر وصفی که حسّ و خیال و وهم و باطن و اندیشه تصوّر

ص:51

کند پاک و منزّه است. اگر در توضیح قدّوس بگوییم منزّه از عیب و نقص است سخنی دور از ادب نسبت به آن جناب گفته ایم. منظور از منزّه بودن حضرتش از هر وصف، اوصاف کمالیّه ای است که اکثر عباد براساس فهم و درک خود به او نسبت می دهند، که به حقیقت، از اوصاف کمالی که بندگان با عقل محدود خود نسبت به آن جناب فرض می کنند پاک و منزّه است.

عبد باید برای متّصف شدنش به این وصف، علم و ارادتش را به طور کامل پاک و منزّه کند و ظاهر و باطن خود را از آلودگی ها دور نماید.

علمش را از خیالات و اوهام و آنچه بهایم در فهم آنها با انسان مشترک است منزّه نماید، محور دانش و بینش خود را امور شریفه کلّیّۀ الهیّه و معلومات متعلّق به حقایق ازلیّه و ابدیّه قرار دهد، اراده و نیّتش را از آنچه برگشت به شهوات و مَطعم و مَلبس و مناظر عادی و امور جزئیّه و لذایذ حیوانی و مادّی صرف می نماید پاک کند، اراده ای جز حضرت محبوب برایش نماند، غیر شوق و عشق به لقای دوست هوسی نداشته باشد، تمام ابتهاج و فرح و لذّتش خلاصه در رسیدنِ به قرب حق گردد و حتّی بهشت عنبر سرشت را از این که هدف نهایی و مقصد آخرش باشد از نیّتش دور نماید، که در ذات قلب و حقیقت دل و عمق باطن جز حضرت محبوب چیزی نماند.

60 - القوی

او بدون کمک گیری و استعانت از چیزی دارای قدرت است و قدرت حضرتش قدرت تامّه و قدرت بی نهایت در بی نهایت است.

عبد را باید از این مفهوم آن چنان نصیب باشد که در عبادت، تحصیل علم، به دست آوردن فضایل و کمالات و خدمت به عباد حضرت حق در کمال قوّت و قدرت دیده شود.

ص:52

61 - القریب

حضرتش اجابت کنندۀ دعا و درخواست بندگان است، چنانکه در قرآن مجید آمده:

فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ » (1)

یقیناً من نزدیکم، دعای دعا کننده را زمانی که مرا بخواند اجابت می کنم.

بین او و مخلوقاتش حجاب راه و مسافت و مفارقت وجود ندارد، او ناظر به همه چیز و عالم به کلّ شیء و همراه کلّ شیء است، قریب به موجودات است بدون مماسیّت، و جدای از آنهاست بدون راه و مسافت، تقرّب به حضرتش نه از جهت مکان و مسافت و طریق است، که عبد اگر بخواهد از این معنا حظّ و نصیب و قسمت داشته باشد باید از جهت طاعت و حُسن عبادت و اخلاق حسنه به او تقرّب جوید.

62 - القیّوم

آن جناب وجود مبارک و مقدّسی است که تمام موجودات هستی قائم به وجود او هستند، برای اشیا وجود و دوام وجودی جز به او متصوّر نیست، که قوام حضرت او به ذات خود و قوام کلّ شیء به جناب اوست.

عبد در تمام امورش به هر اندازه از غیر حق بی نیاز شود، از مفهوم این صفت بهره گرفته و مظهر این حقیقت شده است.

ص:53


1- (1) - بقره (2) : 186. [1]

63 - القابض

برای لغت قابض معانی متعددی است:

1 - مالکیّت، چنانکه در قرآن مجید آمده است:

وَالْأَرْضُ جَمِیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ » (1)

در حالی که زمین در روز قیامت یکسره در قبضۀ قدرت اوست.

2 - فنا کردن شیء، چنانکه دربارۀ میّت می گویند: خداوندش قبض روح کرد، و در قرآن مجید آمده:

ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَیْهِ دَلیلاً * ثُمَّ قَبَضناهُ إلَینا قَبْضاً یَسیراً » (2)

آن گاه خورشید را برای [ شناختن ] آن سایه، راهنما [ ی انسان ها ] قرار دادیم. * سپس آن را [ با بلند شدن آفتاب ] اندک اندک به سوی خود باز می گیریم.

3 - انداختن حجاب بر قلبی که لیاقت گیرندگی فیوضات الهیّه و معارف ملکوتیّه را از دست داده، تا جایی که آن قلب به قلب ضیِّق حَرِج و قلب قاسیه و قلب مریض وصف شود.

64 - الباسط

بسط دهندۀ ارواح در اجساد، بسط دهندۀ رزق مادّی به عباد، بسط دهندۀ روزی معنوی در قلوب و بسط دهندۀ معارف ملکوتیّه و آلاء و نعم معنویّه در دل عارفان و مشتاقان و والهان است.

ص:54


1- (1) - زمر (39) : 67. [1]
2- (2) - فرقان (25) : 45 - 46. [2]

وَاللّهُ یَقْبِضُ وَیَبْسُطُ وَإلَیْهِ تُرْجَعُونَ » (1)

و خداست که [ روزی را ] تنگ می گیرد و وسعت می دهد؛ و [ همۀ شما برای دریافت پاداش ] به سوی او بازگردانده می شوید.

مفصّل دو مسألۀ بسط و قبض، در معارف الهیّه و به خصوص در عرفان و فلسفه مطرح است که مشتاقان و علاقمندان می توانند برای یافتن عمق این دو حقیقت به کتب مربوطه مراجعه نمایند.

عبد اگر از پرداخت وقت و نیرو و حالات و حقایق وجودی خویش، به راهزنان راه حق امساک کرد و سفرۀ قلب و جان و سرّ و باطن و روح و نفس خود را برای گرفتن معارف حَقّه باز کرد و در امور دنیایی و آخرتی برای بندگان حضرت محبوب ایجاد گشایش نمود، از اسم قابض و باسط حظّ و نصیب برده است.

به بندگان نکنی لطف چون تو از یاری چگونه لطف خداوند را طمع داری

به بنده لطف کن و لطف حق طلب ورنه مجوی حاصل اگر دانه ای نمی کاری

طمع مدار که غیری تو را شود غمخوار اگر نکرده ای از غیر خویش غمخواری

بجز خضوع و خشوع و شکستگی نخرند به خویش غرّه مشو از درست کرداری

نداده اند تو را قدرت و زبردستی که زیردست دل آزرده را بیازاری

(صغیر)

65 - قاضی الحاجات

او به نحو کامل و تامّ و جامع برآورندۀ نیاز محتاجان و قضا کنندۀ حاجتِ حاجتمندان است.

عبد باید در این زمینه به طور کامل متخلّق به اخلاق حق باشد، که هر کس

ص:55


1- (1) - بقره (2) : 245. [1]

آراسته به چنین واقعیّتی گردد تمام سعادت دنیا و آخرت را نصیب خود نموده است.

66 - المجید

ذات مقدّسش شریف است، افعالش جمیل و زیباست، عطا و نوالش جزیل و بزرگ است. شرف ذات وقتی به حُسن عمل مقارن شود «مجد» است.

عبد می تواند از ذات محبوب کسب شرف و از حسن عمل معبود درس بگیرد و شرف نفس را با حسن عمل مقارن کند تا مظهر صفت مجید گردد.

67 - المولی

حضرت او یاری کنندۀ مؤمنان و سرپرست آنان در همۀ امور است.

اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِ » (1)

خدا سرپرست و یار کسانی است که ایمان آورده اند؛ آنان را از تاریکی ها [ ی جهل، شرک، فسق وفجور ] به سوی نورِ [ ایمان، اخلاق حسنه و تقوا ] بیرون می برد.

اوست که متولّی نصرت مؤمنان بر کافران، و متولّی ثواب و کرامت عاشقان و عارفان، و ولیّ طفل صغیر و شیخ کبیر، و متولّی اصلاح ظاهر و باطن تمام موجودات هستی است.

عبد باید نسبت به نفس و قلب خود برای یافتن خیر دنیا و آخرت، ولایت تربیتی پیدا کند و سرپرستی صحیح اهل بیت خود و بندگان حق را جهت آشنایی آنان با حضرت محبوب و وظایف و مسئولیّتشان برای خدا به عهده بگیرد تا از نور

ص:56


1- (1) - بقره (2) : 257. [1]

ولایت بی نهایت در بی نهایت حضرت ربّ بهره مند شود و خود و موجودیّت و هویّتش در ولایت دوست فانی گردد.

68 - المنّان

وجود مقدّسی که به موجودات و به خصوص به بندگان، بسیار احسان می کند و در این دنیا به خاطر چیزی کسی را از عطایش منع نمی نماید. از او بخواهند یا نخواهند نعمتش را عطا می کند، و احسان و عطایش بغیر حساب است.

عبد باید به دنبال محبوب و مولایش به احسان بسیار به بندگان حق، به خصوص ضعیفان و فقیران و نیازمندان و محتاجان برخیزد و از این طریق اخلاق حضرت حق را از طریق حرکات صحیح خود به کار گیرد.

69 - المحیط

آن وجود مقدّس به قدرت و علمش و به اراده و رحمتش، به ظاهر و باطن هستی و جسم و جان موجودات و به حقیقت و ذات همۀ اشیا و عناصر احاطه دارد و چیزی از حیطۀ نظر و عنایت و قدرت و لطف او خارج نیست.

عبد باید در یک مرحله به تمام مضرّات و خطرات و فحشا و منکراتی که سعادت دارین او را تهدید می کند معرفت و احاطه داشته باشد تا خود را مصون و محفوظ بدارد، و در مرحلۀ دیگر به واقعیّت ها و حقایق و فضایل و درستی ها و معارف و فیوضات ربّانیّه احاطه به دست آورد تا وجودش را به زیبایی های معنوی بیاراید و به حق ّ و حقیقت آراسته گردد، و از وجود خود منبعی گران و ظرفی پر ارزش به وجود آورد.

ص:57

70 - المبین

آن وجود مبارکی که حکمت و آثار قدرتش را در عرصه گاه هستی می نمایاند و از این طریق راه رسیدن به نقطۀ معرفت را در اختیار بندگانش می گذارد.

وحی را به توسط صد و بیست و چهار هزار پیغمبر و به وسیلۀ کتب آسمانی بیان می کند و حقایق را جهت رشد بندگانش آشکار می سازد.

عبد باید ظهور دهندۀ حقایق و واقعیّت ها و برنامه های مثبت و علم و معرفت از وجود خود باشد تا از این رهگذر مظهر اسلام مبین گردد و از محبوب و معشوقش نصیب وافر برد.

71 - المُقیت

او آفرینندۀ انواع اطعمه و رسانندۀ به اجسام و ابدان است. او طعام دهندۀ به قلوب و نفوس است، معرفت را برای قلب و حسنات را برای نفس قرار داده است.

در مرحلۀ دیگر گفته اند: معنای مُقیت استیلا و قدرت داشتن بر اشیا است که بازگشت این معنی به همان صفت علم و قدرت است، چنانکه در قرآن مجید آمده است:

وَکانَ اللّهُ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ مُقیتاً » (1)

و خدا همواره نگهبان بر هر چیزی است.

عبد این قدرت را دارد که برای گرسنگان مادّی و معنوی سفرۀ نان و علم و دانش بگسترد و برای هوای نفس و غرایز و امیال غلط خود چیره و مسلّط شود تا درونش از نور اسم مقیت منوّر گردد.

ص:58


1- (1) - نساء (4) : 85. [1]

72 - المصوّر

وجود مقدّسش در ارحام و ظلمات ثلاث به هر صورتی که بخواهد بر نطفۀ موجود زنده نقش می زند و وجود هر کسی را شکل و قیافه می دهد.

او مصوِّر تمام تصاویر و نقّاش همۀ نقش هاست، ولی خود او به صورت و اعضا و به حدود و ابعاض وصف نمی شود، او به آیات و آثارش شناخته می شود و به قدرت و عظمت و جلال و کبریایی توصیف می گردد.

عبد باید تمام حرکاتش و اعمال و افعالش نقش مثبت و تصویر صحیحی بر جریدۀ عالم باشد و از افعال ضدّ عقل و شرع و اخلاق بهیمی و سَبُعی و شیطانی، به شدّت بپرهیزد.

73 - الکریم

وجود عزیزی که چون انسان در بارگاه قدرت و مقامش قرار گیرد چشم پوشی کند، چون وعده دهد به وعدۀ خود به طور حتم وفا نماید، چون عطا فرماید بخشش را به منتهی درجۀ امید و آرزوی خواهنده برساند و برای او باکی نباشد که چه اندازه عطا کند و به که عطا نماید.

از این که نیاز و حاجت به در خانۀ غیر برند خشنود نباشد، حقّ آن را که به او پناه برد و نیاز و التجا به پیشگاهش ببرد ضایع ننماید.

او تمام این حقایق و واقعیّت ها و برنامه ها را به اختیار و اراده انجام دهد نه به تکلّف و جبر، که جبری در آن حریم مقدّس نیست، و تکلّفی در آن پیشگاه مبارک راه ندارد.

عبد به اندازۀ امکان و قدرت خودش بدون شک می تواند تجلّی گاه کرم آن کریم شود و بدانگونه که حضرت حق با عبادش معامله می کند با خلق خدا معامله کند.

ص:59

74 - الکبیر

وجود بی نیازی که کبریایی، یعنی کمال ذات وقف حریم مقدّس اوست و کمالش از باب لطف و عنایت و رحمت و محبّت سرایت به غیر دارد.

کمال عبد در عقل و ورع و علم است و سریان آن حقایق به غیر خود.

کبیر به معنای عالم با تقوا و مرشد و معلّم مردم است که صلاحیّت دارد تمام خلق خدا از انوار فضایل و معارف و علوم وی اقتباس کنند، به همین جهت حضرت عیسی علیه السلام فرمود:

مَنْ عَلِمَ وَعَمِلَ وَعَلَّمَ عُدَّ فِی المَلَکُوتِ الأعظمِ عظیماً. (1)

کسی که بیاموزد و عمل کند و تعلیم دهد، در ملکوت آسمان از او به عنوان بزرگ و عظیم یاد می شود.

75 - الکافی

آن آقا و بزرگواری که هر کس به او توکّل کند او را کفایت نماید و نیازی برای رجوع به غیر برایش نگذارد.

بر عبد است که هر نیازمند خواهنده ای را به اندازۀ قدرت و وسعش کفایت کند، تا از نور اسم الکافی دلش منوّر گردد.

76 - الکاشف

او به هر کس که به مشکل دچار شده و روی حاجت به درگاهش برد گشایش دهد. او برطرف کنندۀ سوء و بدی از عبد، و اجابت کنندۀ دعوت مضطر و گرفتار است.

ص:60


1- (1) - مجموعة ورام: 82/1؛ [1]ارشاد القلوب، دیلمی: 14/1. [2]

او دوست دارد عبد و بنده اش نیز اینچنین باشد، از رحمت آوردن بر دیگران و اجابت دعوت مضطر و برطرف کردن همّ و غمّ مهموم و مغموم روی نگرداند.

77 - الوتر

او در ذات و در صفات تنها و فرد است، و احدی از موجودات عرصه گاه هستی به حضرتش در هیچ واقعیّتی شباهت ندارد.

عبد باید از نظر علم و معرفت و تقوا و بصیرت و کمال و فضیلت و عبادت و خدمت به خلق در میان اقران و امثالش بی نمونه گردد و تنها متفرّد شود.

78 - النور

آن آشکار و ظاهری که ظهور هر چیزی به حضرت اوست، او ظهور محض است، اظهر از حضرت او نیست، منزّه از هر نقص و عیبی است و پاک و بری از هر ظلمتی است. آری، آن وجود مبارکی که کلّ اشیا را از تاریکی عدم به ظهور وجود آورد سزاوار این است که نور خوانده شود.

او نور سماوات و ارض و نور قلب و دل عاشقان و روشنایی جان عارفان و خالق نور و نازل کنندۀ نور و منوّر نور است.

او چنانکه در آیات قرآنش آمده، انبیا و کتب آسمانی را جهت اخراج عباد از ظلمت و سفر دادن به منطقۀ نور فرستاده است، و چه نیکوست که عبد با توسّل به وحی و نبوّت انبیا و آیات قرآن مجید به نور ایمان و عمل صالح و اخلاق حسنه منوّر شود و به نورانی شدن دیگران کمک نماید.

79 - الوهّاب

وجود مقدّسش به تمام موجودات بدون غرض و عوض و توقّع ثنا و حمد و

ص:61

منهای شهرت و تخلّص از مذمّت و به غیر طلب کمال، کثیر الإعطا است.

او رادر عطایش هیچ منظور و مقصودی برای خود نیست، بلکه ذات مبارکش نسبت به تمام هستی، بخشندۀ فیض و عنایت کنندۀ لطف و رحمت است، او از این طریق می خواهد نیازِ نیازمندان را برطرف و ناقصان جهان را به کمال برساند.

عبدی که موجودیت خود را بدون توقّع بهشت و ترس از عذاب در راه خدا می دهد و حتّی در زمینۀ گذشتن از جان در جبهۀ حق علیه باطل جز رضای محبوب را در نظر ندارد جواد و وهّاب است و در این برنامه از مولایش رنگ گرفته است.

80 - الناصر

آن ذات مبارکی که تمام موجودات جهان هستی را برای رسیدن به نقطه ای که باید برسند به خوبی یاری می دهد و به هنگام حوادث و گرفتاری ها در کمال لطف و محبّت به انسان نصرت می رساند و درهای فتح و پیروزی را به روی یارانش می گشاید.

انسان نسبت به دیگران باید از چنین صفتی برخوردار باشد، به کمک محتاجان و یاری ناتوانان و نصرت مظلومان با تمام وجود برخیزد و در این زمینه از هیچ کوششی دریغ و مضایقه نکند که یاری دادن به مظلوم از پرارزش ترین اعمال و از پرثواب ترین عبادات است. علی علیه السلام در خطاب به حسنین علیهما السلام می فرماید:

کُونا لِلظّالِم خَصْماً وَلِلمَظْلُومِ عَوناً. (1)

دشمن ظالم و یاور مظلوم باشید.

81 - الواسع

وجود مقدّسش به تمام ظاهر و باطن هستی سعۀ علم و قدرت و احسان و

ص:62


1- (1) - نهج البلاغه: نامۀ 47.

رحمت و لطف و کرامت دارد، که برای دریای علم و قدرت و سایر اوصاف جمالش ساحلی نیست و نهایتی نمی باشد، هر سعه و عظمتی منتهی به اوست و در برابر واسعیّت آن جناب چیزی نیست.

عبد اگر در علم و عبادت و فهم و فکر و اخلاقش بر اساس معارف الهیّه وسعت دهد و از تنگی حقد و حسد و کبر و نفاق و سایر رذایل بپرهیزد و متخلّق به اخلاق حضرت ربّ العزّه شده و به وصف واسع متّصف گشته است.

او باید آن چنان شود که هوای نفس و شیطان و فساد و مفاسد بر او غلبه ننماید، که غلبۀ رذایل او را به خفقان روحی و قلبی دچار کرده به عرصۀ فنا و نابودی و شقاوت و هلاکت می رساند.

82 - الودود

اوست آن پروردگار عزیزی که برای جمیع مخلوقات خیر و خوبی می خواهد.

اوست آن خالق مهربانی که در ابتدا نعمت عنایت می کند و موجودات هستی را در احسان و لطف خود غرق می نماید.

وَدود از عباد کسی است که آنچه برای خود می خواهد برای دیگران هم بخواهد، و مرتبۀ بالاتر این که نسبت به عباد حق به ایثار برخیزد و کمال این ایثار در این است که خشم و کینه نسبت به طرف، وی را از احسان و محبّت دربارۀ او بازندارد.

چنانکه رسول خدا صلی الله علیه و آله به هنگامی که پیشانی و دندانش در جنگ احد شکسته بود دست به دعا برداشت و برای دشمنانش از حضرت رب طلب هدایت کرد:

اَللّهُمَّ اهْدِ قَومی فَإنَّهُمْ لا یَعْلَمُونَ . (1)

ص:63


1- (1) - بحار الأنوار: 21/20، باب 12؛ المناقب، ابن شهر آشوب: 192/1، فصل فی غزواته. [1]

خداوندا! قوم مرا هدایت نما، که ایشان نمی دانند.

بد کرداری دشمن و جنایت های آنان و آن همه رنج و مشقّتی که برای حضرت فراهم آوردند، مانع خیرخواهی آن حضرت در حقّ آنان نشد، که قلب و روح مطهّرش اوسع اشیا در پهنه گاه هستی بود و مهر و محبّتش نسبت به مردم، دریای بی ساحل و بحر بیکران می نمود.

یاد یاران که کنند از دل و جان یاری هم پا ز سر کرده روند از پی غمخواری هم

غم زدایند ز دلهای هم از خوشخویی بهره گیرند ز دانش به مددکاری هم

کم کنند از خود و افزونی یاران طلبند رنج راحت شمرند از پی دلداری هم

رنج بر جان خود از بهر تن آسایی یار حامل بار گران بهر سبکباری هم

همه چون غنچه به تنهایی و باهم چون گل تنگدل از خود و خندان به هواداری هم

خواب غفلت نگذارند که غالب گردد همه هم را بصرند و همه بیداری هم

راحت جان و طبیبان دل یکدگرند یار تیمار هم و صحّت و بیماری هم

(فیض کاشانی)

83 - الهادی

او هدایت کنندۀ تمام موجودات آفرینش است. آسمان ها، ستاره ها، سحابی ها، کهکشان ها به عنایت او در مسیر لازم هدایت می شوند. طفل به هدایت او پستان مادر می گیرد. جوجه به هدایت او پس از بیرون آمدن از تخم دانه برمی چیند. زنبور به هدایت او آن خانۀ عجیب را در کندو بنا می کند. مورچه و موریانه به هدایت او لانه های عظیم در دل زمین می سازند و گیاه به هدایت او از زیر خاک سر برمی آورد.

او خواصّ عبادش را به معرفت ذاتش هدایت می کند، به طوری که بگویند:

ص:64

یا مَنْ دَلَّ عَلی ذاتِهِ بِذاتِهِ . (1)

ای که خودت به سوی خودت رهنمایی.

و عرضه بدارند:

بِکَ عَرَفْتُکَ وَأنتَ دَلَلتَنی عَلَیْکَ . (2)

تو را به خودت شناختم، و تو مرا بر خودت ره نمودی.

تا جایی که وجود مقدّس او را شاهد بر وجود تمام اشیا و عناصر هستی بدانند.

و عوام عباد را به توجّه قلبی به مخلوقات هدایت می نماید، تا وجود اشیا را شاهد بر وجود او بدانند.

الَّذی أعْطی کُلَّ شَیْ ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدی » (3)

او را [ آن گونه که سزاوارش بود ] به وی عطا کرده، سپس هدایت نمود.

انبیا و ائمّه علیهم السلام به طور کامل مظهر اسم هادی هستند، آنان از جانب حق نور هدایت تشریعی را جهت تأمین خیر دنیا و آخرت به عباد حق می رسانند و پس از آن بزرگواران، اولیا و علما و صلحا و ناصحان و دانشمندان تجلّی گاه اسم هادی اند.

84 - الوفی

آنچه را به انبیا و عبادش وعده داد به آن وفا کرد و هر چه را در قرآن مجید وعده داد وفا می کند. خلف وعده در هیچ زمینه ای برای حضرتش متصوّر نیست، که:

إنَّ اللّهَ لا یُخْلِفُ الْمیعادَ » (4)

ص:65


1- (1) - بحار الأنوار: 339/84، باب 13، حدیث 19؛ [1] الأمالی، شیخ مفید: 254، پاورقی.
2- (2) - بحار الأنوار: 82/95، باب 6، حدیث 2؛ [2]المصباح، کفعمی: 588، دعاء السحر لعلی بن الحسین علیه السلام . [3]
3- (3) - طه (20) : 50. [4]
4- (4) - رعد (13) : 31. [5]

بی تردید خدا وعدۀ خلافی نمی کند.

در قرآن مجید در آیات متعددی به بندگانش سفارش به وفای عهد کرده و آنان را در برابر تعهّداتشان موظَّف و مسؤول شمرده، بر عبد لازم است در زمینۀ وفای به عهد از مولایش متابعت کند و این اخلاق الهی را در همه جا به کار بندد، که وفای به عهد از علائم ایمان و از خصوصیّات عاشقان حق و مردم مؤمن است.

85 - الوکیل

آن ذات مبارکی که تمام امور هستی، موکول به اراده و قدرت و علم و عنایت و رحمت اوست.

عبد باید در امور ظاهر و باطنش بر آن حضرت تکیه کند و موجودیت و هویّت و زندگیش را به او واگذار نماید و کسی که وکیلش خدا است در همه جا و در همه چیز پیروز و فاتح است.

عبد باید در تمام برنامه های مثبت اعم از ظاهری و باطنی با کمال شور و نشاط قدم بردارد و بر ذات مقدّس حضرت رب توکّل کند تا به مقصود برسد.

عبد باید چون مولایش وکیل و تکیه گاه مردم به خصوص ضعیفان و دردمندان و مستمندان باشد، تا از این راه مردم به خیر و سعادت برسند و او هم به جلب خشنودی حضرت حق و رضایت جناب محبوب موفّق شود.

86 - الوارث

اوست آن وجود مقدّسی که تمام مُلک ها پس از فنای ملّاک به او برمی گردد، چرا که وجود باقی اوست و دیگران در مسیر فنا هستند، او مرجع و مصیر کلّ شیء

ص:66

است، اوست که وقتی بگوید:

لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَومَ

امروز فرمانروایی ویژۀ کیست ؟.

پاسخ گویی جز خودش نباشد:

لِلّهِ الْواحِدِ الْقَهّارِ » (1)

ویژۀ خدای یکتای قهّار است.

آنان که در امور برای خود مالکیّت و مُلکیّت قائلند از بینایی و بصیرت دورند.

آنان که ارباب فهم و بصیرتند در هر روز و در هر ساعت و در هر لحظه حقیقت لِمَنِ الْمُلکی را می بینند و یقین دارند که ازلاً و ابداً مالک حقیقی اوست، حقیقت وراثت و مالکیّت ذاتی حق برای آنان چون آفتاب وسط روز است.

او وارث مردم مؤمن است و خیر الوارثینی، وقف حریم مبارک حضرت او می باشد.

عبد باید وارث صفات معبود باشد، عبد باید از انبیا، اخلاق و علم و معرفت و عمل به ارث ببرد، که در روایات آمده:

اَلْعُلَماءُ وَرَثَةُ الْأنْبِیاءِ. (2)

عالمان وارثان پیامبرانند.

و در زیارت وارث آمده که:

حضرت سیّد الشهدا علیه السلام تمام حسنات را از گذشتگان و به خصوص انبیای اولوالعزم به ارث برده است. (3)

ص:67


1- (1) - غافر (40) : 16. [1]
2- (2) - الکافی: 32/1، حدیث 2؛ [2]وسائل الشیعة: 78/27، باب 8، حدیث 33247. [3]
3- (3) - مستدرک الوسائل: 300/10، باب 45، حدیث 12054؛ المصباح، کفعمی:500.

87 - البَرّ

وجود حضرت او محسن و نیکوکار است، او از فعل قبیح بری و مبرّاست، کلّ بِرّ و احسان از اوست.

عبد چون به احسان و برّ به والدین و خوبی به مردم اقدام کند خود را تجلّی گاه آن صفت عالی نموده و به تأمین خیر دنیا و آخرت خود برخاسته است.

88 - الباعث

اوست که تمام خلق را در روز قیامت مبعوث می کند و برای جزا دادن در عرصۀ محشر حاضر می نماید. او باعث مَنْ فِی الْقُبورِ ومُحَصِّل ما فِی الصُّدورِ است، و کسی را در این زمینه راه فرار از حکومت او نیست.

او مبعوث کنندۀ انبیا به رسالت برای هدایت مردم است.

کسی که باعث نجات دیگری از جهل و فساد گردد و حیات علمی و فکری و اخلاقی در مملکت وجود انسان ها برانگیزد و عباد را به سوی حضرت ربّ العزّه بخواند و در حقیقت آنان را از نشأۀ مادّی به نشأۀ معنوی و از حیات حیوانی به حیات طیّبه برساند، مظهر اسم باعث است.

89 - التوّاب

اوست که اسباب توبه را از قبیل ارائۀ آیات و عرضۀ تنبیهات و توجه به آیات عذاب و حقایق تحذیریّه برای بندگان فراهم می آورد و راه بازگشت به حضرتش را برای عباد آسان می نماید.

به فضل و رحمتش گناهکار را از گناه پشیمان می نماید و وی را به راه توبه و انابه هدایت می نماید و توبۀ عبد را با عنایت خاصّش قبول می نماید.

ص:68

بر عبد است که به دنبال مولایش عذرِ عذرخواه را بپذیرد، و معذرت دوستان و رفیقان و آشنایان را قبول نماید، تا تخلّقش را به اخلاق حضرت محبوب نشان دهد و بهره و نصیبش را از اسم توّاب بنمایاند.

90 - الجلیل

وجود عزیزش موصوف به صفات جلال، چون مُلک و تقدّس و علم و قدرت و سایر کمالات است.

گویی وصف کبیر دلالت بر کمالات ذات، و جلیل نشانگر کمال صفات، و عظیم نشان دهندۀ کمال ذات و صفات باهم است.

جلیل به معنای سیّد و عظیم و صاحب جلال و اکرام آمده است، و روشن است که تمام آقایی و عظمت و جلال و کرم از آن حضرت اوست. آنچه سیادت و آقایی و عظمت و بزرگواری و کمال و حسن و بها است از او و راجع به اوست.

جلیل و جمیل از عباد آن کسی است که صفات باطنش نیکو و زیباست، که جمال ظاهر را قدری نیست و نهایتش در هم ریختگی و فناست.

91 - الجواد

وجود مبارکش محسن و منعم و کثیرالانعام و الإحسان است، سخاوتش را حدّ و نهایتی نیست و دریای بخشش و کرمش را ساحل نمی باشد. جواد و کریم و به تعبیر دعاهای وارده از ائمّۀ طاهرین علیهم السلام أجْوَد الأجوَدین است.

عبد را باید از این صفت حظّ و نصیب باشد، که بخل امری مبغوض و منفور حضرت حق و پاکان عالم است و در شأن خلیفة اللّه نیست که آلوده به این صفت شیطانی و رذیلت ظلمانی باشد.

ص:69

92 - الخبیر

اوست آن ذات مقدّسی که اخبار باطنه از حضرتش پوشیده نیست، در مُلک و در ملکوت چیزی نمی گذرد و ذرّه ای حرکت نمی نماید و ساکن نمی شود و نفسی به اطمینان و اضطراب متّصف نمی گردد مگر این که خبرش نزد حضرت اوست.

خبیر به معنای علیم است، اما وقتی علم به امور نهانیّه و خفایای باطنیّه اضافه شود خبرگی، و صاحب آن علم خبیر است.

عبد باید خبیر به هویّت و موجودیّت و ماهیّت جهان وجود و هستی خود باشد، به این معنا که بر خفایای قلبش آگاه بوده و بداند که در دنیای درونش چه می گذرد.

اگر آنچه می گذرد پسند مولاست بر حفظ و تداوم و ثبوت آن بکوشد، و اگر آنچه می گذرد منفور حضرت محبوب است در مقام زدودن و پاک کردن آن برآید، که قلب همراه با غشّ و خیانت و دغلی و حرص و کبر و حسد و ریا، پسند حضرت مولا نیست و جاهل به باطن از حریم رحمت حضرت دوست دور است.

تو به آموختن بلند شوی تا بدانیّ و ارجمند شوی

چون نهاد تو آسمانی شد صورتت سر بسر معانی شد

نه زمین راه بر تو داند بست نه فلک نیز بر تو یابد دست

چون شوی آن چنانکه می بایی چون تو با خویشتن نمی آیی

نظری کن در این معانی تو تا مگر خویش را بدانی تو

(اوحدی مراغه ای)

93 - الخالق

آنچه به اراده و عنایت حضرت او از عدم به دیار هستی می آید و خلق می گردد

ص:70

نیازمند به تقدیر و اندازه است و اوست که اندازه و تقدیر اشیا به دست حضرتش می باشد.

عبد باید در تمام امورش به پیروی از مولای مهربانش دارای اندازه و تقدیر باشد تا درهای سعادت و فتح و پیروزی به رویش باز شود و از لطف حضرت محبوب بهره مند گردد.

94 - خیر الناصرین

او بهترین یاری دهندگان است، خواهندۀ یاری و نصرت از درگاهش محروم و ناامید نمی رود و چه بسا که بدون درخواست و دعا به یاری و نصرت بنده اش گر چه غرق در گناه و نسیان است عنایت فرماید.

بر عبد است که از جناب حق درس گرفته و به یاری نیازمندان با نصرت و کمک اقدام کند، که خوش کردن دل مؤمن باعث جلب خشنودی خداست.

95 - الدَّیّان

اوست که مزد و جزای نیکوکاران و جریمه و عقاب بدکاران چه در دنیا و چه در آخرت به دست اوست.

قلب عبد باید مالامال از مفهوم این حقیقت باشد تا در هر کاری و در هر برنامه ای تقوا را رعایت کند و از آنچه باعث جریمۀ دنیایی و آخرتی است بپرهیزد که دنیا و آخرت دار مکافات و عرصه گاه جزای تمام اعمال انسانی است.

96 - الشّکور

اوست آن وجود مقدّسی که طاعت اندک را جزای کثیر می دهد و عمل محدود و معدود نیک را در آخرت ثواب و اجر نامحدود می بخشد.

ص:71

برای عمل انسان آخر هست، ولی جزا و مزدش را از جانب حق نهایت نیست.

شکر حق از عبد همان احسان و جزا و ثواب و انعام حضرت اوست.

تشکّر عبد از خوبی و احسان عباد که گاهی به صورت ثنا و زمانی به شکل احسان است از خصال حمیده و از اخلاق الهی است و آن چنان از اهمیّت برخوردار است که فرموده اند: «هر کس از مخلوق تشکر نکند از خالق تشکر نکرده است!» (1)عبد باید با تمام وجود از احسان حق نسبت به خودش شکر کند و شکر او به این است که تمام نعمت های خداوند را در همان راهی که به او دستور داده اند خرج کند، که خرج نعمت در راه غیر او عین کفران و ناسپاسی است.

97 - العظیم

اوست که متّصف به وصف عظمت و بزرگی است و غیر او حقیر و کوچک و فقیر و ناچیز است. عظمتش در ذات و صفات و افعال و غلبه اش بر اشیا و احاطۀ قدرتش بر تمام هستی آن چنان آشکار است که جای بحث و گفتگو و استدلال و برهان نیست.

عبد با آراسته شدن به عقاید حقّه و پیراسته شدن از رذایل و متَّصف شدن به حسنات اخلاقیّه و اعمال صالحه می تواند کسب عظمت و سیادت و مجد و بزرگی کند.

98 - اللطیف

وجود مقدّسش آگاه به دقایق مصالح، خالق و آفرینندۀ موجودات غیر قابل رؤیت و نیکی کننده به عباد و نعمت بخش به موجودات و لطیف در تدابیر امور

ص:72


1- (1) - وسائل الشیعة: 313/16، باب 8، حدیث 21638؛ عیون أخبار الرضا علیه السلام : 24/2، باب 31، حدیث 2. [1]

جهان هستی است.

چون عبد رفق و نرمی به عباد پیشه کرد و در دعوت مردم به صراط مستقیم و شناخت حق و هدایت آنان به سعادت ابدی مهر و محبّت به خرج داد و از عنف و زور و جبر نسبت به هر کسی در هر امری پرهیز داشت و خود نیز حق را در چهرۀ ایمان و اخلاق به خوبی قبول کرد، مظهر اسم لطیف شده است.

توضیح لطف به این آسانی میسّر نیست، که شرح مفهوم آن از گنجایش کتاب ها خارج است.

99 - الشافی

اشاره

حضرتش با علل و اسباب و وسایل لازم، شفابخش بیماران، و با عنایت و لطف نجات دهندۀ جسم از امراض، و با نبوّت و امامت و قرآن مجید شفادهندۀ آلام و امراض عقلی و روحی و قلبی است.

وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ » (1)

و ما از قرآن آنچه را برای مؤمنان مایۀ درمان ورحمت است، نازل می کنیم.

چون عبد با علم طب به معالجۀ دردمندان برخیزد، یا با معارف و علوم الهی امراض روحیّه و قلبیّه را به علاج برساند، تجلّی گاه اسم شافی شده و از اخلاق محبوب و معبودش رنگ گرفته است.

معرفت اسمای الهی

در پایان توضیح محدود و مختصر این اسما این نکته را ناگفته نگذارم که در کتب مهمّ حدیث از قول حضرت صادق علیه السلام آمده است:

ص:73


1- (1) - اسراء (17) : 82. [1]

نَحْنُ وَاللّهِ الْأسْماءُ الْحُسْنَی الَّتی لا یَقْبَلُ اللّهُ مِنَ الْعِبادِ عَمَلاً إلّا بِمَعْرِفَتِنا. (1)

به خدا قسم، ما اسمای حسنای اوییم که عملی از بندگان جز از طریق معرفت به ما قبول نمی شود.

این روایت اشاره به این حقیقت است که شعاع نیرومند و پرقدرتی از مفاهیم آن اسما در وجود ماست که شناخت ما به شناخت حضرت او کمک می کند.

غرض و مقصد نهایی از معرفت اسمای الهی و احصای آن، این است که به این اسما و صفات ایمان داشته باشد پس از آن بکوشد در وجود خود پرتوی از مفاهیم آنها را منعکس سازد، در این صورت هم دعایش مستجاب می شود و هم اهل بهشت می گردد.

این نکته را نیز باید توجه کرد که شکی نیست صفات حضرت حق قابل احصا و شماره نمی باشد؛ زیرا کمالات او نامتناهی است و برای هر کمالی از کمالات او اسم و صفتی می توان انتخاب کرد. ولی چنانکه از احادیث استفاده می شود، از میان صفات او بعضی دارای اهمیّت بیشتری می باشد و شاید اسمای حُسنی اشاره به همین گروه ممتازتر است. (2)در این جا به توضیح نکات پرارزش جملات آخر دعای چهارم که هفت نکته بود بر می گردیم:

ص:74


1- (1) - تفسیر نور الثقلین: 103/2؛ [1]الکافی: 144/1، حدیث 4؛ [2]مستدرک الوسائل: 230/5، باب 35، حدیث 5760. [3]
2- (2) - شیخ صدوق در کتاب التوحید: 195 به بعد و فیض کاشانی در کتاب علم الیقین: 106/1 به بعد، هر اسمی از نود و نه اسم را توضیح مختصری داده و شرح آن را نیازمند به ده ها جلد کتاب دانسته اند.من از حضرت ربّ العزّه خواسته ام تا توفیق شرح مفصّل این 99 اسم را در کتابی جداگانه رفیق راهم کند، و امید به لطف و عنایت و رحمت و کرم او دارم که این برنامه پس از اتمام شرح «صحیفه سجادیه» صورت گیرد.

در نکتۀ اوّل مسألۀ رغبت به حق و شوق به جناب ربّ الأرباب مطرح بود، با ذکر حدیث بسیار مهم اسمای حسنی و توضیح هر اسم، این حقیقت را باید بازگو کنم که بدون معرفت به این اسما و شناخت مفاهیم ملکوتی این صفات، تحقّق شوق و رغبت به حضرت او در قلب میسّر نیست. هر کس طالب رغبت و شوق و عشق به محبوب هستی و معشوق عشّاق و مولای موالی و ربّ ارباب و مالک وجود و محیط به کلّ شیء و خالق و رازق آفرینش است، باید به درک مفهوم این اسما نایل گردد و به تدریج مفاهیم این صفات را در خود تحقّق دهد، تا عشق و رغبت انسان را فنای محبوب کند و به بقای او بقا پیدا نماید.

ص:75

2 - ترس از عظمت حق

عبد چون از طریق آیات قرآن مجید و دعاها و روایات و مفاهیم اسمای حسنی به عرصه گاه معرفت راه پیدا کند و پس از آن به تقوا و عمل صالح آراسته شود، عظمت و مهابت حق به عنایت و لطف خود او در قلب تجلّی می کند، در آن صورت غیر او را هیچ و پوچ و ذلیل و حقیر و فقیر و خاضع می بیند و خویش را با فقر و مسکنت و ذلّت و حقارت در برابر عظمتی بی نهایت در بی نهایت مشاهده می نماید و قلبش را از شدّت حقارتِ هستی و عظمتِ هستی بخش پر از خوف از مهابت و بزرگی حضرت محبوب احساس می نماید. خوفی که همکفّۀ عشق و ترسی که همسنگ رغبت و محبّت است و محصولش عبادت و اطاعت عاشقانه، سیرحرکت به سوی او، امید به وصال و لقای آن جناب و به دست آوردن خشنودی و رضایت آن حضرت است.

چون اینچنین خوف در قلب تحقّق پیدا کند، ترس از مخلوق، هر که باشد و هر چه باشد، از حرم قلب رخت بر می بندد و آدمی را از هر نوع اسارت آزاد ساخته در تصرّف مالک حقیقی و معبود حق می برد.

خوف از عذاب و ترس از تقصیر در عبادت نتیجۀ همین خوف است. این گونه خوف و ترس و رهبت از عظمت و مقام حق، مهار کنندۀ هوا و هوس و مقهور کنندۀ شیاطین ظاهری و باطنی به دست تقوا و عبادت و اخلاق و قدرت و قوّت روحی انسان است.

وَأَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَنَهَی النَّفْسَ عَنِ الْهَوَی * فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوَی » (1)

و اما کسی که از مقام و منزلت پروردگارش ترسیده و نفس را از هوا و هوس بازداشته است؛ * پس بی تردید جایگاهش بهشت است.

ص:76


1- (1) - نازعات (79) : 40 - 41. [1]

3 - زهد در دنیا

اشاره

دنیا یعنی محلّی که بقایی برای آن نیست، چند روزی انسان در آن مهمان است و سپس به عالم آخرت کوچ می کند، آنچه را بنا کرده یا به دست آورده باید بگذارد و برود و آمادۀ حساب آن در پیشگاه حضرت حق گردد.

دنیا به تعبیر قرآن و روایات محلّ مسؤولیّت، جای رشد، مرکز به دست آوردن معرفت و جایگاه عبادت و طاعت و خدمت به خلق است، نه جای ماندن و استقرار و جمع ثروت و به دست آوردن قدرت برای زور و زورگویی.

باید در دنیا به قدر نیاز از مواهب و نعمت ها استفاده کرد، و از جمع ثروت و ستم و ظلم و غفلت پرهیز داشت.

زهد در دنیا به معنای بی رغبتی به معصیت و ناپاکی و امور آلوده و حرام و پرهیز از حرص و بخل و سایر رذایل اخلاقی است. زهد به معنای نخوردن و نپوشیدن و نداشتن و ازدواج نکردن و معاشرت نداشتن با خلق خدا نیست. زهد، یعنی دوری از حرام و از دست ندادن حلال و واجبات الهیّه است.

دنیاداری بر خلاف قواعد وحی به قیمت قطع رابطه با حق و دور شدن از فرهنگ انبیا و ائمّه علیهم السلام و از دست دادن آخرت است. عبد باید به چنین چهرۀ خطرناکی از دنیا، زهد بورزد و با تمام وجود به چنین قیافۀ موحشی بی رغبتی نشان دهد.

دنیایی که انسان را از حقیقت و حق و رشد و کمال و درستی و فضیلت و اولیای الهی دور کند باید از نظر انداخت و دست ارادت از دامن آن برچید.

دنیایی که انسان را با همکیشان و همنوعان و برادران و اقوام و مردم صالح به جنگ و دعوا و اختلاف و تفرقه بیندازد باید از دست انداخت و نسبت به آن کمال بی رغبتی نشان داد و برابر او به زهد نشست.

ص:77

زودگذر بودن دنیا در قرآن

اگر به آیات زیر که نشان دهندۀ چهره دنیایی است که باید به آن بی رغبت بود به دقّت بنگرید و به مفاهیم ملکوتی آیات با چشم دل نظر بیندازید، نور زهد در باطن شما جلوه خواهد کرد و از آن پس آن چنان با دنیا روبرو خواهید شد که مولای محبوب شما از شما خواسته است:

إِنَّمَا مَثَلُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا کَمَاءٍ أَنزَلْنَاهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الْأَرْضِ مِمَّا یَأْکُلُ النَّاسُ وَالْأَنْعَامُ حَتَّی إِذَا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَهَا وَازَّیَّنَتْ وَظَنَّ أَهْلُهَا أَنَّهُمْ قَادِرُونَ عَلَیْهَا أَتَاهَا أَمْرُنَا لَیْلاً أَوْ نَهَاراً فَجَعَلْنَاهَا حَصِیداً کَأَن لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْأَیَاتِ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ * وَاللَّهُ یَدْعُوا إِلَی دَارِ السَّلاَمِ وَیَهْدِی مَن یَشَاءُ إِلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ » (1)

در حقیقت، داستان زندگی دنیا [ در زود گذر بودن ] مانند آبی است که از آسمان نازل کردیم، پس گیاهان و روییدنی های زمین از آنچه مردم و چهارپایان از آن می خورند، با آن آب در آمیخت [ و رشد و نمو یافت ] تا آن گاه که زمین [ سرسبزی و نهایت زیبایی و ] زینتش را [ از آن همه روییدنی های رنگارنگ هم چون عروس ] بر خود گرفت، و اهل آن گمان کردند که قدرت [ هر نوع بهره برداری را ] از آن [ چهرۀ زیبا و آراسته ] دارند، [ که ناگهان ] فرمان ما در شبی یا روزی [ به صورت سرمایی سخت یا صاعقه ای آتش زا یا توفانی بنیان کن ] به زمین رسید، پس همۀ گیاهان را به صورت گیاهان خشک درو شده درآوردیم که گویی دیروز [ چنین زراعتی ] وجود نداشته. این گونه نشانه ها [ ی قدرت خود ] را برای گروهی که

ص:78


1- (1) - یونس (10) : 24 - 25. [1]

می اندیشند، بیان می کنیم. * و خدا [ مردم را ] به سرای سلامت و امنیت [ که بهشتِ عنبر سرشت است ] دعوت می کند و هر که را بخواهد به راهی راست هدایت می نماید.

آنچه در آیۀ شریفه آمده، ترسیم روشن و گویایی از زندگی زودگذر و فریبنده و پر زرق و برق دنیای مادی است که نه مقام و ثروتش قابل دوام است و نه جای امنیّت و سلامت به معنای واقعی می باشد.

در آیۀ بعد با یک جملۀ کوتاه اشاره به نقطۀ مقابل این گونه زندگی کرده می فرماید:

خداوند به دارالسّلام، خانۀ صلح و سلامت و امنیّت دعوت می کند، در آنجا که نه از این کشمکش های غارتگران دنیای مادی خبری است و نه از مزاحمت های احمقانۀ ثروت اندوزان از خدا بی خبر و نه جنگ و خونریزی و استعمار و استثمار.

هرگاه زندگی در این دنیا بر اساس فرهنگ حق بنا شود، و محصولی از عبادت رب و خدمت به خلق باشد، تبدیل به دارالسّلام شده، از صورت آن مزرعۀ بلا دیدۀ طوفان زده در می آید.

خدا هر کس را شایسته و لایق ببیند به سوی راه مستقیم، همان راهی که به دارالسّلام و مرکز امن و امان منتهی می شود، دعوت می کند.

وَاضْرِبْ لَهُم مَثَلَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا کَمَاءٍ أَنزَلْنَاهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِیماً تَذْرُوهُ الرِّیَاحُ وَکَانَ اللَّهُ عَلَی کُلِّ شَیْ ءٍ مُقْتَدِراً * الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِینَةُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَالْبَاقِیَاتُ الصَّالِحَاتُ خَیْرٌ عِندَ رَبِّکَ ثَواباً وَخَیْرٌ أَمَلاً » (1)

و زندگی دنیا را برای آنان وصف کن که [ در سرعت زوال و ناپایداری ]

ص:79


1- (1) - کهف (18) : 45 - 46. [1]

مانند آبی است که آن را از آسمان نازل کنیم، پس گیاه زمین به وسیلۀ آن [ به طور انبوه و در هم پیچیده ] بروید، [ و طراوت و سرسبزی شگفت انگیزی پدید آورد ] آن گاه [ در مدتی کوتاه ] خشک و ریز ریز شود که بادها آن را به هر سو پراکنده کنند؛ و خدا بر هر کاری تواناست.* مال و فرزندان، آرایش و زیور زندگی دنیا هستند، ولی اعمال شایستۀ پایدار نزد پروردگارت از جهت پاداش بهتر و از لحاظ امید داشتن به آنها نیکوتر است.

برای آنها زندگی دنیا را به قطره های آب باران که از آسمان نازل می کنیم تشبیه کن.

این قطره های حیات بخش بر کوه و صحرا می ریزد، دانه های آماده ای که در زمین های مستعد نهفته است با ریزش آن جان می گیرد و حرکت تکاملی خود را آغاز می کند.

پوست سخت و پرمقاومت دانه در برابر نرمش باران نرم می شود و به جوانه گیاه اجازۀ عبور می دهد، سرانجام جوانۀ نورس از دل خاک سر بر می آورد، آفتاب می درخشد، نسیم می وزد، مواد غذایی زمین کمک می کند و این جوانۀ نورس با نیرو گرفتن از همۀ این عوامل حیات، به رشد و نموّ خود ادامه می دهد، آن چنان که بعد از مدّت کوتاهی گیاهان زمین سر بر سر هم می گذارند و در هم فرو می روند.

صفحۀ کوه و صحرا یک پارچه جنبش و حیات می شود، شکوفه ها و گل ها و میوه ها یکی پس از دیگری زینت بخش شاخه ها می شوند، گویی همه می خندند، فریاد شادی می کشند، به وجد و رقص درآمده اند، ولی این صحنۀ دل انگیز دیری نمی پاید، بادهای خزان شروع می شود و گرد و غبار مرگ بر سر آنها می پاشد، هوا به سردی می گراید، آبها کم می شود و چیزی نمی گذرد که آن گیاه خرّم و سبز و خندان به شاخه ها و برگ های پژمرده و بی فروغ تبدیل می شود.

آن برگ هایی که در فصل بهار آن چنان شاخه ها را چسبیده بودند که قدرت هیچ

ص:80

طوفانی نمی توانست آنها را جدا کند، آن قدر سست و بی جان می شوند که هر باد و نسیمی آنها را جدا کرده و با خود به هر سو می برد. آری، خداوند بر هر چیزی توانا بوده و هست.

آیۀ بعد موقعیّت مال و ثروت و نیروی انسانی را که دو رکن اصلی حیات دنیاست در این میان مشخّص می کند و می گوید:

اموال و فرزندان، زینت حیات دنیا هستند، شکوفه ها و گل هایی می باشند که بر شاخه های این درخت آشکار می شوند، زود گذرند، کم دوامند و اگر از طریق قرار گرفتن در مسیر «اللّه» رنگ جاودانگی نگیرند بسیار بی اعتبارند.

به هر حال همان گونه که دیدیم پابرجاترین اموال که عبارت از باغ و زمین زراعتی و چشمۀ آب بود چگونه در چند لحظه نابود شد، در مورد فرزندان نیز گذشته از آن که حیات و سلامتشان همیشه آسیب پذیر است گاهی به صورت دشمنانی در می آیند که به جای کمک بودن، مزاحم سرسختی خواهند شد.

سپس اضافه می کند: باقیات صالحات، یعنی ارزش های پایدار و شایسته، نزد پروردگارت ثوابش بهتر و امیدبخش تر است.

این باقیات صالحات عبارت است از هر فکر و اندیشۀ صحیح که آثار و برکاتش به همه می رسد و نیز تمام عبادات و تقوا و خدمت به خلق و هر آنچه که برای دنیا و آخرت انسان سود دارد.

بنابراین به چنین دنیای پرزرق و برق و پر فریب که بسیار زودگذر و حاصلی برای انسان جز انواع گناهان و معاصی ندارد باید با تمام وجود بی رغبت بود و چیزی جز زهد نثارش نکرد.

ص:81

4 - استعداد برای جهان آخرت

اشاره

اگر به آیات قرآن مجید دقّت کنید، آن جا که سخن از ایمان و عمل صالح و اخلاق حسنه و خدمت به نوع و جهاد فی سبیل اللّه و انفاق و صدقه و سایر شؤون الهی و انسانی به میان آمده، در حقیقت سخن از بروز دادن استعداد برای سفر آخرت و توشه گیری از دنیا جهت سعادت در آن جهان و به دست آوردن رضوان حق به میان آمده است.

آبادی جهان آخرت در پرتو حیات طیّبه در این جهان است، و حیات طیّبه محصول ایمان و عمل صالح می باشد.

آمادگی برای قرار گرفتن در نعیم ابد و بهشت عنبر سرشت و جوار رحمت حضرت ربّ و قرب جناب اللّه، در سایۀ تقوا و عبادت و خدمت به خلق و رعایت حلال و حرام خدا میسّر است.

آمادگی برای مرگ در روایات

در معارف اسلامی بابی تحت عنوان آمادگی برای موت آمده که به چند روایت بسیار مهم از آن فصل اکتفا می کنم:

قیلَ لِأمیرالمُومِنین علیه السلام : مَا الْاِستعدادُ لِلمَوتِ ؟ قال: أداءُ الفَرائِضِ ،اجْتِنابُ المَحارِم، وَالْاِشتِمالُ عَلَی الْمَکارِمِ ، ثمَّ لا یُبالی أوَقَعَ عَلَی الْمَوْتِ أمْ وَقَعَ الْمَوْتُ عَلَیهِ ، وَاللّهِ ما یُبالِی ابْنُ أبی طالِبٍ أوَقَعَ عَلَی الْمَوْتِ أمْ وَقَعَ الْمَوتُ عَلَیهِ . (1)

به محضر مقدّس امیرالمؤمنین علیه السلام عرضه داشتند. راه استعداد یافتن برای مرگ چیست ؟ فرمود: ادای واجبات، ترک محرّمات، دارا بودن مکارم

ص:82


1- (1) - بحار الأنوار: 263/68، باب 76، حدیث 1؛ [1]مستدرک الوسائل: 100/2، باب 17، حدیث 1534. [2]

اخلاقی. چون این سه حقیقت پروندۀ آدمی را تشکیل دهد، باکی نیست که در کام مرگ افتد یا مرگ وی را بگیرد. به خدا قسم! پسر ابوطالب را از مرگ نگرانی نیست که در دهان مرگ قرار گیرد یا مرگ وی را دریابد.

علی علیه السلام در خطبۀ وسیله فرمود:

غائبی نزدیکتر از مرگ نیست، آن که بر پشت زمین می رود عاقبتش زیر زمین است، شب و روز از عمر می کاهد، هر صاحب حیاتی را در این جهان غذایی است و هر دانه ای را خورنده ای است، و تو غذای مرگی. آن کس که قدرشناس روزگار و ایّام و شبانه روز و ساعات و لحظات عمر گرانمایه باشد از آماده شدن برای مرگ و به آغوش گرفتن همای سعادت ابدیّه غفلت نکند. ثروتمند را با ثروتش از چنگ مرگ گریزی نیست و فقر فقیر مانع از انتقال او به عالم آخرت نمی باشد. (1)

قالَ بَعْضُ الأئِمَّةِ : حاسِبُوا أنْفُسَکُمْ قَبْلَ أنْ تُحاسَبُوا، وَزِنُوا أعمالَکُمْ بِمیزانِ الْحَیاءِ قَبْلَ أنْ تُوزنُوا. (2)

از بعضی از ائمّۀ هدایت، نقل شده: قبل از آن که در درگاه عدل الهی به حسابتان برسند به حساب خود برسید و کارهای خود را به ترازوی حیای از حق بسنجید، پیش از آن که به میزان دقیق قیامت بسنجند.

سلمان فارسی می فرماید:

سه چیز مرا به خنده آورده و سه برنامه مرا گریانده است.

سه مسأله ای که مرا به گریه نشانده: فراق عزیزانی چون محمّد صلی الله علیه و آله و حزب او، ترس از اوضاع قیامت و ایستادن در دادگاه الهی است.

ص:83


1- (1) - الأمالی، شیخ صدوق: 321، حدیث 8؛ بحار الأنوار: 263/68، باب 76، حدیث 2. [1]
2- (2) - بحار الأنوار: 265/68، باب 76؛ [2]مصباح الشریعة: 85، باب 38. [3]

و سه برنامه ای که مرا به خنده آورده: دنباله رو دنیاست که مرگ به دنبال اوست، غافلی که از وی غفلت ندارند، و آن که دهانش پر از خنده است و نمی داند خدا از او راضی است یا بر وی غضبناک می باشد. (1)

عَنْ أبی عُبَیدَةَ قالَ : قُلْتُ لأبی جَعْفَرٍ علیه السلام : جُعِلْتُ فِداکَ ، حَدِّثْنی بِما أنْتَفِعُ بِهِ ، فَقَالَ : یا أباعُبَیْدَةَ ! أکثِر ذِکْرَ الْمَوْتِ فَما أکثَرَ ذِکْرَ المَوْتِ إنْسانٌ إلّازَهَدَ فِی الدُّنْیا. (2)

ابوعبیده به حضرت باقر علیه السلام عرضه داشت: فدایت شوم، سخنی برایم بگو که از آن بهره مند شوم. حضرت فرمود: زیاد یاد مرگ کن، که هر انسانی زیاد به یاد مرگ باشد نسبت به دنیا (جمع ثروت و خورد و خوراک و شهوات و غرایز و قدرت وسطوت) بی میل می شود.

سُئِلَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : أیُّ الْمُؤمِنینَ أکْیَسُ ؟ قالَ أکثَرُهُمْ ذِکْراً لِلْمَوْتِ وَأشَدُّهُمْ لَهُ اسْتِعْداداً. (3)

از رسول خدا صلی الله علیه و آله پرسیدند: زیرک ترین مؤمنان کیست ؟ حضرت فرمود:

آن که بیشتر یاد موت کند و آمادگی فوق العاده تری پیدا نماید.

در «نهج البلاغه» آمده است.

مَنْ أکْثَرَ مِنْ ذِکْرِ الْمَوْتِ رَضِیَ مِنَ الدُّنْیا بِالیَسیر. (4)

آن که زیاد یاد مرگ است، به کم دنیا خشنود است.

به حضرت سجّاد علیه السلام عرضه داشتند: بهترین مرگی که عبد با آن روبرو می شود

ص:84


1- (1) - بحار الأنوار: 453/75، باب 33، حدیث 24؛ [1] الاختصاص: 230.
2- (2) - بحار الأنوار: 266/68، باب 76، حدیث 12. [2]
3- (3) - بحار الأنوار: 267/68، باب 76، ذیل حدیث 13؛ [3]الزّهد: 78، باب 14، ذیل حدیث 211. [4]
4- (4) - نهج البلاغه: حکمت 349، [5]بحار الأنوار: 267/68، باب 76، حدیث 16. [6]

کدام است ؟ فرمود:

آن است که از بناها و خانه ها و قصورش آسوده گشته باشد. گفتند: یعنی چه ؟ فرمود: منظورم توبۀ از گناه و استقرار بر خیرات است، که با داشتن توبۀ مقبول و پروندۀ پر از نیکی، ورود انسان بر خدا ورود محبوبانه و کریمانه است. (1)امام صادق علیه السلام فرمود:

چون به رختخوابت رفتی، بنگر که چه خوردی و روز گذشته ات چه به دست آوردی و بدان که مرگت حتمی است و بازگشت تو به حق، غیرقابل تردید است. (2)

بیا که قصر امل سخت سست بنیاد است بیار باده که بنیاد عمر بر باد است

غلام همّت آنم که زیر چرخ کبود ز هر چه رنگ تعلّق پذیرد آزاد است

چه گویمت که به میخانه دوش مست و خراب سروش عالم غیبم چه مژده ها داد است

که ای بلند نظر شاهباز سدره نشین نشیمن تو نه این کنج محنت آباد است

تو را ز کنگرۀ عرش می زنند صفیر ندانمت که در این دامگه چه افتاد است

نصیحتی کنمت یاد گیر و در عمل آر که این حدیث ز پیر طریقتم یاد است

ص:85


1- (1) - بحار الأنوار: 268/68، باب 76، حدیث 17؛ الدعوات، راوندی: 122، حدیث 300.
2- (2) - بحار الأنوار: 267/68، باب 76، حدیث 17؛ الدعوات، راوندی: 123، حدیث 302.

غم جهان مخور و پند من مبر از یاد که این لطیفۀ عشقم ز رهروی یاد است

رضا به داده بده وز جبین گره بگشای که بر من و تو درِ اختیار نگشاد است

مجو درستی عهد از جهان سست نهاد که این عجوزه عروس هزار داماد است

نشان عهد و وفا نیست در تبسّم گل بنال بلبل بیدل که جای فریاد است

حسد چه می بری ای سست نظم بر حافظ قبول خاطر و لطف سخن خداداد است

(حافظ شیرازی)

آن کس که با توجّه به آیات قرآن و گفتار انبیا و امامان، برای مرگ استعداد پیدا کند به سه حقیقت دیگری که در پایان دعای چهارم اشاره شده یعنی آسانی مرگ و به سلامت بیرون آمدن از آزمایش ها و نجات از عذاب و ورود به بهشت الهی خواهد رسید.

ویژگی های صحابه و تابعان حقیقی

در هر صورت صحابی و تابعی بودن کار آسانی نیست، صحابی و تابعی و پیرو واقعی کسی است که در حدّ قبول حضرت حق از ایمان و عمل صالح و اخلاق حسنه برخوردار باشد و در پیشگاه حق چه در دنیا و چه در آخرت، مصداق ظلم، فسق، فجور، خیانت، تعرّب بعد از هجرت، مارق، ناکث، قاسط ، منافق، توبه شکن به حساب نیاید، که صحابی و تابعی مانند دیگران از این امور مصونیّت نداشتند و

ص:86

تنها آنان که راه پرعظمت صراط مستقیم و تقوا را تا هنگام مرگ ادامه دادند از هجوم آن خطرات مصون ماندند و رضایت حق را برای خود نگاه داشتند و به عالم آخرت بردند، ولی گروهی که بیعت شکستند و از عنوان صحابی و تابعی و پیرو به در آمدند به حکم آیات قرآن به عذاب الهی دچار شدند.

معارف الهیّه، علائم و صفات و خصوصیّاتی برای مؤمن واقعی ذکر کرده اند که لازم است در پایان این جلد به قسمتی از آن ویژگی ها اشاره شود تا به قول قرآن مجید خبیث را از طیّب تمیز دهید و بر خلاف حکم الهی حکم نکنید و چون فخر رازی نگویید که تمام صحابۀ پیامبر دارای مقام عصمت بودند و هر چه انجام دادند عین حقیقت بود، (1) که دروغی چون این سخن در جهان علم و عقل و اندیشه و انصاف نظیر ندارد.

امام رضا علیه السلام از پدرانش از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل می کند:

الإیمانُ إقْرارٌ بِاللِّسانِ ، و مَعْرِفَةٌ بِالْقَلْبِ ، وَعَمَلٌ بِالأرکان. (2)

ایمان اقرار به زبان، معرفت به قلب و عمل به اعضای جسم است.

آن که دلش منوّر به نور شناخت خداست و معبودی جز حضرت او ندارد و زبانش مترنّم به امور ایمانی از قبیل شهادتین، نماز، امر به معروف و نهی از منکر و نصیحت و موعظه و پند، و چشم و گوش و دست و پا و شکم و شهوتش در تسخیر مسائل ایمانی والهی است به حق که مؤمن واقعی است. چنین انسانی با سیر و حرکتی که در صراط مستقیم حق دارد به تدریج به صفا و لطافت و فضیلت و حقیقت آراسته می گردد، تا جایی که جز محبوبش چیزی در عرصه گاه حیاتش نماند.

ص:87


1- (1) - التفسیر الکبیر، فخررازی: 217/25، ذیل حدیث اصحابی کالنجوم.
2- (2) - بحار الأنوار: 367/10، باب 20، حدیث 3؛ [1]عیون اخبار الرضا علیه السلام : 227/1، باب 22، حدیث 5. [2]

او با هیچ قیمتی حاضر نمی شود معشوقش را از دست بدهد، آزار و شکنجه و سختی و شهادت در راه دوست برایش از عسل شیرین تر شود، وجودش برای دیگران چراغ راه می گردد و هویّت و هستیش برای عباد خدا منبع برکت می شود.

بیداران راه دوست در حقّ چنین مؤمنی گفته اند:

«چون اللّه بنده را شایستۀ مقام قرب گرداند و او را شراب لطف ابد بچشاند ظاهر و باطنش را از ریا و نفاق صاف می کند، محبّت اغیار را در باطن وی گنجایی نماند، مشاهد لطف خفی گردد، به چشم عبرت در حقیقت کون نظاره می کند، از مصنوع با صانع می نگرد و از مقدور به قادر می رسد، آن گاه از مصنوعات ملول گردد و به محبّت صانع مشغول شود، دنیا را خطر نماند، عقبی را بر خاطر او گذر نماند، غذای او ذکر محبوب گردد، تنش در هیجان شوق معبود نازد، دل در محبّت محبوب می گدازد، نه روی اعراض، نه سامان اعتراض.

چون بمیرد حواسّ ظاهرش از دور فلک بیرون آید، کل اعضایش از حرکت طبیعیش ممتنع گردد. این همه تغیّر، ظاهر را بود ولیکن باطن از شوق و محبّت پر بود.

أمواتٌ عِندَ الْخَلْق، أحیاءٌ عِنْدَ الرَّبِّ . (1)

نزد خلایق مردگانند و نزد پروردگار، زندگان.»

چیست تجرید، از علایق پاک شو در ره آزادگان چالاک شو

همچو مرغان بستۀ دانه مباش مبتلای خویش و بیگانه مباش

چون گل خندان برون شو تو ز پوست گر تو را معنی تجرید آرزوست

تمامیّت ایمان

در «اصول کافی» ، باب

«فی أنّ الإیمانَ مَبثوتٌ لِجوارِحِ البَدَنِ کُلِّها» و «وسائل

ص:88


1- (1) - معارف بهاء الدین ولد: 129، فصل 90. [1]

الشیعه»

«بابُ الفُروضِ عَلَی الجوارح وَ وُجوبِ القیامِ بِها» روایتی بسیار مهم و روشنگر از امام صادق علیه السلام نقل شده، که لازم است تمام مرد و زن مؤمن از متن آن روایت اطلاع پیدا کنند.

فشرده و خلاصه ای از آن روایت چنین است:

ابوعمرو زبیری می گوید: «به حضرت صادق علیه السلام اظهار کردم: دانشورا، روشنم کن که برترین عمل در پیشگاه خداوند چیست ؟ فرمود: آنچه خدا هیچ عملی را جز با تحقّق آن نمی پذیرد.

عرضه داشتم: آن چیست ؟

فرمود: پذیرش اللّه که جز او اله و معبودی نیست.

عرضه داشتم: روشنم نمی کنید که این پذیرش، قول با عمل است یا قول تنهاست ؟

فرمود: این پذیرش سرتاسر عمل است و قول گوشه ای از آن عمل.

گفتم: توضیح دهید.

فرمود: این پذیرش هر سه حوزۀ قلب و زبان و اندام (عقیده، ابلاغ و عمل) را فرا می گیرد.

اما آنچه به عهدۀ قلب و عقل است، پس دریافت و شناخت و شکل گیری و رضامندی و تسلیم به این است که جز اللّه، الهی نیست، شریکی ندارد و او را همشأن و همسر و فرزندی نیست (نفی ادّعاهای تزویرگران تاریخ که به نام شریک و همشأن و همسر و فرزند برای خدا، توده های خلق محروم را افسون داشته، حقوق انسانی آنان را تصاحب کرده و ایشان را به هر راه که می خواستند می رانده اند) و این وظیفه ای است که خدا بر دوش اندیشه و بینش نهاده است.

و اما آنچه را زبان عهده دار شده است، پس اظهار و ابلاغ و اعلام دریافت عقل و دل است، چه خدای متعال فرمان داده است که:

ص:89

«اعلام کنید که اللّه خدا پروردگار ما و شماست.» (1)در آیۀ دیگر می گوید:

«آنان که اعلام کردند که نقشبند و نظام بخش زندگی ما خداست سپس در این راه پایمردی کردند...» (2)و این تعهدی است که خدا به دوش زبان گذاشته است و این عمل آن است.

و اما آنچه تعهّد دست ها و اندام است، پس یورش بر آنانی است که خدا فرمان داده است که چونان باز بر آنان تازند و همچون صاعقه بر جانشان زنند؛ چه این ذات باری است که فرمان می دهد:

فَإِذَا لَقِیتُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقَابِ حَتَّی إِذَا أَثْخَنتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثَاقَ فَإِمَّا مَنَّاً بَعْدُ وَإِمَّا فِدَاءً حَتَّی تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزَارَهَا » (3)

پس هنگامی که [ در میدان جنگ ] با کافران روبرو شدید، گردن هایشان را به شدت بزنید تا آن گاه که بسیاری از آنان را با سختی و غلظت از پای درآورید، در این هنگام [ از دشمن اسیر بگیرید و ] آنان را محکم ببندید، [ پس از اسیر گرفتن ] یا بر آنان منت نهید [ و آزادشان کنید ]، یا از آنان [ در برابر آزاد کردنشان ] فدیه و عوض بگیرید تا آنجا که جنگ بارهای سنگینش را بر زمین نهد.

یعنی حاکمیّت مطلق و جهانِ شمول الهی مستقر گردد، و این تعهّدی است که خدا بر جسم و اندام فرض کرده است، که سرکوبی دشمن کار بازوهاست.

تا آن که امام صادق علیه السلام فرماید:

وَبِتَمامِ الإیمانِ دَخَلَ الْمُؤمِنُونَ الْجَنَّةَ ، وَبِالنُّقْصانِ دَخَلَ الْمُفَرِّطُونَ

ص:90


1- (1) - شوری (42) : 15؛ « [1]اللّهُ رَبُّنَا وَرَبُّکُمْ ».
2- (2) - فصّلت (41) : 30.« [2] إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا ».
3- (3) - محمّد (47) : 4. [3]

النّارَ. (1)

با انجام تعهّدات در هر سه مرحلۀ دل و زبان و اندام (عقیده و ابلاغ و عمل) است که مؤمنان وارد بهشت می گردند، و با کوتاهی در هر یک از این سه زمینه است که ساده گزینان به آتش جهنّم درافتند.

آیا می توان گفت، صحابی اگر کوتاهی در یکی از این سه زمینه داشته باشد از آیات عذاب مستثنی است ؟

تاریخ نشان می دهد که عده ای از اصحاب بر اثر پیروی از هوا از جادۀ صواب منحرف شدند و بر اثر کوتاهی آنان ضربه های هولناکی به پیکر اسلام وارد آمد که هنوز جبران نشده است! روی این حساب چگونه می توان آنان را مجتهد و مصیب، دارای مقام عصمت و تقوا و از همه مهمتر مستثنای از آیات قرآن و معارف حقّۀ الهیّه دانست ؟!

امام صادق علیه السلام از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل کردند:

لَیْسَ الإیمانُ بِالتَّحَلّی وَلا بِالتَّمَنّی وَلکِنَّ الإیمانَ ما خَلُصَ فِی الْقَلبِ وَصَدَّقَهُ الأعْمالُ . (2)

ایمان اموری ظاهر بدون ارتباط با قلب و آرزوی نجات در کنار اعتقاد منهای عمل نیست، ایمان حقیقتی خالص در قلب است که اعمال انسان آن حقیقت را تصدیق کند.

ایمان حقیقی در کلام عارف مجذوب علی شاه

اشاره

عرفای بزرگ شیعه در زمینۀ ایمان حقیقی یعنی باور داشتن حق و انبیا و ملائکه

ص:91


1- (1) - الکافی: 33/2 - 37، حدیث 1؛ [1]وسائل الشیعة: 164/15 - 167، باب 2، حدیث 20218، [2] با کمی تلخیص.
2- (2) - بحار الأنوار: 72/66، باب 30، حدیث 26؛ [3] تحف العقول: 370؛ معانی الاخبار: 187، حدیث 3.

و کتب آسمانی و قیامت و عمل بر اساس ایمان و عقیده و نیز ضرر آلوده شدن به گناه می فرمایند:

«بدان که حق تعالی از ملکوت ارواح راهی به روح نهاده است، و از روح راهی به دل گشاده، و از دل راهی به نفس نهاده، و از نفس راهی به قالب صورت کرده، تا هر مدد و فیض که از عالم غیب به روح رسد، از روح بدان راه به دل رسد، و از دل راهی به نفس رسد، و از نفس اثری به قالب رسد، و از قالب عملی مناسب آن پدید آید.

و اگر بر صورت قالب عمل ظلمانی شیطانی پدید آید، اثر آن ظلمت به نفس رسد، و از نفس کدورتی بر دل رسد، و از دل غشاوتی به روح رسد، و نورانیّت روح را در حجاب کند، چون هاله که گِرد ماه درآید، به قدر آن حجاب، راه روح به عالم غیب بسته شود و از مطالعۀ آن عالم بازماند و مدد فیض به او کمتر رسد، و هر چند آن عمل ظلمانی بر قالب زیاده شود، اثر ظلمت به روح زیاده شود و حجاب او بیشتر گردد و به قدر حجاب، بینایی و گویایی و شنوایی و دانایی روح کمتر می شود.

اما اگر مطالعه بر قانون شریعت به او نرسد - العیاذ باللّه - خوف آن باشد که سوء الخاتمه به او پیوندد و به صفت:

صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لاَ یَعْقِلُونَ » (1)

کر و لال و کورند، به همین سبب [ دربارۀ حقایق ] اندیشه نمی کنند.

موصوف گردد، و این جمله چون طلسمی است که حق تعالی از جسمانی و روحانی به یکدیگر بسته اند و کلید طلسم گشایی آن «شریعت» کرده.

شریعت و طریقت

و شریعت را ظاهری است و باطنی، و ظاهر آن اعمال بدنی است، که کلید

ص:92


1- (1) - بقره (2) : 171. [1]

طلسم گشایی صورت قالب آمده و آن کلید را پنج دندانه است:

بُنِیَ الإسْلامُ عَلی خَمْسٍ ، عَلَی الصَّلاةِ وَالزَّکاةِ وَالصَّومِ وَالْحَجِّ وَالْوِلایَةِ ، وَلَمْ یُنادَ بِشَیْ ءٍ کَما نُودِیَ بِالْوِلایَةِ . (1)

اسلام بر پنج پایه نهاده شده: نماز، زکات، روزه، حج و ولایت، و نسبت به هیچکدام به اندازۀ ولایت تأکید نشده است.

زیرا که طلسم صورت قالب را به پنج حواس بسته اند، به کلید پنج دندانه: « بُنِیَ الإسْلامُ عَلی خَمْسٍ » توان گشود.

و باطن شریعت اعمال قلبی است و سرّی و روحی، و آن را «طریقت» خوانند، و طریقت کلید طلسم گشایی باطن انسان است تا به عالم حقیقت راه یابد.

انواع خلایق

و خلایق بر دو نوعند: انبیا: و امّت ایشان. و انبیا را از در عالم حقیقت درآورند و به کلید مدد فیض فضل ربّانی و روحانیّت، ایشان را به عالم غیب برسانند که قالب آن بوده اند در اصل فطرت، پس به کلید طریقت در طلسم دل ایشان را بگشایند تا مدد فیض به دل رسد، پس به کلید شریعت در طلسمات نفس بگشایند تا اثر فیض دررسد و صورت اعمال بدنی بر صورت ظاهر قالب پدید آید. و از روحانیّت تا جسمانیّت جمله بدان منوّر گردد چنانکه از حال جناب مقدّس نبوی صلی الله علیه و آله بدین قانون خبر می دهد که:

وَکَذلِکَ أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنَا مَا کُنتَ تَدْرِی مَا الْکِتَابُ وَلاَ الْإِیمَانُ وَلکِن جَعَلْنَاهُ نُوراً نَهْدِی بِهِ مَن نَّشَاءُ مِنْ عِبَادِنَا وَ إِنَّکَ لَتَهْدِی إِلَی صِرَ طٍ

ص:93


1- (1) - الکافی: 18/2، حدیث 3؛ [1]وسائل الشیعة: 18/1، باب 1، حدیث 10. [2]

مُّسْتَقِیمٍ » (1)

و همان گونه [ که بر پیامبران پیشین وحی کردیم ] روحی را [ چون قرآن ] از امر خود به تو وحی کردیم. تو [ پیش از این ] نمی دانستی کتاب و ایمان چیست ؟ ولی آن [ کتاب ] را نوری قرار دادیم که هر کس از بندگانمان را بخواهیم به وسیلۀ آن هدایت می کنیم؛ بی تردید تو [ مردم را ] به راهی راست هدایت می نمایی.

اما امّت را از در عالم صورت درآورند، اوّل به کلید صورت شرع، طلسم قالب ایشان را بگشایند؛ آنگه به کلید طریقت، طلسمات باطنی ایشان بگشایند، همچنین تا به عالم غیب راه یابند.

اما ابتدا تا داد تصرّف کلید شریعت بر قانون فرمان و متابعت ندهند از طلسم صورت خلاصی نیابند. و داد تصرّف کلید شریعت چنان توان داد که هر عضو را بدان مشغول کنی که امر فرموده اند و از آن عمل اجتناب نمایی که نهی کرده اند، تا دندانه ها راست نشیند، و چون راست نشیند اثر راستی به زبان می رسد، و از زبان به دل می رسد، و از دل به غیب می رسد و نور ایمان از غیب به دل او پدید می آید که:

الَّذینَ یُؤمِنُونَ بِالْغَیْبِ » (2)

آنان که به غیب ایمان دارند.

و هر چند استقامت ایمان از غیب و اعمال بدنی بر قالب زیاده ظاهر می شود، نور ایمان از غیب در دل می افزاید که:

ص:94


1- (1) - شوری (42) : 52. [1]
2- (2) - بقره (2) : 3. [2]

هُوَ الَّذِی أَنزَلَ السَّکِینَةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لِیَزْدَادُوا إِیمَاناً مَعَ إِیمَانِهِمْ » (1)

اوست که آرامش را در دل های مؤمنان نازل کرد، تا ایمانی بر ایمانشان بیفزاید.

چون ترتیب صورت قالب بر قانون شریعت به کمال رسد، ایمان در دل به کمال رسیده باشد، چنانکه حدیث نبوی به بیان آن ناطق است:

لا یَسْتَقیمُ إیمانُ عبدٍ حَتّی یَسْتَقیمَ قَلْبُهُ . (2)

ایمان هیچ بنده ای راست نیاید تا دلش راست و استوار گردد.

حواس پنج گانۀ انسان در شریعت

فامّا آن که پنج رکن شریعت، پنج دندانۀ کلید طلسم گشایی پنج حس است، از آن است که ایشان را به واسطۀ پنج حس، آفاتی و حجبی پدید آمده است که به مقام بهایم و انعام رسیده اند، بلکه فروتر رفته تا اگر در این مقام بماند و این طلسم نگشاید و از این صفت خلاص نیابد در حق او این فرمایند که:

أُولئِکَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ » (3)

آنان مانند چهارپایانند بلکه گمراه ترند.

و بهایم و انعام را نقصان از تمتّع ایشان است در مراتع عالم حیوانی سفلی به واسطۀ پنج حس که:

ص:95


1- (1) - فتح (48) : 4.
2- (2) - عوالی اللآلی: 278/1، حدیث 111؛ [1]مجموعة ورام: 105/1. [2]
3- (3) - اعراف (7) : 179. [3]

یک: حس بصر است، همه آن خواهند که صورت خوب بینند و صورت غیر خوب نبینند.

دوم: حس سمع است، همه آن خواهند که آواز خوش شنوند و از صورت های ناخوش و آوازهای مهیب بترسند و برمند.

سیم: حاسّۀ شمّ است، همه آن خواهند که بوی خوش بویند و از بوی های ناخوش متوّحش شوند.

چهارم: حاسّۀ ذوق است، همه آن خواهند که چیزی خوش خورند و از مأکولات ناخوش احتراز کنند.

پنجم: حاسّۀ لمس است، و آن به جملۀ تن تعلق دارد، تمامی استیفای شهوات و لذّات بهیمی و انعامی به جملۀ تن خواهند که کنند، و ایشان را از عالم دیگر خبری نیست و آلتی دیگر ندارند که بدان از عالم عِلوی و آخرتِ باقی برخورداری یابند.

پس این پنج حس است که آدمی را دادند، با مدرکاتی که ادراک عالم غیب کند و بهایم را از آن ندادند. پس اگر به کلّی به تمتّع مراتع بهیمی و حیوانی مشغول شود از تمتّعات عالم غیب به کلی باز ماند، چون بهایم و انعام باشد و گمراه تر از ایشان، زیرا که هر قوّت شهوانی و حیوانی و آلات آن که جملگی بهایم و سباع و وحوش و طیور و غیر ذلک دارند مجموع آنها انسان را هست، و او را شهوت دیگری است نفسانی که حیوانات دیگر را نیست.

پس چون انسان به کلّی یک جهتِ تمتّعات حیوانی شود، شهوات نفسانی را ضایع و معطّل داشته است، و در حیوانات دیگر این امکان ندارد، و اگر آدمی به کلّی ترک تمتّعات بهیمی و حیوانی کند از تربیت قالب باز ماند و از فوائد آن محروم گردد.

و شریعت را فرستادند تا میل کردن آن به مراتع بهیمی و تمتّعات حیوانی به فرمان باشد نه به طبع، زیرا که از طبع همه ظلمت و کدورت خیزد، و از فرمان همه نور و ایمان؛ زیرا که چون به طبع کند همه خود را بیند و حق را نبیند و این همه ظلمت است و حجاب، و چون همه به فرمان کند، آن همه حق بیند و خود را نبیند هیچ و این همه عین نور است و رفع حجب.

ص:96

دیگر آن که هر ظلمت و حجاب که در قالب، به واسطۀ حرکات طبیعی پدید آید که بر وفق مراد نفس رفته باشد به واسطۀ اوامر شرعی که به خلاف مراد نفس می رود و بر می خیزد.

دیگر هر رکنی از ارکان شرع او را تذکّری از قرارگاه اول و آمدن او از آن عالم ارشاد می کند او را به مراجعت به مقام خویش، و آن جوار ربّ العالمین است و او را در مراجعت معاونت کند، چنانکه کلمۀ لا اله الا اللّه او را خبر دهد از عالم وحدانیت و آن حالت که میان او و حضرت حق هیچ واسطه نبود؛ شوق آن عالم و ذوق آن حالت در دلش پدید آید، آرزوی مراجعت کند، دل از این عالم سفلی برگیرد، لذّات شهوات بهیمی بر کام جانش تلخ شود، متوجّه حضرت خداوندی گردد.» (1)

ایمان کامل در روایات

اشاره

پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله دربارۀ ایمان کامل می فرماید:

اَلْإیمانُ فی عَشْرَةٍ : الْمَعْرِفَةِ ، وَالطّاعَةِ ، وَالْعِلْمِ ، وَالْعَمَلِ ، وَالْوَرَع، وَالْاِجتهادِ، وَالصَّبْرِ، وَالْیَقینِ ، وَالرِّضا، وَالتَّسْلیمِ ، فَأیُّها فَقَدَ صاحِبُهُ بَطَلَ نِظامُهُ . (2)

ایمان در ده برنامه است: شناخت حقایق، اطاعت از خدا و رسول و امام، دانش، عمل، پرهیز و تقوا، کوشش در راه حق، صبر، یقین، رضا، تسلیم، که هر یک را صاحبش از دست دهد به همان اندازه نظام حیاتش از حق منحرف می گردد.

امام صادق علیه السلام فرمود:

ص:97


1- (1) - مراحل السالکین: 43 - 47.
2- (2) - بحار الأنوار: 175/66، باب 32، حدیث 28؛ [1]کنز الفوائد: 11/2. [2]

مَنْ أحَبَّ لِلّهِ ، وَأبْغَضَ لِلّهِ ، وَأعْطی لِلّهِ ، وَمَنَعَ لِلّهِ ، فَهُوَ مِمَّنْ کَمُلَ إیمانُهُ . (1)

هر کس برای خدا عشق ورزد، و محض خدا دشمنی کند و به خاطر خدا عطا کند، و برای خدا منع کند، ایمانش کامل است.

امام صادق علیه السلام فرمود:

ثَلاثٌ مِنْ عَلاماتِ الْمُؤمِن: عِلْمُهُ بِاللّهِ ، وَمَنْ یُحِبُّ ، وَمَنْ یُبْغِضُ . (2)

سه حقیقت از نشانه های مؤمن است: معرفتش به ذات و صفات حق به اندازۀ وسعت و طاقت و ظرفیّتی که دارد، عشق به انبیا و اوصیا و پیروان حقیقی آنان، دشمنی و نفرت نسبت به کفّار و اهل ضلالت.

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:

أَلْزِمُوا مَوَدَّتَنا أهْلَ الْبَیْتِ فَإنَّهُ مَنْ لَقِیَ اللّهَ وَهُوَ یُحِبُّنا دَخَلَ الْجَنَّةَ بِشَفاعَتِنا، وَالَّذی نَفْسی بِیَدِهِ لا یَنْتَفِعُ عَبْدٌ بِعَمَلِهِ إلّابِمَعْرِفَتِنا. (3)

ملازم حریم عشق و اطاعت از ما اهل بیت باشید، که هر کس با محبّت ما خدا را ملاقات کند بهره اش از برکت شفاعت ما بهشت است. به خدایی که جانم به دست اوست، عمل بدون معرفت و شناخت ما اهل بیت که دارای ولایت بر همه ایم، سود ندارد.

آری، قبول ولایت دیگران بنا به روایت بالا و روایات مشابه و برتر از روایات بنابر آیات قرآن مجید، مانع قبولی عمل در پیشگاه حضرت حق است.

ولایت بر مردم نه در شأن هر کسی است، که حق ولایت را شرایطی است که آن شرایط در انبیا و امامان معصوم و اولیای خاصّ حق از تربیت شدگان مکتب قرآن و

ص:98


1- (1) - بحار الأنوار: 238/66، باب 36، حدیث 10؛ [1]وسائل الشیعة: 169/16، باب 15، حدیث 21261. [2]
2- (2) - الکافی: 126/2، حدیث 9؛ [3]وسائل الشیعة: 168/16، باب 15، حدیث 21255. [4]
3- (3) - الأمالی، شیخ مفید: 13، حدیث 1؛ بحار الأنوار: 101/27، باب 4، حدیث 63. [5]

اهل بیت جمع است.

امام صادق علیه السلام می فرماید:

إنَّ صاحِبَ الدِّینَ فَکَّرَ فَعَلَتْهُ السَّکینَةُ ، وَاستَکانَ فَتَواضَعَ ، وَقَنَعَ فاسْتَغْنی وَرَضِیَ بِما اعْطِیَ ، وَانْفَرَدَ فَکُفِیَ الْأحْزانَ ، وَرفَضَ الشَّهَواتِ فَصارَ حُرّاً، وَخَلَعَ الدُّنْیا فَتَحامَی الشُّرُورَ، وَطَرَحَ الْحَسَدَ فَظَهَرَتِ الْمَحَبَّةُ ، وَلَمْ یُخِفِ النّاسَ فَلَم یَخَفْهُمْ ، وَلَمْ یُذْنِبْ إلَیْهِمْ فَسَلِمَ مِنْهُمْ ، وَسَخَتْ نَفْسُهُ عَنْ کُلِّ شَیْ ءٍ فَفازَ وَاسْتَکْمَلَ الْفَضْلَ ، وَأبْصَرَ الْعافِیَةَ فَأمِنَ النَّدامَةَ . (1)

دارندۀ دین چون در وجود خودش فکر کند که ریشه اش خاک و اصل وجودش نطفه و پایانش جیفه شدن جسم و بدن در خاک است و در برابر حضرت حق قابل ذکر نیست، آرامش و اطمینان بر او دست دهد. از علوّ و فساد برکنار بماند پس به تواضع در برابر خالق و خلق برخیزد. به حلال حق قناعت کند پس استنعنای از آنچه در دست مردم است برایش حاصل شود و به عنایت و دادۀ خدا خشنود گردد. دل از علایق غلط به دنیا و مردم دنیا بردارد پس به این جهت از حزن و غصه راحت گردد. ترک شهوات نماید پس به آزادی رسد. دل از دنیای فانی برکند پس از شرور امان یابد. حسد را بگذارد پس محبّت در قلبش ظهور نماید. مردم را نترساند پس به این خاطر از آنان نترسد. نسبت به آنان گناهی ننماید پس از سوی آنان به سلامت ماند. نفس از هر چیزی راحت کند پس به فلاح و رستگاری رسد و بر فضلش بیفزاید.

مواضع عافیت و سلامت در دنیا و آخرت را بشناسد پس بدین لحاظ بر حریم امن راه پیدا کند.

آری، از ویژگی های مؤمن عدم خودبینی است، چه آن که خودبینی ریشه و مادر

ص:99


1- (1) - الأمالی، شیخ مفید: 52، حدیث 14؛ بحار الأنوار: 277/66، باب 37، حدیث 12. [1]

بسیاری از گناهان است، مؤمن چون خودبین نیست خدا بین است، و خدا بین آیینۀ صفات و اسمای حق است و باقی در رحمت حضرت محبوب.

خودبین چیزی ندارد و به جایی بند نیست، غرورش بیهوده و کبرش بی مورد و موجودی است که در برابر طوفان حادثه چون پر کاه از بین رفتنی است.

شناخت امامت و ولایت

امام باقر علیه السلام دربارۀ شناخت امامت و ولایت می فرماید:

ذِرْوَةُ الْأمْرِ، وَسَنامُهُ ، وَمِفتاحُهُ ، وَبابُ الْأشیاءِ وَرِضَی الرَّحمنِ : طاعَةُ الْإمامِ بَعْدَ مَعْرِفَتِهِ ، ثُمَّ قالَ : انَّ اللّهَ تَعالی یَقُولُ : مَن یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللّهَ وَمَن تَوَلَّی فَمَا أَرْسَلْنَاکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظاً » (1). (2)

مرحلۀ اعلای ایمان و شریف ترین جایگاه آن و کلید سایر امورش و دری که آدمی را به همه چیز می رساند و خشنودی حق، شناخت رهبر تعیین شده از جانب حق و اطاعت از اوست.

سپس فرمود: خداوند در قرآن می فرماید: هر که از پیامبر اطاعت کند، در حقیقت از خدا اطاعت کرده و هر که روی برتابد [ حسابش با ماست. ] ما تو را بر آنان نگهبان [ اعمالشان که به طور اجبار از فسق و فجور حفظشان کنی ] نفرستادیم.

بر اساس مدارک بی شماری که در کتب اهل سنّت و شیعه است، رهبر واجب الاطاعه پس از رسول خدا، علی علیه السلام است که پیامبر عزیز اسلام در روز هیجدهم ذوالحجّه در کنار غدیر به دستور حضرت حق وی را برای رهبری امّت معرفی کرد،

ص:100


1- (1) - نساء (4) : 80. [1]
2- (2) - مستدرک الوسائل: 268/17، باب 7، حدیث 21305، [2] الأمالی، شیخ مفید: 68 - 69، حدیث 4.

و آن روز تمام مردم و به خصوص ابوبکر و عمر با وی به عنوان خلافت از پیامبر و ولیّ مؤمنان بیعت کردند. آنان که تا آخر عمر بر بیعتش ماندند صحابی و پیرو حقیقی پیامبرند و آنان که بر خلاف عقل و سنّت و به خصوص بر خلاف آیات قرآن با آن حضرت به مخالفت برخاستند، چگونه می توانند مدّعی پیروی از خدا و رسول باشند و خود را مشمول رضایت حضرت حق بدانند در صورتی که رضایت حق در پیروی کامل از قرآن و دستورهای رسول خداست.

صاحبان اخلاق حسنه

امام باقر علیه السلام از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت می کنند:

إنَّ خِیارَکُمْ اولُوا النُّهی ، قیلَ : یا رَسُولَ اللّهِ وَمَنْ اولُوا النُّهی ؟ قالَ : هُمْ اولُوا الْأخلاقِ الْحَسَنَةِ ، وَالْأحْلامِ الرَّزینَةِ ، وَصِلَةِ الْأرْحامِ ، وَالْبَرَرَةُ بِالْاُمَّهاتِ وَالْآباءِ، وَالْمُتَعاهِدینَ لِلْفُقَراءِ وَالْجیرانِ وَالْیَتامی ، وَیُطْعِمُونَ الطَّعامَ ، وَیُفْشُونَ السَّلامَ فِی الْعالَمِ ، وَیُصَلُّونَ وَالنّاسُ نیامٌ غافِلُونَ . (1)

بهترین شما آنان هستند که دارای عقل و خرد هستند، عرضه داشتند:

دارندگان عقل و خرد کیانند؟ فرمود: صاحبان اخلاق حسنه، دارندگان حلمی که آنان را از انتقام باز می دارد، آنان که به ارحام خود می رسند، و به پدران و مادران نیکی می کنند، به فقرا و همسایگان و ایتام رسیدگی می کنند، اطعام طعام می نمایند، در جهان افشای سلام می کنند و به وقتی که مردم در خواب و بی خبری اند به نماز شب برمی خیزند.

امام علی علیه السلام فرمود:

طُوبی لِمَنْ ذَلَّ فی نَفْسِهِ ، و طابَ کَسْبُهُ ، وَصَلُحَتْ سَریرَتُهُ ، وَحَسُنَتْ

ص:101


1- (1) - بحار الأنوار، 305/66، باب 37، حدیث 27؛ [1]الکافی: 240/2، حدیث 32. [2]

خَلیقَتُهُ ، وَأنْفَقَ الْفَضْلَ مِنْ مالِهِ ، وَأمْسَکَ الْفَضْلَ مِنْ لِسانِهِ ، وَعَزَلَ عَنِ النّاسِ شَرَّهُ ، وَوَسِعَتْهُ السُّنَّةُ ، وَلَمْ یُنْسَبْ إلی بِدْعَةٍ . (1)

خوشا کسی که نفسش به تواضع و فروتنی نشست، کسبش از مواضع حرمت و کراهت و شبهه پاک ماند، نیّت و اعتقادش پسندیده شد، خلق و خویش نیکو گشت، اضافۀ ثروتش را به مستمندان داد، پرگویی زبانش را حفظ کرد، شرّش را از مردم دور داشت و عمل به سیرت و روش پیامبر بر او ناگوار نیامد تا به بدعت و ضلالت کشیده شود.

جاءَ رَجُلٌ إلَی الصادِقِ جَعفَرِ بن محمَّدٍ علیهما السلام فقال لَهُ : یَابْنَ رَسولِ اللّه أخْبِرنی بِمَکارِمِ الْأخلاقِ ، فَقَالَ : الْعَفْوُ عَمَّنْ ظَلَمَکَ ، وَصِلَةُ مَنْ قَطَعَکَ ، وَإعْطاءُ مَنْ حَرَمَکَ ، وَقَوْلُ الْحَقِّ وَلَوْ عَلی نَفْسِکَ . (2)

مردی به محضر امام صادق علیه السلام آمد، عرضه داشت: ای پسر رسول خدا! مرا از مکارم اخلاق خبر ده، حضرت فرمود: گذشت از کسی که تو را آزرده، صلۀ رحم نسبت به کسی که با تو جدایی نموده، پرداخت به کسی که تو را محروم کرده و گفتار حق گر چه به ضرر خودت باشد.

علی بن میمون می گوید: از حضرت صادق علیه السلام شنیدم فرمود:

مَنْ أرادَ أنْ یُدْخِلَهُ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ فی رَحْمَتِهِ ، وَیُسْکِنَهُ جَنَّتَهُ ، فَلْیُحْسِنْ خُلْقَهُ ، وَلْیُعْطِی النَّصَفَةَ مِنْ نَفْسِهِ ، وَلْیَرْحَمِ الْیَتیمَ ، وَلْیُعِنِ الضَّعیفَ وَلْیَتَواضَعْ لِلّهِ الَّذی خَلَقَهُ . (3)

هر کس علاقه دارد خداوند عزَّوجلَّ وی را در رحمتش وارد کند و در بهشتش ساکن نماید، باید اخلاقش را نیکو کند، از جانب خود به دیگران انصاف دهد،

ص:102


1- (1) - نهج البلاغه: حکمت 123؛ [1]مستدرک الوسائل: 377/2، باب 53، حدیث 2236. [2]
2- (2) - بحار الأنوار: 368/66، باب 38، حدیث 6؛ [3] معانی الاخبار: 191، حدیث 1.
3- (3) - بحار الأنوار: 370/66؛ باب 38، حدیث 12؛ [4]الأمالی، شیخ صدوق: 389، حدیث 15. [5]

به یتیم رحمت آورد، ضعیف را یاری کند و برای خدایی که او را آفریده تواضع نماید.

عَنْ جَرّاحٍ الْمَدائِنیَّ قالَ : قالَ لی أبوعَبْدِ اللّهِ علیه السلام : ألا احَدِّثُکَ بِمَکارِمِ الْأخْلاقِ ؟ قُلْتُ : بلی ، قالَ : الصَّفْحُ عَنِ النّاسِ ، وَمُواساةُ الرَّجُلِ أخاهُ فی مالِهِ ، وَذِکْرُ اللّهِ کَثیراً. (1)

جرّاح مدائنی می گوید: حضرت صادق علیه السلام به من فرمود: می خواهی تو را از مکارم اخلاق خبر دهم ؟ گفتم: آری، فرمود: چشم پوشی و گذشت از مردم، برادر دینی را به هنگام شدّت در مال خود شریک کردن، و زیاد از خدا یاد نمودن.

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: هفت نفر در قیامت در سایۀ رحمت حقّند، روزی که سایه ای به جز سایۀ آن رحمت واسعه نیست:

پیشوای عادل، جوانی که در عبادت نشو و نما کرده، مردی که دل به مسجد داده آن چنانکه وقتی از آن بیرون می رود دوباره باز می گردد، دو نفری که بر اساس طاعت حق جمع می شوند و متفرق می گردند، مردی که در خلوت یاد خدا کند و از دو دیده ببارد، مردی که از جانب زنی به شهوت دعوت گردد و پاسخ دهد من از خدا می ترسم و مردی که در کمال پنهانی در راه خدا صدقه دهد. (2)امام صادق علیه السلام می فرماید:

در یکی از جنگ ها تنی چند اسیر شدند، رسول خدا صلی الله علیه و آله دستور داد جز مردی از آنها بقیّه را به قتل برسانند. آن مرد به آن حضرت عرضه داشت: پدر و مادرم

ص:103


1- (1) - بحار الأنوار: 372/66، باب 38، حدیث 18؛ [1] معانی الأخبار: 191، حدیث 2.
2- (2) - بحار الأنوار: 377/66، باب 38، حدیث 29؛ الخصال: 343/2، حدیث 7. [2]

فدایت، چه شد که از این همه مرا آزاد ساختی ؟ فرمود: جبرئیل از جانب حق به من خبر داد که در تو پنج خصلت است که خداوند و رسولش به آن خصلت ها عشق می ورزند:

غیرت شدید بر ناموست، سخاوت، حُسن خُلق، راستی در زبان، شجاعت.

آن مرد چون این حقایق را شنید مسلمان شد و اسلامش نیکو گشت و در جبهه ای در رکاب رسول خدا صلی الله علیه و آله به مجاهدت با دشمن برخاست تا به فیض شهادت رسید. (1)

ای قوی پنجه که بازوی تواناست تو را دست گیر از ضعفا پای چو برجاست تو را

کن مهیّا ز وفا خواستۀ محرومان ای که ناخواسته هر چیز مهیّاست تو را

جرعه ای هم به حریفان تهی کاسه ببخش ای که پر می قدح و ساغر و میناست تو را

ای به هر دایره پرگار صفت سرگردان بشنو این نکته که آن حلّ معماست تو را

حاجت خویش به محتاج دگر عرضه مکن از خداوند طلب هر چه تقاضاست تو را

(صغیر)

ص:104


1- (1) - بحار الأنوار: 108/18، باب 11، حدیث 8؛ روضة الواعظین: 377/2. [1]

5 - آسان شدن بلای مرگ

اشاره

انتقال روح از بدن و کوچ آن به سوی آخرت در سیر آیات شریفه، به لحظه های «سکرة الموت یا غمرات الموت یا بلغت الحلقوم یا بلغت التّراقی» (1) تعبیر شده است.

این حالت از واژه سِکر به معنی مسدود کردن راه آب است و چون انسان در این لحظه ها یک حال مستی و گیجی دارد پس این سدی میان انسان و عقل و احساس او می شود و گمراهی از جادۀ زندگی برای او پدید می آید.

در این لحظه ها انسان از چند سو در محاصره عوامل گوناگون قرار می گیرد. از یک سو فرشتگان مرگ برای قبض روح او آمده اند.

از یک سو ارواح مقدس معصومان و اولیای خدا برای بشارت به بهشت و نجات او از دوزخ بر بالین او حاضر می شوند.

از سوی دیگر شیطان و یارانش در دم آخر به وسوسه های نهایی می پردازند.

و از سویی دیگر علاقه به فرزند و مال و مقام دنیایی او را رها نمی کند.

و مهمتر این که ترسی از مرگ و امیدواری به خدا و معصومان: و اعتقادات و ارزش های دینی که یک عمر با آنها زیسته است او را مضطرب ساخته است.

قرآن بارها روی مسأله مرگ و مخصوصاً لحظۀ جان دادن تکیه می کند و به انسان ها هشدار می دهد که همگی چنین لحظه ای را در پیش دارند:

وَ جَآءَتْ سَکْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِ ّ ذَ لِکَ مَا کُنتَ مِنْهُ تَحِیدُ» (2)

و سکرات و بیهوشی مرگ، حق را [ که همه واقعیت های جهان پس از مرگ است ] می آورد [ و به محتضر می گویند: ] این همان چیزی است که از آن

ص:105


1- (1) - سورۀ ق (50) : 19، انعام (6) : 93، واقعه (56) : 83، [1]قیامت (75) : 26. [2]
2- (2) - ق(50) : 19.

می گریختی؛

سکرۀ مرگ حالتی شبیه به مستی است که بر اثر فرا رسیدن مقدمات مرگ به صورت هیجان و انقلاب فوق العاده ای به انسان دست می دهد، و گاه بر عقل او چیره می گردد و او را در اضطراب و ناآرامی شدیدی فرو می برد، چگونه چنین نباشد در حالی که مرگ یک مرحله انتقالی مهم است که باید انسان در آن لحظه تمام پیوندهای خود را با جهانی که سالیان دراز با آن خو گرفته بود قطع کند و در عالمی گام بگذارد که برای او کاملاً تازه و اسرارآمیز است.

به خصوص این که در لحظۀ مرگ انسان درک و دید تازه ای پیدا می کند، بی ثباتی این جهان را با چشم خود می بیند و حوادث بعد از مرگ را کم و بیش مشاهده می کند. این جا است که وحشتی عظیم سرتاپای او را فرا می گیرد و حالتی شبیه مستی به او دست می دهد ولی مست نیست. حتی انبیا و مردان خدا که در لحظۀ مرگ از آرامش کاملی برخوردارند از مشکلات و شداید این لحظۀ انتقالی بی نصیب نیستند. چنانکه در حالات معصومین علیهم السلام نقل شده است:

وَ کانَ زَیْنُ الْعابِدینَ علیه السلام یَقُولُ عِنْدَ المَوْتِ : «اَللّهُمَّ ارْحَمنی فَاِنَّکَ کَریمٌ ، اللّهُمَّ ارْحَمْنی فَاِنَّکَ رَحیمٌ » فَلَمْ یَزَلْ یُرَدِّدُها حَتّی تُوُفِّیَ صَلَواتُ اللّه عَلیه وَ کانَ عِنْدَ رَسُولِ اللّهِ قَدَحٌ فِیهِ ماءٌ وَ هُوَ فِی الْمَوْتِ وَ یُدْخِلُ یَدَهُ فِی الْقَدَحِ وَ یَمْسَحُ وَجْهَهُ بِالْماءِ وَ یَقُولُ : اللّهُمَّ أَعِنِّی عَلی سَکَرَاتِ المُوْتِ . (1)

حضرت سجاد علیه السلام در هنگام یاد مرگ همیشه می فرمود: «خدایا! به من رحم کن چون تو بزرگواری، خدایا! به من رحم کن چون تو مهربانی»؛ پس پیوسته این را تکرار می نمود تا این که از دنیا رحلت فرمود. در نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله ظرفی از آب در وقت رحلت و مرگ بود و ایشان دستش را در ظرف آب

ص:106


1- (1) - بحار الأنوار: 241/78، باب 5؛ [1] الدعوات، راوندی: 250، حدیث 704 و 705.

می کرد و به صورت می کشید و می فرمود: خدایا! مرا بر سختی های مرگ کمک بفرما.

این حالت چقدر سرنوشت ساز است که انسان همیشه در حال شک و امید به سر می برد و راهی برای فرار از آن آماده می کند. و قرآن در ادامه می فرماید: به کسی که در حال سکرات مرگ است گفته می شود این همان چیزی است که ناخوش داشتی و از آن می گریختی.

آری، مرگ واقعیّتی است که غالب افراد از آن می گریزند به خاطر این که آن را فنا می دانند نه دریچه ای به عالم بقا؛ در حالی که جهان آخرت برای جاودانگی آفریده شده است.

و سکرات موت هم مانند مرگ حق است و قابل انکار نیست یعنی آن حالت های سخت و جان گداز یک حقی به دنبال دارد که مرگ است و این به خاطر آن است که انسان هر باوری را دربارۀ قیامت انکار کند نمی تواند این واقعیّت را منکر شود که سرانجام مرگ درِ خانه همه را می کوبد.

مرگ تدریجی

در آیۀ دیگر می فرماید:

کَلَّآ إِذَا بَلَغَتِ التَّرَاقِیَ * وَ قِیلَ مَنْ رَاقٍ * وَ ظَنَّ أَنَّهُ الْفِرَاقُ * وَ الْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ * إِلَی رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمَسَاقُ » (1)

اینچنین نیست [ که می پندارد ]، هنگامی که جان به گلوگاه رسد، * و [ کسان بیمار ] گویند: درمان کنندۀ این بیمار کیست ؟ * و [ بیمار ] یقین می کند [ که با رسیدن جان به گلوگاه ] زمان جدایی [ از دنیا، ثروت، زن و فرزند ] فرا رسیده

ص:107


1- (1) - قیامة (75) : 26 - 30. [1]

است! * و [ از سختی جان کندن ] ساق به ساق به هم پیچد؛ * آن روز، روز سوق و مسیر به سوی پروردگار توست.

آن روز که چشم برزخی او باز می شود و حجاب ها کنار می رود، نشانه های عذاب و کیفر را می بیند و به اعمال خود آگاه می شود و در آن لحظه ایمان می آورد ولی ایمانی که هرگز مفید به حال او نخواهد بود.

تراقی جمع ترقوه به معنی استخوان هایی است که دور گلو را گرفته است و رسیدن جان به گلوگاه کنایه از آخرین لحظات عمر است؛ زیرا هنگامی که روح از بدن بیرون می رود اعضایی که فاصلۀ بیشتری از قلب دارند مانند دست و پاها زودتر از کار می افتند، گویی روح به تدریج از بدن بیرون رفته تا به گلوگاه برسد و این حالت ادامه دارد که هیچ کسی نمی تواند او را نجات دهد، ساق پاها به هم پیچیده می شود و اندک اندک اعضای بدن از روح خالی می شوند در این احتضار، یأس کامل در نزد انسان و بستگان او پدید می آید و فراق همیشگی اتفاق می افتد. و این آخرین وضعیتی است که شدت های دنیایی با شدت های آخرت پیچیده می شود.

در آیۀ دیگر می فرماید:

فَلَوْلَآ إِذَا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ * وَ أَنتُمْ حِینَئِذٍ تَنظُرُونَ » (1)

پس چرا هنگامی که روح به گلوگاه می رسد، * و شما در آن وقت نظاره گر هستید [ و هیچ کاری از شما ساخته نیست! ]

ضعف و ناتوانی کامل انسان در این لحظات حساس آشکار می شود، نه تنها در زمان های گذشته که امروز با تمام تجهیزات فنی و پزشکی و درمانی نمی تواند ضعف و زبونی به هنگام احتضار را سامان دهد.

اطرافیان او از یک سو حال او را نظاره می کنند و از سوی دیگر ضعف و ناتوانی

ص:108


1- (1) - واقعة (56) : 83 - 84. [1]

خود را مشاهده می نمایند و از سویی برتری قدرت خدا را بر همه چیز؛ حضور مرگ و پایان حیات در دست او را حس می کنند و خودشان نیز همچنین سرنوشتی را در پیش دارند.

تعبیر جان به گلو رسیدن کنایه از واپسین لحظه های زندگی است که بیشتر اعضای بدن مانند دستان و پاها قبل از بقیه اعضا از کار می افتد و گلوگاه آخرین عضوی است که از کار می افتد. و پیکر به سوی متلاشی شدن به پیش می رود.

و در مراحل پایانی نفس انسان به جایگاه حقیقی خود باز می گردد که خداوند حال آن را چنین بازگو می فرماید:

یَأَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِی إِلَی رَبِّکِ رَاضِیَةً مَّرْضِیَّةً » (1)

ای جان آرام گرفته و اطمینان یافته! * به سوی پروردگارت در حالی که از او خشنودی و او هم از تو خشنود است، باز گرد.

پس از گذشت از وضعیّت وحشت و عذاب روحی که در برزخ بین زندگی و مرگ رخ می دهد، ارواح دو دسته می شوند. یک گروه ارواح طیبه و مطمئنه هستند که خداوند از آنها به نفس مطمئنه و روح آرامش یافته تعبیر می کند و می فرماید: «تو این روح آرام یافته به سوی پروردگارت بازگرد.» این بازگشت همان دعوت الهی به سوی خویش و رضایت محبوب و معبود حقیقی از روح مقدس است. سپس از او برای ورود و پذیرایی در بهشت برین، همۀ مقدمات وعده ها را آماده می سازد.

برخی از مفسران عقیده مندند که منظور از بازگشت به سوی پروردگار، بازگشت به ثواب و رحمت اوست. ولی بهتر آن است گفته شود: بازگشت به سوی خود اوست یعنی در جوار قرب او جای گیرد.» (2)

ص:109


1- (1) - فجر (89) : 27 - 28. [1]
2- (2) - برگرفته از تفسیر نمونه: 475/26 - 477، ذیل آیۀ 27 - 28 سورۀ فجر.

بازگشت به سوی پروردگار در روایات

آیا این دعوت به بازگشت به سوی پروردگار تنها در قیامت است و یا از لحظه جان دادن آغاز می شود؟ به روایات اهل بیت علیهم السلام نگاهی می اندازیم:

امام صادق علیه السلام به سدیر می فرماید:

فَأَمَّا الْمُؤْمِنُ فَما یُحِسُّ بِخُرُوجِها، وَ ذلِکَ قَولُ اللّه سُبْحَانَه وَ تَعالی :

یَأَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِی إِلَی رَبِّکِ رَاضِیَةً مَّرْضِیَّةً * فَادْخُلِی فِی عِبَدِی * وَ ادْخُلِی جَنَّتِی» (1)

ثُمَّ قالَ : ذلِکَ لِمَنْ کانَ وَرِعاً مُواسِیاً

لِإِخْوانِهِ وَصُولاً لَهُم. (2)

مؤمن، بیرون رفتن از دنیا را حس نمی کند و این سخن خدای متعال است که فرمود: «ای جان آرام گرفته و اطمینان یافته!، به سوی پروردگارت در حالی که از او خشنودی و او هم از تو خشنود است، باز گرد. پس در میان بندگانم درآی، و در بهشتم وارد شو.» سپس فرمود: و این حالت برای کسی است که پارسا باشد و با برادرانش همدردی و به آنها رسیدگی کند.

حضرت علی علیه السلام از رسول اللّه صلی الله علیه و آله نقل فرمود:

إِنَّ اشَدَّ شیعَتِنا لَنا حُبًّا یَکُونُ خُروجُ نَفْسِهِ کَشُرْبِ أَحَدِکُم فی یَوْمِ الصَّیفِ الماءَ البارِدَ الَّذی یَنْتَفِعُ بِهِ القُلُوبُ وَ إِنَّ سائِرَهُمْ لَیَمُوتُ کَما یُغْبَطُ أَحَدُکُم عَلی فِراشِهِ کَأَقَرَّ ما کانَتْ عَیْنُهُ بِمَوْتِهِ . (3)

علاقه مندترین شیعیان به ما، جان کندنش مانند نوشیدن آب خنک روحبخشی است که یکی از شما در روز تابستان بنوشد و بقیه آنها در بستر خود به

ص:110


1- (1) - فجر (89) : 27 - 30. [1]
2- (2) - بحار الأنوار: 186/6، باب 7، حدیث 21؛ [2]المحاسن: 177/1، باب 39، حدیث 161. [3]
3- (3) - بحار الأنوار: 162/6، باب 6، حدیث 30؛ [4] تأویل الآیات الظاهرة: 752.

خوشایندترین حالت می میرند، حالتی که هر یک از شما آرزوی چنان مردنی را کند.

راوی از امام صادق علیه السلام پرسید:

چرا هنگامی که روح از بدن خارج می شود احساس ناراحتی می کند ولی در هنگام وارد شدن روح به آن احساس نمی کند؟؛ فرمود: به خاطر آن که بدن با آن رشد کرده است. (1)درست به این می ماند که دندان فاسدی از دهان بیرون کشند، در لحظه جدایی دردناک است ولی بعد از آن احساس آرامش می کنیم.

در حدیث معراج آمده است:

هر گاه بنده در حال مرگ قرار گیرد فرشتگانی بالای سر او می ایستند و دست هر فرشته ای جامی از آب کوثر است و جامی از شراب بهشتی و به روح او می نوشانند تا سستی و تلخی مرگ از او برود و نوید بزرگ را به او می دهند و می گویند: خوش باش و جایگاهت نکو باد. تو نزد پروردگار عزیز حکیم حبیب قریب می روی. (2)امام علی علیه السلام ترسیم زنده و توصیف دقیق تر گویایی از لحظۀ مرگ و سکرات غافلگیر کننده از آن لحظه ها برای ما ارائه می فرماید:

اِجْتَمَعَتْ عَلَیْهِمُ سَکْرَةُ الْمَوْتِ وَ حَسْرَةُ الْفَوْتِ ، فَفَتَرَتْ لَها اطْرافُهُمْ وَ تَغَیَّرَتْ لَها الْوانُهُمْ ، ثُمَّ ازْدادَ الْمَوْتُ فیهِم وُلُوجاً، فَحیلَ بَیْنَ احَدِهِمْ وَ بَیْنَ مَنْطِقِه، وَ انَّهُ لَبَیْنَ اهْلِهِ یَنْظُرُ بِبَصَرِهِ وَ یَسْمَعُ بِاِذْنِهِ عَلی صِحَّةٍ مِنْ عَقْلِهِ

ص:111


1- (1) - بحار الأنوار: 158/6، باب 6، حدیث 17؛ علل الشرایع: 3009/1، باب 261، حدیث 1. [1]
2- (2) - بحار الأنوار: 27/74، باب 2، حدیث 6؛ مستدرک الوسائل: 500/7، باب 1، حدیث 8743.

وَ بَقاءٍ مِنْ لُبِّهِ ، یُفَکِّرُ فِیمَ أَفْنی عُمُرَهُ ؟ وَ فیمَ اذْهَبَ دَهْرَهُ ؟ وَ یَتَذَکَّرُ امْوالاً جَمَعَها، اغْمَضَ فی مَطالِبِها، وَ اخَذَها مِنْ مُصَرَّحاتِها وَ مُشْتَبِهاتِها قَدْ لَزِمَتْهُ تَبِعاتٌ جَمْعِها، وَ اشْرَفَ عَلی فِراقِها، تَبْقی لِمَنْ وَرائَهُ یَنْعَمُونَ فیها، وَ یَتَمَتَّعُونَ بِها، فَیَکُونُ الْمَهْنَاُ لِغَیْرِهِ وَ الْعِبْ ءُ عَلی ظَهْرِهِ ، وَ الْمَرْءُ قَدْ غَلِقَتْ رُهُونُهُ بِها، فَهُوَ یَعَضُّ یَدَهُ نَدامَةً عَلی ما أَصْحَرَ لَهُ عِنْدَ المَوْتِ مِنْ أَمْرِهِ وَ یَزْهَدُ فیما کانَ یَرْغَبُ فیهِ أَیّامَ عُمُرِهِ وَ یَتَمَنّی أَنَّ الَّذی کانَ یَغْبِطُهُ بَها وَ یَحْسُدُهُ عَلَیْها قَد حازَها دُونَه!

فَلَمْ یَزَلِ الْمَوْتُ یُبالِغُ فی جَسَدِهِ حَتّی خالَطَ لِسانُهُ سَمْعَهُ ، فَصارَ بَیْنَ أَهْلِهِ لایَنْطِقُ بِلِسانِهِ وَ لایَسْمَعُ بِسَمْعِهِ ، یُرَدِّدُ طَرْفَهُ بِالنَّظَرِ فی وُجُوهِهِمْ یَری حَرَکاتِ الْسِنَتِهِم وَ لایَسْمَعُ رَجْعَ کَلامِهِم ثُمَّ ازْدادَ الْمَوْتُ الْتِیاطاً بِهِ ، فَقُبِضَ بَصَرُهُ کَما قُبِضَ سَمْعُهُ ، وَ خَرَجَتِ الرُّوحُ مِنْ جَسَدِهِ فَصارَ جِیفَةً بَیْنَ أَهْلِهِ . (1)

سکرات مرگ و اندوه بر آنچه از دستشان رفته یک جا آنان را در بر گرفت، اعضای بدنشان در برابر آن سختی ها به سستی گرایید، رنگشان تغییر کرد.

سپس مرگ بیشتر در وجودشان نفوذ نمود و بین آنان و سخن گفتنشان مانع شد و آن محتضر در میان اهل بیتش با دیده اش می بیند، و با گوشش می شنود در حالی که عقلش بجاست و فکرش باقی است، اندیشه می کند که عمرش را در چه راهی به باد داده و روزگارش را کجا برده، به یاد می آورد ثروتی را که جمع کرده و در به دست آوردنش توجه به حلال و حرام ننموده و از جایی که حلال و حرامش برخی روشن و برخی مشتبه بوده و به چنگ زده و فعلاً پایبند گناه جمع آوری آن ثروت است و مشرف بر جدا شدن از آن شده، ثروتی که برای وارثان می ماند و در آن خوش می گذرانند و از آن بهره مند

ص:112


1- (1) - نهج البلاغه: خطبۀ 108. [1]

می شوند، راحتی آن نعمت برای وارث و بار مسؤولیّت آن بر دوش اوست واو در گرو این ثروت است. در پی آنچه وقت مردن برایش ظاهر می شود از حسرت دست به دندان می گزد، و به آنچه در ایام عمرش به آن رغبت داشته بی میل می شود و آرزو می کند ای کاش! آن کسی که قبل از این به ثروت او غبطه می خورد و به خاطر آن به او حسد می ورزید آن ثروت را به جای او گرد آورده بود. آن گاه مرگ در غلبه بر بدنش چندان پیش می رود که دیگر گوشش مانند زبانش از کار می ایستد در حالی که میان خانواده اش می ماند که قدرت سخن گفتن و قوت شنیدن ندارد، دیده به چهرۀ اهل و عیالش می گرداند، حرکات زبانشان را می بیند ولی صدای کلام آنان را نمی شنود سپس پنجۀ مرگ با او گلاویز می شود، چشم او نیز، مانند گوشش از کار می افتد و روح از بدنش بیرون می رود، و لاشه ای شده بین خانواده اش می افتد....

حالات مرگ و حکمت آن

یکی از حکمت های بروز این حالت ها، در واقع رسیدن به سرنوشتی است که در انتظار اوست و انسان پیوسته در حال شک و تردید به سر می برد و حقیقت مطلب بر او روشن نیست. و این واقعیّت به ویژه در انتظار کفار و مشرکین است که دین اسلام را انکار می کنند و مرگ و قیامت را به مسخره می گیرند، پس لحظاتی چند بین آرزوها و افکارشان فاصله می افتد و شبهه ها به یقین تبدیل می شود. اما آنان به آن یقینی می رسند که پوچی و بی هویتی باطل را به همراه دارد.

اما گروه دوم: ارواح خبیثه و شیطانی مانند ارواح کافران و منافقان هستند که به دوزخ دعوت می شوند.

جان کندن کافر از بلاهای دنیایی ناگوارتر است، چون او از هر گونه آلودگی

ص:113

روحی و جسمی انباشته شده است و راه پاکی را هم نگذرانده است پس در لحظۀ تسلیم جان، وسیلۀ نجات دهنده ای که او را از منجلاب ها بیرون بکشد وجود ندارد و علاوه بر این شیطان هم او را به انکار حق و ارزش ها تشویق می کند و سپس رها می کند، در این وضعیت جان کندن بر او بسیار سخت شده و به بدترین حال از دنیا می رود.

برخلاف آنچه مادیین می گویند که مردن انسان تمام شدن و نابودی است؛ این لحظه ها مانند انتقال جنین به دنیا به همراه درد و رنج فراوان است و زندگی جدیدی آغاز می شود.

مرگ در کلام امام سجاد علیه السلام

از علی بن الحسین علیه السلام امام سجاد علیه السلام پرسیدند: مرگ چیست ؟ فرمود:

برای مؤمن مانند کندن لباس چرکین و پرحشره است، و گشودن غل و زنجیرهای سنگین و تبدیل آن به فاخرترین لباس ها و خوشبوترین عطرها و راهوارترین مرکب ها و مناسب ترین منزل هاست. و برای کافر مانند کندن لباس فاخر است و انتقال از منزل های مورد علاقه و تبدیل آن به چرک ترین و خشن ترین لباس ها و وحشتناک ترین منزل ها و بزرگ ترین عذاب هاست. (1)

مرگ در کلام امام کاظم علیه السلام

در روایت است که، امام موسی بن جعفر علیه السلام وارد بر کسی شد در حالی که غرق سکرات موت بود و به هیچکس پاسخ نمی گفت، جمعیت عرض کردند:

ای فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله ! دوست داریم حقیقت مرگ را برای ما شرح دهی و

ص:114


1- (1) - بحار الأنوار: 155/6، باب 6، ذیل حدیث 9؛ معانی الأخبار: 289، حدیث 4.

بگویی بیمار ما اکنون در چه حالی است ؟

فرمود:

مرگ وسیلۀ تصفیه است که مؤمنان را از گناه پاک می کند و آخرین ناراحتی این عالم است و کفارۀ آخرین گناهان باقیمانده آنهاست. در حالی که کافران را از نعمت هایشان جدا می کند و آخرین لذت یا راحتی است که به آنها می رسد و آخرین پاداش کار خوبی است که احیاناً انجام داده اند. و امّا این شخص محتضر به کلی از گناهانش پاک شد و از معاصی بیرون آمد و خالص گشت آن چنان که لباس چرکین با شستشو پاک می شود. و او هم اکنون شایستگی آن را پیدا کرده که در سرای جاوید همنشین ما اهل بیت باشد. (1)

مرگ در کلام امام حسین علیه السلام

اکنون به تاریخ بنگریم آن سوی حقیقت را از دریچۀ نگاه اولیاء اللّه به مرگ مشاهده کنید.

امام حسین علیه السلام در روز عاشورا به هنگام شدت گرفتن جنگ، تعبیر لطیفی دربارۀ مرگ برای یارانش ارائه فرمود:

صَبْراً بَنِی الکِرامِ ! فَمَا الْمَوْتُ الَّا قَنْطَرَةٌ یَعْبُرُ بِکُم عَنِ الْبُؤْسِ وَ الضَّرّاءِ الی الجِنانِ الواسِطَةِ ، وَ النَّعیمِ الدّائِمَةِ ، فَاَیُّکُم یَکْرَهُ انْ یَنْتَقِلَ مِنْ سِجْنٍ إِلی قَصْرٍ وَ مَا هُوَ لِاَعْدائِکُمْ الاّ کَمَنْ یَنْتَقِلُ مِنْ قَصْرٍ الَی سِجْنٍ وَ عَذابٍ .

إِنَّ ابی حَدَّثَنی عَنْ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله أَنَّ الدُّنیا سِجْنُ المُؤْمِنِ وَ جَنَّةُ الکافِرِ وَ الْمَوْتُ جِسْرُ هؤُلاءِ إلَی جِنانِهِمَ وَ جِسْرُ هؤُلاءِ إِلی جَحِیمِهِم. (2)

ص:115


1- (1) - بحار الأنوار: 155/6، باب 6، ذیل حدیث 9؛ معانی الأخبار: 289، حدیث 6. [1]
2- (2) - بحار الأنوار: 154/6، باب 6، حدیث 9. [2]

شکیبایی کنید ای فرزندان مردان بزگوار، مرگ تنها پلی است که شما را از ناراحتی ها و رنج ها به باغ های وسیع بهشت و نعمت های جاودان منتقل می کند. کدام یک از شما از انتقال یافتن از زندان به قصر ناراحتید؟ و اما نسبت به دشمنان شما همانند این است که شخصی را از کافی به زندان و عذاب منتقل کنند.

پدرم از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل فرمود که: دنیا زندان مؤمن و بهشت کافر است و مرگ تنها پل آنها به باغ های بهشت و پل اینها به جهنّم است.

پس نیکوست به سفارش های عملی اهل بیت علیهم السلام گوش جان بسپاریم:

حضرت صادق علیه السلام می فرماید:

هر که دوست دارد خدای عزوجل سکرات مرگ را بر او سبک گرداند باید به خویشانش رسیدگی کند و به پدر و مادرش نیکی کند. اگر چنین کند، خداوند عزوجل سختی های مرگ را بر او آسان گرداند و در زندگیش هرگز به نداری نیفتد. (1)

ص:116


1- (1) - الأمالی، شیخ طوسی: 432، حدیث 967؛ بحار الأنوار: 81/71، باب 2، حدیث 82.

6 - به سلامت بیرون آمدن از آزمایش های سخت

اشاره

فتنه در حقیقت به معنای وسیلۀ آزمودن و آزمایش کردن است که در اصل به گداختن طلا و زر در آتش برای امتحان ناخالصی آن گویند. این به جهت تجربه و آزمایش حسی است.

این واژه هنگامی که در آیات و روایات استفاده می شود، مقصود، گمراهی کفر و عذاب و خلاف و رسوایی است. و بیشتر در زمینه ای طرح می شود که امری سخت یا ناپسند مورد آزمایش قرار گیرد.

علامه طباطبایی در این زمینه می فرماید:

«فتنه عبارت است از وسیلۀ آزمایش و امتحان و مراد از قرار دادن مؤمنان به عنوان وسیله برای آزمایش کفار، مسلط کردن کافران بر ایشان است. تا بدین وسیله خداوند آنان را در بوتۀ آزمایش گذارد تا هر تباهی و فسادی که در خود دارند بیرون بریزند. آنان مؤمنان را به خاطر این که ایمان آورده بودند انواع آزارها می دادند.» (1)در جای دیگر می فرماید:

«تفاوت میان امتحان الهی و امتحانی که ما بشر می کنیم این است که ما غالباً از باطن و درون اشیا بی خبریم و لذا آن را امتحان می کنیم تا بدین وسیله وضعیت ناشناخته آن بر ما معلوم شود، در حالی که جهل و نادانی نسبت به خدای سبحان معنا ندارد و کلیدهای غیب در اختیار اوست، بنابراین تربیت و هدایت عامۀ الهی نسبت به انسان که به منظور فراخواندن او به نیک فرجامی و سعادت صورت می گیرد، امتحان است؛ زیرا با این کار وضعیت موجود که آیا اهل سرای ثواب است یا سرای عقاب و کیفر به منصّۀ ظهور و تعین می رسد. به همین دلیل است که خداوند متعال این عملکرد خود یعنی تشریع و جهت بخشیدن به حوادث را به نام

ص:117


1- (1) - تفسیر المیزان: 233/19، ذیل آیۀ 5 سورۀ ممتحنه.

بلا و ابتلا و فتنه نامبرده است. و به طور کلی و عام می فرماید:

«ما آنچه را بر روی زمین است زیور آن قرار دادیم تا مردم را بیازماییم که کدام یک بهتر عمل می کنند.» (1)و چنانکه ملاحظه می شود آیات امتحان، بلا را به کلیه امور مربوط به انسان تعمیم می دهد چه آنهایی که به وجود او و اعضای وجود او مربوط می شود مانند گوش و چشم و زندگی و چه آنهایی که از حیطۀ وجود او خارج است اما به نحوی با او ارتباط دارد، مانند فرزند و همسر و ایل و تبار و دوست و مال و مقام و هر آنچه به نوعی از آن بهره مند می شود. نیز نقطه مقابل این امور مانند مرگ و دیگر مصیبت هایی که به انسان می رسد. خلاصه آن که این آیات هر جزئی از اجزای عالم و هر حالتی از حالات انسان را که با انسان ارتباط پیدا می کند، وسیلۀ امتحان و آزمایش خداوند از انسان برمی شمارد. (2)بر اساس آیات قرآن مجید، انسان در همۀ مراحل زندگی مورد آزمایش گوناگون قرار می گیرد. خداوند برای تربیت انسان همیشه او را در کوره های داغ امتحان قرار می دهد تا جاذبه های روحی و قلبی او را بیازماید.

مال و فرزند دو عامل مهم نزد خداوند است که می فرماید:

وَاعْلَمُواْ أَنَّمَآ أَمْوَ لُکُمْ وَأَوْلَدُکُمْ فِتْنَةٌ وَأَنَّ اللَّهَ عِندَهُ أَجْرٌ عَظِیمٌ » (3)

و بدانید که اموال و فرزندانتان فقط وسیلۀ آزمایش شماست، وخداست که پاداشی بزرگ نزد اوست.

فتنه گاه آزمون خیر و گاه آزمایش شر است. تا جوهرۀ باطن در دو وضعیت مشخص شود که می فرماید:

ص:118


1- (1) - کهف (18) : 7.
2- (2) - تفسیر المیزان: 31/4 - 36، [1] کلام فی الإمتحان و حقیقته.
3- (3) - أنفال (8) : 28. [2]

کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ وَ نَبْلُوکُم بِالشَّرِّ وَ الْخَیْرِ فِتْنَةً وَ إِلَیْنَا تُرْجَعُونَ » (1)

هر کسی چشندۀ مرگ است و ما شما را [چنانکه سزاوار است] به نوعی خیر و شر [ که تهیدستی، ثروت، سلامت، بیماری، امنیت و بلاست ] آزمایش می کنیم، و به سوی ما بازگردانده می شوید.

امّا مردم از این آزمایش ها خبر ندارند که تا سختی می بینند از جادۀ حقیقت بیرون می روند و خویشتن را گم می کنند. خداوند در این زمینه می فرماید:

فَإِذَا مَسَّ الْإِنسَنَ ضُرٌّ دَعَانَا ثُمَّ إِذَا خَوَّلْنَهُ نِعْمَةً مِّنَّا قَالَ إِنَّمَآ أُوتِیتُهُ عَلَی عِلْمٍ بَلْ هِیَ فِتْنَةٌ وَ لَکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لَایَعْلَمُونَ » (2)

پس چون انسان را آسیبی رسد، ما را [ برای برطرف کردنش ] بخواند، سپس هنگامی که [ برای برطرف شدن آسیب ] از سوی خود نعمتی به او می دهیم، می گوید: فقط آن را بر پایۀ دانش و کاردانی خود یافته ام! [ چنین نیست که می پندارد ] بلکه آن نعمت آزمایشی است [ که آیا به خاطر آن سپاس گزاری می کند یا به طغیان برمی خیزد؟ ] ولی بیشتر آنان [ به این واقعیت ] معرفت و آگاهی ندارند.

ویژگی امتحان الهی

دو نکته اساسی در امتحان های الهی است:

1 - امتحان خداوند برای آزمایش قوی از ضعیف است و همچنین پرورش برتری های عملی و فکری انسان هاست تا پاداش و کیفر عمل نیک و بد مشخص شود.

2 - خداوند با امتحان ها؛ حجت و دلیل را بر همۀ انسان ها تمام می کند تا امتیاز و

ص:119


1- (1) - انبیاء (21) : 35. [1]
2- (2) - زمر (39) : 49. [2]

ارزش های آدمیان معلوم گردد.

بنابراین انسان ها در برابر بلاها و حوادث چهار گروه می شوند:

الف - عده ای در برابر بلا فریاد کننده اند و همیشه از روزگار شکایت می کنند.

مانند: انسان های دنیا دوست و مال پرست که ترس از دست دادن مال، آنها را گله مند می کند.

ب - عده ای در بلاها صبور و شاکرند. مانند: حضرت ایوب علیه السلام که هر چه بیشتر بلا می دید شاکرتر بود.

ج - عده ای بلا را هدیۀ آسمانی می دانند. مانند: رزمندگان راه حق که شهادت را پاداش آسمانی می دانند.

د - عده ای هم به استقبال بلا می روند. مانند: جوانانی که عازم جبهه های جنگ حق علیه باطل می شوند و از حق دفاع می کنند.

پس در این گرداب و سراب دنیا، گروهی سرافراز از امتحان بیرون می آیند و گروهی سرافکنده در آزمایش ها مردود می شوند.

امتحان در روایات

در روایات آمده است که: دین و ایمان انسان ها مورد سنجش قرار می گیرد، آیا در آسایش و امنیت دیندارند و در مشکلات هم پایبند به اصول اعتقادی هستند.

حضرت علی علیه السلام اصل آزمایش را از مسلمات امر خداوند می داند و می فرماید:

اَیُّهَا النّاسُ سَیَأْتی عَلَیْکُم زَمانٌ یُکْفَأُ فیهِ الْاِسلامُ کَما یُکْفَأُ الإِناءُ بِما فیهِ .

ایُّهَا النَّاسُ ، إنَّ اللّهَ قَدْ اعاذَکُمْ مِنْ انْ یَجُورَ عَلیْکُمْ وَلَمْ یُعِذْکُمْ مِنْ انْ یَبْتَلِیَکُم، وَ قَدْ قالَ جَلَّ مِنْ قائِلٍ :

ص:120

إِنَّ فِی ذَ لِکَ لَأَیَتٍ وَ إِن کُنَّا لَمُبْتَلِینَ » (1). (2)

ای مردم! به همین زودی زمانی بر شما می رسد که اسلام واژگون شود همچون ظرفی که با محتویاتش واژگون گردد. ای مردم! خدا شما را پناه داده از این که بر شما ستم روا دارد، ولی به شما این تأمین را نداده که در معرض آزمایش قرارتان ندهد، آن بزرگ ترین گوینده در قرآن فرمود: «در این برنامه نشانه هایی است و ما آزمایش کننده ایم».

آری، امتحان الهی از برنامه های حتمی است که هیچ گذشت و جدا کردنی برای هیچ کسی وجود ندارد حتی پیامبران و اولیای خدا با درجات بالاتر آزمایش می شوند. و حتی شیطان هم در اطاعت از حق آزموده شد.

شخصی به حضرت علی علیه السلام گفت: آیا امکان دارد خداوند ما را امتحان نکند؟!

حضرت فرمود:

لایَقُولَنَّ احَدُکُمْ : «اَللَّهُمَّ إِنّی اعُوذُ بِکَ مِنَ الفِتْنَةِ » لِاَنَّه لَیْسَ احَدٌ الاّ وَ هُو مُشْتَمِلٌ عَلی فِتْنَةٍ وَلکِنْ مَنِ اسْتَعاذَ فَلْیَسْتَعِذْ مِنْ مُضِلاّتِ الْفِتَنِ . (3)

کسی از شما نگوید: «الهی، از امتحان به تو پناه می برم» چه این که کسی نیست مگر این که مشمول امتحان است. اما اگر کسی خواست از خدا پناه جوید باید از فتنه های گمراه کننده پناه جوید.

مقصود حضرت این است که از خدا نخواهید که شما را امتحان نکند چرا که امتحان یقینی و همگانی است بلکه از او سرافرازی و موفقیت در امتحان را

ص:121


1- (1) - مؤمنون (23) : 30. [1]
2- (2) - نهج البلاغه: خطبۀ 102. [2]
3- (3) - نهج البلاغه: حکمت 93. [3]

بخواهید. محذورات فتنه در دعای امام سجاد علیه السلام همان مضلّات فتن است که به معنای سختی ها و ترس ها و امور گمراه کننده و فریبندۀ دنیا است.

حضرت صادق علیه السلام فرموده که حضرت علی علیه السلام به عبداللّه بن یحیی فرمود:

اَلْحَمْدُللّه الَّذی جَعَلَ تَمْحیصَ ذُنُوبِ شِیعَتِنا فی الدُّنْیا بِمِحْنَتِهِمْ لِتَسْلَمَ بِها طاعاتُهُمْ وَ یَسْتَحِقُّوا عَلَیْها ثَوَابَهَا. (1)

ستایش از برای خدایی است که زدودن گناهان پیروان ما را به سبب سختی ها و مشکلات در دنیا قرار داد. تا به این رنج ها و بلاها طاعات آنان؛ سلامت بماند و پاداشی سزاوار نصیب شان گردد.

به هر حال اهل حق و ایمان در فشار و شدت قرار می گیرند؛ که مدت آن اندک است و عافیت آن زیاد است. یعنی زمان بلا و صبر به مدت عمر انسان کوتاه و گذراست ولی زمان آسایش و راحتی آن بلند و همیشگی است که آن در آخرت است.

اگر در پی راهی اساسی می گردی پس به فرمایش مولا بنگر که راه چاره را چه پیشنهاد فرموده است:

وَ اعْلَمُوا انَّهُ مَنْ یَتَّقِ اللّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً مِنَ الْفِتَنِ وَ نُوراً مِنَ الظُّلَمِ وَ یُخَلِّدُهُ فِیما اشْتَهَتْ نَفْسُهُ . (2)

بدانید آن که تقوای الهی را رعایت کند خداوند راه خروج از فتنه ها را برایش باز کند، و به او نوری بنمایاند که از تاریکی برهد، و او را در آنچه که میل و آرزوی اوست جاویدان کند.

بنابراین از درگاه حق تعالی طلب کنیم که در دوران آزمایش های سخت و آسان که همگان در خواب غفلت به سر می بریم به سلامت گذر کنیم و به سوی بهشت

ص:122


1- (1) - بحار الأنوار: 232/64، باب 12، حدیث 48؛ [1]تفسیر الامام العسکری: 23، حدیث 7. [2]
2- (2) - نهج البلاغه: خطبۀ 182. [3]

عنبر سرشت فرود آییم.

رسول اللّه صلی الله علیه و آله فرمود:

در بهشت منزل هایی است که بندگان با اعمال و کردارشان به آنها نمی رسند، نه بر فراز آن منزل ها آویزه ای و نه در زیر آن ستونی وجود دارد بلکه در آسمان معلّقند. عرض شد: ای رسول خدا! اهل این منازل کیانند؟ فرمود: بلا کشیدگان اندوه دیده. (1)

ص:123


1- (1) - بحار الأنوار: 194/78، باب 1؛ أعلام الدین: 277.

7 - نجات از جهنّم و قرار گرفتن در بهشت عنبر سرشت

عالم حیات و زندگی همچون کاروانی است که از جهان عدم به حرکت درآمده و در مسیر بی انتهای خود به سوی بی نهایت که ذات پاک خداست پیش می رود، هر چند مخلوقات محدودند و محدود هرگز بی نهایت نخواهد شد ولی سیر او به سوی تکامل نیز متوقّف نمی گردد، حتی پس از قیام قیامت باز این سیر تکاملی ادامه می یابد.

و از آنجا که آغاز این حرکت از ناحیۀ پروردگار شروع شده و نخستین جرقۀ حیات از او پدید آمده و این حرکت تکاملی نیز به سوی او است، تعبیر رجوع و بازگشت شده است.

حضرت حق می فرماید:

إِلَیْهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعًا وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا إِنَّهُ یَبْدَؤُاْ الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ لِیَجْزِیَ الَّذِینَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّلِحَتِ بِالْقِسْطِ وَ الَّذِینَ کَفَرُواْ لَهُمْ شَرَابٌ مِّنْ حَمِیمٍ وَ عَذَابٌ أَلِیمُ بِمَا کَانُواْ یَکْفُرُونَ » (1)

بازگشت همۀ شما فقط به سوی اوست. [ خدا شما را وعده داد ] وعده ای حق وثابت؛ بی تردید اوست که جهان آفرینش را می آفریند، سپس آن را [ به قیامت] بازمی گرداند تا کسانی که ایمان آورده اند و کارهای شایسته انجام داده اند، به عدالت و انصاف پاداش دهد، و برای کسانی که کافر شدند به کیفر کفری که همواره می ورزیدند، شربتی از آب بسیار جوشان و عذابی دردناک است.

در آیۀ دیگر کوشش و تلاش نیکوکاران را تشبیه به یک مسابقۀ معنوی کرده که

ص:124


1- (1) - یونس(10) : 4. [1]

هدف نهایی آن آمرزش الهی و نعمت های جاویدان بهشت است.

وَسَارِعُواْ إِلَی مَغْفِرَةٍ مِّن رَّبِّکُمْ وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَوَ تُ وَالْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِینَ » (1)

و به سوی آمرزشی از پروردگارتان و بهشتی که پهنایش [ به وسعتِ ] آسمان ها و زمین است بشتابید؛ بهشتی که برای پرهیزکاران آماده شده است.

سارعوا از مسارعت به معنی کوشش و تلاش دو یا چند نفر برای پیشی گرفتن در رسیدن به یک هدف است. و در کارهای نیک، قابل ستایش و در کارهای بد نکوهیده است.

در حقیقت قرآن در این جا از یک نکتۀ روانی استفاده کرده که انسان برای انجام دادن یک کار اگر تنها باشد معمولاً کار را بدون سرعت و عادی انجام می دهد ولی اگر جنبۀ مسابقه به خود بگیرد آنهم مسابقه ای که جایزۀ باارزشی دارد، تمام نیرو و انرژی خود را به کار می گیرد و با سرعت هر چه بیشتر به سوی هدف پیش می تازد، اگر هدف این مسابقه در درجۀ اول مغفرت قرار داده شده برای این است که رسیدن به مقام معنوی بدون آمرزش و شستشوی از گناه ممکن نیست، نخست باید خود را از گناه شست و سپس به مقام قرب پروردگار گام نهاد.

و مؤمنان چنین اند که در راه یابی به حقیقت آخرت در مسابقه اند.

خلود ، یعنی ماندن همیشگی و جاودانگی ماندگار است. و مراد حضرت از این درخواست این است که؛ مسافران پرهیزگار، آخرت را از ورود در آتش دائمی و مطلق سالم نگه دارد و جایگاه آسایش را برای آنها فراهم کند.

مقیل ، محل استراحت در نصف روز است. در روایات آمده است که خداوند در حسابرسی بر اهل بهشت به مقدار نصف روز دنیا در بهشت تخفیف می دهد و برای

ص:125


1- (1) - آل عمران(3) : 133. [1]

جهنّمیان همچنین مقدار مقرّر شده است. (1)سپس به جایگاه ابدی منتقل می شوند.

و امّا حضرت سجّاد علیه السلام در دعای مورد شرح فرمود: «مَقیل المتقین» که تنها متقیان به آن جایگاه عنبر سرشت، وعده همیشگی داده شده اند نه دیگران، همان طور که در سورۀ فرقان می فرماید:

قُلْ أَذَ لِکَ خَیْرٌ أَمْ جَنَّةُ الْخُلْدِ الَّتِی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ کَانَتْ لَهُمْ جَزَآءً وَ مَصِیرًا * لَّهُمْ فِیهَا مَا یَشَآءُونَ خَلِدِینَ کَانَ عَلَی رَبِّکَ وَعْدًا مَّسُْولًا » (2)

بگو: آیا این [ آتش سوزان ] بهتر است یا بهشت جاودانی که به پرهیزکاران وعده داده اند که پاداش و بازگشت گاه آنان است ؟ * در آنجا هر چه بخواهند در حالی که جاودانه اند برای آنان فراهم است، این بر عهدۀ پروردگارت وعده ای است درخواست شده [ و مورد انتظار اهل ایمان از خدای بخشنده و کریم. ]

زیرا که خداوند بهشت را به مؤمنان متقی وعده داده است و هیچ گونه حق و استحقاقی در کار نیست ولی به خاطر تقوای فوق العاده و پذیرش سختی های دنیا و دوری از لذت های مباح و غیرمباح باید پاداشی شایسته داشته باشند.

پرسشی در این جا مطرح است که چرا خداوند دربارۀ مژدۀ جایگاه دوزخیان و بهشتیان کلمۀ «خُلد» را به کار برده است؛ با این که اهل گناه اگر هدایت می شدند و یا گروهی در آزمایش های دشواری قرار می گرفتند؛ اهل طاعت نمی شدند و امور دنیا همه محدود است پس این جاودانگی بر اساس عدالت نیست ؟

پاسخ این سؤال از دقت در مطالب گذشته روشن می شود که با مطالعه آیات و

ص:126


1- (1) - التفسیر الکبیر، فخر رازی: 72/24 - 73، ذیل آیۀ 24 سورۀ فرقان.
2- (2) - فرقان (25) : 15 - 16. [1]

روایت به دست می آید:

خداوند به مؤمنان پرهیزگار وعدۀ بهشت ابدی با قید تقوا داده است و هرگز بنده ای حق یا استحقاقی نسبت به بهشت رفتن ندارد و حتی بسیاری از انسان ها با تخفیف در محاسبه و شفاعت و گذشت خداوند و اولیاء اللّه به بهشت می روند. و نکتۀ دیگر این که همیشگی بودن پاداش و کیفر مؤمنان و کافران بر اساس نیت آنان است؛ زیرا قصد و علاقه و هدف اهل ایمان، انجام عمل صالح و طاعت الهی برای همیشه است پس اطاعت و پرهیزگاری دائمی حالتی سخت و کوبندۀ لذت است، پس عاقبت خوشی و راحتی است.

امّا اهل گناه نیت شان تا هنگامی که زندگی می کنند این است که به دنبال لذت ها و هوس ها و دوری از راه حق و انکار معاد باشند؛ پس سرانجام آنها درد و آتش است. با این حال هر کسی بر اساس نیت زندگی می کند و همان گونه جاودانه می ماند. بنابراین بر کسی یا گروهی ظلمی صورت نمی گیرد.

حضرت صادق علیه السلام این نکته را مستند به شاکلۀ انسان می داند و می فرماید:

إِنَّمَا خُلِّدَ اهْلُ النَّارِ فِی النّارِ لِأَنَّ نِیّاتِهِمْ کانَتْ فِی الدُّنْیا انْ لَوْ خُلِّدُوا فِیها انْ یَعْصُوا اللَّهَ أَبَداً، وَ انَّما خُلِّدَ اهْلُ الْجَنَّةِ فِی الْجَنَّةِ لِأَنَّ نِیّاتِهِم کانَتْ فِی الدُّنْیا أَنْ لَوْ بَقُوا فِیها انْ یُطِیعُوا اللَّهَ أَبَداً فَبِالنِّیّاتِ خُلِّدَ هَؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ ثُمَّ تَلا قَوْلَهُ تَعالی : قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلَی شَاکِلَتِهِ » (1)

قالَ : عَلَی نِیَّتِهِ . (2)

دوزخیان از این رو در آتش جاویدانند که در دنیا نیتشان این بود که چنانچه تا ابد زنده بمانند، خدا را نافرمانی کنند و بهشتیان در بهشت جاویدانند که در دنیا بر این نیت بودند که همیشه خدا را فرمان برند. پس به نیت ها هر دو گروه جاودانه هستند. سپس حضرت این آیه را تلاوت فرمود: «بگو هر کس بر پایۀ

ص:127


1- (1) - اسراء (17) : 84. [1]
2- (2) - الکافی: 85/2، حدیث 5؛ [2]وسائل الشیعة: 50/1، باب 6، حدیث 96. [3]

خلق و خوی و عادت های اکتسابی خود عمل می کند» و فرمود: یعنی با نیت خود.

مؤمنان با نیت های پاک و ضمیرهای مطمئن و امیدوار به دار امان وارد می شوند و در سرای امنیت و آسایش، تلخی های دنیا از بین می رود.

چقدر بهشت رفتن ارزان است ؟! که با اطاعت و شکیبایی به دست می آید.

حضرت رسول اللّه صلی الله علیه و آله فرمود:

وَالَّذی بَعَثَنی بِالحَقِّ بَشیراً لایُعذِّبُ اللّهُ بِالنّارِ مُوَحِّداً أَبَداً. (1)

سوگند به آن که مرا نوید دهندۀ برانگیخت، خداوند هرگز یکتاپرست را در آتش عذاب ندهد.

حضرت باقر صلی الله علیه و آله می فرماید:

بهشت در گرو گرفتاری ها و بردباری است. پس، هر که در دنیا بر ناملایمات صبر کند به بهشت رود و دوزخ در گرو لذت ها و خواهش های نفس است پس، هر که لذت و هوس ها را برآورده کند به جهنّم رود. (2)پس راه بهشت را باید شناخت و از صاحبانش کلید راه یابی را درخواست نمود که امام علی علیه السلام فرمود:

هر کس شش خصلت در او گرد آید به بهشت درآید و از آتش برهد: کسی که خدا را بشناسد و فرمانش برد و شیطان را بشناسد و نافرمانیش کند و حق را بشناسد و پیرویش نماید و باطل را بشناسد و از آن بپرهیزد و دنیا را بشناسد و دورش افکند و آخرت را بشناسد و آن را بجوید. (3)

ص:128


1- (1) - بحار الأنوار: 1/3، باب 1، حدیث 1؛ [1] التوحید 31/29.
2- (2) - بحار الأنوار: 72/68، باب 62، حدیث 4؛ الکافی: 89/2، حدیث 7. [2]
3- (3) - مجموعة ورام: 135/1؛ [3] شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید: 264/20.

و چون مؤمن به این خصلت ها دست یافت در منازلی سکونت خواهد گزید که مقدار آن به هیچ اندازه ای محاسبه نشود.

در این زمینه حضرت علی علیه السلام می فرماید:

منازل شیعیان ما در دیدۀ بهشتیان چنان به نظر می رسد که هر انسانی ستارگان را در آسمان می بیند. (1)

ص:129


1- (1) - بحار الأنوار: 148/8، باب 23، حدیث 78.

دعای5: دعا دربارۀ خود و دوستانش

اشاره

ص:130

ص:131

ص:132

«1» یَا مَنْ لاَ تَنْقَضِی عَجَائِبُ عَظَمَتِهِ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِهِ وَاحْجُبْنَا عَنِ الْإِلْحَادِ فِی عَظَمَتِکَ «2»وَیَا مَنْ لاَ تَنْتَهِی مُدَّةُ مُلْکِهِ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِهِ وَأَعْتِقْ رِقَابَنَا مِنْ نَقِمَتِکَ «3»وَیَا مَنْ لاَ تَفْنَی خَزَائِنُ رَحْمَتِهِ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِهِ واجْعَلْ لَنَا نَصِیباً فِی رَحْمَتِکَ «4»وَیَا مَنْ تَنْقَطِعُ دُونَ رُؤْیَتِهِ الْأَبْصَارُ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وآلِهِ وأَدْنِنَا إِلَی قُرْبِکَ «5»وَیَا مَنْ تَصْغُرُ عِنْدَ خَطَرِهِ الْأَخْطَارُ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وآلِهِ وکَرِّمْنَا عَلَیْکَ «6»وَیَا مَنْ تَظْهَرُ عِنْدَهُ بَوَاطِنُ الْأَخْبَارِ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وآلِهِ ولاَ تَفْضَحْنَا لَدَیْکَ «7»اَللَّهُمَّ أَغْنِنَا عَنْ هِبَةِ الْوَهَّابِینَ بِهِبَتِکَ وَاکْفِنَا وَحْشَةَ الْقَاطِعِینَ بِصِلَتِکَ حَتَّی لاَ نَرْغَبَ إِلَی أَحَدٍ مَعَ بَذْلِکَ وَلاَ نَسْتَوْحِشَ مِنْ أَحَدٍ مَعَ فَضْلِکَ «8»اَللَّهُمَّ فَصَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِهِ وَکِدْ لَنَا وَلاَ تَکِدْ عَلَیْنَا وَامْکُرْ لَنَا وَلاَ تَمْکُرْ بِنَا وَأَدِلْ لَنَا وَلاَ تُدِلْ مِنَّا «9»اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وآلِهِ وقِنَا مِنْکَ واحْفَظْنَا بِکَ وَاهْدِنَا إِلَیْکَ وَلاَ تُبَاعِدْنَا عَنْکَ إِنَّ مَنْ تَقِهِ یَسْلَمْ وَمَنْ تَهْدِهِ یَعْلَمْ وَمَنْ تُقَرِّبْهُ إِلَیْکَ یَغْنَمْ «10»اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِهِ وَاکْفِنَا حَدَّ نَوَائِبِ الزَّمَانِ وَشَرَّ مَصَائِدِ الشَّیْطَانِ وَمَرَارَةَ صَوْلَةِ السُّلْطَانِ «11»اَللَّهُمَّ إِنَّمَا یَکْتَفِی الْمُکْتَفُونَ بِفَضْلِ قُوَّتِکَ فَصَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِهِ وَاکْفِنَا وَإِنَّمَا یُعْطِی الْمُعْطُونَ مِنْ فَضْلِ جِدَتِکَ فَصَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِهِ وَأَعْطِنَا وَإِنَّمَا یَهْتَدِی الْمُهْتَدُونَ بِنُورِ وَجْهِکَ فَصَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِهِ وَاهْدِنَا «12»اَللَّهُمَّ إِنَّکَ مَنْ وَالَیْتَ لَمْ یَضْرُرْهُ خِذْلاَنُ الْخَاذِلِینَ

ص:133

وَمَنْ أَعْطَیْتَ لَمْ یَنْقُصْهُ مَنْعُ الْمَانِعِینَ وَمَنْ هَدَیْتَ لَمْ یُغْوِهِ إِضْلاَلُ الْمُضِلِّینَ فَصَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِهِ «13»وَامْنَعْنَا بِعِزِّکَ مِنْ عِبَادِکَ وَأَغْنِنَا عَنْ غَیْرکَ بِإِرْفَادِکَ وَاسْلُکْ بِنَا سَبِیلَ الْحَقِّ بِإِرْشَادِکَ «14»اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِهِ وَاجْعَلْ سَلاَمَةَ قُلُوبِنَا فِی ذِکْرِ عَظَمَتِکَ وَفَرَاغَ أَبْدَانِنَا فِی شُکْرِ نِعْمَتِکَ وانْطِلاَقَ أَلْسِنَتِنَا فِی وَصْفِ مِنَّتِکَ «15»اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِهِ وَاجْعَلْنَا مِنْ دُعَاتِکَ الدَّاعِینَ إِلَیْکَ وَهُدَاتِکَ الدَّالِّینَ عَلَیْکَ وَمِنْ خَاصَّتِکَ الْخَاصِّینَ لَدَیْکَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ .

ص:134

[«1»یَا مَنْ لاَ تَنْقَضِی عَجَائِبُ عَظَمَتِهِ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِهِ وَاحْجُبْنَا عَنِ الْإِلْحَادِ فِی عَظَمَتِکَ «2»وَیَا مَنْ لاَ تَنْتَهِی مُدَّةُ مُلْکِهِ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِهِ وَأَعْتِقْ رِقَابَنَا مِنْ نَقِمَتِکَ ]

ای آن که، شگفتی های عظمتش به پایان نمی رسد! بر محمّد و آلش درود فرست، و ما را از سرکشی و ستیزگی در برابر بزرگیت، حایل و مانع باش. و ای آن که دوران فرمان رواییش به نهایت نمی رسد! بر محمّد و آل محمّد درود فرست، و ما را از مجازاتت رهایی بخش.

در جملات زیبا و ملکوتی بالا به چند مسألۀ بسیار مهم اشاره شده است:

1 - عجایب عظمت حق.

2 - انحراف در اعتقاد به عظمت.

3 - بی نهایت بودن قدرت حضرت حقّ .

4 - رهایی از ننگ دنیا و عذاب آخرت.

1 - عجایب عظمت حق

اشاره

اهل فن، عجایب عظمت حضرت محبوب را به دوگونه معنا کرده اند:

اوّل: کمال ذات، بلندی شأن، بزرگی قدرت، کمال شرف، شدّت بی نیازی از خلق، نهایت احتیاج مخلوقات به او، دوام سلطنت و جریان ابدی حکومت بر

ص:135

ماسوا، که او مبدأ مقام هر صاحب مقام، و منتهای سلطنت هر صاحب سلطنت (1)، و قدرت هر صاحب قدرت است. شأنی ارفع از شأن او و سلطنتی اعظم از سلطنت او و مقامی مافوق او ازلاً و ابداً وجود ندارد.

دوّم: کیفیّت و کمیّت آفرینش موجودات و مخلوقات شگفت آور، که هر یک از آنها کمال عظمت خالق خود را می نمایانند.

عظمت حق از زبان قرآن مجید

به ذکر تمام آیات کتاب حق و تفسیر و توضیح هر یک در زمینۀ عظمت حق که تصورش برای هیچ قدرتی ممکن نیست احتیاجی نمی بینم. به چند آیه به عنوان نمونه اکتفا می نمایم، باشد که نور این آیات دور نمایی از عظمت حضرت ربّ العزّه را به ما بنمایاند.

اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَماوَاتٍ وَمِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ یَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَیْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ وَأَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحَاطَ بِکُلِّ شَیءٍ عِلْمَاً » (2)

خداست که هفت آسمان و نیز مثل آنها هفت زمین را آفرید. همواره فرمان او در میان آنها نازل می شود تا بدانید که خدا بر هر کاری تواناست و این که یقیناً علم خدا به همه چیز احاطه دارد.

خلقت هفت آسمان و زمین

مفسّران متخصّص براساس ششمین آیۀ سورۀ مبارکۀ صافّات که می فرماید:

إِنَّا زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیَا بِزِینَةٍ الْکَوَاکِبِ » (3)

ص:136


1- (1) - ریاض السالکین: 142/2.
2- (2) - طلاق (65) : 12. [1]
3- (3) - صافّات (37) : 6. [2]

همانا ما آسمان دنیا را به زیور ستارگان آراستیم.

می گویند:

آنچه ما می بینیم و دانش بشر تاکنون به آن رسیده تماماً در رابطه با آسمان اوّل است، و ماورای این همه ثوابت و سیارات که هنوز عددش بر کسی معلوم نیست، شش جهان دیگر وجود دارد که از دسترس دانش ما بیرون است. دربارۀ هفت زمین هم نظر بسیاری از محقّقان همان نظر آنان در مسألۀ هفت آسمان است.

علم محدود بشر

مسألۀ خلقت و آفرینش، مسألۀ بهت آوری است. دست دانش گر چه به اوج کمال برسد از احاطه به اوضاع هستی، کوتاه خواهد بود. در این زمینه به دو آیه از قرآن مجید توجه نمایید:

وَیَسْأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَمَا أُوتِیتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلاً » (1)

و از تو دربارۀ روح می پرسند، بگو: روح از امر پروردگار من است، و از دانش و علم جز اندکی به شما نداده اند.

در روایتی از حضرت صادق علیه السلام نقل شده:

دانش بیست و هفت حرف است و مجموع آنچه پیامبران آورده اند دو حرف است و مردم تا آن روز بیش از آن دو حرف را نمی دانند و چون قائم قیام کند بیست و پنج حرف بقیه را برون آورده و در میان مردم منتشر می سازد و

ص:137


1- (1) - اسراء (17) : 85. [1]

بدین سان مجموع بیست و هفت جزء دانش را نشر می دهد! (1)تازه بقیّۀ علمی که امام عصر آشکار می کند، همۀ علم نیست، که همۀ علم نزد خداوند است و بس:

وَلَوْ أَنَّمَا فِی الْأَرْضِ مِن شَجَرَةٍ أَقْلاَمٌ وَالْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِن بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ مَّا نَفِدَتْ کَلِمَاتُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِیرٌ حَکِیمٌ » (2)

اگر [ برای نوشتن و ثبت کردن کلمات خدا که در حقیقت مخلوقات او هستند ] آنچه درخت در زمین است قلم باشد و دریا [ مرکب ] و هفت دریای دیگر آن را پس از پایان یافتنش مدد رسانند، کلمات خدا پایان نپذیرد؛ یقیناً خدا توانای شکست ناپذیر و حکیم است.

کرات مشابه کرۀ زمین

دانشمندان فلکی می گویند:

کراتی که مشابه کرۀ زمین بر گرد خورشیدها در این جهان بزرگ گردش می کند حداقل سیصد میلیون کره است. ونیز تأکید می کنند که در کهکشانی که منظومۀ شمسی جزء آن است، میلیون ها میلیون کره وجود دارد که در شرایطی مشابه کرۀ زمین قرار گرفته. و این همه گوشه ای از قدرت و احاطه و علم حضرت اوست!

امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید:

لَهذِهِ النُّجُومُ الَّتی فِی السَّماءِ مَدائِنُ مِثْلُ الْمَدائِنِ الَّتی فِی الأرْضِ . (3)

این ستارگانی که در آسمان است شهرهایی همچون شهرهای روی زمین هستند.

ص:138


1- (1) - بحار الأنوار: 336/52، باب 27، حدیث 73؛ الخرائج و الجرائح: 841/2.
2- (2) - لقمان (31) : 27. [1]
3- (3) - تفسیر القمی: 218/2، [2] ذیل آیۀ 182 سورۀ صافّات.

وَلِلّهِ مَا فِی السَّماوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ وَکَانَ اللّهُ بِکُلِّ شَیْ ءٍ مُحِیطاً » (1)

و آنچه در آسمان ها و آنچه در زمین است، فقط در سیطرۀ مالکیّت و فرمانروایی خداست؛ و خدا همواره بر هر چیزی احاطه دارد.

وَلِلّهِ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَیْنَهُمَا یَخْلُقُ مَا یَشَاءُ وَاللّهُ عَلَی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ » (2)

و مالکیّت و فرمانروایی آسمان ها و زمین و آنچه میان آن دو قرار دارد، فقط در سیطرۀ خداست، هر چه را بخواهد می آفریند، و خدا بر هر کاری تواناست.

وَهُوَ اللّهُ فِی السَّماوَاتِ وَفِی الْأَرْضِ یَعْلَمُ سِرَّکُمْ وَجَهْرَکُمْ وَیَعْلَمُ مَا تَکْسِبُونَ » (3)

و او در آسمان ها و در زمین، خداست که نهان و آشکار شما را می داند، و نیز به آنچه [ از خیر و شر ] به دست می آورید، آگاه است.

به قول عارف شوریده، شمس مغربی:

ای جمال تو در جهان مشهور لیکن از چشم انس و جان مستور

نور رویت به دیده ها نزدیک لیکن از دیدنش نظرها دور

غیر گرمی کجا کند ادراک زآفتاب منیر تابان کور

گر چه باشد عیان چه شاید دید قرص خورشید را به دیدۀ مور

هم به تو می توان تو را دیدن بل تویی ناظر و تویی منظور

(شمس مغربی)

عظمت حضرت ربّ از زبان نهج البلاغه

ص:139


1- (1) - نساء (4) : 126. [1]
2- (2) - مائده (5) : 17. [2]
3- (3) - انعام (6) : 3. [3]

در خطبۀ 49 «نهج البلاغه» حضرت مولی الموحّدین علیه السلام آمده:

ستایش خداوندی را، که به همۀ امور پنهانی داناست، و نشانه های آشکار بر وجودش دلالت دارد، و به دیدۀ بینا درنیاید. چشمی که او را ندیده انکارش نمی کند، و دل کسی که وجودش را باور کرده به کُنه ذاتش نمی رسد. در برتری از همه چیز پیش گرفته، و چیزی از او برتر نیست، به هر چیزی نزدیک است و چیزی نزدیک تر از او نیست. نه برتری مقامش او را از مخلوقات دور نموده، و نه نزدیکی او به موجودات موجب مساوی بودنش با آنها در مکان گشته. عقلها را بر بیان حدود صفتش آگاه نکرده، و آنها را از معرفت لازم در بارۀ وجودش باز نداشته. او خدایی است که آثار هستی اقرار قلبی منکرش را گواهی می دهد. خدا از آنچه تشبیه کنندگانش به موجودات می گویند و از اوهام منکراتش بسی بالاتر است.

در خطبۀ 64 می فرماید:

موجودات را نه برای تقویت سلطنت خود آفرید، و نه به خاطر ترس از حوادث روزگار، و نه برای کمک گرفتن در دفع همتای پرخاشگر، و نه برای به دست آوردن نیرو برای پیکار با شریک پر نخوت و مخالف گردنکش، بلکه همۀ آفریده ها پرورده شده و بندگانی ذلیل و خوارند. در اشیا حلول ننموده تا گفته شود خدا در آنهاست. آفریدن موجودات و تدبیر وضع آنان او را خسته و درمانده نکرده، و نسبت به آنچه آفریده عجزی به او دست نداده، و در آنچه حکم داده و مقدّر نموده اشتباهی بر او وارد نگشته، بلکه کارش کاری است استوار، و علمی است محکم، و امری است قطعی. بندگان با وجود خشمش به او امیدوار، و با وجود نعمت هایش از او هراسانند.

در خطبۀ 82 می فرماید:

ستایش خدا را که به قدرتش از همه چیز برتر، و به احسانش به همه چیز

ص:140

نزدیک است. بخشندۀ هر سود و فضل، و برطرف کنندۀ هر بلای عظیم و شدت است. او را بر کَرَمهای پی درپی، و نعمت های فراوان و کاملش سپاس می گویم، و به او ایمان می آورم که اول است و ابتدا کنندۀ آفرینش، و از او هدایت می خواهم که نزدیک است و هدایت کننده، و از او کمک می طلبم که چیره است و توانا.

در خطبۀ 89 می فرماید:

اوست خدایی که عذابش در عین وسعت رحمت، بر دشمنانش شدید است، و رحمتش در عین سختی عذابش بر عاشقانش گسترده است. به هر که بخواهد بر او غلبه کند مسلّط است، و درهم کوبندۀ مخالف خود است، و خوارکنندۀ کسی است که با او درگیری نمایند، و غالب بر هر که با او دشمنی ورزد.

در خطبۀ 90 می فرماید:

ستایش خدا را که امساک و نپرداختن بر ثروتش اضافه نمی کند، و عطا و بخشش تهیدستش نمی نماید؛ زیرا هر بخشنده ای جز او ثروتش کم می شود، و هر منع کننده ای جز او شایستۀ مذمّت است. اوست بخشندۀ انواع نعمت ها، و فراوانی بهره ها و نصیب ها. جمیع آفریده ها روزی خوار اویند، رزق همه را ضمانت کرده، و قوت و توشۀ آنان را مقدّر نموده، و راه روشنش را به رغبت کنندگان و خواهندگان آنچه نزد اوست نشان داده، این طور نیست که جود و بخشش او در آنجا که از او بخواهند بیشتر از آنجا باشد که از او نخواهند.

همان اولی است که برای اولیّتش قبلی نبوده تا پیش از او چیزی باشد، و آخری است که برای آخریتش بعدی نیست تا موجودی پس از او باشد، و مردمک دیده ها را از دیدن و درکش باز داشت. نه زمان بر او می گذرد تا از گذر زمان حالش دگرگون شود، و نه در مکانی است که انتقال برایش صورت

ص:141

بگیرد. اگر آنچه را که معادن کوهها نفس زنان بیرون می ریزند، و صدف های دریا خنده کنندگان ظاهر می سازند، از نقرۀ خالص و طلای ناب، و درّ منثور و خوشۀ مرجان، همه و همه را ببخشد در جود و سخایش اثر نگذارد، و وسعت نعمتش را پایان ندهد، و از ذخایر نعمت ها آن قدر نزد او هست که با خواسته های بندگان تمام نشود؛ زیرا او بخشنده ای است که درخواست خواهندگان از او نمی کاهد، و اصرار و دعای اصرار کنندگان او را بخیل ننماید.

ای پرستش کننده، به دقّت بنگر، آنچه را قرآن از صفات خدا تو را به آن راهنمایی می کند پیروی کن، و از نور هدایت قرآن بهره مند شو. و آنچه را که شیطان تو را به یاد گرفتن آن واداشته از آنچه که در قرآن بر تو لازم نگشته، و در سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله و ائمه علیهم السلام اثری نیامده، علمش را به خدای سبحان واگذار، که نهایت حق خداوند بر تو همین است. و آگاه باش که استواران در دانش آنانند که خداوند آنان را با اقرار به کلّ آنچه از آنها پنهان است و تفسیرش برای آنان روشن نیست، از ورود در ابواب و سراپرده های اسرار پنهانی بی نیاز فرموده، و اعترافشان را به ناتوانی از رسیدن به آنچه که داشتن آنها به آن احاطه ندارد ستوده، و ترک تعمّق آنان را در چیزی که بحث از حقیقت آن را امر نفرموده استواری در علم نامیده. پس به همان اندازه که خداوند دانستن آن را مجاز دانسته اکتفا کن، و عظمت خداوندی را با ترازوی عقلت اندازه مگیر، که دچار هلاکت خواهی شد.

او توانایی است که اگر همۀ اوهام برای شناخت نهایت قدرتش پیشرفت کنند، و اندیشه های به دور از وساوس شیطانی بخواهند اعماق غیوب ملکوتش را دریابند، و دل ها برای به دست آوردن چگونگی صفاتش عاشقانه بکوشند، و عقل ها را در نهایت دقّت در آنجا که به درک صفاتش نمی رسند به شناخت

ص:142

ذاتش برخیزند، همه و همه را پس زده در حالی که آنها همۀ راهها و تاریکی های عوالم غیب را سیر کرده، برای خلاص خود روی به درگاه او آورده اند، عاقبت از این راه برگشته در حالی که اعتراف دارند به این که با پیمودن راه و بی راه، رسیدن به عمق معرفتش میسّر نیست، و هیچ خاطره ای برای اندازه زدن جلال عزّتش، بر قلب اندیشمندان خطور نمی کند. خدایی که آفریده ها را به وجود آورد بدون این که از نقشۀ دیگری اقتباس نماید، یا در به وجود آوردن آنها از به وجود آورنده ای پیش از خود الگو بردارد. و به اندازه ای از ملکوت قدرتش، و از شگفتی هایی که آثار حکمتش گویای آن است، و از اعتراف نیاز خلق به آنچه که با قدرتش آن را حفظ می کند به ما ارائه فرموده که ما را به قیام دلیل قطعی بر معرفت و شناختش راهنمایی نموده است. در ساخته های بدیعش آثار صنع، و نشانه های حکمتش آشکار است، از این رو آنچه آفریده حجّت و دلیلی بر وجود اوست، و اگر موجودی بی زبان باشد تدبیر او در وجود آن موجود برهان گویایی بر وجود او، و دلیلی محکم بر آفرینندگی ذات پاک اوست.

خورشید رُخَت چو گشت پیدا ذرّات دو کون شد هویدا

مهر رخ تو چو سایه انداخت زان سایه پدید گشت اشیا

هم ذرّه ز نور مهر رویت خورشید صفت شد آشکارا

هم ذرّه به مهر گشت موجود هم مهر به ذرّه گشت پیدا

دریای وجود موج زن شد موجی بفکند سوی صحرا

آن موج فرو شد و بر آمد در کسوت و صورتی دل آرا

اجزا چو بود؟ مظاهر کل اشیا چه بود؟ ظلال اسما

اسما چه بود؟ ظهور خورشید خورشید جمال ذات والا

صحرا چه بود؟ زمین امکان کآن است کتاب حق تعالی

ص:143

ای مغربی این حدیث بگذار سرّ دو جهان مکن هویدا

(شمس مغربی)

در خطبۀ 108 می فرماید:

همه چیز فروتن برای او، و هر چیزی قائم به اوست. ثروت هر نیازمند، و عزت هر ذلیل، و قدرت هر ناتوان، و پناهگاه هر ستم رسیده است. سخن هر سخنگو را می شنود، باطن هر خاموش را می داند، روزی هر زنده ای به عهدۀ اوست، و بازگشت هر که بمیرد به جانب او.

دیده ها تو را ندیده تا از تو خبر دهند، بلکه پیش از وصف کنندگان از آفریده هایت بوده ای. موجودات را برای ترس از تنهایی نیافریدی، و برای دریافت منفعت به کار نگرفتی، به دنبال هر که باشی از تو پیش نیفتد، و آن را که بگیری از چنگ تو بیرون نرود، عاصی از سلطنت کم نمی کند، و مطیع به حکومتت اضافه نخواهد کرد، آن که از حکم تو خشمناک است قدرت برگرداندن فرمانت را ندارد، و هر که از فرمانت روی گرداند از تو بی نیاز نمی شود. به نزدت هر نهانی آشکار است، و هر غیبی در پیشگاهت حاضر است. تو ابدی هستی بنابراین زمانی برایت نیست، و تو منتهای هر چیز هستی از این رو گریزی از تو نیست، و تو میعادگاهی که نجاتی از تو جز به تو نیست. مهار هر جنبنده ای در کف تو، و بازگشت هر انسانی به سوی توست.

منزّهی از هر عیب، چه بزرگ است شأن تو! منزّهی، چه عظیم است آنچه از مخلوقاتت می بینم، و چه کوچک است عظمت آن در کنار قدرت تو! و چه دهشت آور است آنچه از ملکوت تو مشاهده می نماییم! و چه اندازه حقیر است آنچه دیده می شود، در برابر آنچه از سلطنت تو برای ما ناپیداست! نعمت هایت در این دنیا چه گسترده و فراوان است! و با این حال در برابر

ص:144

نعمت آخرتت چه کوچک است!

در خطبۀ 133 می فرماید:

دنیا و آخرت با مهارهای خود فرمانبردار اویند، و آسمان ها و زمین ها کلید خود را تسلیم او کنند، درختان سرسبز در صبح و شام برای او سجده آرند، و از شاخه های خرّم خود برای او آتش روشن افروزند، و به فرمان او میوه های رسیده و قابل خوردن آورند.

در خطبۀ 159 می فرماید:

خداوندا، تو را سپاس بر آنچه می گیری و بر آنچه می بخشی، و تو را سپاس بر عافیت و بر بیماری و بلا، سپاسی که پسندیده ترین و محبوب ترین و برترین سپاس به سویت و در پیشگاهت باشد. سپاسی که تمام فضای آفرینشت را پر کند، و تا جایی که اراده کنی برسد. سپاسی که از قبول رحمتت محجوب نشود، و از رسیدن به محضرت قاصر نباشد. سپاسی که عددش به پایان نرسد، و پشتوانه اش فانی نگردد. ما کُنه عظمتت را نمی دانیم، جز این که می دانیم تو زنده و قائم به ذاتی، چرت و خواب تو را نمی گیرد. هیچ نظری به تو نمی رسد، و دیده ای تو را درک نمی کند. تو دیده ها را درک کرده و اعمال را شماره نموده، و مهار حیات همگان را به دست داری و آنچه از آفریده های تو می بینیم، و از آثار قدرتت به شگفتی می آییم، و آنچه از عظمت قدرت تو وصف می کنیم چه قدر و منزلتی دارند؟ حال آن که آنچه از ما پوشیده است، و دیدۀ ما از دیدنش قاصر است، و عقول ما به درک آن نمی رسد، و پرده های غیب بین ما و آنها حایل شده بسی عظیم تر است! از این رو هر که دلش را از هر چیز فارغ کند، و اندیشه اش را به کار گیرد تا بداند چگونه عرشت را به پا داشته ای، و چگونه موجودات را آفریده ای، و چسان کرات را در هوا معلّق

ص:145

نموده ای، و چگونه زمین را بر امواج آب گسترانده ای، دیده اش وامانده، عقلش قرین شکست، و گوشش حیران، و فکرش سرگردان می شود.

سنایی غزنوی گوید:

ملِکا ذکر تو گویم که تو پاکیّ و خدایی نروم جز به همان ره که توام راهنمایی

همه درگاه تو جویم، همه از فضل تو پویم همه توحید تو گویم که به توحید سزایی

تو حکیمی، تو عظیمی، تو کریمی، تو رحیمی تو نمایندۀ فضلی، تو سزاوار ثنایی

بری از رنج و گدازی، بری از درد و نیازی بری از بیم و امیدی، بری از چون و چرایی

بری از خوردن و خفتن، بری از شرک و شبیهی بری از صورت و رنگی، بری از عیب و خطایی

نتوان وصف تو گفتن که تو در فهم نگنجی نتوان شبه تو جستن که تو در وهم نیایی

(سنایی غزنوی)

عظمت حق از زبان حدیث

اشاره

انسان وقتی در برابر احادیثی که از ائمّۀ معصومین علیهم السلام در باب معرفت حضرت ربّ العالمین رسیده قرار می گیرد، خود را با دریایی بی ساحل و بحری بی پایان و اقیانوسی بی کرانه روبرو می بیند.

احادیثی که در «التوحید» ، «تحت العقول» ، «بحار الأنوار» ، «علم الیقین» و...

ص:146

آمده آدمی را مبهوت و حیران و شگفت زده می کند، از عظمت حضرت محبوب و از معلومات و معارف ائمّۀ شیعه علیهم السلام .

به ذکر چند حدیث در محور این حقیقت اکتفا کرده و عزیزان را به مطالعۀ کتب مربوطه ارجاع می دهم، باشد که با رجوع به آن منابع، نور بیشتری کسب کنند.

عظمت حق در کلام امام صادق علیه السلام

عَنْ أبی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام قال: إنَّ اللّهَ تَبارَکَ اسْمُهُ ، وَتَعالی ذِکْرُهُ ، وَجَلَّ ثَناؤُهُ ، سُبْحانَهُ وَتَقَدَّسَ وَتَفَرَّدَ وَتَوَحَّدَ، لَمْ یَزَلْ وَلا یَزالُ ، وَهُوَ الأوَّلُ وَالآخِرُ وَالظّاهِرُ وَالْباطِنُ ، فَلا أوَّلَ لِأوَّلِیَّتِهِ ، رَفیعاً فی أعْلی عُلُوِّهِ ، شامِخُ الْأرْکانِ ، رَفیعُ الْبُنیانِ ، عَظیمُ السُّلْطانِ ، مُنیفُ الآلاء، سَنِیُّ الْعُلْیاءِ، الَّذی عَجَزَ الْواصِفُونَ عَنْ کُنْهِ صِفَتِهِ ، وَلا یُطیقُونَ حَمْلَ مَعْرِفَةِ إلهیَّتِهِ ، وَلا یَحُدُّونَ حُدُودَهُ لِأنَّهُ بِالْکَیْفِیَّةِ لا یُتَناهی إلَیْهِ . (1)

اسم جلالۀ «اللّه» تنها و تنها به او اختصاص دارد و به قول اهل ادب، عَلَم برای ذات مقدّس اوست. این اسم نشان دهندۀ وجودی است که مستجمع صفات ذاتی و کمالات وجودی و جامع توحید افعالی است و به منزله همۀ صفات وجودی ذاتی و فعلی است.

همۀ برکات و آثار خیر که بر عوالم امکانی افاضه شده و تا ابد ادامه خواهد داشت از تجلّیات حقیقت این اسم است، که این اسم و رسمش و این لفظ و حقیقتش و این کلمه و مفهومش، به حریم مبارک و پیشگاه با عظمت او اختصاص داشته و بر دیگری اطلاق نمی گردد.

او مستحقّ الوهیّت و معبودیت است که عرصه گاه امکان را به نورش منوّر

ص:147


1- (1) - الکافی: 137/1، حدیث 2؛ [1] العقائد الاسلامیة، مرکز المصطفی: 225/1.

نموده، و انواع نعمت ها را بر خوان جهان نهاده، و همۀ موجودات از خرد و کلان و غیب و نهان و ظاهر و باطن با زبان وجودی و استعداد امکانی، کمال او را ارائه می دهند و تنها حضرت وی را شایستۀ تسبیح و تنزیه و پاک از نقص و عیب و نظیر و شبه نشان می دهند.

او متفرّد و یگانه و یکتا و بی همتاست و هرگز نعمت ها و فیوضات ساحت قدس او قابل شماره نیست، چنانکه پیامبر بزرگوار اسلام بدان اشاره فرموده:

لا احْصِی ثَناءً عَلَیْکَ ، أنْتَ کَما أثْنَیْتَ عَلی نَفْسِکَ . (1)

من هرگز ثنای بر تو را احصا نتوانم کرد، تو آن گونه ای که خود بر خود ثنا گفته ای.

در وحدت و یکتایی بی نظیر و بدون مانند است، او وجود لم یزل و لایزال می باشد، چرا که وجود او واجب و حقیقت وجود و ذات او عین بقا و ابدی و ازلی است و فنا در آن حریم پاک راه ندارد.

مبدأ و اصل پیدایش و اوّل هر چیزی، و نهایت هر موجودی است:

و هو الأوَّل و الآخر، ظاهر و باطن است، ظهورش منشأ بطون می باشد، جهت ظهور کبریایی بعینه همان جهت بطون، و از همان جهت که ظاهر است از همان جهت باطن است. بر آغاز و اوّلیّت او که اوّل هر چیزی است و ازلی، چیزی سابقه ندارد.

نهایت رفعت حقیقی را واجد است، که عقول از درک این رفعت و بلندی مقام عاجزند، چرا که عقول پای رفتن به عرصۀ بی نهایت در بی نهایت را ندارند.

حضرتش شامخ الأرکان، و رفیع البنیان است، آن چنانکه حتّی عقول قدسیّه و قدرت داران حریم ملکوت از فهم رفعت و شامخیّت آن جناب عاجزند، و پر و بالی

ص:148


1- (1) - بحار الأنوار: 170/82، باب 30، حدیث 7؛ [1]عوالی اللآلی: 114/4، حدیث 176. [2]

برای پرواز به آن ساحت قدس و بارگاه مقدّس ندارند.

صاحب سلطنت و قدرت عظیم است آن چنان عظمتی که تمام موجودات در برابرش پست و ناچیزند. نعمت هایش خارج از شماره و همیشگی است.

صفات کریمه اش چنان ارجمند و رفیع است که واصفان هر چند از علم وسیعی برخوردار باشند از درک جزئی از حقیقت یک صفتش ناتوانند. پای قلوب اولیا و عارفان و عاشقان در این وادی لنگ است، برای رسیدن به این مقام برای کسی راه نیست که آن جناب از حدود بیرون است و احدی طاقت تحمّل معرفت الهیّت او را ندارد، که با بیان کیفیّت و چگونگی نتوان به آستان حضرت او رسید.

ای دیدن تو حیات جانم نا دیدنت آفت روانم

دل سوخته ای به آتش عشق بفروز به نور وصل، جانم

بی عشق وصال تو نباشد جز نام ز عیش بر زبانم

اکنون که دلم ربودی از من بی روی تو بود چون توانم

دردی است مرا در این دل از عشق درمانْش جز از تو می ندانم

(سنایی غزنوی)

عظمت حق در کلام امام رضا علیه السلام

در قسمتی از یک روایت بسیار مهم از قول حضرت رضا علیه السلام نقل شده:

وَإنَّ الْخالِقَ لا یُوصَفُ إلّابِما وَصَفَ بِهِ نَفْسَهُ ، وَ أنّی یُوصَفُ الَّذی تَعْجَزُ الْحوَاسُّ أنْ تُدْرِکَهُ ، وَالأوْهامُ أنْ تَنالَهُ ، وَالْخَطَراتُ أنْ تَحُدَّهُ ، وَالأبْصارُ عَنِ الإحاطَةِ بِهِ ؟ جَلَّ عَمّا وَصَفَهُ الْواصِفُونَ ، وَتَعالی عَمّا یَنْعَتُهُ النّاعِتُون.

نَأی فی قُرْبِهِ ، وَقَرُبَ فی نَأْیِهِ ، فَهُوَ فی نَأیِهِ قَریبٌ ، وَفی قُرْبِهِ بَعیدٌ. کَیَّفَ الْکَیْفَ فَلا یُقالُ : کَیْفَ ؟ وَأیَّنَ الْاَیْنَ فَلا یُقالُ : أیْنَ ؟ إذْ هُوَ مُنْقَطِعُ الْکَیْفوفِیَّةِ

ص:149

وَالأیْنُونِیَّةِ . (1)

احدی نمی تواند وجود مقدّس آفریدگار را توصیف نماید جز از طریقی که حضرت او خودش را وصف کرده، و آن در آیات قرآن و فرمایش های ائمّۀ معصومین علیهم السلام است.

دانش انسان آمیخته به جهل است، آن را استعداد و قابلیّتی نیست که بتواند وجود بی نهایت در بی نهایت را وصف کند. چگونه انسان قدرت توصیف آن جناب را دارد در حالی که اساس و پایۀ دانش بشر نیروی حسّ است و حسّ از درک عظمت و جلال کبریایی ناتوان، و آن را تناسبی با ادراک حقایق و اسرار نیست، نیروی واهمه نیز از رسیدن به آن حقیقت محضه پایش لنگ است، که واهمه به طور دائم در معرض خاطرات بی اساس است. عقل اکتسابی هم به آن ساحت مقدّس عرصۀ با عظمت راه ندارد، که آنجا را که میدانی نامتناهی است با مرکب عقل نمی توان رفت. وجود مبارک حضرت ربّ العزّه برتر از آن است که به وصف واصفان در آید، و با ارزش تر از آن است که نعت ثنا گویان بتواند به نعتش برخیزد.

او را نسبت به تمام موجودات قرب ذاتی است، ولی در عین قرب در جهت مقام و علوّشأن بسیار دور دست است. در دوریش نزدیک است، و در نزدیکیش دور؛ چرا که او قائم به ذات و ماسوای او قائم به او هستند، و چه فاصله ای دورتر از این که او قائم به خود و موجودات نسبت به او ربط محضند، و او واجب و دیگران ممکن، و حضرتش خالق و غیر او مخلوق است. فاصلۀ او از موجودات همچون فاصلۀ قیّومیّت از قوّام و نور از سایه است، ولی در عین این فاصله به تمام موجودات نزدیک است، چرا که او به وجود آورنده و نگهبان همۀ آنهاست.

چگونگی ها و عوارض و معروض آنها را حضرت او آفرید، براین اساس

ص:150


1- (1) - الکافی: 138/1، حدیث 3؛ [1]التوحید: 61، باب 2، حدیث 18. [2]

نمی توان گفت او چگونه است که چگونگی مخلوق است و او خالقِ چگونگی، خالق محال است و دارای اوصاف مخلوق باشد. او علّت تامّ است، معنا ندارد به دایرۀ معلولیّت در آید، که علّت تام نیروی فاعلیّت و ایجاد است، و معلول و عرض تنها و تنها قابلیّت و امکان، و جمع این دو از محالات حتمیّه است؛ زیرا که مخلوق و معلولْ اوصاف خالق و علّت را ندارد، و خالق و علّت تام و وجود واجب، صفات ممکن و مخلوق را دارا نیست.

علّت تام و خالق هرگز در رتبۀ مخلوق نخواهد بود، بلکه میان خالق و مخلوق بینونت کامل وجود دارد و ربط میان این دو ربط ، معیّت قیّومی است. آری، خالق و مخلوق در نوع و ماهیّت به هیچ عنوان یکسان نیستند ورنه خالقیّت و قیّومیّت بی مفهوم خواهد ماند.

وجود ممکن آمیخته به قید عدمی و ماهیّت است، ولی وجود مقدّس حضرت ربّ العالمین حقیقت وجود و بساطت وجود است، که حقیقت تفاوت میان حق و ماسوا به امور عدمیّه است که مراتب نقصان و قصور وجود می باشد او از چگونگی و مکان که هر دو از اوصاف مخلوقات است به کلّی جدا و مبرّاست.

اکنون خود قضاوت کنید، ماسوا که فقر و ربط و احتیاج محضند و همه در تمام حیثیّات خود قائم به حضرت اویند و وصفی از اوصاف او آن چنان که هست در هیچ موجودی یافت نمی شود، آیا می توانند به درک کُنهِ صاحب و مالک و خالق خود برسند؟!

بی پرتو رخسار تو پیدا نتوان شد بی مهر تو چون ذرّه هویدا نتوان شد

جز از لب تو جام لبالب نتوان خورد جز در رخ تو واله و شیدا نتوان شد

تا موج تو ما را نکشد جانب دریا از ساحل خود جانب دریا نتوان شد

در خلوت اگر دیده ز اغیار نشد پاک از خلوت خود جانب صحرا نتوان شد

ص:151

بی دیده نشاید به تماشا شدن ای دوست تا دیده نباشد به تماشا نتوان شد

(شمس مغربی)

عظمت حق در کلام امام علی علیه السلام

سُئِلَ أمیرُ الْمُؤمِنینَ علیه السلام : بِمَ عَرَفْتَ رَبَّکَ ؟ قالَ : بِما عَرَّفَنی نَفْسَهُ . قیلَ :

وَکَیْفَ عَرَّفَکَ نَفْسَهُ ؟ قالَ : لا یُشْبِهُهُ صُورَةٌ وَلا یُحَسُّ بِالْحَواسِّ وَلا یُقاسُ بِالنّاس ِ، قَریبٌ فی بُعْدِهِ ، بَعیدٌ فی قُرْبِهِ ، فَوقَ کُلِّ شَیْ ءٌ وَلا یُقالُ شَیْ ءٌ فَوْقَهُ ، أمامَ کُلِّ شَیْ ءٍ وَلا یُقالُ لَهُ أمامٌ ، داخِلٌ فِی الأشْیاءِ لا کَشَیْ ءٍ داخِلٍ فی شَیْ ءٍ، وَخارِجٌ مِنَ الأشْیاءِ لا کَشَیْ ءٍ خارِجٍ مِنْ شَیْ ءٍ، سُبْحانَ مَنْ هُوَ هکَذا وَلا هکَذا غَیْرُهُ ، وَلِکُلِّ شَیْ ءٍ مُبْتَدَأٌ. (1)

از امیرالمؤمنین علیه السلام سؤال شد به چه وسیله و چگونه حضرت ربّ العزّه پروردگار خود را شناختی ؟ فرمود: به همان طوری که خودش وجود مبارک خود را به من شناساند. سائل عرضه داشت: آفریدگار بزرگ چگونه خودش رابه حضرتت معرفی کرد؟ فرمود: به این که هیچ صورتی به حضرتش شباهت ندارد، و به حواسّ در نیاید، و با کسی مورد قیاس قرار نمی گیرد.

ساحت قدسش از نظر احاطۀ قیّومیه ای که بر موجودات و مخلوقات دارد، و همچنین احاطه ای که فاعل بر فعل و اثر خود دارد بر هر موجود و آفریده ای احاطه دارد، و هر لحظه نور وجود بر آن می تابد و بدین وسیله هر موجودی پایدار بماند، و چنانچه لحظه ای از فیض وجود دریغ فرماید موجود نابود خواهد شد. و در اثر همین صفت قیّومیّت، ساحت کبریاییش به موجود، نزدیک و به همان جهت نهایت فاصلۀ ذاتی و مقامی از تمام مخلوقات دارد.

ص:152


1- (1) - الکافی: 85/1، حدیث 2؛ [1] التوحید، شیخ صدوق: 285، باب 41، حدیث 2.

بر هر موجودی تفوّق و برتری دارد، و هیچ موجودی فوق او نیست، چرا که حضرت او ذات واجب بی نهایت در بی نهایت است، و موجودات نسبت به آن حضرت معدومات و سایه و ربط و فقر محضند.

حضرت حق مبدأ و صانع و آفریدگار هر موجود و مخلوقی است، از این جهت بر کلّ مخلوقات تقدّم ذاتی و وجودی دارد و کسی را و چیزی را بر حضرتش تقدّم نیست.

از نظر قیّومیّت و صفت ربوبیّت، در اعماق موجودات نور وجودش رسوخ دارد، و فیض هستی او همه ذرّات و اعماق مخلوقات را فرا گرفته و هر لحظه فرا می گیرد نه مانند جزء خارجی و یا فرضی و ذهنی که جدا از اجزای دیگر باشد، بلکه به طور قیّومیّت که قوام هر ذرّه و اجزای هر مخلوقی وابسته به نور وجود و فیض هستی است که درون و اعماق هر پدیده ای را فرا بگیرد. و همچنین از نظر تفوّق وجود و برتری ذاتی، از موجودات خارج و اجنبی نخواهد بود بلکه قوام هر ذرّه ای از اجزای بیکران موجودات وابسته به نور فیض اوست و هرگز انفصال پذیر نخواهد بود.

منزّه است آن وجود مقدّسی که چنین است، و هیچ موجودی همانند او نیست، و او مبدأ تمام موجودات عالم هستی است.

عظمت حق در مناجات موسی علیه السلام

موسی در مناجاتش عرضه داشت:

یا رَبِّ أقَریبٌ أنْتَ فَاُناجیکَ ، أمْ بَعیدٌ فَاُنادیکَ ، فَإنّی احِسُّ حُسْنَ صَوْتِکَ وَلا أراکَ ، فَأیْنَ أنْتَ ؟ فَقالَ اللّهُ : أنَا خَلْفکَ وَأمامَکَ وَعَنْ یَمینِکَ وَ عَنْ شِمالِکَ ، یا

ص:153

موسی ! أنَا جَلیسُ عَبْدی حینَ یَذْکُرُنی، وَأنَا مَعَهُ إذا دَعانی. (1)

الهی! آیا به من نزدیکی، تا با تو نجوا کنم، یا آن چنان تفوّق ذاتی و علوّ مقامی داری که فریاد برآورم، من صدای دل نوازت را می شنوم ولی از شهود عظمت و کبریاییت بی بهره ام، محبوب من کجایی ؟

از ساحت حضرتش پاسخ آمد که: قیّومیّت من از پشت سر و پیش رو و راست و چپ تو احاطه بر تو دارد، ای موسی ! من همنشین آن کسی هستم که یادم کند، و با آن کس معیّت دارم که مرا بخواند.

نخست دیده طلب پس آنگهی دیدار از آن که یار کند جلوه بر اولوالأبصار

تو را که دیده نباشد کجا توانی دید به گاه عرض تجلّی جمال چهرۀ یار

اگر چه جمله پرتو فروغ حُسن وی است ولی چو دیده نباشد کجا شود نظّار

تو را که دیده نباشد چه حاصل از شاهد تو را که گوش نباشد چه سود از گفتار

در مقدّمۀ شرح جملات اوّل دعای پنجم خواندید که اهل دل عجایب عظمت حضرت ربّ را به دو گونه تفسیر کرده اند:

اوّل: کمال ذات، که در سطور گذشته با کمک آیات و «نهج البلاغه» و پاره ای از روایات، قطره ای از آن دریای بی نهایت در بی نهایت را مشاهده کردید.

دوّم: کمیّت و کیفیت آفرینش موجودات، که هر یک دلیلی بر عظمت خالق و صانع و به وجود آورندۀ آنهاست، که سطور آینده اشاره ای به معنای دوم است.

ص:154


1- (1) - کنز العمال: 433/1، حدیث 1871.

عجایب آسمان ها و زمین

اشاره

«نور ستارۀ ماکیان یازده سال نوری طول می کشد تا به ما برسد، یعنی فاصله می شود:

متر000 1000 * 300،000 * 60 * 60 * 24 * 365 * 11

ستارۀ ابط الجوزا سیصد سال نوری از ما دور است و چهل ملیون (40،000،000) بار از خورشید بزرگتر است و 3600 بار با حرارت تر و فروزان تر از خورشید است:

متر000 1000 * 300،000 * 60 * 60 * 24 * 365 * 300

در صورت فلکی Dorado ستاره ای است که به حرف S نمایش داده می شود و 400،000 بار از خورشید روشن تر است، و قطر ستارۀ میزا در صورت فلکی فیطس چهار صد بار بزرگتر از خورشید است.

بیشتر کهکشان هایی که با تلسکوب رصد خانۀ مونت ویلسن دیده شده اند در فاصلۀ 500 ملیون سال نوری هستند و ما تازه آنها را در حال حاضر در وضعی می بینیم که 500 ملیون سال قبل داشته اند.

فاصلۀ دو کهکشان متجاوز از دو ملیون سال نوری است و در افق جهان تا جایی که دیده می شود متجاوز از صد ملیون کهکشان مجزّا وجود دارد!

پرلمن در کتاب «شناخت نجوم» می نویسد:

واحدهای طول زمینی به درد فواصل سماوی نمی خورند. ستاره شناسان از واحدهای به مراتب بزرگتر مدد می جویند.

برای اندازه گیری فواصل در حدود منظومۀ شمسی، آنها فاصلۀ متوسط زمین از خورشید را که 149،500،000 کیلومتر است واحد می گیرند، امّا چون نوبت بخش فواصل بین خورشید ما و سایر خورشیدها فرا می رسد واحدی که بدان اشاره شد نیز بسیار کوچک است.

مثلاً فاصلۀ ما تا نزدیکترین ستاره، ستارۀ پروکسیما در صورت فلکی قنطورس را که ستاره ای سرخ رنگ و از قدر یازدهم است و تقریباً چسبیده به ستارۀ روشن آلفای قنطورس می باشد با 260،000 برابر چنین واحدی می توان بیان کرد یعنی واحد:

ص:155

260،000 * 149،500،000

تازه این نزدیکترین ستاره است و دیگران دورترند و واحدهای بزرگتری لازم است، مانند سال نوری و پارسک که سال نوری مسافتی است که پرتو نور در طیّ یکسال در فضا می پیماید. موقعی که به یاد آوریم که برای رسیدن نور خورشید به زمین فقط هشت دقیقه وقت لازم است می توانیم به عظمت این واحد پی ببریم.

بنابراین یک سال نوری همان اندازه بزرگتر است از شعاع مدار زمین به دور خورشید که یکسال بزرگتر از هشت دقیقه است! این واحد بر حسب کیلومتر عبارت از 9،460،000،000،000 کیلومتر خواهد بود، یعنی یکسال نوری تقریباً برابر با 9500 ملیارد کیلومتر است.

پارسک واحد دیگری است یعنی، یک پارسک:

30،800،000،000،000 سال نوری 3/26

فواصل برخی از روشن ترین ستارگان به حسب پارسک و سال نوری از این قرار است:

آلفای قنطورس 4/3 سال نوری 1/31 پارسک

شَعرای یمانی 8/7 سال نوری 2/67 پارسک

شَعرای شامی 11 سال نوری 3/39 پارسک

الطیر 15/2 سال نوری 4/67 پارسک

اینها ستارگان نسبةً نزدیک هستند، اما برای تصوّر بهتر این نزدیکی، باید در نظر داشت که برای بیان این فواصل به کیلومتر باید اعداد ستون آخر را در 30 بلیون که هر بلیون یک ملیون ملیون است ضرب کرد. مثلاً:

30،000،000،000،000 * 4/67

ولی باید بدانید که سال نوری و پارسک هم در نجوم و فیزیک آسمان ها بزرگترین آحاد مسافات نیستند. هنگامی که ستاره شناسان شروع به اندازه گیری فواصل و

ص:156

ابعاد مجموعه های اختری یعنی کهکشان های داخل افلاک نمودند که از ملیونها ستاره ترکیب یافته اند به واحدهای بزرگتری نیازمند شدند، آنها این واحدها را از پارسک ساختند همان سان که ما کیلومتر را از متر می سازیم، و بدین سان کیلوپارسک که برابر هزار پارسک و 30،800 بلیون کیلومتر است به دست آوردند و با این واحد مثلاً قطر کهکشان را می توان با عدد 30 و فاصلۀ سحابی امرة المسلسله را با عددی در حدود 300 بیان کرد.

اما طولی نکشید که کیلوپارسک هم غیر کافی درآمد و ستاره شناسان ناچار شدند که مگاپارسک که برابر یک ملیون پارسک است به کار برند.

تجسّم مگاپارسک عملاً غیرممکن است. اگر بنا باشد یک کیلومتر را به ضخامت یک موی سر تقلیل دهیم حتّی در آن صورت هم تصّور مگاپارسک برای آدمی دشوار خواهد بود؛ زیرا برابر 1،500،000،000 کیلومتر یا ده برابر فاصلۀ زمین تا خورشید خواهد بود.

اینک مقایسه ای انجام می دهیم تا به خواننده امکان دهد عظمت مگاپارسک را بیابد:

نازکترین تار عنکبوت اگر بین تهران و تبریز که در حدود 640 کیلومتر است کشیده شود در حدود 10 گرم وزن خواهد داشت. تار عنکبوتی که بین زمین تا ماه کشیده می شود 6 کیلوگرم و بین زمین تا خورشید 2/3 تن وزن خواهد داشت. حالا اگر بتوانیم تار عنکبوتی به طول یک مگاپارسک داشته باشیم وزن آن 500،000،000،000 تن خواهد بود.» (1)آنچه در سطور بالا خواندید گوشه ای بسیار ناچیز از جهان آسمان هاست، که درک همین مرحلۀ اندک هم بسیار دشوار است.

ص:157


1- (1) - پنج گام: 42.
عظمت حق در کلام دانشمندان

«عظمت همین گوشۀ کوچک از خلقت، بزرگترین اساتید علوم مادی زمان ما را وادار کرده که در برابر عظمت صاحب جهان و مدبّر هستی و خالق خلقت سر تعظیم فرود بیاورند و در کتب علمی خود از حضرت ربّ العزّه سخن بگویند.

پرفسور دکتر اسکار استاد فیزیک و شیمی دانشگاه دولتی سن جوز کالیفرنیا می گوید:

علوم می توانند فقط ثابت کنند که دنیا مخلوق یک نیرو و حکمت عالیه است و بیش از این نمی توانند چیزی بگویند. علوم قادر نیستند که کیفیّت عجیب و پیچیدۀ اوضاع و قوانین طبیعی و علّت آن را بیان کنند.

اولیور وندل طبیعی دان بزرگ آمریکایی می گوید:

فهم درست علوم، امکان ایمان به خدا را بیشتر می کند.

پرفسور دکتر والتر استاد علم وراثت در دانشگاه کالیفرنیا می گوید:

باید اقرار نمود که یک خالق حکیم موجودات زنده را طوری خلق نموده که می توانند در محیطهای مناسب به خوبی زندگی کنند، و در محیطهای نامناسب هم تا اندازه ای خود را با محیط سازش دهند.

ژان هانری فابر حشره شناس معروف فرانسوی می گوید:

در ایجاد و ادارۀ دستگاه طبیعت اراده و مشیّتی در کار است.

لرد کلوین که از بزرگترین علمای فیزیک است می گوید:

اگر نیکو بیندیشید، علم شما را ناچار از آن خواهد کرد که به خدا ایمان داشته باشید.

پرفسور دکتر جان کلیولند استاد ریاضی و فیزیک شیمی دانشگاه مینسوتای آمریکا در نوشته ای بسیار جالب و مهم می نویسد:

ص:158

ماده به عنوان مجموعه ای از اتم ها و ملکول ها، و خود این ملکول ها و اتم ها و سازندگان آنها یعنی پروتون ها و نوترون ها و الکترون ها و الکتریسیته و خود انرژی، همه از قوانین خاصّی پیروی می کنند و دستخوش تصادف و اتّفاق نیستند، و این مطلب به اندازه ای صحّت دارد که 17 اتم از عنصر شمارۀ 101 برای شناختن آن کفایت کرده است.

جهان مادّی بدون شک جهان مرتّب و صاحب نظمی است و جهان پریشانی و نابسامانی نیست، جهانی است که از قوانین تبعیّت می کند و تصادف را بر آن دستی نیست. آیا هیچ آدم عاقل و مطّلعی می تواند باور کند که مادّۀ بی حسّ و بی شعور بنا به تصادف، خود را آغاز کرده و به خود نظم بخشیده و این نظم برای وی باقی مانده باشد؟

شک نیست که جواب این سؤال کلمۀ «نه» است. هنگامی که انرژی به مادّۀ «نو» تبدیل می شود، این تبدیل مطابق قانونی صورت می گیرد، و مادّه ای که به دست می آید از همان قوانینی پیروی می کند که مادّۀ موجود پیش، از آن قوانین پیروی می کرد.

در شیمی این مطلب به دست آمده است که مادّه روزی نابود می شود، منتهی نابودی پاره ای از مواد بی اندازه کُند است، و نابودی پاره ای دیگر بی اندازه تند.

بنابراین، وجود مادّه ازلی نیست و از این قرار آغازی داشته است.

شواهدی از شیمی و علوم دیگر نشان می دهد که این آغاز تند و تدریجی نبوده بلکه برعکس، پیدایش مادّه ناگهانی صورت گرفته و حتّی دلایلی زمان تقریبی پیدایش آن را نیز نشان می دهد.

از این قرار در زمان معیّنی جهان مادّی آفریده شده، و از همان زمان پیرو قوانین بوده است نه دستخوش تصادف، چون مادّه نمی تواند خود و قوانین حاکم بر خویش را بیافریند. عمل آفرینش ناچار باید به وسیلۀ عاملی غیر مادّی صورت

ص:159

گرفته باشد.

عجایب حیرت انگیزی که در آن عمل آفرینش به نظر می رسد، نشان می دهد که آن عامل غیرمادّی باید صاحب شعوری خارج از حدّ تصوّر ما بوده باشد و این شعور چنانکه می دانیم از مختصّات عقل است، ولی برای آن که عقل در جهان مادّی کار کند، به کار افتادن اراده ضرورت دارد و این کار تنها به وسیلۀ یک شخص ممکن است صورت پذیرد. بدین ترتیب نتیجۀ منطقی و اجتناب ناپذیری که به آن رسیدیم این است که نه تنها آفرینش صورت گرفته، بلکه این آفرینش بنا به خواست و نقشۀ شخصی بسیار دانا و توانا انجام شده که توانسته است آنچه را خواسته به مرحلۀ عمل درآورد و همه وقت، در همه جای این جهان حضور دارد. معنای این بیان آن می شود که ما بدون شکّ و تردید، وجود او، ذات اعلای روحانی، یعنی خدای آفریننده و مدبّر جهان را می پذیریم و به آن ایمان می آوریم.» (1)

من و هزار گدا همچو من به نزد تو هیچ است گدا چه پادشهان زَمَن به نزد تو هیچ است

کجا رسند به حُسن تو دلبران ختایی بتان چین و ختا و ختن به نزد تو هیچ است

ندیده روی تو ورنه به بت کجا نگرستی نکوترین بتی از بَرَهْمن به نزد تو هیچ است

(فیض کاشانی)

نیوتن و جاذبۀ عمومی

نیوتن عالم مشهور انگلیسی قانون جاذبۀ عمومی را کشف کرد، که به موجب آن

ص:160


1- (1) - پنج گام: 53.

تمام کرات آسمانی متقابلاً به سوی هم کشیده می شوند به طوری که هیچ جرمی از تحت این قاعده بیرون نیست.

معلّق بودن کرات در فضای خالی بدون چیزی که آنها را نگه دارد او را مجبور به این فرض علمی کرده است، ولی به مجرّد دقّت در احوال موجودات آسمانی و حرکت آنها بر ما معلوم می شود که فرضیۀ جاذبۀ عمومی کامل نیست؛ زیرا اگر اجرام سماوی کشش متقابل در یکدیگر داشته باشند می بایست همه یک گروه تشکیل دهند، مگر این که فرض شود اجرام نامتناهی هستند. علاوه بر این مجرّد فرض جاذبۀ عمومی حرکات سیّارات را برای ما توجیه نمی کند، بلکه تصّور آن را از ذهن به دور می کند و خود نیوتن نیز به این نکته توجّه داشته و گفته است:

باید دانست که تمام حرکات کنونی سیّارات را نمی توان به قوّۀ جاذبه منسوب دانست، زیرا این قوّه اجسام را تنها به طرف خورشید می کشاند، بنابراین باید یک دست غیبی، سیّارات را در محور خودشان به دور خورشید بچرخاند.

مسائل کیهانی در نظر دانشمندان

دانشمندان می گویند:

مسائل کیهانی با مسائل ذرّات مادّی ابتدایی ارتباط نزدیک دارد. ذرّات مادّی که کارمایه و انرژی بسیار دارند در گذر از میدان مغناطیسی کیهانی چگونه عمل می کنند؟

آیا در اشعۀ کیهانی ضدّ ذرّه وجود دارد و اگر وجود دارد به چه اندازه است ؟

دانشمندان در این زمینه کارهایی انجام داده اند و نتایج متضاد امّا بسیار چشمگیر به دست آورده اند.

جِرم نهایی ستارگان به کمّیّت عددی جرم ذرّۀ مادّی ابتدایی یعنی پروتون بستگی دارد. اگر جرم پروتون کوچکتر از مقدار کنونی آن بود، حدّ نهایی جرم

ص:161

ستارگان بیشتر می شد. نتایج دیگر نشان می دهد که جرم کهکشان های بزرگ نیز از حدّ معیّن تجاوز نمی کند، یعنی در حدود هزار میلیارد برابر جرم خورشید است.

راستی چه مسائل عجیبی است، مسائلی که عقول از درک کُنه آن عاجز است.

مسائلی که بار عظمتش به سنگینی آسمان ها و زمین است. مسائلی که وسیلۀ عشق انسان به آن یگانه محبوب است.

جز عشق که اشرف بود از جمله کمالات دیگر به کمالی نتوان کرد مباهات

جویم به دعا چندت و خوانم به مناجات من ذرّه تو خورشید، من و وصلِ تو هیهات

ما جمله به تو قائم و تو قائم بالذات تو شخصی و ما عکس تو، عالم همه مرآت

از طلعت یار است ظهور همه عالم خورشید بود آینۀ جلوۀ ذرّات

بی خود همه کونین ز صهبای صفاتند تا چیست شرابی که بود در قدح ذات

گردد سرم آسوده ز سودای تو حاشا فارغ شودم دل ز تمنّای تو هیهات

(میرسید علی حسینی اصفهانی، مشتاق)

نور خورشید

«نور خورشید با آزادی از سقف شیشه وارد گلخانه می شود ولی تشعشع فوق قرمزی که به وسیلۀ گیاهان و دیگر اجسام محتوی در گلخانه منتشر می شود نمی تواند از سقف بیرون رود، به همین سبب که نور خورشید می تواند به آزادی

ص:162

وارد شود، و تشعشع فوق قرمز نمی تواند به آسانی خارج گردد، درجۀ حرارت گلخانه بالا می رود.

جوّ زمین نیز همچون سقف گلخانه ای عمل می کند، بنابراین در حالی که به نور خورشیدی اجازه می دهد که کم یا بیش به آزادی در آن داخل شود، مستعدّ به چنگ آوردن تشعشعی نیز هست که پیوسته از مواد سطحی زمین منتشر می گردد، بدین جهت درجۀ حرارت به طرز محسوس عیناً همان طور که در گلخانه پیش می آید بالا می رود. بالا رفتن درجۀ حرارت در جوّ، بسیار حائز اهمیّت است؛ زیرا بدون آن زمین در یک حالت سرمای دائمی فرو می رود.» (1)

قدمت زمین

«زمینی را که ما کره می نامیم و عالم یا دنیای محیط ماست، روز اوّل عبارت از بخار مشتعلی بود که پس از مدت ها به حالت مایع و بعد به حالت جامد مبدّل گردیده، پس جسمی شده که در نتیجۀ گردیدن به دور خود مدوّر و در جوّ لایتناهی معلّق مانده، و مطابق تحقیقات علمای زمین شناسی از سه قسمت مرکّب شده:

1 - از یک محیط بخار که قسمتی از آن هوای مجاور زمین است، و قسمت دیگر فضای بی پایانی است که آن را جوّ می نامند، ولی هنوز علم انسانی به تفکیک اقطار این دو قسمت واقف نشده و به طور تقریب قسمت اوّل را تا صد کیلومتر حدس می زنند.

2 - از یک قشر جمادی که در اثر سرد شدن موادّ آتشی، مثل فلزی که ذوب شده و به حال مایع بگذارند سرد بشود، تشکیل پست و بلندی هایی داده است.

3 - هستۀ درونی یا مرکز مشتعل.

آیا تاکنون در خصوص این که عمر زمین چقدر است فکر کرده اید؟ دانشمندان،

ص:163


1- (1) - نشانه های معرفت: 63.

سنّ زمین را دست کم دو میلیارد سال تخمین می زنند. ممکن است سؤال کنید که از کجا می فهمند سنّ زمین این قدر زیاد است ؟

دانشمندان از راههای مختلف عمر زمین را حساب کرده اند، فقط در سال های اخیر روشی یافته اند که گمان می رود مورد اعتماد باشد. این روش بر اساس متلاشی شدن عناصر سنگین نظیر اورانیوم و رادیوم بنا شده است.

اورانیوم، سنگین ترین عنصری است که در روی زمین شناخته شده. رادیوم از اورانیوم و سرب از رادیوم سبک تر است. اورانیوم به کُندی متلاشی و به رادیوم تبدیل می شود. رادیوم به نوبۀ خود به کُندی متلاشی گشته به سرب تبدیل می شود.

مقدار زمانی که برای انجام این تبدّلات لازم است به وسیلۀ دانشمندان محاسبه شده است. در قدیمی ترین سنگ ها هر سه عنصر مذکور باهم یافته شده اند. با دانستن این که اورانیوم در چه مدّت به سرب تبدیل می شود توانسته اند عمر زمین را حساب کنند. بنابراین محاسبۀ سنّ قدیمی ترین سنگ های مورد مطالعه به دو میلیارد سال می رسد.» (1)

خاک و موجودات زنده

«تمام موجودات زنده، به طور مستقیم یا غیر مستقیم به خاک بستگی دارند.

بیشتر عناصر موجود در غذاها از خاک حاصل می گردند. بیشتر گیاهان قسمتی از غذای خود را از خاک می گیرند. اگر زمین مانند شوره زار و سنگی بود، زندگی امکان پذیر نمی گشت. از آنجا که ضخامت خاک زراعتی زیاد نیست بایستی برای نگهداری آن ترتیب عاقلانه ای داد.

علاوه بر خاک برگ، خاک باید مواد کانی نیز داشته باشد. به تدریج که گیاهان نمو می کنند، از کانی های خاک جذب می نمایند. از مواد کانی که جذب گیاهان می گردد

ص:164


1- (1) - علم و زندگی: 177.

کلسیم، فسفر، گوگرد، منیزیم و آهن را می توان نام برد. خاک یکی از عوامل مهمّی است که زندگی روی زمین را ممکن می سازد.

می دانید که تمام عناصر جهان از ذرّاتی به نام اتم تشکیل موجودیت داده اند.

دنیای اتم دنیای عجیب و شگفت انگیزی است. بیشتر اتم ها می توانند با یکدیگر ترکیب شده مولکول هایی تشکیل دهند. اتم یک عنصر ممکن است با اتم های همانند خود ترکیب شود. مثلاً از ترکیب دو اتم اکسیژن مولکول اکسیژن تشکیل می شود، و نیز ممکن است اتمی با یک یا چند اتم از عناصر دیگر ترکیب شود و مولکول ها یا ترکیب های شیمیایی تشکیل دهد.

یکی از شگفتی های شیمی این است که از ترکیب دو عنصر مختلف جسم کاملاً متفاوتی با خواص تازه پدید می آید. ئیدروژن که بسیار قابل اشتعال است با اکسیژن ترکیب می شود و از ترکیب آنها آب به وجود می آید! از ترکیب گاز سمّی کلر با سدیم که فلزّ سمّی نرم و نقره فامی است نمک طعام پدید می آید!

قند از عناصر کربن، ئیدروژن و اکسیژن ترکیب یافته است. هر مولکول قند دارای 12 اتم کربن، 22 اتم ئیدروژن و 11 اتم اکسیژن است!» (1)راستی انسان در برابر عظمت قدرت حق که تجلّی در آفرینش موجودات دارد غرق در شگفتی و حیرت می شود و نمی داند چگونه اعجاب خویش را بازگو کند.

اقیانوس ها و عناصر آب

«نزدیک نیمی از عناصر طبیعی روی زمین را می توان در اقیانوس هایی یافت که هفت دهم روی این سیّاره را پوشانده اند. میلیاردها تن از مواد معدنی را رودها همه سال شسته با خود به اقیانوس ها می ریزند.

سه متر مکعب آب دریا، که کافی است اتاق کوچکی را به ارتفاع 30/4 سانتی

ص:165


1- (1) - عناصر جهان: 9.

متر پر کند شامل مقادیر زیر از عناصر مختلف است:

42/5 گرم از 40 عنصر گوناگون، از آن جمله طلا، مس، وانادیوم و یُد.

42/5 گرم استرونسیوم.

207 گرم برم.

312 گرم بیکربنات سدیم (سدیم، هیدروژن، کربن و اکسیژن).

2/72 کیلوگرم سولفات پتاسیم (پتاسیم، گوگرد و اکسیژن).

4/26 کیلوگرم سولفات کلسیم.

16/33 کیلوگرم نمک های منیزیوم که شامل تقریباً 4/08 کیلوگرم منیزیوم است.

84/37 کیلوگرم نمک طعام معمولی یعنی کلرور سدیم.

با این همه موادّ معدنی موجود در اقیانوس جای شگفتی نیست که 8000 نوع گیاه و 200،000 نوع جانور در اقیانوس زیست می کنند!

از اقیانوس نه تنها سالی در حدود سی میلیون تن ماهی گرفته می شود، بلکه از آن عناصری مانند یُد، برم، منیزیوم و به ویژه نمک به دست می آید.» (1)

زمین و عناصر آن

«زمین مانند هوا و اقیانوس خواص مشخّصی دارد که معلول فراوانی و نوع و چگونگی ترکیب عناصر تشکیل دهندۀ آن است. ولی هرگاه زمین، هوا و دریا به نحوی از یکدیگر جدا شوند دیگر حیات بر روی سیّارۀ ما وجود نخواهد داشت.

وجود حیات در سیّارۀ ما وابسته به مبادلۀ مداوم عناصر این سه جزء زمین است.

عناصر بسیاری را که آب از زمین شسته با خود به اقیانوس می ریزد، جوّ همراه باران به زمین باز می گرداند.

مبادلۀ اکسیژن و انیدرید کربنیک و نیتروژن از آن پیچیده تر ولی مداوم تر است.

ص:166


1- (1) - عناصر جهان: 161.

کلید اصلی این مبادله فتوسنتز است که به وسیلۀ گیاهان سبز با استفاده از نور خورشید انجام می گیرد. در این عمل انیدرید کربنیک و آب به اکسیژن خالص و هیدرات های کربن مبدل می شود. هیدرات های کربن که مرکّب از کربن، ئیدروژن و اکسیژن است، جزء عمدۀ گیاه و منبع اصلی خوراک ما را تشکیل می دهند. اکسیژن که به این طریق آزاد می شود، ذخیرۀ اکسیژن جوّ را ترمیم می کند.

گیاهان برای رشد به عناصر دیگری نیز احتیاج دارند. آنها عناصر مهمّی مانند فسفر، پتاسیم، آهن و یُد را از خاک یا از دریا می گیرند. نیتروژن به خصوص برای رشد گیاه ضروری است، ولی با وجود این که هوا شامل میلیاردها تن نیتروژن است، این عنصر از نظر شیمیایی چندان فعّال نیست و معدودی از موجودات زنده می توانند مستقیماً از آن استفاده کنند.

گیاهانی مانند شبدر و باقلا استثناءً می توانند نیتروژن خود را به یاری باکتری های نیتروژن گیر که بر غده های روی ریشۀ آنها زندگی می کنند جذب کنند و تحلیل برند.

این دسته از گیاهان آن قدر نیتروژن می گیرند، یعنی آن را به ترکیبات قابل استفاده تبدیل می کنند، که هم برای مصرف خود آنها کافی است و هم برای ترمیم ذخیرۀ نیتروژن خاک که گیاهان دیگر مصرف کرده اند!

جانوران از گیاهان تغذیه می کنند و ترکیبات نیتروژن دفع می کنند که زمین را حاصلخیز می سازد و قسمتی از آن نیز تجزیه شده و به صورت نیتروژن خالص به جوّ باز می گردد.» (1)«این همه نقش عجب بر در و دیوار وجود، از قدرتی بی نهایت، وجودی آگاه و منبعی کریم سرچشمه دارد، که انبیای عظامش در سایۀ وحی، انسان را به او هدایت نموده و از اسما و صفاتش قلوب را آگاه کرده تا در تمام شؤون حیات دست به دامان رحمتش زنند و آنچه هست از او دانند و هر حرکت و حالی را بر وفق خواستۀ او از

ص:167


1- (1) - عناصر جهان: 164.

خود بروز دهند، که راهی برای رسیدن به سعادت و کمال و بهشت عنبر سرشت و به دست آوردن رضایت دوست جز این نیست و به غیر این مسیر و ذوق و شوق باطنی نسبت به معشوق حقیقی دست نمی دهد، ذوق و شوقی که مایۀ حقیقی و سرمایۀ واقعی انسان در دنیا و آخرت است.

از وجود مقدس حضرت رسالت پناه، خاتم انبیا، گل سرسبد موجودات، مَجلای اتم، سرور امم، نقل شده که:

اَلإیمانُ کُلُّهُ ذَوْقٌ وَشَوْقٌ .

ذات ایمان همه مزه و خوشی است.

زاهدی را که ذوق و خوشی و مستی نباشد، او را مرده باید دانستن اگر چه زنده نماید؛ زیرا جان حقیقی ندارد. عکس جان است که بر وی زده است و او را زنده می دارد، چنانکه آفتاب در خانه ای تابد و خانه را روشن دارد، جاهلان پندارند که آن روشنی از خانه است، ندانند که مستعار است.» (1)

مقبل آن قومی که با تو عشق دعوا کرده اند وز دو عالم قصد آن درگاه اعلا کرده اند

روضۀ مأوی نمی خواهند و نخلستان خُلد بینوایانی که در کوی تو مأوا کرده اند

زندگی تن چو جان را مانع است از روی تو عاشقان زنده دل مردن تمنّا کرده اند

عاشقان از بهر جانان ترک عالم گفته اند زاهدان از بهر جنّت ترک دنیا کرده اند

ص:168


1- (1) - رباب نامه: 352.

عاشق عالی نظر را کآرزو دیدار توست کُحل چشم جانش از نور تجلاّ کرده اند

(سیف فرغانی)

عجایب دنیای اتم

«اتم ذرّۀ بسیار ریزی است که با چشم دیده نمی شود. اتم هایی که تا کنون شناخته شده تعدادشان در حدود یکصد نوع است. بین آنها تنها اتم کربن است که موجب بقا و ادامۀ زندگی بشر می باشد.

این اتم در ترکیب سلول های زندۀ بدن وجود دارد و بنا بر معلومات اخیر دانشمندان دوام و بقای زندگی در جهان هستی بدون آن مقدور نیست.

از اتم های کربن که در عالم لایتناهی موجود است یکی را که در بدنمان وجود دارد مانند اتم «کروموزم» که نطفۀ آدمی است اختیار می کنیم. این اتم ریزترین مادّه ای است که پس از باروری زن به جنین منتقل و سبب وراثت طفل خواهد شد و در یکی از سلول های بدن نوزاد مستقر می شود.

هیچ کس نمی داند شکل ظاهری اتم کربن چگونه است و معلوم نیست به چه چیز شباهت دارد؛ زیرا به طوری که ذکر شد به حدّی ریز است که با چشم دیده نمی شود، ناچار باید آن را طور دیگر تحت مطالعه و دقت قرار دهیم.

ذرّات متشکّلۀ اتم هر چه بوده باشند، خود آن کوچکترین جزء متشکّلۀ آن است.

طرز ساختمان کلیۀ اتم ها مانند اتم هیدروژن، اکسیژن، کربن، طلا، اورانیوم تقریباً یکسان است و تمامی آنها از ذرّات خیلی ریزی که ساختمان اصلی آنها را تشکیل داده درست شده است.

هر اتم بر سه جزء بخش می گردد: پروتون که دارای قوۀ الکتریسیتۀ مثبت، نوترون دارای الکتریسیتۀ خنثی، الکترون دارای قوۀ منفی است.

ص:169

ساختمان اصلی اتم ها با تفاوت کم همسانند. در مرکز هر اتم یک هسته وجود دارد که از «پروتون» و «نوترون» تشکیل گشته و این دو سخت به هم پیوسته اند. در قسمت برونی اتم الکترون ها می باشند که متّحد الشکلند و مانند منظومۀ شمسی که به دور خورشید می گردد در حرکت و چرخشند!

وجه اختلاف و تمایز اتم ها از تعداد اجزایی که در ساختمان آنها به کار رفته معلوم و مشخص می گردد. مثلاً اتم ئیدروژن فقط یک پروتون دارد، و اتم هلیوم دارای دو پروتون است. همینطور که طبقه بندی یکصد نوع اتم ها، بالاتر می رود تعداد پروتون و نوترون هر کدام بیشتر خواهد بود.

اتم کربن که جزء طبقۀ ششم است دارای شش پروتون و شش نوترون است و به دور هسته آن شش الکترون در حرکتند.

هستۀ اتم و الکترون های آن چون دارای شارژِ (بارِ) قوۀ مثبت و منفی می باشند یکدیگر را به سوی خود می کشانند. اتم کروموزم (نطفۀ انسانی) نیز دارای چنین خاصیتی است. هر اتم به خودی خود نمی تواند بخش و تفکیک گردد.

جریان عمل در هستۀ اتم به طور متفاوت صورت می گیرد و در آنجا پروتون ها که دارای شارژ مثبتند به هم فشار می آورند و از هم دور می شوند. متخصصین هنوز ندانسته اند چه علت و موجبی باعث فشردگی و دوری جستن پروتون ها از همدیگر می شود.

الهیّون در جواب این مسأله عاجز نیستند، پاسخ این مسأله و هزاران نمونۀ آن در مسلک آنان یک کلمه است که همه چیز و همۀ حقایق در همین یک کلمه است و آن «اللّه» است.

در هیچ پرده نیست نباشد نوای تو عالم پر است از تو و خالی است جای تو

هر چند کاینات گدای در تواند یک آفریده نیست که داند سوای تو

تاج و کمر چو موج حباب است ریخته در هر کناره ای ز محیط سخای تو

ص:170

آیینه خانه ای است پر از ماه و آفتاب دامان خاک تیره ز موج صفای تو

هر غنچه را ز حمد تو جزوی است در بغل هر خار می کند به زبانی ثنای تو

یک قطره اشک سوخته یک مهرۀ گل است دریا و کان به پیش محیط سخای تو

در مشت خاک من چه بود لایق نثار هم از تو جان ستانم و سازم فدای تو

غیر از نیاز و عجز که در کشور من است این مشت خاک تیره چه سازد فدای تو

عمر ابد که خضر بود سایه پرورش سروی است پست بر لب آب بقای تو

صائب چه ذرّه است و چه دارد فدا کند ای صد هزار جان مقدّس فدای تو

(صائب تبریزی)

[

پیدایش اتم کربن در کرۀ زمین

]

وقتی که یک اتم را بشکافند و خرد کنند، به ذرّه های ریزی مبدّل می شود که هر یک از آن ذرّات از الکترون ها سنگین تر و از پروتون ها و نوترون ها سبک ترند. این ذرّه های عجیب را علمای فیزیک «مِزون» می گویند و عمر آنها کمتر از یک میلیونیم ثانیه است. دانشمندان تصور می کنند سبب تحریک نیروی داخلی هستۀ اتم به واسطۀ همین مزون ها می باشد.

اتم کربن پیش از آن که در کرۀ زمین پدیدار آید در یکی از کرات آسمانی به وجود آمده و داستان تکوین آن بس عجیب و حیرت آمیز است. این اتم از موقعی که سفر دور و دراز خود را در فضای نامحدود آسمان شروع کند تا زمانی که به زمین برسد و وارد نطفۀ آدمی گردد سه مرحله را طی خواهد نمود:

از ستارۀ جوانی شروع می شود که در آن توده های اتم ئیدروژن وجود داشته و دارای پروتون بوده اند. هسته های اتم های ئیدروژنی به علت حرارت فوق العادۀ آن ستاره با سرعت سرسام آوری به حرکت می افتند. گاه به گاه دو عدد از آن پروتون ها باهم پیکار نموده یکی بر دیگری غالب می شود. پروتون مغلوب مقدار الکتریسیتۀ

ص:171

خود را به هدر داده به نوترون تبدیل می گردد.

این نوترون تازه به دوران رسیده با پروتونی که غالب شده باهم جمع و متّحد می شوند و هسته ای به نام دوتریوم (ئیدروژن سنگین) متشکّل می گردد و هنگام فرصت این هستۀ دوتریوم یک هستۀ پروتون و یک هستۀ نوترون را تحت اختیار خود در می آورد و مبدّل به هستۀ اتم «هلیوم» می شود و به این نهج جریان احتراق، ذوب، اجتماع و اتحاد ذرات آن ستاره انجام و در نتیجه اتم های ئیدروژن ستارۀ مزبور به مادۀ دیگری تبدیل می شود که اسّ و اساس آن مادّۀ هلیوم خواهد بود.

ضمناً ناگفته نماند که اتم ئیدروژن نخستین اتمی است که در عالم لایتناهی به وجود آمده است. در این جا مرحلۀ پیدایش اتم های سنگین خاتمه می پذیرد.

پس از صدها میلیون سال که از عمر آن ستاره بگذرد، تقریباً تمام حجم ستاره مملوّ از مادۀ هلیوم می گردد و اتم های آن با یک روال منظّم و موزونی باهم مصاف نموده، دو تا سه اتم در یک لحظه باهم شعله ور می شوند، و این جریان دومین مرحلۀ پیدایش اتم کربن به حساب می آید.

اتم کربن میلیاردها سال است که بر اثر مصاف و تلاقی مذکور تکوین یافته و حال باید دانست این اتم چگونه به کرۀ زمین رسیده است ؟:

هر قدر عمر ستاره ای بیشتر شود، اتم های هلیوم، کربن و اتم های سنگین در آن ستاره فزون تر خواهد شد و تراکم اتم ها به تدریج به حدّی می رسد که ستاره از موادّ اتمی اشباع می گردد و سپس منفجر خواهد شد.

در نتیجه اتم های کربن و سایر اتم های موجودۀ آن، در کیهان و فضا پخش و با اتم های ئیدروژن که در فضا پراکنده اند مخلوط و ممزوج می گردند. بعدها زمانی که ستارۀ جدیدی که با جذب اتم های ئیدروژن تکوین و به وجود آمد اتم های موجود در فضا اتم کربن را نیز جذب می نمایند.

خورشید هم در چند میلیارد سال پیش به امر و ارادۀ حضرت ربّ العزّه به همین

ص:172

صورت پدید آمده، و ظاهراً بر اثر یک حادثۀ کیهانی، موادّ مشتعلۀ عظیمی از خورشید فوران و بیرون ریخته و همراه آن مواد، اتم کربن بوده و پس از سرد شدن، قشر و پوستۀ کره زمین از آن مواد تشکیل یافته است، و این جریان سومین مرحلۀ پیدایش اتم کربن در کرۀ زمین است که به تدریج در پیکرۀ انسان، حیوان، جمادات نفوذ یافته و به حال ثابت و تغییرناپذیری باقی مانده است.

اتم کربن پس از جریان فوق با دو اتم ئیدروژن ترکیب و متّحد می گردد به «بی اکسید دوکربن» مبدل و به واسطۀ وزش باد به روی برگ نباتات و گیاهان می نشیند. چنانچه گاو یا گوسپندی آن گیاه را خورده و بعد گوشت یا شیر آنها را انسان های دوران گذشته خورده باشند، در این صورت آن افراد انسانی یا حیوانات، حامل اتم کربن گشته اند.

اتم کربن که در بدن انسان قرار یافت، ممکن است در نطفۀ او وارد و بعد در زهدان مادر داخل شود. در این حال موجودی پیدا می گردد که وارث صفات و اخلاق پدر و مادر خواهد شد و در تسلسل زنجیرۀ بقای نسل بشری آن اتم از پدر به فرزند و به اعقاب او منتقل خواهد گشت!

زمانی که آدمی فوت شود اتم کربن به خاک برمی گردد، ممکن است گیاهی آن را جذب کند، آن وقت این اتم در جمع نباتات سپس در بدن حیوانات قرار گیرد، و نیز ممکن است که جزو ذرّات متبلور ذغال سنگ یا دانۀ الماس گردد، و باز هم ممکن است اتم مذکور از ناحیۀ نبات یا حیوان مجدداً در بدن انسان وارد شود، در استخوان یا ناخن و یا تاری از موی او جای گیرد.

به علاوه ممکن است «بی اکسید دو کربن» موجود در فضا را افرادی که در هزاران سال پیش تنفّس نموده و از ریه های خود خارج کرده باشند، در زمان حاضر هوایی را که تنفّس می کنیم آلوده و آمیخته به آن اتم باشد.

موقعی که دم می زنیم و نفس می کشیم، در هر لحظه که فرو می دهیم و خارج

ص:173

می کنیم به طور تقریب شمارۀ اتم های آن در حدود ده سنگترلیون می باشد، یعنی عددی که سمت راست آن 22 صفر قرار گرفته!

می توان گفت: اتم های کربن موجود در هوا، در ازمنۀ خیلی دور در ریه های افراد بشر و پیامبران و دانشمندان دوران های قدیم از راه تنفّس آنها وارد و خارج شده، و این زمان هم ما آن هوا را می بلعیم، و ممکن است افرادی که بعد از ما خواهند آمد یا نابغه هایی که به ظهور خواهند رسید از آن نیز تنفّس کنند.

در گذشت زمان هر قدر دوران جهان باقی باشد و به جلو رود ممکن است اتم کربن در خون حیوانات و جانوران و موجوداتی که امروزه انواع آنها بر ما نامعلوم است رسوخ یافته و بعدها مجدداً به خاک بازگشت نماید و سپس در ترکیبات معادن قرار گیرد و ملیون ها سال در جمادات باقیمانده تا دو مرتبه در موجودات زنده ظهور یابد.

به هر تقدیر با گذشت بیش از چهار میلیارد سال که از عمر زمین می گذرد، هنوز در وضع اتم کربن تغییری حاصل نشده و دلیلی هم در دست نیست که روزی اتم مذکور معدوم گشته و از میان برود.

اگر بنا شود روزی خورشید، کرۀ زمین را مشتعل ساخته و بسوزاند ممکن است اتم کربن دو مرتبه به فضا و کیهان برگشته و نواختران و ستاره های جوان آن را جذب کنند.

قریب به یقین معدوم گشتن اتم کربن تحقّق نتواند یافت مگر زمانی که بین کرات آسمانی تصادم های شدید و سهمگین روی دهد که یکی یا هر دوی آنها متلاشی و ذرّاتشان در فضا پخش و پراکنده شوند و اتم های موجود در فضا بتوانند اتم های کربن را جذب نموده تحت اختیار و سلطۀ خود در آورند.

آن زمان است که دورۀ بقا و دوام این اتم سر خواهد آمد، لکن مانند آدمیان که پس از سپری شدن عمر، از خود نسل های جدیدتری به جای می گذارند، اتم های

ص:174

کربن نیز در پیکرۀ موجودات زنده ای که از اتم های تازه و جدیدتری ترکیب یافته اند قرار گیرند.» (1)راستی داستان عجیبی است! از وضع یک ذرّه که با چشم دیده نمی شود، سراپای انسان غرق در حیرت می گردد. این وضع یک ذرّه است، در سراسر عالم چه خبر است ؟ آیا کسی غیر از حضرت عظیم از خلقت عظیم اطلاع و آگاهی دارد؟

من سخت در شگفتم، نمی دانم چه بنویسم و از کجا بنویسم و از که و از چه دم بزنم ؟

عجایب حیات

اشاره

«زمین در هر 24 ساعت یکبار به دور محور خود می گردد، و از این قرار سرعت حرکت آن ساعتی هزار میل است. حال فرض کنید در عوض این مقدار سرعت، هر ساعتی صد میل می چرخید، و در آن صورت شب ها و روزهای ما ده برابر مدت فعلی می بود. آفتاب سوزان تابستان کلّیۀ نباتات و رستنی ها را در آن روزهای بلند می سوزانید و معدوم می ساخت، و سرمای شب های دراز جوانه ها را منجمد می کرد و از بین می برد.

سطح خورشید که منبع حیات در روی کرۀ ارض است دارای دوازده هزار درجۀ فارنهایت حرارت است و دوری زمین ما از آن به همان اندازه ای است که بتواند از این منبع فیض و حرارت به قدر کافی گرمی برای ادامۀ حیات ما اقتباس نماید.

مقدار حرارتی که به ما می رسد پیوسته ثابت و غیر متغیر است و در طول ملیون ها سال به همین وضع باقی بوده و در نتیجه ادامۀ حیات در زمین میسّر شده است.

اگر حرارت زمین تغییر می کرد و مثلاً در عرض یکسال فقط در حدود پنجاه

ص:175


1- (1) - رازهای جهان آفرینش: 114 - 121.

درجه کم و زیاد شده بود همۀ نباتات معدوم می شدند و بشر هم یا از فرط گرما کباب شده بود و یا از شدّت سرما منجمد می گردید و از میان می رفت.

زمین به سرعت 18 میل در هر ثانیه به دور آفتاب می چرخد و هرگاه سرعت سیر آن در عوض این مقدار 6 میل یا چهل میل در هر ثانیه می شد آن وقت دوری و نزدیکی ما به آفتاب به درجه ای می شد که زندگانی کنونی ما غیر مقدور می گردید.

حجم ستارگان آسمان به طوری که می دانیم، متفاوت است. بعضی از آنها به درجه ای بزرگند که اگر فی المثل خورشید منظومۀ ما بودند به مدار زمین ملیون ها کیلومتر در داخل سطح آن ستاره ها قرار می گرفت. همچنین نوع تشعشع ستاره ها با هم متفاوت است. اشعۀ بعضی از آنها برای هر گونه آثار حیاتی مضرّ است و زندگانی را نابود می سازد. نیرو و مقدار تشعشع این ستاره ها هم گاهی کمتر از خورشید و گاهی تا ده هزار مرتبه بیشتر از آن است.

هر گاه تشعشع خورشید ما، به نصف مقدار فعلی تقلیل می یافت همۀ جانداران زمین از فرط سرما هلاک می شدند، و اگر مقدار این تشعشع دو برابر بیشتر می شد، آن وقت نطفۀ حیاتی در همان مرحلۀ اول تکوین معدوم می گردید. بنابراین در میان ملیونها ستاره که در فضای نامحدود پراکنده اند تنها خورشید ماست که برای به وجود آوردن حیات مناسب می باشد.

زمین در زاویۀ 23 درجه قرار گرفته و همین تمایل محور زمین ایجاد فصول چهارگانه را می نماید. اگر محور زمین متمایل نبود قطب شمال و جنوب الی الأبد در روشنایی نیم رنگ شفق باقی می ماند. بخار آب اقیانوس ها دائم از شمال به جنوب در حرکت می بود و قاره هایی از یخ ایجاد می کرد و چه بسا که مسافات بین خط استوا و نواحی قطبی را تبدیل به بیابان ها و صحاری نامسکون می کرد.

با تبخیر آب اقیانوس ها بستر شوره زار آنها نمودار می شد و رودخانه های قطبی همه جا اراضی را شسته و از میان درّه های عمیق می گذشت و مرداب های موقتی از

ص:176

نمک مذاب در این بسترها به وجود می آورد.

فشار کوههای عظیم و سنگین یخ به قدری زیاد می شد که بر سطح هر دو قطب سنگینی کرده و آنها را فرو می برد و آن وقت خط استوا بر اثر همین فشار ترکیده و منطقۀ جدیدی احداث می کرد. اقیانوس ها خشک می شد و اراضی وسیعۀ جدیدی به وجود می آمد و میزان بارندگی و رطوبت هم در اقطار جهان تقلیل می یافت و نتایج سهمگین آن دنیا را منقلب می نمود.

ما هرگز توجه نمی کنیم که حیات در روی کرۀ ارض منحصر به قشری است که میان برف های قلل و جبال و گرمای مرکزی زمین قرار گرفته است. نسبت این قشر نازک با قطر زمین معادل نصف قطر یک ورق از کتاب هزار صفحه ای است. تاریخ حیات کلیۀ جانداران زمین فقط بر روی این ورقۀ نازک تدوین شده است.

اگر هوای محیط زمین به صورت مایع در می آمد همۀ سطح زمین را به عمق 35 پا فرامی گرفت و این قشر آب گرفته، تازه یک ششصد هزارم فاصله تا مرکز زمین را تشکیل می دهد.

فاصلۀ ماه تا زمین 240،000 میل است و هر روز دو مرتبه تولید جزر و مدّ می کند. جزر و مدّ دریاها در پاره ای نقاط تا 60 پا می رسد و حتّی قشر خاکی زمین هر روز دو مرتبه بر اثر جاذبۀ ماه به قدر چند اینچ کشیده می شود.

همۀ این اتفاقات به طوری منظم و آرام رخ می دهد که ما هرگز متوجه قدرت قاهره و عظیمی که آب دریاها را این قدر بالا می برد و حتی سطح زمین را با همۀ سختی و صلابت آن خم می کند نمی شویم.

کرۀ مرّیخ نیز دارای قمری است که بسیار کوچک است و فقط شش هزار میل با آن فاصله دارد.

اگر ماه به جای مسافت فعلی مثلاً پنجاه هزار میل با زمین فاصله داشت آن وقت ارتفاع جزر و مد به قدری زیاد می شد که همۀ دشت های پنج قارۀ زمین را روزی دو

ص:177

بار آب فرا می گرفت و فشار آب در هر نوبت به قدری شدید می بود که کوهها به زودی از روی زمین شسته می شد و هیچ یک از قاره ها فرصتی نمی یافت که از زیر آب بیرون بیاید و وجود خارجی پیدا کند. سطح زمین در زیر فشار این انقلابات خرد می شد و جریان هوایی که بر اثر این جزر و مدهای عظیم پیدا می شد هر روز گردبادهای هولناک در اطراف زمین پدید می آورد.

اگر قاره ها را آب فرا می گرفت عمق متوسط آبی که سطح زمین را احاطه می کرد به یک میل و نیم می رسید و در آن صورت هیچ گونه حیاتی در آن مقدور نبود جز به صورت حیواناتی در اعماق آب که آنها هم به تدریج از وجود یکدیگر تغذیه می کردند تا نسل آنها منقرض می شد.

آری، منظومۀ شمسی ما از مخلوط درهم برهم مواد و مصالحی که با حرارت دوازده هزار درجه از خورشید جدا شده و با سرعتی غیرقابل تصور در فضای بی پایان پراکنده شده به وجود آمده است. اما در همین آشفتگی و انقلاب جوّی، چنان نظم و ترتیب دقیق و منظّمی ایجاد شده است که امروزه حتّی دقایق و لحظات حوادث آیندۀ آن را می توانیم پیش بینی کنیم. نتیجۀ این انتظام و ترتیب آن است که اوضاع فلکی ما هزار ملیون سال است به همین حال باقی مانده و تا آخر دنیا هم به همین وضع باقی خواهد ماند.

اینها همه مرهون قوانین و نظامات عمومی است و بر طبق همین قوانین، نظام عالم شمسی ما در جاهای دیگر افلاک نیز تکرار می شود.» (1)

نظم آفرینش در قرآن

قرآن مجید در زمینۀ این نظم و مقرّرات و قوانین و نظامات، در آیات شریفه اش می فرماید:

ص:178


1- (1) - راز آفرینش انسان: 22.

ثُمَّ اسْتَوَی إِلَی السَّماءِ وَهِیَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِیَا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قَالَتَا أَتَیْنَا طَائِعِینَ * فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ فِی یَوْمَیْنِ وَأَوْحَی فِی کُلِّ سَمَاءٍ أَمْرَهَا وَزَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیَا بِمَصَابِیحَ وَحِفْظاً ذلِکَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ » (1)

آن گاه آهنگ آفرینش آسمان کرد، در حالی که به صورت دود بود، پس به آن و به زمین گفت: خواه یا ناخواه بیایید. آن دو گفتند: فرمانبردار آمدیم. * پس آنها را در دو روز به صورت هفت آسمان به انجام رسانید [ و محکم و استوار ساخت ]، و در هر آسمانی کار آن را وحی کرد، و آسمان دنیا را با چراغ هایی آرایش دادیم و [ از استراق سمع شیطان ها ] حفظ کردیم، این است اندازه گیری توانای شکست ناپذیر و دانا.

وَمَا خَلَقْنَا السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا لاَعِبِینَ * مَا خَلَقْنَاهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ وَلکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لاَ یَعْلَمُونَ » (2)

و ما آسمان ها و زمین و آنچه را میان آن دو است، به بازی نیافریده ایم؛ * ما آن دو را جز به درستی و راستی به وجود نیاورده ایم، ولی بیشترشان [ به حقایق ] معرفت و آگاهی ندارند.

وَمَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا بَاطِلاً ذلِکَ ظَنُّ الَّذِین کَفَرُوا فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ کَفَرُوا مِنَ النَّارِ » (3)

و ما آسمان و زمین و آنچه را که میان آنهاست، بیهوده نیافریده ایم، این پندار کافران است، پس وای بر آنان که کافرند از آتش دوزخ.

ص:179


1- (1) - فصّلت (41) : 11 - 12. [1]
2- (2) - دخان (44) : 38 - 39. [2]
3- (3) - ص (38) : 27.

متجلّی است ذاتش به صفات خودنمایی که کند از این تجلّی همه دعوی خدایی

کسی ار به چشم بینش نگرد در آفرینش ز هر آیتی خدا راست ظهور خودنمایی

احد است و با جلالش احدی نبوده هرگز که شریک ذاتش آید به سریر پادشایی

عجب است بنده ای را که خدا وجود باشد که نباشد از جهالت به وجودش آشنایی

(فؤاد کرمانی)

عجایب حیات در کلام دانشمندان

«دیوید هیوم می گوید:

سراسر دستگاه طبیعت بر وجود پروردگاری هوشیار گواه است و هیچ پژوهندۀ خردمند نیست که پس از آن که به جدّ و جهد بیندیشد، دمی از گروش به اصول خداشناسی و دینداری راستین تن زند.

کانت می گوید:

وجود حسّ دینی بشر دلیل وجود خدا است.

دکارت می گوید:

خلقت، عمل مداوم است و اگر آنی خداوند از خلقت نظر بردارد عالم معدوم می شود.

روسو می گوید:

ما از حقیقت جهان و روح بی خبریم، جز این که به وجود ذاتی که دارای ادراک و اراده و حکمت است و در کارهای عالم مؤثر و متصرف می باشد نمی توان یقین

ص:180

نکرد. در حرکات عالم وجریان امور، آثار تدبیر و حکمت هویداست.

لایب نیتس می گوید:

خدا صانعی عاجز نیست که هر آن مجبور باشد در ماشینی که ساخته است دست ببرد تا راه بیفتد، خداوند از آغاز که جهان را آفریده این ماشین را چنان کامل ساخته که تا ابد چرخ ها و اجزای آن با اتفاق هم به کار مشغول اند.

پاسکال فیلسوف شهیر می گوید:

قانونی بالاتر و برتر از طبیعت هست که بر همۀ جهان تسلط دارد و نمی توان آن را نادیده گرفت و باید به او ایمان آورد، و آن قانون آفرینش است که ما را به وجود آورده و هستی ما از اوست و ما نمی توانیم از او جدا باشیم؛ زیرا اگر نور از منبع خود جدا شود نور نیست. و پیروی از این قانون ایمان به خداست و همین ایمان مقدس، سازش دین با دانش و تنها راهی است که هر دو را بر خلاف میل بی دینان و ملحدان و علی رغم دلایل پوچ و فریبندۀ آنان باید پیمود. این است یگانه راه رسیدن به کمال و پیروزی حق بر باطل.» (1)«با اختراع و تکمیل تدریجی تلسکوب توانستیم بیش و بیشتر، اعماق فضا را شناسایی کنیم. ستارگان که ابتدا گمان می رفت نقطه های نورانی کوچکی هستند که به یک اندازه از زمین ما فاصله دارند، آشکار شد که کرات عظیمی از نور و حرارتند که میلیون ها بار از زمین ما بزرگترند. آنگاه کشف شد که بسیاری از این نقاط روشن، تنها یک ستارۀ بزرگ نیستند بلکه در حقیقت مجموعه ای از میلیون ها ستاره یا کهکشانند و بعضی از آنها به قدری عظیمند که نور پس از 200،000 سال از یک سر آنها به سر دیگرشان می رسد!

دوربین های نجومی جدید می توانند از مجموعۀ اخترانی که از ما 6،000،000،000 سال نوری دورند عکس بگیرند و بدین ترتیب حوادثی را

ص:181


1- (1) - پنج گام: 80.

می بینیم که شش میلیارد سال پیش، یعنی پیش از آن که حیات در زمین به وجود آید، رخ داده است.

تعداد ستارگانی که اینک با تلسکوب های نوین می توانیم ببینیم به قدری زیادند که اگر صد سال تمام شب و روز به شمارش آنها بپردازیم و در هر ثانیه یک ستاره بشماریم، پس از پایان این مدت هنوز همۀ آنها را نشمرده ایم.

کهکشان، قرص عظیمی است که قسمت مرکزی آن ضخیم تر است و لااقل شامل 1،000،000،000 ستاره است، درازای آن 100،000 سال نوری و ضخامت آن در مرکز کهکشان 20،000 سال نوری است.

وزن کهکشان یا درست تر بگوییم جرم آن 100،000،000،000 برابر جرم خورشید است و عقیده دارند که کهکشان همچون چرخ به دور محورش می چرخد.

خورشید با سیّاراتش که جزئی از این چرخ غول پیکر است، در دایره ای عظیم با سرعتی در حدود 1،000،000 کیلومتر در ساعت در گردش است و احتمالاً هر دور گردش آن 250،000،000 سال به طول می انجامد.

کهکشان ما به هیچ وجه تنها کهکشان جهان نیست، تا آنجا که ما می توانیم با بزرگترین دوربین های نجومی امروزی ببینیم در جهان احتمالاً 150،000،000 کهکشان وجود دارد و فاصلۀ متوسط بین دو کهکشان همسایه 2،000،000 سال نوری است.

جهان گسترش می یابد و میلیون ها میلیون کهکشان با سرعتی بیش از 800 کیلومتر در ثانیه از هم دور می شوند. این فقط سرعت احتمالی متوسط بین دو کهکشانی است که همسایۀ یکدیگرند. هر چه کهکشان ها از هم دورتر باشند سرعت بیشتر است.

با تلسکوب آینه ای کوه پالومار کهکشان هایی دیده شده اند که با سرعت بیش از

ص:182

60،000 کیلومتر در ثانیه از ما دور می شوند.» (1)

حقیقت گسترش جهان

مسألۀ گسترش جهان حقیقتی است که قرآن مجید بدان اشاره کرده است:

وَالسَّماءَ بَنَیْناها بِأیْیْدٍ وَإنّا لَمُوسِعُونَ » (2)

و آسمان را به قدرت ونیرو بنا کردیم و ما [ همواره ] وسعت دهنده ایم.

آری، حضرت حق آسمان ها را آفریده و دائماً گسترش می دهد. علم امروز می گوید:

نه تنها کرۀ زمین بر اثر جذب مواد آسمانی تدریجاً فربه و سنگین تر می شود، بلکه آسمان ها نیز در گسترشند، یعنی ستارگانی که در یک کهکشان قرار دارند به سرعت از مرکز کهکشان دور می شوند، حتی سرعت این گسترش را در بسیاری از مواقع اندازه گیری کرده اند.

در کتاب «مرزهای نجوم» نوشتۀ فرد هویل، می خوانیم:

تندترین سرعت عقب نشینی کرات که تا کنون اندازه گیری شده نزدیک به 66 هزار کیلومتر در ثانیه است!

کهکشان های دورتر در نظر ما به اندازه ای کم نورند که اندازه گیری سرعت آنها به سبب عدم نور کافی دشوار است. تصویرهایی که از آسمان برداشته شده آشکارا این کشف مهم را نشان می دهد که فاصلۀ این کهکشان ها بسیار سریعتر از کهکشان های

ص:183


1- (1) - افق دانش: 90.
2- (2) - ذاریات (51) : 47. [1]

نزدیک افزایش می یابد.

نامبرده سپس به بررسی این سرعت در کهکشان های ابرسنبله، واکلیل و شجاع و غیر آن پرداخته و بعد از محاسبه سرعت های عجیب و سرسام آوری را در این مسأله ارائه می دهد.

جان آلدر می گوید:

جدیدترین و دقیق ترین اندازه گیری ها در طول امواجی که از ستارگان پخش می شود، پرده از روی یک حقیقت عجیب و حیرت آور برداشته، یعنی نشان داده است، مجموعۀ ستارگانی که جهان از آنها تشکیل می یابد پیوسته با سرعتی زیاد از یک مرکز دور می شوند و هر قدر فاصلۀ آنها از این مرکز بیشتر باشد، بر سرعت سیر آنها افزوده می گردد. مثل این است که زمانی کلیۀ ستارگان در این مرکز مجتمع بوده اند و بعد از آن از هم پاشیده و مجموعۀ ستارگان بزرگی از آنها جدا و به سرعت به هر طرف روانه می شوند. دانشمندان از این موضوع چنین استفاده کرده اند که جهان دارای نقطۀ شروعی بوده است.

ژرژ گاموف در کتاب «آفرینش جهان» در این زمینه چنین می گوید:

فضای جهان که از میلیاردها کهکشان تشکیل یافته در یک حالت انبساط سریع است. حقیقت این است که جهان ما در حال سکون نیست بلکه انبساط آن مسلّم است.

پی بردن به این که جهان ما در حال انبساط است کلید اصلی را برای گنجینۀ معمّای جهان شناسی مهیّا می کند، زیرا اگر اکنون جهان در حال انبساط باشد لازم می آید که زمانی در حال انقباض بسیار شدیدی بوده است.

جالب توجه این که تعبیر به إنّا لَمُوسِعُونَ (ما گسترش دهندگانیم) با استفاده از جملۀ اسمیّه و اسم فاعل، دلیل بر تداوم این موضوع است و نشان می دهد که این گسترش همواره وجود داشته و همچنان ادامه دارد و این درست همان چیزی است که امروز به آن رسیده اند که تمام کرات آسمانی و کهکشان ها در آغاز در مرکز

ص:184

واحدی جمع بوده سپس انفجاری عظیم و بی نهایت وحشتناک در آن رخ داده و به دنبال آن اجزای جهان متلاشی شده و به صورت کرات درآمده و به سرعت در حالت عقب نشینی و توسعه است.» (1)

موحّدان که به لیل و نهار ساخته اند به یاد زلف و رخ آن نگار ساخته اند

به هیچ حیله در آغوش در نمی آیی مگر تو را از نسیم بهار ساخته اند

ز لاله زار تجلّی ستاره سوختگان چو لاله با جگر داغدار ساخته اند

گشاده اند جگر تشنگان دهان طمع ز بس عقیق تو را آبدار ساخته اند

به وصل زلف و رخ او رسیدن آسان نیست کلید گنج ز دندان مار ساخته اند

به رنگ شبنم و گل بر زمین نمی مانند کسان که آینه را بی غبار ساخته اند

کمند همّت ما نیست نارسا چون موج محیط عشق تو را بی کنار ساخته اند

چراغ زنده دلی را که چشم بد مرساد نصیب صائب شب زنده دار ساخته اند

(صائب تبریزی)

ص:185


1- (1) - تفسیر نمونه: 372/22، [1] ذیل آیۀ 47 سورۀ ذاریات.

خلقت آسمان ها و زمین در قرآن

وَهُوَ الَّذِی خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ وَکَانَ عَرْشُهُ عَلَی الْمَاءِ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً » (1)

و او کسی است که آسمان ها و زمین را در شش روز آفرید، در حالی که تخت فرمانروایی اش بر آب [ که زیربنای حیات است ] قرار داشت، تا شما را بیازماید که کدام یک نیکوکارترید؟

کانَ اللّهُ وَلَمْ یَکُنْ مَعَهُ شَیْ ءٌ. (2)

در آغاز به جز خداوند یکتا هیچ کس و هیچ چیز نبود.

فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ فِی یَوْمَیْنِ وَأَوْحَی فِی کُلِّ سَمَاءٍ أَمْرَهَا » (3)

پس آنها را در دو روز به صورت هفت آسمان به انجام رسانید [ و محکم و استوار ساخت ]، و در هر آسمانی کار آن را وحی کرد.

این که ماده و مصالح ساختمان آسمان ها چگونه پدید آمد و آفرینش آنها به چه ترتیب صورت گرفت، جز آفریدگار بی همتا کسی را بر آن آگاهی نیست، چنانکه قرآن می فرماید:

ما أَشْهَدتُّهُمْ خَلْقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلاَ خَلْقَ أَنفُسِهِمْ » (4)

من ابلیس و نسلش را در آفرینش آسمان ها و [ در پدید آوردن ]،زمین و در آفرینش خودشان شاهد و گواه نگرفتم [ تا یاریم دهند ]؛ و من گمراه کنندگان را یار و مددکار خود نگرفته ام.

ص:186


1- (1) - هود (11) : 7. [1]
2- (2) - بحار الأنوار: 234/54؛ مصباح الأنس: 78، حدیث 3.
3- (3) - فصّلت (41) : 12. [2]
4- (4) - کهف (18) : 51. [3]

خلقت در کلام دانشمندان

دانشمندان امروز نیز به این حقیقت اعتراف دارند، چنانکه جان ففر می گوید:

مسألۀ پیدایش ماده، اصولاً مسأله ای است که بیرون از قلمرو تحقیقات و تفکّرات ثمر بخش است. بایستی ماده را مفروض و موجود پنداشت و از آنجا جریان آفرینش کاینات را تعقیب کرد.

آنچه از نظرات قرآن و دانشمندان محقّق است، این مصالح عبارت بودند از ذرّات دود و گاز که در فضا سرگردان، اما چنان پراکنده بودند که به ندرت به یکدیگر بر می خوردند.

ثُمَّ اسْتَوَی إِلَی السَّماءِ وَهِیَ دُخَانٌ » (1)

آن گاه آهنگ آفرینش آسمان کرد، در حالی که به صورت دود بود.

سِرجیمس جینز دانشمند فلک شناس می گوید:

مادۀ کون از گازهایی که در فضا انتشار دارد آغاز گشته و از تراکم این گازها، سدیم (مه رقیق) پدید آمده است.

دکتر گاموف استاد طبیعی دانشگاه واشنگتن می نویسد:

جهان در ابتدای پیدایش مملوّ از گازهایی بوده که در هوا پراکنده بوده است. این گازها از نظر تراکم و درجۀ حرارت به حدّی است که تصور آن برای ما امکان پذیر نیست.

به هر جهت آفریدگار متعال طی دو دوره از این گازها آسمان های هفتگانه را بنا نهاد:

ص:187


1- (1) - فصّلت (41) : 11. [1]

فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ فی یَومَیْنِ » (1)

پس آنها را در دو روز به صورت هفت آسمان به انجام رسانید [ و محکم و استوار ساخت ].

و نقشۀ بنای این هفت آسمان را به صورت هفت طبقه یکی بر فراز دیگری ترسیم فرمود:

أَلَمْ تَرَوْا کَیْفَ خَلَقَ اللَّهُ سَبْعَ سَماواتٍ طِبَاقاً » (2)

آیا ندانسته اید که خدا هفت آسمان را چگونه بر فراز یکدیگر آفرید؟

هفت آسمان محکم که هیچ گونه رخوت و سستی در آن راه ندارد:

وَبَنَیْنا فَوْقَکُمْ سَبْعاً شِداداً » (3)

و بر فرازتان هفت آسمان استوار بنا نهادیم.

و به وسیلۀ ستون های نامریی که امروزه از آنها به نیروی جاذبۀ عمومی تعبیر می شود کرات آسمانی را استوار گرداند:

خَلَقَ السَّمواتِ بِغَیْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها » (4)

آسمان ها را بدون ستون هایی که آنها را ببینند، آفریده.

و از آیات قیامت بر می آید که هیچ یک از این آسمان ها به دیگری راه ندارند، و تنها در روز رستاخیز گشوده و مفتوح می گردند:

وَفُتِحَتِ السَّماءُ فَکانَتْ أبواباً » (5)

ص:188


1- (1) - فصّلت (41) : 12. [1]
2- (2) - نوح (71) : 15. [2]
3- (3) - نبأ (78) : 12. [3]
4- (4) - لقمان (31) : 10. [4]
5- (5) - نبأ (78) : 19. [5]

و آسمان گشوده می شود، پس به صورت درهایی درمی آید.

آنگاه خداوند با آفرینش ستارگان به تزیین و چراغانی آسمان پایین که آسمان دنیای ما و نزدیکترین آسمان به ماست پرداخت:

وَلَقَدْ زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنیا بِمَصابیحَ » (1)

همانا ما آسمان دنیا را با چراغ هایی آراستیم.

إنّا زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنیا بِزینَةٍ الْکَواکِبِ » (2)

همانا ما آسمان دنیا را به زیور ستارگان آراستیم.

بدین ترتیب که میلیون ها ذرّه گاز و دود به شکل ابرهای عظیم به دور هم گرد آمدند... توده های ابر، ذرّات را به سوی مرکز جذب می کرد، و بالأخره تودۀ انبوه ابر جمع می گشت و ذرّات آن به یکدیگر نزدیک می شد. این ذرّات که به یکدیگر اصطکاک پیدا می نمود تولید گرما می کرد و گاهی در مرکز ابر، گرما چنان شدّت می یافت که توده را به تابش می افکند و فضای تاریک را روشن می ساخت، سرانجام میلیونها توده ابر به صورت ستاره درآمدند و از آن پس در جهان تاریک، نور پدیدار گشت و آسمان پایین چراغانی گردید.

در بیابان بی پایان فضا ابری بی شکل و بی هیچ گونه تشخّص در همه جا به طور یکنواخت پخش شده بود، ذرّات مادّه به هم برمی خوردند و با یکدیگر ترکیب می شدند. ابر به دریایی متلاطم و خروشانی از گاز مبدّل می گشت و شروع به چرخیدن می نمود.

این دریای دود و گاز همچنان می چرخید و می غرّید و می خروشید و تلاطم

ص:189


1- (1) - ملک (62) : 5. [1]
2- (2) - صافّات (37) : 6. [2]

نامرئی خیز آبها و شکستن امواج نامرئی که هر یک به بزرگی اقلیمی بود در دل این دریا طغیان برمی انگیخت... موجها به هم می خوردند و بر هم می لغزیدند و در دل هم فرو می رفتند و به هم می آمیختند.

در میان این دریای جوشان طرحی مارپیچی از اثر چرخش مادّۀ دوّاری پیدا گردید. این صفحۀ مدوّر و پهن با میانی برآمده و بازوانی که آهسته آهسته شکل می گرفت، در سپیده دم بزرگ گیتی به پیدایش گرایید. این شکل مارپیچی که آن را «کهکشان راه شیری» می نامند، مادّۀ خورشید و منظومۀ شمسی و زمین ما در یکی از بازوان آن قرار داشت:

وَجَعَلَ الْقَمَرَ فیهِنَّ نُوراً وَجَعَلَ الشَّمْسَ سِراجاً » (1)

و ماه را در میان آنها روشنی بخش، و خورشید را چراغ فروزان قرار داد.

در یکی از بازوان کهکشان راه شیری، طوفانی پرآشوب پدید آمد و جریان تند گازها آنها را به چرخش درآورد و همچنان که می چرخید به شکل فرفره ای پهن و عظیم درآمد و پاره های نورانی بر گرد آن روان گشتند.

این فرفرۀ بزرگ در این کهکشان عظیم، همچنان می چرخید تا این که کم کم گازها به مرکز آن کشیده شد و در آنجا به صورت گوی عظیم و فروزانی تراکم یافت و سرانجام این گوی فروزان خورشید گردید.

آنگاه پاره های گاز و غباری که گرداگرد خورشید را هاله وار فرا گرفته بود از هم پاشید، و هر پاره ای از آن به صورت گردابی درآمد. هر گرداب مسیری جداگانه داشت و در آن مسیر به دور خورشید می گردید. برخی نزدیک به خورشید و بعضی از خورشید دور بودند.

در گرداب های نزدیک خورشید، گرما و در گرداب های دوردست سرما حکومت می کرد. در هر گرداب ذرّات گاز و غبار پیوسته در گردش بود. از برخی ذرّات گاز

ص:190


1- (1) - نوح (71) : 16. [1]

بخار آب پدید می آمد و مانند شبنم به روی ذرّات غبار می نشست و چون ذرّات غبار به هم می رسیدند، رطوبت شبنم آنها را به یکدیگر می چسبانید و گاهی نیز به شکل پاره های یخ زدۀ آب و گل در می آمدند.

در هر گرداب میلیون ها از این پاره ها در گردش بودند. نیروی جاذبه آنها را به سوی یکدیگر می کشید. این پاره ها به هم می پیوستند و توده های بزرگتر می ساختند و گوی عظیم و چرخانی پدید می آوردند. این گوی عظیم با نیروی جاذبه ای که داشت پاره های پیرامون خود را به سوی خود می کشید و روز به روز بزرگتر می شد و سرانجام این گوی، زمین شد.

و بعد سایر سیّارات نیز از گرداب ها پدید آمدند. هر سیّاره در مسیر خود، بر گرد خورشید می گردید. عطارد از همه به خورشید نزدیکتر بود و پس از آن زهره، زمین و مرّیخ بودند.

در آن سوی مرّیخ سیّاره های عظیم مشتری، زحل، اورانوس و نپتون به دور خورشید گردش داشتند و بسی دورتر از نپتون سیّارۀ پلوتون بود.» (1)راستی، چه بساط شگفت انگیزی و چه جهان اعجاب آوری است! کسی را آن حد نیست که به عظمت مخلوقات پی برد، تا چه رسد به بزرگی و عظمت حضرت خالق!

هم کوی تو از جهان برون است هم وصف تو از بیان برون است

اندر ره تو کسی قدم زد کاو را قدم از جهان برون است

طاقِ درِ ساکنان کویت از قبۀ آسمان برون است

در کون و مکانت می نجویم کان حضرت از این و آن برون است

خرگاه جلالت از دو عالم چون خیمۀ عاشقان برون است

ص:191


1- (1) - گذشته و آیندۀ جهان: 19.

بی بهره ز عشق تو چو دشمن از زمرۀ دوستان برون است

دنیاطلب اندر این حرم نیست سگ از پی استخوان برون است

(سیف فرغانی)

شگفتی های جهان نباتات

«مسألۀ نباتات و گیاهان و آنچه از زمین می روید، از اهمّ مسائل عرصه گاه خلقت و آفرینش است. انسان با همۀ وسعت علم و دانشش، هنوز نتوانسته به شمارش و احصای نباتات موفّق شود، چه رسد به عظمت و اسرار و شگفتی های این جهان حیرت انگیز.

انواع و اقسام گیاه در سطح خاک و درون دریاهای ژرف و بر دامنه و قلل کوههای بلند، حتی بر روی صخره های عظیم و به صورت معلّق در هوا موجود است.

قسمتی از این گیاهان به اندازه ای کوچک و ریزند که فقط با چشم مسلّح دیده می شوند، و عدّه ای آن قدر بزرگند که عظیم ترین موجودات زندۀ روی زمین به شمار می آیند. شمارۀ انواع گیاه که تاکنون شناخته شده از صدهزار متجاوز است و هر یک دارای آثار مخصوصی است.

چون شناختن فرد فرد گیاهان غیرمقدور است لذا علمای علم گیاه شناسی آنها را طبقه بندی نموده اند، و این طبقه بندی بر اساس اندام های گیاه مثل ریشه و ساقه و برگ و گل قرار گرفته است و طبق همین نظر در ابتدا آنها را به دو قسمت اصلی و سپس هر قسمت را به چند قسمت تقسیم نموده اند.

1 - گیاهان گلدار: دارای ریشه و ساقه و برگ و گل بوده و عالی ترین گیاهان می باشند. این همه گل های رنگارنگ که سطح خاک را زینت بخشیده و در صحن بیابان و صفحۀ باغستان مناظر زیبا و جالبی به وجود آورده اند و انواع میوه ها و سبزیجات که قسمت مهمّی از احتیاجات زندگی انسان را تأمین نموده و غلاّت و

ص:192

حبوباتی که نیازمندی های غذایی را رفع می کنند و بالأخره قسمت مهمّی از گیاهانی که مصرف طبّی دارند، همه و همه جزء این دسته محسوب می گردند.

2 - گیاهان بی گل: این دسته از گیاهان فاقد گل هستند، بنابراین تولید مثل در آنها بر خلاف گیاهان گلدار به طریق خاصّی انجام می گیرد.

گیاهان بی گل نیز دارای اقسام مختلفی هستند به طوری که بعضی از آنها ریشه و ساقه و برگ داشته فقط گل ندارند، و برخی از آنها ساقه و برگ داشته ولی بدون ریشه و گل می باشند. این قسمت اغلب روی تنۀ درختان و نقاطی که آب و هوای معتدل دارند زیست می نمایند. و بالأخره قسمتی فاقد برگ و گل و ریشه و ساقه بوده و در پایین آنها رشته های تارمانندی وسیلۀ جذب آب و سایر مواد غذایی بوده و باعث اتصال آنها به زمین می گردد، و ما نوعی از آنها را که «جُلبَک» نامیده می شود در جویبارها و آبهای راکد و حوض ها، به مقدار زیاد می بینیم.

این را می دانیم که انواع حیواناتی که در عرصه گاه گیتی پراکنده شده و سطح زمین را میدان زندگی خود قرار داده اند شدیداً به غذا نیازمندند و برای ادامۀ حیات باید از عناصری که در روی زمین موجود است استفاده کنند و از طرف دیگر عناصری که در آب و خاک و هوا موجود است به همین صورت قابل استفاده و تغذیۀ حیوانات نیست؛ این جاست که گیاهان برای تأمین احتیاجات غذایی حیوانات، نقش مهمّی را ایفا می کنند، زیرا آنها عناصر آب و خاک را به وسیلۀ دستگاههای مخصوصی که در ساختمان آنها قرار دارد به صورت ساقه و برگ و میوه در می آورند و در نتیجه مواد غذایی حیوانات را در اختیار آنها می گذارند.

از این نظر طبقۀ انسان نیز با حیوانات دیگر یکسان است و انسان تا کنون نتوانسته است از عناصر زمین بدون واسطۀ گیاه استفادۀ کامل بنماید و احتیاجات غذایی خود را تأمین کند، بلکه همواره دست حاجت به سوی گیاه دراز کرده و از محصول کارگاه نبات بهره مند گردیده است.

ص:193

در هوایی که تنفّس می کنیم مقدار معیّنی «اکسیژن» موجود است و اکسیژن یک مادّۀ حیاتی است که برای تولید حرارت غریزی حایز اهمیت فوق العاده ای است و زندگی بدون آن، پنج دقیقه هم ممکن نیست.

هنگام تنفّس مقداری اکسیژن وارد ریه ها می شود و با خونی که در ریه ها موجود است ترکیب می گردد و دستگاه پخش خون آن را در تمام قسمت های بدن توزیع می کند و همین اکسیژن، غذا را در سلول های مختلف بدن آهسته و آرام با حرارتی ضعیف می سوزاند. در اثر احتراق غذا در سلول ها یک گاز سمّی به نام «کربنیک» ایجاد و با خون داخل ریه می گردد و با تنفّس های بعدی از بدن خارج شده به هوای محیط بر می گردد. به این ترتیب کلیۀ جانوران اکسیژن استنشاق می کنند و گاز کربنیک بیرون می دهند.

اگر این عمل به همین صورت ادامه پیدا می کرد، پس از مدت کوتاهی این مادۀ حیاتی یعنی اکسیژن که به اندازۀ معیّنی در هوا موجود است تمام می شد و گاز سنگین و غلیظ و سمّی کربنیک جایگزین آن می گردید و آن وقت حیات کلیۀ حیوانات با خطر بسیار بزرگی مواجه می شد و رفته رفته می بایست همۀ جانوران مسموم شوند و از آنها در روی زمین اثری و خبری نماند و انسان هم از این پیشامد خطرناک البته مستثنی نمی گردید، زیرا هر فردی از انسان در 24 ساعت در ضمن تنفّس، معمولاً 250 گرم کربن خالص از ریۀ خود بیرون می فرستد و روی این حساب در ظرف یکسال، دویست وهفتاد و سه میلیون و هفتصد و پنجاه هزار (273،750،000) تن از این گاز سمّی به وسیلۀ سه میلیارد بشر تولید می شد، و چندین برابر این مقدار را حیوانات دیگر در ضمن تنفّس تولید می نمایند.

این جاست که به اهمیت یکی از اعمال گیاهان پی می بریم و آن عمل کربن گیری است.

گیاهان در حرارت آفتاب گاز کربنیک را که از دو عنصر کربن و اکسیژن تشکیل

ص:194

شده است تجزیه می کنند و اکسیژن را در هوا رها می سازند و کربن را در تنۀ خود نگه می دارند، و قسمت مهمّ وجود گیاهان از همین کربن تشکیل یافته است. این عمل یعنی عمل کربن گیری که به وسیلۀ برگ های گیاهان انجام می گیرد درست به عکس تنفّس جانوران است.

این تناسب عجیب و تعادل دقیقی که میان اکسیژن و گاز کربنیک برقرار گردیده تا نیازمندی حیات جانوران و گیاهان برای همیشه تأمین شود یکی از آیات بزرگ خداشناسی است.» (1)

عجایب گیاهان در قرآن

اشاره

قرآن مجید به طور مکرّر به مسألۀ گیاه و عجایب آن و خالق حکیم و عالمش اشاره کرده است:

الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ فِرَاشاً وَالْسَّمَاءَ بِنَاءً وَأَنْزَلَ مِنَ الْسَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقاً لَکُمْ فَلاَ تَجْعَلُوا لِلّهِ أَنْدَاداً وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ » (2)

آن پروردگاری که زمین را برای شما بستری گسترده و آسمان را سقفی برافراشته قرار داد و از آسمان، آبی [ مانند برف و باران ] نازل کرد و به وسیله آن از میوه های گوناگون، رزق و روزی برای شما بیرون آورد؛ پس برای خدا شریکان و همتایانی قرار ندهید در حالی که می دانید [ برای خدا در آفریدن و روزی دادن، شریک و همتایی وجود ندارد ].

الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ مَهْداً وَسَلَکَ لَکُمْ فِیهَا سُبُلاً وَأَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ أَزْوَاجاً مِن نَبَاتٍ شَتَّی * کُلُوا وَارْعَوْا أَنْعَامَکُمْ إِنَّ فِی ذلِکَ

ص:195


1- (1) - شگفتی های آفرینش: 10.
2- (2) - بقره (2) : 22. [1]

لَآیَاتٍ لِأُولِی النُّهَی » (1)

همان کسی که زمین را برای شما بستری گسترده قرار داد، و برای شما در آن [ به خاطر آسان شدن رفت و آمدتان ] راههایی پدید آورد، و از آسمان آبی نازل کرد، پس به وسیلۀ آن انواعی از روییدنی های گوناگون بیرون آوردیم.

[ خود از این نعمت های فراوان ] بخورید و دام هایتان را بچرانید، یقیناً در این امور نشانه هایی [ بر توحید، ربوبیّت و قدرت خدا ] برای صاحبان خرد است.

چهار بخش از نعمت های بزرگ حق

«در مجموع این مسائل به چهار بخش از نعمت های بزرگ حق اشاره شده است.

1 - زمین، که مهد آرامش و آسایش انسان است و به برکت قانون جاذبه و همچنین قشر عظیم هوایی که اطراف آن را گرفته، انسان می تواند به راحتی و امن و امان روی آن زندگی کند.

2 - راهها و جاده هایی که خداوند در زمین به وجود آورده است که تمام مناطق آن را به یکدیگر پیوند می دهد. همان گونه که غالباً دیده ایم در میان سلسله جبال سر به آسمان کشیده غالباً درّه ها و راههایی وجود دارد که انسان می تواند از آنها عبور کرده و به مقصد خود برسد.

3 - آبی که مایۀ حیات است و سرچشمۀ همۀ برکات، از آسمان نازل کرده است.

4 - گیاهان و نباتات گوناگون و مختلفی که به وسیلۀ این آب از زمین می روید که قسمتی از آنها مواد غذایی انسان را تشکیل می دهند، و بخشی مواد دارویی، و

ص:196


1- (1) - طه (20) : 53 - 54. [1]

قسمتی را انسان برای ساختن لباس مورد استفاده قرا می دهد، و قسمت دیگری را برای وسایل زندگی همچون درها و حتی خانه هایی که از چوب ساخته می شود و کشتی ها و بسیاری از وسایل نقلیۀ دیگر.» (1) أَمَّنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَأَنزَلَ لَکُم مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَنبَتْنَا بِهِ حَدَائِقَ ذَاتَ بَهْجَةٍ مَا کَانَ لَکُمْ أَن تُنبِتُوا شَجَرَهَا أَءِلهٌ مَّعَ اللَّهِ بَلْ هُمْ قَوْمٌ یَعْدِلُونَ » (2)

یا آن که آسمان ها و زمین را آفرید، و برای شما از آسمان آبی نازل کرد که به وسیلۀ آن باغ هایی خرم و باطراوت رویاندیم، که رویاندن درختانش در قدرت شما نیست؛ آیا با خدا معبودی دیگر هست [ که شریک در قدرت و ربوبیت او باشد؟ نه، نیست ]، بلکه آنان مردمی منحرف اند [ که برای او شریک می گیرند. ].

باز از سمن و گل چمن آراست جهان را جان تازه شد ز لطف هوا پیر و جوان را

صورتگر اشجار ز عکس گل و نسرین سیمای سمن داد شب غالیه سان را

آیینۀ خور خاصیت کاهربا یافت کز روی گل زرد رباید یَرَقان را

ابر از اثر لطف هوا در دل خارا شاخ گل صد برگ کند چوب شبان را

آب از هوس جلوۀ گل های بهاری جوید چو حباب از دل دریا جریان را

در آب روان جلوه دهد باد به صد ناز صد سرو خرامنده و شمشاد چمان را

عالم گذران است همان به که در این باغ بی غم گذرانیم جهان گذران را

دل جمع کن امروز و ببین از گل این باغ آن جلوه که فردا بود انوار جنان را

ص:197


1- (1) - تفسیر نمونه: 222/13، [1]ذیل آیۀ 53 سورۀ طه. [2]
2- (2) - نمل (27) : 60. [3]

عجایب گیاهان در کلام دانشمندان

اشاره

دن هرتاک متخصّص توارث نباتی و آمار حیاتی آن و برخی از علوم مربوط به نباتات در مقاله ای که در باب خداشناسی دارد می گوید:

مهم ترین کارخانه و ماشین مصنوع بشری با کوچک ترین کارخانه و ماشین پیچیدۀ یک نبات، مثلاً دستگاه تصفیه، هضم، تبخیر، تولید مثل نباتات به هیچ وجه قابل مقایسه نیست.

همان عجایب و اسرار یا نظامات پیچیده ای که در ذرّات این عالم به نام اتم ها و اسرار منظومۀ اتمی، و در فضای این عالم به نام منظومه ها و اختران، ما را به اعجاب و تحسین وا می دارد، در لباس دیگر و با وضعی دیگر در عالم نباتات ما را در دنیایی از تحیّر فرو می برد و در عظمت مشیّت و حکمت پروردگار غرق می سازد.

حسّ و حیات نباتات که هنوز درک آن از چشم علوم بشری پنهان است، دقت در سلّول نباتات، تجزیۀ عناصر تشکیل دهندۀ این سلّول ها، توجه به خاصیت هر یک، ترکیب هسته، غشای سلّول، اعمال فیزیکی آن، کیفیّت تولید نیرو، چگونگی تغذیه، اسرار مرموز نموّ متناسب، تولید و تکثیر، نسوج نباتی، جهازات داخلی هر یک، خواص طبیعی آنها، کیفیت ساختمان ریشه ها، طبقات ریشه ها، استواری آنها، کیفیت جذب آب و املاح، جریان شیرۀ خام، دفع مواد زاید، کیفیت دفع مبارزۀ ریشه ها با هم، ساختمان کلاهک یا سپر بر سر آنها، عناصر ترکیب کنندۀ آنها، عملیات فیزیکی هر یک، تأثیر خاص رطوبت و نور و حرارت در نباتات، دستگاههای گیرایی این قوا در گیاه، وسایل تنفس گیاه، ساختمان برگ، ترکیبات و طبقات و انواع آنها، برگ های خاردار، عمل لقاح، ابزار و وسایل لقاح، کیفیت های گوناگون آن در انواع نباتات، حشرات و مگس های مأمور لقاح، بادها و امواج مأمور، حساسیت خاصّ برخی از نباتات، گیاهان توانا و ناتوان، تعاون گیاهها با هم، درخت های گوشتخوار، نظام توارث در نباتات، اسرار میوه ها، اشکال گل ها، گلبرگ ها، شکوفه ها، گیاهان آبی و صحرایی، مقاومت گیاهان در برابر امراض گیاهی، امراض گیاهی، مرگ گیاه، هر یک از این امور و صدها امور نباتی دیگر

ص:198

موضوع علم خاصّی بوده و دارای میلیاردها قانون و نظام مستحکم می باشد و شرح آنها هرگز در چند دفتر نگنجد. به دو نمونه از اسرار و نظامات نباتات توجّه نمایید:

اسرار نباتات

1 - در حالی که نیروی جاذبۀ زمین همه چیز را به سمت پایین می کشد، مادّۀ حیاتی نباتات که هنوز بشر را بر درک حقیقت آن راهی نیست، به منظور تقویت و رشد نبات، آب و موادّ غذایی و معدنی و انرژی های فضایی را با ابزار گوناگون جذب کرده علی رغم جاذبۀ زمین به سمت بالا رشد می کند. در جنگل های بزرگ هند و آمریکا و آفریقا درخت های بسیار تنومند و بلندی وجود دارد که چنارهای ما در مقابل آن نهالی بیش نیست.

ملاحظه کنید: راز مبارزه با نیروی جاذبه هنوز به خوبی بر بشر کشف نیست، اما درخت های دانشمند! صدها هزار قرن است چهل متر و کمتر و بیشتر مواد زمینی و آب و املاح را به بالا می برند! فکر نمی کنید قدرت و مشیّت و ارادۀ قاهری در این کار دخیل باشد؟

2 - قارچ ها در اثر نداشتن مادّۀ سبز رنگ «کلروفیل» (که در اکثر گیاهان برای کربن گیری موجود است ودر ساختن قند و چربی و نشاستۀ موادّ غذایی نباتات به کار می رود) همواره می کوشند تا با گیاه کلروفیل داری رفاقت کنند و بدین وسیله حیات نباتی خود را با تغذیۀ مناسب ادامه دهند، لذا با جلبک ها که آنها نیز به درد دیگری دچارند، یعنی دارای ریشۀ کافی که بتواند مواد معدنی و انرژی های زمینی را به خوبی جذب کنند نمی باشند، اما در عوض مادۀ کلروفیل فراوانی دارند رفیق و شریک می شوند.

با طرح این رفاقت یا سرمایه گذاری هر دو جانبه و تأسیس یک شرکت، قارچ از کلروفیل جلبک استفاده می کند و جلبک از ریشه های نیرومند قارچ. آیا این قارچ و

ص:199

جلبک به طور مشترک می توانند با این تعاون عاقلانۀ خود ما را به مبدأ هشیار و بصیر و حکیمی هدایت کنند؟

هر گیاهی نظیر خود را تولید می کند و این تولید مثل، خود از عجیب ترین تشکیلات پیچیدۀ نباتی است و روی مشیّت و برنامۀ بسیار مفصّلی انجام می گیرد.

گل ها و گروههای مختلف نباتی بر اثر دارا بودن کارخانه ها و غدّه های خاصّی، به تهیۀ انواع مختلف شیره ها که هر یک از آنها مورد توجّه نوع خاصّی از حشرات است پرداخته و حشرات خاصّه را به دور خود جمع می کنند تا در مقابل، حشرات نیز وسیلۀ تلقیح آنها باشند، در نتیجه بذر لازم برای تولید نبات و گل های سال آینده و نسل آینده به وجود آید! این جا از آنجاهایی است که نباتات، حیوانات را استخدام می کنند! یا بهتر بگوییم نظامات الهی، حیوانات را در خدمت تولید نباتات گمارده است.

رابطۀ گیاهان و حیوانات در کلام دکتر جان ویلیام کلاتس

بهتر است این بحث پیچیده و راز مهم را با دیدۀ یک متخصّص فن که استاد علم الحیات یا فیزیولژی و علوم طبیعی و دکتر در فلسفه از «پیتسبورک» و متخصّص در وراثت چند نوع حشره می باشد یعنی دکتر جان ویلیام کلاتس ببینیم، می گوید:

«یکی از مسائل بغرنج عالم وجود یک نوع رابطه و علاقۀ اجباری است که در بین پاره ای از موجودات مثلاً یک گیاه خاص با یک حیوان خاص مشاهده می شود.

یکی از مصادیق آن ارتباط مرموز و عمیق، رابطه ای است که میان «گل یوکا» «مگس یوکا» وجود دارد.

گل یوکا سرش پایین است و مادگی یعنی قسمت مادۀ گل نیز از بساک یا قسمت نر گل پایین تر است. کلاله یا مادگی گل که باید گرده به آن وارد شود به شکلی است که ورود گرده به درون آن به خودی خود امکان ندارد. گردۀ یوکا توسط مگس مادۀ

ص:200

یوکا کمی بعد از غروب آفتاب به مادگی حمل می شود، بدین ترتیب که مگس یوکا قسمتی از گرده را از بساک در دهانش گرفته به سوی کلاله پرواز نموده، تخمدان گل را می شکافد و چند دانه از تخم خود در آن می گذارد و سپس روی آن را با گرده ای که آورده می پوشاند. گل دانه های زیادی می دهد که قسمتی از آن را کرم های نوزاد مگس می خورند و قسمت دیگر گل های تازه تولید می کند. تولید مثل گل یوکا یا بهتر بگوییم بقای نسل این گل از آغاز پیدایش آن تا کنون تنها به وسیلۀ این مگس انجام می گیرد! این گل نیز به نوبۀ خود محل مناسبی برای بقای نسل مگس یوکا است.

بین انجیرهای تجارتی و چند نوع از زنبور کوچک نیز همین رابطه برقرار است.

خوشه های درخت انجیر دو نوعند: عدّه ای هم گل های نر دارند و هم گل های ماده، و عدّه ای دیگر فقط گل های ماده دارند.

اما این همه گل ها به وسیلۀ زنبورهای ماده تلقیح می شوند، بدین ترتیب که مدخل این گل ها در نتیجۀ وجود پوشش های مختلف به قدری صعب العبور است که حشرۀ بینوا به زحمت می تواند به داخل آن راه یابد و غالباً بال هایش در سر این کار جدا می شود، اما عاملی مرموز او را با وجود این همه مشکلات تحریص می کند تا بالأخره به درون گل راه یابد. اگر گل از آنهایی است که هم قسمت نر دارد و هم قسمت ماده، زنبور ماده تخم گذاری می کند و خود می میرد.

تخم ها رشد کرده، زنبور می شوند، زنبورهای نر می میرند و زنبورهای ماده از گل بیرون شده به سوی گل های دیگر به پرواز می آیند ولی قبل از خروج از داخل گل با گردۀ درون گل آغشته می شوند تا آن را به گل های دیگر ببرند. اگر گل دیگر که زنبور بر آن می نشیند مثل اولی نر و ماده باشد که همان عمل گذشته تکرار می شود، و اگر گل جدید فقط ماده باشد به علّت عمق زیاد این گل، زنبور بدون آن که بتواند تخم گذاری کند، پس از نشستن روی آن از آنجا می گذرد، ولی با همین مکث مختصر بر روی گل ماده، گل ماده را با گردۀ نر که به آن آغشته بود و به همراه داشت تلقیح کرده

ص:201

است. در نتیجه این گل بزرگ شده و تبدیل به انجیر رسیدۀ کاملی می شود.

نخستین درخت های انجیری که در آمریکا آورده شد میوه ندادند، بعدها متوجّه شدند که موقع حمل این درخت ها آن زنبورها را با خود نیاوردند، وقتی زنبورهای مخصوص را نیز به آمریکا آوردند، درخت ها میوه دادند و انجیر از مال التجاره های مهم آن کشور شد.

دکتر جان ویلیام پس از آن که مثال های دیگر می آورد در آخر نتیجه می گیرد:

این زحمت کشان به فرمان چه کسی علی الدوام مأموریت خود را انجام می دهند؟ آیا این شواهد به وجود خداوند متعال دلالت نمی کند؟ خیلی مضحک و نامعقول و مشکل است که همۀ این کارهای منظم و مُنتج را از آغاز پیدایش این نوع گیاهان و درخت ها و این نوع حشرات به تصادف حمل کنیم!» (1)

روشنایی گیاهان، انگل ها، قارچ ها

دو گروه از گیاهان، انگل ها، قارچ ها هستند که دارای پیکری درخشنده می باشند. روشنایی آنها به نحوی است که در تاریکی شب کاملاً خود را نشان می دهند. روشنایی آنها از چیست ؟ آیا چه مادّۀ محترقه ای تمام نشدنی در پیکر آنها موجود است که این روشنایی از آن پدید می آید آیا این نورها به چه وسیله پخش می شود؟ به وسیلۀ لامپ، یا وسیلۀ دیگر؟ آیا نورافکن آنها در کدام کارخانه به دست کدام مهندس ساخته شده است، و چه کسی آن را نصب کرده است ؟ آیا ماده، دانشمند است و می تواند موادّ محترقه را از غیر محترقه تمیز بدهد؟ هرگز؛ چون مادّه فاقد علم می باشد.

آیا مهندسین عالی مقام بشری می توانند از آب و هوا و غذاهایی که نباتات از زمین می خورند، چراغی نورانی به این کوچکی و ریزی بسازند؟ آنهم چراغی که

ص:202


1- (1) - جاهلیّت و اسلام: 320.

خودش پیوسته مادۀ احتراقی خود را درست کند و نیازی به کمک خارجی نداشته باشد؟

اگر پزشکی، بیماری بیماران را به خوبی تشخیص دهد و داروی صحیح هر بیماری را بداند، عقلا او را دانشور و خردمند می خوانند.

اگر داروشناسی داروهای بیماری ها را خوب بشناسد و یکایک آنها را برای بهره برداری بیماران آماده داشته باشد عقلا وی را دانا و عاقل می دانند.

اگر کسی هم پزشک باشد و هم داروشناس، هم پزشکی را بداند و هم داروپزشکی، عقلا وی را بسیار دانا دانسته و در برابر دانش او سر تعظیم فرود می آورند.

اگر موجودی هم پزشک باشد و هم داروشناس و هم سازندۀ دارو و پدید آورندۀ دارو و هم گذارندۀ دارو به طور رایگان در دسترس بیماران، چنین وجودی بسیار دانا و توانا و حکیم و کریم و مهربان خواهد بود.

آیا وجود گیاهان دارویی در این جهان، از آغاز تا کنون و آینده به ما نمی گوید که پدیدآورندۀ آنها دانا و تواناست، حکیم و کریم و مهربان است ؟

اوست که بیماری های بشر را یکایک دانسته و داروهای آنها را یکایک شناخته و داروها را یکایک ساخته و پرداخته و از نیستی به هستی آورده و به طور رایگان تحت اختیار بشر قرار داده است، ولی بشر خود را به نادانی می زند! این دانش نامتناهی را نادیده می گیرد، این قدرت نامتناهی را نمی بیند، این حکمت نامتناهی را به هیچ می انگارد، این کرم نامتناهی را نمی فهمد، این مهر نامتناهی را درک نمی کند! برنای کاشف پنی سیلین و مانند آن بسیار احترام و ارزش قائل است ولی آفرینندۀ پنی سیلین و مانند آن را منکر می شود؛ نمک را می خورد و نمکدان را می شکند!

بزرگواری و رحمت او اقتضا می کند که برای مدتی از این گناه بزرگ بشر چشم

ص:203

پوشی کند. کریم و مهربان است، اوست که بیماری های بشر را یکایک دانسته و داروی آنها را یکایک شناخته و داروها را یکایک ساخته و پرداخته است.

در بخش های استوایی کرۀ زمین گیاهی می روید که هم گل می دهد و هم بر می دهد. برهای این گیاه به اندازۀ دانۀ باقلا می باشد. این گیاه به وسیلۀ برگ های گل خود تنفّس می کند، در صورتی که گل آن تحمل گرد و غبار را ندارد. وقتی که مقداری گرد روی برگ آن گل جمع شود، برگ ها از گازی که خود آن گیاه تولید کرده پر می شود و ناگهان منفجر می گردد. گل باز می شود و گردها ریخته می شود، در اثر انفجار گاز بیرون می آید و صدایی می دهد که شبیه سرفۀ کودک می باشد.

آیا این نشانۀ آن نیست که این گیاه، سازنده ای دارد بسیار دانا و حکیم و توانا، به طوری که دقیق ترین چیزها از نظرش محو نمی شود و قدرت بر هر چیزی دارد؟!

تا دیده ام فتاده به زنجیر موی دوست دل می کشد ز راه جنونم به سوی دوست

غیر از طریق عشق مرا خطّ سیر نیست تا گشته نقطۀ نظرم خال روی دوست

با این که پای بر سر هستی نهاده ام دستم نمی رسد که نهم پا به کوی دوست

خوشتر بود ز نالۀ جانسوز چنگ و تار تاری اگر به چنگ من افتد ز موی دوست

گر چون دهان یار نماند ز من نشان از لوح سینه ام نرود آرزوی دوست

ص:204

کی سر فرو برم چو صراحی (1) به جام جم دستم اگر رسید به جام سبوی دوست

از آب دیده خاک وجودم دهد به باد این آتشی که در دلم افکنده خوی دوست

چون نی که از نوازش نایی نوا کند از نای من به گوش رسد های و هوی دوست

بر ما گمان عقل ز دیوانگی مبر ای بی خبر ز سلسلۀ مشکبوی دوست

داستان گل ها و گیاهان و مواد خوراکی و آثار عجیبۀ آنها در حیات جانداران، مسأله ای نیست که در این دفتر بگنجد. در این زمینه تاکنون هزاران کتاب ارزشمند نوشته شده و هزاران محقّق بزرگ عمر خود را در تحقیق مسائل این عرصه گاه اعجاب انگیز سپری کرده اند.

این وجیزه به گوشه ای بسیار ناچیز از این جهان بزرگ برای پی بردن به عظمت حضرت محبوب اشاره کرد، باشد که نوری از آن منبع بی نهایت در بی نهایت به قلب بتابد و آثار آن نور، سعادت دنیا و آخرت تهیدستان از حقیقت را تأمین نماید.

آری، به قول حضرت زین العابدین علیه السلام :

«یا مَنْ لا تَنْقَضی عَجائِبُ عَظَمَتِهِ »

شگفتی های جهان حیوانات

ص:205


1- (1) - صراحی: قسمی از ظروف شیشه یا بلور با شکمی نه بزرگ و نه کوچک و با گلوگاهی تنگ و دراز.

به حقیقت که انسان با تمام نیروی عقل و دانشش در برابر عناصر جهان، به خصوص عناصری که از حیات برخوردارند غرق در تعجّب و حیرت است.

نمی داند چه رشتۀ علمی را انتخاب کند، نمی داند قدرت و قوّت تحقیقش را در چه حقیقتی متمرکز کند؟ نمی داند به چه وسیله آثاری که از عناصر بروز می کند به شماره آورد.

همان تحیّر و اعجابی که در جهان فضا و کواکب و جهان نباتات بر آدمی چیره می شود، چندین برابر آن در جهان حیوانات به آدمی دست می دهد.

این که می گوییم چندین برابر آن، به خاطر آن است که خورشید با آن همه عظمت فاقد عنصر حیات و حسّ و اراده است، اما در جهان حیوان عنصر ناشناختۀ حیات با همۀ پیچیدگی و ابهامش و با تشکیلات وسیع و عظیمش بر سایر عجایب عالم مادّه افزون گردیده است.

در جهان حیوان، تشکیلات وسیع موجودات ذرّه بینی چون: ویروس ها و باکتری ها و سایر موجودات ذرهّ بینی یا میکرب ها، گروه های گوناگون آنها، آثار مختلف حیاتی آنها، نقش یکایک اصناف آنها در سازمان این عالم خاصّه در وضع حالات بشری، میکرب های موجد امراض، میکرب های زحمتکش و خدمتگزار، حشرات ریز، سازمان حیاتی آنها، قدرت احساس آنها، کیفیت توالد و تناسل گوناگون سراسر جانداران، تخم گذاری، تلقیح یا ترکیب تخم نر و ماده، حمل، تقسیم، اسرار اسپرماتوزیید یا تخم نر، اسرار اوول یا تخم ماده، تشکیلات کرموزون ها، ژن ها، اسرار سلّول حیوانی یا حیوان تک سلّولی، شگفتی های درون سلّول، اصناف حیوانات، خزندگان، پرندگان، پستانداران، حیوانات آبی، چهار پایان، سازمان و ساختمان یکایک آنها، نظامات زندگی آنها، عواطف و احساسات آنها، و میلیارد میلیارد موضوع دیگر، که هر یک از اینها رشته ای است طولانی و بس پر پیچ و خم که علوم گوناگون با همۀ ضعف علمی بشر به بیان اسرار و نظامات این موجودات و سازمان های آنها پرداخته اند.

ویروس ها چندین میلیون بار از یک مور ضعیف کوچکترند. شگفت آن که با این

ص:206

حقارت جسمی از تمام تشکیلات وسیع یک موجود زنده برخوردارند! یعنی دارای وسایل حسّ و حرکت، جهازات تغذیه، دستگاه کامل گوارش، سلسله اعصاب و حواس یا وسایل ارتباطی با جهان خارج و داخل، ابزار و تشکیلات تولید مثل، وسایل تأمین بدل ما یتحلّل، جهازات تنفسی، قدرت تطبیق با محیط ، قابلیت تأثر و عکس العمل در مقابل عوامل خارجی، جهازات رشد و نما و... می باشند.

این همه جهازات و وسایل حیاتی و خواص و نیروهای گوناگون را در یک جانداری که حتی زیر دستگاههای میکروسکوپ الکترونیک بدون استفاده از اشعه و رنگ کردن این موجودات مشاهده نمی شوند و حداکثر اندازۀ یک ویروس از یکصدم مو تجاوز نمی کند، کدام قدرت گنجانیده است ؟!

ای آن که قاصر است عقول از ثنای تو اوهام را نه راه به خلوتسرای تو

ای آن که عرش با همه شأن و علوّ خویش سنگ آستان بارگه کبریای تو

ای آن که آسمان و زمین سنگ ریزه ای در عرصه جلالت بی منتهای تو

ای آن که آفتاب جهانتاب ذرّه ای محو فنای جلوۀ نور و ضیای تو

ما را چه حدّ وصف تو جایی که هر زمان بر عجز خویش معترفند انبیای تو

تا عقل و فکر و منطق ما را تو خالقی مخلوق کیست کاو بتواند ثنای تو

(امینی)

ص:207

تحقیقات دانشمندان دربارۀ حیوانات

اشاره

در میان حیوانات ملاحظه می شود بر اثر حکمت ها و اسراری، برخی از موجودات مثلاً فاقد چشمند و تمام حوایج خود را با وسایل مجهّز دیگری که در اختیار دارند انجام می دهند. و برخی دیگر به جای دو چشم، چشم های گوناگون، و یا وسایل حسّی دیگر بسیار قوی دارند.

طبق تحقیق برخی از دانشمندان حشره شناس، اکثر حشرات دارای سه چشم یک سطحی و دو چشم چندین سطحی که در حقیقت چندین چشم محسوبند می باشند.

حشرۀ «لیپریا» دارای دوازده چشم و مورچه ها بر حسب اختلاف نوع مورچه دارای دویست چشم الی 400 چشم می باشند! حشره ای که شبیه به خفّاش است و آفت پنبه می باشد و به نام «اسفنکس کونفولی» موسوم است دارای 27 هزار چشم می باشد.

حیوانات در کلام مترلینگ

مترلینگ که تحقیقات و نوشته هایش درباب برخی از حشرات معروف است، دربارۀ زنبور عسل می نویسد:

«زنبورهای عسل اضافه بر چشم هایی که هر یک دارای شش تا هفت هزار سطح می باشند سه چشم دیگر در پیشانی آنهاست که به شکل قبّه ها و دایره های خوش ترکیبی است و ما از کیفیت انعکاس اشیا در آنها اطلاعی نداریم.

لانه ای که عنکبوت برای زندگی خود و دام صید حشرات درست می کند، از نخستین زمان تاکنون به یک منوال است و هر تاری از تارهای لانۀ عنکبوت که از قنات مخصوصی از زیر دل این حشره بیرون می شود اگر چهار میلیارد از آنها با هم

ص:208

تابیده شوند ضخامت آن به مقدار موی سر ما خواهد بود. این حشره با یک حوصله و دقتی از چنین آجر و سنگ ظریفی، ساختمان بنا می کند.

تمایلات غریزی در حیوانات با تمرین و تکرار تقویت نمی شوند، اولین لانۀ عنکبوت با آخرین لانۀ او به یک شکل است. به تعلیمات مادر نیز ضرور نیست.

بچۀ مرغابی را دور از نوع او بزرگ کردند، چون اولین بار او را به نهری انداختند به شنا پرداخت و ناگهان از توله سگی که اولین بار آن را می دید به همان روش نوع خود ترسید و زیر آب رفت، مسافتی زیر آب طی کرد تا خود را از خطر توله سگ دور ساخت.

در باب فعالیت ها و زندگی پر اعجاب و اسرار حیوانات مختلف مطالعات گوناگونی انجام گرفت و کتاب ها دربارۀ شگفتی های جهان حیوانات نگاشته شد.

مثلاً درباب اسرار حیات و زندگی مورچه، «مترلینگ» احتمال می دهد که: دو شاخک مورچه به منزلۀ آنتن رادیو و هوا سنج در مورچه و نیز وسیلۀ تفهّم و تفهیم و ارتباطات با همنوعان باشد.

دربارۀ شامّۀ عجیب مورچه ها که در فاصلۀ بسیار زیادی بوی اشیایی که ما بوی آنها را درک نمی کنیم - مانند قند - و آنها درک می کنند داستان ها گفته اند، حتی گفته شده: مورها، خودی و بیگانه را از راه شامّه تشخیص می دهند!

انبار زدن خواروبار مورها تماشایی است. دانه ها را در انبارهایی ذخیره می کنند که فاسد یا سبز نشود و غلاّت قابل فساد و مساعد سبز شدن را به خوبی شناخته آنها را دو نیم و سه نیم می کنند. برخی از غلاّت را در نقطه ای می گذارند تا سبز شود و مواد نشاسته ای آن به مواد قندی مبدّل گردد، سپس جوانه ها را قطع و دانه ها را خشک می کنند.

بر روی دانه ها اعمال دیگری انجام می دهند که از فساد آنها جلوگیری می شود اما بر ما معلوم نیست، فقط از این جا به راز این کار واقف می شویم که اگر آنها را از

ص:209

لانه بیرون کنیم پس از چندی دانه هاشان فاسد می شود.

مورچگان به اصول دامپروری نیز آشنا هستند! حشرات کوچکی را مانند «شته» که یک نوع مادۀ قندی از آنها ترشّح می شود نگاهداری می کنند و حتی آنها را به چرا برده و باز می گردانند.» (1)

عجایبی دیگر از حیوانات

اشاره

حیوانات دارای غریزۀ حبّ ذات هستند و به زندگی خود علاقمندند و حداکثر کوشش را برای حفظ حیات خود به کار می برند. در محلّی که احساس خطر می کنند نمی روند و در صورتی که گرفتار خطری شدند با تمام قوا می کوشند که خود را نجات دهند. آنها دارای غریزۀ جنسی هستند، توالد و تناسل می کنند، در درون همان جثۀ کوچک خود دستگاه هاضمه و جاذبه و دافعه دارند.

در برخی حیوانات زندگی اجتماعی و تعاون همگانی عجیبی دیده می شود که حقّاً قابل توجه و شایان تعمّق است.

یکی از نویسندگان معروف می نویسد:

یکی از روزها که در فیلیپین به سر می بردم، نزدیک سقف کج و کوتاهی ایستاده بودم. ناگاه چشمم به مور درشت سرخ رنگی افتاد که به لبه سقف نزدیک می شد.

برگ های درختی که نزدیک بنا روییده بود در چند سانتی متری مور می جنبید. او می کوشید به یکی از این برگ ها بچسبد. برای این منظور به پاهای عقب تکیه کرد و بی ترس و بیم، جسمش را در فضا رها کرد و به تقلاّ پرداخت.

طولی نکشید که نسیم ملایمی وزید و برگی از درخت را به طرف مور رانده به طوری که توانست پاهای جلو را به آن بند کند، اما برخلاف انتظار روی برگ نپرید، بلکه بی حرکت اندامش را چون پلی میان برگ و لبۀ سقف کشید. در یک چشم بهم

ص:210


1- (1) - جاهلیّت و اسلام: 325.

زدن دهها مورچه که روی سقف می پلکیدند به این پل روی آوردند و یکایک از روی جسم کشیدۀ مور عبور کردند و از سقف به درخت رسیدند. وقتی که آخرین مور گذشت، پاهای عقب را از سقف جدا کرد و روی برگ پرید و قافله موران در میان برگ های سبز به راه افتادند.

کلام رابرت رافیل در عجایب زندگی حیوانات

مجلّۀ «ریدرز دایجست» در مورد عجایب زندگی حیوانات می نویسد: رابرت رافیل ماکدونالد می گوید:

روزی در ارتفاعات سانتاکروز کالیفرنیا راه پیمایی می کردیم. به علفزار وسیعی رسیدیم که گله ای آهو در آن می چریدند. ناگهان دیدم که گله پراکنده شد و سرها از بیم لرزید. به طرفی که آهوها نگاه می کردند چشم دوختم. دو گربۀ وحشی بزرگ را در گوشه ای دور دست مشاهده کردم، خیال کردم همین الآن گله از ترس پا به فرار می گذارد. مسلّماً نرهای بزرگ می توانستند خود را نجات دهند اما این کار به قیمت نابودی بقیۀ گله به دست گربه های وحشی تمام می شد. برخلاف انتظار هیچ نری پا به فرار نگذاشت و گله به مانور دفاعی عجیبی دست زد که به راستی مایۀ شگفتی بود:

هفت آهوی نر بزرگ به شکل عدد هفت « 7 » صف کشیدند و در همین اثنا نرهای کوچک به طرف آهوهای کوچکتر روی آوردند و آنها را به میان این شکل «7» رم دادند و خودشان در بالا جا گرفتند. گله به توده ای قوی و متراکم تبدیل شد که دورش را نرهای بزرگ احاطه کرده بودند و این همه در برابر گربه های وحشی جبهه گرفتند و آنگاه بر فرمانی که از طرف بزرگترشان صادر شد به یکباره سوی گربه ها یورش بودند.

برخورد پاهایشان با زمین، سر و صدای وحشتناکی ایجاد کرد. گربه ها که از این

ص:211

وضع دستخوش حیرت و خوف شده بودند ماندن را صلاح ندانستند و پا به فرار گذاشتند. آن تودۀ سهمگین آهوان با ترکتازی عجیب خود گربه ها را تا نقطۀ دوری تعقیب کردند و پس از آن پراکنده شدند و با خیال جمع به چرا پرداختند.

این مسائل بهت انگیز که ما در جهان حیوانات مشاهده می کنیم و هزاران نمونۀ دیگر، ما را بی اختیار به تکرار سخن ابا عبداللّه الحسین علیه السلام وا می دارد که می فرماید:

عَمِیَتْ عَیْنٌ لاتَراک. (1)

خداوندا، کور است چشمی که تو را نبیند.

جاندارنی که آنان را فاقد عقل و هوش می دانیم، حیواناتی که از دیدگاه ما موجوداتی حقیر و کوچکند، هر یک عالمی دارند که بشر دانشمند بایستی سال ها بررسی و دقت کند تا به گوشه ای از عالم اسرارآمیز آنان واقف گردد و در پرتو آن به عظمت پروردگار خود پی برد.

جای آن است که شاهان ز تو شرمنده شوند سلطنت را بگذارند و تو را بنده شوند

گر به خاک قدمت سجده میسّر گردد سرفرازان جهان جمله سرافکنده شوند

بر سر خاک شهیدان اگر افتد گذرت کشته و مرده همه از قدمت زنده شوند

جمع خوبان همه چون کوکب و خورشید تویی تو برون آی که این جمله پراکنده شوند

هیچ ذوقی به از این نیست که از غایت شوق چشم من گرید و لبهای تو در خنده شوند

ص:212


1- (1) - بحار الأنوار: 226/95، باب 2، دعای عرفه؛ إقبال الأعمال: 349.

گر تو آن طلعت فرّخ بنمایی روزی تیره روزان همه با طالع فرخنده شوند

اگر این است هلالی شرف پایۀ عشق همه کس طالب این دولت پاینده شوند

(هلالی جغتایی)

مار زنگی در مطالعات جانورشناسی

یکی از جانورشناسان، مار زنگی را مورد مطالعه قرار داد و با کمال تعجّب دید که این جانور در تاریکی، موش را که بهترین طعمۀ اوست به آسانی شکار می کند. تصور کرد دیدگان مار زنگی خلقت خاصی دارد که در تاریکی به خوبی می بیند، لذا چشمهای مار را بست. این بار نیز به آسانی مار زنگی طعمۀ خود را شکار کرد. بار دوم شنوایی و مرتبۀ سوم حسّ بویایی حیوان را از کار انداخت و هر دفعه مار زنگی در تاریکی به شکار موش موفق شد. پس ثابت گردید که مار زنگی از حسّ بویایی و شنوایی و بینایی برای شکار خود استفاده نمی کند.

کنجکاوی پرفسور بولون ادامه یافت و بالأخره متوجه شد که در دو طرف سر مار زنگی بین چشمها و منخرینش دو فرورفتگی وجود دارد که سلّول های اطراف آن گرماگیر است! و این سلّول ها که در هر سانتی متر مربع 150000 عدد است قادرند گرمای طمعه را در هر نقطه ای باشد به مغز حیوان گزارش دهند. با توجه به این که در هر سانتی متر مربع دست انسان فقط سه عدد سلول گرماگیر وجود دارد، می توان به اهمیت عجیب دستگاه گرماگیری مار زنگی پی برد!

ماهی در کلام امام صادق علیه السلام

امام صادق علیه السلام به مفضّل فرمود:

ص:213

«ببین ماهی چگونه باید در آب زندگی کند، پا ندارد و چون مانند حیوانات خشکی نمی تواند نفس بکشد شش نیز ندارد. به جای دو پا دو بال های محکم در پهلوهای خود دارد که مانند پاروهای قایق رانان در موقع شنا کردن به آب می زنند.

بدنش را فَلس های محکم مانند زره پوشانیده تا از آسیب محفوظ بماند. و چون بینایی چشمانش ضعیف است خداوند شامّۀ قوی به آن عطا فرموده که بوی طعمۀ خود را از دور استشمام می کند. و از دهان آن به طرف گوش ها سوراخ هایی است که آبی را که می بلعد از آنها خارج می کند و این کار در ماهی به منزلۀ نفس کشیدن است!» (1)

عجایب زندگی موریانه

اشاره

لانۀ موریانه که نیمی از آن در زیر زمین و نیمی از زمین بالا آمده است به شکل مخروطی به ارتفاع شش الی هشت متر از دور دیده می شود. در هر یک از این لانه ها فقط یک مادۀ درشت یا ملکه قرار دارد و بقیه خواجه هستند.

ملکه در حدود ده تا 15 سال عمر می کند و هر سال تعداد فرزندان وی زیاد می شود، زیرا ملکه در تمام مدت شبانه روز هر دو ثانیه یک تخم می گذارد. وی می تواند در مدت 24 ساعت 48000 تخم بگذارد، چون ده تا پانزده سال زنده می ماند، در این مدت تخم هایش به صدها میلیون خواهد رسید.

اگر تعداد تخم هایی را که بچه های او خواهند گذاشت در نظر بگیریم خواهیم دید که ممکن است در مدت ده سال اولاد او نواحی گرمسیر را به قسمی اشغال کنند که هیچ انسانی یا موجود دیگری به روی زمین جا نداشته باشد. خوشبختانه چون موریانه ها پوست نازکی دارند، غذای مورد پسند حیوانات دیگر می باشند.

ص:214


1- (1) - بحار الأنوار: 109/3، باب 4؛ توحید المفضّل: 123. [1]
ساختمان خانۀ موریانه ها

ساختمان خانۀ موریانه ها از چندین طبقه تشکیل گردیده که درِ ورودی آن در بالای عمارت قرار دارد. زندگی آنها داری تشکیلات انسانی است و طبقات ساختمانی موریانه به شرح زیر است:

طبقۀ اول: از بالا: اطاق نگهبانی و مأمور کنترل ورود و خروج.

طبقۀ دوم: خوابگاه تابستانی کارگران.

طبقۀ سوم: اطاق ناهار خوری تابستانی.

طبقۀ چهارم: انبار آذوقه.

طبقۀ پنجم: سربازخانه.

طبقۀ ششم: مقر تابستانی ملکه.

طبقۀ هفتم: انبار تره بار.

طبقۀ هشتم: آغل حیوانات شیرده.

طبقۀ نهم: اطاق بچه ها.

طبقۀ دهم: اطاق بازی.

طبقۀ یازدهم: بیمارستان و تأسیسات پزشکی.

طبقۀ دوازدهم: خوابگاه زمستانی کارگران و گورستان.

طبقۀ سیزدهم: مقرّ زمستانی ملکه.

این کشور عجیب دو سه میلیونی را اگر خطری تهدید کند بلافاصله همۀ موریانه ها به وسیلۀ مأموران انتظامات یا فرد مطلع با خبر می شوند و برای دفاع در مقابل خطر آماده می گردند. هر گاه یکی از کارگران از کار کردن امتناع ورزد، مأمور انتظامات را خبر می کنند و تنبیه فرد خطا کار چندان وقتی نمی خواهد، مأمور مذکور فوری سر نافرمان را از تن جدا می کند!

ص:215

همکاری موریانه ها با همدیگر

موریانه ها مانند مورچه ها در تمام امور با هم همکاری می کنند و این همکاری همه جانبه دلالت دارد بر ارتباط مستقیم و دقیق همۀ آنها با یکدیگر. مثلاً در جامعۀ موریانه ها گرسنه وجود ندارد. پیداست بین 2 تا 3 میلیون موریانه که در یک لانه زندگی می کنند تا احتیاج خود را به همدیگر نفهمانند رفع آن مقدور نمی شود. پس گرسنه با سیر تماس می گیرد و احتیاج خود را با او در میان می گذارد و عاقبت این گفتگو منجر به سیر شدن گرسنه می شود که نحوۀ آن را در زیر می خوانید:

خمیری که موریانه های مأمور تهیّۀ غذا از چوب فراهم می سازند پیش از آن که کاملاً هضم شود از ده معدۀ مختلف عبور می کند. تقسیم آن بنا بر قاعدۀ بسیار صحیحی انجام می گیرد. هر قدر موریانه ای گرسنه تر باشد از محتوی معدۀ اجتماعی خود کمتر به دیگران می دهد و در عوض از عابرین بیشتر خوراک هضم شده می گیرد!

اگر موریانۀ سائلی که بسیار گرسنه است با موریانه ای که گرسنه تر از خود باشد برخورد نماید بدون تأمل قسمتی از غذای بسیار کمی را که در معده دارد به او می دهد. بدین طریق شرایط تغذیه در تمام کشور موریانه ها یکسان است. در جوار موریانه های سیر موریانه های گرسنه وجود ندارد، در کشور آنها فقیر و ثروتمند معنا ندارد، با این روش بسیار هوشمندانه و ساده، آنها جامعۀ کاملی را بنا نهاده اند!

عجایب زندگی ملخ ها

ملخ می تواند بیش از 500 نوع صدای مختلف از خود بیرون آورد. برای تولید صدا این حشره ساق پای دندانه دار خود را بر رگه های بال سخت خود می ساید.

صداهایی که ملخ ها ایجاد می کنند بنا به قواعد بسیار منظمی به جملات و کلمات و قسمت هایی منقسم می شوند. هر کدام از آنها با حرکت مخصوصی از ران دندانه دار

ص:216

حیوان پدید می آید. حیوان می تواند با تغییر نیرویی که پاهای خود را می مالد و یا با تغییر تعداد دندانه هایی که بر بالش می ساید صداهای مختلفی ایجاد کند.

در بسیاری از ملخ ها، ملخ نر و ماده در میان علفزارها آواز سر می دهند. هر نری آواز نوع خود را می خواند، اگر صدای او به گوش ماده ای برسد او از یک لحظه که صدای نر به گوش نرسد استفاده کرده و به او جواب می دهد. اگر آنها توافق کنند ملخ نر به سوی آوازه خوان نامرئی پرواز می کند.

گاهی ممکن است این ملخ با رقیب نری روبرو شود. به محض این که دو رقیب همدیگر را می بینند به شدّت شاخک های خود را به حرکت در می آورند و پاهای عقب خود را نیز حرکت می دهند تا به هم بفهمانند که چقدر قوی هستند.

اگر رقیب از میدان در نرود با انبرک های برنده به جان هم می افتند تا عاقبت یکی پیروز شود. عجب این که در این کشمکش ها که دو دقیقه طول می کشد کمتر اتفاق می افتد که ملخ ها عضوی از یکدیگر را ناقص کنند!

ذخیرۀ آب زنبورها

موجودات برون آب به سختی می توانند کارکردهای خود را حتی در هوای سرد برای دو تا سه روز حفظ کنند. موجود زنده همیشه باید دارای اندوختۀ آب باشد.

اصیل ترین روش ذخیرۀ آب را زنبورهای عسل اختراع کرده اند. ادامۀ زندگی برای خانوادۀ زنبور که متشکل از هزار حشرۀ بالغ و تعداد زیادی شفیره می باشد محال است. اگر هوا برای پرواز نوزادان مساعد نباشد چه اتفاقی رخ خواهد داد؟

زنبورها این مسأله را به طریقی حل کرده اند. اگر کندوی زنبورها را باز کنید تعداد زیادی از زنبورهای کارگر را مشاهده خواهید کرد که بدون حرکت از شانه ها آویزان هستند. آنها خود منابع یا ذخایر آب زنده می باشند. زنبورهای حامل آب مقدار زیادی آب در شکم زنبورهای کارگر می ریزند، در نتیجه زنبورهای کارگر سنگین شده

ص:217

و قدرت پرواز و خزیدن را موقتاً از دست می دهند. بعد از یکی دو روز هوای نامساعد، شکم زنبورها به حالت اوّل برگشته و منابع آب خالی می شوند!

عجایب زندگی گوزن ها

امواج دریای گرم و آرام، با کاهلی به ساحل و صخره های پوشیده از درخت در کنار آب، جایی که گوزن ها تمام روز را به چرا می پردازند می خورند. گوزن ها به این جا می آیند تا از نسیم و سایۀ درختان بلوط و کاج لذّت برند. دریا امواج خود را به پای این گوزن های کوچک و زیبا می ریزد ولی احتمالاً توجه آنها را به خود جلب نمی کند.

وقتی گوزن ها تشنه می شوند در جستجوی چاله های کوچک مملوّ از آب گل آلود سر به کوهها می گذارند. این چاله ها باقیماندۀ چشمه های سرشار از آب زلال و تازه ای هستند که در فصل تابستان خشک می گردند. هیچ گوزن و یا حیوان دیگری در هنگام تشنگی به سراغ دریا نمی رود. سواحل پر پیچ و خم قارّه ها با هزاران کیلومتر طول توسط اقیانوس ها احاطه شده، ولی هیچ ردّ پای حیوانی در آنجا به چشم نمی خورد، زیرا نمی تواند تشنگی خود را با آب دریا فرو نشاند.

افرادی که دچار کشتی شکستگی می شوند، در وسط دریای بی حدّ و مرز و سرشار از آب شور از تشنگی می میرند. آب دریا به دلیل این که حاوی املاح زیادی می باشد برای نوشیدن مناسب نیست. در هر لیتر آب 35 گرم املاح گوناگون که شامل 27 گرم نمک معمولی می باشد وجود دارد. چرا آب دریا برای نوشیدن مناسب نیست ؟

انسان، به بالغ بر سه لیتر آب در روز از جمله آبی که در غذا یافت می شود نیازمند است. اگر انسان مجبور به استفاده از آب دریا شود روزانه صد گرم از املاح وارد بدنش می شود، و اگر کلّیۀ این املاح در آنِ واحد به خون نفوذ کند، عواقب و خیمی

ص:218

به دنبال خواهد داشت.

خون در صورتی که همۀ شرایط جمع باشد، نمک اضافی را از بین می برد، کلیه خون را تصفیه می نماید. شخص بالغ روزانه حدود 1/5 لیتر ادرار و همچنین املاح سدیم، پتاسیم، کلسیم و سایر مواد مضر را دفع می نماید. متأسفانه غلظت املاح در آب دریا خیلی بیشتر از غلظت املاح ادرار می باشد، بنابراین به خاطر رهایی از املاح آب دریا باید مقادیر زیادی آب نوشیده شود.

حیات حیوانات دریایی

اشاره

چگونه حیوانات و ماهیان دریایی به زندگی ادامه می دهند؟ از کجا آب نوشیدنی پیدا می کنند؟ حقیقت این است که آنها به هر حال موفق به یافتن آب نوشیدنی می گردند.

مقدار کمی نمک در مایع بافتی خون ماهیان و سایر مهره داران وجود دارد، بدین ترتیب بسیاری از جانوران دریایی که از سایر جانوران دریا تغذیه می کنند مقدار آب مورد نیاز را از طریق غذای خود به دست می آورند. این مایعات برای انسان مفید می باشد.

سفر بمبارد و کشف مواد مفید دریاها

یک دکتر فرانسوی به نام بمبارد برای اولین بار موفّق به کشف این مسأله شد.

بمبارد دست به آزمایش متهوّرانه ای زد و بدین ترتیب می خواست ثابت کند که اقیانوس ها حاوی موادی هستند که انسان برای زندگی به آنها نیازمند است.

همچنین ثابت نمود افرادی که دچار کشتی شکستگی می گردند با استفاده از نعمت هایی که در اقیانوس ها نهفته است می توانند از مرگ حتمی نجات یابند.

به این منظور در قایقی لاستیکی عازم اقیانوس اطلس شد. وی از خوردن هر

ص:219

چیزی به جز ماهی خودداری کرد. به جای نوشیدن آب از مایعاتی که از بدن ماهیان به دست می آورد استفاده نمود. 65 روز طول کشید تا از اروپا به امریکا رسید. گر چه سلامت وی به شدت لطمه دید، موفّق شد ثابت نماید که می توان فقط از مواد موجود در اقیانوس ها تغذیه نمود.

انسان مایل است بداند که ماهیان، آب شیرین را از کجا تأمین می کنند؟ می دانیم بدن ماهیان به دستگاه تقطیر عجیبی مجهّز است که با کُلیه فرق می کند.

کلیۀ ماهیان آن قدر کوچک است که در مورد تخلیۀ نمک نقشی به عهده ندارد دستگاه تقطیر ماهیان در آبشش قرار دارد. سلول های مخصوصی املاح موجود در خون را به طور متراکم و همراه با مخاط از بدن موجود زنده بیرون می راند.

حیات پرندگان دریایی

پرندگان دریایی نیز با مشکلاتی در مورد تهیۀ آب مواجه هستند. مرغ طوفان و مرغان دریایی که ساکنان اقیانوس می باشند دور از سواحل دریا سکونت دارند. آنها سالی یک بار برای تولید مثل به خشکی می آیند.

نوعی پنگوئن دریای شمال و قرن غار و بسیاری از مرغان نوروزی دریا با وجود این که نزدیک ساحل هستند هرگز از آب شیرین استفاده نمی کنند. بسیاری بر این عقیده بودند که آنها با استفاده از مایعی که از طریق شکار عایدشان می گردد خود را سیراب می سازند. ولی اخیراً ثابت شده است که آنها با شوق و علاقه از آب دریا استفاده کرده و حتی بعضی از آنها بدون آب دریا نمی توانند زندگی کنند.

سال ها قبل در باغ وحش های گوناگون مشاهده شد که بعضی از پرندگان نمی توانند در اسارت به سر برند. جانور شناسان از این موضوع که مرغان ظریف و کوچکی از قبیل مرغ مگس خوار، طوطی، شترمرغ، عقاب و جغد تحمّل اسارت را داشتند، ولی مرغان بزرگی از قبیل مرغ نوروزی بعد از مدّتی هلاک می شوند دچار

ص:220

حیرت بودند. سرانجام چنین نتیجه گرفتند که این مرغان زیبای دریایی نمی توانند در قفس های تنگ زندگی کنند، زیرا دلتنگ عرصۀ پهناور اقیانوس ها می شوند. آنچه موجب مرگ آنان می شود اشتیاق به دریا یا اسارت در قفس های تنگ نیست، بلکه کمبود املاح مورد نیاز آنهاست که موجب مرگشان می شود. هنگامی که نمک به غذای آنها افزوده می گردد با شادکامی بسیاری به زندگی خود ادامه می دهند.

پرندگان و خزندگان دریایی دستگاه تقطیر عجیبی دارند. این دستگاه کلیۀ آنها نیست، بلکه دستگاهی است که درون بینی آنها قرار دارد و به زبان علمی جدید به نمود نمک معروف است. این غدّه در پرندگان در لبۀ بالایی کاسۀ چشم وجود دارد و ترشّحات آن به داخل حفرۀ بینی می ریزد. غلظت سدیم در مایعاتی که از این غدّه ترشح می شود پنج بار از خون و دو یا سه مرتبه از آب دریا بیشتر است.

مایعات مترشّحه از سوراخ بینی روی نوک آنها به صورت شفافی ظاهر می شود که جانور هر چند وقت یکبار آنها را از خود دور می سازد. ده یا دوازده دقیقه بعد از این که غذای آمیخته به املاح به پرندگان می دهیم، قطراتی از دماغش شروع به چکیدن می کند و حالتی به آنها دست می دهد که گویی از سرما خوردگی شدید رنج می برند.

مجرای ترشحی غدد نمکی بر عکس پرندگان در خزندگان دریایی از قبیل لاک پشت آبی و مارمولک در گوشۀ چشمانشان قرار دارد و ترشحات از گوشۀ چشم آنها جاری می شود.

اشک تمساح

مدت ها قبل انسان متوجه شد که اشک تمساح به صورت قطرات روشنی جاری می شود. چنین تصور می شد که تمساح بعد از دریدن و بلعیدن طعمۀ خود به سوگواری می پردازد، به همین دلیل اصطلاح «اشک تمساح» برای نشان دادن

ص:221

بدترین ریاکاری ها به کار می رود. اخیراً دانشمندان به این مسأله پی برده اند که اشک تمساح در واقع به عنوان وسیله ای برای دفع املاح جذب شده از طریق آب و غذا می باشند.

لاک پشت های دریایی

لاک پشت های دریایی تمام سال در اطراف دریا و اقیانوس های گرم به سر می برند. مادۀ این حیوان تنها سالی یک بار در تاریکی شب برای دفن تخم های خود به سواحل شنی روی می آورد، هنگام برگشت به شدت اشک می ریزد و قطرات اشک نمک آلود را به روی ساحل شنزار خشک رها می سازد.

آیا به خاطر ترک محلی که مدت ها قبل در آنجا از تخم در آمده ناراحت است و یا به خاطر آن که نوزادان خود را به دست سرنوشت رها کرده گریه می کند؟ مسلّماً چنین چیزی نیست، تنها موضوع آن است که غدد نمک جانور سرگرم کار همیشگی خود، یعنی دفع نمک اضافی می باشد و چنین چیزی اصلاً عجیب نیست. لاک پشت های آبی به خاطر اشک خود مشهورند، ولی مشاهدۀ اشک آنها در آب غیر ممکن است و به همین دلیل مدت ها طول کشید تا انسان به این مسأله پی برد.

بز موش های صحرایی

بز موش های صحرایی که در بیابان های خشک استرالیا زندگی می کنند قادر به استخراج آب از خاک هستند. این موجودات عجیب و کوچک از دانه های خشک گیاهان تقریباً بدون آب تغذیه می کنند.

بز موش ها دانه هایی را که جمع کرده اند فوراً مصرف نمی کنند، بلکه دانه ها را در کیسه های گونۀ خود قرار می دهند و به حفرۀ زیرزمینی خود منتقل می سازند. نه تنها صورت این حیوان بلکه دهانش نیز از موی پوشیده شده و بدین وسیله موی موش

ص:222

صحرایی نه تنها بر صورت بلکه بر دهانش نیز می روید و از نفوذ بزاق به کیسه های گونه جلوگیری به عمل می آورد. این موضوع موجب می شود تا سر حد امکان در استفاده از رطوبت صرفه جویی شود.

دانه های کاملاً خشک که از سطح زمین برداشته شده و در سوراخ های زیر زمینی ذخیره می گردند، کوچکترین ذرّۀ رطوبت در خاک را جذب می کنند. فشار اسمزی دانه های خشک 400 تا 500 آتمسفر بوده و با همان نیرو آب را به بیرون می کشند.

بز موش صحرایی تا زمانی که دانه ها آغشته به آب نباشند از آنها استفاده نمی کند.

صدای حشرات

دانشمندان زنجره ها را به خاطر صدای بلند و منظمشان نوازندۀ جهان حشرات نامیده اند و بیش از دو هزار نوع زنجره تا به حال شناخته شده است.

دانشمند حشره شناس اس. د. فروست می گوید:

در جهان حشرات، جیرجیرک بغرنج ترین اندام های صوتی را داراست. این حشره نه تنها دارای پوستی شبیه پوستۀ طبل است و آن را به کمک عضلات نیرومند خود به نوسان و لرزش در می آورد، بلکه دارای یک سیستم بسیار کامل تشدید کنندۀ صداست که در مقابل آن مگافون های ملخ های سبز مانند اسباب بازی های بچه هاست.

آوازهای این حشرات هر کدام معنای خاص خود را دارد، برخی از آنها پیام های عاشقانه است و بعضی برای جلب توجّه ماده و برخی دیگر وجود خطر را خبر می دهند، بعضی هم خبر دهندۀ گرمای هواست، و معانی دیگری در این صداها هست که هنوز بشر به آنها آگاهی نیافته است.

حشرات نوازنده و موسیقی دان، گرماسنج های خوبی نیز هستند. زنجره ها هر چه هوا گرم تر شود تندتر می خوانند، ولی چون گرمی هوا به یکصد درجه فارنهایت

ص:223

رسید ناگهان از صدا می افتند، از این روست که برخی از مردم گرمی هوا را از روی نغمۀ زنجره حدس می زنند و می گویند: اگر تعداد دفعاتی را که یک زنجرۀ برفی در 15 ثانیه از خود صدا در می آورد با عدد چهل جمع کنیم درجۀ درست هوا را به دست آورده ایم!

تمام حشرات دارای اندام شنوایی می باشند، اما محلّ قرار گرفتن این اندام ها انسان را دچار شگفتی می نماید. ملخ مهاجر دارای یک جفت گوش بر روی پاهای عقبی و ملخ معمولی دارای یک جفت گوش روی پاهای جلو می باشد.

جیرجیرک ها نیز چنین هستند.

نکتۀ قابل توجه این است که: گوش برای شنیدن آفریده شده تا موجود زنده را از خیلی چیزها آگاه کند. مثلاً گوش انسان وِزوِز پشه، ریزش آب، صدای طوفان، آواز پرنده، صدای دوست، سخن دشمن و صداهای بسیار دیگری را به مغزها مخابره می کند و آدمی را از وجود چیزهای مختلف آگاه می سازد. مسلّماً گوش در حشرات و حیوانات هم برای این منظور مهم آفریده شده تا چون موضوعات مختلف و مطالب گوناگون را که به صورت صدا منعکس شده درک کند!

راستی، چه جهان عجیبی است. انسان با همۀ قدرت فکری و علمی در برابر عظمت این واقعیت ها به دریایی از حیرت فرو می رود و با تمام وجود در برابر آفرینندۀ این عرصه گاه پر از عجایب، به فریاد می آید که:

یکی هست و هیچ نیست جز او وَحْدَه لا الهَ الّا هُو

(هاتف اصفهانی)

آری، تدبّر در آفریده ها، آدمی را به آفریننده هدایت می کند و عقل و اندیشه را در برابر حریم با عظمت او به سجدۀ دائمی وادار می نماید.

خراب یک نظر از چشم نیمخواب توایم به حال ما نظری کن که ما خراب توایم

ص:224

سؤال ما به تو از حد گذشت لب بگشا که سال هاست که در حسرت جواب توایم

چه حدّ آن که توانیم هم عنان تو شد همین سعادت ما بس که در رکاب توایم

عتاب تو کُشد و ناز تو هلاک کند هلاک ناز تو و کشتۀ عتاب توایم

عجب نباشد اگر از لبت به کام رسیم که مست بادۀ نازیّ و ما کباب توایم

ز مهر روی تو داریم داغها بر دل ستاره سوخته از تاب آفتاب توایم

من و هلالی از این در به هیچ جا نرویم چرا که همچو سگان بستۀ طناب توایم

(هلالی جغتایی)

اقسام ماهی ها

گودی اقیانوس ها به هزاران متر می رسد، ولی نور خورشید بیش از چهارصد متر از سطح دریا پایین نمی رود. پس دریا به دو بخش تاریک و روشن تقسیم می شود.

گیاهان دریایی به طور معمول در بخش روشن دریا می باشند. در این جا پرسشی پیش می آید که ماهی هایی که در بخش تاریک دریا زندگی می کنند و از نور خورشید محرومند و برای فعالیّت های حیاتی به نور احتیاج دارند چه می کنند؟ آنهم ماهی های نیرومندی که می توانند صدها تن سنگینی آب را تحمّل کرده، در ته دریا زندگی کنند.

ولی آفریدگار جهان این پرسش را پاسخ داده و این ماهی ها هر چه نور بخواهند در اختیارشان گذارده است. ماهی هایی را در آنجا آفریده که اشعۀ نورانی از خود پخش می کنند، مانند کرم شب تاب در زمین و پشه نوری در هوا! این ماهی ها قعر دریا را روشن می کنند. در برابر دستگاه نور پاش آنها صفحۀ شفّافی قرار دارد تا نور بهتر منعکس شود.

این ماهی های نور افکن اقسامی دارند و دارای نورهای رنگارنگ می باشند؛ از گروهی نور قرمز، از گروهی نور سبز، از گروهی نور زرد می تابد؛ عجب این جاست

ص:225

که برخی دارای چراغ های متعدّدی هستند.

در پشت ماهی قزل آلای کف دریا از سر تا دم دکمه هایی است که مانند لامپ های کوچک نور می دهد. ماهی های سیاهرنگی هستند که بر پوست آنها صدها نقطۀ قرمز رنگ روشن دیده می شود. ستارۀ دریایی را از عمق 900 متری بالا آوردند نوری سبز رنگ و تند و درخشان به صورت پنج پره از بدنش تراوش می کرد.

آیا این کارخانجات الکتریکی در پیکر این ماهی ها در ته دریا چگونه قرار داده شده ؟ چگونه آب دریا این چراغ ها را خاموش نمی کند؟ آیا لامپ این چراغ ها از کدام شیشه ساخته شده که فشار آب چهار صد متری آن را نمی شکند، آیا حجم این کارخانجات الکتریکی چقدر است ؟ آیا مواد سوختنی آنها چیست و از کجا می آید؟ آیا چه کسی آنها را به کار می اندازد و بر کار آنها نظارت می کند که از کار نیفتد. آیا مادۀ بی شعور می تواند تاریکی را از روشنایی تشخیص دهد تا برای تاریکی چراغی درست کند؟

نوزادان پستانداران

نوزادان پستانداران همانکه دمی چند از ولادتشان گذشت به جنبش درآمده می خیزند، و بو می کشند، تا خود را در آغوش مادر جای دهند، آنها می کوشند پستان مادر را پیدا کرده تا با حرکت لب های خود شیر بمکند. تنها کمکی که از طرف مادر پس از زاییدن به آنها می شود همان لیسیدن آنهاست وگرنه هیچ گونه کمک دیگری از طرف مادر به نوزادان نمی شود.

این حرکت کردن را در آغاز ولادت چه کسی به این نوزادان تعلیم کرده است ؟ بوی مادر را که به آنها شناسانیده ؟ پستان مادر را که به آنها نشان داده تا بدانند آن است که شیر می دهد و اعضای دیگر مادر شیر ندارد؟ حرکت لب و مکیدن شیر و

ص:226

بلعیدن آن را چه کسی به آنها تعلیم داده است ؟ این تعلیمات قبل از ولادت شده و یا بعد از آن ؟ اگر معلّم این درس ها، پدر یا مادر باشند که خود آنها از درک این معنا عاجزند، و قابلیّت تعلیم در نوزاد مفقود است، جنین در شکم مادر نمی خیزد و راه نمی رود و از دهان غذا نمی خورد، بلکه به وسیلۀ ناف تغذّی می کند.

البته نوزاد جانوران پستاندار این کارها را به وسیلۀ غریزه انجام می دهد. این غریزه را که به این نوزاد داده است ؟ چرا غریزه های دیگر را ندارد؛ چون غریزه خود به خود نمی تواند پیدا شود، پس به طور قطع پدید آورنده ای دارد.

پدیدآورنده ای که نیاز نوزاد را به این وظایف طبیعی دانسته و به وی عنایت کرده است؛ پدیدآورنده ای که می دانسته نوزاد به غریزه های دیگر نیاز ندارد؛ پدیدآورنده ای که داناست و توانا و کریم است و در ذات او بخل راه ندارد.

حیات عنکبوت

کارتونک که در زبان عربی به آن عنکبوت گفته می شود کارهای عجیبی انجام می دهد، بدون آن که از کسی یاد گرفته باشد و یا آنها را تمرین کرده باشد.

کارتونک برای شکار، دام را اختراع کرده است، دام وی تار اوست. تار وی از نخ های ابریشم مانند درست شده است، نخ هایی را که خودش ایجاد کرده و خودش ریسیده است، و از آن نخ ها تار را بافته است. کارتونک تار را به شکل هندسی و محکم در می آورد و برای شکار مگس دام قرار می دهد.

کارتونک پل را اختراع کرده است که به وسیلۀ آن از جوی ها عبور می کند و از گودال های ژرف می گذرد. پل کارتونک نخی است باریک که خودش آن را ریسیده است و به وسیلۀ باد دو سوی جو و گودال را به هم وصل می کند، آنگاه خود را با سرعتی عجیب روی آن می لغزاند تا از آن عبور کند.

ص:227

آیا مقدار طول پل را کارتونک از کجا به دست آورده است که طول نخ را به همان اندازه قرار داده است ؟ آیا ایصال پل را به وسیلۀ باد که به وی تعلیم داده است ؟ مقدار مقاومت پل را برای حمل خودش چه کسی به وی یاد داده است ؟ گذشتن از روی پل را به وسیلۀ لیز خوردن از چه کسی آموخته است ؟

کارتونک، کشتی اختراع کرده است. برگ های درخت را جمع می کند و با نخ های حریری خودش برگ ها را به هم وصل می کند و می بندد، سپس آن را در آب می اندازد و آب این کشتی را تا آنجا که دلخواه اوست می برد و باری را که خودش نمی تواند ببرد کشتیش می برد! کارتونک خندق های زمینی و پناهگاه های محکم می سازد. و برای آنها درهای محکمی قرار می دهد و وسایل گریز از خطر را در آنها آماده می کند.

آیا این کارها نشانۀ آن نیست که آفرینندۀ کارتونک بسیار دانا و توانا می باشد؟

آری، به قول حضرت سجاد علیه السلام :

«یا مَنْ لا تَنْقَضی عَجائِبُ عَظَمَتِهِ »

منم این بی تو که پروای تماشا دارم کافرم گر دل باغ و سرِ صحرا دارم

بر گلستان گذرم بی تو و شرمم ناید در ریاحین نگرم بی تو و یارا دارم

که نه بر نالۀ مرغان چمن شیفته ام که نه سودای رخ لالۀ حمرا دارم

بر گل روی تو چون بلبل مستم واله به رخ لاله و نسرین چه تمنّا دارم

ص:228

گر چه لایق نبود دست من و دامن تو هر کجا پای نهی فرق سر آنجا دارم

با تواَم یکنفس از هشت بهشت اولی تر من که امروز چنینم غم فردا دارم

سعدی خویشتنم خوان، که به معنی ز توام گر به صورت نسب از آدم و حوّا دارم

(سعدی شیرازی)

عجایب بال پرندگان

آیا تاکنون در نیرویی که در بال پرندگان موجود است و آنها را به مسافت های دور و دراز می برد اندیشیده اید؟ این چه نیرویی است و حقیقت آن چیست و چگونه در بال آنها جای دارد و در چه جای بال های آنها می باشد و به چه وسیله در بال ها نهاده شده است ؟ چگونه این نیروی عظیم در بال کوچک آنها گنجانیده شده است ؟ نیروهای محرّکه اگر کمک خارجی به آنها نرسد، می مانند و مقداری که کار کردند فرسوده می شوند و نیاز به تعمیر دارند، ولی نیروی پرش پرندگان نیاز به کمک خارجی و احتیاج به تعمیر ندارد.

آیا غذای پرندگان که معمولاً حشرات و یا برگ های درختان است چگونه تبدیل به این نیروی عظیم می شود؟ چه ماشین شیمیایی دقیقی و عظیمی در این جثّۀ کوچک نهفته است که آن غذای ساده را تبدیل به این نیروی بزرگ می کند؟

آری، اینها نشانۀ قدرت عظیم و دانش نامحدود پدیدآورندۀ پرندگان و نگاهدارندۀ آنهاست.

غالب حشرات نر با آواز خود ماده ها را به سوی خویش می خوانند و آنها را به طرف خود جلب می کنند مانند سوسک، ملخ، پشه و جیرجیرک.

ص:229

صدای پشه ها

حشره شناسان تاکنون برای پشه ها سه نوع صدا و سخن تشخیص داده اند:

صدای خشم، صدای کمک و صدای طلب معشوق.

دانشمندان برای از بین بردن پشه های موذی صدای جنس نر آن را به گاهی که ماده را به سوی خود می طلبد ضبط کرده و در نقاط معیّنی پخش می کنند. وقتی پشه های ماده در اطراف دستگاه پخش صدا که زبان پشه نامیده می شود جمع می شوند آنها را به وسیلۀ د.د.ت یا سم های دیگر معدوم می نمایند.

تقلید از سخن پشه های نر و آواز آنها برای گرد آوردن پشه ها از سم پاشی مزارع و کشتزارها بهتر و به صرفه تر است، زیرا سمّ ، تنها حشرۀ موذی را از بین نمی برد بلکه میلیونها حشرات مفید مانند زنبور عسل را نیز نابود می سازد و از میزان میوه ها و حبوبات هم می کاهد، زیرا حشرات به لحاظ گرده افشانی و تلقیح گل ها، میوه ها را فراوان می کنند، از طرف دیگر هزینۀ سمپاشی مزارع خیلی بیشتر و سنگین تر از سمپاشی اطراف دستگاه پخش صدای پشه می باشد.

عجایب کرگدن

کرگدن فقط یک دوست در دنیا دارد و آن پرندۀ کنه خواری است که بر پشت او سوار است و کنه های داخل چین های پوست پشتش را می گیرد. اگر در موقعی که کرگدن چرت می زند، چیزی به او نزدیک شود سر و صدای پرنده بلند می شود و او را آگاه می کند. این پرنده برای کرگدن مثل چشم است، زیرا اگر چه عضو بویاییش حسّاس و حسّ شنوایی آن قوی است، ولی قدرت دیدش به مانند هوشش بی اندازه کم است.

پرندگان کنه خوار کوچک علاوه بر کنه، خار و علف هایی را که بر پشت و

ص:230

لایه های پوست کرگدن فرو می روند بیرون می آورند و می خورند. مراقب جوانب نیز هستند و خطر را با صدای مخصوص خود به کرگدن گزارش می دهند و ارباب خود را برای دفاع آماده و مهیّا می سازند!

پس کرگدن ها به صدای پرنده هایی که به منزلۀ محافظین آنها هستند آشنا می باشند، زیرا آنچه مسلّم است این پرندۀ کوچک تنها یک صدا ندارد، بلکه احتیاجات خود را با نواهای مختلف اعلام می کند، ولی کرگدن وقتی آمادۀ حمله می شود که صدای وحشت پرنده را بشنود، در غیر این صورت عکس العملی از خود نشان نداده با دوستان خود به گردش و چرا می پردازد، زیرا با خارج شدن خارها و کنه ها از چین و چروک پوست کرگدن، هم او احساس آرامش و راحتی می کند و هم پرنده ها از غذای آماده و مهیّا شکمی از عزا درمی آورند.

صداهای مرغ و خروس

جانورشناسان برای مرغ و خروس هر کدام 9 نوع صدا تشخیص داده اند و شگفت این جاست که صدای خروس در دو مورد با صدای مرغ مشابه است و در سایر موارد اختلاف دارد.

صدای مرغ خانگی وقتی جوجه ها را از خطر آگاه می کند خیلی جالب است.

وقتی جوجه ها در اطراف پراکنده اند و مشغول جمع کردن دانه اند اگر پرنده ای که مادر، او را مخالف و خطرناک تشخیص دهد در هوا پرواز کند، مرغ با صدای مخصوص، جوجه ها را از خطر آگاه می سازد، ناگهان تمام جوجه ها در هر نقطه ای که هستند به زمین می چسبند و مانند سربازانی که به سنگر می روند تکان نخورده و استتار می نمایند. بعد از لحظه ای که خطر مرتفع شد، مرغ صدای دیگری کرده همۀ جوجه ها از زمین برخاسته، سینه ها را راست نموده آمادۀ حمله می شوند، ولی کاملاً در محلّ خود پا بر جا می ایستند، وقتی خطر به کلی رفع شد و مادر دانست که پرنده

ص:231

از آن محیط دور شده است سومین صدا را از حلقوم خارج می کند که ناگهان جوجه ها به سرعت خود را به مادر رسانیده زیر بال های او پنهان می شوند. این منظره به قدری جالب است که تماشاچی انتظار می کشد بارها تکرار شود.

پرندۀ پارس کننده

در آمریکای مرکزی یک نوع پرنده شبیه کلنگ وجود دارد که مانند سگ پارس می کند و روستاییان از آن استفاده می نمایند و این پرنده با صدای خود به مرغان خانگی فرمان می دهد و آنها را برای تغذیه هدایت می کند و مرغ ها را شب به لانه می آورد و به وسیلۀ آواز آنها را می خواباند و یا از خواب بیدار می کند، و به مجردی که خطری متوجه می شود، مثلاً عقاب یا سگ و گربۀ وحشی نزدیک مرغ ها شوند یک نفیر شدید به عنوان اعلام خطر می کشد و با صدای مخصوص به دشمن حمله می کند و با وجودی که منقار خیلی کوتاه دارد و فاقد چنگال است همیشه طرف را مغلوب می سازد!

پرندۀ آکسی کلوپ

عملی که پرندۀ آکسی کلوپ هنگام تخم گذاری انجام می دهد بسیار محیّر العقول است. یکی از دانشمندان فرانسه به نام «وارد» دربارۀ این حیوان می گوید:

من در حالات این پرنده مطالعاتی کرده ام، از خصایص او این است که وقتی تخم گذاری او تمام شد می میرد، یعنی هرگز روی نوزادان خود را نمی بیند، همچنین نوزادان هیچگاه روی پر مهر مادران خود را نخواهند دید.

هنگام بیرون آمدن از تخم، به صورت کرم هایی هستند بی بال و پر که قدرت تحصیل آذوقه و مایحتاج زندگانی را نداشته و حتی قدرت دفاع از خود را در مقابل حوادثی که با حیات آنها می جنگد ندارند، لذا باید تا یک سال به همین حالت در

ص:232

یک مکان محفوظی بمانند و غذای آنها مرتب در کنار آنها باشد. به همین جهت وقتی مادر احساس می کند که موقع تخم گذاری او فرا رسیده است قطعه چوبی پیدا کرده و سوراخ عمیقی در آن احداث می کند، سپس مشغول جمع آوری آذوقه می شود و از برگ ها و شکوفه هایی که قابل استفاده برای تغذیۀ نوزادان او می باشد به اندازۀ آذوقۀ یکسال به جهت یکی از آنها تهیه کرده و در انتهای سوراخ می ریزد، سپس یک تخم روی آن می گذارد و سقف نسبتاً محکمی از خمیرهای چوب بر بالای آن بنا می کند، باز مشغول جمع آوری آذوقه می شود و پس از تأمین احتیاجات یک سال برای یک نوزاد دیگر و ریختن آن در روی اتاق اول، تخم دیگری در بالای آن گذارده و طاق دوم را روی آن می سازد، به همین ترتیب چندین طبقه را ساخته و پرداخته و بعد از اتمام عمل می میرد!

فکر کنید این پرندۀ ضعیف از کجا می داند که نوزادان او چنین احتیاجاتی را دارند، و این تعلیمات را از که آموخته ؟ آیا از مادر خود آموخته در حالی که هرگز روی او را نمی بیند؟ یا این که به تجربه دریافته ؟ با این که این عمل در طول زندگانی او یک مرتبه بیشتر رخ نخواهد داد، آیا نباید اعتراف کرد که این کار صرفاً متّکی به یک الهام غیبی و غریزه ای است که دست قدرت و عظمت خداوند دانا در وجود او قرار داده است، خداوندی که عجایب عظمت او تمام شدنی نیست.

«یا مَنْ لا تَنْقَضی عَجائِبُ عَظَمَتِه»

ای وجود تو اصل هر موجود هستی و بوده ای و خواهی بود

صانع هر بلند و پست تویی همه هیچند هر چه هست تویی

نقشبند صحیفۀ ازلی یا وجود قدیم لم یزلی

نی ازل آگه از بدایت تو نی ابد واقف از نهایت تو

از ازل تا ابد سپید و سیاه همه بر سرّ وحدت تو گواه

ص:233

ورق نانوشته می خوانی سخن ناشنیده می دانی

پیش تو طایران قدّوسی بهر یک دانه در زمین بوسی

روی ما سوی توست از همه سو سوی ما روی توست از همه رو

در سجودیم رو به درگه تو پا ز سر کرده ایم در ره تو

(هلالی جغتایی)

من علاقه داشتم بیش از این در این زمینه توسن قلم را به جولان آورم، ولی فکر کردم مشت را نمونۀ خروار قرار دهم بهتر است تا از مسائل دیگر در حدّی که لازم است باز نمانم.

شرح حیات اعجاب انگیز جانوران را در کتاب های «نشانه هایی از او»، «نطق و شعور جانوران»، «شگفتی های آفرینش»، نوشته های مترلینگ، «دنیای زیر اقیانوس ها»، «شگردهای طبیعت»، «راز آفرینش انسان»، «مجلّۀ شکار و طبیعت» و سایر کتب مربوط ملاحظه کنید، باشد که از این رهگذر به گوشه ای از عظمت قدرت حضرت ربّ العزّه واقف گردید.

خداوند بزرگ در بسیاری از آیات قرآن مجید، اوضاع عالم هستی، جهان نباتات و عالم حیوانات را از نشانه های قدرت و اراده و حکمت و عظمت خود دانسته و انسان را به مطالعه در آثار قدرتش فراخوانده و او را به درک حقایق هستی برای یافتن هستی آفرین تشویق کرده است. لازم است با قرآن مجید انس بگیرید و عقل تشنۀ خود را از این چشمۀ پرفیض الهی سیراب نمایید.

شگفتی های عالم انسان

اشاره

در مقدمۀ این فصل، لازم است به جملاتی از پروفسور کارل که در این زمینه و مسائل دیگر عالی ترین تحقیقات را دارد اشاره کنم، سپس مطالب لازم را یادآوری

ص:234

نمایم. او می گوید:

«علومی که از موجودات زنده به طور عموم و از فرد آدمی به خصوص، بحث می کنند این قدر پیشرفت نکرده و هنوز در مرحلۀ توصیفی باقی مانده اند. حقیقت این که انسان یک مجموعۀ پیچیده و مبهم و غیر قابل تفکیکی است که نمی توان او را به آسانی شناخت و هنوز روش هایی که بتوان او را در اجزا و در مجموعه و در عین روابطش با محیط خارج بشناسد، در دست نیست، چه برای چنین مطالعه ای دخالت تکنیک های فراوان و علوم مشخصی ضروری است، و هر یک از این علوم نیز که یک جنبه و یک جزء از این مجموعۀ پیچیده را مطالعه می کند نتیجه ای خاص به دست می آورد، و تا آن جا که تکامل تکنیکیش اجازه می دهد در این راه به جلو می رود، ولی مجموعۀ این مفاهیم انتزاعی از درک واقعیّت در مورد آدمی ناتوان است، زیرا هنوز نکات پرارزش و مهمّی در تاریکی باقی می ماند و کالبدشناسی و شیمی و فیزیولوژی و روان شناسی و علم تربیت و تاریخ علم الاجتماع و اقتصاد و رشته های آنان به کنه وجود آدمی نمی رسند. بنابراین انسانی که متخصصین هر رشته از این علوم می شناسند نیز واقعی نیست و بلکه شبحی ساخته و پرداختۀ تکنیک های همان علم است.

از دریچۀ چشم علوم مختلف، انسان در عین حال بدنی است که کالبدشناسان آن را می شکافند، نفسی است که روانشناسان و روحانیون آن را توصیف می کنند، و شخصیتی است که هر یک از ما با درون بینی به آن بر می خوریم.

ذخیرۀ سرشاری از مواد شیمیایی گوناگون است که بافت ها و مایعات بدن را می سازد. اجتماع شگفت انگیز سلول ها و مایعات تغذیه است که قوانین همبستگی آنها را فیزیولوژیست ها مطالعه می کنند. او ترکیبی از اعضا و نفس عاقله است که در بستر زمان کشانده می شود و متخصصین بهداشت و تعلیم و تربیت می کوشند آن را در این سیر به سوی تکامل غایی آن رهبری کنند.

ص:235

انسان، ماشینی است که باید دائماً مصرف کند تا ماشین هایی که خود بردۀ آنها گشته به کار خود ادامه دهند. او شاعر و قهرمان و مقدّس است و بالاخره نه تنها وجود بسیار پیچیده ای است که دانشمندان آن را با تکنیک های خاصی تجزیه می کنند بلکه در عین حال مجموعه ای از آرزوها و تصوّرات و امیال انسانیّت نیز هست.

اطلاعاتی که از او داریم آمیخته با عوامل ماورای طبیعی نیز هستند و در این باره ابهام به حدّی است که ما نه تنها به انتخاب آنچه خوشایند ماست تمایل نشان می دهیم، بلکه در ایده ای که نسبت به انسان داریم معتقدات و احساسات ما نیز بی اثر نیست. یک عالم مادی و یک دانشمند روحانی هر دو یک تعریف را دربارۀ کریستال های نمک طعام می پذیرند ولی در مورد وجود آدمی هم عقیده نمی شوند.

محقّقاً بشریّت تلاش زیادی برای شناسایی خود کرده است، ولی با آن که ما امروز وارث گنجینه هایی از مطالعات دانشمندان و فلاسفه و عرفا و شعرا هستیم، هنوز جز به اطلاعات ناقص در مورد انسان دسترسی نداریم که آنها نیز زاییدۀ روش های تحقیقی ماست و حقیقت وجود ما در میان جمع اشباحی که از خود ساخته ایم مجهول مانده است.

در حقیقت جهل ما از خود زیاد، و نواحی وسیعی از دنیای درونی ما هنوز ناشناخته مانده است و بیشتر پرسش هایی که مطالعه کنندگان زندگی انسان مطرح می کنند بدون پاسخ می ماند.

چگونه مولکول های اجسام شیمیایی در ساختمان پیچیده و موقّتی سلول ها سهم می گیرند و زندگی را در خود نگه می دارند؟ چگونه ژن های موجوده در هستۀ سلول های جنسی خصائص ارثی را مشخص و نمودار می کنند؟ سلول ها با اجتماعات خود چگونه اشکال بافتی و اندامی را به وجود می آورند؟ گویی اینها نیز مانند زنبور عسل و مورچه وظیفه ای را که در اجتماع به عهده دارند از پیش می دانند

ص:236

ولی طرقی را که آنها برای ایجاد یک بدن پیچیده و در عین حال ساده به کار می برند نمی شناسیم.

ماهیّت حقیقی عمر انسانی یعنی زمان روانی و زمان فیزیولوژیکی چیست ؟ اگر چه می دانیم که ترکیبی از بافت ها و اندام ها و هورمون ها و نفس عاقله هستیم ولی چگونگی روابط اعمال روانی با سلول های مغزی بر ما پوشیده است و ما حتی به فیزیولوژی سلول های مغزی آشنایی نداریم!

در چه حدودی اراده می تواند در تغییر وضع موجود موثر باشد؟ چگونه حالت اعضا بر روحیه تأثیر می نماید؟ خصائص عضوی و روانی که هر کس از پدر و مادر خود به ارث می برد چطور با شرایط خاص زندگی محیط و تحت تأثیر مواد شیمیایی اغذیه و آب و هوا و اصول فیزیولوژیکی و اخلاقی تغییر می کند؟

ما هنوز برای شناسایی روابطی که بین رشد استخوان ها و عضلات و اندام ها با فعالیت روانی و معنوی ما در کار است ناتوانیم، و همچنین عامل تأمین کنندۀ تعادل دستگاه عصبی و مقاومت در برابر بیماری ها و خستگی را نمی شناسیم!

اهمیت نسبی فعالیت های فکری و اخلاقی و جمالی و عرفانی تا چه اندازه است! شکل خاصی از انرژی که موجد تلپاتی (1) می گردد کدام است ؟ بلاشک بعضی عوامل بدنی و روانی وجود دارند که بدبختی و نیکبختی هر کس وابسته به آنهاست ولی اینها بر ما مجهولند، ما نمی توانیم با وسایل تصنّعی خود را قرین خوشبختی سازیم. به خوبی واضح است که مساعی تمام علومی که انسان را مورد مطالعه قرار داده اند به جایی نرسیده است و شناسایی ما از خود هنوز نواقص زیادی دربردارد.» (2)

ص:237


1- (1) - تلپاتی: ارتباط فکری میان دو تن از مسافت دور، انتقال فکر.
2- (2) - انسان موجود ناشناخته: 14.
جهل انسان به واقعیّت خویش

قرآن مجید در زمینۀ جهل انسان به یک رشته از واقعیّت خودش می فرماید:

وَیَسْأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَمَا أُوتِیتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلاً » (1)

و از تو دربارۀ روح می پرسند، بگو: روح از امر پروردگار من است، و از دانش و علم جز اندکی به شما نداده اند.

این جهل شامل رشته های دیگری از نواحی وجود او نیز می گردد به صورتی که کارل در مقالۀ بالا اشاره کرده است. انسان در عین جهلی که به بسیاری از نواحی وجود خود دارد، به کشف واقعیّت هایی از دستگاه آفرینش خود موفق شده که مطالعۀ آن کشفیات، اولاً: انسان را در دریایی از حیرت و تعجّب فرو می برد، و ثانیاً، به گوشه ای از عظمت آفریدگار جهان واقف می سازد.

مطالبی دربارۀ خون بدن

دربارۀ خون بدن آورده اند:

خون مایۀ زندگی است و آن در انسان و مهره داران سرخ رنگ، و مرکّب از دو قسمت است: سلول های خون و پلاسما. سلول های خون از سه گروه تشکیل یافته اند: گلبول های قرمز و گلبول های سفید و پلاکت ها.

گلبول های قرمز مأمور رسانیدن اکسیژن به بافت ها هستند؛ گلبول های سفید مدافع تن در برابر هجوم میکرب ها و ذرّات خارجی اند و پلاکت ها مانع خونریزی می شوند. پلاسما غذای بافت ها را تأمین می نماید و مواد اضافی را از بافت ها گرفته

ص:238


1- (1) - اسراء (17) : 85. [1]

از راه کلیه به نام ادرار خارج می سازد.

خون در ضمن گردش از غده های مترشح داخلی موادی می گیرد و برای انتظام تن، آنها را به همه جا می برد. مسلّم است در این گیرودار دسته ای از گلبول های خون پیر و فرسوده شده از دایرۀ فعالیت خارج می شوند و گلبول های تازه نفس جانشین آنها می گردند.

عمر گلبول های قرمز در حدود چهار ماه، امّا عمر گلبول های سفید و پلاکت ها کوتاه تر است. پس کمبود خون از کجا تأمین می شود؟ در بدن دستگاه هایی وجود دارد به نام دستگاه های خون ساز و آنها شامل مغز استخوان های گِرد و پهن و طحال و عقده های لنفاوی اند.

مغز استخوان ها مأمور ساختن گلبول های سفید هسته ای و پلاکت ها می باشند، طحال و عقده های لنفاوی سازندۀ گلبول های سفید یک هسته ای اند و این دو دستگاه در دوران زندگی دائم در کارند. در بدن هم قرنطینه ای وجود دارد و آن مأمور است عناصر فرسودۀ خونی را بازداشته و متلاشی سازد، در عوض دستگاه های خون ساز سلول های تازه نفس را وارد گردش خون می نماید. در مدّت زندگی انسان سالم این روش برقرار است. این است سرّ زندگی که آثار آن در هر جا به شکلی نمودار است!

اگر بقا طلبی روفنای جانان باش چو قطره راه به دریا بجوی و عمّان باش

اگر که از لب دلدار کام دل خواهی چو جام با دل پر خون مدام خندان باش

دهند جای تو را تا به چشم خود مردم بر آز خوی بهایم، به طبع انسان باش

ص:239

به رغم غیر چو در بزم قرب جستی یار به روی یار چو آیینه مات و حیران باش

(شکیب)

خون و محیط داخلی آن در کلام کارل

کارل که از اساتید بزرگ قرن معاصر است، دربارۀ خون و محیط داخلی آن می گوید:

محیط داخلی، جزئی از بافت ها و از آن غیر قابل تفکیک است و ادامۀ زندگی برای اندام های بدن بدون آن ممکن نیست. تمام تظاهرات حیات عضوی و حالت سلسلۀ عصبی و افکار و امیال ومحبّت ها و خشونت های ما و زشتی و زیبایی جهان در دیدۀ ما با حالت فیزیکو شیمیایی این محیط بستگی دارد.

این محیط از خون که در شریان ها و وریدها گردش می کند، و مایعی که از جدار مویرگ ها می گذرد و در ما بین اندام ها و بافت ها نفوذ می کند تشکیل شده است و به این ترتیب می توان یک محیط عمومی شامل خون و محیطهای موضعی که به وسیلۀ لنف بین بافتی ایجاد می شود تمیز داد.

هر عضوی به استخری مملوّ از نباتات آبی شبیه است که به وسیلۀ نهر کوچکی سیراب می شود. آب را کد استخر نظیر با لنفی است که سلول ها در آن شناورند و مازاد تغذیۀ گیاهان و مواد شیمیایی دیگری که آزاد می کنند در آن ریخته می شود.

میزان رکود یا آلودگی این به سرعت حجم جویباری که در آن می ریزد بستگی دارد، همچنین ترکیب لنف بین بافتی نیز به وسیلۀ مقدار خون شریان مغذّی عضو تنظیم می شود. در هر حال خون است که به طور مستقیم یا غیر مستقیم ترکیب محیطی را که در آن تمام سلول های بدن زندگی می کنند می سازد.

خون نیز بافتی مانند همۀ بافت های دیگر بدن است و تقریباً شامل 30000

ص:240

میلیارد گلبول قرمز و 50 میلیارد گلبول سفید است.

این گلبول ها مانند سایر سلول های بدن در میان تار و پودی ثابت نشده اند، بلکه در مایعی به نام پلاسما شناورند و به این ترتیب خون، بافت سیّالی است که تمام قسمت های بدن را فرا می گیرد و به هر سلول غذایی را که نیازمند است می رساند، در عین حال محصولات زاید زندگی بافتی را نیز جمع آوری می کند، به علاوه مواد شیمیایی لازم و سلول هایی که بتوانند نواحی آسیب دیدۀ بدن را از نو ترمیم کنند نیز با خود دارد و با این عمل شگفت انگیزش بمانند سیلابی است که به کمک گل و لای و تنه های درختی که با خود کنده و آورده است خانه های خراب شدۀ مسیرش را از نو ترمیم می کند.

ساختمان پلاسمای خون در حقیقت آن چیزی نیست که شیمیست ها تصور می کنند و علاوه بر موادی که آزمایش های ایشان نشان داده است عناصر فراوان دیگر نیز در خود دارد. از یک طرف محقّقاً محلولی از بازها و اسیدها و املاح و پروتیین هایی است که وان اسلیک و هندرسون قوانین تعادل فیزیکو شیمیایی آنها را کشف کرده اند و به علت این ترکیب خاص، خون می تواند با وجود ترشحات دائمی مواد اسیدی بافت ها، حالت یونی خود را که خیلی نزدیک به خنثی است حفظ کند و برای تمام سلول های بدن محیط تغییرناپذیری که نه زیاد قلیایی ونه اسید است بسازد، ولی از طرف دیگر شامل پروتیین ها و پلی پیتیدها و اسیدهای آمینه و قندها و چربی ها و مایه ها و مقادیر ناچیزی از فلزات مختلف و محصول ترشحات غدد داخلی و بافت ها نیز هست و ما هنوز به خوبی ماهیت بسیاری از این مواد را نمی شناسیم و به زحمت می توانیم اعمال پیچیده و متعدد آنها را توجیه کنیم.

در پلاسمای خون برای هر بافتی غذای مخصوص همان بافت و موادی که اعمال آن را تند یا برعکس آهسته می کند وجود دارد و به این جهت مثلاً بعضی چربی ها توام با پروتیین های سرم می توانند از قدرت تقسیم سلولی بکاهند و حتی

ص:241

آن را یکباره متوقف سازند. همچنین در سرم خون عناصری یافت می شود که می توانند مانع از رشد باکتری ها گردند. این مواد در نسوجی که مورد حملۀ میکرب ها قرار گرفته است تهیه می شود و برای دفاع به کار می رود، به علاوه در پلاسما ماده ای به نام فیبرینوژن موجود است که به شکل فیبرین در می آید و با چسبندگی خاص خود به زودی روی عروق زخمی شده را می پوشاند و از خونروی جلوگیری می کند.

سلول های خونی یعنی گلبول های سفید و قرمز وظیفۀ بزرگی را در تشکیلات محیط داخلی دارند. در حقیقت پلاسما نمی تواند جز مقدار کمی از اکسیژن هوا را در خود حل و ذخیره کند و اگر گلبول های قرمز مقدار کافی اکسیژن با خود حمل نمی کردند، تهیۀ این مادۀ حیاتی برای تودۀ عجیب سلول های بدن که دائماً طلب اکسیژن می کنند به وسیلۀ پلاسما غیر ممکن بود. گلبول قرمز سلول زنده ای نیست، بلکه کیسۀ کوچکی پر از هموگلوبین است که هنگام عبور از ریه، اکسیژن هوا را در خود می گیرد و چند لحظه بعد آن را به سلول های گرسنۀ بافت ها پس می دهد. در همین حال سلول ها اسید کربونیک و دیگر مواد زاید را نیز در خون می ریزند.

گلبول های سفید برعکس، سلول های زنده ای هستند که گاهی در میان پلاسمای خون شناورند و گاهی نیز از جدار مویرگ ها می گذرند و تا سطح سلول های مخاط روده و اندام های دیگر می خزند.

به وسیلۀ این عوامل است که خون از عهدۀ انجام وظایف خود مانند یک نسج سیّال و عامل ترمیم نسوج فرسوده و در عین حال محیطی مایع و جامد بر می آید و به هر جا که وجودش لازم باشد خود را می رساند.

به وسیلۀ خون در پیرامون میکرب هایی که به یک ناحیۀ بدن هجوم آورده اند به زودی تودۀ بزرگی از گلبول های سفید حاضر می شوند و به مبارزه می پردازند.

همچنین خون برای ترمیم زخم های پوستی و اندام ها مواد ضروری را با خود همراه

ص:242

می آورد. گلبول ها در این جا به شکل سلول های ثابت در می آیند و به دور خود رشته های هم بندی ایجاد و نسوج مجروح را مرمّت می کنند.

مایعات و سلول هایی که از مویرگ ها خارج می شود، محیط موضعی بافت ها و اندام ها را می سازد. مطالعۀ این محیط تقریباً غیر ممکن است، چنانکه «رو» آزمایش کرده است اگر در بدن موجود مواد خاصی که رنگ آنها برحسب حالت اسیدی بافت ها تغییر می کند تزریق نمایند اندام ها به رنگ های گوناگونی در می آیند و به این ترتیب مشاهدۀ اختلاف محیطهای داخلی موضعی ممکن می گردد. در حقیقت این تغییرات عمیق تر از آن است که به نظر می آید ولی ما قادر به شناسایی تمام خصایص آن نیستیم.

در دنیای وسیع بدن آدمی، کشورهای مختلفی می توان یافت و با این که کشورها همه از انشعابات یک رودخانه سیراب می شود معهذا خواص آب دریاچه ها و استخرهای آنها با ساختمان زمین و نوع نباتات هر کشوری فرق می کند. هر بافتی و هر اندامی به کمک پلاسمای خون، محیط خاص خود را می سازد و سلامت یا بیماری و قدرت یا ضعف و سعادت و تیره روزی هر یک از ما با همکاری متقابل سلول ها و این محیط بستگی دارد.»

آری، به قول حضرت زین العابدین علیه السلام :

«یا مَنْ لا تَنْقَضی عَجائِبُ عَظَمَتِهِ »

ای یار ناگزیر که دل در هوای توست جان نیز اگر قبول کنی هم فدای توست

غوغای عارفان و تمنّای عاشقان حرص بهشت نیست که شوق لقای توست

ص:243

گر تاج می دهی غرض ما قبول تو ور تیغ می زنی طلب ما رضای توست

گر بنده می نوازی و گر بند می کشی زجر و نواخت هر چه کنی رایْ رای توست

قومی هوای نعمت دنیا همی زنند قومی هوای عقبی و ما را هوای توست

هر جا که پادشاهی و صدریّ و سروری است موقوف آستان درِ کبریای توست

سعدی ثنای تو نَتَواند به شرح گفت خاموشی از ثنای تو حدّ ثنای توست

(سعدی شیرازی)

اسکلت سر انسان

«اسکلت سر شامل سر، جمجمه و استخوان بندی صورت می باشد. کاسۀ سر جعبه ای است که در داخل آن مغز قرار گرفته، دارای یک سقف و یک قاعدۀ غیر منظم است. کاسۀ سر هشت استخوان دارد که چهار عدد آن فرد، مرسوم به استخوان پیشانی و چهار عدد زوج.

در استخوان بندی صورت چهارده استخوان وجود دارد که به قسمت قُدّام و قاعدۀ کاسۀ سر آویزان است و آرواره های فوقانی و تحتانی را تشکیل می دهد.

آرواره های فوقانی از سیزده استخوان تشکیل شده، آروارۀ تحتانی فقط از یک استخوان موسوم به استخوان فکّ اسفل تشکیل می یابد، بین استخوان صورت و کاسۀ سر حفره هایی وجود دارد که اعضای حواسّ باصره و شامّه و ذائقه در آنها قرار می گیرند.

ص:244

حنجره از قسمت های زیر ساخته شده است:

1 - غضروف ها

2 - مفاصل

3 - عضلات

4 - مخاط .

غضروف های ثابت یازده عددند که سه تا فرد و میانی و چهار تا زوج می باشند.

غضروف های غیر ثابت یکی فرد و میانی و دیگری زوج و طرفی است. حنجرۀ زن کوچکتر از حنجرۀ مرد است و هر قدر حنجره کوچکتر باشد صدا نازکتر است!

سازمان قلب

خون که در بدن یک انسان متوسط پنج تا شش لیتر حجم دارد، هر دفعه یک بار در مدار بسته ای به گردش در می آید. در هر 24 ساعت قلب در حدود ده هزار لیتر خون دریافت داشته و از خود می راند. در دوران یک عمر متوسط که آن را هفتاد سال حساب کنیم قلب پانصد میلیون بار بدون حتی یک استراحت کوتاه و یک فرصت ترمیمی با نظم ثابت و لایتغیّری ضربان دارد. معهذا باید بدانیم که بدون استراحت، هیچ عضله ای تاب مقاومت ندارد و قلب هم یک عضو است. فاصلۀ کوتاهی که بین هر دوره انقباض قلب یعنی مابین هر دو ضربان قلب وجود دارد با تمام ناچیز بودنش برای استراحت قلب کافی است و قلب در همین لحظۀ کوتاه استراحت کرده برای ضربۀ بعدی نیرو ذخیره می کند.

قلب طبیعی مانند خود انسان، نیم بیشتری از عمرش را در استراحت و بی خبری می گذارند، به علاوه خود عضلۀ قلب جیرۀ غذایی اضافی دارد و از آنجا که مأمور پخش و توزیع غذا به بافته های بدن است دربارۀ خود نوعی خاصه، خرجی اعمال می کند. گر چه وزن قلب برابر یک دویستم وزن بدن است، یک بیستم خون

ص:245

در بدن را صرف تغذیۀ خودش می کند.

دستگاه اعصاب

در میان شگفتی های حیات و وجود اسرارآمیز انسان، هیچ پدیده ای عجیب تر از چگونگی انتقال امواج عصبی از مغز در طول رشته های عصبی و رسیدن به عضلات یعنی در حقیقت مکانیسم تبدیل اندیشه به عمل نیست.

سال هاست که دو گروه از دانشمندان و محقّقان که هر یک طرفدار یک نظریۀ به خصوص هستند برای پی بردن به چگونگی این انتقال عصبی به تحقیق و تتبّع مشغولند یک دسته از این محققان تصور می کنند که انتقال اندیشه و فکر از مغز و تبدیل آن به عمل و حرکت منشأ شیمیایی دارد و فرآورده های به خصوص شیمیایی عامل سیر امواج عصبی از مغز به اندام ها هستند.

دستۀ دیگر بیشتر طرفدار نظریۀ انتقال الکتریکی هستند و کیفیت عبور موج عصبی را در نتیجۀ ایجاد جریان های خفیف الکتریکی می دانند. تا این لحظه هیچ یک از این دو گروه نتوانسته اند چگونگی سیر امواج عصبی را کاملاً توجیه کنند، در حالی که تحقیقات آنها نشان می دهد که هر یک تا حدی به حقیقت و نتیجه نزدیک گردیده اند.»

ساختمان درونی بدن در کلام کارل

کارل در مقاله ای بسیار مهم درباب ساختمان درونی بدن، سلول ها و اجتماعات و ساختمان آنها، نژادهای مختلف سلولی می گوید:

«دنیای درونی ما هرگز به آن چیزی شبیه نیست که کالبدشناسی کلاسیک به ما می آموزد، زیرا این علم از وجود آدمی جز شبحی که مطلقاً ساختمانی و مجازی است توصیف نمی کند.

ص:246

تنها کافی نیست که جسد انسان را برای شناسایی ساختمان وی بشکافند، البته از این راه می توان عضلات انسان و استخوان بندی را که چون تار و پودی برای نگهداری وضع بدن به کار می رود دید و در میان قفسه ای که در پشت با ستون مهره ها و از اطراف با دنده ها و در جلو به وسیلۀ عظم قَصّ (1) محدود می شود قلب و ریتین را معلّق یافت، و کبد و طحال و کلیه ها و معده و روده ها و غدد تناسلی را ملاحظه کرد که به وسیلۀ چین های صِفاق (2) به سطح داخلی حفرۀ بزرگ شکم چسبیده اند. همچنین ظریف ترین اندام های بدن یعنی مغز و نخاع را مشاهده نمود که در جعبه های استخوانی محکمی محفوظ گشته اند و بر علیه دیوارۀ سخت آنها با واسطۀ پرده هایی چند و مایع میانی آنها نگهداری می شوند.

ولی روی جسد بی جان، فهم ساختمان حقیقی موجود زنده غیر ممکن است، زیرا در این حال او را فاقد اعمال و محروم از محیط طبیعی یعنی خون و هورمون ها می بینیم. در حقیقت یک عضو دور از محیط داخلی خود نمی تواند زیست. هنگام حیات خون با جریان مرتب خود همه جا گردش می کند، در شرایین می تپد، در وریدهای آبی رنگ می لغزد و مویرگ ها را پر می کند و تمام بافت ها را از لنف شفافی مشروب می سازد.

برای درک حقیقت دنیای درونی ما، تکنیک های دقیق تری از کالبدشناسی و بافت شناسی ضروری است. بایستی اندام ها را بر روی جانوران و انسان های زنده همان طوری که در جریان یک عمل جراحی می بینیم مطالعه کرد و فقط به جسدهای بی جانی که برای کالبد شکافی آماده شده اند اکتفا ننمود. همچنین باید ساختمان آنها را در عین حال روی برشهای میکروسکپی بافت های مرده و روی بافت های زنده در حین عمل و فیلم های سینما که حرکاتشان رسم شده باشد

ص:247


1- (1) - قص: سینه یا سر سینه و یا استخوان او یا میانه او.
2- (2) - صفاق: پوست نازک که روی موی روید یا پوستی که روده ها را گرد گرفته یا تمام پوست شکم.

تحقیق نمود، زیرا ما نباید مصنوعاً بین سلول و محیطش، و میان شکل و عمل جدایی بیندازیم.

در داخل بدن سلول ها شبیه به جانوران کوچک دریایی هستند که در محیطی تاریک و نیم گرم شناورند. ترکیب این محیط نیز نظیر با آب دریاست ولی با نمک کمتر و عناصر متنوع تر و فراوان تر.

گلبول های سفید خون و سلول هایی که جدار عروق خونی و لنفاوی را مفروش می سازند به ماهی هایی شباهت دارند که برخی به آزادی در میان آب شناورند و بعضی در شن های کف دریا می خزند، ولی سلول های بافت ها و اندام ها در مایع آزاد نیستند و آنها را می توان به ذوحیاتین شبیه دانست که هم در باتلاق ها و هم در شن های مرطوب ساحلی زندگی می کنند.

سلول ها مطلقاً تابع شرایط محیط خود هستند و دائماً موجد تغییراتی در این محیط می شوند و یا خود تحت تأثیر محیط تغییر می کنند. در حقیقت سلول ها از محیط خود جدایی ناپذیرند و چگونگی ساختمان و اعمال آنها به وسیلۀ وضع فیزیکی و فیزیکو شیمیایی مایعی که آنها را احاطه کرده است تعیین می گردد. این مایع لنف بینابینی آنهاست که خود از خون حاصل می شود، و در عین حال نیز موجد خون است.

سلول و محیط ساختمان و عمل یک چیز است، معهذا برای فهم موضوع، ما مجبوریم این مجموعۀ غیر قابل تفکیک را به سلول ها و بافت ها از طرفی، و محیط و بین اندام ها یعنی خون و مایعات از طرف دیگر تقسیم کنیم. اجتماع سلول ها، بافت ها و اندام ها را می سازد، ولی مشابه دانستن آن با زندگی اجتماعی حشرات یا انسان خیلی سطحی است، زیرا فردیت سلول ها خیلی از انسان ها و حتی حشرات مشخص تر است. در هر کدام از این اجتماعات مقرّراتی که افراد را به هم پیوند می دهد و نزدیک می کند معرّف خصایص حیاتی آنهاست. شناسایی خصایص

ص:248

افراد آدمی از اجتماعات انسانی آسان تر است، ولی در مورد اجتماعات سلولی بر عکس این است.

کالبد شناسان و فیزیولوژیست ها از مدت ها پیش خصایص عمومی بافت ها و اندام ها را می شناسند ولی جز اخیراً به مطالعه خواص سلولی یعنی واحد ساختمانی اعضا موفق نشده اند. به کمک طریقه هایی که کشت بافت های زنده را در آزمایشگاه ممکن می سازد، اطلاعات بیشتر و عمیق تری از زندگی سلولی به دست آمده است. در این موقع سلول ها از خود خصایص شگفت انگیز و قدرت مسلّمی نشان می دهند که گرچه در شرایط عادیِ زندگی نهان است، با تأثیر برخی حالات فیزیکو شیمیایی محیط ظاهر می شود. نه تنها خصایص آناتومیکی، بلکه این خصایص عملی است که آنها را به ساختن بدن موجود زنده قادر می کند.

هر سلول با وجود خردی خود وجود بسیار پیچیده و غامضی است و به هیچ وجه با انتزاعات شیمیدان ها، یعنی یک قطرۀ ژلاتین که دورادورش را پردۀ نیمه تراوایی فرا گرفته باشد، شبیه نیست. همچنین در هسته یا بدن سلول جسمی را که بیولوژیست ها به آن پرتوپلاسما نام داده اند نمی توان دید. امروز می توان تصویر سلول ها را به روی پرده های سینمایی از اندازۀ قد آدمی نیز بزرگتر کرد و مطالعه نمود، در این حال تمام نکات ساختمانی سلول قابل رؤیت خواهد بود.

هسته که مانند بالون بیضی شکلی با جدار قابل ارتجاع خود در آن غوطه ور است، و گویی به وسیلۀ ژله کاملاً شفافی پر شده دو نوکلئول دارد که به آهستگی تغییر شکل می دهند. در اطراف هسته جنب و جوش زیادی حکمفرماست که مخصوصاً در مجاورت حباب هایی که کالبدشناسان به آن دستگاه گولژی یا رنو نام می دهند، بیشتر مشهود است.

دانه هایی غیر مشخص به مقدار زیاد در این ناحیه دائماً حرکت می کنند و حتی به پرده های سلول نیز می رسند. قسمت های جالب تر رشته های دراز میتوکندری

ص:249

است که اغلب به مار و در برخی سلول ها به باکتری های کوتاهی شباهت دارد.

حباب ها و دانه ها و رشته ها نیز به شدت و دائماً در مایع بین سلولی جنبش و حرکت دارند.

هر چند ساختمان ظاهری سلول های زنده خیلی زیاد پیچیده به نظر می آید، ولی پیچیدگی حقیقی آن بیشتر از این است. هسته که گویی به جز نوکلئول ها چیزی در بر ندارد، معهذا مواد دیگری را شامل است که ماهیت شگفت انگیزی دارند و ساختمان ساده ای که شیمیست ها برای نوکلئول پروتیین های سازندۀ آن قائلند تصوری واهی است.

در حقیقت هستۀ سلول، ژن ها را شامل است. از این عوامل چیزی نمی دانیم جز این که خصایص ارثی را با خود نقل می کنند. ژن ها غیر قابل رؤیتند ولی به تحقیق در کروموزون ها جای دارند. کروموزون ها قطعات کوچکی هستند که هنگام تقسیم سلول در هسته پدیدار می شوند، چنانکه روی فیلم سینما دیده می شود. در این هنگام کروموزون ها مراحل مختلف تقسیم غیر مستقیم سلولی را طی می کنند و به شکل دو تودۀ کوچک از یکدیگر جدا می شوند و بالأخره تکان های شدیدی در تمام جهات در بدن سلول دیده می شود و سرانجام سلول اولیه به دو سلول جدید تقسیم می گردد و به این ترتیب دو عنصر تازۀ جاندار به وجود می آید!»

نژاد سلول ها

اشاره

«سلول ها نیز مانند جانوران نژادهای گوناگونی دارند. نژادهای سلولی در عین حال به وسیلۀ خواصّ ساختمانی و خصایص عملی خود مشخص می گردند.

سلول های نواحی و اعضای مختلف بدن مانند غدۀ تیرویید و طحال و پوست طبیعةً از یکدیگر متفاوتند، ولی عجب در این است که در مراحل مختلف زندگی سلول های یک ناحیۀ عضوی نیز، از یک نژاد نیست و می توان گفت که موجود زنده

ص:250

در مکان نیز همچون زمان نامتجانس است.

اقسام سلول ها

دسته های سلولی را می توان تقریباً به دو طبقه تقسیم کرد:

یکی سلول های ثابت که برای ساختمان اندام ها به یکدیگر متصل می شوند، و سلول های متحرک که در تمام بدن گردش می کنند.

دستۀ اول نژاد سلول های هم بند و پوششی و سلول های شریف مغز و پوست و غدد مترشحه را شامل می گردد. سلول های هم بند تار و پود اندام ها را می سازد و در همه جا وجود دارد و اطراف آنها را مواد گوناگون غضروفی و استخوانی و بافت لیفی و رشته های قابل ارتجاع فرا می گیرد که به استخوان بندی و عروق خونی و دیگر اندام ها استحکام و سختی یا نرمی و قابلیت ارتجاع آنها را می بخشد، گاهی نیز به صورت عوامل قابل انقباضی مانند عضلات قلب و عروق و دستگاه گوارشی و ماهیچه های دستگاه حرکتی در می آیند.

گر چه این سلول ها بی حرکت به نظر می آیند و هنوز نام قدیمی سلول های ثابت روی آنها مانده است، ولی در حقیقت به طوری که تصاویر سینمایی نشان می دهد دارای حرکت اند ولی حرکتشان خیلی آهسته است و در محیط خود مانند روغنی که روی آب پخش می شود می لغزند و هستۀ خود را که در میان مایع درونی آنها شناور است با خود می کشانند. سلول های متحرک که شامل اقسام مختلف گلبول های سفید خون و بافت ها می گردد حرکتشان سریع است. گلبول های سفید چند هسته ای به آمیب ها شباهت دارند.

لمفوسیت ها خیلی آهسته تر و شبیه به کرم های کوچکی می خزند.

مونوسیت ها که بزرگترند شبیه به ستارۀ دریایی و علاوه بر بازوهای متعدد دورادور خود پردۀ موّاجی نیز دارند که در چین های این پرده سلول ها و میکرب ها را

ص:251

جای می دهند و سپس با ولع زیاد آنها را می خورند.

وقتی که انواع مختلف سلول ها را در آزمایشگاه رشد دهند، خصایص آنها نیز مانند نژادهای مختلف میکربی آشکار می گردد.هر دسته سلول یک رشته صفات مخصوص به خود دارد که حتی اگر سالیان دراز از بدن موجود جدا باشد باز آنها را نگه می دارد. نژادهای مختلف سلولی به واسطۀ طرز حرکت و چگونگی اجتماع و منظرۀ کولونی های خود و میزان رشد و موادی که ترشح می کنند و غذای خاصی که بدان نیازمندند و همچنین شکل ظاهری خود مشخص می گردند.

قوانین اختصاصی هر مجموعۀ سلولی یعنی هر عضوی با خواص فردی سلول ها بستگی دارد. اگر سلول ها منحصراً خواصی را که کالبدشناسان شناخته اند دارا بودند، نمی توانستند بدن را بسازند. سلول ها به کمک خصایص عادی و خواص بی شمار پوشیده ای که تنها در برابر تغییرات فیزیکو شیمیایی محیط آشکار می شود، با موقعیت های تازه ای که در جریان زندگی عادی و موارد بیماری پیش می آید مواجه می گردند و به صورت اجتماعات متراکمی در می آیند که ترتیب آن برحسب مصالح و احتیاجات ساختمانی و عملی بدن تنظیم می شود.

بدن انسان، واحد متراکم و متحرکی است و هماهنگی آن در عین حال به وسیلۀ خون و رشته های عصبی بی شماری که به تمام بافت های بدن می رسد تأمین شده است. ادامۀ زندگی برای بافت ها بدون وجود یک محیط مایع ممکن نیست. شکل اندام ها را روابط بین سلول ها و عروق مغذّی آنها و همچنین وضع مجاری دفع ترشحات غددی تعیین می کند.

تمام تشکیلات درونی بدن با احتیاجات غذایی عوامل تشریحی بستگی دارد و ساختمان هر عضوی بر حسب ضرورت به قسمی است که هر جا سلول ها هستند همیشه محیطی شامل مواد غذایی کافی در دسترس آنها باشد تا هیچ گاه به وسیلۀ

ص:252

باقی مانده و مازاد تغذیۀ خود در زحمت نیفتند و مسموم نشوند ». (1)راستی، مسألۀ خلقت بدن و ظاهر انسان و این واحدی که از اجتماع سلول ها به وجود آمده و چیزی جز محصول ارادۀ حضرت حق نیست، بهت آور است، و تعجب در این است که علوم انسانی هنوز نتوانسته به تمام زوایای وضع یک سلول آگاه شود، تا چه رسد به تمام بدن و تا چه رسد به دنیای روان و روح و جهان عقل و نفس که از نظر گستردگی و اوضاع و احوال قابل مقایسه با ظاهر آدمی نیست. بیایید پس از توجه به قادر متعال، قلب خود را با گفتار حضرت سجّاد علیه السلام آرام کنیم:

«یا مَنْ لا تَنْقَضی عَجائبُ عَظَمَتِهِ »

شکر و سپاس و منّت و عزت خدای را پروردگار خلق و خداوند کبریا

دادار غیب دان و نگهدار آسمان رزاق بنده پرور و خلاق رهنما

اقرار می کند دو جهان بر یگانگیش یکتا و پشت عالمیان بر درش دوتا

گوهر ز سنگ خاره کند لؤلؤ از صدف فرزند آدم از گِل و برگ گل از گیا

باری ز سنگ، چشمۀ آب آورد برون باری ز آب چشمه کند سنگ در شنا

گاهی به صنع ماشطه بر روی خوب روز گلگونۀ شفق کند و سرمۀ دُجی

دریای لطف اوست و گرنه سحاب کیست تا بر زمین مشرق و مغرب کند سخا

ارباب شوق در طلبت بیدلند و هوش اصحاب فهم در صفتت بی سرند و پا

گر خلق تکیه بر عمل خویش کرده اند ما را بس است رحمت و فضل تو متّکا

یا رب به لطف خویش گناهان ما بپوش روزی که رازها فتد از پرده بر ملا

(سعدی شیرازی)

سخنان امام صادق علیه السلام با طبیب هندی در شگفتی های خلقت انسان

ربیع حاجب می گوید:

«روزی مردی هندی در مجلس منصور، در حالی که حضرت صادق علیه السلام حضور داشت کتاب طب می خواند. چون از قرائت مسائل طب فراغت یافت به امام صادق علیه السلام عرضه داشت:

دوست داری از دانش خود به تو بیاموزم ؟ حضرت فرمود: نه، زیرا آنچه من می دانم از دانش تو بهتر است. طبیب پرسید: تو از طب چه می دانی ؟ فرمود: من حرارت را با سردی، و سردی را با گرمی، و رطوبت را با خشکی، و خشکی را با رطوبت درمان می کنم، و مسأله تندرستی را به خدا وامی گذارم و برای تندرستی دستور پیامبر را به کار می برم که فرموده:

«شکم خانۀ درد است، و پرهیز درمان هر دردی است، و تن را به آنچه خوی گرفته باید عادت داد.» 1طبیب گفت:

طب جز این چیزی نیست.

امام فرمود: می پنداری که من این دستورها را از کتاب های بهداشتی یاد گرفته ام ؟ گفت: آری،

امام فرمود: من اینها را از خدا فرا گرفته ام. تو بگو من از جهت بهداشت داناترم یا تو؟ طبیب گفت:

بلکه من.

ص:253


1- (1) - بحار الأنوار: 205/10، باب 13، حدیث 9؛ الخصال: 511/2، حدیث 3.

ص:254

امام علیه السلام فرمود: اگر اینچنین است من از تو سؤالاتی می کنم تو پاسخ بده، گفت:

بپرس.

امام فرمود: چرا در جمجمۀ سر چند قطعه است ؟ طبیب گفت: نمی دانم.

امام فرمود: چرا موی سر بالای آن است ؟ گفت: نمی دانم. فرمود: چرا پیشانی مو ندارد؟ گفت: نمی دانم.

فرمود: چرا در پیشانی خطوط و چین است ؟ گفت: نمی دانم.

پرسید: چرا ابرو بالای دیده است ؟ گفت: ندانم.

فرمود: چرا دو چشم مانند بادام است ؟ گفت: نمی دانم.

پرسید: چرا بینی میان آنهاست ؟ گفت: ندانم.

فرمود: چرا سوراخ بینی در زیر آن است ؟ گفت: ندانم.

پرسید چرا لب و سبیل بالای دهان است ؟ گفت: ندانم.

فرمود: چرا مردان ریش دارند؟ گفت: ندانم.

پرسید: چرا دندان پیشین تیزتر است و دندان آسیا پهن است و دندان بادام شکن بلند است ؟ گفت: ندانم.

پرسید: چرا کف دست ها موی ندارد؟ گفت: نمی دانم.

فرمود: چرا ناخن و موی جان ندارد؟ گفت: ندانم.

فرمود: چرا دل مانند صنوبر است ؟ جواب داد: نمی دانم.

فرمود: چرا شُش دو پاره است و در جای خود حرکت کند؟ گفت: ندانم.

پرسید: کبد چرا خمیده است ؟ گفت: ندانم.

پرسید: چرا کلیه چون دانۀ لوبیاست ؟ گفت: ندانم.

پرسید: چرا دو زانو به طرف پشت خم و تا می گردد؟ گفت: ندانم.

پرسید: چرا گام های پا میان تهی است ؟ گفت: ندانم.

ص:255

امام فرمود: من علّت اینها را می دانم. طبیب گفت: بیان کن.

امام فرمود: جمجمه چون میان تهی است از چند پارچه آفریده شده، هر گاه پاره پاره نبود ویران می شد، چون از چند پاره فراهم شده از این رو دیرتر می شکند. و موی بر فراز آن است چون از ریشۀ آن روغن به مغز می رسد و از سر موها که سوراخ است بخارات بیرون می رود و سرما و گرمایی که به مغز وارد می شود دفع شود.

پیشانی موی ندارد برای آن که روشنی به چشم برساند، و خط و چین آن محض آن است که عرق و رطوبتی که از سر فرو ریزد نگاه دارد و دیده را از آن نگاه داشته، به اندازه ای که انسان بتواند آن را پاک کند، مانند رودخانه ها که روی زمین آب های آن را نگاهداری می کنند. دو ابرو را بالای دو دیده نهاد تا روشنی را به اندازه بدآنهابرسانند. ای طبیب، نمی بینی آن که نور زیادی بر وی افتد، دست خود را بالای دیدگان خود سپر می کند تا روشنی به اندازه به دیده اش برسد و از زیادی آن پیشگیری کند؟!

بینی را میان دو چشم نهاد تا روشنایی را برابرْ میان آنها پر کند. چشم را چون بادام ساخت تا میل دوا در آن فرو برود و بیرون آید، هرگاه دیده چهار گوش یا گرد بود، میل در آن درست وارد نمی شد و دوا را به همۀ آن نمی رسانید و درد آن درمان نمی گشت. سوارخ بینی را در زیر آن آفرید تا فضولات مغز از آن فرو ریزد و بوی از آن بالا رود، هر گاه در بالا بود نه فضولات از آن فرود می آمد و نه بوی را در می یافت.

سبیل و لب را بالای دهان آفرید تا فضولی که از مغز فرود آید نگاه دارد و خوراک و آشامیدنی به آن آلوده نگردد و آدمی بتواند آنها را از خویشتن دور گرداند. برای مردان محاسن آفرید تا از کشف عورت در امان باشند و مرد و زن از یکدیگر جدا شوند.

دندانهای پیشین را تیز آفرید تا خاییدن و گزیدن آسان گردد، و دندان های کرسی

ص:256

را پهن آفرید برای خرد کردن و خاییدن، و دندان نیش را بلند آفرید تا دندان های کرسی را استوار کند چون ستونی که در بنا به کار می رود. دو کف دست را بی مو آفرید تا سودن بدآنها واقع گردد؛ هر گاه موی داشت آدمی آنچه را دست می کشید در نمی یافت. موی و ناخن را بی جان آفرید، چون بلندی آنها بد نما و بریدن آنها نیکوست؛ هر گاه جان داشتند بریدن آنها همراه با درد سخت بود.

دل را مانند تخم صنوبر ساخت چون وارونه است، سر آن را باریک قرار داد تا در ریه ها در آید و از باد زدن ریه خنک شود. کبد را خمیده آفرید تا شکم را سنگین کند و همۀ آن به دور شکم بیفتد و آن را فشار دهد تا بخارهای آن بیرون رود. کلیه را مانند دانۀ لوبیا ساخت زیرا منی قطره قطره در آن می ریزد و از آن بیرون می رود؛ هر گاه چهار گوش یا گِرد ساخته می شد قطرۀ اولین می ماند تا قطرۀ دومین در آن می ریخت و آدمی از انزال لذت نمی برد؛ چون منی از محل خود که در فقرات پشت است به کلیه فرو ریخته شود و کلیه چون کرم بسته و باز می شود و به اندک اندک چون گلوله ای که از کمان پرت کنند، آن را به مثانه می رساند.

تا شدن زانو را به جهت پشت سر قرار داد، تا انسان به جهت پیش روی خود راه رود، و به همین علت حرکات وی میانه است، و اگر چنین نبود در راه رفتن می افتاد.

پا را از سمت زیر و دو سوی، میان باریک ساخت برای آن که هر گاه همۀ پا بر زمین می ماند مانند آسیا سنگ گران می شد. سنگ آسیا چون بر سر گردی خود باشد، کودکی آن را بر می گرداند و هر گاه بر روی زمین افتد، مرد بزرگی به سختی می تواند آن را مرتّب کند.

آن طبیب هندی گفت: اینها را از کجا آموخته ای ؟ فرمود: از پدرانم و ایشان از پیامبر و او از جبرئیل امین وحی و او از پروردگار که مصالح همۀ اجسام را داند.

ص:257

طبیب در آن وقت مسلمان شد و گفت: تو داناترین مردم روزگاری.» (1)راستی، چه شگفت انگیز است که حضرت صادق علیه السلام بدون در دست داشتن ابزار امروزی که وسیله شناخت درون و برون انسانند، در گوشۀ شهر مدینه برای یک طبیب هندی به شگفتی های خلقت انسان اشاره می فرماید؟!

«یا مَنْ لا تَنْقَضی عَجائبُ عَظَمَتِهِ »

ای حسن تو برتر از چه و چون سبحان اللّه ز حُسن بیچون

لعل تو فریب اهل ادراک قدّ تو بلای طبع موزون

شمشاد قدان فتنه انگیز بر فتنۀ قامت تو مفتون

سرو از قد تو فتاده برخاک گل از رخ تو نشسته در خون

آشفتۀ تو هزار فرهاد دیوانۀ تو هزار مجنون

آوارۀ عشق توست خورشید سر گشتۀ مهر توست گردون

شد غرق به خون دیده لاله زان چشم سیاه و لعل می گون

زلف تو شب دراز یلدا رخسار تو مهر روز افزون

از زلف تو کار ما پریشان وز خال تو حال ما دگوگون

جانم به لب آمد و نیامد از دل هوس لب تو بیرون

ص:258


1- (1) - الخصال: 511/2، حدیث 3؛ بحار الأنوار: 205/10، باب 13، حدیث 9؛ علل الشرایع: 99/1، باب 87، حدیث 1؛ لازم به تذکّر است که این گونه بیانات، همه حکمت های این اعضاست نه علّت آنها.و نیز هر کدام تنها یک حکمت ندارد بلکه دارای حکم و مصالح بسیاری است که امام علیه السلام به یکی از آنها اشاره فرموده است و مرحوم علامۀ مجلسی رحمه الله در بحار الأنوار در شرح فقرات این روایت توضیحات مفیدی دارد که شایستۀ مراجعه می باشد.

خلقت انسان از گل

خَلَقَ الْإنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ کَالْفَخّارِ » (1)

انسان را از گلی خشکیده مانند سفال آفرید.

«صد سال قبل اگر کسی می گفت که من می توانم یک میخ کوچک را فقط برای دو ساعت در فضا نگاهدارم همه او را دیوانه می خواندند و این عمل را غیر قابل اجرا می دانستند، ولی امروزه که هواپیماهای سنگین وزن با تعداد زیادی مسافر، آسمان ها را با سرعت زیاد سیر می کنند و به نقاط مختلف جهان می روند هیچ کس آن را با دیدۀ اعجاب نمی نگرد و تصور می کند که عمل عادی و پیش پا افتاده است.

آری، معمّا چو حل گشت، آسان شود.

در چهارده قرن که نه صحبتی از میکروسکوب در میان بود و نه افراد، جهان را به این کمال و وضع شناخته بودند، نه کسی از ترکیب کامل بدن انسان اطلاع داشت و نه سلول های مختلف بدن و اعمال آن را می شناخت، اگر کسی ادعا می کرد که بشر از گِل آفریده شده است آیا خنده آور نمی بود؟ آن وقت که بشر هنوز نمی دانست استخوان آدمی از مقدار زیادی املاح آهکی و منیزیم و فسفر تشکیل یافته است، آن وقت که بشر اطّلاع نداشت در خون آدمی آهن، یعنی این عنصر سنگین به صورت ترکیب جریان دارد؛ آن وقت که بشر نمی توانست تصور کند در ساختمان عضلات آدمی منیزیم و آهک به کار رفته است که از جنس خاک و گل است، اگر کسی به این وضوح و شایستگی که قرآن در آیۀ بالا فرموده، شرح داده باشد که آدمی از گل آفریده شده است تصور می کنم اوّل بار مورد تمسخر و خندۀ شنوندگان قرار می گرفت و همین طور هم بود. ولی امروز که این معمّا حل شده و علم به خوبی ثابت کرده است که اجزای ترکیب کنندۀ بدن آدمی همان اجسامی را شامل است که

ص:259


1- (1) - الرحمن (55) : 14. [1]

در خاک و گل موجود است، همه به عظمت این پیشگویی علمی قرآن سر تعظیم فرود می آورند.» (1)

دنیای شگفت انگیز پوست

پوست، سطح خارجی بدن را می پوشاند و از نفوذ آب و گازها در آن جلوگیری می کند، همچنین مانع از ورود میکرب ها می گردد، به علاوه با موادّی که ترشح می کند می تواند این عوامل زیانبخش را از بین ببرد. ولی موجودات خیلی ریز و خطرناکی که ویروس نام گرفته اند، می توانند به آسانی از آن بگذرند.

سطح خارج پوست در معرض نور و باد و رطوبت و خشکی و گرما و سرماست و سطح داخلی اش با دنیای مایعی تماس دارد که گرم و تاریک است و در آن سلول های بدن مانند جانوران آبزی زندگی می کنند. پوست با وجود نازکی خود به خوبی محیط داخلی را از دستبرد تغییرات همیشگی دنیای خارج حفظ می کند و مرطوب و نرم و قابل کشش و فرسوده نشدنی است. فرسوده نمی شود، زیرا از چندین طبقه سلول هایی تشکیل شده است که دائماً زیاد می شوند. هر چه از عمق به سطح می آییم سلول ها پیرتر می شوند و در سطح خارجی این سلول های مرده، مانند قطعات منظمی ورقه ورقه قرار می گیرند، ورقه های رویی می افتند و ورقه های زیرین جای آنها را می گیرند، معهذا پوست همیشه به علّت ترشّح آب و چربی و غدد کوچکی که در خود دارد مرطوب می ماند.

در حدود بینی و دهان و مخرج و اورتر و مهبل، پوست به صورت مخاط که پردۀ پوششی سطوح داخلی بدن است ادامه می یابد، ولی این راهها به جز بینی، به وسیلۀ حلقه های عضلانی همیشه بسته اند، بنابراین پوست، مرز دنیای سربسته ای است که به تمام وسایل دفاعی مجهّز گردیده است.

با واسطۀ پوست بدن، آدمی با تمام اشیای محیطش مربوط می گردد؛ چه، در

ص:260


1- (1) - نشانه های معرفت: 82.

حقیقت تعدادی از اندام های حسّی ما چون گیرنده هایی در آن جا گرفته است که بر حسب ساختمان طبیعی و خاص خود تغییرات و تحریکات دنیای خارجی را درک می کند. دانه های حسّ لمس که در تمام سطح پوست پراکنده اند نسبت به فشار و درد و گرما و سرما حسّاسند. آنها که در روی مخاط زبان قرار دارند، طعم و مزۀ اغذیه و حرارت آن را درک می کنند. ارتعاشات صوتی روی دستگاه پیچیدۀ گوش داخلی با واسطۀ پرده صماخ و استخوان های گوش متوسط تأثیر می نماید. شبکه ای از اعصاب شامّه که در مخاط بینی پراکنده است نسبت به بو حسّاسیت دارد؛ بالأخره مغز قسمتی از خود را به صورت عصب باصره و شبکیه تا نزدیکی پوست می فرستد که از تموّجات نورانی بین قرمز تا بنفش متأثر می گردد.

پوست در این جا تغییر عجیب و شگفت انگیزی می کند، شفّاف می شود و به صورت قرنیه و عدسی در می آید که به بافت های مجاور می پیوندد و در مجموعۀ خود دستگاه معجزه آسایی که آن را چشم می نامیم به وجود می آورد! از تمام این اعضا رشته های عصبی جدا می گردد که به مغز یا نخاع می رود و با واسطۀ این رشته ها دستگاه عصبی مرکزی مانند پرده ای در تمام سطح خارجی بدن یعنی جایی که با محیط خارجی در تماس است گسترده می شود.

منظره ای را که از دنیای خارجی درک می کنیم وابسته به ساختمان اندام های حسّی و درجۀ حسّاسیت آنهاست. مثلاً اگر چشم ما از تموّجات اشعۀ تحت قرمز نیز متأثّر می شد آن وقت دنیای خارج در دیدۀ ما نمای دیگری داشت و تحت تأثیر حرارت رنگ آب و سنگ ها و درخت ها در فصول مختلفه، تغییر می یافت، و مثلاً روزهای درخشان تابستان که طبیعةً مناظر و اشیا به وضوح دیده می شوند، به وسیلۀ مه قرمزی کدر و تیره می گردید، زیرا امواج حرارتی نیز قابل رؤیت می شد و همه چیز را می پوشانید. بر عکس هنگام سرمای زمستان آسمان روشن تر و درخشنده تر می نمود و حدود اشیا به وضوح دیده می شد، در حالی که قیافۀ

ص:261

انسان ها کاملاً عوض و نیمرخ ایشان نامشخص و مبهم می گردید و ابر سرخ رنگی که از بینی و دهان منتشر می شد، صورتها را می پوشانید، و بعد از یک تمرین شدید عضلانی حجم بدن افزایش می یافت، زیرا حرارت مشعشعه دورادور آن را مانند هالۀ سرخ رنگی فرا می گرفت. همچنین اگر چشم از امواج فوق بنفش و پوست از امواج نورانی متأثّر می گردید، یا فقط حسّاسیت هر یک از اندام های حسّی بی تناسب افزایش می یافت باز دنیای خارج برای ما جلوۀ تازه ای داشت.

ما از وجود چیزهایی که روی انتهای اعصاب حسّی سطح بدن ما اثر نمی کند بی خبر می مانیم، به این جهت اشعۀ کسمیک را با این که از هر طرف ما را احاطه کرده است و از ما می گذرد اصلاً درک نمی کنیم، گویی هر چیز برای آن که به مغز ما برسد و درک شود باید خود را در راه یکی از حواسّ ما بگذارد، یعنی در یکجا شبکۀ عصبی بزرگی که پیرامون ما را فرا گرفته است متأثّر سازد. فقط عامل مجهول تلپاتی از این قاعده مستثنی است، و گویی در روشن بینی انسان بدون استفاده از راههای عصبی معمولی حقایق دنیای خارجی را درک می کند، ولی چنین کیفیّاتی نادر است. اعضای حسّی چون درهایی است که از آنجا دنیای فیزیکی در ما وارد می شود. بنابراین حالت یک فرد از جهاتی وابسته به سطح بدن او نیز هست، زیرا مغز بر حسب پیغام ها و تحریکات دائمی که از محیط خارجی به او می رسد شکل می پذیرد. به این ترتیب نباید وضع پوشش بدن خود را با عادات زندگی به سرسری تغییر داد.

به طور مثال: ما هنوز دقیقاً نمی دانیم که اثرات مستقیم تابش نور روی پوست ما چیست، و تا روزی که این مسأله روشن نشود، نودیسم و تیره رنگ کردن پوست بدن خواه به وسیلۀ آفتاب و خواه با اشعۀ مافوق بنفش، نباید کورکورانه از طرف مردم پذیرفته شود. پوست و ضمایمش وظیفۀ نگهبان و مستحفظ دقیقی را برای ما دارد و به بعضی از عوامل دنیای فیزیکی اجازۀ ورود می دهد و از بقیه جلوگیری می کند،

ص:262

زیرا این درها با آن که همیشه بازند معهذا تحت مراقبت دقیق دستگاه عصبی مرکزی می باشند. بنابراین بایستی آنها را مانند یکی از مظاهر مهم وجود آدمی تلقّی کرد.» (1)

غدد شگفت انگیز فوق کلیوی

«غدد فوق کلیوی در بالای کلیه ها قرار گرفته اند. هر غده از دو بخش تشکیل شده، یکی قسمت خارجی و دیگری قسمت مغزی داخلی. قشر فوق کلیوی قسمت اصلی غده را تشکیل می دهد و در ناحیۀ خارجی به رنگ زرد درخشان و در ناحیۀ داخلی به رنگ قهوه ای متمایل به قرمز است. قسمت مغز فوق کلیوی نازک و خاکستری رنگ است. قسمت قشری شامل طناب های سلولی است که توسط رگ های خونی مجزا می شوند. این قسمت در زیر کپسول ضخیمی از بافت همبندی فیبری قرار دارد.

سه منطقه در قسمت قشری مشاهده می شوند: منطقۀ نازک خارجی، منطقۀ گلومرولی نامیده می شود و از گروههای فشرده ای از سلول های ستونی تشکیل شده و دارای هسته های کروی شکل که هر کدام دو یا چند هسته دارند هستند.

سیتوپلاسم محتوی میتوکندری های رشته ای شکل و یک دستگاه گلژی در نزدیکی هسته و شبکه ای از وزیکول های هموار و رتیکولوم آندوپلاسمیک می باشد. این شبکه به صورت لوله هایی ظاهر می شود که در سراسر تنۀ سلول گسترش می یابند.

وزیکول های آندوپلاسمیک دانه دار با پولی ریبوزوم های آزاد و سانترپول ها و پرزهای ریزبینی که به داخل فضاهای دور رگی گسترش می یابند نیز وجود دارد.

منطقۀ ضخیم مرکزی، منطقۀ فاسیکوله نامیده می شود و از سلول های چند

ص:263


1- (1) - انسان موجود ناشناخته: 76.

وجهی که به صورت طناب هایی قرار گرفته اند تشکیل می شود. این طناب ها که از یک ردیف سلول تشکیل شده اند، توسط سینوزوییدها از یکدیگر مجزا می گردند.

سلول ها یک یا دو هسته همراه با توده های کوچکی از کروماتین در اطراف دارند.

سیتوپلاسم محتوی قطرات ریز چربی است، وزیکول های با سطح هموار رتیکولوم آندوپلاسمیک بسیار وسیع هستند. کیسه های رتیکولوم آندوپلاسمیک دانه دار به صورت اشعۀ موازی دیده می شوند. میتوکندری ها کمتر از سلول های ناحیۀ گلومرولی هستند، و بعضی از آنها محتوی تیغه هایی هستند که به جای این که قفسه های مسطحی باشند به شکل پرزهای لوله ای درآمده اند.

دستگاه گلژی بزرگ است، لیزوزوم ها وجود دارند، سلول ها محتوی غلظت زیادی کلسترول و اسید اسکوربیک هستند که در تولید هورمون های قشری مصرف می شوند. ناحیۀ داخلی قشر فوق کلیوی نسبةً ضخیم است و ناحیۀ مشبک نامیده می شود، و در دنبالۀ قسمت مغزی قرار می گیرد. این ناحیه از تورینه ای متشکل از طناب های سلولی پیوند شونده تشکیل می شود. در این قسمت هم سلول های روشن و هم سلول های تیره آشکار هستند. وزیکول های رتیکولوم آندوپلاسمیک بدون دانه و گرانول های پیگمان لیپوفوشین فراوان هستند.

مغز فوق کلیه از گروهها یا طناب هایی کوتاه و سلول های شبه اپی تلیال نامنظم که توسط مویرگ ها خونی احاطه می شوند، تشکیل شده است. این سلول ها محتوی تعداد زیادی گرانول های متراکم که توسط غشا احاطه شده اند هستند. سلول ها از نظر نوع گرانولی که دارند به دو دسته تقسیم می شوند، هر دو نوع محتوی میتوکندری ها و رتیکولوم آندوپلاسمیک دانه دار است. گرانول ها در کیسه های دستگاه گلژی بسته بندی می شوند، مکانیسم دقیق آزاد شدن گرانول ها هنوز روشن نیست.

سه شریان به غدد فوق کلیوی خون می ریزند، شریان های فوق کلیوی فوقانی

ص:264

شاخه های شریان های فرنیک تحتانی هستند. شریان های فوق کلیوی میانی از آئورت، و شریان های فوق کلیوی تحتانی از شریان های کلیوی منشعب می شوند.

این رگ ها شبکه ای را در کپسول تشکیل می دهند، شریان های قشری از شبکۀ کپسولی منشعب شده و به سینوزوییدها و طناب های سلولی قشر فوق کلیوی خون می رساند. در قسمت قشری هیچ نوع دستگاه وریدی وجود ندارد، زیرا وریدهای جمع کننده در محل اتصال بین قسمت قشری و قسمت مغزی تشکیل می شوند.

بعضی از شاخه های شریانی بزرگ که از شبکه کپسولی شروع می شوند، بدون دادن شاخه های جانبی از قسمت قشری گذشته و به مغز فوق کلیه می رسند. به مجردی که این شریان ها به مغز رسیدند، به طور مکرر منشعب شده و تورینه های مویرگی فراوانی را در اطراف توده ها و طناب های سلول های کرومافین تشکیل می دهند.

مغز فوق کلیه دارای یک جریان خون مضاعف است، یعنی علاوه بر جریان خونی که در بالا توصیف شد، مغز کلیه، خون را از سینوزوییدهای قسمت قشری نیز دریافت می کند، این رگ ها با بسترهای مویرگی شریان های مغزی که مستقیماً از کپسول می آیند، پیوند می شوند. بسترهای مویرگی مغز فوق کلیه به داخل همان مجاری وریدی که خون قسمت قشری و کپسول را خارج می کنند تخلیه می شوند.

این وریدها شاخه های وریدهای فوق کلیوی هستند. مویرگ های مغز فوق کلیوی دارای سوراخ هایی در سلول های آندوتلیال هستند که توسط پرده های بسیار نازکی پوشیده می شوند. غشاهای پایه توسط دستجات کوچک رشته های کلاژنی نگاهداری می شوند!»

انسان وقتی این حقایق کشف شده را در کتب علمی می خواند و به این مسائل شگفت انگیز آگاه می گردد، بی اختیار در پیشگاه مقدس خالق علیم و ربّ کریم فریاد بر می آورد:

ص:265

«یا مَنْ لا تَنْقَضی عَجائِبُ عَظَمَتِهِ »

خواهم فکندن خویش را پیش قد رعنای او تا بر سر من پا نهد یا سر نهم بر پای او

سرو قدش نوخاسته ماه رخش ناکاسته خوش صورتی آراسته حُسن جهان آرای او

گر در رهش افتد کسی کمتر نماید از خسی از احتیاج ما بسی بیش است استغنای او

تا دل به جان ناید مرا از دیده گو در دل درآ مردم نشین است آن سرا آنجا نخواهم جای او

غم نیست جان من اگر داغم نهادی بر جگر ای کاش صد داغ دگر می بود بر بالای او

گفتم هلالی دم بدم جان می دهد گفتا چه غم گفتم به سویش نِه قدم گفتا کرا پروای او

(هلالی جغتایی)

شگفتی های نواحی مختلف جسم

«اسمیت و کپنهاور، بافت شناسان بزرگ معاصر در کتاب خود می نویسند که:

ضخامت قشر خاکستری مخ از 1/5 تا 3/5 میلی متر است و سطح آن به 200،000 میلی متر مربع می رسد و از 14 میلیون نرون «بافت عصبی» تشکیل شده که وظیفۀ آنها احساس درد است، و این مرکزیت احساس درد با 3،500،000 نقطۀ گیرندۀ درد که در سراسر بدن انسان قرار دارند مربوط است. به علاوه در سطح بدن 25،000 نقطۀ گیرندۀ سرما و 30،000 نقطۀ گیرندۀ گرما و 50،000 نقطۀ درک تحریکات مکانیکی وجود دارد!

ص:266

با توجّه به این که تعداد گلبول های قرمز در هر میلی متر مکعب خون 5،000،000 است و سطحی که یک گلبول اشغال می کند، 128 میکرون مربع است، بنابراین سطح مجموعی را که قادرند برای عمل تنفس در هر لیتر خون بسازند به 3840 متر مربع بالغ می شود. بدن انسان تقریباً دارای 30 تریلیون گلبول قرمز و قطر هر گلبول هفت میکرون است، بنابراین اگر فرضاً گلبول های خون را پشت سر هم ردیف کنیم صفی به طول 210،000 کیلومتر ایجاد خواهد شد، و چون شعاع متوسط زمین 6366 کیلومتر است، بنابراین صف گلبول های بدن انسان به 33 برابر شعاع کرۀ زمین بالغ می گردد، و فاصلۀ کره زمین تا ماه 1/8 برابر این صف عجیب طولانی است.

عجیب تر آن که هر گلبول قرمز خون از 265،000،000 مولکول هموگلوبین تشکیل یافته و هموگلوبین، رنگ دانۀ قرمز است که مسؤول حمل اکسیژن می باشد، بنابراین تعداد کلّ هموگلوبین حیاتبخش بدن انسان عدد 795 را تشکیل می دهد که در برابر آن 19 صفر گذاریم.

عمل بینایی ما به وسیله هفتاد میلیون سلول مخروطی شکل و قریب یکصد و هفتاد میلیون سلول میله ای انجام می گیرد که در شبکۀ چشم قرار دارند و بر طبق عقیدۀ هلمهتز در گوش انسان 6،000 تار صوتی وجود دارد که هر تار با صوت و ارتعاشی خاص به لرزه می آید!

تنها لوله های کلیه ها تا 4 میلیون عدد می رسد که طول مجموع آنها 22 کیلومتر است و در هر شبانه روز 1700 لیتر خون از این کلیه ها عبور می کند، ولی خونی که شبانه روز از شش ها می گذرد به 10،000 لیتر بالغ می گردد.» (1)این که از قول انبیا و امامان و عشاقان و عارفان و والهان نقل شده:

خدا را همه جا و در همه چیز می توان مشاهده کرد، حقیقتی است که از

ص:267


1- (1) - نشانه های معرفت: 311.

خورشید روشن تر و از نور پرفروغ تر است.

به قول فیض آن شوریدۀ شیدا و عاشق حضرت یکتا - جلّ جلاله -:

ای خفته رسید یار برخیز از خود بفشان غبار، برخیز

هین بر سر لطف و مهر آمد ای عاشق یار زار، برخیز

آمد بَرِ تو طبیب غمخوار ای خسته دل نزار، برخیز

ای آن که خمار یار داری آمد مه میگسار، برخیز

ای آن که به هجر مبتلایی هان مژدۀ وصل یار، برخیز

ای آن که خزان فسرده کردت اینک آمد بهار، برخیز

فرصت تنگ است و کار بسیار بر خویش تو رحم آر، برخیز

کاری بکن ار تنت درست است ور نیست شکسته وار، برخیز

رو چند به سوی پستی آری سر راست نگاه دار، برخیز

ترسم که نگون به چاه افتی برخیز از این کنار، برخیز

(فیض کاشانی)

شگفتی های باطن انسان

اشاره

از آیاتی که در قرآن مجید، مقام خلافت، کرامت، معرفت، هدایت و فضیلت انسان را بازگو کرده و این همه را مستند به حقیقت انسان و باطن وی نموده، عجایب عظمت عقل و روح و نفس انسان دیده می شود.

از روایات مهمّی که در کتب روایی نقل شده، جامعیت انسان و برتری بر سایر موجودات و مقام والای باطنیش فهمیده می شود.

فیض عظیم القدر در کتاب پرارزش و کم نظیر «صافی» حدیث بسیار مهم زیر را روایت می کند:

ص:268

قَالَ عَلیٌّ علیه السلام : الصُّورَةُ الإنسانِیَّةُ هِیَ أکْبَرُ حُجَجِ اللّهِ عَلی خَلْقِهِ ، وَهِیَ الْکِتابُ الَّذی کَتَبَهُ بِیَدِهِ ، وَهِیَ الْهَیکَلُ الَّذی بَناهُ بِحِکْمَتِهِ ، و هِیَ مَجْمُوعُ صُوَرِ الْعالَمینَ ، و هِیَ الْمُخْتَصَرُ مِنَ اللَّوحِ الْمَحفُوظِ ، وَهِیَ الشّاهِدَةُ عَلی کُلِّ غائِبٍ ، وَهِیَ الْحُجَّةُ عَلی کُلِّ جاحِدٍ، وَهِیَ الطَّریقُ الْمُستَقیمُ إلی کُلِّ خَیْرٍ، وهِیَ الْجِسْرُ الْمَمْدُودُ بَیْنَ الْجَنَّةِ وَالنّارِ. (1)

انسان با تمام وجود و ماهیتش بزرگترین دلیل و حجّت خدا بر سایر مخلوقات است، و هم او کتابی است که حضرت حق آن را به دست علم و قدرت و حکمتش نوشته ،و هیکل و ساختمانی است که آن را بر اساس محکم کاری بنا نهاده، او موجودی است که مجموع خلقت در آن خلاصه شده، و اجمالی از لوح محفوظ ، و شاهدی بر حقایق غیبیه، و حجت و دلیلی بر هر منکر، و راه مستقیم به سوی هر خوبی، و پلی بین بهشت و جهنّم است.

در حدیث قدسی آمده:

خَلَقْتُ الأشیاءَ لِأجْلِک وَخَلَقْتُک لِأجْلی. (2)

اشیا را محض تو آفریدم، و تو را به خاطر خودم خلق کردم.

این حدیثی است که مفهوم بلند و آسمانیش در آیات قرآن مجید دیده می شود:

هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُم مَا فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً » (3)

اوست که همۀ آنچه را در زمین است برای شما آفرید.

وَما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالإنْسَ إلّالِیَعْبُدُونِ » (4)

و جن و انس را جز برای این که مرا بپرستند نیافریدیم.

ص:269


1- (1) - شرح الاسماء الحسنی : 12/1، به نقل از ابن ابی جمهور؛ تفسیر الصافی: 92/1، [1] ذیل آیۀ 2 سورۀ بقره.
2- (2) - الجواهر السنیه: 361؛ ریاض السالکین: 363/1؛ شرح الاسماء الحسنی : 139/1.
3- (3) - بقره (2) : 29. [2]
4- (4) - ذاریات (51) : 56. [3]
مقامات انسان در عبادت

و در عبادت و تحقّق حقیقت آن آمده است که:

انسان باید به سه مقام محو و طمس و محق برسد، ورنه عبادتش عبادت نخواهد بود.

مقام محو یعنی آن چنان شود که افعالش در فعل حق فنا گردد، و به عبارت دیگر ارادۀ فعلش ارادۀ حق شود.

مقام طمس یعنی آن چنان شود که صفاتش در صفات حق فانی گردد، و صفتی جز صفت حق برای وی نماند.

مقام محق یعنی ذاتش در ذات حق فانی گشته تا جایی که از خود و غیر بی خبر شود و خبری جز ذات حضرت احدیّت در میان نماند.

باز در حدیث قدسی آمده:

اَلإنسانُ سِرّی وَأنَا سِرُّهُ . (1)

انسان سرّ من و من سرّ او هستم.

این حدیث نیز مانند حدیث قبل با آیات قرآن و معارف الهیّه هماهنگ است، چنانکه در قرآن مجید در باب آفرینش انسان تَبارَک اللّهُ أحْسَنُ الْخالِقین » (2)فرمود: و او را به عنوان أحْسَنِ تَقْویمٍ » (3)یاد کرد. این نمونه آیات معلوم می دارد که انسان سرّ خداست، و خداوند سرّ او، و انسان عالم کبیر، و جهانْ عالم صغیر است، و این همه مربوط به باطن اوست که تجلّی گاه روح خدایی است: وَنَفَخْتُ

ص:270


1- (1) - منهاج النجاح فی ترجمة مفتاح الفلاح: 91/2.
2- (2) - مؤمنون (23) : 14. [1] خدا که نیکوترین آفرینندگان است.
3- (3) - تین (95) : 4. [2]که ما انسان را در نیکوترین نظم و اعتدال و ارزش آفریدیم.

فیهِ مِنْ رُوحِی » (1).

ملا مهدی نراقی که از اعاظم فقها و دانشمندان و فیلسوفی بزرگ و عارفی کم نظیر و عاشقی واله و محبّی صادق است، در مقدمۀ کتاب «جامع السعادات» در عظمت معنوی انسان می فرماید:

«سپاس و ستایش خدای را که انسان را بیافرید، و وی را در زمرۀ کاینات در مرتبۀ برین قرار داد، و او را رونوشتی ساخت از عوالم امکان که پدید آورده است.

شگفتی های قدرت فراگیر و بی پایان، و عجایب عظمت آشکار و نمایان خود را در او ظاهر ساخت. در وجود او ناسوت را به لاهوت پیوند داد، و در هستی او حقایق عوالم مُلک و ملکوت را به ودیعت نهاد. طینت وی را از نور و ظلمت بسرشت، و در ذاتش انگیزه های خیرات و شرور بهم آمیخت. خمیرۀ هستیش را از مواد ناهمگون عجین کرد، و نیروها و صفت های متضاد را در او گرد آورد، آنگاه وی را به تربیت و تهذیب این قوا و صفات به نحو قوام و تعادل فرا خواند، و بعد از آن که راه تهذیب آنها را برایش هموار ساخت وی را به نیکوداشتِ آنها برانگیخت.» (2)آنچه را از واقعیت های باطنی و حقایق ملکوتی نسبت به انسان دانستی، به صورت قوّه و استعداد در آدمی جای دارد، که به هدایت وحی و اتّصال به نبوّت انبیا و امامت امامان باید به فعلیت برسد، تا انسان از مقامات بسیار بلندی که برایش مقرّر شده بهره مند گردد. در این نقطه است که جایگاه تربیت و تزکیه و نقش انبیا و امامان، معلوم می شود.

در معارف الهیّه آمده:

ص:271


1- (1) - حجر (15) : 29. [1] پس چون او را درست و نیکو گردانم و از روح خود در او بدمم.
2- (2) - علم اخلاق اسلامی: 25/1؛ جامع السعادات: 30/1. [2]

اگر قوای ظاهر و باطن را هماهنگ با مسائل الهی نمودی از فرشته برتر می شوی و چنانکه از صراط المستقیم حق روی گرداندی از حیوانات و درندگان پست تر می شوی.

جایگاه خود و حالات و نفسانیّات خویش را در بین موجودات توجّه کن و مواظب باش که دزدان راه انسانیّت سرمایه های الهیّه را که مجانی به تو عنایت شده و وسیلۀ اعتلای تو به مقام قرب و وصل است از تو نربایند، و مایه های سعادتت را به غارت و دزدی نبرند.

نصیحت انسان در کلام نراقی

مرحوم نراقی به عنوان موعظه و نصیحت در کتاب گران قدرش «جامع السعادات» می گوید:

«اکنون که دانستی که انسان در لذّت عقلی با فرشتگان انباز است و در دیگر لذایذ حسّی و متعلّق به سه قوۀ دیگر، یعنی قوای سَبُعی و بهیمی و شیطانی، مشارک درندگان و چارپایان و شیاطین است، این را نیز بدان که هر کس یکی از این لذّات چهارگانه بر او غلبه کند، مشارکت او با آن قوّه ای که بدان منسوب است بیشتر خواهد بود تا آنجا که وقتی این غلبه تامّ و کامل شد او عین همان قوه خواهد بود.

پس ای دوست من، بنگر که نفس خود را در کدام جهت قرار می دهی، اگر غلبه با قوّۀ شهوت تو باشد تا آنجا که بیشتر همّ و اندیشۀ تو متوجه شهوات حیوانی، مانند خوردن و آشامیدن و آمیزش و دیگر شهوات بهیمی باشد یکی از چهارپایان خواهی بود. و اگر غلبه و چیره گی با قوّۀ غضب تو باشد و میل تو بیشتر به مناصب و ریاست طلبی و آزار مردم و ضرب و شتم و دیگر حرکات درنده خویی باشد به منزلۀ درندگان خواهی بود. و اگر غلبه با قوۀ شیطانی «قوۀ وهم» باشد تا آنجا که غالب سعی و کوشش تو صرف یافتن مکر و حیله برای رسیدن به مقتضیات دو قوۀ شهوت و غضب باشد و به انواع نیرنگ ها و تزویرهای وهمی دست یازی، در حزب شیطان داخل شده ای. و اگر غلبه با قوۀ عقل تو باشد تا آنجا که جدّ و جهد تو

ص:272

مقصور بر فرا گرفتن معارف الهی و پیروی از فضایل اخلاقی باشد به مرتبه و افق فرشتگان راه یافته ای.

پس هر که عاقل باشد، و با خود دشمنی نکند بر او واجب است که بیشتر همّت و کوشش خود را در تحصیل سعادت علمی و عملی و در زایل ساختن نقایص و کمبودهای نفس خویش صرف کند، و از امور شهوانی و لذّات جسمانی به اندازۀ ضرورت اکتفا کند.

از غذا به آنچه مایۀ اعتدال مزاج و حفظ حیات است بس کند و قصدش از آن لذّت جویی نباشد، بلکه رفع نیاز ضروری و دفع الم باشد، و وقت و عمر خویش را در به دست آوردنِ زیادتر تباه نکند، و اگر از این مقدار بیشتر خواهد، باری به قدری باشد که مقام و رتبۀ انسانیش حفظ شود و موجب پستی و ذلّت نگردد. و از لباس به مقدار ضروری و دفع گرما و سرما بهره گیرد و اگر از این بیشتر خواهد به قدری باشد که به حقارت و خواری نکشاند و موجب اتّهام سقوط از طرف اقران و همکاران نشود. و از آمیزش به اندازه ای که نوع حفظ شود و نسل باقی بماند بس کند و اگر بیش از این خواهد از حدّ سنّت خارج نشود و از این که در مقتضیات شهوت و غضب فرو رود بپرهیزد، زیرا چنین سقوطی مایۀ شقاوت همیشگی و هلاک ابدی است.

خدا را خدا را، ای برادران! مواظب و مراقب جان ها و نفوس خود باشید و پیش از آن که در دریای تباهی و مهلکه غرق شوید آنها را دریابید، و قبل از آن که راهها بر شما بسته شود از خواب غفلت بیدار شوید و پیش از آن که خوی ها و ملکات مُهلک و عادات تباه کننده جایگیر و استوار گردد به تحصیل سعادت پردازید، زیرا زایل کردن رذایل بعد از محکم و استوار شدن آنها در نهایت دشواری است، و مبارزه با حزب شیطان بعد از بزرگسالی کمتر مؤثّر است، و غلبه بر نفس امّاره پس از سستی و ضعف پیری بی اندازه مشکل است لکن به هر حال یأس و ناامیدی از لطف و

ص:273

رحمت خداوند روا نیست و باید به قدر توانایی کوشید، که این کار البته از به سر بردن در باطل بهتر است، شاید خداوند با رحمت عظیم خود شما را دریابد.

[

مبارزه با نفس در پیری

]

شیخ فاضل ابن مسکویه، استاد علم اخلاق و نخستین کسی که در عالم اسلام به تدوین این علم پرداخت، گفته است:

«من در سنّ پیری و بعد از آن که عادت در من استوار و ریشه دار شده بود از خواب غفلت بیدار گشتم و بر آن شدم که عنان جان و نفس خویش را از ملکات رذیله بازگیرم و مجاهده ای بزرگ آغاز کردم تا این که خداوند مرا موفّق گردانید که نفس خود را از آنچه مایۀ هلاک او بود رهایی بخشم».

پس هیچ کس نباید از رحمت خدا مأیوس شود که امید نجات برای هر کسی که خواهان باشد هست و درهای فیض الهی همواره گشوده است.

پس ای برادران، به تهذیب نفوس پردازید پیش از آن که رئیس «عقل» زیردست و مرؤوس و مقهور شود و جوهر انسانی شما تباه و حقیقت شما مسخ گردد و واژگونی و نگونساری در اخلاق شما پدید آید، که این حالت، خروج از مرتبۀ انسانی و دخول در زمرۀ بهایم و درندگان و شیاطین است.

از این حال به خدا پناه می بریم و می خواهیم که ما را از خسران و زیانی که نهایت ندارد حفظ فرماید.

حکما کسی را که از سیاست و تدبیر نفسِ غافل خویش بازمانده و آن را رها کرده است، همانند کسی دانسته اند که یاقوت سرخ گران بهایی دارد و آن را در آتش شعله ور بیفکند تا بسوزد و سنگی بی ارزش شود.» (1)

ص:274


1- (1) - علم اخلاق اسلامی: 89/1.

اگر لذّت ترک لذّت بدانی دگر لذّت نفس لذّت نخوانی

سفرهای عِلوی کند مرغ جانت گر از چنبر آز بازش پرانی

ولیکن تو را صبر عنقا نباشد که در دام شهوت به گنجشک مانی

ز صورت پرستیدنت می هراسم که تا زنده ای ره به معنی نداری

گر از باغ انست گیاهی برآید گیاهت نماید گل بوستانی

دریغ آیدت هر دو عالم خریدن اگر قدر نقدی که داری بدانی

همین حاصلت باشد از عمر باقی اگر همچنینش به آخر رسانی

(سعدی شیرازی)

امانت دار الهی

اشاره

هویّت و عظمت باطن انسان که ظرف اسرار ملکوت، حرم حضرت محبوب، حریم واقعیت ها و مرکز کشف و انکشاف است برای هیچ موجود سمایی و ارضی نیست، از این جهت است که خدای تبارک و تعالی از میان تمام موجودات مُلکی و ملکوتی، انسان را جهت حمل امانت برگزید.

انسان اگر به امانت حضرت ربّ العزّه توجّه علمی و عملی بنماید و همّت خود را برای رساندن بار امانت به منزل اصلی به کار گیرد از مَلک برتر شود، و اگر نسبت به امانت حضرت دوست بی تفاوت بماند و همّت و ارادۀ خویش را در راه شکم و شهوت و به دست آوردن مظاهر مادّی مصرف کند از هر حیوانی پست تر گردد.

امانت در قرآن

إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَیْنَ أَن یَحْمِلْنَهَا

ص:275

وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ إِنَّهُ کَانَ ظَلُوماً جَهُولاً » (1)

یقیناً ما امانت را [ که تکالیف شرعیۀ سعادت بخش است ] بر آسمان ها و زمین و کوه ها عرضه کردیم و آنها از به عهده گرفتنش [ به سبب این که استعدادش را نداشتند ] امتناع ورزیدند و از آن ترسیدند، و انسان آن را پذیرفت بی تردید او [ به علت ادا نکردن امانت ] بسیار ستمکار، و [ نسبت به سرانجام خیانت در امانت ] بسیار نادان است.

لفظ امانت و امانات در پنج جای قرآن آمده و در همه جا معنای پیمان و مطالبه و مسؤولیّت را در بر گرفته است. در یکی از آیات سورۀ بقره که در سیاق محکم کاری در امر دیون نازل شده، می بینیم لفظ امانت در سپرده های مالی به کار رفته است.

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوْا إِذَا تَدَایَنْتُم بِدَیْنٍ إِلَی أَجَلٍ مُسَمّیً فَاکْتُبُوهُ وَلْیَکْتُب بَیْنَکُمْ کَاتِبٌ بِالْعَدْلِ وَلاَ یَأْبَ کَاتِبٌ أَن یَکْتُبَ کَمَا عَلَّمَهُ اللّهُ » (2)

ای اهل ایمان! چنانچه وامی به یکدیگر تا سر آمد معینی، دادید، لازم است آن را بنویسید. و باید نویسنده ای [ سَنَدش را ] در میان خودتان به عدالت بنویسد. و نباید هیچ نویسنده ای از نوشتن سند همان گونه که خدا [ بر اساس قوانین شرعی ] به او آموخته است دریغ ورزد.

در آخر آیه امانت، فقط به معنایی آمده که به کار سپرده ها و دیون مالی می خورد، ولی ما از این آیه به طور کلی در می یابیم که امانت به هر شکلی که باشد حقّی است و رعایت آن واجب است، چنانکه تعلیم دانش نیز حقّی است که یاد گیرنده نباید آن

ص:276


1- (1) - احزاب (33) : 72. [1]
2- (2) - بقره (2) : 282. [2]

حق را فراموش کند.

اما در مواردی که امانت در سیاق سپرده ها و دیون مالی نیامده، دیگر مسلّم است که معنای کلّیش مراد بوده، گر چه به علّت ویژه ای نازل گشته باشد، چون مناسبات نزول، مانع جریان حکم آیات به تمام موارد اطلاق آن، یا نسبت به هر کسی که در حال نزول آیه حاضر نبوده و بعد آن را شنیده، نمی باشد.

إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُکُمْ أَن تُؤَدُّوا الْأَمَانَاتِ إِلَی أَهْلِهَا وَإِذَا حَکَمْتُم بَیْنَ النَّاسِ أَن تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ » (1)

خدا قاطعانه به شما فرمان می دهد که: امانت ها را به صاحبانش بازگردانید و هنگامی که میان مردم داوری می کنید، به عدالت داوری کنید.

اکثر مفسّران فریقین می گویند:

مخاطَب این آیه عموم مردمند و هر امانتی را شامل می گردد.

نویسندۀ تفسیر «الجواهر» می گوید:

آنچه نعمت در اختیار انسان قرار می گیرد، امانت است.

لفظ امانت و پیمانی که در سورۀ مؤمنون آمده:

وَالَّذِینَ هُمْ لِأَمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ » (2)

و آنان که امانت ها و پیمان های خود را رعایت می کنند.

شامل تمام گونه های آن است. همچنین اماناتی که در سورۀ انفال آمده نیز بر این منوال عمومیّت پیدا می کند.

به طور کلی می توان گفت: هر دستوری که در قرآن آمده، گر چه گاهی نظر به موارد خاصی بوده، و لی تمام مردم مخاطب آنند.

ص:277


1- (1) - نساء (4) : 58. [1]
2- (2) - مؤمنون (23) : 8. [2]
معنای عام امانت

امانتی که بر تمام کاینات عرضه شده و در آن میان تنها انسان بوده که آن را عهده دار گردیده، اعم از جهات خصوصی و عمومی ای است که مردم در برابر احکام الهی دارند. اما موضوع عرضه یک امر تکوینی و فطری است که عاقل و غیرعاقل، جاندار و بی جان، مخاطب به تبلیغ و غیر آن همه در برابرآن قرار گرفتند.

در این جا که قرآن سخن از این گونه فطرت به میان می آورد، تمام موجودات را در برابر فطرت انسانی مقایسه می کند، آنگاه می فهمیم چه امتیازی بشر با پذیرفتن این امانت پیدا کرده و تمام عواقب آن را نیز بر ذمّه گرفته است. کشیدن بار چنین امانتی یعنی تحمّل عواقب آن نیز.

پس انسان، بسیار تجاوزکار و نادان است. انسان گاهی با علم به حدود تکالیف قدم به خطا بر می دارد که در این صورت بسیار تجاوزکار است، و گاهی هم ندانسته اشتباهی می کند، در این صورت به عنوان نادان بودن مذمّت می گردد چه او می توانست برای رفع جهل خود از فروغ عقل مدد بگیرد ولی نگرفت. جز موجود صاحب عقل، کدام موجودی به تعدّی و جهل موصوف می تواند گشت ؟ غیر عاقل که حدودی نمی شناسد. تنها کسی را ظالم و جاهل می نامیم که دادگر و دانا نیز درباره اش اطلاق کنیم.

این فطرت که ویژۀ انسان هاست در جای دیگر قرآن به زبان تکریم یاد شده و انسان را برتر از بسیاری از مخلوقات و دارندۀ زمام کاینات معرّفی کرده است:

وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُم مِنَ الطَّیِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَی کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلاً » (1)

به یقین فرزندان آدم را کرامت دادیم، و آنان را در خشکی و دریا [ بر

ص:278


1- (1) - اسراء (17) : 70. [1]

مرکب هایی که در اختیارشان گذاشتیم ] سوار کردیم، و به آنان از نعمت های پاکیزه روزی بخشیدیم، وآنان را بر بسیاری از آفریده های خود برتری کامل دادیم.

جملۀ «بسیاری از آفریده ها» که در آیۀ فوق مشاهده می کنید، شامل تمام موجوداتی است که ودیعۀ خیر و شر یا تکلیف را بر عهده نگرفته اند، یعنی این کار در صلاحیّت فطرتشان نبوده است.

در این حکم عام، معنای «امانت» به طور کامل واضح شد و فهمیدیم که مراد از آن تنها یک چیز است: تکلیف. آن دسته از مفسّران که به این صراحت مقصود را بیان نداشته اند، چندان از لوازم و متعلّقات آن سخن رانده اند که جز بر معنای تکلیف بر چیز دیگری تطبیق نمی گردد.

فخر رازی می گوید:

این معنی نیز برای شما روشن باشد که خودداری کردن موجودات از پذیرفتن امانت مانند سرباز زدن ابلیس از سجده نبود، که قرآن درباره اش فرموده: «ابلیس از سجده خودداری کرد» (1) زیرا به دو دلیل اینها باهم فرق دارند:

اول: در داستان ابلیس سجده واجب شده بود، اما در این جا امانت پیشنهاد گردید.

دوم: خودداری ابلیس ناشی از غرور و خودخواهیش بود، اما در موجودات از خود کم بینی سرچشمه گرفته؛ تمام موجودات خود را به چشم حقارت نگریستند و بار امانت را قبول نکردند، زیرا عبارت، وَأشْفَقْنَ مِنْها حال دردناک و شکست خوردۀ آنها را بازگو می کند. (2)در هر صورت این گونه آیات دلالت بر عظمت روحی و معنوی انسان دارد و

ص:279


1- (1) - بقره (2) : 34.
2- (2) - نخستین انسان: 28.

باید گفت:

خوشا به حال کسی که به حضرت حق و تکالیفی که خالق بر عهده اش گذاشته، برای تأمین سعادت دنیا و آخرت خود، با تمام وجود توجه کند.

دلا دیگر به فکر کار خود باش چو خود یاری نداری یار خود باش

تو سلطانی و تختت عرش والاست به پستی جا مکن جای تو بالاست

برو جایی که ما را جا نباشد چه جای ما که جا را جا نباشد

رفیقان اندکی بودند و رفتند در این منزل نیاسودند و رفتند

تو هم برخیز و بنشین با رفیقان منه پا در طریق بی طریقان

ز عالم روی خود را بر یکی کن غم بسیار خود را اندکی کن

(هلالی جغتایی)

ص:280

[وَاحْجُبْنَا عَنِ الْإِلْحَادِ فِی عَظَمَتِکَ ]

الهی! ما را که در برابر عجایب عظمت تو و آفریده هایت چشم باز، فطرت آزاد، عقل فعّال و قلب گیرنده داریم، از ستم و الحاد در برابر عظمتت بازدار.

2 - انحراف در اعتقاد به عظمت

اشاره

الهی! کدام ستم بالاتر از این است که حق روشن و عظمت معلوم را که چون خورشید وسط روز از افق اسما و صفاتت طلوع دارد منکر شویم، و از شگفتی ها و عجایب مخلوقاتت که هر یک در جای خود نشانگر عظمت و بزرگی تو هستند، غفلت ورزیم!

الهی! کدام ظلم بالاتر از این که به جای فرمان بردن از احکام ودستورهایت که دل را مستعد پذیرش انوارت می نماید، به گردونۀ معاصی و ناپاکی ها و آلودگی ها درافتیم و به دریای پرطوفان شهوات غرق گشته و از صعود به مقام قرب و وصل بازمانیم!

الهی! آنان که محجوب از عظمت تو هستند، بالاترین جرم و گناهشان این است که عقل عنایت شدۀ تو را تعطیل کرده و به دامن جهل و جهالت توسّل جسته اند.

محبوبا! آنان که محجوب از تماشای تو هستند، به مرض کبر و خودخواهی و غرور و عُجب دچارند.

الهی! ملحدان نسبت به عظمت تو، در کمال بی شرمی و بی حیایی، خود را میزان سنجش واقعیت ها گرفته و آنچه را با خودشان مطابق و همگون نمی بینند

ص:281

انکار می کنند.

ای معشوق عاشقان! چه پست اند آن بدبخت های تیره روزی که به جای فرستادگان و سفیران پاک و آگاه تو، بی خبران مغرور را به معلّمی انتخاب کرده و تمام مایه های سعادت خویش را فدای آنان می کنند، در صورتی که تاریخ نشان داده در برابر این فداکاری احمقانه چیزی نصیب آنان نشده است.

پروردگارا! ای اول و آخر، و ای ظاهر و باطن، و ای علیم و خبیر، الحاد ملحدان داغ ننگی است که شیاطین جنّی و انسی بر پیشانی هویّت آنان زده اند، تا از انسانیّت و حقیقت و کرامت و فضیلت دور بمانند و تبدیل به جرثومۀ فساد گشته و منبع پستی و رذالت گردند.

وَلِلّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنَی فَادْعُوهُ بِهَا وَذَرُوا الَّذِینَ یُلْحِدُونَ فِی أَسْمائِهِ سَیُجْزَوْنَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ » (1)

و نیکوترین نام ها [ به لحاظ معانی ] ویژۀ خداست، پس او را با آن نام ها بخوانید؛ و آنان که در نام های خدا به انحراف می گرایند [ و او را با نام هایی که نشان دهندۀ کاستی و نقص است، می خوانند ] رها کنید؛ آنان به زودی به همان اعمالی که همواره انجام می دادند، جزا داده می شوند.

توجه به اسمای حسنی علماً و عملاً، آدمی را از دچار شدن به مکتب های انحرافی و شیاطین خطرناک حفظ نموده و ضامن تحقّق سعادت دنیا و آخرت است.

در روایات بسیار مهمّ از امامان معصوم: آمده که:

«به خدا قسم، اسمای حسنای خدا ماییم.» (2)

ص:282


1- (1) - اعراف (7) : 180. [1]
2- (2) - بحار الأنوار: 37/27، باب 14؛ شرح الاسماء الحسنی : 215/1.

آری، توسّل به علوم و معارف اهل بیت و بهره گیری از قواعد تربیتی آن بزرگواران انسان را از الحاد و انحراف و میل به باطل و باطل شدن بازداشته و راه خوشبختی و تحقّق خیر دنیا و آخرت را به روی انسان باز می کند.

بدبختی ملحدان در این است که گوش از شنیدن صدای ملکوتی انبیا و ائمّه بسته، و گوش انسانیّت را فروخته و گوش خر، خریده اند، که با آن گوشِ حیوانی جز صدای باطل و ندای شیطانی نمی شنوند. اینان به مایه های عالی ملکوتی وجود خود، بر اثر الحاد و انحراف لطمه زده و دنیای فانی را بر آخرت باقی ترجیح داده اند.

زنده نبود آن دلی کز عشق جانان بازماند مرده دان چون دل ز عشق و جسم از جان بازماند

جای نفس و طبع شد کز عشق خالی گشت دل ملک دیوان شد ولایت کز سلیمان بازماند

جان چون کار عشق نکند بار تن خواهد کشید گاو آخور شد چو رخش از پور دستان باز ماند

این عجب نبود که اندر دست خصمان اوفتد ملک سلطانی که از پیکار خصمان بازماند

عاشقان را نفرت است از لقمۀ دنیا طلب خوان سلطان را نشاید چون ز سگ نان بازماند

(سیف فرغانی)

الحاد به آیات الهی

آیات الهی اعم از آفاقی و انفسی و تربیتی که به ترتیب عبارت است از جهان خلقت و انسان و قرآن، همچون روز روشن در برابر دیدگان عقل و دو چشم قلب

ص:283

جهت تأمین ایمان به حق و قیامت و نبوّت انبیا و امامت امامان و سعادت دنیا و آخرت می درخشد. آنان که به این آیات که کتاب زندگی و راهنمای انسان به سوی کمال است الحاد بورزند طرْفی نبسته و از علم حق پنهان نیستند ودر پایان کار مایه ای جز خزی دنیا و عذاب آخرت برای آنان نخواهد ماند!

إِنَّ الَّذِینَ یُلْحِدُونَ فِی آیَاتِنَا لَایَخْفَوْنَ عَلَیْنَا أَفَمَن یُلْقَی فِی النَّارِ خَیْرٌ أَم مَن یَأْتِی آمِناً یَوْمَ الْقِیَامَةِ اعْمَلُوا مَا شِئْتُمْ إِنَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ » (1)

مسلماً کسانی که معانی و مفاهیم آیات ما را از جایگاه واقعی اش تغییر می دهند [ و به تفسیر و تأویلی نادرست متوسل می شوند ] بر ما پوشیده نیستند. آیا کسی را که در آتش می افکنند، بهتر است یا کسی که روز قیامت در حال ایمنی می آید؟ هر چه می خواهید انجام دهید، بی تردید او به آنچه انجام می دهید، بیناست.

انحراف سالکان شهوات

عارف ناشناختۀ بزرگ، سالک سبیل حق، عاشق واله مرحوم آیت اللّه حاج شیخ ابراهیم امام زاده زیدی که دارای دم عیسوی بوده و در تربیت سالکانِ راه، جِدّی وافر داشته، در رسالۀ پرقیمت «حکمت متعالیه و سیر و سلوک» خود می فرماید:

«ای برادر! احوال آنان که سالک سبیل اهل اللّه نیستند و افعال و حرکات و حالاتشان بر اساس خواسته و میل و مقتضای شهوات آنهاست و در منجلاب آلودگی و قذارت روحی ومعاصی ظاهری و باطنی آن چنان غرقند که خداوند متعال در حقّ آنان فرموده:

ص:284


1- (1) - فصّلت (41) : 40. [1]

وَلَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْوَاءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّماوَاتُ وَالْأَرْضُ وَمَن فِیهِنَّ » (1)

و اگر حق از هواهای نفس آنان پیروی می کرد، بی تردید آسمان ها و زمین و هر که در آنهاست از هم می پاشید.

آن قدر بیچاره و بدبخت اند، و به اندازه ای از سعادت و سلامت محرومند که حتی از رسیدن به خواسته های مادی و محدود خود ممنوع و از آنچه طبع حیوانی و میل شیطانی و اشتهای سَبُعی آنان اقتضا دارد محجوبند، چنانچه قرآن در حق آنان فرموده:

وَحِیلَ بَیْنَهُمْ وَبَیْنَ مَا یَشْتَهُونَ » (2)

و [ در نتیجه ] میان آنان و همۀ خواسته هایشان [ به وسیلۀ مرگ ] جدایی انداخته شد.

این بی خبران بی خرد و ملحدان پست و افتادگان در چاه شهوت و منغمران در آرزوهای بی ارزش و غرق شدگان در هوای نفس، سرنگون در سخط حق و آتش غضب حضرت جبّارند!

أَفَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَ اللّهِ کَمَنْ بَاءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللّهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِیرُ » (3)

پس آیا کسی که [ با طاعت و عبادت ] از خشنودی خدا پیروی کرده، همانند کسی است که [ بر اثر گناه ] به خشمی از سوی خدا سزاوار شده ؟ و جایگاه او دوزخ است و آن بد بازگشت گاهی است.

ص:285


1- (1) - مؤمنون (23) : 71. [1]
2- (2) - سبأ (34) : 54. [2]
3- (3) - آل عمران (3) : 162. [3]

اینان را متابعت هوای نفس به هاویه درانداخت و از آنچه در حال و هوای الهی باید لذّت ببرند محروم ساخت. و به سرگردانی و اضطراب درونی دچار کرد؛ به سلاسل و اغلالی که صورت باطنی الحاد و گناهان و معاصی است مقیّد نمود، چنانچه عبید و ممالیک گریزپا را به ذلّت زندان و غل و زنجیر دچار کنند.

اینان را مالک نفسشان که هوای لعنتی است تسلیم مهالک کرد، از پی این مالک و متصرف خائن است که خازن آتش را در قیامت، معارف الهیّه «مالک» نامیده اند.

برای این سرگردانان در بیابان ضلالت و گم شدگان وادی هلاکت در برابر هر درجه ای از درجات اهل حق درکه ای در جحیم و عذاب مقیم و آتش عظیم و نار الیم است. برای آنان در برابر درجۀ توکّل درکۀ خذلان است، چنانکه در قرآن مجید آمده است:

إِن یَنصُرْکُمُ اللّهُ فَلاَ غَالِبَ لَکُمْ وَإِن یَخْذُلْکُمْ فَمَن ذَا الَّذِی یَنصُرُکُم مِن بَعْدِهِ » (1)

اگر خدا شما را یاری کند، هیچ کس بر شما چیره و غالب نخواهد شد، و اگر شما را واگذارد، چه کسی بعد از او شما را یاری خواهد داد؟

و در برابر درجۀ تسلیم، درکۀ پستی و هوان و خواری است چنانکه در قرآن کریم فرموده:

وَمَن یُهِنِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِن مُکْرِمٍ إِنَّ اللَّهَ یَفْعَلُ مَا یَشَاءُ » (2)

و کسی را که خدا خوار کند، گرامی دارنده ای برای او نیست؛ به یقین خدا هر چه را بخواهد انجام می دهد.

برای آنان در برابر درجۀ قرب و وصل درکۀ طرد و لعنت است. چنانکه در قرآن مجید بدان اشارت رفته است:

ص:286


1- (1) - آل عمران (3) : 160. [1]
2- (2) - حج (22) : 18. [2]

أُولئِکَ یَلْعَنُهُمُ اللّهُ وَیَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ » (1)

خدا لعنتشان می کند، و لعنت کنندگان هم لعنتشان می کنند.

چنانکه عارفان آگاه و عشاقان بینا در برابر حضرت محبوب از خویش با تمام وجود و به راستی و حقیقت، نفی قدرت و علم و وجود می کنند و از پی این تواضع و فنای فی اللّه به قدرت بی انتها و علم ذاتی و لدنّی و وجود مخلّد ابدی که عنایت خاص حضرت دوست به آنان است می رسند، ملحدان بدبخت، و منکران پست فطرت به خاطر الحاد و انکارشان به ناتوانی بی نهایت و جهل کلّی و هلاکت سرمدی دچار می شوند و این همان خِزْی عظیم است که نتیجۀ الحاد و محصول انکار و میوۀ تلخ میل به باطل می باشد، به راستی که خداوند بزرگ همۀ ما را از درافتادن به چنین ورطۀ هلاکتی حفظ فرماید.» (2)بیایید مرد میدان ایمان و عمل و طهارت و پاکی و سلامت و تقوا شویم. بیایید دنیای فانی را در برابر آخرت باقی انتخاب نکنیم و از این راه خود را به خسارت ابدی مبتلا نسازیم. بیایید در برابر پیشگاه باعظمت حضرت حق سر تسلیم فرود آریم و از تمام دستورهای او که محض تأمین سعادت ما تنظیم شده پیروی کنیم.

بیایید همچون حضرت زین العابدین علیه السلام دست دعا به درگاه حضرت ربّ العزّه برداشته و در کمال عجز و نیاز به جناب بی انباز عرضه بداریم:

یا الهی و سیّدی و مولای، یا أرحم الراحمین و یا أکرم الأکرمین:

«وَاحْجُبْنا عَنِ الإلْحادِ فی عَظَمَتِک»

به قول فیض آن سالک مسلک صدق:

چو مرد او شدی مردانه می باش چو مست او شدی مستانه می باش

ص:287


1- (1) - بقره (2) : 159. [1]
2- (2) - حکمت متعالیه و سیر و سلوک، امام زاده زیدی: 162.

اگر در سر هوای دوست داری ز خویش و آشنا بیگانه می باش

چو خواهی لذّت مستی بیابی شراب عشق را پیمانه می باش

چو درهای سعادت باز خواهی کلید عشق را دندانه می باش

چو زلف او پریشان شد به صد دل در او آویز خود را شانه می باش

(فیض کاشانی)

ص:288

[«2»وَیَا مَنْ لاَ تَنْتَهِی مُدَّةُ مُلْکِهِ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِهِ ]

و ای آن که دوران فرمانرواییش به نهایت نمی رسد، بر محمد و آل محمد درود فرست.

3 - بی نهایت بودن قدرت حضرت حق

اشاره

امام سجاد علیه السلام در این فراز از دعا، قدرت نمایی و توانمندی خداوند و اقتدار حقانی او را در پی بردن به اسرار و رازهای آفرینش که مایۀ قرب و صفا و روشنی دل است؛ ستایش می فرماید.

این فراز از دعا اشاره به آیاتی از قرآن مجید در محور مالکیّت محض و قدرت یکتای خداوند دارد:

تَبَرَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ وَ هُوَ عَلَی کُلِ ّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ» (1)

همیشه سودمند و با برکت است آن که فرمانروایی [ همه هستی ] به دست اوست و او بر هر کاری تواناست.

لِلَّهِ مُلْکُ السَّمَوَ تِ وَالْأَرْضِ وَمَا فِیهِنَّ وَهُوَ عَلَی کُلِ ّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ» (2)

مالکیّت و فرمانروایی آسمان ها و زمین و آنچه در آنهاست، فقط در سیطرۀ خداست، و او بر هر کاری تواناست.

ص:289


1- (1) - ملک (67) : 1. [1]
2- (2) - مائده (5) : 120. [2]

مقصود از مالکیت خداوند، قدرت برتر و توانایی تام در تصرف همه امور به امر و نهی است و از ویژگی های این برتری این است که پایان زمانی ندارد.

ملک، نامی برگرفته از ملک النّاس است یعنی حاکم مطلق بر مردم خداوند است. و او متولی سلطنت بر آدمیان و همه موجودات انسی بندۀ فرمان اویند.

صفات خداوند

دانشمندان صفات خداوند را به دو رشته تقسیم کرده اند:

1 - صفات ثبوتی یا صفات جمال.

2 - صفات سلبی یا صفات جلال.

مقصود از صفات ثبوتی آن رشته از صفاتی است که جنبۀ وجودی دارند و اتصاف شخص به یکی و یا همۀ آنها موجب کمال می باشد و نبودن آن برای شخص یک نوع نقص شمرده می شود. مانند: علم و قدرت، از سوی دیگر صفات ثبوتی بازگشت به صفات ذاتی است. صفات ذات، صفاتی هستند که ذات خداوند را تشکیل داده و پیوسته ذات اقدس وی با آنها همراه می باشد. مانند علم و قدرت، این رشته از اوصاف را صفات ذات گویند. زیرا او دانا و تواناست و اگر او را تنها در نظر بگیریم و از همه موجودات و تمام افعال او چشم بپوشیم او را دانا و توانا و زنده خواهیم یافت.

یکی از صفات ثبوتی خداوند قدرت و یکی از نام های او قادر است و حقیقت قدرت دو معنا دارد:

1 - کار از روی اختیار و اراده و با کمال حریت و آزادی انجام می دهد مثلاً می گوییم: فلانی قادر به خواندن و نوشتن است یعنی با کمال آزادی می تواند بخواند و بنویسد.

2 - مبدأ اثر بودن در برابر موجودی که مبدأ اثر نبوده و کاری از وجود او ساخته

ص:290

نیست و مقصود از قدرت، این معنی دوّم است.

بنابراین «قدرت» از صفات ثبوتی الهی است یعنی که خداوند بر هرچیز قادر است. و «قادر» به کسی گویند که توانایی بر انجام و ترک کاری را با اراده و اختیار داشته باشد.

معنای قدرت

راغب اصفهانی دربارۀ ریشه این واژگان می نویسد:

القُدْرَةُ إذا وُصِفَ بها الانسانُ فاِسمٌ لهیئةٍ لَهُ بِها یَتَمَکَّنُ مِنْ فِعْلِ شَیءٍ ما، وَ إَذا وُصِفَ اللّهُ تَعالی بِها فَهِیَ نَفْیُ العَجْزِ عَنْهُ وَ مُحالٌ انْ یُوصَفَ غَیْرُ اللّهِ بِالقُدْرَةِ الْمُطْلَقَةِ مَعْنیً وَ انْ أَطْلَقَ عَلَیه لَفْظاً بَلْ حَقُّه أَنْ یُقالَ قادِرٌ علی کذا،...

وَالقَدِیْرُ هُوَ الفاعِلُ لِما یَشاءُ عَلَی قَدْرِ ما تَقْتَضِی الحِکْمَةَ ، لازائداً عَلَیْه وَ لاناقِصاً عَنْهُ وَ لِذلکَ لایَصِحُّ أَنْ یُوْصَفَ بِهِ إِلّا الله تعالی. (1)

قدرت از صفاتی است که اگر انسان به آن متصف شود یعنی حالتی است که انسان توانایی بر انجام چیزی را دارد. و هر گاه خداوند به آن متصف شود یعنی ناتوانی و ضعف از او دور است. و از محالات است که از جهت معنی غیر خداوند به قدرت فراگیر متصف شود هر چند از جهت لفظ گفته می شود، بلکه حق آن این است که گفته شود توانایی بر چنین کاری دارد.

قدیر، به معنای کسی است که هر چه اراده کند به مقتضای حکمت انجام می دهد، نه کمتر و نه بیشتر و به همین جهت این وصف دربارۀ غیرخداوند به کار نمی رود.

ص:291


1- (1) - مفردات ألفاظ القرآن، [1] راغب اصفهانی: مادۀ قدر.

اصل واژگان فوق از قدر گرفته شده که به معنای اندازۀ چیزی و نهایت آن است.

صاحب لسان العرب در این باره می نویسد:

القَدیرُ و القادرُ مِنْ صِفاتِ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ یَکُونانِ مِنَ القُدْرَةِ وَ یَکُونانِ مِنَ التَّقْدِیرِ... فَالقادِرُ إِسْمُ فاعِلٍ مِنْ قَدَرَ یَقْدِرُ وَ القَدِیرُ فَعیلٌ مِنْه وَ هُوَ لِلْمُبالَغَةِ وَ المُقْتَدِرُ مُفْتَعِلٌ مِنْ إقْتَدَرَ وَ هُوَ أَبْلَغُ . (1)

قدیر و قادر از صفات خداوند بزرگ است که از ریشۀ قدرت و تقدیر گرفته شده است... قادر اسم فاعل و قدیر صفت مبالغه است ولی مقتدر از آن بلیغ تر است.

تبارک، از ماده بَرْک به معنای سینۀ شتر است که او در هنگام نشستن سینه را بر روی زمین می گذارد ولی این واژه به معنی دوام و بقا و زوال ناپذیری به کار رفته است. وقتی می گویند نعمت با برکت است یعنی نعمت، دوام و بقا داشته باشد و به کارگیری این واژه بر ذات پاک خداوند به خاطر ازلیت و ابدیت اوست.

بیده الملک ، نشانۀ انحصار است یعنی حکومت عالم هستی فقط به دست توانای اوست و مالک و متصرف در همۀ جهان تنها به قدرت اوست.

جملۀ و هو علی کل شی قدیر ، مفهوم بسیار گسترده ای دارد که قدرت او را بر همه چیز بدون تغییر شامل می شود و واژه شیء از وسیع ترین مفاهیم است که تمام آنچه را در عالم امکان بگنجد فرا می گیرد.

در قرآن 45 بار واژۀ قدیر و 7 بار کلمۀ قادر و صفات دیگر مانند مقتدر، مقدور، قادرون و قادرین، واسع، غنی، غیرمعجزی اللّه به کار رفته است.

و اما آیاتی که در آنها واژۀ مقتدر به همراه پیشوند حاکمیت آمده است، مانند:

عزیز مقتدر، ملیک مقتدر، علی کل شیء مقتدر، علیهم مقتدرون، مفهومی فراتر از

ص:292


1- (1) - لسان العرب: [1] مادۀ قدر.

معنی قادر در آنها دیده می شود که قرآن مجید در هنگام قدرت شدید و یا خشم نهایی الهی از آنها استفاده کرده است.

توجه به این نکته لازم است که مِلک (کسر میم) سلطه فردی بر چیزی است و مُلک (ضم میم) حاکمیت را بر نظام کلی و اجتماعی بازگو می کند.

برخی مفسران واسع علیم را وسعت در کمال قدرت می دانند.

فخر رازی در ذیل آیۀ:

وَلَا تُؤْمِنُواْ إِلَّا لِمَن تَبِعَ دِینَکُمْ قُلْ إِنَّ الْهُدَی هُدَی اللَّهِ أَن یُؤْتَی أَحَدٌ مِّثْلَ مَآ أُوتِیتُمْ أَوْ یُحَآجُّوکُمْ عِندَ رَبِّکُمْ قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِیَدِ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَن یَشَآءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ » (1)

و [ نیز گفتند : در توضیح حقایق ] جز به کسی که از دینتان پیروی می کند ، اطمینان نورزید [ تا دیگران هدایت نیابند ] . بگو : یقیناً هدایت ، هدایت خداست . سپس گفتند : گمان نکنید آنچه به شما اهل کتاب [ از نبوّت ، معجزه ، قبله مستقل و آیات آسمانی ] داده شده به کسی [ از عرب و غیر عرب ] داده شود ، یا اینکه مؤمنان می توانند نزد پروردگارشان با شما محاجّه و گفتگو کنند . [ در پاسخ یاوه های آنان ] بگو : فضل و رحمت [ که از جلوه هایش نبوّت ، کتاب ، معجزه و قبله است ، ] به دست خداست ، به هر کس بخواهد می دهد ؛ و خدا بسیار عطا کننده و داناست .

می نویسد:

«وسعت وجودی خداوند دلیل بر کمال قدرت او و علیم بودنش دلیل بر کمال علم اوست، پس چنین کسی به جهت جایگاه قدرت، هر فضل و لطفی را نسبت به هر که شایسته بداند؛ عطا می کند چرا که هم از نیازهای بندگان خود با خبر است و

ص:293


1- (1) - آل عمران(3): 73 . [1]

هم برای اعطای فضل و دانش و حکمت توانایی دارد.» (1)پس قدرت خداوند هیچ گونه حد و مرز ندارد و آفرینش آسمان ها و پهناوری زمین و انواع موجودات و مرگ حیات از نشانه های این قدرت بی منتها است.

در آیات دیگر طرح مسأله قدرت و حاکمیت بی نهایت از طرف خداوند در نگاه اول اشاره به عمومیت قدرت خداوند است. که حق در مقام رد هر گونه عجز و ناتوانی از وجود اوست، چرا که ناتوانی یا ناشی از جهل و بی خبری یا ضعف در بدن است و قادر عالم نه در حوادث غافلگیر می شود و نه در مقابله ناتوان است.

و از نگاه دیگر گاهی تهدید و سرکوبی انسان های مغرور و لجوج است که با گردن کشی راه حق را سدّ می کنند و گاهی برای اطمینان دادن به بندگان صالح و مؤمن است تا حل همه مشکلات خود را از او بخواهند و تنها به او پناه ببرند.

دلایل قدرت بی پایان خداوند

امّا دلایل قدرت بی پایان پروردگار چیست ؟

1- دلیل علمی:

در علوم تجربی، دیدن مناظر گوناگون طبیعت و عجایب آسمان ها و همچنین ساختمان منظم سلول ها و اتم ها و گسترش روز افزون علوم و اکتشافات، جهان تازه ای را در برابر چشم ما مجسم می کند. این تنوع پیچیدۀ آفرینش همانند تدوین کتاب خداست که آن همه محتوا و معارف عظیم الهی را در قالب الفاظ ساده ریخته است. از مطالعه مجموع این مسائل به این حقیقت می رسیم که مبدأ عالم هستی قدرت بی پایان دارد.

2- برهان وجوب و امکان:

در بحث توحید و یگانگی ذات خداوند ثابت شد که واجب الوجود در عالم

ص:294


1- (1) - التفسیر الکبیر، فخر رازی: 99/8، ذیل آیۀ 73 سورۀ آل عمران.

یکی بیش نیست و هر چه غیر از اوست ممکن الوجود است و تمام ممکنات نه تنها در آغاز که در بقای خود نیز متکی به او و مخلوق او هستند و این معنی قدرت مطلقه خداوند بر همه چیز است.

3- برهان فلسفی:

ما اگر توانایی بر کاری نداشته باشیم به خاطر کمبود است و هر مشکلی که پیش می آید در واقع به محدودیت وجود ما منتهی می شود. پس وجودی که از هر نظر نامحدود است چگونه ممکن است چیزی خارج از حوزۀ قدرت او باشد. به تعبیر دیگر، او همه جا حاضر است و همه شرایط در اختیار اوست بنابراین هر گونه موانعی را برمی چیند و این دلیل قدرت او بر همه چیز است.

4- قدرت اختیاری:

قدرت خدا آمیخته با اختیار است و ذات او ازلی و فعلش حادث است پس هر گاه چیزی را اراده کند در همان زمانی که اراده کرده موجود می باشد. و این نشانۀ احاطۀ ارادۀ او بر همه موجودات است.

البته در میان فلاسفه و متکلمان مذاهب مختلف در عین این که قدرت خداوند را بدون گفتگو قبول دارند در ابدیت یا عمومیت قدرت به خاطر برخی اشکالات که از حل آن عاجز بوده اند تردید کرده اند و به همگی آنها در محل خودش پاسخ داده شده است. (1)و اما آیات دیگری قدرت خداوند را از زاویه های مختلف بررسی می کند.

در سورۀ زمر می فرماید:

وَ مَا قَدَرُواْ اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَالْأَرْضُ جَمِیعًا قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیَمَةِ وَ السَّمَوَ تُ

ص:295


1- (1) - برگرفته از: راه خداشناسی و شناخت صفات او، جعفر سبحانی: 293 - 309، پیام قرآن، مکارم شیرازی: 16/4، صفات جمال و جلال در قرآن مجید.

مَطْوِیَّاتُ بِیَمِینِهِ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَی عَمَّا یُشْرِکُونَ » (1)

و خدا را آن گونه که سزاوار اوست نشناختند، در حالی که زمین در روز قیامت یکسره در قبضۀ قدرت اوست، و آسمان ها هم درهم پیچیده به دست اوست؛ منزّه و برتر است از آنچه با او شریک می گیرند.

سرچشمۀ شرک عدم معرفت صحیح دربارۀ خداوند است کسی که بداند:

اولاً: او وجودی بی پایان و نامحدود از هر نظر است.

ثانیاً: آفرینش همه موجودات از ناحیۀ اوست و حتی در بقای خود هر لحظه به فیض وجود او نیازمندند.

ثالثاً: تدبیر عالم هستی و گشودن گره تمام مشکلات و همه ارزاق به دست با قدرت اوست و حتی اگر شفاعتی هم انجام گیرد به اذن و فرمان او خواهد بود، معنی ندارد که رو به سوی دیگری آرد. اصلاً چنین وجودی با این صفات دوگانگی برای او محال است؛ زیرا دو وجود نامحدود از جمیع جهات عقلاً غیرممکن است.

در آیۀ فوق برای بیان عظمت قدرت او از دو تعبیر کنایی قبضته و مطویات بیمینه استفاده کرده است.

«قبضة» به معنی چیزی است که در مشت می گیرند و معمولاً کنایه از قدرت مطلقه و سلطه کامل بر چیزی است. «مطویات» از مادۀ طی به معنی به هم پیچیدن است که گاه کنایه از گذشتن عمر یا عبور از چیزی است.

کسی که طوماری را در هم پیچیده و در دست راست گرفته کامل ترین تسلط را بر آن دارد مخصوصاً انتخاب یمین یعنی دست راست به خاطر آن است که غالب

ص:296


1- (1) - زمر (39) : 67. [1]

اشخاص کارهای مهم را با دست راست انجام می دهند و قوت و قدرت بیشتری در آن احساس می کنند.

بنابراین همۀ این تشبیهات و تعبیرات کنایه از سلطۀ مطلقۀ پروردگار بر عالم هستی در جهان دیگر است، تا همگان بدانند در عالم قیامت نیز کلید نجات و حل مشکلات در کف قدرت خداوند است تا به بهانۀ شفاعت و مانند آن به سراغ بت ها و معبودهای دیگر نروند. و در روز قیامت همگی به روشنی در می یابند که همه چیز از آن او و در اختیار اوست.

در آیه ای دیگر می فرماید:

قُلِ اللَّهُمَّ مَلِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَن تَشَآءُ وَتَنزِعُ الْمُلْکَ مِمَّن تَشَآءُ وَتُعِزُّ مَن تَشَآءُ وَتُذِلُّ مَن تَشَآءُ بِیَدِکَ الْخَیْرُ إِنَّکَ عَلَی کُلِ ّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ» (1)

بگو: خدایا! ای مالک همه موجودات! به هر که خواهی حکومت می دهی و از هر که خواهی حکومت را می ستانی، و هر که را خواهی عزت می بخشی و هر که را خواهی خوار و بی مقدار می کنی، هر خیری به دست توست، یقیناً تو بر هر کاری توانایی.

منظور از اراده و مشیت الهی در این آیه این نیست که بدون حساب و بی دلیل چیزی را به کسی می بخشد و یا از او می گیرد، بلکه مشیت او از روی حکمت و مراعات نظام و مصلحت و حکمت جهان آفرینش و عالم انسانیت است. و گاه این حکومت ها به خاطر شایستگی ها است و گاه حکومت ظالمان هماهنگ با ناشایستگی امت هاست.

حکومت خداوند در کلام علّامه طباطبائی

علّامه طباطبایی رحمه الله دربارۀ استناد حکومت و دیگر امور اعتباری به خدای سبحان می نویسد:

ص:297


1- (1) - آل عمران(3) : 26. [1]

«تردیدی نیست که زنجیرۀ علیت در عالم به خداوند واجب الوجود ختم می شود و رابطۀ میان او و جزء و کل جهان هستی، رابطۀ علّیت است. در مباحث علت و معلول روشن شده که پدیده علیت فقط در ناحیۀ وجود است به این معنا که در آنچه از وجود علت به معلول سرایت می کند وجود حقیقی در معلول است و غیر آن یعنی ماهیت، از صدور و نیاز به علت برکنار می باشد.

با توجه به این مطلب، مشکلی که در این جا پیش می آید، استناد امور صرفاً اعتباری به خدای متعال است؛ زیرا امور اعتباری اصولاً وجود حقیقی ندارند بلکه وجود و ثبوت آنها یک ثبوت و واقعیّت اعتباری است که از ظرف اعتبار و جعل و از حیطۀ فرض فراتر نمی روند.

اوامر و نواهی و احکام و قوانین شریعت و نیز اموری چون حکومت و عزّت و روزی و غیره همگی اموری اعتباری هستند. آنچه این گره را می گشاید این است که:

درست است این امور از وجود حقیقی عاری و بی بهره اند امّا دارای آثاری هستند که نام های آنها را حفظ می کنند و این آثار اموری حقیقی هستند که مقصود از اعتبار این امور نیز همین آثار است. و این آثار به خدای متعال نسبت وجودی دارند و همین نسبت است که نسبت این امور اعتباری را به خداوند، صحت می بخشد.

این سخن دربارۀ عزت اعتباری و آثار خارجی آن و استنادش به علل حقیقی آن و همچنین دربارۀ دیگر امور اعتباری مانند امر و نهی و حکم و جعل و غیره نیز صادق می باشد.

از این جا روشن می شود که تمام اعتبارات شرعی به واسطۀ استناد آثار آنها به خدای متعال به نحوی که زیبندۀ ساحت قدس و عزت او باشد به واجب متعال استناد دارند.» (1)

ص:298


1- (1) - تفسیر المیزان: 149/3 - 150، ذیل آیۀ 26 سورۀ آل عمران، [1] بحث فلسفی.

جملۀ بیدک الخیر با توجه به الف و لام استغراق در «الخیر» و مقدم شدن «بیدک» بر او نشان می دهد که تمام خیرها و برکات و نیک ها در دست خداست و در ضمن استفاده می شود که هم عزت خیر است و هم ذلت خیر است. بخشیدن حکومت و گرفتن آنهم هر کدام در جای خود خیر است و بر طبق قانون عدالت، شرّی وجودی ندارد جانیان و بدکاران، خیرشان در آن است که در زندان باشند و نیکوکاران با ایمان خیرشان در آزادی است. به تعبیر دیگر در جهان هستی شری وجود ندارد، این ما هستیم که خیرات را مبدّل به شر می کنیم.

جملۀ إِنَّکَ عَلَی کُلِ ّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ در واقع دلیلی است بر تمام آنچه در آیه آمده است؛ زیرا وقتی او بر هر چیزی قادر است؛ حکومت و عزت و خیانت به دست اوست.

و نکته جالب این است که ابلیس هم در آغاز آفرینش خداوند، در بهشت به آدم گفت: «ای آدم! آیا می خواهی تو را به درخت جاویدان و مُلک فناناپذیر راهنمایی کنم ؟» در واقع شیطان حساب کرد که آدم به زندگی جاویدان و رسیدن به قدرت بی زوال تمایل دارد؛ پس برای کشاندن او به مخالفت فرمان پروردگار از دو عامل جاودانگی و حکومت همیشگی برای فریب او بهره برد و شیطان هم برای گمراهی بشر بر روی آن دو نقطه حساس انگشت می گذارد.

به همین جهت در قیامت هم خداوند این پرسش را مطرح می کند که قدرت و حکومت از آن کیست ؟ ولی پاسخ گو چه کسانی هستند؟

خداوند می فرماید:

یَوْمَ هُم بَرِزُونَ لَایَخْفَی عَلَی اللَّهِ مِنْهُمْ شَیْ ءٌ لِّمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ لِلَّهِ الْوَ حِدِ الْقَهَّارِ» (1)

ص:299


1- (1) - غافر(40) : 16. [1]

روزی که همۀ آنان آشکار می شوند، [ و ] چیزی از آنان بر خدا پوشیده نمی ماند. [ و ندا آید: ] امروز فرمانروایی ویژۀ کیست ؟ ویژۀ خدای یکتای قهّار است.

این آیه در حقیقت سومین ویژگی آن روز یعنی حاکمیت مطلقه پروردگار را بازگو می کند. در آن روز منادی حق فریاد برمی آورد که امروز حاکمیت برای کیست ؟ پاسخگو کیست ؟ در آیه سخنی از آن به میان نیامده است.

عده ای از مفسران گفته اند: سؤال از ناحیۀ پروردگار مطرح می شود و جواب را همۀ مؤمنان و کافران می گویند.

بعضی گفته اند: سؤال و جواب هر دو از ناحیۀ خداست.

و بعضی معتقدند: منادی الهی این سؤال را آشکار مطرح می کند و خود او نیز پاسخ می دهد. ولی ظاهراً که این سؤال و جواب از سوی فرد خاصی عنوان نمی شود، سؤال از خالق و مخلوق و همگی به زبان حال به آن پاسخ می دهند.» (1)در تکمیل بحث زوایای قدرت الهی نکته ای قابل توجه است که، مرحوم شیخ طبرسی در ذیل آیۀ إِنَّ اللّه عَلَی کُلِ ّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ» (2) می نویسد:

«گفته اند که این سخن خداوند سبحان که فرمود: «همانا خداوند بر هر چیزی تواناست»، مفید عموم است که خداوند از سه بعد بر همه چیز قادر است:

1 - بر معدومات قدرت دارد که آنها را ایجاد نماید.

2 - بر موجودات که آنها را فانی سازد.

3 - بر مقدورات غیر خودش (مانند فرشته، جن، بشر) که اندازه گیری آنها به دست قدرت اوست و نیز می تواند آنان را از قدرت باز دارد.» (3)

ص:300


1- (1) - تفسیر نمونه: 58/20، [1] ذیل آیۀ 16 سورۀ غافر.
2- (2) - بقره (2) : 20. [2]
3- (3) - مجمع البیان فی تفسیر القرآن: 120/1، [3] ذیل آیۀ 20 سورۀ بقره.

قدرت حق در کلام امیرالمؤمنین علیه السلام

در پی توصیف امام سجاد علیه السلام از بی نهایت بودن حکومت الهی؛ حضرت علی علیه السلام هم قدرت حق را چنین می ستاید:

وَ اشْهَدُ انْ لااِلهَ الاّ اللّهُ وَحْدَهُ لاشَریکَ لَهُ . الْاَوَّلُ لاشَئَ قَبْلَهُ وَ الْاَخِرُ لاغایَةَ لَهُ . لاتَقَعُ الأَوْهامُ لَهُ عَلی صِفَةٍ وَ لاتُعْقَدُ الْقُلُوبُ مِنْهُ عَلی کَیْفیَّةٍ ، وَ لاتَنالُهُ التَّجْزِئَةُ وَ التَّبْعیضُ وَ لاتُحیطُ بِهِ الْاَبْصارُ وَ الْقُلُوبُ . (1)

شهادت می دهم معبودی جز اللّه نیست، یگانه ای است بی شریک. اولی است که چیزی پیش از او نبوده، و آخری است که او را انتهایی نیست. اندیشه ها به هیچ یک از صفاتش نرسند، دل ها او را به کیفیتی تعیین وتحدید ننمایند، تجزیه و تبعیض در حریمش راه ندارد، و دیده ها و دل ها به او احاطه پیدا نکند.

و در جای دیگر دربارۀ قدرت خدا می فرماید:

اَنْتَ الْأَبَدُ فَلا امَدَ لَکَ ، وَ انْتَ الْمُنْتَهی فَلامَحیصَ عَنْکَ ، وَ انْتَ المَوْعِدُ فَلامَنْجی الاّ إِلَیْکَ . بِیَدِکَ ناصِیَةُ کُلِّ دابَّةٍ وَ الَیْکَ مَصیرُ کُلِّ نَسَمَةٍ .

سُبْحانَکَ ما اعْظَمَ شَأْنَکَ ! سُبْحانَکَ ما اعْظَمَ ما نَری مِنْ خَلْقِکَ وَ مَا اصْغَرَ عَظِمُه فی جَنْبِ قُدْرَتِکَ ! وَ ما اهْوَلَ مانَری مِنْ مَلَکُوتِکَ ! وَ ما احْقَرَ ذلِکَ فیما غابَ عَنّا مِنْ سُلْطانِکَ ! وَ ما اسْبَغَ نِعَمَکَ فِی الدُّنیا! وَ ما اصْغَرَها فی نِعَم الآخِرَةِ . (2)

ص:301


1- (1) - نهج البلاغه: خطبۀ 84. [1]
2- (2) - نهج البلاغه: خطبۀ 108. [2]

تو ابدی هستی بنابراین زمانی برایت نیست و تو منتهای هر چیز هستی از این رو گریزی از تو نیست و تو وعده گاه هستی که نجاتی از تو جز به تو نیست.

مهار هر جنبده ای در کف تو، و بازگشت هر انسانی به سوی توست. منزهی از هر عیب چه بزرگ است شأن تو! منزهی، چه عظیم است آنچه از مخلوقاتت که می بینیم و چه کوچک است عظمت آن در کنار قدرت تو! و چه دهشت آور است آنچه از ملکوت تو مشاهده می نماییم! و چه اندازه حقیر است آنچه دیده می شود در برابر آنچه از سلطنت تو برای ما ناپیداست. نعمت هایت در این دنیا چه گسترده فراوان است و بااین حال در برابر نعمت آخرتت چقدر کوچک است.

از وجود مقدس حضرت امیر مؤمنان علی علیه السلام درباره معنای

«لاحَوْلَ وَ لاقُوَّةَ الاّ بِاللّه» پرسیدند فرمود:

اِنّا لانَمْلِکُ مَعَ اللّهِ شَیْئاً وَ لانَمْلِکُ إلاّ ما مَلَّکَنا فَمَتی مَلَّکَنا ما هُوَ امْلَکُ بِهِ مِنّا کَلَّفَنا وَ مَتی اخَذَهُ مِنّا وَضَعَ تَکْلیفُهُ عَنّا. (1)

با وجود خدا دارندۀ چیزی نیستیم، و دارندۀ چیزی نمی شویم، جز آنچه او ما را دارندۀ آن نماید، بنابراین وقتی ما را دارندۀ چیزی نمود که خود نسبت به آن دارنده تر است وظیفه ای بر عهده ما گذاشته و هر گاه آن را از ما گرفت تکلیف آن را از ما برداشته است.

روایتی در باب اذان و اقامه؛ در معنای اللّه اکبر است که حضرت موسی بن جعفر علیه السلام از اجدادش نقل فرموده است: که حسین بن علی بن ابی طالب علیه السلام فرمود:

ما در مسجد نشسته بودیم؛ در این حال اذان گو بر بالای مناره رفت و گفت: اللّه اکبرُ، اللّه اکبرُ، پس امیر مؤمنان علی علیه السلام گریه کرد و ما هم با گریۀ او گریه کردیم؛ پس چون مؤذّن اذان را به پایان رساند، فرمود: آیا می دانید مؤذّن چه می گوید؟ گفتیم: خدا و

ص:302


1- (1) - نهج البلاغه: حکمت 404. [1]

رسولش داناتر است. حضرت فرمود: اگر می دانستید چه می گوید، اندک می خندیدید و بسیار گریه می کردید؛ سپس فرمود:

فَلِقَولِهِ اللّه اکْبَرُ مَعَانٍ کَثیرةٌ مِنْها: أَنَّ قَوْلَ المُوَذِّنِ : «اللّهُ اکْبَرُ» یَقَعُ عَلی قِدَمِهِ وَ أَزلیَّتِهِ وَ أَبَدیِّتِهِ و َعِلْمِهِ وَ قُوَّتِةِ وَ قُدْرَتِةِ وَ حِلْمِهِ وَ کَرَمِهِ وَ جُودِهِ وَ عَطائِهِ وَ کِبْریائِهِ .

فَاِذا قالَ المُوَذِّنُ : اللّهُ اکْبَرُ؛ فَاِنَّهُ یَقُولُ اللَّهُ الَّذی لَهُ الْخَلْقُ وَ الأَمْرُ وَ بِمَشِیَّتِهِ کانَ الْخَلْقُ وَ مِنْهُ کانَ کُلُّ شَیْ لِلْخَلْقِ وَ الَیْه یَرْجِعُ الْخَلْقَ وَ هُوَ الأَوَّلُ قَبْلَ کُلِّ شَیءٍ لَمْ یَزَل وَ الآخِرُ بَعْدَ کُلِّ شَیءٍ لایَزَالُ وَ الظّاهِرُ فَوْقَ کُلِّ شَیءٍ لایُدْرَکُ وَ الْباطِنُ دُونَ کُلِّ شَیءٍ لایُحَدُّ، فَهُوَ الباقِی وَ کُلُّ شَیءٍ دُونَهُ فَانٍ .

وَ الْمَعْنَی الثّانی ، اللّهُ اکْبَرُ ایِ الْعَلِیمُ الْخَبِیرُ، عَلِمَ ما کانَ وَ ما یَکُونُ قَبْلَ انْ یَکُونَ وَ الثّالِثُ ، اللّهُ اکْبَرُ ایِ الْقادِرُ عَلَی کُلِّ شَیءٍ یَقْدِرُ عَلی ما یَشاءُ، الْقَوِیُّ لِقُدْرَتِهِ الْمُقْتَدِرُ عَلی خَلْقِهِ ، الْقَوِیُّ لِذاتِهِ ، وَ قُدْرَتُهُ قائِمَةٌ عَلی الأَشْیاءِ کُلِّها اذا قَضی أَمْراً فَاِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ ... . (1)

پس گفته مؤذّن «اللّه اکبر»، دارای مفاهیم زیاد است از جمله: این که گفتار اذان گو: «اللّه اکبر» بر قدیمی بودن و همیشگی و جاودانگی و دانش و نیرو و چیرگی و بردباری و لطف و بخشش و بزرگواری خداوند قرار گیرد پس هر گاه مؤذن گوید: اللّه اکبر، پس او می گوید: خداوند کسی است که برای او آفرینش و تقدیر است. و به ارادۀ او آفریده می شود و از او همه چیز برای آفرینش است و به سوی او آفریدگان بازگشت می کنند. و او اوّل پیش از هر چیزی که همیشگی و آخر پس از هر چیز که نابود نگردد، آشکار و برتر هر چیزی که به فهم در نیاید و درون هر شی که در اندازه نگنجد. پس او ماندگار

ص:303


1- (1) - بحار الأنوار:، 131/81، باب 13، حدیث 24؛ [1]مستدرک الوسائل: 66/4، باب 37، حدیث 4187. [2]

و هر چیزی غیر او نابود شدنی است.

مفهوم دوّم، «اللّه اکبر» یعنی دانا و آگاه؛ و بر آنچه هست و باشد قبل از وجود آگاهی دارد.

مفهوم سوّم، «اللّه اکبر» یعنی توانایی بر هر چیزی دارد و هر چه اراده کند تقدیر کند؛ نیرومند در قدرت و حکومت است و بر آفرینش خود چیره دست است؛ در ذاتش نیرومند و قدرتش بر همه چیزها سلطه دارد. هر گاه بر امری حکم کند پس همانا گوید: باش، پس او موجود است.

ص:304

[وَأَعْتِقْ رِقَابَنَا مِنْ نَقِمَتِکَ ]

و ما را از عذاب خود رهایی بخش

4 - رهایی از ننگ دنیا و عذاب آخرت

اشاره

آن که مسؤول سعادت و شقاوت انسان است، خودِ اوست.

کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ رَهینَةٌ » (1)

هر کسی در گرو دست آورده های خویش است.

اوست که از جانب حضرت حق مجهّز به عقل، فطرت، وجدان، تمکّن و قدرت و اراده است و برای شکوفایی این مایه های رشد و کمال متنعّم به نعمت هدایت، وحی، نبوّت و امامت می باشد.

او با صد و چهارده کتاب آسمانی و در رأس آنها قرآن مجید که کتاب عزیز، حکیم، مجید، کریم، شفا، رحمت و هدایت است، و با صد و بیست و چهار هزار پیامبر آگاه، علیم و بصیر، و با دوازده امام معصوم و هزاران فقیه و عالم و عارف و بینا، برای به دست آوردن سعادت و مصون ماندن از شقاوت هدایت شده و این خط نورانی هدایت و صراط مستقیم حضرت محبوب است که زمینۀ خیر و برکت و منفعت و دوری از ضرر و خسارت و پوچی را برای او فراهم می آورد.

خداوند مهربان که عاشقی همچون او برای انسان نیست و انبیا و ائمّه و هادیان

ص:305


1- (1) - مدّثّر (74) : 38. [1]

دلسوز به او سفارش کرده اند که از عقل و فطرت و وجدان کمک بگیر و در حقایق ظاهریّه و باطنیّه مطالعه کن، یا به بینایان راه دست توسل بزن و با انتخاب راه از چاه، به سیر و سفر در سبیل اللّه مشغول شو و از آنچه مایۀ جهل و نادانی و علّت افتادن در شهوات حیوانی است بپرهیز تا شاهد سعادت را در آغوش گیری و از ضربه های مهلک و خطرناک غول شقاوت در امان بمانی، که تو در برابر گوش و چشم و قدرت درک و همۀ نعمت های حق و برای به دست آوردن سعادت دارَیْن و دور شدن از شقاوت که مورث خِزْی دنیا و عذاب آخرت است، مسؤولی.

وَلاَ تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤادَ کُلُّ أُوْلئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً » (1)

و از چیزی که به آن علم نداری [ بلکه برگرفته از شنیده ها، ساده نگری ها، خیالات و اوهام است ] پیروی مکن؛ زیرا گوش و چشم و دل [ که ابزار علم و شناخت واقعی اند ] موردِ بازخواست اند.

او که بدون اتصال به نبوّت و امامت، به خود و به خدا و به جهان و سایر حقایق جهل دارد، نباید زمام حیات خویش را به دست دیو جهل بسپارد، که دیو جهل مایۀ تمام امراض و علت العلل تمام بدبختی ها و سرچشمۀ شقاوت و خزی دنیا و عذاب آخرت است، که شرعاً و عقلاً بر ما واجب است در آزادی خویش از عذاب و نقمت، با کمک ایمان و عمل صالح بکوشیم.

نصیحتی مشفقانه

از غرور و عُجب و خودبینی و خودپسندی بپرهیزید، در برابر حق و حقیقت، متکبّر نباشید، بند بردگی دیگران را که مایۀ تمام بدبختی ها و سیه روزی است به

ص:306


1- (1) - اسراء (17) : 36. [1]

گردن جان میفکنید، از افتادن به دام زر و زور و تزویر خود را حفظ نمایید، دل که حرم امن خداست به طناب وسوسۀ خنّاسان دچار مسازید، دستگاه با عظمت عقل را تعطیل ننمایید، مهار حیات را به دست بی خبران از حقایق هستی مسپارید، از طواف به دور مکتب های مادی و دست ساز خودداری کنید، خود و زن و فرزندانتان را و هر کس که در شعاع شما زیست می کند به بلای شهوات و غرایز آزاد دچار ننمایید، مظاهر فانی و زودگذر دنیا شما را نفریبد، از دزدان راه انسانیت و راهزنان صراط آدمیّت بر حذر باشید، در پیچ و خم برنامه های مرئی و نامرئی شیطان گرفتار مشوید، باطن از آلودگی ها پاک دارید، به دامن جان و قلب و دانش و حقیقت راهنمایانِ راه حضرت ربّ العزّه، دست توسل بزنید، انبیا و اولیا و امامان معصوم و فرهنگ حیاتبخش آنان را بشناسید، عقل و فطرت را به دست آن دانایان و بینایان و عارفان و عاشقان آگاه بسپارید، در هر حرکت و عملی بر اساس خواسته های حضرت محبوب - جلّ جلاله - قدم بردارید. چشم به تماشای آیات دوست باز کنید و گوش به فرامین و دستورهای سعادت بخش حضرت اللّه بسپارید.

سالک الی اللّه شوید و در این مسیر به رحمت و لطف و عنایت او توکّل نمایید، تسلیم بی قید و شرط مالک عالَم و آدم شوید تا از قیود و اغلال و سلاسل شیاطین درون و برون که همّتی جز هلاکت و نابودی شما ندارند آزاد گردید. در تمام شؤون و امور به کتاب حضرت دوست یعنی قرآن مجید که کتاب علم و زندگی و حیات و فضیلت و حق و حقیقت است پناه ببرید و به این نکته توجه داشته باشید که جز از این طریق راهی به سعادت و آزادی از شقاوت نیست.

هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد هم رونق زمان شما نیز بگذرد

ص:307

وین بوم محنت از پی آن تا کند خراب بر دولت آشیان شما نیز بگذرد

باد خزان نکبت ایّام ناگهان بر باغ و بوستان شما نیز بگذرد

آب اجل که هست گلوگیر خاص و عام بر حلق و بر دهان شما نیز بگذرد

چون داد عادلان به جهان در بقا نکرد بیداد ظالمان شما نیز بگذرد

(سیف فرغانی)

مهار شهوات با قدرت ایمان

اگر به غرایز و شهوات میدان تاخت و تاز داده شود، عقل و وجدان را سرکوب کرده و بین انسان و حقایق حایل گشته و آدمی را از تمام واقعیت ها جدا ساخته و چنانکه تاریخ حیات ثابت کرده از انسان موجودی بدتر از تمام حیوانات خواهند ساخت.

إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِندَ اللّهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذِینَ لاَیَعْقِلُونَ » (1)

قطعاً بدترین جُنبندگان نزد خدا، کرانِ [از شنیدن حق ] و لالانِ [ از گفتن حق ] هستند که [ کلام حق را ] نمی اندیشند!

مهار غرایز و شهوات را باید به دست قدرت ایمان به حق و روز قیامت، و عقل ملکوتی واخلاق حسنه و حلال و حرام خدا سپرد تا در این قلمرو، استعدادها رشد کند و فضایل زنده گردد و درِ قلب به روی حقایق ربّانیّه و واقعیت های ملکوتیّه باز

ص:308


1- (1) - انفال (8) : 22. [1]

شود و سعادت دنیا و آخرت انسان تأمین گردد و از خزی دنیا و عذاب آخرت رهایی حاصل شود.

به دانش دین که بیانگر حقایق الهی و انسانی و نشان دهندۀ صراط مستقیم و مبیِّن حسنات اخلاقی است، آراسته شوید، آنگاه در مقام عمل به واقعیت های دین برآیید و برای استوار ماندن ایمان و عمل خود با تمام وجود از در افتادن به چاله و چاه گناه بپرهیزید، که گناه ومعصیت خطرناک ترین عامل شقاوت و بر باد دهندۀ ایمان و آخرت و مورث خزی دنیا و عذاب جهنّم است.

ترک گناه را شبانه روز به تمرین بگذارید و در این زمینه در مقام ریاضت شرعیّه برآیید، که تکرار ترک، شما را به روح تقوا که بهترین حافظ و نگهبان انسان از خطرات است مجهّز می کند و باعث باز شدن تمام درهای خیر به روی انسان می شود.

تقوا در نهج البلاغه

«نهج البلاغه» تقوا را به عنوان یک نیروی معنوی و روحی که بر اثر ممارست و تمرین پدید می آید و به نوبۀ خود آثار و لوازم و نتایجی دارد و پرهیز از گناه را سهل و آسان می نماید، طرح و عنوان کرده است:

ذِمَّتی بِما أقُولُ رَهینَةٌ و أنَا بِهِ زَعیمٌ ، إنَّ مَنْ صَرَّحَتْ لَهُ الْعِبَرُ عَمّا بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْمَثُلاتِ حَجَزَتْهُ التَّقْوی عَنْ تَقَحُّمِ الشُّبُهاتِ .

عهده ام در گرو درستی سخنم قرار دارد، و نسبت به آن ضامن و پای بندم.

کسی که عبرت های روزگار کیفرهای پیش رویش را بر او آشکار کند، تقوا او را از افتادن در اشتباهات مانع گردد.

تا آنجا که می فرماید:

ص:309

ألا وإنَّ الْخَطایا خَیْلٌ شُمُسٌ حُمِلَ عَلَیْها أهْلُها وَخُلِعَتْ لُجُمُها فَتَقَحَّمَتْ بِهِمْ فِی النّارِ. ألا وَإنَّ التَّقْوی مَطایا ذُلُلٌ حُمِلَ عَلَیْها أهْلُها وَاُعْطُوا أزِمَّتَها فَأَورَدَتْهُمُ الْجَنَّةَ . (1)

بدانید خطاها اسبان سرکشند، که افسار گسیخته سواره های خود را به پیش می برند تا به جهنّم وارد کنند. آگاه باشید که تقوا مرکب های راهوارند که مهارشان به دست سواره های آنها سپرده شده، در نتیجه آنان را وارد بهشت می نمایند.

در این خطبۀ تقوا به عنوان یک حالت روحی و معنوی که اثرش، ضبط و مالکیت نفس است ذکر شده است.

این خطبۀ می گوید: لازمۀ بی تقوایی و مطیع هوای نفس بودن ضعف و زبونی و بی شخصیت بودن در برابر محرّکات شهوانی و هواهای نفسانی است. انسان در آن حالت مانند سوار زبونی است که از خود اراده و اختیاری ندارد و این مرکب است که به هر جا که دلخواهش هست می رود.

لازمۀ تقوا قدرت اراده و شخصیت معنوی داشتن و مالک حوزۀ وجود خود بودن است، مانند سوار ماهری که بر اسب تربیت شده ای سوار است و با قدرت و تسلّط کامل، آن اسب را در جهتی که خود انتخاب کرده می راند و اسب در کمال سهولت اطاعت می کند.

إنَّ تَقْوَی اللّهِ حَمَتْ أوْلِیاءَ اللّهِ مَحارِمَهُ ، وَألْزَمَتْ قُلُوبَهُمْ مَخافَتَهُ ، حَتّی أسْهَرَتْ لَیالِیَهُمْ وَأَظْمَأَتْ هواجِرَهُمْ . (2)

بندگان خدا، تقوای الهی اولیای خدا را از دچار شدن به حرامها بازداشت، و

ص:310


1- (1) - نهج البلاغه: خطبۀ 16. [1]
2- (2) - نهج البلاغه: خطبۀ 113. [2]

دلهایشان را ملازم ترس از خدا کرد، تا جایی که آنان را به شب زنده داری واداشت، و در گرمای روز موفق به روزه نمود.

در این جا علی علیه السلام تصریح می کند که تقوا چیزی است که پرهیز از محرمات الهی و همچنین ترس از خدا از لوازم و آثار آن است.

فَإنَّ التَّقْوی فِی الْیَوْمِ الْحِرْزُ وَ الْجُنَّةُ ، و فی غَدٍ الطَّریقُ إلَی الْجَنَّةِ . (1)

همانا تقوا در امروز دنیا برای انسان به منزلۀ یک حصار و به منزلۀ یک سپر است، و در فردای آخرت راه به سوی بهشت است. (2)آری، بر اساس معارف اسلامیه به خصوص منابعی چون «قرآن مجید» و «نهج البلاغه» و «صحیفۀ سجّادیه» و کتب معتبر روایی، آنچه بین انسان و بین نقمت، حجاب و حایل است و آنچه آدمی را از خزی دنیا و عذاب آخرت که همان نقمت است حفظ می نماید، پس از ایمان به حق و آخرت، عمل به دستورهای الهی و به خصوص مراعات تقواست.

طریق تحصیل سعادت

عالم ربّانی، حکیم صمدانی، فقیه الهی، ملا مهدی نراقی، در این که انسان چگونه می تواند از نقمت محفوظ بماند و خیر دنیا و آخرت خود را تأمین کند می فرماید: «این مسأله به چند چیز بستگی دارد:

از جمله، انتخاب و اختیار همنشینی ملکوتی و مصاحبت با نیکان و معاشرت با کسانی که دارای فضایل اخلاقی اند و فرا گرفتن نحوۀ رفتار آنان با خالق و مخلوق؛ و همچنین اجتناب از همنشینی با اشرار و بدکاران و صاحبان اخلاق زشت و ناپسند و

ص:311


1- (1) - نهج البلاغه: خطبۀ 233. [1]
2- (2) - سیری در نهج البلاغه: 203. [2]

نشنیدن داستان ها و حکایت های مربوط به آنان و کارها و مزخرفاتی که از آنها صادر می شود، زیرا مصاحبت و معاشرت با هر کسی قوی ترین انگیزه برای خو گرفتن به صفات و اخلاق اوست.

طبع آدمی آمادۀ گرفتن نیک و بد دیگران است؛ سرّ این مطلب این است که:

نفس انسان دارای قوایی است که بعضی به نیکی ها و فضایل می خوانند و برخی متمایل به بدی ها و رذایل اند و هر گاه برای یکی از این دو کمترین انگیزه ای که مناسب و در خور طبع و سرشت اوست پدید آید به آن میل می کند و بر صاحب آن چیره می شود. و چون انگیزه های بدی و شرّ برای قوا، بیشتر از انگیزه های خیر است، تمایل به شرّ و بدی زودتر و آسان تر از تمایل به خیر و نیکی رخ می نماید، و از اینرو گفته اند: تحصیل فضایل به منزلۀ صعود به قلّه های مرتفع است و کسب رذایل به مثابۀ نزول از آنهاست؛ و قول پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به همین مطلب اشاره دارد که:

حُفَّتِ الْجَنّةُ بِالْمَکارِهِ ، وَحُفَّتِ النّارُ بِالشَّهَواتِ . (1)

بهشت با ناملایمات همراه است، و جهنّم با خواستنی ها قرین است.

و از جمله، به کار بردن قوا در راه کسب صفات شریف و مواظبت بر افعالی است که آثار و نتایج آن فضایل و ملکات است، و واداشتن نفس بر کارهایی که مقتضی و در خور اخلاقی است که حفظ آن مطلوب است. چنانکه کسی که می خواهد ملکۀ جود و سخاوت را حفظ کند، همواره باید به انفاق مال و بذل و بخشش بر مستحقّان ادامه دهد و بر نفسِ خویش هنگامی که به امساک و بخل تمایل دارد مسلّط باشد. و آن که می خواهد ملکۀ شجاعت را حفظ کند باید از اقدام به کارهای خطرناک و هول انگیز به شرط اشاره به فرمان عقل روی نگرداند و بر نفس خود هنگامی که

ص:312


1- (1) - مستدرک سفینة البحار: 94/6؛ مسند احمد بن حنبل: 38/2؛ [1] صحیح مسلم: 142/8.

احساس جبن می کند خشم ورزد و سخت گیرد، و حال به همین منوال است در مورد دیگر صفات؛ و این کار به منزلۀ ریاضت جسمانی در بهداشت بدنی است.

و از جمله، این که هنگام اقدام به هر فعلی تفکّر و تأمّل کند تا کاری از روی غفلت برخلاف آنچه مقتضی فضیلت است از او سر نزند و اگر احیاناً سر زد نفس خویش را به انجام ضدّ آن تنبیه و تأدیب کند و بعد از سرزنش و توبیخ، نفس را مورد عقوبت و سخت گیری قرار دهد، چنانکه وقتی می خوهد غذایی مضرّ بخورد باید خود را به روزه ادب کند، و اگردر واقعه ای خشم بی جا و ناپسندی از او صادر شود خود را در مانند آن واقعه بیفکند و صبر و تحمّل ورزد و یا خود را با کارهای سخت و دشوار مانند نذر و صدقه و غیره تأدیب کند.

و شایسته است که سعی و کوشش را در تحصیل و حفظ آن از دست ندهد هر چند در این طریق به مقام والایی رسیده باشد، زیرا تعطیل وبطالت به تنبلی و کسالت می انجامد و این حالت موجب قطع فیوضات الهی خواهد شد و در نتیجه، صورت انسانی دگرگون می شود و هلاک ابدی در پی خواهد آمد.

این سعی و کوشش موجب افزایش تجرّد و صفای نفس انسان و انس به حق و الفت با صدق خواهد شد و از دروغ و باطل متنفّر خواهد گشت و در مدارج کمالات و مراتب سعادات بالا خواهد رفت، تا هنگامی که اسرار الهی بر او منکشف شود و همانند قدسیان و روحانیان و فرشتگان گردد. و کوشش وی در امور دنیا باید به قدر ضرورت باشد و تحصیل بیش از مقدار نیاز ضروری را بر خود حرام سازد، زیرا هیچ بدبختی و شقاوتی شدیدتر از صرف گوهر باقی نورانی در تحصیل خرمهرۀ (1) فانی ظلمانی که از دست او می رود و به دیگران می رسد، نیست.

و از جمله، از دیدن و شنیدن و تخیّل آنچه شهوت و غضب را برمی انگیزد بپرهیزد، و کسی که این دو قوه را تهییج کند گویی سگ هار یا اسب سرکشی را

ص:313


1- (1) - خرمهره: نوعی مهرۀ بزرگ سفید یا آبی که آن را بر گردن خر و اسب و استر آویزند.

برانگیزد، و آنگاه برای رهایی از آنها چاره جویی کند. و هر گاه آن دو قوه بالطبع به جنبش درآمدند در آرام ساختن آنها به قدری که منافی سلامت نباشد بس کند و این همان اندازه ای است که عقل و شرع جایز می شمرند.

و از جمله، در جستجو و کشف عیب های پنهانی خود سعی و کوشش کند و چون به چیزی از آنها آگاه شد در دفع و ازالۀ آن جدّاً بکوشد. و چون نفس صفات و افعال خود را دوست دارد بسیار اتفاق می افتد که بعضی از عیوب از او پنهان می ماند.

بنابراین هر کسی که خواستار سلامت و نگهبان آن است باید از بعضی از دوستان خود بخواهد که از عیوب او تفحّص کند و به آنچه آگاه شد وی را با خبر سازد. و چون از عیب خود اطلاع یافت باید از این آگاهی خشنود شود و به دفع و برطرف کردن آن بپردازد تا این که دوستش به گفتۀ او اطمینان پیدا کند و بداند که گوشزد کردن عیوب وی نزد او از هر چه دوست دارد بهتر است. و بسا که دشمن در این زمینه سودمندتر از دوست است، زیرا دوست غالباً عیب را می پوشاند و آن را آشکار نمی سازد، ولی دشمن در آشکار کردن آن اصرار می ورزد، بلکه بسا تا حدّ بهتان تجاوز می کند. و چون دشمنان عیوب وی را آشکار ساختند باید خدا را سپاس گزارد و به دفع آن عیوب مبادرت نماید.

و در این مقام سودمند است که مردم را آیینۀ عیوب خویش قرار دهد و چون عیبی در آنان یافت در زشتی آن بیندیشد و بداند که اگر این عیب از او صادر شود همچنان زشت است و دیگران این زشتی را در می یابند، پس در دفع و ازالۀ آن بکوشد. و سزاوار است که در پایان هر روز و شب از خود حساب بکشد و همۀ کارهای خویش را بررسی کند، پس اگر کار زشت و ناپسندی از او سر نزده خدا را بر این برنامۀ نیک سپاس گزارد، و اگر کار بد و نکوهیده ای از او صادر شده خود را مورد

ص:314

سرزنش قرار دهد و توبه کند و بکوشد که دیگر مانند آن از او سر نزند.» (1)آری، اگر دل تجلّی گاه اعتقاد و ایمان به حق شود و اعضا و جوارح از پی آن دل به اخلاق حسنه و اعمال صالحه آراسته گردند، درب سعادت به روی انسان باز می شود و چهرۀ مقصود با تمام زیباییش، خود را نشان می دهد.

به قول عارف معارف الهیّه، ملا احمد نراقی در کتاب «طاقدیس»:

ای خوشا آن دل که پرتو گاه اوست ساحت آن در گذار راه اوست

خوشتر آن صاحبدلی کاندر طلب منتظر باشد در دل روز و شب

در حریم کعبۀ دل سال و ماه در طواف و سعی چشمانش به راه

منتظر بنشسته در دل صبح و شام دیده هایش بر در و دیوار بام

در کنار گوشۀ دل در کمین چشمهایش بر یسار و بر یمین

تا مگر دیدار رخسار حبیب یک نظر آید نصیبش با نصیب

تا مگر روزی به دل آرد گذار آن نگار دلفریب جان شکار

لحظه ای غافل مشو از کار دل دیده افکن بر در و دیوار دل

(ملا احمد نراقی)

معاملۀ با خدا برای رهایی از نقمت

اگر چه آنچه در اختیار انسان است مِلک او نیست و ملکیت نسبت به همه چیز وقف حریم مقدّس کبریاست، که در قرآن مجید، این سند متین و محکم ملکوتی آمده:

ص:315


1- (1) - علم اخلاق اسلامی: 141/1.

وَلِلّهِ مُلْکُ السَّمواتِ وَالْأرض وَاللّهُ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدیرٌ » (1)

و مالکیّت و فرمانروایی آسمان ها و زمین فقط در سیطرۀ خداست، و خدا بر هر کاری تواناست.

اماّ از باب فضل و رحمت و عنایت و لطف، برای انسان مسألۀ مالکیت را نسبت به اشیایی که با سعی و کوشش صحیح به دست می آورد تجویز فرموده و فروش آنچه را در اختیار دارد مجاز دانسته و خود نیز در صف خریداران املاک و اجناس انسان قرار گرفته، تا آدمی در این معامله از نقمت و خزی دنیا و عذاب آخرت مصون بماند، که راهی برای نجات از نقمت جز معاملۀ جان و مال با حضرت محبوب نیست و اگر کسی بدون معاملۀ جان و مال و به تعبیر روشن تر بدون ایمان و عمل صالح و جهاد و تقوا، طمع در نجات داشته باشد و خود را از حضرت حق طلبکار مغفرت و رحمت بداند، طمع بی جایی است و امیدش وی را به آنچه منظور اوست نخواهد رساند. ثمن حضرت حق در برابر مُثمَن انسان، براساس آیات قرآن مجید، بهشت و رضوان الهی است:

إنَّ اللّهَ اشْترَی مِنَ الْمُؤْمِنینَ أنْفُسَهُمْ وَأمْوالَهُمْ بِأنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ » (2)

یقیناً خدا از مؤمنان جان ها و اموالشان را به بهای آن که بهشت برای آنان باشد خریده.

آری، اگر در سایۀ ایمان، تمام حرکات برونی و درونی انسان و همچنین اموالش با حضرت حق معامله شود عاقبت کار، بهشت و رضوان الهی است. آنان که در کنار ثروت و اموالشان جود و سخاوت ندارند و از خرج کردن حرکات جسم و روح در راه خداوند مضایقه می کنند و با این حال امید به رحمت حق دارند و به بهشت عنبر سرشت طمع می بندند، آیا این امید و طمعشان بجا و به مورد و قابل قبول طبع سلیم است ؟

ص:316


1- (1) - آل عمران (3) : 189. [1]
2- (2) - توبه (9) : 111. [2]

اینان مصونیّت از نقمت را در چه می جویند؟ مگر نه این است که معارف الهیّه و آیات قرآنیّه مصونیّت از نقمت را در سایۀ معاملۀ انسان با خدا می دانند. اینان باید زندگی انبیا و امامان و اولیا و عاشقان حضرت محبوب را مورد توجه قرار دهند و ببینند که این طایفه چگونه نفس و مال و فرزند خود را در راه دوست بذل کردند و آنچه را از فضل حق به دست آورده بودند به حضرت حق برگرداندند و حاضر نشدند با غیر یار معامله کنند و آنچه دارند به غیر دوست واگذار نمایند.

انبیا و اولیا این حقیقت را روشن تر از خورشید یافته بودند؛ که معاملۀ با غیر حق جز خسارت و افتادن در نقمت و هلاکت ابدی و خزی دنیا و عذاب آخرت محصول دیگری ندارد.

ابراهیم عزیز با حملۀ به بت های بتخانه، جانش را در ترازوی معاملۀ با حق گذاشت تا جایی که به هنگام قرار گرفتن در منجنیق برای افتادن در آتش و جانبازی در راه دوست، در پاسخ سؤال جبرئیل که به او گفت: اگر تو را حاجتی هست بگو، گفت: حاجت هست اما نه به تو؛ که به همین مقدار هم حاضر نشد با غیر محبوب به معامله برخیزد! او با یقین به یک خواب، فرزند با کرامتش را به سرزمین مِنی آورد و به طور جدّ و با تصمیمی قاطع برای قربانی کردن وی در راه حضرت دوست کارد به گلویش کشید! او از بذل مال در راه حضرت حق تا لحظات آخر عمر دریغ نکرد، تا جایی که ملائکۀ الهی داستان انتخابش را به مقام خلیل اللّهی در زمینۀ ایمان و عمل و اخلاقش یافتند.

قرآن مجید از آن مرد بزرگ و حکیم سترگ، قهرمان توحید، ظرف اخلاص و پاکی و پهلوان عمل و معرفت، به عنوان ابراهیم وفادار به تمام پیمان های الهی یاد کرد:

ص:317

وَاِبْراهیمَ الَّذی وَفّی » (1)

و [ یا به آنچه در صحیفه های ] ابراهیم [ است ] همان که به طور کامل [ به پیمانش با خدا ] وفا کرد [ آگاهش نکرده اند؟ ].

اهل خوف و سلامت در قیامت

طمع و امید به مغفرت و رحمت، بدون ایمان و عمل، محصول جدایی انسان از خوف ممدوح است. اگر بر گذشتۀ منهای طاعت و آلوده به گناه و معصیت، و بر آینده ای که برای تهیدستان از عبادت و ایمان و اخلاق جز نقمت و عذاب دردناک ابدی نیست، خائف بودیم و این خوف ما خوفی جدّی و قطعی بود، به این طمع و امید غلط دچار نمی شدیم و در عبادت و طاعت، فقیر و تهیدست نمی ماندیم و ظرف وجودمان ازانواع معاصی ظاهره و باطنه پُر نمی شد و زمینۀ دچار شدن به نقمت برای ما فراهم نمی گشت. بیایید همچون سیّد سجّاد، آن عاشق واله، آن عابد زاهد، آن امام معصوم که عبادات و اخلاقیات وایمان و ناله های شبانه و طاعات روزانه اش جهان را به بهت و حیرت انداخته، به پیشگاه حضرت محبوب دست به دعا برداشته و در کمال تضرّع و زاری عرضه بداریم:

«وَأعْتِقْ رِقابَنا مِنْ نَقِمَتِک»

الهی! ای امید امیدواران، ای آرامش قلب عاشقان، ای محمود حامدان، ای انیس ذاکران، ای جلیس شاکران، ما را از عذاب و کیفر فردا، و جریمه های روز قیامت، و در یک کلمه از نقمت آزاد فرما.

سلامت فردای قیامت از آنِ اهل خوف و ترس است و نجات از نقمت و عذاب

ص:318


1- (1) - نجم (53) : 37. [1]

از آن آنان است، چنانکه قرآن مجید بر این معنا دلالت دارد:

وَلِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ » (1)

و برای کسی که از مقام پروردگارش [ که احاطه و تسلّط او بر ظاهر و باطن هستی است ] بترسد دو بهشت است.

ذلِک لِمَنْ خافَ مَقامی وَخافَ وَعِیدِ » (2)

این [ لطف و رحمت ] ویژۀ کسی است که از مقام من بترسد، و از تهدید [ به عذابم ] بیم داشته باشد.

وَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلَی بَعْضٍ یَتَسَاءَلُونَ * قَالُوا إِنَّا کُنَّا قَبْلُ فِی أَهْلِنَا مُشْفِقِینَ * فَمَنَّ اللَّهُ عَلَیْنَا وَوَقَانَا عَذَابَ السَّمُومِ » (3)

و به یکدیگر روی می کنند [ و از احوالات گذشته ] از هم می پرسند. * می گویند: ما پیش تر [ در دنیا ] در میان کسان خود [ از عذاب امروز ] ترسان بودیم؛ * ولی خدا بر ما منت نهاد و ما را از عذاب مرگبار حفظ کرد.

مصونیّت از عذاب در نهج البلاغه

امیرالمؤمنین علیه السلام برای مصونیّت انسان از نقمت و عذاب فردا، در خطبۀ های ملکوتی «نهج البلاغه» هشدارهای عجیبی می دهد:

فَاحْذَرُوا - عِبادَ اللّهِ - الْمَوْتَ وَقُرْبَهُ ، وَأعِدُّوا لَهُ عُدَّتَهُ ، فَإنَّهُ یَأتی بِأمْرٍ عَظیمٍ ، وَخَطْبٍ جَلیلٍ ، وَیَأْتی بِخَیْرٍ لا شَرَّ بَعْدَهُ أبَداً، وَبِشَرٍّ لاخَیْرَ بَعْدَهُ أبَداً، فَمَنْ أقْرَبُ مِنَ الْجَنَّةِ مِنْ عامِلها؟ وَمَنْ أقْرَبُ مِنَ النّارِ مِنْ عامِلها؟ وَأنْتُمْ طُرَداء الْمَوْتِ الَّذی إنْ أقَمْتُمْ لَهُ أخَذَکُمْ ، وَإنْ فَرَرْتُمْ مِنْهُ أدْرَکَکُمْ وَهُوَ ألْزَمُ لَکُمْ مِنْ ظِلِّکُمْ ، الْمَوْتُ مَعْقُودٌ بِنَواصیکُمْ ، وَالدُّنْیا تُطْوی مِنْ خَلْفِکُمْ ،

ص:319


1- (1) - الرحمن (55) : 46. [1]
2- (2) - ابراهیم (14) : 14. [2]
3- (3) - طور (52) : 25 - 27. [3]

فَاحْذَرُوا ناراً قَعْرُها بَعیدٌ، وَحَرُّها شَدیدٌ، وَعَذابُها جَدیدٌ، وَحِلْیَتُها حَدیدٌ.

دارٌ لَیْسَ فیها رَحْمَةٌ ، وَلا تُسْمَعُ فیها دَعْوَةٌ ، وَلا تُفَرَّجُ فیها کُرْبَةٌ . (1)

بندگان خدا! از مرگ و نزدیک بودنش حذر نمایید، و برای آن ساز و برگ آماده کنید، مرگ با امری عظیم، و حادثه ای بزرگ می آید. به خیری که با آن شرّی نیست، یا شرّی که با آن خیری نمی باشد. چه کسی به بهشت از کسی که کار بهشتی کند نزدیک تر است ؟ و چه کسی به جهنّم از آن که عمل جهنّمی کند نزدیکتر است ؟ شما رانده شده های مرگ هستید، اگر بایستید به دستش می افتید، و اگر فرار کنید شما را خواهد یافت، مرگ از سایۀ شما با شما همراه تر است، و با زلفتان گره خورده، و دنیا به دنبال شما در نَوَر دیده می شود.

برحذر باشید از آتشی که عمقش ناپیدا، و حرارتش شدید، و عذابش تازه است: جایی که رحمت در آن نیست، ناله و فریاد کسی را نمی شنوند، و اندوهی را برطرف نمی کنند.

فَاتَّقُوا اللّهَ ، وَلا تُسْخِطُوهُ بِرِضی أحَدٍ مِنْ خَلْقِهِ . (2)

پس تقوای خدا پیشه کنید و برای خشنودی کسی خود را به سخط حضرت حق دچار نکنید.

به حقیقت بیا بیدار شو، و به عرصه گاه بینایی و آگاهی قدم بگذار و این معنا را که خدا و انبیا و امامان بر آن تأکید دارند به خود بباوران که: در برابر کم و زیاد و کوچک و بزرگ و اندک و بیش حتی به اندازۀ آنچه که از تراش تخته و سنگ بر زمین می ریزد و به مقدار پوست نازک بین خرما و هستۀ آن و به قدر نخی که وسط شکاف هستۀ خرما است در فردای قیامت مسئولی و مورد مؤاخذه قرار خواهی گرفت. این

ص:320


1- (1) - نهج البلاغه: نامۀ 27. [1]
2- (2) - أعلام الدین: 248. [2]

معنا را بدان که آنچه در درونت می گذرد و آنچه در برون داری حتی اشارات چشم و خیانت هایش به حسابت خواهد آمد.

راستی، اگر می خواهی قلبت خاشع شود و اعضایت به لرزه آید و اشک چشمت سرازیر گردد، برابر آنچه در قرآن مجید و گفتار انبیا و امامان دربارۀ قیامت آمده، از اهوال عظیمش و رنج و دردش و شدّت و حِدّت مسائلش همه و همه را در میدان نفس مجسّم کن، باشد که از این طریق مصونیت خود را از خزی دنیا و عذاب آخرت تضمین نمایی و خود را از نقمت امروز و فردا رهانیده و آزاد سازی و تا زنده ای دست نیاز به درگاه بی نیاز دراز کنی و با خضوع و خشوع از حضرت ربّ العزّه بخواهی که:

«وَأعْتِقْ رِقابَنا مِنْ نَقِمَتِک»

بلبل گلستان عشق، حافظ شوریده حال، خطاب به حضرت محبوب گوید:

روی بنمای و وجود خودم از یاد ببر خرمن سوختگان را همه گو باد ببر

ما چو دادیم دل و دیده به طوفان بلا گو بیا سیل غم و خانه ز بنیاد ببر

زلف چون عنبر خامش که ببوید هیهات ای دل خام طمع این سخن از یاد ببر

سینه گو شعلۀ آتشکدۀ فارس بکُش دیده گو آب رخ دجلۀ بغداد ببر

(حافظ شیرازی)

اعضا و جوارح، شاهدان اعمال در قیامت

این را بدان که جوارحت در قیامت شاهدان عمل، اعضایت جنود حق، ضمایرت جاسوسان او و پنهانت آشکار محضر حضرت ربّ الارباب است. چه بسیار گناهانی که فراموشت شده، چه عبادت ها و طاعت ها که از آن غافل گذشتی و چه آلودگی هایی که بر قبحش مطّلع شدی و بر آن شرمنده گشتی در حالی که شرمت

ص:321

فایده نداشت، و به وحشت افتادی در صورتی که ترس و وحشتت سودمند نبود، نمی دانم با چه قدمی و با کدام رویی می خواهی در برابر مولا قرار بگیری، و با چه زبانی به وقت عرض اعمال، پاسخ آن محبوب را بدهی و با کدام قلب می خواهی به اندیشه برخیزی ؟!

اگر حضرت مولا در آن صحنه به تو بگوید:

بندۀ من! آیا از من حیا نکردی که با اعمال قبیحه به جنگ من آمدی،در حالی که از خجالت و حیایی که از بندگانم داشتی آن اعمال را به پنهانی انجام دادی ؟ چه شد که از مردم شرم کردی ولی از من که همه جا با تو بودم خجالت نکشیدی ؟ من خوبی هایت رادر برابر مردم قرار دادم، تو با گناه ومعصیت با من معامله کردی. آیا من در نزد تو از بندگانم سبک تر بودم ؟! مرا کوچک شمردی و عبادم را بزرگ دانستی! این چه برنامه بود که دچارش بودی ؟!

نجات از نقمت و عذاب در روایات

اشاره

برای نجات از نقمت و عذاب، به ایمان و عمل صالح و مکارم اخلاق یعنی عفو و حلم و کرم و گذشت و مهربانی و چشم پوشی و جود و سخا و خشوع و خضوع و رأفت آراسته شوید که خداوند مهربان به این امور دستور داده و بندگانش را ترغیب فرموده و آراسته به این حقایق را محبوب خود دانسته و تارک این واقعیت ها را از دیدۀ محبّت انداخته است.

مصونیت از نقمت در کلام رسول خدا صلی الله علیه و آله

رسول خدا صلی الله علیه و آله برای دوری از نقمت در حدیث بسیار جالبی می فرماید:

لا تَجْلِسُوا إلاّ عِنْدَ کُلِّ عالِمٍ یَدْعُوکُمْ مِنْ خَمْسٍ إلی خَمْسٍ : مِنَ الشَّک إلَی الْیَقینِ ، و مِنَ الرِّیاء إلَی الإخْلاصِ ، وَمِنَ الرَّغْبَةِ إلَی الرَّهْبَةِ ، وَمِنَ الْکِبْرِ إلَی

ص:322

التَّواضُعِ ، وَمِنَ الْغَشِّ إلَی النَّصیحَةِ . (1)

منشینید جز در پیشگاه انسان بینا و آگاهی که شما را از پنج چیز به پنج چیز دعوت کند: از شک به یقین، از ریا به اخلاص، از امید غلط به ترس حقیقی، از کبر به تواضع و از فریب و خیانت و خدعه به صافی و پاکی و سلامت.

و نیز فرمود:

ما مِنْ عَبْدٍ مُؤمِنٍ تَخْرُجُ مِنْ عَیْنِهِ دُمُوعٌ ، وَلَوْ مِثْلُ رُؤُوسِ الذُّبابِ مِنْ خَشْیَةِ اللّهِ إلاّ حَرَّمَهُ اللّهُ عَلَی النّار؛ و ما مِنْ قَطْرَةٍ أحَبَّ إلَی اللّهِ تَعالی مِنْ قَطْرَةِ دَمْعٍ مِنْ خَشْیَةِ اللّهِ ! وَقَطْرَةِ دَمٍ فی سَبیلِ اللّهِ . (2)

مؤمنی نیست که به اندازۀ سر مگس از خشیت حق اشک از دیده اش بریزد مگر این که خداوند وجودش را به آتش حرام کند. قطره ای در پیشگاه حضرت حق محبوب تر از اشک از خشیت، و قطرۀ خون در راه خدا نیست.

و نیز فرمود:

لا یَدْخُلُ الْجَنَّةَ إلاّ رَحیمٌ . فَقیلَ : کُلُّنا نَرْحَمُ یا رَسُولَ اللّهِ ، فَقالَ : لَیْسَ رَحْمَةُ أحَدِکُمْ فی خُوَیْصَةِ أهْلِهِ حَتّی یَرْحَمَ النّاسَ عامَّةً . (3)

جز رحیم وارد بهشت نمی شود. عرضه شد: همۀ ما اهل رحمت هستیم. فرمود:

رحمت فقط در اهل خود نیست، بلکه دخول بهشت با رحمت به تمام مردم میسّر است.

ص:323


1- (1) - أعلام الدین: 272؛ [1]بحار الأنوار: 188/71، باب 13، حدیث 18؛ [2]مستدرک الوسائل: 327/8، باب 10، حدیث 9570. [3]
2- (2) - أعلام الدین: 274. [4]
3- (3) - أعلام الدین: 274؛ [5] فیض القدیر: 695/1.
مصونیّت از نقمت در کلام امام صادق علیه السلام

إذا أحَبَّ اللّهُ تَعالی عَبْداً ألْهَمَهُ الطّاعَةَ ، وَألْزَمَهُ الْقَناعَةَ ، وَفَقَّهَهُ فِی الدِّینِ ، وَقَوّاهُ بِالْیَقینِ ، فَاکْتَفی بِالْکَفافِ ، وَاکْتَسی بِالْعَفافِ . (1)

چون محبّت و عشق حق متوجه عبد شود، او را ملهَم به طاعت وملزم به قناعت و دین شناس می کند و با یقین به حقایق، بر قدرت معنوی و روحی او بیفزاید، پس کارش به جایی رسد که به کفاف از روزی حق اکتفا کند و به لباس عفاف خود را بپوشاند.

حسن بن یقطین از پدرش از جدّش حکایت می کند که:

مردی از کاتبانِ یحیی بن خالد والی اهواز شد، مانده ای از مالیات بر عهدۀ من بود که اگر می گرفت تهیدست و فقیر می شدم و چیزی در بساطم نمی ماند. به من گفتند: او اهل گذشت نیست، به انتظار باش که مانده مالیات را بر تو ادّعا کند. از این که با او ملاقات کنم می ترسیدم، به حضرت ربّ العزّه پناه بردم، به وجود مقدس حضرت صادق علیه السلام راهنمایی شدم، مشکلم را به حضرت عرضه داشتم، آن منبع کرامت بر کاغذی کوچک نوشت:

بِسمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ : إنَّ لِلّهِ فی ظِلِّ عَرْشِهِ ظِلاًّ لا یَسْکُنُهُ إلاّ مَنْ نَفَّسَ عَنْ أخیهِ کُرْبَةً ، أوْ أعانَهُ بِنَفْسِهِ ، أوْ صَنَعَ إلَیْهِ مَعْرُوفاً وَلَوْ بِشِقِّ تَمْرَةٍ ، وَهذا أخُوک، وَالسَّلامُ . (2)

به نام خداوند بخشندۀ مهربان: برای خداوند در سایۀ عرشش سایه ای است که در آنجا مسکن نمی گیرد مگر کسی که رنجی را از برادرش بردارد، یا وی

ص:324


1- (1) - أعلام الدین: 278؛ [1]مستدرک الوسائل: 36/13، باب 11، حدیث 14671. [2]
2- (2) - أعلام الدین: 289؛ [3]عدة الداعی: 193. [4]

را در امر زندگی کمک دهد، یا کار نیکی در حقّش انجام بدهد گر چه به اندازۀ نصف خرما باشد، و آورندۀ نامه برادر توست.

مصونیّت از نقمت در کلام امام علی علیه السلام

امیرالمؤمنین علیه السلام برای مصونیت از نقمت می فرماید:

نَبِّهْ بِالتَّفَکُّرِ قَلْبَک، وَجافِ عَنِ اللَّیْلِ جَنْبَک، وَاتَّقِ اللّهَ رَبَّک. (1)

با اندیشه در واقعیت ها و حقایق دلت را بیداری و بینایی ده. به هنگام شب برای راز و نیاز با حق، پهلو از بستر بردار، و تقوا و پرهیز از هر حرامی را رعایت کن.

قَالَ أمیرُالمؤمنینَ علیه السلام : إنَّ التَّفَکُّرَ یَدْعُو إلَی الْبِرِّ وَالْعَمَلِ بِهِ . (2)

امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: همانا اندیشه و تفکر در امور، کشانندۀ انسان به خوبی و عمل به آن است.

توضیح حدیث تفکّر در کلام مجلسی

مغز متفکّر علم حدیث حضرت علامۀ مجلسی - رضوان اللّه علیه - در شرح این روایت می فرماید:

تفکّر وارد در این حدیث شامل همۀ اقسام اندیشه های درست است، چون تفکّر در بزرگی و عظمت حق که دعوت می کند به ترس از مقام او و اطاعت از دستورهایش؛ و تفکّر در فنای دنیا و لذّت های زودگذر آن که دعوت می کند به ترک آن؛ و تفکّر در سرانجام نیکوکاران که دعوت می کند به پیروی از آنان؛ و تفکّر در

ص:325


1- (1) - الکافی: 54/2، حدیث 1؛ [1]مستدرک الوسائل: 183/11، باب 5، حدیث 12688؛ [2]مجموعة ورام: 183/2. [3]
2- (2) - الکافی: 55/2، حدیث 5؛ [4]مستدرک الوسائل: 186/11، باب 5، حدیث 12698. [5]

عاقبت مجرمان که دعوت می کند به دوری از اعمال و اخلاق ایشان؛ و تفکّر در اسرار عبادات و اهداف آن که دعوت می کند به دوری از اعمال و اخلاق ایشان؛ و تفکّر در اسرار عبادات و اهداف آن که دعوت می کند به تکمیل طاعات و کوشش برای رفع نقایص آنها و تفکّر در درجات ملکوتی آخرت که دعوت می کند برای تحصیل آن درجات و کمالات و... .

آری، هر اندیشۀ صحیحی انسان را به مقصد و منظور مثبتی رهنمون می شود، چه بسا که تفکّر و اندیشه در وجود خویش در این که کیستم، از کجایم، از که هستم، تا کی هستم، و به کجا می روم، درِ تمام حقایق را به روی انسان بگشاید.

مکارم اخلاق در کلام امام صادق علیه السلام

اشاره

امام صادق علیه السلام دربارۀ مکارم اخلاق می فرماید:

إنَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ خَصَّ رُسُلَهُ بِمَکارمِ الأخْلاقِ ، فَامْتَحِنُوا أنْفُسَکُمْ ، فإِنْ کانَتْ فیکُمْ فَاحْمَدُوا اللّهَ وَاعْلَمُوا أنَّ ذلِک خَیْرٌ، وَإنْ لا تَکُنْ فیکُمْ فَاسْألُوا اللّهَ وَارْغَبُوا إلَیْهِ فیها. قالَ : فَذَکَرَها عَشَرَةً : الْیَقینُ وَالقَناعَةُ والصَّبْرُ وَالشُّکْرُ وَالْحِلْمُ وَحُسْنُ الْخُلْقِ والسَّخاءُ وَالغَیْرَةُ وَالشَّجاعَةُ وَالْمُرُوَّةُ . قال: وَرَوی بَعْضُهُمْ بَعْدَ هذِهِ الْخِصالِ الْعَشَرَةِ وَ زادَ فیهَا الصِّدْقَ وَأداءَ الأمانَةِ . (1)

خداوند عز و جل رسولانش را به مکارم اخلاق مخصوص نموده، پس خود را بیازمایید، اگر مکارم اخلاق در شما وجود دارد خدا را به این نعمت سپاس گویید و بدانید که این خیر است، و اگر در شما نباشد آن را از خدا خواهش کنید و به پیشگاه خدا برای به دست آوردن آنها ابتهال و زاری نمایید. راوی گوید امام صادق علیه السلام آنها را به ده شماره فرمودند:

ص:326


1- (1) - الکافی: 56/2، حدیث 2؛ [1]بحار الأنوار: 371/67، باب 59، حدیث 18. [2]

یقین، قناعت، صبر، شکر، حلم، خوش خلقی، سخاوت، غیرت، شجاعت، مروّت. گوید: برخی این ده خصلت را روایت کرده و به آنها صدق و ادای امانت را نیز افزوده است.

امام صادق علیه السلام فرمود:

ثَلاثٌ مَنْ أتَی اللّهَ بِواحِدَةٍ مِنْهُنَّ أوْجَبَ اللّهُ لَهُ الْجَنَّةَ : الإنْفاقُ مِنْ إقْتارٍ، والْبِشْرُ لِجَمیعِ الْعالَمِ ، والإنْصافُ مِنْ نَفْسِهِ . (1)

سه چیز است که هر کس با یکی از آنها به دیدار خدا رود بهشت را بر او واجب کند. در حال تنگدستی انفاق کند، با تمام مردم جهان خوشرویی نماید، و به دیگران نسبت به خود انصاف دهد (حق را بگوید اگر چه به زیان خودش باشد).

علل نقمت
گناهان تغییر دهندۀ نعمت

امام سجاد علیه السلام در حدیث ذیل به علل نِقَم اشاره می فرمایند:

إنَّ الذُّنُوبَ الَّتی تُغَیِّرُ النِّعَمَ : الْبَغْیُ عَلَی النّاسِ ، وَالزَّوالُ عَنِ الْعادَةِ فِی الْخَیْرِ وَاصْطِناعِ الْمَعْرُوفِ ، وَکُفْرانُ النِّعَمِ ، وَتَرْکُ الشُّکرِ؛ قالَ اللّهُ تَعالی :

إِنَّ اللَّهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ » (2)

گناهانی که باعث تغییر نعمت حق بر عبد است عبارت است از: ستم بر مردم، از دست دادن حالتی که مورث انجام خوبی است، تعطیل کردن نیکی به مردم، کفران نعمت و ترک شکر؛ خداوند می فرماید: یقیناً خدا سرنوشت هیچ ملتی را

ص:327


1- (1) - الکافی: 103/2، حدیث 2؛ [1]وسائل الشیعة: 161/12، باب 107، حدیث 15952. [2]
2- (2) - رعد (13) : 11. [3]

[ به سوی بلا، نکبت، شکست و شقاوت ] تغییر نمی دهد تا آن که آنان آنچه را [ از صفات خوب و رفتارشایسته و پسندیده ] در وجودشان قرار دارد به زشتی ها و گناه تغییر دهند.

گناهان مورّث پشیمانی

وَالذُّنُوبُ الَّتی تُورِثُ النَّدَمَ : قَتْلُ النَّفْسِ الَّتی حَرَّمَ اللّهُ ؛ قالَ اللّهُ فی قِصَّةِ قابیلَ حینَ قَتَلَ أخاهُ فَعَجَزَ عَنْ دَفْنِهِ : فَأصْبَحَ مِنَ النّادِمینَ » (1)

، وَتَرْکُ

صِلَةِ الرَّحِمِ حینَ یَقْدِرُ، وَتَرْکُ الصَّلاةِ حَتّی یَخْرُجَ وَقْتُها، وَتَرْکُ الْوَصِیَّةِ وَرَدِّ الْمَظالِمِ ، وَمَنْعُ الزَّکاةِ حَتّی یَحْضُرَ الْمَوْتُ وَیَنْغَلِقَ اللِّسانُ .

گناهانی که باعث پشیمانی و ندامت است: ریختن خون انسان که خداوند آن را حرام فرموده؛ حضرت حق در داستان قابیل که در مقام کشتن برادرش هابیل برآمد و از دفن وی عاجز ماند می فرماید: نهایتاً از پشیمانان شد. و ترک صلۀ رحم در زمان قدرت، وترک نماز تا وقت بگذرد، و ترک وصیّت، و ترک ردّ مظالم، و منع کردن زکات تا وقت حضور مرگ و بسته شدن زبان.

گناهان زایل کننده نعمت

وَالذُّنُوبُ الَّتی تُزیلُ النِّعَمَ : عِصْیانُ الْعارِفِ ، وَالتَّطاوُلُ عَلَی النّاسِ ، وَالاِستهزاءُ بِهِمْ ، وَالسُّخْرِیَّةُ مِنْهُم.

گناهانی که باعث زوال نعمت است: با شناخت به گناه مرتکب گناه شدن، تعدّی و تجاوز به حقوق مردم، ریشخند کردن انسان ها، خوار نمودن افراد.

ص:328


1- (1) - مائده (5) : 31. [1]
گناهان دافع نعمت

وَالذُّنُوبُ الَّتی تَدْفَعُ القِسْمَ : إظْهارُ الاِفْتِقارِ، وَالنَّوْمُ عَنِ صَلاةِ الْعَتَمَةِ ، وَعَنْ صَلاةِ الْغَداةِ ، وَاسْتِحْقارُ النِّعَمِ ، وَشَکْوَی الْمَعْبودِ عَزَّوَجَلَّ .

گناهانی که نمی گذارد روزی و نعمت به انسان برسد: اظهار فقر و احتیاج، خواب ثلث اول شب که باعث از دست رفتن نماز است، خوابیدن تا قضا شدن نماز صبح، کوچک شمردن نعمت، و شکایت و گلایه از حضرت معبود عز و جل .

گناهانی که باعث پرده دری است

وَالذُّنُوبُ الَّتی تَهْتِک الْعِصَمَ : شُرْبُ الْخَمْرِ، وَلَعْبُ الْقِمارِ، وَتَعاطِی ما یُضْحِک النّاسَ ، وَاللَّغْوُ، والْمُزاحُ ، وَذِکْرُ عُیُوبِ النّاسِ ، وَمُجالَسَةُ أهْلِ الرَّیبِ .

گناهانی که باعث پرده دری می گردد: شرابخواری، قمار بازی، انجام کاری که به ناحق مردم را بخنداند (دلقک بازی)، کار بیهوده، شوخی بی جا، گفتن عیوب مردم، و معاشرت با اهل شکّ و تردید.

گناهان نازل کنندۀ بلا

وَالذُّنُوبُ الَّتی تُنْزِلُ الْبَلاءَ: تَرْکُ إغاثَةِ الْمَلْهُوفِ ، وَتَرْکُ مُعاوَنَةِ الْمَظْلُومِ ، وَتَضْییعُ الأمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْیِ عَنِ الْمُنْکَرِ.

گناهانی که باعث نزول بلاست: ترک فریادرسی نسبت به انسان دلسوختۀ گرفتار، و ترک یاری مظلوم، و ضایع کردن امر به معروف و نهی از منکر.

ص:329

گناه حمایت از دشمنان

وَالذُّنُوبُ الَّتی تُدیلُ الأعْداءَ: الْمُجاهَرَةُ بِالظُّلْمِ ، وَإعْلانُ الْفُجُورِ، و إباحَةُ الْمَحْظُورِ، وَعِصْیانُ الْأخْیارِ، وَالْاِنْقِیادُ إلَی الْأشْرارِ.

گناهانی که باعث پیروزی دشمنان است: آشکارا ظلم کردن، معصیت در برابر همگان، حلال دانستن حرام، سرپیچی از خواستۀ نیکان، اطاعت از بدکاران.

گناه و مرگ زودرس

وَالذُّنُوبُ الَّتی تُعَجِّلُ الْفَناءَ: قَطیَعةُ الرَّحِمِ ، وَالْیَمینُ الْفاجِرَةُ وَالأقْوالُ الْکاذِبَةُ ، وَالزِّنا، وَسَدُّ طُرُقِ الْمُسْلِمینَ ، وَادِّعاءُ الْإمامَةِ بِغَیْرِ حَقٍّ .

گناهانی که باعث مرگ زودرس است: قطع رحم، سوگند دروغ، گفتار به کذب، زنا، بستن راه مسلمین، و ادّعای بی جای رهبری.

گناه و قطع امید از حق

وَالذُّنُوبُ الَّتی تَقْطَعُ الرَّجاءَ: الْیَأسُ مِنْ رَوْحِ اللّهِ ، وَالْقُنُوطُ مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ ، وَالثِّقَةُ بِغَیْرِ اللّهِ تَعالی ، وَالتَّکْذیبُ بِوَعْدِ اللّهِ .

گناهانی که باعث قطع امید از رحمت حق است: ناامیدی از رحمت حضرت رب، دلسردی از عنایت حق، تکیه به غیر پروردگار متعال، تکذیب وعدۀ الهی.

گناه و تیره شدن فضا

والذٌّنُوبُ الَّتی تُظِلمُ الهواءَ: السِّحْرُ والکِهانَةُ والْإیمانُ بِالنُّجُومِ وَالتَّکذیبُ

ص:330

بِالْقَدَرِ وعقوقُ الوالدَیْنِ .

گناهانی که باعث تیره شدن فضاست، سحر و جادوگری، عقیده به این که ستارگان در سرنوشت دخالت دارند، تکذیب مقدَّرات الهی و عاق پدر و مادر شدن.

شکسته شدن حرمت بین حق و عبد

وَالذُّنُوبُ الَّتی تَکْشِفُ الْغِطاءَ: الْاِسْتِدانَةُ بِغَیْرِ نِیَّةِ الْأداءِ، وَالْإسْرافُ فِی النَّفَقَةِ عَلَی الباطِلِ ، وَالْبُخْلُ عَلَی الأهْلِ وَالْأوْلادِ وَذَوِی الْأرْحامِ ، وَسُوءُ الْخُلْقِ ، وَقِلَّةُ الصَّبْرِ، وَاسْتِعْمالُ الضَّجَرِ وَالْکَسَلِ ، وَالْاِستِهانَةُ بِأَهْلِ الدِّینِ .

گناهانی که باعث برداشته شدن پردۀ حرمت بین حق و عبد است: وام گرفتن با نیّت بازنگرداندن، زیاده روی در بیهوده خرج کردن، بخل ورزی نسبت به اهل و اولاد و خویشان، بدخلقی، کم صبری، اقامت در فضای تنبلی و کسالت، سبک شمردن اهل دین.

گناه و عدم استجابت دعا

وَالذُّنُوبُ الَّتی تَرُدُّ الدُّعاءَ: سُوءُ النِّیَّةِ ، وَخُبْثُ السَّریرَة، وَالنِّفاقُ مَعَ الْإخْوانِ ، وَتَرْکُ التَّصْدیقِ بِالْإجابَةِ ، وَتَأخیرُ الصَّلاةِ الْمَفْرُوضَةِ حَتّی تَذْهَبَ أوْقاتُها، وَتَرْکُ التَّقَرُّبِ إلَی اللّهِ عَزَّ وجَلَّ بِالْبِرِّ وَالصَّدَقَةِ ، وَاسْتِعْمالُ الْبَذاءِ وَالْفُحْشِ فِی الْقَوْلِ .

گناهانی که باعث عدم استجابت دعاست: بدی نیّت، آلودگی باطن، دورویی با برادران دینی، باور نداشتن اجابت دعا از جانب حق، تأخیر نماز واجب تا از بین رفتن وقت آن، ترک نیکی هایی که سبب تقرّب به حق است، ترک صدقه، ناسزا و فحش در گفتار.

ص:331

گناه و حبس باران

وَالذُّنُوبُ الَّتی تَحْبِسُ غَیْثَ السَّماءِ: جَوْرُ الْحُکّامِ فِی الْقَضاءِ، وَشَهادَةُ الزُّورِ، وَکِتْمانُ الشَّهادَةِ ، وَمَنْعُ الزَّکاةِ وَالْقَرْضِ وَالْماعُونِ ، وَقِساوَةُ الْقُلُوبِ عَلی أهْلِ الْفَقْرِ وَالْفاقَةِ ، وَظُلْمُ الْیَتیمِ وَالْأرْمَلَةِ ، وَانْتِهارُ السّائِلِ وَ رَدُّهُ بِاللَّیْلِ . (1)

گناهانی که باعث حبس باران است: ستم داوران در مسألۀ قضا، شهادت به ناحق، کتمان شهادت، منع زکات و قرض، منع اشیایی از قبیل ظرف، فرش و اثاث و آنچه مردم و به خصوص همسایگان بدان نیازمندند، سخت دلی نسبت به اهل فقر و فاقه، ستم بر یتیم و بیوه زنان و تهیدستان و بیچارگان، راندن سائل به قهر و تلخی، رد کردن حاجتمند به وقت شب.

در روایت بالا، تقریباً به هفتاد و پنج گناه، از جانب جامع اسرار الهیّه و ظرف انوار ربّانیّه حضرت امام زین العابدین علیه السلام اشاره شده که مورث اقسام نقمت ها در دنیاست. امّا نقمت هایی که هر یک از این گناهان در آخرت دارد و در قرآن مجید و روایات به آن اشاره رفته شرحش مساوی با مثنوی هفتاد من کاغذ خواهد شد.

امام سجّاد علیه السلام پس از نماز شب خود، دعایی می خواند که در آن دعا به گوشه ای از عذاب جهنّم و نقمت آخرت اشاره داشت، سپس از حضرت حق نجات از گرفتاری فردا را در خواست داشت:

«پروردگارا! پناه می برم به تو از آتشی که آن را بر اهل معصیت سخت و شدید قرار داده ای، و فراگیری آن را نسبت به آنان که روی گردان از خشنودیت هستند

ص:332


1- (1) - تمام روایت در معانی الاخبار: 270 - 271، حدیث 2؛ عدة الدّاعی: 212 - 215؛ [1]وسائل الشیعة: 281/16 - 282، باب 41، حدیث 21556. [2]

وعده داده ای، از آتشی که نورش تاریکی، سهلش دردناک و دورش نزدیک است، آتشی که بعضی از آن بعض دیگر را می خورد و برخی از آن به برخی دیگر حمله و یورش می برد، آتشی که استخوان را خاکستر می کند و به اهلش حمیم می چشاند، و به کسی که در برابر او تضرّع کند و از او مهربانی طلبد رحم نمی کند و بر کسی که در برابرش خاشع و تسلیم است قدرت تخفیف ندارد و به گرفتارانش سخت ترین درد را می چشاند. پناه می برم به تو از عقرب های جهنّم که دهانشان باز است و مارهایی که دارای نیش پرزور و قوی هستند. پناه می برم به تو از آشامیدنی جهنّم که امعا و احشای اهلش را قطع کرده و دل هاشان را از جا می کند.

الهی! مرا به طاعت و عبادت و اخلاق و عمل و ایمان و عشق که باعث نجات از آن عذاب است توفیق ده، که جز با عنایت و رحمت و لطف و مرحمت و کرم و آقایی تو کسی از آن عذاب رهایی ندارد.» (1)الهی و ربی و سیدی و مولای:

اگر چون خاک پامالم کنی خاک درت گردم و گر چون گرد بر بادم دهی گرد سرت گردم

کشی خنجر که می سازم به دست خویش قربانت چه لطفست این که من قربان دست و خنجرت گردم

تو ماه کشور حُسنیّ و شاه لشگر خوبان گدای کشورت باشم اسیر لشگرت گردم

پس از مُردن چو در پرواز آید مرغ جان من چو مرغان حرم بر گرد قصر و منظرت گردم

(هلالی جغتایی)

ص:333


1- (1) - بحار الأنوار: 324/8، باب 24، حدیث 100؛ مستدرک سفینة البحار: 177/10.

[«3»وَیَا مَنْ لاَ تَفْنَی خَزَائِنُ رَحْمَتِهِ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِهِ واجْعَلْ لَنَا نَصِیباً فِی رَحْمَتِکَ «4»وَیَا مَنْ تَنْقَطِعُ دُونَ رُؤْیَتِهِ الْأَبْصَارُ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وآلِهِ وأَدْنِنَا إِلَی قُرْبِکَ «5»وَیَا مَنْ تَصْغُرُ عِنْدَ خَطَرِهِ الْأَخْطَارُ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وآلِهِ وکَرِّمْنَا عَلَیْکَ «6»وَیَا مَنْ تَظْهَرُ عِنْدَهُ بَوَاطِنُ الْأَخْبَارِ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وآلِهِ ولاَ تَفْضَحْنَا لَدَیْکَ ]

و ای آن که خزینه های رحمتش نابود نمی شود! بر محمد و آلش درود فرست، و از رحمتت برای ما بهره و سهمی قرار ده.

و ای آن که دیده ها، از دیدنش قطع است! بر محمد و آلش درود فرست، و ما را به قرب خود نزدیک کن. و ای آن که نزد عرصه گاه مقامش، همۀ مقام ها کوچک است! بر محمد و آلش درود فرست، و ما را در پیشگاهت ارجمند دار، و ای آن که خبرهای پنهانی، نزدش آشکار می شود، بر محمد و آلش درود فرست.

و ما را نزد خود رسوا مکن.

در جملات ملکوتی و حکیمانۀ بالا به چند حقیقت بسیار مهم اشاره شده:

1 - رحمت بی نهایت در بی نهایت.

2 - مسألۀ با عظمت قرب.

3 - کرامت عالی انسانی.

ص:334

4 - رسوایی و افتضاح مجرمان.

1 - رحمت بی نهایت در بی نهایت
اشاره

مسألۀ بسیار مهم و باعظمت رحمت حضرت ربّ العزّه - جلّ جلاله - در نزدیک به سیصد و چند آیه قرآن مجید این سند حقایق و منبع واقعیت ها، مطرح است.

رحمت رحمانیّه شامل تمام موجودات هستی، و رحمت رحیمیّه شامل مکلّفینی است که آراسته به ایمان و عمل صالح و اخلاق حسنه اند و در تمام شؤون حیات در عرصه گاه تقوا و پرهیز از گناه به سر می برند.

رحمت خداوند در قرآن مجید

رحمت جناب حق فناناپذیر و نسبت به تمام مُلک وملکوت فراگیر است:

رحمت واسعۀ خداوند

فَقُلْ رَبُّکُمْ ذُو رَحْمَةٍ واسِعَةٍ » (1)

بگو: پروردگارمان صاحب رحمتی گسترده است.

وَرَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ ءٍ فَسَأَکْتُبُهَا لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَالَّذِینَ هُم بِآیَاتِنَا یُؤْمِنُونَ » (2)

و رحمتم همه چیز را فرا گرفته است، پس به زودی آن را برای کسانی که [ از شرک، کفر، بت پرستی و ارتداد ] می پرهیزند و زکات می پردازند و به آیاتم ایمان می آورند، مقرّر و لازم می دارم.

ص:335


1- (1) - انعام (6) : 147. [1]
2- (2) - اعراف (7) : 156. [2]
رحمت الهی و نجات از قهر و عذاب

رحمت حضرت اوست که انسان شایستۀ رحمت را از قهر و عذاب می رهاند و از چنگال سخط و غضب او که متوجه عاصیان و فتنه گران و ظالمان است نجات می دهد:

قَالَ سَآوِی إِلَی جَبَلٍ یَعْصِمُنی مِنَ الْمَاءِ قَالَ لاَ عَاصِمَ الْیَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِلَّا مَن رَحِمَ » (1)

گفت: به زودی به کوهی که مرا از [ این ] آب نگه دارد، پناه می برم. نوح گفت: امروز در برابر عذاب خدا هیچ نگه دارنده ای نیست مگر کسی که [ خدا بر او ] رحم کند.

رحمت الهی در برابر نفس اماره

رحمت حضرت اوست که به هنگام حملات خطرناک نفس امّاره و تمام مفاسد فردی و خانوادگی و اجتماعی از انسان دستگیری کرده و باب نجات را به روی آدمی مفتوح و وی را از زیان ها و ضررها و خسارت های آن گرگ درنده حفظ می کند:

إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّی » (2)

زیرا نفس طغیان گر، بسیار به بدی فرمان می دهد مگر زمانی که پروردگارم رحم کند.

رحمت الهی، فریادرس روز قیامت

رحمت حضرت اوست که در عرصه گاه عجیب و غریب محشر، به فریاد اهل

ص:336


1- (1) - هود (11) : 43. [1]
2- (2) - یوسف (12) : 53. [2]

دل و عاشقان واله و مؤمنان ثابت قدم و بیداران راه و بینایان آگاه و دارندگان اخلاق و عمل صالح می رسد:

یَوْمَ لاَ یُغْنِی مَوْلیً عَن مَوْلیً شَیْئاً وَلاَ هُمْ یُنصَرُونَ * إِلَّا مَن رَحِمَ اللَّهُ إِنَّهُ هُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ » (1)

همان روزی که هیچ دوستی چیزی از عذاب را از دوستش دفع نمی کند، و چون [ آلوده به شرک و کفرند ] یاری نمی شوند؛ * مگر کسی که خدا او را مورد رحمت قرار داده است؛ زیرا او توانای شکست ناپذیر و مهربان است.

رحمت الهی، مانع فروافتادن انسان در سیّئات

رحمت حضرت اوست که مانع فرو افتادن انسان در سیّئات است، که اگر عنایت و لطف او نباشد ذرّه ای خوبی از انسان صادر نمی شود:

وَقِهِمُ السَّیِّئَاتِ وَمَن تَقِ السَّیِّئَاتِ یَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمْتَهُ وَذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ » (2)

و آنان را از عقوبت ها نگه دار، و هر که را در آن روز از عقوبت ها نگه داری بی تردید او را مورد رحمت قرار داده ای؛ و این همان کامیابی بزرگ است.

چرا نه در پی عزم دیار خود باشم چرا نه خاک سر کوی یار خود باشم

غم غریبی و غربت چو بر نمی تابم به شهر خود روم و شهریار خود باشم

ز محرمان سراپردۀ وصال شوم ز بندگان خداوند گار خود باشم

بود که لطف ازل رهنمون شود حافظ وگرنه تا به ابد شرمسار خود باشم

(حافظ شیرازی)

ص:337


1- (1) - دخان (44) : 41 - 42. [1]
2- (2) - غافر (40) : 9. [2]
رحمت الهی برای رفع خسران

خسارت مسأله ای است که به طور مکرّر در قرآن مجید به آن اشاره شده.

خسارت که محصول فروافتادن در گناه و عدم توبه است، اگر گریبانگیر انسان شود رهایی از آن مشکل و چنانکه انسان با آلوده بودن به آن به جهان دیگر رود برای همیشه به عذاب الیم دچار خواهد شد. تنها راه رهایی از خسارت، اتّصال به رحمت رحیمیّۀ حضرت محبوب است که آنهم به توسط توبه و ایمان و عمل صالح و اخلاق حسنه به دست می آید:

قَالاَ رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِن لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِینَ » (1)

گفتند: پروردگارا! ما بر خود ستم ورزیدیم، و اگر ما را نیامرزی و به ما رحم نکنی مسلماً از زیانکاران خواهیم بود.

این آیۀ شریفه از ایمان و توبه و عمل صالح و اخلاق حسنه خبر می دهد:

رَبَّنا: ایمان، ظَلَمْنا أنْفُسَنا: توبه، تواضع و خضوع در برابر حق، عمل و اخلاق. که هر چهار حقیقت، علت جذب رحمت رحیمیّه به سوی انسان است.

من همان دم که وضو ساختم از چشمۀ عشق چهار تکبیر زدم یکسره بر هر چه که هست

(حافظ شیرازی)

رحمت الهی در اقامۀ واجبات

رحمت رحیمیّۀ حضرت محبوب شامل کسانی است که در مقام امر به معروف و نهی از منکر و بپا داشتن نماز و پرداخت زکات و اطاعت از خدا و پیامبر در همۀ

ص:338


1- (1) - اعراف (7) : 23. [1]

شؤون باشند:

وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَولِیاءُ بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَیُقِیمُونَ الصَّلاَةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَیُطِیعُونَ اللّهَ وَرَسُولَهُ أُولئِکَ سَیَرْحَمُهُمُ اللّهُ إِنَّ اللّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ » (1)

مردان و زنان با ایمان دوست و یار یکدیگرند؛ همواره به کارهای نیک و شایسته فرمان می دهند و از کارهای زشت و ناپسند بازمی دارند، و نماز را برپا می کنند، و زکات می پردازند، و از خدا و پیامبرش اطاعت می نمایند؛ یقیناً خدا آنان را مورد رحمت قرار می دهد؛ زیرا خدا توانای شکست ناپذیر و حکیم است.

رسیدن به رحمت حق در پیروی از قرآن

پیروی از آیات قرآن مجید و آراسته شدن به حقایق این کتاب در جهت عقیده و عمل و اخلاق، و حفظ این واقعیّت ها با قدرت تقوا و پرهیز از گناه و معصیت، علّت رسیدن به رحمت حضرت حقّ است:

وَهذَا کِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ مُبَارَکٌ فَاتَّبِعُوهُ وَاتَّقُوا لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ » (2)

و این [ قرآن ] کتابی پرفایده است که ما آن را نازل کردیم پس آن را پیروی کنید و [ از مخالفت با آن ] بپرهیزید تا مشمول رحمت شوید.

رحمت الهی در استماع قرآن

شنیدن قرآن با گوش جان و فرو بستن زبان فضولی به این معنا که در برابر قانون

ص:339


1- (1) - توبه (9) : 71. [1]
2- (2) - انعام (6) : 155. [2]

خدا قانون نیاوردن، باعث رحمت الهی است:

وَإِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ » (1)

و هنگامی که قرآن خوانده شود، به آن گوش فرا دهید و سکوت کنید تا مشمول رحمت شوید.

رحمت الهی و اصلاح بین برادران دینی

اصلاح بین برادران دینی و حلّ اختلافات مردم و مراعات تقوا، علت رسیدن رحمت حق به آدمی است:

فَأَصْلِحُوا بَیْنَ أَخَوَیْکُمْ وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ » (2)

جز این نیست که همۀ مؤمنان با هم برادرند؛ بنابراین [ در همۀ نزاع ها و اختلافات ] میان برادرانتان صلح و آشتی برقرار کنید، و از خدا پروا نمایید که مورد رحمت قرار گیرید.

رحمت الهی در صبر

آنان که از آزمایش های الهی و ابتلائات دنیایی سرفراز بیرون آیند و برای حفظ دین و ایمان و اخلاق خویش در برابر حوادث صبر ورزند، به رحمت حضرت محبوب خواهند رسید:

وَلَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْ ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالَّثمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ * الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلّهِ وإِنّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ * أُولئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَوَاتٌ مِن رَبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ وَأُولئِکَ هُمُ

ص:340


1- (1) - اعراف (7) : 204. [1]
2- (2) - حجرات (49) : 10. [2]

الْمُهْتَدُونَ » (1)

و بی تردید شما را به چیزی اندک از ترس و گرسنگی و کاهش بخشی از اموال و کسان و محصولات [ نباتی یا ثمرات باغ زندگی از زن و فرزند ] آزمایش می کنیم. و صبرکنندگان را بشارت ده. * همان کسانی که چون بلا و آسیبی به آنان رسد گویند: ما مملوک خداییم و یقیناً به سوی او بازمی گردیم.

* آنانند که درودها و رحمتی از سوی پروردگارشان بر آنان است و آنانند که هدایت یافته اند.

رحمت الهی در اخلاق حسنه

نرم خویی با مردم، خوشرفتاری با همنوعان و به کارگیری اخلاق حسنه و صفات حمیده، علامت اتصال انسان به رحمت حضرت ربّ العزّه است:

فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللّهِ لِنتَ لَهُمْ وَلَوْ کُنتَ فَظّاً غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَی اللّهِ إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ » (2)

[ ای پیامبر! ] پس به مهر و رحمتی از سوی خدا با آنان نرم خوی شدی، و اگر درشت خوی و سخت دل بودی از پیرامونت پراکنده می شدند؛ بنابراین از آنان گذشت کن، و برای آنان آمرزش بخواه، و در کارها با آنان مشورت کن، و چون تصمیم گرفتی بر خدا توکل کن؛ زیرا خدا توکل کنندگان را دوست دارد.

ص:341


1- (1) - بقره (2) : 155 - 157. [1]
2- (2) - آل عمران (3) : 159. [2]
خلاصۀ مطلب در باب رحمت الهی

من اگر بخواهم تمام موارد رحمت را از قرآن مجید ذکر کنم سخن به درازا خواهد کشید، فکر می کنم آیات ذکر شده به عنوان نمونه کافی باشد. این آیات می گوید:

الف : حضرت محبوب رحمت را بر خود فرض فرموده.

ب : رحمت او رحمت واسعه یعنی بی نهایت در بی نهایت است.

ج : شامل کسانی است که واجد شرایط و دارای شایستگی باشند.

آیات قرآن مجید در مسأله رحمت رحیمیّه جز این سه حقیقت را دنبال نمی کند.

عزیزان بکوشید که برای به دست آوردن رحمت حضرت دوست، واجد شرایط شوید که هر کس به دریای رحمت واسعۀ حق متّصل شود، خیر دنیا و آخرت خود را به نحو کامل تأمین کرده است.

فیض آن عارف عالی قدر و بلبل شوریدۀ گلستان محبّت می فرماید:

ای کاش که این سینه دری داشته باشد تا یار ز دردم خبری داشته باشد

تا کی گذرد عمر کسی در غم هجران فرخنده شبی کان سحری داشته باشد

شد عمر گرانمایۀ ما صرف محبّت ای کاش که آخر ثمری داشته باشد

سوزیم به یک آه زمین را و زمان را گر دود دل ما شرری داشته باشد

برداشته ام شب همه شب دست تضرّع ای کاش دعاها اثری داشته باشد

(فیض کاشانی)

رحمت خداوند در روایات
طمع ابلیس به رحمت خدا

امام صادق علیه السلام در این باره فرمود:

ص:342

إذا کانَ یَوْمُ الْقِیامَةِ نَشَرَ اللّهُ تَبارَک وَتَعالی رَحْمَتَهُ حَتّی یَطْمَعَ إبْلیسُ فی رَحْمَتِهِ . (1)

به هنگامی که خداوند تبارک و تعالی در روز قیامت رحمتش را بگستراند، گستردگی رحمت به صورتی است که ابلیس در رحمت رحیمیّۀ حضرت او به طمع افتد.

تبدیل سیئات به حسنات

امام رضا علیه السلام از پدرانش، از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت می فرماید:

إذا کانَ یَوْمُ الْقِیامَةِ تَجَلَّی اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ لِعَبْدِهِ الْمُؤمِنِ فَیُوقِفُهُ عَلی ذُنُوبِهِ ذَنْباً ذَنْباً، ثُمَّ یَغْفِرُ اللّهُ لَهُ ، لا یُطْلِعُ اللّهُ عَلی ذلِک مَلَکاً مُقَرَّباً وَلا نَبِیّاً مُرْسَلاً، وَیَسْتُرُ عَلَیْهِ ما یَکْرَهُ أنْ یَقِفَ عَلَیْهِ أحَدٌ، ثُمَّ یَقُولُ لِسَیِّئاتِهِ : کُونی حَسَناتٍ . (2)

به هنگام قیامت، حضرت محبوب بر قلب عبد مؤمن تجلّی می کند و او را به تک تک گناهانش آگاه ساخته، سپس به لطف و مغفرتش به نحوی که ملک مقرّب و نبیّ مرسل از آن آگاه نشود عبد را مورد نوازش قرار داده از گناهانش می گذرد، و آنچه را که بنده اش از آن کراهت دارد بر وی می پوشاند، آنگاه به تمام سیّئاتش خطاب می رسد: تبدیل به حسنات شوید.

حسن ظن به پروردگار

ابن رئاب می گوید:

از حضرت صادق علیه السلام شنیدم: عبدی را به صف محشر می آورند در حالی که در

ص:343


1- (1) - بحار الأنوار: 287/7، باب 14، حدیث 1؛ [1]الأمالی، شیخ صدوق: 205، حدیث 2. [2]
2- (2) - بحار الأنوار: 287/7، باب 14، حدیث 2؛ [3]عیون اخبار الرضا علیه السلام : 233/، باب 31، حدیث 57. [4]

دنیا به خودش ستم کرده، به او خطاب می شود: آیا تو را به طاعتم امر نکردم و از معصیتم نهی ننمودم ؟ عرضه می دارد: چرا، ولی من مغلوب شهوت شدم، اگر به عذابم ببری به گناهم بردی و هیچ ظلمی در حق من نکرده ای. امر می شود او را به آتش ببرند. فریاد می زند: من چنین گمانی به تو نداشتم. خطاب می رسد: گمانت به من چه بود؟ عرضه می دارد: بهترین گمان. امر می شود او را به بهشت ببرید. سپس به عبد خطاب می رسد: در این ساعت، حُسن ظنّت به من برایت سودمند افتاد. (1)

تفسیر آیۀ «إلّامن تاب...» در کلام امام صادق علیه السلام

سلیمان بن خالد گفت:

در محضر حضرت صادق علیه السلام این آیه را قرائت کردم:

إِلَّا مَن تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ عَمَلاً صَالِحاً فَأُولئِکَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ » (2)

مگر آنان که توبه کنند و ایمان آورند و کار شایسته انجام دهند، که خدا بدی هایشان را به خوبی ها تبدیل می کند.

حضرت فرمود: این آیه در حقّ شما شیعیان است، به این صورت که مؤمن گناهکار را به قیامت می آورند تا در برابر حضرت حق قرار گیرد، متولّی حساب او در آن روز خداوند مهربان است، حضرت محبوب عبد را به تک تک گناهانش توجه داده و به او می فرماید:

چنین گناهی را در چنان ساعتی در دنیا انجام دادی. عرضه می دارد می دانم، تا جایی که به تمام گناهانش مطّلع می شود و در برابر هر کدام به اقرار می آید، آنگاه

ص:344


1- (1) - بحار الأنوار: 288/7، باب 14، حدیث 4؛ المحاسن: 25/1، باب 2، حدیث 4.
2- (2) - فرقان (25) : 70. [1]

خطاب می رسد: این همه را در دنیا بر تو پوشاندم و امروز هم بر تو می بخشم، سیّئات عبدم را تبدیل به حسنات کنید. آنگاه پرونده اش را در معرض دید اهل محشر قرار می دهند، مردم محشر به فریاد می آیند: سبحان اللّه! برای صاحب این پرونده یک گناه هم نیست ؟ وا ین است ای سلیمان بن خالد معنی آیه ای که تلاوت کردی. (1)

رحمت پروردگار در وسعت دادن بر بندگان

امام باقر علیه السلام از رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله روایت می فرماید:

یُؤتی یَوْمَ الْقِیامَةِ بِرَجُلٍ فَیُقالُ : احْتَجَّ ، فَیَقُولُ : یا رَبِّ خَلَقْتَنی وَهَدَیْتَنی فَأوْسَعْتَ عَلَیَّ ، فَلَمْ ازَلْ اوَسِّعُ عَلی خَلْقِک و ایَسِّرُ عَلَیْهِمْ لِکَیْ تَنْشُرَ عَلَیَّ هذَا الْیَوْمَ رَحْمَتَک وَ تُیَسِّرَهُ فَیَقُولُ الرَّبُّ - جَلِّ ثَناؤُهُ وَتَعالی ذِکْرُهُ -:

صَدَقَ عَبْدی، أدْخِلُوهُ الْجَنَّةَ . (2)

مردی را در عرصه گاه محشر حاضر می کنند، به او خطاب می رسد: آنچه بر من حجّت داری بازگو کن، عرضه می دارد: پروردگارا! مرا آفریدی و هدایت کردی و به وسعت رزق و روزی سرافرازم نمودی، من هم تا بودم بر بندگانت وسعت دادم و در همۀ امور به آنان آسان گرفتم تا امروز بال رحمتت را بر من بگسترانی و در چنین گذرگاه و موقف مشکلی بر من آسان بگیری. از پیشگاه حضرت ربّ العزّه - جلَّ ثناؤه و تعالی ذکره - خطاب می رسد: بنده ام صادقانه سخن گفت، او را به بهشت ببرید.

ابی عبیده از حضرت صادق علیه السلام روایت می کند:

ص:345


1- (1) - بحار الأنوار: 288/7، باب 14، حدیث 4؛ [1] المحاسن: 170/1، باب 36، حدیث 136.
2- (2) - الکافی: 40/4، حدیث 8؛ [2]وسائل الشیعة: 545/21، باب 22، حدیث 27822. [3]

خداوند مهربان در قیامت بر بنده اش منّت می گذارد، به او دستور می دهد به رحمت و عنایتش نزدیک شود. آنگاه وی را به تمام نعمت هایی که به او داده، آشنا نموده و می فرماید:

آیا در فلان روز و فلان روز نسبت به فلان برنامه و فلان مسأله دعا نکردی و من دعایت را اجابت نمودم ؟

آیا در فلان روز و فلان روز، از من درخواست ننمودی و من درخواستت را به توعطا کردم ؟

آیا در فلان روز از من کمک تقاضا ننمودی و من آن رنج و درد را از تو برداشتم ؟

آیا از من ثروت نخواستی من به تو مرحمت کردم ؟

آیا از من کارگر نخواستی من به تو عنایت نمودم ؟

آیا از من فلان دختری که در قبیله اش دارای موقعیت و شخصیت بود نخواستی، من وسیلۀ ازدواجش را با تو فراهم آوردم ؟

عبد عرضه می دارد: الهی! آنچه خواستم به من لطف کردی، ولی من در میان خواسته هایم از وجود مقدّس تو بهشت را هم خواستم.

خطاب می رسد: برایت مسلّم باشد که من این خواسته ات را نیز اجابت می کنم، این بهشت من، اکنون در اختیار توست، آیا خشنود شدی ؟

مؤمن در پاسخ محبوب می گوید: آری، ای پروردگار من!، تو هم از من خشنود شدی ؟

خطاب می رسد: من از اعمالت خشنودم و همچنین بهترین جزا را نیز برایت راضیم که بهترین مزدی که نزد من است این است که تو را ساکن بهشت گردانم. (1)تفصیل مسألۀ رحمت و برخورد حضرت حق با تائبان را، به خواست او، در دعای سی و یکم «صحیفۀ سجادیه» که در باب توبه و بازگشت است خواهید

ص:346


1- (1) - بحار الأنوار: 289/7، باب 14، حدیث 8؛ تفسیر القمی: 259/2، ذیل آیۀ 60 سورۀ غافر.

خواند.

الهی و ربّی و سیّدی و مولای، ما را در دنیا و آخرت از رحمت رحیمیّه محروم و ممنوع مکن و زمینۀ برخورداری از عنایت و لطف را برای ما مهیّا ساز، که ما إلی الأبد محتاج و نیازمند رحمت توایم.

به قول کلیم کاشانی:

کی تمنّای تو از خاطر ناشاد رود داغ عشق تو گلی نیست که بر باد رود

نرود حسرت آن چاه زنخدان از دل تشنه را آب محال است که از یاد رود

در ره عشق جهانسوز چه شاه و چه گدا حکم سیلاب به ویرانه و آباد رود

اگر آیینه نیابد ز قبولت نظری زلف جوهر همه از چهرۀ فولاد رود

اشک سودی نکند عاشق دلباخته را چکند دانه چو دام از کف صیّاد رود

(کلیم کاشانی)

2 - مسألۀ با عظمت قرب
اشاره

مقام قرب مقامی بس بزرگ و موقفی بس سترگ است که خداوند مهربان برای عباد و بندگانش مقرّر فرموده و زمینۀ رسیدن به این مقام را برای همه فراهم آورده است. انسان با جمع کردن شرایطی که در آیات قرآن و معارف اسلامی گوشزد شده، می تواند در حدّ استعداد و قدرتش به این مقام برسد.

مقام قرب در قرآن مجید

قرآن مجید در آیات کریمه اش به این مقام و دارندگان این منصب اشاره فرموده است، باشد که دیگران نسبت به این مقام توجه نموده، خود را برای به دست آوردنش آماده سازند.

إِذْ قَالَتِ الْمَلاَئِکَةُ یَا مَرْیَمُ إِنَّ اللّهَ یُبَشِّرُکِ بِکَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِیحُ

ص:347

عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ وَجِیهاً فِی الْدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ وَمِنَ الْمُقَرَّبِینَ » (1)

[ یاد کنید ] زمانی که فرشتگان گفتند: ای مریم! یقیناً خدا تو را به کلمه ای از سوی خود که نامش مسیح عیسی بن مریم است مژده می دهد که در دنیا و آخرت دارای مقبولیّت و آبرومندی و از مقربّان است.

کِتابٌ مَرْقُومٌ * یَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ » (2)

قضا و سرنوشتی حتمی [ برای نیکان ] است. * مقربان آن را مشاهده می کنند.

عَیْناً یَشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُونَ » (3)

[ آن ] چشمه ای که همواره مقربان از آن می نوشند.

وَالسّابِقُونَ السّابِقُونَ * اولئِک الْمُقَرَّبُونَ » (4)

و پیشی گیرندگان [ به اعمال نیک ] که پیشی گیرندگان [ به رحمت و آمرزش ]اند، * اینان مقربان اند.

فَأمّا إنْ کانَ مِنَ الْمُقَرَّبینَ * فَرَوْحٌ وَ رَیْحَانٌ وَ جَنَّتُ نَعِیمٍ » (5)

پس اگر [ جان به گلو رسیده ] از مقربان باشد. * راحت و آسایش و بهشت پرنعمت [ خواهد بود. ]

تفسیر آیۀ «فمنهم ظالم لنفسه...» در کلام ائمه معصومین علیهم السلام

از آنجا که سورۀ مبارکۀ واقعه سابقون را به عنوان مقرّبون معرفی می کند، لازم است به آیۀ زیر هم که همین معنا را دنبال می کند توجه نمایید:

ص:348


1- (1) - آل عمران (3) : 45. [1]
2- (2) - مطفّفین (83) : 20 - 21. [2]
3- (3) - مطفّفین (83) : 28. [3]
4- (4) - واقعه (56) : 10 - 11. [4]
5- (5) - واقعه (56) : 88 و 89. [5]

ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتَابَ الَّذِینَ اصْطَفَیْنَا مِنْ عِبَادِنَا فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ وَمِنْهُم مُّقْتَصِدٌ وَمِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَیْرَاتِ بِإِذْنِ اللَّهِ ذلِکَ هُوَ الْفَضْلُ الْکَبِیرُ » (1)

سپس این کتاب را به کسانی از بندگانمان که برگزیدیم به میراث دادیم؛ پس برخی از آنان [ در ترک عمل به کتاب ] ستمکار بر خویش اند، و برخی از آنان میانه رو، و برخی از آنان به اذن خدا در کارهای خیر [ بر دیگران ] پیشی می گیرند، این است آن فضل بزرگ.

در ذیل این آیه مسائل مهمّی از ائمّه علیهم السلام نقل شده است که عنایت به برخی از آن مسائل ضروری است.

«معانی الاخبار» از حضرت صادق علیه السلام روایت می کند:

اَلظّالِمُ یَحُومُ حَوْمَ نَفْسِهِ ، وَالْمُقْتَصِدُ یَحُومُ حَوْمَ قَلْبِهِ ، وَالسّابِقُ یَحُومُ حَوْمَ رَبِّهِ عَزَّوَجَلَّ . (2)

ستمگر کسی است که دور نفس می گردد و مقتصد کسی است که به تزکیه و تطهیر قلب اشتغال دارد و سابق کسی است که در طریق اخلاص و توجّه تام به حضرت حق است.

ستمگر کسی است که دور نفس می گردد، به این معنا که تابع هوای نفس و شهوات و غرایز غلط است و کوششی جز برای به دست آوردن رضای نفس ندارد.

مقتصد به تزکیه و تطهیر قلب به وسیلۀ زهد و عبادت اشتغال دارد.

سابق در طریق اخلاص و توجه تام به جضرت حق است و با تمام حرکات و افعالش غیر محبوب را نفی و در تمام شؤون حیات جز به خداوند عزیز نظری ندارد، و این است آن که خداوند در قرآن مجید از وی به عنوان مقرّب یاد کرده

ص:349


1- (1) - فاطر (35) : 32. [1]
2- (2) - بحار الأنوار: 214/23، باب 12، حدیث 2؛ [2] معانی الاخبار: 104، حدیث 1.

است.

امام باقر علیه السلام در این زمینه می فرماید:

السَّابِقُ بِالْخَیْراتِ : الْإمامُ ، وَالْمُقْتَصِدُ: الْعارِفُ لِلإمامِ ، وَالظّالِمُ لِنَفْسِهِ :

الَّذی لا یَعْرِفُ الْإمامَ . (1)

منظور از سابق به خیرات امام معصوم، و مقتصد، عارف به امام معصوم، و ظالم کسی است که در حقّ امام معرفت ندارد.

و نیز می فرماید:

أمَّا الظّالِمُ لِنَفْسِهِ مِنّا فَمَنْ عَمِلَ صالِحاً وَآخَرَ سَیِّئاً. وَأمَّا الْمُقْتَصِدُ فَهُوَ الْمُتَعَبِّدُ الْمُجْتَهِدُ. وَأمَّا السّابِقُ بِالْخَیْراتِ فَعَلِیٌّ وَالْحَسَنُ وَالحُسَیْنُ : وَمَنْ قُتِلَ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ شَهیداً. (2)

ظالم به نفس از ما کسی است که دارای عمل صالح و نیز معصیت است، و مقتصد عبادت کنندۀ کوشا، و سابق به خیرات علی علیه السلام و حضرت حسن و حسین و شهید از آل محمّد: است.

مقام قرب در روایات

مَکْتُوبٌ فِی الْإنْجیلِ ... طُوبی لِلْمُصْلِحینَ بَیْنَ النّاسِ ، اولئِک هُمُ الْمُقَرَّبُونَ یَوْمَ الْقِیامَةِ . (3)

در انجیل عیسی علیه السلام است: خوشا به حال اصلاح کنندگان بین مردم؛ اینان روز قیامت دارای مقام قربند.

ص:350


1- (1) - الکافی: 214/1، حدیث 1؛ [1]بحار الأنوار: 223/23، باب 12، حدیث 35. [2]
2- (2) - بحار الأنوار: 223/23، باب 12، حدیث 34؛ [3]المناقب، ابن شهر آشوب: 130/4. [4]
3- (3) - بحار الأنوار: 304/14، باب 21، حدیث 16؛ [5]تحف العقول: 392. [6]

امام علی علیه السلام دربارۀ قرب الهی می فرماید:

عَلَیْکُمْ بِصِدْقِ الإخْلاصِ وَحُسْنِ الْیَقینِ ، فَإنَّهُما أفْضَلُ عِبادَةِ الْمُقَرَّبینَ . (1)

بر شما باد به درستی در اخلاص و نیکی یقین، که این هر دو از برترین عبادات بندگان مقرّب است.

و نیز فرمود:

أقْرَبُ النّاسِ مِنَ اللّهِ سُبْحانَهُ أحْسَنُهُمْ إیماناً. (2)

مقرّب ترین مردم به حضرت حق، بهترین آنان از حیث ایمان است.

و نیز فرمود:

أقْرَبُ الْعِبادِ إلَی اللّهِ تَعالی أقْوَلُهُمْ لِلْحَقِّ وَإنْ کانَ عَلَیْهِ ، وَأعْمَلُهُمْ بِالْحَقِّ وَإنْ کانَ فیهِ کُرْهُهُ . (3)

نزدیکترین بنده به خدا کسی است که حقگوتر باشد گر چه گفتارش به ضرر خودش تمام شود، و عامل ترین افراد به برنامه های حق باشد گر چه از آن عمل کراهت داشته و میلی به آن برایش نباشد.

فیما أوْحَی اللّهُ عَزَّوَجَلَّ إلی داوُدَ علیه السلام : یا داوُدُ کَما أنَّ أقْرَبَ النّاسِ مِنَ اللّهِ الْمُتَواضِعُونَ ، کَذلِک أبْعَدُ النّاسِ مِنَ اللّهِ الْمُتَکَبِّرُونَ . (4)

در وحی حضرت حق به داود آمده: ای داود! چنانکه نزدیکترین بندگان به من متواضعان و فروتنانند، دورترین آنان متکبّران می باشند.

رسول خدا صلی الله علیه و آله از جبرئیل از خداوند تبارک و تعالی نقل می کند:

ص:351


1- (1) - غرر الحکم: 198، حدیث 3906. [1]
2- (2) - غرر الحکم: 87، حدیث 1458. [2]
3- (3) - غرر الحکم: 69، حدیث 961. [3]
4- (4) - وسائل الشیعة: 273/15، باب 28، حدیث 20494؛ [4]الکافی: 123/2، حدیث 11. [5]

ما یَتَقَرَّبُ إلَیَّ عَبْدی بِمِثْلِ أداءِ مَا افْتَرَضْتُ عَلَیْهِ ، وَلا یَزالُ عَبْدی یَبْتَهِلُ إلَیَّ حَتّی احِبَّهُ ، وَمَنْ أحْبَبْتُهُ کُنْتُ لَهُ سَمْعاً وَبَصَراً وَیَداً وَمَوْئِلاً، إنْ دعانی أجَبْتُهُ ، وَإنْ سَأَلَنی أعْطَیْتُهُ . (1)

بنده ام به چیزی مانند ادای واجبات به من تقرّب نمی جوید؛ او با زاری و گریۀ دائمش محبوب من است، هر کس محبوبم باشد گوش و چشم و دست و پناهگاهش هستم، چون دعا کند اجابت نمایم و چون بخواهد عطا کنم.

امام علی علیه السلام فرمود:

تَقَرُّبُ الْعَبْدِ إلَی اللّهِ تَعالی بِإخْلاصِ نِیَّتِهِ . (2)

راه مقرّب شدن عبد به حضرت رب، اخلاص نیّت است.

امام باقر علیه السلام فرمود:

کانَ فیما ناجَی اللّهُ بِهِ مُوسی علیه السلام عَلَی الطُّورِ أنْ یا مُوسی ، أبلِغْ قَوْمَک أنَّهُ ما یَتَقَرَّبُ إلَیَّ الْمُتَقَرِّبُونَ بِمِثْلِ الْبُکاءِ مِنْ خَشْیَتی، وَما تَعَبَّدَ لِیَ الْمُتَعَبِّدُونَ بِمِثْلِ الْوَرَعِ عَنْ مَحارِمی، وَ ما تَزَیَّنَ لِیَ الْمُتَزَیِّنُونَ بِمِثْلِ الزُّهْدِ فِی الدُّنْیا عَمَّا بِهِمُ الْغِنا عَنْهُ .

فَقالَ موسی علیه السلام : یا أکْرَمَ الأکْرَمین َ، فَماذا أثَبْتَهُمْ عَلی ذلِک ؟ فَقالَ یا مُوسی ، أمَّا الْمُتَقَرِّبُونَ إلَیَّ بِالْبُکاءِ مِنْ خَشْیَتی فَهُمْ فِی الرَّفیقِ الأعْلی لا یَشْرَکُهُمْ فیهِ أحَدٌ. (3)

در مناجات خداوند با موسی در کوه طور اینچنین خطاب شد: به قومت بگو، متقرّبان به برنامه ای مانند گریۀ از خشیت من به حضرتم تقرّب نجویند، و

ص:352


1- (1) - بحار الأنوار: 283/5، باب 12، حدیث 3؛ [1]علل الشرایع: 12/1، باب 9، حدیث 7. [2]
2- (2) - غرر الحکم: 93، حدیث 14. [3]
3- (3) - بحار الأنوار: 349/13، باب 11، حدیث 37؛ [4]ثواب الاعمال: 172. [5]

عبادت کنندگان به چیزی مانند خودداری از محرمات به عبادت من برنخاستند، و آرایش کنندگان به چیزی مانند بی رغبتی در دنیا به آنچه که از آن بی نیاز هستند برای من آرایش نکردند.

موسی علیه السلام عرضه داشت: ای اکرم الاکرمین، چه اجری برای ایشان قرار داده ای ؟ جواب آمد: ای موسی، امّا آنان که به گریۀ از خشیت من به من تقرّب جستند، در رفیق اعلایند و در چنین مزدی احدی با آنان شرکت ندارد.

یا الهی و سیّدی و ربّی:

گر جدا سازی به تیغ جور بند از بند من از تو قطعاً نگسلد سررشتۀ پیوند من

تلخ کامم، زان لب شیرین کرم کن خنده ای چیست چندین زهر چشم ای شوخ شکّر خند من

غمزۀ خونخواره ات را گر سر عاشق کُشی است عاشق دیگر نخواهی یافتن مانند من

(هلالی جغتایی)

سفارش لقمان حکیم در قرب به حق

عَنْ لُقْمانَ الْحَکیمِ أنَّهُ قالَ فی وَصِیَّتِهِ لِابْنِهِ : یا بُنَیَّ أحُثُّک عَلی سِتِّ خِصالٍ لَیْسَ مِنْها خَصْلَةٌ إلّاوَتُقَرِّبُک إلی رِضْوانِ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ وَتُباعِدُک عَنْ سَخَطِهِ .

الْأوَّلَةُ : أنْ تَعْبُدَ اللّهَ لا تُشْرِک بِهِ شَیْئاً: وَالثّانِیَةُ : الرِّضا بِقَدَرِ اللّهِ فیما أحْبَبْتَ أوْ کَرِهْتَ . وَالثّالثَةُ : أنْ تُحِبَّ فِی اللّهِ وَتُبْغِضَ فِی اللّهِ . وَالرّابِعَةُ :

تُحِبُّ لِلنّاسِ ما تُحِبُّ لِنَفْسِک. وَالخامِسَةُ : تَکْظِمُ الْغَیْظَ ، وَتُحْسِنُ إلی مَنْ

ص:353

أساءَ إلَیْک. وَالسّادِسَةُ : تَرْکُ الْهَوی وَمُخالَفَةُ الرَّدی . (1)

لقمان حکیم در سفارشش به فرزند خود فرمود: ای پسرم! تو را به شش خصلت تشویق می کنم که به هر کدامش می توانی به رضوان حق نزدیک شده و از سخطش دور گردی:

اوّل: خدا را عبادت کن و برای حضرتش شریک قرار مده.

دوّم: به آنچه خداوند برایت مقرّر کرده راضی باش چه دوست داشته باشی یا مکروهت باشد.

سوّم: برای خدا دوست داشته باش و به خاطر او دشمن باش.

چهارم: آنچه برای خود دوست داری برای دیگران هم دوست داشته باش.

پنجم: خشمت را فرو خور و به کسی که به تو بدی کرده نیکی کن.

ششم: هوای نفس را ترک کن و با امور پست مخالفت بورز.

در هر صورت راه قرب به حق، ادای واجبات به اخلاص و ترک محرّمات و آراسته شدن به حسنات و قرار گرفتن در مدار یقین به حق و ایمان به روز قیامت است، که برای تقرّب به جز این مراحل راهی نیست.

«عارفان بیداردل که راه قرب را پیموده و به خاک حرم محبوب سر سوده، برای طیّ این طریق، رعایت اصولی را دستور می دهند:

اوّل: جوع: و به عبارت دیگر کم خوری، چنانکه از سیّد انام رسیده:

سَیِّدُ الأعمالِ الْجُوعُ . (2)

آقای همۀ اعمال، گرسنگی است.

در فضایل جوع و کم خوری از انبیا و ائمّه علیهم السلام روایات نابی رسیده که ذکر آن از

ص:354


1- (1) - مستدرک الوسائل: 178/11، باب 4، حدیث 12684؛ [1] بحار الأنوار: 457/75، باب 33.
2- (2) - جامع السعادات: 5/2.

حوصلۀ این وجیزه بیرون است.

سفر کرده ها فرموده اند:

جوع و کم خوری مورث نورانیّت دل و علّت نشاط در عبادت و نردبان ترقّی برای رسیدن به مقام وصال و لقای حضرت ربّ - جلّ و علا - است.

گر چه پر خوردن بود شیرین و چرب لیک شمس عمر را آرد به غرب

زان که کم خوردن به قول مصطفی می دهد دل را صفا، جان را ضیا

گفت در قرآن خدا گر چه «کُلُوا» از پی آن کرد امر «وَاشْرَبُوا»

لیک بعد از هر دو ای جان عمو نهی سیری کرده با «لاتُسْرِفُوا»

پرخوران رادل مکدّر می شود پرخوران را عقل از سر می رود

هر که کم خور گشت پر ادراک شد جانش از لوث قساوت پاک شد

وان که پرخور گشت پر آزار شد در کسالت اوفتاد از کار شد

دوّم: صَمْت است: یعنی کم گویی و کم حرفی، که قیمت کم گویی آن چنان است که حضرت مولا فرمود:

یا بُنَیَّ لَوْ انَّ الکلامَ کانَ مِنْ فِضَّةٍ کان ینبغی لِلصَّمْتِ ان یَکُونَ مِنْ ذَهَبٍ . (1)

ای فرزندم! اگر گفتن به منزلۀ نقره باشد، هر آینه خاموشی طلاست.

و نیز فرمود:

مَنْ سَکَتَ فَسِلمَ . (2)

آن که ساکت زیست به نجات رسید.

ص:355


1- (1) - بحار الأنوار: 332/90، باب 19، حدیث 21؛ [1] الزهد: 77، باب 13، حدیث 206.
2- (2) - بحار الأنوار: 35/14، باب 3، حدیث 8؛ [2]وسائل الشیعة: 186/12، باب 117، حدیث 16039. [3]

حضرت شیخ اجلّ ، بهاءالدین محمّد عاملی می گوید:

گوش بگشا لب فرو بند از مقال هفته هفته ماه ماه و سال سال

صَمْت عادت کن که از یک گفتنک می شود زُنّارت این تحت الحنک

ای خوش آن کو رفت در حصنِ سکوت بسته دل در ذکر حیّ لا یموت

خامشی باشد زبان اهل حال گر بجنبانند لب گردند لال

رو نشین خاموش چندین ای فلان که فراموشت شود نطق و بیان

چند با این ناکسان بی فروغ باز پیمایی دروغ اندر دروغ

(شیخ بهایی)

سوّم: کم خفتن است، و قسمتی از شب را به عبادت و گریه و زاری و تضرّع و ابتهال گذراندن، چنانکه از رسول انام صلی الله علیه و آله رسیده:

کُلُّ عَیْنٍ باکِیَةٌ یَوْمَ الْقِیامَةِ إلّاثَلاثَةَ أعْیُنٍ : عَیْنٌ غُضَّتْ عَنْ مَحارِمِ اللّهِ ، وَعَیْنٌ سَهَرَتْ فی طاعَةِ اللّهِ ، وَ عَیْنٌ بَکَتْ فی جوف اللَّیل مِنْ خَشْیَةِ اللّهِ . (1)

هر چشمی در قیامت گریان است مگر سه چشم: دیده ای که از نامحرم فرو افتد، چشمی که در طاعت خدا بیدار بماند، چشمی که از خشیت خدا بگرید.

عارف عاشق، حضرت راز شیرازی در این مقوله می گوید:

دلی کز عشق مست آمد سحر بیدار و هشیار است چه عاشق را به بزم حق سحرگه نوبت بار است

صفیر مرغ عشق حق سحر در گوش دل اید به درب حق درآ عاشق که وقت وصل دلدار است

ص:356


1- (1) - غرر الحکم: 217، حدیث 4268.

سحر خیزی گزین ای دل چه صبح دولتت باید شب معشوق بیدار است و شب خفتن تو را عار است

نشان عشق و مستی دان سحرگه دیدۀ گریان دل عشّاق آتش جان به شب در ذکر جبّار است

اگر گوید تو را زود است نفس دون خلافش کن که اندر راه حق نفست بسی سست است و مکّار است

(راز شیرازی)

چهارم: عزلت و کناره گیری از مردمی است که نفس آنان برای انسان از زهر خطرناک تر است، که چنین عزلتی غیر رهبانیت است. رهبانیت در اسلام ممنوع، و عزلت از شیاطین و دزدان طریق انسانیت ممدوح است. شیخ بهایی در مدح عزلت می گوید:

هر که را توفیق حق آمد دلیل عزلتی بگزید و رست از قال و قیل

عزّت اندر عزلت آمد ای فلان تو چه جویی ز اختلاط این و آن

پا مکش از دامن عزلت به در چند گردی چون گدایان در به در

گر ز دیو نفس می خواهی امان رو نهان شو چون پری از مردمان

گر تو خواهی عزّت دنیا و دین عزلتی از مردم دنیا گزین

(شیخ بهایی)

پنجم: ذکر است، یعنی قلب را با یاد خدا منوّر کردن و زبان را به ذکر حضرت محبوب وادار نمودن و تکرار این برنامه برابر با دستوری که از منابع وحی رسیده تا جایی که حقیقت و نورانیت ذکر در قلب استقرار یابد و به تمام جوانب هستی انسان پرتو اندازد تا غیر دوست در وادی جان نماند و عملی جز برای محبوب از اعضای انسان سر نزند. در قرآن مجید در پنجاه و پنج آیه به طور صریح امر به ذکر شده و در

ص:357

این زمینه روایاتی بسیار مهم از معصومین علیهم السلام در مهم ترین کتب حدیث وارد شده است.» (1)

3 - کرامت عالی انسانی
اشاره

در کارگاه هستی و عرصه گاه حیات و خانۀ خلقت و در میان موجودات، انسان از موقعیّتی خاص و موقفی کم نظیر برخوردار است. این موقعیّت و موقف به خاطر استعدادهای فراوانی است که برای رسیدن انسان به لقای حق و به دست آوردن رشد و کمال، در وجود آدمی نهاده شده است. این استعدادها که به صورت علل ظاهری و باطنی در گنجینۀ وجود انسان است همه و همه اسباب ظهور کرامت است.

کرامت حقیقتی است که از ارتباط انسان با واقعیت های هستی به دست می آید.

کرامت عنصری است که با کمک معرفت به اصول الهی و انسانی، چهره نشان می دهد.

کرامت در سایۀ یک سلسله حقایق باطنی و امور معنوی و حرکات مثبت نصیب انسان می شود.

کرامت مجموعه ای از عقاید صحیحه، اعمال صالحه، اخلاق پسندیده و حسنات الهیّه است.

کرامت کلید گنج سعادت، علاج مرض شقاوت، راهبر انسان به سوی ارادت، نتیجۀ همّت، زمینۀ حُسن نیّت و راهبر عاشقان به سوی حریم حضرت ربّ العزّه است.

ص:358


1- (1) - مفصّل این پنج برنامه در کتاب «جواهر الکلام در روش و آداب سلوک» آمده است.
کرامت در قرآن

ملائکۀ به دور از شهوت و مادیّت و خالی از گناه و معصیت، دارندۀ عنوان کرامت اند:

هَلْ أَتَاکَ حَدِیثُ ضَیْفِ إِبْرَاهِیمَ الْمُکْرَمِینَ » (1)

آیا خبر مهمانان ارجمند و بزرگوار ابراهیم به تو رسیده است ؟

بَلْ عِبادٌ مُکْرَمُونَ » (2)

بلکه بندگانی گرامی و ارجمندند.

انسان های پاک و خالص و با تقوا و متّصل به مقام نبوّت و بهره گرفته از نور امامت، و نیکوکار و با معرفت و خلاصه آنان که سعی دارند با تمام حسنات آراسته شوند و از تمام سیّئات مصون بمانند، همچون ملائکة اللّه معنون به عنوان کرامت هستند:

إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ * أُولئِکَ لَهُمْ رِزْقٌ مَّعْلُومٌ * فَوَاکِهُ وَهُم مُّکْرَمُونَ * فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ » (3)

جز بندگان خالص شدۀ خدا [ که از هر کیفری در امانند، * برای آنان رزق و روزی معین و ویژه ای است، * میوه هایی [ گوناگون ] در حالی که مورد اکرام خواهند بود، * در بهشت های پر نعمت.

حبیب نجّار (4) آن انسان والا، و مجاهد فی سبیل اللّه، پس از شهادتش، در عالم

ص:359


1- (1) - ذاریات (51) : 24. [1]
2- (2) - انبیاء (21) : 26. [2]
3- (3) - صافّات (37) : 40 - 43. [3]
4- (4) - در روایات شیعه و سنی از او به مؤمن آل یاسین یاد کرده اند و وی را از صدیقین سه گانه برشمرده اند.در شهر انطاکیه که مردمانش بت پرست بودند سه پیامبر به نام های صدوق و صلوم و صادق مبعوث گردیدند و پیوسته دعوی پیامبری کردند لکن مردم ایمان نیاوردند و قصد کشتن آن سه پیامبر خدا نمودند، حبیب نجار به یاری پیامبران آمد و مردم بت پرست او را چندان بزدند که هلاک شد. دائرة المعارف تشیع: 65/6، حبیب نجّار، به نقل از قصص الانبیاء، ابن کثیر: 380/1 - 385، در قصه قوم یس.

برزخ زبان جانش به این حقیقت مترنّم شد:

قِیلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قَالَ یَا لَیْتَ قَوْمِی یَعْلَمُونَ * بِمَا غَفَرَ لِی رَبِّی وَجَعَلَنِی مِنَ الْمُکْرَمِینَ » (1)

[ سرانجام به دست آن مشرکان شهید شد، و به او ] گفته شد: به بهشت درآی.

گفت: ای کاش قوم من معرفت و آگاهی داشتند، * به این که پروردگارم مرا آمرزید و از کرامت یافتگان قرارم داد.

اگر استعدادهای ظاهری و باطنی هماهنگ با وحی و دستورهای انبیا و خواسته های ائمّۀ معصومین شود و در این هماهنگی، تقوای الهی یعنی خودداری از هر معصیت و گناهی، رعایت گردد، کرامت عالی انسانی دست می دهد و تمام درهای رحمت الهیّه به روی قلب و جان باز می شود و نسیم رضایت الهی به جانب گلستان وجود آدمی وزیدن می گیرد، که قرآن در سورۀ مبارکۀ حجرات می فرماید:

إنَّ أکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللّهِ أتْقاکُمْ » (2)

گرامی ترین شما نزد خدا پرهیزکارترین شماست.

ای انسان، کریمۀ وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ » (3)در شأن توست، از این بهتر در این عرصه گاه هستی چه می خواهی ؟

ص:360


1- (1) - یس (36) : 26 - 27. [1]
2- (2) - حجرات (49) : 13. [2]
3- (3) - اسراء (17) : 70. [3]به یقین فرزندان آدم را کرامت دادیم، و آنان را در خشکی و دریا [ بر مرکب هایی که در اختیارشان گذاشتیم ] سوار کردیم.
کرامت سید الشهداء

حضرت سیّد الشّهداء، پیشوای آزادگان، سرور عاشقان، شمع شبستان قلب عارفان، به شب عاشورا به مسألۀ کرامت که نتیجۀ اتّصال علمی و عملی به مقام باعظمت نبوّت است - نبوّتی که راهگشای دل به سوی خدا و ایمان به قیامت و محرّک انسان به سوی اخلاق حسنه و اعمال صالحه است - افتخار کرد:

اُثْنی عَلَی اللّهِ أحْسَنَ الثَّناءِ وَأحْمَدُهُ عَلَی السَّرّاءِ وَالضَّرّاءِ، اللّهُمّ إنّی أحْمَدُک عَلی أنْ أکْرَمْتَنا بِالنُّبُوَّةِ ... . (1)

خدا را ثنا می گویم به بهترین ثنا، و او را در خوشی و سختی حمد می کنم، الهی تو را سپاس می گویم که ما را به نبوّت گرامی داشتی... .

او و اصحابش با اتّصال علمی و عملی به نبوّت، به مقامی از کرامت انسانی رسیدند که برای خود مثل و مانند و شبیه و نظیری نگذاشتند.

فیلسوف و فقیه کم نظیر مرحوم حاج میرزا خلیل کمره ای که بیش از هفتاد جلد کتاب پرارزش در معارف اسلامی به رشتۀ تحریر کشید، دربارۀ حضرت سیّدالشّهداء و یاران باکرامتش در جلد اول «عنصر شجاعت» می نویسد:

«به جای یک تن سرباز گمنام، هفتاد و دو تن شهید با نام، و به جای قهرمانان افسانه ای، یکصد تن از مردان حقیقت در دیار ما وجود دارد. فداکارانی که به جهان فهماندند عدۀ اندکی با فداکاری، هر کار بزرگ را می توانند به عهده بگیرند، ولی عدۀ افزون با داشتن هرگونه وسایل، و تمکّن از هر پایۀ علم و ثروت، بی روح فداکاری نمی توانند کار رشید و شایسته ای بکنند. به فداکاری خود پیام دادند که شما آیندگان که با یک جهان وسایل هم آغوش ولی از ما عقب هستید برای این است که از فداکاری کسری دارید؛ و فداکاری و آخرین پایۀ تضحیه را به آموزش

ص:361


1- (1) - بحار الأنوار: 392/44، باب 37؛ [1]الارشاد، شیخ مفید: 91/2. [2]

جویان آموختند.

در اقدام به خدمت، در غیاب و حضور، نهفته و آشکار، هر گونه خدمت را به موقع خود انجام دادند، از دوندگی و داد بردن و مدد خواستن از خویش و بیگانه، و دعوت از کسان خود و از یاران، و از تبلیغ و سفارش به دمسازان قدمی فروگذار نکردند. در مقاومت با خطر، گرفتار تهدید جان و ویرانی خانمان، و راه بی آب و آبادانی، و جادّه های میان کوه و کمر و بیراهه رفتن، و جانفشانی بر فراز منبر و قصر شدند و مقاومت کردند. برابری با کوه کوه آهن، اندکی از مقاومت آنها نکاست.

سربازانی که با نیکنامی در پای نیکنامی در لجّۀ گرداب خطر اقدام کردند. از وفاداری به نام سابقۀ پیغمبر خود، و سابقۀ پیمان خویش، کلمۀ وفا را به قیمت جان قیمت نهادند. از روح نظامی گری و نیروی جنگی، بهترین نمونۀ نظامیان صدر اول اسلامند، برجسته ترین سلحشور با آیین اند، که روح سلحشوری را با نیروی دین چنان به هم آمیخته دارند که گویی همه آیین است و سلحشوری نیست، یا همه سلحشوری است و آیین در سایۀ آن پیدا نیست.

از ادب، نگذاشتند در ناملایمات و در مرگ عزیز و فرزند، امام آنها منّتی احساس کند یا ملالتی در خاطر راه دهد، بلکه گفتند: ما را به مشرق ببر یا به مغرب با کمال سربلندی برای ما و تو دردسری نیست و هیچ سرافکندگی در کار نمی باشد. از دلداری، در دل سردار خود و هر شنونده ای نشاطی به ودیعه می گذاشتند که مرگ در ذایقۀ او شیرین و گوارا می نمود.

سخنورانی که سخن بافی را به دیگران واگذاردند، گفتارشان به کردار آمیخته، چنانکه تو گویی کردار آنان گفتاری است مجسم، و گفتار آنان رفتاری یا روانی است اندک اندک رخ می نماید. گفتار گوهربارشان گاهی تسلیتِ درمانده بود، و گاهی دلداری به افسرده می داد، روح تازه می دمید. در راه حقیقت، شجاعت و فداکاری می آموخت، در رساندن پیغام فضیلت از عهدۀ مجسم کردن فضایل کاملاً برمی آمد.

ص:362

می نمود که در تبلیغ پیام های پروردگار بیم و هراس از احدی ندارند، در پند و اندرز برای دشمن نیز بسان دوست، غمخواری می کردند.

از آسمان فضیلت، زبان آنان برای ترجمان وحی گویی انتخاب شده؛ زبان، زبان انبیا؛ پیام، پیام انبیا؛ اگر پیغمبر خود را به آنان رسانیده بود دهن آنان را می بوسید. از گریبان آنان ناطقۀ انسان نیروی خود را آشکارا می کرد، و محسوس می کرد که نفس ناطقه سپهبد و مُهَیْمِن نیروهای دیگر انسان است، و گاهی این سپهبد توانا برای ابراز منویّات، گذشته از زبان و منطق، تمام اعضا و جوارح را استخدام می کرد و پیام فضیلت را در سر چهارسوی و بازار دنیا می رساند، به آوازی رسا این صدا را بلند می کرد که به هیچ جنجالی نتوان آن را نهفته کرد. و سخنوری آن است که در دیگران به حسّ اعتماد و حسن اعتقاد بیفزاید و امور جوهری در ذوات و نفوس بیافریند، با آن که آواز، خود، صدا، یعنی تموّج هوایی بیش نیست.

اگر به این زندگان ابد عشق بورزیم جا دارد، چه از این زندگان تا ابد شعاع حیات بسان سرچشمۀ آب حیات، روان است. اگر نام آنان را تجدید کنیم روان خود را از رنج و فشار نجات داده ایم. اگر روش اقدام و کردار و روحیۀ آنان را تجدید کنیم به روح سلحشوری و وظیفۀ نظامی گری خدمت کرده ایم. اگر به جنبۀ خداپرستی آنان، آیین را تقویت کنیم، سزد که آنان را ذکر خدا خواهیم یافت. ما اگر همه فضایل را بخواهیم در یکجا بیابیم در میهن یعنی قبّه و بارگاه جان و روان اینان خواهیم یافت.

علمای اخلاقِ ما اگر اخلاق را در پیرهن اینان ببینند، امیر لشگرانِ ما اگر برای تهیۀ روح نظامی و رویّۀ سلحشوری پیام آنان را بشنوند و بشنوانند، هر دووان به سپاه صلاح و سلاح خود، ذخیرۀ فناناپذیر رسانده اند.

اگر عرفا تن در دهند که از ادّعا به وادی حقیقت و عمل یک قدم بردارند، طرز گشودن درهای آمد و شد را به جهان ملکوت یاد خواهند گرفت، مردانی را خواهند دید که شوق پیاپی، آنان را چنان کشانده که چون دیدند بقا با لقا سازگار نیست،

ص:363

لباس بقا را کندند تا درِ لقا را کوبیدند.

حجّت خدای بر خلایق، اگر اینان باشند، کار ما به رسوایی است، معلوم می شود عارف عذری ندارد که سلحشور نیست، سلحشور سخنی پا بر جا ندارد که مرد آیین نیست، و شاعر زبان آور معذور نیست که پشت کار ندارد. ولی تذکر آنان چنانکه مایۀ سرافکندگی ماست، چه که به وزن واقعی خود پی می بریم، سبب شور و جوش و خروش پاسبانان وظیفۀ مقدس است.» (1)

راه به دست آوردن کرامت در سورۀ معارج

قرآن مجید در آیات متعددی راه به دست آوردن کرامت را به آنان که عاشق کرامت هستند نشان می دهد. در آیات 23 تا 35 سورۀ مبارکۀ معارج (2)، نزدیک به 9 برنامه را سبب کرامت در دنیا و آخرت قلمداد می کند:

1 - آنان که در نماز و طاعت مقیمند و تا لحظۀ آخر عمر دست از عبادت نمی کشند.

2 - در مال و دارایی و ثروت خویش برای سائل و محروم، حقّ معیّن و معلوم قرار می دهند.

3 - قیامت را براساس معرفتی که کسب کرده با تمام وجود تصدیق دارند.

4 - از قهر و عذاب خویش سخت ترسانند، عذابی که امانی برای هیچ کس جز

ص:364


1- (1) - عنصر شجاعت: 59/1.
2- (2) - «الَّذِینَ هُمْ عَلَی صَلَاتِهِمْ دَائِمُونَ * وَ الَّذِینَ فِی أَمْوَ لِهِمْ حَقٌّ مَّعْلُومٌ * لِّلسَّاءِلِ وَ الْمَحْرُومِ * وَ الَّذِینَ یُصَدِّقُونَ بِیَوْمِ الدِّینِ * وَ الَّذِینَ هُم مِّنْ عَذَابِ رَبِّهِم مُّشْفِقُونَ * إِنَّ عَذَابَ رَبِّهِمْ غَیْرُ مَأْمُونٍ * وَ الَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَفِظُونَ * إِلَّا عَلَی أَزْوَ جِهِمْ أَوْ مَا مَلَکَتْ أَیْمَنُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَیْرُ مَلُومِینَ * فَمَنِ ابْتَغَی وَرَآءَ ذَ لِکَ فَأُوْلئِکَ هُمُ الْعَادُونَ * وَ الَّذِینَ هُمْ لِأَمَنَتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ رَ عُونَ * وَ الَّذِینَ هُم بِشَهَدَ تِهِمْ قَاءِمُونَ * وَ الَّذِینَ هُمْ عَلَی صَلَاتِهِمْ یُحَافِظُونَ * أُوْلئِکَ فِی جَنَّتٍ مُّکْرَمُونَ »؛ معارج (70) : 23 - 35. [1]

پاکان از آن نیست.

5 - از شهوات جنسی حرام خود را با یاد خدا و محشر حفظ می کنند و جز به زنان و کنیزان ملکی خویش نظر ندارند، که غیر این تعدّی و تجاوز و ستمکاری است.

6 - در تمام امور امین و امانتدارند.

7 - عهد و پیمان خویش را رعایت می کنند.

8 - برای حفظ حقوق مردم به شهادت در دادگاه عدل قیام کنند.

9 - از نماز خود با رعایت وقت و شرایط و حضور قلب محافظت نمایند.

آنان که جامع این اوصافند در باغ های بهشت با عزّت و احترام متنعّمند. این را باید بدانیم که کرامت انسانی، در هر دو جهان محصول ایمان و عمل و اخلاق است، که بدون این حقایق از انسانیت انسان چیزی ظهور نخواهد کرد و جدای از این واقعیت های زیستن، آدمی را به پست ترین مرحلۀ سقوط خواهد رساند.

کرامت انسان در کلام فیض

فیض کاشانی که در علوم منقول و معقول و حکمت و عرفان و فهم قرآن و احادیث، انسانی کم نظیر است، در رسالۀ «زاد السالک» بر مبنای آیات قرآن و روایات، جهت کسب کرامت می فرماید:

«بدان - ایّدَکَ اللّهُ بِروحٍ مِنْه - همچنان که سفر صوری را مبدئی و منتهایی، و مسافتی و مسیری، و زادی و راحله ای، و رفیقی و راهنمایی می باشد، همچنین سفر معنوی را که سفر روح است به جانب حق - سبحانه وتعالی - همه هست.

مبدأش جهل و نقصان طبیعی است که با خود آورده ای از شکم مادر:

ص:365

وَاللَّهُ أَخْرَجَکُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَیْئاً » (1)

و خدا شما را از شکم مادرانتان بیرون آورد در حالی که چیزی نمی دانستید.

و منتهایش کمال حقیقی است که فوق همۀ کمالات است و آن وصول است به حق سبحانه و تعالی:

وَأنَّ إلی رَبِّک الْمُنْتَهی » (2)

و این که پایان [ همۀ امور ] به سوی پروردگارتوست.

یَا أَیُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاَقِیهِ » (3)

ای انسان! یقیناً تو با کوشش و تلاشی سخت به سوی پروردگارت در حرکتی، پس او را [ در حالی که مقام فرمانروایی مطلق و حکومت بر همه چیز ویژۀ اوست و هیچ حکومتی در برابرش وجود ندارد، ] دیدار می کنی.

و مسافت راه، دراین سفر، مراتب کمالات علمیّه و عملیّه است که روح طی آنها می کند شَیْئاً فَشَیْئاً، هرگاه بر صراط مستقیم شرع که مسلوک اولیا و اصفیاست سایر باشد:

وَأَنَّ هذَا صِرَاطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ وَلاَتَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَن سَبِیلِهِ » (4)

و مسلماً این [ برنامه های محکم و استوار و قوانین و مقرّرات حکیمانه ] راه راست من است؛ بنابراین از آن پیروی کنید و از راههای دیگر پیروی مکنید

ص:366


1- (1) - نحل (16) : 78. [1]
2- (2) - نجم (53) : 42. [2]
3- (3) - انشقاق (84) : 6. [3]
4- (4) - انعام (7) : 153. [4]

که شما را از راه او پراکنده می کند.

و این کمالات مترتّب است بعضی بر بعضی؛ تا کمال متقدّم طی نشود به متأخّر منتقل نتوان شد، چنانکه در سفر صوری تا قطعه مسافت متقدمه طی نشود به متأخّر نتوان راه یافت. و منازل این سفر، صفات حمیده و اخلاق پسندیده است که احوال و مقامات روح است، از هر یک به دیگری که فوق آن است منتقل می شود به تدریج.

منزل اوّل یقظه است که آگاهی است، و منزل آخر توحید است که مقصد اقصی است از این سفر. و مسیر این سفر، جدّ تمام و جهد بلیغ نمودن و همّت گماشتن است در قطع این منازل به مجاهده و ریاضت نفس به حمل أعبای تکالیف شرعیه، از فرائض و سنن و آداب و مراقبه و محاسبۀ نفس آناً فاناً و لحظةً فلحظةً ، هموم را واحد گردانیدن، و منقطع شدن به حق سبحانه و تعالی:

وَ اذْکُرِ اسْمَ رَبِّکَ وَتَبَتَّلْ إلَیْهِ تَبْتیلاً » (1)

نام پروردگارت را [ به زبان حال و قال ] یاد کن [ و از غیر او قطع امید نما ] و فقط دل بر او بند.

وَالَّذینَ جاهَدُوا فینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا » (2)

و کسانی که برای [به دست آوردن خشنودی] ما [ با جان و مال ] کوشیدند، بی تردید آنان را به راههای خود [ راه رشد، سعادت، کمال، کرامت، بهشت و مقام قرب ] راهنمایی می کنیم.

و زاد این سفر تقواست.

وَتَزَوَّدُوا فَإنَّ خَیْرَ الزّادِ التَّقْوی » (3)

ص:367


1- (1) - مزّمّل (73) : 8. [1]
2- (2) - عنکبوت (29) : 69. [2]
3- (3) - بقره (2) : 197. [3]

و به نفع خود توشه برگیرید که بهترین توشه، پرهیزکاری است.

و تقوا عبارت است از قیام نمودن به آنچه شارع امر به آن فرموده است، و پرهیز کردن از آنچه نهی از آن کرده، از روی بصیرت، تا دل به نور شرع و صیقل تکالیف آن مستعدّ فیضان معرفت شود از حقّ و عزّوجلّ :

وَاتَّقُوا اللّهَ وَیُعَلِّمُکُمُ اللّهُ » (1)

و از خدا پروا کنید و خدا [ احکامش را ] به شما می آموزد.

و همچنانکه مسافر صوری تا قوّت بدن از زاد حاصل نکند قطع راه نتواند کرد، همچنین مسافر معنوی تا به تقوا و طهارت شرعیّه ظاهراً و باطناً قیام ننماید و روح را تقویت به آن نکند، علوم و معارف و اخلاق حمیده که بر تقوا مترتّب می شود و تقوا از آن حاصل می شود، بر او فایض نمی گردد. و مَثَل این مَثَل کسی است که در شب تار چراغی در دست داشته باشد و به نور آن راهی را می بیند و می رود، هر یک گام که بر می دارد قطعه ای از آن راه روشن می شود و بر آن می رود، و تا گام برندارد و نرود روشن نشود، و تا روشن نشود نتواند رفت. آن دیدن به منزلۀ معرفت است، و آن رفتن به منزلۀ عمل و تقوا.

حضرت باقر علیه السلام فرمود:

مَنْ عَمِلَ بِما عَلِمَ أوْرَثَهُ اللّهُ عِلْمَ ما لَمْ یَعْلَمْ . (2)

هر کس به آنچه از واقعیت های دینی که می داند عمل کند، خداوند آنچه را نمی داند به او می آموزد.

پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله فرمود:

ص:368


1- (1) - بقره (2) : 282. [1]
2- (2) - بحار الأنوار: 172/89؛ [2] الخرائج و الجرائح: 1058/3.

اَلْعِلْمُ یَهْتِفُ بِالْعَمَلِ ، فَإنْ أجابَهُ وَإلَّا ارْتَحَلَ عَنْهُ . (1)

دانش و معرفت به سوی عمل فریاد می زند، اگر اجابت کند به آثار معرفت می رسد، ورنه چراغ معرفت به خاموشی می گراید.

حضرت صادق علیه السلام فرمود:

لا یَقْبَلُ اللّهُ عَمَلاً إلّابِمَعْرِفَةٍ ، وَ لا مَعْرِفَةَ إلّابِعَمَلٍ . فَمَنْ عَرَفَ دَلَّتْهُ الْمَعْرِفَةُ عَلَی الْعَمَلِ ، وَمَنْ لَمْ یَعْمَلْ فَلا مَعْرِفَةَ لَهُ ، ألا إنَّ الْإیمانَ بَعْضُهُ مِنْ بَعْضٍ . (2)

خداوند عملی را بدون معرفت نمی پذیرد، و معرفت جز با عمل پا بر جا نمی ماند. معرفت راهنمای به سوی عمل است، بی عمل بی معرفت است.

بدانید قسمتی از ایمان مکمّل قسمت دیگر است.

همچنانکه در سفر صوری کسی که راه را نداند به مقصد نمی رسد، همچنین در سفر معنوی کسی که بصیرت در عمل ندارد به مقصد نمی رسد:

امام صادق علیه السلام فرمود:

اَلْعامِلُ عَلی غَیْرِ بَصیرَةٍ کَالسّائِرِ عَلی غَیْرِ الطَّریقِ لا تَزیدُهُ سُرْعَةُ السَّیْرِ إلّابُعْداً. (3)

آن که بدون بصیرت و شناخت حرکت می کند، مانند مسافری است که بیراهه می رود؛ سرعت سیرش جز دوری از مقصد برایش نمی آورد.

بیا ای رِند عالم سوزِ بی باک به عصیان پردۀ عصمت مکن چاک

سر از شرم گنه در جیب خود کن حیا را پرده پوش عیب خود کن

کسی کاواز حیا خون ازجبین ریخت کم آبروی خود را بر زمین ریخت

ص:369


1- (1) - بحار الأنوار: 33/2، باب 9، حدیث 29؛ [1]عوالی اللآلی: 66/4، حدیث 26. [2]
2- (2) - الکافی: 44/1، حدیث 2؛ [3]المحاسن: 198/1، باب 2، حدیث 25. [4]
3- (3) - بحار الأنوار: 244/75، باب 23؛ [5]وسائل الشیعة: 24/27، باب 4، حدیث 33110. [6]

سری کاو از حیا در پیش باشد به حرمت پاسبان خویش باشد

سر خود از حیا گر افکنی پیش بیابی عاقبت گم کردۀ خویش

(هلالی جغتایی)

و راحلۀ این سفر بدن است و قوای آن. و همچنان که در سفر صوری اگر راحله ضعیف و معلول باشد، راه را طی نتواند کرد، همچنین در این سفر تا صحّت بدن و قوّت قوی نباشد کاری نتوان ساخت. پس تحصیل معاش از این جهت ضروری است و آنچه از برای ضرورت است به قدر ضرورت باید، پس طلب فضول در معاش مانع است از سلوک؛ و دنیای مذموم که تحذیر از آن فرموده اند عبارت از آن فضول است که بر صاحبش وبال است، و اما قدر ضروری از آن داخل امور آخرت است و تحصیلش عبادت.

و همچنان که اگر کسی راحله ای را در سفر صوری در اثنای راه سر دهد تا خود سر می چرد راه او طی نمی شود.

همچنین در این سفر معنوی اگر بدن و قوی را بگذارد تا هر چه مشتهای آنهاست به فعل آورند و به آداب و سنن شرعیّه مقیّد نگرداند و لجام آن را در دست نداشته باشد راه حق طی نمی شود.

و رفیقان این راه علما و صلحا و عباد سالکانند که یکدیگر را مُمِد و معاونند، چه هر کسی بر عیب خود زود مطلع نشود، امّا بر عیب دیگری زود واقف می شود، پس اگر چند کس با هم بسازند و یکدیگر را از عیوب و آفات باخبر سازند، زود راه برایشان طی می شود و از دزد و حرامی دین ایمن می گردند، چه:

اَلشَّیْطانُ إلَی الْمُنْفَرِدِ أقْرَبُ مِنْهُ إلَی الْجَماعَةِ ، وَیَدُ اللّهِ عَلَی الْجَماعةِ . (1)

ص:370


1- (1) - قریب به این مضمون از امیر المؤمنین علیه السلام در «نهج البلاغه» خطبۀ 127 در خطاب به خوارج روایت شده است.

تسلّط شیطان به فرد نزدیکتر است از سلطۀ او به جمع، و دست خدا بر سر جمع است.

اگر یکی از راه بیرون رود دیگری او را خبردار می گرداند، و اگر تنها باشد تا واقف شود هیهات است.

و راهنمای این راه پیغمبر صلی الله علیه و آله و سایر ائمۀ معصومین صلوات اللّه علیهم اند، که راه نموده اند و سنن و آداب وضع کرده و از مصالح و مفاسد راه، خبر داده اند و خود به این راه رفته اند و امّت را به تأسّی و اقتفای خود فرموده اند:

لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ » (1)

یقیناً برای شما در [ روش و رفتار ] پیامبر خدا الگوی نیکویی است.

قُلْ إنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونی یُحْبِبْکُمُ اللّهُ » (2)

بگو: اگر خدا را دوست دارید، پس مرا پیروی کنید تا خدا هم شما را دوست بدارد.

راههای کسب کرامت

«و محصَّل آنچه ایشان انجام می داده اند و به آن امر می فرمودند، چنانکه از روایات معتبره به طریق اهل بیت علیهم السّلام مستفاد می شود از اموری که سالک را لابدّ است از آن، و اخلال به آن به هیچ وجه جایز نیست، بعد از تحصیل عقاید حقّه، بیست و پنج چیز است:

اول - محافظت بر صلوات خمس، یعنی گزاردن آن در اول وقت به جماعت و سنن و آداب. پس اگر بی علّتی و عذری از اول وقت تأخیر کند یا به جماعت حاضر

ص:371


1- (1) - احزاب (33) : 21. [1]
2- (2) - آل عمران (3) : 31. [2]

نشود یا سنّتی از سنن یا ادبی از آداب آن را فرو گذارد الاّ نادراً، از سلوک راه بیرون رفته و با سایر عوام که در بیدای جهالت و ضلالت سرگردان می چرند و از راه و مقصد بی خبرند و ایشان را هرگز ترقّی نیست، مساوی است.

دوم - محافظت بر نماز جمعه و عیدین و آیات با اجتماع شرایط ، الاّ مع العذر المُسقِط ، که سه جمعۀ متوالی ترک نماز کند بی علّتی، دل او زنگ گیرد به حیثیّتی که قابل اصلاح نباشد.

سوم - محافظت بر نماز معهودۀ رواتب یومیّه، که ترک آن را معصیت شمرده اند، الاّ چهار رکعت از نافلۀ عصر و دو رکعت از نافله مغرب و وُتَیْره که ترک آن بی عذر نیز جایز است.

چهارم - محافظت بر صوم ماه رمضان و تکمیل آن، چنانچه زبان را از لغو و غیبت و دروغ و دشنام و نحو آن، و سایر اعضا را از ظلم و خیانت و فَطور را از حرام و شبهه بیشتر ضبط کند که در سایر ایّام می کرد.

پنجم - محافظت بر صوم سنّت که سه روز معهود است از هر ماهی که معادل صوم دهر است، چنانکه بی عذری ترک نکند و اگر ترک کند قضا کند یا به مُدّی از طعام تصدیق نماید.

ششم - محافظت بر زکات بر وجهی که تأخیر و توانی جایز ندارد مگر عذری باشد، مثل فقد مستحق، یا انتظار افضل مستحقّین و نحو آن.

هفتم - محافظت بر انفاق حقّ معلوم از مال، یعنی مقرّر سازد که هر روز یا هر هفته یا هر ماه چیزی به سائل یا محروم می داده باشد به قدر مناسب مال، چنانکه اخلال به آن نکند، و اگر کسی را نیز بر آن مطلع نسازد بهتر است.

هشتم - محافظت بر حَجة الاسلام، چنانکه در سال وجوب به فعل آورد و بی عذری تأخیر روا ندارد. در حدیث دیگر وارد است که: هر امام را عهدی است بر گردن اولیا و شیعۀ خود، و از جملۀ تمامی وفای به عهد، زیارت قبور ایشان است.

ص:372

نهم - زیارت قبور مقدّسۀ پیغمبر و ائمۀ معصومین علیهم السلام خصوصاً امام حسین علیه السلام چه در حدیث آمده که: زیارت حسین علیه السلام فرض است بر هر مؤمن، هر که ترک کند حقی از خدا و رسول ترک کرده باشد.

دهم - محافظت بر حقوق اخوان و قضای حوایج ایشان، چه تأکیدات بلیغه در آن شده بلکه بر اکثر فرائض مقدّم است.

یازدهم - تدارک نمودن هر چه از مذکورات فوت شده باشد وقتی که متنبّه باشد مَهما أمکن.

دوازدهم - اخلاق مذمومه مثل کبر و بخل و حسد و نحو آن را از خود سلب کردن به ریاضت و مضادّت، و اخلاق پسندیده مثل حُسن خلق و سخا و صبر و غیر آن بر خود بستن تا مَلکه شود.

سیزدهم - ترک منهیّات جملةً ، و اگر بر سبیل ندرت معصیتی واقع شود زود به استغفار و توبه و انابت تدارک نماید تا محبوب حق باشد:

إنَّ اللّهَ یُحِبُّ التَّوّابینَ وَیُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِینَ » (1)

یقیناً خدا کسانی را که بسیار توبه می کنند، و کسانی را که خود را [ با پذیرش انواع پاکی ها از همۀ آلودگی ها ] پاکیزه می کنند. دوست دارد.

وَإنَّ اللّهَ یُحِبَّ کُلِّ مُفْتَنٍ تَوّابٍ . (2)

و به حقیقت که خداوند دوستدار هر انسانی است که به فتنۀ گناه دچار شده به عرصه گاه توبه آمده است.

فیض با کرامت می فرماید:

بی تو یکدم نمی توانم بود خستۀ غم نمی توانم بود

ص:373


1- (1) - بقره (2) : 222. [1]
2- (2) - الفتوحات المکیة: 142/2؛ [2] فیض القدیر: 63/3.

ذرّه ای تا ز من بود باقی با تو همدم نمی توانم بود

بی لقایت نمی توانم زیست با لقا هم نمی توانم بود

نظری کن به من، ز من بستان همدم غم نمی توانم بود

(فیض کاشانی)

چهاردهم - ترک شبهات که موجب وقوع در محرّمات است. و گفته اند:

هر که ادبی را ترک کند از سنّتی محروم می شود، و هر که سنّتی را ترک کند از فریضه ای محروم می شود.

پانزدهم - در مالا یعنی خوض نکردن، که موجب قسوت و خسران است، و فی الحدیث:

مَنْ طَلَبَ مالا یَعْنیهِ فاتَهُ ما یَعْنیهِ . (1)

کسی که دنبال امور بی فائده و کارهای بیهوده باشد، کارهای بافایده از دستش می رود.

و اگر از روی غفلت صادر شود، بعد از تنبّه تدارک نماید به استغفار و انابت:

إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّیْطَانِ تَذَکَّرُوا فَإِذَا هُم مُبْصِرُونَ * وَإِخْوَانُهُمْ یَمُدُّونَهُمْ فِی الْغَیِّ ثُمَّ لاَیُقْصِرُونَ » (2)

مسلماً کسانی که [ نسبت به گناهان، معاصی و آلودگی های ظاهری وباطنی ] تقوا ورزیده اند، هرگاه وسوسه هایی از سوی شیطان به آنان رسد [ خدا و قیامت را ] یاد کنند، پس بی درنگ بینا شوند [ و از دام وسوسه هایش نجات یابند. * و برادران بی تقوایان [ که شیاطین هستند ] همواره آنان را به عمق گمراهی می کشانند؛ سپس [ در به گمراهی کشیدنشان ] کوتاهی نمی ورزند.

ص:374


1- (1) - المناقب، خوارزمی: 375؛ جواهر المطالب فی مناقب الامام علی علیه السلام ، ابن الدمشقی: 152/2.
2- (2) - اعراف (7) : 201 - 202. [1]

و تا ترک مجالست بطّالین و مغتابین و آنهایی که سخنان پراکنده گویند و روز می گذرانند نکند از مالایعنی خلاص نشود، چه هیچ چیز مثل این نیست در ایجاب قسوت و غفلت و تضییع وقت.

شانزدهم - کم خوردن و کم خفتن و کم گفتن را شعار خود ساختن که دخل تمام در تنویر قلب دارد.

هفدهم - هر روز قدری از قرآن تلاوت کردن، و اقلّش پنجاه آیه است، به تدبّر و تأمّل و خضوع، و اگر بعضی از آن در نماز واقع شود بهتر است.

هیجدهم - قدری از اذکار و دعوات ورد خود ساختن در اوقات معیّنه، خصوصاً بعد از نمازهای فریضه، و اگر تواند که اکثر اوقات زبان را مشغول ذکر حق دارد و اگر چه جوارح در کارهای دیگر مصروف باشد زهی سعادت.

از حضرت امام محمّد باقر علیه السلام منقول است که:

زبان مبارک ایشان اکثر اوقات مترنّم بوده است به کلمۀ طیّبۀ: لاإلهَ إلاَّاللّهُ ، اگر چیزی می خورده اند و اگر سخن می گفته اند و اگر راه می رفته اند، إلی غیر ذلک، چه این مُمِد و معاونی قوی است مر سالک را، و اگر ذکر قلبی رانیز مقارن ذکر لسانی سازد به اندک زمانی فتوح بسیار روی می دهد. تا می تواند سعی نماید که دم به دم متذکّر حق می بوده باشد تا غافل نشود، که هیچ امری به این نمی رسد در سلوک، و این مددی است قوی در ترک مخالفت حق سبحانه وتعالی به معاصی.

نوزدهم - صحبت عالم و سؤال از او و استفادۀ علوم دینیّه به قدر حوصلۀ خود تا می تواند، که علمی بر علم خود بیفزاید:

أَعَلَمُ النّاسِ مَنْ جَمَعَ عِلْمَ النّاسِ إلی عِلْمِهِ . (1)

داناترین مردم کسی است که علم دیگران رابه علم خود بیفزاید.

ص:375


1- (1) - بحار الأنوار: 164/1، باب 1، حدیث 1؛ [1] من لایحضره الفقیه: 395/4، حدیث 5840.

صحبت اعلم از خود را فوزی عظیم شمرد، و اگر عالمی یابد که به علم خود عمل کند، متابعت او را لازم شمرد و از حکم او بیرون نرود. و مراد از علم، علم آخرت است نه علم دنیا، و اگر چنین کسی نیابد و اعلم از خود نیز نیابد، با کتاب صحبت دارد و با مردم نیکوسیرت، که از ایشان کسب اخلاق حمیده کند، و هر صحبتی که او را خوشوقت و متذکّر حق و نشأۀ آخرت می سازد از دست ندهد.

بیستم - با مردم به حسن خلق و مباسطت معاشرت کردن تا بر کسی گران نباشد، و افعال ایشان را محملی نیکو اندیشیدن و گمان بد به کسی نداشتن.

بیست و یکم - صدق در اقوال و افعال را شعار خود ساختن.

بیست و دوم - توکّل بر حق - سبحانه و تعالی - کردن در همۀ امور، و نظر بر اسباب نداشتن، و در تحصیل رزق اجمال کردن و بسیار به جدّ نگرفتن در آن، و فکرهای دور به جهت آن نکردن، و تا می توان به کم قناعت کردن و ترک فضول نمودن.

بیست و سوم - بر جفای اهل و متعلّقان صبر کردن، و زود از جا در نیامدن و بدخویی نکردن، که هر چند جفا بیشتر می کشد و تلقّی بلا بیشتر می کند زودتر به مطلب می رسد.

بیست و چهارم - امر به معروف و نهی از منکر به قدر وسع و طاقت کردن، و دیگران را نیز بر خیر داشتن و غمخواری نمودن، و با خود در سلوک شریک ساختن اگر قوّت نفسی داشته باشد، والاّ اجتناب از صحبت ایشان نمودن با مدارا و تقیّه تا موجب وحشت نباشد.

بیست و پنجم - اوقات خود را ضبط کردن، و در هر وقتی از شبانه روز وِردی قرار دادن که به آن مشغول می شده باشد، تا اوقاتش ضایع نشود، چه هر وقتی تابع موقوتٌ له است، و این عمده است در سلوک.

این است آنچه از ائمّۀ معصومین صلوات اللّه علیهم به ما رسیده که خود انجام

ص:376

می داده اند و دیگران را می فرموده اند».

عارف عاشق ملاّ احمد نراقی، در باب این سفر معنوی و سیر ملکوتی و روحانی می فرماید:

اندر این عالم مسافر روز و شب سوی منزل می رود با صد تعب

در جهان پاک لیکن ای عمو منزل آید جَلد و چابک سوی او

سوی مقصد بایدت رفت این جهان مقصد آنجا سوی تو گردد روان

ور تو هم ره را نوردی روز و شب نی از آنت رنج باشد نی تعب

این سفر راه عراق و شام نیست طیّ راهش را پی و اقدام نیست

راه شهر هستی و ملک بقاست کی در این ره راهرو محتاج ماست

(ملااحمد نراقی)

4 - رسوایی و افتضاح مجرمان

حضرت سجّاد علیه السلام در مناجات تائبین به پیشگاه مقدّس حضرت ربّ العزّه عرضه می دارد:

فَوا أسَفاهْ مِنْ خَجْلَتی وَافْتِضاحی، وَوالَهْفاهْ مِنْ سُوءِ عَمَلی وَاجْتِراحی، أسْأَلُک یا غافِرَ الذَّنْبِ الْکَبیرِ، وَیا جابِرَ الْعَظْمِ الْکَسیرِ أنْ تَهَبَ لی مُوبِقاتِ الْجَرائِرِ، وَتَسْتُرَ عَلَیَّ فاضِحاتِ السَّرائِرِ. (1)

پس آه و تأسّف و حسرت از خجلت و رسوایی و افتضاح من، و وای و اندوه و غم از کردار زشت من. از تو در خواست می کنم ای بخشندۀ گناه بزرگ و ای جبران کنندۀ هر شکسته استخوان، که گناهان مهلک خطرناکم را ببخشی، و زشتی های پنهانی فضاحت آور و رسوا کننده ام را بپوشانی.

ص:377


1- (1) - بحار الأنوار: 142/91، باب 32، [1] مناجاة التائبین.

و امیرالمؤمنین علیه السلام در دعای کمیل عرضه می دارد:

فَاسْأَلُک بِعِزَّتِک أنْ لا یَحْجُبَ عَنْک دُعائی سُوءُ عَمَلی وَفِعالی، وَلا تَفْضَحْنِی بِخَفِیِّ مَا اطَّلَعْتَ عَلَیْهِ مِنْ سِرِّی، وَلا تُعاجِلْنی بِالْعُقُوبَةِ عَلی ما عَمِلْتُهُ فی خَلَواتی مِنْ سُوءِ فِعْلی وَ إساءَتی، وَدَوامِ تَفْریطی وَجَهالتی، وَکَثْرَةِ شَهَواتی وَ غَفْلَتی. (1)

به عزّتت قسم که عمل بد و افعال زشت من، دعای مرا از اجابتت منع نکند، و به قبایح پنهانم که تنها تو بر آن آگاهی مرا مفتضح و رسوا نگردانی، و بر آنچه از اعمال بد و ناشایسته در خلوت بجا آورده ام و تقصیر و نادانی و کثرت اعمال با غفلت و شهوت که کرده ام زودم به عقوبت مگیر.

از این جملات و فرازهای نورانی که از منابع دانش حق همچون امام علی علیه السلام و امام زین العابدین علیه السلام و امثال این دو بزرگوار نقل شده و آیات قرآن مجید هم مؤیّد آن است معلوم می شود رسوایی و افتضاح انسان در دنیا و آخرت نتیجۀ جرم و عصیان و گناه و معصیت اوست. خطا و ذنب و دوری از طاعت و عبادت، ساختمان کرامت انسانی را خراب و مایۀ ننگ و رسوایی آدمی است.

ص:378


1- (1) - مصباح المتهجّد: 844، دعاء آخر و هو دعاء الخضر علیه السلام ، دعای کمیل. [1]

[«7»اَللَّهُمَّ أَغْنِنَا عَنْ هِبَةِ الْوَهَّابِینَ بِهِبَتِکَ وَاکْفِنَا وَحْشَةَ الْقَاطِعِینَ بِصِلَتِکَ حَتَّی لاَ نَرْغَبَ إِلَی أَحَدٍ مَعَ بَذْلِکَ وَلاَ نَسْتَوْحِشَ مِنْ أَحَدٍ مَعَ فَضْلِکَ «8»اَللَّهُمَّ فَصَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِهِ وَکِدْ لَنَا وَلاَ تَکِدْ عَلَیْنَا وَامْکُرْ لَنَا وَلاَ تَمْکُرْ بِنَا وَأَدِلْ لَنَا وَلاَ تُدِلْ مِنَّا]

خدایا! به عطا و احسانت، ما را از عطا و احسان دیگران بی نیاز ساز، و از ما غم و اندوه بریده شدن احسان دیگران را به احسان و جایزه ات کفایت فرما، تا با بذل و بخشش تو، به دنبال و بخشش احدی رغبت نکنیم، و با فضل و احسان تو از احدی نهراسیم. خدایا! بر محمد و آلش درود فرست و به سود ما چاره فرما و به زبان ما چاره مساز، و به سود ما تدبیر کن و به زیان ما تدبیر مفرما، و ما را بر دیگران پیروزی ده، و دیگران را بر ما پیروز مگردان.

نیاز به خدا و بی نیازی از همه

این مسأله صحیح است که انسان مدنی الطبع و اجتماعی آفریده شده و در امور زندگی و حیات به کمک و معاونت دیگران نیازمند است و زندگی و ادامۀ حیات بدون ارتباط با همنوعان برایش میسّر نیست، ولی این همه اقتضای این را ندارد که انسان در تمام جوانب حیات، حتّی حالات و احوالات در گرو خواسته های بی حدّ و مرز دیگران برود، و به خاطر امور مادی و نیازمندی ها به خصوص در مواقع گرفتاری که دیگران محض عواطف و احساسات یا اهداف دیگر به انسان کمک

ص:379

بلاعوض می نمایند، آنان را به جای حضرت مالک الملوک، معبود خود گرفته و موجودیت خویش را در آنچه آنان می خواهند خرج کند.

گاهی نیازمندی های انسان، سنگری برای دشمنان خداست که اگر انسان توجه به حقیقت نداشته باشد از آن سنگر با ظاهری فریبنده به انسان حمله می شود و مغز و قلب به تصرّف دشمن درآمده و آدمی عملۀ بی چون و چرای شیطان یا شیاطین می گردد.

در این مسیر باید ابوذروار برخورد کرد، به وقت نیاز، عطای دشمن را که برای به یغما بردن دین و ایمان انسان به کار گرفته می شود با کمال شجاعت رد کرد و رنج تبعید به بیابان رَبَذه را پذیرفت و در آنجا در حال سلامت دین و الگو شدن برای مجاهدان فی سبیل اللّه در آغوش لطف و محبّت حضرت محبوب جان سپرد.

از دوری گزیدن آنان که قصد بَرده کردن انسان را دارند نباید وحشت کرد، و از تنها شدن از آنان که با حقیقت پیوند ندارند نباید ترسید. باید آن چنان در قید بندگی حق بود و عاشقانه در مدار عبادت راه پیمود که تدبیر الهی به سود انسان تمام شود، و به عبارت دیگر درهای رحمت الهیّه به سوی انسان باز شده و نعمت های ظاهری و باطنی آن چنان به کار گرفته شود که محصول به کارگیری نعمت ها بهشت و رضوان حق شود، نه این که به صورتی هم آغوش با زندگی شد که چنگال گناه به همۀ نواحی حیات اتصال پیدا کند، آنگاه تدبیر الهی به مجازات همه جانبۀ انسان تعلّق گیرد.

آن چنان هماهنگ با حق و حقیقت باید زیست که مشکلات آسان شود و گره های کور بازگردد و نور واقعیّت در قلب بتابد و به قول حضرت سجّاد علیه السلام :

مکر دوست به سود انسان شود، نه آن که به خاطر تخلّف از حقیقت، و بغی و تجاوز و ستم، بدون این که انسان بفهمد، به تدریج دچار مشکلات گردد و گره ها به کار افتد و آدمی با مکر حق به چاه هلاکت و شقاوت سرنگون شود.

ص:380

آنان که جز در صراط مستقیمِ دوست حرکت ندارند، آنان که قلبشان از عشق حضرت محبوب می تپد، آنان که بار غمی جز بار غم یار بر دوش جان ندارند، آنان که منوّر به نور معرفت هستند، آنان که غیر عمل صالح عملی ندارند و جز اخلاق حسنه مایه و سرمایه ای برای آنان نیست، آنان که هماهنگ با حیات انبیا و ائمّه زیست می کنند و دلیلی جز قرآن نمی شناسند و لحظه ای از یاد حق و روز قیامت غافل نیستند و حقوق برادران و همنوعان را رعایت می کنند، همیشه و همه جا بر دشمنان پیروزند.

ص:381

[«9»اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وآلِهِ وقِنَا مِنْکَ واحْفَظْنَا بِکَ وَاهْدِنَا إِلَیْکَ وَلاَ تُبَاعِدْنَا عَنْکَ إِنَّ مَنْ تَقِهِ یَسْلَمْ وَمَنْ تَهْدِهِ یَعْلَمْ وَمَنْ تُقَرِّبْهُ إِلَیْکَ یَغْنَمْ ]

خدایا! بر محمد و آلش درود فرست و ما را از خشم خود نگاه دار و به عنایتت محافظت فرما و به سوی خود هدایت کن و از حضرتت دور مساز؛ همانا هر که را تو حفظ کنی سالم می ماند، و هر که را تو هدایت فرمایی دانا می شود، و هر که را تو به خود نزدیک کنی، به بهره مندی می رسد.

خدا، پناهگاه انسان
اشاره

اگر خداوند، انسان را پناه دهد، او را از افراط و تفریط دور می کند و در واقع بنده مستقیم الحرکات می شود و به راه مستقیم هدایت می شود و از انحراف در راستی و درستی و واقع شدن در هوا و هوس هلاک کننده سالم می ماند و چون هدایت حاصل شد مانع گمراهی از صراط مستقیم می شود و عبد به راه حق علم پیدا می کند و چون علم پیدا کرد و به طرف خداوند حرکت کرد قرب الهی برای او حاصل شده به سعادت ابد و به غنای حقیقی و ملک ابدی خواهد رسید که مستلزم سلامت و هدایت است و سلامت و هدایت مستلزم علم و قرب است و علم و قرب مستلزم غنای حقیقی و سعادت ابدی خواهد بود.

ص:382

زیر بنای سعادت

خودشناسی و یا معرفت نفس زیربنای سعادت بشر در جمیع شؤون مادی و معنوی است. آدمی در پرتو خودشناسی به نیازهای درونی و برونی خویش پی می برد، عواملی را که مایۀ تعالی و تکامل اوست تشخیص می دهد، وظیفه شناس می شود، به پاکی و نیکی می گراید و سرانجام به کمالی که لایق مقام انسان است، نایل می شود.

سعادت و خودآگاهی

کسی که خواهان سعادت است باید خود را بشناسد و از ذخایر درونی و برونی خویش آگاه شود، طبق سنن آفرینش قدم بردارد، کلیه جهات مادی و معنوی را مورد توجه قرار دهد، تمایلات انسانی و غرایز حیوانی را به موازات هم، با رعایت تعادل و موازنه اقناع نماید و هیچ یک را فدای دیگری نکند، این خود برنامۀ اسلام و راه و رسم مسلمانان راستین و دین شناس است.

امام رضا علیه السلام می فرماید:

لَیْسَ مِنّا مَنْ تَرَکَ دُنْیاهُ لِدینِهِ وَ دینَهُ لِدُنْیاهُ وَ تَفَقَّهُوا فِی الدّینِ . (1)

از ما نیست آن کس که دنیای خود را برای دین ترک گوید، یا دین خود را برای دنیا از دست بدهد. سپس خاطر نشان فرموده است که آیین خدا را به درستی بشناسید و با آگاهی از آن پیروی کنید.

خودشناسی و ارزش آن

اولیای گرامی اسلام ضمن روایات متعددی، اهمیت و ارزش خودشناسی را

ص:383


1- (1) - بحار الأنوار: 346/75، باب 26، حدیث 4؛ [1]مستدرک الوسائل: 223/8، حدیث 9309. [2]

تذکر داده و پیروان خویش را به این نکته متوجه کرده اند که معرفت نفس مایۀ پیروزی و موفقیت انسان ها و خودناشناسی موجب سقوط و تباهی آنان است.

امام علی علیه السلام می فرماید:

هَلَکَ امْرُءٌ لَمْ یَعْرِفْ قَدْرَهُ . (1)

انسانی که اندازۀ خود را نشناخت هلاک شد.

و نیز می فرماید:

نالَ الْفَوزَ الْاَکْبَرَ مَنْ ظَفِرَ بِمَعْرِفَةِ الَّنفْسِ . (2)

کسی که به خودشناسی دست یافته از بزرگترین خیر و خوبی برخوردار شده است.

و نیز می فرماید:

مَنْ لَمْ یَعْرِفْ نَفْسَهُ بَعُدَ عَنْ سَبیلِ النَّجاةِ وَ خَبَطَ فِی الضَّلالِ وَ الْجَهالاتِ . (3)

کسی که خود را نشناسد از مسیر صحیح و نجات بخش دور می شود و به راه جهل و گمراهی می گراید.

آری، اندیشه خودشناسی به انسان تحرک فکری می بخشد، پرده های غفلت و بی خبری را می درد، حس کنجکاوی و تجسس را بیدار می کند. نیروی خرد را به کار می اندازد و آدمی را به تعقل و مطالعه وا می دارد، کسی که از پی معرفت نفس می رود و می خواهد خویشتن را از جمیع جهات مادی و معنوی بشناسد و از آغاز و انجام خود آگاه شود، طبعاً با سؤالات گوناگونی از این قبیل مواجه می شود: من

ص:384


1- (1) - نهج البلاغه: حکمت 149. [1]
2- (2) - غرر الحکم: 232، حدیث 4641. [2]
3- (3) - غرر الحکم: 233، حدیث 4664. [3]

کیستم ؟ چگونه ساخته شده ام ؟ کی مرا ساخته ؟ از کجا آمده ام ؟ برای چه آمده ام ؟ در این سرا چه می کنم ؟ وظیفۀ من چیست و از این جا به کجا می روم ؟

روزها فکر من این است و همه شب سخنم که چرا غافل ز احوال دل خویشتنم

ز کجا آمده ام، آمدنم بهر چه بود به کجا می روم آخر، ننمایی وطنم

مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا یا چه بوده است مراد وی از این ساختنم

تا به تحقیق مرا منزل و ره ننمائی یک دم آرام نگیرم نفسی دم نزنم

ارزش خودشناسی انسان بر مقیاس پاسخ های صحیحی است که به این پرسش ها، البته به هر نسبتی که درک طبیعی و معلومات اکتسابی شخصی زیادتر باشد می تواند عمیق تر فکر کند، سؤالات را در سطح وسیع تری طرح نماید، پاسخ های اساسی تری به آنها بدهد و خود را بهتر بشناسد.

قرآن چه زیبا در این زمینه می فرماید:

وَ لَاتَکُونُواْ کَالَّذِینَ نَسُواْ اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنفُسَهُمْ أُوْلئِکَ هُمُ الْفَسِقُونَ » (1)

و مانند کسانی مباشید که خدا را فراموش کردند، پس خدا هم آنان را دچار خود فراموشی کرد؛ اینان همان فاسقانند.

«اصولاً خمیر مایۀ تقوی دو چیز است: یاد خدا یعنی توجه به مراقبت دائمی اللّه و حضور او در همه جا و همه حال، و توجه به دادگاه عدل خداوند و نامۀ

ص:385


1- (1) - حشر (59) : 19. [1]

اعمالی که هیچ کار صغیر و کبیری وجود ندارد مگر این که در آن ثبت می شود.

و به همین دلی توجه به دو اصل مبدأ و معاد در سرلوحۀ برنامه های تربیتی انبیا و اولیا قرار داشته و تأثیر آن در پاکسازی فرد و اجتماع کاملاً چشمگیر است.

قابل توجه این که قرآن در این جا صریحاً می گوید: فراموش کردن خدا سبب «خودفراموشی» می شود، دلیل آن نیز روشن است؛ زیرا از یک سو فراموشی پروردگار سبب می شود که انسان در لذات مادی و شهوات حیوانی فرو رود و هدف آفرینش خود را به دست فراموشی بسپارد و در نتیجه از ذخیرۀ لازم برای فردای قیامت غافل بماند.

از سوی دیگر فراموش کردن خدا همراه با فراموش کردن صفات پاک اوست که هستی مطلق و علم بی پایان و غنای بی انتها از آن اوست و هر چه غیر اوست وابسته به او و نیازمند ذات پاکش می باشد و همین امر سبب می شود که انسان خود را مستقل و غنی و بی نیاز بشمرد و به این ترتیب واقعیت و هویت انسانی خویش را فراموش کند و لیاقت های ذاتی خود را که خداوند در او نهفته و از بقیه مخلوقات ممتازش ساخته به دست فراموشی می سپرد و این مساوی با فراموش کردن انسانیت خویش است و چنین انسانی تا سر حد یک حیوان درّنده سقوط می کند و همتش چیزی جز خواب و خور و شهوت نخواهد بود و اینها همه عامل اصلی فسق و فجور، بلکه این خود فراموشی بدترین مصداق فسق و خروج از اطاعت خداست و به همین دلیل در پایان آیه می گوید: چنین افراد فراموشکار فاسقند.» (1)

خود فراموشی

خود فراموشی از جمله عیوب بزرگ معنوی و یکی از بیماری های خطرناک اخلاقی است. آدمی بر اثر این مرض دچار فرومایگی و دنائت روحی می گردد،

ص:386


1- (1) - تفسیر نمونه: 541/23، [1] ذیل آیۀ 19 سورۀ حشر.

انسانیت را از یاد می برد و از شرافت نفس غافل می شود، به ندای وجدان اخلاقی بی اعتنا می گردد و سجایای انسانی را ناچیز می شمرد چنین انسانی در معرض انواع آلودگی ها و سیئات اخلاقی قرار می گیرد و همواره در مسیر انحطاط و سقوط پیش روی می کند.

او در گفتار و رفتار خویش مطیع هوای نفس و تمایلات غریزی است و در کارهای غیرانسانی و خلاف اخلاق لاأبالی و بی باک است و عدل و انصاف و حقیقت را نادیده می گیرد، به آسانی مرتکب گناه و ناپاکی می شود و برای رسیدن به شهوات و تمنیات نفسانی به زشت ترین عمل دست می زند، شرف انسانی را پایمال می نماید و خویشتن را از اوج انسانیت به حضیض حیوانیت تنزل می دهد.

آری، خود فراموشی مجازات کسانی است که از آفریدگار جهان غافل می شوند، خدا را فراموش می کنند، مسؤولیّت خویش را در پیشگاه الهی از یاد می برند، سنن تکوینی و قوانین تشریعی را نادیده می گیرند و از برنامه های تعالی و تکامل سرباز می زنند.

ارزش عمر

در نظر مردان الهی عمر و زندگی زمانی ارزش دارد که با یاد خدا و در اطاعت باری تعالی طی شود و آمیخته به حق و فضیلت باشد وگرنه عمری که مایۀ افزایش اعمال ناروا و مجری افکار شیطانی است و با گناه و ناپاکی می گذرد بهتر است که نباشد، همچنان که امام زین العابدین علیه السلام می فرماید:

وَ عَمَّرنی ما کانَ عُمُری بِذْلَةً فی طاعَتِکَ ، فَاِذا کانَ عُمُری مَرْتَعاً لِلشَّیْطانِ فَاقْبِضْنی الَیْکَ قَبْلَ انْ یَسْبِقَ مَقْتُکَ الَیَّ ، اوْ یَسْتَحْکِمَ

ص:387

غَضَبُکَ عَلَیَّ . (1)و مرا زنده دار، مادامی که عمرم در طاعت تو به کار رود، و هنگامی که عمرم بخواهد چراگاه شیطان شود، جانم را بستان پیش از آن که دشمنی و نفرتت بر من پیشی گیرد، یا خشمت نسبت به من محکم و استوار شود.

لذا از نظر خداشناسی روش پیغمبران این بود که در آغاز مردم را به ندای درونی خودشان متوجه می کردند و از معرفت فطری که با سرشتشان آمیخته است سخن می گفتند و حس خداجویی را در نهادشان بیدار می کردند. نیروی عقلشان را به کار می گرفتند، سپس از راه خودشناسی به آنان درس خداشناسی می دادند و آنان با آگاهی از آفرینش حکیمانۀ خویش به آفریدگار حکیم معتقد می ساختند.

امام علی علیه السلام می فرماید:

فَبَعَثَ فیهِم رُسُلَهُ وَ واتَرَ الَیْهِمْ انْبِیائَهُ لِیَسْتأدُ وهُمْ میثاقَ فِطْرَتِه وَ یُذَکِّرُوهُمْ مَنْسِیَّ نِعْمَتِهِ وَ یَحْتَجُّوا عَلَیْهِمْ بِالتَّبْلیغِ وَ یُثیرُوا لَهُمْ دَفائِنَ الْعُقُولِ . (2)

پس خداوند رسولانش را برانگیخت، و پیامبرانش را به دنبال هم به سوی آنان گسیل داشت، تا ادعای عهد فطرت الهی را از مردم بخواهند، و نعمتهای فراموش شدۀ او را به یادشان آرند و با ارائۀ دلایل بر آنان اتمام حجت کنند، و نیروهای پنهان عقول آنان را برانگیزانند.

ص:388


1- (1) - صحیفه سجادیه: دعای 20. [1]
2- (2) - نهج البلاغه: خطبۀ 1. [2]

در واقع می توان گفت: مجموع برنامه های انسان سازی که پیامبران خدا به مردم آموخته اند به چهار مرحله منتهی می شود.

1 - شناخت خدا.

2 - شناخت نیروهایی که خداوند در وجود بشر مستقر ساخته است.

3 - شناخت تعالیم الهی در بهره برداری از نیروها.

4 - شناخت عواملی که آدمی را از وظیفه شناسی باز می دارد و از مسیر انسانیت منحرف می کند.

این چهار مرحله در ضمن فرمایش امام صادق علیه السلام متبلور است:

وَجَدْتُ عِلْمَ النّاسِ کُلَّهُ فی ارْبَعٍ اوَّلُها: انْ تَعْرِفَ رَبَّک وَالثّانی: انْ تَعْرِفَ ما صَنَعَ بِکَ وَالثَّالِثُ : انْ تَعْرِفَ ما ارادَ مِنْکَ وَالرَّابِعُ : انْ تَعْرِفُ ما یَخْرُجُکَ مِنْ دِینِکَ . (1)

اول: آن که خدای خود را بشناسی،

دوم: آن که بدانی صانع حکیم در ساختمان تو چه دقت های حکیمانه ای را به کار برده است.

سوم: آن که بدانی از تو چه خواسته است.

چهارم: آن که بدانی چه چیزهایی تو را از دین بیرون می برد.

خلاصه: بشر برای نیل به سعادت حقیقی باید خود را آن طور که هست، بشناسد جنبه های انسانی و حیوانی خویش را با هم به موازات هم مورد توجه قرار دهد و غرایز و شهوات را با معیارهای عقل و وجدان اخلاقی اندازه گیری کند و از افراط و تفریط بپرهیزد و برنامۀ زندگی را با موازین خلقت و سنن آفرینش منطبق سازد.

اگر تمام مراحل معرفت را پشت سر گذاشت و موفق از این امتحان بیرون رفت، به شناخت الهی نایل گشته و در طریق هدایت، اللّه قرار می گیرد و اگر در طریق

ص:389


1- (1) - الکافی: 50/1، حدیث 11؛ [1]معدن الجواهر: 43. [2]

هدایت، اللّه قرار گرفت، مقرب درگاه او خواهد شد، و چون مقرب درگاه او شد دیگر وسوسۀ شیطان در او اثر نخواهد گذاشت.

همچنان که خداوند در قرآن می فرماید:

إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْاْ إِذَا مَسَّهُمْ طَآئِفٌ مِّنَ الشَّیْطَنِ تَذَکَّرُواْ فَإِذَا هُم مُّبْصِرُونَ » (1)

مسلماً کسانی که [ نسبت به گناهان، معاصی و آلودگی های ظاهری وباطنی ] تقوا ورزیده اند، هرگاه وسوسه هایی از سوی شیطان به آنان رسد [ خدا و قیامت را ] یاد کنند، پس بی درنگ بینا شوند [ و از دام وسوسه هایش نجات یابند. ]

«طائف: به معنی «طواف کننده» است گویا وسوسه های شیطانی هم چون طواف کننده ای پیرامون فکر و روح انسان پیوسته گردش می کنند تا راهی برای نفوذ بیابند اگر انسان در این هنگام به یاد خدا و عواقب شوم گناه بیفتد آنها را از خود دور ساخته و رهایی می یابد وگرنه سرانجام در برابر این وسوسه ها تسلیم می گردد.

اصولاً هر کسی در هر مرحله ای از ایمان و در هر سن و سالی گه گاهی گرفتار وسوسه های شیطانی می گردد و گاه در خود احساس می کند که نیرو و محرک شدیدی در درون جانش آشکار شده است و او را به سوی گناه دعوت می کند که قرآن تنها راه نجات از آلودگی در چنین شرایطی را نخست فراهم ساختن سرمایۀ «تقوی » و سپس «مراقبت» و سرانجام توجه به خویشتن و پناه بردن به خدا، یاد الطاف و نعمت های او و مجازات دردناک خطارکاران است، می داند.

وسوسه های نفس و شیطان مانند میکرب های بیماری زا است که در همه وجود دارند ولی به دنبال بنیه های ضعیف و جسم های ناتوان می گردند تا در آنجا نفوذ

ص:390


1- (1) - اعراف (7) : 201. [1]

کنند امّا آنها که جسمی سالم و نیرومند و قوی دارند این میکرب ها را از خود دفع می کنند.

جملۀ فاذا هم مبصرون اشاره به این حقیقت است که وسوسه های شیطانی پرده بر دید باطنی انسان می افکند آن چنان که راه را از چاه و دوست را از دشمن و نیک را از بد نمی شناسند، ولی یاد خدا به انسان بینایی و روشنایی می بخشد و قدرت شناخت واقعیت ها را به او می دهد. شناختی که نتیجه اش نجات از چنگال وسوسه هاست.» (1)

ص:391


1- (1) - تفسیر نمونه: 67/7، [1] ذیل آیۀ 201 سورۀ اعراف.

[«10»اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِهِ وَاکْفِنَا حَدَّ نَوَائِبِ الزَّمَانِ وَشَرَّ مَصَائِدِ الشَّیْطَانِ وَمَرَارَةَ صَوْلَةِ السُّلْطَانِ ]

خدایا! بر محمد و آلش درود فرست، و ما را از شدّت حوادث ناگوار زمان و شرّ دام های شیطان و قهر و خشم سلطان، کفایت فرما.

امنیّت از شرّ حوادث ناگوار، دام شیطان، و شرّ حاکم ستمگر
اشاره

در آیات و روایات ما به انسان هشدار داده شده که از اموری در امان نیست و باید نگرش و تدبیری اساسی اندیشید.

انسان نباید به اندک عنایت و فیضی که به او می رسد دل خوش و فریفته گردد و در بستر عافیت و امنیت از ظرف بلا و ابتلایی که حق تعالی بر مقتضای حکمت در جهت رشد و شکوفایی برای او فراهم می کند؛ غفلت ورزد.

بلکه باید در بستر عافیت، پیش از افتادن در گرفتاری برای در امان بودن خود از انحرافات و لغزش های احتمالی و درماندگی و واماندگی آن ایام، دست دعا به درگاه الهی بردارد و عاجزانه از حق بخواهد در هنگامی که در گرداب های شرارت گرفتار می شود؛ توجه به غیر نکند و در چنگال شرک و خودبینی اسیر نگردد.

اهل حکمت و اندیشه می گویند:

باید پیش از وقوع حوادث به پیش گیری آن پرداخت، دعا و صبر دو کلید اصلی برای کفایت از شر امور است.

خداوند به پیامبرش که در امواج استهزا و تکذیب مشرکان و کافران گرفتار شده

ص:392

است خطاب می فرماید:

فَاصْبِرْ صَبْرًا جَمِیلاً» (1)

پس صبر کن صبری نیکو [ صبری که در کنارش جزع و ناخشنودی نباشد. ]

«حضرت حق فرموده که ای پیامبر! در برابر آزار آنان نیکو شکیبا باش. «صبر جمیل» یعنی تحمل بسیار قابل توجه و آن استقامتی است که تداوم داشته باشد، یأس و نومیدی به آن راه نیابد و بی تابی و شکوه و ناله همراه آن نباشد که در غیر این صورت جمیل نیست.» (2)کسی از حضرت باقر علیه السلام پرسید: مقصود از صبر جمیل چیست ؟

حضرت فرمود: این صبری است که در آن نزد مردم گله و شکایت نمی شود. (3)به طور کلی ایستادگی در حوادث یکی از ویژگی های مؤمن است و چون در برابر طوفان حادثه و آزمایش ها قرار می گیرد این صبر است که او را می سازد.

امام صادق علیه السلام فرمود:

اَلْمُؤْمِنُ یُطْبَعُ عَلَی الصَّبْرِ عَلَی النَّوائِبِ . (4)

سرشت مؤمن بر این است که در برابر سختی ها و مشکلات صبر کند.

حتی اهل بیت عصمت و طهارت شادی درون را نتیجه ایستادگی در برابر مشکلات می دانند که به دنبال آن آسایش و امنیت می آید.

امام صادق علیه السلام می فرماید:

السُّرُوُر فی ثَلاثِ خِلالِ : فی الوَفاءِ وَ رِعایَةِ الحُقُوقِ وَ النُّهُوضِ فی

ص:393


1- (1) - معارج (70) : 5. [1]
2- (2) - تفسیر نمونه: 17/25، [2] ذیل آیۀ 5 سورۀ معارج.
3- (3) - بحار الأنوار: 83/68، باب 62، حدیث 22؛ الکافی: 93/2، حدیث 23. [3]
4- (4) - بحار الأنوار: 97/68، باب 62، ذیل حدیث 63؛ [4]مشکاة الأنوار: 23. [5]

النَّوائِبِ . (1)

شادی سه خصلت است: وفاداری، رعایت حقوق و ایستادگی در برابر سختی های زمانه.

چاره چیست ؟ این جا سخن از ارزش صبر است که به انسان مقام و برتری می دهد.

این فرمایش امیرمؤمنان علی علیه السلام است که ما را آگاه می سازد:

هر که گرفتاری های زمانه پیاپی به او برسد، فضیلت صبر به او ارزانی می شود. (2)بلکه کمال انسان در داشتن چنین شایستگی است که او را به درجات بالاتر می رساند:

و نیز حضرت علی علیه السلام فرمود:

سه چیز است که به آنها مسلمان کامل گردد: جستجو در دین، برنامه ریزی در زندگی و شکیبایی بر گرفتاری ها. (3)و این سیرۀ معصومان همچنان ادامه دارد و تجلی آن در مؤمنان و شیعیان دیده می شود که دعای امام سجاد علیه السلام در حق آنان است.

دام شیطان

خداوند در دو آیه وظیفۀ مهم رهبران و مبلغان را، روشن بینی در برابر شیوه های شیطنت شیطان می داند و می فرماید:

ص:394


1- (1) - بحار الأنوار: 237/75، باب 23، ذیل حدیث 107؛ [1]تحف العقول: 322. [2]
2- (2) - غرر الحکم: 281، حدیث 6255.
3- (3) - بحار الأنوار: 210/1، باب 6، حدیث 3؛ الخصال: 124/1، حدیث 120. [3]

وَإِمَّا یَنزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطَنِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ * إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْاْ إِذَا مَسَّهُمْ طَآئِفٌ مِّنَ الشَّیْطَنِ تَذَکَّرُواْ فَإِذَا هُم مُّبْصِرُونَ » (1)

و اگر [ وسوسه ای از سوی ] شیطان، تو را [ به خشم بر مردم و ترکِ مهربانی و ملاطفت ] تحریک کند، به خدا پناه جوی؛ زیرا خدا شنوا و داناست. * مسلماً کسانی که [ نسبت به گناهان، معاصی و آلودگی های ظاهری وباطنی ] تقوا ورزیده اند، هرگاه وسوسه هایی از سوی شیطان به آنان رسد [ خدا و قیامت را ] یاد کنند، پس بی درنگ بینا شوند [ و از دام وسوسه هایش نجات یابند. ]

شیطان بر سر راه پرهیزگاران، همواره با وسوسه های شیطانی در شکل مقام، مال، شهوت، و امثال اینها خودنمایی می کند و شیطان و شیطان صفتان می کوشند آنها را از طریق این وسوسه ها از مسیرشان منحرف سازند و از هدفشان بازدارند.

قرآن دستور می دهد که اگر وسوسه های شیطانی متوجه تو شد به خدا پناه ببر و خود را به او بسپار و از لطفش مدد بخواه، زیرا او سخن تو را می شنود و از اسرار درونت آگاه و از وسوسه های شیاطین با خبر است.

وسوسه های شیطانی همچون طواف کننده ای پیرامون فکر و روح انسان پیوسته گردش می کنند تا راهی برای نفوذ بیابند. اگر انسان در این هنگام به یاد خدا و عواقب شوم گناه بیفتد آنها را از خود دور ساخته و رهایی می یابد وگرنه سرانجام در برابر این وسوسه ها تسلیم می گردد.

وسوسه های شیطانی پرده بر دید باطنی انسان می افکند آن چنان که راه را از چاه و دوست را از دشمن و نیک را از بد نمی شناسند ولی یاد خدا به انسان بینایی و روشنایی می بخشد و قدرت شناخت واقعیت ها را به او می بخشد.

ص:395


1- (1) - اعراف (7) : 201 - 200. [1]

در روایات اسلامی، به اثر عمیق ذکر خدا در کنار زدن وسوسه های شیطانی اشاره شده است. حتی افراد بسیار با ایمان و دانشمند و با شخصیت همیشه در مقابل وسوسه های شیطانی احساس خطر می کردند و از طریق مراقبت، با نفس می جنگیدند.

حضرت علی علیه السلام در خطبۀ ای برای این موقعیت درخواست کمک می نماید:

وَ احْمَدُ اللّهَ وَاَسْتَعینُهُ عَلی مَداحِرِ الشَّیطانِ وَ مَزاجِرِه وَالاِعْتِصامِ مِنْ حَبائِلِه وَ مَخاتِلِه. (1)

خدا را سپاس می گویم، و از او در موجبات طرد و بازداشتن شیطان، و محفوظ ماندن از دچار شدن در دامها و فریبهایش یاری می خواهم.

در جای دیگر در مقام گریز از شیطان می فرماید:

فَاحْذَرُوا عِبادَ اللّهِ عَدُوَّ اللّهِ انْ یُعْدیکُمْ بِدائِهِ وَ انْ یَسْتَفِزَّکُمْ بِنِدائِهِ وَ انْ یُجْلِبَ عَلَیْکُمْ بِخَیْلِهِ وَ رَجِلِهِ فَلَعَمْری لَقَدْ فَوَّقَ لَکُم سَهْمَ الْوَعید وَ اغْرَقَ لَکُمْ بِالنَّزْعِ الشَّدیدِ، وَ رَماکُمْ مِنْ مَکانٍ قَریبٍ . (2)

بندگان خدا، از دشمن خدا حذر کنید، مباد آن که شما را به درد خود مبتلا کند، و با ندایش شما را به حرکت آورد، و با ارتش سواره و پیاده اش بر شما بتازد.

به جان خودم سوگند که تیری سهمناک علیه شما به کمان گذاشته و کمان را با شدت هر چه تمامتر کشیده، و از مکانی نزدیک به شما تیر انداخته.

در مواعظ امام صادق علیه السلام به عبداللّه بن جندب آمده است که:

یا ابْنَ جُنْدَبِ إِنَّ للشِّیْطانِ مَصَائِدَ یَصْطادُ بِها فَتحَامَوا شِباکَهُ وَ مَصائِدَهُ .

قُلْتُ : یَا ابْنَ رَسُولِ اللّهِ وَ ما هِیَ ؟

ص:396


1- (1) - نهج البلاغه: خطبۀ 151. [1]
2- (2) - نهج البلاغه: خطبۀ 234، خطبۀ قاصعه. [2]

قالَ : امَّا مَصائِدُهُ فَصَدٌّ عَنْ بِرِّ الاِخوانِ وَ أَمّا شِباکُهُ فَنَوْمٌ عَنْ قَضَاءِ الصَّلَواتِ الَّتی فَرَضَها اللَّهُ ، أَمَا إِنَّه ما یُعْبَدُ اللّهُ بِمِثْلِ نَقْلِ الاَقْدامِ إلی بِرِّ الإِخْوانِ وَ زِیارَتِهِمْ ، وَیْلٌ لِلسّاهِینَ عَنِ الصَّلَوَاتِ ، النّائِمینَ فِی الخَلَواتِ الْمُسْتَهْزِئِینَ بِاللّهِ وَ آیاتِهِ فی الْفَتَرَاَتِ . (1)

ای پسر جندب! شیطان دام هایی برای صید دارد خود را از گرفتار شدن به دام ها و ریسمان های او نگه دارید. عرض کردم: ای فرزند رسول خدا! دام های شیطان چیست ؟ فرمود: دام های شیطان جلوگیری کردن از نیکی به برادران است و اما ریسمان های او خوابیدن از انجام نمازهای واجب است.

بدان که خدا پرستش نشده به اندازۀ قدم برداشتن برای نیکی به برادران و زیارت و دیدار آنها. وای بر کسانی که در نمازها سهل انگاری می کنند و آنهایی که در خلوت به خواب می روند و در ضعف ها و سستی ها خدا و آیاتش را به مسخره می گیرند.

شر حاکم ستمگر

و امّا زندگی با سلطان ستمگر با آن تخت و تاج آلوده به غرور و غضب و تجملات دنیایی، انسان را از هستی حقیقی اش نابود می کند.

رسول اکرم صلی الله علیه و آله بسیار در این باره هشدار می دهند:

از ارتباط با سلطان بپرهیزید که آن دین را می برد و از کمک کردن به او دوری گزینید؛ زیرا شما کارهای او را نمی پسندید. (2)آری، حاکم ستمگر با زندگی نکبت خود گروهی از انسان ها را تباه می کند و با

ص:397


1- (1) - بحار الأنوار: 280/75، باب 24، حدیث 1؛ [1]تحف العقول: 301. [2]
2- (2) - بحار الأنوار: 368/10، باب 20، حدیث 7.

روان کردن مال حرام در زندگی مردم، آنها را به گمراهی می کشاند.

حضرت علی علیه السلام هم این نکته را به فرزندش، امام حسن علیه السلام یادآوری می کند که:

باعِدِ السُّلْطانَ لِتَأْمَنَ خُدَعَ الشَّیطانِ . (1)

از سلطان دوری کن تا از نیرنگ های شیطان ایمن مانی.

چه زیبا سخنی آن حضرت در نهج البلاغه فرمود:

همدم سلطان مانند کسی است که بر شیر سوار باشد مردم به حال او حسرت می خورند در حالی که خودش می داند در چه وضعیت خطرناکی قرار دارد. (2)

ص:398


1- (1) - بحار الأنوار: 217/74، باب 8، حدیث 1؛ [1]مستدرک الوسائل: 308/12، باب 35، حدیث 14163. [2]
2- (2) - نهج البلاغه: حکمت 263. [3]

[«11»اَللَّهُمَّ إِنَّمَا یَکْتَفِی الْمُکْتَفُونَ بِفَضْلِ قُوَّتِکَ فَصَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِهِ وَاکْفِنَا وَإِنَّمَا یُعْطِی الْمُعْطُونَ مِنْ فَضْلِ جِدَتِکَ فَصَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِهِ وَأَعْطِنَا وَإِنَّمَا یَهْتَدِی الْمُهْتَدُونَ بِنُورِ وَجْهِکَ فَصَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِهِ وَاهْدِنَا]

خدایا! جز این نیست که قناعت کنندگان، به فضل نیروی تو قناعت می کنند؛ پس بر محمد و آلش درود فرست و ما را از فضل نیروی خود کفایت فرما، و جز این نیست که بخشندگان از فضل جود تو می بخشند؛ پس بر محمد و آلش درود فرست، و از فضل جود خود بر ما ببخش، و جز این نیست که راه یافتگان، به نور وجه تو راه می یابند؛ پس بر محمد و آلش درود فرست، و ما را به نور وجه خود هدایت کن.

کفایت خداوند در قناعت
اشاره

برای فهم بهتر کفایت خداوند در قناعت، توجه به مقدمۀ ذیل ضروری به نظر می رسد:

اختیار داشتن انسان؛ فطری است و ما به طور فطری فاعل مختاریم و از دو جهت با نظام احسن در پیوند کامل قرار داریم.

نخست این که ما خود، جزئی از اجزای این نظامیم و دیگر آن که نظام در دست ماست. از جهت نخست که ما در مجموع نظام قرار گرفته ایم با این که در ظرف

ص:399

اختیاریم، هیچ چیز حتی مختار بودن در دست ما نیست. اوست که در هر جا و هر زمان خواست، ما را در این نظام عملی می سازد.

از جهت دوّم که نظام در دست انسان است، انسان مظهر نظام احسن است و دست کم استعداد برای مظهر شدن در قابلیت انسان است. پس ما از جهت نسبت به خود یک ناظم هستیم و باید به اندازۀ توان در این نظام به بهترین گونه کار کنیم تا وصف فردی و جمعی نظام احسن در ظرف اختیار نیز بهترین باشد.

نظام احسن در ظرف ظهوری از این جهت که ظهور حسن و جمال حق است، احسن است. ولی از جهت مقایسه با کمال ذاتی، عین تعیّن، کاستی، ناداری است.

معصوم در ظرف اختیار - گذشته از تکوین - به لحاظ عصمت از جهت تشریع نیز مظهر اتم نظام احسن است. غیر معصوم نیز باید به اندازۀ توان، مظهر عصمت معصوم در جهت نظام احسن باشد و در صورت فعلیت گناه باید بداند که گناه در نظام احسن اختلال ایجاد می کند. از این رو برخی از گرفتاری هایی که به انسان می رسد به جای اعتراض به حق و نظام احسن الهی، باید در اعمال خود تجدید نظر کند.

خداوند می فرماید:

وَ مَا بِکُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ ثُمَّ إِذَا مَسَّکُمُ الضُّرُّ فَإِلَیْهِ تَجَْرُونَ * ثُمَّ إِذَا کَشَفَ الضُّرَّ عَنکُمْ إِذَا فَرِیقٌ مِّنکُم بِرَبِّهِمْ یُشْرِکُونَ » (1)

و آنچه از نعمت ها در دسترس شماست از خداست، آن گاه چون آسیبی [ مانند سلبِ نعمت] به شما رسد، ناله و فریادتان را به التماس و زاری به درگاه او بلند می کنید. * سپس هنگامی که آسیب را از شما برطرف کند [ بر خلاف انتظار ] گروهی از شما به پروردگارشان شرک می آورند!!

ص:400


1- (1) - نحل (16) : 53 - 54. [1]

قوت بر کمال قدرت اطلاق می شود و چون خداوند سبحان مستند همه موجودات و فیاض بر همۀ قابلیت ها و استعدادهاست. پس او عطا کننده به هر چیزی است که نیازمند به کمال قدرت او باشد. سپس یک قانون کلی که نتیجۀ اعمال صالح توأم با ایمان است از هر کسی به هر صورت تحقق یابد، حیات طیب نصیب او می شود.

حضرت حق می فرماید:

مَنْ عَمِلَ صَلِحًا مِّن ذَکَرٍ أَوْ أُنثَی وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَوةً طَیِّبَةً وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا کَانُواْ یَعْمَلُونَ » (1)

از مرد و زن، هر کس کار شایسته انجام دهد در حالی که مؤمن است، مسلماً او را به زندگی پاک و پاکیزه ای زنده می داریم و پاداششان را بر پایۀ بهترین عملی که همواره انجام می داده اند، می دهیم.

مولود عمل صالح و ایمان در این جهان زندگی روشن و پاکیزه ای است. یعنی پدید آمدن جامعه ای که در آن آرامش، امنیت، رفاه، صلح، محبت، قناعت، تعاون و مفاهیم سازندۀ انسانی خواهد بود.

حیات طیبه

مفسران در معنی حیات طیبه تفسیرهای گوناگون آورده اند: از آن جمله روزی حلال، قناعت، رزق مستمر، عبادت همراه با روزی حلال، توفیق اطاعت فرمان خدا و...

پس حیات طیبه مفهومش گسترده است که همه مربوط به دنیاست و جزای احسن آن مربوط به آخرت است.

ص:401


1- (1) - نحل (16) : 97. [1]

حضرت علی علیه السلام در این باره می فرماید:

کَفی بِالْقناعَةِ مُلْکاً وَ بِحُسْنِ الْخُلُقِ نَعمیاً وَ سُئِلَ علیه السلام عَنْ قَولِهِ تَعالی:

فَلَنُحْییَّنَهُ حَیاةً طَیِّبَةً

فَقالَ : هِیَ الْقَناعَةُ . (1)

انسان را پادشاهی با گنج قناعت، و نعمت با حسن خلق کافی است. حضرت را از قول خداوند عزَّوجلّ : «بندۀ شایسته را حیات پاکیزه دهیم» پرسیدند، فرمود: حیات پاکیزه قناعت است.

این تفسیر محدود ساختن حیات طیبه به قناعت نمی باشد، بلکه بیان مصداق است، ولی مصداق روشن تر است، چرا که اگر تمام دنیا را به انسان بدهند ولی روح قناعت را از او بگیرند همیشه در آزار و رنج و نگرانی به سر می برد و به عکس اگر انسان روح قناعت داشته باشد، و از حرص و طمع برکنار گردد، همیشه آسوده خاطر و خوش است.

در جای دیگر می فرماید:

اگر خداوند پاک به وقت بعثت انبیای خود می خواست درِ گنج های طلا و معادن زر ناب، و باغ های سرسبز را به روی آنان باز کند و پرندگان آسمان، و جانوران زمین را همراه آنان نماید انجام می داد. ولی در این صورت جایی برای امتحان باقی نمی ماند و اجر و پاداش بی مورد می شد و اخبار آسمانی از بین می رفت و برای قبول کنندگان دعوت انبیاء، ثواب مبتلایان به رنج و سختی واجب نمی گشت...

ولی خداوند پاک پیامبرانش را در تصمیم هایشان نیرومند و از نظر برنامه های ظاهری ضعیف قرار داد با قناعتی که از بی نیازی چشم ها را پر

ص:402


1- (1) - نهج البلاغه: حکمت 229. [1]

می کرد و تهیدستی که دیده ها و گوش ها را از آن مملو می ساخت. (1)مردی به امام صادق علیه السلام از حال روزگار شکایت کرد که طلب روزی می کند و به دست می آورد، امّا قانع نمی شود و نفسش بیشتر از آن از او می طلبد.

عرض کرد: مرا چیزی بیاموز که مرا سود بخشد؟

حضرت فرمود:

اگر آن اندازه که کفایتت می کند تو را بی نیاز سازد، کمترین چیز دنیا بی نیازت می سازد و اگر آنچه را تو را بس می کند بی نیازت نسازد، همۀ دنیا هم تو را بی نیاز نمی گرداند. (2)از پندهای امام علی علیه السلام به فرزندش امام حسین علیه السلام این بود که:

لامالَ أَذْهَبُ بِالفاقَةِ مِنَ الرِّضا بِالْقُوتِ وَ مَنِ اقْتَصَرَ عَلی بُلْغَةِ الکَفافِ تَعَجَّلَ الرّاحَةَ وَ تَبَوَّأَ خَفْضَ الدَّعَةِ . (3)

هیچ ثروتی فقرزداتر از خرسندی به قوت نیست و هر که به حاجت زندگی بسنده کند، به زودی به آسایش دست یابد و زندگی آسوده و مرفّهی به دست آورد.

حضرت رضا علیه السلام در پاسخ این سؤال که قناعت چیست ؟ فرمود:

قناعت، باعث خویشتنداری و ارجمندی و آسوده شدن از زحمت فزون خواهی و بندگی در برابر دنیا پرستان است. و راه قناعت را جز دو کس

ص:403


1- (1) - نهج البلاغه: خطبۀ 234، خطبۀ قاصعه. [1]
2- (2) - الکافی: 138/2، حدیث 10؛ [2] وسائل الشیعة: 531/21، باب 15، حدیث 27775.
3- (3) - بحار الأنوار: 240/74، باب 9، حدیث 1؛ [3]الکافی: 19/8، حدیث 4. [4]

نپیماید: یا عبادت پیشه ای که خواهان مزد آخرت است، یا بزرگواری که از مردمان فرومایه دوری کند. (1)

فضل و جود و بخشندگی خداوند
اشاره

سبقت در فضیلت به معنای پیش تازی و برتری در علم، ادب، کمال، معرفتِ سخاوت و بخشش است. و دنیا میدان مسابقۀ کسب فضایل است. هر کسی بکوشد پاداش نیکو نصیبش گردد. در این فراز دعا حضرت سجاد علیه السلام در صدد روشن گری ارتباط غنای انسان با خداوند است. در باب فقر و غنی بیان گردیده است که مؤمن از خداوند دو درخواست عمده دارد:

1 - غنای ظاهری؛ که در مال و ثروت و امکانات دنیوی به غیر محتاج نباشد و تنها از دریای جود و معدن کرم حق به او برسد، این بیان معصوم است که:

خدایا در هر حال از تو می خواهم که بی نیاز باشم و نادار نباشم تا به واسطۀ فقر؛ محتاج و بی آبرو و ذلیل خلق شوم.

2 - غنای باطنی؛ که در درون و حال روحانی به غیر حق توجه نداشته باشد. و معصومان هم این توجه را به ما آموخته اند که:

خدایا نیازمند نباشم چه به خوبان و چه به بدان، به خوب تا منّتش را نبینم، به بد تا رویگردانی او را دچار نشوم. این روش، وقار، عزت و سکینۀ اجتماعی است.

قرآن مجید یکی از اعمال برجسته ابرار را اخلاص می شمرد؛ آنان کسانی هستند که از روی فضل و بزرگی در حالی که طعام را دوست دارند به دیگران انفاق می کنند و می گویند:

ص:404


1- (1) - بحار الأنوار: 349/75، باب 26، حدیث 6؛ کشف الغمة: 307/2.

إِنَّمَا نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لَانُرِیدُ مِنکُمْ جَزَآءً وَ لَاشُکُورًا» (1)

[ و می گویند: ] ما شما را فقط برای خشنودی خدا اطعام می کنیم و انتظار هیچ پاداش و سپاسی را از شما نداریم.

این برنامه منحصر به اطعام نیست بلکه تمام اعمالشان مخلصانه و برای ذات پاک خداوند است. و هیچ چشم داشتی به پاداش مردم و تشکر آنها ندارند؛ زیرا نگاه آنان به فضل خداوند است. و خداوند متعال مستند همه موجودات و ممکنات در نیازمندی است و در زنجیرۀ حاجات نقطۀ وصل آنان، نظر به سوی اوست. پس هر معطی غیر او مَجاز است. و این انحصار اعطا کنندگان در فضل جود خداوند اشاره به حقیقی بودن اعطای حق تعالی است.

جواد از نظر امام رضا علیه السلام

از امام رضا علیه السلام در حال طواف پرسیدند: جواد کیست ؟ فرمود:

سخن تو دو صورت دارد:

اگر از مخلوق می پرسی، بخشنده کسی است که آنچه را خدا بر او واجب کرده بپردازد و بخیل کسی است که از پرداختن آنچه خدا بر او فرض کرده است دریغ ورزد. ولی اگر مرادت خالق است؛ او بخشنده است، چه عطا کند و چه نکند؛ زیرا اگر به بنده ای عطا کند به او چیزی داده است که از آنِ او نیست و اگر عطا نکند چیزی از او دریغ داشته است که از آن او نیست. (2)بنده خدا در پی چه چیزی باشد؟ چه بخواهد؛ از که طلب کند، چگونه به این حقیقت برسد که آنچه را خواسته با فضل و برکت است ؟

جود در کلام امام صادق علیه السلام

حضرت صادق علیه السلام این خواسته را برای فرزندش چنین تفسیر می فرماید:

ص:405


1- (1) - انسان (76) : 9. [1]
2- (2) - بحار الأنوار: 351/68، باب 87، حدیث 5؛ الکافی: 38/4، حدیث 1. [2]

یا بُنَیَّ إِذا طَلَبْتَ الْجُودَ فَعَلَیْکَ بِمَعادِنِه؛ فَإِنَّ لِلْجُودِ مَعادِنَ وَ لِلْمَعادِنِ اصُولاً، وَ للاُصُولِ فُرُوعاً، وَ لِلْفُروعِ ثَمَراً وَ لا یَطیبُ ثَمَرٌ إلاّ بِفَرْعٍ وَ لا فَرْعٌ إِلاّ بأَصْلٍ وَ لاأَصْلٌ إِلاّ بِمَعْدِنٍ طَیِّبٍ . (1)

ای فرزندم! اگر جویای بخشندگی هستی به معدن های آن رجوع کن؛ زیرا بخشندگی را معدن هایی است و معدن ها را ریشه هاست و ریشه ها را شاخه ها و شاخه ها را میوه است و هر میوه ای به شاخه نیکوست و هر شاخه به ریشه ای است و هر ریشه ای با اصلش نیکو و پربرکت است.

این سخن پرگوهر از رسول خدا صلی الله علیه و آله است که خبری مهم را به ما می فرماید:

آیا شما را از بخشنده ترین بخشندگان خبر ندهم ؟ خداوند، بخشنده ترین بخشندگان است و من بخشنده ترین فرزندان آدم می باشم. و بخشنده ترین آنها پس از من مردی است که دانشی را فرا گیرد و دانشش را بگستراند.

چنین کسی روز قیامت یک امّت مبعوث می شود؛ و مردی که خویشتن را در راه خدا جانفشانی کند تا کشته شود. (2)بخشی از محبوبیّت انسانی به خاطر بخشش ها و گذشت های مادی و معنوی است که سرچشمۀ آن بزرگمنشی و وسعت کرامت نفس است، به ویژه اگر انسان دسترنج و نیازمندی خود را ببخشد که کاری بس بزرگ است، همان گونه که امام حسن مجتبی علیه السلام سه مرتبه در عمر با برکتش همۀ اموال خود را بخشید. حتی کفش خود را هدیه کرد تا به ما، درس پدر بزرگوارش را بیاموزد که فرمود:

جُودُوا فِی اللّهِ وَ جاهِدُوا أَنْفُسَکُم عَلی طاعَتِهِ یُعْظِمْ لَکُمُ الْجَزَاءَ وَ یُحْسِنْ

ص:406


1- (1) - بحار الأنوار: 201/75، باب 23، حدیث 33؛ [1]کشف الغمة: 158/2. [2]
2- (2) - کنز العمال: 151/10، حدیث 28771؛ الجامع الصغیر: 439/1، حدیث 2860.

لَکُمُ الْحَباءَ. (1)

برای خدا بخشش کنید و در راه طاعت او با نفسهایتان بجنگید تا پاداشتان را بزرگ و بخشش را نیکو گرداند.

راه یافتگان به نور الهی
اشاره

حضرت سجاد علیه السلام در این فراز از دعا «اِنَّما یَهْتَدِی المُهْتَدُونَ بِنُورِ وَجْهِکَ » به هدایت بندگان در پرتو نور خداوندی اشاره دارد که ابزار آن را خداوند فراهم می سازد.

«حضرت موسی علیه السلام بعد از دریافت فرمان رسالت و دستور همه جانبه دربارۀ چگونگی برخورد با فرعون از آن سرزمین مقدس حرکت کرد و با برادرش هارون در مصر همراه شده و هر دو به سراغ فرعون می آیند و با مشکلات زیادی می توانند به درون کاخ افسانه ای فرعون که افراد کمی به آن راه داشتند، راه پیدا کنند.

موسی در برابر فرعون فرمان رسالت را چنین بازگو می کند:

ما فرستادگان پروردگار توایم، بنی اسرائیل را با ما بفرست و آنها را شکنجه و آزار مکن، ما دلیل و معجزه روشنی با خود از سوی پروردگارت آورده ایم.

سلام بر کسی که از هدایت پیروی کند و این را نیز بدان که به ما وحی شده است که عذاب در انتظار کسانی است که تکذیب کنند و از فرمان خدا روی بگردانند.

هنگامی که فرعون این سخنان را شنید، گفت: ای موسی! پروردگار شما کیست ؟

موسی معرفی کوتاه و جامعی از پروردگار اعلام کرد:

ص:407


1- (1) - غرر الحکم: 379، حدیث 8578. [1]

قَالَ رَبُّنَا الَّذِی أَعْطَی کُلَّ شَیْ ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَی » (1)

گفت: پروردگار ما کسی است که به هر موجودی، آفرینش [ ویژۀ ] او را [ آن گونه که سزاوارش بود ] به وی عطا کرده، سپس هدایت نمود.

در این سخن کوتاه موسی علیه السلام اشاره به دو اصل اساسی آفرینش می کند؛

اول: خداوند به هر موجودی، آنچه نیاز داشته، بخشیده است.

دوم: هدایت و رهبری موجودات را به آنها آموخته است.

انسان ها دارای هدایت تکوینی هستند ولی چون انسان، موجودی برتر و دارای عقل و شعور است، خداوند هدایت تکوینیش را با هدایت تشریعی او به وسیلۀ پیامبران همراه و همگام کرده است.» (2)

تفسیر آیه در کلام علامه طباطبایی

«بازگشت معنای آیه به این می شود که خداوند بین هر پدیده ای به سبب نیروها و ابزارهایی که در وجودش قرار داده و بین آثار آن که او را به غایت وجودش می رساند، رابطه برقرار کرده است. برای مثال، جنین انسان که یک نطفۀ شکل یافته در صورت انسان است در درون خود مجهز به نیروها و ابزارهایی است؛ متناسب با افعال و آثاری که جنین را در جان و جسم به کمال می رساند. پس به نطفۀ آدمی، با استعدادی که در آن قرار داده شده، خلقت خاص یعنی همان وجود خاص انسانی داده است که به وسیلۀ نیروها و ابزار در او به سوی مطلوب و غایت وجود انسانی و کمال نهایی مخصوص این نوع هدایت و حرکت داده شده است.» (3)

هدایت و ارادۀ خداوند

خداوند در آیات بسیاری به این حقیقت اشاره می فرماید که هدایت به ارادۀ ماست حتی پیامبرش هم نمی تواند کاری کند؛ مگر ابزار آن را خداوند برای ایشان

ص:408


1- (1) - طه (20) : 50. [1]
2- (2) - تفسیر نمونه: 217/13 - 219، [2] ذیل آیۀ 50 سورۀ طه.
3- (3) - تفسیر المیزان: 166/14، ذیل آیۀ 50 سورۀ طه.

فراهم سازد.

خداوند متعال به پیامبرش می فرماید:

إِنَّکَ لَاتَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لَکِنَّ اللَّهَ یَهْدِی مَن یَشَآءُ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ » (1)

قطعاً تو نمی توانی هر که را خود دوست داری هدایت کنی، بلکه خدا هر که را بخواهد هدایت می کند؛ و او به هدایت پذیران داناتر است.

او می داند چه افرادی لایق پذیرش ایمانند یا چه قلب هایی برای حق می تپد. او می ماند در چه سرهائی، سودای عشق خدایی است، این افراد شایسته را خوب می شناسد و به آنها توفیق می دهد و لطفش را رفیق راه آنها می سازد.

مقصود از هدایت در آیۀ فوق رسانیدن به سر منزل مقصود است و این تنها کار خداست که بذر ایمان را در دل ها بپاشد و به دل های آماده نظر افکند سپس با نور آسمانی شکوفا سازد. و نتیجۀ این عنایت در بهشت هم نمایان شود که خداوند در وصف بهشتیان فرمود:

اوّل نعمت های روحانی را نصیب شان می سازد که سینه ها و دل هایشان را از کینه و حسد و صفات ناپسند پاک می سازد؛ سپس نعمت های جسمانی مانند: باغ و حوریه را به آنها عطا می کند و آنگاه بهشتیان رضایت و خشنودی کامل خویش را چنین بازگو می کنند:

وَقَالُواْ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی هَدانَا لِهَذَا وَمَا کُنَّا لِنَهْتَدِیَ لَوْلآَ أَنْ هَدانَا اللَّهُ لَقَدْ جَآءَتْ رُسُلُ رَبِّنَا بِالْحَقِ ّ وَنُودُواْ أَن تِلْکُمُ الْجَنَّةُ أُورِثْتُمُوهَا بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ » (2)

ص:409


1- (1) - قصص (28) : 56. [1]
2- (2) - أعراف (7) : 43. [2]

و می گویند: و همه ستایش ها ویژۀ خداست که ما را به این [ نعمت ها ] هدایت کرد، و اگر خدا ما را هدایت نمی کرد هدایت نمی یافتیم، مسلماً پیامبران پروردگارمان حق را به سوی ما آوردند، و ندایشان می دهند به پاداش اعمال شایسته ای که همواره انجام می دادید، این بهشت را به ارث بردید.

آری، آرامش حقیقی و جاویدان در سایۀ نور هدایت و راهنمای الهی است. و بلای حقیقی، جدایی و گمراهی از راه سعادت و کمال است. از این رو پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و معصومان هم از خداوند، ماندگاری در هدایت را درخواست می کرده اند؛ زیرا که او هادی مطلق است.

پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله فرمود:

قالَ اللّهُ جَلَّ جَلالُهُ : عِبادی کُلُّکُمْ ضالٌّ إِلاّ مَنْ هَدَیْتُهُ وَ کُلُّکُمْ فَقِیرٌ إِلاّ مَنْ أَغْنَیْتُهُ ، وَ کُلُّکُمْ مُذْنِبٌ الاّ مَنْ عَصَمْتُهُ . (1)

خداوند جلّ جلاله فرمود: ای بندگان من! همه شما گمراهید، مگر کسی که من هدایتش کنم و همه شما نیازمندید مگر کسی که من توانگرش سازم و همه شما گنهکارید، مگر کسی که من او را حفظ نمایم.

روایت شده است که:

«داوود علیه السلام تنها به صحرا رفت. پس خداوند به او وحی فرمود: ای داود! چه شده است که تو را تنها می بینم ؟ عرض کرد: معبودا، شوق دیدار تو در جانم شدت گرفته و میان من و خلق حایل گشته است. خداوند به او وحی فرمود:

به میان مردم بازگرد؛ زیرا اگر تو یک بندۀ گریز پا را نزد من بیاور، تو را در لوح

ص:410


1- (1) - بحار الأنوار: 198/5، باب 7، حدیث 16؛ [1] من لایحضره الفقیه: 397/4، حدیث 5848.

تقدیر با صفت ستوده ثبت کنم. (1)این است که ائمه اطهار علیهم السلام که دلیل نور هدایت هستند، راه توفیق را هم به ما می آموزند.

حضرت علی علیه السلام در نهج البلاغه فرمود:

اَیُّهَا النّاسُ ، انَّهُ مَنِ اسْتَنْصَحَ اللّهَ وُفِّقَ وَ مَنِ اتَّخَذَ قَوْلَهْ دَلیلاً هُدِیَ لِلَّتی هِیَ اقْوَمُ . (2)

ای مردم، بدون شک آن که خیر خود را از خدا خواهد موفق گشته، و هر که گفتار حق را دلیل خود قرار دهد به استوارترین راه هدایت شده.

پس ما هم باید به مانند مولای متقیان علی علیه السلام به حق پناه بریم که ما را هم در پناه هدایت خود پیوسته مستدام بدارد.

و نیز فرمود:

اَللّهُمَّ إنِّی اعُوذُ بِکَ أَنْ أَفْتَقِرَ فی غِناکَ اوْ أَضِلَّ فی هُداکَ اوْ اضامَ فی سُلْطانِکَ اوِ اضْطَهَدَ وَالْاَمْرُ لَکَ . (3)

الهی، به تو پناه می برم از این که در بی نیازی تو فقیر شوم، یا در هدایتت گمراه گردم، یا در سلطنتت مورد ستم واقع شوم، یا به خواری نشینم و حال این که امر به دست توست.

الهی! ما را از رحمت و عنایت و لطف و محبّت و کرامت و مغفرت خود دور مکن و راه دور شدن از خودت را که جز گناه و آلودگی و عصیان و پلیدی چیزی نیست به روی ما ببند، که دوری از تو بدترین بلا و سنگین ترین مرض و شدیدترین عذاب است، چنانکه حضرت مولی الموحّدین در دعای کمیل اشاره فرموده:

ص:411


1- (1) - بحار الأنوار: 40/14، باب 3، حدیث 26؛ ارشاد القلوب، دیلمی: 171/1. [1]
2- (2) - نهج البلاغه: خطبۀ 147. [2]
3- (3) - نهج البلاغه: خطبۀ 206. [3]

فَهَبْنی یا إلهی صَبَرْتُ عَلی عَذابِک فَکَیْفَ أصْبِرُ عَلی فِراقِک ؟! (1)

الهی! گیرم که بر عذاب دوزخت صبر کنم، امّا بر دوری و هجرانت چگونه طاقت بیاورم ؟!

هر آن نصیبه که پیش از وجود ننهادست هر آن که در طلبش سعی می کند باد است

کلید گنج اقالیم در خزانۀ اوست کسی به قوّت بازوی خویش نگشاد است

سر قبول بباید نهاد و گردن طَوع که هر چه حاکم کند نه بیداد است

به چشم طایفه ای کج همی نماید نقش گمان برند که نقّاش آن نه استاد است

چو نیک درنگری آن که می کند فریاد ز دست خوی بد خویشتن به فریاد است

تو پاک باش و مدار ای برادر از کس باک به یاد دار که این پندم از پدر یاد است

رضا به حکم قضا اختیار کن سعدی که هر که بندۀ حق شد ز خلق آزاد است

(سعدی شیرازی)

ص:412


1- (1) - مصباح المتهجّد: 847، دعای کمیل؛ [1]البلد الأمین: 190. [2]

[«12»اَللَّهُمَّ إِنَّکَ مَنْ وَالَیْتَ لَمْ یَضْرُرْهُ خِذْلاَنُ الْخَاذِلِینَ وَمَنْ أَعْطَیْتَ لَمْ یَنْقُصْهُ مَنْعُ الْمَانِعِینَ وَمَنْ هَدَیْتَ لَمْ یُغْوِهِ إِضْلاَلُ الْمُضِلِّینَ فَصَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِهِ «13»وَامْنَعْنَا بِعِزِّکَ مِنْ عِبَادِکَ وَأَغْنِنَا عَنْ غَیْرکَ بِإِرْفَادِکَ وَاسْلُکْ بِنَا سَبِیلَ الْحَقِّ بِإِرْشَادِکَ ]

خدایا! هر که را تو یاری دهی، اقدام خوارکنندگان برای خوار کردنش زیانی به او نمی رساند، و هر که را تو عطا کنی، ممانعت کردن منع کنندگان از او نمی کاهد، و هر که را تو هدایت فرمایی، اقدام گمراه کنندگان برای گمراه کردنش او را به گمراهی دچار نسازد؛ پس بر محمد و آلش درود فرست، و به عزتت ما را از شرّ بندگانت باز دار و به عطایت از غیر خود بی نیاز کن، و به هدایتت ما را به راه حق ببر.

نور خدا خاموش نمی شود

راستی عجیب است، در اعصار و قرون، بی خبران از حق و حقیقت، با تهمت و افترا و تکذیب و تصدیق ناحق، و با حبس و تبعید و ایجاد زجر و مشقّت، و با یورش و حمله با کوه کوه اسلحه برای خاموش کردن چراغ نبوّت و امامت بپا خاستند و در این راه از هیچ برنامه ای دریغ ننمودند، ولی خذلان آن خاذلان نه این که کاری از پیش نبرد بلکه به عنایت و لطف حق و یاری و نصرت حضرت ربّ العزّه نور انبیا و ائمّه و اولیا پرفروغ تر شد تا جایی که به فرمودۀ قرآن مجید، عاقبت تمام اهل زمین را

ص:413

درسایۀ نفوذ و سیطرۀ خود قرار خواهد داد و بساط ظلم و بیدادگری را بر خواهد چید.

این نور به هیچ صورت و با هیچ حمله و حادثه و طوفانی خاموش نخواهد شد که قرآن کریم می فرماید:

یُرِیدُونَ أَن یُطْفِئُوا نُورَ اللّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَیَأْبَی اللّهُ إِلَّا أَن یُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ » (1)

همواره می خواهند نور خدا را با سخنان باطل [ و تبلیغاتِ بی پایۀ ] خود خاموش کنند؛ ولی خدا جز این که نور خود را کامل کند، نمی خواهد، هر چند کافران خوش نداشته باشند.

این نور به صورت حکومت شایستگان، تمام روی زمین را خواهد گرفت چنانکه قرآن مجید می فرماید:

وَلَقَدْ کَتَبْنَا فِی الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُهَا عِبَادِیَ الصَّالِحُونَ » (2)

و همانا ما پس از تورات در زبور نوشتیم که زمین را بندگان شایستۀ ما به میراث می برند.

آری، هر کس را حضرت ربّ به نعمت ظاهر و باطن آراست و از عطا و لطفش وی را بهره مند ساخت، منع منع کنندگان از او نکاست که:

اگر تیغ عالم بجنبد ز جای نبرّد رگی گر نخواهد خدای

ص:414


1- (1) - توبه (9) : 32. [1]
2- (2) - انبیاء (21) : 105. [2]

و به فرمودۀ حکیم طوس:

خدا کشتی آنجا که خواهد برد اگر ناخدا جامه بر تن درد

چون نور هدایت حضرت حق به قلبی بتابد و سلسله و زنجیر طاعت دوست بر گردن کسی افتد و دل به مشاهدۀ حضرت جمال نایل آید و آتش عشق حضرت جانان در باطن مشتعل شود، اغوای اغواگران و اضلال گمراهان همچون نَفَس مگسی است که بخواهد خورشید را خاموش کند!

ص:415

[«14»اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِهِ وَاجْعَلْ سَلاَمَةَ قُلُوبِنَا فِی ذِکْرِ عَظَمَتِکَ وَفَرَاغَ أَبْدَانِنَا فِی شُکْرِ نِعْمَتِکَ وانْطِلاَقَ أَلْسِنَتِنَا فِی وَصْفِ مِنَّتِکَ ]

خدایا! بر محمد و آلش درود فرست، و سلامت دل های ما را در یاد بزرگیت، و آسایش بدن هایمان را در شکر نعمتت و گشوده شدن زبانمان را در وصف عطایت قرار ده.

سلامت دل در یاد خداوند

امام سجاد علیه السلام در این فراز «وَاجْعَلْ سَلامَةَ قُلوبِنا فی ذِکْرِ عَظَمَتِکَ »، سلامتی دل را در یادآوری بزرگی خدا؛ از عنایات رحمانی می داند که جایگزین آرزوهای خیالی و وساوس شیطانی و غفلت ها قرار دهد.

نفس ناطقۀ انسان یا ذاکر است یا غافل، تنبّه و غفلت به مانند نطق شالوده و حقیقت انسان است. اگر حقیقت آدمی، تنبه، تذکر و بیداری، نور و روشنایی باشد، منبع همۀ کمالات الهی و انسانی می شود ولی اگر شاکلۀ وی غفلت و بی خبری از خدا باشد، تا مرتبۀ حیوانات بلکه پایین تر از آن تنزل می کند و سرچشمۀ همه شرور و آفات می شود.

ذاکر بودن یعنی نفس ناطقه یا قلب در ذکر فعلیت داشته باشد و این گونه نباشد که در وقت حرکت، ذاکر نباشد و تنها در نماز ذاکر باشد انسان باید کاری کند که ذاکر همیشگی باشد؛ چرا که ذکر غیر حق اگر چه برای یک لحظه، غفلت است. پس اگر

ص:416

کسی به زبان ذاکر باشد، ولی ذکر حقیقت جانش نشود و دلش به دنیا و آنچه در آن است، سرگرم باشد او نیز غافل است. ذکر چه جلّی و چه خفی؛ در هر صورت یا در مقام دفع ضرر است یا در مقام جلب منفعت است.

ذکر حق، غافل از غیر حق بودن و اراده و توجّه همیشگی به حق داشتن است؛ بر این پایه ذکر در بیداری کافی نیست، اگر در خواب نیز ذکر بگوید پس ذکر در جان و قلب ملکه شده است.

یکی از سرمایه های نجات بخش در قیامت، قلب سلیم است، در حالی که مال و فرزند سودی برای انسان ندارد؛ این قلب پاک است که ثمره اش عمل پاک می شود و در صحنۀ قیامت، نورانیت تولید می کند.

خداوند می فرماید:

یَوْمَ لَایَنفَعُ مَالٌ وَ لَابَنُونَ * إِلَّا مَنْ أَتَی اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ » (1)

روزی که هیچ مال و اولادی سود نمی دهد، مگر کسی که دلی سالم [ از رذایل وخبایث] به پیشگاه خدا بیاورد.

سلیم از ماده سلامت است؛ یعنی قلبی که از هر گونه بیماری و آفات اخلاقی و اعتقادی دور باشد یا قلبی که از عشق دنیا سالم باشد و غیر از خدا در آن نباشد.

امام صادق علیه السلام دربارۀ این آیه فرمود:

دل سالم، دلی است که پروردگارش را دیدار کند در حالی که جز او درخود نداشته باشد، هر دلی که در آن شرک یا شک باشد ساقط است. (2)یا فرمود:

قلب سالم، قلبی است که از دنیا دوستی سالم باشد. کسی که صداقت نیت

ص:417


1- (1) - شعراء (26) : 88 - 89. [1]
2- (2) - بحار الأنوار: 239/67، باب 54، ذیل حدیث 7؛ الکافی: 16/2، حدیث 5. [2]

داشته باشد قلب سلیم دارد؛ زیرا پاک و سالم بودن دل از هواجس نفسانی، نیّت را در همه کارها برای خدا خالص می گرداند. (1)امام صادق علیه السلام می فرماید:

إِعْرابُ الْقُلُوبِ عَلی أَرْبَعَةِ أَنْواعٍ : رَفْعٍ وَ فَتْحٍ وَ خَفْضٍ وَ وَقْفٍ ، فَرَفْعُ الْقَلْبِ فی ذِکْرِ اللّهِ وَ فَتْحُ الْقَلْبِ فی الرِّضا عَنِ اللّهِ ، وَ خَفْضُ الْقَلْبِ فی الْاِشْتِغالِ بِغَیْرِ اللّهِ ، وَ وَقْفُ الْقَلْبِ فِی الغَفْلَةِ عَنِ اللّهِ . (2)

حرکات دل ها چهار نوع است: رفع و فتح و جرّ و وقف. رفع دل یاد خداست، فتح دل خشنودی از خداست، جرّ دل پرداختن به غیر خداست و وقف دل غفلت از خداست.

در حدیث قدسی آمده است:

هر گاه به دل بنده ام سر زنم و ببینم که یاد من بر آن چیره گشته است، اداره و تربیت او را خود به عهده گیرم و همنشین و هم سخن و همدم او شوم. (3)این حدیث ترجمان دیگری از آیه اطمینان قلب است که خداوند می فرماید:

الَّذِینَ ءَامَنُواْ وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِکْرِ اللَّهِ أَلَا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ » (4)

[ بازگشتگان به سوی خدا ] کسانی [ هستند ] که ایمان آوردند و دل هایشان به یاد خدا آرام می گیرد، آگاه باشید! دل ها فقط به یاد خدا آرام می گیرد.

منظور آن است که با تمام قلب متوجه او و عظمتش و آگاهیش و حاضر و ناظر بودنش گردد و این توجه مبدأ حرکت و فعالیت در وجود او به سوی جهاد و تلاش و

ص:418


1- (1) - بحار الأنوار: 239/67، باب 54، حدیث 7. [1]
2- (2) - بحار الأنوار: 55/67، باب 44، حدیث 25؛ [2]مستدرک الوسائل: 169/12، باب 101، حدیث 13799. [3]
3- (3) - بحار الأنوار: 162/90، باب 1، ذیل حدیث 42؛ عدة الدّاعی: 249.
4- (4) - رعد (13) : 28. [4]

نیکی ها گردد و میان او و گناه سدّ محکمی ایجاد کند.

حضرت علی علیه السلام می فرماید:

الذِّکْرُ ذِکْرانِ : ذِکْرُ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ عِنْدَ الْمُصِیبَةِ وَ أَفْضَلُ مِنْ ذَلِکَ ذِکْرُ اللّهِ عِنْدَ ما حَرَّمَ عَلَیْکَ فَیَکُونُ حاجِزاً. (1)

ذکر دو گونه است: یاد خدا بودن به هنگام گرفتاری ها و از آن برتر آن است که خدا را در برابر محرمات یاد کند و میان او و حرام سدی ایجاد کند.

به همین دلیل است که در برخی روایات ذکر خداوند به عنوان یک سپر دفاعی در برابر حوادث برای سلامتی دل برشمرده شده است.

روزی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به یارانش فرمود: سپرهایی برای خود فراهم کنید؛ گفتند:

ای رسول خدا صلی الله علیه و آله آیا در برابر دشمنان اطراف خود سپر بسازیم ؟ فرمود: نه، از آتش دوزخ، بگویید:

سُبْحانَ اللّهِ وَ الْحَمْدُلِلّهِ وَ لااِلهَ الاّ اللّهُ وَ اللّهُ اکْبَرُ. (2)

در این راستا امام سجاد علیه السلام هم در دعای خویش صفای دل خاصی را از درگاه حق طلب می کند:

خدایا! بر محمد و آل محمد درود فرست؛ و ما را از کسانی قرار ده که پرده های عصمت اولیا را بر روی آنها کشیدی و دل هایشان را به پاکی و صفا، ویژه گردانیدی و در سر منزل برگزیدگان، آن دل ها را به زیور فهم و شرم آراستی. (3)

ص:419


1- (1) - الکافی: 90/2، حدیث 11؛ [1]وسائل الشیعة: 237/15، باب 19، حدیث 20369. [2]
2- (2) - بحار الأنوار:، 171/90، باب 2، حدیث 13؛ وسائل الشیعة: 186/7، باب 31، حدیث 9073.
3- (3) - بحار الأنوار:، 128/91، باب 32، ذیل حدیث 19.
آسایش بدنی در پرتو سپاس نعمت ها

شکر منعم، ریشه در فطرت و نهاد آدمی دارد. و پایۀ دیانت نیز بر این حقیقت روشن و استوار است. کفران و روی گردانی از عبادات و بندگی حق تعالی به ویژه راحت طلبی، ریشه در ناسپاسی نعمت و انکار منعم حقیقی دارد. در واقعیّت نوعی پوشش بر حقیقت فطری و حرمان از حق خداوند است.

خداوند در قرآن مجید پس از شمردن نعمت های مادی برای مؤمنان به نعمت های معنوی اشاره می فرماید:

وَ قَالُواْ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنَا لَغَفُورٌ شَکُورٌ * الَّذِی أَحَلَّنَا دَارَ الْمُقَامَةِ مِن فَضْلِهِ لَا یَمَسُّنَا فِیهَا نَصَبٌ وَ لَایَمَسُّنَا فِیهَا لُغُوبٌ » (1)

و می گویند: همۀ ستایش ها ویژۀ خداست که اندوه را از ما برطرف کرد؛ بی تردید پروردگارمان بسیارآمرزنده و عطا کنندۀ پاداش فراوان در برابر عمل اندک است. * همان که از فضلش ما را در این سرای جاودان جای داد، که در آن هیچ رنجی و هیچ سستی و افسردگی به ما نمی رسد.

نعمت های دنیوی و مواهب مادی آمیخته با اضطراب و زوال است و ترس از نابودی مال و فرزند و مقام و شغل همیشه قلب انسان را تسخیر می کند مگر این که آسایش و لذت را در آخرت ببیند.

خداوند می فرماید: بهشتیان در بهشت می گویند سپاس سزاوار خداوند است که اندوه را از ما برطرف ساخت.

خداوند تعبیر به حَزَن کرده است که در اصل به معنای ناهمواری زمین است ولی از آنجا که اندوه و نگرانی، روح انسان را ناهموار و خشن می سازد، او را ناراحت

ص:420


1- (1) - فاطر (35) : 34 - 35. [1]

می کند.

این حالت مخصوص دنیاست که آسایش مؤمن نسبی است. یعنی به اندازۀ عبادت و فعالیت و تشکر او نعمت به او می رسد ولی راحتی و آرامش ندارد، زیرا آسایش حقیقی مؤمن در بهشت است پس بهشتیان وقتی از اندوه دنیا یا فشارهای آخرت راحت می شوند زبان به حمد و شکر الهی باز می کنند که از حالت ترس و وحشت و آزار و فشارهای بیرونی و درونی رها شده ایم و به آرامگاه ابدی پیوسته ایم به هر حال شکر چه به معنای گرامی داشتن زبانی یا قلبی باشد یا به معنای عرفی که همه نعمت های الهی را در جای خودش مصرف کند، یاد هدایا و لطف های پروردگار است که باید بدن های ما وظیفۀ حق شناسی را ادا کند.

ابوبصیر به امام صادق علیه السلام عرض کرد: آیا شکر را حدّی هست که چون بنده آن را به جای آورد، شاکر محسوب شود؟ حضرت فرمود: آری، عرض کردم: آن حد چیست ؟ فرمود: خدا را بر هر نعمتی که در زمینۀ خانواده و مال به او می دهد شکر گوید و چنانچه در نعمتی که به مال او می دهد برای خدا حقی باشد آن را بپردازد. (1)به این خاطر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و امیر مؤمنان علیه السلام خشنودی خویش را چنین ابراز داشته اند:

طُوبی لِمَنْ اسْلَمَ وَ کانَ عَیْشُهُ کَفافاً وَ قَولُهُ سَداداً. (2)

خوشا به حال کسی که اسلام اختیار کند و زندگیش به قدر کفایت باشد و در گفتارش استوار باشد.

ص:421


1- (1) - بحار الأنوار: 29/68، باب 61، حدیث 7؛ الکافی: 96/2، حدیث 12. [1]
2- (2) - بحار الأنوار: 67/69، باب 95، ذیل حدیث 27؛ [2]الکافی: 140/2، حدیث 2. [3]

امام علی علیه السلام می فرماید:

وَ مَنِ اقْتَصَرَ عَلی بُلْغَةِ الْکَفافِ فَقَدِ انْتَظَمَ الرّاحَةَ ، وَ تَبَوَّاَ خَفْضَ الدَّعَةِ . (1)

آن که به مقدار کفافش اکتفا کند به آسودگی پیوسته و در خوشی جای گرفته است.

در جای دیگر می فرماید:

شگفتا از این انسان با رسیدن به چیزی که از دستش نمی رفت خوشحال می شود و برای از دست دادن چیزی که به آن نمی رسید، اندوهگین می شود؛ حال آن که اگر می اندیشید می یافت که کارش تدبیر شده است و روزی او مقدر گشته و به آنچه میسر اوست بسنده می کرد و به آنچه برایش دشوار است نمی پرداخت. (2)در حدیث معراج آمده است که خداوند می فرماید:

هر که برای خشنودی من عمل کند، سه خصلت با او همراه کنم: شکری را به او بشناسانم که با جهل آمیخته نباشد، و ذکری را که با فراموشی نیامیخته باشد، و محبتی را که محبّت مخلوقات را بر محبت بر من ترجیح ندهد. (3)امام عارفان و اسوۀ سالکان راه حقیقت در وصف سالک راه خدا می فرماید:

قَدْ احْیی عَقْلَهُ وَ أَماتَ نَفْسَهُ حَتّی دَقَّ جَلیلُهُ وَ لَطُفَ غَلیظُهُ وَ بَرَقَ لَهُ لامِعٌ کَثیرُ الْبَرْقِ فَاَبانَ لَهُ الطَّریقَ وَ سَلَکَ بِهِ السَّبیلَ وَ تَدافَعَتْهُ الأَبوابَ إلی بابِ السَّلامَةِ ، وَ دارِالإِقامَةِ وَ ثَبَتَتْ رِجلاهُ بِطُمَأنِینَةِ بَدَنِهِ فی قَرارِ الأَمْنِ وَ

ص:422


1- (1) - نهج البلاغه: حکمت 371. [1]
2- (2) - بحار الأنوار: 54/75، باب 16، حدیث 99؛ تحف العقول: 215. [2]
3- (3) - بحار الأنوار: 28/74، باب 2، حدیث 6؛ ارشاد القلوب، دیلمی: 204/1. [3]

الرّاحَةِ ، بِما اسْتَعْمَلَ قَلْبَهُ ، وَ أَرْضی رَبَّهُ . (1)

همانا عقل خو د را زنده کرد، و نفسش را میراند، به طوری که جسمش باریک، و دلش نرم شد، و نوری در نهایت فروزندگی برایش درخشید، که راه را برای او روشن کرد، و به آن نور راه را پیمود، ابواب سلوک او را به در سلامت و خانۀ اقامت راندند، و قدمهایش همراه آرامش تن در جایگاه امن و راحت استوار شد، چرا که قلبش را به کار گرفت و پروردگارش را خشنود ساخت.

حرکت زبان در بیان عطایای الهی

یکی از ابزارهای مأموریتی حضرت موسی علیه السلام ؛ درخواست گره گشایی زبان در دعوت فرعون به پذیرش الوهیت است.

خداوند خواسته موسی علیه السلام را چنین بازگو می فرماید:

وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِّن لِّسَانِی * یَفْقَهُواْ قَوْلِی» (2)

و گِرِهی را [ که مانع روان سخن گفتن من است ] از زبانم بگشای، * [ تا ] سخنم را بفهمند.

موسی علیه السلام به خاطر دعوت؛ گشادگی سینه، گره گشایی زبان و پشتیبانی هارون را وسیله ای برای درک دعوت خود و رسیدن به هدف های مقدس قرار می دهد و می فرماید:

کَیْ نُسَبِّحَکَ کَثِیرًا * وَ نَذْکُرَکَ کَثِیرًا» (3)

ص:423


1- (1) - نهج البلاغه: خطبۀ 210. [1]
2- (2) - طه (20) : 27 - 28. [2]
3- (3) - طه (20) : 33 - 34. [3]

تا تو را [در میان مشرکان از داشتن شریک] بسیار و فراوان تنزیه کنیم، * وبسیار به یادت باشیم.

یعنی هنگامی که موسی علیه السلام می گوید: سخنم را بفهمند مرادش این است که: از زبان من به وجود خدا ایمان آورند و به یاد پروردگار باشد و بسیار او را تسبیح و ستایش کنند؛ پس هدف نهایی موسی علیه السلام همان ستایش و بیان عطایای خداوند است.

مرحوم علامه طباطبایی در این زمینه می فرماید:

«ذکر و تسبیحی که با وزارت هارون هم ارتباط داشته باشد؛ ذکر و تسبیح علنی و در بین مردم است نه در خلوت و نه در دل؛ زیرا ذکر و تسبیح در خلوت و قلب، هیچ ارتباطی با وزارت هارون ندارد، پس مراد این است که آن دو در بین مردم و مجامع عمومی و مجالس آنان، هر وقت که شرکت کنند، ذکر خدای را بگویند، یعنی مردم را به سوی ایمان دعوت نموده و نیز او را تسبیح گویند.

در نتیجه این امر یعنی رسالت و دعوت در پیروزیش سخت محتاج به تنزیه تو از شرک و ذکر ربوبیت و الوهیت تو دارد، تا در اثر کثرت این دو یاد تو در دل هاشان رخنه کرده، رفته رفته به خود آیند و ایمان آورند. و این ذکر و تسبیح بسیار؛ کاری نیست که از من به تنهایی برآید، پس هارون را وزیرم کن تا به اتفاق او بسیار تسبیح و ذکر تو گوییم، بلکه به این وسیلۀ امر دعوت، موفقیتی به دست آورد و سودی بخشد.» (1)در این جا انطلاق از طلق لسان به معنای جاری و روان بودن زبان و شیوایی و شیرین سخنی است. و منت به معنای نعمت سنگین و بزرگ است.

خلاصه این که مراد حضرت سجاد علیه السلام در این فراز این است که زبان و شیرین

ص:424


1- (1) - تفسیر المیزان: 147/14 - 148، ذیل آیات 27 تا 34 سورۀ طه.

سخنی ما در وصف حال نعمت های بزرگ و زیبای تو جاری باشد. و این راست ترین سخن است که معصوم به ما آموخته است، از این رو حضرت علی علیه السلام می فرماید:

اَصْدَقُ المَقالِ ما نَطَقَ بِهِ لِسانُ الحالِ . (1)

راست ترین گفته، آن گفته ای است که زبان حال بگوید.

و حضرت زین العابدین علیه السلام حق زبان را چنین تشریح می فرماید:

حَقُّ اللِّسانِ إِکْرامُهُ عَنِ الْخَنَا وَ تَعْویدُهُ الْخَیْرَ، وَ تَرْکُ الْفُضُولِ الّتی لافائِدَةَ لَها، وَ الْبِرُّ بِالنّاسِ وَ حُسْنُ الْقَولِ فِیهِمْ . (2)

حق زبان، منزّه داشتن آن از زشتگویی است و عادت دادنش به خوبی و فرو گذاشتن زیاده گویی های بیهوده و نیکی به مردم و خوب گفتن دربارۀ آنان است.

این خیر و برّ زبانی همان توصیف منت های الهی است که باید بر منوال درستی و راستی هدایت شود تا از لغزش ها مصون بماند و جایگاه واقعی اش را پیدا کند.

این است که امیر بیان؛ مولای متقیان از این بابت از خداوند پوزش می طلبد:

اَللّهُمَّ اغْفِرْلی ما تَقَرَّبْتُ بِهِ الَیْکَ بِلِسانی ثُمَّ خالَفَهُ قَلْبی اللّهُمَّ اغْفِرْلی رَمَزَاتِ الْاَلْحاظِ وَ سَقَطاتِ الْاَلْفاظِ ، وَ شَهَواتِ الْجَنانِ وَ هَفَواتِ اللِّسانِ . (3)

الهی آنچه را که به زبانم به تو تقرب جستم ولی دلم برخلاف آن بود بر من ببخش. الهی اشارات چشم، و سخنان بیهوده، و مشتهیات دل و لغزش های زبانم را بر من ببخش.

ص:425


1- (1) - غرر الحکم: 3302. [1]
2- (2) - بحار الأنوار: 286/68، باب 78، حدیث 41؛ [2]وسائل الشیعة: 172/15، باب 3، حدیث 20226. [3]
3- (3) - نهج البلاغه: خطبۀ 77. [4]

عارف شوریده، فیض صادق می گوید:

ای سر هر سروری در پای تو خوبی هر خوبی از بالای تو

شد خراب چشم مستت ملک جان ای جهانی مست از صهبای تو

بر سر یکدیگر افتادست دل خستۀ مژگان بی پروای تو

هر دو عالم را به یک جو کی خرد عاشق شوریدۀ شیدای تو

(فیض کاشانی)

ص:426

[«15»اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِهِ وَاجْعَلْنَا مِنْ دُعَاتِکَ الدَّاعِینَ إِلَیْکَ وَهُدَاتِکَ الدَّالِّینَ عَلَیْکَ وَمِنْ خَاصَّتِکَ الْخَاصِّینَ لَدَیْکَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ .]

خدایا! بر محمّد و آلش درود فرست، و ما را از دعوت کنندگانی که به سوی تو دعوت می کنند، و راهنمایانی که به جانب تو، به دلالت بندگان برمی خیزند، و از ویژۀ بندگانت که در پیشگاه حضرتت اختصاص به تو دارند قرار ده، ای مهربان ترین مهربانان.

دعوت به حق

اگر به آیات قرآن و روایات و اخبار و معارف روح پرور اسلامی مراجعه کنید، به این حقیقت اقرار خواهید کرد که کاری در این عالم بالاتر و برتر و سودمندتر از دعوت مردم به سوی خدا نیست.

دعوت به سوی حق کار انبیا و ائمّه و اولیای الهی و عاشقان از جان گذشته در راه محبوب است. دعوت به سوی حق، حلّال مشکلات، زدایندۀ ظلمات، علاج درد قلب ها، زمینه ساز عدل و عدالت و بر پا کنندۀ حق و حقیقت است. دعوت به سوی حق، افضل اعمال، از بهترین خصال و از نیکوترین کارهای انسان است.

ایمان مؤمنان، اخلاق متخلّقان، نیکی نیکوکاران، عبادت عابدان، عشق عاشقان، بصیرت بیداران، بینایی بینایان، محصول دعوت به سوی حق است.

مساجد روی زمین، مراکز تربیتی، بناهای خیر، دارالأیتام، مدارس علمی و

ص:427

حوزه های فکری، همه و همه نتیجۀ دعوت دعوت کنندگان به سوی حقّ است.

در روایات متعدّدی که شیخ صدوق در کتاب «عیون الأخبار» نقل می کند، آمده است:

اسلام و ایمان عبارت است از: «اعتقاد به قلب و عمل به اعضا و اقرار به زبان». (1)اقرار از باب افعال است، یعنی با تبلیغ و دعوت جای پای دین را در قلوب و در همۀ صحنه های حیات محکم کردن، که اگر کسی به این مرحلۀ اقرار عمل نکند از ایمان و اسلام آن چنان که باید بهره ندارد.

مسألۀ دعوت به حق از چنان اهمیت و ارزشی برخوردار است که از یکی از اولیای خدا که عمرش را در دعوت به سوی حق سپری کرده بود در لحظات آخر عمرش در حالی که نفس هایش به شماره افتاده بود، شنیدم: در خزانۀ هستی و در مملکت وجود، گوهری پربهاتر، و عنصری پرقیمت تر و با منفعت تر از تبلیغ و دعوت مردم به سوی حق نیست.

شیعه دعوت به سوی حق را از اهمّ وظایف خود می داند و در این راه از هیچ خطری نمی هراسد و عاقبت صحنۀ زمین را با دعوت خود آمادۀ حکومت صالحان خواهد کرد.

مردم جز از طریق تبلیغ دین حق، خدا و انبیا و امامان و فرشتگان و کتب آسمانی و قیامت را نخواهند شناخت.

رسول خدا صلی الله علیه و آله به امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:

ثواب هدایت کردن یک نفر در پروندۀ تو، از آنچه آفتاب بر آن می تابد بهتر است. (2)

ص:428


1- (1) - عیون أخبار الرضا علیه السلام : 227/1، باب 22، حدیث 3؛ [1]الخصال: 178/1، حدیث 240. [2]
2- (2) - الکافی: 28/5، حدیث 4؛ [3] تهذیب الاحکام: 141/6، باب 62، حدیث 2.

مسألۀ تبلیغ و دعوت به سوی حق به اندازه ای مهم است که انبیا و ائمه علیهم السلام نفس های آخر خود را چنانکه در روایات آمده خرج دعوت به سوی حق کردند.

اصحاب و اهل بیت حضرت سیّد الشّهداء در روز عاشورا تا قبل از این که به شرف شهادت نایل شوند، جنود ابلیس را به سوی حق دعوت کردند. بازگو کردن دعوت یک یک آنها و شرح و تفسیر دعوتشان هفتاد من کاغذ می خواهد، برای نمونه به دورنمایی از موقف یکی از آنان نسبت به حق اشاره می رود:

عظمت ابن ثبیط و تبلیغ دین

یزید بن ثبیط از شیعیان و از دوستان ابوالاسود دُئلی بوده و در قبیلۀ خود از اشراف قلمداد می شده است. امام عصر علیه السلام در زیارت خود به او سلام داده:

السَّلامُ عَلی یَزیدَ بْنِ ثَبیطٍ الْقیسی . (1)

درود بر یزید بن ثبیط قیسی.

ابوجعفر طبری می گوید:

ماریّه سعدیّه یا عبدیّه دختر سعد یا منقذ در بصره از شیعیانی بود که در تشیّع سخت و استوار بود. همواره خانۀ او مجمعی بود برای شیعه که در آن گرد آمده الفت می گرفتند و حدیث بازگو می کردند، سخن می شنودند و می سرودند. به پسر زیاد در کوفه خبر رسید که حسین علیه السلام آهنگ عراق دارد. به کارگزار خود در بصره فرمان داد که دیده بانان بگمارد و راه را بر آینده و رونده بگیرد.

ابن ثبیط تصمیم گرفت که به قصد حسین علیه السلام از بصره بیرون بیاید. ده پسر داشت و آنها را دعوت کرد که همراه او شوند و فرمود:

ص:429


1- (1) - موسوعة شهادة المعصومین: 237/2. [1]

آیا کدام از شما با من پیشاپیش بیرون خواهید آمد؟ دو نفر از آنها (عبداللّه و عبیداللّه) دعوت او را پذیرفتند.

پس با یاران و همگنان خود که با او در خانۀ آن زن بودند گفت: من عزم جزم کرده ام و خواهم رفت، از شما که با من خواهد آمد؟ آنان گفتند: ما از اصحاب پسر زیاد هراس داریم. این مرد بزرگ به آنان فرمود:

امّا من به خدا قسم همین که ببینم پای شترم به سر زمین سخت استوار و آشنا شود، دیگر باکی از تعقیب نخواهم داشت، هر که خواهد گو مرا دنبال کند.

این بزرگ مرد با ادهم بن امیّه و بلندهمّتان دیگر که با او همراهی کردند از بصره بیرون شتافتند. از بیراهه به مکّه می آید، از مکّه بیرون آمد، راه بیابان های دوردست را پیش گرفت تا خود را به حسین رسانید.

آری، راه بی سر و سامانی را پیمود تا به سامان رسید.

حسین علیه السلام در مکه در قسمت ابطح منزل گرفته بود. وی پس از استراحت در بنۀ خویش آهنگ دیدار امام کرد. به قصد حضرت او بیرون آمده، به کوی حسین روان شد. از طرف دیگر امام هم از آمدن او خبر یافته بود و به جستجوی او رفته تا در بُنه و آسایشگاه او وارد شده و آنجا به انتظار او نزول اجلال کرده، به عرض او رسانده شد که وی به سوی منزل شما رفته، امام در بُنه او نشسته بود، (زهی مهر و یگانگی، زهی بزرگی و بزرگواری)!

باری ابن ثبیط به منزل حضرت که رسید و شنید که آن حضرت به سراغ او بیرن رفته است به منزل خود بازگشت و خطّ سیر امام را گرفت تا وقتی که رسیده، دید که امام علیه السلام در منزل اوست، گفت:

قُلْ بِفَضْلِ اللّهِ وَبِرَحْمَتِهِ فَبِذلِک فَلْیَفْرَحُوا » (1)

بگو: [ این موعظه، دارو، هدایت و رحمت ] به فضل و رحمت خداست، پس

ص:430


1- (1) - یونس (10) : 58. [1]

باید مؤمنان به آن شاد شوند.

باور از بخت ندارم که تو مهمان منی خیمۀ سلطنت آنگاه سرای درویش

(سعدی شیرازی)

ترجمۀ آیه به فارسی چنین می آید: به فضل خدا و از رحمت اوست نه از باب استحقاق، خلاصه آن که این نه از بخت ماست بلکه فقط از فضل خداست که یار در منزل ماست.

پس از قرائت آن آیه بر امام سلام کرد و روبه روی حضرت او نشست، سپس امام را از قصد خویش خبر کرد، حضرت حسین علیه السلام دربارۀ او دعای خیر کرد، سپس بنه و خرگاهش را ضمیمۀ خرگاه حضرت کرد.

چون حسین علیه السلام دعای خیر دربارۀ او کرد، الحق خونش و کلیّۀ شئونش به آن حضرت پیوسته شد. او به طور دائم با آن حضرت بود تا به کربلا آمد و در برابر چشم امام علیه السلام کشته شد. خودش به مبارزه و دو پسرش در حملۀ اول که لشگر امام علیه السلام صورت دفاع به خود گرفتند شهید شدند.

این مرد شرافتمند از دعوتی که در ابتدا از همقطاران کرد و از پافشاری خود و سربرنتافتن از کوی حقیقت و از سفر دور و دراز خود به سوی حسین علیه السلام و از تربت آرام خود پیامی می دهد که:

من چون منش اشرافیت را در پای حقیقت انداختم به دولت همقطاری با شهیدان کوی حسین علیه السلام رسیدم. در اقدامات خود به آرامی می گوید: در راه قدردانی از مرد آیین و فرد فضیلت من آن قدر کوشیدم که هفت نفر را به همراه خود به توفیق دولت رساندم. رمزی می آموزد که هراس و وحشت، جلوگیر راه مقصد نباید بشود، پیمودن بیابان دور و دراز و بی آب و بی آبادانی را در راه حقیقت، بزرگ

ص:431

مشمارید، برای موقع شناسی موقعی بهتر از فداکاری و صدق در راه (فرد حقیقت) نیست.

قرآن مجید از انبیای حق به عنوان: داعی الی اللّه، هادی، منذر، مبشّر، مجاهد فی سبیل اللّه، مبلّغ رسالات اللّه و... یاد می کند. مسألۀ دعوت به سوی حق در درجه ای از ارزش و والایی است که حضرت سجّاد علیه السلام از حضرت معبود درخواست می کند:

«وَاجْعَلْنا مِنْ دُعاتِک الدّاعینَ إلَیْک، وَهُداتِک الدّالِّینَ عَلَیْک...»

زیرا که داعی به سوی حق و هادی به سوی حضرت محبوب که از برکت معرفتش آراسته به حقایق دعوت است از بندگان خاص حضرت ربّ العزّه در دنیا و آخرت است.

کردگارا به بی نیازی خویش به کریمی و کارسازی خویش

به سهی قامتان گلشن ناز به ملامت کشان کوی نیاز

به صفات جلال و اکرامت نظر خاص و رحمت عامت

به سلاطین مسند تحقیق سالکان مسالک توفیق

به اسیران و زاری ایشان به غریبان و خواری ایشان

به نوازندگان عالم گل که هنوز ایمنند از غم گل

به سفر کردگان عالم خاک کز جهان رفته اند با دل چاک

به رسولی که نعت اوست کلام سیّدالمرسلین علیه السّلام

نظری جانب هلالی کن دلش از مهرِ غیر خالی کن

(هلالی جغتایی)

ص:432

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109