تفسیر و شرح صحیفه سجادیه جلد 2

مشخصات کتاب

سرشناسه:انصاریان، حسین، 1323 -

عنوان قراردادی:صحیفه سجادیه. شرح

عنوان و نام پدیدآور:تفسیر و شرح صحیفه سجادیه جلد2/ حسین انصاریان.

مشخصات نشر:قم: دارالعرفان، 1389 -

مشخصات ظاهری:15 ج.

فروست:مجموعه آثار؛ 45، 46، 47، 48، 49، 50، 51، 52، 53، 54، 55، 56، 57، 58، 59 .

شابک:900000ریال:دوره 978-964-2939-60-2: ؛ ج.1 978-964-2939-61-9: ؛ ج.2 978-964-2939-62-6: ؛ :ج.3 978-964-2939-63-3: ؛ :ج.4 978-964-2939-64-0: ؛ :ج.5 978-964-2939-65-7: ؛ :ج.6 978-964-2939-66-4: ؛ :ج.7 978-964-2939-67-1: ؛ :ج.8 978-964-2939-68-8: ؛ :ج.9 978-964-2939-69-5: ؛ :ج.10 978-964-2939-70-1: ؛ :ج.11 978-964-2939-71-8: ؛ : ج.12 978-964-2939-72-5 : ؛ ج.13 978-964-2939-91-6 : ؛ ج.14 978-964-2939-92-3 : ؛ ج.15 978-964-2939-93-0 :

وضعیت فهرست نویسی:فاپا

یادداشت:کتابنامه.

موضوع:علی بن حسین (ع)، امام چهارم، 38 - 94ق.

موضوع:علی بن حسین (ع)، امام چهارم، 38 - 94ق. . صحیفه سجادیه -- نقد و تفسیر

شناسه افزوده:علی بن حسین (ع)، امام چهارم، 38 - 94ق. . صحیفه سجادیه. شرح

رده بندی کنگره:BP267/1/ع8ص3042225 1389

رده بندی دیویی:297/772

شماره کتابشناسی ملی: 1981717

ص :1

اشاره

ص :2

ص :3

تفسیر و شرح صحیفه سجادیه جلد2

حسین انصاریان.

ص :4

ص :5

بسم الله الرحمن الرحیم

ص :6

ادامۀ دعای1: در توحید و ستایش حق تعالی

اشاره

[«12»حَمْداً یُضِیءُ لَنَا بِهِ ظُلُمَاتِ الْبَرْزَخِ و یُسَهِّلُ عَلَیْنَا بِهِ سَبِیلَ الْمَبْعَثِ و یُشَرِّفُ بِهِ مَنَازِلَنَا عِنْدَ مَوَاقِفِ الْأَشْهَادِ یَوْمَ تُجْزَی کُلُّ نَفْسٍ بِمَا کَسَبَتْ و هُمْ لاَ یُظْلَمُونَ» (1)، یَوْمَ لاَ یُغْنِی مَوْلیً عَن مَوْلیً شَیْئاً وَلاَ هُمْ یُنصَرُونَ » (2)«13»حَمْداً یَرْتَفِعُ مِنَّا إِلَی أَعْلَی عِلِّیِّینَ فِی کِتَابٍ مَرْقُومٍ یَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ «14»حَمْداً تَقَرُّ بِهِ عُیُونُنَا إِذَا بَرِقَتِ الْأَبْصَارُ و تَبْیَضُّ بِهِ وُجُوهُنَا إِذَا اسْوَدَّتِ الْأَبْشَارُ «15»حَمْداً نُعْتَقُ بِهِ مِنْ أَلِیمِ نَارِ اللَّهِ إِلَی کَرِیمِ جِوَارِ اللَّهِ]

سپاسی که به سبب آن، تاریکی های برزخ را بر ما روشن کند و به وسیلۀ آن، راه رستاخیز را بر ما آسان فرماید و به کمک آن، رتبه های ما را نزد گواهان روز قیامت بلند گرداند. روزی که هر وجودی، به خاطر آنچه مرتکب شده، پاداش داده شود و مورد ستم قرار نگیرد؛ روزی که هیچ دوستی، چیزی از عذاب را از دوستش دفع نکند و این گنهکاران حرفه ای از جانب کسی یاری نشوند؛ سپاسی که از جانب ما، در پرونده ای که کردار نیکان در آن رقم خورده و مقرّبان درگاهش گواهان آنند، به سوی اعلا علیّین بالا رود، سپاسی که چون دیده ها در قیامت خیره شود، سبب روشنی دیدۀ ما شود و هنگامی که چهره ها سیاه گردد، به

ص:7


1- (1) - اشاره است به سورۀ جاثیه (45) : 22. [1]
2- (2) - دخان (44) : 41. [2]

نورانیّت آن صورت های ما به سپیدی رسد. سپاسی که ما را از آتش دردناک خدا آزاد و در جوار کریمانه اش جای دهد.

ظلمات برزخ و تفسیر آن

اشاره

ظلمات چیست و برزخ کجاست؟

ظلمات جمع ظلمت است که بی نوری چیزی است که باید نورانی باشد.

برزخ در لغت فصل بین دو شی است ولی به تعبیر آیات و روایات، فاصله از وقت مرگ تا قیامت است.

به عبارت دیگر: هرگاه علاقه انسان از طبیعت قطع شود پس در اوّل منزل عجایب عالم الهی است. در این عالم دو فرشتۀ سؤال کننده تمام خیر و شرّ انسان را در دنیا به صورت مناسب و غیر محدود می بینند.

امام صادق علیه السلام می فرماید:

الْبَرزَخُ الْقَبْرُ وَهُوَ الثَّوابُ والعِقابُ بَیْنَ الدُّنْیا والآخِرَةِ. (1)

برزخ گور [همان جای انسان پس از مرگ] است و آن ثواب و عذاب بین دنیا و آخرت است.

جسم آدمی پس از مرگ رها گشته و پس از پراکندگی اجزای آن به طبیعت باز می گردد. نفس ناطقه انسانی که همان روح آدمی است پس از فرا رسیدن مرگ همچنان باقی است. روح پس از جدایی بدن به مرحلۀ تازه ای از زندگی منتقل می گردد که زندگی برزخی نامیده می شود. او در عالم برزخ به سر می برد تا این که رستاخیز برپا گردد و به سرای آخرت انتقال یابد.

روح هر انسانی دارندۀ بسیاری از رویدادهای دوران عمر است و حوادث زندگی

ص:8


1- (1) - تفسیر نور الثقلین: 553/3، حدیث 122. [1]

را به یاد دارد و ارواح دانشمندان علاوه بر خاطره های عادی، دارای علوم و فنونی هستند که در دوران زندگی فرا گرفته اند و با رویداد مرگ و جدا شدن روح آگاهی پیدا می کند و نیک و بدهای دنیای خود را، به یاد می آورد.

آیات و روایات بسیاری گویاست که نیّت ها و باورهای درست و رفتارهای شایستۀ انسان، تجسّم می یابند و قلمرو زندگی صاحبان خود را در عالم برزخ روشن می کنند. و نیّت های ناپاک و باورهای نادرست و رفتارهای ناشایسته با چهره های تاریک تجسّم می یابد و عرصۀ زندگی صاحبان خود را در عالم برزخ تیره و تار می سازد.

معنای ظلمت برزخ در کلام بزرگان

اشاره

اما برخی گفته اند:

«مراد از ظلمتِ برزخ؛ ظلمتِ عمل و ظلمتِ بدن است که نور از نفس مجرّد قطع شود و آمادۀ رجوع به مادۀ اصلی شود.

برخی گفته اند:

ظلمات به اعتبار شدّت ظلمت است.

برخی گفته اند:

ظلمات عبارت از شداید روح در عالم برزخ با کنایه از آتش ظلمات است مانند آتش قیامت یا مکانی که در عالم مثال است.» (1)از شیخ بهایی نقل شده است که:

«در روایات است که اشباحی که به نفوس تعلّق دارد در عالم برزخ هستند و جسم نیستند، ولی می خورند و می آشامند و در جلسات حلقه حلقه می نشینند و سخن می گویند و بهره می برند و گاهی در فضای بین زمین و آسمانند و یکدیگر را

ص:9


1- (1) - لوامع الانوار العرشیة فی شرح الصحیفة السجادیة: 492/1.

می شناسند و ملاقات می کنند.

این اشباح واسطه ای بین دو عالم هستند نه جسم مادّیند و نه موجود مجرّد و لطیفند. و این عالم عالمی است بسیار گسترده و ساکنان آن عالم با یکدیگر در لطافت و تیرگی و زیبایی و زشتی صورت، تفاوت فراوانی دارند. بدن های مثالی آنان حواس ظاهریّه و باطنیّه را دارند. از لذایذ جسمی و روحی متنعّم و از دردهای بدنی ناراحت می شوند.» (1)انسان در فاصله میان مرگ و رستاخیز عمومی، یک زندگانی محدود و موقّتی دارد که برزخ واسطۀ میان حیات دنیا و حیات آخرت است. انسان پس از مرگ از جهت اعتقاداتی که داشته و اعمال نیک و بدی که در این دنیا انجام داده مورد بازپرسی خصوصی قرار می گیرد و پس از محاسبۀ اجمالی، طبق نتیجه ای که گرفته شد به یک زندگی شیرین و گوارا یا تلخ و ناگوار محکوم گردیده با همان زندگی در انتظار روز رستاخیز عمومی به سر می برد.

حالِ انسان در زندگی برزخی بسیار شبیه به حال کسی است که برای رسیدگی اعمالی که از وی سر زده به یک سازمان قضایی احضار می شود و مورد بازجویی قرار گرفته، به تنظیم و تکمیل پرونده اش بپردازند، آنگاه در انتظار محاکمه در بازداشت به سر برد. در عالم برزخ زمان مطرح نیست و کوتاهی یا طولانی بودن برخورداری از نعمت ها یا سختی ها معنا ندارد. اما فراز و فرود در شدّت یا ضعف نعمت ها و یا سختی ها در آن عالم می باشد.

روح در برزخ، در کلام علامه طباطبایی

علّامه طباطبایی می نگارد:

«روح انسان در برزخ، به صورتی که در دنیا زندگی می کرد به سر می برد، اگر از

ص:10


1- (1) - لوامع الانوار العرشیة فی شرح الصحیفة السجادیة: 474/1.

نیکان است از سعادت و نعمت و جوار پاکان و مقرّبان درگاه خدا برخوردار می شود و اگر از بدان است در نقمت و عذاب و مصاحبت شیاطین و پیشوایان ضلال می گذراند.

خدای متعال در وصف حال گروهی از اهل سعادت می فرماید:

وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ * فَرِحِینَ بِمَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ وَیَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِم مِن خَلْفِهِمْ أَلاَّ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ » (1)

و هرگز گمان مبر آنان که در راه خدا کشته شدند مرده اند، بلکه زنده اند و نزد پروردگارشان روزی داده می شوند. * در حالی که خدا به آنچه از بخشش و احسان خود به آنان عطا کرده شادمانند و برای کسانی که از پی ایشانند و هنوز به آنان نپیوسته اند [ و سرانجام به شرف شهادت نایل می شوند ] شادی می کنند که نه بیمی بر آنان است ونه اندوهگین می شوند.

در وصف حال گروهی دیگر که در زندگی دنیا از مال و ثروت خود استفاده مشروع نمی کنند می فرماید:

حَتَّی إِذَا جَاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ * لَعَلِّی أَعْمَلُ صَالِحاً فِیَما تَرَکْتُ کَلَّا إِنَّهَا کَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا وَمِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَی یَوْمِ یُبْعَثُونَ » (2)

[ دشمنان حق از دشمنی خود باز نمی ایستند ] تا زمانی که یکی از آنان را مرگ در رسد، می گوید: پروردگارا! مرا [ برای جبران گناهان و تقصیرهایی که از من سر زده به دنیا ] بازگردان؛ * امید است در [ برابر ] آنچه [ از عمر، مال و ثروت در دنیا ] واگذاشته ام کار شایسته ای انجام دهم. [ به او

ص:11


1- (1) - آل عمران (3) : 169 - 170. [1]
2- (2) - مؤمنون (23) : 99 - 100. [2]

می گویند: ] این چنین نیست [ که می گویی ] بدون تردید این سخنی بی فایده است که او گوینده آن است و پیش رویشان برزخی است تا روزی که برانگیخته می شوند.» (1)در کتاب «الهیات و معارف اسلامی» آمده است:

«بدن برزخی و عذاب و نعمت های آن جا را می توان به گونه ای به لذّت و یا نعمت های موقع خواب تشبیه کرد. انسان در عالم رؤیا واقعاً یک رشته کارهایی را انجام می دهد، راه می رود، سخن می گوید، می اندیشد و... هرگاه این کارها را با زندگی عنصری و مادّی بسنجیم فاقد حقیقت خواهد بود ولی اگر از نسبت گیری و مقایسه صرف نظر کنیم، باید گفت: این کارها در ظرف رؤیا برای خود حقیقتی دارند؛ زیرا خوشی ها، آرامش ها و آلام و دردهای رؤیایی، برای خود خالی از یک نوع واقعیّت نیست.

چه بسا حالات انسان در خواب روی بدن عنصری نیز اثر می گذارد. حالا اگر یک چنین زندگی رؤیایی واقعیّت بیشتر و حقیقتی روشن تر پیدا کند، باید نام آن را زندگی برزخی نهاد. در آن جا مادّه و عنصر یا مولکول و اتم وجود ندارد ولی صورت تمام موجودات جهان بی آن که مادّه و وزنی در کار باشد موجود است.

به این خاطر دانشمندان می گویند:

در جهان برزخ، آثار مادّه از گرمی و سردی، از شیرینی و تلخی، شادمانی و غمگینی هست، هر چند خود مادّه وجود ندارد. در آن جا خوردن و آشامیدن، سماع و استماع و دیدن وجود دارد. اگر چه از مادّه ای که این امور در زندگی ما بر آن توقّف دارد، خبری نیست.

پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله در جنگ بدر دستور داد که کشته های قریش را به چاهی

ص:12


1- (1) - تفسیر المیزان: 349/1، ذیل آیۀ 154 سورۀ بقره؛ شیعه در اسلام: 156.

بریزند سپس بر سر چاه ایستاد و به آنان خطاب کرد و فرمود:

آیا آنچه را که خدای شما وعده کرده حقیقت داشت؟

مسلمانان گفتند: آنان مردگانند و چگونه با آنان سخن می گویید.

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: شما از آنان شنواتر نیستید، آنان می شنوند، ولی اجازه سخن گفتن ندارند.» (1)

مواقف الأشهاد و تفسیر آن

اشاره

مواقف الاشهاد یا جایگاه گواهان در آخرت برگرفته از آیات سورۀ غافر است که می فرماید:

إِنَّا لَنَنصُرُ رُسُلَنَا وَالَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَیَوْمَ یَقُومُ الْأَشْهَادُ * یَوْمَ لاَ یَنفَعُ الظَّالِمِینَ مَعْذِرَتُهُمْ وَلَهُمُ اللَّعْنَةُ وَلَهُمْ سُوءُ الدَّارِ » (2)

بی تردید ما پیامبران خود و مؤمنان را در زندگی دنیا و روزی که گواهان [ برای گواهی دادن ] به پا ایستند، یاری می کنیم. * همان روزی که عذرخواهی ستمکاران سودشان ندهد و برای آنان لعنت خدا و سرای سخت و بدی است.

به راستی، اگر در این روز سخت یعنی همان روزی که هر کس به کار خویش مشغول است و کسی را یارای دور ساختن عذاب از خود و دیگران نیست؛ پرده ستاریت حق تعالی آویخته نشود ما بندگان با رسوایی چه خواهیم کرد!

گر مسلمانی از این است که حافظ دارد آه اگر از پی امروز بود فردایی

(حافظ شیرازی)

ص:13


1- (1) - الهیات و معارف اسلامی: 488.
2- (2) - غافر (40) : 51 - 52. [1]

مواقف جمع موقف و مکان وقوف است. و اشهاد جمع شاهد یا شهید یعنی گواه و ناظر در گواهی دادن و آگاه بر چیزی باشد. و مراد از اشهاد دانایانی است که نمایان برای شهادت بر مردم قیام کنند مانند ملائکه و انبیاء و مؤمنان و یا حاضران و شهیدان که ایشان اهل موقف هستند.

عجلی گوید: به امام باقر علیه السلام گفتم: مراد از کلام خدای تبارک و تعالی:

وَکَذلِکَ جَعَلْنَاکُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَکُونُوا شُهَدَاءَ عَلَی النَّاسِ وَیَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ » (1)

و همان گونه [ که شما را به راه راست هدایت کردیم ] شما را امتی میانه [ ومعتدل و پیراسته از افراط و تفریط ] قرار دادیم تا [ در ایمان، عمل، درستی و راستی ] بر مردم گواه باشید و پیامبر هم گواه بر شما باشد.

شهدا کیانند؟ حضرت فرمود:

«ما امت وسطیم و ما شاهدان خدا بر مردم و حجّت او بر زمین هستیم.» (2)

مواقف الاشهاد در کلام بزرگان

برخی گفته اند:

مراد از مواقف اشهاد اهل قیامت است چون افعال زشت پوشیده را در دنیا مشاهده می کنند.

برخی گفته اند:

آنان ملائکۀ ناظر افعال عبادند که در روز قیامت برانگیخته می شوند.

برخی گفته اند:

ص:14


1- (1) - بقره (2) : 143. [1]
2- (2) - الکافی: 191/1، حدیث 4. [2]

آنان که از عذاب ایمن هستند.

برخی گفته اند:

مقصود ائمه اند که شاهد بر اعمال بندگان هستند. (1)در تأیید مطلب گذشته، امام سجاد علیه السلام در فراز دیگر، در دعای بعد از نماز شب می فرماید:

«اَللَّهُمَّ وَ إِذْ سَتَرْتَنِی بِعَفْوِکَ وَ تَغَمَّدْتَنِی بِفَضْلِکَ فِی دَارِ الْفَنَاءِ بِحَضْرَةِ الْأَکْفَاءِ فَأَجِرْنِی مِنْ فَضِیحَاتِ دَارِ الْبَقَاءِ عِنْدَ مَوَاقِفِ الْأَشْهَادِ مِنَ الْمَلاَئِکَةِ الْمُقَرَّبِینَ وَ الرُّسُلِ الْمُکَرَّمِینَ وَ الشُّهَدَاءِ وَ الصَّالِحِینَ» (2)خدایا! اکنون که مرا به پرده گذشت و عفوت پوشاندی و در این جهان فانی، احسانت را در برابر مردم شامل حال من فرمودی، پس مرا از رسوایی های جهان ابدی، در برابر اهل محشر که عبارتند از فرشتگان مقرّب و پیامبران بزرگوار و شهدا و شایستگان پناه ده.

آخرت هر انسانی بازتاب زندگی دنیای اوست و آنچه را که در جایگاه آخرت مشاهده می کند و هر پاداش یا کیفری را که می بیند انعکاس عقاید و باورها و اندیشه ها و اخلاق و گفتار او در دنیا است. گذر از صراط آخرت نیز برای هر انسان وابسته به این است که در این جهان، راه زندگی را چگونه پیموده و کدام راه و رسم را برگزیده است.

صراط مستقیم به این معنا است که به معرفت و شناخت خداوند و آیین و رسم سپاس گزاری از نعمت های انبوه پروردگار خویش نایل گردیده و به وظیفه بندگی اش

ص:15


1- (1) - لوامع الانوار العرشیة فی شرح الصحیفة السجادیة: 496/1 - 500.
2- (2) - صحیفۀ سجادیه: دعای 32. [1]

پایبند بوده و منزلت انسانی خود را حرمت نهاده است؛ در جهان دیگر راه رستاخیز را به آسانی می پیماید و به رستگاری جاودانه دست می یابد.

حضرت علی علیه السلام در مناجات شعبانیه به محضر خداوند متعال عرضه می کند:

الهی قَدْ سَتَرْتَ عَلیَّ ذُنُوباً فِی الدُّنیا وَأَنَا احْوَجُ إلی سَتْرِها عَلَیَّ مِنْکَ فی الأُخْری، الهی قَدْ أَحْسَنْتَ الیَّ اذْ لَمْ تُظْهِرْها لِأَحَدٍ مِنْ عِبادِک الصّالِحینَ، فَلا تَفْضَحْنی یَوْمَ القِیامَةِ علی رُؤوسِ الأشْهادِ. (1)

خدای من! گناهانم را در دنیا پرده پوشی کردی که به پرده پوشی آن در آخرت محتاج ترم. خدای من! به من نیکی کردی؛ زیرا گناهانم را بر هیچ یک از بندگان شایسته ات آشکار نکردی پس در روز رستاخیز در حضور گواهان بر اعمال و فرشتگان و پیامبران و امامان و صالحان رسوایم مساز.

حقیقت نفس و تفسیر آن

اشاره

این فراز از دعا یَوْمَ تُجْزَی کُلُّ نَفْسٍ بِمَا کَسَبَتْ و هُمْ لاَ یُظْلَمُونَ برگرفته از آیه ای در سورۀ جاثیه است که فرمود:

وَلِتُجْزَی کُلُّ نَفْسٍ بِمَا کَسَبَتْ وَهُمْ لاَ یُظْلَمُونَ » (2)

و تا هر کس در برابر اعمالی که انجام داده است، پاداش یابد و آنان مورد ستم قرار نمی گیرند.

سراسر عالم نشان می دهد که آفرینندۀ جهان آن را بر محور حق قرار داده و در همه جا حق و عدالت حاکم است. آنها که هماهنگ با این قانون حق و عدالت حرکت می کنند باید از برکات عالم هستی و الطاف الهی بهره مند شوند و آنها که بر

ص:16


1- (1) - إقبال الأعمال: 296/3 - 297، [1] مناجات شعبانیه.
2- (2) - جاثیه (45) : 22. [2]

ضد آن گام برمی دارند باید طعمۀ آتش سوزان و قهر و غضب خداوند شوند و عدالت این را ایجاب می کند.

خلقت عالم با حق بوده و خداوند برای خلقت آنها هدفی ثابت قرار داده و آفرینش هدفمند این بوده که هر نفسی در مقابل آنچه مرتکب شد جزا داده شود، اگر طاعت کرده ثواب بیند و اگر معصیت کرده عقاب شود و این جزا مطابق عدل خواهد بود، جزای آنها همان عمل آنهاست، در نتیجه باید از سوء سابقه ترسید نه سوء عاقبت، آنچه بر ستمگران از عذاب آتش و سختی ها می رسد نتیجه اعمال آنها در دنیاست یعنی ظلمشان سابقه در دنیا دارد و آیات دلالت دارد که منشأ عذاب آخرت، جهل و دوری از یادگیری حکمت است.

ثواب و عقاب در آخرت به نفس و اعمال و اخلاق خوب و ناپسند است. پس لذّت و درد و نعمت و بهشت و آتش در آخرت، نفس صورت های اعمال و آثار است.

عذاب های الهی برای مجرمان از باب انتقام نیست و درد و شدّت از امور خارج از ذات و صفات مترتّب بر آنها نیست، بلکه کارهای قبیح واقع در دنیا به خاطر ضمیر و نیّات نادرست آنهاست که فطرت اصلی آنها را، منحرف کرده است.

چون حجاب برداشته شود، در قبر صور اشکال را با معانی مشاهده کند. و اوّلین چیزی که مطابق با عمل می بیند عقرب ها و مارهایی است که در پیرامون او هستند که صفات و تخیّلات اویند، اکنون صورت آنها کشف شده است و او در فکر راه فرار از این صحنه هاست چگونه می تواند از نفسانیّات خود و لازمۀ آنها بگریزد.

بنابراین کسی که ذرّه ای ایمان در او باشد از آتش نجات یابد و اعمال حسنۀ او به صورت لذّت مانند: حوریه، غلمان و جنّت و رضوان است و حقیقت این صور، مخفی در باطن است که در قیامت با رفع حجاب آشکار می شود.

آثار باقیمانده ایمان و عمل صالح و گناه، انسان را در حدّ و مرز جاذبۀ کلی حق و

ص:17

شعاع آن نگاه داشته گرچه سنگینی و آلودگی به گناه او را رها نمی کند.

نیروهای معنوی برتر به شفاعت آن برمی خیزند و بیش از استحقاق او را به سوی خویش می کشانند و از آلودگی گناه و تاریکی آن پاک و روشنش می سازند و اگر با اصرار بر گناه و تکرار آن خطرات، آدمی از حرکت به سوی خیر و حق باز ایستد و از جاذبۀ آن دور نگه داشته شود از رحمت برخوردار نمی گردد.

معانی نفس و تفسیر آن

مراد از نفس، حقیقت انسان است که در دنیا، بدن مادّی به عنوان ابزار فعل آن است و در هنگام مرگ تعلّقش از آن قطع شده و به عالم دیگر سفر می کند.

و خداوند در وصف این حال می فرماید:

یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِی إِلَی رَبِّکِ رَاضِیَةً مَرْضِیَّةً * فَادْخُلِی فِی عِبَادِی * وَادْخُلِی جَنَّتِی » (1)

ای جان آرام گرفته و اطمینان یافته! * به سوی پروردگارت در حالی که از او خشنودی و او هم از تو خشنود است، باز گرد. * پس در میان بندگانم درآی * و در بهشتم وارد شو.

این اصطلاح از نفس در دین، «روح» گفته می شود و در قرآن، روح به این معنا است.

روح موجودی آسمانی است که به دلیل شرافتش به خداوند نسبت داده شده است، این موجود آسمانی مانند فرشتگان دارای وجودی مستقلّ است. او پس از رشد و کمال جسم که تسویه نام گرفته، خلقتی دیگر در او ایجاد می شود و آفرینش دوّم، چیزی جز ایجاد حیات انسانی نیست که توسّط روح صورت می گیرد. پس از

ص:18


1- (1) - فجر (89) : 27 - 30. [1]

تعلّق روح به بدن، حقیقت انسان شکل می گیرد که این حقیقت، در زبان قرآن «نفس» است.

از دیدگاه اهل لغت «نفس» همان روحی است که هستی و حیات جسد به آن وابسته است، مراد از نفس همان روح است که حیات و هستی جسد و بدن وابسته به آن می باشد و هر انسانی به آن، نفس اطلاق می گردد و حتی حضرت آدم علیه السلام ، زن باشد یا مرد در این مورد مساوی است و هر شیئی به ملاحظه ذاتش، نفس شیء گفته می شود و نیز گفته می شود کسی که دارای نفس است یعنی صفات پسندیده داشته، دارای ذکاوت و سخاوت است.

نفس می تواند معانی گوناگونی داشته باشد:

1 - نفس به معنای شخص.

2 - نفس به معنای روح. در مورد انسانی که مالک بر نفس خویش باشد، کلمۀ نفس بر او اطلاق می گردد.

از برخی عارفان چنین نقل شده است:

ادلۀ قطعی وجود دارد که مراد از نفوس همان ارواحی باشد که هستی انسان ها به آنها قائم است و این ارواح اوّلین مخلوق خداست.

چنان که از پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله نیز نقل شده است که:

أوَّلُ ما ابْدَعَ اللّهُ سُبْحانَهُ وَتَعالی هِیَ النُّفُوسُ المُقَدَّسَةُ المُطَهَّرَةُ فَاَنطَقَها بِتَوْحیِدِه ثُمَّ خَلَقَ بَعْدَ ذلِکَ سائِرَ خَلْقِهِ [

واِنَّها خُلِقَتْ لِلبَقاء وَلَمْ تُخْلَقُ لِلفَناءِ ]

لِقَولِهِ ما خُلِقْتُمْ لِلفَناءِ بَلْ خُلِقْتُم لِلْبَقاء وَإنَّما تُنْقَلُونَ مِنْ دارٍ الی دارٍ [

وَاِنَّها فِی الأَرْضِ غَرِیبَةٌ وَفِی الأبْدانِ مَسْجُونَةٌ ] (1)اوّلین موجودی را که خداوند ایجاد کرده است، همان نفوس قدسی پاک ارواح

ص:19


1- (1) - الاعتقادات، شیخ صدوق: 47؛ [1]بحار الأنوار: 249/6، باب 8، حدیث 87؛ [2] مجموعة ورّام: 243/2.

می باشد پس خداوند بعد از آفرینش، آنان را به سخن درآورد و آنان اقرار به توحید خداوند کرده، سپس سایر مخلوقات را آفرید و به یقین، این ارواح برای بقا آفریده شده اند نه برای فنا، چنانکه پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله خطاب به انسان ها می فرماید:

شما ای انسان ها برای فنا آفریده نشده اید، بلکه برای بقا به وجود آمده اید و تنها کاری که انجام می دهید، این است که از منزل دنیایی به منزل ابدی آخرت حرکت می کنید و این که ارواح شما در روی زمین غریب بوده و در قالب بدن ها، زندانی محسوب می شوند.

3 - جسم صنوبری.

4 - نفس حیوانی که عبارت از حقیقت روح بوده که جز خداوند از مخلوقات بر حقیقت او آگاهی ندارد.

5 - جسم لطیف که داخل در ظرف بدن بوده مثل آب که داخل درخت است.

6 - جوهر بخاری و لطیف که منشأ پیدایش حیات و هستی و گرما و حرکت ارادی در یک موجود است و آن جوهری است که در بدن اشراق دارد و به هنگام موت از بدن خارج می گردد.

لذا دانشمندان تصریح کرده اند که: رابطه و وابستگی نفس یعنی روح در انسان بر سه نوع است:

اول: روشنایی و رابطۀ آن در جمیع حالات بدن انسان در ظاهر و باطن برقرار است؛ و آن حالت بیداری است.

دوم: رابطه و روشنایی آن از ظاهر بدن قطع می شود نه باطن آن؛ و آن حالت خواب است.

سوم: به طور کلی رابطه و روشنایی آن از بدن انسان قطع می گردد؛ و آن حالت مرگ است.

ص:20

7 - نفس، جوهر روحانی است ک نه جسم است و نه حالت و خاصیت جسمانیت را دارد، نه داخل در بدن است و نه خارج از آن، تنها یک نوع رابطه ای با اجساد دارند، مثل: رابطه عاشق با معشوق.

8 - نفس یعنی خون.

9 - نفس امّاره: نفس در آیات قرآنی نیز به معنای نفس امّاره هم آمده است: وَ نَهَی النَّفْسَ عَنِ الْهَوَی» (1) یعنی نفسی که امر کننده به بدی است.

برخی گفته اند:

جزا دادن در برابر کسب، اشاره به این است که: دادن حسنه در برابر طاعت و عذاب در مقابل گناهان ظلم نیست، بلکه عین عدل است.

هر که هوای نفسش را در تجاوز به حدود الهی و انجام شهوات قرار دهد گناهان در قلب او تأثیر گذارد و موجب اعراض از خداوند می گردد. (2)

ص:21


1- (1) - نازعات (79) : 40. [1]
2- (2) - ریاض السالکین فی شرح صحیفة سید الساجدین: 83/4 - 88.

[«16»حَمْداً نُزَاحِمُ بِهِ مَلاَئِکَتَهُ الْمُقَرَّبِینَ و نُضَامُّ بِهِ أَنْبِیَاءَهُ الْمُرْسَلِینَ فِی دَارِ الْمُقَامَةِ الَّتِی لاَ تَزُولُ و مَحَلِّ کَرَامَتِهِ الَّتِی لاَ تَحُولُ «17»وَالْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی اخْتَارَ لَنَا مَحَاسِنَ الْخَلْقِ وَأَجْرَی عَلَیْنَا طَیِّبَاتِ الرِّزْقِ]

سپاسی که به وسیلۀ آن، همدوش فرشتگان شویم و در پیشگاه رحمتش جای را بر آنان تنگ کنیم و به سبب آن، در سرای جاودانی که از بین نمی رود و محل کرامتش که دگرگونی نمی پذیرد با پیامبران مرسل همراه شویم. و سپاس مخصوص خداست که زیبایی های آفرینش را برای ما برگزید و روزی های پاکیزه را به سوی ما روان ساخت.

تفسیر محاسن خَلق

اشاره

حقیقت وجود آدمی همان نفخۀ دمیده شده خداوند در جان اوست. در جلالت و منزلت آدمی همین بس که خداوند او را به صورت معنوی و ملکوتی اش آفریده و خلافت و معرفت و استعداد خویش را به او بخشیده است. وجود آدمی جامع تمام تضادّها است، چرا که مظهر جمال و جلال الهی است. حقیقت انسانی برتر از هستی و دارای ظهورات گوناگون است. و به حسب جامعیّت آینۀ حق است.

چنانکه حق جامع جمیع اسماست انسان نیز جامع و مظهر تامّ حق است.

آفرینش آدمی در نیکوترین غالب و زیباترین چهره مقرّر شده است. نیکویی و زیبایی آدم از آن جهت است که خداوند، آدم را با اعضای هماهنگ و دقیق مجهّز

ص:22

کرده که می تواند کارهای گوناگون و شگفت انگیزی انجام دهد که هیچ یک از جانداران دیگر، توان انجام دادن آنها را ندارد و این چهرۀ برتر در زندگی روحی و مادّی و ابعاد گوناگون، ممتاز است.

از این رو راویان و عارفان از پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله نقل کرده اند که:

ان اللّه عزَّوَجَلَّ خَلَقَ آدمَ علی صُورَةِ الرَّحْمن. (1)

خداوند آدمی را بر چهرۀ رحمانی خویش آفریده است.

و همچنین رسول اکرم صلی الله علیه و آله فرمود:

رأیتُ رَبِّی لَیْلَةَ المِعْراجِ فِی احْسَنِ صُوَرِهِ. (2)

در شب معراج پروردگارم را با چشم دل در زیباترین و نیکوترین صورت معنوی و ملکوتی دیدم.

امیر مؤمنان علیه السلام می فرماید:

الصُّورَةُ الاِنْسانِیَةُ هِیَ اکْبَرُ حُجَجِ اللّهِ عَلی خَلْقِهِ وَ هِیَ الکِتابُ الَّذی کَتَبَهُ بِیَدِهِ وَ هِی الهَیْکَلُ الّذی بَنَاهُ بِحِکْمَتِهِ وَ هِی مَجْمُوعُ صُوَرِ العالَمینَ وَ هِیَ الْمُخْتَصَرُ مِنَ اللُّوحِ المَحْفُوظِ وَ هِیَ الشاهِدَةُ عَلی کُلِّ غائبٍ وَ هِیَ الْحُجَّةُ عَلَی کُلِّ جاحِدٍ وَ هِیَ الطَّریقُ الْمُسْتَقِیمُ إلی کُلِّ خَیْرٍ وَ هِیَ الجِسْرُ الْمَمْدُودُ بَیْنَ الْجَنَّةِ وَالنّارِ. (3)

چهرۀ انسان که بزرگ ترین حجّت خداوند بر آفریدگان اوست همان کتابی است که با دست جلال و جمالش نگاشته است و پیکر تناوری است که بر اساس حکمتش بنا نهاده و چهرۀ هر دو جهان است که دارای غیب و شهود و

ص:23


1- (1) - عیون أخبار الرضا علیه السلام : 110/2، حدیث 12؛ کنز العمال: 227/1، حدیث 1148.
2- (2) - عوالی اللآلی: 52/1، حدیث 76. [1]
3- (3) - شرح الأسماء الحُسنی: 12/1.

مادّه و معناست. چکیده ای از لوح محفوظ و گوهری که گواه هر نهان است. و دلیل ناروایی سخن هر ناشناخته و نپذیرنده است. و او راه راست به سوی هر نیکی و پل ارتباطی بین بهشت و دوزخ است.

آفرینش آدم در کلام ملاهادی سبزواری

حکیم و فیلسوف بزرگ حاج ملاهادی سبزواری دربارۀ آفرینش رحمانی آدم، از عارفی نقل می کند:

«خداوند اراده نمود که ذاتش را در صورت جامع نمایان کند. پس خود را در صورت انسان قرار داد. و اراده نمود که اسما و صفات و افعالش را در صورت کامل ظاهر سازد آنها را در صورت عالم قرار داد، پس او در دو آینه نمایان می شود.» (1)محاسن جمع حسن به معنای جمال و نیکویی است. اگر مقصود از خَلق، مخلوق خداوند باشد یعنی خداوند بهترین زیبایی آفرینش را در یک وجودی به نام آدم اختیار کرد که قامتش ایستاده و چهره ای نیکو و سر او به سوی آسمان و اعضایی رها شده دارد. و یا در وجود پاک معصومان علیهم السلام که آنان مثال و آینه و نمایندۀ حق در ظاهر و باطن هستند. پس خداوند زیبایی های ظاهری و باطنی را به انسان عطا کرده است.

گاهی مراد هیئت ادراکی و حواس است چون انسان اشرف مخلوقات است.

پس خداوند در کامل ترین صورت خلق نموده است.

محاسن بدنی مخلوقات

محاسن بدنی سه گونه است:

الف) صورت نیکو که در آیۀ:

ص:24


1- (1) - مجموعه رسائل: 308.

وَصَوَّرَکُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَکُمْ » (1)

و شما را صورتگری کرد و صورت هایتان را نیکو گردانید.

به آن اشاره شده است.

ب) قامت نیکو و مناسب که در آیات:

لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ » (2)

که ما انسان را در نیکوترین نظم و اعتدال و ارزش آفریدیم.

ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبَارَکَ اللّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ » (3)

سپس او را با آفرینشی دیگر پدید آوردیم؛ پس همیشه سودمند و بابرکت است خدا که نیکوترین آفرینندگان است.

آمده است.

ج) حالت های گوناگون مانند: نشستن و ایستادن و خوابیدن و فعّالیّت و...

و اگر مراد از حسن خُلق، همان صفات نیک باطنی اخلاقی باشد، پس حق تعالی انسان را با ترکیب های مختلف روحی و جسمی و عقل و احساس آفریده که مانند عالمی کوچک است، چون می خورد و می آشامد و حرکت و احساس می کند؛ مانند گیاهان است و چون حقیقت اشیا را درک می کند؛ مانند حیوان است و چون جامع معانی فوق است همانند فرشته است.

خداوند برای او بهترین اخلاق را خواسته است و خُلق در این جا هیئت راسخ در نفس است که افعال بدون فکر و روش به راحتی صادر می شود.

خَلق و خُلق دو کلمه اند که با هم استعمال می شوند، وقتی گفته می شود: فلانی

ص:25


1- (1) - غافر (40) : 64. [1]
2- (2) - تین (95) : 4. [2]
3- (3) - مؤمنون (23) : 14. [3]

حسن خلق دارد یعنی ظاهر و باطنش نیکوست. پس از خَلق ارادۀ ظاهر و از خُلق ارادۀ باطن می شود. (1)از امام حسن علیه السلام به سندی که راویان آن حسن هستند نقل شده که فرمود:

انَّ احْسَنَ الحَسَنِ الْخُلْقُ الحَسَنُ. (2)

همانا نیکوترین نیکی ها اخلاق نیک است.

این موضوع به قدری اهمیت دارد که امام علی علیه السلام فرمود:

عُنْوانُ صَحیفةَ المُؤْمِنِ حُسْنُ خُلْقِهِ. (3)

سرلوحه نامۀ مؤمن خوش خویی است.

تفسیر طیّبات الرزق

اشاره

این فراز دعا برگرفته از آیات سورۀ غافر است که می فرماید:

اللّهُ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ قَرَاراً وَالسَّماءَ بِنَاءً وَصَوَّرَکُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَکُمْ وَرَزَقَکُم مِنَ الطَّیِّبَاتِ ذلِکُمُ اللّهُ رَبُّکُمْ فَتَبَارَکَ اللّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ » (4)

خداست که زمین را برای شما جایگاه امن و آسایش آفرید و آسمان را بنایی [ محکم و استوار ] ساخت و شما را صورتگری کرد و صورت هایتان را نیکو گردانید و از چیزهای پاکیزه [ ای که با طبیعت شما هماهنگ است ] به شما روزی داد. این است خدا پروردگار شما، پربرکت است خدا پروردگار جهانیان.

ص:26


1- (1) - المحجة البیضاء: 95/5.
2- (2) - بحار الأنوار: 382/68، باب 92، حدیث 30؛ الخصال: 29/1، باب 1، حدیث 2.
3- (3) - بحار الأنوار: 392/68، باب 92، حدیث 59؛ [1]جامع الأخبار: 107؛ [2]کشف الغمة: 347/2. [3]
4- (4) - غافر (40) : 64. [4]

خدا پس از آن که ما را آفرید و از روح خود در ما دمید به برآوردن نیازهای ما پرداخت، تا آرزوهایمان را که هر یک فکر و روح ما را به خود مشغول می دارد و خاطرمان را پریشان می سازد، برآورد.

از این رو؛ روزی های پاک و پاکیزه را به سوی ما روان ساخت.

خداوند متعال می فرماید:

وَأَنْزَلَ مِنَ الْسَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الَّثمَرَاتِ رِزْقاً لَکُمْ فَلاَ تَجْعَلُوا للّهِ ِ أَنْدَاداً وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ » (1)

و از آسمان، آبی [ مانند برف و باران ] نازل کرد و به وسیله آن از میوه های گوناگون، رزق و روزی برای شما بیرون آورد؛ پس برای خدا شریکان و همتایانی قرار ندهید در حالی که می دانید [ برای خدا در آفریدن و روزی دادن، شریک و همتایی وجود ندارد ].

معانی رزق

معنای رزق را هر موجودی به درک فطری خود با آن آشناست.

یکی از معانی رزق بخشش است؛ مانند آن که می گویند پادشاه به لشکریانش رزق می دهد مقصود مواد غذایی و خوراک است. دامنۀ معنای رزق با گذشت زمان گسترده شده و هر گونه مواد غذایی را که به آدمی می دهند، خواه دهندۀ آن شناخته شده باشد یا نه، شامل می شود.

رزق، بخششی است که به میزان تلاش آدمی می رسد هر چند دهندۀ آن ناشناخته باشد، سپس معنای آن گسترده تر شده و به معنای هر سودی است که به آدمی می رسد. اگر چه خوراک آدمی نباشد برای همین همۀ سرمایه های زندگی

ص:27


1- (1) - بقره (2) : 22. [1]

مانند: مال و مقام و خویشاوندان و یاران و فرزندان و زیبایی و دانش و آگاهی و نظیر اینها، رزق هستند.

رزق به آن مقدار روزی گفته می شود که مورد استفادۀ روزی خوران قرار می گیرد خواه خوراکی باشد یا معنوی، مانند آفریدن، مشیّت و تدبیر و مانند اینها که مخصوص خداست.

آنچه را انسان از راه حلال به دست می آورد رزق خداوند است. بنابراین ابزارهای نامشروع و گناه ساز، رزق خداوند نیست چرا که خداوند هیچ گاه گناه بندگانش را به خود نسبت نمی دهد.

آیۀ شریفۀ:

وَالَّذِینَ إِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَکَرُوا اللّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَمَن یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا اللّهُ وَلَمْ یُصِرُّوا عَلَی مَا فَعَلُوا وَهُمْ یَعْلَمُونَ » (1)

و آنان که چون کار زشتی مرتکب شوند یا بر خود ستم ورزند، خدا را یاد کنند و برای گناهانشان آمرزش خواهند؛ و چه کسی جز خدا گناهان را می آمرزد؟ و دانسته و آگاهانه بر آنچه مرتکب شده اند، پا فشاری نمی کنند.

اشاره به همین نکته است.

رزق طیّب همان رزق حلال است و طبیعت سالم آدمی، پاکیزۀ آن را می پسندد و ملاک حلال بودن شرعی نیز همین است که در سورۀ اعراف فرمود:

وَیُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّبَاتِ وَیُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبَائِثَ » (2)

و پاکیزه ها را بر آنان حلال می نماید و ناپاک ها را بر آنان حرام می کند.

حلال شرعی تابع حلال فطری است؛ زیرا دین خداوند بر طبیعت فطرت های

ص:28


1- (1) - آل عمران (3) : 135. [1]
2- (2) - اعراف (7) : 157. [2]

آدمیان است. خداوند آدمی را به ابزارهای تغذیۀ کارآمد و ظریف مجهّز کرده است و موجوداتی از زمینیان مانند حیوانات و گیاهان را با ماندگاری زندگی سازگار کرده است.

طبیعت سالم آدمی نیز بدون نفرتی به سوی آنها کشش دارد و به همین دلیل هر چیزی که طیّب است از نظر شرع حلال است.

همان طور که جسم آدمی برای بقای خود نیاز به خوراک و غذا دارد، روح او نیز برای رشد حیات طیّبۀ معنوی خود حتی بعد از دنیا به روزی معنوی نیاز دارد از این رو حق تعالی دربارۀ شهیدان فرمود:

وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ » (1)

و هرگز گمان مبر آنان که در راه خدا کشته شدند مرده اند، بلکه زنده اند و نزد پروردگارشان روزی داده می شوند.

پس رزق، محدود به روزی مادّی نیست بلکه کمالات معنوی نیز خوراک انسان و ضروری او برای استمرار زندگی معنوی در دنیا و آخرت است. و چون انسان مشتمل بر مادّه و روح است، هنگامی که انسان از خداوند متعال درخواست گشایش در روزی می کند باید گشایش در روزی مادّی و معنوی را به طور جمعی مورد توجّه قرار دهد.

رزق همیشگی

امیرمؤمنان علیه السلام در بیان ملکوتی خود تداوم در توجّه به حق را رزق همیشگی جان ها برشمرده است:

ص:29


1- (1) - آل عمران (3) : 169. [1]

مُداوَمَةُ الذِّکْرِ قُوْتُ الأَرْواحِ وَمِفْتاحُ الصلاح. (1)

مداومت بر ذکر، خوراک روح و کلید صلاح و پاکی است.

انسان در خواهش روزی معنوی هیچ محدودیّت ندارد؛ زیرا ظرف وجود انسان از جهت روح و باطن مجرّد است و می تواند سیر معنوی بی پایان داشته باشد. پس روزی معنوی او نیز می تواند نامحدود باشد.

خداوند حکیم رزق مادّی بندگانش را بر پایۀ حکمت تنظیم نموده است و به هر کس به فراخور حالش روزی می دهد و در روزی معنوی نیز این چنین تقدیر نموده که بندۀ مؤمن در راه قرب و وصالش به اندازۀ توان، موانع را کنار زده و ظرف وجود خود را گسترش دهد و قابلیّت خود را برای پذیرش حق و روزی معنوی بیشتر نماید.

واقعیّت روزی گسترده این است که در دعا بخواند:

خدایا! به من گشایش بده تا نیازمند نباشم نه آن که افزون تر از نیازم باشد.

ولی گستردگی در روزی معنوی بی پایان است، چرا که خداوند متعال حقیقت بی پایان است و روزی بی پایان نمی تواند چیزی جز رسیدن به آن حقیقت باشد.

انسان در سیر معنوی خود به جایی می رسد که حق، خوراکش می شود و چیزی جز حق نمی تواند او را سیر کند.

معانی طیّبات در کلام بزرگان

مراد از طیّبات، آنچه را پاک باشد گویند، مگر در کتاب و حدیث دلیلی بر حرمت باشد.

برخی گفته اند:

ص:30


1- (1) - غرر الحکم: 189، حدیث 3661؛ [1] عیون الحکم والمواعظ: 487.

هر چه که لذیذ و خوش طبع و مناسب اهل جوانمردان و اخلاق پسندیده باشد.

برخی گفته اند:

آنچه را که طبع سالم خبیث نداند و متنفّر از آن نباشد.

و آیۀ شریفه می فرماید:

وَیُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّبَاتِ وَیُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبَائِثَ » (1)

و پاکیزه ها را بر آنان حلال می نماید و ناپاک ها را بر آنان حرام می کند.

رزق از دیدگاه اشاعره و معتزله

رزق در لغت، عطا و سهمی است که بخشیده شود.

اشاعره گویند: آنچه را زنده نفع ببرد چه تغذیه باشد یا غیره، مباح باشد یا حرام.

و برخی گفته اند:

مواد پرورشی حیوانات از غذا و مشروبات است.

معتزله معتقدند:

آنچه را که حیوان انتفاع ببرد و کسی را منع از آن نیست. پس حرام رزق نیست که از آیۀ:

مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُونَ » (2)

از آنچه به آنان روزی داده ایم، انفاق می کنند.

استفاده کرده اند که: استناد رزق به نفس اشاره به حلال و طیّب و دائم است و حرام مدحی ندارد.

به اتفاق نظر معتزله و اشاعره، رزق اعم از غذاست و سود بردن کنونی هم در آن

ص:31


1- (1) - اعراف (7) : 157. [1]
2- (2) - بقره (2) : 3. [2]

شرط نشده است.

رزق در دعا اعم از جسمانی و روحانی است. انسان از بدن و روح است. همان طور که بدن محتاج به کمال و نیرومند شدن است؛ روح هم نیازمند به نیرویی مناسب است که به کمال برسد و آن علم و معرفت می باشد که با تابش نور بر وجود هر کسی بر اساس شناخت آیات و نشانه های عقل او را نصیبی می رسد.

غذای روحانی

اطلاق طعام بر غذای روحانی هم معنایی شایع است.

رسول اللّه صلی الله علیه و آله فرمود:

أَبِیتُ عِنْدَ رَبِّی یُطْعِمُنی وَ یَسْقِینی. (1)

من نزد پروردگارم با غذا و نوشیدنی شب را می گذرانم.

بدون شک این شراب معرفت و محبّت و نورانیّت از انوار عالم غیب است.

اولین رزقی که خداوند روزی بنده می کند، نفس های معیّن است و حق این نعمت این است که در بالاترین امور صرف کند و در بهترین راه انفاق کند که تقرّب به خداست.

تفسیر قمی از امام باقر علیه السلام نقل کرده: امام در تفسیر آیۀ رَزَقْنَاهُم مِنَ الطَّیِّبَاتِ فرمود:

وَ الرِّزْقُ الطَیِّبُ الْعِلْمُ. (2)

روزی پاکیزه، علم است.

احمد بن ابی نصر می گوید: به امام رضا علیه السلام عرض کردم:

ص:32


1- (1) - بحار الأنوار: 208/6، باب 8؛ [1]عوالی اللآلی: 233/2، حدیث 1. [2]
2- (2) - تفسیر قمی: 22/2؛ [3]ذیل آیۀ 70 سورۀ اسراء. [4]

جُعِلْتُ فِداکَ ادْعُواللّهَ عَزَّوَجَلَّ أَنْ یَرْزُقَنِی الحَلالَ، فَقالَ: اتَدْرِی مَا الحَلالُ؟ فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِداک، أَمَّا الَّذی عِنْدَنَا فَالکَسْبُ الطَیِّب، فَقالَ: کانَ عَلیُّ بن الحسین علیهما السلام یَقُول: الْحَلالُ قُوْتُ الْمُصْطَفِینَ وَلکن قُلْ: اسْأَلُکَ مِنْ رِزْقِکَ الوَاسِعِ. (1)

فدایت شوم، من دعا می کنم خدای عزوجل روزی حلال به من دهد. حضرت فرمود: می دانی روزی حلال چیست؟ عرض کردم، فدایت شوم تا جایی که می دانیم کاسبی پاک است. حضرت فرمود: امام سجاد علیه السلام همیشه می فرمود:

روزی حلال رزق برگزیدگان (خداوند) است. اما تو در دعای خود بگو:

خدایا! من از روزی گسترده ات درخواست می کنم.

ص:33


1- (1) - الکافی: 89/5، حدیث 1. [1]

[«18»وَجَعَلَ لَنَا الْفَضِیلَةَ بِالْمَلَکَةِ عَلَی جَمِیعِ الْخَلْقِ فَکُلُّ خَلِیقَتِهِ مُنْقَادَةٌ لَنَا بِقُدْرَتِهِ صَائِرَةٌ إِلَی طَاعَتِنَا بِعِزَّتِهِ «19»وَالْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَغْلَقَ عَنَّا بَابَ الْحَاجَةِ إِلاَّ إِلَیْهِ فَکَیْفَ نُطِیقُ حَمْدَهُ؟ أَمْ مَتَی نُؤَدِّی شُکْرَهُ لَا مَتَی؟!]

و ما را با تسلّط بر همۀ موجودات برتری داد. در نتیجه، همه موجوداتش بر اساس قدرت حضرتش فرمانبردار ما هستند و در سایۀ عزّتش، در گردونۀ اطاعت از ما قرار دارند. و سپاس مخصوص خداست که درِ احتیاج و نیاز ما را از غیر خود بست؛ پس چگونه قدرت، سپاس گزاری او را داریم؟ یا چه زمانی می توانیم به ادای شکرش اقدام کنیم؟ هیچ گاه!

باب حاجت و غنا و فقر

این فراز، به آیۀ شریفۀ سورۀ فاطر اشاره دارد که خداوند می فرماید:

یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَی اللّهَ وَاللّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ » (1)

ای مردم! شمایید نیازمندان به خدا و فقط خدا بی نیاز و ستوده است.

ذات حق مطلق است و احاطۀ قیّومی بر همۀ موجودات دارد و همۀ مخلوقات در حقیقتِ ذاتِ خود وابستۀ او هستند. اگر کسی در راه معرفت حق، قدمی راسخ

ص:34


1- (1) - فاطر (35) : 15. [1]

بردارد، می داند؛ که حرکت و سکون وجود، فقط به قدرت اوست و چون آغاز و انجام امور در مالکیّت خداوند است و کسی نمی تواند نیازی را از کسی برطرف کند پس برآوردن نیازهای آفرینش به وسیلۀ غیر خداوند، صورت فعل حق است.

در حقیقت مؤثّر وجود خداست و بقیّه واسطه ای برای انجام امور هستند.

غنی یعنی نیازمند نبودن به چیزی در برابر فقر مطلق که درهای نیازمندی به سوی بی نیاز حقیقی باز باشد و حاجت بنده در خانه او درخواست شود.

امام صادق علیه السلام می فرماید:

انَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ کَرِهَ إلحاحَ النّاسِ بَعْضُهُم عَلی بَعْضٍ فِی المَسْألَةِ وَأَحَبَّ ذلک لِنَفْسِهِ، انَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ یُحِبُّ انْ یَسْأَلَ وَیَطْلُبَ ما عِنْدَهُ. (1)

خداوند خواهش بعضی مردم از بعضی دیگر را دوست ندارد. و این را برای خود دوست می دارد. و خداوند خواستن و خواهش از آنچه در نزد اوست را دوست می دارد.

در دعای امام سجاد علیه السلام ، بسته دانستن درهای نیازخواهی به روی آدمیان در امور مربوط به نیازهای روزمرّه زندگی نیست؛ چرا که نیاز انسان ها به یکدیگر بخش مهمّی از معارف اسلامی است. ولی به خاطر تفاوت در توانایی ها و استعدادها، در حقیقت همین نیاز انسان ها به یکدیگر است که سرچشمۀ زندگی اجتماعی است.

فقر و غنا در روایات

وَقالَ بِحَضْرَتِهِ رَجُلٌ: اللّهُمَّ اغْنِنِی عَنْ خَلْقِکَ فَقَالَ علیه السلام : لَیْسَ هکذا: إنّما النّاسُ بِالنّاسِ وَلکِنْ قُلْ: اللّهُمَّ اغْنِنِی عَنْ شِرارِ خَلْقِک. (2)

ص:35


1- (1) - الکافی: 475/2، حدیث 4؛ [1]وسائل الشیعة: 58/7، باب 20، حدیث 8715؛ [2] تحف العقول: 293.
2- (2) - بحار الأنوار: 135/75، باب 21، ذیل حدیث 3؛ [3] تحف العقول: 278.

مردی در حضور امام سجاد علیه السلام گفت: خدایا مرا از آفریدگانت بی نیاز کن.

امام علیه السلام فرمود: چنین نیست؛ زیرا مردم به یکدیگر وابسته اند ولی بگو پروردگارا! مرا از آفریدۀ شرورت بی نیاز دار.

البته روشن است که در درجه های توسّل به دیگران یا خواهش از مردم در صورتی که رنگ خدایی داشته باشد؛ اشکالی نیست. ولی اگر در هر موردی، دگر بینی در نظر باشد این نوعی شرک است. ولی نیکوتر این که انسان به نتیجه کار بیاندیشد که چه باید بکند.

حضرت جواد علیه السلام فرمود:

الْحَوائِجُ تَطْلُبُ بِالرَّجاءِ وَهِی تَنْزِلُ بِالقَضَاء وَالعافِیَةُ احْسَنُ عَطاء. (1)

نیازها به خواهش خواسته می شود و با قسمت الهی فرو فرستاده شود ولی عافیت بهترین هدیه است.

مولا علی علیه السلام خطاب به کمیل می فرماید:

یا کُمَیْل! لاتَرَ النّاسَ اقْتارَک وَاصْبِرْ عَلَیه احْتِساباً بِعِزٍّ وَتَسَتُّرٍ. (2)

ای کمیل! نیازمندی ات را به مردم نشان مده و با سرافرازی و پنهان نمودن آن بر آن شکیبا باش.

و در سفارشی به فرزندش محمد حنفیه می فرماید:

یا بُنَیَّ! إنّی اخافُ عَلَیکَ الفَقْرَ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ فَإِنَّ الفَقْرَ مَنْقَصَةٌ لِلدِّینِ ؛ مَدْهَشَةٌ لِلْعَقْلِ ؛ داعِیَةٌ لِلْمَقْتِ. (3)

ص:36


1- (1) بحار الأنوار: 365/75، باب 27؛ [1]أعلام الدین: 309. [2]
2- (2) تحف العقول: 173
3- (3) نهج البلاغه حکمت 319 [3]

به فرزندش محمد بن حنفیه فرمود: پسرم! از تهیدستی بر تو می ترسم، از آن به خداوند پناه ببر، چرا که تهیدستی دین را ناقص و عقل را سرگردان می کند و پدید آورندۀ دشمنی است.

نیازهای مادّی، افراد جامعه را ترسو و چاپلوس بار می آورد و بزه کاری و فساد اخلاقی را در اجتماع رواج می دهد. اخلاق را سست و درهای سیه روزی را به روی انسان باز می کند و این جامعه دچار عذاب و بلا می شود. و هرگاه تهیدستی در جامعه عادی شود؛ مرگ بدتر اتفاق می افتد.

امام علی علیه السلام می فرماید:

الفَقْرُ الْمُوتُ الاَکْبَرُ. (1)

تهیدستی، مرگ بزرگتر است.

فقر و فخر پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله

و اما معنای دیگر فقر این است که فقر، فقر اجتماعی و مادّی نیست، بلکه فنا شدن در مبدأ هستی و بستگی مطلق و دریافت فیض نور از غنی مطلق است.

و این فقری بود که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بر آن می بالید و می فرمود:

الْفَقْرُ فَخْرِی وَبِهِ افْتَخِرُ عَلی سائر الأنبیاء. (2)

فقر افتخار من است و من به آن بر همه پیامبران می بالم.

و این همان فقری است که خداوند در قرآن می فرماید:

یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَی اللّهَ وَاللّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ » (3)

ص:37


1- (1) - نهج البلاغه: حکمت 319. [1]
2- (2) - نهج البلاغه: حکمت 163.
3- (3) - بحار الأنوار: 33/69، باب 94؛ [2] مستدرک الوسائل: 173/11، باب 4، حدیث 1267؛ عوالی اللآلی: 39/1، فصل 4، حدیث 38.

ای مردم! شمایید نیازمندان به خدا و فقط خدا بی نیاز و ستوده است.

هر چند معنای ظاهری فقر عبارت از نداری است. ولی در این جا به جهت رابطۀ آدمیان و خداوند که در ریشۀ اصلی آن مانند یکدیگرند و هر چیزی که تصوّر شود از این دو حالت خارج نیست، پس آدمی فقر محض و خداوند غنی مطلق است.

شکرگزاری نعمت

شکر حالتی نفسانی است که همراه با تکریم مشکور است و آن تعظیم، نتیجۀ علم به نعمت است. و اگر نعمت را از خدای متعال نداند مرتبه ای از کفران نعمت را دارد. از آن جا که نعمت های خداوندی بر پایۀ رحمت و محبّت به ماست و بر اساس قاعدۀ عقلی شکر منعم واجب است پس باید از خدای متعال تشکّر کند.

هر چند شکر و کفر انسان نسبت به نعمتی که خداوند به او عطا نموده است هیچ نفع و ضرری برای خدا ندارد. چرا که او کمال مطلق است. و خداوند نیاز به شکر آفریده های خود ندارد. ولی شکر نعمت دهنده تنها با شناخت او صورت می گیرد.

و چون شکر خداوند بر عبد واجب است، امانت یا تعهّدی است که باید به هر حال انجام بشود.

سرشت آدمی بر این است که در برابر نیکی سپاس گزار باشد.

اگر بر خلافِ طبیعتِ فطریِ خود رفتار کند مورد سرزنش خردمندان قرار می گیرد.

حقیقت شکر

اشاره

حقیقت شکر اظهار نعمت و ابراز آن است. همان گونه که کفر نعمت، پنهان کردن

ص:38

آن است.

مقصود از ابراز نعمت؛ به کارگیری صحیح و مناسب آن در هدفی است که نعمت دهنده در نظر گرفته است. و نیز یاد نعمت دهنده در زبان که همان ستایش و تمجید اوست.

راغب اصفهانی در تعریف شکر می نویسد:

الشُّکْرُ تَصَوُّرُ النِّعْمَةِ وَإظْهارُها وَیُضادُّه الکُفْرُ وَهُوَ نِسْیانُ النِعْمَةِ وَسَتْرُها. (1)

شکر عبارت از یاد نعمت و ابراز آن است و مقابل آن کفر فراموشی نعمت و پوشاندن آن است.

مراحل شکر

شکر سه مرحله دارد:

شکر قلبی که تصویر و یاد نعمت در ذهن و دل است.

شکر زبانی که ستایش زبانی نعمت دهنده است.

شکر اعضا و جوارح که انسان در برابر حدود نعمت و بهره برداری مناسب و شایسته از آنها واکنش نیک انجام دهد.

امام صادق علیه السلام به راوی فرمود:

احْسِنُوا جَوارَ النِّعَمِ، قُلْتُ: وَما حُسْنُ الجَوَارِ؟ قالَ: الشُّکْرُ لِمَنْ انْعَمَ بِها وَأداء حُقُوقِها. (2)

هم جواری نیکو با نعمت ها داشته باشید؛ راوی پرسید: مقصودتان چیست؟ حضرت فرمود: شکرگزار نعمت دهنده باشید و حقوق نعمت ها را به جای آورید.

ص:39


1- (1) - مفردات ألفاظ القرآن، راغب اصفهانی: 265. [1]
2- (2) - الکافی: 38/4، حدیث 2؛ [2] تهذیب الاحکام: 109/4، باب 29، حدیث 49.

پس معرفت نسبت به نعمت؛ به کارگیری درست نعمت است.

و توجّه به ارادۀ نعمت دهنده؛ مهم ترین عامل شکرگزاری خواهد بود. همان گونه که نداشتن آگاهی نسبت به نعمت و دهندۀ آن زمینۀ بهره گیری ناصحیح از نعمت ها و دوری از بندگی حقیقی را فراهم می آورد.

اعضای جسمی انسان مانند چشم و گوش و زبان؛ همه استعدادهای جا داده شده در وجود آدمی، از نعمت های هدف دار بوده است. و این نعمت ها در حقیقت ورودی های دل و جان هستند که باید مراقب بود که هر بانگ و رنگی به عرصۀ دل راه نیابد. چنین مراقبتی سپاس گزاری این نعمت هاست.

با این همه لطف و مهر خداوندی چگونه می توانیم او را شکرگزاری کنیم و حق شکر نعمت هایش را بجا آوریم.

شاعر شیرین سخن شیراز می سراید:

از دست و زبان که برآید کز عهده شکرش به در آید

بنده همان به که ز تقصیر خویش عذر به درگاه خدای آورد

ورنه سزاوار خداوندیش کس نتواند که به جای آورد

(سعدی شیرازی)

آیا نباید اعتراف کنیم که هرگز نمی توانیم نعمت هایش را پاس بداریم؟

حضرت سجاد علیه السلام در مناجات شاکرین عرضه می کند:

فکَیْفَ لِی بِتَحْصِیلِ الشُّکْرِ وَشُکْرِی إیّاکَ یَفْتَقِرُ الی شُکْرٍ. (1)

سپاس گزاری تو چگونه برای من امکان پذیر است در حالی که سپاسم نسبت به تو، خود نیازمند سپاسی دیگر است.

ص:40


1- (1) - بحار الأنوار: 146/91، باب 32؛ [1] شرح احقاق الحق: 467/1.

حضرت صادق علیه السلام درباره کمترین درجه سپاس گزاری فرمود:

فی کُلِّ نَفَسٍ مِنْ انْفاسِکَ شُکْرٌ لازِمٌ لَکَ، بَلْ ألْفُ وَاَکْثَرُ، وَأَدْنی الشُّکْرِ رُؤیَةُ النِّعْمَةِ مِنَ اللّهِ مِنْ غَیْرِ عِلَّةٍ یَتَعَلَّقُ القَلْبُ بِها دُونَ اللّهِ، وَالرِّضا بِما اعْطاهُ وَاَنْ لاتَعْصِیَهُ بِنِعْمَتِهِ، وَتُخالِفُهُ بِشَیءٍ مِنْ امْرِهِ وَنَهْیِهِ بِسَبَبِ نِعْمَتِهِ. (1)

در هر نفسی از نفس هایت شکری لازم است بلکه هزار و بیشتر. و کمترین سپاس گزاری این است که انسان نعمت را مخصوص خدا ببیند بدون علتی که دل از غیر خدا بداند و نیز به آنچه خداوند عطایش کرده راضی باشد.

و با نعمت او مرتکب گناه نشود و نعمت او را در راه مخالفت با هیچ یک از امرها و نهی های خدا به کار نگیرد.

سزای ناسپاسان

خداوند در قرآن حکایت امّتی را بازگو می کند که سزای ناسپاسی شان را دیدند می فرماید:

وَضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً قَرْیَةً کَانَتْ آمِنَةً مُّطْمَئِنَّةً یَأْتِیهَا رِزْقُهَا رَغَداً مِن کُلِّ مَکَانٍ فَکَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللّهِ فَأَذَاقَهَا اللّهُ لِبَاسَ الْجُوعِ وَالْخَوْفِ بِمَا کَانُوا یَصْنَعُونَ * وَلَقَدْ جَاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْهُمْ فَکَذَّبُوهُ فَأَخَذَهُمُ الْعَذَابُ وَهُمْ ظَالِمُونَ * فَکُلُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللّهُ حَلاَلاً طَیِّباً وَاشْکُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ إِن کُنتُم إِیَّاهُ تَعْبُدُونَ » (2)

و خدا [ برای پندآموزی به ناسپاسان ] مَثَلی زده است: شهری را که امنیت و آسایش داشت و رزق و روزیِ [ مردمش ] به فراوانی از همه جا برایش

ص:41


1- (1) - بحار الأنوار: 52/68، باب 61، حدیث 77؛ [1]مصباح الشریعة: 24. [2]
2- (2) - نحل (16) : 112 - 114. [3]

می آمد، پس نعمت خدا را ناسپاسی کردند، در نتیجه خدا به کیفر اعمالی که همواره مرتکب می شدند، بلای گرسنگی و ترس فراگیر را به آنان چشانید. * و همانا پیامبری از خود آنان برای [ هدایت ] شان آمد، ولی او را تکذیب کردند، پس عذاب [ خدا ] آنان را در حالی که ستمکار بودند، فراگرفت. * از نعمت هایی که خدا روزی شما کرده است، حلال وپاکیزه بخورید و نعمت خدا را سپاس گزارید، اگر تنها خدا را می پرستید.

سخن علامۀ طباطبایی دربارۀ شکر

اشاره

اما رسول اللّه صلی الله علیه و آله شکر الهی را از دریچۀ تشکّر از بندگان می بیند؛ چنانچه در دعا و مناجات خویش با پروردگار می خواند:

یا خَیْرَ شاکرٍ وَمَشْکُور. (1)

ای بهترین شکرگزار و شکر شده.

علامه طباطبایی در این باره می نویسد:

«شاکر و علیم دو نام از نام های نیکوی خداست. شکر این است که کسی در برابر نیکی دیگری با زبان و عمل آن را جبران کند. مانند آن که کسی به دیگری کمک مالی کند او در پاداش آن کمک، از او به نیکی ستایش کند. یا آن مال را در جایی که مورد پسند کمک کننده و بیانگر خوبی اوست به مصرف برساند.

خداوند سبحان اگر چه احسانش همیشگی است و همه نیکی ها از اوست اما اعمال نیک ما هم در حقیقت احسان خداوند به بندگان است.

و خداوند در برابر سپاس گزاری بندگان به آنان پاداش نیک می دهد و می فرماید:

آیا پاداش خوبی جز خوبی است و این پاداش شماست که از کوشش تان

ص:42


1- (1) - بحار الأنوار: 396/91، باب 52، دعای جوشن کبیر؛ المصباح، کفعمی: 259.

سپاس گزاری شده است. بنابراین گفتن شاکر و سپاس گزار بر خداوند، حقیقی است نه مجازی.» (1)

شکرگزاری از مخلوق

از آن جا که شکرگزاری درجات دارد، پایین تر آن برای کسی است که سپاس گزاری از مردم کند.

و آن کسی که سپاس حق را بدون سپاس مردم کند نادان است؛ زیرا سپاس خلق را سپاس حق نمی بیند و آن که سپاس حق می گوید و سپاس خلق را نیز سپاس گزاری از حق می بیند مؤمن کامل است.

راوی می گوید: از امام علی بن حسین علیه السلام شنیدم که فرمود:

انَّ اللّهَ یُحِبُّ کُلَّ قَلْبٍ حَزینٍ وَیُحِبُّ کُلَّ عَبْدٍ شَکُورٍ، یَقُولُ اللّهُ تَبَارَکَ وَتَعَالی لِعَبْدٍ مِنْ عَبیدِهِ یَوْمَ القِیامَةِ: اشَکَرْتَ فُلاناً؟ فَیَقُولُ:

بَلْ شَکَرْتُکَ یا رَبِّ، فَیَقُولُ: لَمْ تَشْکُرْنی اذْ لَمْ تَشْکُرْهُ، ثُمَّ قالَ: اشْکَرُکُمْ للّهِ ِ اشْکَرُکُمْ لِلنّاس. (2)

خداوند هر دل غمگین و بندۀ سپاس گزار را دوست دارد. روز قیامت خدای تبارک و تعالی به یکی از بندگانش می فرماید: از فلانی سپاس گزاری کردی؟ عرض می کند: پروردگارا! من تو را سپاس گفتم.

خدای تعالی می فرماید: چون از او سپاس گزاری ننمودی مرا هم سپاس نگفته ای؟ سپس امام فرمود: سپاس گزارترین شما از خدا کسی است که از مردم بیشتر سپاس گزاری کند.

ص:43


1- (1) - تفسیر المیزان: 386/1، ذیل آیۀ 158 سورۀ بقره.
2- (2) - الکافی: 99/2، حدیث 30؛ [1]وسائل الشیعة: 310/16، باب 8، حدیث 21626. [2]

مه من! به جلوه گاهی که تو را شنودم آن جا جگرم ز غصّه خون شد که چرا نبودم آن جا

گه سجده خاک راهت به سرشک می کنم گِل غرض آن که دیر ماند اثر سجودم آن جا

من و خاک آستانت که همیشه سرخ رویم به همین قدر که روزی رخ زرد سودم آن جا

به طواف کویت آیم همه شب به یاد روزی که نیازمندی خود به تو می نمودم آن جا

پس از این جفای خوبان ز کسی وفا نجویم که دگر کسی نمانده که نیازمودم آن جا

به سر رهش هلالی ز هلاک من کرا غم چو تفاوتی ندارد عدم و وجودم آن جا

(هلالی جغتایی)

ص:44

[«20» وَالْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی رَکَّبَ فِینَا آلاَتِ الْبَسْطِ و جَعَلَ لَنَا أَدَوَاتِ الْقَبْضِ وَمَتَّعَنَا بِأَرْوَاحِ الْحَیَاةِ و أَثْبَتَ فِینَا جَوَارِحَ الْأَعْمَالِ و غَذَّانَا بِطَیِّبَاتِ الرِّزْقِ و أَغْنَانَا بِفَضْلِهِ و أَقْنَانَا بِمَنِّهِ «21»ثُمَّ أَمَرَنَا لِیَخْتَبِرَ طَاعَتَنَا و نَهَانَا لِیَبْتَلِیَ شُکْرَنَا فَخَالَفْنَا عَنْ طَرِیقِ أَمْرِهِ و رَکِبْنَا مُتُونَ زَجْرِهِ فَلَمْ یَبْتَدِرْنَا بِعُقُوبَتِهِ و لَمْ یُعَاجِلْنَا بِنِقْمَتِهِ بَلْ تَأَنَّانَا بِرَحْمَتِهِ تَکَرُّماً و انْتَظَرَ مُرَاجَعَتَنَا بِرَأْفَتِهِ حِلْماً]

و سپاس مخصوص خداست که در پیکر ما ابزار گشودن اندام را سوار کرد و آلات بستن آنها را قرار داد و ما را با روان های زنده، از زندگی بهره مند ساخت و اعضای انجام دادن کار را در وجود ما استوار کرد و با روزی های پاکیزه خوراک داد و با احسانش ما را بی نیاز کرد و با عطایش به ما سرمایه بخشید، آنگاه دستورهایش را متوجّه ما فرمود تا فرمان بردن ما را بسنجد و از محرمّات بر حذرمان داشت تا شکر کردنمان را بیازماید، پس از این همه عنایت، از مسیر دستورش روی گرداندیم و بر مرکب سخت و سنگین محرّماتش سوار شدیم. با این همه، به کیفرش نسبت به ما شتاب نورزید و بر انتقام گرفتن از ما عجله نکرد؛ بلکه به رحمت و کرمش از سر خشنودی و رضایت با ما معامله کرد و به مهربانی و بردباریش، بازگشت ما را از مسیر گناه انتظار کشید.

ص:45

حقیقت بسط و فیض

بسط به معنای گسترش و شادمانی است و قبض به معنای فشردگی و گرفتگی در عمل است. مراد از بسط و قبض وجود و ماهیّت است که هر زوج ترکیبی، ذات وجودیش از خدا و به منزلۀ صورت اوست. اما کلمۀ بسط را بر قبض مقدّم نمود چون اعضای بدن به حساب اصل خلقت گسترده و فعّال است.

در این بخش ستایش امام دربارۀ ساختمان حرکتی و سکونی وجود انسان است.

که اشاره پرمعنایی به ابزارهای سازندۀ حیات آدمی دارد که آفریدگار در پیکر او نهاده است.

ترکیب بدن و ابزار عمل آن

این ابزار مهم عبارت است از: عضلات و استخوان و غضروف و گوشت و پوست و دستگاه عصبی و هر آنچه که در حرکت و تلاش آدمی و انسجام کارهایش برای رسیدن به هدف زندگی مؤثّر است.

حضرت علی علیه السلام در وصف آفرینش حضرت آدم علیه السلام فرمود:

ثُمَّ نَفَخَ فیها مِنْ رُوحِهِ فَمَثُلَتْ انساناً ذا أَذْهانٍ یُجِیلُها وَفِکَرٍ یَتَصَرَّفُ بِها، وَجَوارِحَ یَخْتَدِمُها وَأَدَواتٍ یُقَلِّبُها. وَمَعْرِفَةٍ یَفْرُقُ بِها بَیْنَ الحَقِّ وَالباطِلِ. (1)

سپس از دَم خود بر آن مادۀ شکل گرفته دمید، تا به صورت انسانی زنده درآمد، دارای اذهان و افکاری که در جهت نظام حیاتش به کار بَرَد و اعضایی که به خدمت گیرد و ابزاری که به وسیلۀ آنها زندگی را بچرخاند و معرفتش داد تا بین حق و باطل تمیز دهد.

ص:46


1- (1) - نهج البلاغه: خطبۀ 1. [1]

خداوند دو نیروی حرکت و احساس را در انسان قرار داد. اما حرکت بدنی او ناشی از نیروی خوراک و جریان خون اوست. و کارهای احساسی او ناشی از انگیزه های قلبی و باطنی اوست که با کمک روح، وجود انسان زندگی و هدایت پیدا می کند.

امام صادق علیه السلام به مفضّل می آموزد:

فَکِّرْ یا مُفَضَّل! فی أَعْضاءِ البَدَنِ أَجْمَعَ وَتَدْبِیرِ کُلٍّ مِنْها لِلإرَبِ فَالْیَدانِ لِلعَلاجِ، وَالرِجْلانِ للسَّعی وَالعینان للإهْتداء والفمُ للاغتذاء والمَعْدَةُ لِلْهَضْمِ وَالکَبَدُ لِلتَّخْلِیص وَالمَنَافِذُ لِتَنْفِیذِ الفُضُول وَالأَوْعِیةُ لِحَمْلِها وَالفَرْجُ لإقامَةِ النَسْلِ وَکذلک جَمیعُ الأَعضاء إذا تَأَمَّلْتَها وَأَعْمَلْتَ فِکْرَکَ فِیها وَنَظَرَکَ وَجَدْتَ کُلَّ شَیء مِنْها قَدْ قُدِّرَ لشیء عَلی صَوابٍ وَحِکْمَةٍ.

قالَ المُفَضَّلُ: فَقُلْتُ: یا مولای! إنَّ قَوْماً یَزْعُمُونَ أنَّ هذا مِنْ فِعْلِ الطَبیعةِ، فقال: سَلْهُمْ عَنْ هذِهِ الطَبیعةِ أَهِیَ شَیءٌ لَهُ عِلْمٌ وَقُدْرَةٌ عَلی مِثْلِ هذِهِ الأَفْعالِ أَمْ لَیْسَتْ کَذلک؟ فَإنْ أوْجَبُوا لَها العِلْمَ وَالقُدْرَةَ فَما یَمْنَعُهُم مِنْ اثباتِ الخالِقِ؟ فإنّ هذه صَنْعَتُه وَاِنْ زَعَمُوا أَنَّها تَفْعَلُ هذا الافعالَ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَلا عَمْدٍ وکانَ فِی افعالها ما قَد تَراهُ مِنَ الصَّوابِ وَالحِکْمَة عَلِمَ أنَّ هذا الفَعْلَ الحکیمَ وَأَنَّ الذی سَمُّوه طبیعةً هُوَ سُنَّةٌ فی خَلقِهِ الجاریة علی ما أجْراها علیه. (1)

ای مفضل! در تمام اعضای بدن آدمی و تدابیر نهفته در آن، اندیشه کن.

دست ها برای کار کردن، پاها برای تلاش کردن، دیدگان برای راه یافتن و دهان برای خوردن و معده برای تحلیل غذا و کبد برای تصفیه نمودن و روزنه های خروجی بدن برای دفع زباله های جسم و ظرف هایی برای حمل

ص:47


1- (1) - بحار الأنوار: 67/3، باب 4، [1] خبر مشهور به توحید مفضل. [2]

آنهاست و آلت تناسلی را برای حفظ نسل آفریده است. اگر در کار تمام عضوهای بدن نیک بنگری می یابی که هر چیزی از سر حکمت و استواری پدید آمده است.

مفضّل می گوید: گفتم مولایم، برخی می پندارند که این همه کار طبیعت است.

فرمود: از آنان بپرس که آیا طبیعت نسبت به این افعال علم و قدرت دارد یا ندارد؟

اگر علم و قدرت را برای طبیعت ثابت کردند. پس چرا اثبات خالق را با این همه صنعت و تدبیرش انکار می کنند.

و اگر می گویند که: بدون علم و قدرت این اعمال حکیمانه و با تدبیر را انجام داده است. معلوم می شود که کار آفریننده ای حکیم است. و آنچه او را طبیعت می شمارند همان سنّت الهی در آفرینش اشیاست که برابر فرمان و حکمت او جریان دارد.

تلاش انسان ها

در مکتب اهل بیت:، انسان دارای سرشت خاکی و ملکوتی است و دارای تمایلات و استعدادها و کشش هاست. اما ماهیّت خاص خود را باید در سایۀ کوشش و ارادۀ شخصی بسازد.

خداوند فرمود:

وَأَن لَّیْسَ لِلاِْنسَانِ إِلَّا مَا سَعَی * وَأَنَّ سَعْیَهُ سَوْفَ یُرَی » (1)

و این که برای انسان جز آنچه تلاش کرده [ هیچ نصیب و بهره ای ] نیست، * و این که تلاش او به زودی دیده خواهد شد.

ص:48


1- (1) - نجم (53) : 39 - 40. [1]

همۀ تمایلات و استعدادها زمینه هستند و گرنه خود اوست که باید از استعداد خویش بهره گیرد و ماهیّت خویش را بسازد.

اما تعبیر حقیقی امام، کنایه از آزادی انسان در میدان عمل است و توانایی او بر انجام دادن هر کاری است. و این نظر ردّ دیدگاه جبر و تفویض اشاعره و معتزله است که در برابر دیدگاه اهل بیت: است.

امام صادق علیه السلام به «امر بین الامرین» تعبیر فرمود:

لاجَبْرَ وَ لاتَفْویضَ وَلکن أَمْرٌ بین أَمْرین. (1)

انسان در عمل، نه مجبور است و نه مختار محض بلکه عمل انسان بین اختیار و جبر است.

امیر مؤمنان علی علیه السلام در شرح آیۀ:

وَأَنَّهُ هُوَ أَغْنَی وَأَقْنَی » (2)

و اوست که شما را توانگر کرد و سرمایۀ قابل ذخیره بخشید.

می فرماید:

اغْنی کُلُّ إنسان بمعیشةٍ وأرضاه بِکَسْبِ یَدِهِ. (3)

خداوند هر انسانی را با دادن ابزارهای زندگی و مایه های زیست از دیگران بی نیاز کرد و به آنچه دستاوردش بود خشنود ساخت.

امام علی علیه السلام از قول رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله فرمود:

روح قدسی برای مقرّبان از اولیاست که با آن همۀ چیزها را می دانند. روح

ص:49


1- (1) - بحار الأنوار: 17/5، باب 1، حدیث 27؛ الکافی: 160/1، حدیث 13؛ [1]عدة الدّاعی: 325. [2]
2- (2) - نجم (53) : 48. [3]
3- (3) - بحار الأنوار: 6/100، باب 1، حدیث 20؛ [4] معانی الأخبار: 215، حدیث 1؛ وسائل الشیعة: 40/17، باب 9، حدیث 21929. [5]

ایمان روحی است که محصول آن عبادت و بندگی است. روح قوّه برای جهاد و کارزار با دشمن و امر معاش و زندگی است. روح شهوت برای طعام و نوشیدنی و ازدواج ولذّت و تمتّع ؛ و روح بدن برای حرکت و فعل است. پنج روح برای انبیا و ائمّه، چهار روح برای اصحاب یمین و سه روح برای اصحاب شمال که کفّار و منافقانند. (1)سپاس خدایی که اندام کردارها را در ما برجا و استوار گردانید، یعنی در بدن ما چشم، گوش، زبان، دست، شکم، شهوت و پا قرار داد، تا با این وسایل زندگی کرده، نیازمندی های خود را برطرف کنیم و بر حلّ مشکلات فائق آییم.

حمد خدایی که ما را با انواع روزی های پاک و حلال پرورش داد و به بخشش و عطای خود توانگرمان ساخت واز نعمت خویش به ما سرمایۀ مادّی و معنوی عنایت فرمود!

پس از آن ما را به وسیلۀ انبیا و ائمّه علیهم السلام و قرآن و عقل و فطرت و وجدان امر به عبادت و اطاعت فرمود تا طاعت و بندگی و پیروی ما را از دستور بیازماید و ما را نهی کرد تا مقدار توجّه ما را در امر تقوا و شکر، آزمایش نماید و این آزمایش و آزمودن نه به خاطر این است که مجهولی بر وی معلوم شود، بلکه برای این است که راه رشد و کمال به روی ما باز گردد.

شکر نعمت

امام صادق علیه السلام در باب شکر می فرماید:

شُکْرُ النِّعْمَةِ اجْتِنابُ الْمَحارِمِ. (2)

ص:50


1- (1) - بحار الأنوار: 179/66، باب 33، حدیث 3؛ الکافی: 282/2، حدیث 16.
2- (2) - الکافی: 95/2، باب الشکر، حدیث 10؛ [1]بحار الأنوار: 40/68، باب 61، حدیث 29. [2]

شکر نعمتْ دوری گزیدن از محرّمات الهیه است.

پس هر کس از محرّمات خداوند دوری کند در آزمایش وابتلایش به شکر سرافراز شده است.

ص:51

[«22»وَالْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی دَلَّنَا عَلَی التَّوْبَةِ الَّتِی لَمْ نُفِدْهَا إِلاَّ مِنْ فَضْلِهِ فَلَوْ لَمْ نَعْتَدِدْ مِنْ فَضْلِهِ إِلاَّ بِهَا لَقَدْ حَسُنَ بَلاَؤُهُ عِنْدَنَا و جَلَّ إِحْسَانُهُ إِلَیْنَا وَجَسُمَ فَضْلُهُ عَلَیْنَا «23»فَمَا هَکَذَا کَانَتْ سُنَّتُهُ فِی التَّوْبَةِ لِمَنْ کَانَ قَبْلَنَا لَقَدْ وَضَعَ عَنَّا مَا لاَ طَاقَةَ لَنَا بِهِ وَلَمْ یُکَلِّفْنَا إِلاَّ وُسْعاً و لَمْ یُجَشِّمْنَا إِلاَّ یُسْراً و لَمْ یَدَعْ لِأَحَدٍ مِنَّا حُجَّةً و لاَ عُذْراً «24»فَالْهَالِکُ مِنَّا مَنْ هَلَکَ عَلَیْهِ و السَّعِیدُ مِنَّا مَنْ رَغِبَ إِلَیْهِ]

و سپاس مخصوص خداست که ما را به بازگشت و توبه از گناه، راهنمایی کرد؛ توبه ای که آن را جز از طریق احسانش به دست نیاوردیم و اگر از فضل و احسان بی شمارش، غیر این عنایت را که عبارت از بخشیدن نعمت توبه و بازگشت است، به حساب نیاوریم، محققاً آزمایشش دربارۀ ما نیکو و احسانش در حقّ ما بزرگ و بخشش او بر ما عظیم است.

روش وجود مقدسش در برنامۀ توبه دربارۀ کسانی که پیش از ما بودند، چنین نبود؛ آنچه را در عرصه گاه توبه، در طاقت و توان ما نبوده، از دوش جان ما برداشته و جز به اندازه قدرت و وسعمان به ما تکلیف نفرموده، در میان آن همه تکالیف سخت، ما را جز به تکالیف آسان و انداشته و در این زمینه، برای هیچ یک از ما دلیل و بهانه ای باقی نگذاشته است؛ بنابراین هلاک شوندۀ از ما، کسی است که در میدان مخالفت با او هلاک گردد و سعادتمند از ما کسی است

ص:52

که به سوی او میل و رغبت نماید.

حقیقت تکلیف

اشاره

در دعای سی و یکم «صحیفۀ سجادیه» که دربارۀ دعا به وقت توبه است، شرح توبه خواهد آمد.

اما بحث دیگری که در این فراز از دعا می باشد، حقیقت تکلیف است که خداوند متعال در این باره می فرماید:

لاَ یُکَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَهَا » (1)

خدا هیچ کس را جز به اندازۀ توانایی اش تکلیف نمی کند.

همه موجودات خدا بازتابی از حکمت خداوند هستند ولی انسان به عنوان اشرف مخلوقات کامل ترین آینۀ صفات الهی است.

تنها موجودی است که در کانون نگاه این جهان قرار دارد. از این رو او به تمام معنا خلیفه خداوند است. و مسؤولیت نیز دارد که از همه مراقبت نماید.

مسؤولیت او از همه مخلوقات بیشتر است؛ زیرا به او آگاهی و فهمی داده شده است تا بتواند خداوند را دریابد. و در عین حال آزادی و توانایی زیاد به او داده شده که بتواند از دستورهای خداوند اطاعت کند.

امام صادق علیه السلام فرمود:

وَکذلک إذا نَظَرْتَ فی جمیعِ الأشیاء لَمْ تَجِد أَحَداً إلّاوَللّهِ ِ عَلَیهِ حُجَّةٌ وَلَهُ فِیه المَشِیَّة، وَلا أَقُولُ: إنَّهُمْ ما شاؤُوا صَنَعُوا. ثُمَّ قالَ: انَّ اللّهَ یَهْدِی وَیُضِلّ، وَقالَ: ما أُمِرُوا إلّابِدُون سِعَتِهِم، وَکُلَّ شَیءٍ امَرَ الناسَ بِهِ فَهُمْ یَسْعَونَ لَهُ،

ص:53


1- (1) - بقره (2) : 286. [1]

وَکُلُّ شَیءٍ لایَسْعَونَ لَهُ فَمُوضُوعٌ عَنْهُم وَلکنَّ الناسُ لا خَیْرَ فیهم. (1)

این چنین است که هرگاه در همه اشیا بنگری می یابی که از سوی خدا برای آنها دلیلی و هدایتی است. نمی گویم هر کاری بخواهند انجام دهند بلکه خداوند هدایت و گمراه می سازد. بلکه هیچ اوامری بدون گستردگی نیست.

هر امری به مردم می شود با گشایش و توانایی است. و هر چه گشایش در آن نباشد برداشته شده است. ولی خیری در آنها نیست.

فلسفۀ تکلیف

خداوند انسان را موجود مکلّف دانسته است و با همین تکلیف مداری، از ردیف دیگر جانداران فراتر رفته است. اگر چه برای هر نوع از موجودات در هر مرتبه قانونی است اما در مورد انسان این قانون به قانون دینی یا شریعت به معنای مجموعۀ امر و نهی تبدیل شده است. تنها تفاوت این است که موجودات دیگر از موهبت اختیار بهره ای نیافته اند. بنابراین نمی توانند علیه قوانینی که خداوند برای آنها منظور کرده است از فطرت خویش سرپیچی کنند. و حال آن که انسان از اختیار الهی برخوردار است و می تواند از ارادۀ خدا سرپیچی کند.

تکالیف الهی دستورهایی است که پیامبران و پیشوایان دین از طرف خداوند متعال برای سعادت و خوشبختی بشر به ارمغان آورده اند و آنان که خداوند را علیم و حکیم می دانند، اعتقاد دارند که اوامر خدا برای بندگان مصلحت و نواهی او برای آنان مفسده دارد. احکام الهی را از روی تعبّد می پذیرند و عمل می کنند هر چند حکمت و فلسفه آنها را ندانند.

تعبّد یعنی هر حکم و قانونی که از ناحیۀ دین و شارع مقدس اسلام صادر شده است باید به آن عمل شود اگر چه حکمت و مصلحت آن برای انسان روشن و

ص:54


1- (1) - بحار الأنوار: 301/5، باب 14، حدیث 4؛ [1]شرح اصول الکافی: 61/5. [2]

آشکار نباشد.

کسی که ایمان به دین دارد و می داند برای او در دین وظایفی معین شده است، به حکم عقل و فطرت خود ملزم است. البته تقلید او هم باید بر مبنای علم و عقل و فطرت باشد.

عبد الأعلی گوید از امام صادق علیه السلام پرسیدم:

هَلْ جُعِلَ فی الناسِ أَداةً یَنالُونَ بِها المَعْرِفَةُ؟ قال: لا، قُلْتُ: فَهَلْ کُلِّفُوا المَعْرِفَةَ؟ قال: لا، إنّ عَلَی اللّهِ البیانَ لایُکَلِّفُ اللّهُ العِبادَ إلّاوُسْعَها وَلا یُکَلِّفُ نَفْساً إلّاما آتاها. (1)

آیا در مردم ابزاری نهاده شده است تا بدان وسیله به معرفت دست یابند.

فرمود: نه، عرض کردم: آیا به کسب معرفت مکلّف شده اند، فرمود: نه، بر خداست که بیان کند و خداوند بندگان را به اندازۀ توانشان تکلیف کند. و هر کسی را به آنچه داده است مکلّف سازد.

سنّت الهی درباره این موجود شگفت انگیز این است که برای رسیدن به بارگاه ربوبی که فلسفۀ عالی آفرینش اوست بر سر دو راهی امر و نهی تکلیف قرار گیرد و با گزینش مختارانۀ خود، در عرصۀ حیات آزمایش شود.

برای همین است که از بهشت برین به دنیای فانی سرای گرفتاری و آزمون فرود آمد تا در پرتو ابزارها و قدرت هایی مانند نیروی عقل و احساس و اراده که در اختیار او نهاده شده است آزادی انتخاب داشته باشد.

او به عنوان یک موجود خداگونه استعدادی را داراست که می تواند از محدودۀ انسانی فراتر رفته و از راه محبّت، آزمایش، خوف و رجا به حق برسد.

ص:55


1- (1) - بحار الأنوار: 302/5، باب 14، حدیث 10؛ [1]الکافی: 163/1، حدیث 5؛ [2]المحاسن: 276/1، باب 39، حدیث 392. [3]

تکلیف یعنی: الزامی که در آن سختی و مشقّت باشد و وسعت در عمل یعنی:

گستردگی و آسودگی باشد.

بنابراین پیامبر صلی الله علیه و آله بر دینی آسان رسالت یافت که به ابوذر فرمود:

یا أبا ذر! إنَّ اللّهَ بَعَثَ عَیسَی بنَ مَرْیَمَ علیه السلام بِالرُّهْبانِیَّةِ، وَبُعِثْتُ بِالحَنیفیَّةِ السَّمْحَةِ. (1)

ای ابوذر! خداوند عیسی فرزند مریم علیه السلام را بر دین زهد و عبادت فرستاد و من بر آیینی آسان بدون سختی فرستاده شده ام.

هدف از تکلیف

منظور از تکلیف به قدر وسع این است که: آنچه در حدّ طاقت و تحمّل انسان باشد و مشقّت نداشته باشد. نه این که تحمّل آن غیر ممکن باشد؛ زیرا بر خداوند این تکلیف محال است.

البته باید خواست باری تعالی تکالیف را بر ما افزون نکند. همان طور بر اقوام گذشته تکالیف سختی وضع نموده بود به ویژه در احکام عبادات و معاملات که وظایف سنگینی بر امّت پیشین بوده است که بر امّت پیامبر تخفیف داده شده است.

همان طور که برده هم باید به قدر طاقت به او تکلیف شود که پیامبر فرمود:

لِلْمَمْلُوکِ طَعامُه وَکِسْوَتُه وَ لایُکَلِّفُ مِنَ الْعَمَلِ إلاّ ما یُطِیقُ. (2)

برای بندۀ مملوک غذا و پوشاک باشد و تکلیف به کار باید برابر طاقتش باشد.

ص:56


1- (1) - بحار الأنوار: 233/79، باب 20، حدیث 58؛ [1]الأمالی، شیخ طوسی: 528، حدیث 1162؛ [2]مجموعة ورام: 54/2. [3]
2- (2) - صحیح مسلم: 94/5؛ مسند احمد: 247/2؛ [4] السنن الکبری، بیهقی: 6/8.

بندۀ خدا به خاطر ترک واجب یا عمل محرّمی مستحقّ عذاب می شود چون که ابزار تکلیف به او داده شده است و احکام را شناخته است. و چون در انسان فضیلت طلبی و کمال خواهی قرار دارد سپس انسان در تحصیل هدف، کوتاهی می کند، پس عذاب بر معصیت به قدر توانایی و آمادگی در برابر اوست.

امام سجاد علیه السلام در دعای خود، آسانی راه تکلیف را از حق می طلبد:

اللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَاجْعَلْنا مَمَّنْ سَهُلَت لَهُ طَریقُ الطّاعَةِ بِالتُّوفِیقِ فی مَنازِلِ الأَبْرارِ، فَحُیُّوا وَقُرِّبُوا وَأُکْرِمُوا وَزُیِّنُّوا بِخِدْمَتِک. (1)

بار خدایا! بر محمّد و آلش درود فرست و ما را از کسانی قرار ده که با توفیق خود راه طاعت و رسیدن به منازل و مقامات نیکان را بر ایشان هموار کردی پس با خدمت به تو حیات یافتند و مقرّب شدند و گرامی و آراسته گردیدند.

اتمام حجّت بر بشر

این بخش از دعای امام زین العابدین علیه السلام «وَلَمْ یَدَعْ لِأَحَدٍ مِنّا حُجَّةً وَ لاعُذْراً» اشاره به این آیه دارد:

قُلْ فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ فَلَوْ شَاءَ لَهَدَاکُمْ أَجْمَعِینَ » (2)

بگو: دلیل و برهان رسا [ که قابل ردّ، ایراد، شک و تردید نیست ] مخصوص خداست و اگر خدا می خواست قطعاً همۀ شما را [ به طور جبر ] هدایت می کرد.

حجّت، در لغت به برهان و دلیل محکم گفته می شود که بر ادعایی آورده و اثبات گردیده باشد.

ص:57


1- (1) - بحار الأنوار: 128/91، باب 32، حدیث 19. [1]
2- (2) - انعام (6) : 149. [2]

عذر، فرار از گناه به دلیل موجّه باشد. ولی خداوند هیچ بهانه ای برای فرار از اطاعت اوامر و نواهی خود قرار نداده، بلکه دلیل هایی مانند کتاب و پیامبر و عقل را برای راهنمایی بشر فرستاده است.

بنابراین خداوند متعال برای بهره گیری از امکانات و استعدادها بشر، دو دلیل در مسیر راه او قرار داده است که امام کاظم علیه السلام به هشام می فرماید:

یا هشامُ! إنّ للّهِ ِ عَلَی الناسِ حُجَّتَیْنِ: حُجَّةٍ ظاهِرةٍ وَحُجَّةٍ باطِنَةٍ، فَأَمَّا الظاهِرَةُ فالرُّسُلُ والأنْبیاءُ والائمةُ، وَأَمّا الباطِنَةُ فَالعُقُولُ. (1)

ای هشام! همانا برای خدا بر مردم دو حجّت است: دلیل بیرونی و دلیل درونی، امّا دلیل بیرونی پیامبران و امامان علیهم السلام هستند. و دلیل درونی عقل هایند.

آن دو دلیل، راه زندگی را روشن می سازد و خطوط کلّی فکر انسان را تا اندازۀ زیادی مشخص می نماید.

از آن جا که خداوند عقل را برای تمیز دادن و اراده را برای انتخاب و قدرت را برای انجام دادن به ما بخشید از ما تکلیف به آسانی خواست و ما می دانیم که خداوند امر به خیر می کند و نهی از بدی ها را دوست می دارد و هلاکت و نجات را با دلیل جاری می سازد.

هلاک شده آن مجرمی است که در حساب قیامت، اعمالش ردّ شده باشد.

حجّت در روایات

از امام صادق علیه السلام دربارۀ آیۀ:

ص:58


1- (1) - الکافی: 16/1، کتاب العقل والجهل، حدیث 12؛ [1] تحف العقول: 386؛ مجموعة ورام: 35/2. [2]

قُلْ فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ فَلَوْ شَاءَ لَهَدَاکُمْ أَجْمَعِینَ » (1)

بگو : دلیل و برهان رسا [ که قابل ردّ ، ایراد ، شک و تردید نیست ] مخصوص خداست ، و اگر خدا می خواست قطعاً همۀ شما را [ به طور جبر ] هدایت می کرد .

پرسیده شد، ایشان فرمود:

إنّ اللّهَ تعالی یَقُولُ لِلْعَبْدِ یَوْمَ القیامَةِ عَبْدِی أَکُنْتَ عالِماً؟ فَإنْ قال: نَعَمْ، قالَ له: أَفَلا عَمِلْتَ بِما عَلِمْتَ؟ وإن قالَ: کُنْتُ جاهلاً، قالَ لَهُ: أَفَلا تَعَلَّمْتَ حَتّی تَعْمَلَ؟ فَیُخْصَمُ فَتِلْکَ الحُجَّةُ البالِغَةُ. (2)

خدای متعال در روز قیامت به بنده می فرماید: بنده من، آیا می دانستی؟ اگر پاسخ دهد: آری، خداوند به او می فرماید: آیا به آنچه می دانستی عمل کردی و اگر پاسخ دهد نمی دانستم، به او می فرماید: چرا نیاموختی تا بدانی و عمل کنی؟ پس او محکوم شود؛ این آن حجّت رساست.

حضرت علی علیه السلام انگیزۀ فرستادن پیامبران را در چند نکته می داند:

فَبَعَثَ فیهم رُسُلَه وَ واتَرَ إلیهِمْ انبیائَهُ لِیَسْتَأْدُوهُمْ میثاقَ فِطْرَتِهِ وَیُذَکِّروهُم مَنْسِیَّ نِعْمَتِهِ وَیَحتَجُّوا عَلَیْهِمْ بِالتَبْلِیغِ وَیُثیرُوا لَهُمْ دَفائِنَ العُقُولِ. (3)

پس خداوند رسولانش را برانگیخت و پیامبرانش را به دنبال هم به سوی

ص:59


1- (1) - أنعام (6) : 149. [1]
2- (2) - بحار الأنوار: 29/2، باب 9، حدیث 10؛ [2]الأمالی، شیخ طوسی: 9، حدیث 10؛ [3]الأمالی، شیخ مفید: 227، حدیث 6. [4]
3- (3) - نهج البلاغه: خطبۀ 1. [5]

آنان گسیل داشت، تا ادای عهد فطرت الهی را از مردم بخواهند و نعمت های فراموش شدۀ او را به یادشان آرند و با ارائۀ دلایل بر آنان اتمام حجّت کنند و نیروهای پنهان عقول آنان را برانگیزانند.

کتاب خدا و پیامبر از بهترین حاکمان در روز قیامت هستند که اعمال ما را بررسی می کنند.

بنابر متن روشن حدیث ثقلین که پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله ، اهل بیت علیهم السلام را در کنار قرآن یاد فرمود و هر دو را حجّت خدا در میان امّت توصیف کرده است. پس گفتار اهل بیت علیهم السلام جداگانه حجّت و امانتی بر مردم است که در قیامت وسیلۀ نجات و رهایی از دوزخ هستند.

زراره از امام باقر علیه السلام دربارۀ حجّت خدا بر مردم پرسید:

ما حَقُّ اللّهِ عَلَی العِبادِ؟ قَالَ: أَنْ یَقُولُوا ما یَعْلَمُونَ وَیَقِفُوا عَنْدَ ما لا یَعْلَمُونَ. (1)

حجّت و حقّ خدا بر بندگان چیست؟ حضرت فرمود: این که آنچه می دانند بگویند و از اظهار نظر پیرامون آنچه نمی دانند خودداری کنند.

معنای دیگر حجّت

یکی دیگر از معانی حجّت: آنچه مایۀ آرامش و سلامت زمین و امانی از عذاب خداوند در بین مردم است، می باشد. و اگر حجت نباشد، زمین اهل خود را فرو خواهد برد.

نمونۀ بارز حجّت خدا ائمه اطهار علیهم السلام هستند که انسان های کامل می باشند.

ص:60


1- (1) - الکافی: 43/1، حدیث 7؛ [1]الأمالی، شیخ صدوق: 420، حدیث 14. [2]

آفرینش جهان بی هدف نیست و هدف آن تربیت انسان در راه کمال است. اگر انسان ها از فیض حیات بهره مند می شوند به خاطر وجود این انسان های کامل است و اگر حجّت و مایۀ آرامش، روزی در میان جامعۀ بشری نباشد بقای انسان بر روی زمین بی هدف خواهد بود و کار خدا حکیمانه نیست که زمین را بدون آرامش قرار دهد.

امام مهدی علیه السلام در این زمینه در نامه ای به همه سفارش فرمود:

وَأَمّا الحَوادِثُ الوَاقِعَةُ فَارْجِعُوا فیها إلی رُواةِ حَدیثِنا فَأِنَّهُمْ حُجَّتِی عَلَیْکُمْ وَأَنَا حُجَّةُ اللّهِ. (1)

در زمینۀ حوادث و مسائلی که اتّفاق می افتد به راویان سخن ما مراجعه کنید؛ زیرا آنان حجّت من بر شمایند و من حجّت خدا هستم.

حقیقت هلاکت و سعادت

اشاره

گاهی برای انسان سختی هایی آماده می گردد که زمینه بدبختی اکتسابی او می شود و چنانچه زمینۀ نگون بختی ذاتی هم باشد، در سقوط اوج می گیرد. گاهی نیز مشکلاتی برای انسان پیش می آید که زمینۀ خوشبختی اکتسابی او می شود. و اگر زمینۀ خوشبختی هم ذاتی داشته باشد در خوشبختی اوج می گیرد.

گاهی نیز عکس این دو صورت اتّفاق می افتد، به این معنا که اگر کسی زمینۀ بدبختی ذاتی داشته باشد ولی محیط آرامی برایش فراهم باشد از بدبختی او کاسته شود، همچنین برای فردی که زمینۀ سعادت، ذاتی او شده باشد و فضای آرامی برای او فراهم شود از خوشبختی او کاسته شود. پس باید شرایط را در نظر گرفت تا انسان، حقیقت را دریابد.

ص:61


1- (1) - بحار الأنوار: 90/2، باب 14، حدیث 13؛ [1]الاحتجاج: 283/2. [2]

هلاکت و سعادت در قرآن

خداوند متعال در قرآن مجید به دوگانه بودن مردم اشاره می کند و می فرماید:

یَوْمَ یَأْتِ لاَ تَکَلَّمُ نَفْسٌ إِلَّا بِإِذْنِهِ فَمِنْهُمْ شَقِیٌّ وَسَعِیدٌ * فَأَمَّا الَّذِینَ شَقُوا فَفِی النَّارِ لَهُمْ فِیهَا زَفِیرٌ وَشَهِیقٌ * خَالِدِینَ فِیهَا مَا دَامَتِ السَّمواتُ وَالْأَرْضُ إِلَّا مَا شَاءَ رَبُّکَ إِنَّ رَبَّکَ فَعَّالٌ لِمَا یُرِیدُ * وَأَمَّا الَّذِینَ سُعِدُوا فَفِی الْجَنَّةِ خَالِدِینَ فِیهَا مَا دَامَتِ السَّمواتُ وَالْأَرْضُ إِلَّا ما شَاءَ رَبُّکَ عَطَاءً غَیْرَ مَجْذُوذٍ » (1)

روزی که چون فرا رسد، هیچ کس جز به اجازۀ او سخن نمی گوید؛ پس برخی تیره بخت و برخی نیک بخت اند. * اما تیره بختان [ که خود سبب تیره بختی خود بوده اند ] در آتش اند، برای آنان در آن جا ناله های حسرت بار و عربده و فریاد است. * در آن تا آسمان ها و زمین پابرجاست جاودانه اند، مگر آنچه را که مشیّت پروردگارت اقتضا کرده است؛ بی تردید پروردگارت هر چه را اراده می کند، انجام می دهد. * اما نیک بختان [ که به توفیق و رحمت خدا سعادت یافته اند ] تا آسمان ها و زمین پابرجاست، در بهشت جاودانه اند مگر آنچه را مشیّت پروردگارت اقتضا کرده، [ بهشت ] عطایی قطع ناشدنی و بی پایان است.

سعادتمند کسی است که: فرمان خدا را اطاعت کند و دل را به سوی حق بگرداند. و بدبخت کسی است که بر خلاف رضا و خشنودی خدا، خویش را تباه کند و زمینۀ خسارت دنیایی و عذاب آخرتی را فراهم سازد.

این تفاوت در قیامت بیشتر نمایان می شود. در آن روز که صف ها جدا شوند و

ص:62


1- (1) - هود (11) : 105 - 108. [1]

سپیدرویان در یک سو و سیه رویان در سوی دیگر قرار گیرند، در حالی که عریان هستند و ذلّتِ بار گناهان سنگین شان را به دوش می کشند. هر کسی به هر سو که می نگرد، مردم را در کارهایشان درگیر می بیند. در آن روز که چهره های خندان و چهره های سرگردان و نگران، از یکدیگر گریزانند.

یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ * وَأُمِّهِ وَأَبِیهِ * وَصَاحِبَتِهِ وَبَنِیهِ * لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ * وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ * ضَاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ * وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْهَا غَبَرَةٌ * تَرْهَقُهَا قَتَرَةٌ * أُولئِکَ هُمُ الْکَفَرَةُ الْفَجَرَةُ » (1)

روزی که آدمی فرار می کند، از برادرش * و از مادر و پدرش * و از همسر و فرزندانش * در آن روز هرکسی از آنان را کاری است که او را به خود مشغول می کند [ تا جایی که نمی گذارد به چیز دیگری بپردازد. ] * در آن روز چهره هایی درخشان و نورانی است * خندان و خوشحال * و در آن روز چهره هایی است که بر آنان غبار نشسته * [ و ] سیاهی و تاریکی آنان را فرا گرفته است؛ * آنان همان کافران بد کارند.

و سرانجام آنان در بهشت و دوزخ، حاصل عمل خود را مشاهده می کنند.

هلاکت و سعادت در روایات

امام صادق علیه السلام در زمینۀ هلاکت و سعادت انسان می فرماید:

السَّعادةُ سَبَبُ خَیْرٍ تَمَسَّکَ بِهِ السَّعیدُ فَیَجُرُّهُ إلی النَّجاةِ وَالشَّقاوَةُ سَبَبُ خِذْلانٍ تَمَسَّکَ بِهِ الشَّقِیّ فَجَرَّهُ إلی الهَلَکَةِ وَکُلٌّ بِعِلْمِ اللّهِ تعالی. (2)

ص:63


1- (1) - عبس (80) : 34 - 42. [1]
2- (2) - بحار الأنوار: 184/10، باب 13، حدیث 2. [2]

خوشبختی، رشتۀ خیری است که خوشبخت به آن چنگ زده است پس او را به سوی نجات می کشاند و بدبختی رشتۀ خواری است که بدبخت به آن می آویزد و او را به هلاکت می کشاند و همۀ اینها به علم خداوند تعالی است.

امام علی علیه السلام هم راه سعادت را به ما نشان می دهد و می فرماید:

أَسْعَدُ النّاسِ مَنْ عَرِفَ فَضْلَنا وَتَقَرَّبَ إلی اللّهِ بِنا وَأَخْلَصَ حُبَّنا وَعَمِلَ بِما إلَیه نَدَبْنا وَانْتهی عَمّا عَنْه نَهَیْنا فذاک مِنّا وَهُوَ فی دارِ المُقامَةِ مَعَنا. (1)

خوشبخت ترین مردم کسی است که برتری و مقام ما را بشناسد و به وسیلۀ ما به خدا نزدیک شود. و در دوستی ما یک دل باشد، به آنچه ما بدان فرا خواندیم عمل کند. و از آنچه نهی کردیم دست بردارد. چنین کسی از ماست و در سرای ماندگار بهشت در کنار ما خواهد بود.

امام علی علیه السلام در نهج البلاغه مسیر خاندان رسالت را، راه نجات و حقیقت دانسته و می فرماید:

انْظُروا اهْلَ بَیْتِ نَبیِّکُمْ فَالْزَمُوا سَمْتَهُمْ وَاتَّبِعُوا اثَرَهُمْ فَلَنْ یُخْرِجُوکُمْ مِنْ هُدیً وَلَنْ یُعیدُوکُمْ فی ردیً فَإنْ لَبَدُوا فَالْبُدُوا وَإنْ نَهَضُوا فَانْهَضُوا وَلا تَسْبِقُوهُمْ فَتُضِلُّوا وَلا تَتَأَخَّرُوا عَنْهُمْ فَتَهْلِکُوا. (2)

به اهل بیت پیامبرتان نظر کنید و ملتزم جهت الهی آنان باشید، راه و روش آنها را پیروی نمایید که آنان شما را از راه هدایت بیرون نمی برند و به گمراهی باز نمی گردانند. اگر از چیزی باز ایستادند شما هم باز ایستید و اگر به جهتی حرکت کردند شما هم حرکت نمایید، از آنان پیشی مجویید که گمراه می گردید و عقب نمانید که به هلاکت می رسید.

ص:64


1- (1) - غرر الحکم: 115، حدیث 1995؛ [1] عیون الحکم و المواعظ: 124.
2- (2) - نهج البلاغه: خطبۀ 96. [2]

از نظر ادیان الهی همۀ کمالات اخلاقی در کلمۀ سعادت خلاصه می شود و تمام مفاسد اخلاقی در نام شقاوت دیده می شود.

سعادت انسان در عشق به خدا است و شقاوت او در شیفتگی به خود است.

قلب انسان مانند ظرف آب است که اگر از عشق خدا پر شود مفید خواهد بود. اما اگر از هوای نفس پر گردد، رنگ شیطانی می گیرد و بیراهه می رود.

در واقع خوشبختی حقیقی آن است که کار انسان به خیر بیانجامد و بدبختی حقیقی آن است که ختم به شر شود.

امتحان، راه شناخت سعید از شقی

یکی از ملاک های شناخت سعادتمند از شقاوت پیشه، امتحان و آزمایش افراد در انتخاب راه حق و باطل است.

حضرت زینب علیها السلام در دربار کوفه و شام پس از قرائت آیۀ:

مَا کَانَ اللّهُ لِیَذَرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلَی مَا أَنْتُمْ عَلَیْهِ حَتَّی یَمِیزَ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ وَمَا کَانَ اللّهُ لِیُطْلِعَکُمْ عَلَی الْغَیْبِ وَلکِنَّ اللّهَ یَجْتَبِی مِن رُسُلِهِ مَن یَشَاءُ فَآمِنُوا بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ وَإِن تُؤْمِنُوا وَتَتَّقُوا فَلَکُمْ أَجْرٌ عَظِیمٌ » (1)

خدا بر آن نیست که مؤمنان را بر این [ وضعی ] که شما بر آن قرار دارید [ که منافق از مؤمن و خوب از بد مشخص و معلوم نیست ] واگذارد، [ بر آن است ] تا پلید را از پاک [ به سبب آزمایش های مختلف ] جدا سازد. و خدا بر آن نیست که شما را بر غیب آگاه کند. ولی خدا از میان فرستادگانش هر کس را بخواهد [ برای آگاه کردن به غیب ] برمی گزیند، پس به خدا و فرستادگانش ایمان آورید. و اگر ایمان آورید و تقوا پیشه کنید، برای شما پاداشی بزرگ

ص:65


1- (1) - آل عمران (3) : 179. [1]

خواهد بود.

حضرت فرمود: وقت صلح و آرامش، افراد ناپاک و پاک در کنار هم به سر می برند ولی در زمان جنگ، درون ها هویدا می شود و از هم جدا می شوند.

همان طور که امام حسین علیه السلام فرمود:

من قیام کردم تا پاکان از ناپاکان جدا شوند؛ زیرا تا آزمون نباشد وارسته و غیر آن در کنار همند، ولی امتحان است که پاک را از ناپاک و حق را از باطل جدا می کند. (1)بنابراین راه انبیا و ائمه اطهار علیهم السلام است که مایۀ رحمت پروردگار است و انسان را به سوی حق راهنمایی می کند.

ص:66


1- (1) - بحار الأنوار: 329/44، باب 37.

[«25»وَالْحَمْدُ لِلَّهِ بِکُلِّ مَا حَمِدَهُ بِهِ أَدْنَی مَلاَئِکَتِهِ إِلَیْهِ وَأَکْرَمُ خَلِیقَتِهِ عَلَیْهِ وَأَرْضَی حَامِدِیهِ لَدَیْهِ «26»حَمْداً یَفْضُلُ سَائِرَ الْحَمْدِ کَفَضْلِ رَبِّنَا عَلَی جَمِیعِ خَلْقِهِ «27»ثُمَّ لَهُ الْحَمْدُ مَکَانَ کُلِّ نِعْمَةٍ لَهُ عَلَیْنَا و عَلَی جَمِیعِ عِبَادِهِ الْمَاضِینَ وَالْبَاقِینَ عَدَدَ مَا أَحَاطَ بِهِ عِلْمُهُ مِنْ جَمِیعِ الْأَشْیَاءِ وَمَکَانَ کُلِّ وَاحِدَةٍ مِنْهَا عَدَدُهَا أَضْعَافاً مُضَاعَفَةً أَبَداً سَرْمَداً إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ «28»حَمْداً لاَ مُنْتَهَی لِحَدِّهِ و لاَ حِسَابَ لِعَدَدِهِ و لاَ مَبْلَغَ لِغَایَتِهِ وَلاَ انْقِطَاعَ لِأَمَدِهِ]

و خدا را سپاس، به همۀ آن سپاسی که نزدیک ترین فرشتگان به او و بزرگوارترین مخلوقاتش نزد او و پسندیده ترین ستایش گران آستان او، حضرتش را ستوده اند؛ سپاسی که از دیگر سپاس ها، برتری جوید، مانند برتری پروردگار به همۀ مخلوقات. سپس او را سپاس، به جای تمام نعمت هایی که او بر ما و به تمام بندگان گذشته اش و همۀ آنانی که هستند و می آیند دارد، سپاسی به عدد تمام اشیایی که دانشش بر آنها احاطه دارد و سپاسی به جای هر یک از اشیا به چندین برابر؛ سپاسی ابدی و همیشگی تا روز قیامت، سپاسی که مرزش را پایانی و شمارۀ آن را حسابی و پایانش را نهایتی و مدّتش را سرآمدی نباشد.

ص:67

حمد فرشتگان و موجودات

این جهان سرای تسبیح و ستایش است و آدمیان و فرشتگان با تسبیح و ستایش هماهنگ با کاروان هستی، رو به سوی تعالی دارند همچنان که در این تسبیحِ کمالی و ستایش خداوند، همه آفریدگان می کوشند تا به کمال شایستۀ خود دست یابند.

این فراز از دعای حضرت اشاره به آیۀ تسبیح پروردگار دارد که فرمود:

تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَوَ تُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَن فِیهِنَّ وَ إِن مِّن شَیْ ءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لَکِن لَّاتَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ إِنَّهُ کَانَ حَلِیًما غَفُورًا » (1)

آسمان های هفتگانه و زمین و هر کس که در آنهاست، او را تسبیح می گویند، وهیچ چیزی نیست مگر این که همراه با ستایش، تسبیح او می گوید، ولی شما تسبیح آنها را نمی فهمید، یقیناً او بردبار و بسیار آمرزنده است.

کل هستی به ستایش خدا و قدردانی از نعمت های او برای رسیدن به جوار قرب خداوند پیش می روند. ستایش خداوند و سپاس گزاری از نعمت های حق تنها آموزه های زبانی نیستند؛ بلکه برنامۀ سلوک رفتاری و درس اخلاق ستایندگان است که باید موافق با آن زندگی کنند و خلق و خوی و رفتارشان تجلّی ستایش ها و سپاس هایشان باشد.

روشن است که آگاهی از وصف های ستودنی خداوند؛ دامنۀ معرفت آدمی را گسترش می دهد و زمینۀ نیکبختی را فراهم می آورد و او را موجودی متعالی و آینۀ اخلاق الهی می سازد.

حمد در کلام امیرالمؤمنین علیه السلام

اشاره

امام علی علیه السلام در نهج البلاغه می فرماید:

ص:68


1- (1) - اسراء (17) : آیۀ 44. [1]

الْحَمْدُ للّهِ ِ الَّذی جَعَلَ الْحَمْدَ مِفْتاحاً لِذِکْرِهِ وَسَبَبَاً لِلْمَزیدِ مِنْ فَضْلِهِ وَدلیلاً عَلی آلائِهِ وَعَظَمَتِهِ. (1)

ستایش خدا را که ستایش را کلید یادش و سبب فزونی فضلش و دلیل بر نعمت ها و بزرگیش قرار داد.

ستایش دارای مراتبی است که مرتبۀ نخست آن زبانی است. گرچه ستایش و سپاس زبانی، پل ارتباطی میان درون و برون و ریسمانی بر درگاه جانان است و نقش عمده ای در شکل گیری شخصیّت آدمی دارد؛ ولی ستایش قلبی در سلوک الی اللّه مؤثّرتر است.

حضرت علی علیه السلام در خطبۀ روز جمعه این مراتب را بیان می کند:

الْحَمْدُ للّهِ ِ أَحَقُّ مَنْ خُشِیَ وحُمِدَ، وَأَفْضَلَ مَنِ أتُّقِیَ وَعُبِدَ وَأوْلَی مَنْ عُظِّمَ وَمُجِّدَ. نَحْمَدُهُ لِعَظِیمِ غَنائِهِ، وَجَزِیلِ عَطائِهِ، وَتَظاهُرِ نَعْمائِهِ، وَحُسْنِ بَلائِهِ. (2)

ستایش مخصوص خدایی است که به بیم از او و ستایش سزاوارترین است. و برترین کسی است که از او پروا شود و بندگی او کنند. شایسته ترین کس به تعظیم است. او را بر کمال بی نیازیش و بخشش فراوانش و نعمت های آشکارش و آزمایش بلای نیکویش می ستاییم.

آن گاه که انسان خدا را چنانکه باید، می ستاید و خود را غرق در نعمت های بی پایان او می بیند و غیر او را به هیچ می گیرد و محبّت بیگانه را از دل بیرون می راند و تنها او را می ستاید و در برابر هیچ آفریده ای به کرنش نمی نشیند. همین گاه که همه رذایل از وجودش دور می شوند تنها به خود می اندیشد؛ بلکه به خدمت خلق

ص:69


1- (1) - نهج البلاغه: خطبۀ 156. [1]
2- (2) - بحار الأنوار: 355/74، باب 14، حدیث 31؛ [2]الکافی: 175/8، حدیث 194. [3]

برمی خیزد و با قدرت در برابر دشمنان حق می ایستد و به شوق دیدار او به جهاد برمی خیزد. و مرز زندگی خود را معیّن می کند.

این ستایش ها در هر حال، آدمی را رشید و جانش را بالنده و دل او را پاکیزه می سازد.

حمد پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در کلام امام صادق علیه السلام (علیه السلام)

حضرت صادق علیه السلام از حال پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله نقل می کند:

کانَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله إذا وَرَدَ عَلَیْهِ أَمْرٌ یَسُرُّهُ قالَ: الْحَمْدُ للّهِ ِ عَلی هذِهِ النِّعْمَةِ.

وَإذا وَرَدَ عَلَیْهِ أَمْرٌ یَغْتَمُّ بِهِ قالَ: الْحَمْدُ للّهِ ِ عَلی کُلِّ حالٍ. (1)

پیامبر خدا صلی الله علیه و آله ، هرگاه از چیزی خوشحال می شد می فرمود: خدا را بر این نعمت سپاس و هر گاه از کاری ناراحت می گردید می فرمود: در هر حال خدای را سپاس.

بنابراین؛ از نیازهای درونی هر موجود و وظایف حتمی مخلوقات هستی، حمد و سپاس الهی است. و انسان ها و موجودات به صورت ذاتی تمایل به ستایش موجودی قدرتمند و برتر دارند.

جملۀ ذرّات عالم در نهان با تو می گویند روزان و شبان

ما سمیعیم و بصیر و با هُشیم با شما نامحرمان ما خامُشیم

از جمادی سوی جان جان شوید غلغل اجزای عالم بشنوید

(مثنوی مولوی)

ص:70


1- (1) - الکافی: 97/2، حدیث 19؛ [1]وسائل الشیعة: 247/3، باب 73، حدیث 3535؛ [2]مشکاة الأنوار: 31. [3]

[«28»حَمْداً لاَ مُنْتَهَی لِحَدِّهِ و لاَ حِسَابَ لِعَدَدِهِ و لاَ مَبْلَغَ لِغَایَتِهِ وَلاَ انْقِطَاعَ لِأَمَدِهِ «29»حَمْداً یَکُونُ وُصْلَةً إِلَی طَاعَتِهِ وَعَفْوِهِ وَسَبَباً إِلَی رِضْوَانِهِ وَذَرِیعَةً إِلَی مَغْفِرَتِهِ وَطَرِیقاً إِلَی جَنَّتِهِ وَخَفِیراً مِنْ نَقِمَتِهِ وَأَمْناً مِنْ غَضَبِهِ وَظَهِیراً عَلَی طَاعَتِهِ وَحَاجِزاً عَنْ مَعْصِیَتِهِ و عَوْناً عَلَی تَأْدِیَةِ حَقِّهِ وَوَظَائِفِهِ]

سپاسی که رشتۀ اتصال به طاعت و بخشش و عامل رضایت و خشنودیش و وسیلۀ آمرزشش و راهی به سوی بهشتش و حفاظت کننده از کیفرش و امان از خشمش و مددکاری بر طاعتش و مانع و سدّی از نافرمانیش و کمکی بر ادای حق و عهد و پیمانش باشد.

فرمانبرداری و جلب رضایت حق از راه حمد

حمد، اظهار کمال محمود است.

حمد زبانی، همان اظهار کمال محمود در لباس الفاظ، حروف و کلمات است.

حمد عملی، اظهار کمال محمود در صورت عمل و کردار به عبادت و اطاعت بدنی است.

حمد حالی، اظهار کمال محمود در رتبۀ قلب و روح است. بندۀ خدا هنگامی می تواند حق را مورد حمد حقیقی قرار دهد که آینه وار ظرف وجود و اوصاف و افعال حق گردد؛ پس اطاعت واقعی تخلّق به اخلاق الهی است. تا عمل خالص

ص:71

مقبول افتد.

دعای حضرت سجاد علیه السلام اشاره به عمل صالح دارد که به درگاه الهی پذیرفته می شود.

آن جا که خداوند می فرماید:

إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ وَالَّذِینَ یَمْکُرُونَ السَّیِّئَاتِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِیدٌ وَمَکْرُ أُولئِکَ هُوَ یَبُورُ » (1)

حقایق پاک [ چون عقاید و اندیشه های صحیح ] به سوی او بالا می رود و عمل شایستۀ آن را بالا می برد. و کسانی که حیله های زشت به کار می گیرند، برای آنان عذابی سخت خواهد بود و بی تردید حیلۀ آنان نابود می شود.

حمد، تنها به حق اختصاص دارد و واژۀ حمد به ویژه اگر هم با الف و لام بیاید، از یک نوع عمومیّت برخوردار است که شامل هر سپاس هم می شود که باز هم نوعی فرمانبری از خداست.

روایتی از امام علی علیه السلام به ما رسیده است که:

مَنْ تَواضَعَ قَلْبُهُ للّهِ ِ لَمْ یَسْأمُ بَدَنُهُ مِنْ طاعَةِ اللّهِ. (2)

هر که دلش در برابر خدا تواضع داشته باشد، جسمش از طاعت خدا به ستوه نمی آید.

حمّاد بن عثمان گوید: امام صادق علیه السلام از مسجد بیرون آمد، مرکب ایشان گم شده بود، فرمودند:

اگر خدا آن را به من بازگرداند، حق شکرش را می گزارم، چیزی نگذشت که آن را آوردند. امام فرمود: «الحمد للّه» شخصی عرض کرد: قربانت گردم،

ص:72


1- (1) - فاطر (35) : 10. [1]
2- (2) - بحار الأنوار: 90/75، باب 16، حدیث 95؛ [2]اعلام الدین: 186؛ [3]کنز الفوائد: 278/1. [4]

مگر نفرمودی حق شکر خدا را می گذارم؟ فرمودند: مگر نشنیدی؟ گفتم:

«الحمد للّه». (1)

ستایش غیر حق

اغراق در مدح و ستایش غیر حق، عملی ناشایسته است؛ زیرا جز حق هر چه باشد محدود است و محدود نمی تواند وصف نامحدود داشته باشد ولی اغراق در ثنای نسبت به حق، چون از یک حقیقت نامحدود و واقعی برخوردار است، عملی شایسته است و موجب وصول و قرب به کمالات الهی می گردد. پس قبل از درخواست از خداوند، او را به نیکی ستایش کن.

حمد خداوند قبل از درخواست

حضرت صادق علیه السلام می فرماید:

انَّ فی کِتابِ أمیرِالْمُؤمِنینَ علیه السلام أَنَّ الْمِدْحَةَ قَبْلَ الْمَسْأَلَةِ، فَإذا دَعَوتَ اللّهَ عَزَّ وَجَلَّ فَمَجِّدْهُ. (2)

در کتاب امیر مؤمنان است که حمد و ستایش پیش از درخواست است. پس هرگاه خدای عزّوجلّ را خواندی و به درگاهش دعا کردی او را تمجید کن.

شکر نعمت دهنده، ریشه در فطرت آدمی دارد. پایۀ دینی نیز بر این حقیقت روشن استوار است. از این رو کفر و نافرمانی از عبادت و بندگی حق تعالی ریشه در ناسپاسی نعمت ها دارد. چنان که حق تعالی می فرماید:

ص:73


1- (1) - بحار الأنوار: 33/68، باب 61، حدیث 13؛ الکافی: 97/2، حدیث 18. [1]
2- (2) - بحار الأنوار: 315/90، باب 17، ذیل حدیث 20؛ [2]الکافی: 484/2، حدیث 2؛ [3]وسائل الشیعة: 80/7، باب 31، حدیث 8784. [4]

لَئِن شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ وَلَئِن کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِی لَشَدِیدٌ » (1)

و [ نیز یاد کنید ] هنگامی را که پروردگارتان اعلام کرد که اگر سپاس گزاری کنید، قطعاً [ نعمتِ ] خود را بر شما می افزایم و اگر ناسپاسی کنید، بی تردید عذابم سخت است.

نکتۀ قابل توجّه این است که حق تعالی در آیۀ فوق وعدۀ عذاب را به صورت جملۀ تأکید آورده است که بر حتمیّت عذاب به طور طبیعی که لازمه و نتیجۀ قهری نفس عمل است، دلالت دارد.

اعتراف به احسان

از لوازم بندگی و عبودیت، اعتراف به احسان و شمارش نعمت های الهی است که خود نوعی حمد الهی است. همان گونه که حضرت سجاد علیه السلام فرمود:

سُبْحانَ مَنْ جَعَلَ الإعْتِرافَ بِالنِّعْمَةِ لَهُ حَمْداً، سُبْحانَ مَنْ جَعَل الإعْتِرافَ بِالْعَجْزِ عَنْ الشُّکْرِ شُکْراً. (2)

منزه است خدایی که اقرار بندگان به نعمت های خود را، ستایش قرار داده و اقرار به ناتوانی از سپاس گزاری را سپاس قرار داده است.

و حضرت علی علیه السلام می فرماید:

لَمْ تَخْلُ مِنْ لُطْفِهِ مَطْرَفَ عَیْنٍ فی نِعْمَةٍ یُحْدِثُها لَکَ، أَوْ سَیِّئَةٍ یَسْتُرُها عَلَیْکَ، أَوْ بَلِیَّةٍ یَصْرِفُها عَنْکَ، فَما ظَنُّکَ بِهِ لَوْ أَطَعْتَهُ؟! (3)

ص:74


1- (1) - ابراهیم (14) : 7. [1]
2- (2) - بحار الأنوار: 142/75، باب 21، حدیث 37؛ [2] تحف العقول: 283.
3- (3) - نهج البلاغه: خطبۀ 214. [3]

فضلش را از تو بازنداشته و پردۀ حرمتت را ندریده است، بلکه در نعمتی که برای تو ایجاد می کند و گناهی که بر تو می پوشاند و بلایی که از تو دور می نماید چشم به هم زدنی از لطفش محروم نیستی، پس به او چه گمان می بری اگر او را بندگی کنی؟!

این فرمانبری تا چه حد ارزشمند است که حضرت علی علیه السلام در نامه اش به حارث همدانی می نویسد:

وَأَطِعِ اللّهَ فی جُمَلِ أُمُورِکَ ؛ فَإنَّ طاعَةَ اللّهِ فاضِلةٌ عَلی ما سِواها. (1)

در تمام کارهایت از خدا اطاعت کن که اطاعت از خدا از همه چیز برتر است.

ص:75


1- (1) - نهج البلاغه: نامۀ 69. [1]

[«30»حَمْداً نَسْعَدُ بِهِ فِی السُّعَدَاءِ مِنْ أَوْلِیَائِهِ و نَصِیرُ بِهِ فِی نَظْمِ الشُّهَدَاءِ بِسُیُوفِ أَعْدَائِهِ إِنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیدٌ.]

سپاسی که به وسیلۀ آن ، در گروه سعادتمندان از دوستانش ، به خوشبختی و سعادت برسیم ، و به سبب آن با شمشیر دشمنانش در سلک شهیدان قرار گیریم . همانا او یار بندگان ، و خدای ستوده خصال است .

سعادتمندی انسان در سلک شهدا

این فراز از دعای امام زین العابدین علیه السلام اشاره به مقام شهادت دارد که عهدی بین مؤمن و خداوند است.

حضرت حق در این باره می فرماید:

مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَی نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن یَنتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلاً » (1)

از مؤمنان مردانی هستند که به آنچه با خدا بر آن پیمان بستند [ و آن ثبات قدم و دفاع از حق تا نثار جان بود ] صادقانه وفا کردند، برخی از آنان پیمانشان را به انجام رساندند [ و به شرف شهادت نایل شدند ] و برخی از آنان [ شهادت را ] انتظار می برند و هیچ تغییر و تبدیلی [ در پیمانشان ] نداده اند.

ص:76


1- (1) - احزاب (33) : 23. [1]

«شهادت» به معنای کشته شدن در راه خدا، پیمان بستن و وفای به عهدی است که مؤمنان با خدای خود بسته اند تا این جانِ امانتی را در راه خدا و اعتلای کلمۀ توحید و معنویّت و فضیلت، فدا کنند.

«شهید» شاهد حاضری است که به دنبال تعالی و اوج است. او زندگی دنیایی خود را در نهایت هوشیاری و آزادی، به دفاع از ارزش های عالی و حیات انسانی آدمیان رها کرده است و برای وفای به عهد به میدان شهادت شتافته است و در راه مبارزه با ابزار دشمن، جانش را به خدای خویش سپرده است.

امام سجاد علیه السلام با ستایش و سپاس گزاری از نعمت های خداوند، توفیق دستیابی به نعمت شهادت و انجام دادن پیمانی که با خدای خویش داشت به ویژه پس از حادثۀ عاشورا، در زمرۀ شهیدان بودن را از خداوند طلب کرد تا در پرتو ستایش ها و سپاس گزاری ها و در راه عزّت و سربلندی در گروه شهیدان سربلند به حضور خداوند راه یابد.

پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله می فرماید:

ما مِنْ نَفْسٍ تَمُوْتُ لَها عِنْدَ اللّهِ خَیْرٌ یَسُرُّها أنْ تَرْجَعَ الی الدُّنیا وَ أَنَّ لَها الدُّنْیا وَما فیها الّا الشَّهیدُ فَإنَّهُ یَتَمَنَّی أَنْ یَرْجِعَ الَی الدُّنْیا فَیُقْتَلُ مَرَّةً أُخْری، لِما یَرَی مِنْ فَضْلِ الشَّهادَةِ. (1)

هیچ کس نمیرد مگر نزد خداوند از خیری برخوردار باشد که خشنود است به این که دوست دارد به دنیا برگردد. گرچه دنیا و هر چه در اوست؛ از آنِ او باشد مگر شهید که بر اثر مشاهدۀ فضیلت شهادت، آرزو می کند به دنیا برگردد تا یک بار دیگر شهید شود.

امام حسین علیه السلام در این زمینه می فرماید:

ص:77


1- (1) - کنز العمال: 290/4، حدیث 10542؛ تفسیر الثعلبی: 201/3؛ [1]تفسیر ابن کثیر: 435/1. [2]

ما مِنْ شیعَتِنا إلّاصِدِّیقٌ شَهید، قُلْتُ: أنّی یَکُونُ ذلک وَهُمْ یَمُوتُون عَلی فَرْشِهِم؟ فَقالَ: أَمَا تَتْلُو کِتابَ اللّه: وَالَّذِینَ آمَنُوا بِاللّهَ وَرُسُلِهِ أُولئِکَ هُمُ الصِّدِّیقُونَ وَالشُّهَدَاءُ عِندَ رَبِّهِمْ » (1). (2)

کسی از شیعیان ما نیست مگر این که صدیق و شهید است. راوی حدیث گوید: پرسیدم: چگونه چنین چیزی ممکن است در حالی که آنان در بسترهای خود می میرند؟ حضرت فرمود: مگر کتاب خدا را نخوانده ای: و کسانی که به خدا و پیامبرش ایمان آوردند، همانا که صدّیقان و شهیدان در نزد پروردگارشان هستند.

مقام رضا

مقام رضا، بالاترین مقام ابتهاج است. کسی که توحید در همۀ جانش نفوذ کرده است. با همه انحرافاتی که دارد آخرین لحظه توبه می کند و کلمۀ توحید را بر زبان دل جاری می سازد. پس هویّت انسان ابدی است و هر چه در آخرت هم وجود دارد ابدی است و با توحید می تواند درِ ابدیت را به روی خویش بگشاید.

دعای شریف با دو نام مبارک؛ ولی و حمید خاتمه می یابد؛ که با آنها یادی از اولیای خدا و شهدا شده است.

اولیا جمع ولی است که با ولی از اسمای خداوند مناسبت دارد. و امّا حمید به معنای بسیار پسندیده است و آن که در همه حال سزاوار حمد و سپاس است. جان دادن در راه خدا و فوز شهادت پسندیده ترین اعمال است که در پایان دعا، خواستۀ امام است.

آن جا که شهید می بیند خونش در راه خدای حمید ریخته می شود برای او نیک

ص:78


1- (1) - حدید (57) : 19. [1]
2- (2) - بحار الأنوار: 173/79، باب 20؛ [2] الدعوات، راوندی: 242، حدیث 681.

و گوارا است.

همان طور که پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله می فرماید:

فَوْقَ کُلِّ ذِی بِرٍّ، بِرٌّ حَتّی یُقْتَلَ الرَّجُلُ فِی سَبیلِ اللّهِ فَإذا قُتِلَ فِی سبیلِ اللّه فَلَیْسَ فَوْقَه بِرٌّ. (1)

آخرین مرتبۀ نیکوکاری آن است که مرد در راه خدا کشته شود. پس هرگاه کشته شود؛ بالاتر از آن نیکی نیست.

امام علی علیه السلام در پایان نامه اش به مالک اشتر می نویسد:

وَأَنْ یَخْتِمَ لی وَلَکَ بالسَّعادَةِ والشَّهادَةِ وإنا إلَیْهِ راجِعُون. (2)

و پایان زندگی من و تو را سعادت و شهادت قرار دهد و همۀ ما به سوی او بازمی گردیم.

ص:79


1- (1) - الکافی: 348/2، حدیث 4؛ [1]وسائل الشیعة: 501/21، باب 104، حدیث 27695. [2]
2- (2) - نهج البلاغه: نامۀ 53. [3]

دعای2: در صلوات بر رسول خدا صلی الله علیه و آله و بیان اوصاف آن حضرت

اشاره

ص:80

ص:81

ص:82

«1» وَالْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی مَنَّ عَلیْنَا بِمُحَمَّدٍ نَبِیِّهِ صلی الله علیه و آله دُونَ الأُمَمِ الْمَاضِیَةِ وَالْقُرُونِ السَّالِفَةِ بِقُدْرَتِهِ الَّتِی لاَ تَعْجِزُ عَنْ شَیْ ءٍ وَإِنْ عَظُمَ وَلاَ یَفُوتُهَا شَیْ ءٌ وَإِنْ لَطُفَ «2»فَخَتَمَ بِنَا عَلَی جَمِیعِ مَنْ ذَرَأَ وَجَعَلَنَا شُهَدَاءَ عَلَی مَنْ جَحَدَ وَکَثَّرَنَا بِمَنِّهِ عَلَی مَنْ قَلَّ «3»اَللَّهُمَّ فَصَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ أَمِینِکَ عَلَی وَحْیِکَ وَنَجِیبِکَ مِنْ خَلْقِکَ وَصَفِیِّکَ مِنْ عِبَادِکَ إِمَامِ الرَّحْمَةِ وَقَائِدِ الْخَیْرِ وَمِفْتَاحِ الْبَرَکَةِ «4»کَمَا نَصَبَ لِأَمْرِکَ نَفْسَهُ «5»وَعَرَّضَ فِیکَ لِلْمَکْرُوهِ بَدَنَهُ «6»وَکَاشَفَ فِی الدُّعَاءِ إِلَیْکَ حَامَّتَهُ «7»وَحَارَبَ فِی رِضَاکَ أُسْرَتَهُ «8»وَقَطَعَ فِی إِحْیَاءِ دِینکَ رَحِمَهُ «9»وَأَقْصَی الأَدْنَیْنَ عَلَی جُحُودِهِمْ «10»وَقَرَّبَ الأَقْصَیْنَ عَلَی اسْتِجَابَتِهِمْ لَکَ «11»وَ وَالَی فِیکَ الأَبْعَدِینَ «12»وَعَادَی فِیکَ الأَقْرَبِینَ «13»وَأَدْأَبَ نَفْسَهُ فِی تَبْلِیغِ رِسَالَتِکَ «14»وَأَتْعَبَهَا بِالدُّعَاءِ إِلَی مِلَّتِکَ «15»وَشَغَلَهَا بِالنُّصْحِ لِأَهْلِ دَعْوَتِکَ «16»وَهَاجَرَ إِلَی بِلاَدِ الْغُربَةِ وَمَحَلِّ النَّأْیِ عَنْ مَوْطِنِ رَحْلِهِ وَمَوْضِعِ رِجْلِهِ وَمَسْقَطِ رَأْسِهِ وَمَأْنَسِ نَفْسِهِ إِرَادَةً مِنْهُ لِإِعْزَازِ دِینِکَ وَاسْتِنْصَاراً عَلَی أَهْلِ الْکُفْرِ بِک «17»حَتَّی اسْتَتَبَّ لَهُ مَا حَاوَلَ فِی أَعْدَائِکَ «18»وَاسْتَتَمَّ لَهُ مَا دَبَّرَ فِی أَوْلِیَائِکَ «19»فَنَهَدَ إِلَیْهِمْ مُسْتَفْتِحاً بِعَوْنِکَ وَمُتَقَوِّیاً عَلَی ضَعْفِهِ بِنَصْرِکَ «20»فَغَزَاهُمْ فِی عُقْرِ دِیَارِهِمْ «21»وَهَجَمَ عَلَیْهِمْ فِی بُحْبُوحَةِ قَرَارِهِمْ «22»حَتَّی ظَهَرَ أَمْرُکَ وَعَلَتْ کَلِمَتُکَ وَلَوَکَرِهَ

ص:83

الْمُشْرِکُونَ «23»اَللَّهُمَّ فَارْفَعْهُ بِمَا کَدَحَ فِیکَ إِلَی الدَّرَجَةِ الْعُلْیَا مِنْ جَنَّتِکَ «24»حَتَّی لاَ یُسَاوَی فِی مَنْزِلَةٍ وَلاَ یُکَافَأَ فِی مَرْتَبَةٍ وَلاَ یُوَازِیَهُ لَدَیْکَ مَلَکٌ مُقَرَّبٌ وَلاَ نَبِیٌّ مُرْسَلٌ «25»وَعَرِّفْهُ فِی أَهْلِهِ الطَّاهِرِینَ وَأُمَّتِهِ الْمُؤْمِنِینَ مِنْ حُسْنِ الشَّفَاعَةِ أَجَلَّ مَا وَعَدْتَهُ «26»یَا نَافِذَ الْعِدَةِ یَا وَافِیَ الْقَوْلِ یَا مُبَدِّلَ السَّیِّئَاتِ بِأَضْعَافِهَا مِنَ الْحَسَنَاتِ إِنَّکَ ذُوالْفَضْلِ الْعَظِیمِ.

ص:84

[«1»وَالْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی مَنَّ عَلیْنَا بِمُحَمَّدٍ نَبِیِّهِ صلی الله علیه و آله دُونَ الأُمَمِ الْمَاضِیَةِ وَالْقُرُونِ السَّالِفَةِ بِقُدْرَتِهِ الَّتِی لاَ تَعْجِزُ عَنْ شَیْ ءٍ وَإِنْ عَظُمَ وَلاَ یَفُوتُهَا شَیْ ءٌ وَإِنْ لَطُفَ]

سپاس مخصوص خداست، که نه بر امّت های گذشته و زمان های سپری شده ؛ بلکه بر ما به وجود محمد صلی الله علیه و آله منّت نهاد ؛ با قدرتش که از هیچ چیز هر چند بزرگ باشد، ناتوان نمی شود و هیچ چیز هر چند کوچک و ریز باشد، از دایرۀ اختیار و عرصۀ ارادتش، بیرون نمی رود.

محمد صلی الله علیه و آله یا عظیم ترین خبر آفرینش

زبان از بیان اوصاف و شخصیّت انسانی که در گردونۀ خلقت نمونه ندارد و بالاتر و والاتر و افضل از او وجود ندارد عاجز است، قلم به روی صفحۀ کاغذ برای نشان دادن چهرۀ او نمی چرخد، فکر از دریافت تمام حقیقت او ناتوان است.

من برای وصف او چاره ای جز مراجعه به آیات قرآن که بیان خداست و روایات و اخبار، که بیان معجز آسای اولیای حقّ است ندارم. در این زمینه از آیات و روایات نمونه هایی را نقل می کنم تا بتوانید دور نمایی از واقعیّت او را ببینید.

عقل اوّل، مخلوق و اقرب به حقّ و اعظم و اتمّ موجود است، چون از تمام حجاب های مُلکی و نفسی و فلکی به دور است. در روایات بسیار مهم در موثّق ترین کتب روایی آمده:

ص:85

1 - أوَّلُ ما خَلَقَ اللّهُ الْعَقْلُ. (1)

اوّلین مخلوق خدا عقل است.

2 - أوَّلُ ما خَلَقَ اللّهُ نُوری. (2)

اوّلین مخلوق خدا نور من [ پیغمبر صلی الله علیه و آله ] است.

3 - أوَّلُ ما خَلَقَ اللّهُ رُوحی. (3)

اوّلین مخلوق خدا روح من [ پیغمبر صلی الله علیه و آله ] است.

4 - أوَّلُ ما خَلَقَ اللّهُ الْقَلَمُ. (4)

اوّلین مخلوق خدا قلم است.

5 - أوَّلُ ما خَلَقَ اللّهُ الْمَلائِکَة. (5)

اوّلین مخلوق خدا فرشتگان مقرّب می باشند.

این پنج مرحله، اوصاف یک حقیقت و یک نور است، اسمایی است متعدّد برای مسمّای واحد، مسمّای واحدی که بالاترین نشأۀ وجود است که نسبت به او و حقّ واسطه نمی خورد، احتیاج و نیازی در او به وجودی جز حقّ نیست. و نظری به ما سوا ندارد و التفاتی جز به محبوب برای او نیست.

تعبیر به قلم یعنی واسطۀ حقّ در تصویر حقایق و علوم به الواح نفسانیّه. این بی واسطگی و عدم قیودات و مرزها، وسعت جلال و جبروت و عظمت رسول الهی صلی الله علیه و آله است.

موجود هر چه از قید و بند دور باشد و به حضرت محبوب نزدیکتر، خیر و

ص:86


1- (1) - عوالی اللآلی: 99/4، حدیث 141؛ [1]بحار الأنوار: 97/1، باب 2، حدیث 8. [2]
2- (2) - عوالی اللآلی: 99/4، حدیث 140؛ [3] بحار الأنوار: 97/1، باب 2، حدیث 7.
3- (3) - بحار الأنوار: 309/54؛ [4] شرح الأسماء الحسنی: 203/1، ینابیع المودة: 45/1، حدیث 4. [5]
4- (4) - بحار الأنوار: 93/57، باب 31، حدیث 25؛ [6]تفسیر القمی: 198/2، [7] ذیل آیۀ 3 سورۀ سبأ.
5- (5) - الولایة التکوینیة لآل محمد علیهم السلام : 93.

برکتش بیشتر است. او وجود نازنینی بود که به بدن هم مقیّد نشد بلکه بدن و جسم، روی او بود به سوی خلق!

أقْبَلَ إلَی الدٌّنْیا وَأَهْبَطَ إلی الأَرْضِ رَحْمَةً لِلْعالَمینَ. (1)

[ پیغمبر صلی الله علیه و آله ] روی به دنیا کرد و به زمین فرود آمد به خاطر رحمت برای جهانیان.

و این همه بدان معناست که نور وجود مقدّسش در باطن تمام اشیا و عوالم موجودات هست که او احبّ اشیا و صاف ترین و خالص ترین موجودات است.

انسان در ارتباط به او اهل کمال و نجات و شایستۀ بهشت است و در صورت روی گردانی از وی اهل، شقاوت و هیزم جهنّم است و این حقایق در روایت زیر که بیشتر کتب حدیث نقل کرده اند، منعکس است:

عَنْ أبی جَعْفَرٍ علیه السلام قال: لَمّا خَلَقَ اللّهُ الْعَقْلَ اسْتَنْطَقَهُ ثُمَّ قالَ لَهُ: أقْبِلْ فَأَقْبَلَ ثُمَّ قالَ لَهُ: أدْبِرْ،فَادْبَرَ ثمَّ قالَ: وَعِزَّتی و جلالی ما خَلَقْتُ خَلْقاً هُوَ أَحَبُّ إلیَّ مِنْکَ، وَلا أکْمَلْتُکَ إلّافیمَنْ احِبُّ. اما انِّی إیّاکَ آمُرُ وَإیّاکَ أنْهی وَإیّاکَ أُعاقِبُ وَإیّاکَ اثیبُ. (2)

امام باقر علیه السلام می فرماید : زمانی که خداوند عقل را آفرید از او بازپرسی کرد و سپس به او فرمود : روکن، پس او رو کرد، سپس به او فرمود : برگرد، پس برگشت. سپس فرمود : به عزّت و جلال خودم قسم ! خلقی محبوب تر از تو به سوی من نیست، و تکمیل نکردم تو را مگر در حق کسی که او را دوست می دارم. آگاه باش ! من فقط تو را امر می کنم و تو را نهی می کنم و به تو عقاب می کنم و به تو پاداش می دهم.

ص:87


1- (1) - شرح اصول الکافی، مازندرانی: 72/1.
2- (2) - الکافی: 10/1، حدیث 1؛ [1]وسائل الشیعة: 204/15، باب 8، حدیث 20286. [2]

ماه فرو ماند از جمال محمّد سرو نباشد به اعتدال محمّد

قدر فلک را کمال و منزلتی نیست در نظر قدر با کمال محمّد

وعدۀ دیدار هر کسی به قیامت لیلة الإسرا شب وصال محمّد

آدم و نوح و خلیل و موسی و عیسی آمده مجموع در ظلال محمّد

عرصۀ گیتی مجال همّت او نیست روز قیامت نگر مجال محمّد

شمس و قمر در زمین حشر نتابند نور نتابد مگر جمال محمّد

وآن همه پیرایه بسته جنّت فردوس بو که قبولش کند بلال محمّد

همچو زمین خواهد آسمان که بیفتد تا بدهد بوسه بر نعال محمّد

شاید اگر آفتاب و ماه نتابند پیش دو ابروی چون هلال محمّد

چشم مرا تا به خواب دید جمالش خواب نمی گیرد از خیال محمّد

سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی عشق محمّد بس است و آل محمّد

(سعدی شیرازی)

حقیقت محمّدیه

در رسائل قیصری آمده است:

« حقیقت محمّدیه در مقام قوس نزولی و معراج تحلیلی بعد از تجلّی و ظهور در صُور عقول و نفوس و حقایق برزخی و مثالی و ظهور در عالم شهادت و تنزّل از مقام غیب و استقرار در رحم مادّی؛ از آن جهت که صعود بر طبق نزول است و رجوع به بدایات که همان حقیقت نهایات باشد، جهت پیوند به اصل خود که غایت خلقت و کمال استجلا بر آن مترتّب می شود از نواحی تکامل جوهری و عروج و صعود ترکیبی جهت استیفای آنچه راکه در مقام نزول در مراتب و درجات و تنزّلات به ودیعه نهاده بود، بعد از طیّ درجات معدنی و نباتی و حیاتی و کسب وجود عقلانی و عبور از منازل بوادی، به کسب وجود حقّانی نایل آید و بعد از نیل به مقام اعلای

ص:88

از تمکین و خلاصی از اقسام تلوین و عبور از مرتبه و مقام واحدیّت و فنا در احدیّت و تحقّق به مقام مظهریّت اسم الله ذاتی و مشاهدۀ خواص و آثار کلّیّۀ اسمای الهیّه و اعیان ثابته در مقام مظهریّت تجلّی ذاتی و احاطه به عوالم وجودی، رجوع به کثرت می نماید.

این حقیقت کلیّه در مقام «أوأدنی» و مرتبه مظهریّت تجلّی ذاتی و مقام ظهور سرّ تامّ و تمام:

فَأحْبَبْتُ أنْ اعْرَفَ. (1)

پس دوست دارم شناخته شوم.

به حکم:

أبیتُ عِنْدَ رَبّی، یُطْعِمُنی وَیَسْقینی. (2)

بیتوته کردم من نزد پروردگارم که اطعام داد مرا و سیرابم کرد.

و:

لی مَعَ اللهِ وَقْتٌ لایَسَعُهُ مَلَکٌ مُقَرَّبٌ وَلانَبِیٌّ مُرْسَلٌ. (3)

برای من با خدا زمانی است که هیچ فرشتۀ مقرّبی و هیچ پیامبر مرسلی قدرت رسیدن به آن را ندارند.

از نحوۀ ظهور مفاتیح غیب و احکام اسما -

مُسْتأثَرَةٌ الّتی لایَعْرِفُها إلاّ هو - و کیفیّت ظهور و تجلّی اسمای کلّیّه و امّهات اسما در مرتبۀ واحدیّت، مطّلع و به اسرار وجود واقف و به نحوۀ سریان آن مفاتیح به صور استعدادات، عالم و آگاه می شود.

ص:89


1- (1) - بحار الأنوار: 199/84، باب 12، ذیل حدیث 6؛ [1] شرح الاسماء الحسنی: 37/1.
2- (2) - بحار الأنوار: 403/16، باب 12، حدیث 1؛ المناقب، ابن شهر آشوب: 214/1. [2]
3- (3) - بحار الأنوار: 360/18، باب 3؛ [3] شرح اصول کافی: 82/3؛ سنن النبی صلی الله علیه و آله : 412، حدیث 75.

و در مقام واحدیّت به اعتبار تحقّق به اسم اعظم و اسم الله آثار و احکام و مفاتیح اسمای مستأثره را به تفصیل در اعیانْ شهود نموده و حافظ عهد:

أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یَبَنِی ءَادَمَ أَن لَّاتَعْبُدُواْ الشَّیْطَنَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُّبِینٌ » (1)

ای فرزندان آدم ! آیا به شما سفارش نکردم که شیطان را مپرستید که او بی تردید دشمن آشکاری برای شماست؟

إلی قوله:

وَأَنِ اعْبُدُونِی هذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِیمٌ » (2)

و این که مرا بپرستید که این راهی است مستقیم.

و به یاد آورندۀ میثاق:

مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللّهَ عَلَیْهِ » (3)

از مؤمنان مردانی هستند که به آنچه با خدا بر آن پیمان بستند [ و آن ثبات قدم و دفاع از حق تا نثار جان بود ] صادقانه وفا کردند.

و چون به سرّ اعیان و استعدادات لوازم اعیان واقف می شود، در مقام هدایت تشریع احکام هر ذی حقّی را به حق خود و هر ممکنی را به کمالات لایقۀ خود می رساند و چون صدور حوادث و وقوع وقایع را مستند به اسمای الهیّه و استعدادات و قابلیّات ذاتیّه لازمۀ این استعدادات را ناشی از حکمت بالغۀ الهیّه می داند.

ص:90


1- (1) - یس (36) : 60. [1]
2- (2) - یس (36) : 61. [2]
3- (3) - احزاب (33) : 23. [3]

فَلا یَهُمُّ بِالنَّوازِلِ، وَلا یَغْتَمُّ بِالْحَوادثِ أصْلاً ولا تُؤَثِّرُ فیهِ، فَلایُری فی عَیْنِ الْبَلایا إِلّا هَشَّاً بَشّاً بَسّاماً مَزّاحاً کعلیّ علیه السلام . (1)

پس به پیشامدها و حوادث اصلاً اهمیّت نمی دهد و در حرکت او تأثیری ندارد ؛ در عین بلا جز رضایت و خرسندی و شادی و خنده رویی چیزی برای او نیست مانند امام علی علیه السلام .

از آن جا که متجلّی در حقیقت کلّیّه محمّدیّه، مفاتیح مختصّ به حضرت احدیّت جمع و صاحب مقام اکملیّت می باشند و قلب مبارک او به مقام برزخیّت کبری و تجلّی احدی جمعی و مظهریّت اسم اللّه ذاتی نایل آمده و تجلّیات الهیّه از ناحیۀ ذات و حقیقت او به عالم اسما و صفات و عوالم عقول و مراتب عالم مثال و عالم ماده و طبیعت واصل می شود و آن حقیقت کلّیّه به حکم جامعیّت تامّه مشتمل بر کافّۀ حضرات است و جمیع حقایق ابعاض و اجزای وجود اویند، مفاتیح غیبی در هر درجه از درجات وجود او ، اثری از مقام غیب ذات به او می رسانند.

در مقام غیب وجود، مُلهمَ از ذات حقّ است بدون وساطت امری:

کَالْعِلْمِ بِالْأسْماءِ الْمُسْتَأْثَرَةِ الْغَیْبِیَّةِ.

مانند علم به اسمای برگزیدۀ غیبی و پنهانی.

چه آن که فرمود:

اللّهُمَّ إنّی اسْألُکَ بِکُلِّ اسْمٍ هُوَ لَکَ سَمَّیْتَ بِهِ نَفْسَکَ أو أنْزَلْتَهُ فی کِتابِکَ أوْ علَّمْتَهُ أحَداً مِنْ خَلْقِکَ أَوِ اسْتَأثَرْتَ بِهِ فی مَکْنُونِ الْغَیْبِ عِنْدَکَ. (2)

بار پروردگارا ! از تو می خواهم به حق هر اسمی که به آن، خود را نامیدی یا

ص:91


1- (1) - رسایل قیصری: 127.
2- (2) - بحار الأنوار: 324/83، باب 45، ذیل حدیث 69، [1] در مصدر « فی علم الغیب » آمده است؛ المصباح، کفعمی: 214؛ [2]مصباح المتهجّد: 509. [3]

در قرآنت نازل کردی یا به یکی از بندگانت یاد دادی و یا هر اسمی که در علم غیب و پنهان خود برگزیدی.

این اسما متضمّن علوم و اسراری هستند که إنبای از غیب ذات و علم تفصیلی به آثار و مقتضیات اسمای کلیّه و جزئیّه و استعدادات و قابلیّات لازمۀ اعیان و حقایق خلقیّه بر آنها توقّف دارد و این اسما در عالم جبروت و حضرت عملیّه علّت و منشأ سیر آن حقیقة الحقایق در اسمایی که رقایق اسمای مستأثره و صور ابهامات غیبیّۀ مخصوص به مقام احدیّت جمع الجمع هستند می باشند.

تقلّب و سیر در اسمای ظاهره و باطنه و تحقّق به مقام جمعیّت این اسما و افاقت و خلاصی از سُکر فنای در فنا و نیل به مقام تمکین تام، ناشی از استمداد از اسمای مستأثره و تجلّیات واصله از غیب ذات است.

[پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله می فرماید]:

إنَّ اللّهَ ضَرَبَ بِیَدِهِ بَیْنَ کِتْفَیَّ فَوَجَدْتُ بَرْدَ أنامِلِهِ بَیْنَ ثَدْیَیَّ فَعَلِمْتُ عِلْمَ الْأوَّلینَ وَالْآخِرینَ. (1)

خداوند با قدرت لایزالی خود بر دو شانه ام زد که سردی آن را بین دو سینه ام حس کردم و علم اوّلین و آخرین را دانستم.

اثر این مفاتیح در عالم ملکوت و ارواح، مکاشفات معنویّه و واردات و تنزّلات روحانیّه و مجرّده است که علوم شریعت و طریقت و حقیقت و رموز و اسرار آنها ثمرۀ آن می باشد.

و مکاشفات صوری و شهود مقامات و درجات انبیا و اعمال خلایق در عوالم برزخی، رقائق و صور مکاشفات معنویّه اند و عبد سیّار قبل از نیل به مکاشفات معنویّه از باب عدم جواز طفره در صعود و نزول وجود، به مکاشفات صوریّه نایل

ص:92


1- (1) - عوالی اللآلی: 52/1، [1] با کمی اختلاف در عبارت؛ الفتوحات المکیة: 214/1. [2]

آید.

و این مکاشفات به صورت دحیۀ کلبی و مشاهدۀ مقامات انبیا در سماوات برزخی جهت آن حضرت، منافات با کشف حقایق معنوی در عالم ارواح و شهود مقدّرات و حقایق خواصّ اسما در واحدیّت و قبول تجلّیّات ذاتیّه در احدیّت ندارد، چه آن که آن حقیقت کلّیه جامع جمیع این حضرات است.

از آن جا که حضرت ختمی مرتبت، خاتم انبیا و شریعت او مکمّل کلّیّۀ شرایع الهیّه است و به مظهریّت تجلّی ذات حق و اسم اللّه ذاتی نایل آمده است و حقیقت او مشتمل است بر جمیع مراتب وجودی، ناچار کتاب نازل بر قلب او نیز مشتمل است بر جمیع درجات و مراتب وجود که مرتبۀ نازلۀ آن، الفاظ قرآنیّه و نقوش و ارقام و سور و آیات و کلمات مابین الدَّفَّتَین است و خطابات قرآنیّه از این جهت السنۀ احوال مخاطبین و استعدادات آنان و معرّف احوالات و مقامات و نشئات مکلّفین در مقام صعود وجود، بلکه السنۀ احوال و مقامات و درجات کلّیّۀ نفوس و جمیع حقایق در قوس نزولی است.

لذا مرتبۀ عالیۀ قرآن کتاب الهی که از آن به مطلع کتاب و مرتبۀ تعیّن حق به اسم «متکلّم» تعبیر نموده است مقام احدیّت جمع است و مراتب و درجات آن بعینها متّحد است با درجات و مراتب وجودی آن، که این کتاب بر او نازل شده است!!» (1)

پیامبر صلی الله علیه و آله از دیدگاه آیات و روایات

آری، او خاصّۀ بنی آدم و خلاصۀ هر دو عالم، سراج سراچۀ کاینات و گل گلزار موجودات، نور حدیقۀ آفرینش و نور حدقۀ بینش است. صدر نشین صُفّۀ لولاک و تکیه گزین مسند وَما أرْسَلْناکَ ، طوطی شکرفشان شکرستان سُبْحانَ الَّذی

ص:93


1- (1) - رسایل قیصری : 125 - 130.

اسْری » (1)عندلیب خوش الحان گلستان وَما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی ». (2)

مفتاح خزائن غیب و مصباح انجمن لارَیْب، تا جدار ایوان

«کُنْتُ نَبِیّاً وَآدَمُ بَیْنَ الْماءِ وَالطّینِ» (3) و شهسوار میدان و ما أرْسَلْنَاکَ إلّارَحْمَةً لِلْعالَمینَ » (4).

مصدر انوار عدم و وجود و مظهر اسرار غیب و شهود، حقایق گوی راز

« مَنْ رَآنی » (5)، مبرهن ساز وحی آسمانی، نکته سرای معنی

« نَحْنُ الْآخِرونَ السْابِقُونَ » (6)و پرده گشای صورت

« اهْدِ قَوْمِی إنَّهُمْ لا یَعْلَمون » (7)، بیدار دلِ

« لا یَنامُ قَلْبی » (8)، صاحب منزل

« أبیتُ عِنْدَ رَبّی » (9)، محفل

« لی مَعَ اللّه » (10) را شمع و پروانه؛ مقام محمود جمع الجمع رسولی، شافع روز جزا و مقتدای اهل صفا، ابوالقاسم مصطفی، احمد و محمود و محمّد صلی الله علیه و آله است.

گفتا به صورت ار چه ز اولاد آدمم از روی مرتبت به همه حال برترم

چون بنگرم در آینه عکس جمال خویش گردد همه جهان به حقیقت مصوّرم

خورشید آسمان ظهورم عجب مدار ذرّات کاینات اگر گشت مظهرم

ارواح قدس چیست نمودار معنیم اشباح انس چیست نگهدار پیکرم

بحر محیط رشحه ای از فیض فایضم نور بسیط لمعه ای از نور ازهرم

ص:94


1- (1) - اسراء (17) : 1. [1]
2- (2) - نجم (53) : 3. [2]
3- (3) - المناقب، ابن شهر آشوب: 214/1؛ [3] بحار الأنوار: 403/16، باب 12، حدیث 1.
4- (4) - انبیاء (21) : 107. [4]
5- (5) - بحار الأنوار: 234/58، باب 45، ذیل حدیث 1؛ من لایحضره الفقیه: 585/2، حدیث 3191.
6- (6) - المناقب، ابن شهر آشوب : 219/3 ؛ کشف الغمه : 11/1. [5]
7- (7) - الخرائج والجرائح: 164/1؛ اعلام الوری: 83، باب 4. [6]
8- (8) - الخرائج والجرائح: 103/1؛ الصراط المستقیم: 204/1، فصل 15. [7]
9- (9) - عوالی اللآلی: 232/2، باب الصوم، حدیث 1؛ المناقب ابن شهر آشوب: 214/1. [8]
10- (10) - بحار الأنوار: 360/18، باب 3، ذیل حدیث 66؛ الکافی: 208/8، حدیث 251. [9]

از عرش تا به فرش همه ذرّه ای بود در پیش آفتاب ضمیر منوّرم

روشن شود ز روشنی ذات من جهان گر پردۀ صفات خود از هم فرو درم

آبی که زنده گشت ازو خضر جاودان آن آب چیست قطره ای از حوض کوثرم

آن دم کزو مسیح همی مرده زنده کرد یک نفخه بود از نَفَس روح پرورم

فی الجمله مظهر همه اشیاست ذات من بل اسم اعظمم به حقیقت چو بنگرم

(فخرالدین عراقی)

پیامبر صلی الله علیه و آله در کلام لاهیجی

اشاره

لاهیجی در «شرح گلشن راز» در تفسیر و توضیح:

یکی خطّ است ز اوّل تا به آخر بَرو خلق جهان گشته مسافر

(شیخ محمود شبستری)

و اشعار بعد از آن می گوید:

« از اوّل مراتب موجودات که عقل اوّل است تا آخر تنزّلات که مرتبۀ انسانی است و از مرتبۀ انسانی تا مرتبۀ الهیّت که نقطۀ آخرین دایره به اوّل متّصل می شود، یک خطّ مستدیر موهوم است که از تجدّد تعیّنات نقطۀ وحدت نموده می شود.

« بَرو خلق جهان گشته مسافر » و بر این خطّ مذکور خلق عالم مسافرند که از بطون به ظهور می آیند و از ظهور به بطون می روند:

کَما بَدَأَکُمْ تَعُودُونَ » (1)

همان گونه که شما را آفرید، [ پس از مرگ به او ] بازمی گردید.

و مبدأ و معاد و تقدّم و تأخّر و جان و جسم و عقول و نفوس به حسب قلّت و کثرت مناسب با نقطۀ وحدت نموده می شود.

ص:95


1- (1) - اعراف (7) : 29. [1]

سوی هستی از عدم در هر زمان هست دائم کاروان در کاروان

باز از هستی روان سوی عدم می روند این کاروانها دم بدم

جزوها را رویها سوی کُل است بلبلان را عشق بازی با گل است

آنچه از دریا به دریا می رود از همان جا کآمد آن جا می رود

(مولوی)

[

رهبری انبیا و اولیا

]

و حکمت بالغۀ حضرت الهیّه مقتضی آن است که رفتن و آمدن خلایق در این راه خطّ موهوم که مذکور شد بی رهبری که متّصف به کمال اعتدال جمعی الهی باشد میسّر نگردد. و آن جماعت که متّصف بدین کمالند أوّلاً و بالذّات انبیایند که مظاهر حقیقت نبوّت روح اعظم اند و ثانیاً به سبب متابعت انبیا اولیایند، قدّس اللّه أسرار هم، فلهذا فرمود که:

در این ره انبیا چون ساربانند دلیل و رهنمای کاروانند

(شیخ محمود شبستری)

یعنی در این راه مبدأ و معاد و نزول و عروج، انبیا که به حسب کمال ذاتی اطّلاع بر حقایق امور و منازل و مراحل و حمدات و موانع راه حقیقت یافته اند چون ساربانند، یعنی چنانچه، ساربان در کاروان ضبط و نگاهبانی اشتران می نماید کاروان را با احمال و اثقال به وسیلۀ اشتران باربردار به منزل می رساند، انبیا نیز ضبط و نگاهبانی نفوس خلایق از افراط و تفریط اخلاق و اوصاف و اعمال می نمایند به صراط مستقیم عدالت هدایت فرموده به منزلگاه کمال که وصول به مبدأ است می رسانند.

و در تشبیه انبیا به ساربان اشارتی است دقیق که نفس انسانی را گاهی که مستعدّ

ص:96

ریاضت و مخالفت وی بوده باشد در اصطلاحات عارفان «بَقَره» می نامند و بعد از اشتغال به سلوک «بَدَنه» می خوانند و بَدَنه شتری است که روز عید اضحی در مکّه ذبح می نمایند.

خلاصۀ سخن این است که چون انبیا علیهم السلام جهت هدایت خلقند و هدایت حقیقی که رجوع به مبدأ است آن جماعتی را میسّر گشته که بدنۀ نفس را به تیغ مخالفت نفس و هوا و موت اختیاری ذبح نموده باشد؛ کأنَّه که بعثت انبیا علیهم السلام به جهت ایصال نفوس این جماعت است و به منزل وصول هر چند که حکم نبوّت شامل همه است که:

وَاللّهُ یَدْعُوا إِلَی دَارِ السَّلاَمِ وَیَهْدِی مَن یَشَاءُ إِلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ » (1)

[ مردم را ] به سرای سلامت و امنیت [ که بهشتِ عنبر سرشت است ] دعوت می کند و هر که را بخواهد به راهی راست هدایت می نماید.

این طایفه اند اهل معنی باقی همه خویشتن پرستند

فانی زخود و به دوست باقی این طُرفه که نیستند و هستند

(محمد اسیری لاهیجی)

دلیل کاروان راه شریعتند که عامّۀ خلایقند و راهنمای کاروان راه طریقتند که خواصّند، چو هر طایفه به قدر استعداد فطری که دارند قبول فیض هدایت هادی می توانند نمود.

سیر هر کس تا کمال وی بود قرب هر کس حسب حال او بود

لاجرم چون مختلف افتاد سیر هم رَوِش هرگز نیفتد هیچ طیر

هست با هر ذرّه درگاهی دگر پس ز هر ذرّه بدو راهی دگر

(عطار نیشابوری)

ص:97


1- (1) - یونس (10) : 25. [1]

اگر چه انسان مظهر جامع اسم کلی «اللّه»است وفی الحقیقه از جمیع اسما وصفات الهی من حیث الجامعّیة محظوظ است امّا انسان کامل که انبیا و اولیا از باقی افراد انسانی از آن جهت به کمال ممتاز گشته اند که به طریق تصفیه، رجوع به مبدأ حاصل کرده اند ودر پرتو تجلّی احدیّت او، هستی موهوم خویش فانی کرده باقی باللّه شده اند و صفات جزئی ایشان عین صفات کلّی حق گشته است و در این مرتبه بقاء باللّه تفاوت مراتب کمال به حسب تحقّق و اتّصال به صفات الهی بسیار است، بعضی متحقّق به اکثر صفات الهی شده اند و بعضی به اقّل و باز در این اقّل و اکثر تفاوت بسیار است.

و آن فرد کامل که مستعدّ آن باشد که به حسب حقیقت و معنی مظهر ذات و مجموع اسما و صفات اللّه باشد و خواصّ و احکام اسم کلّی اللّه به جزئیات و کلیّات در او ظاهر می شود و آن متحقّق به همۀ صفات الهی می گردد حضرت خاتم محمّدی است و باقی انبیا و تمامت اولیای الهی اگر چه مظهر این اسم کلی اللّه اند، امّا هر یک مظهر این اسم به بعضی صفاتند و مظهر تامّ اللّه، که مجموع صفات در او بالفعل به ظهور پیوسته باشد حضرت سیّد کونین است، پس نشأۀ ختمی محمّدی من حیث الحقیقة و المعنی سابق بر جمیع انبیا باشد که:

کُنْتُ نَبِیًّا و آدَمُ بَیْنَ الْماءِ و الطّینِ. (1)

من نبی بودم در حالی که حضرت آدم در بین آب و گل بود.

ومن حیث الصّورة، متأخّر؛ چه علّت غایی « اوّل الفکر آخر العمل » است

«و نَحْنُ الْآخَرُونَ السّابِقُونَ». (2)

و از جهت این تقّدم ذاتی که بیانش بر سبیل اجمال گفته شد، فرمود:

ص:98


1- (1) - المناقب، ابن شهر آشوب: 214/1؛ [1]بحار الأنوار: 403/16، باب 12، حدیث 1. [2]
2- (2) - المناقب، ابن شهر آشوب: 269/3؛ [3]کشف الغمة: 11/1. [4]

و ز ایشان سیّد ما گشته سالار هم او اوّل هم او آخر در این کار

(شیخ محمود شبستری)

«و ز ایشان» یعنی از انبیا «سیّد ما» که حضرت رسالت پناه محمّدی صلی الله علیه و آله است «گشته سالار» یعنی مقدّم و بزرگ و مقتدای خلایق از انبیا و غیرهم.

و در این محلّ، سالار به مناسبت کاروان فرمود.

«هم او اوّل هم او آخر در این کار» یعنی در این کار نبوّت.

حقیقت محمدی و تقدّم انسان کامل

بدان که: « نبوّت » به معنی انبا است؛ یعنی اخبار و « نبی » آن است که از ذات و صفات و اسمای الهی خبر دهد از سر تحقیق و اخبار حقیقی. پس اهل تحقیق اوّلاً و بالذّات، از آنِ عقل کلّ است که مبعوث است به جهت انبا بی واسطه به جانب نفس کلّ و به واسطه به سوی نفوس جزئیّه. و هر نبی از انبیا، از زمان آدم تا زمان خاتم، مظهری است از مظاهر نبوّت و روح اعظم که عقل اوّل است؛ پس نبوّت عقل اوّل دائمی ذاتی باشد و نبوّت مظاهر زایل عرضی و حقیقت محمّدی عقل اوّل است که روح اعظم می باشد که:

أوَّلُ ما خَلقَ اللّهُ الْعَقْلُ. (1)

اوّلین مخلوق خدا عقل است.

أوَّلُ ما خَلقَ اللّهُ نُوری. (2)

اوّلین مخلوق خدا نور من [ پیغمبر صلی الله علیه و آله ] است.

أوَّلُ ما خَلقَ اللّهُ رُوحی. (3)

ص:99


1- (1) - شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید: 185/18، [1] ذیل حکمت 52؛ عوالی اللآلی: 99/4، حدیث 141. [2]
2- (2) - عوالی اللآلی: 99/4، حدیث 140؛ [3]بحار الأنوار: 97/1، باب 2، حدیث 7. [4]
3- (3) - بحار الأنوار: 309/54؛ [5] شرح الاسماء الحسنی: 203/1.

اوّلین مخلوق خدا روح من [ پیغمبر صلی الله علیه و آله ] است.

و صورت محمّدی صلی الله علیه و آله صورتی است که: روح اعظم به تمامت اسما و صفات چنانچه گذشت در او ظاهر شده و نبوّت ذاتی که اخبار از ذات و صفات حضرت الهی است، اوّلاً و بالذّات، روح اعظم است که حقیقت آن حضرت است، در آخر نیز ختم نبوّت، عرضی بر صورت و معنی آن حضرت گشته؛ پس اوّل به حقیقت و آخر به صورت، درین کار نبوّت که اخبار و اعلام است، آن حضرت بوده و باقی انبیا هر یکی مظهر بعضی از کمالات حقیقت آن حضرت اند.» (1)

آن خدایی که فرستاد انبیا نه به حاجت بل به فضل کبریا

آن خداوندی که از خاک ذلیل آفرید او شهسواران جلیل

پاکشان کرد از مزاج خاکیان بگذرانید از تک افلاکیان

برگرفت از نار و نور صاف ساخت وانگه او بر جملۀ انوار تاخت

آن سنابرقی که بر ارواح تافت تا که آدم معرفت زان نور یافت

نوح از آن گوهر چو برخوردار شد در هوای بحر جان دُربار شد

جان ابراهیم از آن انوار زَفْت (2)بی حذر در شعله های نار رفت

چونکه اسماعیل در جویش فتاد پیش دشنۀ آبدارش سر نهاد

چون عصا از دست موسی آب خَورد ملکت فرعون را یک لقمه کرد

نردبانش عیسی مریم چو یافت بر فراز گنبد چارم شتافت

چون محمّد یافت آن ملک و نعیم قرص مَه را کرد او در دَم دو نیم

چون ز رویش مرتضی شد دُرفشان گشت او شیر خدا در مرج جان

(مولوی)

رازی عجیب در آفرینش و نسب محمّد صلی الله علیه و آله

اشاره

ابن بابویه ملقّب به شیخ صدوق که از نظر شخصیّت و معنویّت و موثّق بودن در میان بزرگان شیعه کم نظیر است، به سند خود از امام صادق علیه السلام ، از حضرت امیر المؤمنین علیه السلام نقل می کند:

حقّ سبحانه و تعالی نور مقدّس پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله را خلق فرمود پیش از آن که آسمان ها و زمین و عرش و کرسی و لوح و قلم و بهشت و دوزخ را بیافریند و قبل از این که احدی از انبیا را ارادۀ آفرینش کند به چهار صد و بیست و چهار هزار سال و به آن نور، دوازده حجاب خلق نمود:

1 - حجاب قدرت 2 - حجاب عظمت 3 - حجاب منّت 4 - حجاب رحمت 5 - حجاب سعادت 6 - حجاب کرامت 7 - حجاب منزلت 8 - حجاب هدایت 9 - حجاب نبوّت 10 - حجاب رفعت 11 - حجاب هیبت 12 - حجاب شفاعت.

پس آن نور مقدّس را در حجاب قدرت، دوازده هزار سال جای داد و او می گفت:

سُبْحانَ رَبِّیَ الْأعْلی.

منزّه است خداوند بلند مرتبه ام.

و در حجاب عظمت، یازده هزار سال و می گفت:

سُبْحانَ عالِمِ السِّرِّ.

منزّه است خداوند که دانای غیب و پنهان است.

و در حجاب منّت ده، هزار سال و می گفت:

سُبْحانَ مَنْ هُوَ قائِمٌ لا یَلْهُو.

منزّه است خداوندی که تمام مخلوقات قائم به وجود اوست و فراموشی ندارد.

ص:100


1- (1) - مفاتیح الاعجاز فی شرح گلشن راز: 18 - 20.
2- (2) - زفت: زیاد، هنگفت.

ص:101

و در حجاب رحمت، نه هزار سال و می گفت:

سُبْحانَ الرَّفیعِ الْأعْلی.

منزّه است خداوند عالی مرتبه و بلند مرتبه.

و در حجاب سعادت، هشت هزار سال و می گفت:

سُبْحانَ مَنْ هُوَ دائِمٌ لا یَسْهُو.

منزّه است خداوند بی پایان که سهو نمی کند.

و در حجاب کرامت، هفت هزار سال و می گفت:

سُبْحانَ مَنْ هُوَ غَنِیٌّ لا یَفْتَقِرُ.

منزّه است خداوند غنی که محتاج نمی گردد.

و در حجاب منزلت، شش هزار سال و می گفت:

سُبْحانَ الْعَلیمِ الْکَریمِ.

منزّه است خداوند دانا و بخشنده.

و در حجاب هدایت، پنج هزار سال و می گفت:

سُبْحانَ ذِی الْعَرْشِ الْعَظیمِ.

منزّه است صاحب عرشِ عظیم.

و در حجاب نبوّت، چهار هزار سال و می گفت:

سُبْحانَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمّا یَصِفُونَ.

منزّه است پروردگار عزیز از اینکه وصف شود.

و در حجاب رفعت، سه هزار سال و می گفت:

سُبْحانَ ذِی الْمُلْکِ وَالْمَلَکُوتِ.

ص:102

منزّه است صاحب ملک و ملکوت.

و در حجاب هیبت، دو هزار سال و می گفت:

سُبْحانَ اللّهِ وَبِحَمْدِهِ.

منزّه است خداوند و به کمک او حمد می کنم او را.

و در حجاب شفاعت، هزار سال و می گفت:

سُبْحانَ رَبّیَ الْعَظیمِ وَبِحَمْدِهِ.

منزّه است خداوند بزرگ و به کمک او حمد می کنم او را.

پس نام مقدّس آن حضرت را بر لوح ظاهر گردانید و آن نام مبارک چهار هزار سال بر لوح می درخشید، پس اسم اطهر آن جناب را بر عرش ظاهر گردانید و هفت هزار سال در آن جا نور می بخشید، همچنین در احوال رفعت و جلال می گردید تا آن که حق تعالی آن نور را در صلب آدم جای داد. (1)از آدم در شیث و از شیث در انوش و از انوش در قینان و از قینان در مهلائیل و از او در الیارذ و از وی در اخنوخ و از او در متوشلح و از وی در ملک و از او در نوح نبی و از وی در سام و از سام در ارفخشد و از او در شالح و از وی در عابر و از او در فالغ و از وی در ارغو و از ارغو در شروغ و از شروغ در ناخور و از او در تارخ و از وی در ابراهیم خلیل اللّه و از ابراهیم در اسماعیل و از اسماعیل درقیذار و از وی در حمل و از او در نبت و از وی در سلامان و از او در همیسع و از او در الیسع و از وی در ادد و از او در ادّ و از وی در عدنان و از عدنان در معد و از معد در نزار و از او در مُضَر و از وی در الیاس و از او در مدرکه و از مدرکه در خزیمه و از خزیمه در کنانه و از وی در نضر و از او در مالک و از او در فهر و از وی در غالب، و از غالب در لُؤَی و از لُؤَی در

ص:103


1- (1) - الخصال، شیخ صدوق: 481/2، حدیث 55؛ [1]معانی الأخبار: 306 - 307؛ [2] حیات القلوب: 3/2.

مُرَّة و از وی در کِلاب و از او در قُصَیّ و از وی در عبد مناف و از عبد مناف در هاشم و از هاشم سیّد قریش در عبدالمطّلب و از عبدالمطّلب در عبداللّه؛ که به فرمودۀ خودش تمام پدران و مادرانی که در حسب و نسبش قرار داشتند موحّد و خدا پرست و مؤمن و متّقی و بعضی چون ابراهیم و اسماعیل و نوح از انبیای الهی بودند.

أشْهَدُ أنَّک کُنْتَ نُوراً فِی الْأصْلابِ الشّامِخَةِ وَالْأرْحامِ الْمُطَهَّرَةِ. (1)

گواهی می دهم که تو در صلب های بلند مرتبه و رحم های پاک، نوری بودی.

که صلب شامخ و رحم مطهّره با بی دینی و بت پرستی و انکار حقّ و حقیقت به هیچ عنوان نمی سازد و آنان که بعضی از پدران رسول الهی را به دور از دین و دینداری می دانند یا جاهل به حقایقند یا مغرض حقوق بگیر!!

عبدالمطّلب جد پیامبر صلی الله علیه و آله

عمروالعلا که مردی بذول و بزرگ و متشخّص بود، پس از عبد مناف به سیادت خاندان قریش رسید و چون مهمان بسیار می پذیرفت و شتر بسیار به خاطر پذیرایی از مهمان نحر می کرد و با این ترتیب قهراً بر سفرۀ مهمانی اش استخوان بسیار شکسته می شد به «هاشم» لقب یافت. و چون از این جهان به جهان دیگر رخت بر بست مقام سیادت قریش و حفظ خانۀ کعبه و سقایت حاجّ به رشیدترین فرزندانش که به عبدالمطّلب معروف شده بود رسید.

عبدالمطّلب در میان قریش شخصیّت و عنوان بسیار درخشانی به دست آورد تا آن جا که با هیچ یک از گذشتگان خود طرف مقایسه و نسبت نبود.

ص:104


1- (1) - الاقبال: 607؛ [1]بحار الأنوار: 187/97، باب 3. [2]

افتخارات عبدالمطّلب

« از افتخارات عبدالمطّلب موارد زیر را می توان یاد کرد:

1 - وصی و جانشین پدری همچون هاشم بود و می توانست مفاخر و مکارم او را در میان عرب حفظ کند، توانست مهمانخانۀ عمومی وی را نگاه بدارد و از مهمانان پدرش که به شمار نمی آمدند پذیرایی کند و حتّی بر سنّت سنیّۀ پدرش به مرغان هوا و جانوران بیابان از سفرۀ عام خویش بهره ها برساند.

عادت هاشم این بود که همه روزه شتری نحر می کرد و بر روی کوههای مکّه می گذاشت تا وحش و طیور از این نعمت بهره مند شوند. عبدالمطّلب هم این روش را تا زنده بود از دست نداد.

2 - عبدالمطّلب درنتیجۀ کند و کاوی که خود و پسر بزرگش حارث در مکّه به عمل آورد، چاه زمزم را از نو باز یافت و آب سرشارش را پس از سال ها پنهانی آشکار ساخت تا مردم مکّه و طوایفی که به خاطر زیارت کعبه از دور و نزدیک به مکّه می آیند تشنه نمانند و طلاهایی را که در این کند و کاو به دست آورده بود همه را یکجا، به خانۀ کعبه هدیه کرد.

3 - عبدالمطّلب علاوه بر این همه مفاخر و مآثر، به خدمت پر افتخاری نایل آمد که نه تنها افتخارات درخشان خویش، شاید هر چه در جهان مباهات و فخریه است همه را تحت الشّعاع قرار داد و آن مقام خدمت گزاری نسبت به سیّد البشر و الشّفیع المشفّع فی المحشر محمّد بن عبداللّه رسول اللّه صلی الله علیه و آله است.

فرزندش تازه عروسی کرده بود که به قصد تجارت از مکّه روی به یثرب نهاد و در شهر یثرب در جوانی زندگانی را بدرود گفت.

در این هنگام همسر جوانش آمنه بنت وهب حامله بود و این حمل همان امانت مقدّس بود و همان نور الهی که مقدّر بود ظلمتکدۀ جهان را روشن سازد.

آمنه آن عروس دور از شوهر و دور از مزار همسر، فرزندش را به دنیا آورد و مقام

ص:105

پدری و خدمت گزاری رسول اکرم صلی الله علیه و آله به عهدۀ عبدالمطّلب که جدّ گرانمایه اش بود افتاد، عبدالمطّلب تا زنده بود نوادۀ نازنینش را همچون جان شیرین به آغوش داشت و به هنگام وفات هم جز نام محمّد نامی به زبان نمی آورد و جز سفارش و وصیّت در حق محمّد صلی الله علیه و آله وصیّتی به فرزندانش نکرد!!

4 - مردم مکّه خواه قریش و خواه ثقیف و هوازن و خواه بطون دیگر از اعراب، بیشتر بت پرست بودند، احیاناً در میانشان مسیحی و یهودی هم دیده می شد، تنها خاندان هاشم به ویژه عبدالمطّلب بود که به دین ابراهیم خلیل می زیست، عقیده اش توحید و عبادتش اطاعت در راه پروردگار یکتا و یگانه بود و این خود افتخار عظیمی است؛ زیرا خدا پرستیدن در میان خداپرستان چیزی و خداپرستیدن در میان بت پرستان چیزی دیگر است.» (1)

عبدالمطّلب و حملۀ ابرهه

آری، از مناقب و مفاخر عبدالمطّلب ایمان کامل او به پروردگار بزرگ بود تا آن جا که وی را در عداد اوصیا بر شمرده اند. داستان حملۀ ابرهه پادشاه حبشه با فیل به مکّه، جهت ویران ساختن کعبه و بر خورد مؤمنانۀ عبدالمطّلب با وی، شاهد صدق گفتار ماست.

عبدالمطّلب بدون آن که از این حادثه کمترین هراسی به خود راه دهد و بی آن که در برابر عظمت و شوکت ظاهری ابرهه خود را ببازد و از او تقاضای بازگشت کند، تنها از او می خواهد که شتران به غارت رفتۀ او را به وی باز گرداند و حفظ خانۀ خدا را به قدرت لایزال الهی احاله می کند. سرانجام مسأله همان طور که عبدالمطّلب پیش بینی کرده بود از کار در آمده و ابرهه با سپاهیانش به وسیلۀ دسته ای از پرندگان که لشکر الهی را تشکیل می دادند به عذاب دنیا گرفتار آمده و همگی به هلاکت

ص:106


1- (1) - نخستین معصوم: 17.

می رسند.

از سخنان اوست:

ظالم از دنیا نمی رود تا انتقام خود را پس دهد. از پس این سرا، سرای دیگری است که نیکوکار و بد کار جزای عمل خود را دریافت می دارند. اگر ظالم در این دنیا به عقوبت نرسد، در آخرت برای او مهیّاست.

عرفای بزرگ در باب روح و عالم ارواح و مراتب آن می گویند:

« بدان که روح جوهری بسیط است، مکمّل و محرّک جسم است در مرتبۀ نباتْ بالطبع و در مرتبۀ حیوانْ بالاختیار و در مرتبۀ انسانْ بالعقل. به عبارتی دیگر روحْ، جوهری لطیف است و قابل تجزّی و تقسیم نیست و از عالم امر است، بلکه خودِ عالمِ امر است، جسمْ جوهر کثیف است و قابل تجزّی و تقسیم است و از عالم خلق است، بلکه خودِ عالم خلق است.

چون معنی روح را دانستی اکنون مراتب عالم ارواح را بدان:

چون خدای تعالی و تقدّس خواست که عالم ارواح را بیافریند به آن زبدۀ نورانی نظر کرد، آن زبده بگداخت و به جوش آمد، از زبده و خلاصۀ آن زبده روح خاتم الأنبیاء صلی الله علیه و آله بیافرید و از زبده و خلاصۀ آن باقی ارواح اولواالعزم بیافرید و از زبده و خلاصۀ آن باقی ارواح رسل بیافرید و از زبده و خلاصۀ آن باقی ارواح انبیاء بیافرید و از خلاصۀ آن باقی ارواح اولیا بیافرید و از خلاصۀ آن باقی ارواح عارفان و از زبده و خلاصۀ آن باقی ارواح زهّاد و از زبده و خلاصۀ آن باقی ارواح عبّاد بیافرید و از زبده و خلاصۀ آن باقی ارواح مؤمنان بیافرید و از زبده و خلاصۀ آن باقی ارواح بد دینان بیافرید و از آن پس ارواح کافران و از آن پس ارواح حیوانات و از آن پس ارواح نباتات بیافرید.» (1)

ص:107


1- (1) - زبدة الحقایق: 50. [1]

محمّد آن که گفتش ایزد پاک نبودی خلقت افلاک ، لَوْلاک

هنوز آدم درون آب و گل بود که او مبعوث حق از جان و دل بود

اگر چه چون بشر جلوه گر آمد ملائک را سراسر رهبر آمد

به صورت چون بشر معنی ملک بود نه بلکه علّتِ بودِ فلک بود

کسی کورا بشر دانست یا گفت خطا کرد و خطا دید و خطا گفت

بشارات حق بر وجود محمّد صلی الله علیه و آله

اشاره

خداوند مهربان به وسیلۀ کتب آسمانی و انبیای بزرگوارش، ظهور حضرت ختمی مرتبت را به تمام امّت ها بشارت داد.

نقل تمام آن بشارات بدون شک چند مجلّد می شود، بنای این کتاب بر این است که برای نشان دادن هر حقیقتی راه اختصار بپیماید، از این جهت در این زمینه به آیاتی از قرآن و پاره ای از معارف اشاره می شود.

تقاضای ظهور محمد صلی الله علیه و آله

ابراهیم و اسماعیل علیهما السلام پس از بنای کعبه که معنوی ترین بنا در آفرینش است درخواست هایی از حضرت ربّ الأرباب داشتند، از جملۀ آنها، ظهور جمال و جلال محمّد صلی الله علیه و آله در حیات انسانی بود:

رَبَّنَا وَابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیَاتِکَ وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَیُزَکِّیهِمْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ » (1)

پروردگارا ! در میان آنان پیامبری از خودشان برانگیز، که آیات تو را بر آنان بخواند و آنان را کتاب و حکمت بیاموزد و [ از آلودگی های ظاهری و

ص:108


1- (1) - بقره (2) : 129. [1]

باطنی ] پاکشان کند ؛ زیرا تو توانای شکست ناپذیر و حکیمی.

این درخواست آن قهرمان توحید و فرزندش در حقّ پیامبر بود؛ لذا از آن حضرت روایت می کنند که فرمود:

أنَا دَعْوَةُ إبْراهیمَ. (1)

من دعای ابراهیمم.

هدف از بعثت پیامبر صلی الله علیه و آله

اشاره

«در آیۀ فوق پس از آن که ابراهیم و اسماعیل تقاضای ظهور پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله را می کنند سه هدف برای بعثت او بیان می دارند:

نخست تلاوت آیات خدا بر مردم؛ این جمله اشاره به بیدار ساختن اندیشه ها در پرتو آیات گیرا و جذّاب و کوبنده ای است که از مجرای وحی بر قلب پیامبر صلی الله علیه و آله نازل می شود و او به وسیلۀ آن، ارواح خفته را بیدار می کند.

«یتلو»از مادۀ تلاوت، در لغت به معنی پی در پی آوردن چیزی است و هنگامی که عباراتی را پشت سر هم و روی نظام صحیحی بخوانند، عرب از آن تعبیر به تلاوت می کند؛ بنابر این تلاوت منظّم و پی در پی مقدّمه ای است برای بیداری و ایجاد آمادگی برای تعلیم و تربیت.

سپس تعلیم کتاب و حکمت را هدف دوّم می شمرد، چرا که تا آگاهی حاصل نشود تربیت که مرحلۀ سوّم است صورت نمی گیرد.

تفاوت کتاب و حکمت ممکن است در این جهت باشد که کتاب اشاره به کتب آسمانی است و امّا حکمتْ علوم و دانش ها و اسرار و علل و نتایج احکام است که از طرف پیامبر تعلیم می شود.

ص:109


1- (1) - بحار الأنوار: 62/38، باب 59؛ [1]المناقب، ابن شهر آشوب: 232/1؛ [2] تفسیر المیزان: 396/1.

سپس آخرین هدف را که مسألۀ تزکیه است بیان می دارد. تزکیه در لغت هم به معنی نموّ دادن و هم به معنی پاکسازی آمده است و به این ترتیب تکامل وجود انسان در جنبه های علمی و عملی به عنوان هدف نهایی بعثت پیامبر معرّفی شده است.

این نکته قابل توجّه است که علوم بشر محدود است و آمیخته با هزاران نقطۀ ابهام وخطاهای فراوان و از این گذشته نسبت به آنچه می داند گاهی نمی تواند دقیقاً امیدوار باشد چرا که خطاهای خود ودیگران را دیده است!

اینجاست که باید پیامبران باعلوم راستین وخالی از هر گونه خطاکه از مبدأ وحی گرفته اند به میان مردم بیایند، خطاهایشان را برطرف سازند، آنچه را که نمی دانند به آنها بیاموزند و آنچه را که می دانند به آنها اطمینان خاطر دهند.

موضوع دیگری که در این رابطه لازم به یاد آوری است این است که نیمی از شخصیّت ما را عقل و خرد تشکیل می دهد و نیمی را غرایز و امیال؛ به همین دلیل ما به همان اندازه که نیاز به تعلیم داریم نیاز به تربیت هم داریم. هم خرد ما باید تکامل یابد و هم غرایز درونی ما به سوی هدف صحیحی رهبری شوند. لذا پیامبران هم معلّمند، هم مربّی، هم آموزش دهنده اند و هم پرورش دهنده.» (1)

پیامبر در تورات و انجیل

« الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الأُمِّیَّ الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِندَهُمْ فِی التَّورَاةِ وَالإِنْجِیلِ » (2)

همان کسانی که از این رسول و پیامبر « ناخوانده درس » که او را نزد خود [ با همۀ نشانه ها و اوصافش ] در تورات وانجیل نگاشته می یابند، پیروی

ص:110


1- (1) - تفسیر نمونه: 456/1، [1] ذیل آیۀ 129 سورۀ بقره.
2- (2) - اعراف (7) : 157. [2]

می کنند.

از این که رسول خدا صلی الله علیه و آله را اسم نبرده و با سه وصف رسول و نبی و امّی یاد کرده و از این که دنباله اش فرموده:

الَّذی یَجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِنْدَهُمْ فِی التَّوْراةِ وَاْلإنْجیلِ

به خوبی به دست می آید که آن جناب در تورات و انجیل هم به همین سه وصف معرّفی شده بود.

وَإِذْ قَالَ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ یَابَنِی إِسْرَائِیلَ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُم مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ التَّوْرَاةِ وَمُبَشِّرَاً بِرَسُولٍ یَأْتِی مِن بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ فَلَمَّا جَاءَهُم بِالْبَیِّنَاتِ قَالُوا هذَا سِحْرٌ مُبِینٌ » (1)

و [ یاد کن ] هنگامی را که عیسی پسر مریم گفت : ای بنی اسرائیل ! به یقین من فرستادۀ خدا به سوی شمایم، تورات را که پیش از من بوده، تصدیق می کنم و به پیامبری که بعد از من می آید و نامش « احمد » است، مژده می دهم. پس هنگامی که [ احمد ] دلایل روشن برای آنان آورد، گفتند : این جادویی است آشکار ! !

ببینید دربارۀ آن انسان بی نظیری که خداوند به توسّط کتب آسمانی و انبیای بزرگوارش، ظهورش را برای تأمین سعادت دنیا و آخرت مردم بشارت می دهد، محرومان از فیوضات ربّانیّه و مهجوران از عقل و خرد، چه قضاوت احمقانه و نظر نابخردانه دارند!

گوهر یکدانۀ آفرینش

معلّم والایی که گوهر یکدانۀ دریای آفرینش است، آموزگاری که دانشش از

ص:111


1- (1) - صف (61) : 6. [1]

ملائکه و جنّ و انس فزون تر است، پیامبری که مقام بزرگ نبوّت به او ختم شده، به نظر آنان ساحر و معجزات و بیّنات و آیاتش جادو و جادوگری است؛ وای که در برابر این گونه حیوانات انسان نما چه باید گفت؟! لعن خدا بر مردم ناآگاه و جاهل و قبیله ای که به عداوت و عمد بر حقّ و حقیقت می تازند.

آخر محمّد صلی الله علیه و آله محمّد بود، گزین مخلوقِ واحد احد و برترین پیک پیام آور خلّاق صمد، دُرّ یگانۀ دریای خلقت و لُؤلُؤ شاهوار جاودانۀ بحر عظمت؛ آن که خدا بود و جز او نبود که «لاإله إلا اللّه» چون خواست انیسی طلبد، خلوت مقدّس خویش را که حبیب او باشد به دو معنی فعیل: هم او را محبوب باشد و هم «هو» را محبّ، محمّد صلی الله علیه و آله را ایجاد فرمود و بدین هستی بخشی در مشهد قدس ربوبی با نظارۀ کمال محمّد در مرتبۀ محبّی و در مقام محبوبی، صنع خویش را به آفرینش این آدم اعلی، آفرین نمود و به تمجیدِ:

فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ » (1)

پس همیشه سودمند و بابرکت است خدا که نیکوترین آفرینندگان است.

از آن یاد فرمود؛ آن که او مقصود خالق بود و دیگر هر چه هست به طفیل خلقت او موجود.

خداوند متعال به آفرینش او ، خلق اوّل را به ساحت آخر در آورد و رسول نخستین اعظم را به جلوۀ نبیّ آخرین خاتم بپرورد و پای پی خجستۀ آن حضرت اشرف اعلی را بر تخت ارشاد و هدایت والا نهاد که در خور او بود نه غیر او؛ و از او زیبنده بود نه از جز او .

خدایش بی اندازه شرح صدر داد، بدین وجه که سینۀ بی کینه اش را برای دریافت نهایت معرفت که غیر را تاب تحمّل آن نباشد و غایت طاعت نسبت به ذات اقدس

ص:112


1- (1) - مؤمنون (23) : 14. [1]

الهی - جلّ و علا - از آن حاصل آید گشایشی به سزا داد و انشراح فؤاد و توسّع قلبش به عطای بهره نهاد تا بتواند با بهره مندی از این پشتوانۀ نامحدود و بی کرانه، بار گران بار ختم رسالت را بر دوش جان گیرد؛ چون مبعوث گردد و دعوت را بنیاد نهد بر آزار جاهلان و استهزای کافران صبر کند و به هر حال و در هر کار جز خداوند را منظور ندارد و این جمله را با صبر و بردباری و گذشت و پایداری تحمّل فرماید تا راه خدا کلّاً و جزءاً برای خلق روشن شود و اقدام آماده در آن صراط مستقیم، بی لغزش و با صفای فطرت، صاف و ساده روبه راه گردد.

از این شرح صدر و سعۀ قلب که حاصل احاطۀ لطف آمیز الهی است به حضرت رسول اللّهی در هر گاه و به همه وقت، سورۀ انشراح که جزء سُوَر اواخر قرآن کریم واقع گشته نشان ها دارد و بیان ها؛ و ما را عقیدت در باب شرح صدر جناب مصطفوی صلی الله علیه و آله همین است که خدای تعالی رسول رهنمای ما محمّد را که خاتم النّبیّین است و سیّد المرسلین صلی الله علیه و آله ، از مایۀ معرفت در حدّ اعلا و از سرمایۀ طاعت به قدر اوفی مایه دار کرد و حضرتش را به خلوص و تقوا مخصوص گردانید و در مرکز دایرۀ حفظ تمام و صیانت تامّ، معصوم آفرید و بدین گونه مبرّی از سوء قصد تسویلات شیطان رجیم برگزید.

بدین صورت که چون از شیر باز گرفته شد برترین ملک و بزرگترین فرشتۀ خود را شبانه روز با آن آفتاب دل افروز و موحّد مشرک سوز، قرین ساخت و بر وی موکّل، تا حضرتش را با آن که بعون اللّه تعالی در باطن امر و در عالم عقل اصلاً اساس مکرمت است و رأس فضیلت، در این سرای ظاهر به طریق مکارم و محاسن اخلاق و محامد صفات روانه سازد و در این راه روشن همراهی نماید!

و این کلام نه سخنی است که از خود می گوییم و این طریقه نه راهی است که به خود می پوییم، نصّ افادات وصیّ بی فاصلۀ محمّد مصطفی علیّ مرتضی - علیهما و آلهما صلوات اللّه الملک العلاّم - این نکتۀ شریف را باز گو می کند و این مطلب

ص:113

دقیق را گوشزد می نماید، آن جا که درخطبۀ قاصعه در این باره به صراحت می فرماید:

وَلَقَدْ قَرَنَ اللّهُ بِهِ صلی الله علیه و آله مِنْ لَدُنْ أنْ کانَ فَطیماً أعْظَمَ مَلَکٍ مِنْ مَلائِکَتِهِ یَسْلُکُ بِهِ طَریقَ الْمَکارِمِ ومَحاسِنَ أخْلاقِ الْعالَمِ لَیْلَهُ ونَهارَهُ.

از وقتی رسول خدا صلی الله علیه و آله را از شیر گرفتند خداوند بزرگترین فرشته از فرشتگانش را مأمور وی نمود تا شبانه روز او را در مسیر کرامت و محاسن اخلاق جهان سوق دهد.

نور محمد صلی الله علیه و آله

جهل را تاریکی ای است که جز روشنایی علم آن را نمی زداید و رذیلت را سیاهی است که جز رونق و روشنی فضیلت آن را محو نمی کند و شکّ و بدگمانی را ابرهاو ظلمت هایی است که جز اشعّۀ حقیقت و انوار یقین آنها را از میان برنمی دارد و ستمگری و تجاوز را حُجُب و پرده هایی است که جز تشعشعات عدل آنها را نمی سوزاند و فراموش کردن خدا و در نتیجۀ آن فراموش کردن خود و نفع و ضرر و صلاح و فساد خود را شب تیره و تار و درازی است که جز سپیده دم، ایمان آن را نمی شکافد و پرده های سیاهش را جز روز روشن و شعاع دامنه دار و گستردۀ آن پاره پاره نمی کند.

محمّد صلی الله علیه و آله نیز آن چنان نوری بود که شعاعش بر اقطار جهان بشریّت، چون خورشید در وسط آسمان تابیدن گرفت و اخگرهایی از این نور با دل ها عجین شد و به سرعت به عقول راه یافت و در اندیشه ها نفوذ کرد، تا افراد با ایمان را از تاریکی های حیرت و گمراهی و حماقت و سبک مغزی و تخبّط رهایی بخشد.

اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِ وَالَّذِینَ کَفَرُوا

ص:114

أَوْلِیَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِنَ النُّورِ إِلَی الظُّلُمَاتِ » (1)

خدا سرپرست و یار کسانی است که ایمان آورده اند ؛ آنان را از تاریکی ها [ ی جهل، شرک، فسق وفجور ] به سوی نورِ [ ایمان، اخلاق حسنه و تقوا ] بیرون می برد. و کسانی که کافر شدند، سرپرستان آنان طغیان گرانند که آنان را از نور به سوی تاریکی ها بیرون می برند.

از این جهت افراد با ایمانی که از حضرت محمّد صلی الله علیه و آله پیروی می کنند با این امتیاز مشخّص شده اند که آنان، مردمان روشن و با نورانیّتی می باشند که عالمند آن جا که دیگران جاهلند، کاملند آن جا که دیگران ناقصند، اهل اطمینان و یقینند آن جا که دیگران در اضطراب و شکّ و تردید به سر می برند، دادگرند آن جا که دیگران ستمگرند، حقّ خدا و حقّ خود را احیا می کنند آن جا که دیگران پروردگارشان را فراموش می کنند که در نتیجه خدا هم خود آنان را از یاد خودشان می برد.

و اینها بدان جهت است که آنان از روزی که اسلام آوردند از ظلمات جهل و رذیلت و شکّ و بد گمانی و تجاوز و ستمگری و گمراهی بیرون آمدند و در زیر انوار یک زندگی صحیح گام برداشتند.» (2) أَوَ مَن کَانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ کَمَن مَثَلُهُ فِی الظُّلُمَاتِ لَیْسَ بِخَارِجٍ مِنْهَا » (3)

آیا کسی که [ از نظر عقلی و روحی ] مرده بود و ما او را [ به وسیلۀ هدایت و ایمان ] زنده کردیم و برای وی نوری قرار دادیم تا در پرتو آن در میان مردم [ به درستی و سلامت ] حرکت کند، مانند کسی است که در تاریکی ها [ یِ جهل و گمراهی ] است و از آن بیرون شدنی نیست؟ !

ص:115


1- (1) - بقره (2) : 257. [1]
2- (2) - پیام نور: 6.
3- (3) - انعام (6) : 122. [2]

سرگذشت پر آشوب

اشاره

تیتر بالا عنوانی است از صاحب کتاب پر قیمت و علمی «أنیس الأعلام» تألیف مرحوم حجة الإسلام محمّد صادق فخر الإسلام که سال ها از مهم ترین قسّیسین (1) مسیحی بوده و در یک برخورد نورانی به شرف مکتب سعادتبخش اسلام مشرّف شد و در صراط مستقیم الهی قرار گرفت و در این راه صدمات فراوانی را تحمّل نمود.

آن مرد بزرگ پس از آن عنوان و تیتر می نویسد:

« مؤلّف این کتاب أباً عَنْ جدّ از عظمای قسّیسین نصاری بود و ولادتش در کلیسای ارومیّه واقع گردیده است و در نزد عظمای قسّیسین و علما و معلّمان نصاری در ایّام جاهلیّت تحصیل نموده از آن جمله:

رآبی یوحنّای کبیر و قسّیس یوحنّای جان و رآبی عاژ و غیر ایشان از معلّمان و معلّمات فرقۀ پروتستنت و ازمعلّمین فرقۀ کاتلک رآبّی تالو و قسّیس کورکز و غیر ایشان از معلّمین و معلّمات و تارکات الدّنیا که در سنّ دوازده سالگی از تحصیل علم تورات و انجیل و سایر علوم نصرانیّت فارغ التحصیل و علماً به مرتبۀ قسّیسیّت رسیده و در اواخر ایّام تحصیل بعد از دوازده سالگی خواستم عقاید ملل و مذاهب مختلفۀ نصاری را تحصیل نموده باشم، بعد از تجسّس بسیار و زحمات فوق العاده و ضرب در بلدان، خدمت یکی از قسّیسین عظام بلکه مطران والامقام از فرقۀ کاتلک رسیده که بسیار صاحب قدر و منزلت و شأن و مرتبت بودند و اشتهار تمام در مراتب علم و زهد و تقوا در میان اهل ملّت خود داشت و فرقۀ کاتلک از دور و نزدیک از ملوک و سلاطین و اعیان و اشراف و رعیّت، سؤالات دینیّۀ خود را از قسّیس مزبور می نمودند و به مصاحبت سؤالات هدایای نفیسۀ بسیار ارزنده از نقد

ص:116


1- (1) - قسّیسین: کشیشان و روحانیون و مبلغان آیین مسیحیت.

و جنس از برای قسّیس مذکور ارسال می داشتند، میل ورغبت می نمودند در تبرّک از او و قبول او هدایای ایشان را و از این جهت تشرّف می نمودند و من اصول و عقاید ملل و مذاهب مختلفۀ نصرانیّت و احکام فروع ایشان را از محضر او استفاده می نمودم، وغیر از حقیر تلامذۀ کثیرۀ دیگر نیز داشت.

هر روز در مجلس درس او قریب به چهارصد و یا پانصد نفر حضور بهم می رسانیدند و از دختران کلیسا که تارکات الدّنیا بودند و نذر عدم تزویج نموده بودند و در کلیسا معتکف بودند، جمعیّت کثیری در مجلس درس ازدحام می نمودند و اینها را به اصطلاح نصارای «ربّانتا» می گویند.

ولکن از میان جمیع تلامذه، با این حقیر الفت و محبّت مخصوصی داشتند و مفاتیح مسکن و خزاین مأکل و مشرب خود را به حقیر سپرده بودند و استثنا نکرده بود مگر یک مفتاح خانۀ کوچکی را که به منزلۀ صندوق خانه بود و حقیر خیال می نمودم که آن جا خزانۀ اموال قسّیس است و از این جهت با خود می گفتم قسّیس از اهل دنیاست و پیش خود می گفتم:

تَرَکَ الدُّنْیا لِلدُّنْیا.

دنیا را ترک کرد به خاطر دنیا.

محمد صلی الله علیه و آله در اناجیل اربعه

و اظهار زهدش به جهت تحصیل زخاریف دنیاست. پس مدّتی در ملازمت قسّیس به نحو مذکور مشغول تحصیل عقاید مختلفۀ ملل و مذاهب نصاری بودیم تا این که سنّ حقیر به هفده و هجده رسید. در این بین روزی قسّیس را عارضه رو داد مریض شده و از مجلس درس تخلّف نمود، به حقیر گفت: ای فرزند روحانی ! تلامذه را بگوی که من امروز حالت تدریس ندارم.

حقیر از نزد قسّیس بیرون آمدم و دیدم تلامذه مذاکرۀ مسائل علوم می نمایند،

ص:117

بالمآل صحبت ایشان منتهی شد به معنی لفظ: «فارقلیطا» در سریانی«پیرکلوطوس» در یونانی که یوحنّا صاحب انجیل چهارم، آمدن او را در باب 14 و 15 و16 از جانب عیسی علیه السلام نقل نموده است که آن جناب فرمودند: بعد از من «فارقلیطا» خواهد آمد.

متن آیۀ انجیل یوحنّا به زبان اصلی چنین است:

انّی هُمْزِ مِلی عَمُوخُونْ کَتْ لِکْسِکْو خُونَ یْون اینَ هَوْ پارقَلیطارُ و خارِ قُدْسَ هَوْبِت شارِ ربّبی شمّی هَوْبِت قِلپ لوخونْ کُل مِندی و هَوْبِت مَتخِر و خون کل مِندی دِمرونِ الَوْخُونْ. (1)

این حرف ها را با شما گفته ام وقتی که با شما بودم، لیکن فارقلیطای روح حق نصیحت کننده است و شما را به سوی حق می خواند که پدر، او را به اسم من می فرستد «مرا تصدیق می کند» و هر چیز را به شما یاد خواهد داد و هر آنچه را گفته ام به یاد شما خواهد آورد.

پس گفتگوی ایشان در این باب، بزرگ و جدال ایشان به طول انجامید، صداها بلند و خشن شد و هر کسی در این باب رأی علیحده داشت و بدون تحصیل فایده از این مسأله منصرف گردیده و متفرّق گشتند.

پس حقیر نیز نزد قسّیس مراجعت نمودم، قسّیس گفت: ای فرزند روحانی ! امروز در غیبت من چه مباحثه و گفتگو می داشتند؟ حقیر اختلاف قوم را در معنی لفظ «فارقلیطا» از برای او تقریر و بیان نمودم و اقوال هر یک از تلامذه را در این باب شرح دادم، از من پرسید که قول شما در این باب چه بود؟ حقیر گفتم: مختار فلان مفسّر و قاضی را اختیار کردم، قسّیس گفت: تقصیر نکرده ای لکن حقّ واقع خلاف همۀ این اقوال است؛ زیرا که معنی و تفسیر این اسم شریف را در این زمان به نحو

ص:118


1- (1) - انجیل یوحنّا: 25 - 27، باب 4.

حقیقت نمی دانند مگر راسخان در علم، از آنها نیز اندک.

پس حقیر خود را به قدم های شیخ مدرّس انداخته و گفتم: ای پدر روحانی ! تو از همه کس بهتر می دانی که این حقیر از بدایت عمر تا کنون در تحصیل علم کمال انقطاع (امید) و سعی را دارم و کمال تعصّب و تدیّن را در نصرانیّت دارم، به جز در اوقات صلاة و وعظ، تعطیلی از تحصیل و مطالعه ندارم، پس چه می شود اگر شما احسانی نمایید و معنی این اسم شریف را بیان فرمایید؟!

شیخ مدرّس به شدّت گریست بعد گفت: ای فرزند روحانی ! واللّه تو اعزّ ناسی در نزد من و من هیچ چیز را از شما مضایقه ندارم، اگر چه در تحصیل معنی این اسم شریف، فایدۀ بزرگی است و لیکن به مجرّد انتشار معنی این اسم متابعان مسیح، من و تو را خواهند کشت! مگر این که عهد نمایی در حال حیات و ممات من این معنی را اظهار نکنی، یعنی اسم مرا نبری؛ زیرا که موجب صدمۀ کلّی است در حال حیات از برای من و بعد از ممات از برای اقارب و تابعان من، و دور نیست که اگر بدانند این معنی از من بروز کرده است قبر مرا بشکافند مرا آتش بزنند!!

پس این حقیر قسم یاد نمودم که واللّه العلیّ العظیم، به خدای قاهر، غالب، مهلک، مدرک، منتقم و به حقّ انجیل و عیسی و مریم و به حقّ تمامی انبیا و صلحا و به حقّ جمیع کتاب های مُنزَله از جانب خدا و به حقّ قدّیسین و قدّیسات، من هرگز افشای راز شما را نخواهم کرد، نه در حال حیات و نه بعد از ممات. پس از اطمینان گفت:

ای فرزند روحانی ! این اسم از اسمای مبارکۀ پیغمبر مسلمین می باشد یعنی به معنی احمد و محمّد است. پس مفتاح آن خانۀ کوچک سابق الذّکر را به من داد و گفت: درِ فلان صندوق را باز کن، فلان و فلان کتاب رانزد من بیاور. حقیر چنین کردم و کتاب ها را نزد ایشان آوردم، این دو کتاب به خطّ یونانی و سریانی قبل از ظهور حضرت ختمی مرتبت با قلم بر پوست نوشته شده بود و در دو کتاب مذکور لفظ

ص:119

«فارقلیطا» را به معنی احمد و محمّد صلی الله علیه و آله ترجمه نموده بودند!

بعد گفت: ای فرزند روحانی ! بدانکه علما و مفسّران و مترجمان مسیحیه قبل از ظهور حضرت محمّد صلی الله علیه و آله اختلافی نداشتند که به معنی احمد و محمّد صلی الله علیه و آله است.

بعد از ظهور آن جناب قسّیسین و خلفا تمامی تفاسیر و کتب لغت و ترجمه ها را از برای بقای ریاست خود و تحصیل اموال و جلب منفعت دنیویّه و عناد و حسد و سایر اغراض نفسانیّه تحریف و خراب نمودند و معنی دیگر از برای این اسم شریف اختراع نمودند که آن معنی اصلاً و قطعاً مقصود صاحب انجیل نبوده و نیست!

از سبک و ترتیب آیاتی که در این انجیل موجود حالیّه است این معنی در کمال سهولت و آسانی معلوم می گردد که وکالت و شفاعت و تعزّی و تسلّی، منظور صاحب انجیل شریف نبوده و روح نازل در یوم الدّار (1) نیز منظور نبوده؛ زیرا که جناب عیسی آمدن «فارقلیطا» را مشروط و مقیّد می نمایند به رفتن خود و می فرماید:

تا من نروم «فارقلیطا» نخواهد آمد. (2)زیرا که اجتماع دو نبیّ مستقلّ صاحب شریعت عامّه در زمان واحد جایز نیست به خلاف روح نازل در یوم الدّار که مقصود از آن روح القدس است که او با بودن جناب عیسی علیه السلام و حواریّون از برای آن جناب و حواریّون نازل شده بود.

مگر فراموش کرده قول صاحب انجیل اوّل را«انجیل متّی» در باب سوّم از انجیل خود که می گوید:

همان که عیسی علیه السلام بعد از تعمید یافتن از یحیای تعمید دهنده از نهر اردن بیرون

ص:120


1- (1) - مقصود از آن: روز پنطیکاست، معروف است که به عقیدۀ مسیحیان در آن روز روح القدس به شدّت هر چه تمامتر به مانند وزش بادی به حواریّون نازل شده و فارقلیطای موعود را هم به همان روز تفسیر کرده اند (اعمال رسولان: باب2، 1 -12).
2- (2) - انجیل یوحنّا: 7، باب 16.

آمد، روح القدس در صورت کبوتر بر آن جناب نازل شد. (1)و همچنین با بودن خود جناب عیسی علیه السلام ، روح از برای دوازده شاگرد نازل شده بود چنانچه صاحب انجیل اوّل در باب دهم از انجیل خود تصریح نموده است:

جناب عیسی در هنگامی که دوازده شاگرد را به بلاد اسرائیلیّه می فرستاد ایشان را بر اخراج ارواح پلیده و شفا دادن هر مرضی و رنجی قوّت داد.

مقصود از این قوّه، قوّۀ روحانی است نه قوّۀ جسمانی؛ زیرا که از قوّۀ جسمانی این کارها صورت نمی بندد و قوّۀ روحانی عبارت از تأیید روح القدس است.

و در آیۀ بیستم از باب مذکور جناب عیسی علیه السلام خطاب به دوازده شاگرد می فرماید:

زیرا گوینده شما نیستند بلکه روح پدر شما در شما گویاست. و مقصود از روح پدر شما همان روح القدس است.

و همچنین صاحب انجیل سیّم تصریح می نماید در باب نهم از انجیل خود، پس دوازده شاگرد خود را طلبیده به ایشان قدرت و اقتدار بر جمیع دیوها و شفا دادن امراض عطا فرمود.

و همچنین در باب دهم صاحب انجیل سیّم گوید: (در بارۀ آن هفتاد شاگردی که جناب عیسی علیه السلام آنها را جفت جفت فرستاد) ایشان مویّد به روح القدس بودند.

و در آیۀ هفده می فرماید: آن هفتاد نفر با خرّمی برگشتند و گفتند: ای خداوند، دیوها هم به اسم تو اطاعت ما می کنند.

پس نزول روح مشروط به رفتن مسیح نبود، اگر منظور و مقصود از «فارقلیطا» روح القدس بود این کلام از جناب مسیح غلط و فضول و لغو خواهد بود، شأن مرد حکیم نیست که به کلام لغو و فضول تکلّم نماید تا چه رسد به نبیّ صاحب الشأن و رفیع المنزله مانند جناب عیسی علیه السلام ، پس منظور و مقصودی از لفظ «فارقلیطا»

ص:121


1- (1) - انجیل متی: 16، باب 3.

نیست مگر احمد و محمّد. معنی این لفظ نیز همین است و بس.

حقیر گفتم: شما در باب نصاری چه می گویید؟ گفت: ای فرزند روحانی ! دین نصاری منسوخ است به سبب ظهور شرع شریف حضرت محمّد صلی الله علیه و آله و این لفظ را سه مرتبه تکرار نمود!!

من گفتم: در این زمان طریقۀ نجات و صراط مستقیم مُؤدّی الی اللّه کدام است؟ گفت: طریقۀ نجات و صراط مستقیم الی اللّه منحصر است در متابعت محمّد صلی الله علیه و آله .

گفتم: آیا متابعین آن جناب از اهل نجاتند؟ گفت: ای واللّه،ای واللّه، ای واللّه!!

پس گفتم: مانع شما از دخول در دین اسلام و متابعت سیّد الأنام چیست؟ و حال آن که شما فضیلت دین اسلام را می دانید و متابعت حضرت ختمی مرتبت را طریقة النجاة و صراط المستقیم المؤدّی الی اللّه می خوانید؟

گفت: ای فرزند روحانی ! من بر حقیقت دین اسلام و فضیلت آن برخوردار نگردیدم مگر بعد از کبر سن و اواخر عمر و درباطن من مسلمانم و لیکن به حسب ظاهر این ریاست و بزرگی را نمی توانم ترک نمایم، عزّت و اقتدار مرا در میان نصاری می بینی، اگر فی الجمله میلی از من به دین اسلام بفهمند مرا خواهند کشت و بر فرض این که از دست ایشان نجات یافتم، سلاطین مسیحیّه مرا از سلاطین اسلام خواهند خواست به عنوان این که خزاین کلیسا در دست من است و در آنها خیانتی کرده ام و یا چیزی از آنها برده ام و خورده ام و بخشیده ام، مشکل می دانم که سلاطین و بزرگان اسلام از من نگهداری کنند و بعد از همۀ اینها، فرضاً رفتم میان اهل اسلام و گفتم من مسلمانم، خواهند گفت: خوشا به حالت، جان خود را از آتش جهنّم نجات داده ای بر ما منّت مگذار؛ زیرا که به دخول در دین حق و مذهب هدی خود را از عذاب خلاص نموده ای!

ای فرزند روحانی ! از برای من نان و آب نخواهد بود، پس این پیرمرد در میان مسلمانان که عالم به لغت ایشان نیز نیست در کمال فقر و پریشانی و مسکنت و

ص:122

فلاکت و بد گذرانی عیش خواهم نمود و حق مرا نخواهند شناخت و حرمت مرا نگاه نخواهند داشت و از گرسنگی در میان ایشان خواهم مرد و در خرابه ها و ویرانه ها رخت از دنیا خواهم برد. (1)من می ترسم که طاقت شداید و مصایب دنیا را نداشته باشم، آن وقت نه دنیا دارم و نه آخرت و من بحمداللّه در باطن از متابعان محمّد صلی الله علیه و آله می باشم.

پس شیخ مدرّس گریه کردند و حقیر هم گریستم، بعد از گریۀ بسیار گفتم:

ای پدر روحانی ! آیا مرا امر می کنی که داخل اسلام بشوم؟

گفت: اگر آخرت و نجات می خواهی البتّه باید دین حق را قبول نمایی و چون جوانی، دور نیست که خدا اسباب دنیویّه را هم از برای تو فراهم آورد و از گرسنگی نمیری و من همیشه تو را دعا می کنم، در روز قیامت شاهد من باشی که من در باطن مسلمان و از تابعان خیر الأنامم و اغلب قسّیسین در باطن حالت مرا دارند، مانند من بدبخت نمی توانند دست از ریاست دنیویّه بردارند و الاّ هیچ شکّ و شبهه ای نیست در این که امروز در روی زمین دین اسلام دین خداست.

چون این حقیر دو کتاب سابق الذکر را دیدم و این تقریرات را از شیخ مدرّس شنیدم، نور هدایت و محبّت حضرت خاتم الأنبیاء صلی الله علیه و آله به طوری بر من غالب و قاهر گردید که دنیا و مافیها در نظر من مانند جیفۀ مردار گردید، محبّت ریاستِ پنج روزۀ دنیا و اقارب و وطن پا پیچم نشد، از همه قطع نظر نموده همان ساعت شیخ مدرّس را وداع کرده، به التماس شیخ مدرّس مبلغی هدیه به من بخشیدند که مخارج سفر من باشد، مبلغ مزبور را از شیخ قبول کرده عازم سفر آخرت گردیدم.

ص:123


1- (1) - اسلام دین محبّت و عشق و آیین تقوا و تعاون و مکتب صفا و سلامت و مدرسۀ وفا و عشق است، اگر پیر مرد به آیین حق گرویده بود با کمال اشتیاق از او پذیرایی و نگهداری می شد و مردم مؤمن حرمت او را تا لحظۀ آخر عمرش نگاه می داشتند.آنچه را به فخر الإسلام گفته برخاسته از ترس و ناشی از سوء ظن و معلول ریاست پرستی او بود.

چیزی همراه نیاوردم مگر دو سه جلد کتاب، هر چه داشتم از کتابخانه و غیره همه را ترک نموده بعد از زحمات بسیار نیمه شبی وارد بلدۀ ارومیّه شدم، در همان شب رفتم درب خانۀ حسن آقای مجتهد مرحوم مغفور، بعد از این که مستحضر شدند که مسلمان آمده ام از ملاقات حقیر خیلی مسرور وخوشحال گردیدند و از حضور ایشان خواهش نمودم که کلمۀ طیّبه و ضروریّات دین اسلام را به من القا و تعلیم نمایند و همه را به حقیر القا و تعلیم نمودند و به خطّ سریانی نوشتم که فراموشم نشود و هم مستدعی شدم که اسلام مرا به کسی اظهار ننمایند که مبادا اقارب ومسیحیّین بشنوند و مرا اذیّت کنند و یا این که وسواس نمایند، بعد شبانه به حمّام رفته غسل توبه از شرک وکفر نمودم، بعد از بیرون آمدن از حمّام مجدّداً کلمۀ اسلام را بر زبان جاری نموده ظاهراً و باطناً داخل دین حق گردیدم.

الْحَمْدُ للّهِ ِ الَّذِی هَدَانَا لِهذَا وَمَا کُنَّا لِنَهْتَدِیَ لَوْلَا أنْ هَدَانَا اللّه » (1)

و همه ستایش ها ویژۀ خداست که ما را به این [ نعمت ها ] هدایت کرد و اگر خدا ما را هدایت نمی کرد هدایت نمی یافتیم،

[

حکایاتی دیگر از فخر الاسلام

]

خدا را به صد هزار زبان تشکّر می نمایم که در کفر نمردم و مشرک و مثلِّث از دنیا نرفتم. و بعد از شفا از مرض ختان، مشغول قرآن خواندن و تحصیل علوم اهل اسلام گردیده و بعد به قصد تکمیل علوم و زیارت، عازم عتبات عالیات گردیدم، پس از زیارت و تکمیل تحصیل در خدمت اساتید گرامی مدّتی عمر خود را در تعلّم و زیارت گذرانیدم و خدا را به عبادت حق در آن امکنۀ شریفه عبادت نمودم.

سوانحی که در ایّام توقّف در کربلای معلّی و نجف اشرف و کاظمین و سُرَّمَنْ

ص:124


1- (1) - اعراف (7) : 43. [1]

رَأی از برای این حقیر اتّفاق افتاد گفتنی و نوشتنی نیست.

از جمله روز غدیر خم در خدمت حضرت امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه، عالم ارواح و برزخ و آخرت در روز روشن از برای حقیر منکشف شد، ارواح مقدّسین و صلحاء از برای حقیر مجسّم شدند که تفصیلش نوشتنی نیست و مکرّر حضرت خاتم الأنبیاء صلی الله علیه و آله حضرت صادق علیه السلام و سایر ائمۀ طاهرین علیهم السلام را در عالم رؤیا دیدم و از ارواح مقدّسۀ ایشان استفاده و استفاضه نمودم.

از آن جمله بیست و شش مسأله در اصول و فروع از برای این حقیر مشکل شده بود و علما در این مسائل بیاناتی نمی فرمودند که قلب حقیر ساکت شود و از اضطراب بیرون بیاید، کشف آنها را از خدا خواستم و متوسّل به باطن حضرت خاتم الأنبیاء صلی الله علیه و آله گردیدم تا این که شبی از شب ها حضرت رسول صلی الله علیه و آله با حضرت صادق علیه السلام به خواب من آمدند و کشف آن مسائل را از حضرت رسول صلی الله علیه و آله استدعا نمودم، حضرت رسول صلی الله علیه و آله به حضرت صادق علیه السلام فرمودند: ای فرزند ! شما جواب بگویید !

پس آن جناب مسائل را از برای حقیر کشف فرمودند وحقیقت مذهب اثنا عشریّه از برای این حقیر ثابت و محقّق گردید.» (1)

ای گهر تاج فرستادگان تاج ده گوهر آزادگان

آدم و نوحی ، نه ، به از هر دوی مُرسلۀ یک گره از هر دوی

آدم از آن دانه که شد هیضه دار توبه شدش گلشکر خوشگوار

توبۀ دل در چمنش بوی توست گلشکرش خاک سر کوی توست

نوح که لب تشنه به حیوان رسید چشمه غلط کرد و به طوفان رسید

مهد براهیم چو رای اوفتاد نیم ره آمد دو سه جای اوفتاد

ص:125


1- (1) - أنیس الأعلام: 6/1 - 22.

چون دل داوود نفس تنگ داشت در خور این زیر بم آهنگ داشت

داشت سلیمان ادب خود نگاه مملکت آلوده نجست این کلاه

یوسف از آن چاه عیانی ندید جز رسن و دَلْو نشانی ندید

خضرْ عنان زین سفر خشک یافت دامن خود تر شدۀ چشمه یافت

موسی از این جام تهی دید دست شیشه به کُه پایه أرِنی شکست

عزم مسیحا نه به این دانه بود کو ز درون تهمتیِ خانه بود

خاک تو خود روضۀ جان من است روضۀ تو جان جهان من است

خاک تو در چشم نظامی کشم غاشیه بر دوش غلامی کشم

بر سر آن روضۀ چون جان پاک خیزم و چون باد و نشینم چو خاک

(نظامی)

ولادت پیامبر صلی الله علیه و آله

اشاره

عبداللّه با ازدواج خود فصل جدیدی از زندگی به روی خود گشود و شبستان حیات را با داشتن همسری چون آمنه روشن ساخت و پس از چندی برای تجارت، راه شام را همراه کاروانی که از مکّه حرکت می کرد پیش گرفت.

زنگ حرکت نواخته شد و کاروان به راه افتاد و صدها دل را نیز همراه خود برد.

در این وقت آمنه دوران حاملگی را طی می نمود. پس از چند ماه طلائع کاروان آشکار گشت، عدّه ای به منظور استقبال از خویشان و کسان خود تا بیرون شهر رفتند، پدر پیر عبداللّه در انتظار پسر است، دیدگان کنجکاو عروسش نیز عبداللّه را در میان کاروان جستجو می کرد، متأسفانه اثری از او در میان نبود و پس از تحقیق مطّلع شدند که عبداللّه موقع مراجعت در یثرب مریض شده و برای رفع خستگی و استراحت در بین خویشان خود توقّف کرده است. استماع این خبر آثار اندوه و تأثّر در پیشانی او پدید آورده و پرده هایی از اشک در چشمان او به وجود آمد.

ص:126

عبدالمطّلب، بزرگترین فرزند خود حارث را مأمور کرد که به یثرب برود و عبداللّه را همراه خود بیاورد، وقتی وی وارد مدینه شد اطّلاع یافت که عبداللّه یک ماه پس از حرکت کاروان با همان بیماری، چشم از جهان بر بسته است. حارث پس از مراجعت جریان را به عرض عبدالمطّلب رساند و همسر عزیزش را نیز از سرگذشت شوهرش مطّلع ساخت. آنچه از عبداللّه باقی مانده فقط پنج شتر و تعدادی گوسپند و یک کنیز به نام امّ أیْمَن بود که بعدها پرستار پیغمبر صلی الله علیه و آله شد. » (1)با ارتحال عبداللّه، پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله که پدر جان های آگاه و دل های حق پناه بود پیش از آن که از مادر متولّد گردد از پدر یتیم ماند، یتیم ماند تا از حال بی پدران عملاً آگاهی یابد و در آینده به غمگساری یتیمان همّت گمارد؛ یتیم ماند تا رحمت خدا را بیشتر در یابد و عنایت حق تعالی را بر وجهی کامل تر ادراک نماید؛ یتیم ماند تا با محرومیّت از دامان عاطفت پدر در کنف مرحمت پروردگار موجودیّتی را که باید بیابد و بسان درّ یتیم این گوهر گران بهای گنجینۀ آفرینش هر وقت و در هر حال دست رحمت خدا را تو گویی احساس کند و این لؤلؤ شاهوار خلقت بی واسطه از سرچشمۀ قدرتْ فیض فضیلت یابد و در فضای ملکوت اعلی که از آن اوست بال همّت گشاید، با استفاضه از حقْ رحمت باز یابد و به جمیع ما سوی اللّه افاضه فرماید.

عبداللّه رفت و همسرش را تنها گذاشت هر چند تنهای تنها هم نبود که کودکی در جوف خویش داشت، کودکی که به یُمن احسان خدا هر روز بزرگ و بزرگتر می شد و به حوزۀ ولادت نزدیک و نزدیکتر می گشت.

از سوی دیگر آمنه، آن دُرّ صدف عفّت و عصمت و وقار و ایمان و صبر و استقامت و صفا و وفا تنها نبود که خدا با او بود، خدای محمّد صلی الله علیه و آله او را وانگذاشته بود، خدای عالم او را ترک نگفته بود، چه، خدا را با کودک آمنه کارها بود و هدایت

ص:127


1- (1) - فروغ ابدیّت: 118. [1]

عالمیان به ارشاد و عنایت او وابسته بود. از این رهگذر بود که آن بانوی بزرگوار هر چند در آن اوقاتْ سوگوارِ در گذشت شوهر محبوب و عالی مقدار خویش بود ولی باطن جانش را نشأۀ نشاطی بسیط در بر گرفته و حاقّ روحش را زلال لذّتی عمیق سیراب کرده بود، چرا؟ زیرا که به گوش جان آگاه در بارۀ این طفل که در اندرون خویش محفوظ داشت بشارت ها می شنید و مژده ها می یافت، مگر نه صریح قرآن است که خداوند به مادر موسی وحی فرمود: تا او را به صندوقی نهد به آب افکند و در سینۀ امواج به دست رحمت الهی باز سپارد؟!

آری، خدا بود که بدین الهام تامّ، جان عزیز کلیم خویش موسی علیه السلام را حراست نمود. چه افتاده که این در، بر مادر موسی گشاده و بر والدۀ معظّمۀ محمّد مصطفی صلی الله علیه و آله که نقد جان موسی و عیسی و دیگر انبیا و اوصیا وابستۀ پای همّت اوست، فروبسته باشد؟ آخر چرا؟

و چنین بود که باب این فتوح بر او مفتوح بود و گشایش یافته نه مسدود و فروبسته.

مادر پاکدامن نبیّ خاتم صلی الله علیه و آله به الهام ربّ العالمین به جان، مژده ها دریافت می داشت که هان به هوش باش! این بار گران بار که تو در درون خویش بر پشت جان هموار داری سیّد این امّت است و چراغ این ملّت، سالار عالم است و مرشد بنی آدم.

ای بانوی مصیبت رسیده و رنجیده، دل فارغ دار که به یاری پروردگار جای سوخته ات سبز است و سَلَف رفته ات را والا خَلَفی که خلیفۀ حقّ است و بشیر و نذیر آدمیان و عالمیان به طور مطلق.

او را از شرّ باطلی به خدای صمد واگذار و درکار او اندیشه روا مدار که رحمت الهی به دو دست قدرت نامتناهی نگهبان اوست.

آمنه علیها السلام بانگ ها می شنید و جلوه ها می دید، محفوف به نور بود و مسرور و

ص:128

شکور، دوران حمل به کمال می رسید و نوباوۀ افضال آفریدگار به مآل حال؛ جان طاهر احمدی پای در رکاب ظهور داشت و جهان دست بر فتراک سرور، ضلالت در فضای محو در حال رفتن بود و محمّد صلی الله علیه و آله به یُمن اثبات حق در کارِ آمدن.

نداها را آغاز بود و گویی انجامی نبود که سر انجام خیر استغراق در الهامات خداوند خیرات و حسنات است.

او را نیز آغاز خیر و انجام خیر و ابتدا محمود و انتها مسعود بود که اگر نبود دست قلمزن تقدیر اعلا، آن عالی گهر والا را، مادر ستوده خصال محمّد مصطفی صلی الله علیه و آله مقرّر نمی داشت و این موهبت عظمی راخاصّ او نمی خواست.» (1)

ولادت پیامبر صلی الله علیه و آله در کلام ابن هشام

ابن هشام در «سیرۀ نبویّه» می گوید:

آمنه دختر وهب، مادر رسول خدا می گفت: چون به رسول خدا باردار شدم به من گفته شد: همانا تو به سرور این امّت باردار شده ای، پس هر گاه تولّد یافت بگو :

اعیذُهُ بِالْواحِدِ مِنْ شَرِّ کُلِّ حاسِدٍ. (2)

او را از شرّ هر حاسدی به خدای یکتا پناه می دهم.

ولادت پیامبر صلی الله علیه و آله در کلام مجلسی

« علاّمه مجلسی در کتاب «مرآت العقول» می گوید:

شیعۀ امامیّه بر ایمان ابوطالب و آمنه دختر وهب و عبداللّه بن عبدالمطّلب اجداد رسول خدا صلی الله علیه و آله تا آدم علیه السلام اجماع دارند.

آمنه بنت وهب آن مجسمۀ عفّت و تقوا و وقار و فضیلت می فرماید:

ص:129


1- (1) - طلعت حق: 9.
2- (2) - السیرة النبویة، ابن هشام: 135/1؛ [1]الکافی: 301/8، حدیث 459. [2]

به هنگامی که نطفۀ او از عبداللّه به من منتقل شد نوری از او ساطع گردید که آسمانها و زمین را روشن نمود.

سال ها بود که عرب به بلای قحط گرفتار بودند، بعد از انتقال آن نور به آمنه، باران بارید و مردم در فراوانی نعمت شدند تا جایی که آن سال را سنۀ فتح نام نهادند.

سال ولادت آن مایۀ الهی و سرمایۀ ربّانی و جلوۀ حقّ و حقیقت، معروف به عام الفیل است، سالی که ابرهه با پیلان بسیار برای خراب کردن خانۀ کعبه آمد و خود و لشگرش به حجارۀ سجّیل معذّب شدند.» (1)

ولادت پیامبر صلی الله علیه و آله از زبان مادر گرامیش

ولادت آن حضرت نزدیک طلوع صبح جمعه هفدهم ربیع الأوّل بود. چه نیکوست که واقعۀ ولادت را از زبان پاک مادرش حضرت آمنه بشنوید:

آن عفیفۀ با فضیلت می فرماید:

چند روزی بر من گذشت که ناراحت بودم، می دانستم که پا به ماه هستم، نگران نبودم، در آن شب از غروب هنگام درد من افزون شد و من تک و تنها در اطاق خود به پشت افتاده بودم، به شوهر جوانمرگم عبداللّه و به تنهایی و غربت خودم که دور از سرزمین یثرب در بَطْحا افتاده ام فکر می کردم، شاید آهسته آهسته اشک هم می ریختم و معهذا خیال داشتم برخیزم دختران عبدالمطّلب را به کنار بسترم بخوانم، امّا هنوز این خیال به صورت تصمیمی در نیامده بود، از کجا که این درد، درد حیاض باشد.

ناگهان به گوشم آوایی رسید که بسیار به دلم خوش آمد، صدای چند زن را شنیدم که بر بالینم نشسته اند و با هم صحبت می کنند، دربارۀ من صحبت می کردند.

ص:130


1- (1) - مرآت العقول: 233/5.

از صدای آرام و دلپذیرشان آن قدر خوشم آمد که تقریباً درد خود را فراموش کردم.

سرم را از زمین برداشتم که ببینم زنانی که در کنارم نشسته اند کجایی هستند، از کجا آمده اند، با من چه آشنایی دارند؟

به، چقدر زیبا! چقدر خوشپوش و خوشبو و پاکیزه! مثل این که به دور سیمایشان لمعان نور می چرخد.

گمان کردم از سیّدات قریش و خواتین مکه هستند، حیرتم این بود که چگونه بی خبر به اتاق من آمده اند و آن کس که از حال من خبرشان کرده کیست؟

به رسم عرب ها که در برابر عزیزترین دوستانشان قربان و صدقه می روند با لحنی گرم و گیرنده گفتم: پدر و مادرم فدای شما باد، از کجا آمده اید؟ چه کسانی هستید؟

آن زن که سمت راست من نشسته بود گفت: من مریم مادر مسیح و دختر عمرانم.

دوّمی خودش را اینطور معرّفی کرد: من آسیه همسر خداپرست فرعون هستم.

دو زن دیگر هم دو فرشتۀ بهشتی بودند که به خانۀ من آمده بودند. دستی که از بال پرستو نرم تر بود به پهلویم کشیده شد، دردم آرام گرفت، امّا ابهامی همچون هوای مه گرفتۀ صبحگاهان بهاری به فضای اطاق افتاد که دیگر نه چیزی می دیدم و نه آوایی می شنیدم. این حالت بیش از چند لحظه دوام نیافت که آهسته آهسته آن ابهام محو شد و جای خود را به نوری روحانی بخشید.

در روشنایی این نور ملکوتی پسرم را بردامنم یافتم که پیشانی عبودیّت بر زمین گذاشته بود و نجوایی نامفهوم گوشم را نوازش می داد، با این که نه گوینده را می دیدم و نه از نجوایش مطلبی در می یافتم، باز هم خوشحال بودم.

سه موجود سپید پوش، پسرم را از دامانم برداشته بودند، نمی دانستم این سه نفر کیستند، از خاندان هاشم نبودند، عرب هم نبودند، شاید آدمیزاده هم نبودند، امّا

ص:131

من نمی ترسیدم و در عین حال قدرتی که دستم را پیش ببرد و کودک تازه به دنیا آمده ام را از دستشان بگیرد در وجود من نبود.

این سه نفر با خودشان طشت و آفتابه آورده بودند، طاقۀ حریری هم که از ابر سفیدتر و لطیف تر بود در کنارشان دیدم. پسرم را با آبی که در آفتابه می درخشید توی آن طشت شست و شو دادند و بعد در میان دوشانه اش مُهر زدند و بعد لای آن حریر سفیدش پیچیدند و برداشتند و با خود به آسمان ها بردند.

تا چند لحظه زبانم بند آمده بود، ناگهان زبانم باز شد و گلویم باز شد و فریاد کشیدم: امّ عثمان! امّ عثمان !

خواستم بگویم که نگذارند فرزندم را ببرند، ولی در همین هنگام چشمم به آغوش خودم افتاده، ای خدا، این پسر من است که در آغوشم آرمیده است! (1)

حوادث عجیب و غریب زمان ولادت پیامبر صلی الله علیه و آله

از حضرت صادق علیه السلام روایت شده است که:

ابلیس به هفت آسمان بالا می رفت و گوش می داد و اخبار سماویّه را می شنید، پس چون حضرت عیسی علیه السلام متولّد شد او را از سه آسمان منع کردند و تا چهار آسمان بالا می رفت و چون حضرت رسول صلی الله علیه و آله متولّد شد او را از همۀ آسمان ها منع کردند و شیاطین را به تیرهای شهاب از ابواب سماوات به وقت ولادت آن گوهر یکدانۀ صدف خلقت.

قریش گفتند: می باید وقت گذشتن دنیا و آمدن قیامت باشد که ما می شنیدیم که اهل کتاب ذکر می کردند.

پس عَمْروبن امَیّه که داناترین اهل جاهلیّت بود گفت: نظر کنید اگر ستاره های معروف که به آنها مردم هدایت می یابند و زمان های زمستان و تابستان را

ص:132


1- (1) - نخستین معصوم: 30.

می شناسند، اگر یکی از آنها بیفتد بدانید وقت آن است که جمیع خلایق هلاک شوند و اگر آنها به حال خودند و ستاره های دیگر ظاهر می شود پس امر غریب می باید حادث شود.

صبح آن روز که آن حضرت متولّد شد هر بتی که در هر جای عالم بود بر رو افتاد، ایوان کسری بلرزید و چهارده کنگرۀ آن افتاد و دریاچۀ ساوه که سال ها آن را می پرستیدند فرو رفت و خشک شد و وادی سماوه که سال ها بود کسی آب در آن ندیده بود آب در آن جاری شد و آتشکدۀ فارس که هزاران سال متوالی روشن بود در آن وقت خاموش شد.

داناترین علمای مجوس، آن شب در خواب دید که شتر صعبی چند اسبان عربی را می کشند، از دجله گذشتند و داخل بلاد ایشان شدند و طاق کسری از وسط شکست و دو قطعه شد و آب دجله شکافته در آن قصر جاری گردید.

نوری در آن شب از طرف حجاز ظاهر شد و در عالم منتشر گردید و پرواز کرد تا به مشرق رسید و تخت هر پادشاهی درصبح آن روز سرنگون شد.

جمیع پادشاهان در آن روز لال شدند، علم کاهنان برطرف شد و سحر ساحران باطل گشت.

آمنه مادر آن جناب می گوید:

«واللّه چون پسرم متولّد شد دست ها را بر زمین گذاشت و سر به سوی آسمان بلند کرد و به اطراف نظر نمود، پس از او نوری ساطع شد که همه چیز را روشن کرد و به سبب آن، نور قصرهای شام را دیدم و در پرتو آن نور صدای گوینده ای را شنیدم که می گفت:

زائیدی بهترین مردم را، پس او را محمّد بنام. (1)چون رسول خدا صلی الله علیه و آله تولّد یافت، فاطمه دختر اسد مادر امیرالمؤمنین خندان و

ص:133


1- (1) - الامالی، شیخ صدوق: 285، حدیث 1؛ بحار الأنوار: 257/15، باب 3، حدیث 9.

شادان نزد ابوطالب آمد و او را به آنچه واقع شده بود خبر داد، پس ابوطالب به وی گفت: مگر از این امر در شگفتی؟ تو هم باردار می شوی و وصیّ و وزیر او را می زایی!! (1)

نام ها، کُنیه ها و القاب شریف محمّد صلی الله علیه و آله

اشاره

وجود مقدّس او را شخصیّتی است که تمام کنیه ها و القاب و اسمای نیک و پاک و با معنی را مصداق است.

آنچه خوبان همه داشتند او به تنهایی داشت، او پاکی و طهارت و صفا و حقیقت به تمام معنی بود.

هر اسم را دلالتی است بر مسمّی و حکایتی از عنوان شخصی موجود یا شخصیّتی پا برجا. و این از آغاز بوده است که آحاد مردمان هر یک از دیگری و هر کدام در میان دیگران مشخّص باشند و ممتاز، تا حسن ارتباط در میان افراد خلق به سهولت حاصل شود و آشنایی و شناسایی بهتر و وسیع تر میسّر آید و از برکت این پیوند و صحبت و آمیزش و عشرت، مجالی شایسته در دسترس آدمیان قرار گیرد تا یکدیگر را نیکوتر باز شناسند، با هم بهتر معاشرت کنند، از صحبت هم بیشتر بهره ور گردند و در فرصتی مناسب از نتایج افکار یکدیگر با آمادگی کامل تر فائده برند و از حاصل عواطف هم به پایه ای والاتر و در حدّی ارجمندتر برخورداری بهم رسانند.

این دلالت برای هر مسمّی و در هر اسمی حاصل است. و این منافع که در مورد نام گذاری ذکر گردیده به طور نسبی و با توجّه به جهات فردی و مراتب اجتماعی برای افراد هر جامعه ای صورت پذیر است، بدین وابسته است که عقل و عاطفۀ

ص:134


1- (1) - الکافی: 302/8، حدیث 460؛ [1] بحار الأنوار: 295/15، باب 3، حدیث 30؛ المناقب، ابن شهر آشوب: 33/1.

انسان در هر منطقۀ طبیعی و در هر واحد جغرافیایی تا چه حدّ، مجال ابراز کمال یافته و به چه اندازه بر حسب حال شکفته و بارور گشته باشد، که هر نام برداری از نام خود به مقتضای فراست خود و به قدر درک اجتماع خود بهره ها می برد، از تعاون و تفاهم و تبادل آثار و تعاطی افکار و اگر هیچ نباشد حداقلّ؛ قدر مسلّم این است که هر کس که به نامی موسوم است در بین آشنایان و همگنان بدین نام شناخته است و معروف، نه ناشناخته و به گمنامی موصوف.

واین نعمت که افراد انسان در بسیط این جهان هر کدام در حدود اجتماع خویش یکدیگر را باز شناسند، نعمتی است که به موجب عطیّۀ بنیان گذار اساس خلقت بر حسب فطرت عاید گشته و اکتساب فکری آدمی که آنهم حاصل عقل خداداد انسانی است بر لوازم سودمند آن افزوده و کار بدین سرانجام کشیده که هر کسی را اسمی است.

در اصل نام گذاری، شهرتی است در مجرای وابستگی های اقلیمی و قبیله ای و خانوادگی، محض نگاهداری، گاه همراه با لقبی به قصد بیان منقبتی اشعار به مکرمتی.

و در عرب از روزگاران کهن بر این جمله «کُنْیه» افزوده گشته، به منظور حفظ حرمت و تعظیم آحاد امّت، تا تنها به نام از نام برداری یاد نشود و با ذکر کنیه احترامی ملحوظ باشد و اعتباری محفوظ.

دلالت اسم بر مسمّی و شمول اسم بنابر اطلاق عام بر اسم خاص که عَلَم باشد و کنیه و لقب، مطلبی مخصوص نیست و در هر اسم و شهرت و لقب و کنیتی از این همه حکایتی است، ولی نکتۀ خاص آنگاه و آن جاست که اسم نه تنها دلالت بر مسمّی بلکه کشف از مسمّی نیز بنماید، هم دالّ باشد و هم کاشف، هم عنوان باشد و هم واصف.

چنانکه اسمای پیامبر صلی الله علیه و آله ما چنین بود، آن که خدا را رسول امین بود و خلق خدا

ص:135

را مرشد مبین، پیک پاک پروردگار ما بود به جانب ما و رهنمای جان های حق پرست ما به حضرت آفریدگار ما، آن که آمد و جانانه آمد، با جامی از افاضات فیّاض مطلقْ لبالب و شکر خنده ای از بقایای مشهد انس الهی بر لب، تا به هر جا دلی بینا و جانی آگاه و فکری فرزانه یابد، پیاده را سواری آموزد و سوار را به رفتار وادارد و راه نماید و سبک سیر و سپند آسا به درگاه منیع مولا که مَقْعَد صدق و مقام قرب است روانه نماید و جان شیدا را به ایوان وصال لقای رحمت حضرت حق تعالی برساند.

چنین بر اعلا افق حقیقت طالع آمد و چنین قد ارشاد برافراشت و طلبکاران خلق را به پیشگاه مطلوب که ساحت احسان و حقیقت رأفت حقّ است روانه ساخت.

کنیۀ ابوالقاسم

نخستین کنیه اش «ابوالقاسم» بود که او به عصمت حق معصوم بود و دیگر راه یافتگان به سر منزل نجات، به دامان ارشاد او عاصم.

پیش از بعثت، خدایش پسری قاسم نام عنایت فرمود که قبل از هجرت هم در مکّه که مولدش بود، چون اجل فراز آمد و وقت در رسید، به سرای جاوید رحلت نمود، از این رهگذر کنیۀ مشهور سیّد کاینات و مفخر موجودات در عالم صورت نیز صورت گرفت، ولی این کنیۀ کریم را همچون سایر عناوین، آن حضرت عظیم در موقع معنی، وقعی رفیع و منزلتی منیع است.

بنیاد رحمتش چنین خواست که بی هیچ کم و کاست، این عبد الهی، از عنایات نامتناهی بهره بر گیرد و با آن که در رواق عظمت حق - تعالی شأنه و تقدّست أسماؤه - عبدی افتاده و در عین حال به جان حق شناسی بصیر است، آن مولای کبیر را نایبی باشد بر حق در میان خلق.

از خدای همی گیرد و فیض فایض آن بارگاه جلال را به یکایک آفریدگان و جمیع مخلوق آن صاحب اکرام و ذوالجلال همی دهد.

ص:136

دری است از خلوت خدای اکرم بر جملۀ ما سوا - اعمّ از عالم و آدم - گشاده و سرپرستی است پرستار و دوستدار که به رهنمونی و روشنگری آمادگان جهان هستی بر پای کرامت ایستاده، دست رأفت بر سر خلعت یافتگان حوزۀ خلقت نهاده و بهرۀ شایستۀ هر کس را به سزاواری تمام داده که خدایش چنین خواسته و از آنگاه که مشیّت سراسر حکمتش اقتضا کرده و بدین اعلا مقام ساخته و برای این والا منزلت پرداخته است.

به همین گونه اند پیامبران و اولیای حق عموماً و پیامبر ما و اوصیای او علیهم السلام خصوصاً که چون سایر خلق را تاب آن دریای اعظم نباشد واسطه گردند فیض بخشی فیاضّ علی الإطلاق را، بدان قِسم که ابری بر آمده از دریای محیط واسطۀ خرّمی سواحل دل ها و سرسبزی جزایر جان ها را، چه این کاروانسالار قافلۀ هدایت و سایر کاروانیان پی سپار به دنبال او که جملگی دوستان حقّند وهادیان خلق و به همراه خویش گران بار بارها از ارشاد و هدایت و انعام و رحمت آماده دارند به نایبی خدا، بندگان شایستۀ او را بدان موقف که سزاست می رسانند و بدان مرتبت که رواست فایز می گردانند و حق طلبان خدا پرست را قرب کعبۀ حقیقت و وصل آستان دولت، نصیب فرمایند.

خاتم الأنبیاءْ رسول انام اشرف کاینات میر همام

سند اصفیا شهِ لَوْلاک سرور اولیا نبیّ عظام

عقل کل هادی سبل احمد مالک ملک ایزد علاّم

منبع فیض و منشأ هستی نور افلاک و مخزن اکرام

از وجودش وجود موجودات هم طفیلش سپهر نیلی فام (1)

از ضیایش فروغ شمس و قمر و زعطایش بهشت دار سلام

ص:137


1- (1) - نیلی فام: کبود رنگ، نیلگون.

دین او گشت ناسخ ادیان شد رسالت بر آن جناب تمام

صلوات و درود بی پایان باد بر مصطفی و آلْ مدام

واسطۀ فیض خدا

پس محمّد محمود صلی الله علیه و آله که ما را پیشوای سعید و خدا را نبیّ مسعود است، واسطۀ فیض خداست و حق پرستان روشندل را از فیض برکاتش فیض هاست. اگر سر در پی حضرتش نهیم و بر خاک آستانش جبین ساییم، حقّاً به حقیقت حیات دست یابیم و در ایوان سعادت پای گذاریم، امّا نه از سر مجرّد لفظ، بلکه با تمام کمال عقیدت و کمال تمام عمل، بدین سان که از صفای دل با قصد قربت بر وجهی که ما را تعلیم نموده خدا را عبادت کنیم و به گونه ای که به ما دستور داده و برای ما بیان فرموده آهنگ زندگیِ واقعی ساز نماییم.

احکام آیین مقدّسش را در عمل آوریم و بر طبق برنامۀ کتاب اشرف اقدسش که واپسین کتاب خدا و آخرین نسخۀ توحید و سعادت برای حق طلبان در راه هدی است، یعنی بر وفق برنامۀ قرآن کریم و ذکر حکیم عمل کنیم و به موجب علم و عمل و اعتقاد و تحقّق دریابیم که آنچه حاصل دارد عمل صالح است با پشتوانۀ ایمان خالص بر پایۀ استوار محبّت مصطفی و آل مصطفی که جملگی خدا را مرتضایند و در بین خلق خدا مجتبی که صحبتشان برکت است و اطاعشان آیت سعادت، مودّتشان ذخیرۀ مشهد مقدّس است و محبّتشان دستمایۀ بازار قرب، ورنه جز این هیچ در هیچ است و هر آنچه در خاطرت چیزی نماید و به حسابی آید ناچیز است و سراب و سرمایۀ بازار کاسد است و تخته پاره ای بر گرداب؛ و چون پرده بر افتد نیک بدانی که هر چه جز این عمر گذاشته ای به تباهی رفته و در عرصۀ باطلْ نقد حیات باخته ای.

ص:138

کنیۀ ابوالطاهر و ابوالطیّب

کنیۀ دیگر حضرت رسالت پناهی که بر او و اهل بیت پاک او صلوات الهی باد بی تناهی: «ابوالطّاهر» و «ابوالطیّب» است که پیامبر را پس از بعثت پسری خدا به عطا داد به نام عبداللّه و همچنین موسوم به طیّب و طاهر که پورِ پاکِ باز پسین پیک پروردگار بود و از آن سراج فروزان ظاهر و از آن بدر درخشان باهر.

لکن حقیقت را که هیچ خردمند منصفی را مجال انکار آن نیست این است که:

مصطفی - صلی الله علیه و آله - پایۀ پاکی بود و اصل طهارت. پیکرش منزّه و روانش مبرّی و جانش مصفّی از هر آلایشی، که عادات نادرست روزگار تیره و تار جاهلیّت باعث گشته و بر جای نهاده بود، روانش مبرّی از هر آشوبی که نفس سرکش موجب گردد و دیو پلید آتش خانمانسوز آن را بر افروزد و جانش مصفّی از هر تعلّقی جز تعلّق عبودیّت به آسمان قدس ربوبیّت و مجرّد از هر توجّهی مگر توجّه به وجهۀ ازل و ابد و قبلۀ مقبول سرمد که کردگار واحد احد است و آفریدگار غنیّ سرمد.

خدایش چنین خواسته بود و به حکم موهبت بدین مزیّت آراسته. خدایی که پاکی و طهارت را آفریده و آن را بر آلایش و ناپاکی برگزیده، بدین اراده محمّد را و معصومین از خاندان او را که جملگی آزاد از هر کدورتند و از هر تعلّقی جز به جناب دوستْ آزاده، از پلیدی پاک کرده، نا پاکی را از ظاهر و باطنشان زدوده. این خواست خدای جهان است که این برگزیدگان دورِ زمان مطهّر باشند و مصفّی و منزّه و مبرّی و هم اوست که این نکتۀ دل آویز را در کتاب مجید روح انگیز خود به وضوح تمام بیان فرموده است.

إِنَّمَا یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً » (1)

ص:139


1- (1) - احزاب (33) : 33. [1]

که همواره خدا می خواهد هرگونه پلیدی را از شما اهل بیت [ که به روایت شیعه و سنی محمّد، علی، فاطمه، حسن و حسین علیهم السلام اند ] برطرف نماید، و شما را چنان که شایسته است [ از همۀ گناهان و معاصی ] پاک و پاکیزه گرداند.

پیامبر بزرگوار ما نه تنها قلباً و قالباً پاکیزه بود و پاک و ذاتاً و معنیً روشنگر وتابناک، بلکه بدین مهم آمده بود و بدین غایت برانگیخته تا دیگران را هم که مستور پاکیزگی و طهارتند تطهیر نماید و از هر آلایشی پاک فرماید، در تزکیۀ آنان بذل همّت کند و محض تطهیر ایشان گام عنایت پیش نهد، آمادگان را از رذایل صفات بپیراید و به فضایل اخلاق بیاراید، که آرایش جان به مکارِم در خورِ انسانیّت و تزکیۀ روان به مناقب سزاوار بشریّت، خاص او بود و خاصّان درگاه الوهیّت از خاندان او در صف نخست؛ و آنگاه این پیراستن و آراستن بهره ای بود از جانب خدا مر دیگر انبیا و اولیا علیهم السلام را، امید که رو به سوی آن پاکی بریم و از آن پاکیزگی بهره ور شویم.

کنیۀ أبوابراهیم

به سال ها پس از هجرت چون ابراهیم پسر پیغمبر اسلام - صلی الله علیه و آله - ولادت یافت کنیۀ دیگر رسول امین را پدید آمد. به نام پورِ نو ظهورش ابراهیم که «أبو ابراهیم» باشد و هم از این روی بعد از آن میلاد، جبرئیل علیه السلام که به زمین نزول نمود محض ابلاغ وحی الهی به نبی گرامی و روشنی بخش جان ها بی تباهی، بدین کنیه حضرتش را سلامی شایسته عرضه داشت و به سرآغاز کلام عرض کرد:

السَّلامُ عَلَیْکَ یا أبا إبْراهیمَ.

ابراهیم که بود؟ پسر پیغمبر خاتم صلی الله علیه و آله بود که عمر به سر نیاورد و بر حسب تقدیر الهی در کودکی اجلش فراز آمد و به سرای دیگر که منزل امن و آشیانۀ قرار است

ص:140

ارتحال فرمود، ولی پیامبر را پدری نیز بود ابراهیم نام، پدری در جملۀ پیشینیان پدران او و پیامبری در زمرۀ اجداد و نیاکان او ، همان ابراهیم که خلیل خدا بود و به موجب گذشت ها که در جنب معبود خویش نمود پیوسته سزاوار تحسین و تجلیل و آفرین و مرحبا، که آفرینِ خدایش نصیب مفروض است.

وَسَلامٌ عَلی إبْراهیمَ » (1)

سلام بر ابراهیم.

برای روشنایی طریق ستایش او ، چراغی روشنایی بخش و دل افروز.

ابراهیم خلیل الرحمن پیامبری بود که در راه محبوب، سبیل وفا سپرد و به آستان وصال یار، رخت کشید و یکّه شناس و یکتاپرست به سر برد و خلق را بدین طریقت والا که آیین سعادت آفرین ربّانی و شریعت غرّای حضرت سبحانی است دعوت نمود و تا در این خانۀ دو در بود دمی از تبلیغ مردمان بدین برنامۀ پر بَر و بار و این گنجینۀ آکنده از درّ شاهوار نیاسود و همی شایستگان جهان را بدان مشهد امن و کاشانۀ آسایش جاوید ارشاد فرمود.

هم او بود که به همراه فرزند برومند خویش اسماعیل علیه السلام کعبه را که از آغاز، بیت عتیق رحمانی و تا انجام، جان های طالب را از جناب دولت بر زمین شایسته نشانی و بایسته ارمغانی است باز به عمارتی لایق بساخت و ساحتش را از آلایش بت پرستان بپرداخت و خاصّ پرستش معبود یکتا و محبوب بی همتا فراهم و آماده باقی گذاشت.

او ابراهیم بود، داعی به سمت معارف توحید و خلوت نشین رواق تأیید و نوادۀ شریف و آزادۀ وی محمّد بن عبداللّه صلی الله علیه و آله «أبو ابراهیم» بود که هر چند به صورت از نسل ابراهیم خلیل و از نتاج ذبیح جلیل اسماعیل بود، معنیً به موجب آن که قدم

ص:141


1- (1) - صافّات (37) : 109. [1]

قریش در پیشگاه الهی پیشتر و سابقۀ معرفت جانش در پایگاه ربوبی بیشتر بود که او به روحانیتْ خَلق اوّل بود و به حکمتْ روح اعظم و به شریعتْ صاحب شرع افخم و به رسالتْ دارای نبوّت آخر و از دیگران اجلّ و اکرم، به حکم تعاقب زمان در این جهان تأسّی به صراط مستقیم و شرع قویم ابراهیم داشت که ابراهیم به تنهایی امّتی بود، قانت و آیین او محض راهنمایی ملّتی بود ویژۀ آداب توحید و یکتا پرستی و در ارائۀ طریق حق شناسی بر جادّۀ صواب کامل، ثابت.

چه، همه هر چه داشتند و به هر جا از رونق دین و برای ارشاد خلق عَلَم نبوّت افراشتند، جمله را از حقیقت روحانیّت احمدی و به مقتضای برخورداری از افضال جامعیّت محمّدی داشتند و بدین داشت و دریافت مشعوف و مفتخر بودند و تا در این خاکدان بودند و تا در روضۀ جاودان باشند مسرور باشند و دلخوش می ساختند که:

کُنْتُ نَبِیّاً وَآدَمُ بَیْنَ الْماء وَالطّینِ. (1)

من نبی بودم در حالی که آدم در بین آب و گِل بود.

در بی نشانی نشان اوست و

نَحْنُ الْآخِرُونَ السّابِقُونَ. (2)

ما [ پیغمبر خاتم ] آخرین رسول خداییم و [ در حقیقت ] سابق بر همۀ انبیا.

در عین عیانی بیان او . چه، به حقیقتْ اوّل بود و به صورتْ آخر، که علّت غایی در رشتۀ علل چنین افتاده و

أوَّلُ الْفِکْر در مرحلۀ اندیشه، اندر مقامِ کار به گونۀ

آخِرُ الْعَمَل راست آماده.

این بودِ پُر نمود و این حاصل جودِ خلاّق وجود است که مرا در عین نبوّت،

ص:142


1- (1) - المناقب، ابن شهر آشوب: 214/1؛ [1] بحار الأنوار: 403/16، باب 12، حدیث 1.
2- (2) - المناقب، ابن شهر آشوب: 269/3؛ [2]کشف الغمة: 11/1. [3]

ابوّت می دهد وبا آن که آدم را پور پاکم وآن صدف شایسته را مروارید تابناکم،به کمال ولایت و حقیقت نبوت در قائمۀ پایۀ هستی از سابقۀ مایۀ حق پرستی من چندان طول و تفصیل حکایت هاست که در این مطلع، به حقیقت آدم را پدر باشم و جان ابراهیم را پناهی اعظم.

بلی او به حقیقت «أبو ابراهیم» بود و ابوّت جملۀ معانی و حقایق و فیض بخشی از سر چشمۀ جمیع معارف و دقایق حضرتش را مسلّم بود و محقَّق از نخست. پس از ایجاد ربّ جلیل سایر خلق را، اصل وجود بود و غیر و فرع او بود، دیگر موجودات به تمامی و هر نمودی که هر گاه و هر جای باشد و بود، همه نورها پرتو نور او بود و جمیع حرکات شوق آمیز که در نشأۀ هستی اینچنین دل انگیز به حصول آمده حاصلی از بانگ جان بخش پرشور او .

مبیّن ملّت توحید بود و مخصوص حقیقت تأیید. مشیّت ازلی به حکمت لم یزلی خواسته بود تا آن نوخاستۀ مشهد انس الهی با جام لبالب از فیض های جان بخش نامتناهی از سراپردۀ خلوت غیب در حدّ کمال عاری از هر نقص و خالی از هر عیب، گام عنایت بیرون نهد به دلداری رهسپاران خسته و قدم رحمت به این سمت گذارد به تیمارداری جان های دل به خدا بسته.

کنیۀ ابوالسبطین

«ابوالسّبطین» نیز کنیت دیگر اوست که حسنینْ او را نوادگانی بودند عزیز و ارجمند و فرزندانی مهربان و دلبند، اجاق خانواده اش به آنان گرمی داشت و تنور شرعش از ایشان فروزندگی، دو شاخسار اصلی کهن درخت جانش بودند و در این جهان و جهان دیگر مایۀ آسایش روح و آرامش روانش که به مشام سرّ جانْ عارف معارف جانانْ بوی خداوند رحمان از آن دو سیّد بهشتی جوانان و از آن دو پیشوای اهل ایمان همی شنید، شرعش بدیشان محکم بود و آیینش به حفظشان مستحکم.

ص:143

محمّد صلی الله علیه و آله پدر اینان بود و اصل استوار این دو شاخسار طوبی نشانِ روضۀ جِنان، دو شاخساری که شجرۀ ولایت را اصل بودند و بیان احکام راستین آیین اسلام را فصل الخطاب و قول فصل که اصل ایشان ثابت است و دائم و فرعشان در سمای هدایت سر برکشیده و قائم که قوام حقیقت و بنیاد معرفت به استحکام این استوار بنیان و قیام این شجرۀ ثمربخش گلستانِ جانْ وابسته است.

کنیۀ ابوالارامل و أبو المساکین

«أبو الأرامل» و «أبوالمساکین» هم حضرتش را کنیه هایی مناسب و نیک بوده اند که صفوت آدمیان بود و رحمت حق بر جمیع عالمیان. دلش از عاطفت و محبّت چشمه ای جوشان بود و جانش از مرحمت و فتوّتْ بحری موّاج و خروشان، هر جا یتیمی بود او پدرش بود و هر جا مسکینی بود او به یاریش دست دراز می کرد و به کمکش گام جوانمردی پیش می نهاد و او را رعایت و سرپرستی می فرمود.

بیوه گان از برکت رحمتش درد بینوایی از یاد بردند و بینوایان از کمال عنایتش رنج ناداری بر طاق نسیان سپردند. از آن که خدا را می خواست و جز خدا نمی خواست، خلق جهان را که نهال باغ خدایند از حاقّ دل دوست می داشت،به تمام مقدور به مراقبت حالشان می پرداخت. به خرّمی خلق خرّم بود و از رنج و ناراحتی مردم از غایت همدلی دژم (1) و دَرهم!

باغبانی بود دانا و مهربان و زبردست و کاردان، به باغبانی روضۀ گیتی آمده، هر جا شاخساری می شکست و هر جا برگی از بی آب و برگی زرد می گشت و بی بر و بار می ماند، آب اندوه که درّ صاف محبّت و لؤلؤ لالای مرحمت بود بر رخسار حق نمودش که آیینۀ تمام نمای صفات ذات بی چون است جاری می گشت، سرشک غم از دیدۀ حق بین فرو می بارید و اعانت بیچارگان و همراهی نیازمندان را بر هر

ص:144


1- (1) - دژم: افسرده، دلتنگ، اندوهگین.

کاری می گزید چه، او به همین مهم بر این خاکدان غبار آلود قدم نهاده بود؛ آمده بود تا عالمیان را هشدار دهد و آدمیان را بیدار کند که هان ! همگنان را باشید و به هوش باشید تا در کمال هوشمندی حتّی به سهو نیز دلی نخراشید!

این روش و طریقت محمّد صلی الله علیه و آله و آیین و شریعت محمّدی است که مسلمان خالص با خلوص تام و اخلاص تمام، روی به سوی حق کند و نقد جان به درگاه دوست نثار دارد و با خلق خدا به احسان رفتار نماید.

پیوسته دستش به کار باشد و از حاصل کار، همگنان را مدد کار و دلش با یار و شیفتۀ جمال و جلال حضرت دلدار

جَلَّ جَلالُه و عمَّ نَوالُه .

اسلام را حقیقت این است و جز این نیست که مسلمان خدا را خالصانه بپرستد و از خلق خدا به اندازه ای که توان دارد سرپرستی نماید که خلاصۀ دین حق، حق پرستی و نوع دوستی است.

نام محمّد

نامش «محمّد صلی الله علیه و آله » بود که به اعتقاد ما جماعت مسلمین، پس از اسماء اللّه تعالی آن فرخنده نام والا، از جمیع اسامی افضل است و برتر و پسندیده تر است و ستوده تر.

نامی که کاشف از اوصاف حمیدۀ آن حضرت اقدس سامی است و حاوی محامد صفات و مناقب اخلاق آن خجسته ذات گرامی.

لفظ محمّد صلی الله علیه و آله به معنی «ستوده» است آنهم با مبالغه ای تمام و تشریفی بسیار و تعظیمی تام، این است که در بین آحاد بشر از کلمۀ «محمّد» بسی بیش از «محمود» ستودگیِ مسمّی و آراستگی آن که موسوم است بدین اسمِ اعزّ اعلی مستفاد می گردد.

گرامی پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله که محمّد مصطفی است، از لحاظ صفات کمال نوع

ص:145

انسان و هم در میان برگزیدگان عالمیان به تمامی در طریق اعتدال از همگان پیش تر بود و در منزل کمالْ واجد منزلت بیشتر که او راعقل و غضب و شهوت به موجب عطای موهبتْ معتدل گشته و اصول اخلاق حسنه و ارکان حسنات کامله که عدالت وحکمت و شجاعت و عفّت بود، حضرتش را حاصل آمده فروع این اصول وجود شریفش را میسّر گشته بود.

لذا اندیشه اش در نهایت استحکام برقرار، عفّتش هَمچون سخاوتْ مستقرّ و پایدار و شجاعتش چندانکه از عدالتش انتظار است، ثمربخش بود و پر بار.

هر کس به هر میزان بدین صفات پسندیده و خصال حمیده که اساس حُسن اخلاق بر آنها استوار است تحقّق یابد، به همان اندازه محمود و معظّم است و ستوده و مکرّم.

و نیک هویداست که چون آخرین رسول خدا را این مکارم والا و این مناقب عُلیا، بیش از همه دست داده و پیش از همه حاصل آمده بود، لاجرم حظّ او از تجلیل و تکریم بیشتر و حصّۀ او از ستایش و تعظیم وافرتر است، به ویژه که افزوده بر این همه، از جمیع خلق به حق نزدیکتر بود و قدم همّتش در خلوت سرای دوست از جملۀ جهانیان پیش تر.

حبیب خدا بود و مصطفی و باز پسین پیام آور مقتدا، لذا ستوده تر از همۀ عالمیان اوست و خجسته تر از تمام آفریدگان آن گزیده ذات والا صفات نیکوست.

صدر ممکنات است و حضرت واجب تعالی را مَجلای تجلیّات ذات. چراغ جهان است و رحمت آشکار ونهان. به ظهور و بطونْ جان عالم است و فخر آغاز و انجام آدم و بنی آدم. رسول بازپسین است و از میان پیامبران گزین و بهین. به کفایتْ خواجۀ حق است و به حقیقتْ بندۀ حق. سالار انبیا است و مولای اولیا. دلش غیب یزدان است و آب و گلش منشأ آب حیوان. در همۀ اعصار مرد یگانه است و در جمیع عوالمْ جوانمرد جاودانه. تحفۀ خلقت است و زبدۀ فطرت. در مُلک ملکوت

ص:146

متفرّد است و به عزّ جبروتْ متوحّد. آموزگار دبستان وجود است و شاهد برهان مشهود. عقل کلّ است و هادی سبل.

ولی به هوش باش که این جمله، ستایش مصطفی را سخت اندک است و به حکم قلّت و نقصانْ نیک ناروا. چه کنم که عبارت برای تعبیر از حضرت او تنگ است و لفظ از جهت ابراز معنیِ سراسر عنایت او نارسا! چه، بدان سان که بحر قُلْزُم (1) اندر ظرف ناید، حقایق هم جمله اندر حرف ناید.

چون زنم دم کآتش دل تیز شد شیر هجر آشفته و خونریز شد

آن که او هشیار خود تند است و مست چون بود چون او قدح گیرد به دست

شیر مستی کز صفت بیرون بود از بسیط مَرغزار افزون بود

قافیه اندیشم و دلدار من گویدم مندیش جز دیدار من

حرف چه بود تا تواندیشی از آن صوت چه بود خار دیوار رزان

حرف و صوت و گفت را بر هم زنم تا که بی این هر سه با تو دم زنم

(مولوی)

نام احمد

نام دیگرش «احمد» بود که دولتش مخلَّد است و حضرتش از حضرت بیچون و چندِ حق تا به آفاق ابدْ مؤیَّد.

در کتابتْ احمد را با احد یک میم فرق است و بدان نظم عبارت که عارف شبستر گفت: «جهانی اندر این یک میم غرق است».

به عنایتْ احمد صلی الله علیه و آله نایب حق است و در مقام نیابتْ کارساز این کارگاه به طور مطلق.

ص:147


1- (1) - قلزم: نام شهری است نزدیک کوه طور و بحر قلزم: بحر احمر ( دریای سرخ ) را گویند؛ محل غرق فرعون.

علی الاطلاق در میان آدمیان ستایش درخور او بود و هم از این روی نامش محمّد صلی الله علیه و آله بود و در مقام نسبت با سایر برگزیدگان اعم از اصفیای روحانی و انبیای ربّانی بدان لحاظ که از همه برتر بود و از جملگی ستوده تر به نام «احمد» موسوم گشت. و بدین سبب که در ملکوتِ اعلی مقام اهل صفوت و روحانیّت است بر وجهی که آگاهان و مقرّبان بارگاه اقدس والا اظهار داشته اند، پیامبر اسلام را نام مقدّس در این جهان که عالم مُلک است و نشأۀ ناسوت «محمّد» است و در جهان دیگر که عالم قدس است و نشأۀ ملکوت، «احمد صلی الله علیه و آله ».

از این روی آن کس که به دنبال آن نبیّ بزرگوار و حبیب دلجوی گام در صراط مستقیم توحید نهاد و درتبعیّت از احکام سعادت آیین خجستۀ دین او دادِ اطاعت داد، او نیز به اندازۀ خویش ستوده خصال گشت و در حدّ خود از شرف نفس و کمال معنی بهره ور آمد. چه:

رهروان را ز احمد مختار آن که دی نار بُد شد دین دار

تا بنگشاد لعل او کان را سمعها شمعدان نشد جان را

چون ز جهّال رخ نهان کردی خانه برخود چو بوستان کردی

چون شدی تنگدل ز اهل مجاز به تماشا شدی به باغ نماز

چون ز اشغال خلق درماندی به ارِحْنا ، بلال را خواندی

کای بلال اسب دولتم زین کن خاک بر فرق آن کن و این کن

(سنایی غزنوی)

لقب عاقب

رسول اکرم صلی الله علیه و آله را عناوین و القاب متعدّد است که جملگی در بیان مکارم صفات و مناقب ملکات آن ستوده خوی خجسته خصال بر حضرتش اطلاق گشته و در

ص:148

ستایش جنابش مذکور آمده اند.

از آن میان یکی «عاقب» است و هم بدین مقصود است «مقفّی» بدان معنی که وی از پی سایر پیمبران به رسالت مبعوث گشت و به ارشاد جمیع خلق مأمور؛ دیگران جلو آمدند موکبش را به جلوداری و او از عقب آمد عامّۀ آفریدگان را به یاوری و یاری.

بعد از او کس را دعوای نبوّت نسزد که این طومار با بعثت وی بسته گشته و این کتاب با نزول آخرین کتاب الهی بر دل بینایش به آخر رسیده و فروبسته است.

لقب خاتم و فاتح

دیگر آن که او «خاتم» بود بر انبیای سلف و «فاتح» بود بر اولیای خلف بدین بیان که گذشت و به همین توصیف که ذکر آن رفت. نبوّتش تام بود و رسالتش در کمال تمام، لاجرم اساس آیینش متمّمی نمی جست و اصل دینش مکمّلی نمی خواست و همین بود سرّ خاتمیّت او .

شخصاً به فرمان حقّ این حقیقت را آشکار ساخت و

لا نَبِیَّ بَعْدی. (1)

فرمود. خدایش در قرآن کریم بدین منصب عظیم ستود و مردمان را بدین راز مهمّ راه نمود، که در آیۀ چهلم از سورۀ احزاب (2) از حضرت ذی رفعت وی، به عنوان «خاتم النّبیّین» یاد فرمود.

ص:149


1- (1) - وسائل الشیعة: 337/28، باب 7، حدیث 34900؛ من لا یحضره الفقیه: 163/4، حدیث 5370.
2- (2) - «مَا کَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِن رِّجَالِکُمْ وَلکِن رَّسُولَ اللّهِ وَخَاتَمَ النَّبِیِّینَ وَکَانَ اللّهُ بِکُلِّ شَیْ ءٍ عَلِیماً »؛ محمّد، پدر هیچ یک از مردان شما نیست، ولی فرستادۀ خدا و خاتم پیامبران است؛ و خدا به هر چیزی داناست. احزاب (33) : 40. [1]

لقب حاشر

«حاشر» بود که حشر عالمیان به تمامی، بر دو قدم گرامی اوست. از میان بنی نوع انسان و دیگر جهانیان هر که را به سروری سری است، سر بر پای او دارد و بدین پایگاه فخرها می نماید که ملاک سروری چاکری اوست. و چون سروران راستین در پیشگاه آن پیمبر باز پسین بدین مایه از خاکساری اند و افتادگی، تو ای بینای حقیقت، آیین خود به حقیقت بشناس و ببین که سایرین در این درگاه حقّ مبین از کدامین در اذن دخول دارند و به چه نحو شرف قبول؟

تا آمد برای نصرت حقّ آمد و محض نشر معارف توحید. و بدینگونه بود که بت پرستی را از روی زمین محو کرد.

لقب ماحی

دل آن کس که دعوتش را شنید و صحّت کلامش را به میزان عقل صافی خدا داد سنجید، به برکت هدایتش از چنگال شیطان رجیم و نفس پلید رهید و به درگاه معرفت الهی رسید و در ریاض دلگشای حقّ شناسی خرامید. پس او «ماحی» بود ماحی باطل و محو کنندۀ شرک. لذا عنوان ختم نبوّت همی بر او زیبد و نام های «عاقب» و «خاتم» و «حاشر» و «ماحی» تنها بر او سزد که جانِ تنها فدای تنش باد و وصل جانانۀ بی همتا بهرۀ جان پاک روشنش.

در رسالت تمام بود تمام در کرامت امام بود امام

چمنی با کمال بی شرکی شجری پر ز برگ بی برگی

روی او خوب و رأی او ثاقب ازلش خوانده حاشر و عاقب

صحن او شرع و عقل او صاحی خوانده محییّ اعظمش ماحی

(سنایی غزنوی)

ص:150

القاب دیگر پیامبر صلی الله علیه و آله

پیشوای بزرگوار ما خاتم النّبیّین - فداه أرواح العالمین - از آن روی که از نژاد عرب بود «عربی»؛ از آن جهت که مولد و منشأش مکّه بود «مکّی»؛ بدین سبب که مکّه را نیز کلیّۀ اراضی جنوب غربی حجاز را که مکّه هم در جزء آن واقع است تِهامه می نامند «تِهامی»؛ بدان جهت که آن سرزمین مقدّس را از این روی که ریگزاری گسترده و مَسیلی بس وسیع است به ملاحظۀ اصل لغت بَطْحا و ابْطح خوانده اند «ابطحی»؛ چون هجرتگاه و مدفن والا پایگاهش در یثرب است که بعد از هجرت به مدینة النّبی و مدینة الرسول و علی الاطلاق به عنوان مدینه نامبردار آمده «یثربی» و «مدنی»؛ بدان لحاظ که نسبش به نضر بن کنانه می رسد که به قریش ملقّب و مشتهر است «قُرَشی»؛ از آن که نیای بزرگش هاشم بود «هاشمی»؛ بدین موجب که جدّ بزرگوارش عبدالمطّلب است «مطّلبی» و چون مادر عالی قدرش دختر وهب بن عبدمناف بن زهره می باشد «زُهْری» خوانده شد.

پیامبر عالی مقدار و پیشوای بزرگوار ما محمّد صلی الله علیه و آله مصطفی بود از همه حیث و به همه روی؛ در صفات کمال منزّه از نقص و عیب و در امر ربّ متعال مصفّی از شک و ریب، گزین خلق و گزیدۀ حق، پیوسته در میان مردمان خالص بود و با پروردگار جهان آشکار و نهان؛ به همه وقت و در همه حال مخلص؛ از این روی حتّی پیش از بعثت و دعوت نیز در شهر و دیار خویش و در بین بیگانه و آشنا به عنوان «امین» نامبردار گشت و موصوف و بدین وصف شریف مشهور و معروف؛ امین بود برای اموال و اسرار و اعراض مردم.

مصطفی صلی الله علیه و آله را خدا فرستاد تا مردمان راه او گیرند و حکم او پذیرند، پی او سپارند و در طریقتِ شریعتش پای عزم جزم و به همّت مردانه استوار دارند تا راه به معنی برند و رها از صورت، هم به دوران زندگی دنیوی به حیات معنوی فائز گردند.

ص:151

ظاهر و باطن به حقیقت آراست و درون و برون از غیر حقّ پیراسته، به هیکل مقدّس انسان کامل و در هیئت قدس کمال انسانیّت.

مصطفی صلی الله علیه و آله چنین بود و بدین آوازۀ صادقانه در عالم بی کرانه، هم در ناسوتِ گذرانْ شهیر، و هم در ملکوت جاودانْ، صیت صفاتش منتشر و فرمان اصطفایش چنانکه در هر جان مخلّد از آن بانگ سرمد صدایی است پی گیر و مؤبَّد.

تا به حشر ای دل ارثنا گفتی همه گفتی چو مصطفی گفتی

صیت صوتش برفته در عالم نه پَرَش بوده در روش نه قدم

وصف این حال مصطفی دارد بوی خوش بال و پر کجا دارد

صاد و دال آب داد صادق را عین و شین عشوه داد عاشق را

مایه و سایۀ زمین او بود گوهر شب چراغ دین او بود

مفخر جمله انبیا او بود خسرو میر مرتضی او بود

(سنایی غزنوی)

نبی توبه، نبی رحمت

«نبی توبه» بود و خود در تذکار مراتب خویش از این منزلت یاد می فرمود. از غایت اعتدال که دین او راست، و از نهایت لطف وافضال که پروردگارِ معین او راست، به یمن احسان الهی وبه طفیل رحمتش با آن پیک پاکیزۀ خصال مسعود و مخصوص به عنایات نامتناهی، در آیین مقدّس اسلام این مهلت موجود است و این فرصت مقدور که اگر مسلمانی از راه صلاح فرو افتاد وبه لغزش گرفتار ماند، چون به خود آید و اوقات گناه آلود گذشته را با توبه و انابه از آنچه رفته تدارک نماید خدای را توّاب و رحیم یابد وغفّار و کریم؛ و این همه به میمنت مرحمت نبوی فراهم است که رحمت خاصّش حاصل بود و کرامت مخصوصش عاید، چه وی «نبیّ رحمت» بود و از جانب پروردگار مسندنشین سریر عزّت و ویژۀ تاج کرامت بلکه از غایت

ص:152

رحمت حقّ خود رحمتی بود کامل و عنایتی شامل مرجمیع جهانیان را و جمله عالمیان را.

خدایش به صراحت تمام او را

«رحمة للعالمین» خوانده و بر مقدم لیاقتش که از گنجینۀ موهبت فراهم آمده هزاران درّ خوشاب و لآلی شاهوار از تکریم و آفرین افشانده واز مقام رفیعْ فرمانِ منیع صادر گشته که:

وَما أرْسَلْناکَ إلّارَحْمَةً لِلْعالَمینَ » (1)

و تو را جز رحمتی برای جهانیان نفرستادیم.

او همه را آمد با رحمت بسیار از لوازم سعادت و نعمت بی شمار از مواهب عنایت، امّا از کوردلان کج فهم و بی حاصلان کم حظ بسی بودند و بسیار باشند که به سوء اختیار خویش از او نصیبی نبرده اند و بهره ای نیافته اند.

در حالی که به تأکید عقل فرض عین است جان همگان را و به ویژه رنج آلودگان درد هوا و زمین گیران بستر هوس راکه از طبیب جان ها و توان بخش ایمان ها مدد جویند و به امداد حضرتش از قید وساوس شیطانی و هواجس نفسانی رها شوند و طریق نجات پویند.

چون تو بیماری از هوا و هوس رحمة العالمین طبیب تو بس

هر که را از کمال مایه بود خرد مصطفاش دایه بود

گر ندانید ای هوا کوشان بشنوید این سخن ز خاموشان

تا بگویند بر زبان خرد هر که دل داد دین او بخرد

(سنایی غزنوی)

ص:153


1- (1) - انبیاء (21) : 107. [1]

لقب عبداللّه

«در قرآن آمده است که او «عبداللّه» بود، چه تا مرتبۀ عبودیّت تحصیل نشود معرفت به مقام اقدس ربوبیّت حاصل نگردد، این به آن بسته است و آن بدین پیوسته.

باید خودی ها پایان گیرد و خودبینی ها رنگ بی رنگی محو پذیرد، افق وجود از هر چه به گونۀ موجود می نماید پاک و مصفّی گردد تا آفتاب درخشان وجود حقیقی روی نماید و چهرۀ تابان شمس هستی طالع آید.

«حق» بود و «صدق» و «برهان» بود و «ذکر» که به حقّانیّت حقّ و موهبت مطلق گزین گشته و از جانب حضرت اقدس پروردگار برای هدایت اهل عالم در هر جای به هر روزگار آمده بود، تا جملگی را تذکّر دهد که دنیا گذران است و آخرت جاودان؛ لذا خردمندان را وظیفۀ جان آگاه، آن که از این سرای ناپایدار بهره ای حاصل آورند که در آشیانۀ جاودانه شان به کار آید و در آن عالم بی منتهی نهایت راحت را موجب گردد.

«فضل خدا» بود و «مُرْسَل مِن عِنِداللّه»، «ولیّ حقّ» بود و «نبیّ کردگار» به مقتضای عطای سبق، حمد خدا را «مسبّح» بود و قدر حق تعالی را «مصلّی».

به آفریدگار و شریعت او «مؤمن» بود و به انبیای سلف و آثار راستین ایشان «مصدَّق»، نعمت پروردگار را حق گزار بود و «محدّث» و احکام اسلام و ارکان ایمان را «صادع» (1) و «مبلّغ».

«منصور» و «مؤیَّد» بود و به حسن برتر و هدایت والا از جانب حضرت اقدس مولا «مسدَّد».

«نعمت خداوند کریم» بود و نسبت به مؤمنان «رئوف» و «رحیم»، «صبح

ص:154


1- (1) - صادع: جدا کنندۀ حق از باطل.

سعادت» بود و «فجر صادق»، «شمس عنایت» بود و «آفتاب طالع»، هدایت را «سراج منیر» بود و دین و ملّت را «مصباح فروزان» بی نظیر.

برگزیدۀ حق بود و «مجتبی»، رهنمای خلق بود و «مقتدی»، بر کشیدۀ پروردگار بود و «مرتضی»، صفا یافته از درگاه کردگار بود و «مصطفی».

«عالم» بود به علم لدنّی و «حاکم» به حکم ربّانی، نعمت الهی را «شاکر» بود و در آنچه پیش می آمد «صابر» و خدا را از دل و جان پیوسته و در همه حال «ذاکر»، به رضای خدا «راضی» بود و در میان آفریدگان حقّ به عدل مطلقْ «قاضی»، به اذن اللّه «داعی» بود و خلق را بدان جناب یکتای بی همتا «هادی»، آیات بیّنات قرآن را به فرمان خداوند مستعان «قاری» بود.

احکام دین مبین و ارکان اخلاق متین را از کلمات مبارک فرقان بر عالمیان «تالی»، شبانگاه به عبادت خدای تعالی «متهجّد» بود و به شبان و روزان بر آن مولای اعلی «متوکّل».

«منادی توحید» بود و سعادت، «آمر» اهل و خاندان و امّت و آدمیان، بدانچه مایۀ صلاح و فلاح است و سرمایۀ اعتلا و عظمت.

«مستقیم» بود و در راه راست شرع قویم و «معصوم» بود به احسان خداوند کریم.

«قانع» و «قانت» و «خاشع» بود و «صادق» و «خاضع» و «عابد» و «ساجد» و «شاهد» و «مجاهد».

تا در این سرا بود دمی از جهاد در راه خدا نیاسود و پیوسته همی «رائد» (1) آدمیان بود و «شاهد» بر عالمیان، بر هدایت اهل ایمان و ارشادِ هدایت پذیران «حریص» بود و بر آن جمله «شهید».

«بشیر مبین» بود و «نذیر امین»، جهانیان را به رحمت بی نهایت پروردگار بشارت می داد و از تجاوز از حقّ و انحراف از حدود باز می داشت. به احسان الهی

ص:155


1- (1) - رائد : جوینده ، خواهنده .

می بخشود و به سخط آن حضرت در صورت آلایش به ناپرهیزکاری و تباهی انذار می نمود که «مبشّر» بود و «منذر».

معتدلی کامل بود و پیشوایی عادل، طالب حقّ بود و هادی به جانب آن حقیقت مطلق و چنین بود که خدایش «طه» خواند.

سیّد اوّلین و آخرین بود و سالار انبیا و مرسلین و همین بود که خدای جهان با آن برگزیدۀ دل ها و جان جهان به عنوان «یس» سخن راند و او را بدین اسم مسعود و لقب مبارک خواند.» (1) فیضی ، بزرگترین شاعر سدۀ دهم در سرزمین هند چه نیکو سروده.

ای روی تو آفتاب خاور وز نور رُخَت جهان منوّر

از چشم تو فتنه هاست ظاهر در لعل تو لطف هاست مضمر

در آتش و آبم از تو ، زان رو دارم لب خشک و دیدۀ تر

بزدای ز شام هجر ظلمت ای زُهره جبین ماه پیکر

بگذار که دامنت بگیرم سر در قدمت نهم بمیرم

(فیضی هندی)

عهد شیرخوارگی و کودکی

اشاره

« پس از ولادت آن بزرگوار که تجلّی گاه اوصاف جمال و جلال بود، سر پرست دلسوز و بزرگوارش عبدالمطّلب به دختران خود عاتکه و صفیّه فرمود:

برای او دایه ای تفحّص کنید. زنان شیر ده بنی هاشم را خواستند ولی آن حضرت سینۀ هیچ یک را نپذیرفت.

عبدالمطّلب غمگین و ناراحت از خانه بیرون آمد و به نزد کعبه رفت و با دنیایی

ص:156


1- (1) - طلعت حق: 17.

از اندوه و غم در پناه کعبه نشست.

در این وقت پیرمردی از قریش که او را عقیل بن ابی و قّاص می گفتند با عبدالمطّلب برخورد کرد و از وی سبب اندوه و غصّه اش را پرسید، عبدالمطّلب گفت: ای شیخ قریش ! اضطراب و ناراحتی من از این است که فرزند زادۀ من که تازه به دنیا آمده سینۀ هیچ زن شیر دهی را نمی گیرد، بدین سبب خوردن و آشامیدن بر من گوارا نیست و در چارۀ کار خود حیران مانده ام. عقیل گفت: ای ابوالحارث ! من در میان صنادید قریش زنی گمان دارم که از عنایت عقل و فصاحت و صباحت و رفعت و حسب و شرافت نسب نمونه ندارد و او «حلیمه» دختر عبداللّه بن حارث است.

عبدالمطّلب چون اوصاف حلیمه را شنید او را پسندید و غلامی از غلامان خود را به سوی قبیلۀ بنی سعد بن بکر که در شش فرسخی مکّه بودند فرستاد وگفت: به زودی عبداللّه بن الحارث عَدوی را نزد من حاضر کن.

غلام در اندک زمانی عبداللّه بن الحارث را به نزد عبدالمطّلب آورد، در حالی که اکابر قریش چون پروانه گرد شمع وجود او جمع بودند. چون نظر عبدالمطّلب بر وی افتاد به استقبال او برخاست و وی را در بر گرفت و در پهلوی خویش نشاند و گفت: ای عبداللّه ! تو را برای این طلبیده ام که اگر مصلحت بدانی دخترت را برای شیر دادن به فرزند زاده ام محمّد حاضر سازی، که اگر شیر او را قبول کند تو را و عشیره ات را توانگر کنم.

عبداللّه از شنیدن این خبر مسرّت انگیز و مژدۀ همایون بسی شاد شد و به سوی قبیلۀ خود باز گشت و حلیمه را به آن خبر بهشتی بشارت داد.

حلیمه غسل کرد و به انواع طیب خود را معطّر ساخت و جامه های نو پوشید و با پدر خود عبداللّه و شوهرش بکر بن سعد به خدمت عبدالمطّلب شتافتند.

چون محمّد را به دامن گرفت سینۀ چپ خود را نزدیک دهان آن حضرت برد،

ص:157

چرا که طرف راست سالیان درازی بود خشک شده بود، ولی آن جناب به سینۀ چپ ابداً التفات نفرمود، بلکه تمایل به طرف راست داشت، حلیمه در گذاشتن طرف چپ به دهان حضرت مبالغه می نمود، ولی حضرت به طرف راست میل می فرمود، عاقبت از روی ناچاری طرف راست را به دهان حضرت گذاشت و گفت:

عزیز جانم ! دهان بر آن قسمت سینه بگذار و ببین خشک است.

چون محمّد صلی الله علیه و آله دهان بر آن قسمت گذاشت از برکت دهان مبارکش، چنان شیر جاری شد که از کنار دهان حضرت می ریخت. حلیمه و دیگران سخت متعجّب شدند.

آن زن با کرامت گفت: ای فرزند من ! امر تو بسی عجیب است. به حق خدای جهان سوگند می خورم که دوازده طفل از پستان چپ من تغذیه کرده اند و قطره ای شیر از طرف راست من ندیدند!!

عبدالمطّلب فوق العاده شاد شد، به حلیمه فرمود: اگر نزد ما بمانی خانه ای با ماهی هزار درهم و یک دست جامۀ رومی و روزی ده من نان و گوشت به تو عطا می کنم، ولی حلیمه از پذیرفتن خواستۀ جدّ محمّد عذر خواهی کرد.

عبدالمطّلب فرمود: ای حلیمه ! اکنون که می خواهی به محلّ زندگی خود برگردی، فرزندم را به دو شرط به تو می سپارم:

اول آن که : در تعظیم و اکرام او تقصیر ننمایی و پیوسته از این گوهر یکتا مواظبت نمایی. حلیمه گفت: به پروردگار جهان سوگند که از وقتی نظرم بر او افتاد، محبّت وی چندان در قلبم جای کرده که در اکرام او محتاج به سفارش نیستم.

دوم آن که : هر جمعه او را نزد من آوری که من تاب مفارقت و هجران او را ندارم.» (1)

ص:158


1- (1) - حیات القلوب: 100.

گرچه از بهرکسی جان نتوان داد ز دست چیست جان کز پی جانان نتوان داد ز دست

ای گلستان وفا خار جفا لازم توست از پی خار ، گلستان نتوان داد ز دست

همچو تو دوست مرا دست به دشواری داد چون به دست آمدی آسان نتوان داد ز دست

گرچه آن زلفْ پریشانیِ دلراست سبب آن سر زلف پریشان نتوان داد ز دست

دی یکی گفت برو ترکِ غمِ عشق بگو به چنان وسوسه ایمان نتوان داد ز دست

(سیف فرغانی)

قدوم شیرخواره و نزول برکات بر آل سعد

« اعراب بادیه نشین و قبیلۀ بنی سعد درست به خاطر دارند که دو سه سال آزگار برکت آسمان ها از اراضی ایشان برداشته شده بود و چیزی نمانده بود که یکباره گوسفندان و شترانشان از گرسنگی و تشنگی جان بدهند، به خصوص بر قبیلۀ بنی سعد خیلی سخت می گذشت، نه در زمین گیاه سبزی دیده می شد که چهارپایانشان دندان به آن گیاه بزنند و نه از آسمان بارانی فرو می ریخت که در غدیرهایشان برای روزهای تشنگی ذخیره ای بماند.

امّا در آن روز که حلیمۀ سعدیّه قنداقۀ محمّد صلی الله علیه و آله را در آغوش کشید و پا به قبیله گذاشت، ناگهان روز و روزگار عوض شد.

ابرها نابهنگام بهم پیوستند و باران بی دریغ خود را بر سر آل سعد فرو ریختند، زمین ها با وضع حیرت انگیزی سبز شدند، پستان گوسفندان از شیر لبریز شد؛ نه

ص:159

تنها بنی سعد از آن قحط و غلا نجات یافتند، بلکه از برکت وجود این کودک شیرخوار، عشایر آن سرزمین همگی به رفاه و آسایش رسیدند، فقیرترین قبایل عرب در ردیف غنی ترین قبایل قرار گرفت.

از نظر رشد و نمو ، برنامه ای خارق العاده داشت. درست آن طفل یک شبه که می گویند ره صد ساله می رود. این نازنین کودک بود.

وقتی به سنّ چهار سالگی رسید توانست با برادر رضاعی خود ضَمْره همراه گوسفندان به صحرا برود، وی از کار چوپانی لذّت بسیاری می برد.

پیامبران پیشین همچنین بودند، هر کدام چندی به چوپانی و رعایت گوسفندان می گذرانیدند، مثل این که رعایت و نگهداری و هدایت حیوان ناطق را باید در کنار حیوان صامت تمرین کرد.

در میان انبیا آنان را که می شناسیم، ابراهیم خلیل، پسرانش اسحاق و اسماعیل، موسای کلیم و عیسای مسیح علیهم السلام هر کدام مدتی در رخت شبانی به سر بردند، تا جامۀ نبوّت به بر کردند و مسؤلیت ارشاد و هدایت بشر را به عهده گرفتند.

قبیلۀ بنی سعد عموماً و حلیمۀ سعدیّه خصوصاً، در زندگی این کودک هاشمی عجایبی می دیدند که برایشان شگفت انگیز بود.

مثلاً رشد غیر عادیش، سخنان چندین بار بزرگتر و درشتر از سنّ و سالش، سکونش، سکوت های ملکوتی و آسمانی و معنی دارش!

در نخستین روزی که می خواست با برادرش ضمره به صحرا برود حلیمه دستش را گرفت و به خیمه اش برد و موهای سیاه و مجعّدش را شانه کرد و به چشمان جذّابش سرمه کشید و بعد یک گردنبند که از چند مهرۀ منقوش تشکیل می یافت به گردنش انداخت.

محمّد نگاهی به این مهره ها انداخت و با لحن شیرینی پرسید: این چیست؟

- این حرز است، این طلسم است.

ص:160

- فایده اش چیست؟

- فایده اش این است که به گردن هر کس باشد، از شرّ جنّ و انس در امان است.

خنده کنان با تکان دست، گردنبند را پاره کرد و با همان شیرینی گفتارش گفت:

من کسی را دارم که از تمام شرها و بدی ها حفظم می کند، من حاجتی به این گردنبند ندارم.» (1) أَلَمْ یَجِدْکَ یَتِیماً فَآوَی * وَوَجَدَکَ ضَالّاً فَهَدَی * وَوَجَدَکَ عَائِلاً فَأَغْنَی » (2)

آیا تو را یتیم نیافت، پس پناه داد؟ * و تو را بدون شریعت نیافت، پس به شریعت هدایت کرد؟ * و تو را تهیدست نیافت، پس بی نیاز ساخت؟

حلیمۀ سعدیّه نزدیک به دو سال به آن حضرت شیر داد و قریب به پنج سال از آن حضرت نگهداری کرد و در پرورش او کوشید، سپس وی را به دامان آمنه و آغوش عبدالمطّلب بر گرداند.

از روزی که آمنۀ بزرگوار شوهر با کرامتش عبداللّه را از دست داد، همواره به دنبال فرصت بود تا به مدینه رفته و آرامگاه شوهرش را زیارت کند و در عین حال دیداری هم با خویشان خود در آن منطقه داشته باشد.

با محمّد صلی الله علیه و آله و زن مهربانی به نام امّ أیمن به سوی مدینه بار سفر بست. مدّت یک ماه در آن شهر ماند، علاوه بر زیارت قبر شوهرش به دیدار خویشان خود هم توفیق یافت. ولی این سفر برای محمّد همراه با سخت ترین تألّمات قلبی بود؛ زیرا در آن یک ماه مرتّب دیدۀ پاکش به خانه ای می افتاد که پدر مهربانش در آن جا به وقت جوانی چشم از دنیا بسته بود. هنوز در غم و اندوه جانکاهش به سر می برد که

ص:161


1- (1) - نخستین معصوم: 34.
2- (2) - ضحی (92) : 6 - 8. [1]

حادثۀ بسیار جانگداز دیگری به او هجوم برد و آن از دست دادن مادر مهربانش به وقت مراجعت به مکّه در محلّی به نام «أبْواء» بود.

امّ ایمن آن کودک بی مادر را به سرعت به مکّه رساند و تحویل جدّ بزرگوارش عبدالمطّلب داد.

هر روز برای بزرگ قریش در کنار کعبه بساطی پهن می کردند، بزرگان قوم و فرزندان عبدالمطّلب در کنارش جمع می شدند، هر زمان دیدگانش به محمّد می افتاد، فرمان می داد، راه را باز کنند تا محمّد به نزدش آمده و پهلویش بنشیند.

هنوز امواج سخت دوری پدر و فراق مادر، قلبش را آزار می داد که برای بار سوم به حادثۀ سخت و مصیبت جانگدازی دچار شد و آن از دست دادن جدّ بزرگوارش حضرت عبدالمطّلب بود. محمّد از خانه تا جایی که جدّش را دفن کردند همچون ابر بهار از دیدۀ پرفروغش اشک می ریخت !

سرپرستی ابو طالب از پیامبر

«عبدالمطّلب به وقت مرگ سرپرستی و نگهداری محمّد صلی الله علیه و آله را به فرزند برومند و بسیار عزیز و مؤمن خود ابو طالب که با عبداللّه پدر رسول خدا، از یک مادر بودند واگذاشت.

ابوطالب که پدر امیر المؤمنین بود برای پیامبر، پدری مهربان و سر پرستی والا به شمار می آمد. رنجی که ابوطالب به خاطر این برادر زادۀ عزیز کشید بی نظیر بود.

اگر چه عبدالمطّلب بر محمّد امین پدری کرد، ولی شرایط محیط در زمان عبدالمطّلب صورتی و در زمان ابوطالب صورت دیگری داشت.

عبدالمطّلب از نظر مقام سیاسی و اجتماعی خود که همچون پادشاهی بی تاج و تخت بر سرزمین بطحا سلطنت، می کرد خیلی آسان می توانست محمّد را از دشمنان حفظ کند، ولی ابوطالب آن قدرها حشمت و جلال ظاهری نداشت که بی

ص:162

دردسر از این امانت الهی نگاهداری کند.

از طرفی محمّد روز به روز بزرگتر می شد و به همین نسبت دشمنانش بیشتر به قصد جانش فکر می کردند.

[

سفر با برکت

]

فکر این که مبادا این نازنین وجود از دست برود ابوطالب را سخت ناراحت می داشت، تا آن جا که وقتی به قصد تجارت رو به شام می آورد چاره ای ندید جز آن که برادرزادۀ عزیزش محمّد را هم با خود به شام ببرد.

این سفر، نخستین تکانی بود که قدرت توحید به بت ها و بت پرستان مکّه می داد.

در این سفر اسراری که تا آن روز بر مردم مکّه حتّی بر ابوطالب یعنی نزدیک ترین و محرم ترین کسان محمّد هم پوشیده بود بیش و کم آشکار شد و مسئولیت نگاهداری آن حضرت را بیش از پیش سنگین ساخت و ابوطالب را به عظمت این مسئولیت آشنایی بیشتری بخشید.

قریش در چهار فصل سال، دو فصل به تجارت می رفت و به فرمودۀ قرآن مجید:

رِحْلَةَ الشِّتَاءِ وَالصَّیْفِ » (1)

[ و نیز ] به سفرهای [ تجارتی ] زمستانی و [ سفرهای تجارتی ] تابستانی پیوند و انس دهد [ تا در آرامش و امنیت، امر معاششان را تأمین کنند. ]

در زمستان محصولات شام را به یمن می برد و در تابستان محصولات یمن را به شام.

این فصل، فصل تابستان آنهم تابستان حجاز بود که کاروان مکّه در ریگزارهای

ص:163


1- (1) - قریش (106) : 2. [1]

بطحا راهپیمایی می کرد، امّا از این راهپیمایی تابستانی رنج و عذابی نمی دید؛ زیرا پارۀ ابری به طور دائم بالای سرش سایبانی داشت.

این چتر شیرگون را دست رحمت و مرحمت حق به خاطر یک نفر فقط نفری که با آن کاروان همسفر بود بر سر کاروانیان افراشته بود. کسی نمی دانست این هوای آتش فشان چرا دیگر گرم نیست، چرا لطف بهاری و نسیم بهشتی دارد؟

سفر کردن در فصل تابستان آنهم تابستان حجاز کار بسیار دشواری است و احیاناً خطرناک است. در این فصل سفر کردن بیماری دارد، آفتاب زدگی دارد، مسمومیّت دارد و با هزاران رنج و بلای دیگر هم توأم است.

البته هوای شامات و سوریه در فصل تابستان نه تنها زننده نیست، بلکه همچون هوای ییلاقات بسیار روح افزاست، ولی کاروان قریش تا خودش را از مکّه به مرز شام برساند جانش به لب رسیده بود، ولی کاروان قریش در این سفر خیال می کرد که یک باره ازسرزمین شام رو به دمشق آورده؛ زیرا چیزی از مشقّت ها و عذاب های گذشته را در میان نمی دید.

هیچ کس مریض نمی شد، هیچ کس از شدّت گرما نمی نالید. از همه شگفت انگیزتر، شترانی که بار گران به پشت داشتند همه جا مستانه راه می رفتند چنانکه گویی تازه از چراگاه برگشته اند.

یک بازرگان از بنی ثقیف که اسمش جندب بود، چند بار این سخن را تکرار کرد:

چه سفر مبارکی!

محمّد صلی الله علیه و آله را در قبیلۀ بنی سعد «مبارک» می نامند؛ زیرا آشکارا احساس کرده بودند که برکت وجودش آل سعد را از روی خاکستر بلند کرده بود و بر توده های زر نشانیده است.

محرمانه چند جفت چشم بر روی محمّد خیره شد ولی او مثل همیشه خاموش و غرق در فکرها و اندیشه ها بود. بالأخره به شام رسیدند. آن جا دیگر خاک شامات

ص:164

و سرزمین درخت و گل و سبزه و صفا بود.

همه خوشحال بودند، همه خندان بودند، شب و روز راه می پیمودند، پیش می رفتند، از شهرهای آباد و دهکده های زیبا و مزرعه های خرّم و شاداب می گذشتند.

[

داستان اعجاب انگیز بَحیرای راهب

]

کاروان قریش مسیر معیّن خود را می پیمود تا از دور سایۀ شهر بُصْری با جلال و عظمتش آشکار شد، ولی برای کاروان مکّه این دور نما و حتّی خود بصری چیزی دیدنی نبود. مصلحت دیدند که در کنار دهکدۀ «بَحیرا» یک فرسنگ دور از شهر در همان جا بارانداز کنند.

سال ها بود که در کنار دهکدۀ بَحیرا، در پناه صومعه ای دور افتاده پیری روشن ضمیر به عبادت خدا سرگرم بود. این مرد یک روحانی مسیحی بود که نه تنها مردی زاهد و وارسته و از دنیا گریخته بود، بلکه مردی دانشمند و عمیق و هنرمند هم بود.

این مرد از ادیان مختلف، از ملل و نحل، از تحوّلات اجتماعی خبر داشت، حتّی می گفتند که: این راهب نصرانی در سایۀ ریاضت ها و زحمت هایی که کشیده از گذشته و آیندۀ مردم خبر می داد.

آنچه محقّق بود این بود که «سرجیوس» یعنی همین راهب که در کنار دهکدۀ بحیرا صومعه نشین و گوشه گیر، بود هم بسیار پارسا و هم بسیار دانشمند بود.

خدا می داند که در شب گذشته به کجا فکر می کرد و در رؤیای شبانه چه دیده بود و چه شنیده بود؛ زیرا وقتی که به هنگام سحر، سر از بالین برداشت آدمی غیر از آدم دیروزی بود.

مطلقاً فکر می کرد و گاه و بیگاه به در صومعه می آمد و چشم به چشم اندازهای دور می انداخت، مثل این که از مسافری انتظار می کشید، نگاهش به روی جاده پهن

ص:165

شده بود.

تقریباً روز از نیمه گذشته بود که از انتهای جنوبی جادّه، گرد ضعیفی به هوا برخاست، پیدا بود که قافله ای از حجاز به شام می آید، امّا سرجیوس راهب، روشنفکرِ بحیرا، به جای این که زمین را نگاه کند آسمان را نگاه می کرد، چشمش به تماشای یک اعجوبۀ آسمانی محو شده بود.

قافله دم به دم نزدیکتر می شد و گرد راهش غلیظتر و تیره تر به هوا بر می خاست تا کم کم نزدیک شد و به سمت بارانداز خود که در سبزه زاری دور از جاده قرار داشت پیچید.

نگاه راهب از بالای سر آن کاروان به دنبال آن یک لکّۀ ابر که همه جا سایبان کاروان بود، به سمت راست جاده به همان جا که بارانداز قافلۀ قریش بود چرخ زد.

[

مهمانی بحیرای راهب

]

سرجیوس چنان در این تماشا مست بود که نمی دانست خدمتکارش هم ساعت ها پهلوی وی دم پنجره ایستاده است، در این هنگام چشمش به وی افتاد.

- اوه... تو هستی!

- آری، ای عالی جناب.

- قافلۀ قریش را تماشا کرده ای؟

- قافلۀ بزرگی است.

- لب سرجیوس به سبکی لرزید و گفت:

- آری، خیلی بزرگ، بزرگتر از همیشه.

و پس از لحظه ای مکث گفت:

- از قول من به سادات عرب بگو : که امشب مهمان ما خواهند بود.

خدمتکار صومعه به قافله نزدیک شد و در برابر بازرگانان قریش احترام گذاشت.

ص:166

سپس پیام راهب را با این بیان به تجّار مکّه رسانید.

امشب سادات عرب در صومعه مهمان ما هستند.

تا کنون چنین مهمانی سابقه نداشت از سادات عرب!

این بازرگانان که هر کدام بیش از بیست بار از مکّه به شام و از شام به مکّه رفته بودند، هرگز از دهان کسی به یک چنین عنوان افتخار نیافته بودند.

یعنی چه؟ سادات عرب عنوان کیست؟

آن کبریا و خود پرستی که با خون این نژاد آمیخته است در این هنگام به جوش و جنبش در آمد. هر کدام پیش خود به اعتبار خویش آفرین گفتند و بعد از راهب تشکّر کردند و دعوتش را پذیرفتند.

باید دسته جمعی به مهمانی بروند همه و همه؛ زیرا هیچ کس رضا نمی دهد که سیّد عرب نباشد.

راهب از سادات عرب دعوت کرد و آن کس که به این مهمانی پا نگذارد سیّد عرب نیست، پس در اینجا صحبت از این نیست که شبی را باید بر سر سفرۀ یک مسیحی دست و دل باز و کریم، خوردنی مطبوع خورد و نوشیدنی های گوارا نوشید، بلکه صحبت از کلمۀ سیادت است آنهم سیادت بر عرب.

همه باید به مهمانی بروند، ولی باید این بارهای گران قیمت و این کالاهای هندی و یمنی را در این صحرا به دست یک عدّه غلام سیاه و ساربان بیابانی بسپارند، آیا این کار، کاری خردمندانه است؟

پس چه باید کرد؟ آن کس که گذشت دارد می تواند از لقب سیادت عرب بگذرد و چشم از این مهمانی بپوشد و پهلوی بارها بماند کیست؟

ابتدا به یکدیگر نگاه کردند امّا هیچ کس جرأت نکرد از دیگری تمنّا کند که دعوت راهب را ندیده بگیرد و پهلوی مال التجاره بماند.

نگاه ها چند لحظه به هم افتاد و سرانجام نومیدانه از هم گذشتند و بعد یکباره

ص:167

نگاهشان به چهرۀ گل افکندۀ محمّد صلی الله علیه و آله خیره شد:

امین، امین!

این نخستین بار بود که به محمّد لقب »امین» داده شد. امین پهلوی مال التجاره خواهد ماند.

ابوطالب با صدای نعره مانندی گفت: برادر زادۀ من سیّد السادات است، او باید در مهمانی سرجیوس حضور داشته باشد.

امّا محمّد خودش گفت: نه، عمو جان من ترجیح می دهم که پهلوی بارها بمانم.

چشم ها و دهان ها ازفرط حیرت چاک خوردند. آیا باور شدنی است که یک جوان قرشی آنهم هاشمی آنهم پرورش یافته بر دامان عبدالمطّلب سیّد العرب تا این اندازه بتواند گذشت نشان بدهد.

سرجیوس از سادات عرب مهمانی کرده و برای یک پسر جوان که تازه پا به اجتماع گذاشته این فرصت بی نظیر است، اگر اکنون برای خود این افتخار را دست و پا نکند دیگر چنین فرصتی به چنگش نخواهد آمد، دیگر چه وقت می تواند مقام سیادت را برای خود به دست بیاورد.

چرا ای عزیز من ! نمی خواهی به مهمانی این راهب مسیحی قدم رنجه فرمایی؟

بگذارید تنها بمانم تا هم مال التجارۀ شما را نگاه بدارم و هم کمی فکر کنم.

اعیان عرب از این که دیدند مسئلۀ نگهبانی از مال التجاره حل شده، سخت خندان و خوشحال شدند، برخاستند و جامه های فاخر پوشیدند و پیش و دنبال به سمت صومعۀ راهب به راه افتادند.

هنوز آفتاب آن روز از سراشیبی افق به آب های مدیترانه فرو نغلتیده بود، هنوز راهب دم دریچۀ صومعه ایستاده بود، شاید از مهمانان تازه رسیده اش انتظار می کشید. چشمش به بازرگانان قریش افتاد، بی اختیار نگاهش به بالای سرشان توی هوا غلتید، یک برودت مرموز که جز نومیدی مایه ای ندارد به خونش افتاد، آهسته

ص:168

از خود پرسید: پس کو آن یک قطعه ابر؟ همچنان ایستاده بود، مثل این که سراپا خشکش زده بود.

مهمانان از راه رسیدند و به رسم جاهلیّت سلامش دادند. به سلامشان جواب داد و به مقدمشان تهنیت گفت و آن وقت پرسید: مگر خدمتکار من تقاضای مرا به عرض سادات عظام نرسانیده؟

- چرا از ما دعوت کرده که از نعمت شما بهره مند شویم.

- مگر از قول من تقاضا نکرده که بزرگان عرب همگان مهمان من هستند؟

- البته این طور گفته بود.

سرجیوس در اینجا با لحن اسفناکی گفت: مثل این که همگان قدم رنجه نفرموده اند.

یک عرب بی تربیت که حتماً از قریش بود غرغر کرد: فقط یک پسر یتیم که او هم نگهبان مال التجاره است، فقط او نیامده.

دست ابوطالب بی اختیار به سمت قبضۀ شمشیرش چسبید: فرومایه! من این یاوه گویی ها را تحمّل نخواهم کرد، محمّد یتیم نیست بلکه امین است.

راهب دست پاچه شد، دیگران پا به میان گذاشتند و میان ابوطالب با آن یاوه گوی بی ادب فاصله گرفتند و برای راهب توضیح دادند که یک نوجوان نو سال با ما همراه است و چون این جوان به صفت امانت و نجابت مشهور است بجا مانده تا کالای ما را از دستبرد ساربانان و حوادث دیگر ایمن بدارد.

راهب خوشحال شد و گفت: آیا به ضمانت من اعتماد دارید؟ البتّه.

- من به عهده می گیرم که اگر نقیصه ای به اموال شما راه یابد هر چه باشد جبران کنم، بنابر این او را هم به همراه بیاورید.

تازه به پای سفره نشسته بودند که ناگهان چشم سرجیوس به آن پاره ابر افتاد، دید آن چتر آسمانی در فضا به حرکت در آمده و دارد به سوی صومعه می آید و پس

ص:169

از چند لحظه محمّد از راه رسید.

راهب که همچون مردم آشفته، چشم از سیمایش برنمی داشت و مبهوتانه نگاهش می کرد بالأخره به زبان آمد و گفت: جلوتر بیا، جلوتر بیا تا تو را بهتر ببینم.

عرب ها با اشتهای شعله کشیده ای نان و گوشت می خوردند، فقط ابوطالب سراپا گوش شده بود تا حرف های راهب را بشنود، البتّه دیگران هم می توانستند به این گفتگوها گوش کنند.

- اسم تو چیست؟

- محمّد!

روی این اسم مکث کوتاهی افتاد، سرجیوس زیر لب چند بار این اسم را تکرار کرد: محمّد، محمّد! و بعد پرسید:

از کدام قبیله!؟

- از قریش.

- از کدام دودمان؟

- از آل هاشم بن عبد مناف.

- چرا به مهمانی من نیامدی؟

قبول کرده بودم که از مال التجاره نگهبانی کنم، به علاوه دوست می داشتم تنها بمانم.

- در تنهایی چه کنی؟

فکر کنم، آسمان ها را، ستاره ها را، دنیا را تماشاکنم.

- در این تماشا به چه فکر می کنی؟

محمّد خاموش ماند. راهب دوباره پرسید. سپس گفت: دلم می خواهد تو را ببینم.

- در برابرت ایستاده ام مرا ببین.

ص:170

- می خواهم میان دو شانه ات را ببینم.

- اجازه می دهم.

راهب به پشت سر محمّد پیچید. بازرگانان قافله لقمه را از دست گذاشتند و با حیرت به کارهای این ترسای پیر نگاه می کردند، می خواهد چه چیز را ببیند؟

سرجیوس پیراهن پیغمبر را از پشت سر به پایین کشید و تا چند دقیقه آن طور که گویی کتاب مقدّسی را تلاوت می کند، در میان شانه های محمّد به مطالعه پرداخت و بعد به خودش گفت: اوست، اوست.

ابوطالب که تا این لحظه خاموش ایستاده بود پرسید: این کیست؟

راهب آهی کشید و گفت: آن کس که مسیح از وی یاد کرده و به مقدمش بشارت داده است.

این سخن را گفته و نگفته به سمت ابوطالب برگشت.

- با این جوان چه نسبتی دارید؟

- پسر من است.

- هرگز چنین چیزی نیست، نه این طور نیست.

ابوطالب با تبسّم گفت: چطور این طور نیست؟

- این جوان باید یتیم باشد.

خنده بر لب های ابوطالب خشکید: ازکجا دریافته ای که او یتیم است، آری، یتیم است و برادرزادۀ من است.

- بنابر این احتیاط کن که او را نشاسند، می فهمی ای سیّد عرب؟!

احتیاط کن که یهودی ها به این اسرار پی نبرند مبادا نابودش کنند.

- چرا مگر چه گناهی کرده که می ترسید نابودش کنند؟

راهب به ابوطالب جواب داد، امّا مثل این که با خودش حرف می زند، آوای مرموزی داشت:

ص:171

- آتیۀ او ، آیندۀ او ، آنچه او خواهد کرد، آنچه با دست او به وجود خواهد آمد، آن حوادث و ملاحم که در انتظار اوست و آن حوادث و ملاحم که به انتظار ظهور وی در ابهام آینده غنوده اند.

ابوطالب پرسید: شما می دانید که در آینده اش حوادث و ملاحم پنهان است؟

- در این خطّ مقدس که میان شانه هایش نوشته شده، آنچه خواندنی بود خوانده ام و از آن ابر سفید که بر بالای سرش چتر زده آنچه شنیدنی است شنیده ام، دیگر چه بگویم؟

پس از چند لحظه سکوت: بنشینیم و نان و گوشت بخوریم.» (1)

دوران جوانی

اشاره

« دوران جوانی رسول خدا در سه مرحله سپری شد: چوپانی، تجارت، خدمت به خلق.

در روایت است که پیامبر فرمود:

ما مِنْ نبیٍّ إلّاوَقَدْ رَعی الْغَنَمَ قیلَ وَأَنْتَ یا رَسُول اللّه، فقال : انا رَعَیْتُها لِأهْلِ مَکَّةَ بالْقَراریط. (2)

هیچ پیغمبری نیست مگر این که شبانی گوسپند کرده است، گفتند: ای رسول خدا ! حتّی شما؟ فرمود: آری و من هم برای اهل مکّه در «قراریط» گوسپند چرانی کرده ام.

از ابوسلمة بن عبدالرحمن روایت شده که گروهی میوه های درخت اراک را به حضور رسول خدا صلی الله علیه و آله آوردند، فرمود:

ص:172


1- (1) - نخستین معصوم: 38.
2- (2) - بحار الأنوار: 117/61، باب 2. [1]

بر شما باد که سیاه ترها را جمع کنید و من وقتی چوپان گوسپندان بودم چنان می کردم. گفتند: مگر شما هم گوسپند می چرانده ای؟ فرمود: آری، و هیچ پیامبری نیست مگر این که گوسپند چرانده است. (1)او در سن حدود بیست و چهار سالگی گله ای از گوسپندان را همچون موسای کلیم به پیش می انداخت و خود به دنبالشان راه به صحرا و کوهساران می برد.

چوپانی گوسپندان را پیشۀ خود ساخته بود، تا روزی هم این گلۀ گم کرده راه و بدبخت را که از شش طرف در چنگ گرگ های شهوت و غضب و ظلم و دروغ و مناهی و ملاهی گرفتار بودند از خطر برهاند و به صراط مستقیم حق هدایت نماید.

[

ملاقات محمد صلی الله علیه و آله با خدیجه علیها السلام برای تجارت

]

محمّد صلی الله علیه و آله خانۀ عمویش ابوطالب به سر می برد و برای مردم چوپانی می کرد تا یک روز...

دیگر در این کار هم سودی نیست چه باید کرد؟ محمّد چشمان پر مهرش را بر روی عموی نازنینش دوخت و گفت: آیا چه کاری می توانم انجام بدهم؟

- آن کار که اجداد تو داشتند: تجارت، آری، تجارت ای عزیز دل من. سپس به وی پیشنهاد کرد، خدیجه از بزرگترین ثروتمندان شهر است و دامنۀ تجارت او به مصر و حبشه کشیده شده، دنبال مرد امینی می گردد که برنامۀ تجارت خود را به عهدۀ او بگذارد، فرزندم خود را به او معرّفی کن.

مناعت و بلندی و عظمت روح پیامبر، مانع از آن بود که مستقیماً بدون هیچ سابقه و درخواستی پیش خدیجه برود و پیشنهاد خود را مطرح سازد، به همین خاطر به عموی خود گفت: شاید خود او دنبال من بفرستد. اتفاقاً چنین هم شد، خدیجه کسی را دنبال محمّد صلی الله علیه و آله فرستاد و حضرت را برای مذاکره دعوت کرد.

ص:173


1- (1) - الاستذکار: 504/8؛ التمهید: 345/24.

چون به خانۀ خدیجه آمد به او گفت: چیزی که مرا شیفتۀ تو نموده است همان راستگویی، امانتداری و اخلاق پسندیدۀ تو است و من حاضرم دو برابر آنچه به دیگران می دهم به تو تقدیم نمایم و دو غلام خود را با تو همراه می کنم تا در تمام امور فرمانبر تو باشند.

رسول خدا صلی الله علیه و آله جریان ملاقات با خدیجه را با عموی بزرگوارش ابوطالب علیه السلام در میان گذارد، وی در جواب برادرزاده اش گفت: این برنامه وسیله ای است برای زندگی که خداوند برای تو مقرّر فرموده است.

کاروان قریش آمادۀ رفتن شد، کالای تجارتی خدیجه هم با کاروان بود، در این هنگام خدیجه شتری راهوار و مقداری اجناس گران بها در اختیار وکیل خود گذارد و ضمناً به دو غلام خود دستور داد که در تمام مراحل کمال ادب را به جا آورند و هر چه او انجام داد اعتراض ننمایند و در هر حال مطیع او باشند.

کاروان به مقصد رسید و همگی در این مسافرت سود بردند، ولی محمّد از همه بیشتر و چیزهایی نیز برای فروش در بازار تِهامه خرید.

کاروان پس از پیروزی کامل راه مکّه را پیش گرفت. محمّد در این سفر برای بار دوم از دیار عاد و ثمود گذشت، سکوت مرگباری که در محیط زندگی آن قوم سرکش حکمفرما بود، او را بیشتر به عوالم دیگر متوجّه ساخت. علاوه بر این، خاطرات سفر سابق تجدید شد، به یاد روزی افتاد که همراه عموی خود همین بیابان ها را پشت سر می گذاشت. کاروان به مکّه نزدیک شد، میسره رو به رسول خدا نمود و گفت: چه بهتر شما پیش از ما وارد مکّه شوید و خدیجه را از جریان تجارت و سود بی سابقه ای که امسال نصیب ما گشته آگاه سازید. پیامبر صلی الله علیه و آله در حالی که خدیجه در غرفۀ خود نشسته بود وارد مکّه شد، خدیجه به استقبال او دوید و او را وارد غرفه نمود. پیامبر با بیان شیرین خود جریان سفر تجارتی را شرح داد. چیزی نگذشت که میسره وارد شد و آنچه را در این سفر دیده بود - که تمام آنها بر عظمت و معنویت

ص:174

محمّد امین صلی الله علیه و آله گواهی می داد - برای خدیجه تعریف کرد.

از جمله وقتی به بُصْری رسیدیم من و محمّد زیر درختی فرود آمدیم، راهبی به نام نسطورا در آن جا بود، گفت: زیر این درخت هرگز غیر از پیامبر فرود نمی آید، سپس از من پرسید آیا در چشمان این جوان سرخی دیده می شود؟ گفتم: آری، گفت: او پیامبر و خاتم انبیاست.

از جمله در وقت داد و ستد با تاجری بر سر موضوعی اختلاف پیدا کرد، آن مرد گفت: به لات و عُزّی سوگند بخور تا من سخن تو را بپذیرم، امین در پاسخ او گفت:

پست ترین و مبغوض ترین موجودات پیش من همان لات و عزّی است که تو آنها را می پرستی. » (1)

پیامبر و حِلْف الفضول

« بیست سال قبل از بعثت، مردی در ماه ذوالقعده وارد مکّه شد و متاعی در دست داشت، عاص بن وائل آن را خرید و پولی که متعهّد شده بود بپردازد نپرداخت. میان آنان مشاجره شد. آن مرد دید قریش در کنار کعبه نشسته اند. در برابر آنان ناله زد، اشعاری سرود، قلوب مردانی که در عروقشان غیرت در جریان بود تکان داد، از آن میان زبیر بن عبدالمطّلب برخاست و عدّه ای نیز با او همصدا شده در خانۀ عبداللّه بن جدعان انجمن کردند و با هم پیمان بستند و هم قسم شدند که دست به اتّحاد و اتّفاق بزنند و تا آن جا که امکانات اجازه می دهد حقوق مظلوم را از ظالم بگیرند.

مراسم پیمان تمام شد، از آن جا برخاستند و به سوی عاص بن وائل آمدند و متاعی را که خریده و عوض آن را نداده بود از وی گرفته به صاحبش تحویل دادند.

ص:175


1- (1) - فروغ ابدیّت: 183 - 188، [1] برگرفته از بحث « از شبانی تا تجارت »؛ ترجمۀ نهایة الإرب: 102؛ بحار الأنوار: 18/15.

محمّد صلی الله علیه و آله در این پیمان که حیات مظلومان را بیمه می کرد شرکت جست و خود دربارۀ عظمت این پیمان جمله هایی فرموده است از جمله:

«در خانۀ عبداللّه جدعان شاهد پیمانی شدم که اگر امروز هم (أیّام بعثت) مرا به آن پیمان بخوانند اجابت می کنم. من حاضر نیستم پیمان خود را بشکنم اگر چه در برابر آن گران بهاترین نعمت را در اختیارم بگذارند».

ورود محمّد به حوزۀ این پیمان و سعی و کوششی که در خدمت به مظلومان و محرومان داشت آن چنان به آن ارزش بخشید و آن را تحت عنوان «حِلْف الفضول» چنان محکم و استوار ساخت که نسل آینده نیز خود را موظّف می دید به مفاد آن عمل نماید.

گواه مطلب جریانی است که در دوران فرمانداری ولید بن عُتبه برادر زادۀ معاویة بن ابی سفیان که از طرف او حاکم مدینه بود اتّفاق افتاد.

سالار شهیدان حضرت حسین علیه السلام که در سراسر عمر خود زیر بار ستم نرفت بر سر مالی با حاکم مدینه که همواره به قدرت های محلّی و مرکزی تکیه کرده اجحاف می نمود اختلاف پیدا کرد. امام برای درهم شکستن اساس ستم و آشنا نمودن دیگران به حقّ خود، رو به فرماندار مدینه کرد و گفت:

به خدا سوگند! هر گاه بر من اجحاف کنی دست به قبضۀ شمشیر می برم و در مسجد رسول خدا می ایستم و مردم را به آن پیمانی که پدران و نیاکان آنها بنیان گذار آن بودند دعوت می نمایم. از آن میان عبداللّه بن زبیر برخاست و همین جمله را تکرار کرد و ضمناً افزود: نهضت می کنیم و حقّ او را می گیریم و یا این که در این راه کشته می شویم.

دعوت حسین علیه السلام کم کم به گوش همۀ افراد غیور مانند مِسوَر بن مَخرَمه و عبدالرحمان بن عثمان رسید و تمام لبّیک گویان به آستان مقدّس حسینی شتافتند و

ص:176

در نتیجه فرماندار از جریان وحشت کرد و دست از اجحاف برداشت. » (1)

ازداوج پیامبر صلی الله علیه و آله

اشاره

روح بزرگ خدیجه و پاکدامنی و عفّت و فضیلت و تقوای او چیزی نیست که آیینۀ بیان و گردش قلم، بتواند آن را نشان بدهد.

گویی دست تقدیر، واقعیّت ها و کرامات نفسی و فضایل انسانی را با خاک وجود او عجین کرده بود تا لیاقت همسری گوهر یکدانۀ گنجینۀ خلقت را پیدا کند و دختری چون فاطمۀ زهرا، مادر یازده امام معصوم و حافظان فرهنگ حق تا قیامت، از وجود ذی جود او پدید آید!

خدیجه اوصاف محمّد را دهان به دهان شنیده بود، ولی وصفی که میسره غلام او در پایان سفر تجارتی از محمّد صلی الله علیه و آله داشت بیش از پیش قلب وی را به آن کانون عظمت وکرامت نزدیکتر کرد:

بانوی من، نمی دانی امین چه جوان نازنینی است! چه بزرگوار است! چه مهربان است! چه جوانمرد است! جمالش، خصالش، سخن گفتنش، راه رفتنش، نوازش و مهربانیش، هر کدام صد کتاب تعریف دارد، او آقای من بود، البتّه نمایندۀ شما بود و به جای آقای من ایستاده بود. ولی با من همچون یک برادر حرف می زد، کمکم می کرد، همراه من به پرستاری شتران می آمد، من از این موجود اسرار آمیز حکایت ها در این سفر دارم، از وی عجایبی دیده ام که به شرح و بیان نمی آید. در میان راه دو شتر از شترهای ما رنجور شدند من دلتنگ شدم، گفتم چکار کنیم؟

ص:177


1- (1) - فروغ ابدیت [1]به نقل از سیرۀ حلبی: 155/1 - 157.

لبخندی زد و دلداریم داد و بعد به پیش شتران از راه مانده و از کار افتاده آمد، دست های با عظمت و پنجه های بلندش را پیش برد و سر و گوش شترها را نوازش داد. زبان بسته ها تا حرارت دست این مرد را احساس کردند مثل این که جان تازه و جوانی تازه ای یافته باشند، از جا برجستند و به رقص و طرب آمدند.

میسره می گفت و خدیجه می شنید، در این حال دیگر صدای میسره به گوش خدیجه نمی رسید؛ زیرا فکرش مستقلاًّ با امین صحبت می کرد و از امین صحبت می شنید. او به خاطر خطوط مشترکی که در پاکی و فضیلت با امین داشت به دوست و محبوب راه یافته بود، دیگر چه حاجت به این که با میسره حرف بزند؟

بی اختیار به او می گوید: بس است، علاقۀ مرا به او دو چندان کردی، برو تو و همسرت را آزاد کردم و دویست درهم و دو اسب و لباس گران بهایی در اختیارت می گذارم.

سپس آنچه را از میسره شنیده بود برای ورقة بن نوفل که دانای عرب بود نقل می کند، او هم در جواب می گوید: صاحب این کرامات پیامبر است!

خدیجۀ بزرگوار این انسان والا، که معارف اسلامی درباره اش گفته اند:

خدیجه از زنان بافضیلت بهشت است. (1)شیخ متقدّمین حضرت صدوق از رسول اسلام صلی الله علیه و آله نقل کرده که:

بهشت مشتاق چهار زن است: مریم، آسیه، خدیجه، فاطمه. (2)و هم اوست اوّل زنی که بی چون و چرا در لحظۀ اوّل بعثت به تمام واقعیّت های الهیّه ایمان آورد.

روزی در خانه اش نشسته بود و عدّه ای در منزل در خدمتش بودند، از جمله یکی از دانشمندان یهود، اتفّاقاً امین از آن جا گذشت، دانشمند یهودی از خدیجه خواست از امین بخواهد لحظاتی در آن مجلس شرکت کند، امین وارد مجلس شد، دانشمند یهودی از امین خواست بگذارد علایم نبوّت را در صورت ظاهر او ببیند،

ص:178


1- (1) - بحار الأنوار: 51/43، باب 3، ذیل حدیث 48.
2- (2) - بحار الأنوار: 53/43، باب 3؛ کشف الغمة: 466/1.

امین پذیرفت. خدیجه به دانشمند یهودی گفت: هر گاه عموهایش از کنجکاوی تو خبر شوند عکس العمل سختی نشان خواهند داد؛ زیرا آنها از یهود بر وی می ترسند.

مرد یهودی گفت: صدمه زدن به امین محال است، چرا که دست تقدیر او را برای خاتمیّت و ارشاد ناس می پروراند. خدیجه گفت: از کجا می گویی؟ گفت: من نشانه های پیغمبر آخر الزمان را در تورات دیده ام و از نشانه های او این است که پدر و مادرش می میرند و جدّ و عموی وی از او نگهداری می کنند و از قریش زنی را انتخاب می کند که سیّدۀ قریش است، سپس به خدیجه اشاره کرد و گفت: خوشا به حال کسی که افتخار همسری او را پیدا کند!

خدیجه شبی در عالم رؤیا دید: خورشید فروزان بالای شهر مکّه چرخ خورد و سپس پایین آمده به خانۀ وی فرو شد. خواب خود را برای ورقه حکایت کرد، ورقه گفت: با مرد بزرگی ازداواج می کنی که شهرت او جهانگیر خواهد شد.

این واقعیّت ها و از همه مهم تر صفا و پاکی و سلامت و فضیلت و عفّت و تقوای خود خدیجه که وی را از تمام رسوم جاهلیّت حفظ کرده بود، باعث شد که از طرف وی به امین پیشنهاد ازدواج شود. امّا از آن طرف:

محمّد صلی الله علیه و آله در ایّام فراغت در بیابان های مکّه و به خصوص در کوه حرا کنار غار مشغول سیر فکری در آفاق و انفس می شد. برای وجود مقدّسش معلوم بود که ماسوای حق - عزّوعلا - در معرض زوال است و فنا، حقیقتش معلومی است معدوم و صورتش موجودی است موهوم، دیروز نه بود داشت و نه نمود، امروز نمود است بی بود؛ و پیداست که فردا از وی چه خواهد گشود. زمام انقیاد به دست آمال و امانی نمی داد و پشت اعتماد بر این امور فانی نمی نهاد. دل از همه برکنده بود و به خدای عزیز نهاده، از همه گسسته بود و به او پیوسته، به او که همیشه بود و همیشه باشد و چهرۀ بقایش را خار هیچ حادثه نخراشد.

ص:179

توحید یگانه گردانیدن دل است، یعنی تخلیص و تجرید او از تعلّق به ما سوای حق - سبحانه -، هم از روی طلب و ارادت و هم از جهت علم و معرفت.

یعنی طلب و ارادت او از همۀ مطلوبات و مرادات منقطع گردد و همۀ معلومات و معقولات از نظر بصیرت او مرتفع شود.

محمّد صلی الله علیه و آله تا کار به دست می آمد از کار رو برنمی گردانید، چوپانی، باغبانی، کشیدن آب از چاه، نوشانیدن آب به شترها و گوسپندها، نگهبانی از نخلستان ها و ...

هر چه به وی پیشنهاد می دادند انجام می داد و اجرتش را به عموی خود می پرداخت تا رنج سختی زندگی را از چهرۀ پاک عمو بزداید.

عمو از این برادرزادۀ عزیز که هم یادگار برادر جوانمرگش بود وهم یادبود محبت ها و مهربانی های پدر بزرگوارش عبدالمطّلب را با خود می داشت، خیلی راضی بود،ولی یک نگرانی مبهم دم به دم قلبش را می فشرد، آهسته از خود می پرسید بالأخره چه باید کرد؟ اشکال در چیست؟ چه باید کرد؟ مسئلۀ ازدواج این جوان را که اکنون پا به بیست و پنج سالگی گذاشته است چه باید کرد؟

خدیجه آن بانوی محترمه و شریفه و دانا به وسیلۀ زنی به نام «نفیسه» خواستۀ خود را به پیامبر اعلام کرد، پیامبر عزیز میل خدیجه را با عموهایش در میان گذاشت و پس از بحث و مباحثه با پانصد درهم مهریه بنا شد این پیوند ملکوتی صورت بگیرد.

خدیجۀ کبری با راز ونیاز به درگاه حضرت حق، خود را به این شرافت عظمی مشرّف نمود:

ای که خاک شوره راتو نان کنی وی که نان مرده را تو جان کنی

ای که خاک تیره را تو جان دهی عقل و حسّ و روزی و ایمان دهی

شکّر از نی ، میوه از چوب آوری از منی مرده بُت خوب آوری

گُل ز گِل ، صفوت ز دل پیدا کنی پیه را بخشی ضیاء و روشنی.

ص:180

ای خداوند لطیف بی نظیر این ز پا افتاده را خود دستگیر

رحمتی فرما ز رحمتهای خاص ای که جز از رحمتت نبود خلاص

تا سزای خدمت سلطان شوم لایق درگاه شاه جان شوم

(مولوی)

خواستگاری از حضرت خدیجه علیها السلام

چون مجلس ازداوج با شرکت بزرگان طرفین بر پا شد حضرت ابوطالب جهت خواستگاری، خطبۀ زیر را خواند:

«سپاس خداوندی را که ما را از ذریّۀ ابراهیم و فرزند زادگان اسماعیل قرار داد ما را از ارکان مَعَد و عناصر اصلی قبیلۀ مُضَر و پاسداران خانۀ خود و خدمت گزاران حرم خویش شرافت داد و برای ما خانه ای اختیار فرمود که همگان به سوی آن می آیند و آن حرم امن است، سپاس بر او که حکومت بر این منطقه را به ما عنایت کرد.

همانا برادرزاده ام محمّد صلی الله علیه و آله با هیچ مردی مقابله نمی شود، مگر این که سنگین تر و برتر است و اگر هم از نظر مال دنیا فقیر باشد مهم نیست که مال سایۀ زود گذر و چیزی است که دست به دست می شود.

محمّد صلی الله علیه و آله را خوب شناخته اید و قرابت او را می دانید، خدیجه دختر خویلد را خواستگاری می کند و کابین او را آنچه مربوط به حال و آینده است از مال من داده؛ سوگند به خدا که از این پس خبر او بزرگ و گران قدر خواهد بود».

خدیجه بانویی عفیف و مهربان و صمیمی بود، زنی هوشیار و دانا بود، به محمّد صلی الله علیه و آله گفته بود دوستت دارم؛ و راست گفته بود.

این زن در این ازدواج، مقام اجتماعی خود را تا همسری با یک جوان که به محمّد یتیم مشهور بود به پایین کشید، ولی خودش می دانست که مقام معنویش را

ص:181

در سایۀ محمّد تا عرش برین بالا برده است.

زن های متشخّص و متفرعن قریش، دیگر با وی معاشرت نمی کردند، دخترانی که شب و روز دور برش همچون منظومۀ شمسی می چرخیدند نظام خود را گسسته و پریشان و پراکنده شده بودند، امّا از این لحاظ یک ذرّه هم دلتنگ و مکدّر نبود.

این زن آن قدر، روشنفکر و کار آزموده بود که همچون وزیری مدبّر و با تدبیر طرف مشورت امین قرار می گرفت. وی تنها زنی بود که توانست در زندگی محمّد چنین مقامی را دریابد. وی نزدیک به چهل میلیون سکّۀ طلا از ثروت خود را در راه محمّد و عقیده و ایمان و فرهنگ او خرج کرد. او تا زنده بود تنها همسر پیغمبر بود و پس از مرگش این احترام و شرف به یک عشق آسمانی عوض شده بود.

پیغمبر خدیجه را پس مرگش، همانند زمان حیاتش عاشقانه دوست می داشت عاشقانه از وی یاد می کرد تا آن جا که چند بار عایشه را به سخنان نیش دار وادار کرد.

عایشه می گوید:

گوسپندی را سر بریده بودیم، رسول اکرم برای دوستان کهنسال خدیجه از این گوسپند چند سهم مقرّر فرمود و چنان صمیمانه از خدیجه یاد کرد که حسّ حسادت من سخت به هیجان در آمد: یا رسول اللّه ! فکر می کنم که تو در این دنیا جز خدیجه هیچ زنی را زن نمی شماری!

پیامبر در جوابم سکوت کرد و این سکوت تصدیق منش، آتش به جانم زد، گفتم:

یا رسول اللّه ! بس نیست که این همه از یک پیره زن سپید مو یاد می کنی؟ خدا را سپاس گوی که پس از مرگش دختران جوان بهره ات ساخته. احساس کردم که رسول خدا خشمناک شد، آن ورید آبی گون که میان دو ابرویش قرار داشت پر شد و برجسته گردید و فرمود:

«خوب است بس کنی عایشه، در آن روزگار که خدیجه دوستم داشت کسی دوست و یارم نبود؛ در آن روزگار که او به نبوّت من تصدیق کرد همه تکذیبم کردند؛

ص:182

در آن روزگار که سخت بینوا و تهیدست بودم ثروت گزافش به اختیارم افتاد و بالاتر از همه فاطمه از وی به یادگار مانده است.» (1)خدیجۀ کبری تا زنده بود برای پیامبر یاری راستین و تکیه گاهی عظیم بود؛ پیامبر در هر مصیبت و رنجی که از کفّار و مشرکان می دید، با ملاقات با خدیجه، دل روشن می داشت و رفع غم و غصّه می نمود.

ارتحال حضرت خدیجه علیها السلام

همسر بزرگوار رسول خدا صلی الله علیه و آله بعد از تحمّل تنهایی و مصایب و آلام زیاد به خصوص اقامت اجباری سه ساله در شعب ابوطالب از پا در آمد و به بستر بیماری افتاد، تنها سر پرست و یار او محمّد صلی الله علیه و آله بود؛ زیرا تمام زنان قریش و مکّه به خاطر ازدواجش با پیامبر و تهیدست شدنش وی را تنها گذاشته بودند.

آری، بانویی که روزگاری ملکۀ قریش و سیّدۀ حجاز بود، بانویی که بانوان مکّه به معاشرت و دوستیش بر خود می بالیدند، تنها مانده بود.

بانویی که دستگاه بازرگانیش، ثروتمندترین و غنی ترین دستگاه های تجارتی عرب بود به روز مرگ تک و تنها در اطاقی کوچک، خود بر فرش بوریایی افتاد و جز شوهر عالی مقامش محمّد صلی الله علیه و آله و دختر کوچکش فاطمۀ زهرا علیها السلام هیچ کس را در کنار نداشت. دختران دیگرش زینب و رقیّه در مکّه حضور نداشتند.

آهسته آهسته نفس بیمار به شماره افتاده بود، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله دستور فرمود که فاطمۀ زهرا را از اطاق مریض به اطاق دیگری ببرند و خود پنجه های لاغر خدیجه را که اندک اندک حرارت تب با حرارت حیات از زیر پوست های خشکیده اش می گریخت و جای خود را به برودت مرگ می سپرد در دست داشت.

برای آخرین لحظه، چشمان خدابینِ خدیجه از هم گشوده شد و نظری به

ص:183


1- (1) - العمدة: 394، فصل فی ذکر مناقب خدیجة علیها السلام .

دیدگان اشک آلود شوهرش انداخت:

یا رسول اللّه ! از من راضی باش.

پیامبر فرمود: امیدوارم که خدای من هم از تو راضی باشد. خدیجه آهی کشید و گفت: فاطمه کو ؟

- به خاطر فاطمه نگران مباش خدای تو نگهبان اوست.

- خدای من... خدا نگهبان خوبی است، خدا کافی است.

پیامبر روی صورت خدیجه خم شد و فرمود:

هم اکنون جبرئیل بر من وارد شده و سلام خدا را به تو می رساند. خدیجه لبخندی از منتهای رضایت و خشنودی به لب آورد و گفت:

انَّ اللّهَ هُوَ السَّلامُ و مِنْهُ السَّلامُ وَإلَیْهِ السَّلامُ وَعَلی جَبْرئیلَ السَّلام. (1)

به درستی که خدا سلامت و بی عیب است و سلامت از او سرچشمه می گیرد و به سوی او باز می گردد و بر جبرئیل سلام و درود باد.

در آخرین نفس به وحدانیّت الهی و رسالت محمّد صلی الله علیه و آله شهادت داد و برای همیشه دیده از جهان فرو بست.

بازسازی کعبه

چون محمّد صلی الله علیه و آله سی و پنج ساله شد در مراسم خراب کردن کعبه و بازسازی آن شرکت فرمود و قریش به هر چه که او در آن مورد حکم کند، راضی شدند.

دربارۀ سبب خراب کردن و بازسازی آن، ابن عبّاس و محمّد بن جبیر بن مطعم نقل کرده اند که:

کوهها مشرف بر مکّه بوده و سیل از مناطق بالای مکّه راه می افتاده و داخل کعبه

ص:184


1- (1) - بحار الأنوار: 7/16، باب 5، حدیث 11؛ [1]تفسیر العیاشی: 279/2، حدیث 12. [2]

می شده و از بالای آنهم می گذشته است و قریش ترسیده اند که خانه خراب شود.

بلندی کعبه اندکی بیش از قامت بود، قریش خواستند آن را بلندتر و مسقّف بسازند و در عین حال که به این کار مصمّم بودند، از خراب کردن آن می ترسیدند ولی پس از سرقت گنجینۀ کعبه وادار به خراب کردن و بازسازی آن شدند.

چون همگان دربارۀ خراب کردن و بازسازی کعبه هماهنگ شدند ابو وهب بن عمرو بن عائذ بن عمران بن مخزوم که دایی پدر رسول خدا بود سنگی از کعبه کند و سنگ از دستش افتاد و در جای خود قرار گرفت و او خطاب به قریش گفت: ای مردم ! نباید چیزی غیر از اموال حلال خود در این راه مصرف کنید، نباید درآمدهای نامشروع خود فروشی و ربا و مظلمۀ مردم در این راه صرف شود. و گفته شده این مطلب را ولید بن مغیرۀ مخزومی گفته است.

در عین حال این که تصمیم به بازسازی کعبه گرفته شد، مردم از ویران ساختن کعبه می ترسیدند و از شروع به آن کار خودداری می کردند. ولید گفت: من این کار را آغاز می کنم. تبر در دست گرفت و روی دیوار کعبه ایستاد و گفت: خدایا ! می دانی که نیّت ما خیر است و نیز گفت: خدایا ! در این زمینه ما را از گمراهی حفظ فرما.

سپس بخشی از ناحیۀ دو رکن کعبه را خراب کرد.

مردم آن شب را منتظر ماندند تا ببینند سرانجام کار ولید چه می شود و گفتند: اگر او مُرد که چیزی از آن را خراب نمی کنیم و آنچه را هم خراب کرده به حال اوّل بر می گردانیم و اگر حادثه ای برای او پیش نیامد، دلیل بر رضایت خداوند است و بقیّه را خراب خواهیم کرد. فردا صبح زود ولید بر سر کار خود آمد و شروع به خراب کردن کرد و مردم هم همراه او شدند تا به اساس و پایه های ابراهیمی رسیدند.

دستور به جمع آوری سنگ برای بنای کعبه دادند، پیامبر هم همراه مردم جهت ساختمان کعبه سنگ حمل می کرد. چون ساختمان کعبه به جای حجر الأسود رسید قریش با یکدیگر اختلاف پیدا کردند، هر قبیله می خواست خودش بدون

ص:185

دخالت دیگران آن را در محل معیّنش نصب کند. کار به ستیزه و مخالفت شدید کشید آن چنانکه آمادۀ جنگ با یکدیگر شدند.

قریش چهار تا پنج شب صبر کردند و سپس در مسجد جمع شدند تا در این باره مشورت کنند و انصاف دهند.

ابوامیّة بن مغیره که پیرمردترین قریش بود گفت: ای گروه قریش ! در مورد این اختلاف و حلّش آن را بر عهدۀ نخستین کسی که وارد مسجد شود بگذارید. در این هنگام محمّد صلی الله علیه و آله وارد مسجد شد، چون او را دیدند، گفتند: این محمّد امین است و به او راضی هستیم، چون امین پیش ایشان آمد و موضوع را با وی در میان گذاشتند ردای خود را به زمین فرش کرد و حجر را به دست مبارک خود بر آن نهاد و سپس فرمود: از هر یک از قبایل چهارگانۀ قریش مردی بیاید، آنگاه امین فرمود: هر یک گوشه ای از ردا را بگیرید و همگی آن را بلند کنید و چنان کردند و رسول خدا به دست خود سنگ را بر جایش نهاد و به این شکل محمّد بزرگوار از شعله ور شدن آتش جنگ و خونریزی با درایت خدایی خود جلوگیری کرد!

بعثت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله

اشاره

بدون شک تاریخ آفرینش، حادثه ای عظیم و بزرگتر و شریف تر و با منفعت تر از حادثۀ بعثت محمّد صلی الله علیه و آله ندیده است.

در این حادثه زمینۀ رشد عقلی و روحی و قلبی و نفسی انسان فراهم گشت و اساس علوم و فنون و تمدّن عظیم انسانی پایه گذاری شد. نوری خاموش نشدنی در قلب ظلمت درخشید و خورشیدی غروب نکردنی از افق ملکوت اعلا طلوع کرد.

زندگی و حیات چهل ساله ای که با عقل و درایت و آگاهی و بینش و صفا و صمیمیّت و اندیشه و تفکّر و عفّت و پاکدامنی و امانت و صداقت و بر پایۀ قرآن و معارف با عبادت و اطاعت از حق بر مبنای آیین توحید و الهام نفسی و عمل بر

ص:186

اساس خواسته های حق گذشت، همراه با ظهور نبوّت واعلام آنچه در قلب پاکش از تمام واقعیّت های ظاهری و باطنی قرار داده شده بود گشت. چنانکه در سورۀ مبارکۀ بقره آمده:

آمَنَ الرَّسُولُ بِما انْزِلَ إلَیْهِ » (1)

پیامبر به آنچه از پروردگارش به او نازل شده، ایمان آورده.

آن حضرت در روز بیست و هفتم رجب، با کمال یقین و اطمینان و آرامش و امنیّت خاطر، وحی را پذیرفت و مسئولیّت بیدار کردن جهان خواب زده و در غفلت و جاهلیّت فرو رفته را به عهده گرفت.

اشتباه برخی موّرخان

این که ارباب تاریخ و سنن نوشته اند:

حضرت پس از نزول جبرئیل به خانه برگشت و با تردید در مسئله که آیا وحی بود یا چیز دیگر، خدیجۀ کبری را در جریان امر گذاشت و او گفت: مطمئن باش و استوار و ثابت قدم، سوگند به خدایی که جان خدیجه در دست اوست من امیدوارم که تو پیغمبر این امّت باشی؛ سپس به نزد ورقه رفت و وی را از حادثه آگاه کرد.

ورقه بدو گفت: ای خدیجه ! او حتماً پیامبر آخر الزمان است و این معنی را عداس یهودی تأیید کرد تا قلب پیامبر آرامش گرفت؛ خلاف عقل و وجدان و از آن مهم تر مخالف صد در صد با آیات قرآن مجید است و به نظر من می رسد که این مطالب دست پخت یهودیان آن دوران است که جنایتشان بر کسی پوشیده نیست و برای من بسیار جای تعجّب است که چگونه علمای اهل سنّت و بعضی از ساده لوحان شیعه این مطلب را که تهمتی بس بزرگ به قلب عالم امکان و ولایت مطلقۀ

ص:187


1- (1) - بقره (2) : 285. [1]

الهیّه است در نوشته های خود آورده و کتب خود را به ساخته های مغرضان یهودی آلوده کرده اند.

وقتی نویسنده ای از بصیرت و طهارت عقل و بیداری وجدان و قدرت فطرت به دور باشد هر چه به قلمش در آید می نویسد و حساب نمی کند که نتیجۀ این نوشتار چیست و فردای قیامت در برابر محصول قلمش چه مسئولیّت سنگینی در دادگاه الهی دارد.

مگر عقیدۀ همه بر این نیست که محمّد از تمام ملائکه و انس و جنّ و از همۀ انبیا برتر است؟

در صریح قرآن است که مقام نبوّت در کودکی به یحیی عنایت شد عیسی علیه السلام بلافاصله پس از ولادت، اصول و فروع دین خدا را بیان کرد و اعلام داشت، تا چه رسد به گوهر گران بهایی که نبوّت بدو ختم شد و قرآن مجید از افق قلب الهی او طلوع کرد.

اگر این نویسندگان به خود زحمت مراجعه به عقل و قرآن و نهج البلاغه و معارف الهیّه را می دادند این گونه دچار خبط و اشتباه به پاکترین قلب و والاترین انسان نمی شدند.

[

بعثت در کلام امام عسکری علیه السلام

]

وجود مقدّس حضرت امام حسن عسگری علیه السلام می فرماید:

«چون چهل سال از عمر حضرت گذشت حق تعالی دل او را بهترین دل ها و خاشع تر و مطیع تر و بزرگتر از همۀ دل ها یافت، پس دیدۀ آن حضرت را نور دیگر داد و امر فرمود که درهای آسمان را گشودند و فوج فوج از ملائکه به زمین آمدند و آن حضرت آنان را نظر می فرمود و رحمت حق از ساق عرش تا سر مبارک او را گرفت، پس جبرئیل بر او نازل شد و بازوی آن حضرت را گرفت و حرکت داد و

ص:188

گفت: یا محمّد ! بخوان، گفت: چه بخوانم»؟

این جانب، بر اساس آیات و روایات و عظمت آن قلب مبارک، عقیده دارم و خدا را بر این عقیده ام شاهد می گیرم که معنای چه بخوانم؟ این بود که آیات تکوین را بر تو بخوانم یا آیات انفس را و یا آیات کتاب تشریع قرآن مجید را، کدام یک را بخوانم؟

جبرئیل گفت:

اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ * خَلَقَ الإنسَانَ مِنْ عَلَقٍ * اقْرَأْ وَرَبُّکَ الأَکْرَمُ * الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ * عَلَّمَ الإنسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ » (1)

بخوان به نام پروردگارت که [ همۀ آفریده ها را ] آفریده ؛ * [ همان که ] انسان را از علق به وجود آورد. * بخوان در حالی که پروردگارت کریم ترین [ کریمان ] است. * همان که به وسیلۀ قلم آموخت، * [ و ] به انسان آنچه را نمی دانست تعلیم داد.

طنین وحی با مسئلۀ قرائت اسرار خلقت، قرائت اسما و صفات حق، مسئلۀ با عظمت قلم و تعلیم و تعلّم شروع شد. آری، پنج مسئله ای که زیر بنای تمام علوم الهی و انسانی است و اساس رشد و تکامل عقلی.

چون ملائکة اللّه با اجازه از آن حضرت به مقام خود بازگشتند، وجود مقدّسش از کوه حرا به طرف مکّه حرکت کرد. بر هر درخت و سنگ و گیاه می گذشت کمال تواضع را به حضرت داشتند و به زبان وجودی خود به او می گفتند:

السَّلامُ عَلَیْکَ یا نَبِیَّ اللّهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یا رَسُولَ اللّهِ.

درود بر تو ای پیامبر خدا، درود بر تو ای فرستاده خدا.

چون وارد خانه شد از شعاع جمالش خانه منوّر گشت، خدیجه عرضه داشت:

ص:189


1- (1) - علق (96) : 1 - 5. [1]

این چه نور است که در سیمای ملکوتی تو مشاهده می کنم؟ فرمود: این نور نبوّت است، بگو:

لاإلهَ إلاَّ اللّهُ، مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله .

خدایی غیر از خدای یکتا نیست و محمّد فرستاده خداست.

پس خدیجۀ کبری شهادت گفت و به آن حضرت با کمال اخلاص ایمان آورد .» (1)رسول خدا در آن وقت به خدیجه فرمود: سرمایی در خود حسّ می کنم جامه ای بر من بپوشان. چون گلیمی بر او پوشاند و او خوابید، دو باره فرشتۀ وحی بر او نازل شد و از جانب حضرت محبوب به او گفت:

یَا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ * قُمْ فَأَنذِرْ * وَرَبَّکَ فَکَبِّرْ » (2)

ای جامۀ برخود پوشیده ! * برخیز و بیم ده، * و پروردگارت را بزرگ دار. (3)

بعثت، پاسخ به نیازهای معنوی و مادّی

با بعثت رسول اکرم صلی الله علیه و آله به تمام نیازهای معنوی و مادّی، دنیایی و آخرتی انسان، پاسخ کامل داده شد و برای شفای آدمی از هر دردی به خصوص دردهای عقلی و روحی نسخۀ کاملی ارائه گشت و از آن حجّت خداوند بر بندگان تمام شد و راه هر عذری به سوی هر کسی بسته گشت!

لُبّ کلام و غایت مرام در این مقام آن است که: ما بر حسب خلقت انسانیم،

ص:190


1- (1) - حیات القلوب: 370.
2- (2) - مدّثّر (74) : 1 -3. [1]
3- (3) - بحار الأنوار: 196/18 - 197، باب 1؛ المناقب، ابن شهر آشوب: 46/1.

انسان طالب آسایش و آرامش است. این نکته ای است که همۀ ما به اقتضای آگاهی و احاطه ای که بر حاصل خواسته های خود داریم از آن باخبریم و مقاصدی را که تعقیب می کنیم برای نیل به همین هدف است، بگذریم از این که گاه در تعیین طریق وصول به هدف یا حتّی در تطبیق مفهوم هدف با مصداق آن اشتباه می کنیم و به بیراهه می رویم و وقتی به خود می آییم که طومار عمر درهم نوردیده شده و فرصت از دست رفته، یا چنان غافلیم که اصلاً به خود هم نمی آییم.

به هر صورت ما آسایش می خواهیم توأم با آرامش. به تعبیر دیگر آسایشی را طالبیم که آرامش به بار آورد و آنهم آرامشی پایدار. پس در واقع خواهان اطمینان و آرامشیم و آسایش هم وسیلۀ وصول به این هدف است در مرحله ای و حاصل آن است در مرحله ای دیگر: و اتّحاد در میان است در غایت امر که چون آدمی به مآل کار آدمیّت رسد آسوده است و آرام و متمکّن است در مکانت آرامش و آسایش به یک کلام و در این مقامْ آسایش و آرامش یکی بیش نیستند که اگر دو باشند دو بازوی یک پیکرند و در توحید معاضد و مساعد یکدیگر.

این آرامش که مایه اش در وجود خود آدمی موجود است با استفاده از آن مایه و با پرورش استعداد و قوّۀ موجود در وجود خود انسان است که فعلیّت بهم می رساند و ظهور پیدا می کند و وجود انسان را یکسره در بر می گیرد و آنچه را که با آرامش مطلوب - منافی است دفع می کند و از بین می برد.

این خود ما هستیم که باید تبدیل بهم رسانیم به تعبیری و به تعبیر دیگر فعلیّت دهیم و آنچه را که در قوّه داریم، ولی چون در مرحلۀ استعداد مانده و پرورش نیافته و بروز بهم نرسانیده ایم، چنان داریم که پنداری نداریم.

تنها این خود ما هستیم که باید هر یک به تنهایی از درون خویش آرامش حاصل کنیم با تعدیل قوای خود، با معتدل ساختن شهوت و غضب خود، با عفّت و سخای نفس، با شجاعت روح، با صفای عقل و با عدالت روان و جان و روی هم

ص:191

رفته با معتدل شدن در جمیع جوانب وجودی اعمّ از جسمانی و نفسانی و روحانی و با روشنایی عقلانی و صفای فکر و صلاح عمل و صدق سخن که نتیجۀ آن همه استقامت بر جادّۀ صواب و صراط مستقیم است که بر حدّ وسط افتاده و از انحراف به چپ و راست و افراط و تفریط مصون مانده است. استقامت بر این طریقه، پایداری بر طریقۀ نجات و سبیل آرامش واقعی و خلاص حقیقی است.

وصول به این مقصود مقدّس که حصول انسانیّت انسان به آن وابسته است نیاز به سلوک ممتد و تمرین مداوم و تربیت پذیری دائم دارد و این مهم حاصل نمی آید مگر آن که آدمی پرورش یابد در دامان التفات و عنایت کاملی راه سپرده و راه به منزل مقصود برده و بهره گیرد، از همراهی و همرازی و آگاهی و خیر خواهی جانی روشن شده و نفسی معتدل گشته؛ و معلوم است که هر چه کمال روشنایی و اعتدال و بینایی مربّی همراه و آموزگار آگاه انسان بیشتر و وسیع تر و محیطتر باشد، راه مسیر انسان صاف تر و طریق سلوک آدمی بی خطرتر و مستقیم تر و نزدیکتر و رو به راه تر است.

چون به خواست خدا، محمّد و آل او علیهم السلام که به موهبت عظیم عصمت و فضیلت ممتاز بوده و می باشند و به سبب همین موهبت و فضیلت بزرگ و استثنایی به موجب مشیّت الهی بهتر از سایر خلق ازعهدۀ این مهم بر آمده و می آیند، به حکم بداهت عقل، صلاح کار انسان و مقتضای صیانت مصلحت شخصی آدمی و لازمۀ حسن استفادۀ انسان از فرصت عمر این است که از پی ایشان برود و خود را به ایشان بسپارد، واقعاً و حقیقةً هم دل خود را و هم سَرِ خود را، یعنی هم دلبسته شود و دلداده و هم سر نهاده شود و سر سپرده، تا به سرّ وجود خویش پی برد و به تحقّق اعتدال نفسانی و نورانیّت عقلانی کامیاب گردد.

اگر خواهان جانانی در این ره کن فدا جان را که جز جان نیست ای دل رونمایی روی جانان را

ص:192

حریم کعبۀ مقصود را شد سالکی محرم که کرد از جان تحمّل زحمت خار مغیلان را

مشو غافل ز یاد دوست تا اندر بر دشمن کنی همچون خلیل اللّه گلستان نار نیران را

مقام بوذر و سلمان کسی در حشر در یابد که در یابد رضای بوذر و تسلیم سلمان را

مسلمان مظهر تسلیم و مرآت رضا باشد مسلمان کی توان خواندن حریص نا مسلمان را

به هر درد تو درد دین بود خود بهترین درمان اگر زین درد بگریزی نبینی روی درمان را

چو نیکی از کسی دیدی ز یاد خود مبر هرگز چو نیکی با کسی کردی به یاد خود میار آن را

اگر جاه سلیمانی تمنّا می کنی حالت بشوی از مدح دیوانِ زمان اوراق دیوان را

(حالت)

تبعیّت از قول، فعل و تقریر پیشوا

برای فراهم آمدن شرایط پیروی، بلکه به عنوان شرط نخستین حصول تبعیّت و قدم اوّل احراز اطاعت و مقدّمۀ واجب هدایت، ناگزیر باید مرشد و پیشوا را بشناسد، به ویژه وقتی وضع از این قرار باشد که قول و فعل و تقریر پیشوا حجّت قاطع باشد و دستگیر مؤثّر و به این سبب جز تبعیّت از وی چاره ای نباشد، ناچار باید سالکِ راه نسبت به مرشدِ دل آگاه، شناسایی حاصل کند.

شناسایی به منظور پیروی و آگاهی به قصد همراهی نه از باب تفنّن و افزایش

ص:193

اطّلاعات و محفوظات و تهیّۀ سرمایۀ جدال و تدارکات دستمایۀ خود نمایی.

به سخن دیگر، آن که خواهان پیروی از پیشوای کامل است باید نسبت به وی شناسا گردد، آنهم بدین نحوه از شناسایی که معرفت وی بر جانش نشیند و حاصل وجودش جز محصول آن معرفت والا نباشد، راه را بشناسد و در آن گام نهد، نه به قدم پای، بلکه بدین گونه که از سرْ پای سازد و آنگاه در آن راه گام گذارد، یعنی با تمام وجود و به تمام همّت و با کلیّۀ عقل و جمیع بصیرت خویش، سالک این طریق گردد و به جانب این مقصود روانه شود.

اگر می خواهیم آدم شویم چاره ای نداریم جز آن که دم غنیمت شماریم، غفلت روا نداریم، از پی این عزیزان صاحب دم و پیشوایان اعظم روانه شویم، مردانه تبر برداریم و درِهوس را از جای برکنیم و جان را خلاص کنیم، ورنه راهی دیگر در پیش نمی ماند جز نامرادی و نومیدی و بی نصیبی و بی حاصلی.

راه همین است و جز این نیست که بی تأمّل و با شتاب از طریق تبدیل صفات و محو سوء عادات روبه راه شویم، از فردا فردا گفتن بپردازیم به امروز بسنده کنیم، بار خود را ببندیم و کار خویش را به صورتی که شایسته است بسازیم و بیش از این کار امروز را به فردا نیندازیم، از نور نبیّ عظیم و امام کریم خویش بهره ور شویم، روشن شویم و روانه شویم و به مقصد برسیم تا بی هیچ تعلّلی این بی حاصلی پایان پذیرد و این آلودگی که مایۀ رنج خویش و بیگانه است تمامی گیرد.

در تطبیق خویشتن با اطوار و اعمال آن راهنمایان طریقت توحید بی هیچ سخن و بدون تردید به قدر قوّۀ خود بکوشیم، باشد که از صفات شهوت زده و از حرکات نقصان آلود خود فانی شویم تا در حدّ استعدادی که به برکت موهبت حق داریم به صفات و ملکات آن بزرگواران باقی گردیم،از خود خالی شویم و از آلایش های خود،تا از فضایل آن عزیزان به قدر ظرف وجودی خویش پُر شویم و در نتیجه، آسایش و آرامشی را که مطلوب جان طالب ماست به دست آوریم.

ص:194

از خود خالی شویم و از مولا پُر، از خود فارغ شویم و به مولا مشغول، از خودی رها شویم و به کمال وابسته، به کاملان پیوسته و به اعتدال ناشی از کامل تر بسته، با همۀ وجود خویش و در جمیع اطوار نفسانی و عقلانی و روحانی خویش.

و چون آن خوبان عالم در صفات جمال و کمال خدای خوبی و آفریدگار محبوبی از خویش رفته اند وبه حق پیوسته اند و باقی باللّه گشته اند، لذا فانی در ایشان فانی در خدا و باقی به ایشان باقی باللّه است و به قدر ظرفیّت ملحق به دریای اعظم هستی و برآمده از فرودستی.

وقت است که عزم جزم کنیم وطیّ طریق طلب کمال را وجهۀ همّت استوار قرار دهیم، به تمایل ضعیف یا توجّه نارسا اکتفا نکنیم، بلکه با عزیمت قوی و توجّه مدام، نیل به هدف مقدّس خویش را منظور نظر سازیم و به لوازم چنین عزم محکم و هدف گیری دقیقی عمل کنیم که نیّت خالص و همّت عازم به توفیق حق تعالی، بسی کارساز کارهای آدمی است.

اوّل، عزمِ جزم و همّت استوار لازم است و از پی آن بهره وری از چنین عزیمت مستحکمی که حرکت در راه کمال جویی و فضیلت طلبی است. باید جز این نکنیم که از فرصت عمر استفاده کنیم و به کار خودمان برسیم که کار انسان شدن و مسلمان شدن است، کاری که ما را به هر دو مقصود که هر دو یکی بیش نیستند می رساند، از آن که مسلمان واقعی انسان حقیقی است و انسانیّت جز به ایمان خالص و عمل صالح که لازمۀ اسلام صحیح و منتج می باشند، حاصل نمی شود.

از این روی راهکار آن است که: ملتفت حال و روزگار خود باشیم و آلت شیطان و ملعبۀ نفس بی امان نشویم تا مسلمان شویم و انسان و انسان مسلمان؛ وبه این نکتۀ عزیز متوجّه باشیم که باید کار خود کنیم نه کار بیگانه یعنی کار انسانیّت خود را مورد توجّه قرار دهیم نه غیر آن را.

آکل و مأکول آمد جان عام همچو آن برّه چرنده از حُطام

ص:195

می چرد آن برّه و قصّاب شاد که برای ما چرد برگ مراد

کار دوزخ می کنی در خوردنی بهر او خود را تو فربه می کنی

کار خود کن روزی حکمت بچَر تا شود فربه دل با کرّ و فر

خوردن تن مانع این خوردن است جان چو بازرگان و تن چون رهزن است

شمعِ تاجر آنگه است افروخته که بود رهزن چو هیزم سوخته

که تو آن هوشیّ و باقی هوش پوش خویشتن را گم مکن یاوه مکوش

(مولوی)

دنیای عصر بعثت از نظر عقاید و اخلاق و عمل، دنیای عجیبی بود. از آیات قرآن مجید و روایات و تاریخ آن عصر استفاده می شود که جهان به طور عموم از عقاید حقّه و اخلاق حسنه و اعمال صالحه خالی بود.

بت پرستی در اشکال گوناگون، حکومت خرافات، عقاید دور از منطق، رذایل اخلاقی، خلافکاری ها، تسلّط زور گویان و قلدران و حاکمان مستبدّ بر مردم، فحشا و منکَرات و فسق و فجور در میدان حیات بیداد می کرد.

جهان از امنیّت و آسایش و آرامش خالی بود، از معنی و معنویّت و درستی و راستی و آدمیّت و انسانیّت و صفا و وفا خبری نبود.

شکم بود و شهوت، غضب بود و عصبیّت، دنائت بود و رذیلت، آلودگی بود و خباثت، زنبارگی بود و دوئیّت، زنده به گور کردن دختران بود و حماقت... در چنین روزگاری وجود مقدّس محمّد صلی الله علیه و آله را برگزید تا در سایۀ تعلیمات قرآن، جهان را نجات دهد و درهای شقاوت و بدبختی را به روی انسان بسته و روزنه های سعادت و کرامت رابه روی او بگشاید.

ص:196

محمّد صلی الله علیه و آله در آیینۀ قرآن

بخش عمده ای از آیات قرآن مجید اختصاص به شناساندن پیامبر بزرگ اسلام صلی الله علیه و آله و اهداف او دارد. ذکر همۀ آن آیات همراه با تشریح و تفسیرش میسّر نیست، به ذکر آیاتی چند از آن بخش عظیم، جهت باز شناساندن شخصیّت الهی آن موجود والا و اهداف مقدّسش اکتفا می کنم:

هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِ الْهُدَی وَدِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ وَلَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ » (1)

اوست که پیامبرش را با هدایت و دین حق فرستاد، تا آن را بر همۀ ادیان پیروز گرداند، هر چند مشرکان خوش نداشته باشند.

دین حق، مجموعه ای است از عقاید صحیح و اصولی و منطقی: عقیده به خداوند جهان آفرین و نبوّت انبیا و امامت امامان و ملائکه و قرآن و قیامت و حساب و کتاب و صراط و میزان و از حسنات اخلاقی و آراستگی و پیراستگی و دستورالعمل هایی که به خیر دنیا و آخرت مردم و علّت سعادت و خوشبختی جاودانگی انسان است.

پیامبر بزرگ از جانب حضرت محبوب مبعوث به رسالت شد تا با این مجموعه و این سه اصل مهمّ اعتقادی و اخلاقی و عملی، مردم را به طریق صواب و برای یافتن ثواب و نجات از شقاوت و هلاکت هدایت نماید.

هدایت حق به صورت امر تکوینی به تمام زوایای آفرینش گسترده و به صورت امر تشریعی در حیات انسان تجلّی دارد. موجود اگر از مدار هدایت خارج شود فاسد و مفسد می شود و وجودش از پخش آثار مثبت و برکات الهیّه محروم

ص:197


1- (1) - توبه (9) : 33. [1]

می گردد. به همین خاطر خداوند مهربان از باب لطف و محبّت و عشق و علاقه به بندگان، پیامبرش را همراه دین حق فرستاد تا عبادش در گردونۀ هدایت قرار بگیرند و منبع آثار و برکات و فیوضات ربّانیّه گردند.

فرق بین تربیت یافتگان از دین حق و آنان که از پذیرش این واقعیّت سرباز زدند در تمام زوایای حیات آن قدر معلوم و روشن است که نیاز به بحث و تذکّر و استدلال و برهان ندارد.

آنان که آراسته به دین حقّند دارای قلبی پاک و پر از مهر و محبّت و نفسی مهذّب و اعضا و جوارحی سالم و خلاصه دارای حسنات اخلاقی و اعمال صالحه و به قول قرآن مجید منبع برکت و کرامت و تقوا و برّ و عمل صالحند.

آنان که دور از هدایت حقّند دارای قلبی چون قلب گرگان و روحی چون ارواح شریره و نفسی چون نفوس خبیثه و اعضا و جوارحی چون اعضا و جوارح درندگانند. حرکاتشان منفی، وجودشان مضر، موجودیّتشان مزاحم و خلاصه خاری در چشم مردم و استخوانی در گلوی انسان و انسانیّتند و کاری جز پایمال کردن حقوق انسان ها و ضربه زدن به عباد حق ندارند.

آن که از مدار هدایت خارج است چه مانعی از ظلم و جور، فریبکاری و ستم، خدعه و حیله، مکر و تزویر، دروغ و غیبت، تهمت و زنا، ربا و دزدی، شراب و فسق، بخل و حسد، حرص و تکبّر، لواط و تجاوز، تکاثر و تجاسر و .. در خود می بیند؟ او به تمام این رذایل و خصایل آلوده است و از درستی و سلامت، صفا و وفا، خضوع و خشوع، تواضع و جود، تعاون و برّ، تقوا و پاکی، اصالت و شرافت، وجدان و حقیقت، علم و آگاهی، بینایی و بصیرت، ایمان و خلوص، فتوّت و جوانمردی، وجد و نشاط ذاتی، حق بینی و حق خواهی، مبارزه با ظلم و ستم، ایثار و شهادت که همه و همه محصول هدایت و دین حق است محروم و ممنوع است.

یَاأَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ شَاهِداً وَمُبَشِّراً وَنَذِیراً * وَدَاعِیاً إِلَی اللَّهِ بِإِذْنِهِ

ص:198

وَسِرَاجاً مُّنِیراً » (1)

ای پیامبر ! به راستی ما تو را شاهد [ بر امت ] و مژده رسان و بیم دهنده فرستادیم. * و تو را دعوت کنندۀ به سوی خدا به فرمان او و چراغی فروزان [ برای هدایت جهانیان ] قرار دادیم.

پیامبر حجّت خدا بر خلق

اشاره

پیامبر عظیم الشّأن اسلام برای تمام مردم تا روز قیامت در راه و روش زندگی، سر مشقی نیکو است.

همانطور که خداوند متعال می فرماید:

لَقَدْ کانَ لَکُمْ فی رَسُولِ اللّهِ اسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ کانَ یَرْجُوا اللّهَ و الْیَوْمَ الْآخِرَ وَذَکَرَاللّهَ کَثیراً » (2)

یقیناً برای شما در [ روش و رفتار ] پیامبر خدا الگوی نیکویی است برای کسی که همواره به خدا و روز قیامت امید دارد ؛ و خدا را بسیار یاد می کند.

رسول با کرامت اسلام می فرمودند:

مَنْ احْیی سُنَّتی فَقَدْ أَحَبَّنی وَمَنْ أَحَبَّنی کانَ مَعی فی الجنَّةَ. (3)

کسی که زنده کند سنت مرا هر آینه مرا دوست دارد و هر کس مرا دوست بدارد با من در بهشت خواهد بود.

امام صادق علیه السلام فرمود:

من دوست ندارم مسلمانی از دنیا برود مگر این که تمام آداب و سنن و روش

ص:199


1- (1) - احزاب ( 33 ) : 45 - 46. [1]
2- (2) - احزاب (33) : 21. [2]
3- (3) - ضعفاء العقیلی: 3/2؛ میزان الاعتدال: 627/1.

رسول خدا را ولو یک بار انجام دهد. (1)در حدیث آمده:

خَیْرُ السُّنَنِ سُنَّةُ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله . (2)

بهترین روش ها روش محمّد صلی الله علیه و آله است.

چرا؟ چون پیامبر بزرگ، مستقیم و غیر مستقیم تربیت شدۀ حق بود و حق در مقام تربیت، اسما و صفاتش را در وجود مقدس آن حضرت در تمام شئون زندگی و حیات تجلّی داد، تا جایی که آن جناب آیینۀ تمام نمای حق شناخته شد، چنانکه خود فرمود:

أدَّبَنی رَبّی فَأحْسَنَ تَأْدیبی. (3)

پروردگارم مرا ادب نمود و نیکو ادب نمود.

اخلاق پیامبر در قرآن

قرآن مجید در موارد زیادی از اخلاق و کردار و رفتار و معاشرت آن یکتا گوهر گنجینۀ خلقت یاد می کند:

فَبَِما رَحْمَةٍ مِنَ اللّهِ لِنتَ لَهُمْ وَلَوْ کُنتَ فَظّاً غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ » (4)

[ ای پیامبر ! ] پس به مهر و رحمتی از سوی خدا با آنان نرم خوی شدی و اگر درشت خوی و سخت دل بودی از پیرامونت پراکنده می شدند.

ص:200


1- (1) - بحار الأنوار: 67/73، باب 1، حدیث 2؛ وسائل الشیعة: 13/21، باب 2، حدیث 26389.
2- (2) - بحار الأنوار: 135/74، باب 6، حدیث 43؛ تفسیر القمی: 290/1، خطبة النبی صلی الله علیه و آله . [1]
3- (3) - بحار الأنوار: 382/68، باب 92، ذیل حدیث 17؛ [2]شرح نهج البلاغة ابن ابی الحدید: 233/11. [3]
4- (4) - آل عمران (3) : 159. [4]

وَإِنَّکَ لَعَلَی خُلُقٍ عَظِیمٍ » (1)

و یقیناً تو بر بلندای سجایای اخلاقی عظیمی قرار داری.

قُلْ إِن کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللّهُ وَیَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ » (2)

بگو : اگر خدا را دوست دارید، پس مرا پیروی کنید تا خدا هم شما را دوست بدارد و گناهانتان را بیامرزد.

خُذِ الْعَفْوَ وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ وَأَعْرِضْ عَنِ الْجَاهِلِینَ » (3)

عفو و گذشت را پیشه کن و به کار پسندیده فرمان ده و از نادانان روی بگردان.

إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالإحْسَانِ وَإِیتَاءِ ذِی الْقُرْبَی وَیَنْهَی عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنکَرِ وَالْبَغْیِ یَعِظُکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ » (4)

به راستی خدا به عدالت و احسان و بخشش به خویشاوندان فرمان می دهد و از فحشا و منکر و ستم گری نهی می کند. شما را اندرز می دهد تا متذکّر [ این حقیقت ] شوید [ که فرمان های الهی، ضامن سعادت دنیا و آخرت شماست. ]

وَاصْبِرْ وَمَا صَبْرُکَ إِلَّا بِاللَّهِ » (5)

و شکیبایی کن و شکیبایی تو جز به توفیق خدا نیست.

وَاصْبِرْ عَلَی مَا أَصَابَکَ إِنَّ ذلِکَ مِنْ عَزْمِ الأُمُورِ » (6)

و بر آنچه [ از مشکلات و سختی ها ] به تو می رسد شکیبایی کن، که اینها از اموری است که ملازمت بر آن از واجبات است.

ص:201


1- (1) - قلم (68) : 4. [1]
2- (2) - آل عمران(3) : 31. [2]
3- (3) - اعراف (7) : 199. [3]
4- (4) - نحل (16) : 90. [4]
5- (5) - نحل (16) : 127. [5]
6- (6) - لقمان (31) : 17. [6]

فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاصْفَحْ إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ » (1)

پس [ تا نزول حکم جهاد ] از آنان درگذر و [ از مجازاتشان ] روی گردان ؛ زیرا خدا نیکوکاران را دوست دارد.

ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِی بَیْنَکَ وَبَیْنَهُ عَدَاوَةٌ کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ » (2)

[ بدی را ] با بهترین شیوه دفع کن ؛ [ با این برخورد متین و نیک ] ناگاه کسی که میان تو و او دشمنی است [ چنان شود ] که گویی دوستی نزدیک و صمیمی است.

اخلاق پیامبر صلی الله علیه و آله در روایات

شیخ مفید از امام باقر علیه السلام روایت می کند که رسول حق صلی الله علیه و آله هنگام وفات فرمود:

لانَبِیَّ بَعْدی و لا سُنَّةَ بَعْدَ سُنَّتی. (3)

پس از من پیامبری نیست و سنّتی بعد از سنّت و روش من نمی باشد.

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:

أکْرِمُوا أوْلادی وَحَسِّنُوا آدابی. (4)

فرزندانم را اکرام کنید و راه و روشم را نیکو انجام دهید.

امیر المؤمنین علیه السلام فرمود:

فَاقْتَدُوا بِهَدْیِ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله فَإنَّهُ أفْضَلُ الْهَدْیِ وَاسْتَنُّوا بِسُنَّتِهِ فَإنَّها

ص:202


1- (1) - مائده (5) : 13. [1]
2- (2) - فصّلت (41) : 34. [2]
3- (3) - بحار الأنوار: 475/22، باب 1، حدیث 24؛ [3]مستدرک الوسائل: 172/18، باب 6، حدیث 22416. [4]
4- (4) - مستدرک الوسائل: 376/12، باب 17، ذیل حدیث 14339؛ [5]جامع الأخبار: 140. [6]

أشْرَفٌ السُّنَنِ. (1)

از سیرۀ رسول خدا صلی الله علیه و آله متابعت کنید ؛ زیرا بهترین سیره هاست و از راه و روشش پیروی نمایید که شریف ترین راه و روش در تمام آفرینش است.

امام علی علیه السلام در «نهج البلاغه» فرمود:

به پیامبر پاک و پاکیزۀ خود تأسّی کرده از وی پیروی نما؛ زیراکه آن انسان ملکوتی و آن موجود ربّانی سزاوار اقتدا و پیروی است برای کسی که بخواهد پیروی کند، محبوب ترین مردم پیش خدا کسی است که از روش پیامبر خود تبعیّت کند و قدم به جای قدم آن جناب گذارد. (2)رسول خدا به درگاه حضرت حق زیاد تضرّع و زاری می نمود و همیشه از جناب احدیّت می خواست که خَلق و خُلقش را نیکو گرداند و از زشتی ها حفظش کند:

اللّهُمَّ حَسِّنْ خَلْقی وَخُلْقی، اللّهُمَّ جَنِّبنْی مُنْکَراتِ الْأخْلاقِ. (3)

خداوندا! خَلق و خُلق مرا نیکو گردان، خداوندا! مرا از زشتی های اخلاق دور کن.

وجود مقدّس حق دعای آن جناب را مستجاب کرد و ظاهر و باطن وی را به آیات قرآن مجید بیاراست.

سعید بن هشام می گوید: از همسر رسول خدا از اخلاق آن حضرت پرسیدم،

ص:203


1- (1) - تحف العقول: 149؛ خطبة المعروف بالدیباج؛ [1]بحار الأنوار: 292/74، باب 14، حدیث 2. [2]
2- (2) - نهج البلاغه: خطبۀ 159. [3]
3- (3) - المحجة البیضاء: 119/4؛ فیض القدیر: 110/2.

گفت: آیا قرآن نمی خوانی؟ گفتم: چرا، گفت: «اخلاقش قرآن بود». آنچه را قرآن به او گفت از همه زودتر و سریعتر و بهتر و با اخلاص تر به عمل گذاشت. (1)قرآن از مشرق وجود او طلوع کرد و بر تمام جهانیان تابید. این مردم هستند که عمل او به قرآن را باید سرمشق خود قرار دهند تا به سعادت دنیا و آخرت برسند و از هلاکت و شقاوت برهند، که در این زمینه حجّت پروردگار بر همۀ عالمیان و آدمیان تمام است و کسی را در پیشگاه او عذری نیست.

عفو و گذشت پیامبر از دختر حاتم

امیرالمؤمنین علیه السلام در بارۀ کرامت و حسن خلق و آقایی و عفو و گذشت رسول خدا صلی الله علیه و آله می فرماید:

زمانی که اسیران طائفۀ طی را به مدینه آوردند، در بین آنان دختری بود که به رسول خدا صلی الله علیه و آله عرضه داشت: یا محمّد ! چه شود که مرا آزاد نمایید تا من از شماتت و سرزنش قبایل عرب در امان بمانم؛ زیرا من دختر رئیس قبیله هستم و پدرم اشخاص بی پناه را پناه می داد، اسیر را آزاد می کرد، به واردین غذا می داد، افشای سلام می کرد و هیچ وقت حاجتمندی را بدون روا شدن حاجتش رد نمی کرد، من دختر حاتم طایی هستم.

پیامبر فرمود: ای دختر ! آنچه بیان کردی اوصاف مردم مؤمن است، اگر پدرت اهل اسلام بود برای وی از خداوند طلب رحمت می کردم. سپس فرمود: دختر را آزاد کنید؛ زیرا پدرش اخلاق نیک را دوست می داشت و خدا اخلاق نیک را دوست دارد.

ابو بردة بن دینار در آزادی دختر حاتم از جای برخاست و عرضه داشت: ای رسول خدا ! پروردگار اخلاق نیک را دوست دارد؟ حضرت فرمود: سوگند به خدایی که جانم به دست اوست، وارد بهشت نمی شود مگر صاحب اخلاق پسندیده. (2)

ص:204


1- (1) مستدرک الوسائل: 193/11 - 194، باب 6، حدیث 12721؛ المحجة البیضاء 121/4.
2- (2) مستدرک الوسائل: 193/11 - 194، باب 6، حدیث 12721؛ المحجة البیضاء 121/4.

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: خداوند اسلام را به اخلاق نیک و کردار پسندیده پیچید، از جمله:

معاشرت نیکو، احسان و بخشش به مردم، ملایمت و خوشرفتاری، راه و رسم نیک را بین مردم پخش کردن، طعام خوراندن به خلق خدا، افشای سلام، عیادت مریض - خواه مسلمانی نیکوکار، خواه معصیت کار باشد - تشییع جنازۀ مسلمان، خوشرفتاری با همسایه - خواه مسلمان باشد، خواه غیر مسلمان - احترام به سالمندان، پذیرفتن دعوت مردم و دعوت از دیگران، عفو و اصلاح بین مردم، بزرگواری و بخشش، از خود گذشتگی، ابتدا به سلام، فرو خوردن خشم و غضب و سپس عفو از بد کار.

و نیز اسلام صفات زیر را ممنوع دانسته و آنها را جزء سیّئات به حساب آورده:

کار بیهوده و باطل، ساز و آواز و غنا از هر نوعش، خیانت و ظاهر سازی و انتقام بی جا، دروغ، غیبت، بخل، حرص، ستم، تجاوز، مکر و خدعه، سخن چینی، فتنۀ بهم زدن بین مردم، قطع رحم، بدخلقی، فخر و تکبّر، خود پسندی، ستایش بی جا، فحش، کینه، حسد، فال بدزدن، راهزنی و سرکشی... .» (1)

رفتار و منش پیامبر صلی الله علیه و آله در کلام راویان

« انس می گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله وانگذاشت هیچ نصیحت نیکویی را مگر آن که ما را به آن دعوت کرد و به انجام آن امر فرمود و وانگذاشت هیچ عیب و عمل پستی را مگر آن که ما را از آن بر حذر داشت و نهی فرمود و از تمام اینها این آیه کفایت می کند:

ص:205


1- (1) - المحجة البیضاء: 122/4، اخلاق النبوة وآداب المعیشة.

إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالِاحْسَانِ وَإِیتَاءِ ذِی الْقُرْبَی وَیَنْهَی عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنکَرِ وَالْبَغْیِ یَعِظُکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ » (1)

به راستی خدا به عدالت و احسان و بخشش به خویشاوندان فرمان می دهد و از فحشا و منکر و ستم گری نهی می کند. شما را اندرز می دهد تا متذکّر [ این حقیقت ] شوید [ که فرمان های الهی، ضامن سعادت دنیا و آخرت شماست. ]

بازهم به این نکته توجّه کنید که رسول اکرم صلی الله علیه و آله به آنچه از خوبی ها امر می فرمودند خود آراسته به آن بودند و از آنچه نهی می کردند وجود مقدّسشان از آن پاک و پاکیزه بود.

معاذ می گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله به من فرمود:

تو را سفارش می کنم به: پرهیزکاری و تقوا در تمام شئون حیات، صدق و راستی، وفای به عهد، ادای امانت، ترک خیانت، حفظ همسایه، رحمت آوردن بر یتیم، نرمی در سخن، افشای سلام، عمل نیک، کوتاه کردن آرزو ، ملازمت ایمان، فهمیدن قرآن، دوست داشتن آخرت، ترس از حساب، تواضع و فروتنی، پرهیز از فحش، پرهیز از تکذیب راستگو و تصدیق دروغگو؛ و بترس از اطاعت گنهکار و نافرمانی رهبر عادل و فساد در زمین. و تو را سفارش به تقوا می کنم در نزد هر سنگی و درختی و دیواری و کلوخی و این که برای هر گناهی که پنهان انجام داده ای در پنهان توبه کنی و برای گناه آشکار در آشکار توبه نمایی.

بدینگونه رسول خدا صلی الله علیه و آله مردم را به ادب و آداب و تقوا و عمل صالح و اخلاق حسنه دعوت می کرد.

وجود مقدّس رسول خدا صلی الله علیه و آله بردبارترین و شجاع ترین و عادل ترین و عفیف ترین انسان ها در همۀ دوره هاست، هرگز دست مبارکش، زنی را که در ملکیّت یا زوجیّت او نبود مس نکرد.

ص:206


1- (1) - نحل (16) : 90. [1]

از تمام مردم بخشنده تر بود و هیچ گاه درهمی نزد او به شب نماند، اگر درهم و دینار زیاد می آمد و مستحقّی را نمی یافت که به او عنایت کند و شب می رسید به خانه نمی رفت تا آن را به نیازمند بدهد.

از آنچه خداوند به او عنایت می کرد به اندازۀ نیازش آنهم به حدّ قناعت بر می داشت و باقی را در راه خدا انفاق می کرد.

نعلین مبارکش را خودش می دوخت، لباسش را با دست مبارک خود وصله می زد و در کارهای منزل به اهل خانه کمک می داد.

نمونۀ او در حیا وجود نداشت، به صورت کسی خیره نمی شد، دعوت آزاد و مملوک را می پذیرفت، در برابر هر چیزی گرچه یک جرعه شیر بود پاداش می داد.

از صدقه استفاده نمی کرد و دعوت کنیزان و مستمندان را اجابت می فرمود، برای خود غضب نمی کرد ولی برای حق خشمگین می شد. حق را گر چه به ضرر خودش بود اجرا می کرد، از غیر مسلمان گر چه به آن نیاز داشت کمک نمی گرفت.

یکی از دوستانش به دست یهودیان کشته شد، او در برابر این عمل جز به عدالت رفتار نکرد.

گاهی از گرسنگی سنگ به شکم می بست و به هر زمان هر آنچه از خوردنی حاضر بود تناول می فرمود.

از سؤال دوری می جست و از غذای حلال پرهیز نداشت.

خرما، نان، گوشت، حلوا، عسل، رطب، خربزه و از این قبیل در صورت داشتن، میل می کرد. سه روز پی در پی از نان گندم سیر نخورد تا خدا را ملاقات کرد، نه از ناداری و بخل، بلکه به خاطر آن که دیگران را بر خود ترجیح داده بود.

چون او را به ولیمه دعوت می کردند می پذیرفت، از بیماران عیادت می فرمود، به تشییع جنازه حاضر می شد و در میان دشمنانش بدون محافظ حرکت می کرد.

از همه ساکت تر بود، خوشرویی و بلاغت او در کلام نظیر نداشت، امور دنیوی

ص:207

او را به وحشت نمی انداخت، آنچه از مباح به دستش می رسید می پوشید، بنده و غیر بنده را در ردیف خود می نشاند.

از مرکب هر چه حاضر بود سوار می شد، برایش الاغ و قاطر و اسب و شتر فرق نداشت.

بوی خوش را دوست داشت و از بوی بد پرهیز می کرد، با فقرا همنشین بود، با مستمندان غذا می خورد و به دانشمندان احترام می کرد. مردم با شرافت را با احسان به ایشان مقرّب خود می فرمود و به خویشان خویش بدون ترجیح دادن کسی بر کسی کمک می کرد.

عذر هر معذرت خواهی را می پذیرفت، در شوخی و خوشمزگی جز حق نمی گفت، در خنده قهقهه نداشت، بازی های مباح را منع نمی کرد، با او به صدای بلند و به سبکی خشن صحبت می کردند ولی آن حضرت حوصله می فرمود، شتر و گوسپندی داشت که خود و خانواده اش از آن تغذیه می کردند. در خوراک و پوشاک بر بندگان و کنیزانش برتری نمی جست.

وقت خود را برای غیر خدا به هیچ عنوان مصرف نمی کرد، به باغ های صحابه می رفت، مستمندی را به خاطر فقر و ناداریش تحقیر نمی کرد، شکوه پادشاهی در او اثر نداشت، شاه و گدا را به یک عبارت و به یک زبان، به توحید و معرفت دعوت می فرمود.

نمی خواند و نمی نوشت، در صحراهای خشک در کار گوسپند چرانی بزرگ شده بود، از پدر و مادر یتیم بود، ولی حضرت حق جمیع محاسن اخلاق و راههای پسندیده و اخبار اوّلین و آخرین و آنچه به صلاح دنیا و آخرت بود به آن جناب تعلیم داده بود.

در تمام مدّت عمرش ناسزا نگفت، از لعنت کردن به مسلمان عاصی گر چه برده یا خدمتکار بود پرهیز داشت. در جنگ احد از او خواستند به دشمن نفرین کند

ص:208

فرمود:

بعثت من رحمتی است که حضرت حق به بندگانش مرحمت فرموده، من مبعوث به رحمتم نه برانگیخته به لعنت.

انس می گوید: خدمتکار او بودم، برای یک بار از وی سرزنش نشنیدم و اگر اهل خانه مرا سرزنش می کردند، می فرمود: او را واگذارید. هیچ وقت از محلّ خواب ایراد نگرفت، اگر رختخواب افتاده بود می خوابید ورنه سر مبارک به زمین می گذاشت و استراحت می فرمود.

خداوند مهربان در تورات، او را چنین وصف می کند: محمّد صلی الله علیه و آله بندۀ برگزیدۀ من نه تندخو ، نه سنگ دل و نه اهل داد و فریاد است، بدی را به بدی پاداش نمی دهد بلکه عفو می کند، محلّ ولادتش مکّه و هجرتش مدینه است، دانش و بینش از سراپایش می ریزد. و به همین صورت در انجیل عیسی بن مریم علیهما السلام مدح شده است.

در سلام به همه کس سبقت می گرفت، سخن و درد دل حاجتمند را با حوصله و صبر گوش می داد و چون با کسی مصافحه می کرد دست خود را نمی کشید تا طرف دستش را رها کند.

نشست و برخاست نداشت جز به ذکر خدا، اگر کسی در موقعی که در نماز بود به او وارد می شد نمازش را مختصر می کرد و متوجّه او می شد که آیا حاجتی دارد یا نه؟ چون حاجتش را بر می آورد، دو باره به نماز بر می گشت.

جای معیّنی برای نشستن نداشت، هر کجا جا بود می نشست و جای را بر کسی تنگ نمی کرد، اکثر رو به قبله می نشست، هر کس بر او وارد می شد از او احترام می گرفت و حتّی عبایش را روی زمین پهن می کرد و مهمان را با این که با وی نسبت خویشی نداشت بر آن می نشاند.

ص:209

کسی که با وجود مقدّسش همدم و هم مجلس می شد طوری با او رفتار می کرد که خیال می نمود عزیزترین مردم نزد اوست، در عین حال مجلسش مجلس حیا و تواضع و امانت بود.

همه را از جهت احترام به کنیه صدا می زد و اگر کسی کنیه نداشت برایش کنیه قرار می داد، حتّی برای زنانی که اولاد نداشتند، تا کمال احترام را در حقّ آنان رعایت نماید!

دیرتر از همه خشمگین می شد و زودتر از همه عفو می کرد و آشتی می نمود.

از همه مهربان تر بود و بیش از همه به درد مردم می خورد، سودمندترین افراد برای مردم بود، چون از جایش بر می خاست می گفت:

سُبْحانَکَ اللّهُمَّ و بِحَمْدِکَ، أشْهَدُ أنْ لاإلهَ إلاّ انْتَ، أسْتَغْفِرُکَ و أتُوبُ إلَیْکَ. (1)

منزهی تو ای خدا و به کمک تو ستایش می کنم تو را. شهادت می دهم که خدایی غیر از تو نیست، استغفار می کنم از تو و به سوی تو باز می گردم.

از همه فصیح تر و شیرین زبان تر بود، کم سخن می گفت ولی بسیار مفید حرف می زد، می فرمود: من از همه فصیح ترم و اهل بهشت به زبان من سخن می گویند، سخنش مانند دانه های جواهر که در رشته کشیده باشند منظّم بود.

کلامش مختصر بود ولی به بهترین وجه مقصود خود را می رساند، منطقش از هر حیث جامع بود نه فزونی داشت و نه کاستی، صحبت هایش بهم مربوط بود، در بین دو جمله توقّف مختصری داشت تا مستمع خوب بشنود و خوب بفهمد و خوب به خاطر بسپارد، آهنگ صدایش دلکش و شیرین بود.

ای ز لعل لب تو چاشنی قند و شکر وی ز نور رخ تو روشنی شمس و قمر

ص:210


1- (1) - بحار الأنوار: 63/2، باب 12، حدیث 13؛ [1]مستدرک الوسائل: 429/15، باب 27، حدیث 18733. [2]

خسرو ملک جمالی تو و اندر سخنم ذکر شیرینی تو هست چو در آب شکر

سر خود نیست دلی را که تو باشی مطلوب غم جان نیست کسی را که تو باشی دلبر

دختر نعش گواهی نتواند دادن که چنوزاده بود مادر ایّام پسر

در همه نوع چو تو جنس بیابند ولیک به نکویی نبود جنس تو از نوع بشر

به جمال تو در این عهد نیامد فرزند و گرش ماه بود مادر و خورشید پدر

(سیف فرغانی)

فرازهایی دیگر در رفتار و منش پیامبر صلی الله علیه و آله

اکثر اوقات در سکوت بود، بدون نیاز سخن نمی گفت، در حال خشنودی و خشم جز حق به زبانش جاری نمی شد، از روی جدّ مردم را نصیحت می کرد، سعی داشت خود را یکی از مردم بشمارد و از آن امتیازی نداشته باشد.

از تمام مرم خوشروتر و خوش نفس تر بود، مگر وقتی که قرآن، بر او نازل می شد یا به یاد قیامت می افتاد.

در پیشامدها به خدا پناه می برد و از وجود مقدّسش طلب هدایت می کرد و از حول و قوّۀ خود تبرّی می جست و به محضر پروردگار عرضه می داشت: الهی ! حق را به من بنمایان تا از آن پیروی کنم و ناپسند را به من ناپسند نشان بده تا از آن دوری کنم.

حضرت سیّد الشهدا علیه السلام می فرماید: از پدرم امیرالمؤمنین علیه السلام از اخلاق رسول

ص:211

خدا صلی الله علیه و آله پرسیدم فرمود:

وقتی داخل خانه می شد اجازه می گرفت، در منزل وقتش را سه قسمت می کرد:

یک قسمتش را به عبادت و بندگی اختصاص می داد، قسمت دیگرش را به معاشرت با خانواده و قسمت دیگر را برای استراحت، سپس قسمت استراحت را که به خود اختصاص داده بود، بین خود و خواصّ صحابه و عموم مردم تقسیم می کرد. در رفتارش با مردم، اهل فضل را برتر می شمرد و این برتری متناسب با دینداری آنان بود.

در میان آنان افرادی بودند که یک یا دو یا چند حاجت داشتند، به انجام حاجات آنان مشغول می شد و آنها را به کارهایی وامی داشت که به صلاح خودشان و صلاح امّت بود، می فرمود: حاجت افرادی که نمی توانند خود را به من برسانند به من برسانید که هر کس این عمل را انجام دهد خداوند در قیامت قدم هایش را ثابت نگاه دارد. به زیارتش می آمدند و مطابق میلشان با حاجتِ روا شده پراکنده می شدند.

از سه چیز خود را کنار می داشت: مجادله، پرگویی و آنچه مربوط به او نبود. و از سه چیز نسبت به مردم خود داری داشت: از کسی بد گویی نمی کرد، احدی را دچار سرزنش نمی نمود و پی نقطه ضعف کسی نمی گشت.

سخن نمی گفت مگر در آنچه امید ثواب داشت، چون شروع به سخن می کرد، حاضران با سکوت کامل سر به زیر می انداختند چنانکه گویی پرنده بر سر آنها نشسته است.

در چهار چیز احتیاط و دور اندیشی داشت:

عمل به نیکی تا از او پیروی شود، پرهیز از زشتی تا مردم بپرهیزند، کوشش در آنچه به صلاح امّت بود، اقدام در کارهایی که خیر دنیا و آخرت داشت. (1)

ص:212


1- (1) - المحجة البیضاء: 122/4 - 162، اخلاق النبوة وآداب المعیشة، با کمی تلخیص.

مباد دل ز هوای تو یک زمان خالی که بی هوای تو دل تن بود ز جان خالی

همای عشق تو را ، هست آشیانه دلم مباد سایۀ این مرغ از آشیان خالی

ز روی تو ز زمین تا به آسمان پرنور ز مثل تو ز مکان تا به لامکان خالی

خیال روی توام در دلست پیوسته ز مهر و ماه کجا باشد آسمان خالی

دلم ز معنی عشقت تهی نخواهد شد اجل اگر چه کند صورتم ز جان خالی

به عاشقان تو دنیا خوشست و بی ایشان چو دوزخ است که هست از بهشتیان خالی

(سیف فرغانی)

بعثت پیامبر صلی الله علیه و آله و برنامه های ایشان

کلام را در آیات قرآن مجید در شأن پیامبر عظیم الشأن باخواست حضرت ربّ العزّه دنبال می کنیم:

وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعَالَمِینَ » (1)

و تو را جز رحمتی برای جهانیان نفرستادیم.

او در جهانی به رسالت مبعوث شد که سایۀ شوم جهل و جاهلیّت بر سر اهلش سایبان داشت و زور گویی و قلدری، غارت و آدم کشی و زنده به گور کردن دختران و هر نوع ستم و تجاوز در هر ناحیه ای که انسان زندگی می کرد امری عادی بود.

تفرقه بیداد می کرد، عقل از حرکت ایستاده بود، وجدان انسانیّت به خواب بود، مردم ایران و روم و سایر مناطق و به خصوص عربستان در آتش ستم ستمکاران می سوختند، فریادرسی وجود نداشت، آه مظلومان به دل سنگ ظالمان اثر نمی گذاشت، باطن و ظاهر بشر به انواع پلیدی ها آلوده بود، از توحید و روشنایی و نورانیّت و سلامت نفس و جان خبری نبود، به دانش و دانشمند می خندیدند،

ص:213


1- (1) - انبیاء (21) : 107. [1]

فطرت را می کشتند و آزادگان را به بردگی و بندگی می بردند، راه خود را به سوی خیر و سعادت بسته بودند و از کرامت و فضیلت و شرف به طور یکپارچه گریخته بودند.

به فرمودۀ قرآن: انسان ها در عصر بعثت لب پرتگاه جهنّم بودند.

وَکُنْتُمْ عَلی شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النّارِ » (1)

و بر لب گودالی از آتش بودید.

در چنین عصر و زمانی و برای تمام ازمنه و اعصار محمّد صلی الله علیه و آله به عنوان رحمت حق، جهت نجات انسان از هر آنچه که در شأن او بود به رسالت انتخاب شد و مسئولیّت نجات فرزندان آدم را تا قیامت به عهده گرفت و درِ سعادت دارَینْ و خیر دنیا و آخرت را به روی جهانیان باز کرد:

فَإنّی قَدْ جِئْتُکُمْ بِخَیْرِ الدُّنْیا وَالْآخِرَةِ. (2)

مسلماً من برای خیر دنیا و آخرت شما آمده ام.

جملۀ زیبا و پر معنای بالا را بارها در مکّه به مردم تذکّر داد و با آن بیان شیوا، هدف و مقصد رسالت و بعثت خود را بیان کرد.

لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَیُزَکِّیهِمْ وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَإِن کَانُوا مِن قَبْلُ لَفِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ » (3)

یقیناً خدا بر مؤمنان منّت نهاد که در میان آنان پیامبری از خودشان برانگیخت که آیات او را بر آنان می خواند و [ از آلودگی های فکری و روحی ] پاکشان

ص:214


1- (1) - آل عمران (3) : 103. [1]
2- (2) - بحار الأنوار: 192/18، باب 1، ذیل حدیث 27؛ الأمالی، شیخ طوسی: 583، حدیث 1206. [2]
3- (3) - آل عمران (3) : 164. [3]

می کند و کتاب و حکمت به آنان می آموزد و به راستی که آنان پیش از آن در گمراهی آشکاری بودند.

آری، جهانیان پیش از بعثت رسول بزرگوار اسلام صلی الله علیه و آله در گمراهی آشکار بودند.

خداوند مهربان به توسّط پیامبر به سه برنامه برای نجات انسان و انسانیّت از تباهی و گمراهی به کمک بشر شتافت:

1 - تلاوت آیات.

2 - تزکیۀ نفس از رذایل.

3 - تعلیم کتاب و حکمت.

غفلت انسان از توحید و جداییش از اعتقاد به معاد و حساب و کتاب و صراط و میزان و ثواب و عقاب و تسلّط شیطان، شهوت، هوا و هوس، وی را در ضلال مبین قرار داده بود و در یک کلمه در خوابی سخت از غفلت و بی خبری نسبت به حقایق فرورفته بود که گویی مانند مردۀ عفن قبرستان شده است.

رسالت های پیامبر صلی الله علیه و آله

اشاره

رسول با کرامت اسلام آیات خدا را از سه کتاب بر آنان تلاوت کرد تا عقل خفتۀ آنان بیدار شد و برای دو مرحلۀ بعد یعنی تزکیه و فهم حلال و حرام و به اجرا گذاشتن آن آماده شدند.

1 - آیات آفاق.

2 - آیات انفس.

3 - آیات تشریع.

آیات آفاق

امّا آیات آفاق توجّه دهندۀ انسان به خالق آفرینش امور هستی است:

ص:215

وَاللَّیْلِ إِذَا یَغْشَی * وَالنَّهَارِ إِذَا تَجَلَّی * وَمَا خَلَقَ الذَّکَرَ وَالأُنثَی » (1)

سوگند به شب هنگامی که فرو پوشد * و به روز هنگامی که آشکار شود * و به آن که نر و ماده آفرید.

وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا * وَالْقَمَرِ إِذَا تَلاَهَا * وَالنَّهَارِ إِذَا جَلاَّهَا * وَاللَّیْلِ إِذَا یَغْشَاهَا * وَالسَّماءِ وَمَا بَنَاهَا * وَالأَرْضِ وَمَا طَحَاهَا * وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا » (2)

سوگند به خورشید و گسترش روشنی اش * و به ماه هنگامی که از پی آن برآید * و به روزچون خورشید را به خوبی آشکار کند * و به شب هنگامی که خورشید را فرو پوشد * و به آسمان و آن که آن را بنا کرد * و به زمین و آن که آن را گستراند * و به نفس و آن که آن را درست و نیکو نمود،

وَالْفَجْرِ * وَلَیَالٍ عَشْرٍ * وَالشَّفْعِ وَالْوَتْرِ * وَاللَّیْلِ إِذَا یَسْرِ » (3)

سوگند به سپیده دم * و به شب های ده گانه * و به زوج و فرد * و به شب هنگامی که می گذرد.

أَفَلاَ یَنظُرُونَ إِلَی الإِبِلِ کَیْفَ خُلِقَتْ * وَإِلَی السَّماءِ کَیْفَ رُفِعَتْ * وَإِلَی الْجِبَالِ کَیْفَ نُصِبَتْ * وَإِلَی الأَرْضِ کَیْفَ سُطِحَتْ » (4)

آیا با تأمل به شتر نمی نگرند که چگونه آفریده شده؟ * و به آسمان که چگونه بر افراشته شده؟ * و به کوه ها که چگونه در جای خود نصب شده؟ * و به زمین که چگونه گسترده شده؟

الَّذِی خَلَقَ فَسَوَّی * وَالَّذِی قَدَّرَ فَهَدَی * وَالَّذِی أَخْرَجَ الْمَرْعَی *

ص:216


1- (1) - لیل (92) : 1 - 3. [1]
2- (2) - شمس (91) : 1 - 7. [2]
3- (3) - فجر(89) : 1 - 4. [3]
4- (4) - غاشیه (88) : 17 - 20. [4]

فَجَعَلَهُ غُثَاءً أَحْوَی » (1)

آن که آفرید، پس درست و نیکو گردانید. * و آن که اندازه قرار داد و هدایت کرد، * و آن که چراگاه را رویانید، * و آن را خاشاکی سیاه گردانید.

وَالسَّماءِ وَالطَّارِقِ * وَمَا أَدْرَاکَ مَا الطَّارِقُ * النَّجْمُ الثَّاقِبُ » (2)

سوگند به آسمان و به چیزی که در شب پدیدار می شود ؛ * و تو چه می دانی چیزی که در شب پدیدار می شود، چیست؟* همان ستارۀ درخشانی است که پردۀ ظلمت را می شکافد.

ءَأَنتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ بَنَاهَا * رَفَعَ سَمْکَهَا فَسَوَّاهَا * وَأَغْطَشَ لَیْلَهَا وَأَخْرَجَ ضُحَاهَا * وَالأَرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحَاهَا * أَخْرَجَ مِنْهَامَاءَهَا وَمَرْعَاهَا * وَالْجِبَالَ أَرْسَاهَا * مَتَاعاً لَّکُمْ وَلِأَنْعَامِکُمْ » (3)

آیا آفریدن شما [ پس از مرگ ] دشوارتر است یا آسمان که او آن را بنا کرد؟ * سقفش را برافراشت، پس آن را درست و نیکو قرار داد، * و شبش را تاریک و روزش را روشن ساخت، * و زمین را پس از آن گسترانید، * و از آن آب و چراگاهش را بیرون آورد، * و کوه ها را محکم و استوار نمود * تا مایۀ بهره وری شما و دام هایتان باشد.

أَلَمْ نَجْعَلِ الأَرْضَ مِهَاداً * وَالْجِبَالَ أَوْتَاداً * وَخَلَقْنَاکُمْ أَزْوَاجاً * وَجَعَلْنَا نَوْمَکُمْ سُبَاتاً * وَجَعَلْنَا الَّیْلَ لِبَاساً * وَجَعَلْنَا النَّهَارَ مَعَاشاً * وَبَنیْنَا فَوْقَکُمْ سَبْعاً شِدَاداً * وَجَعَلْنَا سِرَاجاً وَهَّاجاً * وَأَنزَلْنَا مِنَ الْمُعْصِرَاتِ مَاءً ثَجَّاجاً * لِنُخْرِجَ بِهِ حَبّاً وَنَبَاتاً * وَجَنَّاتٍ أَ لْفَافاً » (4)

ص:217


1- (1) - اعلی (87) : 2 - 5. [1]
2- (2) - طارق (86) : 1 -2. [2]
3- (3) - نازعات (79) : 27 -33. [3]
4- (4) - نبأ (78) : 6 - 16. [4]

آیا زمین را بستر آرامش قرار ندادیم؟ * و کوه ها را میخ هایی [ برای استواری آن؟ ] * و شما را جفت هایی [ به صورت نر و ماده ] آفریدیم، * و خوابتان را مایۀ استراحت و آرامش [ و تمدّد اعصاب ] قرار دادیم، * و شب را پوششی * و روز را وسیلۀ معاش مقرّر کردیم ؛ * و بر فرازتان هفت آسمان استوار بنا نهادیم، * و چراغی روشن و حرارت زا پدید آوردیم، * و از ابرهای متراکم و باران زا آبی ریزان نازل کردیم * تا به وسیلۀ آن دانه و گیاه برویانیم، * و باغ هایی از درختان به هم پیچیده و انبوه بیرون آوریم.

پدیدۀ حیات و مقالات دانشمندان

پدیدۀ حیات و پیدایش این همه آثار متنوّع اعم از جماد و نبات و حیوان و عناصر نادیدنی که از احصا وشمارش بیرون است پس از این که آیات قرآن عقل را به تفکّر و اندیشه در آن فرا خواند مورد توجّه دانشمندان و فلاسفه و حکما قرار گرفت و برای یافتن اسرار و رموز آن، عاشقانه به فعالیّت افتادند و در این زمینه در شرق و غرب آثار گران بهایی به وجود آوردند که بدون شک این آثار پرقیمت معلول تلاوت آیات قرآن مجید است که انسان را به سیر عقلی و فکری در آیات خلقت و آیات انفس و حلال و حرام و حقوق تشویق می کند.

تحقیقات غربی ها در امور آفرینش چه ارتباطی به قرآن دارد؟ در جواب باید گفت: غرب تا پانصد سال پیش از کتاب و کتابخانه و دانش و دانشگاه و علم و بینش خالی بود، حرکت علوم اسلامی از شرق به غرب واسطۀ بیداری غرب و پیدایش دانش و بینش و مدرسه و دانشگاه در آن وادی شد و این حقیقتی است که بسیاری از دانشمندان غرب به آن معتقدند و در این زمینه کتاب ها و مقالاتی نوشته اند که اشاره به آن کتب و مقالات و اقرارهایی که علمای غرب در این مرحله دارند از عهدۀ این کتاب خارج است. بنابر این بیداری غرب و دانش و بینش دانشمندان آن

ص:218

سرزمین بی ربط به کتاب خدا و رسالت محمّد بن عبداللّه صلی الله علیه و آله نیست که منکر این حقیقت، منکر خورشید و روز روشن است.

مقالۀ پرفسور رزرفورد

«پس از چند قرن مباحثات و گفتگوهای حادّ در بارۀ پیدایش حیات بر روی سیّارۀ مسکون ما، اینک تحقیقات و تفحّصات پی گیر و دقیقی که در آزمایشگاه های جهان دنبال می شود، بدانجا رسیده که توانسته اند برای این معمّا جوابی هیجان انگیز و بسی دهشت انگیزتر از نظریّۀ داروین که بشر را از نسل حیوانی مجاور بوزینه می دانست به دست بدهند.

از تعمّق در تحقیقات انجام شدۀ دانشمندان چنین نتیجه گرفته اند که: مبدأ بشریّت و همۀ موجودات زنده در کفِ دریاهای نخستین، پی ریزی شده است. (1)(2)

آیاتی در خلقت زمین و آسمان

هم اکنون به آیاتی که ریشۀ این مطالب در آنهاست به ترتیب در موضوع خلقت زمین و آسمان و این که موجودات زنده از آب هستند توجّه نمایید:

أَوَ لَمْ یَرَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّ السَّماوَاتِ وَالأَرْضَ کَانَتَا رَتْقاً فَفَتَقْنَاهُمَا وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ کُلَّ شَیْ ءٍ حَیٍّ أَفَلاَ یُؤْمِنُونَ » (3)

آیا کافران ندانسته اند که آسمان ها و زمین به هم بسته و پیوسته بودند و ما آن دو را شکافته و از هم باز کردیم و هر چیز زنده ای را از آب آفریدیم؟ پس آیا ایمان نمی آورند؟

ص:219


1- (1) - اشاره به کلام امیرالمؤمنین در خطبۀ اول نهج البلاغه می باشد.« وَرمی بالزَبَد رُکامُهُ ».
2- (2) - تمام این مقالۀ علمی را می توانید در کتاب دانستنی های جهان علم صفحۀ 11 ببینید.
3- (3) - انبیاء (21) : 30. [1]

وَاللَّهُ خَلَقَ کُلَّ دَابَّةٍ مِن مَاءٍ فَمِنْهُم مَن یَمْشِی عَلَی بَطْنِهِ وَمِنْهُم مَن یَمْشِی عَلَی رِجْلَیْنِ وَمِنْهُم مَن یَمْشِی عَلَی أَرْبَعٍ یَخْلُقُ اللَّهُ مَا یَشَاءُ إِنَّ اللَّهَ عَلَی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ » (1)

و خدا هر جنبده ای را از آبی [ که به صورت نطفه بود ] آفرید، پس گروهی از آنها بر شکمشان راه می روند و برخی از آنها به روی دو پا حرکت می کنند و بعضی از آنها به روی چهار پا راه می روند. خدا آنچه را بخواهد می آفریند ؛ مسلماً خدا بر هر کاری تواناست.

وَمِنْ آیَاتِهِ خَلْقُ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ وَمَا بَثَّ فِیهِمَا مِن دَابَّةٍ وَهُوَ عَلَی جَمْعِهِمْ إِذَا یَشَاءُ قَدِیرٌ » (2)

و از نشانه های [ ربوبیت و قدرت ] او آفرینش آسمان ها و زمین است و [ نیز ] آنچه از جنبنده میان آن دو پراکنده است و او هرگاه بخواهد بر جمع کردنشان تواناست.

إِنِّی تَوَکَّلْتُ عَلَی اللَّهِ رَبِّی وَرَبِّکُم * مَا مِن دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذُ بِنَاصِیَتِهَا إِنَّ رَبِّی عَلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ » (3)

یقیناً من بر خدا که پروردگار من و پروردگار شماست توکل کردم ؛ هیچ جنبنده ای نیست مگر این که او مهارش را به دست [ قدرت و فرمانروایی خود ] گرفته است، مسلماً پروردگارم بر راهی راست است.

آری، اوّلین هدف رسالت رسول الهی صلی الله علیه و آله تلاوت آیات حق اعمّ از آیات آفاقی و انفسی و قرآنی بر مردم بود، تا با این زنگ بیدار باش خفتگان را بیدار کند و غفلت زدگان را از بیماری مهلک غفلت برهاند و گمراهان را آمادۀ ورود به شاهراه هدایت

ص:220


1- (1) - نور (24) : 45. [1]
2- (2) - شوری (42) : 29. [2]
3- (3) - هود (11) : 56. [3]

نماید،زمینۀ رشد عقل و تفکّر و اندیشه را در آن به وجود آورد و ایشان را به حقایق عالی خلقت و اسما و صفات صاحب هستی آشنا ساخته، بین نعمت خورنده و نعمت دهنده آشتی برقرار سازد و عرصۀ حیات را از فساد و افساد و تجاوز و ستم و پلیدی و آلودگی و عصیان و طاغوت زدگی نجات بخشد.

محمّد صلی الله علیه و آله تا در دنیا بود مسائل خلقت و آفرینش و هستی را از طریق قرآن و آنچه قلب مقدّسش از عالم ملکوت گرفته بود بر مردم خواند و از این راه زمینۀ حرکت بشر را به سوی رشد و کمال و دریافت حقایق و واقعیّت ها فراهم آورد و باعث شد که انسان به مطالعه در هستی و آثار و اسرار آن بپردازد و از این طریق به بر پا کردن مدارس علمی و دانشگاه ها و نوشتن کتب و مقالات و تحقیق در موجودات قیام کند و تمدّن عظیم انسانی را در سایۀ علوم و معارف در پهنۀ گیتی به وجود آورد.

محمّد پرتو عین الیقین است جهان را رحمت جان آفرین است

به چشم دل نگر او را که بینی طلوع مهر و ماهش از جبین است

طراوت خیز گلهای بهاری چمن آرای باغ فرودین است

نسیم مشکبیز دشت توحید ریاحین پرور گلزار دین است

سخن از لعل او وحی الهی پیامش جانفروز و دلنشین است

چو موسی دست او دست خدایی چو عیسی معجزش در آستین است

صلای دلکش عرش الهی طنین افکنده در گوش زمین است

انیس خلوت شب زنده داران شفیع بامداد واپسین است

محمّد آسمان لطف یزدان محمّد آفتاب راستین است

اسرار زمین و هفت آسمان

مسألۀ هفت آسمان و بعضی از اسرار زمین هنوز برای دانش بشری روشن نشده،

ص:221

آن قدر هست که بانگ جرسی می آید. در این زمینه توانسته اند دور نمایی از جهان بالا و مسائلی از زمین در برابر چشم عقل قرار دهند، که همین مقدار هم انسان را چون ماهی فرورفته در آب، غرق در بهت و حیرت و تعجّب می کند. به گوشه ای از این موضوع در سطور زیر توجّه کنید:

« عالمی که ستاره شناسان به ما نشان می دهند مرکّب است از هزاران میلیون کهکشان و هر کهکشان لانۀ هزاران میلیون ستاره.

در کنار یکی از آنها - کهکشان منظومۀ شمسی - ستاره ای یافت می شود که دارای گرما و اندازه ای متوسّط است و اینک چون ستارگانی که دورۀ پیری را می گذرانند رنگش به زردی گراییده، این ستارۀ زراندود خورشید ماست که خسرو سیّارگان می نامیم.

در دیر زمانی نامعلوم، به علّتی ناشناخته قطعات و اجرامی به سوی خورشید گرائیده و در درون آن به گردش در آمده اند، زمین یکی از آن اجرام است.

پوستۀ زمین بیش از چند کیلومتر کلفتی ندارد، در درون آن احجار و فلزات همچون توده ای از خمیر با حرارتی سوزان به زیر قشری از بازالت «مرمر سیاه»گرافیت «سنگ خارا» جا گرفته اند و همین قشر مانع از اشتعال آن است.

در میان این دو آتش - موادّ سوزانی که در درون پارۀ ستارۀ سرد شده محبوس مانده و شعلۀ فروزان ستاره ای که این سیاره به دور آن می چرخد - بشر و مصاحبان او ، حیوانات مسکن گزیده اند، اندک تغییر ممتدّی در انرژی خورشید، خواه کاهش باشد و خواه افزایش، کافی است که این موجودات ناتوان را به دیار نیستی سوق دهد.

فیزیک نجومی به ما می آموزد که آسمان صاف و بی ابر مجموعۀ پهناوری است مرکّب از خورشیدهای بی شمار که مانند مولکول های گازی که به جنبش آورند، در جهات بسیار متفاوت، شتابان رفت و آمد دارند.

ص:222

با تقسیم آسمان به چندین بخش و عکس برداری از هر بخش، ممکن خواهد بود که ستارگان گنبد نیلگون را شماره کرد. «منظور آسمان اول است.» در رصدخانه ها این کار می شود، در رصدخانۀ کالج هاوارد کلیشه ای که 35 درصد در 45 سانتی متر مساحت دارد بیش از دو هزار کهکشان را نمایان می سازد، امّا عدۀ کهکشان هایی که جهان را تشکیل می دهند در حدود پانصد میلیون است!!

در هر کهکشان چند ستاره است؟ قطاع های چندی از کهکشان منظومۀ شمسی را شمرده اند، یک منجّم جوان هاوارد بیش از دو میلیون ستارۀ جدا از یکدیگر شمرده است و به موجب این رصدها و آزمایش های دقیق، شمارۀ ستاره های یک کهکشان ما فقط بالغ بر صد میلیارد می باشد 100/000/000/000.

برای این که تصوّری از عظمت و وسعت جهان پیدا کنیم اینک با مقیاسی بسیار خرد، سنجشی به عمل می آوریم.

فرض می کنیم حجم زمین به اندازۀ نقطه ای باشد که در آخر این عبارت ملاحظه می شود. قطر این نقطه تقریباً نیم میلی متر است، بنابر این قطر کرۀ زمین که 13000 کیلومتر است به اندازۀ 26/000/000/000 کوچکتر فرض شده، حال اگر اندازه های دیگر جهان را به همین نسبت کوچک کنیم صورت قابل توجّه زیر به دست می آید:

فاصلۀ زمین تا ماه 16 میلی متر.

فاصلۀ زمین و خورشید 6 متر.

فاصلۀ زمین تا نزدیکترین ستارۀ ثابت 1617 کیلومتر.

قطر کهکشان ما تقریباً 37/600/000 کیلومتر.

فاصلۀ زمین از کهکشان مرأة المسلسله 752/370/000 کیلومتر. چنین است نسبت های قطعۀ خردی از جهان بی پایان که ما در آن زندگی می کنیم!!» (1)

ص:223


1- (1) - دانستنی های جهان علم: 27.

آیاتی دیگر در خلقت زمین و آسمان

اینک دنبالۀ آن آیات:

أَلَمْ تَرَوْا کَیْفَ خَلَقَ اللَّهُ سَبْعَ سَمَوَاتٍ طِبَاقاً * وَجَعَلَ الْقَمَرَ فِیهِنَّ نُوراً وَجَعَلَ الشَّمْسَ سِرَاجاً * وَاللَّهُ أَنبَتَکُم مِنَ الأَرْضِ نَبَاتاً * ثُمَّ یُعِیدُکُمْ فِیهَا وَیُخْرِجُکُمْ إِخْرَاجاً * وَاللَّهُ جَعَلَ لَکُمُ الأَرْضَ بِسَاطاً * لِّتَسْلُکُوا مِنْهَا سُبُلاً فِجَاجاً » (1)

آیا ندانسته اید که خدا هفت آسمان را چگونه بر فراز یکدیگر آفرید؟ * و ماه را در میان آنها روشنی بخش و خورشید را چراغ فروزان قرار داد، * و خدا شما را از زمین [ مانند ] گیاهی رویانید، * سپس شما را در آن باز می گرداند و باز به صورتی ویژه بیرون می آورد، * و خدا زمین را برای شما فرشی گسترده قرار داد، * تا از راهها و جاده های وسیع آن [ هر جا که خواستید ] بروید؟

الشَّمْسُ وَالْقَمَرُ بِحُسْبَانٍ * وَالنَّجْمُ وَالشَّجَرُ یَسْجُدَانِ * وَالسَّماءَ رَفَعَهَا وَوَضَعَ الْمِیزَانَ * أَلَّا تَطْغَوْاْ فِی الْمِیزَانِ * وَ أَقِیمُواْ الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ وَلَا تُخْسِرُوا الْمِیزَانِ * وَالأَرْضَ وَضَعَهَا لِلْأَنَامِ * فِیهَا فَاکِهَةٌ وَالنَّخْلُ ذَاتُ الأَکْمَامِ * وَالْحَبُّ ذُو الْعَصْفِ وَالرَّیْحَانُ » (2)

خورشید و ماه با حسابی [ منظم و دقیق ] روانند ؛ * و گیاه و درخت همواره [ برای او ] سجده می کنند ؛ * و آسمان را برافراشت و [ برای سنجش هر امر معنوی و مادی ] ترازو نهاد ؛ * تا در [ سنجیدن با ] ترازو طغیان روا مدارید

ص:224


1- (1) - نوح (71) : 15 - 20. [1]
2- (2) - الرحمن (55) : 5 - 12. [2]

[ و از مرز عدالت و انصاف مگذرید. ] * و ترازو را به عدالت برپا دارید و از ترازو مکاهید ؛ * و زمین را برای [ زندگی ] مردم نهاد ؛ * در آن میوه ها و نخل ها با خوشه های غلاف دار است * و دانه های با سبوس و کاه و گیاهان خوشبوست.

وَالسَّماءَ بَنَیْنَاهَا بِأَیْدٍ وَإِنَّا لَمُوسِعُونَ * وَالأَرْضَ فَرَشْنَاهَا فَنِعْمَ الْمَاهِدُونَ * وَمِن کُلِّ شَیْ ءٍ خَلَقْنَا زَوْجَیْنِ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ » (1)

و آسمان را به قدرت ونیرو بنا کردیم و ما [ همواره ] وسعت دهنده ایم. * و زمین را گستردیم و چه نیکو گستراننده ای هستیم. * واز هر چیزی جفت آفریدیم باشد که متذکّر [ این حقایق که نشانه هایی بر قدرت، حکمت و ربوبیت خداست ] شوید.

أَفَلَمْ یَنظُرُوا إِلَی السَّماءِ فَوْقَهُمْ کَیْفَ بَنَیْنَاهَا وَزَیَّنَّاهَا وَمَا لَهَا مِن فُرُوجٍ * وَالأَرْضَ مَدَدْنَاهَا وَأَلْقَیْنَا فِیهَا رَوَاسِیَ وَأَنْبَتْنَا فِیهَا مِن کُلِّ زَوْجٍ بَهِیجٍ * تَبْصِرَةً وَذِکْرَی لِکُلِّ عَبْدٍ مُنِیبٍ * وَنَزَّلْنَا مِنَ السَّماءِ مَاءً مُبَارَکاً فَأَنبَتْنَا بِهِ جَنَّاتٍ وَحَبَّ الْحَصِیدِ * وَالنَّخْلَ بَاسِقَاتٍ لَهَا طَلْعٌ نَضِیدٌ * رِزْقاً لِلْعِبَادِ وَأَحْیَیْنَا بِهِ بَلْدَةً مَیْتاً کَذلِکَ الْخُرُوجُ » (2)

آیا با تأمل به آسمان بالای سرشان ننگریستند که چگونه آن را بنا کرده و بیاراستیم و آن را هیچ شکاف [ و ناموزونی ] نیست؟ * و زمین را گستردیم و کوه هایی استوار در آن افکندیم و در آن از هر نوع گیاه خوش منظر و دل انگیزی رویاندیم، * تا برای هر بنده ای که [ با اندیشیدن در نظام هستی ] به سوی خدا باز می گردد، مایۀ بینایی و یادآوری باشد ؛ * و از آسمان آبی بسیار پربرکت و سودمند نازل کردیم، پس به وسیلۀ آن باغ ها و دانه های دروکردنی را رویاندیم. * و [ نیز ] درختان بلندقامت خرما را که خوشه های متراکم و روی هم چیده دارند [ رویاندیم. ] * برای آن که رزق و روزی

ص:225


1- (1) - ذاریات (51) : 47 - 49. [1]
2- (2) - ق (50) : 6 - 11.

بندگان باشد و نیز به وسیله آن آب سرزمین مرده را زنده کردیم ؛ و بیرون آمدنشان [ پس از مرگ از خاک گور برای ورود به قیامت ] این گونه است.

إِنَّ فِی السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ لَآیَاتٍ لِلْمُؤْمِنِینَ * وَفِی خَلْقِکُمْ وَمَا یَبُثُّ مِن دَابَّةٍ آیَاتٌ لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ * وَاخْتِلاَفِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ وَمَا أَنزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّماءِ مِن رِزْقٍ فَأَحْیَا بِهِ الأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَتَصْرِیفِ الرِّیَاحِ آیَاتٌ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ » (1)

به یقین در آسمان ها و زمین برای مؤمنان نشانه هایی [ بر ربوبیت، حکمت و قدرت خدا ]ست ؛ * و در آفرینش شما و آنچه از جنبندگان منتشر و پراکنده می کند، برای اهل یقین نشانه هایی [ بر ربوبیت، حکمت و قدرت خدا ] ست ؛ * و در رفت و آمد شب و روز و آنچه را از رزق و روزی [ چون باران و برف ] از آسمان نازل کرده و به وسیلۀ آن زمین را پس از مردگی اش زنده کرده است و در گرداندن بادها [ از سویی به سویی ] برای مردمی که تعقّل می کنند، نشانه هایی است.

الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الأَرْضَ فِرَاشاً وَالْسَّمَاءَ بِنَاءً وَأَنْزَلَ مِنَ الْسَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقاً لَکُمْ فَلاَ تَجْعَلُوا لِلّهِ أَنْدَاداً وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ » (2)

آن پروردگاری که زمین را برای شما بستری گسترده و آسمان را سقفی برافراشته قرار داد و از آسمان، آبی [ مانند برف و باران ] نازل کرد و به وسیله آن از میوه های گوناگون، رزق و روزی برای شما بیرون آورد ؛ پس برای خدا شریکان و همتایانی قرار ندهید در حالی که می دانید [ برای خدا در آفریدن و روزی دادن، شریک و همتایی وجود ندارد ].

قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ * اللَّهُ الصَّمَدُ * لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یُولَدْ * وَلَمْ یَکُن لَهُ کُفُواً

ص:226


1- (1) - جاثیه (45) : 3 - 5. [1]
2- (2) - بقره (2) : 22. [2]

أَحَدٌ » (1)

بگو : او خدای یکتاست ؛ * خدای بی نیاز [ همه موجودات هستی که نیازمند و عین فقرند برای رفع نیازشان روی به او کنند و از حضرتش گدایی نمایند. ] * نزاده و زاییده نشده است، * و هیچ کس [ در ذات و صفات ] همانند و همتا و شبیه او نمی باشد.

هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُم مَا فِی الأَرْضِ جَمِیعاً ثُمَّ اسْتَوَی إِلَی السَّماءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَهُوَ بِکُلِّ شَیْ ءٍ عَلِیمٌ » (2)

اوست که همۀ آنچه را در زمین است برای شما آفرید، سپس آفرینش آسمان را [ که به صورت ماده ای دود مانند بود] اراده کرد و آن را به شکل هفت آسمان [ همراه با نظامی استوار] درست و نیکو قرار داد ؛ و او [ به قوانین و محاسباتِ ] همه چیز داناست.

وَمَا مِن دَابَّةٍ فِی الأَرْضِ وَلاَ طَائِرٍ یَطِیرُ بِجَنَاحَیْهِ إِلَّا أُمَمٌ أَمْثَالُکُمْ مَا فَرَّطْنَا فِی الْکِتَابِ مِن شَیْ ءٍ ثُمَّ إِلَی رَبِّهِمْ یُحْشَرُونَ » (3)

و هیچ جنبنده ای در زمین نیست و نه هیچ پرنده ای که با دو بال خود پرواز می کند، مگر آن که گروه هایی مانند شمایند ؛ ما چیزی را در کتاب [ تکوین از نظر ثبت جریانات هستی و برنامه های آفرینش ] فروگذار نکرده ایم، سپس همگی به سوی پروردگارشان گردآوری می شوند.

وَهُوَ الَّذِی أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ نَبَاتَ کُلِّ شَیْ ءٍ فَأَخْرَجْنَا مِنْهُ خَضِراً نُخْرِجُ مِنْهُ حَبّاً مُتَرَاکِباً وَمِنَ النَّخْلِ مِن طَلْعِهَا قِنْوَانٌ دَانِیَةٌ وَجَنَّاتٍ مِن أَعْنَابٍ وَالزَّیْتُونَ وَالرُّمَّانَ مُشْتَبِهاً وَغَیْرَ مُتَشَابِهٍ انْظُرُوا إِلَی ثَمَرِهِ إِذَا أَثْمَرَ

ص:227


1- (1) - اخلاص (112) : 1 - 4. [1]
2- (2) - بقره (2) : 29. [2]
3- (3) - انعام (6) : 38. [3]

وَیَنْعِهِ إِنَّ فِی ذلِکُمْ لَآیَاتٍ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ » (1)

و اوست که از آسمان آبی فرستاد و به وسیلۀ آن گیاهان گوناگون را [ از زمین ] رویاندیم و از آن ساقه ها و شاخه های سبز درآوردیم و از آن دانه های متراکم را خارج می کنیم و از شکوفۀ درخت خرما خوشه های سر فروهشته [ به وجود می آوریم ] و باغ هایی از انگور و زیتون و انار شبیه به هم و بی شباهت به هم [ بیرون می آوریم ] ؛ به میوه اش چون میوه دهد و به رسیدن و کامل شدنش با تأمل بنگرید، مسلماً در این [ امور ] برای قومی که ایمان می آورند، نشانه هایی [ بر توحید، ربوبیّت و قدرت خدا ]ست.

هُوَ الَّذِی جَعَلَ الشَّمْسَ ضِیاءً وَالْقَمَرَ نُوراً وَقَدَّرَهُ مَنَازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِینَ وَالْحِسَابَ مَا خَلَقَ اللّهُ ذلِکَ إِلَّا بِ الْحَقِّ یُفَصِّلُ الآیَاتِ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ » (2)

اوست که خورشید را فروزان و ماه را تابان قرار داد و برای ماه منازلی [ چون هلال، تربیع، بدر و محاق ] مقدّر ساخت تا شمار سال و حساب [ ماه، هفته، اوقات امور زندگی و تنظیم برنامه های معیشت ] را بدانید. خدا آنها را جز به درستی و راستی نیافریده ؛ او نشانه ها را برای گروهی که دانایند [بدون هر گونه ابهام] بیان می کند.

هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ لِتَسْکُنُوا فِیهِ وَالنَّهَارَ مُبْصِراً إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَاتٍ لِقَوْمٍ یَسْمَعُونَ » (3)

اوست کسی که شبِ [ تاریک ] را برای شما پدید آورد تا در آن بیارامید و روز را نور افشان [ قرار داد تا در آن به کار و کوشش بپردازید ] ؛ یقیناً در

ص:228


1- (1) - انعام (6) : 99. [1]
2- (2) - یونس (10) : 5. [2]
3- (3) - یونس (10) : 67. [3]

این امور برای گروهی که حقایق را بشنوند، نشانه هایی [ از توحید و قدرت و ربوبیّت خدا ] ست.

اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضَ وَأَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقاً لَّکُمْ وَسَخَّرَ لَکُمُ الْفُلْکَ لِتَجْرِیَ فِی الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَسَخَّرَ لَکُمُ الأَنْهَارَ * وَسَخَّرَ لَکُمُ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ دَائِبَیْنِ وَسَخَّرَ لَکُمُ اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ » (1)

خداست که آسمان ها و زمین را آفرید و از آسمان آبی نازل کرد و برای شما به وسیله آن از محصولات و میوه های گوناگون روزی بیرون آورد و کِشتی ها را مسخّر شما قرار داد تا به فرمان او در دریا روان شوند و نیز نهرها را مسخّر شما کرد. * و خورشید و ماه را که همواره با برنامه ای حساب شده در کارند، رام شما نمود و شب و روز را نیز مسخّر شما ساخت.

وَأَرْسَلْنَا الرِّیَاحَ لَوَاقِحَ فَأَنزَلْنَا مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَسْقَیْنَاکُمُوهُ وَمَا أَنتُمْ لَهُ بِخَازِنِینَ » (2)

و بادها را باردار کننده فرستادیم و از آسمان آبی نازل کردیم و شما را با آن سیراب ساختیم و شما ذخیره کنندۀ آن نیستید.

آیات انفس

امّا آیات کتاب انفس که توجّه دهندۀ انسان به خلقت ظاهر و باطن خویش و نمایش دهندۀ حکمت و قدرت خداست:

الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیَاةَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَهُوَ الْعَزِیزُ

ص:229


1- (1) - ابراهیم (14) : 32 -33. [1]
2- (2) - حجر (15) : 22. [2]

الْغَفُورُ » (1)

آن که مرگ و زندگی را آفرید تا شما را بیازماید که کدامتان نیکوکارترید و او توانای شکست ناپذیر و بسیار آمرزنده است.

مرگ نقطۀ انتقال از این جهان محدود به عرصه ای نامحدود برای یافتن ثواب عمل صالح و ایمان و یا عقاب کفر و بدکاری است.

جهان بعد که دروازۀ آن مرگ است یعنی جدایی روح و نفس از بدن جهانی است که کتب آسمانی و صد و بیست و چهار هزار پیغمبر و دوازده امام معصوم فلاسفۀ الهی و حکما و عرفا و پاکان و عاشقان از آن خبر داده اند.

منکران جهان بعد، جز ادّعای خالی و سخن بی دلیل و برهان چیزی ندارند، در حالی که خود آنان منکر فریاد فطرت خود نسبت به این حقیقت نیستند یعنی چیزی را که ادّعا می کنند قدرت اثبات آن را ندارند چون دلیلی بر اثبات ادّعایشان نمی یابند.

به دو روزی که در قرن هیجده و نوزده بر بشر گذشت و حکومت علوم مادّی مسائلی را مطرح کرد منگرید که آن دو روز گذشت و انسان عالم و عاقل دوباره به قبول حقایق تن داد.

مقالۀ زیر را که نوشتۀ «نورمان ونسان پل» است به دقّت بخوانید تا صدق این گفتار بر شما روشن شود که برای ردّ حقایق راهی وجود ندارد و منکر حق سر چشمۀ انکارش حمق و بی منطقی است، که مسأله ای که پیچیده به هزاران دلیل و برهان و استوار بر فطرت و الهام و منطق و عقل و گفتار حق و انبیا و امامان است

ص:230


1- (1) - ملک (67) : 2. [1]

جایی برای انکار ندارد:

مقالۀ نورمان و نسان پل

«روزی که از مرگ مادرم آگاه شدم به کلیسا رفتم تا در آن محفل روحانی دمی با خود خلوت کنم. می خواستم حضور او را در آن جا حس کنم مگر نه این که پیوسته در گوش من می خواند: هر بار که تو در این کلیسا به دعا و نماز می پردازی من با تو خواهم بود. در پشت میز مخصوص خود جا گرفتم بر روی میز چشمم به انجیل کهنۀ اوراق شده ای که در همۀ سفرها مونس باوفای من بود افتاد، میلی باطنی مرا تحریک می کرد که در آن روز اندوهبار مایۀ تسلّی خاطر بیابم، دستم را بر روی کتاب مقدّس گذاشته ایستادم و به نقطۀ مبهمی می نگریستم، ناگاه آشکار احساس کردم که دو دست نرم و سبک کرک مانندی با لطفی بسیار روی سرم قرار داده شد، شادی غیر قابل بیانی مرا فرا گرفت.

من فکر کنجکاوی دارم، حتّی در تصادفات و پیشامدها می کوشم که آنچه رخ داده به طور دقیق تجزیه و تحلیل کنم و دلیل آن را به دست آورم، با خود اندیشیدم که بی شک این توهّمی بود که در نتیجۀ تأثّر مرگ مادرم پیدا شده امّا برای من محال می نمود که این توجیه را بپذیرم. از آن روز من هرگز در این که مادرم روحاً زنده است تردیدی پیدا نکردم، من می دانم که او زنده است و تا ابد زنده خواهد بود.

کوچکترین شکّ و تریدی یقین مرا در زندگی جاوید متزلزل نساخته، من بدان ایمان دارم و آن را غیر قابل رد می دانم. یقین عینی دارم که پس از مرگ دوستان عزیز خود را خواهیم یافت و هیچ چیز ما را از آنان جدا نخواهد ساخت (1) و نیز معتقدم که هر کس شخصیّت خاصّ خود را در دل این جهان تازۀ پهناور حفظ خواهد کرد و در آن جا رنج و آزاری برای اهل حقیقت نیست (2) مسلّماً سیر تکامل در آن جا نیز

ص:231


1- (1) - «وَأَجْتَمِعَ فی جِوارِکَ مَعَ الْمُؤْمِنینَ»؛ و با اهل ایمان در جوارت گرد آیم. (دعای کمیل).
2- (2) - «ألاَ تَخافُوا وَلاتَحْزَنُوا وَ ابْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ »؛ مترسید و اندوهگین نباشید و شما را به بهشتی که وعده می دادند، بشارت باد . فصّلت (41) : 30. [1]

ادامه خواهد یافت؛ (1) زیرا زندگی بدون هیچ نوع ترقّی روحانی به طور غیر قابل تصوّری بی رنگ و بو و تیره و تار خواهد بود.»

سال ها پیش این جمله را از نوشتۀ دانشمندی خواندم: «در لحظۀ مرگ، زندگی انسان مانند شعلۀ شمعی خاموش و فنا می شود».

در آن ایام که فلسفۀ مادی گری رونق و جلوه ای داشت و این فلسفه مُد روز بود، این گونه ادّعاها تا حدّی جالب و مورد پسند بود و افکار را می فریفت، ولی امروزه از این قبیل فیلسوف مآبان می پرسند چه برهانی بر این مدّعا داری و از کجا بدین نتیجه رسیده ای؟

حقیقت آن است که این فلسفه بافی ها بی جاست و فیلسوف ما در این باره هیچ نمی داند و نمی تواند چیزی را ثابت کند.

در حقیقت احساس فطری که مبنای این اعتقاد ماست خود یکی از مهم ترین شواهد مثبتی است که ما را به سوی این حقیقت سوق می دهد.

وقتی که خدای تعالی می خواهد که انسان به حقیقتی دست یابد در آغاز بذر آن را در عمق ضمیر او می کارد، تشنگی بشر به بقا و آرزوی زندگی جاویدان آن چنان جهانگیر است که به هیچ وجه نمی تواند قبول کرد که جهان این آرزو را برآورده نسازد!

فکر انسانی با دلیل و برهان ریاضی به حقایق ماوراء الطبیعه گردن ننهاده بلکه ایمان و الهام درونی او را بدان معتقد ساخته است.»

گفتار فلاسفۀ غربی در درک حقایق علمی

در قلمرو درک حقایق علمی هم، الهام نقش مهمّی دارد، به گفتۀ برگسون

ص:232


1- (1) - «یالَیْتَ قَوْمی یَعْلَمُونَ بِما غَفَرَلی رَبِّی وَجَعَلَنی مِنَ الْمُکْرَمینَ »؛ ای کاش قوم من معرفت و آگاهی داشتند، * به اینکه پروردگارم مرا آمرزید و از کرامت یافتگان قرارم داد . یس (36) : 26 - 27. [1]

فیلسوف فرانسوی:

« بسیار باشد که دانشمند پس از پژوهش و کوشش بسیار در آخرین مرحله یک جهش الهامی، او را به حقیقت علم نایل می سازد، برعکس پژوهشی علمی و جدّ و کوشش نیز برای پیداکردن ایمان و یافتن مقام شایستۀ وحی و الهام، پشت بندی استوار و تکیه گاهی مستحکم است.

تصوّر قدیمی جهان مادّی دیگر امروز باطل شده است.

سرجمس جان اعلام داشته است: همۀ جهان در جنب و جوش و در حال ارتعاش است.

معادلۀ مشهور انیشتن آشکار ساخته: انرژی و مادّه قابل تبدیل به یکدیگرند، هر دو یک چیزند و بس.

من باخانم ادیسون مخترع بزرگ در بارۀ شوهرش گفتگو می کردیم، پرسیدم نظر ادیسون در بارۀ عالم آخرت چه بود؟ گفت: او کاملاً معتقد بود که روح ماهیّتی است حقیقی که در هنگام مرگ از بدن جدا می شود. در آن لحظه که ادیسون در حال احتضار و در شرف تسلیم جان بود پزشکش دید که او سعی دارد چیزی بگوید، به سوی صورتش خم شد، شنید به طور واضح و مشخّص این کلمات را بر زبان دارد:

همه چیز در این سرا چه زیباست.

بر بالین بسیاری از مردان و زنان که در آستانۀ انتقال به سرای دیگر به اصطلاح وادی خاموشان قرار داشته اند بارها دیده شده که حال و مقام آنان حاکی است که در کرانۀ آن سرا همه روشنایی و زیبایی است.

[

شاهدان مرگ اشخاص

]

اینک رشتۀ سخن را به دست خانم پرستاری می دهیم که شاهد مرگ اشخاص بسیاری بوده. او می گفت:

ص:233

بسیاری از بیماران در حال احتضار چنان می نماید که چیزی می بینند، غالباً از روشنایی و آهنگ خوش شگفت انگیزی سخن می گویند.بعضی دیگر گویی چهره هایی آشنا به نظرشان می آید. بیشتر اوقات از نگاه اشخاص محتضر آثار شکفتگی و شگفتی غیر منتظره ای پدیدار می شود. خود من در کنار بستر دوستی در آخرین ساعت زندگیش حاضر بودم، همین که آثار مرگ آشکار شد ناگاه به پسرش که در بالینش نشسته بود گفت: عماراتی عالی می بینم، در یکی از آنها روشنایی پدیدار است، این نور برای من است، خیلی زیباست. پس دم فرو بست و جان تسلیم کرد.

پسرش می گفت: پدرم از اهل دانش و مردی روشنفکر بود و هرگز ممکن نمی شد تا موضوعی بر او محقّق نباشد بر زبان آورد. عادت یک عمر ممکن نیست در لحظۀ آخر تغییر کرده باشد، آنچه که برای ما می گفت به یقین می دید.

دکتر تسلی واتزرهید از پزشکان لندن حکایت می کند:

بر بالین محتضری حاضر بودم و دست او در دست من بود کم کم مجبور می شدم که دست او را محکم تر از آنچه تصوّر می کردم نگاه دارم، بیمار می گفت: دستم را رها کن، آن جا چه دلرباست!

روسو ، دردم واپسین، این عبارت کوتاه را بر زبان آورد:

آسوده باشید، می بینید چقدر این آسمان صاف و زیباست، خوب من رفتم آن جا !» (1)

ای بنده ای که در غم دنیا بی وفا تاب از تن تو رفته چو آب از رخ گدا

هر شام تا سحر به خیال زیان وسود خواب از دو دیده گشته چو تاب از تنت جدا

ص:234


1- (1) - دانستنی های جهان علم: 203.

عمری گذشته بر تو ولی چون گذشته است نیمی پی هوس شد و نیمی پی هوا

خجلت ز نام نامۀ اعمال می بریم کز ابتدا سیاه بود تا به انتها

یارب به حقّ لوح و قلم روز رستخیز درکش ز روی لطف قلم بر گناه ما

(حالت)

آیاتی دیگر در انفس

« أَیَحْسَبُ الإِنسَانُ أَن یُتْرَکَ سُدیً * أَلَمْ یَکُ نُطْفَةً مِن مَنیٍّ یُمْنَی * ثُمَّ کَانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوَّی * فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَیْنِ الذَّکَرَ وَالأُنثَی » (1)

آیا انسان گمان می کند بیهوده و مهمل [ و بدون تکلیف و مسؤولیت ] رها می شود؟ ! * آیا نطفه ای از منی که در رحم ریخته می شود نبود؟ * سپس علقه شد و خدا او را آفرید و اندامش را درست و نیکو ساخت، * و از او دو زوج به وجود آورد یکی نر و دیگر ماده،

قُتِلَ الإِنسَانُ مَا أَکْفَرَهُ * مِنْ أَیِّ شَیءٍ خَلَقَهُ * مِن نُطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ * ثُمَّ السَّبِیلَ یَسَّرَهُ * ثُمَّ أَمَاتَهُ فَأَقْبَرَهُ » (2)

مرگ بر انسان، چه کافر و ناسپاس است ! * [ خدا ] او را از چه چیز آفریده؟ * از نطفه ای [ ناچیز و بی مقدار ] آفریده است، پس او را [ در ذات، صفات و اندام ] اندازۀ لازم عطا کرد. * آن گاه راه [ هدایت، سعادت، خیر و طاعت ] را برایش آسان ساخت. * سپس او را میراند و در گور نهاد.

ص:235


1- (1) - قیامت (75) : 36 - 39. [1]
2- (2) - عبس (80) : 17 - 21. [2]

أَلَمْ نَجْعَل لَهُ عَیْنَیْنِ * وَلِسَاناً وَشَفَتَیْنِ » (1)

آیا برای او دو چشم قرار ندادیم؟ * و یک زبان و دو لب؟

لَقَدْ خَلَقْنَا الإِنسَانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ » (2)

که ما انسان را در نیکوترین نظم و اعتدال و ارزش آفریدیم.

فَلْیَنظُرِ الإِنسَانُ مِمَّ خُلِقَ * خُلِقَ مِن مَاءٍ دَافِقٍ * یَخْرُجُ مِن بَیْنِ الصُّلْبِ وَالتَّرَائِبِ » (3)

پس انسان باید با تأمل بنگرد که از چه چیز آفریده شده است؟ * از آبی جهنده آفریده شده است ؛ * [ آبی که ] از صلب مرد و از میان استخوان های سینۀ زن بیرون می آید.

وَلَقَدْ خَلَقْنَا الإِنسَانَ مِن سُلاَلَةٍ مِن طِینٍ * ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِی قَرَارٍ مَّکِینٍ * ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاماً فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ » (4)

و یقیناً ما انسان را از [ عصاره و ]چکیده ای از گِل آفریدیم، * سپس آن را نطفه ای در قرارگاهی استوار [ چون رحم مادر ] قرار دادیم. * آن گاه آن نطفه را علقه گرداندیم، پس آن علقه را به صورت پاره گوشتی درآوردیم، پس آن پاره گوشت را استخوان هایی ساختیم و بر استخوان ها گوشت پوشاندیم، سپس او را با آفرینشی دیگر پدید آوردیم ؛ پس همیشه سودمند و بابرکت است خدا که نیکوترین آفرینندگان است.

وَهُوَ الَّذِی خَلَقَ مِنَ الْمَاءِ بَشَراً فَجَعَلَهُ نَسَباً وَصِهْراً وَکَانَ رَبُّکَ قَدِیراً » (5)

ص:236


1- (1) - بلد (90) : 8 - 9. [1]
2- (2) - تین (95) : 4. [2]
3- (3) - طارق (86) : 5 - 7. [3]
4- (4) - مؤمنون (23) : 12 - 14. [4]
5- (5) - فرقان (25) : 54. [5]

و اوست که از آب، بشری آفرید و او را دارای [ دو نوع پیوند ] نسبی و سببی کرد ؛ و پروردگارت همواره تواناست.

إِنَّا خَلَقْنَا الإِنسَانَ مِن نُطْفَةٍ أَمْشَاجٍ نَبْتَلِیهِ فَجَعَلْنَاهُ سَمِیعاً بَصِیراً » (1)

ما انسان را از نطفۀ آمیخته و مختلطی [ از مواد و عناصر ] آفریدیم و او را از حالتی به حالتی و شکلی به شکلی [ از نطفه به علقه، از علقه به مضغه، از مضغه به استخوان تا طفلی کامل ] درآوردیم، پس او را شنوا و بینا قرار دادیم.

خَلَقَ الإِنسَانَ مِن نُّطْفَةٍ فَإِذَا هُوَ خَصِیمٌ مُّبِینٌ » (2)

انسان را از آبی اندک و بی ارزش آفرید، پس آن گاه [ و به دور از انتظار ] ستیزه جویی آشکار است.

داستان آفرینش انسان داستان عجیب و حیرت انگیزی است، آیات و نشانه های حق در ظاهر و باطن انسان آیات بهت آوری است، امروزه هر عضو انسان و هر حالت باطن او، محور علمی از علوم و نقطۀ تحقیقی از تحقیقات دانشمندان بزرگ بشری است.

یک نفر و حتّی یک طایفه، عمرش کفاف دریافت اوضاع و اسرار آفرینش انسان را نمی کند. برای تشریح و تفسیر هر عضو او چه ظاهری و چه باطنی، کتاب و کتاب ها نوشته شده که مطالعۀ آنها را باید بر خود واجب و لازم دانست، تا معلوم گردد این کارگاه با عظمت چیست.

آیات قرآن مجید و روایات و اخبار، انسان را به حقیقت خلقت و ظاهر و باطنش

ص:237


1- (1) - انسان (76) : 2. [1]
2- (2) - نحل (16) : 4. [2]

راهنمایی کرده، که بخشی از آن را در سطور گذشته ملاحظه کردید، البتّه فهم آن آیات و روایات باید با کتب تفسیری و فیزیولوژی و روانکاوی و روانشناسی دنبال شود، چه آن که در آن آیات و معارف، نکاتی هست که بدون کمک گیری از علوم فهمش میسّر نیست.

انسان از نظر ظاهری مخلوقی اعجاب انگیز است و از نظر باطنی اعجاب انگیزتر، به همین خاطر چون این ظاهر و باطن آراسته شد به خود خطاب کرد:

فَتَبارَکَ اللّهُ احْسَنُ الْخالِقینَ » (1)

پس همیشه سودمند و بابرکت است خدا که نیکوترین آفرینندگان است.

انسان ظرف هدایت، کرامت، شرافت، اصالت، وجدان، دانش و بینش و در یک کلمه، لایق مقام خلافت از حق است و همین مقام برای نشان دادن شخصیّت او کافی است و به همین خاطر پیامبر آیات انفس را بر او خواند.

آیات تشریع

پیامبر بزرگ اسلام صلی الله علیه و آله وظیفه داشت قرآن مجید را بر مردم بخواند تا با خواسته های حق که نسبت به تمام شؤون حیات فراگیر بود، آشنا شوند.

مکلّف بود آیات کتاب حق را که به حق نازل شده بود بر مردم قرائت کند تا راه تأمین خیر دنیا و آخرت خود را درک کنند.

مسئولیّت داشت به تلاوت آیات قرآن قیام کند تا مردم به حقوق خود و دیگران و مخصوصاً حقوق خالق زمین و آسمان آشنا شوند و پس از آن از پی اجرای آن حقوق اقدام نمایند تا سفرۀ عدالت و حق پهن شود و از این طریق به رحمت واسعۀ حق برسند.

پیامبر عزیز اسلام صلی الله علیه و آله در طول بیست و سه سال رسالت و بعثت خود آیات قرآن مجید را در سفر و حضر، به وقت جنگ و صلح، در مسجد و بازار، در خیابان و

ص:238


1- (1) - مؤمنون (23) : 14. [1]

گذرگاه، روز و شب، به واسطه و بی واسطه قرائت کرد و معنای آن را تعلیم داد و زمینۀ عمل به آن آیات را فراهم آورد و در این عرصه فداکاری عجیبی از خود نشان داد و چیزی تا لحظات آخر عمرش از امّت فرو گذار نکرد.

او در تمام امور، دَین الهی و انسانی خود را نسبت به مردم ادا کرد و تا قیامت تمام مردم جهان را مدیون زحمات طاقت فرسای خود نمود.

او برای علاج بیماران فکری و روحی نسخه ای شفا بخش چون قرآن مجید آورد و به وسیلۀ این نسخۀ توحیدی دردی را بدون دوا نگذاشت.

او از طریق قرآن به مردم فهماند که قرآن فقط و فقط کلام خداست و این کلام محض هدایت شما آمده است، آن را فرا گیرید و به آن عمل کنید تا همای سعادت دارَیْن را در آغوش بگیرید.

محمد صلی الله علیه و آله برای نجات عقل و جان مردم با مشعلی فروزان چون قرآن کریم قیام کرد و در روشنایی این کتاب، بینش عجیبی به مغز انسان برای دریافت حقایق ملکی و ملکوتی عنایت فرمود:

مصطفی صلی الله علیه و آله جز هدایت انسان به شاهراه کمال و بیداری و آگاهی بشر، همّتی نداشت و در این راه از هیچ برنامه و امری فروگذار نشد و تا ایثار جان خود و عزیزانش در این مسیر کوشش و فعالیّت کرد.

او از طریق قرآن به مردم فهماند که مقصد و مقصود اصلی و اساس و پایۀ همه چیز فقط و فقط خداست و دنیا چیزی جز مزرعۀ آخرت نیست و هر انسانی برای رسیدن به مقصود باید جان و مال خود را در طَبَق ایثار و اخلاص بگذارد.

برخورد کفّار با آیات قرآن

قرآن مجید با این که دارای آیات روشن بود و آنچه می فرمود بر اساس فطرت و عقل و وجدان مردم بیان می کرد ولی بسا می شد که سرکشان و زورگویان قریش،

ص:239

پیغمبر و آنچه را برایشان تلاوت می کرد مسخره می کردند و بسا از او می خواستند معجزه ای بیاورد که صدق وی را اثبات کند.

وجود مقدّس نبیّ اکرم صلی الله علیه و آله با تلاوت قسمتی از قرآن مجید به استهزای آنان جواب می داد و به ایشان می فرمود: معجزۀ من همین قرآن است که از نزد حق آمده و به آن تحدّی می کنم و از آنان می خواست که مانند آن را بیاورند؛ و ناتوانی ایشان از آوردن مثل قرآن، خود دلیل این بود که قرآن سخن آدمی نیست بلکه کلام خداست که راهی به تقلید و آوردن شبیه آن را ندارد تا چه رسد به آوردن مانند آن؛ و ضمن تلاوت قرآن، این آیه را بر آنان می خواند:

قُل لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الإِنسُ وَالْجِنُّ عَلَی أَن یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لاَ یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ کَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً » (1)

بگو : قطعاً اگر جنّ و انس گرد آیند که مانند این قرآن را بیاورند، نمی توانند مانندش را بیاورند و اگر چه پشتیبان یکدیگر باشند.

قرآن مجید مردم را به توحید و یگانگی خدا و پیروی از دستورهای حضرت او برای به دست آوردن خیر دنیا و آخرت دعوت می نمود و از شرک و بت پرستی و طاغوت پرستی نهی می کرد، به عدالت و داد و احسان امر می کرد و از ظلم و ستم و بغی و تجاوز و فحشا و منکرات باز می داشت.

آشکارا و بدون ملاحظه اعلام می کرد: همۀ مردم در نزد حضرت حق یکسانند و کسی را بر کسی جز به نیکی و پرهیزکاری برتری نیست.

إنَّ اکْرَمَکُمْ عِنْدَاللّهِ أتْقاکُمْ » (2)

بی تردید گرامی ترین شما نزد خدا پرهیزکارترین شماست.

ص:240


1- (1) - اسراء (17) : 88. [1]
2- (2) - حجرات (49) : 13. [2]

کسانی را که به خدا مشرک می شوند و برای او کفوی و مانندی قرار داده و زندگی را بر اساس اعتقاد به آن کفو و مانند آن تنظیم می کنند و در یک کلمه مطیع بت بی جان و جاندار و بندۀ طاغوت می گردند از عذاب سخت بر حذر می دارد و خبر می دهد که برای این دنیا که مردم در آن زندگی می کنند انجامی است که ناچار در روز قیامت به آن منتهی می شود.

راجع به قیامت چنان شدید و سخت و هولناک و ترس آور سخن می گوید که دل ها را از جا می کند، می گوید:روز حساب نزدیک است و ناگهان در حال غفلت مردم به آنان می رسد، چون در رسد مادران و فرزندان خود را فراموش می کنند و آدمی جز خود همه چیز را از یاد می برد، جهان هستی سخت بهم می خورد، پس آسمان شکافته و ستارگان پراکنده، دریاها در هم آمیخته و خشک و گورها شکافته می شود و آن روز روزی است که هر کس هر کاری را که پیش فرستاده یا پس آورده است به عیان می بیند و با آن رو به رو می گردد.

انسان در قیامت با پرونده ای روبه رو می شود که تمام کارهایش را در آن ثبت شده می بیند، بهشت و دوزخ بر او عرضه می شود، دوزخ را در زشت ترین قیافۀ ممکن می بیند و بهشت را با زیباترین جلوه مشاهده می کند.

آری، بهشت عنبر سرشت را به خاطر ایمان و اخلاق و عمل صالحش به زیباترین صورت وصف ناشدنی مشاهده می نماید و به زبان حال به آن مرکز آسایش و امنیّت خطاب می کند.

نامۀ اعمال در قرآن

خداوند متعال در قرآن می فرماید: نامۀ عمل هر کسی که در قیامت برای او روشن و واضح است می گوید که: او بهشتی است یا دوزخی، در آن جا به اندازۀ سنگینی ذرّه ای از آنچه کرده کم نمی شود، ولی حسنات او مضاعف می گردد. پس

ص:241

آدمی در آن جا از کار خود آگاه است هر چند بهانه های خود را پیش آورد.

آن روز هنگامی که کافران و بدکاران و مشرکان و فاسقان نامۀ عمل بازشدۀ خود را می بینند بسی بیمناک گشته فریاد می زنند:

یَاوَیْلَتَنَا مَالِ هذَا الْکِتَابِ لاَ یُغَادِرُ صَغِیرَةً وَلاَ کَبِیرَةً إِلَّا أَحْصَاهَا وَوَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِراً وَلَا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداً » (1)

ای وای بر ما، این چه کتابی است که هیچ عمل کوچک و بزرگی را فرو نگذاشته است مگر آن که آن را به حساب آورده؟ ! و هر عملی را انجام داده اند، حاضر می یابند و پروردگارت به هیچ کس ستم نخواهدکرد.

قرآن مجید می فرماید: پس آنگاه که میان مردم به میزان کارهای ایشان داوری شود، بهشتی ها به سوی نعمت های خود رهسپار گردند، در حالی که همیشه در آن جاویدند و دوزخیان به دوزخ خود می روند و در صورتی که به خدا مشرک باشند و دل ها و جان ها و باطن های خود را برای او خالص نساخته باشند همیشه در آن جاویدند و هر گاه پس از ایمان آوردن، گناه کرده و بدی ها مرتکب شده باشند، روزگاری کوتاه یا دراز که میزان آن تنها آمرزش پروردگار است در دوزخ گرفتار باشند!

بشر این حقایق را می شنود، آن که به جان می پذیرد اهل نجات است و آن که از روی عناد و هوا و هوس به انکار و مخالفت برمی خیزد هیزم عذاب است، چنانکه قریش این همه را می شنید و آن را به شدیدترین وجهی انکار می کرد و با کسی که آن را بر آنان تلاوت می نمود به شدیدترین صورت، دشمنی روا می داشت!

او به آنان گفت: پدران مشرکشان در عذاب مخلّد می باشند و اینان نیز به زودی اگر دست از شرک نکشند در آتش به آنها می رسند و در آن عذاب همیشگی با آنان

ص:242


1- (1) - کهف (18) : 49. [1]

شریک می گردند، مگر آن که پدران خود و کیش ایشان را انکار کنند و به خدای یکتا بی آن که بت ها و طواغیت را در کنار او قرار دهند ایمان آورند و باور کنند که محمّد صلی الله علیه و آله که آیات قرآن را بر ایشان قرائت و تلاوت می کند فرستادۀ خداست که از جانب او به حق و با دلایلی روشن بر ایشان مبعوث گشته است.

آنگاه پس از ایمان چاره ای ندارند جز آن که زندگانی خود را با پیامبر و سنّت و روش او مناسب سازند و هر چه را دستور می دهد انجام دهند و از هر چه ایشان را باز می دارد بگذرند، پس اگر سرپیچی نمودند خدا در کمین ایشان است و دوزخ برای آنها آماده تا با پدران مشرک خود در آن در آیند، بی آن که توبه و فدیه ای از آنان پذیرفته شود، یا عذاب ایشان سبک گردد یا مهلت داده شوند!

انذار مردم از طریق قرآن

با تلاوت قرآن مجید مردم را از رسیدن قیامت بیم می داد و از حشر و حساب بر حذر می داشت و از عذابی که برای مشرکان و گنهکاران مهیّا شده است و نیز از برنامه های دیگر می ترسانید: از آن که به ایشان رسد آنچه به ملّت های پیش از ایشان رسید، هنگامی که پیامبران با معجزاتشان نزد ایشان آمدند پس آنها را دروغ گو شمردند و در بارۀ آنها گفتند آنچه را قریش دربارۀ او نظر دادند: اینان دیوانه اند، جادو شده اند ! برخی از انبیا را کشتند و بعضی دیگر را تهدید به کشتن کردند، پس عذاب شتابانی در این دنیا پیشاهنگ عذاب آیندۀ همیشگی مهیّا شده بر ایشان ریخته شد !

محمّد صلی الله علیه و آله از طریق قرآن مجید قصّۀ طوفان را که گنهکاران قوم نوح را غرق نمود تلاوت کرد، همچنین قصّۀ بادی که قوم عاد را - هنگامی که هود را نافرمانی کردند - نابود کرد و داستان فریاد آسمانی که قوم ثمود را - هنگامی که به فرمان صالح نرفتند - از میان برد و قصّۀ آنچه بر سر قوم لوط آمد - هنگامی که آسمان بر ایشان سنگ

ص:243

نشاندار بارید - و قصّۀ آنچه به اهل مدین رسید - هنگامی که شعیب را نافرمانی کردند - و زلزله ایشان را هلاک کرد، سپس به تفصیل بر ایشان یعنی بر مردم جهان می خواند آنچه را به فرعون و قومش رسید، هنگامی که دعوت موسی را نشنیدند.

محمّد صلی الله علیه و آله آیاتی را تلاوت می کند که امر می کند در روی زمین گردش کنید تا ببینید سرانجام تبهکاران چه بوده است و انسان ها را بر حذر می دارد که مبادا علاوه بر عذاب همیشگی آخرت که به انتظار آنهاست آنچه از انواع عذاب های دنیوی که بر آن ملّت ها فرود آمد بر اینان نیز فرود آید!

رسول خدا صلی الله علیه و آله با تلاوت آیات قرآن مردم را پند و موعظه می داد تا به راه آیند و زمینۀ رشد و کمال آنان فراهم گردد. آنانی به او گوش دادند و می دهند که جلوه های قرآن دلشان را ربود و می رباید، آنانی به آیات او اعتنا می کنند که نیروهای برهان عقلشان را تسلیم کند، چه بسا نزدیکان که تلاوت آیات را از دهان مبارک او شنیدند و به او ایمان نیاوردند و بیگانگان با شنیدن خبر بعثت او به سویش شتافتند و آن چنان واقعیّت ها را از وی قبول کردند که ده درجه ایمان را طی نموده و به مقام قرب حق و وصال محبوب حقیقی رسیدند که از آن جمله سلمان بزرگوار است که مسلمان شدن او داستان عجیب و شنیدنی دارد:

اسلام سلمان فارسی

از ابن عبّاس روایت شده که گفته است: سلمان شخصاً و از دهان خود برای من چنین نقل کرد و گفت:

« من مردی ایرانی از اهل اصفهان و دهکده ای که به آن جیّ می گویند هستم.

پدرم دهقان و سالار دهکده اش بود و من محبوب ترین خلق خدا در نظرش بودم، محبّت او به من چندان بود که مرا همچون دوشیزگان در خانه زندانی کرده بود و من در آیین مجوسی می کوشیدم تا جایی که از خدمت گزاران آتشکده شدم و پدرم

ص:244

همواره آتش را روشن نگه می داشت و اجازه نمی داد یک ساعت خاموش باشد.

پدرم بوستان بزرگی داشت، روزی سرگرم ساختمانی بود و از سرکشی به بوستان باز ماند، به من گفت: پسرکم، امروز به واسطۀ گرفتاری ساختمان نتوانستم از مزرعه و بوستان خبر بگیرم، تو برو خبری بگیر و دستورهایی به من داد و گفت: دیر نیایی که تو برای من پر ارزش تر از همه چیزی.

گوید: به منظور رفتن به مزرعه راه افتادم، در این هنگام از کنار کلیسایی از کلیساهای مسیحیان گذشتم، صداهای ایشان را که مشغول نماز گزاردن بودند شنیدم و من به واسطۀ این که پدر در خانه محبوسم می داشت، از امور مردم اطلاعی نداشتم.

چون صداهای ایشان را شنیدم وارد کلیسا شدم تا ببینم چه می کنند، چون ایشان را دیدم از نمازشان خوشم آمد و گفتم: به خدا سوگند این آیین بهتر از آیین ماست و از آن جا حرکت نکردم تا غروب شد.

مزرعۀ پدر را رها کردم و آن جا نرفتم، از آنها پرسیدم در کجا می توانم به سر چشمۀ این دین برسم؟ گفتند: در شام. من پیش پدرم برگشتم، معلوم شد کسانی را به جستجوی من فرستاده و از همه کاری باز مانده است. چون پیش او رسیدم گفت:

ای پسرم ! کجا رفته بودی؟ مگر با تو چنان شرط نکرده بودم؟

گفتم: پدر جان از کنار مردمی می گذشتم که در معبدی مشغول نماز بودند و آنچه از دین ایشان دیدم پسندیدم و تا خورشید غروب کرد پیش ایشان بودم. گفت: پسر جان در آن دین خبری نیست، دین تو و پدرانت از آن بهتر است، گفتم: به خدا سوگند چنین نیست آن دین بهتر از دین ماست.

گوید: پدر بر من ترسید، بر پای من بند نهاد و مرا در خانه زندانی کرد! من کسی پیش مسیحیان فرستادم و گفتم هر گاه کاروان بازرگانان شما از شام رسید مرا خبر کنید و پس از این که کارهای خود را انجام دادند و آهنگ بازگشت کردند آگاهم

ص:245

سازید.

چون هنگام بازگشت ایشان رسید به من خبر دادند، من بند از پای خود برداشتم و همراه ایشان رفتم تا به شام رسیدم و آن جا پرسیدم چه کسی از همه بیشتر به مبانی مسیحیّت عالم است؟

گفتند: اسقفی که در کلیسا است.پیش او رفتم و گفتم من به این دین راغب شده ام و دوست می دارم همراه تو باشم و برای تو و کلیسا خدمت کنم و از تو دانش بیاموزم و همراه تو نماز بگزارم. گفت: بیا و وارد کلیسا شدم و او مردی نادرست بود، به مسیحیان دستور می داد صدقه دهند و چون صدقات را می آوردند برای خود اندوخته می کرد و به فقرا نمی داد، آن چنانکه هفت کوزه زر و سیم اندوخت و من که دیدم چنان می کند او را سخت دشمن می داشتم.

چون از دنیا رفت و مسیحیان برای خاکسپاری او جمع شدند به ایشان گفتم: این مردی نادرست بود، به شما دستور پرداخت صدقه می داد و شما را به آن تشویق می کرد و پس از این که صدقه را می آوردید برای خود اندوخته می کرد و چیزی از آن به درویشان نمی داد، گفتند: این مطلب را از کجا می دانی؟ گفتم: شما را به اندوخته اش راهنمایی می کنم،گفتند: چنان کن، من جای آن را نشان دادم و ایشان هفت کوزه انباشته از زر و سیم را بیرون آوردند و چون آنها را دیدند، گفتند: به خدا سوگند هرگز او را به خاک نمی سپاریم و جسدش را بر دار کشیده سنگسار کردند.

مرد دیگری آوردند و به جای او گذاشتند.

سلمان می گوید: او مردی بود که من هرگز ندیده بودم کسی نمازهایش را به خوبی او گزارد، او نسبت به دنیا سخت بی میل و نسبت به آخرت به شدّت راغب بود و شب و روز را در عبادت می گذراند، من او را بسیار دوست می داشتم چنانکه پیش از او هیچ کس را به آن اندازه دوست نداشته ام.

روزگاری با او سپری ساختم، چون هنگام مرگش فرارسید گفتم: ای فلان ! من

ص:246

همراه تو بودم و تو را چنان دوست می داشتم که هیچ چیز را آن چنان دوست نداشته ام، اکنون چنانکه می بینی فرمان خدا دربارۀ تو رسیده است، مرا به چه کسی سفارش و به چه چیزی فرمان می دهی؟

گفت: پسرجان، به خدا سوگند مردم به گمراهی افتاده اند و بیشتر آدابی را که بر آن بودند ترک کرده اند و امروز کسی را نمی بینم که به روش و آیین من باشد مگر مردی در موصل که او هم به همان راه و روشی است که من بوده ام، خود را به او برسان.

گوید: چون او از دنیا رفت و به خاک سپرده شد به موصل پیش آن مرد رفتم و گفتم: ای فلان، فلانی هنگام مرگ خود به من سفارش کرد تا پیش تو آیم و به من خبر داد که تو بر راه و رسم اویی، گفت: پیش من بمان و من پیش او ماندم و دیدم که مردی نیک و به روش دوست خود است، ولی چیزی نگذشت که او را هم مرگ در رسید، به او گفتم: فلانی مرا به تو سفارش کرد و دستور داد که به تو ملحق شوم و می بینی که فرمان خدا برای تو در رسیده است، تو به چه کسی سفارشم می کنی؟ و به چه چیز فرمانم می دهی؟

گفت: پسر جان، به خدا سوگند ! من کسی را سراغ ندارم که به راه و روش ما باشد مگر مردی در نصیبین. رفتم پیش آن مرد و خبر خود را با او گفتم و فرمان رهنمای پیشین خود را برای او نقل کردم.

گقت: پیش من بمان و پیش او ماندم و او را هم بر آیین دوستش دیدم و اقامت من در حضور مرد بسیار نیکی بود ولی به خدا سوگند چیزی نگذشت که مرگ او هم فرا رسید، چون به حال احتضار در آمد به او گفتم: فلانی مرا به فلان و او مرا به تو راهنمایی کرد، تو مرا به چه کسی رهنمون هستی و چه دستوری می دهی؟

گفت: پسر جان، به خدا سوگند کسی را نمی شناسم که به این دین و آیین باشد مگر کسی که در عموریّه است، خود را به او برسان و پیش او بمان.

ص:247

چون او مرد و به خاک سپرده شد من پیش آن مرد در عموریّه رفتم و داستان خود را برای او گفتم، گفت: پیش من بمان و من همان جا ماندم و او هم مردی بود که به راه و روش دوستانش بود.

سلمان می گوید: آن جا به کسب و کار هم مشغول شدم، چنانکه چند ماده گاو و چند گوسپند برای من فراهم شد، چون مرگ او نزدیک و محتضر شد به او گفتم:

فلانی می دانی که من همراه فلان کس بودم و او مرا به فلان کس دیگر و او به شخص دیگر معرّفی کرد و او مرا به تو راهنمایی کرد، اکنون تو مرا به چه کس راهنمایی و به چه چیزفرمان می دهی؟

گفت: پسر جان، به خدا سوگند من کسی را نمی شناسم که بر آیین ما باشد تا به تو بگویم که پیش او بروی، ولی روزگارِ ظهور پیامبری که به آیین ابراهیم علیه السلام در زمین عرب برانگیخته خواهد شد نزدیک شده است، محلّ هجرت او درسرزمینی میان دو سنگلاخ است که میان آنها درختان خرماست و او علامت هایی دارد که مخفی نیست، از جمله صدقه نمی خورد ولی اگر هدیه بدهندش قبول می کند و میان شانه هایش مهر نبوّت است، اگر بتوانی به آن سرزمین بروی این کار را انجام بده.

سلمان می گوید: او هم مرد و مدفون شد و من مدّتی در عموریّه ماندم. گروهی از بازرگانان بنی کلب آمدند، به آنها گفتم: مرا به سرزمین اعراب ببرید در عوض این ماده گاوها و گوسپندانم را به شما می دهم، پذیرفتند و من آنها را به ایشان دادم و مرا با خود بردند، همین که به وادی القری رسیدیم به من ستم کردند و مرا به عنوان برده به مردی جهود فروختند و من پیش او بودم و چون درختان خرم را دیدم امیداور شدم که همان سرزمینی باشد که دوستم برایم وصف کرده بود و این موضوع پیش من محقّق نشده بود.

زمانی که پیش او بودم یکی از پسر عموهایش که از یهود بنی قریظه بود، مرا از او خرید و به مدینه برد؛ به خدا سوگند! گویی هم اکنون است که آن سرزمین را

ص:248

شناختم و همان جا ماندم.

در این هنگام رسول خدا مبعوث شده بود و در مکّه اقامت داشت و چون من برده و بنده بودم خبری از او نشنیدم تا این که به مدینه هجرت فرمود.

به خدا قسم ! روزی بالای درخت خرمایی بودم و برای ارباب خود کار می کردم صاحب من زیر درخت نشسته بود که یکی از پسر عموهایش آمد و به او گفت:

فلانی ! خدا اوس و خزرج را بکشد که آنها الآن در منطقۀ قبا گرد مردی جمع شده اند که امروز از مکّه آمده است و ایشان می پندارند که او پیامبر است.

سلمان می گوید: چون این سخن را شنیدم چنان لرزه بر من افتاد که پنداشتم روی صاحبم سقوط خواهم کرد. از درخت پایین آمدم و به پسر عموی او گفتم: چه گفتی؟ صاحبم خشمگین شد و سیلی محکمی به من زد و گفت: تو را به این حرف چکار؟ برگرد، به کار خودت مشغول باش، گفتم: چیزی نیست می خواستم ببینم آنچه می گوید درست یا نه؟

سلمان گوید: چیزهایی خوراکی داشتم که جمع کرده بودم، هنگام غروب آن را برداشتم و پیش رسول خدا صلی الله علیه و آله که به قبا بود رفتم. حضور او رسیدم و گفتم: به من خبر رسیده است که تو مردی نیکوکاری هستی و همراه تو دوستانی نیازمند و غریب هستند، این خوراکی صدقه است چنین می پندارم که شما از دیگران به آن سزاوارتر هستید و آن خوراکی را نزدیک او بردم، به یارانش فرمود: بخورید، ولی خود دست نگاه داشت و نخورد، با خود گفتم: این یک نشانه.

آنگاه برگشتم و خوراکی دیگر فراهم کردم، در این فاصله پیامبر به مدینه بازگشته بود، پیش او رفتم و گفتم: چنین دیدم که تو صدقه نمی خوری این هدیه ای است که خواستم تو را باشد، پیامبر از آن خورد و به یاران خود هم دستور داد از آن خوردند.

با خود گفتم: این دو نشانه.

پس از آن به حضور رسول خدا در بقیع رسیدم که برای تشییع جنازۀ یکی از

ص:249

یاران خود آمده بود، من دو قطیفه داشتم و پوشیده بودم و رسول خدا هم میان اصحاب خود نشسته بود، سلام کردم و به طرف پشت سر او رفتم تا به شانه هایش بنگرم و ببینم آیا مُهر نبوّت دیده می شود، همین که پیامبر دید که من در پشت سرش ایستاده و در جستجوی چیزی هستم که وصف آن را برای من گفته بودند، ردای خویش را از دوش افکند و من به مُهر نبوّت نگریستم و آن را شناختم و شروع به بوسیدن آن و گریستن کردم.

پیامبر فرمود: برگرد و برگشتم و برابر او نشستم و داستان خود را همچنین که برای تو ای ابن عبّاس نقل کردم برای رسول اسلام گفتم و آن حضرت خوش داشت که این خبر را یارانش هم بشنوند.

سلمان همچنان گرفتار بردگی بود به طوری که نتوانست در جنگ های بدر و احد شرکت کند.

رسول خدا صلی الله علیه و آله به من فرمودند:

با صاحب خود عهد نامه ای برای آزادی خود بنویس و من تعهّدی نوشتم که سیصد اصله خرما برای او به عمل آورم و با آب چاه آن را آبیاری کنم و چهل وُقیه هم طلا بپردازم.

پیامبر به اصحاب خود فرمود: برادرتان را یاری کنید و آنها با نهال های خرما مرا یاری کردند، بعضی سی نهال، برخی بیست نهال و پانزده نهال و ده نهال و هر کس به قدر امکان خود مساعدت کرد و سیصد نهال برای من جمع شد.

پیامبر فرمود: ای سلمان ! برو و برای این نهال ها گود بردار، وقتی تمام شد پیش من بیا تا خودم به دست خویش آنها را بکارم. من چنان کردم و یاران یاریم دادند و چون از آن فارغ شدم پیش رسول خدا برگشتم و خبرش دادم. پیامبر همراه من آمد، ما نهال ها را به او می دادیم و او در گود می گذاشت تا تمام شد. سوگند به کسی که جان سلمان در دست اوست از آنها حتّی یک نهال هم خشک نشد و من درختان

ص:250

خرمایی که تعهّد کرده بودم به صاحب خود پرداختم و آن مال همچنان به عهدۀ من بود، اتّفاقاً از یک معدن طلا مقداری طلا که به اندازۀ تخم مرغی بود به حضور رسول خدا صلی الله علیه و آله آوردند، فرمود: آن ایرانی که برای آزادی خود تعهّدنامه نوشته بود چه کرده است؟ مرا به حضورش بردند، فرمود: این را بگیر و تعهّد خود را بپرداز.

سوگند به کسی که جان سلمان در دست اوست چهل وقیۀ کامل بود. حق صاحب خود را دادم و آزاد شدم و در حالی که آزاد بودم در جنگ خندق همراه رسول خدا صلی الله علیه و آله شرکت کردم و پس از آن در هیچ یک از جنگ ها غایب نبودم. » (1)

بهشت روح شد گلزار رویت امید عاشقان دیدار رویت

ندانستم که لطف صنع ایزد به حسن اینجا رساند کار رویت

زمین را ذرّه ها خورشید گردد اگر بر وی فتد انوار رویت

لبانت شکّر مصر جمالت زبانت بلبل گلزار رویت

گل سوری چو خار اندر گلستان بها ناورد در بازار رویت

بدیدم از دُرستِ ماه بیش است عیار حسن در دینار رویت

مه نو کو مدد دارد ز خورشید نگردد بدر بی تیمار رویت

فروغ شمع مه پشت زمین را نگیرد جز به استظهار رویت

بجز آیینۀ ارواح عشّاق نداند هیچ کس مقدار رویت

تو را بیند نظر در هر چه دارد کسی کو کسب کرد اسرار رویت

ببین چون سیف فرغانی جهانی چو چشم تو شده بیمار رویت

(سیف فرغانی)

ص:251


1- (1) - نهایة الإرب: 134/1.

رسالت پیامبر برای بشریت

اشاره

محمّد صلی الله علیه و آله با کمال جدّیّت و در میان طوفانی که شرک و کفر علیه او بر پا می کرد آیاتی که اصول دین حق را بر مردم عرضه می داشت تلاوت کرد،آنچه را از آن چاره ای نیست تا از بد عاقبتی دنیا و آخرت در امان باشند بر انسان قرائت فرمود.

بر بشریّت روشن ساخت که پروردگار جهان یگانه و بی شریک است و شریک ساختن برای او ستم و انکاری است که صاحب خود را به جاوید ماندن در عذاب همیشگی بیچاره می سازد.

بر آنان خواند که خداوند مهربان او را به رسالت برانگیخت چنانکه فرستادگان پیش از او را برای هدایت ملّت ها مبعوث به رسالت کرد.

بر تمام جهانیان تلاوت کرد که ایمان کسی مستقیم نمی شود تا از عمق قلبش به یگانگی خدا و فرستاده اش گواهی ندهد و تا آن که ایمان و عشق به حق و رسولش دل های ایشان را لبریز سازد.

به انسان خواند که در انجام و ترک عمل باید به یاد خدا باشد و هر آنچه انجام می دهد باید از روی اخلاص و صفا و پاکی دل انجام دهد.

بر همۀ مردم تلاوت کرد که خداوند به عدالت و نیکی و همراهی با خویشان مهربانی با یتیمان و بینوایان و نیکی با پدر و مادر و فرمانبری آن دو - مگر در کفر به خدا یا نافرمانی او - امر می کند و بر جهانیان خواند که خداوند ایشان را از گناه نهی می کند و ناچار باید از آن دوری کنند، از کشتن به ستم و کشتن فرزندان و از زنا و خودپسندی و غرور و تکبّر و دروغ و سخن باطل و تماشای کار بیهوده و شرکت در آن بر حذر می دارد.

این همه و بیش از این همه را بر ایشان تلاوت کرد و ایشان را در صورتی که ایمان آورند و کار شایسته کنند و فرمانبرند به ثواب نیکوتر نزد خدا نوید داد و اگر کافر

ص:252

شوند و فرمان حق را نبرند از عذاب سخت دنیا و آخرت ترساند.

پیامبر بزرگ چنانکه در آغاز این سطور اشاره شد در تمام اوقاتش از روز اوّل بعثت تا روزی که خداوند او را به جوار قرب خود برد آموزگار بود.

به طور دائم قرآن را بر مسلمین تلاوت می کرد و آنچه را از قرآن به تفسیر نیازمند بود برای ایشان تفسیر می کرد و آنچه را مجمل بود و احتیاج به تفصیل داشت برای ایشان تفصیل می داد و خلاصه تمام حقایق را به عنوان حکمت الهی به مردم تعلیم می داد.

درس های پیامبر در قرآن

محمّد صلی الله علیه و آله برای مردم تلاوت می کرد:

نَبِّئْ عِبَادِی أَنِّی أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِیمُ * وَأَنَّ عَذَابِی هُوَ الْعَذَابُ الأَلِیمُ » (1)

به بندگانم خبر ده که یقیناً من [ نسبت به مؤمنان ] بسیار آمرزنده و مهربانم.

* و این که عذابم [ برای مجرمان ] همان عذاب دردناک است.

اجابت دعا

« إِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْیَسْتَجِیبُوا لِیْ وَلْیُؤْمِنُوا بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ » (2)

هنگامی که بندگانم از تو دربارۀ من بپرسند، [ بگو : ] یقیناً من نزدیکم، دعای دعا کننده را زمانی که مرا بخواند اجابت می کنم ؛ پس باید دعوتم را بپذیرند

ص:253


1- (1) - حجر (15) : 49 - 50. [1]
2- (2) - بقره (2) : 186. [2]

و به من ایمان آورند، تا [ به حقّ و حقیقت ] راه یابند [ و به مقصد اعلی برسند ].

کلمات خدا

قُل لَّوْ کَانَ الْبَحْرُ مِدَاداً لِکَلِمَاتِ رَبِّی لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَن تَنفَدَ کَلِمَاتُ رَبِّی وَلَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَداً » (1)

بگو : اگر دریا برای [ نوشتن ] کلمات پروردگارم [ که مخلوقات او هستند ] مرکب شود، پیش از آن که کلمات پروردگارم پایان یابد، یقیناً دریا پایان می یابد و اگرچه مانند آن دریا را به کمک بیاوریم.

ایمان به خدا و فرشتگان و کتب الهی

آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِن رَبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ کُلٌّ آمَنَ بِاللّهِ وَمَلاَئِکَتِهِ وَکُتُبِهِ وَرُسُلِهِ لاَ نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِن رُسُلِهِ وَقَالُوا سَمِعْنَاوَأَطَعْنَا غُفْرَانَکَ رَبَّنَا وَإِلَیْکَ الْمَصِیرُ » (2)

پیامبر به آنچه از پروردگارش به او نازل شده، ایمان آورده و مؤمنان همگی به خدا و فرشتگان و کتابها و پیامبرانش، ایمان آورده اند [ و بر اساس ایمان استوارشان گفتند : ] ما میان هیچ یک از پیامبران او فرق نمی گذاریم. و گفتند : شنیدیم و اطاعت کردیم، پروردگارا ! آمرزشت را خواهانیم و بازگشت [ همه ] به سوی توست.

ص:254


1- (1) - کهف (18) : 109. [1]
2- (2) - بقره (2) : 285. [2]

ایمان به غیب

الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِ الْغَیْبِ وَیُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَمِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ * وَالَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُ نْزِلَ مِن قَبْلِکَ وَبِالْآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ * أُولئِکَ عَلَی هُدیً مِنْ رَبِّهِمْ وَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ » (1)

آنان که به غیب ایمان دارند و نماز را بر پا می دارند و از آنچه به آنان روزی داده ایم، انفاق می کنند. * و آنان که به آنچه به سوی تو و به آنچه پیش از تو نازل شده، مؤمن هستند و به آخرت یقین دارند. * آنانند که از سوی پروردگارشان بر [ راهِ ] هدایت اند و آنانند که رستگارند.

دین اسلام

إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ » (2)

مسلماً دینِ [ واقعی که همۀ پیامبرانْ مُبلّغ آن بودند ] نزد خدا، اسلام است.

فَمَن یُرِدِ اللّهُ أَن یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلاَمِ وَمَن یُرِدْ أَن یُضِلَّهُ یَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَیِّقاً حَرَجاً کَأَنَّمَا یَصَّعِّدُ فِی السَّماءِ کَذلِکَ یَجْعَلُ اللّهُ الرِّجْسَ عَلَی الَّذِینَ لاَیُؤْمِنُونَ » (3)

پس کسی را که خدا بخواهد هدایت کند، سینه اش را برای [ پذیرفتن ] اسلام می گشاید ؛ و کسی را که [ به خاطر لجاجت و عنادش ] بخواهد گمراه نماید، سینه اش را چنان تنگ می کند که گویی به زحمت در آسمان بالا می رود ؛ خدا این گونه پلیدی را بر کسانی که ایمان نمی آورند، قرار می دهد.

ص:255


1- (1) - بقره (2) : 3 - 5. [1]
2- (2) - آل عمران (3) : 19. [2]
3- (3) - انعام (6) : 125. [3]

اسلام ابراهیم علیه السلام

مَا کَانَ إِبْرَاهِیمُ یَهُودِیّاً وَلاَ نَصْرَانِیّاً وَلکِن کَانَ حَنِیفاً مُسْلِماً وَمَا کَانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ * إِنَّ أَوْلَی النَّاسِ بِإِبْرَاهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ وَهذَا النَّبِیُّ وَالَّذِینَ آمَنُوا وَاللّهُ وَلِیُّ الْمُؤْمِنِینَ » (1)

ابراهیم نه یهودی بود و نه نصرانی، بلکه یکتاپرست و حق گرایی تسلیم بود و از مشرکان نبود. * مسلماً نزدیک ترین مردم به ابراهیم [ از جهت پیوند وانتساب معنوی ] کسانی اند که [ از روی حقیقت ] از او پیروی کردند و این پیامبر و کسانی که [ به او ] ایمان آورده اند [ از همه به او نزدیک ترند ] و خدا یاور و سرپرست مؤمنان است.

اهل کتاب گمان می کنند هر کس بخواهد به راه آید باید جهود یا نصرانی باشد، خداوند در قرآن مجید به رسولش می فرماید به آنان بدین گفتار پاسخ بده:

بَلْ مِلَّةَ إبْراهیمَ حَنیفاً و ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکینَ » (2)

بلکه از آیین ابراهیم یکتاپرست و حق گرا [ پیروی می کنیم نه از آیین تحریف شدۀ شما که عین گمراهی است ] و او هرگز از مشرکان نبود.

عبادت مؤمنان

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ارْکَعُوا وَاسْجُدُوا وَاعْبُدُوا رَبَّکُمْ وَافْعَلُوا الْخَیْرَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ * وَجَاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ هُوَ اجْتَبَاکُمْ وَمَا جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ مِّلَّةَ أَبِیکُمْ إِبْرَاهِیمَ هُوَ سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمِینَ مِن قَبْلُ وَفِی هذَا لِیَکُونَ الرَّسُولُ شَهِیداً عَلَیْکُمْ وَتَکُونُوا شُهَدَاءَ عَلَی النَّاسِ فَأَقِیمُوا الصَّلاَةَ

ص:256


1- (1) - آل عمران (3) : 67 - 68. [1]
2- (2) - بقره (2) : 135. [2]

وَآتُوا الزَّکَاةَ وَاعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلاَکُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلَی وَنِعْمَ النَّصِیرُ » (1)

ای اهل ایمان ! رکوع به جا آورید و سجده نمایید و پروردگارتان را عبادت کنید و کار نیک انجام دهید تا رستگار شوید. * و در راه خدا چنانکه شایسته جهاد است، جهاد کنید ؛ او شما را برگزید و بر شما در دین هیچ مشقت و سختی قرار نداد. [ در دینتان گشایش و آسانی قرار داد مانند گشایش و آسانیِ ] آیین پدرتان ابراهیم، او شما را پیش از این « مسلمان » نامید و در این [ قرآن هم به همین عنوان نامگذاری شده اید ] تا پیامبر گواه بر شما باشد و شما هم گواه بر مردم باشید ؛ پس نماز را برپا دارید و زکات را بپردازید و به خدا تمسّک جویید. او سرپرست و یاور شماست ؛ چه خوب سرپرست و یاوری و چه نیکو یاری دهنده ای است.

کافرم من گر زیان کَردست کس در ره ایمان و طاعت یک نفس

سر شکسته نیست این سر را مبند یک دو روزی جهد کن باقی بخند

مکرها در کسب دنیا بارد است مکرها در ترک دنیا وارد است

مکر آن باشد که زندان حفره کرد آن که حفره بست آن مکریست سرد

این جهان زندان و ما زندانیان حفره کن زندان و خود را وا رهان

چیست دنیا از خدا غافل شدن نی قماش و نقده و میزان و زن

مال را کز بهر دین باشی حَمول نعم مالٌ صالحٌ گفت آن رسول

(مولوی)

رستگاری مؤمنان

قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ * الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاَتِهِمْ خَاشِعُونَ * وَالَّذِینَ هُمْ عَنِ

ص:257


1- (1) - حج (22) : 77 - 78. [1]

اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ * وَالَّذِینَ هُمْ لِلزَّکَاةِ فَاعِلُونَ * وَالَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ * إِلَّا عَلَی أَزْوَاجِهِمْ أَوْ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَیْرُ مَلُومِینَ * فَمَنِ ابْتَغَی وَرَاءَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ الْعَادُونَ * وَالَّذِینَ هُمْ لِأَمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ * وَالَّذِینَ هُمْ عَلَی صَلَوَاتِهِمْ یُحَافِظُونَ * أُولئِکَ هُمُ الْوَارِثُونَ * الَّذِینَ یَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ » (1)

بی تردید مؤمنان رستگار شدند. * آنان که در نمازشان [ به ظاهر ] فروتن [ و به باطن با حضور قلب ] اند. * و آنان که از [ هر گفتار و کردارِ ] بیهوده و بی فایده روی گردانند، * و آنان که پرداخت کنندۀ زکات اند، * و آنان که نگه دارندۀ دامنشان [ از شهوت های حرام ] اند، * مگر در [ کام جویی از ] همسران یا کنیزانشان، که آنان [ در این زمینه ] مورد سرزنش نیستند. * پس کسانی [ که در بهره گیری جنسی، راهی ] غیر از این جویند، تجاوزکار [ از حدود حق ] هستند. * و آنان که امانت ها و پیمان های خود را رعایت می کنند، * و آنان که همواره بر [ اوقات و شرایط ظاهری و معنوی ] نمازهایشان محافظت دارند. * اینانند که وارثان اند، * وارثانی که [ از روی شایستگی ] بهشت فردوس را به میراث می برند [ و ]در آن جاودانه اند.

اوصاف مؤمنان

إِنَّ الْمُسْلِمِینَ وَالْمُسْلِمَاتِ وَالْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ وَالْقَانِتِینَ وَالْقَانِتَاتِ وَالصَّادِقِینَ وَالصَّادِقَاتِ وَالصَّابِرِینَ وَالصَّابِرَاتِ وَالْخَاشِعِینَ وَالْخَاشِعَاتِ وَالْمُتَصَدِّقِینَ وَالْمُتَصَدِّقَاتِ وَالصَّائِمِینَ وَالصَّائِمَاتِ وَالْحَافِظِینَ فُرُوجَهُمْ وَالْحَافِظَاتِ وَالذَّاکِرِینَ اللَّهَ کَثِیراً وَالذَّاکِرَاتِ أَعَدَّ اللَّهُ لَهُم مَّغْفِرَةً وَأَجْراً

ص:258


1- (1) - مؤمنون (23) : 1 - 11. [1]

عَظِیماً » (1)

مسلماً خدا برای مردان و زنان مسلمان و مردان و زنان با ایمان و مردان و زنان عبادت پیشه، و مردان و زنان راستگو و مردان و زنان شکیبا و مردان و زنان فروتن و مردان و زنان صدقه دهنده و مردان و زنان روزه دار و مردان و زنان حفظ کنندۀ خود از پلیدی های جنسی و مردان و زنانی که بسیار یاد خدا می کنند، آمرزش و پاداشی بزرگ آماده کرده است.

ایمان حقیقی

قَالَتِ الأَعْرَابُ آمَنَّا قُل لَمْ تُؤْمِنُوا وَلکِن قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا یَدْخُلِ الإِیمَانُ فِی قُلُوبِکُمْ وَإِن تُطِیعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ لاَ یَلِتْکُم مِنْ أَعْمَالِکُمْ شَیْئاً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ » (2)

بادیه نشینان گفتند : ما [ از عمق قلب ] ایمان آوردیم. بگو : ایمان نیاورده اید، بلکه بگویید : اسلام آورده ایم ؛ زیرا هنوز ایمان در دل هایتان وارد نشده است. و اگر خدا و پیامبرش را اطاعت کنید، چیزی از اعمالتان را نمی کاهد ؛ زیرا خدا بسیار آمرزنده و مهربان است.

درجات مؤمنان واقعی

إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذَا ذُکِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِیمَاناً وَعَلی رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ * الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاَةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُونَ * أُوْلئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً لَهُمْ دَرَجَاتٌ عِندَ رَبِّهِمْ وَمَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ

ص:259


1- (1) - احزاب (33) : 35. [1]
2- (2) - حجرات (49) : 14. [2]

کَرِیمٌ » (1)

مؤمنان، فقط کسانی هستند که چون یاد خدا شود، دل هایشان ترسان می شود، وهنگامی که آیات او بر آنان خوانده شود بر ایمانشان می افزاید و بر پروردگارشان توکل می کنند. * هم آنان که نماز را برپا می دارند و ازآنچه به آنان روزی داده ایم، انفاق می کنند. * مؤمنان واقعی و حقیقی فقط آنانند، برای ایشان نزد پروردگارشان درجاتی بالا و آمرزش و رزق نیکو و فراوانی است.

استغفار بعد از گناه

وَأَطِیعُوا اللّهَ وَالرَّسُولَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ * وَسَارِعُوا إِلَی مَغْفِرَةٍ مِن رَبِّکُمْ وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماوَاتُ وَالأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِینَ * الَّذِینَ یُنْفِقُونَ فِی السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ وَالْکَاظِمِینَ الْغَیْظَ وَالْعَافِینَ عَنِ النَّاسِ وَاللّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ * وَالَّذِینَ إِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَکَرُوا اللّهَ فَ اسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَمَن یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا اللّهُ وَلَمْ یُصِرُّوا عَلَی مَا فَعَلُوا وَهُمْ یَعْلَمُونَ * أُولئِکَ جَزَاؤُهُم مَغْفِرَةٌ مِن رَبِّهِمْ وَجَنَّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا وَنِعْمَ أَجْرُ الْعَامِلِینَ » (2)

و از خدا و پیامبر فرمان برید تا مورد رحمت قرار گیرید. * و به سوی آمرزشی از پروردگارتان و بهشتی که پهنایش [ به وسعتِ ] آسمان ها و زمین است بشتابید ؛ بهشتی که برای پرهیزکاران آماده شده است ؛ * آنان که در گشایش و تنگ دستی انفاق می کنند و خشم خود را فرو می برند و از [ خطاهایِ ] مردم در می گذرند ؛ و خدا نیکوکاران را دوست دارد. * و آنان

ص:260


1- (1) - انفال (8) : 2 - 4. [1]
2- (2) - آل عمران (3) : 132 - 136. [2]

که چون کار زشتی مرتکب شوند یا بر خود ستم ورزند، خدا را یاد کنند و برای گناهانشان آمرزش خواهند ؛ و چه کسی جز خدا گناهان را می آمرزد؟ و دانسته و آگاهانه بر آنچه مرتکب شده اند، پا فشاری نمی کنند ؛ * پاداش آنان آمرزشی است از سوی پروردگارشان و بهشت هایی که از زیرِ [ درختانِ ] آن نهرها جاری است، در آن جاودانه اند ؛ و پاداش عمل کنندگان، نیکوست.

ایمان و اسلام و احسان در قرآن

لایُضیعُ أجْرَ الْمُحْسِنینَ » (1)، یا یَجْزی الْمُحْسِنینَ » (2)یا در آیات بالا یُحِبُّ الْمُحْسِنینَ » (3)همۀ این تعبیرات بر لفظ احسان دلالت می کند. چه، لفظی که در این آیه هاست از این مصدر مشتق شده و معنی آنهم به آنچه خداوند به آن امر فرموده تناسب دارد.

احسان آن است که انسان در اطاعت خدا بکوشد تا به آخرین درجه ای که در طاقت اوست برسد و سستی نکند و خسته نگردد و کوتاهی نورزد بلکه تا راهی به کوشش دارد با دل و جان و اعضای خویش کوشش نماید.

ایمان و اسلام و احسان سه کلمه است که در قرآن آمده و بسیار به کار می رود و معنی آنها هم به هم نزدیک است. خود رسول اسلام این کلمات را آن گونه شناساند که در هیچ یک شبهه ای باقی نگذارد.

روزی رسول خدا در میان اصحاب بود مردی آمد و گفت: ایمان چیست؟ پیامبر فرمود:

ایمان آن است که به خدا و فرشتگان و پیامبرانش ایمان آوری و لقای پروردگار و

ص:261


1- (1) - توبه (9) : 120؛ [1]هود (11) : 115؛ [2]یوسف (12) : 90. [3]
2- (2) - انعام (6) : 84؛ یوسف (12) : 22؛ قصص (28) : 14.
3- (3) - آل عمران (3) : 134.

روز رستاخیز را باور کنی. پرسید: اسلام چیست؟ فرمود: آن است که خدای را پرستش نمایی و برای او شریکی نگیری و نماز رابپا داری و زکات واجب را بدهی و رمضان را روزه گیری. پرسید: احسان چیست؟ فرمود: آن که خدا را چنانکه گویی او را می بینی پرستش نمایی. چه، اگر تو او را نبینی بی شک او تورا می بیند. پرسید:

قیامت کی خواهد بود؟ فرمود:

إِنَّ اللَّهَ عِندَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ » (1)

یقیناً خداست که دانش قیامت فقط نزد اوست. (2)پیامبر بزرگ اسلام صلی الله علیه و آله تنها به تعلیم حقایق ایمان و اسلام و احسان که در آیات صفحات قبل گذشت اکتفا نکرد، بلکه هم در زندگی خصوصی خود و هم در روابطی که با مردم داشت عملاً به تعلیم خواص و آثار این سه صفت و آنچه دارندگان اینها شایسته است انجام دهند و آنچه واجب است از آن دوری کنند همّت گماشت.

وَأَوْفُوا بِعَهْدِ اللَّهِ إِذَا عَاهَدتُّمْ وَلاَ تَنقُضُوا الأَیْمَانَ بَعْدَ تَوْکِیدِهَا وَقَدْ جَعَلْتُمُ اللَّهَ عَلَیْکُمْ کَفِیلاً إِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ مَا تَفْعَلُونَ * وَلاَ تَکُونُوا کَالَّتِی نَقَضَتْ غَزْلَهَا مِن بَعْدِ قُوَّةٍ أَنکَاثاً تَتَّخِذُونَ أَیْمَانَکُمْ دَخَلاً بَیْنَکُمْ أَن تَکُونَ أُمَّةٌ هِیَ أَرْبَی مِنْ أُمَّةٍ إِنَّما یَبْلُوکُمُ اللَّهُ بِهِ وَلَیُبَیِّنَنَّ لَکُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ مَا کُنتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ » (3)

و به پیمان خدا چون پیمان بستید، وفا کنید و سوگند را پس از محکم کردنش [ به وسیلۀ عزم و قصد قطعی ] در حالی که خدا را بر خود ضامن و کفیل قرار داده اید، نشکنید ؛ یقیناً خدا آنچه را انجام می دهید، می داند. * و مانند آن

ص:262


1- (1) - لقمان (31) : 34. [1]
2- (2) - بحار الأنوار: 260/56 - 261، باب 24، حدیث 35 و36، با کمی اختلاف؛ الدرّ المنثور: 170/1.
3- (3) - نحل (16) : 91 - 92. [2]

[ زنی ] که پشم های تابیدۀ خود را پس از استحکام و استواری وا می تابانید، نباشید که سوگندهایتان را میان خود به بهانۀ این که گروهی [ چون مشرکان ] از گروهی [ چون مؤمنان ] از نظر نفرات و امکانات افزون ترند، مایۀ خیانت و فساد قرار دهید [ به این صورت که از روی تظاهر، مؤمنان را با سوگندهایتان دلخوش کنید که با آنان هستید و در پشت پرده سوگندهایتان را بشکنید و به خیال این که از ضربه های دشمن در امان بمانید، به دشمن بپیوندید ] جز این نیست که خدا شما را به وسیلۀ آن [ نفرات اندک وافزونی نفرات دشمن ] آزمایش می کند و روز قیامت آنچه را [ از حق و باطل ] همواره در آن اختلاف می کردید، برای شما روشن می سازد.

خوش آن کس که دانشور است و هنرور مر او راست علم و هنر یار و یاور

ز علم و هنر هر که بی بهره باشد عُقابی است بی پر درختی است بی بر

مکن فخر بر زیور و زَر که کس را به جز عقل وعلم و هنر نیست زیور

خردمند از آنرو نگردیده گمره که اورا به هر ره خرد بود رهبر

به فضل و کمال خود آن به که نازی نه فضل پدر یا کمالات مادر

تو را گر به اصل است فخر ، اصل هر کس نبودست جز آب و گل چیز دیگر

کسی را سزد شاهی هر دو عالم که ملک دلی گردد او را مسخْر

(حالت)

پیامبر عزیز اسلام در هر موقعیّت مناسبی آیات حلال و حرام قرآن را بر مردم تلاوت می کرد و به هر صورت ممکن معانی آن آیات را برای مردم بیان می فرمود تا موعظه شوند و به واجبات روی آورده از حرام و گناه دوری کنند و حتّی گاهی صورت برزخی اعمال و اخلاق و کردار مردم را جهت بیداری آنان بیان می فرمود.

به حدیث زیر که در جوامع حدیث آمده توجه کنید.

ص:263

صورت برزخی اعمال از نظر پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله

« پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله بامدادی به اصحاب و یاران فرمود: دیشب دو نفر پیش من آمدند و مرا برانگیختند و به من گفتند: بیا برویم. پس با آن دو به راه افتادم تا به مردی خوابیده رسیدم و مرد دیگری را با سنگ گرانی بر سر او ایستاده دیدم که سنگ را بر سر او می کوبد و سرش را درهم می شکند و چون سنگ به غلت می افتد به دنبال آن می رود و آن را می گیرد و هنوز نزد آن مرد برنگشته سر وی چنانکه بود صحیح و سالم می شود، پس بار دیگر به او حمله می برد و همان کار نخستین را با او انجام می دهد.

به آن دو گفتم: سبحان اللّه ! داستان این دو نفر چیست؟ به من گفتند: بیا برویم.

پس رفتیم تا به مردی به پشت افتاده رسیدیم که دیگری با قلاّبی آهنین بر سر او ایستاده است و ناگهان به یک سوی روی او می آید و هر یک ازگوشۀ لب و سوراخ بینی و چشم او را تا پشت گردن چاک می دهد، سپس به آن سوی دیگرش می رود و همان کاری که با آن طرف کرده بود با این طرف انجام می دهد و هنوز از این سو فارغ نشده که آن طرف به حال اول برمی گردد، پس دیگر بار به او حمله کرده همان کار نخستین را تکرار می کند.

گفتم: سبحان اللّه ! داستان این دو چیست؟ به من گفتند: بیا برویم.

پس رفتیم، به چیزی تنور مانند رسیدیم که فریاد و داد و بیدادهایی از آن بلند بود. پس سری به آن زدیم که ناگاه مردان و زنان برهنه در آن دیدیم که زبانۀ آتش از زیر پای آنها بر می خاست و چون به آنها می رسید فریاد می زدند.

به آن دو گفتم: داستان اینها چیست؟ به من گفتند: بیا برویم.

پس به راه افتادیم تا به جویی مانند خون سرخ رنگ رسیدیم که در میان آن

ص:264

مردی شنا گر شنا می کرد و در کنار جوی مردی بود که سنگ بسیاری نزدش نهاده بود، آن شناگر پس از مدتی شنا نزد آن مرد که سنگ ها نزدش بود می آمد و او سنگی به دهان او می انداخت او باز شنا می کرد و باز می گشت و باز سنگ به دهانش افکنده می شد و همین طور تکرار می گشت.

به آن دو گفتم: داستان این دو نفر چیست؟ گفتند: بیا برویم.

پس به راه افتادیم تا به مردی بد قیافه رسیدیم که نزد او آتشی بود و آن را می افروخت و زیر و رو می کرد و گرد آن می گشت.

به آن دو گفتم: این چیست؟ گفتند: بیا برویم.

پس رفتیم تا به انبوهی رسیدیم که از هر نوع گلی بهاری در آن به چشم می خورد، ناگهان در میان آن بستان مردی بلند قامت با کودکانی بیش از آنچه هرگز ندیده بودم پیرامون او به نظرم آمدند. به آن دو گفتم: این کیست و اینان کیانند؟ مرا گفتند: برویم برویم.

پس رفتیم تا به بستانی بزرگ - که هرگز بزرگتر و بهتر از آن ندیده بودم - رسیدیم، به من گفتند: در این بستان بالا برو ، پس بالا رفتیم تا به شهری که با خشتی طلا و خشتی نقره ساخته شده بود رسیدیم، آنگاه به دروازۀ شهر آمدیم و خواهش کردیم آن را باز کنند، دروازه گشوده شد، بعضی هر چه تصوّر کنی زیبا و برخی هر چه گمان کنی زشت روی به استقبال ما آمدند.

به آنان گفتند: بروید در این جوی آب تنی کنید که ناگاه جوی پهناوری - که گویی آبش در سفیدی شیر خالص است - جلب نظر کرد و در آن آب تنی کردند و سپس در حالی که آن زشتی از ایشان رفته بود و به نیکوترین صورتی در آمده بود نزد ما آمدند، به من گفتند: این بهشت جاویدان «عدن» است و این خانۀ توست.

پس دیده ام به بالا خیره شد ناگاه کاخی مانند ابری سفید به نظر رسید. به من

ص:265

گفتند: خانۀ تو همان است.

به آن دو گفتم: خدا مبارکتان گرداند، مرا بگذارید تا داخل آن شوم، گفتند: اکنون که نمی شود، داخل آن خواهی شد. به آن دو گفتم: از آنچه امشب دیدم در شگفتم، این چه بود که دیدم؟

به من گفتند: اکنون به تو می گوییم: آن مرد نخستین که بر او گذشتی و سرش با سنگ درهم شکسته می شد مردی است که قرآن را فراگیرد و سپس آن را رها کند در وقت نماز بخوابد تا نماز او فوت شود.

آن مرد دیگری که دیدی هر یک از کنار دهان و سوراخ بینی و چشم او تا پشت گردنش چاک زده می شد، مردی است که بامداد از خانه اش در آید و دروغی بگوید که در میان مردم منتشر شود.

مردان و زنان برهنه ای که در تنور مانندی بودند زنان و مردان زنا کارند.

آن مردی که دیدی در جوی خون شنا می کند و سنگ به دهانش می افکند کسی است که ربا می خورد.

مرد بد قیافه ای که در کنار آتش بود و آن را زیر و رو می کرد و می افروخت و گِرد آن می گشت مالک و سر پرست دوزخ بود.

آن مرد بلند قامتی که در آن بوستان بود ابراهیم علیه السلام است و آن کودکانی که پیرامون او بودند هر نوزادی است که بر فطرت خداشناسی بمیرد.

راوی پرسید: ای فرستادۀ خدا ! آیا فرزندان مشرکان هم؟ پاسخ داد: آری، فرزندان مشرکان هم.

امّا آن گروهی که بعضی زیبا و بعضی زشت رو بودند آنان مردمی هستند که کاری شایسته و کاری بد را بهم آمیخته بودند و خدا از آنان در گذشت. » (1)

ص:266


1- (1) - صحیح البخاری: 104/2، باب ما جاء فی عذاب القبر، باب 33؛ آیینۀ اسلام: 177.

درس های دیگر از پیامبر در قرآن

آثار سوء بازیچه گرفتن دین

وَذَرِ الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَهُمْ لَعِباً وَلَهْواً وَغَرَّتْهُمُ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا وَذَکِّرْ بِهِ أَن تُبْسَلَ نَفْسٌ بِمَا کَسَبَتْ لَیْسَ لَهَا مِن دُونِ اللّهِ وَلِیٌّ وَلاَ شَفِیعٌ وَإِن تَعْدِلْ کُلَّ عَدْلٍ لاَیُؤْخَذْ مِنْهَا أُولئِکَ الَّذِینَ أُبْسِلُوا بِمَا کَسَبُوا لَهُمْ شَرَابٌ مِن حَمِیمٍ وَعَذَابٌ أَلِیمٌ بِمَا کَانُوا یَکْفُرُونَ » (1)

و کسانی که دینشان را بازی و سرگرمی گرفتند و زندگی دنیا آنان را فریفت و اگذار ؛ و [ مردم را ] با قرآن اندرز ده ؛ که مبادا کسی [ در روز قیامت ] به [ کیفر ] آنچه [ از گناهان ] مرتکب شده [ از رحمت و ثواب ] محروم ماند [ و به هلاکت سپرده شود ] ؛ و او را جز خدا سرپرست و یاور و شفیعی نباشد ؛ و اگر [ برای رهایی اش از عذاب ] هر گونه عوض و فدیه ای بدهد از او پذیرفته نشود. آنانند که به سبب آنچه [ از اعمال زشت ] مرتکب شده اند [ از رحمت و ثواب ] محروم مانده [ و به هلاکت سپرده شده ]اند. و به خاطر آن که همواره [ به آیات الهی ] کفر می ورزیدند برای آنان نوشابه ای از آب جوشان و عذابی دردناک است.

نفخ صور

وَهُوَ الَّذِی خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضَ بِالْحَقِّ وَیَوْمَ یَقُولُ کُنْ فَیَکُونُ قَوْلُهُ

ص:267


1- (1) - انعام (6) : 70. [1]

الْحَقُّ وَلَهُ الْمُلْکُ یَوْمَ یُنفَخُ فِی الصُّورِ عَالِمُ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ وَهُوَ الْحَکِیمُ الْخَبِیرُ » (1)

و اوست که آسمان ها و زمین را به درستی و راستی آفرید ؛ و روزی که [ اراده اش به آفریدن چیزی تعلق گیرد ] می گوید : باش، پس بی درنگ می باشد ؛ گفتارش حق است ؛ و روزی که در صور دمیده شود فرمانروایی و حاکمیّت مطلق ویژۀ اوست، دانای نهان و آشکار است و او حکیم و آگاه است.

انذار با قرآن

وَهذَا کِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ مُبَارَکٌ مُصَدِّقُ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ وَلِتُنذِرَ أُمَّ الْقُرَی وَمَنْ حَوْلَهَا وَالَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ یُؤْمِنُونَ بِهِ وَهُمْ عَلَی صَلاَتِهِمْ یُحَافِظُونَ » (2)

و این [ قرآن ] کتابی است پرفایده، که ما آن را نازل کردیم، تصدیق کنندۀ کتابهای آسمانی پیش از خود است و [ نزولش ] برای این است که مردم مکه و کسانی را که پیرامون آنند بیم دهی ؛ و آنان که به آخرت ایمان دارند به آن ایمان می آورند و آنان همواره بر نمازشان محافظت می کنند.

خالق یکتا

ذلِکُمُ اللّهُ رَبُّکُمْ لاَإِلهَ إِلَّا هُوَ خَالِقُ کُلِّ شَیْ ءٍ فَاعْبُدُوهُ وَهُوَ عَلَی کُلِّ شَیْ ءٍ

ص:268


1- (1) - انعام (6) : 73. [1]
2- (2) - انعام (6) : 92. [2]

وَکِیلٌ * لَاتُدْرِکُهُ الأَبْصَارُ وَهُوَ یُدْرِکُ الأَبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ * قَدْ جَاءَکُم بَصَائِرُ مِن رَبِّکُمْ فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ وَمَنْ عَمِیَ فَعَلَیْهَا وَمَا أَنَا عَلَیْکُمْ بِحَفِیظٍ » (1)

این است خدا پروردگار شما، جز او معبودی نیست، آفرینندۀ همه چیز است ؛ پس تنها او را بپرستید و او کارساز هر چیز است. * چشم ها او را در نمی یابند، ولی او چشم ها را درمی یابد و او لطیف و آگاه است. * بی تردید برای شما از سوی پروردگارتان دلایلی روشن آمده، پس هر که [ به وسیلۀ آن دلایل بینا شود و حقایق را با چشم دل ] ببیند به سود خود اوست و هر که [ با پشت کردن به دلایل ] کوردل شود [ و از دیدن حقایق محروم گردد ] به زیان خود اوست، [ وظیفۀ من ابلاغ پیام خداست ] و بر شما حافظ و نگهبان نیستم.

تبعیّت از وحی

اتَّبِعْ مَا أُوْحِیَ إِلَیْکَ مِن رَبِّکَ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِینَ » (2)

از آنچه از سوی پروردگارت به تو وحی شده پیروی کن، هیچ معبودی جز او نیست و از مشرکان روی بگردان.

قبح دشنام

وَلاَتَسُبُّوا الَّذِینَ یَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ فَیَسُبُّوا اللّهَ عَدْوًا بِغَیْرِ عِلْمٍ کَذلِکَ زَیَّنَّا لِکُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ ثُمَّ إِلَی رَبِّهِمْ مَرْجِعُهُمْ فَیُنَبِّئُهُمْ بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ » (3)

و معبودانی را که کافران به جای خدا می پرستند، دشنام ندهید، که آنان هم از روی دشمنی و نادانی خدا را دشنام خواهند داد. این گونه برای هر امتی عملشان را آراستیم [ تا به کیفر لجاجت و عنادشان گمان کنندکه آنچه انجام

ص:269


1- (1) - انعام (6) : 102 - 104. [1]
2- (2) - انعام (18) : 106. [2]
3- (3) - انعام (18) : 108. [3]

می دهند نیکوست، ] سپس بازگشت همۀ آنان به سوی پروردگارشان خواهد بود، پس آنان را به اعمالی که همواره انجام می دادند، آگاه می کند.

داوری خدا

أَفَغَیْرَ اللّهِ أَبْتَغِی حَکَماً وَهُوَ الَّذِی أَنْزَلَ إِلَیْکُمُ الْکِتَابَ مُفَصَّلاً وَالَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ یَعْلَمُونَ أَنَّهُ مُنَزَّلٌ مِن رَبِّکَ بِ الْحَقِّ فَلاَ تَکُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِینَ » (1)

آیا جز خدا حاکم و داوری بطلبم؟ ! در حالی که اوست که این کتاب آسمانی را که [ همۀ معارف و احکام در آن ] به تفصیل بیان شده به سوی شما نازل کرد ؛ و اهل کتاب [ به ویژه دانشمندان آنان ] می دانند که این کتاب [ قرآن ] از سوی پروردگارت به درستی و راستی نازل شده ؛ پس [ در این که معجزه خواهی منکران و مخالفت های اهل کتاب از روی حقیقت جویی نیست ] از تردیدکنندگان مباش.

عمل صالح

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَنزَلَ عَلَی عَبْدِهِ الْکِتَابَ وَلَمْ یَجْعَل لَّهُ عِوَجا * قَیِّماً لِّیُنذِرَ بَأْساً شَدِیداً مِن لَّدُنْهُ وَیُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِینَ الَّذِینَ یَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً حَسَناً * مَاکِثِینَ فِیهِ أَبَداً » (2)

همۀ ستایش ها ویژۀ خداست که این کتاب را بر بنده اش نازل کرد و برای آن هیچ گونه انحراف و کژی قرار نداد. * [ کتابی ] است درست و استوار [ و

ص:270


1- (1) - انعام (18) : 114. [1]
2- (2) - کهف (18) : 1 - 3. [2]

برپادارنده مصالح حیات انسان ] تا از سوی خود [ ستمکاران را ] به عذابی سخت بیم دهد و مؤمنانی را که کارهای شایسته انجام می دهند، مژده دهد که برای آنان پاداشی نیکوست. * که در آن پاداش نیکو ، جاودانه ماندگارند.

سخن حق

وَقُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّکُمْ فَمَن شَاءَ فَلْیُوْمِنْ وَمَن شَاءَ فَلْیَکْفُرْ إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِینَ نَاراً أَحَاطَ بِهِمْ سُرَادِقُهَا وَإِن یَسْتَغِیثُوا یُغَاثُوا بِمَاءٍ کَ الْمُهْلِ یَشْوِی الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرَابُ وَسَاءَتْ مُرْتَفَقاً * إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ إِنَّا لاَ نُضِیعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلاً » (1)

و بگو : [ سخن ] حق [ که قرآن است ] فقط از سوی پروردگار شماست ؛ پس هر که خواست ایمان بیاورد و هر که خواست کافر شود، به یقین ما برای ستمکاران آتشی آماده کرده ایم که سراپرده هایش بر آنان احاطه دارد و اگر [ از شدت تشنگی ] استغاثه کنند با آبی چون مس گداخته که چهره ها را بریان می کند [ به استغاثۀ آنان ] جواب گویند، بد آشامیدنی و بد جایگاهی است. * مسلماً کسانی که ایمان آوردند و کارهای شایسته انجام دادند [ پاداششان داده خواهد شد ] ؛ زیرا ما پاداش کسانی را که کار نیکو کرده اند، تباه نمی کنیم.

زینت دنیا

الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِینَةُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَالْبَاقِیَاتُ الصَّالِحَاتُ خَیْرٌ عِندَ رَبِّکَ ثَواباً وَخَیْرٌ أَمَلاً » (2)

ص:271


1- (1) - کهف (18) : 29 - 30. [1]
2- (2) - کهف (18) : 46. [2]

مال و فرزندان، آرایش و زیور زندگی دنیا هستند، ولی اعمال شایستۀ پایدار نزد پروردگارت از جهت پاداش بهتر و از لحاظ امید داشتن به آنها نیکوتر است.

زیانکارترین عمل

قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُم بِالأَخْسَرِینَ أَعْمَالاً * الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَهُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً * أُولئِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا بَآیَاتِ رَبِّهِمْ وَلِقَائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَلا نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَزْناً * ذلِکَ جَزَاؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِمَا کَفَرُوا وَاتَّخَذُوا آیَاتِی وَرُسُلِی هُزُواً * إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ کَانَتْ لَهُمْ جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلاً * خَالِدِینَ فِیهَا لایَبْغُونَ عَنْهَا حِوَلاً » (1)

بگو : آیا شما را از زیانکارترین مردم از جهت عمل آگاه کنم؟ * [ آنان ] کسانی هستند که کوششان در زندگی دنیا به هدر رفته [ و گم شده است ] در حالی که خود می پندارند، خوب عمل می کنند. * آنان کسانی هستند که آیات پروردگارشان و دیدار [ قیامت و محاسبه اعمال ] را به وسیلۀ او منکر شدند، در نتیجه اعمالشان تباه و بی اثر شده است، پس روز قیامت میزانی برای [ محاسبۀ اعمال ] آنان برپا نمی کنیم. * این است [ وضع و حال زیانکاران ] به سبب آن که کفر ورزیدند و آیات من و پیامبرانم را به مسخره گرفتند. * مسلماً کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام داده اند، بهشت های فردوس جای پذیرایی آنان است. * در آن جاودانه اند و از آن درخواست انتقال به جای دیگر نمی کنند.

ص:272


1- (1) - کهف (18) : 103 - 108. [1]

نماز و زکات

وَاذْکُرْ فِی الْکِتَابِ إِسْماعِیلَ إِنَّهُ کَانَ صَادِقَ الْوَعْدِ وَکَانَ رَسُولاً نَّبِیّاً * وَکَانَ یَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلاَةِ وَالزَّکَاةِ وَکَانَ عِندَ رَبِّهِ مَرْضِیّاً » (1)

و در این کتاب، [ سرگذشتِ ] اسماعیل را یاد کن، که او وفا کنندۀ به عهد و فرستاده ای پیامبر بود. * و همواره خانواده اش را به نماز و زکات فرمان می داد و نزد پروردگارش پسندیده بود.

تعقّل در قرآن

لَقَدْ أَنزَلْنَا إِلَیْکُمْ کِتَاباً فِیهِ ذِکْرُکُمْ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ » (2)

بی تردید کتابی به سوی شما نازل کردیم که مایه [ شرف، بزرگواری، رشد و سعادت ] شما در آن است ؛ آیا نمی اندیشید.

وحدانیّت

وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِکَ مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِی إِلَیْهِ أَ نَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدُونِ » (3)

و پیش از تو هیچ پیامبری نفرستادیم مگر آن که به او وحی کردیم که معبودی جز من نیست، پس تنها مرا بپرستید.

ص:273


1- (1) - مریم (19) : 54 - 55. [1]
2- (2) - انبیاء (21) : 10. [2]
3- (3) - انبیاء (21) : 25. [3]

مرگ

کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ وَنَبْلُوکُم بِ الشَّرِّ وَالْخَیْرِ فِتْنَةً وَإِلَیْنَا تُرْجَعُونَ » (1)

هر کسی چشندۀ مرگ است و ما شما را [چنانکه سزاوار است] به نوعی خیر و شر [ که تهیدستی، ثروت، سلامت، بیماری، امنیت و بلاست ] آزمایش می کنیم و به سوی ما بازگردانده می شوید.

اگر بخواهیم آیاتی که پیامبر بر حق، بر مردم تلاوت کرده در این جزوه آورده شود باید همۀ قرآن مجید را بنویسم ولی:

آب دریا را اگر نتوان کشید هم بقدر تشنگی باید چشید

سطور گذشته نمونه هایی از کتاب حق بود که در تمام زمینه ها اعمّ از مادی و معنوی، فردی و اجتماعی، سیاسی و اقتصادی، قلبی و اخلاقی، رسول خدا بر مردم تلاوت کرد تا آنان را با حقایق ملکوتی و واقعیّت های الهی آشنا سازد.

عارف بزرگوار عماد فقیه کرمانی در نعت رسول خدا می گوید:

مقصود از آب و گل چو وجود محمّد است از طینتش مبانیِ هستی مشیّد است

بر خاتم نبوّت او مهر لایزال بر صفحۀ رسالت او نقش سرمد است

عرش مجید پایۀ معراج مصطفی بدر منیر آلت اعجاز احمد است

هر دل که پشت گرمیی از مهر اونیافت در زمهریر دوزخ هفتم مخلَّد است

دینش به نصرت صمدیّت کمال گیر شرعش به قوّت احدیّت مؤیَّد است

شد بندۀ کمینۀ درگاه تو عماد آزاد بنده ای که غلام محمّد است

(عماد فقیه کرمانی)

ص:274


1- (1) - انبیاء (21) : 35. [1]

تزکیه و طهارت نفس

اشاره

بخش دوم آیۀ 164 سورۀ آل عمران که در جهت تفسیر و توضیح آن هستیم مسألۀ تزکیه است:

یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَیُزَکِّیهِمْ » (1)

آیات او را بر آنان می خواند و [ از آلودگی های فکری و روحی ] پاکشان می کند.

مراد از نفس در آیات و روایات که پیامبر عظیم الشأن اسلام مأمور بر تزکیۀ آن بوده، حقیقتی است که مرکز قوای حیوانی از شهوت و غضب و غرائز و امیال است، که اگر این قوا کنترل و تزکیه نشوند تبدیل به هوا می گردند و هوا ایجاد طوفان های عظیمی در عقل و قلب و روح و بدن می کند که دنیا و آخرت انسان را به باد می دهد.

فاسقان، فاجران، کاذبان، خدعه گران، آلودگان، ستمکاران، ظالمان، معتدین، متکبّران، جبّاران، تبهکاران، عاصیان، خاطیان، درنده خویان، جاهلان، بی خردان، همه و همه محصول و معلول و نتیجۀ هوای نفسند.

غرائز و امیال و شهوات باید با قواعد تربیتی اسلام و هدایت شارع مقدّس کنترل گردند، ورنه ضربه های غیر قابل جبرانی به انسان و انسانیّت وارد می سازند.

در صورت کنترل شدن، خیمۀ عدالت در تمام جوانب بر پا می شود و در صورت عدم کنترل، عرصه گاه حیات آلوده به انواع ظلم و ستم و خطا و معصیت و تجاوز و زور گویی و عناد و قلدری و هر گونه رذیلتی خواهد شد.

ص:275


1- (1) - آل عمران (3) : 164. [1]

جهاد با نفس در کلام بزرگان

غزالی گوید:

یُطْلَقُ النَّفْسُ عَلَی الْجامِعِ الصّفاتِ الْمَذْمُومَةِ أیْ القوی الحیوانیة الْمُضادَّةِ لِلْقُوَی الْعَقْلِیَّةِ. (1)

نفس همان است که رذایل ضدّ نیروهای ملکوتی یعنی نیروهای حیوانی، در آن اجتماع می کنند.

اگر این رذایل علاج نشوند و بر قدرت آنها در صورت عدم کنترل افزوده شود جایی برای حکومت عقل و شرع در میدان حیات باقی نمی ماند.

مسألۀ کنترل غرایز و شهوات از اعظم مسائل الهی و انسانی است تا جایی که مبارزه با شهوات و غرائز غلط و بی جا را جهاد اکبر گفته اند و افضل الجهاد نامیده اند.

انَّ رَسُولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله بَعَثَ سَرِیَّةً فَلَمّا رَجَعُوا قالَ: مَرْحَباً بِقَوْمٍ قَضَوُا الْجِهادَ الْأصْغَرَ و بَقِیَ عَلَیْهِمُ الْجِهادُ الْأکْبَرُ. قیلَ: یا رَسُولَ اللّهِ و مَاالْجِهادُ اْلأکْبَرُ؟ قالَ: جِهادُ النَّفْسِ. ثُمَّ قالَ صلی الله علیه و آله : أفْضَلُ الْجِهادِ مَنْ جاهَدَ نَفْسَهُ الَّتی بَیْنَ جَنْبَیْهِ. (2)

رسول خدا صلی الله علیه و آله جمعیّتی را به جبهۀ جنگ فرستادند، چون از میدان رزم برگشتند فرمودند : آفرین به طایفه ای که جهاد اصغر را به سر بردند ولی جهاد اکبر بر عهدۀ آنهاست. گفته شد : یا رسول اللّه ! جهاد اکبر چیست؟ فرمود :

مبارزۀ با نفس. سپس فرمود : برترین جهاد، جهاد با شهوات است.

ص:276


1- (1) - مجمع البحرین: 419/1، [1] به نقل از غزالی.
2- (2) - بحار الأنوار: 65/67، باب 45، حدیث 7؛ [2]وسائل الشیعة: 163/15، باب 1، حدیث 20216. [3]

حکما و عرفای الهی می گویند:

جهاد با نفس فقط به لحاظ تعلّق آن با جسم و جسمانیّات است، که اوصاف بهیمی و سَبُعی و شیطانی از این تعلّق پدید می آید:

اوصاف بهیمی

وَالَّذِینَ کَفَرُوا یَتَمَتَّعُونَ وَیَأْکُلُونَ کَمَا تَأْکُلُ الأَنْعَامُ وَالنَّارُ مَثْویً لَهُمْ » (1)

و در حالی که کافران همواره سرگرم بهره گیری از [ کالا و لذت های زودگذر ] دنیایند و می خورند، همان گونه که چهارپایان می خورند و جایگاهشان آتش است.

وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیْنَاهُ آیَاتِنَا فَ انْسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطَانُ فَکَانَ مِنَ الْغَاوِینَ * وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَی الأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِن تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ ذلِکَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ » (2)

و سرگذشت کسی که آیات خود را به او عطا کردیم و او عملاً از آنان جدا شد، برای آنان بخوان ؛ پس شیطان او را دنبال کرد [ تا به دامش انداخت ] و در نتیجه از گمراهان شد. * و اگر می خواستیم [ درجات و مقاماتش را ] به وسیلۀ آن آیات بالا می بردیم، ولی او به امور ناچیز مادی و لذت هایِ زودگذرِ دنیایی تمایل پیدا کرد واز هوای نفسش پیروی نمود ؛ پس داستانش چون داستان سگ است [ که ] اگر به او هجوم بری، زبان از کام بیرون می آورد، واگر به حال خودش واگذاری [ باز هم ] زبان از کام بیرون می آورد. این داستان گروهی است که آیات ما را تکذیب کردند ؛ پس این

ص:277


1- (1) - محمّد (47) : 12. [1]
2- (2) - اعراف (7) : 175 - 176. [2]

داستان را [ برای مردم ] حکایت کن، شاید [ نسبت به امور خویش ] بیندیشند.

اوصاف شیطانی

کَمَثَلِ الشَّیْطَانِ إِذْ قَالَ لِلْإِنسَانِ اکْفُرْ فَلَمَّا کَفَرَ قَالَ إِنِّی بَرِیءٌ مِنکَ إِنِّی أَخَافُ اللَّهَ رَبَّ الْعَالَمِینَ » (1)

[ داستان منافقان که کافران از اهل کتاب را با وعده های دروغ فریفتند ] چون داستان شیطان است که به انسان گفت : کافر شو . هنگامی که کافر شد، گفت :

من از تو بیزارم، من از خدا که پروردگار جهانیان است، می ترسم.

ورنه وجود انسان و حقیقت نفس با قطع نظر از این تعلّق، عقل است و دارای صفات ملکوتی و به اقتضای سرشت خود:

ما عُبِدَ بِهِ الرَّحْمنُ، وَاکْتُسِبَ بِهِ الْجِنانُ. (2)

آنچه که خداوند بدان پرستیده شود و بهشت به واسطۀ آن به دست آید.

باید با عوارض خطرناک و بنیان برکن آن تعلّق که حالت بهیمی و سبعی شیطانی است جهاد کرد، تا از شرّ حیوانات در امان برود و گرنه در این خانه همیشه غوغایی از تهاجم و تنازع است.

سعدی می گوید:

از کسی معنای

أعْدی عَدُوِّکَ نَفْسُکَ الَّتی بَیْنَ جَنْبَیْکَ. (3)

ص:278


1- (1) - حشر (59) : 16. [1]
2- (2) - بحار الأنوار: 116/1، باب 4، حدیث 8؛ [2]وسائل الشیعة: 205/15، باب 8، حدیث 20288. [3]
3- (3) - بحار الأنوار: 64/67، باب 45، حدیث 1؛ [4]عوالی اللآلی: 118/4، 187. [5]

دشمن ترین دشمن تو ، نفس همیشه همراه توست.

را پرسیدند؟ گفت: به حکم آن که به هر دشمنی احسان کنی دوست گردد، مگر نفس را که هر چه احسان بیشتر نمایی مخالفت زیاده کند.

بی وصل او ز صحبت جانم خجالت است جان را هم از مصاحبت تن ملالت است

من دانم و دلم که چه می بینم از غمش کس را وقوف نیست که ما را چه حالت است

یارب به سوی کعبه که باشد دلیل ما کین ره که می رویم طریق ضلالت است

چندان که می رویم به مقصد نمی رسیم ما را از این تردّد ضایع خجالت است

هر درد را که هست طبیبی کند دوا درمان درد ما به وصالش حوالت است

(عماد فقیه کرمانی)

چه بسیار قلیل و نادرند آنانکه در راه خدا از طریق تعالیم رسول بزرگ اسلام صلی الله علیه و آله با هوای نفس مبارزه کنند.

به بهلول گفتند: دیوانه های شهر را می دانی چند نفرند؟ گفت: شمردن آنها خیلی مشکل است از عقلا بپرسید تا بگویم.

از گناهان و معاصی و عوارض هوای نفس و خلاصه از این همه ثقل و سنگینی مادّی و شیطانی باید آزاد شد و دارای ثقل و سنگینی معنوی شد. کشتی در دریا چون دارای ثقل باشد از واژگون شدن، برخاستن و در معرض موج و باد قرار گرفتن

ص:279

آرام است و گر نه مضطرب؛ انسان وقتی به حقایق ثقل اکبر که قرآن است و ثقل اصغر که اهل بیت و ائمّۀ معصومین اند ثقیل شد دارای نفس مطمئنّه می گردد و در برابر تمام حوادث و طوفان ها و سیل ها آرام خواهد بود.

چون از ثقل مادی و بدنی و به خصوص از ثقل معاصی و بارهای هوای نفس برهی - که راه رهیدنش معرفت به اوضاع و احوال نفس از طریق قرآن و رسالت و امامت است و به کارگیری دستورهای آن منابع الهیّه - به معراج معنوی و کشف و شهود خواهی رسید.

حکایتی از علّامه طباطبایی

علاّمۀ طباطبایی فیلسوف بزرگ و مفسّر کم نظیر می فرمودند:

در مسجد سهله در مقام ادریس نماز می خواندم و در نماز پس از حمد، سورۀ مبارکۀ «ص» قرائت می کردم، ناگهان دیدم از جای خود حرکت کردم ولی بدنم در زمین است، به اندازه ای با بدنم فاصله گرفتم که او را دورترین نقطه می دیدم تا پس از چندی به حال اول برگشتم.

خداوند در قرآن مجید در شأن ادریس می فرماید:

وَرَفَعْناهُ مَکاناً عَلِیّاً » (1)

و او را به جایگاه و مقام بلندی ارتقا دادیم.

درختان عالم ملکوت

بینایان و بیداران، عارفان و والهان و واصلان و عاشقان بر اساس حقایق قرآنیّه و معارف الهیّه می فرمایند:

عالم ملکوت را دو درخت است:

ص:280


1- (1) - مریم (19) : 57. [1]

1 - شجرۀ طوبی

2 - شجرۀ زقّوم

هر یک شاخه هایی به دنیا دارند، هر یک از حسنات اخلاقی شاخه ای از شاخه های درخت طوبی است و هر یک از رذایل اخلاقی شاخه ای از شاخه های درخت زقّوم.

انسان اگر به مبارزه با هوای نفس برنخیزد و بگذارد شهوات و غرایز رذایل، نفس را میدان تاخت و تاز قرار دهند بدون شک هر یک از رذایل تبدیل به خُلق یا ملکه و رنگ ثابت شود و در حقیقت ریشه در ذات دوانده بلکه عین ذات گردد، آنوقت است که انسان شاخه ای از آن درخت گشته و پس از جمع شدن بساط عالم، هیزم ثابت جهنّم شود. داستان در حسنات هم از این قرار است.

در «کافی» شریف آمده:

السَّخاءُ شَجَرَةٌ فِی الْجَنَّةِ، فَمَنْ کانَ سَخِیًّا أخَذَ بِغُصْنٍ مِنْها، فَلَمْ یَتْرُکْهُ ذلِکَ الْغُصْنُ حَتّی یُدْخِلَهُ الْجَنَّةَ. وَالشَّحُّ شَجَرَةٌ فِی النّارِ، فَمَنْ کانَ شَحیحاً أخَذَ بِغُصْنٍ مِنْها، فَلَمْ یَتْرُکْهُ حَتّی یُدْخِلَهُ النّارَ. (1)

سخاوت درختی در بهشت است، سخی شاخه ای از آن را در دست جان دارد، آن شاخه وی را رها نکند تا وارد بهشت نماید. و بخل درختی در جهنّم است، بخیل آویخته به شاخه ای از اوست، آن شاخه او را رها نکند تا وی را داخل در جهنّم کند.

آن که دچار هوای نفس و رذایل اخلاقی است، آتشی است که هم خود را می سوزاند و هم آتش به خرمن زندگی و حقوق دیگران می اندازد. و از همین جا عظمت رسالت رسول اللّه صلی الله علیه و آله روشن می شود که برای مهار کردن و خاموش نمودن

ص:281


1- (1) - کنز العمال: 391/6، حدیث 16208؛ تفسیر الثعالبی: 422/5؛ [1]مجموعة ورام: 170/1. [2]

این آتش که در تنور نفس است آمده که:

وَیُزَکّیهِمْ » (1)

و [ از آلودگی های ظاهری و باطنی ] پاکشان کند.

برای نجات وجود از شرّ هوای نفس باید به حقیقت و واقعیّت یعنی به حقّ و قیامت و انبیا و امامان و قرآن آشنا شد و به آن منابع عالی عشق ورزید و به اطاعت از دستورهای آن منابع الهیّه برخاست، که حکما فرموده اند:

« چنانکه عشق مادّی یا مجازی سبب خروج جسم از عقیمی ومولّد فرزند و مایۀ بقای نوع و نسل است، عشق حقیقی هم روح را و عقل را از عقیمی و بسته بودن در آورده، مایۀ ادراک اشراق و دریافت زندگی جاوید یعنی نیل به معرفت جمال حقیقت و خیر مطلق و زندگی روحانی است. » (2)

درد گناه

درد گناه و معصیت، درد خطا و اشتباه، بسیار درد بد و سنگینی است و طول زمانی این درد باعث هلاکت انسان و از بین رفتن خیر دنیا و آخرت آدمی است.

امیرمؤمنان علیه السلام می فرماید:

لا وَجَعَ أوْجَعُ لِلْقُلُوبِ مِنَ الذُّنُوبِ و لاخَوْفَ أشَدُّ مِنَ الْمَوْتِ و کَفی بِما سَلَفَ تَفَکُّراً وَکَفی بِالْمَوْتِ واعِظاً. (3)

دردی برای دل ها دردناک تر از گناهان نیست و ترسی شدیدتر از ترس از مرگ نمی باشد، چیزی چون اندیشه در حوادث گذشته انسان را کفایت

ص:282


1- (1) - بقره (2) : 129. [1]
2- (2) - هزار نکته: 186.
3- (3) - بحار الأنوار: 342/70، باب 137، حدیث 25؛ [2]وسائل الشیعة: 304/15، باب 40، حدیث 20584. [3]

نمی کند و مرگ برای بیداری انسان از خواب غفلت کافی است.

درد ظاهری قلب کشندۀ انسان است، و درد باطنی محصول و معلول گناه است و بدون شک درد معنوی کشنده تر از درد مادّی است.

فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً » (1)

در دلِ آنان بیماریِ [ سختی از نفاق ] است، پس خدا به کیفرِ نفاقشان بر بیماریشان افزود.

اندیشه در احوال خود که عمر در چه گذشت و تفکر در احوال دیگران و فکر در این که لذّت گناه باقی نمی ماند ولی تبعات و آثار آن باقی است، تفکر در فنای دنیا و بقای آخرت و اندیشه در مرگ آرزو داران پیش از رسیدن به آروزهایشان و حسن عاقبت صالحان و محسنان و سوء عاقبت ظالمان و متجاوزان، عبادت بزرگ است.

امام باقر علیه السلام به نقل از پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله روایت مهمّی را در کیفیت مردن مردم - کیفیّتی که محصول ومعلول عقاید و اخلاق و اعمال آنان است - نقل می فرماید که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:

النّاسُ اثنانِ: واحِدٌ أراحَ، وَآخَرُ اسْتَراحَ. فامّا الذی اسْتَراحَ فَالمُؤمِنُ، اذا ماتَ اسْتَراحَ مِنْ الدُّنیا وبَلائِها، واَمَّا الّذی اراحَ فَالْکافِرُ اذا ماتَ اراحَ الشَّجَرَ وَالدَّوابَّ وَکَثیراً مِنَ النّاسِ. (2)

مردم در جهت مرگ بر دو دسته اند : یکی راحت می نماید و دیگری راحت می شود. امّا آن که راحت می شود مؤمن است، چون بمیرد از دنیا و بلایش و تنگی و سختی هایش می رهد. امّا آن که راحت می نماید کافر است، چون بمیرد درخت و جنبنده و بسیاری از مردم را با مرگ خودش راحت می نماید.

ص:283


1- (1) - بقره (2) : 10. [1]
2- (2) - بحار الأنوار: 151/6، باب 6، حدیث 1؛ [2] الخصال: 39/1، حدیث 21.

درخت و جنبنده به زبان حال می گویند : ما از خدمت به کافر ناراحتیم، چون کافر بمیرد درخت و جنبنده از مرگش راحت می شوند و انسان هم از مزاحمت هایش که معلول بی دینی و بی خبری اوست.

نفس در کلام رسول خدا صلی الله علیه و آله

در زمینۀ نفس حدیثی بسیار جالب به مضمون زیر از رسول خدا در جوامع حدیث روایت شده:

دَخَلَ رَجُلٌ عَلی رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله اسْمُهُ مُجاشِعُ فَقال: یا رَسُولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله کَیْفَ الطَّریقُ إلی مَعْرِفَةِ الْحَقِّ؟ فَقالَ: مَعْرِفَةُ النَّفْسِ.

فَقالَ: یا رَسُولَ اللّهِ ! کَیْفَ الطَّریقُ إلی مُوافَقَةِ الْحَقِّ؟ قالَ: مُخالَفَةُ النَّفْسِ.

فَقالَ: یا رَسُولَ اللّهِ ! فَکَیْفَ الطَّریقُ إلی رِضَا الْحَقِّ؟ قالَ: سَخَطُ النَّفْسِ.

فَقالَ: یا رَسُولَ اللّهِ ! فَکَیْفَ الطَّریقُ إلی وَصْلِ الْحَقِّ؟ قالَ: هَجْرُ النَّفْسِ.

فَقالَ: یا رَسُولَ اللّهِ ! فَکَیْفَ الطَّریقُ إلی طاعَةِ الْحَقِّ؟ قالَ: عِصْیانُ النَّفْسِ.

فَقالَ: یا رَسُولَ اللّهِ ! فَکَیْفَ الطَّریقُ إلی ذِکْرِ الْحَقِّ؟ قالَ: نِسْیانُ النَّفْسِ.

فَقالَ: یا رَسُولَ اللّهِ ! فَکَیْفَ الطَّریقُ إلی قُرْبِ الْحَقِّ؟ قالَ: التَّباعُدُ مِنَ النَّفْسِ.

فَقالَ: یا رَسُولَ اللّهِ ! فَکَیْفَ الطَّریقُ إلی انْسِ الْحَقِّ؟ قالَ: الْوَحْشةُ مِنَ النَّفْسِ.

فَقالَ: یا رَسُولَ اللّهِ ! فَکَیْفَ الطَّریقُ إلی ذلِکَ؟ قالَ: الْاِسْتِعانَةُ بِالْحَقِّ عَلَی النَّفْسِ. (1)

مردی به نام مجاشع به محضر مبارک رسول اسلام صلی الله علیه و آله عرضه داشت : راه رسیدن به معرفت حق چیست؟ پیامبر فرمودند : شناخت نفس.

ص:284


1- (1) - بحار الأنوار: 72/67، باب 45، حدیث 23؛ [1]عوالی اللآلی: 246/1، حدیث 1؛ [2]مستدرک الوسائل: 138/11، باب 1، حدیث 12643. [3]

گفت : راه موافقت با حق چیست؟ حضرت فرمودند : مخالفت با نفس.

عرضه داشت : راه تحصیل خشنودی حق کدام است؟ فرمود : خشمگین بودن بر نفس.

پرسید : راه رسیدن به وصال حق چیست؟ فرمود : دوری از نفس.

گفت : راه طاعت حق کدام است؟ فرمود : روی گرداندن از نفس.

گفت : راه یاد حق کدام است؟ فرمود : فراموشی نفس.

پرسید : طریق قرب حق چیست؟ فرمود : فاصله داشتن با نفس.

عرضه داشت : راه انس با حق چیست؟ فرمود : وحشت از نفس.

گفت : راه به دست آوردن این همه کدام است؟ فرمود : یاری جستن از حق علیه نفس.

ای دولت آستانۀ صاحبدلان کجاست کانجا مقابل حرم و قبله و دعاست

ما دردمند و تنگدل و خسته خاطریم انفاس روح پرور اهل صفا کجاست

پای طلب گشاده و بر بسته چشم عیب تا این قدم که دارد و تا این نظر کراست

یا ما گِلیم و صحت این زمره همچو گُل یا خود مسیم و همّت این فرقه کیمیاست

در راه عشق رسم گدایی غریب نیست سلطان اگر به کوی محبت رسد گداست

هر طاعتی که علّت عُجب است و معصیت هر نعمتی که موجب کفران بود بلاست

(عماد فقیه کرمانی)

ص:285

راه رسیدن به ولایت

امام صادق علیه السلام می فرماید:

کُنْتُ مَعَ أبی حَتَّی انْتَهَیْنا إلی الْقَبْرِ و الْمِنْبَرِ و إذا اناسٌ مِنْ أصْحابِهِ، فَوَقَفَ عَلَیْهِمْ فَسَلَّمَ و قالَ: وَاللّهِ إنّی لَاُحِبُّکُمْ و احِبُّ ریحَکُمْ و أَرْواحَکُمْ، فَأعینُونا عَلی ذلِکَ بِوَرَعٍ وَاجْتِهادٍ، فَإنَّکُمْ لَنْ تَنالُوا وَلایَتَنا إلّابِالْوَرَعٍ وَالْاِجْتِهادِ. (1)

با پدرم حضرت باقر علیه السلام بودم تا کنار قبر ومنبر رسول خدا رسیدیم، در آن هنگام گروهی از یاران پدرم در آن جا بودند، امام باقر بالای سرشان ایستاد و به آنان سلام داد و فرمود : و اللّه قسم ! شما و بوی شما و روح شما را دوست دارم، ما را در این دوستی با پاکدامنی و کوشش در راه حق برای رسیدن به رشد و کمال یاری کنید که جز با پارسایی و کوشش در راه محبوب کسی به ولایت ما نمی رسد.

آری، بدون مبارزه با هوا و غلبه بر نفس که نتیجه اش ورع و تقوا و پاکی و طهارت قلب است ثابت ماندن در صراط مستقیم امکان ندارد، صراطی که « أنعمت علیهم » است که هر کس خارج از این صراط است یا مغضوب است یا گمراه.

أَفَمَن شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلإِسْلاَمِ فَهُوَ عَلَی نُورٍ مِن رَبِّهِ فَوَیْلٌ لِلْقَاسِیَةِ قُلُوبُهُم مِن ذِکْرِ اللَّهِ أُولئِکَ فِی ضَلَالٍ مُبِینٍ » (2)

آیا کسی که خدا سینه اش را برای [ پذیرفتن ] اسلام گشاده است و بهره مند از نوری از سوی پروردگار خویش است [ مانند کسی است که سینه اش از پذیرفتن اسلام تنگ است؟ ] پس وای بر آنان که دل هایشان از یاد کردن خدا

ص:286


1- (1) - الأمالی، شیخ طوسی: 722، حدیث 1522؛ [1]ارشاد القلوب، دیلمی: 101/1؛ [2]مجموعة ورّام: 90/2. [3]
2- (2) - زمر (39) : 22. [4]

سخت است، اینان در گمراهی آشکار هستند.

تزکیۀ نفس

آنچه باعث روشنایی دل است در اسلام بیان شده و هر آنچه علّت کدورت قلب است باز گو کرده اند. گناه و معصیت و رها کردن نفس، زمینه ساز سیاهی قلب، و مبارزه با هوا و هوس و امیال و شهوات غلط، علّت تجلّی نور ربّ در عرش دل است.

تصفیه و تزکیۀ نفس که باعث نورانیّت دل و روشنایی جان است از اهمّ وظایف پیامبر بزرگ اسلام صلی الله علیه و آله بود، که آن حضرت در این زمینه تا مرز ایثار جان اقدام به پیاده نمودن آن وظیفه و مسئولیّت کرد.

او خیر و شرّ نفس را برای مردم بیان کرد و راه آراستن نفس را به خیر و پیراستن این حقیقت را از شر پیش پای مردم نهاد و در این مدرسه مردان و زنانی را تربیت کرد و در بستر تاریخ تربیت می کند که هیچ مدرسه ای نمونۀ آنان را نداشته و ندارد.

او با کتابی مبعوث به رسالت شد که آن کتاب شفا بخش دردهای قلبی و نفسی و عقلی بود. خداوند مهربان در تعریف آن کتاب می فرماید:

یَا أیُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَتْکُم مَوْعِظَةٌ مِن رَبِّکُمْ وَشِفَاءٌ لِمَا فِی الصُّدُورِ وَهُدیً وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ » (1)

ای مردم ! یقیناً از سوی پروردگارتان برای شما پند وموعظه ای آمده و شفاست برای آنچه [ ازبیماری های اعتقادی و اخلاقی ] در سینه هاست و سراسر هدایت و رحمتی است برای مؤمنان.

قَدْ جَاءَکُم مِنَ اللّهِ نُورٌ وَکِتَابٌ مُبِینٌ * یَهْدِی بِهِ اللّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ

ص:287


1- (1) - یونس (10) : 57. [1]

سُبُلَ السَّلاَمِ وَیُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِ بِإِذْنِهِ وَیَهْدِیهِمْ إِلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ » (1)

بی تردید از سوی خدا برای شما نور و کتابی روشنگر آمده است. * خدا به وسیلۀ آن [ نور و کتاب ] کسانی را که از خشنودی او پیروی کنند به راههای سلامت راهنمایی می کند و آنان را به توفیق خود از تاریکی ها [ یِ جهل، کفر، شرک و نفاق ] به سوی روشناییِ [ معرفت، ایمان و عمل صالح ] بیرون می آورد و به جانب راه راست هدایت می کند.

رسول بزرگوار اسلام صلی الله علیه و آله به وسیلۀ قرآن مجید دل ها را نوارنی و قلب ها را روشن و نفوس را تزکیه و سینه ها را شفا داد، او از میان سیاه چهره گان بلال و از میان بردگان صُهَیب و از بیابان نشینان ابوذر و از غیر عرب سلمان و از طایفۀ زنان خدیجه و زهرا و زینب ساخت.

معراج آدمیّت و انسانیّت

اشاره

در کتاب «انسان کامل» آورده:

معراج آدمیّت و انسانیّت باچهار چیز میسّر است:

1 - معارف الهیّه: قرآن، کلمات انبیا و امامان و اولیا.

2 - اقوال نیک.

3 - افعال نیک.

4 - اخلاق حسنه.

و این چهار که از طریق مبارزه با هوا و هوس و جهاد با نفس به دست می آید به قدری مهمّ است که گفته اند:

ص:288


1- (1) - مائده (5) : 15 - 16. [1]

هر که این چهار را ندارد آدمی نیست و هر که دارد آدمی است و هر کس این چهار را به کمال برساند انسان کامل است.

چون به دنبال شناخت حقایق قرآنیّه ومعارف الهیّه رفتی و از آن دو منبع یعنی کتاب و حدیث کسب نور کردی و به عبادت و اطاعت قیام نمودی زمینۀ مبارزه با هوا و هوس و تزکیۀ نفس را به کمک حق و رسالت رسول اعظم فراهم آورده و به انتظار باش که نوری که محصول این مبارزه است تمام شئون حیات و جوانب وجودت را روشن کند، نوری که رسول بزرگ صلی الله علیه و آله از خداوند عزّ وجلّ درخواست داشت:

اللّهُمَّ اجْعَلْ لی فی قَلْبی نُوراً وَفی لِسانی نُوراً و فی بَصَری نُوراً و فی سَمْعی نُوراً و عَنْ یَمینی نُوراً و عَنْ یَساری نُوراً و مِنْ فَوْقی نُوراً وَمَِنْ تَحْتی نُوراً وَمِنْ أمَامی نُوراً و مِنْ خَلْفی نُوراً، وَاجْعَلْ لی فی نَفْسی نُوراً و أعْظِم لی نُوراً. (1)

پروردگارا در قلبم، در زبانم، در دیده ام، درگوشم، از راستم، از چپم، از بالای سرم، از زیر پایم، از پیش رویم، از پشت سرم و در نفسم نور قرار بده و این نور را برای من عظیم گردان.

عرفا می گویند:

مراد از این نور، قرآن و توفیق خاصّ الهی است و مقصود پیامبر صلی الله علیه و آله از این درخواست این است که قرآن و باطن قرآن و سرّالسرّ قرآن و حقیقت آیات، تمام جوانب وجودش را پر کند، که این خواسته در ازل مورد اجابت قرار گرفت و به نزول قرآن تجلّی آشکار کرد.

روضه را از چمن انس نثاری بفرست یعنی از خاک در خویش غباری بفرست

ص:289


1- (1) - صحیح مسلم: 182/2؛ میزان الحکمة: 3388/4. [1]

تا دگر عطر فروشی نکند باد بهشت بانسیم سحری بوی بهاری بفرست

جانم از بادۀ دوشینۀ تو مخمور است زان معطّر قدحش دفع خماری بفرست

(عماد فقیه کرمانی)

امیر المؤمنین علیه السلام فرمود:

الْعارِفُ مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَأعْتَقَها و نَزَّهَها عَنْ کُلِّ ما یُبْعِدُها. (1)

عارف کسی است که نفس خود و عوارضش را از شرّ و خیر شناخته باشد و آن را از جمیع شرور و رذایل آزاد نموده و تصفیه کرده و وی را از آنچه از خدایش دور می کند حفظ نموده باشد.

مرا شیخ دانای مرشد شهاب دو اندرز فرمود در روی آب

یکی آن که در نفس خودبین مباش یکی آن که در خلق بدبین مباش

چون نفس را بشناسی از خودیّت و خودبینی نجات پیدا کنی و در راه صلاح و اصلاح آن با کمک قرآن و رسالت و امامت برخیزی و به این نتیجه برسی که نفس، مملوک حق و امانت جناب او در دست توست و بر توست که این امانت را از شرّ غولان و طاغوتیان و رذایل حفظ نمایی.

خودبینی و خود خواهی و عُجب و کبر و حرص و بخل و ... همه موانعی هستند بین نفس و بین حق، که نمی گذارند فیوضات ربّانیّه و نفحات رحمانیّه به نفس برسند.

نفس در کلام میبدی

میبدی در «فتح ثالث» آورده:

ص:290


1- (1) - غرر الحکم: 239، حدیث 4841؛ [1] هزار نکته: 69/1.

شیخ سعدالدین حموی سواره به رودخانه رسید، اسب از آب نمی گذشت، امر کرد آب را بهم زده گل آلود کنند، در حال اسب عبور کرد. فرمود: تا خود می دید از این وادی عبور نمی توانست کرد.چون مرض خودبینی و خود خواهی علاج شود و حالت خداجویی و خداخواهی پدید آید، حرکت نفس به سوی مقام قرب و لقا با کمک طاعات و عبادات آغاز می شود و به جایی می رسد که امام صادق علیه السلام می فرماید:

انَّ رُوحَ الْمُؤْمِنِ لَأشَدُّ اتِّصالاً بِرُوحِ اللّهِ مِنِ اتّصالِ شُعاعِ الشَّمْسِ بِها. (1)

اتّصال روح مؤمن به روح خدا از اتّصال شعاع آفتاب به آفتاب شدیدتر است.

وصف عارفان در روایات

امیر المومنین علیه السلام در وصف صاحبان عرفان و فضیلت در «نهج البلاغه» می فرماید:

صَحِبُوا الدُّنْیا بِأبْدانٍ أرْواحُها مُعَلَّقَةٌ بِالْمَحَلِّ الْأعْلی. (2)

با بدن در دنیایند، ولی روح آنان تعلّق به محلّ اعلی دارد.

این گونه نفوس نسبت به حق و اوامر و نواهی حق در حالت تسلیم اند، آنچه می خواهند و آنچه انجام می دهند محض او و برای او و به خاطر او و برای رسیدن به قرب و لقاء و وصال اوست.

امام باقر علیه السلام می فرماید:

گروهی به رسول اکرم صلی الله علیه و آله گذشتند، عرضه داشتند:

ص:291


1- (1) - الکافی: 166/2، حدیث 4؛ [1] الاختصاص، شیخ مفید: 32.
2- (2) - نهج البلاغه: حکمت 147؛ [2]بحار الأنوار: 188/1، باب 2، حدیث 4؛ [3] الأمالی، شیخ مفید: 247.

السلام علیکَ یا رسول اللّه، فَقالَ صلی الله علیه و آله : ما انْتُمْ؟ فقالُوا نَحْنَ مُؤمِنُونَ، قالَ:

فَما حَقیقةُ ایمانِکُمْ؟ قالوا: الرِّضا بِقَضاءِ اللّهِ وَالتَّفْویضُ الیَ اللّهِ والتَّسْلیمُ لِاَمْرِ اللّهِ، فقالَ رَسول اللّه صلی الله علیه و آله : عُلَماءُ حکماءُ کادُوا انْ یَکُونُوا مِنَ الحِکْمَةِ انبِیاءَ، فَاِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ فَلا تَبْنُوا ما لاتَسْکُنُونَ وَلا تَجْمَعُوا ما لاتَأکُلُونَ واتَّقُواللّهَ الّذی الَیْهِ تُرْجَعُونَ. (1)

سلام بر تو ای رسول خدا، فرمود : کیستید، گفتند : اهل ایمان، فرمود : حقیقت ایمان شما چیست؟ گفتند : رضایت و خشنودی به احکام و قضای الهی و واگذاری امر خود به حضرت او و تسلیم در برابر فرمان های حق.

فرمود : اینان اهل علم و حکمتند و گویی از حکمت می خواهند همچو انبیا باشند. اگر در گفتار خود راستگویید، بنایی که نمی خواهید در آن سکونت کنید نسازید و چیزی که نمی خواهید بخورید جمع نکنید و از خدایی که به او باز می گردید پرهیز کنید.

تصفیه و تزکیۀ نفس به این است که حقایق قرآنیّه و معارف الهیّه در آن تجلّی کند و راهی برای تزکیه و تصفیۀ آن جز این وجود ندارد. بدون اسلام و ایمان و احسان نفس به جایی نمی رسد و چیزی از شهوات و تمایلات و غرایز آن جلودار نیست.

«امالی» شیخ طوسی از حضرت باقر علیه السلام روایت می کند که: چون رسول خدا صلی الله علیه و آله در حجّة الوداع از کار حج بپرداخت و بر راحلۀ خود نشست فرمود:

لایَدْخُلُ الْجَنَّةَ إلاّمَنْ کانَ مُسْلِماً. فَقامَ إلیه أبُوذَرٍّ: فقال یا رَسُولَ اللّهِ ! وَمَا الْإسْلامُ؟ فقال: الْإسْلامُ عُرْیانٌ و لِباسُهُ التَّقْوی و زینَتُهُ الْحَیاءُ، وَمِلاکُهُ الْوَرَعُ و کَمالُهُ الدِّینُ و ثَمَرُهُ الْعَمَلُ الصّالِحُ و لِکُلِّ شَیْ ءٍ أساسٌ و أساسُ

ص:292


1- (1) - بحار الأنوار: 286/64، باب 14، حدیث 8؛ [1]الکافی: 53/2، حدیث 1. [2]

الْإسْلامِ حُبُّنا أهْلَ الْبَیْتِ. (1)

وارد بهشت نمی شود مگر مسلمان. ابوذر پرسید : یا رسول اللّه ! اسلام چیست؟ فرمود : اسلام عریان است، لباسش تقوا، زینتش حیا، قوامش پارسایی، کمالش دین و میوه اش عمل صالح است؛ و برای هر چیزی پایه ای است و پایۀ اسلام عشق به ما اهل بیت است.

ابو حمزۀ ثمالی در مسألۀ کمال نفس، از حضرت باقر علیه السلام روایت می کند:

اربعٌ مَنْ کُنَّ فیهِ کَمُلَ اسلامُهُ، وأُعینَ عَلی ایمانِهِ، وَمُحِّصَتْ عَنْهُ ذُنوبُهُ وَلَقِیَ رَبَّهُ وَهُوَ عَنْهُ راضٍ وَلَوْ کانَ فیما بَیْنَ قَرَنِهِ الی قَدَمِهِ ذنوبٌ حَطّهَا اللّهُ تعالی عَنْهُ وَهِیَ: الوَفاءُ بِما یَجْعَلُ عَلی نَفْسِهِ للّهِ وصِدْقُ اللِسان مَع الناسِ والحیاءُ مِمّا یَقْبَحُ عنداللّه وعند الناس وحسن الخُلْقِ مع الأهْلِ والناسِ. (2)

چهار حقیقت در هر که باشد اسلامش کامل است و بر ایمانش کمک شده، گناهانش محو گشته و خدا را ملاقات می کند در حالی که جناب او از وی راضی و خشنود است و چنانچه از سر تا قدمش گناه باشد حضرت ربّ العزّه آنها را از پرونده اش می ریزد :

وفا به آنچه که برای خداوند بر عهدۀ خود نهاده است (مانند نذر و عهد و قسم و سایر تعهداتی که با خداوند نموده است)، راستگویی با مردم، حیا از آنچه

ص:293


1- (1) - بحار الأنوار: 379/65، باب 27، حدیث 27؛ [1]الأمالی، شیخ طوسی: 84، حدیث 126. [2]
2- (2) - مستدرک الوسائل: 462/8، باب 93، حدیث 10016؛ [3]الأمالی، شیخ طوسی: 189، حدیث 319. [4]

نزد حق و خلق قبیح است، خوشرویی با زن و فرزند و مردم.

صفات خوب انسان

در کتاب «آداب النفس» آمده است که:

« انسان خوب چهار صفت دارد:

عفّت نفس، پرهیزکاری و تقوا، زهد در حُطام دنیا، ورع از معصیت.

با نفس سرکش و امیال و شهواتش و با شیطان بیرونی رفاقت و همنشینی مکن، همیشه با این دو از در مخالفت برآ؛ که نود و نه درِ خیر به رویت می گشایند تا در مرحلۀ صدم تو را به دام بیندازند.

اگر به دنیا بخوانندت بگو فانی است، اگر به شهوات غلط دعوتت کنند بگو ندامت است، اگر به کبر خواندند به اوّل و آخر نظر کن که نطفه و جیفه است، اگر به خودبینی بخوانند به حقیقت بنگر که چیزی از تو نیست، مالک خداست و تو با تمام هویّت و هستی مملوکی.

یکی از عرفا می گوید:

وصف بنده ای از بندگان حق را شنیدم، برای دیدارش شتافتم، چون به او رسیدم با او حرف زدم جواب نداد، دوباره سخن گفتم جواب نداد، گفتم: به حقّ معبودت به من نظر کن، نظر کرد، ابروهایش به چشمش افتاده بود، گفتم: مرا وصیّتی کن، اشاره کرد از حرف زدن معذورم که حرف ما را به گناه می کشد. روزی را در خدمت او به سر بردم دو کلمه از وی شنیدم:

1 - عجب دارم از کسی که باتو مأنوس است با غیر چکار دارد.

2 - عجب دارم از کسی که می داند خزانۀ همه چیز نزد توست چرا به غیر تکیه و توکل دارد؟!

گفتم: هیمن دو کلمه مرا بس است. برگشتم به قریه رسیدم، به مردم گفتم: این بزرگوار چند سال است مقیم این ناحیه است؟ گفتند: نود سال، گفتم: چرا با من

ص:294

حرف نزد؟ گفتند: پنجاه سال است غیر حرف خدا از او سابقۀ حرف زدن نداریم. » (1)

مراحل نفس در کلام امیرالمؤمنین علیه السلام

کمیل به امیر المؤمنین علیه السلام عرضه داشت: نفس را برای من تعریف کن، حضرت فرمود: کدام نفس را؟ عرض کرد: مگر چند نفس داریم؟ فرمود: برای نفس چهار مرحله است:

1 - نامیۀ نباتیّه

2 - حسّیّۀ حیوانیّه

3 - ناطقۀ قدسیّه

4 - کلیّۀ الهیّه

1 - برای نامیه پنج قدرت است: ماسکه، جاذبه، هاضمه، دافعه، مربیّه.

و دارای دو خاصیت است: زیاد شدن، کم شدن. و این شبیه ترین نفس به حیوان است.

2 - حسّیّۀ حیوانیّه پنج قوّه دارد: سمع، بصر، شمّ، ذائقه، لامسه. و دارای دو خاصیت است. خوشی، غضب.

3 - ناطقه قدسیّه پنج صفت دارد: فکر، ذکر، علم، حلم،نباهت.

4 - کلیّۀ الهیّه پنج قدرت دارد: بقای در فنا، نعیم در شقا، عزّ در ذُلّ، فقر در غنا، صبر در بلا. و وی را دو خاصیت است: رضا، تسلیم. (2)هدف رسالت این است که نفس را از حالت نامی و حیوانی به سوی کلیّۀ الهیّه برساند و این جز با تزکیه - یعنی آراسته شدن به فضایل و پیراسته شدن از رذایل -

ص:295


1- (1) - آداب النفس: 58.
2- (2) - بحار الأنوار: 84/58 - 85؛ مستدرک سفینة البحار: 113/10؛ تفسیر الصافی: 111/3.

میسّر نیست.

اگر نفس باتزکیه مهار نشود، در مسألۀ مال دنیا دچار حرام خوری،در مسألۀ شهوت گرفتار انواع معاصی و در مسألۀ حکومت دچار غصب حق ذی حق و پایمال کردن حقوق یک ملت می شود.

داستانی عجیب از فضیل و هارون

هارون در کمال قدرت وسطوت و در عین کبر و نخوت با جمعی به حج آمده بود. در طواف بیت ملخی را لگد مال کرد در حالی که حکمش را نمی دانست.

شنید فضیل عیاض در مسجدالحرام است. جهت یافتن حکم مسأله مأمون را نزد وی فرستاد تا او را به حضورش بیاورد. مأمون نزد فضیل آمد و پس از سلام گفت: خلیفه سلام دارد و می گوید چند لحظه نزد ما بیا، فضیل جواب مأمون را نداد،مأمون بازگشت و گفت: مرا نزد کسی فرستادی که تو را به حساب نمی آورد !

هارون با غصب و خشم حرکت کرد، در حالی که اطرافیانش به وحشت افتادند.چون به فضیل رسید گفت: ای فضیل ! واجب است نزد ما آیی و حقّ ما را بشناسی، آخر ما حاکم شماییم! من در حال احرام و طواف ملخی را لگد کرده ام، حکمش چیست؟ فضیل بلندبلند گریه کرد و گفت: چه چوپانی هستی که از گوسپند مسأله می پرسی! بر چوپان واجب است محلّ گوسپندان را امن کند،غذای نیکو فراهم آورد،آب شیرین بدهد، تو که از یک مسألۀ دین عاجزی، چه چوپانی هستی واین گله را کجا می بری؟ ! (1)

نکته ای بس عجیب در وضع امیرالمؤمنین علیه السلام

یکی از اصحاب می گوید:

ص:296


1- (1) - آداب النفس: 48.

شنیده بودم آیۀ شریفۀ

أمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیْلِ » (1)

[ آیا چنین انسان کفران کننده ای بهتر است ] یا کسی که در ساعات شب به سجده و قیام و عبادتی خالصانه مشغول است.

در شأن علی است، رفتم تا حسنات و عبادات او را به چشم خود ببینم.وقت مغرب با یاران خود نماز خواند و پس از تعقیبات به نماز عشا پرداخت،آنگاه با اجازۀ آن حضرت به منزلش رفتم، قسمت عمده ای از شب، او را در قرآن و نماز دیدم، صبح نمازش را در مسجد به جماعت بجای آورد، سپس به کار مردم پرداخت تا وقت نماز ظهر و عصر آمد. پس از فریضۀ ظهر و عصر دوباره تا شب به کار مردم پرداخت. به او گفتم به روز و شب آسایش نداری! فرمود:

اگر روز بیاسایم کار رعیّت ضایع شود، اگر شب بیاسایم قیامت خودم ضایع گردد، پس روزْ مهمّ مردم را انجام دهم و شب مهمّ خودم را. (2)آری، این است صاحب نفس زکیّۀ راضیۀ مرضیّه، این است محصول و نتیجۀ نفس تصفیه شده واین است آن که قرآن مجید نفس او را نفس پیامبر خوانده است.

رومی نشد از سرّ علی کس آگاه آری ، نشد آگاه کس از سرّ اله

یک ممکن و این همه صفات واجب لا حول و لا قوَّة الاّ باللّه

آثار حسنات و سیّئات نفسانی

حسنات نفسیّه که در قرآن مجید و معارف اسلامی مطرح است موجد نورانیّت

ص:297


1- (1) - زمر (39) : 9. [1]
2- (2) - بحار الأنوار: 13/41، باب 101، حدیث 3؛ الأمالی: شیخ صدوق: 282، حدیث 14؛ روضة الواعظین: 117/1.

قلب و استحکام ایمان و سیّئات نفسیّه موجب ظلمت دل و سستی رشتۀ عقیده و مخرّب عمل است:

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:

وَجَدْتُ الْحَسَنَةَ نُوراً فِی الْقَلْبِ وَزَیْناً فِی الْوَجْهِ وَقُوَّةً فِی الْعَمَلِ. وَوَجَدْتُ الْخَطیئَة سَواداً فِی الْقَلْبِ و وَهْناً فِی الْعَمَلِ و شَیْناً فِی الَوَجْهِ. (1)

حسنه را نوری در قلب و آبرویی در چهره و قدرتی بر عمل یافتم. و گناه و سیّئه را ظلمتی در دل و باعث سستی در عمل صالح و علّت آبرو ریزی دیدم.

سَأَلَ رَجُلٌ رَسُولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله فَقالَ: أیُّ حَسَنَةٍ أفْضَلُ عِنْدَ اللّهِ؟ قالَ: حُسْنُ الْخُلْقِ و التَّواضُعُ و الصَّبْرُ عَلَی الْبَلِیَّةِ، وَالرِّضا بِالْقَضاءِ. قالَ: أیُّ سَیِّئَةٍ أعْظَمُ عِنْدَاللّهِ؟ قالَ: سُوءُالْخُلْقِ وَالشُّحُّ الْمُطاعُ. (2)

مردی از رسول خدا صلی الله علیه و آله پرسید : کدام حسنه نزد خداوند برتر است؟ فرمود :

نیک خُلقی، تواضع، صبر و استقامت در بلا و رضا به قضای حق. عرضه داشت : چه سیّئه ای نزد حق بزرگتر است؟ فرمود : بد خُلقی و بخلی که به عمل گذارده شود.

حسن خلق، تواضع و صبر از اوصاف نفس زکیّه و بد اخلاقی و بخل از حالات نفس شریره است. آراستن نفس به حسنات الهیّه و پیراستن آن از اوصاف شیطانیّه نیازمند به مبارزه و به قول رسول خدا جهاد اکبر و محتاج به گذشت از خود و هواها و هوس هاست که:

نابرده رنج گنج میسّر نمی شود مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد

(سعدی شیرازی)

ص:298


1- (1) - کنز العمال: 110/16، حدیث 44084؛ میزان الحکمة: 636/1، حدیث 858.
2- (2) - کنز العمال: 129/16، حدیث 44154.

حکایتی در مبارزۀ با نفس

ابن عربی می گوید:

امیری با خیل و خدم و حشم به راهی می گذشت، خدمت یکی از اولیای خدا رسید، عرضه داشت: یا شیخ، در این جامه و لباس ها که بر تن من است نماز رواست یانه؟ آن بزرگ خندید، آن امیر از سرّ خنده پرسید، مرد خدا گفت: از کم عقلی و نادانی تو تعجّب کرده خندیدم، ای امیر ! حال تو به حال سگی می ماند که در مردار و جیفه ای افتاده واز آن سیر خورده و سرا پای او از خون و نجاسات آلوده شده و او را احتیاج به قضای حاجت افتاده، خیلی مواظب است که ترشّح بول او را نجس نکند!

شکم تو از حرام پر است، مظالم عباد بر گردنت بسیار است، ستم و ستمکاری در پرونده ات مالا مال است تو از آنها نمی ترسی، از این دغدغه داری که نماز در این لباس چگونه است!

امیر گریست و از اسب پیاده شد و به خاک مذلّت نشست و ترک جاه و ریاست غلط کرد و ملازم شیخ شد.

چون سه روز از این ماجرا گذشت شیخ طنابی به او داد و گفت، ایّام ضیافت گذشت برخیز با این طناب به صحرا رو و هیزم بیاور جهت امرار معاش بفروش. او در کار فروش هیمه رفت. مردم که وی را بدان حال می نگریستند می گریستند. ابن عربی می گوید: آن امیر دایی من بود که مصداق این آیۀ شریفه شد:

وَأمّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّه وَنَهَی النَّفْسَ عَنِ الْهَوی » (1)

و اما کسی که از مقام و منزلت پروردگارش ترسیده و نفس را از هوا و هوس

ص:299


1- (1) - نازعات (79) : 40. [1]

بازداشته است .

بندگی حقیقی

در «مصابیح القلوب» آورده:

محمود غزنوی با عدّه ای زیاد جهت شکار به صحرا رفت، ناگهان همایی در هوا پیدا شد، لشگریان گفتند برویم در سایۀ او قرار بگیریم تا از گرما و حرارت هوا مصون بمانیم و برای این کار از هم سبقت می گرفتند، تنها کسی که نرفت ایاز بود، محمود به او گفت: تو چرا نرفتی تا هما برسرت سایه اندازد؟ گفت: کدام سعادت برای من بهتر از این که در سایۀ سلطانی چون شما هستم!

این حکایت برای این است که بدانی به جلال ذوالجلال قسم ! اگر کسی ترک غیر او کند، غیری که مانع رشد و کمال است و قدم در راه بندگی حقیقی بگذارد سعادتی نصیب او می شود که شقاوت از پی ندارد و لطف حضرت او در شش مرحله نصیب وی می شود:

1 - هُوَ مَعَکُمْ أیْنَما کُنْتُمْ » (1)

و او با شماست هرجا که باشید.

2 - فَتَمُرُّ فاطِمَةُ وشیعَتُها عَلَی الصِّراطِ کَالْبَرْقِ الْخاطِفِ. (2)

فاطمه علیها السلام و شیعۀ او عبورش از صراط همانند برق خیره کننده است.

3 - حَتّی إذا جاؤُوها و فُتِحَتْ أبْوابُها » (3)

چون به آن رسند در حالی که درهایش از پیش گشوده شده است.

ص:300


1- (1) - حدید ( 57 ) : 4.
2- (2) - بحار الأنوار: 223/43، باب 8، حدیث 9؛ [1]ثواب الاعمال: 220. [2]
3- (3) - زمر (39) : 73. [3]

4 - وَقالَ لَهُمْ خَزَنَتُها سَلامٌ عَلَیْکُمْ » (1)

نگهبانانش به آنان گویند : سلام بر شما.

5 - وَحُورٌ عینٌ * کَأمْثالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَکْنُونِ » (2)

و حوریانی چشم درشت، * هم چون مروارید پنهان شده در صدف.

6 - وَرِضْوانٌ مِنَ اللّهِ أکْبَرُ » (3)

و همچنین خشنودی و رضایتی از سوی خدا [ که از همۀ آن نعمت ها ] بزرگ تر است.

محبوب ترین خلایق

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:

إنَّ اللّهَ تَعالی یُباهی بِالشّابِّ الْعابِدِ الْمَلائِکَةَ، یَقُولُ: انْظُرُوا إلی عَبْدی تَرَکَ شَهْوَتَهُ مِنْ أَجْلی. (4)

بر جوان عابد به ملائکه مباهات و افتخار می کند، می فرماید : ای ملائکه، بنده ام را بنگرید که به خاطر من دست از شهوت و هوا و هوس نفسانی برداشته است.

و نیز فرمود:

إنَّ أحَبَّ الْخَلائِقِ إلَی اللّهِ عَزَّوَجَلَّ شابٌّ حَدَثُ السِّنِّ فی صُورَةٍ حَسَنَةٍ جَعَلَ

ص:301


1- (1) - زمر (39) : 73. [1]
2- (2) - واقعه (56) : 22 - 23. [2]
3- (3) - توبه (9) : 72. [3]
4- (4) - کنز العمال: 776/15، حدیث 43057؛ نهج الفصاحة: 303، حدیث 736. [4]

شَبابَهُ و جَمالَهُ لِلّهِ و فی طاعَتِهِ، ذلِکَ الَّذی یُباهی بِهِ الرَّحْمانُ مَلائِکَتَهُ، یَقولُ: هذا عَبْدی حَقّاً. (1)

همانا محبوب ترین آفریدگان نزد خدای بزرگ، جوان نو سال و زیبارویی است که جوانی و زیبایی خود را برای خدا و در راه اطاعت او نهاده است و او همان کسی است که خدای رحمان به او بر فرشتگانش مباهات می کند و می فرماید : حقّاً این بندۀ من است.

امام باقر علیه السلام به سلیمان بن جعفر فرمود:

جوانمرد کیست؟ عرضه داشت: نزد ما جوانان هستند، حضرت فرمود: اصحاب کهف از پیران بودند ولی خداوند آنان را جوان و جوانمرد گفت.

یا سُلَیْمانُ، مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَاتَّقی فَهُوَ الْفَتی (2) .

ای سلیمان، آن کس که به خدا ایمان آورد و از همۀ معاصی خود را حفظ کند او جوانمرد است، در هر سنّی که باشد.

نصایح ابوذر

ابوذر شاگرد بزرگوار و با کرامت رسول خدا، که دانش و بینشش را از آن منبع فیض گرفته بود مردم را در جهت تزکیۀ نفس نصیحت می فرمود:

دنیا را دو جلسه قرار بده:

1 - مجلسی برای طلب حلال.

2 - مجلسی برای طلب آخرت، جلسۀ سوم ضرر دارد.

ص:302


1- (1) - کنز العمال: 785/15، حدیث 43103.
2- (2) - بحار الأنوار: 428/14، باب 27، حدیث 10؛ [1]تفسیر العیاشی: 323/2، حدیث 11. [2]

کلام را دو کلام قرار بده:

1 - کلمه ای برای آخرت.

2 - کلمه ای برای طلب حلال، کلمۀ سوم مضرّ است.

مالت را دو مال قرار بده:

1 - درهمی برای عیال.

2 - درهمی برای ساختن آخرت، درهم سوّم خسارت است.

دنیا را ساعتی بین دو ساعت قرار بده:

1 - ساعتی که گذشته و قدرت برگرداندن آن را نداری.

2 - ساعتی که امید درکش برای تو نیست. این ساعتی که در آنی به عبادت خرج کن و در عمل صحیح صرف نما و از گناه خود داری کن ورنه به هلاکت افتی. (1)

زینت ها در کلام پیامبر

رسول خدا در روایت بسیار مهمّی فرمودند:

زینَةُ الدُّنْیا ثَلاثَةٌ: الْمالُ و الْوَلَدُ و النِّساءُ.

وَزینَةُ الْآخِرَةِ ثَلاثَةٌ: الْعِلْمُ وَالْوَرَعُ وَالصَّدَقَةُ.

وَأمّا زینَةُ الْبَدَنِ: قِلَّةُ الْأکْلِ وَقِلَّةُ النَّوْمِ وَقِلَّةُ الْکَلامِ.

وَأمّا زینَةُ الْقَلْبِ: فَالصَّبْرُ وَالصَّمْتُ وَالشُّکْرُ. (2)

زینت دنیا سه چیزاست : مال، فرزند، زن.

زینت آخرت سه چیزاست : دانش، پارسایی، صدقه.

امّا زینت بدن در سه برنامه است : کم خوری، کم خوابی، کم گویی.

و امّا زینت قلب در سه حقیقت است : صبر، سکوت، شکر.

ص:303


1- (1) - مجموعة ورام: 20/2؛ [1] المواعظ العددیة: 107، باب 2، فی الثنائیات.
2- (2) - المواعظ العددیة: 127، باب 3، [2] فی الثلاثیات.

بادست طلب پای تو در سلسله تا چند آه ای دل من غافلی از قافله تا چند

ره توشۀ تو عشق و فرا راه تو خورشید نگشوده به تیغ سحری سلسله تا چند

زین آتش افروخته بر دامن فریاد فریاد که بریان جگر حوصله تا چند

این شعله زبانی که تو را سوخته چون شمع گل کرده ز آتشکدۀ دل گله تا چند

زین دایره خورشید سواران همه رفتند ای سایه نشین ، خواب در این مرحله تا چند

در حضرت جانان دل ما یکدله باید ای بی خبر از عالم جان ده دله تا چند

(مشفق کاشانی)

جواهر در کلام انبیاء علیهم السلام

قواعد و کمال و تربیت و حقایق روحی و قلبی و راه مبارزه با هوا و هوس را باید از رسول خدا گرفت که او پیامبر رحمت و معلّم قرآن و کامل کنندۀ نفوس و مربّی ارواح و جلا دهندۀ قلوب است.

قالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : أرْبَعَةُ جَواهِرَ تُزیلُها أرْبَعَةٌ: أمَّا الْجَواهِرُ: فَالْعَقْلُ وَالدِّینُ وَالْحَیاءُ وَالْعَمَلُ الصّالِحُ: أمَّا الْغَضَبُ فَیُزیلُ الْعَقْلَ وَأمَّا الْحَسَدُ فَیُزیلُ الدِّینَ، أمَّا الطَّمَعُ فَیُزیلُ الْحَیاءَ وَأمَّا الْغَیبَةُ فَیُزیلُ الْعَمَلَ

ص:304

الصّالِحَ. (1)

پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود : چهار گوهر گران بهاست که چهار چیز از بین برندۀ آن است :

امّا آن چهار گوهر عبارت است از : عقل، دین، حیا، عمل صالح.

غضب زایل کنندۀ عقل، حسد زایل کنندۀ دین، طمع زایل کنندۀ حیا و غیبت زایل کنندۀ عمل صالح است.

شش نصیحت از موسی بن عمران

«به موسی بن عمران وحی شد: شش چیز را در شش چیز قرار داده ام و مردم در شش برنامۀ دیگر می طلبند ولی نمی یابند:

1 - راحت و امنیّت و آسایش را در بهشت قرار داده ام، مردم در دنیا طلب می کنند.

2 - دانش و علم را در گرسنگی گذاشته ام، مردم در سیری می طلبند.

3 - عزّت و آقایی را در قیام به عبادت به وقت شب قرار داده ام، مردم نزد ارباب حکومت می طلبند.

4 - رفعت و سر بلندی را در تواضع و فروتنی گذاشته ام، مردم در تکبّر می جویند.

5 - اجابت دعا را در لقمۀ حلال قرار داده ام، مردم در قیل و قال می طلبند.

ص:305


1- (1) - المواعظ العددیّة: 211، باب 4، فی الرباعیات.

6 - غنا را در قناعت نهاده ام، مردم در کثرت اشیا و اجناس می جویند. » (1)

آموزش هشت مسئله از امام صادق علیه السلام

« امام صادق علیه السلام که قلبش تجلّی گاه علم و دانش و بصیرت و بینش پیامبر صلی الله علیه و آله است، یک روز به یکی از شاگردانش که نزد حضرت علم آموخته بود و به تصفیه و تزکیۀ نفس موفّق شده بود فرمود:

در این مدّت که نزد منی چه آموختی؟ پاسخ داد: هشت مسأله از شما فراگرفتم، حضرت فرمودند: برای من تعریف کن، عرضه داشت:

1 - هر محبوبی را دیدم به وقت مرگ از مُحبّش مفارقت می کند، همّت به خرج دادم برای به دست آوردن چیزی که از من مفارقت نکند، بلکه در تنهایی انیس و مونس من باشد و آن عمل خیر است:

وَمَنْ یَفْعَلْ خَیْراً یُجْزَ بِهِ. (2)

هر کس عمل خیری انجام دهد به همان جزا داده می شود.

فرمود: أحْسَنْتَ وَاللّه.

2 - عدّه ای را دیدم به حسب و گروهی به مال و ولد افتخار می کنند، ولی دیدم افتخار در اینها نیست بلکه فخر عظیم در آن است که خداوند فرموده:

إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ » (3)

بی تردید گرامی ترین شما نزد خدا پرهیزکارترین شماست.

سعی کردم پیش خداوند، کریم باشم. فرمود: أحْسَنْتَ وَاللّه.

3 - لهو و لعب و سرگرمی مردم را دیدم و قول حق را شنیدم:

وَأَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَنَهَی النَّفْسَ عَنِ الْهَوَی * فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ

ص:306


1- (1) - المواعظ العددیّة: 309، باب 6، [1] فی السداسیات.
2- (2) - الصراط المستقیم: 138/1. [2]
3- (3) - حجرات (49) : 13. [3]

الْمَأْوَی » (1)

و اما کسی که از مقام و منزلت پروردگارش ترسیده و نفس را از هوا و هوس بازداشته است ؛ * پس بی تردید جایگاهش بهشت است.

سعی کردم هوا را از نفس بگیرم تا نفس در بستر مرضات حق قرار گیرد. فرمود:

أحْسَنْتَ وَاللّه.

4 - دیدم هر کس یک شیء مادّی قیمتی نصیبش شد، سعی کرد دو دستی به آن بچسبد و آن را حفظ کند، من قول حق را شنیدم:

مَن ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً فَیُضَاعِفَهُ لَهُ وَلَهُ أَجْرٌ کَرِیمٌ » (2)

کیست که به خدا وامی نیکو دهد تا خدا آن را برای او دو چندان کند و او را پاداشی نیکو و باارزش باشد؟

قرض دادن نزد من شیء با ارزشی بود، سعی کردم به آن بپردازم تا ذخیره ام در روز حاجتم باشد. فرمود: أحْسَنْتَ وَاللّه.

5 - حسودی عدّه ای را به عدّه ای در زندگی دیدم و قول حق را شنیدم:

نَحْنُ قَسَمْنَا بَیْنَهُم مَعِیشَتَهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَرَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُم بَعْضاً سُخْرِیّاً وَرَحْمَتُ رَبِّکَ خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ » (3)

ما در زندگی دنیا معیشت آنان را میانشان تقسیم کرده ایم و برخی را از جهت درجات [ فکری و مادی ] بر برخی برتری داده ایم تا برخی از آنان برخی دیگر را [ در امر معیشت و سایر امور ] به خدمت گیرند ؛ و رحمت پروردگارت از آنچه آنان جمع می کنند، بهتر است.

ص:307


1- (1) - نازعات (79) : 40 - 41. [1]
2- (2) - حدید (57) : 11. [2]
3- (3) - زخرف (43) : 32. [3]

بر احدی حسد نبردم و بر از دست داده تأسّف نخوردم. فرمود: أحْسَنْتَ وَاللّه.

6 - دشمنی بعضی را با بعضی در امور دنیا دیدم و مشاهده نمودم کدورت های قلبی چه بلای خطرناکی است، از طرفی قول حضرت حق را شنیدم:

إِنَّ الشَّیْطَانَ لَکُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوّاً » (1)

بی تردید شیطان، دشمن شماست، پس او را دشمن خود بگیرید.

خود را مشغول عداوت شیطان کردم و وقت دشمنی نسبت به مردم مسلمان و مؤمن در خود نگذاشتم. حضرت فرمود: أحْسَنْتَ وَاللّه.

7 - دیدم مردم برای طلب رزقْ خود کشی می کنند و مراعات حلال و حرام ننموده در این زمینه به یکدیگر رحم نمی نمایند، من قول حق را شنیدم:

وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ * مَا أُرِیدُ مِنْهُم مِّن رِّزْقٍ وَمَا أُرِیدُ أَن یُطْعِمُونِ * إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِینُ » (2)

و جن و انس را جز برای این که مرا بپرستند نیافریدیم ؛ * از آنان هیچ رزقی نمی خواهم و نمی خواهم که مرا طعام دهند. * بی تردید خدا خود روزی دهنده و صاحب قدرت استوار است.

دانستم وعدۀ او حق و قولش صدق است، آرام گشته و به وعده اش خشنود شدم، به دنبال حلال رفته و در طلب رزق راحت شدم، به حدّ قناعت کفایت کردم و بقیّۀ اوقات به عبادت گذراندم. حضرت فرمود: أحْسَنْتَ وَاللّه.

8 - دیدم عدّه ای متّکی به صحّت بدنند، گروهی به کثرت مال و عدّه ای به مثل خودشان و من قول حق را شنیدم:

وَمَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَل لَهُ مَخْرَجاً * وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لاَ یَحْتَسِبُ وَمَن

ص:308


1- (1) - فاطر (35) : 6. [1]
2- (2) - ذاریات (51) : 56 - 58. [2]

یَتَوَکَّلْ عَلَی اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ » (1)

و هر که از خدا پروا کند، خدا برای او راه بیرون شدن [ از مشکلات و تنگناها را ] قرار می دهد. * و او را از جایی که گمان نمی برد روزی می دهد و کسی که بر خدا توکل کند، خدا برایش کافی است.

از غیر تکیه برداشته و بر حضرت محبوب تکیه کردم. حضرت فرمود: و اللّه تورات و انجیل و زبور و فرقان و سایر کتب به این هشت مسأله بر می گردد. » (2)عارف معارف و عاشق شیدا سیف فرغانی می گوید:

قرآن چه بُوَد مخزن اسرار الهی گنج حِکَم و حکمت آن نامتناهی

در صورت الفاظ معانیش کنوز است وین حرف طلسمی است بر آن گنج الهی

لفظش به قرائات بخوانیّ و ندانی معنیّ وی ای حاصلت از حرف سیاهی

بحریست درو گوهر علم و دُر حکمت غوّاص شود دُر طلب از بحر نه ماهی

ز اعراب و نُقَط هست پس و پیش حروفش آراسته چون درگه سلطان به سپاهی

قرآن رهاننده ز دوزخ چو بهشت است زیرا که بیابی تو در و هر چه بخواهی

ص:309


1- (1) - طلاق (65) : 2 - 3. [1]
2- (2) - المواعظ العددیّة: 342، باب 8، [2] فی الثمانیات.

تا پردۀ صورت نگشایی ننماید اسرار و معانیش به تو روی کما هی

آنها که یکی حرف بدانند ز قرآن بر جمله کتب مفتخرانند و مباهی

بی معرفتی بر لب دریای حروفند چون تشنۀ بی دلو و رسن بر سر چاهی

(سیف فرغانی)

ریشه های سیّئات اخلاقی

اشاره

عارفان بیدار، عاشقان آگاه و آنان که در مقام تزکیۀ نفوسند با تکیه بر آیات و سنّت رسول اسلام ومعارف اهل بیت فرموده اند: اصول و ریشه های سیّئات اخلاقی سه مورد است:

شهوت - غضب - هوا.

و از این سه مورد هفت گیاه تلخ بروید: حرص و بخل، عجب و کبر، بدعت و کفر و حسد.

علاج سیّئات اخلاقی

سورۀ مبارکه حمد در صورت توجّه به حقیقت آن، برای علاج این موارد است.

در «

بِسْمِ اللّه الرحمن الرحیم » سه نام است: اللّه - رحمان - رحیم. کسی که در مقام معرفت اللّه بر آید و این معنی در قلبش تجلّی کند که اللّه ذات مستجمع جمیع صفات کمال است و معبود و محبوب و معشوق و کارگردانی جز او نیست و مُلک و ملکوت هستی به دست اوست، از عبادت هوا خلاصی یابد و جز خلوص و تسلیم در برابر عظمت حق و فرمان های او در کارگاه وجودش نماند، که هوا پرستی معلول

ص:310

دوری از معرفت و محصول خودبینی و بی توجهی به حضرت معبود است.

یا مُوسی! خالِفْ هَواکَ فَإنّی ما خَلَقْتُ خَلْقاً نازَعنی فی مُلْکی إلاَّ الْهَوی. (1)

ای موسی! با هوای نفس مخالفت کن، که در تمام هستی برای من مخالفی جز هوا نیست.

بریدن از حق نتیجه ای جز پیوستن به هوا ندارد. چون هوا بر وجود حاکم گردد در درون و برون طوفان ها بپا کند که چیزی در برابرش سالم نماند!

کسی که به حقیقت رحمانیّت توجه کند، قلبش به این صفت آراسته گردد و جانش به این حقیقت نورانی شود و عقلش از این واقعیت روشنایی گیرد؛ آن زمان جایی برای آتش غضب در ظرف نفس نمی ماند و در آن صورت عقل و روح و قلب و جان از عوارض خطرناک این آتش شیطانی در امان می ماند.

از عوارض غضب، ولایت خواهی و برتری جویی است. چون توجه شود به:

الْمُلْکُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ لِلرَّحْمنِ » (2)

در آن روز فرمانروایی مطلق برای [ خدای ] رحمان ثابت است.

دیگر غضب و خشمی جز در راه او و برای او و محض او برای انسان نمی ماند.

کسی که به حقیقت رحیمیّت برسد و سعی کند این وصف جمیل را در عرش دل تجلّی دهد، از ظلم به خود و به دیگران مصون شود.

با توجه به حقیقت «

الْحَمدُ لِلّهِ » که نشان دهندۀ مختص بودن تمام سپاس ها به خداست، به مقام شکر می رسد که خرج نعمت در همان راهی است که منعم دستور داده؛ در این صورت از شهوت غلط می رهد. و چون شاکر بردۀ شهوت نیست از خطر بخل و حرص محفوظ مانده و از این دو آفت شهوت در امان می ماند.

ص:311


1- (1) - التفسیر الکبیر، فخر رازی: 267/1. [1]
2- (2) - فرقان (25) : 26. [2]

با اَلرَّحْمن الرَّحیم» (1) و مالِکِ یَوْمِ الدّین» (2) ریشۀ غضب کنده می شود و با إِیِّاکَ نَعْبُدُ وَإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ » (3)دو شاخۀ خطرناک کبر و عجب بریده می گردد!

چون به صراط مستقیم رسد، از شرّ هوا راحت می شود و چون هوا برود آفت کفر و بدعت نابود گردد. و با توجه به وضع خطرناک مغضوبین و ضالّین که بر اثر حسد به اولیای خدا دست به مخالفت با حقایق الهیّه زدند و به غضب حق و گمراهی دچار شدند، مرض سهمناک حسد چون مرغی از قفس قلب پریده و فرار می نماید.

راستی، اگر مواظب وضع نفس نباشیم کار را به جایی می رساند که به تمام رذایل گرفتار شود و از همۀ حسنات دور بماند، آنوقت تمام روزنه های نجات به روی انسان بسته می شود و از آدمی جز شرّ و ضرر و خسارت و زیان بر جا نماند.

بر ما واجب است که در شبانه روز ساعتی را با نفس خود خلوت کرده و به وضع او برسیم و با او سخن گفته وی را محاکمه کنیم.

مواظبت بر نفس

ابن سِماک هر روز به نفس خود خطاب می کرد:

یا نَفْسُ تَقولینَ قَوْلَ الزّاهِدینَ و تَعْمَلینَ عَمَلَ الْمُنافِقینَ و فِی الْجَنَّةِ تَطْمَعینَ! هَیْهاتَ، إنَّ لِلْجَنَّةِ اقَواماً آخَرینَ و لَهُمْ أعْمالٌ غَیْرُ ما تَعْمَلینَ. (4)

ای نفس! گفتارت، گفتار زاهدان ولی کردارت کردار منافقان است، در این صورت به بهشت حق طمع می ورزی! چه اندازه از حقیقت دوری! بهشت را مشتریان دیگری است و برای آنان عملی غیر از عمل توست.

ص:312


1- (1) - فاتحه (1) : 3. [1]
2- (2) - فاتحه (1) : 4. [2]
3- (3) - فاتحه (1) : 5. [3]
4- (4) - روضة الواعظین، نیشابوری: 415/2. [4]

اگر از نفس مواظبت نشود اسیر شیاطین داخلی وخارجی گشته و آدمی را از خدای مهربان دور نموده تبدیل به هیزم جهنّم می کند.

قرآن در این زمینه می فرماید:

قَالَ فَبِمَا أَغْوَیْتَنِی لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَکَ الْمُسْتَقِیمَ * ثُمَّ لَآتِیَنَّهُم مِن بَیْنِ أَیْدِیهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ وَعَنْ أَیْمَانِهِمْ وَعَن شَمَائِلِهِمْ وَلاَ تَجِدُ أَکْثَرَهُمْ شَاکِرِینَ * قَالَ اخْرُجْ مِنْهَا مَذْءُوماً مَدْحُوراً لَمَن تَبِعَکَ مِنْهُمْ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنکُمْ أَجْمَعِینَ » (1)

گفت : به سبب این که مرا به بیراهه و گمراهی انداختی، یقیناً بر سر راه راست تو [ که رهروانش را به سعادت ابدی می رساند ] در کمین آنان خواهم نشست. * سپس از پیش رو و پشت سر و از طرف راست و از جانب چپشان بر آنان می تازم و [ تا جایی آنان را دچار وسوسه و اغواگری می کنم که ] بیشترشان را سپاس گزار نخواهی یافت. * خدا فرمود : از این جایگاه و منزلتت نکوهیده و مطرود بیرون شو که قطعاً هر که از آنان از تو پیروی کند، بی تردید جهنم را از همۀ شما لبریز خواهم کرد.

تفسیر آیۀ فوق از کلام امام باقر علیه السلام

امام باقر علیه السلام این آیه را به احسن وجه تفسیر فرموده:

پیش رو ، پشت سر، راست و چپ، اصطلاح است. می گوئیم فلانی از چهار طرف محاصره شده. بنابر این معنای آیه این می شود:

مِنْ بَیْنِ أیْدیهِمْ: مَعْناهُ اهَوِّنُ عَلَیْهِمْ أمْرَ الْآخِرَةِ.

«از پیش رو»یعنی مسأله آخرت را نزد آنان آن چنان سبک می کنم که آن را

ص:313


1- (1) - اعراف (7) : 16 - 18. [1]

از یاد ببرند، چون از یاد بردند به انواع معاصی آلوده می شوند.

وَمِنْ خَلْفِهِمْ: آمُرُهُمْ بِجَمْعِ الْأمْوالِ وَالْبُخْلِ بِها عَنِ الْحُقوقِ لِتَبْقی لِوَرَثَتِهِمْ.

«از پشت سر»یعنی آنان را تشویق به جمع کردن ثروت و بخل ورزی از حقوق مالی می کنم، تا همۀ ثروت به ورثه برسد و آنان از منافع اخروی مال محروم بمانند!

وَعَنْ أیْمانِهِمْ: افْسِدُ عَلَیْهِمْ أمْرَ دینِهِمْ بِتَزْیینِ الضَّلالَةِ وَتَحْسینِ الشُّبْهَةِ.

«از طرف راست» یعنی با زینت دادن گمراهی و نیکو جلوه دادن شبهه، مسألۀ دین را بر آنان فاسد می کنم.

وَعَنْ شَمائِلِهِمْ: بِتَحْبیبِ اللَّذّاتِ إلَیْهِمْ و تَغْلیبِ الشَّهَواتِ عَلی قُلُوبِهِمْ. (1)

«از طرف چپ» یعنی لذّات غلط و شهوات بی جا را محبوب قلب آنان می نمایم تا چون ماهی در آب، غرق در مادّیگری شوند. آن وقت است که از دایرۀ شکر بیرون می روند و تمام نعمت های مادّی و معنوی را در غیر راه خدا به خرج می گذارند و چون این شود خانواده و جامعه به فساد و تباهی کشیده شوند.

گذشت عمر و نشد شاد جانِ خسته دمی غمی نرفته ز دل بر دلم نشست غمی

ز سوز سینۀ ما ساز را حکایتهاست به پرده ای که برآرد زیر و بمی

مگر فسرده دلم زندگی ز سر گیرد کجاست زنده دلان همدم مسیح دمی

ص:314


1- (1) - ترجمۀ تفسیر مجمع البیان: 403/2، [1] ذیل آیۀ 17 سورۀ اعراف؛ بحار الأنوار: 132/11، باب 2. [2]

مرا به جام جهان بین نیاز نیست که هست درون سینۀ دل روشنم چو جام جمی

زبان دل نتوان با هزار افسوس بست چه غم شکست به دست ستم اگر قلمی

(مشفق کاشانی)

حالات نفس در قرآن

اشاره

اگر نفس همراه با قواعد الهیّه و سنن حضرت رسالت پناهی صلی الله علیه و آله تربیت نشود دچار حالات عجیبی می گردد که علاج بعضی از آن حالات بسیار سخت وگاهی غیر ممکن است.

آن حالات باعث می شود که نفس با شیطان رفاقت کند و با کمال آرامش طریق گمراهی و ضلالت بپیماید و هر جنایتی که بخواهد مرتکب گردد و هر کاری که میل داشته باشد انجام دهد.

قرآن مجید آن حالات را به هفت مرحله بیان فرموده:

1 - نفس امّاره. 2 - نفس حسرت زده. 3 - نفس رهینه. 4 - نفس هوایی. 5 - نفس دسّایی. 6 - نفس سفهی. 7 - نفس تسویلی.

آیاتی که این حالات را برای نفوس ذکر کرده به ترتیب عبارت است از:

1 - نفس اماره

« إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّی » (1)

زیرا نفس طغیان گر، بسیار به بدی فرمان می دهد مگر زمانی که پروردگارم

ص:315


1- (1) - یوسف (12) : 53. [1]

رحم کند.

2 - نفس حسرت زده

« وَاتَّبِعُوا أَحْسَنَ مَا أُنزِلَ إِلَیْکُم مِن رَبِّکُم مِّن قَبْلِ أَن یَأْتِیَکُمُ الْعَذَابُ بَغْتَةً وَأَنتُمْ لاَ تَشْعُرُونَ * أَن تَقُولَ نَفْسٌ یَاحَسْرَتَی عَلَی مَا فَرَّطتُ فِی جَنبِ اللَّهِ وَإِن کُنتُ لَمِنَ السَّاخِرِینَ » (1)

و از نیکوترین چیزی که از طرف پروردگارتان به سوی شما نازل شده است پیروی کنید، پیش از آن که ناگهان و در حالی که بی خبرید، عذاب به شما رسد ؛ * تا مبادا آن که کسی بگوید : دریغ و افسوس بر اهمال کاری و تقصیری که دربارۀ خدا کردم و بی تردید [ نسبت به احکام الهی و آیات ربّانی ] از مسخره کنندگان بودم.

3 - نفس رهینه

« کُلُّ نَفْسٍ بِمَا کَسَبَتْ رَهِینَةٌ * إِلَّا أَصْحَابَ الْیَمِینِ » (2)

هر کسی در گرو دست آورده های خویش است، * مگر سعادتمندان.

4 - نفس هوایی

« وَأَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَنَهَی النَّفْسَ عَنِ الْهَوَی » (3)

و اما کسی که از مقام و منزلت پروردگارش ترسیده و نفس را از هوا و هوس

ص:316


1- (1) - زمر (39) : 55 - 56. [1]
2- (2) - مدّثّر (74) : 38 - 39. [2]
3- (3) - نازعات (79) : 40. [3]

بازداشته است.

5 - نفس دسّایی

« وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا » (1)

و کسی که آن را [ به آلودگی ها و امور بازدارنده از رشد ] بیالود [ از رحمت حق ] نومید شد.

6 - نفس سفهی

« وَمَن یَرْغَبُ عَن مِلَّةِ إِبْرَاهِیمَ إِلَّا مَن سَفِهَ نَفْسَهُ » (2)

وکیست که از آیین ابراهیم روی گردان شود، جز کسی که [ خود را خوار و بی ارزش کند و ] خویش را به نادانی و سبک مغزی زند؟

7 - نفس تسویلی

« قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِیلٌ » (3)

گفت : چنین نیست که می گویید، بلکه نفس شما کاری [ زشت را ] در نظرتان آراست [ تا انجامش بر شما آسان شود ] در این حال صبری نیکو [ مناسب تر است ].

نفس که مرکز امیال، آمال، غرائز و شهوات است واجب است تحت کنترل قواعد الهی باشد؛ زیرا تنها قواعد ربّانیّه هستند که نفس را از سرکشی حفظ می کنند،

ص:317


1- (1) - شمس (91) : 10. [1]
2- (2) - بقره (2) : 130. [2]
3- (3) - یوسف (12) : 18. [3]

اگر آن قواعد و برنامه ها به کار گرفته نشود، طوفانی چون طوفان عاد و ثمود در درون به وجود می آید، به طوری که موجودیّت الهی انسان به خطر افتاده بر باد می رود.

تاجری از تجّار همدان خدمت انور باباطاهر رسید، عرضه داشت: خداوند مرا از مال دنیا بی نیاز کرده، بگو هر دختری را بخواهی برایت بگیرم. سنّ باباطاهر مناسب با دختر نبود ولی می توانست قبول کند امّا فکر کرد، قبول این مسأله عیش عاطفی و احساسی و ظاهری و باطنی یکی از بندگان خدا را بهم می زند، به اندازه ای بر نفس مسلّط بود که در جواب تاجر گفت:

مرا عشق رخ مولاست بر سر هوای باغ روح افزاست بر سر

از این دنیا نمودم دست کوتاه مرا سودای آن دنیاست بر سر

(باباطاهر عریان)

موعظۀ نفس

أوْحَی اللّهُ إلی عیسی بْنَ مَرْیَمَ علیهما السلام : عِظْ نَفْسَکَ، فَإنْ اتَّعَظْتَ فَعِظِ النّاسَ و إلاّ فَاسْتَحْیِ مِنّی. (1)

خداوند مهربان به عیسی بن مریم علیهما السلام وحی کرد : نفست را موعظه کن، چون قبول موعظه کردی به موعظه و نصیحت مردم اقدام کن ورنه از من حیا کن.

نفس مریض را باید با قرآن و سنّت پیامبر معالجه کرد و در این امر باید جدّی بود.

وای به حال کسی که سخن خدا و رسولش را سبک بشمارد و به قبول نصایح و مواعظ حق تن ندهد، هشدارهای مادّی مردم را بپذیرد ولی اشارات و هشدارهای

ص:318


1- (1) - فیض القدیر: 104/1؛ الدرّ المنثور: 28/2؛ [1]جامع السعادات: 187/2. [2]

معنوی و حقیقی حق را قبول نکند.

فیض، آن عالم جلیل القدر، آن فیلسوف عالی مقدار و آن حکیم بزرگوار می فرماید:

«اگر طبیبی یهودی لذیذترین غذا را در مذاقت بگوید برای تو ضرر دارد، در ترک آن خود را به ناراحتی می اندازی، ولی قول انبیا را که دو تأیید دارد: یکی معجزات و دیگر تصدیق حق، باور نداری!

از تو بسیار عجب است از این که اگر یک بچّه به تو بگوید عقربی در لباس توست، ناگهان تمام لباس هایت را در می آوری بدون این که از آن کودک طلب دلیل و برهان کنی، ولی قبول قول انبیا برای تو سنگین است! مگر گفتار آنان نزد تو از گفتار یک کودک کم ارزش تر است؟!

از آتش سر کبریت می پرهیزی ولی از آتش جهنّم و خون و چرکی که به قول قرآن به خورد اهل آن می دهند و از اغلال و سلاسل دوزخ و زقّومی که پیامبر فرمود: یک قطرۀ آن تمام جانداران دریا را می کشد پرهیز و پروا نداری !» (1)انسان اگر در قبول مسائل حق سر سختی به خرج دهد و بجای رنگ گرفتن از واقعیّت ها، از هوا و هوس و شیطان و شیطنت رنگ بگیرد نمی تواند بگوید من مسلمانم و نمی تواند ادّعا کند من امّت پیامبرم.

حبّ نفس

قالَ رَسُولُ اللّه صلی الله علیه و آله : سَیَأتی زَمانٌ عَلی امَتی یُحِبُّونَ خَمْسَاً وَیَنْسَوْنَ خَمْسَاً: یُحِبُّونَ الدُّنیا وََیَنْسَوْنَ الآخِرَةَ وَیُحِبُّونَ الْمالَ وَیَنْسَونَ الْحِسابَ

ص:319


1- (1) - المحجة البیضاء: 319/8، 358، 361، به صورت پراکنده و مشابه آمده است؛ ارشاد القلوب، دیلمی: 106/1، باب 25.

وَیُحِبُّونَ النِّساءَ وَیَنْسَوْنَ الْحُورَ وَیُحِبُّونَ القُصُورَ وَیَنْسَوْنَ القُبُورَ وَیُحِبُّونَ النَّفْسَ وَیَنْسَوْنَ الرَّبَّ اولئِکَ بَریئُونَ مِنّی وَاَنَا بَریٌ مِنْهُمْ. (1)

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود : زمانی بر امَّت من برسد که عاشق پنج چیز شوند و پنج چیز را از یاد ببرند : عاشق دنیا شوند و آخرت را از یاد ببرند، عاشق جمع مال گردند و حساب فردای آن را از یاد ببرند، عاشق زنان شوند و حور را از یاد ببرند، عاشق بناهای سنگین شوند و قبرها را از یاد ببرندعاشق نفس شوند و ربّ را فراموش کنند. آنان از من بیزارند و من از آنان بیزارم.

نفس در کلام ملا صدرا

حضرت صدر المتألّهین در «هدایة الطالبین» می فرماید: « نفس:

1 - یا شریفه است و مقابل آن خسیسه.

2 - یا قویّه است و مقابل آن ضعیفه.

3 - یا جامعه است، یعنی هم شریفه و هم قویّه.

نفس شریفه

که با زحمات طاقت فرسای صاحبش بر اساس معارف الهیّه تربیت شده و دارای حکمت و حرّیّت است.

حکمت آن، خداشناسی، خودشناسی، فرمان شناسی و خطرشناسی است.

حرّیّت آن، آزادی از امیال و شهوات و غرائز و حالات غلط و غیر خدایی است.

در مقابل آن خسیسه است که از حکمت و حرّیّت محروم و از حسنات و فضایل و خلاصه از رحمت حضرت دوست محروم است.

ص:320


1- (1) - المواعظ العددیة: 256، باب 5، [1] فی الخماسیات؛ الحکم الزاهرة، ترجمۀ انصاری: 128.

نفس قویّه

نفسی است که تسلیم واقعیّات و عامل به حقایق الهیّه است و مقابل آن نفس ضعیفه است که بارکش شیطان است.

نفس جامعه

اشاره

نفس انبیا و اولیا و ائمّۀ طاهرین علیهم السلام است. »

نفس در کلام حاجی سبزواری

حاجی سبزواری - أعلی اللّه مقامه الشریف - می فرماید:

« انسان بس عزیز الوجود است و أندر النوادر، نمی بینی کِلْک قدرت الهی از بسیاری و این همه جماد که کثرت آن معلوم نیست اندکی را نبات قرار داد و از بسیاری از جانداران اندکی انسانند و از بسیاری انسان اندکی عاقل و از بسیاری عقلا اندکی مسلم و از بسیاری مسلم اندکی مؤمن و از این همه مؤمن اندکی عابد و از بسیاری عابد اندکی زاهد و از زاهدین اندکی عالم و از علما اندکی عارف و از عرفا اندکی اولیا و از اولیا اندکی انبیا و از انبیا اندکی اولوالعزم و از پنج اولوالعزم یکی خاتم و دارای مقام جمعی است و این هم در اختیار شما امّت است، او را بشناسید و از معارف او درس و پند گیرید و به خواسته های او جامۀ عمل بپوشانید تا با قلب پاک و نفس زکیّه و عمل صالح، مقرّب پیشگاه او شوید. »

لَقَدْ کانَ لَکُمْ فی رَسُولِ اللّهِ اسْوَةٌ حَسَنَةٌ » (1)

یقیناً برای شما در [ روش و رفتار ] پیامبر خدا الگوی نیکویی است.

قالَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : اللّهُمَّ إنّی أعُوذُ بِکَ مِنْ عِلْمٍ لا یَنْفَعُ وَقَلْبٍ لا یَخْشَعُ

ص:321


1- (1) - احزاب (33) : 21. [1]

وَنَفْسٍ لا تَشْبَعُ وَدُعاءٍ لا یُسْمَعُ. (1)

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود : خداوندا، به تو پناه می برم از دانشی که به عمل در نیاید و مرا سودی ندهد و از قلبی که در برابر واقعیّت های تو تواضع ندارد و از نفسی که از دنیا و مادّیات و هوا و هوس ها سیر نگردد و از دعایی که مستجاب نشود !

نفس در کلام سهل بن عبداللّه

سهل بن عبداللّه گفت:

نفس را سه صفت است: یا کفر، یا نفاق، یا ریا. و این سه صفت نفس را رها نکند مگر به ریاضت و ریاضت ادای واجبات و ترک محرّمات است که تکرار آن نفس را تزکیه کند.

توجّه به واقعیّات اثر عجیبی در بیداری و رشد و حرکت نفس می گذارد.

مردی بود یهودی به نام مُخَیریق؛ در رفت و آمدهایش در مدینه، زیاد نسبت به پیامبر عزیز اسلام اندیشه می کرد، تا نزدیک جنگ احد به نزد دانایان یهود آمد و گفت: این همان شخص موعود نیست که موسی خبر داده؟ گفتند: نه، شبیه به اوست. گفت: شباهت یعنی چه؟ او همان است و شما نامردان کتمان حق می کنید.

نزد پیامبر آمد، به حقیقت ایمان آورد و مالش را که فوق العاده بود به حضرت واگذار کرد؛ که بیشتر صدقات و انفاقات رسول حق بعد از مال خدیجه از مال اوست، سپس برای دفاع از حق در جنگ احد شرکت کرد و به شرف شهادت نایل آمد. (2)

ز ساقیِّ شب دوش جامی گرفتم ز دور فلک انتقامی گرفتم

اگر چه جهانی به جامی نیرزد ولی من جهانی به جامی گرفتم

ص:322


1- (1) - بحار الأنوار: 18/83، باب 38، حدیث 15؛ [1]مستدرک الوسائل: 70/5، باب 22، حدیث 5381. [2]
2- (2) - بحار الأنوار: 130/20، باب 12؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید: 260/14.

به کام دلم چون نشد دورِ گردون به ناکامی از باده کامی گرفتم

رهِ بی نشانی سپردم چو عنقا (1) به سر تا که سودای نامی گرفتم

به غفلت ز افسون صیّاد گیتی پی دانه ره سوی دامی گرفتم

نشان رخ تو ز موی تو جستم سراغ مه از تیره شامی گرفتم

چو شد از صبا گیسوانت پریشان در آن دم من از دل پیامی گرفتم

مرا قامت از غم هلالی است مشفق که سود ای ماه تمامی گرفتم

(مشفق کاشانی)

نفسِ بدون تربیت و منهای تزکیه اگر صاحبش امیر شود امیر ظالم می شود، اگر ثروتمند شود ثروتمند مُترَف و مُسرِف و بخیل شده و اگر دانشمند شود متظاهر و ریاکار می گردد.

سخن آتش دوزخ

در حدیث آمده: اندر قیامت، آتش دوزخ با سه کس سخن گوید:

1 - به زمامداران گوید: ای کسانی که خداوند بزرگ به شما قدرت داد، ولی شما اصول عدالت را در جامعه به کار نگرفتید و داد مظلوم را از ظالم نستاندید. پس آنها را می بلعد، چنانکه پرندگان دانۀ کنجد را.

2 - به ثروتمندان گوید: ای کسانی که امکانات وسیع به شما بخشیدند و از شما خواستند مقداری از آن را انفاق کنید ولی شما بخل ورزیدید! آنگاه آنها را هم می بلعد.

3 -به دانشمندان گوید: ای طایفه ای که ظاهر خود را برای مردم آراستید ولی در

ص:323


1- (1) - عنقا: مرغی افسانه ای است؛ سیمرغ.

باطن به معصیت خدا پرداختید! سپس آنها را می بلعد. (1)

مراقبت نفس و ترک گناه

در آداب مراقبت آمده:

الْأوَّلُ تَرْکُ الْمَعاصی وَهذا هُوَ الَّذی بُنِیَ عَلَیْهِ قِوامُ التَّقْوی وَاُسِّسَ عَلَیْهِ أساسُ الْآخِرَةِ وَالْاُولی. وَما تَقَرَّبَ الْمُتَقَرِّبُونَ بِشَیْ ءٍ أعْلی وَأفْضَلَ مِنْهُ.

اوّل ترک معاصی است که قوام تقوا بر آن است و ریشۀ دنیا و آخرت است. و مقرَّبان به مانند چیزی چون تقوا به خدا قرب نجستند.

موسی از آن مرد عالم که داستانش در سورۀ کهف آمده پرسید: چه کرده ای که من مأمور یادگیری از تو شده ام و به چه چیز به این مرتبه رسیدی؟ گفت:

الأول: بِتَرْکِ الْمَعْصِیَةِ.

اول : به ترک معاصی.

الثّانی: الْاِشْتِغالُ بالطّاعاتِ مَعَ حُضُورِ الْقَلْبِ.

دوم : برنامه از آداب مراقبت انجام عبادات با حضور قلب است.

الثّالِثُ: عَدَمُ الْغَفْلَةِ.

سوم : پرهیز و دوری از غفلت است.

الرّابع: الْحُزْنُ الدّائِمُ، قالَ: إنّی لا أسْکُنُ إلاّ فی قَلْبٍ مَحْزُونٍ.

چهارم : حزن دائم قلبی است نسبت به گذشته و تقصیر نفس، که حضرت حق

ص:324


1- (1) - بحار الأنوار: 285/8، باب 24، حدیث 12؛ الخصال: 111/1، حدیث 84. [1]

فرمود : من جز در قلب محزون نیستم.

اخلاق صالحان در روایات

«اربعین» شیخ بهایی از قول رسول خدا صلی الله علیه و آله ده برنامه را به عنوان اخلاق صالحین یعنی آنان که نفس خود را به صلاح و سداد آراستند نقل می کند، شیخ می فرماید: « اگر در این ده برنامه دقّت کنید امّهات صفات سایرین و شأن جمیع اولیا و عارفان است و کاملان از عبّاد حق از این اوصاف برخوردارند:

1- سکوت از غیر حق که باب نجات است.

2- کم خوری.

3 - وادار کردن نفس به عبادت.

4 - اندیشه و فکر در همۀ امور حیات.

5 - ذکر: لسانی، قلبی، عملی.

6 - نظر به عبرت.

7 - نطق به حکمت.

8 - قضای حاجت مردم، هدایت کردن مردم، نفع رساندن به خلق.

9 - خوف از معاصی و عذاب آن.

10 - امید به حق. » (1)چون انسان واجد این صفات شد، اتّصال به مقامات ملکوتی و فیوضات قدسی پیدا می کند.

یا عَلَیُّ ! سَبْعَةٌ مَنْ کُنَّ فیه فَقَدِ اسْتَکْمَلَ حَقیقَةَ الْإیمانِ وَأبْوابُ الْجَنَّةِ مُفَتَّحَةٌ لَهُ: مَنْ أسْبَغَ وُضُوءَهُ و أحْسَنَ صَلاتَهُ وَأدّی زَکاةَ مالِهِ و کَفَّ غَضَبَهُ و سَجَنَ لِسانَهُ، وَاسْتَغْفَرَ لِذَنْبِهِ وَأدَّی النَّصیحَةَ لِأهْلِ بَیْتِ

ص:325


1- (1) - ترجمۀ الاربعین، شیخ بهایی: 64 - 67.

نَبِیِّهِ. (1)

رسول خدا صلی الله علیه و آله به علی علیه السلام فرمود : در هر کس هفت برنامه باشد به حقیقت ایمان رسیده، درهای جنّت به روی او گشوده شده : وضو را کامل کند، نماز را نیکو بجا آورد، زکات مال بپردازد، خود را از خشم و غضب حفظ کند، زبان از غیر حق ببندد، برای گناهش استغفار کند و نسبت به اهل بیت پیامبر به نصیحت وخیر خواهی برخیزد.

عنْ أمیرِالمؤمنینَ علیه السلام : طُوبی لِمَنْ عَصی فِرْعَوْنَ هَواهُ و أطاعَ مُوسی تَقْواهُ، طُوبی لِمَنْ ذَکَرَ الْمَعادَ وَاسْتَکْثَرَ مِنَ الزّادِ، طُوبْی لِمَنْ راقَبَ رَبَّهُ و خافَ ذَنْبَهُ، طُوبی لِمَنْ أشْعَرَ التَّقْوی قَلْبَهُ، طُوبی لِمَنْ حافَظَ عَلی طاعَةِ رَبِّهِ، طُوبی لِمَنْ خَلا مِنَ الْغِلِّ صَدْرُهُ وَسَلِمَ مِنَ الْغَشِّ قَلْبُهُ. (2)

از امیر المؤمنین علیه السلام روایت شده : خوشا به حال کسی که فرعون هوایش را عصیان کند و از موسای تقوایش اطاعت نماید، خوشا به حال کسی که از معاد یاد کند و بر زاد و توشه بیفزاید، خوشا به حال کسی که خدا را مراقب باشد و از گناهش بترسد، خوشا به حال کسی که تقوا را بر ذات قلبش بفهماند و این حقیقت را شعار دل قرار دهد، خوشا به حال کسی که مواظب طاعت برای پروردگارش باشد، خوشا به حال کسی که سینه اش ازغل و قلبش از غش پاک باشد.

آری، این است واقعیّت هایی که اگر به کار گرفته شود نفس تزکیه می شود و آمادۀ انعکاس حقایق ملکوتیّه می گردد.

عرفا فرموده اند:

ص:326


1- (1) - بحار الأنوار: 170/66، باب 32، حدیث 12؛ [1] الخصال: 346/2، حدیث 13.
2- (2) - عیون الحکم والمواعظ: 314.

مَنْ أماتَ نَفْسَهُ یُلَفُّ فی کَفَنِ الرَّحْمَةِ و یُدْفَنُ فی أرضِ الْکَرامَةِ وَمَنْ أماتَ قَلْبَهُ یُلَفُّ فی کَفَنِ اللَّعْنَةِ وَیُدْفَنُ فی أرضِ الْعُقُوبَةِ.

هر کس نفس را از امیال و شهوات و غرایز غلط بمیراند در کفن رحمت پیچیده شود و در زمین کرامت دفن گردد و هر کس قلبش را از حیات الهی عاری نماید و به زندگی معنوی و ملکوتی آن خاتمه دهد، در کفن لعنت پیچیده شود و در زمین عذاب و عقوبت دفن شود.

نکته ای لطیف

از رسول خدا صلی الله علیه و آله پرسیدند: شما زیباتر هستید یا یوسف؟ فرمود:

هُوَ أصْبَحُ مِنّی و أنَا أمْلَحُ مِنْهُ. (1)

او از نظر صورت از من زیباتر بود و من از او نمکین ترم.

این تشبیه به نمک را دو نکته است:

1- نمک خودش را در موادّ دیگر ذوب می کند تا آن مواد سالم بمانند و خوشمزه شوند، آن جناب هم با اهل بیتش خودشان را در انواع حوادث و مشقّات و تکالیف ذوب کردند تا انسان ها از شرّ و شرور و شقاوت سالم مانده، بقای الهی پیدا کنند.

2- سگ از حیوانات نجس العین است، اگر به آب هفت دریا بشویندش پاک نشود بلکه نجس تر شود، ولی اگر در نمکزار بیفتد پس از مدّتی که از وضع موجودش تغییر پیدا کند، پاک و حلال و طیّب شود.

این سگ نفس امّاره هم اگر در نمکزار شریعت رسول خدا صلی الله علیه و آله که ترکیبی از عقیده و اخلاق و عمل است بیفتد، حالت امّارگی را از دست بدهد و به مرتبۀ مطمئنّه و راضیه و مرضیّه برسد.

ص:327


1- (1) - معالم السبطین، حائری: 408/1.

احوالات آنان که در سایۀ رسالت پیامبر و سنّت سَنیِّۀ آن حضرت به مبارزه با نفس برخاستند و به مقامات عالی زهد و ورع و صبر و توکّل و رضا و تسلیم و توحید رسیدند احوالات عجیبی است، انسان از هر لحظۀ زندگی آنان جهت رشد و کمال و آزادی از هوا و هوس می تواند درس بگیرد.

در این زمینه حجّت حضرت ربّ العزّه بر همه کس تمام است و احدی را در پیشگاه وجود مقدّس حق تعالی، عذر قابل قبولی نیست.

حکایت زیر نموداری از مبارزۀ اولیای خدا با هوا و هوس در سایۀ راهنمایی های رسول خداست.

داستان فضیل عیّاض و داود طایی

فضیل عیاض که خود داستانی عجیبی دارد به در خانۀ داود طایی آمد، صدای نالۀ جانسوز او را از درون خانه شنید، فضیل فریاد زد: ای داود ! اگر حدیث رسول خدا را که فرمود:

لایَدْخُلُ النّارَ مَنْ بَکی مِنْ خَشْیَةِ اللّهِ. (1)

داخل آتش نمی شود کسی که از ترس خدا بگرید

را صحّت ورود یافته و این که قطره ای از این اشک، آتش عذاب را خاموش می کند درست می پنداشتی این همه گریه و زاری نمی کردی، تو را چه می شود و چرا این گونه با کشتی چشم در دریای اشک روانی؟ در به رویم باز کن که به زیارتت آمده ام.

داود جواب داد: مرا خوف و خشیت از حق، از ملاقات با اشخاص باز داشته، فعلاً در راه محبوب و برای تصفیۀ جان و تزکیۀ نفس و صفای قلب و زدودن کدورتِ

ص:328


1- (1) - وسائل الشیعة: 76/7، باب 29، حدیث 8771؛ [1]أعلام الدین: 276. [2]

روان مشغول خودم!

زنی در همسایگی داود بود، به درب خانه آمد و به فضیل گفت: حوصله کن تا وقت نماز برسد و او برای نماز جماعت عزیمت مسجد کند، او را آن وقت زیارت کن که وی در خرج کردن وقت انسانی بسیار منظّم و دقیق است.

وقت نماز رسید داود به مسجد رفت و فضیل هم دنبال او به مسجد شد، سپس با اجازۀ داود به خانۀ داود درآمد. کوزه شکسته ای از آب دید که آبش تابش آفتاب خورده و اطاقی معمولی و ساده و اثاثی مختصر و در حدّ قناعت.

به داود گفت: این کوزه را از آفتاب بردار و جایی بگذار تا آبش خنک شود، داود گفت: آن قدر به خود اطمینان ندارم که آب سرد میل مرا به طرف لذّات دنیا زیاد نکند.

گفت: ای داود ! خانه را بپرداز، گفت: عمارت دنیا از تمتّعات طبع است و همین مرا بس است که حال اسراف و زیاده روی ندارم.

فضیل می گوید: قبل از این زیارت، داود را به غایت حسن و جمال دیده بودم به اندازه ای که در بین مردم مشهور به صاحب جمال تر از او کسی نبود، ولی در این زیارت وی را زار و نزار و رنگ پریده و لاغر دیدم، به او گفتم: این چه حال است؟ گفت: ای فضیل ! هشت غم مرا از خورد و خوراک و سؤال و جواب باز داشته و به این روزم انداخته است:

هشت غم داود طایی

غم هول مطّلع

1 - غم هول مُطّلَع یعنی وقت مرگ، که در قرآن آمده:

ص:329

کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ » (1)

هر کسی مرگ را می چشد.

أَیْنََما تَکُونُوا یُدْرِککُّمُ الْمَوْتُ وَلَوْ کُنتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ » (2)

هر کجا باشید هر چند در قلعه های مرتفع و استوار، مرگ شما را درمی یابد.

کَلاَّ إِذَا بَلَغَتِ التَّرَاقِیَ * وَقِیلَ مَنْ رَاقٍ * وَظَنَّ أَنَّهُ الْفِرَاقُ * وَالْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ * إِلَی رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمَسَاقُ » (3)

این چنین نیست [ که می پندارد ]، هنگامی که جان به گلوگاه رسد، * و [ کسان بیمار ] گویند : درمان کنندۀ این بیمار کیست؟ * و [ بیمار ] یقین می کند [ که با رسیدن جان به گلوگاه ] زمان جدایی [ از دنیا، ثروت، زن و فرزند ] فرا رسیده است ! * و [ از سختی جان کندن ] ساق به ساق به هم پیچد ؛ * آن روز، روز سوق و مسیر به سوی پروردگار توست.

فَلَوْلاَ إِذَا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ * وَأَنتُمْ حِینَئِذٍ تَنظُرُونَ » (4)

پس چرا هنگامی که روح به گلوگاه می رسد، * و شما در آن وقت نظاره گر هستید [ و هیچ کاری از شما ساخته نیست ! ]

غم منزل گور

2 - قرار گرفتن در منزل گور است:

منزل بی در و پیکر، منزل تنگ و تاریک، منزل غربت، منزل وحشت، منزل

ص:330


1- (1) - آل عمران (3) : 185. [1]
2- (2) - نساء (4) : 78. [2]
3- (3) - قیامت (75) : 26 - 30. [3]
4- (4) - واقعه (56) : 83 - 84. [4]

سرگذاشتن به خشت لحد با یک لباس چون کفن، منزلی که راه گریز به جایی ندارد و ندانم در این خانه کدام تابلو را بر بالای سر من نصب کنند؟

رَوْضَةٌ مِنْ رِیاضِ الْجَنَّةِ أو حُفْرَةٌ مِنْ حُفَر النّیرانِ. (1)

باغی از باغهای بهشت، یا چاهی از چاههای آتش دوزخ.

غم جواب دو ملک

3 - فریاد دو ملکی است که در قبر به گوشم رسد:

مَنْ رَبُّکَ؟ (2)

پروردگار تو کیست؟

که نمی دانم جوابگو هستم یا نه. این بستگی دارد به این که نهال توحید را با اعتقاد و اخلاق و عمل آبیاری کرده و بارور کرده باشم تا بتوانم پاسخگوی آنان گردم و گر نه اگر غفلت داشته و درون را بتخانه کرده باشم چه جوابی دارم بدهم؟!

غم نفخۀ صور

4 - غم نفخۀ صور است:

وَنُفِخَ فِی الصُّورِ فَإِذَا هُم مِنَ الأَجْدَاثِ إِلَی رَبِّهِمْ یَنسِلُونَ * قَالُوا یَاوَیْلَنَا مَنْ بَعَثَنَا مِن مَّرْقَدِنَا هذَا مَا وَعَدَ الرَّحْمنُ وَصَدَقَ الْمُرْسَلُونَ » (3)

و در صور دمیده شود، ناگاه همۀ آنان از قبرها به سوی پروردگارشان می شتابند. * می گویند : ای وای بر ما، چه کسی ما را از خوابگاهمان برانگیخت؟ این واقعیتی است که [ خدای ] رحمان وعده داده بود و پیامبران

ص:331


1- (1) - بحار الأنوار: 249/41، باب 112، حدیث 2؛ [1] الاختصاص: 359.
2- (2) - بحار الأنوار: 175/6، باب 7، ذیل حدیث 1؛ وسائل الشیعة: 176/3، باب 20، حدیث 3336.
3- (3) - یس (36) : 51 - 52. [2]

راست گفته بودند ! !

ای فضیل ! در آن وقت بدن به من برگردانده شود و در قبر آماده ام کنند که به محشر بیایم، چون آماده شوم ندانم به چه حال وارد شوم؟ که قرآن را در این زمینه دو آیه است:

یَوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوهٌ وَتَسْوَدُّ وُجُوهٌ فَأَمَّا الَّذِینَ اسْوَدَّت وُجُوهُهُمْ أَکَفَرْتُم بَعْدَ إِیمَانِکُمْ فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ * وَأَمَّا الَّذِینَ ابْیَضَّتْ وُجُوهُهُمْ فَفِی رَحْمَةِ اللّهِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ » (1)

در روزی که چهره هایی سپید و چهره هایی سیاه شود، اما آنان که چهره هایشان سیاه شده [ به آنان گویند : ] آیا پس از ایمانتان کافر شدید؟ پس به کیفر آن که کفر می ورزیدید، این عذاب را بچشید. * و اما آنان که چهره هایشان سپید گشته، همواره در رحمت خدایند و در آن جاودانه اند.

غم محشر

5 - چون وارد محشر شوم ندانم زمام امرم را به ساربان آتش دهند که خود برای خود پرداخته ام و یا ملائکۀ رحمت برای ندای:

ادْخُلُوهَا بِسَلاَمٍ آمِنِینَ » (2)

[ به آنان گویند : ] با سلامت و امنیت وارد آن جا شوید.

به سراغم آیند.

غم موقف حساب

6 - موقف حساب است که :

ص:332


1- (1) - آل عمران (3) : 106 - 107. [1]
2- (2) - حجر (15) : 46. [2]

إِنَّ اللّهَ لاَ یَظْلِمُ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ وَإِن تَکُ حَسَنَةً یُضَاعِفْهَا وَیُؤْتِ مِن لَدُنْهُ أَجْراً عَظِیماً » (1)

یقیناً خدا به اندازۀ وزن ذرّه ای [ به احدی ] ستم نمی کند و اگر [ هم وزن آن ذرّه ] کار نیکی باشد، آن را دو چندان می کند و از نزد خود پاداشی بزرگ می دهد.

غم ترازوی اعمال

7 - به وقت قرار گرفتن در برابر میزان و ترازوی سنجش اعمال است:

وَالْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ فَمَن ثَقُلَتْ مَوَازِینُهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ * وَمَنْ خَفَّتْ مَوَازِینُهُ فَأُولئِکَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُم بِمَا کَانُوا بِآیَاتِنَا یَظْلِمُونَ » (2)

میزان [ سنجش اعمال ] در آن روز حق است ؛ پس کسانی که اعمال وزن شدۀ آنان سنگین و با ارزش باشد، رستگارند. * و کسانی که اعمال وزن شدۀ آنان سبک و بی ارزش باشد، به سبب اینکه همواره به آیات ما ستم می ورزیدند، به خود زیان زده [ و سرمایۀ وجودشان راتباه کرده ]اند.

فَأَمَّا مَنْ أُوتِیَ کِتَابَهُ بِیَمینِهِ فَیَقُولُ هَاؤُمُ اقْرَؤُا کِتَابِیَهْ » (3)

اما کسی که پرونده اش را به دست راستش دهند، می گوید : [ ای مردم ! ] پرونده مرا بگیرید و بخوانید.

وَأَمَّا مَنْ أُوتِیَ کِتَابَهُ بِشِمالِهِ فَیَقُولُ یَا لَیْتَنِی لَمْ أُوتَ کِتَابِیَهْ » (4)

و اما کسی که پروندۀ اعمالش را به دست چپش دهند، می گوید : ای کاش

ص:333


1- (1) - نساء (4) : 40. [1]
2- (2) - اعراف (7) : 8 - 9. [2]
3- (3) - حاقّه (69) : 19. [3]
4- (4) - حاقّه (69) : 25. [4]

پرونده ام را دریافت نمی کردم.

غم قهر خدا

8 - خدا را رحمت است و قهر. تجلّی رحمتش در دنیا، قرآن و رسالت و تکالیف، و در آخرت بهشت و رضوان و تجلّی قهرش در آخرت عذاب الیم و دوزخ همیشگی است. و این آخرین مرحله است که من ندانم در آن آخرین مرحله عاقبتم به کجا منتهی می گردد؟!»

هوا و هوس عامل سقوط انسان

امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:

أکْثَرُمَصارِعِ الْعُقُولِ تَحْتَ بُرُوقِ الْمَطامِعِ. (1)

بیشتر زمین خوردنهای عقول و ورشکسته شدن خردها مربوط به برق و صاعقۀ شهوات و هوا و هوس است.

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:

لَوْلا أنَّ الشَّیاطینَ یَحُومُونَ عَلی قُلُوبِ بَنی آدَمَ لَنَظَرُوا إلی مَلَکُوتِ السَّماءِ. (2)

اگر شیاطین و هوا و هوس های درونی بر گرد قلوب نمی چرخیدند هر آینه فرزندان آدم به اسرار عالم بالا می نگریستند.

رسول خدا از قبرستان عبور می کردند، به دو قبر اشاره فرمودند و گفتند: صاحبان این دو قبر الآن به کیفر گناهانی که داشتند در عذابند، سپس فرمودند:

ص:334


1- (1) - نهج البلاغه: حکمت 219؛ غرر الحکم: 298، حدیث 6750. [1]
2- (2) - بحار الأنوار: 163/56، باب 23؛ [2] عوالی اللآلی: 113/4، حدیث 174.

لَولا تَکْثیرٌ فی کَلامِکُمْ و تَمْریجٌ فی قُلُوبِکُمْ لَرَأیْتُمْ ما أری و لَسَمِعْتُمْ ما أسْمَعُ. (1)

اگر جز به حق سخن نمی گفتید و اگر قلب شما چراگاه صفات ناپسند نبود هرآینه آنچه من می دیدم می دیدید و هر چه من شنیدم می شنیدید.

امیر المؤمنین علیه السلام فرمود:

فَاعْمَلُوا وَالْعَمَلُ یُرْفَعُ، وَالتَّوْبَةُ تَنْفَعُ و الدُّعاءُ یُسْمَعُ، وَالْحالُ هادِئَةٌ وَالْأقْلامُ جارِیَةٌ وَبادِرُوا بِالْأعْمالِ عُمُراً ناکِساً، أوْمَرَضاً حابِساً، أوْمَوْتاً خالِساً. (2)

پس عمل کنید حالی که عمل به جانب حق بالا می رود و توبه سود می دهد و دعا مستجاب می شود و زمان زمانِ آرامش و قلم کاتبان عمل در کار است و به بندگی و طاعت بشتابید پیش از آن که جوانی به پیری رسد و بیماری شما را از کار بیندازد، یا مرگ شما را برباید، که مرگ نابود کنندۀ لذّت ها و تیره کنندۀ خوشی ها و دور کنندۀ اهداف است.

سلمان فارسی و برادر دینی

ابن ابی عمیر از حضرت صادق علیه السلام نقل می کند:

سلمان در بازار کوفه گذرش به منطقۀ آهنگرها افتاد، جوانی را دید به روی زمین افتاده و مردم دورش جمعند، به سلمان گفتند، ای بندۀ حق این جوان غش کرده چیزی در گوشش بخوان بلکه به هوش بیاید. سلمان بالای سر جوان نشست، چون به هوش آمد گفت: ای سلمان ! اگر در حقّ من چیزی گفتند درست نیست، من وقتی

ص:335


1- (1) - مسند أحمد: 266/5، با کمی اختلاف؛ کنز العمال: 643/15.
2- (2) - نهج البلاغه: خطبۀ 221. [1]

گذرم به این بازار افتاد و پتک زنی آهنگرها را به روی سندان دیدم این آیه یادم آمد:

وَلَهُمْ مَقامِعُ مِنْ حَدیدٍ » (1)

و برای آنان گرزهایی از آهن [ مخصوص ] است [ که بر سرشان می کوبند. ]

از خوف عِقاب حق عقلم پرید! سلمان به او گفت: تو ارزش این را داری که در راه خدا برادر من باشی. حلاوت محبّت او قلب سلمان را گرفت. باهم بودند تا جوان مریض شد، سلمان بالای سرش آمد در حالی که جوان در حال جان دادن بود، سلمان صدا زد:

یا مَلَکَ الْمَوْتِ ارْفُقْ بِأخی.

ای ملک الموت با برادر من مدارا کن.

جواب شنید:

انّی بِکُلِّ مُؤْمِنٍ رَفیقٌ. (2)

من با هر مؤمنی به مدارا رفتار می کنم.

نصیحت زناکار

از امام صادق علیه السلام نقل شده است که:

مردی به عیسی علیه السلام گفت: زنا کردم، مرا پاک کن. عیسی مردم را خواست تا وی را سنگسار کنند. گنهکار فریاد زد: هر کس حدّی به گردن دارد مرا نزند. همه رفتند جز عیسی و یحیی.

یحیی نزدیک آمد و گفت: مرا پندی ده، گفت: نفس را با هوا و میلش آزاد و تنها مگذار. فرمود: بیفزای، گفت: گنهکار را سرزنش مکن. گفت: بیفزای، گفت: غضب

ص:336


1- (1) - حج (22) : 21. [1]
2- (2) - بحار الأنوار: 385/22، باب 11، حدیث 27؛ [2] الأمالی، شیخ مفید: 136.

مکن. یحیی گفت: مرا کافی است. (1)بیداران راه حق فرموده اند:

دل راکب است و بدن مرکب، اگر راکب فهمیده با شعور و با بصیرت باشد مرکب را درست و صحیح می راند تا به هدف برسد و نمی گذارد در طیّ مسیر درچاله و چاه بیفتد. امّا اگر راکب غافل و خواب باشد مرکب هر کجا دلش خواست می رود و صاحبش را در بیابان زندگی به دست دزد، راهزن و حیوانات درنده می سپارد آنگاه هر دو از بین می روند.

دل بیدار و قلب بی غفلت هم خودش را به ساحل نجات می رساند، هم دیگران را از گرفتاری نجات می دهد.

ذکاوت امیر کبیر

امیر کبیر که از رجال نامدار تاریخ ایران و از شخصیت های بزرگ سیاسی و مذهبی است در خدمت به مملکت ایران و مردم این مرز و بوم ازهیچ کوشش و فعّالیتی دریغ نکرد.

عبداللّه مستوفی می نویسد:

مردی به امیر شکایت برد که پارچۀ بسته ای از شال کشمیری که پول زر در آن بود نزد قاضی شهر به امانت گذاشتم. اکنون که از سفر بازگشته، بسته را گرفته و گشوده ام، می بینم طلارفته و نقره به جای آن است در صورتی که سر بسته باز نشده و بقچه هم پارگی ندارد، چون برسخن خود گواه ندارم فریادم به جایی نمی رسد.

امیر از وضع حال او دانست راست می گوید. پارچه را گرفت و دقیق مطالعه کرد و گفت: برو چندی دیگر بیا و به کسی حرف نزن.

شب رسید، امیر به بستر خواب رفت، نیمۀ شب از جای برخاست، به طوری که

ص:337


1- (1) - بحار الأنوار: 188/14، باب 15، حدیث 39؛ وسائل الشیعة: 56/28، باب 31، حدیث 34201.

کسی نفهمد، گوشه ای از رویۀ لحاف ترمه را به قدر یک مهر نماز سوزاند.

شب دیگر که رفت بخوابد دید لحاف عوض شده، چیزی نگفت. پس از چند شب دید لحاف ترمه آمده ولی آن چنان رفو شده که کسی نمی فهمد.

آن را با پارچۀ آن مرد تطبیق کرد دید کار یک استاد است، گفت: این لحاف سوخته بود چه کردید؟ خدمتکاران سخت ناراحت شدند، فرمود: نترسید کار خود من بوده، رفوگر را بیاورید. او را آوردند، بقچۀ آن مرد را به او نشان داد و گفت: تو رفو کردی؟ گفت: آری، قاضی را طلبید و مال آن مرد را از آن خائن پس گرفت و به صاحبش داد و وی را به خاطر خیانت، سیاست فرمود.

هوای نفس و تزکیۀ آن

در کلام بزرگان عرفا آمده است:

مَنْ غَضَّ بَصَرَهُ عَنِ الْمَحارِمِ، وَأمْسَکَ نَفْسَهُ عَنِ الشَّهَواتِ وَعَمَّرَ باطِنَهُ الْمُراقَبَةَ و ظاهِرَهُ بِاتَّباعِ السُّنَّةِ وَجَدَ حَلاوَةَ النَّجاةِ. (1)

کسی که دیده از حرام بپوشاند و نفس از شهوات و امیال و هوا و هوس حفظ کند و باطن به دوام مراقبت عمارت نماید و ظاهر به متابعت سنّت رسول بیاراید، شیرینی نجات در دنیا و آخرت بیابد.

سُئِلَ عَنْ أحْمَدَ بْنِ رُوَیْمٍ کَیْفَ حالُکَ؟ قالَ: کَیْفَ حالُ مَنْ کانَ دینُهُ هَواهُ وَهِمَّتُهُ دُنْیاهُ، لَیْسَ بِصالِحٍ تَقِیٍّ وَلا بِعارِفٍ نَقِیٍّ.

از احمد بن رویم پرسیدند : چگونه ای؟ گفت : چگونه باشد حال کسی که دینش هوای نفس و اراده اش دنیاست، صالح با تقوا نیست و عارف پاکیزه نمی باشد.

ص:338


1- (1) - فیض القدیر: 186/1، برگرفته از حدیثی در ارشاد القلوب، دیلمی: 131/1. [1]

عارفان فرموده اند:

قیمَةُ کُلِّ إنْسانٍ بِقَدْرِ هِمَّتِهِ، فَإنْ کانَتْ هِمَّتُهُ الدُّنْیا فَلا قیمَةَ لَهُ و إنْ کانَتْ هِمَّتُهُ رِضَا اللّهِ فَلایُمْکِنُ اسْتِدراکُ غایَةِ قیمَتِهِ وَلاَ الْوُقُوفُ عَلَیْها.

ارزش هر انسان به اندازۀ همّت و ارادۀ اوست، اگر اراده اش مادّیّت است پس ارزش ندارد و اگر همّتش خشنودی حقّ است، پس یافتن قیمت و نهایت ارزشش در امکان کسی نیست.

اولیای خدا با تکیه به قرآن و سخنان پیامبر و ائمه برای تزکیۀ نفس، مسائل زیر را پیشنهاد می کنند:

1 - تقوا و پرهیزکاری در نهان و آشکار.

2 - کم خوری.

3 - کم خوابی.

4 - کم گویی.

5 - دوری از معاصی و گناهان.

6 - مواظبت بر روزه.

7 - دوام نماز شب.

8 - ترک امیال و شهوات غلط به طور دائم.

9 - تحمّل آزار از اقوام و همسایگان و مردم کم ظرفیّت.

10 - ترک رفاقت با نادانان.

11 - معاشرت با شایستگان و بزرگواران.

12 - به حقیقت که بهترین مردم با منفعت ترین آنهاست و بهترین کلام، سخن مختصر و با معنی است. و سپاس مر خدا را به تنهایی.

ص:339

آمادگی برای مرگ

اشاره

پیامبر عزیز اسلام صلی الله علیه و آله در کنار قبری ایستاده بود که جنازه ای را قبر کردند، حضرت به قدری گریه کرد که خاک قبر از اشک حضرت، تر شد.

آنگاه به اصحاب خطاب کرد:

إخْوانی لِمِثْلِ هذا فَأعِدُّوا. (1)

برادرانم برای مثل چنین روزی خود را آماده کنید.

از امیرالمؤمنین علی علیه السلام سؤال کردند راه آمادگی چیست؟ فرمود:

أداءُ الْفَرائِضِ، وَاجْتِنابُ الْمَحارِمِ، وَالإشْتِمالُ علی الْمَکارِمِ. (2)

واجبات را بجای آورید، از محرّمات کناره گیری کنید و به حسنات آراسته شوید.

فقیر در کلام پیامبر

رسول خدا از اصحاب پرسید فقیر کیست؟ گفتند: کسی که مال دنیا ندارد، فرمود: نه، فقیر آن است که روز قیامت همراه با ثواب وارد شود، امر رسد که او را به آتش بیندازند. عرضه داشتند: با این که اهل عبادت بوده و ثواب برده به جهنّم می رود؟ فرمود: آری، چون دارای چهار برنامه بوده:

1 - به مردم زیادی بدهکاری داشته نپرداخته است.

2 - اهل فحش بوده است.

ص:340


1- (1) - مستدرک الوسائل: 465/2، باب 74، حدیث 2476؛ [1] مسکّن الفؤاد: 107.
2- (2) - بحار الأنوار: 137/6، باب 4، حدیث 43؛ الأمالی، شیخ صدوق: 110، حدیث 8؛ [2]مجموعة ورام: 158/2. [3]

3 - به عدّه ای ظلم کرده است.

4 - به اهل خمس و زکات مدیون بوده است.

مقام حکمت لقمان

لقمان بزرگوار که خداوند عزیز او را در قرآن به حکمت ستوده در رأس اهل تزکیه در زمان خودش بود، کسی به او گفت، تو بندۀ آل فلان نبودی؟ گفت: چرا برده بودم، گفت: از کجا به این مقام رسیدی؟

پاسخ داد: راستگویی، ادای امانت، ترک کار بیهوده، چشم پوشی از نامحرم، حفظ زبان، عفّت شکم. هر کس این حقایق را ندارد از من پست تر و هر کس اضافه دارد بالاتر و هر کس همین ها را عمل می کند مانند من است. (1)

گفتگوی عیسی علیه السلام با شیطان

عیسی علیه السلام می گوید: شیطان را همراه پنج الاغ دیدم که بر هر کدام باری حمل می کند، گفتم: چیست؟ گفت: مال التجاره است، برای آن دنبال مشتری هستم.

گفتم: مال التجاره ات کدام است؟ گفت:

1 - ستم، مشتری آن امرا هستند.

2 - کبر، مشتری آن صاحبان عناوینند.

3 - حسد، مشتری آن دانشمندانند.

4 - خیانت، مشتری آن تجّارند.

5 - مکر و حیله، مشتری آن زنانند. (2)رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله می فرماید:

ص:341


1- (1) - المواعظ العددیّة: 67، باب 1، فی المفردات.
2- (2) - بحار الأنوار: 196/6، باب 7؛ المواعظ العددیة: 276، باب 5، فی الخماسیات.

مَنْ خَزَنَ لِسانَهُ سَتَرَ اللّهُ عَوْرَتَهُ و مَنْ کَفَّ غَضَبَهُ کَفَّ اللّهُ عَنْهُ عَذابَهُ، وَمَنِ اعْتَذَرَ إلَی اللّهِ عَزَّوَجَلَّ قَبِلَ عُذْرَهُ وَتَجاوَزَ عَنْهُ. (1)

هر کس زبانش را از باطل حفظ کند خداوند بدی های او را بپوشاند و هر کس خودداری از خشم و غضبش نماید خداوند وی را از عذاب محافظت فرماید و هر آن که از حضرت حق به خاطر گناهانش عذربخواهد عذرش را بپذیرد و از وی در گذرد.

شرایط تزکیۀ نفس

برای حرکت به سوی تزکیه هفت واقعیّت را لازم دانسته اند:

1 - روی آوردن به حق و قبول آن، که آن را «اسلام» گویند.

2 - یقین به حق، نبوّت، امامت، کتاب، حساب، که آن را «ایمان» گویند.

3 - امتثال اوامر که به مصلحت دنیا و آخرت انسان وضع شده، که آن را «عمل» گویند.

4 - اجتناب از نواهی که جهت پاک ماندن انسان از آلودگی ها بنا گذاری شده، که به آن «مبارزه» گویند.

5 - توبۀ حقیقی که قضای گذشته و بازگرداندن مال مردم به مردم و عذر خواهی از خداست که آن را «حال» گویند.

6 - کسب حلال جهت آزادی از طمع به مال دیگران و فقر و ذلّت.

7 - تقوا و پرهیزکاری که رأس تمام امور است.

مؤمن واقعی

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:

ص:342


1- (1) - عوالی اللآلی: 101/1، حدیث 25؛ [1]مجموعة ورّام: 4/1. [2]

ألا انَبِّئُکُمْ بِالْمُؤْمِنِ؟ الْمُؤْمِنُ مَنِ ائْتَمَنَهُ الْمُؤْمِنُونَ عَلی أمْوالِهِمْ وَاُمُورِهِمْ، وَالْمُسْلِمُ مَنْ سَلِمَ الْمُسْلِمُونَ مِنْ لِسانِهِ وَیَدِهِ، الْمُهاجِرُ مَنْ هَجَرَ السَّیِّئاتِ وَتَرَکَ ما حَرَّمَهُ اللّهُ عَلَیْهِ. (1)

شما را از مؤمن خبر دهم؟ مؤمن کسی است که تمام مردم مؤمن وی را بر اموال و همۀ امورشان امین بدانند و مسلمانان از زبان و دستش سالم باشند و مهاجر کسی است که از گناهان کناره گیری کند و آنچه را از خداوند بر وی حرام نموده ترک نماید.

بخش تزکیه که از اهداف بزرگ رسالت است بخشی نیست که در این جزوه بتوان به تمام جوانب آن اشاره کرد، آنچه را در سطور گذشته مطالعه کردید دورنمایی از توضیح جملۀ یُزَکّیهِمْ بود از سورۀ مبارکۀ آل عمران آیۀ 164 که در مبحث نگاهی به چهرۀ محمّد صلی الله علیه و آله در آیینۀ قرآن مورد توجه قرار گرفت.

تعلیم کتاب و حکمت

اشاره

در تتمۀ آیۀ مورد بحث آمده:

وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَالْحِکْمَةَ وَإنْ کانُوا منْ قَبْلُ لَفی ضَلالٍ مُبینٍ » (2)

و کتاب و حکمت به آنان می آموزد و به راستی که آنان پیش از آن در گمراهی آشکاری بودند.

منظور از تعلیم «کتاب»، تعلیم قرائت قرآن و مفاهیم ظاهری آن است.

در باب تعلیم «حکمت» گفته اند:

مراد از حکمت، باطن آیات و مفاهیمی است که جز پیامبر و ائمّه کسی را بدان

ص:343


1- (1) - المحاسن: 285/1، باب 45، حدیث 426؛ [1]بحار الأنوار: 302/64، باب 14، حدیث 31. [2]
2- (2) - آل عمران (3) : 164. [3]

راه نیست و یا مراد شریعت است که پیامبر بزرگ با اعمالش معانی و کیفیّت اجرای آن را تعلیم داد، یا مرادْ زمینه سازی برای علم یقینی است که آن علم دین است و علم دین عبارت است از مبانی اعتقادی و اخلاقی و عملی و معارف الهیّه.

بعضی فرموده اند: حکمت عبارت از تشبّه به حقّ است و پیامبر معلّم این تشبّه، چنانکه خود فرمود و نیز عملاً نشان داد:

تَخَلَّقُوا بِأخْلاقِ اللّهِ.

به اخلاق الهی آراسته شوید.

برخی فرموده اند: حکمت عبارت است از معارف حقّه که آثارش در همۀ امور حیات و زندگی ظاهر می شود. آن که حکیم است دنیا برایش محلّ لهو و لعب و زینت و تفاخر و تکاثر در مال و اولاد نیست، بلکه دنیا برای او جایی است که همه نوع وسایل ترقّی و تنبّه و رشد و کمال در آن قرار دارد و آدمی می تواند با به کارگیری صحیح نعمت ها شالودۀ سعادت ابدی خود را در آن پی ریزی نماید.

خلاصۀ کلام آن که: خداوند حکیم، قرآن حکیم را بر پیامبر حکیم نازل کرد تا از جامعۀ گمراه و امّت جاهلی، جامعه و امّتی حکیم بسازد.

پیروی از پیامبر در قرآن

قرآن مجید پس از نشان دادن چهرۀ ملکوتی و با عظمت و الهی محمّد صلی الله علیه و آله و بیان اهداف رسالت آن حضرت، جهت تأمین سعادت دنیا و آخرت مردم، اصرار و پافشاری عجیبی بر اطاعت و متابعت و پیروی از حضرت دارد:

قُلْ أَطِیعُوا اللّهَ وَالرَّسُولَ فَإِن تَوَلَّوا فَإِنَّ اللّهَ لاَ یُحِبُّ الْکَافِرِینَ » (1)

بگو : از خدا و پیامبر اطاعت کنید. پس اگر روی گردانیدند [ بدانند که ] یقیناً

ص:344


1- (1) - آل عمران (3) : 32. [1]

خدا کافران را دوست ندارد.

ثُمَّ جَاءَکُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمَا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَلَتَنصُرُنَّهُ » (1)

سپس [ در آینده ] پیامبری برای شما آمد که آنچه را [ از کتابهای آسمانی ] نزد شماست تصدیق کرد، قطعاً باید به او ایمان آورید و وی را یاری دهید.

وَأَطِیعُوا اللّهَ وَالرَّسُولَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ » (2)

و از خدا و پیامبر فرمان برید تا مورد رحمت قرار گیرید.

أَطِیعُوا اللّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَاُولِی الْأمْرِ مِنْکُمْ » (3)

ای اهل ایمان ! از خدا اطاعت کنید و [ نیز ] از پیامبر و صاحبان امر خودتان [ که امامان از اهل بیت اند و چون پیامبر دارای مقام عصمت می باشند ] اطاعت کنید.

وَمَن یُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِم مِنَ النَّبِیِّینَ وَالصِّدِّیقِینَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِینَ وَحَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقاً » (4)

و کسانی که از خدا و پیامبر اطاعت کنند، در زمرۀ کسانی از پیامبران و صدّیقان و شهیدان و شایستگان خواهند بود که خدا به آنان نعمت [ ایمان، اخلاق و عمل صالح ] داده ؛ و اینان نیکو رفیقانی هستند.

مَن یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللّهَ » (5)

هر که از پیامبر اطاعت کند، در حقیقت از خدا اطاعت کرده.

وَمَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا » (6)

ص:345


1- (1) - آل عمران ( 3 ) : 81. [1]
2- (2) - آل عمران (3) : 132. [2]
3- (3) - نساء (4) : 59. [3]
4- (4) - نساء (4) : 69. [4]
5- (5) - نساء (4) : 80. [5]
6- (6) - حشر (59) : 7. [6]

آنچه را پیامبر به شما عطا کرد بگیرید و از آنچه شما را نهی کرد، باز ایستید.

وَمَا کَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلاَ مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَی اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَن یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَن یَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلاً مُّبِیناً » (1)

و هیچ مرد و زن مؤمنی را نرسد هنگامی که خدا و پیامبرش کاری را حکم کنند برای آنان در کار خودشان اختیار باشد ؛ و هرکس خدا و پیامبرش را نافرمانی کند یقیناً به صورتی آشکار گمراه شده است.

وَمَن یُطِعِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ فَازَ فَوْزاً عَظِیماً » (2)

و هرکس خدا و پیامبرش را اطاعت کند، بی تردید رستگاری بزرگی یافته است.

پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله در نهج البلاغه

اشاره

قسمت عمده ای از « نهج البلاغه » به معرّفی شخصیّت حضرت محمّد صلی الله علیه و آله و اهداف رسالت آن حضرت اختصاص یافته است. برای احتراز از طول موضوع به قسمت هایی از «نهج البلاغه» اشاره می رود، باشد که بتوانیم از باب مدینۀ علم و زبان گویای اسلام و معلّم معارف الهیّه به گوشه ای از عظمت رسول خدا صلی الله علیه و آله واقف شویم.

بعثت پیامبر

إلی أنْ بَعَثَ اللّهُ سُبْحانَهُ مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله لِإِنْجازِ عِدَتِهِ و تَمامِ نُبُوَّتِهِ، مَأْخوذاً

ص:346


1- (1) - احزاب (33) : 36. [1]
2- (2) - احزاب (33) : 71. [2]

عَلَی النَّبِیّینَ میثاقُهُ، مَشْهُورَةً سِماتُهُ، کَریماً میلادُهُ و أَهْلُ الْارْضِ یَوْمَئِذٍ مِلَلٌ مُتَفَرَّقَةٌ، وَأهْواءٌ مُنْتَشِرَةٌ و طَرائِقُ مُتَشَتَّتَةٌ لِلّهِ بِخَلْقِهِ، أوْ مُلْحِدٍ فِی اسْمِهِ، أوْ مُشیرٍ إلی غَیْرِهِ، فَهَداهُمْ بِهِ مِنَ الضَّلالَةِ وَأنْقَذَهُمْ بِمَکانِهِ مِنَ الْجَهالَةِ. (1)

تا خداوند محمد صلی الله علیه و آله را برای به انجام رساندن وعده اش و به پایان بردن مقام نبوّت مبعوث کرد، در حالی که قبولی رسالت او را از تمام انبیا گرفته بود، نشانه هایش روشن و میلادش با عزّت و کرامت بود. در آن روزگار اهل زمین مللی پراکنده، دارای خواسته هایی متفاوت و روش هایی مختلف بودند، گروهی خدا را تشبیه به مخلوق کرده، عده ای در نام او از حق منحرف بوده و برخی غیر او را عبادت می نمودند. چنین مردمی را به وسیلۀ پیامبر از گمراهی به هدایت رساند و به سبب شخصیّت او از چاه جهالت به در آورد.

ای ز روی تو مه و خور را مدد از ازل، دوران حُسنت تا ابد

حُسن را از عاشقان باشد کمال پادشا از لشگری دارد مدد

در کتاب ما نمی گنجد حروف در حساب ما نمی آید عدد

معنیِ اسما همه در ذات تو مُضمرست ای دوست چون نه در نود

کُشتۀ عشقت نمیرد در مَصاف مردۀ شوقت نخسبد در لحد

خامشی بهتر که نتوانم گرفت خیمۀ گردون چو خرگه در نمد

(سیف فرغانی)

دین پیامبر

وَأشْهَدُ أنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ، أرْسَلَهُ بِالدّینِ الْمَشْهُورِ و الْعَلَمِ الْمَأْثُورِ، وَالْکِتابِ الْمَسْطُورِ، وَالنُّورِ السّاطِعِ، وَالضِّیاءِ اللاّمِعِ وَالْأمْرِ الصّادِعِ، إزاحَةً لِلشُّبُهاتِ و احْتِجاجاً بِالْبَیِّناتِ، وَتَحْذیراً بِالْآیاتِ، وَتَخْویفاً

ص:347


1- (1) - نهج البلاغه: خطبۀ 1. [1]

بِالْمَثُلاتِ، وَالنّاسُ فی فِتَنٍ انْجَذَمَ فیها حَبْلُ الدّینِ، وَتَزَعْزَعَتْ سَوارِی الْیَقینِ، وَاخْتَلَفَ النَّجْرُ و تَشَتَّتَ الْأمْرُ، وَضاقَ الْمَخْرَجُ، وَعَمِیَ الْمَصْدَرُ، فَالْهُدی خامِلٌ، وَالْعَمی شامِلٌ، عُصِیَ الرَّحْمانُ، وَنُصِرَ الشَّیْطانُ، وَخُذِلَ الْإیمانُ. (1)

و شهادت می دهم که محمّد بنده و رسول اوست، و او را به آئینِ مشهور، و نشانۀ معروف، و کتاب مسطور، و نور درخشان، و چراغ فروزان، و دستور روشن و آشکار، به سوی مردم فرستاد، تا شبهه های آنان را برطرف سازد، و با دلایل روشن بر آنان اتمام حجّت کند، و به آیات قرآن مردم را از هلاکت برحذر داشته، و از عواقب شوم معصیت بترساند، رسالت او به وقتی بود که مردم دچار فتنه ای بودند، که ریسمان دین از اثر آن گسسته، و پایه های یقین متزلزل، و اصل دین گرفتار اختلاف، و همۀ امور درهم ریخته بود، راه رهایی بر مردم تنگ، و مصدر هدایت پوشیده، چراغ راهنما خاموش و گمراهی نسبت به همه فراگیر بود. خدا نافرمانی، و شیطان یاری می شد و ایمان ورشکسته.

انذار پیامبر

إنَّ اللّهَ بَعَثَ مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله نَذیراً لِلْعالَمینَ، وَأمیناً عَلَی التَّنْزیلِ، وَأنْتُمْ مَعْشَرَ الْعَرَبِ عَلی شَرِّ دینٍ وَفی شَرِّ دارٍ، مُنیخُونَ بَیْنَ حِجارَةٍ خُشْنٍ وَحَیّاتٍ صُمٍّ، تَشْرَبُونَ الْکَدِرَ، وَتَأْکُلُونَ الْجَشِبَ وَتَسْفِکُونَ دِماءَکُمْ، وَتَقْطَعُونَ أرْحامَکُمْ، الْأصْنامُ فیکُمْ مَنْصُوبَةٌ وَالْآثامُ بِکُمْ مَعْصُوبَةٌ. (2)

خداوند محمد صلی الله علیه و آله را به عنوان بیم دهندۀ جهانیان و امین بر قرآن برانگیخت

ص:348


1- (1) - نهج البلاغه: خطبۀ 2. [1]
2- (2) - نهج البلاغه: خطبۀ 26. [2]

و شما ملّت عرب در آن وقت دارای بدترین دین و در بدترین خانه بودید، اقامت گاهتان در میان سنگ های سخت و در بین مارهای زهردار بود، آب تیره می نوشیدید، غذای خشن می خوردید، خون یکدیگر را می ریختید، قطع رحم می کردید، بتان در میان شما نصب شده بود و گناهان به شما بسته بود.

این وضع نکبت بار زندگی عرب بود، که بر اثر عقاید فاسده و اخلاق رذیله به آن خو داشتند، رهبر با کرامت اسلام با چه زحمتی در سایۀ قرآن مجید آن وحشی های بدتر از درندگان را به صراط مستقیم کشانید، خدا می داند !

ای چو خورشید چشمه ای از نور پرتو تو مباد از من دور

دوست را چون بود شکیب از دوست؟ چشم را کی بود ملال از نور؟

دو جهانش نیاید اندر چشم هر که را در جهان تویی منظور

صحبت تو غنا و من درویش نظر تو شفا و من رنجور

نیست هر خوب را ملاحت تو نیست هر کوه را کرامت طور

سیف فرغانی از تو سیرنشد از عسل سیر کی شود زنبور

(سیف فرغانی)

بعثت پیامبر بر عرب جاهلی

إنَّ اللّهَ سُبْحانَهُ بَعَثَ مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله وَلَیْسَ أحَدٌ مِنَ الْعَرَبِ یَقْرَأُ کِتاباً،لایَدَّعی نَبُوَّةً، فَساقَ النّاسَ حَتّی بَوَّأَهُمْ مَحَلَّتُهُمْ و بَلَّغَهُمْ مَنْجاتَهُمْ، فَاسْتَقامَتْ قَناتُهُمْ وَاطْمَأَنَّتْ صَفاتُهُمْ. (1)

خداوند سبحان محمّد صلی الله علیه و آله را به نبوت برانگیخت، در حالی که احدی از عرب کتابخوان نبود و ادّعای نبوّت نداشت. آن حضرت ایشان را رهبری کرد تا در

ص:349


1- (1) - نهج البلاغه: خطبۀ 33. [1]

محل اصلی آدمیّت مستقر ساخت و به زندگی نجات بخش رساند، تا کجی های آنان استقامت یافت و احوال متزلزل آنان آرام گردید.

دنیای زمان رسالت پیامبر

أرْسَلَهُ عَلی حینِ فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ وَطُولِ هَجْعَةٍ مِنَ الْاُمَمِ وَاعْتِزامٍ مِنَ الْفِتَنِ، وَانْتِشارٍ مِنَ الْاُمُورِ و تَلَظٍّ مِنَ الْحُرُوبِ وَالدُّنْیا کاسِفَةُ النُّورِ، ظاهِرَةُ الْغُرُورِ، عَلی حینِ اصْفِرارٍ مِنْ وَرَقِها، وَإیاسٍ مِنْ ثَمَرِها و اغْوِرارٍ مِنْ مائِها، قَدْ دَرَسَتْ مَنارُ الْهُدی وَظَهَرَتْ أعْلامُ الرَّدی، فَهِیَ مُتَجَهَّمَةٌ لِأهْلِها، عابِسَةٌ فی وَجْهِ طالِبها، ثَمَرُهَا الْفِتْنَةُ و طَعامُهَا الْجیفَةُ، وَشِعارُهَا الْخَوْفُ وَدِثارُهَا السَّیْفُ. (1)

پیامبر را در زمانی فرستاد که رشتۀ رسالت منقطع و خواب غفلت ملّت ها طولانی و فتنه ها جدّی و امور حیات از هم گسیخته و آتش جنگ ها شعله ور بود. نور دنیا در کسوف و دنیا با ظهور چهرۀ فریبنده در حال خودنمایی، برگ های درخت زندگی زرد، نومیدی از بارور شدن شجرۀ حیات بر دل ها چیره و آب زندگی فروکش کرده بود. زمانی که نشانه های هدایت کهنه، علائم گمراهی نمایان بود. دنیا به اهلش روی زشت نموده و نسبت به خواهنده اش عبوس بود. میوه اش فتنه، غذایش مردار، جامۀ زیرش ترس و جامۀ رویش شمشیر بود.

شجرۀ نبوت

حَتّی أَفْضَتْ کَرامَةُ اللّهِ سُبْحانَهُ الی مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله فَأَخْرَجَهُ مِنْ أَفْضَلِ المَعادِنِ

ص:350


1- (1) - نهج البلاغه: خطبۀ 88. [1]

مَنْبَتاً وَاَعَزِّ الاُرُوماتِ مَغْرِساً مِنَ الشَّجَرَةِ الّتی صَدَعَ مِنْها أنْبِیاءَهُ و انْتَخَبَ مِنْها امَناءَهُ. عِتْرَتُهُ خَیْرُ الْعِتَرِ و اسْرَتُهُ خَیْرُ الْاُسَرِ، وَ شَجَرَتُهُ خَیْرُالشَّجَرِ، نَبَتَتْ فی حَرَمٍ و بَسَقَتْ فی کَرَمٍ، لَها فُروعٌ طِوالٌ و ثَمَرَةٌ لا تُنالُ، فَهُوَ إمامُ مَنِ اتَّقی و بَصیرَةُ مَنِ اهْتَدی، سِراجٌ لَمَعَ ضَوْؤُهُ و شِهابٌ سَطَعَ نُورُهُ و زَنْدٌ بَرَقَ لَمْعُهُ، سِیرَتُهُ الْقَصْدُ و سُنَّتُهُ الرُّشْدُ و کَلامُهُ الْفَصْلُ و حُکْمُهُ الْعَدْلُ؛ أرْسَلَهُ عَلی حینِ فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ و هَفْوَةٍ عَنْ الْعَمَلِ و غَباوَةٍ مِنَ الْاُمَمِ. (1)

تا آن که کرامت خداوند سبحان منتهی به محمد صلی الله علیه و آله شد، او را از برترین معادن رویاند و در عزیزترین سرزمین ها کاشت، از همان درختی که پیامبرانش را از آن آشکار کرد و امنای خود را از آن انتخاب نمود. عترتش بهترین عترت هاست و دودمانش بهترین دودمان ها و شجره اش بهترین شجره ها، شجره ای که در حرم روییده و در عرصۀ کرامت و مجد به رشد رسیده، شجره ای که شاخه هایی بلند دارد و میوه هایی دور از دسترس. از این رو او امام تقواپیشگان و وسیلۀ بصیرت هدایت یافتگان است. چراغی است درخشان و ستاره ای فروزان و آتش گیره ای با شعله های زبانه دار. روشش اعتدال، طریقه اش رشد، کلامش جداکنندۀ حق از باطل و حُکمش عدل است.

خداوند او را در فاصله ای که بین آمدن پیامبران رخ داده بود برانگیخت، زمانی که مردم از عمل نیک روی برتافته و ملت ها غرق جهالت بودند.

دعوت به حکمت و موعظۀ حسنه

بَعَثَهُ وَالنّاسُ ضُلاّلٌ فی حَیْرَةٍ و خابِطُونَ فی فِتْنَةٍ، قَدِ اسْتَهْوَتْهُمُ الْأهْواءُ،

ص:351


1- (1) - نهج البلاغه: خطبۀ 93. [1]

وَاسْتَزَلَّتْهُمُ الْکِبْرِیاءُ وَاسْتَخَفَّتْهُمُ الْجاهِلِیَّةُ الْجَهْلاءُ، حَیاری فی زِلْزالٍ مِنَ الْأمْرِ وَبَلاءٍ مِنَ الْجَهْلِ، فَبالَغَ صلی الله علیه و آله فِی النَّصیحَةِ و مَضی عَلَی الطَّریقَةِ وَدَعا إلی الْحِکْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ. (1)

خداوند پیامبر را هنگامی فرستاد که مردم در وادی گمراهی حیران بودند، در فتنه کورکورانه می رفتند، هواهای نفسانی عقل و خرد را از آنان ربوده، کبر و خودپسندی آنان را دچار لغزش کرده و جاهلیت تاریک، سبکسر و بی اعتبارشان نموده بود. در کارها ناآرام و سرگردان و ملتی گرفتار نادانی بودند. رسول حق صلی الله علیه و آله خیرخواهی را نسبت به آنها به نهایت رساند، به راه حق حرکت کرد و آنان را به حکمت و موعظۀ حسنه دعوت فرمود.

کسی کو همچو تو جانان ندارد اگر چه زنده باشد جان ندارد

گل وصلت نبوید گر چه غنچه دلی پرخون لبی خندان ندارد

شده چون تو توانگر را خریدار فقیری کز گدایی نان ندارد

نخواهم بی تو ملک هر دو عالم که بی تو هر دو عالم آن ندارد

غم ما خور دمی کآنجا که مائیم ولایت غیر تو سلطان ندارد

امید سیف فرغانی به وصل است که مسکین طاقت هجران ندارد

(سیف فرغانی)

برکات پیامبر

مُسْتَقَرُّهُ خَیْرُ مُسْتَقَرٍّ، وَمَنْبِتُهُ أَشْرَفُ مَنْبِتٍ، فی مَعادِنِ الْکَرامَةِ وَمَماهِدِ السَّلامَةِ، قَدْ صُرِفَتْ نَحْوَهُ أفْئِدَةُ الْابْرارِ وَثُنِیَتْ إلَیْهِ أزِمَّةُ الْأبصارِ، دَفَنَ اللّهُ بِهِ الضَّغائِنَ وَأطْفَأَ بِهِ النَّوائِرَ، ألَّفَ بِهِ إخْواناً، وَفَرَّقَ بِهِ أقْراناً، أعَزَّ بِهِ

ص:352


1- (1) - نهج البلاغه: خطبۀ 94. [1]

الذِّلَّةَ، وَأذَلَّ بِهِ الْعِزَّةَ، کَلامُهُ بَیانٌ، وَصَمْتُهُ لِسانٌ. (1)

قرارگاهش بهترین قرارگاه و محل روییدنش شریف ترین محل است، در معادن بزرگواری و گهواره های سلامت، قلب خوبان شیفتۀ او شد و توجه دیده ها به جانب او گشت. خداوند به برکت او کینه ها را دفن کرد و آتش دشمنی ها را خاموش نمود. مردم را به دست او با هم ( به خاطر ) ایمان برادر ساخت و نزدیکان را ( به خاطر کفر ) از هم دور کرد. به وسیلۀ او ذلیل را عزیز و عزیز بی جهت را ذلیل گرداند. کلامش روشن کنندۀ حق و سکوتش زبان گویا بود.

پیامبر، راه نجات بشر

أمّا بَعْدُ فَإنَّ اللّهَ سَبْحانَهُ بَعَثَ مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله وَلَیْسَ أحَدٌ مِنَ الْعَرَبِ یَقْرَأُ کِتاباً، وَلایَدَّعی نُبُوَّةً وَلا وَحْیاً، فَقاتَلَ بِمَنْ أطاعَهُ مَنْ عَصاهُ، یَسُوقُهُمْ إلی مَنْجاتِهِمْ، وَیُبادِرُبِهِمُ السّاعَةَ أنْ تَنْزِلَ بِهِمْ، یَحْسِرُ الْحَسیرُ، وَیَقِفُ الْکَسیرُ، فَیُقیمُ عَلَیْهِ حَتّی یُلْحِقَهُ غایَتَهُ، إلاّ هالِکاً لا خَیْرَ فیهِ، حَتّی أراهُمْ مَنْجاتَهُمْ، وَبَوَّأَهُمْ مَحَلَّتَهُمْ، فَاسْتَدارَتْ رَحاهُمْ، وَاسْتَقامَتْ قَناتُهُمْ. (2)

پس از حمد خداوند پیامبر صلی الله علیه و آله را برانگیخت در حالی که احدی از عرب نبود که کتابی بخواند و نه دعوی پیامبری و نزول وحی کند. پس با آنان که نافرمان بودند به همراهی مطیعانش جنگید، عاصیان را به سوی نجات سوق می داد و برای رهانیدن مردم از گمراهی پیش از آن که مرگشان فرا رسد پیشدستی می نمود. بر سر راه مانده و از پای درآمده اقامت می کرد تا او را به مقصدش برساند، مگر هلاک شونده ای که خیری در او نبود. تا آن جا ایستاد

ص:353


1- (1) - نهج البلاغه: خطبۀ 95. [1]
2- (2) - نهج البلاغه: خطبۀ 103. [2]

که راه نجات را به آنان نشان داد و در جایگاه انسانیشان جای داد، تا آسیای حیاتشان به کار افتاد و امورشان استوار شد.

بشارت و انذار پیامبر

حَتّی بَعَثَ اللّهُ مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله شَهیداً وَبَشیراً وَنَذیراً، خَیْرَ الْبَرِیَّةِ طِفْلاً، وَأنْجَبَها کَهْلاً وَأطْهَرَ الْمُطَهَّرینَ شیمَةً وَأجْوَدَ الْمُسْتَمْطَرینَ دیمَةً. (1)

تا این که خداوند محمّد صلی الله علیه و آله را گواه و بشارت دهنده و ترساننده برانگیخت.

در کودکی بهترین مردم، در بزرگسالی نجیب ترین انسان، در اخلاق پاک ترین پاکان و دوام جود و سخایش از همه بیشتر بود.

پیامبر امین

حَتّی أوْری قَبَساً لِقابِسٍ وَأنارَ عَلَماً لِحابِسٍ، فَهُوَ أمینُکَ الْمَأْمُونُ وَشَهیدُکَ یَوْمَ الدّینِ، وَبَعیثُکَ نِعْمَةً وَرَسُولُکَ بِالْحَقِّ رَحْمَةً. (2)

تا آن که پیامبر شعله ای برای خواستار نور برافروخت و نشانه ای برای وامانده در گمراهی روشن ساخت. خداوند ! او امین و مورد اعتماد تو و گواه حضرتت در قیامت و نعمتی است که با رسالت فرستادی و رحمتی است که به حق گسیل داشتی.

چشمۀ حکمت

اخْتارَهُ مِنْ شَجَرَةِ الْأنْبیاءِ و مِشْکاةِ الضّیاءِ وَذُؤابَةِ الْعَلْیاءِ وَسُرَّة

ص:354


1- (1) - نهج البلاغه: خطبۀ 104. [1]
2- (2) - نهج البلاغه: خطبۀ 105. [2]

الْبَطْحاءِ، مَصابیحِ الظُّلْمَةِ وَیَنابیعِ الْحِکْمَةِ. (1)

او را از شجرۀ انبیا و از چراغدان نور و از مرتبت بلند و از مرکز سرزمین بطحا و از چراغ های برافروخته در ظلمت و چشمه های حکمت، اختیار نمود.

طبابت پیامبر

طَبیبٌ دَوّارٌ بِطِبِّهِ، قَدْ أَحْکَمَ مَراهِمَهُ و أحْمی مَواسِمَهُ، یَضَعُ مِنْ ذلِکَ حَیْثُ الْحاجَةُ إلَیْهِ، مِنْ قُلُوبٍ عُمْیٍ و آذانٍ صُمٍّ و ألْسِنَةٍ بُکْمٍ، مُتَتَبِّعٌ بِدَوائِهِ مَواضِعَ الْغَفْلَةِ و مَواطِنَ الْحَیْرَةِ، لَمْ یَسْتَضیئُوا بِأضْواءِ الْحِکْمَةِ وَلَمْ یَقْدَحُوا بِزِنادِ الْعُلُومِ الثّاقِبَةِ، فَهُمْ فی ذلِکَ کَالْأنْعامِ السّائِمَةِ و الصُّخُورِ الْقاسِیَةِ. (2)

طبیبی است که همراه با طبّش در میان مردم می گردد، مرهم هایش را محکم و آماده ساخته و ابزارهایش را برای سوزاندن زخمها داغ نموده، تا هر جا لازم باشد : در زمینۀ دل های کور و گوش های کر و زبان های لال به کار گیرد. دارو به دست به دنبال علاج بیماری های غفلت و دردهای حیرت است. این بیماران وجود خود را از انوار حکمت روشن ننموده و با آتش زنۀ دانشی درخشان، شعله نیفروخته اند. از این بابت به مانند چهارپایان چرنده و سنگ های سخت اند.

بی ارزشی دنیا در نزد پیامبر

قَدْ حَقَّرَ الدُّنْیا وَصَغَّرَها وَأهَوَنَ بِها و هَوَّنَها و عَلِمَ أنَّ اللّهَ زَواها عَنْهُ

ص:355


1- (1) - نهج البلاغه: خطبۀ 107. [1]
2- (2) - نهج البلاغه: خطبۀ 107. [2]

اخْتِیاراً وَبَسَطَها لِغَیْرِهِ احْتِقاراً، فَأعْرَضَ عَنِ الدُّنْیا بِقَلْبِهِ و أماتَ ذِکْرَها عَنْ نَفْسِهِ، وَأحَبَّ أنْ تَغیبَ زینَتُها عَنْ عَیْنِهِ، لِکَیْلا یَتَّخِذَ مِنْها رِیاشاً، أوْ یَرْجُوَ فیها مُقاماً. بَلَّغَ عَنْ رَبِّه مُعْذِراً و نَصَحَ لِاُمَّتِهِ مُنْذِراً و دَعا إلَی الْجَنَّةِ مُبَشِّراً وَ خَوْفاً مِنَ النّارِ مُحَذِّراً. (1)

رسول حق دنیا را حقیر و کوچک شمرد و پستش دانست و نزد دیگران خوار نمود، می دانست که خداوند با اختیار خود دنیا را از او دور کرد و به خاطر حقارتش آن را برای دیگران گشاده ساخت. پس او با قلبش از دنیا روی گرداند و یادش را از باطن خود میراند و عاشق غایب شدن زینتش از مقابل خود بود، تا از آن لباس آرایشی برنگیرد، یا اقامت در آن را هوس ننماید. در رساندن احکام از جانب خدا برای قطع عذر مردم کوشید و برای مردم با ترساندن از عذاب خیرخواهی نمود و با مژده هایی که داد، به بهشت دعوت فرمود و با تهدیدهایی که کرد از آتش ترساند.

دعوت کننده به حق و گواه بر خلق

أرْسَلَهُ داعِیاً إلَی الْحَقِّ، وَشاهِداً عَلَی الْخَلْقِ، فَبَلَّغَ رِسالاتِ رَبِّهِ غَیْرَ وانٍ وَلا مُقَصِّرٍ،جَاهَدَ فِی اللّهِ أعْداءَهُ غَیْرَ واهِنٍ وَلا مُعذِّرٍ، إمامُ مَنِ اتَّقی و بَصَرُ مَنِ اهْتَدی. (2)

خداوند پیامبر را دعوت کنندۀ به سوی حق و گواه بر خلق فرستاد. آن حضرت بدون سستی و کوتاهی تمام احکام پروردگارش را به مردم رساند و بدون ضعف و عذر تراشی با دشمنان خدا جنگید. وی پیشوای اهل تقوا و دیدۀ اهل هدایت بود.

ص:356


1- (1) - نهج البلاغه: خطبۀ 108. [1]
2- (2) - نهج البلاغه: خطبۀ 115. [2]

مبارزه با بت پرستی و اطاعت شیطان

فَبَعَثَ اللّهُ مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله بِالْحَقِّ لِیُخْرِجَ عِبادَهُ مِنْ عِبادَةِ الْأوْثانِ إلی عِبادَتِهِ وَمِنْ طاعَةِ الشَّیْطانِ إلی طاعَتِهِ، بِقُرْآنٍ قَدْ بَیَّنَهُ وَأحْکَمَهُ، لِیَعْلَمَ الْعِبادُ رَبَّهُمْ إذْ جَهِلُوهُ و لِیُقِرُّوا بِهِ بَعْدَ إذْ جَحَدُوهُ وَلِیُثْبِتُوهُ بَعْدَ إذْ أنْکَرُوهُ. (1)

خداوند محمّد صلی الله علیه و آله را به حق برانگیخت تا بندگانش را از حلقۀ پرستش بت ها درآورده به مدار عبادت خود وارد کند و از طاعت شیطان نجات داده به گردونۀ اطاعت خود بیاورد، به وسیلۀ قرآنی که معنایش را روشن و بنیانش را استوار کرد، تا بندگان خدای خود را بعد از جهل به او بشناسند و پس از انکار ( زبانی ) او به وجودش اقرار نمایند. و پس از انکار ( قلبی ) او وجودش را ثابت بدانند.

رسالت پیامبر با نور قرآن

أرْسَلَهُ عَلی حینِ فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ و طُولِ هَجْعَةٍ مِنَ الْاُمَمِ وَانْتِقاضٍ مِنَ الْمُبْرَمِ، فَجاءَهُمْ بِتَصْدیقِ الَّذی بَیْنَ یَدَیْهِ وَالنُّورِ الْمُقْتَدی بِهِ، ذلِکَ الْقُرْآنُ فَاسْتَنْطِقُوهُ، وَلَنْ یَنْطِقَ، وَلکِنْ اخْبِرُکُمْ عَنْهُ: ألا إنَّ فیهِ عِلْمَ مایَأْتی وَالْحَدیثَ عَنِ الْماضی، وَدَواءَ دائِکُمْ وَنَظْمَ مابَیْنَکُمْ. (2)

او را در عصری به رسالت برانگیخت که خالی از پیامبران بود و خواب گران ملل جهان طولانی شده بود و رشتۀ محکم دین گسیخته بود. پس او با کتابی که تصدیق کنندۀ حقایق کتب آسمانی بود و نوری که باید از آن پیروی شود به

ص:357


1- (1) - نهج البلاغه: خطبۀ 147. [1]
2- (2) - نهج البلاغه: خطبۀ 157. [2]

جانب مردم آمد. آن نور قرآن است، آن را به سخن آرید ولی هرگز سخن نمی گوید، امّا من شما را از آن خبر می دهم : آگاه باشید که : دانش آنچه می آید و خبر آنچه که در جهان گذشت و درمان دردهای شما و مقرّرات نظم دهندۀ زندگیتان در این کتاب است.

پیامبر در دنیا و آخرت

فَإنَّ اللّهَ جَعَلَ مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله عَلَماً لِلسّاعَةِ وَمُبَشِّراً بِالْجَنَّةِ، وَمُنْذِراً بِالْعُقُوبَةِ.

خَرَجَ مِنَ الدُّنْیا خَمیصاً وَوَرَدَ الْآخِرَةَ سَلیماً. (1)

خداوند محمّد صلی الله علیه و آله را نشانۀ قیامت و بشارت دهندۀ به بهشت و ترسانندۀ از عقوبت قرار داد. او با شکم گرسنه از دنیا رفت و با سلامت همه جانبه وارد آخرت شد.

ولادت و بعثت و هجرت پیامبر

ابْتَعَثَهُ بِالنُّورِ الْمُضئِ، وَالبُرْهانِ الْجَلِیِّ، وَالْمِنْهاجِ الْبادِی و الْکِتابِ الْهادِی. اسْرَتُهُ خَیْرُ اسْرَةٍ و شَجَرَتُهُ خَیْرُ شَجَرَةٍ، أغْصانُها مُعْتَدِلَةٌ وَثِمارُها مُتَهَدِّلَةٌ، مَوْلِدُهُ بِمَکَّةَ، هِجْرَتُهُ بِطَیْبَةَ، عَلا بِها ذِکْرُهُ وَامْتَدَّ مِنْها صَوْتُهُ. أرْسَلَهُ بِحُجَّةٍ کافِیَةٍ وَمَوْعِظَةٍ شافِیَةٍ وَدَعْوَةٍ مُتَلافِیَةٍ، أظْهَرَ بِهِ الشَّرایِعَ الْمَجْهولَةَ وَقَمَعَ بِهِ الْبِدَعَ الْمَدْخُولَةَ وَبَیَّنَ بِهِ الْأحْکامَ الْمَفْصُولةَ. (2)

پیامبرش را با نوری درخشان و دلیلی روشن و راهی آشکار و کتابی هدایت

ص:358


1- (1) - نهج البلاغه: خطبۀ 159. [1]
2- (2) - نهج البلاغه: خطبۀ 160. [2]

کننده برانگیخت. خاندانش بهترین خاندان و شجرۀ وجودش بهترین شجره است، شجره ای که شاخه هایش معتدل و میوه هایش در دسترس است. جایگاه ولادتش مکّه و هجرتش مدینۀ طیبّه بود، در مدینه نامش پرآوازه شد و صدایش از آن جا به همه جا رسید. خداوند او را با دلیل کافی و پندی شفابخش و دعوتی که مردم را از گمراهی ها برهاند فرستاد. دستورهای ناشناختۀ دین را به وسیلۀ او آشکار نمود و بدعت های نادرست را در هم کوبید و احکامی را که هم اکنون نزد ما معلوم است بیان داشت.

امین وحی و آخرین پیامبر

أمینُ وَحْیِهِ، وَخاتَمُ رُسُلِهِ، وَبَشیرُ رَحْمَتِهِ، وَنَذیرُ نِقْمَتِهِ. (1)

رسول خدا امین وحی و آخرین فرستادگان و بشارت دهنده به رحمت و بیم دهندۀ از عذاب او بود.

وسیلۀ کرامت امت

ثُمَّ إنَّ اللّهَ سُبْحانَهُ بَعَثَ مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله بِالْحَقِّ حینَ دَنا مِنَ الدُّنْیا الْاِنْقطاعُ، وَأقْبَلَ مِنَ الْآخِرَةِ الْاِطّلاعُ و أظْلَمَتْ بَهْجَتُها بَعْدَ إشْراقٍ و قامَتْ بِأهْلِها عَلی ساقٍ و خَشُنَ مِنْها مِهادٌ و أزِفَ مِنْها قِیادٌ، فِی انْقِطاعٍ مِنْ مُدَّتِها و اقْتِرابٍ مِنْ أشْراطِها و تَصَرُّمٍ مِنْ أهْلِها و انْفصامٍ مِنْ حَلْقَتِها و انْتِشارٍ مِنْ سَبَبِها و عَفاءٍ مِنْ أعلامِها، وَ تَکَشُّفٍ مِنْ عَوْراتِها و قِصَرٍ مِنْ طُولِها. جَعَلَهُ اللّهُ سُبْحانَهُ بَلاغاً لِرِسالَتِهِ وَکَرامَةً لِاُمَّتِهِ وَرَبیعاً لاِهْلِ زَمانِهِ وَرِفْعَةً لِأعْوانِهِ

ص:359


1- (1) - نهج البلاغه: خطبۀ 172. [1]

وَشَرَفاً لِأنْصارِهِ. (1)

آن گاه خداوند محمّد صلی الله علیه و آله را به حق برانگیخت وقتی که دنیا به سپری شدن نزدیک شده و آخرت روی آورده و سرسبزی دنیا پس از روشنی تاریک و اهلش را در مشقّت قرار داده بود، آن زمان که بستر دنیا ناهموار و آمادۀ نابودی و نیستی بود. زمانش رو به پایان و نشانه های زوالش نزدیک شده بود، آن زمان که اهل دنیا رو به نابودی و حلقه اش رو به شکسته شدن و ریسمانش رو به پاره شدن و نشانه هایش رو به کهنه شدن و عیب هایش رو به مکشوف شدن و درازی مدّتش رو به کوتاه شدن می رفت. خداوند پاک آن حضرت را تبلیغ کنندۀ رسالت و وسیلۀ کرامت امّت و بهار اهل زمان و بلندی مرتبت یاران و شرف هواخواهان خود قرار داد.

غلبه بر گردنکشان

أرْسَلَهُ بِالضِّیاءِ و قَدَّمَهُ فِی الْاِصْطِفاءِ، فَرَتَقَ بِهِ الْمَفاتِقَ و ساوَرَ بِهِ الْمُغالِبَ، وَذَلَّلَ بِهِ الصُّعُوبَةَ و سَهَّلَ بِهِ الْحُزونَةَ، حَتّی سَرَّحَ الضَّلالَ عَنْ یَمینٍ و شِمالٍ. (2)

او را با نور فرستاد، در برگزیدگی بر همگان پیشی داد، رخنه ها را به وسیلۀ او به هم بست و به وجود او بر گردنکشان پیروز شد، به او مشکل را آسان و ناهمواری را هموار ساخت، تا جبهۀ گمراهی را از راست و چپ دور گردانید.

ص:360


1- (1) - نهج البلاغه: خطبۀ 189. [1]
2- (2) - نهج البلاغه: خطبۀ 204. [2]

ما به دست تو داده ایم عنان گر همه تیر می زنیّ و سِنان

قیمت وصل تو نداند کس یک سر موی توست هر دو جهان

کس میان من و میان تو نیست سرّ ما از دو عالم است نهان

من نکردم ز دل فراموشت گر تو یادم نمی کنی به زبان

آنچه هجر تو کرد با دل من با گلستان نکرد باد خزان

در فراق تو روی و دیدۀ ما گل زرد است و چشمه های روان

می کشیم انتظار موکب تو که نثارت کنیم نقد روان

چهرۀ زرد و اشک سرخ عماد دعوی عشق می کنند بیان

(عماد فقیه کاشانی)

در اینجا به شرح و تفسیر و توضیح و تحلیل جملۀ اوّل دعای دوم «صحیفه» پایان می دهم و به کمک حضرت محبوب به فرازهای دیگر دعا می پردازم.

ص:361

[«2»فَخَتَمَ بِنَا عَلَی جَمِیعِ مَنْ ذَرَأَ وَجَعَلَنَا شُهَدَاءَ عَلَی مَنْ جَحَدَ وَکَثَّرَنَا بِمَنِّهِ عَلَی مَنْ قَلَّ]

خدای توانا، ما را بر همه امّت هایی که آفرید، خاتم قرار داد و بر همه منکران حق و حقیقت گواه گرفت و با نیکی و احسانش، ما را بر آنان که اندک بودند، فزونی بخشید.

نگین امّت ها

اشاره

قلوبی که ریشه و اساس عقایدش توحید و معاد و قرآن و نفوسی که بنیان و ریشۀ اخلاقش، آیات اخلاقی قرآن و اعضای بدنی که حرکاتش مطابق با فرمان های کتاب خداست، صاحبان آن قلوب و نفوس و اعضا که به حق امّت محمّد و پیرو حقیقی آن حضرتند بر تمام جهانیان گواه و شاهد عقاید حقّه و اخلاق حسنه و اعمال صالحه اند.

یک مؤمن در مسائل اعتقادی و در جهات اخلاقی و در زمینه های عملی چنانکه قرآن مجید و رسول خدا و ائمّۀ هدی خواسته اند باید حجّت و شاهد و گواه و دلیل سایر امم باشد، امّت ها و آنان که در غیر مذهب اسلامند باید با دیدن یک فرد مؤمن به اسلام به درک عظمت حق و اخلاق و ایمان و رفتار پیامبر و ائمّه نایل شوند.

در مهم ترین کتب حدیث از حضرت صادق علیه السلام رسیده:

کُونُوا دُعاةً لِلنّاسِ بِغَیْرِ ألْسِنَتِکُمْ، لِیَرَوْا مِنْکُمُ الْوَرَعَ وَالْاِجْتِهادَ وَالصَّلاةَ

ص:362

وَالْخَیْرَ، فَإنَّ ذلِکَ داعِیَةٌ. (1)

با اعمال خود دعوت کنندۀ به حق باشید، سایرین باید از شما، پاکدامنی و پارسایی و کوشش در راه اللّه در تمام زمینه ها و نماز و هر کار خیری را مشاهده کنند، که این اعمال و اخلاق و ایمان واعتقاد راهبر دیگران به سوی صراط مستقیم حقّ است.

صفوان بن یحیی یکی از بزرگانی است که مصداق بارز این حدیث می باشد که در ذیل، منزلت این شخصیت کم نظیر می آید:

منزلت صفوان بن یحیی

دربارۀ صفوان بن یحیی که حقاًّ شاهد و گواه بر دیگران بود، در کتب معتبر رجالی آمده:

1 - از اصحاب حضرت موسی بن جعفر و حضرت رضا و جواد الأئمّه علیهم السلام بود به نحوی که از آن منابع الهی بهترین بهرۀ ایمانی و تربیتی و اخلاقی را می گرفت.

2 - نزد حضرت رضا علیه السلام دارای منزلت و کرامت و شرافت بود.

3 - در امور دین و دنیا وکیل حضرت رضا علیه السلام و حضرت جواد علیه السلام بود.

4 - موثَّق ترین و عابدترین مردم روزگارش بود.

5 - در زهد و بندگی حق دارای منزلتی عظیم بود.

6 - جماعت واقفیّه مال بسیاری برای او بردند تا با آنان همراه شود، او با کمال شجاعت و به علّت ایمان بالا آنها را طرد کرد.

ص:363


1- (1) - بحار الأنوار: 303/67، باب 57 ، حدیث 13؛ [1]الکافی: 78/2، حدیث 14. [2]

7 - با عبداللّه بن جندب و علیّ بن نعمان در بیت اللّه قرار گذاشتند هر کدام از دنیا رفتند دیگری هر اندازه عمر کرد بجای از دنیا رفته ادای زکات و روزه و نماز کند. آن دو نفر از دنیا رفتند و صفوان شبانه روز صد و پنجاه رکعت نماز برای خود و آن دو بجا می آورد و سه زکات هر سال در راه خدا می داد.

8 - در سفر حج یکی از همسایگانش پولی به او داد که در کوفه به زن و فرزندش برساند، گفت: صبر کن، آنگاه پیش شتردار رفت و فرمود: این مقدار پول به بار من اضافه می شود آیا راضی هستی ببرم؟!

9 - صفوان در مدینه از دنیا رفت حضرت جواد علیه السلام کفن مخصوص خود و حنوطش را برای کفن و دفن او فرستاد. (1)

کسی کو غم عشق جانان نداشت چو زنده نفس می زد و جان نداشت

گدای توام ای توانگر به حُسن چنین مملکت هیچ سلطان نداشت

تویی آن شفایی که بیمار دل بجز درد تو هیچ درمان نداشت

دلی را که اندوه تو جمع کرد غم هر دو کَوْنش پریشان نداشت

مرو بی محبّت که مفتیّ عشق چنین مؤمنی را مسلمان نداشت

(سیف فرغانی)

مؤمن واقعی در قرآن

اشاره

قرآن مجید چهرۀ با عظمت مؤمن را این گونه تصویر می کند:

إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذَا ذُکِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِیمَاناً وَعَلی رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ * الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلوةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُونَ * أُوْلئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً لَهُمْ دَرَجَاتٌ عِندَ رَبِّهِمْ وَمَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ کَرِیمٌ » (2)

ص:364


1- (1) - اختیار معرفة الرجال: 792/2.
2- (2) - انفال (8) : 2 - 4. [1]

مؤمنان، فقط کسانی هستند که چون یاد خدا شود، دل هایشان ترسان می شود، وهنگامی که آیات او بر آنان خوانده شود بر ایمانشان می افزاید و بر پروردگارشان توکل می کنند. * هم آنان که نماز را برپا می دارند و ازآنچه به آنان روزی داده ایم، انفاق می کنند. * مؤمنان واقعی و حقیقی فقط آنانند، برای ایشان نزد پروردگارشان درجاتی بالا و آمرزش و رزق نیکو و فراوانی است.

إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیِّةِ * جَزَاؤُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَداً رَضِیَ اللّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ ذلِکَ لِمَنْ خَشِیَ رَبَّهُ » (1)

مسلماً کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام داده اند، اینانند که بهترین مخلوقاتند. * پاداششان نزد پروردگارشان بهشت های پاینده ای است که از زیرِ [ درختانِ ] آن نهرها جاری است، در آنها جاودانه اند، خدا از آنان خشنود است و آنان هم از خدا خشنودند ؛ این [ پاداش ] برای کسی است که از پروردگارش بترسد.

در بارۀ مسلمان مطیع در قرآن مجید فرموده:

وَمَن یُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِم مِنَ النَّبِیِّینَ وَالصِّدِّیقِینَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِینَ وَحَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقاً » (2)

و کسانی که از خدا و پیامبر اطاعت کنند، در زمرۀ کسانی از پیامبران و صدّیقان و شهیدان و شایستگان خواهند بود که خدا به آنان نعمت [ ایمان، اخلاق و عمل صالح ] داده ؛ و اینان نیکو رفیقانی هستند.

ص:365


1- (1) - بیّنه (98) : 7 - 8. [1]
2- (2) - نساء (4) : 69. [2]

شاهد و گواه بر امت ها

قرآن مجید در آیات زیر اصرار دارد شما امّت باید در عقاید و اخلاق و اعمال، شاهد و گواه بر امّت ها باشید و شاهد شدن جز در سایۀ پیروی از قرآن و پیامبر صلی الله علیه و آله در همۀ شئون حیات میسّر نیست.

وَکَذلِکَ جَعَلْنَاکُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَکُونُوا شُهَدَاءَ عَلَی النَّاسِ وَیَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیداً » (1)

و همان گونه [ که شما را به راه راست هدایت کردیم ] شما را امتی میانه [ ومعتدل و پیراسته از افراط و تفریط ] قرار دادیم تا [ در ایمان، عمل، درستی و راستی ] بر مردم گواه باشید و پیامبر هم گواه بر شما باشد.

لِیَکُونَ الرَّسُولُ شَهِیداً عَلَیْکُمْ وَتَکُونُوا شُهَدَاءَ عَلَی النَّاسِ » (2)

تا پیامبر گواه بر شما باشد و شما هم گواه بر مردم باشید.

در پاره ای از روایات لفظ شهدا را به ائمّۀ معصومین علیهم السلام ترجمه کرده اند و بعضی از مفسّران حقیقت این گونه آیات را مربوط به قیامت دانسته اند، به این معنی که این امّت شاهد و گواه بر اعمال آدمیان در قیامت اند، که این دو معنا منافات با معنای اوّل ندارد.

« وَکَثَّرَنا بِمَنِّهِ عَلی مَنْ قَلَّ »

از آن جا که در خزانۀ آفرینش گوهری گران بهاتر از اسلام نیست، اسلامی که عبارت از عقاید حقّه و حسنات اخلاقی و اعمال نیکوست و به توسّط رسالت ختم انبیا وولایت ائمّۀ معصومین علیهم السلام در کمال و جامعیّت خاصّ خودش ظهور کرد که:

ص:366


1- (1) - بقره (2) : 143. [1]
2- (2) - حج (22) : 78. [2]

الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلاَمَ دِیناً » (1)

امروز [ با نصبِ علی بن ابی طالب علیه السلام به ولایت، امامت، حکومت و فرمانروایی بر امت ] دینتان را برای شما کامل و نعمتم را بر شما تمام کردم و اسلام را برایتان به عنوان دین پسندیدم.

این گوهر با تمام حیثیّتش در وجود هر کس تجلّی کند ارزشش همان ارزش اسلام می شود.

مؤمن واقعی در روایات

در این که باید مؤمن برای همگان اسوه و شاهد باشد روایتی از امام صادق علیه السلام به ما رسیده که می فرماید:

امام صادق علیه السلام می فرماید:

لَیْسَ مِنْ شیعَتِنا مَنْ قالَ بِلِسانِهِ وَخالَفَنا فی أعْمالِنا وَآثارِنا وَلکِنْ شیعَتُنا مَنْ وافَقَنا بِلِسانِه وَقَلْبِهِ وَاتَّبَعَ آثارَنا وَعَمِلَ بِأعْمالِنا، اولئکَ شیعَتُنا. (2)

آن کس که به زبان می گوید شیعه ام ولی عملاً مخالف اعمال و آثار ماست شیعه نیست. شیعه کسی است که با زبان و دل موافق ما باشد و از ما پیروی نموده و برابر با کردار ما عمل کند،که اینانند شیعیان ما.

عَمْرو بن سعید به حضرت صادق علیه السلام عرضه داشت: به من وصیّتی کن؟ حضرت فرمود:

ص:367


1- (1) - مائده (5) : 3. [1]
2- (2) - بحار الأنوار: 164/65، باب 19، حدیث 13؛ [2]مشکاة الأنوار: 70. [3]

تو را به تقوا و پاکدامنی و کوشش در راه حق سفارش می کنم،بدانکه کوشش بی ورع سودی ندارد. (1)در حدیث قدسی آمده:

أوْحَی اللّهُ عَزَّوَجَلَّ إلی موُسی علیه السلام أن یا موسی ! ماخَلَقْتُ خَلْقاً أحَبَّ إلَیَّ مِنْ عَبْدِیَ الْمُؤْمِنِ. (2)

به موسی وحی شد : ای موسی ! مخلوقی محبوب تر ازبندۀ مؤمن نیافریده ام.

و در حدیث مهمّی از حضرت رضا علیه السلام به نقل از پدران بزرگوارش از رسول خدا صلی الله علیه و آله آمده:

مَثَلُ الْمؤْمِنِ عِنْدَ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ کَمَثَلِ مَلَکٍ مُقَرَّبٍ وَإنَّ الْمُؤْمِنَ عِنْدَ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ أعْظَمُ مِنْ ذلِکَ. (3)

مؤمن در نزد خداوند همانند ملک مقرَّب است و بلکه مؤمن در پیشگاه حق از ملک مقرّب هم عظیم تر است.

امام صادق علیه السلام می فرماید:

إنَّ الْمُؤْمِنَ أعْظَمُ حُرْمَةً مِنَ الْکَعْبَةِ. (4)

حرمت مؤمن از حرمت کعبه برتر است.

امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید:

وَفَضَّلَ حُرْمَةَ الْمُسْلِمِ عَلَی الْحُرَمِ کُلِّها. (5)

ص:368


1- (1) - الکافی: 78/2، حدیث 11؛ [1] بحار الأنوار: 301/67، باب 57، حدیث 10.
2- (2) - التوحید، شیخ صدوق: 405، باب 62، حدیث 13؛ الکافی: 61/2، حدیث 7. [2]
3- (3) - بحار الأنوار: 21/6، باب 20، حدیث 15؛ [3]وسائل الشیعة: 75/16، باب 86، حدیث 21021. [4]
4- (4) - بحار الأنوار: 16/65، باب 15، حدیث 20؛ [5] الخصال: 27/1، حدیث 95.
5- (5) - نهج البلاغه: خطبۀ 166. [6]

و حرمت مسلمان را بر آنچه دارای حرمت است برتری داد.

در هر صورت چهرۀ با عظمت مؤمن در آیات قرآن و روایات ترسیم شده که شما می توانید برای تحقق بیشتر به آن آیات و روایات در کتب حدیثی مراجعه کنید؛ زیرا این جزوه گنجایش ذکر آن همه آیات و روایات را ندارد.

ص:369

[«3»اَللَّهُمَّ فَصَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ أَمِینِکَ عَلَی وَحْیِکَ وَنَجِیبِکَ مِنْ خَلْقِکَ وَصَفِیِّکَ مِنْ عِبَادِکَ إِمَامِ الرَّحْمَةِ وَقَائِدِ الْخَیْرِ وَمِفْتَاحِ الْبَرَکَةِ]

خدایا بر محمّد درود فرست، آن وجود مبارکی که امین بر وحیت و گزیدۀ از مخلوقاتت و انتخاب شدۀ از بندگان توست و او پیشوای رحمت و قافله سالار خوبی و کلید برکت است.

صفات برجستۀ گل سر سبد آفرینش

اشاره

حضرت در فرازهای این دعا به صفات برجسته پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله برای مقام نبوت اشاره دارد.

امانتداری در وحی

از نام های پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله امین است که برگرفته از کلمۀ امانت و ادای آن و راستی در وعده است. و عرب قبل از بعثت پیامبر به خاطر مشاهده امانت داری از ایشان و ایمنی از خلاف و دروغ او را امین می گفتند.

به همین جهت جبرئیل هم در قرآن، امین خوانده شده است و پیامبر هم به این مقام افتخار می کند. آنجا که خداوند فرمود:

ص:370

ذِی قُوَّةٍ عِندَ ذِی الْعَرْشِ مَکِینٍ * مُطَاعٍ ثَمَّ أَمِینٍ » (1)

نیرومندی که نزد صاحب عرش دارای مقام و منزلت است ؛ * آنجا مورد اطاعت [ فرشتگان ] و امین است.

هنگامی که آیه وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعَالَمِینَ » (2)نازل شد، رسول خدا صلی الله علیه و آله به جبرئیل فرمود: آیا از این رحمت هم چیزی نصیب تو شد؟ عرض کرد: بلی، من از عاقبت امر خود می ترسیدم ولی من به تو ایمن شدم؛ آنچه را که خداوند بر من ثنا گفته است به آیۀ:

ذِی قُوَّةٍ عِندَ ذِی الْعَرْشِ مَکِینٍ * مُطَاعٍ ثَمَّ أَمِینٍ » (3)

نیرومندی که نزد صاحب عرش دارای مقام و منزلت است ؛ * آنجا مورد اطاعت [ فرشتگان ] و امین است.

و همچنین رسول اللّه صلی الله علیه و آله فرمود:

همانا من رحمتِ هدایت شده ام. (4)در حقیقت آیۀ فوق تضمینی بود که جایگاه رسول خدا صلی الله علیه و آله در بارگاه الهی رفیع است و نفوذ و قدرتش همواره محفوظ خواهد ماند. رسول اکرم صلی الله علیه و آله به جهت فضیلت مقام امانت داری در زمین و آسمان توفیق رسالت یافت تا شب معراج دربارگاه خاص حق از رسول وحی او یعنی جبرئیل هم گذر نمود و به «قاب قوسین» رسید.

ص:371


1- (1) - تکویر (81) : 20 - 21. [1]
2- (2) - انبیاء (21) : 107. [2]
3- (3) - تکویر (81) : 20 - 21. [3]
4- (4) - بحار الأنوار: 306/16، باب 11؛ مجمع البیان فی تفسیر القرآن: 121/7، [4]ذیل آیۀ 107 سورۀ انبیاء. [5]

پس خدای تعالی وحی را از عالم غیب به حضرت عطا فرمود و در قلب و جان پاک و نورانی او قرار داد و به طور امانت در اختیارش گذاشت که به وسیلۀ آن آدمیان را هدایت کند. پس نیکوست که رسالت وحی را به سرانجام آن برساند. در غیر این صورت امانت را ادا نکرده است.

حقیقت وحی

اشاره

« وحی در لغت به معنای اشاره، رساله، کتاب، الهام، آنچه به دیگری داده شود تا از آن آگاه گردد. ولی در اصطلاح به دستورهای آشکار حق به انبیا و رسولان که از راه های گوناگون در خواب و بیداری با واسطه فرشته یا بی واسطۀ رسانده می شود؛ اطلاق می گردد.

مراد از امین وحی این است که پیامبر حق، توانایی آنچه تکلیف به او شده را داشته باشد که در قلب و ذهن خود حفظ کند و با حکمت الهی و استعداد ذاتی، اسرار دانش و حکمت را نگه داری کند پس وحی که امانت مهم رسالت است ویژۀ افراد برگزیده خداوند است. این گونه امانت ها بر همه عالم عرضه شده ولی تنها انسان پذیرفت و تا پایان حیات هستی این امانتداری از رسولان به ائمه اطهار علیهم السلام رسیده و ادامه می یابد.

پیامبر اسلام برای مأموریت وحی و ارشاد آدمیان، امین شمرده شد تا بتواند برنامه های حق تعالی را اجرا کند.» (1)

اصطفا و نجابت و امانتداری پیامبر گرامی اسلام در روایات

نجیب به معنای آنچه که در ذات خوب و نفیس باشد و یا دارای هوشیاری و دانایی هم باشد ولی صفی به معنای مُصطفی و گزینش شدۀ دیگری است. و به معنای حبیب هم آمده است.

ص:372


1- (1) - ریاض السالکین: 454/1 - 455.

محمد مصطفی صلی الله علیه و آله ، برگزیده ای حقیقی بود که خود بر این مطلب گواه است؛ که فرمود:

أَمَا وَاللّهِ إِنّی لَأَمینٌ فِی السَّماءِ وَأَمینٌ فِی الأَرْضِ. (1)

هان! به خدا قسم که من در آسمان امین هستم و در زمین نیز أمینم.

و آنگاه که یار و وصی او ، او را می ستاید و می فرماید:

فَهُوَ أَمینُکَ الْمَأْمُونُ ، وَخازِنُ عِلْمِکَ المَخْزُونِ ، وَشَهیدُکَ یَوْمَ الدِّینِ ، وَبَعیثُکَ بِالْحَقِّ ، وَرَسُولُکَ الَی الْخَلْقِ. (2)

او امین درستکار تو، خزانه دار دانش سرّی ات، و شاهد تو در روز قیامت، و برانگیخته ات به حقّ، و فرستاده ات به سوی خلق است.

ابن ابی الحدید در شرح جمله اول گفته است:

«أَمینک المأمون» یعنی امین بر وحی توست و مأمون یکی از القاب رسول اللّه صلی الله علیه و آله است. (3)امانتداری نزد ایشان اهمیت زیادی دارد که امّت را به شدّت از خیانت در امانت نهی می کند و می فرماید:

مَنْ خانَ أَمانَةً فِی الدُّنیا وَلَمْ یَرُدَّها إلی أهلِها ثُمَّ أَدْرَکَهُ الْمَوْتُ ماتَ عَلی غَیْرِ مِلَّتی وَیَلْقی اللّهُ وَهُوَ عَلَیْهِ غَضْبانٌ. (4)

فرمود : کسی که در دنیا به امانتی خیانت کند و آن را به صاحبش برنگرداند و

ص:373


1- (1) - کنز العمال: 413/11، حدیث 31937؛ مجمع الزوائد: 126/4.
2- (2) - نهج البلاغه: خطبۀ 71. [1]
3- (3) - شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید: 141/6. [2]
4- (4) - بحار الأنوار: 171/72، باب 58، حدیث 3؛ [3]وسائل الشیعة: 78/19، باب 3، حدیث 24194؛ [4]الأمالی، شیخ صدوق: 429. [5]

بمیرد بر دین من نمرده است و با خدا دیدار کند در حالی که بر او خشمگین است.

معنای فرمایش حضرت این است که: هر کس وفا در امانت و عهد ندارد؛ دین و ایمان ندارد، پس ردّ امانت واجب است. و این یک حکم شرعی الزامی است نه دستور اخلاقی و آدابی.

با همۀ این اوصاف، حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله از میان تمام بندگان حق با فضایل و درجات ذاتی و اخلاقی برگزیده شد و تمام ابزار رسالت پیام به وی سپرده گردید.

حضرت رضا علیه السلام در این زمینه فرمود:

إنَّ الْعَبْدَ اذا اخْتارَهُ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ لِاُمورِ عِبادِهِ شَرَحَ صَدْرَهُ لِذلکَ وَ أوْدَعَ قَلْبَهُ یَنابِیعَ الحِکْمَةِ وألْهَمَهُ العِلْمَ إلهاماً، فَلَمْ یَعْیَ بَعْدَهُ بِجَوابٍ وَلا یُحَیَّرُ فیهِ عَنِ الصَّوابِ. (1)

هرگاه خداوند عزّوجل بنده ای را برای ادارۀ امور بندگانش برگزیند برای این امور به او شرح صدر عطا کند. چشمه های حکمت را در دلش جاری سازد و به او علم الهام نماید که از آن پس از هیچ پاسخی در نماند و در یافتن راه درست سرگشته نشود.

رسالت پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله

آری، محمّد صلی الله علیه و آله امین وحی بود، یعنی قوانین و مقرّرات و حلال و حرام خدا را در طول بیست و سه سالی که به عنوان رسول در بین مردم بود بدون کم و زیاد و تغییر و تبدیل، به مردم رساند.

در سفر حجّة الوداع در روز عید قربان در مسجد خَیْف در مقدّمۀ یک سخنرانی

ص:374


1- (1) - معانی الأخبار: 101، حدیث 2؛ الکافی: 202/1، حدیث 1. [1]

مهم فرمود:

«خداوندا ! تو را به شهادت می طلبم که آنچه مردم را به بهشت نزدیک می کرد و از عذاب تو دور می نمود من برای مردم بیان کردم.» (1)قرآن مجید به او دستور داد به مردم بگو:

وَأُوحِیَ إِلَیَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنذِرَکُم بِهِ وَمَن بَلَغَ » (2)

و این قرآن [ که گواهی خدا بر حقّانیّت نبوّت من است] به من وحی شده تا به وسیلۀ آن شما و هر کس را که این قرآن به او می رسد بیم دهم.

رسالت پیامبر صلی الله علیه و آله درباره امیرالمؤمنین علیه السلام

یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِن رَبِّکَ وَإِن لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللّهَ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الْکَافِرِینَ » (3)

ای پیامبر ! آنچه از سوی پروردگارت [ دربارۀ ولایت و رهبری علی بن أبی طالب امیرالمؤمنین علیه السلام ] بر تو نازل شده ابلاغ کن ؛ و اگر انجام ندهی پیام خدا را نرسانده ای. و خدا تو را از [ آسیب و گزند ] مردم نگه می دارد ؛ قطعاً خدا گروه کافران را هدایت نمی کند.

به اجماع مفسّران و اجماع اهل حدیث در صدها کتاب معتبر، آیۀ شریفه در اعلام خلافت و ولایت حضرت مولی الموحدّین امیر المؤمنین نازل شده؛ و با این که در ابلاغ آن احتمال هر گونه خطری حتّی خطر جانی برای رسول عزیز اسلام می رفت ولی امین وحی، در محلّ غدیر خم در برابر هزاران نفر علی علیه السلام را بر اساس

ص:375


1- (1) - الکافی: 74/2، حدیث 2؛ [1] المحاسن: 278/1، باب 39، حدیث 399؛ وسائل الشیعة: 45/17، باب 12، حدیث 21939.
2- (2) - انعام (6) : 19. [2]
3- (3) - مائده (5) : 67. [3]

دستور آیه به خلافت و جانشینی خود معرّفی فرمود و در ضمن معرّفی امام، آن جملات زیبا و ملکوتی را به مردم القا کرد:

مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ و فَعَلیٌّ مَوْلاهُ. اللّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ و عادِ مَنْ عاداهُ، وَانْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ، وَاخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ. (1)

هر که من مولای اویم، پس عل مولای اوست. خداوندا دوست او را دوست و دشمن او را دشمن بدار، یاور او را یاری کن و هر که او را تنها گذارد و دست از یاری او بردارد تنهایش گذار و دست از یاریش بردار.

الَّذِینَ یُبَلِّغُونَ رِسَالاَتِ اللّهِ وَیَخْشَوْنَهُ وَلاَ یَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللّهَ وَکَفَی بِاللّهِ حَسِیباً » (2)

[ آری، این روش خداست دربارۀ ] آنان که همواره پیامهای خدا را به مردم می رسانند و از [ عظمت و مقام ] او می ترسند و از هیچ کس جز او واهمه ندارند و برای حسابرسی [ کار با ارزش اینان ]خدا کافی است.

ابلاغ دین

محمّد صلی الله علیه و آله در تمام جهات تبلیغ یعنی تبلیغ زبانی، اخلاقی، عملی و تربیتی، مصداق اکمل و اتمّ این آیۀ شریفه بود:

وَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا عَلَیْکَ الْبَلاَغُ وَاللّهُ بَصِیرٌ بِالْعِبَادِ » (3)

و اگر روی گرداندند [ برتو دشوار و سخت نیاید ] که آنچه بر عهدۀ توست فقط ابلاغ [ پیام خدا ] ست.

ص:376


1- (1) - بحار الأنوار: 103/23، باب 6، حدیث 11؛ [1]الکافی: 295/1، حدیث 3؛ [2]کشف الغمة: 255/1. [3]
2- (2) - احزاب (33) : 39. [4]
3- (3) - آل عمران (3) : 20. [5]

وجود مقدّس محمّد صلی الله علیه و آله تبلیغش همراه منطق و استدلال و برهان بود و جای عذری برای احدی باقی نمی گذاشت. در عین حال، دنیاپرستان و مادّیگران و شهوترانان و عدّه ای از یهود و نصاری از سر کینه و خشم و عداوت و دشمنی از وی روی می گرداندند، ولی آن جناب که امین وحی حق بود از تبلیغ دست بر نمی داشت و احکام الهیّه و معارف ملکوتیّه و مسائل ربانیّه را بی کم و زیاد در اختیار گمراهان می گذاشت.

محمّد صلی الله علیه و آله به خاطر اخلاصش و عبادتش و حکمت و علمش، صبر و تقوایش و صلاح و احسانش، صدق و سخایش، کرم و وفایش، عقل و درایتش، ایمان و اخلاقش، شخصیّت و کرامتش، بصیرت و بینشش، و رأفت و رحمتش، نسب و اصالتش، قلب و روحش، جود و سخایش، خشوع و تواضعش، صفا و طهارتش، حلم و بردباریش و بندگی و نبوّتش، نجیب و صفیّ حضرت حق بود و احدی از خلق خدا اعم از جنّ و انس و ملائکه به پایۀ او نبود.

دوست ، سلطان و دل ولایت اوست خرّم آن دل که در حمایت اوست

هر که را دل به عشق اوست گرو از ازل تا ابد ولایت اوست

پس نماند ز سابقان در راه هر که را پیش رو هدایت اوست

عرش بر آستانش سر بنهد هر که را تکیه بر عنایت اوست

در دو عالم ز کس ندارد خوف هر که در مأمن رعایت اوست

سیف فرغانی ار سخن شنود اندکی زین نمط کفایت اوست

(سیف فرغانی)

امام رحمت

اشاره

محمّد صلی الله علیه و آله در میان خلق، رحمت خدا و مبشّر رحمت حضرت محبوب در بین مردم بود.

ص:377

قرآن مجید از طرفی پیامبر را، رحمت معرّفی کرد و فرمود:

وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعَالَمِینَ » (1)

و تو را جز رحمتی برای جهانیان نفرستادیم.

از طرف دیگر او را بشارت دهنده به رحمت خطاب کرد:

وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا مُبَشِّراً وَنَذِیراً » (2)

و تو را جز مژده رسان و بیم دهنده نفرستادیم.

او رحمت خدا بود، قرآن و بیان و دستورهایش جهت تأمین سعادت دنیا و آخرت، رحمت حق بود.

حیات طیّبه در دنیا - یعنی حیاتی که از دستبرد هوا و هوس و شیطان و طاغوت و بغی و تجاوز دور است - رحمت خداست که محصول پیروی از آن حضرت است و نیز بهشت و رضوانی که اکبر از بهشت است و جز با اطاعت از رسول به آن نمی توان رسید، رحمت الهی است؛ و این همه معلول رسالت محمّد صلی الله علیه و آله است، پس رسول اسلام صلی الله علیه و آله عین رحمت حضرت ربّ العزّه در میان همۀ مردم است و در یک کلمه به قول حضرت زین العابدین علیه السلام :

محمّد صلی الله علیه و آله امام رحمت است.

آری، قرآن مجید و توضیحات رسول خدا نسبت به این کتاب آسمانی که پر ارزش ترین گوهر خزانۀ خلقت است و محمّد صلی الله علیه و آله مبلّغ آن بود رحمت خداست، رحمتی که به وسیلۀ رحمت بودن رسول اللّه، به مردم رسید.

رسیدن به رحمت حق در دنیا یعنی حیات طیّبه و رحمت حق در آیات یعنی بهشت و رِضْوانٌ مِنَ اللّه أکبر، جز از طریق اتّصال به قرآن که کتاب آسمانی

ص:378


1- (1) - انبیاء (21) : 107. [1]
2- (2) - اسراء (17) : 105. [2]

محمّد صلی الله علیه و آله و اتصّال به رسالت نبیّ اکرم و متابعت از دستورهای آن حضرت که رحمت خداست، میسّر نیست.

محمّد صلی الله علیه و آله چه از جهت وجودی، چه از حیث رسالت تجلّی گاه رحمت واسعۀ الهیّه است.

نبوّت به او ختم شد، دین به سبب رسالت او به کمال رسید، نعمت معنوی حق در پرتو وجود او به اتمام رسید، به اسلام محمّدی برای تأمین خیر دنیا و آخرت مردم رضایت داده شد و قرآن از برکت قلب الهی او برای هدایت مردم نازل گردید، این همه معانی و مفاهیم و مصادیق رحمت است که محمّد صلی الله علیه و آله ، رحمت است.

رحمت در قرآن مجید

اکنون به شرح ماجرای رحمت از طریق آیات قرآن مجید توجّه نمائید:

رحمت خاصّ حق که تجلّی رحیمیّت حضرت اوست در دنیا به صورت قوانین و مقرّرات و در چهرۀ عمل به صورت اخلاق حسنه و اعمال صالحه و نتیجۀ آن امنیّت باطن و ظاهر است و در آخرت به قیافۀ بهشت و به صورت رِضْوانٌ مِنَ اللّه أکبر می باشد و منادی و زمینه ساز این همه برای عالم انسانیّت، محمّد صلی الله علیه و آله است.

احدی از مردم جهان جز با عمل به قوانین حق و پیروی از محمّد صلی الله علیه و آله ، به رحمت رحیمیّه حق در دنیا و آخرت نمی رسد.

آیاتی که رحمت رحیمیّه را مطرح می کند آیاتی است که یا حاوی مقرّرات و دستورها و حلال و حرام حق و فضایل اخلاقی و عقاید حقّه است، یا بیانگر چهرۀ مؤمن و مسلم و محسن که آراسته به واقعیّت ها و حقایق دینیّه و ملکوتیّه اند.

وَأَطِیعُوا اللّهَ وَالرَّسُولَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ» (1)

ص:379


1- (1) - آل عمران (3) : 132. [1]

و از خدا و پیامبر فرمان برید تا مورد رحمت قرار گیرید.

بندگی فخر من است ار تو خریدار منی در بهشتم که تو در هر دو جهان یار منی

دوش گفتی که غم بیهده تا چند خوری من چرا غم خورم اکنون که تو غمخوار منی

تو شفای همه رنجیّ و طبیب همه کس نتوان گفت که درد دل بیمار منی

دل به مهر تو سپردم نه به دستت دادم نا نگردد کسی آگه که تو دلدار منی

(عماد فقیه کرمانی)

وَهذَا کِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ مُبَارَکٌ فَاتَّبِعُوهُ وَاتَّقُوا لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ » (1)

و این [ قرآن ] کتابی پرفایده است که ما آن را نازل کردیم پس آن را پیروی کنید و [ از مخالفت با آن ] بپرهیزید تا مشمول رحمت شوید.

وَإِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ » (2)

و هنگامی که قرآن خوانده شود، به آن گوش فرا دهید و سکوت کنید تا مشمول رحمت شوید.

وَأَقِیمُوا الصَّلوةَ وَآتُوا الزَّکوةَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ » (3)

و نماز را برپا دارید و زکات را بپردازید و این پیامبر را اطاعت کنید تا مورد رحمت قرار گیرید.

إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَیْنَ أَخَوَیْکُمْ وَاتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّکُمْ

ص:380


1- (1) - انعام (6) : 155. [1]
2- (2) - اعراف (7) : 204. [2]
3- (3) - نور (24) : 56. [3]

تُرْحَمُونَ » (1)

جز این نیست که همۀ مؤمنان با هم برادرند ؛ بنابراین [ در همۀ نزاع ها و اختلافات ] میان برادرانتان صلح و آشتی برقرار کنید و از خدا پروا نمایید که مورد رحمت قرار گیرید.

الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قَالُوا إِنَّا للّهِ ِ وإِنّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ * أُولئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَوَاتٌ مِن رَبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ وَأُولئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ » (2)

همان کسانی که چون بلا و آسیبی به آنان رسد گویند : ما مملوک خداییم و یقیناً به سوی او بازمی گردیم. * آنانند که درودها و رحمتی از سوی پروردگارشان بر آنان است و آنانند که هدایت یافته اند.

إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَالَّذِینَ هَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ أُولئِکَ یَرْجُونَ رَحْمَةَ اللّهِ وَاللّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ » (3)

یقیناً کسانی که ایمان آورده و آنان که هجرت کرده و در راه خدا به جهاد برخاستند، به رحمت خدا امید دارند ؛ و خدا بسیار آمرزنده و مهربان است.

فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا بِاللّهِ وَاعْتَصَمُوا بِهِ فَسَیُدْخِلُهُمْ فِی رَحْمَةٍ مِنْهُ وَفَضْلٍ وَیَهْدِیهِمْ إِلَیْهِ صِرَاطاً مُسْتَقِیماً » (4)

اما کسانی که به خدا ایمان آوردند و به او تمسّک جستند، به زودی آنان را در رحمت و فضلی از سوی خود درآورد و به راهی راست به سوی خود راهنمایی می کند.

فَقَدْ جَاءَکُم بَیِّنَةٌ مِن رَبِّکُمْ وَهُدیً وَرَحْمَةٌ » (5)

ص:381


1- (1) - حجرات (49) : 10. [1]
2- (2) - بقره (2) : 156 - 157. [2]
3- (3) - بقره (2) : 218. [3]
4- (4) - نساء (4) : 175. [4]
5- (5) - انعام (6) : 157. [5]

اینک برهانی آشکار و هدایت و رحمتی از سوی پروردگارتان برای شما آمد.

وَلَقَدْ جِئْنَاهُمْ بِکِتَابٍ فَصَّلْنَاهُ عَلَی عِلْمٍ هُدیً وَرَحْمَةً لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ » (1)

و برای آنان کتابی [ عظیم و با ارزش ] آوردیم که آن را از روی دانشی [ گسترده و دقیق ] بیان کردیم، در حالی که برای گروهی که ایمان آوردند، سراسر هدایت و رحمت است.

وَلاَ تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاَحِهَا وَادْعُوهُ خَوْفاً وَطَمَعاً إِنَّ رَحْمَةَ اللّهِ قَرِیبٌ مِنَ الْمُحْسِنِینَ » (2)

و در زمین پس از اصلاح آن [ به وسیلۀ رسالت پیامبران ] فساد مکنید و خدا را از روی بیم و امید بخوانید، که یقیناً رحمت خدا به نیکوکاران نزدیک است.

قُلْ إِنَّمَا أَتَّبِعُ مَایُوحَی إِلَیَّ مِن رَبِّی هذَا بَصَائِرُ مِن رَبِّکُمْ وَهُدیً وَرَحْمَةٌ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ » (3)

بگو : من فقط آنچه از سوی پروردگارم به من وحی می شود، پیروی می کنم.

این قرآن دلایلی روشن از سوی پروردگار شماست و برای گروهی که ایمان می آورند، سراسر هدایت و رحمت است.

یُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ وَرِضْوَانٍ وَجَنَّاتٍ لَهُمْ فِیهَا نَعِیمٌ مُقِیمٌ » (4)

پروردگارشان آنان را نزد خود به رحمت و خشنودی و بهشت هایی که برای

ص:382


1- (1) - اعراف (7) : 52. [1]
2- (2) - اعراف (7) : 56. [2]
3- (3) - اعراف (7) : 203. [3]
4- (4) - توبه (9) : 21. [4]

آنان در آنها نعمت های پایدار است، مژده می دهد.

یَا أیُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَتْکُم مَوْعِظَةٌ مِن رَبِّکُمْ وَشِفَاءٌ لِمَا فِی الصُّدُورِ وَهُدیً وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ * قُلْ بِفَضْلِ اللّهِ وَبِرَحْمَتِهِ فَبِذلِکَ فَلْیَفْرَحُوا هُوَ خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ » (1)

ای مردم ! یقیناً از سوی پروردگارتان برای شما پند وموعظه ای آمده و شفاست برای آنچه [ ازبیماری های اعتقادی و اخلاقی ] در سینه هاست و سراسر هدایت و رحمتی است برای مؤمنان. * بگو : [ این موعظه، دارو ، هدایت و رحمت ] به فضل و رحمت خداست، پس باید مؤمنان به آن شاد شوند که آن از همه ثروتی که جمع می کنند، بهتر است.

وَنَزَّلْنَا عَلَیْکَ الْکِتَابَ تِبْیَاناً لِکُلِّ شَیْ ءٍ وَهُدیً وَرَحْمَةً وَبُشْرَی لِلْمُسْلِمِینَ » (2)

و این کتاب را بر تو نازل کردیم که بیانگر هر چیزی و هدایت و رحمت ومژده ای برای تسلیم شدگان [ به فرمان های خدا ] ست.

فَلَوْلاَ فَضْلُ اللّهِ عَلَیْکُمْ وَرَحْمَتُهُ لَکُنْتُمْ مِنَ الْخَاسِرِینَ » (3)

و اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود، قطعاً از زیانکاران بودید.

وَلَوْلاَ فَضْلُ اللّهِ عَلَیْکُمْ وَرَحْمَتُهُ لَاتَّبَعْتُمُ الشَّیْطَانَ إِلَّا قَلِیلاً » (4)

و اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود، یقیناً همه شما جز اندکی، از شیطان پیروی می کردید.

فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَیُدْخِلُهُمْ رَبُّهُمْ فِی رَحْمَتِهِ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْمُبِینُ » (5)

ص:383


1- (1) - یونس (10) : 57 - 58. [1]
2- (2) - نحل (16) : 89. [2]
3- (3) - بقره (2) : 64. [3]
4- (4) - نساء (4) : 83. [4]
5- (5) - جاثیه (45) : 30. [5]

و اما کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام داده اند، پس پروردگارشان آنان را در رحمت خود درآورد ؛ این همان کامیابی آشکار است.

آری، این همه تجلّیِ رحمت و نتیجۀ ایمان و عمل صالح و بهشت و رضوان در روز قیامت، محصول نبوّت محمّد صلی الله علیه و آله است که وجود مقدّسش رحمت و به قول حضرت سجّاد علیه السلام امام رحمت است.

قائد الخیر یا راهبر نیکی

اشاره

رسول با کرامت اسلام صلی الله علیه و آله در تمام شئون حیات و زوایای زندگی، برای انسان و انسانیّت، قائد خیر و راهنمایی به سوی نیکی ها بود.

آن شخصیّت بی نظیر به وسیلۀ قرآن مجید هر برنامۀ خیری را به انسان نمایاند، و به توسّط اعمال و اخلاق و کلمات گهربارش خیر و نیکی را معنا کرد.

خواهندۀ خیر دنیا و آخرت جز در سایۀ پیروی از آن حضرت و فرهنگ ثمر بخشش، محال است به آنچه که طالب آن است برسد.

جهانیان پیش از بعثت و رسالت او ، از معنا و مفهوم خیر بی خبر بودند و آنچه را خیر می دانستند در حقیقت شرّ بود، آن مشعل پر فروغ هدایت مسئلۀ خیر و خوبی را به مردم تعلیم داد و از تمام انسان ها دعوت کرد که خود را در همۀ جوانب حیات به خیر بیارایند.

تعالیم حیات بخش نبیّ اسلام صلی الله علیه و آله نوری بود که در دل ظلمت درخشید و چراغی بود که در شب جهل بشر روشن شد.

بیداری مشرق زمین از برکت رسالت او بود و تمدّن جهانی، ریشه در نبوّت او

ص:384

دارد.

لازم است مسئلۀ خیر در این مقال از نظر قرآن و روایات را بررسی کرده تا بیش از پیش به مفهوم خیر که پیشاهنگ و راهنمایش رسول باعظمت حق بود، آشنا شویم.

خیر و نیکی در قرآن

قرآن مجید هر برنامه ای که به حقیقت به نفع انسان و خانواده و جامعه باشد و منتهی به ثواب آخرت گردد «خیر» می داند.

تقوا

وَلَوْ أَنَّهُمْ آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَمَثُوبَةٌ مِنْ عِنْدِ اللّهِ خَیْرٌ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ » (1)

و اگر آنان [ از روی حقیقت ] ایمان می آوردند و [ از سحر و جادو ] پرهیز می کردند، قطعاً پاداشی که از جانب خداست [ برای آنان ] بهتر بود، اگر می دانستند.

قرآن در این آیۀ شریفه ایمان و تقوا را منبع خیر می داند، خیری که عبارت از جزای ابدی خداوند برای اهل ایمان و تقواست.

وَتَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوَی وَاتَّقُونِ یَا أُولِی الْأَلْبَابِ » (2)

و به نفع خود توشه برگیرید که بهترین توشه، پرهیزکاری است و ای صاحبانِ خرد ! از من پروا کنید.

وَلِبَاسُ التَّقْوَی ذلِکَ خَیْرٌ » (3)

و لباس تقوا [ که انسان را از آلودگی های ظاهر و باطن بازمی دارد ] بهتر است.

ص:385


1- (1) - بقره (2) : 103. [1]
2- (2) - بقره (2) : 197. [2]
3- (3) - اعراف (7) : 26. [3]

وَلأَجْرُ الْآخِرَةِ خَیْرٌ لِلَّذِینَ آمَنُوا وَکَانُوا یَتَّقُونَ » (1)

و یقیناً پاداش آخرت برای کسانی که ایمان آورده اند وهمواره پرهیزکاری می کردند، بهتر است.

نماز و زکات

وَأَقِیمُوا الصَّلوةَ وَآتُوا الزَّکوةَ وَمَا تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ مِنْ خَیْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللّهِ إِنَّ اللّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ » (2)

و نماز را برپا دارید و زکات بپردازید و آنچه از کار نیک برای خود پیش فرستید آن را نزد خدا خواهید یافت. مسلماً خدا به آنچه انجام می دهید، بیناست.

که در این آیۀ کریمه، نماز و زکات را خیر دانسته است.

روزه

وَأَنْ تَصُومُوا خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ » (3)

و روزه گرفتن [ هر چند دشوار و سخت باشد ] اگر [ فضیلت و ثوابش را ] بدانید برای شما بهتر است.

از این آیه استفاده می شود، روزه برای انسان چه در جهت باطن چه در جهت ظاهر خیر است.

ص:386


1- (1) - یوسف (12) : 57. [1]
2- (2) - بقره (2) : 110. [2]
3- (3) - بقره (2) : 184. [3]

توجّه به یتیمان و تهیدستان

وَ یَسْأَلُونَکَ عَنِ الْیَتَامَی قُلْ إِصْلاَحٌ لَهُمْ خَیْرٌ وَإِن تُخَالِطُوهُمْ فَإِخْوَانُکُمْ » (1)

و از تو دربارۀ یتیمان می پرسند، بگو : اصلاح امور آنان بهتر است و اگر با آنان معاشرت کنید و امورتان را با امورشان بیامیزید [ کاری خداپسندانه است ] آنان برادر دینی شما هستند.

قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَمَغْفِرَةٌ خَیْرٌ مِن صَدَقَةٍ یَتْبَعُهَا أَذیً وَاللّهُ غَنِیٌّ حَلِیمٌ » (2)

گفتاری پسندیده [ در برابر تهیدستان ] و عفو [ ی کریمانه نسبت به خشم و بد زبانی مستمندان ] بهتر از بخششی است که دنبالش آزاری باشد و خدا بی نیاز و بردبار است.

إِن تُبْدُوا الصَّدَقَاتِ فَنِعِمَّا هِیَ وَإِن تُخْفُوهَا وَتُؤْتُوهَا الْفُقَرَاءَ فَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ » (3)

اگر صدقه ها را آشکار کنید، کاری نیکوست و اگر آنها را پنهان دارید و به تهیدستان دهید برای شما بهتر است ؛ و خدا [ به این سبب ] بخشی از گناهانتان را محو می کند ؛ و خدا به آنچه انجام می دهید، آگاه است.

گذشته از مال و دستگیری از تهیدستان و رسیدگی به آبروداران و مستمندان، از نظر قرآن مجید خیر است.

امر به معروف و نهی از منکر

وَلْتَکُن مِنکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلی الْخَیْرِ وَیَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ

ص:387


1- (1) - بقره (2) : 220. [1]
2- (2) - بقره (2) : 263. [2]
3- (3) - بقره (2) : 271. [3]

الْمُنْکَرِ وَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ » (1)

و باید از شما گروهی باشند که [ همه مردم را ] به سوی خیر [ اتحاد، اتفاق، الفت، برادری، مواسات و درستی ] دعوت نمایند و به کار شایسته و پسندیده وادارند و از کار ناپسند و زشت بازدارند ؛ و اینانند که یقیناً رستگارند.

عمل خیر

وَمَا یَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ فَلَن یُکْفَرُوهُ وَاللّهُ عَلِیمٌ بِالمُتَّقِینَ » (2)

و هر کار خیری انجام دهند، هرگز دربارۀ آن مورد ناسپاسی قرار نخواهند گرفت ؛ و خدا به تقواپیشگان داناست.

فَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ * وَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّاً یَرَهُ » (3)

پس هرکس هم وزن ذره ای نیکی کند، آن نیکی را ببیند. * و هرکس هم وزن ذره ای بدی کند، آن بدی را ببیند.

صبر

وَأَنْ تَصْبِرُوا خَیْرٌ لَکُمْ وَاللّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ » (4)

و شکیبایی کردن برای شما بهتر است ؛ و خدا بسیار آمرزنده و مهربان است.

اطاعت از خدا و پیامبر

یَاأَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ فَإِن

ص:388


1- (1) - آل عمران (3) : 104. [1]
2- (2) - آل عمران (3) : 115. [2]
3- (3) - زلزال (99) : 7 - 8. [3]
4- (4) - نساء (4) : 25. [4]

تَنَازَعْتُمْ فِی شَیْ ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللّهِ وَالرَّسُولِ إِن کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْیَومِ الآخِرِ ذلِکَ خَیْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِیلاً » (1)

ای اهل ایمان ! از خدا اطاعت کنید و [ نیز ] از پیامبر و صاحبان امر خودتان [ که امامان از اهل بیت اند و چون پیامبر دارای مقام عصمت می باشند ] اطاعت کنید. و اگر دربارۀ چیزی [ از احکام و امور مادی و معنوی و حکومت و جانشینی پس از پیامبر ] نزاع داشتید، آن را [ برای فیصله یافتنش ] اگر به خدا و روز قیامت ایمان دارید، به خدا و پیامبر ارجاع دهید ؛ این [ ارجاع دادن ] برای شما بهتر واز نظر عاقبت نیکوتر است.

توبه

فَإِن تُبْتُمْ فَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ » (2)

پس [ ای مشرکان ! ] اگر [ از پیمان شکنی و خیانت ] توبه کنید [ و مسلمان شوید ] برای شما بهتر است.

جهاد

انفِرُوا خِفَافاً وَثِقَالاً وَجَاهِدُوا بِأَمْوَالِکُمْ وَأَنْفُسِکُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِن کُنتُمْ تَعْلَمُونَ » (3)

با شتاب با تجهیزات سبک و سنگین [ و سواره، پیاده، پیر و جوان به سوی میدان نبرد ] بیرون روید و با اموال و جان هایتان در راه خدا جهاد کنید که اگر دانا [ یِ به حقایق ] باشید این برای شما بهتر است.

ص:389


1- (1) - نساء (4) : 59. [1]
2- (2) - توبه (9) : 3. [2]
3- (3) - توبه ( 9 ) : 41. [3]

ترازوی صحیح

وَإِلَی مَدْیَنَ أَخَاهُمْ شُعَیْباً قَالَ یَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ مَا لَکُم مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ وَلاَ تَنْقُصُوا الْمِکْیَالَ وَالْمِیزَانَ إِنِّی أَرَاکُم بِخَیْرٍ وَإِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُمْ عَذَابَ یَوْمٍ مُحِیطٍ » (1)

و به سوی [ مردم ] مَدین، برادرشان شعیب را [ فرستادیم. ] گفت : ای قوم من ! خدا را بپرستید، شما را جز او هیچ معبودی نیست ؛ و از پیمانه و ترازو مکاهید، همانا من شما را در توانگری و نعمت[ی که بی نیاز کننده از کم فروشی است ] می بینم و بر شما از عذاب روزی فراگیر بیمناکم.

وَأَوْفُوا الْکَیْلَ إِذَا کِلْتُمْ وَزِنُوا بِالْقِسْطَاسِ الْمُسْتَقِیمِ ذلِکَ خَیْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِیلاً » (2)

و هنگامی که [ جنسی را ] پیمانه می کنید، پیمانه را کامل بدهید و [ اجناس قابل وزن را ] با ترازوی درست و صحیح وزن کنید، این برای شما بهتر و فرجامش نیکوتر است.

باقیات الصالحات

الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِینَةُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَالْبَاقِیَاتُ الصَّالِحَاتُ خَیْرٌ عِندَ رَبِّکَ ثَواباً وَخَیْرٌ أَمَلاً » (3)

مال و فرزندان، آرایش و زیور زندگی دنیا هستند، ولی اعمال شایستۀ پایدار نزد پروردگارت از جهت پاداش بهتر و از لحاظ امید داشتن به آنها نیکوتر است.

ص:390


1- (1) - هود (11) : 84. [1]
2- (2) - اسراء (17) : 35. [2]
3- (3) - کهف (18) : 46. [3]

وَلاَ تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلَی مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجاً مِّنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ وَرِزْقُ رَبِّکَ خَیْرٌ وَأَبْقَی » (1)

دیدگانت را به آنچه برخی از اصناف آنان را بهره مند کردیم مدوز، [ آنچه به آنان داده ایم ] شکوفۀ [ بی میوه و زیور و زینت ] دنیاست تا آنان را در آن بیازماییم و رزق پروردگارت بهتر و پایدارتر است.

سلام کردن

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تَدْخُلُوا بُیُوتاً غَیْرَ بُیُوتِکُمْ حَتَّی تَسْتَأْنِسُوا وَتُسَلِّمُوا عَلَی أَهْلِهَا ذلِکُمْ خَیْرٌ لَّکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ » (2)

ای اهل ایمان ! به خانه هایی غیر از خانه های خودتان وارد نشوید تا آن که اجازه بگیرید و بر اهل آنها سلام کنید، [ رعایت ] این [ امور اخلاقی ] برای شما بهتر است، باشد که متذکّر شوید.

متاع آخرت

وَمَا أُوتِیتُم مِن شَیْ ءٍ فَمَتَاعُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَزِینَتُهَا وَمَا عِندَ اللّهِ خَیْرٌ وَأَبْقَی أَفَلاَ تَعْقِلُونَ » (3)

آنچه به شما داده شده کالا و ابزار زندگی دنیا و زینت آن است و آنچه نزد خداست بهتر و پایدارتر است ؛ آیا نمی اندیشید؟

قُلْ مَتَاعُ الدُّنْیَا قَلِیلٌ وَالآخِرَةُ خَیْرٌ لِمَنِ اتَّقَی » (4)

ص:391


1- (1) - طه ( 20 ) : 131. [1]
2- (2) - نور (24) : 27. [2]
3- (3) - قصص (28) : 60. [3]
4- (4) - نساء (4) : 77. [4]

بگو : متاع دنیا اندک و آخرت برای آنان که تقوا ورزیده اند بهتر است.

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلَی تِجَارَةٍ تُنجِیکُم مِنْ عَذَابٍ أَلِیمٍ * تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَرَسُولِهِ وَتُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ بِأَمْوَالِکُمْ وَأَنفُسِکُمْ ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِن کُنتُمْ تَعْلَمُونَ » (1)

ای اهل ایمان ! آیا شما را به تجارتی راهنمایی کنم که شما را از عذابی دردناک نجات می دهد؟ * به خدا و پیامبرش ایمان آورید و با اموال و جان هایتان در راه خدا جهاد کنید ؛ این [ ایمان و جهاد ] اگر [ به منافع فراگیر و همیشگی آن ] معرفت و آگاهی داشتید، برای شما [ از هر چیزی ] بهتر است.

قُلْ مَا عِندَ اللّهِ خَیْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَمِنَ التِّجَارَةِ وَاللّهُ خَیْرُ الرَّازِقِینَ » (2)

بگو : پاداش و ثوابی که نزد خداست از سرگرمی و تجارت بهتر است و خدا بهترین روزی دهندگان است.

قرض الحسنه

وَأَقْرِضُوا اللّهَ قَرْضاً حَسَناً وَمَا تُقَدِّمُوا لِأَنفُسِکُم مِنْ خَیْرٍ تَجِدُوهُ عِندَ اللّهِ هُوَ خَیْراً وَأَعْظَمَ أَجْراً » (3)

و وام نیکو به خدا بدهید ؛ و آنچه را از عمل خیر برای خود پیش می فرستید، آن را نزد خدا به بهترین صورت و بزرگ ترین پاداش خواهید یافت.

حکمت

ص:392


1- (1) - صف (61) : 10 - 11. [1]
2- (2) - جمعه (62) : 11. [2]
3- (3) - مزّمّل (73) : 20. [3]

یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَن یَشَاءُ وَمَن یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً » (1)

حکمت را به هر کس بخواهد می دهد و آن که به او حکمت داده شود،بی تردید او را خیر فراوانی داده اند.

انفاق

فَاتَّقُوا اللّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ وَاسْمَعُوا وَأَطِیعُوا وَأَنفِقُوا خَیراً لِأَنفُسِکُمْ » (2)

بنابراین به اندازۀ استطاعتی که دارید از خدا پروا کنید و [ دعوت حق را ] بشنوید و اطاعت نمایید و انفاق کنید که برای شما بهتر است.

از آیات گذشته روشن شد که مجموعۀ عبادات و خدماتی که انسان برای خدا به بندگان حق می نماید و همچنین اخلاق حسنه و اعمال صالحه و صدقات و انفاق و حکمت و علم و ثواب و اجر حضرت حق در قیامت همه و همه خیر است.

و به فرمودۀ حضرت زین العابدین: وجود مقدّس محمّد صلی الله علیه و آله قائدِ خیر است، یعنی هم او بود که خیر را در مفهوم وسیعش به مردم تعلیم داد و کاملاً خودش به خیر آراسته بود.

کلید برکت

اشاره

جهان قبل از بعثت رسول اسلام صلی الله علیه و آله ، جهانی گرفتار ظلم و جهل و نسبت به واقعیّت ها و حقایق عقلی و ملکوتی و الهی، دچار تهیدستی بود.

رسالت او و مشعل پرفروغی چون قرآن که برای بیداری جهانیان نازل شده بود، در تمام شئون حیات انسان ایجاد دگرگونی کرد.

عقل ها از کار افتاده بود، او به کار انداخت. دانش بشر محدود به چهار

ص:393


1- (1) - بقره (2) : 269. [1]
2- (2) - تغابن (64) : 16. [2]

چوب های معیّنی بود، او آن مرزهای محدود را شکست. انسان از مُلک و ملکوت بی خبر بود، او وی را با خبر کرد.تحصیل علم در تمام ملّت ها محدود به طوایف معیّن بود، او فراگیری دانش را بر همگان فریضه اعلام کرد. بنای تمدّن خراب بود، وی بنای دیگری از تمدّن را که تمدّن امروز ریشه در آن دارد از نو بنیاد کرد و راه و رسم ترقّی و تربیت را حضرت او و امامان بعد از او، به جهانیان آموختند.

مسلمانان از برکات وجود او به مدارج تعالی و کمال رسیدند و از میان آنان دانشمندانی بزرگ در تمام رشته های علمی برخاستند و کتابخانه های عظیم ایجاد نمودند، به نحوی که تمام ملّت ها را مدیون زحمات خود نمودند.

اسلام از دیدگاه دانشمندان غربی

لپری که از دانشمندان به نام اروپاست می نویسد:

«اگر نام اسلام و مسلمین از تاریخ خارج شده بود عصر تجدید حیات عملی اروپا تا چندین قرن دیگر عقب می افتاد».

گوستاو لبون در «تاریخ تمدّن اسلام» می نویسد:

«در قرن نهم و دهم میلادی یعنی همان وقتی که تمدّن اسلامی در آندلس در نهایت درجۀ ارتقا و اعتلا بوده است، مراکز علمی اروپا عبارت بودند از قلاع ناهنجار و ضخیمی که در آن قلاع ارباب ها و امرای ما اروپائیان به حالت نیم وحشی به سر برده و افتخار می نمودند که دارای خطّ و سواد نیستند و در میان آنان عالم تر از همه رهبانان نادان بودند که تمام اوقات خود را صرف این کار می نمودند که از میان کتابخانه های کلیساها، کتب قدیمۀ یونان و روم را بیرون آورده و کلمات و عبارات آن را حک کنند و روی آن کلمات پوستی، کلمات و اوراد مهمل خود را بنویسند.

حالت بربریّت اروپائیان تا مدّتی طولانی بیش از آن بود که خود بتوانند احساس کنند. البتّه در قرن یازدهم و بیشتر در قرن دوازدهم، احساسات مختصری در بین مردم اروپا پیدا شد ولی از همان وقت که چند نفر حسّاس و روشن خیال ضرورت

ص:394

این معنی را احساس کردند که باید کفن جهالت را درید، فوراً به طرف مسلمین که از هر جهت برتر و استادتر بودند متوجّه شده و مراجعه به آنها نمودند.»

گوستاو لبون سپس می گوید:

«در سال 1130 میلادی دار الترجمه ای در طُلَیْطَلَه یکی از مناطق اروپا تحت ریاست اسقف اعظم رایمند، تأسیس شد و تمام کتب مشهور علمای اسلام را از عربی به لاتین شروع به ترجمه نمودند و از این ترجمه ها موفقیّت کاملی حاصل گردید، یعنی چشم های اروپائیان از این کتب باز شده و دنیای تازه ای را توانستند به نظر بیاورند.

این دارالترجمه نه تنها کتب محمّد زکریّای رازی، بلکه نوشته های ابن سینا، ابن رشد آندلسی را که از علمای اسلام بودند به لاتین ترجمه نمودند و از همه مهم تر مصنّفات جالینوس، ذیمقراطیس، افلاطون، ارسطو ، اقلیدس، ارشمیدس، بطلمیوس را که مسلمین از یونانی به عربی ترجمه کرده بودند از عربی به لاتینی برگرداندند.»

دکتر لکلرک در «تاریخ طبّ» خود پس از آن که نام زیاده از سیصد کتاب مشهور عربی را که به لاتینی ترجمه شده ذکر می کند، چنین می نویسد:

«در قرون وسطی اطلاعاتی که از علوم یونان برای ما حاصل شده به وسیلۀ همین ترجمه های عرب بوده است و از برکت همین ترجمه ها توانستیم تصانیف قدیمۀ یونان را هم به دست بیاوریم نه از راهب هایی که نام یونان را هم بلد نبودند؛ بدین جهت تمام دنیا باید رهین مسلمین باشند که فقط آنها خدمت به معارف دنیا کرده و این ذخایر بی بها را از دستبرد حوادث زمانه حفظ کردند.»

گوستاولبون راجع به درجۀ انحطاط فکری ملل اروپا می نویسد:

«گربرت در سال 999 میلادی تحصیلاتی نموده و به نام سیلوستر دوم مقام پاپی را حائز گردید، ولی وقتی که خواست علوم خود را در اروپا انتشار دهد تا درجه ای

ص:395

این مطلب در نظر مردم اروپا خلاف طبیعت جلوه نمود که آن بیچاره را متّهم نمودند که شیطان در جسم او حلول کرده و از طریق خداوند مسیح خارج شده است!»

این دانشمند فرانسوی در ضمن بحث دیگری می گوید:

«تا قرن پانزدهم قولی را که مأخوذ از مصنّفین اسلام نبود، دانشمندان اروپا آن را مستند نمی شمردند»، سپس اضافه می کند: «رژر باکن، لئوناردوپیز، ارنوویلانو، ریمندلول، سن توماس، آلبرت بزرگ، آلفونس دهم، تمام آنها یا از شاگردان علمای اسلام بودند و یا ناقل اقوال آنها».

مسیو رنان می گوید:

«آلبرت بزرگ (که تحقیقات علمی او منشأ تحوّلاتی در افکار مردم اروپا گردید) هر چه داشت از بوعلی سینا دانشمند بزرگ اسلامی فراگرفته بود. سن توماس تمام فلسفه اش مأخوذ از ابن رشد آندلسی عالم اسلامی است، تمام دانشکده ها و دانشگاه های اروپا تا پانصد سال الی ششصد سال روی کتب علمای اسلام دائر بود و مدار علوم ما در آن همه مدّت فقط علوم مسلمین بوده است و در بعضی از رشته های علوم مانند طب می توان گفت: تا زمان ما هم نظریّات اطبّای اسلام باقی مانده است. چه، آن که در فرانسه مصنَّفات بو علی سینا تا آخر قرن گذشته هم باقی بوده و شروحی بر آن نوشته می شد. تسلّط علوم عرب در اروپا تا درجه ای بود که در آن علمی هم که آنها استاد نبودند باز به تصانیف آنها رجوع می شد.

از ابتدای قرن سیزدهم فلسفۀ ابن رشد آندلسی در مدارس اروپا جزء دستور بود و تدریس می شد. در سال 1473 میلادی وقتی که لویی یازدهم دستور برای آموزش وضع نمود حکم کرد که باید در فلسفه همان تصنیفات ابن رشد تدریس شود. در دانشگاه های ایتالیا به ویژه دانشگاه پادو هم نفوذ و تسلّط علوم اسلامی کمتر از نقاط دیگر نبوده است.»

گوستاولبون باز می نویسد:

ص:396

« اسلاف ما اروپائیان به وسیلۀ معاشرت و مراودت با مسلمانان، اطوار بربریّت خود را به تدریج ترک گفته و ملل اروپا در خصوص اخلاق و وظایف اخلاقی مانند شفقت و عاطفه به زن و فرزند و پایبندی به عهد و قسم و امثال آن، تماماً از چیزهایی است که از پیروان اسلام آموختند. »

ملل اروپا در جنگ صلیبی ثابت نمودند که در فضایل انسانیت فرسنگها از مسلمین عقب بوده اند.

بارتلمی در کتاب «قرآن» خود می نویسد:

« از معاشرت با عرب و تقلید از مسلمین، اخلاق و عادات رذیلۀ امرا و اشراف ما اروپائیان در قرن وسطی اصلاح شده و آن اخلاق ستوده و صفات حمیده که مخصوص ملل زنده است، اروپائیان از مسلمین آموختند.

تمدّن اسلامی نسبت به تمام دنیا تأثیر محیّر العقولی بخشید و در نتیجه اقوام وحشی اروپا را داخل در طریق آدمیّت نموده و نیز نفوذ دماغی و عقلانی مسلمین، دروازۀ علوم و فنون فلسفه را که ملل اروپا از آن به کلّی بی خبر بودند به روی آنها باز کرده و تا ششصد سال استاد ما اروپائیان بوده اند!

همین جنگ های صلیبی، اروپا را از اخلاق و عادات رذیله و اطوار وحشیانه خارج ساخته و زمینه ای در آنها تهیه نمود که بعدها علوم و ادبیّات مسلمین که در دانشکده های اروپا انتشار یافت، طوری آن را بسط دهند که بالأخره روزی در آتیه منشأ رنسانس گردند.»

گوستاو لبون در آخر کتابش به عنوان خلاصۀ گفتار چنین می نویسد:

«اولاً باید دانست که: در عالم کمتر اقوامی یافت می شوند که از حیث تمدّن بر پیروان اسلام تفوّق حاصل نموده باشند و دیگر آن که: ترقّیات حیرت انگیزی که آنها به فاصلۀ کمی در علوم حاصل نموده اند برای هیچ قومی چنین میسّر نشد.

مسلمین از نظر مذهبی مذهب بزرگی را تشکیل داده اند که هنوز زنده ترین مذهب

ص:397

دنیا شمرده می شود و امّا از نظر خصائص عقلانی و اخلاقی همین قدر کافی است که اروپا را تربیت کرده و داخل در تمدّن نموده اند.» (1)خانم دکتر زیگرید هونکه، کتاب بسیار مهمّی در سه جلد به نام «فرهنگ اسلام در اروپا» دارد که آقای مرتضی رهبانی آن را ترجمه کرده است، در مقدّمۀ هر سه جلدش می گوید:

«این کتاب می خواهد تشکّری را که دیر زمانی است ما به مسلمانان مدیون هستیم بیان کند.»

خانم زیگرید در این سه جلد کتاب، همراه با تحقیقات بسیار عالمانه ثابت می کند که فرهنگ و تمدّن و علوم در تمام جهان به خصوص در اروپا و مغرب زمین بدون شک مدیون اسلام است، اسلامی که مبلّغ و منادی آن محمّد صلی الله علیه و آله بود.

باور کنید جز ذات مقدّس حضرت حق، احدی قدرت شماره کردن برکات و آثار وجودی رسول بزرگوار اسلام صلی الله علیه و آله را ندارد.

به قول شاعر:

کتاب فضل تو را آب بحر کافی نیست که تر کنم سر انگشت و صفحه بشمارم

و چه زیبا حضرت زین العابدین علیه السلام فرمود که: محمّد صلی الله علیه و آله کلید برکت بود.

محمّد تاجدار تخت کونین دو کون از وی پر از زیب و پر از زین

چراغ چشم چرخ انجم افروز ز نامش حرز طومار شب و روز

فروزان نیری کاندر نقاب است از او عالم سراسر آفتاب است

ز شرع او که مهر انور آمد جهان را مهر ، بالای سر آمد

سجود از چار حدّ مرکز گِل برندش پنج نوبت در مقابل

میان آب و گل آدم نهان بود که او پیغمبر آخر زمان بود

ص:398


1- (1) - ایدئولوژی و فرهنگ اسلام از دیدگاه ژول لابوم: 345.

نه در دستش همین شق قمر بود به هر انگشت ازینش صد هنر بود

به تخت هستی ار خاص است اگر عام همه در حیطۀ فرمان او رام

کسی از چشم بد خود نیستش باک که خواند إن یَکادَش ایزد پاک

(وحشی بافقی)

اگر کسی فرصت کند تمام کتبی که در این پانزده قرن در هر رشته ای در شرق و غرب حول محور اسلام نوشته شده، مطالعه کند شاید بتواند به گوشه ای از برکات وجود محمّد صلی الله علیه و آله آگاه شود.

ص:399

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109