سرشناسه:کمره ای، خلیل، 1278 - 1363.
عنوان و نام پدیدآور:عنصر شجاعت یا هفتاد و دو تن و یک تن/ تالیف خلیل کمره ای.
مشخصات نشر:قم: دارالعرفان، 1389 -
مشخصات ظاهری:8 ج.
شابک:دوره 978-964-2939-76-3 : ؛ 500000 ریال : ج.1 : 978-964-2939-77-0 ؛ ج.2 : 978-964-2939-78-7 ؛ ج.3 : 978-964-2939-79-4 ؛ ج.4 : 978-964-2939-80-0 ؛ ج.5 : 978-964-2939-81-7 ؛ ج.6 : 978-964-2939-82-4 ؛ ج.7 : 978-964-2939-83-1 ؛ ج.8 978-964-2939-87-9 :
وضعیت فهرست نویسی:فیپا
یادداشت:ج.8 (چاپ اول: 1391) (فیپا).
موضوع:حسین بن علی (ع)، امام سوم، 4 - 61ق.
موضوع:واقعه کربلا، 61ق.
موضوع:واقعه کربلا، 61ق -- فلسفه
موضوع:عاشورا
رده بندی کنگره:BP41/5/ک84ع9 1389
رده بندی دیویی:297/9534
شماره کتابشناسی ملی:2167344
ص :1
ص :2
عنصر شجاعت یا هفتاد و دو تن و یک تن
تالیف خلیل کمره ای.
ص :3
عنصر شجاعت یا هفتاد و دو تن و یک تن
مؤلف: آیت الله حاج میرزا خلیل کمره ای
ویرایش و تحقیق: واحد تحقیقات دارالعرفان الشیعی با نظارت هیئت علمی
سرگروه پژوهشی: محسن فیض پور
زیر نظر: استاد حسین انصاریان
ناشر: دارالعرفان
لیتوگرافی و چاپ: نگین
نوبت چاپ: اوّل / زمستان 1389
شمارگان: 2000 دوره قیمت دوره: 500/000 ریال
شابک دوره: 3-76-2939-964-978
شابک ج / 1:7-83-2939-964-978
مرکز نشر: قم - خیابان شهید فاطمی (دورشهر) کوچۀ 19 - پلاک 27
تلفن: 7735357-7736390(0251) نمابر: 7830570 (0251)
www.erfan.ir www.ansarian.ir
Email: info @ erfan.ir
کلیه حقوق محفوظ و در انحصار ناشر است
ص:4
اهدای کتاب
هدیه به تمام ناطقان صادق اللهجه
و مبلغان صحیح العمل که با تجزیه و تحلیل
افکار، عقاید، گفتار و رفتار شهدا
برای بیداری و هوشیاری جامعۀ جهانی می کوشند.
هدیه به آنان که مردم را با نور مشعل شهدا
به سوی ولایت اهل بیت:
و از آنجا به آمال اهل بیت:
به سرمنزل مقصود و مقصد اعلی هدایت می کنند.
العبد
حاج میرزا خلیل کمره ای
عفی عنه
ص:5
ص:6
شیر خوار نبوت 18
ام سلمه رضی الله عنها (و بانو ام المؤمنین میمونه بنت الحارث الهلالیة) 21
و روایت شیر دوشیدن پیغمبر صلی الله علیه و آله برای حسین علیه السلام 21
حادثۀ شیر دوشیدن پیغمبر صلی الله علیه و آله برای حسن علیه السلام و حسین علیه السلام به نفس نفیس، از این دو مادربزرگ رسیده است 24
از نظر فقه الحدیث بهترین بحث روز مسأله تغذیه کودک است 24
تغذیه کودک 31
فقه الحدیث و فقه السیرة 31
در خانۀ فاطمه علیها السلام 41
دو کودک خوابند و پیغمبر صلی الله علیه و آله هم بیتوته کرده کودکان آب خواستند 41
در حجرۀ فاطمه علیها السلام 43
رسول خدا صلی الله علیه و آله داخل شد و علی در خوابگاه خوابیده حسن یا حسین آب خوردن خواست 43
در حجرۀ فاطمه 45
علی خوابیده و پیغمبر صلی الله علیه و آله برای کودکان که تقاضای آب کرده اند پستان دوشیدنی حیوان را می نوازد و می دوشد 45
رسول خدا صلی الله علیه و آله در حجره علی علیه السلام و فاطمه علیها السلام خوابید و ابل شیرده را دوشید 47
تغذیه کودک 49
ص:7
مادرانه 49
رسول خدا صلی الله علیه و آله و اهمیت عاریه دادن بز دوشیدنی 51
«منیحة عنز» به مردم بی سامان 51
منیحة عنز را اعلای آنها قرار داد 52
همسر محترم پیغمبر صلی الله علیه و آله میمونه هلالیة ام المؤمنین، آخرین زوجة رسول خدا صلی الله علیه و آله 59
زوجه با میمنت و خوش میمنت از مکه به سال بین صلح حدیبیه 59
لبیک سبب فتح مکه و لبیک سبب فتح عموریه 75
میمونه ام المؤمنین و فریاد اغاثه ملهوفین از پیغمبر صلی الله علیه و آله در دل شب تاریک 75
قول رسول خدا صلی الله علیه و آله برای ام سلمه ام المومنین 89
(مسیر او را در زندگانی خبر می دهد) 89
ام سلمه در سفر صلح حدیبیه 95
ام سلمه رضی الله عنها تا خیبر، هم 100
ام سلمه رضی الله عنها در سفر فتح مکه 101
ام سلمه رضی الله عنها پناهگاه هر زن و مرد پناهنده است 105
ام سلمه رضی الله عنها پناهگاه بینوایان 107
سحقا سحقا 109
ام سلمه در سلسله حدیث 110
مقام زن از نظر اسلام 111
اما دوران حمل 117
ثواب سرباز فداکار 117
ثواب نمازگزار 117
ثواب روزه دار 118
سربازی است 118
تولّد رسول خدا صلی الله علیه و آله 119
سخن ام سلمه در مجمع اکابر قوم دربارۀ زهرا علیها السلام 134
حمایت ام سلمه از امیرالمؤمنین در مقابل عایشه 139
ص:8
طرح سخنان عایشه با ام المؤمنین 139
نامه ام سلمه به عایشه 143
اما از نظر کمیت 151
اما از نظر کیفیت و اهمیت 152
کتابی به املای رسول خدا صلی الله علیه و آله و خط علی علیه السلام 154
اثبات الوصیة مسعودی 155
حسین علیه السلام در زندگانی مشترک با جد امجد و پنج تن 161
تغذیۀ روح و خیال کودک مطلع کتاب و نسب امام حسین علیه السلام است 161
تغذیۀ فکر و روح کودک 161
قطره ای از قلزم 163
تولد امام صلی الله علیه و آله در عام شهدا 164
حسین در شهر مدینه متولد شد 164
امام حسین علیه السلام و نسب او 165
تغذیه روح و فکر و همت کودک 166
عظمت محمّد صلی الله علیه و آله در چهار بعد 167
اما اقتدار جهانی محمّد صلی الله علیه و آله 170
کشورگیری و فتح اسلامی 174
اما ناحیۀ دوم که اعلی از این است 177
محمدّ صلی الله علیه و آله در ناحیه سومین و عظمت 182
در ناحیۀ چهارم 190
مدرسۀ تواضع سرافرازان 201
پیغمبر صلی الله علیه و آله و دوشیدن حیوان شیرده 203
وراثت شجرۀ نور 204
دو یوسف 217
شجرۀ نور پر از شاخه های بلند 221
سخن هارون الرشید دربارۀ این حدیث خیرالناس 227
ص:9
شجرۀ نور و شاخساران 231
سلیم بن قیس هلالی 232
حسین عظمت علیه السلام از جدش پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله همه گونه و هر گونه مواریث گرانبهایی دارد 235
باب اولادها و ذریتها و احوالهم 238
و فضلهم و انهم من اولاد الرسول صلی الله علیه و آله حقیقة 238
باب فضائلها و مناقبها 239
قضیه یحیی بن یعمر عامری زیر تیغ جلاد حجاج بن یوسف 239
مبارزه سعید بن جبیر با حجاج 243
ارث خون و خوی از فاطمه علیها السلام 257
حذیفه و ابن مسعود 257
حدیث دیگر از مذاکرۀ امام رضا علیه السلام با برادرش زید النار در خصائص فاطمه علیها السلام 260
تعلیم انضباط کودک به طور شدید 267
سخن کوتاه 276
تجلی «علی اعلی» در خانۀ فاطمه علیها السلام با دست محبت بر سر حسین علیه السلام که او را سید الشهداء کرد 279
حدیث مشکل در ترجمه و در فقه الحدیث 279
اما قطعۀ اول 281
تقریر درس از ما 289
تجلی حق به صورت تمام 297
سالار شهیدان این افتخار از چه سبب آمده 304
سید الشهدا، از اولین و آخرین 308
در تنوع، او فرد اول است 308
در دمشق بر در خانه یزید 309
قطعۀ تشریح دعای عرفه 316
جلوه ای کرد حقیقت، گهری پیدا شد 325
تضمین ابیات علامۀ اقبال از سید محمدحسین انوار 326
ص:10
دوران زمین تا بروز زندگی 331
اما پدربزرگتر یعنی پیغمبر صلی الله علیه و آله 339
کتاب ابن حزم و فاطمه 345
فاطمه مادرش علیها السلام 349
مسابقۀ خط نوشتن حسنین علیهما السلام دیدنی است 350
زندگانی مشترک فاطمه علیها السلام با پیغمبر 357
اما فاطمه مادرش ام الائمه 357
فاطمه علیها السلام در حمایت از پیغمبر وارث خدیجه علیها السلام است 357
تابلوی عجیبی از فکر فاطمه علیها السلام در تشریح دشمنی قریش 364
گفتگوی فاطمه علیها السلام با غلامش 367
لطف محمد صلی الله علیه و آله و تدابیر علی علیه السلام فریادرس بود 376
بیماری خدیجه و وفات او 380
وفات خدیجه 382
عام الحزن 383
فاطمه و ذکر علل بزرگ مبارزات قریش در کنج خانه برای غلامان و موالی 385
تعلیمات حکمت های بلند در کنج خانه به غلامان 388
دکتر، س «بنت الشاطی» باید بنویسد که زن است 391
راه مخوف 396
فاطمه آیا در وفات رقیه یا ام کلثوم به تشییع و نماز بر خواهر رفت 407
موارد اختلاف روایت کافی با این روایت خرائج 412
تشخص فاطمه علیها السلام و خواستاری ابوسفیان که پناهندگی سیاسی به مکه و اهالی مکه بدهد 422
مکه خواستار است در سیاست به پناه فاطمه بانوی گزیده برود 423
تفاوت فاطمه در دو روز، مقابل اوج و حضیض قدرت 425
فاطمه علیها السلام در زندگانی مشترک با پیغمبر صلی الله علیه و آله 426
موقع فتح در مکه 435
فاطمه علیها السلام پرده برداری می کند تا پیغمبر صلی الله علیه و آله غبار را از خود بشوید 435
ص:11
گفتگوی فاطمه با ام هانی در این موقع 439
مداخله فاطمه علیها السلام در این شکایت 440
قاطعیت پیغمبر صلی الله علیه و آله 441
قاطعیت پیغمبر صلی الله علیه و آله در حدود الهی 442
اصالت عمل را در کوه صفا اعلان کرد 446
خاطرات فاطمه علیها السلام از مکه و شعب دره کوه 449
دو مرگ پیاپی مرگ ابوطالب و مرگ خدیجه 449
علی و جعفر متمم وجود او و فاطمه متمم وجود خدیجه بود 456
خدیجه قسمتی از پیامبری محمّد صلی الله علیه و آله بود 461
در آخرین نگاه های خدیجه چه بود 466
اسماء بنت عمیس را احضار کرد 466
در آغاز دعوت در کوه صفا 473
جنگ احد 487
ضماد و مرهم زخم چهره رسول خدا صلی الله علیه و آله به دست فاطمه علیها السلام 487
فاطمه علیها السلام و گلاب پاش مجلس فاتحه 491
گلاب پاش دیگر 492
گلاب پاش دیگر 496
گلاب پاش مجلس فاتحه 496
گلاب پاش دیگر 497
در خیمۀ فتح به جای همه این خاطرات 497
فاطمه و علی با پیغمبر صلی الله علیه و آله 501
رو به ذروة قوس صعود 501
اما نکتۀ اولی 521
محبت به پنج تن منجر به تقدیس عاشقانه شد 526
سه کلمه پربهاء از مستشرق ماسینیون، کلمه اول 526
اما زوجات طاهرات با پیغمبر صلی الله علیه و آله نیامدند 533
ص:12
نقطۀ عطف 559
افضل اند یعنی حق سروری دارند 560
عدل است یا فوق عدل 576
سرچشمۀ انفجار (یُفَجِّرُونَها تَفْجِیراً) 582
فاطمه علیها السلام فرماندهی پدر خود پیغمبر صلی الله علیه و آله را بر صد هزار اردوی امن، باشکوهی بی نظیر می بیند 591
فاطمه در عمرۀ تمتع از احرام درآمده ولی رسول خدا و شوهرش در احرامند 592
غدیر خم 597
جایگاهی که نگهبانی آیین الهی به بر حق ترین مردم سپرده شد 597
پاداش خلوص و ایمان و احتیاط بر اسلام 599
ختم کلام کتاب الغدیر علامه امینی 609
فاطمه علیها السلام مادری که گلوبند لؤلؤ لالا بر فرزندان نثار می کند اگر خط بنویسند 611
حدیث نیک و بد ما نوشته خواهد شد 657
و این ملامت سران کشورهای دیگر 657
فصل یکم 667
فصل دوم 667
فصل سوم 667
فصل چهارم 668
تنبیه و توجیه 668
کتابنامه 681
فهرست کتبی که مؤلف، در ضمن کتب اصلی بدانها اشاره واستفاده نموده است 699
ص:13
ص:14
بسم الله الرحمن الرحیم
أثْنِی عَلیَ اللهِ أحْسَنَ الثَّنآءِ وَ أحْمَدَهُ عَلیَ السَّرآءِ وَ الضَّرّآءِ ألّلهُمَّ إنّی أحْمَدُکَ عَلی أن أکْرَمْتَنا بِالنُّبُوَّةِ وَ عَلَّمتَنا الْقُرآن وفقَّهْتَنا فی الدِّین وَ جَعَلْتَ لَنا أسْماعاً و أبْصاراً وَ أفئِدَةً فَاجْعَلْنا مِنَ الشّاکِرینَ...
أمَّا بَعْد فَإنّی لا أعْلَمُ أصْحاباً أوْفی و لاخَیراً مِنْ أصْحابی و لا أهْلَ بَیت أبَرَّ وَ لا أوْصَلَ و لا أفْضَلَ مِنْ أهلِ بَیْتی فَجَزاکُمُ الله عَنّی أفْضَلَ الْجَزاء.(1)
(قطعه ای از خطبۀ شب عاشورا)
«یا پرتوی از أشعۀ «حسین شهید» ارواحنا فداه»
در ظلمات آن شب هولناک
ص:15
ص:16
افق اعلی
مولی الکونین
الامام العظیم ابو عبدالله الحسین علیه السلام
امام و عنصر امامت
وموکب جوانان بهشتی
شباب اهل الجنة
ص:17
احادیث اهتمام پیغمبر صلی الله علیه و آله به تغذیۀ کودک، چون از میمونه بنت الحارث هلالیه و ام سلمه از ازواج النبّی صلی الله علیه و آله رسیده، آن را در ردیف احادیث گردش کودک در حجرات طاهرات و متمّم آن توان شمرد که بین بانوان است و چون بیشتر روایات آن از علی علیه السلام رسیده، این احادیث را می توان از رجال حساب کرد. بنابراین در مطلع جلد هفتم، از احادیث آن شروع می شود و احادیث تغذیۀ کودک، خود بابی است مهم که شایسته است با احادیث آن در یک جلد یک کتاب گردد.
ص:18
تغذیه کودک
(غذی النبوة صلی الله علیه و آله)
واهتمام پیغمبر صلی الله علیه و آله
به رساندن شیر و غذای کامل
به کودک
ص:19
ص:20
حافظ شام ابن عساکر به اسناد(1) متصل تا ابو زید اسدی در مراغه که از ابن
ص:21
خزیمه در «ری» تا مسمع بن عبدالملک، مشهور به مسمع کردین، رئیس ایل بکر بن وائل تا بانو ام الجعد از میمونه و ام سلمه رضی الله عنهما، دو همسر پیغمبر صلی الله علیه و آله هر دو تن بازگو کرده اند که: حسن علیه السلام کودکی بود و اظهار تشنگی کرد و آب طلب کرد، پس رسول خدا صلی الله علیه و آله خود برخاست و بیرون شد در پی دوشیدنی که داشتند و برگشت، شیر آنچه دوشیده بود برای او آورد، لکن حسین علیه السلام که کوچک تر بود از جا برخاست و گفت: یا ابه! مرا با آن شیر سیراب کن، لکن پیغمبر صلی الله علیه و آله آن را به حسن علیه السلام داد و سپس باز خارج شد برای حسین و دوشید. برای او هم آورد و او را هم سیراب کرد. پس فاطمه علیها السلام گفت: ای بابا! گوئیا حسن علیه السلام از این میان محبوب تر این دو تن است نزد تو؟
پیغمبر صلی الله علیه و آله پاسخ فرمود: او جلوتر از این اظهار تشنگی کرده بود و گرنه من و تو و آن دو تن و این «راقد» که چشم بر هم نهاده خواب است، در مکان واحد در بهشت خواهیم بود.
معلوم می شود علی علیه السلام از کارهای زیاد، آن قدر خسته بوده که به زمین افتاده بوده و معلوم می شود که قضیه در شب بوده که غنوده بودند.
توضیح: میمونه ام المؤمنین در ولادت حسنین علیهما السلام در مدینه نبوده و تا سال هفتم هجرت که حسنین علیهما السلام پنج ساله و چهار ساله شدند، وی در
ص:22
مکه بود و اینان در مدینه بزرگ می شدند. بلی، خواهرش ام الفضل لبابه کبری زوجۀ عباس، عهده دار پرورش حسین علیه السلام و رضاع و شیر او بوده.
ص:23
ابوصالح المؤذن در اربعین - و ابن بطّه در کتاب «ابانه» از علی علیه السلام و از ابوسعید خدری - و احمد بن حنبل در مسند العشرة و فضائل الصحابة از عبدالرحمن بن الازرق از علی علیه السلام.
و جماعتی از ام سلمه و از میمونه دو مادربزرگ.(1)
ص:24
از امهات المؤمنین ازواج النبی صلی الله علیه و آله و لفظ از «بحارالأنوار» است.
از علی علیه السلام بازگو کرده گوید:
رسول خدا صلی الله علیه و آله را دیدیم که پای خود را داخل در لحاف یا در شعار یعنی ملافه روپوش لحاف کرده و نکرده به بستر استراحت رفته یا هنوز نرفته، در آن حال حسن از خواب بیدار شده، آب خواسته.
گوید: پس حسن آب آشامیدنی خواست گفت: مرا سیراب کنید.
معلوم می شود خوابیده بودند و رسول خدا صلی الله علیه و آله در بستر خود، آمادۀ خواب بوده، نخواسته آنها را بیدار کند یا برانگیزد.
پس پیغمبر صلی الله علیه و آله از جا برجست، به سوی «منیحه» ای که داشتیم از پستان آن «منیحه» دوشید و آن را در قدحی ریخت، سپس آن را در دست حسن علیه السلام قرار
ص:25
داد، لکن حسین علیه السلام هم برخاست و دست دراز می کرد که آن را بگیرد، از جا می پرید برای آن و پیغمبر صلی الله علیه و آله او را مانع می شد. پس فاطمه گفت: یا رسول الله! گوئیا او محبوب ترین این دو تن نزد تو می باشد.
پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: او محبوب ترین آنان نزد من نیست، ولکن او برای اولین دفعه آب خواست که بنوشد بعد فرمود: من و تو و این دو تن طفل و این که روی زمین به خاک خوابیده، در روز رستاخیز در مکان واحد خواهیم بود.
توضیح: «منیحه» هر حیوان شیرده دوشیدنی؛ و همچنین هر درخت خرمای باردار خوردنی؛ که اهل مدینه به مهاجرین وامی گذاشتند که از آن استفاده کنند تا هر مدت بخواهند و هر وقت نخواستند، آن را به صاحبش پس دهند، «منیحه» می نامند. منحه به معنی بخشش و رایگان است نهایت نه بخشش اصل، بلکه بخشش استفاده.
امروز بورس دانشگاهی را «منحه» می گویند، شبیه بورس تحصیلی که امروز مرسوم شده، مساعده به واردان دانشگاهی می دهند، اهل مدینه درخت نخله بارور و حیوان شیرده را به مهاجران تازه وارد وامی گذاشتند به این صورت.
در یک موقع ام ایمن عرض کرد: یا رسول الله! این نخله درخت خرمای بارور را که به عنوان «منحه» برای استفاده از آن در ایام احتیاج به من واگذارده بودند، اکنون که دیگر من محتاج آن نیستم چه کنم؟
پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: به صاحبانش آن را رد کن.
تاج جامع الاصول از ابوهریره بازگو کرده که انصار (یعنی اهل مدینه) به پیغمبر صلی الله علیه و آله گفتند و پیشنهاد دادند که: درخت های نخل ما را تقسیم
ص:26
کن بین ما و آنها (یعنی مهاجران تازه وارد) (بی سر و سامان).
پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: نه. بلکه مؤنۀ بیل زدن و مخارج عمله و زحمت آب دادن و هراس کردن و گرد پاشی نخل، به عهدۀ مهاجرین باشند و آنها شریک در تمر و میوه باشند؛ یعنی نه در اصله. مهاجرین گفتند: «سمعنا و اطعنا - شنیدیم و اطاعت کردیم.»
حیوان دوشیدنی شیرده هم همچنین علوفه دادن و آب دادن و تر و خشک کردن جای حیوان با مهاجرین بوده و اصل آن از انصار، صاحبان اصلی آن باشد و در شیر آن شرکت می کردند.
بعد از فتح خیبر و بنی نضیر، سهمیه های کافی عمده به مهاجرین رسید، مهاجرین این گونه منحه های دار و درخت را مسترد کردند که در حدیث ام ایمن شنیدید.
و میمونه امّ المؤمنین بعد از فتح خیبر که به سال 6 بود در سال عمرة القضا (سال 7) به مدینه آمده که به منحۀ درختی احتیاج نداشتند.
ولکن منحه حیوان شیرده دوشیدنی خاتمه نیافته بوده و معلوم نیست این حادثه در چه تاریخی بوده، به هر حال حیوان دوشیدنی شیرده هم گاهی «ناقه» و گاهی «میش» و گاهی «بز» بوده و همه را «حلوبه» می گویند.
در حدیث مقداد گوید: ما مهاجرین که وارد مدینه می شدیم، انصار یعنی اهل مدینه بر سر ما که ما را به خانۀ خود ببرند تنازع می کردند، گوید: ما را ده نفر ده نفر تقسیم کرده بودند، هر دسته ده نفری در یک خانه بودیم، جز سعد بن عباده که شصت نفر برده بود و پذیرایی می کرد و ده نفر ما در سهمی بودیم که پیغمبر صلی الله علیه و آله با ما بود و یک رأس «بز» شیرده
ص:27
دوشیدنی داشتیم که هر ده نفر، به نوبه از آن استفاده می کردیم.
مهاجرین دو هزار نفر بودند که چهارصد نفر آنها در صفّه مسجد اصحاب صفّه بودند، هزار و ششصد نفر دیگر تقسیم بودند بین منازل اهل مدینه.
پیغمبر صلی الله علیه و آله در برگشت از تبوک که سال نهم بوده، همین که به مدینه نزدیک شد فرمود: این شهر طابه و این کوه احد؛ کوهی که ما را دوست می دارد و ما هم او را دوست می داریم، سپس فرمود: خیرانگیزترین خانه های انصار خانه های بنی نجّار است و سپس خانه های بنی عبد الاشهل، سپس خانه های بنی حارث بن الخزرج، سپس دیار و خانه های بنی ساعده است و در همۀ خانه های انصار خیر هست.(1)
پس سعد بن عباده رئیس بنی ساعده از عقب فرا رسید، ابو اسید خزرجی برای سعد بن عباده گزارش داد که ندیدی رسول خدا صلی الله علیه و آله دیار انصار را به خیر یاد کرد و ما را و دیار ما را در آخر قرار داد؛ سعد بن عباده تاخت تا رسول خدا صلی الله علیه و آله را درک کرد و گفت: یا رسول الله! دیار انصار را به خیر یاد فرموده ای و دیار ما را آخر قرار داده ای؟
پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: آیا شما را کفایت نمی کند که از گزیده ها و خیار باشید.
تاج جامع الاصول: 346/3 در فضل سعد بن عباده رئیس خزرج رضی الله عنه همین حدیث را آورده تا گوید: سعد بن عباده گفت: (وی صاحب قدم در اسلام
ص:28
بود) گفت: من می بینم که رسول خدا صلی الله علیه و آله بر ما تفضیل داده است.
به او گفته شد: شما را هم بر بسیاری از مردم تفضیل داده؛ این را شیخان هر دو و ترمذی آورده.
در هامش آورده که ابن سعد هر شب برای بیوت پیغمبر صلی الله علیه و آله طعامی می فرستاد و غالب آن ترید در قدح بزرگ یا قصعه بزرگ بود.
و گوید: قیس پسر سعد بن عباده برای رسول خدا صلی الله علیه و آله به منزلۀ شرطه و مثل پلیس و آجودان حضور برای فرمانده قشون «امیر» بود، یعنی ملازم حضور بود.
باری هر چه بوده، بورس درخت نخلۀ بارور و حیوان شیرده از اهل مدینه برای واردان تازه وارد، مهاجرین از اهل مکه و غیر مکه به قدری بوده که شهری را در داخل شهری راه دادند (تَبَوَّؤُا الدّارَ وَ الْإِیمانَ) و در این مورد که میمونه زوج النّبی قضیۀ شیر دوشیدن را از پیغمبر صلی الله علیه و آله می گوید: به چند گونه تعبیر وارد شده؛ در این روایت که گذشت به صورت «فخرج له فی غمز کان لهم» آمده اگر غمز تصحیف کلمۀ «معز - یا - عنز» باشد، «عنز» همان ماده و انثی «معز» است که «بز» «ماده» باشد و شیربده بوده و اگر «غمز» در نسخه صحیح باشد، ناقه و ابل و غنم پست، از پا افتاده است. المنجد می گوید: الغمز: رذال المال من الابل و الغنم.
در روایت دیگری که از ابوفاخته مولای امّ هانی رسیده لفظ «فقام
ص:29
رسول الله الی قربة لنا فجعل یعصرها فی القدح.»(1)
گوید: پس رسول خدا صلی الله علیه و آله از جا برخاست به سوی مشکی که ما داشتیم آن را بفشرد در قدح؛ معلوم نکرده که مشک آب بوده یا مشک لبن و دوغ و ظاهراً لبن دوغ باشد و در روایت دیگر از عبدالرحمن ازرق آمده که: «فقام النّبی صلی الله علیه و آله الی شاة لنا بکّی فحلبها فدرّت.»(2) یعنی پیغمبر صلی الله علیه و آله از جا برخاست به سوی میش و آن را دوشید، از آن حیوان شیر سرازیر شد.
و در حدیث عبدالرحمن اودی آمده که: «فقام النّبی صلی الله علیه و آله الی حلوبة لنا فمسح ضرعها فجعل یحلبها.»(3)
یعنی پیغمبر صلی الله علیه و آله برخاست به سوی حلوبه ای که داشتیم، بر پستان او دست مبارک مالید، سپس بنا کرد او را دوشیدن (الحدیث)؛ و حلوبة و حلوب (المنجد) از ابل و غنم که حلیب یعنی شیر می دهد.
و در روایت دیگر که باز ابن عساکر آورده می گوید:
دخل رسول الله صلی الله علیه و آله تا اینجا که گوید: «فاضطجع معهم» فاستسقی الحسن فقام الی لقوح فحلبها(4) (المنجد) و اللقوح: الناقة الحلوب الغزیرة اللبن... - یعنی پیغمبر صلی الله علیه و آله آمد و با آنها در رختخواب خود
ص:30
خوابید، وقتی حسن علیه السلام آب خواست پیغمبر صلی الله علیه و آله برخاست، به سوی ناقۀ شیرده پرشیری و آن را دوشید - (الحدیث)
چند مسأله از این حدیث استنباط می شود، همه پیرامون اهمیت تغذیه کودک است.
مسأله اول: از قبیل این که شخص پیغمبر صلی الله علیه و آله که در این موقع پیغمبر و رئیس مذهبی و سیاسی و اجتماعی است، به محض شنیدن صدای کودک به تشنگی و آب خواستن، منتظر نگذاشت که مادر کودک برخیزد یا پدر کودک، هر چند خسته است از خواب برخیزد و طفل را آرام کند، بلکه شخصاً از بستر استراحت خود برخاست؛ با این که تازه داخل رختخواب خود رفته و می خواست پا را دراز کند در داخل لحاف یا داخل ملافه روپوش لحاف، برخاست و به جای آب که کودک خواسته بود شیر برای او دوشیده آورد و معلوم است که شیر هر دو جنبه را دارد. هم تشنگی را فرو می نشاند و هم غذائیت دارد، پیغمبر صلی الله علیه و آله احتیاج بنیۀ طفل را آنقدر اهمیت داد که فوق خواستۀ طفل برای او آورد، طفل آب خواست، ولی پیغمبر صلی الله علیه و آله شیر آورد؛ زیرا بنیۀ طفل سوخت و ساز بیشتری دارد و زود غذا را صرف می کند، چون هم باید «بدل ما یتحلل» به بدن برسد و هم مقداری اضافه بیاید که صرف رشد و نموّ بدن و اعضای بدن طفل بشود، بدن تا بیست و پنج سالگی رشد دارد یعنی نموّ به اعضا می دهد که به تناسب هر جهازی بر مقادیر او در طول و عرض و عمق افزوده می گردد و در سن وقوف یعنی کهولت، فقط به
ص:31
قدر بدل ما یتحلل می رسد و در سنین شیخوخت کمتر از مقدار تحلیل رفته می رسد؛ در سنین کودکی و جوانی تا بدن سه کیلویی نوزاد در آخر سن نمو به مقدار نود کیلو تا صد کیلو وزن درآید. غالباً کمبود غذا طفل را رنج می دهد لذا طفل می زارد و بدن رو به ذبول(1) می رود، مادران کارآزموده سه ساعت به سه ساعت باید به دهان کودک، غذا را تجدید کنند.
پیغمبر صلی الله علیه و آله که رئیس دولت اسلام است، متد تغذیه طفل را در این عمل خود که غیرعادی انجام داد تعلیم داد که خواب را بر چشم نازنین خود حرام کرد و جلال و وقار و حشمت را در این راه کنار گذاشت و از رختخواب ناز پا بیرون کشید و از غرفه خارج شد.
و در دوشیدن سعی فرمود که: دست بمالد تا پستان به شیر بیاید و بعد شیر را در قدح برای نزاکت و نظافت ریخت و اکتفا نکرد به همان لگن یا بادیه که شیر در آن دوشیده بود، بعد با همان سرعت گرفتار مدافعۀ خواهش برادر کوچک تر شد و او را قانع کرد، به دست او را پس می زد و گاهی او را ممانعت می نمود و نوبه ای او را کنار می زد، و تارة او را عقب می زد، با آن که او می جست و می جست، گاهی می فرمود: ای پسرک! عزیز برادرت پیش از تو آب خواسته، او را سیراب می کنیم و بعد تو را هم سیراب خواهم کرد.
از این اهتمام معلوم می شود: اهمیت سوخت و ساز بدن طفل (متالوژی) نزد پیغمبر صلی الله علیه و آله آن قدر است که به قدری که آن یک، زودتر ابراز عطش کرده به
ص:32
همان قدر باید زودتر به فریاد او رسید، اگر چه دیگری عزیز باشد، بی تابی کند یا برنجد، حتی اگر در نظر مادر این منظره به سوء تعبیر، تعبیر شود.
مسأله دوم: آن که در درجۀ دوم بعد از آن طفل، باید همۀ اطفال دیگر کمبود و کسر تغذیه شان به عهده هر کس صدا به او می رسد و مطلع می گردد تأمین شود، آن هم از مواد صالحه تغذیه که مقدم بر همه شیر است. شیر و نان شیرینی و ذرت بو داده و دیگر نان ها کیک و بیسکویت همه مواد اولیۀ غذا را دارند، اما شیر مخلوطی است از مواد چربی و قند و نشاسته و املاح لازمه با آبی کافی که هم عطش را فرو می نشاند و هم گرسنگی را؛ و نسوج بدن همگی هر چه را لازم دارند از آن می گیرند و باید زنان خانه دار آن را در اختیار داشته باشند، اگر چه با عاریه خواستن حیوان پستاندار شیربده؛ زیرا مؤمن قوی بهتر از مؤمن ضعیف است.
روی این اصل در حدیثی آمده که پیغمبر صلی الله علیه و آله از ام سلمه مؤاخذه می کند که چرا گوسفند شیرده در خانه نداری، یعنی منحه بورس نگرفته ای.
بحارالأنوار با رمز (کا):(1) علی از پدرش از حماد از حریز از ابی الجارود از ابی جعفر علیه السلام بازگو کرده، گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله داخل بر ام سلمه رضی الله عنها شد (ظاهراً
ص:33
در اول ازدواج) به ام سلمه فرمود: چرا در خانۀ تو برکت را نمی بینم.
ام سلمه گفت: بلی، برکت در خانه من هست، بحمدالله، یعنی تو که هستی همه چیز هست.
پس پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: خدا برکات را سه گانه نازل فرموده: آب و هیزم آتش و گوسفند، ظاهراً این اجازه ای است که منیحه تهیه کند و قبول کند.(1)
مسأله سوم: باید برای تغذیه تمام کودکان شهر و مملکت متمکنان مدینه که مادر شهرها و مملکت ها است؛ از گوسفندهای شیری خود حتی عقب مانده ها (شاة غمز) میش ها و بزها تا ناقه های شیرده (لقوح) و حلوب خود را، رایگان در اختیار کودکان بی بنیه بگذارند و آنها هم رایگان بگیرند، اما مخارج آنها را به عهده بگیرند، همچنین درختان نخله های بارور را نیز رایگان در استفاده کودکان بگذارند، ولایت پیغمبر صلی الله علیه و آله بر امت این اصل را در بیعت عقبه بر عهدۀ اهل مدینه نهاد که مأوی بدهند و دفاع کنند و نصرت کنند تا عده مهاجرین هر چه برسند؛ اگر چه به حجم زیاد، هزاران هزار در شهر خود راه بدهند.
مسأله چهارم: باید زنان از افزون طلبی و تجمل خود بگیرند و به رقابت و چشم و همچشمی خود خاتمه بدهند، ولی از اصول تغذیه کودکان نکاهند که کودکان رنج ببرند، باید در سفره سفری کودکان به سوی مدرسه، بلغه و آذوقه به اندازه کافی باشد، فاطمه علیها السلام در قضیۀ فدک شکوه از این داشت که نحلۀ پدرم و سفره و نان سفرۀ سفری بچه هایم را، این پسر ابی قحافه از من به زور و جبر
ص:34
می گیرد.
صلاح و اصلاح تغذیه نسل جوان را، به نام سلاح و اسلحه سربازان، فدا می کند، ندیده می گیرد.
یعنی با این که خودش که زادۀ ابی قحافه است و دیده نسل آینده هر قافله، آیندۀ بشر را توشه ای باید و زادی در سفره باید، دست کم به قدر «بلغه» که به منزل برسند وگرنه اگر غذا را بگیرند، احتکار بشود یا گرانفروشی یا کم فروشی در کارآید، دولت پیغمبر صلی الله علیه و آله آن را برمی دارد وگرنه تازیانه (ای گرسنگان عالم متحد شوید) در کار می آید.
رهبران جمعیت به منزلۀ ساربانان قافله اند و مرکب های قافله، اگر غذای کافی در آغاز گردنه از علوفه نخورند، در راه «قورکی»(1) می کنند و وا می مانند.
در این ره انبیاء چون ساربان
دلیل و هادی این کاروان اند
از آن ها سید یا گشته سالار
هما و اول هما و آخر در این کار
مسأله پنجم: از سیرۀ مبارکه به دست آمد که: پیغمبر صلی الله علیه و آله تا اولی را سیراب نکرد، از قبول تقاضای دومی خودداری فرمود، بلکه دست او را که به طرف قدح می آمد کوتاه می کرد و رد می کرد. «یکفّه و یمنعه» استفاده می شود که در تقاضای خواربار و مواد تغذیه، باید مراعات ترتیب الاول فالاول بشود؛ تا اولی مانده
ص:35
تقاضای دومین و سومین به عهدۀ تعویق است و انضباط لازم است وگرنه عقدۀ نفسی پدید می آید. البته با شرایط مساوی.
و پیغمبر صلی الله علیه و آله هم فرمود: ما پنج نفر مساوی هستیم، بلی، اگر بیماری و ناتوانی در کار بود که مراعات اضعف لازم باشد، تکلیف آن است که مراعات آن جنبه هم بشود:
در بیمارستان ها غذای بیمارها را زودتر می دهند و آمبولانس حامل بیمار همین که آژیر کشید، راه برای او باز است و مراعات حق تقدم بر او لازم نیست.
و شاید سرعت پیغمبر صلی الله علیه و آله در اجابت طفل برای این جنبه است که خود اول خبر شده و استغاثه را شنید و در این صورت تأخیر روا نیست وگرنه از کمبود و کسری، در غذای طفل اختلالی در دستگاه گوارش و از ترشح اسید، زخم معده حاصل می شود و زخمی که به پیکر یک دستگاه گوارش وارد شود، همه دستگاه ها را زخمی می کند.
اینها از احکام مسأله حقوق اولاد است، اگر «فعل و سیره» هم زبان دار باشند وگرنه اگر محض عاطفه پدری باشد (هر چند این عاطفه مقدس است)، مصدر حکمی نخواهد شد.
باقی می ماند این که: اگر بالفرض طفلی دیگر بود، مثل طفل سلمی مولاة آنها یا طفل خیره مولاة ام سلمه که همان حسن بصری باشد و این طور استغاثه برای آب می کرد؛ آیا پیغمبر صلی الله علیه و آله این طور به فریاد او می رسید؟ یا نه؟
ام سلمه را می گویند: گاه که مولاة او «خیره» دستش به کاری گرفتار بود و
ص:36
طفلش گریه می کرد. ام سلمه از خودش او را پستان به دهان می نهاد و می گویند: آن طفل همان حسن بصری است که از برکات پستان ام المؤمنین به آن مقام رسید.(1)
باری، تغذیۀ کودک مهم است، ارتباط به مادران دارد و هم به پدران و هم به دولت و تعلیم پیغمبر را صلی الله علیه و آله باید دید چیست؟
ولی چون اولاد مطلقاً سومین رکن خاندان است، اسلام حمایت حقوق شرعی و اخلاقی را بر عهدۀ والدین نهاده و آنان را مسئول از آن در برابر اجتماع قرار داده؛ و در درجۀ بعد به عهدۀ دولت نهاده که پدر ملت است و چون خاندان، واحد اول هر اجتماع است.
از این جهت اسلام اهتمام در حق اولاد را، در هر مرحله از مراحل تکامل جسمی و روحی اوامری صادر فرموده و تعالیمی مقرر نموده.
و واحد نمونه را خدا، خاندان پیغمبر و عترت قرار داد و فرمود:(لَکُمْ فِی رَسُولِ اللّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ)2
اساس و پایه را از نظر روانی و روحی و نفسانی، روی اساس عزت نفس و آگاهی خویشتن و عفاف و طهارت ریشه قرار داد، ولی به محاذات آن در ناحیۀ بدن و جسم هم، امور جسمانی را که در تکمیل جسم و قوت بدن و صحت تن مدخلیت دارد، مدخلیت داده.
ص:37
افلاطون در مدینه فاضله، آن امور روحی، جملگی را به نام «موسیقی نفس» نامیده و این امور جسمانی را ژیمیناستیک بدن.
بحث آن عوامل دوگانه در عهدۀ جلد هفتم است که گردش طفل را در بین رجال به عهده دارد، امّا در آن جلد که گردش کودک را در دائرۀ ابیات و بیوت ازواج طاهرات پیغمبر صلی الله علیه و آله به عهده دارد. از امهات المؤمنین این دو تن از ازواج النبی صلی الله علیه و آله حدیث شیر دوشیدن پیغمبر صلی الله علیه و آله را آورده اند.
بیشتر گفتگو از جانب علی علیه السلام رسیده که پدر امت است.
لذا اینجا حقوق طفل از نظر تغذیه وارد بحث شده، آری، حقوق رضاع قانونی فقط از دو سال بیشتر نیست؛ ولی تغدیه تا مادامی که نتواند طفل خود را اداره کند و استقلال ذاتی بیابد از نفقات واجبه است و بعد هم که وارد سواد جمعیت می شود، دولت اسلام، پدر است و اولاد، واجب النفقه پدر و مادرند و شیرغذای کامل است، نسل جدید کاروانی هستند از عقب می آیند و غذای آنها را در سفرۀ نسل حاضر پیشقدم نهاده است.
و سیرۀ رسول اعظم صلی الله علیه و آله در عمل به حقوق اولاد و بعد در وضع قانون احتکار و جلوگیری از کم فروشی و گرانفروشی، بهترین نمونه برای اجتماع و بهترین دستور و سرمشق برای دولت است.
و رسول خدا صلی الله علیه و آله در ملاطفت با دو سبط بزرگوار معیار حق ابوت و رعایت تغذیه گرسنگان ملت است و تساوی بین اولاد از بهترین عوامل تربیت و تکمیل تربیت عادلانه است.
و رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: خدا دوست دارد تا شما به عدالت رفتار کنید با
ص:38
اولاد خود، حتی در بوسیدن.
و باز می فرمود: عدالت بین اولاد را رعایت کنید حتی در نحله و عطیه؛ چنان که دوست دارید آنها هم بر ملاطفت بین شما، به عدالت رفتار کنند.
ولی این ملاطفت پیغمبر صلی الله علیه و آله از رختخواب پا شدن. اولاً: و لباس پوشیدن و از خانه بیرون رفتن. ثانیاً: و وارد شدن در خوابگاه حیوان شیرده، شبانه. ثالثاً: و دست بالا زدن به پستان حیوان. رابعاً: و دوشیدن شیر. خامساً: آن هم بعد از مسح پستان که حالت شیرآئی در حیوان پدید آید، آوردن آن برای کودک. سادساً: و در قدح ریختن. سابعاً: و مواظبت کردن که بنوشد و کس مزاحم او نشود. ثامناً: و تجدید مطلع کردن و تکرار همین هشت مرحله مجدداً برای طفل دیگر که مراحل به شانزده مرحله می رسد.
آن هم در شب تاریک، مکرر رفتن و آمدن که مشکل است، آنچه روز می شود رفت در شب یک پله مشکل تر است.
و از اینها مشکل تر قبول «منحۀ شیر» از دیگران و زیر بار رفتن بورس استفاده از پستان حیوان مردم، با تحمل مخارج و زحمات آن. آن هم در موردی که طفل بهانۀ شیر نگرفته، بلکه آب خواسته ولکن اهتمام به تغذیۀ کامل طفل و غذای کامل کودک این شیر را آورده، از دل ظلمات آب حیات بیرون آورده، اینها همه اهتمام آموزنده ای است؛ غذای رایگان به کودکان و اهمیت آن را آشکار می دارد.
و آیا این تعالیم عالیه را چگونه باید تلقی کرد و یاران چگونه تلقی کردند؛ آدم ابوالبشر اگر خود نخورده بود و برای بنیۀ نوزادان نیازمند شیرۀ جان را از بهشت می آورد، کلمات خدایی را تلقی کرده بود.
ص:39
تأثیر این تعلیمات را در این سه بانو که این وضع را بازگو کرده اند بخواهید و بجویید.
در فاطمه علیها السلام چگونه؟ و در ام سلمه چگونه؟
و در میمونه بنت الحارث هلالیه چگونه؟
نیکو است که صورت های گوناگون این حادثه را نخست بنگریم.
شیخ الحفاظ ابن عساکر در تاریخ شام چند صورتی را از آن آورده است و ما استطراداً آنها را ذکر می کنیم تا همه صور با دقائق آن در نظر آید.
ص:40
حافظ شام ابن عساکر به اسناد(1) خود تا ابی فاخته مولی ام هانی بازگو کرده
ص:41
گوید: علی علیه السلام بازگو کرده، فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله ما را زیارت کرد، افتخار زیارت داد و شب را نزد ما بیتوته کرد و حسن و حسین علیهما السلام در خواب غنوده بودند، پس حسن علیه السلام آب آشامیدن خواست. رسول خدا صلی الله علیه و آله قیام کرد به سوی مشکی که داشتیم رفت و همی آن را می فشرد در قدح (به نظر می آید که از دوغ و حلیب و لبن بوده که می فشرده).
سپس باز آمد تا آن را به وی بیاشاماند، پس حسین علیه السلام برای آن قدح دست آورد و دستش را به آن رساند، پیغمبر صلی الله علیه و آله او را منع کرد و ابتدا به حسن علیه السلام نمود، فاطمه علیها السلام گفت: یا رسول الله! گوئیا او محبوب ترین این دو تن است.
پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: نه، ولکن او اولین مره خواستار شده و آب خوردن خواست.
سپس رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: من و تو و این دو فرزند و این راقد که چشم به خواب فرو دارد، روز قیامت در مکان واحد هستیم.
ص:42
حافظ شام به اسناد(1) تا عبدالرحمن ازرق از علی علیه السلام بازگو کرده که علی علیه السلام گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله داخل شد و من به خواب در منامه، یعنی خوابگاه غنوده بودم، پس حسن علیه السلام یا حسین علیه السلام آب خوردن خواست.
گوید: پس رسول خدا صلی الله علیه و آله خود برخاست به سوی گوسفندی که داشتیم.(2)
ص:43
هنوز دست نخورده و کسی او را ندوشیده، پس آن را دوشید. پستان شیر فراوان ریخت. آن دیگر آمد، یعنی از فرزندان، پیغمبر صلی الله علیه و آله او را کنار زد.
پس فاطمه علیه السلام گفت: مگر اولی محبوب ترین آنان نزد تو است.
پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: نه، ولکن او جلوتر از وی آب خواست.
سپس فرمود: تحققیاً من و تو و این دو تن کودک و این خفته در مکان واحد خواهیم بود روز قیامت.
ص:44
حافظ ابن عساکر از طریق دو واسطه با تحویل سند از عبدالرحمن اودی از امیرالمؤمنین علی علیه السلام بازگو کرده گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله بر من داخل شد و من در منامه، خوابگاه در خواب بودم، پس حسن صلی الله علیه و آله و حسین صلی الله علیه و آله آب خوردن خواست.
گوید: پس رسول خدا صلی الله علیه و آله از جا برخاست، به سوی حلوبه ای که ما داشتیم حیوان شیرده پرشیر، پس پستان او را مسح کرد (یعنی تا به شیر آید).
و به دوشیدن آن شروع کرد، پس آن دگر یعنی از فرزندان از جا جست و پیغمبر صلی الله علیه و آله دست جلوی او آورد او را پس می زد.
پس فاطمه گفت: یا رسول الله! گوئیا او محبوب ترین آن دو تا است نزد تو؟
پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: نه، ولکن او جلوتر از این آب خوردن خواست.
ص:45
سپس فرمود: به تحقیق که او یعنی خودش و تو و این دو فرزند و این راقد که چشمش به خواب است، روز قیامت در مکان واحد خواهند بود.(1)
توضیح: شرح این تساوی در همین جلد ان شاءالله خواهد آمد.
ص:46
حافظ ابن عساکر به اسناد(1) تا ابن المغازلی در اصفهان و ابوصالح در بغداد تا
ص:47
ابوسعید خدری، بازگو کرده که: رسول خدا صلی الله علیه و آله بر علی و فاطمه و الحسن و الحسین علیهم السلام داخل شد و آنجا در رختخواب خود وارد شد، یا سر بر بالین نهاد، پس حسن علیه السلام کودکانه آب آشامیدن را طلب کرد.
پس پیغمبر صلی الله علیه و آله از جا برخاست به سراغ لقوح (شتری شیرده و بارور) پس آن را دوشید، آنگاه حسین علیه السلام آب آشامیدنی طلبید.
پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: ای پسرک عزیزم! برادرت پیش تر از تو آب طلبید، اینک او را سیراب می کنیم سپس تو را سیراب می کنیم.
فاطمه گفت: گوئیا مگر او محبوب ترین این دو است نزد تو، یا رسول الله؟
پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: نه او محبوب ترین آنان نزد من است، محققاً من و تو و آن دو تن و این مضطجع که به پهلو خوابیده، در مکان واحد خواهیم بود روز قیامت.
ص:48
به هر صورت، از برکت تعالیم پیغمبر صلی الله علیه و آله، اهل مدینه آن سماجت و گذشت و مواسات و مساوات را به عالم یاد دادند و زنان در خانه و بیت نبوت از سعۀ نظر به آن مقام والا رسیدند که شبیه قدس ملائکه است.
صدیقۀ طاهره در وصیت نامۀ خود از صدقات و اوقاف خود سهمی برای همه ازواج طاهرات، پدرش پیغمبر صلی الله علیه و آله قرار داد، برای هر یک از آنان دوازده اوقیه و برای بانوان بنی هاشم هر کدام مثل آنان قرار داد.
و برای امامه دختر خواهرش از ابی العاص بن ربیع چیزی با آن که نان سفرۀ سفری فرزندانش را از او به زور گرفتند.(1)
این مرا افسرده می دارد که روزنامه ها به دست داده که هشتاد و پنج درصد فرزندان ایران با شیر گاوهای اروپا و آمریکا تغذیه می شوند و مادران از تغذیۀ
ص:49
طفل عزیز خود با شیر خود که مناسب ترین غذا برای بنیۀ طفل است سرباز می زنند.
آن هم برای حفظ زیبایی خود، با این که طبیعت بدل ما یتحلل تهیه می کند، هر امر طبیعی (چه در جذب شدنی ها و چه در افرازات(1) که باید از بدن بیرون ریخته شود) سبب تکمیل جمال انسان است.
اما ام سلمه و میمونه چون نامشان در روایت تغذیۀ کودک آمده و گوئیا خود از نزدیک شاهد قضیه بوده اند که پیغمبر صلی الله علیه و آله به جای آب، برای کودکان خود حسن و حسین شیر حاضر کرد و به نفس نفیس، مباشرت در تهیۀ شیر از پستان حیوان دوشیدنی شیر بده را به عهده گرفت، آن هم در شب تاریک از این جهت گویی شرایط مادری کردن را در تغذیه کودکان، این دو بانو بیشتر متوجه بوده اند.
به عکس عایشه از نظر سن احساس «مادری» در وجود او بیدار نشد.
پس نیکو می آید که تاریخچه و ترجمۀ این دو گونه شخصیت را تا آخر نفس حیات بیاوریم.
ص:50
در این موقع مجلة البعث الاسلامی هند لکنهو رسید، حدیثی در آن از رسول خدا صلی الله علیه و آله ضبط کرده اند که مرا به نشاط آورد، در آن حدیث می گوید:
فراهم کردن سرچشمۀ شیر و لبنیات برای مردم بی سر و سامان، از اهمیت زیاد آن قدر برخوردار است که آن در میان چهل گونه خصلت های خیر، از همه اعلی و برتر است.
متن حدیث: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:
چهل خصلت است و اعلای آنها «منیحة عنزه» است، هیچ کس نیست که یکی از آنها را در عمل بیاورد به امید و رجا ثواب آنها و با تصدیق به موعود آنها، مگر آن که خداوند وی را به داخل بهشت می کند.(1)
ص:51
در این حدیث از رسول خدا صلی الله علیه و آله بازگو می کند که چهل خصلت است و اعلای آنها بخشیدن بز دوشیدنی است؛ که هیچ عمل کننده ای نیست که عمل به خصلتی از آنها بکند به امید ثواب آن و تصدیق به موعود آن، مگر آن که خدا او را به آن، داخل بهشت می کند.
چون عنز چشمۀ زاینده رود شیر است، اما ضأن که میش باشد در بهاران زود از شیردادن می ایستد و گاو ماده اگر چه از شیر نمی افتد، اما تهیۀ آذوقه آن مشکل است وگرنه گاوان شیر بده هستند که شبانه روز چهل لیتر شیر می دهند و آنها را با برق می دوشند و عنز در طبقات پایین مصغر آن گونه بقره اند؛ زیرا امکانات ما محدود است، این اعجوبه تعبیر است که در بلاغت بی نظیر خود این جمله را وسط جمله اول، بین کلام مبتدا و خبر آن آورد، گویی مبتدا را که گفت چهل خصلت است، فرصت را کم دید که بقیۀ قضیه را بگوید یا آن را به تعداد در شمار آرد؛ بلکه پیش از گفتن حکم و پیش از تعداد شمارش اعداد، فوری در درج کلام گنجانید که فرمود: این یک برابر همه آن چهل تا است و اعلای از همه آن چهل تا است، این شدت اهتمام است که کلام را ناتمام گذاشته و حکم را که تتمه بقیه کلام است نیاورده، همین که فرمود: چهل تا خصلت است فوری «پرانتز» آورد و در پرانتز فرمود:
ص:52
اعلای آنها «منیحة العنز» است، عاریه بخشیدن بز دوشیدنی است که مبادا اهمیت «منیحۀ عنز» اگر در ضمن تعداد و شمارش آید، از قدرش کاسته شود یا در نظرها بی اهمیت آید، یا با اهمیتی کمتر از لایق جلوه کند، یا جلوه ای فرا خور خود نداشته باشد.
لذا فوری گفت: منیحۀ عنز اعلای آنها است.
نکتۀ دیگر: آن که چهل تا را در این حدیث به شمارش نیاورد، گویی همه گفتگو فقط از این یک و برای این یکی بوده:
گر چه کلمۀ «اعلا» اگر بعد هم گفته می شد، مقدار اهمیت آن را معلوم می کرد. لفظ اعلا صیغۀ افعل تفضیل است.
در مردم شهرنشین که نه گل گندم دیده اند و نه چق چق آسیا.
شیر را خالص از زحمت دوشیدن از دست فروشنده به دست می آورند و احساس حس محبت و احسان نمی کنند.
لذا اهمیت آن محسوس نیست، اما همچنان که از دوشیدن شیر آسوده اند از احساس ورود به سرچشمه زاینده رود شیر و لبنیات هم محرومند.
گرچه از تعب دوشیدن و علوفه دادن هم آسوده اند.
اما در زندگانی ایلیاتی و عشایری و روستایی، دادن پستان پرشیر و سرچشمه شیرخیز و آب انداز آن به کسان و خاندان های محروم، لذت بی نهایت دارد، دولت و ثروت لایزال دیده می شود.
این بورس برای اشخاص محروم مهاجرین در مدینه، توأم با ایجاد امواج از سرچشمۀ محبت بود.
ص:53
قرآن می گوید: (تَبَوَّؤُا الدّارَ وَ الْإِیمانَ)1 یعنی خانه های دل و خانه گل را به یاران دادند.
در روستاییان همین که به یکدیگر می رسند، اول سؤال این است: تفقّد از طرف می کنند که آیا دوشیدنی دارید؟ و چند تا دارید، تا دهان و لب را به چه تازه کنند.
اگر به نظر آید که این موضوع، موضوع حقیر و کوچکی است، مگر بز شیرده اهمیتی دارد که در کتاب امام عظیم این قدر سخن از آن به میان آید؟
جواب آن که: کلمۀ مشهور ناپلئون را یاد آرید که می گفت:
مادری که گهواره کودکی را می جنباند، به آن ننگرید که در گهواره کودکی خرد است که می جنباند، بلکه به ملاحظه آتیه آن کودک گاهی کرۀ زمین را می جنباند.
از این کلمۀ مختصر فشرده پاسخ را خواهید دریافت. بدین قرار که:
بز شیرده بز است و حقیر است، اما در حدیث به وصف منیحه برای او حساب باز کرده.
رنگ بخشش به خود گرفته که آن از حیوان سرچشمه لایزالی پستان خود، خاندانی را کوچک، اما آرواره افرادی قابل رشد و رو به تکامل را شیر می دهد، یعنی مایۀ حیاتی می دهد و گاهی آن فرد مثل طفل پیغمبر صلی الله علیه و آله حسن علیه السلام و حسین علیه السلام است و همان طور که قطره قطره شیر می آید، از ذره ذره احساسات
ص:54
طرفین افواجی از امواج محبت لدا(1) شعاع می شود.
و شاید به نظر بیاید که این اهمیت موقتی بوده و برای پیغمبر صلی الله علیه و آله آواره و مهاجرین تازه وارد بوده و حکم دارای حکمتی است به حسب مکان معین و محدود یعنی شهر مدینه و به حسب زمان محدود معین ایام عسرت و سال عسرت که بنابراین حکم در قضیه حکم قضیه کلیه نیست که همه جا و در هر شرایطی باشد، بلکه قضیۀ جزئیه است.
پاسخ آن که باز قضیه کلیه است که هر جا چنین باشد که «بز» حیوان شیرده رنگ بورس محصلان بردارد. همین اهمیت را دارد.
به علاوه احسانی که به همراه شیردادن بین دهنده و گیرنده متبادل می شود کم اهمیت تر از خود شیر نیست، آن احساسات بسیار پرارزش اند، آنها از این منابع لایزالی اند.
پس قضیه مثل «الکاتب متحرک الاصابع» حکم بر وصف عنوانی است که وصف «کاتب» باشد نه تنها شخص، اینجا هم حکم روی ذات حیوان نیامده که بگوییم حقیر است. بلکه روی وصف منیحه آمده که معنی واگذاری و احسان و در اختیار دادن سرچشمه زاینده رود است.
به علاوه از آن که اصل موضوع شیر و لبنیات را هم نباید حقیر شمرد.
شما اگر قطرۀ آب یا قطرۀ شیری که از پستان مادر به دهان کودک می ریزد؛ آن را به حساب پولی درآورید که چیز پشیزی است، کسر حق آن نهاده اید مثل
ص:55
فرزندان که به طنز به مادر می گفتند: چند من شیر می خریم و به تو عوض می دهیم.
اگر قطره شیر مادر به نظر شما حقیر آید، شما نظر به تپش قلب مادر و گرمی دامن او نگردیده اید.
شما نظر سامی سماوی ندارید.
و بعلاوه از این دو جهت، باز هر آن پله فرودین کوچک باز پله ارتقا است.
پله های ارتقا اگر چه پایین باشند، چون مقدمه ارتقا به پله های بلندند و وسیله صعود به سطح پشت بام مرتفع بلند هستند، پرارزش اند.
اما فسوسا ودریغا که از بدآموزی های نکبت خیز،
در وطن ما ایران به بهانۀ آن که بز حیوان پرآزاری است با «سم های خود» ریشه علف ها را از زمین درمی آورد، دولت های نابالغ ما حکم دادند در سراسر کشور، بزها را از دایرۀ حیات بیرون راندند و نخواندند که شخم زدن زمین به وسیلۀ سم این حیوان پربرکت، بته های علف را نیز بهتر پرورش می دهد.
ما پس از آن گرفتار کمبود لبنیات شدیم؛ تا دولت مجبور شد مواد لبنیات را از خارج وارد کند.
پنیر استرالیائی بلغاری و گوشت یخ زده برای مسلمانان آوردند تا کوس رسوائی ما زده و طاس از پشت بام افتاد، خواسته یا نخواسته با خشکاندن منابع طبیعی خداداد، چشمه های آب خیز معیشت را خشکانیدند، حتی قنات ها و کاریزها را خشکاندند تا کشور را صنعتی کنند، با آن که از آهن و فولاد قطره ای آب درنمی آید و از کارگاه صنعت یک قطره مهر و عاطفه نمی جوشد.
ص:56
تقسیم چنین شد:
این استر چموش لگد زن از آن من
آن گربه مصاحب بابا از آن تو(1)
* **
از دست دیگران چه شکایت کند کسی
سیلی به دست خویش زند بر قفای خویش
چندین چراغ دارد و بی راهه می رود
بگذار تا بیفتد و ببیند سزای خویش(2)
سؤال: آیا سند حدیث معتبر است؟
مجله، آن را از عبدالله بن عمروعاص آورده است.
پاسخ آن که: عبدالله بن عمروعاص، پدر را به جانب علی علیه السلام می کشاند و محمّد برادرش به طرف معاویه.
عبدالله بن عمروعاص از رسول خدا صلی الله علیه و آله. (از احادیثی که اجازه نوشتن آنها را گرفته بود) دارای صحیفه ای است که آن را به نام صحیفه صادقه می نامند.
ابوهریره می گفت: هیچ کس به قدر من از حدیث رسول خدا صلی الله علیه و آله برنگرفته، مگر عبدالله بن عمروعاص چون او می نوشت.
عبدالله بن عمروعاص در مسجد الحرام اشاره به امام حسین علیه السلام کرد و به
ص:57
همنشین خود گفت: امروز آن که در آسمان ها محبوب آسمان ها است، این حسین بن علی علیه السلام است.
راوی واسطه شد که بین او و امام حسین علیه السلام تماسی برقرار گردد. امام علیه السلام فرمود: اگر تو به این معتقد هستی، پس چرا در صفین با ما جنگیدی؟
گفت: چه کنم، زورم به پدرم نرسید و پیغمبر صلی الله علیه و آله فرموده بود از پدر اطاعت کنم.
باقی ماند: اهمیت دادن این دو تن از همسران پیغمبر صلی الله علیه و آله ازواج النبی صلی الله علیه و آله به ضبط کردن حدیث شیر دوشیدن پیغمبر صلی الله علیه و آله به نفس نفیس، در دل شب از بستر استراحت برای کودک که گواه بر بینش و بصیرت کامل آنان در امر رضاع و ارضاع کودک و تغذیۀ آن و بر اهتمام آنها به ضبط حدیث آن.
بنابراین باید رویۀ این دو بانوی خاندان پیغمبر صلی الله علیه و آله را رسیدگی کرد تا فهمید که بسی اهتمام داشته اند به اخذ حدیث؛ از حجرۀ طاهره فاطمه علیها السلام و ضبط حدیث با قوۀ حافظۀ خویشتن و وضع شبانه کودکانشان؟ و باز اهتمامی داشته اند به رساندن آن حدیث.
به روات متعدد مثل بانو ام الجعد در روایت اول و عبدالرحمن ابی الازرق در روایت دوم؛ و ابی فاخته در روایت سوم و عبدالرحمن اودی در روایت چهارم و ابوسعید خدری در روایت پنجمین.
ص:58
(در ششمین سال)
و بین سال فتح مکه (در هشتمین سال) به حرم سرای پیغمبر صلی الله علیه و آله آمد و حسین علیه السلام در این وقت سه ساله و اندکی بیشتر بود، پس دوران رضاع و شیرخوردن و اسم گذاری و ولادت آنها را در مدینه درک نکرده است.
لکن شرایط مادری را به طور وافر و افزون دارد.
اواخر سال هفتم هجری پیغمبر صلی الله علیه و آله گرامی با این سیده میمونه بنت الحارث هلالی تزویج کرد، نام این بانو (برّه) نیکوکار بود و به واسطۀ میمنت فتح مکه و دخول سپاه مسلمین در مکه، بعد از هفت سال آن را به فال نیک گرفته.
پیغمبر صلی الله علیه و آله نام او را میمونه نهاد، یعنی از خوشقدمی او فال زدند.(1)
ص:59
ازدواج او در سال هفتم هجری شد در موقع ورود پیغمبر صلی الله علیه و آله به مکه. پیغمبر صلی الله علیه و آله در این سال با لشکر مدینه برای انجام عمرة القضاء وارد مکه شد، طبق تعهد سال قبل که قریش، رسول خدا صلی الله علیه و آله را با سپاه هایمان مانع از دخول شهر مکه شدند و صلح حدیبیه واقع شد و قرار شد که آن سال، رسول خدا صلی الله علیه و آله حج نکرده برگردد به مدینه وسال بعد که هفتمین سال هجرت باشد با جمعیت به حج عمره بیایند و سه روز قریش، شهر مکه را برای آنان خلوت کنند و همین طور شد، در آخرین ایام اقامت این سه روز، این بانوی مجلله بنی هلال به خواستگاری عباس بن عبدالمطلب شوهر خواهرش ام الفضل و مداخلۀ جعفر طیار، شوهر خواهر دیگرش اسماء بنت عمیس به عقد رسول خدا صلی الله علیه و آله درآمد و به مدینه آمد و این آخرین ازدواج پیغمبر صلی الله علیه و آله است. وی زاهده عابده بود، عایشه دربارۀ او گفت:
هله، آگاه باشید که: این بانو از پرهیزکارترین ما نسبت به خدا و صله رحم جوترین ما دربارۀ ارحام بود.
کتاب زوجات النبی الطاهرات تألیف شیخ محمّد محمود الصّواف می گوید:
در غزوۀ تبوک(1) این میمونه در صفوف مجاهدان بود، زخمیان را مداوا می کرد و بیماران را مرهم می نهاد و جهاد می کرد در راه خدا حق جهاد؛ و گفته شده که میمونه رضی الله عنها اولین بانوئی بود که برای درمان مجروحان و
ص:60
قیام به واجبات مجاهدان و سربازان دسته ای از بانوان تشکیل داد که کارشان در عرصۀ کرامت و مجد، ملازمت این درمانگاه بود.
و در این میدان جهادش، تیری به او اصابت کرد، از تیرباران دشمن در آن موقع که آب برای مصدومان و آسیب دیدگان می برد و نزدیک بود که او را بکشد اگر عنایت و لطف خدا نبود.
این بانوی با میمنت، خواهر لبابه کبری زوجۀ عباس رضی الله عنه عموی پیغمبر صلی الله علیه و آله و خانه عبدالله بن عباس رضی الله عنه است.
موسوعة آل النبی فصل سیزدهم می گوید:
میمونة بنت الحارث آخرین ازدواج پیغمبر صلی الله علیه و آله.
مسلمین بعد از مراجعت از حدیبیه به سال ششم که قریش آنها را مانع شدند از دخول در مکه عطف توجه به فتح خیبر کردند.
و در اثنای فتح خیبر آوارگان مهاجرین حبشه، تحت سرپرستی جعفر برگشتند، در مدینه خبر شدند که پیغمبر صلی الله علیه و آله در خیبر است، آنها هم به خیبر آمدند و پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: نمی دانم به فتح خیبر من بیشتر شاد هستم یا به ورود جعفر.
بلی، صلح حدیبیه هم راه را برای قبول اسلام باز کرده بود و خالد بن ولید با عمروعاص به مدینه آمده اسلام آورده بودند؛ و مسلمانان فکرشان همگی مصروف عهدنامه صلح حدیبیه بود که آخر سال ششم عقد قرار داد آن بسته شد که محمّد و اصحابش به سال بعد آن به مکه بیایند و سه روز شهر برای آنها خلوت باشد و از اسلحه غیر از سیوف و شمشیرها، آن هم در غلاف، با آنها
ص:61
نباشد.
در آن میان مهاجرین که مکه را رها کرده و به مدینه هجرت کرده بودند و همه در اندیشه و خواب و خیالشان عودت مجدد به وطن سابق، ام القری معطوف بود، خود را تصور می کردند که به سرزمین وطن بازگشته اند و به طواف بیت العتیق مشغولند. و چشم و دل ها را از دیدگاه عهد کودکی و آرامگاه اجدادی پر کرده اند.
چون سالیان دراز ممتدی است، از آن روزی که از این شهر و دیار خود اخراج شده اند حائل قوی بین آنان با خانه کعبه که خدا آن را مثابه و امن قرار داده و مردم از هر زاویه عمیق به سوی او می آیند واقع شده؛ همین که شتابان در سال گذشته (ششم هجرت) سعی کردند که به قصد عمره و عبادت، نه جنگ و ستیز به مکه آیند و تا چند مرحله ای مکه رسیدند، قریش مانع شدند و آنها را از مسجد الحرام بازداشتند، هر چند بالاخره قبول کردند که راه بدهند که مسلمین سال بعد، دیگر بار بیایند.
روزها به درازا می گذشت و شب ها طولانی به نظر می آمد تا سال چرخید و منادی پیغمبر صلی الله علیه و آله ندا در داد که: مردم آماده حرکت به سوی مکه شوند.
و پیغمبر صلی الله علیه و آله سوار ناقه «القصواء» شد و دو هزار نفر به تبع سوار شدند و با شوق و شوری روانه زیارت خانه ای شدند که خدا در آن عبادت شده.
دل ها در تپش بود، پر می زد به آن سرزمین که گهواره و موطن و تفریحگاه آنان بود.
و دورنمای قریۀ مبارکه (مولد و زادگاه پیغمبر صلی الله علیه و آله و فرودگاه وحی) به دیده
ص:62
آنها پدید می آمد که رؤیت آن بسی شورافزا و با غلغله بود.
و صدای حدی ساربانان به آسمان برآمده.
آنها را بشارت به روز موعود می داد و پیشاپیش همه، عبدالله بن رواحه بود که مهار ناقۀ «قصوی» را گرفته و حدی را برای ساربانان و شتربانان انشاد می کرد.
به این مضمون:(1)
1 - راه بدهید: ای کافرکیشان! راه را برای او باز بگذارید.
2 - باز بگذارید که همه خیر در رسول او است.
3 - ای پروردگارا! من مؤمنم به گفتار او.
4 - در قبول آن حق خدا را می شناسم.
تا ایمن داخل مکه شدند که ایمن طواف کنند و ایمن سر بتراشند و موها کوتاه کنند و بیم از کس نداشته باشند.
و کفار مکه مشرکان شهر را خلوت کرده، جلای وطن کرده در سه روز به طوری که احدی از آنها در شهر نبود، مسلمین آیۀ وعدۀ حق را به صدق تلاوت می کردند.
(لَقَدْ صَدَقَ اللّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْیا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللّهُ آمِنِینَ مُحَلِّقِینَ رُؤُسَکُمْ وَ مُقَصِّرِینَ لا تَخافُونَ فَعَلِمَ ما لَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِنْ
ص:63
دُونِ ذلِکَ فَتْحاً قَرِیباً)1
سپس افواج دو هزار نفر مسلمین به یک صدا خروش برکشیدند:
«لبیک اللهم لبیک لاشریک لک لبیک.»
به طوری که صدا در کوه های مکه پیچید، از همه سوی شهر صدای خروش «لبیک اللهم لبیک» طنین می افکند و لرزه بر در و دیوار می افکند.
و زمین زیر پای مشرکان که خیمه بیرون شهر بلد الامین بلد الحرام زده بودند تا بعد از سه روز که محمّد و همراهانش بروند، آنها به جای خود در شهر برگردند؛ می لرزید از صدای لبیک همگانی یاران محمّد صلی الله علیه و آله، احساس می کردند که کوه های گنگ سر به فلک کشیده، گوئیا دارد از هیبت و جلال و هراس از هم می پاشد و به دنبال آن پیاپی صدای دعا از ساحت حرم بلند بود به صدای خروش
«لا اله الا الله وحده لا شریک له، صدق وعده و نصر عبده و هزم الاحزاب وحده.»(1)
یعنی جز خدای یگانه معبودی نیست، تنها او و تنها او است، وعدۀ خود را صدق درآورد و بندۀ خود را نصرت و پیروزی داد و ارتش و سپاه و جنود خود را عزت داد و احزاب را خود به تنهایی درهم شکست.
این غلغله و هیاهو، خدا می داند با دل مردم چه می کرد؟
ص:64
مردم مکه همه یقین کردند که پیروزی با محمّد است و روز پیروزی بزرگ برای مؤمنان فرا رسیده، این منظرۀ رستاخیزآسا در اهالی مکه کار سحر را کرد، دل ها را برد، اما در سران سرکش قریش از مهابت و رعب و اما در طبقات تودۀ مردم:
از دلربایی خصوصی با عاطفه و ذره پروری سال پیش که محمّد صلی الله علیه و آله وقتی از دخول شهر مکه ممنوع شد و با صلحنامۀ حدیبیه به مدینه برگشت و خیبر را فتح کرد، آب و ملک خیبر بر اهل مدینه تقسیم گردید و مقادیر شمش های طلا که از خیبر به دست آمد؛ محمد صلی الله علیه و آله آنها را به مکه و فقرای مکه اختصاص داد و بار شتر کرده به سوی مکه فرستاد که به توسط سه تن از اشراف مکه بر مردم قحطی زده مکه تقسیم شود، مکه گرفتار خشکسالی شده بود.
ولی ابوسفیان از آن سه تن قبول کرد و پخش کرد.
صفوان بن امیه و سهیل بن عمرو، قبول نکردند.
آن بزرگواری دل مردم را برد، خاصه در میان آنان که کسان آنها در زمرۀ مسلمین درآمده و امروز فاتحانه وارد مکه شده اند.
خالد بن ولید از آنان بود که برادرش ولید بن ولید جزء جوان مردان مسلمین بود.
از جمله بانویی از گرامی ترین خاندان های مکه، دل او به هوای محمّد صلی الله علیه و آله پر می زند.
این بانو نامش «بره» یعنی نیکوکار است، پیغمبر صلی الله علیه و آله به واسطۀ این فتح مقدماتی فال نیک زده، قدوم او را با میمنت شمرده، نامش را میمونه گذارد.
ص:65
وی دختر حارث بن حزن هلالیه از قبیلۀ بنی هلال است.
یکی از آن چهار خواهران که در حق آنها رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: چهار خواهران مؤمنات، یکی از آن چهار خواهر شقیقه او، از پدر و مادرش لبابة کبری ام الفضل بنت الحارث هلالیه همسر عباس بن عبدالمطلب، وی اولین بانوئی است که بعد از خدیجه ایمان آورد و آن بانویی است که برای تاریخ اسلام این افتخار را نگه داشته که ابولهب را که جسورانه داخل منزل عباس شد و مولای او «ابورافع» را که اسلام آورده بود به زمین زده وبر او افتاد، همی او را می زد که چرا اسلام آورده، ام الفضل ناتوانی نکرد برخاست، عمودی در آنجا بود برداشت و بر تارک سر ابولهب زد که سر او شکست و شکاف منکری برداشت.
سخت استخوان شکست و ام الفضل همی گفت: او را مستضعف گیر آورده بودی، اینک که سالار سر او را غائب دیدی؟
ابولهب برخاست ذلیلانه پا به فرار گذاشت و پس از این مضاربه هفت روز بیشتر زنده نماند که خدا سیاه زخم را بر او مسلط کرد که او را کشت.(1)
آن دو خواهر دیگر یکی این «بره» از جانب مادرش یکی اسماء بنت عمیس خثعمیه است و دیگری خواهرش سلمی خثعمیه زوجۀ حمزه سیدالشهداء، قتیل احد است.
اما اسماء بنت عمیس خثعمیه زوجه جعفر بن ابی طالب جعفر طیار، ذی الجناحین و مادر عبدالله جعفر داماد امیرالمؤمنین بر زینب کبری بانوی قهرمانه
ص:66
کربلاست.
اسماء بعد از شهادت جعفر طیار در جنگ موته (دو سال بعد) به ازدواج ابو بکر درآمد و محمّد بن ابی ابکر را خدا به او داد و بعد از ابوبکر افتخار همسری امام علی بن ابی طالب علیه السلام را یافت و برای او «یحیی» را آورد،.
و مادر همه، هند دختر عوف بن زهیر بن الحارث بود که در حق او گفته اند: خوشبخت ترین بانو از جهت داماد اوست.(1)
دامادهای او رسول خدا صلی الله علیه و آله و حمزه سید الشهدا و جعفر طیار و امام علی بن ابی طالب و ابوبکر صدیق و عباس بن عبدالمطلب و ولید بن مغیره مخزومی، پدر خالد بن ولید بودند.
این هند غیر از این دامادهای متشخص، دامادهای دیگرش هم متشخص بودند مثل: ولید بن مغیره مخزومی است که زوجه او لبابه صغری هلالیه مادر خالد بن ولید سردار فاتح شام بود.
و دیگر از دامادهایش، ابی بن خلف جمحی بود که شوهر خواهرش عصماء دختر حارث هلالیه، مادر «ابان» بود.
و داماد دیگرش، زیاد بن عبدالله بن مالک هلالی شوهر عزة بنت الحارث هلالیه.(2)
که تماس دست پیغمبر صلی الله علیه و آله یا بوسه پیغمبر صلی الله علیه و آله گاهی موجب ظهور نوری در
ص:67
چهرۀ طرف می گردیده ذکر کرده.
پسر خواهر میمونه زوجه رسول خدا صلی الله علیه و آله و زیاد بن عبدالله بن مالک از بنی هلال وقتی با نمایندگان «داد» از قبیله بنی هلال به مدینه آمدند، سال وفود نمایندگان، سال نهم هجری بوده و او بر خاله اش میمونه بنت الحارث وارد شد و با رسول خدا به مسجد آمد، رسول خدا صلی الله علیه و آله در مسجد دست به سر و صورت او کشید و به همین سبب، نوری در سیمای او پدید آمد که برای همیشه بود (ظاهراً باید پسر زیاد باشد، به هر صورت این بانو «میمونه» در آن موقع در سن 26 سالگی بود و بیوۀ ابورهم بن عبدالعزی قرشی عامری بود.(1)
برّه به خواهر تنی خود «ام الفضل» رسانید که دلش چه می خواهد؟ یعنی همسری محمّد را می خواهد که سالار سرش باشد، خواهر هم این راز را با شوهر خود عباس بن عبدالمطلب در میان نهاد و اختیار او را در دست عباس وانهاد و عباس هم در حمل رسالت چنین که قبیلۀ بنی هلال را سرافراز کند و برای دعوت پیغمبر صلی الله علیه و آله هم پشتیبانی از آنها ساخته باشد کوتاهی نکرد و فوراً به پیشگاه پسر برادر مشرف شد و با او دربارۀ این بانو نیکوکار (برّه) گفتگو کرد و پیشنهاد داد که با او ازدواج کند.
پیغمبر صلی الله علیه و آله اجابت کرد و صداق او را چهارصد درهم قرار داد و پسر عم خود جعفر طیار را که شوهر خواهرش اسماء بنت خثعمیه بود، برای خواستگاری و اجرای خطبه روانه کرد.
ص:68
و در روایتی آمده که این «برّه بنت حارث» هلالیه، همان زنی است که قرآن از او یاد می کند که نفس خود را به پیغمبر صلی الله علیه و آله بخشید و آیۀ مبارکه درباره اش نازل شد.(1)
این ازدواج هنوز به اقتران نرسیده، مدت مهلت سه روزه عهدنامه حدیبیه به سر رسید.
پیغمبر صلی الله علیه و آله دوست می داشت که اگر اهل مکه (مکیان) مهلت بدهند تا این ازدواج و اقتران صورت بگیرد، ولیمه دهد؛ تا بتواند از این مهلت بر مدت اقامت بیفزاید؛ تا بلکه اسلام از سلوک حسنه پیغمبر صلی الله علیه و آله و مسلمین در نفوس کفاری که هنوز از عناد و ستیزه و حسد به زبان اقرار نیاورده اند جا بگیرد و تمکین یابد.
ولکن عصر روز سوم دو تن نمایندگان مردم مکه، حویطب بن عبدالعزی و سهیل بن عمرو «اعلم» آمدند و خواستار شدند که پیغمبر صلی الله علیه و آله و سپاه از شهر بیرون رود، چون مدت تمام شده و به سر آمده طبق نص عهدنامه.(2)
پیغمبر صلی الله علیه و آله از در مسالمت به آنها پیشنهاد داد که باکی بر شما نیست که اگر وابگذارید که من عروسی را در شهر شما و بین شما بگذرانم و برای شما ولیمه اطعام کنم، لکن آن دو نفر نماینده نپذیرفتند، چون درک
ص:69
کردند که با انعقاد مجلس ولیمه از جانب محمّد، دیگر بی درنگ ابواب شهر به روی محمّد و اسلام بازخواهد شد یا اگر چند روز دیگر اقامت مسلمین طول بکشد، علیهذا جواب نامساعدی گستاخانه گفتند ما را حاجتی و نیازی به طعام و ولیمه تو نیست، بیرون رو از شهر ما.
پیغمبر صلی الله علیه و آله به حسب وفای به عهد تسلیم شد و اعلان رحیل در مسلمین داده شد که پیش از غروب باید مسلمین از شهر خارج شده باشند و ابورافع مولای خود و امین خود را به جا گذاشتند که عروس را از عقب سر بیاورد.(1)
عروس (برّه) به مصاحبت و ملازمت مولی رسول خدا صلی الله علیه و آله در «سرف» نزدیک «تنعیم» از عقب سر رسیدند، در آن بقعه مبارکه اقتران حاصل شد.
سپس پیغمبر صلی الله علیه و آله با این بانو منصرف شده به مدینه برگشتند و این بانو را به مناسبت میمنت و خوش قدمی که ازدواج با او در این وقت درخشان اتفاق افتاد که بعد از هفت سال به امّ القری برای اولین دفعه با همۀ اصحاب وارد شدند و ایمن و آسوده اعمال عمرة القضاء را به جا آوردند و افق جنوب از طرف مکه به روی مسلمین باز شد، چنان که به واسطۀ فتح خیبر افق شمال هم باز شد.
این بانو داخل خانۀ پیغمبر صلی الله علیه و آله شد، با زندگی مسالمت آمیز بلکه کارآمد، زیاده طلبی نداشت، قناعت داشت، به جای افزون طلبی اکتفاکرد
ص:70
از دنیا به نعمت اسلام که خدا آن را به شرف افتخار ازدواج با پیغمبر صلی الله علیه و آله به او ارزانی فرمود؛ این آخرین ازدواج پیغمبر صلی الله علیه و آله است، وی به قراری که عایشه اعتراف کرد نسبت به مقام ربوبی، پرهیزکارترین آن بانوان و نسبت به ارحام صله رحم جوترین آنها بود و در عین حال کارآمد بود.
کتاب زوجات النبی الطاهرات تألیف شیخ محمّد محمود الصواف گوید: در غزوۀ تبوک که به سال نهم واقع شد، خارج از مرز عربستان در تبوک که سیصد کیلومتر دورتر از مدینه است و داخل مرز شامات است، این بانو در صفوف مجاهدان بود، زخمیان را مرهم می نهاد و بیماران را مداوا می نمود و در راه خدا جهاد می کرد حق جهاد.
و گفته شده که: میمونه اولین بانویی بود که دسته ای از بانوان تشکیل داد برای دوا و درمان مجروحان و زخمیان و قیام به واجبات مجاهدان و سربازان اسلام؛ و این دسته بانوان کارشان ملازمت این درمانگاه بود.
سفرهایی که بانوان به همراه پیغمبر صلی الله علیه و آله می آمدند به حکم قرعه بود، جز سال حجة الوداع که سال دهم بود و همۀ زنان زوجات طاهرات همراه بودند و زهرا علیها السلام هم بود، اما سال هشتم فتح مکه ام سلمه بوده و زهرا علیها السلام هم بوده.
چنان که در سال ششم حدیبیه امّ سلمه همراه بود و این بانو هنوز جزء ازواج طاهرات نیامده و در سلک آنان وارد نگردیده بود و در مکه بود.
اما در غزوۀ تبوک که به سمت شمال مدینه رفتند، این بانو همراه بوده (خدا دانا است).
ص:71
در این میدان جهادش تیری به او اصابت کرد از تیرهای دشمن، در آن موقع که آب برای مصدومان و آسیب دیدگان می برد و نزدیک بود که او را بکشد، اگر عنایت و لطف خدا نبود؛ این قضیه را شیخ محمّد محمود الصّواف در کتاب زوجات النبی الطاهرات ذکر کرده و خدا دانا است.
موسوعة آل النبی می گوید: این بانو در خانۀ پیغمبر صلی الله علیه و آله زندگانی مسالمت آمیز داشت و اکتفا می کرد به شرف ازدواج همسری با پیغمبر صلی الله علیه و آله و نعمت اسلام و بی شک از گزند رشک بر عایشه و سپس بر ماریه قبطیه مادر ابراهیم آسوده نبود، هر دو او را گزند می داد.
چون اولی حظّ بیشتری از محبت پیغمبر صلی الله علیه و آله را به خود اختصاص داده و دومی صاحب فرزندی شده و شرف مادری برای ابراهیم پسر پیغمبر صلی الله علیه و آله را یافته بود.
باز شک نباید کرد در این که: وی هم مقاومت با عاطفۀ دستۀ زن ها را نکرد که غیرت و رشک زنان پیغمبر صلی الله علیه و آله آنان را به چموشی و سرکشی واداشت. و او هم در آن میان از زنان و داخل در آن کشمکش و خشم و هجران بود.
لکن مورخان اسلام و نویسندگان سیره، برای او هیچگونه دیگر غیر از این ننوشته اند که خصومتی را احداث کرده باشد یا مشاجره ای را در خانه پیغمبر صلی الله علیه و آله برافروخته باشد. آری، فقط این را ذکر کرده اند که: در بیماری اخیر رسول خدا صلی الله علیه و آله در مرض موت وقتی درد به پیغمبر زورآور شد و شدت کرد، در خانۀ او رضی الله عنها بود و او رضایت داد که رسول خدا صلی الله علیه و آله در بیماری، چون خود دوست دارد در حجرۀ عایشه باشد، همین که رسول خدا صلی الله علیه و آله به جوار رحمت
ص:72
حق رفت، همواره میمونه تا زنده بود یاد از آن روز می کرد که چه مبارک روزی با میمنت بود که با رسول خدا صلی الله علیه و آله با هم بودیم.
و از عجایب اتفاقات زندگانی این بود که همواره دلش هوای سرزمین «سرف» را می کرد که اتفاق صحبت رسول خدا صلی الله علیه و آله در آنجا دست داده بود؛ تا در وصیت خود قید کرده بود که در محل قبّه و خیمه اش در آن سرزمین، دفن شود. اتفاقاً وفات او بعد از منتصف قرن اول هجری در سفر مکه در همان سرزمین واقع شد و همانجا او را در آرامگاهی که دوست می داشت خواباندند.
عایشه هووی او به یزید بن اصم گفت: میمونه وی پرهیزکارترین شخص ما و صله رحم جوترین شخص بین ما هووها بود.
یزید بن اصم بازگو کرده که: به استقبال عایشه که از مکه بازگشته بود من با پسر طلحه از خواهرش (خواهر عایشه) رفته بودیم و به باغی از باغستان های مدینه دست اندازی کرده بودیم، پس عایشه رو به پسر خواهر خود کرد او را همی ملامت کرد، سپس رو به من کرد و مرا موعظه های بلیغ نمود سپس گفت: آیا نمی دانی خدا تو را تا کجا آورده که تو را در خانه ای از خانه های پیمبرش وارد کرده... میمونه والله از دنیا رفته، افسار تو را به گردنت افکنده، تو را یله و رها کرده. هان! بدان که آن بانو به خدا قسم از پرهیزکارترین ما از خدا بود، در عین آن که به خویشاوندان صله رحم جوتر از همه بود.
سلام بر امّ المؤمنین میمونه، درود بر زنان پیغمبر صلی الله علیه و آله باد.
ص:73
ص:74
سیرۀ احمد زینی دحلان: 87/2 از طبرانی از حدیث میمونه ام المؤمنین رضی الله عنها روایت کرده(1) که ام المؤمنین میمونه گفت:
ص:75
ص:76
شبی رسول خدا صلی الله علیه و آله نزد من بیتوته کرد، شب را به نیمه آورد، همین که برای نماز شب برخاست، من شنیدم که در متوضاء (یعنی) (وضوخانه) همی گفت: لبیک، لبیک، لبیک (سه مرتبه) (به نصرت تو اقدام شد، به نصرت تو اقدام شد، به نصرت تو اقدام شد (سه مرتبه، همین که بیرون آمد، من گفتم: یا رسول الله صلی الله علیه و آله! می شنیدم که در وضوخانه سه مرتبه می گفتی: (لبیک، لبیک، لبیک، به نصرت تو اقدام شد، به نصرت تو اقدام شد، به نصرت تو اقدام شد؟)
گویی که با انسانی سخن می گفتی؟ آیا کسی با تو بود؟
(اینان که جواب لبیک به آنها گفتی کیانند و به نصرت آنها چگونه اقدام نمودید و می نمایید؟
فرمود: صدای استغاثه رجزخوان بنی کعب خزاعه از مکه به گوش من می آید که در مکه از قریش هجوم دیده اند و چنین می گویند که: قریش مکه در جنگ آنها با بنی بکر همدستی کرده اند و به آنها شبیخون زده اند و از آنها کشته اند، با این که قریش با هم و هم پیمانان ما «خزاعه» عهد صلح بسته بوده اند، ده ساله که شمشیر موقوف، اینک دوسال بیشتر نگذشته، عهد ما را شکسته اند؛ من قول نصرت به خزاعه هم پیمانان می دهم و آن را عمل انجام شده باید دانست.
ص:77
سیره می گوید: این معجزه ای است از نشانه های خیره کننده نبوت که یا با وحی اطلاع قبلی آن رسیده و به پیغمبر صلی الله علیه و آله اعلام شده است که آن چه «راجز» در رجز خود تصور و اندیشه نموده که بعد به مدینه بیاید و بگوید، الان پیغمبر صلی الله علیه و آله را وحی پیشاپیش آگاه کرده، یا آن که رجزخوان الان در مکه و حوالی مکه این رجزها را می خوانده، تظاهر می کرده اند و شعار می داده اند و خدا کلام او را به گوش پیغمبر صلی الله علیه و آله شنوانده.
تا همین که پیکار بنی بکر که هم پیمانان قریش اند با خزاعه که هم پیمانان بنی هاشم اند، درگیر شد.
عمرو بن سالم خزاعی یکی از بنی کعب که بطنی از خزاعه هستند با چهل سوار شترسوار از مکه به مدینه آمدند، هشتاد فرسخ ده روز راه است، بر رسول خدا صلی الله علیه و آله وارد شدند، پیغمبر صلی الله علیه و آله را خبر دادند که: چه مصیبتی بر سرشان آمده، از پیغمبر صلی الله علیه و آله استنصار می کردند، نصرت می طلبیدند.
و پیش از قدوم آنان به سه روز پیغمبر صلی الله علیه و آله عایشه را دستور فرمود که توشۀ سفر و مایحتاج سفر را در این مسافت طولانی برای بین مکه و مدینه تهیه شده ببینید، محض اعتماد بر همان اطلاعات غیبی که خدا او را بر عهدشکنی قریش مطلع فرموده.
پیغمبر صلی الله علیه و آله عایشه را امر فرموده بود که: کسی را آگاه نکند تا ابوبکر بر عایشه وارد شد، پیش از آن که پیغمبر صلی الله علیه و آله او را آگاه فرموده باشد و با او مشاوره نموده باشد.
ابوبکر از عایشه پرسید که این تجهیزات چیست؟
ص:78
عایشه گفت: نمی دانم.
ابوبکر گفت: اینک که زمان غزوه با بنی الاصفر یعنی روم نیست، پس رسول خدا صلی الله علیه و آله کجا را اراده دارد؟
عایشه باز گفت: نمی دانم!
میمونه ام المؤمنین می گوید: پس از سه روز برجای خود اقامت کردیم، بعد از آن گفتار پیغمبر صلی الله علیه و آله که فرمود:
اینک رجز خواننده بنی کعب است.
سپس پیغمبر صلی الله علیه و آله نماز صبح را روز سوم بر مردم گزارده بود که من صدای رجزخوان را شنیدم که پیغمبر صلی الله علیه و آله را با شعر خود صدا می زد و استغاثه می برد.
معلوم شد عمرو بن سالم، خود با همراهان رهسپار رو به ما دارند و بر پیغمبر صلی الله علیه و آله وارد شده اند، به حالی که پیغمبر صلی الله علیه و آله در مسجد جلوس فرموده بود، شعر خود را انشاد کرده می سرود.(1)
1 - پروردگارا من در شعر خود محمّد را صدا می زنم، آن هم پیمانان با پدران ما و پدربزرگ خویش که پشتوانه ذخیره انبوه و پشتیبان پرمایه و پایه ما بوده، صدا می زنیم.
2 - که قریش خلف کردند موعد تو را و میثاق مؤکد تو را نقض کردند.
ص:79
3 - و پنداشتند که تو احدی را صدا نمی زنی و در کداء(1) و گردنه، برای من کمین گذاشتند که خبر به تو نرسد.
4 - پس نصرت کن ما را، خدا تو را هدایت نماید.
نصرتی با پشتیبانی و دعوت کن از افواج عبادالله؛ تا بیایند به مدد ما.
5 - که در میان آنها رسول الله هم باشد، خود را از هر کار دیگر تجرید کرده تا به این کار بپردازد.
او که اگر ستمی ببیند چهره را عبوس می کند.
6 - دشمن ما را در سرزمین و تیر به شبیخون زدند و ما را کشتار کردند، در حالی که همه به تهجد بودیم، قرآن تلاوت می کردیم، در رکوع و سجود بودیم.
شعر او که تمام شد رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: به نصرت تو اقدام شد.
و در روایتی گوید: پس پیغمبر صلی الله علیه و آله از جا برخاست عبا و ردا را به زمین می کشانید و همی گفت: یاری نبینم من اگر شما را نصرت ندهم به آن چه نفس خود را نصرت می دهم.
و در روایتی دارد که فرمود: «به حق آن کس که جان من به دست او است، از آنان دفاع می کنم به آنچه از نفس خویشتن و اهل بیت خویشتن دفاع می کنم.»(2)
و در روایتی دارد که: «چشم های پیغمبر صلی الله علیه و آله اشک افتاد و سرشک فرو
ص:80
ریخت، وقتی شعر عمرو بن سالم را شنید و گفت: خزاعه از من است و من از خزاعه ام.»(1)
پیغمبر صلی الله علیه و آله که غوث عالم است، روحیۀ اغاثۀ ملهوف و فریادرسی دادخواه در او چنان است که با بعد مکانی هشتاد فرسخ فاصله و بعد زمانی ده روزه (پیشاپیش) (صدای لبیک لبیک لبیک). (به نصرت اقدام شد، به نصرت اقدام شد، به نصرت اقدام شد) از پیغمبر صلی الله علیه و آله به نیمه شب به آسمان برمی خاست (لطف تو ناگفته ما می شنود)
پس از کانال دیگری می شنیده که جواب می داده، علی الظاهر هنوز صدای استغاثۀ آنها به مدینه نرسیده و خودشان به حدود مدینه نرسیده، از آن کانال غیبی گفتگو و گفت و شنود پدید می آمده.
نکتۀ دیگر آن که: ندای «منا شده» از شخص عمرو بن سالم خزاعی به پیغمبر صلی الله علیه و آله غایب می رسید و مورد تصویب واقع می شد و پیغمبر صلی الله علیه و آله بر آنها مؤاخذه نفرموده که استغاثه از غایب، شرک است و کفر است، وهابی ها از این مناشده آشکارا غفلت ننموده اند و حکم به تکفیر این دعا می کنند:
( یا محمّد و یا علی انصرنا فانکما ناصرانا
ویا محمّد و یا علی اکفیانا فانکما کافیانا)(2) نکتۀ سوم آن که: «این اغاثۀ ملهوف روحیۀ ثابت پیغمبر است که به اذن
ص:81
الله ملکۀ ثابته راسخه در قیامت هم ثابت است، بلکه در حیات برزخی هم ثابت است و منعی برای گوینده و شنونده و خواننده نیست، اما در قیامت و حتی از دم مردن می گفت: امتی امتی.
می فرمود: در قیامت عدّه ای از صحابۀ مرا به سوی آتش جهنم می کشند، من می گویم: خدایا اصحاب منند خطاب می رسد:
آری، اما تو نمی دانی، پس از تو اینان چه ها کرده اند؟»(1)
و اما برزخ و حیات برزخی روایت کرده.(2)
«بزار به سند صحیح از عبدالله بن مسعود رضی الله عنه از پیغمبر صلی الله علیه و آله که فرمود: «خدا را ملائکه ای هست که سیاح اند، به من امور امت را یا هر خبر را ابلاغ می کنند.»
و از رسول خدا صلی الله علیه و آله بازگو کرده گوید:
پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: «حیات من خیر است، برای شما حدیث می کنید و
ص:82
برای شما حدیث می شود؛ و وفات من هم خیر است برای شما، اعمال شما بر من عرضه می شود. پس هر چه را خیر بنگرم خدا را بر آن حمد می کنم و هر چه را شر دیدم آمرزش برای شما می طلبم.»(1)
آن روحیۀ اغاثه که سه روز پیش از آمدن رجزخوان خزاعه در دل شب لبیک لبیک لبیک (سه مرتبه) (نصرت نصرت نصرت) می گوید: با مرگ در حیات برزخی تغییر نمی کند، ملکات نفسانی با مرگ تبدیل نمی شود، مرگ انتقال از نشأه ای به نشأه ای است، لا تبدیل لکلمة الله.
کل قیام و نهضت اسلام سرمایه اش همین روحیه پیغمبرش صلی الله علیه و آله بود که روحیۀ اغاثۀ ملهوف است.
از قضیۀ بنی خزاعه بنگرید و از حدیث
«من سمع رجلا ینادی یا للمسلمین فلم یجبه فلیس بمسلم.»(2) (الحدیث)
هر کس بشنود که فریادخواهی داد می زند ای مسلمین! به فریاد برسید، پس آن را اجابت نکند، او مسلمان نیست.
پیغمبر صلی الله علیه و آله در مکه شخصی را دید که فریادرسی می کند، معلوم شد حکم بن هشام کالایی از او برده و قیمت و بهای آن را نپرداخته، پیغمبر صلی الله علیه و آله او را برداشت به درب خانه ابوجهل رفت و در زد و او آمد، نهیب به او زد که قیمت متاع این شخص را بپرداز ای اباجهل!
ص:83
گفت: بدیده، از اینجا نام او ابوجهل شد وگرنه ابوالحکم بود.(1)
شاهد دیگر آن که: پیغمبر صلی الله علیه و آله درحلف الفضول داخل شد می فرمود: الان هم اگر مرا به این دعوت بخوانند، من در آن داخل می شوم، در خانه عبدالله بن جدعان بود.
حلف الفضول ان لایقر ببطن مکة ظالم (الجار و المعبر فیها آمن)(2)
نکتۀ دیگر آن که: شاید میمونه بنت الحارث هلالیه آن روحیه مداوای زخمیان و آب دادن به تشنگان را از پیغمبر صلی الله علیه و آله در مثل این قضیه که از ندای شبانه پیغمبر صلی الله علیه و آله دیده بود، اقتباس کرده بود. مصاحبت با رهبران یک دم آن هم، کیمیائی است در تبدیل عنصر آدمی.
آن چه دیده بود، اقتباس کرده بود.
نکتۀ دیگر: آنچه از روحیه امیرالمؤمنین علیه السلام در قضیۀ انبار و غارت سفیان بن عوف غامدی بر آن ظاهر شد، دلیل است که استنصار از روحیۀ علی هم به اذن الله صحیح است؛(3) چون علی علیه السلام خود قبسی از نور رسول الله صلی الله علیه و آله است و روحیۀ او هم اقتباس از روحیۀ اوست، علی نسخۀ طبق الاصل محمّد است.
البته همه باید به اذن الله باشد.
ص:84
و غیاب و حضور در آن فرقی نمی کند.
کتاب امالی صدوق بازگو کرده که: «عمر بن الخطاب به شخصی که عیب جویی از علی علیه السلام کرد برآشفت و گفت: صاحب این قبر محمّد بن عبدالله بن عبدالمطلب است و علی پسر ابی طالب پسر عبدالمطلب است، انتقاص و عیب جویی تو از علی، این شخص را در قبر آزار می دهد.»(1)
به فتوای عمر اگر از علی علیه السلام انتقاص بشود، پیغمبر صلی الله علیه و آله در قبر آزرده می شود، پس خبر می شود که آزرده می شود.
پس گفته شیخ محمّد بن عبدالوهاب محل نظر است که می گوید: پیمبران بعد از وفات از امت خود خبر ندارند و اگر از جنایات مردم مطلع شوند، همواره ناراحت خواهند بود و حال آن که آخرت دار استراحت است.
باری، از این کوه نور که در دل شب در افتتاح نماز و طهور، لبیک به ستمدیدگان می گوید، استغاثه به معتصم خلیفه در فتح عموریه و آن حماسه ای که 12 هزار سپاه مسلمین را از سامره با اسب ابلق تا عموریه با لبیک پیش برد اقتباس شده؛ این حماسه ها قبسی از این کوه نور است و جرقه ای است از این کوه آتشفشان نور که با ده هزار سرباز در رکاب پیغمبر صلی الله علیه و آله به فتح مکه شتافت.
لبیک پیغمبر صلی الله علیه و آله در دل شب بین وضو و نماز سه مرتبه با سه مرتبه قول نصرت، این بانوی ام المؤمنین را میمونه بنت الحارث هلالیه را
ص:85
آرامش داد که فریادرس به داد فرزندان ایمان و زادگان مؤمنان می رسد و این خیلی سریع تر از لبیک معتصم خلیفه در پاسخ ندای آن بانوی هاشمیه بود که در زندان عموریه فریاد زد: وا معتصماه!(1) لبیک پیغمبر صلی الله علیه و آله در دنبالۀ خود حرکت قشون را در ماه رمضان برای فتح مکه آورد، ماه رمضان و روزه آن فدای فریادرسی ستمدیدگان مسلمین شد و لبیک حاجیان هنوز موقع آن نرسیده این لبیک کار خود را کرد. لبیک حج مقدمه پرورش روح است. امام علیه السلام طواف خود را قطع کرد. برای اجابت حاجت مؤمن و فرمود: ثواب قضای حاجت مؤمن عشر و عشر و عشر تا ده مرتبه، بیش از طواف است.
این نجدة و فریادرسی در روح میمونه ام المؤمنین طوفانی ایجاد کرد که حدیث آب دادن به سربازان تشنه و زخمی های جنگ از آن سرچشمه جوشید. حتی ضبط حدیث شیر دوشیدن پیغمبر صلی الله علیه و آله به نفس نفیس، برای کودک که نیمه شب آب خواسته بود، از آن جوشید؛ زیرا تاریخ فتح مکه در رمضان سال هشتم هجری جلوتر از جنگ تبوک بود، شاید جلوتر از واقعۀ شیر دوشیدن شبانه برای کودکان تشنه هم بوده، ضبط حدیث و دقت در آن همگی حاصل و محصول این لبیک های روح پرور پیغمبر صلی الله علیه و آله است.
بلکه نهضت امام حسین علیه السلام هم در واقعۀ کربلا متعاقب استغاثه و فریادخواهی شیعیان عراق بود و امام در خطبۀ دفاعیۀ خود اشعار فرمود:
ص:86
«احین استصرختمونا والهین فاصرخناکم موجفین سللتم علینا سیفا لنا فی ایمانکم.»(1)
امام علیه السلام در التیماتوم خود به مادرانی که او را در دامن های طیب و طاهر خود بزرگ کرده و پرورش داده، می بالید.
از آن جمله مادران همین میمونه بنت الحارث ام المؤمنین است که روحیۀ اغاثه و فریادرسی در سرشت خود داخل کرد و از سرشت خود حسین علیه السلام را پرورید.
سلام بر امّ المؤمنین میمونه
اما امّ سلمه و میمونه چون نامشان در روایت تغذیه کودک آمده و گوئیا خود از نزدیک مشاهد قضیه بوده اند که: پیغمبر صلی الله علیه و آله به جای آب برای کودکان خود حسن و حسین علیهما السلام شیر حاضر کرد و به نفس نفیس مباشرت تهیۀ شیر را از پستان حیوان دوشیدنی شیر بده، آن هم در شب تاریک به عهده گرفت.
از این جهت گویی شرایط مادری کردن را در تغذیۀ کودکان این دو بانو بیشتر متوجه بوده اند، نیکو می نماید که تاریخچه ترجمۀ این دو گونه شخصیت را تا آخر نفس حیات، ما بیاوریم، چون پیغمبر صلی الله علیه و آله مسیر حیات ام سلمه را فرمود که: به سوی خیر است و بنابراین «مسیر خیر»(2) را برای بانوان از روی یک نسخه وجود بانوئی که جامع سلوک او به سوی خیر تضمین شده است روشن می دارد، از
ص:87
تغذیۀ کودک نمونۀ «مثل اعلی» شروع شده و هم قدمی او با اعظم رجال در تمام مسیر حیات دیده شود که چگونه برای اشخاص اعلی و امثال علیا، مادرانه خدمت می کند.
ص:88
«انک علی خیر و خیر»
(رسول خدا صلی الله علیه و آله)
موقعیت ام سلمه در بین ازواج طاهرین و در بین مسلمین متمیز و ممتاز بود، ام سلمه بر عمر ابن خطاب که به نمایندگی آمده و پیشنهاد داد که بانوان، مراجعات خود را دیگر به پیغمبر صلی الله علیه و آله نگویند و به نمایندگان مؤمنین (یعنی ابوبکر و عمر) بگویند و هر چه می خواهند از آنان بخواهند که پیغمبر صلی الله علیه و آله آزار نبیند.
ام سلمه نهیب به او زد و گفت: «این پیشنهاد قبول نیست، شگفتا از تو و عجبا از تو، ای پسر خطاب.
تو مداخله در هر کاری کرده ای؛ تا کنون که در صدد برآمده ای تا مداخله بین پیغمبر صلی الله علیه و آله و همسران او هم بکنی.»(1)
ص:89
این کلمه نشان می دهد که: به مقام و مکانت خود نزد پیغمبر صلی الله علیه و آله اطمینان دارد و می بالد.
احادیث هم نشان می دهد که پیغمبر صلی الله علیه و آله وی را از اهل بیت می شمرده.
این حدیث گذشت که: روزی پیغمبر صلی الله علیه و آله در منزل ام سلمه رضی الله عنها بود و دختر ام سلمه زینب هم آنجا بود، ناگهان زهرا با دو فرزندش حسن و حسین علیهما السلام نزد پیغمبر صلی الله علیه و آله آمدند، پس پیغمبر صلی الله علیه و آله آن دو فرزند را به خود چسبانید و گفت: رحمت خدا و برکات او بر شما باد اهل بیت: که خداوند حمید و مجید است، پس ام سلمه گریست، رسول خدا صلی الله علیه و آله نگاهی مشفقانه به او افکند و از او با اشفاق پرسید، تو را چه می گریاند؟
جواب داد که: یا رسول الله! تو آنان را مخصوص ساختی و مرا و دخترک مرا ندیده گرفتی.(1)
ص:90
کلمۀ تخصیص گواه است که نصیب اهل البیت از باب ندا نیست، بلکه از باب تخصیص است مثل (نحن العرب اسخی من بذل) پس مثل ذکر خاص بعد از عام است که ممکن است افراد عام هم منظور باشند. به وجه ایهام پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: تو و دختر تو هم از اهل بیت هستید.(1)
پیغمبر صلی الله علیه و آله در اعزاز و اکرام پسرش «سلمه» کار را به پایه ای رسانید که دختر عمویش حمزه سید الشهدا را، به ازدواج او داد.
دیگر آن که: وحی بر رسول خدا صلی الله علیه و آله در خانۀ عایشه نازل می شد و عایشه به این امر بر زنان می بالید تا «ام سلمه دختر زاد الرکب» آمد، در آن موقع که پیغمبر صلی الله علیه و آله نزد ام سلمه بود این آیه نازل شد.
(وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً عَسَی اللّهُ أَنْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ)2
در سبب نزول این آیه حادثه ای را روایت می کنند که: پیغمبر صلی الله علیه و آله همین که در سال پنجم هجری با بنی قریظه پیکار کرد و آنها را محاصره کرد تا از محاصره به ستوه آمدند خدا در دل آنها رعبی افکند که نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله پیغام فرستادند که صحابی خود ابولبابة بن عبد المنذر را نزد آنها بفرستد تا با او مشورت کنند در کار خود، پیغمبر صلی الله علیه و آله وی را نزد آنان فرستاد، همین که او را
ص:91
دیدند به سوی او برخاستند و زنان آنان به خروش آمدند، با اطفال گریه بر روی او کردند تا وی را رقتی دست داد.
سپس از او پرسش کردند که: ای ابالبابه! آیا تو رأی می دهی که ما به حکم محمّد صلی الله علیه و آله فرود آئیم؟
جواب داد: آری. و ذبح در کار است، اشاره به حلق و گلوگاه خود کرد. ولی پا جای پا نگذاشته بود که فهمید، خیانت به خدا و رسول او صلی الله علیه و آله کرده، از همانجا راه خود را گرفت و یکسر به مسجد رفت و خود را به عمودی از ستون های مسجد بست و گفت: من از اینجا نمی روم تا خدا توبۀ مرا از کار که به سر خود آورده ام و برای خود ساخته ام بپذیرد.
رسول خدا صلی الله علیه و آله بازگشت، او را دیر شمرد، همین که خبر او را برای رسول خدا صلی الله علیه و آله بردند فرمود:
اگر نزد من آمده بود من برای او استغفار می کردم، اما اینک که خود، این کار را کرده، پس من نباید او را بند بگشایم تا خدا توبۀ او را بپذیرد.
سیره ابن هشام روایت کرده که: «ابو لبابه شش شبانه روز در قید آن ستون (جذع) بود.
همسر او در هر وقت نماز به سراغ او می آمد و او را برای نماز باز می کرد. سپس بعد از نماز، باز می آمد خود را به ستون می بست تا توبۀ ابولبابه هنگام سحرگاهان بر رسول خدا صلی الله علیه و آله نازل شد و در خانه ام سلمه رضی الله عنها بود.
ام سلمه وقتی صدای خندۀ رسول خدا صلی الله علیه و آله را شنید گفت:
یا رسول الله! از چه می خندید، خدا همیشه تو را خندان بدارد، دندان تو را به
ص:92
لبخند بگشاید؟
پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: توبۀ ابولبابه قبول شد.
ام سلمه گفت: آیا او را بشارت ندهم یا رسول الله! پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: بلی، اگر می خواهی. پس ام سلمه بر درگاه حجرۀ خود ایستاد و این حادثه پیش از آن بود که حجاب بر زنان پیغمبر صلی الله علیه و آله امهات المؤمنین زده شده باشد.
ایستاد و گفت: ای ابالبابه بشارتت باد که خدا توبۀ تو را پذیرفت.
پس مردم که در مسجد بودند شوریدند که او را از قید آزاد کنند، لکن او ابا کرده گفت: نه به خدا، مگر تا رسول خدا صلی الله علیه و آله باشد که به دست مبارک خود مرا از بند رها کند.(1)
تا پیغمبر صلی الله علیه و آله بیرون آمد به سوی نماز، او را آزاد کرد بند از او برداشت.(2)
ص:93
ص:94
در سال ششم هجرت، ام سلمه رضی الله عنها هم احرام عمره را از ذوالحلیفه بست و با شوهر گرامی خود رسول خدا صلی الله علیه و آله برای عمره در سفرش به سوی مکه همراه بود، این رحیل همان بود که پیغمبر صلی الله علیه و آله با مهاجرین و انصار و سایر اعراب که به آنان ملحق شدند، هزار و پانصد نفر مرد شدند و از بانوان ام سلمه و ام عماره و ام منیع و ام عامر اشهلیه همراه بودند.
ولی قریش مکه مانع شدند که محمّد و پیروانش داخل بلد الحرام مکه شوند با این که هفتاد قربانی همراه آورده بود و معاهده ای در سر حد حرم بسته شد که از نظر مورخان، فتح مبین و پیروزی آشکار بود، با نمایندگان قریش سهیل بن عمرو حویطب بن عبدالعزی و مکرز بن حفص مصالحه کردند که امسال محمّد و یاران برگردند و سپس سال آینده بیایند تا عرب در داستان ها نگویند که محمّد به زور داخل بلد شد، پیغمبر صلی الله علیه و آله هم برای آن که خونریزی نشود قبول فرمود، به امید آن که خیری برای مسلمین در آن باشد و دخول حرم بی قتال فراهم گردد.
برای ام سلمه رضی الله عنها در این صلح موقت دوری، پرارزش و جلیل بود که تاریخ
ص:95
اسلام آن را فراموش نکرده و به نام او ثبت کرده و این بدین قرار بود که وقتی متن قرار داد و نص آن را برای اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله قرائت کردند ناراحت شدند، چون به گمان آنها حقوق مسلمانان کم گذاشته شده و حالیا که مسلمانان ظفرمندند و غالبند؛ نمونه ای از آن ناراحتی را بنگرید:
عمر بن خطاب همین که مشروع صلح و حدود و قیود آن تکمیل شد و فقط جای امضا باقی ماند، عمر از جا جست و نزد ابابکر آمد، از او می پرسید مگر او رسول خدا نیست؟
و آیا ما مسلمین نیستیم؟
و آیا دشمن ما مشرکین نیستند؟
ابوبکر در هر سؤالی جواب می داد: بلی.
پس عمر گفت: پس برای چه؟
در دین خود، ما این ذلت و بی اعتباری و پستی را به آنها بدهیم، ابوبکر او را برحذر داشت و سپس گفت: من شهادت می دهم که او رسول خدا است. عمر گفت و من هم شهادت می دهم که او رسول خدا است؛ سپس عمر روانه شد نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد و از او هم همان سؤال ها را پرسش کرد تا وقتی که رسید به این که گفت: پس چرا ما ذلّت این بی اعتباری و پستی را به ایشان بدهیم در دین خود؟
پس رسول خدا صلی الله علیه و آله او را پاسخ داد: که من بندۀ خدا و پیامبر اویم، هرگز امر
ص:96
او را مخالفت نمی کنم و خدا هم مرا وانمی گذارد.(1)
ولی کار بالا گرفت تا جائی که خطر تمرد همه را تهدید می کرد و مسلمانان از غیظ و خشم نزدیک بود بترکند، حتی این که پیغمبر صلی الله علیه و آله امر فرمود که: در همانجا قربانی را نحر کنند و همانجا سر بتراشند، البته اینجا حدیبیه سرحد حرم است.
مسلمانان نکردند تا پیغمبر صلی الله علیه و آله سه دفعه تکرار کرد و معهذا حتی یک تن از مسلمانان برنخاست و اجابت نکرد و رسول خدا صلی الله علیه و آله خشمگین برخاست و داخل در خیمۀ ام سلمه شد و به قفا دراز کشید.
ام سلمه گفت: یا رسول الله! تو را چه می شود، چند مرتبه سؤال کرد و پیغمبر از خشم او را جواب نمی داد.
سپس برای ام سلمه گفت که: مردم، از نافرمانی مردم چقدر رنج می برد و به ام سلمه گفت: مسلمین هلاک شدند، من امر کردم آنان را که قربانی ها را نحر کنند و سر بتراشند، آنان نکردند.
و در عبارتی دارد که فرمود:
عجبا ای ام سلمه! آیا نمی نگری به مردم که من آنها را به امری امر می دهم، آنها اقدام نمی کنند و آن کار را انجام نمی دهند، من به آنان گفتم: قربانی ها را نحر کنید. و سر بتراشید و از احرام درآیید، مُحلّ شوید.
احدی از آن مردم مرا در این کار اجابت نکردند، با این که آنان کلام مرا
ص:97
می شنوند و چهرۀ مرا نظاره می کردند.
ام سلمه گفت: یا رسول الله! آنها را هیچ نکوهش و ملامت مکن؛ چه آن که بر مغز آنها بار سنگینی وارد شده از این مشقتی که در این مصالحه بر خودت وارد آورده ای و از برگشت بدون فتح.
سپس از نظر مشورت عرض کرد: راه این است که خود به شخص شخیص بیرون آی و با هیچ کدام کلمه ای تکلم منما و قربانی های خود را نحر کن و حلاق را فرا خوان و سر خود را بتراش.
رسول خدا صلی الله علیه و آله به مشورت او گوش فرا داد، بیرون آمد و با احدی از آنان کلمه ای تکلم نکرد و شترهای قربانی خود را نحر کرد و بعد سر تراشید.
مسلمانان همین که این را دیدند خشم آلود برخاستند و قربانی ها را نحر کردند و سر تراشیدند.
سر همدیگر را تراشیدند و نزدیک بود که از خشم و غم و پشیمانی همدیگر را بکشند.(1)
خصوص که طبق عهد و پیمان باید هر جوانی از قریش مسلمان شود و به مدینه برود، محمّد آن را به قریش برگرداند.
و در همان روز جوانی از زندان مکیان فرار کرده و با زنجیر و پارلهنگ که بر پایش بود، دوان دوان از مکه تا به اردوگاه مسلمین خود را رسانید و خود را نفس زنان به خیمۀ صلح افکند.
ص:98
این جوان ابوجرول پسر همین سهیل بن عمرو است.
وقتی او به خیمۀ رسول خدا صلی الله علیه و آله خود را افکند که طرفین صلحنامه را امضا کرده بودند و برخاسته بودند که بروند، سهیل بن عمرو از خشم سر زنجیر پارلهنگ پسر را گرفت و طبق عهدنامه باید محمّد صلی الله علیه و آله او را تحویل بدهد، ابوجرول داد می کشید: یا رسول الله صلی الله علیه و آله! اگر مرا ببرند آزار می دهند و شکنجه می کنند، رسول شفاعت کرد نپذیرفتند، فرمود: مرکب صلح نامه هنوز تر است، گفتند: پس صلح را به هم می زنیم.
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: ابوجرول صبر کن، خدا برای تو فرج می دهد، ما معاهده ای کرده ایم که یک مادۀ آن این است هر جوانی از مکه مسلمان شود و به مدینه بیاید، محمّد صلی الله علیه و آله او را پس بدهد.
ابوجرول را پدرش از خیمه بیرون کشید و از درخت های خاردار ترکه ای برگرفت و بر تن ابوجرول می نواخت، مسلمین نگاه می کردند و اشک می ریختند و نمی توانستند کاری بکنند.(1) جز آن که عمر به همراه ابوجرول پا به پا می آمد و آهسته به گوش او می گفت: این شمشیر من است، قبضۀ آن را به تو می دهم آن را از غلاف بکش و گردن این سگ را یعنی سهیل بن عمرو را بزن، لکن ابوجرول فغان می کرد و به زمین کشیده می شد و مسلمانان رج ایستاده می نگریستند و خون خود را می خوردند.(2)
ص:99
ولی مسلمین که به مدینه برگشتند و با فتح خیبر از جانب شمال راه شان به شام باز شد و راه جنوب و مکه به واسطۀ صلح حدیبیه ایمن شد و مردم فوج فوج به اسلام رو آوردند، حتی خالد بن ولید سردار فاتح به مدینه رو کرد و در راه به عمروعاص برخورد که از مصر می آمد، عمروعاص هم او را موافقت کرده به مدینه آمدند و اسلام اختیار کردند.(1)
و بعد از حدیبیه، افزون از چندان که تاکنون اسلام آورده بودند اسلام آوردند.
مسلمین عقل به سرشان برگشت، پس از این که مغلوب عواطف شده بودند و درک کردند که چه صلح با ارزشی و با اهمیتی بود که رسول خدا صلی الله علیه و آله انجام داد.
البته پیغمبر صلی الله علیه و آله به حکم قرعه، زنان را در سفر همراه می برد و به همین وسیله در فتح خیبر که پس از این صلح حدیبیه واقع شد، ام سلمه رضی الله عنها را همراه برد.
کتاب ام سلمه تألیف محمّد زکی بیضون از سلسله حدیث الشهر - نشریه شیخ
ص:100
عبدالله سبیتی از کاظمین می گوید: پیغمبر صلی الله علیه و آله بین زوجات طاهرات در سفرهایش نوبه مقرر می داشت و در بسیاری از این سفرها ام سلمه را در غزوات همراه می برد.
و ام سلمه رضی الله عنها از شدت هشیاری و بیداری، تمام جریانات را مواظب بود، آنچه از رسول خدا صلی الله علیه و آله صادر می شد یا بین سپاه مسلمین جریان می یافت دنبال می کرد که نقطه و خطی از او فوت نشود.
و در غزوۀ خیبر حتی این نکته باریک از او فوت نگردیده که صدای دفع ضربۀ شمشیر را در دندان های مرحب خیبر به گوش خود شنید، سفر حدیبیه را از او دیدید، سفر خیبر متعاقب آن واقع شده.
وی در سفر عمرة القضاء به سال هفتم که بعد از خیبر و بعد از حدیبیه است همراه نبود، اما در سفر فتح مکه به سال هشتم و در سفر حجة الوداع به سال دهم، با همه زوجات به همراه پیغمبر صلی الله علیه و آله بودند.
در سفر فتح مکه که ده هزار سپاهیان اسلام در موکب همایونی بودند.
ام سلمه از زوجات طاهرات و فاطمه زهرا علیها السلام از بنات مطهرات همراه بودند، سپاه مسلمین که به سوی مکه پیش می رفتند، به سرمنزل «نیق العقاب» که رسیدند و بار افکنده بودند که دو تن از سران مکه که در قبائل قریش شخصیت ممتاز داشتند و سابقه سوء و پیشینه بدی با رسول خدا صلی الله علیه و آله داشتند، در عین آن که نسبت خویشاوندی نزدیک هم با رسول داشتند، در این سرمنزل رسیدند، آنان به هوای توبه و قبول اسلام آمده بودند و به قصد مدینه در حرکت بودند و خبر از
ص:101
ورود قوای نظامی ارتش اسلام داشتند.
«یکی از آنان پسرزاده عبدالمطلب است، به نام ابوسفیان پسر حرث بن عبدالمطلب که از شهسوران است و آن دگر دختر زادۀ عبدالمطلب است، به نام عبدالله پسر ابو امیه مخزومی برادر ام سلمه؛ از مادری از ام سلمه جدا است، مادرش عاتکه دختر عبدالمطلب است و خود از شهسواران است، ولی با این نسبت نزدیک، باز به واسطۀ سابقۀ سوئی که با پیغمبر صلی الله علیه و آله داشتند شرمسار بودند و هر دو تن پشت گرمی به ام سلمه دارند که در درگاه خانه اش ذوو الحاجات، هر چه از پیغمبر صلی الله علیه و آله می خواستند متوسل به او می شدند که با پیغمبر صلی الله علیه و آله دربارۀ آنها گفتگو کند و اینک: این دو شخصیت از اولاد عبدالمطلب از خانه و شهر و دیار، بیرون آمده، هستی را پشت سر نهاده، به سوی مدینه می تازند، در نیق الغراب به سپاه و اردوگاه مسلمین رسیدند، رفتند در درگاه رسول استیذان کردند که شرفیاب شوند، تقاضای آنها رد شد و پیغمبر صلی الله علیه و آله اذن نداد.
آمدند از ام سلمه رضی الله عنها خواستار شدند که دربارۀ امر آنها با پیغمبر صلی الله علیه و آله گفتگو کند چون موقعیت و مقام ام سلمه رضی الله عنها را در پیش پیغمبر صلی الله علیه و آله می دانستند.
و وقتی ام سلمه رضی الله عنها با پیغمبر دربارۀ آنها گفتگو کرد، پیغمبر صلی الله علیه و آله به او گفت:
مرا حاجتی و نیازی به آنان نیست.
اما آن پسر عموی من، اسائه و بدی و آزار او به من رسیده و مرا آزار داده.
و اما آن پسر عمّۀ من، عبدالله بن ابی امیه که هم پسر عمه من عاتکه و هم صهر من است، چون برادر تو است، او هم در مکه آن را گفت که گفت.
نکته ادبی اینجاست که: جهر به بعضی بی ادبی ها و گزندها حتی در روز
ص:102
قدرت بر انتقام برازنده نیست، لذا پیغمبر صلی الله علیه و آله مبهم آورد.
این سخن به یاران یعنی نواده های عبدالمطلب، ابوسفیان پسر حرث بن عبدالمطلب و عبدالله پسر عاتکه دختر عبدالمطلب رسید.
ابوسفیان گفت: به خدا سوگند! باید اذن بدهد مرا بپذیرد وگرنه دست این پسرم را می گیرم و سر به بیابان می گذارم و در این زمین بی سر و ته می روم تا از تشنگی و گرسنگی بمیرم.
از این پیغام پیغمبر صلی الله علیه و آله را رقت دست داد، بعد اذن داد و آنها را پذیرفت، پس داخل شدند و اسلام آوردند.(1)
و هر دو در رکاب پیغمبر صلی الله علیه و آله در فتح مکه بودند، بعد از جنگ حنین
ص:103
جانفشانی ها کردند، حتی در آن موقع که سپاه مسلمین فرار کردند و رسول صلی الله علیه و آله تنها مانده، فقط چهارده نفر از خاندان خودش یعنی بنی هاشم پیرامون او ماندند. بیشتر بار جنگ به دوش علی نواده رسول خدا صلی الله علیه و آله بر بغله شهباء (دلدل) سوار بود، این ابوسفیان افسار بغله را به دستی و به دست دیگر شمشیر می زد، عباس بن عبدالمطلب گفت: یا رسول الله! بنگر ابوسفیان چگونه جانفشانی می کند؟
افق وحی صلی الله علیه و آله می گوید: اما موقع فرار مسلمین در حنین از برآء بن عازب سؤال شد که آیا روز حنین از پیرامون رسول خدا صلی الله علیه و آله فرار کردید!!! براء گفت: اما رسول خدا صلی الله علیه و آله فرار نکرد و به طرف یمین کنار کشید و به همراه او نفرات اندکی بودند، از جمله علی و عباس و پسرش فضل بن عباس، و ابوسفیان پسر حرث بن عبدالمطلب پسر عمویش، و اسامة بن زید و ربیعة پسر حارث بن عبدالمطلب و عتبه و معتب پسران ابولهب و ایمن پسر ام ایمن؛ که این جوان امروز به شهادت رسید و رسول خدا صلی الله علیه و آله بر استر خود بود، یک قدم عقب نرفت، عباس بن عبدالمطلب لجام استر را گرفته بود و او را بازمی داشت که در گلوگاه دشمن نرود.
گوید: و اما ابوسفیان پسر حرث بن عبدالمطلب که رکاب پیغمبر صلی الله علیه و آله را گرفته بود، خودش گوید: همین که با دشمن مهیب در حنین تلاقی کردیم، من از اسبم به زیر آمدم به حالی که شمشیر کشیده دستم بود و خدا می داند که من قصد مرگ را در پیش پیغمبر صلی الله علیه و آله داشتم و او به من نظاره می کرد، پس عباس گفت: یا رسول الله! بنگر برادر تو و پسر عم تو ابوسفیان است، پس از او راضی باش.
پیغمبر صلی الله علیه و آله گفت: آری، و دعا کرد و گفت: بیامرزد برای او، هر دشمنی که با
ص:104
من معمول داشته، گوید: سپس پیغمبر صلی الله علیه و آله التفاتی به من کرد و فرمود: ای برادرم! پس من بوسه بر رکاب او زدم یا پای او را در رکاب بوسه زدم.(1)
و پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: ابوسفیان پسر حرث بن عبدالمطلب، از جوانان اهل بهشت است و در یک روایت دارد که فرمود:
سیدی از جوانان اهل بهشت است.(2)
یاد دارم در کتاب جاحظ که ابوسفیان شبانه روزی هزار رکعت نماز می خواند.
اما عبدالله بن ابی امیه در محاصره طائف شهید شد.
همین که رسول خدا صلی الله علیه و آله بعد از صلح حدیبیه به مدینه برگشت، بانویی از اشراف زادگان مکه که اسلام آورده بود به نام ام کلثوم دختر عقبة بن ابی معیط (که پدرش عقبه در جنگ بدر اسیر مسلمین شد و کشته شده بود) به سوی مدینه آمد و به منزل ام سلمه پناه آورده، داخل بر ام سلمه رضی الله عنها شد، او را آگاه کرد که وی مسلمان شده و بیم و ترس آن دارد که رسول خدا صلی الله علیه و آله او را به قریش برگرداند، طبق عهد نامه حدیبیه که هر جوان را از مکیان به مدینه بیاید باید محمّد صلی الله علیه و آله آن را به قریش برگرداند؛ همین که پیغمبر صلی الله علیه و آله وارد بر ام سلمه رضی الله عنها شد، ام سلمه پیغمبر صلی الله علیه و آله را از جریان امر آگاهانید، پیغمبر صلی الله علیه و آله به ام کلثوم
ص:105
مرحبا گفت. لکن برادران این ام کلثوم «عمارة» و «ولید» پسران عقبة بن ابی معیط، به دنبال این بانو برای برگرداندن او آمدند به حسب عهدنامه، و گفتند: یا محمد! وفا کن برای ما به عهدی که با ما معاهده کرده ای.
ولی ام کلثوم پیشاپیش به پیغمبر صلی الله علیه و آله گفته بود: یا رسول الله! من زن هستم و توانایی زنان در مقاومت به ضعف می گراید، پس آیا مرا برمی گردانی به سوی کفار که مرا از دین و آئینم فتنه کنند و مرا شکیبایی و صبر نباشد.
پس پیغمبر صلی الله علیه و آله بنابراین ملاحظه، اقدام به این امر ننمود و قرآن نازل شد که نسبت به بانوان این عهد، منقوض و در هم شکسته است، برای آن بانوان که به ایمان آمده باشند.
ای مؤمنان! هرگاه بانوان مؤمنات به عنوان مهاجرت آمدند پس آنها را امتحان کنید و آنها را به کفار برنگردانید.(1)
ص:106
کتاب ام سلمه محمّد زکی بیضون از سلسله حدیث الشهر ص 51 می گوید:
از خلید بن جعفر بازگو کرده گوید: شنیدم از (ابا ایاس) که از ام الحسن (مادر حسن بصری که نامش خیره و مولاة ام سلمه است) حدیث بازگو کرده که: وی نزد ام سلمه بود که مسکینان بر در خانه آمدند، الحاح می کردند و در میان آنان از جنس زنان و بانوان بود.
گوید: پس من گفتم: خارج شوید یا ای بانوان خارج شوید؟! با این سخن آنها را راندم، پس ام سلمه مرا گفت: ای دخترک! ما به این مأمور نیستیم یا گفت: ما مأمور به این نشده ایم، ای جاریه هر کدام از آنان را و هر زنی از آنان را اگر چه شده با یک دانه خرما که در دست او بنهی، برگردان.(1)
ص:107
در این دستور معلوم شد که ام سلمه رضی الله عنها در دستورها و فرمان ها به قدر سرموئی تخلف روا نمی داشته و مواظب بوده که دستورها را مو به مو بگیرد و مو به مو اجرا کند و اصرار داشته که چیزی از احادیث و دستورها ناشنیده نماند و بعد از شنیدن، بی عمل به جا نماند. گاهی در گرفتاری به کارهای خانه داری.
«همین که صدای پیغمبر صلی الله علیه و آله را به سخن می شنید جمیع کارها را رها می کرد و با شوق ایمان به سماع حدیث اقبال می کرد، حتی تا از حافظه او و حفظ او نقطه و خطی باز نماند.
خود حدیث می کند که: همین که صدای پیغمبر صلی الله علیه و آله را شنیدم که در منبر می گوید: ایها الناس! و خود با مشاطه در کار شانه کردن گیسوان موی خود بود. به مشاطه خود گفت: سر و گیسوان مرا درهم بپیچ.
یعنی گیسوان آشفته را وابگذار و بساط را برچین که وقت شنیدن آمد و حتی این فرصت را برای فراگرفتن حدیث و فراگرفتن سخن پیغمبر صلی الله علیه و آله و وحی از دست نمی داد.
این کار در جنس زنان نشان از شیدایی برای دین و علم و قوت فکر و غلبۀ روح علم خواهی و حقیقت جویی و خداجویی است، شما این برچیدن بساط مشاطه را در جنس زنان با سفرهای دور و دراز جابربن عبدالله تا دمشق و غزه برای حدیث بسنجید.
بنگرید مشاطه چه گفت؟ و او چه گفت؟
مشاطه گفت: فدایت شوم، پیغمبر صلی الله علیه و آله می گوید:
ایها الناس! ای مردم! یعنی به ما کاری ندارد ام سلمه رضی الله عنها فرمود: ویحک،
ص:108
خدایت رحمت کند آیا ما از الناس در ایها الناس نیستیم؟
پس گیسوان آشفته را شانه نزده درهم پیچید و برای شنیدن سخن پیغمبر صلی الله علیه و آله برپا ایستاده در حجره خود و شنید که پیغمبر صلی الله علیه و آله در سخن خود می گوید:
ایها الناس! در اثنائی که من برحوض کوثرم، شما را چندین زمره می آورند، پس راه ها از هم جدا شده، هر کدامتان را به راهی می برند، من شما را ندا می دهم که هله، هان! بیایید به سوی راه، لکن منادی بعد مرا ندا درمی دهد، می گوید: آنان تبدیل کرده اند بعد از تو، پس من می گویم: الا که کوبیده شوند تا مثل توتیا گردند.»(1)
سحق آن کوبیدنی است که توتیا شود.
دو چیز در این درس نباید فراموش شود:
ص:109
1 - یکی اهتمام به فراگرفتن سخن وحی و پیغمبر صلی الله علیه و آله به اندازه ای که از دست مشاطه خود را برهاند. این در جنس زنان از سفرهای ابو ایوب تا مصر برای اخذ حدیث و از سفر جابر بن عبدالله برای اخذ حدیث تا غزه و دمشق و نظائر آن در جنس زنان مشکل تر است.
2 - دیگری قدرت و اهمیت محافظت بر حقایق اصیل که تخطی از آنها نشود.
هر دو اینها در مسیر زندگانی ام سلمه تا آخر مشهود است.
اما امر اول می بینید که: ام سلمه مشاطه را عقب می زند تا اصل حدیث را از دهان پیغمبر صلی الله علیه و آله بشنود و لذا از منابع حدیث ام سلمه، خود پیغمبر است که بسیار از او روایت کرده و از ابی سلمه، شوهر پیشین خود، پسر خواهر ابی طالب و پسر عمه رسول خدا و علی مرتضی و نیز از فاطمه زهرا علیها السلام هم نیز روایت کرده، اینها منابع حدیث ام سلمه اند.
و اما راویان او که از سرچشمه علم او و حدیث او حدیث را گرفته اند و رسانده اند و خود در حدیث، سرسلسله اند.
1 - اولا: اولاد ام سلمه: عمر و زینب و ثانیاً: مولای مکاتب او نبهان و برادر او عامر پسر ابی امیه مخزومی و موالیان او عبدالله بن رافع و نافع و سفینه و ابوکثیر و سلیمان بن یسار.
و نیز از شخصیت های بزرگی مثل ابن عباس و عایشه و ابوسعید خدری و قبیصة بن ذویب و نافع مولی ابن عمر و عبدالرحمن بن الحارث بن هشام و خیره والده حسن بصری و صفیه بنت شیبه و هند بنت الحارث الفراسیة.
ص:110
و نیز از بزرگان تابعین مثل امام علی بن الحسین زین العابدین علیه السلام و ابو عثمان النهدی (النهدی) و ابو وائل و سعید بن مسیب و پسران عبدالرحمن بن عوف ابو سلمه و حمید و عروة و ابوبکر بن عبدالرحمن و سلیمان بن یسار و دیگران.
از قلم محمّد زکی بیضون، شهر بن حوشیب افتاده و نیز از قلم او عبدالله بن معیه (معین) هم افتاده.
ام سلمه گاهی از اشتیاق خالص که بداند آیا منزلت خودش و سایر زنان، بلکه جنس زن نزد خدا چون است، چون در افکار عمومی آن عصر چنان مستقر بود که خطاب یا ایها الناس، زنان را نمی گیرد.
خواندید که مشاطه ام سلمه خطاب «یا ایها الناس» را منصرف از جنس زنان می دانست.
علیهذا ام سلمه رضی الله عنها برای استکشاف حقیقت بر دیگران و بر خودش، یک موقع از رسول خدا صلی الله علیه و آله پرسید: چه را ذکر زنان در قرآن نیامده است؟
ام سلمه گوید: گفتم: یا رسول الله! ما زنان را چه شده که در قرآن ذکر نشده ایم، چنان که رجال ذکر شده اند؟
گوید: مرا هوش از سر پرید، آن روز که از پیغمبر صلی الله علیه و آله در منبر ندای او را شنیدم که می گوید:
یا ایها الناس! گوید و من شانه به سرم می زدم، پس گیسوان و موهای خود را در هم پیچیدم و سپس نزدیک به در شدم، پس گوش خود را نزد «جریر» نهادم، جریر را فائق گوید: تسمه رشته ای است از چرم و نیز چوبی بزرگ که سقف را
ص:111
پوشیده و سر تیر چوبی بزرگ که سقف را پوشیده و سر تیرهای دیگر را به عرض به سر آن می نهند و نیز گیجین(1) در، که در روی آن می چرخد.
پس شنیدم می فرمود: ان الله عزوجل یقول:
(إن المسلمین و المسلمات و المؤمنین و المؤمنات أعد لهم مغفرة و أجرا عظیما)(2)
«در کتاب «مادر» تألیف دیگر ما، حدیث ام سلمه را می خوانید که وقتی پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: «هر کدبانوئی که در خانه اثاثیه خانه را برمی دارد و می گذارد، خدا عزوجل به او نظر می افکند و هر که خدا به او نظر افکند او را عذاب نمی کند.»
ام سلمه رضی الله عنها گفت: یا رسول الله! همه گونه خیر را مردان برده اند، برای زنان مسکین چیزی باقی نمانده است.
پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: بلی، ای ام سلمه زن همین که حمل برمی دارد، در این نه ماه حمل او به منزله بندۀ روزه دار شب زنده دار سرباز فداکار است که در راه خدا با جان و مال خود جهاد می کند.
و هر گاه وضع حمل می کند و نوزاد کاملی در دامن می آورد، برای او اجری است آن قدر عظیم که از عظمت، آن را کسی نمی داند یا مادر نمی داند.
و هر گاه کودک را شیر می دهد به هر مکیدنی ثواب معادل عتق آزاد شده ای از اولاد اسماعیل برای او خواهد بود.
ص:112
و هر گاه از رضاع طفل فارغ شود، ملکی بر دو پهلوی او می زند و گوید:
عمل را از سر بگیر که برای تو آمرزیده شد.»(1)
مذاکرۀ این حدیث: در جشن روز «مادر» در طهران شد که خلعت به مادران می دادند، آن روز به دویست نفر مادرانی که نیکو کودکان خود را شیر داده اند خلعت می دادند.
در آن جمع، آن روز طبقات فاضله و دکترهای طهران دکتر امیر اعلم و هیئت مدیرۀ حمایت کودکان خواجه نوری و طبقات علما و فقها هم حضور داشتند، بعد از گزارش دکترها، من این حدیث را با شرح کافی وافی در سخنرانی غیر منتظره ای، موضوع سخنرانی قرار دادم و گفتم: از دیدگاه انبیاء، خلعت بیشتر است، دکتر عندلیبی بعدها می گفت:
ص:113
من آن روز مقدار ارزش علمای اسلام را فهمیدم و فهمیدم که از دیدگاه نبوت ارزش «زن» و خانه داری به بهترین وجه آمده.
در حدیث می گوید: در مدت حمل نه ماهه، زن حامله یک تن است به جای سه زمره از بندگان خوب خدا که در پیراهن جمع دارد 1 - روزه دار 2 - و شب زنده دار 3 - و سرباز فداکار که با جان و مالش در راه خدا جهاد می کنند!
اما به گونۀ روزه دار است، چون در ایام «ویار زنانه» حامله از غذاها می افتد و اما به گونه ای شب زنده دار است که شب ها به واسطۀ سنگینی حمل و بار نمی تواند خواب راحت کند و اما به گونه ای سرباز فداکار است، چون که با بذل خون و شیرۀ بدن خود سرباز فداکار را تهیه می کند.
و بعد حدیث می گوید: در وضع حمل که راندمان عمل و کارخانۀ ابداع آن، موجود زنده ای با تمام قوا در دامن او به جامعه می دهد، آن قدر ثواب آن بزرگ است که دانستنی نیست چون معادله ای برای موجودیت این موجود عزیز نیست و ثوابی که با آن تکافؤ کند برای «مادر» دانستنی نیست؛ بلکه برای حکما و دکترها هم؛ زیرا وزن بدن طفل که سه کیلو تا پنج کیلو است گاهی حامل قوۀ غیرمتناهی است، مثل انبیاء و محمّد خاتم انبیا صلی الله علیه و آله که مولود روز است و آمنه مادرش نمی توانست تخمین بزند چه قوۀ خارق العاده ای به دنیا داده که حرکتی ممتد به جهان داده و می دهد و مقدار ادامۀ آن هنوز معلوم نیست.
مگر نه ارشمیدس که در هنگام تولدش، وزن بدنی متناسبی داشته، مگر
ص:114
نه حامل فکری عظیم بود که می گفت: به قوۀ خود می بینم با یک تیپا کرۀ زمین را با «اهرم» می توانم بپرانم؛ با قوه اهرم کرۀ زمین را از جا می توان پراند، اگر نقطه اتکایی بیرون زمین می داشتم.
و بعد در شیر دادن مادر که بنیۀ کودک تقویت می شود و قوی می گردد و هر قوی می تواند زنجیر ذلت را از گردن به کنار نهد، ثواب عتق و آزادکردن یکی از اشرف اولاد آدم دارد.
فسوسا! که مادران خودپسند ما، هشتاد و پنج درصد با شیر گاوهای اروپا و آمریکا اطفال خود را اداره می کنند و نمی دانند که شیر مادر در تقویت بنیۀ طفل انسب از هر شیری است.
ام سلمه از دیدگاه نبوت، همه مراحل حمل و خانه داری و وضع حمل و شیردادن را برای مادران از کتاب نبوت به جا گذاشته.
می گوید: اسرار معنوی این دوره ها و ثواب های این دوره های مهم، حیاتی جز از دریچۀ چشم حق بین انبیای الهی پیغمبران خدا فهمیدنی نیست.
آنان با چشم خدا بین می بینند که خدا کجا نظر می افکند و مشهودشان هست که نظر خدایی کجاست.(1)
جایی است که حرکت اصلاحی هست و نظر اصلاحی و حرکت اصلاحی رفع عذاب می کند.
ص:115
بنابراین، این گونه حرکات اصلاحی چه از بانوان در خانۀ شوهر که کشورشان می باشد و خواه از رجال مملکت که کشورشان بیرون است تا هست عذاب از آنها مدفوع است.»(1)
بلی، همه کس دیده و فهمید که از مشاهده و دیدن اصلاحات بانو در خانه شوهر، نسبت به آن بانو مهر شوهری می جوشد و خشمش فرو می نشیند، الفتشان مؤکد می شود تا به اندازه ای که دیگر عذاب تفرقه با شوهر را نخواهد دید و خطر آتش تفرقه که یک داغ است و صد نوع عذاب دارد، دفع می شود.
ولی آیا سرّ رضای خدا و رفع عذاب همین است که شوهر از او راضی می شود؟
یا آن که چون حرکت اصلاحی وضع و رفع اثاث خانه منظور نظر خدا است؟
ودیدۀ خدا همان توجه خدا است و چون توجه خدا و کار خداوندی و خداوندگاری همه متوجه اصلاحات است، پس همین که شخصی متوجه اصلاحات شد و با نیروی فکری به اصلاحات پرداخت، نظر خدا را تعقیب کرده و خدا به او نظر می افکند و طبعاً این لطف تأمین می دهد که دیگر او را عذاب نمی کند و چیدن و برچیدن اسباب و اثاثیۀ خانه یک نوع اصلاح، بلکه ریشۀ هر اصلاح است.
زیرا خانه: بنیان اجتماع و کشور، و ریشه و اساس و پایۀ بنیان آن است.
ص:116
زیرا کشور: همان توده های انبوه از واحدهای خانه ها است، پس متحرک در راه اصلاح خانه ها در حقیقت، متحرک در راه اصلاح جامعه است.
این نکته فقره اوّل و شاید هزاران نکته دیگر هم داشته باشد.
اما دوران حمل؛ و مرحلۀ وضع حمل؛ و دورۀ شیردادن؛ هر کدام رابطۀ مرموزی با جزا و ثوابشان دارند.
و از روی تناسب می توان، اسرار آنها را اگر چه اندکی فهمید.
جزای مادر در پیش خدا و در ایام حمل برابر با «روزه دار، شب زنده دار، و نمازگزار، و سرباز فداکاری است که با جان و مال خود در راه خدا جهاد می کند.
معلوم است که در حمل جنین، مادر از شیرۀ جان خود و خون خود که از طریق ناف مادر به پیکر جنین وارد می کند، بهترین سرمایه وهستی و دارایی خود را با بهترین قوای خود در راه تکوین جنین که یک بندۀ خدا و سرباز خدا است، به مصرف می رساند.
در عین ناراحتی و بی خوابی هایی که در راه تنفس و حرکت جنین و تحمیل وزن سنگین بدن جنین، به خود هموار می کند تا تو گویی در جهاد مستمری است.
و سپس فرمانبری و تعبد و سرپیچی نکردن از حکم قضا به منزلۀ قیام شبانه به نماز است، خصوص که قلب مادر را دائم با خدا متوجه می کند و همی خدا
ص:117
خدا می گوید که روح نماز و سرّ نماز است.
و همچنین حکم روزه دارد؛ زیرا هر چه بیشتر از غذا امساک می کند، لازم است که شکم را پر نکند که «جنین» ناراحت نشود، باید کم خوراکی کند و از بعض چیزهای خوراکی، به کلی چشم برگیرد.
اینها را خدا برای او روزه حساب می کند و به وجود طفل و جنین که بر عدد می افزاید سنگری را پر می کند، بلکه سنگرهایی را از کفار می گیرد.
بنابراین توصیه به بانوان می شود که هیچگاه به سقط جنین و «کورتاژ» اقدام نکنند که سنگری را خالی کرده، تحویل دشمن می دهند.
بعلاوه برای خود مادر هم هشتاد درصد خطر دارد. در قلب مادر و اعصاب او صد در صد آثار خطرناکی می نهد.
بانوان ارجمند هر گاه این اجرها را برای خود بدانند، هرگز تن به سقط جنین «کورتاژ» نمی دهند و اقدام به این کار زهرآگین نمی نمایند. و تن از زیر بار «حمل جنین» خالی نمی کنند؛ و خود را از امتیازات «سرباز فداکار» و مردان شب زنده دار» که در محراب نماز قائمند و در قیامند و «روزه داران فداکار» محروم نخواهند کرد.
اگر بدانند که این سه امتیاز و افتخار بزرگ را دارند و در دوران حمل با آن که در خانۀ خود نشسته یا خوابیده اند؛ افتخارات عمل سربازی را بلکه عالی ترین قسم آن را دارند.
ص:118
آن گونه سربازی که جان و مال را، هر دو گانه در راه خدا می دهد.
و به علاوه عملش با قیام «به نماز» و اقدام به «روزه» همراه است.
و بالحقیقه: مردانی که در این سه جبهه هستند و این سه عمل را انجام می دهند، همه موالید والداتند، خواه در صفوف جنگ باشند و خواه در «محراب نماز» و خواه در «روزه» باشند.
پس مادر در یک نظر تمام آن جبهه های سه گانه را تشکیل می دهد.
اما سومین مرحله: مرحلۀ پرشرافت «وضع حمل»؛ از نظر آن که تقدیم فرزندی نوزاد (پسری یا دختری) زنده به جامعه تحویل داده و فردی راعلاوه کرده که دستگاه های جهازات او، به قدر یک دنیا است.
و قوه ای غیر محدود به جامعه داده، پس اجری غیرمحدود خواهد داشت.
همین مولود امروز هفدهم ربیع المولود که تولدش، ما مسلمین را در شرق و غرب، غرق جشن و سرور نموده گواه است.
همین نوزاد عزیز عبدالمطلب و آمنه معظم، همین محمّد عظیم صلی الله علیه و آله که خود اعظم مواهب آسمانی است، در خانه ای معمولی گلی یا سنگی به دنیا آمد، آن خانه بیضاء نور افشان شد، کانون نور جهان شد.
همین شاهد و گواه است که: یک فرد بشر نوزاد با بدن محدود و حجم صغیر و وزن اندک، دارای سلسله قوای خیر غیر محدودی است.
آمنه مادر معظم او صلی الله علیه و آله که این عید «عید مادر» را، ایران به افتخار او و نوزاد او جشن می گیرد و برای اولین دفعه «بنگاه حمایت مادران» در این شعبه دعوت
ص:119
کرده تا جشن مادر را به نام او و نوزاد او جشن بگیرد؛ همین آمنه مادری است که او به جهان، این قوای غیر محدود را داده و خود نمی دانست مادر پیغمبر است؛ در آن روز این عظمت غیر محدود را کجا باور می کرد؟
حتی کجا می دانست که در گریبان مولود نوزاد عزیزش، این همه عظمت نهفته است.
کجا باور می کرد که جهان در گریبان آن نوزاد نهفته است.
او نمی دانست و حق داشت نداند.
زیرا دنیای پر از فلاسفه و اجتماعیون نیز هنوز نتوانسته بدانند و ندانسته و نخواهد دانست که چقدر قوا در نهاد او نهفته بوده است که سلسلۀ بشر را به تکامل حرکت داده و می دهد.
مگر نه تحریکاتی که او به دنیا و به عقول شرق و غرب جهان داده، هنوز دنباله اش تمام نشده تا بتوان محدودش کرد و تحت ضبطش درآورد، مگر عظمت او صلی الله علیه و آله به قدری است که دنیا بتواند آن را بداند.
طفلی به دنیا آمد و خانه ای نورافشان شد، ولی کجا تصور می شد که کاخ اقتدار «ایوان مدائن» در شرق بلرزد و قصرهای پایتخت های شام مانند «بصری» منور گردد.
کجا از دست های کوچک آن طفل نوزاد، آن جسم کوچک، دستی دیده می شد که همۀ بت ها را در بتخانه ها، همان ساعت یا بعد از ربع قرن بیافکند.
ص:120
کجا در آن قنداق مختصر محدود، آن همه ارهاص(1) و معجزات بی شمار دیده می شد؟
کجا دانشگاه قرآنش که یک جهان دانشگاه علوم است؛ در آن غنچه لبهای گلگون و گلفام دیده می شد.
باری جهان انسان شد و انسان جهانی
نکوتر زین بیان نبود بیانی
خلاصه آن که: کجا وزن کردن جسم طفل با کیلو یا میزان دیگر منویات او را هم تحت ضبط در می آورد.
ترازوی این بنگاه خیریه، حمایت کودکان خواجه نوری را من دیده ام که کودکان را نوبه به نوبه می کشد.
ولی باید اعتراف کرد که: حاضران این محفل محترم قابل وزن بدنی هستند اما قابل وزن فکری نیستند، فکر عالی مجتهدشان دنیا را روشن کرد، با تن نحیف سیاسی نحیفشان، شرق را تکان داد و غرب را نیز؛ و این حرکت حالا به حالا موج در پی موج خواهد داشت و همه متولد از مادر است.
ساکنان این مؤسسه؛ دکترهاشان که من از آقایان می شناسم و از نام بردنشان خودداری می کنم، آنها هم همچنین متولد از مادرانند.
همچنین تنهای کوچکی را بهداشت می دهند و به میدان اجتماع می فرستند همه اینها و اینان کودکانی بوده اند؛ از همین «مادر» به دنیا آمده اند که منبع
ص:121
رحمت است و بزرگ تر از منبع و معدن نفت است که ما را این قدر عذاب داد.
امروز کمی اهمیت این معدن نفت را و اهمیت تأثیر آن را فهمیده اند، این همه اهتمام در ایران می کنند که شرق را پرغلغله کرده و غرب را غلغله اش فرا گرفته.
و حال آن که مهم تر از آن و بهتر از آن (به هزار مرتبه) معدنی است که از فرزندان زنده بشری به دنیا می آید.
باید اهتمام بیشتری، همه بیشتر از هر چیز، صرف آن کنند، چون مزد بیشتری می گیرند.
باید از مولود امروز «مقام مادری» را انگاره گرفت. امروز را که روز تولد حضرت خاتم الانبیاء اعظم موالید بشری است، در نظر بگیرند و هر چه باید نسبت به بانوان باردار بینوا، به هر چه میسور است مدد برسانند، اهمیت موالید و والدات را باید از این مولود عزیز این نوزاد و مادر آن، از آن فرد یتیم و از آن مادر بی شوهر مقیاس گرفت.
مگر نه از فرزند نوزاد امروز، دنیا سراسر استفاده کرد، نهضت علم و عدل دنیا را فرا گرفت؟
و مگر نه از متولدات این «منبع تکوین» (یعنی مادر) همه رجال مهندسان، همه رجال روحانیان، همه کشاورزها، همه استادها، همه انبیاء، همه سلاطین، همه سپاه ها، و ارتش ها و زمامداران آمده است؟
مگر نه هر چه در روی زمین غلغله بر پا است و طبقات الارض زمین زیر و زبر می شود؟
همه از دست بشر و فکر بشر بوده است و هست و خواهد بود، حتی استخراج
ص:122
نفت و هر معدن، حتی فروش نفت و هر معدن و صرف نفت و هر معدن، مادر آن است که او همه را به جهان داده.
حدیث ام سلمه از دیدگاه نبوت، همه این مراحل عظیم را در جمله هایی کوتاه و فشرده در کتاب نبوات برای مادران امت به جا گذاشته.
مناسبت مقام ام المؤمنین؛ همین است که مادران را در مکتب اسلام مادری بیاموزد.
در احادیث ام سلمه، تغذیه کودک و شیر دوشیدن پیغمبر صلی الله علیه و آله برای حسن علیه السلام که کودکی است و از خواب برخاسته و خواسته و خواستار آب شده است، دیدید.
در احادیث ام سلمه پیداست که اهتمام داشته که چیزی از حدیث رسول خدا صلی الله علیه و آله از او فوت نشود و برای استماع و گرفتن حدیث، دست از شواغل و مشاغل دنیا و صوارف دنیا می کشید و دیده بود که: پیغمبر صلی الله علیه و آله چگونه علی علیه السلام را از میان همه اهل بیت و خاندان و از همه اصحاب برمی گزید؛ او هم رفتار پیغمبر صلی الله علیه و آله را با علی علیه السلام در سر و علن در همه جا دیده بود، در سفر طائف و فتح مکه او همراه بود. وضع علی علیه السلام را به رأی العین دیده، سخنان پیغمبر صلی الله علیه و آله را در قضیه بنی حذیمه در حق علی علیه السلام شنید و در طائف خلوت کردن پیغمبر صلی الله علیه و آله را با علی علیه السلام دیده که پیغمبر صلی الله علیه و آله پرده از اسرار برداشت و فرمود: علی را خدا برای نجوا و رازداری من گزیده و بعد در سفر حجة الوداع که همه زنان پیغمبر همراه بودند؛ او هم همراه بود و غدیر خم را شاهد و حاضر و ناظر بود.
لذا در دفاع از علی علیه السلام چونان پیغمبر صلی الله علیه و آله ایستادگی می کرد، حتی به منزل
ص:123
دیگران می رفت.
کتاب ام سلمه محمّد زکی بیضون صفحه 56 می گوید:
از عبدالله جدلی که ام سلمه رضی الله عنها به منزل من آمده و بر من وارد شد و گفت: آیا پیغمبر صلی الله علیه و آله در میان شما ناسزا گفته می شود و سب می شود.
من گفتم: معاذ الله یا سبحان الله یا کلمه ای به همین معنی و مثل آن.
ام سلمه فرمود: شنیدم از رسول خدا صلی الله علیه و آله که می فرمود: هر کس علی را سب کند، مرا سب کرده.(1)
امالی صدوق به اسناد(2) و ابن الولید از محمّد بن قاسم تا امام صادق علیه السلام از پدر
ص:124
ص:125
بزرگوارش از جدّ بزرگوارش علی بن الحسین علیه السلام بازگو کرده که به ام سلمه همسر محترم پیغمبر صلی الله علیه و آله رسید که مولائی از او علی علیه السلام را نقض و عیب می گوید و دست می اندازد، پس ام سلمه به سراغ او فرستاد، همین که نزد ام سلمه حاضر شد؛ ام سلمه به او فرمود: به من رسیده ای پسرک که تو علی علیه السلام را نقض و عیب می سازی و او را دست می اندازی؟ او گفت: بلی، چنین است ای مادر!
ام سلمه فرمود: بنشین، مادرت به عزایت بنشیند تا تو را حدیثی بگویم که از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم. سپس اختیار کن برای خودت هر چه می خواهی؟!
ما، نُه زنان نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله بودیم و آن روز روز من وشب من بود از رسول خدا صلی الله علیه و آله، پس پیغمبر صلی الله علیه و آله داخل منزل شد با چهرۀ درخشان و انگشتان در انگشتان علی علیه السلام داشت. دست خود را بر او نهاده بود، پس آنگاه رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: ای ام سلمه! از خانه به در شو و خانه را خلوت کن برای ما.
پس من خارج شدم و آن دو تن سخن به راز همی می گفتند، من کلام را می شنیدم و نمی دانستم چه می گویند تا این که من گفتم یا رسول الله! آیا داخل شوم؟
پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: نه.
من از این سخن رسول خدا صلی الله علیه و آله سخت به سر درآمدم (کنایه از این که این رد
ص:126
رسول خدا صلی الله علیه و آله مرا در هم و کلافه کرد، از هراس آن که مبادا پیغمبر صلی الله علیه و آله از خشم به من، ردم کرده باشد یا دربارۀ من چیزی از آسمان فرود آید.
سپس درنگ زیادی نکردم و باز به در خانه آمدم و گفتم: آیا داخل شوم یا رسول الله؟ باز پاسخ فرمود: نه، پس باز درنگی نکرده، برای سومین بار به در حجره باز آمدم و گفتم: آیا داخل شوم یا رسول الله؟
این نوبه فرمود: داخل شو ای ام سلمه!
پس من داخل شدم، حالیا که علی علیه السلام به زانو نشسته بود جلوی دست پیغمبر صلی الله علیه و آله و همی گفت: فدایت پدر و مادرم یا رسول الله! آن هنگام که چنین شد، پس آیا به چه امر می دهی مرا؟
پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: امر می دهم تو را به صبر و شکیب، سپس باز آن گفتار را برای دفعۀ دوم باز اعاده کرد و تکرار کرد.
باز پیغمبر صلی الله علیه و آله او را امر به صبر و شکیبایی کرد، پس برای دفعه سوم آن گفتار را تکرار کرد و اعاده نمود.
پیغمبر صلی الله علیه و آله این دفعه فرمود: یا علی! ای برادرم! هر گاه این پدیده از آنان واقع شد، پس شمشیرت را بکش و آن را بر دوش خودت بگذار، با آن شمشیر قدم به قدم بزن تا مرا دیدار کنی و شمشیرت آشکارا از غلاف بیرون باشد و از خون آنها قطره قطره فرو ریزد.
سپس پیغمبر صلی الله علیه و آله رو به من کرد و برای من گفت: تو را به خدا این افسردگی چیست؟ ای ام سلمه! گفتم: برای این شد که مرا رد کردی یا رسول الله! پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: والله من تو را از احساس سوء یا دلتنگی از تو رد نکردم؛ حالیا
ص:127
که تو بر خیری از خدا و رسول او؛ ولکن تو وقتی فرا آمدی که جبرئیل از راست من و علی از یسار من؛ و جبرئیل مرا خبر می داد از حوادث و پیشامدهایی که بعد از من واقع می شود؛ و مرا امر می داد که آنها را سفارش بکنم به علی علیه السلام اکنون سفارش می کنم.
ای ام سلمه! بشنو تو بانو و شاهد باش. ای بانو! که این شخص علی بن ابی طالب علیه السلام وزیر من است در دنیا و وزیر من است در آخرت.
ای ام سلمه! بشنو و شاهد باش، این علی بن ابی طالب حامل لوای من و پرچم من است در دنیا و حامل لواء و پرچم من است فردا در قیامت.
ای ام سلمه! بشنو ای بانو؛ و شاهد باش ای بانو؛ این شخص علی بن ابی طالب وصی من و خلیفه و جانشین من است بعد از من؛ و انجام دهنده وعده های من است و سیراب کننده از حوض من است.
ای ام سلمه! بشنو ای بانو و شاهد باش ای بانو؛ این شخص علی بن ابی طالب علیه السلام سید و سرور مسلمین و پیشوای متقین و قائد و لشکرکش شهسواران درخشان است که همه اسب های آنها نشاندار است و قاتل عهدشکنان و ستمگران و مارقین است.
من گفتم: یا رسول الله! عهدشکنان کیانند؟
پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: آنان که در مدینه با او بیعت می کنند و در بصره عهد را می شکنند. گفتم: قاسطین و ستمگران کیانند؟
پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: معاویه و اصحاب او از اهل شام. من گفتم: مارقین کیانند؟
پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: اصحاب نهروان (الحدیث)
ص:128
پس مولی ام سلمه بعد از شنیدن این تفصیل به هوش آمد و گفت: خدایت فرج دهاد چنان که تو مرا فرج دادی و از حلقۀ ابهام درآوردی؛ والله دیگر من هرگز علی را سبّ نمی کنم.(1) (الحدیث)
ام المؤمنین ام سلمه با بازگو کردن احادیثی که خود شاهد بود و از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیده بود، به موقع دفاع از علی علیه السلام می کرد و در موقع خود دفاع از فاطمه می نمود و دفاع از حسین علیه السلام می کرد.
از ام سلمه حدیث کساء را به طرق عدیده و وضع گوناگون شنیدید، اینک حدیث نهایی را بشنوید.
کتاب ام سلمه، محمد زکی بیضون بازگو کرده از ام سلمه که گوید:
«سوگند به آن که من به او قسم را ادا می کنم که علی علیه السلام عهدش بر رسول خدا صلی الله علیه و آله نزدیک تر از دیگران بود، یعنی آخرین کس بود که رسول خدا صلی الله علیه و آله را دیدار کرد. ام سلمه گوید: ما رسول خدا صلی الله علیه و آله را در ایام اخیر بیماری، هر روز صبح ها، پیش از ظهر روز بعد از روز عیادت می کردیم می گفت: آیا علی علیه السلام آمد، چندین مرتبه گوید، من گمان کردم که او را به مأموریت کاری فرستاده.
گوید: بعد علی علیه السلام آمد، من چون گمان کردم که او را به وی حاجتی است.
پس از خانه خارج شدیم و نزدیک در نشستیم، من از همه نزدیک تر به در بودم، پس علی علیه السلام به روی بستر پیغمبر صلی الله علیه و آله خم شد و همی با همدیگر راز می گفتند و پیغمبر صلی الله علیه و آله با او نجوا می کرد.
ص:129
سپس رسول خدا صلی الله علیه و آله همان روز قبض روح شد، پس علی علیه السلام آخرین کس است که دیدار را با پیغمبر صلی الله علیه و آله تجدید کرده است.»(1)
باز ام سلمه می گوید: «شنیدم رسول خدا صلی الله علیه و آله برای علی می گفت: هیچ مؤمن تو را مبغوض نمی دارد و هیچ منافقی تو را دوست ندارد.»(2)
«احادیثی گذشت که پیغمبر صلی الله علیه و آله در خانۀ ام سلمه بود، فاطمه دیگ سنگی را که در آن شوربا پخته بود، خزیره آورد و پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: برو شوهرت و دو پسرت را فرا بخوان. پس علی و حسن و حسین علیهم السلام آمدند و داخل شدند و نشستند و از آن خزیره تناول کردند و پیغمبر صلی الله علیه و آله در خوابگاهی بود که بالای دکّه بود؛ زیر او کسائی خیبری بود و من در داخل حجره، نماز می گزاردم، پس خدا فرو فرستاد این آیه را (إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً)3
ص:130
گوید: پس پیغمبر فضل و زیادی آن کساء را برگرفت و آنان را در پوشش آن قرار داد، سپس دست خود را بیرون آورد و به سوی آسمان پیچانید و سپس گفت: بارالها! اینان اهل بیت من و خاصه منند، پس رجس را از آنان ببر و آنها را تطهیر کن. تطهیر کامل.
ام سلمه گفت: پس سرم را داخل کردم در خانه و گفتم: و آیا من با شمایم یا رسول الله؟ فرمود: تو به سوی خیری.»(1)
و باز شنیدی از ام سلمه بازگو کرده گفت: «در بین این که رسول خدا صلی الله علیه و آله در خانۀ من آن روز بود، خادم گفت: علی و فاطمه در آستانه در رسیده اند پیغمبر صلی الله علیه و آله گفت: برخیز برای من، از اهل بیت من به کنار برو.
گوید: پس من برخاستم و کنار رفتم و بر در خانه نزدیک ماندم، پس علی و فاطمه و حسن و حسین با آنان بودند و آنان دو کودک صغیر بودند، پس پیغمبر صلی الله علیه و آله آن دو کودک را برگرفت و بر کنار خود در دامن خود نهاد و آنان را بوسید.
ام سلمه گوید: و علی را با یک دست خود دست در گردن کرد و فاطمه را با دست دیگر، پس فاطمه را بوسه زد و علی را هم بوسه زد و بر آنان خمیصه سوداء را فرو پوشانید و سپس گفت: بار الها! به سوی تو، نه به سوی آتش من و اهل بیت من. ام سلمه گوید: پس من گفتم: و من یا رسول الله؟
ص:131
پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: و تو.»(1)
و باز شنیدید که: «وقتی خبر ناگوار حسین علیه السلام برای او آمد، ام سلمه اهل عراق را لعنت کرد و گفت: او را کشتند، خدا آنها را بکشد، او را گول زدند و خوار کردند، خدا آنها را لعنت کند که من دیدم رسول خدا صلی الله علیه و آله را روزی طرف صبح، فاطمه علیها السلام دیگی را سنگی در طبق نهاده، در آن عصیده ای ساخته بود و پخته بود، آن را حمل می کرد تا جلوی روی پیغمبر صلی الله علیه و آله آن را زمین نهاد.
پس پیغمبر صلی الله علیه و آله گفت: پسر عمویت کجاست؟
فاطمه علیها السلام گفت: در خانه است.
پیغمبر صلی الله علیه و آله گفت: پس برو و او را فرا بخوان و او را بیاور برای من؛ ای دخترم!
ام سلمه گوید: پس فاطمه باز آمد و دو پسر خود را می کشید و می آورد؛ هر یک را با یک دست خود و علی علیه السلام در دنبال آنها می آمد، تا بر رسول خدا صلی الله علیه و آله وارد شدند.
پیغمبر صلی الله علیه و آله آن دو فرزند را در حجر خود نشانید و علی بر یمین و راست او نشست و فاطمه از یسار و چپ او نشست.
ام سلمه گوید: پس پیغمبر صلی الله علیه و آله از زیر من کسائی خیبری که بساط گسترده ما بر منامه خوابگاه (سکوی خوابگاه) بود در مدینه؛ بر کشید از زیر خود، پیغمبر صلی الله علیه و آله آن را بر آنان جمیعاً پیچید و با شمال خود دو طرف کساء را
ص:132
برگرفت و دست راست به سوی پروردگار عزوجل برپیچید و گفت: بارالها! اهل منند، از آنها هر رجس را ببر و بزدای و تطهیر نما، آنان را تطهیر کامل؛ بارالها! اهل بیت منند، از آنان رجس را ببر و آنها را تطهیر کن، تطهیر کامل. تا سه مرتبه، گفتم: یا رسول الله! آیا من از اهل تو نیستم؟ پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: بلی، پس تو هم داخل شو در کساء.
گوید: پس من داخل شدم در کساء، اما بعد از آن که دعای خود را برای پسر عمش علی و دو پسرش و دخترش فاطمه علیها السلام انجام داده بود.»(1)
و باز گذشت از ام سلمه رضی الله عنها که گوید:
رسول خدا صلی الله علیه و آله به فاطمه فرمود: «شوهرت را و دو پسرت را برای من بیاور.
فاطمه علیها السلام آنان را آورد، پس پیغمبر صلی الله علیه و آله کسائی فدکی را بر آنان افکند، ام سلمه گوید: سپس پیغمبر صلی الله علیه و آله دست خود را بر آنها نهاد و سپس گفت: بار الها! به درستی که اینان آل محمّدند، پس قرار بده صلوات خود و برکات خود را بر محمّد و آل محمّد که تو حمید مجیدی.
ام سلمه گوید: پس من کساء را بالا زدم که داخل شوم، پس پیغمبر صلی الله علیه و آله از دست من آن را کشید و گفت: تو بر خیر هستی.»(2)
کتاب ام سلمه محمّد زکی بیضون، قضیه عسل را که توطئه زنان، آن را بر پیغمبر صلی الله علیه و آله حرام کرد، از ام سلمه دانسته و ما در جلد پیشین آن را از زینب بنت
ص:133
جحش دانستیم.
و اما آنچه از ام سلمه رضی الله عنها دربارۀ شخص زهراء علیها السلام رسیده، یک قطعه درخشانی است که به منزلۀ مدال افتخاری است؛ لایق تقدیم به زهراء علیها السلام از جانب ام المؤمنین ام سلمه رضی الله عنها که امین بر ودایع نبوت است.
در محاکمۀ فدک که دستگاه هیئت حاکمه، عمال فاطمه علیها السلام را از فدک بیرون کردند و کار به محاکمه کشید و سخنان در این باره بین طرفین رد و بدل شد و خطبۀ زهرا نفس آنها را گرفت.(1)
ام سلمه رضی الله عنها شنید که ابوبکر و طرفدارانش در پایان امر، کلمه ای پر از تهدید و بی ادبی بعد از بازگشت فاطمه از مسجد پرانده اند.
ام سلمه رضی الله عنها سر از غرفه بیرون کرد و کلمۀ خود را دربارۀ زهرای اطهر علیها السلام با قوت و قدرت ادا کرد، چنانکه گویی پیغمبری است و هیچ حسابی برای ارباب قدرت باز نکرد، سر از غرفه بیرون کرد، تاریخ کلمه اش را مسجل کرده گفت:
«آیا به مثل فاطمه این گونه کلام جسورانه گفته می شود، فاطمه ای که حوریه ای است بین انس و انسی قدسی است برای نفس.
فاطمه ای که نشو و نمای او، تربیت او در درمان انبیاء شده و ملائکه او را دست به دست می گردانیده اند، نهالی که نموش در کشتزار مادران پاک بوده، در
ص:134
نهالستان مادران طاهرات نشو و نما داشته و در بهترین منشئیات نشو و نما یافته و در نیکوترین تربیت گاه ها تربیت شده. آیا گمان می برید که: رسول خدا صلی الله علیه و آله میراث خودش را بر او حرام کرده و او را آگاه نکرده، با آن که پیغمبر صلی الله علیه و آله «انذار عشیره و خویشاوندان نزدیک و نزدیک تر خویش» بود، آیه آمد (وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ)1 یا پیغمبر صلی الله علیه و آله او را آگاه کرده و او باز آمده مطالبه می کند، در صورتی که او بهترین بانوان جهان و مادر بهترین سید جوانان و عدیلۀ مریم دختر عمران و همسر مثل علی، شیر اوژن اقران است.
رسالت الهی به وجود پدرش تمامیت یافته پدرش از دلسوزی های مشفقانه بر او، او را از گزند سرما و گرما چنان حفظ می کرد که دست راست خود را وساده و متکا برای او می ساخت و با دست دیگرش روپوش بر او می پوشانید.
اندکی آرام تر بتازید که رسول خدا صلی الله علیه و آله در جلوی چشم شما در چشم انداز شما است و بر خدا وارد خواهید شد، و اهاً لکم: به زودی خواهید آگاه شد و خواهید دانست.(1) (الحدیث)
ص:135
این کلمه ام المؤمنین ام سلمه بود که محض ادای رسالت و برای رضای خدا گفت و حکومت وقت هم او را جزا داد، یک سال او را از عطا محروم کرد،(1) ام سلمه رضی الله عنها در عیادت زهرای اطهر علیها السلام آمد.
طبق روایت مصباح الانوار از امام محمّد باقر علیه السلام؛ همین که بیماری زهرا علیها السلام غلبه کرد، مزاج مغلوب شد تا زهرا ملازم فراش و بستر گردید، در این موقع ام سلمه برای عیادت او به بالین او آمد و این گفتگو بین آنان جاری شد.
ام سلمه گفت: چگونه صبح کردی ای دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله، فاطمه زهرا کلمۀ دلخراشی گفت؛ گفت: با هجوم سپاه اندوه بر دل از طرفی و گرفتگی خاطر از طرفی دیگر شب را به صبح رساندم.
پیغمبر فقید صلی الله علیه و آله از دست ما رفت، به وصی او ظلم شد.
حرمت آن کس هتک شد که تازه مقام او را از او، چند روز پیش گرفته بودند، به غیر آن قرار که خدای سبحان در تنزیل تشریع کرده و پیغمبر صلی الله علیه و آله در
ص:136
تأویل سنت قرار داده، با آن که امامت او چون روز روشن مقتضی بود؛ ولکن کینه های بدر و مواریث احد که قلوب اهل نفاق درکمون داشت، راه را برای بدخواهان باز کرد تا همین که این امر مورد هدف گیری واقع شد، ما را تیرباران کردند با رگباری سخت از ابرهای سیاه.(1)
ص:137
ص:138
عایشه بعد از مقتل عثمان در مکه بود، از مکه قصد قیام و انقلاب داشت تا به نام خونخواهی عثمان با سپاه طلحه و زبیر به صوب بصره بروند و آنجا را سنگر کنند؛ به دیدار ام المؤمنین ام سلمه رفت تا او را دعوت به همکاری کند.
همین که این دو تن ام المؤمنین روبرو شدند، عایشه سخن را افتتاح کرد.
و گفت: ای گرامی دختر ابوامیه! تو اولین بانوی مهاجره بودی از ازواج رسول الله صلی الله علیه و آله و تو بزرگ ترین امهات المؤمنین هستی و رسول خدا صلی الله علیه و آله تقسیم بین ما همسران خود را از خانۀ تو می کرد و جبرئیل اکثر وقت هایی که بود در منزل تو بود.
ام سلمه رضی الله عنها از او پرسید: به خاطر چه امری این گفتار را گفتی و می گویی؟
عایشه گفت: عبدالله مرا خبر داده که این قوم شورشیان، از عثمان توبه خواستند، او همین که توبه کرد او را کشتند با زبان روزه در ماه حرام؛ و من عزم
ص:139
کرده ام بر خروج به سوی بصره با طلحه و زبیر، پس تو هم با ما بیرون بیا، باشد که خدا این امر را به دست ما و به وسیلۀ ما اصلاح کند.(1)
ص:140
ام سلمه رضی الله عنها گفت: من ام سلمه ام، تو شخصاً دیروز تحریک می کردی بر عثمان و گزنده ترین گفتار را دربارۀ او می گفتی و نام عثمان نزد تو فقط نعثل بود و تو خود منزلت علی را نزد رسول الله صلی الله علیه و آله می شناسی، آیا یادت بیاورم؟ و یادآوری کنم؟
عایشه گفت: بلی. ام سلمه فرمود: آیا یاد داری روزی که پیغمبر صلی الله علیه و آله می آمد و ما به همراه او بودیم تا از گردنۀ قدید به طرف شمال سرازیرشد، خلوت با علی کرد، به سخن بغل گوشی پرداخت و طول داد، تو اراده کردی که هجوم بر آنان آری؟ من تو را نهی کردم ولکن از من نشنیدی، معصیت مرا کردی و هجوم بر آنان آوردی، چیزی درنگ نکرده که با گریه برگشتی، من گفتم: چه شده؟ تو گفتی: من بر آنان هجوم آوردم در همان حال که نجوا می کردند. و به علی توجه خطاب کردم و گفتم: من از رسول خدا صلی الله علیه و آله یک روز از 9 روز را دارم، آیا مرا با این روزم وا نمی گذاری؟ ای پسر ابی طالب؟ پس رسول خدا صلی الله علیه و آله سرخ شد و به
ص:141
خشم با چهره برافروخته به من رو کرد و به نهیب گفت: برگرد به عقب و او را کسی مبغوض نمی دارد از خاندان من یا غیرخاندان من و یا دیگران از مردم، مگر آن که خارج از ایمان است.
علیهذا من برگشتم پشیمان و ساقط و بی ارزش.
عایشه گفت: بلی، این را یاد دارم.
ام سلمه رضی الله عنها دیگر باره فرمود: آیا باز یادت بیاورم؟ که من و تو با رسول خدا صلی الله علیه و آله بودیم، تو سر مبارک او را شستشو می دادی و من برای او «شوربا» می پختم، از شوربا (سوپ) خوشش می آمد.
پس سر را بلند کرد و گفت: کاش می دانستم که کدامیک از شما هستید که سوار بر جمل اذنب (شتری نر، دم بلند) خواهید بود که سگان حوأب به روی او صدا می کنند که در آن راه از صراط مستقیم منحرف خواهد بود.
من دست از شوربا برداشتم و گفتم:
(اعوذ بالله و برسوله من ذلک) پس پیغمبر صلی الله علیه و آله دست بر پشت تو زد و گفت: ای حمیراء! مبادا تو آن باشی، سپس فرمود: مبادا تو آن باشی، ای دختر ابوامیه، اما من تو را هشیاری دادم.
عایشه گفت: بلی، این را هم یاد دارم.
ام سلمه رضی الله عنها فرمود: دیگر باره باز بیادت بیاورم، یاد داری که من و تو در سفری با رسول خدا صلی الله علیه و آله بودیم و علی علیه السلام مواظبت از نعلین رسول خدا صلی الله علیه و آله می کرد آنها را وصله و پینه می کرد و از لباس های پیغمبر صلی الله علیه و آله مواظبت می کرد، آنها را می شست و تو جری تر از ما بر پیغمبر صلی الله علیه و آله بودی پرسیدی و گفتی: آیا چه کس را یا رسول الله به جای خود جانشین و خلیفه بر آنان می کنی؟
ص:142
پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: آن کس که نعلین را وصله و پینه می کند.
طبیعی است آن کس که در خوش و ناخوش، کارهای او را به عهده می گیرد تا به اندازه ای که گویی فانی در اوست.
او اولی تر است از دیگران که منطق او را برساند و کار او را به عهده می گیرد.
گوید: پس از این جواب ما فرود آمدیم، غیر از علی را ندیدیم، تو گفتی: یا رسول الله! من غیر علی کسی را نمی بینم.
پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: هم او خودش است.
عایشه گفت: بلی، این را هم یاد دارم.
پس ام سلمه رضی الله عنها گفت: پس چه خروجی پس از این داری که خروج کنی.
عایشه گفت: من فقط خروج می کنم برای طلب اصلاح بین مردم و امید اجر در آن دارم، ان شاء الله.
ام سلمه رضی الله عنها پس از این راهی برای خود ندید، غیر آن نامه اعلامیه ای که از عقب این دیدار و این مجلس برای عایشه فرستاد.(1)
در آن نامه(2) آمده که تو ستر و پرده ای هستی بین رسول خدا صلی الله علیه و آله و امت او.
ص:143
و حجاب پیش روی تو زده شد، برای حرمت او و قرآن، دامن تو را جمع کرده، پس تو آن را گسترده مکن و آرام کرده در مسکن پاچه تو را، پس تو خود آن را آشکارا مکن و بیرون میاندازش و اگر من بیادت بیاورم گفتاری را از رسول خدا صلی الله علیه و آله که نزد خودت شناخته است و ناشناس نیست، تو را می گزد همچون مار خوش خط و خال بی صدا، تو چه جوابی به پیغمبر صلی الله علیه و آله دادنی هستی، اگر پیغمبر تو را بین راه ببیند که سوار کره شترت آشکارا شده ای، از منزلگاهی به منزلگاهی که عهد و پیمان او را رها کرده ای و پرده او را دریده ای.
عمود دین به وسیلۀ زن ها برپا نمی شود و شکستگی آن با آنها به هم نمی آید، نیکوان زنان آنانند که صداشان آرام باشد، عرض آنها در سنگر مصون باشد، برو قاعدۀ قبر را خانه خودت قرار بده تا وقتی پیغمبر را دیدار می کنی بر آن حال باشی.(1)
ص:144
نامه مفصل تر است(1) به دستور من یکی از بستگان آن را به ترجمۀ روشن به نام (گلوبند عصمت) منتشر فرموده.
نامه که به عایشه رسید، پاسخ جواب غیر موجهی فرستاد در آن پاسخ گفت: من به نصیحت و خیرخواهی تو خیلی عارفم و موعظۀ تو را خیلی قبول دارم؛ ولی مطلب آن چنان نیست که فکر شما بدان رفته است، من از رأی شما نابینا نیستم.
پس اگر اقامت کنم حرج بر من نیست و اگر خروج کنم در راه اصلاح بین دو فئه از مسلمین بوده و خواهد بود.(2)
شیخ مفید بازگو می کند که: ام سلمه رضی الله عنها همین که دید عایشه از خروج منصرف نمی گردد برگشت به مکان خود (ظاهراً مراد برگشت به مدینه باشد) و رهطی از اشخاص مهاجرین و انصار را احضار کرد و به آنها گفت: عثمان دور از شما کشته نشد.
و این دو مرد طلحه و زبیر چنان که خود دیده بودید، به بدگویی بر او
ص:145
می تاختند تا همین که کار او گذشت، با علی علیه السلام بیعت کردند و الان بر او خروج کرده اند به گمان خود خون عثمان را می خواهند و اراده کرده اند که بانوی خانه نشین پیغمبر صلی الله علیه و آله را با خود خارج کنند، با آن که پیغمبر صلی الله علیه و آله به جمیع زنان خود به یک گونه عهد مقرر فرموده که در خانه های خود قرار گیرند، پس اگر با عایشه عهدی سوای این هست، آن را آشکار کند و بیرون بدهد برای ما، تا ما هم ببینیم، ای عبادالله! بندگان خدا از خدا پروا کنید که ما شما را امر می دهیم (به تقوا و پروای خدا و اعتصام به حبل او، خدا برای ما و برای شما بادا).(1) (الحدیث)
ام سلمه برای تکرار نصیحت، باز نزد عایشه کس فرستاد که به او بگوید:(2) من
ص:146
تو را موعظه کردم، تو موعظه نپذیرفتی و من بی شک رأی تو را در حق عثمان دانسته و می دانستم که اگر او شربت آبی از تو می خواست تو به او نمی دادی و مانع می شدی. سپس این توئی الان می گویی عثمان مظلوم کشته شد و می خواهی ثوره و بلوا برپا کنی، برای قتال و پیکار با شخص شخیصی که به این امر قدیماً و حدیثاً اولی بوده و هست، بیا پروا از خدا کن به حق تقوا و متعرض سخط خدا مشو.
عایشه جواب فرستاده: اما آن چه از رأی من دربارۀ عثمان دانسته ای صدق است، ولکن من راه چاره برای خلاص و نجات از آن ندارم، مگر طلب خون او، اما علی علیه السلام من او را امر می دهم به این که این امور را به شورا برگرداند بین همه. اگر این کار را کرد که فبها؛ وگرنه شمشیر به روی او می کشم تا خدا حکم کند به آنچه حکم می کند. (الحدیث)
ام سلمه رضی الله عنها از این جواب تلخ بسی رنج برد، ولی باز برای چهارمین دفعه کس نزد او فرستاد که: اما من دیگر بعد از این تو را موعظه نمی کنم و کلمه ای هم با تو دیگر تا طاقت دارم می کوشم نگویم.
والله به خدا سوگند! من بر تو خوف نابودی دارم. به خدا سوگند! آمال تو ناکام خواهد بود و خدا حتماً نصرت می دهد، ابن ابی طالب را بر هر که بغی کرده و به زودی عاقبت گفتار مرا خواهی دانست. (والسلام)
بعد از این افتراق و جدایی جگرخراش بین این دو ام المؤمنین، ام سلمه رضی الله عنها
ص:147
نامه ای از مکه برای امیرالمؤمنین علی علیه السلام نوشت.(1)
اما بعد: به درستی که طلحه و زبیر و هواداران آنان و پیروان ضلالت اراده دارند که عایشه را به سوی بصره خارج کنند و با آنان «ابن الحزان عبدالله بن عامر بن کریز» همراه است.
و مذاکره می کنند که عثمان مظلوم کشته شده و آنان خواستار خون اویند.
و خدا کفایت آنان را به حول و قوۀ خود عهده دار است و اگر نبود که خدا ما زنان را نهی از خروج نموده و امر فرموده ما را به ملازمت بیوت، من خروج به سوی تو و نصرت تو را وا نمی گذاردم، ولکن پسرم را یعنی عدل نفس خویشتن را عمر بن ابی سلمه واداشته ام که به سوی شما و به جانبداری شما خواهد آمد، پس سفارش می کنم به او عنایت خاص مبذول دارید (الحدیث)
همین که عمر بن ابی سلمه بر امیرالمؤمنین وارد شد، امام صلی الله علیه و آله او را گرامی داشت، همی در پنج سال خلافت امام علیه السلام با امام علیه السلام مقیم بود، تا تمام مشاهد
ص:148
امام علیه السلام را حضور داشت.(1)
ام سلمه رضی الله عنها امین خاندان نبوت بود تا به حدی که امانات وصیت نامۀ پیغمبر را با ودایع رسالت را، امیرالمؤمنین علی علیه السلام در هنگام روانه شدن از حجاز به عراق به ام سلمه رضی الله عنها سپرد و خود شما ارزش این ودایع را نزد اهل بیت علیهم السلام می دانید.
امیرالمؤمنین همۀ آنها را به امانت به او سپرد و از حجاز به عراق آمد تا وقتی که امام حسن علیه السلام از عراق به سال 40 به حجاز بازگشت، ام سلمه آنها را به امام حسن علیه السلام تحویل داد.(2)
و همچنین در سال 60 هجری که امام حسین علیه السلام حجاز را به قصد عراق ترک فرمود، از آغازی که مدینه را به قصد مکه ترک فرمود، همه اوراق صحف و کتب و اسلحه را به ام سلمه رضی الله عنها سپرد تا وقتی که علی بن الحسین زین العابدین علیه السلام از سفر شهادت پدر و کسان به حجاز و به مدینه برگشت، ام سلمه علیه السلام آنها را به علی بن الحسین علیه السلام مسترد فرمود.
(کافی) باب الاشاره و النص علی الحسن بن علی علیه السلام با اسناد، عدة اصحاب از احمد بن محمّد از علی بن الحکم از سیف بن عمیرة از ابی بکر حضرمی بازگو کرده: از اجلح و سلمة بن کهیل و داود بن یزید و زید ثمالی همه گویند از شهر بن حوشب که: امیرالمؤمنین علی علیه السلام هنگامی که رهسپار عراق شد کتب و
ص:149
وصیت را به ام سلمه به ودیعه سپرد.
کتب خود را و وصیت نامه را با خود نبرد و از مدینه جدا نکرد که مبادا در نقل و انتقال مسافرت، چیزی از آنها از بین برود.(1)
چنان چه صحیفۀ سجادیه را یحیی بن زید شهید، به وسیلۀ عمیر بن متوکل از مرز خراسان به حجاز برگردانید که به دست بنی امیه نیفتند.
همین که حسن علیه السلام به حجاز برگشت، آنها را به وی مسترد کرد.
و در نسخه صفوانی از احمد بن محمّد از علی بن الحکم از سیف بن عمیرة از ابی بکر حضرمی از ابی عبدالله امام صادق علیه السلام بازگو کرده که:
علی علیه السلام هنگامی که رهسپار به سوی کوفه شد، کتب خود را و وصیت را به ام سلمه رضی الله عنها به ودیعه سپرد تا همین که امام حسن علیه السلام باز آمد، ام سلمه رضی الله عنها آنها را به او مسترد کرد و بازپس داد.
و اما امام حسین علیه السلام و سپردن این امانات عظیم القدر در موقع خروج از حجاز به عراق در سال 60 هجری.
(کافی) در باب الاشاره و النص علی علی بن الحسین علیه السلام؛ عده از اصحاب ما از احمد بن محمّد از علی بن الحکم از سیف بن عمیره از ابی بکر حضرمی از امام ابوعبدالله که فرمود: حسین بن علی همین که رهسپار به سوی عراق شد، به ام سلمه کتب را و وصیت را به ودیعه سپرد تا همین که علی بن الحسین علیه السلام برگشت، آنها را وی به او بازپس داد.
ص:150
و اما آیا آنها چه ها بوده اند؟ از نظر کمیت و کیفیت چه مقدار وزن آنها بود.(1)
کافی با اسناد خود بازگو کرده که همی که وفات علی بن الحسین (95 هجری) در رسید پیش از آن.
سفطی(2) را یا صندوقی را بیرون داد و به پسرش محمّد باقر (متوفای 114) گفت این صندوق را حمل کن. گوید: پس آن سفط یا صندوق بین چهار نفر(3) حمل شد، همین که وفات کرد، برادرها آمدند و ادعا دربارۀ صندوق کردند و گفتند: نصیب و سهم ما را از صندوق و آنچه در آن صندوق است اعطا نما.
او گفت: والله برای شما در آن صندوق چیزی نیست و اگر برای شما در آن چیزی بود، آن را تحویل من نمی داد، در آن صندوق اسلحه رسول خدا صلی الله علیه و آله و کتب او بود.(4)
و با اسناد خود باز بازگو کرده گوید:
علی بن الحسین (متوفای 95 هجری) در دم مردن التفاتی به اولاد خود کرد که نزد او مجتمع بودند.
ص:151
و سپس التفاتی به محمّد بن علی (یعنی باقر) (متوفای 114 هجری کرده) و گفت: ای محمّد این صندوق است، آن را به خانه خود ببر، گوید: در آن نه دیناری یا درهمی نبوده ولکن مملو بود از علم.(1)
وفات امام در تاریخ 114 است.
(کافی) با اسناد تا امام صادق علیه السلام گوید: از امام صادق علیه السلام شنیدم می فرمود که: عمر بن عبدالعزیز متوفای (100-102) خلیفه وقت نوشت، در مدینه به ابن حزم(2) (که والی او بر مدینه بود) نوشت که: صدقات علی علیه السلام و عمر و عثمان را بفرستد، یعنی دفتر و صورت صدقات آنها را نه محصول آنها را.
امام صادق علیه السلام می گوید: ابن حزم، بنابراین فرستاد نزد زید بن الحسن که اکبر آنها بود.
ص:152
زید شریف جد شرفای آل حسن است، والی مدینه از جانب منصور دوانقی، شعرا از همه سو به جانب او می آمدند، وی متولی صدقات رسول خدا صلی الله علیه و آله شد، پدر حسن الامیر جد حضرت عبدالعظیم است، اولاد دیگر امام حسن علیه السلام با خلفای بنی عباس جنگیدند و شهید شدند، اما او والی مدینه بود.
ابن حزم به وسیلۀ فرستادۀ خود، صدقه یعنی دفتر صدقات علی را خواستار شد.
زید شریف پاسخ داد که: متولی بعد از علی علیه السلام حسن بن علی علیه السلام و بعد از او حسین بن علی علیه السلام و بعد از او علی بن الحسین و بعد از علی بن الحسین محمّد بن علی است، نزد او بفرست و از او بخواه؛ پس ابن حزم نزد پدرم امام محمّد باقر فرستاد، پدرم مرا با آن کتاب یعنی دفتر وقف و سایر دفاتر را نزد او فرستاد تا من آنها را به ابن حزم رد کردم.
راوی حسین بن علاء گوید: پس یکی از ما به امام صادق علیه السلام گفت:
آیا اولاد امام حسن این جریان را آگاه هستند؟ امام صادق علیه السلام فرمود: بلی، چنانچه آگاه هستند که اینک شب است ولکن حسد آنها را به این حرکت ها وادار می کند و اگر حق را به حق می طلبیدند برای آنها بهتر بود ولکن آنها دنیا را می طلبند.(1)
(کافی) باز به اسناد دیگر از امام صادق علیه السلام همین را روایت می کند که: عمر بن عبدالعزیز به ابن حزم نوشت سپس مثل همین را ذکر کرده، جز آن که گوید:
ص:153
ابن حزم نزد زید بن الحسن فرستاد و او اکبر از پدرم بود.
اما اهمیت این آثار که منابع و سرچشمۀ علوم الهی اند، یک موقع حکم بن عتیبه نزد امام باقر علیه السلام بود، در حکمی اختلاف کردند، امام کتابی را ملفوف دستور داد آوردند و حکم را از آن به حکم بن عتیبه نشان دادند و فرمود: این کتاب به املای رسول خدا صلی الله علیه و آله و خط علی علیه السلام است.(1)
امالی صدوق روایت می کند که: پیغمبر صلی الله علیه و آله وقتی املای این کتاب را به علی علیه السلام شروع فرمود، علی علیه السلام عرض کرد مگر بر من از فراموشی می ترسی.
پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: خدا امر فرموده که نوشته شود، نه برای خوف و هراس از فراموشی به تو، بلکه برای شرکای تو یعنی امامان بعد از تو.
این کتاب به صورت ملفوف و به قدر ران شتری بود.
در کتاب تألیفی (الحدیث عند الشیعه) مشروح بیان شده که: نوشتن حدیث در همان حال که بین علمای عامه به واسطۀ منع عمر ممنوع بود، در خاندان پیغمبر صلی الله علیه و آله و سران شیعه خصوص امیرالمؤمنین علی علیه السلام و فرزندش امام حسن علیه السلام و ابورافع مولی رسول الله و سلمان فارسی رضی الله عنه و ابوذر غفاری رضی الله عنه دائر بوده.
اما ام سلمه رضی الله عنها را حافظ امانات الهی در موارد خطر دیدیم، یکی در مورد امیرالمؤمنین علیه السلام که به عراق آمد و دیگری در مورد امام حسین علیه السلام که به
ص:154
عراق آمد.
روایت کرده:(1) در شب عاشورا در آن تنگنای موحش تاریک حسین علیه السلام بعد از نوشتن نامه کوتاه یک سطری به برادرش محمّد حنفیه و بعد از آن نامۀ ملفوف پیچیده که با نامۀ دیگر سرگشاده واگذار به فاطمه علیها السلام دخترش کرد، سپس امر داد به احضار علی بن الحسین علیه السلام که در این وقت علیل بود.(2)
اسم اعظم را با مواریث انبیاء علیهم السلام به او وصیت کرد و او را آگاه کرد که موقع حرکت از مدینه علوم و اسلحه پیغمبر صلی الله علیه و آله و صحف و مصاحف را در حجاز به ام سلمه رضی الله عنها سپرده است و به او دستور داده ام که جمیع آنها را به تو مسترد دارد.
و فی اثبات الوصیة للمسعودی:
«ثم احضر علی بن الحسین و کان علیلا فاوصی الیه بالاسم الاعظم و مواریث الانبیاء علیهم السلام و عرفه ان قد رفع العلوم و الصحف و المصاحف و السلاح الی ام سلمة رضی الله عنها و امرها ان تدفع جمیع
ص:155
ذلک الیه.»(1) (الحدیث)
و فیه ایضاً فی حدیث عن حکیمه بنت محمّد بن علی الرضا علیه السلام اخت ابی الحسن العسکری علیه السلام
«انه ای الحسین اوصی الی اخته زینب بنت علی علیه السلام فی الظاهر فکان ما یخرج من علی بن الحسین فی زمانه من علم ینسب الی زینب بنت علی عمته ستراً علی علی بن الحسین علیه السلام و تقیة و اتقاء علیه.»(2)
این امانات سپرده به ام سلمه از جانب امیرالمؤمنین علی علیه السلام، غیر از دواوین اصغر و اوسط و اکبر بوده که امام حسن علیه السلام در هنگام مراجعت از عراق به حجاز پس از کشته شدن امیرالمؤمنین علیه السلام حمل می کرد و حذیفه ابن أسید غفاری که از حواریین حضرت امام حسن است. آنها را بار شتری می دید که جلوی روی امام حسن علیه السلام بوده، در هر بار بستن و بار گشودن در هر منزل از جلوی نظر امام حسن علیه السلام جدا نمی شد تا حذیفه پرسید: که این بارهای سنگین چیست؟ که در مد نظر شما است.
امام فرمود: اسامی شیعیان ما و دوستان ما است.
بدین قرار دفاتر نام شیعیان مورد مراقبت شدید بوده که در دست جاسوس های بیگانه نیفتد و دردسر برای شیعیان فرا آورده شود، حذیفه پرسید: آیا اسم من هم
ص:156
هست؟ فرمود: آری، تا در وقتی که در منزل فرود آمدند و بار فرو هشتند، حذیفه پسر برادرش را که خط می خواند همراه آورد و خواهش کرد که اسم خود را در آن دفترها ببیند، امام علیه السلام پرسید که: این جوان همراه تو کیست؟
گفت: پسر برادرم است که خط می خواند.
امام علیه السلام بعد از اطمینان به آن که جوان همراه امین است و از محارم است، دستور داد که بنگرد و نام عمو را بیابد و ارائه دهد و جوان در آن نظر می کرد و اسم ها درخشندگی داشت می درخشید (شاید با حروف درشت بوده اند یا بامداد رنگین و شنجرف نوشته بودند) تا ناگهان داد بلند کرد که: هان! ای عمو! این اسم من است، حذیفه به پهلوی او زد که بنگر و اسم مرا بجو تا نگاهی دیگر کرد و صدا زد که ای عمو! این نام توست، روایت می گوید: آن جوان بود تا در کربلا شهید شد.(1) (الحدیث)
و غیر از امانت ها و وصیت نامه هایی است که در شب عاشورا امام حسین علیه السلام به دخترش فاطمه بنت الحسین داد.
و از ابی جعفر روایت شده که: حسین بن علی علیه السلام وقتی نوبت آخرش فرا رسید، دختر بزرگ خود فاطمه را خواند و کتابی را ملفوف با یک وصیت ظاهره، یعنی سرگشاده به او سپرد، چون علی بن الحسین علیه السلام با او سخت بیمار بود، می دیدند که اگر فقط از عهده خود برآید کافی است؛ پس فاطمه آن کتاب
ص:157
را بعدها به علی بن الحسین علیه السلام بازپس داد، سپس همان به ما رسید.(1) (الحدیث)
ام سلمه رضی الله عنها زودتر از همه از طریق خواب و رؤیا از کشته شدن حسین علیه السلام آگاه شد.
سلمی گوید: من بر ام سلمه وارد شدم و می گریست، من گفتم: تو را چه به گریه آورده؟
ام سلمه رضی الله عنها فرمود: من الان رسول خدا صلی الله علیه و آله را دیدم (یعنی به خواب) و بر سر او و محاسن او خاک بود، گفتم: یا رسول الله! تو را چه می شود؟ فرمود: کشته شدن حسین را حاضر شده بودم. (شاید یعنی کشته شدن او خاک بر سر من کرده)
و با اسناد دیگر از شیخ طوسی از امام صادق علیه السلام که ام سلمه روزی صبح کرد و می گریست به او گفته شد: گریۀ تو از چه است؟
ام سلمه رضی الله عنها گفت: امشب پسرم حسین به حتم کشته شده، این را بدان می گویم که: رسول خدا صلی الله علیه و آله را از آن زمان که از دنیا رفته، خواب ندیده بودم مگر امشب که او را دیدم رنگ پریده افسرده و دژم، گوید: گفتم: یا رسول! الله صلی الله علیه و آله تو را چه شده که رنگ پریده و ملول می بینم، پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: امشب از آغاز تا به حال برای حسین و اصحاب او قبر می کندم.(2)
و احادیث تربت که در نزد ام سلمه رضی الله عنها در قاروره تبدیل به خون شد، از کامل الزیاره در همین کتاب گذشت.
ص:158
در جلد ششم همین کتاب از شهر بن حوشب آمده که: آمدم خدمت ام سلمه ام المؤمنین، تا او را در عزای حسین علیه السلام تسلیت و تعزیت گویم.
شهر بن حوشب الاشعری الشامی صدوق است، از طبقه ثالثه است، احادیث او را اصحاب صحاح بیرون داده اند، وفات در سال 112 هجری است. شهر بن حوشب بازگو کرده که ام سلمه به جاریه گفت: بیرون برو و خبر برای من بیاور.
پس جاریه برگشت و گفت: حسین علیه السلام کشته شده است.
ام سلمه رضی الله عنها شیهه ای کشید و غش کرد و از هوش رفت، همین که افاقه شد و به هوش آمد گفت:(إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ) بعد گفت: او را کشتند، خدا آنها را رسوا کند. سپس پرداخت به بازگویی حدیث که به طور مستفیض از طرق دوازده گانه آمده که: شهر بن حوشب به تعزیت ام سلمه رضی الله عنها آمده و ام سلمه خود را مادر و صاحب عزا می داند. و احادیثی در اختصاص پنجمین به مقام آیۀ تطهیر بازگو می کند که: خود او هم در حساب می آید.
ص:159
ص:160
قطره ای از قلزم - تولد امام حسین و بلد تولد - والد و والده و جد و جده و عمو و اعمام و خاله و خالو و فرزندان پسرانه و دخترانه -
وجود گل پیش از شکفتن گلبرگ هایش به صورت غنچه است، مطلع وجود گل و محل طلوع اوست و پیش از آن هم خود غنچه هم در شاخبن و گلبن است، اینها مجمل حیات گل و تفصیل حیات خویشتنند.
پس به این معنی آغاز مراحل وجود امام علیه السلام، وجود جد و جده و والد و والده است که شاخبن و گلبن وجود امامند، همین شاخساران وجود والد و والده و جد و جده پدری و مادری و بلد تولد، هر کدام در عین آن که وجود خویشتنند، از نظر دیگر چون مطلع وجود امامند وجود خویشتنند و مجمل وجود
ص:161
امامند، پس معرفت آنها مؤثر در معرفت امام است، گرچه درخت را به میوه هم می توان شناخت.
افعاله نسب لو لم یقل معها
جدی الخصیب عرفنا العرق بالغصن(1)
ولکن ذکر محل تولد و موقع تولد و تذکر والد و والده و جد و جده پدری و مادری، اگر چه به طور مختصر و فشرده و به منزلۀ قطره ای از قلزم باشد. برای دیدار فجر طلوع امام علیه السلام از مطلع وجود و دیدار امام علیه السلام در فجر وجود اوست و هر کدام در عین این که وجود خویشتن اند باز مجمل حیات امامند، پس چه باکی است اگر سخن از گلبن و شاخبن این شاخساران در کار آید.
به زبان دیگر: برداشت حسین علیه السلام از این نسب عالی مطرح است و قابل بحث و رسیدگی است، اما اشخاص این نسب عالی بر کسی از نظر اشخاص پوشیده نیست، اگر چه از نظر شخصیت شاید مجهول باشد، همه کس می داند جدش رسول خدا است و مادرش فاطمه زهراء علیها السلام و پدرش علی مرتضی علیه السلام است.
اما شناخت اشخاص غیر از شناخت شخصیت آنها است، شاید کسانی ندانند که برداشت حسین علیه السلام از شخصیت پدر و جد و مادر غیر از برداشت ما است و چند و چون آن را ندانند، این را دیگران نکرده اند، ما این بحث تازه را مطرح کرده و آن را تغذیۀ طفل در روح و اندیشه نامیدیم که تا امتداد بی نهایت و تا ارتفاع بی نهایت، در تغذیه اندیشه روح و فکر و همت از آنها، غذا گرفته بوده،
ص:162
این ارجوزه را خود می خواند.
انا ابن علی الطهر من آل هاشم
کفانی بهذا مفخرا حین افخر
و جدی رسول الله اکرم خلقه
ونحن سراج الله فی الارض یزهر
و فاطم امی من سلالة احمد
وعمی یدعی ذا الجناحین جعفر
و فینا کتاب الله انزل صادقا
وفینا الهدی و الوحی بالخیر نذکر
و نحن امان الله للخلق کلهم
نسر بهذا فی الانام و نجهر(1)
* **
والدی شمس و امی قمر فانا الکوکب و ابن القمرین
جدی المرسل مصباح الهدی و ابی الموفی له بالبیعتین(2)
تولد امام حسین علیه السلام در متن خاندان نبوت و ولایت و عصمت و از جوهر آن،
ص:163
هر چه گلبن در سر ضمیر دارد، در این مولودست. به هم داده و جمع است.
(لا أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ)1
امام ابوعبدالله ارواحنا فداه در اواخر سال سوم هجری در عام شهدا که جنگ احد واقع شد مادرش فاطمه زهراء به او حمل برداشت، سال چهارم هجری تمام نشده، دیده به جهان گشود در آغاز سال شصت و یک هجری دهم محرم در کربلا بین النهرین شهید شد.
در حجاز در شهر قرآن در مدینه منوره، قدم به عرصۀ وجود نهاد.
در شهر «یثرب» که تازه در دوران انقلاب و تحول عظیم بود، چشم و دیده به دنیا باز کرد.
یثرب در این موقع از اثر تحول و انقلاب عظیم اسلام به سرعت و به طور سریع، مدینۀ رسول خدا صلی الله علیه و آله شهر رسول خدا صلی الله علیه و آله شده بود.
شهرهای دیگر و عواصم دیگر از توابع و اقمار او شده بودند.
مدینه شهر علم شده بود، به استقبال علم و قرآن رفته بود(1) و قرآن را که
ص:164
سوره هایش تازه به تازه نازل می شد، در بین زمین و آسمان گرفته در شهر خود فرود آورد و سوره های قرآن را همه حفظ می کردند و در نماز روزان و شبان می خواندند، با این که قرآن کتاب علم اعلی است و مردم پیش از این امی ساده بودند.
جهشی چنین هرگز برای شهری چنان حاصل نگردیده که کتاب «علم اعلی» ورد زبان همۀ طبقات گردد.
جهشی که هرگز حتی برای شهر «حکمای یونان و آتن» هم نبوده و برای رواق اسکندریه در مصر هم چنین جهشی علمی نبوده که کتاب علم اعلی و در آن به فاصله دو سال و ده سال، ورد زبان همه طبقات گردد.
سوره های آن را حفظ می کردند و در نمازهای روزان و شبان می خواندند.
آیا در کنار این نهر، کوثر هر طفلی چونان او که در مصب نهر و مجرای نهر باشد، آب ها در مجاری سمع و بصر او روان نمی شود و آیا عوائدی در روح نوباوگان از منظره های هر منطقه و شهرستان و دهستان که محل تولد باشد، هر چه باشد وارد نمی شود و حاصل و محصولی از آن برداشت نمی کند، در بحث آینده که مراقبت های ثانوی بعد از تولد مطرح است، به این بحث خواهید برگشت.
اما اینک: نسب والا، پدر و جد و مادر
نسب و تبار والایش، جد امجدش حضرت محمّد رسول خدا صلی الله علیه و آله و پدرش حضرت علی مرتضی امیرالمؤمنین علیه السلام و جده اش حضرت خدیجه ام المؤمنین و
ص:165
فاطمه بنت اسد مادر امیرالمؤمنین و مادرش فاطمه زهرا علیها السلام بانوی اسلام و خودش مشعشع ترین رهبر و درخشنده تر از همه رهبران بعدی است.
الشمس معروفة بالعین و الاثر
و کنت للدهر ملؤ السمع و البصر(1)
جد امجد او صلی الله علیه و آله پیغمبر اعظم اقدس سرسلسلۀ همه جنبش ها، سرچشمۀ زایندۀ رود، کوثر و مهبط و آشیان طائر «وحی» و هستۀ اصلی دین اسلام حضرت محمّد صلی الله علیه و آله خاتم المرسلین.(2)
خود رسول آسمان و رسالت او، گسترده بر ابعاد جهان و برای جهان تا ابد و سرمد است.
دیدن محمّد صلی الله علیه و آله رسول خدا، جد امجدش عظیم العظما در افق وحی از جنبۀ تعالی به عالم علوی پیوسته و رسالت انتهایی دارد، انسانی است ملکوتی حامل قرآن کتاب عظیم وحی و آسمان و از جنبۀ زمین و زمان در چهار بعد زمین و
ص:166
زمان گسترده بر جهان و مکان و زمان است.
و بزرگی حقیقی در چهار ناحیه است که جد حسین علیه السلام در آن چهار ناحیه امتدادش جهان را قاف تا قاف فرا گرفته.
1 - از جنبۀ اقتدار، اما اقتداری با رحمت و شرافت.
2 - از جنبۀ علم و نظام و علم حقوق و حکمت و تعلیم آن.
3 - از جنبۀ ذکر خدا و ارتباط با خدا؛ ارتباطی به غیر معنی لغوی.
4 - و از جنبۀ تبلیغ و دعوت.
و در هر چهار بعدش جد حسین علیه السلام است، بدین معنی که: جدش محمّد عظیم العظماء صلی الله علیه و آله نه تنها در خلقت اولیه خون جد او است، بلکه در خلقت ثانویه یعنی در وسعت همت و در عظمت بی نهایت همت هم، جد او است.
یعنی روح او ورای او هم از جد او است و او فرزندی است که از بزرگی جد امجد، در این چهار جانب و چهار جنبه و چهار بعد برداشت روحی می کرد و در تمام مراحل جوهر جان خود می کرد.
و تجدید وجودی از آن می یافت تا گویی تولد ثانوی از آن می یافت و در مرحلۀ دیگر جزء اندیشه اش می شد و دست کم در تمام مراحل از عظمت جد امجد در این چهار ناحیه آگاه بود و پیغمبر صلی الله علیه و آله خود محیط را به او و او را به محیط توجه می داد.(1)
ص:167
آن هم در آن موقع که رسالت خود را ادا کرده و وحی قرآن را با شهر مدینه به هم آمیخته و شهر را به حرکت آورده بود.
و سایه و روشن آن را در مشاعر کودک می ریخت و او را بال و پر پرواز می داد.
هر چه نونهال ما پیش می رفت، امتداد وجود محمّد صلی الله علیه و آله را در این چهار بعد بهتر می دید و بیشتر محسوس او می گردید.
یا بگو: هر چه بر امتداد و سایۀ وجود مثالی محمّد در این ابعاد از جدید می افزود، نونهال ما آن را یعنی آن افزوده ها را هم در همان بعدها می دید و اگر همه نمی دیدند او می دید، بلکه مضاعف از آن چه دیگران می دیدند او می دید و هم می دید و هم می گرفت. آری، می گرفت و جزء جان خود می کرد.
و عظمت محمّد صلی الله علیه و آله دائم در تزاید بود و هست.
مثل عظمت کیهان که از نقطۀ ذره شروع شده، همی کیهان رو به توسع و شکفتگی است.(وَ السَّماءَ بَنَیْناها بِأَیْدٍ وَ إِنّا لَمُوسِعُونَ)1
ص:168
و همۀ آنها نردبان ترقی کودک بود.
پیغمبر صلی الله علیه و آله دست او را می گرفت با دست های خود و خود را پلکان و نردبان او می کرد که پاورچین پاورچین بالا بیاید و هر پله بالا می آمد؛ پیغمبر صلی الله علیه و آله می فرمود: ترقی کن (ترق ترق عین بقه) - یعنی: ترقی کن بالا بیا، بالا بیا صفحه های آغاز کتاب «افق وحی» را مطالعه کنید.
اوراق دفترش در آغاز کتاب عظمت و شکوه محمّد صلی الله علیه و آله را تا بی نهایت در چهار سوی، چهار سمت جهان و چهار بعد و امتداد زمان و مکان گسترده بر این چهار ناحیه می بینید که همه در وجود این فرزند عزیزش، حسین عظیم علیه السلام سر به هم داده و می خواهد تجدید وجود کند و همه را در راه خیر خلق و خدمت خلق بنهد.
و حسین علیه السلام وارث محمّد حبیب الله است، در همه این چهار ناحیه و چهار بعد که اقتدار با رحمت، اولاً و علم حقوق و نظام و حکمت ثانیاً و ذکر خدا و رابطۀ با خدا ثالثاً و تبلیغ و دعوت رابعاً باشد، او همه را وارث است و اگر در حدیث آمده که پیغمبر صلی الله علیه و آله در پاسخ دخترش زهرا علیها السلام که در ساعات احتضار خواهش کرد که ای پدر! به این دو فرزندت ارثی بده، پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود:
«اما الحسن فله سوددی و اما الحسین فله شجاعتی.»(1)
انحصار شجاعت از این است که شجاعت پاسبان و حافظ و نگهبان ذخائر طلای آسمانی نفوس است.
ص:169
وگرنه از همه ارث برده و در هر چهار ناحیه و چهار بعد، او از جدش جدا نیست.
در ناحیه ای نیست که محمّد صلی الله علیه و آله باشد و حسین علیه السلام در آن ناحیه نباشد مگر پیغمبری، و محمّد صلی الله علیه و آله در این چهار ناحیه در چهار بعد جهان در همه جهان هست.
پرچم نشانۀ اقتدار است و در آفاق جهان پرچم های محمّد صلی الله علیه و آله خیلی واضح و بی پرده و آشکارا در اهتزاز است و همۀ آنها و همۀ انشعابات آنها انشعابات لوای حمد است که در افق آشکارا، افق مبین برای محمّد جلوه گر شد؛ ابتدا بر محمّد صلی الله علیه و آله جلوه گر شد، سپس از دست فرشتۀ مقتدر عالم بالا از طرف خدا به دست محمّد صلی الله علیه و آله داده شد و آن فرشته با آن که مطاع و فرمانروا است و در پیشگاه صاحب عرش هم فرمانروا است.
ولکن معهذا رسول و فرستاده خدا بود که به محمّد صلی الله علیه و آله این لوا را بدهد و او امین بود، محمّد صلی الله علیه و آله او را در افق مبین دید و از او گرفت و به دست حق پرستان داد. و از آن روز تا حال در اهتزاز است و خواهد بود و خبر از تشکیل حکومت می دهد؛ گرچه آن فرشته و لوای حمد که به دست محمّد صلی الله علیه و آله داد بر ما ناپیدا است، ولی بر محمّد صلی الله علیه و آله پیدا بود.(1) پیغمبر عظیم ما محمّد صلی الله علیه و آله در افق مبین، پیک
ص:170
جبرئیل علیه السلام را دید که عقل فعال و قوۀ علم کلی جهان است، پرچم را هم دید.
ص:171
(وَ لَقَدْ رَآهُ بِالْأُفُقِ الْمُبِینِ) (سوره تکویر آیه 23، هفتمین سورۀ قرآن است در نزول) جبرئیل در افق مبین از مشرق جلوه گر شد و قاف تا قاف خافقین را مطبق کرد و لوای حمد را که رمز از اقتدار با رأفت و با رحمت است، به دست او به او داد و او را از یأس و پکری درآورد. شمشیر در کار نبود چون شمشیر اسلام در غلاف رحمت است.
شما و ما؛ اگر نتوانید جبرئیل را زیر چتر آن افق مبین مشاهده کنید و مشاهده کنیم، اما می توانید و می توانیم پرچم محمّد صلی الله علیه و آله را به دست سلسله های خلفای به حسب ظاهر اسلامی، مانند: خلفا در جزیرة العرب و خلفای فاطمیین در قاهره و قیروان و آفریقا و خلفای امویین در اندلس و قرطبه و اروپا و خلفای عباسیین در بغداد و قاره آسیا و خلفای آل عثمان در قسطنطنیه و آسیای صغری ببینید که همه پرچم اسلام را و بالحقیقه پرچم محمّد صلی الله علیه و آله را بر دوش داشتند، همه در حقیقت پرچم او را برافراشتند و باز در دست سلسله کشورگشایان عادل جهان، فاتحان عرب در فتح الفتوح ممالک فرس و روم.
و فاتحان بربر در فتح جبل الطارق و اندلس و اسپانیا و فاتحان ترک در فتح قسطنطنیه و مردم بیزانس و هزاران فاتحان دیگر و دیگر همه را می بینید که پرچمداران محمّد صلی الله علیه و آله بودند و افتخار می کنند که مأموران او و چاکران او بودند، اگر او بپذیرد.
و سلسلۀ امپراطورانی در شرق و غرب جهان بودند که کشوردار و جهان مدار بودند، مانند سلاطین و ملوک و پادشاهان در شاهنشاهی ایران چونان سلسله آل بویه از امپراطوران دیلمیان.
ص:172
و سلسۀ سلجوقیان و سلسله صفویان و امراء و سلاطین دیگر آن سامان چونان طاهریان و صفاریان و سامانیان و غزنویان و یا در شام و مصر مانند صلاح الدین ایوبی و سایر ایوبیان و اتابکان همه پرچمداران نامی اویند و سلسلۀ قبایل و امم عرب و فرس و ترک و تاجیک و بربر و چرکس و سایر نژادها که در سواحل اقیانوس ها و بر و بحر پخش اند، همه و همه سران آنها در هر قطری از اقطار و هر اقلیمی از اقالیم بودند و هستند؛ همه پرچمداران دولت ابد مدت محمّد صلی الله علیه و آله در اقالیم زمین هستند.
شما و ما؛ اگر جبرائیل و لوای حمد را در روز اول در آن افق مبین ندیده اید، اما این پرچمداران و پرچم های آنان را دیده اید.
آنچه پیدا است، از آن که ناپیدا است آمده.
حمله ها پیدا و ناپیدا است باد جان فدای آن که ناپیدا است باد(1)
این عظمت محمّد در جنبۀ اقتدار که همۀ اقتدارها و پرچم های سلسله های خلفای اسلامی در مدینه و شام و بغداد و اندلس و قاهره و قسطنطنیه و سلاطین اهل قبله و ملوک و امپراطوری ها و پادشاهان و امرای مسلمین از لوآی پرچمی است که جبرئیل در افق مبین به صورت لوای حمد و به نام لوای حمد به دست محمّد صلی الله علیه و آله داد و این اقتدارها و پرچم ها همه امتداد آن لوآء است که گسترده بر بساط زمین و بر امتداد زمان است، اگر عیبی در اشخاص پرچمدار است در پرچم نیست؛ به هر حال پرچم محمّد صلی الله علیه و آله است.
ص:173
و حسین عظیم علیه السلام اگر چه این امتداد تاریخ را ندید، اما پرچم های فتوحات را در عهد جد امجد دید که تمام جزیرة العرب را تا پایان سال دهم هجری زیر پر گرفت و معدل فتوحات محمّد صلی الله علیه و آله در این ده سال هر روزی هشتصد و بیست و دو کیلومتر مربع را از خاک جزیرة العرب زیر پر گرفت. و بعد به سال پانزدهم و شانزدهم، مدائن پایتخت ایران را گرفت و تمام خاک سوریا را گرفت و تا سال بیست و دوم سراسر کشور ایران و روم و سوریا و مصر را گرفت و حسین علیه السلام همه اینها را شاهد و حاضر و ناظر بود. و از سی نگذشته حسین علیه السلام شاهد و حاضر و ناظر بود که افریقا را تا کنار بحر اطلس تا نهایت مغرب در خاک معموره گرفت و حسین علیه السلام گسترش پرچم اسلام را در ناحیۀ شرق هم حتی در ری و دماوند و طبرستان و جرجان بالمعاینه دید و سپس تا پنجاه هجری تا قسطنطنیه هم رفت.
از فتح مکه ام الفتوح شروع شد که حسین علیه السلام در آن حاضر بود، اگر چه چهار ساله بود،(1) اگر با فاطمه علیها السلام مادرش بوده؛ زیرا فاطمه در آن فتح حضور داشت.
ظهورات وجود مثالی تعددپذیر است در تلویزیون. استاد در صد هزار کرسی
ص:174
پیدا است که درس می گوید و فرمانده قشونی نیز در صدهزار پرده نمایان می شود و فرمان می دهد و صورت مراسم تاجگذاری را در آئینه های بی حد تلویزیون، دیده ها می نگرند.
و تعبیر حدیث مناقب که گوید: هفتاد هزار، تعبیر رمزی است از عدد بی حد و مرز در فتح مکه، ده هزار قشون که هر هزاری پرچمی و لوائی داشتند، به شهر مکه وارد شدند، شهر مکه دروازه ها را به روی عسکر رحمن باز کرده؛ گو ابولهب از غصه بمیرد.
اکنون طوفی به بیت العتیق زد و او را از لوث اصنام پاک کرد. و فردا است که از اینجا می گذرد و به بلدان روی زمین رو می کند و به هر دژ و قلعه ای می گذرد، آن قلعه سر فرود می آورد.
صدای شکست اصنام فرو نشست و صدای الله اکبر بلال سیاه بر پشت بام کعبه بلند شد، این بلال است که خبرها می دهد، نام حق را در زبان همه می نهد و به دنبال آن از مرزها می گذرد و مرزی نمی شناسد؛ یا مرزها در مقابل او مقاومت نمی کنند و عنقریب است که این پیغمبر صلی الله علیه و آله مالک عالم انسانی شده به هر قلعه و دژی می گذرد، آن سنگر قد خم می کند و قلعه ها فرو ریخته، کنگرۀ آنها بر پایه های خود می ریختند، نه برای این که ویران کند، بلکه تا سراسر زمین موات را یا عبقریت بی نظیر خود، خلد برین بکند.(1)
ص:175
نصر و پیروزی یزدان است آن شاد زی ای فاتح دین به امان
حسین علیه السلام عظمت محمّد جد امجد را در این افق مبین و آفاق وسیع زمین بالمعاینة دید، و دید که مصدر آن رأفت و رحمت است، قرآن در آیه ای که گفتگو از دادن اقتدار و پرچم به پیغمبر صلی الله علیه و آله می کند. می گوید: محمّد صلی الله علیه و آله جبرئیل را که فرستادۀ ارجمند است در افق مبین دید،(1) یعنی از او این اقتدار را گرفت؛ زیرا آن فرشته که پیک ارجمند خدا است، خداوند نیرو است و در پیشگاه صاحب عرش و سلطان کون، دارای موقعیت عظیم استثنایی است، در آن جایگاه بلند مطاع و فرمانروا است.
محمّد صلی الله علیه و آله او را در افق مبین آشکارا دید، البته با این دیدن، تعلیم دیدن فنون اقتدار و سلطنت بر کون، حتی آموختن فنون حربی هم همراه بود، مانند استاد دیدن، استاد دیدن نه عبارت از دیدن هیکل شخص استاد است، که مردم سر کوی و برزن هم به آسانی او را می بینند؛ ولی از اندیشه ها و اختراعات او و ابتکارات او بی خبرند؛ اما دیدن او به این مراحل همه شاگردان یکسان نمی بینند و مردمان دیگر هم هرگز مثل شاگردان نمی بینند.
آیه می گوید: محمّد صلی الله علیه و آله اقتدار و عظمت و شکوه و پرچم را در منبع و
ص:176
مرکزش در افق مبین دید(1) و دیدن ریشۀ سلطنت و منشأ همان رأفت و رحمت است که منشأ و مشی آن سلطنت است و حسین علیه السلام این اقتدار و سلطه گسترده در جهان را چه در انبساط و گسترش آن و چه در ریشه و منبع آن در محمّد صلی الله علیه و آله دید، در شهر خود دید، در خانۀ خود دید.
«ملکه ملک رافة لیس فیه جبروت منه و لا کبریآء.»(2)
سطوت و شوکت شمشیر چون در پوشش و غلاف رأفت و رحمت بود، نمایشی از شمشیر و زور در آن نمایش خانه نبود.
سپس پیغمبر عظیم ما محمّد صلی الله علیه و آله، در افق دیگری بلندتر و وسیع تر و رفیع تر از آن، در افق اعلی، علم را از معلم شدید القوی فرا گرفت و تعلیم دید.(3)
ص:177
(عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوی * ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوی) (وَ هُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلی) (سورة النجم).
علم به نظام احسن اصلح، علم به حقوق و نظام، علم به معارف کون، همه از تعلیم او شروع شد و از سرچشمۀ تعلیم او امامان مفترض الطاعة و عالمان و فقیهان، شاگردان دبستان آنان در مشارق و مغارب زمین، خود سرچشۀ تعلیم شدند. و در اثر تعالیم آنان قلم در کار آمد و از اثر آن:
سلسله هائی بی نهایت از فقها، سندها و حجت ها در دست دارند و داشتند که بر اثر آن محترم و واجب الاطاعة شدند، علم حقوق علم به نظام، علم به اصول و فروع را تدریس می کنند.
و سلسله هایی از حکما، فیلسوفان زمان گشتند و رهبران اکتشافات علوم زمین و آسمان شدند.
و سلسله هایی از محدثان صاحبان صحاح و صاحبان اصول و صاحبان مسانید و
ص:178
صاحبان سنن شدند.
و سیره نویسان و صاحبان مغازی و فتوحات، سندها به جا نهادند که در اثر متکلمان سخن آموختند و حجت زمان شدند و سلسلۀ ارباب قلم و نویسندگان مقتدر قلم دست گرفتند و عذر تقصیر در پیشگاه قرآن و محمّد صلی الله علیه و آله نوشتند.
و همه مفسران کتاب الهی او، همه مات و مبهوت و واله و شیدای نغمات کتاب او هستند و شدند. قلم به کار آمد و سیطرۀ آن پرچم را زیر گرفت.
تا کارلائل فیلسوف اشراقی می گوید: بطل فی صورة النبی محمد صلی الله علیه و آله.
و مورخان و سرسلسله های تاریخ، مبدأ تاریخ را عوض کردند.
و کتابخانه های شرق مملو از آثار او یعنی از آثار حیات محمّد صلی الله علیه و آله و حیات امت او شدند، نوبت قلم کمتر از نوبت شمشیر نبود.
و کتابخانه های غرب و اروپا، بلکه امریکا هم در این باره کمتر از آنها نیستند،(1) هر دو سنگین بار از کتابند، سخن از رقم صد هزار و صد هزار است.
شما اگر در آن افق اعلی در هنگام تعلیم مصطفی صلی الله علیه و آله نبودید و جبرئیل معلم شدید القوی را در «افق اعلی» ندیده اید، اما در دست محمّد صلی الله علیه و آله قرآن را دیده اید که ام العلوم است و برای هر شعبه علومش دانشگاه ها ساخته می شود.
و در دست امامان و اوصیاء و اولیاء علیهم السلام و در دست محدثان جوامع و
ص:179
موسوعات کبیر و در دست صاحبان صحاح و صاحبان مسانید و صاحبان سنن، اسناد معتبری می بینند و در دست فقها و علما استنادهایی می بینید و دیده اید که صد بار از ید و بیضای موسی علیه السلام درخشنده تر و سودمندتر است.
و اگر ید و بیضاء را کس ندیده، اینها را همه کس دیده و می توانید ببینید.
این جنود علمی کار خود را در تعلیم و تعلم دامنه دار ادامه می دهند و جنگ جهانی اول و دوم، تعطیلی و وقفه ای در کار جماعت نویسندگان المعجم المفهرس (الفاظ حدیث نبوی) نیاورد، البته ید و بیضاء آن روز امروز دردی را از کس دوا نمی کند اما اینها ابواب علم و حقوق را که پایۀ تمدن است و نظام به شهر و خانواده می دهد به روی مردم و اجتماع باز می کنند.
اینها همه دست های محمّدند که از آستین درآمده و به امتداد زمان دراز است و به امتداد مکان و بر امکنه و بلاد نور افشانی می کند. و حسین عظیم علیه السلام در اول تا آخر این مشتقات سهم پسری دارد، حسین علیه السلام در تعلیم اولیۀ قلم در اسلام برای تعلیم دیرگسیون کتاب شمائل اخلاقی محمّد را که دکترین و تز رهبری است نوشت؛ و در مبارزۀ با بی سوادی با قلم و کتاب خود، جوان های امت را تعلیم می دهد و برای پیران و حکما در حضور پدر بزرگوار، کتاب التعاریف را در فلسفۀ اسلام برای تربیت فرزانگان مدینه فاضله و حکما که باید حاکم گردند، دیکته فرمود.
و تمام فنون و علوم را در قرآن جد امجدش تا امتداد زمان و امتداد مکان می بینید، مشعل هدایت مصباح هدی و برج نور در کشوری است که مثل امیرالمؤمنین علی علیه السلام و فقهای صحابه در آن زمان هستند، در تابلویی که
ص:180
حسین علیه السلام در سر دارد احادیث سید شباب اهل الجنة و سایر احادیث رسول خدا صلی الله علیه و آله در حق او و برادر او کتاب مسندی است.
کتاب معجم فقه ابن حزم می گوید:
و فقه اهل بیت را اگر جمع آورند، کراسۀ عظیم و بزرگی را خواهد تشکیل داد، دانشگاه های اسلامی در شرق و غرب همه امتداد علوم محمّد صلی الله علیه و آله اند.
دانشگاه جامع الازهر و معاهد تدریس آن و دانشگاه مدینه منوره و مکه مکرمه و دانشگاه قرویین در مراکش و مغرب و دانشگاه زیتونه در قیروان تونس و دانشگاه های ایران و پاکستان و هندوستان، همه این غلغله های علوم اسلامی از امتداد دروس وحی محمّدند.
و علوم اسلامی در بعد زمان و مکان از این افق اعلی سرچشمه گرفته و امتداد دارد و چتر آن بر سر همه سایه افکنده و می افکند و همه اینها از علوم محمّدند و عظمت آنها از عظمت محمّد صلی الله علیه و آله است.
امام حسین علیه السلام به امتداد آنها و به مبدأ و سرچشمه آنها که زاینده رود و آب خیز است و به این معنی کوثر است، از همه کس آگاه تر بود، در این باره می فرمود:
افمستقی الناس العلم من عندنا فعلموا و جهلنا؟(1)
ص:181
و در مورد دیگر به شخص عربی گفت: اگر در مدینه آمده بودی من جای پای جبرئیل را در خانۀ ما به تو نشان می دادم، بالش و متکای آنها از زغب و پرهای جبرئیل است که از کودکی هم، با قلم و تعلیم تکیه گاه آنها بوده و کام آنها را با علم برداشته اند.
(و قد زقوا العلم زُقّاً)(1)
اینان علم را به اطفال خود از کودکی در دهان آنها می نهند؛ چونان که مرغ و طیور دانه را و طعمه را اندک اندک به دهان جوجگان خود می نهد.
تا مرجع مطلق برای اهل زمان شدند، ابن عباس که مرجع مطلق بود، نافع بن ازرق را در مسألۀ غامض اسرار توحید به امام حسین علیه السلام ارجاع می نمود.
سخن کوتاه در بعد دیگر: عظمت محمّد صلی الله علیه و آله در ناحیۀ سومین که دنیا را قاف تا قاف گرفته، ناحیۀ ارتباط با خدا است؛ به غیر (معنی لغوی ارتباط) (ارتباطی بی تکلف بی قیاس هست، رب الناس را یا جان ناس) مجامع ذکر خدا در نمازهای فرادی و جماعت و در نماز عید قربان و عید فطر و نماز کسوف و خسوف و نماز آیات و زلزله و باد شدید و در اجتماع بزرگ تر حج که به کلی از غلاف اوضاع مأنوس درمی آیند و به ذکر او دسته جمعی با صدای لبیک، تجرید خود را کامل می کنند و خدایی می شوند؛ جماعات مسلمین را به ذکر خدا و ارتباط ذکر ساحت قدس او از آلودگی ها و مشاغل دنیائی درمی آورند و به صحنۀ قدس وارد می کنند و چنان غلغله ای هر روز تکرار و هر سال تجدید می شود، غلغلۀ مساجد و نداهای
ص:182
گلبانگ اذان محمّد صلی الله علیه و آله را در هر جمعه و جماعت، به موقع هر عبادت دیده اید که ستون ها و سقف ها را به لرزه می آورد و بنیان مساجد عظیم البنیان را به تکان درمی آورد و نفوس را از آشیان بدن و اشتغالات می رهاند و با علم قدس ارتباط می دهد و هر روز و هر هفته و هر سال در هر یک گونه اجتماعی به رنگی و از عده ای، انسان ها را تکان می دهد؛ تا مرغ جان ها در آشیان قدس آشیان گیرند و این غلغله در حج و اجتماع سالیانه به نحو آکد است؛ از هرزگی و بلند پروازی و زن بازی به تقدیس و پاکی وارهند و از صنعت شکارچی گری، اندکی در ایام، اندکی با ذکر خدا در وادی ایمن قدم بنهد و حسین به ادعای عرفات، کوه رحمت جبل الرحمه را بلرزانید، مثل طور سینا کرد تا آن کوه همیشه صدای حسین علیه السلام را ضبط کرده تکرار می کند.
و این سلسله اذکار و عبادات انسان را از ناحیه دل حرکت می دهد که «عشق و فقر» خود را از راه پنهانی درونی درمان کنند و نیازی به نظام دعاوی حقوق نیافتد یا کم افتد، آن قدر این غلغله شدید و تحریک آمیز است که با تغافل طبیعی نفوس و غفلت مشاغل تکافؤ می کند.
و غفلت طبیعی را که عامل آن طبیعت است و مدام است، مقهور می کند مثل آن که اشخاص بشری در زمرۀ فرشتگاه و قدسیان عالم ملکوت مستغرق در ذکر خدایند، با ملائکه بالدار در طیران اند، همه در همه جا می شنوند که:
«یا موسی دع نفسک و تعال»
این غلغله ذکر خدا چنان عمومی است که همه زمین را مسجد کرده و همه اصناف در آن واردند، حتی علماء و حتی افراد عساکر در موقع نماز از آن لباس
ص:183
جنگ به این لباس عبادت درمی آیند، خدا هم از سر پنهان بر مجامع اهل ذکر زمین را پر از صلوات و سلام به آنها کرده.
(هُوَ الَّذِی یُصَلِّی عَلَیْکُمْ وَ مَلائِکَتُهُ لِیُخْرِجَکُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ وَ کانَ بِالْمُؤْمِنِینَ رَحِیماً)1
در اسلام این خوشبختی است که این ارتباط را که در ادیان دیگر فقط اهل راز آن را می دانند و آن هم در خلوت خانه و در دیرها و فرو رفتن در داخل نفس اسلام، آن درب پنهانی میخانه را به روی همه باز کرده و این مضمون را عوض کرده که می گوید:
در پنهانی میخانه نداند همه کس
جز من و ساقی و دو سه رندان دگر
اسلام آن را عمومی کرده و همه را با هم صدا زده، صلوات را که نشانی اتصال با خدا است منحصر به پیغمبر رهبر صلی الله علیه و آله نفرموده، بلکه فرموده:
(هُوَ الَّذِی یُصَلِّی عَلَیْکُمْ وَ مَلائِکَتُهُ لِیُخْرِجَکُمْ مِنَ الظُّلُماتِ)
البته به ویژه او را و خاندان او را به صلوات و سلام قدسیان نواخته و خیر داده که:
(إِنَّ اللّهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَی النَّبِیِّ یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِیماً)2
ص:184
و پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: شما هر کجا که به من سلام دهید، ملائکه آن صلوات و سلام را به من می رساند و جواب را از من به شما برمی گرداند.(1)
اما اسلام در را به روی همه باز کرده، به شرط این که از این درب ذکر وارد شوند، خدا به همه صلوات می فرستد.
(هُوَ الَّذِی یُصَلِّی عَلَیْکُمْ وَ مَلائِکَتُهُ لِیُخْرِجَکُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ وَ کانَ بِالْمُؤْمِنِینَ رَحِیماً)2
و ذکر خدا را در معابد و مساجد و تکایا و زاویه ها، به دهان همه نهاده که صدای ذکر خدا را با اذان بلند می کنند و خواسته که همه اشخاص و همه جمعیت ها با خدا اتصال و ارتباط یابند و با هم مخلوط باشند، اما منظم به طوری که در نظام نماز جماعت مصالح اجتماع و صف بندی اردو و تمرین هم آهنگی هم باشد و در عین مراعات این شرایط اجتماع، صدای ذکر خدا چنان با غلغله باید در مسجدها انجام شود که بنیان و سقف های مساجد عظیم البنیان را می لرزاند؛ تا مرغ دل تکان بخورد و از آشیان برمد و خدا هم جذبه های عالی را از طرف غیب به بدرقۀ آنها می فرستد و شوکت به این اردوهای پاکبازان می دهد.
(هُوَ الَّذِی یُصَلِّی عَلَیْکُمْ وَ مَلائِکَتُهُ لِیُخْرِجَکُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ وَ کانَ بِالْمُؤْمِنِینَ رَحِیماً)3
ص:185
صلوات خدا و ملائکه، ابتداء بر حجرات طاهرات پیغمبر صلی الله علیه و آله وارد گردید. از آنجا از فراز خانۀ پیغمبر عظیم ما محمّد صلی الله علیه و آله با افواج ملائک و صلوات و سلام و تبارک برکات نازل می کند و تقدیس می آفریند، پیغمبر صلی الله علیه و آله تا زنده بود تربیت و تهذیب خانوادگی او چنان قوی بود که با پنج تن اعضای خانواده فقط به مباهله با نصارای نجران بیرون آمد و افواجی که برای عبادت حرکت دادند سردسته شان همان پنج تن پاکان خداجو بودند، اگر چه به طور متسلسل این اردوها و افواج فوج فوج مثل سیل متلاطم در زمان، هر چه زمان پیش می رود عظیم تر می شوند، ولی آنان که پیغمبر صلی الله علیه و آله در مباهله گروگان گذاشت همین پنج نفر بودند که حسین علیه السلام در آن میان بود. اگر چه آن موقع صغیر می نمود، هفت ساله با آن که صغیر نبود، صغیر ما صغیر نیست. پیغمبر صلی الله علیه و آله با آنها بیعت گرفت و همه این افواج اهل ذکر، مقدس و پاک می شوند، به طوری که در عین آن غلغله و خلطه و آمیزش و فشار و مزاحمت هیچ کلاهبرداری و جیب بری که لازمه جماعت درهم و برهم است در آنها نیست؛ بلکه اینجا افواج محمّد صلی الله علیه و آله در عین این غلغله و خلطه و آمیزش درس تقدیس و پاکی را به حواریین عیسی علیه السلام می آموزند.
و محمّد صلی الله علیه و آله در سرسلسله و در وسط و در آخر این کاروان ذکر، همدوش با آنها است. تفسیر اذان نماز را حسین علیه السلام از پدرش روایت می کند و در کلمۀ (حی علی الفلاح) هفده بهره و ثمره برای فلاح ذکر می کند و در تفسیر (قد قامت الصلوة) می گوید: یعنی (جاء وقت الوصال) - تفسیر این وصال در دعای عرفه او است.
ص:186
در این ره انبیاء چون ساربانند دلیل و هادی این کاروانند
وز ایشان سید ما گشته سالار هم او اول هم او آخر در این کار(1)
آن پنج تن را که ساربانان این کاروان شمرد، حسین علیه السلام در میان آنها است (دعای عرفه اش نشان می دهد که خاتم آنها است و چونان جرس فریاد می دارد که بر بندید محمل ها؛ در سفرهای حج بیست و پنج گانه پیاده می رفت و کجاوه ها را یدکی می کشیدند).
و این ارث و میراثی است که حسین علیه السلام از جد امجدش در شش سالگی و هفت سالگی برده و دعای عرفات او صحیفه عظمی را تشکیل می دهد که بربندید محمل ها.
و این افواج ذکر که پیاپی می آیند و می روند و محمل ها را می بندند و به سوی خانه می روند. کمتر از آن دو اردو نیستند، یعن از اردوی سلاطین و خلفاء و عساکر فاتح کشورمدار آنها.
و از اردوی دانشگاه ها و مدارس، قلم و تعلیم و تعلم، علم حقوق و نظام اجتماع و همه، جنود محمّد و جیوش محمّدند، با این تفاوت که اینها این جیوش ذکر و عبادت مستقل از آن جنود دیگرانند و عظیم تر از آنها اگر نباشند کم اهمیت تر از آنها نیستند. و از سرمنزل دل حرکت می کنند، نه زور می خواهند و نه چوب قانون، دل حسابی دارد با خدا که جدا از پادشاه و نهیب عسس(2) در راه
ص:187
خود می رود و این دل در خود پادشاه و عسس هم هست و در قاضی حقوق و علما و دانشگاهی ها هم هست؛ چه که همه دل دارند و از عشق و فقر خالی نیستند. آنها هم نیز عشق دارند و فقر و نیاز بیشتر دارند:
امیری از امرای مجاهدان اسلام در شرق ایران به شکرانۀ فتح ناحیۀ خراسان نذر کرد که با لباس احرام از خراسان تا نیشابور تا حجاز برود و حج بگذارد، از لباس قشونی از پوست پلنگ درآمد و احرام بست و تمام مسافت بین خراسان تا مکه را به حال احرام رفت.
امیر دیگری از مجاهدان اسلام در جبهۀ جهاد اسپانیا، منصور بن حکم از اسپانیا و اندلس به سوی فرانسه پیشروی می کردند، در جنگ لئون فرانسه هنگام نماز ظهر سپاه را به نماز به صف کرد و مؤذن را به روی تل عظیم نعش کشتگان به اذان واداشت. از جنگ دست کشیدند و به نماز ایستادند.
و در موقع اعلان جهاد، همه نمازگزاران نساک، پارسایان، اسلحه به دست می گرفتند و سرباز مجاهد می شدند.
یکی از پادشاهان عهد اخیر ایران در لندن به پادشاه انگلستان که پرسید: شما را عساکر چند است؟
شاه در پاسخ تأملی کرد و گفت: در مواقع عادی به قدر کفایت امنیت داخلی که عدۀ آن اندک است، اما برای موقعی که بلاد ما مورد هجوم اجانب گردد، بیست میلیون سپاهی داریم. پادشاه انگلستان تعجب کرد که چگونه؟ در پاسخ گفت: در موقع هجوم دشمن کل بیست میلیون جمعیت ما حتی پارسایان، همه عساکر خواهد بود.
ص:188
همه از قشونی، دانشگاهی، محرابی، در لباس عساکر خواهند رفت، چنان که به عکس هم و اتفاقاً همه، همه این عساکر در موقع نماز از پارسایان خواهند بود.
و در مواقع تعلیم همه به تعلیم عمومی واردند، کل در کل مندمج است و در عین حال از یکدیگر مجزا هستند.
و فرمانده همه در همه، لباس ها شخص شخیص محمّد یا فرزندان محمّد صلی الله علیه و آله است واین افواج عظیم در پیشرفت زمان همی بر جمعیتشان افزوده می گردد، به نسبت مرور زمان عظیم تر و عظیم تر می شوند.
به جمعیت موسم حج در همه سنین بنگرید و به جماعت نماز مسجد الحرام نیز نظر نمائید که یک روز تمام جمعیت، چهل هزار یا صد هزار بود و اکنون تنها از مملکت ایران ما چهل پنجاه هزارند و نماز جماعت چهار صد هزارند.
در حرمین مکه و مدینه، هزار هزار و ششصد هزار جمعیت، به فرمان خدا و رسول او به دور خانۀ او «کعبه» و خانۀ پیغمبر صلی الله علیه و آله طوف می زنند.
و در قبلۀ او در مکه مکرمه و مساجد شعبه های آن در روی زمین، نماز می گذارند و با صلوات و سلام و تبارک، سفر خود را تمام می کنند.
و در مدینه از نظر دیگر: هم غیر از جنبۀ مسجدی ازدحام می کنند درون حجرات طاهرات او، مثل برون آن و فراز آن، پر است از غلغلۀ سلام و صلوات و تبارک پیرامون مرقد اطهرش در قبة الخضراء و به تبع آن در مشارق و مغارب عالم، در هر جا بقعه ای از آل او برپا است، در هر زاویه ای از کوه و دشت و کوهستان و جلگه، مسجدی یا تکیه ای بنا شده، زمزمه هایی و غلغله هایی و ولوله هایی از سلام و صلوات برپا است که ملائکه و فرشتگان آن سلام ها را بالا
ص:189
می برند و به روح پرفتوح او تقدیم و نثار می کنند و جواب می گیرند و می آورند، بلکه منشأ این غلغله ظاهر آدمیان آن غلغله باطن نهان فرشتگان است. و شما اگر آن قدوسیان را ندیده اید آن غلغله مساجد و نداهای گلبانگ اذان محمّدی صلی الله علیه و آله را در موقع هر عبادت در هر جمعه و جماعت دیده اید که بنیان مساجد عظیم البنیان را می لرزاند و ستون ها و سقف ها را به لرزه درمی آورد و در عین این غلغله و خلطه و آمیزش صدهزارها جمعیت با هم هیچ دستبردی و اجحافی و لگدکوبی و بدمستی در کار نیست؛ بلکه از قدس خود به حواریین عیسی علیه السلام درس تقدیس می دهند نخ غصبی در لباسشان نیست، بلکه گویی فرمان «یا موسی دع نفسک و تعال» را شنیده اند و خویشتن را رها کرده آمده اند.
سپس پیغمبر عظیم ما محمّد صلی الله علیه و آله قدرت تبلیغ را به دهان ناطقان نهاد و صدای مبلغان را به جهان و اقطار جهان بلند کرد.
در این بُعد چهارم به عهدۀ مبلغان نهاد که امر به معروف و نهی از منکر کنند، پس تمام مسلمین را آمرین به معروف و ناهیان از منکر کرد و مواد امر به معروف و نهی از منکر را مواد سخن سخنوران و ناطقان قرار داد.
و به علاوه تبلیغ تمام مواد اسلام را در خطبه های حجة الوداع(1) به عهدۀ همه جمعیت نهاد، چنان که باید آن را حجة البلاغ نامید و در هر جمله از مواد
ص:190
خطبه های پنجگانه اش، این عهده را تکرار می کرد که هر کس حاضر است به غائبان برساند، لذا در اثر این فرمان، تمام را اردوی تبلیغ قرار داد و در این میدان تمام افواج شاهدان و حاضران، سخنگو و سخنور شدند و تمام سخنوران و سخنرانان زباندار «منطیق» به زبان آمدند و اردو پس از اردو با عدد بیشتر و کیفیت برتر؛ هر چه زمانه پیش رفت بر افواج آنها افزوده شد، تا امروز که دستگاه های پخش سخن و بلندگوها در همه ممالک اسلامی عربی و غیر عربی نغمۀ آمرانه امر به معروف و نهی از منکر را به او وعظ و ارشاد چونان نغمۀ قدوسیان در مسامع و مشاعر شنوندگان منعکس می کنند و اهل دل و عقیده می سازند و آنها را به لرزه و اهتزاز درمی آورند، این ناطقان و این منبرها و این بلندگوها و رادیوها، همه اردوهای جنود محمّدند صلی الله علیه و آله که دنیا را از ذکر خدا پرکرده اند.
سلسلۀ مبلغان و سخنوران و ناطقان اسلام، سخن دعوت را از دهان محمّد صلی الله علیه و آله گرفتند و می گیرند، در هر سخن به نام او شروع می کنند و به نام او ختم می کنند، تا صدای او پر دنیا است، تا دنیا خود سخنور منطیق از تبلیغات او و دعوت او است، آن هم دعوتی در راه خیر خلق و خدمت خلق.
سرسلسله؛ اوست، او تبلیغ را سرشکاف کرد در مکه، در طائف، در مدینه، اما مکه چه پیش از هجرت، و چه بعد از هجرت، در کوه صفا، در مسجد الحرام، درعرفات، در منی، در هر شعب و هر محله.
و اما در مدینه در مسجد النبی، در جبهۀ جبل کوه احد، در سر چاه های بدر، در هر موقف جنگی در مواقف حربی، در سخن، در نامه.
ص:191
در نامه نگاری و دعوت جهانی:
در ابلاغ دین، خدا سخن به دهان همه نهاد، با کمال فصاحت و بلاغت سخنان دعوت را در خاطر شنوندگان میخکوب می کرد، که سخنان او با این طول تاریخ فراموش نشده از پادشاهان دیگر دنیا، اگر کلامی مانده یکی دو تا بیشتر نیست و گاهی خطبۀ رسول خدا صلی الله علیه و آله قبل از نماز جمعه و بعد از نماز جمعه، تمام وقت بیاض روز را می گرفته و جملات فشردۀ آن، هر یک بابی را در حقوق تشکیل می داده، یا حکمی را متکفل بوده و با تقطیع خطبه به جمله ها (جمله به جمله) یک سخنرانی گاهی هزار سخن داشته، یا بابی را فشرده در یک جمله گنجانیده و از این جهت می فرموده:
«انا افصح من نطق بالضاد،(1) بیدانی من قریش و واستر ضعت فی بنی سعد بن بکر.»
در پاسخ ابن راوندی گفتند: «من شک فی نبوته لن یشک فی عربیته.»
و همین باعث شده که شمارۀ احادیث پیغمبر صلی الله علیه و آله تا ششصد هزار برسد که معدل آن هر روزی هفتاد و دو حدیث فرموده است.
درعربیت مثل اعلی شد که قرآن او حافظ زبان عرب شد، قرآن اگر کلام او باشد نه کلام خدا (العیاذ بالله) امر او عجیب تر است که از یک نفر شخص امی بی سواد، چنین اثر و کتاب طرفه عجیب به جا ماند که هزار سال بر او بگذرد و از تازگی نیافتد و اهتمام او به تبلیغ به پایه ای رسید که جمله ای را که اداء
ص:192
می کرد، جمله به جمله می پرسید از مردم که آیا من ابلاغ کردم؟ و اقرار می گرفت و بعد با انگشت به آسمان و جمعیت اشاره می کرد: «اللهم فاشهد» بار خدایا! شاهد باش!(1)
و زائر او در زیارت و سلام به او باید شهادت بدهد که «انک قد بلغت و نصحت.»(2)
و اقطاب دعوت او مثل امیرالمؤمنین علی علیه السلام از (قس بن ساعدة ایادی) و از «سحبان وائل» درنمی ماندند.
بلکه امیرالمؤمنین علیه السلام وقتی جعدة بن هبیره مخزومی، پسر خواهرش ام هانی از سخن گفتن در حضور خالوی گرامی درماند، امام علیه السلام خود برخاست و خطبه ای را مرتجلا خواند در آنجا فرمود:
«وانا لأمراء الکلام فینا تنشبت عروقه و علینا تهدلت غصونه.»(3)
ما امراء سخن هستیم، عروق آن در ما ریشه دوانده و چنگ زده و شاخه های آن بر ما سرازیر شده و بار فرو ریخته و سایه افکنده.
و خطبای محضر امیرالمؤمنین مثل ابوذر و سلمان و صعصعة بن صوحان عبدی، چنان بودند که امام علیه السلام در حق صعصعه فرمود:
هذا الخطیب الشحشح.(4)
ص:193
عبدالحمید کاتب می گفت: من صد خطبه از خطبه های امیرالمؤمنین علی علیه السلام حفظ دارم و از این جهت دیگر درنمی مانم.
سرچشمۀ صافی و سرسلسله همه محمّد صلی الله علیه و آله بود که کلمات درباره پیغمبر صلی الله علیه و آله حتی در میان کلمات بلیغ امیرالمؤمنین علیه السلام درخشندگی خاص خود را دارند؛ چنان که کلمات امیرالمؤمنین علیه السلام در میان سخنان دیگران درخشندگی خاص خود را دارد.
و قرآن در میان همه، حتی در کلمات درخشندۀ پیغمبر صلی الله علیه و آله درخشندگی فوق العاده خود را دارد و معلوم می کند که کلام خدا است.
و حسین علیه السلام، عظمت در گوش و هوش نابغه و فوق العاده خود، این خطبه خوانی و سخنرانی ها را دیده بود، در حجة الوداع همراه بوده. (حسب قرائن حدسی) کتاب «بلاغة الحسین» را ببینید گواه بلاغت اوست.
اینها که برشمردیم در بعد چهارگانه و امتداد در همۀ نواحی، همه از عالم شهود است نه از عالم غیب، نهفته و پنهان نیست که ایمان و عقیده به آن سخت باشد، بلکه مشهد کائنات است.
حسین علیه السلام در خاطر خود، نقش ثابتی از سکۀ نبوت و علم و اقتدار و سخن می گرفت و نقشه های عظمت محمّد صلی الله علیه و آله را در این چهار امتدادش بهتر از هر کس دیگر درمی یافت تا مثل سکه طلا نقش طلای آسمانی او می شد.
و چنان نقش می گرفت که محمّد صلی الله علیه و آله مصدر اول نقش پذیرفته بود و از این
ص:194
جهت در حدیث تعبیر می گردد که:
«حسین منی و انا من حسین»(1) و دین اسلام
«محمّدی الحدوث و حسینی البقاء»(2) است چنانکه نمی توان نقش را از سکۀ طلا زدود و باقی بماند و هویت مستقل داشته باشد، همچنان نمی توان محمّد صلی الله علیه و آله و نقش او را از حسین عظیم جدا کرد و او باقی بماند؛ چنان که نمی توان فرزند را از جد و پدر، جدا کرد.
و همچنان نمی توان از محمّد صلی الله علیه و آله نقش حسین عظیم علیه السلام را که شجاعت است گرفت و او باقی بماند؛ زیرا شجاعت حافظ و محافظ طلای آسمانی است و حسین علیه السلام، عظمت وارث این شجاعت بود.
و حسین علیه السلام در هر لحظه نقشه های عظمت های محمّد صلی الله علیه و آله و جد امجد را در این چهار امتدادش می گرفت و به محمّد، پیغمبر عظیم صلی الله علیه و آله پیوستگی جدیدی متزاید می یافت.
قدر متیقن آن که از این عظمت چهار جانبه در زمین و زمان غافل نبود و به غفلت نمی گذراند و از عظمت محمّد صلی الله علیه و آله در ابعاد چهارگانه اش در زمین تا آسمان به اغماض نمی گذرانید و چونان دیرکسیون نظامی، چشم از آن برنمی گرفت و تا آخر ابد دیده بدو داشت. کتاب شمایل رسول خدا صلی الله علیه و آله به قلم او است.
پس هر کس بخواهد حسین علیه السلام را درست ببیند، باید دید او را دربارۀ
ص:195
محمّد صلی الله علیه و آله و عظمت محمّد علیه السلام ببیند؛ آن هم در این چهار بعد در چهار ناحیه اش ببیند و رابطه و پیوستگی دید او را ببیند، تا او را درست دیده باشند.
زیرا شخصیت انسان به آراء و اندیشۀ او است.
و ادراک حسین عظیم صلی الله علیه و آله در دید این عظمت محمّد صلی الله علیه و آله، در این نواحی عظمت خیزش ادراک مشکلی است، چون هرگز این امتدادها را که در لانهایة سر در می آورد، نمی توان دید.
حدیث می گوید پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: یا علی! مرا جز تو نشناخت و تو را هم غیر من نشناخت و خدا را هم غیر من و تو نشناخت.
بنابراین حسین علیه السلام عظمت را غیر محمّد صلی الله علیه و آله جدش و پدرش علی علیه السلام نشناختند.
و چنان که هر گاه محمّد صلی الله علیه و آله بخواهند ببینند، عریان از رسالت و وحی سماء و قرآن نمی توانند ببینند.
از اینجاست که دیدن حسین فضیلت علیه السلام، مشکل است.
چون دیدن شخصیت شخص، به دیدن هویت او است، نه پیکر او؛ و هویت و شخصیت شخص همان دید او و اندیشه او و هدف او است.
ای برادر تو همان اندیشه ای
مابقی تو استخوان و ریشه ای
گر گلست اندیشه تو گلشنی
ور بود خاری تو هیمه گلخنی
ص:196
که تو آن هوشی و باقی هوش پوش
خویشتن را گم مکن یاوه مکوش(1)
البته آن اندیشه که انسان را روانه کار می کند، آن اندیشه معیار قیمت هر انسان است.
و معیار ارزش و معیار ثواب و عقاب و عذاب است.
جایی که از پرتو همبستگی و رابطۀ با محمّد صلی الله علیه و آله شهری بزرگ مثل مدینه این اندیشه و رأی مقدس و بزرگ را به خود می گیرند که همه در پرتو روح قدس واقع می شوند؛ البته روح قدس که در پیمبران است، همین که روح نطق و فکر و منطق را که روح انسانی است، در پرتو گرفت، تمام مردم خیر را می طلبند و از شر می گریزند و رشید می شوند چنان که از اثر قدرت نفوذ خدایی محمّد صلی الله علیه و آله در قلوب مردم ایمان محبوب و دلخواه نفوس شد؛ بلکه دست قدرت آن را زینت نموده و مشاطگی کرده تا دلربا گردد.
و قلوب را از هر کفر و فسوق و عصیان بیزار و متنفر می نماید و این معیار رشد جامعه است که خود به دلخواه خود از کفر، از فسق، از عصیان گریزان و متنفر باشد.
پس محتاج به چوب قانون برای جلوگیری از فسوق و عصیان و کفر نیست، چون اینها مورد تنفر نفوسند. هیچ گاه تهدید چوب قانون برای متارکۀ منفورات لازم نیست.
ص:197
و برای متارکۀ منفورات، هیچ گاه تهدید چوب قانون لازم نیست. آیا شنیده اید که در شهری پلیس بگمارند که مردم آب دماغ خویش را یا قاذورات خویش را نخورند، حاشا! حاشا!
و هر گاه در شهری کفر و فسوق و عصیان، مورد تنفر طبیعی مردم واقع باشند و به عکس ایمان در نظر آنها تزیین شده، مشاطگی گردیده باشد، مردم طبعاً اقبال به ایمان خواهند داشت و عصمت از گناه خواهند داشت، عصمت همان آسیب ناپذیری گناه است و ادبار از کفر و فسوق و عصیان خواهند داشت، آن مردم رشیدند(1) و این وضع شهر مدینه بود که از اثر نفوذ قدرت محمّد صلی الله علیه و آله شد.
وقتی در شهری چنین شد، آیا در حسین فرزند عزیز نخواهد شد و او در کانون عدسی بود که نورها و شعاع ها و خطوط شعاع در او گرد آمده اند، مردم مدینه آن قدر رشید شدند که جنود محمّد شدند و اسلام را بر مکه و بر سایر شهرهای دنیا تحمیل کردند، یا بگو تفهیم کردند و حسین علیه السلام رشیدتر از همه اهل مدینه بود.
(وَ اعْلَمُوا أَنَّ فِیکُمْ رَسُولَ اللّهِ لَوْ یُطِیعُکُمْ فِی کَثِیرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ وَ لکِنَّ اللّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمانَ وَ زَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ وَ کَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ
ص:198
وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیانَ أُولئِکَ هُمُ الرّاشِدُونَ)1
نقش و طابع محمّد عظیم ما محمّد صلی الله علیه و آله، در شهر مدینه افتاد که پیغمبر صلی الله علیه و آله درباره اهل مدینه فرمود:
«انتم منی و انا منکم» (1)
و همان نقش و طابع به طور قوی تر در حسین عظمت افتاد.
پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود:
«حسین منی و انا من حسین»(2)
نمایندگان شهر مدینه که شرط کردند، در بیعت عقبه هفتاد و پنج نفر بودند که مأوی بدهند و دفاع کنند و نصرت نمایند در همه حال؛ چه در نشاط و چه در کسالت، چه در توانگری، چه در تهیدستی.
پیغمبر صلی الله علیه و آله آنجا فرمود:
«انتم منی و انا منکم»
سخن کوتاه: باری -
در آن افق که بخواهید در حریم آستان این رهبر عظیم الهی و این پیغمبر عظیم آسمانی صلی الله علیه و آله وارد شوید، در آنجا در سرچشمۀ زلال وحی او صد خضر و موسی را زیارت می کنید، روات او صد هزار صحابیان اویند که منبع این سرچشمه اند.
از ام الکتاب او حقوق و شرایع و جداگانه درس رحمت و رأفت و شفقت را بهتر از مکتب مسیحا می آموزید.
در آنجا صدها دانشگاه علم آموزی است که علم را با روح ایمان و شریعت و
ص:199
طریقت و حقیقت، به روی شما باز می کند و اگر بخواهید تأسیس می کند.
ولی با این همه بزرگی، مدرسۀ او مدرسۀ تواضع بود. سرافرازان چنین اند.
از طرفی به کودک خود تعلیم می داد که: «علیک بمعالی الامور»(1) و از طرفی دیگر به تواضع و به نماز که مَظهر و مُظهر تواضع است، طفل را می آموخت.
ص:200
و با اینهمه بزرگی، تواضع پیغمبر صلی الله علیه و آله به اندازه ای بود که می فرمود:
پنج چیز است که من آنها را فروگذار نمی کنم تا بمیرم:(1)
1 - غذا خوردن با غلامان و بردگان و بندگان روی زمین پست.
2 - سوار شدن بر حمار زین و برگدار.
3 - و دوشیدن بز با دست خود.
4 - پوشیدن پشم.
5 - سلام دادن بر کودکان، تا سنت شوند پس از من.(2)
کسی مرد تمام است که از تمامی کند در خواجگی کار غلامی
گاندی رهبر فقید هند هم با بزی ساخت و آن را تا انگلستان همراه خود برد،
ص:201
ولی برای غرض سیاسی، استغناء از خوردن و آشامیدن آب انگلستان و به نشانۀ اعراض و اعتراض.
ص:202
اما پیغمبر ما صلی الله علیه و آله در این پنج چیزش، تنازل از مقام را تنازل نمی دانست؛ بلکه اجرای وظیفه می دانست، لوازم علو مقام خورشید این است که: بلندتر از همه است و زیر پای همه است، پیغمبر صلی الله علیه و آله به حسین علیه السلام تعلیم می داد
«معالی الامور و یکره بسفاسفها»(1) ولی در همان تعلیمات نماز را تعلیم می داد که مظهر و مظهر تواضع است و تعلیم می داد که:
«من تواضع لله رفعه الله.»(2)
مسیح هم در تعلیمات می فرمود: «کن کالشمس تطلع علی البر و الفاجر»(3) لازمۀ چراغ نورپاش خورشید این است که بر ذرات هم بتابد و روزنه ها را، همه روشن کند.
مسیح پای حواریین را خود شست و فرمود: مرا به شما حاجتی است که من
ص:203
پای شما را بشویم، بعد فرمود: من تواضع کردم که شما هم تواضع کنید.
اینجاست نسبت والای امام علیه السلام از جنبۀ برداشت امام علیه السلام از آن موضوع تدریس خواهد شد، تا مقدمه ای باشد برای فهم کتاب امام و مکتب امام حسین علیه السلام که مواریث ولادت غیر از ولادت مواریث است، هر کس می داند که این مولود عزیز، جدش خاتم الانبیاء محمّد مصطفی صلی الله علیه و آله و جده اش خدیجه کبری و پدرش علی مرتضی و مادرش فاطمه زهرا و برادرش امام حسن مجتبی علیه السلام و عمویش جعفر طیار و عموی والایش حمزه سید الشهدا است.
از این معلومات عمومی فقط ولادت مواریث به دست می آید.
اما برداشت و بهره برداری مولود از این ریشه و شجرۀ آباء و اجداد تا کنون حساب نشده که آنها مواریث ولادتند.
اما نسب و ستون فقرات این نسب که مقدمۀ کتاب قرار داده اند، بر کسی پوشیده نیست و ما از جنبۀ برداشت و بهره برداری، آن را از لحاظ می گذرانیم.
همه کس می داند که حسین عظیم جد امجدش پیغمبر خاتم صلی الله علیه و آله است و پدرش امیر المؤمنین علیه السلام است و مادرش فاطمه زهرا است و برادرش امام حسن علیه السلام است.
پس ذکر این شجره معلومات تازه ای نیست که بر معلومات خوانندگان افزوده شود. ولی از جنبۀ برداشت و بهره برداری امام، آنچنان فرزند رشید هوشمند باید تحت حساب درآید.
حسین علیه السلام هر نشیب و فراز زندگانی جد امجد را، شکست و ظفر او، دولت
ص:204
و معنویت او را، به نگاهی دیگر می دید و همچنین از وحی تازۀ قرآن و از فعل و انفعال وحی آسمان با افکار هوشمندان با اعتباری دیگر توجه می کرد.
و همچنین از مادر بزرگوار خود زندگانی او را در راه خدمتگزاری به پدر بزرگوار و به شوهر و اولاد از نزدیک احساس می کرد.
و همچنین از پدر بزرگوار و برادر بزرگوار را، برای هر قدم آنان قدم به قدم حساب می کرد.
و تمام اعضای خانوادۀ پیغمبر صلی الله علیه و آله چنین بودند، تمام اعضای خانواده پیغمبر صلی الله علیه و آله مثل آیینه های متعاکس صور را از همدگر فرا می گرفتند و صورت همه در همه پیدا بود.
و عموم بنی هاشم در دائره وسیع تر چنین بودند و مثل درخت مثمر و میوه دار که شاخه های فراوان داشته باشد، در هر شاخه همان میوه ای را می دهد که شاخه های دیگر می دهند، نهایت گاهی پس و پیش می رسند، دانه های میوه ها در شاخه هایی از جهت مقابله با آفتاب زودتر می رسد و در شاخه هایی دیگر که آفتاب را زودتر نمی گیرد، دیرتر می رسند.
رسالۀ جاحظ عمرو بن بحرانی عثمان معتزلی بصری که یکی از علمای محققین و از اعیان متقدمین و صاحب کتاب «بیان و تبیین» و کتاب های بسیار دیگر است، گوید:
خصومات و ستیزه ها، عقول سلیمه را آفت زده و اخلاق حسنه را تباه کرده که در فضل اهل بیت علیهم السلام بر دیگران نزاع می کنند.
پس واجب بر ما طلب حق و پیروی از آن و ترک تعصب و هوی و دور
ص:205
افکندن تقلید سلف و اساتید و پدران است.
و بدان که: خدا اگر خواسته بود که بین بنی هاشم و بین مردم تساوی بدهد، اهل بیت را اختصاص نمی داد به سهم ذوی القربی.
و فرمان نمی داد پیغمبر صلی الله علیه و آله را به آیۀ (وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ)1 که ابلاغ مخصوص به عشیرۀ نزدیک ترین بنما و آیۀ دیگر که فرمود:(وَ إِنَّهُ لَذِکْرٌ لَکَ وَ لِقَوْمِکَ وَ سَوْفَ تُسْئَلُونَ)2
فرمود: همانا این قرآن یادی و یادآوری برای تو و قوم تو است و شما روزی فرا می رسد که مسئول آن هستید.
پس مسئولیت از قرآن را آنها به عهده دارند.
پس وقتی که برای قوم او مسئولیتی است که برای دیگران نیست، در ازای این مسئولیت سنگین، مزدی برای آنها مقرر داشته که همان سهم ذوی القربی است.
کسی که پاس رعیت نگاه می دارد
حلال باد خراجش که مزد چوپانی است
پس بنابراین هر کس از آنان به او اقرب است و به پیغمبر صلی الله علیه و آله نزدیک تر است، رفعت قدرش بیشتر است و اگر خدا آنها را مساوی با مردم قرار داده بود، صدقه را بر آنها حرام نمی کرد.
و این تحریم برای ارجمندی آنها بر خدا و پاکی و طهارت آنها است.
ص:206
و از این جهت علی امیرالمؤمنین علیه السلام در منبر جماعت گفت:
«نحن اهل بیت لا یقاس لنا احد»(1) ما اهل بیت احدی با ما قیاس نمی شود.
چگونه دیگران از مردم، قیاس به آن قوم کردند که از آنها رسول خدا صلی الله علیه و آله و اطیبان: علی علیه السلام و فاطمه علیها السلام و سبطان: حسن و حسین علیهما السلام و شهیدان حمزه اسدالله و جعفر طیار ذوالجناحین و عبدالمطلب سید وادی مکه و مطعم الطیر و عباس ساقی زائران خانه خدا.
و ابوطالب حامی پیغمبر صلی الله علیه و آله و معین او و دوستدار او به حب اشد و کفیل او و مربی او و مقرّ به پیغمبری او و دارای منظومه های شعر در مناقب او صلی الله علیه و آله و شیخ قریش.
و پیغمبر صلی الله علیه و آله خود فرمود:
«انی تارک فیکم الثقلین احدهما اکبر من الاخر، کتاب الله حبل ممدود من السماء الی الارض و اهل بیتی عترتی و نبأنی اللطیف الخبیر انهما لن یفترقا حتی یردا علیّ الحوض.»(2)
و باز پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود:
«کل سبب و نسب منقطع یوم القیمة الا نسبی.»(3)
و ستایش خدای را که ما را از هواداران ابنای پیغمبرمان و خویشاوندان او قرار داد. چون ما مأموریم به محبت آنان، و مودت آنان را بر ما فرض فرموده با
ص:207
آیه (قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی)1
و ما مسئولیم از مودت آنها به آیه مبارکه (وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ)2 یعنی مسئول از وداد و مودت آنها هستند.
و اما علی بن ابی طالب علیه السلام ما اگر کتابی مفرد و مختص و اختصاصی برای فضایل شریفه و مقامات کریمه و درجات رفیعه و مناقب درخشنده او بنگاریم هر آینه طومارهایی دراز و دفترهایی عریض خواهیم پر کرد و از دست داد.
عرق و ریشه صحیح است از آدم علیه السلام و نسب صریح است، و مولد: مکان معظم است و منشأ مبارک و مکرم است و شأن عظیم است و عمل جسیم است و علم کثیر است و رأی او بی نظیر است و همت عالی و بلند، و نیرو و قوت: کامل و تمام، بیان و قوت منطق عجیب.
و زبان خطیب، و دل دریا، اخلاق او وفق اعراق او و حدیث او گواه است بر تقدم او.
و احصائیۀ جمیع فضایل او، تا کرانه های آن در وسع من نیست و تبیان کل حق او برای ما متعذّر است که کتاب های ما، تاب تحمل تفسیر جمیع امر او را ندارد.
در همین اجمال، بلاغ است برای هر کسی که معرفت فضل او را خواهان باشد.
اما حسن و حسین علیهما السلام از گفتار جدشان است که حسن و حسین سید و
ص:208
سرور جوانان بهشتی اند(1) و بهرۀ آنها از اعمال مرضیه پسندیده و علوم زاکیه، فوق هر صاحب شانس است.
اما محمّد بن حنفیه پسر امیرالمؤمنین علی علیه السلام تمام انام اقرار دارند که وی، فرید یگانه به شهر خود و شجاع عصر خویشتن است، در تمامیت و کمال اتم از همه مردم بود.
و اما علی بن الحسین علیه السلام که مردم با اختلاف مذاهب خود، همه اجماع بر فضل او دارند و احدی شک در تقدیم و تقدم او و امامت او ندارد.
و اهل حجاز همیشه می گفتند: هرگز در روزگار ندیده ایم که سه نفر برگردند به پدری نزدیک و همه نامشان علی باشد و هر سه صلاحیت خلافت داشته، چون خصال خیر در آنان تکامل دارد، نظر آنان به این سه نفر بود.
(1) علی بن الحسین بن علی علیه السلام.
(2) علی بن عبدالله بن جعفرطیار.
(3) علی بن عبدالله بن عباس.
و فرزندان هر کدام به نام محمّد نامیده شده است و آنان نیز مانند پدران در فضل و شرف و سیرت مانند پدرانند و هر کدام صلاحیت خلافت دارد، چون خصال خیر در آنان کامل است. محمّد بن علی بن الحسین الباقر، و محمّد بن علی بن عبدالله بن جعفر الطیاررضی الله عنهم، و محمّد بن علی بن عبدالله عباس رضی الله عنهم و این از عجایب و اتفاقات است در اسلام.
ص:209
و اما نجدت و شجاعت: همه اصحاب اخبار و حاملان آثار می دانند که به مثل شجاعت و نجدت و فریادرسی علی بن ابی طالب و حمزه و جعفر طیار رضی الله عنهم، نشنیده اند.
در روی زمین دلیرتر در جنگ و پایدارتر از همه که کشته زیر شمشیرش از همه بیشتر باشد بنی هاشم اند، علی علیه السلام در پاسخ سؤالات، تفاوت بین بنی هاشم و بنی امیه فرمود: ما شجاع تر و آماده تر به خدمت و بخشنده تریم و آنان، حق ناشناس تر و مکارتر و عهدشکن تر و بی وفاترند و باز فرمود: ما سفرۀ اطعاممان گسترده تر و ضربت شمشیر مرد افکنی ما بیشتر.(1)
و باز فرمود: به حق آن کس که نفس و جان پسر ابوطالب در دست او است، هزار ضربت شمشیر آسان تر است از مردن در بستر بر غیر طاعت خدا.
و تو می دانی که از آنها مردانی هستند که: داخل بهشت می شود بی حساب و این که شفاعت می کند در بسیارتر از قبیلۀ ربیعه و مضر.
با این فضیلت و شرف باز در آنها کثرت عبادت را به پایه ای می پایی که مماثل با آن برای احدی نیست.(2)
ابوسفیان بن حرث بن عبدالمطلب در هر شبی هزار رکعت نماز می گزارد.
و همچنین حسین بن علی علیه السلام در هر شبی هزار رکعت نماز می گزارد و همچنین علی بن الحسین علیه السلام در هر شب و روزی هزار رکعت نماز می گزارد، در
ص:210
نظر می گرفت پانصد نخله خرما را پای هر نخله ای دو رکعت نماز می گزارد.
و همچنین علی بن عبدالله بن جعفر طیار در هر شبی هزار رکعت نماز می گزارد.
و همچنین علی بن عبدالله بن عباس.
این علی بن عبدالله بن عباس را هشام بن الملک، برای این که نام او علی است هشتاد تازیانه زد.(1)
علاوه بر این عبادت، همه متصف بودند به علم و حلم و فروبردن خشم و گذشت جمیل زیبا و اجتهاد تام و جهد و جد بسیار.
اگر خصلتی از خصال آنان بر دیگران عرضه شود هلاک می شوند و هلاک می کنند.
و بدان که: آنان ممتحن به این محنت ها، از آن شدند که در برابر این شدت محنت بر خیر کثیر خود بیافزایند.
و بر کشف ضراء خود شکر بیشتر و تهذیب کامل تر یابند، تا بدان وسیله به عالی ترین درجات و به درجات علیای بهشت برسند و به جوار حضرت رب العزة فائز شوند.
و خصایص دیگری که یکسره و جملگی برای علی بن ابی طالب مخصوص هست، پدر ابوطالب جد عبدالمطلب، پدر جدش هاشم بن عبد مناف بن قصی است و مادرش فاطمه دختر اسد بن هاشم و برادرش جعفر طیار ذوالجناحین که
ص:211
با آنها در بهشت به هر سو با ملائکه طیران می کند و عقیل که پیغمبر صلی الله علیه و آله به او گفت: ای عقیل! من تو را دوست می دارم با دو حب: یکی حب برای قرابت و خویشاوندی و دیگر حبی برای حب عمویم، ابوطالب به تو و خواهرش ام هانی است، که پیغمبر صلی الله علیه و آله از خانه او تا مسجد الاقصی و تا آسمان های بالا بالا و تا سدرة المنتهی تا قاب قوسین او ادنی، رفت و عمویش حمزه اسد الله و سید الشهدا و عموی دیگرش عباس ساقی حاجیان و زائران و نمایندۀ پیغمبر، در گفتگوی شب بیعت عقبه با رجال اهل مدینه از طرف پیغمبر صلی الله علیه و آله و مؤمن به پیغمبر صلی الله علیه و آله، در حال تکلم و گفتگوی لیلة العقبه و عمه اش صفیه و عاتکه، دختران عبدالمطلب که اسلام آوردند و هجرت کردند به مدینه و پسر عمش رسول خدا صلی الله علیه و آله و زوجه و همسرش فاطمه زهرا سیدۀ زنان اهل بهشت و مادرزنش خدیجه کبری، سیده زنان اهل بهشت.
و فرزندان او حسن و حسین سید جوانان اهل بهشت و وی هاشمی است که متولد از دو تن هاشمی شده.
گذشته از آن که اعمالی که انسان به آنها مستحق خیر کثیر و ثواب کبیر می شود چهار نوع است: سبق در اسلام و جهاد در دین و دفع دشمنان از پیغمبر صلی الله علیه و آله و از دین، و علم کثیر و فقه در احکام خدا و اسرار قرآن، و زهد در دنیا.
و همۀ اینها مجتمعند در علی بن ابی طالب علیه السلام و در دیگران پراکنده اند.(1)
ص:212
خلیل بن احمد عروضی گوید: احتیاج کل به او و استغنای او از کل، دلیل آن که وی امام و پیشوا است بر کل در کل.
علی علیه السلام خود می فرمود: اولی ترین به شخص پیغمبران، داناترین اشخاص است به آنچه آورده اند، بعد شعری در مدح امام آورده.
و بعد گوید: اما جود او هیچ جوادی نیست، مگر که جود او در جنب جود علی بن ابی طالب کرم الله وجهه و جود عبدالله جعفر و جود عبدالله بن عباس بخل به نظر می آید و در روی زمین چونان بنی هاشم سخنور، قومی بدون هیچ تکلف و هیچ تکسب یا خطیب سخنران و بلیغ سخندانی، مثل آنها ندیده است.(1)
ابوسفیان بن حرث بن عبدالمطلب در شعر خود می گوید:
لقد علمت قریش غیر فخر بانا نحن اجودهم حصانا
و اکثرهم دروعا سابغات و امضاهم اذا طعنوا سنانا
و ارفعهم عن الضراء فیهم و ابینهم اذا نطقوا لسانا(2)
باید به مقالۀ فضایل علی علیه السلام، این فصل را هم افزود که علی بن ابی طالب علیه السلام اطاعت خدا و رسول را قبل از دیگران و بعد از دیگران انجام داد.
و امتحانی داد که ذووا العزائم آن امتحان را نداند، به ابتلائاتی گرفتار شد که هیچ صاحب صبری بدان مبتلا نگردید، که او را به اشراف منزلت ها و رفیع ترین درجات در جوار رب العزّة رسانید.
ص:213
بعد سخن را از علی علیه السلام به اولاد معظم مکرم او کشانیده، باید قبل از بستن این مبحث، مقاله خلیل بن احمد عروضی را بر آن بیافزائیم.
خلیل بن احمد عروضی می گوید: «احتیاج الکل الیه و استغنائه عن الکل دلیل علی أنّه امام الکل.»(1)
احتیاج همه دیگران به او در همه قسمت ها و استغنای او از همه دیگران در همه قسمت ها، دلیل بر این است که او امام بر همه است در همه قسمت ها.
جاحظ در این رساله می گوید: و اما اجمال گفتار در اولاد علی علیه السلام آن که آنان نزد عموم مردم معظم و مکرمند، بدون اختیار ایشان و همه مؤمنان، به تعظیم و تکریم آنان واثق و مؤمنند.
پس برای آن، رازی بزرگ و کمالی چشمگیر و شیوه ای ممتاز و ریشه ای پاکیزه و فضلی آشکار و وقاری متین و زاد و تباری تمام و شاخه ای باقی و اصل و اساسی پایدار و شاخسارانی پرفروغ و پرشاخه و پربار است. و از این رو آنان اکتفای به این تعظیم ننمودند و قناعت به این تکریم نکردند و مشغول شدند به تکالیف سخت و محنت های غلیظ و عبادت های شاق و مجاهدت های تام تمام.
همه مردم آگاهند و دانسته اند که: سخنان علی علیه السلام چگونه بود، ایستاده و یا نشسته، در جماعات و منفرد، در شرایع و احکام و حلال و حرام، در اخبار کائنات و شدنی و تأویلات قرآن و گزارش از حوادث ما کان و مایکون، به وسیلۀ تعلم از پیغمبر اطهر صلی الله علیه و آله یا به کشف روشن یا به جفر و میراث یا علم
ص:214
لدنی موهوبی.
و چگونه بود که: عبدالله عباس را گاهی بحر دریا، و گاهی حبر باخبر می نامیدند. و عمر بن خطاب به او می گفت:
ای غواص! دیگر باره به دریا فرو شو و سر برآر و لولوی تازه درآور.
و دربارۀ او می گفت: دارای قلبی عقول و لسانی قؤول است، دلی است دانا و زبانی است گویا.
و ابن مسعود و دیگران می گفتند: ترجمان قرآن است، نیکو ترجمان قرآنی است ابن عباس.
و برای جماعت آنان، مگر زبان زید بن علی بن الحسین رضی الله عنه کافی نیست که سخنوران بلیغ را سرکوب کرده بر جمیع خطباء برتر شد.
و همچنین گفتند که: بنی هاشم اجداد و امجاد و انجاد، پرریزش و بزرگ منش و آماده به دادرسی و فریادرسی اند و صاحبان زبان های رسا.
جاحظ گوید: من جمله ای را از فضایل آل رسول ذکر کردم تا استدلال شود از قلیل بر کثیر و از قطره بر غدیر و از بعض بر کل.
اما اعطای حسن بن علی و سفرۀ او، آن بس که در عمر خود چند مرتبه از کل مال درآمد و آن را بر مستمندان پخش کرد.
و اما عطای حسین بن علی علیه السلام، همان بس که پیغمبر صلی الله علیه و آله می فرمود: ایها الناس به حسین بن علی علیه السلام عطائی داده شده که به هیچ یک از ذریۀ پیغمبران پیشین
ص:215
داده نشده، سوای یوسف بن یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم علیه السلام.(1)
آیا این استثنای یوسف از جهت بزرگواری و شهرت جهانی اوست، یا از جهت امانت و پاکدامنی و وفای به عهد او است، یا از جهت محبوبیت عمومی است.
یا از جهت کثرت رنج و بلا از نزدیکان و حبس در زندان از هواخواهان و دلباختگان است و یا فراق جانسوز خاندانش.
البته این اخیری، رنج و بلا از نزدیکان یا دوران بیگانگان و غم و دل سوختگی خاندان را نمی توان سبب مشابهت آنان قرار داد.
تشبیه باید به اظهر آثار باشد. اظهر آثار بین آن یوسف و این یوسف، در تلاش قهرمانانه برای نجات قحطی زدگان در آنجا از آن یوسف، از این یوسف برای نجات غارت زدگان در اینجا است.
در همین کتاب، جلد پنجم رسالۀ امام حسین علیه السلام و رسالت امام حسین علیه السلام دیده شود.
یوسف در ذریۀ انبیا، عطای او استثنا شده که به پایۀ عطای حسین علیه السلام می آید و این عطا به نظر من عطای ذاتی است که خیرخواهی برای نجات خلق باشد، که زندان و تبعید به غربت مانع از خیرخواهی و فکر و اندیشۀ او در جلوگیری از
ص:216
خطر قحطی هفت ساله مصر نگردیده؛ و امتیازات دیگر یوسف همه از توابع این عطیه بزرگ است و از شؤون آن و جلوه های آن جمال شمایل اخلاقی او است، مانند بزرگواری و شهرت جهانی او.
یا امین بودن و پاکدامنی و وفای به عهد او.
یا محبوبیت جهانی بی نظیر او.
آری، همه اینها راست و درست است، ولی جمال اخلاقی، احسان به خلق حتی به قحطی زدگان با فراموش کردن ذات و لذات و در جنب خیرات و حسنات، مصدر جمال بی زوال او است و همان مصدر امین بودن و انضباط اخلاقی او بود که خلق را از قحطی نجات داد.
در رسالۀ امام و رسالت امام حسین علیه السلام هم می بینید که کوشش دارد: کوران و کران و لالان آنها را به قافلۀ اصحاء برساند، تا به قافله عدالت برسانند؛ زیرا مسلم تا سالم نباشد نمی تواند عادل باشد.
فی جواهر العقدین عن حذیقة الیمان رضی الله عنه قال سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله یقول:
«یا ایّها الناس! إنّه لم یعط احد من ذریة الانبیاء الماضین ما اعطی الحسین بن علی خلا یوسف بن یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم علیه السلام.»(1)
ص:217
ایها الناس عطائی که به حسین بن علی علیه السلام داده شده به هیچ یک از ذریۀ پیغمبران پیشین داده نشده، بگذر از یوسف بن یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم علیه السلام.
یوسف عزیز ما، در تلاش برای رفع فشار ظلم و اعادۀ سلامت و عافیت و صحت در پیکر امت از یوسف بن یعقوب عقب نیست و اعادۀ اعتدال و عدل در خوی امت، اولین قدم در این راه است؛ چون ظلم، نشاط را می برد.
حسین وارث محمّد و موسی و عیسی و وارث امیرالمؤمنین است، اگر موسی علیه السلام یک امت را از فشار فرعون رهانید و برای یک بیمار و مریض مورد عتاب شد که:
«یا موسی مرضت فلم تعدنی»(1) حسین خود برای همه لال ها و کرها و فلج ها و بیمارهاکوشش می کند.
رسالت امام حسین علیه السلام در پیامی که به شیعیان می دهد، نمونه مختصر آن در جلد پنجم همین کتاب آمده؛ تحت عنوان گوشه ای از فکر امام و اصلاحات کلی، که می کوشد تا امتی را از فشار تعدی نجات دهد و صحت و سلامت را به آنها برگرداند.
و اگر عیسی علیه السلام می فرمود: ای خستگان و رنجیدگان و معلولان بیایید، امام حسین علیه السلام می فرمود: ای خستگان و رنجیدگان و معلولان، ما و شیعیان ما به دیدار شما می آییم، شما خستگان و رنجیدگان را راه می بریم و بالای بالین درماندگان و معلولان رنج می بریم؛ تا سلامت را به آنها برگردانیم، چنان که
ص:218
پیغمبر صلی الله علیه و آله را «یحسر الحسیر و یقف الکسیر»(1) در جنگ در صف مقدم می ایستاد و در برگشتن در عقب قافله می آمد تا فرسودگان را به راه بیاندازد و خیمه بالای پاشکستگان می زد. حسین وارث عیسی روح الله و محمّد حبیب الله را در جلد پنجم همین کتاب ببینید که در سرش نور این معانی چگونه می جوشد، بلکه با سرش بر نیزه در این راه می رود.
شعله بر سر می دهد تاوان بیداری چو شمع
پیش پای رهروان را هر که روشن می کند
در راه ستمدیدگان سیر می کند، تا معلولان را معالجه کند، تا بلکه آنها را به قافلۀ اصحاء برساند، تا بعد به قافلۀ عدالت برساند.
ص:219
ص:220
کفایة الطالب تألیف محمّد بن یوسف القرشی الگنجی الشافعی المقتول 658 به اسناد(1) از عمرو بن جمیع عبدی (عبد قیس) از عبدالله بن الحسن بن الحسین بن علی از ربیعه سعدی (از تمیم) بازگو کرده.
گوید: همین که مردم اختلاف کردند در تفضیل و تفاضل، من بر راحله ام رحل نهادم و زاد و توشۀ سفر برگرفتم و بیرون آمدم (یعنی از کوفه) تا به شهر مدینه داخل شدم و وارد بر حذیفه بن الیمان شدم.
ص:221
این گونه سفر برای گرفتن حدیث در بین صحابه هم دیده می شد، رحله جابر تا دمشق و رحله ابوایوب تا مصر و رحله دیگران.
1 - جابر برای حدیث «مظالم» شتری خرید و یک ماه راه رفت تا در غزه خبر شد که راوی این حدیث در دمشق شام است، به دمشق رفت، معلوم شد عبدالله بن انیس جهنی است، بر در خانه او رفت و به جاریه گفت: بگو جابر بر در است. او رفت و برگشت و پرسید: کدام جابر؟ گفت: جابر بن عبدالله انصاری، وی بیرون آمد و معانقه کردند و حدیث را گرفت و برگشت.
2 - و ابوایوب تا مصر رفت که از عقبة عامر جهنی، حدیث «ستر خزیة مؤمن» را گرفت و برگشت. در کتاب «طبقات و الحدیث عند الشیعه» رحله های دیگر از صحابه را از مدینه به دمشق، برای حدیث طلب علم و دیگری از مصر به مدینه برای اخذ حدیث الغدیر و نظیر آن دیده شود.
باری ربیعه سعدی می گوید: «تا وارد بر حذیفة بن الیمان شدم، طبق معمول حذیفه از وی پرسید: که مرد از چه کسان و از چه قبیله است؟
گفتم: از اهل عراق گفت: از کدام جای عراق؟
گفتم: مردی از اهل کوفه؟ گفت: مرحبا به شما، ای اهل کوفه؛ گوید: گفتم: مردم نزد ما در تفضل و تفاضل اختلاف کرده اند، من آمده ام تا از تو در این باره پرسش کنم؟
حذیفه گفت: مرغ همتت، نیکو بر شخص خبیر فرو آمده؟
هلا! که من تو را حدیث نمی کنم؛ مگر از آنچه گوش های من شنیده و قلب من آن را حفظ کرده و چشمان من دیده.
ص:222
رسول خدا صلی الله علیه و آله بر ما بیرون آمد، چنان که گویی الان من او را نظاره می کنم، چنان که الساعة به تو نظاره می کنم و حسین بن علی علیه السلام را کودکی بود، بر شانه خود گرفته بود، چونان که گوئیا من الان نظاره به کف دست طیب او می کنم که آنها را بر قدم های حسین نهاده، آنها را به سینۀ خود چسبانیده بود، پس فرمود: ایها الناس! من نیکو و به تحقیق می شناسم آن چه اختلاف در آن می کنید راجع به گزیدۀ بعد از من.
این حسین بن علی بهترین مردم است از جهت جد و جده، جد او محمّد رسول الله صلی الله علیه و آله است سید النبیین.
جدۀ او خدیجه بنت خویلد است، پیشرو زنان اهل دو جهان به سوی ایمان به خدا و رسول او.
این حسین بن علی بهترین خلائق است از جهت پدر و از جهت مادر.
پدر او علی بن ابی طالب است، برادر رسول خدا و وزیر او و پسر عم و پیشرو رجال اهل عالم در ایمان به خدا و رسول او.
و مادرش فاطمه بنت محمّد سیدۀ زنان عالمیان.
این حسین بن علی بهترین مردم است؛ از ناحیۀ عمو و بهترین مردم است از ناحیۀ عمه.
عموی او جعفر بن ابی طالب است که با دو بال مزین است که طیران می کند با آنها در بهشت، هر جا را بخواهد و عمۀ او ام هانی بنت ابی طالب است.
این حسین بن علی بهترین مردم است؛ از سوی خالو و بهترین مردم است از سوی خاله.
ص:223
خال او قاسم بن محمّد رسول الله است (کنیه ابوالقاسم برای پیغمبر صلی الله علیه و آله از او آمده).
و خالۀ او زینب بنت رسول الله صلی الله علیه و آله است.
سپس پیغمبر صلی الله علیه و آله از دوش خود کودک را به زمین نهاد و کودک جلوی روی پیغمبر صلی الله علیه و آله راه افتاد و با سینه مقداری راه را خزید و پس به زانو نشست (چون نوپا بود).
سپس پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: ایها الناس.
این حسین بن علی جد او و جدۀ او در بهشت است و پدر او و مادر او در بهشت است.
و عموی او و عمۀ او در بهشت است.
و خالو و خالۀ او در بهشت است.
و خود او و برادر او در بهشت است.
به تحقیق به احدی از ذریۀ نبیین و پیامبران علیهم السلام آنچه به حسین بن علی علیه السلام داده شده، داده نشده، بگذر از یوسف بن یعقوب یعنی به استثنای یوسف بن یعقوب علیه السلام.»(1)
ص:224
توضیح: تمام این حدیث در تاریخ ابن عساکر و تذکرة الخواص: 234؛ کنز العمال: 221/6 آمده است.
کتاب کفایه الطالب دربارۀ سند خود گوید: این سندی است که جماعتی از ائمه امصار، پیشوایان حدیث در آن آمده اند؛ از جمله آنان «ابن جریر
ص:225
طبری» آن را در کتاب خود ذکر کرده و از جمله آنان امام اهل حدیث و محدث عراق و مورخ آن (ابن ثابت خطیب) که در تاریخ خود آن را ذکر کرده و از جمله محدث اهل شام و شیخ اهل نقل ابن عساکر دمشقی؛ که آن را در تاریخ خود در جزء صد و سی و سه آورده و این جزء و ما قبل و ما بعد آن در ترجمۀ حسین بن علی و مناقب او است.
استثنای یوسف بن یعقوب از جملۀ ذراری پیامبران صلی الله علیه و آله و مشارکت او با حسین بن علی در امتیازاتی که خدا به حسین بن علی داده، در حدیث پیشین گذشت.
ص:226
مرفوعا روایت شده(1) تا اسحاق بن سلیمان هاشمی (مراد از هاشمی، بنی عباس است) از پدرش که گوید: نزد امیرالمؤمنین هارون الرشید بودیم، مذاکره از شخص علی بن ابی طالب علیه السلام در بین آمد، هارون گفت: عوام گمان کرده اند که من بغض با علی بن ابی طالب علیه السلام و فرزندان او «حسن و حسین» دارم. نه به خدا قسم، چنان نیست که گمان برده اند ولکن اولاد او «اینان» ما با آنها همقدمی و همکاری کردیم در مطالبه به خون حسین علیه السلام؛ در سهل و جبل در دشت و کوهستان تا قاتلان او را کشتیم و به قتل آوردیم.
سپس این امر (یعنی خلافت) به ما رسید و با آنها خلطه و آمیزش داشتیم، آنها
ص:227
بر ما حسد بردند و بر ما خروج کردند و قطع رحم با ما را حلال گرفتند.(1) والله پدر من امیرالمؤمنین مهدی عباسی از پدرش امیرالمؤمنین ابو جعفر منصور، از پدرش محمّد بن علی بن عبدالله بن عباس، از ابن عباس حدیث کرده گوید:
در بین آن که ما نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله بودیم که فاطمه رو به ما می آمد و می گریست، پیغمبر صلی الله علیه و آله به او گفت: گریه چرا؟
فاطمه گفت: یا رسول الله! حسن و حسین از منزل بیرون آمده اند، به خدا سوگند! نمی دانم به کجا و کدام سو رفته اند؟
پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: گریه مکن پدرت فدایت. خدایی که آنان را آفریده، به آنان مهربان تر و دلسوزتر است.
بارخدایا! اگر آنان رو به صحرا رفته اند، آنان را حفظ کن و اگر رو به دریا رفته اند، آنان را به سلامت بدار.
پس جبرئیل هبوط کرد و گفت: یا احمد! غمگین و اندوهگین مباش که آنان فاضل اند در دنیا و فاضل اند در آخرت و پدر آنها بهتر از آنها است و آنان هر دو تن در حظیرة بنی نجار در خواب رفته اند.
و خدا ملکی را به آنها موکل کرده که آنان را محافظت می کند.
ابن عباس گوید: پس رسول خدا صلی الله علیه و آله از جا برخاست و ما هم با او از جا برخاستیم؛ تا آمدیم به حظیره بنی النجار در آنجا حسن و حسین را یافتیم، دست در گردن هم کرده به خواب رفته اند و آن گاه آن ملک با یکی از بال های خود
ص:228
آنها را در پوشش قرار داده (رؤیت بال ملک از ابن عباس بعید نیست).
پس پیغمبر صلی الله علیه و آله حسن علیه السلام را حمل کرد و ملک حسین علیه السلام را، ولی به نظر مردم می آمد که پیغمبر صلی الله علیه و آله هر دو را حمل کرده (از ابن عباس در کتاب افق وحی دیدار جبرئیل دو مرتبه آمده)
پس ابوبکر گفت: و ابو ایوب انصاری هم گفتند: یا رسول الله! آیا تخفیف به خود نمی دهی که یکی از این دو کودک را از دوش خود برداری (یعنی به ما واگذاری) یا ما تخفیف بدهیم و بار تو را با یکی از این دو کودک.
پیغمبر صلی الله علیه و آله به آن دو تن، ابوبکر و ابوایوب فرمود: شما واگذارید این دو فرزند را که آنان فاضل اند در دنیا، در آخرت و پدر آنان بهتر از آنان است.
سپس فرمود: امروز شرافتمندی اینها را به آن طور که خدا شرافت داده، ابراز می دارم.
پس به سخن ایستاد و خطبه خواند و فرمود:
«یا ایها الناس! آیا شما را خبر ندهم به بهترین مردم از حیث جد و جدّه؟ گفتند: بلی، یا رسول الله!
پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: حسن و حسین اند: جد آن دو تن رسول الله و جده آن دو تن خدیجه بنت خویلد است. آیا خبر ندهم ایها الناس به بهترین، از جهت پدر و مادر گفتند: بلی، یا رسول الله! پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: حسن و حسین اند. پدر آنان علی بن ابی طالب و مادر آن دو تن فاطمه بنت محمّد است.
آیا خبر ندهم شما را ایها الناس به بهترین مردم از حیث عمو و عمه؟
گفتند: بلی، یا رسول الله!
ص:229
پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: حسن و حسین اند که عموی آنان جعفر بن ابی طالب و عمۀ آنها ام هانی بنت ابی طالب است.
الا یا ایها الناس! آیا خبر ندهم به بهترین مردم از جنبۀ خالو و خاله؟
گفتند بلی، یا رسول الله!
پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: حسن و حسین اند که خالوی آنان قاسم بن رسول الله و خالۀ آن دو تن زینب بنت رسول الله است.
الا! که پدر آن دو تن در بهشت است و مادر آن دو تن هم در بهشت است.
و جد آن دو تن در بهشت است و جدۀ آن دو تن در بهشت است.
و خالوی آنان در بهشت است و خالۀ آنان هم در بهشت است.
و عموی آنان در بهشت است و عمۀ آنها در بهشت است و آن دو تن خود نیز در بهشتند.
و هر کس آنها را دوست بدارد در بهشت است و هر کس دوست بدارد آن را که آنان را دوست می دارد؛ آن هم در بهشت است.(1)
ص:230
کفایة الطالب با اسناد از مینا بن ابی مینا مولی عبدالرحمن بن عوف از عبدالرحمن بن عوف بازگو کرده که گفت: آیا از من سؤال نمی کنید پیش از آن که اباطیل به احادیث آمیخته و مشوب شود. گوید بعد گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:
من اصل شجره ام و فاطمه علیها السلام فرع و شاخۀ آن شجره است و علی علیه السلام تلقیح آن شجره است.
و حسن و حسین علیه السلام ثمره و میوه آن شجره است و شیعیان فاطمه برگ های آن شجره اند.
و شجره اصل و ریشۀ آن در جنت عدن است و اصل و فرع و لقاح و برگ همه در بهشتند.(1)
گوید: محدث دمشق این حدیث را در کتاب مناقب خود به طرق شتّی آورده.
ص:231
از سلمان فارسی رضی الله عنه بازگو کرده گوید: «حسین بر فخذ ران پیغمبر صلی الله علیه و آله نشسته بود و پیغمبر صلی الله علیه و آله همی او را می بوسید و می گفت:
تو سید پسر سید، پدر سادات هستی، تو امام، پسر امام، پدر ائمه امامان هستی، تو حجت پسر حجت، پدر حجج هستی.
نه تن از صلب تواند و نهمین آنها قائم آنها است.»(1)
و رضعت من ثدی الایمان (و قبلها) مالک لا تکون کذلک؟ و قد غذتک کف سید المرسلین و ربیت فی حجر المتقین و رضعت من ثدی الایمان(2)
(زیارتنامه جابر بن عبدالله انصاری)
ص:232
حسین عظمت علیه السلام
در زندگانی مشترک با مادر بزرگوار
(والا تبار)
ص:233
ص:234
اما: از دو طریق
1 - از طریق خون و ژنتیک و اثر شمایل اخلاقی نیاکان خود یعنی از پیغمبر صلی الله علیه و آله و پدر و مادر صلی الله علیه و آله هم قسمتی از نیکی ها را ارث برده، به طوری که اثر وجودی آنها در نهاد او به ودیعه سپرده شده.
پس باید زندگانی مشترک او را با پیغمبر صلی الله علیه و آله و مادر و پدر علیهما السلام هم دید.
2 - دیگر باره آنچه از طریق تراث احادیث که اهم مواریث اسلامی اند، رسالت های الهی که پیغمبر صلی الله علیه و آله در گفتارش دربارۀ او حدیث می کرد و یا در رفتارش آنها را وانمود می کرد؛ آنها را هم باید دید که آنها هم ذخایر آسمانی اویند؛ زیرا حدیث نبوی و حدیث قدسی هم مثل قرآن از وحی اند.
تفاوت آنها در این است که: حدیث قدسی با همان لفظ و معنی به همان
ص:235
صورت که از وحی آمده، محفوظ است لفظاً و معنی ولکن حدیث نبوی معنی از وحی است، اما لفظ از پیغمبر صلی الله علیه و آله است. پیغمبر صلی الله علیه و آله در تعبیر از آن آزاد است تا به هر لفظ که مقتضی مقام تبلیغ است، آن را ادا کند.
و در وحی قرآن معنی و لفظ هر دو محفوظ است، با قید علاوه اعجاز که بنابراین هم معنی از وحی است و هم لفظ از وحی است، به علاوه هم به سرحد اعجاز نیز هست.
بنابراین آن چه پیغمبر صلی الله علیه و آله دربارۀ حسین علیه السلام در حدیث می گفت و یا در رفتارش آن را وانمود می کرد، به اشاره وحی بود (وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی * إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحی)1 به اشارۀ وحی با آنها، مقامات معنوی این فرزند را ابراز می فرمود.
و آنها به صورت احادیث اسلامی در متون کتب به جا مانده و در اصول اربعه و صحاح سته و در سنن و مسانید برای ما ضبط شده و برای امام علیه السلام که منظر رجال او را در آغوش مهر پیغمبر صلی الله علیه و آله می دیدند، ذخایر سرشاری از تراث اسلامی بوده آنها بیشتر از صدها و هزارها حدیث است.
اینک: ابتدا باید زندگانی مشترک او را با مادر بزرگوار که نشو و نما از آنجا شروع شده، مقدم باید داشت، بعد آن احادیث گرانبها را استقصاء کرد و چون مبحث کتاب جاحظ در فضل بنی هاشم از نظر گذشته، لازم است این باب نیز دیده شود که اولاد فاطمه هم اولاد رسول
ص:236
خدا صلی الله علیه و آله و ذراری پیغمبرند، به حقیقت نه به مجاز.
روزنامه لوموند این روزها شماره داده بود که ششصد هزار سید طباطبائی در ایران وجود دارد و پانصد هزار سید میرزاده و هشتاد هزار روحانی.
و یک نفر گستاخ در کردستان ایران (شیخ مردوخ) از منتسب داشتن اولاد فاطمه دختر پیغمبر صلی الله علیه و آله به فرزندی پیغمبر صلی الله علیه و آله استنکاف نموده بود.
معاویه هم متحد المآلی صادر کرد که حسن و حسین پسران علی علیه السلام هستند، آنها را ابنای رسول الله صلی الله علیه و آله نخوانید.
ص:237
بحارالأنوار به استناد از فاطمه بنت الحسین علیها السلام از فاطمۀ کبری علیها السلام بازگو کرده که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:
فرزندان هر مادری و هر فرزندان مادری، انتساب آنها به عصبۀ آنها یعنی قبیلۀ پدری آنها است، جز اولاد فاطمه علیها السلام که من، پدر آنها و عصبۀ آنها هستم.(1)
ص:238
معجم طبرانی به اسنادش ابن عباس و اربعین مؤذن و تاریخ خطیب به اسانید آنها، از جابر بازگو کرده که پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: «خدا عزوجل ذریۀ هر پیامبری را از صلب او به خصوص قرار داده و ذریۀ مرا از صلب من و از صلب علی بن ابی طالب قرار داد، هر فرزندان دختر منسوبند به پدرشان، مگر اولاد فاطمه که من هستم که پدر آنها هستم.(1)
بحارالأنوار به اسناد(2) از یحیی بن یعمر عامری بازگو کرده گوید: حجاج بن
ص:239
یوسف به سوی من فرستاد، مرا احضار کرد و گفت: ای یحیی! تو هستی که معتقدی و گمان می بری که اولاد علی علیه السلام از فاطمه علیها السلام اولاد رسول خدایند صلی الله علیه و آله گفتم: اگر امان به من بدهی من تکلم می کنم.
حجاج گفت: تو در امان هستی.
به او گفتم: بلی. بر تو کتاب خدا را قرائت می کنم.
خدای سبحان گوید:(وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ کُلاًّ هَدَیْنا) (یعنی بخشیدیم به ابراهیم، اسحاق را و یعقوب را هر کدام را هدایت نمودیم تا آنجا که گوید:(وَ زَکَرِیّا وَ یَحْیی وَ عِیسی وَ إِلْیاسَ کُلٌّ مِنَ الصّالِحِینَ)1
(یعنی و زکریا و یحیی و عیسی و الیاس را هم که همه و هر یک از صالحان بودند) یعنی آنان را هم به ابراهیم بخشیدیم با این که عیسی پدر نداشت که از
ص:240
طرف پدر از فرزندان ابراهیم باشد، چون عیسی کلمه خدا و روح او بود که آن را به عذرای بتول القا فرموده بود.
معذلک: کتاب خدا او را فرزند ابراهیم شمرده است و نسبت و نسب او را به ابراهیم دانسته است.
حجاج گفت: تو چه داعی داری به نشر این امر و ذکر آن؟
گوید: گفتم: آن چه خدا بر اهل علم واجب کرده، در علم خود که آن را برای مردم بیان کنند و کتمان نکنند، داعی من است که مرا وادار می کند به نشر آن و ذکر آن.
حجاج گفت: راست گفتی ولکن مبادا باز به ذکر آن برگردی و آن را نشر دهی.(1)
شخصیت یحیی بن عمیر: قاموس الرجال؛ کنز کراجکی از شعبی، محاجۀ او را با حجاج بن یوسف ثقفی و استدلال او را به آیه مبارکه (وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَیْمانَ)2 تا و عیسی را برای اثبات این که حسنین از ذریۀ پیغمبرند آورده؛ عقد الفرید ابن عبد ربه آن را از اصمعی نقل کرده و در آخر آن افزوده که حجاج گفت: به خدا قسم که گوئیا این آیه را من هیچ قرائت نکرده بودم.(2)
و در معجم البلدان یاقوت حموی گوید که: وی به حجاج گفت: تو در آیۀ
ص:241
(قُلْ إِنْ کانَ آباؤُکُمْ... أَحَبَّ إِلَیْکُمْ)1 که کلمۀ «احب» را به رفع می خوانی غلط می خوانی، چون آن منصوب است، پس حجاج غضب کرد و گفت: تو نباید در بلدی ساکن شوی که من در آن بلاد باشم، پس بنابراین او را تبعید کرد به خراسان، آنجا یزید بن مهلب مقام قضاوت دادگستری را به او تفویض کرد؛ سپس او را عزل کرد به واسطۀ شرب نبیذ او که دست از آن برنمی داشت. گوید: وی به تشیع خود اصرار داشت. (من می گویم نکتۀ عزل او معلوم شد و به نظر من شرب نبیذ پرونده سازی بود و وی قائل به تفضیل اهل بیت بود بدون تنقیص دیگران، وفاتش 129 هجری)(1)
در طبقات سیوطی می گوید: به گفتۀ حاکم، وی فقیه ادیب نحوی بود، نحو را از ابوالاسود دئلی فرا گرفته بود، وقتی حجاج شهر واسط را بنا کرد (یعنی رنگ عربی به آن داد وگرنه این شهر قدیمی بوده است) از مردم پرسید که عیب در آن چیست؟
یحیی بن عمیر گفت: آن را بنا کرده ای از غیر مال خودت این یک عیب، عیب دیگر آن که: ساکن در آن خواهد شد غیر اولاد خودت.
پس حجاج غضب کرد و گفت: چه چیز تو را وادار کرد بر این سخن؟
یحیی گفت: آنچه خدا التزام گرفته بر علماء در علم آنان، این که کتمان نکنند بر مردم حدیثی را.
ص:242
بنابراین او را تبعید کرد به خراسان، پس قتیبة بن مسلم قضاوت دادگستری بلاد خراسان را به او محول کرد و در اکثر بلاد خراسان قضاوت کرد.
نیشابور، مرو، هرات، و آثار او ظاهر و هویدا است.
و در کتاب جهشیاری گوید: حجاج به او گفت: آیا من لحن در کلام دارم؟
وی گفت: لحن تو لحن خفیفی است، حرفی را زیاد می کنی یا کم می کنی و کلمه «انّ» را در موضع «انّ» می گذاری؟
حجاج گفت: اگر تو را در عراق بعد از سه روز ببینم، تو را به قتل می آورم.(1)
این حدیث به طور مرسل، طولانی تر از این از شعبی آمده و طرف سخن را سعید بن جبیر آورده است.
شعبی گوید: حجاج، شبی مهم کس به سراغ من فرستاد، پس هراسناک شدم، برخاستم وضو گرفتم و وصیت هایم را کردم.
سپس وارد بر حجاج شدم و نظاره کردم، نطع چرمی گسترده و شمشیر از غلاف بیرون نهاده است.
پس من سلام به حجاج دادم، او سلام را جواب داد و گفت: تو ترس مکن که امشب و فردا تا ظهر آن، تو را امان دادم (و به پشت سر برگشت) و مرا نزدیک خود نشانید.
سپس اشاره ای کرد مردی را آوردند که: بر او غل های سنگین و دستبندهای
ص:243
آهنین بود، او را جلوی روی حجاج به زمین نهادند.
پس حجاج گفت: این شیخ می گوید حسن و حسین هر دو فرزندان رسول خدایند صلی الله علیه و آله، باید حجت و دلیلی بر این از قرآن بیاورد وگرنه گردن او را می زنم.
گوید: من گفتم: باید غل ها و قیدها و بندها را از او برگیرند.
زیرا اگر حجت و برهان بیاورد که به ناچار خواهد آزاد شد و رفت و اگر حجت نیاورد که شمشیر بر این غل ها و زنجیرهای آهنین کارگر نیست.(1)
ص:244
پس قیدها و بندها را از او برداشتند، نظرم افتاد دیدم سعید بن جبیر است.(1)
من اندوهگین شدم و پیش خود گفتم: چگونه از قرآن بر این مدعا حجت می آورد؟ حجاج به او گفت: حجتی از قرآن بر آنچه ادعا داری باید بیاوری وگرنه گردنت را می زنم.
(در جایی دیده ام که گفت: غیر از آیۀ مباهله).
سعید بن جبیر به او پاسخ داد: اندکی صبر کن، منتظر باش، مهلت بده.
ص:245
پس ساعتی ساکت شد، سپس باز همان تهدید را اعاده کرد باز گفت: اندکی انتظار، باز ساعتی ساکت شد، سپس باز مثل آن کلام را به تهدید بازگفت:
پس سعید به سخن آمد و گفت اعوذ بالله من الشیطان الرجیم.
بسم الله الرحمن الرحیم.
سپس این آیه را قرائت کرد (وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ... وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ)1
سپس ساکت شد و به حجاج گفت: آیه بعد را قرائت کن، او قرائت کرد.(وَ زَکَرِیّا وَ یَحْیی وَ عِیسی)
سعید گفت: چگونه برازنده است اینجا عیسی علیه السلام ذکر شود؟
حجاج گفت: چون از ذریۀ او است.
سعید گفت: اگر عیسی از ذریۀ ابراهیم محسوب شود، با این که برای او پدری نبود.
بلکه پسر دختر او می باشد و نسبت وی به او برسد با دوری و واسطۀ زیاد و بعد مسافت!
پس حسن و حسین علیهما السلام برازنده ترند که نسب آنها به رسول الله صلی الله علیه و آله رسد، با قرب و نزدیکی آنها به او.
پس حجاج امر داد ده هزار دینار به سعید تقدیم شود و امر داد که وجه نقد را با خود او به منزلش حمل کنند و اذن داد او را به رجوع.
ص:246
شعبی می گوید: همین که صبح کردم در پیش نفس خود گفتم: برمن واجب است که نزد این شیخ بیایم و معانی قرآن را از او بیاموزم، چون تا به حال گمان می کردم که خودم معانی قرآن را می شناسم.
در این واقعه معلوم شد که من معانی قرآن را نمی شناسم، نزد او آمدم او را یافتم که در مسجد بود و آن دینارهای ده هزاری جلوی روی نهاده، دیدم آنها را ده تا ده تا پخش می کند و صدقه می دهد.
سپس گفت: این همه به برکت حسن و حسین علیهما السلام شد و ما اگر یک نفر را غمنده کردیم و هزار نفر را شاد و خرم نموده و خدا و پیامبرش صلی الله علیه و آله را راضی و خشنود کردیم.(1)
آیۀ دیگری که دلیل است. احتجاج، از ابی الجارود بازگو کرده گوید:(2)
ص:247
ابوجعفر علیه السلام به من فرمود: ای اباالجارود! دربارۀ حسن و حسین چه می گویند، گوید: گفتم منکرند که آنان پسران رسول خدا صلی الله علیه و آله می باشند.
امام علیه السلام فرمود: شما به چه چیز بر آنها احتجاج کردید؟
گوید: گفتم به گفته خدا دربارۀ عیسی بن مریم که می گوید: (وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِ داوُدَ... کُلٌّ مِنَ الصّالِحِینَ)1 که عیسی را از ذریۀ ابراهیم قرار داده و باز به آیه مباهله احتجاج کردیم که آیه می گوید:
(فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ)2 که آیه می گوید: به نمایندگان نصارای نجران بگو: بیایید ما پسران خود را بخوانیم و معلوم است که پیغمبر صلی الله علیه و آله در آن قضیه حسن و حسین را خواند امام علیه السلام فرمود: آنها چه گفتند: گوید: گفتم می گویند: ولد بنت را می شود ولد گفت: ولی از صلب نخواهد بود. گوید: ابوجعفر علیه السلام فرمود: والله ای ابا الجارود! الان آیه ای را از کتاب خدا به تو اعطا می کنم برای استناد که دلالت دارد بر آن که از صلب رسول الله صلی الله علیه و آله هستند و کسی نمی تواند آن را انکار کند، مگر
ص:248
کافر باشند.
گوید: گفتم: جعلت فداک آن کجا است؟
امام علیه السلام فرمود: این آیه که ازدواج زنان محارم را می گوید:
حرام است بر شما مادران شما و دختران شما و خواهران شما تا گوید: و حلائل پسران شما آن پسران که از صلب شما باشند، ای اباالجارود! بپرسید از آنان که آیا برای رسول خدا صلی الله علیه و آله حلائل حسنین و همسران آنان حلال است که پیغمبر صلی الله علیه و آله آنها را ازدواج کند، پس اگر بگویند: بلی، که دروغ گفته اند و اگر بگویند: نه، پس آنان یعنی حسنین علیهما السلام بدین قرار پسران صلبی رسول خدایند صلی الله علیه و آله.(1)
(فس) تفسیر علی بن ابراهیم، پدرم (ابراهیم بن هاشم) از ظریف بن ناصح از عبدالصمد بن بشیر از ابی الجارود از ابی جعفر امام باقر علیه السلام مثل این را روایت کرده.
(کافی) از عدۀ برقی، احمد بن محمّد برقی از حسن بن ظریف از عبدالصمد مثل آن را آورده است.(2)
توضیح: اطلاق «ابن ولید» بر آنان بسیار آمده و در باب احتجاج امام رضا علیه السلام نزد مأمون در امامت اخبار مفصله آمده است.
و در احتجاج موسی بن جعفر علیه السلام بر خلفای زمان آمده که هارون الرشید در
ص:249
سفرش به مدینه در روضۀ مطهره به پیغمبر صلی الله علیه و آله سلام داد و گفت: یا ابن العم! و موسی بن جعفر علیه السلام در نوبه خود پیش آمد و سلام داد و گفت: ای بابا! یا جداه! هارون گفت: ما و شما پسرعم رسول خدا صلی الله علیه و آله هستیم، شما پسران عمویش ابوطالب و ما پسران عباس هستیم، موسی بن جعفر علیه السلام فرمود: با یک تفاوت که اگر رسول خدا صلی الله علیه و آله زنده بود از تو دخترت را خواستگاری می کرد، برای تو بود که دختر به او می دادی؟ و اما خواستگاری او از دختران ما صحیح نبود.(1)
توضیح: وجه استدلال به آیه ازدواج محارم آن است که اتفاق همه علما است بر آن که فرزند دختر داخل در این آیه است و اصل در اطلاق حقیقت است نه مجاز؛ یا آن که آنان یعنی علما استدلال می کنند به این آیه بر حرام بودن حلیله ابن بنت و این استدلال تمام خواهد بود، مگر به آن که ابن ولد حقیقی صلبی باشد.
توضیح: بدین قرار سه آیه از آیات مبارکات پایه و مایۀ استدلال بوده است.
1 - یکی: آیۀ مباهله ندعوا ابنائنا و ابنائکم (سوره آل عمران 61)
2 - دیگری آیه و من ذریته - و عیسی - (سوره انعام 85)
3 - آیه محارم (سوره نساء 23)
4 - و در احادیث هم وارد شده از زبان امیرالمؤمنین علی علیه السلام که حسن و حسین علیهما السلام نسل رسول الله صلی الله علیه و آله هستند.
5 - باز در چند حدیث وارد شده که فاطمه علیها السلام چون مصدر عفاف بود، خدا
ص:250
ذریۀ او را بر آتش حرام کرد.(1)
اما حدیث آن که آنها نسل رسول الله صلی الله علیه و آله هستند.
نهج البلاغه: از کلام امیرالمؤمنین علیه السلام است در صفین، وقتی که دید حسن علیه السلام شتابان رو به میدان کارزار می رود. امام فرمود:
«املکوا عنی هذا الغلام لا یهدی فانی انفس بهذین (یعنی الحسن و الحسین) عن الموت لئلا ینقطع بهما نسل.»(2)
یعنی: ای سپاهیان عزیز! این جوان را در اختیار بگیرید، از من که مبادا مرا از مرگ خود در هم فرو ریزد و ویران کند؛ چه آن که من بر این دو تن یعنی حسن و حسین علیهما السلام دریغ دارم از مرگ که مبادا به مرگ اینها نسل رسول الله صلی الله علیه و آله منقطع شود.
توضیح: انقطاع نسل رسول الله صلی الله علیه و آله با کشته شدن حسن و حسین راه استدلال را برای هر دو جهت، یعنی اثبات و نفی باز می کند، اما از جهت اثبات؛ زیرا آنها فرزندان دخترند، آنها را نسل رسول الله صلی الله علیه و آله به حساب آورد و اهتمام به حفظ آن را به آن شکل بی نظیر ابراز فرمود:
ص:251
عبدالحمید بن ابی الحدید در شرح این کلمه امام علیه السلام می گوید: اگر بگویید آیا جایز است که به امام حسن و امام حسین علیهما السلام و فرزندان آنها گفته شود پسران رسول خدا صلی الله علیه و آله و اولاد رسول الله صلی الله علیه و آله و ذریۀ رسول الله و نسل رسول الله صلی الله علیه و آله، پاسخ مثبت است. آری، چون خدا آنها را در آیۀ مبارکه مباهله ابنای او و پسران او خوانده می گوید:
(أبنائنا و أبنائکم) و قصد از آن حسن و حسین علیهما السلام بوده.
و دلیل دیگر آن که: اگر شخص وصیت کند به مالی برای اولاد فلان و به همان، اولاد دختران هم در آن داخل خواهند بود.(1)
لطیفه: معاویه به منشی خود در یک شب عیدی دستور داد که اسامی اولاد او را به صورت آورد تا برای آنها هدیه عیدانه داده شود، ذکوان(2) وقتی صورت اولاد دختران او را در حساب نیاورده بود، معاویه بعد از دقت در صورت از او مؤاخذه کرد که چرا اولاد دختر را در صورت نیاورده است؟
ذکوان گفتند: این روش متخذ از دستور شما بود که متحد المأل صادر کردید برای همۀ بلاد اسلامی که حسن و حسین و اولاد فاطمه را پسران پیغمبر صلی الله علیه و آله ننامند، معاویه لب گزید و گفت: دخترزادگان را هم در صورت آر؛ ولی با کس این راز را افشا مکن.(3)
ص:252
ابن ابی الحدید گوید: و در کتاب خدا هم خداوند عیسی را ذریۀ ابراهیم خوانده.
و اهل لغت و اهل زبان اختلافی ندارند در این که: ولد بنات (اولاد دختران) را هم از نسل شخص می شمارند.
اگر بگویید که پس چه می کنید با آیۀ (ما کانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِکُمْ)1 یعنی محمّد پدر هیچ یک از رجال شما نیست، من می گویم: پس درباره ابراهیم پسر رسول خدا صلی الله علیه و آله که از ماریۀ قبطیه متولد شد و همچنین قاسم و طیب و طاهر که از خدیجه متولد شدند چه می گویید؟
هر جوابی که شما از آن بدهید ما از حسن و حسین علیهما السلام می دهیم و جواب حلی غیر نقضی که شامل جمیع می شود آن است که: مقصود آیه زید بن حارثه غلام رسول خدا صلی الله علیه و آله و فرزند خوانده او است، چون به عادت عربی به او می گفتند: زید بن محمّد؛(1) زیرا پدر زید به نام شراحیل و عموی او که خبر شدند، زید را از دومة الجندل، حکیم بن حزام او را به عمه خود خدیجه بخشیده بود و او هم وی را به شوهرش یعنی رسول خدا صلی الله علیه و آله بخشیده بود؛ علیهذا نزد رسول الله صلی الله علیه و آله آمدند که فرزند ما را به ما برگردان یا به قیمت یا بخشش! پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: یا شق دیگر هم دارد که او را بخواهیم، اگر شما را اختیار کرد، او را به شما وامی گذارم و اگر مرا اختیار کرد، ما هرگز او را از خود نمی رانیم، بنابراین
ص:253
او را احضار کردند پیغمبر صلی الله علیه و آله؛ ابازید آیا اینان را می شناسی؟ گفت: بلی، آن یک پدر من و آن دیگر عموی من است. پیغمبر صلی الله علیه و آله زید را مخیر کرد که می خواهی با آنها بروی یا با ما و نزد ما بمانی! زید گفت: با شما خواهم بود، ماندن را اختیار کرد، پدرش گفت: ابازید آیا از پدر خود گریزانی؟ زید گفت: من نیکی و نیک رفتاری پیغمبر صلی الله علیه و آله را رها نمی کنم. پدرش خشم کرد و داد زد که ای مردم! دیگر زید پسر من نیست؛ پیغمبر صلی الله علیه و آله ندا در داد که زید پسر من است.(1)
از آن روز مردم او را به نام زید بن محمّد خواندند و پسر خواندگی در عرب ها معمول بود؛ تا در قضیۀ طلاق زوجه اش زینب بنت جحش که پیغمبر صلی الله علیه و آله به شرحی که در همین کتاب درج است، آن بانوی مطلقه را به حبالۀ نکاح درآورد، زمزمه ها برخاست که محمّد زوجۀ پسر خود را ازدواج کرد، آیه آمد و اصولا پسر خواندگی را قطع کرد و گفت: محمّد پدر احدی از رجال شما نیست و این سنت جاهلیت را باطل کرد و آیه گفت: محمّد پدر احدی از رجال شما نیست، آیه در کلمۀ «رجالکم» قید رجال را کرده و کلمۀ رجال را به مردان بالغ گفته می شود و با اضافه به ضمیر جمع «رجالکم» افهام می کند که پدر رجال معروفین بین شما نیست و این خصوصیت نفی ابوت و پدری را برای اطفال خودش نمی کند؛ اولا: بر مثل ابراهیم و حسن و حسین لفظ «رجالکم» اطلاق نمی شود، بلکه اگر آن منظور بود باید می گفت: اطفالنا.
ان ابی الحدید سپس اعتراضات و جواب هایی آورده که ذکر آنها لازم نیست.
ص:254
و اما انقطاع نسل رسول الله با کشته شدن حسن و حسین علیهما السلام، آن طور که در کلام امام علیه السلام آمده با وجود زینب کبری و ام کلثوم دختران فاطمه این شبهه را تقویت می کند که معلوم می شود؛ اولا: این دختران و پسران زینب و ام کلثوم نگه دار نسل پیغمبر صلی الله علیه و آله نیستند و فقط و فقط حسنین نگه دار نسل پیغمبرند و بس.
شاید جواب صحیح این باشد که: مراد امیرالمؤمنین علیه السلام آن است که: از کشته شدن حسن و حسین نسل رسول خدا صلی الله علیه و آله منقطع می شود، از طریق اینان، اگر چه از طریق دختران باقی می ماند و شاهد این مدعا این است که: حسن تنها، رو به میدان سرعت به خرج داد و امیرالمؤمنین علیه السلام در مورد او فرمود: ای سپاهیان عزیز! این جوان را در اختیار بگیرید از من که مبادا از کشته شدنش مرا ویران کند و درهم فرو ریزد؛ بعد فرمود: من بر این دو تن دریغ دارم از مرگ که مبادا با مرگ آنها نسل رسول خدا صلی الله علیه و آله منقطع شود.(1)
باقی ماند مسئله معضلۀ خمس که: اگر اولاد بنت شخص اولا شخص هستند تا هر جا امتداد پیدا کند، چرا فتوا می دهند که مصرف خمس سادات منسوب به هاشم و مطلب اند از طرف پدر تنها.
و بنا بر فرض شما در طول چهارده قرن از اولاد ام کلثوم، مثلا که به خاندان های دیگر شوهر کرده اند از ربیعه یا مضر، از عرب یا عجم از ترک یا دیلم، دختران خلفای بنی العباس مثل سید ملک خاتون که به طغرل سلجوقی
ص:255
شوهر داده شد، پس باید به اولاد طغرل سلجوقی بشود خمس داد.
جواب شاید این باشد که: بگذر از حسن و حسین و اولاد فاطمه که از طرف پدرم هم از بنی هاشم اند، حکم خمس استثنائی است و استثنای در حکم است نه در موضوع.
ص:256
«قال النبی صلی الله علیه و آله ان فاطمة احصنت فرجها فحرم الله ذریتها علی النار.»(1)
در آخر این باب حدیثی از پیغمبر صلی الله علیه و آله مذاکره شود که می گوید: فاطمه از عفاف سرشارش، خدا ذریه او را بر آتش حرام کرد.
و این از باب تأثیر و تأثر و فعل و انفعال روش مادر در اخلاق فرزند است، این معنی غیر از ارث ژنتیک فقط خون است، بلکه ارث خون و سجایا و خصلت های مادر بزرگوار و شمایل اخلاقی پیغمبر صلی الله علیه و آله جدّ امجد والاتبار است.
(قب) تاریخ بغداد و کتاب سمعانی و اربعین مؤذن و مناقب فاطمه از ابن شاهین به اسنادهای خود از حذیفه و ابن مسعود روایت کرده اند که: پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: فاطمه از شدت مراقبت در سنگر عفاف، خدا ذریۀ او را بر آتش حرام
ص:257
کرد.
توضیح: ابن منده گوید: این خاص حسن و حسین علیهما السلام است و گفته شده: مطلقا هر آن کس که شخص فاطمه علیها السلام او را زائیده است. و این از امام علی بن موسی الرضا علیه السلام رسیده.
و اولی آن که هر مؤمن از آنان فرا می گیرد.(1)
اما فتوای امام رضا علیه السلام با استدلال آن حضرت علیه السلام این است:
عیون اخبار الرضا - به اسناد از ماجیلویه و ابن المتوکل و همدانی، از علی (بن ابراهیم بن هاشم)، از پدرش ابراهیم بن هاشم، از یاسر (آجودان حضور مأمون) بازگو کرده گوید: «برادر امام رضا علیه السلام زید بن موسی در مدینه خروج کرد و خانه هایی را به حریق سپرد (ظاهراً خانه های طرفداران بنی امیه) بوده اند و کشتارها کرد، و به این جهت نامیده شد به «زید النار»؛ مأمون سپاهی به جنگ او فرستاد او اسیر شد و به سوی مأمون حمل شد، پس مأمون گفت: او را نزد حضرت ابی الحسن رضا علیه السلام ببرید، یعنی امر او را واگذار به امام رضا علیه السلام کرد. یاسر می گوید: همین که او را وارد کردند بر امام رضا علیه السلام، حضرت رضا علیه السلام به
ص:258
او فرمود: ای زید! گفتار سفلۀ اهل کوفه تو را مغرور کرده. آیا به حدیث آنها که روایت کرده که فاطمه علیها السلام چون در سنگر عفاف مقام داشت، خدا ذریۀ او را بر آتش حرام کرده مغرور شده ای، این حکم مخصوص حسن و حسین علیهما السلام است، اگر تو چنین تصور کنی و رأی تو این باشد که تو خدا را معصیت بکنی و معهذا داخل بهشت می شوی و موسی بن جعفر (پدر ما) اطاعت خدا را کرده و داخل بهشت می شود، پس تو نزد خدا عزوجل گرامی تر از موسی بن جعفر هستی.
والله به خدا قسم! نائل نمی شود احدی به آنچه خدا عزوجل است، مگر به طاعت او و تو گمان کرده ای که نائل به آنها می شوی به معصیت او؟
پس زید گفت: من برادر تو و پسر پدر تو هستم، حضرت ابوالحسن رضا علیه السلام فرمود: تو برادر منی مادام که اطاعت خدا کرده باشی، مگر نه نوح پیغمبر علیه السلام راجع به پسرش نگفت پروردگارا! پسر من از اهل من است، از خاندان من است و همانا وعدۀ تو حق است و «تو احکم الحاکمین» هستی.
خداوند عزوجل گفت: ای نوح! او از اهل تو نیست، او کار کرداری است غیر صالح، پس خدا او را اخراج کرد از این که از اهل و خاندان نوح پدر باشد.»(1)
ص:259
بن احمد قزوینی، از صالح بن احمد، از حسن بن سهل بن زیاد، از صالح بن ابی حماد، از حسن بن موسی «وشا» بغدادی بازگو کرده:(1)
ص:261
گوید: «من در خراسان با علی بن موسی امام رضا علیه السلام در مجلس او بودم و زید پسر موسی جعفر در آن مجلس حاضر بود و رو به جماعتی آورده که در مجلس بودند و افتخار می کرد و افتخارات خود را برمی شمرد و همی گفت: ما و ما و حضرت ابوالحسن امام رضا علیه السلام رویش به سوی گروهی دیگر بود که با آنها گفتگو می کرد، در همان هنگام مقاله و گفتار زید را یعنی برادر خود را شنید، پس التفاتی به جانب او کرد و فرمود: ای زید! آیا مغرور کرده تو را گفتار و عقیده و قول بقال های کوفه که فاطمه چون در سنگر عفاف! قامت داشت، از این جهت خدا ذریۀ او را بر آتش حرام کرد، والله به خدا قسم! این نیست مگر برای حسن و حسین علیهما السلام و اولاد بطنی فاطمه به خصوص، وگرنه اگرچنین باشد که موسی بن جعفر پدر ما، اطاعت خدا می کرده، روزها را روزه می گرفته و شب ها را به قیام برمی خاسته و تو خدا را معصیت بکنی، سپس روز رستاخیز بیائید مساوی، که بنابراین تو نزد خدا ارجمندتر و گرامی تر از او خواهی بود.
جد ما علی بن الحسین زین العابدین علیه السلام می گفت: برای نیکوکاران ما، دو کفل
ص:262
از اجر و پاداش خواهد بود و برای بدکاران ما دو ضعف، دو چندان از عذاب خواهد بود.
مأخوذ از آیه مبارکه (یا نِساءَ النَّبِیِّ لَسْتُنَّ کَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ... أَعَدَّ اللّهُ لَهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِیماً)1
حسن وشّا گوید: پس امام علیه السلام التفاتی به جانب من کرد و فرمود: ای حسن! این آیه را چگونه قرائت می کنید (آیه راجع به پسر نوح است)؟
فرمود: ای نوح! او یعنی آن پسر از خاندان تو و اهل تو نیست، او کرداری ناشایسته و نابایسته و نابرازنده بود.
وشّا گوید: عرض کردم بعضی قرائت می کنند عملی است غیرصالح و بعضی قرائت می کنند عمل شخص غیرصالح است، یعنی نتیجه کردار پدری است غیرصالح که بنابراین او را از نوح نفی می کنند.
امام علیه السلام فرمود: هرگز و حاشا! حتماً و به تحقیق پسر نوح بود ولکن همین که خدا را عزوجل معصیت کرد، خدا او را از پدرش نفی کرد.
سعدی شاعر شیراز و شرق بلکه شرق و غرب از تفسیر امام رضا علیه السلام می گوید.
پسر نوح با بدان بنشست خاندان نبوتش گم شد
سگ اصحاب کهف روزی چند پی مردم گرفت و مردم شد
فرمود: همچنین هر کس از ما اطاعت خدا را نکرد از ما نیست و تو هر گاه
ص:263
اطاعت از خدا کردی، پس تو از ما اهل بیت هستی.»(1)
توضیح: بدین قرار معنی مواظبت فاطمه از عفاف و سنگر عفاف که سبب حرام شدن اولاد او بر آتش است، خواه خصوص حسن و حسین باشد و خواه فرزندان بطنی مطلقاً و خواه عموم اهل ایمان آنها باشد؛ از اثر سرایت شعاع نور عفاف شخص آن مادر در سلسله فرزندان است که طبعاً در حسن و حسین و نزدیکان بطنی سرایت آن بیشتر است. و از این جهت در آنها به طور مطمئن می توان گفت: تضمین شده اند، چون قدرت انضباط در آنها به حدی آمده است که حتماً خلافی از آنها سر نمی زند و در اعقاب آنها به تفاوت است. در هر کدام که اهل ایمان باشند و قدرت انضباط در آنان ایجاد شده باشد، آنان هم از آتش مصون و محفوظند، اما طبعاً به مثابۀ حسن و حسین و زینب و ام کلثوم نیستند که آنها دائماً در زیر بال حضانت مادر بزرگوار بوده اند و به طور خودآگاه یا ناخودآگاه از تمام عفاف مادر سهم وافری در خود می برند و ذخیره می کنند و بنابراین بین حدیث اثبات و حدیث نفی جمع ممکن است و تعارضی نیست.
بنابراین مفاد حدیث، منافات با «اصالت عمل» ندارد که اصل اصیل در اسلام است و پیغمبر صلی الله علیه و آله می فرمود: عمل خود را برای من بیاورید، نه نسب را و گاهی می فرمود: ای فاطمه دختر محمّد! ای صفیه عمه محمّد! نگویید ما دختر یا عمّۀ محمّدیم که من هیچ سودی برای شما در برابر خدا ندارم.
یعنی: اگر در خوی من و شمایل من در عمل نیایید، پیوستگی نسب به من ثمر
ص:264
ندارد، بلکه پیوستگی به من آن است که عمل شما و خلق و خوی شما و شمایل اخلاقی شما همسان با عمل من و خلق و خوی من و شمایل اخلاقی من باشد اگر چه از طریق اکتساب از جوار من از نور من و از تعلیمات من باشد؛ خواه آگاهانه و خواه ناآگاه اقتباس شده باشد بنابراین تقریر این دو خبر تناقض ندارد.
1 - یکی اصالت عمل؛ یعنی هر کس به سرمایه اخلاق و اعمال و خصال و شمایل خویش خیر می بیند نه به نسب.
2 - دیگری محافظت مادر بر سنگر عفاف، اولاد را از آتش دور می کند که ظاهر این است که نسب ثمر دارد، ولی حقیقت امر این است که: ثمر دارد و ندارد؛ اگر از اثر مجالست و صحبت سرایت در کار باشد ثمر دارد وگرنه، نه؛ زیرا همین محافظت مادر و مواظبت مادر به طور ناآگاه و آگاه در فرزند راه سرایت را در اولاد و نزدیکان باز می کند، به طوری که نجات فرزند از آتش جهنم از عمل خودش و خوی خودش و شمایل خودش شده، هر چند که آن شیوه عمل اقتباس از نور مادر و اقتباس از شیوۀ او شده است.
لطیفه اینجا است که: نجات فرزندان را از آتش جهنم وابسته به عصمت مادر و مواظبت و محافظت او از عفافش کرد که مجرای اقتباس و نفوذ نور را ارائه می کند تا بفهماند که تأثیر مادر نه از محض نسب است، بلکه از تأثیر فعل و انفعال شیوۀ روش مادر در فرزندان است.
و تأثیر روش شیوۀ بزرگ خانه و سالار خانه و رئیس کشور و رئیس دولت در اطرافیانش، مشهود و آشکارا است.
در اطراف شخص دوست هوشمند ما آقای حسین مزینی گفتگو بود که اگر
ص:265
نخست وزیر شود. آیا دستور صادر می کند که کارمندان دولت همه ریش بگذارند، این سخن را با خود او در میان نهادند. او گفت: اگر به این مقام منصب شود، بی دریغ کارکنان خودشان ریش می گذارند بدون احتیاج به دستور صادره.
بنابر این روایت طرفین هر دو صحیح است بدون تناقض، از طرفی معانی الاخبار با اسناد خود از اباعبدالله امام صادق علیه السلام بازگو کرده و روایت کرده که: محمّد بن مروان از امام صادق علیه السلام پرسیدم: آیا رسول خدا صلی الله علیه و آله چنان فرمود که:
چون فاطمه علیها السلام در سنگر عفاف مقام گرفت، خدا ذریۀ او را بر آتش حرام کرد؟
امام علیه السلام فرمود: بلی، نظر پیغمبر صلی الله علیه و آله و قصدش حسن و حسین و زینب و ام کلثوم علیهم السلام بود. (الحدیث)
باز (معانی الاخبار) با اسناد خود از حماد بن عثمان بازگو کرده که: از امام صادق علیه السلام پرسیدم گفتم: قربانت گردم، آیا معنی این گفتۀ پیغمبر صلی الله علیه و آله چیست که فرمود: فاطمه چون در قلعۀ عفاف اقامت گزید، خدا ذریۀ او را بر آتش حرام کرد، امام علیه السلام فرمود: آزادشدگان اولاد فاطمه از آتش همانا اولاد بطنی اویند، حسن و حسین و ام کلثوم علیهم السلام (الحدیث)
و از طرف دیگر روایت (عیون) از تمیمی از امام رضا علیه السلام از پدرانش بازگو کرده که: پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: تحقیقاً چون فاطمه در قلعه متین عفاف بود، خدا ذریۀ او را بر آتش حرام کرد (الحدیث).
مصباح الانوار مثل همین را روایت کرده یعنی با اطلاق آن.
توضیح: نور و شعاع از چراغ و ماه و خورشید به امتداد خود می افزاید و هر
ص:266
چه بیافزاید روشنایی می دهد و گرمی می آفریند، اما هر چه دورتر می رود گرمی کمتر و روشنایی ضعیف تر خواهد بود.
نور عصمت فاطمه که نور معنوی است و گرمی عفاف معنوی است؛ همین طور است از اثر تأثیر و فعل وانفعال افعال مادر و کردار مادر و گفتار مادر در عفاف و گفته او به کسان دیگر در اولاد، قدرت انضباط و قوۀ محافظت از معصیت و مواظبت بر فضیلت می آفریند، پس حرام شدن آتش بر فرزندان فاطمه نه تنها از محض نسب است و بس، بلکه از اثر اقتباس گرما و حرارت فعال و خوی و خصال و روش و شمایل و شیوۀ رفتار مادر است در جوهر فرزندان؛ و علیهذا آنها به سرمایۀ خویشتن از آتش رهیده اند، اگر چه در جوار مادر آرمیده اند.
یا از پیغمبر صلی الله علیه و آله گرفته اند و نمونه ای از تعلیم و مواظبت پیغمبر صلی الله علیه و آله با شدت در فرزندان بنگرید:
یا آن مهربانی بی حد پیغمبر صلی الله علیه و آله که گاه آب خواستن این کودک از رخت خواب برمی خیزد، به جای آب برای کودک شبانه شیر از پستان حیوان دوشیدنی می دوشد و با دست مبارک خود آن را از ظرفی به ظرفی دیگر می ریزد تا طفل بتواند به آسانی تناول کند، همان پیغمبر صلی الله علیه و آله دانۀ خرمایی که همین طفل به دهان گذاشته که از مال بیت المال صدقات و زکات است با انگشت و دست مبارک آن را از دهان طفل بیرون می ریزد و با لعاب دهن طفل، از گلوی طفل باز
ص:267
می گیرد و بیرون می ریزد و می گوید: ما آل محمّد صلی الله علیه و آله صدقه بر ما حلال نیست(1) شما می دانید که اشتهای کودک نسبت به شیرینی شدید و قوی است؛ چون بدن طفل در تهیۀ سوخت و ساز به احتراق زیاد احتیاج دارد که از شیرینی جات باید تأمین شود و لذا کنترل کردن طفل از شیرینی مشکل است.
خواجه نصیرالدین در کتاب اخلاق ناصری می گوید: اگر طفل در خانه بی اجازه شیرینی جات را برداشت و خورد، این دلیل سرقت او نیست؛ زیرا احتیاج بدن طفل در متالوژی سوخت و ساز زیاد است و طفل بی تاب است. نظیر آب برای تشنه روزه دار است، حکیم سنایی می گوید:
به جرم ار جرعه ای خوردم مگیر از من که بد کردم
بیابان بود و تابستان و گرما بود و استسقاء
بعد از این مقدمه حدیث و فقه الحدیث را بنگرید:
بلاذری(2) در کتاب انساب الاشراف به اسناد خود تا ابوالجوزاء سعدی بازگو
ص:268
کرده گوید: من گفتم: به حسین بن علی علیه السلام که از رسول خدا صلی الله علیه و آله چه به یاد داری؟ و در ذکر داری، یاد ایام کودکی تند است، خصوص آن چیزهایی که به تندی بر کودک بگذرد. فرمود: برای رسول خدا صلی الله علیه و آله تمری از تمر صدقه آورده بودند، من کودک بودم پس دانه ای از آن تمر برگرفتم، در دهان نهاده آن را می جاویده و می مکیدم، پیغمبر صلی الله علیه و آله آن را باز پس گرفت با لعابی که بر او بود و باز آمد تا آن را بر تمرها افکند و گفت: آل محمّد صلی الله علیه و آله برای آنها صدقه حلال نیست.(1) (الحدیث)
و در روایت احمد بن حنبل است که پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: ما آل محمّد صلی الله علیه و آله بر ما صدقه حلال نیست.(2)
پیغمبر صلی الله علیه و آله خود را جزء آل محمّد کرد، از باب دلخوش کردن خاطر کودک که آزرده خاطر کرد تا اگر لقمۀ شیرین را از گلوی او می گیرد، نوازش نیز از او می کند که من هم جزء شما هستم، نگران نباشید و از بزرگی ما است که صدقه بر ما حرام است.
تلخی ها و آزردگی های تلخ در یاد کودک می ماند؛ به عکس شیرینی ها که
ص:269
عمرانه هر کس مصرف کرده به خاطرش نمی ماند. همین نکته که در ذاکرۀ انسان تلخی ها در خاطر باقی می ماند، همان باعث بوده که پیغمبر صلی الله علیه و آله آن دانۀ خرما را از گلوی طفل بیرون کشید و آن کلمات افتخارانگیز را در تعلیمات خود به گوش او کشید، کشید که در خاطرش بماند و از خاطرش نرود، روی این اصل در لوح مشق مکتبخانه های ما این شعر بود.
جور استاد به ز مهر پدر
(س) آیا باور می شود که ائمه علیهم السلام که علی علیه السلام فرمود: صغیر ما صغیر نیست، ندانند که لقمۀ خرمائی هم از صدقه بر آنها حرام است؟
(ج) آنها جنبۀ بشریت نیز هم دارند و تعلیمات انبیاء که بر افراد بشر قابل هضم باشد، باید در آنها هم باشد، دور کودکی را بگذرانند با همه لوازم و ملزومات آن.
(س) آیا یک دانه خرما را پیغمبر صلی الله علیه و آله و عاملان صدقات حق ندارند و بر فرض که حق دارند یا ندارند، آیا جاویدۀ آن تلف شده حساب نمی شود که پیغمبر صلی الله علیه و آله ولی طفل ضامن قیمت آن یا ضامن مثل آن باشد و آیا بهتر نبود که پیغمبر صلی الله علیه و آله ده برابر آن را می خرید و به جای آن می نهاد و خرمای جاویده را از گلوی طفل عزیز درنمی آورد.
(ج) آزردن طفل منظور بوده که: در خاطر او بماند و هیئات دولت اسلام از آن درس بگیرند.
و نتیجه آن که: از ذکر این احادیث یا طعنه به دولت اسلامی عهد خود در عهد عثمان و معاویه دارد که بخور بخور آنها شروع شده بود.
ص:270
در شقشقیه می گوید:
«و قام ثالث القوم نافجا حضنیه بین نثیله و معتلفه و قام معه بنوابیه یخضمون مال الله خضم الابل نبتة الربیع.»(1)
باری به هر حال، پیغمبر صلی الله علیه و آله نه مثل ما کودک را که ولیعهد او است به حال خود وامی گذارد که با خود سری بزرگ شوند، بلکه انضباط کلی را در مشاعر او دقیق تر از هر دیگری وارد می کند تا از پستان انضباط، انضباط را درنیوشند و از پستان مادر شیر را بنوشند.
در کتب فقهی نظام مدینة الرسول و کارکنان حرم الهی، مکه و مدینه بلد الامین از طرفی نهایت مراقبت و دلسوزی در تغذیه کودک و ولیعهد می کند که به جای آب، وقتی آب می خواهد شیر برای او تهیه می کند و از طرفی انضباط و شدت انضباط را بر ولیعهد محمّد صلی الله علیه و آله می گمارد که نسخۀ وجود او آژیر انضباط باشد، چنان که عقل بسیط اجمالی خلاق تفاصیل است، او در روح مقدس خود یکپارچه عقل است و عقل همان عقال است.
دیات را می گویند عقل، چون جریمه و دیه پابند انسان است که دست از پا خطا نکند و تجاوز به دماء نکند و خراشی به اعضای دیگری وارد نکند.
پس بهتر آن که مدینه و محیط نشو او را بهتر ببینم وگرنه مادر او را در خصال و خوی و سجایا بهتر ببینیم از مادر که در باروی عفاف سنگر بگیرد، در اطفال او انضباط در اشتها می آید که لازمۀ آن دوری از آتش است، بیشتر آتش ها از اشتهاهای افسارگسیخته در شخص می آید، مقداری به طور خودآگاه و مقداری
ص:271
به طور ناآگاه؛ البته مراد از سنگر عفاف، فقط عفاف در تقاضای شهوانی جنسی و تمایلات جنسی تنها نیست؛ بلکه عفاف در تمام اشتهاهای گوناگون است و قدر جامع در همه اشتهاها دو شهوت اند، خوراک و غذا و شهوت جنسی که از همه قوی ترند و با نیروی آنها شخص تحصیل مال و ثروت و مکنت را می کند و برای تمکن از آنها مقام و قدرت را به دست می آورد.
نیرومندترین قوه نیروی بطن و فرج است که خیلی قوی و نیرومندند در آدمی و مرد افکن اند. پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود:
«هر کس از شر «قبقب و ذبذب» خود ایمن باشد از تمام شرور ایمن است.»(1)
لذا در مظهر اعظم اشتها «اشتهای به شیرینی» باید شهوت بطن را مهار کرده نشان داد.
و در شهوت جنسی، عفت فرج را قرآن در مریم آورده و پیغمبر در فاطمه آورده، پیغمبر صلی الله علیه و آله در عمل همین کار را کرد، لقمه شیرین تمر خرما را از دهان طفل به حال جاویده و نیمه جاویده بیرون می آورد و می گوید:
ما آل محمّد بر ما صدقه حلال نیست؛(2) با این که در مقابل، شبانه از لحاف لباس خواب به دوشیدن حیوان لقوح یا منیحه می رود شیر می دوشد و برای طفل
ص:272
می آورد، از یک سو یک لقمه و یک حبه و دانه تمر را بیرون می کشد(1) و از سوی دیگر شیر به جای آب، شبانه برای کودک می آورد و به لب او می گذارد. نپرسید که این چین است و آن چون است؟ پاسخ آن که این صحیح است و آن هم صحیح است، به قول عثمان:
ص:273
«اولئک فطموا العلم فطما و حازوا الخیر و الحکمة.»
در قضیۀ دانه خرما هم تنزه بود و هم ترفع و فلسفه را گفته اند: تنزه از جسمانیات و احاطه به معلومات و به الهیات است، فقها فتوی داده اند که: غذای حرام به کودک نباید خورانید، ولی اگر طفل خود می خورد منع او واجب نیست، ولکن اینجا طفل را وا نگذاردند که غذای ناباب تناول کند و این تنزه فوق العاده است که با رنج و افسرده کردن طفل انجام شد تا فراموش خاطر او نشود.
و علاج پژمردگی طفل را با این جمله افتخارانگیز کرد که فرمود: ما آل محمّد صدقه را نمی خوریم، به این تعبیر لطیف سحر آسا، نازک کاری کرده که شخص خود را هم در حساب آل محمّد آورد تا طفل سرفرازی ببیند که با سرفرازان جهان همپالگی است و منع از تناول آن دانه خرما، نه از آن است که آن را از طفل دریغ می دارد، بلکه طفل را از آن دریغ می دارد.
هر خط و خالی در نقاشی جلوی دیدگان طفل از پدر و مادر ارائه شود، طفل همان را مشق می کند.
رسول خدا صلی الله علیه و آله در نماز بود، حسین بن علی در کنار او بود، پس رسول خدا صلی الله علیه و آله تکبیر گفت، لکن حسین علیه السلام نتوانست نیکو بگیرد و بگوید، ولی رسول خدا صلی الله علیه و آله همواره تکبیر را تکرار می کرد و حسین تکبیر را به زحمت و رنج اداء می کرد و نیکو نمی گفت و نه می گفت، تا هفت نوبه تکبیر گفت، پس حسین نیکو گفت، در هفتمین دفعه آن را گفت و صحیح گفت.(1)
ص:274
امام صادق علیه السلام فرمود: پس از اینجا هفت تکبیر در افتتاح نماز سنّت شد.
این روایت را شیخ طوسی در تهذیب از حسین بن سعید از نضر و فضاله از عبدالله بن سنان از امام صادق علیه السلام بازگو کرد:(1)
پیغمبر صلی الله علیه و آله (در این حدیث می گوید) تلفظ را آن قدر تکرار کرد که کودک توانست بعد از گرفتن صحیح، به اداء کردن صحیح توانا شد؛ اینجا تزریق و تمرین «علم و حکمت و قداست» آن قدر تکرار شد که برای تعالی روح جوانان مدینه فاضله، افلاطون در موسیقی روح برای جوانان لازم می داند از این اثبات مستمر و نفی در قضیه تمرکه در مقابل از خوراک یک دانه خرمای عقب ماندگان آن طور به شدت جوان را باز می دارد که در ذائقۀ او شیرینی را تلخ می کند و نظیر این ایجاب و سلب برای تقویت بدن طفل آن قدر اهمیت قائل می شود که کودک را با برادر بزرگش به مصارعه و کشتی وا می دارد، به قول افلاطون ورزش و ژیمناستیک برای تقویت بدن بلکه اراده لازم است.
اما همان را هم تاحدی که برای صحت مندی تن و نیرومندی عضلات و اراده لازم است، جلو را باز می دارد و بعد از مازاد آن، آنها را باز می دارد که به نوشتن خط بپردازند و قلم دست گیرند که برای تعالی روح و تثبیت فکر و ادارۀ اجتماع و پخش ذخیره دستگاه نبوت بنویسند و بنویسند تا شمایل پیغمبر صلی الله علیه و آله را در آخر بنویسند که لازم و ضرور است؛ لذا در نوشتن خط هم به مسابقه می گذارد و در مسابقه پای جد و پدر و مادر و جبرئیل و اسرافیل و باری تعالی در بین می آید که
ص:275
اهمیت کتابت قلم و قرائت بر اهل مدینه از پیر و جوان معلوم شود، این سلب و ایجاب هم مثل سیم مثبت و منفی تقویت هر دو را یعنی روح و جسم را همراه دارند.
از تکرار تکبیر هفت مرتبه در افتتاح نماز به بزرگسالان می آموزد که باید آن قدر تکرار کنند و پا به پا بکنند تا کودک زبانش باز شود و اعضا و عضلاتش به حرکت آید و با این گونه نمازگزاران و هماهنگی در حرکات و سکنات رکوع و سجود و اذکار بزرگان، طفل تغذیه معنوی گردد؛ خصوص که افتتاح نماز اسلام با فاتحة الکتاب است که خاتمۀ دروس فلسفه طبیعیات هشتگانه و ابواب الهیات اعم و آخر الهیات به معنی اخص است که علم به نظام احسن در فعال باری است و بعد از علم به ذات و علم به صفات می آید و بنابراین در اولین قدم، طفل اسلام در نماز باید قدم را بگذارد، به آخرین نقطه سیر فلسفه که عالی ترین درجات مکتب های فلسفی است.
پیغمبر صلی الله علیه و آله خود را نردبان ارتقای این کودک می کرد، دست او را با دست های خود می گرفت و پاورچین پاورچین او را به بالا می کشید تا به سینه خود می رسانید.
و می فرمود: کوچک من، ترقی کن، بالا بیا، بالا بیا. «حزقة، حزقة؛ ترق عین بقة»(1)
ص:276
و قداست مادرش علیها السلام مایۀ تزکیه و تقدیس او بود و از هر نفی و اثباتی و هر سلب وایجابی، و هر تشویق و تنبیهی، و هر اقدام و انجامی، راه تکامل او را صاف و شوسه می کرد.
خانۀ زهرا و دامن آن مادر شایسته، ظهور و تجلی همه اسماء و صفات الهی برای طفل در جسم و روح در عواطف و امیال گردید.
حدیث تجلی حق در خانه زهرا و دستی که بر سر حسین علیه السلام نهاده، پرمایه تر از ظهور جبرئیل و نزول ملک مطر و فرشته بی سابقه است و خیل خبرها از حسین علیه السلام می دهد و این تجلی حق در خانۀ مادرش زهرا شد که جامع همه شعبات خیر است و نشان می دهد که بهرۀ کودک از دامن مادرش بیشتر از منازل همه زوجات طاهرات بود و به تنهایی از همه آنها جامع تر بوده.
کامل الزیارة ابن قولویه متوفای 367 در دو جا این حدیث را به طور مسند آورده، از امام صادق علیه السلام بازگو کرده با این سند.(1)
ص:277
ص:278
ابن قولویه می گوید: پدرم; از سعد بن عبدالله (ظاهراً همان اشعری باشد) از محمّد بن عیسی بن عبید یقطینی ازمحمّد بن سنان از ابی سعید قماط از ابن ابی یعفور از ابی عبدالله علیه السلام بازگو کرده گوید: در بین این که رسول خدا صلی الله علیه و آله در منزل فاطمه علیها السلام بود و حسین علیه السلام در کنار او بود که پیغمبر صلی الله علیه و آله به گریه افتاد و به خاک به سجده افتاد.
سپس فرمود: ای فاطمه! ای دخت محمّد! خدای علی اعلی، در خانۀ تو همین خانه، در این ساعت من همین ساعت، تجلی کرد بر من و خود را به من نمایش داد؛ در صورتی بهترین صورت و نیکوترین صورت و با هیئتی باشکوه ترین هیئت، و به من گفت: یا محمّد! آیا حسین را دوست می داری؟
من گفتم: آری قرة عین من است و ریحانۀ من است و ثمرۀ فؤاد و میوۀ دل من
ص:279
است و پوست بین دو چشم و دیدگان من است.
پس علی اعلی فرمود: و دست خود را بر سر حسین علیه السلام نهاد - وه - مبارک بادا این مولود که بر او برکات من و صلوات من و رحمت من و رضوان من بادا (یعنی با عنایت به او این صورت منطبق بر شخص او می شود) و لعنت من و خشم من و عذاب من و شکنجۀ من بر آن کس است که او را بکشد و به ستیزه و دشمنی او برخیزد و بدخواه او باشد و منازعه با او بکند.
الا که او سید شهداء است، از اولین و آخرین در دنیا و آخرت و پدر او افضل از او است و نیکوکارتر و بهتر از او است، پس سلام بر او قرائت کن و بشارت بده او را که او پرچم هدایت است و منار و برج نور اولیای من است؛ و حفیظ من و شهید من بر خلق من است و خزانه دار علم من است و حجت من بر اهل زمین و آسمان و بر ثقلین جن و انس است.(1)
فقه الحدیث: چند کلمه توضیح دربارۀ چند قطعه از این حدیث مبارک.
چون این حدیث مشتمل بر قطعات مشکلی است، اگر از نظر سند معتبر باشد توضیح آنها مفید است.
1 - اولا: نمایش «علی اعلی» در «صورتی» هر چند زیبا باشد یعنی چه؟ خدا صورت ندارد.
2 - ثانیاً: قید آن که در خانۀ تو، این خانه و در این ساعت برای چیست؟
ص:280
3 - ثالثاً: سؤال خدا از پیغمبر صلی الله علیه و آله دربارۀ حسین، فرزند برومند و جواب پیغمبر صلی الله علیه و آله چه مبنا دارد.
4 - رابعاً: دست بر سر حسین علیه السلام نهاد و چنین و چنان گفت: آیا کی دست بر حسین علیه السلام نهاد؟
5 - خامساً: ارتباط تبارک مولود با ترقی حسین تا اعلی درجه که سید الشهدای اولین و آخرین در دنیا و آخرت باشد، چون است؟
غفلت نباید کرد از بلاغت در لفظ «علی اعلی» که مبتدای کلام واقع شده با قید در این خانۀ تو (این خانۀ محقر و کوخ حقیرانه) یا این خانه مطهر (فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اللّهُ أَنْ تُرْفَعَ)1
طبق این حدیث: حسین علیه السلام در آغوش مادر و در کنار جد و پدر علیهما السلام البته شؤون الهی و اسمای حسنی در او جلوه می کند به دیدۀ پیغمبر صلی الله علیه و آله؛ زیرا حساب مادر خصوص این مادر از همه ازواج طاهرات و مادرهای دیگر هم جدا است؛ زیرا او مادر جدش هم به عنوان ام ابیها بود.
لفظ «علی اعلی» که پیغمبر صلی الله علیه و آله آورده از این جهت گفت: علی اعلی یعنی عالی تر از این است که در خانه ای فرود آید، هر چند خانه وسیع باشد به قدر کهکشان ها.
ص:281
باور از بخت ندارم که تو مهمان منی
خیمۀ پادشه آن گاه فضای درویش(1)
آری، در خانۀ کوچک عجوزه ای هم آفتاب هر گاه از سوراخ روزنه سر برمی زند آن را روشن می کند، ولی وقتی خانه مظلم باشد خط شعاع به نظر می آید که مانند نخ ریسمانی از سر روزنه تا به زاویۀ خانۀ کشیده شده، عجوزه ای که غرفه او مظلم بود اشتباه کرد و گمان کرد، نخ تابیدنی است، به شتاب دوید، مغزل آورد که آن نخ را به کلافه بکشد، آنجا همین که با روزنه روبرو شد قرص خورشید را به چشم دید، گمان کرد که خورشید در خانۀ او آمده است، این اشتباه در آن شخص عجوزه بود که خانه اش تاریک و مظلم بود، ولی اینجا چنین نبود، خانه مظلم نبود به دلیل آن که پیغمبر صلی الله علیه و آله و بانوی خانه یعنی فاطمه علیها السلام اشتباه نمی کنند و نکردند و تعبیر آن حضرت گواه است؛ زیرا فرمود: علی اعلی - تا خود اشعار داشته باشد که حضرت علی اعلی عالی ترین از این است که در خانه ای فرود آید، ما را چقدر شکر باید که به یک معنی در خانۀ ما آمده است.
باور از بخت ندارم که تو مهمان منی
خیمۀ پادشه آن گاه فضای درویش
اشتباه عجوزه در خانه تاریک این بود که مغزل آورد که آن نخ را به کلافه بکند، وقتی به نقطه سر خط شعاع رسید و از آن نقطه نظر نگاه کرد چشمش به قرص خورشید افتاد و طبیعی است که از خط شعاع، قرص خورشید عینا به دیده
ص:282
می آید؛ بدون درک فاصله بین پشت بام تا آسمان، چون آن فاصله هیچ دیده نمی شود با اینکه آن فاصله آن قدر امتداد داردکه پای خیال در طی آن ابعاد آبله می زند.
اشتباه دیگر اینجا بود که فریاد کشید: ای همسایگان! بیایید که آفتاب در خانۀ ما آمده است.
عارفی گفتش ای بعید الذات تو کجائی و او کجا هیهات
قرص چند هزار مثل زمین کی درآید به مثل کنج چنین(1)
کتاب افق وحی (تألیف دیگر ما) راجع به تمثل صورت جبرئیل بر مریم به نوعی بر پیغمبر اعظم صلی الله علیه و آله در غار حراء به صورت رجل صاف قدمیه - و یک نوبه به صورت حقیقی به استماة جناح(2) که خافقین را پوشانیده و گاهی به صورت دحیة کلبی، همه آن صور به منزله حروف کلماتی برای رمز هدایت به یک امر یا چند امر است وگرنه جبرئیل صورت ندارد؛ با آن که خود دور از صورت است، در صور جهان صد هزار صورت دارد.
فکیف بالعلی الاعلی که تجلیات بی نهایت در صور جهان هستی دارد و صورت ندارد (فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ)3 هر طرف رو کنید رو به رو با خدا هستید.
در هر چه بنگرم تو پدیدار بوده ای ای نانموده رخ تو چه بسیار بوده ای
ص:283
«ما رأیت شیئا الا و رأیت الله قبله و معه و بعده.»(1)
سبحان الله خالق بی چون بودن
با هرکم و افزون، کم و افزون بودن
با جمله یکی وز همه بیرون بودن
با این همه چون و چند بی چون بودن
قرص خورشید نه تنها در خانه عجوزه دیده می شود، بلکه از همه روزنه های همه خانه ها که به خط شعاع نور آنها نظر شود؛ در چشم همه مردم خورشید در خانۀ همه است، به طوری که محسوس دیده می شود که قرص خورشید همانجا است.
شبستری می گوید:
خانۀ زال داشت یک روزن تنگ مانند مقصد سوزن
تابش خور چو رشتۀ باریک اندر آمد به خانۀ تاریک
زال مسکین چو این شعاع بدید رشته پنداشت پیشباز دوید
تا کند ریسمان به کلافه رأی زرافه نیست جز بافه
چون که با روزنه برابر شد مدرک قرص چشمۀ خور شد
بانگ برداشت با غریو و بخاست کآفتاب اندرون خانۀ ماست
عارفی گفتش ای بعید الذات تو کجائی؟ واو کجا هیهات!
قرص چندین هزار مثل زمین کی درآید به مثل کنج چنین
ص:284
خانه ملک و گلشن ملکوت کنج ناسوت و عالم جبروت
آیا این صورت صورت کیست؟ تصور می شود صورت حق علی اعلی باشد و این صحیح است به یک معنی؛ وگر چه به یک معنی دیگر صحیح نیست.
صورت تجلی حق به تمام اسمای حسنی و صفات علیا در عین ثابت مظهر خویش است که مقام جمع الجمع کمالات است و در حقیقت این صورت یک نوع کلام است، حامل پیام خدا است و کلام خدا فعل خدا است.
«و الصورة الانسانیه هی اکبر حجج الله علی خلقه و هی الکتاب الذی کتبه بیده.»(1)
این صورت انسانیت کامل در حقیقت کتاب خدا و نوشته خدا است که به دست خود، آن را نوشته و ضمیر خود را بدان وسیله بیرون نهاده، هر نامه ای ضمیر نویسنده است اگر چه بین مشرق و مغرب فاصله بین خواننده و شنونده باشد، کلام خدا را نهج البلاغه گوید:
«لمن اراد کونه کن فیکون بلا صوت یقرع و بلا نداء یسمع انما کلامه سبحانه و تعالی فعله.»(2)
پس این صورت و هر صورت، کشف ضمیر گوینده و متکلم است و دیدن این صورت، خواندن رأی خدا و خواندن این صورت، دیدن رأی خدا است؛ فکر خدا است، اگر فکر اینجا صحیح باشد عالم همه فکر خداست که بیرون نهاده و در
ص:285
حقیقت صورت انسان کامل است که از کلمه کن ظهور پیدا می کند و حقیقت محمّدیه است که به دور سر امام حسین علیه السلام مانند طایری معلق در هوا است، دور سر او می گردد تا وقتی لیاقت کامل در او پدید آمد با او متحد شود و بر او فرود آید؛ لذا پیغمبر صلی الله علیه و آله از یک طرف دست او را می بیند که به سوی حسین علیه السلام دراز است، از طرفی دیگر ترائی و دیدار خدا است و دست پیغمبر صلی الله علیه و آله دست خدا است و صورت هم صورت کمال محمّد صلی الله علیه و آله است که باید در حسین علیه السلام هم تجدید وجود کند.
و شباهت تام تمام پیغمبر صلی الله علیه و آله را با حسین، از حدیث مبارک بشنوید.
الارشاد - و الروضه - و الاعلام - و شرف النبی صلی الله علیه و آله - و جامع الترمذی و ابانۀ عکبری از هشت طریق (طرق هشتگانه) که انس و ابوجحیفه روایت کرده اند که حسین علیه السلام چنان بود که: از سینه تا سر شباهت داشت به پیغمبر صلی الله علیه و آله و حسن علیه السلام شباهتش به پیغمبر صلی الله علیه و آله از صدر بود تا پاهای خویش.(1)
ابوهریره بازگو کرده گوید: حسین بن علی علیه السلام داخل شد و عمامه بر سر پیچیده بود، من حس کردم که پیغمبر صلی الله علیه و آله مبعوث شده.
(1)
ابوهریره قال دخل الحسین بن علی و هو معتم (مغنم خ) فطننت ان النبی صلی الله علیه و آله قد بعث.(2)
ص:286
انس خادم پیغمبر صلی الله علیه و آله و ابوجحیفه وهب سوّآئی که به منزلۀ شرطه امیرالمؤمنین علی علیه السلام بود، بازگو کرده اند که:
«ان الحسین کان یشبه النبی صلی الله علیه و آله من صدره الی رأسه و الحسن یشبه به من صدره الی رجلیه.» بازگو از ارشاد و روضه و اعلام و شرف النبی و جامع الترمذی و ابانة عکبری - از طرق هشتگانه که از انس و ابو جحیفه بازگو کرده اند.(1)
اما در کلام پیغمبر صلی الله علیه و آله برای این که اشتباه نشود، از اینجا شروع فرمود که: «علی اعلی» در خانه محقر به دیدۀ من آمد، علی عالی اعلی یعنی او عالی تر از این است که خانه ای در جهان خواه زمین در روی این کوکب سیار یا در منظومۀ شمسی ما یا در کهکشان ها فرود آید، پیغمبر صلی الله علیه و آله برای این جهت در کلام خود فرمود: علی اعلی فقط از اسمای حسنای الهی کلمه «علی اعلی» را انتخاب فرمود که: وصف عنوانی موضوع مثل (الکاتب متحرک الاصابع) اعتبار به آن است که الکاتب بما هو کاتب؛ و این را می گویند: مشروطه عامه.
اینجا با لفظ علی اعلی که آورد خدا را، در این جلوۀ حق به وصف علو و برتری از گنجایش در مکان و زمان آورد (لایحویه مکان) و با این که آن خانه محقر بود گرچه آن خانه هم محقر نبود، از جهت مساحت چند متر در چند بیش نبوده، اما از جهت محتوی که حاوی شخص محمّد عظیم صلی الله علیه و آله بود محقر نبود، بلکه سعۀ قلب او چنان بود که شاعر می گوید:
ص:287
لو جئته لرأیت الناس فی رجل و الدهر فی ساعة و الارض فی دار(1)
و در حدیث قدسی دربارۀ قلب مؤمن آمده که: از سعۀ خود گنجایش خدای علی اعلی را دارد با آن که آسمان و زمین گنجایش آن را ندارد.
«لا یسعنی ارضی و سمائی ولکن یسعنی قلب عبدی المؤمن.»(2)
در آیه سورۀ نور تصریح می فرماید که: جمیع آسمان ها و زمین و منظومۀ شمسی و کهکشان ها برای نور او بیش از مشکاتی نیست که آن جا چراغی از سمتی بن بست است و فقط از جانب درون آن چراغ است، اما چراغ آن چراغ نیست، بلکه ستاره است، آن ستاره ای درخشان با این تعبیر لطیف اشاره فرموده که نور ستاره و نور خورشید که از روزنه جهان اجسام تابیده خود چراغ نیست؛ بلکه ستاره است که در علو اعلی است (کَأَنَّها کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَکَةٍ)3 و پرتو نور آن در هر خانه ولانه نفوذ دارد، چونان عکس کوکب در آب می افتد یا آفتاب که در ایوان شما بیاید یا بتابد.
بدون آن که خودش فرود آمده باشد و در حدیث زندیق با امام صادق علیه السلام نزول خدا را بدین گونه معنی می کند.
حدیث هشام در حدیث زندیق:
«حین سأل الصادق علیه السلام فی حدیث نزوله
ص:288
الی سماء الدنیا فاجاب علیه السلام بانه لیس کنزول جسم عن جسم الی جسم، الی ان قال: ولکنه ینزل الی سماء الدنیا بغیر معاناة ولا حرکة فیکون هو کما فی السماء السابعة علی العرش، کذلک فی سماء الدنیا انما یکشف عن عظمته و یری اولیاءه نفسه حیث شاء و یکشف ما شاء عن قدرته و منظره بالقرب و البعد سوآء.»(1)
انما نزوله تعالی کنزول صور الکواکب فی الماء و فی المرآة فنزول جبرئیل ایضاً کک، لیس کنزول شخص انسان من فوق السطح فیخلو مکانه الی السفل فیشغل مکانا فیمکن احلال غیره محلَّه و مکانَه، بل هو کظهور شبح الشخص فی الماء بلا انتقال - و کلمة النزول هو التنزّل فکل مرتبة دانیة فهی بالنسبة الی الحقیقة العلیا العالیه الرفیعة رقیقه لها و نازلة عنها.
مرتبۀ نازلۀ هر حقیقتی نسبت به اصل و حقیقت، رقیقه آن است و تعبیر از نزول خدا، تعبیر از جلوۀ کل جمال و جلال اسمای حسنی است و او در شخص حسین علیه السلام خواهد پدید آمد، اما جایی که در منزل فاطمه علیها السلام باشد و در آغوش فاطمه علیها السلام باشد. آری، این جلوه در منزل فاطمه علیها السلام است اما به شرطی که فرزند مولودی مثل حسین علیه السلام در آبان شد.
به پهلوان اسپارت گفتند: مردم می گویند: اگر وی در اسپارت به دنیا نیامده بود
ص:289
سیموتکلس نبود گفت: این راست است، اما نه هر کس در اسپارت به دنیا آمده باشد سیموتکلس خواهد شد.
اما این که خدا دست بر سر طفل گذارد، تمرکز همه خیرات یا ظهور همه اسمای حسنی و صفات علیا در آن سر پرشور و مغز و جمجمه پر نور از «اسمای حسنی» هاله وار او را فرا گرفته، اما ترآئی و خود نمایاندن «علی اعلی» خود را در آن صورت.
هوشمندی از دانشجویان از من پرسید که: آیا خدا را در روز قیامت می توان دید؟ با پدرش از شهر ساری به سمت آمل می آمدیم.
جواب گفتم: در آن دنیا و این دنیا فرقی ندارد، هر کس خط را می خواند در نامه که می نگرد افکار و اندیشه های نویسنده را با دوری مسافت هم می خواند و به مغز او و افکار او و اندیشۀ او و غم و حزن او و نشاط او در عمق روح او فرو می رود؛ ولی آن کس که خط نمی شناسد، پهلوی او نشسته و چشمش هم باز است، اما راه به عمق فکر مغز او نمی برد.
به نزد آن که جانش در تجلی است
همه عالم کتاب حق تعالی است(1)
با این تمثیل طرز نمایان شدن «علی اعلی» در خانه محقر زهرا علیها السلام نمایان شد.
مجلسی گمان کرده که: شکل و صورت برای جبرئیل صحیح است، اما برای خدای علی اعلی صحیح نیست و چون در این حدیث صورتی احسن صور، با هیئتی
ص:290
باشکوه ترین هیئت آمده، آن را تأویل می کند به نزول جبرئیل، می گوید: مراد از علی اعلی رسول اوست، یا ترآئی و خود نمایاندن خدا کنایه از غایت ظهور علمی است و حسن صور کنایه از ظهور صفات کمالیۀ خدای تعالی برای پیغمبر صلی الله علیه و آله است و وضع ید که می گوید: دست بر سر حسین علیه السلام نهاد، کنایه از افاضۀ رحمت است.
این سخنان مجلسی همه مخدوش است.
اولاً: گمان فرموده این که (علی اعلی به صورت احسن ظاهر شد) اگر مراد جبرئیل باشد اشکالی ندارد. این درست نیست؛ زیرا جبرئیل هم صورت ندارد؛ زیرا جبرئیل هم ملک علم کلی و رکن ثابت افاضه هوش و هوش بخش سراسراشیاء و زندگان است و خود از شؤون باری است و موجود است به وجود او، نه به ایجاد او.
و بنابراین بالاصاله شکل ندارد، ولی متمثل به هر شکلی می شود، اما به هر صورت که متمثل می شود به منظور هدایت است، یعنی غرض از صورت و تمثیل، مثل شکل حروف الفبا هدایت به امری منظور است که در تربیت و هدایت لازم است، ولی متوجه باشید که باید بگویید: متمثل به هر شکلی می شوند، نه می گویم متشکل می شود؛ زیرا تمثل و تشکل و تخیل فرق دارند و متکلمین اشتباه می کنند که ملائکه متشکل به هر شکلی می شوند و آن قوه کلی سراسر جهان را در بر دارد و هوش و ادراک و علم و معرفت به نفوس انبیاء و کلیه انسان و حیوان می دهد.
و اما جزء دوم کلام مجلسی که گمان فرموده اگر مراد از کلمۀ «علی اعلی»
ص:291
ذات اقدس باری باشد، ظهور او به صورت، کنایه از ظهور علمی است، در این گمان از آن جهت غفلت فرموده که ظهور صورت را لایق خدا ندانسته.
ما هم با معتقدات حنابله و کرامیه و صورت خدا موافق نیستیم، اما قرآن می گوید: (فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ)1 یعنی هر طرف و هر سمت رو کنید وجه خدا آنجا است، شؤون او وجه او است، وجه الله که قرآن می گوید: هر جا روکنید و به هر طرف رو آرید و رو بگردانید، همانجا چهره خدا است، آیا نه برای این است که چهره خدا در سراسر گیتی مواجه با همه جانب عالم است آیه می گوید:(فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ)
ولی چنانکه ظهور چهرۀ ما گاهی با خنده است و گاهی با گریه و اندوه و به هر حال جلوۀ محدودی که در وضع محدودی نمایش پیدا می کند برای آن قدرت کلی عظیم، به منزلۀ قیافه خنده و گریه برای شخص است که آن خنده و گریه نه از شخص دور است و نه عین او است:
لؤلؤ اشک که بر صورت شخص جاری است، ظهور عواطف او است و گاهی از طراوت چهرۀ بشاش است و خود او نیست و به یک معنی هست و مثل ظهور شبح در آب و آینه است، عالم همه انوار خدا هست و خدا نیست؛ چون نور ز خورشید جدا هست و جدا نیست؛ شؤون او ظهور او در همه صور و ارواح است.
(فی التوحید) مسند عن ابی بصیر عن ابی عبدالله علیه السلام قال، قلت:
«اخبرنی عن الله عزوجل هل یراه المؤمنون یوم القیامة، قال: نعم، و قد رأوه قبل
ص:292
یوم القیامة، فقلت متی؟ قال: حین قال الست بربکم (البته بلسان استعداد و لسان حال) قالوا: بلی، ثم سکت ساعة، ثم قال: و ان المؤمنین لیرونه فی الدنیا قبل یوم القیمة الست تراه فی وقتک هذا؟ قال ابوبصیر: فقلت له: جعلت فداک افاحدث بهذا عنک؟ فقال: لا، فانک اذا حدثت به فانکره منکر جاهل بمعنی ما تقوله ثم قدّر أنّ ذلک تشبیه و کفر و لیست الرؤیة بالقلب کالرویة بالعین، تعالی الله عما یصفه المشبهون الملحدون.»(1)
حدیث ذعلب یمانی که از امام امیرالمؤمنین علیه السلام پرسید:
«هل رأیت ربک یا امیرالمؤمنین قال: ما کنت اعبد رباً لم اره؟
فقال: و کیف تراه؟ فقال: لاتدرکه العیون بمشاهدة العیان ولکن تدرکه القلوب بحقایق الایمان.»(2)
از دیدن خط نوشته، ایمان راستین به وجود اندیشه در نویسنده می آید که شکی در آن نیست، ولی کل او در کل او نیست، کل عالم است و او منشیء ارواح و صور است، در عین این که خود هیچ صورت ندارد.
سبحان الله خالق بی چون بودن
با جمله یکی و از همه بیرون بودن
با هرکم و افزون کم و افزون بودن
با این همه چون و چند بی چون بودن
ص:293
کتاب جنگ هفتاد ودو ملت (قوه خانۀ سوراة) برای مثل و فهماندن اختلافات ملل دنیا در نشناخت قدر خدا که:(وَ ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ)1 وضع خورشید را مثل می زند که مردمانی معتقدند، خورشید به دور کوه های آنها در کرۀ زمین می چرخد، یا به دریا فرو می رود، یا به دور کرۀ زمین همه جا یکسان می چرخد حتی در آن وقت که غروب می کند، در پشت کوه یا در دریا باز دور از زمین است به همان قدر که در وسط روز دور است، پس به دور کرۀ زمین مطلقا از کوه و دشت و دریا و بر و بحر از دورادور می چرخد.
حتی حکمای مردمان از هیئت بطلیموس معتقد بودند که: خورشید به دور همه کرۀ زمین یکسان می گردد تا محاذی بلاد آنها و قطر آنها و اقلیم آنها و قاروره های آنها، قارۀ آسیا و یا آفریقا یا اروپا یا امریکا یا اقیانوسیه می گردد همین که محاذی مملکت آنها و شهر آنها و خانۀ آنها می شود آنها را روشن می کند؛ با این که نه چنین است، بلکه خورشید در جای خود ثابت است و کرات منظومۀ شمسی و منظومه های دیگر همه به دور او می گردند، ذات علی اعلی چهرۀ او به هر جا رو کند همانجا است، صورت معینی ندارد و صدهزار صورت دارد، به قول ملاصدرا مجموع ماهیات ماهیت او است، مجموع صور پیدا و پنهان، صور او و شؤون است، با آن که در مکان خود و جای خود (که مکان و جا ندارد) ثابت است، اشعۀ روی او بر نفوس و قلوب اهل زمین و زمان و کرات آسمان می تابد و می آید و می رود، اما حقیقتش در عالم الامکان (عالم بالا) ثابت است و پابرجا
ص:294
است.
و نزول آن نظیر نزول آفتاب در خانه پیرزن است که وقتی دید تابش آفتاب در درون غرفه خانه تاریک او تابید، اول به اشتباه گمان کرد که نخ تابیده است، به صدد برآمد که مغزل و چرخ ریسندگی به کار آرد تا آن نخ را در درون منزل خود در کلافه کند، بعد همین که با روزنه برابر شد و نگاه به روزنه کرد قرص خورشید را دید که مطبّق بر دریچۀ او نهاده شده، شاد شد و بانگ و غریو برداشت که خورشید در خانۀ ما آمده؛ عارفی در آن میان به او گفت: این قرص خورشید چندین صد هزار برابر زمین است و تمام زمین گنجایش فرود آمدن او را ندارد، چگونه ممکن است با آن بزرگی در کنج خانۀ کوچک درآید، ذات باری چنین است و حتی مقربان بارگاه مثل اسرافیل و جبرئیل هم چنین هستند، جبرئیل ملک علم کلی جهان است مثل اسرافیل که او هم ملک حیات کلی جهان ها است و میکائیل که ملک تغذیه کلی جهان و جهانیان است و عزرائیل که ملک تنقلات از جهانی به جهانی است.
همه در مکان خود (که مکان و جا ندارند) ثابت هستند و فقط شعاع و اشعۀ آنها به منزلۀ اعوان آنها بر نفوس و قلوب و اعضا و جهازات حیاتی همه اهل زمین و زمان و کرات و منظومه ها می تابد و می آید و می رود.
اما حقیقت آنها در عالم بالا ثابت و پابرجا است و نزول آنها هم نظیر نزول آفتاب در خانۀ پیرزن است که چنین پدیده می آید که قرص خورشید بر لب بام است.
اکنون برای حل رموزی از شکل جبرئیل یا صورت علی اعلی، باید به کتاب
ص:295
«افق وحی» بحث ظهور جبرئیل بر پیغمبر صلی الله علیه و آله رجوع شود.
اما مشکل دوم این که فرمود: در این خانۀ تو، در این ساعت من - سخن پیغمبر صلی الله علیه و آله که فرمود: در این خانه تو در این ساعت من، تواضع آمیز است، یعنی این خانۀ محقر کجا لایق جلال بی چون اوست، خانۀ مسکونی تو غرفه ای است برای نزول اجلال علی اعلی، حقیر است از نظر مکان و از نظر زمان، گفت: این ساعت من و نگفت در این ایام و ساعات، در صورتی که برای جلوه گاه او ساعت ها کافی نیست. بلکه زمان هم از ازل تا ابد هم کافی نیست، به جای ساعت زمان و به جای کل زمان دهر و سرمدی برای جلوه گاه او لازم است. بنابراین نمایان شدن علی اعلی در این خانه تو، در این ساعات من، از عجائب لطف اله در حق ما است.
و لا یخفی: اگر از عجایب لطف اله در حق آنها است، از عجایب برازندگی آن خانه و اهل آن خانه هم هست که خانه طهر است، خانه امّ ابیها است، آنجا همه خیرات پراکنده، در وجود ما «در آن خانه» جمع است، خانه نائبه خدیجه و زادۀ محمّد است؛ فرق دارد با خانۀ ازواج النبی که حسین در آنها وارد می شد و جبرئیل خبر قتل او را می آورد یا ملک مطر یا ملکی که سابقه نداشت.
و لذا پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: ای فاطمه ای دختر محمّد! در این کلمه اشعاری است که این خانه که در پوشش خود الان محمد را دارد و فاطمه فرزند محمّد صلی الله علیه و آله را با خصایل محمّدی دارد و پدر آن چنانی با مادری آن چنانی دارد، در اینجا خدای علی اعلی خود با علو مقامش، از هر زمان و هر مکان جلوه کرد و خودنمایی کرد، جمیع خصایل خیر در این مجمع خیر جمع است که ذات لایزالی با جمیع
ص:296
صفات کمالیه و جمالیه و جلالیه آن را مطمح نظر قرار داد.
خانه ای که بانوی آن، آن بانو باشد و پدرش آن شخص عظیم باشد؛ لایق این است که خدا جمیع آرمان های خود را از خلقت در آنجا به نمایش بگذارد و سخن همه به مولود این خانه می چرخد، مولود گل، گلاب است و مولود گلاب، عطر قمصر است.
لذا بعد که سر از سجده برداشت فرمود: ای فاطمه! ای دختر محمّد! خدای علی اعلی در خانه تو، همین خانه، در این ساعت من همین ساعت، به جلوه ای تجلی کرده، در بهترین و نیکوترین صورتی و باشکوه ترین هیئتی بر من تجلی کرد و خود را نمایش داد.
و به من گفت ای محمّد! آیا حسین را دوست داری؟ من گفتم: آری، قرة العین من است و ریحانۀ من و ثمرۀ فؤاد من و میوۀ دل من است و پوست نازک بین دو چشم من و دو دیده من است.
پس علی اعلی فرمود: و دست خود را بر سر حسین نهاد (یعنی پیغمبر صلی الله علیه و آله دست خود را بر سر حسین علیه السلام نهاد) و گفتۀ خدای علی اعلی را شروع کرده، بازگو نمود. که علی اعلی فرموده: مبارک باد این مولود که بر او برکات من و صلوات من و رحمت من و رضوان من می باشد.
و احتمال دارد که معنی آن باشد که: علی اعلی دست خود را بر سر حسین نهاد - و دست پیغمبر صلی الله علیه و آله هم دست خدا است و بعد فرمود: مبارک باد این مولود، چه مولودی؟ که بر او برکات من و صلوات من و رحمت من و رضوان من است
ص:297
و لعنت من و خشم من و عذاب من و نکال و شکنجۀ من بر آن کس است که او را بکشد و بدخواه او باشد و دشمنی و ستیزه خود را اعلام کرده، منازعه با او بکند.
الا که او سید الشهدا است، از اولین و آخرین در دنیا و آخرت و سید جوانان اهل بهشت است از خلایق اجمعین.
کامل الزیارة در باب ثانی و عشرین چند جمله بر آن افزوده دارد؛ این است:
«و پدر او علیه السلام افضل از او است و نیکوتر و خیرتر است، پس سلام بر او قرائت کن.
و بشارت بده او را که او علم و پرچم هدایت است و منار و برج نور اولیای من است.
و حفیظ من و شهید من بر خلق من است.
و خزانه دار علم من و حجت من بر اهل زمین و آسمان و بر ثقلین جن و انس است.»(1)
اما سؤال از این که آیه حسین را دوست داری؟
برای این است که می خواهد افتخاراتی از تجلی اسماء و صفات در جهت جامعه آن، به حسین بدهد؛ پس باید پیغمبر صلی الله علیه و آله را متوجه کند که به محبوب او از نو عنایاتی می شود بی حساب تا شکر بیشتر کند، شکر کند که به محبوب او توجه نموده، به خواستۀ او احترام گذارده می شود.
ص:298
اما دست به سر حسین علیه السلام نهاد؛ اگر پیغمبر صلی الله علیه و آله دست بر سر حسین علیه السلام نهاد و بعد الطاف علی اعلی بی چون خدا را در حق او بازگو کرد که اشکالی ندارد و اما اگر دست خدا مراد باشد لفظ «ید الله» در قرآن آمده و در شب معراج هم آمده که خدای جبار دست خود را بر پشت احمد نهاد؛ همان جایی که علی علیه السلام در موقع بت شکنی و شکستن بت ها، پای خود را نهاد. تأویل آن به آن که دستی به قصد افاضۀ خیر به طرف حسین آمد؛ بهتر و صحیح تر است از این که کنایه باشد از افاضه خیر، پس به نظر ما دستی در کار به قصد افاضه خیر بر سر حسین آمده؛ زیرا دستی که در کار می باشد معلوم است که برای افاضه خیر بر سر حسین علیه السلام آمده، زیرا دستی که در کار می باشد معلوم است که برای افاضه خیر و برای دادن عطایا است، دستی با کلمۀ کن پدید می آید و ناپدید می شود.(1)
ولکن دربارۀ ترآئی خدا به صورت احسن، باید ملتفت بود که عکس ستاره در آب می آید و ظهورات گوناگونی می نماید و ناپدید می شود. یعنی برمی گردد به اصل و همان وقت هم که در آب پدید می آید، خود در بالا است.
در کیفیت افاضۀ وجود دو نکته را باید متوجه بود:
اول آن که: فیض از مبدأ فیاض چنان می آید که از او چیزی نمی کاهد و در بازگشت بر او چیزی نمی افزاید، مانند عکس ستاره در آب یا آیینه.
ص:299
امام رضا علیه السلام در جواب این سؤال که:
«هو فی الخلق ام الخلق فیه، قال: انت فی المرآة؟ ام المرآة فیک.»(1)
دوم - ظهور «ید» که در هنگام اعطا جلوه می کند، جوهر را افاضه می کند و حیات را، نه شبح بی روح را، پس صورت در آیینه و آب با آن فیض، دو چیز کسری دارند؛ یکی جوهر که قائم به ذات باشند و دیگر حیات که متحرک بالاراده باشند، ولی در افاضه باری تعالی هر دو این ها هستند.
اما راجع به «ید» دست خدا.
اخباری داریم که خدا دست و صورت مجسم دارد و نزول و صعود از آسمانی به آسمانی دارد و فرقه ای از حنابله و کرامیه و وهابی ها اصرار به ثبوت آن دارند و رد آن را کفر می شمردند. قرآن هم می گوید:
(وَ جاءَ رَبُّکَ وَ الْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا)2
حتی آن که کتاب مسند احمد بن حنبل را که شیخ احمد، ساعاتی پدر مرحوم شیخ حسن بنا، رئیس اخوان المسلمین شرح کرده در 22 جلد، به نام الفتح الربانی فی شرح مسند احمد بن حنبل الشیبانی - آن را با همه زیبایی و پرمایگی اش، به واسطه آن که در عداد صفات فعلیه خدا «ید» را تفسیر کرده «به قدرة و مقدرة» این کتاب بزرگ مسند مهم را که تکیه گاه حنابله است، وقتی به کشور حجاز بردند، وهابی ها آن را به واسطۀ همین یک نقطۀ تأویل قبول نکردند و کتاب را
ص:300
مردود دانستند.
کتاب تفسیر طنطاوی را به کشور خود راه ندادند؛ تا در یکی از مجلدات شکایت خود را از آنها به حکومت حجاز می کند، البته در قبال این فرقه جهول فرقۀ معتزله عصر مأمون و معتصم و واثق جنجالی بر پا کردند، حتی آن که خلیفه (الراضی) توقیعی صادر کرد که آنها را به اعتقادات شنیعه و تشبیه خدا و دیگر اعتقادات توبیخ فرمود. از آن توبیخ نامه این جمله را می نگرید:
شما نوبه ای معتقدید که خدا صورتی است که مثل چهرۀ زشت قبیح سمج شما بر مثال رب العالمین است و هیئت رذیله شما بر هیئت او است و کف و انگشتان و رو پای و دو نعلین طلائی را برای او ذکر می کنید و صعود بر آسمان و نزول بر دنیا را می گویید.
خدا متعالی است از آن چه ظالمان و جاحدان می گویند؛ علواً کبیرا.
سپس طعنۀ شما برگزیدگان امت و نسبت دادن شیعۀ آل محمّد صلی الله علیه و آله را به کفر و ضلالت.
سپس دعوت کردن شما از مسلمانان به تدین به بدعت های ظاهره و مذاهب فاجره که قرآن به آن ناطق نیست.
و انکار شما به زیارت قبور ائمه علیهم السلام و تشفیع شما و سرکوفت شما بر زوار آنها؛ به این که بدعت است و خود شما اجتماع دارید به زیارت قبر مردی از عوام که نه دارای شرف و نه نسب و نه سببی با رسول خدا صلی الله علیه و آله است، به زیارت او امر می کند و برای او معجزات انبیا و کرامات اولیا را قائل اید؛ خدا لعنت کند آن شیطان را که این منکرات را برای شما زینت کرده و چقدر گمراه بود.
ص:301
و امیرالمؤمنین علیه السلام «الراضی» قسم یاد می کند، به حق خدا قسمی که جدّی است و وفای به آن لازم است که اگر از این مذهب مذموم مشؤوم و از این راه کج و معوج برنگردید، همگی شما را ضرب تازیانه و پراکنده کردن از وطن و کشتار و نابود کردن فرا می گیرد و شمشیر را در گردن شما به کار خواهد برد و آتش در محله و منزل شما خواهد افروخت.
از این نامه و توقیع به دست می آید که: افکار مجسمه و حشویه، انتشار آن در حنابله مشهور بوده.
مذهب حنبلی در بغداد انتشار یافت، حالیا که غلبه در آن با مذهب شیعی بود و حنابله یک دوره تمام با شیعه به مبارزه سخت و صراع عنیف(1) پرداختند، لکن نتوانستند بر آن غلبه کنند با این که کتابخانه شیخ طوسی را سوزاندند.
در سال 323 (ه -) امر حنابله بالا گرفت و قوی شد و شوکت یافت تا به خانه های قائدان لشکر و عامه هم راه یافتند و به آنها حمله ور شدند؛ حتی در هر خانه ای نبیذی می یافتند آن را می ریختند.
و اگر مغنیه زن آوازه خوانی می یافتند او را می زدند تا بغداد را به هرج و مرج کشاندند و خاطر حکومت را مشوش کردند.
چنان که از پشتیبانی کورانی که در مساجد مأوی می گرفتند استظهار گرفته، هر گاه یک نفر شافعی بر آنها گذر می کرد او را با عصا و چوب دستی خود سخت می زدند تا بمیرد؛ تا توقیع خلیفه (الراضی) آن طور که گذشت صادر شد.
ص:302
تتمیم این حوادث را از کتاب (سروش مقدس وادی ایمن مکه و مدینه) تألیف دیگرم از ص 209 تا 348 باید دید که: فرق بین اصول مذهب ما شیعه را با حنابله و محدثان در صفات ذات و صفات ذات اضافه و صفات فعلیه بیان می کند.
اما عقیدۀ من دربارۀ دست خدا «ید» نه آن است که دست دارد برای همیشه مثل دست و پای ما، که در موقع و غیر موقع همراه ما هست و نه آن است که ندارد هیچ گاه تا صرفاً تأویل شود به مقدرة یا به افاضۀ خیر؛ بلکه با کلمۀ «کن» وجودیه که هر چیز موجود می شود دستی پدید می آید و به سویی دراز می شود و همین که حکمت آن تمام شد فیض قبض می گردد، ولی معنی فیض باری و کیفیت آن را باید دانست که:
فیض از منبع فیض بیاید چنان که از او چیزی نکاهد و درگاه بازگشت چیزی بر آن نیافزاید.
اما مسئله ارتباط این با تبارک مولود و عروج او تا به مقام سید الشهدائی معلوم است.
زیرا تبارک به معنی افزون شدن است. افزون بادا، البته هر مولودی که این چهار چیز از الطاف بی چون بر او متوالی و پیاپی وارد شود و به او متصل شود و جوهر جان او گردد - برکات، صلوات، رحمت، رضوان، البته در تکامل متزاید او می رسد به مقام سیدالشهدائی اولین و آخرین در دنیا و آخرت و به مقام سید شباب اهل الجنة از خلائق اجمعین.
و اینها از برکت آن مادر است که مادر خانه است و ینبوع وجود این مولود است.
ص:303
و از برکت آن پدر است که سالار این خانه است و او، شرح بزرگی این پدر و مادر است.
در دنبال حدیث ذکر پدرش علی علیه السلام آمده که: افضل از این فرزند است و خیر است و بهتر است و علم و پرچم هدایت است و برج نور حجاز است.
قیس بن سعد بن عباده به امام علیه السلام گفت:
«لأنّک نجمنا الذی نهتدی به و مفزعنا الذی نصیر الیه، و ان فقدناک لتظلمن ارضنا و سمائنا.»(1)
این لقب سید الشهدا، سرور شهیدان را خداوند علی اعلی به او داد.
از چه سبب حضرت علی اعلی به او این افتخار بزرگ را داده؟ شاید از کلمه اولین و آخرین، رمز آن به دست بیاید امور به مقایسه معلوم می شود. یا از هدف عالی بالا بلندش بود که عالی و اعلی بود، او می کوشید که (کَلِمَةُ اللّهِ هِیَ الْعُلْیا)2 گردد و در اولین و آخرین شهدا این هدف اعلی، وجهۀ همت دیگران نبود و اگر بوده به این قدر فداکاری نبود یا از طرز شهادتش بود که در اولین و آخرین شهدا هیچ کدام به این طرز شهید نشدند، حسین منصور حلاج را بر سر دار کردند (نزد معتقدان به او شهدی است) اما پیکرش را زیر سم اسب ها درهم نکوبیدند و عشق او و وله و شیدایی او به قدر دعای عرفات سید الشهداء نبود.
ص:304
شیخ شهاب الدین سهروردی صاحب حکمت اشراق را در حلب کشتند، اما فلسفه اشراق او نه اتصال با خالق را مثل حسین شهید داشت و نه نظام به مخلوق می داد؛ به قدر شهید اول از فقها یا شهید دوم که کتب علمی و عملی فقه به جا نهادند تا برای نظام معاش خلق دستوری باشد و خواجه نظام الملک را کشتند؛ اما کتاب او فقط سیاست را به درد می خورد و شخص خودش به نظر احرار، خودفروخته دربارها بودند، همچنین شیخ الرئیس ابن سینا که کتاب قانون طب را نوشت اما اسیر دربارها بود و شفا و اشارات و مقامات العارفین او در خودش عملی نگردیده و حکمت مشاء، مردم را به سوی خدا راه نمی برد و فرایض یومیه نداشت و شیخ شهاب الدین سهروردی مقتول شد.
اما حکمت اشراق ارباب انواع او با نور اسپهبد بدن، چراغی فرا راه تاریک جامع اشراقی نمی گذارد مگر به طبقۀ مخصوصی.
و حسین منصور حلاج شهید بر سر دار که همی گفت: «اقتلونی» ناراحتی عشق را در خودش و درون خودش می دید، اما به درد خلق نمی خورد؛ بلکه دکتر بدوی در کتاب (ثلاث شخصیات قلقلة) سه شخصیت ناآرام ناراحت را می گوید: مقصودش حسین منصور حلاج و شیخ شهاب الدین مقتول صاحب فلسفه اشراق و سلمان فارسی است؛ اما اگر این دو را حسین منصور حلاج و شیخ مقتول اشراق را، جامعه ما از دست بدهیم، جامعه و امت چراغ نورپاش خود را از دست نداده، آنان برای جامعه و تعالی جامعه کاری نکرده اند و کلامی که نور راه باشد به جا ننهاده اند، بلکه تعلل کردند تا کشته شدند نه تعقل.
اما شهدای اولین سقراط، جبار عقل، شهید اخلاق، فیلسوف اخلاق، خیلی قوی
ص:305
بوده، اما فقط حوزۀ معدودی از شاگردان از او استفاده کردند و مجلس سنای «آتن» به کشتن او رأی داد و فقط یک جام زهر شوکران(1) نوشید، کجا به حسین شهید می رسد که با هر تیری زهری در جام نوشید.
اما اشعیای پیغمبر صلی الله علیه و آله و یحیی شهید و عیسی مسیح؛ اگر عیسی شهید شده باشد بار هدایت امم بزرگی را مثل حسین بن علی علیه السلام بر دوش نداشتند که امپراطوری فرس و روم یک جزء از آن باشد، بلکه فقط برای قوم یهود در اردن و اطراف رود اردن دعوت آنها پخش می شد، حتی به مصر و حجاز و نجد و عربستان و آفریقا و آسیا و ممالک دنیا راه آنها بسته بود، اما حسین بن علی علیه السلام بار هدایت همه ممالک دنیای آن روز بر او فشار می آورد.
سقراط شهید، جام زهر شوکران را فقط نوشید و شهید شد، و سعید بن جبیر را فقط سر از تن جدا کردند و مسیح فقط به دار رفت، اگر رفت.
اشعیای پیغمبر صلی الله علیه و آله از شهدای اولین.
و یحیی پیغمبر از شهدای اولین.
و سعید بن جبیر از شهدای آخرین.
و شهدای دیگر؛ همه با یک نوع از کشتن شهید شدند، ولی حسین بن علی علیه السلام امام شهید سالار شهیدان با همه نوع کشته شد و از سر تا پا در خون نشست و از
ص:306
خود و جوانان خاندان و دودمان آل محمّد صلی الله علیه و آله کشته شد.
«ازدلف الیه ثلاثون الفاً کل یتقرب الی الله بسفک دمه.»(1) «فرقة بالسیوف و فرقة بالنبال و فرقة بالأحجار.»(2)
شعارۀ زخم های شمشیر و نیزه و تیرش به هزار می رسید؛ غیر از داغ جوانان و غیر از ذبح از قفا و تشنگی و تنهایی.
شاعر عرب سید حیدر از زبان عقیلۀ قریش زینب، بالای نعش برادرش سالار شهیدان می گوید:
ثکلتک حین استعضل الخطب واحداً
اری کل عضو منک یغنی عن الالف(3)
من به داغ تو نشستم و برادر مردگی خودم را یک مصیبت، اما همان یک را معضلۀ لاینحل می دیدم، کمرشکن می دیدم، اینک هر عضو تو را می بینم که هر یک هر یک، از هزار برادر مردگی بر من سنگین تر است.
از این جهت است که برای هر عضو او یک سلام هست و شهدای دیگر جهان هر کدام یک سلام دارند یا دو سلام، یکی به روح و دیگری به جسم، اما حسین بن علی علیه السلام سالار شهیدان به هر عضو او یک سلام باید داد.
«السلام علی الثغر المقروع بالقضیب.
ص:307
السلام علی البدن السلیب.»(1)
از اینجا است که حتی بر پدر بزرگوارش که او هم شهید است، حسین علیه السلام سالار شهیدان است؛ زیرا امیرالمؤمنین علی علیه السلام از یک ضربت ابن ملجم مرادی شهید شد؛ و امام حسن برادرش از یک شربت زهرآلود جعده شهید شد اما برادران او و کسان به دور او هر کدام می چرخیدند، امّا حسین علیه السلام یک زینبی آن هم گرفتار.
این خصایص و خصایل و فضایل هر چه هست، همه و همه از برکات آن مادر و آن خانه است که فاطمه مادر آن خانواده و بانوی آن خانه است؛ مصیبت هم هر چه هست سوز آن و آتش آن بر جان و تن آن مادر یگانه است، هر چه هست باید سراغ آن را در خانه و از آن خانه گرفت. علی اعلی در آن خانه، خود را نمایانید با بهترین صورت و تمام ترین هیئت.
از کلمۀ اولین و آخرین این مقایسه به دست می آید که هدف ها با هم سنجیده شود و انواع شهادت ها مقایسه شود.
دکتر شریعتی مقایسه حسین علیه السلام را با شیخ الرئیس ابن سینا و با منصور حلاج کرده، در صورتی که فاصله ها است.
سقراط شهید شد و جام زهر شوکران را نوشید، یحیی را سر بریدند، آنتیپاس
ص:308
پادشاه سوریه پسر هیردوس او را شهید کرد. برای این که یحیی می گفت: دختر زوجه خویش را نمی شود تزویج کرد.
در شهدای آخرین حجر بن عدی، شهید مرج عذراء بر سر یک کلمه تبری از علی علیه السلام کشته شد،(1) گردن او را و همراهان او را زدند، ولی بعد دفن کردند.
و سعید بن جبیر شهید شد به دست حجاج ملعون، اما سرش بالای نیزه نرفت.
هر کدام با یک نوع شهید شدند.
اما حسین علیه السلام سید الشهداء است؛ از آن که با همه نوع از این انواع کشته شدن شهید شد، حسین شهید سر تا پا در خون نشست و از خود و جوانان دودمان آل محمّد کشته داد، از هر عضو عضو خود کشته ای داد و تنش زیر سمّ اسب ها پامال، بلکه توتیا شد و سرش بالای نیزه رفت، همین جا اهانت ها سرّ علوّ و تفوّق او بود؛ بر خاکستر تنور نشست که اشعۀ نور از او تا فضای خانه و تا آسمان به بالا بر شد، در دیر نصرانی وارد شد که کار او بالا گرفت.
علو فی الحیات و فی الممات لحق تلک احدی المعجزات(2)
بدین جهت سالار شهیدان است وعلی اعلی او را سرور شهیدان می داند که علو و برترین بر همه دارد، اما در هدف اشیعای پیغمبر از اولین و یحیی پیغمبر از اولین و سعید بن جبیر در آخرین، از یک آرمان دفاع کردند و شهید شدند؛ ولی
ص:309
حسین علیه السلام همه اهداف نبوت محمّد صلی الله علیه و آله در سرش بود.
صوت دعی بمکة الی العلی یسمع رجعه بطف کربلا
صوت محمّد و ما محمّد الاحسین و الحدیث یشهد
اما شیخ شهاب الدین سهروردی مقتول، پای آرمانی کشته نشد و گرچه صاحب فلسفه اشراق است و حسین منصور حلاج هم پای مرامی کشته نشد و بلکه به قول دکتر عبدالرحمن بدوی (ثلاث شخصیات قلقة) از فکرهای فلسفی خود ناراحت بودند و کشته شدند، نه پناه اعتقاد مردم بودند نه پناه اقتصاد، برای تعالی جامعه هم کاری نکردند و حرفی هم نزدند، بلکه در هماهنگی با جامعه خود تعلل کردند. تا کشته شدند. اما حسین علیه السلام سید الشهداء آرمان او آرمان انبیا بود؛ از نوح گرفته تا ابراهیم خلیل و موسی کلیم و عیسی مسیح روح الله و حضرت محمّد خاتم الانبیا و حبیب الله.
از جهت هدف، هدف او عالی و الهی بود، پیغمبر صلی الله علیه و آله جدش به او فرموده بود:
«إن الله یحب معالی الامور و یکره و سفسافها»(1) بلکه چنان که از جهت نسب، نسب او عالی و اعلی بود، از جهت آرمان هم عالی و الهی بود.
صوت دعی بمکة الی العلی یسمع رجعه بطف کربلا
صوت محمّد و ما محمّد الاحسین و الحدیث یشهد
ص:310
ناطق بصره، ابن مسعود نهشلی در سخنرانی خود برای طوایف سه گانه بصره: بنی حنظله و بنی سعد و بنی عامر دربارۀ حسین علیه السلام گفت: و اشاره به حجاز کرد، حسین علیه السلام آن وقت در حجاز بود.
او گفت:
«و هذا الحسین بن علی ابن بنت رسول الله صلی الله علیه و آله ذوالشرف الاصیل و الرأی الاثیل، له فضل لایوصف و علم لا ینزف و هو اولی بهذا الامر لسابقته و سنّه و قدمه و قرابته. یعطف علی الصغیر و یحنو علی الکبیر. فاکرم به راعی رعیة و امام قوم وجبت لله به الحجة و تمّت به الکلمة و بلغت به الموعظة.»(1)
بعد در نامۀ خود به امام جواب نوشت:
اما بعد:
«فقد وصل الیّ کتابک و فهمت ما ندبتنی الیه و دعوتنی له من الاخذ بحظی من طاعتک و الفوز بنصیبی من نصرتک.
وان الله لا یخل الارض قط من عامل علیها بخیر و دلیل علی سبیل نجاة.
وانتم حجة الله علی خلقه و ودیعته فی ارضه، تفرعتم من زیتونة احمدیة هو اصلها و انتم فرعها.»(2)
امام علیه السلام خود در موقع دعوت ولید بن عتبه از او برای بیعت با یزید فرمود:
«ایّها الامیر! انا اهل بیت النبوة و معدن الرسالة و مختلف الملائکة بنا فتح
ص:311
الله و بنا ختم. و یزید رجل فاسق، شارب الخمر، قاتل النفس المحرمة معلن بالفسق و مثلی لایبایع مثله.»(1)
و در نامه امام علیه السلام که به سران پنج گانه بصره، برای دعوت آنها مرقوم فرموده گوید: امّا بعد:
«فانّ الله اصطفی محمّداً صلی الله علیه و آله علی خلقه و اکرمه بنبوته و اختاره لرسالته، ثم قبضه الله الیه و قد نصح لعباده و بلغ ما ارسل به صلی الله علیه و آله و کنّا اهله و اولیائه و اوصیائه و ورثته و احق الناس بمقامه فی الناس فاستأثر علینا قومنا بذلک فرضینا و کرهنا الفرقة و احببنا العافیة و نحن نعلم انا احق بذلک الحق المستحق علینا ممّن تولاّه.
وقد بعثت رسولی الیکم بهذا الکتاب و انا ادعوکم الی کتاب الله. و سنّة نبیّة صلی الله علیه و آله فانّ السنّة قد امیتت و انّ البدعة قد احییت و ان تسمعوا قولی و تطیعوا امری، اهدکم سبیل الرّشاد.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته»(2)
امام علیه السلام خود در نامه ای که به پاسخ اهل کوفه نوشت و مسلم را به نیابت خود فرستاد، مجموع خصایل امام علیه السلام را بیان می کند:
«و لعمری ما الامام الحاکم بالکتاب القائم بالقسط، الداین بدین الحق،
ص:312
الحابس نفسه علی ذات الله»(1)
فداکاری آن سالار جوان بهشتی را، اهل عالم مثل اعلی فداکاری تشخیص داده اند، دفتر آدمیت را کتاب آنان ختم کرده است.
و از جهت یاران: همقطارانش زبدۀ رجال شهدا بودند و هر کدام از پیر و جوان و زن و مرد، حامل پیامی بودند برای مردم جهان.
خود پیکرش آن قدر قطعه قطعه شد که هر قطعه اش مثل یاری زبان دار بود.
حتی پیکرش را که زیر سم ستوران افکندند توتیا کردند؛ هر ذرّه ذرّه استخوان های بدنش مثل شخص گویایی شده بودند، شاعر ابو هارون مکفوف و سید حمیری، این سخن را در مطلع شعر خود آوردند که:
ای رهگذر! بر کربلا گذر کن و از استخوان های زکیه طیبه طاهره حسین علیه السلام بپرس که آیا تو را آب دادند برای خاطر جدت محمّد. امام صادق علیه السلام آن قدر گریه کرد که شاعر رحمش آمد؛ از خواندن بقیه شعرش خودداری کرد.
اما سرش: سر مقدس بر سر نیزه ها بالا رفت، در هر شهری او را بالای نیزه دیدند. اما آگاهانه مقاومت خود را تا این حد در هر منزل، بین راه فرموده بود.
اگر در تنورخانۀ خولی پنهان شد،(2) امّا خاصیت نور این است که اگر بر خاکستر تنور هم بتابد، باز علوّ می گیرد.
نور بر زیر پای راهروان در جاده می تابد، اما همانجا هم اگر پای بر سر او
ص:313
بگذاری، نور برجسته به بالای پا و روی کفش برمی نشیند، این منطق نور است بر بالای نیزه ها که در هر شهری او را بردند همین منطق را داشت، حتی در شام که بر سردر سرای یزید او را نصب کردند و در شهر گرداندند.
در بین راه به زهیر بن قیس می فرمود: سر من و تو به هدیه خواهد رفت.
از افق اعلی فوق آسمان های بالا تا خاک نمناک کربلا، از فراز اعلی علیین تا زیر خاک سفلی ارض هفتمین، که منازل محبوب ما است.
در کتاب منازل السّائرین هزار منزل برای سالک آورده، از در دوست تا به منزل، دل عارفان را هزار و یک منزل.
(فائق زمخشری) رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «اهل علیین برای اهل بهشت چنان به دیده می آیند که کواکب و ستارگان آسمان ها برای شما اهل زمین.
یعنی آنچه بین زمین زیر پا تا ستارگان بالا فاصله است، نظیر آن و به همان قدر بین ستارگان زبرین تا بهشت برین است و تازه از بهشت برین تا علیین همچنین فاصله است که از بالای سر نور آنها را، فقط بهشتیان می نگرند و العلیون لاولی الالباب.
سؤال شد که یا رسول الله! آیا حسنین هم از اهل علیین اند؟
پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود:
«انّ الحسنین من اهل علیین و انعما.»
پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: بلی، و برتر.
آشیان انسان برتر آشیان همت او است.»(1)
ص:314
(کَلاّ إِنَّ کِتابَ الْأَبْرارِ لَفِی عِلِّیِّینَ)1
کتاب امام حسین علیه السلام و پروندۀ امام حسین علیه السلام اشعه ای است از حیات امام و افق علیین که جای دوردستی است.
امت ما را هم دعوت می کنند که به آنجا برویم که آشیان انسان برتر است. آشیان آن انسان برتر «حسین» چه در خاک یثرب و بطحای آن و چه در زمین کربلای آن، همانجا وادی طوی و نور طور موسی است، آنجا وطن عقیدۀ ما است، ما باید رخت به آنجا بریم، نماز را مسافر در آنجا تمام می خواند (یعنی می تواند بخواند)
رمز از آن که به وطن رسیدیم، سفر به پایان رسید، مثل حرم مکی و حرم مدنی که آنجا هم وطن عقیده اند.
همچنین مسجد کوفه که سکوی پخش صوت العدالة الانسانیه است، از حنجرۀ علی علیه السلام سخنان آسمان و معدلت را طبق نسخۀ اصل طبق الاصل از محمّد می شنویم، پس آنجا هم وطن ما است و همچنین کربلا نزد حسین علیه السلام.
قال علیه السلام: «من احبنا للدنیا فان صاحب الدنیا یحبه البّر و الفاجر و من احبنا لله کنا نحن و هو یوم القیامة کهاتین و اشار بالسبابة والوسطی.»(1)
صوت دعی بمکة الی العلی یسمع رجعه بطف کربلا
صوت محمّد و ما محمّد الا حسین و الاحدیث یشهد
ص:315
البته آن انسان که خدا دست بر سر او نهاد و نشان داد که دست او را می گیرد و به بالا بر می کشد، او تا به اعلی علیین هم بر می شود تا سمو «علی اعلی» هم بر او جلوه می کند و حق را می خواهد و با کوس و فغان و نعرۀ عاشقانه، آن قدر به بالا و علو اعلی بر می شود.
که بتواند حسن ازل را ببیند و در ادراک «حسن ازل» بزرگ ترین بهجت و ابتهاج را دریابد.
«فالحق اجل مبتهج بذاته.»(1)
و البته این کشف و شهود حسن ازل پس از پرده دری های ظواهر عالم و عوالم است که پرده از روی جمال حسن ازل، بردارد تا مستغرق در ابتهاج شود.
دعای عرفات را خوانده اید که: تشریح اعضا و جهازات بدن را از جمجمه سرگرفته تا پوست پاها، یک یک را روی دست گرفته و با نگاه بهت آمیز دقایق لطف صنع بی چون را در آن می نگرد.
از شهود خدا در چین و شکن های پیشانی جداگانه
1 - و اساریر صفحة جبینی - نقش چین و شکن های صفحه پیشانی ام.
2 - و رشته های مجاری نور بصر و چشم و دیدگان جداگانه.
«و علائق مجاری نور بصری» که هفت لون از حمرة که سیصد میلیون موجه در هر ثانیه وارد چشم می شود و تا نور بنفش که در هر ثانیه هفتصد
ص:316
میلیون موجه بر چشم وارد می شود و کرۀ چشم هم هفت پرده و سه آب دارد.
«و مسارب صماخ سمعی» راهروهای سوراخ گوش جداگانه.
3 - «مسارب صماخ سمعی» و گوش بیرونی و وسطی و گوش درونی.
و شکاف های راهروی تنفس جداگانه.
4 - «و خرق مسارب نفسی» که صد و هشتاد الی هشتاد و پنج میلیون حجرات تنفس است.
5 - و لوله های نرم بینی ام «و خذاریف مارن عرنینی.»
6 - و آنچه در درون دو لبانم بر آن به هم می آید، «و ما ضمت و اطبقت علیه شفتای.»
7 - و حرکات الفاظی که از دهان بیرون می رانم.
8 - و محل ارتباط «فک بالا و فک پایین» که در بیخ دهان در هم فرو می روند.
9 - و شکاف ها که دندان ها در درون آن می رویند؛ در دو فک اعلی و اسفل.
10 - و لوله گوارایی طعام و آب آشامیدنی در مقطع پل تنفس.
11 - و آن استخوان زین ترکی که مغز دماغ من در جمجمه، روی آن گسترده است.
12 - و گردن من که لوله ها و تارهایی از بدن من بیرون جسته و با طناب های رسا، آن پیوند سر با تن و پیکر حاصل شده.
13 - و تنور سینۀ من با هر چه بر آن مشتمل است و در درون آن واقع است.
ص:317
14 - و جمله لوله های خون که از قلب به بالا و از قلب به پایین لوله «آوورطا» تقسیم، بعد از تقسیم خون را می چرخاند.
15 - و پردۀ «دیافراگمای» که قلب و تلمبه های آن و کبد و قطعات آن را حفاظت می کند و کشمکش آن تنفس می آورد و می برد، هر نفسی که فرو می رود؛ ممد حیات است و چون بیرون می آید؛ مفرح ذات است.
16 - و پاره های لخته لخته «کبد جگر» که یک میلیون و دویست هزار دکمه دستگاه های پالایشگاهی دارد.
17 - و آن تیغه خنجری سینه که اضلاع و دنده های من بر آن کج شده تا دو شق بدن را به هم ملصق کرده.
18 - سر بندبند مفاصل من که گوی استخوانی را درون گودی ها فرو برده.
19 - و قبض و بسط عوامل دست و پاها که هر کدام از عضلۀ خاصی فراهم گردیده، به صورت ماهیچه ها برای فنر قبض و بسط.
20 - و گوشت من که عبارت است از عضلات ماهیچه برای قبض و بسط.
21 و خون من که در بدن سیزده لیتر است و غیر از گلبول های سرخ و سفید پاد زهر همۀ سموم را هم می سازد و از غده ها هرمون ها را هم پخش می کند.
22 - و دستگاه موهای سر و موی بدن که لوله تنفسی است با پیازچه های آن.
23 - و بشرۀ پوست من که سه طبقه است با منافذ و سوراخ ها.
24 - دستگاه سلسلۀ نخ اعصاب من، اعصاب حس و اعصاب حرکت سمپاتیک و پاراسمپاتیک و عصب تسمۀ پشت که فقرات را با حرکات آنها، روی هم نگه می دارد.
ص:318
25 - دستگاه قصب لوله های استخوانی پاها و ران ها و دست ها.
26 - دستگاه استخوان های من که اسکلت را بر پا می دارد، در جمجمه به صورت تخته هایی خمیده در سر با «دروز(1) و شؤون» آن و در جائی به صورت لوله ها و در جائی به صورت «مهره ها» با شمارۀ 219 قطعه.
27 - روغن مخ که در درون این لوله ها و آنچه در داخل جمجمه است، طبقه خاکستری روی آن را گرفته.
28 - و لوله های عروق وریدی که خون را از حاشیه به درون می آورد و شریانی که از قلب به حاشیه می برد.
29 - و جمیع جوارح من، دست زدن و پای گریختن و دندان گزیدن.
30 - و آن چه بافت تار و پود من در هنگام ایام شیرخوارگی بافته شده و افزوده شده.
31 - و آنچه زمین بار سنگین از بدن من به دوش می کشد.
32 - و خواب من که اسرارآمیزترین استراحتگاه است که به عوالم غیب هم می برد، عجایب خواب در 85 بند در دیوان «امیری فیروز کوهی» حیرت آور است.
33 - و بیدار شدن من که روح، مجدداً تجدید حیاتی می دهد.
34 - و سکون من
35 - و حرکات من در رکوع من و سجود من (تا آخر) امام علیه السلام چهار دستگاه
ص:319
را در باطن و روح پیش از اینها آورده است.
36 - (الف) من مشاهده می کنم تو را به حقیقت ایمان من.
(ب) و عقد عزائم یقین من.
(ج) و خالص صریح توحید من.
(د) و باطن مکنون ضمیر و وجدان من که دستگاه محاکمۀ خدایی است در غیبت ذات هر انسان.
تا آخر - که مقام اعلی علیین را در پیکر جسمانی هم مشاهده می کنند و می گوید:
«و الحقنی بنور عزّک الابهج فأکون لک عارفا و عن سواک منحرفا.»(1)
سپس دلباختگی های خود را در پی می گوید.
قطعه 1 - در قطعه ای می گوید:
«الهی علمت باختلاف الآثار و تنقلات الاطوار ان مرادک منی ان تتعرف الیّ فی کل شیء حتی لا اجهلک فی شیء.»(2)
با صد هزار جلوه برون آمدی که من
با صد هزار دیده تماشا کنم تو را(3)
ص:320
قطعه 2 -
«الهی ترددّی فی الآثار یوجب بعد المزار فاجمعنی علیک بخدمة توصلنی الیک.»
قطعه 3 -
«الهی کیف یستدّل علیک بما هو فی وجوده مفتقر الیک ایکون لغیرک من الظهور ما لیس لک حتی یکون هو المظهر لک. متی غبت حتی تحتاج الی دلیل یدل علیک.»
کی رفته ای ز دل که تمنا کنم تو را
کی بوده ای نهفته که پیدا کنم تو را
«ومتی بعدت حتی تکون الآثار هی التی توصل الیک. عمیت عین لا تراک علیها رقیباً.»(1)
قطعه 4 - تا آنجا که می گوید:
«الهی امرت بالرجوع الی الاثار فارجعنی الیک بکسوة الانوار و هدایة الاستبصار حتی ارجع الیک منها کما دخلت الیک منها مصون السرّ عن النظر الیها و مرفوع الهمة عن الاعتماد علیها.»
قطعه 5 - تا آنجا که می گوید:
«منک اطلب الوصول الیک و بک استدل علیک.»
ص:321
قطعه 6 - تا آنجا که گوید:
«الهی حققنی بحقائق اهل القرب و اسلک بی مسلک اهل الجذب.»
قطعه 7 - تا آنجا که می گوید:
«انت الذی اشرقت الانوار فی قلوب اولیائک حتی عرفوک و وحدوک.»
«و انت الذی ازلت الاغیار من قلوب احبائک حتی لم یحبوا سواک و لم یلجئوا الی غیرک.»(1)
قطعه 8 - تا آنجا که می گوید:
«انت المونس لهم حیث اوحشتهم العوالم و انت الذی هدیتهم حیث استبانت لهم المعالم.»
تا می گوید:
«فقد دفعتنی العوالم الیک.»
قطعه 9 - تا می گوید:
«تعرف لکل شیء فما جهلک شیء.»
«و انت الذی تعرفت الی فی کل شیء فرأیتک ظاهراً فی کل شیء.»
قطعه 10 - تا می گوید:
«یا من استوی برحمانیّته فصار العرش غیباً فی ذاته.»
قطعه 11 - تا آنجا که می گوید:
ص:322
«محقت الآثار بالآثار و محوت الاغیار بمحیطات افلاک الانوار.»(1)
قطعه 12 - تا آنجا که می گوید:
«یا من احتجب فی سرادقات عرشه عن ان تدرکه الابصار، یا من تجلّی بکمال بهائه فتحققت عظمته الاستواء.»
قطعه 13 - تا آنجا که می گوید:
«کیف تخفی و انت الظاهر ام کیف تغیب و انت الرقیب الحاضر.»
قطعه 14 - و در اول دعاء می گوید:
«خلقتنی من التراب - ثم اسکنتنی الاصلاب أمنا لریب المنون و اختلاف الدهور فلم ازل ظاعناً من صلب الی رحم... لکنک اخرجتنی رأفة منک و تحننا علیّ - للذی سبق لی من الهدی الذی له یسّرتنی و فیه انشأتنی.»
قطعه 15 - تا می گوید: مرا خواستی که مشعل دار هدایت باشم:
«فابتدعت خلقی من منی یمنی ثمّ اسکنتنی فی ظلمات ثلاث بین لحم و دم و جلد. لم تشهرنی بخلقی و لم تجعل لی شیئا من امری. ثم اخرجتنی الی الدنیا تامّاً سویّاً.
حتی اذا استهللت ناطقا بالکلام اتممتَ علی سوابغ الانعام فربیتَنی زائداً فی کل عام، حتی اذا کملت فطرتی و اعتدلت سریرتی، اوجبت علی
ص:323
حجتک بان الهمتنی معرفتک و روعتنی بعجائب فطرتک و انطقتنی لما ذرأت فی سمائک و ارضک من بدایع خلقک.»(1)
آن قدر مدهوش عجایب حکمت الهی است که راویان حدیث «بشر و بشیر» پسران غالب اسدی می گویند: ما با امام حسین علیه السلام پسین روز عرفه در عرفات در خدمت آن حضرت بودیم، پس از خیمۀ خود بیرون آمدند با گروهی از اهل بیت و فرزندان و شیعیان با نهایت تذلل و خشوع. پس در جانب چپ کوه ایستادند و روی مبارک را به سوی کعبه گردانیدند و دست ها را برابر رو داشتند، مانند مسکینی که طعام طلبد و این دعا را خواندند تا آنجا که گوید:
پس شروع فرمود آن حضرت در سؤال و اهتمام نمود در دعا و آب از دیدگان مبارکش جاری بود، پس گفت: «اللهم اجعلنی اخشاک کانی اراک» تا گوید:
پس سر و دیدۀ خود را به سوی آسمان بلند کرد و از دیده های مبارکش آب می ریخت، مانند دو مشک آب و به صدای بلند می گفت: «یا اسمع السامعین.»(2)
تا رسید به جملۀ یا رب یا رب، پس مکرر می گفت: یا ربّ یاربّ و کسانی که دور آن حضرت بودند، تمام گوش و دل داده بودند به دعای آن حضرت و اکتفا کرده بودند به آمین گفتن، پس صدای ایشان بلند شد به گریستن با آن حضرت؛ تا آفتاب غروب کرد و بار کردند و روانه جانب مشعرالحرام شدند.(3)
ص:324
این دعا در دو چیز ویژگی دارد:
یکی تشریح اعضا که مبهوت نظام آنها و عرق شهود حق در آنها است و این اختصاص دارد به امام حسین علیه السلام و حتی در دعاهای پیغمبر صلی الله علیه و آله و امیرالمؤمنین علیه السلام و امام زین العابدین علیه السلام هم بدین سان نیست.
و ویژگی دیگرش: آن خروش و جوش و اشک و اشتیاق است که یاران اهل عرفات همه را تحت تأثیر گرفته، بلکه کوه عرفات را هم جلوه گاهی یا جعبۀ جلوه گاهی برای عرفان و معرفت حق و خلق و حقوق خلق و حق ساخت، هر گاه که دکمۀ آن را فشار دهند کوه به سخن می آید و رسالت خود را در ادای امانتی که حسین علیه السلام پسر مولود مکه و منی به او سپرده، بازگو می کند در آن وقت همه می بینند که:
نعره زد عشق که خونین جگری پیدا شد
حسن لرزید که صاحب نظری پیدا شد
فطرت آشفت که از خاک جهان محبور
خودگری خودشکنی خودنگری پیدا شد
آرزو بی خبر از خویش به آغوش حیات
چشم واکرد و جهان دیگری پیدا شد
خبری رفت ز گردون به شبستان ازل
حذر ای پردگیان پرده دری پیدا شد
ص:325
زندگی گفت که در خاک طپیدم همه عمر
تا از این گنبد دیرینه دری پیدا شد(1)
1 - چون حسین آن شه لب تشنه به میدان برخاست
قد مردانگی از بهر شهادت آراست
تا زند سجده ملک باز به خاک انسان
از فروغ مه تابنده زمین را پیراست
جلوه ای کرد حقیقت گهری پیدا شد
نعره زد عشق که خونین جگری را پیر شد
حسن لرزید که صاحب نظری پیدا شد
2 - از پی ذکر مناجات خداوند و دود
شاه دین لب به تکلم پی تکبیر گشود
به جهان چون ز پس شام سیه کرد ظهور
مهر بر خواند از آن مظهر حق آیت نور
آتش عشق بزد شعله ز انسان غیور
آب رحمت به جهان ریخت خداوند غفور
فطرت آشفت که از خاک جهان محبور
خودگری خود شکنی خودنگری پیدا شد
ص:326
3 - نوجوانان و دلیران و سراندازانش
شهسواران بلند اختر جان بازانش
همه سر در کف وجان در ره وبافرّ وجلال
مست از باده وحدت همه در عین وصال
نعره عشق شد از خاک به خورشید و زحل
ماند این چرخ فرومایه تو گویی ز عمل
خبری رفت به گردون ز شبستان ازل
حذر ای پردگیان پرده دری پیدا شد
4 - العطش العطش از سبط پیمبر به فلک
به فغان آمده زین واقعه اصناف ملک
تشنه لب پردگیان گمشده در دشت و فلات
اشک ریزان و سرافکنده به گل آب فرات
چون بپا خاست شه تشنه لب از بهر صلاة
گشت اهریمن بدخواه از آن غیرت مات
آرزو بی خبر از خویش به آغوش حیات
چشم واکرد و جهان دیگری پیدا شد
5 - مرغ دل گفت براین بام پریدم همه عمر
نور یزدان به حقیقت طلبیدم همه عمر
جز جفا و ستم خلق ندیدم همه عمر
گلی از گلبن این باغ نچیدم همه عمر
ص:327
نگشودم به جهان دیده بر افلاک مگر
همه آثار ز دادار بدیدم همه عمر
زندگی گفت که درخاک تپیدم همه عمر
تا از این گنبد دیرینه دری پیدا شد
در عالم ملائکه تا قبضۀ خاکی را برگیرند و ترکیب صورت انسانی به او بدهند، غلغله ها بر پا شد و ملائکه همه پای در گل آدمند.
و صورت آدمی تنها همان صورت شکل جسمانی او نیست، بلکه ترکیب قوای روح نباتی که قوای تغذیه و در فوق آن، قوای تنمیه و در فوق آن، قوای تولید مثل است، هر یک نظاماتی دارند.
و افواجی سپاه و قوا دارند که بر سر همدیگر سوارند تا برسد به قوای حیات حیوانی و بعد بالاتر آید که قوای نفس ناطقه انسانی است.
هزار سال بود تا به شهر حیوانی هزار سال دیگر تا به شهر انسانی
دوره های هزاران سال بر زمین این کوکب آتشین گذشت تا روح حیات گیاهی در آن پدید آمد.
با روح تغذیه که دارای سه رشته قوای پراکنده در جسم هستند، به نام قوۀ محصّله که تحصیل غذا می کند.
در ساق برگ ها و ریشه و آونگ ها از شیره زمین می گیرد و در انسان و حیوان از خون که در رودخانه های عروق و وریدها است غذا می گیرد، مواد غذایی را شریان ها برای هر عضوی از مغز گرفته تا پوست تحصیل می کند و مانند مصالح ساختمان که پای کار می ریزند، آنها را هر ذره ذره در نزدیک اعضا و
ص:328
عضله ها و جهازات و استخوان ها و مغزها می آورد؛ تا قوۀ مشبهه در آن تصرف کند و آن مواد را شبیه آن عضو بسازد در کیفیت و رنگ و رقت و غلظت؛ و اگر نقصی در آن قوه محصله باشد مرض هزال و لاغری پیش می آید و اگر در آن قوۀ مشبهه نقصی رخ دهد برص حاصل می شود.
اما هر گاه کار قوه محصله تکمیل و کار قوۀ مشبهه بی عیب باشد. آنجا نوبه به سلسله قوای ملصقه می رسد که آن را الصاق به عضو نمایند.
البته قوۀ محصله کار خود را به وسیلۀ سلسلۀ قوائی که زیر فرمان دارد انجام می دهد.
آن قوای فرمانبر عبارتند از:
سلسلۀ قوای جاذبه و قوای ماسکه و قوای هاضمه و قوای دافعه تا قوۀ جاذبه جذب کند و قوای هاضمه، پس از عمل قوه ماسکه که غذا را نگه دارد، آن را هضم کند.
با هضم اول آن را وارد کبد کند.
آنجا هضم ثانی در کبد رخ می دهد که یک میلیون و دویست هزار دستگاه تصفیه و پالایشگاه دارد که به صورت دکمه هایی در درون کبد و لخته های کبد پخشند و نه گونه عمل تصفیه یا 12 عمل پالایشگاهی دارد تا سموم را جداگانه «و اخلاط و قند و نمک و املاح» را «و اوره و چربی» ها را، هر یک را جداگانه به کنار بزنند و آن غذا را برای هضم سوم در عروق که در داخل رودخانه های ورید و شریان انجام می گیرد روانه سازد و از دهانه عروق
ص:329
«شریان ها» در فوهات(1) ضیق برای هضم چهارم، در هر عضو عضو سهم او را فرو ریزند.
و در این چهارمین دستگاه قوۀ مشبهه در آن عمل می کند تا آن را شبیه عضو کند در رقت و غلظت و در رنگ و سایر صفات و بعد قوۀ ملصقه آن را به عضو بچسباند و الصاق کند و اگر نه، استسقا حاصل می شود.
و اگر قوۀ مشبهه ناقص باشد «برص» حاصل می شود.
و اگر قوۀ محصله ناقص باشد مرض «اطروقیا» (یعنی هزال و لاغری) حاصل می شود.
و در هر هضم باید زوائد فضولات آن دفع بشود، مدفوعات هضم اول معلوم است و از هضم دوم و سوم و چهارم به صورت مو و عرق دفع می شود.
خلاصه آن که در اقطار جسم، قوای طبیعی که بال ملائکه اند ده ها هزار بخش اند که مشغول خمیرکردن گل آدمی اند.
تا نوبت می رسد به حیات حیوانی که فوق این سلسله قوای طبیعی، سلسله قوای حس و حرکت ارادی خواهد به کار پرداخت.
در قوای حسی حس جهت یابی، و وزن یابی و حس لامسه سرتاسری و حس ذائقه و حس شامه بویایی و بعد حس سامعه با عجایب این معبر پل اسرارآمیز صماخ سمع که همه صداها را یک جا می شنود و از یکدیگر جدا تشخیص می دهد.
ص:330
و بعد حس باصره و الوان نور و طیف که بر شبکیۀ ملون چشم از لون احمر تا فوق بنفش ملیون ها ملیون موج فرو می رود.
این حواس خمس ظاهری سپس حواس خمسۀ باطنی - حس مشترک بنطاسیا، و حس خیال و حس متخیله و واهمه و حس ذاکره در عقب است که هر کدام در غشای مخ خاکستری رنگ ریشه ای دارند و سپاه و افواجی دارند سوار بر یکدیگر.
طبیعی قوت تو ده هزار است ارادی برتر از حصر و شمار است(1)
و بعد نوبه به قوۀ محرکه شوقیه و قوه عزم می رسد تا همین که مانع را مفقود دیده، قوه اراده به کار می آید و عضله حرکت قبض و بسط عضو را برای جلب ملایم و دفع منافر به کار می اندازد، گل آدمی در میان هفتصد هزار نوع حیوان از حیات خاصی برخوردار است که دریچه ای به سوی تکامل منطق و تدریج صنعت و اتقان عمل و به سوی آسمان در وسط گل و لای این عالم خاک در به روی او گشوده می شود ملائکی بی شمار در کار سرشتن گل آدمی هستند.
هزار سال بود تا به شهر حیوانی
هزار سال دیگر تا به شهر انسانی
زندگی گفت که درخاک تپیدم همه عمر
تا از این گنبد دیرینه دری پیدا شد
ص:331
بعد آرزوها پدید آمد که زندگی را رونق دیگر داد و جهان دیگری پدید شد،
آرزو بی خبر از خویش در آغوش حیات
دیده واکرد و جهان دیگری پیدا شد
فطرت آشفت که از خاک جهان محبور
خودگری و خودشکنی خودنگری پیداشد
خبری رفت به گردون ز شبستان ازل
حذر ای پردگیان پرده دری پیدا شد(1)
انسان آمد که پرده از روی «حسن ازل» بردارد و عاشقانه با خون جگر آن را خواستگاری کند، اینجا نعره برخاست.
نعره زد عشق که خونین جگری پیدا شد
حسن لرزید که صاحب نظری پیدا شد
زندگی در روی این کره خاکی بعد از چند دوره پیدا شد که هر دوره ای میلیون ها سال بوده و هر دوره ای را روز آن دوره نامیدند، بعد از سرد شدن تودۀ آتشین، دورۀ اول دریاها و اقیانوس ها پیدا شد و در دورۀ سوم که میلیون سال بر آن گذشت سبزه ها، جلگه ها و جنگل ها پدید آمد و انواع گیاهان ساقه دار و گل غنچه پیدا شد و بعد دوره ظهور حیات حیوانی کرم ها و آمیب ها رسید و بعد از میلیون سال انواع حیوانات پستاندار پدید آمد و بعد از دوره ای، آب و هوا مساعد ظهور انسان شد، مستعد شد که آدم پدید آمد.
ص:332
زندگی گفت که در خاک تپیدم همه عمر
تا از این گنبد دیرینه دری پیدا شد
فطرت از شاهکاری پرده داشت که از خاک جهان، محبور(1) آدمی پیدا شده که «خودگرا» هست و «خودشکن» هم هست و «خودنگری» هم دارد.
این شاهکار خلقت اگر چه یک نوع است، اما همه انواع را در خود دارد، همه گونه انسان هایی را در بر دارد، انسان های خودگرا، انسان های خودنگر و خودبین و خودکامه.
و در آن میان انسان هایی که از اهل علیین اند، آن انسان که خدا دست بر سر او نهاد و نشان داد که دست او را می گیرد و به بالا می کشد تا به قامت پیغمبر صلی الله علیه و آله برسد و به همت او برسد.
«له همم لا منتهی لکبارها و همته الصغری اجل من الدهر.»(2)
و تا به اعلی علیین بر شود که سایۀ غلو «علی اعلی» بر او جلوه کند.
و نعره عاشقانه بزند و با کوس و فغان، حق را بخواهد و آن قدر به بالا و علو اعلی بر شود که بتواند حسن ازل را ببیند و در ادراک حسن ازل بزرگ ترین بهجت و ابتهاج را دریابد.
والحق اجلّ مبتهج بذاته(3)
ص:333
و البته این کشف و شهود حسن ازل پس از پرده دری های ظواهر عالم و عوالم است که پرده از روی جمال حسن اجل ازل بردارد تا مستغرق در ابتهاج شود.
«و الحقنی به نور عزک الابهج لأ کون لک عارفاً و عن سواک منحرفا.»(1)
و حسن و حسین علیهما السلام از اهل علیین اند، وصول آن وطن و موطن می نگریم که پیغمبر صلی الله علیه و آله چگونه اهتمام به «رشد» کودک ما و حتی به تقویت عضلۀ کودک می داشت.
و سپس به رشد معنوی او تا بی حد عنایت مبذول می فرمود.
وضع اهتمام پیغمبر صلی الله علیه و آله به تغذیۀ کودک از صحیفۀ مکرمه این کتاب تا اینجا نیکو نمایان شد.
باقی ماند آن که: پیغمبر صلی الله علیه و آله تمام عنایت خود را صرف رشد او کند بعد از آن که دست بر سر حسین علیه السلام نهاد و تبارک فرمود؛ یعنی فزونی برکات الهی را برای او خواستار شد و تضمین فرمود که: صلوات حق و رحمت حق و رضوان حق بر او افزون بادا؛ تا برسد به درجۀ عشق به حسن ازل و به علوی برسد که حسن ازل را ببیند و در راه آن شهید شود و به مقام سید الشهدائی اولین و آخرین در دنیا و آخرت برسد که همه علوّ او سایۀ علو عالی اعلی است.
چون ظهور علی اعلی در آن صورت زیبا و هیئت بی همتا در خانۀ زهرا مادرش و در حضور پیغمبر صلی الله علیه و آله پدرش شد؛ تا آن مادر در تغذیه و نشو و نمای او
ص:334
چه کند؟ و آن پدر بزرگ تر چه کند؟
اما به هر حال در موقع خلقت، این صورت که صورت آدمی است در خاک چه غوغاها و چه خبرها از ملائک برپا شد.
و نقشی که پیغمبر صلی الله علیه و آله گفت: خدا در آن نمایان دیدم تا در او یعنی در حسین علیه السلام صورت بگیرد و حسین علیه السلام در صورت حق نمایان جلوه کند؛ پیغمبر صلی الله علیه و آله باید از هر معانی و معالی، بذر آن را در تربت پاک خاطر اقدس او بکارد و مراقب باشد که وقتی بذر سر بر زد، کلمات خدا را بازگو کند.
نفس المهموم حدیث 31 به اسناد تا علامه مجلسی در بحارالأنوار، نقل از مؤلفات، بعض اصحاب بازگوید: صاحب تفسیر الدرالثمین در تفسیر آیه (فَتَلَقّی آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ)1 روایت کرده که:
«آدم ابوالبشر ساق عرش را دید و اسمای پیغمبر صلی الله علیه و آله و ائمه علیهم السلام را، پس جبرئیل به او تلقین کرد که بگو:
«یا حمید بحق محمّد، یا عالی بحق علی، یا فاطر بحق فاطمه، یا محسن بحق الحسن و الحسین و منک الاحسان» همین که حسین علیه السلام را یاد کرد اشکش جاری شد و دلش لرزید و گفت: ای برادرم! جبرئیل در ذکر پنجمین آنها قلب من می شکند و اشک من سیل آسا سرازیر می شود، یعنی سرّ آن چیست؟
جبرئیل گفت: فرزند تو این شخص، مصیبت بار می شود به مصیبتی که تمام مصائب نزد آن کوچکند. آدم گفت و آن چیست؟ جبرئیل گفت: کشته می شود
ص:335
عطشان، غریب، وحید، تنها، فرید، بی همتا، ناصری برای او نه و معین نی، و اگر تو ببینی ای آدم او را به حالی که می گوید: «واعطشاه و اقلة ناصراه» حتی آن که عطش مثل دود بین او و آسمان حائل می شود لکن اجابت نمی کند او را احدی مگر با شمشیرها و آشاماندن مرگ ها، پس ذبح می شود مانند ذبح گوسفندی از قفا و به غارت و به چپاول می برند دشمنان او، خیمه و رحل او را و سر او و انصار او را آشکارا به شهرها می گردانند و زنان با آنها هستند، این طور در علم خدای منان سابقه دارد، پس آدم و جبرئیل گریه ای کردند چونان ثکلی زن فرزند مرده.(1)
توضیح: اولاً: این حدیث برای تأدیب آدم ابی البشر و ارائه راه تکمیل به او است نه برای عزا و گریه، بلکه نشان دادن استقامت مرد حق است که با تشنگی چنین از حق و وظیفه عدول نمی کند نه چونان آدم و حوا که نه تشنگی کشیده و نه گرسنگی و در بهشت همه چیز را به حد وفور در اختیار دارند، ولی اراده و حفظ و خویشتن داری را در مقابل یک لقمه از «درخت منهی» نداشتند، سراسر ملک بهشت را با یک لقمه از دست دادند، جبرئیل می گوید: ای آدم! مردان ساق عرش این چنین مردانند، تو گریه کن به حال خودت و متوسل به آنها بشو، با تمثل و محاکات و نمونه و مشق مردان کامل که صورت زیبا خلیفة اللهی با این تطور و تطویر و تصور و تصویر است و تا به صورت او درنیایی نمی توانی مالک بهشت باشی، فکیف به آن که بخواهی ساق عرش و سلطنت نقش علم الهی را در جهان نقش وجود دهی.
ص:336
گاندی در هندوستان که نعمت ها را رایگان دارند و مالک آن نیستند، باید روضه امام حسین علیه السلام را بخواند!
ثانیاً: بنابراین تفسیر تلقی کلمات از همین رؤیت اشخاص شاخص کامل شروع شد که خود آنها کلمه وجودی اند که گفتند:(رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا)1 پس آنچه در تفسیر «نور الثقلین و در تفسیر المیزان» دربارۀ تلقی کلمات آمده، مانع جمع نیست و منافات ندارند؛ در چند حدیث فقط نام پنج تن به اجمال بدون این تفصیل آمده و در بعضی دیگر از (رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا) سخن در میان آمده؛ علامه طباطبائی در المیزان می گوید: چون آیه (عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ) مایه سکوت ملائکه شد، پس تعلیم اسمائی در کار بوده.
ص:337
ص:338
به دست خویش چهل روز باغبان ازل
نماند تخم گلی که او نکشت در گل من
پیغمبر صلی الله علیه و آله سایه روشن وجود خود را که رمز وجود هستی کل باشد در مشاعر کودک می ریخت و او را بال و پر پرواز می داد، خود به قامت رسا سر پا می ایستاد و دست او را می گرفت و به بالا او را پاورچین پاورچین تا سینه خود بالا می آورد و می گفت: ترقی کن، ترقی کن، بالا بیا، بالا بیا، تو که سراپا چشمی «حزقّة، حزقّة؛ ترقّ عین بقّه»(1)
این ترقی و تصاعد را با هوس ترقی افزون و افزون تر بلکه محاذات تا همم پیغمبر صلی الله علیه و آله را خود، به او تلقین می کرد و همم پیغمبر صلی الله علیه و آله را می دانیدکه:
له همم لا منتهی لکبارها و همّته الصغری اجل من الدهر(2)
ص:339
و اما هوس ترقی را در او توأم می کرد با ترمز کنترل نماز که نماز خضوع و خشوع در برابر عظمتی بزرگ تر و بزرگ تر می باشد تا تربیت جوانان توأم از دو چیز باشد.
اول: هوای بلندپروازی تا بی نهایت.
دوم: تحصیل برازندگی در جوانان به وسیلۀ قرآن در برابر عظمت آسمان که آدمی را کوچک و کوچک تر می کند.
شرح نهج البلاغه «آسمان و جهان» تألیف دیگر ما، در شرح کلمۀ زینت آسمان و فرود آمدن نماز از آسمان دیدنی است، عروج به معارج آسمان که با دو بال علم و عمل است؛ در فرود آمدن نماز را همراه می آورد که کوچک دیدن خویش در برابر عظمت کون است؛ زیرا هوای رفعت طلبی و برتری جویی بدون برازندگی و بدون ترمز کنترل، ماجراجویی بار می آورد و جوانان خطر بار می آورند.
غالباً آفت جوانان این است، همه شیرویه اند که پدر را که خسروپرویز باشد، می کشند.
مثل یزید که از پدر بهانه می گیرد که آرای مردم را غارت می کن تا من خلیفه بازی کنم.
ناموس مردم را مثل «ارینب» من می خواهم، تا معاویه با تمام تزویری که باید چرخ مملکت جهان را بگرداند، همۀ جهان را زیر پا می گیرد تا نه جهانی می ماند و نه خود او تکیه گاه آرامی می یابد.
مانند آتش زدن «نرن» امپراطور روم که به هوای نقاشی، شهر روم را آتش
ص:340
می زند تا او نقاشی کند.
رأی مردم کوفه را با اغفال مردم با پشیزی می خرید و به پسر مغیرة بن شعبه می گفت: این نمایندگان مردم کوفه را هر یک چند داده است، گفت: معادل سیصد ریال، معاویه گفت: نیک ارزان فروشند به این قیمت بخر، در دو دفعه یک دفعه سی نفر را برده بود هر کدام به مبلغ سی تومان و دفعه دوم هفتاد نفر را، چنین دلال هایی آرای مسلمین را بی خبر خود مردم می فروختند و او می خرید.
در صورتی که حتی زیاد بن ابیه ننگین، تحاشی می کرد از این اقدام که اول به یزید بگو از سگ بازی و قماربازی اندکی دست باز دارد.
به روایت یعقوبی بنگرید: پیغمبر صلی الله علیه و آله دو جمله برای این دو وضع صعود و نزول فرمود بدین قرار که:
1 - اول برای قوه تعالی و عروج روایت یعقوبی می گوید:
«قیل للحسین بن علی علیه السلام ما سمعت من رسول الله صلی الله علیه و آله قال علیه السلام: سمعته یقول: ان الله یحب معالی الامور و یکره سفسافها.»(1)
و اما برای دوم: که کنترل تواضع در برابر حق باشد فرمود:
«وعقلت عنه انه یکبر فاکبر خلفه فاذا سمع تکبیری اعاد التکبیر حتی یکبّر سبعاً.»
و تعلیم داد به من «قل هو الله احد» را
ص:341
«وعلمنی قل هو الله احد» (که بفهم هیچکس پسر خدا نیست )
و تعلیم داد به من نمازهای پنجگانه یعنی یومیه را.
«وعلمنی الصلوات الخمس»
و شنیدمش که می فرمود: هر کس خدا را اطاعت کند، خدا او را رفعت می دهد.
«وسمعته یقول من یطع الله یرفعه»
و شنیدمش که می فرمود: هر کس خدا را معصیت کند، خدا او را پست می کند.
«ومن یعص الله یضعه»
و شنیدمش که می فرمود: هر کس اخلاص در نیت داشته باشد، خدا او را زینت می دهد.
«ومن یخلص نیته لله یزینه»
و هر کس وثوق داشته باشد به آنچه نزد خدا است، خدا او را بی نیاز می کند.
«ومن یثق بما عند الله یغنیه»
و هر کس بر خدا عزت بفروشد خدا او را ذلیل می کند.
«ومن یتعزز علی الله یذله»(1)
و اما بزرگی حقیقی در چهار ناحیه است که: جد حسین علیه السلام در آن چهار
ص:342
ناحیه، امتداد داشت بر زمان و مکان.
و از تمام نواحی چهارگانه بذر آنها را در مزرعه خاطر حسین علیه السلام کاشت و این یک دنیایی است که در این طومار متفرقاً و پراکنده باید آن را خواند، در اینجا به کلمه جامعه ای که حسین علیه السلام تجدید وجود محمّد صلی الله علیه و آله شد؛ اکتفا باید کرد.
و در جای مناسب خواهید فلسفۀ امام حسین علیه السلام را به نام «التعاریف» خواند.
اینک سخن را از کشت و کار جدش صلی الله علیه و آله در مزرع وجود او بازمی گیریم و نوع توجه مادر اطهر را بازبین باید کرد.
(وَ والِدٍ وَ ما وَلَدَ)1
حسین مادرش فاطمه بانوی اسلام دختر والاتبار پیغمبر اعظم صلی الله علیه و آله، یگانه فرزند باقیمانده پیغمبر صلی الله علیه و آله و وحید پیغمبر اقدس و وارث مواریث خون پیغمبر صلی الله علیه و آله و گروه خون اقدس او و حامل روحیه آن پدر عظیم الشأن و شیرۀ جان خدیجه ام المؤمنین و خود ام الائمه است، دارای تعلیمات عمیق در معارف اسلام؛ خطبۀ فدک گواه است و دارای مجد مادری و عاطفه مادران حتی با بافتۀ از مغزل خود برای فرزندان دستباف خودش تهیه می کرد.
پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله او را فقیه بار آورده بود.
«واذا ارادَ الله بعبد خیرا فَقِّهْهُ فی الدّین»(1)
ص:343
اعتنای فاطمه به تعلیمات عمیق اسلام او را وادار می کرد که مرجع بانوان، بلکه بانوان و رجال واقع گردد.
حتی بانویی یک روز ده مرتبه به او مراجعه کرد و مسأله گرفتاری مادرش را در مسائل شرعی پرسید و جواب گرفت و رفت و بازگشت و در آخر عذرخواهی از این مزاحمت اوقات کرد؟
فاطمه علیها السلام فرمود: عذر خواهی لازم نیست، اگر کسی را اجیر کنند که باری بر دوش به کوه ببرد و ده دینار بگیرد آیا از خستگی می نالد؟ تا برسد به ثوابی که من در تعلیم هر مسأله اگر از جواهرات تا زیر سقف آسمان به من بدهند به آن پایه از ثواب نمی رسد؟ (تفسیر منسوب امام)
و نوبه ای یکی از رجال به فاطمه علیها السلام مراجعه کرد که حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله طوق افتخار من قرار دهی؛ فاطمه به جاریه فرمود: آن جریده را بیاور، آن جاریه تفحص کرد آن را نیافت، فاطمه به او نهیب زد که:
«ویحک اطلبیها فانها تعدل عندی حسنا و حسینا.»
یعنی جستجو کن، آن را پیدا کن که آن نزد من معادل با حسن و حسین علیهما السلام من است
«و السماء خیر ما بها قمراها.»(1)
جاریه جستجو کرد و آن را یافت که در خاکروبه در دم جاروب رفته باز آورد، حدیث پنج قسمت بود. (الحدیث)(2)
ص:344
در کتاب معجم فقه «ابن حزم» دربارۀ فقاهت فاطمه زهرا علیها السلام کلمه ای دیدم که هوش از سر من برد، سید منتصر کتانی تحت نظر دکتر احمد مصطفی زرقاء، عضو رئیسی مجمع علمی دمشق در این معجم می گوید: ابن حزم ابومحمّد از فقه اهل بیت در کتاب عظیم خود به نام «محلّی» (در 12 جلد طبع شده)؛ طائفه ای صالحه از فقه اهل بیت آورده که در ابواب کتاب پراکنده است و اگر چه ترقیم شماره بر هر صفحه ای جداگانه مشکل است، ولی همه مجموع آن بالغ بر عشرات صفحه و ورق خواهد بود؛ برای اهل بیت در بسیاری از قضایای فقه و ابواب احکام و فتاوی وجود دارد، برخی زیاد فتوا دارند و بعضی ها اندک؛ ابن حزم اسمای آنان را با فقهای صحابه و تابعین و دیگر مجتهدانی که بعد از آنها آمده اند در احکام ذکر کرده است و رساله ای مخصوص آنان ساخته که طبع شده با جوامع سیره گوید: و آنان بدین قرارند:
1 - فاطمه بنت رسول الله صلی الله علیه و آله
2 - و امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب صلی الله علیه و آله
3 - و امیرالمؤمنین الحسن بن علی علیه السلام
4 - و الامام الحسین بن علی علیه السلام
5 - والعباس بن عبدالمطلب، عم النبی
6 - والحبر عبدالله عباس
7 - و الامام محمّد بن الحنفیه بن علی بن ابی طالب
8 - و الامام عبدالله الکامل بن الحسن المثنی بن الحسن السبط بن علی علیه السلام
ص:345
9 - و الامام علی زین العابدین بن الحسین بن علی علیه السلام
10 - و الامام محمّد الباقر بن علی زین العابدین علیه السلام
11 - و الامام جعفر الصادق بن محمّد باقر علیه السلام
12 - و عبدالله بن محمّد بن الحنفیه
13 - والحسن بن محمّد بن الحنفیه
14 - و سلیمان بن داود بن علی بن عبدالله بن العباس
15 - والعباس بن عبدالله بن معبد بن عباس بن عبدالمطلب رحمهم الله اجمعین و رضی عنهم.
هوش از سر من از این پرید که اول بلا اول، نخست شخص نخستین را فاطمه بنت الرسول علیها السلام آورده.
سپس ابن حزم: علی و ابن عباس را در عداد هفت نفر از صحابه شمرده که از جمع فتاوی هر یک از آنان، اگر جمع آوری شود ممکن است سِفر ضخیمی تشکیل دهد.
و باقی را ابن حزم ضمن جماعتی از صحابه آورده که: از فتاوی جمیع آنان جزوه ای فراهم شوند که به صغر نزدیک تراست تا به کبر.
بعد گوید: و ظفر به فقه اهل بیت، ظفر به عدل و هدی و به امان از ضلال است و ظفر و فوز یکتا به خدا است که مقترن به اهل بیت است، تا دخول در بهشت.
بعد خطبۀ رسول خدا صلی الله علیه و آله را در حجة الوداع در حضور صد هزار صحابیان از جابر بن عبدالله انصاری آورده که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:
ص:346
«انی ترکتُ فیکم ما ان اخذتم به لن تضلّوا کتاب الله و اهل بیتی عترتی.»(1)
و از زید بن ارقم:
«انی تارکٌ فیکم ما ان تمسَّکْتم به لن تضِلّوا بعدی احدهما اعظم من الآخر و هو کتاب الله حبل ممدود من السماء الی الارض و عترتی اهل بیتی لن یفترقا حتی یَرِدا علیّ الحوض فانظروا کیف تخلفونی فیهما.»(2)
تکمیل: مؤلف خطب رسول خدا صلی الله علیه و آله را که یک نوبه در مسجد الحرام و دو نوبه در عرفات و دو نوبه در منی، یوم دهم و یازدهم بوده با خطبۀ مسجد خیف در سال فتح مکه یکجا جمع آوری کرده و به نام «کلید امن دنیا» منتشر نموده طبع دوم آن تازه از دست درآمده و قطعۀ «اهل بیتی عترتی» را از کتاب مسند احمد و کتاب سنن ترمذی به وسیلۀ کتاب عظیم «المعجم المفهرس لالفاظ الحدیث النبوی» با نشانه مشخص نموده ام بعد از پنج سال تفحص، و جمع بین دو گونه را کرده ام که در یکی گوید: «کتاب الله و سنتی»، و در دیگری می گوید: «اهل بیتی عترتی»، بسیار دیدنی است. (مؤلف)
الحاصل: اوضاع آشفتۀ روزهای اول دعوت فجر اسلام طوری بود که فاطمه علیها السلام وادار می کرد که غمخوارانه از پدر پرستاری کند و آن طور غمخوارانه از پیغمبر صلی الله علیه و آله پرستاری می کرد که گویی مادر است، مادرانه خدمت
ص:347
می کرد.
فاطمه علیها السلام برای پدر مادرانه خدمت می کرد و دور پدر می گردید و برای شوهر هم مادری می کرد.
آن قدر در مطالبۀ حق او کوشید که کشتۀ راه آن شد. کتاب سرچشمۀ آب حیات را بنگرید.
و برای فرزندان هم مادری می کرد.
فرزندان قدر و ارزش لباس دستباف مغزل او را بیش از ثروت جهان می دانستند.
لباس مغزل او را، امام زین العابدین علیه السلام از یزید فقط همان را خواستار شد، اما لباس پیراهن، خیاط پیراهن حسین را طبق گفته بلاذری آورده، ببینید.
دلسوزی و غمخواری فاطمه علیها السلام برای پدرش پیغمبر صلی الله علیه و آله و برای دعوت اسلام به حد فداکاری بود که کار مادر است تا گویی خدیجه زنده شده.
و هم برای امیرالمؤمنین علیه السلام غمخواری مادرانه داشت؛ تا در راه ولایت او کشته شد.
در تفسیر کلمۀ مادر گفت و شنودی با یکی از ازکیا آمده از نظر بگذرد.(1)
ص:348
او کتاب درس ولایت و خلافت را اول دیکته کرد و تا نفس آخر هم با زمزمۀ ولایت شوهر از دنیا رفت، به کتاب ما «سرچشمۀ آب حیات علی و الزهرا علیهما السلام» ج 1 و 2 رجوع شود.
و نسبت به فرزندان خود (حسن و حسین و زینب و ام کلثوم) مادر بود؛ (به تمام معنی الکلمة) در تمام مراحل تکوین و تمام مراحل تربیت و مواظبت و تعلیم.
ولی شیفته علم و تعلیم فرزندان آن قدر بود که جریدۀ علم را که از پدر نوشته بود، وقتی جاریه اش آن را گم کرد و نیافت، فاطمه به او نهیب زد که:
«ویحک اطلبیها فانها تعدل عندی حسنا و حسینا.»(1)
با این که حسین و حسن او در آسمانش دو کوکب درخشنده بودند.
«و السماء خیر ما بهما قمراها»(2)
ص:349
در سال تولد این طفل حسین علیه السلام که بین جنگ احد و جنگ خندق بود.
این روحیه به اوج عظمت رسید، به طوری که در هر دو جنگ فداکاری در حفظ پیغمبر صلی الله علیه و آله او را از خانه به کوه دوانید.
این روحیه مالک روح مادر و وجود مادر شده بود، اتفاقاً حمل حسین علیه السلام و تولد او در همان سال جنگ احد و در همان ایام بود که در اثر آن، مادر از این روح فداکاری پر بود.
و همه روح خود را در پیکر این طفل نازنین خود ریخت؛ چنان که شیرۀ جان خود را هم مایۀ وجود او قرار داد.
شمشیر پیغمبر صلی الله علیه و آله بعد از جنگ احد به امر پیغمبر صلی الله علیه و آله به او واگذار شد که بشوید، شمشیر علی علیه السلام هم به او واگذار شد نه تنها شمشیر، بلکه قلم هم که مفتاح علم و رمز علم بود به او واگذار شد؛ هر روز جریده ای داشت که معادل حسن و حسین در نزد او ارج داشت، بلکه تمام شؤون خداوندگاری از دامن مادر تاج سر فرزندش حسین بود. فاطمه علیها السلام در مکه در کوهساران شعب ابی طالب مواقع فشار بر پیغمبر صلی الله علیه و آله غمگسار پیغمبر صلی الله علیه و آله است ودر حمایت از پیغمبر صلی الله علیه و آله وارث خدیجه است.
فاطمه علیها السلام در موقع هجرت تا مدینه هشتاد فرسخ را صدمه می خورد و آسیب تن می بیند و با تن رنجور به خانۀ پیغمبر صلی الله علیه و آله وارد شد که آن روز در منزل ابوایوب بود تا پیغمبر صلی الله علیه و آله به منزل های جدید خود می رود؛ فاطمه را با خود به منزل تازه ساز می برد، ولی چیزی نمی گذردکه باید عایشه همسر جدید
ص:350
پیغمبر صلی الله علیه و آله به این منزل بیاید، فاطمه را مناسب است که دل به فراق و جدائی پدر بزرگوار بدهد و قبول کند که به خانۀ شوهر برود. پس از جنگ «بدر» با علی علیه السلام پسر عمش ازدواج می کند و کانون گرم خانوادگی می سازد و در رزم «احد» پرستار مرهم گذار پیغمبر صلی الله علیه و آله و در رزم خندق 25 روز کنار خندق دور از شهر می گذراند و نانی که برای فرزندان با ساج می پزد؛ سهمی برای پدر می برد.
در جنگ احد سال سوم، ضماد(1) برای زخم پیشانی پدر در کوه می سازد و در کوه ضماد می نهد.
و در جنگ خندق، نان برای پدرش پیغمبر صلی الله علیه و آله در درون خندق می آورد؛ پیغمبر صلی الله علیه و آله می پرسد، چیست یا فاطمه؟
فاطمه علیها السلام می گوید: نانی است برای بچه ها پخته ام برای شما سهمی آورده ام. پیغمبر صلی الله علیه و آله می گیرد و می گوید: سه روز است نان از گلوی من فرو نرفته است.(2)
در کشیک دادن خندق، حسین علیه السلام را در گهواره شیر می دهد و هر هفته به کوه احد می آید و یاد حمزه را زنده می کند.
و در مراسم دفن خواهرش ام کلثوم رقیۀ دوم، برای نمازگزاری بر جنازه خواهر با جمع بانوان مهاجر و انصار به امر پیغمبر صلی الله علیه و آله حضور به هم می رساند.
در امور اجتماعی تا جایی که اجازه باشد او را می بینید، در موقع فتح مکه در معرض پناه دادن به قریش مکه واقع می شود، نمایندۀ قریش از او خواستار می شود
ص:351
که پناهندگی به قریش بدهد یا امر کند کودکانش حسن و حسین علیهما السلام پناه بدهند.
در فتح مکه با قشون ده هزار نفری از مدینه تا مکه شادان همراه است. قطعات مسافت سفر پر رنج هجرت را در امتداد راه، در این سفر در نظر می آورد و شاد است و بعد از فتح در خیمه گاه پیغمبر صلی الله علیه و آله بر سر قبر مادرش خدیجه برای پیغمبر صلی الله علیه و آله پرده داری می کند و با ام هانی دختر عمویش پرخاش می کند و از علی مرتضی، شوهرش دفاع می کند و بعد با پدر به مدینه برمی گردد.
و در اواخر سال نهم به امر پیغمبر صلی الله علیه و آله برای مباهله به نصاری با پدرش و شوهر و فرزندانش حسن و حسین علیهما السلام، به دعوت آسمانی دعوت می شود و از خانه می آید در وسط معرکه، بعد در سال دهم حجة الوداع با صد هزار نفر جمعیت در رکاب پدر بزرگوار برای حج باز به مکه می آید و شوهرش از سفر یمن می آید؛ او را می بیند که از لباس احرام درآمده است، با آن که پیغمبر صلی الله علیه و آله خود درنیامده است، سبب را می پرسد معلوم می شود: چون او قربانی همراه نیاورده حج او حج تمتع است، ولی پیغمبر صلی الله علیه و آله قربانی آورده است پس حج او حج «قران» است.
بنابراین باید احرام را ادامه دهد تا قربانی به محل منی برسد و علی در نیت به حج پیغمبر صلی الله علیه و آله عقد احرام را بسته، بنابراین او هم به احرام بماند و پیغمبر صلی الله علیه و آله در نحر قربانی شترها، او را شرکت داد این افتخار را می بیند(1) و در اثنای راه
ص:352
مراجعت، افتخار بزرگ تری نصیب او می شود که در غدیر خم به امر آسمان علی علیه السلام را به مقام اولوالامری معرفی می کند و جمعیت حج سه روز در آن مکان اقامت می کنند تا با امیرالمؤمنین علیه السلام بیعت کنند به ولایت، و کردند حتی زنان پیغمبر صلی الله علیه و آله که همه در این سفر همراه بودند این افتخار تمام خستگی ها را از تن او بیرون می کند.
بعد فاجعۀ عظمی مرگ پدر آشیانه او را تاریک می کند و او را به کوه احد در هر هفته دو روز می برد؛ تا بر سر قبر شهدا، روزها را نماز بگذارد و صحنۀ نبردگاه پیغمبر صلی الله علیه و آله را نشان دهد.
و در گرفتاری با سیاست شوم، نفس های رمق آخر عمر خود را با دفاعیه های گرم و سوزان از ولایت و خلافت شوهرش، ولی الله الاعظم می کشد و سوز دل را بیرون می ریزد و پیغام آخر عمر را به مادران اسلام می دهد، صحیفه فاطمیه این جا ختم می شود و حسین علیه السلام طفل پنج ساله در هنگامه دفن مادر یک صفحه داغ از مکالمات پدر در داغ آن بانو به خاطر می سپارد که از ذخایر تابلوهای درخشندۀ عمر او است.
سخن کوتاه: فاطمه در شعب ابی طالب، سه سال رنج سرد و گرم روزگار را می چشد و با هجرت پدر رنج او افزون می شود چه سفر پیغمبر صلی الله علیه و آله به طائف و چه هجرت پیغمبر صلی الله علیه و آله به مدینه برای او رنج تنهایی می آورد.
و در هجرت به مدینه هشتاد فرسخ را با رنج بسیار اما توأم با اشتیاق دیدار پدر بزرگوار بین بیم و امید می آید و از آسیب حملۀ «حوریث بن نقید» از شتر
ص:353
می افتد و بقیۀ سفر را با کوفتگی بدن، زائد بر کوفتگی حرکت شترسواری عنیف(1) می آید و در مدینه بر پدر وارد می شود.
و پس از جنگ «بدر» با علی ازدواج می کند و در جنگ احد در کوه، ضماد برای پیشانی پیغمبر صلی الله علیه و آله که خون می ریزد و بند نمی آید تهیه می کند ضماد می نهد و در جنگ خندق نان برای پیغمبر صلی الله علیه و آله می آورد و حسین علیه السلام را شیر می دهد.
و بعد در موقع آمادگی پیغمبر صلی الله علیه و آله برای فتح مکه، سال هشتم هجری نمایندۀ قریش از او خواستار می شود که خودش یا فرزندانش پناهندگی به آنها بدهند، فرزندانش چهارساله و سه ساله اند.
در فتح مکه با قشون ده هزار نفری به مکه می آید و در سال دهم هجری از طرف آسمان دعوت می شود که با پیغمبر صلی الله علیه و آله و شوهر و فرزندان هفت ساله و شش ساله اش حسن و حسین علیهما السلام، برای مباهلۀ با نصاری در صحنه آشکار می شود.
و بعد همان سال برای حجة الوداع به همراه پدر با سپاه حج جمعیت صدهزار نفری از مدینه به مکه می آید، زحمات حج و عرفات و مشعر و منی را با شوق جوار پدر و سلامت شوهر می بیند و در مراجعت بین راه در غدیر خم، افتخار بر افتخار می افزاید که غم از دل می زداید.
ولی بعد از دو ماه غم جانکاه مرگ پدر، آشیانۀ دنیا را بر او تاریک می نماید و انقلاب انحرافی مدینه در کنار گذاشتن علی علیه السلام و تفتیش خانه اش به امر
ص:354
ابی بکر با هجوم بی ادبانه و بعد از مصادرۀ املاک فدک روبرو می شود، صحیفۀ دفاعیه ای از خود در دو نوبه باقی می گذارد، یکی در مسجد بین مردان هیئت حاکمه و رجال مهاجر و انصار.
و دیگری در مجمع بانوان در بستر مرگ، نوری با هیجان درخشید و چراغ عمر او خاموش شد.
ص:355
ص:356
فاطمه علیها السلام در مواقع فشار پیغمبر صلی الله علیه و آله غمگسار پیغمبر است و در رزم احد و خندق پرستار پیغمبر صلی الله علیه و آله و در عزای خواهر با جمع بانوان مهاجر و انصار نمازگزار بر جنازۀ خواهر است؛ خلاصه آنکه: در امور اجتماعی تا جائی که اجازه باشد او را می بینید.
البته فاطمه علیها السلام مادر خانه است، در حمایت از پیغمبر خدا جای مادرش را و بالاتر را هم گرفت؛ ولی با این تفاوت که در سن هنوز نوباوه دخترکی بود و سرد و گرم روزگار را مثل مادر نچشیده بود، اما در شعب ابی طالب سه سال چشید، کودک دل نازک است، بار فشار همان است که بود، بلکه بیشتر شده به نسبت صد در صد و تحمل این حد فشار اگر به نسبت تصاعدی هم بالا نرفته و افزون نشده بود، باز ورود این فشار بر این سه نفر پیغمبر صلی الله علیه و آله و خدیجه و فاطمه، ورود بر سه سطح متفاوت است:
ص:357
1 - یکی پیغمبر صلی الله علیه و آله است که شدید القوی است و از فلز آهن و پلاتین بالاتر، بلکه از سبع شداد مقاومت و تحمل او بیشتر است.
2 - دوم خدیجه که به حد پیغمبر صلی الله علیه و آله نیست ولکن نابغۀ فوق العاده است و از همنشینی با پیغمبر صلی الله علیه و آله فلز و آلیاژش، یک نابغه مماس با روح نبوت است.
3 - سوم فاطمه است که دخترکی نوباوه و دلش از شیشه نازک تر است تحمل طفل نوباوه کم است و در عین حال اکنون بر فشار صد درجه افزوده شده، باید فاطمه تحمل کند نوباوه دخترکی است.
نویسندگان تاریخ همیشه آن را که نقش مؤثر در جریانات دارد می نویسد و از حال آنان که نقش مؤثر ندارند گفتگویی نمی کنند؛ با آن که کسانی نقش مؤثر ندارند، ولی کانون تأثرند، یک جهان تأثر را دارند، باید آنان را به این حساب بگویند. تأثر کودکی مثل زهرا از حوادثی که بر پیغمبر جهان می گذرد به نسبتی که بلا افزون شده، افزون شده ولی آیا می دانید چگونه بلاها افزون شد؟!
همه سیر و ارباب سیر و حدیث و تاریخ نوشته اند که: همین که ابوطالب مرد، بلا بر سر رسول خدا صلی الله علیه و آله افزون شد و قوم قریش بر او بی پرده تعرض کردند.
و به قصد کشتن او برآمدند، ولی آنچه مختصر السیرة از انواع شکنجه ضبط کرده، دیگران نکرده اند؛ پنجاه و نه گونه آزار و اذیت گستاخی را آورده که فاطمه در چند گونه آنها، پرستاری از پدر کرد.
و سبب شدت عمل را ورژیل در کتاب خود (پیغمبری که از نو باید شناخت) روشن تر گفته که رئیس قبیله بنی هاشم بعد از مرگ ابوطالب به حسب ترتیب سنی ابالهب شد و او مجلس تشکیل داد و بعکس بنی هاشم در عهد ابوطالب که
ص:358
پیغمبر صلی الله علیه و آله را در کنف حمایت قرار می دادند، او از قبیله هم طرد کرد، یعنی اگر کسی محمّد صلی الله علیه و آله را بکشد، قبیلۀ بنی هاشم هیچ دفاعی از او ندارد و خون او را هم مطالبه نمی کند و کسی را در ریختن خون او مجرم نمی شمارد، قبیله بنی هاشم دربارۀ او بی تفاوت است، این اعلامیه جرأت اشرار را باز کرد تا آن کردند و نباید می کردند و از جملۀ آن رفتارهای قساوت بار و ناهنجار، آن رفتار بی ادبانه و گستاخانه ای بود که صحیح بخاری(1) از عبدالله بن مسعود صحابی کبیر رضی الله عنه روایت کرده که فاطمه علیها السلام در آن محنت شریک بود، گوید:
روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله نزد کعبه نماز می گزارد و جمعی از قریش در مجالس خویشتن در مسجدالحرام حلقه حلقه نشسته بودند، گوینده ای از آن میان فریاد برداشت که آیا نمی نگرید؟
نظاره کنید این ریاکار را؟
کدام یک از شما برمی خیزد به محل قصابخانۀ آل فلان برود و شکنبه و احشاء و امعاء شتر کشته را با خون و سرگین بیاورد و مهلتش دهد تا همین که به سجده فرو رود، آن را به پشت او بین دو کتفش قرار دهد.
شقی ترین آنها از جا جست و آورد و همین که پیغمبر صلی الله علیه و آله به سجده رفت آن را روی دوش او نهاد و پیغمبر صلی الله علیه و آله کوه وقار همی سر به سجده خود ماند و ماند تا آنها به خنده افتادند؛ تا به قدری که به همدیگر تکیه می کردند از خنده و من ایستاده نظاره می کردم، اگر در استطاعت من بود و قدرت ممانعت داشتم آن را از
ص:359
دوش پیغمبر صلی الله علیه و آله می افکندم.
معلوم می شود وحشت از اشرار قدرت یاری در یاران باقی نگذارده.
گوید:
پس یک تن از آن میان راه خود را گرفت نزد فاطمه علیها السلام دوید و در این موقع فاطمه علیها السلام دخترکی کوچولو نوباوه و نونهال بود.(1)
(جویریة تصغیر جاریه است و جاریه دخترک کوچولو نوباوه را گویند.)
فاطمه شتابان و سراسیمه دوید تا رسید و پیغمبر صلی الله علیه و آله به همان حال به سجده خم افتاده، ثابت و برقرار مانده، تکان نمی خورد. فاطمه تا رسید آن آلودگی ها را به شتاب از دوش پدر افکند و بعد رو به آنها کرده، سب و ناسزا فراوان به آنها گفت، همه را به سهم لایق آنها و همین که رسول خدا صلی الله علیه و آله نماز خود را انجام داد، صدای خود را بلند کرد به دعای به فاطمه و نفرین به آنها و معمول دعای رسول خدا صلی الله علیه و آله بود که سه نوبه تکرار می کرد و هر وقت از خدا درخواست می کرد، سه نوبه مکرر سؤال می کرد.
سپس گفت: بار خدایا! بر تو بادا به قریش، تو قریش را به عهده بگیر.
سپس اشخاص را نام برد، بارخدایا! عمرو بن هشام را، عتبة بن ربیعة را، شیبة بن ربیعه را، ولید بن عتبه را، امیة بن خلف را، عقبة بن ابی معیط را، عمارة بن ولید را، تو کفایت کن.
عبدالله بن مسعود می گوید: سوگند به خدا! جثۀ اینان را روز جنگ «بدر»
ص:360
دیدم که به خاک افتاده، تابش خورشید در روز گرم داغ آنها را تغییر داده، سپس لاشۀ آنها همگی به سوی قلیب (چاه های بدر) کشان کشان کشیده شد و در ته چاه ریخته شد و به دنبال آن لعنت بدرقه شد.
سپس رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: اصحاب قلیب را لعنی به دنبال بدرقه کرد.(1)
در اینجا وضع حال فاطمه و تشویش او را دیدید که از حد معمولی بیشتر بود، و حق داشت؛ اینجا نقش مؤثر هم داشت و به قدری که ضعیف بود بار غمش سنگین تر بود.
بار محبت از همه باری گران تر است
و آن کس می کشد که از همه کس ناتوان تر است
بار غم عشق او را گردون ندارد تحمل(2)
کی می تواند کشیدن این پیکر لاغر من(3)
این یک گونه از آن پنجاه و نه گونه آزار بود که پیغمبر صلی الله علیه و آله و دخترانش صبر بر آن می باید بکنند.
آموخت درس الستم استاد دانشور من(4)
مختصر السیرة: 114 می گوید: دختران پیغمبر صلی الله علیه و آله همگی به پیغمبر مادری
ص:361
می کردند و بلاها پیاپی بود.
هشام بن عروة از پدرش عروة بن زبیر روایت کرده که:
همین که آن شخص سبک مغز سفیه خاک را نوبۀ دیگر بر سر پیغمبر صلی الله علیه و آله ریخت، رسول خدا صلی الله علیه و آله داخل منزلش شد و آن خاک باز بر فرق سرش بود، یکی از دخترانش(1) از جا برخاست، به خدمت پدر همی گریست و خاک را از او می شست و رسول خدا صلی الله علیه و آله همی گفت: گریه مکن ای دخترم که خدا دست دشمن را کوتاه می کند.
گوید: و در بین این می فرمود: قریش نمی توانست به هیچ وجه به من آزادی سخت برساند تا ابوطالب مرد؛(2) نمی گوید این دختر کدام یک از دختران بود؟
ولی دختران دیگر: در خانه های شوهرهاشان بودند، زینب در خانۀ ابوالعاص بن ربیع بود و رقیه در خانۀ عثمان بود. ورژیل می گوید: و شاید در این موقع در هجرت حبشه بودند؛ جز فاطمه هیچ کدام در خانه نبودند.
بلی، یک نوبه زینب به فریاد پدر رسید.
در روایتی می گوید: دختر پیغمبر صلی الله علیه و آله زینب را در مکه خبر کردند که پدر بزرگوارش به دست سفهای مکه لباسش آلوده شده، زینب گریه کنان آمد و لباس پدر را از آلودگی پاک می کرد و می گریست.
پیغمبر صلی الله علیه و آله در همان حال اشاره به او می کرد که: ای دخترک من! زیر گلو و
ص:362
سینۀ خود را بپوشان. در این ایام مسافرت پیغمبر به طائف پیش آمد و یک ماه طول کشید.
فاطمه علیها السلام در موقع مسافرت پدر به طائف نگران بود، اما رنج غربت پدر را در آن دیار ندید و بعد در موقع بیعت اهل مدینه با پیغمبر صلی الله علیه و آله قدری آسوده خاطر شد و به انتظار هجرت گذراند تا پدر از مکه ناپدید شد و به مدینه رفت، فاطمه منتظر ماند تا امر پدر آمد.
تا به دنبال پدر راهی راه مدینه شد و آن مسافت طولانی پانصد کیلومتر ریگ و کوه و ماسه را با شوق دیدار پدر طی کرد و خار بیابان را، وحشت دشمن را به جان می خرید، وه! چه بیابان هولناکی با سوده بنت زمعه زن پیغمبر صلی الله علیه و آله که هر دو را زید بن حارثه که از مدینه باز آمده بود؛ هر دو را به مدینه آورد.
یا علی علیه السلام سوده را با فواطم آورد.
در مدینه روبروی با مهر مردم شد.
رنجوری او و رنج سفر او تا مدینه آمد.
در اثنای راه که به سوی مدینه می آمدند، اشرار و اراذل مکه از عقب سر رسیدند.
حویرث بن نقید مرکب او را سیخ زد که مرکب از جا جهید و فاطمه و ام کلثوم به زمین خوردند و از صدمه آن زمین خوردند، آسیب دید و تا مدینه به رنجوری و علیلی وارد شدند. می گویند: فاطمه در هنگام ورود به مدینه
ص:363
نمی توانست بر پا بایستد.(1)
ولی دیدار پدر او را از هر غمی آسوده کرد، با انتقال به خانه های جدید الاحداث و رهایی از قیافه عبوس مکه، چند صباحی نفسی کشید، ولی تا بنیان خانه ها تمام شد؛ از داخله عروس تازه عایشه و از بیرون جنگ بدر آمد، رشادت های پسر عمش علی در جنگ بدر، فاطمه علیها السلام را برای تن دادن به جدایی از حضور مداوم پیغمبر و تن دادن به کانون زندگانی زناشویی و رهایی از قیافه نامهربان رقبای مادرش که او را از داخله رم می داد. تا با فرزندان خود امتداد وجودش را سازند.
اینها باعث شد که تشکیلات نوینی پیش آمد و سرگرمی اولادی عزیز مثل حسن و حسین کانون پیغمبر را گرمی مخصوص بخشید، ولی جنگ احد سال دیگر پیش آمد که از وحشت تا کوه بدود برای ضماد کاری و مرهم گذاری.
گفتگوی فاطمه علیها السلام با عنتره غلام، در علت این دشمنی های قریش از کتاب عایشه می گوید.
عایشه گفت: ای ثابت بن ارطاة به تو بگویم از دختران محمّد دو نفرشان در شعب بودند؛ یکی ام کلثوم و دیگری فاطمه و اما دو دختر دیگرش چون شوهر داشتند در دره کوه به سر نمی بردند، با شوهران خود زندگانی می کردند؛ یکی زینب همسر ابوعاص بن ربیع و دیگری رقیه همسر عثمان که با او هجرت به
ص:364
حبشه کرده بود، بعد سختی های درّه کوه را نیکو بیان می کند تا در صفحۀ 44 می گوید: فاطمه بعضی اوقات برای من صحبت می کرد و می گفت: ای فلان! علت بزرگ مخالفت جماعت قریش با پدرم این است که: منافع خود را در خطر می بینند. (یعنی عقیده به بت پرستی آن قدر در نظر آنها مهم نیست، منافع آنها در نظر آنها در خطر است.)
من از او پرسیدم؛ برای چه قریش منافع خود را در خطر می بینند؟ فاطمه اظهار کرد که خداوند به پدرم گفته است که به مردم بگوید که: برای جمع مال حرص نزنند و قسمی از اموال خود را به فقرا بدهند، ولی جماعت قریش برای جمع آوری مال حریصند و ممسک می باشند و از اموال خود به فقرا بذل نمی کنند. از بس پدر من می گویدکه از جمع آوری مال خودداری کنید و به فقرا کمک نمایند، در خارج از مکه در یمن و بصره(1) و شام شایع کرده بودند که محمّد قصد دارد غلامان و فقرا را علیه ثروتمندان بشوراند، هر دو روز به طور متوسط یک کاروان وارد مکه می شود، غیر از مسافرانی که با کاروان های بزرگ هزار و پانصد شتر دارد تا دو هزار، پولی که کاروانیان خرج می کنند بیشتر به جیب قریش می رود.
و به این جهت آن جماعت علاقه داشتند که کاروان ها همچنان وارد مکه شوند، ولی کاروان سالارها گفته بودند که چون محمّد غلامان و فقرا را علیه اغنیا تحریک می نماید و قصد دارد اموال توانگران را به غلامان و فقرا بدهد، لذا
ص:365
کاروان ها دیگر از مکه عبور نخواهند کرد و راهی دیگر را پیش خواهند گرفت و بیشتر از کنار دریا خواهند رفت.
ابوسفیان و سایر افراد قریش که این خبر را از کاروان سالارها شنیدند وحشت کردند، چون فکر کردند هر گاه کاروان هایی که به مکه می آیند، دیگر وارد این شهر نشوند، بازار مکه کساد خواهد شد و از درآمد زیاد محروم خواهند گردید؛ این بود که: برای حفظ منافع خودشان پدرم را از مکه اخراج کردند، من از فاطمه علیها السلام همی سؤال می کردم و او مرا جواب می داد.
شتر بچه با مادر خویش گفت بس از رفتن، آخر زمانی بخفت
بگفت ار بدست منستی مهار ندیدی کسم بارکش در قطار(1)
ص:366
فاطمه علیها السلام غلامش را در دریافت علل این دشمنی ها آگاه می کند.
کتاب عایشه صفحۀ 35 می گوید:(1) راوی داستان ثابت بن ارطاة مأمور اسرار معاویه است (والله اعلم، خدا داناست) می گوید: شخصی که در قدیم در خانۀ پیغمبر اسلام خدمت می کرد و خدمتگزار فاطمه دختر پیغمبر ما صلی الله علیه و آله بود، آن شخص به اسم عنتر(2) خوانده می شد، متولد انطاکیه سوریا بود، در پنج سالگی او جنگ، انطاکیه را ویران کرد، وی به غلامی رفت و به مکه افتاد.
گوید: هنگامی که من هفت ساله بودم، مرا برای فروش به بازار برده فروشان بردند و خدیجه زوجۀ محمد صلی الله علیه و آله مرا خریداری کرد و به خانه خود برد، من باید بگویم که در خانه محمّد کسی مرا چون غلام نمی دانست و خدیجه و
ص:367
شوهرش و دختران او با من به خوبی رفتار می کردند و کارهای سخت را به من محول نمی کردند و بعد از این که بزرگ تر شدم، مرا اختصاص به خدمتگزاری فاطمه علیها السلام دادند.
فاطمه علیها السلام جوان ترین دختر خدیجه بود، و بیش از دختران دیگر ظرافت مزاجی داشت و مقصودم از ظرافت مزاج این است که: حساس بود، زود بیمار می شد، وزش یک نسیم سرد او را بیمار می نمود.
محمّد صلی الله علیه و آله تمام دختران خود را دوست می داشت، ولی نسبت به فاطمه علیها السلام دارای علاقه ای مخصوص بود و او را روی زانوی خود می نشانید و سرش را نوازش می داد، یحتمل به مناسبت این که کوچکترین دخترش به شمار می آمد به وی علاقه داشت، قبل از این که مرا خدمتگزار مخصوص فاطمه بکنند. فاطمه همواره از من حمایت می کرد و نمی گذاشت خواهرانش نسبت به من بدرفتاری کنند و مرا کتک بزنند. فاطمه علیها السلام قلبی رؤف داشت و نه فقط نسبت به من محبت می نمود، بلکه نسبت به همه حتی جانوران ترحم می نمود.
من در کودکی پرخور بودم و فاطمه علیها السلام فهمیده بود که حصۀ غذای عادی که به من می دهند مرا سیر نمی کند، در هر وعده غذا می گفت که بیشتر به من غذا بدهند تا سیر شوم و گاهی نیمی از غذای خود را به من می داد و می گفت بخور و سیر شو.
من نمی دانستم که برای چه اشراف مکه اصرار داشتند که محمّد صلی الله علیه و آله و خانواده اش از مکه اخراج شوند و امروز می فهمم چون محمّد صلی الله علیه و آله مسلمان بود و با بت پرستان و بت پرستی مخالفت می کرد و اشراف مکه بت پرست به شمار
ص:368
می آمدند نمی خواستند که محمّد صلی الله علیه و آله در مکه، بماند.
یک روز اطلاع دادند که: ما باید از مکه خارج شویم و برویم ودر یک منطقۀ کوهستانی متعلق به ابوطالب عموی محمّد، زندگانی کنیم و آن منطقه را شعب می گفتند، ابوطالب با آن که پیرمرد بود با ما آمد، ابوطالب برای آن که نسبت به محمّد ابراز همدردی نماید از مکه خارج شد و در شعب کوه سکونت اختیار نمود.
اشراف مکه در خارج از شهر در کوه ها منزل ییلاقی داشتند و شعب، خانۀ ییلاقی ابوطالب محسوب می گردید.
معلوم است که: دختران محمّد صلی الله علیه و آله هم با پدر و مادرشان از مکه خارج شدند و راه شعب را پیش گرفتند، بعد از این که ما وارد شعب شدیم من حیرت زده دیدم که عده ای از کسانی که شب ها به منزل محمّد صلی الله علیه و آله می آمدند در آنجا هستند و معلوم شد که اشراف مکه که از قریش بودند، فقط به اخراج محمّد از مکه اکتفا ننموده؛ تمام مسلمین را از مکه اخراج نموده اند. بعد از این که ما وارد شعب شدیم چون به قدر کافی در آنجا خانه وجود نداشت ما با سنگ و گل(1) شروع به ساختن خانه کردیم تا مسلمین بتوانند در آن سکونت نمایند.
در شعب ما از حیث آب(2) در مضیقه نبودیم؛ زیرا نهری از پایین خانه های ما از دره می گذشت که هرگز خشک نمی شد و گاهی طغیان می نمود و یک مرتبه
ص:369
آب آن نهر به قدری زیاد شد و بالا آمد که بیم آن می رفت خانه های ما را آب ببرد؛ لکن آذوقه در شعب یافت نمی شد و من شنیدم که اشراف مکه که از طائفه قریش بودند اطراف شعب را تحت نظر گرفته اند؛ تا فروشندگان خواربار نتوانند خود را به ما برسانند و آذوقه بفروشند.
روزی خدیجه زوجۀ محمّد صلی الله علیه و آله مرا فرا خواند و گفت: ای غلام، ما که در اینجا سکونت کرده ایم. مسلمان هستیم و نمی توانیم به مکه مراجعت نمائیم و اگر به مکه برگردیم کار به قتل و کشتار منتهی می شود، ولی تو مسلمان نیستی و می توانی به مکه مراجعت کنی، من تو را آزاد می کنم که به مکه برگردی و وارد خدمت یکی از اشراف بشوی و مثل ما در اینجا از گرسنگی در رنج نباشی.
گفتم: گرچه در اینجا خواربار کم است، لیکن من از گرسنگی رنج نمی برم(1) و به فرض این که اینجا از گرسنگی رنج ببرم نباید لب به شکایت بگشایم؛ زیرا مولای من تو، پیوسته با من به خوبی رفتار کردی و با این که من یک غلام هستم، هرگز مرا به چشم یک برده نگاه نکردی، من از روزی که غلام تو شدم در خانه ات به راحتی زندگانی کردم و نباید برای چندین روز ناراحتی در اینجا، شکوه کنم.
خدیجه گفت: نمی توان پیش بینی کرد که ناراحتی ما در اینجا چقدر طول خواهد کشید؟ و چه موقع خواهیم توانست از اینجا برویم.
گفتم: تا هر موقع که شما در اینجا هستید من نیز در اینجا می مانم و هر نوع
ص:370
محرومیت را تحمل می کنم، زیرا نمی توانم از خدمتگزاری دخترت فاطمه دل بر کنم و من تا روزی که زنده هستم خدمتگزار دخترت فاطمه خواهم بود و اگر روزی او مرا از در براند نخواهم رفت و پشت درب خانه اش خواهم نشست؛ زیرا من به خدمتگزاری فاطمه خو گرفته ام، نمی توانم این خوی را از سر خود به در کنم.
خدیجه گفت: یا غلام! تو که این قدر به ماها علاقه داری چرا مسلمان نمی شوی؟
گفتم: ای مولای من! ما یهودی ها دین خود را از دست نمی دهیم.
بعد گفت: آیا تو مرا مجبور می کنی که مسلمان شوم؟
خدیجه فرمود: من هرگز تو را مجبور به قبول دین اسلام نمی کنم؛ زیرا رسول الله صلی الله علیه و آله گفته است که نباید هیچکس را مجبور به پذیرفتن دین اسلام کرد و پذیرفتن دین خدا اختیاری می باشد.
پس از آن، وضع خواربار در شعب دره کوه دشوارتر شد و ما گرسنه ماندیم.
ابوطالب عموی محمّد پسری داشت به نام علی علیه السلام که او نیز مسلمان بود، در آن موقع علی تازه از مرحله کودکی قدم به جوانی گذاشته، اما پسری دلیر بود و خدیجه می گفت که: محمّد چون پسر ندارد، علی علیه السلام به محمّد صلی الله علیه و آله گفت: یا رسول الله! آیا اجازه می دهی که من به مکه بروم و آذوقه بیاورم.
محمد صلی الله علیه و آله گفت: یا علی کشته خواهی شد.
علی علیه السلام گفت: در مکه بقالی است که مرا می شناسد و من می روم و از او خواروبار خریداری خواهم کرد و مراجعت خواهم نمود.
ص:371
(معلوم می شود علی در دهان مرگ می رفته است).
هنگامی که علی علیه السلام از محمّد صلی الله علیه و آله برای رفتن به مکه کسب اجازه می کرد من حضور داشتم و گفتم: من هم با علی علیه السلام می روم تا این که برای حمل خواربار به او کمک کنم. محمّد صلی الله علیه و آله و خدیجه موافقت کردند که من به اتفاق علی علیه السلام به مکه بروم و برای حمل خواربار به او کمک کنم.
و محمّد صلی الله علیه و آله به علی علیه السلام گفت: اگر بعد از فرود آمدن تاریکی وارد مکه شوید چون هر دو خردسال هستید، ممکن است که شما را نشناسند.
ما مدتی قبل از غروب آفتاب، از دره کوه به راه افتادیم و راه مکه را پیش گرفتیم.
من تصوّر می کردم که عدّه ای از سواران قریش در راه هستند که نگذارند کسی از شعب دره کوه به مکه برود، ولی هیچ کس را ندیدم و معلوم شد که طایفه قریش ضروری ندیده که در راه مکه و شعب دره کوه، نگهبان بگذارند؛ زیرا خروج مسلمین از شعب دره کوه از طرف طائفه قریش ممنوع نبود، مسلمان ها می توانستند از شعب دره کوه خارج شوند و هر کجا که میل دارند بروند، ولی مجاز نبودند که قدم به مکه بگذارند و هر گاه وارد مکه می شدند به قتل می رسیدند.
(ادراک بچه این چنین بود؟)
لذا طایفه قریش فقط مراقبت می کردند که مسلمان ها وارد مکه نشوند. وقتی به نزدیک شهر رسیدیم، آفتاب غروب کرد و ما توقف نمودیم که هوا به کلی تاریک شود و بعد قدم به شهر بگذاریم.
ص:372
پس از این که هوا تاریک شد، شهر را دور زدیم و از راه دیگر قدم به شهر نهادیم؛ کسی به ما توجه نکرد چون ما هنوز مردی بالغ نبودیم که مردم به ما توجه بنمایند و تاریکی هوا هم کمک پرارزشی به رازپوشی می نمود.
علی علیه السلام مرا از کوچه های مکه عبور داد تا این که به دکان بقالی برسیم. از او پرسیدم، آیا فکر نمی کند که در آن ساعت دکان بقالی بسته باشد؟
علی علیه السلام گفت: آن دکان به زودی نمی بندد و تا پاسی از شب باز است.
وقتی به دکان بقالی رسیدیم، مرد بقال که سالخورده بود، از مشاهدۀ علی علیه السلام حیرت کرد و از حال پدرش ابوطالب پرسید، بعد سؤال نمود که مگر شما به مکه بازآمده اید؟
علی علیه السلام گفت: نه.
بقال گفت: ای پسر ابی طالب تو بی احتیاطی کردی! و اگر بدانند تو فرزند ابوطالب هستی و از شعب دره کوه به اینجا آمده ای، دستگیر خواهی شد.
و شاید به مناسبت صغر سن از قتل تو صرف نظر کنند؛ ولی رهایت نخواهند کرد.
آن گاه با اشاره انگشت پرسید: این کیست؟
علی علیه السلام گفت: این غلام است و یهودی می باشد.
بقال گفت: با این که این پسر یک غلام و یهودی است، اگر بدانند از شعب دره کوه آمده است تا این که آذوقه فراهم کند او را آزار خواهند داد؛ چون می فهمند که از غلامان مسلمین می باشد.
علی علیه السلام گفت: ما آمده ایم که امشب از تو خواربار خریداری کنیم و به
ص:373
شعب ببریم.
بقال سالخورده گفت: من نمی توانم به شما خواربار بفروشم، چون اگر شما را بشناسند و بدانند که از من خواربار خریداری کرده اید، مرا از قبیله اخراج خواهند نمود و اموالم ضبط خواهد شد و آیا شما از حکمی که در خانه کعبه گذاشته شده اطلاع دارید؟ یا نه؟ به موجب حکم آن صحیفه، هیچ یک از ساکنان مکه اجازه ندارند که به مسلمین خواربار بفروشند یا معامله دیگر با آنها بکنند.
علی علیه السلام گفت: من از این حکم و صحیفه که در خانه کعبه نهاده اند اطلاع دارم.
بقال سالخورده گفت: ای پسر ابوطالب! من چون پدرت و تو را می شناسم به یک شرط حاضرم به تو خواربار بفروشم و آ ن شرط این است که: اگر گرفتار شوی نگویی که خواربار را از من خریداری کرده ای، اگر چه تو را به قتل برسانند.
علی علیه السلام گفت: ای عبد المنات! من از قتل نمی ترسم، ولی نمی توانم دروغ بگویم و اگر دستگیر شدم و از من بپرسند که خواربار را از که خریداری کرده ای؟ خواهم گفت: که از تو خریداری کرده ام.
بقال سالخورده گفت: ای پسر ابوطالب! من نمی توانم به تو خواربار بفروشم و زود از اینجا دور شو، چون تو را اگر در این جا ببینند و بشناسند، برای من گران تمام خواهد شد.
علی علیه السلام گفت: من از تو خواربار خریداری نمی کنم. این غلام از تو خواهد خرید و چون او یک یهودی است، تو می توانی بدون اشکال به او خواربار
ص:374
بفروشی.
عبدالمنات گفت: تو برو و از این پسرک دور شو، تا این که تو را نبینند.
علی علیه السلام گفت: توانایی این غلام زیاد نیست و ما از این جهت به اتفاق آمده ایم تا بتوانیم بیشتر خواربار به شعب دره کوه ببریم.
عاقبت مقرر شد که علی از شهر خارج شود و در بیابان منتظر من باشد و من دو بار خواربار خریداری کنم و از شهر خارج نمایم تا این که هنگام خروج از مکه، علی علیه السلام را با خواربار نبینند.
علی علیه السلام به من پول داد و خود رفت و در خارج شهر در بیابان انتظار مرا کشید، من دو بار مقداری گندم و خرما و باقلا خریداری کردم و از شهر خارج نمودم و مرتبه دوم که قصد مراجعت داشتم بقال سالخورده به من گفت: از قول من به پسر ابوطالب بگو که دیگر برای خرید خواربار به من مراجعه نکند و تو را هم نفرستد. من هم گفتۀ او را به اطلاع علی علیه السلام رساندم. ما آن چه خریداری کرده بودم بر پشت نهادیم و در تاریکی شب، راه شعب دره کوه را پیش گرفتیم.
آذوقه ای که ما آوردیم زیاد نبود، معهذا من بسیار خوشوقت شدم؛ زیرا می دانستم که فاطمه لااقل یک وعده غذا خواهد خورد.
معلوم می شود: فاطمه به اقتدای به پدر سهم غذای خود را به آوارگان و هواداران می خورانده و خود گرسنه می گذرانده.
به نماینده معاویه ثابت بن ارطاة می گوید: لازم است به تو بگویم که از دختران محمّد دو نفرشان در دره کوه بودند، یکی ام کلثوم و دیگری «فاطمه»، دو دختر دیگر محمّد صلی الله علیه و آله پیغمبر شما، چون شوهر داشتند در شعب درّه کوه به سر
ص:375
نمی بردند و با شوهران خود زندگی می کردند.
توضیح: به طوری که می دانیم حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله چهار دختر داشتند که یکی از آنها زینب همسر ابوالعاص بن ربیع بود و دیگری موسوم به رقیه همسر عتبه پسر ابولهب به شمار می آمد که زن عثمان شد و هجرت به حبشه کرد و سومی ام کلثوم نام داشت که بعد از خروج از شعب و گذشتن چند سال او هم زوجۀ عثمان شد.
چهارمین دختر حضرت رسول صلی الله علیه و آله فاطمه علیها السلام است که فرزندانش، دودمان محمّد صلی الله علیه و آله را به وجود آوردند.
ام کلثوم و فاطمه در کارها به مادرشان (خدیجه) کمک می کردند و با این که فاطمه می کوشید که به مادرش کمک کند، آذوقه ای که ما از مکه آورده بودیم زود به اتمام رسید و باز گرسنگی همه را آزار می داد.
در شعب در کوه، پیغمبر صلی الله علیه و آله دستور داده بود که خواربار باید بالسویه بین تمام مسلمین تقسیم شود و هیچ کس حصه ای بیش از دیگران دریافت ننماید.
محمّد صلی الله علیه و آله و همسرش خدیجه فداکاری می کردند و سهم غذای خود را به دیگران واگذار می نمودند و با گرسنگی می ساختند.
محمّد صلی الله علیه و آله خدیجه را از تحمل گرسنگی برحذر می کرد و به او می گفت: تو در همه عمر به راحتی زندگانی کرده ای، تحمل گرسنگی تو را ضعیف و بیمار خواهد ساخت، خدیجه می گفت: ای رسول الله! جان من از جان تو گرانبهاتر نیست، هنگامی که تو گرسنه می مانی من هم گرسنه می مانم.
ص:376
چهار روز بعد از این که ما از مکه قدری خواربار آوردیم، یک کاروان به ریاست «عتبة بن ربیعه» پدر هنده زن ابوسفیان که از سران قریش بود، از کنار شعب دره کوه می گذشت.
علی علیه السلام برای دیدن کاروان از شعب دره کوه خارج شد و من هم خارج شدم، عتبة بن ربیعه وقتی ما را دید پرسید: شما در این جا چه می کنید؟
علی علیه السلام با انگشت شعب دره کوه را نشان داد و گفت: ما در اینجا سکونت داریم.
سپس گفت: آیا برای تو ممکن است که به ما خواربار بفروشی؟ عتبة بن ربیعه از این حرف حیرت کرد و گفت: مکه نزدیک است و شما می توانید هر قدر خواربار بخواهید از آنجا خریداری کنید، چرا می خواهید خواربار از من خریداری کنید؟
علی علیه السلام گفت: برای این که ما نمی توانیم از مکه خواربار خریداری کنیم؛ قریش قدغن کرده است که ما به مکه نرویم و به ما چیز نفروشند، با ما معامله نکنند، عتبة بن ربیعه پرسید تو که هستی؟
علی خود را معرفی کرد. همین که عتبه اسم ابوطالب پدر علی علیه السلام را شنید، گفت: پدرت در کجا است؟
علی گفت: پدرم همین جا در شعب دره کوه است، آن وقت علی چگونگی تبعید مسلمین را از مکه برای عتبه بیان کرد و گفت جماعت قریش نمی گذارند که ما به مکه برویم و خواربار خریداری کنیم و اگر ما را در مکه ببینند به قتل
ص:377
خواهند رسانید، به همین جهت من به تو گفتم که در صورت امکان به ما خواربار بفروش.
عتبة بن ربیعه گفت: من از موضوع اخراج مسلمان ها از مکه اطلاع نداشتم، چون در سفر بودم.
و اینک این واقعه را از دهان تو می شنوم، ولی می دانم که ابوطالب مردی است با ایمان، هرگز دین محمّد صلی الله علیه و آله را نخواهد پذیرفت.(1)
و از این گذشته او به مناسبت این که در قدیم به من نیکی کرده، حقی بر من دارد و من باید اکنون نیکی وی را جبران کنم.
آن وقت عتبه مقداری گندم و آرد و خرما به ما داد که برای ابوطالب ببریم.
علی علیه السلام خواست که بهای خواربار را بپردازد، اما عتبه نپذیرفت و گفت: این هدیه ای است که من به جبران لطف قدیم «ابوطالب» به او می دهم.
علی علیه السلام گفت: چون تو با پدرم دوست هستی، می توانی غیر از این هدیه که به رایگان به پدرم می دهی مقداری خواربار به ما بفروشی و قیمت آن را دریافت کنی.
عتبه گفت: چون مسلمان ها را از مکه بیرون کرده اند و قدغن نموده اند که کسی به آنها چیزی نفروشد، من نباید به پیروان دین محمّد صلی الله علیه و آله خواربار بفروشم ولی چون پدرت ابوطالب اینجا است و او در گذشته به من نیکی کرده، من آنچه خواربار دارم به شما خواهم فروخت؛ زیرا امروز ما وارد مکه می شویم و به
ص:378
آذوقه ای که با خود داریم محتاج نخواهیم بود.
عتبة بن ربیعه که کاروان سالار بود گفت که: کاروانیان مازاد خواربار خود را به ما بفروشند.
علی علیه السلام کنار کاروان به جا ماند و من دویدم و خود را به شعب دره کوه رسانیدم و به خدیجه گفتم که: عتبه رئیس کاروانی که از نزدیکی ما می گذرد علاوه بر این که قدری خواربار به رایگان برای ابوطالب داده، حاضر شده که هر چه آذوقه دارد به ما بفروشد؛ زیرا آن کاروان امروز وارد مکه می شود و دیگر احتیاج به ذخیره ندارد.
خدیجه این موضوع را به محمّد صلی الله علیه و آله گفت و محمّد صلی الله علیه و آله گفت که: هر قدر آذوقه که از طرف «عتبه» فروخته می شود، به هر قیمت که وی عرضه می کند خریداری شود.
عتبه با این که فهمیده بود که ما گرسنه هستیم و احتیاج مبرم به خواربار داریم بر قیمت آن نیفزود و ما موجودی خواربار کاروان را خریداری کردیم و مردها کمک نمودند و آنها را به شعب دره کوه بردیم، متأسفانه کاروان های دیگر که از نزدیک شعب می گذشتند مثل کاروان های عتبه به ما کمک نمی کردند و حاضر نبودند به ما خواربار بفروشند. عتبۀ بن ربیع هم به احترام ابوطالب عموی محمّد صلی الله علیه و آله به ما خواربار فروخت و ما شنیدیم که بعد از این که عتبه به مکه رسید؛ به شدت مورد توبیخ سران قریش قرار گرفت ولی خود را بی اطلاع جلوه داد و گفت: چون از مسافرت برمی گشته از حکمی که در مکه به زیان مسلمان ها صادر شده اطلاع نداشته و نمی دانسته که نباید چیزی به آنها
ص:379
فروخت و چون مسلمین حاضر بودند موجودی خواربار او را به بهای خوبی خریداری کنند، فکر کرد که برایش سود دارد.
فقط کاروان هایی که اهل مکه نبودند هنگام گذشت از کنار شعب (دره کوه) حاضر می شدند که به ما خواربار بفروشند؛ زیرا آنها از قدغن قریش بیم نداشتند و وقتی می دیدند که مسلمان ها حاضرند که خواربار آنان را به بهای خوب خریداری نمایند، به ما آذوقه می فروختند.
اگر کاروان های بیگانه از نزدیک شعب درۀ کوه عبور نمی کرد تا به مکه برود، همه مسلمان ها و من که جزء خدمه و غلامان بودم از گرسنگی می مردیم.
اما کاروان های بیگانه برای رفتن به مکه منظم نبود، گاهی مدت چند هفته می گذشت و یک کاروان عبور نمی کرد، آن وقت گرسنگی ما در شعب (دره کوه) چون یک شکنجه بزرگی می شد.
در یکی از این ادوار گرسنگی بود که خدیجه بیمار شد، من نمی دانم خبر بیماری خدیجه چگونه به مکه رسید و قریش از ناخوشی خدیجه همسر محمّد صلی الله علیه و آله مطلع گردیدند، سران قریش برای خدیجه پیغام فرستادند که هر گاه از دین محمّد صلی الله علیه و آله عدول کند وی را با تخت روان به مکه منتقل خواهند کرد تا وسیلۀ مداوای او فراهم گردد؛ ولی خدیجه گفت که: وی از دین محمّد صلی الله علیه و آله دست نخواهد کشید.
قریش وقتی فهمیدند که: خدیجه به دین شوهرش پایبند می باشد دیگر پیشنهاد انتقال او را از مکه نکردند، حال خدیجه روز به روز بدتر می شد و سه روز قبل
ص:380
از این که زندگی را بدرود گوید، مرا به اتاق خود احضار کرد و من دیدم محمّد صلی الله علیه و آله و ام کلثوم و فاطمه در آن اتاق هستند، خدیجه خطاب به محمّد و دخترانش گفت: من از این غلام راضی هستم و او پیوسته کارهایی را که به وی مراجعه می شد به خوبی به انجام می رسانید و نسبت به من و دخترم به خصوص نسبت به فاطمه وفادار بود، به همین جهت من اکنون او را آزاد می کنم و از این لحظه به بعد دیگر عنتر، غلام نیست؛ بلکه مردی آزاد می باشد و هر جا که می خواهد می تواند برود، تو یا محمّد صلی الله علیه و آله! شاهد باش که من او را آزاد کرده ام، محمّد صلی الله علیه و آله گفت: من تصدیق می کنم که در حضور من تو عنتر را آزاد کردی.
من گفتم: ای مولاة من! تو با این که مرا آزاد کردی، من از تو و فرزندان تو به خصوص فاطمه دست نخواهم کشید و تا روزی که زنده هستم عهده دار خدمات تو و فاطمه خواهم بود.
خدیجه گفت: عنتر تو بعد از این به من خدمت نخواهی کرد؛ زیرا من به زودی از این جهان می روم، اگر قصد خدمتگزاری داری به دخترم فاطمه خدمت بکن و من فکر می کنم او هم به تو علاقه دارد، زیرا در همه وقت از تو جانبداری می کرد.
گفتم: ای مولاة من! تا روزی که زنده هستم خود را غلام فاطمه علیها السلام می دانم و هرگز او را ترک نخواهم کرد و هر موقع که ضروری باشد جان خود را فدای وی خواهم نمود.
آنگاه چون کاری دیگر با من نداشتند از اتاق خارج شدم.
از آن به بعد تا لحظه ای که «خدیجه» زندگانی را بدرود گفت، محمّد صلی الله علیه و آله و
ص:381
فاطمه علیها السلام از بالین خدیجه دور نشدند، ولی ام کلثوم وقتی خسته می شد می رفت که بخوابد، گاهی محمّد صلی الله علیه و آله به اجبار فاطمه علیها السلام را وادار می کرد از بالین مادر دور شود و برود و بخوابد؛ فاطمه علیها السلام برای اطاعت امر پدر بیرون می رفت، ولی نمی توانست طاقت بیاورد و بعد از ساعتی برمی گشت و کنار مادر می نشست و دست او را می گرفت و روی صورت می نهاد و می گفت: ای مادر! ای کاش بیماری تو به من منتقل شود و من قربانی تو گردم تا تو بهبود حاصل نمائی. خدیجه به دخترش می گفت: فاطمه بعد از مرگ من بی تابی مکن، تو بی بنیه هستی و اگر بی تابی کنی مریض خواهی شد.(1)
خدیجه زمانی محمّد صلی الله علیه و آله را طرف خطاب قرار می داد می گفت: یا محمّد! بعد از مرگ من فاطمه را به تو می سپارم؛ زیرا از بین فرزندان من او بیش از همه مستوجب رعایت است.
هر دفعه که خدیجه صحبت می کرد، محمّد صلی الله علیه و آله و ام کلثوم و فاطمه به گریه درمی آمدند.
سه روز بعد از این که من از غلامی آزاد شدم، هنگام سحر صدای شیون مرا از خواب بیدار کرد، فهمیدم که همسر محمّد صلی الله علیه و آله زندگی را بدرود گفته است؛ تمام کسانی که در شعب دره کوه بودند، حتی ابوطالب سالخورده اشک می ریختند.
ص:382
و محمّد صلی الله علیه و آله های های می گریست و می گفت: خدایا! خدیجه از سختی های زندگانی در اینجا بیمار شد و جان سپرد و در راه دین تو قربانی شد، تو این قربانی را بپذیر. خود محمّد صلی الله علیه و آله خدیجه را شست و آن گاه جسدش را به خاک سپردند.
بعد از این که خدیجه زندگانی را بدرود گفت، مثل این بود که شعب دره کوه، جامۀ ماتم در بر کرده است تا وقتی که خدیجه زنده بود، تحمل هر مشکل برای ما آسان می نمود و ما می توانستیم که گرسنگی و محرومیت را تحمل نماییم.(1)
خدیجه که زنی بسیار لایق بود دیگران را به شکیبایی تشویق می نمود و به آنها می گفت: که خدای محمّد صلی الله علیه و آله بالاخره نجاتشان خواهد داد و آیندۀ درخشانی در
ص:383
انتظار مسلمین می باشد، لیکن بعد از این که خدیجه زندگی را بدرود گفت، مسلمین یک تکیه گاه بزرگ را از دست دادند و بعد از مرگ خدیجه دیگر من ندیدم که در شعب درۀ کوه، محمّد صلی الله علیه و آله لب به تبسم بگشاید.
در صورتی که در زمان حیات خدیجه با وجود گرسنگی که همه از آن رنج می بردیم، پیغمبر شما دائم تبسم می کرد.
محمّد صلی الله علیه و آله در زمان حیات خدیجه، دختر خوب خود فاطمه را دوست می داشت و بعد از این که خدیجه زندگانی را بدرود گفت، محبت را نسبت به فاطمه علیها السلام بیشتر کرد، برای آن که می دانست آن دختر جوان از مرگ مادر بسیار ملول است.
بعد از مرگ خدیجه دخترش فاطمه علیها السلام طوری اندوهگین شد که محمّد صلی الله علیه و آله بیمناک گردید که مبادا آن دختر بیمار شود و از فراق مادر دچار خطر گردد، من روز و شب عهده دار خدمتگزاری فاطمه علیها السلام بودم و سعی می کردم که از اندوهش بکاهم و چون قدری بزرگ شده بودم، می خواستم بفهمم برای چه ما را از مکه اخراج کرده اند و مجبور نموده اند که در شعب دره کوه، زندگانی کنیم.
ص:384
بعضی از اوقات فاطمه برای من صحبت می کرد و می گفت: عنتر ای غلام! علت بزرگ مخالفت جماعت قریش با پدرم این است که منافع خود را در خطر می بینند (یا توهم می کنند).
من از او می پرسیدم: برای چه جماعت قریش منافع خود را در خطر می بینند؟
فاطمه علیها السلام اظهار می کرد که خداوند به پدرم گفته است که به مردم بگوید که: برای جمع آوری مال حرص نزنند و قسمتی از اموال خود را به فقرا بدهند ولی جماعت قریش برای جمع آوری مال حرص می زنند و ممسک می باشند و از اموال خود به فقرا بذل نمی کنند.
از بس پدر من می گوید که: از جمع آوری مال خودداری کنید و به فقرا کمک نمایید، در خارج مکه از جمله در «یمن» و «بصره»(1) و «شام» شایع بود که
ص:385
محمّد صلی الله علیه و آله قصد دارد که غلامان و فقرا را علیه ثروتمندان بشوراند و اموال ثروتمندان را از دستشان بگیرد.
در صورتی که پدر من این خیال را نداشت و نمی خواست که غلامان و فقرا را علیه اغنیا بشوراند.
هر دو روز (به طور متوسط) یک کاروان بزرگ وارد مکه می شود، غیر از مسافرانی که با این کاروان های بزرگ حرکت نمی کنند، هر کاروان در مدت چند روز توقف در مکه چندین هزار درهم خرج می نمایند و کاروان های بزرگ هزار و پانصد تا دو هزار شتر دارد، پولی که کاروانیان در مکه خرج می کنند بیشتر به جیب جماعت «قریش» می رود و به همین جهت آن جماعت علاقه داشتند و دارند که کاروان ها همچنان وارد مکه شوند، ولی کاروان سالارها گفته بودند که: چون محمّد صلی الله علیه و آله غلامان و فقرا را علیه اغنیا تحریک می نماید و قصد دارد که اموال توانگران را به غلامان و فقرا بدهد؛ لذا دیگر کاروان ها از مکه عبور نخواهند کرد و راهی دیگر را پیش خواهند گرفت و بیشتر از کنار دریا خواهند رفت.
ابوسفیان و سایر افراد سران قریش وقتی که این خبرها را از کاروان سالارها شنیدند وحشت کردند، چون فکر کردند هر گاه کاروان هایی که به مکه می آیند دیگر وارد این شهر نشوند. بازار مکه کساد خواهد شد و از درآمد زیاد محروم خواهند گردید؛ این بود که برای حفظ منافع خودشان، پدرم را از مکه اخراج نمودند.
ص:386
من از فاطمه سؤال می کردم که برای چه پدرت اینک به مکه مراجعت نمی نماید؟
فاطمه جواب می داد: پدرم می خواهد به مکه برگردد، ولی جماعت قریش نمی گذارند.
برای این که از پدرم می ترسند چون می دانند که پدرم بعد از مراجعت به مکه چیزهایی را که می گفت تکرار خواهد کرد و خواهد گفت که: قسمتی از اموال خود را به فقرا بدهند و از پرستش بت ها صرف نظر نمایند.
2 - یکی دیگر از چیزهایی که جماعت «قریش» را سخت از پدرم بیمناک کرده، موضوع بخشایش مفلس است، طبق قانونی که اینک در مکه حکمفرما است، اگر یک توانگر «وامی» به دیگری بدهد و مدیون نتواند در سر موعد بدهی را تأدیه نماید، طلبکار حق دارد مدیون را برده و بندۀ خود کند و به کار وا دارد یا در بازار برده فروشان به فروش برساند.
ولی پدر من می گوید که: «المفلس فی امان الله» یعنی کسی که بی بضاعت شد و از عهدۀ ادای قرض برنیامد در پناه خدا است و نباید وی را مورد آزار قرار داد و در بازار برده فروشان فروخت.
جماعت قریش که توانگر هستند و به دیگران وام می دهند تا «ربا» بگیرند، از این قانون خدا که به وسیلۀ پدر من به مردم ابلاغ شده، خیلی می ترسند؛ چون می دانند که اگر این قانون اجرا شود دیگر آنها نمی توانند بدهکاران بضاعت را برده و بندۀ خود کنند و در بازار برده فروشان به فروش برسانند.
ص:387
فاطمه علیها السلام برای من حکایت می کرد: روزی که جماعت قریش که رهبر آنها ابوسفیان است، ما را از مکه اخراج کردند، برای تمام شهرهای عربستان پیام فرستادند که محمّد صلی الله علیه و آله را از مکه اخراج کرده اند و قبیله اش هم به مناسبت این که حامی وی بودند از مکه اخراج شده است و لذا از این پس در مکه خطری توانگران و کاروانیان را تهدید نمی نماید؛ زیرا محمّد صلی الله علیه و آله در مکه نیست.
تا این که اولاً: غلامان و فقرا را علیه اغنیا تحریک کند.
ثانیاً: قوانین او افراد بی بضاعت را تشویق نماید که از پرداخت بدهی منصرف شوند.
(پایان سخن کتاب عایشه)
شما تعجب نکنید که فاطمه علیها السلام این قدر به حکمت و اسرار اجتماعی امور آگاه باشد.
اینجا از دیدگاه فاطمه مصائب شعب ابی طالب رسیدگی شد و اما از دیدگاه امیرالمؤمنین علی علیه السلام که جوانمرد معرکه بوده، نهج البلاغه گوید: قوم ما خواستند ریشۀ ما را درآورند، همه کارها را با ما کردند، همه اندیشه ها را دربارۀ محو ما به کار گرفتند و ما را ناچار کردند به پناهندگی به کوهی پس سنگلاخ و ناهموار و ما را از آب شیرین و خواب شیرین مانع شدند و بازداشتند و همه چیز را برای ما تلخ خواستند و پلاس زیر پای ما، همه خوف و هراس بود.
و ما را هدف و آماج قرار دادند، ما هم سنگربندی کردیم.
نهج البلاغه می گوید:
«فی خیر دار و شر جیران نومهم سهود و کحلهم
ص:388
دموع، بارض عالمها ملجم و جاهلها مکرم.»(1)
این را در نظر بگیرید که:
غول نخوت که همان ابلیس آدم افکن است با کبریای دروغین پوشالی و خود برتر دیدن پدران در قریش، در مغز آنها سخت آشیان گرفته بود، منشأ طلوع رقابت های پیغمبرساز در عرب شد.
پیغمبران قلابی مثل مسیلمۀ کذاب را در بنی حنیف برانگیخت که با هفتاد هزار نفر پیرامون او را گرفتند.
و مثل سجاح زن متنبئه مدّعیه نبوت را در بنی تمیم برانگیخت که سی هزار پیرامون او را گرفتند.
و مثل اسود عنسی، عبهلة بن کعب را در یمن با دعای نبوت برانگیخت.
آن خانۀ کعبه که باید بشر را پناه داده و باید بشر در پناه اسلام به کمال انسانیت برسد و به خلافت الهی در زمین نایل آید.
اکنون به واسطۀ این ضمیمه های سوء، حتی پیغمبر خدا را برای اصلاح و برگرداندن اوضاع به عهد اول نمی پذیرد، به اندازه ای خشن شده که برای زندگانی بشر حتی پیامبر صلی الله علیه و آله که رحمت و امان برای بشریت است، کانون ناامنی شده، عذاب از آن می بارد؛ خواب به چشمشان نمی رود، اشک در چشمشان جای سرمه می دود.(2)
ص:389
امروز باید از این دیار رفت تا وقتی که اقتداری بیابند و سپاهی با روحیه روح پرور روح الامین آن را برای دنیای آکل و مأکول حرم امن بسازند، اکنون سنگلاخ است، اقامت مکه سنگلاخ است، رفتن به طائف و اقامت یک ماهه در آن همه خون دل و قساوت بود، فقط در برابر این آزارهای محیط بیرونی، جذبۀ درونی که به معراج منتهی شده نوازش می داد، خانۀ حرم اکنون سهمناک است حتی فرار از آن هم به آسانی انجام نمی پذیرد.
هر آن کس را که ترک یار و دیار را کرده، از مکه به سوی مدینه می رود تعقیب می کنند؛ حتی اگر از جنس زنان باشد که حرم است، با آن که حرم نزد عرب محترم است.
حتی فاطمه زهرا و ام کلثوم دو دختر کوچک پیغمبر صلی الله علیه و آله که به دنبال پدر بزرگوار از این سرزمین پرآزار باید هجرت کنند، کردند و آزارها دیدند.
از شرارت این شهر پرآزار خلقی به دیار حبشه رفته اند، پیغمبر صلی الله علیه و آله اجازه داده مهاجرین تک تک و دسته دسته ترک هستی و خانه و اموال خود را نموده، به دیار یثرب رفته تا پیغمبر صلی الله علیه و آله مأمور شد که خود نیز هجرت کند.
هجرت او به آسانی انجام نگرفت و هجرت یاران عقب مانده هم به آسانی انجام نگرفت و هجرت بانوان حرم هم سهل و آسان انجام نگرفت. هر کدام از جهتی و از جهاتی مخوف بود، آدم کشان قریش به خانۀ پیغمبر صلی الله علیه و آله به قصد قتل او شبانه هجوم دسته جمعی کردند، غیاب ناگهانی پیغمبر صلی الله علیه و آله از شهر و شب های اقامت در غار ثور، سه شب و خوابیدن امیرالمؤمنین علیه السلام درجای پیغمبر صلی الله علیه و آله و طی طریق مخوف تا یثرب به آسانی پایان نیافت.
ص:390
جارچی قریش در شهر و چادرنشین ها اعلان داده و جار می کشند که هر که محمّد صلی الله علیه و آله را یا «سر» او را بیاورد، صد شتر به او داده خواهد شد، جایزۀ کشتن محمّد و ابوبکر دیۀ آنها است.(1)
تا در اثر این رشوه سراقة بن مالک جشعمی با سواران خود به دنبال کاروان «رکب نور» پیامبر و همراهان او سراسیمه می تازند تا خطر نزدیک است که به پیغمبر صلی الله علیه و آله برسد؛ به حدی که ابوبکر به جزع و فزع افتاد، خدا کرد که اسب سرسکندری رفت و با دماغ سوار به خاک مالید و عقیدۀ متجاسر برگشت و تعهد کرد که از پیغمبر صلی الله علیه و آله دفاع و حمایت کند.(2)
هجرت پیامبر را و اقامت های سه شبانه روز او را در غار ثور؛ و طی طریق مخوف را تا یثرب و خوابیدن امیرالمؤمنین علیه السلام را در جای پیغمبر صلی الله علیه و آله، همه را مردان مردانه نوشته اند و اما هجرت فاطمه و ام کلثوم و سوده همسر پیغمبر صلی الله علیه و آله و ام سلمه زوجه ابوسلمة عبدالعزی و ام ایمن را با طفلش باید مثل دکتر بنت الشاطی بنویسد که زن است و عواطف رقیق زن ها را نیکو درک می کند وگرنه نویسنده مقتدری مثل رهنما در کتاب پیامبر با همۀ لطف قلم، اینجا سرسری می گذرد و می گوید: پیغمبر صلی الله علیه و آله بعد زید را فرستاد و فاطمه را به مدینه آوردند.
رهنما در کتاب پیامبر: 42/3 مطلب را ساده گرفته می گوید: چند هفته از
ص:391
اقامت محمّد در خانۀ ابوایوب نگذشته که پیامبر دستور داد، زید ناپسری وی، به مکه برود و خانوادۀ او را بیاورد.
در آن تاریخ فاطمه دخترش و سودا همسرش در خانه او بودند، با این که سودا و عایشه در یک تاریخ به عقد رسول خدا صلی الله علیه و آله درآمده بودند، ولی عایشه هنوز عروس نشده و در خانۀ پدرش ابوبکر در مکه زندگانی می کرد.
ابوبکر هم پسر خود عبدالله را به مکه فرستاد تا خانوادۀ او را بیاورد، فرزند دیگرش عبدالرحمن به بت پرستی خود باقی بود و مکه را ترک نگفت؛ ولی چندی نگذشت که ام رومان زن ابوبکر با دو دخترش عایشه و اسماء ذات النطاقین به اتفاق طلحة بن عبدالله پسر عموی ابوبکر که قیافۀ او را کراراً در خانه عایشه می بینیم، دسته جمعی وارد یثرب شدند.
محمّد صلی الله علیه و آله پس از فوت خدیجه در مکه همسر انتخاب نکرده بود، چندین ماه در تنهایی بر او گذشت در منزل او فقط فاطمه(1) یادگار خدیجه در مقابل دیدگان وی قرار داشت، در صورت فاطمه خطوط زیادی از سیمای ملکوتی مادرش دیده می شد و محمّد صلی الله علیه و آله علاقه خاصی به آنها نشان می داد.
تنها زنی که پس از فوت خدیجه به فاطمه و به زندگانی داخلی محمّد صلی الله علیه و آله در مکه رسیدگی می کرد، خوله دختر حکیم، خاله مادری محمّد صلی الله علیه و آله بود، خوله در همان روزهای تنهایی محمّد در مکه، سکوت را شکست و به او گفت: چرا ازدواج نمی کنی و این خاموشی پر از اندوه را از خانه ات برنمی اندازی؟
ص:392
محمّد صلی الله علیه و آله جواب داد: با کی ازدواج کنم؟ شما زنان را بهتر از مردان در این زمینه آگاهید، خوله گفت: اگر برای همسری خودت، خواهان دختر باکره هستی، عایشه فتانه دختر ابی بکر در مقابل است و اگر زن پخته و زندگی کرده می خواهی، سودۀ زیبا دختر زمعه که اسلام هم آورده و از تو پیروی کرده، در انتظار توست. محمّد صلی الله علیه و آله پیشنهاد او را پذیرفت.(1)
خوله وسایل عقد عایشه را فراهم کرد و چون عایشه دختری بود که مقدمات عروسی او فراهم نبود و خانه بدون زن رونق ندارد، سوده را هم برای ادارۀ داخله زندگی عقد کرد.
وقتی که عایشه و مادرش به یثرب ورود کردند، محمّد صلی الله علیه و آله اظهاری نکرد که عایشه نزد او بماند، ناچار با مادرش به منزل ابوبکر که در بیرون شهر در «سنح» بود، رفت.
فقط فاطمه دخترش و سودا همسرش را به منزل خود، به خانۀ ابوایوب برد.(2) ابوبکر از این جهت کمی ناراحت شد، چندی آن را در دل نگه داشت؛ ولی بالاخره به زبان آورد و علت تعویق عروسی را پرسش کرد. محمّد صلی الله علیه و آله در این تأخیر عروسی اجبار داشت؛ زیرا نمی توانست مخارج عروسی و جهیز را فراهم نماید و نمی خواست از کسی پول برای عروسی به قرض بگیرد.
نیکو است بدانید که: محمّد صلی الله علیه و آله در این گونه امور زیر بار قرض نمی رفت و
ص:393
به حساب صندوق بیت المال مسلمین، عروسی برای خودش یا دخترش راه نمی انداخت.
ولی رهنما نمی گوید: که زید ناپسری چگونه تنها برای مأموریت مخوف انتخاب شده؟ آیا زید تنها به مکه رفت و یا کسی دیگر هم به همراه او بود؟ ولی مختصر السیرة شیخ الاسلام پسر محمد بن عبدالوهاب آن را حل کرده.
مختصر السیر می گوید: پیغمبر صلی الله علیه و آله زید را با ابورافع «امین امت» برای آوردن فاطمه علیها السلام و سایر اهل بیت اعزام کرد.
رهنما، نمی گوید که وسیله ای در اختیار آنان نهاد.
سیره می گوید: پیغمبر صلی الله علیه و آله دو شتر برای هودج سواری زنان با پانصد درهم پول نقد در اختیار ابورافع و زید فرستاد.
مختصر السیره ابن عبدالوهاب: 175 گوید: پیغمبر صلی الله علیه و آله در مدینه اقامت در منزل ابوایوب را ادامه داد تا مسجد خود و حجرۀ خود را ساخت و در همان اوقات که در منزل ابوایوب بود، زید بن حارثه را با ابورافع (هر دو مولا رسول الله صلی الله علیه و آله) با دو بعیر با پانصد درهم به مکه فرستاد؛ رفتند فاطمه را با ام کلثوم دو دخترش با سوده بنت زمعه همسرش با اسامة بن زید با مادرش ام ایمن به مدینه آوردند؛ و اما زینب که دختر دیگرش باشد همسر او ابوالعاص بن ربیع نگذاشت که او هم به مدینه برود و رقیه هم به همراه شوهرش عثمان بود.
طبیعی است که برای آوردن این قافلۀ زنان، دو دخترش با سوده همسرش با ام ایمن و کودکش اسامه به یک نفر زید اکتفا نمی شود کرده باشد، بلکه او و ابورافع مولای رسول الله صلی الله علیه و آله با وسیلۀ نقلیه دو بعیر «شتر مخصوص حمل بار و
ص:394
بنه» و نقد پانصد درهم که در اختیار آنها گذاشته شد، عموی پیغمبر هم که شخص متشخص و مورد ملاحظه بوده، در حرکت دادن اینان مساعدت داشته ولی معذلک این کاروان به آسانی راه خود را نپیمود.
سیرۀ ابن هشام(1) در میان آن چند نفری که در فتح مکه، پیغمبر صلی الله علیه و آله خون آنها را هدر کرد نام «حویرث بن نقید بن وهب بن عبد قصی قرشی» آمده گوید: اما حویرث بن نقید که پیغمبر صلی الله علیه و آله خون او را هدر کرد، سبب این بود که: عباس بن عبدالمطلب دختران پیغمبر صلی الله علیه و آله ام کلثوم و فاطمه دختران رسول خدا صلی الله علیه و آله را از مکه به سوی مدینه حمل کرد، یعنی بر ناقه یا بر هودج نشانده تا به مدینه آمدند؛ حویرث بن نقید مرکب آنها را با سرنیزه اش سیخ زد تا آن دو دختر را از پشت شتر به زمین افکند، اینجا نام عباس بن عبدالمطلب آمده که او این دو دختر را از مکه به سوی مدینه آورد یعنی حمل کرد.
طبیعی به نظر می آید که: برای حمل این دو امانت بزرگ دو گلبرگ محمّدی و سایر همراهان «همسر پیغمبر و ام ایمن» باید با وجود عباس در مکه، مثل اوئی هم مساعدت کند و مداخله کند و با شهر مخوف مکه آن روز نمی تواند از مساعدت او مستغنی بوده باشند و ظاهر روایت سیره این است که: عباس آنها را حمل کرد، یعنی تا مدینه برد و جمع بین روایات آن است که: عباس آنها را سوار کرده بر هودج نشانده و روانه راه کرده و در بین راه همراه نبود که حویرث توانسته آن گستاخی را کرده و با وجودی که شخصیتی مثل عباس بن عبدالمطلب
ص:395
این کاروان را مساعدت کرد یا راه انداخت و با این که در عرب احترام حرم و زن آن قدر هست که تعرض به زن را روا نمی دانستند، به ویژه که رفتن آنها صورت رفع مزاحم داشت؛ آنها شهر مکه را به اینان واگذارده بودند و به سوی مدینه یثرب دوردست هشتاد فرسخ دور می رفتند، باید قریش این را آرزوی خود حساب کند و مساعدت کنند که اینها بروند؛ ولی از قریش مستقیم یا غیر مستقیم، شخص جسور گستاخ دیگری، حویرث نوادۀ عبد بن قصی قرشی،(1) آنها را تعقیب کرد و در محل خطرناکی شتر را سیخ زد و این دو را «ام کلثوم و فاطمه» را، این نور ثقلین، دو ثقل خانۀ محمّد را از پشت شتر «بلندپا» به زیر افکندند، آنها به زمین خوردند و از صدمۀ این افتادن و زمین خوردن بقیۀ راه را با خستگی و کوبیدگی رفتند، چنان که پس از ده روز راه مخوف وقتی به مدینه رسیدند، فاطمه نمی توانست روی پا بایستد.
کتاب موسوعة آل النبی تألیف دکتر بنت الشاطی می گوید: و فاطمه از تأثیر مشقت ها و ریاضت های شعب ابی طالب نیز هم اثر ضعفی هم در بدن داشت، این کتاب دقائق این سفر مخوف را بهتر آورده.
می گوید: زید بن حارثه که بعد از ایامی چند از مدینه آمده تا دختران پیغمبر صلی الله علیه و آله را همراه خود به مدینه ببرد، نامه و رسالتی هم از جانب ابوبکر برای پسرش عبدالله آوردند که در آن از وی خواسته بود که به همراه ام رومان
ص:396
همسرش با دو دخترش اسماء ذات النطاقین و عایشه هم به مدینه بیایند؛ آنها هم آماده و مهیا شدند که همراه هم به قصد مدینه حرکت کنند، طلحة بن عبدالله همراه آنها شدند، آنها هم چند روزی از مسافت سفر را گذراندند که از عقب، شتر عایشه را بدخواهان رم دادند، مادرش ام رومان وحشت زده فریاد برداشت که ای وای دخترم، ای وای تازه عروسم.
عبدالله بن ابی بکر و طلحة بن عبیدالله و زید بن حارثه سراسیمه دویدند و شتر رمیده را برگرداندند تا عایشه بالای شتر آرام گرفت.
خلاصه آن که: طریق مخوف است و بلاد وحشت زا است.
باری می گوید: فاطمه در طوفان حوادث مکه از پیغمبر صلی الله علیه و آله مفارقت نداشت و در دره و کوه هم سه سال با دیگر بنی هاشم همدوش مادرش با پدر گذرانید.(1) و در آنجا در وسط باروها(2) و دیوارهای حصار شعب و محاصرۀ دشمن، همه سختی ها را چشید و ایمان او و تعلق او به پدر به حدی بود که هر چه پیغمبر صلی الله علیه و آله به آزار برمی خورد او احساس آزار آن را می کرد و از هر فشار تلخی که بر پیروان پدر وارد می شد هراس و هول آن وی را تکان می داد؛ حتی در احساس پاک خود از سنگ های داغ سوزان که بلال یا عمار یا بی کسان را با آنها داغ می نهادند، او احساس گزند آنها را بر بدن خود می کرد و شلاق هایی که قریش بر پشت گرده و کمر مستضعفان بینوای مسلمانان فرو می آوردند گویی اثر آن را
ص:397
بر بدن خود احساس می کرد.
سپس از شعب ابی طالب بعد از فرو ریختن دیوار محاصره به شهر مکه برگشت، تا با دیدگان خود رحلت خدیجه مادر مهربان را به چشم بنگرد و سپس هجرت پدر را بنگرد که قریش در شهر در تعقیب او هستند، تا به صدد قتل او (با شبیخون) هجوم بر خانه اش وارد آوردند و پدر از این دیار او را و خواهرش ام کلثوم و سوده و علی پسر عمش را به ناچار گذاشته، از این دیار رفته ودر دنبال او پسر عمش علی هم هجرت کرد و رفت؛ فقط سه روز مهلت داشت که از جانب پیغمبر صلی الله علیه و آله ودایع و امانات مردم را به صاحبانشان پس داد و رفت.
فاطمه علیها السلام و خواهرش ام کلثوم باقیمانده اند تا فرستاده از جانب پدر آمد و آن دو را به همراه، به سوی یثرب برگرفت که در اثر آن خانه محمّد و خدیجه را قفل زده و کلید آن را بر بام افکندند، چنان که کلودان خانه های دیگر مسلمانان که هجرت کرده بودند قفل شد و کلید آن بر بام افتاد و هیچ کس در آنها سکنی ندارد.
این کتاب (موسوعة آل النبی صلی الله علیه و آله) حرکت این دو خواهر (ام کلثوم و فاطمه) را با تفصیل بیشتری آورده می گوید:
از شعب ابی طالب، مظفر و منصور بیرون آمدند و در خانۀ پیغمبر صلی الله علیه و آله بستر خدیجه گسترده است، آمادۀ لقای پروردگار است و اکنون که از جانب شوهر محبوبش رفع محاصره شده، او درنگی نشد که روح او پرواز کرد و پیغمبر صلی الله علیه و آله بالای سرش بود، سکرات مرگ را بر او آسان می کرد و او را بشارت می داد به
ص:398
آنچه خدا برای او مهیا کرده است از نعیم.(1)
و سه دخترش زینب(2) و ام کلثوم و فاطمه پیرامون بستر مادر را دارند و از دیدار او توشه می گیرند و در روز دهم رمضان سال دهم بعثت، سه سال پیش از هجرت جنازه خدیجه به قبرستان حجون (جنة المعلی) حمل شد.
و در آنجا شوهرش پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله او را با دو دست خود در آرامگاه خوابانید، سپس با او وداع کرد و اندوهگین به خانه برگشت و دو دختر خود ام کلثوم و فاطمه را دربرگرفت، آنها را دلجویی کرد، تسلیت داد و بر این مصیبت کمرشکن یاری فرمود، از این لحظه احساس کرد که مکه دیگر ماندن او را در درون خود تحاشی دارد؛ دیگر مکه بعد از رحلت خدیجه جای اقامت نیست.
لکن طیف نورانی صورت خدیجه، دائم و مدام صبح و شام جلوی چشم او بود و مونس غربت او در وطن بود تا خدا اذن داد او را به رفتن، از مکه مسقط الرأس به شهر یثرب رفت.
و پیغمبر صلی الله علیه و آله با این چهار دختر وداع کرد، سپس در روز روشن به خانۀ ابی بکر رفت تا تهیۀ سفر را ببینند و دیدند و شبانه رفتند و این دو دختر را، ام کلثوم با خواهرش فاطمه را تنها و وحید در آن خانه مهجور وانهاد که نزدیک بود افسوس و غصه آنها را تلف کند؛ اگر رحمت خدا نبود تا بشارت و خبر ورود پیغمبر صلی الله علیه و آله به شهر یثرب رسید، روزگاری بر آنان گذشت که بسی دراز می نمود
ص:399
و مملو از قلق و ناراحتی بود، شب هایش تیره و دراز، سنگین بار از بیداری و پریشانی بود، سپس زید بن حارثه(1) درنگی نکرده آمد که ام کلثوم را با خواهر ابوینی کوچک ترش «فاطمه» به سوی دار هجرت ببرد این دو دختر پیغمبر صلی الله علیه و آله این رو