عنصر شجاعت یا هفتاد و دو تن و یک تن جلد 6

مشخصات کتاب

سرشناسه:کمره ای، خلیل، 1278 - 1363.

عنوان و نام پدیدآور:عنصر شجاعت یا هفتاد و دو تن و یک تن/ تالیف خلیل کمره ای.

مشخصات نشر:قم: دارالعرفان، 1389 -

مشخصات ظاهری:8 ج.

شابک:دوره 978-964-2939-76-3 : ؛ 500000 ریال : ج.1 : 978-964-2939-77-0 ؛ ج.2 : 978-964-2939-78-7 ؛ ج.3 : 978-964-2939-79-4 ؛ ج.4 : 978-964-2939-80-0 ؛ ج.5 : 978-964-2939-81-7 ؛ ج.6 : 978-964-2939-82-4 ؛ ج.7 : 978-964-2939-83-1 ؛ ج.8 978-964-2939-87-9 :

وضعیت فهرست نویسی:فیپا

یادداشت:ج.8 (چاپ اول: 1391) (فیپا).

موضوع:حسین بن علی (ع)، امام سوم، 4 - 61ق.

موضوع:واقعه کربلا، 61ق.

موضوع:واقعه کربلا، 61ق -- فلسفه

موضوع:عاشورا

رده بندی کنگره:BP41/5/ک84ع9 1389

رده بندی دیویی:297/9534

شماره کتابشناسی ملی:2167344

ص :1

اشاره

ص :2

عنصر شجاعت یا هفتاد و دو تن و یک تن

تالیف خلیل کمره ای.

ص :3

شناسنامه

عنصر شجاعت یا هفتاد و دو تن و یک تن

مؤلف: آیت الله حاج میرزا خلیل کمره ای

ویرایش و تحقیق: واحد تحقیقات دارالعرفان الشیعی با نظارت هیئت علمی

سرگروه پژوهشی: محسن فیض پور

زیر نظر: استاد حسین انصاریان

ناشر: دارالعرفان

لیتوگرافی و چاپ: نگین

نوبت چاپ: اوّل / زمستان 1389

شمارگان: 2000 دوره قیمت دوره: 500/000 ریال

شابک دوره: 3-76-2939-964-978

شابک ج / 4:6-82-2939-964-978

مرکز نشر: قم - خیابان شهید فاطمی (دورشهر) کوچۀ 19 - پلاک 27

تلفن: 7735357-7736390(0251) نمابر: 7830570 (0251)

www.erfan.ir www.ansarian.ir

Email: info @ erfan.ir

کلیه حقوق محفوظ و در انحصار ناشر است

ص:4

اهدای کتاب

هدیه به تمام ناطقان صادق اللهجه

و مبلغان صحیح العمل که با تجزیه و تحلیل

افکار، عقاید، گفتار و رفتار شهدا

برای بیداری و هوشیاری جامعۀ جهانی می کوشند.

هدیه به آنان که مردم را با نور مشعل شهدا

به سوی ولایت اهل بیت علیهم السلام

و از آنجا به آمال اهل بیت علیهم السلام

به سرمنزل مقصود و مقصد اعلی هدایت می کنند.

العبد

حاج میرزا خلیل کمره ای

عفی عنه

ص:5

ص:6

«فهرست مطالب»

در منازل وحی 18

ترانۀ نوازش کودک نوزاد 20

در منازل وحی 21

در سرزمین محبوب 21

در حجرۀ زینب بنت جحش 57

(در منزل وحی) (سرمنزل عنقا) 57

همقطاران بلندپرواز 66

بامنطق الطیر در آخر پرواز به پیغمبر صلی الله علیه و آله رسید 68

علی درّ منبع یا ینبوع صاف و سرچشمۀ پاک وحی 87

سخن امیرالمؤمنین از عهد اول 87

«منذ کنت فطیما» 88

«یضمنی الی صدره... و یمسنی جسده» 89

«یشمنی عرفه» 89

«و کان یمضع الشئ ثم یلقمنیه» 90

حتی تا به خلوتگاه غار حرآء هم 92

علی بازدید خود را می گوید 94

آیا اینهمه بارهای سنگین الکتریکی بر بدن ضعیف نوزاد وارد می شود؟ 98

ص:7

گذشت از نفس نفیس در راه خدا 106

حال زینب پیش خود و پیش خاصان خدا 152

دست خداوندگار باغ دراز است 155

شمائل اخلاقی پیغمبر 159

ازدواج به امر آسمان 163

نظر ما در برابر نظر دکتر هیکل و دکتر بنت الشاطی 180

ماه عسل ندارد 181

رقابت عایشه با زینب بنت جحش در عسل 183

آیۀ تخییر 216

در سر منزل محبوب در منازل وحی 239

ام سلمه رضی الله عنها می گوید: «جاء حسین علیه السلام یدرج فدب فدخل» 239

در منازل وحی در بیت ام سلمه ام المؤمنین رضی الله عنها 249

با لفظ «جاء حسین یدرج... و دب فدخل» 249

مشیخه حافظ ابن عساکر 252

در منازل وحی در حجره سیده عایشه 257

«اذ جاء الحسین علیه السلام یحبو الیه» 257

مسند حدیث و فقه الحدیث 259

فقه الحدیث 262

حدیث مشابه از امّ سلمه رضی الله عنها 262

پیام ما به اهل حجاز «إسْمَعی یا حجاز!» 263

فقه السیرة 274

سومین بار باز در حجرۀ ام سلمه ام المؤمنین رضی الله عنها 295

صورت دیگر این حدیث 297

(تصحیح سند) 298

ص:8

رجال آن 298

فقه الحدیث 300

چهارمین بار باز در حجرۀ ام المؤمنین ام سلمه رضی الله عنها 302

پنجمین بار باز در حجره امّ سلمه امّ المؤمنین رضی الله عنها 308

با خبرگزاری جبرئیل علیه السلام 308

مأتم فی بیت السیّده امّ سلمة بنعی جبرئیل 308

تصحیح سند 310

مشیخة ابن عساکر 312

مشیخه گنجی 312

بقیة مصادر حدیث 313

نگاهی دیگر 315

تصحیح سند 316

ششمین بار باز در مسانید ام سلمه رضی الله عنها در حجرة ام سلمه ام المؤمنین رضی الله عنها 318

و پیشگویی از ملک مطر (باران) 318

هفتمین بار در حجرۀ ام سلمه ام المؤمنین رضی الله عنها 340

ماتم فی بیت السیدة ام سلمة ام المؤمنین 340

بقیة مصادر حدیث 342

هشتمین بار باز در حجرۀ ام المؤمنین ام سلمه رضی الله عنها 347

از طرق ما 347

نهمین بار باز در حجرۀ ام سلمه ام المؤمنین رضی الله عنها 348

از طرف ما 348

دهمین بار باز در حجرۀ ام سلمه ام المؤمنین رضی الله عنها 350

از طرف ما 350

یازدهمین بار باز در حجرۀ ام المؤمنین ام سلمه رضی الله عنها 356

ص:9

مأتم فی بیت السیدة ام سلمه ام المؤمنین 356

باز از ام سلمه ام المؤمنین رضی الله عنها 367

فقه الحدیث 369

ام سلمه ام المؤمنین رضی الله عنها 375

روز عاشورا به سال 61 ه - و مأتم 375

مصادر دیگر 378

فقه الحدیث 379

در خانۀ ام سلمه ام المؤمنین رضی الله عنها 382

مسانید ام سلمه رضی الله عنها 383

حسین علیه السلام هم به روایت ام سلمه رضی الله عنها در میان جمع است که آیۀ تطهیر آمد 383

در منزل ام سلمه ام المؤمنین رضی الله عنها 387

هفدهمین بار در منزل ام المؤمنین ام سلمه رضی الله عنها 390

متمم حدیث 391

هیجدهمین بار در منزل ام سلمه ام المؤمنین رضی الله عنها 392

اما سند احادیث 393

اما بقیه روات 396

نوزدهمین بار باز در خانۀ ام سلمه ام المؤمنین رضی الله عنها 398

بیستمین بار باز در خانۀ ام سلمه رضی الله عنها 400

در مهمانی با خزیره در شب سردی 400

بیست و یکمین بار باز در خانۀ ام سلمه رضی الله عنها 403

ام سلمه رضی الله عنها شهر بن حوشب را که برای شهادت حسین به تسلیت آمده، آگاهی می دهد 403

بیست و دومین بار باز در خانه ام سلمه رضی الله عنها 407

(با تطبیق آیه به حصول نتیجه) 407

بیست و سومین بار باز ام سلمه رضی الله عنها می گوید 409

ص:10

بیست و چهارمین بار ام سلمه ام المؤمنین رضی الله عنها 410

شهقة می کشد و از هوش می رود بعد حدیث آل اطهار را علیهم السلام می گوید 410

بیست و پنجمین بار باز ام سلمه رضی الله عنها 413

و ذکر پوشش آیۀ طهارت 413

بیست و ششمین بار باز ام سلمه ام المؤمنین رضی الله عنها 414

(آن کس که آمده تا در عزای حسین تعزیت بگوید) 414

بیست و هفتمین بار باز ام سلمه ام المؤمنین رضی الله عنها 417

آیۀ تطهیر را در وضع اختصاصی می گوید 417

بیست و هشتمین بار باز در خانه ام سلمه ام المؤمنین رضی الله عنها 420

فاطمه مأمور می شود که شوهر و پسران را بیاورد 420

بیست و نهمین بار باز در خانه ام سلمه ام المؤمنین رضی الله عنها 422

شیون حسین علیه السلام و حدیث آیه تطهیر از زبان آن بانو 422

سی امین بار باز در خانۀ ام سلمه ام المؤمنین رضی الله عنها 426

(و دعاء تطهیر) 426

سی و یکمین بار باز در خانۀ ام سلمه ام المؤمنین رضی الله عنها 429

و نزول آیۀ تطهیر 429

سی دومین بار در خانۀ ام سلمه ام المؤمنین رضی الله عنها 432

(اولین فرودگاه آیۀ تطهیر) 432

سی و سومین بار باز در خانۀ ام سلمه رضی الله عنها 433

پیغمبر صلی الله علیه و آله سر درگریبان و بعد از صرف پذیرائی فاطمه علیها السلام دعاء جامع «آیه تطهیر» برای پنج تن (و وحدت در صلح و جنگ) 433

سی و چهارمین بار باز در خانۀ ام سلمه رضی الله عنها 436

هفت نفرند که آیۀ تطهیر نازل شد 436

سی و پنجمین بار باز در خانۀ ام سلمه رضی الله عنها 439

ص:11

(بانو عمره از ام سلمه همین هفت پیکر را می گوید) 439

سی و ششمین بار باز در خانه ام سلمه رضی الله عنها 441

(و هفت پیکر مقدس) 441

سی و هفتمین بار باز در خانه ام سلمه رضی الله عنها 443

موکب علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام در رسید 443

سی و هشتمین بار باز در خانۀ ام سلمه رضی الله عنها 445

نزول آیۀ تطهیر در جمع پاکان 445

سی و نهمین بار باز در خانۀ ام سلمه رضی الله عنها 448

تخصیص اهل بیت به دعا و گریۀ ام سلمه 448

در سند دو تن از بانوانند 448

چهلمین بار باز در خانۀ ام السلمه ام المؤمنین رضی الله عنها 450

(از ابی سعید خدری) 450

چهل و یکمین بار باز در خانۀ ام سلمه ام المؤمنین رضی الله عنها 455

عطیۀ عوفی و ابو سعید خدری در سند هستند 455

مسانید عایشه ام المؤمنین دربارۀ حسین علیه السلام و آیۀ تطهیر 459

مسانید واثلة بن اسقع صحابی در آیۀ تطهیر در خانۀ فاطمه علیها السلام 463

اینک آن حدیث 465

نکته تکمیل 470

بدایة القصه 473

قصه نامیده 473

بدایة القصه 474

هنگامی که باران رحمت فرو می ریخت 474

نوع الکساء 477

(تعلیقه ما) 478

ص:12

(کیفیت جلوس اهل البیت تحت الکساء) 478

تعیقه ما 479

مکان اجتماع اهل البیت 479

تعلیقۀ ما 482

تعلیقه ما 482

تعلیقه ما 483

تعلیقه 486

تعلیقۀ ما 487

باز ابن عباس در مقابل بدگویان 494

تکمله 503

چهل و دومین بار 511

کشف معمائی 511

فرشتۀ بی نظیر در خانۀ سیده ام المؤمنین ام سلمه با عایشه 517

خبر از حادثۀ بی نظیر 517

سومین بار (در حجرۀ بانو ام المؤمنین عایشه) 523

خبر ناگوار جبرئیل 523

اسناد دیگر روایت 532

اسناد دیگر 533

(اسنادی دیگر) 534

بقیۀ مصادر حدیث 535

مصادر دیگر این حدیث گذشته از ما سبق 536

(این کلمه فکاهی برازنده نیست) 547

بانو ام سلمه ام المؤمنین رضی الله عنها و خدمت او در زمان حیات پیغمبر صلی الله علیه و آله 551

دو تن ام سلمه رضی الله عنها و ام الفضل رضی الله عنها در مواظبت خدمت و پرورش و تربیت از این دو سرور 553

ص:13

افتخار مواظبت خدمت امام حسن علیه السلام با امّ سلمه است و از حسین علیه السلام با امّ الفضل است 553

(ام عثمان ام ولد علی بن ابی طالب) 561

چه دیده؟ و چه می گوید؟ 561

باب نوادر مرسلۀ بحار الأنوار 565

(از ام سلمه رضی الله عنها و حسن بصری مرفوعا) 565

بقیة حدیث مرسله 566

ام سلمه ام المؤمنین رضی الله عنها و رؤیای جبرئیل 569

باب نوادر 571

بانو ام عثمان ام ولد علی علیه السلام 571

داستان قطیفه و نشستن جبرئیل و برخاستن و زغب جبرئیل 573

ص:14

در منازل وحی

ص:15

أُثْنِی عَلی اللهِ أحْسَنَ الثَّنآءِ وَ أحْمَدَهُ عَلی السَّرآءِ وَ الضَّرّآءِ ألّلهُمَّ إنّی أحْمَدُکَ عَلی أن أکْرَمْتَنا بِالنُّبُوَّة وَ عَلَّمتَنا الْقُرآن وفقَّهْتَنا فی الدِّین وَ جَعَلْتَ لَنا أسْماعاً و أبْصاراً وَ أفئِدَة فَاجْعَلْنا مِنَ الشّاکِرینَ...

أمَّا بَعْد: فَإنّی لا أعْلَمُ أصْحاباً أوْفی و لاخَیراً مِنْ أصْحابی و لا أهْلَ بَیت أبَرَّ وَ لا أوْصَلَ و لا أفْضَلَ مِنْ أهلِ بَیْتی فَجَزاکُمُ الله عَنّی أفْضَلَ الْجَزاء.

ألا وَ إنّی لأظُنَّ یَوْمَنا مِنْ هؤُلاءِ الأَعْداءِ. أَلا وَ أِنّی قَدْ أَذِنْتُ لَکُمْ فَأَنْطَلِقُوا جَمیعاً فی حِلٍّ لَیْسَ عَلَیْکُمْ مِنّی ذِمامٌ هذَا اللَّیْل قَدْ غَشِیَکُمْ فَاَتِّخِذُوهُ جَمَلاً ثُمَّ لَیَأخُذْ کُلُّ رَجُلٍ مِنْکُمْ بِیَدِ رَجُلٍ مِنْ أَهْلِ بَیْتی؛ ثُمَّ تَفَرَّقوا فی سَوادِکُمْ وَ مَدائِنِکُمْ حَتّی یُفَرَّجَ اللهُ فَإنَّ الْقَوْمَ یَطَلُبُونی وَ لَوْ قَدْ أَصابوُنی لَلَهْوا عَنْ طَلِبَ غَیْری.

(قطعه ای از خطبۀ شب عاشورا)

«یا پرتوی از أشعۀ «حسین شهید» ارواحنا فداه»

ص:16

در سر منزل محبوب در منازل وحی

منازل را بود در دل منازل منازل شد تهی دل هست آهل(1)

دل آگاه است و منزل این نداند بباید گریه بر آن کو است عاقل(2)

ص:17


1- (1) آهل: اهل و عیال، با مردم، آبادانی.
2- (2) ترجمه و نظم از غلامرضا دبیران «مرد فضل و ایمان».

در منازل وحی

اینجا پیرامون گهواره ای، صدای نغمۀ ملائکه ای می آید که نقشۀ نظام امتی را به اهل خانه می آموزند.

اینجا آهسته قدم بردارید سر وصدا نکنید.

اینجا قنداقه ای در گهواره است که جبرئیل ذکر خواب برای او می گوید، جبرئیل اینجا گهواره ای را می جنباند که او بعدها گهوارۀ دنیا را می جنباند.

آهسته باشید که جبرئیل به جای لای لای خواب برای این کودک نوزاد زمزمه می کند و به جای شیر پستان مادر به بهره های شیر بهشت، او را نوید می دهد.

اِنَّ فی الجَنَّة نَهراً مِنْ لَبَنْ لِعَلی وَ حُسَینٍ وَ حَسَنٍ

ص:18

در منازل وحی

لک یا منازلُ فی القلوب منازلُ أقْفَرتِ أنت و هُنّ مِنکِ أو اهل

(دیوان ابوالطیب المتنبی)

ای منازلی که دل خلق به هوای شما است

شما در دل ها منزل دارید

شما ویران شدید و دل ها از شما آباد شدند

دل ها، خود این را می دانند و آگاهند و شما خود نمی دانید برازندۀ آنها است که گریه کنند.

ابوالطیب متنبی بایدش دیوان حماسۀ خود را در این قصیدۀ طنانه، آرزو می کرد که دربارۀ این منازل و این کودک و سرمنزل محبوب «منازل وحی» سروده بود.

ص:19

ترانۀ نوازش کودک نوزاد

ام الفضل لبابة کبری، نوازش خواب برای کودک نوزاد «حسین علیه السلام» چنین می گوید:

یَا ابْنَ رَسولَ اللّهِ یَا ابْنَ کَثیر الْجاهِ

فَرد بِلا اشباه أعاذَه الهیْمن أمَم الدَّواهِی(1)

ص:20


1- (1) المناقب، ابن شهر آشوب: 389/3 (فصل فی محبّة النبی صلی الله علیه و آله)؛ بحار الأنوار: 287/43 باب 12.

در منازل وحی

در سرزمین محبوب

نوزاد ما حسین علیه السلام در زندگانی مشترک بین جدّ امجد صلی الله علیه و آله و پدر و مادر محبوب با قنداقه گاهی و با گهواره گاهی دیگر و با گردش دادن او در دائره نزدیکان اولیۀ خاندان وحی در خانه های امهّات المؤمنین رضی الله عنهنّ در حجرات طاهرات والده، مقامی های خویشتن فقط و فقط نزد پیغمبر صلی الله علیه و آله می رود، چه که در منزل محبوب نباید محبوب را گم کرد و با وجود او نباید به دیگران پرداخت.

پیغمبر صلی الله علیه و آله در میان آن خانه ها است که مرکز مدینه و هستۀ مرکزی کشوری و امّتی رشید را تشکیل می دهد، اگر بخواهی بپرسی محور امور این شهر و کشور جدید قرآنی کیانند؟

پاسخ صحیح همین خانه دارای حجرات و مساکن و همین ساکنان و سکنه اند که محمّد پیشوای جهان در منظومۀ شمسی آنها است، همه مجذوب و در جذبۀ اویند.

وَ اعْلَمُوا أَنَّ فِیکُمْ رَسُولَ اللّهِ لَوْ یُطِیعُکُمْ فِی کَثِیرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ وَ لکِنَّ

ص:21

اَللّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمانَ وَ زَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ وَ کَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیانَ أُولئِکَ هُمُ الرّاشِدُونَ (1)

یعنی: بدانید که رسول خدا فرستادۀ خدا، پیامبر او صلی الله علیه و آله در میان شما است، او مطاع است و باید شما مطیع باشید که اگر او اطاعت از افکار شما بکند در رنج بسیار می افتید ولکن به وجود او در میان شما، خدا ایمان را محبوب شما کرده و آن را در قلوب شما چهره داده و مشاطگی کرده و زینت کرده و به عکس، سه چیز را مکروه و ناپسند خاطر شما کرده: یکی کفر، دوم فسوق، سومین عصیان شهری و کشوری که این چنین باشند، همان ها رشیدند به رشد کامل صحیح رسیده اند.

کودکان آن هم زود رشد می کنند و بانوان آنها هم نیز.

رشد شهر را قرآن می گوید چنان که دیدید.

اما رشد کودکان را در حسن و حسین و عبدالله بن عباس و عبدالله بن جعفر می بینید که در سنین هفت و هشت و نه و ده؛ پیغمبر صلی الله علیه و آله با آنها معاملۀ مردان بالغ مکلف معمول می دارد و با آنها بیعت می کند.

اما از بانوان و زنان صحابیات مدینه، همه عموماً و از امهات المؤمنین خانواده اهل بیت پیغمبر صلی الله علیه و آله به خصوص خبرها می شنوید که از همه شگفت انگیزتر در آن میان آنانند که حسین نوزاد ما بیشتر در دامن آنها و در غرفۀ آنها و پهلوی آنها زیست داشته است و نوازش می دیده، مثل ام سلمه رضی الله عنها که حسین به او می گفت: یا

ص:22


1- (1) حجرات (49):7.

امّاه؟(1) و برادرش عبدالله دخترزاده عبدالمطلب و عمّه زادۀ پیغمبر بود و خودش چونان دخترانی از عبدالمطلب با اولاد فاطمه، فرزندان قبیله بنی هاشم مهر می ورزید.

و مثل زینب بنت جحش دختر عمۀ پیغمبر، امیمه دختر عبدالمطلب که از ازواج طاهرات است و چون عمّه زاده پیغمبر صلی الله علیه و آله است. پسران پیغمبر صلی الله علیه و آله را از خون خود می داند، دخترزادۀ عبدالمطلب است، خبر زهد و صدقات او رابعۀ عدویه را مدهوش می سازد.

خبرها در خانۀ آنها و از خانۀ آنها است و خبرهای رشید را هم از خانۀ آنها می شنوید و مهم تر از همۀ آنها، این جمع پنج تنند که از وجود آنها باب رحمت به روی دل ها و به روی اهل جهان گشوده می شود و اجتماع آنان مسرت افزا است، اما افسوس که در گردش نوزاد در منازل وحی سرمنزل این مادران طاهرات چون پیغمبر صلی الله علیه و آله در آن میان بود، برق وحی پیغمبر صلی الله علیه و آله را می گرفت و صفحاتی از آینده نوزاد در جلوی نظر پیغمبر صلی الله علیه و آله می نهاد که غم از آن می بارید.

اگر گردش نوزاد در خانه های امهات المؤمنین حجرات طاهرات که خانه های پیغمبر صلی الله علیه و آله و خانه های وحی اند، امتیاز بزرگی به نوزاد می دهد که نوباوۀ وحی است و در کوچکی و کودکی چشمش به قیافۀ پیغمبر صلی الله علیه و آله و چهرۀ برق گیر وحی

ص:23


1- (1) مادرش عاتکه دختر عبدالمطلب است؛ یا این عاتکه مادر برادرش عبدالله است و مادر خودش عاتکه دختر عامر بن ربیعه بنی صعصعه است. «المناقب، ابن شهر آشوب: 159/1-160؛ بحار الأنوار: 191/22، باب 2، ذیل حدیث 5»

او افتاده و به چشم خود حالات وحی را که مصدر تعلیمات اسلام و مبتدای «ایمان بالله و ملائکته و رسله و کتبه و الیوم الاخر» می باشد، بالمعاینه می دید، اما افسوس که همراه این امتیاز مسرّت انگیز، منظره های هولناک کشته شدن این نوزاد عزیز محبوب و نونهال وحی را در آینده زمان میان هاله ای از نور وحی و علم غیب مشاهده می کنند که خونین و مصیبت بار است و غم آن، همۀ آن مسرت ها را تحت الشعاع قرار می دهد.

چهارده مرتبه در چهارده صحنه، این منظره های غمبار غم انگیز در حجرات طاهرات تکرار شده هفت مرتبه اش در منزل ام سلمه و پیش ازآن یک مرتبه در خانه زینب بنت جحش و چند مرتبه هم در خانۀ عایشه ام المؤمنین، همان ها که علامه امینی رحمه الله آنها را ماتم های پیغمبر صلی الله علیه و آله شمرده.

ولی در بین آن مسرت و این مصیبت، یک چیز مهم گران بها و گران قیمت در کار بود که عائد کودک می شد و آن تعالیمی بود که از طریق چشم و مشاهدات، از طریق گوش و مسموعات، از دو منبع مقدس یکی آن منازل و مساکن محبوب، آن منازل مقدس و متعالی و دیگر آن سکنه و آن ساکنان مجذوب آن به طفل می رسد، اما در هر دو فقط مبتدا امروز به مشاعر طفل می رسید و خبرش بعدها به گوش طفل عزیز می رسید، مبتدا را امروز می گرفت و خبر را در امتداد زمان روزگار به دنبال آن به مبتدا ملحق می کرد.

این دو تعلیم از محسوس(1) شروع می شد یکی مساکن سادۀ مقدس بود که بیش

ص:24


1- (1) علوم فلسفی هم سه قسم اند: ریاضیات چهارگانه که آنها را تعلیمیات می گویند، چون ابتدای

از حجراتی نبود و همان ها مثل دیوارهای بهشت با این که از سنگ و گل و چوب و خشت بودند سخن می گفتند و رازی را عهده دار بودند و پیام خدا را از وضع ساختمان ساده، برای رهبران مقدس جهان تشریح می کردند و خبرها همه از آن منازل و حجرات به جهان پخش شد.

آیات سورۀ حجرات که می گوید: إِنَّ الَّذِینَ یُنادُونَکَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ (1)

لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْضٍ (2) إِنَّ الَّذِینَ یَغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللّهِ أُولئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوی (3) وَ اعْلَمُوا أَنَّ فِیکُمْ رَسُولَ اللّهِ لَوْ یُطِیعُکُمْ فِی کَثِیرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ وَ لکِنَّ اللّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمانَ وَ زَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ وَ کَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ

ص:25


1- (1) حجرات (49):4.
2- (2) حجرات (49):2.
3- (3) حجرات (49):3.

اَلْعِصْیانَ أُولئِکَ هُمُ الرّاشِدُونَ (1)

غرفه هایی نه گانه ساده در جنب مسجدی ساده بسیار ساده، در بنیۀ خشت و گل در صورت مشهود و ملموس، همه خبرها از آنها ابتدا می گرفتند و خبر این مبتدای مجسم از همین جا سرچشمه می گرفت که پیغمبر صلی الله علیه و آله را گفتند: مسجد این قدر ساده است که آفتاب سوزان نمازگزاران را اذیت می کند، اذن بدهید که برای مسجد پوشش بسازیم، پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: آری، فقط سایبانی مثل سایبان موسی یعنی با پوشال؛ زیرا فرصت کم است، کارهای زیادی که در عهدۀ ما است عجله بیشتر لازم دارد، فرصت زیباسازی نیست.

«عَریِشَ کَعَریشَ موُسی وَ الاَمرُ أعْجَل مِنْ ذلک.»(2)

در این جمله کوتاه که «الأمرُ أعجَلُ مِنْ ذلک» همه رازها نهفته است، کودک بنیۀ حجرات را امروز می بیند، اما زود می فهمد که همان حجرات ساده مقدس فرودگاه فرشتگان و منازل وحی آسمانند که جهان را پر از صدا می کند.

این مبتدا است؛ تا خبر آن زود می آید که قصرها و کاخ ها در پای عدالت این بنیان رصین خشت و چوب، سر فرود می آورد و احترام آنها برای کارآمدی ساکنان آنها است، نه زیباسازی آنها و عنقریب روزی بیاید که قصرهای آسمان خراش بلندپایۀ رفیع با ستون های بلند آن، به این حجرات مقدس کوتاه که بیش از کوخ مستمندان نیستند رشک می برند و خلایق بایدشان در موقع گفتگو در پشت

ص:26


1- (1) حجرات (49):7.
2- (2) اعلام الوری: 69؛ بحار الأنوار: 112/19، باب 7، ذیل حدیث 1.

دیوارهای ساده آن حجرات مقدس ساده، آهسته سخن بگویند، صدا بلند نکنند و عربده درندهند و با تواضع سخن بگویند، البته احترام این بیشه زار از احترام شیری است که در این بیشه زار است یا بگو با رجالی که از سرچشمۀ وجود آنان دانشگاه مدینه را به کوثر متصل می کند وگرنه کاخ نیست.

مسجد پیغمبر و حجرات نه گانه با شوق زیاد مهاجر و انصار، شتابان با مساعی همگی بنا شده بود، حجرات نه گانه بعضی ها از گل و چوب شاخه های خرما و بعضی از سنگ هایی بود که روی همدیگر چیده شده بودند و ابواب همه به ساحت مسجد باز می شد.

این خانه های مقدس حجراتی بیش نبودند که از خشت و پوشال خرما بنیان آنها برپا شده بود، حجره عایشه که سوگلی حرم است. حصیری در کف آن گسترده و روی آن فرشی (تشکی) که روکش آن پوست و درون آن الیاف بود و بین آن و زمین، فقط حصیری فاصله بود و بر شکاف درش پرده ای موئین آویخته بود.

و این خانه های جدید، قصری مفخم و کاخی مشید(1) نبود، بلکه حجراتی ساده و مشرف بر آستان مسجد نبوی و بعضی ها از سنگ مرصوص و بعضی از جریدۀ خرما بود که گل آنها را ملاط بود و جمیع آنها، سقف آنها از جریده پوشیده بود، امّا ارتفاع آنها حسن بن علی نوۀ پیغمبر صلی الله علیه و آله و پسر دخترش زهرا علیها السلام وصف

ص:27


1- (1) مشید: استوار، برافراشته، آنچه با گچ یا آهک اندود شده.

می کند که من داخل بیوت النبی می شدم و من پسرکی مراهق(1) نزدیک به بلوغ بودم، دست به سقف می رساندم.

و در کتاب صحیح بخاری است که در را با انگشت می کوبیدند، یعنی حلقه در نداشت، اما اثاثیه از سادگی و خشونت و تواضع آخرین حدّ را داشت.

سریر رسول خدا چوب هایی بود که با لیف، آنها را به هم بسته بودند، در زمان بنی امیه فروش رفت به چهارهزار درهم، اما بیوت؛ همین که زوجات پیغمبر صلی الله علیه و آله وفات کردند نامۀ عبدالملک بن مروان به والی مدینه آمد که حجرات را ضمیمه مسجد کند، اهل مدینه ضجه به گریه برداشتند، مثل روز وفات پیغمبر صلی الله علیه و آله ضجه می زدند و حق با آنها بود؛ زیرا افلاطون در کتاب حکومت مدینه فاضله معتقد است که مساکن حکما که حکامند در مدینۀ فاضله باید ساده باشد و «پستو» نداشته باشد که مستور و پوشیده از دیدگاه ملت باشد - و اینجا چنین بود، حجراتی ساده بودند ولکن تأثیر آنها ساده نبود تکوین امت از آنها می شد.

اصولاً خانه کعبه و ساختن این حجرات اعراب را از درویشی و خانه به کولی و چادر نشینی و بی خانمانی، متوجه اساس عمران و اصل توطن و منزل گزینی می کرد که در اساس اسلام آن چادرنشینی خانه به کولی نیست و اصل توطن و منزل گزینی هست و آن را هم ساده و مختصر و مخفف و بی تزئینات و بدون دکوراسیون قرار داد و با مختصر گرفتن و مخفف ساختن، توانست احتیاج خانه و

ص:28


1- (1) مراهق: پسر نزدیک به بلوغ، در حد تکلیف.

مسکن را برطرف کند تا خانه برای آدم باشد نه آدم برای خانه، مهم فدای اهمّ شود نه اهم فدای مهم.

اهل مدینه سه موقع ضجّه زدند، در این موقع که این منازل به امر عبدالملک خراب شد و حق داشتند و در قتل حسین علیه السلام و در قتل عام مدینه.

حجراتی ساده با سقف کوتاه، ولی به فلک بر شده دیوار به این کوتاهی.

کاش آنها را به حال خود باقی می گذاردند تا سورۀ حجرات در این حجرات مثالی در امتداد زمان ها و تغییر رژیم ها، معنی رمزی خود را حفظ می کرد. اکنون زمرۀ عاقل گریه می کنند و اهل مدینه ضجه می زنند، باید خلفای شام و بغداد الف لیله که خندانند گریه بکنند، چون این حجرات برای آنان آن کاخ ها را آورد، شنیده ام در پاریس کوچه ناپلئون بناپارت را آسفالت نکرده اند تا به همان سادگی اول آن را ببینند.

منازلی از نظر ساختمان خاضع و فرودین تا حد آخرین که از خانۀ رؤسای جمهوری هند گاندی و لعل نهرو و شاستری ساده تر بودند، تا مثل ایوان مدائن و قصر دارالامارۀ کوفه رقابت انگیز نباشند که عمر فرستاد درب آن را سوزاندند و عمر و امیرالمؤمنین علی علیه السلام هم آن را قصر خبال(1) می نامیدند.

اما این حجرات در عین این حد سادگی بنا و ساختمان آن، لکن عناصر زندۀ آن مورد اهتمام بوده در تولید مثل و تکثیر تا بلا نهایت، به این امّت خدمت کرده است چه خدمتی؟ اساس و پایه ای را برای امّت به کار نهادند که محکم و

ص:29


1- (1) خبال یعنی آشفتگی. (مفردات غریب القرآن، راغب اصفهانی: مادۀ خبل)

مستحکم ایستاده، متلاشی نشوند آن حجرات خانۀ ساده بی نهایت ساده، ولی رابطه مقیمان آن خانه ها و ساکنان آن و مولود و موالید آن تا قیامت، بی نهایت به هم مربوط و محکم و مستحکم بود مانند عضلات بدن که با بند و طناب آنها، مفاصل پیوند شده(1) شدیداً به هم بسته و وابسته بود تا گویی همه یک تنند. مدینه که هسته حیاتی امّتی جهانی شد، خود آن هسته و تمام آن امت جهانی با عقیده اخوّت إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ و این رابطه اخوّت واصل وحدت، ضامن تکثیر و ضامن بقا و تولید مثل و نموّ بی حدّ است، مدینه در پرتو شعاع این حجرات، نظام این اسرار را اشعاع(2) می کرد تا مثل امّ القری گردد یا امّ القری دیگر گردد، از نفرات خانواده ها بسازد و از خانواده ها شهر بسازد و از شهرها امت ساخت، آن هم چه امّتی؟ امتی که متلاشی نمی شود.(3) و مشعل هدایت و عمران را با قطار جهان کشانیدند.

پیغمبر صلی الله علیه و آله بین انصار اوس و خزرج و بین مهاجرین رابطۀ برادری و مواخاة را تأسیس فرمود:

دو برادر کاوس و خزرج نام داشت یک ز دیگر جان خون آشام داشت

ص:30


1- (1) نَحْنُ خَلَقْناهُمْ وَ شَدَدْنا أَسْرَهُمْ «انسان (76):28»
2- (2) اشعاع: پرتو افکنی، پراکنده ساختن.
3- (3) لولا کتابک ما رأینا معجزا فی امة مرصوصة البنیان حملت الی الاقطار من صحرائها قبس الهدی و مطارف العمران «مارون عبود: شاعر لبنانی»

کینه های کهنه شان از مصطفی محو شد در نور اسلام و صفا

تا وحشت غربت را از میان مهاجرین و بین مهاجرین و بین انصار و اوس و خزرج آنها بردارد.(1)

و تا همه را به وسیلۀ همبستگی مجدد به هم تقویت کند و فرمان آمد که مسلمین تازه نفس، اخوت و برادری را بین خود دو نفر، دو نفر قرار دهند، سپس دست علی را گرفته و می گوید: این برادر من است و برای جعفر طیار که غائب بود و هنوز در سرزمین حبشه بود، معاذ بن جبل را و برای ابوبکر صدیق خارجة بن زهیر خزرجی را، و برای عمر بن الخطاب عتبان بن مالک عوفی را و برای ابوعبیده جرّاح، سعید بن معاذ را و برای عثمان بن عفان، اوس بن ثابت بنی نجار را، و برای زبیر عوّام بن خویلد، سلمة بن سلامه را، و همچنین هر شخصی مهاجری را برادری از اهل مدینه گرفت و علی بن ابی طالب علیه السلام را با سیّد بشر خودش برادر گرفت.

طبقات ابن سعد، علی را در عقد اخوت بین مهاجر و انصار با سهل بن حنیف برادر دانسته و اما در عقد اخوت مهاجرین با خودش برادر گرفت، هنوز فاطمه از مکّه نیامده بود.

سپس اهتمام به حیات اقتصادی و معیشت را به حد لازم تأسیس فرمود و آن را دوشادوش اهتمام به علم قرآن و تعلیم قرآن که تعلیم علم اعلی است قرار داد تا معاش و اقتصاد صحیح هم تضمین شده باشد و برای این که معاش و اقتصاد را از

ص:31


1- (1) بحار الأنوار: 155/18-156، باب 1؛ البدایة و النهایة: 195/3-205.

تار و پود تجارت و تولید زراعت به هم آمیخته کند، مهاجران تازه وارد را به بازار و کسب و داد و ستد امر داد وارد کرد و اهل مدینه را که اهل زراعت و باغات و مزارع تولیدی بودند با مهاجرین که معامله گر بازاری بودند با همدیگر کفیل کرد که دو برادر یک روز نه یک روز، متناوباً به کار بروند و متناوباً به درس مسجد و گرفتن وحی قرآن در محضر پیغمبر صلی الله علیه و آله بمانند. آن برادر مهاجر که نوبه اش فراگرفتن وحی باشد، محفوظات آموختۀ خود را به برادرش انصاری که به زراعت و باغ رفته بوده بگوید، تا از طرفی از باغ و راغ(1) نمانده باشد، چون روز به کار فلاحت پرداخته بود و از طرفی دیگر از وحی جدید و علم جدید که روز به روز وارد شده باز نمانده باشد، از برادرش مهاجر علم را با واسطه فرا گرفته باشد و فردا نوبه به عکس بود، برادر انصاری باغ و زراعت را تعطیل می کرد و به درس محضر پیغمبر صلی الله علیه و آله می رفت و برادرش شخص «مهاجر» به بازار می رفت و به کسب می پرداخت و شب آن انصاری اندوخته و آموخته خود را به برادر مهاجر بازاری می آموخت تا هیچ کدام آنان از درس و دروس وحی و آموختن آن محروم نمانده و هیچکدام هم معاش او مختل نشده، هم معاش و اقتصاد تأمین شده باشد و هم تکمیل علم تأمین شده باشد، در کار معاش و در کار تعلیم برای هر کدام تناوب و نوبه قائل شد.

امّا برای مسجد و تزکیه نوبه قائل نشد، تهذیب نفس را متناوب نکرده، نوبه در آن قائل نشد.

ص:32


1- (1) راغ: صحرا، دامنه سبز کوه و دشت، مرغزار.

برای اهتمام به تهذیب نفس همۀ افراد باید همه و هر دو یعنی زارع و بازاری هر دو باید در مواقع نماز جماعت هر روز و هر نوبه به مسجد حاضر گردند تا آموخته های علم آن یک و اندوخته های زراعت و بازار این یک، با معنویت مسجد آمیخته گردد.

و مسجد برای علم هر یک و تعلیم قرآن او تجدید مذاکره و بازده و بازگوی دروس روزش باشد و مثل پاراتیک(1) تکرار گردد و آمیخته با عقیده و خاطر گردد و وجدان اخلاقی او شود، و نیز برای این بازاری کاسب و آن زارع مولد، مسجدشان سبب تنفس و تجدید اخوت و دیدار تازه و اطلاع بر حوادث سیاسی روز بوده باشد و باز سبب عروج و صعود همت و اندیشه شان از لجنزار مادیّت به پیشگاه خدا و حساب و روز جزا گردد و از مسجد با تنوع شغل جسمانی، راحت عضلانی یافته با تغییر کار مغزی، رفع خستگی از او شود و طراوت یابد و به کار برگردد وگرنه اگر فلاح یکسره عمر را در باغ و فلاحت بگذراند بی خبر از حوادث دنیا خواهد ماند و همچنین بازاری اگر مستغرق در مادّه و استفاده و جلب مادّه گردد، از تنوّع محروم مانده و در لجنزار ماده غرق می شود.

و هر دو اگر بار دانش نگیرند جاهل می میرند و اگر عروج همّت از مادّه تا پیشگاه خدا و حساب روز جزا نیابند، به لجن فرو می روند.

پس برای این که در اقتصاد و مادّه چنان فرو نروند که لجن مادیّات آنها را از تهذیب نفس باز دارد یا از تعلیم بازگیرد. یا تهذیب مسجد آن قدر وقت گیر باشد

ص:33


1- (1) پاراتیک: مهمانی، گروهی، محفل حزبی.

که آنها را از تقویت اقتصاد و تقویت بنیۀ اقتصادی باز گیرد که هیپی بار آیند یا درویش کل بر جامعه بار آیند، یا از کار درآیند یا بالعکس استغراق در مادیات شخص را از استفاده از قدرت اخوت و پشتیبانی جمع بازگیرد که مانند (پلی گنی) شخص پولدار موش ترسو از کار درآید، همه باید به مسجد بیایند.

و تجدید عهد اخوت کنند و در وحدت موقف شرکت کنند.

آن حجرات ساده این همه نظام را آفرید، در ویران کردن این حجرات این همه معانی و معالی از طرف عبدالملک مروان نادیده گرفته شد، ندانست که این دیوارهای کوتاه و سقف کوتاه بود که خانۀ خلفا را آباد کرد، اکنون این منازل را خراب می کند، منازلی که خانه های خودشان از آن آباد و معمور و پر اهل شده؛ البته باید عاقل گریه کند خون دل را شخص دانا می خورد، ضجه را مدینه می زند نه شام، می گوید: ای منازل محبوب که در دل ماها منزل دارید شما قفر و ویران شدید و کاخ خلفا و دل آنها از برکت شما آباد و معمور و آهل شدند.

دل ها که عاقلند باید گریه کنند که می دانند و افلاطون و روسو و اهل مدینه فاضله آنها که عاقل ترند باید گریه کنند؛ نه شما که دیوار بی جان هستید.

عبدالملک این حجرات را خراب می کند ولکن مدینه ضجه می زند.

ولی حکمای مدینه فاضله همان حکما که باید حاکم باشند و هم آن حاکمان که باید حکیم باشند و حسین روحی فداه در صدر آنها است جان قربان آنها می کنند، از دیدار گوشه چشمی به دیوار این منازل کوتاه، شیفته ودلباخته تعلیمات آن منازل محبوب می شوند، آن قدر شیفته می شوند تا خود را در راه تعلیمات آن به کشتن می دهد.

ص:34

چونان خاقانی که از دیدار ایوان مدائن اشک می ریزد و خود را به هلاکت می رساند، اگر کس چونان افلاطون یا چون حسین صدر اهل مدینه، حکیم بود به دیدار این منازل اگر چه با گوشه چشم دیده بگشاید، حاضر است خود را به کشتن بدهد؛ زیرا اگر آنها برپا بودند به طور رمزی باید کاخ عبدالملک و کاخ خلفای الف لیل و لیله از بن ویران شوند و خلفای جور از حکومت دور شوند؛ پس چشمی که این حجرات را دیده اگر چه باطرف گوشه چشم اگر با دیدی عمیق حسین آسا دیده باشد خود را به هوای عدالت به کشتن می دهد، ولی باید به او گفت: تو چرا دیدی و چرا دید تو عمیق بود و چرا شیفتۀ آن عدالت شدی و فریاد آن را برای گوش های کر بلند کردی تا برای خفه کردن صدای تو، تو را کشتند.

تو عذر قاتل را خود بخواه و بگو من خود تقصیر دارم که گوشۀ چشم به سوی آن منازل باز کردم و همان ها را با نظر عمیق دیدم و اسرار آنها را فهمیدم و استقامت پای آنها کردم و دیده از آنها برنداشتم تا کشته شدم.

منطق عبدالملک و همراهان که حجرات را خراب کردند این بود که: صورت حجرات در دل های مسلمین نقش آنها ثابت است، آنها هر چند خودشان ویران کردند امّا نقش صورت آنها چنان در دل ها جا گرفته که گویا منزل کرده اند و از درون دل بیرون نمی روند.

دلها از آنها آکنده اند هر چند خشت و سنگ و عرصه ویران شود، دلها که زنده اند همه رموز آنها را علم دارند و سنگ وگل و چوب آنها به چیزی از رموز، علم و آگاهی ندارند و آن که علم دارد و آگاهی، می فهمد و عاقل است که

ص:35

دلها باشد، آن باید احساسات گرمی نسبت به آنها ابراز کند خواه با خنده باشد و خواه با گریه، باید ابراز اشتیاق به آنها بکند، برای دل ها که عاقل است برازنده است که به فراق آنها بگرید وگرنه عرصه چوب و سنگ احساس ندارد که احساس فراق بکند و عرصه هم هدر نرفته، مسجد در آن ساخته شده که آشیان قرآن و پادگان سپاه ایمان است. آن بنا برای همیشه نمی ماند اما این منطق پاسخ دارد، فراموش شده که تذکر گرچه کار دل است، ولی از مشاهدۀ پیکر جسم، علم و تذکر می آید؛ کاش حجرات بودند و در هر گوشه آنها نقش حوادث و سخن های پیغمبر صلی الله علیه و آله در آنجا به صورت پیام برای آیندگان تذکار می گردید.

پیغمبر صلی الله علیه و آله نقشه های خانه های مدینه را خود با قدم مبارک خط کشید و گفت: بار خدایا! هر کس این منزل ها را بفروشد بر او مبارک مگردان، علیهذا اسکان در مدینه و مکه به قدری که خالی نمانند به نظر فقها واجب است.

همین منازل که امروز عبدالملک امر به خرابی آنها داده و اهل مدینه از تهی شدن آنها از اهل، سخت گریستند، همان ها بودند که خانه های خلفاء را آباد کرده معمور ساخته و پر از جمعیت و اهل کردند.

اکنون خود آن منازل تهی گشته و گریه خیز شده اند، گریۀ آنها همه را تا سر حدّ مرز شمال ایران یعنی «مرو» هم آنها را به گریه واداشته، دعبل خزاعی در مرو در مجلس شاهانه مأمون به شخص علی بن موسی الرضا علیه السلام گفت:(1)

ص:36


1- (1) لما دخل النبی صلی الله علیه و آله المدینة خط دورها برجله ثم قال: اللهم من باع رباعه فلا تبارک له. «الکافی: 92/5، باب شراء العقارات و بیعها، حدیث 7»

تو که از مدینه رفتی مدارس وحی خالی از تلاوت شد و منزل وحی به عرصه های قفر و دشت و هامون بی حاصل تبدیل شده.(1)

اگر چه قلوب ساکنان مدن و ساکنان بلاد و عواصم اسلامی را حتی «عاصمۀ مرو» آباد کرده اند.

اما اکنون که حسین «روحی فداه» کودک و در گهواره است نوبت حاصلخیزی این منازل است.

مولود آنها و موالید آنها همه مدن و بلاد اسلامی است و مدینۀ یثرب به منزلۀ امّ القری ثانوی است که هستۀ مرکزی آن، همین منازل است.

کلیۀ ارض النبوة حاصلخیز از آدم است، خاصۀ حجاز و بالاخص این منازل که خانه های پیغمبر است و ازواج طاهرات پیغمبر صلی الله علیه و آله را در بردارد و ازدواج دختر پیغمبر صلی الله علیه و آله و داماد او به بار نشسته، وجود مجددی از محمّد صلی الله علیه و آله در گهواره است و زمزمه های گهواره از پشت دیوارها چنین به گوش می آید.

انّ فی الجنة نهراً من لبن لعلی و حسین و حسن

هر چند حجرات ساده است، اما شیر و شکر «محبت و صفا» و کوثر خیرات از آنها جاری است.

از نظر بنیان بنا خیلی ساده و کوتاه و از نظر معنی، همه اخوت ها و ولادت ها و صنعت ها و زراعت ها و تجارت ها و معیشت ها و مرحمت ها و محبت ها و

ص:37


1- (1) مدارس آیات خلت من تلاوة و منزل وحی مقفر العرصات «بحارالأنوار: 237/49، باب 17، حدیث 6؛ عیون اخبار الرضا علیه السلام: 263/2، باب 66، حدیث 34»

معنویت ها و صفا و صمیمیت ها که مواد زندۀ حیاتند مانند سرچشمه آن حیات از آنجا می جوشد و می جوشد.

امّا کاخ ها با ستون های بلند آنها، همه رقابت ها و رشک ها و نقاضت ها و گزندها و ضرارت ها و اخلاق پست و ضد و نقیض های در میان جنبندگان؛ تمدن دروغین آنجا است همه گرگ یکدیگرند و همدگر را می درند.

شکسپیر شاعر شهیر انگلستان در قطعۀ حکیمانه ای می گوید:

ای دو تن یاران صمیمی! بیایید از تمدن دروغین گریزان باشیم، نظر نهایی خود را بگیرید و بگویید.

آیا دور از شهر و تمدّن دروغین اگر باشیم و زندگانی با نان خشک خالی بگذرد.

آیا بهتر نیست از تمدّن و معیشت در آن تمدن دروغین که مانند کرباس روکش طلایی دارد، آنجا اگر سرما نیش بزند و گاز بگیرد و بادهای سرد سیلی می زنند، اما از تملّق دروغین برکنارند و آیات وعظی هستند که در نظر هر کس قاری باشد، مفصل به تفصیل سخن می گویند.

بلکه آن درختان صحرا بر لب جویبارها در هر پگاه و سحرگاه بهجت انگیزترند از بارگاه ملوک جهان که بین ستون های بلندش، انسان بین حسودان و درندگان باشد.(1)

ص:38


1- (1) یا صاحبی تقصیا نظریکم فی حال منفانا و بعد الدار أومأ ما ترون العیش عنّا فی شظف الحیوة و خبز قفار

خانۀ جعفر برمکی خیلی رفیع بنا شده بود یکی از ندمای حکیم او در تماشای آن خانه سخنی مثل دیگران به تمجید و تحسین نگفت و خموش بود، جعفر از او پرسید که: چرا تو مثل دیگران کلمه ای به تحسین نگفتی، مگر نقصی دیدی؟ گفت: آری. اگر هارون الرشید از تو بپرسد فرق این خانه با خانۀ من چیست؟

بالاخره بر سر این خانه جان جعفر و نودهزار نفر از برامکه رفت.

هیچ درنده شیر و ببر و پلنگی نمی تواند در ظرف سه روز این قدر درندگی بکند.

نادره پیری ز عرب هوشمند گفت به عبدالملک از روی پند

نی خم این طاق سرازیر شد نی فلک از گردش خود سیر شد(1)

این تعلیمات اصولی اسلام، باید کودکان اسلام را غذا بدهد و این تعلیم از اینجا شروع می شود که کودک در اثر زندگانی شیرین مشترک با پیغمبر خاتم صلی الله علیه و آله و وصی خاتم اول بلا اول، رخ به رخ، با در و دیوار، بنیان و ساختمان این حجرات می شود.

ص:39


1- (1) میرزا صادق تفرشی.

و آن را قبل از هر چیزی مشهود و ملموس در برابر می بینند و همین صورت بنیان مبتدا می شود برای خبرها، تا بعد متوجه می شوند که سورۀ حجرات سوره 49 دربارۀ این حجرات وارد شده و بعد متوجه می شوند که اینجا منازل محبوب و منزل فرودگاه وحی و فرشتۀ علم است، این تعلیم اولیۀ از این مساکن و خانه ها است.

و امّا تعالیم مهم آن است که: از شخصیت بزرگ ساکنان این دیار محبوب شروع می شود، شخصیت های اول جهانند نقطۀ اول شروع از شمایل زیبای پیغمبر صلی الله علیه و آله است که پیام خدا از آن نقطۀ شروع می گردد و به رحمت بی منتهای آفریدگار آفرینش امتداد پیدا می کند تا همه خبرهای بزرگ از او ابتدا و مبتدا می گیرد، او مصدر هر خیر است و سرچشمۀ رحمت رحمة للعالمین و مبتدای هر خبر ا ست.

مصدر العلم لیس الاّ لدیه خبر الکائنات من مبتداها(1)

ما تناهت عوالم العلم الّا والی ذات احمد منتهاها

برای انجذاب ما و همۀ اهل جهان به آنجا، در وجود ساکنان اینجا رازی است.

این دو چیز مرموز: یکی آن منازل و دیگر سکنۀ آن و ساکنان این منازل مبدأ و مصدر هر حرکت و فکر و جنبش و تعالی و تکامل و شهرت و شخصیت و خلائق بی نهایتی بوده اند و خواهند بود. فکیف: به نوزاد عزیزشان که جوهره و عصارۀ این مساکن و این ساکنانند، اینها مبتدای فکر و خیال و خاطرات اویند هر

ص:40


1- (1) الازریة، الشیخ الازری: 117-118؛ اعیان الشیعه: 17/9.

مکتبی ابجدی دارد، ابجد کتاب اول بعد از قرآن کتاب خدا، شمائل رسول خدا صلی الله علیه و آله است که نوزاد ما بعد که قلم دست می گیرد آن را می نویسد و در عمل تا آخرین نفس که قدم می زند آن را ترسیم می کند، این دو چیز همه چیزند و این دو مبتدا خبرهای بزرگی می آفرینند.

اما مساکن: منازل وحیند، سرمنزل محبوبند، جذبه و تأثیر این منازل در قلوب آن قدر امتداد پیدا می کنند که قصرها و کاخ ها در امتداد وجود آنها و خبر آنها واقع می شوند که یا نفی یا اثبات می شوند.

آینده از اثبات و نفی آنها برای مبتدا خبر می دهد.

و اما هر چه در آنها از تأثیر هست، همه از درون آن مساکن از شخصیت هایی است که در آن منازل هستند و دنیایی در این جذب و انجذاب در عقب دیوارها به مغناطیس محبت و ایمان و عقیده به سوی آنان می چرخند، کوچکشان بزرگ است.(1) و بزرگشان، سررشتۀ تجاذب ها همه به او منتهی می شود، همه مجذوب اویند و جذبۀ محبت او نوباوگان را و کوچک ها را به بزرگسالان می پیوندد تا چنان که گوئیا کوچک ها تکرار وجود همان بزرگ ها هستند، به طوری که در وجود کوچک ها همان بزرگ ها امتداد وجود می یابند تا همه گویی محمّدند

ص:41


1- (1) آل النبی هم موضع سره (منها) عترته خیر العتر و اسرته خیر الاسر و شجرته خیر الشجر. «نهج البلاغه: خطبه 93» (منها) هم اساس الدین و عماد الیقین. «نهج البلاغه: خطبه 2» هم ازمة الحق و اعلام الدین. «نهج البلاغه: خطبه 86»

چون اندیشه ها یکی است. مانند مصحف ها در چند کاغذ و قرطاس یا بگو جذبه محبت آن بزرگوار چنان نوباوگان را به بزرگ جهان می رسانند تا گویی اقمار او و قمر اویند، کوچک ها بدانسان و چنان به او پیوسته اند که اقمار این کوکبند، در این منظومۀ شمسی به قانون تجاذب دو جسم صغیر و کبیر هر دو هم جاذبند و هم هر دو مجذوبند، قانون نوامیس نظام آفرینش این است که هر دو جسم به نسبت مستقیم حجمشان و به نسبت معکوس مربّع بعدشان، همدیگر را جذب می کنند.(1)

ص:42


1- (1) (نهج البلاغه) آل النبی علیه الصلاة و السلام هم موضع سره و لجأ امره و عیبة علمه و موئل حکمه کهوف کتبه و جبال زینه بهم اقام انحنآء ظهره و اذهب ارتعاد فرائصه لا یقاس بآل محمد من هذه الامة احد. «نهج البلاغه: خطبه 2» هم اساس الدین و عماد الیقین. هم ازمة الحق و اعلام الدین و السنة الصدق. «نهج البلاغه: خطبه 86» (منها) آل النبی کمثل نجوم السمآء اذا خوی نجم طلع نجم. «نهج البلاغه: خطبه 99» (منها) هم شجرة النبوة و محط الرسالة و مختلف الملائکة و معادن العلم و ینابیع الحکم. «نهج البلاغه: خطبه 108» (منها) عندهم؛ ابواب الحکم و ضیآء الامر. «نهج البلاغه: خطبه 119» (منها) آل بیت ان نطقوا صدقوا و ان صمتوا لم یبقوا. «نهج البلاغه: خطبه 153» (منها) هم عیش العلم و موت الجهل. «نهج البلاغه: خطبه 239» عقلوا الدین عقل وعایة و رعایة لاعقل سماع و روایة، نحن الشعار و الاصحاب و الخزنة و الابواب و لا توتی النبوت الا من ابوابها، یموت من مات منا و لیس بمیت و یبلی من بلی منا و لیس ببال. «نهج البلاغه: خطبه 86»

و لذا می بینید که کودک نوزاد فقط به سوی پیغمبر بزرگ می غلتید و غلتان غلتان می خزید تا خود را به او می رسانید. معادل با آن که پیغمبر صلی الله علیه و آله هم به سمت آن دو کودک جذب می گردید مجذوب آنها بود.

کامل به اسناد خود از سعد، و حمیری، و محمّد عطار از ابن عیسی، تا جمیل بن دراج تا عبدالعزیز از علی علیه السلام بازگو کرده می گوید: از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که همی فرمود: یا علی این دو پسر بچّه هوش از سر من برده اند که کس دیگر را بعد از اینها دوست داشته باشم، هرگز و تحقیقاً پروردگار من مرا امر فرموده که این دو تن را دوست داشته باشم و هر کس آن دو تن را دوست داشته باشد.(1)

باز کامل از محمّد بن احمد بن ابراهیم، تا بکر بن عبدالله مزنی از عمران بن حصین صحابی کبیر بازگو کرده گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: ای عمران بن حصین برای هر چیز در قلب موقع و مقام مخصوصی است، ولی هیچ چیز در قلب من به مقام و موقعیت این دو پسر بچه هرگز واقع نشده که در قلب من جا گرفته اند.

ص:43


1- (1) کامل باسناده ابی عن سعد و الحمیری و محمد العطار جمیعاً عن ابن عیسی عن علی بن الحکم و غیره عن جمیل بی دراج عن اخیه نوح عن الاجلح عن سلمة بن کهیل عن عبدالعزیز عن علی علیه السلام (قال: سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله یقول: یا علی! لقد اذهلنی هذان الغلامان یعنی الحسن و الحسین أن احب بعدهما احداً ابداً، ان ربی امرنی ان احبهما و احب من یحبهما. (انتهی) «بحار الأنوار: 269/43، باب 12، حدیث 26؛ کامل الزیارات: 50، باب 14، حدیث 1»

گوید: گفتم یا رسول الله به این بزرگی؟ و اینقدر زیاد و اینقدر بالا گرفته است؟

پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: ای عمران و آنچه مخفی بر تو است بیش از این است، خدا مرا امر داده به محبت آنان.(1)

حسین نوزاد و نوپا است در سرمنزل مقصود و سرمنزل محبوب در منازل وحی می چرخد، او را گردش می دهند یا تازه راه افتاده به پای خود نیم خیز پا به پا می رود، ابتدا سینه کشان به سوی پیغمبر صلی الله علیه و آله معدن رحمت و منبع محبت می خیزد و بعد از چندی قوی تر شده تکیه به دست ها و پاها می کند و رو به پیغمبر صلی الله علیه و آله می رود و مسرتی که از توجه بخت و اقبال به کس دست می دهد به پیغمبر صلی الله علیه و آله از آمدن حسین نوزاد رو به او رخ می داد، بهجت به او بهجت به حق مطلق است. «والحقّ اجلّ مبتهج بذاته»

پیغمبر صلی الله علیه و آله از دیدن حسین نور چشم و از دیدن مسلمین آن قدر مشعوف و مبتهج است که کس به آثار درخشنده ابدی جاویدانی خود مبتهج می شود و همه

ص:44


1- (1) محمد بن احمد بن ابراهیم عن الحسین بن علی الزیدی عن ابیه عن علی بن عباس و عبدالسلام بن حرب معاً عمن سمع بکر بن عبدالله المزنی عن عمران بن الحصین، قال: قال رسول الله صلی الله علیه و آله: یا عمران بن حصین ان لکل شیء موقعا من القلب و ما وقع موقع هذین الغلامین من قلبی شیء قط؟ فقلت: کل هذا یا رسول الله؟ قال: یا عمران و ما خفی علیک اکثر، ان الله امرنی بحبهما. (انتهی) «بحار الأنوار: 269/43، باب 12، حدیث 28؛ کامل الزیارات: 50، باب 14، حدیث 2»

حتی خود پیغمبر صلی الله علیه و آله شاخساران شجرۀ حیات و وجود و ظهورات اسمای حسنی و جلوۀ نقش حسن ازلند. «و من احبّ شیئاً احبّ آثاره»

چنان که در منظومۀ شمسی در آفاق هر کرۀ بزرگی، کرات صغیر کوچک را جذب می کند، نور می دهد، گرما می دهد و همچنان که درخت شاخه ها و شکوفه ها و ثمره و میوه های خود را به خود گرفته از خود جدا نمی کند مگر وقتی میوه رسیده شود.

حبّ ذات اقدس الهی به اشیا و خلایق بیشتر از حبّ اصل شجره به شاخه ها و شکوفه های اوست و در حقیقت او اصل شجرۀ وجود است.

جذبۀ این حبّ در ذات اقدس الهی به قدری است که همه عوالم را به خود گرفته نگه می دارد، به قدری که ذات اقدس الهی بزرگ تر از همه عوالم است محبت و جذبۀ او هم بیشتر از همۀ جذبه ها است و از نگه داری آسمان ها و زمین و کهکشان ها خسته و منضجر(1) نمی شود. وَ لا یَؤُدُهُ حِفْظُهُما وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ (2)

و این محبّت و جذبه در پیامبران راستین نسبت به همۀ خلایق شدید است و نسبت به پاره های وجود خودشان بیشتر است و بهجت پیغمبر صلی الله علیه و آله به آنها از نوع بهجت بی منتها است. (منازل پیغمبر صلی الله علیه و آله کانون گرم این محبت است.)

و مسرّتی که از توجه بخت و اقبال به کس دست می دهد به پیغمبر صلی الله علیه و آله از

ص:45


1- (1) منضجر: آزردگی، بی قراری، نفرت.
2- (2) بقره (2):255.

دیدن حسین که به سوی او می آید دست می داد، ولی چیزی نمی گذشت که وحی می آمد و پردۀ آینده را بالا می زد و صحنۀ غم انگیز کربلا را به نمایش می گذاشت.

طبق شمارش علامۀ امینی درکتاب «سیرتنا سیرة رسول الله صلی الله علیه و آله» بیست و چهار صحنه این وضع تکرار شده که هیجده صورت از آن در خانه های زنان پیغمبر صلی الله علیه و آله حجرات طاهرات واقع شده، در هر چند مدت یک بار این صحنه تکرار می شده، در همه اینها دو چیز آن شگفت آور است(1) یکی آن که طفل نوزاد نوپا در خانۀ سر زمین محبوب خود و مجذوب خود غلتان غلتان فقط به سوی پیغمبر بزرگ صلی الله علیه و آله می رود و بس، گاهی تازه راه افتاده نیم خیز نوپا، پا به پا می گردد و گاهی هنوز به پا نخاسته با چهار دست و پا، یا با سینه کشان کشان خود را می کشد و به سوی پیغمبر صلی الله علیه و آله می خزد، با آن که بغل مادر و آغوش او حاضر بود او را قبول کند و پذیرایی کند.

2 - دومین چیزی که شگفت انگیز است تکرار نمایش صورت جنایت امّت به کشتار حسین علیه السلام که جنبۀ معجزه و خرق عادت دارد، با قطع نظر از اصطلاح معجزه.

امّا اوّل؛ مقداری از آن طبیعی است مثل آن که نوزاد را در نه ماهگی تقریباً به زحمت می نشانند، اما عضلات هنوز قوی نشده و دوران شیرخوارگی است گاهی فقط در قنداق است، و گاهی در گهواره.

بعد از مدتی در هنگام نشستن اسباب بازی دست او می دهند، بعد از چندی

ص:46


1- (1) سیرتنا و سنتنا: 49 (مأتم میلاد الحسین علیه السلام).

روی تکیه به دست ها با سینه می خیزد و به سوی مقصود می رود، بعد از چندی روی دست ها بی تکیه به سینه می رود، این مدارج را درجه به درجه به بالا می آید.

نوزاد عزیز ما در خانه بانوی بزرگوار ام المؤمنین زینب بنت جحش است، مادر زینب بنت جحش «امیمه» (دختر عبدالمطلب است) که عمّه رسول خدا است.

زینب با نظریه دو قرابت (قرابت خون قبیلگی) و قرابت سببی فرزند پیغمبر صلی الله علیه و آله و مادری خویش به این فرزند عزیز خود نگاه می کند، هر دو صحنه را می گوید:

«بینا رسول الله صلی الله علیه و آله فی بیتی و حسین عندی حین درج فغفلت عنه فدخل علی رسول الله صلی الله علیه و آله»

تا آنجا که گوید: «ان جبرئیل اتانی فاخبرنی أنّ هذا تقتله امتی فقلت فارنی تربته فاتانی بتربة حمراء.»

یعنی در اثنائی که رسول خدا صلی الله علیه و آله در خانۀ من بود و حسین نزد من بود و تازه ایّامی بود که با سینه و پا راه افتاده بود، ناگهان من غفلت کردم او داخل بر پیغمبر صلی الله علیه و آله شد، ندارد که پیغمبر صلی الله علیه و آله اشاره به او کرده که بیاید.

(2) دوم در خانۀ بانوی بزرگ ام سلمه ام المؤمنین که برادرش عبدالله پسر عمه پیغمبر صلی الله علیه و آله است. و شوهر پیشین او پسر عمۀ دیگر پیغمبر است.

هفت مرتبه در طول این هفت سال زندگانی مشترک نوزاد با جد امجد، از آغاز تا انجام این دو صحنه تکرار شده، هم جذب نوزاد به سوی پیغمبر و هم

ص:47

وحی غم انگیز کشته شدن حسین علیه السلام.

ام سلمه در آغاز که نوزاد عزیز راه افتاده به پا می ایستاد می گوید:

پیغمبر صلی الله علیه و آله در خانۀ من در خواب بود، حسین پا به پا و یا با دست و سینه می خزید آمد، من به سر در نشستم و او را واگرفتم که پیش نرود از ترس آن که مبادا داخل شود و پیغمبر صلی الله علیه و آله را از خواب بیدار می کند، سپس ناگهان از او غفلت کردم و او ناگهان با سینه کشان کشان خزید تا خود را به او رساند و روی سینۀ او نشست.

«کان النّبی صلی الله علیه و آله نائما فی بیتی فجاء حسین علیه السلام یدرج فقعدت علی الباب فامسکته مخافة ان یدخل فیوقظه، ثم غفلت فی شیء فدبّ فدخل فقعد علی بطنه» (الحدیث)(1)

توجه فرمودید که: گفت حسین دیگر راه می خزید به صیغۀ مضارع «یدرج» که دلالت بر دوام و تجدّد دارد ودر ذیل می گوید: «فدب»

جنبید و با سینه خزید تا خود را به پیغمبر صلی الله علیه و آله خوابیده رسانید.

«و در خانۀ عایشه دو مرتبه این صحنه ها از این دو جنبه تکرار شده، ولی حسین بزرگ تر شده بود که از نردبان و پلکان با کمک دست بالا می رفته می گوید:

برای عایشه همسر پیغمبر صلی الله علیه و آله مشربه ای بود (یعنی اتاق فوقانی) که وقتی پیغمبر صلی الله علیه و آله لقا و دیدار جبرئیل را می خواست در آن غرفه به سر می برد. یک

ص:48


1- (1) سیرتنا و سنتنا: 89؛ معالم المدرسین: 32.

نوبه از آنها پیغمبر صلی الله علیه و آله با مرقاة(1) به آنجا بر شده بود و عایشه را امر داده بود که کسی بدانجا سر در نکشد گوید: و سر مرقاة نردبان پلکان در داخل حجره عایشه بود، پس حسین بن علی داخل شد و از مرقاة بالا رفت و عایشه ندانست تا طفل آنها را فرا گرفت.»(2) (الحدیث)

از عبارت پیدا است که پیغمبر صلی الله علیه و آله لبخندی یا اشاره ای یا اشعاری به کودک ننموده که بیاید و معذلک کودک به سوی او رفته.

عشق در هر دل که باشد رهبری در کار نیست

سیل بی رهبر به دریا می رساند خویش را

هیچ نپرسیده اید که چگونه بوده که فقط به سوی پیغمبر صلی الله علیه و آله خود را می انداخته و بس.

در خانۀ عایشه بزرگ تر شده که از پلکان بالا می رفته تا خود را به پیغمبر صلی الله علیه و آله می رسانده است.

جزوها را میل دل سوی کل است

این منظومۀ شمسی و اقمار آن، همه به دور شخص محمّد و شمس حق می گردیده اند؟ و با او همگی به دور نقطۀ مرکز توحید می گردیده اند، طبق عقیده فیلسوف بزرگ اسحاق نیوتن که می گوید:

«العالم الجسمانی کرة مرکزها التّوحید.»

ص:49


1- (1) مرقاة: نردبان، پلکان.
2- (2) بحار الأنوار: 348/36، باب 41، حدیث 218؛ کفایة الاثر: 187.

اینجا هم در خانه هایی بدین سقف کوتاه و منازل دلربا دل پیغمبر صلی الله علیه و آله در درون آن می تپد، هم محبوب آنجا است و هم مجذوب آنها است، چون حسین یعنی فرزند که تولید مثل است آنجا است و او ضامن بقا است.

خبرها آنجا است در جمع چنین دلبخواه همه خدا خواه، در منازلی که دل های خلایق همه به هوای آن منازل پر می زند پر می زند که سراغ از کوچک ترین بگیرد که محبوب همه است.

بدان خردی که آمد حبّۀ دل دو عالم را در او مأوی و منزل

تا اطوار او را ببینند و بازی های کودکانه او را بنگرند و سرخوش باشند.

افسوس و هزاران افسوس که وحی می آمد، علم غیب نقشه کشته شدن آن کودک ما را ارائه می داد و حتی خاک قتلگاه او را در نمایش می گذاشت، مسرت را تبدیل به مصیبت می کرد.

با آن که پیغمبر صلی الله علیه و آله دوست نمی داشت صدای گریۀ حسین را از حجرات و از این منازل خیرانگیز بشنود، می خواست برای نوزاد این منازل خرّمی افزا باشد چنان که صدای این دو کودک نوزاد بهتر از صدای عندلیب در دل پیغمبر صلی الله علیه و آله بهجت افزا بود، پیغمبر صلی الله علیه و آله که در مکه داغ پسران خود را دیده و در مدینه داغ (حمزه سیدالشهداء) را در احد و دختر خود رقیه را در موقع جنگ بدر دیده بود، از گریۀ این دو کودک چنان آشفته می شد که مگو؛ تا گویی انضباط خود را از دست می داد.

در حدیث خانۀ ام سلمه رضی الله عنها از طریق طبرانی با اسناد از ابوامامة باهلی بازگو

ص:50

کرده که رسول خدا صلی الله علیه و آله به همسران و به زنان خود سفارش فرمود که: این کودک را به گریه نیاندازید، به گریه نیاورید یعنی حسین علیه السلام را. (الحدیث)(1)

و آن روز نوبت ام سلمه بود و پیغمبر صلی الله علیه و آله به ام سلمه فرموده بود مگذار احدی داخل شود، پس حسین آمد همین که نگریست پیغمبر صلی الله علیه و آله در خانه است خواست که داخل شود، ام سلمه او را در آغوش خود و زیر بال خود گرفت و همی او را سرگرم قال مقال بچگانه می کرد و او را ساکت می کرد تا همین که طفل سخت به گریه افتاد، او را وانهاد تا رفت؛ تا آنجا که گوید ام سلمه تصور کرد که پیغمبر صلی الله علیه و آله از داخل شدن کودک غضبناک گردیده گوید: گفتم یا نبی الله من فدایت گردم تو به ماها گفته بودی که این کودک را به گریه نیاورید.

ابو السعادات(2) در فضائل عشره از یزید بن ابی زیاد روایت می کند که

ص:51


1- (1) فقال له کالمغضب مهلا یا ام الفضل هذا ثیابی یغسل و قد اوجعت ابنی؛ الطبرانی باسناده الی ابی امامة قال، قال رسول الله صلی الله علیه و آله لنسآئه لا تبکوا هذا الصبی... فجاء الحسین علیه السلام... فاخذته ام سلمة: فاحتضنته و جعلت تناغیه و تسکنه فلما اشتد فی البکاء خلت عنه - الی أن قالت ام سلمة یا نبی الله (جعلت لک الفداء انک قلت لنا لا تبکوا هذا الصبی...) «مثیرالاحزان: 7؛ المعجم الکبیر: 285/8؛ شرح احقاق الحق: 393/11»
2- (2) ابوالسعادات فی فضائل العشرة قال یزید بن ابی زیاد: خرج النبی صلی الله علیه و آله من بیت عایشه فمر علی بیت فاطمه علیها السلام فسمع الحسین صلی الله علیه و آله یبکی، فقال: الم تعلمی ان بکائه یؤذینی. «بحار الأنوار: 295/43، باب 12، حدیث 56» فی المسئلة الباهرة فی تفضیل الزهراء الطاهرة عن ابی محمد الحسن بن طاهر القاینی الهاشمی قال: جاء الحدیث ان جبرئیل نزل یوما فوجد الزهراء نائمة و الحسین قلقا علی

پیغمبر صلی الله علیه و آله از بیت عایشه خارج شد بر بیت فاطمه علیها السلام گذر کرد، به گوش خود شنید که حسین می گرید.

پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: مگر نمی دانی که گریۀ او مرا آزار می دهد؟

در کتاب مسألۀ باهره در تفضیل زهرای طاهره علیها السلام از ابی محمّد حسن بن طاهر قاینی هاشمی بازگو کرده گوید: در حدیث آمده که جبرئیل روزی نازل شد و زهرا را دید به خواب رفته و حسین به عادت اطفال با مادرانشان بی تابی و بی قراری می کند، ناآرام است پس جبرئیل فرو نشست و او را از گریه بازداشت تا فاطمه علیها السلام از خواب بیدار شد. پس رسول خدا صلی الله علیه و آله فاطمه را به این امر آگاه کرد.

روایت یحیی بن کثیر(1) و سفیان بن عیینه به اسناد آنان گوید:

پیغمبر صلی الله علیه و آله بر منبر بود و گریۀ حسن و حسین را شنید، از فرط محبت به این دو کودک از منبر با فزع برخاست و سپس گفت: ایّها الناس اولاد، فتنه است. من به هوای این دو کودک برخاستم و هوش و انضباط خود را از دست داده بودم.

ص:52


1- (1) یحیی بن کثیر و سفیان بن عیینه باسنادهما انه سمع رسول الله صلی الله علیه و آله بکاء الحسن و الحسین و هو علی المنبر فقام فزعاً ثم قال: ایها الناس ما الولد الا فتنة لقد قمت الیهما و ما معی عقلی و فی روایة - و ما اعقل - «بحار الأنوار: 284/43، باب 12، حدیث: 50»

و روایت ابن عمر آمده که: «در بین این که پیغمبر صلی الله علیه و آله بر منبر خطبه می خواند، ناگهان حسین علیه السلام بیرون آمد پایش به لباس گیر کرد افتاد و گریست.

پیغمبر صلی الله علیه و آله از منبر به زیر آمد و او را در بغل چسبانید و فرمود: خدا شیطان را بکشد، اولاد فتنه است، به حق آن کس که جان من به دست او است من نمی دانستم که از منبرم فرود آمده ام.»(1)

ما از همسران پیغمبر و زوجات طاهرات از نزدیکترین آنها الاقرب فالاقرب خبر از خانه محبوب و سرزمین وحی می گیریم.

دختر عمۀ پیغمبر زینب بنت جحش از نظر قرابت خون قبیلگی از دیگر زوجات طاهرات به نوزاد و پیغمبر صلی الله علیه و آله نزدیک تر است و در حوادث رشد کودک خبر منزل او به آغاز رشد کودک پیوسته تر است و روی خون قبیلگی کودک را از خود می داند می گوید: «و حسین عندی حین درج»(2)

و زودتر از دیگران نوزاد را در آغوش می گیرد و به خانۀ خود می آورد و در کنار خود می نشاند، اتفاقاً منزل او و شخصیت او در معنویت سرشارتر و از دیگران حتی از رجال پیش است، منزل او سرمنزل عنقا است، قدرت پرش معنوی

ص:53


1- (1) «ابن عمر» ان النبی صلی الله علیه و آله بینما هو یخطب علی المنبر، أذ خرج الحسین فوطی فی ثوبه فسقط فبکی فنزل النبی صلی الله علیه و آله عن المنبر فضمه الیه و قال: قاتل الله الشیطان ان الولد لفتنة والذی نفسی بیده ما دریت أنی نزلت عن منبری. «بحار الأنوار: 295/43، باب 12، حدیث 56»
2- (2) سیرتنا و سنتنا: 93؛ شرح احقاق الحق: 396/11.

بهتر و بیشتر به بال نونهال می دهد چون رشد و معنویت این زینب بزرگوار از قبیل همّت عنقا و همت پیمبرانه است و چنان که در جمال و نسب از همه تفوق دارد، از کمال و بذل مال همت او به زنان نمی ماند، صدقه دادنش دست او را بالای دست همه رجال پارسا برده، حتی عمر از او در حیرت است.

ص:54

پیام به کاروان حجاز و کاروانیان

اکنون که حجرات سنگ و چوب باقی نیست، حجرات را در سورۀ حجرات که کلام است و نور است ببینید و کنجکاوی و کنکاش از نظامات آن منازل کنید تا بلکه تمثال شمائل پیغمبر صلی الله علیه و آله را در آنجا ببینید.

حسین بن علاءاز امام ابی

ص:55

ص:56

حسین نوزاد، نوپا، در زندگانی مشترک با جدش صلی الله علیه و آله در خانۀ مادرش امّ المؤمنین زینب بنت جحش دختر عمه پیغمبر صلی الله علیه و آله بانوی قبیلۀ عبدالمطلب.

در حجرۀ زینب بنت جحش (در منزل وحی) (سرمنزل عنقا)

اشاره

و حسین عندی حین درج... و یحبو

نوزاد نوپا در خانۀ بانو زینب بنت جحش امّ المؤمنین (رضی الله عنها).

علاّمۀ امینی رحمه الله می گوید: مأتم فی بیت السیّدة زینب بنت جحش امّ المؤمنین.(1)

ص:57


1- (1) مأتم فی بیت السیدة زینب بنت جحش ام المؤمنین - اخرج الحافظ ابویعلی الموصلی فی مسنده قال: حدثنا عبدالرحمن بن صالح (نا) عبدالرحیم بن سلیمان عن لیث بن ابی سلیم عن جریر بن الحسن العبسی عن مولی لزینب او عن بعض اهلها عن زینب رضی الله عنها قالت: بینا رسول الله صلی الله علیه و آله فی بیتی و حسین علیه السلام عندی حین درج فغفلت عنه فدخل علی رسول الله صلی الله علیه و آله فقال: دعیه فترکته حتی فرغ ثم دعی بمآء فقال صلی الله علیه و آله انه یصب من الغلام و یغسل من الجاریة فصبوا صبا ثم توضأ ثم قام فصلی فلما قام احتضنه الیه فاذا رکع او جلس وضعه

حافظ ابویعلی موصلی در مسند خود از عبدالرحمن بن صالح از عبدالرحیم بن سلیمان از لیث بن ابی سلیم از جریر بن حسن عبسی از مولای زینب (نامش زید است) یا یکی از خاندان زینب (محمّد پسر برادر زینب) بازگو کرده از زینب بنت جحش امّ المؤمنین (رضی الله عنها) گوید: در بین این که پیغمبر صلی الله علیه و آله در خانۀ من به خواب بود و حسین در نزد من بود، هنگامی بود که تازه در آن ایام با سینه و پا همی می خیزید و نوپا بود.

من از او غفلتی کردم ناگهان داخل منزل شد، سینه خیز یا پا به پا خود را به پیغمبر صلی الله علیه و آله رسانید(1) و بر بالای شکم رسول خدا صلی الله علیه و آله صعود کرد.

من آمدم به شتاب و او را از سینۀ رسول خدا صلی الله علیه و آله پائین کشیدم، پس پیغمبر صلی الله علیه و آله از خواب بیدار شد.

و فرمود: وابگذار پسرم را، یا گفت او را وابگذار، من او را واگذاردم بعد پیغمبر صلی الله علیه و آله آبی خواست و فرمود: از پسر بچه فقط آب به آن ریخته می شود.(2)

ص:58


1- (1) سقطی در این قسمت روایت است.
2- (2) و اخرجه الحافظ ابن عساکر فی تاریخ الشام قال: اخبرتنا ام المجتبی العلویة قالت: قریء علی ابوالقاسم السلمی انا ابوبکر بن المقری انا ابویعلی) نا (عبدالرحمن بن صالح بالاسناد و اللفظ - غیر موضع سقط که گوید: فجلس علی بطنه قالت: فانطلقت لاخذه

ص:59

ص:60

و اما از دختر بچه باید غسل داده شود.

(مجمع الزوائد): (پس کوزه آبی پر گرفت و بر آن ریخت) سپس وضو گرفت و به نماز برخاست و کودک را در حال قیام خود، در آغوش یا زیر بغل می گرفت، مثل مرغ که جوجۀ خود را زیر بال می گیرد، همین که به رکوع یا سجده می رفت او را به زمین می نهاد و همین که قیام می کرد باز او را با خود حمل می کرد و همین که فارغ شد گریست و دست خود را دراز کرد و همی گفت: ای جبرئیل! به من ارائه بده، همین که نماز برگزار شد، من گفتم: یا رسول الله! امروز دیدم تو کاری ساختی که ندیده بودم هرگز چنین بسازی؟

از این عبارت مستفاد می شود که کودک تا کنون بسیار زیاد در این حجره بین جد امجد محمّد صلی الله علیه و آله و این بانوی مهربان دختر عمه پیغمبر صلی الله علیه و آله بوده و آسوده به سر می برده، امّا هیچگاه به این وضع غیر عادی گشایشی از پرده غیب در کار نبوده که همراه طفل گریه بیاورد.

و طفل در حال نماز، زیر بال شهپر سیمرغ قاف واقع شود. سؤال زینب به جا بوده.

پیامبر صلی الله علیه و آله در جواب فرمود جبرئیل مرا آمد و مرا خبر داد که این پسرم یا فرمود که: این نازنین را امّت من می کشند.

من گفتم: پس ای جبرئیل خاک تربت او را به من ارائه بده.

پس تربتی سرخ فام (حمراء) برای من آورد.

شرح سرخ فام بودن تربت را ما پیش گفته ایم؛ مکاشفۀ ملکوتی است، رنگ آن اشعار به معنی است.

ص:61

علاّمه امینی (قده) در سند حدیث گوید: رجال سند همه ثقات اند، مورد اعتمادند.(1)

جز یکی که در نام او تصحیفی شده (جریر بن حسن) «عبسی» در هیچ کدام از معاجم شخصی به این نام و عنوان دیده نشده، من می گویم: در روایت امالی طوسی به جای جریر حدیر یا حدمر بن عبدالله مازنی است(2) و زیاد بن عبدالله مکاری می گوید: من شک کردم در اسم شیخ که حدیر است یا حدمر بن عبدالله، ولی لیث بر او ثنا خوانده به خیر و از فضل او ذکر کرده و شاید قبیله عبس از مازن یا مازن از عبس باشد و جدّ قریب گاهی و جد أعلی گاهی ذکر شده.(3)

ص:62


1- (1) سیرتنا و سنتنا: 93-94.
2- (2) الأمالی، شیخ طوسی: 316 ذیل سند حدیث 641.
3- (3) امالی الشیخ الطوسی: عنه عن ابی المفضل عن هاشم بن نقیه الموصلی عن جعفر بن جعفر المداینی عن زیاد بن عبدالله المکاری عن لیث بن ابی سلیم عن حدیر - او - حدمر بن عبدالله المازنی عن زید مولی زینب بنت جحش قالت: کان رسول الله صلی الله علیه و آله ذات یوم عندی نائما فجاء الحسین علیه السلام فجعلت اعلله مخافة ان یوقظ النبی صلی الله علیه و آله فغفلت عنه فدخل و اتبعته فوجدته و قد قعد علی بطن النبی صلی الله علیه و آله فوضع زبیته فی سرة النبی صلی الله علیه و آله فجعل یبول علیه فاردت ان آخذه عنه، فقال رسول الله صلی الله علیه و آله: دعی ابنی یا زینب! حتی یفرغ من بوله، فلما فرغ توضأ النبی صلی الله علیه و آله و قام یصلی، فلما سجد ارتحله الحسین فلبث النبی صلی الله علیه و آله حتی نزل فلما قام صلی الله علیه و آله عاد الحسین علیه السلام فحمله حتی فرغ من صلاته، فبسط النبی صلی الله علیه و آله یده و جعل یقول أرنی أرنی یا جبرئیل؟ فقلت: یا رسول الله صلی الله علیه و آله لقد رأیتک الیوم صنعت شیئا ما رأیتک صنعته قط، قال: نعم، جاءنی جبرئیل فعزانی فی ابنی الحسین فاخبرنی ان امتی تقتله و

به روایت امالی شیخ طوسی زینب بنت جحش امّ المؤمنین گوید:

رسول خدا صلی الله علیه و آله روزی نزد من به خواب بود پس حسین آمد، من او را به سرگرمی گرفتم از ترس این که مبادا پیامبر صلی الله علیه و آله را از خواب بیدار کند ولکن من از او غفلت کردم و او داخل شد، من به دنبال او آمدم او را یافتم که روی شکم پیامبر صلی الله علیه و آله نشسته و آلت خود را بر ناف پیامبر صلی الله علیه و آله نهاده بول می کرد.

ص:63

من خواستم او را از روی سینۀ پیغمبر صلی الله علیه و آله برگیرم ولکن پیغمبر صلی الله علیه و آله خودش فرمود: بگذار پسرم را ای زینب تا از بول خود فارغ شود همین که فارغ شد پیغمبر صلی الله علیه و آله وضو گرفت و برخاست که نماز بگذارد، همین که به سجده رفت حسین بر دوش او سوار شد.

پیغمبر صلی الله علیه و آله درنگ کرد تا فرود آمد؛ تا باز همین که قیام کرد حسین علیه السلام باز برگشت، پیغمبر صلی الله علیه و آله او را باز حمل کرد تا از نماز فارغ شد، پس پیغمبر صلی الله علیه و آله کف دست خود را گشوده و همی گفت:

ای جبرئیل به من ارائه بده، ارائه بده.

پس من گفتم: یا رسول الله! امروز دیدمت کاری کردی که ندیده بودم هرگز چنین کار را کرده باشی؟(1)

پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: آری، جبرئیل مرا آمد و مرا تعزیت گفت دربارۀ این پسرم حسین علیه السلام، پس مرا خبر داد که امّت من او را می کشند و تربت سرخ فام او را آورد.

(تعلیقات) از نظر سند حدیث علاّمۀ امینی همه را توثیق کرده جز یک

ص:64


1- (1) از این جمله معلوم می شود بسیار وقت ها نوزاد در حجرۀ زینب و در دامن او می بوده و سال چهارم و پنجم بوده که صفیه و میمونة بنت الحارث و جویریه هنوز همسر پیغمبر صلی الله علیه و آله نشده بودند و آنان که بودند مثل زینب بنت جحش دختر عمه رسول خدا صلی الله علیه و آله امیمه بنت عبدالمطلب خون قبیلگی در آنها نمی جوشید. اما زینب دختر عمه بود و خون می جوشید و حجرات هم نزدیک هم بودند، طفل را به هر بهانه ای می گرفته و پهلوی خود نگه می داشته و با ناز و نوازش او را سرگرم می کرده و امروز می گوید: تا حال چنین نمی کردی؟

نفر، جریر بن حسن عبسی که می گوید تصحیف در نام جریر بن حسن عبسی واقع شده، در کتب معاجم کسی به این اسم موجود نیست.

ولکن امالی طوسی «حدیر» یا حدمر بن عبدالله مازنی آورده که مورد تجلیل است. و در اصابۀ ابن حجر «حدیر» را ببیند و از نظر فقه الحدیث چند مسأله از آن استفاده می شود.

اولاً: بول صبی پسر بچه را به ریختن آب بر آن اکتفا می شود ثانیاً: قطع بول بر بچه جایز نیست، شاید آسیب های جسمی یا روانی وارد می آورد.

ثالثاً: حمل بچه در اثنای نماز چه در آغوش گرفته شود و چه زیر بغل مانع نماز نیست و صورت نماز را محو نمی کند، بلکه بلندپروازی می آموزد اما به کودک که معلوم است کار بزرگان را پاراتیک می کند، مشق قیام عظیم نماز را می کند با آن که هنوز روی پا نایستاده است.

و اما به بزرگسالان که از کودک، سخن مسیح را می آموزند.

مسیح به حواریین گفت: شما به حقیقت ایمان و ایقان نمی رسید تا مگر کودک شوید؟ گفتند: چگونه ممکن است ما باز از نو کودک شویم؟ مسیح فرمود: نه به این صورت، بلکه به آن صورت که طفلی را می نگرید که یک دست در دست پدر دارد و دست دیگرش را به گردن بسته اند، از او می پرسید از «قبا»، می گوید: از پدرم است، او برایم خریده است، می پرسید: از کلاه از کفش از کیف همه را می گوید از پدرم است، می پرسید: چرا دستت به گردن است، می گوید: دستم شکسته است، می گویید: آیا پدر دست تو را شکسته؟ می گوید: نه بابا که دست فرزند را نمی شکند، من دستم را از دست بابا کشیدم و از جو جستم، افتادم، در

ص:65

غلتیدم، دستم شکست اینک بابا با شکسته بند آن را بسته اند تا بهبودی یابد، کار بابا بهبودی است و کار ما خودسری و شکستگی سر و دست و پا.

از آن جانب بود هر لحظه تکمیل از اینجانب بود هر لحظه تبدیل

همقطاران بلندپرواز

پس هر دو از همدیگر بلندپروازی تا پیشگاه آفریدگار می آموزند.

ما زندگانی شیرین و مشترک کودک را با جد امجد صلی الله علیه و آله در این منزل، گاهی در منزل محبوب خواندیم، (وجه آن معلوم است) و گاهی کودک را در منازل وحی گفتیم (وجه آن هم معلوم است) و اما وجه آن که منزل امّ المؤمنین زینب بنت جحش را ما سر منزل عنقا خواندیم و عنقا همان سیمرغ بلندآوازه، سلطان مرغان پادشاه طیور است، نپرسید وجه آن چیست؟

وجه آن این است که: در زندگانی مشترک با پیغمبر صلی الله علیه و آله این مادر از همۀ دیگر زنان به سرمنزل معنوی پیغمبر صلی الله علیه و آله که مقام رحمة للعالمین باشد زودتر واصل شد (مکاناً و مکانتاً) و این سرمنزل معنوی رحمة للعالمین همان سرمنزل سیمرغ و عنقای قاف است که فرشته ای است به صورت بشر، نه نه بشری است فوق فرشته، پیغمبر صلی الله علیه و آله در یک موقع به زنان حرم محترم که جمع بودند فرمود: اولین کس از شما که پیش از همۀ شما به من می رسد و ملحق می شود آن کس از شما است که:

دست او درازتر است (یعنی به خیر که خیر او تا هر چه ممکن است به همه کس و به هر کس می رسد) و زینب بنت جحش این مادر مؤمنین

ص:66

از صنعت یدی ثروت به دست می آورد و به واماندگان می پرداخت، صدقه می داد تا از این مرحمت فوق تصور خود را زودتر از همه به سرمنزل حوض کوثر(1) به پیغمبر رسانید.

زینب این مادر بلند همت از همۀ گردنه های صعب العبور با سرعت

ص:67


1- (1) مجمع الزوائد: 247/9-248 و عن ابی برزة قال: کان للنبی صلی الله علیه و آله تسع نسوة، فقال یوما خیرکنّ اطولکنّ یدا فقامت کل واحدة تضع یدها علی الجدار فقال صلی الله علیه و آله لست اعنی هذا ولکن أصنعکن یدین - (رواه ابویعلی و اسناده حسن لانه یعتضد بما یأتیه) و عن میمونة زوج النبی صلی الله علیه و آله قالت: دخل علینا رسول الله صلی الله علیه و آله و نحن جلوس فقال: اولکنّ یرد علی الحوض اطولکن یداً فجعلنا نقدر اذرعنا ایتنا اطول یداً، فقال رسول الله صلی الله علیه و آله: لست ذاک اعنی، انما اعنی اصنعکن یداً (رواه الطبرانی فی الاوسط و فیه مسلمة بن علی و هو ضعیف) و عن عبدالرحمن بن ابزی ان عمر کبر علی زینب بنت جحش اربعاً، ثم ارسل الی ازواج النبی صلی الله علیه و آله من یدخل هذه قبرها؟ فقلن من کان یدخل علیها فی حیاتها، ثم قال عمر: کان رسول الله صلی الله علیه و آله یقول اسرعکن بی لحوقا اطولکن یداً فکن یتطاولن بایدیهن و انما کان ذلک لانها کانت صناعة تین بما تصنع فی سبیل الله (رواه البزار و رجاله رجال الصحیح) (و عن ابن المنکدر قال: توفیت زینب بنت جحش زوج النبی صلی الله علیه و آله سنة عشرین (رواه الطبرانی و رجاله ثقات) و عن الشعبی انه صلی مع عمر علی زینب و کانت اول نساء النبی موتا و کان یعجبه ان یدخلها قبرها فارسل الی ازواج النبی صلی الله علیه و آله من یدخلها قبرها فقلن من کان یراها فی حیاتها فلیدخلها قبرها (رواه الطبرانی و رجاله رجال الصحیح).

گذشت تا از پیغمبر صلی الله علیه و آله عقب نماند و نماند.(1)

بامنطق الطیر در آخر پرواز به پیغمبر صلی الله علیه و آله رسید

زبان منطق الطیر را شنیده اید که مرغان انجمن کردند که شنیده ایم پادشاه همۀ ما طیور عنقای سیمرغ است و او در پشت کوه قاف است، ما را باید که از این کوه بلند گذشت تا آن طرف کوه به سر منزل او رسید و او را دید، بیایید و آماده شوید که پرواز کنیم تا از کوه قاف بگذریم و آنجا آن طرف کوه او را دیدار کنیم، عدّه ای آماده شدند و در صدد پرواز به سر منزل سیمرغ شدند؛ امّا عدّۀ زیادی از مرغان به آب و دانه سرگرم بودند، بجا ماندند در بین راه، در هر منزل عدّه ای عقب کشیدند و ماندند و از گردنه و عقبه نگذشتند و عدّۀ کمی به پرواز خود ادامه دادند تا تمام مراحل هزارگانه را پیمودند و از کوه قاف گذشتند، از آن طرف به دامنۀ کوه فرو نشستند.

از راهنما پرسیدند که: ما خسته شدیم مگر تا سرمنزل عنقا چند منزل مانده؟ ما کی به آنجا می رسیم؟ راهنما گفت: اینک که همراهان نیمراه عذرها آوردند و عقب ماندند؛ شما خود را برشمرید ببینید چندید؟ شمردند دیدند سی مرغ باقی مانده اند، راهنما گفت: پس هوشیار باشید، این شمایید که از قلۀ قاف گذشته اید. خود، سی مرغید و شاه مرغان و طیورید.

ص:68


1- (1) فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ * وَ ما أَدْراکَ مَا الْعَقَبَةُ * فَکُّ رَقَبَةٍ * أَوْ إِطْعامٌ فِی یَوْمٍ ذِی مَسْغَبَةٍ * یَتِیماً ذا مَقْرَبَةٍ * أَوْ مِسْکِیناً ذا مَتْرَبَةٍ ثُمَّ کانَ مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ وَ تَواصَوْا بِالْمَرْحَمَةِ «بلد (90):11-18»

عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّیْرِ (1)

این سخن منطق الطیر همان منطق انبیا است.

اولاً: این مادر بلند همت «زینب» از وطن (مکّه) و خانه و دیار گذشت با یاران و به سوی دیار غربت، یثرب مدینه آمد تا با پیغمبر باشد و در پرواز از پیغمبر صلی الله علیه و آله عقب نماند و نماند. عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّیْرِ

ثانیاً: از اشرافیت نژادی و تبار قریش بنی هاشم گذشت تا با پیغمبر صلی الله علیه و آله باشد و عقب وانماند وانماند. عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّیْرِ

ثالثاً: از صنعت دست صنعتکار خود ثروت تهیه می کرد و به واماندگان می داد تا از عقب به پیغمبر صلی الله علیه و آله برسد و عقب نماند و نماند. عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّیْرِ

رابعاً: از عوائد جهاد و غنائم جهاد که برای او آوردند، هزارها بود گذشت و آن را به واماندگان داد که آنها هم عقب نمانند، تا خود نیز به پیغمبر صلی الله علیه و آله برسد و عقب نماند و نماند. عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّیْرِ

خامساً: دعا کرد و گفت: خدایا من دیگر زنده نمانم که این مال بیاید چون این مال فتنه است مرا از تو باز می دارد. عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّیْرِ

سادساً: در محراب عبادت «اوّاه»(2) بود، آه او هفت آسمان را می شکافت یا آن که زنان آهسته نماز را می خوانند.

ص:69


1- (1) نمل (27):16.
2- (2) هود (11):75.

عاشقان را شد مدرس حسن دوست دفتر و درس و سبق شان روی او است

خامشند و نعره تکرارشان می رسد تا عرش و تخت یارشان

سابعاً: شخص خلیفه از همت والای او بر در خانه اش به سلام آمد و به تلافی آن مبالغ هنگفت که چیزی از آن باقی نمانده، مبلغی اختصاصی تقدیم کرد، آن را هم جمیعاً صدقه داد تا به پیغمبر صلی الله علیه و آله برسد و عقب نماند و نماند. عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّیْرِ

ثامناً: و گفت من کفن خود را تهیه کرده ام و خلیفه هم برای من کفن می فرستد، یکی را صدقه بدهد تا در اثر این پروازهای مداوم که تا دم آخر بود با پیغمبر صلی الله علیه و آله پرید و با پیغمبر صلی الله علیه و آله رسید تا در حوض کوثر به پیغمبر صلی الله علیه و آله و مقام رحمت عالمیان و حوض کوثر بر پیغمبر صلی الله علیه و آله زودتر از همه زنان زوجات طاهرات وارد شد، پیغمبر صلی الله علیه و آله در میان جمع زنان فرمود: اولین کس از شما که در حوض کوثر بر من وارد می شود آن کس است که دست او درازتر است، یعنی به خیر خلق و زینب بنت جحش اولین آنها وفات کرد.

کتاب بینوایان ویکتورهوگو عصاره اش همین جمله است که: «الرّحمة فوق العدل.»

و قرآن در سوره بلد منزل آخر را گوید: ثُمَّ کانَ مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ

ص:70

تَواصَوْا بِالصَّبْرِ وَ تَواصَوْا بِالْمَرْحَمَةِ (1) و عبور از همه این عقبه ها برای پرواز با پیغمبر صلی الله علیه و آله که از پیغمبر صلی الله علیه و آله وانماند کار عنقا است. آیا از کس یا از کسان شنیده اید؟

گذشتن از قلۀ الوند و قلۀ کوه دماوند برای قوافل زنان آسان است و آسان نیست.

اما گذشتن از ثروت و صناعت برای مرحمت و خدمت به خلایق مشکل است و آسان نیست.

در میان همراهان مکه فقط صحابۀ پیغمبر صلی الله علیه و آله مهاجرین بودند، مانند مرغان پرواز کردند و از خانه و کاشانه گذشتند، اما آنها هم همه تا آخرین منزل با پیغمبر صلی الله علیه و آله نیامدند، بلکه عقب کشیدند خاندان پیغمبر صلی الله علیه و آله و اصحاب خاص بیعت «عقبه و رضوان» تا فتح مکه بودند و فتوحات اسلامی بعد از پیغمبر صلی الله علیه و آله را دیدند، اما جمع ذخائر و مالیه آنها را از عقبه سخت بازداشت، گردنه و عقبه سخت را قرآن می گوید: فَکُّ رَقَبَةٍ یعنی آزاد کردن بندگان و اطعام در روز قحطی به مستمندان و مسکینان خاک نشین و یتیمان خویشاوند و توصیه به صبر و شکیبائی و توصیه به مرحمت که آخرین سرمنزل سیمرغ است و آن طرف قلۀ کوه قاف است.

فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ * وَ ما أَدْراکَ مَا الْعَقَبَةُ * فَکُّ رَقَبَةٍ * أَوْ إِطْعامٌ فِی یَوْمٍ ذِی مَسْغَبَةٍ * یَتِیماً ذا مَقْرَبَةٍ * أَوْ مِسْکِیناً ذا مَتْرَبَةٍ ثُمَّ کانَ مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ

ص:71


1- (1) بلد (90):17.

تَواصَوْا بِالصَّبْرِ وَ تَواصَوْا بِالْمَرْحَمَةِ * أُولئِکَ أَصْحابُ الْمَیْمَنَةِ (1) اما آیا از بانو ام المؤمنین زینب بنت جحش رضی الله عنها که کودکان ما حسین با او زندگانی مشترکی داشتند نشنیده اید که این عقبه ها و گردنه ها را گذشت تا از پیغمبر صلی الله علیه و آله عقب نماند، در نشیب و فراز همراه پیغمبر صلی الله علیه و آله پروازهایی کرد و از عقبه هایی گذشت که از کوه قاف گذر آنها مشکل تر بود خانه نشین است و جمالش فزون از همه است و نسبش از همه اعلی است و ضعف نسائی همۀ زنان را به جمع و ادخار ذخریه می کشاند، اما او با صنعت یدی کار می کند و وجه آن را انفاق می کند، زندگانی شیرین کودک با این مادر مهربان بسی آموزنده است، این مادر که کودکان جوجکان خود را «پا به پا» می برد و سرگرم سخن خود می کند، کارهای او به جای سخنان او است، در سال بیست که وفات کرد میراث او در مجالس سخن از همین آثار او بود که هر کدام شاهپری برای پرواز فرزندان مدینه بود. فرزندان هوشمند مدینه را تا سرمنزل همت او پرواز می آموزد.

مرغ را پر می برد تا آشیان

پرّ مردم همّت است این را بدان

آیا شنیده اید که: هووهای زینب رضی الله عنها در مدینه بعد از وفات زینب چه شهادت ها دربارۀ او می دادند؟ و چه اعتراف ها می کردند؟

«اما امّ سلمه رضی الله عنها او را یاد کرد و بر او رحمت فرستاد و یادی کرد از رقابتی که

ص:72


1- (1) بلد (90):11-18.

بین او و عایشه بود.

سپس گفت: اما زینب پیغمبر صلی الله علیه و آله معجب به او بود، یعنی شیفتۀ او بود، بسیار به سر وقت او می رفت، رغبت داشت که بیشتر با او باشد، او بانویی صالحه، دست به دعا بود، برای نماز برپا بود با دست های خود کار می کرد و محصول و برداشت آن را همواره بر مستمندان صدقه می داد.(1)

امّا رقابتی که امّ سلمه از آن یاد کرد که بین «زینب» با «عایشه» بود، با رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله خاتمه پیدا کرد، ما به النزاع از بین رفت، پس از آن هووها دیگر حقایق را بی شائبه می گفتند، همواره او را می ستودند که برای شوهرش همسری محبوب و غمخوار و برای مؤمنان مادری مهربان ودلسوز و برای خدای خود پارسایی دست به دعا بود.

امّا عایشه که رقیب سرسخت او بود شهادت در حق او می داد که:(2)

من هرگز بانویی را ندیده ام که در دینداری و خیر بهتر از زینب (ره).

ص:73


1- (1) ذکرتها ام سلمة (ره) فترحمت علیها و ذکرت ما کان یکون بینها و بین عایشه ثم قالت (ره): کانت زینب لرسول الله صلی الله علیه و آله معجبة و کان یستکثر منها و کانت صالحة قوامة تعمل بیدیها و تتصدق بذلک کله علی المساکین. (انتهی) «الاصابة: 154/8»
2- (2) قالت عایشة و لم ار امرأة خیراً فی الدین من زینب رضی الله عنها و اتقی لله و اصدق حدیثا و اوصل للرحم و اعظم صدقة و اشد ابتذالا لنفسها فی العمل الذی تتصدق به و تتقرب الی اللهعز و جل. «السمط الثمین: 110؛ الاستیعاب: 1851/4»

و در جنبۀ جنب الله پرهیزکارتر از زینب.

و در سخن راستگوتر از زینب.

و در صدقات عظیم تر از زینب باشد.

او در انجام این صدقات عظیم تر از خودگذشتگی عجیبی داشت.

در کاری که می خواست صدقه بدهد و برای قربت الی الله آن کار را بسازد، از شؤون خود می گذشت و به خود نمی پرداخت.

آن بانوی ارجمند در عین این که از اشراف بود از هیچ کار در راه خیر خوددار نبود، از بس خیّر بود با دست خود صنعت می کرد کاری که در صنعتکاری آن را نیکو می دانست آن را به دست خود ساخته و پرداخته می کرد و عائدی همان را به مستمندان صدقه می داد، فقرا را عیال الله می دید، عیال آن خدایی که او را به همسری پیغمبر صلی الله علیه و آله مفتخر نموده و عزیز و محترم کرده و با عقد او در آسمان افتخاری به او داده که به همسران دیگرش نداده، حتی دباغی می کرد و پول آن را صدقه می داد، ملیله دوزی(1) می کرد مهره های ریز مروارید را در نخ به رشته می کشید و می فروخت و بهای حاصله را صدقه می داد.

وقتی خبر مرگ زینب (رضی الله عنها) به عایشه رسید با آن که رقابت شدید بین ایشان بود.

عایشه گفت: زینب ام المؤمنین از دنیا رفت، نیکنام و پسندیده و پارسا و عابده و مفزع و پناهگاه یتیمان و بیوه زنان.

ص:74


1- (1) ملیله دوزی: نقش و نگاری که با رشته های زر و سیم در روی پارچه دوخته باشند.

سپس گفت: یک موقع رسول خدا صلی الله علیه و آله به جمع ما هووها (ضرائر) فرمود:

سریع ترین شما که زودتر از همه به من ملحق می شود آن کس است که دست او درازتر است.

«أسرعکن لحاقاً بی اطولکنّ یداً»(1)

در حدیثی که امّ المؤمنین میمونة بنت الحارث روایت می کند، پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود:

«اوّلکن یرد علی الحوض اطولکن یداً.»(2)

عایشه می گوید: پس از این وعده پیغمبر صلی الله علیه و آله، ما جمع زنان و همسران هر موقع در خانۀ یکی از خودمان بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله جمع می شدیم، دست های خود را به دیوار به سوی سقف دراز می کردیم که ببینیم کدام از ما دست او درازتر است.

برای این که از دست بفهمیم کدام زودتر به پیغمبر صلی الله علیه و آله ملحق می شویم

ص:75


1- (1) و سمعت عائشة تقول حین بلغها نعی زینب: ذهبت حمیدة متعبدة مفزع الیتامی و الارامل ثم قالت: قال رسول الله صلی الله علیه و آله: اسرعکن لحاقا بی اطولکنّ یداً فکنّا اذا اجتمعنا فی بیت احدانا بعد وفات رسول الله صلی الله علیه و آله نمد أیدینا فی الجدار نتطاول فلم تزل نفعل ذلک حتی توفیت زینب بنت جحش و لم تکن باطولنا فعرفنا حینئذ ان النبی صلی الله علیه و آله انما ازاد طول الید بالصدقة و کانت زینب امرأة صناع الیدین تدبغ و تخرز تتصدق فی سبیل الله. «السمط الثمین: 110؛ الاستیعاب: 1851/4؛ الاصابة: 154/8»
2- (2) مجمع الزوائد: 248/9 عن میمونه زوج النبی صلی الله علیه و آله قالت: دخل علینا رسول الله و نحن جلوس فقال: اولکن یرد علی الحوض اطولکن یداً، فجعلنا نقدرا أذراعنا ایتنا اطول یداً؟ فقال رسول الله: لست ذاک اعنی، انما اعنی اصنعکن یداً. (رواه الطبرانی)

می میریم تا وقتی زینب (رضی الله عنها) اول وفات کرد و دست او از دست ماها درازتر نبود، ما آن وقت معنی حدیث پیغمبر صلی الله علیه و آله را فهمیدیم که مقصود پیغمبر صلی الله علیه و آله طول ید به صدقه بود.

و زینب در میان ما بانویی بود صناع الیدین، دو دست صنعتکار داشت به دست خود دباغی می کرد، با این که شخص او جنبۀ اشرافی داشت و ملیله دوزی هم می کرد، مهره های ریز مروارید را دانه دانه در نخ به رشته می کشید و از حاصل و درآمد آنها هر چه به دست می آمد صدقه می داد.

از این حدیث استفاده می شود که برای بانوان دست صنعتکار نیکو، مستحسن است.

اینها گردنه ها و عقبه های بلند سخت راه خدا است، قرآن از آنها به نام عقبه یاد کرده و عقبه همان گردنه است.

لا أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ ... أَ لَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَیْنَیْنِ * وَ لِساناً وَ شَفَتَیْنِ * وَ هَدَیْناهُ النَّجْدَیْنِ * فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ (1)

یعنی آیا برای این انسان دو چشم و زبانی و دو لب قرار نداده ایم و او را به نجدین دو تپه بلند هدایت نکرده ایم؟

این انسان هنوز از گردنه نگذشته، بلکه وارد «گردنه» هم هنوز نشده تو چه می دانی که گردنه «عقبه» چیست؟ گردنۀ مشکل صعب العبور، بنده آزاد کردن است، اطعام غذا در روز قحطی و قحطسالی به یتیمان

ص:76


1- (1) بلد (90):1-11.

خویشاوندان و مستمندان خاک نشینان است، سپس بعلاوه از اینها آن که به مقام بالاتر برشوند، سفارش توصیه بکشند، به شکیبائی و پس از آن هم باز به مقام بلندتر از آن هم برشوند.

سفارش و توصیه بکنند به مرحمت به زیردستان.

«و الرّحمة فوق العدل.»

نشان ورود در گردنه و گذشتن از گردنه آن است که شهر و دیار آن سوی گردنه از دور، همین که رخ بنمایند و دیدار شوند دیگر ذخیرۀ سفره ها را همانجا بر مستمندان سر راه پخش کنند. و بر یتیمان خویشاوندان و مستمندان خاک نشینان غذا بخورانند، نوع بندگی و بردگی را از گردن غلامان و کنیزان باز کنند و سپس بالاتر از آن و برتر از آن را اقدام کنند.

سفارش به شکیبایی کنند و بالاتر و برتر از آن وصیت به مرحمت کردن به زیردستان کنند که مرحمت و رحمت به زیردستان، آخرین اوج رفعت انسان بر سر قلۀ عالم امکان و حجاب بین مقام واجب و امکان است.

زینب بنت جحش در پرواز تا این قلّۀ قاف قدرت، با پیغمبر صلی الله علیه و آله آمده.

پس البته در حوض کوثر هم پیش از سایر زوجات طاهرات بر پیغمبر صلی الله علیه و آله وارد می شود و حدیث امّ المؤمنین میمونة بنت الحارث هلالیة دربارۀ زینب (رضی الله عنها) همین بود که:

طبق روایت مجمع الزوائد بازگو کرده گوید: یک موقع که ما جمع هووها باز هم نشسته بودیم، رسول خدا صلی الله علیه و آله بر ما وارد شد و فرمود:

ص:77

اولین کس از شما که بر من در حوض (یعنی حوض کوثر) وارد می شود آنکس است که دست او درازتر است، امّ المؤمنین میمونه (رضی الله عنها) می گوید ما شروع کردیم اندازۀ ذراع دست های خود را اندازه گیری کنیم تا ببینیم کدام ما، دست او درازتر است.

پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: مراد من نه این است، مقصود من این است که دست لطف او و صنعت و احسان او درازتر است. (طبرانی این را روایت کرده).

این توضیح آخر از پیغمبر صلی الله علیه و آله برای امّ المؤمنین میمونه بنت الحارث بوده نه عایشه؛ زیرا عایشه حلّ غریب الحدیث را گوید:

بعد از مرگ زینب که در سال بیستم هجری شد، ما فهمیدیم و تفاوت دیگری هم در حدیث عایشه با این حدیث میمونه هست.

در حدیث عایشه می گوید: سریع ترین شما در لحاق به من، آن کس است که درازی ید او بیشتر باشد.

و ظاهر لحاق و لحوق همان ملحق شدن در وفات است، ولی در حدیث میمونه گوید: اولین کس که بر حوض بر من وارد شود، ورود بر حوض کوثر مقام ارجمندی است.

و متناسب با مقام رحمت است که اوج رفعت انسان و اوج پرواز انسان است و آنجا قلۀ قاف قدرت است که مقام و منزلگاه سیمرغ و عنقای قاف است.

همه نمی توانند از عقبه ها تا این سرمنزل بگذرند، دیدید عایشه هووی او چگونه گفت: زنی ندیده ام خدا شناس تر از زینب، و پرهیزکارتر از

ص:78

زینب و راستگوتر از زینب و وصل جوتر از زینب با خویشاوندان و در صدقات عظیم تر از زینب.

از دینداری و پرهیزکاری زینب، عایشه بسیار تحت تأثیر بود و جهت داشت.

دکتر عایشه بنت الشاطی در موسوعه آل النّبی ص 337 می گوید: زینب.

با آن خصومت و رقابت داغ سوزان که بین او با عایشه بود، باز در قضیه محنت افک(1) عایشه، دفاع از عایشه کرد، در دفاع از عایشه از تهمت افک باز نایستاد.(2)

عایشه این موقف خجسته را برای زینب فراموش نمی کرد و همواره ذکر می کرد و می گفت.

بیشتر سهم بزرگ این گناه «افک» و «افترا» برگردن عبدالله بن ابی بن ابی سلول بود با رجالی دیگر از خزرج، با آنچه مسطح بن اثاثه و حمنه بنت جحش از طرفی دیگر گفتند تا گوید: و اما زینب بنت جحش با این که نزدیک و مقرّب رسول خدا صلی الله علیه و آله و همسر او بود.

و هیچ زنی از زنان پیغمبر صلی الله علیه و آله در پیشانی و کاکل و قرب منزلت با من در نزد

ص:79


1- (1) افک: دروغ، گناه، تهمت.
2- (2) کتاب موسوعة آل النبی: 337 «قالت عایشة فاما زینب فعصمها الله تعالی بدینها فلم تقل الا خیراً و کانت عند رسول الله صلی الله علیه و آله و لم تکن امرأة من نسائه تناصینی فی المنزلة عنده غیرها فاما حمنة بنت جحش فاشاعت من ذلک ما اشاعت فشقت بذلک.» «تناصینی» از ناصیه است به معنی کاکل - یعنی ناصیة آنها با هم برخورد می کرد و رقابت می نمودند.

پیغمبر صلی الله علیه و آله غیر از او برابری و مبارزه نمی کرد.

ولکن او را خدا به واسطۀ دیانتی که داشت مصون نگه داشت و جز خیر چیزی نگفت، امّا حمنه بنت جحش خواهرش برای هواداری از خواهرش با من هووئی کرد و آنچه خواست اشاعه داد و شقی شد.

جلوۀ دینداری او برای عایشه از آن جهت خیره کننده بود که رقیبش (یعنی عایشه) در لب پرتگاه بود، رقیب برای رقیب، اگر خیری بینید پنهان می کند و چشم دیدن خیر ندارد.

و اگر شرّی ببیند افشا می کند و پخش می کند و اگر شری نیابد خلق می کند و می سازد(1) و هر کلمۀ نفی یا اثبات زینب در تهمت افک عایشه، عایشه را یا کمک می کرد یا به سقوط تهدید می کرد، کلمه تزکیه و تطهیر از رقیب (یعنی هوو) غیر منتظره بود.

در هووها شنیده شده که سوزن در گلوی طفل نوزاد هووی خو می اندازند.

و یک کلمۀ زینب به تزکیه و تطهیر عایشه با ملاحظۀ این جهات عدیده بسی قیمت و اهمیت داشت و در چشم عایشه بسی جلوه داشت، البته جلوه داشته و رونق بازار او بوده که همی از آن ذکر می کرده.

و از طرفی عایشه بسی حسّاس بوده و هر حسّاس شکاک است.

باید این گونه امور خارق العاده از زینب رخ بدهد و به چشم عایشه عظیم

ص:80


1- (1) ان یعلموا الخیر یخفوه و ان علموا شراً اذاعوا و ان لم یعلموا کذبوا. «شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید: 113/7»

جلوه کند تا ناراحتی های او را از ازدواج شوهرش با «زینب» تسکین دهد، مبادا چیزی دربارۀ زینب نوادۀ عبدالمطلب گفته بود یا بگوید، یا توهم کند یا توهم کرده باشد. این جلوه ها برای جبران خطاها و جلوگیری از وهم و خطا است.

همچنین که در موقع دیگر پیغمبر صلی الله علیه و آله جلوۀ عبادت زینب بنت جحش را برای عمر بن الخطاب روشن کرد؛ زیرا این گونه مردم هوشمند مثل «عمر و عایشه» بسیار حساس هستند. و زود شک می کنند در صلح حدیبیه، شک عمر او را بسی به زحمت انداخت.

باعث شد که عمر بعدها چندین غلام آزاد کرد تا گناه او آمرزیده شود و به همین جهت که مردم حسّاس شکاکند، نزول وحی در مرأی و مسمع در پشت و پنهان نبود، نزد مردم حجاز بسیار در جلوی نظر واقع می شد و به پیغمبر صلی الله علیه و آله حال غیر عادی دست می داد، تا خود مردم به چشم خود ببینند. و مردم شکاک آنها، شک را از خود دور کنند، برای حساسیت عایشه وحی در بستر او نازل می شد تا شک او را به یقین آرد و برای حساس بودن عمر، وحی در آن موقع که عمر حاضر بود در وحی قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ (1) صدای طنین وحی مثل دوّی زنبور عسل در جلوی پیشانی پیغمبر صلی الله علیه و آله به گوش می آمد.

اصولاً در وحی اسلام باید دلخوش بود، که در نظر همۀ مردم پدیده هایی از وحی در قیافه و بشرۀ پیغمبر صلی الله علیه و آله پدید می آمده و این امتیاز وحی اسلام است که نه مثل ده فرمان تورات، فرمان وحی آن در پشت کوه و غایت از انظار مردم

ص:81


1- (1) مؤمنون (23):1.

بوده، بلکه پیغمبر ما صلی الله علیه و آله در میان مردم بوده که آثار وحی، او را می گرفت و در قیافۀ پیغمبر صلی الله علیه و آله آثار و پدیده هایی محسوس و ملموس و مشهود داشت.

پیغمبر صلی الله علیه و آله به ملاحظۀ این مناسبت ها یک موقع مقام عبادت و اوّاه بودن زینب بنت جحش را به عمر بن الخطاب توجه داد.

پیغمبر صلی الله علیه و آله با عمر با همدیگر وارد منزل شدند و زینب در نماز بود دست ها به دعا داشت، از سوز دل دعا می کرد، پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: زینب بنت جحش «اوّاهه» است (یعنی سوز و گدازی دارد، در دعا سوز دلی دارد، آهش بر افلاک می رسد.

با آن که نماز زن به جهر نیست، اما پیغمبر صلی الله علیه و آله نظر به قلب دارد که در جوش و فغان است.

می گویند: پیش ملوک باید دست را نگه داشت و پیش علما زبان را و پیش عرفا قلب را.

عارفان را شد مدرس حسن دوست دفتر و درس و سبقشان روی او است

خامشند و نعره تکرارشان می رود تا عرش و تخت یارشان

مردی پرسید: یا رسول الله «اوّاه» چه معنی دارد؟

پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: خاشع متضرع سپس پیغمبر صلی الله علیه و آله برای معنی «اوّاه» این آیه

ص:82

را تلاوت کرد.(1)

إِنَّ إِبْراهِیمَ لَحَلِیمٌ أَوّاهٌ مُنِیبٌ (2)

این ارشادات به موقع عمر را به موقعیت زینب و معنویت او آگاه کرد و اگر آگاه بود آگاه تر کرد و بود تا سالی که عمر دیوان و دفتر را وضع کرد.

روایت کرده اند که: عمر بن الخطاب سالی که دفتر و دیوان را در کار نهاد عطای زینب را دوازده هزار برای او فرستاد لکن زینب گفت:

بار خدایا! این مال فتنه است، سال دیگر مرا درک نکند که فتنه و دلربا است.

سپس همۀ آن را بین خویشاوندان و حاجتمندان دیگر تقسیم کرد، این خبر به عمر رسید. خلیفه خود به درب خانه اش آمد و ایستاد، می دانید که عمر بر در خانۀ قیصر هم نمی ایستاد.

و سلام فرستاد و پیغام داد که به من خبر رسیده که چگونه همه را پخش کرده ای، علیهذا من هزار درهم دیگر می فرستم که آن را برای مصرف خرج خود نگهداری و هزار را فرستاد، لکن آن بانو همۀ آن را هم تصدق داد و از آن درهمی را نگه نداشت.

و وقتی وفات او در رسید به سال بیستم، در وصیت خود گفت: من کفن خود را از پیش آماده کرده ام و می دانم که عمر هم کفنی برای من خواهد فرستاد، پس یکی از آن دو را صدقه بدهید.

ص:83


1- (1) موسوعة آل النبی: 337؛ الاستیعاب: 1854/4.
2- (2) هود (11):75.

و سن او در روز وفاتش پنجاه و سه سال بود.

برگردیم به استفاده از آن خبر در منزل این مادر برای نوزاد ما، حسین علیه السلام.

کودکی هوشمند، کودکی دارای قوۀ قدسیّه بین این پدربزرگ و این مادر بزرگ در منازل وحی آن حجرات آغشته از نور وحی آسمان، آری، نزول وحی آسمان با استقبال اهل زمین و عمل خیر اهل زمین در حضانت آن پدر و طهارت مادران چه ها که نیاموزد، آن پدربزرگ در حجرۀ خلوت خانه موقعی که نماز را به قیام می خواند کودک را زیر بغل می گیرد، آیا فقط برای محبت به طفل بوده یا علاوه اطوار جد امجد را می بیند و بعلاوه از دید حرکات را به حرکت پیغمبر صلی الله علیه و آله و با هم آهنگی حرکات و سکنات پیغمبر صلی الله علیه و آله انجام می دهد.

اطوار نماز و اوراد و اذکار نماز را با آهنگ مؤثر نافذ پیغمبر صلی الله علیه و آله دریافت می کند و با نقش آنها انطباع یافته، نقش پذیر از آنها می شود.

و پیغمبر صلی الله علیه و آله هم به گوش نوزاد خود حمد و سوره را و همه اذکار را می کشد و او را به حرکات نماز به سمت حق متوجه می کند.

تا مغناطیس قطب نما عمل آید و فولاد آب دیده مغناطیس کهربائی شود و قوه مغناطیسی در او پدید آید که قطب را نشان دهد، خیلی عملیات در او می شود.

طبق این اصل به این مغناطیس هدایت، این عملیات تعلیمیه را، از نزدیک وارد می کند آن هم در محل خلوتخانه که آنجا صدایی دیگر مزاحم و معارض نیست، پس بالطبع نوباوۀ آنها بین این دو بزرگ، پدربزرگ و مادربزرگ سمت نمائی خدای بزرگ را متوجه می شود.

نماز را از طرفی از پدربزرگ بزرگوار و مادر اوّاهه و زهد و نیکوکاری را

ص:84

از او و از این مادربزرگ نیک اختر می بیند و صلۀ رحم را از هر دو بزرگوار می نگرد و می شنود، کار ملک علم و تعلیم را پیغمبران معلّم شدید القوی در منازل وحی با همه آن کسان که در کانون اشعه واقعند می کند و آل محمّد در بحبوحۀ کانون اشعه واقعند.

طفل هوشمند با قوه قدسیه، دستگاه گیرندۀ زنده اش بیشتر و بالاتر از جعبۀ ضبط صوت و کامپیوتر می گیرد، در سراپای انسان دستگاه مخابرات است.

و اینجا از تعلیمات پیغمبر مصطفی معلم شدید القوی قرائت نماز را می گیرد و نماز معراج مؤمن است و سخن معراج راز خدا با پیغمبر صلی الله علیه و آله و پیغمبر صلی الله علیه و آله با خدا است.

گرچه قرآن از لب پیغمبر است هر که گوید حق نگفته کافر است

و بین او که دستگاه گیرنده است با پیامبر که پیام خدا را می رساند و دستگاه فرستندۀ الهی است؛ بیشتر از قاب قوسین نیست.

پس تمام مشاعر و چشم و گوش و هوش او در این حرکات نماز و هماهنگی با پیغمبر صلی الله علیه و آله از خدای مهیمن پر می شود؛ تا فقط و فقط هدایت محض و محض هدایت در پوست او باشد.

ز بس بستم خیال تو، تو گشتم پای تا سر من تو آمد اندک اندک رفت من آهسته آهسته

آهسته آهسته مشاعر او با پیام خدا از همین دوران شیرخوارگی پرمی شود.

و پیغمبر بال او شده تا به کجاها او را پرواز دهد و پای او شده تا به همه جا او را ببرد، چنان که خود پیغمبر صلی الله علیه و آله را پس از دوران فطام و از شیر گرفتن،

ص:85

خدای سبحان ملکی را از اعظم ملائک که شاید همان روح القدس باشد موکل و مراقب کرده بود که با بال خود، او را به همه عوالم عالیه اخلاق عالیه پرواز دهد و با پای او وی را به همه جا ببرد.(1)

باید عملیاتی که در قطعۀ فولاد می کنند تا مغناطیس می شود و آب دیده از

کار درمی آید، به حتم از جانب ناحیۀ قدس با رهبران هدایت بشود تا در میان امواج خروشان دریا، آنها همواره به سوی قطب برگردند و قطب را که محور جهان است، نشان دهند.

یک نوع از الکتریسیته نوع مالشی اصطکاکی است، در بیابان و هامون آفریقا پر شترمرغ از وزش بادها دارای قوۀ مغناطیس می شوند و «نفخت فیه من روحی» هم با کلمۀ نفخ اشعار به دمیدن و تدریج دارد.

قدر نبات یافت چوب از اثر مصاحبت گل چه شود قرین گل گیرد رنگ و بوی او

شبیه همین عملی که پیغمبر صلی الله علیه و آله امروز با این نوزاد عزیز انجام می داد با پدرش علی علیه السلام در روزگار کودکی او انجام می داد، تا او را به افق وحی نزدیک می کرد، به قدری که می شود یک پیغمبری غیر پیامبری را با وحی آموخته و آمیخته کند، پیغمبر با اهل منازل وحی چنین می کرد.

ص:86


1- (1) و لقد قرن الله به صلی الله علیه و آله من لدن ان کان فطیما اعظم ملک من ملائکته یسلک به طریق المکارم و محاسن اخلاق العالم. «نهج البلاغه: خطبه 192 (قاصعه)»

علی علیه السلام دومین اوّلین شخص آل محمّد هم، در دوران کودکی این چنین در حجر پیغمبر صلی الله علیه و آله بزرگ شد که بزرگ تر از جهان شد.

علی درّ منبع یا ینبوع صاف و سرچشمۀ پاک وحی

امام علیه السلام در مجمع چندین هزار نفری عرب فاتح، خطبه ای را القا فرمود و بعدها این خطبه را به نام قاصعه نامیدند، چون برای درهم شکستن تکبر عرب و کبریای نژادی عرب القا شد.

مجلس القا خطبه اش محضر عام بوده که جز صدق در جلوی چشم و گوش و هوش مردم بی شمار هیچ مقدور نیست، چون همه خلایق در آنجا چشم و گوشند و شاید چندین ده هزار نفر در پای منبر امیرالمؤمنین هشیار اخذ سخن از ناطق بوده اند، آن روز دنیا سراسر گوش بودند که از مستحفظان آثار حدیث عهد اول را بشنوند که از مستحفظان آثار حدیث عهد اول را بشنوند.

سخن امیرالمؤمنین از عهد اول

(1)

ص:87


1- (1) و قد علمتم موضعی من رسول الله صلی الله علیه و آله بالقرابة و القربیه و المنزلة الخصیصة وضعنی فی حجره و انا ولد یضمنی الی صدره و یکنفنی الی فراشه و یمسنی جسده و یشمنی عرفه، و کان یمضغ الشیء ثم یلقمنیه و ما وجد لی کذبة فی قول و لا خطلة فی فعل و لقد قرن الله به صلی الله علیه و آله من لدن ان کان فطیماً اعظم ملک من ملائکته یسلک به طریق المکارم و محاسن اخلاق العالم لیله و نهاره و لقد کنت اتبعه اتباع الفصیل اثر امّه یرفع لی فی کل یوم من اخلاقه علماً و یأمرنی بالاقتداء به. و لقد کان یجاور فی کل سنة بحرآء فاراه و لا یراه غیری و لم یجمع بیت واحد یومئذ

ای معاشر! مسلمین شما خود موقعیت مرا با پیغمبر صلی الله علیه و آله چه از نظر قرابت و خویشاوندی نزدیک نزدیک و چه از نظر منزلت خاص مخصوص می دانید.

«

منذ کنت فطیما

»

من از روز نخست از فجر و سپیده دم اسلام حتی از دوران کودکی که نوزادی بودم و از شیر مرا گرفته بودند، در مهد تربیت او بودم و مرا اینقدر اختصاص به خود داده بود که همای عظمت او از دوران اول حتی از دوران کودکی که فطیم بودم یعنی از شیرم گرفته بودند، سایۀ تربیت و عنایتش را بر سرم افکنده بود و تمام مشاعر هوش و گوش مرا هشیار و متوجه خودش کرده بود تا بنیاد و پایۀ نهاد من از فکر با عظمت او بنا نهاده شود و غنچۀ وجود من با گلبن وجود اقدس او صلی الله علیه و آله پیوندی دیگر یابد و از گلبن او بشکفد علاوه بر خویشاوندی نزدیک که داشتم، مرا منزلت خاص مخصوص به خود داد که آن وقت که مرا از شیر گرفته بودند، مرا در دامن خود آورد و در کنار خویش گرفت، همواره مرا به سینه خود می چسبانید و به خود منضم و ضمیمه می کرد و حتی در فراش خوابگاه رختخواب آسایش خود، مرا زیر بال خود می گرفت که زیر بال او بزرگ شوم،

ص:88

گویی می خواست مرا به سرعت از کودکی به بزرگی خود برساند یا هوای نفس او مرا پرورش دهد و گرم کند،

«

یضمنی الی صدره... و یمسنی جسده

»

تن مرا با پیکر توحید خود تماس می داد که از گرمی او من گرم شوم و اگر ممکن باشد ادراکات خود را در مشاعر من بریزد تا جز جسم و فواصل جسم، فاصلۀ دیگری بین، در روح و در فکر نباشد.

«

یشمنی عرفه

»

به مشام دماغ من بوی عطر و طیب خود را می رساند تا مشام مرا از بوی عطر و طیب خود معطر سازد و بوی او را از من هم بشنوند.

شاید برای خاطر این که: از من بوی عطر پیغمبر صلی الله علیه و آله را استشمام کنند و بدانند که این دو نافه مشک یک گونه عطر و بو داشته و دارند مرا از کودکی از منبع عطر ممتاز خود بهره مند می فرمود.

و شاید هم برای خاطر این که از کودکی، من و مشام من با عطر آمیخته و معتاد گردم.

این گونه دماغ مرا با عطر خود مأنوس می داشت و تعلیم می داد که باید کودک را از روز نخست چنین با نظافت و خوشبوئی معتاد و مأنوس کرد و عادت داد؛ چه که عادت مثل طبیعت ثانویه است تا کودک از آغاز از هرگونه پلیدی و پلشتی و قاذورات متنفر باشد و از کثافات و پلیدی ها که خاصیّت دوران کودکی است همواره گریزان و رمنده باشد، چنان که از کوی پلیدی ها هم گذر نکند.

ص:89

«

وکان یمضع الشئ ثم یلقمنیه

»

از غذای من چنان مراقبت می کرد که خود رسول خدا صلی الله علیه و آله غذای خوراکی مرا که برای من آماده می کردند، ابتدا در دهان می جوید و امتحان می کرد تا پخته و ناپختۀ آن معلوم گردد، بعد دستور می داد آن غذا را لقمه به لقمه به دهان من می نهادند یا نهاده می شد.

اهتمام به تغذیۀ صحیح کودک برای آن است که در دستگاه گوارش کودک غذای ناپخته یا زبر و درشت و غیر قابل هضم از ابتدا وارد نشود تا دستگاه هاضمۀ کودک مختل گردد.

و هیضه و تخمه(1) رخ دهد که عصاره و جوهر غذا به طور صحیح عائد بدن نگردد، مبادا نیروی بدنی کودک از آغاز ناتوان بار آید.

لذا پیغمبر صلی الله علیه و آله با جویدن غذا نخست تطبیق و تطابق آن را با گلوی نازک کودک و دستگاه گوارش ناتوان آن می سنجید تا آمادۀ هضم باشد و ضعف گوارش پیش نیاید.

این اهتمام پیغمبر صلی الله علیه و آله به کودک عزیز مادر دو نوبه، آن روز علی علیه السلام و امروز حسین علیه السلام که کلیۀ جهازات بدن کودک و تمام مشاعر او و کلیۀ جهازات بدن کودک، تحت نظر دقیق و مراقبت مربی عظیم باشد.

ضمیمه بود با برازندگی طفل در جودت ذات و استعداد غیر متناهی و خداداد تا رشد و نموّ کودک روی آن پایۀ قوی و پایه های قوی، نیرومند و توانا آغاز شود

ص:90


1- (1) هیضه و تخمه: سوء تعذیه، اسهال شدید، فساد غذا در معده.

و کودک با مشاعر تیز و تند و قوۀ قدسیۀ خود، زیر سایه لطف پیغمبر صلی الله علیه و آله نموّ می کرد و نوازش می دید.

و قوای ذاتی کودک هم به طور طبیعی خود به خود در رشد و استقامت فوق العادگی بی حد داشت تا کودک به زبان آمد و به حرکات اختیاری شروع کرد، بر پا ایستاد و به راه افتاد، آن هم با پای پیغمبر و نوازش او قدم به قدم بالا آمد و بعد در رفتار خود آن قدر محکم و مستحکم قدم برمی داشت و قدم می گذاشت که پیغمبر صلی الله علیه و آله مربّی او در رفتار او هیچ لغزش اخلاقی در او ندید و در سخن هیچ گفتاری پوچ بی معنی نداشت، به حدّی خوب امتحان پس می داد که خود می گوید: پیغمبر صلی الله علیه و آله امین در طول مدت مجاورت و ملازمت من، هیچ سخن دروغ یا نادرستی از من نشنید، این در گفتار و اما در رفتار هم هیچ کار ناروائی از من مشاهده نکرد.

با آن که در کودک لغزش و ناروا در کردار و سنخ دروغ و سخن پوچ و تهی در گفتار در غالب وجود دارد، خاصیت دوران کودکی است که به علت عجز و ضعف طبیعی اعصاب کودک با او همراه است.

از دوران اوّل، من به او پیوسته بودم و او به خدا یعنی به دو لایتناهی.

و خدای علی اعلی از نخست بر پیغمبر صلی الله علیه و آله هم از همان آغاز فطام و از شیرگرفتگی که محمّد را از شیرش گرفته بودند.

ملکی را از اعظم ملائک و بزرگ دربار الهی (روح القدس) بر او موکل کرده بوده و آن ملک بهین مهین (روح القدس) مهیمن و مراقب او صلی الله علیه و آله بود مانند لَلِه گان سلاطین و زادگان آنها به همراه پیغمبر صلی الله علیه و آله یا به پا همراه او بود تا در هر

ص:91

قد او را به شاهراه مکرمت ها راهنمائی بکند و می کرد.

و او را راه ببرد و می برد و او را به محاسن اخلاق عالیۀ عالمیان بیاراید و می آراست.

تا آنچه خوبان همه دارند تو تنها داری و من از نخست از کودکی که به راه افتادم.

و پا گرفتم در رفتار و گفتار تحت کنف رعایت او بودم.

او هم از دوران فطام در پناه خدا و در کنف حمایت ملک روح القدس بود.(1)

در تمام شبان و روزان، از دوران کودکی من به دنبال او سایه آسا روان بودم و مانند فصیل (کودک از شیر گرفته) که به دنبال مادر می رود، من در پی او روان بودم.

و او هم صلی الله علیه و آله هر روز برای من پرچمی از فضایل اخلاقی در برابر نشاندار برپا می داشت و برمی افراشت و مرا به جانب آن و به سمت آن مانند پرچم و دیرکسیون نظام وامی داشت و فرمان می داد تا چشم از سمت آن برندارم و به قدر چشم به هم زدنی از آن منحرف نشوم و نمی شدم هم.

حتی تا به خلوتگاه غار حرآء هم

تا آنجا که حتی به خلوتگاه حرآء هم آنجا که اندیشه هم محرم نبود.

مرا هم همراه می برد، آن مربی عظیم هر سال خود در غار حرآء اوقاتی را به سر می برد و من با او بودم، او را می دیدم و کس دیگری غیر من هیچکس او را

ص:92


1- (1) مساوی المساوی مساو لذلک الشی.

یعنی حتی خدیجه نمی دید، او در آنجا جانب خدا را می دید و می نگریست و من جانب او را می دیدم و می نگریستم.

او خیرۀ تماشای جانب قدس بود و من خیرۀ تماشای او.

به تماشای تو می بودم و غافل بودم کز تماشای تو خلقی به تماشای منند

و آن هنگام در سراسر دنیا همۀ اسلام را یک خانه و یک خانه همه اسلام را جمع کرده بود.

که در آن خانه پیغمبر صلی الله علیه و آله و خدیجه و دو تن بودند و من سوّمین آنها بودم، آن خانه و آن خیمه و آن خانواده، همۀ اسلام را در برگرفته و در وجود ما به گرد هم فرا آورده داشت و ما هم کم نبودیم. محمّد صلی الله علیه و آله در میان ما بود و محمّد صلی الله علیه و آله خود امتی بلکه اممی، بلکه عالمی بود.

همیشه سرسلسله ها خود امتی هستند.

کأنّه و هو فردٌ فی جلالتِهِ فی عسکر مِنْ سَجَایاهُ و فی حَشَم

لو جئتَه لرأیت النّاسَ فی رجلٍ و الدّهر فی ساعة و الارض فی دارٍ

در حقیقت خدا که با ما بود، همه اکوان و کون و مکان با ما بود.

این خانه و این خیمه بقعه ای بود که تمام زمین را بلکه اکوان و کون و مکان را در آن فضای محدودش پیچیده بود. دهر را در خود فرا می گرفتند.

ص:93

و آن سه تن بر تمام امم از دریچۀ وحی و روزنۀ علم خدا مراقبت می نمودند.

علی بازدید خود را می گوید

من در آنجا در غار حراء نور نبوّت را می دیدم و بوی عطر نبوّت و رائحۀ طیبه آن را استشمام و به دماغ خود درمی یافتم.

و خود را فراموش کرده بودم.

ای علی که جمله عقل و دیده ای شمّه ای واگو از آنچه دیده ای

و آن هنگام که وحی بر پیغمبر صلی الله علیه و آله در اولین نوبه نازل شد، از این طرف ملک وحی درآمد و از طرفی دیگر شیطان رفت، من ناله شیطان را به گوش خود شنیدم پرسیدم: یا رسول الله این چه صدا بود؟

پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: نالۀ حسرت شیطان بود که از مأیوسی، نالۀ یأس کشید.

ای علی! تو می بینی آنچه من می بینم؟ و می شنوی آنچه من می شنوم؟

غیر از آن که تو پیغمبر نیستی ولکن تو وزیری و برخیری.

یعنی بر خیل نیکی و نیکوان تو سروری و به نظر مردم او را به جای پسر محمّد می گرفتند.

ای پیغمبر که عالم را در کنف خود خواهد آورد، آن روز علی علیه السلام را بیست و شش سال پیش و امروز فرزند نوزادش حسین را زیر بال خود گرفته که تعالیم وحی را در ضمن نماز که معراج مؤمن است در ظروف مشاعر آنها فرو بریزد و جهت یابی معراج را به کار اندازد.

وظروف مشاعر آنها ظرفیت غیر متناهی دارد که در خود بگنجاند.

اینجا یک سؤال پیش می آید که آیا امام، خواه ابوالائمه و خواه امام

ص:94

حسین علیه السلام محتاجند که دست بیرون به آنها علم بیاموزد.

مگر نه به عقیدۀ ما شیعیان حق، علم امام علیه السلام علم لدنی است؟

جواب: محتاج بودن ممکن قابل انکار نیست.

حتی امام و پیغمبر صلی الله علیه و آله؛ چیزی که هست آنان محتاج غیر خود و ذات خود و باطن ذات خود نیستند، خدا برای ملک و ملک برای پیغمبر صلی الله علیه و آله و پیغمبر صلی الله علیه و آله برای امام دست خارج نیستند، بلکه به منزلۀ باطن ذاتند که آن ملک اعظم ملائکه الهی قرین پیغمبر است از آن زمان که فطیم بود و از شیر گرفته شد، کاری را با پیغمبر می کند که اشعه با غنچه گل می کند، بوی عطر به آن می دهد. رنگ سحرآمیز در آن پدید می آورد، پیغمبر هم با امامان همان می کند؛ اشعۀ تعلیم ملک الهی که از سمای غیب ذات و باطن ذات می آید همان کار را با ملائکه و ملائکه را با پیغمبر صلی الله علیه و آله و پیغمبر صلی الله علیه و آله با امام، همان کار را می کند که اشعۀ خورشید با غنچه گل می کند.

اشعه نیز در گل هم هر چه می کند عمل در باطن ذات می کند که خود غنچه و گل را رنگین و عطرافشان می نماید، تا به حدی که ظاهربینان این حسن و زیبایی و محاسن را رنگ آمیزی از گلبن و شاخه و غنچه می بینند؛ گمان می کنند غنچه خود رنگین است و کاری به اشعۀ خورشید ندارد با آن که چنین نیست، اطوار غنچه و رنگ گلبرگ ها همه از پرتو اشعه است و اشعه خارج از آن است و خارج نیست رنگی که غنچه ها از اشعه می گیرند، فرق دارد با رنگی که از «حنا» یا کاغذ رنگین بر برگ های گل بزنند که آن خارج است، و این داخل.

کار اشعه علم ملائکه وحی با پیغمبر صلی الله علیه و آله و کار روح القدس با مریم، شبیه

ص:95

کار خدا و فعالیت قیومی او با اشیاء است که هم داخل است و هم خارج.

ذات باری معیّت او با اشیا، معیّت قیومیت است. نه معیّت هو هویّت

وَ هُوَ الَّذِی فِی السَّماءِ إِلهٌ وَ فِی الْأَرْضِ إِلهٌ (1)

اما آن اشعه تعلیم مثل اشعۀ وجود و ایجاد معیت او با اشیا، معیت هویت است، با هر کسی چنان می نماید که خود او است و از خود او است با آن که چنین نیست، از خود او است و از خود او نیست، از داخل ذات او است و از خارج نیست، خارج بودن و داخل بودن اشعه و این تعالیم حیرت آور است.

عالم همه انوار خدا هست و خدا نیست چون نور ز خورشید جدا هست و جدا نیست

پس اگر کسی بگوید: علم و تعالیم پیغمبر و امام از خدا نیست و از خودشان است، بی لطف خدای بی چون حتم اشتباه کرده.

البته از خارج به معنای محیط بر داخل و خارج است، نه از استاد بشری و این اشعۀ تعالیم الهیه از ذات اقدس الهی به ملک روح القدس متصل است و از او به شخص پیغمبر صلی الله علیه و آله می آید و از پیغمبر در امام می آید. همه از باطن ذاتند که معیت قیومیت بر همه دارد، و اگر اشعاع(2) از طرف او نباشد ملائکه و پیامبران و امامان هم علم ندارند، ولی البته از جانب او هرگز قطع فیض نمی شود، بلکه او عطا می کند تا اینها نشاط می یابند، او نور بصر و شعاع بصیرت می دهد تا اینها

ص:96


1- (1) زخرف (43):84.
2- (2) اشعاع: پرتو افکنی، پراکنده ساختن.

هوشیار می شوند.

بلی، این مسأله قابل بحث است که آیا آنان باید طلب کنند تا عطا بشود یا عطای اولیه باید از جانب بالا بشود تا در آنها اشتیاق طلب بروز کند و بطلبند.

در این مسئله هم حق این است که اشعه از بالا بر چشم فرود می آید تا چشم باز می شود و به روی حسن ازل می نگرد و شوق طلب در آنان پدیدار و بیدار می شود.

و معنی علم لدنی این نیست که امام و پیغمبر صلی الله علیه و آله از ملائکه نمی گیرند یا ملائکه از خدا نمی گیرند و مثل ذات باری تعالی از ذات خود وجود دارند و علم و تعلیم خود را مستغنی از خدا هستند. حاشا! حاشا! که کس این را تصور کند که کفر است و غلوّ است، بلکه دمادم در باطن و ظاهر در علم و در جسم همه را مداوم و متصل از ناحیۀ خدا می گیرند و خدا برای آنها به منزلۀ چشم آنها و پای آنها و روح اینها و رأی اینها است، چون عطای وجود اینها از ناحیۀ او عطا می شود و اگر پای او نباشد، کس پای ندارد که به کوی او برود.

هیچ کسی به خویشتن ره نبرد به سوی او بلکه به پای او رود هر که رود به کوی او

پرتو مهر روی او تا نشود دلیل جان جان نکند عزیمت دیدن مهر روی او

دل کششی نمی کند هیچ مرا به سوی او تا کششی نمی رود سوی دلم ز سوی او

و پیامبر حشمت و عظمتش در منازل وحی با اهل آن منازل به خدا هدایت

ص:97

می کند و به شعبه شعب های حشمت و عظمت خدا را راه می برد و مواظب و مراقب دل های آنها است که آنها را رو به آن سوی همایون کند.

بسکه نشست در برم با دل خو پذیر من دل بگرفت جملگی عادت و خلق و خوی او

قدر نبات یافت چوب از اثر مصاحبت گل چو شود قرین گل گیرد رنگ و بوی او

طفلی که پیغمبر صلی الله علیه و آله در بغل یا زیر بغل گرفته و با او نماز می خواند، دارای قوای طبیعی بی شمار و قوای ارادی بی حدی است که همه در این صف بندی نمازش، جهت یابی را در می یابند مانند مغناطیس که کشتی سنگین وزن را در دل ظلمات رهبری می کند و کشتی با فشار موج های سنگین به هر پهلو منحرف می شود، ولی آن مغناطیس باز رو به قطب می کند و زاویه مسیر را تعیین می کند.

و امّا این که فطام و شیر گرفتن را برای ملک اعظم ملائکه آورده، از این نظر است که در ایام رضاع و شیر از مراقبت مادر بر سر گهواره طفل چهار حسّ در طفل بیدار می شود که چهار ملکند و طفل یا آنها به محیط سپرده می شود که محیط با او بازی می کند و در این مرحله دوم نیاز به مراقبت آن قرین موافق یعنی ملائکه عظیم دارد. چون قوا مثل غنچۀ گل یکی پس از دیگری می شکفد و هر کدام باید در موقع شکفتن، رنگ جهت یابی را داشته باشد که در دایره خود عمل کنند، اما رو به سمت قطبی که محور امور جهان و کون و مکان است.

آیا اینهمه بارهای سنگین الکتریکی بر بدن ضعیف نوزاد وارد می شود؟

مولود عزیز هفدهم ربیع المولود که در شرق و غرب، ما مسلمین را غرق

ص:98

سرور و جشن نموده، همین نوزاد عبدالمطلب و آمنۀ معظم، همین محمّد عظیم صلی الله علیه و آله که خود اعظم مواهب آسمانی است.

در خانۀ معمولی گلی یا سنگی به دنیا آمد آن خانه بیضا نورافشان شد، کانون نور جهان شد، همین شاهد و گواه است که یک فرد بشر نوزاد با بدن محدود و حجم صغیر و وزن اندک، دارای سلسله قوای خیر غیر محدودی است.

آمنه مادر معظم او که عید مادر، را ایران به افتخار او و نوزاد او جشن می گیرد و برای اولین بار است که شعبه ای از بنگاه حمایت مادران دعوت کرده تا عید جشن مادر را به نام او و نوزاد او محمّد بگیرد.

همین آمنه مادری است که او به جهان این فرزند را و این قوای غیر محدود را داده و خود نمی دانست که مادر پیغمبر است.

در آن روز این عظمت غیر محدود را کجا باور می کرد؟ کجا می دانست که در گریبان مولود عزیزش، نوزادش، این همه عظمت نهفته است؟

او نمی دانست و حق داشت که نداند؛ زیرا دنیای پر از فلاسفه و اجتماعیون هم هنوز نتوانسته بدانند و ندانسته و نخواهند دانست که چقدر قوا و چقدر عظمت در نهاد و نهان این طفل نهفته است.

مگر نه تحریکاتی که او به دنیا و مردم دنیا و به عقول بشر در شرق و غرب داده هنوز دنباله اش تمام نشده است، تا بتوان محدودش کرد و تحت ضبطش درآورد، مگر عظمت او به قدری است که دنیا بتواند آن را بداند.

ص:99

طفلی به دنیا آمد و خانه ای نورافشان شد.(1)

ولی کجا تصور می شد که کاخ اقتدار ایوان مدائن از آن در شرق بلرزد.

و قصرهای پایتخت های شام مانند (بُصری) منوّر گردد.

کجا از دست های کوچک آن طفل نوزاد، آن جسم خرد و کوچک، دستی دیده شد که همۀ بت ها را در بتخانه ها همان ساعت یا بعد به زمین بیفکند؟

کجا در آن قنداق مختصر محدود، آن همه ارهاص(2) و معجزات بی شمار دیده می شد؟

کجا دانشگاه قرآنش که یک جهان دانشگاه علوم است در آن، غنچه لب های گلفام و گلگون خوانده می شد؟

باری جهان انسان شد و انسان جهانی نکوتر زین بیان نبود بیانی

سخن کوتاه، خلاصه آن که کجا وزن کردن جسم طفل با کیلو یا میزان و ترازوی دیگر، منویّات او را هم تحت ضبط درمی آورد.

ترازوی این بنگاه خیریه حمایت مادران را من دیده ام که کودکان نوزاد را نوبه به نوبه وزن می کنند، ولی باید اعتراف کرد که جالسان این محفل محترم قابل وزن بدنی هستند، امّا قابل وزن فکری نیستند.

یک ارشمیدس که وزن تنش به مقیاس عظیمی نیست، فکرش به اندازه ای

ص:100


1- (1) نقل از کتاب مادر تألیف دیگر مؤلف.
2- (2) ارهاص: معدن خیر، بنیان خیر و برکت.

است که می گوید: اگر نقطه اتکایی می داشتم، اهرمی زیر کرۀ زمین می نهادم و با یک تیپا کرۀ زمین را مثل گوی از جا می پراندم.

پس از این مقدمات، معلوم هوشمندان است که زیر بغل گرفتن پیغمبر صلی الله علیه و آله از حسین عزیز در موقع قیام نماز، و فرو نهادن او در موقع رکوع و سجود، امری سرسری نبوده و نیست.

و برای محض محبت مفرط به طفل هم نیست که طاقت بی تابی او یا جدایی او را در آناتی چند که نماز می گزارده، نداشته یا مبادا طفل بی تابی کند.

بلکه بعلاوه از محبّت و نوازش ورزش عقلی و آماده کردن هوش طفل هوشمندی است برای معراج و ضبط سمت و انضباط جهت یابی به سوی حق مطلق و قطب وجود که محور همۀ ارکان و کائنات کون و مکان است در همه حال.

کاری با او می کند که اشعه خورشید با غنچه گل در گلبن و گلبرگ های رنگین و کاسبرگ و پلن گل و گرزهای بذرافشان آن می کند، قسمتی را رنگ می دهد و قسمتی را عطر و قسمتی را قدرت و قوۀ تولید و هزارها دانه های ریز ریز را در آن هزاران خاصیت می دهد.

و غنچۀ وجود طفل بیش از گلبن در شاخساران شاخ و برگ دارد، بلکه قوای بی حدی در غنچۀ وجود طفل انسان نهفته است که باید به تدریج بشکفد.

قوای مولود بشر بی حد و بی شمار است.

طبیعی قوۀ تو ده هزار است ارادی برتر از حصر و شمار است

و همۀ این قوای (ده هزار طبیعی) و بیش از ده هزار ارادی، باید با جهت یابی تربیت شوند.

ص:101

برای سمت آن خیر مطلق و قطبی که محور وجود کون و مکان است خاضع باشند رو به سمت او سرفرود آرند.

و از غیر سمت او گریزان باشند مثل عقربه مغناطیس که از سمت های دیگر گریزان است و برای سمت هدف قطبی که در دو طرف محور وجود است، خاضع است و سر فرود می آورد.

عقربۀ مغناطیس که در منطقه خط استوای کرۀ زمین افقی می ایستد، هر چه رو به قطب شمال یا به قطب جنوب پیش برود سر را به سوی قطب خم می کند و سرفرود می آورد تا در منتهای نقطه شمال یا جنوب همین که به خود قطب جنوب و شمال می رسد، به کلی سر می نهد، سر فرو می آورد به حال عمود بر افق می ایستد.

حسین فرزند نوزاد، از حجر تربیت پیغمبر صلی الله علیه و آله و این پدر بزرگوار که نسبت به هر چه غیر حق است می گوید: نه، و نسبت به هر چه حق است سر فرود می آورد و می گوید: آری.

و آن زینب بنت جحش، آن مادربزرگ که مثل عمر بن الخطاب خلیفه بر در خانه اش در آستانۀ در می ایستد به احترام آن مادربزرگ، تا سلام او را به مادر والا برسانند.

همین آستانه که عمر که بر در آستانه قیصر هم در آن موقع نمی ایستاد، مثل چاکر بر در ایستاده.

این مادر والامقام در راه خدا و برای رضای خدا و برای کمک دادن به بینوایان، تقرّب به خدا به کلی از خود می گذشت، حتی دباغی می کرد و ملیله

ص:102

دوزی می کرد و کمک می داد، به خود نمی پرداخت.

تا قیمت و بها به دست آورد و کمک بدهد، این مادران به فرزندان اسلام عموماً درس عزّت و شرف را (در مقابل زورگویی متکبّر) و تواضع و از خودگذشتگی را (در مقام تقرب و قرب الی الله) توأم با هم می آموزند، نهایت آن که هر فرزندی هوشمندتر است، البته بهتر و بیشتر می گیرد.

این مادران والامقام در مغز فرزندان همت بلند می نهند که ذلیلا نه تسلیم بلاشرط دعی عبیدالله زیاد، فرزند خوانده زیاد که او هم فرزند خوانده ابوسفیان بود نشود.

آنجا که حسین می گوید: نه و باز هم نه، سی هزار لشگر به سرش ریخته، دورش را احاطه کرده، حیات او را تهدید می کند که بلکه منحرف از سمت شود؛ حسین می گوید: نه و به این مادران می بالد.

و آنجا که رو به سمت حق باشد می گوید: آری، اگر چه تنم در قبرستان نواویس(1) قبرستان مجوس بیفتد.

و پیکرم را گرگ های هامون پاره پاره کنند خواهید شنید که در میدان کربلا که:

اولتیماتوم جنگ را داد، به ندای بلند ندا در داد که ای اهل عالم! بدانید که دعی پسر دعی برای ما پا به زمین فشرده بین یکی از دو کار؟

یا شمشیر از نیام کشیدن و شرف یا تن به ذلت دادن و بیعت و تسلیم بلا شرط

ص:103


1- (1) نواویس: عیسویان، پیروان مسیح.

و هیهات از ما، ذلت خدا برای ما نمی پسندد و رسول او هم نه و نه دامن های طیب و طاهر مادرانی که ما را پروریده و شیر داده هرگز! نه و نفوس آزادگان ستم ناپذیر هم نه، و دماغ سرافرازان جهان هم نه، هیچ کدام نمی پذیرند که ما طاعت ناکسان را بر قتلگاه آزادگان برگزینیم.

طاعت ناکسان چه حسنی دارد که آن را برگزینیم و قتلگاه آزادگان چه افتخاری که ندارد تا آن را وانهیم.

شنیدید که در میدان کربلا به این مادران می بالد و افتخار می کند و تن زیر بار بیعت با ذلت نمی دهد، تذکری از تربیت خود در دامن پاک این مادران می دهد، یکی از آن دامن های طیب و طاهر که ابای از ذلت دارد، همین مادرش زینب بنت جحش حفید عبدالمطلب است.

در صورتی که در موقع حرکت از مکه و حجاز به سوی عراق، همین حسین فرزند ارشد اسلام می گفت: وصله های تنم را می بینم که گرگ های گرسنه مردم عراق بین نواویس و کربلا پاره پاره می کنند و از هم می دراند.(1)

عارش از این نمی آمد که تنش در راه خدا در نواویس قبرستان مجوس افتاده باشد.

ص:104


1- (1) از خطبه امام علیه السلام در موقع حرکت از مکه: کانی بأوصالی ینقطعها عسلان الفلوات بین النواویس و کربلا فیملان منی اکراشا جوفاًو اجربة سغبا، لا محیص عن یوم خط بالقلم رضی الله رضانا اهل البیت نصبر علی بلائه. «بحار الأنوار: 368/44، باب 37؛ کشف الغمة: 29/2»

و گرگ های گرسنه اعضای او را تیکه تیکه و پاره پاره بکند.

ولی سر زیر بار حاکم زورگوی عراق فرود نمی آورد.

حال عقربه مغناطیس همین است که به هر فشار دیگر می گوید: نه، و در قطب می گوید: آری، و وقتی او را به این طرف و آن طرف بکشند، باز همین که رها کنند فوری به سوی هدف قطب به سرعت برمی گردد، اما از قطب به اختیار خود برنمی گردد.

این امر اسراری است که پیغمبر در رکوع و سجود، طفل را به زمین می نهاد و در حال قیام او را زیر بغل با خود داشت تا نماز می گزارد، خواه معنی آن بالقصد الاولی مقصود بوده یا بالقصد الثانوی و لا بالاراده بوده.

جدّ والاگهرش این چنین او را در راه خدا و برای راه خدا مغناطیسی می کرد.

هر سر موی با تو هزاران کار است ما کجاییم و ملامتگر بیکار کجا است؟

و این مادرش زینب بنت جحش برای راه خدا از موقعیت شخص شخیص و نفس نفیس و شخصیت شریف خود هم می گذشت، چنان که از وطن و خانه و دیار و کاشانه هم در راه هجرت در راه خدا گذشت، در اثر هجرت خانه های آل جحش کلیدشان به بام افتاد، دیگر احدی در آنها نبود که درب آنها را ببندد یا بگشاید، بادها درها را به هم می زد و عرصه هایی «یباب»(1) یعنی تهی از اهل افتاده بود.

ص:105


1- (1) یباب: زمینی، ویران.

زینب و دو خواهرش «حمنه و ام حبیب» با سه برادرش عبدالله جحش و عبدالرحمن و ابو احمد، همه دیار وطن را رها کرده هجرت کردند از وطن و دیار مألوف گذشتند، اما گذشت از شخصیت شخص شخیص و نفس نفیس خود در این راه یعنی راه اطاعت فرمان خدا گذرگاه سختی بود از گردنه های دنیا سخت تر بود، گذشت از شخصیت خانوادگی بر آنها مشکل تر و سخت تر از گذشت از خانه و وطن بود، اما هر چه بود خواه سخت و خواه آسان، از هر دو گذشتند.

گذشت از نفس نفیس در راه خدا

زینب نوادۀ عبدالمطلب خود می گوید: خواستگارانی از اشراف و اعیان قریش برای من آمدند، من برای مشورت در انتخاب آنان خواهرم «حمنه» را فرستادم پیش رسول خدا صلی الله علیه و آله، لکن رسول خدا صلی الله علیه و آله بعد از شنیدن نام آنان فرمود: یا دیگری که قرآن را به او بیاموزد و مسائل دین را به او تعلیم دهد؟

حمنه پرسید: آن کیست؟

پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: زید بن حارثه.

خواهرم حمنه غضب کرد و گفت: آیا دختر عمّه خود را به مولایت تزویج می کنی؟

این خبر را به خواهر برد، زینب گوید: همین که مرا اعلام کرد من سخت تر از او غضب کردم و کلامی شدیدتر از وی گفتم:

و همچنین برادرش عبدالله بن جحش هم غضب کرد، مادرشان «امیمه» دختر عبدالمطلب است که خواهر حمزه و ابوطالب خواهد بود.

عبدالله بن جحش از سابقین در اسلام است، در ابتدای دعوت اسلام پیش از

ص:106

ورود پیغمبر صلی الله علیه و آله و جوانان در پنهانگاه خانه ارقم بن ارقم در سنین بیست و پنج سالگی اسلام آورد و بعد به واسطۀ فشار قریش، با مسلمین دیگر به حبشه هجرت کرد و اندکی ماند و به مکه بازگشت، در مکه بود تا از مکه با همۀ اهل خود و خواهران و برادران خود که اسلام آورده بودند هجرت به مدینه کردند.(1)

عبدالله بن جحش از امرای اسلام است، جنگ اول با قریش را در نخله که عمرو بن حضرمی از قریش کشته شد، تحت فرماندهی این عبدالله بود، عبدالله بن جحش هم طراز با حمزه سید الشهداء و پسر خواهر او است، در جنگ احد شهید شد و با حمزه سید الشهداء خالوی خود پیغمبر صلی الله علیه و آله آنها را در یک قبر دفن کرد.

عبدالله بن جحش با برادرانش عبدالرحمن و ابواحمد ضریر، و خواهرانش زینب بنت جحش با ام حبیب و حمنه از مکه رفتند، احدی در خاندان آنها نماند که درهای خانه را ببندد یا بگشاید تا بادها می وزید و درها را به هم می زد و می لرزانید تا یک موقع عتبة بن ربیعه پدر هند زوجۀ ابوسفیان بر آن محله گذر کرد و این منظرۀ غریب و این وضع اسفبار را دید که خانه تهی از اهل است و درها را بادها می لرزاند و به هم می زند و ساکنی در آنها نیست، به قول معروف کلید آنها به پشت بام افتاده، این شعر را خواند:

ص:107


1- (1) هاجر عبدالله بن جحش و هاجر معه من اسلم من اهله و لم یبق فی دارهم احد فاغلقت و قد نظر الیها عتبة بن ربیعة تخفق ابوابها. یبابا لیس فیها ساکن. «اسد الغابة: 133/5 (تلخیص)؛ السیرة النبویة: 323/2»

و کل دار و إن طالت سلامتها(1) یوماً ستدرکها النّکباء و الحرب

هر خانه ای هر چند دوره هائی طولانی به سلامت بر او بگذرد روزی ویرانی را خواهد دید و سوز و فغان خواهد داشت.

داماد عتبه، ابوسفیان بن حرب ناجوانمردی کرد و به آنها دست اندازی کرد و آنها را در مکه به عمر بن علقمه فروخت و خبر آنها بر عبدالله بن جحش در مدینه سخت آمد، به پیغمبر صلی الله علیه و آله شکایت کرد.

پیغمبر صلی الله علیه و آله او را دلداری داد و فرمود:

آیا تو خرسند نیستی که خدا خانه ای بهتر از آن در بهشت به تو می دهد؟

عبدالله گفت: بلی، پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: پس آن خانه برای تو است.

عبدالله از خانه گذشت و همچنین زینب خواهرش از وطن و خانه و کاشانه گذشت، اما از شخصیت اشرافی نمی توانند به آسانی بگذرند و تن دهند به ازدواج با «زید» مولی که از طبقۀ اشراف نیست.

تا این حد تسلیم ایمان به خدا بودند که خانه و دیار و وطن را رها کرده به دیار غربت آمدند، امّا ازدواج با غیر اشراف را، نه. حتی اگر زید مولی رسول خدا صلی الله علیه و آله باشد و همه علم قرآن، کتاب خدا و سنت پیغمبر را تعلیم کند.

گرچه خانه را تلافی کردند بدین قرار که عبدالله بن جحش اولین امیر و

ص:108


1- (1) فقال شعرا. و کل دار... و البیت لابی داود الایادی و الیباب القفر و النکباء من النکبة و الحوب التفجع. «اسد الغابة: 133/5»

فرماندهی بود که در اسلام برای او پرچم بسته شد و با قریش جنگ کرد.

سعد ابی وقاص که به منزله ناپلئون اسلام است، در قشون عبدالله بوده روایت کرده گوید که: پیغمبر صلی الله علیه و آله ما را برای قشونی برانگیخت و فرمود: به فرماندهی شما من مردی را برمی انگیزم که برگرسنگی و تشنگی (جوع و عطش) شکیباتر از شما است، یعنی نازپرورده نیست، سرد و گرم روزگار چشیده است.

هجرت تا دیار دیگر آدمی را کارآمد می کند.

پس برای فرماندهی، عبدالله بن جحش را پرچم داد، وی اولین امیر و فرماندهی است در اسلام که کشتار از قریش مکه کرد.(1)

این دسته قشون مأموریت داشت که تا به اطراف مکّه پیش برود، کاروانی که از طائف از قریش حمل مال التجاره می کند، برگیرد یا خبر بگیرد.

قریش از روز حمله و هجوم به مسلمین در مکه، اعلان جنگ را داده و راه برای انتقام اموال و خانه هایی که در مکه از مسلمانان به جا مانده و قریش آنها را تصرف کرده، باز است.

این دسته قشون تا نخله نزدیک طائف پیش رفت، مترصد کاروان قریش بودند که از طائف به مکه، مال التجارة پوست و آجیل می برد.

عبدالله بن جحش با قشون خود در نخله فرود آمدند و کاروان قریش بر آنها گذر کرد، روز آخر رجب بود که ماه حرام است به سال دوم هجری.

عمرو بن حضرمی با رجالی دیگر از قریش سرپرست کاروان بودند، عبدالله بن

ص:109


1- (1) اما فرماندهان دیگر با دسته های خود که پیش از دسته او بودند درگیر با دشمن نشدند.

جحصص با سران سپاه خود مشورت کردند که اگر امروز بگذرد. کاروان وارد شهر مکه می شود و کار از کار می گذرد، و اگر امروز اقدام به جنگ کنند سودمند است، ولی ماه رجب، ماه حرام است. بالاخره پردلی کردند بر آنها حمله بردند بعضی را کشتند و برخی دیگر را اسیر گرفتند؛ عمرو بن حضرمی کشته شد، اسیران را با غنایم به سوی پیغمبر صلی الله علیه و آله در مدینه سوق دادند همین که بر پیغمبر صلی الله علیه و آله وارد شدند پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: من امر ندادم به قتال در ماه های حرام و غنایم را تحویل نگرفت. نگرفت که شاید حرام باشد.

حضرات پریشان و پشیمان شدند و گمان کردند که از این گناه هلاک شده اند.

و قریش هم گفتند: محمّد و اصحاب او، ماه های حرام را حرمت نشناختند و در آن خونریزی کردند و اموال را برگرفتند.

قریش اما کار خود را نادیده گرفتند که خود حرمت حرم امن مکه و مسجد الحرام را ابتدا نادیده گرفتند و اهل آن را اخراج از وطن کردند و این تجرّی مولود تجرّی آنها در اول امر شد و حکم این است که: کسی که در حرم جرم و جنایت کند، رعایت جانب حرمت دربارۀ او نمی شود، بلکه در حرم بر او حدّ جاری می شود، چون خود برای حرم حرمتی رعایت نکرده تا آیۀ 217 سورۀ بقره نازل شد.

آیه 217: این مسأله را از تو سؤال می کنند از ماه حرام و قتال در آن، بگو: قتال در آن کبیره است و بازداشتن از راه خدا است و کفر به او و به مسجد الحرام است ولکن اخراج اهل آن از آن نزد خدا مهم تر است و کبیرۀ بزرگ تر

ص:110

است، که آن را شما کردید.(1)

عبدالله جحش و اصحاب، به نزول این قرآن دربارۀ آنان شاد شدند و آن اندوه از آنان زایل شد و پیغمبر صلی الله علیه و آله هم در غنایم تصرف فرمود.

اخراج آنان از خانه و کاشانه و ویران گذاشتن آن خانمان و سپس تصاحب آن و فروختن آن که خطّ مرگ و فنا بر صاحبان آن است، در خاطر آزادمردان جهان اثر سوء و رنجش خاطر نگفتنی دارد.

عبدالله در ردّ بر قریش به زبان شعر جواب گفت و شعر در عرب به منزله اعلامیۀ امروز است:

1 - شما قتل در ماه حرام را کبیره می شمرید، با آن که اعظم از آن - اگر راشدی رشد را بیند.

2 - جلوگیری شما از قرآنی است که محمّد می گوید:

و کفر به آن است با آن که خدا بیننده و شنونده است.

3 - اعظم از آن، آن است که اهل مسجد را از خانه خدا اخراج کنند، که دیگر برای خدا در خانه اش ساجد دیده نشود.

4 - پس ما هم، هر چند ما را سرزنش بکنید (به کشتن در آن) و اراجیف هایی را ستمگران حسود بر اسلام بپراکنند.

5 - ما از ابن الحضرمی سرنیزه های خود را در نخله از خون سیراب کردیم،

ص:111


1- (1) یَسْئَلُونَکَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرامِ قِتالٍ فِیهِ قُلْ قِتالٌ فِیهِ کَبِیرٌ وَ صَدٌّ عَنْ سَبِیلِ اللّهِ وَ کُفْرٌ بِهِ وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ إِخْراجُ أَهْلِهِ مِنْهُ أَکْبَرُ عِنْدَ اللّهِ «بقره (2):217»

آن هنگام که واقد(1) آتش جنگ را برافروخت.

و عثمان بن عبدالله بین ما بود که با تسمۀ چرمی که خون بند نمی آمد در منازعه بودند.

و در اثر قتال قتل عمرو بن الحضرمی دو ماه بعد در هفدهم ماه صیام سال

دوم جنگ «بدر» رخ داد.

سپاه مکه هزار نفر در چاه های بدر با سپاه پیغمبر صلی الله علیه و آله سیصد و سیزده نفر در بدر مصاف دادند، وقتی سران قریش مثل عتبة بن ربیعه پیام پیغمبر صلی الله علیه و آله را پسندید که شما مردم قریش بروید و کار ما را با گرگان عرب به خود وابگذارید، اگر من پیروز شوم پیروزی شما هم هست و اگر من شکست بخورم شما دستتان آلوده نیست.

ابوجهل برادران عمرو بن الحضرمی را تحریک کرد تا به انتقام خون برادرشان جنگ را خواستار شدند. در اثر، آتش جنگ را برافروختند گر چه خود در آتش آن سوختند، هفتاد کشته دادند و هفتاد اسیر از آنها کت بسته به مدینه آورده شد و در اثر این جنگ خونین «بدر» سال دیگر در شوال جنگ خونین «احد» را بر پا کردند و عبدالله بن جحش مانند خالوی رشیدش حمزه استقامت کرده و نگریختند مثل عدۀ دیگر که گریختند، عبدالله بن جحش با شمشیر خود جنگید تا از همراهان بریده شد و در این غزوه به مقام شهادت فائز شد، در سنین چهل و چند سال کشته شد و در قبر حمزۀ سید الشهداء با خالوی

ص:112


1- (1) واقد بن عبدالله که از همراهان عبدالله جحش بودند وی را کشته بود. «الاستیعاب: 1550/4»

رشیدش آرمید، پسر عبدالمطلب و پسر دختر عبدالمطلب، پسر خواهر ابوطالب با هم دفن شدند.

این عبدالله که در مدینه اولین فرمانده و اولین امیر اسلام است و دارای روح اشرافی و نظامی است تن در نمی دهد که دوشیزۀ اشرافی قرشیه مثل خواهرش زینب با یک تن مولی از موالی زفاف شود، وی از طرف مادر دختر امیمه بنت عبدالمطلب و خواهر ابوطالب و حمزه است، امیمه عمه رسول خدا است.

و از طرف پدری عبدالله بن جحش بن رباب اسدی از اسد بن خزیمة بن مدرکه است که در جدّ خود خزیمه با پیغمبر صلی الله علیه و آله یکی است و حلیف با پسران عبد شمس بن عبد مناف است.(1)

عبدالله بن جحش که پسر خواهر ابوطالب است، حلیف یا بنی عبدالشمس است که غرور قریشیت در او باید او را به طرف بنی امیه بکشاند و از ملاحظۀ حلیف بودن با آنها عارش می آمد که در نظر آنها خوار شود و سرزنش بشنود که اسلام به کس افتخار نمی دهد، بلکه افتخار هم شأنی با خلفاء و هم پیمانان را هم از دست می دهد، اگر تن به این ازدواج بدهند در میان بنی عبد شمس سرکوفت خواهند دید که از ما بریدید و به محمّد پیوستید، محمّد شما را و شرف شما را لگدکوب کرد، شما را با غلامان و موالی خودش شوهر داد و این که زینب در آن میان گفته بود:

من هرگز با او ازدواج نمی کنم من که سیدۀ آل عبد شمس ام.

ص:113


1- (1) شباب قریش، عبدالمتعال الصعیدی: 127. اشعار در کتاب شباب قریش ضبط است.

ذکر آل عبد شمس را از آن جهت می کرده که حلیف و هم پیمان با بنی عبد شمس بوده اند و سر سرفرازی با آنان داشت، عبد شمس از عبد مناف بزرگ تر بود، پسر بزرگ، قصی بن کلاب بود و رقابت با دختران آن قبیله و سر و همسر او را بعدها سرکوفت خواهند زد، به خصوص با طموح(1) روح اشرافی توقع همسری با پیغمبر صلی الله علیه و آله را در خیال خود می پرورید.

و وقتی که رسول خدا صلی الله علیه و آله خواست او را برای زید بن حارثه خواستگاری کند، به صورتی پیشنهاد فرمود که آن «بانو» تصور کرد که رسول خدا صلی الله علیه و آله برای خودش خواستگاری می کند که می گوید: یا با کسی که قرآن را و تعلیمات دین را به او بیاموزد.

و وقتی فهمید که زید بن حارثه مقصود است، سخت ابا کرد و انکار نمود و گفت:

من دختر عمه تو هستم، من آن نیستم که این کار را بکنم.

و همچنین برادرش عبدالله بن جحش چنین گفت:

موسوعه آل النبی دکتر «س» بنت الشاطی ص 325 می گوید: همین که زید بن حارثه به سنین ازدواج رسید و رسول خدا صلی الله علیه و آله برای او زینب راکه زیب و زینت هاشمیات و دختر عمه اش امیمه بنت عبدالمطلب بود نام برد، زینب این را سخت ناگوار و مکروه خاطر داشت، و برادرش عبدالله بن جحش اسدی نیز ابا کرد که دوشیزۀ اشراف زاده و قریشیه به زفاف مولی از موالی درآید، هر دو به رسول

ص:114


1- (1) طموح: بلند همت، بزرگواری.

خدا صلی الله علیه و آله قزع(1) کردند که این گونه عار و ننگ را به آنها روا ندارد، چون دختران اشراف چنان نبوده که به ازدواج موالی درآیند، هر چند مولی آزاد شده باشد و زینب در میان گفته های خود، آن روز گفته بود:

من هرگز با او ازدواج نمی کنم، من که سیدۀ همۀ آل عبد شمس ام.(2)

بنت الشاطی می گوید: این زینب بنت جحش است که به جمال خود مغرور و به نسب خود، سخت اعتزاز و افتخار دارد و می بالد.

دخترکی در هر دو جهت خود را در قله افتخار می دید، دخترکی جوان در دو قبیله ممتاز هاشمی نژاد، زیبا طلعت، نوادۀ عبدالمطلب سیّد بطحاء دختر عمۀ رسول خدا صلی الله علیه و آله، روایات او را توصیف کرده اند.

که سفید و فربه و از تمام زنان قریش اندامش کامل تر یعنی موزون تر و زیباتر بود، خودش به این جمال می بالید، چنان که به نسب بلندش نیز می بالید و فوق اینها از کلمه ای که شنیده شد که می گوید من که سیدۀ آل ابنای عبد شمس ام دو چیز فهمیده می شود؛ هم غرور به جمال و هم رقابت سرو همسر بین همسالان از آل عبد شمس که حلیف هم بوده اند.

با نظر رقابتی که بین آن رقبا با دین جدید و آیین تازۀ اسلام به وجود آمده بود، برای خود قابل تحمل نمی دید که در دین جدیدش از دختران قبیلۀ بنی عبد

ص:115


1- (1) قزع: تندی، دویدن با سرعت.
2- (2) قالت: لا اتزوجه ابداً و انا سیدة ابناء عبد شمس «موسوعة آل النبی» تألیف دکتر عایشه بنت الشاطیء - به نقل از السمط الثمین 112.

شمس که حلیف هستند عقب بماند و سرکوفت بشنود، مبادا دختران بنی امیه بگویند سرشکستگی جدیدش از دین جدیدش آمد و این برای او غیر قابل تحمل بود.

و گذشته از آن، چگونه از این قلۀ بلند غرورانگیز جمال بی نظیر، و نسب عالی رفیع، و قرابت و خویشاوندی با پیغمبر خدا فرود آید و تن دهد به ازدواج با «زید بن حارثه» که اگر مثل جویبر کوتوله نبود، رشید هم نبود، دماغش تا حدی پهن و قامتش کوتاه و از اشرافیت بی بهره است.

هر چند در مدرسۀ اسلام در کنار پیغمبر صلی الله علیه و آله تعلیم دیده و تکمیل است؛ مگر اعجازی در کار آید و اعجاز هم در کار آمد یعنی اعجاز ایمان.

پیغمبر صلی الله علیه و آله چگونه این طائر بلندپرواز را فرود آورد؟ و او چگونه بال فرو خواباند؟

پیغمبر صلی الله علیه و آله باید خاندان زینب را و برادر و خواهر، یعنی عبدالله جحش و زینب بنت جحش را از مقام و موقعیت زید بن حارثه در اسلام و نزد پیغمبر صلی الله علیه و آله و از اصل و تبار زید بن حارثه آگاه کند، تا بلکه آنها را از قلۀ انکار فرود آورد و این کار را هم کرد. ولی باز مؤثر نگردید.

عبدالله و زینب را از مقام زید بن حارثه در اسلام و در نزد پیغمبر صلی الله علیه و آله و از اصل و نسب او آگاه کرد که مولی نیست، نژاد او عربی خالص بی شائبه است.

بدین قرار که قبل از بعثت حکیم بن حزام بن خویلد پسر برادر خدیجه سفری به شام کرد و به همراه خود چندین غلام آورده بود که در آن میان پسرکی هشت ساله بود به نام «زید».

ص:116

این زید برده و بنده نبود، پسر حارثه بن شراحیل بن کعب زید اللات بود.

سبب اسیری او آن شد که مادرش «سُعدی» بنت ثعلبه او را برای زیارت و دیدار قبیلۀ خود «بنی معن بن طی» از خانه بیرون آورد.

در راه سوارانی از قبیلۀ «بنی القین بن جسر» او را اسیر گرفتند و در سوقی از سوق های عرب او را فروختند و حکیم بن حزام برادرزاده خدیجه، او را خریداری کرد. به مکه آورد وقتی به مکه وارد شد عمّۀ او به دیدارش آمد، آن روزها خدیجه همسر پیغمبر صلی الله علیه و آله شده بود.

حکیم عمّه خود را قسم داد که هر کدام از آن غلامان را می خواهد برگیرد، خدیجه «زید» را برگرفت و به خانه آورد، همین که محمّد سید بشر او را دید از خدیجه او را خواست.

خدیجه هم باکمال رضایت او را به او بخشید، از آن طرف پدرش حارثه بر فراق او سخت جزع کرد و به طلب او بیرون آمد تا خبر او را بگیرد؛ شنید که او در مکه است. با برادرش کعب رهسپار مکه شدند تا خدمت سرور بشر رسیدند.

و گفتند: ای پسر عبدالمطلب! ای پسر سرور قوم، خود شما جیران خدا، همسایگان خدا هستید.

رنجدیدگان را گشایش می دهید و گرسنگان را اطعام می کنید، ما نزد تو آمده ایم برای فرزندان خود «زید» که احسان به ما کنی.

یا فدیه قبول کنی، یا او را آزاد بنمایی، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: شقّ دیگر هم دارد غیر این، آن دو گفتند آن چیست؟

محمّد فرمود: من او را می خوانم و مخیر می کنم، اگر شما را اختیار کرد یکی

ص:117

از آن دو کار را عمل می کنم.

اما اگر مرا اختیار کرد، من به خدا قسم کسی را که مرا بخواهد هرگز رها نمی کنم و شقّ دیگری را بگیرم.

آنان به صدای بلند گفتند: انصاف داری بلکه فوق انصاف، پس آن سرور «زید» را دعوت کرد، او پدر و عمو را شناخت، امین او را مخیر کرد بین آن که اگر خود خواهان است با آنان برود؟

و اگر خواهان است با امین بماند، زید سرور و سالار خود را اختیار کرد.

پدرش با صوتی لرزان گویی دامنش را گرفته می گفت که: ای زید! آیا عبودیّت را بر پدر خود و مادر خود و عموی خود و قبیلۀ خود و بلد خود برمی گزینی؟

زید باز همان سخن اول را گرفت و چسبید و جواب داد که من از این سرور چیزی دیده ام و من آن نیم که از او جدا بشوم هرگز! کار که به اینجا کشید، پدرش صدا زد ای مردم! شاهد باشید که دیگر زید پسر ما نیست.

سیّد بشر در این هنگام دست او را گرفت.

و در نزد انجمن قریش برپا داشت و داد زد و آنان را شاهد گرفت که زید پسر محمّد است (وارثاً و موروثاً)

این معجزه است؟ تا تحول؟ یا جهش، گرچه این غلام آزاده بود و بنده نبود. محمّد امین هم از خدیجه او را گرفته آزاد کرده بود، ولی از امروز او را به نام زید پسر محمّد خواندند.

آزاد بنده ای که رود در رکاب تو. پرورش و پرش سرباز گمنام و زید اولین کسی بود بعد از علی بن ابی طالب که ایمان آورد به قلّۀ ایمان و عرفان وارد شد و

ص:118

پیغمبر صلی الله علیه و آله در دعوی خود دو تن شاهد از اهل پیدا کرد.

دو شاهد اهل که محرم اسرار درون و برون بودند.

اگر خللی در دعوی نبوت بود، اینها آگاه می شدند و ایمان تا سرحد فداکاری نمی آوردند.(1)

و زید تعلیماتش از قرآن و مکتب اسلام به سرحدّ اعلی رسید و پس از ازدواج بالغ شد، نوبت رسید که او را بر اریکه شادی بنشاند.

باکی نیست، به سر صبر تو را او به سر صدر نشاند و فرماندهی قشون هم می دهد، فرمانده جنگ موته همین زید بود، شهید شد.

پیامبر صلی الله علیه و آله برای همسری او دختری را که گل سرسبد و زینت هاشمیات بود، زینب بنت جحش دختر امیمه، عمۀ خود دختر عبدالمطلب را انتخاب کرد، امّا چه باید کرد که زینب به این وصلت راضی نگردید.

و برادرش عبدالله بن جحش، او هم راضی نشدند که دوشیزۀ اشرافی زاده قرشیه را به یک تن مولی از موالی زفاف دهند.

هر دو به رسول خدا صلی الله علیه و آله فزع کردند و از او خواهش و مسألت کردند که این عار و ننگ را به آنها نپسندد و روا ندارد، چون تا حال معمول نبوده که دختران اشراف به مولی تزویج شوند هرچند عتق شده باشد.

و عبدالله بن جحش در مدینه اوّلین امیر و فرماندهی بود که پرچم برای او بسته شد و سعد وقاص زیر فرمان او بود، پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: به فرماندهی شما

ص:119


1- (1) أَ فَمَنْ کانَ عَلی بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ یَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ «هود (11):17»

مردی را برمی گزینم که بر جوع و عطش شکیباتر از همه شما است، پس عبدالله بن جحش را فرماندهی داد، پس وی اولین امیر فرمانده در اسلام، پسر خواهر ابوطالب است.

و زینب در جمله، حرف هایی که آن روز گفت: من هرگز با او ازدواج نمی کنم ابداً.

چه که من گل سرسبد ابنای عبد شمس هستم، من سیدۀ ابنای عبد شمس هستم.(1)

رسول خدا صلی الله علیه و آله برای آن دو تن خواهر و برادر زینب و عبدالله از موقعیت و مکان زید بن حارثه در نزد پیغمبر و در اسلام و از اصل نژادی او که عربی خالص است، سخن گفت:

و بیش هم، به حمنة خواهر زینب که برای استشاره دربارۀ خواستگاران زینب آمده بود.

پیغمبر صلی الله علیه و آله به او فرموده بود(2) چرا زینب به آن کس شوهر نکند که به او تعلیم دهد کتاب پروردگار او را و هم سنّت پیغمبرش را.

بدین قرار که پیغمبر امین صدیق فرمود: زید علاوه بر اصل و نژاد عربی

ص:120


1- (1) لا اتزوجه ابداًو انا سیدة أبناء عبد شمس. «موسوعة آل النبی دکتر «س» عایشه بنت الشاطی؛ السمط الثمین: 112»
2- (2) فقال لها رسول الله صلی الله علیه و آله این هی؟ ممن یعلمها کتاب ربها و سنة نبیها؟ «مجمع الزوائد: 246/9؛ الدر المنثور: 203/5»

و علاوه بر موقعیت و مقام نزد شخص پیغمبر صلی الله علیه و آله از نظر علمی هم تکمیل بوده و از عهدۀ تعلیم کتاب الهی که علم اعلی است و تعالیم سنت پیغمبر صلی الله علیه و آله برمی آمده، ولی چه باید کرد که با همۀ این مؤهلات(1) و امتیازات، او نمی تواند

از گردنۀ اشرافیّت لردها بگذرد و گذشتن از این عقبه و گردنه از شکافتن کوه ها و تونل زدن البرز آسان تر نیست، بلکه گذر از فکر اشرافیت از صعود به قلّۀ الوند و البرز، بلکه صعود به قلّۀ قاف مشکل تر است و سخت تر است.

ملل راقیه(2) پرادعا، هنوز گرفتار امتیازهای اشرافی هستند.

در انگلستان دیگران از کوی لردها نمی توانند بگذرند، جنگ های رودزیا(3) بر سر سیاه و سفید است.

در امریکا با این که توانسته اند بر کرۀ ماه صعود کنند، هنوز سیاهان نمی توانند از حقوق سفیدان بهره ور شوند.

گذشتن از این عقبه ها کار ایمان است، کار تربیت اسلام است، تنها ادیان آسمانی برای معتقدان به آنها با بال ایمان، اشخاص را از این عقبه سخت و گردنه بلند بگذرانند.

خصوص که از عبارت و تعبیر پیغمبر صلی الله علیه و آله که فرمود: چرا به کسی شوهر

ص:121


1- (1) مؤهلات: صفات، شرایط لازم.
2- (2) راقیه: بلند پایه، پیشرفته.
3- (3) رودزیا: نام سابق زیمباوه کشوری در آفریقای شرقی.

نکند که کتاب پروردگار و سنت پیغمبر خدا را به او تعلیم دهد؟

تصور کرد که پیغمبر صلی الله علیه و آله برای خودش می خواهد، وقتی دانست که برای زید خواستگاری می کند سخت انکار کرد و آن سخن را گفت و برادرش عبدالله هم تحاشی کرد.

تا آیات آسمانی از سورۀ احزاب آمد که هیچ مرد مؤمن و زن مؤمنه در امری که خدا و رسول او حکم داده اند و انجاز فرموده اند، حق اختیار کردن در امور خود ندارند و هر کس خدا و رسول را معصیت کند سخت گمراه است.(1)

این آیات آمد و اعمال ولایت کرد و اختیار از دست خودشان رفت.

این آیات ولایت تشریعی پیغمبر است.

می گوید: باید کسان اگر بخواهند گمراه نشوند در نشیب و فراز، راه تقرب به خدا که پر پیچ و خم است، بایدشان دست خود را به دست پیغمبر صلی الله علیه و آله رهبر بدهند، در هر نشیب و فراز تحت امر او بروند، به دل بخواه خود ننگرند و از جمله این دو تن زینب بنت جحش و عبدالله جحش و هر کس بخواهد با پیغمبر صلی الله علیه و آله برود و راه را گم نکند، خصوص در صعود به قبلۀ قرب که راه آن از صعود بر قلل هیمالیا و سلسله جبال آلپ و البرز مشکل تر و پر پیچ و خم تر است، باید تحت ولایت او باشند و از اختیار خود صرف نظر کنند.

در نظام آفرینش بشر، اصل این است که: کسی بر کسی ولایت نداشته باشد

ص:122


1- (1) وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَی اللّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ یَعْصِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبِیناً «احزاب (33):33»

مگر خدای آفریدگار که خالق «من و ما» است و گاهی به استثنا، ولایت از شخص سلب می شود و به رهبر واگذار می شود.

البته آنجایی است که نظام احسن و نظام اصلح و نظام اکمل اقتضا کند که آنجا رهبر، اعمال ولایت می کند.

در نظام ازدواج، در نظام معاملات، در نظام صلح و جنگ، در نظام مالی، خدا پایۀ خلقت را بر این اساس پایه گذاشته که شخص مختار باشد و مسئولیت با خود شخص باشد.

اساس استقلال «ما و من» بزرگ ترین موهبت خلقت است که از گریبان طفل آدمی سر برمی زند و لذا مسئولیت کارها با خود او می باشد و خود را صاحب همه اختیار می داند.

با اساس «ما و من» هر تصرّفی را می کند، جلب ملائم و دفع منافر می نماید، سود را می جوید، و زیان را ردّ می کند، مالک منافع خویش است، ملکیت شخصی وسیلۀ شوق به کار است و رژیم هایی که این اصل را از انسان می گیرند استعدادها را کشته اند؛ هر گاه این اصل را از انسان بگیرند مثل این است که حیات را از او گرفته اند، ولی افراط تفریط در این اصل شخصیت «ما و من» گاهی به حدی می شود که خلاف نظام اصلح احسن است در آنجاها استثناءً ولایت شخص تا حدودی سلب می شود و خدا حائل می شود بین انسان و قلب و دلبخواه او، تا انسان را حیات دیگر بدهد یا حیات او را نگه دارد یا حیات او را بهتر کند.

و قرآن می گوید: دعوت خدا و رسول را بپذیرید تا حیات دیگر به شما بدهد، هر چند دلبخواه اولیه نباشد و خدا حائل شده باشد بین شخص و قلب او؛ زیرا این

ص:123

استثناء از نظام اختیارداری مطلق در موقع خود، حیاتی دیگر می دهد که در نظام احسن لازم است و تکمیل حیات است و گاهی ابقای حیات است و گاهی حیات طیبه است.

یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْیِیکُمْ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ (1)

به زبان اصولیین اصل، عدم حکومت و ولایت دیگری است بر دیگری، عدول از این اصل نمی شود مگر به دلیل؛ و معنی اصل همین است قاعده ای است که عدول از آن نمی شود مگر به دلیل.

و این آیه که می گوید که: هیچ مرد مؤمن و زن مؤمنه در جائی که خدا و رسولش آن را حکم داده اند و به طور منّجز امری صادر کرده اند حقّ اختیار کردن در امور خویشتن ندارند.

مبحث ولایت پیغمبر صلی الله علیه و آله بر نفوس و اموال در دامنۀ وسیع مقرر می دارد.

البته آیات در ولایت تشریعی است و در تحولات احوال زینب بن جحش سرّ ولایت پیغمبر صلی الله علیه و آله فاش می شود که حائل می شود بین شخص و بین قلب و دلبخواه او؛ تا بالمأل او را و جامعه را احیاء می کند، قرآن می گوید: به دلبخواه خود ننگرند چون خدا بین شخص و قلب او یعنی دلبخواه او حائل می شود تا زندگانی دیگر بدهد؛ یعنی زندگانی بهتر، زندگانی کامل تر، زندگانی اصیل به شما بدهد.

با آن که پیغمبر صلی الله علیه و آله در همه ازدواج ها و همه معاملات داد و ستد با خلق،

ص:124


1- (1) انفال (8):24.

اعمال ولایت نمی کند و نمی کرد و با رضایت دو طرف آن معامله و هر معامله را انجام می داد، حتی در خریدن زمین برای مسجد رضایت از طیب نفس را مراعات فرمود:

و حتی با ایجاب و قبول در عقدهای ازدواج، ازدواج ها را انجام می داد.

هیچ شنیده نشده که به محض دلبخواه و یک طرفه بدون جلب ایجاب و قبول مالی را گرفته باشد یا زنی را تصرف کرده باشد.

مگر در موارد استثنایی که مصالح کلی نظام احسن رضایت مردم را ملغا می کند مثل اسیران جنگی.

و در اموال در مورد احتکار و نظیر آن، هر جا استقلال صاحبان مال موجب اختلال نظام می شود استقلال از آنها سلب می شود و اعمال ولایت می کند و ولایت در صلح و جنگ هم با پیغمبر صلی الله علیه و آله است، البته جهاد در اسلام از اصل با اعمال ولایت انجام می گیرد که مسلمین با عدد اندک باید با قشون چندین برابر خود ایستادگی و استقامت کنند.

اگر ده نفرند یا بیست نفرند، باید برابر صد نفر یا دویست نفر دشمن ایستادگی کنند.

اینها از جنبۀ ولایت است که البته استثنایی است آن هم به قدر ضرورت و ضرورات، همیشه به مقدار ضرورت تجویز می شود یا بگو ولایت محدود نیست، اعمال آن محدود است.

در اموال، جنبۀ ولایت است که حاکم از اموال رعیت، صدقات را می گیرد، امّا اعمال ولایت در آن هم محدود است که باید گزیدۀ مال را گلچین نکند بلکه

ص:125

به حکم قرعه سهم زکات را در بین دسته های شتران و گوسفندان تعیین کند و در احتکار هم باید انبار را در معرض فروش گذاشت. امّا قیمت به نرخ روز باید نهاد.

و همچنین در ولایت تکوینی هم تصرّف تکوینی اگر نظام کلی و نظام احسن اجازۀ معجزه بدهد، جنبۀ ولایت اعمال می شود نه مطلقاً، نه اراده ها را فلج می کند و نه جبر می کند تا اشخاص خود مسئول باشند و مستحق ثواب یا کیفر گردند.

در ازدواجی که از جنبه ولایت انجام می شود و همچنین طلاقی که زوجۀ مفقود عنها زوجها را حکم طلاق می دهد، خواهی نخواهی می شود و رضایت از طیب نفس ملغی است.

اما با این حال باز با رضایت به معامله عقد و ایجاب و قبول انجام می گیرد، با وجود اعمال ولایت حاکم باز رضایت معاملی شخصی لازم است و انشا ایجاب و قبول می شود. بلی، قدرت ایمان آن انشا و ایجاب و قبول را ایجاد می کند نه رغبت نفسانی، این کار معجزه ایمان است، ولی در عین این که از اختیار خود صرف نظر می شود باز ایجاب و قبول و انشا و مهر و کابین در کار است، در عین آن که باید از اختیار خود صرف نظر کنند و کردند، باز کابین و مهریه و عقد ایجاب و قبول در کار آمد.

این آیه ولایت آمد، زینب گوید: فرستادم نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و گفتم: من استغفار می کنم و اطاعت می کنم خدا و رسول را.

هر چه رأی مبارک است انجام می دهم.

یا - گفت شما انجام دهید.

ص:126

گوید: پس رسول خدا صلی الله علیه و آله مرا برای «زید» تزویج کرد.

در ازدواج بین آنها، رسول خدا صلی الله علیه و آله برای کابین زینب ده سکّۀ طلا «دینار» و شصت سکۀ نقره «درهم» با «خماری» و «ملحفه ها» و درع «پیرهن» و «ازاری» با پنجاه مدّ از خواربار و سی صاع از خرما فرستاد.

ازدواج زید و زینب انجام شد.

زینب از قله اشراف زادگی نژادی فرود آمد و در راه خدا از عقبۀ تبعیض نژادی گذشت یا عبارت دیگر؛ بگو فرود آمد و تنازل کرد.

عبور اشراف زادگان حجاز از قلۀ قاف قدرت و از این گردنه با قدرت ایمان و عقیده است.

واقعاً ایمان برای تحوّل چه قدرتی است، چه جهش فکری است که اسلام آورد.

اینجا اندکی توقف کنید تا مقدار دامنه ولایت پیغمبر صلی الله علیه و آله را بر نفوس مؤمنان بنگرند.

این ازدواج به ولایت پیغمبر صلی الله علیه و آله انجام شد امّا کابین در کار آمد.

قرآن در ضمن آیۀ اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ (1) ولایت عامه ای برای رسول خدا صلی الله علیه و آله بر مؤمنان جمیعاً تثبیت می کند و این ولایت را بر ولایت خون و اقربا، بلکه بر ولایت اشخاص بر خویشتن مقدم می دارد چنان که رابطۀ مادری و مادرانه بین ازواج پیغمبر صلی الله علیه و آله با عامه مسلمین انشا می کند.

ص:127


1- (1) احزاب (33):6.

اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اللّهِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُهاجِرِینَ (1)

پیغمبر اولی است بر مؤمنان از خودشان به خودشان و ازواج او مادران مؤمنان است.

این ولایت پیغمبر صلی الله علیه و آله بر نفس مؤمنان اولویت حتمی است، مثل اولوا الارحام که در ارث بر یکدیگر اولویت دارند.

چنان که مادری ازواج پیغمبر برای مؤمنان حکم الزامی است، با همین ولایت عامه به طور فورس ماژور مؤمنان باید وطن را رها کنند وکردند، وطن را با همه چیز آن رها کردند، اما فقط نقشۀ مهاجرت و تعیین مقصد دور با پیغمبر صلی الله علیه و آله بود، ولی مؤمنان باقدم خود به مدینه آمدند، سلب اختیار از آنها نبود کمیت و کیفیت همراهان و تنظیم امور حرکت و موقع و زمان حرکت با پیغمبر نبود.

در حقیقت این مهاجرت اقدامی بود مزدوج از عمل خود اشخاص با فرمانی از بالا از پیغمبر صلی الله علیه و آله، نه مسئولیت از خود شخص سلب شده بود و نه هم در انتخاب هدف و مقصد و نقشه می توانستند از نقشۀ پیغمبر بگریزند.

مهاجرین و از جمله آل جحش از مکه به سوی مدینه هجرت کردند، نه سفر هجرت غیر از مسافرت است که قصد برگشتن در آن باشد، مهاجران رشته های خویشاوندی و ذخائز مالی و خانه و کاشانه و اسباب حیات و زندگانی و خاطره های طفولیت و کودکی و مودّت رفیق و انس و مصاحبت برگزیدگان همه

ص:128


1- (1) احزاب (33):6.

را رها کرده، فقط عقیده خود را نجات داده و از هر چه جز آن صرف نظر کرده.

و حکم این بود که در بازگشت به مکه در سال فتح، بیش از سه روز حق توقف در شهر نداشته باشند و شخص پیغمبر صلی الله علیه و آله از این حق سه روزه هم استفاده نکرد و فقط در خیمه های بیرون شهر ماند.

و هر چند اصرار کردند که در منزلی از منازل خود که همه شهر منازل توست نزول اجلال فرمایند قبول نفرمود. گاهی می فرمود: من در بلدی که مرا از آن اخراج کرده اند منزل نخواهم کرد، گفتند: به منزل شخصی خویش منزل کنید؟

فرمود: مگر عقیل برای ماخانه ای گذاشته، با این که طبق اصل کلی می توانست سه روز را استفاده کند و در آن سه روز در شهر نزول اجلال کند.

پیغمبر صلی الله علیه و آله نماز را در مکه شکسته می خواند، رمز از این که در وطن نیست با این که در مواطن اربعه مکه، مدینه، مسجد کوفه و حرم امام حسین علیه السلام حکم تخییر است. و امیرالمؤمنین علیه السلام هم با این که سی سال بعد از پیغمبر صلی الله علیه و آله زنده بود، هر وقت به مکه می آمد، هر چه می ماند در شهر منزل نمی کرد و می گفت:

«وفاء لرسول الله صلی الله علیه و آله.»

بنابراین معنی هجرت آن بود که از همه چیز باز آمدند و فقط ایمان و عقیدۀ خود را نجات داده اند.

و این گونه از پوست در آمدن از هر چیز که عزیز بر نفس است که در آن ضمن، اهل و خاندان و زوج و همسر و فرزند و وطن هم می باشد، از نظر نقشه و خطوط کلی و هدف و مقصد با ولایت پیغمبر صلی الله علیه و آله است امّا از نظر عمل و کار با خود اشخاص است.

ص:129

که مسئولیت بر عهدۀ خود آنان و اجر و ثواب و مثوبات برای خود آنان است و پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: هر کس هجرت او هجرت برای خدا باشد، پس هجرت او به سوی خدا است، ولی هر کس هجرت او به سوی مالی باشد که بیابد یا زوجه ای که بگیرد، هجرت او به سوی همان است.

و نمونه زنده ممتاز عالی برای محقق یافتن عقیده در صورت کامل آن که مستولی بر قلب و دلبخواه باشد، به طوری که برای غیرِ عقیده دیگر قدرتی و رمقی و نفسی نمانده باشد.

در این افواج اولیّه اسلام مهاجرین پدید آمد.

که نمونه ای برای توحید ذات و یکدله شدن شخصیت انسان بود که باید یک دلبخواه داشته باشد.

در اشخاص مهاجرین و همچنین در مدینه هم در انصار اوس و خزرج همین امر به صورت دیگری واقع شد، از اهل مدینه افرادی داخل در اسلام شدند که بقیۀ خاندان آنها به شرک خود باقی بودند و علاقه بین آنها و بین قرابت خویشان بریده شد.

خلاصه سخن آن که: اسلام نه تنها مجموعۀ ارشادات و مواعظی است و بس و نه تنها مجموعۀ آداب و اخلاقی است و بس، و نه مجموعۀ قوانین و شرایع و مقرراتی است و بس، و نه مجموعه مقررات تقلیدی و سنتی قومی است و بس، بلکه مشتمل بر همه اینها است.

ولکن همه اینها کل اسلام نیست، بلکه اسلام استسلام و تسلیم دل در جنب اراده و مشیت خدا و خواست و مقدرات او و آماده بودن برای اطاعت امر و نهی

ص:130

او مطلقاً و پیروی از شاهراهی است که او پیش گذاشته و می گذارد بدون التفات و نگاه به چپ و راست یا سمتی که دیگری توجه می دهد یا روبرو شدن با آن و بدون اعتماد بر ما سوی.

و این شعور و استشعار ابتدا به این می شود که بشر در این کرۀ خاکی زمین، خاضع یک گونه نوامیس الهی و نظامی است که آنها را می گرداند و زمین را هم می گرداند، چنان که افلاک و کواکب را هم می گرداند و امور عالم وجود را چه مخفی و پنهان آن و چه ظاهر و عیان، و چه غائب آن و چه حاضر آن و خواه آنچه عقول آن را درک می کنند یا از درک آن قاصر و کوتاه اند، می گرداند.

البته با اخذ و فرا گرفتن وسایل و اسبابی که در دسترس انسان گذارده و مترتب بودن نتائجی که خدا مقدر فرموده، این قاعده و پایۀ امر است.

و روی این پایه و اساس شرایع و قوانین و تقالید و سنن و اوضاع و آداب و اخلاق برپا شده به عنوان این که ترجمان عملی به مقتضای این عقیده است که در ضمیر جا گرفته و آثار واقعی استلام نفس برای خدا و سیر و سلوک در راه خدا و در شاهراه حیات است.

اسلام عقیده ای است که از او شریعتی و شرایعی مانند نوکچه نهال و درخت سر برزده.

سپس روی این شرایع نظامی و نظامنامه ای برخاسته و در کار آمده.

این سه دسته امور که عقیده و شریعت و نظام کار باشد و به طور مجتمع و مربوط به هم و وابسته به هم در یکدگر فعل و انفعال دارند، همه جمع اینها اسلام است و پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله و اولیای اسلام از جانب خدا قائم بر این تشریعات

ص:131

و تنظیمات است.

و پروا داشتن از خدا و استشعار به این که خدا مراقب و بیدار کار ما است و استشعار به جلال او، پایۀ اول و اساس دیوار و قاعده اول است و هما و نگهدار و پاسدار و پلیس مخفی و وجدان اخلاقی است که در عمق ضمیر پنهان است و قائم و مراقب بر تنفیذ و تشریع است، ولایت عامه اولا و بالذات برای خدا است و بعد پیغمبر صلی الله علیه و آله او و بعد برای اولیای اسلام است و عمل اشخاص باید در چهارچوب این نقشه و به سوی این هدف صالح انجام بگیرد به طوری که با وجود ولایت پیغمبر صلی الله علیه و آله مسئول عمل خود اشخاصند و اشخاص با مسئولیت خودشان و به میل خودشان انجام می دهند؛ در ولایت تشریعی اشخاص جبر بر عمل نمی شوند که از رشد مردم بکاهد یا ثوابی بر عمل نباشد، بلکه کار مردم باید به خودشان واگذار باشد مثلاً در مورد اصول طبقاتی که افراط و تفریط در «ما و من» جامعه را از هم آهنگی باز می دارد، فرمان الهی به طور کلی بر کوبیدن این دیوار ضخیم آمد، پیغمبر صلی الله علیه و آله اجرای آن را به طوری که ممکن و مناسب دید باید نقشه بدهد، پیغمبر صلی الله علیه و آله برای این عمل انقلابی:

(الف) زینب بنت جحش را (رضی الله عنها) که از اشراف قبیله خویش است در نظر می گیرد که با زید مولای خودش ازدواج کند.

(ب) همچنین ضباعه دختر زبیر بن عبدالمطلب را که پدرش زبیر عبدالمطلب شخصیت اول انساب الاشراف است و مؤسس پیمان حلف الفضول در مکه است و تعهدی است که در مکه نباید کسی ظلم ببیند، او را به ازدواج مقداد بن عمرو درمی آورد.

ص:132

(ج) و همچنین ذلفا دختر زیاد بن لبید را که از انصار و اشراف انصار است و تسخیر کشور یمن و تصفیه آن سرزمین در عهد ارتداد به دست او و به شمشیر او است، برای اجرای این اصل انقلابی در نظر می گیرد که زینب را با زید بن حارثه مولی رسول خدا صلی الله علیه و آله و ضباعه را با مقداد بن عمرو کندی که او را به نام مولای او اسود می نامند.

(د) ذلفا را با جابر (کوچولو) «جویبر» (آسمان جل) در نظر می گیرد.

(ه -) و همچنین دختری دیگر از اشراف انصار را برای «جلبیب» آن سرباز کوچولو در نظر می گیرد. باید این نقشه ها اجرا شود تا بلکه اصول طبقاتی که از سنن موروثی است در جماعت مسلمین در هم کوبیده شود.

تا مردم برگردند به اصل طبیعت که مانند دندانه های شانه همه مساوی باشند، امتیازی برای احدی بر دیگری نباشد مگر به تقوا.

چون موالی که آزاد شدگان پس از بردگی و بندگی هستند، طبقه پست تر و پائین تر از طبقه اشراف در شمار می آمدند و از جملۀ آنها زید بن حارثه مولی رسول الله صلی الله علیه و آله بود که پیغمبر صلی الله علیه و آله او را پسر خود گرفته بود.

پس رسول خدا صلی الله علیه و آله با ولایت عامه امور با ازدواج زید به دوشیزه اشرافی از بنی هاشم و قریب و خویش با خودش زینب بنت جحش، این اصل انقلابی را شروع فرمود تا تصفیه فاصلۀ طبقاتی را با نفس نفیس و در خاندان خودش به عهده بگیرد.

چون این امتیازات اشرافی و فاصلۀ طبقاتی و فوارق عشائری به قدری عمیق و عنیف بود که به مثابه بت پرستی بود و فقط با انجام فعل از طرف شخص رسول

ص:133

خدا صلی الله علیه و آله این دیوار و باروی چند جوش در هم کوبیده می شد تا جماعت مسلمین اسوه و مقتدا از برای خود ببینند و بشریت همه برای این راهنمایی او به راه خویش بروند.

ابن کثیر در تفسیر خود گوید: عوفی از ابن عباس بازگو کرده:

آیۀ وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ (1) در آن موقع آمد که رسول خدا صلی الله علیه و آله برای خواستگاری زینب برای زید بن حارثه اقدام فرمود و خودش به خانۀ زینب بنت جحش اسدیه آمد و خواستگاری از او برای زید کرد، زینب گفت: من با او ازدواج نمی کنم، پس رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: بلی، ازدواج با او می کن.

زینب گفت: یا رسول الله صلی الله علیه و آله این امر را با خودم می نگرم یعنی از نظر مشورت. یعنی بعد پاسخ می دهم.(2)

در این گفتگو بودند که خدا این آیه را بر رسول خدا صلی الله علیه و آله فرو فرستاد.

وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَی اللّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً

زینب گفت: یا رسول الله! تو خود او را برای من رضایت داده ای؟

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: بلی.

زینب گفت: پس در این صورت من رسول خدا صلی الله علیه و آله را معصیت نمی کنم، من خود را به ازدواج او دادم.

بعدها زینب و برادرش گفتند: ما رسول خدا را خواسته بودیم او ما را تزویج با

ص:134


1- (1) احزاب (33):36.
2- (2) تفسیر ابن کثیر: 497/3.

غلام خود کرد.

و ابن لهیعة از ابی عمره از عکرمه از ابن عباس بازگو کرده گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله زینب بنت جحش را برای زید بن حارثه رضی الله عنه خواستگاری کرد، زینب از او استنکاف کرد و گفت: من از نظر حسب برتر از اویم.

گوید: این بانو در طبیعت او تندی و حدتی بود. من می گویم: این تندی معلول توقع بزرگ آنها بود، توقع آنان را شنیدید که گفتند: ما رسول خدا صلی الله علیه و آله خواسته بودیم؛ او ما را با غلام خود همسر کرد، توقع همسری پیغمبر را در سر می پرورانده اند.

پس خدا این آیه را فرو فرستاد.(1)

همچنین مجاهد و قتاده و مقاتل بن حیان گویند: که این آیه دربارۀ زینب بنت جحش آمده، در آن موقع که رسول خدا صلی الله علیه و آله او را برای زید بن حارثه مولای خود خواستگاری کرد و آن بانو امتناع کرد و سپس اجابت کرد.(2)

و ابن کثیر در تفسیر همچنین روایت دیگری را روایت کرده گوید: عبد الرحمن بن زید بن اسلم بازگو کرده که این آیه دربارۀ ام کلثوم دختر عقبة بن ابی معیط رضی الله عنها نازل شد و این بانو اولین زنی است.(3) از بانوان که هجرت کرد، یعنی بعد از صلح حدیبیه و نفس خود را به پیغمبر صلی الله علیه و آله هبه کرد.

ص:135


1- (1) احزاب (33):36.
2- (2) تفسیر ابن کثیر: 497/3.
3- (3) ) تفسیر ابن کثیر: 497/3.

پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: قبول کردم، پس او را به زید بن حارثه تزویج کرد (یعنی بعد از طلاق زینب والله اعلم) پس آن بانو و برادرش خشم کردند. برادرش گفت: ما «رسول خدا» را اراده کرده بودیم.

او ما را تزویج به عبد خود کرد گوید: پس قرآن نازل شد (لا بد) ازباب تعدّد نزول است.

وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَی اللّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً

که بنابراین عدد بانوان اشراف که پیغمبر صلی الله علیه و آله آنها را با ولایت عامّه با موالی ازدواج کرد زیاد خواهد شد.

(1) زینب بنت جحش اسدی (2) دختر زبیر بن عبدالمطلب هاشمی (3) و ذلفا دختر زیاد بن لبید (4) و امّ کلثوم دختر عقبة بن ابی معیط (5) و همسر جلیبیب.

که هر کدام معجزه ای بودند. هر کس رقابت و چشم و همچشمی اعیان قریش را بلکه اعیان را مطلقا بداند. می داند که:

اینها هر کدام معجزه ای هستند و بودند که آن غرور و رقابت را در طبقۀ بانوان برداشتند تأثیر و نفوذ رهبر در دو طبقه مشکل است. مطلقاً طبقۀ زنان پردگی در اموری که رقابت و چشم و همچشمی در آن هست.

و طبقه گردنکشان که روح اشرافی آنها سرکش است.

ولایت عامه پیغمبر صلی الله علیه و آله از جانب خدا ولایت عامه ای است که شاهراه حیات و زندگانی را در هر جهت ترسیم می کند و امر مؤمنان در تمام آن جهات با پیغمبر است و برای خودشان نیست مگر در احوالات شخصی خصوصی، اما همانجا هم اگر پیغمبر صلی الله علیه و آله اعمال اختیاری کرد. دیگر راه باز نیست که جز

ص:136

انتخاب او انتخاب کنند که انتخاب او از وحی است.

پیغمبر صلی الله علیه و آله در منشوری فرموده بود.

ایمان نیاورده احدی از شما تا مگر هوای او تابع و تبع باشد برای آن چه من آورده ام.(1)

تا عشق او همه مشاعر آنها را فرا بگیرد و شخص او محبوب تر باشد پیش آنها از خودشان، پس نفس خود و جان خود را از او دریغ ندارند.

و در دل آنها شخصی محبوب تر یا چیزی مقدم تر بر ذات اقدس او نباشد.

در خبر صحیح آمده که پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود:

به حق آن خدا که جان من در دست او است؛ ایمان نیاورده احدی از شما تا مگر بوده باشم من محبوب تر نزد او از جان او و مال او و اولاد او و از همه مردم اجمعین.(2)

باز در خبر صحیح آمده که عمر گفت: یا رسول الله صلی الله علیه و آله! و الله تو محبوب تری نزد من از هر چیز مگر از خودم.

پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: نه ای عمر! تا مگر من نزد تو از خود تو محبوب تر باشم.

ص:137


1- (1) لا یؤمن احدکم حتی یکون هواه متبعا لما جئت به. «کنز العمال: 217/1، حدیث 1084؛ الدر المنثور: 17/2»
2- (2) والذی نفسی بعده لا یؤمن احدکم حتی اکون احب الیه من نفسه و ماله و ولده و الناس اجمعین. «تفسیر ابن کثیر: 476/3؛ فتح القدیر: 263/4»

پس عمر گفت: یا رسول الله! والله تو محبوب تری نزد من از هر چیزی حتی از نفس خودم.

پس رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: الان ای عمر.(1)

آن چه در گفتگو و مقال عمر آمده، در فعال و اقدام این خاندان ها در این ازدواج ها عمل آن انجام شده.

نمونۀ آن را در زینب بنت جحش دیدید.

در نمونه های دیگرش ببینید.

(نمونۀ دوم) جلیبیب (به وزن قنیدیل) مردی است انصاری، ذکری از او در حدیث ابو برزۀ اسلمی آمده گوید:

رسول خدا صلی الله علیه و آله دختر یکی از رجال انصار را به نکاح او درآورد وی کوتاه قد، و بد قیافه بود، پدر آن دختر و زنش این ازدواج را خوش نداشتند، لکن آن دختر وقتی شنید که: رسول خدا صلی الله علیه و آله ازدواج او را با وی می خواهد این آیه را تلاوت کرد که هیچ مرد مؤمن وزن مؤمنه را نمی رسد که آن چه را خدا و رسول او حکم کرده برای خود انتخاب دیگر و اختیار دیگری در امور خودشان. در آن باشد (آیۀ 36 الاحزاب).

ص:138


1- (1) و فی الصحیح ان عمر قال یا رسول الله و الله لانت احب الی من کل شیء الا من نفسی؛ فقال صلی الله علیه و آله: لا، یا عمر حتی اکون احب الیک من نفسک. فقال عمر: یا رسول الله لأنت أحب الی من کل شیء حتی من نفسی، فقال صلی الله علیه و آله: الان یا عمر. «کنز العمال: 599/12، حدیث 35872؛ تفسیر ابن کثیر: 476/3»

پس گفت: من رضایت دادم و تسلیمم به آن چه رسول خدا صلی الله علیه و آله به آن رضایت داده، پس رسول خدا صلی الله علیه و آله برای او دعا کرد.

و گفت: بارالها! خیرات را مثل باران بر او فرو بریز و معیشت او را با رنج قرار مده.(1)

در اثر دعای پیغمبر صلی الله علیه و آله خاندان وی در تمام عمر، دیگر از جهت نفقات و اتفاقات از بهترین خاندان های انصار بود.

این روایت را امام احمد از عبدالرزاق گوید: معمر از ثابت بنانی از انس روایت کرده که: پیغمبر صلی الله علیه و آله برای جلیبیب زنی از انصار خواستگاری کرد از پدرش، آن مرد گفت تا با همسرم گفتگو کنم و نظر او را بگیرم.

پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود از این نظر: بلی، مرد روانه شد نزد زوجه اش و این را برای زوجه گفت: آن زن گفت: نه به خدا پیغمبر صلی الله علیه و آله برای ما غیر از جلیبیب را نیافته با آن که ما فلان و فلان خواستگار را جواب گفته ایم.

گوید: دخترک در پرده بود و این سخنان را می شنید.

گوید: آن مرد روان شد که رسول خدا صلی الله علیه و آله را از ماجرا خبر دهد دخترک گفت: آیا می خواهید امر رسول خدا صلی الله علیه و آله را رد کنید، اگر رسول خدا صلی الله علیه و آله این را برای شما پسندیده شما هم بپسندید گوید: این سخن از این دختر، تاریکی را از پدر و مادر برطرف کرد.

ص:139


1- (1) اللهم اصب علیها الخیر صبا و لا تجعل عیشها کدا. «مسند احمد بن حنبل: 422/4؛ اسد الغابة: 293/1»

گفتند: صدق گفتی، پس پدر به سوی پیغمبر صلی الله علیه و آله رفت و گفت: اگر تو او را برای ما رضا داده ای و پسندیده ای ما هم رضایت می دهیم و می پسندیم.

پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: من او را برای شما پسندیده ام.

گوید: پس آن دختر را به وی ازدواج کردند.

سپس پس از چندی اهل مدینه مورد تهدید و شبیخون واقع شدند پس جلیبیب سوار شد و در رزم کشته شد، نعش او را یافتند که کشته شده و پیرامون او کشتگانی دیدند از مشرکان که به دست وی کشته شده بوده اند.

انس گوید:(1) آن بانو را در مدینه دیدم که خانواده و خانه اش از همه خاندان ها همواره پر خرج تر بود.

این ازدواج هم که با ولایت عامه پیغمبر صلی الله علیه و آله انجام یافت؛ به ظاهر تنازل بود (از تشخصات قبیلگی و درهم کوبیدن دیوار و باروی شخصیت آنان) اما در حقیقت ترقی و ارتقا بود، از خودبینی به سطح بلند غیرگرائی و تنظیم جماعت اسلامی بر اساس منطق اسلام جدید و صورتگری او از قیم و معیارها و دگرگونی با فعل انفعال نفوس با سنن اسلامی و رهسپار شدن در راه آزادی و آزادگی که تا استمداد از روح بلند عظیم اسلام در شاهراه همکاری با پیغمبر صلی الله علیه و آله و پرش و پرورش با روح قدس او باشد.

اسد الغابه با اسناد خود از ابو برزه اسلمی روایت می کند که: در این غزه همین

ص:140


1- (1) قال انس: فلقد رأیتها و انها لمن انفق بیت فی المدینة. «مسند احمد بن حنبل: 136/3؛ تفسیر ابن کثیر: 498/3»

که از کارزار فارغ شدند و کار خاتمه یافت؛ پیغمبر صلی الله علیه و آله از اصحاب پرسید:

آیا شما از سربازان ما کسی را مفقود می بینید که جای او خالی در دیدۀ خالی باشد؟

گفتند: جای فلان و فلان از اعیان خالی است.

ما آنان را مفقود می بینیم.

پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: امّا من جای جلیبیب را خالی می بینم، آن سرباز کوچولو را از نظر مفقود می نگرم.

افراد در صدد کشف حال او برآمدند، او را یافتند که هفت نفر را از دشمن کشته تا او را کشته اند.

معلوم شد از مردانگی و مردی هفت برابر اندازۀ خودش زور بازو به کار برده یا از اثر تشویق های بی آلایش پیغمبر صلی الله علیه و آله. واحد او هفت برابر شده یا بگو در خود اشخاص استعدادهایی نهفته و پنهان است و نیم مردم به واسطۀ افسردگی های نشاطکش، استعدادشان از قوه به فعلیت نمی آید، بلکه اختناق های محیط فعلیت های آنان را هم تضییع می کند بلکه نفسیت اشخاص را می کشد و در آنها همتی باقی نمی گذارد.

قضیۀ احترام سرباز گمنام برای جبران اینها است.

همین که نزد پیغمبر صلی الله علیه و آله برگشتند و خر را آوردند پیغمبر فرمود: وی هفت تن از دشمن را کشته تا کشته شده، او از من است و من از اویم، دو دفعه یا سه دفعه این کلمه را تکرار فرمود: سپس برای دفن او اقدام کردند، پیغمبر فرمود: نعش را روی دست من و بر فراز بازوی من بگذارید و دو دست خود را باز کرد

ص:141

وتن او را روی دو دست پیغمبر صلی الله علیه و آله نهادند و ببود تا قبر او را کندند و آرامگاه برای او مهیا کردند، در تمام این مدتی که مشغول قبر بودند بدن و نعش آن کشته روی دست پیغمبر صلی الله علیه و آله بود، از اینجا گفته اند: او سریری و عماری و تابوتی نداشت مگر دو دست پیغمبر صلی الله علیه و آله.

عجیب منظره ای است از احترام به سرباز گمنام!! سربازها به صف ایستاده اند تابوت دست پیغمبر صلی الله علیه و آله تا با دست پیغمبر صلی الله علیه و آله او را به قبر خویش فرود آوردند و دفن شد، از غسل ذکری نیست.

آری، دست پیغمبر صلی الله علیه و آله بهترین تابوت و عماری و آمبولانس است، بلکه از روی توپ و دوش افسران ارشد و بدرقۀ شاهان جهان هم مجلل تر و روحانی تر است.

پیغمبر صلی الله علیه و آله زنده و مردۀ او را در داخل آستین خود نگه می دارد.

مانند گل که وقتی از درخت هم آن را بچینند آن را روی دیده جا می دهند و در آستین او را نگه می دارند.

نمونۀ دیگر با ازدواج «جویبر» (جابر کوچولو) با ذلفا دختر زیاد بن لبید از اشراف انصار از قبیلۀ بنی بیاضه، باز افراط و تفریط در «ما و من» تعدیل شد و غرور افراط آمیز از آن طرف درهم فرو ریخته اصلاح شد و از این طرف هم عقدۀ حقارت این طبقه برطرف شد و حس سرفرازی آمد و تعاون صادقانه جایگزین آن تفکک و از هم گسیختگی گردید.

یک روز پیغمبر صلی الله علیه و آله بر جویبر که در اصحاب صُفه بود گذر کرد بر فقر و تنگدستی او رقت کرد فرمود: ای جویبر اگر زنی تزویج کنی تو را در امر دنیا و

ص:142

آخرت اعانت و یاری می کند و تو را عفیف بدارد.

جویبر عرض کرد: یا رسول الله! پدر و مادرم به فدایت کدام زن به من سر فرود می آورد، چه که مرا نه حسبی و شأنی است و نه نسبی و خاندانی است و نه مالی و نه جمالی است.

پس کدام زن در من رغبت می کند و نظر خریداری به من می نماید و مرا می خرد؟(1)

هوشمندان می دانند که قدرت موشک آپولو 11 آمریکا تا حال نتوانسته سیاهان کوچولو «اقزام» را به افتخار همپالگی بودن با سفیدان به بالا برآرد با آن که توانسته وزن چندین تن آهن سنگین را تا فلک به بالا ببرد.

مگر اعتقاد و ایمان به فرامین آسمانی کاری بکند و آیین آسمانی اسلام مگر قوی تر است که پیغمبر صلی الله علیه و آله می گوید: ای جویبر خدا با سلام همانا سرکشان را فرود آورده آن کسان و آن طبقات را که به حسب اصول جاهلیت اشرافی مآب

ص:143


1- (1) فقال: یا رسول الله! بابی انت و امی، من یرغب فی فوالله ما حسب و لا نسب او لا مال و لا جمال فأی امرأة ترغب فی؟ فقال له رسول الله صلی الله علیه و آله یا جویبر! ان الله قد وضع بالاسلام من کان شریفا فی الجاهلیة شریفا و شرف بالاسلام من کان فی الجاهلیة وضیعا و اعز بالاسلام من کان فی الجاهلیة ذلیلا و اذهب بالاسلام ما کان من نخوة الجاهلیة و تفاخرها بعشائرها و باسق انسابها فالناس ابیضهم و اسودهم قرشیهم و عربیهم و عجمیهم من آدم و آدم خلقه الله من طین و ان احب الناس الی الله عز و جل یوم القیامة اطوعهم له و اتقاهم. «الکافی: 340/5، حدیث 1؛ بحار الأنوار: 118/22، باب 37، حدیث 89»

بودند، آنها را متواضع کرده بعکس بسیار کسانی که وضیع بودند به برکت اسلام آنان را شرافتمند کرده.

خدا به وسیله اسلام کسانی را که ذلیل بودند عزت داده و با آیین اسلام هر چه نخوت و غرور جاهلیت بوده از بین برده.

و فخر فروشی ها جاهلیت را به نسب های بالا بلند و به عشایر و همبستگی های زیاد درهم شکست.

مردم همه آنها «سفید آنها با سیاه آنها، قرشی آنها و غیر قرشی آنها، عربی آنها با عجمی آنها از آدمند و آدم از گل است که خدا او را خلق کرده و محبوب ترین مردم نزد خدا روز رستاخیز آن کس است که مطیع تر و پروای او از خدا بیشتر باشد و امروز ای جویبر! کسی را بر تو فزونی نیست مگر آن کس که پروا و تقوای او از خدا بیشتر و برای خدا مطیع تر و پروای او از خدا بیشتر باشد و امروز ای جویبر! کسی را بر تو فزونی نیست مگر آن کس که پروا و تقوای او از خدا بیشتر و برای خدا مطیع تر از تو باشد.

آنگاه فرمود: ای جویبر! اکنون به نزد زیاد بن لبید که از اشراف بنی بیاضه است برو و بگو من فرستاده رسول خدایم صلی الله علیه و آله؛ امر می فرماید که دختر خود ذلفا را به ازدواج من درآورید.

پس جویبر به فرمان و بر حسب امر رسول خدا صلی الله علیه و آله به نزد زیاد بن لبید آمد و حکم رسول خدا را ابلاغ کرد.

زیاد بن لبید را شگفت آمد، وی در موقع هجرت هنگام ورود رسول خدا صلی الله علیه و آله به مدینه برای استقبال رسول خدا با عبادة بن الصامت و جوانان رشید بنی بیاضه

ص:144

بر در قلعۀ خود به صف ایستاده، شمشیرها به کمر آویخته تقاضای ورود از رسول خدا صلی الله علیه و آله کردند که کرم نما و فرود آی، این قلعه و دژ ما عهده دار دفاع است و ما اصحاب زره و جوشن هستیم و وسیله پذیرائی از همه جهت آماده است گرچه رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: ناقه مأمور است هر جا او زانو بزند منزل ما است.

اینک تعجب می کند و گفت: آیا تو را پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله فرستاده است؟ جویبر گفت: بلی، من هرگز به رسول خدا صلی الله علیه و آله دروغ نبندم.

ابن لبید گفت: ما وصلت و زن و زن خواست با انصار می کنیم که هم شأن ما و هم کفو ما هستند، از آنان دختر می گیریم و با آنها دختر می دهیم، تو اکنون برو تا من خودم رسول خدا صلی الله علیه و آله را خواهم دید و عذر خودم را خواهم خواست، جویبر راه مراجعت در پیش گرفت.

و این لبید همی گفت: سوگند به خدا که قرآن برای این امر نازل نشده و نبوت برای این امر ظاهر نگردید.(1)

دخترش ذلفا از پس پرده این کلمات را از پدر می شنید، او را طلب کرد و سبب پرسید، پدر قصه جویبر را بازگو کرد.

ذلفا گفت: ای پدر! جویبر دروغ بر پیغمبر صلی الله علیه و آله هرگز نبندد هم اکنون بفرست او را برگردانند پس فرستادند او را برگرداندند.

ص:145


1- (1) و الله ما بهذا نزل القرآن و لا بهذا ظهرت نبوة محمد. «الکافی: 341/5، حدیث 1»

زیاد بن لبید به او گفت:(1) ای جویبر! تو اینجا باش تا به سوی تو باز آیم.

این بگفت و به نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله شتافت و پیغام جویبر را به عرض برسانید و عذر خود را بازخواست و گفت: ما با همشانان(2) و اکفای خود ازدواج می کنیم و بس. پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: ای ابن لبید جویبر مردی مؤمن است و هر مرد مؤمن با زن مؤمنه کفو و هر مرد مسلمان با زن مسلمه همسر و همشأن است، برو و ذلفا را با او تزویج می کن و سر از خویشاوندی او برمتاب.

زیاد بن لبید برگشت و قصه را با دخترش ذلفا بازگو نمود.

ذلفاگفت: ای پدر اگر عصیان بورزی کافر می شوی، با همین فرمان بساط عروسی گسترده شد و بساط بگو مگو برچیده شد.

این معجزه ایمان است؟

پدرش، ذلفا را به او عقد بست و خود ضامن کابین گشت، تهیه خانه و اثاث البیت کرد، جویبر را به حجله زفاف بردند و او را دو جامه بداد.

چون چشم جویبر بر آن چنان خانه و خواسته و عروس آراسته افتاد، به زاویه خانه رفت و مشغول به قرائت و نماز گردید. همی به رکوع و سجود بود تا فجر

ص:146


1- (1) قال له زیاد یا جویبر مرحبا بک اطمئن حتی اعود الیک. «الکافی: 341/5، حدیث 1»
2- (2) فقال له رسول الله صلی الله علیه و آله یا زیاد جویبر مؤمن و المؤمن کفو للمؤمنة و المسلم کفو للمسلمة. «الکافی: 341/5، حدیث 1؛ بحار الأنوار: 119/22، باب 37، حدیث 89»

طلوع کرد، چون صدای بانگ نماز برخاست به نماز مسجد حاضر شد، ذلفا نیز آمادۀ نماز شد. شب دوم نیز بدین گونه گذشت، پدر را آگهی ندادند، شب سوم پدر را آگاه کردند و او به پیشگاه رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد و عرض کرد بر حسب فرمان مطاع ذلفا را به جویبر دادم خانه و جهاز نیز بساختم.

اکنون سه شب است به سوی عروس توجهی نکرده و هیچ گونه سخن هم نگفته، همانا او را با زن کاری نتواند بود اکنون چه فرمائی؟

پیغمبر صلی الله علیه و آله امر به احضار جویبر داد و پرسید که تو را چه رسیده؟

عرض کرد: یا رسول الله! به شکرانه چون وارد خانه ای شدم دل آرا متاعی زیبا و عروسی حسناء و من از جمله مساکین و غربا بودم، خواستم نخست تا سه روز و شب با نماز و دعاء شکر خدا را بگزارم، آنگاه از این نعمت استفاده کنم و بهره برگیرم، پس پیغمبر صلی الله علیه و آله زیاد بن لبید را خبر کرد و از راز شکرگزاری جویبر آگاهی داد و جویبر از آن پس با ذلفا زفاف کرد و بعد از روزگاری به جهاد با کافران رفت و شهید شد.

عروس و داماد هر دو معجزه اند.

اگر برای تهذیب سرباز قرار است تهذیب چنین، سه شب نگاه نکردن به عروس زیبا با توجه به خدا و شکرگزاری از خدا معجزه است، کف نفس و اقتدار اراده از یک جوان، آن هم آن جوان چیز ندیده و نو به آرزو رسیده معجزۀ ایمان و معجزۀ تهذیب است، این در جانب داماد و اما در جانب عروس تأثیر نفس رهبر در زنان و دوشیزگان پردگی اصیل، آن حسّ تسلیم به امر پیغمبر صلی الله علیه و آله را بسازد که ذلفا را از ملاحظه رقابت و هم چشمی بین همسالان و

ص:147

دوشیزگان قبیله آن قدر در افق اعلی ببرد که دختری نوجوان را از آرزوهای هوس جوانان دوشیزگان و از ملاحظۀ رقابت دوشیزگان همسالان بالاتر ببرد و جنگ داخلی در اندرون زیاد بن لبید راه نیاندازد، تا امر و فرمان رهبر به آسانی به مرحلۀ اجرا درآمد، معجزه است.

و اگر نفس رهبر مقتدری بتواند آنقدر مؤثر گردد که حسّ رقابت و چشم و هم چشمی دختران بنی بیاضه عربی را در مثل زیاد بن لبید تسلیم مصلحت امّت کند؛ معجزه کرده و همان معجزه مصطفی است.

شما رقابت سیاه و سفید آمریکا را (رود زیا) را تا امروز هم خبر دارید و با مقایسه به آن تصدیق می کنید که این معجزه است.

چنان که محو کردن کینه های صدساله دو قبیله اوس و خزرج که آتش آن صد سال برافروخته بود.

و خاموشی نمی پذیرفت آن هم معجزه است.

اما از آن دشوارتر این است که دختران و دوشیزگان پردگیان را در هنگام مبارزه و تنازع عوامل درونی و مؤثرات روحی، حمایت کش ایمان و مصلحت و پشتیبان از آن قرار دهد تا این روح رقابت سیاه و سفید را هم تحت تأثیر قرار دهد، هم در خود و هم در خویشان معجزه است.

البته مصلحت آن هم زود ظاهر شد که این گونه داماد که سراپا شکر است توقعات زیاد که ندارد، بلکه برای پدر زن و قبیله و برای رهبر تا حدّ فداکاری شکرگزار است، هفت برابر خود تلاش می زند و بر عفت و نظافت و معاضدت و معاونت خود؛ به خیر همه و خیر پدر زن و خیر پیغمبر صلی الله علیه و آله می افزاید و

ص:148

می کوشد تا افزون کند.

و از آن طرف عطف و برگشت شاخه های بلند اشرافیّت اشراف و اعیان به سوی عقب ماندگان قافله به این وسیله نمی گذارد، فاصلۀ طبقاتی را آن قدر عمیق بشود که از طرفی یک طبقۀ اقلیت به درجۀ خدایی و نیم خدایی بر شود و از طرفی دیگر اکثریت به «خواری و عقدۀ حقارت بمانند و رشک برند.»

این عمل پیغمبر صلی الله علیه و آله و قرآن است که شاخه های بلند را پائین آورد تا میوۀ عالی به دانی برسد ودر دسترس دانی باشد - از طرفی:

و از طرفی دیگر حس معاضدت و معاونت افراد طبقات پائین تر را به رایگان در راه منفعت و خیر طبقات اعیان بلند مرتبه گذارد تا این سربازان کوتاه قد «اقزام» (قزم یعنی کوچولو) با سرنیزه های بلند، عملاقها و تهمت های سران اوس و خزرج با دست های بلند و شمشیرهای بلند و نیزه های بلند آنان به نصرت اسلام و آیین جهانی آن کشیده شود، و شد.(1) از طرفی:

از طرفی دیگر طبقه سرکشان و گردنکشان عرب مثل اقرع بن حابس و عیینة بن حصن فزاری برای این طبقه و خیر همۀ طبقات فرود آیند و همچون پیغمبر صلی الله علیه و آله به خیر جهان و در صدد خیر جهان و در کار خیر جهان باشند.

برای این مقصد عالی و مقاصد عالی و این هدف عالی و اهداف عالی، خدا و پیغمبرش در موقع خود اعمال ولایت می کند البته هر جا نظام احسن اصلح اکمل اقتضا کند حتی در معامله و در ازدواج رضایت از طیب نفس را ملغا می کند و

ص:149


1- (1) فتاوی سلمان فارسی: 440-660.

خدا بین شخص با قلب او و دلبخواه او حائل می شود تا زندگانی دیگری بدهد.

یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْیِیکُمْ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ (1)

با این نمونه های مکرّر متعدد، ازدواج زینب بنت جحش اشرافی با زید و ازدواج ضباعه اشرافی دختر زبیر بن عبدالمطلب با مقداد بن عمرو و ازدواج ذلفای اشرافی با جویبر و ازدواج جلیبیب با دختر انصاری و ازدواج دختر عقبة بن ابی معیط اشرافی با زید بن حارثه، مجدداً پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به امر خدا می خواست که فاصلۀ طبقاتی را بردارد، که شد و کلمه اسلام را بر فراز آرد که آن هم شد.

و اصحاب صفّۀ بی خانمان قد کوتولو و بی سر و سامان، سر و سامان بگیرند که شد و موالی برای خدمات محیّر العقول خارق العاده تشویق بشوند شدند، حتّی فرماندهی قشون که منصب عالی پرافتخاری است به زید بن حارثه داده شد تا در جنگ موته که با سپاه روم مصاف دادند، زید بن حارثه عدل جعفر طیار و عبدالله بن رواحه بلکه طبق بیشتر روایات و تواریخ او رئیس اول بود و جعفر طیار بعد او رئیس بود.

در ازدواج زید و زینب بنت جحش چنان که تهذیب نفس اشرافی مغرور، زینب سیّده قرشی نسب شد و اعجاز ایمان است حل عقدۀ حقارت هم که موجب بغض و انتقام است از طبقات زیرین شد که آن هم کاری است خارق العاده و در حدّ معجزه (با قطع نظر از اصطلاح معجزه)

ص:150


1- (1) انفال (8):24.

هرکدام اینها تا یک درجه خارق العاده بودند و با این تهذیب در نفوس و داخلۀ نفوس، اصلاحی هم در اصول اجتماعی طبقاتی شد.

همۀ اینها با اعمال جنبۀ ولایت تشریعی شد که هر کدام قیمت حیاتی دارند و برای حیات امّت و تعاون قوای عالی و دانی ارزش فوق العاده دارند.

حل عقدۀ غرور طبقات اشرافی با حلّ عقدۀ حقارت از طبقات زیرین با اصلاح اصول طبقاتی جامعه که همه به هم پیوسته باشند و از هم فاصله نگیرند و رم نکنند، انجام شد.

این کارهای شگفت را عقیده و ایمان آسان می کند و اسلام بدین وسیله حیات دیگری نوین به جهان عزوبت و بشریت داد، امّا زینب را ندیده نگیرید شخصیت خود را خرد شده می دید که برای اصلاح اصول کلی، تمام کاسه کوزه ها بر سر شخصی او شکسته شده و برای اصلاح اصول کلی طبقاتی او فدا شده، این کار شگفت را اسلام از زینب سیّده قرشیّۀ هاشمیه شروع فرمود که پیغمبر صلی الله علیه و آله از خود مایه گذاشته باشد؛ زیرا زینب دخترزادۀ عبدالمطلب است دختر عمه خود او است، ولی البته برای شکستگی خاطر دل او خداوند علی اعلی او را به سطح بلند محبت پیغمبر و خدا برآورده و به رضا و رضوان و خوشنودی خودش مفتخر فرمود و کسی که او خدا را دوست دارد خدا هم او را دوست می دارد و زینب به این مقام بلند برشد، هر چند به ظاهر از شؤون قبیلگی فرود آمد. این تنازل ظاهری در حقیقت با ترفیع مقام او در باطن همراه بود.

البته هر کس در راه فرمان خدا از مقامش فرود آمد، خداوند محبت او را در دل ها می اندازد، خاصّه در دل خاصان خودش و از همه خاصان خاص تر پیغمبر او

ص:151

است، او قبل از همه کس به ارزش این تواضع آگاه است و قدر و قیمت آن را می داند، ویژه که می بیند اخص اشرف اعضای خانواده اش حاضر شد مثل اسماعیل فدای مصالح امر پروردگار گردد و قربانی راه آیین جدید بشود که پیش پای پیغمبر صلی الله علیه و آله مشکلاتی پدید نیاورد و پیغمبر توانست به آسانی یک اصل از اصول الهی را اجرا نماید.

پس نزد پیغمبر صلی الله علیه و آله ارزش او بالا می رود و پیغمبر احساس محبتی جدید نسبت به او می کند، محبتی از سنخ محبت شخص به شخص فداکار خودش، خداوند سررشتۀ این محبت را به جنبش می آورد و در خاطر پیغمبر صلی الله علیه و آله و دل او جنبش عطوفتی نسبت به او پدید می آورد؛ نه تنها پیغمبر، بلکه هر کس به دیده محبت به شخصی بنگرد و به عین رضا و پسند او را بنگرد، همۀ خوبی ها در او درشت به نظر می آید و عین رضا و پسند جلوه ای دیگر به آنها می دهد.

زینب از حالا به بعد در دیدۀ خود به وضعی است و در دیدۀ پیغمبر و خاصان خدا به وضع دیگری است.

بهترین وضع بنده ای آن است که در نظر خود خوار و ذلیل و قربانی شود و در نظر خلق عزیز و ارجمند باشد، باشد تا خدا دل شکستۀ او را ترمیم کند و دل خاصان خود را به صوب او معطوف دارد.

حال زینب پیش خود و پیش خاصان خدا

مجمع الزّوائد بازگو کرده که زینب بنت جحش گوید: بعد که رسول خدا صلی الله علیه و آله مرا با زید تزویج کرد، من مرثیه سرائی بر خویشتن می کردم، یعنی مرثیه خودم را می خواندم.

ص:152

شاید از نظر آن که خویشتن را از نظرها افکنده و انداخته می دیده است.

و از نظرها افتاده و از دیدگان افتاده می پنداشته لذا بر خود نوحه می خواند و شیون می کرده است تا زید شکایت مرا به پیغمبر صلی الله علیه و آله برد.

پیغمبر صلی الله علیه و آله مرا عتاب کرد، من چندی خودداری کردم. سپس باز به همان وضع برگشتم، پس زبان خودم را دندان گرفتم و رسول خدا صلی الله علیه و آله به «زید» فرمود: زوجه ات را نگهدار، خدا را پروا داشته باش.

چندی هم بر این سان گذشت و زید گفت: یا رسول الله من این بانو را طلاق می دهم.(1)

موسوعه آل النّبی بازگو کرده که: زندگانی مشترک بین زید مولی و زینب اشرافی صفائی نداشت، زینب هرگز فراموش نمی کرد که خود از اشراف است که رنگ بردگی و رقیّت ندیده و هیچ لحظه ای گوارای زینب بنت جحش نشد که همسر مولائی باشد که به عنوان بردگی داخل طائفه شده است و رفتار قساوت آمیز او، آن قدر بود که صبر شکیبایی «زید» را تمام کرد تا شکایت خود را چندین مرتبه نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله برد که از بدرفتاری زینب و سوء سلوک او رنج می برد.

پیامبر صلی الله علیه و آله از او خواستار شکیبایی بیشتر می شد، تا در دفعۀ آخر پیغمبر صلی الله علیه و آله به او گفت: مگر به او شک داری؟

گفت: نه، یا رسول الله من در او هیچ شکی و ریبی سراغ ندارم و جز خیر از

ص:153


1- (1) مجمع الزوائد: 246/9-247.

او چیزی ندیده ام ولکن بر من بزرگی می فروشد، از اشرافیت خود می گوید و تکبّر می کند و مرا این بدزبانی او آزار می دهد.

پیغمبر صلی الله علیه و آله باز فرمود: زینب را نگه دار، زید اذعان کرد و برگشت تا از نو تحمّل خود را بیازماید و تلخی و ناکامی ببیند، لکن زینب به کلی او را کنار زد و دیگر او را به خود راه نداد تا تحمل او از دست رفت، علیهذا زید هم از او مفارقت کرد و طلاق واقع شد.(1)

آن شکستگی خاطر و دل شکستگی او تمام نشده، سرشکستگی طلاق آمد آزاد شدن او از ربقه و چنبر عقد با «زید» عقدۀ شکستگی شخصیت او را جبران نمی کرد، بلکه طلاق بر شکستگی شخصیت او و افسردگی خاطر او و دل شکستگی او می افزود.

بلی، با شکستن شخص او و شخصیت او رضی الله عنها وضع وخیم فاصلۀ طبقاتی اجتماع در اسلام اصلاح شد، در حقیقت شخص فدای اجتماع شد و او برای این عمل تفدیه، فدا شدن و قربان شدن برگزیده شد و این عمل شاق در مورد شخص او اجرا شد. باید خداوند رؤوف دل شکستۀ او را جبران نماید، ترفیع شأنی به او بدهد که او را از نقطۀ حضیض (به نظر او) به ذروۀ اوج برساند و نگذارد عقب ماندگی و تأخّر در خاطر او خمیره و سرشت او شود و خواری بر او تخمیر شود و راه را به سوی تقدّم و پیشروی به نظرش بر او قطع کند یا راه را ببندد که او بر خویشتن زاری کند و مرثیه بخواند، اکنون بعد از این تسلیم مطلق تا حد

ص:154


1- (1) موسوعة آل النبی: 326.

قربانی شدن و انحطاط تا نقطۀ حضیض با آن که در باطن ارتفاع و اعتلا و ارتقا تا مقام محبوبیّت است، امّا در ظاهر همه افسردگی و عتاب دیده، پس باید نوازش و تجلیل یا عملیات تجلیل آمیزی در کار آید که وازدگی در کار نیاید و بلکه تا نقطۀ اوج به ذروه برآید، علیهذا در این وقت که شکستگی خاطر او به حدّ آخر رسید و در حقیقت به فدا شدن کشید، دست خدای جبّار در کار آمد، جبّار شکسته بندی می کند و او را از نقطۀ انخفاض به ذروۀ ارتفاع و اعتلا برآورد، وحی آسمانی آمد و خدا دست او را از حضیض گرفته و به ذروه برد.

دست خداوندگار باغ دراز است

ابتداء در دل پیغمبر صلی الله علیه و آله احساس عطفی به او پدید آمد از نظر شفقت بر دوشیزۀ جوان رشید که خود را مثل مرغ بال شکسته می دید که جفا در حق او شده، اگر ستم نشده و هر جفا دیده مورد شفقت است، خصوص که در نهایت جمال و در غایت اشرافیت در بحبوحۀ جوانی این قدر اذعان و تسلیم خدا و رسول شد که با بی میلی و کراهت خاطر به امر رسول خدا صلی الله علیه و آله به ازدواج ناپسند خودش تن در داد، تا حکم خدا و پیغمبرش زمین نماند و بعد هم از مکه وطن و از آشیانه و کاشانه مأنوس مألوف هم آواره شد تا با پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله باشد و اکنون مثل مرغ بال شکسته ای در گوشه ای افتاده، بال پرواز ندارد و خود را جفا دیده می دید و هر ستمدیده یا جفا دیده، قلوب به طرف او معطوف می شود، خصوص که از زمرۀ بانوان است که دست و پای آنها بسته است و جنس زنان خود مورد صد گونه تحقیر از جانب جنس مردان و رجال می دیدند و این در پیغمبر صلی الله علیه و آله به عکس است، آخرین وصیت پیغمبر صلی الله علیه و آله دربارۀ بانوان و ممالیک

ص:155

بود که مورد تحقیر مردان و اقویا می شدند و چون دربارۀ سلوک او با شوهرش، پیغمبرش چند مرتبه به او عتاب کرده، پس در دل رنج دیده تصور می کرده که شاید جنس زن به قدر لایق مراعات جانب او نمی شود تا حق او هضم شده و ستمدیده است یا اگر ستم نگوید جفا دیده است و هر جفا دیده در نظر خاصان خدا مورد توجه و عطف عنایت و سر برگردی است.

بنابراین ملاحظات پیغمبر صلی الله علیه و آله در دل احساس عطفی نسبت به او می کرد این کیمیاگری ها کار خدا است و پیش از این هم حادثه ای پیش آمده بود.

طبری می گوید:(1) پیغمبر صلی الله علیه و آله یک موقع زید را خواست حاضر نبود، به منزل او آمد او را خواست، زینب شتابان به استقبال آمد و شتابزدگی مهلت نداد که لباس خود را برای لقای رسول خدا صلی الله علیه و آله تکمیل کند به استقبال آمد و گفت: زید اینجا نیست، یا رسول الله! داخل شوید پدر و مادرم به فدای تو بادا.

در روایت دیگری باز طبری بازگو می کند که: پیغمبر صلی الله علیه و آله آمد زید را طلب می کرد و پرده ای موئین بر در بود که باد آن را به کنار زده بالا برد زینب سر برهنه بود، از پرده بیرون به دیدۀ پیغمبر آمد، در چشم پیغمبر جلوه کرد.

زینب پیغمبر را دعوت کرد که داخل شود پیغمبر صلی الله علیه و آله ابا کرد و برگشت و کلماتی بر زبان آورد که در آن میان زینب فقط این دو جمله را تمیز داد: «سبحان الله العظیم سبحان الله مصرف القلوب»، و زینب سر جای ماند فکر در معنی این دو کلمه می کرد که از پسر دائی خود شنید، خدا کیمیاگری می کند

ص:156


1- (1) تاریخ الطبری: 231/2؛ السمط الثمین: 107.

دل ها را می گرداند، تا زید آمد اولین کلمه ای که زینب به او گفت: پیغمبر صلی الله علیه و آله به منزل ما آمد.

زید گفت: چرا نگفتی داخل شود، جواب داد: بلی. من پیشنهاد دادم او نپذیرفت.

زید گفت: نشنیدی چیزی بگوید؟

گفت: بلی، شنیدم همین که برگشت می گفت: «سبحان الله العظیم سبحان الله مصرّف القلوب.»

زید مقداری سر به زیر تأمل کرد و از منزل خارج شد، آمد حضور پیغمبر عرض کرد: شما به منزل ما آمده اید چرا داخل نشده اید پدر و مادرم به فدایت؟ سپس افزود او محرم نبوده می خواهد محرم باشد، من از او جدا شوم؟ پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: نه مگر از او بدی دیده ای؟

زید گفت: نه، امّا بد زبانی، تکبّر، بزرگی فروشی او مرا آزار می دهد تا طلاق پیش آمد و سبب شد که احساس جدیدی نسبت به او احساس گردید؛ رهبر دوست دارد اگر بتواند دل شکستۀ او را جبران کند و آیا چگونه و با چه وسیله ای جبران کند؟ جبرانی که تلافی خاطر دل شکسته زینب و خواهرش حمنه باشد، حمنه هم دخترزادۀ عبدالمطلب و همسر مصعب بن عمیر است، باید مرغ بال و پر شکسته را در میان مؤمنات از سرافکندگی درآورد.

آن روز یک مؤمنه در مؤمنات خیلی ارزش و مقام داشت، در دور تأسیس واحد نفرات به جای جمع انبوهند، خصوص که مشاهدۀ مرغی که سر زیر بال دارد و بال های او را چیده باشند، از نگاه به وضع افسردگی او شفقت می زاید، در

ص:157

مقابل آن اندازه اندوه دل غمین افتادگی که مرثیه خویشتن را خودش می خواند، تجلیلی از او باید بشودکه بتواند تکافو کند با آن فدا شدن و به آن است که همسر با افتخار شخص پیغمبر بشود، تا به همسری با سرور جهان سرافراز گردد و تا مقابل نقطۀ انخفاض (در فدا شدن) به ذروۀ اعتلا و ارتفاع برآید.

ولکن چگونه این کار ممکن؟ مشکل بزرگی در پیش دارند.

زید پسرخواندۀ او است خودش بر انجمن قریش برپا ایستاده و اعلان داده که زید، پسر خوانده او است، اکنون اگر زینب را خود ازدواج کند مردم چه خواهند گفت؟ هر گاه بنگرند که زوجۀ پسر خود را تزویج کرده، بدنامی آن را چه کند؟

آیا مردم اقناع می شوند هر گاه بگوید:

پسر خوانده پسر حقیقی نیست!

آیا گوش می دهند؟ و حال آن که از تقالید سنّتی این مردم است که پسرخوانده را(1) ملصق به پدر ادّعایی می نمایند و برای او حقوق پسری اعتبار می کنند و حرمت نسب را برای او اثبات و تثبیت می کنند؟

و از طرفی آیا قلع و قمع این سنن بی اساس لازم نیست؟

آیا با این وسیله ای که فراهم شده بهتر نیست که انجام شود؟ ولکن پیغمبر صلی الله علیه و آله

ص:158


1- (1) وَ ما جَعَلَ أَزْواجَکُمُ اللاّئِی تُظاهِرُونَ مِنْهُنَّ أُمَّهاتِکُمْ وَ ما جَعَلَ أَدْعِیاءَکُمْ أَبْناءَکُمْ ذلِکُمْ قَوْلُکُمْ بِأَفْواهِکُمْ وَ اللّهُ یَقُولُ الْحَقَّ وَ هُوَ یَهْدِی السَّبِیلَ * اُدْعُوهُمْ لِآبائِهِمْ هُوَ أَقْسَطُ عِنْدَ اللّهِ فَإِنْ لَمْ تَعْلَمُوا آباءَهُمْ فَإِخْوانُکُمْ فِی الدِّینِ وَ مَوالِیکُمْ احزاب (33):4-5.

به ملاحظۀ ترس از زبان مردم و ملاحظاتی دیگر برای خود انتخاب کرده که این رغبت نوین را کتمان کند و با عاطفه ای که از غیب آمده مقاومت کند، هر چند از پژمردگی دختر عمه اش که مثل غنچه یا شکوفه پلاسیده افسرده و خود را مظلومه یا ستم رسیده یا جفا دیدۀ دوست می پنداشت متأثر بود.

عطف توجه پیغمبر صلی الله علیه و آله برای نوازش یک تن که به نظر خودش قربانی راه اخلاص خود شده، رهبر را که زمامدار دل ها است خصوص در روز تأسیس به شدت جذب می کرد، پیغمبر به هر افسردۀ غمین غمگین سخت مجذوب می شد تا او را از غم برهاند.

«کان یقف علی الحسیر و یقیم علی الکسیر»

شمائل اخلاقی پیغمبر

لشکر را در طی طریق به هر کس پایش سوده شده، پیغمبر صلی الله علیه و آله برای او توقف می کرد، و اگر پایش شکسته بود، پیغمبر چادر و خیمه اقامت برپا می کرد تا او را راه بیاندازد.

رهبران انقلاب یک خصائصی دارند، نفرات خود را هر چند افتاده باشند به آنها اهتمام بیشتر می کنند، این عواطف است که خلق را شیفتۀ آنها می کند و عقب افتادگی در طبقات نسوان رنجش خاطر شدید می آورد. خصوص دختر عمه است در راه مقصد بلند اهداف اسلام فدائی شده و در نوباوگی غنچه و شکوفه تر و تازه ای از خانوادۀ اشرافی برگرفته شده و علی رغم میل خود، آن دوشیزه او را به شوهری داده که چسبیده است نه چکیده لصیق است به غیر پدرش خوانده می شود.

ص:159

بنابراین پیغمبر صلی الله علیه و آله کتمان می کند و از طرفی در دور تأسیس این اصول که خلاف نظام طبیعی جامعه است باید آشکارا برداشته شود و این ازدواج را انجام دهد و او کتمان می کند ولکن خدا کتمان را نمی خواهد، باید با نقاره خانه صدای آن بپیچد. و اگر نقاره نیست باید به وضع دیگر مثل ولیمه عمومی به استحضار همه برسد.

خدا می خواست که عقدۀ پسر خواندگی هم که بر خلاف نظام طبیعی است حلّ شود.

و حلّ این معضله با ازدواج پیغمبرش با زینب باشد که مطلقۀ زید است و سابقۀ زوجیت و همسری با او را داشته و بار سنگین حرف های یاوۀ مردم که لازمۀ این گونه مواقع است به دوش شخص پیغمبر صلی الله علیه و آله باشد(1) که سراپا ایمان است و به دوش زینب زادۀ عبدالمطلب باشد که او هم سراپا ایمان است تا به وسیلۀ زینب دو اصل اجتماعی تصحیح شده باشد، در موقع تواضع در حضیض یک اصل از اصول اجتماعی یعنی اصل طبقاتی و در موسم ارتفاع و افتخار اصل دیگری را از اصول صحیح اجتماعی برقرار کرده باشد.

فرمان فورس ماژور آسمان و وحی آمد، آن هم در وقتی که پیغمبر صلی الله علیه و آله با عایشه بود وحی او را گرفت و از هوش رفت.

ص:160


1- (1) تُخْفِی فِی نَفْسِکَ مَا اللّهُ مُبْدِیهِ وَ تَخْشَی النّاسَ وَ اللّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ فَلَمّا قَضی زَیْدٌ مِنْها وَطَراً زَوَّجْناکَها لِکَیْ لا یَکُونَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ حَرَجٌ فِی أَزْواجِ أَدْعِیائِهِمْ إِذا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً وَ کانَ أَمْرُ اللّهِ مَفْعُولاً احزاب (33):37.

حکمت نزول وحی در این هنگام به خصوص چیست؟

عایشه رقیب سرسخت زینب است، باید وحی را عایشه بنگرد که شکاک است، هر هوشمندی شکاک است.

علاج این اشخاص سوفسطائی آن است که خودشان وحی را بنگرند.

وقتی حالت وحی برطرف شد، پیغمبر صلی الله علیه و آله تبسم کنان فرمود: آیا کیست بشارت به زینب برساند که خدا او را تزویج به من کرده.

سپس پیغمبر صلی الله علیه و آله آنچه از وحی آسمان بر او نازل شده بود تلاوت کرد.(1)

چندی تو به آن شخص که خدا به او انعام فرموده و تو هم به او انعام فرموده ای می گفتی که برو زوجۀ خود را نگهدار و از خدا پروا کن و کتمان می کردی در نفس خود آنچه را خدا آشکارا و هویدا می کند، از مردم هراس می داری و خدا سزاوارتر است که از او هراس داشته باشی.

پس همین که زید آرزو و کام خود را از او برگرفت، ما او را به ازدواج با تو درآوردیم تا بر مؤمنان باکی نباشد.

در ازدواج ازواج پسرخوانده های خود هنگامی که کام خود را از آن زنان برگرفته اند، امر خدا شدنی است.

عایشه گفت: خدایت را می بینم که چقدر فوری و سریع به هوای دل تو می رسد.

این کلمۀ عایشه لایق جنبۀ بشری زنان است نه لایق جنبۀ ایمان آنان، عایشه غفلت از نفوذ حکمت الهی در اجرای نظام احسن و نظام اصلح و

ص:161


1- (1) احزاب (33):37.

اکمل کرده که از جنبۀ ولایت کار را انجام می دهد خدا ولایت بر پیغمبر صلی الله علیه و آله هم دارد و انقلاب اسلام انقلاب همه جانبه است، تحوّل را باید برقی و فورس ماژور(1) و قاطع انجام دهد، به میل دلبخواه اشخاص نماند، تمجمج(2) و دست به دست کردن اصلاحات را تعویق می اندازد.

جایی که شجاعت پیغمبر صلی الله علیه و آله به محافظه کاری برخورد می کند باید اختیار را با پیغمبر صلی الله علیه و آله هم نگذارد و فورس ماژور عمل را انجام دهد، خدا ولایت بر پیغمبر صلی الله علیه و آله هم دارد.

هر جا مصلحت نظام احسن اقتضا کند اذن طرفین و ایجاب و قبول هم نمی خواهد.

این وحی در منظر و مرآی عایشه آمد، عایشه بازگو کرده گوید:

مرا رشک به سختی درگرفت و حالتی از دور و نزدیک مرا رفت که نگفتنی است، چون از زیبایی و جمال او چیزها شنیده و به ما رسیده و می رسید.

اکنون بعلاوه از زیبایی و حسن خداداد و نسب عالی او، از امری که تازه پیش آمد ناراحت شدم، امری که اعظم امور و اشرف امور بود که:

خدا برای او خواسته و او را در آسمان خود به پیغمبرش تزویج کرده، این بیش از نسب بلندش او را به آسمان بالا می برد.

همین طور هم بود، زینب یک موقع بین هووها دم از این موهبت عظمی می زد (خواهد آمد)

ص:162


1- (1) فورس ماژور: قوّه قاهره، اجبار مادی.
2- (2) تمجمج: سخن نامفهوم، جویده جویده ادا کردن.

ازدواج به امر آسمان

عایشه را به حال خود بگذار، بشارت را بگو، این خبر بشارت اثر را، بشیر برای زینب افسرده برد، زینب که خود از مواهب نسب بلند و زیبایی اندام بهره مند بود، ولی افسرده به کار خود مشغول بود، این خبر سعادت اثر را گویند سلمی خادمۀ رسول خدا صلی الله علیه و آله برای زینب برد.(1)

و بعضی گویند: خود «زید» بشارت را برد.(2)

امید و ایمان به طور لاشعور در شعور ناآگاه

او همیشه مانند سروش نوید امید می داد که

هله نومید نباشی که تو را یار براند گرت امروز براند نه که فردات بخواند

در اگر بر تو ببندد مرو و صبر کن آنجا ز پس صبر تو را او به سر صدر نشاند

و اگر بر تو ببندد همه ره ها و گذرها ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند

نه که قصاب به خنجر چو سر میش ببرّد نهلد(3) کشته خود را کشد آنگاه کشاند

چو دم میش نماند زدم خود کندش پر تو ببینی دم یزدان به کجا هات رساند

ص:163


1- (1) تاریخ الطبری: 231/2-232؛ الإصابة: 188/8.
2- (2) الکشاف عن حقائق التنزیل: 261/3-262؛ الاستیعاب: 1851/4.
3- (3) هلد: تب، عروق الصفراء.

به مثل گفته ام این را وگرنه کرم او نکشد هیچ کس را و ز کشتن برهاند

هملگی ملک سلیمان به یکی مور ببخشد بدهد هر دو جهان را و دلی را نرماند(1)

بشارت که رسید زینب آنچه در دست داشت رها کرده برای نماز شکر بر سر سجاده رفت و به نماز ایستاد.

مجمع الزّوائد از قول زینب بازگو کرده: همین که عدّه من تمام شد من ندانسته رسول خدا صلی الله علیه و آله بر من وارد و موهای سر و گیسوی من نپوشیده بود، من به خود گفتم امری است از آسمان رسیده و گفتم: یا رسول الله بدون خطبه و شاهد، پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: تزویج کننده خدا و شاهد جبرئیل است.(2)

طبرانی این را روایت کرده از حفص بن سلیمان که در سلسله روات متروک است، توثیق ملائمی هم دارد.(3)

انس بازگو کرده گوید:(4) همین که عدّه زینب منقضی شد؛ رسول خدا صلی الله علیه و آله به زید بن حارثه فرمود: برو و زینب را برای من مذاکره کن، زید روانه شد تا نزد

ص:164


1- (1) مولوی.
2- (2) مجمع الزوائد: 247/9.
3- (3) المعجم الکبیر: 39/24-40.
4- (4) مسند احمد و مسلم و نسائی از طریق سلیمان بن مغیره روایت کرده اند، سید قطب در ظلال القرآن آورده. «مسند احمد بن حنبل: 195/3؛ صحیح مسلم: 148/4؛ سنن النسائی: 79/6»

زینب آمد، زینب سرگرم خمیر کردن بود؛ زید گوید: همین که او را دیدم در برابر نظر من عظیم و بزرگ آمد که حتی استطاعت آن نداشتم که به او نظاره کنم و بگویم رسول خدا صلی الله علیه و آله مرا برای مذاکره تو فرستاده است، علیهذا پشت به او کردم و به عقب پس پس برگشتم و گفتم یا زینب! بشارتت باد که:

رسول خدا صلی الله علیه و آله مرا فرستاده تو را مذاکره می کند.

زینب گفت: من اقدامی به کاری نمی کنم تا از خدا امروز فرمان بگیرم، سپس به سوی مسجد خود برخاست و قرآن نازل شد و رسول خدا صلی الله علیه و آله خود آمد تا وارد بر او شد به غیر اذن.

ولایت عامه پیغمبر صلی الله علیه و آله بر اموال و انفس موهبت خدایی است و گاهی در موردی مطلق جلوه می کند و گاهی محدود یا بگو اعمال آن محدود است، اگر چه خود آن محدود نباشد و نیست؛ بلکه مطلق است، نظامی است که همه را در اختیار می گیرد و در هر دو صورت تابع اقتضای نظام احسن اصلح اکمل است که امتی را چگونه و چسان به کمال طبیعی خود سوق دهد و پیش ببرد، این نظام ولایت بر نفوس و اموال هر دو دارد، همچنان که بر انفس دارد، همچنان بر اموال دارد.

اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ (1)

مقررات جهاد یک نوع ولایتی بر انفس و نفوس است، امّا در اموال زکات مطلقاً به حکم ولایت عامه بر اموال است امّا مطلق نیست، مقدار آن و مصارف

ص:165


1- (1) احزاب (33):6.

آن محدود است نه مطلق، ولی اصل گرفتن مطلق است به اختیار صاحب مال و رضایت او نیست.

خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَکِّیهِمْ بِها (1)

در احتکار هم حاکم طبق نظام اصلح، مال را از انبار صاحبان بیرون می نهد و در معرض فروش می گذارد بدون اختیار و یا رضایت صاحب مال.

در ضریبه و سری که در موقع ضروری باید اشخاص بدهند نظام اصلح ولایت دارد. اصولاً در فقه اسلام این قانون آیین است که هر کاری که موجب اخلال به نظام باشد (البته نظام اسلام) ممنوع است. اکنون ولایت الهی بر پیغمبر صلی الله علیه و آله به طور فورس ماژور وارد شده و زینب افسرده را به او تزویج کرده تا هم او را از افسردگی درآورده و هم قضیۀ بغرنج پسرخواندگی را تصفیه کند؛ پس باید به طور رسمی ولیمه داده شود که خلایق همه در آن شرکت کنند اگر چه سیل اعتراضات و یاوه ها سرازیر می شود.

برای ولیمۀ عروسی محفل برپا شد. رسول خدا صلی الله علیه و آله گوسفندی را ذبح کرد و به انس خادم خود امر داد که مردم را به ولیمه دعوت کند، مردم فوج فوج به ردیف یکدیگر می آمدند، فوجی غذا خورده می رفت و فوج دیگر می آمد تا این که «انس» به عرض رسانید که یا رسول الله من همی دعوت کردم تا دیگر احدی را پیدا نکردم که دعوت کنم.

ص:166


1- (1) توبه (9):103.

پس رسول خدا صلی الله علیه و آله امر فرمود که سفره را برچینند.(1)

وضع طول جلوس در این ولیمه و تحمیل جلوس بیش از تحمل، سبب شد که امر آسمانی باز آمد و وحی دیگر باره مداخله کرد و دستور وقت انقضا را داد و این هم از برکات زینب و به سبب احترام به زینب شد.

برای برگزاری مهمانی های ولیمه و اندازۀ جلوس مهمانان در آن و مدت اقامت در آن و تعیین موقع قیام در آن، نظامی مقرر شد که از شعبات ولایت است، البته ولایت تشریعی.

بدین قرار که مهمانان دعوت شده مجلس خوش یافتند و بعد از صرف غذا خوش داشتند که به سخن بنشینند، سرگرم سخن شدند و ماندند تا روشنی روز سپری شد و روز به سر آمد، درنگ آنها طولانی شد، از پیامبر صلی الله علیه و آله پدیدۀ برخاستن از مجلس هویدا شد، دیدند که پیغمبر صلی الله علیه و آله آماده شد که برخیزد.(2)

باز آنان برنخاستند پیامبر صلی الله علیه و آله وقتی این را دید برخاست به دیدار زنان خود پرداخت تا مجلس از هم بپاشد، قوم از اثر قیام پیغمبر صلی الله علیه و آله از مجلس متفرق شدند غیر از سه تن که همانطور به جای خود ماندند تا پیامبر صلی الله علیه و آله طواف خود را بر حسب العاده به پایان رسانید و به همۀ بانوان سرکشی کرد و مبارک باد و تهنیت به عروس جدید را از همگان همگنان دریافت و برگشت و این هنگام موقع خلوت بود، باز دید سه نفر پا برجا نشسته اند و سرگرم سخنند حیای شدید

ص:167


1- (1) الکشاف: 261/3-262.
2- (2) السمط الثمین: 107.

پیامبر صلی الله علیه و آله مانع شد که آنها را از غرفۀ عروس بیرون براند و عروس همانطور پوشیده پشت به دیوار چنان که رسم عروسان است نشسته بود.(1)

انس گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله برای عروسی زینب بنت جحش محفل برپا کرد. تا حدیث ولیمه... و تا گوید: و زینب در کنار غرفه نشسته بود و آن بانو از جمال خداداد موهبتی وافر داشت، حسن او خدا داده بود و حاجت مشاطه نیست حسن خدا داده را.

پس رسول صلی الله علیه و آله بیرون آمد به طرف حجرۀ عایشه روانه شد و خادمش «انس» به جا ماند با مهمانان منتظر ماند تا آنها هم منصرف شده رفتند. انس به شتابان رفت و رسول صلی الله علیه و آله را به رفتن مهمانان خبر داد. پس پیامبر صلی الله علیه و آله باز آمد، به حجرۀ زینب وارد شد و همین که به آستانۀ در رسید پرده در را افکند بین «انس» و بین خود.(2)

و آیاتی که از وحی سماء این موقع نازل شده بود(3) تلاوت فرمود:

ای کسانی که ایمان آورده اید داخل خانه های پیامبر نشوید مگر این که اذن برای شما برسد، برای طعامی آنجا هم انتظار آخر وقت آن را نبرید ولکن همین که دعوت شدید پس داخل شوید و همین که طعام را صرف کردید پراکنده شوید و سرگرم سخن سرائی ننشینید که این کار پیامبر را آزار می دهد و پیامبر صلی الله علیه و آله از شما حیا می کند و خدا حیای از حقّ

ص:168


1- (1) السمط الثمین: 110؛ تفسیر الکشاف 262/3-263.
2- (2) مجمع الزوائد: 247/9.
3- (3) احزاب (33):53.

نمی کند و هر گاه از زنان کالا یا چیزی مسألت می کنید از آنان از پشت حجاب مسألت کنید.

این برای دل های شما و دل های آنان پاک تر است و برای شما روا نیست که پیامبر را آزار دهید و نه آن که زنان او را پس از او هرگز ازدواج کنید، این نزد خدا بزرگ است.(1)

از این لحظه حجاب بر زنان پیغمبر صلی الله علیه و آله و بر زنان مؤمنات برای صیانت و مصونیت و رمز عزت و نشانۀ ارجمندی و برتری از بی مایگی فرض شد.

دکتر عایشه بنت الشّاطی در کتاب موسوعة آل النبی می گوید:(2)

آن شب محمّد صلی الله علیه و آله در حجلۀ عروسی که وحی آسمان آن را برای وی تزویج کرده بود گذرانید و عایشه را رشک و غیرت تمام شب می خورد و در چنگال عفریت رشک و حسد فریسه(3) بود.

چنانچه خودش بازگو کرده گوید: رشک و حسد از دور و نزدیک او را گاز می گرفت و نیش می زد.

خودش گوید: برای جمال و زیبایی زینب که می شناخت.

ص:169


1- (1) احزاب (33):53.
2- (2) موسوعة آل النبی صلی الله علیه و آله: 335؛ و باتت عائشة لیلتها فریسة الغیرة قد اخذها - فیما قالت - ما قرب و ما بعد (ص 327) قالت عائشة: فاخذنی ما قرب و ما بعد لما یبلغنا من جمالها و اخری هی اعظم الامور و اشرفها ما صنع الله لها زوجها فقلت تفخر علینا بهذا. «الطبقات الکبری: 102/8؛ الدر المنثور: 202/5»
3- (3) فریسه: کشته شده، دریده شده.

و برای این افتخار بی نظیر که خدا برای او ساخت و به او برازندگی و افتخار می داد(1) و همچنین بقیۀ زنان پیغمبر صلی الله علیه و آله همه رشک و غیرت آنها را گزید و همه به واسطۀ این عروس جدید که به زیبایی و به نسب و به جوانی خود می بالید و به این که خدا او را تزویج کرده بیشتر می بالد، دنیای فراخ برای آنان تنگ شد.

آنها وقتی روبرو با زینب شدند دیدند گمان آنها بی جا نبوده، همین که زینب ضمیر آکنده از رشک آنها را ادراک کرد و فهمید که چه در دل دارند و احساس رقابت آنها را کرد به آنها بالید و گفت:

من گرامی ترین زوجۀ اویم، از نظر ولی عقد که خدای متعال است و از نظر سفیر و رابطه خواستگاریم که جبرئیل است، شما را اولیای شما برای او عقد کرد و مرا خدا از فوق هفت آسمان برای او عقد کرد.(2)

و جائی که امّ سلمه مسرور می شد که اثر آمدن خودش را بر عایشه که افزون از همه محبوب بود بنگرد، پس زینب بی شک خرسند خواهد شد که بیاید و از

امّ سلمه هم پیش بیافتد که رقیب عایشه بود.

ص:170


1- (1) زینب، اشرافی حسناء در یک موقع به رسول خدا صلی الله علیه و آله می گفت: یا رسول الله! ما انا کاحدی نسائک لیست امرأة منهن الا زوجها ابوها او اخوها او اهلها - غیری زوجنیک الله من السمآء. «الطبقات الکبری، ابن سعد: 102/8؛ الاصابة: 153/8»
2- (2) انا اکرمکنّ ولیا و اکرمکنّ سفیراً زوجکنّ أهلکنّ و زوجنی الله من فوق سبع سماوات . «الطبقات الکبری، ابن سعد: 103/8؛ تاریخ الطبری: 415/2»

و عایشه رشک و غیرت خود را بر زینب کتمان نمی کرد و چنان که رشک از امّ سلمه را هم کتمان نمی کرد، بلکه اعتراف می کرد به این که آن دو تن محبوب ترین زنان و همسران نزد پیغمبر صلی الله علیه و آله بودند به تصوّر من بعد از من.

سپس زینب را به خصوص برای برابری و خصومت با خود برمی گزید و می گفت: هیچکدام از زنان پیغمبر صلی الله علیه و آله نبودند که پیشانی و کاکل او با پیشانی و کاکل من سر به سر بگذارد غیر از زینب.(1)

یا می گفت: هیچکدام از زنان پیغمبر صلی الله علیه و آله در حسن منزلت و بلندی قامت نزد او به پایۀ من نمی رسید غیر از زینب بنت جحش.(2)

از این رقابت تنها آن قدر تلخی ها برخاست که شیرینی وصلت را تحت الشعاع قرار داد.

دکتر هیکل در کتاب حیات محمّد می گوید:

روایات ازدواج پیغمبر صلی الله علیه و آله با زینب با آن که ضعیف است،(3) مستشرقین و مبشرین مسیحایی بر آنها پرده ای از خیال افزودند تا از آن قصۀ عشق و دلدادگی ساختند، برای هدم قصه ها از اساس همین کافی است که انسان آگاه باشد که این

ص:171


1- (1) تقول: لم تکن واحدة من نساء النبی تناصینی غیر زینب. تناصیتی من قولک ناصیت فلا نا اذا اخذت بناصیته و نازعته. «سیره ابن هشام: 311/3»
2- (2) الاستیعاب: 1850/4.
3- (3) کتاب حیات: محمد دکتر هیکل.

بانو زینب بنت جحش دختر عمۀ رسول خدا صلی الله علیه و آله است که از کودکی در جلوی دیدگان عنایت و تربیت پیغمبر صلی الله علیه و آله بزرگ شد و پیغمبر صلی الله علیه و آله از نخست او را می شناخت و کاملاً آگاه بود که آیا او دلربایی دارد یا نه. پیغمبر صلی الله علیه و آله او را از دوران نموّ و گردش کودکانه اش از کودکی تا جوانی پیش از ازدواج با زید دیده و مشاهده کرده بود و پیغمبر صلی الله علیه و آله خودش او را برای زید خواستگاری کرد.

وقتی این مقدمات را آگاه باشید، همۀ ساختمان خیالات و قصه ها و افسانه ها در برابر دیدگان شما فرو می ریزد که می گوید:

پیغمبر صلی الله علیه و آله به سمت خانۀ زید و زینب گذر کرد و زید در آنجا نبود، زینب را دید حسن او دیدگان وی را خیره کرد و گفت: سبحان الله مقلّب القلوب، یا این که وقتی در خانه را گشود باد هوا با پرده ای که بر غرفه آویزان بود بازی کرد، زینب را در پیراهن دید که مگر گویی «مادام ریکامیه»(1) است.

ناگاه منقلب شد و بانوان ارجمند خود را فراموش کرد، سوده و عایشه و حفصه و زینب بنت مخزوم و امّ سلمه را به فراموشی سپرد، همچنان که یاد خدیجه را هم فراموش کرد با آن که از جریان امر فهمیدید که این ازدواج از روی میل و هوا نبود.

پیغمبر صلی الله علیه و آله می خواست با این ازدواج حقوق پسرخواندگی و ادّعائی را بردارد و سپس هراس از قال و مقال بدخواهان به او زور آور شد و منصرف گردید، حتی

ص:172


1- (1) مادام ریکامیه: زنی زیبارو که در زمان سلطنت ناپلئون برای مدتی از پاریس تبعید شده وی در پاریس خانه خویش را محفل هنرمندان و نویسندگان قرار داده بود.

سخن آن را هم کتمان کرد.

چون کندن ریشه عادات ریشه دار سر و صدا بلند می کند، لکن خدا نپسندید برای وی که پنهان نگه دارد، آنچه را خدا اراده آشکارا کردن آن را دارد.

و پیغمبر صلی الله علیه و آله را هراس و ترس و خشیت از مردم و بدگویی مردم از مصالح امت و مراعات مصلحت بازداشت، با آن که از خدا باید هراس و خشیت داشت ولکن اینها شهوات تبشیر مبشران مسیحی است که گاهی سرشکاف و گاهی زیر پرده به نام اکتشافات علمی بروز می کند و در حقیقت از خصومت دیرین قدیمی با اسلام است که بروز می کند.

از زمان جنگ های صلیبی در نفوس ریشه دوانیده، همان دشمنی این نوشته ها را بر اینها املا می کند تا در این امر جنایت بر تاریخ می کنند و دنبال ضعیف ترین روایت ها می گردند که در آن دسیسه شده و نسبت به وجود اقدس داده شده (پایان سخن دکتر هیکل)

موسوعه(1) می گوید: اکنون مستشرقین و مبلغان تبشیری مسیحائی امثال «مویر» و «مرگلیوث» و «ارفنج» و «سبرنجر» را به حال خود وابگذارید.

برگردید بنگریم که در این قصه طبق آنچه در تاریخ طبری و در اصابه و در کتب تفسیر والسّمط الثمین آمده آیا در آن حادثه چیزی ناباب هست که لایق پیغمبر صلی الله علیه و آله نباشد.

اولاً آیت عظمت در شخصیت پیغمبر صلی الله علیه و آله ما این است که خودش اصرار

ص:173


1- (1) موسوعة آل النبی، عایشه بنت الشاطی: 330.

داشته بر این که بشری است که غذا می خورده و در بازارها راه می رفته.

در تاریخ قهرمانان (تا چه رسد به پیامبران) کسی نداریم که اصرار به بشریت خودش این قدر داشته که آن را علناً اعلان کند و تقریر نماید.

هنوز نظیر اصرار پیغمبر ما محمّد بن عبدالله صلی الله علیه و آله در تمام عالم انسانیّت به خود ندیده که کتاب آسمانی خودش، بشر بودن مبعوث خویش را آیه ای قرار دهد تا تلاوت شود و قرآنی باشد که مؤمنان به آن تعبّد کنند مثل قرآن کتاب آسمانی جاویدان اسلام.

قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ (1) قُلْ سُبْحانَ رَبِّی هَلْ کُنْتُ إِلاّ بَشَراً رَسُولاً (2)

و هر که ایمانی به بشریت خاتم الانبیاء نداشته باشد هرگز مؤمن نیست. پیغمبر صلی الله علیه و آله طبق فرمان آیۀ قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مأمور شد که بگو: من بشرم و گفت: من بشری هستم و به آن این کلمه را افزود، من پسر بانوئی از قریش هستم که گوشت «قدید»(3) می خورده.

آیا بشری که رسول باشد بیش از این از او مطلوب است که با عفت ضمیر و سمّو اخلاق همین که مثل زینب را ببیند از زن زیبا و شیرین شمائل رو بگرداند و تسبیح خدای را به اسم عظیم مقلّب القلوب بگوید.

و آیا ضبط نفسی بیشتر از این انتظار می رود که زید بیاید و اذن مجدّد در

ص:174


1- (1) کهف (18):110.
2- (2) اسراء (17):93 - فصلت (41):6 - قمر (54):24 - انبیاء (21):34.
3- (3) قدید: قورمه.

طلاق بخواهد و او باز پافشاری کندکه زن خویش را نگهدار و از خدا پروا بدار.

این قصه طبق آنچه روات غیر متهم نقل کرده اند، پیامبر را تا اوج اعلی از عفت و ضبط نفس و پابند زدن به هوا که در طاقت بشر است قرار می دهد، به طوری که برازنده است مفخره ای و افتخاری برای محمّد و اسلام شمرده شود:

سر ز هوای تافتن از سروری است ترک هوا قوت پیغمبری است

افتخار آن نیست که پیغمبری نبیند و یا دیدۀ خود را به زشت و زیبا تشخیص ندهد، زشتی و زیبایی را نفهمد و دل او آهن و فولاد باشد، طبایع بشری نداشته باشد و تمایل طبیعی در حدودی که به اختیار شخص نیست در او پدید نیاید، بلکه آن است که خود را در حدود اختیار خود نگه دارد.

و پیغمبر ما هیچگاه ادعا نمی کرد که قلبش در اختیار خودش می باشد، به هر سو می خواهد آن را می گرداند، بلکه دربارۀ تقسیم عادلانۀ بین ازواج طاهرات آنچه در حدود امور اختیاری بود از نفقه و کسوه و شب خوابی آن را مراعات می فرمود.

و اما عذر دلش را که عایشه یا دیگری را نسبت به دیگر زوجات بیشتر متمایل بود، یا فلانه و فلانه را کمتر دوست داشت می گفت: بارخدایا! این تقسیم عادلانه در آنچه من در اختیار دارم و مرا مؤاخذه مفرما در آنچه تو مالکی و من مالک نیستم.(1)

ص:175


1- (1) اللهم هذا قسمی فیما املک فلا تلمنی فیما تملک و لا املک. «کنز العمال: 129/7، حدیث 18338؛ الطبقات الکبری، ابن سعد: 168/8.

پس ما چه ملامتی را بر پیغمبر صلی الله علیه و آله می ترسیم، اگر دلش بی اختیار تمایل به زینب را احساس کند و سپس معهذا سر از هوای بپیچد و برای شوهر آن زن که از زندگانی مشترک خود رنج می برد اجازه ندهد که او را طلاق بدهد و امر کند به نگهداری زنش، با این که می داند که در این زندگانی مشترک هر دو تن رنج می برند.

زمخشری می گوید: سر درآوردن نفس از گریبان به سوی مشتهیات خود نه در شرع و نه در عقل موصوف به قبح نیست، چون به فعل انسان نیست و وجود آن به اختیار شخص نیست.

کتاب موسوعه آل النّبی صلی الله علیه و آله(1) کلام دکتر هیکل را تخطئه می کند که حدوث میل را در پیغمبر صلی الله علیه و آله نسبت به زینب انکار می کند و به کلی رفض می کند که پیغمبر صلی الله علیه و آله تعلق خاطری به او یافته باشد می گوید: به عوض آن که مسأله را روشن کند سایه هایی از بدبینی و ریب بر آن افکند؛ زیرا توّهم می آید که این گونه تعلق خاطر خطیئه ای و خطائی و منقصتی است که بر رسول روا نیست و ما پیغمبر صلی الله علیه و آله را از آن منزّه بدانیم، در صورتی که هرگز چنین نیست و پیغمبر صلی الله علیه و آله از جنبۀ بشریت در معرض همۀ حاجت های طبیعی و نیازهای طبیعی و اشتهاهای طبیعی است که بر او هم وارد می شود نه به اختیار.

از جمله امور طبیعی بشر هوا و میل و ادراک زشت و زیبای طبیعی است. نهایت امر آن که با بزرگواری و عفت از آنها باید بگذرد و می گذرد و بالا

ص:176


1- (1) موسوعة آل النبی: 332.

می گیرد و در اینجا از شدت پاکدامنی به ملاحظۀ پرهیز از قال مقال مردم از آنچه خدا بر او حلال کرده نیز می گذرد و اصرار می ورزد که نام آن را هم نبرد و به کتمان بگذرد.

در صورتی که خدای او به طور فورس ماژور بر پیغمبر صلی الله علیه و آله فشار آورده و می آورد که باید سرپیچی از این ازدواج حلال نکند که مصالح کلی در بردارد، هم عمومی و هم خصوصی.

اما مصلحت عمومی برچیدن بساط فرزند خواندگی است تا جامعه ایمانی مسلمین در ازدواج با ازواج فرزند خوانده های خود باکی بر خود نبیند.(1)

و دیگر مصلحت خاص مخصوص که زینب بنت جحش دختر عمۀ رسول که بیوه شده و گوئیا تضییع شده، او از روز ظهور اسلام همه گونه آوارگی دیده ودل آسوده به خود ندیده آسودگی ببیند و به شرف و افتخار مقام امّ المؤمنین نائل گردد. اسلام نیامده که برای پیروان خود همۀ ناکامی بار آرد.

و جایی که زنی در راه ایمان خود در مواطن صبر استقامت ورزیده تا وطن را از دست داده و به غربت ساخته است و بیوه شده، پیغمبر رهبر را بیشتر استقامت لازم است و دامن کشیدن از آن بانو برای ملاحظۀ نیکنامی و برای حرف مردم و پاکدامنی خود تا به حدی که نام او را هم کتمان کند. مورد پسند خداوند نیست، بلکه از جانب خداوند جبّار عتاب می آید که دل یک جهت می بایدت و در مواطن حق پایداری باید. اگر چه طرف آن حق، زن ضعیف باشد، تو باید ملاحظۀ

ص:177


1- (1) احزاب (33):37.

آن حق ضعیف را بکنی نه ملاحظۀ نام نیک و نیکنامی بین مردم را.

در کوی نیکنامی ما را گذر ندادند.

چنان که در افک عایشه، مقاومت پیغمبر صلی الله علیه و آله برای آن بود که شیرازۀ زندگانی دختری مثل عایشه نباید و مبادا برای ملاحظۀ نیکنامی خویشتن از هم پاشیده شود.

حمایت پیغمبر از زنان و جنس لطیف «زن» به قدری شدید بود که از تقدس و نیکنامی بیت تقدس امّت شدیدتر بود(1) با آن که دربارۀ طهارت اهل بیت آیه می گوید: خدا می خواهد شما خاندان پیغمبر بی نهایت پاک باشید.(2)

اگر آنجا هم ملاحظۀ خاطر مردم و حرف یاوۀ مردم و نیکنامی خویشتن را می کرد، شیرازۀ زندگانی عایشه و خاندان ابوبکر از هم پاشیده می شد.

پس با تلخی ها و آزارها و اذیت ها و سخنان یاوۀ مردمان خویش و بیگانه ساخت و نخواست برای نیکنامی و تقدس خود عایشه بدبخت شود، اگر چه تلخی ها هم بار آورده و بعدها هم بار آورد.

و نیم تلخی های داخلی زندگانی پیغمبر صلی الله علیه و آله از غافلگیر شدن عایشه شد که هنوز به سن تجربه یافتگان نرسیده، بی احتیاطی در سفر به خرج داد و تنها سوار شتر با صفوان بن معطل سهمی که پیاده مهار شتر را می کشید از عقب قشون به

ص:178


1- (1) وَ تُخْفِی فِی نَفْسِکَ مَا اللّهُ مُبْدِیهِ وَ تَخْشَی النّاسَ وَ اللّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ «احزاب (33):37»
2- (2) إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً «احزاب (33):33»

قشون پیوست و اسباب تهمت و افک را هم فراهم آورد.

کم تجربگی و ناپختگی او سبب این غفلت شد، بزرگی شوهرش پیغمبر صلی الله علیه و آله طبیعی است که رقیب و دشمن زیاد خواهد داشت، با غافلگیر شدن یا بگو غافل بودن و هشیار و بیدار نبودن آن بانوی کم تجربه دستاویز دست رقبا داد همۀ منافقان گفتند و گفتند و در آن میان از جانب هووها و طرفداران آنها بر شایعات افزوده شد.

به طوری که عایشه نام حمنه بنت جحش را هم می برد با آن که حمنه بنت جحش هم دختر عمۀ پیغمبر و همسر مصعب بن عمیر است که یک سال پیش از هجرت به مدینه آمد، نائب خاص پیغمبر صلی الله علیه و آله و مؤسس اول حوزۀ مدینه و پرچمدار اسلام در جنگ بدر بود، شهید احد شد و حمنه زخمی ها را در احد آب می داد و پیغمبر صلی الله علیه و آله یک ماه تمام در آزار بود و در منبر می فرمود که: چرا اقوامی مرا دربارۀ اهل و خانواده ام آزار می دهند؟

از این جمله معلوم می شود اقوامی متعدّد بوده اند و یکی از آنها زنانه بود و حمنه بنت جحش بوده که عایشه می گفت: برای خاطر خواهرش زینب با من هووئی می کرد، تنها عبدالله بن ابی رئیس منافقان، همان کافی است خال سیاه سیاه زخم کشنده است و خواهر یک هوو تنها اگر در صدد دو به همزنی باشد کافی است که خاندان پیغمبر صلی الله علیه و آله را به هم بزند و آشفته کند، حاشا حمنه بنت جحش که دختر عمۀ پیغمبر است. ولی:

یک داغ دل بس است برای قبیله ای روشن شود هزار چراغ از فتیله ای

با این وصف پیغمبر صلی الله علیه و آله که خانه اش خانۀ تقدیس است و زمامدار مذهبی و

ص:179

سیاسی است و باید از هر شائبه ای مقدس باشد، معذلک در حفاظت از عایشه و صیانت از هستی جنس زن که از شیشه نازک تر و شکننده تر است تن به آن تلخی و آزار داد و یک ماه از همه سو نیش آزار در تن او فرو می رفت و برای نیکنامی خویش، عایشه را از خویش نراند با آن که آن روز بزرگی پیغمبر صلی الله علیه و آله به اندازه ای بود که عایشه و هیچ زنی در زندگانی او تأثیر نداشت و بیشتر از وزن تسمه نعلین او نبود.

لکن پیغمبر صلی الله علیه و آله نباید برای نیکنامی خویش از اصلاحات تقلیدهای سنتی غلط جامعه مثل نظام غیر طبیعی پسر خواندگی و اخوّت جعلی تصنّعی که موقتاً در مقداری از زمان لازم بوده چشم بپوشد و به ملاحظۀ خاطر مردم و حرف یاوۀ آنها و قال و مقال سوء و آزار نیش زبان زنان و مردان تقلیدی چشم از عمل اصلاحی خود بپوشند و گفتگوی وصلت با زینب را به فراموشی بسپارد.

اگر ملاحظۀ نیکنامی در برنامه های اجرائی پیغمبر صلی الله علیه و آله مؤثر بود؛ کارش در قیام و نهضت جدید بر خلاف سنن تقلیدی قومش متوقف می ماند.

در ازدواج با زینب و وصلت با زینب اجرای برنامه های اصلاحی مهم عمده ای در پیش بود.

نظر ما در برابر نظر دکتر هیکل و دکتر بنت الشاطی

باید ملاحظۀ تحمل پیغمبر صلی الله علیه و آله را از نظر تلخی آزارها و رقابت های هووهای نه گانه را کرد که تنها یکی از آنها تا چه رسد به دیگران از تلخی و آزار برای پیغمبر صلی الله علیه و آله ماه عسل نمی گذاشت، بلکه هر هوویی برای پیغمبر صلی الله علیه و آله بار دوش سنگین طاقت فرسایی بود که هول و دلهره و وحشت رقابت های هووهای نه گانه

ص:180

و آزارها و محنت هایی که بار می آوردند آن قدر تلخ و برای مرد هوشمند ناگوار است که اندیشه و غصّه و همّ آن مهلتی برای شهد و ماه عسل نمی گذارد و همین موقع جنگ هولناک خندق و احزاب در پیش بود که پیغمبر صلی الله علیه و آله مشغله یک دنیایی و دنیایی مشغله دارد و ازدواج با زینب باری بالای بارها بر دوش پیغمبر صلی الله علیه و آله بود، خصوص در میان هووهای «ضرائر» اصولاً زندگانی پیغمبر صلی الله علیه و آله در مدینه هم زندگانی تنعّم نبود.

کتاب افق وحی صفحه 690 می گوید: اصولاً قیافه زندگانی داخل و خارج پیغمبر صلی الله علیه و آله در مدینه، قیافۀ آسایش و استراحت و آرامش نبود، آشیانه گرفتن در مدینه از نظر تنعّم نبود، در مدینه زندگانی پیغمبر صلی الله علیه و آله در داخل به قدری ساده بود که نزدیکان او از سادگی آن رنج می بردند.(1)

ماه عسل ندارد

با تصدیق سخنان موسوعه آل النّبی دکتر بنت الشاطی باز در کلام دکتر حسین هیکل چند نکته صحیح جوهری در وجود دارد: یکی آن که مستشرقین و مبشران مسیحایی قضیۀ طلاق زید و زینب و ازدواج رسول خدا صلی الله علیه و آله را دستاویز کرده اند، غم و رنج و دلهره اش را که بارش سنگین و میوه اش تلخ بود فراموش کرده اند.

دیگر آن که روایاتی که آنها دستاویز کرده اند روایات ضعیفی است که آب در

ص:181


1- (1) اولی قوة فی عزائمهم و ضعفة فیما تری الأعین من حالاتهم مع قناعة تملا القلوب و العیون غنی و خصاصة تملأ الابصار و الاسماع اذی. «نهج البلاغه: خطبه 192»

آن داخل کرده اند؛ زیرا محیطی که «هووها و ضرائر» بر آن مراقبت دارند، نشریات آن هم مورد اعتماد نیست، هر چند روات آن مانند انس بن مالک صحابی باشد یا مورخ آن طبری باشد یا مفسّر آن، کشاف باشد.

ماه عسل در میان ضرائر حسود و هووهای رشکی باقی نمی ماند.

خود عایشه که عسل منزل زینب را بر پیغمبر صلی الله علیه و آله تلخ کرد، در قضیۀ افک خود نام حمنه بنت جحش اسدی را می برد با آنکه وی خواهر امّ المؤمنین زینب بنت جحش و همسر مصعب بن عمیر است که در جنگ احد شهید شد، شوهرش یک سال پیش از رسول خدا صلی الله علیه و آله مأمور مدینه شد و به همراه نقبای منتخب به مدینه هجرت کرد و نائب خاص رسول خدا صلی الله علیه و آله بود، و به حقیقت مؤسس اول حوزۀ مدینه و پرچمدار اسلام در جنگ بدر بود، این شوهرش مصعب در جنگ احد شهید شد، طلحة بن عبیدالله او را تزویج کرد و برای او دو پسرش محمّد سجاد و عمر را آورد.

مادر حمنه و زینب و عبدالله بن جحش، امیمه دختر عبدالمطلب و عمّۀ رسول خدا صلی الله علیه و آله بود.

ابو عمر گوید: حمنه از بانوانی است که با رسول خدا صلی الله علیه و آله بیعت داشت و در جبهۀ جنگ احد حاضر شد، تشنگان را با عایشه آب می دادند، زخمی ها را حمل می کرد و مداوا می نموده، مرهم کاری می کرده.

محمّد بن سعد می گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله از خیبر مقدار سی وسق طعمۀ خاص او قرار داد، وی مادر محمّد بن طلحه است که معروف به سجّاد است، این ترجمه را اصابه ابن حجر گوید و نامی از مداخلۀ او در افک عایشه و اجرای حد بر او

ص:182

نیست.

گمان ما این است که عایشه از روی بدبینی و رقابت هووگری او را متهم به جرم افک و شرکت در آن می کرده و نزد پیغمبر صلی الله علیه و آله ثابت نشده که او شریک در این جرم بوده که حدّ بر او جاری شود، وگرنه چگونه پیغمبر صلی الله علیه و آله کسی را که حدّ خورده باشد از غنایم خیبر می دهد، نی نی!(1)

هووها یکدیگر و بستگان یکدیگر را در نظر پیغمبر صلی الله علیه و آله بد می گفتند تا کام پیغمبر صلی الله علیه و آله نسبت به آنها تلخ شود، از قضیۀ مداخلۀ امّ المؤمنین در تحریم عسل منزل امّ المؤمنین زینب بنت جحش نمونه ای به دست می آید و از آنجا معلوم می شود که از اثر این رقابت ها آن قدر تلخ و ترش و شور بر کام همدیگر می ریختند که تلخی آن بر شیرینی عسل چیره بود و غلبه می کرد.

رقابت عایشه با زینب بنت جحش در عسل

موسوعة آل النّبی می گوید:

ساعت هایی در زندگانی عایشه تلخ می گذشت که پیغمبر صلی الله علیه و آله درغرفۀ زینب به سر می برد علی الخصوص ساعت هایی که آنجا بیشتر درنگ می کرد تا کار به آنجا کشید که در صدد کشف حال برآمدند تا مطلع شدند که پیغمبر صلی الله علیه و آله در حجرۀ زینب بنت جحش با شربت عسل پذیرایی می شود، در فکر علاج برآمدند و علاج بدون دسته بندی امکان نداشت.

ص:183


1- (1) فَاجْلِدُوهُمْ ثَمانِینَ جَلْدَةً وَ لا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهادَةً أَبَداً وَ أُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ نور (24):4.

آنها تصور کردند که زینب رضی الله عنها به بهانۀ آن که شربت را آماده کند پیغمبر صلی الله علیه و آله را بیشتر نزد خود نگه می دارد.

و مستبعد ندانید که این هووها در تجاذب و کشاندن شوهر از نزد حریفان به نزد خود شیرین کاری ها بکنند.

آن یک عسل شیرین فراهم نماید تا شوهر را مشغول نماید و به بهانۀ آن شوهر را بیشتر نگه دارد.

گرچه در مورد زینب رضی الله عنها این سوء ظن جا ندارد، آن بانو کدبانو زن بوده، در تهیۀ شربت سلیقه ها داشته، بدین جهت وقت ها را می گرفته.

حریفان برای مقابله به مثل، گاهی متوسل به نیرنگ می شدند و گاهی هم شیرین کاری می کردند.

به هر حال برای مقابله به مثل آن دیگران اگر ممکن نشد که مثل آن عسل یا شبه عسل به دست آرند، عسل حریف را بد طعم، و اگر بد طعم نشد بدبو می کنند و هر گاه ممکن شد خود نیز عسل و شبه عسل به دست می آورند.

گاهی با تدبیر کودک شیرین شمایل فاطمه زهرا (حسن و حسین) را که در ذائقۀ پیغمبر صلی الله علیه و آله شیرین تر از عسل بود به حجرۀ خود می آوردند.

معمولاً هر گاه کودکی شیرین شمایل در خانواده ای باشد، هووها این معامله را با آن کودک شیرین شمایل می کنند، او را نزد خود می برند که «بابا» به هوای آن طفل بیاید، اگر مقدّرشان نشد که آن فرزندزادۀ خودشان باشد.

مستبعد ندانید که آن کودک شیرین شمایل حسین باشد که هووها «ضرائر» این معامله را با او می گفتند و این شیرین کاری است، زینب که دختر عمۀ پیغمبر

ص:184

است کودک را به بهانه این که زادۀ جان و دل من است و خون می جوشد یا به حقیقت صدق او را از کنار مادرش زهرا علیها السلام بسیار وقت ها بگیرد و به حجرۀ خود بیاورد تا همین که پیغمبر بابا بزرگ صلی الله علیه و آله حسین محبوب خود را در آنجا در کنار خود ببیند با او سرگرم شود.

و همچنین رقیب محترمه اش بانو امّ سلمه مادر دیگرش که از هواداران مادرش زهرا است(1) کودک شیرین شمایل را به حقیقت و صدق یا به بهانه ای بسیار وقت ها برگیرد و به حجرۀ خود بیاورد و این کار را هم مکرّر بکند.

و حریف دیگرشان عایشه هم در این امر عقب نماند و حسین عزیز را بخواهد وسیلۀ سرگرمی خود کند، یا شوهر گرامی را به وسیلۀ او نزد خود آورد یا نزد خود بگذارد تا مقابلۀ با عسل حریف باشد.

این شیرین کاری ها را می کرده اند.

اما رقابت کارش به اینجاها نمی ایستاد که شیرین کاری باشد و بس؛ بلکه گاهی کار به بیرون حدود ادب هم می کشید، آن هم نه تنها با حریف بلکه با پیغمبر صلی الله علیه و آله و آن بی ادبی را هم گاهی با دسته بندی انجام می دادند که خطری بود و خطر بار می آورد.

در این کتاب ما با لذّات کاری به رقابت آنها تا حدود تخطّی از حدود ادب

ص:185


1- (1) موسوعة آل النبی: 284 به نقل از کتاب السمط الثمین: 38 از عایشه بازگو کرده که: زنان پیغمبر صلی الله علیه و آله دو حزب بودند: زینب و ماریه و ام سلمه رضی الله عنهن جزء هواداران فاطمه علیها السلام بودند که اولاد داشت.

فردی یا جمعی آنها نداریم، مگر بالغرض و از نظر آن که دربارۀ زینب معلوم داریم که رقابت زنان با او تا چه حد بوده و مدللی داریم که اخباری که دستاویز مبلغان و مبشران مسیحی بوده، ساختۀ این گونه محیط رقابت انگیز بوده و اساسی ندارد.

و باز مدلل سازیم که شیرینی شهوت و تمایل در جنب ملالت ها و کسالت ها و تلخی های محیط رقابت انگیز ضرائر و هووها فراموش خاطر است.

اینک برگردید رقابت های ضرائر هووها را بنگرید؛ موسوعة آل النّبی(1) می گوید: و احیاناً بین عایشه و زینب کار رقابت به آنجا می کشید که حتی با حضور پیغمبر هم آتش مشاجره برافروخته می شد.

و سخنان حادّ تند بین آنان ردّ و بدل می شد و پیغمبر صلی الله علیه و آله هم آنان را به حال خود می گذاشت تا باشد که آتش درون را بیرون بریزند و راحت شوند و تنفسی باشد از احساسات پرسوز درونی آنان، تا عایشه یک نوبه توانست در سخن بر زینب غلبه کند و چیره شود.

پیغمبر صلی الله علیه و آله چیزی نیافزود جز آن که تبسم کنان فرمود: دختر ابوبکر است.

و نوبۀ دیگر در این قبیل مشاجرات پیش آمد کرد که عایشه انضباط را در سخن از دست داد و قافیه را باخت، کلمه ای از زبان عایشه در رفت که پیغمبر صلی الله علیه و آله را به خشم آورد.

بدین قرار که هدایایی که برای پیغمبر صلی الله علیه و آله می آوردند در منزل هر کدام بود

ص:186


1- (1) موسوعة آل النبی صلی الله علیه و آله: 336.

سهم دیگران را از آنجا می فرستاد، این نوبه در خانۀ عایشه برای پیغمبر صلی الله علیه و آله هدیه ای آوردند و سهم هر یک از زوجات طاهرات را برای آنها فرستاد، لکن زینب سهم خود را پس فرستاد، شاید به تصور آن که عایشه برای او تیکه گرفته است و نمی خواست زیر بار منّت عایشه برود.

عایشه نتوانست انضباط خود را حفظ کند و زبان خود را نگه دارد، کلمۀ سوئی پراند. گفت: آبروئی برای تو نگذاشت که این هدیه را پس فرستاد.(1)

پیغمبر صلی الله علیه و آله خشم آگین از نزد عایشه برخاست و همی گفت:

شما زنان نزد خدا آن مقدار ارج ندارید که بر چهرۀ من خاکروبه از طرف شما بنشیند.

عایشه زود دریافت که از عهدۀ جنگ و ستیز با همۀ زوجات طاهرات برنمی آید، خصوص که زهرا دختر عزیز پیغمبر صلی الله علیه و آله پشتیبان آنها باشد.

بنابراین فکر دسته بندی بر آمد و هووها را در نظر خود ورانداز کرد، چند تن از آنها را در حساب نمی آورد مثل سودة بنت زمعه و مثل زینب بنت خزیمه که امّ المساکین بود و درنگی نکرد، بعد از ازدواج با پیغمبر صلی الله علیه و آله به چند ماه وفات کرد، پس بایدش از آنها کسانی را با خود کند با شجاعت و کاردانی و ملاحظه پدران و همۀ جوانب کار حفصه را پیش کشید و سوده بنت زمعه و صفیه یهودیّه را با خود کرد؛ در برابر زینب بنت جحش و امّ سلمه و ماریه قبطیه.

ص:187


1- (1) قد اقمأت وجهک حین ترد علیک الهدیة. «الطبقات الکبری، ابن سعد: 190/8»

گوید: وضع حزب بندی زنان پیغمبر صلی الله علیه و آله و دو دستگی، آنها را نه تنها نویسندگان بیگانه و مستشرقین نوشته اند، بلکه آن را سیّده عایشه خود روایت می کند.

کتاب السّمط الثمین حدیث از عایشه بازگو می کند که: حفصه و سوده و صفیه یهودی در حزب عایشه بودند.(1)

و امّ سلمه و زینب بنت جحش و فاطمه علیها السلام و ازواج دیگر در حزب دیگر بودند.

البته اینها یک مرتبه با هم در خانۀ پیغمبر صلی الله علیه و آله نیامدند، بلکه به تدریج یکی بعد از دیگری وارد شدند و وقتی به هم ضمیمه شدند دسته بندی کردند تا مقدرات را به سود خود آرند، بدین قرار که:

موسوعة آل النبی دکتر بنت الشاطی می گوید: عایشه از مکه که وارد مدینه شد در حجرات پیغمبر صلی الله علیه و آله وارد نگردید، بلکه در منزل پدرش ابوبکر در محلۀ بنی الحارث خزرج بر پدر و مادرش وارد شد و از همراهان او زوجۀ پیامبر صلی الله علیه و آله سوده بنت زمعه در حجرات طاهرات وارد شدند با فاطمة الزهراء دختر پیامبر صلی الله علیه و آله بعد از چند ماه از اتمام ساختمان مسجد و حجرات، با پیشنهاد ابوبکر زفاف عایشه واقع شد و عایشه منتقل شد به حجره خاص خود و فاطمه علیها السلام بعد از مدتی اندک منتقل شد به خانۀ شوهر، بعد از جنگ «بدر» که در سال دوم 17 رمضان بود (در آخر ماه ذیقعده و اول ذیحجه سال دوم) برای عایشه رقیبی نبود؛

ص:188


1- (1) السمط الثمین: 39.

زیرا سوده را به حساب نمی آورد، فقط از موقعیت خدیجه که در قلب پیغمبر صلی الله علیه و آله جا داشت برای خود رقیبی احساس می کرد.

و از حرمان اولاد ناراحت بود، چون محبت پیامبر صلی الله علیه و آله و رجال قوم را به داشتن پسر شدیداً احساس می کرد.

دختران پیغمبر صلی الله علیه و آله را هم نمی خواست فرزند خود بگیرد، چون آنها را فرزندان هووی خود خدیجه می دید که از گوشت و خون خدیجه اند و به ناچاری پسر خواهرش اسماء ذو النطاقین عبدالله زبیر را که اولین مولود مدینه بود به فرزندی برگرفت و از اسم او برای خود کنیۀ «امّ عبدالله» را انتخاب کرد.

و به این وسیله خود را از تلخی بی اولادی سرگرم می کرد تا چندی نگذشت که هووی دیگر آمد، حفصه دختر عمر آمد و بعد از حفصه بانوان دیگر آمدند تا حجرات نه گانه پیغمبر صلی الله علیه و آله پر شدند و در میان آنان زینب بنت جحش بانوی جمیله هاشمیه و دیگر امّ سلمه دختر ابوامیّه زاد الرّکب بود که پدرش در هر کاروانی بود افراد کاروان باید مهمان او باشند و زاد و توشه برای خود برنگیرند.

و این دخترش امّ سلمه از زیبایی و بلندپروازی در درجۀ اول بود و از جمله بانو جویریه بنت الحارث بود که از حشمت خود جلب احترام می کرد و از جمله صفیه بنت حی بن اخطب آن دختر یهودیه وابسته به موسی و هارون بود و از جمله «ام حبیبه» دختر ابوسفیان که پدرش زعیم مکه و فرماندهی لشگر قریش بود.

سپس ماریه قبطیه مصریّه آمد که علاوه بر دلربایی خود دارای فرزندی شد «ابراهیم» و پیامبر صلی الله علیه و آله برای این فرزند به سوی ماریه جذب می گردید.

ص:189

عایشه از میان زوجات طاهرات از همه بیشتر به جلب پیامبر صلی الله علیه و آله به سوی خود نظر داشت و هووها را در نظر خود ورانداز کرده، چند تن از آنها را در حزب خود آورد مثل سوده بنت زمعه و مثل زینب بنت خزیمه که امّ المساکین بود و درنگی نکرد که بعد از چند ماه از ازدواج با پیامبر وفات کرد و عایشه دریافت که از عهدۀ جنگ و ستیزه با همۀ زوجات طاهرات دسته جمعی به تنهایی برنمی آید، خصوص که فاطمه دختر عزیز پیامبر علیه السلام پشتیبان آنها باشد؛ پس بایدش کسانی از آنها را با خود کند، با شجاعت و کاردانی حفصه را پیش کشید.(1) و موقع ورود امّ سلمه درد دل خود را گفت که من ام سلمه را زیباتر دیدم از آنچه مردم می گویند.

لکن حفصه او را از خطر امّ سلمه آسوده خاطر کرد که وی با همۀ جمال و زیبائی سنش زیاد است و جمال هر چند زیبا باشد در سنین بالا زود می پلاسد، حفصه به عایشه گفت: این رشک و غیرت خود را نگه دار برای کسی که مستحق باشد و بعد می آید.

عایشه هم همین کار را کرد.

رشک و غیرت خود را ذخیره کرد برای دختر جوان حسناء زیبا هاشمیه زینب بنت جحش، که عایشه برای کوبیدن او خود را پیش از ورود او آماده کرد.

ص:190


1- (1) حدیث حزب بندی زنان پیامبر را «کتاب السمط الثمین» محب طبری از حدیث عایشه روایت می کنند، در حزب خودش حفصه و سوده و صفیه و در حزب مخالف خود ام سلمه و سایر ازواج طاهرات بودند. «السمط الثمین: 39»

به محضی که پیغمبر صلی الله علیه و آله وحی را برای ازدواج دختر عمۀ خود ابلاغ کرد، عایشه بی درنگ و بی پروا اسلحۀ تیز گزنده زبان را به کار برده و کلمه ای گفت که لایق طبیعت بشری او است نه ایمان او، گفت: پروردگار تو را من می بینم که در پی هوا و هوس تو سرعت دارد.(1)

روایت دیگر هم در این کلمه آورده:(2)

سپس عایشه با پشتیبانی حفصه مراقب این زوجه جدیده بودند، ساعات و دقائقی را که پیغمبر صلی الله علیه و آله با این زوجۀ جدیده زینب بنت جحش می گذرانید حساب می کردند تا همین که دیدند پیغمبر صلی الله علیه و آله درنگ پیش او را طول می دهد عایشه کنیز خود حصیرة حبشی را فرستاده مطلب را کشف کردند که زینب انگبین را در حجره ذخیره دارد به فکر نیرنگی افتادند که پیغمبر صلی الله علیه و آله را از او منصرف کنند.

جنبه طبیعت بشری گاهی چیره بر ایمان می شود و با خودش حفصه و سوده را به تشریک مساعی خواست که هر کدام را پیغمبر صلی الله علیه و آله بر او وارد شد هنگامی که از پیش زینب آمد، او به پیغمبر صلی الله علیه و آله بگوید: مغافیر تناول کرده ای؟

مغافیر مانند ازگیل میوه ای است شیرین طعم اما بدبو و پیغمبر صلی الله علیه و آله بوی بد را

تحمل نمی کرد و سخت گریزان بود.

ص:191


1- (1) قالت عائشة «فی غیرة و غضب» ما اری ربک الا یسارع فی هواک (موسوعة آل النبی: 268) «الدر المنثور: 211/5»
2- (2) السمط الثمین: 82.

پیامبر صلی الله علیه و آله در اولین نوبه بر عایشه وارد شد، عایشه تنفّس پیغمبر را استشمام کرد و گفت: من بوی مغافیر را به مشام خود استشمام می کنم آیا مغافیر میل کرده ای؟ و رو در هم کشید.

و همین که پیغمبر صلی الله علیه و آله به سوده گذر کرد، سوده هم همین امر را سؤال کرد که مغافیر تناول کرده ای؟ جواب داد: نه.

گفت: پس این بوی بد چیست؟

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: شربت عسلی نزد زینب آشامیده ام.

سوده با لهجۀ خبرۀ به مراتع و چراگاه های بیابان گفت: بلی، پس این عسل را زنبور مگس عسل آن بر بوته درخت عرفط نشسته و شیرینی نباتی از آن درخت برگرفته.

عرفط درختی است که میوه و ثمره آن همان مغافیر است که بد بو است.

پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله اقدامی نکرد، جز آن که شربت عسل را نزد زینب از همان روز بر خود حرام کرد.

سوده احساس پشیمانی کرد و به عایشه و حفصه دو تن همنشین و ندیم خود گفت: سبحان الله، به خدا قسم ما پیغمبر صلی الله علیه و آله را از عسل محروم کردیم.

دو همسر تازه وارد را هم تحریم کردند.

بعد عائشة و حفصه نقشه های دیگری برای بیرون کردن دو حریف دیگر به کار بردند که هر دو موفق شدند و پیغمبر صلی الله علیه و آله آن دو همسر تازه وارد را هم بر خود حرام کرد، یکی از این دو تازه وارد اسماء دختر نعمان از قبیلۀ کنده و

دیگری ماریه قبطیه از مصر بود.

ص:192

ورود این دو همسر تازه وارد عایشه را از فکر امّ سلمه و زینب بازداشت، هر چند آشکارا فهمیده بود که این دو تن محبوب ترین زوجات رسول هستند پس از خودش.

اما اسماء بنت نعمان کندی همین که عایشه چشمش به او افتاد و از جمال عروس احساس خطر کرد و برانداز کرد که اگر بین او و شوهرش «پیامبر صلی الله علیه و آله» حائل نشود کارش بعدها دشواری ها پیدا می کند؛ از این نظر قرارش بر این شد که کار او را یکسره کند و پیش از خاتمۀ ازدواج و پیش از این که ازدواج صورت نهایی بگیرد عذر او را بخواهد و کار او را بسازد، و بنابراین با استعانت از همکاران خود فوری به عمل پرداخت، حفصه را به سوی خود خواند و دیگری را از آنان که در بند رضای او بودند و به آنها گفت: پیغمبر صلی الله علیه و آله دست خود را به غریبه ها گذارده و عنقریب است که نخواهند گذاشت که ما روی او را ببینیم.

سپس بر یک خط سیر معین بر یک نقشۀ هماهنگ، اتفاق رأی کردند که برای تهنیت و تبریک عروس تازه وارد بروند، رفتند و مشفقانه سفارش کردند که برای خرسندی پیغمبر صلی الله علیه و آله همین که به طرف تو آمد تو بگو: پناه به خدا می برم از تو!!

آن عروس بی نوا این کار را کرد.

همین که پیامبر صلی الله علیه و آله را دید که به سمت او می آید فوری بدون درنگ گفت: پناه به خدا می برم از تو و به حساب خود جلب محبت پیغمبر را کرده و خوشنودی او را به دست آورده.

رسول خدا صلی الله علیه و آله پس از شنیدن این استعاذه بی درنگ رو از او گردانده و گفت

ص:193

به پناهگاهی عظیم پناهنده شدی و بی درنگ آن منزل را ترک کرد و امر داد که آن بانو را به خانواده اش ملحق کنند.

آن بانو خودش با پدرش واسطه فرستاد که برگردانده شود و داستان تعلیمات مشفق نمای زنان پیغمبر صلی الله علیه و آله را به عرض رساندند.

پیغمبر صلی الله علیه و آله لبخندی زد و می گفت:(1)

زنان همنشینان یوسفند که با ادعای عشق به او، او را به زندان افکندند و نیرنگ آنها جداً عظیم است.

لبخند پیغمبر صلی الله علیه و آله شاید از خشم بوده ولکن بر سر کلامش ماند و ایستادگی کرد و آن بانو را که استعاذه کرده بود نگه نداشت و عایشه با این تدبیر و نقشه و نیرنگ از یک رقیب خطرناکی آسوده شد و برای پیغمبر صلی الله علیه و آله هم مشهود شد که زندگانی بر همسران تلخ است که از ترس آن پیشاپیش کام را بر پیغمبر صلی الله علیه و آله تلخ کرده اند.

و دید که خود را فدای پیغمبر صلی الله علیه و آله نمی کنند، بلکه پیغمبر صلی الله علیه و آله و خوشی او را

فدای خود می کنند.

ص:194


1- (1) «یقول: انهن صواحب یوسف و ان کیدهن عظیم» و در هنگام وفات زنها اشاره کرد و گفت انهن صویحبات یوسف. «شرح الاخبار: 239/2» یبتسم و یقول انهن صواحب یوسف و ان کیدهن عظیم. «الطبقات الکبری: 144/8-145؛ فتح الباری: 313/9»

در این صورت زندگانی با جمع اینها صفایی نخواهد داشت، بلکه همه اش تلخی به بار می آورد.

زنان همنشینان یوسف با عشق به یوسف آن کارها را بر سر یوسف آوردند تهمت خیانت به او زدند، به زندانش افکندند تا اینها با ما چه کنند؟

اما ماریه قبطیه شاید عایشه از اول اعتنایی به او نکرد، چون کنیزی بود از قبط بیگانه که به واسطۀ بردگی در منزلتی پائین تر از منزلت امهات المؤمنین است و شاید برای او زیاد می شمرد که او را رقیب خود به شمار آرد، خصوص که در بیرون خانه پیغمبر صلی الله علیه و آله زندگانی می کرد.

لکن به محض آن که ماریه از پیغمبر صلی الله علیه و آله حمل برداشت، غیرت عایشه و غیظ و خشم او نسبت به وی به هیجان آمد، بنابراین در صدد کینه و نقشه ای برآمد.

پیغمبر صلی الله علیه و آله هم ماریه را در حمایت خود گرفت از کید محبوبه ای که به منزلت و مکانت خود می بالد و می نازد، لکن روزی اتفاقی افتاد که کار شورش زنان علیه پیغمبر صلی الله علیه و آله به اعتصاب دسته جمعی کشید.

ماریه آن روز برای دیدار پیغمبر صلی الله علیه و آله آمد، کاری مخصوص به خود داشت در خانۀ حفصه که خلوت بود حفصه به منزل پدرش رفته بود، همین که حفصه باز آمد دید پرده آویزان است و آگاه شد که ماریه آنجا است در انتظار ماند مثل آن که روی پارۀ اخگر باشد، انتظار کشید تا ماریه بیرون آمد و رفت، حفصه داخل شد گریه کنان شکست خورده می نمود و آرام نمی گرفت مگر تا وقتی که پیغمبر صلی الله علیه و آله ماریه را بر خود حرام کرد و حفصه را سفارش کرد که ماجرا را

ص:195

کتمان کند، لکن حفصه کتمان سرّی را از عایشه نتوانست، به او گفت، و گویی در عایشه باروت انفجاری مشتعل شد و از جا جست، همۀ ضرائر را تحریک کرد آن قدر به آنها اصرار کرد که همه را با خود کرد و رشک خود را با عایشه فراموش کردند.

عایشه برای این که پیغمبر صلی الله علیه و آله را بیشتر به سوی خود جذب و جلب کند عسل را از زینب بر پیغمبر صلی الله علیه و آله تلخ کرد و حسین را که در ذائقه پیغمبر صلی الله علیه و آله بهتر از عسل شیرین است از پیغمبر صلی الله علیه و آله برکنار می کند، و زوجۀ پیغمبر را اسماء بنت نعمان کندیه را اغفال می کند، با نیرنگی شگفت او را از میان دست پیغمبر صلی الله علیه و آله به دست پیغمبر صلی الله علیه و آله از میان جمع پاسداران عروس پر می دهد بیرون می راند و پیغمبر آن را کید عظیم می شمارد.

پیغمبر می گوید: بانوان همنشینان یوسف اند که عاشق یوسف اند و در عین حال او را به زندان می افکنند، نیرنگ زنها عظیم است.(1)

پیغمبر کید زنان را عظیم شمرد؛ زیرا ساق به دوشان عروس و داماد سراپا چشم و گوشند که عروس در اشتباه نیفتد، با وجود آنها هم از میان دست پیغمبر صلی الله علیه و آله با دست پیغمبر خودش عروس را در اشتباه انداختند و پر دادند، در این نقشه توانستند همۀ هووها را هم در جرگۀ شورشی ها وارد کردند، قوه کشش تدبیری که بتواند ضرائر رقیب سرسخت را هموار کند و بکشد، آن هم از مثل مصطفی به سوی خود

ص:196


1- (1) انهنّ صویحبات یوسف ان کیدهنّ عظیم.

منحرف کند تا از چهره شوهر محبوب خویش چشم بپوشند و به میل رقیب بکوشند، الحق کید عظیمی است از قوۀ فیل بر نمی آید، شاید عظیم بودن نیرنگ زنانه از آن است که به مبارزه ارباب وحی می آید و چیره می شود و غلبه می کند؛ چه در قضیۀ یوسف با عصمت و چه در محمّد با عظمت.

سپس از حادثه ای که بین حفصه و ماریه قبطیه رفت و حفصه آن را به عایشه گفت، عایشه اعتصابی راه انداخت و راه انداختند و داخلۀ بیوتات پیغمبر صلی الله علیه و آله را به شورش و اعتصاب وادار کردندکه باید پیغمبر صلی الله علیه و آله ماریه را از مدینه و از جرگۀ همسران خود براند و این اعتصاب زن ها حادثه ها آفرید و اگر از راه مثبت پیش آمده بودند، شاید نتیجه را بهتر می گرفتند و می گرفت.

اما قضیۀ اعتصاب زن ها قصۀ طولانی در عقب دارد.

موسوعة آل النبی صلی الله علیه و آله(1) می گوید:

حفصه که راز را به عایشه گفت نفهمید که آتش در خانه و بیوتات پیغمبر صلی الله علیه و آله برمی افروزد چون عایشه آرام نگرفت تا زنان پیغمبر صلی الله علیه و آله را در یک تظاهر عمومی و اعتصاب شورشی بر علیه ماریه هماهنگ کرد که اصرار دارند ماریه قبطیه را نباید در مدینه جائی باشد تا کار به آنجایی کشید که پیغمبر صلی الله علیه و آله از زن ها کناره گرفت و در شهر شایع شد که پیغمبر صلی الله علیه و آله زن ها را طلاق داده است.

ص:197


1- (1) موسوعة آل النبی صلی الله علیه و آله: 294.

موسوعة آل النبی می گوید: در این اعتصاب حرف زنان این بود که ما صبر کردیم بر این که دختر ابوبکر را بر ما گزیند، دیگر باقی مانده این کنیز قبطیه، وای چه خواری!

و عایشه در رشک خود لج کرد و زنان دیگر هم از او پشتیبانی کردند(1) برای خشم از ماریه که چرا از پیغمبر صلی الله علیه و آله فرزندی خواهد داشت؟

پیغمبر صلی الله علیه و آله با آنها تا توانست رفق و مدارا فرمود، انگیزه آن تظاهر را بی جا نمی دانست، لکن آنها از عطوفت پیغمبر صلی الله علیه و آله و رفق و مدارای او سوء استفاده کردند و لجاج را از حدّ گذراندند.

و پیغمبر صلی الله علیه و آله در این وقت برای این بازی کودکانه زنانه که از حد گذشت، فارغ البال نبود؛ زیرا موقع پذیرایی سفراء و وفود(2) بود، وحی قرآن آمد از این لجام گسیختگی آنها به شدت منع کرد که چرا برای خاطرخواهی زنان، چیز حلال را پیاپی بر خود حرام می کنی؟ آن تحریم عسل و آن تحریم اسماء بنت نعمان کندیّه و این تحریم ماریه برای هیچکدام و هیچ امری جا ندارد که حلال را بر خود حرام کنی.

مگر می شود به خاطر زنان یا دیگران هر که باشد، حلال را بر خود حرام کنی؟ باید در برابر این لجاج و دسته بندی شدت عملی در کار آید که اثری از

ص:198


1- (1) من گمان نمی کنم حزب ام سلمه و زینب بنت جحش که حزب فاطمه دختر پیغمبر صلی الله علیه و آله بودند، پشتیبانی از این اعتصاب می کردند.
2- (2) وفود: هیئت، پیام آوران، برگزیدگان رسالت.

تحریم باقی نماند تا معلوم شود که خدا پیغمبرش را از دسته بندی زنانه و تأثیر سوء نقشه های آنها وا نمی گذارد و به عصمت خود نگه می دارد و پیغمبر صلی الله علیه و آله هم نباید افسار را به سمت عایشه و حفصه و دیگران بیشتر از این بدهد و آنها را رها کرده تا آشفتگی ایجاد کنند، باید به طور قاطع با قید سوگند با آنها قطع رابطه کند و کرد.

با عزم و جزم تصمیم قاطع قطع رابطه را اعلان کرد و رابطه را با آنها قطع کرد و منصرف به تدبیر کارهای مهم و ستون کبار خویش شد و در مسلمین صدا پیچید که پیغمبر صلی الله علیه و آله زنان خود را طلاق داده.

سوره تحریم آمد:

ای پیامبر! برای چه حرام می کنی بر خویشتن آن چه خدا بر تو حلال کرده؟ برای خوشنود کردن خاطر زنان خود و خداوند غفور آمرزیده مهربان است.

یعنی این تحریم گناه است و تکرار آن هم گناه است، نیاز به آمرزش خدا دارد، خدا فرض کرده که سوگندهای خود را گره از هم بگشایید، خدا مولای شما است یعنی نظام اصلاحات را طبق نظام احسن خود به عهده دارد و به دیگری وا نمی گذارد، اختیار داری شما محدود است و او علیم حکیم است و وقتی پیغمبر با بعضی از زنان خود سخنی به راز گفت و به او سپرد، امّا آن زن خبر آن را فاش کرد و خدا بر آن سرّ پیغمبر را آگهی داد، پیغمبر صلی الله علیه و آله برخی را از آن به رویش آورد و برخی را از کرم پرده پوشی کرد.

آن زن گفت: ای رسول! که تو را واقف ساخت بر این.

ص:199

رسول گفت: مرا خدای دانا آگاه از همۀ اسرار عالم خبر داد(1) اینک اگر شما هر دو زن(2) به درگاه خدا توبه کنید روا است؛ چون دل های شما مثل سوزن متمایل متمایل شده، دل باید اصلاح شود، دل ستون همۀ تمایلات است، اگر کج شد همه کج می شوند و اگر توبه نکنید و بر علیه او تظاهر و پشتیبانی کنید خدا یار و مددکار و مولا و نگهدار او است و جبرئیل و مردان صالح هم هستند و ملائکه هم در پس آنها پشتیبان اند، باشد که اگر پیامبر صلی الله علیه و آله شما را طلاق دهد خدایش همسرانی بهتر از شما بدل از شما به او بدهد.

همۀ مسلمات، همۀ مؤمنات، همۀ اهل خضوع، همۀ اهل توبه، همه و همۀ اهل عبادت، همه رهسپار راهی پر مسافت که هجرت باشد، چه بکر و چه غیر بکر.

ای کسانی که ایمان آورده اید خویشتن را و خاندان خویشتن را از آتش مصون نگه دارید.(3)

تا اواسط سوره که می گوید:

الا ای مؤمنان! به درگاه خدا توبۀ نصوح کنید که فصح و صمیمیت با

ص:200


1- (1) تحریم (66):3.
2- (2) طبری از ابن عباس بازگو کرده که: در سفری آب وضو برای عمر گذاردم و گفتم می خواهم سؤالی بکنم؟ گفت: بپرس. گفتم: این دو زن کیانند که خدا می گوید: «ان تتوبا» اگر شما دو زن توبه کنید جا دارد؛ زیرا قلب های شما مثل ستون متمایل گشته. عمر بی درنگ گفت عایشه و حفصه اند. «جامع البیان: 206/28»
3- (3) تحریم (66):6.

پیغمبر و خدا در آن دائم باشد تا بتواند امیدوار باشید که بلکه خدا سیئات شما و بدکاری های شما را پرده بر نهد و نادیده بگیرد و داخل کند شما را در بهشت هایی که نهرها در آن در زیر درخت ها جاری می باشد در آن روزی که خدا پیغمبرش و گرویدگان به او را وا نمی گذارد، نور آنها از پیش رو و ازدست راستشان شتابان پیشاپیش راه را برایشان روشن می کند و با شوق و امیدواری همی گویند که پروردگارا تو نور ما را تکمیل کن و ما را بیامرز که تو بر هر کاری توانایی.(1)

الا ای پیامبر! اینک با کفار و منافقان جهاد و کارزار می کن و بر آنها با شدت عمل کن، مأوای آنان جهنم است و بد منزلگاهی است.(2)

(در آیۀ ختم سوره) تهدید را یکسره می کند و می گوید:

خدا داستان زن نوح و زن لوط را مثل می زند برای کافران که با آن که همنشین و تحت فرمان دو تن بندۀ صالح شایسته و خجسته ما بودند، پس خیانت و نفاق به آن دو بزرگوار کردند و آن دو شخص بزرگوار به این مقام بالا و والای خود نتوانستند هیچ آنها را برهانند و فرمان و حکم شد که آن دو زن را به آتش دوزخ با دوزخیان درافکنید.(3) و مثل زده دو زن(4)

ص:201


1- (1) تحریم (66):8.
2- (2) تحریم (66):9.
3- (3) تحریم (66):10.
4- (4) خیانت زن نوح و زن لوط از قبیل فحشا و زنا نبود، بلکه زن نوح هر وقت یکی به نوح ایمان می آورد او به رؤسای قوم خبر می داد تا او را آزار می دادند و پیوسته به مردم می گفت: من از حال شوهرم بهتر اطلاع دارم او دیوانه است و بر اثر جنون است که می گوید: من پیامبرم - اما زن لوط هم واسطه بدکاری بود با عابران و میهمانان که فساق را اطلاع می داد.

دیگر را برای مؤمنان زن فرعون را که گفت: بار الها! از برای من در بهشت نزد خودت خانه ای بنا کن، من از قصر فرعونی و عزّت دنیوی گذشتم و مرا از فرعون و کار و کردارش نجات بده و از قوم ستمکار نجات ببخش.

و دیگر مریم دخت عمران را که ناموس خود را در قلعۀ عفاف مصون نگه داشت که در اثر آن، در آن روح قدسی دمیدم، وی تصدیق به کلمات پروردگار خود و کتب او داشت و از قانتان بود، یعنی مردانه دل با خدا داشت.(1)

این سوره تحریم نهیبی بود که عمل پیغمبر را سخت نکوهیده و مؤاخذه کرد، و عمل بانوان را هم نکوهیده و سخت به آنها نهیب زد.

پیغمبر صلی الله علیه و آله را بر تحریم حلال خدا برای خاطر زنان امر داد که سوگند خود را بر هم زند، قسم و سوگند را کفاره دهد، بعد با نکوهش شدید دو تن از آن زنان آنها را به توبه دعوت فرمود وگرنه انقلاب های دیگری در خاندان پیغمبر صلی الله علیه و آله خواهد رخ داد و تهدید شد که طلاقی خواهد در کار آمد که زنانی دیگر غیر از شما زنانی شایسته و خجسته و همقدم و همکار به جای شما زنان خواهد آمد و سبب دلهره زنان و مردان مدینه شد، خصوص که در خاتمۀ سوره گوشزدی از زنان نوح و لوط کرد و تذکر دو تن بانوی بزرگ پسندیده (زن فرعون و مریم طاهره) سوره را خاتمه داد.

ص:202


1- (1) إِنْ تَتُوبا إِلَی اللّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُکُما «تحریم (66):4»

در این سوره از زنان پیغمبر صلی الله علیه و آله مطالبه شد که اصلاح انحراف اخلاقی خود را از قلب شروع کنند که ستون متمایل کج، همۀ سایه اش کج و متمایل است ستون دل ها وقتی متمایل و کج شد، همه سخن ها کج و همه اعمال انسان کج خواهد بود.

این کجی ها همه از کجی های دل می آید. همه باید با تغییر دل تغییر یابد تغییرات آنها باید به نحو توبۀ نصوح خالص با صمیمیت توأم باشد و بحمدالله که تغییر روش دادند و برگشتند.(1)

ولی این نتیجه برای مدینه آسان حاصل نشد و کناره گیری پیغمبر صلی الله علیه و آله سخت مدینه را تکان داد و یک ماه مدینه در نوسان بود.

در شهر بین مسلمین همه پچ پچ بود که پیغمبر صلی الله علیه و آله زنها را طلاق داد و زنان تظاهر کننده همه افسرده و پژمرده، اندوهگین و پشیمانند که کار بیش از آنچه آنها اندازه گیری می کردند بالا گرفته و همه در پرتگاهی قرار گرفته اند که برای ماریه گودال آن را کنده بودند و هیچ مصونیت ندارد که به سرنوشت بد «طلاق» گرفتار گردند، اگر رحمت الهی و عفو رسول خدا صلی الله علیه و آله آنها را فرا نگیرد.

عایشه قائد ثوره و زعیم و سردستۀ تظاهر کنندگان از غضب و خشم رسول از طرفی رنج می برد و از طرفی دیگر دل در دلش نبود که پیغمبر صلی الله علیه و آله محبوبش از میدان کارزار و مبارزه حیاتی خسته و کوفته برمی گردد دوشش زیر بار مسئولیت ها خسته و به منزل که برمی گردد، به جای حجرات مونس ها، در

ص:203


1- (1) در سورۀ احزاب شرائط آن آمده. «احزاب (33):28-33»

ساختمانی فوقانی برکنار که برای انبار و خزانه ذخائر بیت المال است از پلکان چوبین خشن از شاخه های نخل بالا می رود.

و غلامش رباح (رماح) را بر در می نشاند که تا پیغمبر صلی الله علیه و آله در آنجا است او مراقبت می کند و مانع ورود کسان می شود، کسی نیست عرق پیشانی مبارک را پاک کند.

یک ماه کامل بر این منوال گذشت و پیامبر صلی الله علیه و آله گرفتار مسئولیت ابلاغ رسالت و دعوت است و عایشه گرفتار او و امّهات المؤمنین در تهدید هجران و کناره گیری واقع اند و مسلمین پیغمبر خود را مراقبند که در گوشه ای عزلت گزیده بی آنکه جرأت کنند درباره زنانش با او مذاکره بکنند.

و وقتی عمر مداخله کرد کشف شد که زن ها کیدشان عظیم است. رشک و غیرت بر ماریه و زینب را پنهان کرده و چیزهای دیگر را بهانه کرده اند؛ چون بعد از فتح خیبر و بعد از فتح مکه و تقسیم غنائم هوازن بوده، عقدۀ دل خود را به صورت مطالبۀ دینار و متاع دنیا باز کرده اند که سهم کلان را در تقسیم غنائم اهل مکه تازه مسلمان برده بودند و سپاهیان مدینه اندکی گرفته و اقطاب دعوت هیچ بر نگرفتند و خود پیغمبر صلی الله علیه و آله قبل از تقسیم دست خویشتن را با آبی که خواست شست، بعد معلوم شدکه معنی دست شستن چیست؟

کتاب افق وحی(1) می گوید: در سال نهم که این وضع آشفتگی داخلی پیش آمد پیغمبر صلی الله علیه و آله در آن موقع رئیس مذهبی و سیاسی و نظامی سراسر جزیرة العرب بود

ص:204


1- (1) افق وحی: 891.

و این سال در مدینه از سفرا و هیئت های نمایندگی طوایفی که تحت سلطۀ اسلام قرار گرفته بودند پذیرایی کرد.

آن سال را به این مناسبت به نام «عام وفود» خواندند وفود جمع «وفد» به معنی هیئت نمایندگی یا سفیر.

و وقتی سفرا نزد او می رفتند مشاهده می کردند که بر بوریایی نشسته که از برگ خرما بافته شده و اثاث البیت پیغمبر صلی الله علیه و آله همان بود که در گذشته وجود داشت.

این وضع مدینه و دربار او برای پذیرایی از بیگانگان بود.

و اهمیت آن با در نظر گرفتن تقسیمی که از اموال بر اهل مکه تازه مسلمان کرد و به آنها همه چیز داد، ولی خود و انصار خاص و اقطاب دعوت هیچ برنگرفتند بهت آور است.

با این وضع در سال نهم این حادثه بهت آور پیش آمد که پیغمبر صلی الله علیه و آله گرفتار مطالبۀ زن های خود و کشمکش امّهات المؤمنین شد و این کید عظیم منجر به کناره گرفتن پیغمبر صلی الله علیه و آله از زوجات طاهرات شد، کناره گرفت و سوگند یاد کرد که یک ماه با آنها خلطه و آمیزش نکند.

سبب این را چند چیز ذکر کرده اند که شاید تمام آنها در آن مؤثر بوده.

در باطن رشک و حسد بر رقیبان و در واقع به منظور جذب پیغمبر صلی الله علیه و آله به طرف خود و تملک دل پیغمبر صلی الله علیه و آله یک جا برای خود بود، ولی در ظاهر نفقه و کسوة بیشتری را بهانه کرده فشار آوردند، لاجرم کار به جایی کشیدکه شهرت یافت که پیامبر صلی الله علیه و آله زنانش را طلاق داده.

ص:205

در این وقت نه زن به حکم رسول خدا صلی الله علیه و آله بودند، پنج از قریش و باقی از قبائل دیگر در این اعراض رسول خدا صلی الله علیه و آله از زنان کناره گیری کرد و از صحابه نیز.

و شدت تأثیر این وقعه به قدری بود که عمر می گفت: منزل من در عالیه مدینه بود و در همسایگی خود مصاحبی از انصار داشتم که هر گاه من از حضور رسول خدا صلی الله علیه و آله غائب بودم، او برای من خبرهای وحی و غیر وحی را می آورد و هرگاه او غائب بود من برای او خبرها را می آوردم و از طرفی ما را خبر رسیده بود که یکی از ملوک غسّان، پادشاهان شام عرب نصرانی به جنگ با ما آماده است، دلهره از آن داشتیم، فکر آن خاطرهای ما را مشغول داشته بود، تا روزی علی الصباح همسایۀ من در را کوبید، من سراسیمه دویدم، گفت: خبر مهمی در شهر رخ داده که من خواستم تو را آگاه کنم.

گفتم: مگر ملک غسّانی که تصمیم جنگ ما را داشت با سپاه آمده است؟

گفت: نه این نیست، ولی پیغمبر صلی الله علیه و آله زنهای خود را طلاق گفته و این بر اصحاب پیغمبر صلی الله علیه و آله صدمه اش کمتر از لشکر غسّان نیست.

عمر وحشت زده برخاست و به شهر آمد.

و به روایت دیگر گوید: تا یک روز خبر شدیم که قبیلۀ غسّان و پادشاهان

شام اسبان را نعل می زنند تصمیم بر جنگ ما دارند.

عمر گفت: مرا همسایه ای بود از انصار، نماز شام وی را گفتم که خبر داری که حادثه ای عظیم افتاده است؟

گفت: آن چیست؟

ص:206

گفتم: ملک غسّان قصد جنگ ما را دارند.

گفت: عظیم تر از آن اتفاق افتاده است.

گفتم: آن چیست؟

گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله جمله زنان خود را طلاق داده است.

من گفتم: این آن است که من حفصه را از پیش گفته ام و از من نشنید تا اکنون در افتاد بر دیگر روز بیامدم، حفصه را گفتم: آیا رسول خدا صلی الله علیه و آله شما را طلاق داده است؟

حفصه گفت: نمی دانم، جز آن که از ما کناره گرفته بود سیاه «رماح» بر در ایستاده بود. گفتم: در رو و بگوی که عمر بر در است. دستور باشد تا درآید.

غلام در رفت و بیرون آمد و گفت: من گفتم عمر بر در است، دستور ورود می خواهد، پیغمبر صلی الله علیه و آله جواب نداد.

و ابوبکر هم آن روز در سرای رسول خدا صلی الله علیه و آله درآمد و جماعتی را آنجا دید که انجمن کرده اند از جابر بن عبدالله بازگو کرده، ابوبکر آمد و اذن دخول بر پیغمبر صلی الله علیه و آله خواست و مردم بر درب خانه نشسته بودند و اذن نیافت و هیچکس را رخصت شرفیابی نبود.

در روایت عمر دارد که وقتی که رماح پاسخ مثبت نداد، من برفتم به نزدیک

منبر بنشستم، مرا قرار نبود.

دیگر باره بیامدم و غلام را گفتم: دستوری خواه.

غلام در رفت و بیرون آمد و گفت: گفتم و جواب نداد.

عمر گوید: من باز برفتم تا سه بار برفتم و باز آمدم به بار سوم دستوری داد در

ص:207

رفتم و سلام کردم، رسول خدا صلی الله علیه و آله بر حصیری خفته بود، و آن حصیر در پهلوی وی اثرگذاشته بود. گفتم: یا رسول الله! زنان را طلاق داده ای؟(1)

فرمود: نه، گفتم: الله اکبر.

و آن حکایت که با زن خود و با حفصه بگفتم رسول خدا صلی الله علیه و آله بخندید.

گفتم: یا رسول الله! دستور باشد تا زمانی درخدمت تو باشم.

فرمود: روا باشد. من نگریستم در آن خانه چیزی ندیدم مگر سه پوست گوسفند.

گفتم: یا رسول الله! اگر دعا کنی تا خدای تعالی معیشت را بر امّت تو فراخ گرداند چنان که بر قیصر و کسری و بر فارسیان و رومیان کرده؟

پیغمبر صلی الله علیه و آله بر نشست و فرمود: ای پسرخطاب! مگر تو در شکی؟ نمی دانی که ایشان لذات و طیبات ایشان در دنیا است، اتزعم انّها کسروانیه؟

گفتم: یا رسول الله! برای من استغفار فرما.

بعد پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: من قسم یاد کرده ام که یک ماه پیش این زنان نشوم.

تاریخ - و تفسیر و سیره - و مسند احمد می گویند: در مجلس مقدّم بر این ابوبکر و عمر دستوری یافتند و به سرای رسول خدا صلی الله علیه و آله درآمدند، پیغمبر صلی الله علیه و آله را سخت اندوهگین یافتند، چندان که به هیچ گونۀ سخن نمی کرد و زنان همه در اطراف او نشسته بودند فرمود: اینها از من دنیا خواسته اند و من ندارم.

ص:208


1- (1) مسند احمد، شرح آن الفتح الربانی: 236/18 یا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لِأَزْواجِکَ إِنْ کُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَیاةَ الدُّنْیا احزاب (33):28.

عمر در خاطر نهاد که سخنی بگوید مگر اندوه رسول خدا صلی الله علیه و آله بشکند.

پس گفت: کاش حاضر بودی و نظاره می کردی که بر پشت گردن خارجه (زوجۀ خودش). آنگاه که از من نفقه طلب کرد - سخت زدم.

ابوبکر برخاست و گردن عایشه را با سیلی بزد و عمر گردن حفصه را بکوفت.

و هر دو تن: دختران خویش را عتاب کردند که چرا از رسول خدا صلی الله علیه و آله آن ثروت و کالا طلب کنند که حاضر نیست.

ایشان گفتند: سوگند به خدا که از این پس از رسول خدا صلی الله علیه و آله چیزی نخواهیم خواست.

تاریخ دنبالۀ روایت را چنین آورده که بالجمله رسول خدا صلی الله علیه و آله از زنان زنجیده خاطر گشت و برای شکستن کید عظیم آنها از مردم عزلت گزید و در کوشکی که یک دریچه به سوی مسجد فراز داشت سکونت اختیار کرد و این کوشک خزانۀ پیغمبر صلی الله علیه و آله و گنج خانۀ آن حضرت بود و رماح را که غلامکی سیاه بود فرمان داد که: بر در کوشک(1) حاضر باشد و هیچکس را بی اجازه

رخصت بار نگذارد و از این روی این خبر در مدینه چنان سمر(2) گشت که گفتگوی شب نشینی ها بود، پیغمبر صلی الله علیه و آله تا عمر این را در منزل خود در بالای شهر بشنید به مسجد شتافت و جماعتی از صحابه را نگریست که به این خبر

ص:209


1- (1) کوشک: کوچک، حصار، قلعه.
2- (2) سمر: میخکوب، محکم.

اندوهگین شده اند و سخت می گریند، عمر لختی با ایشان بنشست و سپس غم آگین برخاست و طریق کوشک را پیش گرفت. و رماح را گفت: دستوری به خواه تا من درآیم، او برفت و باز آمد و گفت: از بهر تو رخصت «بار» خواستم، هیچ پاسخی نشنیدم.

عمر از مراجعت ناگزیر شد و باز بشتافت، دیگر باره به میان اصحاب آمد و زمانی با ایشان بزیست و همچنان بر در کوشک آمد و رماح از برای او خواستار «بار» شد و پاسخ نیافت.

در کرّت سوّم نیز چون «بار» نیافت فریاد برداشت که ای رماح! تواند بود که رسول خدا صلی الله علیه و آله را گمان افتاده باشد که من شفاعت حفصه خواهم کرد، نه به خدا اگر فرمان کند سر حفصه را از تن دور کنم، این بگفت و باز شد، از قفای او رماح ندا در داد که ای عمر! باز آی که رخصت «بار» یافتی.

پس عمر در کوشک درآمد و نگریست که رسول خدا صلی الله علیه و آله لنکوته(1) بسته و پهلوی خود را بر حصیری از لیف خرما نهاده، تکیه بر وساده ای که هم از لیف آکنده بود باز داده.

پس عمر سلام داد و بر سرپا عرض کرد: یا رسول الله صلی الله علیه و آله! آیا زنان خود را طلاق داده ای؟

پیغمبر فرمود: طلاق نگفته ام.

ص:210


1- (1) لنکوته بضم اول سکون ثانی و کاف فارسی و واو رسیده و فتح فوقانی لنگی باشد که درویشان و فقیران و مردمان بی سر و پا به میان بندند و به هندی همین معنی را می دهد.

عمر الله اکبر تکبیر گفت چنان که بانگ او را امّ سلمه اصغاء فرمود و دانست که عمر با رسول خدا صلی الله علیه و آله سخن درانداخته، به روایتی عرض کرد که: اصحاب کوفته خاطرند که مبادا زنان خویش را طلاق گفته باشی، اگر فرمان باشد بروم و اصحاب را شاد کنم.

پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: اگر می خواهی چنان می کن، عمر عرض کرد: اگر اجازه دهید برای استیناس و انس خاطر مبارک سخنی چند به عرض برسانم.

چون رخصت یافت، عرض کرد: یا رسول الله صلی الله علیه و آله! در مکّه ما را بر زنان خویش غلبه بود.

چون به مدینه آمدیم زنان ما دیدند که مردم مدینه مقهور زنان خویشند زنان ما نیز طریق ایشان گرفتند و بر ما چیرگی یافتند.

این هنگام پیغمبر صلی الله علیه و آله تبسمی فرمود.

آن گاه عمر گفت: با زن خود روزی سخنی خشن گفتم و او با من بازگردانید، این بر من سخت افتاد.

زنم گفت: چندان تافته مشو اینک زن های پیغمبر و به روایتی اینک دخترت حفصه سخن پیغمبر صلی الله علیه و آله را باز می گرداند و وقت باشد که از نزد پیغمبر صلی الله علیه و آله زنان به خشم بیرون می شوند و هجرت می گیرند.

من گفتم: ناکام بادا حفصه و هر که چنین کند.

پس حفصه را طلب داشتم و از پند و اندرز به او گفتم، مگر ندانسته ای که خداوند غضب کند بر آن کس که رسول او را به غضب آورد، زنهار سخن پیغمبر را برمگردان و از نزد او به خشم بیرون مشو، و چیزی طلب مکن و هر چه بدان

ص:211

حاجت افتد از من بخواه و هرگز خود را با عایشه قیاس مکن و موقعیت او نزد پیغمبر صلی الله علیه و آله تو را مغرور نکند یعنی گول نزند.

در این سخن هم رسول خدا صلی الله علیه و آله لبخندی زد، مع القصه، اندک اندک رنجیدگی خاطر رسول خدا صلی الله علیه و آله زدوده گشت و چنان بخندید که دندان های نواجد مبارکش دیدار شد.

بعد از آن، عمر نشست و به دقت نظاره ای به وضع داخلۀ کوشک انداخت که خزانۀ پیغمبر صلی الله علیه و آله بود، وقتی نیکو نگریست چیزی جز مقدار جو نزدیک به یک صاع ندید و همانند آن قرظه (برگی است که با آن پوست را دبّاغی کنند)، و پوستی چند نیز دباغی نشده نیز آویخته دید.

عمر بگریست، تا حال داخلۀ این حجرۀ طاهره را ندیده بود، اکنون از دیدار وضع ساده آن گریست.

می دانید عمر برای کم چیزی رقّت می کرد و می گریست، لکن زندگانی داخلی پیغمبر صلی الله علیه و آله در چنان تنگدستی بود که چشم و گوش بیننده از آن جریحه دار می گردید، گرچه درنفس از آن قناعتی احساس می شد که بصیرت و قلوب را پر از غنی و بی نیازی می کرد.

عمر از وضع ظاهر غرفه آن قدر رنج برد که بر قلبش فشار آمد و به گریه افتاد.

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: یابن الخطاب! گریه چرا؟

عرض کرد: یا رسول الله! تو رسول خدایی و این خانۀ خزانۀ تو است، من این وضع و این اثاثیه را معاینه کردم و این حصیر را نگریستم که بوریا در بدن تو اثر

ص:212

گذاشته و حال آن که قیصر و کسری در بالش حریر می غلتند، غرق نعمت هستند و با رفاه زندگی می کنند.

چرا از خدا نخواهی که تو را و امّت تو را نعمت فراوان دهد.

چنان می نماید که عمر از ورود سفرای قبائل پیاپی و آمدن نمایندگان و وفود اطراف و خلعت دادن پیغمبر صلی الله علیه و آله به آنها به یاد دربار کسری و قیصر افتاده و تصور کرده که نبوّت و پیامبری خدا هم مثل کسروانیت و قیصری کردن است.

پیغمبر صلی الله علیه و آله برای جواب، پهلو از متکا برداشت و استوار بنشست و ابتدا عدم رضایت عمر را از این زندگانی علاج کرد و فرمود:

ای پسر خطاب! مگر تو هنوز در شکی و هنوز ندانسته ای که آن زمره مردم فارس و روم را خدا طیبات آنها را در دنیا به آنها داده؟

و به روایتی فرمود: آیا نمی خواهی که دنیا ایشان را باشد و آخرت ما را؟

این نهیب پیغمبر صلی الله علیه و آله عمر را چنان بلند همت و خاک نشین کرد که در ایام فتوحات شرق و غرب، به استقبال خبرها یعنی پیک شرق و غرب می رفت.

نیمروز را به استقبال پیک شرق و نیم دیگر روز را به استقبال پیک و خبر غرب می رفت و آنجا روی خاک می نشست یا دراز می کشید تا قاصد و پیک را پیش از ورود در شهر، خود دریابد و خبر دست اول را خود بگیرد.

و با این که مملکت امپراطوری روم و ایران را متصرف شده بود، باز یک موقع از خاصان مسلمین پرسید که من خلیفه ام یا ملک؟ سلمان فارسی در آن میان پاسخ گفت و عمر گریست.

ص:213

سلمان رضی الله عنه فرمود: اگر تو نمی دانی من می دانم، تو اگر درهمی یا دیناری در شرق یا مغرب به غیر حق بگیری و به غیر حق مصرف کنی تو از ملوکی وگرنه تو خلیفه هستی.

عمر گریست، آیا از این تفصیل گونه گونه مسئولیت برای خود فهمید و گریست یا سر فرود نمی آورد که از خلیفه فرودتر باشد و گریست که مبادا از ملوک باشد و از طبقۀ خلفا فرودتر باشد.

به هر حال تأثیر نفس پیغمبر صلی الله علیه و آله در آن خلوت خانه عمر را منقلب کرد و از در معذرت درآمد و از پیغمبر صلی الله علیه و آله خواهش کرد که برای او طلب مغفرت کند و گفت:

رضینا بالله ربّا و بالاسلام دینا

و از غرفه به زیر آمد و بر در مسجد بانگ برداشت که رسول خدا صلی الله علیه و آله زنان خود را طلاق نداده است.

بعد در خلوت به اطلاع خواص رسانید که پیغمبر صلی الله علیه و آله می گوید: زن ها از من دنیا خواستند و من نداشتم، به قید قسم متعهد شده که یک ماه را از آنها برکنار باشد تا خدا تکلیف را روشن کند.

بعد مشورت در علاج کار کردند، نظر داده شد که خواسته های این زنان را اصحاب به عهده بگیرند تا زنان، دیگر پیغمبر صلی الله علیه و آله را آزرده نکنند.

و قرار شد که برای اطلاع ازواج طاهرات شخص ابوبکر و عمر به حجرات هر یک شرفیاب شوند، برای حفظ احترام امّهات المؤمنین آنها را دیدار کنند و گفتگو کنند. و اولاً - از جهت این که اطلاع به دست آورده اند که طلاق انجام

ص:214

نداده شاد کند.

و در مرتبۀ بعد نقشۀ مصلحانۀ خود را به عرض هر یک برسانند.

بنابراین نقشه، به حجرۀ هر کدام شرفیاب شدند و آنها را شاد می کردند و بعد به عهدۀ خود می گرفتند که خواسته ها را از ما بخواهید و ما به عهده داریم که بدهیم آنها هم قبول می کردند و با سرافرازی این فیصله را شروع کردند، البته عمر خود را فاتح می دید و ذی حق بر زنان می شمرد، با ناز و تبختر گردش می کرد تا نوبۀ امّ سلمه رسید، خدمات خود را در کسب اطلاع به عرض رساندند و تعهدات خود را هم گفتند که زنان از پیغمبر صلی الله علیه و آله چیزی طلب نکنند هر چه می خواهند به عهدۀ اصحاب است.

موقعیّت امّ سلمه رضی الله عنها استثنائی است، هر چند عمر به واسطۀ خویشاوندی مخصوص با آل مغیره به نظرش ناز و تبخترش بیشتر فروش داشت.

ام سلمه رضی الله عنها شخصیت پدرش حذیفه ابوامیه مخزومی چنان بود که در هر قافله وی همراه بود، کسان قافله توشه برنمی گرفتند و سر سفرۀ ابوامیّه پذیرایی می شدند، از این سبب او را زاد الرکب می نامیدند.

امّ سلمه از عاتکه دختر عبدالمطلب است یا این عاتکه مادر برادرش عبدالله است.

ام سلمه از جنبه شخصی هم متمول بود.

وقتی پیغمبر صلی الله علیه و آله از امّ سلمه خواستگاری کرد و امّ سلمه تعلّل کرد، آن زن که واسطه بود به ام سلمه گفت، مردم می گویند: چون امّ سلمه از پیغمبر صلی الله علیه و آله مالدارتر است و خودش جوان تر است از این جهت از ازدواج با پیغمبر صلی الله علیه و آله

ص:215

سرباز می زند.

ام سلمه رضی الله عنها بعد از شنیدن این منطق غلط، ازدواج با پیغمبر صلی الله علیه و آله را پذیرفت.

اینک ام سلمه رضی الله عنها همان غرور و اریحیت را دارد، عمر را برای ملاقات با او برگزیدند، عمر هم روی خویشاوندی رفت و سفره را رنگین نشان داد، وقتی گفت: به ما مراجعه کنید ام سلمه رضی الله عنها نهیب به عمر زد که این سفره را برچین ای عمر، در همۀ کارها دخالت کرده ای، اینک می خواهی مداخله در کارهای بین پیغمبر صلی الله علیه و آله و زنان او هم بنمایی، البته ما هر حاجت پیش آید از او می خواهیم که شوهر ما است، از شما به چه مناسبت چیزی بخواهیم؟

با این نهیب، شوکت عمر را درهم شکست، عمر سر کوفته برگشت تا چه پیش آید؟ و خدا چه حکم کند؟

تا در سر 29 روزه آیه تخییر از سوره احزاب آمد که به سرفرازی پیغمبر صلی الله علیه و آله و سرافرازی ازواج طاهرات، کار برگزار است بی سرشکستگی برای کسی، آیۀ نی طلاق را می گوید و نه اطاعت از خواسته های زن ها را بلکه اختیار را به زن ها می دهد که خود انتخاب کنند یا زندگانی خاضعانه یا پیغمبر صلی الله علیه و آله یا طلاق؟

آیۀ تخییر

ای پیغمبر به زنان خود بگو: هر کدام از شما دنیا را و همچنین و زینت دنیا را می خواهید پس بیایید تا شما را بهره کافی از دنیا بدهم و رها کنم

ص:216

و سر دهم که سر خود باشید، سر خود گیرید و بروید.(1)

و اگر شما خدا و رسول او را انتخاب کنید و دیگر سرا را بخواهید و بر سر داشته باشید، و صبر کنید و مادری برای مؤمنان بکنید، خدا برای نیکوکاران شما اجری عظیم آماده فرموده است.(2)

ای زنان پیغمبر! هر کس از شما اقدام به هرزگی آشکارا بنماید عذاب برای او دو چندان مضاعف می شود و این بر خدا آسان است.

و هر کس خاشع باشد برای خدا و رسول او و عمل صالح انجام دهد، ما اجر او را دو برابر می دهیم و آماده کرده ایم برای او رزق کریم.

ای زنان پیغمبر! شما مثل دیگری از زنان نیستید، اگر تقوا را نگه دارید، پس در گفتار خود خضوع نکنید تا طمع بکند آن کس که در قلب او بیمار است و شما گفتار معروف بگویید و در خانه های خویشتن قرار و آرام بگیرید و آرایش جاهلیت اولی نخستین را به خود نگیرید و نماز را بر پا دارید و زکات را بدهید و اطاعت خدا و پیغمبرش را شیوۀ خود سازید.(3)

خدا اراده حتمی دارد که از شما مردان اهل بیت هر پلشتی را بزداید و شما را تطهیر کامل بنماید،(4) این آیه پای رجال اهل بیت را در میان

ص:217


1- (1) احزاب (33):28.
2- (2) احزاب (33):29.
3- (3) احزاب (33):32.
4- (4) إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً «احزاب (33):33»

آورده برای این است که: آنها باید بار امت را بکشند، اما نه با سلب اراده از اشخاص امت، بلکه می گوید: باید اراده خدا را به پاک مطلق در خود عملی کنند تا بیوتات پیغمبر هم بکنند و بعد «امت» هم بکنند، خدا هم از مقام فوق صلوات بر همۀ امت می فرستد تا بلکه شما را از ظلمات درآورده به عالم نور وارد کند.

خدا می خواهد امتی پیرامون شما بسازد که خیر امم روی زمین باشد و می خواهد حجرات بیوتات پیغمبر را هم مثل الگویی برای آنها بسازد آیۀ شما را در وسط بیوتات نهاده و آیه ای که می گوید: اراده ازلی او می خواهد که شما رجال اهل بیت بی نهایت پاک باشید، در وسط آن آیات آورده تا او بیوتات را هم به پاکی مطلق بیاراید البته اراده تکوینی نیست، بلکه تشریعی است. نظامی است اصلح اکمل که خدا پاکی کامل شما را نظر دارد.

لذا گاهی زنان پیغمبر را هم عتاب می کند و نهیب می زند و گاهی افتخار می دهد، گاهی آنها را می نوازد و گاهی تهدید به طلاق می کند، چون آنها را در وسط امت چنان نهاده که این آیه را نهاده تا بگوید شما را هم مثل آنها می خواهد بسازد و هنوز نساخته و بعد ساختمان امت کبیر را از روی گردۀ آن واحد درونی بسازد.

ساختمان یک امت کبیر هم مثل ساختمان یک واحد حیاتی (یاخته)(1) مبدأ تولید مثل است که هسته ای در وسط دارد و غشائی در پیرامون

ص:218


1- (1) یاخته: پرورده، آموخته، کوچکترین واحد زنده بدن موجودات.

دارد و آبی آمیخته و زیاد بین آن غشا و آ ن هستۀ لغزنده است که پلاسما است و چنان که نقاط نور برق مثبت و منفی درون ذره اند که پروتون در وسط واقع است و جاذبه مثبت قوی دارد و الکترون ها در پیرامون آن می چرخند و قوه برق منفی دارند و الکترون ها هر چند در عدد زیاد باشند باز بار منفی دارند و قوۀ جاذبه یک پروتون چندین هزار برابر قوه منفی الکترون ها است.

لذا این آیه را به لفظ مذکر آورده، خطاب به رجال اهل بیت است. إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ نص بر مؤنث و زنانه نیست، تغییر اسلوب داده، تصریح به لفظ مذکر آورده، مختص به رجال اهل بیت است که قوه قوی دارند با آن که آیات صدر و ذیل آن همه مؤنث و خطاب به زن ها و ازواج است، این آیه تطهیر بنابراین برای اختصاص هست و نیست برای اختصاص است - از نظر دلالت مطابقی مفاد آن اختصاصی است.

اما از نظر انتشار اثر اختصاصی نیست. بیوتات پیغمبر را در پرتوی اشعه اش می گذارد و بعد مثل اشعه گاما که از فلز سرب هم می گذرد، همه امت را که از فلز سرب ضخیم ترند آنها را در پرتو اشعه می گذارند.

بنابراین همچنان است که شیعه می گویند و اخبار 24 گانه، ام سلمه گواهی اختصاصی است که حتی زنان پیغمبر صلی الله علیه و آله هم داخل نیستند. حتی امّ سلمه رضی الله عنها.

و همچنان است که ظلال القرآن و تفاسیر عامه مایلند که همۀ اهل بیت حتی بیوتات هم در آن داخلند، یعنی در اثر پرتوافکن آن و آیۀ بیوتات و زنان آن را

ص:219

در وسط گذاشته اند.

و هم در ذیل آیۀ هُوَ الَّذِی یُصَلِّی عَلَیْکُمْ وَ مَلائِکَتُهُ لِیُخْرِجَکُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ (1) همۀ امت را صلوات می فرستد که همه را می گیرد این آیه که پای اهل بیت و اصحاب کساء را در میان آورده می گوید:

اسلامیان که فرّ جهان آرزو کنند باید نخست کاوۀ خود جستجو کنند

مردی بزرگ باید و عزمی بزرگ تر تا حل مشکلات به نیروی او کنند

باید قوای میول و عواطف همۀ امت را و بیوتات پیغمبر را شما مضبوط داشته انضباط دهید، شما باید مردمی بزرگ و مردمانی بزرگ تر باشید و باید به نهایت پاک باشید تا بیوتات پیغمبر صلی الله علیه و آله هم در دایره وسیع به جذبۀ تعلیم شما آنها هم بی نهایت پاک باشند و به تبع آنها، امّتی هم عظیم در دایره وسیع تر و اوسع از شما فرا بگیرند و اندک اندک تطهیر شوند.

پس شما اهل بیت که مردانه قیام کرده اید، شما که مردانه قدم در راه نهاده اید، باید اراده خدا را به پاکی مطلق عملی کنید و به نهایت پاک باشید که خدا چنین پاک شما را خواسته و به تبع و در درجۀ دوم باید شما خاندانی و در درجۀ بعد «امتی» را به پاکی بیاورید، البته نه به اجبار، بلکه به اختیار میول و عواطف همۀ امت را به سوی مقصد اعلی پیشگاه خدا بگردانید چنان که از شما خدا گردانده،

ص:220


1- (1) احزاب (33):43.

آن هم به اختیار شما نه به اجبار شما، شما هم باید به ضمیمه کردن ارادۀ خود به ارادۀ آنان رهنمون و مساعد آنان باشید. البته آب که به قوّه پتانسیل از سطح بالا به زیر می ریزد کشاورز آن را یاری می کند که به جاهای لازم فرو بریزد.

و همچنین قوۀ گاوآهن خیش، زمین را شخص زارع هدایت می کند و به تعبیر بهتر آن که او را یاری می کند.

تعبیر کلمۀ بهتر همان است که می گویند: «آب یار» «گاویار» به جای کلمۀ مهار با این که با این یاری او را مهار می کنند که به جای هدر نریزد، به جای سودمند بریزد.

چنان که قوۀ برق چموش را مهار می کنند تا او را هر جا بخواهند می برند البته به سوی مقصد صحیح می برند در همۀ این نمونه ها از قوۀ عامل خلاف طبیعت او و خلاف انرژی او توقع ندارند. و خلاف طبیعت او را از او نتیجه نمی گیرند. ولی همان عامل طبیعی را در راه صحیح نافع راه می برند تا نتیجه و اثر را در محل سودمند بدهد.

در قیادت و فرماندهی انسان هم قوای اختیاری را از شخص سرباز سلب نمی کنند، بلکه او را رهبری می کند، خدا از خاندان رهبر خواسته و اراده فرموده که پاک باشند، پاک زندگانی کنند و پاک بمیرند.

ای رجال اهل بیت، شما اراده خدا را عملی کنید، این اراده تشریعی است که از شخص سلب اراده نمی کند و اراده او را مقهور و مجبور نمی کند که ثوابی در کار نباشد و مسئولیت از شخص سلب شود، بلکه اراده خدای محیط در محیط، ضمیمه اراده بشر و امت خیر البشر می گردد.

ص:221

چنان که آبیار آب را برای تولید و زراعت از سیلان نمی اندازد، بلکه او را با سیلانش به پای زراعت می برد و رها می کند، فقط او را یاری می کند از این جهت او را می گویند: آبیار یعنی یار آب.

همچنان که گاو را کشاورز با این نیروی شاخ و کوهان ذلیل و مسلوب الاراده نمی کند که لاشۀ بی اراده ای از آن روی زمین بیفتد، بلکه ضمیمه می کند، اراده خود را ضمیمۀ اراده او می کند تا با دو ضمیمه حیوان قوی شاخ دار و انسان مفکر با اراده، کار را به مراد می کنند.

بلکه آب را برای تولید انرژی و زراعت مهار می کنند.

مهندس، برق چموش مهیب را که در آنی از قبۀ فلک می جهد و انسان را می کشد (اگر لگد بزند) آن را مهار می کند نه فلج، بلکه با همان تندی برق آسا او را یاری می کند تا راه مقصود را می رود.

ارادۀ تشریعی خدا همان نظام اصلح اکمل است که اگر سلب اراده از بشر بکند بزرگ ترین خلعت هستی را که خدا به انسان داده، (اراده) از او سلب کرده و او را از ارزش انداخته، زیرا انسان بی اراده ارزش ندارد، چنان که مسئولیت هم ندارد، ثواب هم ندارد ولکن خدا که اراده نظام صلح آفرینش را محترم می شمارد و انسان را با شخصیت (ما و من) و اراده و آزادی اراده می پروراند، برای تکمیل او اراده خود را به او ضمیمه می کند تا رو به مقصود او را ببرد.

اگر آب را از سیّالی بیاندازد که به محل گود فرو نریزد، یخ بندد کاری از او نمی آید و همچنین گاو را اگر از اراده بیاندازد زمین خیش نه می شود و همچنین است برق را اگر به وسیلۀ عایق از جهش بیاندازند خانه را روشن نمی کند، بلکه

ص:222

باید اراده انسان با او و سیر سریع او ضمیمه شود تا سود بدهد، خانه را و شهر را روشن بکند و کارخانه را بچرخاند و صد گونه کار دیگر.

همچنان، ارادۀ خدا دربارۀ پاکی انسان نظامی است که دست انسان را می گیرد و قدم به قدم، او را به پاکی و صلاح و فلاح بالا می برد، این اراده که در اهل بیت اصحاب کساء اول ضمیمۀ ارادۀ مردان آنها و ارادۀ مردانۀ آنها گردیده، می باید در بیوتات پیغمبر صلی الله علیه و آله هم در دائرۀ وسیع عملی شود، اما با خواست خودشان و ارادۀ خودشان نه با سلب اراده از آنها.

و سپس باید در تمام امت در دایرۀ وسیع تری عملی شود، از این جهت در آیات بعد می گوید:

ای شما زنان دائم و مدام؛ متذکر شوید آنچه در خانه های شما زنان از آیات خدا و حکمت تلاوت می شود.

خدا لطیف خبیر است.(1)

بعد در سورۀ احزاب آیۀ 36، 37، 38 قضیۀ زید و زینب را در دو مرحله اش تذکر می دهد که در مرحلۀ اوّلش پیغمبر صلی الله علیه و آله او را برای ازدواج با زید نامزد کرد و نبایدش از حکم پیغمبر صلی الله علیه و آله و خدا سرگردان باشد و در مرحله دومش که باید پیغمبر صلی الله علیه و آله او را بعد از طلاق زید ازدواج کند تا پسرخواندگی باطل شود، هر چند بر پیغمبر صلی الله علیه و آله تحمل یاوه مردم سخت باشد.

بعد در آیۀ 38 می گوید: تا بر پیغمبر سخت نیاید آنچه خدا فرض کرده برای

ص:223


1- (1) احزاب (33):34.

او، این روش شیوۀ خدایی است در ملل جهان گذشته.

پیامبران، قوی رسالات خدایی را تبلیغ می کنند و از خدا فقط هراس و وحشت می برند و از احدی دیگر غیر از خدا هراس و وحشت ندارند.

و خدای برای حسیب کفایت می کند.(1)

محمّد پدر هیچ یک از رجال شما نیست ولکن فرستادۀ خدا و خاتم پیغمبران است و خدا به همه چیز دانا است.(2)

ای گروه گرویدگان! همواره خدا را یاد باشید و زیاد یاد کنید و او را هر پگاه و شامگاه تسبیح گویید.(3)

وی آن خدایی است که او و ملائکۀ او صلوات و درود بر شما می فرستد تا شما را از ظلمات به سوی نور بیرون آرد و به مؤمنان مهربان است. بعد در آیه 56 می گوید: خدا و ملائکه اش صلوات بر پیغمبر صلی الله علیه و آله می فرستد شما هم صلوات بفرستید.

و در آیه 40-50 می گوید: ای پیامبر! ما حلال کردیم برای تو ازواج تو را که اجرت و صداق به آنها داده ای و کنیزکان مملوک تو را که خدا عوائد تو کرده و دختران عمو و دختران عمه ها و دختران خالوها و دختران خاله هایت را که با تو هجرت کرده اند و همچنین زن مؤمنه ای که نفس خود را به پیغمبر هبه

ص:224


1- (1) احزاب (33):39.
2- (2) احزاب (33):40.
3- (3) احزاب (33):41.

کند، اگر پیغمبر صلی الله علیه و آله همبستری او را بخواهد و این حکم فقط خاص خالص رای پیغمبر صلی الله علیه و آله است و عمومی نیست.(1)

هر کدام را بخواهی عقب بیانداز و هر کدام را بخواهی از میان آنها که عزلت گزیده ای نزد خود مأوی بده، بر تو باکی نیست.

این کمترین و نزدیک ترین سبب است که همه زنان چشمشان روشن گردد و اندوهگین نگردند و خوشنود گردند به آنچه به آنان همگی داده باشی و خدا علم دارد به آنچه در قلب های شما است و خدا دانا و حکیم است.(2)

و حلال بر تو نیست زنان دیگری بعد از این زنان و نه این که تبدیل کنی آنها را با ازواج دیگر، هر چند حسن آنها تو را به شگفت درآورد مگر کنیز؛ و خدا بر هر چیز رقیب و مراقب است.(3)

این آیه و این آیات به ناشکیبایی اهل مدینه خاتمه داد و برای زنان تخییر آمد که بار مسئولیت از دوش همه برداشته شد، نه نفقه و سنگینی آن و تحمل مسئولیت به عهده کس مانده.

و نه آن دشواری طلاق که بر عمر و ارباب غیرت بار سنگینی بود، حتی از ورود لشکر پادشاهان غسّان سنگین تر بود.

همه بر عهدۀ خود زن ها افتاد. اینک آنها هستند و اختیار و انتخاب خودشان

ص:225


1- (1) احزاب (33):50.
2- (2) احزاب (33):51.
3- (3) احزاب (33):52.

که با این انتخاب یا «رشد» خود را اثبات می کنند که زهی افتخار که مادر «امت» گردند و لایق همسری با پدر امت باشند و به پایه ای هستند که مادر امت گردند و مادر عموماً راحتی و آسایش خویشتن را فدای اولاد و تکثیر نسل می کند و اینها آرامش خود را به نفع تکثیر امت که اولاد آنها است صرف نمایند.

اینها بگذارند در این موقع که سفرا و نمایندگان و هیئت های نمایندگی قبایل به دیدار پیغمبر صلی الله علیه و آله می آیند. پیغمبر صلی الله علیه و آله دستش باز باشد و بتواند سفرا را با خلعت نو برگرداند، مادران امت خود کرباس بپوشند تا که بتوانند بر تن سفرا و تازه مسلمان ها دیبا بپوشند. این افتخارات در صورتی که این شق را اختیار کنند.

و اما اگر طلاق را خود اختیار کنند و خواستار شوند دیگر برکسی سنگینی ندارد و خویشان آنها سرشکستگی ندارند که پیغمبر صلی الله علیه و آله دختران و خواهر آنان را سر داده، چون خود خواسته اند و دیگر برکسی حزازتی و کسر شأنی نیست.

و اگر آن طرف را اختیار کنند یعنی خدا و رسول او را؛ و زینت دنیا را طومار برپیچند این معجزه است. زن و گذشت از حلی و حلل دنیا، معجزه است.

این بسی افتخارآمیز است که مدینه زنانه و مردانه شان در صف رهبران و در مقام لایق رهبری وارد شده باشند.

و چنان که انصار و مهاجر در موقع تقسیم غنائم هوازن و در تمام عمر که پذیرایی از پیغمبر صلی الله علیه و آله نمودند، با یک جهش و پرش تا قلۀ مقام والای ملائکه پرواز کردند که ریزش بر مردم داشته باشند و توقع گرفتن سهمی برای خود نداشته باشند.

بانوان حرم وحی از آشیان عنقا این همت را گرفتند که همفکری با

ص:226

پیغمبر صلی الله علیه و آله داشته باشند که امّ المؤمنین گردیده مادر امت گردند و بر مؤمنان مادری کنند، خصائص مادری و خصلت مادری فداکاری است این خصلت را برای فرزندان احراز کرده باشند تا همچنان که پیغمبر صلی الله علیه و آله پدر حزب است.(1) آنان مادر برای افراد حزب باشند، طبیعی مادر است که از راحتی خود و آسایش و آرامش خود بگذرند تا بچه را از آب و گل درآورند و پرواز دهند و در آنها احساس مادری برای عموم مؤمنان و مؤمنات تا آخر جهان پیدا شده باشد.

این آیه آنها را در قلۀ رفیع «اختیار داری» گذارد که هر طرفی را اختیار کنند خود، خود اختیار کرده اند و اختیار کردۀ خودشان است.

این آیه به آنها شرایط همفکری با پیغمبر صلی الله علیه و آله تلقین کرد و آنها را هشیار کرد و بعد آنها با تشخیص جدید با یک تکان و جهش از قله رفیع اختیارداری، هم قدمی و هم فکری با پیغمبر صلی الله علیه و آله را اختیار کردند و به قلۀ رفیع و مرتفع هم فکری با پیغمبر صلی الله علیه و آله پریدند.

این قله کجا؟؟ با آن نفقه خواستن از ابابکر و عمر که صحابه پیشنهاد کرده بودند،

افتخار عظیم همسری با پیغمبر صلی الله علیه و آله و هم پروازی با این نهضت جهانی و انقلاب بی سابقه کجا؟ و دریوزگی این در و آن در کجا؟

از حسن اتفاق آن که وقتی پیغمبر صلی الله علیه و آله آیه را بر آنها خواند، همه با حسن انتخاب خود هم فکری با پیغمبر صلی الله علیه و آله را برای خود انتخاب کردند پیغمبر صلی الله علیه و آله را

ص:227


1- (1) از لفظ حزب نباید وحشت کرد، قرآن حزب الله را می گوید.

از قیود و حدود و تحمیلات آزاد کردند و خلایق را هم شاد فرمودند و خود را در دیدۀ خدا و مردم و خالق و خلایق عزیز و ارجمند کردند، جز یکی از آنها که طلاق را خواستار شد و گرفت و رفت بعد بدبخت شد، در کوچه های مدینه بعره(1) برمی چید و می گفت: من شقیه ام.

ارجمندی زنان پیغمبر صلی الله علیه و آله چه در زمان پیغمبر صلی الله علیه و آله و چه بعد از پیغمبر عظیم شد.

اما در زمان حیات پیغمبر صلی الله علیه و آله فتوح البلدان(2) گوید: خیبر که فتح گردید، آن چه سهمیه رسول خدا از خیبر بود مخارج خود و عیالاتش را از آن برمی داشت و آنچه باقی می ماند به فقرای مهاجرین می داد.

رسول خدا صلی الله علیه و آله به هر یک از زن هایش سالانه هشتاد وسق خرما و بیست وسق «جو» از جو خیبر می داد.(3)

با اسناد خود از زهری، بازگو کرده گوید: همین که پیغمبر صلی الله علیه و آله خیبر را فتح کرد، سهم خمس خیبر از آن، همان قلعۀ کتیبه بود.(4)

اما بعد از پیغمبر صلی الله علیه و آله در دوران فتوحات ارجمندی زنان پیغمبر صلی الله علیه و آله امهات المؤمنین به جایی رسید که خلیفه، سال آخر عمرش همه را به حج برد و برای

ص:228


1- (1) بعره: پشگل، سرگین شتر یا گوسفند.
2- (2) فتوح البلدان، بلاذری: 25.
3- (3) فتوح البلدان، بلاذری: 27.
4- (4) فتوح البلدان، بلاذری: 28.

بدرقه آنها فوجی و برای پیشتاز آنها فوجی حرکت داد که فوج سپاهی از جلو هودج ها می رفت و فوج دیگری از عقب هودج های آنان، گارد احترام را تشکیل می داد.

عثمان سردستۀ فوج جلودار بود و عبدالرحمن بن عوف با فوجی عقب دار بود و خرج سفر آنها دوازده هزار دینار شد، هر دینار به قیمت امروز صد تا سیصد تومان است، با آن که خرج خود خلیفه با پسرش در سفر دیگر حج دوازده دینار شد.

ولکن آنها شرائط هم قدمی را مراعات کردند، عایشه روایت می کند که: ماه به ما می گذشت که در خانه ما گوشت خورده نمی شد، بیشتر خوراک ما «احمرین» یعنی «نان و خرما» بود.

به هر حال یک ماه در حال سپری شدن است و بشارت از هر طرف به ازواج طاهرات می رسید که پیغمبر صلی الله علیه و آله با یک مأموریت تازه و جدیدی برای زن های خود به خانه برمی گردد، همه بر در حجره های خود به انتظار، دیده بر در دارند تا این هنگام که از عزلتگاه می آید، بلکه نگاهی به چهرۀ اقدس اکرم او بکنند و عایشه در داخل مخدع(1) مانده آماده لقا و دیدار محبوب تازه برگشته خویش است، چون یقین می دانست که اول و سرآغاز از او و حجرۀ او شروع می شود.

همین که صدای پای پیغمبر صلی الله علیه و آله آهسته شنید که به سوی منزل او گام برمی دارد، قلب او نزدیک بود آب شود و کوشید با تمام نیرو که بر خود مسلط

ص:229


1- (1) مخدع: اطاق کوچک، صندوقخانه.

باشد و خود را نبازد و با عتابی ملایم گفت:(1)

پدر و مادرم به فدایت! ای پیغمبر خدا! من کلمه ای گفتم که پای آن نایستاده بودم، تو بر من غضب کردی؟ و چون دید که پیغمبر صلی الله علیه و آله گوش فرا او داشته تا سخنان او را بشنود، سخن خود را ادامه داد و با ناز و شوخی نمکین گفت: قسم یاد کرده بودی که یک ماه ما را نادیده بگیری و هنوز این ماه 29 روز بیشتر نگذشته! پیغمبر صلی الله علیه و آله از این که شمارش روز و شب فراق را حساب داشته اند گویی مسرور شد و چهره اش برافروخت و با لبخند نمکین خود فرمود: این ماه ما 29 روز و شب است.

ولکن بشنو ای عایشه! آنچه به تو تذکر می دهم امری را که برای تصمیم در آن دوست دارم شتابزدگی نکنی، دوست دارم با پدرت و مادرت هم مشورت کنی و تصمیم خود را بگیری، با عجله تصمیم مگیر تا نظر پدر و مادرت و امر آنها را هم بشنوی.(2)

ص:230


1- (1) فقالت: بابی انت و امی یا نبی الله! قلت: کلمة لم الق لها بالاً فغضبت علی. «الطبقات الکبری: 189/8»
2- (2) فبدأ بعایشه فقال: انی ارید اذکر لک امراً ما احب ان تعجلی فیه حتی تستأمری ابویک؟ قالت: و ما هو؟ قال: فتلا علیها یا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لِأَزْواجِکَ... قالت عائشة: افیک استأمر ابوی؟ بل اختار الله تعالی و رسوله و اسألک ان لا تذکر لامرأة من نسائک ما اخترت؟ فقال صلی الله علیه و آله ان الله عز و جل لم یبعثنی معنفا ولکن بعثنی معلما میسراً لا تسئلنی امرأة منهن عما اخترت الا اخبرتها. «مسند احمد بن حنبل: 328/3» و فی روایة البخاری باسناده عن ابی سلمة بن عبدالرحمن، ان عائشة زوج النبی صلی الله علیه و آله

عایشه گفت: آن چیست؟ پیغبر صلی الله علیه و آله فرمود: این آیه قرآن است.

ای پیامبر به ازواج خویش بگو:

اگر شما چنانید که حیات دنیا و زینت آن را می خواهید بیایید به متاع آن شما را بهره مند کنم و سر دهم و اگر چنان هستید که خدا و رسول او و دار آخرت را می خواهید خدا برای نیکوکاران از شما اجر عظیم آماده کرده است.(1)

عایشه گفت: آیا در انتخاب تو با پدر و مادرم مشورت کنم؟ من بی درنگ خدا و رسول او را اختیار می کنم و از تو یک خواهش می کنم که این انتخاب مرا برای زنان خویش (هر کدام پرسیدند) مگویی.

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: خدا مرا سختگیر مبعوث نکرده، بلکه مرا معلم و آموزنده ای کارساز و کار راه انداز مبعوث کرده، بنابراین هر کدام از آنها بپرسند من از انتخاب تو او را آگاه می کنم.

و در روایت بخاری ابوسلمه پسر عبدالرحمن از عایشه بازگو کرده گوید که:

ص:231


1- (1) احزاب (33):27.

رسول خدا صلی الله علیه و آله نزد من آمد آن وقت که خدا امر به او داد که ازواج خویشتن را مخیر کندگوید: و رسول خدا صلی الله علیه و آله به من ابتدا کرد و فرمود: من امری را به تو تذکر می دهم و بر تو باکی نیست که در آن شتابزدگی نکنی تا امر پدر و مادرت را بخواهی(1) و پیغمبر صلی الله علیه و آله آگاه بود که پدر و مادر من امر به فراق و جدایی او هرگز نمی دهند. عایشه گوید: سپس پیامبر صلی الله علیه و آله تمام آن دو آیه را خواند که ای پیامبر! به زنان خویشتن بگو (تا پایان)، من گفتم: در کدام یک از این دو امر پدر و مادرم را بخواهم، من بی درنگ خدا و رسول او را خواستارم.

موسوعه آل النبی می گوید: عایشه به حال اول برگشت و از محنت هجر و فراق نجات یافت، اما بعد از آن که با ثوره و شورش و اعتصابی زنانه یک ماه تمام مدینه را لرزانید و زندگانی داخلی پیغمبر صلی الله علیه و آله را مشوش کرد تا خدا او را نجات داد.

و پیش از این هم در قضیۀ دیگری (یعنی قضیۀ افک) از ناپختگی خود یک ماه تمام، پیغمبر را در آزار و خلق مدینه را مشوش کرد. ولی در قضیۀ ثورۀ زنانه اش، او و زن ها برای جلب پیغمبر صلی الله علیه و آله به سوی خود اعتصاب کردند.

اما چه باید کرد که عایشه حسین علیه السلام را از پیغمبر صلی الله علیه و آله به کناری می برد ولی

آیا حسین که طفل بود، چه برداشتی از این جنگ داخلی می کرد، حسین در این

ص:232


1- (1) دستور مراجعۀ به پدر و مادر دلالت بر عدم احراز رشد کافی در شخص خود «عایشه» هم می کند، هوشیاری از یادش سبب می شده که به سرعت اقدام به نفی و اثبات بکند؛ زیرا امر به تأمل و مشورت با پدر و مادر پخته و دنیا دیده فرمود.

موقع پنج ساله بود، می دید که احزاب زنانه عرصۀ داخلی را بر پیغمبر صلی الله علیه و آله تنگ کرده و بر اهل مدینه تنگ کرده بود تا پیغمبر صلی الله علیه و آله عسل را بر خود تحریم کرد و با نیرنگ عظیم زنانه اسماء بنت نعمان کندیه را بیرون کرد و در حق زنان فرمود: زنان همنشینان یوسفند که عاشق اویند و در عین عاشقی او را به زندان افکندند و می افکنند و بعد متحصن به کناره گیری و عزلت از همه زنان یک ماه تمام شد که حتی اصحاب را هم به خود نمی پذیرفت - تا سورۀ احزاب، خاتمه به همۀ این دسته بندی ها داد، زنان را در سر دو راهه مخیر کرد که حیات افق اعلی را برگزینند یا سرخود گیرند و بروند؛ بعد بر پیغمبر صلی الله علیه و آله هم تبدیل این زن ها را به زنان دیگر حرام کرد و از تجدید فراش و گرفتن زنان دیگر قدغن کرد، اما اینها ساده نگذشت طوفانی همراه داشت - و حسین ناظر همۀ این طوفان ها بود و آیا تلخی این مراحل در کام او هم تلخ کامی بار می آورد حتماً لابد! این یک ماه که جدش از زن ها عزلت گزیده بود و کام هر دو طرف تلخ بود، یعنی پیغمبر عزلت گزین و بانوان مبتلا به فراق او پس به ناچار حسین علیه السلام در حجرات والده مقامی ها نوازش نمی دیده، بلکه با چهره های عبوس همه روبرو بوده که بر خاطر اقدس او تلخ می گذشته. اگر به خانۀ آنها می رفته وگرنه با برادرش امام حسن علیه السلام در حجرۀ مادرش زهرا گوشه گرفته و به تلخی اوقات مادرش می نگریسته؛ زیرا زهرا حق داشته در این یک ماه برای پدرش که یگانه پناه او بود البته افسرده باشد، بلکه افسردگی همۀ خانه های مدینه را فرا گرفته بود، جایی که دیگران صحابه در خانه های خود افسرده باشند و از فراق پیغمبر محبوب صلی الله علیه و آله گریه کنند؛ زهرا و فرزندان و شوهرش البته غمنده هستند. غمندگی

ص:233

یک نفر در خانه، زندگی را بر همه تلخ می کند.

و سورۀ احزاب که وضع زنان پیغمبر صلی الله علیه و آله را متعرض است، جنگ خندق را در همین سوره متعرض شده که حسین در آن وقت نوزاد بود که سه ماهه یا شش ماهه بوده، آن جنگ احزاب هم عرصه را بر پیغمبر صلی الله علیه و آله و بر اهل مدینه هم تنگ کرد. برداشت حسین علیه السلام از آن اوضاع رعب آور خندق چیست، او را هم در گهواره از شهر مدینه به خارج شهر آورده اند. دو طرف خندق را پر از سپاه می بیند، آیا چه تأثیری آنها در کودک داشتند؟ یا کودک چه برداشتی از آنها داشته؟

اکنون فقط تلخکامی حسین علیه السلام از جنگ های داخلی مطرح است.

البته زن ها جلب پیغمبر صلی الله علیه و آله به سوی خود، این اعمال منافی را مرتکب شدند و عایشه از همۀ آنها به جلب پیغمبر صلی الله علیه و آله به سوی خود می کوشید و حق داشت یک موقع به پیغمبر صلی الله علیه و آله گفت: مثل منی در مثل تویی البته غیرت و رشک می برد، ولی از طریق مثبت این نتیجه بهتر به دست می آمد، هرگاه به طور طبیعی فکر عسل و مانند عسل یا شیرین تر از عسل می گردند و شیرین تر از عسل برای پیغمبر صلی الله علیه و آله همان کودک شیرین شمایل زهرا «حسین علیه السلام» می باشد. می بایدشان او را از دامن مادرش زهرا و دیگر مادرانش ام سلمه و زینب بنت جحش بگیرند و به حجرۀ خود مأنوس کنند تا بلکه پیغمبر صلی الله علیه و آله را به هوای محبوب خود به حجرۀ خود بر سر مهر آرند.

اما ام سلمه و زینب بنت جحش که از حزب زهرا بودند و خود از اولاد عبدالمطلب بودند - زینب شخصاً - و امّ سلمه از طریق شوهرش که شهید شد و

ص:234

پدر فرزندانش بود و از طریق برادرش عبدالله بن ابی امیه - به طور طبیعی و محبّت ذاتی حسین علیه السلام را در کودکی به حجرۀ خود می آوردند و نگهداری می کردند و گردش می دادند.

حزب عایشه هم اگر بتواند کودک شیرین شمایل فاطمه زهرا علیها السلام را به حجرۀ خودشان بیاورند کفۀ خودشان بلکه سنگین تر کنند.

اما اکنون نوبت امّ سلمه است، قدم دوم نوزاد باید در گردش در حجرات طاهرات ازواج پیغمبر صلی الله علیه و آله امّهات المؤمنین، در حجرۀ امّ سلمه سراغ از او گرفت این که از حجرۀ امّ سلمه رضی الله عنها خبر از محبوب بگیرید.

هر سر موی مرا با تو هزاران کار است ما کجائیم و ملامت گر بی کار کجاست

ص:235

ص:236

گردش کودک نوپا

ص:237

ص:238

در سر منزل محبوب در منازل وحی

ام سلمه رضی الله عنها می گوید: «جاء حسین علیه السلام یدرج فدب فدخل

»

ام سلمه رضی الله عنها دختر ابوامیه حذیفه مخزومی، مادرش عاتکه است و آیا همین عاتکه دختر عبدالمطلب است که مادر برادرش عبدالله بن ابوامیه است یا سمّی او است و عاتکۀ دیگری است دختر عامر بن ربیعة بن مالک از بنی فراس از بنی کنانه که خداوندان مجدت و نجدت و شجاعت هستند.

امیرالمؤمنین علیه السلام در کوفه در موقع غارت بسر بن ارطاة به حجاز و یمن و کشتار سی هزاری وی به اهل کوفه خطاب می کرد که: ای کاش به عوض شما همه، هزار سوار از بنی فراس بن غنم داشتم.

«اما والله لوددت أنّ لی بکم الف فارس من بنی فراس بن غنم»(1)

ام سلمه رضی الله عنها و منازل او از آغاز انجام و منزلت او و مسانید حدیث او درباره

ص:239


1- (1) نهج البلاغه: خطبه 25.

امام حسین علیه السلام:

اما به هر صورت مادر برادرش عبدالله بن ابی امیه «عاتکه» (دختر عبدالمطلب) است و بنابراین ملاحظات ایمان اصیل او و نسبت و خون وی او را با فاطمه و فرزندانش وابستگی شدید می داد، خصوص که شوهر شهیدش پسر عمۀ رسول خدا صلی الله علیه و آله «بره» (دختر دیگر عبدالمطلب است) وی ابو سلمه «عبدالله» (پسر عبد الاسد بن المغیره) صحابی شهسوار فارس شهید است و برادر رضاعی پیغمبر صلی الله علیه و آله بوده، رسول خدا و او و حمزه سیدالشهداء هر سه تن از شیر «ثُویَبَه» کنیز ابولهب شیر خورده بودند، پدر ام سلمه رضی الله عنها ابوامیه حذیفه بن المغیرة شهرت جهانی داشت، او را به نام «زاد الرکب» می نامیدند چون در هر کاروانی و قافله ای او بود، دیگران باید توشۀ سفر برندارند و همه از سفرۀ مضیف خانۀ او غذا بخورند و خالد بن ولید بن المغیره پسر عموی امّ سلمه خواهد بود.

شوهر پیشین او ابوسلمه زادۀ دختر عبدالمطلب با خود این بانو «هند».

هر دو تن علاوه بر این نسب ریشه دار، سابقۀ پر مجدی در اسلام داشتند هر دو از سابقین اولین بودند، با همدیگر در میان مهاجران اولین به حبشه هجرت کردند، در آنجا فرزندشان «سلمه» را خدا به آنها داد که به آن مناسبت این پدر و مادر کنیه ابوسلمه و ام سلمه به خود گرفتند، همین که به مکه برگشتند ابوسلمه به جوار خالوی خود ابوطالب وارد شد، کفار قریش بنی مخزوم ابوطالب را در فشار گذاشتند که او را از جوار خود براند، اینجا ابولهب به حمایت برادرش ابوطالب قیام کرد که: آیا این مرد را از پناه دادن به فرزند خواهرش مؤاخذه می کنید دست از او باز دارید وگرنه ما هم به حمایت او در همه قسمت ها قیام

ص:240

می کنیم تا کار به هر جا برسد.

پس آنها منصرف شدند و او را به حال خود واگذاشتند.

آنها به ابوطالب می گفتند: پسر برادرت را از ما دفاع کرده ای، آیا می خواهی پسر خواهرت را هم از ما دفاع بنمایی؟ ابوطالب می گفت: بلی، من اگر پسر خواهرم را دفاع نکنم پسر برادرم را دفاع نکرده ام.

سپس در اثر این که مسلمین در فشار واقع شدند وهجرت پیش آمد، آنان در هجرت به مدینه دچار و گرفتار صدمات طاقت فرسایی شدند.

بگذارید ام سلمه رضی الله عنها خود، آن محنت را وصف کرده بگوید.

گوید:

همین که ابوسلمه تصمیم یثرب را گرفت، شتر راهوار سفری «بعیری» را آماده کرد و مرا بر آن سوار کرد و فرزندم «سلمه» به همراهم در بغل من بود.

رجالی از بنی المغیره خویشان پدری من، ما را در لباس سفر دیدند به روی او شوریدند و گفتند:

نفس خویشتن را از دست ما در برده ای، کم است اینک این دختر ما را وا بگذاریم که او را به بلاد به هر سو ببری؟ هرگز نخواهیم گذاشت، مهار شتر را از دست او کشیدند و مرا برگرفتند و همین که بنی عبدالاسد آگاه شدند غضب کردند و پسر مرا «سلمه» از من گرفتند و به خویشاوندان شوهرم گفتند: به خدا سوگند! ما نمی گذاریم پسر ما اینک که شما دختر خود را از مرد ما بازگرفتید نزد شما باشد، پس پسر ما «سلمه» از دست من کشیدند تا دست او از جا در رفت، او را قبیلۀ پدرش و بنی مغیره هم مرا نزد خود نگه داشتند و شوهرم

ص:241

ابوسلمه رهسپار مدینه شد و بین من و شوهرم از طرفی و فرزندم از طرف دیگر تفرقه افتاد، پس من هر روز صبح بیرون می آمدم و در ابطح می نشستم و همی می گریستم تا شام که به خانه برمی گشتم تا یک سال یا قریب به آن، بدین سان گذشت.

تا یک تن از رجال بنی اعمام من، یکی از بنی مغیره یک موقع گذرش در ابطح بر من افتاد که می گریستم دلش به حال من رحم آمد، به بنی المغیره گفت: آیا این دختر بیچاره را رها نمی کنید؟ بین او و بین شوهرش و بین او و بین فرزندش تفرقه انداخته اید؟ آن قدر اصرار را از حد گذراند تا اذن دادند و به من گفتند: اگر می خواهی برو به شوهر ملحق شو. همین که بنی عبدالاسد قبیلۀ شوهرم که فرزند مرا گرفته بودند تصمیم مرا به کوچ دیدند، فرزندم «سلمه» را به من برگرداندند، پس شترم را رحل زدم و فرزندم را در کنارم گرفتم و از مکه به سوی مدینه و به سوی شوهرم در مدینه بیرون آمده، رهسپار راه شدم و کسی با من نبود تا وقتی که به «تنعیم» دو فرسخی مکه رسیدم، عثمان(1) بن ابی طلحه مرا دید و گفت:

به کجا ای دختر ابوامیه؟

ص:242


1- (1) این عثمان آن روز هنوز کافر بود، در سال صلح حدیبیه اسلام آورد، او قبل از فتح با خالد بن ولید اسلام آوردند، همین که مکه فتح شد کلیدهای کعبه را پیامبر صلی الله علیه و آله به این عثمان و پسر عمش شیبة بن عثمان بن ابی طلحه واگذارد، این عثمان در جنگ اجنادین روم در خلافت عمر شهید شد. «اسد الغابة: 372/3؛ الإصابة: 373/4»

گفتم: به سوی شوهرم در یثرب.

گفت: آیا کسی با تو همراه است؟

گفتم: نه به خدا، مگر خدا و این پسرم.

گفت: پس تو را تنها نباید گذاشت؛ من به خدمت تو، ساربان تو، سپس زمام ناقه را به دوش گرفت و با من رهسپار راه شد، به خدا سوگند! مردی را از عرب بزرگوارتر از او من ندیده ام، هر وقت به منزل می رسیدیم شتر مرا می خوابانید سپس خودش کنار می کشید در سایۀ درختی می آرمید تا همین که موقع کوچ فرا می رسید برمی خاست به سوی شتر من، شتر را پیش می آورد و رحل بر آن می نهاد و خود از من کنار می کشید و می گفت: سوار شو، همین که من سوار می شدم و بر بالای جهاز شتر استوار می نشستم می آمد و زمام شتر را از نو می گرفت و می کشید تا در منزل دیگر وارد می شدیم، این عمل را همواره بدینسان به عهده داشت تا مرا به مدینه وارد کرد، همین که نگاهش به قریۀ بنی عمرو بن عوف در «قبا» افتاد و ابوسلمه در آنجا منزل گزیده بود گفت: شوهرت در این قریه است تو خود می روی و شتر را می رانی تا داخل قریه خواهی شد. علی برکة الله - سپس خود منصرف شده به سوی مکه برگشت.

پس امّ سلمه اولین بانویی از مهاجرات بود که داخل مدینه شدند چنان که اولین بانوی مسلمه ای بود که به حبشه هجرت فرمود و همچنین شوهرش ابوسلمه عبدالله بن عبدالاسد مخزومی اولین کسی بود از مهاجرین سابقین اولین از اصحاب

ص:243

رسول خدا صلی الله علیه و آله که به حبشه و یثرب هجرت نمودند.(1)

امّ سلمه رضی الله عنها در مدینه از این شوهر سه فرزند دیگر آورد، عمر و درّه و زینب. خودش مشغول سرپرستی کودکان و شوهرش سرگرم جنگ های اسلام شدند.

در سال دوم جمادی الاولی که رسول خدا صلی الله علیه و آله به غزوۀ عشیره رفت، ابوسلمه را از میان صحابه انتخاب فرمود و نایب خود بر مدینه گمارد، در این غزوه با بنی مدلج و همسوگندان آنها «بنی ضمره» قرار ترک مخاصمه دادند و به مدینه برگشتند و سه ماه بعد در هفدهم رمضان در غزوه بدر کبری شرکت کرد و یکی از سیصد و سیزده نفری است که در جنگ بدر در اولین معرکه قطعی بین وثنیت و توحید بر سه برابر خود از کفار پیروز شدند و در سال سوم در جنگ احد زخمی برداشت و بهبودی سطحی یافت تا در دنبال احد بعد از دو ماه در مدینه شایع شد که در اثر صدمۀ «احد» قبایل شناسایی خود را از محمّد و اسلام پس گرفتند و خبر رسید که بنی الاسد قصد هجوم به مدینه و جنگ با رسول خدا صلی الله علیه و آله را دارند، پیامبر علیه السلام ابوسلمه را خواند و پرچم فرماندهی سپاهی که صد و پنجاه جنگاور در آن بودند، از جمله ابوعبیده جراح و سعد بن ابی وقاص که آن یک فاتح جبهه سوریا و این یک فاتح مدائن و قادسیه است به او دادند.

خواهرزاده ابوطالب، شهسوار ما ابوسلمه، امور رسول خدا صلی الله علیه و آله را تنفیذ کرد و دشمن را در تاریک روشن صبح که هنوز آماده زد و خورد نبودند احاطه کرد

ص:244


1- (1) وَ السّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِینَ وَ الْأَنْصارِ وَ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ رَضِیَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ «توبه (9):100»

و ظفرمندانه فرماندهی لشکری خود را انجام داد با همراهان با غنائم به مدینه برگشت و هیبت از دست رفته مسلمین در احد در اینجا تا حدی جبران گردید، ابوسلمه شهسوار وفادار این لشکرکشی را به پایان رساند، اما زخم روز احد که به او رسیده بود سرشکاف شد چون التیام آن صوری و سطحی بود کارزار با بنی اسد او را خسته کرد، از پا درآمد، زخم به حال خود برگشت و بود تا حیات او را خاتمه داد، پیغمبر صلی الله علیه و آله در بستر مرگ او حضور پیدا کرد و پهلوی آن ماند و دعای خیر برای او می کرد تا قبض روح شد و پیغمبر صلی الله علیه و آله خود پلک چشم او را بست و در نماز بر او الله اکبر تکبیر را تا نه مرتبه گفت:(1)

از او پرسیدند که: یا رسول الله صلی الله علیه و آله! آیا سهو کردی؟ یا فراموش کردی؟

پاسخ داد: نه سهو کردم و نه فراموش، و اگر هزار تکبیر بر «ابی سلمه» در نماز او بگویم، ابوسلمه برازندۀ آن است.

ام سلمه «هند دختر زاد الرکب» که اولین بانوی مهاجر تا حبشه و بعد تا

ص:245


1- (1) سبل السلام: 103/1 - روایت می کند که زید بن ارقم بر جنازه های ما چهار تکبیر می زد و بر جنازه ای پنج تکبیر زد و اکثر هادویه می گویند: پنج تکبیر لازم است و احتجاج می کنند به روایتی که علی بر جنازۀ زهرا پنج تکبیر زد و حسن علیه السلام بر پدرش پنج تکبیر زد و ابن حنفیه بر ابن عباس پنج تکبیر زد و روایت چهار را تأویل می کنند به آن که غیر از تکبیرة افتتاح یا غیر از تکبیر آخر است که دعا ندارد و علی علیه السلام بر سهل بن حنیف شش تکبیر گفت و در تشییع جنازۀ او هر دسته تقاضا می کردند جنازه را زمین می نهادند، تا بیست و پنج نماز بر او خوانده شد پیغمبر بر نجاشی نماز غایب خواند و چهار تکبیر زد - ابو وائل می گوید: در عمل رسول خدا صلی الله علیه و آله گاهی چهار و گاهی پنج و گاهی شش تکبیر می گفتند، تا عمر صحابه را جمع کرد و قرار را بر چهار گذارد.

مدینه بود بیوه شد و بی سرپرست ماند.

کبار صحابه درنگ کردند تا عدّۀ او منقضی شد، بعد به خواستگاری آمدند از جمله ابوبکر خواستگاری کرد به او مؤدبانه جواب رد داده شد.

و در پی او عمر بن خطاب خواستگاری کرد، شانس او همان مثل شانس رفیقش بود و بعد از آن دو تن پیغمبر صلی الله علیه و آله به خواستگاری اقدام فرمود، ام سلمه پاسخ فرستاد که آرزومند بودم اگر این شرف عظیم برای من حاصل می توانست بشود لکن اولاً از سن جوانی من گذشته و به علاوه ام سلمه عیالوار صغار است، و بعلاوه دلهره دارد که در خانۀ پیغمبر در پهلوی عایشه و حفصه نتواند جای خود را بگیرد.

و فرستاده نزد پیغمبر صلی الله علیه و آله فرستاد عذر خواست که وی اولاً: غیرت و رشک دارد، ثانیاً: آن که مسنه است و سومین دیگر آن که: صاحب صغار است به شوهرداری نمی رسد. پیغمبر صلی الله علیه و آله پاسخ داد: اما این تو مسن هستی، سن من از تو افزون و بیشتر است.

اما غیرت و رشک «هوو» را من دعا می کنم خدا آن را از تو ببرد و اما عیال واگذار به خدا و رسول است. بنابراین ازدواج تمام شد و عایشه و حفصه طاقت و تحمل از دست دادند.

با این که خواستند شجاعانه زوجۀ جدیده را با مجامله و خوش و بش گویی استقبال کنند، لکن عایشه نتوانست بر این مجامله صوری هم چندی طاقت بیاورد و صبر و شکیبایی را به خود نگه دارد، برای حفصه از درد دل و رشک و رنجی که احساس می کند پرده برداشت.

ص:246

عایشه خود در این باره می گوید:

همین که پیغمبر صلی الله علیه و آله ام سلمه را تزویج کرد، مرا حزن و اندوه شدید سخت گرفت؛ زیرا وصف جمال او برای من مذاکره شده بود.

پس در صدد برآمدم با لطائف الحیل تا او را در لباس عقد و عروسی دیدم. دیدم والله وی به اضعاف آنچه وصف شده است هست؛ لذا این را به حفصه گفتم، حفصه گفت: آن چنان نیست که گفته می شود. حفصه تذکری از کبر سن ام سلمه داد.

عایشه گوید: بعدها که من او را دیدم چنان بود که حفصه گفته بود، ولکن من چه کنم سراپا رشک و غیرت ام.

بنت الشاطی می گوید: بی شک برای ام سلمه مسرت افزا بود که تأثیر ورود خود را بر عایشه زوجۀ برتر ببیند و احساس کند و شاید برای همین بود که رضا داد که طفلک کوچک خود «زینب» کوچولو را به «لَلِه و دایه» بسپارد تا به شوهرداری خود برسد و این طفلک کوچولو را با خود به خانۀ پیغمبر صلی الله علیه و آله آورده بود و با او بود تا عمار یاسر که برادر رضاعی ام سلمه بود و محرم با او بود آمد و کودک را از بغل مادرش ام سلمه برگرفت و به ام سلمه گفت: ای خواهر! این طفلک را یعنی زینب را رها کن که پیغمبر صلی الله علیه و آله را با آن آزار می دهی.

اما اصابه ذکر کرده که پیغمبر صلی الله علیه و آله وقتی به منزل ام سلمه وارد می گردید برای نوازش آن کودک صغیره زینب را صدا می زد، زنّاب کجاست؟

تا عمار یاسر آمد و گفت: این طفلک که پیغمبر صلی الله علیه و آله سرگرم او می شود از کار خود باز می ماند.

ص:247

واضح و آشکارا شد که ام سلمه قدر خود را می شناخت و فرصت نمی داد که عایشه یا دیگری به آبرومندی او لطمه ای وارد آورند و او مجد عتیق موروثی از جانبی و مجد جدید مکتسب را که به دست آورده بود از دست بدهد.

شاید به همین ملاحظات است که کودک زهرا را حسین علیه السلام که محبوب پیغمبر صلی الله علیه و آله بود، در خانۀ ام سلمه زیاد می بینید، بیست و چهار مرتبه آن را بلکه بیست و شش مرتبه اش را شیخ حفاظ ابن عساکر در تاریخ خود آورده و هفت مرتبه آن را مرحوم علامه امینی قدس سره آورده که خبر وحی آسمانی پرده از اسرار قتل و شهادت نور دیدۀ پیغمبر صلی الله علیه و آله آنجا برداشت.

از آغازی که کودک نوزاد سینه خیز خود را پیش می کشید تا بعدها و علامۀ امینی (قدس سره) به حسب امری که به عهده گرفته آن را مأتم پیغمبر صلی الله علیه و آله در بیت ام سلمه قرار داده که پیغمبر صلی الله علیه و آله اشک ریخته، ولی ما را نظر این است که تکرار حادثۀ اشک پیغمبر صلی الله علیه و آله گاهی برای مأتم و بیشتر برای نهضت همم و برای هدایت امم است.

ای اشک ماتمت به رخ ملت آبرو وی از طفیل خون تو اسلام سرخ رو

گر آب را به روی تو بستند کوفیان آوردی آب رفته اسلام را به جو

اینک یکی از آن نوبه های هفتگانه نوزاد عزیز در سرمنزل محبوب

ص:248

در منازل وحی در بیت ام سلمه ام المؤمنین رضی الله عنها

با لفظ «جاء حسین یدرج... و دب فدخل

»

حافظ عبد بن حمید در مسند خود از عبدالرزاق صنعانی بیرون داده گوید:(1)

ص:249


1- (1) اخرج الحافظ عبد بن حمید فی مسنده عن عبدالرزاق الصنعانی، قال: اخبرنا عبدالله بن سعید بن ابی هند عن ابیه. قال قالت ام سلمة< کان النبی صلی الله علیه و آله نائما فی بیتی، فجاء حسین رضی الله عنه یدرج فقعدت علی الباب فامسکته مخافة ان یدخل فیوقظه ثم غفلت فی شیء فدب فدخل فقعد علی بطنه، قالت: فسمعت نحیب رسول الله صلی الله علیه و آله فجئت فقلت: یا رسول الله صلی الله علیه و آله! والله ما علمت به، فقال صلی الله علیه و آله انما جاءنی جبرئیل علیه السلام و هو علی بطنی قاعد فقال لی: اتحبه؟ فقلت: نعم، قال ان امتک ستقتله الا اریک التربة التی یقتل بها، قال: فقلت بلی. قال: فضرب بجناحه فاتانی بهذه التربة، قالت: فاذا فی یده تربة حمرآء و هو یبکی و یقول: یا لیت شعری من یقتلک بعدی؟ «منتخب مسند عبد بن حمید: 443، حدیث 1533» (توضیح) در این حدیث دارد فجآء حسین رضی الله عنه یدرج - ظاهر این لفظ مضارع که دلالت بر استمرار و تجدد دارد آن است که راه افتاده بوده و همی به استمرار یا غلتان غلتان حرکت خود را استمرار

عبدالله بن سعید بن ابی هند ما را از پدرش خبر داده گوید: ام سلمه رضی الله عنها بازگو کرده گوید: پیغمبر صلی الله علیه و آله یک نوبه در حجرۀ من بخواب بود.

(حجرات نه گانه همه در جوار مسجد النبی بودند) (درهای آنها به سوی مسجد باز می شده، به طوری که ام سلمه در موقع توبۀ ابولبابه از دریچۀ حجرۀ خویش ابولبابه را که به اسطوانه توبه بالای سر روضه طاهره خود را بسته بود توانست صدا بزند که توبه او قبول شده.

گوید: و حسین علیه السلام غلطان غلطان یا سینه کشان یا پاورچین پاورچین کودکانه آمد (در این وقت او پاورچین پاورچین یا سینه کشان با تکیه به دست و پاها راه افتاده بود و می رفت و می آمد) من سبقت گرفتم، بر در نشستم و او را باز گرفتم از ترس آن که مبادا داخل شود و پیغمبر صلی الله علیه و آله را بیدار کند.

سپس من غفلت از او کردم، سرگرم چیزی شدم، او در اثر غفلت من، راه خود را باز دیده اندک اندک سینه خیز یا سینه کشان خود داخل شد و رفت در روی صفحۀ سینۀ پیغمبر صلی الله علیه و آله نشست ام سلمه گوید: پس به فاصله اندکی صدای نحیب یعنی گریه شدید پیغمبر صلی الله علیه و آله را شنیدم (نحیب گریۀ شدید و تنفس شدید است.) «النّحب أشدّ البکاء.»

ص:250

من به درون آمدم و گفتم: یا رسول الله! والله من آگاه به او نشدم. پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: در همین حال که طفل روی شکم من نشسته بود جبرئیل آمد و به من گفت: آیا او را دوست می داری؟ من گفتم: بلی. گفت: امت تو او را می کشند. آیا تربت و خاک او را که در آن کشته می شود به تو ارائه بدهم؟ پیغمبر صلی الله علیه و آله فرماید: گفتم: بلی.

گوید: پی به جناح و بال خود زد و این تربت را آورد، ام سلمه گوید: در این هنگام در دست پیغمبر صلی الله علیه و آله تربتی حمراء سرخ فام بود و همی گریست و همی گفت: ای کاش دانستمی که کیست که تو را بعد از من می کشد؟

مصادر دیگر برای این حدیث ابن عساکر در تاریخ شام و ذخائر العقبی: صفحۀ 147 - از بغوی ابن بنت منیع - و فصول المهمة: صفحۀ 154 - از بغوی - تذکرة ابی المظفر السبط: صفحۀ 142 - الصراط السوی: صفحۀ 49 - خ از عبد بن حمید در مسندش جوهرة الکلام: صفحۀ 117 - از عبد بن حمید و عبدالله پسر احمد.

اما اسناد حافظ ابوالقاسم بن عساکر در تاریخ شام گوید:(1) خبر داده ما را ابوعمر محمّد بن محمّد بن القاسم العبشمی - و ابوالقاسم حسین بن علی الزهری و ابوالفتح المختار بن عبدالحمید - و ابوبکر مجاهد بن احمد البوشنجیان(2) و

ص:251


1- (1) ابن عساکر شیخ الحفاظ اخبرنا ابو عمر محمد بن محمد بن القاسم العبشمی و ابوالقاسم الحسین بن علی زهری و ابوالفتح المختار بن عبدالحمید و ابوبکر مجاهد بن احمد الفرسخیان و ابوالمحاسن اسعد بن علی بن الموفق قالوا (انا) ابوالحسن عبدالرحمن بن محمد الداودی (انا) عبدالله بن احمد بن حمویه انبانا ابراهیم بن خزیم الشاشی، أنبانا عبد بن حمید بالاسناد و اللفظ.
2- (2) در بعضی نسخه ها: الفرسخیان.

ابوالمحاسن اسعد بن علی بن الموفق.

همه گفتند: خبر داد ما را ابوالحسن عبدالرحمن بن محمّد الداودی، خبر داد ما را عبدالله بن احمد بن حمویه، خبر داد ما را ابراهیم بن خزیم الشاشی، خبر داد ما را عبد ابن حمید با همان اسناد و لفظ سند صحیح است، رجال آن رجال صحاحند، ثقاتند.

1 - عبدالرزاق بن همام ابوبکر صنعانی (متوفای 211 ه -) از رجال صحاح ششگانه است، جمعی او را توثیق کرده اند، ذکر او در بسیاری از معاجم تراجم آمده است.

2 - عبدالله بن سعید بن ابی هند مولی سمرة بن جندب (متوفای 116 ه -) از رجال صحاح ششگانه تابعی ثقه است، عجلی و دیگران او را توثیق کرده اند.

مشیخه حافظ ابن عساکر:

1 - ابوعمر محمّد بن محمّد بن القاسم بن علی بن محمّد بن سعد بن عبدالله بن محمّد بن عمر ابن عبدالعزیز العبشمی الاموی، حافظ او را در مشیخۀ خود آورده و در مسجد جامع هرات بر او قرائت کرده و نسخۀ این مشیخه در کتابخانۀ علامه امینی مکتبة امیرالمؤمنین العامه در نجف موجود است.

2 - ابوالقاسم الحسین بن علی بن الحسین بن علی بن الحسین بن علی بن الحسین ابن سعد - الزهری القرشی، حافظ وی را در عداد مشایخ خود در کتاب مشیخۀ خود آورده.

3 - ابوالفتح مختار بن عبدالحمید بن المنتضی ادیب بوشنجی، بوشنج

ص:252

بلیده ای است هفت فرسخی هرات، حافظ در هرات بر او قرائت کرده و او را در کتاب مشیخه از مشایخ خود ذکر کرده.

یاقوت او را در معجم البلدان آورده، بازگو کرده که وی شیخی عالم ادیب خوشنویس فعال در جمع و کتابت و تحصیل و پرکار است، تاریخ وفیات مشایخ را جمع آوری کرده، بعد از جمع آوری حاکم کتبی، از جد مادری خود ابوالحسن داودی حدیث را شنیده و به ابی سعد اجازه داد، در 15 رمضان به سال 536 در اشیکذبان وفات کرد.

4 - مجاهد بن احمد بن محمّد ابوبکر المجاهد بن الطبیب بوشنجی معروف به ذلّ الام، حافظ ابن عساکر او را در مشایخ خود ذکر کرده و حدیث او را در معجم مشایخ خود صحیح شمرده، در بوشنج بر او قرائت کرده.

5 - ابوالمحاسن اسعد بن علی بن موفق بن زیاد بن محمّد بن ابی القاسم شافعی هروی متوفای 554، حافظ او را در مشیخۀ خود ذکر کرده و حدیث او را صحیح دانسته و ابن عماد او را ذکر کرده و گوید: مذهبش حنفی و خود عبد صالح و راوی صحیح از دارمی و داودی است، هشتاد و پنج سال زندگانی کرد.

6 - ابوالحسن عبدالرحمن بن محمّد بن مظفر داودی بوشنجی شافعی متوفای 467، فقیه و محدث شیخ خراسان، از نظر علم و فضل و جلالت و سند برای تصنیف و تدریس و فتوا و تذکیر در بوشنج استقرار یافت و وجه مشایخ خراسان شد.

یاقوت در معجم از او به نام امام یاد کرده و ابن جوزی شعری برای او

ص:253

ثبت کرده و سبکی او را ذکر کرده و از حافظ جرجانی آورده که ثنای بر او خوانده به این کلام:

شیخ عصر خود و اوحد دهر خود و امام پیشوا، مقدم در فقه و ادب و تفسیر، زاهد وارسته خوش سیما، بقیه مشایخ به خراسان و اعلا از همه از نظر اسناد، فقهای بوشنج از او اخذ کرده و در سن 93 وفات کرد.

ابن شاکر گوید: وی از ائمه کبار بوده، از نظر معرفت مذهب و خلاف و ادب با علو اسناد. جمله ای از شعر او را آورده از آن جمله:

ان شئت عیشاً طیّبا یغدو بلا منازع

فاقنع بما اوتیته فالعیش عیش القانع

7 - عبدالله بن احمد بن حمویه بن یوسف ابو محمّد سرخسی متوفای 381، ابن عماد گوید: محدث ثقه از «فربری» صحیح بخاری را روایت کرده و از عیسی بن عمر سمرقندی کتاب دارمی و از ابراهیم بن خریم مسند عبد بن حمید و تفسیر او را روایت کرده، هنگام وفات 88 سال داشت.

8 - ابو اسحاق ابراهیم بن خریم بن قمر شاشی راویۀ مسند حافظ عبد بن حمید و تفسیر او است و حفاظ و ائمه حدیث و اعلام دین از او این دو را اخذ کرده اند. و حافظ کبیر ابن عساکر به اسناد او حدیثی را در مشیخه خود آورده و آن را به شرط شیخین صحیح شمرده.

9 - عبد بن حمید بن نصر کسّی متوفای 249، از رجال مسلم و ترمذی در صحیح، و از رجال بخاری در تاریخ، و امام حافظ از ائمۀ ثقات است، توثیق او را بیش از واحد ذکر کرده اند.

ص:254

مسانید عایشه

ص:255

ص:256

در منازل وحی در حجره سیده عایشه

اشاره

«

اذ جاء الحسین علیه السلام یحبو الیه

»

صاحب طبقات کبری محمّد بن سعد این حدیث را بیرون داده می گوید: علی بن محمّد از عثمان بن مقسم از مقبری از عایشه بازگو کرده گوید:

در بین آن که رسول خدا صلی الله علیه و آله چشمش به هم در خواب بود که حسین علیه السلام آمد، کودکی بود که همی با دست ها و سینه و گاهی نشسته می خزید، به این وضع به سوی پیغمبر صلی الله علیه و آله آمد و نزدیک به او شد من او را گرفته به کناری دور از پیغمبر صلی الله علیه و آله گذاردم و سپس برای پاره ای از کارها برخاستم در این موقع کودک به پیغمبر صلی الله علیه و آله نزدیک شد، که پیغمبر صلی الله علیه و آله از خواب بیدار شد و می گریست.

من گفتم: چرا گریه می کنی؟ چه تو را به گریه آورده؟ فرمود: جبرئیل به من تربت خاکی که حسین در آن کشته می شود ارائه داد.

پس غضب خدا به شدت فرا خواهد گرفت آن کس را که خون او را می ریزد.

و پیغمبر صلی الله علیه و آله در این موقع دست خود را گشود، در آن مشتی از بطحاء (خاک

ص:257

و ریگ) بود پس فرمود: به حق آن کسی که جان من به دست او است که این امر همواره مرا محزون می دارد، کیست این کس از امت من که بعد از من حسین را می کشد.(1)

(توضیح) حرکت کودک به سوی پیغمبر صلی الله علیه و آله گرچه در این موقع با کندی انجام می گیرد، چه که طفل با سینه و دست و پا می خیزد و پیش می آید و می رود، ولی هر چه هست غلطان غلطان به سوی او می رود و با دست ها و سینه خود را کشان کشان تا نزد پیغمبر صلی الله علیه و آله پیش می کشد «یحبو الیه» در نیروی بدنی پاهای طفل به قدری نیرومند نگشته که بر پا قیام کند و راه برود، ولی اشتیاق آن قدر زیاد است که تن را به این طور می کشد، پس البته تن را با زحمت می برد، ولی بانوی خانه عایشه ام المؤمنین او را بر می گیرد و دور می گذارد.

ص:258


1- (1) اخرج محمد بن سعد صاحب الطبقات الکبری، قال: اخبرنی علی بن محمد بن عثمان بن مقسم عن المقبری عن عائشة قالت: بینا رسول الله صلی الله علیه و آله راقد اذ جاء الحسین یحبو الیه فنحیته عنه ثم قمت لبعض امری فدنا منه، فاستیقظ یبکی فقلت: ما یبکیک؟ قال: ان جبرئیل ارانی التربة التی یقتل علیها الحسین، فاشتد غضب الله علی من یسفک دمه و بسط یده فاذا فیها قبضة من بطحاء، فقال: یا عائشة و الذی نفسی بیده انه لیحزننی فمن هذا من امتی یقتل حسینا بعدی. «ترجمة الإمام الحسین علیه السلام، طبقات ابن سعد: 46؛ تاریخ مدینة دمشق: 195/14؛ کنزالعمال: 127/12، حدیث 34318» (توضیح): یحبو - (قاموس) (حبا الرجل مشی علی یدیه و بطنه و الصبی مشی علی استه و اشرف بصدره) (المنجد) حبا الولد زحف علی یدیه و بطنه.

باز همین که عایشه به کارهای خود برمی خیزد کودک مجدداً از راه دور، خیز برمی دارد سینه خیز خود را با زحمت نزدیک مقصود می برد، او به سوی قطبی می رود و عایشه او را به کنار می برد و جای دوری می گذارد، از جانب عایشه آن تلطف و مدارائی که زینب بنت جحش و ام سلمه هر کدام در نوبۀ خود طفل را به سرگرمی می گرفتند در کار نیست، طفل را به کنار می برد.

مسند حدیث و فقه الحدیث

سند حدیث طبقات صحیح است، رجال آن همگی ثقات اند بدین قرار:

(الف) علی بن محمّد به این صورت نقل از طبقات کبری شده، ولی صحیح آن این است، علی بن جعد بن عبید جوهری ابوالحسن بغدادی متوفای 230 به سن 96 سالگی.

از رجال بخاری و ابوداود؛ او از عثمان بن مقسم و زمره ای از ائمه حدیث روایت می کند؛ ابن معین او را توثیق می کند و می گوید:

ثقه و صدوق و ربانی علم است؛ ابوزرعه گوید: در حدیث صدوق است، ابوحاتم گوید: وی متقن و صدوق بود.

صالح بن محمّد گوید: ثقه است؛ «نسائی» گوید: صدوق است و ابن قانع و مطین او را توثیق کرده اند، حکایت کرده اند که: از عبدالله پسر احمد ابن حنبل همین که پرسیده شد که چرا از علی بن جعد حدیث نمی نویسد، گفت: پدرم مرا نهی کرده که نزد او بروم، به پدرم خبر می رسید که او اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله را دست می انداخت و دست اندازی می کرد و تاریخ مسجل کرده که سخنانی که از او به احمد بن حنبل رسیده، از این قبیل بوده است.

ص:259

1 - ذکر کرده اند که: نزد او حدیث ابن عمر مذاکره شد که ابن عمر گوید: در عهد رسول خدا صلی الله علیه و آله در مفاضله و فضیلت، ما صحابه چنین می گفتیم:

گزیده ترین این امت پس از پیغمبر صلی الله علیه و آله ابوبکر و عمر و عثمان است و این سخن به پیغمبر صلی الله علیه و آله می رسید انکار نمی کرد.

علی بن جعد گفت: بنگرید به این کودک که نمی تواند زوجۀ خود را نیکو طلاق بدهد می گوید: ما در عهد رسول خدا صلی الله علیه و آله تفاضل بین صحابه را چنین می سنجیدیم.

البته از سخنان بچه گانه آنها پیغمبر صلی الله علیه و آله نمی رنجیده است، چون عبدالله عمر در جنگ های عهد رسول خدا صلی الله علیه و آله بچه بوده، تکلیف جنگ نداشته، به سربازان آب می داده فقط و اما این که زنش را طلاق نمی تواند بدهد این تعبیر پدرش عمر بن الخطاب است که دربارۀ این پسرش عبدالله عمر گفت: او نمی تواند زوجۀ خود را طلاق بدهد تا چه رسد به خلافت، تشخیص بچه گانه اطفال و کودکان هر خانواده این است که پدر خانواده را مقتدرترین شخص عالم می داند.

سلطانی به وزیر خود گفت: آیا کسی هست که از ما نترسد؟ گفت: بلی، این طفل من.

می خواهید امتحان کنید، سلطان به آن طفل گفت: اگر من تو را بزنم چه می کنی؟ گفت: به بابا می گویم تا تو را بزند.

2 - دیگر آن که گفته است: من بدم نمی آید اگر خدا معاویه را عذاب کند یا من ناخوش ندارم که خدا او را عذاب کند.

ص:260

3 - عثمان بن عفان را ذکر کرد و گفت: از بیت المال صد هزار درهم به ناحق برداشت، هارون بن سفیان گفت: و اگر برداشته به غیر حق برنداشته است.

گفت: نه به خدا، جز به ناحق برنداشته.(1)

(ب) عثمان بن مقسم برّی ابوسلمۀ کندی، از او علی بن جعد روایت می کند. ابن المهدی گوید: عثمان برّی ثقه است، ثقه است. عمرو بن علی گوید: ابن عثمان صدوق است و صاحب بدعت بود، و از احمد بن حنبل آمده که رأی او سوء است.

(ج) المقبری سعید بن ابی سعد مدنی متوفای 117؛ و غیر این هم گفته اند، از رجال صحاح ششگانه است؛ محمّد ابن سعد و ابن المدینی و عجلی و ابوزرعه و نسائی و ابن خراش و دیگران او را توثیق کرده اند.

ص:261


1- (1) علامه امینی رحمه الله می گوید: آراء آزاد است، گفتار علی بن جعد را در هر سه موضع، برهان آن را تأیید می کند، از رأی سلف صالح خارج نیست، در جزء تاسع و عاشر کتاب ما الغدیر مفصلا بحث از آن شده است.

فقه الحدیث

پس از سند حدیث به فقه الحدیث می پردازند، در فقه الحدیث دیده شد که عایشه حسین علیه السلام را کنار می گذارد و از پیغمبر صلی الله علیه و آله دورتر می کند، مرد هوشمند ما صدر الاشراف رحمه الله از او، سؤال از مدینه شد که با خاندان اهل بیت چسان اند؟

گفت: درمدینه محسوس است که حسن و حسین در شهر مدینه در خانۀ زن بابا هستند، نه در خانۀ مادر. عایشه او را کنار می گذارد، ولی هر چه عایشه او را کنار بگذارد حسین به سوی پیغمبر صلی الله علیه و آله می خزد.

حدیث مشابه از امّ سلمه رضی الله عنها

حافظ کبیر «ابن عساکر» حدیثی را مشابه این حدیث و به مضمون این حدیث و به همین مضمون موحش روایت کرده، ولی از ام سلمه ام المؤمنین رضی الله عنها روایت کرده است.

به اسناد خود از موسی بن عقبه از داود بازگو کرده، از ام سلمه ام المؤمنین رضی الله عنها گوید: حسین بر رسول خدا صلی الله علیه و آله وارد شد، پیغمبر صلی الله علیه و آله فزع کرد یعنی به فریاد آمد، داد کشید و فغان کرد.

ام سلمه رضی الله عنها گفت: یا رسول الله تو را چه شد؟ پیغمبر فرمود: جبرئیل مرا خبر آورد که این پسرم کشته می شود و این که غضب شدید خدا به سختی آن کس را که او را می کشد، فرا می گیرد.

ص:262

پیام ما به اهل حجاز «إسْمَعی یا حجاز!»

فغان پیغمبر صلی الله علیه و آله از میان حجرات باید (به قول امین رحمه الله) همۀ مؤمنان جهان را در مشرق و مغرب عالم به فغان آورد، ولی به نظر ما:

باید اهل حجاز اول بشنود، اگر اهل ایمان از اقطار دور دست دیر بشنوند یا نشنوند؛ اما اهل حجاز مکه و مدینه باید نیکو بشنوند و قیام کنند علی القاعده باید پیغمبر صلی الله علیه و آله از دیدن کودکش شاد شود. و از ورود حسین و دیدن فرزند دلبند بخندد و آرام بگیرد. چگونه به داد و فریاد و فغان آمد مثل کسی که برق او را بگیرد به فریاد آمد، مثل فریاد استغاثه عقرب زده.

باید اهل حجاز از حجرات پیغمبر صلی الله علیه و آله همین که صدای فریاد پیغمبر را به استغاثه شنیدند، اهل مدینه به فریاد پیغمبر صلی الله علیه و آله فوری و زود برسند و بعد کلیۀ اهل حجاز به فریاد برسند. آنها به هر دولتی رسیده اند از برکت ساکنان این حجرات رسیده اند.

پیغمبر از دیدار حسین علیه السلام آیا به فریاد آمد، نه! نه! بلکه از قضیۀ حادثۀ حسین و آتیۀ حسین علیه السلام که در برابر چشمش تصویر شد به فغان آمد.

و فغان حسین فغان اسلام است و مفخره اهل حجاز، که آن طور حادثه بر او رخ داد و پرچم پر افتخار حجاز؛ حاضر نگردید تن به بیعت ناروا بدهد باید اهل حجاز، اگر بخواهند در برابر هجوم استعمار و صهیونیسم و صلیبی قیام کنند، باید به حادثۀ حسین صدا بلند کنند.

حادثۀ حسین برای عموم اسلام پرچم تعلیم پایداری بود و برای حجاز بعلاوه عزا و فغان و شیون، اما شیونی توأم با عز و شرف بود، چنان که برای عراق همه

ص:263

ماتم و نکبت و ننگ و سر به زیری بود.

فغان پیغمبر صلی الله علیه و آله برای مدینه فریاد ندای استغاثه بود که پیغمبر صلی الله علیه و آله پیشاپیش آن ندا را در داد تا انصار اسلام به یاری پیغمبر صلی الله علیه و آله و ندای حسین علیه السلام برخیزند، خصوص با تعهدی که انصار اسلام سپرده بودند. در شب بیعت عقبه منی، در مکه رسول خدا صلی الله علیه و آله از اهل مدینه التزام گرفت به این صورت که من با شما بیعت می کنم بر مأوی دادن و دفاع از بدخواه، و نصرت برای رساندن دین اسلام به جهانیان، و تعهد شماست که دفاع از من بکنید، از آن چه از زنان و فرزندان خود دفاع می کنید؛ براء بن معرور دست پیغمبر صلی الله علیه و آله را گرفت و فشار داد که بلی، به حق آن خدایی که تو را به حق برانگیخته، ما از تو دفاع می کنیم آنچه را از ناموس خود دفاع می کنیم، یا رسول الله صلی الله علیه و آله! با ما بیعت کن که والله ما اهل کارزار و مرد زره و جوشن هستیم، آن را پدر به پدر ارث برده ایم، در همین اثنا که براء بن معرور با پیغمبر صلی الله علیه و آله سخن می گفت: ابوالهیثم در وسط کلام او دوید و گفت: یا رسول الله! آری، ما رشته هایی از عهد و پیمان که با یهود و با مردمان داشته ایم آنها را قطع می کنیم، ولی اگر ما این کارها را کردیم و خدا شما را بر دشمن غلبه داد و چیره شدید.

آن روز اگر شما ما را رها کنید و برگردید به سوی قوم خود و ما را وا بگذارید؛ که را باید دید؟

پیغمبر صلی الله علیه و آله لبخندی زد و فرمود: دیگر این نخواهد شد، دم و هدم ما دیگر یکی است، یعنی خونی که باید بگیریم و خونی که باید بنهیم، یکی خواهد بود، شما از من و من از شمایم، من در جنگ خواهم بود با آن کس که شما با او در

ص:264

جنگ خواهید بود و صلح هستم با آن کس که شما در صلح هستید؛ در روایتی افزود که: «واللّزم اللزم»، گوید: مراد از این کلمه معقد ازار المرئة؟ یعنی من از ناموس شما و شما از ناموس من چنان دفاع خواهیم کرد که از ناموس خویشتن.

این مدینه است که اکنون فزع و فغان پیغمبر صلی الله علیه و آله را در حادثۀ حسین و در امر پیش آمد حسین علیه السلام می شنوند.

پس طبق تعهد بایدشان حادثۀ حسین را سبب ندای پیغمبر صلی الله علیه و آله و استغاثه پیغمبر صلی الله علیه و آله بدانند. و هر دو را فغان اسلام بدانند. اسلامی که ندای حسین و فغان پیغمبر صلی الله علیه و آله را از بقعه بیوت حجرات پیغمبر صلی الله علیه و آله می شنوند، باید در روز عاشورا از همان بقعه بیوت (مدینه) همین ندای استغاثه را به گوش دنیا برسانند، ولی مدینه خاموش است، مدینه و حجاز مسئول است، مدینه باید افتخار ابلاغ استغاثه پیغمبر صلی الله علیه و آله و فغان او را داشته باشد و ساکت نماند، سکوت او از ابلاغ فغان پیغمبر صلی الله علیه و آله سکوت از مفخرۀ خویشتن و سکوت از معجزۀ اسلام است و حجاز باید موقعیت خود را در ابلاغ رسالت اسلام تماماً حفظ کند و به فریاد پیغمبر صلی الله علیه و آله و ندای او برسد.

بدون شک مکه و مدینه در حجاز در قلب جزیرة العرب مسئولیت بزرگی در این خصوص دارد. چنان که خدمت بزرگی در ابتدای نشر اسلام به جهان کردند و در قضیۀ خونین حسین مدینه و حجاز حق سبق را در مبارزه با ظلم داشته که حسین معجزۀ حجاز زیر بار زور نرفت و بعد از کشته شدن او فغان مدینه و حجاز کارش بالا گرفت تا به قتل عام مدینه کشید، بعد روح ذلت و خواری بر حجاز مسلط شد و دست های حادثه آفرین دلقک ها را در صفحۀ

ص:265

حجاز منتشر کردند و روح عزت و شرف در آنها با خاک مذلت تخمیر شد و اکنون به وضعی رسیده که از نو باید آن سرزمین را هشیار کرد که حسین از تو است و معجزه تو است. چرا ساکتی که کتاب ها به تقدیس یزید بن معاویه به دست تو می دهند(1) باید تو که سرزمین نور هستی فغان کنی؛ مگر نمی نگری به خانه های آل محمّد که بعد از کشته شدن حسین، دیگر آن خانه های اولیه که آنها منزل داشتند نیستند، دور مبادا آن خانه ها و بیوت و ساکنان عظیم آنها از میان ما مسلمین، اگر چه امروز ما بخواهیم یا نخواهیم علی رغم ما خالی افتاده اند، آنها مایۀ امید اهل جهان بودند و اکنون عزای اهل جهانند، این گونه مصیبت ها عظیمند و جلیلند، آنها شهسوارانی بودند که شمشیر خود را در غلاف نمی کردند و هنگامی که شمشیر می کشیدند به رحمت خلق تمام می شد و اکنون حجاز بداند که قتیل طف فرات از آل هاشم کشته شد. که دیگر سرفرازان آل هاشم را و قریش را همه ذلیل کرده و همه دیگر ذلیلند.

آیا نمی نگری که برای فقد حسین علیه السلام سرزمین بلاد همه آفت زده و آسیب دیده است و بلاد آرام نمی گیرد و همی می لرزد.

و صدای فغان و شیون در هر سرزمین و زیر هر آسمانی بلند است و اختران بر او نوحه کردند و نماز و درود بر او می فرستند.

ص:266


1- (1) کتاب الخطوط العریضه تألیف محب الدین خطیب، تقدیس یزید و معاویه را تا حدی کرده که می گوید: صلح ما با شما شیعه محال است، چون یزید را تقدیس نمی کنید، جده آن را طبع کرده است.

سرزمین حجاز و اهل مکه و مدینه را(1) باید با استنطاق آن سرزمین هر چه از پیغمبر صلی الله علیه و آله در سرزمین حجاز وارد شده به زبان آید و بازگو شود، چون مکه مکرمه و مدینه منوره ارض حجاز، مهبط وحی بوده و از نظر خطر و خطورۀ عظیم ترین بقعه برای الهام است و برای حیات اسلام و حیویت آن به منزلۀ قلب نابض است که مانند ینبوع سرچشمه حیات اسلام و مسلمین از آن می جوشد.

اما اگر سرچشمه سرشکاف شود و اما اگر سخنان و ودایع رسول خدا صلی الله علیه و آله را از زمین و آسمان آنجا استنطاق نشود و به امر آن اهتمام نشود و استفاده از آن در تبلیغ اسلام نشود، این قلب نابض نبض آن بیمار است، گاهی تند می زند و گاهی کند می زند.

اما رجال، رجال اصلاح در کشور سعودی و حجاز باید تمام سخنان وحی و ودایع پیغمبر صلی الله علیه و آله را در همۀ آن بقعه زنده کنند و گویا کنند، باید زنان حرم پیغمبر صلی الله علیه و آله تمام آنچه در آن حجرات بقعه به بقعه از پیغمبر صلی الله علیه و آله رسیده است همه را زنده کنند و به نطق آورند.

چون ارض حجاز سرزمین وحی «پل فیروزی» و جسر عباد به سوی معبود است، پس به ناچار باید سرچشمه های آن سرشکاف شود و هر چه در هر بقعۀ آن به وقوع پیوسته بازگو شود تا دعوت آن برای جاهل و عالم از هر زبان عمومی شود.

علیهذا من این پیشنهاد را به طور الزام کرده ام که باید حوادث هر بقعه از

ص:267


1- (1) تلخیص از کتاب ارض النبوة جسر عظیم و هی جسر العباد للمعبود.

سرزمین وحی در خود آن بقعه و مکان به صورتی ابراز شود که ناطق باشد.

و هر کس بخواهد از آن حوادث آگاه شود، آن سرمنزل را استنطاق کند.

چنان که در نمایشگاه های «امتعه وطنی» عمل کرده اند برای واردان نمایشگاه، در جنب هر کدام از مخترعات و مصنوعات دستگاهی از سیم سمّاعه (گوشی الکتریکی) وجود دارد که شخص همین که آن را به گوش می گذارد دستگاه به نطق می آید و تمام خبرها و آگهی های راجع به آن دستگاه را بازگو می کند و آن صفحۀ پرشده از اخبار آن موضوع هر چه را بخواهد تا بخواهد برای او می گوید، مادامی که خود خسته نگردیده آن را زمین بگذارد.

بنابراین باید در سرزمین حجاز، ارض نبوت تمام حوادث بزرگ هر منطقه را در همان مکان یعنی مکان وقعه به گوش واردان بکشند، خواه مواقف کارزار و قهرمانی باشد مثل مواقف اراضی «بدر» و «احد» و «خیبر» و «خندق» و «حنین» و «طائف» و نظائر آن.

یا مواقف سخنرانی ها و خطبه ها باشد، چه القای آن خطبه های عسکری باشد مثل مواقف عساکر روز فتح مکه که یک نوبه در مسجد الحرام و نوبۀ دیگر در کوه صفا و نوبۀ سومین در «خیف منی» بود که الان مسجد است و قشون فتح در آنجا بار انداخت نه در شهر، وقتی سؤال کردند که یا رسول الله! ما کجا در شهر فرود خواهیم آمد.

فرمود: در خیف بنی کنانه، آنجا که قسم یاد کردند بر قطع رحم و بر کفر، سپس در آنجا برلشکر خطبه معروف

«المسلمون اخوة و هم ید واحدة علی من سواهم تسعی بذمتهم ادناهم» را خواند.

ص:268

چه سخنانی باشد که از کوه بلندتر باشد مثل سخن کوه صفا، محل ابراز صفای به انصار که در موقع فتح مکه و عفو از قریش به سپاه اهل مدینه، انصار ابلاغ فرمود، آنها از عفو پیغمبر صلی الله علیه و آله از اهل مکه ستمکار ناراضی شدند.

جبرئیل گفت: یا رسول الله! انصار اهل مدینه را دریاب که از بخشش و عفو شما از اهل مکه و عفو عمومی از قریش استنباط سوء کرده اند می گویند:

چشم این مرد به شهر و دیارش مکه و به خویشاوندانش «قریش» افتاده و مجذوب شده، اختیار از کف او رفته مغلوب عاطفه شده، رغبت به شهر و دیارش مکه و رأفت به عشیره و خویشانش در این بلد، او را از ما گرفته است دیگر به دیار ما برنمی گردد، دلسرد شده اند.

علیهذا پیغمبر صلی الله علیه و آله بر سرکوه صفا برآمد و انصار را ندا در داد، انصار (ده هزار) پیرامون او حلقه زدند چون شهر تازه فتح شده، شاید حادثه ای تازۀ رخ داده گوش فرا کردند، به سخن آمد فرمود:

ای انصار شما چه گفتید؟ که جبرئیل الان می گوید شما گفته اید.

«الرجل قد ادرکته رغبة ببلدته و رأفة بعشیرته»

انصار گفتند: بلی یا رسول الله، ما گفتیم ولی آن چه گفتیم برای آن گفتیم که ما را دریغ از شما می آید که مبادا از دست ما بروید و به شهر ما یعنی مدینه برنگردید.

پیغمبر صلی الله علیه و آله جوابی داد که آنها را به گریه درآورد.

پیغمبر صلی الله علیه و آله گفت: «در این صورت که من همه آن عهدها و قرارها را ندیده بگیرم نام من چه خواهد بود؟ مرا چگونه توصیف کنند؟ آیا من بندۀ خدا و

ص:269

رسول او نبوده ام که به امر او و فرمان او به سوی شما آمدم، به دلخواه خود نیامده ام و آمدم که هجرت کرده باشم نه مسافرت و هجرت که به سوی شما کرده ام در معنی و حقیقت هجرت به سوی شما و به سوی خدا کرده ام، در جبهۀ شما خدا را دیده ام پس محیا محیای شما و ممات، ممات با شما است، زندگانی ام تا زنده ام در سر کوی شما است و مردنم در سر کوی شما و میان شما خواهد بود.»

این سخنان که از کوه صفا بلندپایه تر و استوارتر است و از مهر و صفا و وفا، کوه صفا را پوشید و مهر و عاطفه و صفا از آن مانند نهری سرشار جوشید و همه دامنه را فرا گرفت و شاداب کرد، انصار و قلوب آنها را اشباع کرده لبریز ساخت.

انصار «های های» به گریه درآمدند و دویدند و پیغمبر صلی الله علیه و آله را در میان بوسه غرق کردند.

باید همۀ مسلمین این خاطره ها را زنده کنند به خصوص و ویژه اهل حجاز و اهل مکه و مدینه، باید برای تربیت عسکری عساکر اسلام در برابر این شاخص جهان رژه و دفیله(1) بروند تا به گوش خود صفا و وفا را از سرور جهان بشنوند و بیاموزند و سعی خود را از صفا شروع کنند و همین که اوج بگیرد صدای صفا و وفا اوج گرفته، اگر بخواهند که مردم هشیار از اقطار جهان به سوی آنها سعی کنند، دوان دوان عرق ریزان به سوی آنها بدوند و سعی خود را از صفا شروع کنند، باید این تابلو را ناطق کنند تا رسول را همواره و همیشه در میان خود ببینند

ص:270


1- (1) دفیله: سان دیدن، گذشتن سربازان و پیشاهنگان از مقابل فرماندهان.

که ایستاده بر سر کوه صفا و خودش کوهی است از صفا می گوید: «فالمحیا محیاکم و الممات مماتکم.»

از صدای سخن عشق ندیدن خوشتر یادگاری که در این گنبد دوّار بماند(1)

باید با پیغمبری که این قدر صفا و وفا با آنها کرده، آنها به صفای او صفا کنند، باید از زنده کردن این منطق کوه صفا قشون اسلام تربیت شوند و دلگرم شوند و شور سربگیرند و ذهن ها پر شود از وفای پیغمبر و صفای پیغمبر برای هر کس از انصار اسلام شود و این تربیت عسکری به صلاح مسلمین است که از آن اخلاص و حماسه و شهامت و پایداری زنده می شود.

باید قشون اسلام از هر کشوری از کشورهای مسلمین نوبه ای در سال داشته باشد که در برابر کوه صفا یا فیلم آن رژه بروند و سخنان کوه صفا را از دهان خاتم انبیا حضرت مصطفی صلی الله علیه و آله به گوش خود بشنوند تا همۀ عساکر اسلام سرشار از حماسه و استقامت شوند.

باید حجاز پیشقدم باشد و این خدمت را به همۀ کشورهای اسلامی بکند و از هر حادثه ای که پیغمبر صلی الله علیه و آله در فغان است باید اهل حجاز هم در فغان باشند تا بعد مسلمین عموماً در فغان باشند.

و حادثۀ حسین از آن حادثه ها است که پیغمبر صلی الله علیه و آله از مشاهدۀ حسین به فغان می آمد، بلکه حادثه شهدای اسلام را پیغمبر صلی الله علیه و آله مطلقاً تعظیم می کرد که

ص:271


1- (1) حافظ شیرازی.

فراموش نشوند.

چنان که پیغمبر صلی الله علیه و آله با اصرار در بستر مرگ، خود را با آب هفت چاه شستشو داد، دلوها از آنها آوردند بر بدن مبارکش ریختند تا خنک شد و تب تخفیف یافت، بعد با عصابه ای سر خود را بست و فرمود: مرا به مسجد ببرید تا با مسلمین، عهد خود را انجام دهم.

عهد آن است که همواره تجدید شود و هیچگاه به فراموشی سپرده نشود. این عهد راجع به شهدا است که در صفحۀ کوه احد خوابیده اند تا همیشه یاد آنها را تجدید کنند.

سیرۀ ابن هشام به اسناد خود از عایشه بازگو کرده گوید:

در شدت بیماری رسول خدا صلی الله علیه و آله که از هوش رفت و درد به او زورآور گردید، در آن موقع فرمود:

بر تن من هفت مشک آب از هفت چاه پراکنده بریزید تا بیرون آیم پیش مردم و عهدی با آنها بکنم (مطلبی که همیشه به یاد آرند و بر آن بایستند)

گوید: او را در مخضب طشتی بزرگ نشاندیم و آب بر او ریختیم تا همی گفت: بس است! بس است!

گوید: و بیرون آمد سر خود را با عصابه ای بسته به مسجد آمد تا بر منبر نشست، سپس اولین چیزی که تکلم کرد آن که صلوات و درود بر اصحاب «احد» فرستاد و برای آنها استغفار کرد و اکثار کرد از صلوات بر آنها و سپس خبر مرگ خود

ص:272

را داد تا پایان.(1)

(توضیح) ضبط نکرده اند که در اکثار و زیاده گویی دربارۀ اصحاب احد چه ها بوده که می فرموده: همین قدر با جمال و سربسته گویند: اکثار کرد، پر گفت، کاش پرگویی را بازگو کرده بودند تا تعلیم جشن «حماسه» را مسلمین از پیغمبر صلی الله علیه و آله یاد می گرفتند و تعلیم وفا و صفا و تشکر سرداد، از صفای سرباز و تشکر سرباز از صفای سردار خود را می دیدند و راه و رسم شرکت رئیس را در این مراسم ببینند و اهتمام رئیس را به برگزاری مراسم صفا و وفای سربازان شهید از پیغمبر صلی الله علیه و آله بیاموزند که در حال تب و در سکرات با دستمال به سر بسته خود را با آب هفت چاه تن شوئی می کند تا طاقت بیاورد که به منبر بنشیند و سخن از سربازان شهید بگوید، اول سخنش و آخر سخنش یاران شهید و سربازان کشته خویش باشد.

بعد به طریق زهری از عبدالله بن کعب بن مالک بازگو کرده که رسول خدا صلی الله علیه و آله آن روزی که صلوات و استغفار بر اصحاب احد خواند(2) (ظاهراً مراد شهدای احد است) و همان روز که از امر آنان آنچه باید مذاکره کند با گفتار خود مذاکره کرد).

بعد سفارش عموم انصار را کرد و فرمود:

ای معشر مهاجرین! سفارش و وصیت به خیر را برای «انصار» از من بگیرید

ص:273


1- (1) السیرة النبویة: 1064/4.
2- (2) السیرة النبویة: 1065/4.

برای این که اصناف دیگر مردم در ازدیادند و انصار به همان هیئت که بودند هستند و زیاد نمی شوند و آنها خزانۀ اسرار من بودند که من به مأوای آنها مأوی گرفتم.

پس به نیکوکار آنها نیکی کنید و از بد کار آنها بگذرید.

(توضیح) البته تا روز قیامت انصار اسلام افزایش می یابند، ولی آن انصار بی نظیرند مگر تمثال آنان تکثیر شود.(1)

گوید: سپس از منبر فرود آمد و داخل خانه شد و درد به او زورآور شد تا بی هوشی سکرات او را گرفت.

فقه السیرة

این فعال رسول خدا و مقال رسول خدا صلی الله علیه و آله بسی معجب و تعجب آور است.

و اذنی است برای اقامۀ مراسم هزاره و سده، بلکه هر ساله شهدا به طوری که معهود دنیا است و لفظ عهد در کلام رسول خدا صلی الله علیه و آله تصریح به همین است که باید به فراموشی نرود و آن را نادیده نگیرند، حتی در حال بیماری سخت باید مراسم آن را جاوید برگزار کنند.

تبدارها آب بر تن تبدار بریزند تا خنک شوند و بتوانند در مراسم یادبود «شهدا» شرکت کنند.

خصوصیت اصحاب احد در بین اصحاب، سایر غزوات و مشاهدات، شاید از

ص:274


1- (1) سخنان رسول خدا صلی الله علیه و آله دربارۀ اصحاب احد پهلوان پرور است، مثل شاهنامه ایرانیان است شهدا نامه را پیغمبر هم بازگو می کند و به نطق می آورد، تربیت عسکری است.

جهتی و جهاتی باشد از قبیل آن که:

1 - اولاً: شاید چون احد نمونۀ بارز مشهود و مشاهد محسوس است که هر صبح و شام در جلوی نظر اهل مدینه است و ناطق به فغان اسلام و گویای منطق شهدا است مثل تابلوی کشته شدگان لشکر یونان که در جلوی لشکر خشایار شاه استقامت کردند تا همه کشته شدند و این تابلو را در تنگۀ دارادانل(1) بر سنگ نبشته ای نگاشتند که:

ای رهگذر! از ما به هموطنان ما بگو ما در اینجا خفتیم که به وطن وفادار باشیم.

تابلوی کوه احد هم همین را می گوید و پیغمبر صلی الله علیه و آله خواسته این منطق را افشا کند و به مسلمین بسپارد که شما به جای من این عهد را تجدید کنید.

2 - ثانیاً: شاید از جهت آن که منطق سنگ به نبشته کوه احد برای شهدا نامۀ احد، اسلام گویاتر از تابلوی مشاهد «بدر و خندق و تبوک و فتح مکه و طائف است و از سنگ نبشته های کوه اهرام های مصر برای یادگاری های پادشاهان و جهانمداری آنان در شرق و غرب در ایران و یونان و مصر، معتبرتر است، منطق آن صحیح تر است.

3 - ثالثاً: چون منظر جبهۀ کوه احد همیشه بالای شهر مثل تابلوئی نمایشگر صدق و فداکاری اصحاب پیغمبر صلی الله علیه و آله است، فغان آن از فغان سایر مشاهد و غزوات بلندتر است.

ص:275


1- (1) تنگه دارادانل: آب باریکه ای که دریای مرمره را با دریای اژه وصل می کند.

4 - رابعاً: چون در برانگیختن همم زندگان به منزلۀ معسکر و لشگرگاه حماسه خیز است و این وجه اصحّ وجوه است که کوه احد جعبۀ فغان اسلام است و فغان و داد برای فریادرسی بیشتر از هر فتح و شکست موجب نهضت همۀ شنوندگان است و همین سبب باعث است که غزوه های دیگر دنباله آن است، حتی حادثه کربلا را امام حسین علیه السلام دنباله رو حادثه احد می دانست و شعر جوان انصاری را که از عقب به کوه احد می رفت و به او گفتند: چرا می روی کشته می شوی؟ گفت:

سامضی فما بالموت عار علی الفتی اذا ما نوی خیراً و جاهد مسلماً

و واسی الرّجال الصالحین بنفسه و فارق مذموماً و خالف مجرماً

فان عشت لم اذمم و ان مت لم الم کفی بک ذلاً ان تعیش فترغما(1)

این شعر را امام علیه السلام در راه کربلا مکرر می خواند، پس گویی حادثۀ کربلا و بقیۀ غزوات زاده و مولود «احد» است، پس اگر عهد او را تجدید کنند عهد همه را تجدید می کنند.

و لذا در همین موقع که پیغمبر عزیز در حال سکرات است، آخرین رمق

ص:276


1- (1) المناقب، ابن شهر آشوب: 69/4؛ بحار الأنوار: 192/44، باب 26.

حیات خود را صرف این عهد فرمود و در همین موقع هم لشکر اسامه را به طرف شام حرکت می داد و جوانان را مسئول فرماندهی قشون قرار می داد که کار پدران پیر کهنسال را جوانان باید انجام دهند.

اسامه باید با لشکر مسلمین به سرحدات شام، آنجا که پدرش «زید بن حارثه» در موته شهید شد برود و کار پدرش را تتمیم کند.

سیره می گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله حرکت مردم را در قشون اسامه به کندی و بطئی دید و خود سخت رنجور بود.

پس دستمال به سر بسته بیرون آمد تا بر منبر نشست و مردم در فرماندهی اسامه سخنانی گفته بودند که پسرکی را نوباوه به راجلۀ مهاجرین و انصار فرماندهی داده.

پس حمد خدا را کرده، ثنا خواند و سپس فرمود:

ایّها الناس! جیش «اسامه» را انفاذ کنید، به جانم سوگند! اگر در فرماندهی او اکنون سخن گفته اید، در فرماندهی پدرش هم از پیش سخن گفته بودید با آن که او برازندۀ فرماندهی است و پدرش هم برازنده بود.

گوید: سپس از منبر به زیر آمد و مردم در صدد جمع و جور برآمدند به تجهیز سپاه پرداختند و رنجوری پیغمبر صلی الله علیه و آله بالا گرفت سخت شد.

لکن اسامه از شهر بیرون رفت و جیش خود را با خود بیرون برد تا بر سر یک فرسخی مدینه در جرف فرود آمده، لشگرگاه ساختند و سربازان پیامی به او پیوستند و رسول خدا حالش سخت شد و رنجوری او سنگین شد، در سکرات مرگ افتاد.

ص:277

اسامه با لشگرش اقامت کردند تا بنگرند کار رسول خدا صلی الله علیه و آله به کجا می انجامد.

سیرۀ ابن هشام قضیۀ مذاکرات رسول خدا صلی الله علیه و آله را دربارۀ اصحاب احد با این حال نیم رمق و رنجوری شدید پیغمبر صلی الله علیه و آله در اینجا آورده که بسیج لشگر می فرمود.

از فقه السیره به نظر می آید که: ارتباطی بین دو امر بین بسیج لشگر اسامه جوان با ذکرای شهدای «احد» هست که در نفس های آخر با حال نیم رمق از نسیم کوی شهدای احد، مددی به همّت عساکر و قشونی می دهد.

فقه السیرة هم مثل فقه الحدیث از اقسام سنت است؛ زیرا سنت مجموع قول و فعل و تقریر معصوم است که پیغمبر است یا پیغمبر با سایر معصومان از آل او علیهم السلام.

و اهل حجاز که برای همۀ چیز از کتاب و سنّت مدرک می خواهند، همین ذکرای اصحاب احد از زبان پیغمبر صلی الله علیه و آله در دم مرگ از سنت شریفه است و همین فغان پیغمبر صلی الله علیه و آله و فزع و داد و فریاد او از دیدار فرزند دلبندش حسین شهید رشید علیه السلام از سنت شریفه است که باید حادثۀ او را مثل حادثۀ شهدای احد در منبرها و سخنرانی ها یاد کرد و برای او فغان کرد یا فغان پیغمبر را به فریاد رسید، یا به گوش اهل عالم رساند، و هر گاه ماه محرم را که موقع شهادت او است مسلمین اول سال می گیرند، نباید بیش از دو روز اول را تبرکات بگویند، در صورتی که برای تبرکات سندی از سنت نرسیده.

اما برای حسین و حادثۀ او در عاشورا، این اسناد قول و فعل پیغمبر صلی الله علیه و آله رسیده

ص:278

است.

حادثۀ حسین علیه السلام برای حجاز عزا و فغان و شرف و افتخار بود.

عزا بود امّا توأم با شرف و افتخار، اما برای عراق اشک و فغانی بود ننگین.

لذا برای حجاز و قریش و بنی هاشم نباید گفت.

ای نزار! لباس برد تهنئت دیگر بر تن نپوشید، چون حسین علیه السلام عریان روی خاک افتاده و بانوان خود را پشت پرده، نشین نکنید چه که این زینب است که بر جهاز شتر بی جهاز بر نشسته است.

زیرا حجاز افتخار دارد که زیر بار ظلم نرفت و کشته ای چنین داد که عریان روی خاک افتاد و بانوان باید مبارزه در راه آزادی دین بیاموزند، بانوان آماده باشند با سیری بسازند تا ریشۀ استبداد را براندازند.

حادثۀ حسین علیه السلام فغان پیغمبر صلی الله علیه و آله را به آسمان می رساند و جا دارد که برای اقتدای به پیغمبر صلی الله علیه و آله محیط اسلامیان، عزا برپا کنند.

شمع انجم همه گو اشک عزا باش و بریز بهر ماتمکده کاشانه چه ظلمات و چه نور

ای ز داغ تو روان خون دل از دیدۀ حور بی تو عالم همه ماتمکده تا نفخۀ صور(1)

اما افسوس که حادثۀ حسین علیه السلام حجاز را تکان داد و تکان نداد. تکان داد تا قضیۀ خونین سال دوم رخ داد، بعد از آن که مدینه مقاومت کرد تا قتل عام مدینه

ص:279


1- (1) میرزا محمد تقی حجة الاسلام (متخلص به نیر).

پیش آمد و مکه مقاومت کرد تا کعبه قبلۀ مسلمین بمباران شد.

ولی از کشتاری که از مدینه آزاده منش شجاع شد مدینه دیگر خود را باخته ذلت را پسندیده و به فغان پیغمبر صلی الله علیه و آله در حادثۀ حسین علیه السلام گوش فرا نمی دهد.

عاشورا را به عنوان این که اول محرّم اول سال است تبریک می گویند و می شنوند با این که سرزمین حجاز قیام کرد تا کشته داد و حسین علیه السلام سرور آزادگان جهان را از دست داد که اگر حسین علیه السلام را مورد اقتدا قرار داده بود، حجاز استقلال را به همۀ دنیای دیگر می داد، نه مثل وضع بیمارگونه اش در تاریخ که گاهی تابع مصر و گاهی تابع قسطنطنیه و گاهی تابع بغداد شد و با حیاتی بین نیمه حیات و نیمه موت بیمارگونه زیست، خود را ادامه می داده و می دهد.

این عقب افتادگی حجاز به واسطۀ این است که از همۀ بلاد در بلند کردن پرچم حسین علیه السلام عقب است و فغان پیغمبر صلی الله علیه و آله را ندیده گرفت و در آزادگی از همۀ بلاد عقب تر افتاده است.

ما توقع نداریم که عزا برپا کند، لکن از این نمی گذریم که باید پرچم نهضت و آزادی از قبول ستم و تن به ظلم را از ستمگران استعمار صهیونیسم و صلیبی و نظیر آن همیشه برافروزد و از هر فشاری خود را رها کند تا قبله چنان که محجّ است همچنان مرکز اشعاع آزدگی و آزادی نیز باشد و آزادگی را هم به مهمانان حج عموماً بیاموزد، چنانکه عبادت را می آموزد.

سخن کوتاه: آن که ریز و درشت فعال پیغمبر و مقال پیغمبر صلی الله علیه و آله همه سراپا منطق حیات است که باید زنده شود، درشت و ریز آن، حتی ریز ریز آن باید زنده شود، حتی تذکر از همه محنت های سابق را پیغمبر صلی الله علیه و آله پایه دولت لاحق قرار

ص:280

می داد.

در میان مناسک حج که همگی پر سر و صدا انجام می گیرد عملی را زنده می کرد، انجام می داد که اصل آن پر سر و صدا نبود؛ بلکه آهسته ترین زیر گوشی بیش نبود، ولی این جنبه در آن قوی بود، یعنی منبع تولید انرژی است و برای سربازان اسلام حماسه و شجاعت و غیرت می آفریند، با این که از مناسک حج نیست.

پیغمبر صلی الله علیه و آله در سال فتح مکّه سال هشتم لشگرش را در سنگر خیف بنی کنانه معزل(1) داد و خطبه ای خواند که راز آن سنگر را برملا کرد و حیات اقتدار مسلمین را تأمین کرد.

و بعد از دو سال در حجة الوداع (سال دهم هجری) با این که به لباس حج بود و نه جنگ، باز آن موقف جنگی خیف کنانه را یادآوری می کرد. دو روز قبل از ترویه (هشتم ذیحجه) به یاد این بود که روز ترویه که با لباس احرام ما به سوی منی به قصد عرفات می رویم، در میان منزل در منزل خیف بنی کنانه فرود خواهیم آمد. میان منزل در این سرمنزل می کنیم و در برگشتن از عرفات و منی به سوی شهر هم روز نحر قربانی متذکر می شد و می فرمود:

ما فردا به سرمنزل خیف بنی کنانه پیاده خواهیم شد و منزل خواهیم کرد. (مراد از فردا دو روز بعد است).

این تکرار بدان ماند که کسی به خودش دلخوشی می دهد که نویدت بادا که

ص:281


1- (1) معزل: موضع، مکان، کنایه از پناه دادن.

فردا یا پس فردا یا پسین فردا، دیری نمی پاید که به سرمنزل مقصود وارد می شوی.

پیغمبر صلی الله علیه و آله در برگشتن به سوی شهر بعد از کوچ کردن از «منی» اثنای راه بین «منی» تا شهر در منزل خیف بنی کنانه (که مکانی است بین دو کوه و به «منی» نزدیک تر است تا به شهر) پیاده می شد و فرود می آمد و خیمه می زد و اندکی خواب گوارا به چشم او می آمد، نه فقط برای آن بود که از اعمال فارغ شده رو به شهر می رفت و نه هم «جزو مناسک و اعمال حج است»؛ بلکه با این که جزو مناسک حج نیست، پیغمبر صلی الله علیه و آله خود را آماده پیاده شدن در منزل می کرد و روز قربانی و نحر که در منی بود یعنی دو روز پیش از رسیدن به این سرمنزل به خود نوید می داد، می فرمود: ما فردا پیاده خواهیم شد در خیف بنی کنانه.

این تذکارهای پیاپی گویی برای پیغمبر صلی الله علیه و آله لذت بخش بوده و از روی اشتیاق رسول خدا صلی الله علیه و آله به آنجا در آن سرمنزل فرود می آمد و خیمه می زد و خوابی می کرد اگر چه لحظه ای اندک.

اینها برای خاطره های تلخی بود که پیغمبر صلی الله علیه و آله از آنجا داشت، آنجا قریش و کنانه هم قسم شدند و هم پیمان شدند، علیه بنی هاشم و بنی مطلب قسم یاد کردند که با آنها وصلت نکنند، زن ندهند، زن نگیرند. معامله با آنها نکنند، از آنها نه بخرند و نه به آنها بفروشند تا مگر آنها پیغمبر صلی الله علیه و آله را وا بگذارند و تسلیم کنند.

و در اثر این معاهدۀ شوم صحیفۀ ملعونه را تسجیل کردند و مهر نهادند و بر اثر آن بنی هاشم و بنی مطلب را از حقوق اجتماعی و حقوق مدنی مطلقاً محروم کردند تا آنها مجبور به جلای وطن از شهر و خانه شدند و متحصن در شعب ابی طالب شدند سه یا چهار سال در میان آن دره کوه شعب ابی طالب به سر بردند،

ص:282

شب ها کشیک می کشیدند و رسول خدا را با بسترش از جایی به جایی و از مکانی به مکانی می برند، ابوطالب خود نیم شب ها کشیک می داد و نیم دیگرش به فرزند رشیدش علی علیه السلام محول می کرد.

تا بعد از چهار سال از محاصره بیرون آمدند ولی ابوطالب بعد از اندکی، خدیجه هم بعد از آن به فاصلۀ اندکی هر دو رحلت نمودند و پیغمبر صلی الله علیه و آله دو یار غمگسار خود را از دست داد و سفری به تنهایی به طائف کرد و دست خالی برگشت و مجبور به هجرت شد و بعد از هشت سال با لشکر ده هزار نفری انصار اهل مدینه مسلحانه آمد و مکه را فتح کرد.

و لشکر فتح را دستور فرمود در همین سرمنزل محصب(1) ریگزار خیف بنی کنانه اردو زدند، تا سنگر دشمن را احتلال کرده باشند و روز فتح خود را ببینند و یاد از آن روز پر محنت کنند و خواب آسوده بنمایند، دمی هم شده در آنجا منزل کنید و بیاسایید.

خواب و آسایش در سرمنزل محنت پیش و دولت کنون بسی گوارا و دلچسب است.

اما کار پیغمبر صلی الله علیه و آله و خوابیدن او در این سرمنزل نه تنها از آن نظر است که:

دم آب خوردن پس بد سگال به از عمر هفتاد و هشتاد سال

بلکه رمز است و تعلیم است و تعلیم به شنیدن وحی مکان است، هر چند صدای آن آهسته و ضعیف باشد که باید نصب دستگاه ترانزیست موتور صدای آن

ص:283


1- (1) محصّب: دامنه کوه که فروتر از کوه و مرتفع تر از سیل گیر است.

را آشکار کرد که در همه اقطار شنیده شود.

تذکار است که از دستگاه حافظۀ صحیح نردبانی برای پله های بقا و ارتقاء بسازید، حافظه و ذاکره نردبان بین گذشته و آینده اند.

پیغمبر صلی الله علیه و آله از سنگریزه های محصّب منی هر چند ریز ریز باشد، و صدای آن آهسته و همس و ضعیف باشد و از قلۀ کوه صفا که صدای آن درشت و درشت و مکانش رفیع و مرتفع است، تذکراتی در می آید و دستور می دهد که یاران روز محنت را باید یاد آرند و خاطرۀ آن را زنده نگاه دارند، و در برابر آن:

روز دولت کنون خود را نیز شکر کنند و علل تحول را از ریز و درشت آن سرزمین درس بگیرند، درس تحول محنت به دولت از درس های واجب است پیغمبر صلی الله علیه و آله را این تذکاریه خوش می آمد و امیرالمؤمنین علیه السلام را خوش می آمده.

و مؤمنان را هم باید امروز خوش آید، برج مخابرات آنان و دعوت آنان ذکر للعالمین است، دول اسلامی و عساکر اسلامی باید با این درس ها به صورت دفیله و رژه فیلم آن آشنا شوند.

اما پیغمبر صلی الله علیه و آله و خشنود شدن او از این تذکاریه ها، از تعبیر پیغمبر صلی الله علیه و آله در این باره پیدا است که هر وقت در رفتن یا برگشتن به این سرمنزل از شهر مکه به سوی منی، یا از منی به سوی شهر قصد می فرمود. دو روز پیش از ورود به این سرمنزل همیشه و همواره از این خاطره چنین یاد می کرد می فرمود: فردا «یعنی چند روز دیگر» به منزل خیف بنی کنانه خیمه فرود می آوریم، همانجا که دشمن سوگند بر قطع رحم و کفر یاد کردند.

«نحن نازلون غدا بخیف بنی کنانة حیث تقاسموا علی الکفر و القطیعة.»

ص:284

این کلمه را پیغمبر اعظم روز (نحر) قربانی می فرمود که دو روز به موعد ورود در این سرمنزل مانده بود می فرمود: فردا به سرمنزل خیف بنی کنانه فرود خواهیم آمد، خواهیم پیاده شد و منزل کرد و خیمه بر سر پا خواهیم کرد. (یعنی بعد از ایام و لیالی تشریق که سه روز در منی بیتوته داریم).

و همچنین دو روز قبل از ترویه که روز هشتم است هم به یاد این که در موقع رفتن در روز هشتم به سوی منی و عرفات در میان منزل، در این سرمنزل بار می اندازیم و منزل می کنیم. همین کلمه را می فرمود که فردا (یعنی چند روز دیگر) به منزلی بار می اندازیم که دشمنان ما یعنی قریش، قسم و سوگند یاد کردند بر قطع رحم ما و بر کفر.

این تذکرات پیشاپیش را مانند کسی که به خود دلخوشی می دهد که نویدت بادا که دیری نمی پاید که به سرمنزل مقصود وارد می شوی، از ورود در این سرمنزل با شعف یاد می کرد.

پیغمبری که دل او مثل دریایی است دنیای وسیع در دل او چنگی به دل نمی زند.

آن چنان پیغمبر صلی الله علیه و آله از سه روز پیش به یاد آنجا دلخوشی به خود می دهد که به آن سرمنزل وارد خواهیم شد و منزل خواهیم کرد.

معلوم می شود آن سرمنزل در نظر اقدس او خیرها و خبرها دارد که به یاد آنها به خود تذکر می دهد مانند:

ص:285

«قالوا غداً نأتی دیار الحمی فینزل الرکب بمغناهم»(1)

معلوم می شود خاطرات نیک و بد آنجا نقش محرک ثابت در فکر پیغمبر صلی الله علیه و آله نهاده، آری، ثابت ولی محرک، آهسته ولی پرصدا، عجبا گنگ اما ذات البیان آنجا سرمنزلی است که او و مردم مسلمان باید از آنجا به یادها بیایند.

یاد آن فشارها و آزارها که از آن سرزمین به نفس اقدس او در شعب ابی طالب و بر همسر او خدیجه و بر همراهان او از بنی هاشم وارد می آمد که به یاران می گوید: باید از این سرزمین سرسری نگذشت، باید عبرت گرفت، باید اینجا منزل کرد و بار فرود آورد، باید اینجا ایستاد و یاد آن روزها کرد.

«قفا نبک من ذکری حبیب و منزل»(2)

امرءالقیس می گوید: یاران توقف کنید تا یادی از یاران کنیم، خود ایستاد و از دیگر یاران خواست که بایستد.

«وقف و استوقف» «و بکی و استبکی»

البته هر جا پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمان گریه بدهد یا فرمان توقف و وقفه بدهد جای گریه است، جای ایست و وقفه است.

خبرها آنجاست.

مثل آن که در جایی از مطاف و طوافگاه فرمود: ای عمر! اینجا موضع اشک ها است (موضع عبرات؟) باید اینجا اشک های پیاپی ریخت، آنجا به نام «ملتزم»

ص:286


1- (1) الکنی و الالقاب: 310/2؛ اعیان الشیعه: 281/4.
2- (2) اعیان الشیعه: 119/9.

است، جایی است بین رکن حجر الاسود و درب خانه کعبه، که باید پردۀ خانۀ کعبه را گرفت و ملتزم شد؛ یعنی باید رها نکرد تا آمرزش را از خدای خانه گرفت اگر چه با اشک و آه و فغان و گریه.

ولی چون سرمنزل خیف بنی کنانه در عین حال که سرمنزل یاد از اشک و آه چهار سال است، سرمنزل فرح و شادی کنونی هم هست، پس از این جهت هم باید دیگر بار، گاهی دیگر یادی هم از این نعمت و زوال محنت و اسباب دولت و یادی از صبر و استقامت ها و پایداری ها کرد و مطالعه ای در کشف سبب این عزت کرد، از اتحاد ما و وحدت ما با قشون انصار یادی کرد که وسیلۀ زوال آن محنت و سبب تشکیل این قدرت و عودت به این سرمنزل دولت با شوکت گردید.

ما سنگر دشمن را گرفتیم، سنگری بود از دشمن که ما را بایکوت کرد و چهار سال محروم از حقوق اجتماعی نمود، اکنون محل خیمه و خرگاه ما و یاران ماست، صحنه ای است که دو وضع متقابل متباین را نشان می دهد که به هر دو عبرت است.

صحنه ای است که نشان می دهد دشمن، پیغمبر صلی الله علیه و آله را با قرآنش و با دعایش و با اخلاقش، با همۀ سرمایه های هنگفت ژرف، چگونه مجبور به کوه نشینی و عزلت چهار سال از شهر کرد با این که قرآن داشتیم، با آن که محمّد امین بود، با وجود این که اینجا بلد الامین بود، معهذا محمّد امین را از شهر بلد الامین بیرون کردند تا این که امروز که به عکس نقیض آن منزلگاه سنگر ما است، باید یاد کرد که چه سبب شد...؟

علت آن مضیقه چه بود و سبب این ارتقا و سعه چه شد؟ آن روز قشون

ص:287

نداشتیم، ضعیف بودیم بعد از آن روز، انصار آمدند ما دارای ارتش شدیم، دارای نیرو و شمشیر شدیم، ما آمدیم آنها را شکست دادیم در جای آنها که آنجا عهدنامه نوشتند و صحیفه مهر کردند، ما خیمه و خرگاه زده ایم، خواب استراحت می کنیم، باید علل این ارتقا و انحطاط و نشیب و فراز را جست و از یاد نبرد.

پیغمبر صلی الله علیه و آله در سخنرانی خود در خیف بنی کنانه در سال فتح بر قشون خود فرمود:

«المسلمون اخوة تتکافأ دماءهم و هم ید واحدة علی من سواهم تسعی بذمّتهم أدناهم»

همین سرّ را فاش کرد و همان خطبه دائم بانگ بیدار باش می زند که تذکر و یاد محنت سابق علت مبقیه دولت لاحق است.

باید در قوۀ حافظه آن را در یاد داشت و نگذاشت از قوه حافظه فرار کند، و قوه را ذاکره پل کرد تا از گذشته به آینده، معبر ساخت.

باید از برکات دستگاه قوۀ حافظه و ذاکره صحیح، نردبانی برای پله های بقا و ارتقا به کار نهاد.

از فاش شدن سر آن به دست می آید که: باید تابلوی تذکر آن برای همیشه در برابر دیده ها باشد که نردبان عقل و فکر مسلمین این تذکر است.

اصولا تذکر و قوۀ ذاکره نردبان است که از محفوظات گذشته در خاطر، همواره انسان هشیار وظیفۀ آینده می شود که چه باید بکند؟

کسی که گذشته نداشته باشد آینده هم ندارد، یعنی گذشته را در خاطر نداشته

ص:288

باشد، برای آینده هم فکری نمی کند، نردبان بزرگ خلقت و سازندگی آن سان خاطرات گذشتۀ اوست.

مثنوی راجع به قوۀ ذاکره و خیرات و برکاتش در سازندگی آینده مثلی می زند که در زمستان سگ ها در سرمای برف و یخبندان، شب ها را به سختی می گذرانند و سحرگاهان از شدت سرما و یخ با خود عهد می بندند که اگر سرما دست از سرما برداشت خانه ها برای خود می سازیم، ولی همین که سرما رفت این خاطره ها هم از ذاکرۀ سگ ها می رود، بدین معنی که ذاکره و حافظه ندارند.

لذا همه عهد و پیمان ها می رود علیهذا تابستان گرما که وقت خانه سازی است مکرر می آید و می گذرد، و بعد از عبور گرما باز سرماها مجدداً هجوم می آورند و سگ های بی خانه و کاشانه و آشیانه و بی حفاظ تجدید عهد می کنند، یعنی از جدید عهد می بندند و همچنین و همچنین تابستان یادشان می رود، پس سالها می گذرد و این عهد و عزم مکرر می شود و هیچوقت خانه ندارند.

آدمیان که خانه دارند از برکت قوۀ حافظه و ذاکرۀ صحیح، خانه را بر پا می دارند.

تذکر نردبان ارتقا آنان است از گذشته به آینده، نردبان بین گذشته هزاران سال با آینده هزاران سال، همان تذکر و حافظه است.

باید در تابلوی «محصّب منی» که پیغمبر صلی الله علیه و آله فرود می آمد و خیمه می زد و خوابی اندک می کرد مسلمین، همه طبقات آنها خصوص فقهاء که نمایندۀ فقه پیغمبر صلی الله علیه و آله و شریعت اسلام هستند، آنان با امرای اسلام که نمایندۀ شمشیر و ارتش اسلامند، مثل پیغمبر صلی الله علیه و آله این تابلو را بخوانند، مانند سلف صالح به فقه

ص:289

السیرة اعتنا کنند. بر ریگ های آن ریگزار «محصّب منی» سرسری نگذرند.(1)

لغت محصّب به وزن محمّد، همانجا دامنۀ کوه است که فرودتر از کوه، و مرتفع تر از سیل گیر است، و بدین جهت به آن خیف می گویند، و حصباء اسم سنگریزه است که آنجا زیاد است.

پیغمبر صلی الله علیه و آله این سنگر خیف بنی کنانه را که بین مکه و منی است برای اردوی فتح در سال فتح منزل قرار داد و در آن سرمنزل، رمز فاتحیت را الی الابد در این دو کلمه که در آن سنگر بر لشکر خطبه خواند گنجانید که فرمود:

«المسلون اخوة و هم ید واحدة علی من سواهم.»(2)

تو گویی گوشزد فرمود که: خود این سرمنزل یک روز سنگر دشمن بود چون مرا تنها دیدند، در حال بی کسی مرا آواره نموده و فراری دادند و همین سرمنزل امروز شاهد فتح و فیروزی ماست.

گویی به زبان بی زبانی کوه و دره خود می گوید، چون این اردو با پیغمبر صلی الله علیه و آله

ص:290


1- (1) عبدالله عمر کان یهجع هجعة بالبطحاء و ذکر ان رسول الله فعل ذلک - عن عبدالله ابن عمر ان النبی و ابابکر و عمر و عثمان نزلوا المحصب - عن ابن عمران - ان رسول الله صلی الله علیه و آله صلی الظهر و العصر و المغرب و العشاء (ای بالمحصب) ثم هجع هجعة ای نام نومة خفیفة فی اول اللیل، ثم دخل فطاب بالبیت ای ثم توجه الی مکة فدخل المسجد فطاف طواف الوداع بالکعبة، ابن عباس قال لیس المحصب بشیء انما هو منزل نزله رسول الله صلی الله علیه و آله. «السیرة النبویة، ابن کثیر: 406/4؛ مسند احمد بن حنبل: 138/2»
2- (2) وسائل الشیعة: 75/29، حدیث 35185، باب 31؛ بحار الأنوار: 132/74، حدیث 39، باب 6.

همراه شد و پیغمبر صلی الله علیه و آله با اردو «مع» شدند فاتح شدیم وگرنه این همان پیغمبر است که چون ارتش با او نبود آواره شد.

و این ارتش هم بی وجود پیغمبر صلی الله علیه و آله و قرآن، چراغ و مشعل نداشت در تاریکی با دست خود صفحه وجود خود را اوراق می کرد.

نهیب پیغمبر صلی الله علیه و آله که می گوید:

«المسلمون اخوة و هم ید واحدة علی من سواهم»

این رمز را به فقهای علم و به امرای ارتش می فهماند که از هم جدا نشوید، علم شما با ارتش شما، و نبوت شما با سپاه شما، روحانی شما با نظامی شما و رسالۀ فقاهت شما باید با لشکر و ارتش و شوکت مع و توأم باشد و ارتش و لشکر شما هم با نبوت مع و توأم باشد و مثل ذرات این سنگ و کوه به هم آمیخته باشد تا در برابر باد و طوفان حوادث برقرار بمانید.

وای بر امتی که این دو نیرو در آن مضاد با یکدیگر باشند و همدگر را بکوبند و به جای آن که معاضد یکدیگر باشند بر سر یکدیگر بکوبند.

اینجاست که دشمن می تواند علم بدون لشکر و قدرت را، و قدرت بدون علم و فقاهت را هر که باشد درهم بکوبد، اگر چه آن علم مشعل نبوت باشد، حتی مثل حسین را هم می کشد.

مسلمین باید از منزل خیف منی از شکست دیروز به واسطۀ تفرقۀ دو قوه، و از فتح امروز به واسطۀ اتحاد قوا و جمع دو قوه هشیار باشند و به خاطر آرند و کمتر اجازه دهند که عوامل بیگانه بین آنها جدایی اندازند. مسلمین باید شکست های دیروز و فغان پیغمبر صلی الله علیه و آله از کشتن حسین علیه السلام را ندیده نگیرند.

ص:291

مبادا از قوه ذاکرۀ ما چنان محو شود که معاهدۀ زمستان در تابستان ما هم مانند داستان مثنوی و کلاب و سگ ها برای خانه سازی در تابستان فراموش گردد.

فغان پیغمبر صلی الله علیه و آله از خیف بنی کنانه و فغان پیغمبر صلی الله علیه و آله از قضیۀ کشته شدن حسین علیه السلام به ما اجازه می دهد که این فغان را همواره برپا بداریم.

اکنون از ام سلمه امّ المؤمنین رضی الله عنها، مسانید او را در این باره بشنوید، شاید نگه داشتن خاک در «قاروره» دستور رمزی برای نگهداری این خاطرات تلخ در طومار دفتر و دیوان امت باشد.

ص:292

مسانید ام سلمه ام المومنین رضی الله عنها درباره حسین علیه السلام

ص:293

ص:294

سومین بار باز در حجرۀ ام سلمه ام المؤمنین رضی الله عنها

اشاره

حافظ کبیر ابوبکر ابن ابی شیبه در (مصنف) - بیرون داده گوید:(1) یعلی بن عبید از موسی جهنی از صالح بن اربَدْ نخعی بازگو کرده که ام سلمه رضی الله عنها گفت: حسین روحی فداه بر پیغمبر صلی الله علیه و آله داخل شد، کودکی است و من بر درب حجره نشسته بودم، پس من سر به درون حجره کشیدم در کف دست پیغمبر صلی الله علیه و آله چیزی بود که

ص:295


1- (1) اخرج الحافظ الکبیر ابوبکر بن ابی شیبة فی «المصنف» - قال حدثنا یعلی بن عبید عن موسی الجهنی عن صالح بن اربد النخعی قال: قالت ام سلمه< دخل الحسین علیه السلام علی النبی صلی الله علیه و آله و انا جالسة علی الباب فتطلعت فرأیتک فی کف النبی صلی الله علیه و آله شیئا یقبله (بقلبه) و هو نائم علی بطنه، فقلت: یا رسول الله! تطلعت فرأیتک تقلب شیئا فی کفک و الصبی نائم علی بطنک و دموعک تسیل، فقال: ان جبرئیل اتانی بالتربة التی یقتل علیها و اخبرنی ان امتی یقتلونه. و اخبر الحافظ الطبرانی فی المعجم الکبیر لدی ترجمة الامام السبط الشهید و قال حدثنا الحسین بن اسحاق التستری (نا) علی بن بحر (نا) عیسی بن یونس. «المصنف، ابن ابی شیبه: 632/8، حدیث 258؛ سیرتنا و سنتنا: 111»

پیغمبر صلی الله علیه و آله آن را می گردانید یا می بوسید «یقلبها، یا، یقبلها» و حسین روحی فداه روی سینه اش خواب رفته بود.

پس من گفتم: یا رسول الله! من سر کشیدم دیدم تو چیزی را در کف دست زیر و رو می کنی و کودک روی سینه تو بخواب است و اشک های تو سیل آسا فرو می ریزد، پس پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود که: جبرئیل برایش تربتی را آورده که در آن حسین کشته می شود و خبر داد مرا که امت من او را می کشند.

ص:296

صورت دیگر این حدیث

حاظ طبرانی در معجم کبیر خود در هنگام ترجمه امام سبط شهید بازگو کرده گوید: حسین بن اسحاق تستری حدیث کرده ما را از علی بن بحر و او از عیسی بن یونس.

(خ) با تحویل سند:(1) و حدیث کرده ما را عبید بن غنام از ابوبکر بن ابی شیبه گوید: حدیث کرده ما را یعلی بن عبید، هر دو تن گویند: حدیث کرده ما را موسی بن صالح جهنی از صالح بن اربد از ام سلمه رضی الله عنها که گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله به من فرمود: تو بر در بنشین که احدی بر من بی اطلاع وارد نشود گوید: پس من بر در ایستادم که ناگهان حسین رضی الله عنه آمد، من رفتم که او را به چنگ آورم، کودک بر من پیشی گرفت و بر جدش وارد شد من گفتم: ای پیغمبر خدا! خدا مرا فدایت کند. امر داده بودی که احدی بر تو سرزده وارد نشود و پسر تو آمد و

ص:297


1- (1) (ح) و حدثنا عبید بن غنام (نا) ابوبکر بن ابی شیبه (نا) یعلی بن عبید قالا: (نا) موسی بن صالح الجهنی عن صالح بن اربد عن ام سلمه< قالت: قال لی رسول الله صلی الله علیه و آله. اجلسی بالباب ولا یلجن علی احد فقمت بالباب اذ جاء الحسین رضی الله عنه فذهبت تناوله فسبقنی الغلام فدخل علی جده، فقلت: یا نبی الله! جعلنی الله فداک، امرتنی ان لا یلج علیک احد و ان ابنک جاء فذهبت اتناوله فسبقنی، فلما طال ذلک تطلعت من الباب فوجدتک تقلب بکفیک شیئا و دموعک لتسیل و الصبی علی بطنک؟ قال: نعم، اتانی جبرئیل علیه السلام فاخبرنی ان امتی یقتلونه و اتانی بالتربة التی یقتل علیها فهی التی اقلب بکفی - و اخرجه الحافظ ابن الحسان باسناده عن موسی الجهنی بالاسناد و عنه الحافظ الخوارزمی فی مقتل الحسین 158/1. «المعجم الکبیر: 109/3، حدیث 2820»

من رفتم که او را به چنگ آرم، او بر من سبقت گرفت و همین که طول کشید من از در سرکشیدم تو را یافتم که چیزی را در کف دست زیر و رو می کنی و اشک های تو سیل آسا فرو می ریزد و کودک روی دل تو است، فرمود: آری، جبرئیل علیه السلام مرا آمد و خبر داد مرا که امت من او را می کشند و تربتی را که روی آن کشته می شود برای من آورد - این همان است که در دست خود آن را زیر و رو می کردم.

تصحیح سنداسناد ابن ابی شیبه صحیح است. رجال آن:

1 - یعلی بن عبید بن ابی امیه ایادی ابو یوسف طنافسی کوفی متوفا 209 - از رجال صحاح ششگانه است، ابن معین و محمد بن سعد و دارقطنی و دیگران او را توثیق کرده اند - احمد گوید: وی صحیح الحدیث بود و خود نیز مردی صالح بود.

2 - موسی بن عبدالله جهنی کوفی متوفای 144 از رجال مسلم و ترمذی - و نسائی و ابن ماجه - ابن معین و یحیی بن سعید قطان و احمد و نسائی و محمّد بن سعد واقدی و دیگران او را توثیق کرده اند.

3 - صالح بن اربد نخعی - ابن ابی حاتم در کتاب جرح و تعدیل و دیگران بدون هیچگونه طعنی در او - و در حدیث او و همچنین حافظ بخاری صاحب صحیح در دو موضع از تاریخ کبیر او را ذکر کرده - مشیخه طبرانی:

1 - حسین بن ابراهیم بن اسحاق تستری دقیقی متوفای 290، وی از مشایخ

ص:298

حدیث است، ترجمۀ او را حافظ ابن عساکر در تاریخ خود آورده.

2 - علی بن بحر بن بری - القطان ابوالحسن بغدادی متوفای 234، وی از رجال بخاری تعلیقا و ابوداود - و ترمذی - است، احمد و ابن معین و ابوحاتم و عجلی و دار قطنی - و ابن قانع و دیگران هم او را توثیق کرده اند.

3 - و عیسی بن یونس بن اسحاق سبیعی کوفی نزیل شام متوفای 187 و غیر این را هم گفته اند، از رجال صحاح ششگانه است، توثیق او را احمد و ابوحاتم و ابن خراش و یعقوب بن شیبه و عجلی و ابوهمام و محمّد بن سعد واقدی و دیگران آورده اند.

4 - عبید بن غنام بن حفص کوفی، ابو محمّد متوفی 297، راویه حافظ کبیر ابوبکر ابن ابی شیبه است و خود محدثی صدوق و خیر است.

5 - ابوبکر ابن ابی شیبه عبدالله بن محمّد کوفی متوفای 235، وی از رجال صحاح ششگانه غیر از ترمذی حافظ و ثقه است.

توثیق او را عجلی و ابو حاتم و ابن خراش آورده اند و ابن حبان در ثقات گوید: وی متقن، حافظ دین است، از کسانی است که نوشته و جمع آوری و تصنیف کرده است.

ابن قانع گوید: وی ثقه ثبت است از او هزار و پانصد و چهل حدیث روایت کرده و بخاری سی حدیث. علامه امینی مؤسس مکتبة امیرالمؤمنین العامه می گوید: ما بر سه نسخه از کتاب ضخم «المصنف» واقف شدیم. وی معاصر امام عسکری است.

ص:299

فقه الحدیث

اگر نسخه حدیث این باشد که «یقلبها» معنی این است که خاک تربت را پهلو به پهلو می گردانیده و او را از هر پهلو می نگریسته.

و اگر نسخه «یقلبها» باشد یعنی آن را همی بوسه می زد.

در فرض اول اعتبار به مطالعه خاک شهدا است و منطور مطالعۀ خاک تربت شهدا از نظر ارتباط با قتل بی گناهان است، آن را از هر پهلو گردانید البته تحول اخلاق مردم عراق و کوفه را به عنوان تحول یک امت نمونه به امتی حق کش باید نگریست.

امت عراق را امیرالمؤمنین علیه السلام به نیکویی وصف کرده که آنها سنام العرب.

«من کتاب له لاهل الکوفه عند مسیره من المدینه الی البصرة من عبدالله علی امیرالمؤمنین علیه السلام الی اهل الکوفة جبهة الانصار و سنام العرب.»

پس چگونه شد که امتی شد که:

«مثلکم کمثل المراة التی نقضت. عزلها من بعد قوة انکاثاً»(1)

امتی شد که «الکوفی لایوفی» ضرب المثل شد.

و بنا بر نسخۀ دوم «یقبلها»

تربتی در دست پیغمبر صلی الله علیه و آله است، او را می بوسید یا به هر پهلو می گردانید آیا رمز از چیست؟

ص:300


1- (1) بحار الأنوار: 109/45، باب 39، حدیث 1؛ المناقب، ابن شهر آشوب: 115/4.

هنوز خون حسین علیه السلام در آن ریخته نشده، مگر از آن استفاده می شود که رمز است که هر خاکی در هر حسینیه ای بنا شود و هر خیمه ای در هر بقعه ای برای حسین برپا می شود و به نام حسین برپا می گردد و بوی حسین از آن می آید، پیغمبر صلی الله علیه و آله آن را احترام می کند و می بوسد.

من نبینم در میان کوی او بر در و دیوار الاّ روی او

ص:301

چهارمین بار باز در حجرۀ ام المؤمنین ام سلمه رضی الله عنها

حافظ کبیر ابوالقاسم طبرانی در (المعجم) بیرون داده گوید: حدیث کرد ما را علی بن سعید رازی از اسماعیل بن ابراهیم بن مغیرۀ مروزی از علی بن حسین بن واقد گوید: حدیث کرده مرا پدرم از ابوغالب از ابوامامه بازگو کرده گوید:

رسول خدا صلی الله علیه و آله به زنان خود سفارش فرموده بود که این کودک را نگریانند (یعنی حسین را) گوید: و روز ام سلمه رضی الله عنها بود پس جبرئیل نازل شد و بر رسول خدا صلی الله علیه و آله داخل شد، پیغمبر صلی الله علیه و آله به ام سلمه رضی الله عنها سفارش فرمود که نگذارد احدی بر من داخل شود پس حسین علیه السلام آمد همین که نظاره به پیغمبر صلی الله علیه و آله کرد که در داخل حجره بود، خواست که داخل شود پس ام سلمه رضی الله عنها او را گرفته در زیر بغل خود آورد و همی به قال و مقال با او پرداخت و او را ساکت می کرد تا همین که سخت به گریه افتاد، ام سلمه رضی الله عنها او را رها کرد تا داخل شد و در کنار پیغمبر صلی الله علیه و آله یا در دامن پیغمبر صلی الله علیه و آله نشست پس جبرئیل پیغمبر صلی الله علیه و آله را گفت:

امت تو به زودی این پسرت را می کشند. پیغمبر صلی الله علیه و آله گفت: او را می کشند و به من ایمان دارند؟ گفت: بلی او را می کشند (پاسخ آن را نداد که ایمان دارند یا

ص:302

نه) پس جبرئیل تربتی را به دست آورد و گفت: در این چنین مکان.

پس رسول خدا صلی الله علیه و آله بیرون آمد حالیا که حسین را زیر بال خود داشت دل افسرده، غمناک، گرفته خاطر، پس ام سلمه رضی الله عنها گمان برد که پیغمبر صلی الله علیه و آله از داخل شدن کودک غضب کرده علیهذا گفت: ای پیغمبر خدا (من به فدای تو گردم) تو به ما سفارش فرموده بودی که این کودک را به گریه نیاندازید و از طرفی دیگر به من امر دادی که نگذارم احدی بر تو داخل شود پس او آمد و لذا من راه او را باز گذاردم (یعنی تا سخت به گریه نیفتد).

پس پیغمبر صلی الله علیه و آله جوابی به پاسخ ام سلمه رضی الله عنها نداد و به نزد اصحاب بیرون رفت و همه نشسته بودند.

و فرمود که: امت من این را (فرزندم را) می کشند و در میان قوم ابوبکر و عمر هم بودند و آنان جری ترین قوم بودند بر پیغمبر صلی الله علیه و آله گفتند: ای پیغمبر خدا! آیا او را می کشند و آنان مؤمنند؟

پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: بلی و این تربت او است، پس آن را به یاران ارائه داد.(1)

ص:303


1- اخرج الحافظ الکبیر ابوالقاسم الطبرانی فی «المعجم» و قال: حدثنا علی بن سعید الرازی (ثنا) اسماعیل بن ابراهیم بن المغیرة المروزی (ثنا) علی بن الحسین بن واقد حدثنی ابی (نا) - ابوغالب عن ابی امامة قال رسول الله صلی الله علیه و آله لنسائه: لاتبکوا هذا الصبی یعنی حسینا قال: و کان یوم امّ سلمة فنزل جبرئیل فدخل علی رسول الله صلی الله علیه و آله الداخل و قال لام سلمة : لا تدعی احدا ان یدخل علی فجاء الحسین علیه السلام فلما نظر الی النبی صلی الله علیه و آله فی البیت اراد ان یدخل فاخذته ام سلمة فاحتضنته و جعلت تناغیه و تسکنه فلما اشتد فی البکاء، خلت عنه، فدخل حتی جلس فی حجر النبی صلی الله علیه و آله فقال جبرئیل للنبی صلی الله علیه و آله: ان امتک ستقتل ابنک هذا؟ فقال النبی صلی الله علیه و آله یقتلونه و هم مؤمنون بی؟ قال: نعم، یقتلونه فتناول جبرئیل تربة فقال: مکان کذا و کذا فخرج رسول الله صلی الله علیه و آله قد احتضن حسینا کاسف البال مهموماً. فظنت ام سلمة انه غضب من دخول الصبی علیه، فقال: یا نبی الله! جعلت لک الفدآء انک قلت لنا لاتبکوا هذا الصبی و امرتنی ان لا ادع احدا یدخل علیک فجاء فخلیت عنه فلم یرد علیها فخرج الی اصحابه و هم جلوس فقال: ان امتی یقتلون هذا و فی القوم ابوبکر و عمر و کانا اجرء القوم علیه فقالا: یا نبی الله! یقتلونه و هم مؤمنون؟ قال نعم و هذه تربته فاراهم ایاها - «المعجم الکبیر: 285/8»

حافظ هیثمی در مجمع الزوائد 189/9 به نقل از طبرانی ذکر کرده و بعد می گوید:

طبرانی آن را روایت کرده و رجال آن موثقند و در بعضی از آنان ضعفی وجود دارد.

علامه امینی رحمه الله گوید: ضعف بعض رجال اسناد نزد بعضی بدون بیان جهت، ضعف بعد از توثیق آنان مورد اعتنایی نیست و ضرر به حدیث وارد نمی کند.(1)

چنان که در اصول مقرر است، علاوه بر آن که احتجاج به آن برای مثل مقام (تسامح در ادلۀ سنن) روا است و متفق علیه است چنان که اعلام فقه و حدیث بر آن تصریح کرده اند و شاید هیثمی اشاره اش به علی بن

ص:304


1- (1) سیرتنا و سنتنا: 64.

سعید رازی متوفای 299، شیخ حدیث معروف به علیّان است که حافظی رحاله و جواله بود، فهم می کرد و حفظ می کرد.

ابن یونس در تاریخ خود گوید: دربارۀ وی سخن گفته اند و حال آن که وی از محدثان اجلاّ است، وی مصاحبت سلطان را می نمود و به همراه بعض ولات بود یا نایب و کارگزار بعض ولات بود.

ابن حجر کلمۀ ابن یونس را تعقیب کرده، گوید:

شاید سخن دربارۀ او از جهت داخل شدن در اعمال سلطان است.

حمزة بن محمّد کتانی حکایت کرده که: عبدان بن احمد جوالیقی وی را تعظیم می کرد.

مسلمة بن قاسم گوید: وی معروف است به علیّان، وی ثقه و عالم به حدیث بود، غیر واحدی مرا از او حدیث کرده و ابواحمد بن عدی گوید:

هیثم دوری برای من بازگو می کرده که وی حدیث را با «رجاء» غلام متوکل می آموخت و چنان بود که هر کس را وی می خواست اجازه می داد و هر کس را می خواست مانع شود مانع می شد.

و گوید: از احمد بن نصر شنیدم که می گفت من حال او را از اباعبیدالله بن ابی خیثمه سؤال کردم، او گفت: ما تا زمانی زنده ماندیم که از او و مثل او از ما سؤال شود.(1)

ص:305


1- (1) صورة موجزة باسناد آخر، اخرج الحافظ ابن عساکر فی تاریخ الشام قال: اخبرنا ابوبکر محمد بن عبد الباقی (نا) ابو محمد الحسن بن علی املاء. «لسان المیزان: 231/4»

و بقیه رجال اسناد در آنها جرح شنیده نشده و علی بن حسین واقد متوفا 211، وی از رجال چهارتا از صحاح ششگانه است و از رجال بخاری در ادب مفرد و مسلم در مقدمه است.

و حسین بن واقد ابو عبدالله قاضی متوفا 159 وی از رجال صحاح است، غیر بخاری و وی در تاریخ خیلی کسان او را توثیق کرده اند.

و ابوغالب بصری نام او «حزّور» و وی مصاحب ابوامامه باهلی است از رجال عده ای از صحاح است وی را غیر از واحدی توثیق کرده اند و حدیث او را غیز آنان صحیح شمرده اند.

صورتی دیگر از این حدیث به طور فشرده:

با اسناد دیگر: حافظ ابن عساکر در تاریخ شام گوید: خبر داد ما را ابوبکر محمّد بن عبدالباقی از ابومحمّد حسن بن علی به طور املاء.

(ح): و خبر داد ما را ابونصر ابن رضوان و ابو غالب احمد بن الحسن و ابو محمّد عبدالله بن محمّد همه گفتند: خبر داد ما را ابو محمّد حسن بن

ص:306

علی، خبر داد ابوبکر ابن مالک، خبر داد ما را ابراهیم بن عبدالله، خبر داد ما را حجاج، خبر داد ما را حمّاد از ابان از شهر بن حوشب از امّ سلمه< بازگو کرده گوید: جبرئیل نزد پیغمبر صلی الله علیه و آله بود و حسین با من بود، پس گریست لذا من او را رها کردم، پس نزدیک پیغمبر صلی الله علیه و آله شد پس جبرئیل گفت: آیا تو او را دوست داری؟ ای محمّد!

گفت: آری، گفت: امت تو او را بی شک می کشند و اگر بخواهی من به تو ارائه می دهم از تربت آن زمین که در آن کشته می شود، پس آن را به وی ارائه داد.

گوید: از پرده بیرون افتاد که چرا به آن زمین کربلا گفته می شود.

ص:307

پنجمین بار باز در حجره ام سلمه با خبرگزاری جبرئیل

اشاره

پنجمین بار(1) باز در حجره ام سلمه با خبرگزاری جبرئیل علیه السلام

مأتم فی بیت السیّده امّ سلمة بنعی جبرئیل

ص:308


1- علامه امینی (مأتم فی بیت السیدة ام سلمه بنعی جبرئیل) اخرج الحافظ الکبیر ابوالقاسم الطبرانی فی «المعجم الکبیر» لدی ترجمة الحسین السبط علیه السلام قال و حدثنا عبدالله بن احمد بن حنبل حدثنی عباد بن زیاد الاسدی (نا) عمرو بن ثابت عن الاعمش عن ابی وائل شقیق بن سلمة عن ام سلمة< قالت: کان الحسن و الحسین رضی الله عنهما یلعبان بین یدی النبی صلی الله علیه و آله فی بیتی فنزل جبرئیل علیه السلام فقال: یا محمد! ان امتک تقتل ابنک هذا من بعدک فاومأ بیده الی الحسین فبکی رسول الله صلی الله علیه و آله و ضمه الی صدره، ثم قال رسول الله صلی الله علیه و آله: ودیعة عندک هذه التربة فشمها رسول الله صلی الله علیه و آله و قال: ریح کرب و بلا قالت: و قال رسول صلی الله علیه و آله یا ام سلمة اذا تحولت هذه التربة دماً فاعلمی ان ابنی قد قتل قال: فجعلتها ام سلمة فی قارورة ثم جعلت تنظر الیها کل یوم و تقول: ان یوما تحولین دما لیوم عظیم.

حافظ کبیر ابوالقاسم طبرانی در «المعجم الکبیر» در هنگام ترجمه حسین سبط شهید علیه السلام بیرون داده و گوید:

حدیث کرد ما را عبدالله پسر احمد بن حنبل از عباد بن زیاد اسدی گوید:

از عمرو بن ثابت از اعمش از ابی وائل شقیق بن سلمه از ام سلمه (رضی الله عنها) بازگو کرده گوید:

حسن و حسین علیهما السلام در خانۀ من (یعنی حجرۀ من) پیش روی پیغمبر صلی الله علیه و آله بازی می کردند پس جبرئیل نازل شد و گفت:

ای محمّد! به درستی که امت تو این پسرت را پس از تو می کشد و اشاره کرد با دست خود به سوی حسین علیه السلام پس رسول خدا صلی الله علیه و آله گریست و او را به سینۀ خود چسبانید.

سپس به رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: ودیعه می باشد این تربت نزد تو.

پس پیغمبر صلی الله علیه و آله آن را بوسید و گفت: بوی کرب و بلا از آن می آید.

امّ سلمه رضی الله عنها گوید:

و رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: ای ام سلمه! هر موقع این تربت به خون متحول شد پس بدان که پسر من کشته شده است.

گوید: پس ام سلمه رضی الله عنها آن را در قاروره ای نهاد، سپس هر روز به او نظاره می کرد و می گفت: روزی که تو به خون بگردی روزی عظیم است.

و حافظ ابوالقاسم ابن عساکر دمشقی در تاریخ شام بیرون داده گوید:

خبر داد ما را ابوعلی حدّاد و غیر او (به طریق اجازه) گفتند: خبر داد ما را ابوبکر ابن ربذه از سلیمان بن احمد یعنی حافظ طبرانی از عبدالله بن احمد بن

ص:309

حنبل به همان اسناد و لفظ غیر از آن که در آنجا به لفظ «ویح کرب و بلا» آمده، به جای «ریح کرب و بلا».

حافظ گنجی در کفایة الطالب بیرون داده گوید:(1) خبر داد ما را حافظ یوسف بن خلیل بن عبدالله دمشقی در «حلب»، خبر داد ما را ابو عبدالله محمّد بن ابی زید کرانی از فاطمه دختر عبدالله بن احمد جوزدانیه از ابوبکر محمّد بن عبدالله بن زیده.(2)

از حافظ ابوالقاسم سلیمان بن احمد طبرانی از عبدالله بن احمد بن حنبل به همان اسناد و به لفظ ابن عساکر.

تصحیح سند:

طبرانی و اسنادش معتبر است، احتجاج به آن صحیح است، رجال آن چنین است:

1 - عبدالله پسر احمد بن حنبل شیبانی، ابو عبدالرحمن بغدادی متوفای 290.

خطیب می گوید: وی ثقه و ثبت و فهیم است و نسائی و دار قطنی و ابو حاتم و دیگران او را توثیق کرده اند، مسند احمد بن حنبل را پسرش «عبدالله» منقح کرده، هر دو پسرش عبدالله و صالح از صلحای معتمدند.

2 - عباد بن زیاد اسدی ساجی ابو داود گوید: وی صدوق است.

ص:310


1- (1) کفایة الطالب: 279؛ سیرتنا و سنتنا: 67.
2- (2) در تاریخ شام و در کفایة چنین آمده و صحیح آن «ریذه» است.

3 - عمرو بن ثابت بکری ابو محمّد کوفی متوفی 172.

ابوداود در سنن می گوید:(1) رافضی است، مرد بدی است، لکن در حدیث صدق است، بسیار راستگو است.

نیز از او آمده که گوید: حدیث او شبیه به احادیث شیعه نیست.

ابن حجر گوید: یعنی احادیث او مستقیم است.

در موضع دیگر گوید: در حدیث او نکارتی یعنی ناشناخته نیست.

بزاز گوید: وی تشیع داشت،

ساجی گوید: وی مذموم است، به عثمان بد می گفت و علی را بر شیخین مقدم می داشت.

گفتگوی زیاد در مذهب او، وقتی که در حدیث شخص او صدوق باشد و احادیث وی مستقیم باشد و در آنها نکارتی نباشد، مورد اعتنا نیست، از اصول جرح و تعدیل خارج است.

4 - اعمش سلیمان بن مهران کوفی اسدی ابو محمّد متوفای 145 وی از رجال صحاح ششگانه است.

ابن معین و نسائی او را توثیق کرده اند گوید: ثقه و ثبت است.

خریبی گوید: مُرد روزی که مُرد احدی در میان مردم اعبد از او نبود، وی صاحب سنت بود.

5 - شقیق بن سلمه اسدی ابو وائل کوفی متوفای 82، وی از رجال صحاح ششگانه است.

ص:311


1- (1) سنن ابی داود: 72/1.

ابن معین او را توثیق کرده و گوید: از مثل او سؤال نمی شود. وکیع و محمّد بن سعد صاحب طبقات و دیگران او را توثیق کرده اند.

ابن عبدالبر می گوید: بر توثیق او اجماع کرده اند.

مشیخة ابن عساکر

1 - ابو علی حداد، حسن بن احمد اصفهانی مقری متوفای 440 در نود و شش سالگی، وی مسند وقت بود، با علو اسنادش از جهت سعۀ اطلاع در روایت اوسع اهل زمان خود بود و خود خیّر و صالح و ثقه بود، جمعی او را توثیق کرده اند.

2 - ابوبکر بن ریذه محمّد بن عبدالله بن احمد اصفهانی متوفای 440.

یحیی بن منده گوید: ثقه و امین است، یکی از وجهای آبرومند ناس بود، دارای عقل وافر، فضل کامل، گرامی دارنده اهل علم با دیگر ثناهای جمیل که بر او خوانده اند.

مشیخه گنجی

1 - حافظ یوسف بن خلیل دمشقی متوفای 648 ه -.

ابوالفرج دمشقی در ذیل طبقات حنابله گوید:

وی امام حافظ، ثقه، ثبت عالم، واسع الروایة جمیل السیرة متسع الرحلة است.

ذهبی گوید: وی داخل در شروط صحیح است، با کلمات دیگری که در ثنای بر او گفته اند.

2 - ابوعبدالله محمّد بن ابی زید کرانی اصفهانی متوفای 597 در صد سالگی.

ص:312

3 - فاطمه جوزدانیه ام ابراهیم بنت عبدالله بن احمد اصفهانی متوفای 524 در نود سالگی، بانویی محدثه دارای دین و صلاح، از او امتی یعنی گروه بی شماری از حفاظ اجلة روایت دارند و جمعی از مشایخ حدیث بر او قرائت کرده اند.

بقیۀ مصادر حدیث

حدیث این مأتم در این مصادر نیز هست.(1)

در مقتل خوارزمی گویند:(2) همین که جبرئیل تربت را برای رسول خدا صلی الله علیه و آله آورد از موضع و مکانی که خون یکی از دو فرزندش در آن ریخته می شود و به نام او تصریح نکرده بود که کدام یکی اند، او را «بو» کرد و گفت: این بوی حسین فرزند من است و گریست جبرئیل گفت: صدق گفتی.(3)

ص:313


1- (1) ذخائر العقبی: 147، از ملاذ در کتاب سیرۀ او؛ طرح التثریث حافظ عراقی: 42/1؛ مجمع الزوائد: 189/9؛ مواهب اللدنیة: 195/2؛ خصائص کبری، حافظ سیوطی: 125/2؛ صراط السّوی شیخانی مدنی: 93 خ؛ جوهرة الکلام: 120.
2- (2) مقتل خوارزمی: 170.
3- (3) قیل لما اتی جبرئیل بالتربة الی رسول الله صلی الله علیه و آله من موضع یهراق فیه دم أحد ولدیه و لم یخبر باسمه شمها و قال: هذه رائحة ابنی الحسین و بکی، فقال جبرئیل: صدقت. ذکر الحافظ جمال الدین الزرندی فی نظم الدرر: 215 حدیثا عن هلال بن خباب و الیک نصه. «سیرتنا و سنتنا: 68» و فی روایة هلال بن خباب ان جبرئیل کان عند النبی صلی الله علیه و آله فجاء الحسن و الحسین فوثبا علی ظهره فقال النبی صلی الله علیه و آله لأمهما: الا تشغلین عنی هذین فاخذتهما ثم افلتا فجاءا فوثبا

شنیدستم که مجنون دل افکار چو شد از مردن لیلی خبردار

گریبان چاک زد با آه و افغان به سوی تربت لیلی شتابان

در آنجا کودکی دید ایستاده به سر عمامۀ مشکین نهاده

سراغ تربت لیلی از او جست پس آن کودک برآشفت و بدو گفت

که ای مجنون تو را اگر عشق بودی ز من کی این تمنا می نمودی

برو در این بیابان جستجو کن ز هر خاکی کفی بردار و بو کن

ص:314

ز هر خاکی که بوی عشق برخاست یقین دان تربت لیلی در آنجاست

نگاهی دیگر

حافظ جمال الدین زرندی در کتاب نظم الدرر حدیثی را از هلال بن خباب آورده، بی شباهت به این صورت ماتم نیست، روایت مرسل است، هلال بن خبّاب گوید: جبرئیل علیه السلام نزد پیغمبر صلی الله علیه و آله بود، پس حسن و حسین آمدند و به دوش پیغمبر صلی الله علیه و آله به مادر آنان فرمود: (شاید مراد از مادرشان ام سلمه رضی الله عنها باشد به قرینۀ آن که هلال از حسن بن محمّد حنفیه روایت می کند و او از پدرش محمّد بن حنفیه و وی از امّ سلمه رضی الله عنها روایت می کند)

به هر حال خواه این مادر باشد و خواه مادر اصلی.

پیغمبر صلی الله علیه و آله به مادرشان فرمود: آیا اینان را مشغول و سرگرم نمی کنی از من، پس مادر آنها را برگرفت، ولی آنها خود را از دست مادر دربردند و آمدند و بر پشت پیغمبر صلی الله علیه و آله برجستند، پس پیغمبر صلی الله علیه و آله خود آنها را برگرفت و در کنار خود نهاد.

جبرئیل گفت: یا محمّد!

گمان می برم آنان را دوست می داری؟

پیغمبر گفت: چگونه دوست ندارم حالیا که آن دو ریحانۀ من از دنیا هستند.

پس جبرئیل گفت: آگاه باش که امّت تو این پسرت را می کشند (یعنی حسین را)

پس جبرئیل جناح و بال خود را به هم زد تا خفقه و لرزه آنها را فرا گرفت و

ص:315

تربتی را آورد و گفت: آگاه، که او بر روی این تربت کشته می شود.

پس پیغمبر صلی الله علیه و آله گفت: اسم این خاک تربت چیست؟ گفت: کربلا.

هلال بن خباب گوید: تا همین که حسین علیه السلام (در سال 61 ه -) در سرزمین مصیبت وارد شد، همین که شب را در همان مکان که او را احاطه کردند به صبح رسانید، یک نفر از بومیان محل را که از نژاد نبطی بود نزد امام علیه السلام آوردند، حسین علیه السلام به او گفت: اسم این سرزمین چیست؟

او گفت: سرزمین کربلا.

امام علیه السلام گفت: رسول الله صلی الله علیه و آله صدق گفت، سرزمین کرب و اندوه و بلا است.

به اصحاب خود فرمود: بارها را به زمین نهید خیمه ها را فرود آرید.

الا ای خیمگی خیمه فرو هل.(1) و(2)

اینجا مناخ قوم است، سواران شترها را می خوابانند، محل ریختن خون آنان است.(3)

تصحیح سند

هلال بن خباب عبدی ابوالعلاء بصری ساکن مدائن شد و در مدائن مرد به سال 144.

احمد بن حنبل گوید: شیخ ثقه است، ابن معین نیز و یعقوب بن سفیان و یحیی القطان و دیگران هم او را توثیق کرده اند، حدیث مرسل است،

هلال از حسن پسر محمّد حنیفه روایت می کند، از رجال صحاح

ص:316


1- (1) هل: فرو گذاشتن، رها کردن، واگذاشتن.
2- (2) مصرع بعدی این شعر: که پیشاهنگ بیرون شد ز منزل (منوچهری دامغانی)
3- (3) نظم الدرر السمطین: 215.

ششگانه است و وی روایت می کند از پدرش محمّد بن الحنفیه از رجال صحاح ششگانه و وی از ام سلمه ام المؤمنین.

ص:317

ششمین بار باز در مسانید ام سلمه رضی الله عنها

در حجرۀ ام سلمه ام المؤمنین رضی الله عنها وپیشگویی از ملک مطر (باران)

در حجرۀ ام سلمه ام المؤمنین رضی الله عنها وپیشگویی از ملک مطر (باران)(1)

امام احمد گوید:

مؤمل بازگو کرده از عمارة بن زاذان از ثابت، از انس بن مالک که ملک باران (مطر) اذن از پروردگار خود خواست که نزد پیغمبر صلی الله علیه و آله بیاید پروردگارش به او، اذن داد.

پس پیغمبر صلی الله علیه و آله به «ام سلمه رضی الله عنها» دستور فرمود که درب حجره را برای ما در اختیار خود بگیر که احدی بر ما وارد نشود گوید: (حسین علیه السلام آمد که داخل شود، ام سلمه رضی الله عنها او را مانع شد لکن او از جا جست و داخل شد و همی بر پشت

ص:318


1- مسألۀ ملکوت آسمان و زمین و ملکوت کل شیء وطرز جهان شناسی از دید اسلام و از نظر اسلام و ارتباط ظاهر امور عالم با ملائکه و ملکوت، یکی از مسائل خاص اسلام است.

پیغمبر صلی الله علیه و آله و روی دوش او و شانۀ او می نشست.

گوید: پس آن ملک به پیغمبر صلی الله علیه و آله گفت:

آیا تو او را دوست می داری؟

پیغمبر صلی الله علیه و آله گفت: آری.

آن ملک گفت: آگاه؛ که امت تو او را می کشد و اگر بخواهی به تو مکانی را که در آن کشته می شود ارائه می دهم، پس با دست خود زد و طینة حمراء یعنی گلی سرخ فام آورد.

پس ام سلمه رضی الله عنها آن را برگرفت و در خمار خود، کیسه اش کرد.

گوید: ثابت بازگو کرده که به ما رسیده که آنجا کربلا است.(1)

در مسند احمد همین را از عبدالصمد بن حسّان از عماره به همان اسناد بیرون داد.(2)

ص:319


1- (1) أخرج الامام احمد فی المسند: 242/3؛ قال: حدثنا مؤمّل، (ثنا) عمارة بن زاذان، (ثنا) ثابت، عن انس بن مالک. انّ ملک المطر استأذن ربّه ان یأتی النبی صلی الله علیه و آله فاذن له، فقال لام سلمة: املکی علینا الباب لا یدخل علینا احد، قال و جاء الحسین لیدخل فمنعته فوثب فدخل فجعل یقعده علی ظهر النبی صلی الله علیه و آله و علی منکبه و علی عاتقه، قال: فقال الملک: للنبی صلی الله علیه و آله اتحبّه؟ قال: نعم. قال: اما انّ امتک ستقتله و ان شئت اریتک المکان الّذی یقتل فیه فضرب بیده فجاء بطینة حمراء فاخذتها ام سلمة< فصرّتها فی خمارها. قال ثابت بلغنا انها کربلا.
2- (2) و اخرجه فی المسند: 265/3 عن عبدالصّمد بن حسّان عن عمارة بالاسناد.

و حافظ ابویعلی در مسند(1) خود آن را آورده گوید: شیبان از عمارة بن زاذان

ص:320


1- (1) و اخرجه الحافظ ابویعلی فی مسنده قال: حدثنا شیبان (ثنا) عمارة بن زاذان بالاسناد بلفظ: استأذن ملک القطر ربّه ان یزور النّبی صلی الله علیه و آله فاذن له و کان فی یوم ام سلمة فقال النبی صلی الله علیه و آله: یا ام سلمه! احفظی علینا الباب لا یدخل علینا احد، قال: فبینا هی علی الباب اذ جاء الحسین بن علی فاقتحم ففتح فدخل فجعل النّبی صلی الله علیه و آله یلتزمه و یقبله، فقال الملک اتحبه؟ قال: نعم، قال: انّ امتک ستقتله ان شئت اریتک المکان الذی تقتله فیه، قال: نعم. قال: فقبض قبضة من المکان الذی قتل فیه فاراه فجاء بسهلة او تراب احمر فاخذته ام سلمة< فجعلته فی ثوبها. قال ثابت: فکنا نقول انها کربلا. «مسند ابویعلی: 129/6» و اخرجه الحافظ ابونعیم فی الدّلائل: 202/3؛ عن محمّد بن الحسن بن کوثر عن بشر بن موسی عن عبدالصّمد بن حسان عن عمارة بالاسناد و اللفظ فقال و فی روایة سلیمان بن احد فشمها رسول الله صلی الله علیه و آله. فقال: ریح کرب و بلا فقال کنا نسمع انه یقتل بکربلا. الاسانید لاحمد - و ابی یعلی - و ابی نعیم صحیحة، رجالها کلهم ثقات - الا - و هم: 1 - مؤمّل بن اسماعیل العدوی ابوعبدالرحمن البصری نزیل مکّه، المتوفی 205-6؛ وی از رجال بیش از یکی از صحاح ششگانه است. ابن معین و دار قطنی و ابن سعد و ابن راهویه و دیگران او را توثیق کرده اند. 2 - عمارة بن زاذان صیدلانی ابو سلمه بصری از رجال ابی داود و ترمذی و ابن ماجه و بخاری در کتاب «الادب المفرد» است امام احمد و عجلی و یعقوب بن سفیان و دیگران او را توثیق کرده اند. 3 - ثابت بن اسلم بنانی ابو محمّد بصری 127، وی از رجال صحاح ششگانه است، جمعی او را توثیق کرده اند ذکر او بیش از یکی دو مرتبه در روایات آمده است. 4 - عبدا لصّمد بن حسّان صلاح، در حدیث دارد صدوق و ثقه است، بخاری او را در التاریخ الکبیر: 105/6 - و ابن ابی حاتم در الجرح و التعدیل 51/6 و ابن حبّان در ثقات: 415/8 آورده اند. 5 - شیبان بن فروخ ابن ابی شیبه ابو محمّد ابلی متوفی 235 (و غیر این هم گفته شده) از رجال مسلم و ابوداود و نسائی است، احمد بن حنبل و مسلمه او را توثیق کرده اند و دیگران بر او به صدق و صلاح ثنا خوانده اند. اینها رجال اسناد احمد و ابی یعلی و ابی نعیم اند که همه ثقه اند و در رجال ابو نعیم «بشری» هم هست که بعد خواهد آمد که ثقه است. رجال طبرانی همۀ رجال صحاح از مشایخ ثقاتند، بدین قرار: 1 - بشر بن موسی بن صالح اسدی بغدادی متوفای 288 پس از نود و هشت سالگی، وی ثقه و امین و عاقل و رکین است جمعی او را توثیق کرده اند. 2 - محمّد بن عبدالله حضرمی ابو جعفر کوفی شهیر به «مطین» متوفی 297، حافظ ثقه شهیر. 3 - محمّد بن محمّد ابو جعفر تمّار بصر وی متوفای 289 ابن حبّان او را در ثقات ذکر کرده. 4 - ابو محمد عبدان بن احمد بن موسی جوالیقی متوفای 305 وی امام حافظ ثقه، بود صد هزار حدیث حفظ داشت. تراجم این اعاظم در معاجم مشهوره سائر و دائر است. و اخرجه الحافظ البیهقی فی دلائل النبوة فی باب «اخبار رسول الله بقتل الحسین» قال: اخبرنا علی بن احمد بن عبدان، اخبرنا احمد بن عبید الصفار، حدثنا بشر بن موسی، حدثنا عبد الصمد بن حسان بالاسناد بلفظ: استأذن ملک المطران یأتی رسول الله صلی الله علیه و آله فاذن له، فقال لام سلمة: احفظی علینا الباب لایدخلنی احد، قال فجاء الحسین بن علی فوثب حتی دخل فجعل یقع علی منکب النّبی صلی الله علیه و آله فقال الملک اتحبّه؟ قال النبی صلی الله علیه و آله نعم. قال: فان امّتک تقتله و ان شئت اریتک المکان الذی یقتل فیه، قال فضرب بیده و اراه «ترابا احمر» فاخذته ام سلمة< فصرته فی طرف ثوبها، فکان تسمع ان یقتل بکربلاء فقال: و کذلک رواه شیبان بن فروخ عن عمارة بن زاذان. و اخرجه الفقیه ابن المغازلی الواسطی فی «المناقب» من محمّد بن محمد بن سلیمان الباغندی، حدثنا شیبان بن فروخ، حدثنا عمارة بالاسناد شطرا منه. و اخرجه الحافظ ابن عسا کر فی تاریخ الشام قال: اخبرنا ابوبکر بن محمّد بن عبدالباقی (نا) الحسین بن علی (نا) ابوالحسین ابن المظفر (نا) محمّد بن محمّد بن سلیمان (نا) شیبان بالاسناد - و بلفظ ابی یعلی غیر ان فیه فدخل فجعل یتوثب علی ظهر رسول الله صلی الله علیه و آله فجعل النبی صلی الله علیه و آله یلثمه و یقبله و قال: اخبرنا ابویعقوب یوسف بن ایوب (نا) ابوالحسین محمد بن علی بن المهتدی بالله. «تاریخ مدینة دمشق: 189/14» (ح) و اخبرنا ابو غالب ابن البنا (نا) ابوالغنائم عبد الصمد بن علی قالا (نا) عبید الله بن محمد ابن اسحاق (نا) عبدالله بن محمد (نا) ابو محمد شیبان بن ابی شیبة بالاسناد بلفظ الطبرانی فقال: و اخبرناه ابو المظفر القشیری (نا) ابو سعد محمّد بن عبدالرحمن (نا) ابو عمرو بن حمدان (نا) ابو یعلی (نا) شیبان بن فروخ باسناد ابویعلی و لفظه المذکور. و ذکره الحافظ المحب الطبری فی ذخائر العقبی: 136-148 عن البغوی فی معجمه و ابی حاتم فی صحیحه و احمد فی مسنده و اخرجه ابن عساکر فی تاریخ الشام 325/4 و فی لفظه فجعل رسول الله یلثمه و یقبله فقال: و فی روایة: أن النبی صلی الله علیه و آله قال لام سلمة هذه التربة ودیعة عندک فاذا تحولت دما فاعلمی ان ابنی قد قتل فجعلتها ام سلمة< فی قارورة ثم جعلت تنظر الیها کل یوم و تقول ان یوماً تتحولین فیه دماً لیوم عظیم. و ذکره الحافظ العراقی فی طرح التثریب: 41/1 عن احمد، و الحافظ الهیثمی فی المجمع 187/9-190 عن احمد و ابی یعلی و البزاز و الطبرانی فقال: و رجال اسناد ابی یعلی رجال الصحیح. و القرطبی فی مختصر التذکرة: 119 عن احمد و الحافظ ابن حجر فی الصواعق: 115 عن البغوی فی معجمه فقال: و اخرجه ابو حاتم فی صحیحه. و روی احمد نحوه و روی عبد بن حمید و ابن احمد نحوه ایضاً، لکن فیه ان الملک جبرئیل فان صح فهما واقعتان و زاد الثانی ایضاً انه صلی الله علیه و آله شمها و قال ریح کرب و بلاء و فی روایة الملا و ابن احمد فی زیادة المسند قالت: ثم ناولنی کفا من تراب احمر و قال: ان هذا من تربة الارض التی یقتل بها فاذا صار دما فاعلمی انه قد قتل، قالت ام سلمة فوضعته فی قارورة عندی و کنت اقول ان یوما یتحول فیه دما لیوم عظیم و فی روایة عنها فاصبته یوم قتل الحسین و قد صار دماً و فی اخری، ثم قال: یعنی جبرئیل الا اریک تربة مقتله، فجآء بحصیات فجعلهن رسول الله صلی الله علیه و آله فی قارورة، قالت ام سلمة< فلما کانت لیلة قتل الحسین سمعت قائلا یقول: ایها القاتلون جهلا حسینا ابشروا بالعذاب و التذلیل قد لعنتم علی لسان ابن داود و موسی و حامل الانجیل قالت: فبکیت و فتحت القارورة، فاذا الحصیات قد جرت دماً. وحکاه ایضا فی کتابه (اشرف الوسائل ابی فهم الشمائل) (شرح کتاب الشمائل للحافظ الترمذی صاحب الصحیح) عن البغوی فقال: عن انس: استأذن ملک ربّه ان یزور النبی صلی الله علیه و آله فاذن له و کان فی یوم ام سلمه< فقال صلی الله علیه و آله لها احفظی علینا لایدخل احد فبیناهی علی الباب، اذ دخل الحسین علیه السلام فاقتحم فوثب علی رسول الله صلی الله علیه و آله فجعل صلی الله علیه و آله یقبله و یلثمه، فقال له: الملک اتحبه؟ قال: نعم. قال: ان امتک ستقتله و ان شئت اریتک المکان الذی یقتل فیه فاراه فجاء بسهلة او تراب احمر، فاخذت ام سلمة التراب فجعلته فی ثوبها، قال ثابت (هو ثابت بن اسلم البنانی المذکور راوی الحدیث) کنا نقول: انها ارض کربلا - و خرجه ابو حاتم فی صحیحه و رواه احمد بنحوه و زاد الملا: ثم ناولنی کفا من تراب احمر و قال: ان هذا من تربة الارض التی یقتل بها فمتی صار دماً فاعلمی انه قد قتل، قالت: فوضعته فی قارورة عندی اقول ان یوما یتحول فیه دماً لیوم عظیم. فاستشهد بکربلا من ارض الفرات بناحیة الکوفة قتله سنان بن انس النخعی و قیل غیره و لما ارسلوا برأسه الی یزید و سروا به فی اول مرحلة خرج علیهم من الحایط ید بها اقلم حدید فکتب سطرا بدم. اترجوا امة قتلت حسینا شفاعة جده یوم الحساب فهربوا و ترکوا الرأس، اخرجه منصور بن عمار و ذکر ابو المهدی فی ضوء الشمس: 97/1، 98 و الحافظ القسطلانی فی المواهب: 195/2 عن البغوی و ابی حاتم و احمد. و الحافظ السیوطی فی الخصائص الکبری: 125/2. عن البیهقی و ابی نعیم و کنز العمال: 223/6 - و السید محمود الشیخانی فی الصراط السوی عن احمد. و القره غولی فی «جوهرة الکلام: 117» - و ذکر شطرا من کلمة ابن حجر المذکورة من قول «ثابت» و اخراج ابی حاتم ایاه فی صحیحه و روایة احمد و ذکر فی ص 120 بقیة کلامه لفظیا. و عماد الدین العامری فی شرح «بهجة المحافل» 236/2 و قال الخطیب الحافظ. الخوارزمی فی مقتل الحسین: 162/1 و قال: شرحبیل بن ابی عون ان الملک الذی جاء الی النّبی صلی الله علیه و آله انما کان ملک البحر و ذلک ان ملکا من ملائکة الفرادیس نزل الی البحر ثم نشر اجنحته علیه و صاح صیحة، قال فیها: یا اهل البحار البسوا ثیاب الحزن فان فرخ محمّد مقتول مذبوح ثم جاء الی النبی صلی الله علیه و آله فقال: یا حبیب الله! تقتل علی هذه الارض فرقتان من امتک احدیهما ظالمة متعدیة فاسقة تقتل فرخک الحسین ابن بنتک بارض کرب و بلاء و قال له: تکون هذه التربة عندک حتی تری علامة ذلک، ثم حمل ذلک الملک من تربة الحسین فی بغض اجنجته فلم یبق فی سماء الدنیا ملک الا و شم تلک التربة و صار لها عنده اثر و خبر، قال ثم اخذ النبی صلی الله علیه و آله تلک القبضة التی اتاه بها الملک فجعل یشمها و یبکی و یقول فی بکائه: اللهم لا تبارک فی قاتل ولدی، واصله نار جهنم ثم دفع تلک القبضة الی ام سلمة و اخبرها بقتل الحسین بشاطیء الفرات، قال: یا ام سلمة! خذی هذه التربة الیک فانها اذا تغیرت و تحولت دماً عبیطا فعند ذلک یقتل ولدی الحسین. «سیرتنا و سنتنا: 74-78»

ص:321

ص:322

ص:323

ص:324

با همان اسناد به این لفظ آورده که:

ملک قطره، از پروردگار خود اذن خواست که پیغمبر صلی الله علیه و آله را زیارت کند پروردگار به او اذن داد و روز نوبت ام سلمه رضی الله عنها بود.

پس پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: ای ام سلمه! این در را برای ما محافظت کن که احدی بر ما داخل نشود.

گوید: در بین آن که ام سلمه رضی الله عنها بر در بود که حسین بن علی علیه السلام آمد و فشار داد و در را باز کرد و به فشار وارد شد.

و پیغمبر صلی الله علیه و آله شروع کرده او را به خود می چسبانید و می بوسید.

پس آن ملک گفت: آیا او را دوست می داری؟

گفت: بلی. گفت: به درستی که امت تو او را می کشند، اگر بخواهی به تو ارائه می دهم آن مکانی که در آن کشته می شود.

گفت: بلی. گوید: پس قبضه ای از همان مکان که در آن کشته شد قبض کرد و

ص:325

به او ارائه داد. خاک سهله یعنی نرم یا خاک احمری بود.

پس امّ سلمه رضی الله عنها او را برگرفت و در ثیاب خود جا داد.

ثابت گوید: ما پیش خود می گفتیم آنجا کربلا بود.

و حافظ ابو نعیم در دلائل (202/3) هم از محمّد بن حسن بن کوثر از بشر بن موسی از عبد الصمد بن حسان از عماره با همین اسناد و همین لفظ آورده و بعد گفته و در روایت سلیمان بن احمد آورده که پس رسول خدا صلی الله علیه و آله آن را بوئید و گفت: بوی کرب و اندوه و بوی بلا از آن می آید.

بعد گفته ما می شنیدیم که وی در کربلا کشته می شود.

حافظ طبرانی در جزو اول از معجم کبیرش هنگام ترجمۀ حسین بن علی سبط شهید صلی الله علیه و آله آورده گوید: حدیث کرده ما را بشر بن موسی از عبدالصمد بن حسان مروزی.

(ح) (با تحویل سند) و حدیث کرده ما را. محمّد بن عبدالله حضرمی و محمّد بن محمّد تمار بصراوی و عبدان بن احمد، همه گویند: حدیث کرده ما را، شیبان بن فروخ با اسناد مذکور با این لفظ.

ملک قطر (باران) استیذان کرد از پروردگار خود که پیغمبر صلی الله علیه و آله را زیارت بکند اذن به او داده شد و آمد در همان حال که نوبۀ پیغمبر صلی الله علیه و آله در خانه ام سلمه رضی الله عنها بود پیغمبر صلی الله علیه و آله به ام سلمه دستور داد که ای ام سلمه! این در را برای ما محافظت می کن، بر ما احدی داخل نشود ولکن در بین آن که همه بر در بودند حسین آمد و در را گشود و همی بر پشت و دوش پیغمبر صلی الله علیه و آله می پرید و پیغمبر صلی الله علیه و آله او را بوسه بر دهان می زد و می بوسید.

ص:326

پس ملک گفت: او را دوست داری ای محمّد؟ گفت: بلی.

گفت: آگاه؛ که امت تو او را به زودی می کشد و اگر بخواهی به تو ارائه دهم از تربت آن مکان که در آن کشته می شود.

گوید: پس قبضه ای از آن مکان که در آن کشته می شود قبض کرد و خاکی را نرم سرخ فام برای پیغمبر صلی الله علیه و آله آورد.

پس ام سلمه رضی الله عنها آن را برگرفت و در ثیاب خود قرار داد.

و حافظ بیهقی آن را در دلائل النبوة در باب اخبار رسول خدا صلی الله علیه و آله به قتل حسین علیه السلام به بیرون داده گوید:

خبر داد ما را علی بن احمد بن عبدان، خبر داد ما را احمد بن عبید صفّار، حدیث کرد ما را بشر بن موسی، حدیث کرده ما را عبدالصمد بن حسان به همان اسناد با لفظ: ملک مطر (باران) اذن خواست که بیاید پیش پیغمبر صلی الله علیه و آله، اذن به او داده شد.

پس پیغمبر صلی الله علیه و آله به ام سلمه فرمود: برای ما این در را محافظت کن که احدی بر ما داخل نشود.

گوید: پس حسین آمد و از جا جست تا داخل شد، شروع کرد به دوش و شانۀ پیغمبر صلی الله علیه و آله می پرید.

پس ملک گفت: آیا او را دوست داری؟

پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: آری. گفت به درستی که امت تو او را می کشند و اگر بخواهی ارائه می دهم به تو آن مکانی که در آن کشته می شود.

گوید: پس با دست خود زد یعنی دست خود را به هم زد و ارائه داد خاک

ص:327

سرخ فامی را.

پس ام سلمه رضی الله عنها آن را برگرفت و در گوشۀ ثوب خود جا داد و گره زد، پس ما می شنیدیم که حسین به کربلا کشته می شود.

گوید: و همچنین آن را شیبان بن فروخ از عمارة بن زاذان روایت کرده است.

و فقیه ابن مغازلی واسطی در مناقب آن را بیرون داده از محمّد بن محمّد بن سلیمان باغندی حدیث کرد ما را شیبان بن فروخ، حدیث کرد ما را عماره با آن اسناد، پاره ای از آن را و حافظ ابن عساکر در تاریخ شام آن را بیرون داده گوید: خبر داد ما را ابوبکر محمّد بن عبدالباقی، خبر داد ما را حسین ابن علی، خبر داد ما را شیبان به همان اسناد و به لفظ ابی یعلی غیر از آن که در آن آمد که حسین داخل شد، شروع کرد همی بر پشت رسول خدا صلی الله علیه و آله می پرید و پیغمبر صلی الله علیه و آله همی اورا بر لب و دهان بوسه می زد و می بوسید و گوید: خبر داد ما را ابوالحسین محمّد بن علی بن المهتدی بالله (ج) و خبر داد ما را ابوغالب ابن بنا، خبر داد ما را ابو الغنائم عبد الصمد بن علی، هر دو گویند: خبر داد ما را عبیدالله بن محمّد بن اسحاق، خبر داد ما را عبدالله ابن محمّد، خبر داد ما را ابو محمّد شیبان بن ابی شیبه به همان اسناد به لفظ طبرانی پس گوید: خبر داد ما را ابوالمظفر قشیری، خبر داد ما را ابو سعد محمّد بن عبدالرحمن، خبر داد ما را ابو عمر بن حمدان، خبر داد ما را ابویعلی، خبر داد ما را شیبان بن فروخ به اسناد ابویعلی و لفظ او که ذکر شد،

و حافظ محب الدین طبری در ذخائر العقبی: 146-147 از بغوی در معجم خود و از ابی حاتم در صحیح خود و از احمد در مسند خود.

ص:328

و ابن عساکر در تاریخ شام: 325/4 بیرون داده و در لفظ او است که: رسول خدا صلی الله علیه و آله شروع کرد لب و دهان او را می مکید و او را می بوسید پس گوید: و در روایت است که پیغمبر صلی الله علیه و آله به ام سلمه رضی الله عنها گفت: این تربت ودیعه ای است نزد تو، هر هنگام که متحول گردید و خون شد، بدان که پسر من حتماً کشته شده پس ام سلمه رضی الله عنها آن را در قاروره ای نهاد، سپس شروع کرده همی هر روز به آن نظاره می کرد و می گفت: البته روزی که تحول یابی به خون، آن روز، روز عظیم است.

و حافظ عراقی آن را در «طرح التثریب: 41/1» از احمد ذکر کرده.

و حافظ هیثمی در مجمع الزوائد: 187/9-190 از احمد و ابی یعلی و بزاز و طبرانی آورده و گوید: رجال اسناد ابی یعلی رجال صحیح است.

الا عمارة بن زاذان که جماعتی او را توثیق کرده اند و در او ضعفی است و بقیۀ رجال ابویعلی رجال صحیحند.

و قرطبی در مختصر التذکره (ص 119) از احمد آورده.

و حافظ ابن حجر «صواعق» (ص 115) آن را از بغوی در معجم او آورده و گوید: ابو حاتم در صحیح خود آن را بیرون داده و احمد نظیر آن را روایت کرده و عبد بن حمید و ابن احمد هم نظیر آن را روایت کرده اند، جز آن که در آن گوید:

آن ملک جبرئیل بوده، پس بنابراین دو واقعه خواهد بود. اگر روایت صحیح باشد،

و دومی بر آن افزوده که پیغمبر صلی الله علیه و آله آن را بو کرد و فرمود: بوی اندوه و بوی

ص:329

بلا است.

و در روایت ملا و ابن احمد در زیاده های مسند آمده که ام سلمه رضی الله عنها گوید: سپس مشتی از تراب احمر خاک سرخ فام مرا داد و فرمود: این از آن سرزمین است که حسین در آن کشته می شود، پس هر وقت خون شد بدان که کشته شده است.

ام سلمه رضی الله عنها گوید: پس من آن را در قاروره ای نزد خود نهادم و همی گفتم روزی که آن به خون تبدیل شود روز عظیم است.

و در روایتی از آن بانو آمده که روزی که حسین کشته شد من آن را یافتم که خون گردیده بود.

و در روایت دیگری، سپس گفت: یعنی جبرئیل، آیا به تو ارائه ندهم تربت قتلگاه او را؟

پس ریگ هایی آورد رسول خدا صلی الله علیه و آله آنها را در قاروره ای نهاد.

ام سلمه رضی الله عنها گوید: تا شبی که حسین علیه السلام کشته شد شنیدم گوینده ای می گوید:

ای کشندگان حسین صلی الله علیه و آله ناشناسای قدر او، مژدۀ عذاب و شکنجه و خواری، شما را بادا، شما لعنت شده اید بر زبان پسر داود و موسی و عیسی حامل انجیل.

گوید: پس گریستم و قاروره را گشودم ناگهان از آن ریگ ها خون جاری شده اند.

در کتاب خود (اشرف الوسائل الی فهم الشمائل) در شرح کتاب شمائل حافظ ترمذی، صاحب صحیح از بغوی آورده که از انس گوید:

ص:330

ملکی از پروردگار خود اذن خواست که پیغمبر صلی الله علیه و آله را زیارت کند، به او اذن داد و در روز نوبت ام سلمه رضی الله عنها بود.

پس پیغمبر صلی الله علیه و آله به او فرمود: برای ما محافظت کن احدی بر ما داخل نشود لکن در بین آن که ام سلمه بر در بود که حسین علیه السلام داخل شد و به فشار وارد شد بر رسول خدا صلی الله علیه و آله و به سر دوش او پرید، پس رسول خدا صلی الله علیه و آله او را می بوسید و لب و دهان او را می مکید، پس ملک گفت: آیا او را دوست می داری؟

پیغمبر صلی الله علیه و آله گفت: آری.

گفت: پس امت تو او را می کشد و اگر بخواهی مکانی که در آن کشته می شود به تو ارائه می دهم، پس آن را ارائه داد و خاک سهله سرخ رنگ و خاک نرمی را یا خاک احمری برای او آورد، ام سلمه آن تراب را برگرفت و آن را در ثوب خود نهاد.

ثابت می گوید: (ثابت بنانی راوی است) ما همی گفتیم آنجا کربلا است.

این حدیث را ابو حاتم در صحیح خود تخریج کرده و احمد به مثل او آورده است و ملاّ افزوده که سپس کفی از تراب احمر به من داد و گفت: این از تربت آن سرزمین است که او در آن کشته می شود.

پس هر وقت خون شد پس بدان که او به یقین کشته شده است.

آن بانو گوید: من آن را در قاروره ای نزد خود نهادم و می گفتم: روزی که متحول به خون شود هر آینه روز عظیم است.

تا پس در کربلا در سرزمین فرات در ناحیۀ کوفه به شهادت رسید، سنان بن انس نخعی او را کشت و دیگری هم گفته شده و وقتی سر او را به سوی یزید

ص:331

فرستادند و در اولین مرحله که شراب با او نوشیدند.

دستی از غیب از دیوار برآمد با قلم آهنین بر آنها سطری را با خون نوشت.

آیا امتی که حسین را کشته اند امید شفاعت جدّ او را روز حساب دارند.

پس گریختند و سر را ترک نمودند.

منصور بن عمار این حدیث را بیرون داده.

و ابو الهدی در ضوء الشمس: 97/1-98 و حافظ قسطلانی در المواهب: 195/2 از بغوی و ابی حاتم و احمد.

و حافظ سیوطی در «الخصائص الکبری: 125/2» از بیهقی و ابی نعیم و کنز العمال 223/6.

و سید محمود شیخانی در «الصراط السوی» از احمد و قره غولی در «جوهرة الکلام: 117» و شطری از کلمۀ ابن حجر که ذکر شده از قول «ثابت» و اخراج ابی حاتم آن را در صحیح خود و روایت احمد آورده و در ص 120 بقیۀ کلام او را لفظ به لفظ آورده.

و عماد الدین عامری در شرح بهجة المحافل: 236/2.

و خطیب حافظ خوارزمی در مقتل الحسین: 162/1.

از شرحبیل بن ابی عون بازگو کرده گوید:

آن ملک که نزد پیغمبر صلی الله علیه و آله آمد ملک دریاها (بحار) بود و این بدان بود که ملکی از ملائکه «فرادیس» به دریا نازل شد و سپس بال های خود را بر آن گسترد و صیحه ای بر آن زد و گفت: ای اهل دریاها! لباس اندوه بپوشید برای این که فرخ محمّد «جوجه محمد» کشته و مذبوح است.

ص:332

سپس نزد پیغمبر صلی الله علیه و آله آمد و گفت: ای حبیب خدا! بر روی این ارض این سرزمین دو فرقه از امت تو قتال می کنند، یکی ظالم و متعدی و فاسق، جوجۀ تو را حسین پسر دخترت در سرزمین کرب و بلا می کشند و این تربت نزد تو است و قبضه ای از ارض کربلا به او تحویل داد و گفت: این تربت نزد تو باشد تا علامت این امر را ببینی، سپس آن ملک از تربت حسین در بعضی از بال های خود حمل کرد پس باقی نماند در آسمان دنیا ملکی مگر آن که آن تربت را استشمام کرد و بوی کرد تا از آن تربت در نزد او اثری و خبری حاصل شد.

گوید: سپس پیغمبر صلی الله علیه و آله آن قبضه را که ملک آن را برای او آورده بود برگرفت، همی آن را بو می کرد و می گریست و در گریه اش می گفت:

بار خدایا! برکتی در قاتل فرزند من مگذار و او را با آتش جهنم برافروزان و بسوزان،

سپس آن قبضه را به سوی ام سلمه رضی الله عنها رد کرد و به او تحویل داد و او را خبردار کرد به کشته شدن حسین در شاطیء فرات.

فرمود: ای ام سلمه! این تربت را نزد خود برگیر که همین که تغییر پذیرفت و به خون تازه متحول شد، در همان نزدیکی ها حسین فرزند من کشته می شود.

بحار الأنوار از طریق ما (امالی شیخ) از او، از ابی المفضل از ابن عقده از ابراهیم بن عبدالله نحوی از محمّد بن سلمه از یونس بن ارقم از اعمش از سالم بن ابی الجعد از انس بن مالک: که عظیمی از عظمای ملائکه از پروردگار خود عز و جل استیذان کرد در زیارت پیغمبر صلی الله علیه و آله پس اذن به او داده شد، پس پیغمبر صلی الله علیه و آله او را بوسید و در دامن خود نشانید.

ص:333

پس ملک گفت: آیا او را دوست داری؟

فرمود: آری، شدیدترین حبّ، او پسر من است. ملک به وی گفت: امت تو عنقریب او را می کشند. پیغمبر صلی الله علیه و آله گفت: آیا امت من فرزند مرا می کشند؟ گفت: آری، و اگر بخواهی ارائه می دهم به تو از تربت خاک آن سرزمین که بر آن کشته می شود.

گفت: آری، پس تربتی معطر، سرخ فام، خوش بو، به او ارائه داد و گفت: هر موسم این تربت، خون تازه شد آن علامت کشته شدن این پسر تو است.

سالم بن ابو الجعد گوید: خبر داده شده ام که آن ملک میکائیل بوده.

(بحار الأنوار و امالی شیخ) به اسناد(1) خود از انس بازگو کرده که: ملک (مطر

ص:334


1- (1) (ما) عنه عن ابی المفضل عن ابن عقده عن ابراهیم بن عبدالله النحوی عن محمّد بن سلمه عن یونس بن ارقم عن الاعمش عن سالم بن ابی الجعد عن انس بن مالک: ان عظیماً من عظمآء الملائکة استأذن ربه عز و جل فی زیارة النبی فأذن له فبینما هو عنده اذ دخل علیه الحسین فقبله النبی صلی الله علیه و آله و اجلسه فی حجره فقال له الملک اتحبه؟ قال: اجل، اشد الحب انه ابنی، قال له: ان امتک ستقتله، قال: امتی تقتل ولدی، قال: نعم و ان شئت اریتک من التربة التی یقتل علیها قال: نعم، فاراه تربة حمرآء طیبة الریح فقال: اذا صارت هذه التربة دما عبیطا فهو علامة قتل ابنک هذه. قال: سالم بن ابی الجعد اخبرت ان الملک کان میکائیل. «بحار الأنوار: 229/44، باب 30، حدیث 10؛ الامالی، شیخ طوسی: 314، حدیث 639» (ملک مطر) (امالی شیخ) عنه عن الحسین بن الحسین بن عامر عن محمّد بن دلیل بن بشر عن علی بن سهل عن مؤمل عن عمارة بن زاذان عن ثابت عن انس ان ملک المطر استأذن ان یأتی رسول الله صلی الله علیه و آله فقال النبی صلی الله علیه و آله لام سلمة: املکی علینا الباب لایدخل علینا احد

باران) استیذان کرد که نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله بیاید.

پس پیغمبر صلی الله علیه و آله به ام سلمه فرمود: این در را برای ما در اختیار بگیر که بر ما احدی داخل نشود، پس حسین علیه السلام آمد که داخل شود ام سلمه مانع شد، لکن او جست و داخل شد و همی بر منکب های رسول خدا صلی الله علیه و آله می جهید و بر آنها بر می نشست.

پس ملک گفت: آیا او را دوست داری؟

گفت: بلی. گفت: پس امت تو به زودی او را می کشند و اگر بخواهی ارائه می دهم به تو آن مکان که در آن کشته می شود، پس دست خود را دراز کرد ناگهان تربتی حمراء آورد، پس ام سلمه آن را برگرفت و آن را در گوشۀ چهارقد خود قرار داد.

ثابت می گوید: به ما رسیده که آن مکان بود که در آن کشته می شد که همان کربلا باشد.

(توضیح) در این احادیث حدود سن و سال حسین علیه السلام تحدید نشده، ولکن این تعبیر را دارد گاهی می گوید:

ص:335

«فوثب فدخل فجعل یقعد علی ظهر النبی و علی منکبه و علی عاتقه.»

کودک از جا جست و داخل شد و شروع کرده بر پشت پیغمبر و منکب او و عاتق او می نشست، فاصلۀ منکب تا عاتق زیاد نیست معلوم شد از جنبۀ بشریت خیلی کودک بوده و گاهی دیگر می گوید:

«اذ جاء الحسین بن علی فاقتحم ففتح فدخل»

اینجا اقتحام را می گویدکه زورمند بوده، در را به زور باز می کرده و گاهی می گوید: «فوثب حتی دخل فجعل یقع علی منکب النبی صلی الله علیه و آله» اینجا وثبه و از جا جستن را دارد، ولی افتادن روی منکب پیغمبر را هم دارد که کار کودک است و از جنبۀ بشری بر آنها هم رواست.

در حدیث طریق ابن عساکر می گوید: «فدخل فجعل یتوثب علی ظهر رسول الله»

داخل شد و شروع کرد همی بر پشت رسول خدا صلی الله علیه و آله بالا می آمد و ور می جست.

و در (اشرف الوسائل) داشت که: «اذ دخل الحسین فاقتحم فوثب علی رسول الله»

یعنی حسین به فشار زورآور شده بود، ولی دارد که پرید و بر سر و روی رسول خدا صلی الله علیه و آله و رفت و این نشان جنبۀ بچگی است از جنبۀ بشریت.

توضیح دیگر

در این احادیث چیزهای مدهشی از علم ملک و اندیشه کیهانی و تصرف

ص:336

و قدرت ملک و آینده نگری ملک در سنگریزه هم آمده.

اولاً: در حدیث گاهی «ملک مطر و باران دارد و گاهی ملک قطر» دارد که همان قطره باشد، تقطیر ابر و سحاب، جدا کردن ذرات آب و فرود آوردن آنها است به صورت باران ریز ریز.

و گاهی دارد «جبرئیل» و گاهی ملک بحر «دریا» و گاهی گوید: ملک «بحار» دریاها و گاهی می گوید: ملکی از ملائکه فرادیس به دریاها نازل شد، هر چه باشد دلالت دارد که از نظر اسلام و جهان شناسی اسلام امور ظاهر عالم ارتباط دارد با ملائکه و یکی از مسائل خاص اسلام ملکوت کل شیء است و بنابراین بحار و دریاها و سحاب و ابر و قطره ریزان همه؛ و هر کدام ملکوتی دارند که به امر آن روانند.

قطره ای کز جویباری می رود از پی انجام کاری می رود

و فرق آن با ارباب انواع افلاطون این است که اختیار این اشیاء با این ملکوت است و اختیار این ملکوت به دست خدا است «بیده ملکوت کل شیء» و شعبات ملکوت اشیاء همه منتهی می شود به چهار ملک بزرگ، جبرئیل و اسرافیل و میکائیل و عزرائیل که قوای محرکه علم و تشکیل دهنده نقش نگار و ترسیم خط و خال کائنات هستند و اعوان جبرئیل و اعوان میکائیل و اعوان اسرافیل و اعوان عزرائیل در ظواهر کیهان پخشند. و همۀ آن اعوان و خود این اعیان برمی گردند به اشتقاق از اسمای حسنای الهی که روح پیکر عالمند.

حق، جان جهان است و جهان جمله بدن.

ارواح و ملائکه قوای این تن. افلاک و عناصر و موالید اعضاء.

ص:337

توحید همین است و دیگرها همه فن.

بنابراین اشکالی ندارد که ملک «مطر - یا قطره» یا «بحار» علم و آگاهی از کشته شدن حسین داشته باشند، چون از شعبات و اشتقاقات جبرئیل هستند که ملک، ملک علم کلی و قوۀ عقل محیط است. دانشمندان آن را اندیشه کیهانی گویند.

و اقتدار و تصرف ملکوت و ملائکه در اشیای مادی هم لازمه طبیعی ملک و ملکوت است، ملکوت وزن آن صیغۀ مبالغه است، پس به نهایت اقتدار دارند.

اینها عجبی نیست، آری عجب کل العجب تبدیل خاک قاروره در موقع کشته شدن حسین علیه السلام به خون تازه است، ولی معلوم نیست که آن خاک و ریگ ها چه مادّه ای بوده اند، آیا تجوهر انرژی به ماده نبوده اند چنان که از ذرات ارانیوم قوّه مدهشی انرژی بیرون می جهد.

اما در آنجا کورۀ الکتریکی برای شکستن ذرۀ اتم لازم است تا ماده تبدیل به انرژی گردد.

ولی تصرّف نفس کلی و قدرت الهی در مواد پراکنده عالم، بسی خارق العاده تر است.

یک نمونه اش قوه جاذبۀ عمومی است که گواه ارتباط پیکر عالم با همدیگر است و سرعت آن از سرعت نور هم بیشتر است، با این که نور در هر ثانیه سیصد هزار کیلومتر می رود.

ولی از نظر جاذبه آخرین ستاره و اختر در آخرین کرانه گیتی و کهکشان ها با زمین ما چنان است که همه در یک آن، با آن جاذبه در مدار خود می گردند و

ص:338

آن جاذبه گسترده در جهان است، در صورتی که نور آنها بعد از میلیون سال نوری می رسد و اما چگونه بوی آنها از آینده هم استشمام می شود، این بحث بعد از حوادث قتل بحث می شود.

سبحان ذی الملک و الملکوت سبحان ما اعظمه و اعظم ملکه

و آن قدرتی که در داخل قلعۀ بیضۀ تخم مرغ که قلعۀ در بسته است نقطۀ خون پدید می آورد. دست او باز است که عزای این دولت را به جای پرچم عزا که آن را به حسب معمول دو نیم افراشته می دارند، قطره های خون را در قاروره جاری کند.

سبحان ما أ قدره؟؟

ص:339

هفتمین بار در حجرۀ ام سلمه ام المؤمنین رضی الله عنها

ماتم فی بیت السیدة ام سلمة ام المؤمنین

حافظ ابوالقاسم طبرانی در «معجم کبیر» در ترجمه حسین بن علی علیه السلام بیرون داده گوید:

به اسناد(1)

ص:340


1- (1) (سند حدیث) حدثنا الحسین بن اسحاق التستری (نا) یحیی بن عبدالحمید بن الحمّانی (نا) سلیمان بن بلال عن کثیر بن زید عن المطلّب بن عبدالله بن حنطب عن امّ سلمه «المعجم الکبیر: 108/3، حدیث 2819» اسناد صحیح است رجال آن همه از ثقاتند بدین قرار: 1 - حسین بن ابراهیم بن اسحاق تستری دقیقی متوفای 290 - وی از مشایخ حدیث است، حافظ ابن عساکر در تاریخ او را ذکر کرده. 2 - یحیی بن عبدالحمید حمّانی (به کسر مهمله و تشدید میم) ابوزکریا کوفی متوفای 228 وی از رجال مسلم است. حافظ ثقه، صدوق است، ابن معین و ابن نمیر و بوشنجی او را توثیق کرده اند و بیش از یک تن دربارۀ او گفته اند که وی صدوق است و از ابن معین گوید که: وی ثقه است و در کوفه مردی هست که با او حفظ می شود، یعنی سنت و حدیث و اینان حسد به او می برند. 3 - سلیمان بن بلال تیمی قرشی مولی آنان ابو محمّد مدنی متوفای به سال (177) وی از رجال صحاح ششگانه است، احمد و ابن سعد و خلیلی و ابن عدی و دیگران او را توثیق کرده اند. 4 - کثیر بن زید اسلمی ابو محمّد مدنی متوفای 158 از رجال بیش از یکی از صحاح است، ابن عماد موصلی او را توثیق کرده و ابن حبّان او را در ثقات ذکر کرده و بیش از یکی گفته اند که: وی صالح است. و ابو زرعه گوید: صدوق است، در او نرمی «لین» هست. 5 - مطلّب بن عبدالله بن حنطب مخزومی تابعی است، از رجال صحاح است، ابوزرعه و دارقطنی و یعقوب بن سفیان او را توثیق کرده اند و «ابن حبّآن» او را در ثقات آورده. متن حدیث مطلّب: عن ام سلمه< قالت: کان رسول الله صلی الله علیه و آله جالسا ذات یوم فی بیتی فقال: لایدخل علی احد فانتظرت فدخل الحسین علیه السلام فسمعت نشیج رسول الله صلی الله علیه و آله یبکی، فاطّلعت فاذاً حسین فی حجره و النّبی صلی الله علیه و آله یمسح جبینه و هو یبکی فقلت و الله ما علمت حین دخل، فقال: انّ جبرئیل علیه السلام کان معنا فی البیت فقال: تحبّه؟ قلت: امّا من الدّنیا فنعم، قال: انّ امتک ستقتل هذا بارض یقال لها کربلا، فتناول جبرئیل علیه السلام من تربتها فاراها النّبی صلی الله علیه و آله فلما احیط بحسین حین قتل، قال: ما اسم هذه الارض؟ قالوا: کربلا، قال: صدق الله و رسوله ارض کرب و بلاء.

است) از ام سلمه بازگو کرده گوید:

رسول خدا صلی الله علیه و آله روزی تاریخی که حامله به این حادثه بود، در خانۀ من یا در حجرۀ من بود، آن روز پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود:

احدی بر من داخل نشود، من حسب الامر انتظار کشیدم که کس نیاید، لکن حسین علیه السلام داخل شد، پس درنگی شد که من جوش و فغان پیغمبر صلی الله علیه و آله را شنیدم

ص:341

که می گریست پس من سرکشیدم ببینم چیست؟ دیدم حسین علیه السلام در کنار و دامن او است و پیغمبر صلی الله علیه و آله جبین و پیشانی او را دست می کشد و گریه می کند. من گفتم والله من ندانستم هنگامی که او داخل شده.

پس پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: جبرئیل علیه السلام در این خانه با ما بود، پس از درنگی گفت: تو او را دوست داری؟ گفتم: امّا از دنیا پس آری، گفت: امت تو عنقریب این را در سرزمینی که به آن کربلا گفته می شود به یقین می کشند. پس جبرئیل از تربت آن سرزمین برگرفت و به دست آورد و به پیغمبر صلی الله علیه و آله ارائه داد.

تا همین که حسین در احاطه دشمن واقع شد، در آن حادثه که کشته شد پرسید: اسم این سرزمین چیست گفتند: کربلا است، گفت: صدق فرموده خدا و رسول خدا صلی الله علیه و آله سرزمین کرب و بلا است.

بقیۀ مصادر حدیث:

نظم الدّرر: 215 به این لفظ آورده:

امّ سلمه رضی الله عنها گوید: پیغمبر صلی الله علیه و آله داخل شد و دستور داد که این در را برای ما محافظت کن، بر ما احدی داخل نشود، لکن درنگی شد که صدای شیون پیغمبر صلی الله علیه و آله و «نحیب» او را شنیدم (و نحیب صوت شدید بکاء است) من در اثر آن داخل شدم ناگهان حسین علیه السلام را دیدم پیش روی پیغمبر صلی الله علیه و آله است. گفتم: والله ای رسول خدا صلی الله علیه و آله من ندیدم او را هنگامی که داخل شده.

پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: جبرئیل همین آن گذشته نزد من بود و گفت: امّت تو به یقین او را می کشند بعد از تو در سرزمینی که به آن کربلا گفته می شود، آیا می خواهی که تربت او را به تو ارائه دهم ای محمّد؟

ص:342

پس جبرئیل از تراب آنجا به دست آورد و به پیغمبر صلی الله علیه و آله آن را ارائه داد و به او رد کرد، ام سلمه رضی الله عنها گوید: پس من او را برگرفتم و در قاروره ای قرار دادم پس روزی که حسین علیه السلام کشته شد، آن را سرکشی کردم که خون شده بود.(1)

ص:343


1- نظم الدّرر: 215 بلفظ قالت: دخل النبی صلی الله علیه و آله فقال: احفظی الباب لا یدخل علی احد فسمعت نحیبه فدخلت فاذا الحسین بین یدیه فقلت: والله یا رسول الله! ما رأیته حین دخل فقال: انّ جبرئیل کان عندی آنفا فقال: انّ امتک ستقتله بعدک بارض یقال لها: کربلا افترید أن اریک تربته یا محمّد؟ فتناول جبرئیل من ترابها فاراه النبی صلی الله علیه و آله و دفعه الیه، فقالت ام سلمه : فاخذته فجعلته فی قارورة فاصبته یوم قتل الحسین و قد صار دماً. مجمع الزوائد: 188/9-189 فقال: رواه الطّبرانی باسانید و رجال احدها ثقات. کنز العمال: 656/6، حدیث 37666، عن الطبرانی؛ الصراط السّوی 94 ح، عن الحافظ الزرندی بلفظ و عن الطبرانی بلفظه المذکور و قال و فی روایة: صدق رسول الله ارض کرب و بلاء و ذکر تصحیح الهیثمی ایّاه و اقرّه. (بحار الأنوار: 225/44، باب 30، حدیث 5) - (امالی صدوق) ابن عن حبیب بن الحسین التغلبی عن عباد بن یعقوب عن عمرو بن ثابت عن ابی الجارود عن ابی جعفر علیه السلام (ابی عبدالله) قال کان النبی صلی الله علیه و آله فی بیت ام سلمه< فقال لها: لا یدخل علی احد فجاء الحسین و هو طفل فما ملکت معه شیئاً حتی دخل علی النبی صلی الله علیه و آله فدخلت ام سلمه< علی اثره فاذن الحسین علیه السلام علی صدره و اذا النّبی صلی الله علیه و آله یبکی و اذا فی یده شیء یقلبه، فقال النبی صلی الله علیه و آله: یا ام سلمة! ان هذا جبرئیل یخبرنی انّ هذا مقتول و هذا التربة التی یقتل علیها فضعیه عندک فاذا صارت دما فقد قتل حبیبی، فقالت ام سلمة: یا رسول الله صلی الله علیه و آله! سل الله ان یدفع ذلک عنه، قال قد فعلت فاوحی الله عز و جل الی. (1) ان له درجة لا ینالها احد من المخلوقین (2) و انّ له شیعة یشفعون فیشفعون. (3) و ان المهدی من ولده فطوبی لمن کان من اولیاء الحسین و شیعته؛ هم و الله الفائزون یوم القیمة.

مجمع الزوائد: 188/9-189 گوید:

طبرانی آن را با اسناد متعدده کثیره آورد و رجال یکی از آنها ثقات است.

کنز العمال 656/13-657، حدیث 37666 - خ - از حافظ زرندی به لفظ او که ذکر شد و گوید و در روایتی است که گفت: (صدق رسول الله ارض کرب و بلاء) و بعد تصحیح هیئمی را از این حدیث آورده و آن را تقریر کرده.

(از طرف ما) (بحار الأنوار: 225/44، باب 30، حدیث 5؛ الامالی، شیخ صدوق: 139، حدیث 3) (امالی صدوق) پدرم از حبیب بن حسین تغلبی از عباد بن یعقوب از عمرو بن ثابت از ابی الجارود از ابی عبدالله علیه السلام از ابی جعفر علیه السلام بازگو کرده گوید:

پیغمبر صلی الله علیه و آله در خانۀ ام سلمه بود، پس به ام سلمه رضی الله عنها دستور داد و فرمود که: نگذار احدی بر من داخل شود، پس حسین آمد وی اینک طفل است پس ام سلمه با او مالک هیچ نبود تا بر پیغمبر صلی الله علیه و آله داخل شد، پس ام سلمه از عقب سر او آمد، به دنبال پای او وارد شد، دید حسین را ناگهان که بر صدر سینۀ پیغمبر صلی الله علیه و آله است و در همین وضع پیغمبر صلی الله علیه و آله را دید که می گریست و ناگهان در دست پیغمبر صلی الله علیه و آله چیزی دید که پیغمبر صلی الله علیه و آله آن را پهلو به پهلو می گرداند.

پس پیغمبر صلی الله علیه و آله گفت: ای ام سلمه! اینک این جبرئیل است، مرا خبر می دهد که این فرزند من مقتول است و این تربتی است که بر روی آن کشته می شود آن را نزد خودت بگذار، هر وقت یا هر موقع خون شد، پس حبیب محبوب کشته شده است.

پس ام سلمه گفت: یا رسول الله! از خدا مسألت کن که این بلا را از او دفع

ص:344

کند، پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: من مسئلت کردم، لکن خداوند عز و جل وحی به من فرمود که:

1 - برای او در این شهادت درجه ای خواهد بود که احدی از مخلوقین به آن درجه نائل نخواهند شد.

2 - و دیگر آن که برای وی شیعه و پیروی خواهد بود که شفاعت می کنند و شفاعت آنها پذیرفته می شود.

3 - و دیگر آن که مهدی از فرزندان او خواهد بود.

پس خوشا برای آنان که از اولیای حسین علیه السلام و هواداران حسین علیه السلام باشند؛ والله شیعیان و پیروان وی، آنان همانا فائزند، یعنی به رتبه ای که آرزوی بشر است آنان موفقند.

آن چه خدا در این شهادت درجات به عوض داده جداگانه بعد از شهادت خواهد آمد که به قول امام صادق علیه السلام امامت را در ذرّیه او قرار داده و شفاء را در تربت او و اجابت دعا را نزد قبر او و ایام زائر در رفتن و آمدن از عمر او حساب نمی شود.

محمّد بن مسلم گفت: اینها به برکت حسین علیه السلام به دیگران می رسد، آیا برای خود او چه خواهد بود؟

امام صادق علیه السلام فرمود: خدا او را به پیغمبرش صلی الله علیه و آله در درجه و منزلت ملحق فرمود، بعد امام این آیه را تلاوت فرمود:

وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّیَّتُهُمْ بِإِیمانٍ أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ ما اکنون در پی تتبع آثاری و اخباری هستیم که از آنها در مدارج سن و سال

ص:345

کودک عزیز، آثار و کراماتی با هدایت و تحریکاتی استفاده می شود و وضع طفل در رفتار و کردار با جد امجد صلی الله علیه و آله چیست؟ و وضع پیغمبر صلی الله علیه و آله در هر مرحله ای از سن و سال با کودک شیرین شمائل چیست؟

ص:346

هشتمین بار باز در حجرۀ ام المؤمنین ام سلمه رضی الله عنها از طرق ما

(ارشاد) روایت کرده: سمّاک از ابن المخارق از ام سلمه رضی الله عنها بازگو کرده گوید: در بین آن که رسول خدا صلی الله علیه و آله در روزی که آن روزتاریخی بود نشسته بود وحسین در کنار او (حجر او) نشسته بود که ناگهان از چشم پیغمبر، اشک ها فرو ریخت، پس من گفتم: یا رسول الله؟ چرا تو را می بینم که گریه می کنی (جعلت فداک).

پس پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: جبرئیل مرا آمد و تعزیت گفت به پسرم حسین و خبر داد مرا که طائفه ای از امت من او را می کشند، خداوند آنها را به شفاعت من نائل نکند.(1)

ص:347


1- (شا) روی سماک عن ابن المخارق عن ام سلمة<، قالت: بینا رسول الله صلی الله علیه و آله ذات یوم جالساً و الحسین جالس فی حجره اذ هملت عیناه بالدّموع فقلت له: یا رسول الله! مالی اراک تبکی؟ (جعلت فداک) فقال صلی الله علیه و آله: جاءنی جبرئیل فعزانی بابنی الحسین و اخبرنی انّ طائفة من امتی تقتله لا انالهم الله شفاعتی. حدیث مرفوعه است رجال آن. 1 - سمّاک بن حرب الذهلی ابوالمغیرة (سین) یعنی از اصحاب حسین است (حج) (رجال میرزا محمّد) در تهذیب و نهایه و استبصار - کافی - حدیث او را در باب تعارض بینه و ابطال عول، و میراث غرقی؛ و باب اشتراک در جنایات آورده اند. 2 - ابن المخارق (اصابه) مخارق بن عبدالله بن سلیم شیبانی یکنی ابا قابوس در عداد کوفیین است، از پیغمبر صلی الله علیه و آله و از ابن مسعود و ام الفضل بنت الحرث و غیر آنان روایت می کند و از او، پسرانش قابوس و عبدالله روایت می کنند، حدیث او نزد نسائی از روایت ابی الاحوص از سماک بن حر از قابوس از پدرش و در سند حسن بن سفیان از طریق ابی بکر نهشلی از سماک از قابوس بن ابی المخارق از پدرش می باشد و ابو نعیم او را در کنیه ها در «ابی المخارق» آورده است.

نهمین بار باز در حجرۀ ام سلمه ام المؤمنین رضی الله عنها

از طرف ما

بحار الأنوار گوید: در بعضی کتب مناقب معتبره از حسن بن احمد همدانی از ابی علی حدّاد، از محمّد بن احمد کاتب از عبدالله بن محمّد از احمد بن عمرو از ابراهیم بن سعید از محمّد بن جعفر بن محمّد از عبدالرحمن بن محمّد بن عمر بن

ص:348

ابی سلمه از پدرش از جدّش از ام سلمه رضی الله عنها بازگو کرده گوید:

جبرئیل به سوی پیغمبر صلی الله علیه و آله آمد و گفت: امت تو او را (یعنی حسین را) بعد از تو می کشند.

سپس گفت: آیا ارائه ندهم به تو از تربت خاک او؟

ام سلمه گوید: پس ریگ هایی را (حصیاتی را) آورد، پس رسول خدا صلی الله علیه و آله آنها را در قاروره ای نهاد تا همین که آن شب قتل حسین شد، ام سلمه رضی الله عنها گوید: شنیدم گوینده ای این شعر را می گفت:

ایّها القاتلون جهلا حسینا ابشروا بالعذاب و التنکیل

قد لعنتم علی لسان داود و موسی و صاحب الانجیل

ای کشندگان حسین از روی نشناختن قدر او، به عذاب و شکنجه خدا آماده باشید، شما به زبان داود لعنت شده هستید و به زبان موسی و صاحب انجیل.

ام سلمه رضی الله عنها گوید: من از شنیدن شعر تکان خوردم و گریستم، پس قاروره را گشودم، ناگهان در آن خون پدید آمده بود.(1)

ص:349


1- و روی فی بعض کتب المناقب المعتبرة عن الحسین بن احمد الهمدانی عن ابی علی الحدّاد عن محمّد بن احمد الکاتب عن عبدالله بن محمّد عن احمد بن عمرو عن ابراهیم بن سعید عن محمّد بن جعفر بن محمّد عن عبدالرحمن بن محمّد بن عمر بن ابی سلمه عن ابیه عن جده عن ام سلمه< قالت: جاء جبرئیل الی النّبی صلی الله علیه و آله فقال: انّ امتک تقتله یعنی الحسین بعدک ثم قال: الا اریک من تربته فجاء بحصیات فجعلهن رسول الله صلی الله علیه و آله فی قارورة فلما کان لیلة قتل الحسین قالت ام سلمة : سمعت قائلا یقول. ایّها القاتلون جهلا حسیناً ابشروا بالعذاب و التنکیل قد لعنتم علی لسان داود و موسی و صاحب الانجیل قالت: فبکیت ففتحت القارورة فاذا قد حدث فیه دم (انتهی) «بحار الأنوار: 241/44، باب 30، حدیث 34»

دهمین بار باز در حجرۀ ام سلمه ام المؤمنین رضی الله عنها

از طرف ما

بحار الأنوار: و جاده در مؤلفات بعضی اصحاب ما از ام سلمه رضی الله عنها روایت را بازگو می کند که گوید:(1)

ص:350


1- (1) و روی فی مؤلفات بعض الاصحاب عن ام سلمة قالت: دخل رسول الله صلی الله علیه و آله ذات یوم و دخل فی اثره الحسن و الحسین و جلسا الی جانبیه فاخذ الحسن علی رکبته الیمنی و الحسین علی رکبته الیسری و جعل یقبل هذا تارة و هذا اخری و اذا بجبرئیل قد نزل و قال: یا رسول الله! انک لتحب الحسن و الحسین فقال: و کیف لا احبّهما و هما ریحانتای من الدّنیا و قرتا عینی، فقال جبرئیل: یا نبی الله انّ الله قد حکم علیهما بامر فاصبر له.

رسول خدا روزی که باید آن را از روزهای تاریخی شمرد داخل شد و در عقب او حسن و حسین علیه السلام هم داخل شدند و بر دو جانب رسول خدا صلی الله علیه و آله نشستند، پیغمبر صلی الله علیه و آله حسن را برگرفت و بر زانوی راستش برنشاند و حسین را به زانوی چپش برنشاند.

و شروع کرد گاهی او را بوسه می زد و گاهی این را می بوسید که ناگاه جبرئیل نازل شد و گفت:

یا رسول الله! تو به حتم حسن و حسین را دوست داری؟

پیغمبر صلی الله علیه و آله گفت: چگونه دوست نداشته باشم و حال آن که آنان دو ریحانه من از دنیا و دو قرة العین منند. جبرئیل گفت: یا نبی الله! خدا حکم کرده بر آنان به امری، پس بر آن امر شکیبا باش.

پیغمبر صلی الله علیه و آله گفت: چیست آن امر ای برادرم؟

پیغمبر صلی الله علیه و آله گفت: حتم کرده بر این حسن که زهر خورده مسموم شود و

ص:351

بمیرد و بر این حسین که ذبح شود و بمیرد و به حتم برای هر پیامبری دعای مستجابی است، اینک تو اگر بخواهی دعای خود را «دعوت خود را» دربارۀ دو فرزند خود حسن و حسین قرار بدهی، پس دعا کن و از خدا بخواه که سالم بدارد آن دو تن را از زهر و از قتل، اما هر گاه بخواهی که مصیبت آنان ذخیره ای باشد در شفاعت تو برای معصیت کاران از امت تو در روز رستاخیز، باید صبر کنی.

پس پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: ای جبرئیل! من راضی ام به حکم پروردگارم، اراده ای ندارم مگر آنچه او اراده می دارد و به تحقیق من دوست دارم که دعوت من ذخیره باشد برای شفاعت من دربارۀ معصیت کاران از امّت من و قضای خدا آن چه را بخواهد دربارۀ اولاد من حکم کند.

این روایت در سه جای آن جای گفتگو است:

1 - سند آن که ضعیف است، وجاده است.

2 - دیگر در متن آن که تفاوت دارد با اخبار این باب و می گوید: خدا حکم کرده و ظاهر آن: قضای حتمی الهی است.

در صورتی که قضای الهی در این گونه امور نه چنان الزام آور است که برای مقتول ثوابی نباشد و برای قاتل هم عقابی نباشد و مسئولیت از قاتل و مقتول سلب باشد، بلکه معنی قضا نقشۀ علم الهی است و علم الهی آلت عصیان نیست و سبب عصیان هم نیست، علم است به وقوع گناه به سوء اختیار عبد.

خواجه نصیر الدین در پاسخ شعر معروف منسوب به خیام که می گوید:

ص:352

من می خورم و هر که چو من اهل بود می خوردن من حق ز ازل می دانست

گر می نخورم علم خدا جهل بود

خواجه حکیم گوید:

علم ازلی علت عصیان بودن نزد عقلا ز غایت جهل بود

و اما موضوع سوّم، قضیۀ شفاعت است که پیغمبر صلی الله علیه و آله هم طبق راهنمائی جبرئیل می گوید: کشته شدن حسین را من برای ذخیره شفاعت معصیت کاران می خواهم، توهم می شود که این نظیر عقیدۀ غلط مسیحیان است در کشته شدن عیسی مسیح و صلب او برای فدا از گناهان بشر؛ ولکن شفاعت معنی صحیح حکیمانه ای دارد که در یک کلمه کوتاه پرمعنی درج است و هیچ اعتراضی بر آن وارد نیست و آن این است که شفاعت قیامت بروز دلالت ادلای در دنیا است پس هر کس از هر جانب و از هر ناحیه و از هر چیز دلالت شده و از راه شر به خیر برگردیده و به راه خیر ادامه داد، همان دلالت صورت ظهور آن در قیامت، همان شفاعت است، یک نفر را قرآن در آخرت شفاعت می کند که در دنیا او را دلالت کرده است و دیگری را شهدا شفاعت می کنند که از دلالت آنها به راه خیر آمده است و هر گاه به دلالت انبیا و اولیا به راه آمده باشد همانها شفعای او هستند، تعداد شفعا به تعداد دلالت ادلّا است پس امتی که خمول و معصیت کار باشد و از حسین علیه السلام و قیام و نهضت او دلالت شده باشد چون در دنیا سهمی برده، در آخرت هم ظهور و بروزی دارد و اگر در دنیا سهمی ندارد حسین هم در قیامت شفاعتی از او ندارد

ص:353

و اما فوج فوج خلقی که به دلالت حسین برای عدالت قیام کنند، چون از معصیت خود به راه هدایت آمده اند، همین هدایت و دلالت در قیامت بروز و ظهوری ملکوتی دارد که همان شفاعت است.

یک چشم من از فراق یارم بگریست چشم دیگرم حسود بود و نگریست

چون روز وصال شد من او را بستم گفتم نگرستی نباید نگریست

همین دسته مردمان متحرک که به فقد حسین از سوز دل گریه می کنند و به تعقیب منویّات مقدّسه او مشتاقانه برای اجرای عدالت و دفع ستم نهضت می کنند، آنان شفاعت می شوند؛ هر کدام به قدری که اثرپذیر بوده شفاعت می شود و این معنی هیچ اشکالی ندارد، بلکه آنان طبق حدیث هفتمین که از امالی صدوق از طریق بحار الأنوار گذشت، پیروانی برای حسین هستند که خود شفاعت می کنند و شفاعت آنان در حق دیگران هم پذیرفته می شود.

و همان ها زمره ای هستند که مهدی این امّت، زادۀ عنصر جان و دل آنها است، از آنها مهدی امّت برمی خیزد.

و باز طبق حدیثی که در خانۀ فاطمه مادرش صادر شده پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: هواداران حسین قومی اند که به هوای حسین علیه السلام می آیند کسی در روی زمین از آنها اعلم به خدا و اقوم به حق خاندان پیغمبر صلی الله علیه و آله نمی باشند و در پشت این زمین کسی نیست که التفات به دعوت حسین علیه السلام کما ینبغی بکنند جز آنان، آنان چراغ های فروزنده در

ص:354

ظلمات دیجورند. آنان شفعای بزرگ هستند و آنان وارد بر حوض کوثر هستند، سرچشمۀ خیرات نهضت و جنبش اند، سیمای آنها چهرۀ درخشان امتند، اهل هر دینی در پی پیشوایان و ائمۀ خویشند و آنان در طلب ائمه و پیشوایان خاندان آل محمّدند.

در آخر فرمود: آنان قوام این زمین اند، به برکت آنان باران می آید.

من در تفسیر سورۀ نور در تفسیر رِجالٌ لا تُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ (1) کلامی را که امیرالمؤمنین در موقع قرائت این آیه فرموده که خدا با آنان در ذات عقول آنها تکلم می کند و در فکر آنها با آنها نجومی و رازداری می کند. تجارت و بیع، آنها را از ذکر خدا باز نمی دارد.

در تعیین مصداق آن نظر داده ام که سرسلسله های فقها و محدثان، بیشتر از سرسلسله اقطاب و سرسلسلۀ سیاسیون اهل این ذکرند، ذکر خدا را و ذکر حسین را همۀ شیعیان و همۀ دیگران از تعلیمات سرسلسله های فقها و محدثان آموخته اند، آنها قوّام این سرزمین اند.

ص:355


1- (1) نور (24):37.

یازدهمین بار باز در حجرۀ ام المؤمنین ام سلمه رضی الله عنها

مأتم فی بیت السیدة ام سلمه ام المؤمنین

حافظ کبیر ابوالقاسم طبرانی در «المعجم الکبیر» روایت کرد(1) به اسناد خود تا

ص:356


1- (1) (سند) حدثنا بکر بن سهل الدمیاطی (نا) جعفر بن مسافر التنیسی (نا)، ابن ابی فدیک (نا) موسی بن یعقوب الزّمعی عن هاشم بن هاشم بن عتبة بن ابی وقاص عن عبدالله بن وهب بن زمعة عن ام سلمة< انّ رسول الله صلی الله علیه و آله اضطجع ذات یوم فاستیقظ و هو خائر النفس و فی یده تربة حمراء یقلّبها، فقلت: ما هذه التربة یا رسول الله؟ فقال: اخبرنی جبرئیل علیه السلام انّ هذا یقتل بارض العراق: للحسین، فقلت لجبرئیل علیه السلام: ارنی تربة الارض التی یقتل بها فهذه تربتها. «المعجم الکبیر: 109/3، حدیث 2821» و اخرج الحافظ الحاکم ابوعبدالله النیشابوری فی المستدرک: 398/4. قال: اخبرنا ابوالحسین علی بن عبدالرحمن الشیبانی بالکوفة، (ثنا) احمد بن حازم الغفاری، (ثنا) خالد بن مخلد القطوانی قال: (حدثنا) موسی بن یعقوب الزمعی اخبرنی هاشم بن هاشم بن عتبة بن ابی وقاص عن عبدالله بن وهب بن زمعة قال: اخبرتنی ام سلمة< أنّ رسول

ص:357

ص:358

ص:359

ص:360

ص:361

ص:362

ص:363

ص:364

هاشم بن هاشم بن عتبة بن ابی وقاص او از عبدالله بن زمعه از ام سلمه رضی الله عنها بازگو کرده گوید:

رسول خدا صلی الله علیه و آله یک روز به خواب رفت، البته آن روزش از بس این حادثه اش عظیم بود گویی روز حادثه تاریخی بود، پس از خواب بیدار شد، ولی خاطرش سنگین بود، وضع بی نشاطی داشت، گویی حیران بود، در دست او تربت خاکی سرخ فام بود که آن را از پهلو به پهلو می گردانید و به آن می نگریست پس من گفتم: این چیست ای رسول خدا صلی الله علیه و آله؟ فرمود: جبرئیل مرا خبر داد که: این کشته می شود یعنی حسین در ارض عراق، پس من گفتم به جبرئیل، به من ارائه بده خاک تربت آن زمین را که در آن کشته می شود، پس این تربت آنجا است.

و از طریق حافظ حاکم نیشابوری گوید:

رسول خدا صلی الله علیه و آله شبی را که هنگامه ای داشت برای خواب به بستر رفت، پس بیدار شد و حال آن که وحشت زده و حیران بود، سپس باز به بستر دراز کشید و خواب او را برد.

سپس به فاصله ای بیدار شد و باز حیران بود به کمتر از آن قدر اول که دیده بودم.

سپس باز به بستر رفت و از خواب برخاست و در دست او تربتی سرخ فام بود که آن را بوسه می داد، پس من گفتم: که یا رسول الله این تربت چیست؟

فرمود: جبرئیل علیه السلام مرا خبر آورد که این کشته می شود (یعنی حسین علیه السلام) به سرزمین عراق.

پس من گفتم: به من ارائه بده تربت آن زمین را که در آن کشته می شود، پس

ص:365

این تربت است.

گوید: این حدیث صحیح است به قرار شرط شیخین و آنان آن را بیرون نداده اند.

سپس به روایت حافظ بیهقی در دلائل النبوة به همین اسناد و همان لفظ، آن را روایت کرده است.

و سپس حافظ ابن عساکر به اسنادهای خودش آورده و در آن گوید.

من گفتم: کی او را می کشد، پس دست دراز کرد و این کلوخ را به دست آورد و گفت: اهل این کلوخ زار (مدره) او را می کشند.

این خبر را حافظ بغوی ابن بنت منیع نیز بیرون داده، چنان چه در ذخائر العقبی: 147 بازگو کرده و سیوطی در خصائص کبری: 125/2 از ابن راهویه و بیهقی و ابی نعیم هم آن را حکایت کرده است.

ص:366

باز از ام سلمه ام المؤمنین رضی الله عنها

اشاره

بحار الأنوار روایتی دیگر را به اسناد مرفوع آورده: از ام سلمه ام المؤمنین رضی الله عنها بازگو می کند.

ام سلمه رضی الله عنها گوید:(1) رسول خدا صلی الله علیه و آله شبی حادثه افزا از نزد ما خارج شد.

ص:367


1- (1) بحار الأنوار: 239/44، باب 30، حدیث 31 و روی باسناد آخر عن امّ سلمة< انّها قالت: خرج رسول الله صلی الله علیه و آله من عندنا ذات لیلة فغاب عنّا طویلا ثم جاءنا و هو اشعث اغبر ویده مضمومة، فقلت له: یا رسول الله صلی الله علیه و آله! مالی اراک اشعث مغبّراً؟ فقال: اسری بی فی هذا الوقت الی موضع من العراق یقال له: کربلا فأریت فیه مصرع الحسین ابنی و جماعة من ولدی و اهل بیتی فلم ازل القط دماءهم فها هو فی یدی و بسطها الی فقال: خذیه فاحفظی بها فاخذته فاذا هو شبه تراب احمر فوضعته فی قارورة و شددت رأسها و احتفظت بها فلمّا خرج الحسین من مکة متوجها نحو العراق کنت اخرج تلک القارورة فی کل یوم و لیلة فاشمها و انظر الیها ثم ابکی لمصابه فلما کان فی الیوم العاشر من المحرّم و هو الیوم الّذی قتل فیه اخرجتها اول النّهار و هی بحالها، ثم عدت الیها آخر النّهار فاذا هی دم عبیط فصحت فی بینی و بکیت و کظمت غیظی ان یسمع اعدائهم بالمدینة فیتسرّعوا بالشماتة فلم ازل حافظة للوقت و الیوم حتی جاء الناعی ینعاه فحقق ما رأیت.

و آیا این همان شب بوده که خواب دیده و سنگین خاطر بود؟ و وحشت خواب آن قدر مؤثر بوده که پیغمبر صلی الله علیه و آله سر به صحرا گذاشته، انسان گاهی خواب به سرش می زند، سر به صحرا می گذارد و یا شب دیگر بوده و انصافاً حادثه حسین علیه السلام برای پیغمبر صلی الله علیه و آله و پدر و مادر ضربه شدیدی است که اگر منظره اش مشاهده شود، یا به خواب آید از پدر و مادر و جدّ راحت و آرام را می برد، به هر حال گوید:

پیغمبر شبی (که از این حادثه سنگین بار بود) از نزد ما بیرون آمد و مدتی طولانی غائب و ناپدید شد، سپس باز آمد، حالیا که ژولیده و غبار آلوده ودست ها را به هم حلقه کرده بود.

من گفتم: یا رسول الله! من تو را ژولیده و غبارآلوده می بینم؟

پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: در این معراج شبانه مرا به موضعی از عراق بردند که نامش کربلا گفته می شود و به من قتلگاه حسین پسر عزیزم و جماعتی از فرزندان من و اهل خاندان من ارائه داده شد و من همی خون های آنان را ذرّه ذره از زمین برمی گرفتم، اینک همان است که در دست من است و دستش را به سوی من گشود و فرمود: آن را برگیر و محافظتش کن، پس من آن را برگرفتم، شبیه و مانند ذرّات خاک سرخ فام بود و آن را در قاروره ای نهادم و سرش را محکم بستم و محافظت از آن می نمودم، تا همین که حسین علیه السلام از مکه به سمت عراق بیرون شد، من آن قاروره را هر روز و هر شب بازدید می کردم و آن را استشمام می کردم و به آن نظاره می کردم و سپس برای او می گریستم تا همین که روز دهم از محرم شد و همان روزی است که حسین علیه السلام در آن کشته شد، اول روز آن را

ص:368

بیرون آورده و بازدید کردم، دیدم به حال خویش باقی است و سپس آخر روز باز آن را بیرون آورده و بازدید کردم، ناگهان خون تازه بود پس صیحه زدم در حجرۀ خویش و گریستم و خشم خود را فرو بردم از هراس و شماتت دشمنانشان در مدینه که مبادا بشنوند و در شماتت تسریع کنند، لکن همواره محافظت بر وقت و بر روز می داشتم تا پیک مرگ آمده و خبر مرگ او را آورد و محقق شد رؤیت من.

فقه الحدیث

در این حدیث چند جای نظر هست:

اولاً: در سند که ضعیف است چون راوی ذکر نشده.

ثانیاً: پیغمبر صلی الله علیه و آله شبانه به خارج از منزل و منازل برده شده است و پیغمبر صلی الله علیه و آله از آن تعبیر به «اسراء» فرموده و اسراء همان معراج است که غیر از سیر عادی است سیری است با کشف اسرار و استار و پیغمبر صلی الله علیه و آله همۀ سیرهای اکتشافی خود را اسراء و معراج می نامیده و باکی در این تسمیه و تعبیر نیست، چون سیر عروجی است، عروج در آن بر جنبه طول و عرض مسافت غلبه دارد و چون متفرقات در زمان مجتمعات در دهرند، پس در معراج که صعود بر قلّۀ زمان و مکان است گذشته و آینده آنجا همه حال است، پس اعتراض نشود که التقاط و برگرفتن ذرات خون حسین چگونه تصور می شود و حال آن که حادثه شصت سال بعد تقریباً واقع خواهد شد و هنوز خونی نریخته است.

پاسخ آن بر فرض صحت سند، القاط ذرات خون هم در رؤیای ملکوتی است نه در بیداری زمین و زمان؛ و سیر پیغمبر صلی الله علیه و آله مثل معراج فوق

ص:369

زمان و زمانیات بوده که احاطه بر مستقبل و آینده و بر گذشته و ماضی زمان دارد.

در مشاهدات سفرهای آسمانی فکری مثل «ژول ورن» انعکاس حادثۀ مثل کربلا را اشعۀ نور با سیر خود به کرات آسمانی همه آن به آن، با امواج پیاپی خود پخش می کنند و می برند و واتاب آن در چهار سال بعد از وقوع حادثه عاشورا، به اولین ستاره واختر «الفا» دیده می شود و به ستاره و اخترانی که هزار سال نوری با زمین فاصله دارند، بعد از هزار سال صورت واقعه مشهود و مشاهده می شود که صف آرایی دو لشگر شد و امام علیه السلام شهید شد.

بنابراین که هر حادثه را که دوربین عکاسی می گیرد پس از وقوع حادثه هم هر موقعی که اشعه نور برسد، واتاب آن بر دیدگان ناظر بتابد، همان موقع باز عکس برداری می شود.

از عجایب و غرایب این سفرهای آسمانی اندیشمندان، سفر آن کسان است که از زمین در کرۀ مشتری پیاده شدند و انجمنی از ساکنان کره مشتری در آنجا بر پا بود، آدم های زمین با جثه های کوچک خود در گوشه تخت ها پنهان شدند، شنیدند بین اهل انجمن سخن از کرۀ زمین و اهل آن شد، این آدمک های زمین گوش ها تیز کردند بشنوند شنیدند، موجودات رشید مشتری گفتند: عجبا! که اهل این کرۀ کوچک «زمین» با قد کوچولو و عمر یک روزه، خیال ها بر سر می پرورانند، دوربین ها ساخته اند و به سوی کرات علوی نصب کرده اند که خبر از آسمان ها بگیرند، یکی از آدم های زمین خواست سر برآرد و اعتراض کند که

ص:370

چگونه گفت عمر آنها یک روزه است، ولی با قدری تأمل متوجه شد که کره مشتری حرکت وضعی آن که شبانه روز آنجا را تشکیل می دهد هشتاد سال ما است، پس صحیح است که عمر هشتاد ساله ما در نظر آنها یک شبانه روز است.

بنابراین اگر گردش کره ای آن قدر کند باشد که یک هزار سال ما را فرا بگیرد یا پنجاه هزار سال ما را فرا بگیرد، روز پنجاه هزار سال در همین جهان کیهانی تصور دارد.

قرآن گاهی می گوید:

وَ إِنَّ یَوْماً عِنْدَ رَبِّکَ کَأَلْفِ سَنَةٍ مِمّا تَعُدُّونَ (1)

و در موقعی می گوید:

یُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَی الْأَرْضِ ثُمَّ یَعْرُجُ إِلَیْهِ فِی یَوْمٍ کانَ مِقْدارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ مِمّا تَعُدُّونَ (2)

و در مقامی می گوید: مِنَ اللّهِ ذِی الْمَعارِجِ * تَعْرُجُ الْمَلائِکَةُ وَ الرُّوحُ إِلَیْهِ فِی یَوْمٍ کانَ مِقْدارُهُ خَمْسِینَ أَلْفَ سَنَةٍ (3)

ولی یک سؤال اینجا پیش می آید:

سؤال: این قبول است که این تصورها امروز از مرحلۀ وهم و خیال بالاتر آمده و به مرحله ای از تحقق و وقوع پیوسته، ولی مشکل آن در این است

ص:371


1- (1) حج (22):47.
2- (2) سجده (32):5.
3- (3) معارج (70):3-4.

که چگونه در حال حاضر مستقبل آینده را دید، در آن نیست که چگونه می توان در مستقبل آینده ماضی گذشته را دید، این مثل ها از قبیل دیدار ماضی گذشته در مستقبل آینده است که امکان دارد بقای نقش هر حادثه در آینده، راه اطلاع بر آن است.

جواب: فرق نمی کند در دیدار خوابی که یوسف برای پادشاه مصر تعبیر کرد، قحطی آینده کشور مصر با فاصلۀ چهارده سال آینده در حال حاضر دیده شد، برای همۀ ما خواب دیدن از آینده یک نوع معراج روح است و همۀ ما این را داریم، نهایت ما در خواب و پیغمبر صلی الله علیه و آله در بیداری، در ما هم منحصر به خواب دیدن نیست، بلکه در بیداری هر کس اهل منطق باشد می داند که در قضایای کلیه حقیقیه مثل «کلّ جسم له شکل» فکر انسان فوق زمان و مکان می رود و آنجا احاطۀ کلی بر افراد موضوع آینده و گذشته و موجود در حال دارد و همه را فوق زمان مشمول، مشاهده اجمالی در این حکم کلی می کند، چون تصدیق بی تصور نمی کند، تصور افراد گذشته و اجسام آینده یک نوع مشاهده است و فوق زمان و زمانیات و فوق مکان و مکانیات است که در این مشاهده کلی نفس در یک آن هم شده، در عالم فوق زمان می رود.

ولی ما از بس مأنوس به پیکر و تن خود در عالم مقادیر و احجام و اجسام محسوسیم و غرقه در تن هستیم، غافل از این سیر معراجی خویشتنیم.

استاد دکتر هوشیار وقتی در درس منطق و قضیه کلیه حقیقیه می گفت «به انطوی الزمان و المکان له» از وجد و نشاط بال در می آورد. اشاره

ص:372

به بالا می کرد و می گفت: از این حکم کلی دریچه ای به عالم مجردات باز می شود و نفس اگر چه آنی هم شده به آن عالم فوق زمان و فوق مکان می رود و غافل است چون تمام عمر غافل از خویشتن است، خویشتن را در قالب کالبد و پیکر می بیند، در واقع خود را نسیان کرده، وقتی می خواهد اشاره به خویشتن کند اشاره به کالبد و اعضا می کند وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ (1)

نظیر این نسیان و فراموشی خویشتن در جنب بدن که در دنیا دارد، یک نوع نسیان ذات و فراموشی از خویشتن نیز در موقع اتصال به عالم نورستان و مشاهدۀ جنت فردوس و جنت لقا، برای او پیش می آید که همۀ غم ها زائل می شود.

ینسیه نفسه اتصال النّور کحاله فی عالم الغرور

اذ بالصّیاصی نفسه بالانفس یؤمی و ناسی الله نفسه نسی

آیا این نمونه که در همۀ ما هست و از دریچۀ آن حکم بر کل موجودات حال و گذشته و آینده می کنیم، نمونه ای نیست برای سیر آینده.

اما پیغمبر صلی الله علیه و آله بالاتر از آن در سفر معراج جهنم و بهشت را دید و اهل جهنم را معذّب واهل بهشت را منعم دید، با آن که هنوز عالم جزا و

ص:373


1- (1) حشر (59):19.

روز رستاخیز برای ما اهل زمین و زمان فرا نرسیده است؛ اما این نه از آن است که آنها نیستند، بلکه ما به آنها نرسیده ایم؛ زیرا قیامت و رستاخیز در عوالم طولی ما است و تمام مندرجات آنی و مندرجات زمانی را در عالم فوق زمان که دهر و سرمد است ثابتات هستند و سیرهای معراجی پیغمبر صلی الله علیه و آله بیرون از وصف و حساب ما است.

بلی، ما هم عموماً حکم قطعی برآینده می کنیم، همه کس حکم می کند که از موجودی زمان ما همه بعد از صد سال دیگر به این وضع و بدین منوال باقی نیستند، یا مرده اند یا زنده اند، بدین رمق نیستند.

این حکم کلی که از نفس ناطقه است در حیوان دیگر نیست.

غیر فهم و جان که در گاو و خر است آدمی را عقل و جان دیگر است

غیر آن جانی که در ما و شما است عقل و جان دیگری در انبیاء است(1)

ص:374


1- (1) مثنوی مولوی، بیت دیگر این شعر عبارت است از: باز غیر جانی و عقل آدمی هست جانی در ولی آن دمی

ام سلمه ام المؤمنین رضی الله عنها

روز عاشورا به سال 61 ه - و مأتم

حافظ ترمذی در جامع صحیح: 193/13 این حدیث را بیرون داده گوید:(1)

ص:375


1- (1) اخرج الحافظ الترمذی فی الجامع الصحیح: 193/13 قال: حدثنا ابو سعید الاشج، حدثنا ابو خالد الاحمر، حدثنا رزین قال: حدثتنی سلمی قالت: دخلت علی امّ سلمه< و هی تبکی، فقلت ما یبکیک؟ قالت: رأیت رسول الله صلی الله علیه و آله - تعنی فی المنام - و علی رأسه و لحیته التراب، فقلت مالک یا رسول الله صلی الله علیه و آله! قال: شهدت قتل الحسین آنفا. و فی نفس المهموم: و روی مسندا عن سلمة: قال: دخلت علی امّ سلمة و هی تبکی، فقلت لها: ما یبکیک؟ قالت: رأیت رسول الله صلی الله علیه و آله فی المنام و علی رأسه و لحیته اثر التراب فقلت: مالک یا رسول الله مغبّراً قال: شهدت قتل الحسین آنفا. اما رجال اسناد: 1 - سلمی بکریّه مولاة بکر بن وائل از عایشه و امّ سلمه< روایت می کند، صحیح الحدیث است، حدیث او از صحاح شمرده می شود. 2 - رزین - به فتح راء مهمله - ابن حبیب جهنی بکری کوفی از رجال ترمذی است، احمد و ابی معین او را توثیق کرده اند، ابن حبّان او را در ثقات آورده و ابوحاتم گوید: صالح الحدیث است

ص:376

حدیث کرد ما را ابوسعید اشجّ و او از ابوخالد احمر از رزین بازگو کرده گوید: حدیث کرد ما را سلمیرضی الله عنها که من بر امّ سلمه رضی الله عنها وارد شدم حالیا که وی می گریست. من گفتم: تو را چه به گریه آورده؟ امّ سلمه رضی الله عنها فرمود: من الان رسول خدا صلی الله علیه و آله را دیدم (یعنی به خواب) و بر سر او و محاسن او خاک بود. گفتم: یا رسول الله! تو را چه می شود؟

فرمود: کشته شدن حسین علیه السلام را حاضر شده بودم (یعنی کشته شدن حسین علیه السلام خاک بر سر من کرده)

و حاکم در مستدرک: 19/4 بیرون داده گوید:

خبر داد مرا ابوالقاسم حسن بن محمّد سکونی در کوفه از محمّد بن عبدالله حضرمی از ابو کریب از ابو خالد احمر از «رزین» بازگو کرده از سلمی گوید:

من وارد بر امّ سلمه رضی الله عنها شدم و او می گریست. (الحدیث)

و حافظ بیهقی در دلائل النبوة در باب رویت پیغمبر صلی الله علیه و آله در خواب آورده گوید: خبر داد ما را عبدالله حافظ از احمد بن علی مقری از ابو عیسی ترمذی از ابو سعید اشج از ابو خالد احمر از رزین بازگو کرده از سلمی گوید: وارد بر ام سلمه شدم حالیا که می گریست. (الحدیث)

حافظ گنجی در کفایة الطالب: 286 بیرون داده گوید:

ص:377

خبرداد ما را سید ما و شیخ ما بقیۀ سلف، علامۀ زمان، شافعی عصر، حجة الاسلام شیخ مذاهب ابو محمّد عبدالله بن ابی وفا بادرائی از حافظ ابی محمّد عبد العزیز بن الاخضر، خبر داد ما را ابوالفتح کروخی (ح) تحویل سند: خبر داد ما را قاضی عالم، صدر شام، پدر عرب، اسماعیل بن حامد بن عبدالرحمن خزرجی در دمشق، خبر داد ما را ابوحفص عمر بن محمّد بن معمر، خبر داد ما را ابوالفتح عبدالملک کروخی، خبر داد ما را قاضی ابوعامر محمود بن قاسم ازدی و غیر او.

خبر داد ما را ابو محمّد جراحی، خبر داد ما را ابوالعباس محمّد محبوبی، خبر داد ما را امام حافظ ابو عیسی محمّد بن عیسی از ابو سعید اشج به همان اسناد و همان لفظ گوید: این عین لفظ ترمذی است در جامع خود.

و احمد بن حنبل هم این را در مسندش روایت کرده.

و حاکم هم در مستدرک خود آن را ذکر کرده.

مصادر دیگر:

جامع الاصول ابن اثیر از ترمذی؛ اسد الغابة: 22/2 با همان اسناد؛ المختار فی مناقب الاخیار: خطّی؛ ذخائر العقبی: 147؛ تیسیر الاصول ابن دیبع: 277/3؛ نزهة الابرار ارزنجانی: خطی؛ نظم الدرر زرندی: 217؛ مطالب السؤل ابن طلحه: 378؛ مشکاة المصابیح: 171/2؛ تاریخ الخلفاء سیوطی: 139؛ خصایص کبری: 126/2؛ صواعق ابن حجر: 115؛ الصراط السوی شیخانی: به خط خود مؤلف، نسخه اش خطی در مکتبة امیرالمؤمنین العامة موجود است.

شرح بهجة المحافل: 236/2

ص:378

فقه الحدیث:

علامۀ امینی رحمه الله این رؤیا را یکی از ماتم های پیغمبر صلی الله علیه و آله برشمرده است، شاید از نظر این که این گونه خواب و رؤیا از مکاشفات ملکوتی است و قتل حسین علیه السلام صورت ملکوتی آن به صورت خاک بر سر پیغمبر صلی الله علیه و آله جلوه می کند و بنابراین غیرتمندان شیعه روز عاشورا به این منظره اقتدا می کردند و خاک و گل بر سر می ریختند ولکن این حدیث ندارد که رؤیا و خواب مطابق با روز عاشورا و موقع شهادت بود.(1)

ولی شیخ طوسی به اسناد خود از امام صادق علیه السلام روایت کرده که امّ سلمه رضی الله عنها روزی صبح کرد و گریه می کرد. به او گفته شد که از چه گریه تو است؟ ام سلمه رضی الله عنها گفت: به حتم پسرم حسین امشب کشته شده و این را بدان سبب می گویم که رسول خدا صلی الله علیه و آله را از آن زمان که از دنیا رفته خواب ندیده ام، مگر امشب که او را دیدم رنگ پریده، افسرده و دژم. گوید: گفتم چه شده که تو را رنگ پریده و ملول می بینم؟

پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: امشب همه از آغاز تا حال، برای حسین و اصحاب او قبر می کندم، قبور آنها را حفر می کردم.

ولی هر چه بوده خواب و رؤیائی بوده و رؤیا برای دیگران حجت نیست، هر چند خود شخص خواب بیننده نمی تواند از تأثیر آن خود را برکنار دارد و علامه امینی فقط احادیثی را که جنبۀ ماتم دارد پی جویی می کند، ولی ما احادیث و

ص:379


1- (1) سیرتنا و سنتنا: 142-148.

مسانید امّ سلمه رضی الله عنها و غیر او را نه از این نظر تنها بحث می کنیم، بلکه آن چه متضمن مراحل عمر کودک است مرحله به مرحله فحص می کنیم.

بنابراین: این حدیث و نظیر این حدیث هر چه در مأتم کربلا آمده، احاله به آیندۀ کتاب و آیندۀ عمر مبارک امام و کودک می کنیم.

اینک برای این که به مسانید دیگر امّ سلمه رضی الله عنها برگردیم، فهرست وار صورت مأتم ها را که مرحوم آیت الله امینی آورده ذکر می کنیم و بعد به مسانید آن بانورضی الله عنها برمی گردیم:

مأتم میلاد؛ مأتم شیر خوارگی؛ مأتم رأس السنة.

مأتم فی بیت السیدة امّ سلمه امّ المؤمنین بنعی جبرئیل علیه السلام.

مأتم آخر فی بیت السیدة امّسلمة بنعی جبرئیل علیه السلام.

مأتم آخر فی بیت السیدة امّ سلمة بنعی ملک المطر.

مأتم فی بیت السیدة عایشه بنعی جبرئیل علیه السلام.

مأتم فی بیت السیدة امّ سلمة امّ المؤمنین علیه السلام.

مأتم فی بیت السیدة زینب بنت جحش امّ المؤمنین.

مأتم فی بیت السیدة امّ سلمة امّ المؤمنین.

مأتم فی بیت السیدة امّ سلمة امّ المؤمنین.

مأتم فی بیت السیدة امّ سلمة امّ المؤمنین.

مأتم فی بیت السیدة عایشه بنعی ملک ما دخل علی النّبی قط.

مأتم آخر فی بیت السیدة عائشة

ص:380

مأتم فی دار امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام.

مأتم فی مجمع من الصحابه.

مأتم فی حشد من الصحابة.

مأتم فی دار رسول الله صلی الله علیه و آله.

مأتم فی کربلا اقامه ابو الشهداء امیرالمؤمنین علیه السلام.

صورة اخری من مأتم کربلا.

اسناد آخر لمأتم کربلا.

اسناد آخر من مأتم یوم عاشورا.

اسناد آخر من مأتم یوم عاشورا.

ص:381

در خانۀ ام سلمه ام المؤمنین رضی الله عنها

اشاره

شیخ الحفاظ ابن عساکر: تاریخ شام با اسناد(1) تا شهر بن حوشب، وی از بانو امّ سلمه امّ المؤمنین رضی الله عنها بازگو کرده، امّ سلمه گوید: این آیه در خانۀ من نازل شد:

إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ (2)

یعنی خداوند اراده می فرماید که رجس و پلشت و پلیدی را مطلقاً هر چه باشد از شما مخصوصاً اهل این خانه دور بدارد و ببرد - در این هنگام در خانه علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام بودند - بقیه آیه این است وَ یُطَهِّرَکُمْ

ص:382


1- (1) اسناد: اخبرنا ابوعبدالله الخلال (انا) ابو عثمان سعید بن احمد الصوفی (انا) ابوبکر محمّد بن عبدالله بن زکریا الشیبانی (انا) ابوالقاسم المنذر بن محمّد بن المنذر القاموسی (نا) ابی حدثنی عمی عن ابیه عن ابان بن تغلب عن جعفر بن ایاس عن شهر بن حوشب عن امّ سلمة< قالت نزلت هذه الایة فی بیتی إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ و فی البیت علی و فاطمه و حسن و حسین. «تاریخ مدینة دمشق: 137/14»
2- (2) احزاب (33):33.

تَطْهِیراً

مسانید ام سلمه رضی الله عنها

احادیث شهر بن حوشب از ام سلمه رضی الله عنها از طریق حافظ شام ابن عساکر با اسناد متعدد مستفیض، حسین علیه السلام را هنگام نزول آیۀ تطهیر(1) در میان جمع اهل بیت نشان می دهد که آیه گفت: پلیدی را خداوند می خواهد هر چه باشد از شما مخصوصاً اهل این خانه ببرد و شما را تطهیر کند.

حسین علیه السلام هم به روایت ام سلمه رضی الله عنها

در میان جمع است که آیۀ تطهیر آمد

این صبغۀ الهی رنگ دیگری است غیر از رنگ مأتم و حسین را در این موارد افتخار و مکرمتی می نهد که او در سنین شش سالگی تقریباً، خود را در جمع سران جهان می بیند یا امتداد وجود این سران می بیند و آیۀ تطهیر به عهدۀ آنان گذاشته که باید شما دنیا را تطهیر کنید و از این جهت خدا شما جمع را به نهایت پاک و طاهر و مطهر و آراسته می خواهد.

حسین علیه السلام خواه خود را امتداد وجود محمّد صلی الله علیه و آله سرسلسلۀ خیل رسل صلی الله علیه و آله و علی علیه السلام و فاطمه علیها السلام و حسن علیه السلام ببیند و خواه در میان جمع آنها خود را همچون یکی از آنها ببیند؛ به هر حال احساس سرافرازی و افتخاری می کند که توأم است با تواضع و خشوع در برابر فرمان آسمان، فرمان آسمانی این آیۀ تطهیر که به سال نهم نازل شد و حسین علیه السلام در داخل انجمن است، حسین علیه السلام را در این

ص:383


1- (1) احزاب (33):33.

سن بیدارِ وظیفۀ سنگین سازندگی امّت می کند(1) و این گونه افتخار که به حکم آسمان است تکبر نمی آورد، بلکه تواضع و خشوع و خضوع می آورد که در برابر وظیفۀ آینده از خدا مدد بخواهد که بتواند دور سازندگی امت را از عهده برآید چنان که حسّ شکری می آورد که در برابر لطف آسمان سر فرود آورد خصوص با توجه به این که این آیه در مرحله ای نازل شد که مشاجرۀ زنان پیغمبر صلی الله علیه و آله را با پیغمبر صلی الله علیه و آله خاتمه می داد و به منزلۀ یک نوع خانه تکانی بود که گرد و غبار تعلّقات افزون طلبی را از ایشان و آنان دور می کرد و زنان پیغمبر صلی الله علیه و آله را که داخلۀ حرم بود از دسته بندی بی جا بر علیه ماریه قبطیّه و از مداخله های بی جا تا به تحریم حلال خدا برسد باز می داشت که پیغمبر صلی الله علیه و آله گاهی عسل را بر خود حرام کند و گاهی ماریه قبطیّه را بر خود حرام کند و گاهی دسته بندی کنند بر زیاده طلبی و افزون طلبی بی جا که کار به کناره گیری پیغمبر صلی الله علیه و آله از آنها انجامید و شهر مدینه گرفتار تشنج شد، این آیه آمد و کار خانه تکانی را انجام داد.(2)

خانه تکانی ها را در ایام عید دیده اید که وضع داخلۀ منزل را نو و نوار می نماید و گرد و غبار و خاشاک را از محیط منزل زدوده، صفایی دیگر به منزل داده.

این آیۀ مبارکه همین کار را می کرد، برای افزون طلبی زوجات طاهرات و

ص:384


1- (1) تاریخ مدینة دمشق: 203/13-205.
2- (2) دانه در خوشه به دهقان چو خوش این نکته بگفت گرد من هر چه بود، گو همه را یاد ببرد

تمناها و رقابت های شخصی حدی قائل شد و به آنها پایان داد و سادگی وضع حجرۀ فوقانی پیغمبر صلی الله علیه و آله در ایام عزلت از زنان، چنان نشان داده شد که عمر را به گریه آورد و عمر را واداشت که بگوید: یا رسول الله صلی الله علیه و آله! از خدا بخواه که مثل کسری و قیصر به تو هم توسعه بدهد، این آیۀ مبارکه پس از آن پاسخ هائی که پیغمبر صلی الله علیه و آله شخصاً به عمر داد آمد تا بگوید: این اندازه سادگی در زندگی این رهبر برای او تنها نیست، برای همگنان او، همقطاران او و اقطاب دعوت او هم هست، و در آن جمع حسین علیه السلام و حسن علیه السلام هم هستند که برای سازندگی امتی و جهانی، خدا آنها را آماده می سازد.

پس آرزوها را باید بتکانند حتی قضیۀ تمرۀ خرمائی که پیغمبر صلی الله علیه و آله از دهان طفل خود حسن علیه السلام یا حسین علیه السلام بیرون کشید و بیرون افکند و بر سر خرمن خرماها ریخت و فرمود: ما آل محمّد را صدقه بر ما حلال نیست - اگر سند روایت معتبر باشد، این عمل بغرنج که عقده ای را ممکن است در خاطر کودک به بار آورد با این آیۀ تطهیر بر خاطر کودک گوارا شد، سخن کوتاه برداشت حسین علیه السلام از این مجلس و از این آیه و از همقطاران قابل دقت است.

آن احادیث که جنبۀ ماتم داشت و ما از جنبه ای آنها را مورد مطالعه قرار دادیم که سنین کودک در نظر بود و مرحوم آیت الله امینی ازجنبۀ ماتم، آنها را بررسی فرموده بود، در هیچکدام جنبۀ برداشت کودک از اوضاع حاضر و خبرهای آسمانی ملحوظ نبود.

اما اینجا جنبۀ برداشت کودک ملحوظ است، چون اینجا از جنبۀ سازندگی امّت درس القاء شده، پس برداشت کودک باید ملحوظ شود و حسین و

ص:385

حسن علیهما السلام به قدر بزرگان انجمن در داخل خانه و بیت یعنی به قدر محمّد صلی الله علیه و آله سرور جهان و قافله سالار بشریت و به قدر علی علیه السلام مسئول دوم امانت و امامت - حسین و حسن علیهما السلام هم دریافت می کردند و احساس به مسئولیت بزرگ در برابر امّت و احساس به موجودیت ممتاز برای خود می کردند.

قلب که عضلۀ حرکات نبض است و سرچشمۀ بخش خون و پخش نور حیات است در خود آن.

عضلۀ مخصوصی نزدیک باب قلب هست که اول، از آغاز او حرکت می کند و حرکت او کل قلب را به حرکت وامی دارد و حرکت کل قلب، حرکت کل نبض را و بالتبع کل بدن را ایجاب می کند.

اگر مدینه برای عالم اسلام به منزلۀ قلب است و خاندان های مهاجر و انصار عضلات محرکۀ این شهر است. اهل بیت در آن میان همان عضلۀ پیچیدۀ در قاعدۀ قلب نزدیک باب قلب هستند.

ص:386

در منزل ام سلمه ام المؤمنین رضی الله عنها

از طرائف ابن طاووس(1) از مسند احمد بن حنبل به اسناد خودش تا «سهل»

ص:387


1- (یف) من مسند احمد بن حنبل باسناده الی سهل قال: قالت امّ سلمة زوجة النبی صلی الله علیه و آله حین جاءها نعی الحسین بن علی علیه السلام لعنت اهل العراق و قالت: قتلوه قتلهم الله غرّوه و اذلّوه لعنهم الله، فانی رأیت رسول الله صلی الله علیه و آله و قد جاءته فاطمة علیها السلام غداة ببرمة قد صنعت فیها عصیدة تحملها فی طبق حتی وضعتها بین یدیه. فقال لها: أین ابن عمک؟ قالت: هو فی البیت. قال علیها السلام اذهبی فادعیه و ایتنی بابنیه. قالت: و جاءت تقود ابنیها کل واحد منهما بید. و علی علیه السلام یمشی بأثرها. حتی دخلوا علی رسول لله صلی الله علیه و آله فاجلسهما فی حجره و جلس علی علیه السلام عن یمینه و جلست فاطمة علیها السلام عن یساره قالت ام سلمة<: فاجتذب من تحتی کساء خیبریا کان بساطاً لنا علی المثابة فی المدینة فلفّه رسول الله صلی الله علیه و آله و اخذ بطرفی الکساء والوی بیده الیمنی الی ربّه عز و جل و قال: اللهم هولاء اهل بیتی فاذهب عنهم الرّجس و طهّرهم تطهیراً. قلت: یا رسول الله صلی الله علیه و آله الست من اهلک؟ قال: بلی. قالت: فادخلنی. فی الکساء بعد ما قضی دعاءه لابن عمّه علی علیه السلام و ابنیه فاطمة علیها السلام و ابنیهما. (الحدیث) «بحار الأنوار: 221/35، باب 5، حدیث 29؛ مسند احمد بن حنبل: 298/6»

روایت را بازگو کرده گوید:

بانو امّ سلمه زوجۀ النبی صلی الله علیه و آله گوید: وقتی خبر کشته شدن و شهادت حسین بن علی (ارواحنا فداه) برای امّ سلمه آمد، اهل عراق را لعنت کرد و گفت: کشتند او را، خدا آنها را بکشد، او را مغرور کردند یعنی گول زدند و ذلیل و خوار نمودند. خدا لعنت کند آنها را. چه که من رسول خدا صلی الله علیه و آله را دیدم در وقتی که فاطمه علیها السلام هنگام شامگاهان دیگی که در آن عصیده ای پخته و ساخته و عمل آورده بود و آنها را در طبقی حمل می کرد تا آن را جلوی روی پیغمبر صلی الله علیه و آله به زمین نهاد، پیغمبر صلی الله علیه و آله به او فرمود: پسر عمت کجا است؟

گفت: وی در خانه است.

فرمود: برو و او را بخوان و دو پسرش را هم برای من بیاور.

گوید: فاطمه علیها السلام باز آمد به حالی که آن دو پسر خود را، هر کدام را با یک دست می کشید و علی از اثر آنها می آمد تا بر رسول خدا صلی الله علیه و آله وارد شدند.

پیغمبر صلی الله علیه و آله آن دو فرزند را در کنار خود و در دامن خود نشاند.

و علی علیه السلام به جانب راست او و فاطمه علیها السلام از طرف چپ او نشستند.

امّ سلمه گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله کسائی را که ساخت خیبر و بساط گسترده ما بود، از زیر من کشید و آن را پیچید و دو طرف گوشۀ آن را برگرفت و دست

ص:388

راست خود را پیچانید به سوی پروردگار عز و جل برافراشت و گفت:

بارالها! اهل بیت من خانوادۀ منند، پس از آنها رجس و پلیدی را (مطلقا) بزدای و تطهیر کن آنان را تطهیر کامل همه جانبه.

من گفتم: یا رسول الله صلی الله علیه و آله! آیا من از اهل تو نیستم.

فرمود: بلی، گوید: پس مرا هم داخل در کساء کرد، بعد از این که دعای خود را برای پسر عمش علی علیه السلام و دخترش فاطمه و دو پسرش انجام داده بود.

حسین علیه السلام در این وقت خود راه می آمده و محتاج نبوده که او را بغل بگیرند، مادر دستش را می گرفته و پا به پا با مادر می آمده. اینجا از خوردن عصیده و یا حریره و هم غذائی ذکری نیامده، اما از طرز دعای پیغمبر صلی الله علیه و آله به آیۀ تطهیر ذکری آمده، چون رفتار پیغمبر صلی الله علیه و آله در این کار غیر عادی بود، کساء را از زیر پای امّ سلمه کشیده حساسیت طفل را بیشتر می کرده و اگر دعای تطهیر بعد از نزول آیۀ تطهیر بوده در سال نهم بوده که حسین علیه السلام پنج ساله می باشد و دریافت او قوی بوده.

یَکادُ زَیْتُها یُضِیءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلی نُورٍ (1)

ص:389


1- (1) نور (24):35.

هفدهمین بار در منزل ام المؤمنین ام سلمه رضی الله عنها

اشاره

کامل الزّیاره(1) - پدرم، از سعد، از محمّد بن عبدالحمید، از ابی جمیله از زید شحّام! از ابی عبدالله از امام صادق علیه السلام بازگو کرده که جبرئیل در بیت

ص:390


1- (1) کامل (بحار الأنوار) ابی عن سعد، عن محمّد بن عبدالحمید عن أبی جمیلة، عن زید الشّحام، عن ابی عبدالله علیه السلام قال: نعی جبرئیل الحسین علیه السلام الی رسول الله صلی الله علیه و آله فی بیت ام سلمه< فدخل علیه الحسین علیه السلام و جبرئیل عنده فقال: انّ هذا تقتله امّتک، فقال رسول الله صلی الله علیه و آله: ارنی من التربة التی یسفک فیها دمه فتناول جبرئیل قبضة من تلک التربة؛ فاذا هی تربة حمراء. «بحار الأنوار: 236/44، باب 30، حدیث 23؛ کامل الزیارات: 60» کامل ابی عن سعد عن علی بن اسماعیل و ابن ابی الخطاب و ابن هاشم جمیعاً عن عثمان بن عیسی عن سماعة، عن ابی عبدالله علیه السلام مثله - و (زاد فیه) فلم تزل عند ام سلمة حتی ماتت رحمة الله علیها. «کامل الزیارات: 60»

امّ سلمه رضی الله عنها خبر مرگ حسین علیه السلام را (روحی فداه) به رسول خدا صلی الله علیه و آله داد، پس حسین روحی فداه بر پیغمبر صلی الله علیه و آله وارد شد و جبرئیل هنوز نزد او، پس گفت: این را امت تو می کشد. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: از تربتی، که خون او در آن ریخته می شود به من ارائه بده.

پس جبرئیل قبضه ای را از این تربت به دست آورد یعنی برگرفت که به غیر انتظار تربت حمراء یعنی سرخ فام بود.

متمم حدیث

کامل الزیارة پدرم از سعد از علی بن اسماعیل و ابن ابی الخطاب و ابن هاشم، همگی از عثمان بن عیسی از سماعة، از ابی عبدالله امام صادق علیه السلام بازگو کرده اند مثل آن را، این روایت بر آن افزوده که آن تربت همواره نزد امّ سلمه رضی الله عنها می بود تا وفات کرد.

ص:391

هیجدهمین بار در منزل ام سلمه ام المؤمنین رضی الله عنها

اشاره

کامل الزیارة پدرم رحمه الله از سعد بن عبدالله، از محمّد بن الولید خزّاز از حماد بن عثمان از عبدالملک بن اعین بازگو کرده گوید:

از ابوعبدالله امام صادق علیه السلام شنیدم که رسول خدا صلی الله علیه و آله در خانۀ ام سلمه رضی الله عنها بود و جبرئیل علیه السلام نزد او می بود، پس حسین علیه السلام بر او وارد شد، پس جبرئیل برای او گفت: که امّت تو این پسرت را می کشد آیا به تو ارائه ندهم از تربت آن زمین که در آن کشته می شود، پس رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: بلی.

پس جبرئیل با دست خود اشاره و ایماء کرد و قبضه ای از آن برگرفت و آن را به پیغمبر صلی الله علیه و آله ارائه داد.

(توضیح) سرّ ملکوتی دست جبرئیل و قبضۀ تربت بعدها در حدیث کامل الزیاره از ابی بصیر از ابی عبدالله علیه السلام خواهد آمد. اینجا فقط احادیث منزل ام سلمه رضی الله عنها بحث می شود.

ص:392

اما سند احادیث

اما کامل الزیارات: از اهم کتب طائفۀ حقه و اصول معتمده است، تألیف شیخ الطائفه و فقیه پیشوا شیخ ابوالقاسم جعفر بن محمّد بن قولویه القمی متوفای 367.

در ثقه بودن او یک نفر هم اختلاف نکرده.

شیخ طوسی در فهرست می گوید: ثقة.

نجاشی می گوید: از ثقات اصحاب ما و اجلاّی آنان در حدیث و فقه می باشد، از پدرش و از برادرش از «سعد» روایت کرده، مگر چهار حدیث و شیخ ما ابو عبدالله «شیخ مفید» بر او فقه را قرائت نموده و از او حمل کرده و هر چه در اوصاف هر کس از جمیل و فقه بگویند او فوق آن است.

خلاصۀ علامه مثل همین را آورده.

و در تنقیح المقال از شیخ مفید گفتار او را که در حق او گوید: شیخنا الثقه ابوالقاسم آورده است.

نص بر توثیق او را «وجیزه» و «بحار مجلسی» و «بلغة الرجال» شیخ سلیمان ماحوزی و مشترکات شیخ فخرالدین طریحی و مشترکات کاظمی و وسائل شیخ حرّ عاملی و منتهی المقال شیخ ابی علی در ترجمۀ برادرش وارد نموده اند و سید رضی الدین ابن طاووس قدس سره بعد از این که او را توصیف کرده به شیخ صدوق و راستگو، نقل اتفاق بر امانت او کرده است.

در کتب رجال در هر کدام بنگری با صراحت به آن داد می کشد و کتب حدیث مشحون است که همۀ مؤلفان نسبت به این کتاب و مؤلف آن، خاضعند و

ص:393

طمأنینه به صدق لهجۀ وی و ضبط وی و حفظ او و اتقان او دارند.

در بحار می گوید: کتاب کامل الزیارة از اصول معروفه است و شیخ طوسی در تهذیب و دیگران از محدثان از او اخذ کرده اند و آن از مصادر شیخ حرّ عاملی در وسائل است و آن را از کتب مورد اعتمادی شمرده که مؤلفان آنها و دیگران شهادت به صحت آن داده اند و قرائن هم بر نبوت آن قائم است و به طور متواتر از مؤلفان آن رسیده و صحت انتساب آنها به مؤلفان معلوم است به طوری که شکی و گمانی در آنها راه ندارد.

وی در فقه چنان است که از نجاشی و علاّمه در حق او گفتند هر آنچه از وصف جمیل و ثقه و فقه دیگران توصیف شده اند وی فوق آن است و این را همه به تسالم پذیرفته اند.

برای این کفایت می کند همین که خرّیج(1) مدرسۀ او مثل شیخ مفید است که وی خود ار اقطاب فقه و اعضاد شریعت است و ظاهر عبارت این دو کتاب این است که وی در فقه شیخ تنها و استاد یگانه او است؛ به طوری که شیخ مفید به او اکتفا کرده چون در او تمام آرزوی رائد و توشه و زاد قاصد را یافت.

در فهرست طوسی آورده که او را تصانیف کثیره به عدد ابواب فقه هست و از کتب او در فقه کتاب جمعه و جماعت و کتاب فطره و کتاب صرف و کتاب وطی به ملک یمین و کتاب رضاع و کتاب اضاحی است، نجاشی که در رجال خود فهرست مصنفان و مصنّفات شیعه را آورده بر آنها افزوده: کتاب صلاة،

ص:394


1- (1) خرّیج: فارغ التحصیل، دانش آموخته دانشگاه.

کتاب صداق، کتاب حل الحیوان من محرّمه، کتاب قسمة الزکوة، کتاب الحج، کتاب القضاء، و آداب الاحکام. کتاب الشهادات، کتاب العقیقة، کتاب النساء، که نا تمام مانده.

و در فهرست طوسی و نجاشی: کتاب مداراة الجسد نجاشی، کتاب قیام اللیل و کتاب ورد، کتاب عدد در شهر رمضان، کتاب ردّ بر ابن داود در عدد شهر رمضان، کتاب یوم ولیله، کتاب تاریخ شهور و حوادث آنها و کتاب نوادر را افزوده.

شیخ طوسی گوید: برای وی کتابی است، فهرست کتب و اصولی را که خود از آنها روایت کرده، شیخ طوسی نخواسته کتب وی را استقصاء کند، چون خودش تصریح فرموده که شماره کتاب های وی به عدد کتب فقه است.

شیخ خود در کتاب رجال گوید: وی صاحب مصنفاتی است که پاره ای از آنها در فهرست و نجاشی آمده.

این کتاب را شیخ طوسی به عنوان جامع الزیارات و نجاشی به اسم کتاب زیارات آورده اند و در بقیۀ معاجم به اسم خاص مخصوص «کامل الزیارة» آمده و اتفاقی همۀ محدثان و رجالیین است که از وی است.

و به قراری که ذکر شد اهمیّت فوق العاده و وثوق و ثقۀ اکید آن نزد جمیع شیعیان محرز است، چون صاحب آن موقف عظیمی از ضبط و مکانت رفیعی از صدق و درستی و مقام شامخی از امانت دارد، گذشته از آن که در خاتمۀ کتاب صریحاً تعهد کرده که جز از ثقات روایت نکند، وفات وی چنان که از قطب راوندی به دست می آید به سال 367 هجری می باشد و نسخۀ خلاصه که گوید:

ص:395

369 هجری تصحیف سبع به تسع است، وی خود و پدرش از برگزیدگان اصحاب سعد بن عبدالله اشعری است.

و اصحاب سعد اکثر آنها از ثقاتند مثل علی بن حسین بن بابویه و محمّد بن حسن ابن الولید و حمزة بن قاسم و محمّد بن یحیی بن عطار.

بنابراین: وی که از گزیدگان اصحاب «سعد» باشد به ناچار عداد وی با آنان است یا گزیده تر از آنان است و هر کدام باشد از دیگری بهتر است.

اما بقیه روات

1 - ابی: پدرش محمّد بن قولویه القمی: از اصحاب سعد هستند.

2 - سعد بن عبدالله القمی: معاصر با او بوده و معلوم ما نیست که از او روایت کرده باشد، از اصحاب امام عسگری است. ابن عبدالله بن ابی خلف قمی جلیل القدر صاحب تصانیفی است (لم) به رمز از کسانی که از آنان روایت نکرده. (یعنی بلاواسطه)؛ اشعری قمی صاحب تصانیفی است، ابوالقاسم شیخ این طائفه و فقیه آنها و چهرۀ درخشان آنها (صه جش) جلیل القدر واسع الاخبار کثیر التصانیف ثقه (ست. صه) ولقی مولانا ابا محمّد العسکری. بعضی اصحاب ما این لقا و دیدار را تضعیف می کند و می گویند: این حکایتی است موضوع مجعول، بر او بسته اند. این تضعیف از شهید رحمه الله است و قاموس الرجال هم آن را موضوع می داند؛ به سال 301 هجری وفات کرد؛ حمزة بن قاسم از او روایت می کند.

3 - محمّد بن عبدالحمید: ابن الولید از او روایت می کند (لم) (مح) محمّد بن عبدالحمید العطّار، جامع الرواة بسیاری از روات او را ذکر کرده.

ص:396

4 - ابی جمیله: مفضل بن صالح اسدی نخّاس مولای ایشان ضعیف است، کذاب است، وضع حدیث می کرده، از ابی عبدالله و ابی الحسن علیه السلام هر دو روایت کرده.

5 - زید شحّام: او ابی اسامه ابن یونس است.

ص:397

نوزدهمین بار باز در خانۀ ام سلمه ام المؤمنین رضی الله عنها

حافظ شام ابن عساکر در تاریخ دمشق به اسناد خود تا عبدالرحمن پسر عبدالله زبیر از شریک بن ابی نمر(1) از عطا بن بشار از امّ سلمه رضی الله عنها بازگو کرده گوید:

ص:398


1- (1) سند اخبرنا ابو سعد اسماعیل بن احمد بن عبدالملک و ابو نصر احمد بن علی بن محمّد بن اسماعیل الطوسی، قالا: (انا) ابوبکر بن خلف (انا) ابوعبدالله الحافظ ح - واخبرنا ابو العلا زید و ابو المحاسن سعود ابنا علی بن منصور بن الراوندی بالرّی قالا: (انا) قاضی القضاة ابو نصر احمد بن محمّد بن صاعد النیسابوری (انا) ابو سعید محمّد بن موسی بن الفضل بن شاذان الصیرفی قالا: (نا) ابوالعباس احمد بن یعقوب، زاد الحافظ بانتخاب ابی علی الحافظ علیه (نا) الحسین بن المکرم، زاد الحافظ بن حسان و قال: اخبرنا و قال: الصیرفی (نا) عثمان ابن عمر (نا) عبدالرّحمن بن عبدالله بن زبیر عن شریک بن ابی نمر عن عطا بن یسار عن ام سلمه< قالت: فی بیتی زلت إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ قالت: فارسل رسول الله صلی الله علیه و آله الی فاطمة و علی و الحسن و الحسین علیهم السلام فقال: هؤلاء اهلی. و فی حدیث الصیرفی اهل بیتی قالت: فقلت: یا رسول الله! اما انا من اهل البیت، قال:

در خانۀ من آیۀ: إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ (1) نازل شد.

گویند: پس رسول خدا صلی الله علیه و آله فرستاد در پی فاطمه و علی و حسن و حسین علیهما السلام پس گفت: اینان اهل منند و در حدیث صیرفی اهل بیت منند.

ام سلمه رضی الله عنها گوید: پس من گفتم: یا رسول الله! آیا من از اهل بیت نیستم؟

فرمود: بلی، یعنی هستی ان شاءالله.

(توضیح) کلمۀ ان شاء الله در زبان پیغمبر صلی الله علیه و آله برای امّ سلمه که مثل ندارد؛ معلوم می کند که منظور از این اراده مقدس خدا نظام تشریعی است که اختیار فعل با فاعل است و بسته است به حسن اختیار فاعل و ادامۀ عمرانه نه ارادۀ تکوینی که خواهی نخواهی شدنی است، اگر اراده تکوینی بوده باید دربارۀ ام سلمه به طور قطع منجّز بگوید: آری یا نه! و احاله به ان شاء الله نکند - در فهمیدن تفاوت نظام تشریع با نظام تکوین قبلاً بحث شد.

ص:399


1- (1) احزاب (33):33.

بیستمین بار باز در خانۀ ام سلمه رضی الله عنها

در مهمانی با خزیره در شب سردی

حافظ شام ابن عساکر که دو هزار شهر را سفر کرد تا از دو هزار شیخ حدیث اخذ کرد، به اسناد(1)

ص:400


1- اخبرنا ابوبکر محمّد بن عبدالباقی (نا) ابو محمّد الجوهری املا (انا) ابوالحسین عبیدالله بن احمد بن یعقوب المقری (نا) عبدالله بن اسحاق بن ابراهیم (نا) عباد بن بشیر بن عمار (نا) محمّد و هوا بن عثمان بن ابی البهلول، حدثنی اسماعیل و هو ابن الحسن الشعیری، حدثنی لیث بن ابی سلیم عن شهر بن حوشب عن ام سلمة قالت: امرنی رسول الله صلی الله علیه و آله ان اصنع له خزیراً فصنعتها ثم دعا علیا و فاطمة و الحسن و الحسین، ثم قال: یا ام سلمة هلمّی خزیرتک فقرّبتها فاکلوا ثم أقام فاطمة الی جانب علی و الحسن والحسین الی جانب فاطمة قالت: و کانت لیلة قرّة فادخل رسول الله صلی الله علیه و آله رجله الی حجر علی و فاطمة ثم البسهم کساء فدیکا، ثم قال: هؤلاء اهل بیتی و حامتی فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهیرا. قالت امّ سلمة<: الست من اهلک یا رسول الله صلی الله علیه و آله؟ قال: انّک الی خیر. «تاریخ مدینة دمشق: 139/14»

بازگو کرده گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله مرا امر داد که برای وی خزیره ای بسازم.

پس من آن را ساختم سپس دعوت کرد از علی و فاطمه و حسن و حسین سپس فرمود:

ای ام سلمه خزیره ات را بیاور، گوید: من نزدیک آوردم پس تناول کردند. سپس فاطمه را به جانب علی علیه السلام و حسن و حسین علیه السلام را به جانب فاطمه علیها السلام واداشت.

ام سلمه می گوید: و شب سردی بود، پس رسول خدا صلی الله علیه و آله پای مبارک خود را در کنار علی و فاطمه داخل کرد، سپس به آنها کسائی فدیکی(1) پوشانید. بعد گفت: اینان اهل بیت من و خویشاوندان خاص منند که در آشیان منند و دور سر من چرخ می خورند، پس رجس و پلشت را از آنها برکنار دار و آنها را تطهیر کامل بنما.

(یا رب این قافله را لطف ازل بدرقه باد)

امّ سلمه رضی الله عنها گفت: آیا من از اهل تو نیستم یا رسول الله صلی الله علیه و آله؟

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: تو به حتم به سوی خیری.

توضیح: به سوی خیر رهسپاری و هر کس رو به سمتی رهسپار است، به آنجا نزدیک است و اهل آن سرمنزل است.

مرغ را پر می برد تا آشیان بال. مردم همت است این را بدان، هر کس به هر سو رهسپار است او را اهل آنجا بدان.

ص:401


1- (1) فدیکی: مصغّر فدیک، منسوب به فدک، نام یکی از صحابه حجازی.

هوشمندی می گفت: همین که از تهران رو به خراسان رهسپار شدی تو به خراسان نزدیک تری تا به تهران.

خیر چیست؟

مبحث خیر را در فلسفه در مبحث علت غائی از آن بحث می کنند به اعتبار آن، که را خواستار و اختیار کرده اند.

در تعریف خیر گویند: آن چیزی که همه آن را خواستارند.

مثل: صحت، عقل، و علم و مال و وجود، نه هر چه خواستاری دارد.

هر علت غائی قبل از حصول دو نام دارد یکی: خیر چون آن را خواستارند و دیگری علت غایی چون انگیزۀ آن وادار به طلب می کند و همین که حاصل شد همان صورت هم حساب می شود، پس صورت و علت غایی و خیر از هم جدا نیستند.

از این حدیث استنباط می شود که:

امّ سلمه را در طریق کمال نهایی انحرافی رخ نمی دهد، ولی راهی دراز تا سرمنزل عنقاء یعنی خیر مطلق در پیش دارد، کس به سرمنزل عنقاء نه به خود راه برد.

ص:402

بیست و یکمین بار باز در خانۀ ام سلمه رضی الله عنها

ام سلمه رضی الله عنها شهر بن حوشب را که برای شهادت حسین به تسلیت آمده، آگاهی می دهد

حافظ ابن عساکر در تاریخ شام اسناد(1)

ص:403


1- سند: اخبرنا ابوالقاسم اسماعیل بن احمد (انا) ابوالحسین ابن النقور (نا) عیسی بن علی املاء قال: قریء علی ابی بکر عبدالله بن محمّد بن زیاد النیسابوری و انا اسمع قیل له حدثکم العباس بن محمّد بن حاتم (نا) ابو نعیم (نا) اسماعیل بن نشیط العامری قال: سمعت شهر بن حوشب قال: جئت امّ سلمه اعزّیها بحسین بن علی علیه السلام فحدّثتنا ام سلمة : انّ رسول الله صلی الله علیه و آله فی بیتها فصنعت له فاطمة علیها السلام سخینة و جائته بها، فقال: ادع لی ابن عمک و ابنیک او زوجک و ابنیک فجاءت بهم فاکلوا معه من ذلک الطعام. قالت: و رسول الله صلی الله علیه و آله علی مبانة (منامة) لنا فاخذ فضلة کساء لنا خیبری کان تحته فجلّلهم به ثم رفع یده فقال: اللهم عترتی و اهل بیتی، اللّهم اذهب عنکم الرجس و طهّرهم تطهیرا. قالت فقلت: یا رسول الله! و انا من اهلک؟ قال: و انت الی خیر. «تاریخ مدینة دمشق: 139/14» (توضیح) مبانة - قاموس می گوید: «بین» ارتفاع فی غلظ، سکوئی که در گوشه منزل می سازند، سریری است غیر متحرک و غیر قابل انتقال - چون از کف اطاق بالا آمده و جدا شده. آن را «مبانه» می گویند و چون روی آن می خوابند آن را «منامه» یعنی: خوابگاه می نامند. سخینة به وزن سفینة طعامی است رقیق که از دقیق ساخته می شود، دقیق همان بلقور است که از کوبیده گندم و جو و حبوبات دیگر تهیه می شود، چون غذای معمولی قریش بوده، قریش را از باب تحقیر به طنز می گوفتند «سخینة» رسول خدا صلی الله علیه و آله برای قریش زیاد این شعر را می خواند: زعمت سخینة ان سیغلب ربها و لیغلبن مغلب الغلاب «کنز العمال: 581/13، حدیث 37491» یعنی این شلقور بلقورها گمان کردند که بر پروردگار خود غلبه خواهند کرد و چیره خواهند شد و البته خدایی که بر همه چیرگان و غلبه جویان جهان غلبه دارد، بر آنها هم چیره خواهد شد. اهل مدینه به اهل مکه از باب طنز می گفتند: «سخینة» اشعار به غذای پست آنها است و اهل مکه به اهل مدینه می گفتند: «طفیشل» که غذای آنها بوده از باغات گلابی و به و زردآلو و قیسی را که خشکبار می گویند با آب در دیگ می جوشانند غذای مطبوعی می سازند، آن را طفیشل می گویند و دوغ و کشک را با بلقور در آن می جوشانند آن را سخینه می گویند.

بازگو کرده، شهر بن حوشب می گوید: آمدم خدمت امّ سلمه ام المؤمنین رضی الله عنها تا او را در عزای شهادت حسین بن علی علیه السلام تعزیت بگویم (سال 61 هجری) شهادت رخ داده و امّ سلمه به سال (62 هجری رحلت کرده، پس ام سلمه رضی الله عنها زنده بوده) ام سلمه مرا چنین حدیث کرد که:

رسول خدا صلی الله علیه و آله در خانه وی بود، فاطمه علیها السلام برای پیغمبر صلی الله علیه و آله طبخ سخینه ای کرد (سخینه همان بلقور است) و آن را برای پیغمبر صلی الله علیه و آله آورد، پیغمبر صلی الله علیه و آله به او دستور داد که پسر عمویت و دو پسرت را؛ یا گفت: شوهرت را با دو پسرت را

ص:404

فرا بخوان، پس فاطمه علیها السلام آنان را آورد، پس آنان با او از آن طعام خوردند.

ام سلمه رضی الله عنها گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله بر بالای سکویی می بود که از کف اطاق بالا آورده بودند و به جای سریر بر آن می توان بر شد، سریر غیر متحرکی است، پس مازاد کسائی خیبری که ما داشتیم و زیر تن او بود برگرفت و آنان را به آن پوشانید، سپس دست خود را بلند کرد و گفت: بارالها! عترت من و اهل بیت منند بارالها! از آنها رجس را مطلقاً، هر چه باشد برگیر و ببر وآنان را تطهیر نما، تطهیر کامل.

گوید: پس من گفتم یا رسول الله و من از اهل توام پیغمبر صلی الله علیه و آله گفت: و تو به سوی خیر رهسپاری.

(توضیح) باز متذکر می شود که دعای پیغمبر صلی الله علیه و آله برای اهل بیت گواه است که این اراده در آیه: أَنَّما یُرِیدُ اللّهُ... ارادۀ تشریعی است که با سلوک شخص در نظام اقدس الهی که طبق نظام اصلح احسن تشریع شده انجام می شود و تکوینی نیست که خود به خود انجام شود و از این جهت استمداد از خدا می خواهد و در این گونه «ارادت خدا» سلب اختیار از شخص نیست که ثوابی بر آن نباشد، بلکه با مسئولیت شخص است که با ارادۀ مقدس و توفیق الهی بر مقتضیات طبیعت بشری غلبه کند و راه خیر را بدون خلل به پایان برساند و القای این دعا در مشاعر و مسامع، همسفران آنها را چابک و چالاک می دارد.

و در مسامع و گوش هوش طفل شش ساله مثل حسین نهیب دور باشی و غلغله ای دیگر برمی انگیزد، طفل هوشیار تیزهوش مثل حسین علیه السلام که

ص:405

روح القدس با او است از دهان پیغمبر صلی الله علیه و آله جدش که کمال اتم و حجاب اقرب است می شنود که التماس به درگاه خدا می کند و از درگاه احدیت بی چون مدد می خواهد. پس می فهمد که این مطلب خیلی عزیز و گرانمایه است که آرمان پیغمبر صلی الله علیه و آله است و پیغمبر صلی الله علیه و آله آن را در فکر نوزاد خود وارد می کند که این فکر و اندیشه همیشه توشه و زاد راهش باشد و معلوم می کند که این وضع موجود راهن هر چند نظیر ندارد ولی کافی برای کمال مطلوب آنها نیست، طفل با خود می گوید: خدایا! این آرمان بلند چیست که برای مثل مائی که در زیر بال همای قدس هستیم باید آرزوی آن را در سر داشته باشیم و معلوم می شود همان کافی نیست که ما در حجر و دامن پیغمبر اقدس خدا هستیم، یا نوادۀ او و از خون او هستیم بلکه باید بعلاوه از اینها خواستار چیز دیگر باشیم.

می دانید که طلب همیشه برای چیز غیر حاصل است.

برداشت حسین علیه السلام از این دعادر این خلوتگاه با وجود حضور یار در مجمع اطهار این است:

همتم بدرقۀ راه کن ای طائر قدس که دراز است ره مقصد و من نوسفرم

ص:406

بیست و دومین بار باز در خانه ام سلمه رضی الله عنها

با تطبیق آیه به حصول نتیجه)

حافظ ابن عساکر در تاریخ شام به اسناد خود تا «زبید» از «شهر بن حوشب» روایت می کند شهر از بانو ام سلمه رضی الله عنها بازگو کرده گوید:

پیغمبر صلی الله علیه و آله در گفتار خدا عز و جل إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً گفت: الحسن و الحسین و فاطمة و علی علیهم السلام است.

پس ام سلمه رضی الله عنها گفت: یا رسول الله صلی الله علیه و آله و من؟ پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: تو به سوی خیر هستی. گفت: و من بر؟(1)

ص:407


1- (1) اخبرنا ابوالقاسم علی بن ابراهیم (انا) ابوالحسین محمّد بن عبدالرحمن بن ابی نصر (انا) یوسف بن القاسم (نا) علی بن الحسین بن سالم (نا) احمد بن یحیی الصوفی (نا) یوسف بن یعقوب الصفّار (نا) عبید بن سعید القریشی عن عمرو بن قیس عن «زبید» عن «شهر» عن ام سلمة< عن النبی صلی الله علیه و آله فی قول الله عز و جل إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً قال صلی الله علیه و آله الحسن و الحسین و فاطمة و علی علیهم السلام فقالت ام سلمة یا

(توضیح) در این خبر اظهار می دارد که در حق این پنج تن علیهم السلام این اراده خدایی عملی شده و به تحقیق پیوسته است، ولی اثبات شیء از بهر شیء نفی ما عدا نمی کند، پس اگر دلیل مثبت در حق دیگران هم وارد شود تعارضی ندارد، دو قضیه موجبه اند.

و با ملاحظۀ مطالب گذشته متوجه می شوید که به یک معنی دیگر همۀ خاندان پیغمبر صلی الله علیه و آله، بلکه همۀ اصحاب مدینه مهاجر و انصار و اوس و خزرج بلکه همۀ امّت هم منظور است در همین سوره می گوید: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا... هُوَ الَّذِی یُصَلِّی عَلَیْکُمْ وَ مَلائِکَتُهُ لِیُخْرِجَکُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ (1) ولی عملی شدن اراده در حق آنان هم تشریعی است نه تکوینی و تفاوت و فرق آن دو را در این کتاب قبلاً ملاحظه کردید.

و شهر بن حوشب الاشعری الشامی صدوق من الطبقة الثالثه اخرج حدیثه اصحاب الصحاح، مات سنة 112 ه - ترجمه بتقریب التهذیب. (423/1)

ص:408


1- (1) احزاب (33):43.

بیست و سومین بار باز ام سلمه رضی الله عنها می گوید

حافظ شام ابن عساکر به اسناد خود تا شهر بن حوشب از امّ سلمه رضی الله عنها بازگو کرده می گوید:

ام سلمه< گفت: که پیغمبر صلی الله علیه و آله پوشانید بر علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام کسائی را سپس گفت: بارالها! اینان اهل بیت من و حامۀ من یعنی خویشاوندان خاص نزدیکی که در آشیان منند و دور سر من چرخ می خورند.

بارالها! از آنان رجس و پلیدی و پلشت را هر چه باشد ببر و تطهیر کن، آنان را تطهیر کامل.

پس ام سلمه< گوید:

پس من گفتم: یا رسول الله! من از آنانم.

پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: تو به حتم به سوی خیری.(1)

ص:409


1- (1) سند: حدثنی یحیی بن الحسین الاسفراینی (نا) یوسف بن یعقوب الصفّار (نا) عبید بن

بیست و چهارمین بار ام سلمه ام المؤمنین رضی الله عنها

شهقة می کشد و از هوش می رود

بعد حدیث آل اطهار را علیهم السلام می گوید

حافظ بن عساکر مورخ شام با اسناد خود تا «زبید ایامی» از «شهر بن حوشب» از ام سلمه رضی الله عنها بازگو کرده می گوید:(1)

ص:410


1- (1) سند: اخبرنا ابوالقاسم زاهر و ابوبکر وجیه بن طاهر بن محمّد قالا: (انا) احمد بن الحسین بن محمّد الازهری (انا) الحسن بن احمد المخلدی (انا) ابوبکر الاسفراینی (نا)

به جاریه گفت: بیرون برو و خبر برای من بیاور، پس جاریه برگشت و گفت: حسین کشته شده است.

ام سلمه رضی الله عنها شهقه ای کشید و غش کرد و از هوش رفت، سپس همین که افاقه شد و به هوش آمد استرجاع کرد گفت: إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ بعد گفت: او را کشتند خدا آنها را رسوا کند، سپس پرداخت به بازگویی حدیث و گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله را بر این سریر یا گفت بر این دکّه دیدم که گفت: فرا خوانید برای من اهل مرا و اهل خانۀ مرا، فرا خوانید برای من حسن و حسین را و علی علیهم السلام را.

پس ام سلمه رضی الله عنها گفت: آیا من از اهل خانوادۀ تو نیستم؟ توقع زوجۀ همسر این است که بگوید بقیۀ خاندان مرا خوانید، توقع آن این است که خود مفروغ عنها باشد. اما پیغمبر صلی الله علیه و آله نفرمود بقیۀ خاندان مرا بخوانید بلکه فرمود: خاندان مرا...

ص:411

پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: تو در خیری و به سوی خیری، بعد دعا را شروع کرد و گفت:

بار الها! اینان اهل من و اهل بیت منند، از آنها رجس و پلشت و پلیدی را ببر و تطهیر کن آنها را تطهیر کامل همه جانبه.

(توضیح) اینجا سریر و دکّان دارد که همان تخت باشد و هر دو یکی است و مراد جایگاهی است که در گوشۀ حجره یا مصالح ساختمانی آجر یا خشت یا سنگ برافراشته از کف اطاق برمی آورند که بر روی آن می نشینند کار سریر و تخت را می کند نهایت آن که غیر قابل انتقال است و سؤال ام سلمه< خیلی به جا است؛ زیرا مترقب ازواج و زنان هر خانه این است که وقتی می گویند: خانواده من، آنها در درجه اوّل در حساب بیایند و وقتی می گوید: فرا خوانید، معنی این است که حاضران در حساب نیستند و از کشتن حسین علیه السلام در این موقع و سلب نسب حسین علیه السلام از طرف معاویه، وجه اصرار پیغمبر صلی الله علیه و آله به دست می آید که لازم می دیده در مقابل بازی روزگار در آینده، آنان را بر همسران گرامی هم مقدم بدارد و سرّ تکرار هم به دست می آید، تا بلکه اهل جهان سند اهل بیت را روشن ببینند.

ص:412

بیست و پنجمین بار باز ام سلمه رضی الله عنها وذکر پوشش آیۀ طهارت

حافظ شام ابن عساکر علی بن حسن در تاریخ کبیر خود به اسناد تا شهر بن حوشب از ام سلمه رضی الله عنها بازگو کرده که پیغمبر صلی الله علیه و آله علی و حسن و حسین و فاطمه علیهم السلام را زیر پوششی از کسائی قرار داد و سپس گفت:

بارالها! اینان اهل بیت منند و حامّه منند، یعنی اعضای گرم خانواده منند که در آشیان منند و دور سر من چرخ می خورند.

بارالها! از آنها هر رجس و پلشت و پلیدی را ببر و آنها را تطهیر کن تطهیر کامل.

ام سلمه گوید: من گفتم: یا رسول الله من از آنانم؟

پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: تو به حتم به سوی خیری.(1)

ص:413


1- (1) سند: اخبرنا ابوالقاسم بن الحصین (انا) ابو علی بن المذهب (انا) احمد بن جعفر (نا)

بیست و ششمین بار باز ام سلمه ام المؤمنین رضی الله عنها

(آن کس که آمده تا در عزای حسین تعزیت بگوید)

حافظ کبیر ابن عساکر با اسناد(1) خود تا داود بن ابی العوف از شهر بن حوشب

ص:414


1- (1) سند: انبأنا ابو علی الحداد و حدثنی ابو مسعود الاصبهانی عنه (انا) ابو نعیم (نا) سلیمان بن احمد عن احمد بن مجاهد الاصفهانی (نا) عبدالله بن عمر بن أبان (نا) زافر بن عن طعمة بن عمرو الجعفری عن ابی الحجاف داود بن ابی عوف عن شهر بن حوشب قال: أتیت امّ سلمه< اعزّیها علی الحسین علیه السلام. فقالت: دخل رسول الله صلی الله علیه و آله فجلس علی منامة لنا فجاءته فاطمة علیها السلام بشیء فوضعته

بازگو کرده گوید:

آمدم خدمت امّ سلمه رضی الله عنها تا او را بر پیش آمد حسین علیه السلام ارواحناه فداه تسلیت و تعزیت بگویم.

امّ سلمه رضی الله عنها گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله داخل منزل شد و بالای این منامه خوابگاهی که داریم نشست (همان تختی که از خشت و گل درگوشۀ منزل از کف اطاق بالا می آوردند) پس فاطمۀ اطهر چیزی برای او آورد و زمین نهاد، پیغمبر صلی الله علیه و آله به او گفت: حسن و حسین و پسر عمّت علی را برای من فرا بخوان، پس همین که نزد او گرد هم آمدند گفت:

بارالها! اینان خاصان من و اهل خانۀ منند، پس از آنها رجس و پلشت را بازدار و آنها را تطهیر کن تطهیر کامل.

( توضیح) لفظ خاصگان مخصوص خانواده را آورده و تخصیص داده و در آیۀ إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ نصب «اهل البیت» به حسب لفظ از باب تحصیص است نه از باب منادی، معنی این است که خداوند اراده دارد رجس و پلیدی را از شما مخصوصاً اهل این خانه - دور بدارد و ببرد - این گونه جمله از آن استشمام هم می شود که همۀ اهل مدینه، انصار و مهاجر را اراده دارد که رجس را از آنان ببرد،

ص:415

ولی اهل این خانه را مخصوصاً نظر دارد.

بنابراین مثل ذکر خاص بعد از عام است و این هم نکته ای دیگر است برای جمع بین نظر فریقین که یک فریق مفسران عامه همه زوجات طاهرات را هم داخل می دانند و فریق دیگر یعنی شیعه به واسطۀ این که لفظ «عنکم» آورده نه «عنکنّ» اختصاص به پنج تن آل عبا داده اند؛ و حق این است که از باب تخصیص، اختصاص به پنج تن دارد، ولی از قبیل اصلاح بذر است که با تخصیص اولیه باید در پایان همه را فرا بگیرد و اینجا نباید غبار کدورت بر خاطر مصنفین شیعه بنشیند که آیه را که لفظ «عنکم» دارد، چگونه سرایت به همه داده شود؛ زیرا قوۀ حیاتی در هسته حیاتی ایجاب می کند که هر چه را پیکر با تغذیه می گیرد، حیات را هم به او نیز سرایت می دهد.

و همچنین کدورت بر خاطر عامه ننیشیند از این اختصاص؛ زیرا این اراده، اراده تکوینی نیست که این پنج تن را خدا خواسته و به آنها عصمت داده؛ زیرا ارادۀ در اینجا اراده تشریع است، نظام اقدس احسن اصلح بر عهدۀ آنان می نهد که عهده دار مسئولیت بزرگی باشند و با توفیق خدا از لغزش مصونند و این راه برای همه باز است و این «در» بر اینهمه مفتوح است، همه باید مساعد هم گردند تا آن مسئولیت عظیم را دربارۀ همه به انجام برسانند.

البته در شروع دهقان برای میوه درشت تر و شیرین تر، اول باید به اصلاح بذر بکوشد. در پیکر امت، اقطاب دعوت همان حکم اصلاح «بذر» را دارند.

ص:416

بیست و هفتمین بار باز ام سلمه ام المؤمنین رضی الله عنها آیۀ تطهیر را در وضع اختصاصی می گوید

حافظ ابن عساکربا اسناد خود تا حبیب بن ابی ثابت از شهر بن حوشب آورده، از ام سلمه رضی الله عنها بازگو کرده گوید:

رسول خدا صلی الله علیه و آله ثوبی را برگرفت و با آن پوشش وار علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام را پوشانید، سپس این آیه را قرائت کرد: إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً (1) گوید: من آمدم که داخل شوم با آنان پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: سر جای خود باش تو بر خیر هستی.(2)

ص:417


1- (1) احزاب (33):33.
2- (2) سند اخبرنا ابوطالب ابن ابی عقیل (انا) ابوالحسن الخلعی (انا) ابومحمد بن انحاس (انا) ابوسعید بن الأعرابی (نا) ابوسعید عبدالرحمن بن محمد بن منصور (نا) حسین الأشقرنا منصور ابن ابی الأسود عن الاعمش عن حبیب بن ابی ثابت عن شهر بن حوشب عن ام سلمة ان رسول الله صلی الله علیه و آله اخذ ثوبا فجلله علی علی و فاطمه و الحسن و الحسین ثم

(توضیح) طرز پوشش ظاهراً به حال نشستگی بوده و امّا جلوگیری از امّ سلمه< می تواند دو وجه در آن تصور شود.

یکی آن که: شتاب مکن، خیر تو محرز است، چون داخل شدن زن نامحرم در میان آنان که چهار نفرشان زن و شوهر و فرزندان اند خارج از نزاکت است، مستحسن نیست و سبب اقدام امّ سلمه، اشتیاق به خیر بوده و پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: خیر تو و سهم تو در خیر محفوظ است شتاب مکن که این کار تو خارج از نزاکت است.

وجه دوم آن که: در درجۀ خیر، این پنج تن ممتازتر بوده، به حدی که لایق دیگری جز خود آنان نبوده که در آشیان آنان آشیان گیرند.

در خطبه دوّم نهج البلاغه آمده امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:

«لا یقاس بآل محمّد من هذه الامة احد.»(1) اگر آل بر ام سلمه صدق نکند.

احتمال سومی هم می رود که: چون پیغمبر صلی الله علیه و آله مقاومت مردم را با علی علیه السلام می دیده که از لجاج با او درآینده، نسبت حسنین را هم از پیغمبر صلی الله علیه و آله می برند و می گویند: آنها پسران علی علیه السلام نیستند، با آن که پیغمبر صلی الله علیه و آله در حساب می آورد که علی علیه السلام هم پسر او است.

ص:418


1- (1) نهج البلاغه: خطبه 2.

بنابراین به ام سلمه< و حرم محترم نهیب می زند که تو سر جای خود باش، مقام تو محرز است، آنها باید در حساب آیند که در آشیان ما نیستند و سر بر بستر ما ندارند و علیهذا پیغمبر صلی الله علیه و آله اصرار داشت که خودش با آنها داخل هم باشند، لذا پای خود را به طرف آنها می کشیده و مجالس متعدد تشکیل می داده و به صورت های گوناگون آنان را از خود و خود را از آنان در حساب می آورده و آیه تطهیر را که دربارۀ آل بیت و اهلبیت خصوصیتی قائل می شود بر آنان تطبیق می کرد، تا برابر تجاوزات دشمن بدخواه و انحرافات بدخواهان و جور زمانه کجرو، سندی در دست هم باشد و برابر سیل بنیان کن خانۀ ایمان مردم، سدّی ساخته باشد.

ندارد هیچ صاحب خانه آرام چو در بشکسته و کوته بود بام

یکی از صورت های شگفت آور آن حدیث بعدی است و در همۀ اینها، البته کودکی هوشمند چون حسین علیه السلام از این مکرمت ها و هم پالگی بودن با اکابر جهان هستی، برداشت صحیح دارد.

ص:419

بیست و هشتمین بار باز در خانه ام سلمه ام المؤمنین رضی الله عنها

فاطمه مأمور می شود که شوهر و پسران را بیاورد

حافظ شام ابن عساکر در تاریخ کبیر به اسناد خود تا علی بن زید از شهر بن حوشب از ام سلمه رضی الله عنها بازگو می کند که: رسول خدا صلی الله علیه و آله فاطمه علیها السلام را فرمود: برو شوهرت و پسران دو گانه ات را برای من بیاور، فاطمه علیها السلام آنان را آورد، پس پیغمبر صلی الله علیه و آله بر روی آنان کسائی را افکند که فدکی بود، سپس دست مبارک را بر زیر آنان نهاد وگفت:

بارالها! این چند تن آل محمّدند پس صلوات و درود پیاپی خودت و برکات روز افزون خودت را بر محمّد و آل محمّد قرار بده، چه آن که تو حمیدی مجیدی.

ام سلمه رضی الله عنها گوید: پس من کساء را بلند کردم تا داخل آنان شوم پیغمبر صلی الله علیه و آله

ص:420

آن را از دست من کشید و گفت: تو بر خیری(1)

(توضیح)

یعنی احتیاج به این شتاب نداری و این شتابِ خارج از نزاکت، لازم نیست؛ چون تو بر خیر استواری یا حق دخول در این آشیان را نداری گرچه بر خیری؛ یا بگذار آنها که از عنصر جان و دل من هستند، ولی در خارج منزل من می زیند و سر بر بستر ما ندارند به حساب آیند؛ اما تو مفروغ عنها هستی، چون کجروان با تو نمی جنگند.

البته حسین علیه السلام برداشت از این مکرمت ها را غافل نیست.

ص:421


1- سند: اخبرنا ابوالقاسم هبة الله بن محمّد (انا) ابو علی الحسن بن علی (انا) ابوبکر بن مالک (نا) عبدالله حدثنی ابی (نا) عفان (نا) حماد بن سلمه (انا) علی بن زید عن شهر بن حوشب عن امّ سلمة< انّ رسول الله صلی الله علیه و آله قال لفاطمة: ایتینی بزوجک و ابنیک فجائت بهم. فالقی علیهم کساء فدکیا ثم وضع یده علیهم ثم قال: «اللّهم انّ هؤلاء آل محمّد فاجعل صلواتک و برکاتک علی محمّد و علی آل محمّد انک حمید مجید» قالت امّ سلمة : فرفعت الکساء لأدخل معهم فجذبه من یدی و قال: انک علی خیر. «تاریخ مدینة دمشق: 141/14»

بیست و نهمین بار باز در خانه ام سلمه ام المؤمنین رضی الله عنها

شیون حسین علیه السلام و حدیث آیه تطهیر از زبان آن بانو

حافظ شام ابن عساکر در تاریخ کبیر به اسناد(1) خود تا عبدالحمید بن بهرام

ص:422


1- سند: اخبرنا ابو نصر بن رضوان و ابوغالب بن البنّا و ابو محمّد عبدالله بن محمّد قالوا (انا) ابو محمّد الجوهری (نا) ابوبکر بن مالک (نا) ابراهیم بن عبدالله (نا) حجاج (نا) عبدالحمید بن بهرام الفزاری (نا) شهر بن حوشب قال: سمعت ام سلمه< تقول حین جاء نعی (یعنی خ) الحسین بن علی علیه السلام لعنت اهل العراق و قالت: قتلوه قتلهم الله، غروه و اذلّوه لعنهم الله، جائته فاطمة علیها السلام و معها ابناها جائت بهما تحملها حتی وضعتهما بین یدیه فقال لها: این ابن عمک؟ قالت: هو فی البیت، قال: اذهبی فادعیه و ائتینی بابنی. قال: فجائت تقود ابنیها کل واحد منهما فی ید و علی علیه السلام یمشی فی اثرهم حتی دخلوا علی رسول الله صلی الله علیه و آله فاجلستهما فی حجره و جلس علی علیه السلام علی یمینه و جلست فاطمة علیها السلام علی یساره، قالت ام سلمة<: فاخذت من تحتی کساء کان بساطا لنا فی المنامة، فلقیه] فلفّه ظ [رسول الله صلی الله علیه و آله فاخذ بشماله طرفی الکساء و الوی بیده الیمنی

فزاری از شهر بن حوشب بازگو می کند می گوید:

من شنیدم از ام سلمه امّ المؤمنین هنگامی که خبر ناگوار مرگ حسین علیه السلام آمد، لعنت کرد اهل عراق را و گفت: او را کشتند خدا آنها را بکشد، او را مغرور کردند و گول زدند و ذلیل کردند خدا آنها را لعنت کند.

فاطمه علیها السلام نزد او یعنی پیغمبر صلی الله علیه و آله آمد و با او دو پسرش بود که آنها را در آغوش حمل می کرد هنگامی که آنان را جلوی روی پیغمبر صلی الله علیه و آله بر زمین نهاد، پیغمبر صلی الله علیه و آله به او گفت: پسر عمویت کجاست؟ فاطمه گفت: او در خانه است، گفت: برو و او را فرا بخوان و این دو پسرم را هم برای من باز بیار، گوید: پس فاطمه آمد و دو پسر یگانه اش را می کشید، هر یک را با یک دست که دست او را در دست داشت و علی در پی آنها رهسپار بود تا داخل شدند بر رسول خدا صلی الله علیه و آله، پس پیغمبر صلی الله علیه و آله آن دو تن نور دیده را در دامن و کنار خود نشاند و علی بر راست و فاطمه بر یسار او نشسته بودند.

ام سلمه رضی الله عنها گوید: پس من از زیر بدنم کسائی را که بساط گسترده ما در منامه یعنی خوابگاه ما بود که همان تخت زمینی باشد برگرفتم (لا بد به امر رسول خدا صلی الله علیه و آله) پس پیغمبر صلی الله علیه و آله آن را تلقی کرد، یعنی برگرفت یا «لفّه» آن را

ص:423

درهم پیچانید و با دست شمال خود، دو طرف کساء را گرفت و با دست راست به سوی پروردگار عز و جل پیچید و گفت:

بارالها! اهل بیت منند، از آنها هر رجس و پلیدی و پلشت را بزدای و آنها را طاهر و پاک بدار، سه مرتبه هر کدام دفعه، همین را تکرار می کرد، و می گفت: از آنها رجس را ببر و تطهیر کن آنها را تطهیر کامل.

گوید: پس گفتم: یا رسول الله! آیا من از اهل تو نیستم؟

فرمود: بلی. پس تو هم داخل شو در کساء.

گوید: من پس داخل در کساء شدم، امّا بعد از این که دعای او برای پسرعمش و دوپسرش و دخترش فاطمه علیها السلام پایان یافته بود.

(توضیح): تفاوت روایات که در بعضی گوید: امّ سلمه هم داخل شد و در بعضی گوید: پیغمبر صلی الله علیه و آله مانع از دخول امّ سلمه شد، از تعارض روایت نیست از تکرار قضیه است، ام سلمه را بعد از منع چندین دفعات یک دفعه یا دو دفعه برای آنکه افسرده نشود یا کار افسردگی بالا نکشد اجازه فرموده که داخل شود، آن هم بعد از آن که جلسۀ دعا تمام شده.

ولی به هر حال برداشت حسین علیه السلام و آل حسین علیهم السلام از این وضع غیرعادی آمد، نشان به همراه مادر ودر بغل مادر اولاً: سپس مأموریتشان برای آوردن پدر بزرگوار؛ سپس ترتیب جلوس و نشستن به ترتیب مخصوص چپ و راست که علی علیه السلام را به راست نشانید و فاطمه را به چپ، با آن همه عزیزی فاطمه و سپس پیچیدند لفّافه به دور آنان با مشاهدۀ ام سلمه؛ سپس تکرار دعا در سال نهم که زنان با زیاده طلبی و افزون خواهی وضع مدینه را متشنج کرده بودند و پیغمبر صلی الله علیه و آله یک ماه از

ص:424

همه رخ نهان بود، این عوامل تأثیر در فعل و انفعال نفوس مقدّسۀ آنان داشته و دارد و خواهی نخواهی آنان را پرواز می دهد، برای اوج عروج غیر از دعای مستجاب پیغمبر صلی الله علیه و آله که با فیض روح القدس عیسی مسیح را آسمانی می کند.

هر که در روح ندارد همه دم میل عروج حیوانی است بود از پی آبی علفی

ص:425

سی امین بار باز در خانۀ ام سلمه ام المؤمنین رضی الله عنها (ودعاء تطهیر)

حافظ شام ابن عساکر علی بن احمد در تاریخ کبیر به اسناد خود تا سدّی از بلال بن مرداس از شهر بن حوشب از امّ سلمه رضی الله عنها بازگو کرده گوید: فاطمه علیها السلام آمد به سوی رسول خدا صلی الله علیه و آله با حریره ای که همراه آورده بود، آن را جلوی روی پیغمبر صلی الله علیه و آله به زمین نهاد، پیغمبر صلی الله علیه و آله به او فرمود: برو شوهرت را و دو پسرت را برای من فرا بخوان.

پس فاطمه علیها السلام آنان را فرا خواند و طعام را تناول کردند و بر آنها کسای خیبری بود، پس پیغمبر صلی الله علیه و آله آن کساء را به دور آنها جمع آورد و سپس گفت:

بارالها! این چند تن اهل بیت و حامّه من یعنی حمیم و خویش و دلسوز که کانون مرا گرم می کنند، پس رجس را از آنها هر چه باشد مطلقاً ببر و بزدای و تطهیر کن آنها را تطهیر کامل.

امّ سلمه رضی الله عنها گوید: یا رسول الله صلی الله علیه و آله آیا من از اهل بیت نیستم؟

پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: تو به حتم بر خیری و به سوی خیری.

ص:426

گوید: و خبر داد ما را محمّد، خبر داد ابواسامه علی بن ثابت از ابی اسرائیل از زبید از شهر بن حوشب از امّ سلمة رضی الله عنها به مثل همین.(1)

(توضیح): اصرار به طهارت کامل آنان از آن راه است که در اصلاح بذر زیاد دقت باید کرد و می کنند، پوشال ها را از آن می زدایند چون در میان گندم ها خوشه هایی هست که دانه هایی به ظاهر سفید ولی درون آن خاکستر است وسیاه است، یک خوشۀ آن بلکه یک دانۀ آن کافی است که نان سفره را سیاه کند، آن را گندمچه می نامند، گندم می نماید و گندم نیست، اقطاب هر دعوتی «بذر» تکوین امتی هستند، وجود آنها باید هر چه بیشتر پاک باشند.

خالص هر عنصری در طبیعت اندک است، بیشتر ذرات هر عنصر

ص:427


1- (1) اخبرنا ابوالقاسم هبة الله بن احمد بن عمر (انا) ابوطالب محمّد بن علی العشاری (نا) ابوالحسین محمّد بن احمد بن اسماعیل بن سمعون املاء (نا) ابوبکر محمّد بن جعفر الصیرفی (نا) ابواسامه الکلبی (نا) علی بن ثابت (نا) اسباط بن نصر عن السدّی عن بلال بن مرداس عن شهر بن حوشب عن امّ سلمة قالت: جائت فاطمة الی رسول الله صلی الله علیه و آله بخزیرة فوضعتها بین یدیه فقال: ادعی زوجک و ابنیک فدعتهم و طعموا و علیهم کساء خیبری فجمع الکساء علیهم ثم قال: هؤلاء اهل بیتی و حامتی فاذهب عنهم الرّجس و طهرهم تطهیرا. قالت امّ سلمة< فقلت: یا رسول الله صلی الله علیه و آله الست من اهل البیت؟ قال: انّک علی خیر و الی خیر، قال: و (نا) محمّد (نا) ابو اسامة علی بن ثابت عن ابی اسرائیل عن زبید عن شهر عن ام سلمة مثل ذلک. «تاریخ مدینة دمشق: 143/14»

آمیخته با اخلاط دیگری است، آنچه کار آمد است خالص آن است.

عناصر ناپاک در امّت موسی یا عیسی یا محمّد روسیاهی بار آورند.

ص:428

سی و یکمین بار باز در خانۀ ام سلمه ام المؤمنین رضی الله عنها ونزول آیۀ تطهیر

حافظ عظیم ابن عساکر در تاریخ کبیر و امالی طوسی رحمه الله به اسناد خود تا عبدالله بن (معیّه خ) معین مولی امّ سلمه از امّ سلمه رضی الله عنها زوج النبی همسر پیغمبر صلی الله علیه و آله بازگو می کند می گوید: این آیه در منزل من نازل شد:

إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً

رسول خدا صلی الله علیه و آله مرا امر داد که بفرستم در پی علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام همین که آنان آمدند، با دست راست در گردن علی معانقه کرد و حسن را با دست چپش و حسین بر بطن پیغمبر و فاطمه نزد پاهای پیغمبر صلی الله علیه و آله قرار گرفتند. سپس گفت: بار الها اینان اهل من و عترت منند (عترت خون دل آهو است که مشک می گردد) پس از آنها رجس را زائل کن و آنها را تطهیر کامل به تطهیر کامل، سه مرتبه این را گفت.

من گفتم: یا رسول الله پس من؟

ص:429

پس فرمود: تو به حتم بر خیر هستی ان شاء الله.(1)

(توضیح) ظاهر این است که به محض نزول آیات سورۀ احزاب که برای زنان پیغمبر صلی الله علیه و آله و خانۀ آنها حکم خانه تکانی داشت و این آیه به عکس نوید مسرت بخش می داد که خدا می خواهد خانۀ شما خانۀ سران امّت باشد تا بتواند امّتی را بسازد، پیغمبر صلی الله علیه و آله خواست اول بلا اوّل ماده صالحه و عنصر اولیه امّت، آنها باشند که از خود او و از عنصر او هستند.

آن خلیفه زادگان مقبلش زاده اند از عنصر جان و دلش(2)

(و هم اهل بیت النبّوة و موضع الرّسالة و مختلف الملائکة و مهبط الوحی و خزّائن العلم و منتهی الحلم و معدن الرحمة و مأوی

ص:430


1- (1) سند: اخبرنا ابوالقاسم بن السمرقندی (انا) عاصم بن الحسن (انا) ابو عمر بن مهدی (انا) ابوالعباس ابن عقده (نا) احمد بن یحیی الصوفی (نا) عبدالرحمن بن شریک (نا) ابی عن ابی اسحاق السبیعی عن عبدالله ابن معین (معیه خ) مولی ام سلمه زوج النبی صلی الله علیه و آله انها قالت: نزلت هذه الآیة فی بیتها إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً امرنی رسول الله صلی الله علیه و آله ان ارسل الی علی و فاطمة و الحسن و الحسین فارسلت الیه فلما اتوه اعتنق (اقعد خ) علیاً بیمینه و الحسن بشماله و الحسین علی بطنه و فاطمة عند رجلیه، ثم قال: اللّهم هؤلاء اهلی و عترتی فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهیرا - قالها ثلاث مرّات. قلت: فانا یا رسول الله! فقال: انک علی خیر ان شاء الله. «تاریخ مدینة دمشق: 143/14»
2- (2) مثنوی مولوی.

السکینة و اصول الکرم و قادة الامم و اولیاء النعم و عناصر الابرار و دعائم الاخیار و ساسة العباد و ارکان البلاد و ابواب الایمان و امناء الرحمن و سلالة النبیین و صفوة المرسلین و عترة خیرة رب العالمین و رحمة الله و برکاته).(1)

ص:431


1- (1) بحارالأنوار: 148/99، باب 8، حدیث 5؛ البلد الأمین: 297.

سی دومین بار در خانۀ ام سلمه ام المؤمنین رضی الله عنها

(اولین فرودگاه آیۀ تطهیر)

حافظ ابن عساکر در تاریخ کبیر به اسناد تا حکیم بن سعد از امّ سلمه همسر محترمه پیغمبر صلی الله علیه و آله بازگو کرده، امّ سلمه می گوید: این آیه دربارۀ پیغمبر صلی الله علیه و آله و علی و فاطمه و الحسن و الحسین نازل شد.(1)

إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً (2)

ص:432


1- (1) سند: اخبرنا ابوالقاسم بن السمرقندی (انا) ابوالحسین بن النقور (انا) محمّد بن عبدالله بن الحسین الدّقاق (نا) عبدالله بن محمّد بن عبدالعزیز (نا) عثمان بن ابی شیبه (نا) جریر بن عبدالحمید عن الاعمش عن جعفر بن عبدالرحمن البجلی عن حکیم ابن سعد عن امّ سلمة< تقول: انزلت هذه الایة فی النّبی صلی الله علیه و آله و علی و فاطمة و الحسن و الحسین إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً. «تاریخ مدینة دمشق: 143/14»
2- (2) احزاب (33):33.

سی و سومین بار باز در خانۀ ام سلمه رضی الله عنها

پیغمبر صلی الله علیه و آله سر درگریبان و بعد از صرف پذیرائی فاطمه علیها السلام

دعاء جامع «آیه تطهیر» برای پنج تن (ووحدت در صلح و جنگ)

حافظ ابن عساکر در تاریخ کبیر به اسناد خود تا محمّد بن سوقة از کسی که خبر را برای او از بانو سیّده امّ سلمه رضی الله عنها بازگو کرده گوید:

پیغمبر صلی الله علیه و آله نزد ما بود، سر به زیر افکنده (این حادثه در موقع سال نهم پس از فتح مکه است که جنگ تبوک را در خارج و مباهله با نصارای نجران را در داخل و تشنج مدینه در اثر نقشه های آشوبگرانه زنان در داخل و منافقان در خارج در پیش است) پس فاطمه علیها السلام برای وجود اقدس او حریره ای عمل آورد و آن حریره را همراه خود آورد حسن و حسین را همراه داشت؛ پیغمبر صلی الله علیه و آله پرسید شوهرت کجاست؟ برو و او را فرا بخوان، پس فاطمه علیها السلام آمد علی علیه السلام را آورد، پس با هم خوردند؛ پس پیغمبر صلی الله علیه و آله کسائی را برگرفت و آن را بر آنها دور داد،

ص:433

بعد طرف آن را به دست چپ خود نگه داشت، سپس دست راست خود را به سوی آسمان بلند کرد و گفت:

بارالها! اینان اهل بیت من و خویشان نزدیک و دلسوز منند.

بارالها! رجس را از آنها بزدای و تطهیر کن آنها را تطهیر کامل، جنگ هستم با هر کس شما با او در جنگ باشید، سلم هستم با هر کس شما با او سلم هستید، دشمن هستم با هر کس شما با او دشمن باشید.(1)

(توضیح): از کلمات خیر که نام جنگ و صلح و دشمن بدخواه را در میان آورده حدس زده می شود که کلمۀ اوّل که می گوید: پیغمبر صلی الله علیه و آله سر به زیر افکنده بود تفکّرش راجع به دوستان و دشمن های داخل و خارج آنها بوده، در آن فکر می کرده و در اندیشه بوده و علاج موقّت حاضر را

ص:434


1- (1) سند: اخبرنا ابوالحسن علی (محلی خ) بن المسلم و ابوالقاسم بن السمرقندی قالا (انا) ابونصر بن طلاب (انا) ابوالحسین بن جمیع (نا) ابو جعفر محمّد بن عمار بن محمّد بن عاصم بن مطیع العجلی بالکوفة (نا) محمّد بن عبید بن ابی هارون المقری (نا) ابوحفص الاعشی عن اسماعیل بن ابی خالد عن محمّد بن سوقه عمن اخبره عن امّ سلمه< قال: کان النبی صلی الله علیه و آله عندنا منکسا رأسه فعملت له فاطمة علیها السلام حریرة فجائت (بها خ) و معها حسن و حسین، فقال لهم النبی صلی الله علیه و آله: این زوجک؟ اذهبی فادعیه فجائت به، فاکلوا فاخذ النبی صلی الله علیه و آله کساء فاداره علیهم فامسک طرفه بیده الیسری ثم رفع یده الیمنی الی السّماء و قال: اللهم هؤلاء اهل بیتی و حامتی اللهم اذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهیراً أنا حرب لمن حاربتم سلم لمن سالمتم عدوّ لمن عاداکم. «تاریخ مدینة دمشق: 143/14»

به این می دانسته که دعا کند و آشکارا بگوید و تذکر او از دشمنی با دشمنان و صلح و جنگ یا صلح و جنگ شان، یک نوع سنگربندی برای دفاع از آنان است.

ص:435

سی و چهارمین بار باز در خانۀ ام سلمه رضی الله عنها

هفت نفرند که آیۀ تطهیر نازل شد

شیخ الحفّاظ ابن عساکر در تاریخ کبیر به اسناد تا از عمره از امّ سلمه زوج پیغمبر صلی الله علیه و آله بازگو کرده می گوید: این آیه در خانۀ من فرود آمد، إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ و در خانه هفت نفر بودند: رسول خدا صلی الله علیه و آله و جبرئیل و میکائیل، و علی، و فاطمه، و الحسن، والحسین.(1)

ص:436


1- سند: اخبرنا الوالقاسم بن السمرقندی (انا) ابوالقاسم اسماعیل بن مسعدة (انا) ابوالقاسم حمزة بن یوسف (انا) ابو احمد عبدالله بن عدی (انا) عمر بن سنان (نا) ابراهیم بن سعید (نا) حسین بن محمّد عن سلیمان بن قوم (قرم) عن عبدالجبار ابن العباس عن عمّار الدّهنی عن عقرب عن ام سلمة. قالت نزلت هذا الآیة فی بیتی و فی البیت سبعة: رسول الله صلی الله علیه و آله و جبرئیل و میکائیل و علی و فاطمة و الحسن و الحسین - کذا فی الاصل عقرب و هو وهم انّما هی عمرة. «تاریخ مدینة دمشق: 144/14»

(توضیح): نسخۀ اصل این چنین است: عقرب از امّ سلمه< و این اشتباه است، صحیح آن عمره از امّ سلمه است.

(توضیح دیگر): شمردن جبرئیل و میکائیل در عداد نفرات از امّ سلمه است و لابد از رسول خدا صلی الله علیه و آله در این خصوص چیزی شنیده است وگرنه جبرئیل و میکائیل چگونه برای ام سلمه< تشخیص دادنی باشند.

(توضیح دیگر): این که شمردن این زمره ملائکه در عداد آدمیان و شمارش هفت معلوم نیست از چه نظر است؛ زیرا این ملائک بزرگ از نظر نزول و مقام تنزیل ممکن است در خانه ای یا مکانی در آینده، اما از نظر حقیقت اصلی آنها مثل خورشیدند که در کرۀ زمین هم نمی گنجند، بلی خورشید به معنی شعاع آن البته در تاریکخانه کوخ محقر مستمندان هم می تابد و نزول ملک مثل تنزل و عکس ستاره در آب است، در کتاب «افق وحی» نزول جبرئیل و صورت جبرئیل تحقق شده است.

در هر صورت نزول جبرئیل برای تعلیم این آیه است، اما حضور میکائیل در موقع نزول این آیه سرّی دارد، میکائیل ملک غذا و اشتها و رزق و میل و عشق و شهوت است و در موقع نزول آیه میل سروری دادن و تغییر تمایلات بشری حرم پیغمبر صلی الله علیه و آله، بلکه همۀ اقطاب دعوت محمّدیه در مدینه با نزول میکائیل است، تزئینات ایمان در دل و تحبیب قلوب، کار خداوندگاری است.

وَ اعْلَمُوا أَنَّ فِیکُمْ رَسُولَ اللّهِ لَوْ یُطِیعُکُمْ فِی کَثِیرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ وَ لکِنَّ اللّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمانَ وَ زَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ وَ کَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ

ص:437

وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیانَ (1)

سر ز هوا تافتن از سروری است ترک هوی قوت پیغمبری است(2)

تمام سورۀ احزاب و تمام آیات آن، این معنی در آنها جلوه گر است که میول بشری و تمایلات عادی در جماعات و افراد شهر مدینه و در زن و مرد هر خانه آن و در حرمسراها و در اقطاب دعوت محمّدیه، در حال تغییری غیر عادی و جهش فرشته آسا است که چیزی بر آن نمی توان نام نهاد مگر انقلاب، انقلابی همه جانبه، انقلابی کلی، انقلابی که جبرئیل و میکائیل همۀ شهر را زیر شهپر گرفته اند.

و همین شهپر گسترده بر شهر مدینه بلکه بر همۀ جهان، امام حسن علیه السلام و حسین علیه السلام را هم زیر بال گرفته اند و پرواز و هوس پرواز می دهند.

آن طائرم که چنگل شاهین عشق دوست نگذاشت تا که سر زدم از بیضه پر زنم

ص:438


1- (1) حجرات (49):7.
2- (2) نظامی گنجوی.

سی و پنجمین بار باز در خانۀ ام سلمه رضی الله عنها

(بانو عمره از ام سلمه همین هفت پیکر را می گوید)

حافظ کبیر ابن عساکر با اسناد خبر عالی (خبر عالی آن است که واسطه کم باشد) - از ابوعبدالله خلاّل و عمّار دهنی از بانو عمره از سیّده امّ سلمه رضی الله عنها بازگو کرده گوید: این آیه در خانۀ من نازل شد إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ و در خانه فقط این هفت پیکر بودند: رسول خدا صلی الله علیه و آله و جبرئیل و میکائیل و علی و فاطمه و الحسن و الحسین علیهم السلام.(1)

ص:439


1- (1) سند: اخبرناه عالیا علی الصواب ابوعبدالله الخلاّل (انا) ابوالقاسم السلمی (انا) ابوبکر بن المقری (نا) ابو محمّد عبدالرحمن بن عبدالله بن اخی الامام بحلب (نا) ابراهیم بن سعید الجوهری (نا) حسین یعنی المروزی عن سلیمان بن قرم عن عبد الجبار بن عباس عن عمار الدهنی عن عمرة عن امّ سلمة< قالت: نزلت هدا الآیة فی بیتی إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ

این عمره دختر عبدالرحمن نیست، بلکه عمره دختر افعی کوفیه است.

ص:440

سی و ششمین بار باز در خانه ام سلمه رضی الله عنها (وهفت پیکر مقدس)

حافظ کبیر ابن عساکر باز با اسناد خود از بانو عمره بنت افعی از امّ سلمه رضی الله عنها بازگو کرده می گوید: این آیه در خانۀ من فرود آمد: إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً

و در خانه در آن موقع این هفت پیکر مقدس بودند جبرئیل و میکائیل و رسول الله صلی الله علیه و آله و علی و فاطمة و الحسن و الحسین علیهم السلام. گوید: و من بر باب بیت یعنی در آستانۀ در بودم پس گفتم: یا رسول الله صلی الله علیه و آله آیا من از اهل بیت نیستم؟

پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: تو بر خیری، تو از ازواج همسر پیغمبری، و نفرمود: تو از اهل بیتی.(1)

ص:441


1- (1) سند: اخبرنا بحدیثها ابوطالب علی بن عبدالرحمن (انا) ابوالحسن الخلعی (انا) ابو محمد بن النّحاص (نا) ابو سعید بن الاعرابی (نا) الحسین بن جعید بن الربیع ابو عبدالله (نا)

(توضیح): تصریح نکردن به آن که تو از اهل بیت هستی به یکی از دو جهت ممکن است چنان که گذشت.

یک جهت آن که امر تو مفروغ عنه است، تو ازواج نبی صلی الله علیه و آله هستی که سر به بستر او می نهی و محتاج به این تقریب مجدّد نیستی.

و جهت دیگر آن که: این پنج تن ممتازترند و به آن معنی که آنها هستند تو و دیگران بعد باید برسید و ملحق شوید.

(و الله اعلم)

ص:442

سی و هفتمین بار باز در خانه ام سلمه رضی الله عنها

موکب علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام در رسید

شیخ الحفاظ ابن عساکر در تاریخ کبیر به اسناد خود تا عبدالله که از پدرش از امّ سلمه همسر پیغمبر صلی الله علیه و آله بازگو می کند: (شاید عبدالله بن حنطب باشد و شاید عبدالله بن معیة «معین» مولی امّ سلمه باشد و شاید عبدالله پسر احمد بن حنبل).

امّ سلمه می گوید: در بین این که پیغمبر صلی الله علیه و آله در خانۀ من بود که خادم درآمد و گفت: علی و فاطمه در رسیدند، در سدّۀ پیشگاه خانه رسیده اند، پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: برخیز از اهل بیت من (یعنی کناره گیر).

امّ سلمه گوید: پس من برخاستم و به کناری نزدیک شدم (در گوشه ای از خانه چند لحظه ای) سپس پیغمبر صلی الله علیه و آله روی سر آنها خمیصه ای سوداء یعنی: کسائی سیاه افکند یا بردی که داشت بر سر آنها افکند و گفت:

بارالها به سوی تو، نه به سوی آتش، من و اهل بیت من گوید، من گفتم: یا

ص:443

رسول الله صلی الله علیه و آله و من؟ گفت: و تو.(1)

(توضیح): خادم گفت: علی علیه السلام و فاطمه علیها السلام در سرّه اند صحیح آن در سدّه است و فرمودۀ پیغمبر صلی الله علیه و آله به امّ سلمه که برخیز به کناری. البته خلوتخانۀ زن با شوهر در خور تازه وارد نیست شوهر و زن با ورود هر دیگری وضع خود را تغییر می دهند و آمادۀ استقبال تازه وارد می شوند و ذکر «اهل بیتی» از باب این بوده که آنان وارد شدند نه آن که باید بین امّ سلمه و اهل بیت حریم باشد.

خمیصه کسائی که دو نشانه و علم در او باشد و ظاهراً این است که تکرار حادثه بوده نه تکرار روایت، در یکی خمیصه سوداء بوده و در دیگری «برد» خاص مخصوص خود.

ص:444


1- (1) اخبرنا ابوالقاسم بن الحصین (انا) ابوعلی بن المذهب (انا) احمد بن جعفر (نا) عبدالله حدثنی ابی انبانا عبدالوهاب بن عطاء انبانا عوف عن ابی المعدل عطیه الطفاوی قال: حدثنی أبی عن امّ سلمة زوج النّبی صلی الله علیه و آله قالت: بینما رسول الله صلی الله علیه و آله فی بیتی اذ قالت الخادم (نسخه قمقام از مسند احمد - اذ قال الخادم (ان علیّا و فاطمة بالسرة (قمقام: بالسّدة) قال صلی الله علیه و آله: قومی عن اهل بیتی، قالت: فقمت فتنحّیت فی ناحیة البیت فریقا (قریبا) فدخل علی و فاطمة و معها الحسن والحسین صبیّان صغیران فاخذ الصبّین فقبلهما و وضعهما فی حجره (قمقام: فوضعهما فی حجره فقبلهما) و اعتنق علیا و فاطمة (قمقام: علیا باحدی یدیه و فاطمة بالید الاخری فقبل فاطمة و قبّل علیّا) فاغدف علیهم ببردة له (قمقام: فاغدف علیهم خمیصة سودآء فقال: اللهم الیک لا الی النار انا و اهل بیتی). قالت فقلت یا رسول الله صلی الله علیه و آله و انا. قال و انت. «تاریخ مدینة دمشق: 145/14» (قمقام: و الخمیصة کساء اسود مربع له علمان و ان لم یکن علمان فلیس بخمیصة).

سی و هشتمین بار باز در خانۀ ام سلمه رضی الله عنها

نزول آیۀ تطهیر در جمع پاکان

حافظ کبیر ابن عساکر در تاریخ کبیر - در احوال حضرت حسین بن علی صلی الله علیه و آله سند را تا عطا بن ابی رباح شاگرد ابن عباس وی از عمر بن ابی سلمه رسانیده گوید: همین که این آیه مبارکه بر پیغمبر صلی الله علیه و آله نازل شد إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً پیغمبر صلی الله علیه و آله در خانۀ امّ سلمه بود پس فرا خواند فاطمه و علی و حسن و حسین علیهم السلام.

دیگری افزوده که: و فاطمه را و حسن و حسین علیهم السلام را جلوی روی خود نشاند و علی صلی الله علیه و آله را فرا خواند و او را خلف ظهر خود نشانید، سپس آنان را با کسائی پوشانید.

سپس گفت:

بار الها! این زمره اهل بیتند (که آیه گوید: اهل البیت) پس از آنان رجس و پلشت و پلیدی را بزدای و آنان را تطهیر کن تطهیر کامل)

ص:445

امّ سلمه گفت: مرا هم با آنها قرار بده.

پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: تو به مکان خود باش و تو به سوی خیری.(1)

(توضیح): تو به مکان خود باش، دو احتمال دارد، یکی همان که مقام تو محرز است سر جای خود باش.

و دیگر آن که آنان را مقام ممتازتری است که تو نباید داخل آنها شوی.

به نظر می آید وجه اول «اوجه» باشد، چون در یک روایت دیگر دارد که فرمود: کونی مکانی یا امّ سلمه، انک علی خیر، انت من ازواج نبی الله.

(توضیح): تذکر داده شد که این اراده ارادۀ تکوینی نیست، ارادۀ تشریعی است، در این خبر قرینه ای است که پس از نزول آیه، پیغمبر صلی الله علیه و آله دعا کرد و از خدا خواست که این ارادۀ مقدّسه را در حقّ آنان تحقق دهد

ص:446


1- (1) سند: اخبرنا ابوالقاسم السمرقندی (انا) ابوالحسین بن النقور (انا) عیسی بن علی (نا) عبدالله بن محمّد (نا) عبدالله بن عمر (نا) محمّد بن سلیمان ابن الاصبهانی عن یحیی بن عبید عن عطا بن ابی رباح عن عمر بن ابی سلمة قال: لما نزلت هذا الآیة علی النّبی صلی الله علیه و آله نزلت و هو فی بیت امّ سلمه< إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً فدعا فاطمة و علیا و حسنا و حسینا (زاد غیره: و اجلس فاطمة و حسنا و حسینا بین یدیه و دعا علیّا علیه السلام فاجلسه خلف ظهره) ثم جلّلهم بالکساء ثم: قال اللّهم هؤلاء اهل البیت. فاذهب عنهم الرّجس و طهّرهم تطهیرا. قالت امّ سلمة: اجعلنی معهم قال رسول الله صلی الله علیه و آله: انت بمکانت و انت الی خیر. «تاریخ مدینة دمشق: 145/14»

یعنی به توفیق خود - و اگر ارادۀ تکوینی بود باید مجلس شکر تشکیل دهد.

و خواهش امّ سلمه هم که مرا هم جزو آنان قرار بده گواه دیگری است؛ زیرا اگراراده تکوینی و ارادۀ ازلی بود معنی نداشت که کس خواستار شود - و آن هم از پیغمبر صلی الله علیه و آله بخواهد که تو قرار بده - اما در ارادۀ تشریعی صحیح است که از پیغمبر صلی الله علیه و آله دعا بخواهد، فتدبّر.

ص:447

سی و نهمین بار باز در خانۀ ام سلمه رضی الله عنها

تخصیص اهل بیت به دعا و گریۀ ام سلمه در سند دو تن از بانوانند

حافظ کبیر ابن عساکر در تاریخ کبیر در ضمن ترجمۀ ابی عبدالله الحسین به اسناد خود از امّ البهاء فاطمه بنت محمّد سند را می رساند به زینب دختر ام سلمه بنت ابی سلمه رضی الله عنها که حدیث کرده برای عمرو بن شعیب که وارد شده بود بر زینب دختر ابی سلمه، پس وی را حدیث کرده زینب گوید:

پس حسن علیه السلام را از سمتی و حسین صلی الله علیه و آله را از سمتی دیگر نهاد و فاطمه علیها السلام در حجر و دامن او بود.

پس دعا کرد و گفت: رحمت خدا و برکات او بر شما بادا، اهل این بیت چون خدا حمید و مجید است، من و مادرم امّ سلمه به کناری دور از آنها بودیم، پس ام سلمه رضی الله عنها گریست، پس رسول خدا صلی الله علیه و آله به او نظر افکند و نظاره کرد و گفت: چه تو را به گریستن آورد؟

ص:448

ام سلمه گفت: تو آنها را تخصیص دادی و مرا و این دخترم را وانهادی.

پس پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: تو و دخترت از اهل بیت هستید.(1)

(توضیح): این حدیث با تصریح خود که امّ سلمه و دخترش از اهل بیتند، توجیهات ما را در احادیث قبل تأیید می کنند و اما شرح حال زینب دختر امّ سلمه را در همین کتاب گذشت.

و اگر در ذهن شما بیاید که دختر کوچولوی امّ سلمه شیرخوار بود که ازدواج امّ سلمه و پیغمبر صلی الله علیه و آله پیش آمد.

جواب آن که: این حادثه را که زینب بازگو می کند از دورانی است که آیۀ تطهیر نازل شده در سال نهم هجری که هم حسین علیه السلام و هم زینب امّ سلمه، طفل بزرگی شده بوده اند.

ص:449


1- (1) سند: اخبرتنا امّ البهاء فاطمة بنت محمّد قالت (انا) سعید بن احمد العیار (انا) ابو محمّد عبدالله بن احمد الصّیرفی (انا) ابو العباس السّراج (نا) قتیبة (نا) ابن لهیعة عن عمرو بن شعیب انه دخل علی زینب بنت ابی سلمه< فحدثته انّ رسول الله صلی الله علیه و آله کان عند امّ سلمة< فجعل الحسن من شق و الحسین من شق و فاطمة فی حجره فقال رحمة الله و برکاته علیکم اهل البیت انه حمید مجید و انا و امّ سلمة نائیتین فبکت امّ سلمة فنظر الیها رسول الله صلی الله علیه و آله فقال ما یبکیک؟ فقالت: خصّصتها و ترکتنی و ابنتی فقال: انت و ابنتک من اهل البیت. «تاریخ مدینة دمشق: 146/14»

چهلمین بار باز در خانۀ ام السلمه ام المؤمنین رضی الله عنها (از ابی سعید خدری)

شیخ الحفاظ ابن عساکر در تاریخ کبیر به اسناد خود تا عطیّه تا ابو سعید خدری از امّ سلمه رضی الله عنها بازگو کرده امّ سلمه گوید: این آیه در خانۀ من نازل شد: إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً و در آن خانه علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام بودند، امّ سلمه گوید: و من بر باب بیت بودم، پس گفتم: پس من کجایم؟ (أین أنا)

پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: تو در خیری و به سوی خیری.(1)

ص:450


1- (1) سند: اخبرنا ابوالحسن علی بن الحسن (نا) و ابو النجم بدر بن عبدالله (انا) ابوبکر الخطیب (انا) ابراهیم بن مخلد بن جعفر العدل (نا) محمّد بن احمد بن ابراهیم الحکمی (نا) محمّد بن سعد العوفی حدثنی ابی (نا) عمرو بن عطیّة و الحسین بن الحسن بن عطیّه عن عطیّه عن ابی سعید الخدری عن امّ سلمة< قالت:

(توضیح): در سند ابوسعید خدری صحابی (عطیه عوفی تابعی) شاگرد ابن عباس که هفتاد مرتبه قرآن را بر ابن عباس عرضه کرده و سه مرتبه بر وجه تفسیر، عطیۀ عوفی یکی رجال علم و حدیث است، اعمش و دیگران از او روایت کرده اند.

عطیه عوفی اخبار زیادی در فضایل امیرالمؤمنین روایت کرده، نظاره ای در (مع نب 289 و ط نب 219، مد 221 - تا 262) باید کرد. (سفینة البحار)

عطیّه همان است که با جابر بن عبدالله انصاری شرف افتخار زیارت حسین شهید علیه السلام را درک کرد و این از امتیازات شرف آنها شد که اوّلین زائر امام شهید علیه السلام هستند، بشارت المصطفی گفتگوی عطیّه را با جابر بن عبدالله انصاری آورده، در سفینة البحار با رمز (یمن یج 136) آن را بازگو کرده، همان انگیزۀ پافشاری دوستداران اهل بیت است.

می گوید: ابوجعفر طبری در کتاب ذیل المذیل آورده که عطیّة بن سعد بن جاده عوفی از جدیله قیس است، کنیه او ابوالحسن است.

محمّد بن سعد در طبقات کبری از سعد بن محمّد بن الحسن بن عطیة بازگو کرده گوید:

ص:451

«سعد بن جناده نزد علی بن ابی طالب علیه السلام آمد، امام علیه السلام در این وقت در کوفه بود آمد و گفت: یا امیرالمؤمنین! برای من فرزندی پسر متولد شده او را اسم بگذار. امام علیه السلام فرمود: آن عطیّۀ خدا است، پس عطیه نامیده شد، مادرش از اهل روم بود - بدین قرار در موقع زیارت اربعین بیشتر از 25 سال نمی تواند داشته باشد، عطیه در نهضت ابن اشعث بر علیه حجاج بن یوسف و عبدالملک مروان قیام کرد، چنان که سعید بن جبیر هم با همه فقها به همراه آنها قیام کرده بودند و بعد از شکست از حجاج بن یوسف، عطیه به فارس گریخت و سعید بن جیبر به مکّه رفت و حجاج بن یوسف به محمّد بن قاسم ثقفی نوشت که عطیه را فرا خوان، اگر علی بن ابی طالب را لعن کرد که فبها وگرنه او را چهارصد تازیانه بزن و موی سر و ریش او را بتراش (یعنی او را مثله کن) پس وی او را فرا خواند و نوشتۀ حجاج بن یوسف را بر او فرا خواند و عطیه سر باز زد، پس او را چهارصد تازیانه زدند و او را مثله کردند، سر و ریش او را تراشیدند، سند روایاتش در فضایل علی علیه السلام اعتبار بیشتر یافت که با شخصیت چنانی چهارصد تازیانه خورد و مثله شد و از علی علیه السلام تبری نکرد، تشیّع فارس از این اسناد معتبر اعتبار گرفت.

من عاشقم گواه من این قلب چاک چاک در دست من به جز سند پاره پاره نیست(1)

ص:452


1- (1) میرزاده عشقی.

یا بگو:

من صادقم گواه من این جسم چاک چاک در دست من به جز سند پاره پاره نیست

تا همین که قتیبة بن مسلم به سال 91 هجری والی خراسان شد، عطیة به سوی او بیرون آمد و همواره در خراسان بود تا والی عراق عمر بن هبیره شد، عطیه به او نوشت و از او مسألت کرد که اذن بدهد به عراق بیاید پس او هم اذن داد عطیه به کوفه باز آمد و همواره در کوفه بود تا این که به سال 111 هجری وفات کرد. وی کثیر الحدیث و ثقه است ان شاء الله.»(1)

ذهبی در واژه ابان بن تغلب گوید: قد کثر التشیّع فی التّابعین و تابعی التّابعین مع شدة ورع و صدق فلو اهملنا احادیث هؤلاء لضاع کثیر من آثار النّبوة.(2)

(قح) از ملحقات صراح بازگو کرده گوید: عطیّه عوفی ابن سعید (سعد ظ) دارای تفسیری است بر قرآن در پنج جزء، عطیه گوید: من قرآن را بر ابن عباس سه مرتبه بر وجه تفسیر عرضه کرده ام، و اما بر وجه قرائت هفتاد مرتبه بر او قرائت کردم. (انتهی)

و از کتاب بلاغت النّساء استفاده می شود که عطیه عوفی از عبدالله محض شنید که خطبۀ فاطمۀ زهراء علیها السلام را در امر فدک مذاکره می کند.

و از نواده های عطیّه، علی بن عطیه عوفی را رجال شیخ طوسی از اصحاب

ص:453


1- (1) الطبقات الکبری: 304/6.
2- (2) شرح احقاق الحق: 407/7.

امام صادق علیه السلام شمرده.

اما ابو سعید خدری، صحابی کبیر، راوی مستقیم از امّ سلمه< یکی از منابع علم حدیث و مستحفظان آثار رسالت اسلام است.

ص:454

چهل و یکمین بار باز در خانۀ ام سلمه ام المؤمنین رضی الله عنها

عطیۀ عوفی و ابو سعید خدری در سند هستند

حافظ شام ابن عساکر در تاریخ کبیر خود به اسناد خود تا عمران بن ابی سلیم بازگو کرده گوید: از عطیّه سؤال کردم از این آیۀ إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً (1)

ص:455


1- (1) سند: انبانا ابوالفتح احمد بن محمّد بن احمد بن سعید الحدّاد و اخبرنی ابوطاهر محمّد بن محمّد بن عبدالله السنجی عنه (انا) القاضی ابوبکر محمّد بن الحسین بن جرید الدمشقی (انا) ابو جعفر محمّد بن علی بن دحیم الشیبانی بالکوفة (نا) احمد بن حازم بن ابی عرزة (نا) ابو نعیم (نا) عمران بن ابی مسلم قال سألت عطیّه عن هذه الآیة إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً. قال: اخبرک بعلم، اخبرنی ابوسعید: انّها نزلت فی بیت نبی الله صلی الله علیه و آله و علی علیه السلام و فاطمة علیها السلام و حسن علیه السلام و حسین علیه السلام فادار علیهم الکساء. قال: و کانت امّ سلمة علی باب البیت قالت و انا یا نبی الله صلی الله علیه و آله؟ قال: فانک بخیر و الی خیر. «تاریخ مدینة دمشق: 147/14»

یعنی خدا می خواهد که رجس (گناه و نقص و عذاب) را از شما خصوصاً این خانه ببرد و تطهیر کند و پاک بدارد شما را به تطهیر کامل.

عطیه گفت: من تو را خبر می دهم از روی علم.

ابو سعید (یعنی خدری)(1) مرا خبر داد که این آیه در خانۀ پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله نازل شده و علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام (در آن بودند ظ)

پس پیغمبر صلی الله علیه و آله کسائی را بر آنان دور داد، و گفت: و امّ سلمه رضی الله عنها بر در خانه بود به سخن آمد و گفت: و من ای پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله؟

پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: تو به حتم به خیر هستی و به سوی خیری.

(توضیح): تکرار روایت آیۀ تطهیر، ناشی از تکرار واقعه حجرۀ ام سلمه و دیگران بوده و تکرار آن هم از جانب پیغمبر صلی الله علیه و آله برای پخش مطلب در جهات مختلف بود، خواسته که خبر آن را نسیم به هر سمت ببرد، پیغمبر صلی الله علیه و آله اکتفا

ص:456


1- (1) ابو سعید خدری صحابی کبیر سعد بن مالک انصاری خزرجی خدری جنگ خندق و ما بعد آن را در حضور پیغمبر صلی الله علیه و آله شرکت داشته، در مدینه مرجع علمی شد، طالبان علم و حدیث وقتی به دیدن او برای اخذ حدیث می آمدند می گفت: (مرحبا بکم انتم وصیة رسول الله صلی الله علیه و آله) شما طالبان علم و حدیث را پیغمبر صلی الله علیه و آله سفارش فرموده است، اشاره به وصیت پیغمبر صلی الله علیه و آله بود که فرمود: مردم دنیا دیگر تابع و تبع شما هستند و عنقریب رجال از اقطار دنیا برای اخذ حدیث و علم به سوی شما می آیند، همین که آمدند وصیت می کنم که از بذل خیر در حق آنها دریغ نکنید. به سال شصت و دو که لشگر یزید، مدینه را در هم کوبیدند، به منزل ابوسعید خدری رفتند از او مطالبة نقدینه کردند نداشت، ریش او را با دست از بیخ کندند و چند کبوتر در خانه داشت ذبح کردند، وفات او سال بعد از شصت تا هفتاد بوده.

نمی کرده به آنچه در خانۀ ام سلمه واقع شده بلکه در خانه عایشه همین آیۀ تطهیر را بر این پنج تن در موقع جمع آوری آنان در زیر کساء (مرط مرحلّ) بافتۀ موی سیاه قرائت فرمود.

همچنین آیه مبارکه تطهیر را بر این پنج تن در حجرۀ فاطمه علیها السلام بسیار تطبیق فرمود، از طریق حافظ شام ابن عساکر و از طریق تذکره خواص الامه ابن جوزی و سایر صحاح و مسانید دیگر آمده.

اکنون که احادیث امّ سلمه رضی الله عنها تمام شد، نظری باید به جهت دیگر کرد که امّ سلمه چگونه در بقیۀ عمر رهسپار به خیر است؟ چگونه در تمام مواقعی که اهل بیت علیهم السلام روزگار سختی را می گذراندند به حمایت آنها سخن می گفت و قیام می کرد.

چگونه در موقع مشاجره فاطمۀ زهرا با دولت دربارۀ فدک از فاطمه دفاع کرد و چگونه حقوق او را یک سال قطع کردند.

و چگونه برای حمایت امیرالمؤمنین علیه السلام در سال سی و شش نصیحت نامه ای برای عایشه که رو به جنگ جمل می رفت فرستاد که بلکه برگردد و در خانه بنشیند و بعد که امام علیه السلام رو به عراق آمد، ودایع نبوّت را به امانت نزد او سپرد، صندوق اسرار امام علیه السلام بود تا امام حسن علیه السلام که از عراق به حجاز برگشت، آنها را به امام حسن علیه السلام سپرد.

و در نوبۀ امام حسین هم مادری کرد، امام حسین ارواحنا فداه ودایع را در موقع خروج از مدینه به او سپرد در شب عاشورا که وصیت نامه ها را تنظیم می کرد، به امام زین العابدین علیه السلام در حال بیماری فرمود: ودایع را به امّ سلمه

ص:457

مادرم سپرده ام و به او سپرده ام که وقتی که تو از سفر باز آمدی و به حجاز بازگشتی آنها را به تو مسترد دارد.

بعد عزاداری امّ سلمه رضی الله عنها برای امام حسین علیه السلام و غش کردن او آورده می شود که واکنش احادیث صدق او و صدق او در حدیث است. اکنون به استطراد برای تتمیم احادیث آیۀ تطهیر را از روایت عایشه و از روایت عطیه و ابو سعید خدری و از روایت وائلة بن اسقع صحابی می آوریم.

بعد برمی گردیم به چگونگی مسیر ام سلمه و سیرۀ او، رو به خیر تا نفس آخر. که خاتمه این جلد باشد.

ص:458

مسانید عایشه ام المؤمنین دربارۀ حسین علیه السلام و آیۀ تطهیر

مسلم در صحیح و حاکم در مستدرک و بیهقی در سنن کبری و طبری و ابن کثیر و سیوطی در تفاسیر خود و قمقام از مصابیح الاخبار از عایشه بازگو می کند که پیغمبر اقدس اکرم صلی الله علیه و آله پگاهی خارج شد (یعنی از اندرون) و بالاپوش او کسائی بود از پشم یا خزّ مرط مرجّل (نسیج بافته ای بود) از موی سیاه مرجّل نسیج بافته ای است که بر آن نقش صورت رجال ترسیم شده باشد و در نسخ دیگر مرحّل است بدون ضبط کلمه که صورت رحل بر آن تصویر باشد.

پس حسن بن علی علیه السلام آمد پس او را داخل کرد، لابد به حال نشستگی بوده، نه درازکشیدگی، اول خبر گواه است که می گوید: پیغمبر صلی الله علیه و آله بیرون آمد پس در بیرونی بوده گوید: حسین علیه السلام آمد او را هم داخل کرد، بعد فاطمه علیها السلام آمد، پس او را هم داخل کرد، سپس علی علیه السلام آمد، پس او را هم داخل کرد. و بعد گفت:

ص:459

إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً (1)

(توضیح): شاید این که پیغمبر صلی الله علیه و آله در بیرون آمد و نفرات را یکان یکان خواند و با آن مرط مرحل آنها را پوشانید، در قصد او تعیین و تطبیق آیه بر آن نفرات مخصوص بود با طرز پوشش ساده که وسیلۀ سهل و ساده ای است و پاک زندگانی کردن با آن و با اکتفای به آن آسان است و امکان پذیر است.

ص:460


1- (1) مصابیح الاخبار عن عائشة قالت: خرج النّبی صلی الله علیه و آله غداة علیه مرط مرجلّ من شعرا سود فجاء الحسن بن علی علیه السلام، فادخله، ثم جاء الحسین علیه السلام فادخله معه، ثم جاءت فاطمة فادخلها، ثم جاء علی علیه السلام فادخله، ثم قال: إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً «صحیح مسلم: 145/6؛ المستدرک: 147/3؛ السنن الکبری: 149/2؛ تفسیر ابن کثیر: 493/3؛ الدر المنثور: 198/5؛ جامع البیان: 9/22» (قاموس) والمرط: کساء من صوف او خزّ - و مرحّل به وزن معظم، بردی است که در آن تصاویر رحل باشد، رحل جهاز شتر است و تفسیر صحاح جوهری از آن که «ازاری» است از خز و در آن علم و نشانه ها باشد ناروا است؛ زیرا آن تفسیر مرجّل با جیم است و مرجل به وزن محمد. نسیج بافته ای است که بر آن نقش صور رجال ترسیم شده باشد. اگر حدیث صحیح باشد و احتجاج به آن بشود باید گفت: قالیچه ها یا قالی ها و پارچه هایی که عکس صورت مردان با آن ترسیم شده ممنوع نیست، پوشیدن و بر دوش افکندن آن برای رجال حرام نیست، ولکن در نسخة قمقام مرجّل و در نسخه مجلّه مرحل است و هیچ کدام ضبط آن را متعرض نشده اند، بنابراین احتجاج به آن تمام نیست.

تکلیف گر نباشد خوش توان زیست تعلق گر نباشد خوش توان مرد

کسی گوی سعادت از جهان برد که در دنیاغم بیچارگان خورد

سعدی گوید:

ده درویش در گلیمی بخسبند و دو پادشاه در اقلیمی نگنجند

سرّ تطهیر را با این عمل به آن اهل بیت که رهبران آیندۀ جهانند می آموزد می گوید: راه و رسم پاکان این؛ و این راه و رسم پاکان است، آن نظام اقدس تشریع با این گونه سادگی عملی می شود و امکان پذیر است و مذاکرۀ آن در هر محفل بشود، افسردگان محفل از افسردگی درمی آیند و غمندگان غم از آنها زائل می شود و ملائکه آنها را در میان می گیرند و رحمت بر آنان فرو می آید.

و آیۀ تطهیر اهل بیت را بر آنان تطبیق فرمود هر چند تطبیق کلی بر فرد دلیل انحصار نیست، اما قانون کلی است که پنج درویش در یک گلیم بگنجند و دو پادشاه در یک مملکت نگنجند و نکتۀ اصرار پیغمبر صلی الله علیه و آله به آن که به آن وضع غیر عادی در جلوی چشم عایشه، آن چهار تن را داخل و در زیر پوشش کشید از برای اهتمام و اهمیت مطلب است که در نظر عایشه هم آنان را اهل بیت به شمار آورد، مبادا عایشه بعدها گرفتار اشتباه شود و به عزاخانه فاطمه به تسلیت بازماندگان نیاید و باز گرفتار اشتباه شود و روانۀ جنگ جمل گردد و با علی بجنگد و جنازۀ

ص:461

امام حسن را نگذارد که در حجره طاهره دفن شود.

(لطیفه) حدیث کسائی معروف شده، نباید آن را به حساب این احادیث مسند آورد؛ زیرا آن مرسله است سند ندارد. ثانیاً: در مقدمۀ آن غفلتی از فاطمه آمده که بعید است، در آن حدیث گوید که: پیغمبر صلی الله علیه و آله از در درآمد و گفت: ای فاطمه! من در بدن خود ضعفی احساس می کنم، یعنی محتاج به استراحتم، کساء یمانی را برای من بیاور و مرا به آن بپوشان و بعد از این که استراحت فرمود، مزاحم خواب او شدند و این از فاطمه دختر غمخواری که مادرانه پدر را خدمت می کند محال است که پدر به بستر استراحت برود به فرزندش بگوید: هان! اینک جد تو خواب رفته در زیر کساء و معذلک که بگوید و نائم است بگذارد کسی به اختیار مزاحم او شود و فرزندان هوشمند هم این کار را نمی کنند، بلکه بانوان هوشیار غمخوار وسایل استراحت پدربزرگ، خصوص رئیس قبیله و شاه ملت را به هر قسمتی شده فراهم می آوردند، خانه را خلوت می کنند، بچه ها را از خانه بیرون می کنند، از سر و صدا می اندازند، اشخاص تازه وارد بی خبر را نمی گذارند صدا را بلند کنند که مبادا پدر از خواب بپرد، فکیف که پشت سر هم برای او مزاحم فراهم آورند و شوهر را که مرد کاملی است بفرستند جلو تا او هم زیر کساء درآید و بعد خود بانو هم بی پروا استجازه کند حاشا! از امّ ابیها. و این مطلب فرق دارد با این احادیث، چون این احادیث می گوید: خود پیغمبر صلی الله علیه و آله بدون آن که در صدد استراحت برآید به عمد آنها را نشاند و مطلب را ادا کرد، نخوابید.

ص:462

مسانید واثلة بن اسقع صحابی در آیۀ تطهیر

در خانۀ فاطمه علیها السلام

اشاره

حافظ شام ابن عساکر در تاریخ کبیر به اسناد(1) خود تا اوزاعی فقیه شام (قبر او

ص:463


1- (1) طبق آن چه تذکرة خواص الامة ابن جوزی در حدیث واثلة بن الاسقع صحابی هم گوید: حدثنا الاوزاعی: از شدّاد بن عمّار از واثلة بن الاسقع بازگو کرده گوید: سند: اخبرنا ابوالقاسم بن الحصین (انا) ابو علی بن المذهب (انا) احمد بن جعفر (نا) عبدالله بن احمد حدثنی ابی (نا) محمّد بن مصعب (نا) الاوزاعی عن شداد ابی عمّار قال: دخلت علی واثلة بن الاسقع و عنده قوم فذکروا علیّا صلی الله علیه و آله فلما قاموا، قال لی: الا اخبرک بما رأیت من رسول الله صلی الله علیه و آله؟ قلت: بلی. قال: اتیت فاطمة علیها السلام اسألها عن علی علیه السلام. قالت: توجه الی رسول الله صلی الله علیه و آله فجلست انتظره حتی جاء رسول الله صلی الله علیه و آله و معه علی و حسن و حسین علیهما السلام اخذ کل واحد منهما بیده حتی دخل فادنی علیا و فاطمة فاجلسهما بین یدیه و اجلس حسنا و حسینا علیهما السلام کل واحد منهما علی فخذه ثم لف علیهما ثوبه او قال: کساء، ثم تلی هذا الایة إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً «تاریخ مدینة دمشق: 148/14»

را در لبنان زیارت کرده ام) از شدّاد ابی عمار بازگو کرده گوید: من وارد بر واثلة بن الاسقع صحابی شدم و نزد او قومی بودند، از علی علیه السلام ذکری کردند، همین که آنان برخاستند واثله به من گفت: آیا تو را خبر ندهم به آنچه من خودم از رسول خدا صلی الله علیه و آله دیدم؟ گفتم: بلی، گفت: آمدم نزد فاطمه علیها السلام که سراغ علی علیه السلام را از او بگیرم. فاطمه علیها السلام گفت: علی علیه السلام به خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله روانه شده گوید: پس من نشستم به انتظار او، ناگاه چشمم به رسول خدا صلی الله علیه و آله افتاد که می آمد و با او علی و الحسن و الحسین علیهما السلام هستند هر یک از این دو تن را با یک دست خود گرفته یا هر کدام از آنها یک دست پیغمبر صلی الله علیه و آله را گرفته، به این وضع پیغمبر صلی الله علیه و آله آمد تا داخل منزل شد، پس علی علیه السلام و فاطمه علیها السلام را نزدیک خواند، آنها را پیش دست خود نشانید و حسن علیه السلام را و حسین علیه السلام را هر کدام بر یک فخذ و ران مبارک خود نشانید، سپس ثوب خود را، یا گفت: کسائی را بر آنان پیچید سپس این آیه را تلاوت کرد:

إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً (1)

(توضیح): بعد از نزول آیه بوده که در سال نهم نازل شده، بنابراین حسن علیه السلام شش ساله و حسین علیه السلام پنج ساله بوده که دست به دست پیغمبر صلی الله علیه و آله و پا به پا می آمده اند و احتیاج نبوده که آنها را در بغل حمل کنند، در این حدیث بسنده کرده به همان که آیه را پیغمبر صلی الله علیه و آله قرائت

ص:464


1- (1) احزاب (33):33.

کرد، امّا در حدیث دیگر از همین راوی صحابی واثلة بن اسقع(1) دارد که دعایی هم فرمود.

اینک آن حدیث:

باز حافظ شام ابن عساکر از ابوعبدالله فراوی و ابو مظفر قشیری، هر دو تن از ابو سعد جنزرودی از ابوعمرو بن حمدان با تحویل سند: و خبر داد ما را ام المجتبی فاطمة بنت ناصر، گوید: ابراهیم بن ابی منصور بر من قرائت کرد تا می رسد به واثلة بن الاسقع بن کعب لیثی که قبل از غزوۀ تبوک اسلام آورد و سه سال پیغمبر صلی الله علیه و آله را خدمت کردگوید: پیغمبر صلی الله علیه و آله علی علیه السلام را از راست خود و فاطمه علیها السلام را از یسار برنشانید و حسن و حسین را پیش دست خود و ثوبی بر آنان پوشش کرد و گفت:

بار الها! اینان اهل بیت منند و اهل بیت من احق و برازنده ترند به سوی تو (و در حدیث ابن حمدان) بار الها! اینان اهل منند و اهل بیت منند، آمده اند به سوی تو و آن دو تن گفتند: نه به سوی آتش.(2)

ص:465


1- (1) واثلة بن اسقع بن کعب لیثی - اسلام او اندکی قبل از غزوة تبوک سال نهم بوده، پیغمبر صلی الله علیه و آله را سه سال خدمت کرده، بعد از هشتاد هجری در دمشق یا بیت المقدس وفات کرد، ترجمۀ او در اسد الغابة. (77/5)
2- (2) اخبرنا ابوعبدالله الفراوی و ابو المظفر القشیری قالا: (انا) ابوسعد الجنزرودی (انا) ابو عمرو بن حمدان و اخبرتنا ام المجتبی فاطمة بنت ناصر، قالت: قریء علی ابراهیم بن منصور (انا) ابوبکر ابن المقری قالا: (انا) ابویعلی (نا) محمّد بن ابی شیبة البصری (نا)

(توضیح): سه موضوع در این احادیث محتاج به توضیح است.

موضوع اول: تفاوت وضع نشستن افراد در آن حدیث، اول علی علیه السلام و فاطمه علیها السلام را می گوید پیش روی خود نشاند و حسنین را هر کدام بر یک فخذ و ران خود و آیه را تلاوت کرد، ولی در حدیث دوم می گوید: علی را به دست راست و فاطمه را به دست چپ و حسنین را بین دو دست خود نشانید، به نظر می آید که در یک حدیث از یک راوی دو وضع متناقض آمده، حلّ آن این است که با تغییر وضع آن پنج نفر این تفاوت آمده، اول به وضعی نشسته اند که شکلی به خود می گیرند، همانها در همان مجلس عمداً به منظور مقدّس دعا تغییر وضع داده اند و به طور دیگر می نشینند که عکس آنها در ملکوت به شکل دیگر هم بیفتد و تأثیر در فعل و انفعال نفوس خود آنها هم برای دعا دارد.

حدیث اول وضع اول را متعرض است که محض آیه را خواند و حدیث دوم متمم آن مجلس را که تغییر وضع دادند متعرض است که دعا را بدرقه کردند، وضع فرد در دعا چند گونه است که هر کدام اثر خاصی دارند، دست برابر صورت، دست ها بر آسمان، آستین بالا زده، دو زانو به

ص:466

زمین زده، انگشت سبابه را تکان دادن، وضع جلوس گروهی هم چند گونه است که زنان و کودکان را به وضع موثر وادارند که در فعل و انفعال و انگیزش ابتهال تفاوت دارند، چنان که در مقابل دوربین عکاسی که چند نفر واقع می شوند، چند گونه تغییر وضع می دهند ایستاده و گاهی نشسته عکس می گیرند، هر کدام یادگار وضعی است.

موضوع دیگر: کلمه ای که فرمود اهل بیت من احق و برازنده ترند به سوی تو، دلالت دارد بر همان معنی که مکرّر در اثنای شرح این احادیث گذشت. که در آیه کلمه «اهل البیت» ذکر خاص بعد از عام است یا شبیه آن و شاید تغییر صحیح در ترجمۀ آن این است که خدا خواسته هر پلیدی و پلشت و رجس و عذاب و نقص و معصیت را از شما (مخصوصاً اهل این خانه) ببرد؛ ایهام دارد که لطف خدا عام است و لفظ «شما» پیش از لفظ «مخصوصاً» مشعر به این ایهام است، پس اهل آن خانه بنابراین قدر متیقن است که دربارۀ آنها اراده هست، اما دربارۀ عموم هم نظری هست یعنی عموم اهل خانۀ پیغمبر صلی الله علیه و آله حتی زنان همسر پیغمبر صلی الله علیه و آله زوجات طاهرات نیز همچنین اراده در حق آنها هم هست. امّا دربارۀ عموم اقطاب دعوت محمّدیه صحابیان مهاجر و انصار، آنها به لفظ و در لفظ طرف خطاب نیستند، اما از باب سرایت روح این دعوت البته آنها هم منظور نظر هستند لکن از باب سرایت اصلاح بذر که دهقان ازل زمره ای را زبده می کند و برمی گزیند که صلاحیت دارند بذر همه گردند، اصلاح بذر یکی از مهمّات اساسی کشاورزی و برزگری است، بلکه کشاورزی و دامداری هم.

ص:467

در سورۀ احزاب صلوات خدا و ملائکه را بر شخص رسول صلی الله علیه و آله می گوید:

إِنَّ اللّهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَی النَّبِیِّ یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِیماً (1)

تصور می شود که این عنایت خاص مخصوص پیغمبر صلی الله علیه و آله است، اما در همین سوره به عموم مؤمنان می گوید:

یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْکُرُوا اللّهَ ذِکْراً کَثِیراً (2) وَ سَبِّحُوهُ بُکْرَةً وَ أَصِیلاً (3) هُوَ الَّذِی یُصَلِّی عَلَیْکُمْ وَ مَلائِکَتُهُ لِیُخْرِجَکُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ وَ کانَ بِالْمُؤْمِنِینَ رَحِیماً (4)

خطاب به عموم مؤمنان انصار و مهاجر، بلکه عموم مؤمنان تا دنیا دنیا است که «ذکر و یاد خدا» بسیار بکنید، هر پگاه وشامگاه او را به پاکی یاد آورید، چون خدا است که خداوندگاری در حق شما دارد، او و ملائکه اش بر شما صلوات و درود پیاپی می فرستد تا بلکه شما را از ظلمات به عالم نور بیرون آرد.

بنابراین احق همان اسم تفضیل است که در ترجمه اش ما می گوییم: برازنده ترند (معنی اسم تفضیل آن است که دیگران هم حق دارند) و مثل

ص:468


1- (1) احزاب (33):45.
2- (2) احزاب (33):41.
3- (3) احزاب (33):42.
4- (4) احزاب (33):43.

آیۀ اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ (1) نیست که اولویّت آنجا با قطع اشتراک است مثل أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اللّهِ (2) اما در اینجا لفظ «حق» آورده که در میان حق مشترک، همه آنها احقّند.

و موضوع سوم در حدیث آخر آورده که آن دو تن گفتند: «لا الی النار» ظاهراً این دعای آن دو کودک معصوم است. پیغمبر صلی الله علیه و آله گفت: اهل خانۀ من خدایا به سوی تو - آن دو طفل گفتند: نه به سوی آتش و لطافت کاری این است.

و شاید هم مراد علی و فاطمه علیهما السلام باشد.

ص:469


1- (1) احزاب (33):6.
2- (2) احزاب (33):6.

نکته تکمیل

در این کتاب مبارک احادیث کساء از طریق محدث عظیم شام شیخ الحفاظ و کتاب کبیر او تاریخ دمشق آورده شد، ابن عساکر حافظ عظیم دو هزار شهر را رفت تا از دو هزار شیخ حدیث، حدیث اتخاذ کرد و نسخۀ اصل آن تا کنون چاپ نشده و با عکسبرداری از نسخه اصل از کتابخانه ظاهریّۀ دمشق نسخه به دست آمده، از تحفه های علاّمه امینی صاحب الغدیر به ما رسیده، این نسخه در دست مرحوم مجلسی و محدّثان موافق و مخالف نبوده. تلخیص «ابن بدران» از آن چاپ شده که فراوان ضایعات دارد، اما نسخۀ اصلی آن، اولین دفعه است که به زیور طبع در دست همگان می افتد و این یکی از امتیازات این کتاب است.

من از عارف نکته سنج پنهان نمی کنم که دوست داشتم احادیث کساء و فضایل و مناقب علی علیه السلام و آل علی به نام محمّد صلی الله علیه و آله و آل محمّد از دیار آن سامان یعنی دمشق، جلوه گر شود و مردم ببینند.

فیلسوفانه گفت: آن که گفت من چه بگویم در حق علی علیه السلام، آن کس که دوست و دشمن اصرار داشتند به اختفای فضایل او، دوست از ترس و تقیّه و دشمن از بغض و کینه و مع الوصف بین این دو عامل قوی آثار فضایل او خافقین یعنی فضای مشرق و مغرب را پر کرد.

من دوست داشتم که سرچشمه از شام بجوشد که عاصمه و پایتخت بنی امیّه بوده و مرکز دولت رقیب بوده، در آن پایتخت که هفتاد سال علی علیه السلام را لعن کردند و محدثان بزرگ، اگر جرأت می کردند فضایل علی علیه السلام را در کتاب بیاورند مثل محدث نسائی، صاحب صحیح که کتاب فضائل علی علیه السلام را در دمشق

ص:470

نوشت) او را به خفیه خفه می کردند، بحمدالله این توفیق حاصل شد و این از امتیازات این کتاب است و اینک که نزدیک به ختم احادیث حافظ شام در آیۀ تطهیر و حدیث کساء بود و می خواستم گفتار مفسران دیگر را بنگارم، مقاله ای از محقق متتبّع سید مرتضی عسکری دربارۀ طرق و اسناد احادیث کساء به دستم رسید که مبحث را از نظر تفاسیر و روایات به طریق دیگر غیر از طرق محدث حافظ شام اشباع کرده، جزاه الله عن الاسلام خیراً؛ برای احترام به فضل ذوی الفضل کلام این ارجمند را می آوریم و آنچه از جنبۀ درایت و معنی روایت نگفته گذاشته، رفع نواقص آن به عهدۀ این کتاب است.

البته درایت و فهم یک خبر بهتر است از ضبط و روایت کردن هزار حدیث. «حَدیثُ تَدرِیه خَیرُ مِنْ ألفَ تَرْویه»(1)

ص:471


1- (1) بحار الأنوار: 184/2، باب 26، حدیث 5 (امام صادق علیه السلام).

ص:472

بدایة القصه

قصه نامیده

(1)

گوید: این دسته گلی است خوشبو از روایاتی که کیفیت نزول آیۀ تطهیر را در شأن رسول و اهل بیت او صلی الله علیه و آله شرح می دهد، آن را از کتب صحاح و مسانید و تفاسیر اهل سنت بیرون کشیده ام، و این خبر مشهور است به حدیث کساء چون رسول صلی الله علیه و آله در وقت نزول این آیۀ کریمه خود را و اهل بیت خود را با کساء پوشانید و آنان را از دیگران جدا کرد و مشخص نمود و از این جهت آنان به اصحاب کساء یا خمسه اصحاب کساء نامیده شدند، چون در آن موقع پنج تن زیر کساء بودند، نصوص روایات آتیه گواه است.

ص:473


1- (1) بهتر آن بود که بگوید: (بدء الحادثة)؛ زیرا قصه در ادب فارسی به امور سست پایه گفته می شود.

بدایة القصه

هنگامی که باران رحمت فرو می ریخت

حاکم در کتاب خود (المستدرک علی الصحیحین فی الحدیث) از عبدالله بن جعفر بن ابی طالب روایت را بازگو کرده می گوید: همین که پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله نظاره کرد که باران فرو می ریزد فرمود: برای من فرا خوانید، به سوی من فرا خوانید.

صفیّه گفت: کیان را یا رسول الله؟ پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: اهل بیت مرا، علی را و فاطمه را و حسن را و حسین را علیهم السلام، پس آنان را برای پیغمبر صلی الله علیه و آله آوردند، پس بر آنان کسای خود را افکند، سپس دو دست خود را بلند کرد و سپس گفت: بار الها! این اشخاص آل منند پس صلوات درود پیاپی بر محمّد و آل محمّد صلی الله علیه و آله بفرست و خدا عز و جل نازل کرد إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً (1)

ص:474


1- (1) عند ما رأی الرسول الرحمة هابطة. فروی الحاکم فی کتابه (المستدرک علی

حاکم گوید: این حدیثی است صحیح الاسناد و حاکم خود امام المحدثین ابو عبدالله محمّد بن عبدالله النیسابوری (ت: 405) و حاکم، اعلی رتبه محدثان است نزد عامه، اول نزد آنها محدث سپس حافظ سپس حجت سپس حاکم است.

(توضیح): موقع نزول باران یکی از موانع استجابت دعا است و دعا خواستن چیز غیر حاصل است، البته با دعای پیغمبر صلی الله علیه و آله خواسته مستجاب شد، خدا صلوات و درود پیاپی بر محمّد و آل محمّد فرستاده و باز معلوم می شود پیغمبر صلی الله علیه و آله خود در صلوات به این صورت صلوات می فرستاده با این که آیۀ مبارکه إِنَّ اللّهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَی النَّبِیِّ در لفظ پیغمبر صلی الله علیه و آله دارد و بس و اقتدای به سنت ایجاب می کند

ص:475

که صلوات بتراء نباشد.

و عبدالله بن جعفر می گوید: پس آیۀ أَنَّما یُرِیدُ اللّهُ نازل شد معلوم نیست که در همان موقع نازل شده باشد.

ولی در آیۀ 43 سورۀ احزاب به همۀ مؤمنان، خدا و ملائکه اش صلوات می فرستند.

یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْکُرُوا اللّهَ ذِکْراً کَثِیراً * وَ سَبِّحُوهُ بُکْرَةً وَ أَصِیلاً * هُوَ الَّذِی یُصَلِّی عَلَیْکُمْ وَ مَلائِکَتُهُ لِیُخْرِجَکُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ وَ کانَ بِالْمُؤْمِنِینَ رَحِیماً (1)

یعنی ای مؤمنان! خدا را ذکر بگویید ذکر کثیر و در هر پگاه و شامگاه او را تسبیح بگویید، آن خدایی است که با ملائکه صلوات بر شما می فرستد تا بلکه شما را از ظلمات بیرون آورد به سوی نورستان نور.

و در سنّت هم وارد شده که پیغمبر صلی الله علیه و آله در مهمانی سعد بن عباده دعاء کرد: «اکل طعامکم الابرار و صلّیت علیکم الملائکة و افطر عندکم الصائمون»(2)

یعنی طعام شما را ابرار بخورند و روزه داران نزد شما اطعام کنند و ملائکه بر شما صلوات بفرستند.

در کتاب افق اعلی در شرح حال قیس بن سعد بن عباده، ما به استدلال

ص:476


1- (1) احزاب (33):41-43.
2- (2) مسند احمد بن حنبل: 138/3؛ تاریخ مدینة دمشق: 252/20.

همین حدیث هر جا نام قیس برده شده گفته شده «صلی الله علیه» آیه مبارکه پیوند داده یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا را با هُوَ الَّذِی یُصَلِّی عَلَیْکُمْ و عنوان یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا به منزلۀ رمز از انصار اهل مدینه است؛ زیرا تا آنها اسلام نیاوردند، از آسمان وحی عنوان یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا نیامد.

در مجمع البیان از محمّد بن علی علیه السلام آورده که تا این قبیلۀ مادردار بنی قیله یعنی (اوس و خزرج) قبائل انصار، اسلام نیاوردند، اقامه صفوف نشد، خواه برای نماز و خواه برای رژه و سان و دفیله(1) سپاه و سوق الجیش صف بندی در کار نیامد و تا این ها اسلام نیاوردند گلبانگ اذان بلند نشد که به جهر وآشکارا اذان صدا بردارد و تا اینها نیامدند از آسمان وحی جمله: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا نازل نشد.(2)

نوع الکساء

سپس صاحب مقاله گمان کرده که حدیث کساء یک نوبه اتفاق افتاده، در صدد برآمده که نوع کساء را معین کند، از حدیث عایشه به روایت مسلم در

ص:477


1- (1) دفیله: سان دیدن سربازان، گذشتن از مقابل فرماندهان.
2- (2) مجمع البیان: عن ابی جعفر علیه السلام ما سلّت السّیوف و لا اقیمت الصفوف فی صلوة و لا زحوف - و لاجهر باذان و لا انزل الله یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا حتی اسلم ابناء القیله الاوس و الخزرج. «تفسیر مجمع البیان: 216/9؛ فتاوی سلمان فارسی: 514-515»

صحیح و حاکم در مستدرک و بیهقی در سنن و طبری و ابن کثیر و سیوطی تعیین کرده که (مرط مرحل از موی سیاه) بوده.

و در حدیث امّ سلمه از طبری و قرطبی در تفسیر آیه از امّ سلمه آورده که «جلل علیهم کساء خیبریا» و در حدیث دیگر امّ سلمه آورده که «اغطی علیهم عباءة»(1)

تعلیقه ما

اشتباه از اینجا است که گمان کرده یک نوبه بوده با این که چندین نوبه بوده و هر نوبه ای با پوششی که در دسترس بوده یا در خور آن مجلس و محضر بوده، آنها را زیر پوشش قرار می داده.

سپس باز از کیفیت جلوس اهل بیت زیر کساء بحث کرده گوید:

کیفیت جلوس اهل البیت تحت الکساء

در حدیث عمر بن ابی سلمه پسر او و ام سلمه که در سرزمین حبشه خدا او را به ام سلمه و شوهر پیشین ابو سلمه داد و از یاران علی بود در صفین و از جانب علی، حاکم بر بحرین و فارس شد و در سال 83 در مدینه وفات کرده.

از طریق طبری و ابن کثیر در تفسیرشان و ترمذی در صحیح و طحاوی در مشکل الآثار آورده که:

1 - همین که این آیه در خانۀ امّ سلمه فرود آمد، پیغمبر صلی الله علیه و آله حسن و حسین و فاطمه علیهم السلام را فرا خواند و پیش دست خود نشانید و علی علیه السلام را فراخواند و

ص:478


1- (1) جامع البیان: 11/22؛ تفسیر القرطبی: 183/14.

پشت سر خود نشانید، سپس آنها را و خود را با کساء پوشانید و گفت: بار الها!...

2 - و از حدیث واثلة بن اسقع آورده طبق روایت حاکم در مستدرک و هیثمی در مجمع الزوائد و هر یک از طبری و ابن کثیر و سیوطی در تفاسیر که علی و فاطمه علیهما السلام را پیش روی خود نشانی و حسن و حسین علیهما السلام هر یک را بر یک فخذ و ران مبارک خود نشانید یا در حجر و دامن و کنار خود نشانید.

تعیقه ما

دانشمند، غافل از این که به اطوار گوناگون وضع جلوس همراهان را عوض کرده و تغییر می داده، چون در هر طوری و وضعی یک گونه اثر پدید می آید، تفاوت و محاذات(1) افراد مجلس تفاوت در اثر همراه دارد، هم از نظر انفعالات نفسانی خود اشخاص که از منظره های متفاوت، تأثرات متفاوت دست می دهد که برای دعا و جلب رحمت تأثیر دارد و هم از نظر ملکوت هیئات نوری.

سپس بحث از مکان اجتماع اهل بیت را عنوان کرده گوید:

مکان اجتماع اهل البیت

از حدیث ابو سعید خدری(2) در تفسیر الدرّ المنثور سیوطی از ابو سعید آورده گوید:

روز نوبت امّ سلمه امّ المؤمنین بود که جبرئیل این آیه را آورد: أَنَّما یُرِیدُ

ص:479


1- (1) محاذات: مقابل بودن، برابر چیزی قرار گرفتن.
2- (2) از طرق دیگر حدیث پدید می آید که ابا سعید خدری این حدیث را از خود ام سلمه< آورده.

اَللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً (1) گوید: پس رسول خدا صلی الله علیه و آله حسن و حسین و فاطمه و علی علیهم السلام را فرا خواند و به هم منضم و ضمیمه نمود و ثوب را بر آنان نشر کرد و حجاب بر امّ سلمه مضروب بود.

سپس گفت: «اللّهم هؤلاء اهل بیتی اللّهم اذهب عنهم الرّجس اهل البیت و طهرهم تطهیراً.»(2)

امّ سلمه رضی الله عنها گفت: پس با آنان هستم ای پیامبر خدا؟

پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: تو بر مکان خود و مکانت خود هستی و تو بر خیر هستی.

(ب) در حدیث ام سلمه رضی الله عنها به تفسیر آیه نزد «ابن کثیر» و «سیوطی» و سنن بیهقی و تاریخ بغداد از خطیب و مشکل الآثار طحاوی از امّ سلمه رضی الله عنها گوید:

در خانۀ من نازل شد أَنَّما یُرِیدُ اللّهُ... و در خانه در آن موقع فاطمه و علی و حسن و حسین علیهم السلام بودند.

پس رسول خدا صلی الله علیه و آله با کسائی که خود داشت یا بر دوش داشت آنها را پوشانید و گفت:

اینان اهل بیت منند، پس رجس را از آنها بزدای و تطهیر کن آنها را تطهیر کامل.

ص:480


1- (1) الدّر المنثور: 198/5.
2- (2) کلمة اهل البیت در آیه و اینجا ضمن جمله از باب اختصاص است نصب آن از قبیل: (نحن العرب اسخی من بذل).

و در روایت حاکم در مستدرک الصحیحین نیز آمده که امّ سلمه رضی الله عنها گوید: در خانۀ من نازل شد.(1)

و در باب فضل فاطمه علیها السلام از سنن ترمذی(2) و الریاض النضرة و تهذیب التهذیب گوید:

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: بار الها! اینان اهل بیت و خاصۀ منند، از آنها رجس (پلیدی عذاب گناه) را ببر و تطهیر کن آنها را تطهیر کامل.(3)

و در مسند احمد امّ سلمه گفت: پس من سرم را داخل در خانه کردم گفتم: و من با شمایم یا رسول الله؟

پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: تو به حتم به سوی خیر هستی - تو به حتم به سوی خیر هستی.

و در روایت حاکم در مستدرکش امّ سلمه رضی الله عنها گوید: من گفتم: یا رسول الله من از اهل بیت نیستم؟

پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: تو به سوی خیری و اینان اهل بیت منند. بار الها! اهل بیت من احق اند، یعنی بیشتر حق دارند و یا برازنده ترند به این خلعت.

ص:481


1- (1) المستدرک، حاکم نیشابوری: 416/2؛ 146/3.
2- (2) ترمذی گوید: و در این باب از عمر بن ابی سلمة و انس بن مالک و ابی الحمراء و معقل بن یسار و عایشه هم آمده است.
3- (3) تهذیب التهذیب: 258/2؛ سنن الترمذی: 361/5.

تعلیقۀ ما

در این جا هم اشتباهی است که گمان کرده یک نوبه فقط بوده و آن هم در خانۀ ام سلمه رضی الله عنها بوده و حال آن که چندین نوبه بوده و چند نوبه آن در خانۀ فاطمة علیها السلام بوده.

سپس عنوان کرده که کیان در آن موقع در خانه بودند؟

در تفسیر سیوطی و مشکل الآثار بازگو کرده که امّ سلمه رضی الله عنها گوید: این آیۀ أَنَّما یُرِیدُ اللّهُ... در خانۀ من نازل شد. و در آن موقع در خانه هفت تن بودند، جبرئیل و میکائیل و علی و فاطمه و الحسن و الحسین (البته در شماره پیغمبر صلی الله علیه و آله ملحوظ است) و من بر در خانه بودم گفتم: یا رسول الله! آیا من از اهل بیت نیستم؟

پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: تو به سوی خیری - تو به سوی خیری - تو از ازواج و همسران پیغمبری.

تعلیقه ما

در این کتاب ما از طریق حافظ شام بیشتر از این آورده شد، گویا تاریخ ابن عساکر در دسترس ایشان نبوده.

سپس عنوان کرده که اهل بیت هنگام نزول آیه چگونه بودند.

در تفسیر طبری از ابی سعید خدری از امّ سلمه رضی الله عنها بازگو کرده که این آیه در خانه او نازل شد: إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً

ص:482

امّ سلمه گوید: و من بر زبر بیت نشسته بودم و در تفسیر طبری نیز از امّ سلمه رضی الله عنها بازگو کرده گوید: پس پیرامون پیغمبر صلی الله علیه و آله بر بساطی گرد آمدند، پس پیغمبر صلی الله علیه و آله آنها را با کسائی که بر او بود (یعنی بر دوش افکنده بود) پوشانید سپس گفت: اینان اهل بیت منند، پس رجس را از آنها بزدای و آنها را تطهیر کن تطهیر کامل. پس این آیه نازل شد هنگامی که اجتماع کردند بر بساط.

گوید: پس من گفتم: یا رسول الله و من؟

گوید: به خدا قسم نگفت نعم و گفت تو به حتم بر خیری.

تعلیقه ما

باز رسیدگی به همۀ اوضاع طرز جلوس و نشستن آنان نشده، چون منابع ابن عساکر در دست ایشان نبوده.

سپس به تفسیر آیه از مأثور پرداخته گوید: در صحیح مسلم از صحابی زید بن ارقم(1) هنگامی که از او سؤال شد که کیانند اهل بیت او؟ آیا همسران اویند؟

گفت: نه به خدا سوگند، ممکن است بانویی با مرد همسر خود عصری از روزگارانی بگذراند، سپس مرد او را طلاق دهد، پس برمی گردد پیش پدر خود و قوم خود؛ اهل بیت او خاندان اویند اصل و ریشه و عصبۀ اویندکه از صدقه بعد از او محرومند.(2)

ص:483


1- (1) زید بن ارقم انصاری خزرجی رسول خدا صلی الله علیه و آله در جنگ احد او را صغیر دید و برگرداند اما درجنگ های بعد همه حضور داشت و در صفین با علی علیه السلام بود. در کوفه بعد از قتل حسین علیه السلام وفات کرد. «اسد الغابة: 199/2»
2- (2) صحیح مسلم: 123/7.

و در مجمع الزوائد هیثمی از ابو سعید خدری سؤال شد؛ از اهل بیت او که خدا رجس را از آنها برده و آنها را تطهیر کامل نموده؟ (کیانند؟) پس با دست خود آنها را شمرد و گفت: پنج تن رسول خدا صلی الله علیه و آله و علی علیه السلام و فاطمه علیها السلام والحسن علیه السلام والحسین علیه السلام.(1)

این تفسیر مثل تفسیر زید بن ارقم معلل نیست، صرفاً اثبات در حق این پنج تن است، اما اثبات شیء نفی ما عدا نمی کند، لکن تعلیل زید بن ارقم فاصل است فیصل می دهد.

در حدیث ضحاک بن مزاحم(2) به تفسیر سیوطی، پیغمبر صلی الله علیه و آله همواره می فرمود: ما اهل بیت، خانواده ای هستیم که خدا آنها را تطهیر کرده، از شجرة نبوت و موضع رسالت و مختلف ملائکه و بیت رحمت و معدن علم.(3)

و طبری در تفسیر خود از قتاده(4) دربارۀ این آیه:

إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً

ص:484


1- (1) مجمع الزوائد: 167/9.
2- (2) ضحاک بن مزاحم هلالی ابوالقاسم یا ابو محمد، ابن حجر گوید: صدوق است و کثیر الارسال است از طبقۀ پنجم، وفات او بعد از صد است به ترجمۀ تقریب التهذیب: 273/1.
3- (3) انّ النّبی صلی الله علیه و آله کان یقول: نحن اهل بیت طهرهم الله من شجرة النبوة و موضع الرّسالة و مختلف الملائکة و بیت الرحمة و معدن العلم - بتفسیر الآیه. «الدر المنثور، سیوطی 199/5»
4- (4) قتاده: چهار نفرند: سدوسی، رهاوی، قیسی، انصاری و همه موضع ثقه اند، تراجم آنان در تقریب التهذیب: 26/2-27.

گفت: آنان اهل بیت، خانواده ای هستند که خدا آنها را از سوء تطهیر نموده و به رحمت خود اختصاص داده.(1)

و طبری نیز در تفسیر آیه إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً می گوید: خدا اراده فرموده که از شما سوء و فحشا را ببرد ای اهل بیت محمّد؛ و تطهیر کند شما را از کثافت آلودگی که در اهل معصیت ها وجود دارد.(2)

رسول خدا صلی الله علیه و آله پس از نزول آیه چه کرد؟

در مجمع الزوائد از ابی برزه(3) بازگو کرده گوید: من نماز را با رسول خدا صلی الله علیه و آله هفده ماه (شاید سبع عشر شهرا) از غلط نساخ باشد و صواب (سبع اشهر) باشد برگزار کردم، همین که از خانه خارج می شد به سوی نماز به در خانۀ فاطمه می آمد و می گفت:

الصلاة علیکم «انّما یرید الله لیذهب عنکم الرّجس و یطهرکم تطهیرا»(4) (تعلیقه) ندای رسول خدا گواه است که اراده تشریعی است.

در تفسیر سیوطی محمّد بن عباس گوید: من با رسول خدا صلی الله علیه و آله نه ماه شاهد

ص:485


1- (1) جامع البیان: 8/22.
2- (2) جامع البیان: 8/22-9.
3- (3) ابو برزه اسلمی او را در عداد صحابه ترجمه کرده اند به سال (60-64) در کوفه وفات کرد. «اسد الغابة: 146/5»
4- (4) مجمع الزوائد: 169/9.

بودم که هر روز به در خانۀ علی بن ابی طالب در وقت هر نماز می آمد و می گفت:

السلام علیکم و رحمة الله و برکاته، اهل البیت انّما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا - هر روزی پنج مرتبه.(1)

تعلیقه

باز گواه است که اراده تشریعی است که مسئولیت از شخص سلب نیست.

و در صحیح ترمذی و مسند احمد و مسند طیالسی و مستدرک حاکم و اسد الغابة وتفاسیر طبری و ابن کثیر و سیوطی (و لفظ از اول است).

از انس(2) بن مالک بازگو کرده گوید:

رسول خدا صلی الله علیه و آله را معمول بود که شش ماه مداوم به در خانۀ فاطمه علیها السلام گذر می کرد (همین که به سوی نماز بیرون می آمد) و می گفت: نماز اهل بیت إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً (3)

و در استیعاب و اسد الغابة و مجمع الزوائد و مشکل الآثار و تفاسیر طبری و ابن کثیر و سیوطی از ابوالحمراء مولای رسول خدا صلی الله علیه و آله بود، گویند: نام او هلال

ص:486


1- (1) الدر المنثور: 199/5.
2- (2) انس بن مالک انصاری خزرجی از کودکی تا ده سال خدمت گزار پیغمبر صلی الله علیه و آله بوده، در بصره بعد از 90 وفات کرد.
3- (3) مسند احمد بن حنبل: 259/3، المستدرک، حاکم نیشابوری: 158/3؛ الدر المنثور: 199/5؛ جامع البیان: 9/22، تفسیر ابن کثیر: 492/3؛ اسد الغابة: 521/5.

بن الحارث - یا - هلال بن ظفر بوده،(1) گوید: به خاطر سپردم و حفظ کردم از رسول خدا صلی الله علیه و آله هشتاد ماه در مدینه که هیچ نوبه نشد که بیرون می آمد برای نماز صبح مگر این که می آمد بر در خانۀ علی علیه السلام دست خود را بر دو جانب در می گذاشت و سپس می گفت: نماز! نماز! إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً

و در لفظ روایتی شش ماه و در دیگری هفت ماه و در سومی هشت ماه و در چهارمی نه ماه آمده.

و در مجمع الزوائد و تفسیر سیوطی از ابی سعید خدری با اختلاف در لفظ آن گوید: پیغمبر صلی الله علیه و آله چهل صباح به در خانۀ فاطمه علیها السلام آمد و گفت:

السلام علیکم اهل البیت و رحمة الله و برکاته - نماز! خدا شما را رحمت آرد، بعد آیه را قرائت می کرد إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً

من در جنگم با کسی که شما با او در جنگ باشید من سلم هستم با کسی که شما با او سلم باشید.(2)

تعلیقۀ ما

همۀ اینها گواه است که این اراده تکوینی نیست؛ بلکه ارادۀ تشریعی است،

ص:487


1- (1) اسد الغابة: 174/5.
2- (2) مجمع الزوائد: 169/9؛ الدر المنثور: 199/5.

نظام تشریعی همان اراده خدا است که پیغمبر صلی الله علیه و آله مأموریت دارد خاندان خود را اوّل بلا اول تکمیل کند و به تکمیل بخواند و نگذارد اندک فرصتی از دست در برود و اگر یک سر فضیلت بود خالی از مسئولیت؟ چرا نمی فرمود: شما در موسم نماز و انجام وظیفه آسوده بخوابید؟ نی! نی! بلکه چون خدا اراده فضیلت در شما دارد، پس نباید در مسابقه کوتاه بیایید و مسئولیت را سبک بگیرید، مجله اصرار دارد که اینها در اثبات فضایل اهل بیت است، من می گویم: آری، امّا اثبات مسئولیت هم هست.

مجله بعد عنوان می کند کسانی که به این آیۀ کریمه احتجاج کرده اند در اثبات فضایل اهل بیت حسن بن علی علیه السلام: حاکم در باب فضایل حسن بن علی علیه السلام از کتاب خود مستدرک صحیحین و هیثمی در فضایل اهل بیت علیهم السلام گویند: حسن بن علی علیه السلام بر مردم، آن موقع که علی علیه السلام کشته شد خطبه خواند و در خطبه اش گفت:

«ایّها الناس! هر که مرا می شناسد که می شناسد و هر که نمی شناسد من حسن بن علی هستم و من پسر پیامبرم، من پسر وصی پیامبرم، من پسر بشیرم، من پسر نذیرم، من پسر داعی الی الله به اذن اویم، من پسر سراج منیرم، من از آن اهل بیتم، آن بیتم که جبرئیل به نزد ما فرود می آید و از نزد ما صعود می کرد و من از آن اهل بیتم که خدا از آنها رجس را برده و آنها را تطهیر کرده، تطهیر کامل.»(1)

ص:488


1- (1) ایّها الناس من عرفنی فقد عرفنی و من لم یعرفنی فانا الحسن بن علی و انا ابن النبی و انا ابن الوصی و انا ابن البشیر و انا ابن النذیر و انا ابن الداعی الی الله باذنه و انا ابن

در مجمع الزوائد و تفسیر ابن کثیر(1) می گویند: و لفظ از اول است که حسن بن علی علیه السلام همین که علی علیه السلام کشته شد، به خلافت و جانشینی او قیام کرده و در بین این که بر مردم نماز می گزارد که مردی برجست و خنجری بر ران او فرود کرد که در اثر آن چند ماه مریض بود، سپس که بهبود یافت بر منبر به سخن برخاست و گفت:

ای اهل عراق! دربارۀ ما از خدا پروا کنید که امرای شما هستیم ومیهمانان بر شما هستیم و ما از اهل بیت هستیم که خدا عز و جل گوید:

إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً (ب) دیگر کسی که استدلال به آیه کرده برای فضایل اهل بیت علیهم السلام بانو امّ سلمه رضی الله عنها است.

ص:489


1- (1) ان الحسن بن علی حین قتل علی علیه السلام استخلف فبینا هو یصلی بالناس اذ وثب الیه رجل فطعنه بخنجر فی ورکه فتمرض منها اشهر اثم قام فخطب علی المنبر فقال: یا اهل العراق! اتقوا الله فینا فانا امراؤکم و ضیفانکم و نحن اهل البیت الّذی قال الله عز و جل: إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً، فما زال یومئذ یتکلم حتی ما تری فی المسجد الاّ باکیا - قال ورواه طبرانی و رجاله ثقات، مجمع الزوائد باب فضائل اهل البیت و تفسیر الآیة عند ابن کثیر. «مجمع الزوائد: 172/9؛ المعجم الکبیر: 93/3؛ تفسیر ابن کثیر: 491/3-495»

در مشکل الآثار طحاوی از بانو عمرۀ همدانیه بازگو کرده گوید:

آمدم پیش امّ سلمه امّ المؤمنین! بر او سلام کردم، امّ سلمه رضی الله عنها گفت: تو کی هستی؟ گفتم: عمرۀ همدانیه.

پس عمره گفت: ای امّ المؤمنین خبر بده مرا از این مردی که بین محیط ما کشته شد که مردم دو دسته اند: 1 - دوستدار 2 - بدخواه مبغض - مقصود او علی بن ابی طالب علیه السلام بود.

امّ سلمه گفت: آیا تو خود او را دوستدار هستی یا او را مبغوض می داری؟

عمره گفت: نه او را دوستدار هستم، نه هم بغضی از او دارم.(1)

تا گوید: پس خدا این آیه را نازل فرمود:

إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً و در خانه نبود مگر جبرئیل و رسول الله صلی الله علیه و آله و علی و فاطمه والحسن و الحسین علیهم السلام

ص:490


1- بیاض است در اصل: عن عمرة الهمدانیة قالت: اتیت امّ سلمة فسّلمت علیها فقالت من انت؟ فقلت: عمرة الهمدانیة، فقالت عمرة: یا امّ المؤمنین اخبرینی عن هذا الرّجل الذی بین اظهرنا فمحب و مبغض ترید علی بن ابی طالب. قالت ام سلمة<: اتحبّینه؟ ام تبغضینه؟ قالت ما احبّه و لا أبغضه... (بیاض فی الاصل) فانزل الله هذه الایة و ما فی البیت الاّ جبرئیل و رسول الله صلی الله علیه و آله و علی و فاطمة و الحسن والحسین علیهم السلام فقلت: یا رسول الله! انا من اهل البیت؟ فقال انّ لک عندالله خیرا فوددت انّه قال: نعم، فکان احبّ الی مما تطلع الشمس و تغرب. «شرح احقاق الحق: 528/3»

پس من گفتم: یا رسول الله! آیا من از اهل بیت هستم؟ پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: برای تو نزد خدا خیری هست.

لیکن من بسیار دوست داشتم که بگویم: نعم (آری) که نزد من محبوب تر بود از آنچه خورشید بر آن طلوع می کند و غروب می کند.

(ج) دیگر سعد بن ابی وقاص که به این آیه احتجاج کرد.

در خصائص نسائی(1) از عامر پسرسعد وقاص روایت می کند که: معاویه به سعد امر داد که ابا تراب را سبّ کند.

ص:491


1- (1) فی خصائص النسائی عن عامر بن سعد بن ابی وقاص و عامر، هذا خرج حدیثه جمیع اصحاب الصّحاح، قال ابن حجر: ثقة من الثالثه، مات سنة اربع و مأة (تقریب التهذیب). قال امر معاویه سعداً و قال: ما یمنعک ان تسبّ ابا تراب، فقال: ما ذکرت ثلاثا قالهنّ رسول الله صلی الله علیه و آله فلن اسبّه لئن یکون لی واحدة منها احبّ الی من حمر النعم. سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله یقول له و خلفه فی بعض مغازیه فقال له علی علیه السلام یا رسول الله اتخلفنی مع النساء و الصّبیان؟ فقال رسول الله صلی الله علیه و آله: اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبوة بعدی. و سمعته یقول (یوم خیبر) لاعطین الرایة غدا رجلا یحب الله و رسوله و یحبه الله و رسوله فتطاولنا لیها؟ فقال: ادعوا الی علیا فاتی به ارمد فبصق فی عینیه و دفع الرایة الیه. «خصائص امیرالمؤمنین علیه السلام: 48-49» و لما نزلت إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً دعا رسول الله صلی الله علیه و آله علیّا و فاطمة و حسنا و حسینا علیهم السلام فقال: اللّهم هؤلاء اهل بیتی. «خصائص امیرالمؤمنین علیه السلام: 49»

سعد گفت: امتیازات سه گانه ای من یاد دارم که پیغمبر صلی الله علیه و آله دربارۀ او گفت تا آنها را یاد دارم هرگز او را سبّ نمی کنم و هر یکی را بهتر و بیشتر از اشتران سرخ مو دوست داشتم که برای من می بود، اگر می بود.

شنیدم از رسول خدا صلی الله علیه و آله به او می گفت: در موقعی که او را در یکی از غزوات و جنگ ها در مدینه به جا گذاشت و علی علیه السلام به او گفت: یا رسول الله! آیا مرا با زنان و کودکان جا می گذاری؟

پس رسول خدا صلی الله علیه و آله به او گفت: آیا رضایت نمی دهی که تو از من به منزلۀ هارون از موسی باشی جز آن که نبوت بعد از من نیست.

و شنیدم رسول خدا صلی الله علیه و آله که روز خیبر می فرمود: فردا پرچم را به مردی می دهم که خدا را و رسول خدا را دوست می دارد و خدا و رسول خدا صلی الله علیه و آله هم او را دوست می دارند. پس ما همه گردن کشیدیم که پرچم دار باشیم. لکن پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: علی را برای من فرا خوانید، پس علی را با درد چشم آوردند، پس پیغمبر صلی الله علیه و آله آب دهان مبارک به چشم او افکند و پرچم را به او واگذارد.

(و شنیدم) و همین که آیۀ إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً نازل شد، علی علیه السلام را و فاطمه را و حسن را و حسین را فرا خواند و گفت: بار الها اینان اهل بیت منند.

و در تفسیر طبری و ابن کثیر و مستدرک حاکم و مشکل الآثار بازگو کرده

که سعد گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله همین که این وحی بر او نازل شد، علی علیه السلام را و

ص:492

دو پسرش را و فاطمه علیها السلام را برگرفت و آنان را در پوشش از ثوب خود داخل کرد سپس گفت: اینان اهل من و اهل بیت اند.(1)

(د) ابن عباس و استدلال به آیه در برابر عمر بن خطاب در تاریخ طبری(2) و ابن اثیر بازگو کرده گوید: (و لفظ از اول است) همین که عمر در کلام خود به ابن عباس گفت: هیهات ای بنی هاشم! قلوب شما جز حسدی که متحوّل نمی گردد و کینه و بددلی که زائل نمی گردد نمی پذیرد.

ابن عباس به او گفت: مهلا! آرام تر ای امیر المؤمنین...

قلوب قومی را که خدا از آنها رجس را برده و آنها را تطهیر کرده تطهیر کامل، وصف به حسد و بددلی منما که قلب رسول خدا صلی الله علیه و آله از قلوب بنی هاشم و از قماش آنان است.(3)

ص:493


1- (1) جامع البیان: 10/22؛ تفسیر ابن کثیر: 492/3؛ المستدرک، حاکم نیشابوری: 416/2.
2- (2) تفسیر طبری عند تفسیر الآیه: 7/22؛ تفسیر ابن کثیر: 485/3؛ المستدرک، حاکم نیشابوری: 147/3؛ مشکل الاثار طحاوی: 336/1، 33-2؛ تاریخ الطبری: 31/6.
3- (3) تاریخ الطبری و ابن الاثیر لما قال عمر فی کلامه لابن عباس هیهات هیهات ابت والله قلوبکم یا بنی هاشم الاّ حسدا ما یحول وضغنا و غشّا ما یزول قال له ابن عباس مهلا یا امیرالمؤمنین لا تصف قلوب قوم اذهب الله عنهم الرجس و طهّرهم تطهیرا بالحسد و الغش، فان قلب رسول الله من قلوب بنی هاشم. «الکامل فی التاریخ، ابن اثیر: 64/3؛ تاریخ الطبری: 289/3»

باز ابن عباس در مقابل بدگویان

در مسند احمد بن حنبل و خصائص نسائی و ریاض النضرة محب طبری و مجمع الزوائد هیثمی - لفظ از اول است از عمرو بن میمون(1) اودی تابعی ثقه که اصحاب صحاح، حدیث او را بیرون داده اند گوید: من با ابن عباس نشسته بودم که نه نفر پیوسته به هم آمدند و گفتند: ای ابن عباس! یا تو برخیز با ما و یا این همنشینان خلوت کنند، ابن عباس گفت: من همراه شما برمی خیزم. گوید: ابن عباس در این وقت از چشم نابینا نشده بود گوید: پس گفت و شنودی طولانی کردند که ما ندانستیم چه گفتند؟! گوید: ابن عباس باز آمد و لباس خود را همی تکانید و همی گفت: اف و تف، در پوست مردی افتاده اند که امتیازات ده گانه دارد تا گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله ثوب خود را برگرفت و بر علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام نهاد و گفت:

إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً

ص:494


1- (1) قال عمرو بن میمون انی لجالس الی ابن عباس اذ اتاه تسعة رهط فقالوا: یابن عباس! اما ان تقوم معنا و اما ان یخلونا هؤلاء قال: بل اقوم معکم قال: و هو یومئذ صحیح قبل ان یعمی. قال فابتدؤا فتحدثّوا فلاندری ما قالوا، قال: فجاء ینفض ثوبه و یقول اف و تف وقعوا فی رجل له عشر - الی - و اخذ رسول الله صلی الله علیه و آله ثوبه فوضعه علی علی علیه السلام و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام و قال إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً. «مسند احمد بن حنبل: 330/1؛ خصائص امیرالمؤمنین: 61؛ مجمع الزوائد: 119/9»

واثلة بن اسقع بن کعب لیثی که سه سال پیغمبر صلی الله علیه و آله را خدمت کرد، آیه را استدلال کرد.(1)

طبری در تفسیر آیه و ابن حنبل در مسندش و حاکم در مستدرک خود گوید:

من نزد واثلة بن اسقع نشسته بودم که مذاکرۀ علی علیه السلام را کردند و بدگویی کردند همین که برخاستند به من گفت: بنشین تا خبر به تو بدهم از این شخص که بدرود گفتند، من نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله بودم که ناگاه علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام نزد پیغمبر صلی الله علیه و آله بر روی آنها کسائی که داشت افکند وسپس فرمود:

بارالها! اینان اهل بیت منند بارالها! از آنها رجس و پلشت و پلیدی را هر چه باشد ببر و بزدای و آنها را تطهیر کن تطهیر کامل.

در اسد الغابة از شداد بن عبدالله ابو عمار قرشی دمشقی بازگو می کند، شنیدم

ص:495


1- (1) عن ابی عمّار قال انی لجالس عند واثلة بن الاسقع اذ ذکروا علیّا فشتموه فلما قاموا قال: اجلس حتی اخبرک عن هذا الذی شتموا انی عند رسول الله صلی الله علیه و آله اذ جاءه علی و فاطمة و حسن و حسین فالقی علیهم کساء له ثم قال: اللّهم هؤلاء اهل بیتی اللّهم اذهب عنهم الرّجس و طهرّهم تطهیرا. «مجمع الزوائد: 167/9» و فی اسد الغابة عن شداد بن عبدالله ابو عمّار قال: سمعت واثلة بن الاسقع و قد جیء برأس الحسین علیه السلام فلعنه رجل من اهل الشام و لعن اباه فقام واثلة بن الاسقع و قال والله لا ازال احبّ علیا و الحسن والحسین و فاطمة علیهم السلام بعد ان سمعت رسول الله یقول فیهم: إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً. «اسد الغابة: 20/2»

از واثلة بن اسقع در آن موقع که سر حسین علیه السلام را به شام آوردند، پس مردی از رجال شام او را لعنت کرد و پدر او را البته رجال شام خود شریک جرم بودند) پس واثلة بن اسقع قیام کرد و گفت: والله من همواره علی علیه السلام را و فاطمه علیها السلام را و الحسن و الحسین را علیهما السلام را دوست دارم ودوست می دارم بعد از آن که از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم دربارۀ آنها می گفت:

إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً و از امّ سلمه امّ المؤمنین هم نیز همین استفاده و استدلال شده.

در مسند احمد و تفسیر طبری و مشکل الآثار و لفظ از اول است از شهر بن حوشب بازگو کرده گوید:(1)

شنیدم از امّ سلمه زوج پیغمبر صلی الله علیه و آله هنگامی که خبر مرگ حسین بن علی آمد، لعنت بر اهل عراق کرد پس گفت: حسین را کشتند خدا آنها را بکشد، او را گول زدند و ذلیل کردند، خدا آنها را لعنت کند.

چون من رسول خدا صلی الله علیه و آله را دیدم - تا گوید:

ص:496


1- (1) مسند احمد و تفسیر طبری و مشکل الآثار و اللفظ للاول عن شهر بن حوشب قال: سمعت امّ سلمة زوج النّبی صلی الله علیه و آله حین جاء نعی الحسین بن علی علیه السلام لعنت اهل العراق فقالت: قتلوه قتلهم الله غرّوه و اذلّوه لعنهم الله فانّی رأیت رسول الله - الی قولها - فاجتبذ کساء خیبریا فلفّه النّبی صلی الله علیه و آله علیهم اجمعین و قال اللّهم اهل بیتی اذهب عنهم الرّجس و طهّرهم تطهیرا. «مسند احمد بن حنبل: 298/6؛ جامع البیان: 11/22»

پس پیغمبر صلی الله علیه و آله کسائی خیبری را کشید و برگرفت، سپس پیغمبر صلی الله علیه و آله آن را به دور همۀ آنها پیچید و گفت:

بارالها! اهل بیت منند از آنها رجس و پلشت و پلیدی را ببر و بزدای و آنها را تطهیر کن تطهیر کامل.

علی بن الحسین علیه السلام سجاد زین العابدین هم به آیه استدلال کرد.

طبری، ابن کثیر و سیوطی هر یک در تفسیر آیه آورده اند که علی بن الحسین علیه السلام برای مردی از اهل شام فرمود:

آیا قرائت کرده ای در سورۀ احزاب إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً

آن شخص گفت: و آیا حتما شما هم آنها هستید؟

فرمود: نعم یعنی آری.(1)

و تمام خبر چنان که در مقتل خوارزمی است(2) که همین که سجّاد علیه السلام با

ص:497


1- (1) انّ علی بن الحسین علیه السلام قال لرجل من الشام اما قرأت فی الاحزاب إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً قال: و لانتم هم؟ قال: نعم. «جامع البیان: 12/22؛ تفسیر ابن کثیر: 495/3؛ الدر المنثور: 176/4»
2- (2) مقتل الخوارزمی - انه لما جعل السّجاد علیه السلام مع سایر سبایا اهل البیت الی الشام بعد مقتل سبط رسول الله صلی الله علیه و آله الحسین علیه السلام و اوقفوا علی مدرج جامع دمشق فی محل عرض السّبایا - دنا منه شیخ و قال الحمدالله الّذی قتلکم و اهلککم و اراح العباد من رجالکم و امکن

سایر اهل بیت بعد از مقتل سبط رسول خدا صلی الله علیه و آله حسین علیه السلام روحی فداه، به شام دمشق حمل شدند و آنها را در پلکان های مسجد جامع دمشق در محلی که اسیران را به نمایش عمومی می گذاشتند برپا نگه داشتند، آن شخص نزدیک به سجاد علیه السلام شد و گفت: حمد خدا را که شما را کشت و هلاکتان کرد و عباد را از رجال شما راحت کرد و امیرالمؤمنین را بر شما تمکین داد و مسلّط کرد.

علی بن الحسین علیه السلام به او گفت: ای شخص محترم! آیا قرآن را قرائت کرده ای؟

ص:498

گفت: آری.

فرمود: آیا این آیه را قرائت کرده ای قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی (1)

آن شخص گفت: آری قرائت کرده ام.

دیگر باره پرسید و آیا این قول خدای تعالی را قرائت کرده ای؟ وَ آتِ ذَا الْقُرْبی حَقَّهُ (2) و این قول او را تعالی وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْ ءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبی (3)

آن شخص گفت: آری.

سجّاد علیه السلام فرمود: مائیم والله آن قربی در این آیات.

و آیا قرائت کرده ای قول او را تعالی إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً (4)

آن شخص گفت: آری. فرمود: ما آن اهل بیت هستیم که مخصوص به آیه تطهیر شده ایم.

آن شخص گفت: تو را به خدا، آیا شما همان ها هستید؟

سجاد علیه السلام گفت: آری، به حق جدّ ما رسول الله که ما خود همان هائیم بدون

ص:499


1- (1) شوری (42):23.
2- (2) اسراء (17):26.
3- (3) انفال (8):41.
4- (4) احزاب (33):33.

شک. آن شخص پس از این آگاهی خموش و ساکت ماند و نادم و پشیمان از آنچه تکلّم کرده، سپس سر را به سوی آسمان بلند کرد و گفت:

بارالها! من توبه می کنم به سوی تو از بغض اینان و من بیزار و بری هستم در پیشگاه تو از دشمن محمّد و آل محمّد از جنّ و انس.

توضیح

مجله الفکر الاسلامی این احادیث را به نام حدیث کساء نامیده با آن که در احادیث اخیری نامی از کساء در بین نیست، پیغمبر صلی الله علیه و آله بر در خانه علی و فاطمه هنگام وقت نماز می آمد، بعد از سلام بر اهل بیت علیهم السلام آیۀ تطهیر را تذکر می داد.

و در روایتی گفت هیچ مرتبه برای نماز صبح بیرون نیامد مگر آن که بر در خانۀ علی علیه السلام آمد و دو دست خود را بر دو جنبه در می نهاد و سپس آیه را قرائت می کرد.

بعضی احصا کرده اند که پیغمبر صلی الله علیه و آله شش ماه و دیگر گوید: هفت ماه و دیگری هشت ماه گفته و دیگری گوید: نه ماه و دیگران کمتر یا بیشتر از این گفته اند، همین ها گواه است که اراده در آیه أَنَّما یُرِیدُ اللّهُ تشریعی است و همان نظام اقدس اصلح در تکامل اختیاری افراد است که باید افراد خود ارادۀ خدا را انجام دهند.

در اینها ذکری از کساء نیست، بلی ذکری از آیه تطهیر و تطبیق آن بر آن

وجودات مقدسه هست و تطبیق کلی بر مصداق دلیل انحصار نیست.

بنابراین اگر دلیلی بر دیگر اشخاص و اشخاص دیگر مثل امّ سلمه و زینب بنت

ص:500

جحش امهات المؤمنین و دیگر دختران پیغمبر صلی الله علیه و آله و مادرشان خدیجه ام المؤمنین وارد شود تناقض نیست و تعارضی ندارد، (اثبات شیء از بهر شیء کی کرده نفی ما عدا) بلی تطبیق بر این پنج تن قدر متیقن است که اگر دیگران هم وارد باشند باز اینان هستند و اگر فقط همینان باشد که همینانند.

و آن ادلّه که کساء در آن آمده امتیاز آن پنج تن هست، ولی نه به آن معنی که آنها ممتاز از جنس آدمیان هستند یا متمیز از سایر صحابه هستند، حتی بدون عمل خیر و با عمل شرب طوری که مسئولیتی بر آنها نیست و عمل آنها خاتمه یافته حاشا و کلا، بلکه تتمیم مراحل با عمل اختیاری خیرات و احاطه به معلومات و تنزه از جسمانیات است.

در حدیث اول آمده که رسول خدا صلی الله علیه و آله دید باران رحمت می بارد و موقع استجابت دعا است فرمود: فرا خوانید برای من. گفتند: یا رسول الله کیان را؟ فرا خوانیم، فرمود: اهل بیت من علی علیه السلام و فاطمه علیها السلام و حسن علیه السلام و حسین علیه السلام را، پس اجتماع کردند پیرامون پیغمبر صلی الله علیه و آله بر بساطی، پس آنها را با خویشتن با کسائی خیبری پوشانید که از مرط مرحل از موی سیاه بود، سپس گفت: بارالها! اینان آل منند پس صلوات بر محمّد و آل محمّد بفرست پس خدا عز و جل نازل فرمود: إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً

توضیح

دعا خود طلب امر غیر حاصل است البته دعای پیغمبر صلی الله علیه و آله مستجاب است، و

اینجا هم مستجاب شد ولکن لفظ «اهل البیت» که منصوب است نصب آن از باب اختصاص است مثل «نحن العرب اسخی من بذل» در ترجمه آن به فارسی

ص:501

صحیح باید گفت: خدا اراده فرموده که از شما خصوصاً اهل بیت رجس را ببرد (الخ). که شبیه است به ذکر خاص بعد از عام، در اصول این بحث است که ذکر خاص بعد از عام موجب صرف عام از عموم است یا نه، لفظ «عنکم» یعنی از شما و لفظ «اهل بیت» را بعد از لفظ «عنکم» بر اهل بیت آورده، شاید از باب ذکر خاص بعد از عام باشد.

و دیگر آن که اثبات شیء از بهر شیء نفی ما عدا نمی کند، پس نظیر تطبیق انسان بر زید و عمرو می باشد که دلیل نیست که فلان و دیگران انسان نیستند.

و سومین نکته: آن که اراده، ارادۀ تشریعی است نه تکوینی که فاصله ای بین «اراده» و انجام نباشد؛ بلکه طبق قرائن دیگر پیغمبر صلی الله علیه و آله حتی بعد از نزول آیه تطهیر باز مواظبت دائم از آنان می نموده که از عمل خیرات و تشبه به الهیات در احاطۀ به معلومات و تنزه از جسمانیات غفلت نکنند؛ مراجعه به احادیث باب شود.

مجله بعد می گوید: ما کل احادیث دیگر که در این باب وارد شده نیاورده ایم، مثل خبری که به ترجمۀ «عطیه» از اسد الغابة: 313/4 - اصابه: 489/3.

و در تاریخ بغداد: 379/10 و روایت حکیم بن سعید در تفسیر طبری: 5/22 و روایت دیگر در مسند احمد: 203/6 و اسد الغابة: 12/2 و 39/4 و مجمع الزواید: 208/7-207 و ذخائر العقبی محب طبری: 21 وارد شده است.

گوید و اکتفاء می کنیم به این مقدار از روایت حدیث کساء و همین مقدار برای کسانی که بخواهند تمسک به کتاب خدا نموده، تفسیر آن را از رسول خدا صلی الله علیه و آله بگیرند کافی است.

ص:502

تکمله

قمقام از مصابیح الاخبار از عایشه حدیث کساء مرط مرجل را - آورده.

و از تذکره ابن جوزی از «اوزاعی» فقیه شام از شداد بن عمّار از واثله بن الاسقع آورده که به خدمت فاطمه علیها السلام رفتم، سراغ علی علیه السلام را گرفتم تا آخر حدیث که گوید: پیغمبر آمد و علی علیه السلام با او بود با حسن علیه السلام و حسین علیه السلام، پیغمبر صلی الله علیه و آله دست هر یک را با دست خود داشت تا داخل حجرۀ طاهره شد پس حسن را بر فخذ یمنی (ران راست) و حسین را بر فخذ یسری ران چپ نشاند و علی علیه السلام و فاطمه علیها السلام بین دو دست خود یعنی جلوی روی خود نشاند.

سپس کساء خود یا ثوب خود را بر آنان پیچید.

سپس آیۀ إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً را قرائت کرد و بعد فرمود: اینان حقاً اهل بیت منند.

سپس گوید: این حدیث مشتمل بر فضل حسین علیه السلام و دیگران است.

ابن حجر در صواعق گوید: اکثر مفسران بر این اند که این آیه نازل شده در علی و فاطمه و الحسن والحسین علیهم السلام برای ضمیر «عنکم» که مذکر آورده شده است.

با این که آیات قبل و بعد خطاب اختصاصی به زنان پیغمبر صلی الله علیه و آله است یا نِساءَ

النَّبِیِّ لَسْتُنَّ کَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ (1) و همچنین آیه بعدش وَ اذْکُرْنَ ما یُتْلی فِی بُیُوتِکُنَّ (2)

ص:503


1- (1) احزاب (33):32.
2- (2) احزاب (33):34.

گوید:(1) احمد بن حنبل از ابی سعید خدری روایت کرده که این آیه نازل شد در پنج تن: پیغمبر صلی الله علیه و آله و علی و فاطمه و الحسن والحسین علیهم السلام.

و ابن جریر(2) یعنی طبری آن را مرفوعاً به لفظ (این آیه دربارۀ پنج تن وارد شده دربارۀ من و علی و حسن و حسین و فاطمه علیهم السلام) آورده است.

و طبرانی هم آن را بیرون داده یعنی در کتاب خود،(3) و صحیح مسلم آورده(4) که پیغمبر صلی الله علیه و آله اینان را در زیر کسای خود داخل کرد و این آیه را قرائت کرد.

(الف) و به صحت پیوسته که پیغمبر صلی الله علیه و آله بر اینان کسائی قرار داد و گفت:(5)

ص:504


1- (1) اخرج احمد عن ابی سعید الخدری انها نزلت فی خمسة: النّبی صلی الله علیه و آله و علی و فاطمة و الحسن و الحسین علیهم السلام. «شرح احقاق الحق: 540/18؛ ینابیع المودة لذوی القربی: 429/2، حدیث 177»
2- (2) و اخرج ابن جریر مرفوعا بلفظ انزلت هذه الایة فی خمسة فی و فی علی والحسن و الحسین و فاطمة علیهم السلام. «جامع البیان: 9/22»
3- (3) و اخرجه الطبرانی ایضاً. «المعجم الاوسط: 380/3؛ المعجم الصغیر: 135/1»
4- (4) و لمسلم انه صلی الله علیه و آله ادخل اولئک تحت کساء علیه و قرء هذه الایة. «ینابیع المودة لذوی القربی: 429/2»
5- (5) ) (الف) و صحّ انه صلی الله علیه و آله جعل علی هؤلاء کساء و قال اللهم هؤلاء اهل بیتی و حامتی، ای خاصتّی، اذهب عنهم الرجس و طهّرهم تطهیرا - فقالت امّ سلمة< و انا معهم؟ قال: انک علی خیر و فی روایة انه قال بعد (تطهیرا) انا حرب لمن حاربهم و سلم لمن سالمهم و عدوّ لمن عاداهم. «ینابیع المودة لذوی القربی: 430/2»

بارالها! اینان اهل بیت من و خاصه منند از آنان رجس را بزدای و آنها را تطهیر کن تطهیر کامل، پس امّ سلمه رضی الله عنها گفت و من با آنهایم؟ پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: تو برخیری (ب) و در روایتی بعداز آیه تطهیر فرمود: من جنگم با کسی که با آنها بجنگد و سلم هستم با کسی که با آنها سلم باشد و دشمنم با کسی که با آنها دشمنی کند.

(ج) و در روایت دیگری که: کسائی را بر آنان افکند و دست بر زبر آن نهاد

سپس گفت: بارالها! اینان آل محمّدند، پس صلوات خود و برکات خود را بر آل محمّد قرار بده که تو حمید مجیدی.

(د) و در روایت دیگری است که: آیه در خانه ام سلمه رضی الله عنها نازل شد پس پیغمبر صلی الله علیه و آله فرستاد آنان را فرا خواند و با کسائی آنها را پوشاند سپس آن را گفت

ص:505

که گذشت.

(ه) و در روایت دیگری است که: آنان آمدند و مجتمع شدند پس آیه نازل شد.

پس اگر این دو گونه احادیث صحیح باشند، حمل می شود بر نزول آیه دو مرتبه.

و محب الدین طبری اشاره کرده به آن که: این فعل از پیغمبر صلی الله علیه و آله تکرار شده در خانه ام سلمه رضی الله عنها و در خانه فاطمه علیها السلام و غیر آنان.

و بدین بیان جمع بین اختلاف روایات در هیئت اجتماع آنان و در آنچه پوشش آنان قرار داد؛ و دو آنچه دعا کرد و آنچه پاسخ به واثله و ام سلمه و ازواج طاهرات فرمود خواهد شد.

و در امالی طوسی(1) از عبدالله بن معیّه (معین)(2) مولی ام سلمه رضی الله عنها همسر محترم

پیغمبر صلی الله علیه و آله از ام سلمه بازگو کرده گوید: این آیه در خانه من نازل شد إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً امر کرد رسول

ص:506


1- (1) فی امالی الطوسی عن عبدالله بن معیة (السوّائی) (معین) مولی ام سلمة< زوجة النبی صلی الله علیه و آله انها قالت: نزلت هذه الآیة فی بیتها إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً امرنی رسول الله صلی الله علیه و آله ان ارسل الی علی و فاطمه و الحسن و الحسین علیهم السلام. «الأمالی، شیخ طوسی: 263، حدیث 482؛ بحار الأنوار: 209/35، باب 5، حدیث 7»
2- (2) عبدالله بن معین در کتب رجال تحت این عنوان کس نیست، اما عبدالله بن معیة سوآئی از بنی سواة بن عامر صعصعة به ضم میم و یای مشدّده، آخر آن هاء است - این روایت به تفصیل گذشت.

خدا صلی الله علیه و آله که علی و فاطمه و الحسن و الحسین علیهم السلام را فرا خوانم، همین که آمدند علی علیه السلام را به راست خود و حسن علیه السلام را در شمال خود و حسین علیه السلام را بر روی شکم و سینه خود و فاطمه علیها السلام را نزد دو پای خود قرار داد و سپس گفت: بارالها! اینان عترت من و اهل بیت منند پس رجس را از آنان بیرون کن و آنها را تطهیر کن تطهیر کامل، سه مرتبه این جمله ها را تکرار کرد.

من گفتم یا رسول الله پس من؟

پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: تو بر خیر هستی ان شاء الله.(1)

ص:507


1- (1) فلما اتوه اعتنق علیاً بیمینه و الحسن بشماله و الحسین علی بطنه و فاطمة عند رجله ثم قال: اللهم هؤلاء اهلی و عترتی فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهیرا، قالها ثلاث مرّات قلت: فانا یا رسول الله! فقال انک علی خیر ان شاء الله تعالی. «الأمالی، شیخ طوسی: 264، حدیث 482؛ بحار الأنوار: 209/35، باب 5، حدیث 7» و فیه ایضاً باسناد عن علی بن الحسین عن ام سلمة< قالت؛ نزلت هذه الآیة فی بیتی و فی یومی کان رسول الله صلی الله علیه و آله عندی فدعا علیا و فاطمة و الحسن و الحسین علیهم السلام و جاء جبرئیل فمدّ علیهم کساء فدکیا ثم قال: اللهم هؤلاء اهل بیتی اللهم اذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهیرا قال جبرئیل و انا منکم یا محمّد؟ فقال النبی صلی الله علیه و آله و انت منا یا جبرئیل، قالت ام سلمة: فقلت یا رسول الله! و انا اهل بیتک و جئت لادخل معهم فقال صلی الله علیه و آله: کونی مکانک یا ام سلمة! انک علی خیر من ازواج نبی الله فقال جبرئیل: اقرأ یا محمّد إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً فی النبی صلی الله علیه و آله و علی و فاطمة و الحسن و الحسین علیهم السلام. «الأمالی، شیخ طوسی: 368، حدیث 783؛ بحار الأنوار: 208/35، باب 5، حدیث 6»

باز در امالی طوسی به اسنادش از علی بن الحسین علیه السلام از ام سلمه رضی الله عنها روایتی بازگو کرده (که قطعه ای از حدیث کسای معروف تلفیقی است از آن) امّ سلمه رضی الله عنها گوید: این آیه در خانه من و در روز نوبت من نازل شد، رسول خدا صلی الله علیه و آله نزد من بود، پس فرا خواند علی و فاطمه و الحسن و الحسین علیهم السلام و جبرئیل آمد پس پیغمبر صلی الله علیه و آله کسائی فدکی را بر آنان کشید سپس گفت: بارالها! اینان اهل بیت منند بارالها! از آنها رجس و پلشت و پلیدی را ببر و آنها را تطهیر کن تطهیر کامل.

جبرئیل گفت: و من از شمایم یا محمّد.

پس پیغمبر صلی الله علیه و آله گفت: و تو از ما هستی ای جبرئیل.

معلوم است که جبرئیل ملک علم است و قوۀ علم کلی خدمتگزار به علم بشر و عقل بشر است با قماش عبقریت خاندان انبیاء و دودمان محمّد از یک قماش اند، علم آنها خالص از اوهام و مداخله اوهام است، در احاطه به معلومات و تنزّه از جسمانیات آنان روش اینان را در پیش دارند، اما در غیر این جهات مثل احتیاج به مکان و حیز ملک مستعلی بر مکان و حیز است و متعالی از استعداد و تحصیل است؛ تشابه در بین نیست، مگر با توسع و مجاز ولی ام سلمه رضی الله عنها از کجا

می گوید: جبرئیل چنین گفت و چنان شنفت، مگر آن که از پیغمبر صلی الله علیه و آله به او رسیده باشد.

باری ام سلمه رضی الله عنها می گوید پس من گفتم: یا رسول الله! و من اهلبیت تو هستم و آمدم که داخل شوم با آنها (یعنی در کساء) پس پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: تو در مکان خود باش ای ام سلمه که تو بر خیر هستی، تو از ازواج پیغمبر خدا هستی.

ص:508

پس جبرئیل گفت: یا محمّد اقرأ! قرائت کن!

إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً (1) دربارۀ پیغمبر صلی الله علیه و آله و علی و فاطمه و الحسن و الحسین علیهم السلام.

توضیح: این جملۀ اخیر مطلب را از ابهام درآورد که جبرئیل گفت: من از شمایم یعنی نه در این آیه و مفاد آن داخل باشد؛ بلکه این آیه فقط دربارۀ محمّد صلی الله علیه و آله و علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام است بدون جبرئیل؛ زیرا اکتساب و تحصیل در ملائکه نیست و فعالیت عقل فعال و اندیشۀ کیهانی بالاتر از انفعالات نفوس منفعله است، اما در آنان هم جنبه خدمت به عقل بشر و علم بشر و تنزّه از جسمانیات هست، آنان هم بعد از حصول کمال و تکامل نهایی، مثل والد و والده اند که خدمت به رشد جسم طفل و به عقل و علم بشر می کنند بدون آلودگی به غرض یا شهوت إِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللّهِ لا نُرِیدُ مِنْکُمْ جَزاءً وَ لا شُکُوراً (2)

ص:509


1- (1) احزاب (33):33.
2- (2) انسان (76):9.

ص:510

چهل و دومین بار کشف معمائی

فاطمه علیها السلام آمد با دیگی از عصیده مأمور شد که علی را با دو پسرش فرا خواند، همه در یک پوشش شدند.(1)

کشف الغمه(2) از طریق ما باز روایت می کند که پیغمبر صلی الله علیه و آله در بین آن روزی

ص:511


1- (1) البرمة: القدر من الحجر (ج) برم به وزن غرفه و غرف - و برام به وزن رجال العصیدة: دقیق یلتّ بالسّمن و یطبخ.
2- (2) کشف الغمه: ان النبی صلی الله علیه و آله بینا هو ذات یوم جالسا اذا اتته فاطمة علیها السلام ببرمة فیها عصیدة فقال النبی صلی الله علیه و آله: أین علی؟ و ابناه؟ قالت فی البیت. قال: ادعیهم لی فاقبل علی و الحسن و الحسین علیهم السلام بین یدیه و فاطمة امامه، فلما بصر بهم النبی صلی الله علیه و آله تناول علیهم کساء کان علی المنامة خیبریاً فجلل به نفسه و علیا والحسن و الحسین و فاطمة علیهم السلام، ثم قال: اللهم ان هؤلاء اهل بیتی و احب الخلق الی فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهیرا فانزل الله تعالی إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ «کشف الغمة: 45/1؛ بحار الأنوار: 240/25، باب 7»

که روز این حادثه بود نشسته بود که فاطمه علیها السلام برای او غذایی پخته بود به نام عصیده (عصیده مطبوخ آردی است آغشته با روغن طبخ شده) در دیگی سنگی همان را گرم گرم به زمین نهاد.

پس پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: علی علیه السلام و دو پسر یگانه اش کجایند؟ فاطمه علیها السلام گفت: در خانه اند.

پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: آنان را برای ما فرا بخوان گوید: پس علی علیه السلام می آمد و حسن و حسین علیهما السلام بین دو دست او و فاطمه علیها السلام جلو جلو پیشاپیش او بود. پس همین که چشم پیغمبر صلی الله علیه و آله به آنها افتاد کسائی خیبری که بر منامه خوابگاه بود به دست آورد و خویشتن را با علی و حسن و حسین و فاطمه علیهم السلام با آن پوشانید و سپس گفت:

بارالها! اینان اهل بیت منند و محبوب ترین خلق نزد منند، پس رجس را یعنی پلشت و پلیدی و نقص و گناه و عذاب را از آنها ببر و بزدای و آنها را تطهیر کن تطهیر کامل - پس خداوند تعالی نازل فرمود:

إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ

گوید: و در روایتی(1) دیگر است که ام سلمه رضی الله عنها گفت: پس من گفتم: یا رسول الله! آیا من نیستم از اهل بیت تو؟ پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: تو بر خیر هستی یا به سوی

ص:512


1- (1) و فی روایة اخری قالت: فقلت یا رسول الله! الست من اهل بیتک؟ فقال: انک علی خیر - او - الی خیر. «کشف الغمة: 46/1؛ بحار الأنوار: 240/25، باب 7»

خیر هستی.

بعد مسند احمد را ذکر کرده که گذشت که خادم گفت: اینک علی و فاطمه علیها السلام فرا رسیدند، در سدۀ خانه اند و در آخر گوید: پیغمبر صلی الله علیه و آله پاسخ ام سلمه رضی الله عنها فرمود: و تو...

(س) بعد سؤالی را مطرح کرده که اگر سائلی سؤال کند و بگوید: این آیه دربارۀ ازواج النبی صلی الله علیه و آله نازل شده چون پیش از آن این است یا نِساءَ النَّبِیِّ

(ج) بگو این از نظر روایت و درایت غلط است.

اما از نظر روایت: پس حدیث امّ سلمه (یا بگو احادیث ام سلمه رضی الله عنها) که در خانۀ او نازل شده.

و اما از نظر درایت: اگر این آیه درباره نساء پیغمبر صلی الله علیه و آله نازل شده بود، باید بگوید: لیذهب عنکن و یطهرکن که اختصاص به زنان داشته باشد ولکن چون در اهل بیت پیغمبر صلی الله علیه و آله نازل شده به صیغه تذکیر وارد شده از باب تغلیب، تا فاطمه علیها السلام هم داخل باشد.

ولکن این جواب در آن نیم صحیح است که اختصاص به زنان ندارد و اما این که زنان پیغمبر صلی الله علیه و آله از آن بیرون است معارض دارد، هم از نظر روایت و هم از نظر درایت.

اما از نظر روایت: چونان روایت مسند احمد که خادم گفت: اینک علی و فاطمه علیها السلام در سدۀ در رسیده اند.

در آخر آن آمده که پیغمبر صلی الله علیه و آله از خدا خواست و گفت: بار خدایا! به سوی تو، نه به سوی آتش من و اهل بیت من، ام سلمه گوید: گفتم و من؟ یا رسول الله!

ص:513

پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود و تو...

و در جای دیگر حدیث را با اندک اختلافی روایت کرده و در آخر حدیث می گوید: پس پیغمبر صلی الله علیه و آله گفت: بارالها! اینان اهل منند، از آنها رجس را ببر و تطهیر کن آنان را تطهیر کامل (سه مرتبه این را گفت) من گفتم: یا رسول الله! آیا من از اهل تو نیستم؟ پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: بلی، پس مرا هم داخل کرد زیر کساء بعد از انجام دعایش برای پسر عمش و پسرانش و دخترش فاطمه علیها السلام گوید: ام سلمه گریست و رسول خدا صلی الله علیه و آله به او نظر افکند و گفت: چه تو را به گریه آورده است؟ ام سلمه گفت: تو آنها را مخصوص ساختی و مرا و این دخترم را وا نهادی.

پس پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: تو و دخترت از اهل بیت هستید.

گوید: ام سلمه گفت: یا رسول الله! آیا من از اهل بیت نیستم؟ فرمود: بلی ان شاء الله.

پیغمبر فرمود: بلی. گوید: پس مرا هم داخل در کساءکرد اما بعد از این که دعای خود را انجام داده بود.

و خلاصۀ کلام: اختصاص به زنان پیغمبر صلی الله علیه و آله مردود است؛ امّا تعمیم آن به طوری که زنان را هم بگیرد تأیید می شود، نهایت آن که این عام در مورد آن پنج تن تخصیص بردار نیست، حتی اگر دلیل هم بیاید که معارضه ظاهر و اظهر ایجاب می کند عام تخصیص داده شود، چون تخصیص عام ویژه در مورد شأن نزول آن مستهجن است و قبیح است، اما تخصیص دیگر زنان مانع را ندارد.

پس اگر دلیلی اظهر بر اخراج آنها وارد باشد آن را مقدم می دارند.

ص:514

حکم اصول دربارۀ عام و خاص این است و اما عموم آن به حسب لفظ با قطع نظر از ادلۀ خارج، شک نیست که زنان یک خانه ای اهل بیت آنند.

و اما حدیث زید بن ارقم و تفسیر او شاید به ملاحظه ضمیمۀ کلمه «عترتی» باشد با کلمه «خاصتی» یا کلمۀ «حامتی» که البته اختصاص دارد به زاد و ولد، اما لفظ اهل بیت عموم دارد.

گذشته از آن که در توجیه نصب لفظ «اهل البیت» متوجه شدید که شاید از قبیل ذکر خاص بعد از عام باشد و «عنکم» از باب تغلیب همه را فرا می گیرد.

و نصب «اهل البیت» در معنی این است «اخص اهل البیت».

و گذشته از اینها، باب سرایت نور حیات و تنمیه و تغذیه و تولید مثل را در «غنچه» و در «بذر» ملاحظه فرمودید.

بلی، با ملاحظۀ این مطالب اصولی بعد از تطبیق پیغمبر صلی الله علیه و آله دیگر آنان قدر متیقن از آیه هستند، چه دیگران داخل باشند و چه نباشند. و شاید تطبیق پیغمبر صلی الله علیه و آله و اختصاص دادن پیغمبر صلی الله علیه و آله دربارۀ آنان برای دفع دخل مقدر باشد که بعدها مغرضان نتوانند شبهه کنند.

چنان که معاویه نسب حسنین علیهما السلام را از پیغمبر صلی الله علیه و آله سلب کرد و گفت: باید آنها را فرزندان علی علیه السلام خواند با آن که پیغمبر صلی الله علیه و آله علی علیه السلام را هم پسر خود و برادر خود در حساب می آورد.

اما تحاشی(1) بعض از غیرتمندان شیعه که عایشه از اهل بیت باشد به جا است، اگر

ص:515


1- (1) تحاشی: پرهیز کردن، دوری جستن.

منشور ولایت از طرف امیرالمؤمنین علی علیه السلام بعد از جنگ جمل صادر نگردیده بود که: درآن گوید: «امّا فُلانة... وَ لها بعدُ حُرمَتها الاولی - و الحساب علی الله» (نهج البلاغه).(1)

اینک روایتی را در زمرۀ خبرهای غیبی از کشته شدن طفل نبوت، حسین علیه السلام روحی فداه از عایشه و ام سلمه با تردید آمده، ملاحظه می کنند بعد از آن روایت مشربۀ عایشه و سپس شرح مسیر ام سلمه رضی الله عنها را در راه خیر خواهید خواند.

ص:516


1- (1) نهج البلاغه: خطبه 156.

فرشتۀ بی نظیر در خانۀ سیده ام المؤمنین ام سلمه با عایشه

خبر از حادثۀ بی نظیر

حافظ شام ابن عساکر در تاریخ کبیر به اسناد خود تا عبدالله پسر احمد بن حنبل که از پدرش از وکیع از عبدالله بن سعید از پدرش از عایشه یا ام سلمه (وکیع گوید: شک از اوست یعنی عبدالله بن سعید).(1)

ص:517


1- (1) سند: اخبرنا ابونصر و ابوغالب و ابومحمّد قالوا (انا) الحسن بن علی علیه السلام و اخبرنا ابوالقاسم بن الحصین (انا) ابو علی بن المذهب قالا: (انا) احمد بن جعفر (نا) عبدالله حدثنی ابی (نا) وکیع حدثنی عبدالله بن سعید عن ابیه عن عائشة او ام سلمة (قال وکیع شک هو یعنی عبدالله بن سعید) (ان النبی صلی الله علیه و آله قال لاحداهما: لقد دخل علی البیت ملک لم یدخل علی قبلها، فقال لی: ان ابنک هذا (حسین) مقتول و ان شئت اریتک من تربة الارض التی یقتل بها قالت فاخرج - زاد الجوهری - التی - (تصحیف التربة) «تاریخ مدینة دمشق: 193/14-194» و قالا: تربة حمرآء.

پیغمبر صلی الله علیه و آله به یک کدام از این دو بانو فرمود:

فرشته ای بر من در این خانه وارد شد که تا کنون هرگز وارد نشده بود و به من گفت: این فرزندت حسین علیه السلام کشته می شود، و اگر بخواهی که از خاک و تربت آن سرزمین که در آن کشته می شود به تو ارائه دهم، گوید: پس بیرون داد آن خاک را که تربتی سرخ فام بود؛ پایان حدیث ابن عساکر و مسند احمد بن حنبل.(1)

و اما حدیث طبرانی به اسناد عبدالله بن سعید از عایشه بازگو کرده گوید: حسین بن علی علیه السلام روحی فداه بر پیغمبر صلی الله علیه و آله وارد شد، پس پیغمبر صلی الله علیه و آله به من

ص:518


1- (1) و اخرج امام الحنابلة احمد بن حنبل فی المسند: 294/5 قال: حدثنا عبدالله حدثنی ابی (ثنا) وکیع قال: حدثنی عبدالله بن سعید عن ابیه عن عائشة او ام سلمة (قال وکیع شک هو) یعنی عبدالله بن سعید ان النبی صلی الله علیه و آله قال لاحدهما: لقد دخل علی البیت ملک لم یدخل علی قبلها فقال لی: انّ ابنک هذا حسین مقتول و ان شئت اریتک من تربة الارض التی یقتل بها قال: فاخرج تربة حمرآء. «مسند احمد بن حنبل: 294/6»

فرمود: ای عایشه! آیا تو را در شگفت نیاورم؟ لحظه ای قبل بر من فرشته ای داخل شد که تا کنون هرگز بر من وارد نشده بود و به من گفت: این فرزندم کشته می شود آنگاه گفت. اگر بخواهی خاک تربتی را که در آن کشته می شود به تو ارائه دهم.

سپس دست دراز کرد و چیزی به دست آورد (خاکی سرخ فام) به من ارائه داد.(1)

ص:519


1- (1) 2 - اخرج الحافظ ابوالقاسم الطبرانی من المعجم الکبیر لدی ترجمة الحسین علیه السلام قال: حدثنا محمّد بن عبدالله الحضرمی (ثنا) الحسین بن الحریث (ثنا) الفضل بن موسی عن عبدالله بن سعید عن ابیه عن عایشه: ان الحسین بن علی علیه السلام دخل علی رسول الله صلی الله علیه و آله فقال النبی صلی الله علیه و آله: یا عائشة الا اعجبک؟ لقد دخل علی ملک آنفاً ما دخل علی قطّ، فقال انّ مشهور هذا مقتول و قال ان شئت اریتک تربة یقتل فیها فتناول الملک بیده فارانی تربة حمرآء. «المعجم الکبیر: 107/3، حدیث 2815» و ذکره الحافظ العراقی فی طرح التثریب: 41 و الحافظ الهیثمی فی المجمع: 187/9 و قال رواها احمد: 294/6 و رجاله الصحاح. و الحافظ ابن حجر فی الصواعق: 115 و فی طه 190 و السید محمود المدنی فی الصراط السّوی عن احمد فقال: رواه عبد الرزاق عن ام سلمه عن غیر شک. اما رجال سند اسناد احمد صحیح است، رجال آن همگی ثقات و از رجال صحاح ششگانه اند بدین قرار. 1 - وکیع بن جراح ابوسفیان کوفی متوفای 295 - وی از رجال صحاح ششگانه حافظ و از ائمه مسلمین، وی ثقه ثبت، امین، عالی مقام، رفیع القدر، حجة، صالح، و مفتی بود.

سید محمود مدنی در کتاب الصراط السوی از احمد همین را بازگو کرده.

از عبدالرزاق از ام سلمه رضی الله عنها بدون ذکری از تردید؛ آن را آورده.

(توضیح)

حادثه چنین ناگواری که هرگز تصور نمی شده البته حامل پیام آن باید ملکی باشد که استثنائی باشد و سابقه ورود نداشته باشد، خاک آن سرزمین که عمل رشید بی نظیر این پسر را حامل باشد و عمل خلاف مجرمان امت را نشان دهد دیدنی است، خاک عراق آن قدر آشوب پرور است و بارور به حادثه(1) هولناک زشت «بدقیافه» ای است که قلم رسام نقاش اگر بخواهد معنی را به صورت نمایش دهد، باید امت عراق را که بارور به این حادثه است با تصویر و ترسیم نوزاد بدقیافه ای را در دامن او تصویر کند که تا بخواهی کچل و بدقیافه و بداخلاق و بد اطوار و رسوا و قد دراز که تا آسمان قد کشیده و پهن تا به اندازه ای که طبله شکمش تمام زمین را پر کرده در دامن می پرورد(2) و خاک حجاز را به عکس این تصویر کند که به دنیا فرزندی این قدر رشید می دهد که با 72

ص:520


1- (1) عبدالله سعید بن ابی هند فزاری مولای آنان ابوبکر مدنی متوفای 147، وی از رجال صحاح ششگانه، احمد گوید: ثقه ثقه است، ابن معین و ابوداود و ابن سعد و عجلی و یعقوب بن سفیان و ابن مدینی و ابن برقی و دیگران او را توثیق کرده اند.
2- (2) این تصویری است که عقیلة قریش زینب کبری در هنگام ورود اسیران اهل بیت به کوفه در خطبه اش فرمود: لقد جئتم بها صلعآء فقماء شوهاء سؤآء کطلاع الارض و ملأ السماء. «الاحتجاج: 305/2؛ بحار الأنوار: 109/45، باب 39، حدیث 1»

تن یاران وفادار در برابر زور و زر و تزویر تمام ممالک دنیا قیام می کند و می گوید:

ای رهگذر! از ما به محمدی های همکیش ما بگو:

ما در این خاک خفتیم که به قرآن و دودمان محمّد وفادار باشیم.

پس این خاک را نباید نادیده گرفت، باید تمام نقوش و رموز فداکاری اینان را برای ایجاد مودت و احساسات دوست یابی درجۀ اعلی از اشخاص اعلی زنده نگهداشت، از طرفی؛ و از طرفی دیگر برای تبری و بیزاری از شرارت کوفیان ننگین آگاهانید و آماده کرد.

ص:521

ص:522

سومین بار در حجرۀ بانو ام المؤمنین عایشه خبر ناگوار جبرئیل

اشاره

حافظ ابن البرقی مصری به اسناد(1) خود تا ابی سلمه پسر عبدالرحمن بن عوف

ص:523


1- (1) اخرج الحافظ ابن البرقی قال: حدثنا سعید بن ابی مریم (ثنا) یحیی بن ایوب اخبرنی ابن غزیة عن محمّد بن ابراهیم عن ابی سلمة بن عبدالرحمن قال: کان لعائشة زوج النبی صلی الله علیه و آله و مشربة فکان رسول الله صلی الله علیه و آله إذا أراد لقاء جبرئیل لقیه فیها فرقیها مرة من ذلک و امر عائشة ان لا یطلع الیه احد، قال و کان رأس الدرجة فی حجرة عائشة فدخل حسین بن علی علیه السلام فرقاه و لم تعلم حتی غشیهما، فقال جبرئیل: من هذا؟ قال صلی الله علیه و آله ابنی فاخذه رسول صلی الله علیه و آله فجعله علی فخذه، فقال: جبرئیل سیقتل تقتله امتک، فقال رسول الله صلی الله علیه و آله: امتی؟ قال: نعم و ان شئت اخبرتک بالارض التی یقتل فیها، فاشار جبرئیل بیده الی الطف بالعراق فاخذ منه تربة حمرآء فاراه ایّاها و ذکره السید محمود المدنی فی «الصراط السوی» و قال: و اخرجه ابن سعد کذلک و زاد و قال: هذه من تربة مصرعه. الاسناد صحیح، رجاله کلهم رجال الصحاح، کلهم ثقات کما تأتی ترجمتهم.

ص:524

ص:525

ص:526

ص:527

ص:528

ص:529

متوفای 94 - بازگو کرده گوید: برای عایشه همسر پیغمبر صلی الله علیه و آله مشربه ای بود - (غرفه فوقانی که شاداب باشد یعنی همیشه سبزه در چشم انداز داشته باشد و چشم

ص:530

را سیراب کند به آن که یا سبزه زاری جلوی آن باشد یا زمین سبزه زاری که خاک نرمی دارد و همیشه سبز باشد) هر وقت رسول خدا صلی الله علیه و آله دیدار جبرئیل علیه السلام را اراده می کرد در آنجا دیدار می کرد.

معلوم می شود سبزه، منظره و چشم انداز روح را آسمانی می کند، پیغمبر صلی الله علیه و آله یک نوبه از نردبان بدانجا بالا رفت و امر داد به عایشه که کس بدانجا سر نکشد.

راوی گوید: و سر پلکان در حجرۀ عایشه بود، پس حسین علیه السلام که کودکی است داخل شد و از پلکان بالا آمد و عایشه از آمدن حسین علیه السلام مطلع نگردید تا حسین علیه السلام آن دو تن را یعنی پیغمبر صلی الله علیه و آله و جبرئیل را فرا گرفت.

پس جبرئیل گفت این کیست؟

پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: پسر من است.

پس رسول خدا صلی الله علیه و آله او را گرفت و بر زانو نشانید. لکن جبرئیل گفت: او کشته می شود، امت تو او را می کشند.

پیغمبر صلی الله علیه و آله پرسید: آیا امت من؟

جبرئیل گفت: آری و اگر بخواهی تو را در همین حال از آن سرزمین که در آن کشته می شود خبردار کنم.

پس جبرئیل اشاره کرد با دست خود به سرزمین طف که در عراق است و از آن تربتی برگرفت که سرخ فام (حمراء) بود و به رسول خدا صلی الله علیه و آله ارائه داد.

در کتاب الصراط السوی سید محمود مدنی هم آن را بازگو کرده و گوید: «محمد بن سعد» (مراد صاحب طبقات است) نیز همچنین آن را بیرون داد و افزوده که گفت: این مشت خاک از تربت قتلگاه اوست.

ص:531

سندها همه صحیح است، راویان آن از رجال صحاح ششگانه اند و همه موثق اند، شرح حال همه خواهد آمد.

اسناد دیگر روایت

حافظ ابوالقاسم طبرانی در کتاب المعجم الکبیر در ترجمه حسین علیه السلام از احمد بن رشید بن مصری از عمرو بن خالد حرانی از ابن لهیعة از ابی الاسود از عروة بن زبیر از عایشه (که خاله اش می باشد؛ زیرا خواهر عایشه اسماء ذات النطاقین همسر زبیر و مادر اولاد او است) - بازگو کرده عایشه گوید:

حسین بن علی علیه السلام هنگامی که کودک نوپایی بود بر رسول خدا صلی الله علیه و آله وارد شد، در حالی که به پیغمبر صلی الله علیه و آله وحی می شد او به شانه رسول خدا صلی الله علیه و آله برجست و در همان حال که پیغمبر صلی الله علیه و آله خم بود، او بر پشت پیغمبر صلی الله علیه و آله بازی کردن گرفت.

جبرئیل علیه السلام به رسول خدا صلی الله علیه و آله گفت: آیا او را دوست می داری یا محمّد؟ پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: چرا فرزندم را دوست نداشته باشم، جبرئیل علیه السلام گفت: امت تو او را بعد از تو خواهند کشت، پس جبرئیل آنگاه دست خود را دراز کرد و تربتی بیضای سفید درخشان برای پیغمبر صلی الله علیه و آله آورد و گفت: در این سرزمین این پسر تو کشته می شود و اسم آن طف است - طف یعنی ساحل فرات - همین که جبرئیل از نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله رفت و آن خاک تربت در دست پیغمبر صلی الله علیه و آله بود و می گریست فرمود: ای عایشه! جبرئیل علیه السلام مرا خبر داد که پسرم حسین در سرزمین طف کنار فرات کشته می شود و امت من بعد از من دچار فتنه و امتحان می گردد.

ص:532

عایشه گوید: سپس پیغمبر صلی الله علیه و آله از غرفۀ من بیرون آمد و حالیا که گریه می کرد، در مجمع اصحابش وارد شد که در آن میان علی علیه السلام و ابوبکر و عمر و حذیفه و عمار و ابوذر رضی الله عنهم بودند.

اصحاب و یاران سبب پرسیدند و گفتند: چرا گریه می کنی؟ چه چیز تو را به گریه واداشته؟

پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: جبرئیل علیه السلام اینک خبر داد مرا که پسرم این حسین بعد از من در سرزمین طف کشته می شود.

و این تربت را برای من آورده و خبر داد مرا که خوابگاه و آرامگاه او در این خاک است.

این روایت را امام ابوالحسن ماوردی در اعلام النبوة: 83 در باب دوازدهمین آن، به همین اسناد و همین لفظ آورده حرف به حرف.

اسناد دیگر

محمّد بن سعد صاحب طبقات کبری از محمّد بن عمر از موسی بن محمّد بن ابراهیم از پدرش از ابی سلمه از عایشه بازگو کرده گوید:

برای پیغمبر صلی الله علیه و آله مشربه ای بود (غرفه ای فوقانی که چشم انداز آن سبزه زاری باشد شاداب که چشم را سیراب کند یا زمین سبزه زاری که خاک نرمی دارد و همیشه سبز باشد.

هر وقت دیدار جبرئیل علیه السلام را می خواست، جبرئیل را در آنجا دیدار می کرد (تأثیر منظرۀ سبزه زار در روح مشتاق، ارتباط را با آسمان برقرار می کند) تا نوبتی از آن نوبه ها در این مشربه، رسول خدا صلی الله علیه و آله با جبرئیل ملاقاتی داشت و امر داد

ص:533

به عایشه که کسی برای دیدار پیغمبر صلی الله علیه و آله بالا نیاید، به ناگاه حسین بن علی علیه السلام (کودکی است) داخل شد و عایشه نفهمید تا وقتی که حسین علیه السلام سرزده بر رسول خدا صلی الله علیه و آله و جبرئیل محرم راز درآمد.

پس جبرئیل گفت این کیست؟

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: فرزند من و پسر من است. آنگاه پیغمبر صلی الله علیه و آله را برگرفت و بر زانوی خود نهاد، پس جبرئیل گفت: هله، او کشته می شود.

پس رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: کی او را می کشد.

جبرئیل گفت: امّت تو.

رسول خدا صلی الله علیه و آله از تعجب پرسید: امت من او را می کشند؟ جواب داد: آری. و اگر بخواهی از آن زمین که در آن کشته می شود تو را آگاه کنم.

پس جبرئیل اشاره به سرزمین طف کنار فرات در عراق کرد و تربتی سرخ فام حمرآء برگرفت و آن را به پیغمبر صلی الله علیه و آله ارائه داد و گفت: این از تربت قتلگاه او است.

این روایت را حافظ عساکر در تاریخ الشام از ابوبکر محمّد بن عبدالباقی از حسن بن علی از محمّد بن عباس از احمد بن معروف از حسین بن فهم از محمّد بن سعد از محمّد بن عمر واقدی با همین اسناد و همین لفظ آورده.

(اسنادی دیگر:)

حافظ دارقطنی در جزو پنجم کتاب «علل الحدیث» از جعفر بن محمّد بن احمد واسطی از ابراهیم بن احمد بن عمر «وکیعی» از پدرش از ابوالحسین عکلی از شعبة بن عمارة بن غزیه انصاری از پدرش از محمّد بن ابراهیم بن حارث تیمی

ص:534

از عایشه بازگو کرده، عایشه گوید که: رسول خدا صلی الله علیه و آله حالیا که جبرئیل علیه السلام با او در خانه بود به عایشه گفت: که مواظب در خانه باش، گوید: لکن من غفلت کردم، به ناگاه در آن غفلت من، حسین بن علی علیه السلام داخل شد، پس رسول خدا صلی الله علیه و آله او را ضمیمه خود کرد به خود چسبانید، جبرئیل گفت: پسر تو است.

پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: بلی.

گفت: آگاه که امت تو به زودی او را می کشند. گوید: اشک چشمان پیغمبر صلی الله علیه و آله فرو ریخت، جبرئیل گفت: آیا دوست داری که به تو ارائه دهم آن تربت را که در آن کشته می شود؟

آنگاه از خاک سرزمین طف برگرفت، آن خاک سرخ رنگ حمرآء بود.

سپس دار قطنی باز:

از حسین بن اسماعیل از احمد بن محمّد بن یحیی بن سعید از زید بن حباب ابوالحسین از سفیان بن عمارة انصاری، نگفته از پدرش.

و نیز دار قطنی گوید: سعید بن عمارة انصاری و نسب او را به «ابن غزیه» نیاورده و در آن عبارت در سند کلمه «از پدرش» را نیاورده - و این صحیح است.

بقیۀ مصادر حدیث:

حافظ خوارزمی در مقتل خود: 159/1 به اسناد خود از حافظ بیهقی از حاکم صاحب مستدرک از احمد بن علی مقری از محمّد بن عبدالوهاب از پدرش عبد الوهاب بن حبیب از ابراهیم بن ابی یحیی مدنی از عمارة بن یزید از محمّد بن ابراهیم تیمی از ابی سلمه (پسر عبدالرحمن بن عوف) بازگو کرده از عایشه که

ص:535

گوید:

رسول خدا صلی الله علیه و آله حسین علیه السلام را بر روی زانوی خود نشانده بود که جبرئیل آمد و گفت این پسر تو است؟ پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: آری. جبرئیل گفت: آگاه باش که امّتت بعد از تو او را به زودی می کشند، پس چشمان رسول خدا سرشک و اشک فرو ریخت.

آنگاه جبرئیل گفت: اگر بخواهی به تو ارائه می دهم که در آن کشته می شود.

پیغمبر صلی الله علیه و آله گفت: آری. پس جبرئیل مشتی خاک از تراب سرزمین طفّ به او ارائه داد.

مصادر دیگر این حدیث گذشته از ما سبق

1 - در مجمع الزوائد: 187/9 تا 188.

2 - الصواعق: 115 و در چاپ دیگر: 190.

3 - از محمّد بن سعد صاحب طبقات و از طبرانی به طور مختصر.

4 - سپس از محمّد بن سعد به طور مفصل.

5 - خصایص سیوطی: 125/1-126.

6 - و کنز العمال: 223/6.

7 - و جوهرة الکلام: 117، از محمّد بن سعد و طبرانی رسیده.

توضیح:

مواردی از این حدیث که محتاج توضیح است:

اولاً: مشربة؛ دو معنی برای این لفظ «مشربه» در لغت آمده، یکی زمینی نرم

ص:536

که دائم سبزه ملائم داشته باشد و دیگری غرفه ای که در آنجا شرب می نوشند «شربت خانه» مترجمان کتاب «سیرتنا سیرة رسول الله» (امینی) آن را در اینجا ترجمه کرده اند به آبدارخانه و ما ترجمه کردیم به غرفه فوقانی که چشم انداز آن سبزه ای باشد که چشم را سیراب می کند، به قرینه تناسب باید این باشد؛ به هر دو معنی مشربه ای که هر وقت می خواست جبرئیل را ملاقات کند در آنجا ملاقات می کرد، به معنی آمادگی است وگرنه چه معنی دارد؟ مگر آمدن جبرئیل و دیدن جبرئیل و ملاقات جبرئیل به اختیار آن حضرت بوده؟ و دلبخواه او انجام می شده است؟ نی! نی! بلی، البته آماده شدن نفس قدسیه برای عروج و صعود و جلب رحمت عالی و توجه حضرت اقدس باری به جانب او در این باب مؤثر است و در فرود آوردن جبرئیل به امر باری تعالی مدد می کند، هر چند فرود آمدن جبرئیل به امر مافوق است و به طور فورس ماژور است اما رغبات ناسوت هم در جلب عنایت لاهوت بی اثر نیست.

گهی بر طارم اعلی نشینیم گهی در پشت پای خود نبینیم

بگفت احوال ما برق جهان است دمی پیدا و دیگر دم نهان است(1)

گاهی برای چرک ناخن و زیر ناخن مردم، جبرئیل علیه السلام چند روز از فرود آمدن دریغ می دارد.

و گاهی دیگر که پیغمبر صلی الله علیه و آله در درون پیراهن و جامه خدیجه می رود، جبرئیل به آسمان می رود و خدیجه این امتحان را کرد که اگر در خلوت زن و

ص:537


1- (1) سعدی شیرازی.

شوهر، آن مهوش رخ نهان نکرد، بداند فرشته نیست، شیطان است؛ زیرا شیطنت شیطان آن وقتِ خلوت بیشتر است و اگر رفت و کار خلوت را به عوامل اشتیاق واگذارد که کار اعوان میکائیل است.

معلوم می شود فرشته است، چون مذاکرۀ علم و وحی منافی با عوامل اشتیاق جنسی است و موقع بروز اشتیاق باید جبرئیل که ملک علم است مزاحمت نکند، پس آمادگی نفس قدسیه پیغمبر صلی الله علیه و آله برای جلب ملک رحمت مؤثر است، همانطوری که استعداد هوای بارانی برای برق و جهیدن برق الکتریسیته فضا، بیست درجه بیشتر از هوای صاف است، از طرف شخص ایستاده در بیابان زیر درخت خصوص اگر آهن همراه داشته باشد در موقع اصطکاک سحاب ها و تراکم ابرها، استعداد جلب الکتریسیته بیست درجه بیشتر است، تا گاهی از هفت فرسخ فاصله از ابر تا ایستگاه شخص الکتریسیته به صورت صاعقه می جهد و شخص را که آهن همراه دارد می کشد.

همچنین مکروهات نماز مثلاً حمام، قبر، یا چاه پست، مقبره، یا زنی که در برابر مرد نماز می خواند یا در دو پهلوی او مگر با پرده و حائل؛ نمازی که در برابر رو نوشته ای باشد؛ و ده موضع است که نماز در آن نباید خواند، گل و آب و حمام و قبور و مسّان(1) طریق و قریه نمل و معاطن ابل و مجرای آب و نمکزار و برف، همه برای مشغول شدن نفس به امور غیر حق است، کراهت نماز روبروی مصحف گشاده و کتاب نوشته و خاتم منقوش؛ و کراهت استقبال سیف و آهن و

ص:538


1- (1) مسّان: نگهبان، رهروان شبانگاه.

کراهت استقبال نمازگزار با تمثال و صور، مگر آن که روی آن را بپوشانند یا تغییر دهند.

و خانه ای که در آن سگ باشد یا جنب یا تمثال یا انآء بول، همه از این باب است.

(وسائل الشیعه) رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: جبرئیل مرا آمد و گفت: ما معاشر ملائکه داخل خانه ای نمی شویم که در آن کلب باشد یا تمثال جسدی یا آنایی که در آن بول می شود.(1)

ابی عبدالله علیه السلام فرمود: که جبرئیل فرمود: ما داخل خانه ای نمی شویم که در آن صورت باشد.(2)

و نه کلب - یعنی صورت انسان - و نه خانه ای که در آن تماثیل باشد.

باب کراهت نماز در زمین شوره زار و نمکزار، مگر این که در آن روئیدنی باشد یا سبزه ای.

باب کراهت نماز در خانه ای که در آن خمری یا مسکری باشد.

باب در نماز مندوبه و نماز عید و این که برازنده است که بین نمازگزار و بین آسمان حائلی و حجابی نباشد، نماز زیر آسمان باشد که از اسباب قبول نماز و اجابت دعا است.

وسائل الشیعه به اسناد تا ابی الحسن علیه السلام گوید: امام فرمود:

ص:539


1- (1) وسائل الشیعه: 174/5، باب 33، حدیث 6257.
2- (2) وسائل الشیعه: 175/5، باب 33، حدیث 6258.

سه چیز است که جلای بصر می دهد، نظاره به سبزه و نظاره به آب جاری و نظاره به چهرۀ زیبا.(1) همه موانع و مقتضیات جلب رحمت و آمادگی نفس برای هبوط فیض و تمرکز خاطر، برای گرفتن فیض است.

و مشاهدۀ مناظر بهجت افزا و ملال افزا تفاوت در قبض و بسط نفس و مشاعر دارد.

پیغمبر صلی الله علیه و آله برای آمادگی خود در ابتدا به اکناف آسمان نگاه می کرد، بعد مأمور شد که به محل سجده خود نگاه کند.

کودک اهل بیت از این سر نردبان که در منزل ما است، پله پله در کودکی تا آن سر نردبان که نزد پیغمبر صلی الله علیه و آله و جبرئیل است دوان دوان بالا می رود و ما غافلیم، در پیری هم نمی رویم، بلکه پیغمبر صلی الله علیه و آله را فرود می آوریم، پس این که در حدیث می گوید: پیغمبر صلی الله علیه و آله مشربه ای در منزل عایشه داشت که هر وقت می خواست جبرئیل را ملاقات کند در آنجا ملاقات می کرد، در این محدود کردن و محصور کردن لقیا و دیدار جبرئیل به آن مشربه، باید از دو جهت تأمل کرد: یکی از آن که در خانۀ ام سلمه و ازواج دیگر هم جبرئیل را ملاقات می کرده، پس محدود به آن مشربه نبوده، گذشته از آن که فرود آمدن جبرئیل به فرمان فوق بوده، برای دلبخواه پیغمبر صلی الله علیه و آله نبوده، جبرئیل به طور فورس ماژور و تحکم می آمده با سلب اختیار از پیغمبر صلی الله علیه و آله و از هر کس.

مگر آن که در جهت اول نسبی باشد یعنی نسبت به حجرۀ فرودین عایشه و

ص:540


1- (1) وسائل الشیعه: 340/5، باب 26، حدیث 6734.

منزل عایشه باشد.

نظیر «قصر قلب» و «قصر افراد» در جملۀ «انما القائم زید» اگر مراد در مقابل عمرو باشد آن را قصر قلب می گویند و اگر در مقابل مشارکت هر دو باشد، آن را «قصر افراد» گویند.

چون طبقۀ فرودین منزل آن بانو، محل مباشرت زن و شوهری بوده و جبرئیل در خانۀ جنب نمی آید (وسائل الشیعه از علی علیه السلام از رسول خدا صلی الله علیه و آله جبرئیل گفت: ما داخل خانه ای نمی شویم که در آن کلب باشد و نه جنب و نه تمثالی که زیر پا باشد.(1)

ولی آن غرفۀ فوقانی نظیف و مطهر و آماده برای نماز و توجه به سمت حق محض و نظارۀ آسمان و انتظار وحی و جذب وانجذاب ملکوتی بوده.

پیغمبر صلی الله علیه و آله در نوبۀ عایشه، هر وقت برای کشف اسرار ملکوتی، خلسه خلوات غیب می خواسته، از حجرۀ عایشه و غرفۀ او فرار می کرده و به آن غرفه فوقانی خلوتکده پناهنده می شده و هر وقت به جنبۀ بشریت می پرداخته می فرموده: «اشغلینی یا حمیراء» مرا مشغول کن و سرگرم کن ای حمیراء.

پس بنابراین اقتصار بر این مشربه در لقای جبرئیل نسبی است، نسبت به غرفۀ خلوتخانه شان نه مطلق، نظیر قصر افراد و قصر قلب، «انما القائم زید» یعنی در مقابل عمرو یا در مقابل مشارکت هر دو که اولی قصر قلب است و دومی افراد.

بنابراین نظر نباید آن غرفه فوقانی «مشربه» به معنی آبدارخانه یا «شربت

ص:541


1- (1) وسائل الشیعه: 176/5، باب 33، حدیث 6257.

خانه» باشد که محل جذب به مأکول و مشروب باشد که اینها هم همان تقویت جنبۀ بشریت و اکل و شرب و نکاح است و توجه به آنها با جنبۀ خلسه ملکوتی نمی سازد، از امتحانی که خدیجه علیها السلام از رسول خدا صلی الله علیه و آله برای کشف حقیقت امر آن فرشتۀ وحی کرد. بر زانوی راست پیغمبر صلی الله علیه و آله نشست و بعد بر زانوی چپ او نشست و بعد چارقد از سر برگرفت، در هر سه حالت پرسید که: آیا آن فرشته را می بینی؟ پیغمبر صلی الله علیه و آله جواب داد: آری، بعد پیغمبر صلی الله علیه و آله را در داخل پیراهن خود کرد و پرسید: آیا باز او را می بینی؟ پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: نه.

از این امتحان به دست آورد که ملک است و شیطان نیست؛ زیرا وحی الهی و ملک حامل وحی، علم را تعلیم می کند، نه شیطنت می کند؛ و اشتغال ذهن به تعلیم مانع از انجام اعمال غزائز طبیعی است، چنان که انجام اعمال غرایز طبیعی هم مانع از تعلم است.

جبرئیل وقتی به تعلیم علم می آید پیغمبر صلی الله علیه و آله باید به کلی از اعمال طبیعی غرایز اکل و شرب و نکاح و توالت فارغ و آسوده باشد و اگر در اثنای این اعمال طبیعی ملک بیاید، از جنبۀ کمال بشریت مانع گردیده، هیچ وقت در حال توالت و قضای حاجت جبرئیل نیامده و یا در حال مباشرت و یا حال اکل و شرب، وحی نازل نشده. باید فارغ از دغدغۀ طبیعت و مزاحمت آن باشد، تا وحی که راز علم است فرا گیرد، او آزادانه باز گوید و این بی مزاحمت و کشمکش در دل جا دهد، پیغمبر صلی الله علیه و آله وجودی مزدوج از بشر کامل و ملک وحی و علم کامل است.

پس بنابراین وقتی مشربه را تعیین می کند که هر وقت پیغمبر صلی الله علیه و آله لقا و دیدار جبرئیل را می خواست در آنجا دیدار می کرد، نباید آنجا رنگ «آبدارخانه» یا

ص:542

«شربت خانه» داشته باشد که وطن گاه انجام اکل وشرب ونمایشگر خوردن گاه و آشامیدن گاه باشد که جبرئیل مقدس را همه گاه و همیشه در مطبخگاه و آشپزخانه یا آبدارخانه دیدار می کرده، ولی مشربه به معنی غرفۀ فوقانی که چشم انداز آن سبزه ای باشد یا زمینی چمن زار دارای خاک نرم که دائم سبز باشد، اینها تناسب دارد با این وضع مدام که هر وقت می خواست جبرئیل را دیدار کند در آنجا دیدار می کرد، مشربۀ ام ابراهیم هم چنین جایی بوده، مشربه ای که حسنین آنجا کشتی گرفتند در ایام طفولیت چنین جایی بود، بعد خواهد آمد، البته آن هم به طرز آمادگی و جنبۀ انفعالی که اگر جبرئیل می آمد پیغمبر صلی الله علیه و آله فارغ از هر مزاحمت قال مقال زنان و مباشرت با آنان بوده باشد نه به معنی دلبخواهی و اختیارداری در امر دیدار جبرئیل، قضیه عقل فعال و عقل منفعل مثل قضیۀ پاسیف و اکتیف است.

و اما این که عایشه این تعبیر را کرده که توهم آن می آید که دیدار جبرئیل به دلبخواه پیغمبر صلی الله علیه و آله بوده، دو جهت در آن تصور می رود:

1 - یکی کثرت توارد وحی که موهم این معنی می شده.

2 - و دیگری سادگی فکر عایشه که کودکانه می نمود.

اما کثرت توارد وحی که موهم این معنی می شده.

در مناقب ابن شهر آشوب(1) می گوید به مذاکره شنیده می شده که وحی شصت هزار دفعه نازل شد در صورتی که آیات قرآن شش هزار و ششصد و شصت وشش

ص:543


1- (1) المناقب، ابن شهر آشوب: 44/1.

آیه است، پس اگر برای هر آیه ای یک نوبه وحی در حساب آریم، پنجاه و سه هزار مرتبه و اندی افزون می آید با این که گاهی مثل سوره مائده 120 آیه یک دفعه نازل شده.

بنابراین با تقسیم بر بیست و سه سال نبوت که سه سال آن دوران فترت است، وحی همه ظروف وقت را غیر از وقت اکل و شرب و نکاح و توالت و خواب را فرا می گیرد؛ زیرا سالی سه هزار دفعه تقریباً که اوقات اکل وشرب و نکاح و توالت و خواب را با دوران فترت وحی که نوبه ای سه سال و نوبه ای چهل روز بوده، از ساعات آن منها و مستثنا کنید، هر ماهی 250 دفعه یا کمتر و یا بیشتر سهم آن خواهد شد، پس روزی ده دفعه می شود با کم وبیش.

پس حق دارند هر مونس پیغمبر صلی الله علیه و آله که اشتباه کند و تصور کند هر وقت پیغمبر صلی الله علیه و آله می خواسته انجام می شده، آن قدر «توارد و ترادف و پیگیر» بوده که موهم آن می شده که تصور کنند همه وقت و هر وقت که پیغمبر صلی الله علیه و آله بخواهد در آستین اوست.

امّا جهت دوم: یعنی سادگی و ساده لوحی. عایشه که فکرش کودکانه می نموده که تشخیص بچگانۀ اطفال هر خانواده این است که پدر خانواده را مقتدرترین شخص عالم می دانند، شاید زنان نورس هم همین گونه تصور را دارا باشند.

سلطان به وزیر خود گفت: آیا کسی هست که از ما نترسد؟

گفت: بلی، این طفل. طفل وزیر همراهش بوده، می خواهید امتحان بکنید.

سلطان به آن طفل گفت: اگر من تو را بزنم چه می کنی؟ گفت: به بابا می گویم تا او هم تو را بزند.

ص:544

کتاب غلاة را بخوانید، نظیر این را زیاد می بینید، از یکی از ساده لوحان پرسیدند: که سجع مهر خدا چیست؟ گفت: بندۀ آل محمّد: خدا.

ص:545

ص:546

(این کلمه فکاهی برازنده نیست

اشاره

این کلمه فکاهی «سجع مهر خدا» چیست؟ برازنده نیست و کلمه (بندۀ آل محمّد: خدا) هم در پاسخ آن. زیبنده نیست، خدا بندۀ کسی نیست و این شوخی و طنز هم زیبنده نیست، هر چند در خزائن نراقی در حلقه دروغ پردازان آمده اما خدا ملائکه و گزیدگان از بندگان خود را برای خدمتگزاری تعلیم انبیاء و اطفال و نوباوگان و امم به خدمت وامی دارد، گهواره حسن علیه السلام را جبرئیل می جنباند با این که جبرئیل آن روح القدس از اعظم ملائکه است و رسول ارجمندی است که بسی قوی و نیرومند است و مدیر مدبّر بر عالم است، در نزد ذی العرش مکانت و مقام بزرگی دارد و مطاع در دستگاه آفرینش است و امین است.(1) ولی معذلک خدمتگزار به رهبران بشر است.

اما خدمت در اینجا چنان است که:

پیغمبران خدمت به علم بشر کرده اند و سلاطین و امرای عادل خدمت به

ص:547


1- (1) إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیمٍ * ذِی قُوَّةٍ عِنْدَ ذِی الْعَرْشِ مَکِینٍ * مُطاعٍ ثَمَّ أَمِینٍ «تکویر (81):20»

کشور خود نموده اند و امامان از طریق رهبری خودخدمت به خلق جهان می کنند، در اینجا خادم کوچکتر از مخدوم نیست جبرئیل به این معنی خدمتگزار پیغمبران و اولاد آنان است.

و از گزیدگان خدایی از رجال و بانوان که در خاندان نبوت از آغاز تا انجام عمر خدمتگزار حق بوده اند، ام سلمه رضی الله عنها و ام الفضلرضی الله عنها که از آغاز کودکی حسنین علیهما السلام این دو بانو ام الفضل لبابة کبری و ام سلمه رضی الله عنها، مواظب پرورش و نوازش آنان بودند، ام سلمه قدم به قدم تا پایان از حمایت حق باز نایستاد، چه در حیات پیغمبر صلی الله علیه و آله و چه بعد از وفات پیغمبر صلی الله علیه و آله.

ما وعده داده بودیم که در این کتاب «مسیر حیات این بانو ام سلمه ام المؤمنین رضی الله عنها» برای تحقیق و توضیح کلمه پیغمبر صلی الله علیه و آله که به او فرمود: «تو برخیر هستی» و گاهی می فرمود: به سوی خیر هستی، روشن شود تا کار و کتاب در آخر، به خیر و روشنایی ختم شود و خیر مطلق، خدا است.

امّ سلمه در تمام مراحل خدا منطور او بود، مرحلۀ نخستین مساعی آن بانوی عظیم الشأنرضی الله عنها در حیات پیغمبر صلی الله علیه و آله برای خود پیغمبر صلی الله علیه و آله و برای خاندان پیغمبر صلی الله علیه و آله، بعد مساعدت مادرانه اورضی الله عنها از امیرالمؤمنین علیه السلام در موقع شورش خطرناک عایشه برای جنگ جمل، در موقع حرکت عایشه از مکه به سوی بصره و تلاش ام سلمه رضی الله عنها برای بازداشتن عایشه از تحریک فتنه و جلوگیری از تحریکات دیگران.

و باز امانتداری اورضی الله عنها از ودایع نبوّت که امیرالمؤمنین علیه السلام در سال 37 در موقع انتقال از حجاز به عراق، آنها را به او سپرد. تا او به امام حسن علیه السلام بسپارد، تا

ص:548

امام حسن علیه السلام در سال 40 همین که به حجاز برگشت، آن امانات و ودایع را به امام حسن صلی الله علیه و آله مسترد فرمود.

اخیراً صمیمیت ام سلمه رضی الله عنها با فرزندش حسین علیه السلام در سال 60 ه - در موقع حرکت به سوی عراق و سپردن ودایع امامت و نبوت به اوتاد علی بن الحسین علیه السلام از سفرشام به سال 61 برگشت و آنها را به او مسترد کرد.

و اقدام به اقامۀ ماتم و مراسم امام در پایان که این غم او را کشت.

در تکمله کتاب فرق بین «نیاحۀ بر میت» با «نیاحۀ بر شهید» خواهد آمد که آن مکروه یا حرام است و این واجب است و امر حیاتی است.

ص:549

ص:550

بانو ام سلمه ام المؤمنین رضی الله عنها وخدمت او در زمان حیات پیغمبر صلی الله علیه و آله

نام این دو بانوی بزرگ ام سلمه و ام الفضل رضی الله عنهما در پرورش و نوازش دو کودک حسن علیه السلام و حسین علیه السلام آمده.

- البته در گهواره جنباندن کودک و قنداق را دست به دست کردن و مواظبت در پرورش کودک، طفل را نوازش می کنند و زمزمۀ شعری هم دارند؛ آن را از ام سلمه و ام الفضل و مادرش فاطمه علیها السلام بشنوید.

و بعد خدمت ام سلمه را به پیغمبر صلی الله علیه و آله و مسلمین در سال ششم صلح حدیبیه، بعد در سال فتح مکه سال هشتم و دنبالۀ آن در محاصرۀ طائف و تقسیم غنائم و اکتفای ام سلمه باب دست پیغمبر صلی الله علیه و آله و دنبال آن در سال دهم حجة الوداع که یکسر گوش بود، تا ابلاغ پیغمبر صلی الله علیه و آله را بشنود، حتی گیسوان را در هم می نوردید.

ص:551

ص:552

دو تن ام سلمه رضی الله عنها و ام الفضل رضی الله عنها در مواظبت خدمت و پرورش و تربیت از این دو سرور

افتخار مواظبت خدمت امام حسن علیه السلام با امّ سلمه است واز حسین علیه السلام با امّ الفضل است

بحار الأنوار مرفوعا از مسند موصلی بازگو کرده گوید:(1) امّ سلمه رضی الله عنها مواظب

ص:553


1- (1) (قب) و فی مسند الموصلی ان کان... و کانت امّ سلمة< تربّی الحسن و تقول: بابی ابن علی. أنت بالخیر ملی. کن کاسنان حلی کن ککبش الحولی و کانت امّالفضل امرأة العباس تربّی الحسین علیه السلام و تقول: یا ابن رسول الله. یا ابن کثیر الجاه، فرد بلا اشباه اعاذه الهی. من امم الدّواهی. فرد بلا اشباه. اعاذه الهی. من امم الدّواهی. «بحار الأنوار: 287/43، باب 12، حدیث 51؛ المناقب، ابن شهر آشوب: 389/3؛ مستدرک سفینة البحار: 473/5» (توضیح) اسنان الحلی تضاریسه و التشبیه فی الاستوآء و الحسن.

پرورش حسن بن علی علیه السلام بود، با این نغمه او را نوازش می کرد یا در گهواره یا در بغل یا در بالا و پائین می انداخت و این شعر را به نوازش او می گفت:

بابی ابن علی أنت بالخیر ملی

کن کاسنان حلّی کن ککبش الحولّی

ترجمه: پدرم فدای پسر علی؛ تو به خیر مملوّی و از خیر مملوّی چاق و فربه باش، مانند دندانه های شانه همه چیزت آراسته بادا، مانند قوچ یک ساله فربه باش.

و امّ الفضل لبابة کبری همسر عباس بن عبدالمطلب مواظب پرورش حسین علیه السلام بود، او را نوازش می کرد و با این نغمه او را در گهواره خواب می کرد یا در آغوش مهر خود بال و پر می داد و بالا و پائین می انداخت و می خواند و گاهی تاپ تاپ به پشت کودک می زد که آرام بگیرد تا خواب برود یا بال و پر درآورد.

1 - یابن رسول الله. یابن کثیر الجاه.

2 - فرد بلا اشباه.

3 - اعاذه الهی. من امم الدّواهی.

ترجمه:

1 - ای پسر رسول خدا صلی الله علیه و آله ای پسر کثیر الجاه.

2 - فرد بلا اشباه (حسین فرد بلا اشباه است یا رسول خدا صلی الله علیه و آله)

3 - خدای من او را در پناه خود نگهدارد.

4 - از تیر بلا و خدنگ بلا که به سوی او هدف گیری کند.

ص:554

این نغمه های مادرانه طفل را بال و پری جدید می دهد. هیچ نغمه ای در زیر آسمان دلنوازتر از نغمۀ مادر نیست و مثل نغمۀ مادرانه اش در بالای گهوارۀ طفل دلنشین نیست، به پشت کودک می زنند و یا بالای گهواره می خوانند، لای لای مادر و نوازش او بهترین نغمۀ عشق مقدس ملکوتی است، نغمۀ جبرئیل است.

خوشتر از زمزمۀ عشق ندیدم هرگز یادگاری که در این گنبد دوار بماند

بحار الأنوار از طاوس یمانی است که حسین بن علی علیه السلام در گهواره می گریست جبرئیل نازل شد و زهرا را خوابیده یافت، پس جبرئیل بنا کرد به جای مادر با او قال و مقال راه انداخت، کلمه به دهان او می نهاد و کلمه را از او بازپس می گرفت تا که او را آرام کند و سرگرم نماید، تسلی بخشد تا زهرا بیدار شد، صدایی را شنید که با کودک قال مقال دارد، التفات کرد به هر گوشه نگاه کرد کسی را ندید، پیغمبر او را خبر داد که جبرئیل بوده.

انّ فی الجنة نهراً من لبن لعلّی و حسین و حسن(1)

شعرای فارسی زبان استقبال کرده اند:

ای رخت مظهر اسماء و صفات همه شاهان ز تجلّی تو مات

در دهان تو بود آب حیات تشنه لب جان بسپاری به فرات

(انّ فی الجنة نهراً من لبن) (لعلّی و حسین و حسن)

ص:555


1- (1) التفسیر الصافی: 566/7 (پاورقی).

خون هویدا است ز رخسارۀ تو قدسیان چاکر و غمخوارۀ تو

نغمه خوانند ز گهوارۀ تو این چه لطفی شده دربارۀ تو

(انّ فی الجنة نهراً من لبن) (لعلّی و حسین و حسن)

مرحبا بر قد مردانۀ تو حبذا همت فرزانۀ تو

دو جهان گشته عزا خانۀ تو کربلا منزل و کاشانۀ تو

(انّ فی الجنة نهراً من لبن) (لعلّی و حسین و حسن)

و فاطمه مادرش علیها السلام حسن علیه السلام را خودش نوازش می کرد و بالا و پائین می انداخت و ترقیص می کرد، رقص حلال همین است و طرب حلال همین است، فاطمه علیها السلام در نوازش کودکش این زمزمه را به گوش کودکش امام حسن علیه السلام می کشید:

1 - أشبه أباک یا حسن و اخلع عن الحق الرسن(1)

2 - و اعبد الهاً ذا منن و لا توال ذا الاحن

ص:556


1- (1) (توضیح) «و اخلع عن الحقّ الرّسن» اگر «الحق» به فتح «حاء» باشد، کنایه از اظهار اسرار است برای کسی که اسرار را در پیش خود دارد و اگر به ضم آن باشد، جمع حقّه بالضم یا بالکسر ناقۀ سال سوم است کنایه از سخا و جود است یا از تصرف در امور و اشتغال به اعمال است، چون سر دادن ابل تدبیر آن است و موجب اشتغال به امور است. «المناقب، ابن شهر آشوب: 389/3؛ بحار الأنوار: 286/43، باب 12»

ترجمه:

1 - شبیه پدرت باش ای حسن، افسار ناقه را رها کن.

2 - و خداوند صاحب منن را بنده باش و دوستی با مردم کینه توز را رها کن.

برای حسین علیه السلام در نوازش مادرانه اش می خواند:

1 - انت شبیه بابی لست شبیها بعلی

ترجمه:

تو شبیه پدرم هستی نه شبیه علی هستی(1)

(توضیح): در پستالوژی دیده اند که نغمه های لای لای مادرانه مثل این که هر چه بیشتر بهتر در طفل، حسّ محبّت و حسّ شکر و حسّ شکر و حسّ اعتماد و حسّ اطاعت را می رویاند و مادر از نهاد خود، ودایع فضیلت را در تحت ضبط چهار کلمه به طفل خود می دهد.

نخست: محبت که از مام در طفل بیدار می شود؛ دوم: شکر؛ سوم: ثقه و اعتماد؛ چهارم: اطاعت این ذخائر را از شیردادن خود و از نغمه های لای لای بالای گهواره به همراه طفل می کند و از مراجعۀ طفلش به او و او به طفلش از اهتمام خود - (اولاً) و از حاجت او - (ثانیاً) و از غذا دادن و غذا خوردن - (ثالثاً) و از قلق و ناراحتی - (رابعاً) از این چهار منبع آن چهار خصلت نفسی در او بیدار می شود یا تکوین می شود و طفل را با این چهار فرشته هم آغوش می سازد و به جامعه می سپارد تا جامعه و محیط

ص:557


1- (1) بحار الأنوار: 286/43، باب 12، حدیث 51؛ المناقب، ابن شهر آشوب: 389.

با او چه بکند؟

البته در مواقعی که نغمۀ مادر او را بیدار می کند یا مادر را بالای گهوارۀ خود می بیند و صدای پای او را می شنود، او را خیرخواه خود تشخیص می دهد و اندک اندک از احتیاج به او حسّ نیک بینی و عاطفۀ حبّ در دلش بیدار می شود، به اندازه ای که هر کس را به شکل او می بیند و در لباس او می نگرد به او نیز حبّ می ورزد و به هر کس او ابراز مهر کند، برادران و خواهران خود معرفی کند بگوید: از خویشان من است، یا من به او علاقه دارم، یا باید به او علاقمند بود، وی نیز تسلیم حبّ به آنان می گردد، از اهتمام او محبت به او می زاید.

از احساس حاجت به او حسّ شکر در او پدید می آید.

از غذا گرفتن از او ثقه و اعتماد و اطمینان در وی تولید می گردد.

در آخر از قلق خود و قبول مادر که تکیه به او نماید، طاعت او را روا می دارد. هر کس این چهار دسته را داشته باشد همواره در بهشت است.

به حقیقت مادر را بهشتی و دامان او را بهشت می فهمد «و الجنة تحت اقدام الامهات»(1) بالاخره او را تشخیص می دهد که موجود طیّبی است سراپا خیر و برکت و خیرخواهی و خیر اندیشی و از او به هم شکل های او هم یعنی عموم بانوان حس نیکی تا این درجه در خود می یابد؛ زیرا در همه همین ها را سراغ می گیرد، همه را موجود طیب می داند و سرچشمۀ خیر و رحمت برای خود وگرنه امثال خود می بیند،

ص:558


1- (1) مستدرک الوسائل: 181/15، باب 70، حدیث 17933.

محبت به ماورای طبیعت گویی از همین جا شروع می شود. از راه محسوس به ربوبیت ماورای محسوس اطمینان می یابد.

خلاصه آن که طفل با یک جهان خداشناسی از دامن مادر به دامن محیط می افتد.

ولی احتیاج چون مبدل می شود به استقبال، طبعاً ریشۀ استحکامات این فضایل ضعیف می گردد و ثانیاً: دنیا با وضع فریبنده ای آنها را صدا می زند و از شهوات مستبدانۀ آنها سوء استفاده می کند، آنها در یک همچو موقعیتی پس از آن الهۀ خیر تسلیم به محیط می شوند تا محیط با آنها چه کند.

شما تا کتاب «افق وحی» تألیف دیگر ما را ندیده اید و به دقت نخوانده اید، قضاوتی دربارۀ احادیث گذشته و آتیه ننمائید - به نفی یا اثبات - روبرو با عجایبی هستید.

در کتاب افق وحی، ما تمثل جبرئیل را به صورت های گوناگون گاهی به صورت طائر و گاهی به صورت دحیۀ کلبی و گاهی به صورت رجل قائم در افق پدید می آمده.

و مگر نه امواجی از اشعۀ لازر از زمین تا کرۀ ماه می رود و فرمان کنترل به حجم آهنین صدها طُن می دهد، پس این امواج هر گاه روی هم تراکم شوند، می توانند جسمی را حمل کنند، با اشعۀ ماورای بنفش از داخل اتومبیل ها در داخل خیابان ها قفل خانه را می گشایند.

پس ملائک هر گاه تمثل پیدا کنند می توانند قبض و بسط کنند

ص:559

کس ز سر وجود آگه نیست معمای وجود هنوز دانستنی نیست

در درون یک قطره نطفه و پروتوپلاسما دریا دریا اسرار علم هست که اندکی از آنها کشف شده است.

و در برابر ذرۀ اتم و قوۀ هولناک آن. اکنون همۀ دنیا می لرزد.

به قول پاسکال: انسان بین دو لانهایت است، لانهایت ریز و لانهایت درشت، جبرئیل و ملائکه به طور کلی مبدأ و مصدر انرژی هستند و امروز علم، تضادّ بین مادّه وانرژی را از بین برده است، می توان مادّه و انرژی را کاملاً به یکدیگر تبدیل نمود، نسبت تبدیل از روی معادله ای تعیین شده، به کتاب تفسیر «سورۀ نور» تألیف دیگر مؤلف رجوع شود تحت عنوان: جویندگان نور: 101-126.

خانه زال داشت یک روزن تنگ مانند مقصد سوزن

تابش خور چو رشته باریک اندر آمد به خانه تاریک

زال مسکین چه آن شعاع بدید رشته پنداشت پیش باز دوید

تا کند ریسمان به کلافه رأی زرافه نیست جز بافه

چون که با روزنه برابر شد مدرک قرص چشمه خور شد

بانگ برداشت با غریو و بخاست کافتاب اندرون خانه ما است

عارفی گفتش ای بعید الذات تو کجائی و او کجا، هیهات

قرص چندین هزار مثل زمین کی درآید به مثل کنج چنین

ص:560

ام عثمان ام ولد علی بن ابی طالب چه دیده ؟ و چه می گوید؟

از بانوانی که نامشان در این ردیف آمده، امّ عثمان ام ولد علی علیه السلام است.

کشف الغمه از کتاب «معالم العترة الطاهرة» جنابذی از امّ عثمان امّ ولد علی بن ابی طالب علیه السلام بازگو کرده گوید: برای آل رسول الله صلی الله علیه و آله قطیفه ای بود که جبرئیل بر آن جلوس می کرد و غیر او بر آن جلوس نمی کرد و هر وقت او عروج می کرد، این قطیفه برچیده می شد یعنی آن را برمی چیدند، جبرئیل در موقع عروج به خود می لرزید یعنی خود را می تکانید تا پرهای ریز ریز از بال او فرو می ریخت، آل رسول خدا صلی الله علیه و آله برمی خاستند، آن را نقطه به نقطه مو به مو می جستند و برمی گرفتند و آن را در بازوبند حسن و حسین علیه السلام قرار می دادند.(1)

از بانوانی که نام او در این گونه عجایب آمده، ام سلمه علیها السلام امّ المؤمنین است

ص:561


1- (1) کشف الغمة: 549/1؛ بحار الأنوار: 266/43، باب 12، حدیث 23.

که حدیث او را به طور «وجاده»(1) بحار الأنوار آورده.(2)

گوید: بعض از مؤلفان اصحاب از هشام بن عروة از ام سلمه رضی الله عنها بازگو کرده اند که وی گوید: من رسول خدا صلی الله علیه و آله را دیدم که به فرزندش حسین علیه السلام حله ای می پوشاند که از قماش ثیاب پارچه های دنیا نیست، پس من گفتم: یا رسول الله! این حله چیست؟ پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: این هدیه ای است که پروردگارم آن را به من هدیه کرده برای حسین علیه السلام و تار و پود آن از پرهای ریز ریز بال جبرئیل است، من اینک آن را به او می پوشانم و وی را بدان زینت می دهم چون امروز روز زینت است و من او را دوست دارم.

(توضیح) مشکل در حدیث ام عثمان - و مشکل در حدیث حله ام سلمه از تجسد قوّه و انرژی به شکل زغب(3) جبرئیل در حدیث ام عثمان و به صورت حلۀ بهشتی در حدیث ام سلمه قابل حل است.

اما باید متوجه بود که: ام عثمان به ظاهر حدیث مشاهدات خود را می گوید، پس اگر از پیغمبر صلی الله علیه و آله به او نرسیده باشد از کجا که مشاهدات یک بانو کنیز هر چند زیاد هوشمند باشد همان ظواهر پدیده نبوده که در موقع حرکت جبرئیل که متکا و تشک تکان شدید می دیده، پرها از آن می ریخته و نسبت آن به جبرئیل از باب مجاز است، در جایی دیگر می گوید: فاطمه علیها السلام آن را برمی چید، برای رفع استبعاد

ص:562


1- (1) وجاده: استنادی، تکیه بر اعتبار سندی.
2- (2) بحار الأنوار: 261/43، باب 12؛ بحار الأنوار: 223/44، باب 30.
3- (3) زغب: موهایی ریز و زرد، کرک.

بنگرید قوّۀ اشعۀ لازور که از فاصلۀ بین زمین به ماه فشار می دهد و اتومبیل را، در باز می کند کمتر از قوه و نیروی جبرئیل است که وقتی تکان به متکا و تشک بدهد پرهای «قو» که در آنها هست مقداری از آن بیرون بریزد و به نظر بانو هوشمند ام عثمان می آمده که از تن جبرئیل جدا شده و فرو افتاده، جبرئیل که می آمده بنیۀ رسول خدا را هم تکان می داد، با این که بنیۀ رسول خدا صلی الله علیه و آله از کوه استوارتر است و اما حله در حدیث ام سلمه

ص:563

ص:564

باب نوادر مرسلۀ بحار الأنوار (از ام سلمه رضی الله عنها و حسن بصری مرفوعا)

اشاره

بازگو کرده(1)(مادر حسن بصری به نام «خیره»مولاة ام سلمه بوده ) مرسله ام

ص:565


1- الحسن البصری و ام سلمه<، ان الحسن و الحسین دخلا علی رسول الله و بین یدیه جبرئیل فجعلا یدوران حوله یشبهانه بدحیة الکلبی فجعل یؤمی بیده کالمتناول شیئا فاذا فی یده تفاحة و سفرجلة و رمانة فناولهما و تهللت وجوههما وسعیا الی جدهما فاخذ منهما فشمهما ثم قال: صیرا الی امکما بما معکما و بدوکما بابیکما اعجب فصارا کما امرهما فلم یأکلوا حتی صار النبی صلی الله علیه و آله الیهم فاکلوا جمیعا. فلم یزل کلما اکل منه عاد الی ما کان حتی قبض رسول الله، قال الحسین فلم یلحقه التغییر و النقصان ایام فاطمة بنت رسول الله حتی توفیت، فلما توفیت فقدنا الرمان و بقی التفاح و السفرجل ایام ابی، فلما استشهد امیرالمؤمنین فقد السفرجل و بقی التفاح علی هیئته عند الحسن علیه السلام حتی مات فی سمّه و بقیت التفاحة الی الوقت الذی حوصرت عن الماء فکنت اشمها اذا عطشت فیسکن لهب عطشی، فلما اشتد علی العطش عضضتها و ایقنت بالفنا، قال علی ابن الحسین علیه السلام سمعته یقول: ذلک قبل قتله بساعة فلما قضی تحبه و جد ریحها فی مصرعه فالتمست فلم یرلها اثر فبقی ریحها بعد الحسین و لقد زرت قبره فوجدت ریحها یفوح من قبره فمن اراد ذلک من شیعتنا الزائرین للقبر فلیلتمس ذلک فی اوقات السحر، فانه یجده اذا کان مخلصا. «المناقب، ابن شهر آشوب: 391/3؛ بحار الأنوار: 91/45، باب 37، حدیث 31»

سلمه گوید: که حسن و حسین علیهما السلام وارد بر رسول خدا صلی الله علیه و آله شدند و در آن موقع جبرئیل پیش روی پیغمبر صلی الله علیه و آله بود، پس آن دو کودک دور او می چرخیده و او را تشبیه می کردند به (دحیۀ کلبی)؛ پس جبرئیل همی با دست خود دراز کرده چونان کسی که چیزی را می خواهد به دست آورد و باز آورد، در دست جبرئیل سه میوه آمد، یکی تفاحه (سیب) دوم سفرجله (گلابی یا به) سوم رمانه (اناری) بود، جبرئیل آنها را به آن دو کودک داد، آنها خوشحال شدند چهره شان برافروخت و دویدند نزد جد بزرگوار، پیغمبر صلی الله علیه و آله آنها را از دست آنان گرفت بوئید و به آنها باز پس داد و سپس فرمود: با این تحفه ها نزد «مادر» بروید و هرگاه اول به پدر علیه السلام ابتدا کنید خوشایندتر است، آن دو تن کودک رهسپار کوی مادر شدند لکن نخوردند تا پیغمبر صلی الله علیه و آله نزد آنها آمد آن موقع همه خوردند (الحدیث)

بقیۀ حدیث مرسله:

هر چه آن را می خوردند باز به همان حال اول عودت می کرد تا رسول خدا صلی الله علیه و آله قبض روح شد، حسین علیه السلام گوید: در ایام فاطمه بنت رسول خدا بها و تغییر و نقصانی رخ نداد تا فاطمه وفات کرد، همین که فاطمه وفات کرد آن انار را مفقود یافتیم و تفّاحه و سفرجله ایام پدرم باقی بود، همین که

ص:566

امیرالمؤمنین علیه السلام به شهادت رسید، سفرجل مفقود گردید و تفاحه باقی ماند به همان هیئت برای حسن علیه السلام، تا در اثر زهر او هم رفت، تفاحه باقی ماند تا وقتی که من محاصره شدم از آب، من هر وقت عطش به من زورآور می گردید آن را برمی گرفتم و آن را بو می کردم، پس سوز عطش من برطرف می گردید ولکن همین که عطش بر من شدید شد و یقین به فنا کردم آن را گاز زدم با دندان.

علی بن الحسین علیه السلام گوید: شنیدم او را یعنی پدرم را که این راز را پیش از کشته شدن به یک ساعت می فرمود تا همین که نوبۀ خود را گذراند یعنی شهید شد، بوی آن در محل قتلگاهش یافت می شد، پس هر چه جستند اثری از آن یافت نکردند فقط بوی آن برای پس از حسین علیه السلام باقی ماند. من که قبر او را زیارت کردم بوی آن را یافتم که از قبر او می وزید. هر کس از شیعیان ما که زائران قبر اویند آن را بخواهند بیاید، آن را در اوقات سحرگاهان بجوید که می یابد. اگر مخلص باشد.

(توضیح): چون روایت مرسله است از فقه الحدیث آن بحثی نمی کنیم، ولی چند کلمه راجع به تشبه جبرئیل به دحیه کلبی متذکر می گردد.

(توضیح): نمود جبرئیل برای غیر پیغمبر صلی الله علیه و آله به صورتی، شبح نوری است که افزون آمده و آن هم تابع صفای روحی آن طرف است.

از کتاب «افق وحی» این مسأله دیده شود که نزول وحی بر قلب پیغمبر صلی الله علیه و آله است و از قلب لبریز می شود، به مشاعر حواس خمس باطنی (واهمه و ذاکره و خیال متخیله و بنطاسیا) و حواس خمس ظاهری «سامعه و باصره و شامه و ذائقه و لامسه ظاهری» و در آنجا هم مثل

ص:567

درس استاد نیست که از عضو و تقابل عضو «سامعه تلمیذ» با عضو «لسان استاد» صدا منتقل به قوۀ سامعه می شود، بلکه از قوای و مشاعر به اعضا می رسد؛ یعنی از باطن لبریز به ظاهر می شود، ولی سفیر دربار الهی متصل به قلب است، مازاد نور باطن لبریز به ظاهر می شود و نور مطیف،(1) شبح به نظر می آید و این مازاد نور شبیه مازاد نور الکتریسیته است که در روزهای بارانی از قطب مغناطیسی در فوق افق قطب، به صورت اکلیل یا قوس قزح پدید می آید، از اشباع زمین این مازاد پدید می آید.

قرآن می گوید: نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ * عَلی قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرِینَ * بِلِسانٍ عَرَبِیٍّ مُبِینٍ (2) و همین که باران افتاد و زمین خشک شد کرۀ زمین در داخل جای خالی دارد، آن نور را می بلعد، مازاد را فرو می کشد، این نور مازاد ناپدید می شود.

و اما احضار میوه به دست جبرئیل و خوارق عادات و کرامات اولیا را در شرح فصوص قیصری در مقدمات آن باید خواند.

این جلد گردش کودک را در خانه های ازواج النبی، بیوتات نبوت به عهده دارد، پس هر چه بانوان در جریان آنند باید در این جلد بیاید، از جمله حدیث ام عثمان ام ولد علی علیه السلام است.

ص:568


1- (1) نور مطیف: طیف نما، منشور، تجزیه نور.
2- (2) شعراء (26):193-195.

ام سلمه ام المؤمنین رضی الله عنها و رؤیای جبرئیل

تاج جامع الاصول: 338/3 با حذف اسناد(1) از سلمان فارسی بازگو می کند، سلمان می گوید: من خبردار شدم که جبرئیل علیه السلام بر رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد و امّ سلمه رضی الله عنها نزد پیغمبر صلی الله علیه و آله بود، او یعنی جبرئیل همی گفتگوها را کرد و برخاست، پس پیغمبر صلی الله علیه و آله به امّ سلمه رضی الله عنها فرمود: این که بود؟

یا چنان که گفت: امّ سلمه رضی الله عنها گفت: این شخص دحیۀ کلبی بود؟

امّ سلمه رضی الله عنها می گوید: والله او را وی تصور می کردم.

(به قرار معلوم پیغمبر صلی الله علیه و آله اینجا چیزی نگفته) تا به مسجد صدای خطبۀ

ص:569


1- (فضل امّ سلمه) قال سلمان:... و انبئت انّ جبرئیل علیه السلام أتی نبی الله صلی الله علیه و آله و عنده ام سلمة قال: فجعل یتحدث، ثم قام فقال: نبی الله لام سلمة من هذا؟ او کما قال. قالت هذا دحیة. قال: قالت ام سلمه ایم والله ما حسبته الاّ ایّاه. حتی سمعت خطبة نبی الله - یخبر خبرنا - او کما قال. قال: فقلت لابی عثمان ممن سمعت هذا؟ قال من «اسامة» بن زید (رواه مسلم). «صحیح البخاری: 185/4؛ صحیح مسلم: 144/7»

پیغمبر صلی الله علیه و آله را شنیدم که خبر ما را در خطبه بازگو کرد، یعنی آمدن جبرئیل را و گفتگوهای وی و برخاستن و رفتن او را با سؤال و جواب خودش از من می شنیدم که در منبر مسجد برای مردم بازگو می کرد - یا چنان که گفت:

سلمان رضی الله عنه گوید: پس من برای ابو عثمان گفتم: تو از که این را شنیدی؟ گوید گفت: از اسامة بن زید. (مسلم این حدیث را روایت کرده)

(توضیح): تمثل در ملک هست و تشکل نیست و آن هم آن مثال به منظوری است و به منزلۀ حروف هدایت به معنی کلمه است، پس گاهی که برای قیام و تعلیم قیام به شخص پیغمبر صلی الله علیه و آله جلوه می کند به صورت رجلی که در افق بر دو پا ایستاده سر بر آسمان دارد و پا بر زمین و گاهی که برای نوید به یاران پیغمبر صلی الله علیه و آله به سعۀ نعمت جلوه می کند «دحیۀ کلبی» نمایش می یابدکه نوید دهد؛ تجارت شما سود کرده، نعمت به شهر و دیار شما رو آورده.

چون دحیۀ کلبی سوداگری بوده، امتعه به شهر می آورده، به کتاب افق وحی رجوع شود.

ص:570

باب نوادر

اشاره

بحار الأنوار مرسله ای از ابن عمر بازگو کرده که: برای حسن و حسین علیهما السلام این دو فرزند یگانه تعویذهای دو گانه بود (شاید در بازوبند آنان) که حشو آنها از پر ریزه های جناح جبرئیل بود.(1)

بانو ام عثمان ام ولد علی علیه السلام

و در روایتی از امّ عثمان امّ ولد علی علیه السلام بازگو کرده گوید: برای آل محمّد وساده ای بود که بر آن غیر جبرئیل جلوس نمی کرد و هر وقت او از روی آن برمی خاست درهم پیچیده می شد - یعنی آن را برمی چیدند. همین که جبرئیل برمی خاست خود راتکان می داد، پره ای ریز ریز از او فرو می ریخت(2) (تبدیل

ص:571


1- (1) اربعین المؤذن و ابانة العکبری و خصایص النطنزی قال ابن عمر: کان للحسن و الحسین علیهما السلام تغویذان، حشوهما من زغب جناح جبرئیل - و فی روایة فیهما جناح جبرئیل. «بحار الأنوار: 291/43، باب 12، حدیث 53؛ المناقب، ابن شهر آشوب: 392/3»
2- (2) بانو ام عثمان ام ولد علی صلی الله علیه و آله ظاهری را می دیده که از انتفاض جبرئیل، پرهای ریز ریز از

انرژی به ماده کار جبرئیل است) پس فاطمه علیها السلام آنها را التقاط می کرد و برمی چید و آنها را در دو بازوبند حسن علیه السلام و حسین علیه السلام می نهاد.(1)

و حافظ شام ابن عساکر به اسناد آورده گوید: اخبرنا ابوالحسن علی بن الحسین الموازینی (انا) ابوالحسین بن ابی نصر (انا) محمّد بن یوسف الرقی (الرضی) (ح)، اخبرنا ابوطالب علی بن عبدالرحمن، اخبرنا ابوالحسین الخلص (الخلعی خ)، (انا) عبدالرحمن بن النحاس. قالا: (انا) ابو سعید بن الاعرابی احمد بن محمّد زیاد بمکة (نا) ابراهیم بن سلیمان (نا) خلاد بن یحیی عن قیس بن الربیع عن ابی حصین عن یحیی بن وثاب عن عبدالله بن عمر قال:

کان علی الحسن و الحسین علیهما السلام تعویذان فیهما من زغب جناح جبرئیل علیه السلام.(2)

ص:572


1- (1) کشف الغمة: 549/1؛ بحار الأنوار: 266/43، باب 12، حدیث 23.
2- (2) تاریخ مدینة دمشق: 172/14.

داستان قطیفه و نشستن جبرئیل وبرخاستن و زغب جبرئیل

بحار الأنوار از کشف الغمه از کتاب معالم العترة الطاهرة از حافظ جنابذی از ام عثمان امّ ولد علی بن ابی طالب علیه السلام بازگو کرده گوید:(1)

ص:573


1- (1) قال: من کتاب معالم العترة الطاهرة للجنابذی عن امّ عثمان امّ ولد علی بن ابی طالب علیه السلام قالت: کان لآل رسول الله صلی الله علیه و آله قطیفة یجلس علیها جبرئیل و لایجلس علیها غیره و اذا عرج طویت و کان اذا عرج انتفض فسقط من زغب ریشه فیقوم (سقطی است) فیتبعه فجعله فی تمائم الحسن و الحسین علیهما السلام. المؤذن و ابانة العکبری و خصائص النطنزی، قال ابن عمر: کان للحسن والحسین علیها السلام تعویذان حشوهما من زغب جبرئیل. و فی روایة فیهما: عن ام عثمان امّ ولد لعلی قالت: کانت لآل محمّد وسادة لایجلس علیها الاّ جبرئیل، فاذا قام عنها طویت فکان اذا قام انتفض من زغبه فتلقطه فاطمة فتجعله فی تمائم الحسن و الحسین علیهما السلام. ابن مقبرة عن محمّد بن عبدالله الحضرمی عن احمد بن یحیی الاحول عن خلاد المنقری

برای آل رسول الله قطیفه ای بود که جبرئیل بر آن جلوس می کرد و غیر جبرئیل بر آن جلوس نمی کرد و همین که عروج می کرد آن قطیفه برچیده می شد، یعنی آن را اهل بیت درهم می پیچیدند و برمی داشتند و هر وقت جبرئیل عروج می کرد، خود را تکان می داد، از پرهای ریز ریزش ریزه هایی فرو می ریخت، پس آل رسول برمی خاست و آن را از هر گوشه ای تتبع می کرده از زمین برمی گرفتند و در بازوبند حسن و حسین علیهما السلام آن را جا می دادند.

در روایتی گوید: فاطمه علیها السلام آن را التقاط می کرد و آن را در بازوبند حسن و حسین علیهما السلام می گذارد - اگر تعویذ در بازوبند قرار داده می شد.

این جلد را به اینجا ختم می کنیم، به امید تکمیل و شروع به جلد هفتم و الحمدلله اولا و آخراً تحریرا؛ در 25 صفر المظفر 1396 اسفند ماه 1354 در منزل طهران، عاصمه محبوب ایمان و ایران.

ص:574

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109