سرشناسه:حسینی علوی، محمداشرف بن عبدالحسیب، قرن 12ق.
عنوان و نام پدیدآور:فضایل السادات، یا، برتری خاندان رسالت و امامت/ تالیف میرمحمداشرف حسینی عاملی؛ تحقیق سیدمهدی رجائی.
مشخصات نشر:اصفهان: بهار قلوب ٬ 1393 -
مشخصات ظاهری:2ج.
شابک: 340000 ریال(دوره) ؛ ج.1: 978-964-9967-10-3
وضعیت فهرست نویسی:فیپا
موضوع:سادات (خاندان) -- فضایل
موضوع:سادات (خاندان) -- احادیث
شناسه افزوده:رجایی، سیدمهدی، 1336 -، مصحح
رده بندی کنگره:BP223/75/ح56ف6 1393
رده بندی دیویی:297/452
شماره کتابشناسی ملی:3599332
ص :1
ص :2
فضایل السادات، یا، برتری خاندان رسالت و امامت
تالیف میرمحمداشرف حسینی عاملی
تحقیق سیدمهدی رجائی.
ص :3
بسم الله الرحمن الرحیم
ص :4
صاحب کتاب ذخائر العقبی این حدیث را به این طریق نقل نموده: عن ابن عبّاس رضی اللّه عنهما، قال: توفّی لصفیة بنت عبدالمطّلب ابن، فبکت علیها، فقال لها رسول اللّه صلی الله علیه و آله: تبکین یا عمّة، من توفّی له ولد فی الاسلام کان له بیت فی الجنّة یسکنه، فلمّا خرجت لقیها رجل، فقال لها: إنّ قرابة محمّد لن تغنی عنک من اللّه شیئاً، فبکت.
فسمع رسول اللّه صلی الله علیه و آله صوتها، ففزع من ذلک، فخرج وکان مکرماً لها یبرّها ویحبّها، فقال لها: یا عمّة تبکین وقد قلت لک ما قلت؟ قالت: لیس ذلک أبکانی، وأخبرته بما قال الرجل، فغضب صلی الله علیه و آله وقال: بلال هجّر بالصلاة، ففعل.
ثم قام فحمد اللّه وأثنی علیه، وقال: ما بال أقوام یزعمون أنّ قرابتی لا تنفع، إنّ کلّ سبب ونسب ینقطع یوم القیامة إلاّ نسبی وسببی، وإنّ رحمی موصولة فی الدنیا والآخرة(1).
یعنی: ابن عبّاس گفت: از صفیّه دختر عبدالمطّلب که مادر زبیر بوده پسری فوت شد، و صفیّه گریست بر پسر خود، پس فرمود به صفیّه رسول اللّه صلی الله علیه و آله: آیا گریه می کنی ای عمّه، کسی که فوت شود از او ولدی در حال اسلام خواهد بود
ص:5
از برای او خانه ای در بهشت که ساکن گردد آن شخص در آن خانه.
چون بیرون آمد صفیّه ملاقات کرد او را مردی، پس گفت به او: که قرابت و خویشی محمّد صلی الله علیه و آله دفع نمی کند از تو از جانب خدا هیچ چیز، پس گریست صفیه از این سخن.
چون شنید حضرت رسول اللّه صلی الله علیه و آله صدای گریۀ او را متأثّر گشت از گریستن او، پس بیرون رفت پیغمیر صلی الله علیه و آله وبود آن حضرت اکرام کننده و نیکویی کننده مر صفیّه را، و دوست می داشت او را، پس گفت به صفیّه: که ای عمّه گریه می کنی و حال آنکه گفتم به تو آنچه گفتم که از برای کسی که فوت شود از او پسری خواهد بود خانه ای در بهشت، صفیّه گفت: که فوت پسرم باعث گریۀ من نشده، و خبر داد آن حضرت را به آنچه گفته بود آن مرد.
بعد از استماع این خبر غضبناک شد رسول اللّه صلی الله علیه و آله وگفت: ای بلال تعجیل کن در اعلام به نماز، یا در هاجره یعنی: هوای گرم و وسط روز مردم را بخوان، پس بلال به فرموده عمل نمود، آن گاه بر خواست رسول اللّه صلی الله علیه و آله و حمد کرد خدا را و ثنا گفت بر او، و گفت: چیست در خاطر جماعتی که گمان می کنند این را که خویشی من نفع نمی دهد، به تحقیق که همۀ سببها و نسبها منقطع می شود در روز قیامت مگر سبب و نسب من، و به درستی که خویشی من موصول است در دنیا و آخرت.
و از این حدیث مستفاد می شود بنا بر مضمون فواید مشحون المؤمنون لا یموتون، که صلۀ رحم از آن سرور دین نسبت به جمعی که اگر آن حضرت می بودند رعایت صلۀ رحمی که لایق شأن آن حضرت باشد فرضاً أو مستحبّاً علی مراتب القرب والبعد متحقّق می شد، و در این وقت نیز به دستور دور نیست که باید باشد، و شک نیست که آباء و اجداد را رعایت صلۀ رحم اولاد هر گاه ایشان محتاج باشند واجب است، پس صلۀ رحم ذرّیه به این عنوان نسبت به آن
ص:6
سرور دین باقی خواهد بود، و از اقارب غیر ذرّیه به آن دستور که شارع حقیقی خود فرموده اند.
و از استثناء «إلاّ سببی وإلاّ نسبی» که استثناء متّصل است غیر منقطع سبب اتّصال این صله و نسب و انقطاع آن از آیۀ (فَلا أَنْسابَ بَیْنَهُمْ) واضح و معلوم است، و به لفظ تأکید «إنّ رحمی» در مقابل قول «وزعم أنّ قرابتی لا تنفع» رغماً لأنف القائل الزاعم مبالغه در عدم انقطاع این رعایت، و تأکید اتّصال به آن در دنیا و آخرت مژده ای است برای ذرّیه و اقارب آن سرور دین و دنیا در دارین، لمؤلّفه:
مژده گر این است که ما دیده ایم در نظر اهل جهان دیده ایم
و از این حدیث صحیح «تعلّموا أنسابکم تصلوا أرحامکم» که امر به تعلّم نسب فرموده اند تا آن که مترتّب شود صلۀ رحم بر او، مستفاد می شود که آن سرور به هر کس که باید رعایت قرابت نمود می فرمایند، و این سعادت نسبت به هر که فایض باشد متکفّل احوال او می شوند، لمؤلّفه:
مجنون توام خانه به صحرا دارم و از اشک کنار جوی دریا دارم
ترسم که تو را به من نباشد یاری گر تو زمنی من ز که پروا دارم
و در بعضی از کتب سلف در باب رعایت صلۀ رحم نوشته اند: که وصل پیوند و پیوستن، وهو ضدّ الهجر، و پیوند کردن جامه، و بینهما، وصلة، أی: اتّصال.
ورحم، به معنی قرابت و خویشی آمده است، پس صلۀ رحم ضدّ قطیعۀ رحم است، و مراد به صلۀ رحم تحقّق و حصول امری است که چون به حسب عرف و عادت آن امر را بجا آرند از صفت ذمیمۀ قطیعۀ رحم ایمن باشند، و این امری است که بر کافّۀ ناس لازم است رعایت آن.
ص:7
وبه سبب اختلاف عادتهای مردمان و نزدیکی و دوری از مواضع و منازل خویشان مختلف می شود، پس بعضی از خویشان نزدیک که به حسب صورت و مکان دور باشند ایشان را تسلّی توان نمود به سلام و پیغام، و بعضی که نزدیک باشند به حسب محل و مکان با ایشان تردّد و ملاقات باید نمود، و بعضی از خویشان نزدیک را نیز که متعارف در شأن ایشان نیز سلام و پیغام باشد، باز اکتفا به همان توان نمود.
چنان چه در حدیث وارد است که «بلّوا أرحامکم ولو بالسلام»(1) یعنی: تر و تازه دارید اقربای خود را اگرچه به سلام باشد، و این کنایه باشد از کمترین مرتبه و مقدار صله است.
و بنا بر این نقل جمیع مراتب و مقدار صلۀ رحم متعیّن و منضبط نیست، پس رحمی باشد که او را به مال و جاه رعایت باید نمود، و رحمی باشد که به مجرّد سلام وکلام توان اکتفا نمود.
و احادیث در باب صلۀ رحم بسیار است، مثل حدیث «اُوصی الشاهد من امّتی والغائب منهم ومن فی أصلاب الرجال وأرحام النساء إلی یوم القیامة أن یصل الرحم، وإن کانت منه علی مسیرة سنة، فإنّ ذلک من الدین»(2).
یعنی: وصیت می کنم مر شاهد از امّت خود و غائب را، و جمعی که در پشت مردان و رحم زنان باشند تا روز قیامت، به این که رعایت صلۀ رحم بکنند اگرچه آن رحم دور باشد از ایشان به مسافت یک سال راه که آن از جملۀ دین است.
و روایت است از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام که شخصی نزد حضرت رسالت صلی الله علیه و آله آمد و گفت: یا رسول اللّه أخبرنی ما أفضل الإسلام؟ قال صلی الله علیه و آله:
ص:8
الایمان باللّه، قال: ثمّ ماذا؟ قال: صلة الرحم، قال: ثمّ ماذا؟ قال: الأمر بالمعروف والنهی عن المنکر، فقال الرجل: فأیّ الأعمال أبغض إلی اللّه؟ قال: الشرک باللّه، قال: ثمّ ماذا؟ قال: قطیعة الرحم، قال: ثمّ ماذا؟ قال: ترک الأمر بالمعروف والنهی عن المنکر(1).
یعنی: ای رسول خدای خبر ده مرا که چه امر بهترین امور دین است؟ آن حضرت فرمود که: ایمان به خدای تعالی، گفت: بعد از آن کدام امر؟ فرمود: صلۀ رحم، گفت: دیگر چه امر؟ گفت: امر به معروف و نهی از منکر، دیگر آن شخص گفت که: ای رسول خدای کدام یک از اعمال دشمن تر است نزد خدای تعالی؟ آن حضرت فرمود: که شرک به خدا، گفت: دیگر چه امر؟ فرمود: که قطیعۀ رحم، گفت: دیگر چه امر؟ گفت: ترک امر به معروف و نهی از منکر.
و صلۀ رحم را نسبت به پدران و مادران هر چند بالا روند و فرزندان هر چند پایین آیند به شرط آن که محتاج باشند واجب دانسته اند، و نسبت به سایر اقارب مستحبّ، و بر وارث سنّت مؤکّد است با قدرت و احتیاج از طرفین، وبه نحوی که جرّ عایده و نفع به خویشان صله است دفع ضرر نیز به دستور صله است.
و بنا بر این که این حکم عام است، و استثنائی واقع نشده، معلوم می شود که آن سرور دین متوجّه ذرّیه و اقارب جود خواهد بود، و جرّ نفع و دفع ضرر از ایشان می فرمایند.
ومؤیّد توجّه ایشان است نسبت به اقارب حدیثی که قبل از این مسطور شد با ترجمه که «لا یحلّ لأحد أن یجمع بین اثنتین من ولد فاطمة علیها السلام، إنّ ذلک یبلغها فیشقّ علیها» تا آخر(2).
ص:9
و از جمله آیاتی که دلالت دارد بر مبالغۀ در صلۀ رحم این آیه است (إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إِیتاءِ ذِی الْقُرْبی وَ یَنْهی عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ الْبَغْیِ یَعِظُکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ)1 .
یعنی: به تحقیق که حق تعالی امر می کند و لازم می دارد بر شما عدالت را، و رعایت نمودن با خلقان، و نیکویی و احسان بجا آوردن با ایشان، و همچنین دادن تحف و هدایا به جهت رعایت صلۀ رحم به خویشان و اقرباء، یا دادن این تحف و هدایا به جماعت آل رسول صلی الله علیه و آله وذرّیۀ طیبۀ بتول از بابت خمس که واجب گردانیده و غیر آن از جهت آن که از حضرت ابوجعفر علیه السلام مروی است که مراد از «ایتاء ذی القربی» دادن خمس و غیر آن است به اقربای رسول و ذریّۀ بتول(1).
«وینهی عن الفحشاء» ونهی و منع می کند خدای تعالی شما را از بدیها و امر چندی که با شرع شریف مخالفت داشته باشد، و همچنین نهی می کند خدای تعالی شما را از منکر، مثل قتل نفس وغصب اموال، و باز منع می فرماید خدای تعالی شما را از بغی، یعنی تکبّر و ظلم بر زیر دستان (یَعِظُکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ) و وعظ و پند می دهد شما را خدای تعالی شاید متذکّر شوید و پند بگیرید.
و گفته اند بعضی از علما که: بغی که در آیه واقع شده اگرچه به معنی ظلم و جور است، و در فحشاء و منکر که مطلق مخالفت با شریعت رسول صلی الله علیه و آله باشد داخل است، امّا حق تعالی از غایت اهتمام به امر عدالت و سویت، دیگر باره آن را ذکر نمودند، و این کلام بعینه در منکر نیز جاری است.
و در تفسیر جوامع الجامع ثقة الاسلام ابو علی طبرسی حفّه اللّه برحمته گفته است که: احسان که در آیه واقع شده جامع همۀ خوبیها است، وایتاء ذی القربی
ص:10
اعطاء حقّ اقارب است به صلۀ رحم. و بعضی گفته اند: قرابت نبی است صلی الله علیه و آله، و نهی از فحشاء تجاوز از حدود الهی است، و نهی از منکر نهی از چیزی است که عقل انکار او نماید، و بغی طلب زیادتی و تکبّر است(1).
و عدالت در لغت به معنی راستی نمودن و سویت و برابر کردن است، و به معنی مقبول الشهاده بودن نیز آمده، و عدالت که در احکام فقه معتبر است کیفیتی است در ذات انسان باعث بر مداومت تقوی و مروّت باشد، و احسان در لغت نیکی کردن است، و عدالت و ترک ظلم نمودن، و در شریعت واجب است، و احسان و نیکی کردن سنّت مگر از احسان صلۀ رحم خواهند که آن در بعضی موارد واجب است، چنان چه قبل از این مبیّن شد.
و در عدالت ثواب بی نهایت و اجر بی غایت است، چنان که از کریمۀ (اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوی)2 یعنی: عدل بجا آرید که عدل به تقوی و پرهیزگاری اقرب است مستفاد می شود.
و در حدیث واقع است که «عدل ساعة خیر من عبادة ستّین سنة» یعنی:
رعایت عدل نمودن بهتر است از عبادت شصت سال.
و در حدیث دیگر وارد است که «کلّکم راع وکلّکم مسؤول عن رعیّته»(2) یعنی: همۀ شما نگهبان و مانند شبانید، و همۀ شما در روز قیامت سؤال کرده و استفسار نموده می شوید از حال رعیت و زیردستان.
و در روایت واقع است که پادشاه و حاکم را از حال رعیت خود سؤال کنند، و مخدوم و صاحب را از مملوک و بندۀ خود، و مرد را از اهل و عیال، و زن را از
ص:11
تابع و خدمتکار.
و نقل است که آخر کلام حضرت خیر الأنام صلی الله علیه و آله این حدیث بود «الصلاة وما ملکت أیمانکم»(1) یعنی: نماز بجا آرید، و تعهّد زیردستان، و ملاحظۀ ایشان نمائید.
و این حدیث مشهور است که: من تولّی أمراً من امور المسلمین، فعدل و فتح بابه، ورفع ستره ونظر فی امور الناس، کان حقّاً علی اللّه أن یؤمن روعته یوم القیامة ویدخله الجنّة(2).
یعنی: هر که متصدّی و مرتکب منصبی و مهمّی شود از امور مسلمانان، و از آنچه متعلّق به ایشان است، پس عدالت نماید، و در خانۀ خود را به جهت مهم سازی مسلمین بگشاید، و پردۀ حجاب و منع را رفع نموده، تدبّر و اصلاح در مهمّات خلایق مرعی دارد، بر خدای تعالی لازم است که او را از ترس و خوف روز قیامت مطمئن و ایمن گرداند.
و گویند: که حضرت رسالت صلی الله علیه و آله روزی به راهی می رفت الاغی را دید که بی علیق و علف بسته اند، و چون مراجعت نمود آن را به همان طریق بسته دید، این مضمون را فرمود: وای بر صاحب این حیوان در روز قیامت که از رعایت و ملاحظۀ این استفسار ننماید.
و در بعضی از ادعیه وارد است که: اللّهمّ إنّی أعوذ بک من الذنوب التی تغیّر النعم. یعنی: بار خدایا من به تو پناه می برم از گناهانی که تغییر دهد و زایل گرداند نعمتهای تو را بر من، شخصی پرسید از حضرت سید الساجدین امام زین العابدین علیه السلام: این چه گناهانند که تغییر و زوال نعمت الهی به آن واقع می شود؟ آن
ص:12
حضرت فرموده که: إنّ الذنوب التی تغیّر النعم البغی علی الناس، والزوال عن العادة فی الخیر، واصطناع المعروف، وکفران النعم، و ترک الشکر(1).
یعنی: به درستی و تحقیق که گناهانی که تغییر دهند نعمت الهی را، ظلم بر مردمان است، و ترک عادت خیر و ترک نیکی با خلایق نمودن، و کفران و ناسپاسی در نعمتهای خدای تعالی کردن، و شکران نکردن، آنگاه آن حضرت باستشهاد این آیه را خواندند (إِنَّ اللّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتّی یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ)2 به درستی که حق تعالی تغییر نمی دهد آنچه داده است به مردمان مادام که تغییر ندهند مردمان آنچه در خاطر و نفسهای ایشان از امور خیر و نیکی هست.
و ابن بابویه - رحمه اللّه - در باب حقوق از کتاب من لا یحضره الفقیه آورده در حدیثی که به سند خود از سید الساجدین علی بن الحسین علیهما السلام روایت کرده:
وأمّا حقّ رعیتک بالسلطان، فأن تعلم أنّهم صاروا رعیتک لضعفهم وقوّتک، فیجب أن تعدل فیهم، وتکون لهم کالوالد الرحیم، وتغفر لهم جهلهم، ولا تعاجلهم بالعقوبة، وتشکر اللّه عزّوجلّ علی ما آتاک من القوّة علیهم(2).
یعنی: و امّا حقّ حمایت رعیت در پادشاهی و سلطنت تو، پس این است که بدانی که ایشان گردیده اند رعیت تو از جهت ضعف ایشان، و قوّتی که تو را است، پس واجب است که عدالت کنی در حقّ ایشان، و بوده باشی از برای ایشان مانند پدر مهربان، و درگذری آنچه از روی جهل از ایشان صادر شده، و تعجیل در عقوبت ایشان ننمائی، و شکر کنی خدای عزّوجل را بر آن چیزی که داده است به تو از قوّت و سلطنت بر ایشان.
ص:13
وحقّ السلطان أن تعلم أنّک جعلت له فتنة، وأنّه مبتلا فیک بما جعله اللّه له علیک من السلطان، وأنّ علیک أن لا تتعرّض لسخطه، فتلقی بیدک إلی التهلکة، وتکون شریکاً له فیما یأتی إلیک من سوء(1).
یعنی: و حق پادشاه این است که بدانی که تو گردانیده شده ای از برای او فتنه، و پادشاه مبتلا شده است در تو به سبب چیزی که گردانیده است خدای تعالی از برای او بر تو از سلطنت و پادشاهی، و به تحقیق که بر تو لازم است که متعرّض غضب پادشاه نشوی، یعنی: نحوی نکنی که او را به غضب آوری، پس بیندازی خود را به دست خود در هلاکت، و بوده باشی شریک پادشاه در آن چیزی که به تو می رسد از بدی از جانب او. تمام شد مستخرج از بعض کتب سلف.
من الذخایر: عن ابن عمر، قال: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: إنّ أوّل من أشفع له من امّتی یوم القیامة أهل بیتی، ثمّ الأقرب قالأقرب، ثمّ الأنصار، ثمّ من آمن بی واتّبعنی من أهل الیمن، ثمّ سائر العرب، ثمّ الأعاجم(2).
یعنی: آن حضرت فرمود: که اوّل کسی که شفاعت می کنم او را از امّت خود در روز قیامت اهل بیت من اند، بعد از آن نزدیگ تر به من، بعد از آن نزدیگ تر، بعد از ایشان انصار را، بعد از آن کسی که ایمان به من آورده است و متابعت من نموده است از اهل یمن، بعد از آن سایر عرب، بعد از آن اهل عجم را.
ص:14
من الذخایر: وعن جابر بن عبداللّه رضی اللّه عنه، قال: کان لآل رسول اللّه صلی الله علیه و آله خادم یخدمهم، یقال لها: بریرة، فلقیها رجل، فقال لها: غطّی شعثاتک(1)، فإنّ محمّداً صلی الله علیه و آله لن یغنی عنک من اللّه شیئاً.
قال: فأخبرته صلی الله علیه و آله، فخرج یجرّ رداءه محمارة وجنتاه، وکنّا معشر الأنصار نعرف غضبه بجرّ رداءه وحمرة وجنتیه، فأخذنا السلاح ثمّ أتیناه، فقلنا: یا رسول اللّه مرنا بما شئت، والذی بعثک بالحقّ لو أمرتنا بآبائنا واُمّهاتنا وأولادنا لمضینا لقولک فیهم.
ثمّ صعد المنبر، فحمد اللّه وأثنی علیه، ثمّ قال: من أنا؟ قالوا: أنت رسول اللّه، قال: نعم ولکن من أنا؟ قلنا: محمّد بن عبداللّه بن عبدالمطّلب بن هاشم بن عبدمناف، قال: أنا سید ولد آدم ولا فخر، وأوّل من ینفضّ التراب عن رأسه ولا فخر، وأوّل داخل الجنّة ولا فخر، وصاحب لواء الحمد ولا فخر، وفی ظلال الرحمن یوم لا ظلّ إلاّ ظلّه ولا فخر، ما بال قوم یزعمون أنّ رحمی لا ینفع، بل حتّی یبلغ حاءکم(2)، وهو أحد قبیلتین من الیمن، إنّی لأشفع فاُشفّع حتّی من أشفع له یشفع فیشفّع، حتّی انّ ابلیس لیتطاول طمعاً فی الشفاعة(3).
یعنی: از جابر بن عبداللّه انصاری - رحمه اللّه - مروی است که گفت: بود از برای آل رسول خدا صلی الله علیه و آله خادمی که خدمت ایشان می کرد نام او بریره بود، پس
ص:15
رسید به او مردی و گفت: بپوشان موهای پراکنده و متفرّق خود را، که محمّد صلی الله علیه و آله رفع نمی کند از تو از جانب خدا هیچ چیز از گناه را.
بریره گفت: خبر دادم رسول خدا صلی الله علیه و آله را به سخن آن مرد، پس بیرون آمد و حال آن که می کشید رداء خود را، و هر دو طرف روی مبارک آن حضرت سرخ شده بود از غضب، و بودیم ما گروه انصار که می شناختیم غضب آن حضرت را به کشیدن رداء و سرخ شدن هر دو طرف روی مبارکش.
پس برداشتیم اسلحۀ جنگ را و نزد آن حضرت رفتیم و گفتیم: یا رسول اللّه بفرما به ما به آنچه خواهی، قسم به خدائی که بر انگیخته است تو را به حق به پیغمبری که اگر امر کنی ما را در باب پدران ما و مادران ما و فرزندان ما به امری البتّه امتثال امر تو خواهیم کرد، و فرمان تو را در باب ایشان خواهیم شنید، یعنی:
مراد این است که بفرما که از که دل گیری تا آنچه بفرمائی نسبت به او بعمل آوریم.
بعد از آن حضرت بر بالای منبر رفت، و حمد و ثنای الهی بجای آورد، پس گفت: کیستم من؟ گفتند مردمان: تو رسول خدایی، حضرت فرمود: بلی و لیکن من کیستم؟ گفتیم ما: تو محمّد بن عبداللّه بن عبدالمطّلب بن هاشم بن عبدمنافی.
حضرت فرمود: من سید ولد آدمم، و این را از روی فخر نمی گویم، و اوّل کسی که روز حشر خاک از سر او می ریزد و از قبر بر می خیزد منم، و این را از روی فخر نمی گویم، بلکه بیان واقع و حقّی می گویم، و اوّل داخل شونده در بهشت منم، و این را از روی فخر نمی گویم، و صاحب علم حمد منم، و از روی فخر نمی گویم، و در سایه های رحمت الهی روزی که نیست سایه ای مگر سایۀ رحمت خدا منم، و از روی فخر نمی گویم، یعنی: از تفضّلات الهی است، و به سعی کسی نمی شود.
ص:16
چه چیز است در خاطر قومی و جماعتی که گمان می کنند و می گویند به بریره توسّل به رحم و خویشی من نفع نمی دهد، بلکه نفع می دهد به مرتبه ای که شفاعت من می رسد به قبیله ای که مشهور است در میان شما به اسم «حاء» وآن یکی از دو قبیلۀ یمن است، و می نماید که ایشان از جفات و حفات عرب و ابعد منسوبان آن حضرت باشند.
به تحقیق که شفاعت می کنم و قبول می شود شفاعت من به مرتبه ای که کسی را که من شفاعت کنم، او نیز شفاعت دیگری می کند، و قبول می شود شفاعت او، و به مرتبه ای می رسد این شفاعت کردن که ابلیس سرکش در آن وقت گردن می کشد از روی طمع در شفاعت، پس چون توسّل به اقارب من نفع نخواهد داشت، و من مستشفع نتوانم شد کسی را از گناه؟
و از سؤال نمودن آن حضرت مکرّر که «من أنا» دور نیست که منظور آن حضرت از تکرار آن باشد که مسئولین جوابی بگویند که مشعر بر اعلا مراتب فضایل آن حضرت باشد، و چون ایشان نگفتند خود متوجّه شده فرمودند.
و مؤیّد این معنا که حضرت رسول صلی الله علیه و آله رعایت صلۀ رحم ابعد اقربای خود می فرموده اند، آن است که در بعضی روایات عامّه واقع شده که: قال صلی الله علیه و آله: سیفتح علیکم مصر فاستوصوا بأهلها، فإنّ لهم رحماً وصهراً.
وأراد بالرحم امّ إسماعیل بن إبراهیم، فإنّها کانت قبطیة، والمراد بالصهر امّ ولده إبراهیم؛ لأنّها کانت قبطیة.
وأیضاً وارد است که قال صلی الله علیه و آله: لو عاش إبراهیم لأعتقت أخواله ولوضعت الجزیة عن کلّ قبطی(1).
وروی ولد الشیخ الطوسی فی مجالسه، عن أبیه، باسناده عن امّ سلمة: إنّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله أوصی عند وفاته أن یخرج الیهود والنصاری من جزیرة العرب، و
ص:17
قال: اللّه فی القبط، فإنّکم ستظهرون علیهم، ویکونون لکم عدّة وأعواناً فی سبیل اللّه(1).
ومحمّد بن إسحاق در کتاب خود گفته: که سید ما صلوات اللّه وسلامه علیه گفت: إذا فتحتم مصراً، فاستوصوا بأهلها خیراً، فإنّ لهم ذمّة ورحماً.
وبه روایت دیگر: فإنّ لهم نسباً وصهراً.
صحابه را گفت: چون بعد از وفات من مصر بگشائید با اهل مصر نیکوئی کنید، و ایشان را مراعات نمائید، که اهل مصر با من خویشی و پیوستگی دارند، پس خویشی اهل مصر با رسول اللّه صلی الله علیه و آله آن است که هاجر امّ إسماعیل از مصر بود، و پیوستگی آن است که ماریۀ قبطیه که سریۀ پیغمبر صلی الله علیه و آله بود، و ابراهیم از وی بوجود آمد هم از اهل مصر بود، و ماریه کنیزگی بود که پادشاه اسکندریه او را تحفه به نزد پیغمبر صلی الله علیه و آله فرستاده بود، و نام آن پادشاه مقوقس بود، واللّه اعلم.
تمّ ما نقل منه.
و ابن اثیر در نهایه نقل نموده: فی حدیث أبی ذرّ: «ستفتحون أرضاً یذکر فیها القیراط، فاستوصوا بأهلها خیراً، فإنّ لهم ذمّة ورحماً» إنّ هاجر امّ إسماعیل علیه السلام کانت قبطیة من أهل مصر(2).
وقال فی موضع آخر منه: فیه: «نحن نازلون بخیف بنی کنانة حیث تقاسموا علی الکفر» تقاسموا من القسم: الیمین، أی: تحالفوا، یرید لمّا تعاهدت قریش علی مقاطعة بنی هاشم وترک مخالطتهم(3).
و این حدیث به نحوی که ابن اثیر نقل نموده دالّ است بر آن که مقاطعه و ترک مخالطه بنی هاشم کفر بوده.
ص:18
وفی الروضة من الکافی: عن أبی عبداللّه علیه السلام، قال: الناس معادن کمعادن الذهب والفضّة، فمن کان له فی الجاهلیة أصل، فله فی الإسلام أصل(1).
و در باب حدّ فریه از کتاب حدود تهذیب، و در کتاب علل الشرایع، و باب حدّ قذف از من لا یحضره الفقیه، وارد است: وروی عن صفوان، عن أبی بکر الحضرمی، عن أبی عبداللّه علیه السلام، قال: سألته عن رجل یفتری علی رجل من جاهلیة العرب، قال: یضرب حدّاً، قلت: یضرب حدّاً؟ قال: نعم إنّ ذلک یدخل علی رسول اللّه صلی الله علیه و آله(2).
وملاّ مراد رحمه الله در تعلیقۀ سجّادیه فرموده است: ولعلّ معنی یدخل علی رسول اللّه صلی الله علیه و آله أنّه قد یکون ذلک ممّا یعاب به رسول اللّه صلی الله علیه و آله بأن یکون المقذوف من أقاربه، فیحدّ القاذف لئلاّ یجتریء أحد علی مثل ذلک.
و گفته شد به لسان صدق مؤیّد این کلام که أقول: لعلّ وجهه ما ذکره الشیخ الطبرسی فی تفسیر قوله تعالی (لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ)3 الآیة، من أنّه قیل: إنّ لیس فی العرب قبیلة إلاّ ولدت النبی صلی الله علیه و آله وله فیهم نسب، عن ابن عبّاس(3).
و این حکم نسبت به ذرّیۀ رسول اللّه صلی الله علیه و آله چندین مرتبه در پیش است به تأیید مفهوم اولی، و به تقویت حدیث حضرت رسالت صلی الله علیه و آله که در مجالس المؤمنین در ترجمۀ سید علی کیا واقع است که: من أکرم أولادی فقد أکرمنی، ومن أهانهم فقد أهاننی(4).
ص:19
من الذخائر: وعن أبی هریرة، قال: جاءت سبیعة بنت أبی لهب إلی رسول اللّه صلی الله علیه و آله، فقالت: یا رسول اللّه إنّ الناس یقولون: أنت بنت حطب النار، فقام رسول اللّه صلی الله علیه و آله وهو مغضب، وقال: ما بال أقوام یؤذوننی فی قرابتی، من آذی قرابتی فقد آذانی، ومن آذانی فقد آذی اللّه(1).
و در صواعق مسطور است که: وقدمت بنت أبی لهب المدینة مهاجرة، فقیل: لا تغنی عنک هجرتک أنت بنت حطب النار، فذکرت ذلک للنبی صلی الله علیه و آله، فاشتدّ غضبه، ثمّ قال علی منبره: ما بال قوم یؤذونی فی نسبی وذوی رحمی، ألا ومن آذی نسبی وذوی رحمی فقد آذانی، ومن آذانی فقد آذی اللّه.
یعنی: گفت ابوهریره: که آمد سبیعه دختر ابی لهب نزد رسول اللّه صلی الله علیه و آله وگفت:
یا رسول اللّه به درستی که مردمان می گویند: که تو دختر حطب ناری، یعنی دختر مرد جهنّمی که ابولهب باشد.
پس بر خواست رسول اللّه صلی الله علیه و آله و او غضبناک بود از آزار نمودن مردم سبیعه را، و طعن زدن او را به آن طعن، و گفت: چیست حال جماعتی که ایذاء و آزار می کنند مرا در آزار نمودن اقوام و خویشان من، کسی که ایذاء نماید اقربای مرا بتحقیق که ایذاء من نموده، و کسی که ایذاء رساند به من، پس بتحقیق که ایذاء من نموده، و کسی که ایذاء رساند به من پس بتحقیق که ایذاء رسانیده خدا را.
و موافق آنچه در صواعق محرقه مرقوم است در ذکر این حدیث هر چند به طرق کثیره و انحاء مختلفه وارد شده که مضامین همه قریب به هم است.
لیکن مضمون بعضی از آن که در این کتاب ایراد شد ترجمه اش این است که:
ص:20
وارد مدینه شد دختر ابی لهب به سبب هجرت از مکّه، شخصی به او گفت: که دفع نمی کند از تو هجرت تو عذاب و ننگ را تو دختر حطب الناری، پس عرض نمود سخن آن شخص را به حضرت رسول صلی الله علیه و آله.
پس شدید شد غضب آن حضرت، و بعد از آن بر منبر بر آمد و گفت: که چه می رسد به خاطر جمعی که آزار می کنند مرا در آزار نمودن نسب و صاحبان رحم من، آگاه شوید و بدانید که کسی که آزار کند ذوی نسب مرا و صاحبان رحم مرا، پس که مرا آزار کرده، و کسی که آزار کند مرا، پس بتحقیق که آزار کرده است خدا را.
و از لفط «ذوی رحمی» که بعنوان جمع مذکور شده، مستفاد می شود شمول جمیع اقارب را.
و این حدیث صریح است در آن که حرمت نسب و اقرباء رسول اللّه صلی الله علیه و آله هر چند بعید باشند مرعی باید داشت، و امر سهلی که باعث ملال ایشان باشد هر چند حق باشد بعنوان طعن به ایشان نمی توان گفت، و إلاّ ایذاء پیغمبر نموده خواهد بود، و به لعن ابدی گرفتار خواهد شد.
و حجّت بر این مدّعاست این آیۀ کریمه که (إِنَّ الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللّهُ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهِیناً)1 یعنی: به درستی که آنان که ایذاء می کنند خدا و رسول را، لعنت کرده است ایشان را خدای تعالی در دنیا و آخرت، و مهیا کرده است از برای ایشان عذابی خوار کننده.
پس ایذاء اقرباء حضرت رسول صلی الله علیه و آله حرام و موجب لعن است، و اکرام و احترام ایشان موافق این حدیث و غیر این لازم و لازب.
ص:21
من العمدة: وبِالإِسْنَادِ الْمُقَدَّمِ، قَالَ: أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ عُثْمَانَ، قَالَ:
حَدَّثَنَا أَبُو الْحُسَیْنِ مُحَمَّدُ بْنُ الْمُظَفَّرِ بْنِ مُوسَی بْنِ عِیسَی الْحَافِظُ، قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَیْنِ بْنِ حُمَیْدِ بْنِ الرَّبِیعِ، قَالَ: حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ، قَالَ: حَدَّثَنَا إِسْمَاعِیلُ بْنُ أَبَانٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا سَلامُ بْنُ أَبِی عُمَرَ، عَنْ مَعْرُوفِ بْنِ الْخَرَّبُوذِ، عَنْ أَبِی الطفَیْلِ، عَنْ حُذَیْفَةَ بْنِ أُسَیْدٍ الْغِفَارِی، قَالَ: لَمَّا قَدِمَ أَصْحَابُ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله الْمَدِینَةَ لَمْ تَکُنْ لَهُمْ بُیُوتٌ یَبِیتُونَ فِیهَا، فَکَانُوا یَبِیتُونَ فِی الْمَسْجِدِ، فَقَالَ لَهُمُ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله: لا تَبِیتُوا فِی الْمَسْجِدِ فَتَحْتَلِمُوا.
ثُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ بَنَوْا بُیُوتاً حَوْلَ الْمَسْجِدِ، وَ جَعَلُوا أَبْوَابَهَا إِلَی الْمَسْجِدِ، وَإِنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله بَعَثَ إِلَیْهِمْ مُعَاذَ بْنَ جَبَلٍ، فَنَادَی: أَبَا بَکْرٍ، فَقَالَ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یَأْمُرُکَ أَنْ تَخْرُجَ مِنَ الْمَسْجِدِ، وَتَسُدَّ بَابَکَ الَّذِی فِیهِ، فَقَالَ: سَمْعاً وَطَاعَةً، فَسَدَّ بَابَهُ وَخَرَجَ مِنَ الْمَسْجِدِ.
ثُمَّ أَرْسَلَ إِلَی عُمَرَ، فَقَالَ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یَأْمُرُکَ أَنْ تَسُدَّ بَابَکَ الَّذِی فِی الْمَسْجِدِ وَتَخْرُجَ مِنْهُ، فَقَالَ: سَمْعاً وَ طَاعَةً لِلَّهِ وَرَسُولِهِ، غَیْرَ أَنِّی أَرْغَبُ إِلَی اللَّهِ فِی خُوخَةٍ فِی الْمَسْجِدِ، فَأَبْلَغَهُ مُعَاذٌ مَا قَالَ عُمَرُ.
ثُمَّ أَرْسَلَ إِلَی عُثْمَانَ وَ عِنْدَهُ رُقَیَّةُ، فَقَالَ: سَمْعاً وَطَاعَةً، فَسَدَّ بَابَهُ وَخَرَجَ مِنَ الْمَسْجِدِ، ثُمَّ أَرْسَلَ إِلَی حَمْزَةَ، فَسَدَّ بَابَهُ وَقَالَ: سَمْعاً وَطَاعَةً لِلَّهِ وَلِرَسُولِهِ.
وَعَلِیٌّ علیه السلام عَلَی ذَلِکَ یَتَرَدَّدُ، وَلا یَدْرِی أَهُوَ فِیمَنْ یُقِیمُ أَوْ فِیمَنْ یَخْرُجُ، وَکَانَ النَّبِی صلی الله علیه و آله قَدْ بَنَی لَهُ بَیْتاً فِی الْمَسْجِدِ بَیْنَ أَبْیَاتِهِ، فَقَالَ لَهُ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله: اسْکُنْ طَاهِراً مُطَهَّراً.
فَبَلَغَ حَمْزَةَ قَوْلُ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله لِعَلِیٍّ، فَقَالَ: یَا مُحَمَّدُ تُخْرِجُنَا وَتُمْسِکُ غِلْمَانَ بَنِی
ص:22
عَبْدِ الْمُطَّلِبِ، فَقَالَ نَبِیُّ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: لا، لَوْ کَانَ الأَمْرُ إِلَیَّ مَا جَعَلْتُ مَنْ دُونَکُمْ مِنْ أَحَدٍ، وَاللَّهِ مَا أَعْطَاهُ إِیَّاهُ إِلاّ اللَّهُ، وَإِنَّکَ لَعَلَی خَیْرٍ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ، أَبْشِرْ، فَبَشَّرَهُ النَّبِی صلی الله علیه و آله، فَقتل یَوْمَ أُحُدٍ شَهِیداً.
وَ نَفِسَ ذَلِکَ رِجَالٌ عَلَی عَلِیٍّ علیه السلام، فَوَجَدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ، وَتَبَیَّنَ فَضْلُهُ عَلَیْهِمْ وَعَلَی غَیْرِهِمْ مِنْ أَصْحَابِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله، فَبَلَغَ ذَلِکَ النَّبِی صلی الله علیه و آله، فَقَامَ خَطِیباً، فَقَالَ: إِنَّ رِجَالاّ یَجِدُونَ فِی أَنْفُسِهِمْ فِی أَنْ أُسْکِنَ عَلِیّاً فِی الْمَسْجِدِ، وَاللَّهِ مَا أَخْرَجْتُهُمْ وَلا أَسْکَنْتُهُ، إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ أَوْحَی إِلَی مُوسَی وَأَخِیهِ (أَنْ تَبَوَّءا لِقَوْمِکُما بِمِصْرَ بُیُوتاً وَ اجْعَلُوا بُیُوتَکُمْ قِبْلَةً وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ) .
وَأَمَرَ مُوسَی أَنْ لا یَسْکُنَ مَسْجِدَهُ، وَلا یَنْکِحَ فِیهِ، وَلا یَدْخُلَهُ إِلاّ هَارُونُ وَذُرِّیَّتُهُ، وَ أَنَّ عَلِیّاً مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی، وَهُوَ أَخِی دُونَ أَهْلِی، وَلا یَحِلُّ مَسْجِدِی لأَحَدٍ یَنْکِحُ فِیهِ النِّسَاءَ إِلاّ عَلِیٌّ وَذُرِّیَّتُهُ، فَمَنْ سَاءَهُ فَهَاهُنَا، وَأَوْمَی بِیَدِهِ إِلَی نَحْوِ الشَّامِ(1).
یعنی: وقتی که آمدند اصحاب رسول اللّه صلی الله علیه و آله به مدینۀ طیبه، نبود از برای ایشان خانه ها که شب به روز آورند در او، پس بودند صحابه که شب در مسجد بسر می بردند، و محتلم می شدند در مسجد مدینه، بعد از آن بنا گذاشتند قوم خانه ها در دور مسجد، و گردانیدند درهای خانه ها را به مسجد.
و حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرستاد به سوی ایشان معاذ بن جبل را، پس ندا کرد ابابکر را، و گفت: به تحقیق که خدای تعالی امر کرده است به تو این که بیرون روی از مسجد، و ببندی آن در خانۀ خود را که در مسجد باز نموده ای، وبیرون روی از مسجد، پس گفت ابوبکر: فرمان بردارم و اطاعت می کنم، پس سد نمود دری را که از جانب مسجد باز نموده بود و بیرون رفت از مسجد.
ص:23
بعد از آن فرستاد حضرت رسول صلی الله علیه و آله معاذ بن جبل را نزد عمر که سد باب خود نموده از مسجد بیرون رود، پس گفت معاذ بن جبل: که حضرت رسول اللّه صلی الله علیه و آله امر فرموده است تو را که ببندی در خانۀ خود را که در مسجد باز نموده ای و بیرون روی از مسجد، پس او هم قبول نمود و گفت: می شنوم این حکم را و اطاعت خدا و رسول او می کنم، لکن من رغبت و امید دارم از خدا که روزنه ای از خانۀ خود به مسجد داشته باشم، پس عرض کرد به حضرت خیر البشر معاذ آن چه عمر گفته بود.
بعد از آن فرستاد حضرت رسول صلی الله علیه و آله نزد عثمان که او نیز سد باب خود نموده از مسجد بیرون رود، با وجود آن که رقیه به زوجیت نزد او بود، پس گفت او به دستور آن دو نفر اطاعت نموده، و سد باب خود نموده بیرون رفت از مسجد.
بعد از آن فرستاد حضرت رسول صلی الله علیه و آله نزد حمزه به دستور، پس سد کرد حمزه در خانۀ خود را و گفت: می شنوم و اطاعت خدا و رسول من کنم.
و حضرت امیرمؤمنان و پیشوای متّقیان علی بن ابی طالب علیه السلام متردّد بود، و نمی دانست که آیا از ایشان است که در مسجد باید مقیم باشد، یا از جمعی است که باید بیرون رود، و حضرت رسالت پناه صلی الله علیه و آله بنا کرده بود از برای حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام خانه ای در مسجد میان خانه های خود، پس گفت رسول صلی الله علیه و آله به امیر المؤمنین علیه السلام: بنشین و ساکن شو پاک و پاکیزه در این مسجد.
پس رسید به حمزه سید الشهداء قول رسول صلی الله علیه و آله مر علی را که تو ساکن شو، پس گفت حمزه: یا محمّد بیرون کردی ما را و نگاه می داری پسرانی را که اولاد عبدالمطّلب اند، و سنّ ایشان از ما کمتر است.
پس فرمود پیغمبر صلی الله علیه و آله به حمزه سید الشهداء: من نگاه نداشتم او را، اگر اختیار با من می بود به غیر از شما کسی را نگاه نمی داشتم، به خدا قسم که این
ص:24
عطیه را نداده است به علی بن ابی طالب مگر خدا، و به تحقیق که تو ای حمزه بر خوبی و نیکی هستی از جانب خدا و رسول خدا شاد باش، پس بشارت داد حضرت رسول صلی الله علیه و آله او را به خوبی، واین بود که حمزه شهید شد در روز جنگ احد.
و حسد بردند بر امیرالمؤمنین علیه السلام که او امر به اخراج نشد، و فرمودند: که تو ساکن باش، پس یافتند در نفسهای خود منشأ حسد، و ظاهر شد بزرگی حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام و زیادتی آن سرور بر ایشان و بر غیر ایشان از اصحاب رسول صلی الله علیه و آله، پس رسید به پیغمبر صلی الله علیه و آله این که حسد بردند مردم بر حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام در این امر.
پس بر خواست رسول اللّه صلی الله علیه و آله و خطبه خواند و فرمود: به تحقیق که مردم می یابند چیزی در دل خود در این که من ساکن گردانیده ام علی را در مسجد، به خدا قسم که بیرون نکردم ایشان را، و من ساکن نگردانیدم حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام را.
به تحقیق که خدای عزّوجل وحی فرستاد به موسی علیه السلام و برادر او هارون که:
منزلی بسازید برای قوم خود در مصر خانه ها، و بگردانید خانه های خود را قبله، و برپا دارید نماز را، و مأمور شد موسی علیه السلام این را که مسکن نکنند، و جماع نکنند در مسجد او، و داخل نشود در آن مسجد احدی مگر هارون وذرّیۀ هارون.
و به تحقیق که علی به منزلۀ هارون است از موسی نسبتش به من، و علی برادر من است میان اهل من، و حلال نیست مسجد من کسی را که جماع کند در این مسجد زنان را مگر علی و ذریّۀ علی، پس اگر کسی خواهد که مسجد موسی که هارون و اولاد هارون خانه نموده اند به بیند اینجاست، و اشاره فرمود به دست مبارک خود به جانب شام.
ص:25
پس ذریّۀ حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام از اخراج مسجد مدینه مستثنی شده اند، و سه نفر از آنها خارجی شدند صورتاً و معناً، چنان که عبارت «وانّک لعلی خیر من اللّه ورسوله» نسبت به حمزه اشاره ای است بر این معنا.
و ممکن است که وجه این تفصیل خاص بر ذرّیه آن باشد که ایشان چون تطهیر نموده اند ثیاب ابدان خود را سابقاً و لاحقاً از رجس شرک و عبادت اوتان و امثال آن، همیشه قائل به وحدت واحد حقیقی بوده اند، پس به ایشان تفویض این خصایص خاص شده که از آن جمله است جواز دخول ایشان با جنابت در مسجد مدینه رسول صلی الله علیه و آله.
چنان چه مؤیّد این مطلب در تفسیر علی بن ابراهیم واقع است: که روی أنّ رجلاً سأل أبا عبداللّه علیه السلام عن شیء فلم یجبه، فقال له: إن کنت ابن أبیک فإنّک من أولاد عبدة الأصنام، فقال له: کذبت إنّ اللّه تعالی أمر إبراهیم أن ینزل إسماعیل بمکّة ففعل، فقال إبراهیم: (رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِناً وَ اجْنُبْنِی وَ بَنِیَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنامَ)1 فلم یعبد أحد من ولد إسماعیل صنماً قطّ، ولکن العرب عبدة الأصنام، وقالت بنو إسماعیل: هؤلاء شفعاؤنا عند اللّه، فکفرت ولم تعبد الأصنام(1).
وبنحوی که شیخ طبرسی اعلی اللّه نفسه القدوسی در کتاب احتجاج و صدوق رحمه الله در کتاب اکمال الدین واتمام النعمة ایراد نموده اند: عن أبی الحسین محمّد بن جعفر الأسدی، قال: کان فیما ورد علیّ من الشیخ أبی جعفر محمّد بن عثمان العمری قدّس اللّه روحه فی جواب مسائل إلی صاحب الزمان علیه السلام: أَمَّا مَا سَأَلْتَ عَنْهُ مِنْ أَمْرِ الْمُصَلِّی وَالنَّارُ وَالصورَةُ وَالسِّرَاجُ بَیْنَ یَدَیْهِ هَلْ تَجُوزُ صَلاتُهُ؟
ص:26
فَإِنَّ النَّاسَ قَدِ اخْتَلَفُوا فِی ذَلِکَ قِبَلَکَ، فَإِنَّهُ جَائِزٌ لِمَنْ لَمْ یَکُنْ مِنْ أَوْلادِ عَبَدَةِ الأَصْنَامِ وَالنِّیرَانِ أَنْ یُصَلِّیَ وَالنَّارُ وَالسِّرَاجُ بَیْنَ یَدَیْهِ، وَلا یَجُوزُ ذَلِکَ لِمَنْ کَانَ مِنْ أَوْلادِ عبَدَةِ الأَوْثَانِ وَالنِّیرَانِ(1).
مجمل مضمون این حدیث این است که مثالها و آتش پیش روی مصلّی ضرر ندارد، هرگاه احدی از پدران ایشان تمثالها و آتش را پرستش نکرده اند.
و قطب راوندی در کتاب خرایج و جرایح همین معنا را به روایتی نقل نموده.
و این کلام مشعله افروز و روشنی بخش است فائدۀ برائت ذریّۀ علی و فاطمه علیهما السلام را از رجس کفر، وهو فی الظهور کالنور علی شاهق الطور، به دلیل آن که عدم شرک ذرّیه و تطهیر ایشان از آباء کرام علیهم السلام الی الآن ظاهر است.
پس چون رجس عبادت نار و اوثان و صور از ایشان سلب شده، دور نیست که از این صورت چنان چه در همین سند اشاره به آن بوجه مسطور فوق مصوّر شده، و موافق خبر اثبات عدم شرک ذرّیه صورت گرفت، سلب بعضی از تأثیرات نجاست باطنی جنابت از ایشان شده، مرخص بدخول مسجد نبی صلی الله علیه و آله که محلّ مطهّرین است شده باشند.
و به نحوی که مکرّر مرقوم شد، توفیق یافتن ایمان و توبۀ ایشان موافق آیه و حدیث هر چند قلیل از وقت قبل از فوت باشد، مؤیّد این تطهیر است، و ممکن است که بعضی که تعمیم آیۀ تطهیر بجمیع ذریّه نموده اند، در این صورت این معنا را منظور داشته باشد.
و مؤیّد تنزیه ایشان است از شرک آنچه در سند هیجدهم در حدیث مکالمۀ حضرت امام رضا علیه السلام با مأمون سمت ذکر یافت، که در بیان آیۀ مودّت و لزوم محبّت ذی القربی فرمودند: ولم یفترض اللّه تعالی مودّتهم إلاّ وقد علم أنّهم لا
ص:27
یرتدّون عن الدین أبداً(1). چنان چه با ترجمه مذکور شد در موضع خودش.
و این عدم ارتداد ذریّه از دین سرّی است از اسرار لزوم محبّت ایشان عقلاً، و حجّتی است در آنچه در این اسناد مرقوم شده.
و حدیث نجاشی در ترجمۀ برادر دعبل خزاعی شاعر که سابقاً مذکور شد به این عبارت که: إنّ اللّه حرّم لحم ولد فاطمة علیها السلام علی النار(2). وأمثاله مؤیّد تحقّق و رسوخ ایمان ایشان است، پس محبّین به محبّت این قوم همیشه متذکّر ایمان خواهند بود به سبب عدم ارتداد ایشان.
و در سند سی و یکم از حضرت رسول صلی الله علیه و آله سمت ذکر یافت که چون آن حضرت مبالغه در سفارش اهل بیت خود به امّت خود فرموده، گفتند سه مرتبه که «اُذکّرکم اللّه فی أهل بیتی» یعنی: اهل بیت باعث اند بر آن که شما خدا را فراموش نکنید علی أحد التوجیهین، کما مضی.
و در ذیل همین حدیث راوی بیان نموده اهل بیت را بمن حرم الصدقة علیه، که شامل جمیع بنی هاشم است تا انقراض عالم، پس مستفاد شد که مرابطه و محبّت با ایشان مرابطه و محبّت با ذکر الهی است.
و این حدیث در کتب سلف مشهور، و قریب به تواتر است، و در سند صد و سیم عدم تذکّر الهی در ضمن تفسیر آیه شریفه (وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنْکاً)3 که حضرت ابی عبداللّه علیه السلام فرمودند: واللّه این آیه در شأن اعدای اهل بیت است مشبعاً مرقوم گریده.
و طهارت طینت طیّبۀ صاحب تربت مدینۀ علم صلی الله علیه و آله یقین که بمرتبۀ قاب قوسین أو ادنی، فوق طهارت تراب مسجد مدینه است، و به نحوی که مسجد
ص:28
مکان ذکر الهی است، ایشان مذکّر ذکر الهی اند.
و موافق شرف المکان بالمکین در اعلا مرتبۀ از مکان خواهند بود، و پر ظاهر است که این نفعی است که از محبّت مأموره عاید محبّت بخصوصه می شود، پس اولی آن است که محبّین این اختصاص را ملاحظه نموده متذکّر شوند، و خدا را منظور دارند، کلاّ سیعلمون ثمّ کلاّ سیعلمون.
در کتاب تقدمۀ تقویم الایمان، جدّ داعی خاتم المجتهدین سلالة سید الثقلین ثالث المعلّمین، میر محمّدباقر الداماد الحسینی - روّح اللّه تعالی روحه وزاد فی الفردوس فتوحه - ایراد نموده است: روی الحافظ الاصفهانی مرفوعاً إلی ابن عبّاس، قال: حدّثنی النبی صلی الله علیه و آله قال: إنّ علیاً منّی وأنا منه، ثمّ قال لعلی علیه السلام: أنت وارثی، وقال: إنّ موسی سأل اللّه تعالی أن یطهّر مسجداً لا یسکنه إلاّ موسی وهارون وأبناء هارون، وانّی سألت اللّه أن یطهّر مسجداً لک ولذرّیتک من بعدک.
ثمّ أرسل إلی أبی بکر أن سدّ بابک، فاسترجع وقال: فعل هذا بغیری؟ فقیل: لا، قال: سمعاً وطاعة، فسدّ بابه، ثمّ أرسل إلی عمر، فقال: سدّ بابک، فاسترجع وقال:
فعل هذا بغیری؟ فقیل: بأبی بکر، فقال لی: بأبی بکر اسوة حسنة، فسدّ بابه، ثمّ ذکر رجلاً آخر سدّ النبی بابه، وذکر کلاماً.
ثمّ قال: فصعد النبی صلی الله علیه و آله المنبر، فقال: ما أنا سددت أبوابکم، ولا أنا فتحت باب علی، ولکن اللّه سدّ أبوابکم وفتح باب علی(1).
ص:29
یعنی: ابن عبّاس گفت: که خبر داد مرا حضرت خاتم الأنبیاء صلی الله علیه و آله وفرمود:
بتحقیق که علی از من است ومن از اویم، بعد از آن فرمود مر علی را که: تو وارث منی، و فرمود که: بتحقیق که موسی سؤال نمود از خدای تعالی این را که پاک گرداند مسجدی را که ساکن نشود در او مگر موسی و هارون و فرزندان هارون.
و بتحقیق که من از خدا سؤال نمودم این را که پاک گرداند مسجدی را از برای تو و از برای ذرّیۀ تو بعد از تو.
پس فرستاد نزد ابی بکر که ببند در خانۀ خود را، پس ابی بکر استرجاع نمود، یعنی کلمۀ «انّا للّه وإنّا إلیه راجعون» را بر زبان جاری ساخت و گفت که: کرد حضرت رسول صلی الله علیه و آله این حکم را به غیر من؟ شخصی گفت: نه، ابابکر گفت:
می شنوم و اطاعت می کنم، پس بست در خانۀ خود را.
بعد از آن فرستاد به سوی عمر و فرمود که: ببند در خانۀ خود را، عمر گفت: إنّا للّه وإنّا إلیه راجعون، به کسی دیگر این نحو امر شده است؟ گفتند: به ابی بکر، گفت عمر که: هست مرا به ذات ابی بکر اعتقادی نیکو و پسندیده که از حقّ آن این است که به آن اقتدا کنم، پس بست عمر در خانۀ خود را.
بعد از آن نقل کرد راوی مردی را که حضرت رسول صلی الله علیه و آله سدّ در خانۀ او نموده بود، و سخنی چند گفته بود.
بعد از آن گفت راوی: که بالا رفت پیغمبر صلی الله علیه و آله بر منبر و گفت: نیستم من که امر نموده باشم به سدّ درهای خانه های شما، و نه گشوده باشم در خانۀ علی را از پیش خود، و لیکن خدای تعالی بسته است درهای خانه های شما را از مسجد وگشاده است در خانۀ علی را.
وفی کتاب نهج الایمان تألیف صاحب نخب المناقب: روی أبوزکریا ابن مندة الاصفهانی الحافظ فی مسانید المأمون، ورفع الحدیث إلی ابن عبّاس، قال:
ص:30
قال:
حدّثنی النیی صلی الله علیه و آله قال: إنّ علیاً منّی، ثمّ قال لعلی: أنت وارثی، وقال: إنّ موسی علیه السلام سأل اللّه تعالی أن یطهّر مسجداً لا یسکنه إلاّ موسی وهارون وأبناء هارون، وانّی سألت اللّه أن یطهّر مسجداً لک ولذرّیتک من بعدک. الحدیث(1).
وفی کتاب لؤلؤ المضیء فی مناقب آل النبی صلی الله علیه و آله: ذکر الواقدی وابن إسحاق أنّه لم یزل علی وولده فی بیته إلی أیّام عبدالملک بن مروان، وعرف الخبر، فحسد القوم علی ذلک واغتاظ، وأمر بهدم الدار، وتظاهر أنّه یرید أن یزاد فی المسجد، وکان فیه زید بن علی بن الحسین، فقال: لا أخرج ولا امکّن من هدمها، فضرب بالسیاط، وتصایح الناس، واُخرج عند ذلک، فهدم الدار وزید بن علی بن الحسین فی المسجد.
و از لفظ «لذرّیتک ومن بعدک» و مسکن نمودن زید در آن مسجد، تعمیم حکم نسبت به جمیع اهل بیت از ذرّیه مستفاد می شود.
سید المجتهدین رحمه اللّه در تقدمه آورده: روی الزمخشری الذی صبغت یداه بالبراعة فی الکشّاف وفی الفائق، أنّه قال سعد: لمّا نودی لیخرج من فی المسجد إلاّ آل الرسول وآل علی، خرجنا من المسجد نجرّ قلاعنا. وهو جمع قلع، وهو الکنف(2).
یعنی: روایت کرده است زمخشری در فایق که سعد بن وقّاص گفت که: چون ندا کرده شد که بیرون روند هر که در مسجد است مگر آل رسول و آل علی،
ص:31
بیرون رفتیم در حالی که می کشیدیم ظروف امتعه و اسباب خود را از جهت بیرون رفتن.
و نیز در تقدمه ایراد فرموده اند: وروی عظیم شراّحهم للأحادیث ابن الأثیر فی نهایته، فقال: ومنه حدیث سعد، قال: لمّا نودی لیخرج من فی المسجد إلاّ آل رسول اللّه صلی الله علیه و آله وآل علی، خرجنا من المسجد نجرّ قلاعنا. أی: کنفنا وأمتعتنا.
واحدها قلع بالفتح، وهو الکنف یکون فیه زاد الراعی ومتاعه(1).
قلاع ظروفی است که در آن زاد و متاع راعی می باشد چون کنف، یعنی: وقتی که مأمور شدیم ما به خروج از مسجد، و باقی ماندند آل رسول اللّه صلی الله علیه و آله و آل علی علیه السلام در آن، بیرون می رفتیم و حال آن که می کشیدیم ظروف اسباب وامتعۀ خود را به منزلهای خود.
من کتاب علل الشرایع ابن بابویه - رحمه اللّه - باسناد خود، نقل نموده از حذیفة بن اسید الغفاری که گفت: إنّ النبی صلی الله علیه و آله قام خطیباً، فقال: إنّ رجالاً لا یجدون فی أنفسهم أن أسکن علیاً فی المسجد وأخرجهم، واللّه ما أخرجتهم وأسکنته، بل اللّه أخرجهم وأسکنه، إنّ اللّه عزّوجلّ أوحی إلی موسی وأخیه أن تبوّءا لقومکما بمصر بیوتاً، ولا ینکح فیه، ولا یدخله جنب إلاّ هارون وذرّیته، وانّ علیاً منّی بمنزلة هارون من موسی، وهو أخی دون أهلی، ولا یحلّ لأحد أن
ص:32
ینکح فیه النساء إلاّ علی وذرّیته، فمن شاء(1) هاهنا، وأشار بیده نحو الشام(2).
ترجمۀ این حدیث از ترجمۀ احادیث سابقه معلوم می شود.
و صدوق ایضاً این حدیث را در باب النوادر قبل از باب معرفة الکبایر از کتاب من لا یحضره الفقیه ایراد نموده است، به این عبارت که: قال النبی صلی الله علیه و آله: لا یحلّ لأحد أن یجنب فی هذا المسجد إلاّ أنا وعلی وفاطمة والحسن والحسین، ومن کان من أهلی فإنّه منّی(3).
وفی کتاب سلیم بن قیس الهلالی: سمعت أمیرالمؤمنین علیه السلام یقول: کأنّی أنظر إلی رسول اللّه صلی الله علیه و آله بصحن مسجده یقول: ألا أنّه لا یحلّ مسجدی لجنب ولا حایض غیری وغیر أخی وابنتی ونسائی وخدمی وحشمی، ألا هل سمعتم؟ ألا هل بیّنت لکم؟ ألا لا تضلّوا، ینادی بذلک نداءً(4).
وفی تفسیر الإمام الهمام الحسن العسکری علیه وعلی آبائه الصلاة والسلام، قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: لا ینبغی لأحد یؤمن باللّه والیوم الآخر یبیت فی هذا المسجد جنباً إلاّ محمّد وعلی وفاطمة والحسن والحسین، والمنتجبون من آلهم، الطیّبون من أولادهم(5).
از این حدیث وحدیث سابق تعمیم حکم مستفاد می شود، و پر ظاهر است که هر گاه حضرت رسول صلی الله علیه و آله اولاد حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام و جعفر را بنون و بنات خود فرموده باشند چنان چه گذشت، کمتر از خدم و حشم نخواهند بود، سیما موافق حدیث شصت و هفتم که فرمود آن حضرت صلی الله علیه و آله: أن یطهّر مسجداً لک ولذرّیتک من بعدک.
ص:33
و اگر از بعضی احادیث اختصاص این حکم معلوم گردد، چنان چه شیخ محدّث در کتاب نکاح بدایة الهدایة فرموده است: ویحرم الجماع والانزال فی المسجد لغیر المعصوم. ممکن است که بنا بر وجود مختصّین در آن زمان باشد، و حکم از جهت موافقت اخبار به جمیع ذرّیه تعمیم داشته باشد.
و لفظ «منتجبون و طیبون» منافی شمول نسبت به جمیع اولاد موافق بعض اخبار و روایات که مرقوم در این رساله شده است نیست، خصوص لفظ «أولادهم» که بحسب ظاهر شامل اولاد حضرت امام حسن علیه السلام است که ائمّه نبودند، واللّه یعلم، لکن یجب الاحتیاط فی النکاح زیادة عن غیره.
وقال الطیبی فی شرح المشکاة بعد ایراد هذا الحدیث: قوله «لا یحلّ لأحد أن یجنب» ظاهر «أن یجنب» فاعلاً لقوله «لا یحلّ» وفی المسجد ظرف لیجنب، وفیه إشکال، ولذلک أوّله ضرار بن صرر.
والقاضی البیضاوی ذکر فی شرحه أنّه لا یحلّ لأحد یستطرفه جنباً غیری وغیرک، موافقاً لبعض الروایات التی بعنوان الخطاب، ثمّ ذکر ما أورده بقوله: هذا إنّما یستقیم إذا جعل یجنب صفة لأحد، ومتعلّق الجار محذوفاً، فیکون تقدیر الکلام: لا یحلّ لأحد یصیبه الجنابة یمرّ فی هذا المسجد غیری وغیرک، وکان ممرّ دارهما خاصّة فی المسجد.
أقول: والإشارة بقوله «هذا المسجد» مشعرة بأنّ الاختصاصات بهذا الحکم لیس لغیره من المساجد، ولیس ذلک إلاّ أن یکون باب رسول اللّه صلی الله علیه و آله یفتح إلی المسجد، وکذا باب علی علیه السلام، یؤیّده حدیث ابن عبّاس رضی اللّه عنهما فی الفصل الثالث أمر بسدّ الأبواب إلاّ باب علی. انتهی کلامه.
وأقول: لا یخفی أنّ هذا التأویل من بدع التأویلات وأرکسها، وأنّ هذا المأوّل
ص:34
قرع باب العصبیة والعناد معاداة لباب مدینة العلم والحکمة من جمیع الأبواب، والظاهر أنّ هذا الکلام من الطیبی لعدم طیب المولد، والتقدیر خلاف الظاهر، علی أنّ المأمور به لنافی الأخبار مخالفتهم.
من کتاب الکافی لمحمّد بن یعقوب الکلینی رحمه اللّه: أحمد بن مهران، عن عبدالعظیم بن عبداللّه، عن محمّد بن الفضل، عن أبی حمزة، عن أبی جعفر علیه السلام، قال: نزل جبرئیل علیه السلام بهذه الآیة علی محمّد صلی الله علیه و آله هکذا: «فبدّل الذین ظلموا - آل محمّد حقّهم - قولاً غیر الذی قیل لهم فأنزلنا علی الذین ظلموا - آل محمّد حقّهم - رجزاً من السماء بما کانوا یفسقون»(1).
یعنی: حضرت امام محمّدباقر علیه السلام فرمود: که نازل شد جبرئیل علیه السلام بر محمّد صلی الله علیه و آله به این آیه همچنین که «فبدّل الذین ظلموا» تا آخر.
یعنی: پس تبدیل و تغییر دادند آنان که ستم کرده بودند در حقّ آل محمّد در حقّ ایشان گفتاری را غیر آنچه گفته شده بود مر ایشان را، پس فرستادیم بر ظالمان حقوق آل محمّد عذابی از جانب آسمان به سبب فسق ایشان.
حاصل معنا: آن که بدل کردند و بگردانیدند آنها که ستم کردند آل محمّد را وادا ننمودند در حقّ ایشان به آنچه مأمور شده اند، و آن تبدیل به گفتاری بود غیر آنچه گفته شده بود مر ایشان را، پس فرو فرستادیم بر جمعی که ستم کرده بودند در حقّ آل محمّد به تغییر گفتار و کردار عذابی و عقوبتی مقدّر از آسمان به سبب آنچه بودند که بیرون می رفتند از فرمان ما که در حقّ آل محمّد واقع شده.
ص:35
پس معلوم شد که حقوق آل محمّد را باید رعایت کرد، به این نحو که ائمّۀ طاهرین را به امامت، و غیر ایشان را به محبّت و مودّت که عوض اجر نبوّت است احقاق حق نمود، و الاّ تارک این معنا از جملۀ ظالمان در حقّ آل محمّد خواهد بود، و عذاب و عقوبت الهی او را فرو خواهد گرفت.
أیضاً من الکافی: وبهذا الاسناد، عن عبدالعظیم بن عبداللّه الحسنی، عن محمّد بن الفضل، عن أبی حمزة، عن أبی جعفر علیه السلام، قال: نزل جبرئیل علیه السلام بهذه الآیة هکذا: «إنّ الذین کفروا وظلموا آل محمّد حقّهم لم یکن اللّه لیغفر لهم ولا لیهدیهم طریقاً إلاّ طریق جهنّم خالدین فیها أبداً وکان ذلک علی اللّه یسیراً»(1).
یعنی: حضرت امام محمّدباقر علیه السلام فرمود: که نازل شد جبرئیل علیه السلام به این آیه همچنین: «إنّ الذین کفروا وظلموا آل محمّد حقّهم» تا آخر.
یعنی: به درستی که آنان که کافر شدند و ظلم و ستم کردند بر آل محمّد صلی الله علیه و آله بمنع ایشان از حقوق ایشان، و ادا ننمودند حقوق ایشان را، نیست خدای تعالی که بیامرزد ایشان را، و نه آن که راه نماید ایشان را راهی راست، لیکن راه نماید ایشان را به راه دوزخ، و حال آن که جاوید مانندگان در دوزخ و همیشه ساکن آن خواهند بود، و هست این امر بدخول و خلود ایشان در دوزخ بر حق تعالی.
و حقّ آل محمّد در آیۀ شریفه شامل حقوق همۀ آل محمّد هست به این نحو که امامت در خصوص ائمّۀ اطهار صلوات اللّه علیهم، و محبّت از برای جمیع اقربای
ص:36
آن حضرت.
و علی بن ابراهیم در طی تفسیر کریمۀ (وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا)1 یعنی: و زود باشد که بدانند آنان که ستم کردند (أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ) بکدام مکان باز خواهند گشت، مراد آن است که منقلب ایشان آتش دوزخ خواهد بود، یعنی مآل ایشان به عذاب شدید و عقاب الیم خواهد کشید، وبه هیچ وجه ایشان را آرزوی نجات نباشد.
در تفسیر خود از حضرت ابی جعفر الباقر علیه السلام نقل نموده که آن حضرت بعد از تفسیر بعضی از آیات قرآن ذکر نمودند اعداء وظالمین آل محمّد علیهم السلام را، پس فرمود: (وسیعلم الذین ظلموا آل محمّد حقّهم أیّ منقلب ینقلبون) هکذا واللّه نزلت، یعنی: بخدا قسم که این آیه همچنین نازل شد(1).
و از غرایب امور آن که در اوان تألیف کتاب در بعضی از بلاد که در حیطۀ تصرّف اولیاء دولت قاهره نوّاب سپهر رکاب سید سلاطین زمان اعظم خواقین جهان، ظلّ اللّه فی العالمین دام دولته إلی یوم الدین، که این نسخه به نام نامی آن ظلّ اللّه مزیّن شده، سنگی در رودخانه ای ظاهر شد، و حکّام آن بلاد به مستقرّ سریر خلافت و سلطنت فرستادند که به قلم قدرت بدون صنعت احدی از باطن آن نقش این کلمات ظاهر بود، چنان که جمعی که دیدند و خواندند، معلوم بود که مصنوع احدی به غیر از صانع حقیقی نیست.
و صورت آن نقش این است: بسم اللّه الرحمن الرحیم، لا إله إلاّ اللّه، محمّد رسول اللّه، قتل الإمام الشهید المظلوم الحسین بن علی بکربلاء، وکتب بدمه بحول اللّه وإذنه علی أرض وحصار «وسیعلم الذین ظلموا أیّ منقلب ینقلبون».
ص:37
من کتاب جامع الأخبار: قال النبی صلی الله علیه و آله: لا تستخفّوا بفقراء شیعة علی وعترته من بعده، فإنّ الرجل منهم لیشفع فی مثل ربیعة ومضر(1).
یعنی: پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: که استخفاف مکنید به فقراء شیعۀ علی علیه السلام وعترت آن حضرت بعد از آن حضرت، پس بتحقیق که مردی از ایشان شفاعت می کند در مثل دو قبیله ای که ربیعه و مضرند.
من جامع الأخبار، وقال: أکرموا أولادی، وحسّنوا آدابی(2).
یعنی: حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود: گرامی دارید فرزندان مرا، ونیکو بجا آرید روش مرا، یا تحسین کنید و نیکو شمرید آداب مرا، یا بحسن و خوبی آداب با من سلوک نمائید.
و نیز در بعض نسخ جامع الأخبار وارد شده، وقال صلی الله علیه و آله: أکرموا أولادی، الصالحون للّه، والطالحون لی(3).
یعنی: حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود: گرامی دارید فرزندان مرا، نیکوکاران را از برای خدا، و بدکاران را از برای من.
ص:38
و شیخ جلیل القدر شیخ مقداد شارح باب حادی عشر، و کتاب نهج المسترشدین علاّمۀ حلّی، و صاحب کنز العرفان و غیرها، در اواسط مبحث امامت کتاب خود که مسمّی به لوامع الإلهیة فی المباحث الکلامیة است ایراد نموده به این نحو:
فائدة: یجب تعظیم الذرّیة النبویة العلویة ومودّتهم؛ لقوله تعالی (قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی)1 ولقوله صلی الله علیه و آله: أکرموا صالحهم للّه، وطالحهم لأجلی. وقوله صلی الله علیه و آله: أربعة أنا شفیع لهم یوم القیامة: المکرم لذرّیتی، والساعی لهم فی حوائجهم، والباذل لهم ماله، والمحبّ لهم بقلبه ولسانه(1).
و مستفاد می شود از عبارت و مضمون حدیث و عنوان کلام شیخ جلیل جمیل مذکور که آنچه مذکور شد مشعر بر تعمیم، بلکه بعضی نیز مختصّ بغیر امام است.
و در کتاب مجمع المطالب فی شرح ذریعة الراغب واقع است که:
سادات نور دیدۀ اعیان عالم اند از حرمت محمّد و از عترت علی
فردا طعام طعمۀ دوزخ بود دلی کامروز از محبّتشان نیست ممتلی
راضی بود به هر چه از ایشان بوی رسد هر کس که در پناه نبی باشد وولی
زیرا که گفت سید کونین و عالمین الصالحون للّه والطالحون لی
و این حدیث «الصالحون للّه والطالحون لی» را احمد المحقّقین وسید العلماء المتبحّرین، میر سید احمد جدّ داعی رحمه الله در منهاج الصفوی ایراد نموده، و از کتاب
ص:39
ضوء الشهاب در اوایل این کتاب بعد از ذکر حدیث «احفظونی فی عترتی» و بیان آن به این نحو حدیث گذشت بعینه.
و فاضل دولت آبادی در کتاب مناقب خود نقل نموده از فوائد جلالیه به این عبارت: عجب ترین اعجاب از کسانی است که روضات سادات درون شهر را گذاشته به زیارت عمرو و زید، یعنی: غیر سیدی یا سیدی خارج شهر قصد می کنند، و زهی غفلت و حرمان و سعادت.
غرق آبیم و آب می جوئیم در وصالیم بی خبر ز وصال
آفتاب اندرون خانۀ ما دربدر می رویم ذرّه مثال
الحدیث الرابع فی الفوائد الجلالیة: أکرموا أولادی الصالحون للّه والطالحون لی. تمّ کلامه.
و اگر کسی از راه استبعاد انکار این حدیث نماید از قلّت تتبّع است، و پر فائده ندارد بجهت آن که مفاد و مضمون تکریم طالع ایشان در آیۀ (ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتابَ الَّذِینَ اصْطَفَیْنا)1 مکرّر گذشت که ایشان به صفة اصطفاء موصوف اند.
و از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام حدیث مذکور شد که به لسان معجز بیان کلّهم مغفور لهم فرمودند، در تفسیر این آیۀ شریفه، و در لفظ «کلّ ظالم» بر نفس نیز که طالح است داخل است.
و در حدیثی که از کتاب ذخایر گذشت که حضرت رسول اللّه صلی الله علیه و آله فرمودند که: اللّهمّ انّهم عترة رسولک، فهب مسیئهم لمحسنهم(1). مستفاد می شود که از حضرت حق سبحانه و تعالی طلب مغفرت طالح ایشان را فرموده اند.
پس اگر آن حضرت از امّت خود باعتبار قرابت که حقیقت حق رعایت
ص:40
نعمت ایمان و شفاعت مذنبین و شکر نمک خوان احسان و املح مرسلین محمّد مصطفی صلی الله علیه و آله و امور باعتبارات مختلف می شود، طلب اکرام ایشان بوجهی از این دو فرموده باشند.
پر بعید و بی صورت نمی نماید که عبث باعث تعبیس امّت و ترش روئی ایشان این معنا شود، که عداوت را بی وجه برو آرند، و سبب جسارت در معانده و خسارت شده استاد ترش رویان، و شیخ و سر کردۀ سرکه فروشان شیشۀ اندیشه و آیینۀ خاطر ذریّۀ حضرت رسالت صلی الله علیه و آله در اسلام شوند.
و حدیث عبّاس را که در منع عبوس است، نسبت به ایشان عبث دانند، و مثل آنها که نسبتی به عبّاسی دارند از دنیا داری مغرور شده به سبب دینار نسبت پیغمبر صلی الله علیه و آله و قرابت را فلسی منظور ندارند، این معنا با محبّت محمّدی بعید است از ایمان.
و باز در در حدیث مکالمۀ حضرت امام رضا علیه السلام با مأمون الرشید که فرموده اند: لو أراد الاُمّة لکانت بأجمعها فی الجنّة؛ لقوله تعالی (فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَیْراتِ بِإِذْنِ اللّهِ ذلِکَ هُوَ الْفَضْلُ الْکَبِیرُ) ثمّ جمعهم کلّهم فی الجنّة(1).
تکریم ظالم ایشان در مغفرت معلوم می شود به نحوی که گذشت، با آنکه مفهوم شرط نزد اکثر اصولیین حجّت است، لیکن حقّ مقام و مقتضای جمع بین الأحادیث آن است که تا ذرّیۀ حضرت رسول صلی الله علیه و آله در مقام انکار امامت ائمّۀ اطهار علیهم السلام نباشند، تکریم ایشان لازم باشد، و اگر در مقام انکار این معنا بوده باشند، و فسق ایشان به این حد رسیده باشد، تبرّی از ایشان لازم باشد، چنان چه در طی تفسیر احادیث خصوصاً حدیث سلیمان بن جعفر که من بعد مذکور
ص:41
می شود معلوم می گردد.
و از این حدیث که فرمودند «الطالحون لی» ممکن است منظور طالحی باشد که به این مرتبه که امر به تبرّی از ایشان فرمودند نرسیده باشد.
وفی بعض کتب المناقب القدیمة ما هذه عبارته باللغة الدرّیة رسول اللّه صلی الله علیه و آله فرموده است که: الصالحون للّه والطالحون لی، مراد از این صالحون ائمّۀ معصومین اند، و طالحون دیگر فرزندان، پس ائمّه را جهت خدای تعالی باید دوست داشت، و دیگران را به جهت رسول.
و صاحب کتاب مسطور مؤیّد قول خود نقل نمود این آیت را که در سورۀ تحریم واقع است (وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَیْهِ فَإِنَّ اللّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَ جِبْرِیلُ وَ صالِحُ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمَلائِکَةُ بَعْدَ ذلِکَ ظَهِیرٌ)1 که مفسّرین خاصّه و عامّه نقل نموده اند در تفاسیر خود که مراد از صالح المؤمنین حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام است.
من معانی الأخبار: أبی رحمه الله، قال: حدّثنا سعد بن عبداللّه، عن أحمد بن محمّد، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن جمیل بن صالح، عن محمّد بن مروان، قال: قلت لأبی عبداللّه علیه السلام: هل قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: إنّ فاطمة أحصنت فرجها، فحرّم اللّه ذرّیتها علی النار؟ قال: نعم، عنی بذلک الحسن والحسین علیهما السلام وزینب واُمّ کلثوم(1).
ص:42
یعنی: راوی گفت: عرض کردم به خدمت حضرت صادق آل محمّد علیه السلام که:
آیا فرمود رسول خدا صلی الله علیه و آله این که حضرت فاطمه علیها السلام نگاه داشت دامن عصمت خود را پس حرام گردانید خدای تعالی ذرّیۀ او را بر داخل شدن در آتش؟ آن حضرت فرمود: بلی حضرت رسول صلی الله علیه و آله این را فرموده، و خواسته از آن حسن و حسین و زینب و امّ کلثوم را.
این حدیث و حدیث بعد دلالت بر فضیلت بعضی ذریّه بخصوصهم دارد، و با احادیثی که دلالت دارد که کل مغفورند، چنان چه گذشت، و حدیث سند چهل و چهارم که حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمودند: وعدنی ربّی فی أهل بیتی، من أقرّ منهم بالتوحید ولی بالبلاغ أن لا یعذّبهم(1). به نحوی که با ترجمه مذکور شد.
و حدیث حضرت رسالت پناه صلی الله علیه و آله که فرمودند: فهب مسیئهم لمحسنهم(2).
وأمثاله تنافی ندارد، به جهت آن که ممکن است که حرام باشد آتش دوزخ بر ایشان بخصوصهم، و بر سایر ذرّیه که مقارف گناه باشند بعنوان تفضّل مغفرت شامل گردد به برکت قرابت، و دعای حضرت رسالت پناه صلی الله علیه و آله.
و می تواند بود که نکته در عدم تصریح به مغفرت ایشان بر سبیل حتم، احتراز از اغراء ایشان بر قبیح باشد با وجود عدم ذکر ادات حصر در احادیث مخصّصه، و ظهور دخول ائمّۀ تسعه از ذرّیۀ حسن و حسین علیهما السلام و محسن وغیرهم در عدم دخول نار مقوّی تعمیم است بفضل اللّه العمیم.
و ظاهر حدیث مسطور اگرچه در خصوص اینجا دلالت بر تخصیص می کند، لیکن منافی اخبار دیگر نیست، چنان چه من بعد حدیث از حضرت رسالت صلی الله علیه و آله خواهد آمد که فرمودند: لولا أن تطغی قریش لأخبرتها بالذی لها عند اللّه عزّوجلّ.
ص:43
و سید اجل علم الهدی - رحمه اللّه - در بعضی مواضع از کتاب شافی تصریح به مثل این نموده.
وقال ابن شهرآشوب فی مناقبه: تاریخ بغداد، وکتاب السمعانی، وأربعین ابن المؤذّن، ومناقب فاطمة علیها السلام عن ابن شاهین، بأسانیدهم عن حذیفة وابن مسعود، قال النبی صلی الله علیه و آله: إنّ فاطمة أحصنت فرجها، فحرّم اللّه ذرّیتها علی النار. قال ابن مندة: خاصّ الحسن والحسین علیهما السلام، ویقال: أی من ولدته بنفسها، وهو المروی عن الرضا. والأولی کلّ مؤمن منهم(1).
وسابقاً نیز مؤیّدات در این باب مرقوم شد، و از لفظ «والأولی کلّ مؤمن منهم» اولویت تعمیم مستفاد می شود.
چنان چه شیخ ابوجعفر طوسی رحمه الله در کتاب امالی روایت نموده به این سند:
ابن الصلت، عن ابن عقدة، عن أحمد بن یحیی، عن إسماعیل بن أبان، عن نصیر بن زیاد، عن جابر، عن أبی جعفر علیه السلام أنّه قال: إنّنا ولد فاطمة مغفور لنا(2).
و آن حدیث در باب مدح الذرّیة الطیبة وثواب صلتهم از کتاب بحار الأنوار مذکور شده(3)، و ایرادش در آن باب در باب مطلق ذرّیه مؤیّد تعمیم است، چنان چه حدیث «انّ فاطمة أحصنت فرجها» الحدیث که به یک سند ذکر شد، و به سند دیگر بلا فاصله مذکور می شود، باز در همین باب ایراد فرموده با این حدیث بعینه از عیون صدوق رضی اللّه عنه، لیکن باسناد التمیمی عن الرضا علیه السلام عن آبائه علیهم السلام قال: قال النبی صلی الله علیه و آله: إنّ فاطمة أحصنت فرجها، فحرّم اللّه ذرّیتها علی النار(4). بدون ذکر تخصیص.
ص:44
ایضاً من معانی الأخبار: حدّثنا محمّد بن الحسن بن أحمد بن الولید رحمه الله، قال:
حدّثنا محمّد بن الحسن الصفّار، قال: حدّثنا العبّاس بن معروف، عن علی بن مهزیار، عن الحسن بن علی الوشّاء، عن محمّد بن قاسم بن الفضیل، عن حمّاد بن عثمان، قال: قلت لأبی عبداللّه علیه السلام: جعلت فداک ما معنی قول رسول اللّه صلی الله علیه و آله «إنّ فاطمة أحصنت فرجها، فحرّم اللّه ذرّیتها علی النار»؟ فقال علیه السلام: المعتقون من النار هم ولد بطنها: الحسن، والحسین، وزینب، واُمّ کلثوم(1).
راوی گفت: عرض کردم به خدمت حضرت ابی عبداللّه جعفر بن محمّد الصادق علیه السلام: که فدای تو شوم چیست معنی قول رسول خدا صلی الله علیه و آله که بتحقیق فاطمه پارسا و نگاه دارندۀ دامن عصمت خود بود، پس حرام گردانید خدای تعالی ذریّۀ او را بر آتش؟ حضرت صادق علیه السلام فرمود: آزاد کرده شدگان از آتش همین فرزندان بطنی حضرت فاطمه اند علیها السلام که حسن و حسین و زینب و امّ کلثوم باشند.
و تعریف در شأن حضرت فاطمه علیها السلام به «أحصنت فرجها» اقتباس است از کلام الهی که در تعریف حضرت مریم علیها السلام واقع شده، و ممکن است که اشاره به عدم رضای آن حضرت علیه السلام باشد به تزویج او بغیر حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام.
و در سند سابق عدم تنافی این تخصیص با احادیثی که دال است بر مغفرت جمیع سمت ذکر یافت.
ص:45
من کتاب المجالس للشیخ المفید: الجعافی، عن أحمد بن محمّد بن زیاد، عن الحسن بن علی بن عفّان، عن برید بن هارون، عن حمید، عن جابر بن عبداللّه الأنصاری، قال: خرج علینا رسول اللّه صلی الله علیه و آله آخذاً بید الحسن والحسین علیهما السلام، فقال: إنّ ابنی هذین ربّیتهما صغیرین، ودعوت لهما کبیرین، وسألت اللّه لهما ثلاثاً، فأعطانی اثنتین، ومنعنی واحدة، سألت اللّه لهما أن یجعلهما طاهرین مطهّرین زکیین، فأجابنی إلی ذلک، وسألت اللّه أن یقیهما وذرّیتهما وشیعتهما من النار، فأعطانی ذلک. الحدیث(1).
از این حدیث مستفاد می شود که حضرت رسول صلی الله علیه و آله سؤال نموده از خدای تعالی تطهیر حسنین علیهما السلام را، و بعد از آن نجات ایشان و سایر ذرّیه و شیعۀ ایشان را از نار، و در هر دو سؤال فرموده اند که باجابت مقرون شده، پس نسبت به حسنین علیهما السلام حرام خواهد بود نار موافق حدیث «انّ فاطمة أحصنت فرجها» الحدیث، و نسبت به سایر ذرّیه و شیعه تفضّلاً موافق سؤال حضرت رسول صلی الله علیه و آله نجات از نار حاصل است.
و منافاتی با حدیث مذکور که دلالت بر حصر حرمت نار به حسنین علیهما السلام و زینب و امّ کلثوم داشت ندارد، و بعد از تطهیر حسنین علیهما السلام استدعای نجات از نار جهت ایشان ممکن است که وسیلۀ اجابت نسبت به سایر ذرّیه و شیعه باشد تطفّلاً، والاّ بعد از طهارت حرمت نار بر ایشان یقین متحقّق است.
و در سند چهل و چهارم گذشت از کشف الغمّه که قال النبی صلی الله علیه و آله: سألت ربّی
ص:46
أن لا یدخل أحداً من أهل بیتی النار فأعطانیها(1).
وأیضاً من الصواعق: روی الدیلمی سألت ربّی أن لا یدخل النار أحداً من أهل بیتی فأعطانی ذلک(2).
یعنی: فرمود آن حضرت صلی الله علیه و آله: سؤال کردم از پروردگار خود این که داخل نگرداند در آتش دوزخ کسی را از اهل بیت من، پس بر آورد خدای تعالی حاجت مرا، و عطا کرد به من این کرامت را، پس معلوم می شود که شیعی و سنّی هر دو به این حدیث قائل اند.
و شیخ نجاشی در باب العین از فهرست خود در ترجمۀ برادر دعبل خزاعی شاعر مشهور، که کنیت و نامش ابوالحسن علی بن علی بن رزین است عبارتی ایراد کرده که آن بعینها این است: ما عرف حدیثه إلاّ من قبل ابنه اسماعیل، له کتاب کبیر عن الرضا علیه السلام، قال: عثمان بن أحمد الواسطی، و أبو محمد عبد اللّه بن محمد الدعلجی، حدّثنا أحمد بن علی، قال: حدّثنا إسماعیل بن علی بن علی بن رزین أبوالقاسم، قال: حدّثنا أبی أبوالحسن علی بن علی ببغداد سنة اثنتین وسبعین ومائتین، قال: حدّثنا أبوالحسن الرضا علیه السلام بطوس سنة ثمان وتسعین ومائة.
و کنّا قصدناه علی طریق البصرة و دخلناها، فصادفنا بها عبدالرحمن بن مهدی علیلاً، فأقمنا علیه أیاماً، ومات عبدالرحمن، و حضرنا جنازته وصلّی علیه، ودخلنا إلی الرضا علیه السلام وأخی دعبل، فأقمنا عنده إلی آخر سنة مائتین، وخرجنا إلی قم بعد أن خلع الرضا علیه السلام علی أخی دعبل قمیص خزّ أخضر، وأعطاه خاتماً فصّه عقیق، و دفع إلیه دراهم رضویة، و قال له: یا دعبل! مر علی قم، فإنّک ستفید بها، وقال له: احتفظ بهذا القمیص، فقد صلّیت فیه ألف لیلة ألف رکعة، وختمت فیه القرآن ألف ختمه.
ص:47
قال: حدّثنا بالکتاب الذی أوّله حدیث الزبیب الأحمر، و آخره حدیثه عن آبائه، عن جابر بن عبد اللّه: إنّ اللّه حرّم لحم ولد فاطمة علی النار(1).
این حدیث نیز دال است بر حرمت لحم ولد فاطمه مطلقا بر آتش دوزخ، و در سند هشتم در اوایل کتاب از فقیه حدیث مؤیّد آن که ولد فاطمه شامل جمیع ذرّیه هست با شرح و بیان بعضی از علما گذشت، فتذکّر.
وفی کتاب الأمالی للشیخ الطوسی طیّب اللّه روحه القدّوسی: جماعة، عن أبی المفضّل، عن بشیر بن محمّد بن نصر البلخی، عن أحمد بن عبدالصمد الهروی، عن خاله أبی الصلت، عن الرضا علیه السلام عن آبائه علیهم السلام، قال: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: إنّ اللّه تکفّل لی فی أهل بیتی لمن لقیه منهم لا یشرک به شیئاً(2).
و این حدیث نیز دال است بر آن که خدای تعالی متکفّل احسان شده است از برای پیغمبر صلی الله علیه و آله خود در باب اهل بیت او که با شرک از دنیا نرفته باشند به مغفرت یا شفاعت، واللّه ذو الفضل العظیم.
من العمدة: وبالإسناد المقدّم، قال: حدّثنا عبداللّه بن أحمد بن حنبل، قال:
حدّثنا محمّد بن یونس، قال: حدّثنا محمّد بن سلیمان بن سمؤول المخزومی، عن عبدالعزیز بن أبی رواد، عن عمرو بن أبی عمرو، عن المطلّب بن عبداللّه بن حنطب، عن أبیه، قال: خطبنا رسول اللّه صلی الله علیه و آله یوم جمعة، فقال: قدّموا قریشاً ولا تتقدّموها، وتعلّموا منها ولا تعلّموها، ولقوّة رجل من قریش تعدل قوّة رجلین من غیرهم، وأمانة رجل من قریش تعدل أمانة رجلین من غیرهم.
ص:48
یا أیّا الناس اوصیکم بحبّ ذی قربیها أخی وابن عمّی علی بن أبی طالب، فإنّه لا یحبّه إلاّ مؤمن، ولا یبغضه إلاّ منافق، من أحبّه فقد أحبّنی، ومن أبغضه فقد أبغضنی، ومن أبغضنی عذّبه اللّه عزّوجلّ(1).
یعنی: خطبه فرمود بما حضرت رسول اللّه صلی الله علیه و آله روز جمعه، پس فرمود در آن خطبه: مقدّم دارید قریش را بر خود، وتقدّم مجوئید بر قریش، و از ایشان علم فرا گیرید و به ایشان علم میاموزید، و به تحقیق که قوّت مردی از قریش برابری می کند با قوّت دو مرد از غیر قریش، و امانت یک مرد از قریش برابری می کند با امانت دو مرد از غیر قریش.
ای مردمان وصیت می کنم به شما به محبّت و دوست داشتن نزدیگ تر خویشان من که از قبیلۀ قریشند، و آن برادر من و پسر عمّ من علی بن ابی طالب است، بدرستی که دوست نمی دارد او را مگر مؤمنی، و دشمن نمی دارد او را مگر منافقی، کسی که دوست دارد او را مرا دوست داشته است، و هر که با او دشمن باشد با من دشمن خواهد بود، و کسی که با من دشمن باشد عذاب می کند او را خدای عزّوجل.
و از این حدیث مستفاد می شود که قبیلۀ قریش اهل علم و دانشمند با سایر مراتب مسطوره.
و دور نیست که ایشان اعلم باشند در معرفت نبوّت و امامت از سایر ناس، به جهت آن که موافق آیۀ (وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ)2 باید اعرف باشند، و در انذار اقربیت نسبت قرابت با رسول اللّه صلی الله علیه و آله داشته باشند، و اگر بعضی از راه عناد کتمان حق کرده باشند منافی معرفت نیست.
و در اصول کافی، در باب خصوص اهل بیت نبوّت وارد است: محمّد بن
ص:49
یحیی، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن محمّد بن خالد، عن أبی البختری، عن أبی عبداللّه علیه السلام، قال: إنّ العلماء ورثة الأنبیاء، وذلک أنّ الأنبیاء لم یوّرثوا درهماً و لا دیناراً، وإنّما أورثوا أحادیث من أحادیثهم، فمن أخذ بشیء منها فقد أخذ حظّاً وافراً، فانظروا علمکم هذا عمّن تأخذونه، فإنّ فینا أهل البیت فی کلّ خلف عدولاً ینفون عنه تحریف الغالین، وانتحال المبطلین، وتأویل الجاهلین(1).
و شک نیست که عبارت «فینا أهل البیت فی کلّ خلف عدولاً» ظاهراً دالّ است بر آن که در میان اهل بیت در هر پشتی چند عدول بعنوان تعدّد باید متحقّق شود، که نفی تحریف غالین وانتحال مبطلین و تأویل جاهلین بکنند، و اگر مقصود امام علیه السلام یا غیر اهل بیت باشد «فینا أهل البیت فی کلّ خلف عدولاً» ملایم نخواهد بود.
و شک نیست که موافق احادیثی که دالّ است بر عدم ارتداد ذرّیه، دالّ است بر آن که عالم بعلوم دینیه نیز خواهند بود.
و احادیثی که فرموده اند علم به ایشان نیاموزند و از ایشان فرا گیرند، دالّ است أیضاً بر آن که «فینا أهل البیت» را محمل غیر مقصود خلاف مضمون و عدم ملایم این احادیث است.
وروی ابن أبی الحدید فی شرحه علی نهج البلاغة عند نقله قول أمیرالمؤمنین علیه السلام فی خطبة له «وناظر قلب اللبیب به یبصر أمده، ویعرف غوره ونجده» إلی آخر، أنّه خطب علیه السلام یوم جمعة، فقال: أیّها الناس قدّموا قریشاً ولا تتقدّموها، إلی آخر الحدیث بقلیل من الاختلاف، وقال بعد اتمامه: رواه أحمد فی کتاب فضائله(2). انتهی کلامه.
ص:50
وفی کتاب جواهر العقدین: إنّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله خطب، فقال: أیّها الناس قدّموا قریشاً ولا تقدّموها، وتعلّموا منها ولا تعلّموها(1).
ومن کتاب سلیم بن قیس الهلالی من قدماء الشیعة وعظمائهم، قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: قریش أئمّة العرب، والعرب تبع لقریش. وقال صلی الله علیه و آله: لا تسبّوا قریشاً، إنّ للقرشی قوّة رجلین من غیرهم. وقال صلی الله علیه و آله: یا علی أنت سید العرب، یا علی فاخر العرب فأنت أکرمهم حسباً، وأشجعهم قلباً(2).
وفی شرح ابن میثم البحرانی علی نهج البلاغة المکرّمة، قال صلی الله علیه و آله: إنّ اللّه اصطفی من العرب معداً، واصطفی من معد بنی النضر بن کنانة، واصطفی هاشماً من بنی النضر، واصطفانی من بنی هاشم، وقال: الناس تبع لقریش، برّهم لبرّهم، وفاجرهم لفاجرهم(3).
من الصواعق: عن جبیر بن مطعم، أنّ النبی صلی الله علیه و آله قال: یا أیّها الناس لا تتقدّموا قریشاً فتهلکوا، ولا تخلفوا عنها فتضلّوا(4).
یعنی: حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود: ای مردمان تقدّم منمائید بر قریش که هلاک می شوید، و تخلّف منمائید و از ایشان مگذرید که گمراه می شوید.
ص:51
وفی کشف الأسرار، عند تفسیر سورة قریش: روی فی بعض الأخبار: انّ النبی صلی الله علیه و آله قال: إنّ اللّه عزّوجلّ فضّل قریشاً بخصال لم یشرکهم فیها غیرهم: إنّهم عبدوا اللّه عشر سنین لم یعبده فیها إلاّ قرشی، وانّهم نصرهم یوم الفیل وهم مشرکون، ونزلت فیهم سورة لم یدخل فیها أحد من العالمین سواهم، وبأنّه بعثنی منهم رسولاً إلیهم.
وفی الخبر الصحیح، عن النبی صلی الله علیه و آله قال: إنّ اللّه اصطفی کنانة من بنی إسماعیل، واصطفی من بنی کنانة قریشاً، واصطفی من قریش بنی هاشم، واصطفانی من بنی هاشم(1).
قال بعض أهل العلم: معنی الاصطفاء المذکور فی کنانة وقریش وهاشم، ما خصّ اللّه تعالی هؤلاء القبائل به من طهارة المناکح، وصحّة الأنساب، وزکاء المنابت، وتمییزهم من بین سائر الاُمم بالأخلاق الصالحة، والطرائق المحمودة، والمکارم المشهورة، مع تمسّک ببعض ما ورثوا من أبیهم إبراهیم من المناسک والشعائر، فأمّا أن یحکم لهم بالاسلام بهذا الأثر علی ما یقول بعض أهل الجاهلیة فلا، واللّه أعلم.
و این روایت نیز دلالت دارد بر تفضیل قریش، وتفضّل اللّه تعالی بر ایشان ازلاً وابداً، ومؤیّد آنچه مذکور از کشف الأسرار در باب طهارت مناکح قریش، این است که در کتاب غریبین هروی ونهایۀ جزری از حضرت رسالت صلی الله علیه و آله مروی است به این عبارت: «لم یصبنا عیب من عیوب الجاهلیة فی نکاحها ومقتها» المقت: أشدّ البغض، ونکاح المقت: أن یتزوّج الرجل امرأة أبیه إذا طلّقها أو مات عنها، وکان یفعل فی الجاهلیة وحرّمه الاسلام(2).
ص:52
وفی کتاب البغوی: من أحبّ العرب فبحبّی أحبّهم، ومن أبغض العرب فببغضی أبغضهم.
وفی کتاب ابن أبی شیبة: من غشّی العرب لم یدخل فی شفاعتی، ولم تنله مودّتی.
و این احادیث وامثالش دلالت بر وجوب و لزوم حبّ عرب و قریش دارد، و مراد ظاهر است که اهل بیت آن حضرت اند خواهد بود، لیکن بطریق فصل الخطاب بعنوان تعمیم وارد شده.
محمّد بن یعقوب الکلینی رحمه الله در کتاب کافی، وشیخ ابوجعفر طوسی رحمه الله در تهذیب الأحکام ایراد نموده اند: علی بن إبراهیم، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن عمر بن اذینة، عن زرارة، عن أبی جعفر علیه السلام، قال: کان رسول اللّه صلی الله علیه و آله یصنع بمن مات من بنی هاشم خاصّة شیئاً لا یصنعه بأحد من المسلمین، کان إذا صلّی علی الهاشمی ونضح قبره بالماء، وضع رسول اللّه صلی الله علیه و آله یده علی القبر حتّی تری أصابعه فی الطین، فکان الغریب یقدم، أو المسافر من أهل المدینة، فیری القبر الجدید علیه أثر کفّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله، فیقول: من مات من آل محمّد؟(1)
یعنی: حضرت امام محمّدباقر علیه السلام فرمود که: بود رسول اللّه صلی الله علیه و آله که می کرد به کسی که فوت می شد از بنی هاشم خاصّه امری که نمی کرد آن امر را به احدی
ص:53
از مسلمانان، بلکه مختصّ بنی هاشم بود، و آن امر این بود که حضرت رسول صلی الله علیه و آله وقتی که نماز می کرد بر هاشمی، و آب بر قبر او پاشیده می شد، می گذاشت آن حضرت دست مبارک خو را بر آن قبر از جهت طلب رحمت، تا آن که دیده می شد اثر انگشتان مبارک آن حضرت در گل آن قبر.
پس بود این که مرد غریب یا مسافری که از اهل مدینه بودند می آمدند، پس می دیدند قبر تازه ای که بر او اثر دست رسول اللّه صلی الله علیه و آله هست، پس می گفتند: که فوت شده است از آل محمّد صلی الله علیه و آله که آن حضرت دست مبارک بر قبر او گذاشته؟
و از این حدیث شرافت بنی هاشم و تفضیل ایشان که مختصّ به ایشان بود، این احسان معلوم می شود.
استخوانم شمع کافوری بمحشر می برد گر شبی آن ماه تابان از مزارم بگذرد
و مستفاد می گردد که بنی هاشم مطلقا از جملۀ آل محمّدند صلی الله علیه و آله، وبر ایشان آل اطلاق می شود.
و از فضائل غریبۀ آل محمّد است صلی الله علیه و آله آنچه در بعضی از فقرات روایت مبسوطه وارده در بیان مولد ابی الحسن موسی علیه السلام در اصول کافی واقع است، بأدنی تغییر فی النقل اختصاراً له: لیس بیت المقدس ولکنّه البیت المقدس، وهو بیت آل محمّد صلی الله علیه و آله، وتلک محاریب الأنبیاء، وإنّما کان یقال لها: حظیرة المحاریب(1).
وفی کتاب الفصول للسید المرتضی رحمه الله: روی الشیخ أنّه قال بعض الشیعة لبعض الناصبیة فی محاورته له فی فضل آل محمّد صلی الله علیه و آله: أرأیت لو بعث اللّه نبیه صلی الله علیه و آله أین تری کان یحطّ رحله وثقله؟ قال: فقال له الناصب: یحطّه فی أهله وولده، قال: فقال له الشیعی: فإنّی قد حططت هوای حیث یحطّ رسول
ص:54
اللّه صلی الله علیه و آله رحله وثقله(1).
وأیضاً روی ابن شهرآشوب فی مناقبه، عن الصدوق رحمهما اللّه فی دلائل الإمامة ومعجزاتهم فی حدیث عن الصادق علیه السلام أنّه قال: إنّ بیوت الأنبیاء وأولاد الأنبیاء لا یدخلها الجنب(2).
وحال آن که راوی حدیث جنباً داخل خانۀ آن حضرت شده بود، که حضرت به طریق اعجاز این را فرمودند، لهذا احوط عدم دخول جنب است در مقابر ذرّیۀ رسول اللّه صلی الله علیه و آله که چون بیوت رفیعۀ ایشان است، موافق اخبار و ادعیۀ استیذان، پس از محاوره ما ذکر من الفصول و غیره ضمناً.
و از حدیث سابق صریحاً مستفاد می گردد که بیت آل محمّد بیت المقدس است، پر ظاهر است که جمعی را که در ظلمت قبر ید و بیضا و انامل منوّرۀ آن پنجۀ خورشید رسالت شمع بالین، و در سر تراب تربتشان از مقدم شریف آن سرور سرّ مراتب عزّت در لباس خاک که پوشیده نیست ظاهر گردد، و برات نجات در آستین و صاحب باطن از اثر آن دست معجز نما چون سلیمان با نگین، و در تعمیر قلوب شکستۀ حزین اولی الأیدی بابصار ناظرین گشته، گل مختوم لوح سینۀ آن گل زمین از مهر مهر نقش اصابع خاتم المرسلین مسجّل باشد.
و بنی هاشم به این نحو کرامتی مکرّم، و با این نشان ذی شأن قرین، و از چنین شرافت مادر زاد خدا آفرین بی قرین باشند، مسکن ایشان در دارین یقین بیت المقدس است.
وبنابر وجه قیاس مساوات ومواسات و رعایت قرابت و تعمیم علّت جمیع عشیرت بنی هاشم سراسر تا انقراض عالم، در قابلیت اثر انامل شریفۀ آن سرور
ص:55
یک دست، و در این حکم بالتمام ثابت قدم و مغبوط اقران و اتراب، و محسود منکرین فضل اولاد ابی تراب علیه السلام الملک الوهّاب، موافق کریمۀ (وَ یَقُولُ الْکافِرُ یا لَیْتَنِی کُنْتُ تُراباً)1 خواهند بود.
آنان که خاک را بنظر کیمیا کنند آیا بود که گوشۀ چشمی بما کنند
لمؤلّفه دام فیض إفاداته:
ای که از سمّ سمندت ریگ اختر می شود بگذری گر بر مزارم خاک من زر می شود
کس به پیش ابر جودت دست سائل را ندید غنچه از فیضت نهان در پرده پر زر می شود
پیش فیض همّتت محروم چون گردد کسی کز نظر افتادۀ ابرو تو گوهر می شود
و کسی اگر دست از پی فکر برده، طریقۀ مراتب اکسیر سعادت و لزوم افاضۀ هر مفیض را ملاحظه نماید، باعتضاد آیۀ شریفۀ (فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ)2 که نصّ صریح است بر آن که جای قدم اسب جبرئیل علیه السلام جسد خاک مرده را رتبۀ جان بخشید، می داند که اثر دست مبارک حضرت رسالت به قدر مرتبۀ امتیاز ما بین که نسبت بینهما بی نسبت است، باعث افاضۀ فیض به زیر دستان می گرد، سیما با طلب مغفرت و عقل دور بین هر چند دست و پا نماید به سلّم فکر تفاوت این نسبت را طی نمی توان نمود. لمؤلّفه:
به پای مرکب جبریل بخشش جان است در این سرا ز کف جود تو عقل حیران است
ص:56
من العمدة: وبالإسناد المقدّم، قال: حدّثنا عبداللّه بن أحمد بن حنبل، قال:
حدّثنا محمّد، قال: حدّثنا بهلول، عن معروف الشامی، قال: حدّثنا موسی بن عبیدة الزهری، عن عمر بن عبدالعزیز الزهری، عن أبی سلمة، عن عائشة، قالت:
قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: قال لی جبرئیل: یا محمّد قلّبت الأرض مشارقها ومغاربها، فلم أجد انساناً خیراً من بنی هاشم(1).
یعنی: فرمود رسول خدا صلی الله علیه و آله که: جبرئیل علیه السلام گفت به من: یا محمّد گردانیدم مشارق و مغارب زمین را، یعنی: پشت و روی آن را دیدم، و این کنایه است از احاطۀ علمی به جمیع مواضع زمین، نیافتم انسانی بهتر از بنی هاشم.
و ابن کثیر در کتاب سیرت نبویه نیز نقل نموده است این حدیث را.
وروی أبوبشر محمّد بن حمّاد الأنصاری المعروف بالدولابی فی آخر کتاب الذرّیة الطاهرة المطهّرة: عن إبراهیم بن مرزوق، عن بهلول بن مورق، عن موسی بن عبیدة، عن عمرو بن عبداللّه بن نوفل، عن ابن شهاب، عن أبی سلمة. وأیضاً من الذخائر، عن عائشة، قالت: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: قال جبرئیل علیه السلام: قلّبت الأرض مشارقها و مغاربها، فلم أجد رجلاً أفضل من محمّد صلی الله علیه و آله، وقلّبت الأرض مشارقها ومغاربها، فلم أجد بنی أب أفضل من بنی هاشم(2).
ص:57
یعنی: حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمودند که: جبرئیل امین علیه السلام گفت که: گردانیدم زمین را در مشرقها و مغربها، یعنی: اوّل و آخر و پشت و روی آن را دیدم، نیافتم مردی افضل از محمّد صلی الله علیه و آله، و گردانیدم پشت و روی زمین را مشرقها و مغربها را، پس نیافتم قبیله ای افضل از بنی هاشم.
و در اصول کافی حدیثی در بیان مولد علی بن الحسین علیهما السلام ایراد شده، که در آخر آن حدیث شریف وارد است که: وکان یقال لعلی بن الحسین علیهما السلام: ابن الخیرتین، فخیرة اللّه من العرب هاشم، ومن العجم فارس(1).
وقال المحقّق الطوسی - قدّس اللّه روحه القدّوسی - فی مبحث أنّ علیاً علیه السلام أفضل الصحابة، من مباحث الهیات کتابه تجرید الاعتقاد: وعلی علیه السلام أفضل؛ لکثرة جهاده، وعظم بلائه فی وقائع النبی صلی الله علیه و آله بأجمعها. وساق کلامه إلی أن قال:
واختصاصه بالقرابة(2).
وقال العلاّمة فی شرح هذا الکلام الأخیر: أقول: هذا وجه سابع عشر، وهو أنّ علیاً علیه السلام کان أقرب الناس إلی رسول اللّه صلی الله علیه و آله، فیکون أفضل من غیره، ولأنّه کان هاشمیاً فیکون أفضل؛ لقوله علیه السلام: إنّ اللّه اصطفی من ولد إسماعیل قریشاً، واصطفی من قریش هاشماً(3).
و از این کلام مستفاد می شود که شرافت بنی هاشم به مرتبه ای است که علاّمه رحمه الله به این شرافت استدلال به بزرگی مرتبه و اقربیت حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام به حضرت رسول صلی الله علیه و آله نموده، و حدیث اصطفاء را که در باب مطلق بنی هاشم وارد شده نقل نموده است.
ص:58
وقال محمّد بن شهرآشوب فی المناقب: أجمعت الاُمّة علی أنّ آیة (إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ)1 نزلت فی علی علیه السلام لمّا تصدّق بخاتمه وهو راکع، لا خلاف بین المفسّرین فی ذلک .
وساق کلامه إلی أن قال: وفی کتاب الشیرازی: انّه لمّا سأل السائل وضعها علی ظهره إشارة إلیه أن ینزعها، فمدّ السائل یده ونزع الخاتم من یده ودعا له، فباهی اللّه تعالی ملائکته بأمیرالمؤمنین علیه السلام، وقال: ملائکتی أما ترون عبدی جسده فی عبادتی، وقلبه معلّق عندی، وهو یتصدّق بماله طلباً لرضای، أشهدکم أنّی رضیت عنه و عن خلفه، یعنی: ذرّیته، ونزل جبرئیل بالآیة(1).
و از لفظ «خلف» که به ذرّیه تفسیر شده تعمیم و شمول حکم معلوم است، سیما با کرم کریم علی الاطلاق، و با رضای خالق عدم رضای مخلوق مرضی نیست، بلکه مرضی است نفسانی انسانی که شهود ملائکه از دوای آن عاجز است، وآیۀ (وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضی)3 دلیل است در این مطلب.
عیاشی در تفسیرش: عن العیص بن القاسم مرسلاً، ومحمّد بن یعقوب الکلینی در کتاب کافی، و رئیس الطائفة شیخ أبوجعفر طوسی قدّس اللّه سرّهما القدّوسی در تهذیب احکام، در باب ما یحلّ لبنی هاشم ویحرم من الزکاة، ایراد نموده اند:
ص:59
محمّد بن یعقوب، عن أحمد بن إدریس، عن محمّد بن عبدالجبّار، ومحمّد بن إسماعیل، عن الفضل بن شاذان، جمیعاً عن صفوان بن یحیی، عن عیص بن القاسم، عن أبی عبداللّه علیه السلام قال: إنّ اناساً من بنی هاشم أتوا رسول اللّه صلی الله علیه و آله، فسألوه أن یستعملهم علی صدقات المواشی والنعم، وقالوا: یکون لنا هذا السهم الذی جعله اللّه عزّوجلّ للعاملین علیها والمؤلّفة قلوبهم، فنحن أولی به.
فقال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: یا بنی عبدالمطّلب انّ الصدقة لا تحلّ لی ولا لکم، ولکنّی وعدت الشفاعة، ثمّ قال أبو عبداللّه علیه السلام: أنا أشهد أنّه قد وعدها، فما ظنّکم یا بنی عبدالمطّلب إذا أخذت بحلقة باب الجنّة، أترونی مؤثراً علیکم غیرکم(1).
یعنی: از حضرت امام ناطق جعفر بن محمّد الصادق علیه السلام منقول است که فرمود: بتحقیق جمعی از بنی هاشم نزد رسول اللّه صلی الله علیه و آله آمدند، و سؤال نمودند از آن حضرت که ایشان را عمّال صدقه مواشی یعنی حیواناتی که صدقه دارند نماید، و گفتند: آنچه مقرّر نموده است خدای عزّوجلّ از برای عمّال این امر از ما باشد، پس ما اولائیم به این سهم.
پس فرمود رسول اللّه صلی الله علیه و آله: یا بنی عبد المطّلب بتحقیق که صدقه حلال نیست مرا و نه مر شما را، آن قدر هست که من بتحقیق وعده داده شده ام به شفاعت، بعد از آن فرمود ابو عبداللّه علیه السلام: که شهادت می دهم که وعده داده شده است حضرت رسول صلی الله علیه و آله شفاعت را که کلام حضرت ابو عبداللّه علیه السلام در بین جملۀ معترضه باشد، بعد از آن حضرت نقل کلام حضرت رسول صلی الله علیه و آله نمود که فرموده است: پس چه گمان دارید ای اولاد عبدالمطّلب هرگاه بگیرم حلقۀ در بهشت را آیا تصوّر می کنید که اختیار کنم بر شما غیر شما را، این چنین نخواهد بود.
ص:60
و از بعضی احادیث مستفاد می شود که ذرّیۀ طیّبۀ حضرت رسالت صلی الله علیه و آله به تفضّل الهی محتاج شفاعت شافعین نیستند، یا آن که شفاعت ایشان مختصّ جدّ امجد ایشان است، و شفاعت سایر عصات امّت مفوّض به حضرت امیر علیه السلام است.
چنان چه شیخ امام سعید موفّق الاسلام شیخ منتجب الدین ابوالحسن علی بن عبداللّه بن الحسن بن الحسین بن بابویه مشهور - قدّس اللّه روحه - در حدیث تاسع از کتاب أربعین عن الأربعین من الأربعین فی فضائل أمیرالمؤمنین صلوات اللّه وسلامه علیه، مسنداً حدیثی ایراد نموده که موضع حاجت که شاهد مدّعاست این است که حضرت رسول صلی الله علیه و آله خطاب به حضرت امیر علیه السلام نموده فرمودند که:
یا علی إنّ اللّه خلق خلقاً یستغفرون لک إلی أن تقوم الساعة، قال الحسن: فقال علی علیه السلام: بأبی أنت واُمّی یا رسول اللّه وما ذلک الخلق؟ قال: المؤمنین الذین یقولون ربّنا اغفر لنا ولإخواننا الذین سبقونا بالإیمان، فهل سبقک أحد بالإیمان.
یا علی إذا کان یوم القیامة ابتدرت إلیک اثنا عشر ألف ملک من الملائکة، فیختطفونک اختطافاً حتّی تقوم بین یدی ربّی عزّوجلّ، فیقول الربّ جلّ جلاله:
سل یا علی، فقد آلیت علی نفسی أن أقضی لک الیوم ألف حاجة، قال: فأبدأ بذرّیتی وأهل بیتی یا رسول اللّه، قال النبی صلی الله علیه و آله: إنّهم لا یحتاجون إلیک یومئذ، ولکن ابدأ بمحبّیک أو أحبّائک وأشیاعک.
ثمّ قال النبی صلی الله علیه و آله: واللّه ثمّ واللّه ثمّ واللّه لو أنّ الرجل جاء یوم القیامة وذنوبه أکثر من ورق الشجر وقطر المطر وما فی الأرض من حجر أو مدر، ثمّ لقی اللّه محبّاً لک ولأهل بیتک لأدخله اللّه الجنّة.
ثمّ قال النبی صلی الله علیه و آله: واللّه ثمّ واللّه ثمّ واللّه لو أنّ الرجل صام النهار وقام اللیل، وحمل علی الجیاد فی سبیل اللّه، ثمّ لقی اللّه مبغضاً لک ولأهل بیتک لکبّه اللّه علی
ص:61
منخریه فی النار(1). انتهی الحدیث.
ومن کتاب سلیم: یا بنی عبدالمطّلب انّکم ستلقون من بعدی من ظلمة قریش وجهّال العرب وطغامهم تعباً وتظاهراً منهم علیکم، واستدلالاً وتوثّباً علیکم، وحسداً لکم، وبغیاً علیکم، فاصبروا حتّی تلقونی، إنّ من لقی اللّه یا بنی عبدالمطّلب موحّداً مقرّاً برسالتی أدخله اللّه الجنّة، ویتقبّل ضعیف عمله، ویتجاوز عن سیّئاته(2).
وفیه أیضاً: یا بنی عبدالمطّلب أطیعوا علیاً، إنّی لو قد أخذت بحلقة باب الجنّة، ففتح لی فتح إلیّ ربّی فوقعت ساجداً، فقال لی: ارفع رأسک سل تسمع، واشفع تشفّع، لم اوثر علیکم أحداً، قالوا: سمعنا وأطعنا یا رسول اللّه(3).
مضمون این حدیث مؤیّد حدیث سابق است.
وفی مناقب ابن شهراشوب: نقلاً عن کتاب حلیة الأولیاء فی خبر، عن کعب بن عجزة: انّ المهاجرین والأنصار وبنی هاشم اختصموا فی رسول اللّه صلی الله علیه و آله أیّنا أولی به وأحبّ إلیه؟ فقال صلی الله علیه و آله: أمّا أنتم یا معشر الأنصار، فإنّما أنا أخوکم، فقالوا: اللّه أکبر ذهبنا به وربّ الکعبة. وأمّا أنتم معشر المهاجرین، فإنّما أنا منکم، فقالوا: اللّه أکبر ذهبنا به وربّ الکعبة. وأمّا أنتم یا بنی هاشم، فأنتم منّی وإلیّ، فقمنا وکلّنا راض مغتبط برسول اللّه صلی الله علیه و آله(4).
واز این حدیث که حضرت رسول اللّه صلی الله علیه و آله بعد از مخاصمۀ قبائل در اولویت مرابطه نسبت به آن سرور بنی هاشم را در مبدأ و منتهی به خود نسبت دادند، مستفاد می گردد که تمام رجوع ایشان به آن حضرت است، و این معنا با بودن
ص:62
بنی هاشم از جملۀ آل رسول صلی الله علیه و آله بسیار مناسب است.
و این حدیث که در باب شرافت بنی هاشم مرقوم شد موافق است با آنچه در سند سیّم از باب دوّم وارد شده از حضرت سید المرسلین صلی الله علیه و آله مخاطب به حضرت خیر الوصیین علیه السلام: حسبک أن تکون منّی وأنا منک. واین توافق نیز دلالت عظیم بر شرافت مطلق بنی هاشم دارد.
وفی کتاب الاستیعاب لابن عبدالبرّ: روی ابن العبّاس وأنس بن مالک أنّ عمر بن الخطّاب کان إذا قحط أهل المدینة استسقی بالعبّاس.
قال أبوعمر: وکان سبب ذلک أنّ الأرض أجدبت أجداباً شدیداً علی عهد عمر سنة سبع عشرة، فقال کعب: إنّ بنی إسرائیل کانوا إذا قحطوا وأصابهم مثل هذا استسقوا بعصبة الأنبیاء، فقال عمر: هذا عمّ النبی صلی الله علیه و آله وصنو أبیه وسید بنی هاشم، فمضی إلیه عمر، وساق الحدیث إلی أن قال: فأرخت السماء عزالیها، وأخصبت الأرض، فقال عمر: هذه واللّه الوسیلة إلی اللّه والمکان منه(1).
واز این خبر عمر مستسقی نیز مرتبه و مکان بنی هاشم و اقارب رسول اللّه صلی الله علیه و آله ظاهر می گردد.
محمّد بن یعقوب الکلینی در کافی، و شیخ جلیل شیخ ابوجعفر طوسی رحمه اللّه در موضع مرقوم از کتاب تهذیب، چنان که در سند سابق اشاره به آن شد، ایراد نموده است: و عنه، عن علی بن إبراهیم، عن أبیه، عن حمّاد، عن حریز، عن محمّد بن مسلم وزرارة، عن أبی جعفر وأبی عبداللّه علیهما السلام قالا: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: إنّ الصدقة أوساخ أیدی الناس، وإنّ اللّه حرّم علیّ منها ومن غیرها ما قد
ص:63
حرّمه، وانّ الصدقة لا یحلّ لبنی عبدالمطّلب، ثمّ قال: أما واللّه لو قد قمت علی باب الجنّة، ثمّ أخذت بحلقته، لقد علمتم أنّی لا اوثر علیکم، فارضوا لأنفسکم بما رضی اللّه ورسوله لکم، قالوا: رضینا(1).
یعنی: محمّد بن مسلم و زراره از امام محمّد باقر علیه السلام وامام جعفر صادق علیه السلام نقل نموده اند که آن دو معصوم فرمودند که: حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود: بتحقیق که صدقه چرکهای دستهای مردم است، و بتحقیق که خدای تعالی حرام گردانیده است بر من از صدقه و از غیر صدقه چیزی را که حرام گردانیده است آن را، وبتحقیق که صدقه حلال نیست مر اولاد عبدالمطّلب را.
بعد از آن فرمود حضرت رسول صلی الله علیه و آله که: بدانید و آگاه باشید بخدا قسم که هرگاه بایستم بر در بهشت و بگیرم حلقۀ آن در را، البتّه خواهید دانست که من اختیار نمی کنم بر شما غیری را در دخول بهشت، پس راضی شوید به چیزی که خدا و رسول خدا به جهت شما راضی شده اند، گفتند ایشان که: به آن راضی شدیم.
وفی الکافی: عَلِی بْنُ إِبْرَاهِیم، وغَیْرُهُ رَفَعُوهُ، قَالَ: کَانَ فِی الْکَعْبَةِ غَزَالانِ مِنْ ذَهَبٍ وَخَمْسَةُ أَسْیَافٍ، فَلَمَّا غَلَبَتْ خُزَاعَةُ - جُرْهُمَ عَلَی الْحَرَمِ أَلْقَتْ جُرْهُمُ الأَسْیَافَ وَالْغَزَالَیْنِ فِی بِئْرِ زَمْزَمَ، وَأَلْقَوْا فِیهَا الْحِجَارَةَ وطَمُّوهَا وَعَمَّوْا أَثَرَهَا، فَلَمَّا غَلَبَ قُصَیّ عَلَی خُزَاعَةَ لَمْ یَعْرِفُوا مَوْضِعَ زَمْزَمَ وَعَمِیَ عَلَیْهِمْ مَوْضِعُهَا.
فَلَمَّا غَلَبَ عَبْدُ الْمُطَّلِبِ وَکَانَ یُفْرَشُ لَهُ فِی فِنَاءِ الْکَعْبَةِ وَلَمْ یَکُنْ یُفْرَشُ لأَحَدٍ هُنَاکَ غَیْرَهُ، فَبَیْنَمَا هُوَ نَائِمٌ فِی ظِلِّ الْکَعْبَةِ، فَرَأَی فِی مَنَامِهِ أَتَاهُ آتٍ، فَقَالَ لَهُ: احْفِرْ بَرَّةَ، قَالَ: وَمَا بَرَّةُ؟ ثُمَّ أَتَاهُ فِی الْیَوْمِ الثَّانِی، فَقَالَ: احْفِرْ طِیبَةَ، ثُمَّ أَتَاهُ فِی الْیَوْمِ الثَّالِثِ فَقَالَ: احْفِرْ الْمَصُونَةَ، قَالَ: وَمَا الْمَصُونَةُ؟ ثُمَّ أَتَاهُ فِی الْیَوْمِ الرَّابِعِ، فَقَالَ: احْفِرْ زَمْزَمَ لا تَنْزَحُ وَلا تُذَمُّ تَسْقِی الْحَجِیجَ الأَعْظَمَ عِنْدَ الْغُرَابِ الأَعْصَمِ عِنْدَ قَرْیَةِ
ص:64
النَّمْلِ، وَکَانَ عِنْدَ زَمْزَمَ حَجَرٌ یَخْرُجُ مِنْهُ النمْلُ، فَیَقَعُ عَلَیْهِ الْغُرَابُ الأَعْصَمُ فِی کُلِّ یَوْمٍ یَلْتَقِطُ النَّمْلَ.
فَلَمَّا رَأَی عَبْدُ الْمُطَّلِبِ هَذَا عَرَفَ مَوْضِعَ زَمْزَمَ، فَقَالَ لِقُرَیْشٍ: إِنِّی أُمِرْتُ فِی أَرْبَعِ لَیَالٍ فِی حَفْرِ زَمْزَمَ وَهِیَ مَأْثُرَتُنَا وَعِزُّنَا، فَهَلُمُّوا نَحْفِرْهَا، فَلَمْ یُجِیبُوهُ إِلَی ذَلِکَ، فَأَقْبَلَ یَحْفِرُهَا هُوَ بِنَفْسِهِ، وَ کَانَ لَهُ ابْنٌ وَاحِدٌ وَهُوَ الْحَارِثُ، وَکَانَ یُعِینُهُ عَلَی الْحَفْرِ، فَلَمَّا صَعُبَ ذَلِکَ عَلَیْهِ تَقَدَّمَ إِلَی بَابِ الْکَعْبَةِ، ثُمَّ رَفَعَ یَدَیْهِ وَدَعَا اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ وَنَذَرَ لَهُ إِنْ رَزَقَهُ عَشْرَ بَنِینَ أَنْ یَنْحَرَ أَحَبَّهُمْ إِلَیْهِ تَقَرُّباً إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ.
فَلَمَّا حَفَرَ وَبَلَغَ الطَّوِیَّ طَوِیَّ إِسْمَاعِیلَ، وَعَلِمَ أَنَّهُ قَدْ وَقَعَ عَلَی الْمَاءِ کَبَّرَ، وَکَبَّرَتْ قُرَیْشٌ، وَقَالُوا: یَا أَبَا الْحَارِثِ هَذِهِ مَأْثُرَتُنَا وَلَنَا فِیهَا نَصِیبٌ، قَالَ لَهُمْ: لَمْ تُعِینُونِی عَلَی حَفْرِهَا هِیَ لِی وَ لِوُلْدِی إِلَی آخِرِ الأَبَد(1).
مضمون این روایت این است که: در کعبه ذو غزال از طلا و پنج شمشیر بود، چون قبیلۀ خزاعه غالب شدند بر قبیلۀ جرهم و خواستند که حرم را از ایشان بگیرند، جرهم آن شمشیرها را با دو آهوی طلا در چاه زمزم افکندند، و آن چاه را به سنگ و خاک انباشته کردند، به نحوی که اثرش ظاهر نبود که ایشان آن را بیرون بیاورند.
چون قصی جدّ عبدالمطّلب بر خزاعه غالب شد، و مکّه را از ایشان گرفت، موضع زمزم بر ایشان مشتبه ماند و ندانستند تا زمان عبدالمطّلب که ریاست مکّۀ معظّمه به او منتهی شد، و در پیش کعبه فرشی از برای او می گستردند و از برای دیگری در آنجا فرش نمی گستردند.
پس شبی نزد کعبه خوابیده بود، در خواب دید که شخصی با او گفت که: حفر نما برّه را، چون بیدار شد ندانست برّه چیست، شب دیگر در همان موضع به خواب رفت و همان شخص را در خواب دید که گفت: حفر نما طیبه را، و
ص:65
ندانست که طیبه چیست، پس شب سیّم به خواب او آمد و گفت: حفر نما مصونه را، و ندانست که مصونه چیست.
پس شب چهارم به خواب او آمد و گفت: حفر نما زمزم را که هر گز آبش تمام نشود، و بیاشامند از آن حاجیان، و بکن آن را در جائی که کلاغ بال سفید می نشیند نزد سوراخ موران، و در برابر چاه زمزم سوراخی بود که موران از آن بیرون می آمدند، و هر روز کلاغ بال سفیدی می آمد آن موران را بر میچید.
چون عبدالمطّلب این خواب را دید تعبیر خوابهای خود را فهمید، و موضع زمزم را دانست، پس به نزد قریش آمد و گفت: من چهار شب خواب دیده ام در باب کندن زمزم، و آن مایۀ فخر و عزّت ماست، بیائید تا آن را حفر نمائیم، ایشان قبول نکردند، پس خود متوجّه کندن زمزم شد، و یک پسر داشت در آن وقت که آن را حارث می گفتند، و او را یاری می کرد بر کندن زمزم.
و چون کندن زمزم بر او دشوار شد، به نزد در کعبه آمد، و دستها به سوی آسمان بلند کرد، و به درگاه حقتعالی تضرّع نمود، و نذر کرد که اگر خدا ده پسر او را روزی کند، یکی از آنها را که دوست تر دارد قربانی کند.
پس چون بسیار کند، و رسید به جائی که عمارت حضرت اسماعیل در چاه نمایان شد، و دانست که به آب رسیده است، اللّه اکبر گفت، پس قریش گفتند: اللّه أکبر، و گفتند: ای پدر حارث این مفخر ومکرمت ماست، و ما را در آن بهره ای هست، و بر تو آن را مسلّم نخواهیم گذاشت، عبدالمطّلب گفت: شما مرا در کندن آن یاری نکردید، آن مخصوص من و اولاد من است تا روز قیامت.
وابن بابویه رحمه اللّه در من لا یحضره الفقیه، ایراد نموده که حضرت جبرئیل علیه السلام در باب آب زمزم خطاب به حضرت إبراهیم کرد فرمود: اشرب یا إبراهیم، وادع لولدک فیها بالبرکة، وأفض علیک من الماء، وطف بهذا البیت، فهذه
ص:66
سقیا سقاها اللّه لإسماعیل وولده(1).
و از آنچه مرقوم شد مستفاد می گردد که بئر زمزم مختصّ اولاد عبدالمطّلب است، و اولاد حضرت ابراهیم علیه السلام تا روز قیامت.
پس این بیت را در باب آب زمزم اگر نسبت دهند به اهل بیت علیهم السلام و ذی نسب از قبیلۀ بنی هاشم جاری است در طی کوثر تسنیم و علوّ جاه ایشان که:
فإنّ الماء ماء أبی وجدّی وبئری ذو حفرت وذو طویت
وفی الفقیه أیضاً: روی البزنطی عن داود بن سرحان، عن أبی عبداللّه علیه السلام: إنّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله ساهم قریشاً فی بناء البیت، فصار لرسول اللّه صلی الله علیه و آله من باب الکعبة إلی النصف ما بین الرکن الیمانی إلی الحجر الأسود(2).
وفی روایة اخری: إنّه کان لبنی هاشم من الحجر الأسود إلی الرکن الشامی(3).
و ازاین حدیث مستفاد می شود که بنی هاشم بانی کعبه معظّمه بودند از حجر الأسود گرفته تا رکن شامی، و این معنا از جهت وضوح بر صدق سعادت ایشان چون صبح صادق روشن است.
وقال الشیخ المفید فی کتاب الارشاد: باسناده إلی أبی البختری القرشی، قال:
کانت رایة قریش ولواؤها جمیعاً بید قصی بن کلاب، ثمّ لم تزل الرایة فی ید ولد عبدالمطّلب یحملها منهم من حضر الحرب، حتّی بعث اللّه رسوله صلی الله علیه و آله، فصارت رایة قریش وغیرها إلی النبی صلی الله علیه و آله، فأقرّها فی بنی هاشم، فأعطاها رسول اللّه صلی الله علیه و آله علی بن أبی طالب فی غزاة ودّان، وهی أوّل غزاة حمل فیها رایة فی الاسلام مع النبی صلی الله علیه و آله.
ص:67
ثمّ لم تزل معه فی المشاهد ببدر، وهی البطشة الکبری، وفی یوم احد وکان اللواء یومئذ فی بنی عبدالدار، فأعطاه رسول اللّه صلی الله علیه و آله مصعب بن عمیر، فاستشهد ووقع اللواء من یده، فتشوّفته القبائل، فأخذه رسول اللّه صلی الله علیه و آله فدفعه إلی علی بن أبی طالب علیه السلام، فجمع له یومئذ الرایة واللواء، فهما إلی الیوم فی بنی هاشم(1).
عن الذخائر: عن علی علیه السلام قال: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: یا معشر بنی هاشم والذی بعثنی بالحقّ نبیاً لو آخذ بحلقة الجنّة ما بدأت إلاّ بکم(2).
مروی است از حضرت امیرالمؤمنین ویعسوب الموحّدین علیه السلام که حضرت رسول ربّ العالمین صلی الله علیه و آله فرمود: ای گروه بنی هاشم بحقّ آن کسی که بر انگیخته است مرا بحق به پیغمبری وقتی که بگیرم حلقۀ جنّت را ابتدا نکنم مگر به شما، یعنی: در دخول بهشت.
من الصواعق: أخرج الطبرانی والخطیب حدیثاً: یقوم الرجل لأخیه عند مقعده إلاّ بنی هاشم، فإنّهم لا یقومون لأحد(3).
یعنی: طبرانی و خطیب ذکر کرده اند این حدیث را که: سزاوار است که بر خیزد مرد از برای تعظیم برادر مؤمن خود از موضع جلوسش، مگر بنی هاشم که
ص:68
ایشان باید بر نخیزند از برای تعظیم کسی.
و این حکم بنا بر تباین و عدم تساوی و تکافویی است که در میان خصوص ایشان که خویشان حضرت رسالت اند، و عموم جانب دیگر که اجانب اند، و متحقّق است.
چنان چه در احوال اهل البیت و ذرّیۀ نبی صلی الله علیه و آله در صحیفۀ فصیحه و عیون رضویه - علیه الثناء والتحیه - وارد است به این عبارت، که قال: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: إنّا أهل بیت لا تحلّ لنا الصدقة، واُمرنا بإسباغ الوضوء، وأن لا ننزی حماراً علی عتیقه، ولا نمسح علی خفّ(1).
حاصل معنا آن که راوی باسناد خود گفته که: حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود که:
به درستی و راستی که ما اهل بیتیم که حلال نیست ما را زکات واجبه گرفتن، و مأموریم به تمام کردن وضو، به این معنا که نزد شستن هر عضوی دعائی خوانیم، و کامل سازیم غسلات وضو را از روی سنّت.
و دیگر آن که ما بر نمی جهانیم حمار را بر مادیان، کنایت از این که ما نمی دهیم دختر شیعی را به سنّی خر، و مسح نمی کنیم بر موزه، واللّه ورسوله أعلم.
و بعضی از علما فقرۀ «وأن لا ننزی حماراً علی عتیقه» را که در کافی و تهذیبین نیز وارد است به این وجه تفسیر نموده اند که، أی: علی الفرس الأجود.
والمراد إمّا الظاهر؛ لکراهة انزاء الحمار علی الفرس العربیة الأصلیة، وإمّا کنایة عن تزویج الهاشمیة لغیر الهاشمی لأنّه مکروه.
یعنی: حمار را بر فرس عربیة الأصل نمی کشیم، یا هاشمیه را به غیر هاشمی نمی دهیم.
و مؤیّد حلّ ثانی است حدیث حضرت رسول صلی الله علیه و آله که صدوق رحمه اللّه تعالی
ص:69
در من لا یحضره الفقیه در باب الاکفاء ایراد نموده که: نظر النبی صلی الله علیه و آله إلی أولاد علی علیه السلام وجعفر، فقال: بناتنا لبنینا وبنونا لبناتنا(1).
به نحوی که با ترجمه سابقاً مرقوم شد.
وفی مناقب ابن شهرآشوب: قال بعض الخوارج لهشام بن الحکم: العجم تتزوّج فی العرب؟ قال: نعم، قال: فالعرب تتزوّج فی قریش؟ قال: نعم، قال:
فقریش تتزوّج فی بنی هاشم؟ قال: نعم.
فجاء الخارجی إلی الصادق علیه السلام، فقصّ علیه، قال: أسمعه منک؟ فقال علیه السلام: نعم قد قلت ذاک، قال الخارجی: فها أنا ذا قد جئتک خاطباً، فقال له أبو عبداللّه علیه السلام:
إنّک لکفو فی دینک، وحسبک فی قومک، ولکن اللّه عزّوجلّ صاننا عن الصدقات، وهی أوساخ أیدی الناس، فنکره أن نشرک فیما فضّلنا اللّه من لم یجعل له مثل ما جعل لنا، فقام الخارجی وهو یقول: باللّه ما رأیت رجلاً مثله، ردّنی واللّه أقبح ردّ، وما خرج من قول صاحبه(2).
و این حدیث نیز دالّ است بر کراهت تزویج هاشمیه بر غیر هاشمی.
و در مختلف علاّمه از ابن جنید رحمهما اللّه نقل نموده که به استدلال حدیث مذکور تکافؤ زوجین را در حرمت صدقه معتبر و لازم مثل تساوی در ایمان دانسته، و از کلام او عدم صحّت این تناکح مستفاد می شود(3).
وفی المسألة الخامسة والخمسین من المسائل المیّافارقیات للسید المرتضی علم الهدی رضی اللّه عنه: ما یجب علی المؤمن إذا کان عربی النسب وتزوّج امرأة علویة هاشمیة؟
ص:70
الجواب: إذا کان العربی من قبیل غیر مرذول فی القبائل ولا مستنقص، فإنّ فی بعض القبائل من العرب من هذه صفته، فلیس بمحظور علیه نکاح الهاشمیات، وإنّما یکره ذلک سیاسة وعادة وإن لم یکن محظوراً فی الدین(1).
من الذخائر: و عن أبی ذؤیب: إنّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله قال: شرار قریش خیار شرار الناس(2).
یعنی: حضرت خیر المرسلین صلی الله علیه و آله فرمودند: بدان قریش بهترند از بدان مردم.
قریب به این مضمون شریف و بیان منیف در تاریخ نگارستان در ترجمۀ یعقوب بن داود طهمان در مدح ذرّیۀ حضرت امیر علیه السلام وارد شده به این نحو:
علوی دوست باش خاقانی کز عشیرت علی است فاضل تر
بدشان به ز مردم نیکو نیکشان از فرشته نیکوتر
عن إسماعیل بن عبید بن رفاعة، عن أبیه، عن جدّه، قال: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله:
إنّ قریشاً أعفّة صبر، ومن یغلّ لهم الغوائل أکبّه اللّه لوجهه فی النار یوم القیامة(3).
حضرت خاتم النبیین علیه السلام فرمود که: بتحقیق قریش عفیفان یعنی پارسایان،
ص:71
و از حرام باز ایستادگان، و صاحبان صبرند، و کسی که خیانت و حیلت کند با ایشان بلاها و سختیها را به سبب کینهائی که با ایشان داشته باشد، خدای تعالی آن شخص را سرنکون در آتش جهنّم اندازد در روز قیامت.
من الذخائر: عن سعد بن أبی وقّاص، قال: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: من یرد هوان قریش یهنه اللّه(1).
حضرت رسول اللّه صلی الله علیه و آله فرمود: کسی که خواهد خواری قریش را خوار می کند او را خدای تعالی.
و در کتاب غریبین هروی و نهایۀ جزری در ترجمۀ «عثر» به عین و راء مهملتین و ثاء مثلّثه در ما بین واقع است: فیه «إنّ قریشاً أهل أمانة، فمن بغاها العواثیر أکبّه اللّه لمنخریه» ویروی العواثر جمع عاثور، وهو المکان الوعث الخشن؛ لأنّه یعثر فیه، وقیل: هو حفرة یحفر لیقع فیه الأسد وغیره فیصاد، یقال:
وقع فلان فی عاثور شرّ إذا وقع فی مهلکة، واستعیر للورطة والخطّة المهلکة. وأمّا العواثر، فهی جمع عاثر، وهی حبالة الصائد، أو جمع عاثرة وهی الحادثة التی تعثر بصاحبها، من قولهم «عثر بهم الزمان» إذا أخنی علیهم(2).
و این حدیث مؤیّد حدیث سابق است.
و در کتاب مسند شافعی، و کتاب مجازات الآثار النبویة سید رضی صاحب نهج البلاغه، نیز این حدیث مروی و مشروح است(3).
ص:72
من الذخائر: عن محمّد بن إبراهیم بن الحرث التمیمی: إنّ قتادة بن النعمان وقع فی قریش، فکأنّه نال منهم، فقال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: مهلاً یا قتادة لا تشتم قریشاً، فإنّک لعلّک تری منهم رجالاً، أو تأتی منهم رجال تحقر عملک مع أعمالهم، وفعلک مع أفعالهم، وتنبطهم(1) إذا رأیتهم، لولا أن تطغی قریش لأخبرتها بالذی لها عند اللّه عزّوجلّ(2).
یعنی: قتادة بن نعمان در بلیۀ مضرّت قریش واقع شده، و گمان آن است که هتک عرض ایشان نموده، و دشنام داد ایشان را، پس فرمود حضرت رسول صلی الله علیه و آله: به آهستگی و نرمی باش ای قتاده، و دشنام مده قریش را، به درستی که تو گاه باشد که ببینی از ایشان مردانی، یا آن که برسی از قریش به مردانی که حقیر باشد عمل تو هرگاه ملاحظه شود با اعمال ایشان، و فعل تو با افعال ایشان، و شبیه به ایشان خود را خواهی بکنی اگر ایشان را ببنی، یا منسوب سازی خود را به ایشان.
بنا بر حدیثی که ابن اثیر در نهایه از ابن عبّاس روایت کرده: نحن معاشر قریش من النبط(3).
واحتمالات مختلفه بسیار در ترجمۀ «وتنبطهم» جاری است که ذکرش موجب اطناب است.
به هر حال حضرت رسول صلی الله علیه و آله می فرماید: که اگر از حد بیرون نمی رفتند
ص:73
قریش و مغرور نمی شدند، البتّه خبر می دادم قریش را به آنچه مر ایشان را نزد خدای تعالی هست از قرب و منزلت.
و در ذخائر به روایت دیگر نیز این حدیث مسطور است، و به جای «تطغی» «تبطر» مسطور است، به معنی مغرور شدن، و قریب به این حدیث در باب ذرّیۀ رسول اللّه صلی الله علیه و آله سابقاً سمت ذکر یافت.
وروی الصدوق أیضاً فی علل الشرائع: عن أبیه، عن سعد، عن إبراهیم بن هاشم، عن عبداللّه بن حمّاد، عن شریک، عن جابر، عن أبی جعفر علیه السلام، قال: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: لا تسبّوا قریشاً، ولا تبغضوا العرب، ولا تذلّوا الموالی.
الحدیث(1).
و از این حدیث مستفاد می شود صریحاً عدم تجویز مذلّت احدی نسبت به موالی بنی هاشم به طریق اولی، چنان چه ابن اثیر در کتاب نهایه(2) اشاره ای به خلاف در تجویز اخذ زکات نسبت به موالی بنی هاشم نیز در ترجمه و بیان موالی ایراد نموده است.
و مؤیّد این معناست آنچه روایت نموده شیخ المحدّثین شیخ ابوجعفر طوسی قدّس اللّه نفسه القدوسی در باب ما یحلّ لبنی هاشم ویحرم من الزکاة، از کتاب تهذیب: بإسناده إلی زرارة، عن أبی عبداللّه علیه السلام قال: موالیهم منهم، ولا تحلّ الصدقة من الغریب لموالیهم، ولا بأس بصدقات موالیهم علیهم، ثمّ قال: إنّه لو کان العدل ما احتاج هاشمی ولا مطّلبی إلی صدقة، إنّ اللّه جعل لهم فی کتابه ما کان فیه سعتهم، ثمّ قال: إنّ الرجل إذا لم یجد شیئاً حلّت له المیتة والصدقة، ولا تحلّ لأحد منهم إلاّ أن لا یجد شیئاً، ویکون ممّن تحلّ له المیتة(3).
ص:74
و چون از ظاهر حدیث حرمت زکات نسبت به موالی ظاهر می شود، و بعضی این حدیث را حمل به کراهت کرده اند، و بعضی بر تقیه نموده اند، و شیخ رحمه الله حمل نموده در تهذیب موالی را بر ممالیک.
و شیخ قطب الدین الراوندی نیز نقل نموده در کتاب خرائج و جرائح روایتی به این عنوان: روی أَنَّ الْوَلِیدَ بْنَ صَبِیحٍ قَالَ: کُنَّا عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فِی لَیْلَةٍ إِذْ طَرَقَ الْبَابَ طَارِقٌ، فَقَالَ لِلْجَارِیَةِ: انْظُرِی مَنْ هَذَا؟ فَخَرَجَتْ ثُمَّ دَخَلَتْ، فَقَالَتْ:
هَذَا عَمُّکَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَلِیٍّ، فَقَالَ: أَدْخِلِیهِ، وَقَالَ لَنَا: ادْخُلُوا الْبَیْتَ، فَدَخَلْنَا بَیْتاً آخَرَ، فَسَمِعْنَا مِنْهُ حِسّاً ظَنَنَّا أَنَّ الدَّاخِلَ بَعْضُ نِسَائِهِ، فَلَصِقَ بَعْضُنَا بِبَعْضٍ.
فَلَمَّا دَخَلَ أَقْبَلَ عَلَی أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام، فَلَمْ یَدَعْ شَیْئاً مِنَ الْقَبِیحِ إِلاّ قَالَهُ فِی أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام، ثُمَّ خَرَجَ وَخَرَجْنَا، فَأَقْبَلَ یُحَدِّثُنَا مِنَ الْمَوْضِعِ الَّذِی قَطَعَ کَلامَهُ، فَقَالَ بَعْضُنَا: لَقَدِ اسْتَقْبَلَکَ هَذَا بِشَیْءٍ مَا ظَنَنَّا أَنَّ أَحَداً یَسْتَقْبِلُ بِهِ أَحَداً حَتَّی لَقَدْ هَمَّ بَعْضُنَا أَنْ یَخْرُجَ إِلَیْهِ فَیُوقِعَ بِهِ، فَقَالَ: مَهْ لا تَدْخُلُوا فِیمَا بَیْنَنَا.
فَلَمَّا مَضَی مِنَ اللَّیْلِ مَا مَضَی طَرَقَ الْبَابَ طَارِقٌ، فَقَالَ لِلْجَارِیَةِ: انْظُرِی مَنْ هَذَا؟ فَخَرَجَتْ ثُمَّ عَادَتْ، فَقَالَتْ: هَذَا عَمُّکَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَلِیٍّ، قَالَ لَنَا: عُودُوا إِلَی مَوْضِعِکُمْ، ثُمَّ أَذِنَ لَهُ، فَدَخَلَ بِشَهِیقٍ وَنَحِیبٍ وَبُکَاءٍ، وَهُوَ یَقُولُ: یَا ابْنَ أَخی اغْفِرْ لِی غَفَرَ اللَّهُ لَکَ، اصْفَحْ عَنِّی صَفَحَ اللَّهُ عَنْک.
فَقَالَ: غَفَرَ اللَّهُ لَکَ، مَا الَّذِی أَحْوَجَکَ إِلَی هَذَا یَا عَمِّ؟
قَالَ: إِنِّی لَمَّا آوَیْتُ إِلَی فِرَاشِی أَتَانِی رَجُلانِ أَسْوَدَانِ غَلِیظَانِ، فَشَدَّا وَثَاقِی، ثُمَّ قَالَ أَحَدُهُمَا لِلآْخَرِ: انْطَلِقْ بِهِ إِلَی النَّارِ، فَانْطَلَقَ بِی، فَمَرَرْتُ بِرَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله، فَقُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ أَ مَا تَرَی مَا یَفْعَلُ بِی؟ قَالَ: أَوَلَسْتَ الَّذِی أَسْمَعْتَ ابْنِی مَا أَسْمَعْتَ؟ فَقُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ لا أَعُودُ، فَأَمَرَهُ، فَخَلَّی عَنِّی، وَإِنِّی لأَجِدُ أَلَمَ الْوَثَاقِ.
فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: أَوْصِ، قَالَ: بِمَ أُوصِی؟ فَمَا لِی مِنْ مَالٍ، وَإِنَّ لِی عِیَالاً کَثِیراً وَعَلَیَّ دَیْنٌ.
ص:75
فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: دَیْنُکَ عَلَیَّ، وَعِیَالُکَ إِلَی عِیَالِی، فَأَوْصَ، فَمَا خَرَجْنَا مِنَ الْمَدِینَةِ حَتَّی مَاتَ، وَضَمَّ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام عِیَالَهُ إِلَیْهِ، وَقَضَی دَیْنَهُ، وَزَوَّجَ ابْنَهُ ابْنَتَهُ(1).
و از کلام آن حضرت که فرمودند: «مه لا تدخلوا فیما بیننا» یعنی: ساکت شوید، و داخل نشوید در امری که میانۀ ما اهل بیت واقع شود.
پس مستفاد می شود که اگر ذرّیۀ رسول اللّه صلی الله علیه و آله نسبت به هم حرف ناشایست بگویند هر چند نسبت به ائمّه علیهم السلام باشد، کسی را نمی رسد که به تقویت احدهما در میان ایشان داخل شود، و حرف ناشایست به دیگری بگوید.
و ظاهر می گردد از این حدیث که به ذرّیۀ رسول اللّه صلی الله علیه و آله سخن بد گفتن و حرمت ایشان نداشتن خوب نیست، چنان چه در اوّل سند نسبت به قریش مطلقا مذکور شد، و از منسوب نمودن آن حضرت ایشان را به خود که فرمودند: «لا تدخلوا فیما بیننا» مراتب قرب و اختصاص ایشان معلوم است.
و در روضۀ کلینی واقع است: مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ بُکَیْرٍ، وَثَعْلَبَةَ بْنِ مَیْمُونٍ، وَعَلِیِّ بْنِ عُقْبَةَ، عَنْ زُرَارَةَ، عَنْ عَبْدِ الْمَلِکِ، قَالَ: وَقَعَ بَیْنَ أَبِی جَعْفَرٍ وَبَیْنَ وُلد الحَسَنِ علیه السلام کَلامٌ، فَبَلَغَنِی ذَلِکَ، فَدَخَلْتُ عَلَی أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام، فَذَهَبْتُ أَتَکَلَّمُ.
فَقَالَ لِی: مَهْ لا تَدْخُلْ فِیمَا بَیْنَنَا، فَإِنَّمَا مَثَلُنَا وَمَثَلُ بَنِی عَمِّنَا کَمَثَلِ رَجُلٍ کَانَ فِی بَنِی إِسْرَائِیلَ، کَانَتْ لَهُ ابْنَتَانِ، فَزَوَّجَ إِحْدَاهُمَا مِنْ رَجُلٍ زَرَّاعٍ، وَزَوَّجَ الأُخْرَی مِنْ رَجُلٍ فَخَّارٍ، ثُمَّ زَارَهُمَا، فَبَدَأَ بِامْرَأَةِ الزرَّاعِ، فَقَالَ لَهَا: کَیْفَ حَالُکُمْ؟ فَقَالَتْ: قَدْ زَرَعَ زَوْجِی زَرْعاً کَثِیراً، فَإِنْ أَرْسَلَ اللَّهُ السَّمَاءَ، فَنَحْنُ أَحْسَنُ بَنِی إِسْرَائِیلَ حَالاً، ثُمَّ مَضَی إِلَی امْرَأَةِ الْفَخَّارِ، فَقَالَ لَهَا: کَیْفَ حَالُکُمْ؟ فَقَالَتْ: قَدْ عَمِلَ زَوْجِی فَخَّاراً
ص:76
کَثِیراً، فَإِنْ أَمْسَکَ اللَّهُ السمَاءَ فَنَحْنُ أَحْسَنُ بَنِی إِسْرَائِیلَ حَالاً، فَانْصَرَفَ وَهُوَ یَقُولُ: اللَّهُمَّ أَنْتَ لَهُمَا، وَکَذَلِکَ نَحْنُ(1).
و این حدیث بعینه مفید است آنچه مقصود بود از ذکر حدیث سابق.
و ترجمۀ این حدیث آن است که: عبدالملک بن اعین روایت کرده که میان حضرت امام محمّدباقر علیه السلام واولاد حضرت امام حسن علیه السلام گفتگوئی واقع شد، و من بر آن اطّلاع یافتم، پس به خدمت آن حضرت رفتم، و خواستم که در آن باب سخنی بگویم.
حضرت مرا منع فرمود و گفت: خود را در میان ما داخل مکن؛ زیرا حکایت ما و بنی عمّ ما مثل حکایت مردی است که در بنی اسرائیل بود و دو دختر داشت، و یکی را به مردی داد که کسبش زراعت بود، و دیگری را به مردی فخّار داد که کوزه و سبو و امثال آن می ساخت.
پس وقتی به دیدن ایشان رفت، و اوّل زن مرد زارع را دید و پرسید که حال شما چون است؟ آن زن گفت: شوهر من زراعت بسیاری کرده، و اگر خدای تعالی باران بدهد حال ما از سایر بنی اسرائیل بهتر خواهد بود، بعد از آن به دیدن زن فخّار رفت، و پرسید که حال شما چون است؟ گفت: شوهر من از آنچه عمل اوست بسیار ساخته، اگر خدای تعالی باران را نگاه دارد حال ما از سائر بنی اسرائیل بهتر خواهد بود، پس از اینجا بیرون آمد و می گفت: خداوندا تو متکفّل حال ایشان باش، وحکایت ما نیز مثل حکایت ایشان است. انتهی.
و بعضی از مقدّسین معاصرین این روایت را در منهج الیقین ایراد، و بعد از آن ذکر نموده که از این حدیث نهایت اهتمام و مبالغه در باب استرضاء و احتراز از رنجیدن سادات ظاهر می شود؛ زیرا که با وجود آن که معارضۀ با ائمّۀ معصومین صلوات اللّه علیهم اجمعین در مرتبۀ کفر است، هرگاه تجویز نفرمایند که دیگری
ص:77
در باب ایشان سخنی بگوید البتّه اهانت ایشان خصوصاً جمعی که به خلوص عقیده و صلاح ظاهر موصوف باشند جایز نخواهد بود، واجتناب ضرور است.
تمّ کلامه.
و گاهی که از کتب معتبرین از معاصرین وغیره در این باب امری نقل می شود، به جهت آن است که ناظرین دانند که علماء معاصرین و سلف تمام نیز این اعتقاد داشتند از شیعی و سنّی، و در این معنا خلاف ننموده اند، پس مخالفت به غیر از سستی اعتقاد وجهی نخواهد داشت، و اگر غفلت باعث باشد این همه اخبار و آثار، و این همه غفلت بعید است، مصرع:
این همه غوغا و خوابت می برد
من المناقب لابن شهرآشوب: رَوَی الْحَاکِمُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الْحَافِظُ، بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی، عَنْ أَبِی حَبِیبٍ الْبناجی، قَالَ: رَأَیْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فِی الْمَنَامِ.
وَحَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ مَنْصُورٍ السَّرَخْسِیُّ، بِالإِسْنَادِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ کَعْبٍ الْقُرَطِیِّ، قَالَ: کُنْتُ فِی جُحْفَةَ نَائِماً، فَرَأَیْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فِی الْمَنَامِ، فَأَتَیْتُهُ، فَقَالَ لِی: یَا فُلانُ سُرِرْتُ بِمَا تَصْنَعُ مَعَ أَوْلادِی فِی الدُّنْیَا، فَقُلْتُ: لَوْ تَرَکْتُهُمْ فَبِمَنْ أَصْنَعُ؟
فَقَالَ علیه السلام: فَلا جَرَمَ تُجْزَی مِنِّی فِی الْعُقْبَی، فَکَانَ بَیْنَ یَدَیْهِ طَبَقٌ فِیهِ تَمْرٌ صَیْحَانِیّ، فَسَأَلْتُهُ عَنْ ذَلِکَ، فَأَعْطَانِی قَبْضَةً فِیهَا ثَمَانِیَ عَشْرَةَ تَمْرَةً، فَتَأَوَّلْتُ ذَلِکَ أَنْ أَعِیشَ ثَمَانِیَ عَشْرَةَ سَنَةً.
فَنَسِیتُ ذَلِکَ، فَرَأَیْتُ یَوْماً ازْدِحَامَ النَّاسِ، فَسَأَلْتُهُمْ عَنْ ذَلِکَ، فَقَالُوا: أَتَی عَلِی بْنِ مُوسَی الرِّضَا علیه السلام، فَرَأَیْتُهُ جَالِساً فِی ذَلِکَ الْمَوْضِعِ وَبَیْنَ یَدَیْهِ طَبَقٌ فِیهِ تَمْرٌ صَیْحَانِیٌّ، فَسَأَلْتُهُ عَنْ ذَلِکَ، فَنَاوَلَنِی قَبْضَةً فِیهَا ثَمَانِیَ عَشْرَةَ تَمْرَةً، فَقُلْتُ لَهُ: زِدْنِی
ص:78
مِنْهُ، فَقَالَ: لَوْ زَادَکَ جَدِّی رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لَزِدْنَاک(1).
یعین: محمّد بن کعب قرطی گفت: که در جحفه خوابیده بودم، پس دیدم رسول اللّه صلی الله علیه و آله را در خواب، بعد از آن رفتم به خدمت آن حضرت، پس فرمود به من که: ای فلان مسرور و شاد گشته ام به سبب آنچه می کنی از احسان با اولاد من در دار دنیا، پس گفتم که: اگر ایشان را واگذارم، پس به که احسان کنم که بهتر از ایشان باشد.
پس آن حضرت فرمودند که: چون چنین است پس جزای عمل جمیل تو در عقبا بر من است، پس بود نزد حضرت طبقی که در آن خرمای صیحانی بود، پس طلب کردم آن خرما را از آن حضرت، پس قبضه ای از آن خرما به من شفقت فرمودند که در آن قبضه هشت ده دانه خرما بود، پس تعبیر آن خواب را چنان کردم که زندگانی من هشت ده سال خواهد بود.
پس فراموش کردم این خواب را، پس دیدم روزی ازدحام مردم را در موضعی، سؤال کردم از مردم سبب ازدحام را، گفتند: آمده است حضرت امام رضا علیه السلام، دیدم حضرت را در آن موضعی که حضرت رسول صلی الله علیه و آله را در خواب دیده بودم نشسته، و پیش آن حضرت طبقی بود که در آن خرمای صیحانی بود، طلبیدم آن خرما را از آن حضرت، پس به من داد کفّی از خرما که قدر آن هشت ده دانه بود، گفتم من آن حضرت را: زیاده به من بده خرما را، پس حضرت فرمود از راه اعجاز: که اگر جدّ من رسول اللّه صلی الله علیه و آله زیاده به تو داده بود ما نیز زیاده می دادیم.
و در بعضی روایات بنا بر برخی از احتمالات وجوب انقیاد و مزید احسان نسبت به ذرّیۀ حضرت امام حسین علیه السلام ظاهر می شود، چنان چه علماء اهل سنّت
ص:79
در کتب خود به آن تصریح نموده اند.
واز آن جمله این حدیث است که از صواعق نقل می شود: جاء عن الحسین کرّم اللّه وجهه: من أطاع من ولدی واتّبع کتاب اللّه وجبت طاعته(1).
یعنی: حضرت امام حسین علیه السلام فرمود که: کسی که اطاعت نماید خدای تبارک و تعالی را از فرزندان من، و پیروی نماید کتاب خدای تعالی را، واجب است پیروی او در امور عامّه دین و دنیا که مختصّ ائمّۀ تسعه از ذرّیۀ حضرت امام حسین علیه السلام است، یا خصوص قضای حوایج ذرّیۀ ایشان عموماً.
و ابن بابویه به سند معتبر از حضرت امام رضا علیه السلام روایت کرده است که حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود که: خواهد کشت حسین را بدترین این امّت، و هر که بیزاری جوید از فرزندان او کافر شده است به من.
و بعضی از ثقات به سند معتبر از ابوبصیر روایت کرده است که روزی در خدمت حضرت امام جعفر صادق علیه السلام بودم، و با آن حضرت سخن می گفتم، که یکی از فرزندان حضرت امام حسین علیه السلام داخل شد، چون نظر حضرت امام جعفر صادق علیه السلام بر او افتاد گفت: مرحباً، و او را در بر کشید و بوسید، و فرمود که: خدا حقیر کند آنها را که شما را حقیر کردند، و خدا انتقام کشد از آنها که پدر شما را کشتند، و خدا واگذارد آنها را که شما را واگذاشتند، و خدا لعنت کند آنها را که شما را شهید کردند، و خدا یاور و ناصر شما باشد.
چه بسیار گریستند زنان بر شما، و چه بسیار به طول انجامید کریۀ پیغمبران و صدیقان و شهیدان و ملائکۀ آسمان.
پس حضرت گریست و فرمود که: ای ابوبصیر هرگاه نظر می کنم به سوی فرزندان حسین، مرا حالتی روی می دهد که ضبط خود نمی توانم نمود، به سبب
ص:80
آنچه نسبت به پدر ایشان و ایشان کردند. الحدیث(1).
و شک نیست که این فرزند بی واسطه نبوده است نسبت به حضرت امام حسین علیه السلام، و پر ظاهر است که این احکام علی مرّ الدهور والأعصار موافق حدیث شریف «انّ کلّ سبب و نسب ینقطع الاّ سببی و نسبی» مستمر است.
و از حضرت سید الساجدین علیه السلام روایت کرده اند که: چون سر مبارک سید الشهدا علیه السلام را به نزد یزید پلید آوردند، آن ملعون آن سر منوّر را در مجلس شراب حاضر می کرد، و شراب زهرمار می کرد.
روزی رسول پادشاه فرنک در مجلس او حاضر شد، و از اشراف و بزرگان ایشان بود، گفت: ای پادشاه عرب این سر کیست؟ یزید گفت: تو را با این سر چکار؟ گفت: چون به نزد پادشاه خود می روم از احوال این ملک سؤال می کند، می خواهم بر حال و سرّ این سر مطّلع شوم، و به او خبر دهم تا او با شما در فرح و شادی شریک باشد.
یزید گفت: این سر حسین بن علی بن ابی طالب است، فرنگی گفت: مادر او کیست؟ گفت: فاطمه دختر رسول خدا، نصرانی گفت: اف بر تو باد و بر دین تو، دین من نیکوتر است از دین تو، بدان که پدر من از فرزندان حضرت داود است، و میان من و او پدران بسیار است، و نصارا مرا تعظیم می نمایند، و خاک پای مرا برای تبرّک بر می دارند، و شما فرزند پیغمبر خود را می کشید، و میان او و پیغمبر شما یک مادر بیش نیست، بد دین است دین شما.
پس با یزید گفت: آیا شنیده ای حکایت کنیسۀ حافر را؟ گفت: بگو تا بشنوم، نصرانی گفت: میان عمّان و چین دریائی هست که یک سال مسافت آن است، و در آن میان معموری نیست به غیر یک شهر که در میان آب واقع است، و طول
ص:81
آن هشتاد فرسخ در هشتاد فرسخ است، و در روی زمین شهری از آن بزرگ تر نیست، و کافور و عنبر و یاقوت از آن شهر می آورند، و درختان ایشان عود است، و آن در دست نصارا است، و در آن شهر کنیسه های بسیار هست.
و بزرگ ترین کنایس ایشان کنیسۀ حافر است، و در محراب آن حقّۀ طلائی آویخته است، و در آن حقّه سُمّی هست و می گویند سُمّ حماری است که حضرت عیسی علیه السلام بر آن سوار می شده است، و دور آن حقّه را به طلا و دیبا مزیّن گرادنیده اند.
و در هر سال گروهی بسیار از نصارا از اطراف عالم به زیارت آن کنیسه می روند، و بر دور آن حقّه طواف می کنند و آن را می بوسند، و در آنجا حاجت خود را از قاضی الحاجات طلب می نمایند، ایشان چنین رعایت می کنند سُمّ دراز گوشی را که گمان می کنند که سُمّ درازگوش حضرت عیسی علیه السلام است، و شما پسر دختر پیغمبر خود را می کشید، خدا برکت ندهد شما را در خود و دین خود.
یزید گفت: بکشید این نصرانی را که ما را در بلاد خود رسوا نکند، چون نصرانی این سخن را شنید گفت: می خواهی مرا بکشی؟ یزید گفت: بلی، نصرانی گفت: دیشب پیغمبر شما را در خواب دیدم که گفت: ای نصرانی تو اهل بهشتی، و من تعجّب کردم از سخن او، و شهادت می دهم به وحدانیت الهی و رسالت حضرت رسالت پناهی، پس بر جست و سر مبارک را بر سینۀ خود چسبانید می بوسید و می گریست تا کشته شد.
و این حکایت را سید بن طاووس در کتاب لهوف، و شیخ ابن نما در کتاب مثیر الأحزان، نیز نقل فرموده اند(1).
وذکر السید صفی الدین محمّد بن معد الموسوی فی مقتله بعد ذکر شهادة
ص:82
الحسین علیه السلام: روی ابن لهیعة عن أبی الأسود محمّد بن عبدالرحمن، قال: لقینی رأس الجالوت، فقال: واللّه إنّ بینی و بین داود لسبعین أباً، وانّ الیهود تلقانی فتعظّمنی، وأنتم لیس بین ابن نبیکم و نبیکم إلاّ أب واحد، فقتلتم ولده(1).
و از این روایت مستفاد می شود که یهود تا هفتاد پشت رعایت ذریّۀ داود علیه السلام می نموده اند.
و ایضاً ایراد نموده در مقتل خود عند ذکره حبراً من أحبار الیهود کان حاضراً فی مجلس یزید علیه اللعنة والعذاب الشدید، أنّه قال فی آخر کلام له: فإنّی أجد فی التوراة أنّه من قتل ذرّیة نبی لا یزال ملعوناً أبداً ما بقی، ویصلیه اللّه نار جهنّم إذا مات(2).
و در سایر کتب مناقب مضمون مذکور به این عنوان واقع است: روی أنّه کان فی مجلس یزید حین ادخل علی بن الحسین علیهما السلام حبر من أحبار الیهود، فقال:
من هذا الغلام یا أمیرالمؤمنین؟ قال: هو علی بن الحسین، قال: فمن الحسین؟ قال: ابن علی بن أبی طالب، قال: فمن امّه؟ قال: امّه فاطمة بنت محمّد.
فقال الحبر: یا سبحان، فهذا ابن بنت نبیکم قتلتموه فی هذه السرعة؟ بئس ما خلّفتموه فی ذرّیته، واللّه لو ترک فینا موسی بن عمران سبطاً من صلبه لظننّا أنّا کنّا نعبد ممّن دون ربّنا، وأنتم إنّما فارقکم نبیکم بالأمس، فوثبتم علی ابنه فقتلتموه، سوأة لکم من امّة.
قال: فأمر به یزید لعنه اللّه، فوجیء فی حلقه ثلاثاً، فقام الحبر وهو یقول: إن شئتم فاضربونی، وإن شئتم قتلتمونی، أو فذرونی، فإنّی أجد فی التوراة أنّ من قتل ذرّیة نبی لا یزال ملعوناً أبداً ما بقی، فإذا مات یصلیه اللّه نار جهنّم(3).
ص:83
وفی مناقب ابن شهرآشوب شعر:
واخجلة الاسلام من أضداده ظفروا له بمعایب ومعاثر
آل العزیز یعظّمون حماره ویرون فوزاً لثمهم للحافر
وسیوفکم بدم ابن بنت نبیکم مخضوبة لرضا یزید الفاجر(1)
و این کلام دالّ است بر آن که حبر که از علماء یهود است چون در تورات دیده است که قاتل ذرّیۀ نبی همیشه ملعون و مسکن او جهنّم است، با وجود ظلم یزید خود را معاف نداشته و اظهار حقّ نموده است، یقین که علماء دین امامیه آنچه در باب ذرّیۀ رسول صلی الله علیه و آله در قرآن و حدیث دیده باشند بطریق أولی باید اظهار نمایند، بلکه بر ایشان لازم است.
کما ذکر فی روضة الکافی، فی مبحث حدیث الناس یوم القیامة: سهل بن زیاد، عن ابن محبوب، عن خطّاب بن محمّد، عن الحارث بن المغیرة، قال: لقینی أبو عبداللّه علیه السلام فی طریق المدینة، فقال: من ذا احارث؟ قلت: نعم، قال: أما لأحملنّ ذنوب سفهائکم علی علمائکم، ثمّ مضی فأتیته فاستأذنت علیه، فدخلت فقلت:
لقیتنی فقلت: لأحملنّ ذنوب سفهائکم علی علمائکم، فدخلنی من ذلک أمر عظیم، فقال: نعم ما یمنعکم إذا بلغکم عن الرجل منکم ما تکرهون وما یدخل علینا به الأذی أن تأتوه، فتؤنّبوه وتعذلوه وتقولوا له قولاً بلیغاً، فقلت له: جعلت فداک إذا لا یطیعون ولا یقبلون منّا، فقال: اهجروهم واجتنبوا مجالسهم(2).
و پر ظاهر است که ایذاء اقارب رسول اللّه صلی الله علیه و آله ایذاء آن سرور است، موافق نصّ احادیث غیر مستقصی وأزید من أن یحصی، پس موافق قوله تعالی (إِنَّما یَخْشَی اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ)3 باید علما در این امور سعی بیشتر داشته باشند.
ص:84
و بنا بر حدیث روضۀ کافی که ایراد نموده: سهل بن زیاد، عن إبراهیم بن عقبه، عن سیابة بن أیّوب، ومحمّد بن الولید، وعلی بن أسباط، یرفعونه إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام، فقال: إنّ اللّه یعذّب الستّة بالستّة: العرب بالعصبیة، والدهاقین بالکبر، والاُمراء بالجور، والفقهاء بالحسد، والتجّار بالخیانة، وأهل الرساتیق بالجهل(1).
ظاهر است که باید علماء امامیه از حسد دور باشند، و خود را در دفع ایذاء اقارب رسول اللّه صلی الله علیه و آله علی الخصوص عموماً معاف ندارند، و اگر بعد مرتبه باعث اخراج مردم ازنسب تواند شد، و این معنا باعث تکاهل در امور ذرّیۀ رسول اللّه صلی الله علیه و آله شود، پس باید مردم هر چند از حضرت آدم علیه السلام دور شوند به آن نسبت از انسانیت و مردمی دور گردند، با وجود آن که حدیث «کلّ سبب ونسب ینقطع إلاّ سببی ونسبی» قاطع این حکم در اقارب رسول اللّه صلی الله علیه و آله بخصوصهم هست که قطع این توهّم می کند.
مؤیّد این مطلب است آنچه شیخ طبری در کتاب مناقب ائمّه علیهم السلام در فصل امامت حضرت امیر علیه السلام ایراد نموده گفته: مسألۀ حسن و حسین علیهما السلام ذرّیۀ رسول اللّه اند صلی الله علیه و آله به نصّ قرآن که عیسی بن مریم را حق تعالی به ذرّیۀ إبراهیم خواند بأبعد مسافت میان عیسی وإبراهیم، حیث قال: (وَ تِلْکَ حُجَّتُنا آتَیْناها إِبْراهِیمَ عَلی قَوْمِهِ نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ - إلی قوله - وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَیْمانَ وَ أَیُّوبَ وَ یُوسُفَ وَ مُوسی وَ هارُونَ وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ وَ زَکَرِیّا وَ یَحْیی وَ عِیسی وَ إِلْیاسَ) واتّفاق است که عیسی علیه السلام ذرّیۀ إبراهیم علیه السلام است(2). شعر:
ص:85
نسب رسول اللّه بیت قصیدةٍ أکرم به بیتاً بناه مشیّد
وقال السید مهدی بن خلیفة الطبری فی المشجّرة المجدیة فی الأنساب الطالبیة: أتی عبداللّه بن عبّاس - رضی اللّه عنهما - رحم، فمست إلیه برحم بعیدة، فألان له، فقال: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: اعرفوا أنسابکم لتصلوا به أرحامکم، فإنّه لا قرب بالرحم إذا قطعت وإن کانت قریبة، ولا بعد بها إذا وصلت وإن کانت بعیدة.
وأورد فیه أیضاً: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: الوصول من وصل رحماً بعیداً، والقاطع من قطع رحماً قریباً.
و از این دو حدیث نیز مستفاد می شود که بعد نسبت باعث عدم رعایت صلۀ مأموره نمی شود.
ورأیت فی بعض مناقب آل أبی طالب هکذا: وفی الکافی، عن أبی عبداللّه علیه السلام أنّه قال: إنّ الرحم معلّقة بالعرش تقول: اللّهمّ صل من وصلنی، واقطع من قطعنی، وهی رحم آل محمّد، وهو قول اللّه عزّوجلّ (الَّذِینَ یَصِلُونَ ما أَمَرَ اللّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ)1 قال: نزلت فی رحم آل محمّد صلی الله علیه و آله، وقد یکون فی قرابتک، ثمّ قال: ولا تکون ممّن یقول للشیء إنّه فی شیء واحد(1). انتهی.
أقول: وقد سبق هذا الحدیث بعینه، وذکر هنا تبعاً لما فی المناقب، پس ذکر
ص:86
این حدیث در این مقام جهت آن است که ظاهر گردد که سالفین در باب مواصلت رحم متواصله ایراد این حدیث نموده اند.
و در مهج الدعوات تألیف سید ابن طاووس رحمه اللّه در حدیث طویلی از حضرت صادق علیه السلام این عبارت وارد است: حدّثنی أبی، عن جدّی أنّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله قال: لمّا اسری بی إلی السماء رأیت رحماً متعلّقة بالعرش یشکو إلی اللّه عزّوجلّ قاطعها، فقلت: یا جبرئیل کم بینهم؟ قال: سبعة آباء(1).
وفی عیون أخبار الرضا علیه السلام: عن أبی الحسن علیه السلام، عن أبیه، عن آبائه، عن علی علیه السلام، قال: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: لمّا اسری بی إلی السماء رأیت رحماً متعلّقة بالعرش تشکو رحماً إلی ربّها، فقلت لها: کم بینک وبینها من أب؟ فقالت: نلتقی فی أربعین أباً(2).
قال بعض العلماء: الأقوی عندی أنّ القرابة لا حدّ لها وإن تباعدت حتّی تنتهی إلی آدم علیه السلام، لکن یتفاوت مراتبها فی القرب والبعد، فربما یکون الرجل قریباً من جهة أجنبیاً من اخری، کالعمّ فإنّه قریب بالنسبة إلی عمّ العمّ، أجنبی بالنسبة إلی الأخ. انتهی کلامه.
وذکر ابن شهر آشوب فی معالم العلماء: إنّ زید بن الحسین البیهقی له حلیة الأشراف فی أنّ أولاد الحسنین علیهما السلام أولاد النبی صلی الله علیه و آله(3).
و ابن اثیر در کتاب کامل التاریخ آورده به این عبارت که: وفیها مات - أی:
فی سنة ثلاث وثمانین ومائة - موسی بن جعفر بن محمّد بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب ببغداد فی حبس الرشید، وکان سبب حبسه أنّ الرشید اعتمر
ص:87
فی شهر رمضان من سنة تسع وسبعین ومائة، فلمّا عاد إلی المدینة علی ساکنها السلام دخل إلی قبر النبی صلی الله علیه و آله یزوره ومعه الناس، فلمّا انتهی إلی القبر وقف، وقال: السلام علیک یا رسول اللّه یابن عمّ، افتخاراً علی من حوله، فدنا موسی بن جعفر وقال: السلام علیک یا أبه، فتغیّر وجه الرشید، وقال: هذا الفخر یا أبالحسن جدّاً، ثمّ أخذه معه إلی العراق، فحبسه عند السندی بن شاهک الخ(1).
و سید ابن طاووس حسنی حسینی در کتاب اسعاد ثمرة الفؤاد علی سعادة الدنیا والمعاد گفته: الفصل الحادی والستّون، ولیس بغریب من قوم کابروا، أو اشتبه علیهم الحال بین اللّه جلّ جلاله وبیت خشبة عبدوها من دونه، أو حجر أن یکابروا، أو یشتبه علیهم الحال بین جدّک مولانا علی بن أبی طالب علیه السلام ومن تقدّمه من البشر، وما کان یحصل لهم من الأصنام ذهب ولا فضّة ولا ولایة ولا أنعام، فکیف یفارقون جدّک علیاً علیه السلام وقد حصل لهم من تعطیهم، ویرجون منه ما لا یرجون من جدّک علیاً علیه السلام من الآمال والأنوال، واللّه إنّ بقاءه إلی الوقت الذی بقی إلیه صلی الله علیه و آله آیة للّه جلّ جلاله یعرفه المطّلعون علی تلک الأحوال(2).
وأیضاً در آن کتاب در فصل رابع و ستّین واقع است: وممّا أوضح اللّه جلّ جلاله علی یدی فی کتاب الطرائف من النصوص الصحیحة الصریحة علی أبیک علی بن أبی طالب صلوات اللّه علیه وعلی عترته بالإمامة ما لا یخفی علی أهل الاستقامة، مثل قول جدّک محمّد صلوات اللّه وسلامه علیه علی المنابر علی رؤوس الأشهاد «انّی بشر یوشک أن ادعا فاُجیب، وإنّی مخلّف فیکم الثقلین کتاب اللّه وعترتی أهل بیتی، اذکّرکم اللّه فی أهل بیتی، اذکّرکم اللّه فی أهل بیتی».
وإنّه لمّا کان أهل بیته فی ذلک الوقت جماعة أنزل اللّه جلّ جلاله فی القرآن
ص:88
تعیین أهل بیته فی قوله جلّ جلاله (إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً) فجمع جدّ محمّد صلوات اللّه علیه أباک علیاً واُمّک فاطمة سیدة نساء العالمین وأباک الحسن وعمّک الحسین وهو جدّک أیضاً من جهة امّک امّ کلثوم بنت زین العابدین علیهم السلام أجمعین، وقال: هؤلاء أهل بیتی(1).
که در این مواضع وامثال آن با پسر خود خطاب نموده، و حضرت پیغمبر و حضرت امیر و حضرت فاطمه و حسنین - صلوات اللّه علیهم - را جدّ و پدر و مادر و عمّ او خوانده.
و در اصول کافی در باب ما عند الأئمّة من سلاح رسول اللّه صلی الله علیه و آله، بعد از ذکر حکایت عفیر که حمار آن حضرت صلی الله علیه و آله بود، خود را در ساعت فوت آن سرور در بئر بنی حطمه انداخت تا هلاک شد، و قبر او همان چاه گردید، ایراد شده:
وروی أنّ أمیرالمؤمنین علیه السلام قال: إنّ ذلک الحمار کلّم رسول اللّه صلی الله علیه و آله، فقال: بأبی أنت واُمّی إنّ أبی حدّثنی عن أبیه عن جدّه عن أبیه أنّه کان مع نوح فی السفینة، فقام إلیه نوح، فمسح علی کفله، ثمّ قال: یخرج من صلب هذا الحمار حمار یرکبه سیّد النبیین صلی الله علیه و آله وخاتمهم، فالحمد للّه الذی جعلنی ذلک الحمار(2). انتهی.
فلیتبصّر من حدیث الحمار یا اولی الأبصار. شعر:
کم مباش از این حمار اندر سفینۀ نجات چاه اند آن جاه و عین چشمۀ آب حیات
هرگاه حضرت نوح محبّت به جدّ حماری که آن حضرت صلی الله علیه و آله بر پشت آن سوار شود داشته باشد، عجب از آن حماری است که دوستی با کسی که از پشت آن سرور متولّد و جدّش او باشد نداشته باشد، و هرگاه شرافت پشت آن قدرها
ص:89
از زمان پیش به حمار اثر کند در انسان از این نحو پشتی ثقل تأثیرش نسبت بر ثقلین از امّت با وجود حدیث «أولادنا أکبادنا» و «کلّ سبب ونسب ینقطع إلاّ سببی ونسبی» اگر انصاف باشد از اسلام بعید است.
من الذخائر: عن عامر بن شهر، قال: سمعت رسول اللّه صلی الله علیه و آله یقول: اسمعوا من قریش، ودعوا فعلهم(1).
یعنی: عامر بن شهر گفت: شنیدم که حضرت رسول صلی الله علیه و آله می فرمود: بشنوید از قریش، وواگذارید افعال ایشان را، یعنی: ملامت ایشان در افعال ایشان مکنید.
من العمدة: وبالإسناد المقدّم، قال: وأخبرنا عبداللّه، أخبرنا السراج، حدّثنا إبراهیم بن عبدالرحیم، حدّثنا موسی بن داود، وخالد بن خداش، قالا: حدّثنا مسکین بن عبدالعزیز، عن بشّار بن سلامة، عن أبی بردة، قال: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: الاُمراء من قریش، الاُمراء من قریش، الاُمراء من قریش، لی علیهم حقّ، ولهم علیکم حقّ، ما حکموا فعدلوا، واسترحموا فرحموا، وعاهدوا فوفوا، زاد خالد: فمن لم یفعل ذلک، فعلیه لعنة اللّه والملائکة والناس أجمعین(2).
یعنی: حضرت رسول اللّه صلی الله علیه و آله فرمودند سه مرتبه این را که: صاحب امر و اختیار قریش اند، مرا بر ایشان حقّ است، ومر ایشان را بر شما حقّ است، مادام
ص:90
که حکم نمایند پس عدالت نمایند، و چون طلب رحم از ایشان کرده شود رحم کنند، و عهدی که کرده اند وفا نمایند.
و زیاد نموده است خالد که یکی از روات این حدیث است این را که: کسی که نکند آنچه مذکور شد از اداء حقّ ایشان، پس بر او باد لعنت خدا و ملائکه و مردمان همه.
و این مثل حدیث سابق است دالّ است بر فضیلت قریش، کما ذکر فی کتاب سیادة الأشراف: اختار تعالی ذکره من جراثیم الاُمم العرب، ثمّ منها قریشاً، وفیه یقول الفرزدق:
فأصبحوا قد أعاد اللّه نعمتهم إذ هم قریش وإذ ما مثلهم بشر
ثمّ اختار من قریش هاشماً قریش خیار بنی آدم
وخیر قریش بنو هاشم
وقد روی الأصحاب عنهم: انّ اللّه اختار العرب من سائر الاُمم، واختار من العرب قریشاً، واختار من قریش بنی هاشم وبنی المطّلب، إلی أن تمسّک به بعض الناس فی أنّ غیر العربی والقرشی والهاشمی لا یکون کفواً للعربیة والقرشیة والهاشمیة.
ویؤمی إلیه ما فی العیون الرضویة عنهم علیهم السلام: نحن أهل بیت لا تحلّ لنا الصدقة، واُمرنا بإسباغ الوضوء، وأن لا ننزی حماراً علی عتیقة(1).
وترجمۀ این حدیث سابقاً مذکور شد.
ص:91
وروی صاحب جامع الاُصول عن الترمذی: بإسناده عن عمرو بن العاص، قال: سمعت رسول اللّه صلی الله علیه و آله یقول: قریش ولاة الناس فی الخیر والشرّ إلی یوم القیامة(1).
یعنی: آن سرور ثقلین فرموده است که: قریش صاحب اختیارند در خیر و شرّ ناس تا روز قیامت، یا آن که اشرار و اخیار ایشان در این دو امر والی اند، پس ایشان بر جمیع مردم در همۀ مراتب تقدّم دارند.
و بعضی از ظرفاء سادات احتمال می دادند که فرض دیه شرعاً چهل درهم که دو هزار و پانصد و بیست دینار عجمی است، جهت جنایت بر کلب سلوقی عربی که به فارسی مشهور است به تازی، و اکثر آنها معلّم است، و به مراتب احسن است از آن کلب هراش اهل بیت نبوّت، چنان چه به مراتب احسن است از کلب اصحاب کهف، از جملۀ مؤیّدات شرافت ادنی متعلّقان این سلسله علیه علویه می توانند شد.
و فرض دیه از جهت سایر کلاب، مثل کلب صید و کلب غنم و کلب حائط و کلب زرع، معارضه و مقاومت با کلب سلوقی یمنی که عربی است، ووصف معلّمین از آن در قرآن مجید وارد است به این نحو (مُکَلِّبِینَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمّا عَلَّمَکُمُ اللّهُ)2 نمی تواند نمود، به اعتبار اشتراک آنها در انتفاع میان عرب و عجم در جمیع اماکن و بلاد.
قال آیة اللّه العلاّمة فی التحریر: لو أتلف کلب الصید، فعلیه أربعون درهماً، والشیخ خصّه بالسلوقی، وهو منسوب إلی قریة بالیمن، یقال لها: السلوقی.
وفی کلب الغنم کبش، وقیل: عشرون درهماً، وهی روایة ابن فضّال عن بعض
ص:92
أصحابه عن أبی عبداللّه علیه السلام، وهی أشهر، والاُولی أصحّ طریقاً. وفی کلب الحائط عشرون درهماً، وفی کلب الزرع قفیز من برّ، ولا قیمة لغیر ذلک من الکلاب وغیرها، ولا یضمن قاتلها شیئاً(1). شعر:
گر سگ نفس سگیت نکند معلوم است آنچه مقصود زتحریر در این مرقوم است
وفی کتاب حیاة الحیوان: نقلاً من تاریخ نیسابور، روی بإسناده عن علی بن أبی طالب علیه السلام قال: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: لمّا أراد اللّه أن یخلق الخیل، قال لریح الجنوب: إنّی خالق منک خلقاً أجعله عزّاً لأولیائی، ومذلّة لأعدائی، وجمالاً لأهل طاعتی، فقالت الریح: اخلق یا ربّ، فقبض منها قبضة، فخلق منها فرساً، وقال:
خلقتک عربیاً(2).
پس موافق حدیث ایضاً اسب عربی نیز مدوح است.
واز کلام معتبرین معبّرین ظاهر می شود که منامات سادات، سادات منامات است، به اعتبار کرامات و مقامات ایشان.
ففی الباب الأربعین من کتاب البشارة والنذارة فی تعبیر الرؤیا: فإن رأی هاشمی أو عربی أنّه یختم بخاتم الخلیفة أصاب ولایة جلیلة، وإن کان من الموالی، فإنّه یموت أبوه ویخلفه، وإن لم یکن له أب، فإنّه ینقلب أمره إلی خلاف مراده. انتهی.
وفی موضع آخر منه: لحم الفرخ المشوی مال فی تعب، فإن رأی کأنّه یأکله نیّاً، فقیل: إنّه یغتاب أهل بیت رسول اللّه صلی الله علیه و آله، أو غیره من أفاضل الناس.
و از این حکایت ثانی ایضاً مستفاد می شود که معبّرین نیز در عالم خیال و مثال و معنا ایشان را تفوّق داده اند.
ص:93
قال الشیخ الجلیل القدر الکراجکی تلمیذ الشیخ المفید رحمهما اللّه تعالی فی کتابه معدن الجواهر: روی عن ابن عبّاس رضی اللّه عنه، قال: إنّ اللّه تعالی جعل الحلم عشرة أجزاء، تسعة منها فی قریش، وواحدة فی سائر الناس، وجعل الکرم عشرة أجزاء، فتسعة منها فی العرب، وواحدة فی سائر الناس، وجعل الغیرة عشرة أجزاء، فتسعة منها فی العرب، وواحدة فی سائر الناس، وجعل النکاح عشرة أجزاء، فتسعة منها فی العرب، وواحدة فی سائر الناس(1). انتهی مختصراً.
وقال محمود النیشابوری فی تفسیر سورة الواقعة من تفسیره المسمّی بإیجاز البیان فی تفسیر القرآن: قوله تعالی «عرباً» العروب الحسنة التبعّل، الفطنة بمراد الزوج کفطنة العرب، وفی الحدیث «جهاد المرأة حسن التبعّل».
وفی کتاب الآداب ومکارم الأخلاق للشیخ أبوالقاسم علی بن أحمد الکوفی المذکور اسمه فی کتب الرجال: إنّه یقال: إنّ الفطنة والدهاء فی العرب أنّ الخبث والاحتیال فی العجم.
وفیه أیضاً: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: المؤمن کیّس فطن(2). والمؤمن ینظر بنور اللّه(3).
و از آنچه مرقوم شد مدح قریش مستفاد می شود.
ومن الذخائر: عن ابن عبّاس رضی اللّه عنهما قال: أعطی اللّه عزّوجلّ بنی عبد
ص:94
المطّلب سبعاً: الصباحة، والفصاحة، والسماحة، والشجاعة، والحلم، والعلم، وحبّ النساء(1).
یعنی: ابن عبّاس گفت موافق آنچه از مخبر صادق شنیده است که: بخشیده است خدای عزّوجلّ اولاد عبدالمطّلب را هفت چیز: خوب روئی یا روشنائی، وفصاحت، وجوان مردی، و کرم، و شجاعت، و حلم، و علم، و دوست داشتن زنان ایشان را، یا ایشان زنان را.
وقال المطهّر فی باب العطایا من شرحه علی المصابیح: قوله «لقد هممت أن لا أقبل هدیة إلاّ من قرشی» یعنی: لقد قصدت أن لا أقبل الهدیة إلاّ من قوم فی طباعهم کرم لا یمنّون بما أعطوا، ولایتوقّعون عوضاً، بل یعدّون ما أعطوه منّة وفضلاً من قابل عطیتهم علی أنفسهم.
وقال السید المرتضی فی باب الجوابات الحاضرة المستحسنة التی یسمّیها قوم المسکتة من کتابه الغرر والدرر: وقیل أحسن الناس جواباً وأحضرهم قریش، ثمّ العرب، وانّ الموالی تأتی أجوبتها بعد لای وفکرة ورویّة، وقد مدح الجواب الحاضر بکلّ لسان.
وقال معاویة بن أبی سفیان لعقیل بن أبی طالب، وکان جید الجواب حاضرة: انّ فیکم لشبقاً یا بنی هاشم، فقال: هو منّا فی الرجال، ومنکم فی النساء.
مؤیّد جید جواب بودن جواب ایشان می تواند شد، ما هو فی کتاب العرایس، تصنیف أبی الحسن محمّد بن القاسم الفارسی العامی من مشاهیر تلامذة الصدوق، بإسناده إلی ابن سیرین، عن أبی العجفا، قال: قال عمر بن الخطّاب: لا تغلوا صداق النساء، فإنّها لو کانت مکرمة فی الدین أو تقوی عند اللّه، کان أولاکم بها محمّد صلی الله علیه و آله، ما تزوّج ابنة من بناته، ولا تزوّج امرأة من نسائه بأفضل من اثنی عشر أوقیة.
ص:95
قال: فقامت امرأة من قریش، فقالت: یعطینا اللّه وتمنعنا یا أمیرالمؤمنین، أولیس اللّه تعالی یقول: (وَ آتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَیْئاً)1 فقال عمر:
کلّ أفقه من عمر(1).
وقال ابن خلّکان فی تاریخه: إنّ أباالفتح ابن جنی ذکر فی بعض مجامیعه أنّ الشریف الرضی أخو المرتضی احضر الی ابن السیرافی النحوی، وهو طفل جدّاً لم یبلغ عمره عشر سنین، فلقّنه النحو، وقدّمه فی الحلقة، فذاکره بشیء من الإعراب علی عادة التعلیم، فقال له: إذا قلنا رأیت عمر، فما علامة النصب فی عمر؟ فقال له الرضی: بغض علی، فعجب السیرافی والحاضرون من حدّة خاطره(2).
وقال ابن شهرآشوب فی مناقبه: فی العقد: أنّ مروان بن الحکم قال للحسن بن علی علیهما السلام بین یدی معاویة: أسرع الشیب إلی شاربک یا حسن، ویقال: إنّ ذلک من الخرق، فقال علیه السلام: لیس ما بلغک، ولکنّا معشر بنی هاشم طیبة أفواهنا، عذبة شفاهنا، فنساؤنا یقبلن علینا بأنفاسهنّ، وأنتم معشر بنی امیة فیکم بخر شدید، فنساؤکم یصرفن أفواهنّ وأنفاسهنّ إلی أصداغکم، فإنّما یشیب منکم موضع العذار من أجل ذلک.
قال مروان بن الحکم: أما أنّ فیکم یا بنی هاشم خصلة سوء، قال: وما هی؟ قال:
الغلمة، قال: أجل نزعت من نسائنا ووضعت فی رجالنا، ونزعت الغلمة من رجالکم ووضعت فی نسائکم، فما قام لأمویة إلاّ هاشمی. الحدیث(3).
وروی الصدوق فی باب النوادر بعد باب المتعة من الفقیه: عن محمّد بن مسلم،
ص:96
عن أبی جعفر علیه السلام، قال: إنّ اللّه تعالی خلق الشهوة عشرة أجزاء، تسعة فی الرجال، وواحدة فی النساء، وذلک لبنی هاشم وشیعتهم، وفی نساء بنی اُمیة وشیعتهم الشهوة عشرة أجزاء، فی النساء تسعة، وفی الرجال واحدة(1).
و مفاد این دو حدیث منتج هر یک از حلّین سابقین از محبّت طرفین می تواند بود.
و ایضاً صدوق در کتاب خصال در ابواب العشرة روایت کرده است، عن أبی عبداللّه علیه السلام قال: إنّ اللّه تبارک وتعالی جعل الشهوة عشرة أجزاء، تسعة منها فی النساء، وواحدة فی الرجال، ولولا ما جعل اللّه عزّوجلّ فیهنّ من أجزاء الحیاء علی قدر أجزاء الشهوة، لکان لکلّ رجل تسع نسوة متعلّقات به(2).
و توفیق بین الحدیثین بنا بر حمل عام بر خاص ممکن است، به این نحو که حدیث خصال در خصال بنی امیه باشد، لیکن بنا بر منطوق این حدیث ظاهر می گردد که شهوت ده جزء است، نه عدد در نساء، و واحدی در رجال، و اگر نه می گردانید خدای عزّوجلّ حیا به قدر اجزاء شهوت بتحقیق که به هر مردی نه زن متعلّق و جمع می شد.
و موافق استدلال و مفهوم آن عکس مستفاد می شود، به جهت آن که چون به هر زنی نه شهوت عطا شده، پس بایست یک زن به نه مرد متعلّق شود.
و فحول علما در حلّ این حدیث هر یک معنی بکری و موافق قریحۀ خود در ازالۀ اشکال فکری فرموده اند از جهت تطبیق معنی حدیث.
پس بعضی صورت مسطوره را در مجلس خاصّی فرض نموده که نه زن و نه مرد بوده باشند در آن، و هر یک از زنان خواهند خود را به نه مرد برسانند تا
ص:97
تعلّق هر یک از نساء به نه مرد متحقّق شود.
و بعضی تسع را به ضمّ تاء منقّطه خوانده اند از جهت حصول این معنا.
و ممکن است که معنی حدیث این باشد که اگر حیا مانع نمی شد در وقت مقاربت و مقارنت زنان را، پس بنا بر نه شهوت از نساء و یکی از مردان صورت حال به منزلۀ آن بود، که نه زن به یک مرد متعلّق شده باشند، که تشبیه از قبیل زید اسد باشد بدون تکلیف فرض مجلس خاصّی که سابقاً مرقوم شد.
و این حل به خاطر مؤلّف این کتاب رسیده، و حلّ اوّل حلّی است که سالفین نموده اند.
چنان چه بعضی از فضلا این حدیث را مذکور نمودند، و فوراً به خاطر داعی آنچه مذکور شد رسید، خواستم عرض کنم، آن فاضل گفت: حدیث بسیار مشکلی را چنین آسان حل نموده اید، داعی ساکت شد، از ایشان سؤال حلّش نمودم، بیان حلّش که مذکور شد فرمودند و رفتند، کمترین در حال حلّ خود تأمّل نمودم بهتر بود.
روز دیگر در مجلس آن فاضل وعلامی ملاّ محمّدباقر مجلسی بر خوردند، داعی این حدیث را از علاّمی سؤال نمودم، آن فاضل گفتند: ما غلط گفتیم که از ایشان سؤال نمودید، آخر گفتم: که حلّی که داعی را به خاطر رسیده بود بهتر بود می خواستم مشخّص کنم که آیا ایشان به نحو شما حل می فرمایند یا به آنچه به خاطر داعی رسیده، یا به نحو دیگر می گویند.
حاصل آن که بعد از سؤال تأمّل نمودند، و به طریق آن فاضل که در مجلس خاص نه مرد و نه زن باشند، و به مراتب مرقومه حل نمودند، آخر الأمر داعی این حلّ دوّم را اوّلاً به خاطر رسیده بود گفتم، علاّمی بسیار تحسین نمودند و گفتند: حلّش همین است، و آنچه ما گفتیم حلّ سابقین بود، لیکن اشتباه شده این
ص:98
حل بهتر است و تکلّف ندارد مثل آن حل، و سخنها در تحسین این نمودند، و به مراتب چند کشید که گفتنش ضرور نیست که باعث توهّمی می شود.
و از قبیل است آن که روزی مرحمت و غفران پناه فضائل آثار، علاّمی ملا محمّدشفیع خلف ملاّ محمّدعلی استرابادی رحمهما اللّه تعالی نزد داعی آمدند و گفتند: حدیثی دارقطنی که از اهل سنّت است نقل نموده، و مضمون آن حدیث این است، چون عبارت آن را خواندند، گفتند: بر من مشکل شده.
والحال بیانش آنچه در خاطرم مانده این است، که حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمودند: که اگر حضرت فاطمه علیها السلام به حدّ نصاب قطع ید سرقت نماید قطع ید او خواهم نمود، حضرت فاطمه علیها السلام دل گیر شد، بعد از آن بر حضرت رسول صلی الله علیه و آله شرف نزول یافت، که اگر تو شرک بورزی حبط عملت می شود، البتّه حضرت رسول صلی الله علیه و آله دل گیر شد، بعد از این معنا این آیه شرف نزول یافت که (لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا) بعد از این معنا هر دو خوشحال شدند، آیا سبب شادمانی ایشان بعد از نزول این آیه چه باشد؟ و چه ربط است آن را بر شادمانی؟
داعی را فوراً با عدم استماع این حدیث سابقاً که الحال نیز اصل عبارت این حدیث در نظر نیست، و کتابی که این حدیث در آن هست در دست نیست، به خاطر رسید که آیه تنبیه بر این شاید بوده باشد که بعنوان شرطیه این نحو مخاطبه و مکالمه غمی ندارد نسبت به خود در این مقام شریک قرار داده ام تعلیق محال بر محال است، و من هم با شما بعنوان شرطیه شریکم، لهذا ایشان خوشحال شدند.
بعد از آن که مشار الیه از داعی این را شنید او نیز خوشحال شد، و گفت: مرا از فکر خلاصی نمودید، و تحسین بسیار نمود، و گفت فوراً به خاطر شما عجب
ص:99
رسید «ذرّیة بعضها من بعض» داعی گفتم: عجبی نیست در این ویرانه گاهی چیزگی یافت می شود. شعر:
حال درویش همان به که پریشان باشد پر شود خانه ز خورشید چه ویران باشد
بعد از چندی که کلام سابق ترمیم شده بود، و کتاب به دست آمد عبارت حدیث به این نحو بود که قلمی شده از مناقب شهرآشوب: روی الدارقطنی أنّه اتی سارق إلی النبی صلی الله علیه و آله، فأقرّ بما تبلغ النصاب، فأمر النبی صلی الله علیه و آله بقطع یده، فقال:
قدّمتها فی الإسلام وتأمر بقطعها، فقال صلی الله علیه و آله: ولو کان فاطمة، فحزنت فاطمة علیها السلام، فنزل (لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ)1 فحزن النبی صلی الله علیه و آله، فنزل (لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا)2 .
ومؤیّد این حل این است که بعض نسخ واقع شده در آخر که «فسرّا».
و بعضی این حدیث شهوت را که مذکور شد، احتمال قلب نیز داده اند، از بابت کریمۀ (وَ یَوْمَ یُعْرَضُ الَّذِینَ کَفَرُوا عَلَی النّارِ)3 چنان چه در باب نساء بنی امیه و رجال ایشان علیهم لعاین اللّه مناسب است.
وفی باب فضل نساء قریش من کتاب النکاح من الکافی: علی بن إبراهیم، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن حمّاد بن عثمان، عن أبی عبداللّه علیه السلام، قال: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: خیر نساء رکبن الرجال نساء قریش، أحناه علی ولد، وخیرهنّ لزوج(1).
ص:100
عدّة من أصحابنا، عن أحمد بن أبی عبداللّه البرقی، عن غیر واحد، عن زیاد القندی، عن أبی وکیع، عن أبی إسحاق السبیعی، عن الحارث الأعور، قال: قال أمیرالمؤمینن علیه السلام: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: خیر نسائکم نساء قریش، ألطفهنّ بأزواجهنّ، وأرحمهنّ بأولادهنّ، المجون لزوجها، الحصان لغیره، قلنا: وما المجون؟ قال: التی لا تمنّع(1).
أبوعلی الأشعری، عن محمّد بن عبدالجبّار، عن صفوان، عن إسحاق بن عمّار، عن أبی بصیر، عن أحدهما علیهما السلام، قال: خطب النبی صلی الله علیه و آله امّ هانی بنت أبی طالب، فقالت: یا رسول اللّه إنّی مصابة فی حجری أیتام، ولا یصلح لک إلاّ امرأة فارغة، فقال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: ما رکب الإبل مثل نساء قریش أحناه علی ولد، ولا أرعی علی زوج فی ذات یدیه(2).
وفی النهایة الأثیریة أیضاً بهذه العبارة: ومنه الحدیث الآخر فی نساء قریش «أحناه علی ولد، وأرعاه علی زوج» إنّما وحّد الضمیر وأمثاله ذهاباً إلی المعنی، تقدیره: أحنا من وجد أو خلق، أو من هناک، ومقله قوله «أحسن الناس وجهاً، وأحسنه خلقاً» یرید أحسنهم خلقاً، وهو کثیر فی العربیة(3).
ص:101
من الذخائر: عن السدی فی قوله تعالی (أُولِی الْأَیْدِی وَ الْأَبْصارِ)1 قال: هم بنو عبدالمطّلب(1).
یعنی: سدی گفت: مراد از «اُولی الأیدی والأبصار» در قول خدای تعالی فرزندان عبدالمطّلب اند.
یعنئ ایشان صاحبان دستها و دیدهااند، یعنی: صاحب اعمال شریعت و معارف الهی اند، اعمال بدنی را با علوم یقینی قلبی جمع کرده اند، و یا آن که خداوندان نعمتهااند بر بندگان، به جهت آن که ایشان را به خوان احسان ایمان می خوانند، و ارباب عقول صافیه وافهام زاکیه اند.
و در حدیث وارد است که: إنّا معاشر بنی عبدالمطّلب سادات أهل الجنّة(2).
به درستی که ما جماعت عبدالمطّلب بزرگان و بهتران اهل بهشتیم.
و به روایت دیگر وارد است که: انّا بنو عبدالمطّلب سادات الناس.
به درستی که ما فرزندان عبدالمطّلب بزرگان خلایق و مردمانیم.
ص:102
علامۀ حلّی رحمه الله در کتاب تذکرة الفقهاء در مبحث وصیت ایراد نموده: قال عمر یوماً: إنّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله شجرة نبتت فی کبا، أی: فی مزبلة، وعنی بذلک رذالة أهله، فسمع ذلک رسول اللّه صلی الله علیه و آله ذلک، فاشتدّ غیظه، ثمّ نادی الصلاة جامعة، فحضر المسلمون بأسرهم.
فصعد رسول اللّه صلی الله علیه و آله المنبر، فحمد اللّه وأثنی علیه، وقال: أیّها الناس لیقم کلّ منکم ینتسب إلی أبیه حتّی اعرّفه(1) نسبه، فقام إلیه شخص من الجماعة، وقال: یا رسول اللّه أنا فلان بن فلان، فقال: صدقت، ثمّ قام آخر فقال: یا رسول اللّه أنا فلان بن فلان، فقال: لست لفلان وانّما أنت لفلان، وانتحلک فلان بن فلان فقعد خجلاً.
ثمّ لم یقم أحد، فأمر علیه السلام بالقیام والانتساب مرّة واثنتین، فلم یقم أحد، فقال:
أین السابّ لأهل بیتی لیقم إلیّ وینتسب إلی أبیه، فقام عمر فقال: یا رسول اللّه اعف عنّا عفی اللّه عنک، اغفر لنا غفر اللّه لک، احلم عنّا أحلم اللّه عنک، وکان رسول اللّه صلی الله علیه و آله کثیر الحیاء، فقال: إذا کان یوم القیامة سجدت سجدة لا أرفع رأسی حتّی لا یبقی أحد من بنی عبدالمطّلب إلاّ دخل الجنّة(2).
یعنی: عمر گفت روزی: بتحقیق که رسول اللّه صلی الله علیه و آله شجره ای است که روئیده در میان مزبله، و از این اراده نموده بود رذالت اهل پیغمبر را صلی الله علیه و آله، پس شنید رسول اللّه صلی الله علیه و آله این کلام را، و شدید شد غضب آن حضرت، و بعد از آن ندا نمود که «الصلاة جامعة» و این کلامی بود که در وقت ارادۀ جمعیت مردم
ص:103
می فرمودند، پس حاضر شدند مسلمانان همه.
پس بالا رفت رسول اللّه صلی الله علیه و آله بر منبر، و حمد و ثناء الهی بجای آورد و گفت:
ای مردمان باید بر خیزد کلّ واحد از شما، و حال آن که منسوب سازد خود را به پدر خود، تا آن که بشناسانم نسب او را به او.
پس بر خواست به سوی آن حضرت شخصی از آن جماعت و گفت: یا رسول اللّه من فلان پسر فلانم، فرمود آن حضرت: که راست گفتی، پس شخصی دیگر بر خواست و گفت: یا رسول اللّه من فلان پسر فلانم، پس پیغمیر صلی الله علیه و آله فرمود: که نیستی تو پسر فلان، بتحقیق که تو پسر فلان کسی، و به خود تو را نسبت داد فلان بن فلان بعنوان غلط، پس نشست آن مرد شرمنده و خجل، بعد از آن بر نخواست کسی.
پس امر کرد حضرت رسول صلی الله علیه و آله به بر خواستن و خود را به پدران منسوب نمودن، یک مرتبه و دو مرتبه، و امر به این معنا نمود مکرّر، پس بر نخواست کسی از ایشان.
بعد از آن فرمود آن حضرت صلی الله علیه و آله که: کجاست آن که دشنام دهنده است مر اهل بیت مرا، باید برخیزد نزد من و خود را منسوب به پدر خود سازد تا بگویم پدرش را، پس بر خواست عمر و گفت: یا رسول اللّه عفو کن از ما، عفو کند خدای تعالی از تو، ببخش ما را ببخشد خدای تعالی تو را، حلم کن بدی ما را حلم کند خدای تعالی از تو، و بود رسول اللّه صلی الله علیه و آله بسیار صاحب حیا، پس فرمود آن حضرت: چون روز قیامت می شود سجده کنم پروردگار خود سجده ای را که سر بر ندارم، تا آن که نماند احدی از اولاد عبدالمطّلب مگر آن که داخل بهشت شود.
مضمون این حدیث شریف که در باب عمر است به طریق و انحاء مختلفه وارد است.
ص:104
و از آنچه علی بن ابراهیم و علاّمه - رحمهما اللّه تعالی - نقل نموده اند به نحوی که در سند شصت و دوّم، و در این سند مرقوم شده، مستفاد می شود که اهانت و عداوت نسبت به اقارب رسول اللّه صلی الله علیه و آله علامت با عمر در خبث ولادت توأم بودن است، چنان چه من بعد در باب ثالث این کتاب مرقوم می شود این معنا صریحاً.
و پر ظاهر است که ایمان ظاهر کسی را که طیب ولادت ذاتی نداشته باشد طاهر معنوی نمی کند، لیکن چون اظهار فسق فسق دیگر است، اظهار این عداوت معنوی باعث ظهور خبث ولادت باطنی مسطور است.
پس اگر در قلب احدی عیاذاً باللّه عداوت اقارب رسول اللّه صلی الله علیه و آله بوده باشد، در کتمان آن کوشیدن، و خود را در معرض این معنا در نیاوردن، و عیب خود را پوشیدن اولاست.
و چون این حدیث دالّ بر لزوم محبّت اقارب، و تکریم بنی عبدالمطّلب است مطلقا، و دالّ است بر این که ایذای ایشان ایذاء آن حضرت است، چنان چه در حدیث مسطور وارد است «فاشتدّ غیظه» و یقین که تا کسی از امری زیاده متضرّر و متأذّی نشود صاحب غیظ شدید نمی شود.
و معلوم است که ایذاء آن حضرت ایذاء خداست، و منشأ غیظ حضرت نبوی صلی الله علیه و آله سخنی بود که نسبت به اقرباء آن سرور از آن مرد صادر شده بود، فعلی هذا اگر ایذاء اقارب زیاده از اندازۀ سخن باشد، به طریق مفهوم اولی موجب زیادتی آزار آن سرور دین خواهد بود.
پس از آیات و احادیث مستفاد می شود لزوم محبّت و تکریم بنی هاشم مطلقا، لیکن از احادیثی که وارد است که حسنه و سیّئۀ ایشان دو چندان، و اگر احدی از ایشان قائل به امامت ائمّۀ معصومین علیهم السلام نباشد تبرّی از او لازم است، چنان چه من بعد بفضل اللّه تعالی تزاید سیّئه و حسنه در ذکر اعتقادات ابن بابویه رحمة اللّه علیه معلوم می شود، و مسطور می گردد که حضرت صادق علیه السلام در حین
ص:105
بیان مطمر فرمودند: فمن خالفکم وجازه فابرأوا منه، وإن کان علویاً فاطمیاً(1).
و از حدیث حمران نیز که حضرت صادق علیه السلام خطاب به حمران فرمود که:
فمن خالفک فی هذا الأمر فهو زندیق، فقال حمران: وإن کان علویاً فاطمیاً، فقال أبو عبداللّه علیه السلام: وإن کان محمّدیاً علویاً فاطمیاً(2).
و از حدیث اصمعی که حضرت سید الساجدین علیه السلام در جواب سؤال او فرمودند: یا اصمعی إنّ اللّه تعالی خلق الجنّة لمن أطاعه ولو کان عبداً حبشیاً، وخلق النار لمن عصاه ولو کان شریفاً قرشیاً(3).
که مفصّلاً با ترجمه در خاتمه مسطور می شود، مستفاد می گردد که ایشان بدون عبادت الهی و ایمان به جمیع ما جاء به النبی صلی الله علیه و آله مذموم و مطرودند.
مصراع:
بندگی باید پیمبر زادگی منظور نیست
وآیۀ کریمه (إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاکُمْ)4 مؤیّد این است که نسب بدون عبادت باعث زیادتی مراتب اخروی نمی شود، هرچند کلام معجز نظام که فرمودند: وإن کان محمّدیاً علویاً فاطمیاً. به لفظ «إن» وصلی، و فرد خفی دلیلی است جلی بر علوّ صلحاء این طبقۀ علیه، و طلحاء این سلسلۀ علویه، و خارج از موضوع مسأله نیست.
و این نیز ثابت است که تا به مرتبۀ لزوم تبرّی از ایشان نرسیده باشد، چنان چه عن قریب مذکور خواهد شد، موافق حدیث سلیمان بن جعفر که حضرت امام
ص:106
رضا علیه السلام فرمودند: که هر گاه ایشان به امر امامت قائل باشند مانند مردم دیگر نخواهند بود، و داخل حدیث «الصالحون للّه والطالحون لی» خواهند بود، و عوض اجر نبوّت محبّت ایشان لازم است، و توفیق ایمان ایشان قبل از موت به نصّ و حدیث و آیۀ (أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ)1 حکم به اتقی بودن ایشان می کند.
و ابن حجر در کتاب صواعق ایراد نموده: که فسّاق اهل بیت را به افعال ایشان بد باید بود نه به ذاتشان، به جهت آن که بضعه ای یعنی پاره ای از تن پیغمبرند صلی الله علیه و آله.
و ممکن است که مفید این معنا باشد آنچه در نهج البلاغه از حضرت سید الوصیین و امام المتّقین وامیر المؤمنین علیه السلام وارد است: واعلم أنّ لکلّ ظاهر باطناً علی مثاله، فما طاب ظاهره طاب باطنه، وما خبث ظاهره خبث باطنه، وقد قال الرسول الصادق صلی الله علیه و آله: إنّ اللّه یحبّ العبد ویبغض عمله، ویحبّ العمل ویبغض بدنه.
واعلم أنّ لکلّ عمل نباتاً، وکلّ نبات لا غنی به عن المیاه، والمیاه مختلفة، فما طاب سقیه طاب غرسه، وحلّت ثمرته، وما خبث سقیه خبث غرسه وأمرّت ثمرته(1).
و کیفیت استدلال به این وجه می تواند بود که: از برای هر ظاهری باطنی موافق و مثل آن متحقّق است، و خوبی آن ظاهر دالّ است بر خوبی باطن، و خبث ظاهر دالّ است بر خبث باطن، پس ذرّیۀ رسول اللّه صلی الله علیه و آله که خوبی تولّد ایشان از ائمّۀ اطهار علیهم السلام و عدم خبث ولادت، موافق نصّ حدیث چنان چه در سند چهل و نهم مسطور شد، در ایشان ظهور دارد، باید موافق باطن و اعتقاد نیز ایشان خوب و حق باشند، و توفیق توبه از ذنوب هر چند زمان قلیلی پیش از
ص:107
موت باشد برای ایشان متحقّق شود، به نحوی که در سند پنجم موافق آیۀ شریفه و حدیث ائمّه علیهم السلام سمت ذکر یافت، بلکه این مرتبه از برای محبّین ایشان نیز چنان چه در روایت سید حمیری که سابقاً مرقوم شد خواهد بود.
پس خوبی ظاهری ذرّیه مشعر است به خوبی باطنی، و اعتقاد حق و خیریت عاقبت ایشان، و هر که خبث باطن و حرام زادگی تولّد ظاهر در او باشد، البتّه خلل در اعتقاد و عدم توفیق توبه و سوء عاقبت نسبت به او متحقّق است.
پس در این صورت این معنا موافق است با آنچه حضرت رسول اللّه صلی الله علیه و آله فرمودند: إنّ اللّه یحبّ العبد ویبغض عمله. به این معنا که خدای تعالی محبّ عبد است، یعنی: جمعی را که طیب ولادت ظاهری باشد، ایشان را خدای تعالی به جهت خوبی عاقبت دوست می دارد، و بغض به اعمال بد ایشان دارد، مثل ذرّیۀ رسول اللّه صلی الله علیه و آله، و عکس مقدّم موجب عکس تالی است.
یعنی: دوست می دارد اعمال حسنۀ جمعی را که خبث ولادت و حرام زادگی داشته باشند، و بدون توبه و ایمان از دنیا بیرون روند، و بغض دارد با بدن و به شخص ایشان به جهت بدی عاقبت و عدم ایمان ایشان مثل اعداء اهل بیت علیهم السلام، وما بقی حدیث مؤیّد این حل می تواند شد.
وفی کتاب فوائد العلماء وفرائد الحکماء: کان بعض فقهاء الجمهور ومشایخهم یقول: إنّ الذرّیة الفاطمیة عندی کلّهم کالکتاب العزیز یجب إکرامهم واحترامهم، ورفعهم علی الرؤوس، فالصالح منهم کالآیة المحکمة تحمل علی الرؤوس ویعمل بها، والذی لا یکون صالحاً منهم کالآیة المنسوخة تکرم ویحمل علی الرؤوس لا یتبع ولا یقتدی به.
فواللّه ما نرجوا الخیر فی الدنیا والآخرة إلاّ بفضل اللّه تعالی ورحمته ومحبّته ومحبّة رسوله وآله علیهم السلام، ولیس لنا عمل نرجوه سوی ذلک.
وفی بعض الکتب العامّة: إنّ الشریف یجب محبّته وإن کان رافضیاً، لأنّ
ص:108
الشیخین لا یؤاخذانه بذلک، وفی آخر الأمر یرجع إلی الحقّ، وإن سرق الشریف یقطع یده، وتقبّل الید المقطوعة، ولا تقطع یداه ازدراءً به بل تأدیباً له.
وقد روی أنّ مالکاً لما ضربه جعفر بن سلیمان العبّاسی وکان أمیر المدینة، وحمل مغشیاً علیه، فلمّا أفاق قال: أشهدکم أنّ ضاربی فی حلّ، خفت أن أموت وألقی النبی وأستحیی منه أن یدخل بعض آله النار بسببی.
و از بعضی احادیث مستفاد می شود که علوّ رتبۀ بنی هاشم به مرتبه ای است که ائمّۀ معصومین علیهم السلام نیز از غایت رعایت و رفعت شأن ایشان از مساکن ایشان سواره عبور نمی کردند.
چنان چه در کتاب حج، محمّد بن یعقوب الکلینی، به إسناد خود ایراد نموده، به این عبارت: إنّه نزل أبوجعفر علیه السلام فوق المسجد بمنی قلیلاً عن دابّته حتّی توجّه لرمی الجمرة عند مضرب علی بن الحسین علیهما السلام، فقلت له: جعلت فداک لم نزلت هاهنا؟ فقال: إنّ هاهنا مضرب علی بن الحسین علیهما السلام، ومضرب بنی هاشم، وأنا احبّ أن أمشی فی منازل بنی هاشم(1).
از این حدیث مستفاد می شود بنابر مفهوم طریق اولی که سواره از ایشان گذشتن و امثال آن موجب اهانت باشد، پس جمعی که نسبت به بنی هاشم از مضرب و ضرب نیز کار کذرانیده اند، در روز حساب به رفق و مدارا مدار کار ایشان به یقین نخواهد گذاشت، و به سختی عذاب الیم و عقاب جحیم معذّب خواهند بود.
وقال الفتّاحی النیسابوری فی الباب الخامس من کتاب النکات واللغات المعروفة بین الاُدباء: نکتة، لفظ شریف و دنی دلالت می کند که از مردم شریف اگر در ابتدا شرّی آید به سبب فاء که راجع است از آن رجوع نماید، و نا مردم دنی
ص:109
هر چند دال یعنی دلیل وعدۀ خیر پیش آرد در عقب به جهت نون و یا جز خامی به آخر ندارد. عربیة:
جفّ الشریف بشفّ نحو ظاهره لکن فی قلبه ریا من النعم
وجه الوضیع وضیء واو وجه به لکن قصاری نداه الضیع بالندم
نکتة: خسیس اگر سی شمار از دل خود بر گیرد همان خس باشد، و نفیس را که سنای سایۀ سین سرّی آفتاب وار در اصل است، اگر وجاهتش نفی شود و در انقلاب نامش بر گردد هنوز سی فن او را بجای ماند. عربیة:
لو کان محتشم بالأصل مفتقراً ندعوه فی الانعام محتش انعام
وذووا الخطارة إذا ما وجّهوا خطأً للرثّ فی أصلهم یدعی بإکرام
نکتة: رذل را چون رأی وجاهتش نماند، ذلّی که در بنیاد دارد ظاهر شود، نسیب را چون نون از انحناء قامت دولت واقع شود سیب و کرم اصلی جلوه کند.
قطعة:
چو مایه نماند فرو مایه را فرو ماند از محنت روزگار
ورا زدست دوران در آید زپای نجیبی بزودی شود رستگار
نکتة: دندانۀ سین سیادت کلیدی است که از فتوحات اهل بیت یاسین و علی بابها یادت آورد و سر و پای در نقابت دو وصله ای است که از شعار نقا و طهارت بتّ یعنی طیلسان ستر و عصمت آل عبا نقابت گشاید. نظم:
سین سادات هست در تمثال شرفی بر سرادقات کمال
در دل زندۀ حسینی سین می دهد عرض عزّت یاسین
نکتة: سین صدر سید متعبّد آفتابی است که بر بالای دست هم گنان مکان دارد، و شرفۀ شین شریف عفیف سرنشینی است که در سایۀ او ریف، یعنی
ص:110
کشتمان امن و امان اهل ایمان رونق جنان دارد. رباعیه:
ایمان به رسالت آن که کامل دارد از آل بدل نجات حاصل دارد
این نکته هم از لفظ رسالت بنگر رست آن که حروف آل در دل دارد
و پر ظاهر است که اتقی بودن که سبب اکرمیت است، چنان چه آیۀ شریفه بر آن دالّ است از برای غیر سادات موافق این احادیث بدون محبّت سادات میسّر نمی شود، و ایشان را با عدم محبّت اغیار که عوض اجر نبوّت باشد حصول مرتبۀ کرامت و تقوا میسّر است.
و منظور از تطویل کلام در این مقام بیان واقع است، و عدم حیف و میل بود، واللّه یهدی من یشاء إلی صراط مستقیم.
من عیون أخبار الرضا علیه السلام والثناء: عبداللّه بن محمّد بن عبدالوهّاب، أخبرنا أبونصر منصور بن عبداللّه، قال: حدّثنا المنذر بن محمّد، قال: حدّثنا الحسین بن محمّد، قال: حدّثنا سلیمان بن جعفر، عن الرضا علیه السلام، قال: حدّثنی أبی، عن جدّی، عن آبائه علیهم السلام، عن علی بن أبی طالب علیه السلام، قال: فی جناح کلّ هدهد خلقه اللّه عزّوجلّ مکتوب بالسریانیة: آل محمّد خیر البریة(1).
یعنی: سلیمان بن جعفر از حضرت امام رضا علیه السلام نقل نموده که، آن حضرت از پدران خود از علی بن ابی طالب علیه السلام نقل فرمود که، حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام
ص:111
فرمود که: در پر هر هدهدی که خلق فرموده خدای تعالی، نوشته شده به زبان یا خطّ سریانی که: آل محمّد بهترین مخلوقات اند. شعر:
بعد از این نامه مگر بر پر عنقا بندم ورنه با نامۀ ما بال و پری نیست که نیست
و شیخ زین الدین - رحمه اللّه - در کتاب اطعمه و اشربه از شرح لمعه این حدیث را نقل نموده بدون عبارت «خلق اللّه عزّوجلّ» و باقی موافق است(1).
و صاحب کتاب مقامات النجاة در کتاب خود ایراد نمود: ورد عن السادة الأطهار علیهم السلام انّ دوران الخطاف فی السماء أسفاً لما فعل بأهل بیت محمّد صلی الله علیه و آله، وتسبیحه قراءة «الحمد للّه ربّ العالمین» ألا ترونه وهو یقول: ولا الضالّین.
وذکر السید ابن طاووس فی الباب السابع والعشرین من کتاب التحصین لأسرار ما زاد من أخبار کتاب الیقین، نقلاً عن کتاب نور الهدی والمنجی من الردی، أنّه قال أمیرالمؤمنین علیه السلام فی جواب قوم من أحبار الیهود لمّا سألوه أیّ شیء یقول الحمار فی نهیقه؟ هذه العبارة الشریفة: وأمّا الحمار، فإنه ینعق فی عین الشیطان، ویلعن مبغض أهل بیت رسول اللّه صلی الله علیه و آله وأهل بیته(2).
ص:112
من عیون أخبار الرضا علیه السلام: وبإسناده عن علی علیه السلام، قال: قال النبی صلی الله علیه و آله:
وسط الجنّة لی ولأهلی(1).
یعنی: حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود که: وسط بهشت از برای من و از برای اهل من است.
من کتاب الأمالی للشیخ الطوسی رحمه الله: المفید، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِیدِ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ مُحَمَّدٍ الْعَطَّارِ، عَنِ الْخَشَّابِ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ النُّعْمَانِ، عَنْ بَشِیرٍ الدهَّانِ، قَالَ: قُلْتُ لأَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام: جُعِلْتُ فِدَاکَ أَیَّ الْفُصُوصِ أفضل أُرْکِبُهُ عَلَی خَاتَمِی؟
فَقَالَ علیه السلام: یَا بَشِیرُ أَیْنَ أَنْتَ عَنِ الْعَقِیقِ الأَحْمَرِ، وَالْعَقِیقِ الأَصْفَرِ، وَالْعَقِیقِ الأَبْیَضِ، فَإِنَّهَا ثَلاثَةُ جِبَالٍ فِی الْجَنَّةِ. فَأَمَّا الأَحْمَرُ، فَمُطِلٌّ عَلَی دَارِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله، وَأَمَّا الأَصْفَرُ، فَمُطِلٌّ عَلَی دَارِ فَاطِمَةَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهَا. وَ أَمَّا الأَبْیَضُ، فَمُطِلٌّ عَلَی دَارِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام.
وَالدُّورُ کُلُّهَا وَاحِدَةٌ، یَخْرُجُ مِنْهَا ثَلاثَةُ أَنْهَارٍ، مِنْ تَحْتِ کُلِّ جَبَلٍ نَهَرٌ أَشَدُّ بَرْداً مِنَ الثَّلْجِ، وَأَحْلَی مِنَ الْعَسَلِ، وَأَشَدُّ بَیَاضاً مِنَ اللَّبَنِ، لا یَشْرَبُ مِنْهَا إِلاّ مُحَمَّدٌ وَآلُهُ وَشِیعَتُهُمْ، وَمَصَبُّهَا کُلِّهَا وَاحِدٌ، وَمَجْرَاهَا مِنَ الْکَوْثَرِ، وَإِنَّ هَذِهِ الثَّلاثَةَ جِبَالٌ تُسَبِّحُ اللَّهَ وَتُقَدِّسُهُ وَتُمَجِّدُهُ وَتَسْتَغْفِرُ لِمُحِبِّی آلِ مُحَمَّدٍ علیهم السلام، فَمَنْ تَخَتَّمَ بِشَیْءٍ مِنْهَا مِنْ شِیعَةِ آلِ مُحَمَّدٍ، لَمْ یَرَ إِلاّ الْخَیْرَ وَالْحُسْنَی، وَالسَّعَةَ فِی رِزْقِهِ، وَالسَّلامَةَ مِنْ جَمِیعِ أَنْوَاعِ الْبَلاءِ، وَهُوَ فِی أَمَانٍ مِنَ السلْطَانِ الْجَائِرِ، وَمِنْ کُلِّ مَا یَخَافُهُ الإِنْسَانُ وَیَحْذَرُهُ(2).
ص:113
وشیخ طبرسی رحمه الله در تفسیر آیۀ (یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ)1 در سورۀ مائده، در تفسیر جوامع الجامع ایراد نموده: وروی أصبغ بن نباتة عن علی بن أبی طالب علیه السلام: فی الجنّة لؤلؤتان إلی بطنان العرش: إحداهما بیضاء، والاُخری صفراء، فی کلّ واحدة منهما سبعون ألف غرفة، فالبیضاء الوسیلة لمحمّد وأهل بیته، والصفراء لإبراهیم وأهل بیته(1).
من تفسیر علی بن إبراهیم فی قوله تعالی (کَلاّ إِنَّ کِتابَ الْأَبْرارِ لَفِی عِلِّیِّینَ - إلی قوله عزّ من قائل - عَیْناً یَشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُونَ)3 وهذه عبارته علیه السلام: وَقَالَ عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ فِی قَوْلِهِ (کَلاّ إِنَّ کِتابَ الْأَبْرارِ لَفِی عِلِّیِّینَ) أَیْ: مَا کُتِبَ لَهُمْ مِنَ الثَّوَابِ.
قَالَ: حَدَّثَنِی أَبِی، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ، عَنْ أَبِی حَمْزَةَ، عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام، قَالَ: إِنَّ اللَّهَ خَلَقَنَا مِنْ أَعْلَی عِلِّیِّینَ -، وَخَلَقَ قُلُوبَ شِیعَتِنَا مِمَّا خَلَقَنَا مِنْهُ، وَخَلَقَ أَبْدَانَهُمْ مِنْ دُونِ ذَلِکَ، فَقُلُوبُهُمْ تَهْوِی إِلَیْنَا؛ لأَنَّهَا خُلِقَتْ مِمَّا خَلَقَنَا مِنْهُ -، ثُمَّ تَلا قَوْلَهُ: (کَلاّ إِنَّ کِتابَ الْأَبْرارِ لَفِی عِلِّیِّینَ - إلی قوله - یَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ، یُسْقَوْنَ مِنْ رَحِیقٍ مَخْتُومٍ خِتامُهُ مِسْکٌ) قَالَ: مَاءٌ إِذَا شَرِبَهُ الْمُؤْمِنُ وَجَدَ رَائِحَةَ الْمِسْکِ فِیهِ.
وَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: مَنْ تَرَکَ الْخَمْرَ لِغَیْرِ اللَّهِ، سَقَاهُ اللَّهُ مِنَ الرَّحِیقِ الْمَخْتُومِ، قَالَ: یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ مَنْ تَرَکَ الْخَمْرَ لِغَیْرِ اللَّهِ؟ قَالَ: نَعَمْ وَاللَّهِ صِیَانَةً لِنَفْسِهِ (وَ فِی
ص:114
ذلِکَ فَلْیَتَنافَسِ الْمُتَنافِسُونَ) .
قَالَ: فِیمَا ذَکَرْنَا مِنَ الثَّوَابِ الَّذِی یَطْلُبُهُ الْمُؤْمِنُ (وَ مِزاجُهُ مِنْ تَسْنِیمٍ) وَهُوَ مَصْدَرُ سَنَّمَهُ إِذَا رَفَعَهُ، لأَنَّهُ أَرْفَعُ شَرَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ، أَوْ لأَنَّهُ یَأْتِیهِمْ مِنْ فَوْقُ، قَالَ: أَشْرَفُ شَرَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ یَأْتِیهِمْ فِی عَالِی تَسْنِیمٍ -، وَ هِیَ عَیْنٌ یَشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُونَ، وَالْمُقَرَّبُونَ آلُ مُحَمَّدٍ علیهم السلام، یَقُولُ اللَّهُ: (السّابِقُونَ السّابِقُونَ أُولئِکَ الْمُقَرَّبُونَ) رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَخَدِیجَةُ وَعَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام وَذُرِّیَّاتُهُمْ تَلْحَقُ بِهِمْ، یَقُولُ اللَّهُ: (أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ) وَالْمُقَرَّبُونَ یَشْرَبُونَ مِنْ تَسْنِیمٍ بَحْتاً صِرْفاً، وَسَائِرُ الْمُؤْمِنِینَ مَمْزُوجاً(1).
گفته است علی بن ابراهیم که: کتاب ابرار یعنی آنچه نوشته شده از برای ابرار از ثواب، و بعضی مفسّرین نیز گفته اند: مکتوب یا نوشتن اعمال ابرار البتّه در علّیین است، و علّیین را بعضی گفته اند که علم است از برای دیوان خیر که تدوین شده در آن ثواب آنچه مقرّبون و ابرار از انس و جن عمل خیر نموده اند.
و لفظه «علّیین» منقول است از جمع علّی که فعّیل است از علو، و مسمّا به علّیین شده از جهت آن که سبب ارتفاع است مر درجات عالیه را در بهشت، یا از برای آن که مرفوع است در سماء سابعه تحت عرش در موضعی که کرّوبیان می باشند، و دلالت به این معنا دارد قوله نهالی (یَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ) .
و بعضی گفته اند علّیون جنّت است. و بعضی گفته اند: سدرة المنتهی است.
و ایراد نموده علی بن إبراهیم به سند خود که حضرت امام محمّدباقر علیه السلام فرمود: بتحقیق که خدای تعالی خلق کرد ما را از اعلا علّیین، و خلق نمود قلوب شیعۀ ما را از آنچه ما را از آن خلق نموده، و خلق کرد ابدان ایشان را از ادون آن مرتبه، پس قلوب ایشان این است که شوق و محبّت ما دارند، از جهت
ص:115
آن که قلوب ایشان مخلوق شده از طینت ما و از آنچه ما از آن مخلوقیم.
مؤیّد تأویل مذکور است آنچه وارد شده در باب فیما جاء أنّ حدیثهم صعب مستصعب از اصول کافی، که: خلق اللّه لذلک أقواماً خلقوا من طینة خلق منها محمّد وآله و ذرّیته علیهم السلام، ومن نور خلق اللّه منه محمّداً و ذرّیته، وصنعهم بفضل رحمته التی صنع منها محمّداً و ذرّیته(1).
و دور نیست که مقصود از این حدیث کلّ تقی آلی بر فرض صحّتش این معنا باشد، یعنی: از طینت ما جدا شده اند، نه به معنی دیگر که از ملاّ جلال دوانی در ضمن کلام فاضل نیرزی رحمه اللّه تعالی، مع مشاجرات در این باب در اوایل این کتاب مذکور شد، و دلیل فاضل نیرزی این آیۀ شریفه می تواند شد که (ما کانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِکُمْ وَ لکِنْ رَسُولَ اللّهِ وَ خاتَمَ النَّبِیِّینَ)2 که نفی حکم عام است، مگر جمعی که موافق احادیث صریحه صحیحه داخل اولاد و ذرّیۀ آن سرور باشند، و باستفاضه ثابت باشد.
وقال الکفعمی فی حواشیه علی کتاب کشف الغمّة، بعد ذکر الأدلّة علی نفی تعمیم الآل واثبات المرام: أعنی تخصیصه بقوله: ولو کان الآل عامّاً من غیر تناسل لما قال الشاعر:
مررت علی أبیات آل محمّد فلم أر أمثالاً لها یوم حلّت
أفتراه أراد مرّ علی بیوت الناس، إنّما أراد آل محمّد صلی الله علیه و آله خاصّة، ولمّا نعی جعفر وکان قد قتل بموتة، فقال النبی صلی الله علیه و آله: اصنعوا لآل جعفر طعاماً. أفتراه أراد جمیع الناس، هذا ما یقوله ذو لبّ، قاله ابن خالویه فی کتاب الآل. قلت: وما أدری لم ترک المصنّف قدّس سرّه هذین.
ص:116
و سابقاً در سند هیجدهم در ذکر حدیث امام رضا علیه السلام مشبعاً فرق میان آل و امّت نیز مذکور شده، فتذکّر.
بعد از آن گفته است علی بن ابراهیم که: پس تلاوت فرمود حضرت امام محمّدباقر علیه السلام آیۀ شریفۀ (کَلاّ إِنَّ کِتابَ الْأَبْرارِ) را تا قوله تعالی (خِتامُهُ مِسْکٌ) وفرمود آن حضرت علیه السلام در تفسیر آنچه تلاوت نمودند به این نحو که: رحیق آبی است که هرگاه بنوشد آن را مؤمن بیابد رایحۀ مسک در آن.
و گفت ابو عبداللّه علیه السلام: کسی که ترک نماید خمر را از برای غیر خدای تعالی، یعنی: منظورش بعضی از اغراض دنیوی باشد، می آشامانند به او از رحیق مختوم، راوی گفت: یابن رسول اللّه کسی که ترک کند از جهت غیر خدا؟ آن حضرت علیه السلام فرمود: نعم، واللّه کسی که ترک کند آشامیدن خمر را از جهت حفظ نفس خود به آن این ثواب و این مرتبه را دارد.
(وَ فِی ذلِکَ فَلْیَتَنافَسِ الْمُتَنافِسُونَ) و در تفسیر این آیه آن حضرت فرمودند که:
در آنچه ما ذکر کردیم آن ثوابی که طلب آن می کند مؤمن باید رغبت کنند رغبت کنندگان، و در طلب آن سعی نمایند.
(وَ مِزاجُهُ مِنْ تَسْنِیمٍ) یعنی: ممزوج است آن رحیق از تسنیم، و تسنیم علم است از برای چشمه ای در بهشت، آن حضرت علیه السلام فرمودند که: آن شریف ترین شراب اهل بهشت است.
و در جوامع الجامع واقع شده در تفسیر تسنیم: وهو علم لعین بعینها سمّیت بالتسنیم الذی هو مصدر سنّمه إذا رفعه: إمّا لأنّها أرفع شراب فی الجنّة، وإمّا لأنّها یأتیهم من فوق.
وفی مجمع البیان: وقیل: هو شراب ینصبّ علیهم من علوّ انصباباً(1).
آن حضرت علیه السلام أیضاً در تفسیر آیۀ مستشهدة فرمودند: بنا بر جزم به وقوع
ص:117
دیده ای، یا می آید آن ابرار را در عالی مرتبۀ تسنیم که ریخته می شود بر ایشان در منزلهای ایشان شرابی که شرب می کنند به آن شراب در حالی که صرف و خالص است، یعنی: خالص آن را به مقرّبون می دهند، و ممزوج آن را به ابرار.
و از ابن عبّاس در تفسیر ملاّ فتح اللّه کاشانی در بیان این آیۀ شریفه منقول است که: چون مقرّبون مشغول بما سوی نشدند، یعنی: به محبّت غیر نیامیخته اند شراب ایشان صرف است، و جمعی که محبّت ایشان آمیخته باشد شراب ایشان ممزوج است.
باز علی بن ابراهیم از آن حضرت علیه السلام نقل نموده که فرمودند: مقرّبون آل محمّداند صلی الله علیه و آله، از جهت قول خدای تعالی که فرموده است: (السّابِقُونَ السّابِقُونَ * أُولئِکَ الْمُقَرَّبُونَ) که آل محمّد صلی الله علیه و آله را از جملۀ سابقون و مقرّبون مقرّر فرموده اند، بعد از آن آن حضرت مفصّلاً ومبیّناً بیان مقرّبون فرمودند که رسول اللّه صلی الله علیه و آله و خدیجه و علی بن ابی طالب علیه السلام و ذرّیات ایشان اند که لاحق به ایشان می شوند .
و لفظ ذرّیه شامل جمیع ذرّیه از ائمّه علیهم السلام و غیر ایشان هست به اجماع، و از جهت تأکید این معنا عام آن حضرت علیه السلام این آیه را باستشهاد نقل فرموده اند (أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ) که دلیلی است صریح بر آن که جمیع ذرّیات ملحق به آباء اطهار خود خواهند شد ان شاء اللّه تعالی، به نحوی که در سند سوّم با متفرّعات صورت تحریر یافت.
باز آن حضرت علیه السلام فرمودند: که مقرّبون می آشامند از تسنیم بحت صرف را، و سایر مؤمنین ممزوج آن را. تمام شد مستخرج از تفسیر علی بن ابراهیم رحمه الله.
ومؤیّد آنچه مرقوم شد که ذرّیات ائمّه علیهم السلام با ایشان در جنّت در مکانی
ص:118
خواهند بود که غیر ایشان در آن مکان احدی شریک نخواهد بود، حدیثی که محمّد بن یعقوب الکلینی رحمه اللّه در کتاب اصول کافی در باب ما جاء فی الاثنی عشر والنصّ علیهم ایراد نموده به این نحو:
مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ، عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ زِیَادٍ، عَنْ أَبِی عَبْدِاللَّهِ علیه السلام، وَمُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ، عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ أَبِی یَحْیَی الْمَدِینِی، عَنْ أَبِی هَارُونَ الْعَبْدِی، عَنْ أَبِی سَعِیدٍ الْخُدْرِی، قَالَ: کُنْتُ حَاضِراً لَمَّا هَلَکَ أَبُو بَکْرٍ وَاسْتَخْلَفَ عُمَرُ، جَاءَ رَجُلٌ مِنْ عُظَمَاءِ یَهُودِ یَثْرِبَ یَزْعُمُ یَهُودُ الْمَدِینَةِ أَنَّهُ أَعْلَمُ زَمَانِهِ.
إلی قوله علیه السلام وهو موضع الحاجة: وَأَخْبِرْنِی عَنْ نَبِیِّکُمْ مُحَمَّدٍ أَیْنَ مَنْزِلُهُ فِی الْجَنَّةِ؟ وَأَخْبِرْنِی مَنْ مَعَهُ فِی الْجَنَّةِ؟ فَقَالَ لَهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام: إِنَّ لِهَذِهِ الأُمَّةِ اثْنَیْ عَشَرَ إِمَام هدیً مِنْ ذُرِّیَّةِ نَبِیِّهَا وَهُمْ مِنِّی، وَأَمَّا مَنْزِلُ نَبِیِّنَا فِی الْجَنَّةِ، فَهِیَ أَفْضَلُهَا وَأَشْرَفُهَا جَنَّةُ عَدْنٍ، وَأَمَّا مَنْ مَعَهُ فِی مَنْزِلِهِ، فَهَؤُلاءِ الاثْنَا عَشَرَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِ وَأُمُّهُمْ وَجَدَّتُهُمْ وَأُمُّ أُمِّهِمْ وَذَرَارِیُّهُمْ لا یَشْرَکُهُم فیها أحد(1).
و این عبارت حدیث مفید است این را که این دوازده امام تمام از ذرّیۀ رسول اللّه صلی الله علیه و آله که ائمّۀ معصومین اند علیهم السلام، و مادر ایشان و جدّۀ ایشان که امّ امّ ایشان باشد، و ذرّیات این دوازده نفر با رسول اللّه صلی الله علیه و آله در اصل جنّت، و اشرف مکان جنّت که جنّت عدن است خواهند بود در منزل واحد، و غیر این جمعی که مذکور شد با ایشان کسی شریک نخواهد بود در جنّت عدن، و صریح است که ذرّیه به غیر از ائمّه علیهم السلام ایضاً در آن مکان با اجداد طیبین و طاهرین خود خواهند بود بدون شرکت غیر.
و حدیثی که از تفسیر ملاّ فتح اللّه مذکور شد از ابن عبّاس که چون مقرّبون مشغول بما سوی نشدند، یعنی: به محبّت غیر نیامیخته اند، شراب ایشان صرف است. الحدیث أیضاً موافق احادیثی است که دالّ است بر آن که ذرّیۀ رسول
ص:119
اللّه صلی الله علیه و آله هر گز شرک نورزیده اند و مشرک نمی شوند، به نحوی که در این رساله نیز مکرّر مسطور شده، و علوّ مرتبه و رفعت رتبۀ ذرّیۀ رسالت به برکت آن سرور دارین در کتب معتبره و متداوله از خاصّه و عامّه لا یحصی وارد است، چنان چه بعضی از آن در این کتاب مسطور شده.
منه ما ورد فی جامع الأخبار، قال صلی الله علیه و آله: أولادی فی جواری یوم القیامة(1).
وفی کتاب جامع الفوائد: عن جابر، عن النبی صلی الله علیه و آله أنّه قال: تسنیم هو أشرف شراب فی الجنّة یشربه محمّد وآل محمّد، وهم المقرّبون السابقون رسول اللّه صلی الله علیه و آله وعلی بن أبی طالب والأئمّة وفاطمة وخدیجة صلوات اللّه علیهم، وذرّیتهم الذین اتّبعوهم بأیمان یتسنّم علیهم من أعالی دورهم(2).
و در این حدیث نیز تصریح شده که از ذرّیه به غیر از ائمّه علیهم السلام جمعی که تابع ایشان باشند بایمان در تسنیم و مراتب عالیه فوق شریک خواهند بود.
وفی مجمع البیان: فی تفسیر هذه الآیة، وقال عبداللّه بن عمر: إن أهل علّیین لینظرون إلی أهل الجنّة من کذا، فإذا أشرف رجل منهم أشرفت الجنّة وقالوا: قد اطّلع علینا رجل من أهل علّیین(3).
و منشأ ذکر این سند ناصّ بر مقصود آن است که از غرایب مبشّرات موافق مضمون آیۀ وافی هدایه (الَّذِینَ آمَنُوا وَ کانُوا یَتَّقُونَ لَهُمُ الْبُشْری فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا)4 .
وحدیث حضرت امام رضا علیه السلام قال: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: من رآنی فی منامه فقد رآنی، فإنّ الشیطان لا یتمثّل فی صورتی، ولا فی صورة أحد من أوصیائی، ولا
ص:120
فی صورة أحد من شیعتهم، وانّ الرؤیا الصادقة جزء من سبعین جزء من النبوّة(1).
وحدیث حضرت رسالت پناه نبوی صلی الله علیه و آله: إذا تقارب الزمان لم تکد رؤیا المؤمن تکذب(2).
بعد از آن که کثیری از شواهد بحرین کتاب و سنّت در این مطلب از سواد قلم به بیاض صفحۀ تقدیر تحریر رفته بود، در اواخر شهر ربیع الأوّل مولد حضرت خیر البشر و شفیع المذنبین یوم المحشر، در ایّام تألیف این کتاب بین النوم والیقظة، ملاحظه می نمود که شخصی بلند قامت به ابهت و جلالت و علوّ رتبت در جانب سر این داعی ایستاده و می گوید کلامی قریب به این مضمون، که از جهت استدلال این مدّعا آیۀ (عَیْناً یَشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُونَ) سرچشمه ای است جاری از فیض رحمت الهی نسبت به جمیع ذرّیۀ حضرت رسالت پناهی، چرا داخل این تألیف نمی نمائی.
داعی از خواب جسته، چراغ را موافق مقصود روشن دید، از خوف تطرّف سهو و عروض نسیان آیۀ شریفه را بر لوحی محفوظ و قلمی نمود مطلب، چون روز روشن شد بعد از تفحّص و تصفّح آیۀ مذکوره را که از عالم غیب متذکّر شده بلا زیاده و نقصان در سورۀ مطفّفین ملاحظه کرد که بعینها شرف نزول یافته، به قدری که توفیق تحصیل کتب تفاسیر توان است یافت.
بعد از شکر صدق رؤیا که موافقت تمام داشت با نص و آیه و احادیث ائمّه و دال بود بر اجازۀ تألیف و استکمال این رساله مراتب را کما هی بینی و بین اللّه قلمی نمود. لمؤلّفه:
عاقبت اشک سحرگاه بکارم آمد این جگر گوشه چه وقتی بکنارم آمد
ص:121
واللّه یهدی من یشاء إلی صراط مستقیم.
أیضاً من تفسیر علی بن إبراهیم: (لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتّی تُنْفِقُوا مِمّا تُحِبُّونَ)1 أی:
لن تنالوا الثواب حتّی تردّوا علی آل محمّد صلی الله علیه و آله حقّهم من الخمس والأنفال والفیء(1).
یعنی: نمی رسید به ثواب تا آن که بدهید و رد کنید به آل محمّد صلی الله علیه و آله حقّ ایشان را از خمس و انفال و فیء.
من عیون أخبار الرضا علیه السلام: وبهذا الإسناد، قال: قال النبی صلی الله علیه و آله: من کنت مولاه فعلی مولاه، اللّهمّ وال من والاه، وعاد من عاداه، وانصر من نصره، واخذل من خذله، واخذل عدوّه، وکن له ولولده، واخلفه فیهم بخیر، وبارک لهم فیما أعطیتهم، وأیّدهم بروح القدس، واحفظهم حیث توجّهوا من الأرض، واجعل الإمامة فیهم، واشکر من أطاعهم، واهلک من عصاهم، إنّک قریب مجیب(2).
یعنی: حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود: هر که من مولای اویم، پس علی مولای اوست، خداوندا دوست دار کسی را که دوست دارد او را، و دشمن دار کسی را که دشمن دارد او را، و نصرت ده کسی را که نصرت دهد او را، و مخذول گردان
ص:122
دشمن او را، و منقطع گردان او را و اولاد او را، و خلیفه باش او را در میان اولاد او به خیر، و مبارک گردان از برای ایشان در آن چیزی که عطا کرده ای به ایشان، و مؤیّد ساز ایشان را به روح القدس که جبرئیل علیه السلام است، بنا بر بعضی از تفاسیر.
و استبعادی ندارد تأیید روح القدس غیر ائمّه علیهم السلام را، به دلیل حدیث حسّان بن ثابت شاعر رسول اللّه صلی الله علیه و آله، که عامّه و خاصّه نقل کرده اند، به این مضمون که:
آن حضرت خطاب به او کرده فرمودند بر سبیل اعجاز که: همیشه تو مؤیّد به روح القدسی مادام که مدّاح ما باشی، و آن مخذول در آخر تابع لصوص خلافت شده مادح ایشان شد.
کما رواه الکلینی فی روضة الکافی: بإسناده إلی الکمیت بن زید الأسدی، قال:
دخلت علی أبی جعفر علیه السلام، فقال: واللّه یا کمیت لو کان عندنا مال لأعطیناک منه، ولکن لک ما قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله لحسّان بن ثابت: لم یزال معک روح القدس ما ذببت عنّا. الحدیث(1).
وفی النهایة الأثیریة: فیه: «إنّه قال لحسّان: لا تزال مؤیّداً بروح القدس ما کافحت عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله» المحافحة: المضاربة والمدافعة تلقاء الوجه، ویروی نافحت، وهو بمعناه(2).
وفی موضع آخر منها: و منه الحدیث «إنّ جبرئیل مع حسّان ما نافح عنّی» أی:
دافع، والمنافحة والمکافحة: المدافعة والمضاربة، ونفحت الرجل بالسیف: تناولته به، یرید بمنافحته هجاء المشرکین، ومجاوبتهم علی أشعارهم(3).
وفی کتاب المزار من کتاب هدایة الاُمّة للشیخ الحرّ رحمه اللّه، قال الصادق علیه السلام: ما قال فینا قائل بیت شعر حتّی یؤیّد بروح القدس(4).
ص:123
وفی کتاب الشهادات من کتاب تلخیص الخلاف للشیخ مفلح: مسألة: قال الشیخ: إنشاد الشعر مکروه، قال الشافعی: إذا لم یکن کذباً و لا هجواً ولا تشبیهاً بالنساء کان مباحاً، وهذا هو المعتمد، وإنّما یکره فی رمضان والجمعة وفی المساجد، ولا یکره مدح آل محمّد فی مکان ولا زمان، وکذا هجو عدوّهم(1).
الحاصل حضرت می فرمایند: و حفظ کن ایشان را به هر جا که متوجّه شوند از زمین، وبگردان امامت را در میان اولاد او، و مغفور کن کسی را که اطاعت کند ایشان را، و هلاک گردان کسی را که عصیان ایشان کند، به درستی که تو نزدیکی به بندگان، و اجابت می کنی دعای ایشان را.
پس از این حدیث معلوم می شود که حضرت رسول صلی الله علیه و آله دعا به مطلق اولاد علی بن ابی طالب علیه السلام که غیر امام باشند نیز نموده، در آنجا که فرموده: منتفع گردان او را و اولاد او را تا آخر، و در میان ایشان امامت را از خدای تعالی خواسته، و این نیز دعائی است به همه، چنان چه به صاحبان بصیرت مخفی نیست.
من الصواعق: وورد أنّه صلی الله علیه و آله قال: من أحبّ أن ینسأ - أی: یؤخّر - فی أجله، وأن یمتّع بما خوّله اللّه، فلیخلفنی فی أهلی خلافة حسنة، فمن لم یخلفنی فیهم بتر عمره وورد علیّ یوم القیامة مسودّاً وجهه(2).
یعنی ابن حجر در صواعق محرقۀ خود نقل نموده: که در حدیث وارد شده که حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمودند: کسی که دوست دارد این را که تأخیر شود در اجل
ص:124
او، یعنی که خواهد عمر او زیاد شود، و دوست دارد که منتفع شود و بهره مند گردد از آنچه برای او مقرّر شده از عطاهای الهی، پس باید که نایب شود مرا در حقّ اهل من نیابت نیکو و خوب، یعنی: بعد از من با ایشان احسان نماید، پس کسی که عوض و نایب خوب نباشد در حقّ ایشان کوتاه می شود عمر او، و وارد می شود بر من در روز قیامت و حال آن که سیاه باشد روی او.
وفی کتاب بصائر الدرجات فی باب أنّ الأئمّة علیهم السلام یؤتون بأخبار من هو غائب عنهم، لمحمّد بن الحسن الصفّار رحمه اللّه، وهو کان فی عصر محمّد بن الحسن العسکری علیهما السلام صرّح به الصدوق فی الفقیه فی باب غسل المیت قبیل مسّ الأموات(1).
بحذف الإسناد، عن أَبی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام، قال: لَمَّا وَلِیَ عَبْدُ الْمَلِکِ بْنُ مَرْوَانَ، وَاسْتَقَامَتْ لَهُ الأَشْیَاءُ، کَتَبَ إِلَی الْحَجَّاجِ کِتَاباً وَخَطَّهُ بِیَدِهِ، وفیه: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ، مِنْ عَبْدِ اللَّهِ عَبْدِ الْمَلِکِ بْنِ مَرْوَانَ إِلَی الْحَجَّاجِ بْنِ یُوسُفَ، أَمَّا بَعْدُ: فَجَنِّبْنِی دِمَاءَ بَنِی عَبْدِ الْمُطَّلِبِ، فَإِنِّی رَأَیْتُ آلَ أَبِی سُفْیَانَ لَمَّا وَلِعُوا فِیهَا لَمْ یَلْبَثُوا بَعْدَهَا إِلاّ قَلِیلاً، وَ السَّلامُ.
قال: وَ کَتَبَ الْکِتَابَ سِرّاً ولَمْ یَعْلَمْ بِهِ أَحَدٌ، وَبَعَثَ بِهِ مَعَ الْبَرِیدِ إِلَی الْحَجَّاجِ، وَوَرَدَ خَبَرُ ذَلِکَ عَلَیْهِ مِنْ سَاعَتِهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیهما السلام وَأُخْبِرَ أَنَّ عَبْدَ الْمَلِکِ قَدْ زِیدَ فِی مُلْکِهِ بُرْهَةً مِنْ دَهْرِهِ لِکَفِّهِ عَنْ بَنِی هَاشِمٍ، وَأُمِرَ أَنْ یَکْتُبَ بذَلِکَ إِلَی عَبْدِالْمَلِکِ، وَیُخْبِرَهُ بِأَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَتَاهُ فِی مَنَامِهِ وَأَخْبَرَهُ بِذَلِکَ، فَکَتَبَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیهما السلام بِذَلِکَ إِلَی عَبْدِ الْمَلِکِ بْنِ مَرْوَانَ(2).
و از این حدیث نیز مستفاد می شود که بدی با بنی هاشم باعث قطع عمر، و احسان با ایشان باعث طول عمر می شود.
ص:125
و قریب به این مضمون است آنچه وارد است در امالی شیخ طوسی به این عبارت: محمّد بن عمران، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن عبداللّه بن أحمد بن حنبل، عن أبیه، عن عبدالملک بن عمرو، قال: سمعت أبا رجاء یقول: لا تسبّوا علیاً، ولا أهل هذا البیت، فإنّ جاراً لنا من النجیر قدم الکوفة بعد قتل هشام بن عبدالملک زید بن علی، فقال: ألا ترون إلی هذا الفاسق ابن الفاسق کیف قتله اللّه؟ قال: فرماه اللّه بقرحتین فی عینیه، فطمس اللّه بهما بصره، فاحذروا أن تتعرّضوا لأهل هذا البیت إلاّ بخیر(1).
و سیوطی در ذخایر ایراد نموده: وعن أبی رجا أنّه کان یقول: لا تسبّوا علیاً ولا أهل هذا البیت، إنّ جاراً لنا من بنی الهجیم قدم من الکوفة، فقال: ألم تروا إلی هذا الفاسق إنّ اللّه قتله - یعنی: الحسین علیه السلام - فرماه اللّه بکوکبین فی عینیه، وطمس بصره. خرّجه أحمد فی المناقب(2).
و در قاموس اللغه واقع است که: الکوکب النجم کالکوکبة، وبیاض فی العین(3).
و منظور آن است از کلام ابی رجا که چون آن ملعون به حضرت امام حسین علیه السلام در کلام بی ادبی نمود کور گردید، و امید نجات در این مردم بی بصیرت پس نخواهد بود.
وذکر فی کتاب مروج الذهب للمسعودی، وفی کتاب عمدة الطالب فی ترجمة یحیی صاحب الدیلم بن عبداللّه المحض بن الحسن بن الحسن بن علی بن أبی طالب، وسعایة عبداللّه بن مصعب بن ثابت بن عبداللّه بن الزبیر به إلی الرشید، وقوله: إنّ یحیی بن عبداللّه بن الحسن قد أرادنی علی البیعة له، بعد أن أخذه
ص:126
الفضل بن یحیی البرمکی وجاء به إلی الرشید من بلاد الدیلم لمّا ظهر هناک، واجتمع علیه الناس وبایعه أهل تلک الأعمال.
إلی أن قال یحیی للزبیری: لیس سعایته یا أمیرالمؤمنین حبّاً لک، ولا مراعاة لدولتک، ولکن واللّه بغضاً لنا جمیعاً أهل البیت، ولو وجد من ینتصر به علینا جمیعاً لفعل، وقد قال باطلاً، وأنا مستحلفه، یعنی بالحول والقوّة. وساق الخبر بطوله.
إلی أن قال یحیی: فإن مضت ثلاثة أیّام ولم یحدث علی عبداللّه بن مصعب حدث، فدمی لأمیرالمؤمنین حلال، فقال الرشید للفضل: خذ بید یحیی، فلیکن عندک حتّی أنظر فی أمره، قال الفضل: فواللّه ما صلّیت العصر من ذلک الیوم حتّی سمعت الصیاح من دار عبداللّه بن مصعب، فأمرت أن یتعرّف خبره، فعرفت أنّه قد أصابه الجذام، وأنّه قد ورم واسودّ، فصرت إلیه، فما کدت أعرفه؛ لأنّه صار کالزقّ العظیم، ثمّ اسودّ حتّی صار کالفحمة.
فصرت إلی الرشید، فعرّفته خبره، فما انقضی کلامی حتّی اتی خبر وفاته، فبادرت الخروج وأمرت بتعجیل أمره والفراغ منه، وتولّیت الصلاة علیه ودفنه، فلمّا دلّوه فی حفرته لم یستقرّ فیها حتّی انخسف به، وخرجت منها رائحة مفرطة فی القبر، فرأیت أحمال شوک تمرّ فی الطریق، فقلت: علیّ بذلک الشوک، فاُتیت به فطرح فی تلک الوهدة، فما استقرّ حتّی انخسف الثانیة، فقلت: علیّ بألواح ساج، فطرحتها علی موضع قبره، ثمّ طرح التراب علیها، وانصرفت إلی الرشید فعرّفته الخبر.
ویروی أنّ عبداللّه بن مصعب لمّا حلف الیمین المذکورة لم یتمّها حتّی اضطرب وسقط لجنبه، فأخذوا برجله وهلک(1).
وفی الفقیه أیضاً: وما أراد الکعبة أحد بسوء إلاّ غضب اللّه تعالی لها، ونوی
ص:127
یوماً تبّع الملک أن یقتل مقاتلة أهل الکعبة، ویسبی ذرّیتهم، ثمّ یهدم الکعبة، فسالت عیناه حتّی وقعتا علی خدّیه، فسأل عن ذلک، فقالوا: ما نری الذی أصابک إلاّ بما نویت فی هذا البیت؛ لأنّ البلد حرم اللّه، والبیت بیت اللّه، وسکّان مکّة ذرّیة إبراهیم خلیل اللّه، فقال: صدقتم، فما مخرجی ممّا وقعت فیه؟ قالوا: تحدّث نفسک بغیر ذلک، فحدّث نفسه بخیر، فرجعت حدقتاه حتّی ثبتتا فی مکانهما.
فدعا القوم الذین أشاروا علیه بهدمها فقتلهم، ثمّ أتی البیت فکساه الأنطاع، وأطعم الطعام ثلاثین یوماً، کلّ یوم مائة جزور، حتّی حملت الجفان إلی السباع فی رؤوس الجبال، ونثرت الأعلاف للوحوش، ثمّ انصرف من مکّة إلی المدینة(1).
مضمون آنچه مستفاد می شود از اخبار سالفه آن است که بدی کردن و عداوت داشتن با اولاد امجاد سید مختار علیهم صلوات اللّه الملک الجبّار، موجب سوء خاتمه، و باعث نکال و وبال آخرت است در دنیا، به حیثیتی که موجب کمی عمر، و کوری چشم، و مرض جذام، و قبول نکردن خاک قبر مرّة بعد اولی، و کرّة غبّ اخری کردند برای ایشان، چنان چه عبرت عالمیان گردیدند، فاعتبروا یا اولی الأبصار.
و باز صاحب کتاب عمدة الطالب فی نسب آل ابی طالب ایراد نموده است که:
محمّد بن جعفر بن محمّد بن إبراهیم طباطبا بن إسماعیل الدیباج بن إبراهیم الغمر بن الحسن بن الحسن بن علی بن أبی طالب، قتلته الشراة بکرمان وصلب، فأخذتهم الزلزلة أربعین یوماً حتّی انزل من الخشبة، فسکنت الزلزلة(2).
وروی النعمانی، وهو من أجلاّء تلامذة الکلینی ورواة جامعة الکافی - رحمهما اللّه تعالی - فی کتاب الغیبة له: بإسناده إلی عبایة بن ربعی، قال: دخلت علی أمیرالمؤمنین علیه السلام، وساق الحدیث إلی أن قال علیه السلام: ألا اخبرکم بآخر ملک بنی
ص:128
فلان؟ قلنا: بلی یا أمیرالمؤمنین.
قال: قتل نفس حرام فی یوم حرام فی بلد حرام عن قوم من قریش، والذی فلق الحبّة وبرأ النسمة ما له ملک بعده إلاّ خمسة عشر لیلة، قلنا: هل قبل هذا من شیء أو بعده؟ قال: صیحة فی شهر رمضان تفزع الیقظان، وتوقظ النائم، وتخرج الفتاة من خدرها(1).
و در کتاب مجالس از تحفة الأبرار مسطور است: که سبب انقراض دولت مستعصم عبّاسی و قتل او و اولاد او آن بود، که امیر ابوبکر بن مستعصم شبی در محلّۀ کرخ که مسکن شیعیان بود می گذشت، وقت سحری شنید که یکی در نماز وتر دعائی می خواند که بر مزاج عصبیت او نا خوش آمد، و بنا بر این لشگر بر نشاند و آن محلّه را غارت کرد، و قریب هزار دختر از علویه و غیر ایشان را به غارت بردند و اسیر کردند.
وزیر دار الخلافه محمّد ابن العلقمی که شیعی بود چون این حال مشاهده کرد بر آشفت، و سوگند خورد که قرار نگیرم تا آل عبّاس را به دست مغول باز ندهم، و در حال چهار طبق کاغذ را وصل کرد و صورت بغداد را در آنجا نقش نمود، و پنهانی به قاصدی امین داد و به پادشاه جهانگیر و خان اعظم عادل هولاکو خان بن تولی خان بن چنگیز خان فرستاد، و در وقتی که از جیحون گذشته بود کاغذ به وی رسید، و وزیر به تخریب لشگر عرب مشغول بود، و تقویت لشگر مغول می کرد، تا خلیفه و اولاد او را به دست پادشاه جهانگیر داد تا بکشت، و یک صد و پنجاه دانشمند را از اهل سنّت که فتوا به قتل و غارت اهل کرخ داده بودند بیاسا رسانیدند تا به عوام ایشان چه رسیده باشد، فقطع دابر القوم الذین ظلموا، والحمد للّه ربّ العالمین.
ص:129
و ایضاً قاضی نور اللّه در ترجمۀ سید نور اللّه بن شاه محمّد المرعشی الشوشتری فی الکتاب المرقوم نقل نموده، که قاضی محمّد قاشی در زمان پادشاه غفران پناه شاه اسماعیل صفوی انار اللّه برهانه با سید مذکور عناد نمود بی فتوا و اشاره علیۀ قاهره در مقام مؤاخذه و مصادرۀ آن سلالۀ ذرّیۀ طاهره گردید، در همان ایّام به موجب کلام وحی نظام «نحن بنو عبدالمطّلب ما عادانا بیت إلاّ وقد خرب، و ما عاوانا کلب وقد جرب» قاضی محمّد خانه خراب که چون سگ به بد نفسی قناعت کرده بود، و با آن گزیدگان خاندان عبدالمطّلب اظهار عداوت می نمود، بنا بر انتقام الهی و آتش غضب پادشاهی به حال سگان مرد و جان پلید به مالکان دوزخ سپرد، و سیعلم الذین ظلموا أیّ منقلب ینقلبون(1).
ومؤیّد جمیع این است که روایت نموده محمّد بن یعقوب الکلینی در باب الدعاء للکرب والهمّ والخوف از کتاب الدعاء جامع خود کتاب کافی، به این نحو:
عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ إِسْحَاقَ الأَحْمَرِ، عَنْ أَبِی الْقَاسِمِ الْکُوفِیِّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ، عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ، وَالْعَلاءِ بْنِ سَیَابَةَ، وَظَرِیفِ بْنِ نَاصِحٍ، قَالَ: لَمَّا بَعَثَ أَبُو الدَّوَانِیقِ إِلَی أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام، رَفَعَ یَدَهُ إِلَی السَّمَاءِ، ثُمَّ قَالَ: اللَّهُمَّ إِنَّکَ حَفِظْتَ الْغُلامَیْنِ بِصَلاحِ أَبَوَیْهِمَا، فَاحْفَظْنِی بِصَلاحِ آبَائِی مُحَمَّدٍ وَعَلِیٍّ وَالْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ وَعَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَمُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ، اللَّهُمَّ إِنِّی أَدْرَأُ بِکَ فِی نَحْرِهِ، وَأَعُوذُ بِکَ مِنْ شَرِّهِ.
ثُمَّ قَالَ لِلْجَمَّالِ: سِرْ، فَلَمَّا اسْتَقْبَلَهُ الرَّبِیعُ بِبَابِ أَبِی الدَّوَانِیقِ قَالَ لَهُ: یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ مَا أَشَدَّ بَاطِنَهُ عَلَیْکَ، لَقَدْ سَمِعْتُهُ یَقُولُ: وَاللَّهِ لا تَرَکْتُ لَهُمْ نَخْلاً إِلاّ عَقَرْتُهُ، وَلا مَالاً إِلاّ نَهَبْتُهُ، وَلا ذُرِّیَّةً إِلاّ سَبَیْتُهَا.
قَالَ: فَهَمَسَ بِشَیْءٍ خَفِیٍّ، وَحَرَّکَ شَفَتَیْهِ، فَلَمَّا دَخَلَ سَلَّمَ وَقَعَدَ، فَرَدَّ عَلَیْهِ
ص:130
السَّلامَ، ثُمَّ قَالَ: أَمَا وَاللَّهِ لَقَدْ هَمَمْتُ أَنْ لا أَتْرُکَ لَکَ نَخْلاً إِلاّ عَقَرْتُهُ، وَلا مَالاً إِلاّ أَخَذْتُهُ، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ إِنَّ اللَّهَ ابْتَلَی أَیُّوبَ فَصَبَرَ، وَأَعْطَی دَاوُدَ فَشَکَرَ، وَقَدَّرَ یُوسُفَ فَغَفَرَ، وَأَنْتَ مِنْ ذَلِکَ النَّسْلِ، وَلا یَأْتِی ذَلِکَ النَّسْلُ إِلاّ بِمَا یُشْبِهُهُ، فَقَالَ: صَدَقْتَ قَدْ عَفَوْتُ عَنْکُمْ.
فَقَالَ لَهُ: یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ إِنَّهُ لَمْ یَنَلْ مِنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ أَحَدٌ دَماً إِلاّ سَلَبَهُ اللَّهُ مُلْکَهُ، فَغَضِبَ لِذَلِکَ وَاسْتَشَاطَ، فَقَالَ: عَلَی رِسْلِکَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ إِنَّ هَذَا الْمُلْکَ کَانَ فِی آلِ أَبِی سُفْیَانَ، فَلَمَّا قَتَلَ یَزِیدُ حُسَیْناً سَلَبَهُ اللَّهُ مُلْکَهُ، فَوَرَّثَهُ آلَ مَرْوَانَ، فَلَمَّا قَتَلَ هِشَامٌ زَیْداً سَلَبَهُ اللَّهُ مُلْکَهُ، فَوَرَّثَهُ مَرْوَانَ بْنَ مُحَمَّدٍ، فَلَمَّا قَتَلَ مَرْوَانُ إِبْرَاهِیمَ سَلَبَهُ اللَّهُ مُلْکَهُ فَأَعْطَاکُمُوهُ، فَقَالَ: صَدَقْتَ هَاتِ ارْفَعْ حَوَائِجَکَ، فَقَالَ: الإِذْنُ، فَقَالَ: هُوَ فِی یَدِکَ مَتَی شِئْتَ فَخَرَجَ.
فَقَالَ لَهُ الرَّبِیعُ: قَدْ أَمَرَ لَکَ بِعَشَرَةِ آلافِ دِرْهَمٍ، قَالَ: لا حَاجَةَ لِیَ فِیهَا، قَالَ: إِذَنْ تُغْضِبَهُ فَخُذْهَا، ثُمَّ تَصَدَّقْ بِهَا(1).
این حدیث کافی که اصح کتب اربعۀ حدیث است، کافی است در دلالت اطلاق اهل بر ذریۀ علویه، و تعمیم و شمول لفظ ضمیر متکلّم مع الغیر به ایشان، چنان چه مکرّر مذکور شد، و استیصال دولت آن بی دولتی که قصد زوال دولت بی زوال ایشان نموده باشد.
وفی تفسیر الإمام الهمام الحسن بن علی العسکری علیه وعلی آبائه ولده الحجّة شرائف الصلاة والسلام: وَ أَمَّا قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ: (وَ ذِی الْقُرْبی) فَهُمْ مِنْ قَرَابَاتِکَ مِنْ أَبِیکَ وَأُمِّکَ، قِیلَ لَکَ: اعْرِفْ حَقَّهُمْ کَمَا أُخِذَ الْعَهْدُ بِهِ عَلَی بَنِی
ص:131
إِسْرَائِیلَ، وَأُخِذَ عَلَیْکُمْ مَعَاشِرَ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله بِمَعْرِفَةِ حَقِّ قَرَابَاتِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله الَّذِینَ هُمُ الأَئِمَّةُ بَعْدَهُ، وَمَنْ یَلِیهِمْ بَعْدُ مِنْ خِیَارِ أَهْلِ دِینِهِمْ.
قَالَ الإِمَامُ علیه السلام: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: مَنْ رَعَی حَقَّ قَرَابَاتِ أَبَوَیْهِ - أُعْطِیَ فِی الْجَنَّةِ أَلْفَ دَرَجَةٍ، بُعْدُ مَا بَیْنَ کُلِّ دَرَجَتَیْنِ حُضْرُ الْفَرَسِ الْجَوَادِ الْمِحْضِیرِ مِائَةَ، سَنَةٍ - إِحْدَی الدَّرَجَاتِ مِنْ فِضَّةٍ، وَالأُخْرَی مِنْ ذَهَبٍ، وَالأُخْرَی مِنْ لُؤْلُؤٍ وَالأُخْرَی مِنْ زُمُرُّدٍ، وَالأُخْرَی مِنْ زَبَرْجَدٍ، وَالأُخْرَی مِنْ مِسْکٍ، وَالأُخْرَی مِنْ عَنْبَرٍ، وَالأُخْرَی مِنْ کَافُورٍ، فَتِلْکَ الدَّرَجَاتُ مِنْ هَذِهِ الأَصْنَافِ.
وَمَنْ رَعَی حَقَّ قُرْبَی مُحَمَّدٍ وَعَلِیٍّ علیهما السلام أُوتِیَ مِنْ فَضَائِلِ الدَّرَجَاتِ وَزِیَادَةِ الْمَثُوبَاتِ - عَلَی قَدْرِ زِیَادَةِ فَضْلِ مُحَمَّدٍ وَعَلِیٍّ علیهما السلام عَلَی أَبَوَیْ نَفْسِهِ.
وَقَالَتْ فَاطِمَةُ علیها السلام لِبَعْضِ النِّسَاءِ: أَرْضِی أَبَوَیْ دِینِکِ مُحَمَّداً وَعَلِیّاً بِسَخَطِ أَبَوَیْ نَسَبِکِ، وَلا تُرْضِی أَبَوَیْ نَسَبِکِ بِسَخَطِ أَبَوَیْ دِینِکِ، فَإِنَّ أَبَوَیْ نَسَبِکِ إِنْ سَخِطَا أَرْضَاهُمَا مُحَمَّدٌ وَعَلِیٌّ علیهما السلام بِثَوَابِ جُزْءٍ مِنْ أَلْفِ أَلْفِ جُزْءٍ مِنْ سَاعَةٍ مِنْ طَاعَاتِهِمَا. وَإِنَّ أَبَوَیْ دِینِکِ إِنْ سَخِطَا - لَمْ یَقْدِرْ أَبَوَا نَسَبِکِ أَنْ یُرْضِیَاهُمَا؛ لأَنَّ ثَوَابَ طَاعَاتِ أَهْلِ الدُّنْیَا کُلِّهِمْ - لا یَفِی بِسَخَطِهِمَا.
وَقَالَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ علیهما السلام: عَلَیْکَ بِالإِحْسَانِ إِلَی قَرَابَاتِ أَبَوَیْ دِینِکَ: مُحَمَّدٍ وَعَلِیٍّ، وَإِنْ أَضَعْتَ قَرَابَاتِ أَبَوَیْ نَسَبِکَ، وَإِیَّاکَ وَإِضَاعَةَ قَرَابَاتِ أَبَوَیْ دِینِکَ:
بِتَلافِی قَرَابَاتِ أَبَوَیْ نَسَبِکَ، فَإِنَّ شُکْرَ هَؤُلاءِ إِلَی أَبَوَیْ دِینِکَ: مُحَمَّدٍ وَعَلِیٍّ علیهما السلام أَثْمَرُ لکَ مِنْ شُکْرِ هَؤُلاءِ إِلَی أَبَوَیْ نَسَبِکَ، إِنَّ قَرَابَاتِ أَبَوَیْ دِینِکَ إِذَا شَکَرُوکَ عِنْدَهُمَا - بِأَقَلِّ قَلِیلِ نَظَرِهِمَا لَکَ - یَحُطُّ عَنْکَ ذُنُوبَکَ وَلَوْ کَانَتْ مِلْءَ مَا بَیْنَ الثَّرَی إِلَی الْعَرْشِ. وَإِنَّ قَرَابَاتِ أَبَوَیْ نَسَبِکَ إِنْ شَکَرُوکَ عِنْدَهُمَا، وَقَدْ ضَیَّعْتَ قَرَابَاتِ أَبَوَیْ دِینِکَ لَمْ یُغْنِیَا عَنْکَ فَتِیلاً.
وَقَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیهما السلام: حَقُّ قَرَابَاتِ أَبَوَیْ دِینِنَا: مُحَمَّدٍ وَعَلِیٍّ وَأَوْلِیَائِهِمَا أَحَقُّ مِنْ قَرَابَاتِ أَبَوَیْ نَسَبِنَا، إِنَّ أَبَوَیْ دِینِنَا یُرْضِیَانِ عَنَّا أَبَوَیْ نَسَبِنَا، وَأَبَوَیْ نَسَبِنَا
ص:132
لا یَقْدِرَانِ أَنْ یُرْضِیَا عَنَّا أَبَوَیْ دِینِنَا: مُحَمَّدٌ وَعَلِیٌّ علیهما السلام.
وَقَالَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ علیهما السلام: مَنْ کَانَ أَبَوَا دِینِهِ: مُحَمَّدٌ وَعَلِیٌّ علیهما السلام آثَرَ لَدَیْهِ، وَقَرَابَاتُهُمَا أَکْرَمَ مِنْ أَبَوَیْ نَسَبِهِ وَقَرَابَاتِهِمَا -، قَالَ اللَّهُ تَعَالَی علیهم السلام فَضَّلْتَ الأَفْضَلَ، لأَجْعَلَنَّکَ الأَفْضَلَ، وَآثَرْتَ الأَوْلَی بِالإِیثَارِ، لأَجْعَلَنَّکَ بِدَارِ قَرَارِی، وَمُنَادَمَةِ أَوْلِیَائِی أَوْلَی.
وَقَالَ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ علیهما السلام: مَنْ ضَاقَ عَنْ قَضَاءِ حَقِّ قَرَابَةِ أَبَوَیْ دِینِهِ وَأَبَوَیْ نَسَبِهِ، وَقَدَحَ کُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا فِی الآْخَرِ، فَقَدَّمَ قَرَابَةَ أَبَوَیْ دِینِهِ عَلَی قَرَابَةِ أَبَوَیْ نَسَبِهِ، قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ یَوْمَ الْقِیَامَةِ: کَمَا قَدَّمَ قَرَابَةَ أَبَوَیْ دِینِهِ فَقَدِّمُوهُ إِلَی جِنَانِی، فَیَزْدَادُ فَوْقَ مَا کَانَ أَعَدَّ لَهُ مِنَ الدَّرَجَاتِ أَلْفَ أَلْفِ ضِعْفِهَا.
وَقَالَ مُوسَی بْنُ جَعْفَرٍ علیهما السلام وَقَدْ قِیلَ لَهُ: إِنَّ فُلاناً کَانَ لَهُ أَلْفُ دِرْهَمٍ عُرِضَتْ عَلَیْهِ بِضَاعَتَانِ - یَشْتَهِیهِمَا لا تَتَّسِعُ بِضَاعَتُهُ لَهُمَا، فَقَالَ: أَیُّهُمَا أَرْبَحُ لِی، فَقِیلَ لَهُ: هَذَا یَفْضُلُ رِبْحُهُ عَلَی هَذَا بِأَلْفِ ضِعْفٍ.
قَالَ علیه السلام: أَلَیْسَ یَلْزَمُهُ فِی عَقْلِهِ أَنْ یُؤْثِرَ الأَفْضَلَ؟ قَالُوا: بَلَی، قَالَ: فَهَکَذَا إِیْثَارُ قَرَابَةِ أَبَوَیْ دِینِهِ: مُحَمَّدٍ وَعَلِیٍّ علیهما السلام، أَفْضَلُ ثَوَاباً بِأَکْثَرَ مِنْ ذَلِکَ، لأَنَّ فَضْلَهُ عَلَی قَدْرِ فَضْلِ مُحَمَّدٍ وَعَلِیٍّ علیهما السلام عَلَی أَبَوَیْ نَسَبِهِ.
وَقِیلَ لِلرِّضَا علیه السلام: أَلا نُخْبِرُکَ بِالْخَاسِرِ الْمُتَخَلِّفِ؟ قَالَ: مَنْ هُوَ؟ قَالُوا: فُلانٌ بَاعَ دَنَانِیرَهُ بِدَرَاهِمَ أَخَذَهَا، فَرَدَّ مَالَهُ مِنْ عَشَرَةِ آلافِ دِینَارٍ إِلَی عَشَرَةِ آلافِ دِرْهَمٍ.
قَالَ علیه السلام: بَدْرَةٌ بَاعَهَا بِأَلْفِ دِرْهَمٍ، أَلَمْ یَکُنْ أَعْظَمَ تَخَلُّفاً وَحَسْرَةً؟ قَالُوا: بَلَی.
قَالَ: أَلا أُنَبِّئُکُمْ بِأَعْظَمَ مِنْ هَذَا تَخَلُّفاً وَحَسْرَةً؟ قَالُوا: بَلَی. قَالَ: أَرَأَیْتُمْ لَوْ کَانَ لَهُ أَلْفُ جَبَلٍ مِنْ ذَهَبٍ بَاعَهَا بِأَلْفِ حَبَّةٍ مِنْ زَیْفٍ، أَلَمْ یَکُنْ أَعْظَمَ تَخَلُّفاً وَأَعْظَمَ مِنْ هَذَا حَسْرَةً؟ قَالُوا: بَلَی.
قَالَ: أَفَلا أُنَبِّئُکُمْ بِمَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْ هَذَا تَخَلُّفاً، وَأَعْظَمُ مِنْ هَذَا حَسْرَةً؟ قَالُوا: بَلَی.
قَالَ: مَنْ آثَرَ فِی الْبِرِّ وَالْمَعْرُوفِ قَرَابَةَ أَبَوَیْ نَسَبِهِ عَلَی قَرَابَةِ أَبَوَیْ دِینِهِ: مُحَمَّدٍ و
ص:133
َعَلِیٍّ علیهما السلام؛ لأَنَّ فَضْلَ قَرَابَاتِ مُحَمَّدٍ وَعَلِیٍّ علیهما السلام أَبَوَیْ دِینِهِ - عَلَی قَرَابَاتِ أَبَوَیْ نَسَبِهِ أَفْضَلُ - مِنْ فَضْلِ أَلْفِ جَبَلِ ذَهَبٍ عَلَی أَلْفِ حَبَّةٍ زَائِفٍ.
وَقَالَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ الرِّضَا علیهما السلام: مَنِ اخْتَارَ قَرَابَاتِ أَبَوَیْ دِینِهِ: مُحَمَّدٍ وَعَلِیٍّ علیهما السلام عَلَی قَرَابَاتِ أَبَوَیْ نَسَبِهِ، اخْتَارَهُ اللَّهُ تَعَالَی عَلَی رُءُوسِ الأَشْهَادِ یَوْمَ التَّنَادِ، وَشَهَرَهُ بِخِلَعِ کَرَامَاتِهِ، وَشَرَّفَهُ بِهَا عَلَی الْعِبَادِ إِلاّ مَنْ سَاوَاهُ فِی فَضَائِلِهِ أَوْ فَضْلِهِ.
وَقَالَ عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ علیهما السلام: إِنَّ مِنْ إِعْظَامِ جَلالِ اللَّهِ إِیْثَارَ قَرَابَةِ أَبَوَیْ دِینِکَ:
مُحَمَّدٍ وَعَلِیٍّ علیهما السلام عَلَی قَرَابَاتِ أَبَوَیْ نَسَبِکَ، وَإِنَّ مِنَ التَّهَاوُنِ بِجَلالِ اللَّهِ إِیْثَارَ قَرَابَةِ أَبَوَیْ نَسَبِکَ عَلَی قَرَابَاتِ أَبَوَیْ دِینِکَ: مُحَمَّدٍ وَعَلِیٍّ علیهما السلام.
وَقَالَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ علیهما السلام: إِنَّ رَجُلا جَاعَ عِیَالُهُ، فَخَرَجَ یَبْغِی لَهُمْ مَا یَأْکُلُونَ، فَکَسَبَ دِرْهَماً، فَاشْتَرَی بِهِ خُبْزاً وَإِدَاماً، فَمَرَّ بِرَجُلٍ وَامْرَأَةٍ مِنْ قَرَابَاتِ مُحَمَّدٍ وَعَلِیٍّ علیهما السلام، فَوَجَدَهُمَا جَائِعَیْنِ، فَقَالَ: هَؤُلاءِ أَحَقُّ مِنْ قَرَابَاتِی، فَأَعْطَاهُمَا إِیَّاهماُ، وَلَمْ یَدْرِ بِمَا ذَا یَحْتَجُّ فِی مَنْزِلِهِ، فَجَعَلَ یَمْشِی رُوَیْداً یَتَفَکَّرُ فِیمَا یَعْتَذر بِهِ عِنْدَهُمْ، وَیَقُولُ لَهُمْ مَا فَعَلَ بِالدِّرْهَمِ، إِذْ لَمْ یَجِئْهُمْ بِشَیْءٍ.
فَبَیْنَا هُوَ مُتَحَیِّرٌ فِی طَرِیقِهِ إِذَا بِفَیْجٍ یَطْلُبُهُ، فَدُلَّ عَلَیْهِ، فَأَوْصَلَ إِلَیْهِ کِتَاباً مِنْ مِصْرَ، وَخَمْسِمِائَةِ دِینَارٍ فِی صُرَّةٍ، وَقَالَ: هَذِهِ بَقِیَّةُ مالک حَمَلْته إِلَیْکَ مِنْ مَالِ ابْنِ عَمِّکَ، مَاتَ بِمِصْرَ، وَخَلَّفَ مِائَةَ أَلْفِ دِینَارٍ عَلَی تُجَّارِ مَکَّةَ وَالْمَدِینَةِ، وَعَقَاراً کَثِیراً، وَمَالاً بِمِصْرَ بِأَضْعَافِ ذَلِکَ.
فَأَخَذَ الْخَمْسَمِائَةِ دِینَارٍ وَوَسَّعَ عَلَی عِیَالِهِ، وَنَامَ لَیْلَتَهُ، فَرَأَی رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَعَلِیّاً علیه السلام، فَقَالا لَهُ: کَیْفَ تَرَی إِغْنَاءَنَا لَکَ لَمَّا آثَرْتَ قَرَابَتَنَا عَلَی قَرَابَتِکَ؟ ثُمَ لَمْ یَبْقَ بِالْمَدِینَةِ وَلا بِمَکَّةَ مِمَّنْ عَلَیْهِ شَیْءٌ مِنَ الْمِائَةِ أَلْفِ دِینَارٍ إِلاّ أَتَاهُ مُحَمَّدٌ وَعَلَیٌّ علیهما السلام فِی مَنَامِهِ، وَقَالا لَهُ: إِمَّا بَکَّرْتَ بِالْغَدَاةِ عَلَی فُلانٍ بِحَقِّهِ مِنْ مِیرَاثِ ابْنِ عَمِّهِ، وَإِلاّ بَکَّرْنَا عَلَیْکَ بِهَلاکِکَ وَاصْطِلامِکَ، وَإِزَالَةِ نِعَمِکَ، وَإِبَانَتِکَ مِنْ حَشَمِکَ.
ص:134
فَأَصْبَحُوا کُلُّهُمْ وَحَمَلُوا إِلَی الرَّجُلِ مَا عَلَیْهِمْ، حَتَّی حَصَلَ عِنْدَهُ مِائَةُ أَلْفِ دِینَارٍ وَمَا تُرِکَ أَحَدٌ بِمِصْرَ مِمَّنْ لَهُ عِنْدَهُ مَالٌ إِلاّ وَأَتَاهُ مُحَمَّدٌ وَعَلِیٌّ علیهما السلام فِی مَنَامِهِ، وَأَمَرَاهُ أَمْرَ تَهَدُّدٍ بِتَعْجِیلِ مَالِ الرَّجُلِ أَسْرَعَ مَا یَقْدِرُ عَلَیْهِ.
وَأَتَی مُحَمَّدٌ وَعَلِیٌّ علیهما السلام هَذَا الْمُؤْثِرَ لِقَرَابَةِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فِی مَنَامِهِ، فَقَالا لَهُ:
کَیْفَ رَأَیْتَ صُنْعَ اللَّهِ لَکَ؟ قَدْ أَمَرْنَا مَنْ فِی مِصْرَ أَنْ یُعَجِّلَ إِلَیْکَ مَالَکَ، أَفَنَأْمُرُ حَاکِمَهَا بِأَنْ یَبِیعَ عَقَارَکَ وَأَمْلاکَکَ، وَیُسَفْتِجَ إِلَیْکَ بِأَثْمَانِهَا لِتَشْتَرِیَ بَدَلَهَا مِنَ الْمَدِینَةِ؟ قَالَ:
بَلَی.
فَأَتَی مُحَمَّدٌ وَعَلِیٌّ علیهما السلام حَاکِمَ مِصْرَ فِی مَنَامِهِ، فَأَمَرَاهُ أَنْ یَبِیعَ عَقَارَهُ، وَالسَّفْتَجَةَ بِثَمَنِهِ إِلَیْهِ، فَحَمَلَ إِلَیْهِ مِنْ تِلْکَ الأَثْمَانِ ثَلاثَمِائَةِ أَلْفِ دِینَارٍ، فَصَارَ أَغْنَی من فی الْمَدِینَةِ.
ثُمَّ أَتَاهُ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله، فَقَالَ: یَا عَبْدَ اللَّهِ هَذَا جَزَاؤُکَ فِی الدُّنْیَا عَلَی إِیثَارِ قَرَابَتِی عَلَی قَرَابَتِکَ، وَلأُعْطِیَنَّکَ فِی الآْخِرَةِ بَدَلَ کُلِّ حَبَّةٍ مِنْ هَذَا الْمَالِ - فِی الْجَنَّةِ أَلْفَ قَصْرٍ، أَصْغَرُهَا أَکْبَرُ مِنَ الدُّنْیَا، مَغْرِزُ إِبْرَةٍ مِنْهَا خَیْرٌ مِنَ الدُّنْیَا وَمَا فِیهَا(1).
یعنی: و در تفسیر امام حسن عسکری علیه السلام در بیان قول خدای تعالی که ذی القربی واقع است، آن حضرت علیه السلام ایراد فرمودند: که ذی القربی از خویشان پدر و مادری تواند گفته شده است تو را به امر خدای عزّوجلّ که بشناس حقّ رعایت ایشان را، به نحوی که اخذ کرده شده ای به آن عهد به معرفت و رعایت خویشان محمّد، آن جماعتی که ایشان ائمّه اند، یعنی: امام اند بعد از پیغمبر، و جمعی که یلی و پهلوی امام اند بعد از امام از بهترین اهل دین ایشان.
گفت حضرت امام حسن عسکری علیه السلام که فرموده است حضرت رسول صلی الله علیه و آله:
کسی که رعایت حقّ خویشان پدری و مادری خود کند، داده می شود به او در
ص:135
بهشت هزار درجه که بُعد و دوری ما بین هر درجه به قدر دویدن اسب خوب لاغر میان مکملی است که صد سال بدود، و یک درجۀ آن از نقره باشد، و درجۀ دیگر از طلا، و درجۀ دیگر از لؤلؤ، و درجۀ دیگر از زمرّد، و درجۀ دیگر از زبرجد، و درجۀ دیگر از مشک، و درجۀ دیگر از عنبر، و درجۀ دیگر از کافور بهشت، و این درجات از این اصناف اند.
و فرمود: کسی که رعایت حقّ قرابت خویشی محمّد و علی علیهما السلام را که امام و بعد از آن سایر سادات اند نماید، داده می شود او را از فضل و مراتب درجات و زیادتی اجرها بر قدر زیادتی فضل محمّد و علی علیهما السلام بر ابوین نسبی او.
و گفته است حضرت فاطمه علیها السلام مر بعضی زنان را: راضی کن و تقدیم نما رضای پدر و مادر دینی خود را که محمّد و علی اند علیهما السلام به غضب پدر و مادر نسبی خود، یعنی: در امری که فعل آن موجب رضای ابوین دینی باشد، و غضب ابوین دنیوی، رعایت ابوین دینی را مقدّم دارد، و راضی مگردان ابوین نسبی خود را به خشم آوردن ابوین دینی خود، به جهت آن که اگر پدر و مادر نسبی تو بر تو غضب کنند، راضی می نمایند ایشان را محمّد و علی علیهما السلام به ثواب یک جزء از هزار هزار جزء از ساعتی از طاعتهای خود، و بتحقیق که اگر محمّد و علی علیهما السلام که ابوین دینی تواند غضب نمایند، قدرت ندارند ابوین نسب تو که ایشان را راضی نمایند، به جهت آن که ثواب طاعات همۀ اهل دنیا وفا به سخط ایشان نمی کند.
و فرمود حضرت امام حسن یا امام حسین علیهما السلام علی اختلاف الروایتین ابنی حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام که: بر تو لازم است که رعایت و احسان به خویشان دینی خود که محمّد و علی اند علیهما السلام بکنی، و اگرچه ضایع نموده باشی رعایت خویشهای پدر و مادر نسب خود را، و اجتناب و دوری کن از ضایع نمودن رعایت قرابتهای پدر و مادر دینی خود به تدارک خویشهای پدر و مادر نسب
ص:136
خود، از جهت آن که شکر کردن اقارب رسول به سوی ابوین دینی تو که محمّد و علی اند علیهما السلام نفع به تو بیشتر دارد از شکر کردن اقارب ابوین نسبی تو نزد پدر و مادر نسبی تو، به جهت آن که خویشان ابوین دینی تو هرگاه شکر کنند تو را نزد محمّد و علی علیهما السلام به اندکی قلیل نظر توجّهی که ظاهر نمایند آن ابوین دینی از برای تو بر طرف می سازد از تو ذنوب تو را، و اگر چه به قدر پری ما بین قعر زمین تا عرش برین باشد.
و بتحقیق که اقارب ابوین دنیوی نسب تو اگر شکر تو کنند نزد ایشان، و حال آن که بتحقیق تو ضایع نموده باشی حقّ خویشان ابوین دینی خود را تدارک و رفع عذاب از تو نمی توانند نمود به قدر فتیلی که مثل است میان عرب در حقارت، و آن پوست رقیقی است که در میان شکاف هستۀ خرماست.
وفرمود امام زین العابدین علیه السلام که: حقّ قرابات و خویشی ابوین دینی ما که محمّد و علی علیهما السلام است، و حقّ محبّین ایشان، احقّ است از حقّ خویشهای پدر و مادر نسبی ما، به جهت آن که ابوین دینی ما راضی می توانند نمود از ما ابوین نسبی را بدون آن که توانند ابوین نسبی ما ابوین دینی را که محمّد و علی است صلوات اللّه علیهما راضی نمایند از ما.
و گفت حضرت امام محمّدباقر بن علی علیهما السلام که: کسی که بوده باشد ابوین دینی او که محمّد و علی علیهما السلام است بهتر نزد او، و خویشان ایشان اکرم باشند نزد او از ابوین نسب او و خویشان ایشان، گفته است خدای تعالی در حقّ ایشان که:
تفضیل دادی بهتر را به حقّ خودم قسم که می گردانم تو را افضل، و اختیار نمودی تو آن جمعی را که اولی بودند به اختیار نمودن، به حقّ خودم قسم که می گردانم تو را در دار قرار خود، و درمنادمت و هم سخنی دوستان خودم اولی.
وفرمود جعفر بن محمّد علیهما السلام که: هر کس مقدورش نباشد که قضاء حقّ ابوین دینی و ابوین نسبی خود هر دو بکند، به جهت آن که قضای حقّ
ص:137
قرابت هر یک مانع باشد از قضای حقّ دیگری، پس مقدّم دارد و حقّ قرابت ابوین دینی خود را بر حقّ قرابت ابوین نسبی خود، خدای عزّوجلّ در روز قیامت می فرماید به نحوی که: این بنده مقدّم داشت ابوین دینی خود را، پس مقدّم دارید او را بسوی جنان من، پس زیاده می شود فوق آنچه آماده شده بود از برای او از درجات هزار هزار چندین مرتبه مثل او.
و فرمود حضرت موسی بن جعفر علیهما السلام، در حالی که به آن حضرت عرض نمودند که فلان کس بود از برای او هزار درهم، و نزد او آوردند و نمودند دو متاع را که ارادۀ خریدن هر دو داشت، و سرمایۀ او گنجایش خریدن هر دو نداشت، پس گفت که: کدام یک از این دو متاع انفع باشد از برای من، پس گفتند مر او را که: این متاع زیادتی ربحش بر آن متاع به هزار چندان، آن حضرت فرمودند:
آیا چنین نیست که لازم است در این صورت آن مرد را بنابر مقتضای عقل خود که اختیار نماید افضل را، گفتند: بلی،.
آن حضرت فرمودند: پس چنین است اختیار نمودن قرابت ابوین دینی تو، یعنی محمّد و علی علیهما السلام که ثواب این افضل است به اکثر از آن از جهت آن که فضل آن بر قدر فضل محمّد و علی علیهما السلام است بر ابوین نسبی او.
و گفته شد به حضرت امام رضا علیه السلام که: آیا خبر ندهم تو را به زیان کرده ای که از نفع دور باشد؟ آن حضرت فرمودند که: آن کس کیست؟ به آن حضرت عرض نمودند که: فلان کس فروخته است دنانیر خود را به دراهم چندی که بعوض گرفته است، پس بر گشته است مال از او از ده هزار اشرفی به ده هزار درهم، که هر درهمی شصت و سه دینار عجمی است.
آن حضرت فرمودند که: به من بگوئید که اگر این مرد ده هزار اشرفی خود را به هزار درهم فروخته بود آیا نه چنین بود که تخلّف نمودن از نفع و حسرت او اعظم از این بود؟ گفتند: بلی.
آن حضرت فرمودند که: به من بگوئید اگر این مرد هزار کوه از طلا می داشت، و به هزار حبّۀ ناروای بد می فروخت، آیا نه چنبن بود که تخلّف نفع او عظیم تر و حسرت او اعظم از این خواهد بود؟ گفتند: بلی.
ص:138
آن حضرت فرمودند: آیا خبر ندهم شما را به کسی که اشد تخلّفاً و اعظم حسرتاً از این باشد؟ گفتند: بلی، آن حضرت فرمودند که: مصداق آنچه گفتم کسی است که اختیار نماید در بر و معروف قرابت ابوین نسب خود را بر قرابت ابوین دینی خود که محمّد و علی اند علیهما السلام، به جهت آن که فضل خویشهای محمّد و علی علیهما السلام که ابوین دینی اویند بر خویشهای پدر و مادر در نسب او افضل است از فضل هزار کوه طلا بر هزار حبّۀ ناروای بد.
و حضرت امام محمّدتقی علیه السلام فرمودند: هر کس اختیار نماید قرابات و خویشیهای ابوین دینی خود را که حضرت محمّد وعلی اند علیهما السلام بر خویشهای ابوی نسبی خود، خدای تعالی اختیار نماید او را در روز قیامت در حضور مقرّبین خود، و مشهور سازد او را به خلعتهای کرامات خود، و شرف او را ظاهر سازد به این خلعتها بر همۀ بندگان، و هیچ کس در مرتبۀ او نباشد مگر کسی که مساوی باشد با او در فضایل یا فضل او، علی اختلاف النسختین.
وحضرت امام علی النقی علیه السلام فرمودند که: به درستی که از جملۀ اعظام جلال خدای تعالی است اختیار نمودن قرابت ابوین دینی خود که محمّد و علی اند علیهما السلام بر قرابات ابوین نسب خود، به درستی که از جمله سهل انگاشتن جلال و عظمت الهی است اختیار نمودن قرابت ابوین نسب خود بر قرابات ابوین دینی خود که حضرت محمّد و علی اند علیهما السلام.
و حضرت امام همام حسن بن علی علیهما السلام فرمودند که: مردی عیال او گرسنه بودند، پس از خانه بر آمد شاید چیزی بیابد که قوتی برای ایشان تواند خرید، پس یک درهم تحصیل نمود، و به آن نان ونان خورش خرید، و در اثنای راه
ص:139
گذشت به مردی و زنی از سادات و صاحبان قرابات حضرت محمّد و علی علیهما السلام، ویافت ایشان را که گرسنه اند، پس گفت: ایشان که خویشان وصی نبی اند سزاوارترند بر این درهم از خویشان من، و آنچه خریده بود که به خانه برد و صرف عیال خود نماید به ایشان داد، و نمی دانست که به آن شدّت که از عیال واجب النفقۀ خود می دانست چه حجّت بر ایشان القاء کند هرگاه به منزل خویش معاودت نماید.
پس شروع به راه کرد، و آهسته آهسته می رفت، و تفکّر می نمود که آیا چه عذر و علّت گوید در باب مصرف آن درهمی که کسب کرده، چون چیزی برای ایشان نیاورده بود، پس در آن حالت حیرت که در عرض راه داشت، دید که پیکی او را می طلبد، و خبر از او می گیرد، چون او را نشان دادند به نزد او آمد و نامه ای به او داد که از شهر مصر آورده بود با پانصد عدد اشرفی در کیسه، و به او گفت که: این بقیۀ مال پسر عمّ توست که در مصر متوفّی شده، و از او صد هزار اشرفی مانده که از تجّار مکّه و مدینه طلب دارد، و عقار بسیار یعنی مستقلاّت و اضعاف این مال در مصر دارد.
پس آن پانصد اشرفی را از چاپار گرفت، و توسعه بر عیال خود نمود، و در همان شب که بخواب رفت حضرت پیغمبر و امیرالمؤمنین علیهما السلام را در خواب دید که به او گفتند: چگونه دیدی توانگر ساختن ما تو را، چون ایثار و اختیار نمودی قرابت ما را بر قرابت خود، بعد از آن نماند احدی در مدینه و نه در مکّه از آن جماعتی که پسر عمّ متوفّای او قدری از آنها طلب داشت از وجه صد هزار اشرفی مگر اینکه محمّد و علی علیهما السلام به خواب او آمدند و گفتند که: اگر صبح زودی حقّ فلان را که از میراث ابن عم او مانده به او می رسانی فبها، وإلاّ ما در همان وقت تو را هلاک می نمائیم و مستأصل می سازیم، و ازاله می نمائیم نعمتهائی که خدای تبارک و تعالی به تو داده است، و تو را از حشمت و بزرگی
ص:140
خود می اندازیم.
پس آن قرض داران همه علی الصباح آنچه بر ذمۀ ایشان بود برداشته به نزد او آوردند، تا آن که مجموع آن صد هزار اشرفی پیش او مجتمع گردید، و نماند احدی در مصر از آن جماعتی که نزد او مالی بود از آن مرد مگر آن که حضرت محمّد و علی علیهما السلام در خواب نزد او آمدند و به تهدید او را امر نمودند که به هر نحو تعجیل واسراعی که مقدور باشد مال او را ادا نماید.
آنگاه محمّد و علی علیهما السلام به خواب آن مردی که ایثار قرابت رسول اللّه صلی الله علیه و آله نموده بود آمدند و به او خطاب نموده فرمودند که: چون دیدی صنع خدا را نسبت به خود، بتحقیق که ما امر کردیم کسانی را که در مصر می باشند که بزودی مال تو را به تو رسانند، آیا می خواهی که بفرمائیم حاکم آن شهر را که عقار و املاک تو را در معرض بیع در آورده بفروشد و قیمتهای آن را از مال خود حواله کند که در مدینه بگیری، و بدل آن هر چه خواهی در این موضع خریداری نمائی؟ آن مرد گفت: بلی می خواهم.
پس محمّد و علی صلوات اللّه علیهما به خواب حاکم مصر آمدند، و امر نمودند او را که عقار او را بفروشد، و قیمت آن را به طریق سابق به او برساند، پس آوردند برای او از آن قیمتها سیصد هزار اشرفی، و چنان شد آن مرد در تموّل که متموّل تری از او در مدینه نبود.
پس باز حضرت رسول صلی الله علیه و آله به نزد او آمد و فرمود: یا عبداللّه ای بندۀ خدا آنچه واقع شد جزای دنیوی بود بر این عمل خیری که از تو صادر شد نسبت به آن سید و سیده که قرابت مرا بر قرابت خود اختیار نمودی، و به خدا قسم که در دار آخرت بعوض هر حبّه ای از این مال هزار قصر به تو خواهم داد در بهشت که کوچک ترین آن قصرها بزرگتر از تمام دنیا باشد به حسب کمّیت، و در شرافت و نفاست و کیفیت آن قصور بی خلل و عیب و قصور، به مثابه ای
ص:141
است که مقدار فرو رفتن سر سوزنی از آنها بهتر از دنیا و ما فیها است.
وفی کتاب فضائل امیرالمؤمنین وامام المتّقین علیه الصلاة والسلام، للشیخ شاذان بن جبرئیل القمّی، استاد استاد المحقّق الشیخ أبی القاسم نجم الدین رحمة اللّه علیهم أجمعین، قیل: عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ مِهْرَانَ، أَنَّهُ قَالَ: کَانَ بِالْکُوفَةِ رَجُلٌ تَاجِرٌ(1) یُکَنَّی بِأَبِی جَعْفَرٍ، وَکَانَ حَسَنَ الْمُعَامَلَةِ مَعَ اللَّهِ تَعَالَی، وَمَنْ أَتَاهُ مِنَ الْعَلَوِیِّینَ یَطْلُبُ مِنْهُ شَیْئاً أَعْطَاهُ، وَیَقُولُ لِغُلامِهِ(2): یا هذا اکْتُبْ هَذَا مَا أَخَذَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام، وَبَقِیَ عَلَی ذَلِکَ زَمَاناً طویلاً.
ثُمَّ قَعَدَ بِهِ الْوَقْتُ وَافْتَقَرَ، فَنَظَرَ یَوْماً فِی حِسَابِهِ، فَجَعَلَ کُلَّ مَا هُوَ عَلَیْهِ اسْمُ حَیٍّ مِنْ غُرَمَائِهِ بَعَثَ إِلَیْهِ یُطَالِبُهُ، وَمَنْ مَاتَ ضَرَبَ عَلَی اسْمِهِ.
فَبَیْنَا هُوَ جَالِسٌ عَلَی بَابِ دَارِهِ، إِذْ مَرَّ بِهِ رَجُلٌ، فَقَالَ: مَا فَعَلَ بِمَالِکَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام؟ فَاغْتَمَّ لِذَلِکَ غَمّاً شَدِیداً، وَدَخَلَ مَنْزِلَهُ وهو مغموم مهموم من عاد ذلک الرجل، فَلَمَّا جَنَّ علیه اللَّیْلُ رَأَی النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله، وَکَانَ الْحَسَنُ وَالْحُسَیْنُ علیهما السلام یَمْشِیَانِ أَمَامَهُ، فَقَالَ لَهُمَا النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله: مَا فَعَلَ أَبُوکُمَا؟ فَأَجَابَهُ عَلِیّ علیه السلام مِنْ وَرَائِهِمَا: هَا أَنَا یَا رَسُولَ اللَّهِ.
فَقَالَ لَهُ: لِمَ لا تَدْفَعُ إِلَی هَذَا الرَّجُلِ حَقَّهُ؟ فَقَالَ عَلِیٌّ علیه السلام: یَا رَسُولَ اللَّهِ هَذَا حَقُّهُ قَدْ جِئْتُ بِهِ لأدفعه بین یدیک، فَقَالَ لَهُ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله: ادْفَعْهُ إِلَیْهِ، فَأَعْطَاهُ کِیساً مِنْ صُوفٍ أَبْیَضَ، وَقَالَ: إِنَّ هَذَا حَقُّکَ فَخُذْهُ، فَلا تَمْنَعْ مَنْ جَاءَ إِلَیْکَ مِنْ وُلْدِی یَطْلُبُ شَیْئاً، فَإِنَّهُ لا فَقْرَ عَلَیْکَ بَعْدَ هَذَا.
فقَالَ الرَّجُلُ: فَانْتَبَهْتُ وَالْکِیسُ فِی یَدِی، فَنَادَیْتُ زَوْجَتِی وَقُلْتُ لَهَا: هَاکِ ضعیفة الیقین، فَنَاوَلْتُهَا الْکِیسَ وَإِذَا فِیهِ أَلْفُ دِینَارٍ، فَقَالَتْ لِی: یَا ذَا الرَّجُلُ اتَّقِ اللَّهَ تَعَالَی وَلا یَحْمِلْکَ الْفَقْرُ عَلَی أَخْذِ مَا لا تَسْتَحِقُّهُ، وَإِنْ کُنْتَ خَدَعْتَ بَعْضَ التُّجَّارِ
ص:142
عَلَی مَاله فَارْدُدْهُ إِلَیْهِ، فَحَدَّثْتُهَا بِالْحَدِیثِ، فَقَالَتْ: إِنْ کُنْتَ صَادِقاً فَأَرِنِی حِسَابَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام، فَأَحْضَرَ الدُّسْتُورَ وَفَتَحَهُ، فَلَمْ یَجِدْ فِیهِ شَیْئاً مِنَ الْکِتَابَةِ بِقُدْرَةِ اللَّهِ تَعَالَی(1).
یعنی: استاد استاد شیخ ابوالقاسم صاحب کتاب شرایع رحمهم اللّه تعالی که از اجلّه واکابر علماء شیعه اند در کتاب فضائل حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام ایراد نموده که: مروی است از ابراهیم بن مهران که او گفت که: بود در شهر کوفه مردی تاجر، کنیت او ابو جعفر بود، خوش معامله و سودا از برای خدای تعالی، و کسی از سادات علوی که نزد او می رفت به جهت طلب قرض با او می داد و منع او نمی کرد، و می گفت به غلام خود که: ای غلام بنویس که این مبلغ حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام به جهت خود قرض گرفته است، و باقی بود آن مرد بر این حال مدّتی مدید.
و بعد از آن روزگار او پست و معسر گشت، آنگاه نگاه کرد در دفتر خود، پس قرار نمود که آنچه به اسم زنده از غرما او باشد نزد او بفرستد و طلب حقّ خود نماید، و کسی که فوت شده باشد اسم او را اخراج نموده از او طلب ننماید.
پس در این ایام روزی آن مرد نشسته بود بر در خانۀ خود که گذشت بر او مردی و گفت او را که: چه کرد آن کسی که قرض دار تو بود علی بن ابی طالب علیه السلام، و به این نحو طعنه به او زد.
پس صاحب غم شد آن مرد تاجر از گفتۀ او به غم شدیدی، و داخل خانۀ خود شد و حال آن که مهموم و مغموم بود از سرزنش آن مرد.
پس چون شب بر سر دست آمد، در عالم خواب دید حضرت نبی اللّه صلی الله علیه و آله را، و بود حضرت امام حسن و امام حسین علیهما السلام رونده در پیش آن حضرت، پس
ص:143
گفت مر ایشان را نبی اللّه صلی الله علیه و آله: کجاست پدر شما؟ پس جواب داد حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام که: اینک من حاضرم یا رسول اللّه، بعد از آن فرمود حضرت رسول صلی الله علیه و آله: چرا نمی دهی به این مرد حقّش را، پس گفت حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام: آورده ام حقّ او را تا بدهم در حضور شما، پس گفت مر او را حضرت رسول اللّه صلی الله علیه و آله: که بده به او.
پس داد به آن مرد تاجر کیسه ای از صوف سفید و گفت: این حق توست بگیر، و امتناع مکن کسی که بیاید نزد تو از عطا نمودن و اولاد من باشد او و طلب چیزی کند، پس بتحقیق که فقر بر تو بعد از این نخواهد بود.
گفت آن مرد تاجر که: بیدار شدم، و کیسۀ زر در دست من بود، بعد از آن بیدار نمودم زوجۀ خود را و گفتم به او که: بگیر این کیسۀ زر را ای سست اعتقاد، پس دادم به آن زن کیسۀ زر را، پس بود در آن هزار اشرفی.
بعد از آن گفت آن زن شوهر خود را که: ای مرد از خدا بترس باعث فقر و بی چیزی تو بر اخذ مال کسی که مستحقّ آن نباشی، پس اگر تو حیله کرده باشی با بعضی از تجّار و مال ایشان را اخذ به طریق حیله و مکر نموده باشی، پس رد کن بسوی او و صبر کن با فقر و احتیاج، که بتحقیق که خدای تبارک و تعالی معین صابرین و بهتر رازقین است، پس جوع و گرسنگی باید اختیار نمود و حیله با احدی ننمود.
راوی گفت که: آن مرد تاجر حکایت خود را ظاهر نمود به آن زن، و نقل کرد قصّۀ خواب را از اوّل تا آخر، بعد از آن گفت آن زن که: اگر راست می گوئی بنما به من حساب قرض علی بن ابی طالب علیه السلام را، گفت آن مرد: پس حاضر نمودم دفتر قرض را و گشودم آن نوشته را، پس ندیدم چیزی از نوشتۀ قرضی که به اسم آن حضرت علیه السلام بود، چون اخذ مبلغ شده بود به قدرت حق سبحانه و تعالی.
و شیخ منتجب الدین صاحب فهرست مشهور، که صدوق رضی اللّه عنه عمّ
ص:144
اعلای اوست، این حکایت را مسنداً ایراد کرده با اندک اختلافی که در هامش اشاره به مواضع آن شده، در حکایت ثانیه عشر از ملحقات کتاب الأربعین عن الأربعین من الأربعین فی فضائل سیّدنا و مولانا امیرالمؤمنین صلوات اللّه وسلامه علی رسوله ثمّ علیه وعلی آبائه(1).
ودر کتاب الثاقب فی المناقب فی فضائل علی بن أبی طالب علیه السلام این حکایت را از جابر بن عبداللّه الأنصاری - رحمه اللّه تعالی - ایضاً روایت نموده، لیکن در آن کتاب مذکور شده که آن تاجر به محبّت حضرت امیر علیه السلام به عامّۀ ضعفاء از علوی و شریف و غیر ذلک عطا به محبّت آن سرور می نمود بعد از طلب ایشان(2).
وذکر العلاّمة فی کتاب کشف الیقین: وَنَقَلَ ابْنُ الْجَوْزِیِّ أَیْضاً فِی کِتَابِهِ عَنْ جَدِّهِ أَبِی الْفَرَجِ، بإِسْنَادِهِ إِلَی ابْنِ الْخَصِیبِ، قَالَ: کُنْتُ کَاتِباً لِلسَّیِّدَةِ أُمِّ الْمُتَوَکِّلِ، فَبَیْنَا أَنَا فِی الدِّیوَانِ إِذَا بِخَادِمٍ صَغِیرٍ قَدْ خَرَجَ مِنْ عِنْدِهَا وَمَعَهُ کِیسٌ فِیهِ أَلْفُ دِینَارٍ، فَقَالَ السیِّدَةُ: تَقُولُ لَکَ فَرِّقْ هَذَا فِی أَهْلِ الاسْتِحْقَاقِ، فَهُوَ مِنْ أَطْیَبِ مَالِی وَاکْتُبْ لِی أَسَامِی الذِینَ تُفَرِّقُهُ فِیهِمْ حَتَّی إِذَا جَاءَنِی مِنْ هَذَا الْوَجْهِ شَیْءٌ صَرَفْتُهُ إِلَیْهِمْ.
قَالَ: فَمَضَیْتُ إِلَی مَنْزِلِی، وَجَمَعْتُ أَصْحَابِی وَسَأَلْتُهُمْ عَنِ الْمُسْتَحِقِّینَ، فَسَمَّوْا لِی أَشْخَاصاً، فَفَرَّقْتُ فِیهِمْ ثَلاثَمِائَةِ دِینَارٍ، وَبَقِیَ الْبَاقِی بَیْنَ یَدَیَّ إِلَی نِصْفِ اللَّیْلِ، وَإِذَا بِطَارِقٍ یَطْرُقُ عَلَیَّ بَابَ دَارِی، فَسألته مَنْ هُوَ؟ فَقَالَ: فُلانٌ الْعَلَوِیُّ وَکَانَ جَارِی.
فقُلْتُ: هَذَا جَارِی مِنْ مُدَّةٍ وَلَمْ یَقْصِدْنِی، فَأَذِنْتُ لَهُ، فَدَخَلَ، فَرَحَّبْتُ بِهِ وَ قُلْتُ:
مَا شَأْنُکَ؟ فَقَالَ إِنِّی جَائِعٌ، فَأَعْطَیْتُهُ مِنْ ذَلِکَ دِینَاراً، فَدَخَلْتُ إِلَی زَوْجَتِی، فَقَالَتْ:
مَا الَّذِی عَنَاکَ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ؟
ص:145
فَقُلْتُ: طَرَقَنِی فی هذه السَّاعَةَ طَارِقٌ مِنْ وُلْدِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله، وَلَمْ یَکُنْ عِنْدِی مَا أُطْعِمُهُ، فَأَعْطَیْتُهُ دِینَاراً، فَأَخَذَهُ وَشَکَرَنِی وَانْصَرَفَ.
فَلَمَّا وَصَلَ إِلَی الْبَابِ خَرَجَتْ زَوْجَتِی وَهِیَ تَبْکِی وَتَقُولُ: أَمَا تَسْتَحْیِ یَقْصِدُکَ مِثْلُ هَذَا الرَّجُلِ وَتُعْطِیهِ دِینَاراً وَقَدْ عَرَفْتَ اسْتِحْقَاقَهُ، أَعْطِهِ الْجَمِیعَ، فَوَقَعَ کَلامُهَا فِی قَلْبِی، وَقُمْتُ خَلْفَهُ، فَنَاوَلْتُهُ الْکِیسَ، فَأَخَذَهُ وَانْصَرَفَ.
فَلَمَّا عُدْتُ إِلَی الدَّارِ نَدِمْتُ وَقُلْتُ: السَّاعَةَ یَصِلُ الْخَبَرُ إِلَی الْمُتَوَکِّلِ وَهُوَ یَمْقُتُ الْعَلَوِیِّینَ فَیَقْتُلُنِی.
فَقَالَتْ لِی زَوْجَتِی: لا تَخَفْ وَاتَّکِلْ عَلَی اللَّهِ وَعَلَی جَدِّهِمْ، فَبَیْنَا نَحْنُ کَذَلِکَ إِذَا بِالْبَابِ یَطْرُقُ وَالْمَشَاعِلُ بِأَیْدِی الْخَدَمِ، وَهُمْ یَقُولُونَ: أَجِبِ السیِّدَةَ، فَقُمْتُ مَرْعُوباً، وَکُلَّمَا مَشَیْتُ قَلِیلاً تَوَاتَرَتِ الرسُلُ، فَوَقَفْتُ عِنْدَ سِتْرِ السیِّدَةِ وَقَالَ لِیَ: خَادِمُ السیِّدَةُ وَرَاءَ هَذَا السِّتْرِ.
قَالَ: فَسَمِعْتُ بُکَاءَهَا وَهِیَ تَنْتَحِبُ وَتَقُولُ: یَا أَحْمَدُ جَزَاکَ اللَّهُ خَیْراً وَجَزَی زَوْجَتَکَ خَیْراً، کُنْتُ الساعَةَ نَائِمَةً، فَجَاءَنِی رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَقَالَ لِی: جَزَاکَ اللَّهُ خَیْراً وَجَزَی زَوْجَةَ ابْنِ الْخَصِیبِ خَیْراً، فَمَا مَعْنَی هَذَا، فَحَدَّثْتُهَا الْحَدِیثَ وَهِیَ تَبْکِی، فَأَخرجت دَنَانِیرَ وَکِسْوَةً وَقَالَتْ: هَذَا لِلْعَلَوِی وَهَذَا لِزَوْجَتِکَ وَهَذَا لَکَ.
قَالَ: وَکَانَ ذَلِکَ یُسَاوِی مِائَةَ أَلْفِ دِرْهَمٍ، فَأَخَذْتُ الْمَالَ وَجَعَلْتُ طَرِیقِی عَلَی بَیْتِ الْعَلَوِی، فَطَرَقْتُ الْبَابَ، فَصَاحَ مِنْ دَاخِلِ الْمَنْزِلِ هَاتِ مَا مَعَکَ یَا أَحْمَدُ وَخَرَجَ وَهُوَ یَبْکِی، فَسَأَلْتُهُ عَنْ بُکَائِهِ.
فَقَالَ: لَمَّا دَخَلْتُ مَنْزِلِی، قَالَتْ لِی زَوْجَتِی: مَا هَذَا الذِی مَعَکَ؟ فَعَرَّفْتُهَا، فَقَالَتْ:
قُمْ بِنَا نُصَلِّی وَنَدْعُو لِلسیِّدَةِ وَلأَحْمَدَ وَزَوْجَتِهِ، فَصَلَّیْنَا وَدَعَوْنَا، ثُمَّ نِمْتُ، فَرَأَیْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فِی الْمَنَامِ وَهُوَ یَقُولُ: قَدْ شَکَرْتُهُمْ عَلَی مَا فَعَلُوا مَعَکَ، فَالساعَةَ یَأْتُونَکَ بِشَیْءٍ فَاقْبَلْهُ مِنْهُم(1).
ص:146
یعنی: ذکر کرده است علاّمه رحمه اللّه تعالی در کتاب خود کشف الیقین، که نقل نموده است ابن جوزی در کتاب خود از جدّش أبی الفرج، که او باسناد خود رسانیده است خبر را به ابن خصیب، که گفت که: بودم من نویسندۀ مادر متوکّل خلیفه، پس روزی من در دیوان مشغول بودم ناگاه خادم صغیری نزد من آمد از جانب مادر متوکّل با کیسۀ زری که هزار اشرفی در آن بود، گفت که: سیده مادر متوکّل می گوید تو را که: این مبلغ را به مستحقّین بده که این از حلال ترین مال من است، و بنویس اسم جمعی را که به ایشان می دهی، تا آن که من بعد از این وجه مال هرگاه بیاید نزد من صرف ایشان کنم.
ابن خصیب گفت که: پس به خانه رفتم، و مردم خود را جمع کردم، و از ایشان سؤال مستحقّین نمودم، جمعی را نشان دادند، به ایشان سیصد اشرفی را دادم، و باقی نزد من ماند تا نصف شب.
ناگاه شخصی در خانه را می زد، پرسیدم که کیست؟ گفت: فلان مرد علویم، و او همسایۀ من بود، رخصت داخل شدن به او دادم، داخل شد و پرسیدم که مطلب از آمدن چیست؟ گفت: من گرسنه ام، پس به او یک عدد اشرفی از وجه مذکور دادم، پس نزد زوجۀ خود رفتم، گفت به من که: چه شخصی بود که می خواست تو را در این ساعت؟ گفتم: زد در خانۀ مرا در این وقت شخصی از اولاد رسول اللّه صلی الله علیه و آله، و نبود نزد من چیزی که به او اطعام کنم، پس به او دادم یک اشرفی، گرفت و دعا کرد و رفت.
پس بیرون آمد زوجۀ من و حال آن که گریه می کرد و می گفت که: حیا نداری که به قصد تو مثل این مرد سیدی می آید و یک دینار اشرفی به او می دهی، و بتحقیق می دانی استحقاق او را، بده جمیع آنچه مانده است به او، سخن او در دل من اثر کرد، و از عقب او برخواسته رفتم، و کیسۀ اشرفی را تمام به او دادم، بگرفت و به خانۀ خود رفت.
ص:147
چون برگشتم به خانه پشیمان شدم و گفتم: در این ساعت می رسد این خبر به متوکّل و او با علویین بد است خواهد کشت مرا، پس گفت به من زوجۀ من که:
مترس و توکّل نما بر خدا و جدّ علویین.
در این سخن بودیم که در خانه را زدند، و مشعلها در دست خدم ظاهر شد، و گفتند: تو را می طلبد سیده که مادر پادشاه است، برخواستم با ترس و اندیشه، و اندک راهی که می رفتم رسولی متواتر می رسید در طلب من.
پس در پس پردۀ سیده ایستادم، شنیدم که می گفت: ای احمد، و ظاهر آن است که احمد اسم ابن خصیب بوده، جزا دهد تو را خدا خیر و نیکوئی، و جزا دهد زوجۀ تو را، که بودم در این ساعت خوابیده، پس آمد در خواب من رسول اللّه صلی الله علیه و آله و گفت: جزا دهد تو را خدای تعالی خیر، و جزا دهد زوجۀ ابن خصیب را خیر، معنی این کلام چیست؟ و چه نیکی از شما بعمل آمده.
پس به او حکایت را تمام گفتم، و او نیز گریه می کرد، پس بیرون فرستاد اشرفیها و جامه، و گفت: این از علوی، و این از زوجۀ توست، و این از توست، وآنچه فرستادی مساوی صد هزار درهم بود.
پس گرفتم آن مال را، و آمدم به راه خانۀ علوی، پس زدم درب خانۀ او را، گفت از اندرون خانه که: بیار آنچه با تو هست یا احمد، و بیرون آمده و او گریه می کرد، و سبب گریه را پرسیدم، پس گفت: چون داخل منزل خود شدم، گفت به من زوجۀ من: چیست آنچه با توست؟ به او گفتم، گفت به من: بر خیز با ما تا آن که نماز کنیم و دعا در حقّ مادر متوکّل و احمد و زوجۀ او بکنیم.
پس نماز و دعا کردیم، بعد از آن خوابیدم، پس دیدم رسول اللّه صلی الله علیه و آله را در خواب و حال آن که می گفت: بتحقیق که شما شکر نمودید به آنچه از احسان به تو کردند، در این ساعت می آرند برای تو چیزی قبول کن.
و این حکایت را رئیس المحدّثین فی عصره الشریف مولانا محمّدباقر
ص:148
مجلسی - طیب اللّه ضریحه - در باب مدح الذرّیة الطیّبة وثواب صلتهم، از ابواب مجلّد بیست و یکم کتاب بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار أئمّة الأطهار ایراد نموده(1).
ومن امالی الشیخ إبراهیم القطیفی: حدّثنا محمّد بن أحمد بن یحیی بن الفضل بن عبداللّه بن سلیمان یقول: عن المعتضد أنّه قال: رأیت فی المنام رجلاً قاعداً علی شطّ دجلة یقبض الماء بکفّه ولا یجری ویرسله فیجری، فتوهّمت فی نفسی، فقلت: هذا علی بن أبی طالب علیه السلام، فسلّمت علیه، فردّ علیّ السلام، وقال لی من غیر أن أبدأه: إذا قضی هذا الأمر إلیک فأحسن إلی ولدی.
قال محمّد بن أحمد: وکانت هذه الرؤیا احسان المعتضد إلی الطالبیین، وسبب انفاق المال الذی حمل من طبرستان وتفریقه فی العلویین، وأضاف إلیه المعتضد من خزائنه مثله، وکان یراعیهم.
و قطب راوندی در کتاب خرایج و جرایح ایراد نموده: رُوِیَ عَنْ أَبِی عَلِی الْحَسَنِ بْنِ عَبْدِ الْعَزِیزِ الْهَاشِمِی، قَالَ: کَانَتِ الْفِتْنَةُ قَائِمَةً بَیْنَ الْعَبَّاسِیِّینَ وَالطَّالِبِیِّینَ بِالْکُوفَةِ، حَتَّی قُتِلَ سَبْعَةَ عَشَرَ رَجُلاً عَبَّاسِیّاً، وَغَضِبَ الْخَلِیفَةُ الْقَادِرُ، وَاسْتَنْهَضَ الْمَلِکَ شَرَفَ الدَّوْلَةِ أَبَا عَلِی حَتَّی یَسِیرَ إِلَی الْکُوفَةِ، وَیَسْتَأْصِلَ بِهَا من بها مِنَ الطَّالِبِیِّینَ، وَیَفْعَلَ کَذَا وَکَذَا بِهِمْ وَبِنِسَائِهِمْ وَبَنَاتِهِمْ، وَکَتَبَ مِنْ بَغْدَادَ هَذَا الْخَبَرَ عَلَی طُیُورٍ إِلَیْهِمْ، وَعَرَّفُوهُمْ مَا قَالَ الْقَادِرُ، فَفَزِعُوا وَتَعَلَّقُوا بِبَنِی خَفَاجَةَ.
فَرَأَتِ امْرَأَةٌ عَبَّاسِیَّةٌ فِی مَنَامِهَا کَأَنَّ فَارِساً عَلَی فَرَسٍ أَشْهَبَ وَبِیَدِهِ رُمْحٌ نَزَلَ مِنَ السَّمَاءِ، فَسَأَلَتْ عَنْهُ، فَقِیلَ لَهَا: هَذَا أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِب علیه السلام یُرِیدُ أَنْ یَقْتُلَ مَنْ عَزَمَ عَلَی قَتْلِ الطَّالِبِیِّینَ، فَأَخْبَرَتِ النَّاسَ، فَشَاعَ مَنَامُهَا فِی الْبَلَدِ، وَسَقَطَ الطَّائِرُ بِکِتَابٍ مِنْ بَغْدَادَ بِأَنَّ الْمَلِکَ شَرَفَ الدَّوْلَةِ بَاتَ عَازِماً عَلَی الْمَسِیرِ إِلَی
ص:149
الْکُوفَةِ، فَلَمَّا انْتَصَفَ اللَّیْلُ مَاتَ فجْأَةً، وَتَفَرَّقَتِ الْعَسَاکِرُ، وَفَزِعَ الْقَادِرُ(1).
یعنی: روایت شده از ابی علی حسن بن عبدالعزیز الهاشمی که گفت: بود فتنه ای قائم میان عباسیین و طالبیین در کوفه، تا آن که کشته شد هفده مرد عبّاسی، و غضب بهم رسانید خلیفۀ قادر، و برانگیخت ملک شرف الدوله ابا علی را تا آن که برود به کوفه و استیصال نماید در کوفه کسانی که در کوفه از اولاد علی بن ابی طالب علیه السلام بوده باشند، و اموری چند نسبت به ایشان و به زنان و دختران ایشان بفعل آرد از ستم و جور، و از بغداد بارسال طیور این خبر به اهل کوفه نوشته شد، و خاطر نشان ایشان آنچه قادر گفته بود گردید، پس خوف نمودند طالبیین، و پناه به قبیلۀ بنی خفاجه بردند.
پس دید زن عبّاسیه در خواب خود که گویا سواره ای بر اسب اشهب و به دست او نیزه ای بود نازل شد از آسمان، آن زن پرسید احوال آن سواره را، شخصی به او گفت: که این امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام است، ارادۀ قتل کسی که عزم قتل طالبیین دارد نموده است.
پس آن زن خبر کرد مردم را از خواب خود، و شایع شد حکایت خواب او در بلد، و مقارن این معنا به زمین نشست طایری با کتابتی از بغداد که مشتمل بود به آن که ملک شرف الدوله می خواست که چون شب را به روز آورد به جانب کوفه آمده و متوجّه مهمّ طالبیین شود، چون نصف شب شد فجأة فوت شد، و متفرّق شدند لشگر، و ترسید از این معنا قادر غادر به قدرت خدای تعالی قادر.
و صاحب کتاب کامل بهائی در کتاب مناقب الطاهرین در فصل معجزات امیرالمؤمنین علیه السلام ایراد نموده به این عبارت که: داود پدر سلطان الب ارسلان ابوعلی عبیداللّه بن علی بن عبداللّه العلوی را متّهم کرد به میل آل محمود، و وی را
ص:150
بگرفت و محبوس کرد حبسی تمام، و از وی صد و پنجاه هزار درهم بستد، و گویند سی هزار دینار به مصادره بستد، به خواب دید امیرالمؤمنین علی علیه السلام را که قاروره به او نمود پر از کافور، و گفت ابو علی علوی را خلاصی ده و مال وی به دو رسان.
داود بیدار شد از خواب و وی را خواب فراموش شد، ثانیاً به خواب رفت و امیرالمؤمنین علیه السلام را به خواب دید سوار بر اسبی شده بسیار نیکو، و شمشیری گرفته در دست از نیام کشیده، و گفت: من نگفتم با تو که فرزند مرا خلاص ده، و چنان خیال افتاد وی را که آن جماعت را که موکّلان علوی بودند گردن بزد و سر از تن جدا کرده، و طپانجه بر روی امیر داود زد که بعضی از محاسن وی برفت از آن طپانچه، و گفت: اگر خلاصی وی را ندهی گردنت بزنم.
چون او بیدار شد علوی را خلاص داد، و مال وی را به وی رسانید، و آنچه باقی نبود غرامت بکشید، و وقت صبح موکّلان به سرای علوی پیش امیر آمدند سر برهنه که احوال که موکّلان مشاهده گردید، گفتند مردمان امیر: ما چه دیدیم به سلامت بودند، امیر گفت: بروید و مشاهده کنید، چون به سرای علوی رفتند جمله را یافتند سرها از تن جدا شده، و ارواح خبیثۀ ایشان به دوزخ رسیده.
پس از این اخبار مستفاد می شود که ائمّه علیهم السلام با محبّین ذرّیه محبّاند، و با مبغضین ایشان عدوند.
و ذکر نموده سید سمهوری در تاریخ مدینۀ منوّره أنّه قال الإمام أبوبکر بن المقریء: کنت أنا والطبرانی وأبوالشیخ فی حرم رسول اللّه صلی الله علیه و آله وکنّا فی حالة، وأثّر فینا الجوع، وواصلنا ذلک الیوم، فلمّا کان وقت العشاء حضرت قبر النبی صلی الله علیه و آله، فقلت: یا رسول اللّه الجوع وانصرفت، فنمت أنا وأبوالشیخ والطبرانی جالس ینظر فی شیء، فحضر علوی معه غلامان مع کلّ واحد زنبیل فیه شیء، فجلسنا وأکلنا وترک عندنا الباقی، وقال: یا قوم أشکوتم إلی رسول اللّه صلی الله علیه و آله، فإنّی رأیته
ص:151
فی المنام، فأمرنی أن أحمل بشیء إلیکم.
وقال أبوالعبّاس ابن نفیس المقریء الضریر: جعت بالمدینة ثلاثة أیّام، فجئت إلی القبر، فقلت: یا رسول اللّه جعت، ثمّ نمت ضعیفاً، فرکضتنی جاریة برجلها، فقمت معها إلی دارها، فقدّمت إلیّ خبز برّ و تمر و سمن، وقالت: کل یا أباالعبّاس، فقد أمرنی بهذا جدّی رسول اللّه صلی الله علیه و آله، ومتی جعت فأت إلینا والوقایع فی هذا المعنی کثیرة جدّاً.
قال أبوسلیمان داود الشاذلی فی کتابه التبیان والانتصار عقب ذکر کثیر من ذلک: قد وقع فی کثیر ممّا ذکر وأمثاله أنّ الذی یأمره صلی الله علیه و آله سیما إذا کان المسؤول طعاماً إنّما یکون من الذرّیة؛ إذ من أخلاق الکرام إذا سألوا ذلک أن یتولّونه بأنفسهم، أو من یکون منهم.
وامثال این وقایع بسیار است، قدری در این کتاب ایراد شد، که شاید باعث بیداری مردم ازخواب غفلت گردد، و آنچه از تاریخ مدینۀ منوّره مرقوم شده که مفادش مجملاً آن است که هر کس از جوع و گرسنگی در مرقد منوّر حضرت رسول صلی الله علیه و آله سؤالی می نمود، خصوصاً طعام، آن سرور در عالم خواب بخصوص ذرّیه امر می فرمودند که انجاح مسؤول او نماید، و این معنا هر چند از موضوع مسألۀ این کتاب نیست، لیکن نکتۀ مرقومه که گفته شده است که: هرگاه از کریمی کسی سؤال طعامی کند، متوجّه مسؤول و انجاح این مطلب خود یا کسسی که از او باشد باید بشود، لهذا آن سرور دنیا و دین بخصوص ذرّیه این امر را می فرمودند، و شک نیست که این عین موضوع مسلۀ این کتاب، بلکه قرّة العین است در نظر اولی الألباب.
ص:152
وفی الباب السابع والعشرین فی مدح الذرّیة الطیبة وثواب صلتهم من أبواب کتاب الزکاة والخمس من کتب کتاب بحار الأنوار لرئیس المحدّثین فی زمانه الشریف طیّب اللّه ضریحه، نقلاً عن کتاب غوالی اللئالی للشیخ ابن أبی جمهور الأحساوی: ذَکَرَ الْعَلاّمَةُ - طَیَّبَ اللَّهُ رَمْسَهُ - فِی کِتَابِهِ الْمسمّی بمنهاج الیقین، بِسَنَدِهِ عَمَّنْ رَوَاهُ، قَالَ: وَقَعَتْ فِی بَعْضِ السِّنِینَ مَلْحَمَةٌ بِقُم، وَکَانَ بِهَا جَمَاعَةٌ مِنَ الْعَلَوِیِّینَ، فَتَفَرَّقَ أَهْلُهَا فِی الْبِلادِ، وَکَانَ فِیهَا امْرَأَةٌ عَلَوِیَّةٌ صَالِحَةٌ کَثِیرَةُ الصَّلاةِ وَالصِّیَامِ، وَکَانَ زوجها مِنْ أَبْنَاءِ عَمِّهَا أُصِیبَ فِی تِلْکَ الْمَلْحَمَةِ، وَکَانَ لَهَا أَرْبَعُ بَنَاتٍ صِغَارٍ مِنِ ابْنِ عَمِّهَا ذَلِکَ.
فَخَرَجَتْ مَعَ بَنَاتِهَا مِنْ قُم لَمَّا خَرَجَتِ النَّاسُ مِنْهَا، فَلَمْ تَزَلْ تَرْمِی بِهَا الْغُرْبَةُ مِنْ بَلَدٍ إِلَی بَلَدٍ حَتَّی أَتَتْ بَلْخَ، وَکَانَ قُدُومُهَا إِلَیْهَا إِبَّانَ الشِّتَاءِ، فَقَدِمَتْ بَلْخَ فِی یَوْمٍ شَدِیدِ الْبَرْدِ ذِی غَیْمٍ وَثَلْجٍ، فَحِینَ قَدِمَتْ بَلْخَ بَقِیَتْ مُتَحَیِّرَةً لا تَدْرِی أَیْنَ تَذْهَبُ، وَلا تَعْرِفُ مَوْضِعاً تَأْوِی إِلَیْهِ یحِفْظِهَا وَبَنَاتِهَا من الْبَرْدِ وَالثَّلْجِ، فَقِیلَ لَهَا: إِنَّ بِالْبَلَدِ رَجُلاً مِنْ أَکَابِرِهَا مَعْرُوفٌ بِالإِیمَانِ وَالصَّلاحِ یَأْوِی إِلَیْهِ الْغُرَبَاءُ وَأَهْلُ الْمَسْکَنَةِ.
فَقَصَدَتْ إِلَیْهِ الْعَلَوِیَّةُ وَحَوْلَهَا بَنَاتُهَا، فَلَقِیَتْهُ جَالِساً عَلَی بَابِ دَارِهِ وَحَوْلَهُ جُلَسَاؤُهُ وَغِلْمَانُهُ، فَسَلَّمَتْ عَلَیْهِ وَقَالَتْ: أَیُّهَا الْمَلِکُ إِنِّی امْرَأَةٌ عَلَوِیَّةٌ وَمَعِی بَنَاتٌ عَلَوِیَّاتٌ، وَنَحْنُ غُرَبَاءُ، وَقَدِمْنَا إِلَی هَذَا الْبَلَدِ فِی هَذَا الْوَقْتِ، وَلَیْسَ لَنَا مَنْ نَأْوِی إِلَیْهِ، وَلا بِهَا مَنْ یَعْرِفُنَا فَنَنْحَازَ إِلَیْهِ، وَالثَّلْجُ وَالْبَرْدُ قَدْ أَضَرَّنَا، وَقَدْ دُلِلْنَا إِلَیْکَ، فَقَصَدْنَاکَ لِتُؤْوِیَنَا.
فَقَالَ: وَمَنْ یَعْرِفُ أَنَّکِ عَلَوِیَّة ایتِنِی عَلَی ذَلِکِ بِشُهُودٍ.
فَلَمَّا سَمِعَتْ کَلامَهُ، خَرَجَتْ مِنْ عِنْدِهِ حَزِینَةً تَبْکِی وَدُمُوعُهَا تَنْتثُرُ، وَبَقِیَتْ وَاقِفَةً فِی الطَّرِیقِ مُتَحَیِّرَةً لا تَدْرِی أَیْنَ تَذْهَبُ، فَمَرَّ بِهَا سُوقِیٌّ، فَقَالَ: مَا لَکِ أَیَّتُهَا الْمَرْأَةُ وَاقِفَةً وَالثَّلْجُ یَقَعُ عَلَیْکِ وَعَلَی هَذِهِ الأَطْفَالِ مَعَکِ؟ فَقَالَتْ: إِنِّی امْرَأَةٌ غَرِیبَةٌ لا أَعْرِفُ مَوْضِعاً آوِی إِلَیْهِ، فَقَالَ لَهَا: امْضِی خَلْفِی حَتَّی أَدُلُّکِ عَلَی الْخَانِ الَّذِی
ص:153
یَأْوِی إِلَیْهِ الْغُرَبَاءُ، فَمَضَتْ خَلْفَهُ.
قَالَ الرَّاوِی: وَکَانَ بِمَجْلِسِ ذَلِکَ الْمَلِکِ رَجُلٌ مَجُوسِیٌ، فَلَمَّا رَأَی الْعَلَوِیَّةَ وَقَدْ رَدَّهَا الْمَلِکُ، وَتَعَلَّلَ عَلَیْهَا بِطَلَبِ الشُّهُودِ، وَقَعَتْ لَهَا الرَّحْمَةُ فِی قَلْبِهِ، فَقَامَ فِی طَلَبِهَا مُسْرِعاً، فَلَحِقَهَا عَنْ قَرِیبٍ، فَقَالَ: إِلَی أَیْنَ تَذْهَبِینَ أَیَّتُهَا الْعَلَوِیَّةُ؟ قَالَتْ: خَلْفَ رَجُلٍ یَدُلُّنِی إِلَی الْخَانِ لآِوِیَ إِلَیْهِ، فَقَالَ لَهَا الْمَجُوسِی: لا بَلِ ارْجِعِی مَعِی إِلَی مَنْزِلِی، فَأوِی إِلَیْهِ، فَإِنَّهُ خَیْرٌ لَکِ، قَالَتْ: نَعَمْ.
فَرَجَعَتْ مَعَهُ إِلَی مَنْزِلِهِ، فَأَدْخَلَهَا مَنْزِلَهُ، وَأَفْرَدَ لَهَا بَیْتاً مِنْ خِیَارِ بُیُوتِهِ، وَأَفْرَشَهُ لَهَا بِأَحْسَنِ الْفُرُشِ وَأَسْکَنَهَا فِیهِ، وَجَاءَ لَهَا بِالنَّارِ وَالْحَطَب، وَأَشْعَلَ لَهَا التَّنُّورَ، وَأَعَدَّ لَهَا جَمِیعَ مَا تَحْتَاجُ إِلَیْهِ مِنَ الْمَأْکَلِ وَالْمَشْرَبِ، وَحَدَّثَ امْرَأَتَهُ وَبَنَاتِهِ بِقِصَّتِهَا مَعَ الْمَلِکِ، فَفَرِحَ أَهْلُهُ بِهَا، وَجَاءَتْ إِلَیْهَا مَعَ بَنَاتِهَا وَجَوَارِیهَا، وَلَمْ تَزَلْ تَخْدُمُهَا وَبَنَاتِهَا وَتَأْنَسُهَا، حَتَّی ذَهَبَ عَنْهُنَّ الْبَرْدُ وَالتَّعَبُ وَالْجُوعُ.
فَلَمَّا دَخَلَ وَقْتُ الصَّلاةِ، فَقَالَتْ لِلْمَرْأَةِ: أَ لا تَقُومی إِلَی قَضَاءِ الْفَرْضِ؟ قَالَتْ لَهَا امْرَأَةُ الْمَجُوسِی: وَمَا الْفَرْضُ إِنَّا أُنَاسٌ لَسْنَا عَلَی مَذْهَبِکُمْ، إِنَّا عَلَی دِینِ الْمَجُوسِ، وَلَکِنَّ زَوْجِی لَمَّا سَمِعَ خِطَابَکِ مَعَ الْمَلِکِ، وَقَوْلَکِ إِنِّی امْرَأَةٌ عَلَوِیَّةٌ، وَقَعَتْ مَحَبَّتُکِ فِی قَلْبِهِ لأَجْلِ اسْمِ جَدِّکِ، وَرَدِّ الْمَلِکِ لَکِ مَعَ أَنَّهُ عَلَی دِینِ جَدِّک.
فَقَالَتِ الْعَلَوِیَّةُ: اللَّهُمَّ بِحَقِّ جَدِّی وَحُرْمَتِهِ عِنْدَ اللَّهِ أَسْأَلُهُ أَنْ یُوَفِّقک وزَوْجَکِ لِدِینِ جَدِّی، ثُمَّ قَامَتِ الْعَلَوِیَّةُ إِلَی الصَّلاةِ وَالدُّعَاءِ طُولَ لَیْلِهَا بِأَنْ یَهْدِیَ اللَّهُ ذَلِکَ الْمَجُوسِی لِدِینِ الإِسْلامِ.
قَالَ الرَّاوِی: فَلَمَّا أَخَذَ الْمَجُوسِی مَضْجَعَهُ وَ نَامَ مَعَ أَهْلِهِ تِلْکَ اللَّیْلَةَ، رَأَی فِی مَنَامِهِ أَنَّ الْقِیَامَةَ قَدْ قَامَتْ، وَالنَّاسُ فِی الْمَحْشَرِ، وَقَدْ کَضَّهُمُ الْعَطَشُ، وَأَجْهَدَهُمُ الْحَرُّ، وَالْمَجُوسِیُّ فِی أَعْظَمِ مَا یَکُونُ مِنْ ذَلِکَ، فَطَلَبَ الْمَاءَ، فَقَالَ لَهُ قَائِلٌ: لا یُوجَدُ الْمَاءُ إِلاّ عِنْدَ النَّبِی مُحَمَّدٍ وَأَهْلِ بَیْتِهِ، فَهُمْ یَسْقُونَ أَوْلِیَاءَهُمْ مِنْ حَوْضِ الْکَوْثَرِ، فَقَالَ الْمَجُوسِیُّ: لأَقْصِدَنَّهُمْ، فَلَعَلَّهُمْ یَسْقُونِی جَزَاءً لِمَا فَعَلْتُ مَعَ ابْنَتِهِمْ وَإِیْوَائِی
ص:154
إِیَّاهَا، فَقَصَدَهُمْ، فَلَمَّا وَصَلَهُمْ وَجَدَهُمْ یَسْقُونَ مَنْ یَرِدُ إِلَیْهِمْ مِنْ أَوْلِیَائِهِمْ، وَیَرُدُّونَ مَنْ لَیْسَ مِنْ أَوْلِیَائِهِمْ، وَعَلِی علیه السلام وَاقِفٌ عَلَی شَفِیرِ الْحَوْضِ وَبِیَدِهِ الْکَأْسُ، وَالنَّبِی صلی الله علیه و آله جَالِسٌ، وَحَوْلَهُ الْحَسَنُ وَالْحُسَیْنُ علیهما السلام وَأَبْنَاؤُهُمْ.
فَجَاءَ الْمَجُوسِی حَتَّی وَقَفَ عَلَیْهِمْ وَطَلَبَ الْمَاءَ، وَهُوَ لِمَا بِهِ مِنَ الْعَطَشِ، فَقَالَ لَهُ عَلِی علیه السلام: إِنَّکَ لَسْتَ عَلَی دِینِنَا فَنَسْقِیَکَ، فَقَالَ لَهُ النَّبِی صلی الله علیه و آله: یَا عَلِیُّ اسْقِهِ، فَقَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّهُ عَلَی دِینِ الْمَجُوسِ، فَقَالَ: یَا عَلِی إِنَّ لَهُ عَلَیْکَ یَداً وَمِنَّةً قَدْ آوَی ابْنَتَکَ فُلانَةَ وَبَنَاتِهَا، فَکَنَّهُمْ عَنِ الْبَرْدِ، وَأَطْعَمَهُمْ مِنَ الْجُوعِ، وَهَا هِیَ الآْنَ فِی مَنْزِلِهِ مُکْرَمَةٌ، فَقَالَ عَلِیٌّ علیه السلام: ادْنُ مِنِّی، ادْنُ مِنِّی، قَالَ: فَدَنَوْتُ مِنْهُ، فَنَاوَلَنِی الْکَأْسَ بِیَدِهِ، فَشَرِبْتُ مِنْهُ شَرْبَةً وَجَدْتُ بَرْدَهَا عَلَی قَلْبِی، وَلَمْ أَرَ شَیْئاً أَلَذَّ وَلا أَطْیَبَ مِنْهَا.
قَالَ الرَّاوِی: وَانْتَبَهَ الْمَجُوسِی مِنْ نَوْمَتِهِ، وَهُوَ یَجِدُ بَرْدَهَا عَلَی قَلْبِهِ، وَرُطُوبَتَهَا عَلَی شَفَتَیْهِ وَلِحْیَتِهِ، فَانْتَبَهَ مُرْتَاعاً، وَجَلَسَ فَزِعاً، فَقَالَتْ له زَوْجَتُهُ: مَا شَأْنکَ؟ فَحَدَّثَهَا بِمَا رَآهُ مِنْ أَوَّلِهِ إِلَی آخِرِهِ، وَأَرَاءَهَا رُطُوبَةَ الْمَاءِ عَلَی شَفَتَیْهِ وَلِحْیَتِهِ، فَقَالَتْ لَهُ: یَا هَذَا إِنَّ اللَّهَ قَدْ سَاقَ إِلَیْکَ خَیْراً بِمَا فَعَلْتَ مَعَ هَذِهِ الْمَرْأَةِ الْعَلَوِیَّةِ وَالأَطْفَالِ الْعَلَوِیِّینَ، فَقَالَ: نَعَمْ، وَاللَّهِ لا أَطْلُبُ أَثَراً بَعْدَ عَیْنٍ.
قَالَ الرَّاوِی: وَقَامَ الرَّجُلُ مِنْ سَاعَتِهِ، وَأَسْرَجَ الشَّمْعَ، وَخَرَجَ هُوَ وَزَوْجَتُهُ حَتَّی دَخَلَ عَلَی الْبَیْتِ الَّذِی تَسْکُنُهُ الْعَلَوِیَّةُ، وَحَدَّثَهَا بِمَا رَآهُ، فَقَامَتْ وَسَجَدَتْ لِلَّهِ شُکْراً، وَقَالَتْ: وَاللَّهِ إِنِّی لَمْ أَزَلْ طُولَ لَیْلَتِی أَطْلُبُ إِلَی اللَّهِ هِدَایَتَکَ لِلإِسْلامِ، وَالْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَی اسْتِجَابَةِ دُعَائِی فِیکَ، فَقَالَ لَهَا: اعْرِضِی عَلَیَّ الإِسْلامَ، فَعَرَضَتْهُ عَلَیْهِ، فَأَسْلَمَ وَحَسُنَ إِسْلامُهُ، وَأَسْلَمَتْ زَوْجَتُهُ وَجَمِیعُ بَنَاتِهِ وَجَوَارِیهِ وَغِلْمَانُهُ، وَأَحْضَرَهُمْ مَعَ الْعَلَوِیَّةِ حَتَّی أَسْلَمُوا جَمِیعُهُمْ.
قَالَ الرَّاوِی: وَأَمَّا مَا کَانَ مِنْ الْمَلِکِ، فَإِنَّهُ فِی تِلْکَ اللَّیْلَةِ لَمَّا أَوَی إِلَی فِرَاشِهِ رَأَی فِی مَنَامِهِ مِثْلَ مَا رَأَی الْمَجُوسِی، وَأَنَّهُ قَدْ أَقْبَلَ إِلَی الْکَوْثَرِ، فَقَالَ: یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ اسْقِنِی، فَإِنِّی وَلِیٌّ مِنْ أَوْلِیَائِکَ، فَقَالَ لَهُ عَلِیٌّ علیه السلام: اطْلُبْ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله، فَإِنِّی لا
ص:155
أَسْقِی أَحَداً إِلاّ بِأَمْرِهِ، فَأَقْبَلَ عَلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله، فَقَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ اؤمُرْ لِی بِشَرْبَةٍ مِنَ الْمَاءِ، فَإِنِّی وَلِیٌّ مِنْ أَوْلِیَائِکُمْ، فَقَالَ له رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: ایتِنِی عَلَی ذَلِکَ بِشُهُودٍ، فَقَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ وَکَیْفَ تَطْلُبُ مِنِّی الشهُودَ دُونَ غَیْرِی مِنْ أَوْلِیَائِکُمْ؟ فَقَالَ علیه السلام: وَکَیْفَ طَلَبْتَ الشُّهُودَ مِنِ ابْنَتِنَا الْعَلَوِیَّةِ لمّا أَتَتْکَ وَبَنَاتُهَا تَطْلُبُ مِنْکَ أَنْ تأْوِیَهَا فی مَنْزِلَکَ؟
قَالَ: ثُمَّ انْتَبَهَ وَهُوَ حَرَّانُ الْقَلْبِ، شَدِیدُ الظَّمَإِ، فَوَقَعَ فِی الْحَسْرَةِ وَالنَّدَامَةِ عَلَی مَا فَرَّطَ مِنْهُ فِی حَقِّ الْعَلَوِیَّةِ، وَتَأَسَّفَ عَلَی رَدِّهَا، فَبَقِیَ سَاهِراً بَقِیَّةَ لَیْلَتِهِ، حَتَّی أَصْبَحَ وَرَکِبَ وَقْتَ الصُّبْحِ یَطْلُبُ الْعَلَوِیَّةَ، وَیَسْأَلُ عَنْهَا، فَلَمْ یَزَلْ یَسْأَلُ وَلَمْ یَجِدْ مَنْ یُخْبِرُهُ عَنْهَا، حَتَّی وَقَعَ عَلَی السوقِی الَّذِی أَرَادَ أَنْ یَدُلَّهَا عَلَی الْخَانِ، فَأَعْلَمَهُ أَنَّ الرجُلَ الْمَجُوسِیَّ الَّذِی کَانَ مَعَهُ فِی مَجْلِسِهِ أَخَذَهَا إِلَی مَنْزِلِهِ، فَعَجِبَ مِنْ ذَلِکَ.
ثُمَّ إِنَّهُ قَصَدَ إِلَی مَنْزِلِ الْمَجُوسِی وَطَرَقَ الْبَابَ، فَقِیلَ: مَنْ بِالْبَابِ؟ فَقِیلَ لَهُ: الْمَلِکُ وَاقَفَ بِبَابِکَ یَطْلُبُکَ، فَعَجِبَ الرَّجُلُ مِنْ مَجِیءِ الْمَلِکِ إِلَی مَنْزِلِهِ، إِذْ لَمْ یَکُنْ مِنْ عَادَتِهِ، فَخَرَجَ إِلَیْهِ مُسْرِعاً، فَلَمَّا رَآهُ الْمَلِکُ وَجَدَ عَلَیْهِ حلیة الإِسْلامَ وَنُورَهُ، فَقَالَ الرَّجُلُ لِلْمَلَکِ: مَا سَبَبُ مَجِیئِکَ إِلَی مَنْزِلِی؟ وَلَمْ یَکُنْ ذَلِکَ لَکَ عَادَةً، فَقَالَ: مِنْ أَجَلِ هَذِهِ الْمَرْأَةِ الْعَلَوِیَّةِ، وَ قَدْ قِیلَ لِی: إِنَّهَا فِی مَنْزِلِکَ، وَقَدْ جِئْتُ فِی طَلَبِهَا، وَلَکِنْ أَخْبِرْنِی عَنْ هَذِهِ الْحِلْیَةِ التی عَلَیْکَ؟ فَإِنِّی قَدْ أَرَاکَ صِرْتَ مُسْلِماً.
فَقَالَ: نَعَمْ وَالْحَمْدُ لِلَّهِ، وَقَدْ مَنَّ عَلَیَّ بِبَرَکَةِ هَذِهِ الْعَلَوِیَّةِ وَدُخُولِهَا مَنْزِلِی بِالإِسْلامِ، فَصِرْتُ أَنَا وَأَهْلِی وَبَنَاتِی وَجَمِیعُ أَهْلِ بَیْتِی مُسْلِمِینَ عَلَی دِینِ مُحَمَّدٍ وَأَهْلِ بَیْتِهِ، فَقَالَ لَهُ: وَمَا السَّبَبُ فِی إِسْلامِکَ؟ فَحَدَّثَهُ بِحَدِیثِهِ وَدُعَاءِ الْعَلَوِیَّةِ وَرُؤْیَاهُ، وَقَصَّ الْقِصَّةَ بِتَمَامِهَا.
ثُمَّ قَالَ: وَأَنْتَ أَیُّهَا الْمَلِکُ مَا السَّبَبُ فِی حِرْصِکَ عَلَی التَّفْتِیشِ عَنْهَا بَعْدَ إِعْرَاضِکَ أَوَّلاّ عَنْهَا، وَطَرْدِکَ إِیَّاهَا؟ فَحَدَّثَهُ الْمَلِکُ بِمَا رَآهُ وَمَا وَقَعَ لَهُ مِنَ النَّبِی مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله، فَحَمِدَ اللَّهَ تَعَالَی ذَلِکَ الرَّجُلُ عَلَی تَوْفِیقِ اللَّهِ تَعَالَی إِیَّاهُ لِذَلِکَ الأَمْرِ
ص:156
الَّذِی نَالَ بِهِ الشَّرَفَ وَالإِسْلامَ، وَزَادَتْ بَصِیرَتُهُ.
ثُمَّ دَخَلَ الرَّجُلُ عَلَی الْعَلَوِیَّةِ، فَأَخْبَرَهَا بِحَالِ الْمَلِکِ، فَبَکَتْ وَخَرَّتْ سَاجِدَةً لِلَّهِ شُکْراً عَلَی مَا عَرَّفَهُ مِنْ حَقِّهَا، فَاسْتَأْذَنَهَا فِی إِدْخَالِهِ عَلَیْهَا، فَأَذِنَتْ لَهُ، فَدَخَلَ عَلَیْهَا وَاعْتَذَرَ إِلَیْهَا، وَحَدَّثَهَا بِمَا جَرَی لَهُ مَعَ جَدِّهَا صلی الله علیه و آله، وَسَأَلَهَا الانْتِقَالَ إِلَی مَنْزِلِهِ، فَأَبَتْ وَقَالَتْ: هَیْهَاتَ لا وَاللَّهِ، وَلَوْ أَنَّ الَّذِی أَنَا فِی مَنْزِلِهِ کَرِهَ مُقَامِی فِیهِ لَمَا انْتَقَلْتُ إِلَیْکَ.
وَعَلِمَ صَاحِبُ الْمَنْزِلِ بِذَلِکَ، فَقَالَ: لا وَاللَّهِ لا تَبْرَحِی مِنْ مَنْزِلِی، وَإِنِّی قَدْ وَهَبْتُکِ هَذَا الْمَنْزِلَ، وَمَا أَعْدَدْتُ فِیهِ مِنَ الأُهْبَةِ، وَأَنَا وَأَهْلِی وَبَنَاتِی وَأَخْدَامِی کُلُّنَا فِی خِدْمَتِکِ، وَنَرَی ذَلِکَ قَلِیلاً فِی جَنْبِ مَا أَنْعَمَ اللَّهُ تَعَالَی بِهِ عَلَیْنَا بِقُدُومِکِ.
قَالَ الرَّاوِی: وَخَرَجَ الْمَلِکُ، وَأَتَی مَنْزِلَهُ، وَأَرْسَلَ إِلَیْهَا ثِیَاباً وَهَدَایَا کَثِیرَةً، وَکِیساً فِیهِ جُمْلَةٌ مِنَ الْمَالِ، فَرَدَّتْ ذَلِکَ وَلَمْ تَقْبَلْ مِنْهُ شَیْئاً(1).
وذکر سبط ابْنِ الْجَوْزِیِّ فی کتابه تذکرة الخواصّ، قَالَ: کَانَ بِبَلْخٍ رَجُلٌ مِنَ الْعَلَوِیِّینَ نَازِلاً بِهَا، وَکَانَ لَهُ زَوْجَةٌ وَبَنَاتٌ، فَتُوُفِّیَ الرجل.
قَالَتِ الْمَرْأَةُ: فَخَرَجْتُ بِالْبَنَاتِ إِلَی سَمَرْقَنْدَ خَوْفاً مِنْ شَمَاتَةِ الأَعْدَاءِ، فاتَّفَقَ وُصُولِی فِی شِدَّةِ الْبَرْدِ، فَأَدْخَلْتُ الْبَنَاتِ مَسْجِداً، وَمَضَیْتُ لأَحْتَالَ لَهُنَّ فِی الْقُوتِ، فَرَأَیْتُ النَّاسَ مُجْتَمِعِینَ عَلَی شَیْخٍ، فَسَأَلْتُ عَنْهُ، فَقَالُوا: هَذَا شَیْخُ الْبَلَدِ، فَتَقَدَّمْتُ إِلَیْهِ وَشَرَحْتُ حَالِی لَهُ، فَقَالَ: أَقِیمِی عِنْدِیَ الْبَیِّنَةَ أَنَّکِ عَلَوِیَّةٌ، وَلَمْ یَلْتَفِتْ إِلَیَّ.
فَیَئِسْتُ مِنْهُ وَعُدْتُ إِلَی الْمَسْجِدِ، فَرَأَیْتُ فِی طَرِیقِی شَیْخاً جَالِساً عَلَی دَکَّةٍ وَحَوْلَهُ جَمَاعَةٌ، فَقُلْتُ: مَنْ هَذَا؟ فَقَالُوا: ضَامِنُ الْبَلَدِ وَهُوَ مَجُوسِی.
فَقُلْتُ: عَسَی أَنْ یَکُونَ عِنْدَهُ فَرَجٌ، فَتَقَدَّمْتُ إِلَیْهِ وَحَدَّثْتُهُ بحَدِیثِی وَمَا جَرَی لِی مَعَ شَیْخِ الْبَلَدِ، وَأَنَّ بَنَاتِی فِی الْمَسْجِدِ مَا لَهُمْ شَیْءٌ یَقُوتُونَ بِهِ، فَصَاحَ بِخَادِمٍ لَهُ،
ص:157
فَخَرَجَ فَقَالَ: قُلْ لِسَیِّدَتِکَ تَلْبَسُ ثِیَابَهَا، فَدَخَلَ فَخَرَجَتِ امْرَأَةٌ وَمَعَهَا جَوَارٍ، فَقَالَ لَهَا: اذْهَبِی مَعَ هَذِهِ الْمَرْأَةِ إِلَی الْمَسْجِدِ الْفُلانِی، وَاحْمِلِی بَنَاتِهَا إِلَی الدَّارِ.
فَجَاءَتْ مَعِی وَحَمَلَتِ الْبَنَاتِ، وَقَدْ أَفْرَدَ لَنَا دَاراً فِی دَارِهِ، وَأَدْخَلَنَا الْحَمَّامَ، وَکَسَانَا ثِیَاباً فَاخِرَةً، وَجَاءَنَا بِأَلْوَانِ الأَطْعِمَةِ وَبِتْنَا بِأَطْیَبِ لَیْلَةٍ.
فَلَمَّا کَانَ نِصْفُ اللَّیْلِ رَأَی شَیْخُ الْبَلَدِ الْمُسْلِمُ فِی مَنَامِهِ کَأَنَّ الْقِیَامَةَ قَدْ قَامَتْ، وَاللِّوَاءُ عَلَی رَأْسِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله، وَإِذَا قَصْرٌ مِنَ الزُّمُرُّدِ الأَخْضَرِ، فَقَالَ: لِمَنْ هَذَا الْقَصْرُ؟ فَقِیلَ: لِرَجُلٍ مُسْلِمٍ مُوَحِّدٍ، فَتَقَدَّمَ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله، فَسَلَّمَ عَلَیْهِ، فَأَعْرَضَ عَنْهُ، فَقَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ لِمَ تُعْرِضُ عَنِّی وَأَنَا رَجُلٌ مُسْلِمٌ؟ فَقَالَ لَهُ: أَقِمِ الْبَیِّنَةَ عِنْدِی أَنَّکَ مُسْلِمٌ، فَتَحَیَّرَ الرَّجُلُ.
فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: نَسِیتَ مَا قُلْتَ لِلْعَلَوِیَّةِ، وَهَذَا الْقَصْرُ لِلشَّیْخِ الَّذِی هِیَ فِی دَارِهِ، فَانْتَبَهَ الرَّجُلُ وَهُوَ یَلْطِمُ وَیَبْکِی، وَبَثَّ غِلْمَانَهُ فِی الْبَلَدِ، وَخَرَجَ بِنَفْسِهِ یَدُورُ عَلَی الْعَلَوِیَّةِ، فَأُخْبِرَ أَنَّهَا فِی دَارِ الْمَجُوسِیِّ، فَجَاءَ إِلَیْهِ، فَقَالَ: أَیْنَ الْعَلَوِیَّةُ؟ قَالَ: عِنْدِی. قَالَ: أُرِیدُهَا، قَالَ: مَا لَکَ إِلَیْهَا سَبِیلٌ.
قَالَ: هَذِهِ أَلْفُ دِینَارٍ، وَسَلّمهُنَّ إِلَیَّ، فَقَالَ: لا وَاللَّهِ وَلا مِائَةُ أَلْفِ دِینَارٍ.
فَلَمَّا أَلَحَّ عَلَیْهِ، قَالَ لَهُ: إنّ الْمَنَامُ الَّذِی رَأَیْتَهُ أَنْتَ رَأَیْتُهُ أَنَا أَیْضاً، وَالْقَصْرُ الَّذِی رَأَیْتَهُ لِی خُلِقَ، وَأَنْتَ تُدِلُّ عَلَیَّ بِإِسْلامِکَ، وَاللَّهِ مَا نِمْتُ وَلا أَحَدٌ فِی دَارِی إِلاّ وَقَدْ أَسْلَمْنَا کُلُّنَا عَلَی یَدِ الْعَلَوِیَّةِ، وَعَادَ مِنْ بَرَکَاتِهَا عَلَیْنَا، وَرَأَیْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله، فَقَالَ لِی: الْقَصْرُ لَکَ وَلأَهْلِکَ بِمَا فَعَلْتَ مَعَ الْعَلَوِیَّةِ، وَأَنْتُمْ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ خَلَقَکُمُ اللَّهُ مُؤْمِنِینَ فِی الْقِدَمِ(1).
والأخبار فی هذا المعنی کثیرة.
یعنی: گفته است نوادۀ ابن جوزی: بود در شهر بلخ مردی از علویین، فرود
ص:158
آمده به بلخ، و بود مر او را زنی و دختری چند، پس وفات کرد آن مرد، و گفت آن زن که: بیرون رفتم از بلخ با دختران به سمرقند از خوف شماتت اعداء.
پس اتّفاق افتاد رسیدن من به آن شهر در شدّت و کثرت سرما، پس داخل کردم دختران را در مسجد، و رفتم که چاره کنم از برای تحصیل روزی، پس دیدم مردمان را جمعیت کرده بر شیخی، پرسیدم از احوال او، گفتند: این مرد بزرگ شهر است، پس بیان کردم احوال خود را و دختران علویه را به او، پس گفت: گواه بیار که تو سیدۀ علویه ای، و ملتفت نشد به من.
پس نومید شدم از او، و برگشتم که بسوی مسجد آیم، دیدم در راه پیری نشسته بر دکّانی، و گرد او بودند جماعتی، گفتم: کیست این مرد؟ گفتند: شیخی است که متکفّل امور شهر است و او مجوسی است، گفتم: بروم نزد او بسا باشد که از برای ما نزد او گشادی بهم رسد.
پس آمدم نزد او، و خبر دادم او را به احوال خود، و آنچه رو داده بود میانۀ من و شیخ بلد که اوّلاً نزد او رفته بودم، پس آواز کرد خادم خود را، پس بیرون آمد و گفت: بگو به خاتون خود که بپوشد جامه های خود را و بیرون آید با کنیزان خود، پس رفت خادم و خبر کرد خاتون خود را، پس بیرون آمد و گفت با زن خود که: برو با این زن علویه به فلان مسجد و بردار دختران او را و بیار به خانه.
پس آمد با من و برداشت دختران را و آورد ما را بسوی آن مرد، آن گاه پوشانید ما را جامه های نیکو، و آورد نزد ما چندین رنگ طعام، و شب به روز آوردیم به خوب ترین شبی.
پس چون نصف شب شد، شیخ بلد مسلمانان که اوّل نزد او رفته بود علویه در خواب دید که گویا قیامت قائم شده، و علم بر سر محمّد رسول خداست صلی الله علیه و آله، و در آن هنگام رسید به قصری از زمرّد سبز، پرسید که از کیست این قصر؟ در
ص:159
جواب گفتند: از مرد مسلمان موحّدی است.
پس آن شیخ مسلمان آمد نزد رسول اللّه صلی الله علیه و آله، و حضرت رسول صلی الله علیه و آله روی از او گردانید، پس گفت شیخ: ای رسول خدا چرا رو می گردانی از من و من مرد مسلمانم؟ فرمود حضرت رسول صلی الله علیه و آله: گواه بگذران که تو مسلمانی، شیخ از این سخن متحیّر شد، پس فرمود مر او را رسول صلی الله علیه و آله که: آیا فراموش کردی قول خودت را مر علویه را که از او شاهد طلبیدی در علویه بودن او، و این قصر از برای شیخی است که آن علویه در خانۀ اوست الحال.
پس شیخ بیدار شد از خواب، و طپانچه بر روی خود می زد و می گریست، و غلامان خود را در شهر به تجسّس علویه متفرّق ساخت، و خود نیز از خانه بیرون آمد به طلب آن علویه، خبر دادند مر او را که علویه در خانۀ آن مجوسی است، شیخ خود نزد مجوسی آمد و گفت: آیا تو را علمی است که آن زن علویه کجاست؟ گفت: او نزد من است، گفت: می خواهم او را؟ گفت مجوسی: مرا قدرت این معنا نیست که علویه را به تو دهم، شیخ مسلم گفت: بگیر این هزار اشرفی را و تسلیم کن ایشان را به من، گفت شیخ مجوسی: تسلیم نمی کنم ایشان را به تو، به خدا قسم که اگر صد هزار اشرفی بدهی.
پس چون شیخ مسلم الحاح کرد، مجوسی گفت به او: بدان بتحقیق که خوابی که دیده ای تو آن را دیشب من نیز داده ام آن خواب را، و قصری که تو دیده ای آن را برای من آماده شده است، و تو فخر می نمائی بر من به اسلام خود، به خدا قسم که نخوابیدم دیشب نه من و نه احدی از اهل بیت من در خانۀ خود تا این که مسلمان شدیم همه بر دست آن سیدۀ علویه، و برگشت از تو برکت ایشان به سوی ما، و نفع به ما عاید شد، و دیدم رسول خدا را صلی الله علیه و آله در خواب که می فرمود به من که: آن قصر زمرّد سبز از توست و اهل تو جهت احسانی که کرده ای با علویه، و تو از اهل بهشتی، خلق کرده بود شما را خدای عزّوجلّ
ص:160
مؤمن از روز ازل.
و احادیث در باب فضل سادات و لزوم اکرام ایشان بسیار است، و حکایت مسطوره در بعضی از کتب سلف - رحمهم اللّه - به نحوی دیگر به نظر رسیده که با این روایت قدری اختلاف دارد که مآل هر دو به حسب معنا متّحد است، لیکن به نحوی که مسطور شد، چون به خطّ سیّد المحقّقین میر سید احمد رحمه اللّه بود به تحریر آن اکتفا شد.
وفی بعض الکتب المعتبرة حکایة العلویة مع القاضی والمجوسی، وهی هکذا:
کان فی البصرة امرأة علویة فقیرة لها أربع بنات عاریات جائعات، فدخلت أیّام العید، فبکت الصغیرة فقالت: یا امّاه تری نشبع هذا العید من خبز الشعیر، فبکت الاُمّ، فحملت نفسها علی الخروج، ومضت إلی دار القاضی أبی الحسین قاضی البصرة، فقالت: أیّها القاضی امرأة علویة فقیرة ولی أربع بنات عواتق عاریات، وهذه أیّام الصدقات، فانظر فی أمرنا، وامر لنا من بیت المال أو من البرّ ما یدفع به وقتنا، فإنّک مسؤول یوم القیامة عنّا، فقال القاضی: نعم حبّاً وکرامة، تعالی إلیّ غداً ترجعین بکلّ جمیل.
فقال احداهنّ: یا امّاه إن أعطاک القاضی فضّة ما الذی تشترین لی؟ قالت لها:
ما الذی تشتهین؟ قالت: ارید أن تشتری لی قطناً أغزل لنفسی قمیصاً، ثمّ قالت الاُخری: أنا من حین مات أبی أشتهی خبز سوق، وقالت الصغیرة: أنا یا امّاه أشتهی رغیفاً صحیحاً.
فلمّا أصبحن بکّرت الاُمّ إلی القاضی، وقعدت ناحیة حتّی تفرّق الناس، ثمّ قالت: أیّها القاضی أنا المرأة العلویة التی وعدتنی أمس بالإحسان إلیّ وإلی بناتی، فصاح القاضی علیها، وأمر الغلمان أخرجوها.
فخرجت وهی باکیة حزینة مکسورة القلب متحیّرة تبکی وتنوح بقلب جریح، ولسان فصیح، وصوت ملیح، وهی تقول: ما الذی أقول لفاطمة الصغری؟ وما
ص:161
الذی أقول لزینب الکبری؟ بأیّ وجه أرجع إلیهنّ، وبأیّ لسان أعتذر لهنّ وهنّ منتظرات، اللّهمّ لا تخیّب ظنّی، فإنّی رفعت إلیک قصّتی، ومنک سألت حاجتی، إنّک علی کلّ شیء قدیر.
فعبر علیها سیدوک المجوسی وهو سکران راکباً، فسمه صوتها وبکاءها وحنینها، فظنّ أنّها تغنّی، فقال: ما أحسن صوتکی، وما أحزن قلبکی، فمالکی؟ فظنّت العلویة أنّه صاح ومسلم قد رحمها، فذکرت ما لحقها، فقال سیدوک لغلمانه:
احملوها إلی الدار، فلمّا وصل إلی الدار أخرج لها تختاً فیه أربعمائة دینار وخمسة دسوت ثیاب، وقال لها: هذا لکی ولبناتکی، فدعت له وانصرفت فرحة مسرورة إلی بناتها.
فلمّا رأوها بناتها قالوا: أیّها المحسن إلینا أسکنک اللّه قصور الجنان، وأعطاک الفوز والرضوان، وخدمک الحور والولدان، وجعلک من أولیاء الرحمن.
فرأی القاضی فی تلک اللیلة فی المنام کأنّه قد دخل إلی بستان، ونظر إلی قصور حسان، فجاء لیدخلها فمنعه رضوان، فقال له: لم تمنعنی من الدخول إلی القصور؟ فقال: هذا کان لک لو أحسنت العشرة مع من سألک، ولکن قد أخذت منک واُعطیت لسیدوک المجوسی.
فانتبه القاضی فزعاً مذعوراً، ورکب فی الحال إلی بیت سیدوک ودخل علیه، وقال له: ما فعلت فی هذه الأیّام من الأعمال الحسنة؟ فقال لی: سبعة أیّام سکران ما أعلم أنّی عملت شیئاً من الذی ذکرت، فقال لی: تفکّر، فقال له الغلمان: إنّک أعطیت تلک المرأة العلویة أربعمائة دینار وخمسة دسوت ثیاب، فقال له القاضی:
تبیعنی ثواب ذلک بعشرة آلاف دینار، فقال له: ولم ذلک؟ قال: لأنّی رأیت فی المنام کذا وکذا.
فقال: أیّا القاضی کلّ مقبول غال، فإذا علمت أنّه قد قبل فلا یمکننی بیعه، مدّ یدک، فأنا أشهد أن لا إله إلاّ اللّه، وأنّ محمّداً رسول اللّه، وحسن اسلامه، وطلب
ص:162
العلویة وأعطاها نصف ماله هذا النصف الذی جعلهم اللّه تعالی لجنّته لا لخدمته، واللّه أعلم.
یعنی: در شهر بصره زن فقیر علویه ای بود و چهار دختر نیک اختر داشت که همه از غایت افلاس بی غذا و لباس از سوء القضاء متلبّس به لباس گرسنگی و برهنگی بودند، پس داخل شد ایّام عید بر آن ماتم زدگان صبیۀ سعیده صغیره او گریست و گفت از غایت آرزومندی و نیاز: ای مادر من آیا گمان می داری و می بینی که ما اسیران محنت در این عید از نان جوی توانیم سیر شد.
پس از نهایت تأثّر و درد مادر ایشان زار زار گریست، و از غایت اضطرار و اضطراب از بیت الاحزان خود بیرون آمد که از جهت ایشان از دو نان دو نانی تحصیل نماید، و همه جا می آمد، و سایق قضا و قدر به قدر مقدور او را می برد تا به خانۀ قاضی بصره رسید که مسمّا به قاضی ابوالحسین بود.
پس گفت: ایّها القاضی من امرأۀ علویه فقیره ام، و از برای من چهار دختر جوان عریان هست، و این ایام ایام اخراج صدقات و خیرات می باشد، پس نظر کن در امر و احوال ما، و امر کن برای ما از بیت المال یا از وجوه بر آن قدر که دفع شود به سبب آن عسرت و تنگی روزگار ما، پس بتحقیق که روز قیامت سؤال کرده خواهی شد از ما اگر حقوق اهل بیت را به عقوق مبدّل سازی.
پس گفت قاضی از روی محبّت و تکریم به او که: بیا نزد من فردا که آنچه باید کرد دقیقه ای فرو گذاشت نخواهم نمود، بعد از وعدۀ احسان قاضی و رجوع علویه یکی از آن دختران گفت به مادر خود که: ای مادر که اگر به تو قاضی درهمی چند نقره بدهد چه خواهی خرید برای من؟ پس مادر به او گفت که: چه می خواهی؟ و چه آرزو داری؟ او در جواب گفت که: قدری پنبه می خواهم که ریسمان کرده پیراهن دوزم، پس دختر دیگر گفت که: من آن وقت که والد ماجدم به رحمت ایزدی پیوسته آرزوی نانی که در بازار می فروشند و پدرم
ص:163
ابتیاع می آورد دارم، چه شود که اگر قرص نان بازاری از برای من باز آری، و گفت دختر صغیره که: من ای مادر می خواهم یک قرص نان درستی.
پس چون صبح کردند، تعجیل نموده مادر ایشان نزد قاضی رفت، و گوشه ای بنشست تا مردم متفرّق شدند، بعد از آن گفت: ای قاضی من آن زن علویه ام که دیروز وعده نموده ای به احسان نمودن به من با دختران من، پس بانگ زد قاضی بر او وامر نمود غلامان خود را که این سیده را بیرون کنید.
پس بیرون آمد آن سیده گریان و نالان و شکسته خاطر، و به نهایت حسرت می گریست، و نوحه می کرد با دل مجروح و لسان فصیح، و صوت ملیح می گفت:
آیا چه بگویم با فاطمه دختر کوچک، و چه بگویم با زینب دختر بزرگ خود که امیدوار و دل بسته و منتظر من اند، و به چه رو روی به ایشان و سوی ایشان رجوع نمایم، و به چه زبان عذر ایشان بخواهم، پس این دعا خواند «اللهمّ لا تخیّب ظنّی» تا آخر، یعنی: ای سید من نا امید مگردان امید مرا، پس به درستی که من به سوی تو رفع نمودم قصّۀ پر غصۀ خود را، و از تو سؤال نمودم حاجت خود را، بتحقیق که تو بر همه چیز قادر و توانائی.
پس در عرض این حال که آن سیده مناجات با قاضی الحاجات می نمود سیدوک نام مجوسی مست لا یعقل سواره به او برخورد، پس چون شنید صدای گریه و نالۀ آن سیده را گمان نمود در عالم مستی که آن علویه به صدای بلند تغنّی و سرود می نماید، پس گفت آن مجوسی: چه خوش است صوت تو، و چه دردناک است قلب تو، پس چه می شود تو را؟ سیده گمان نمود که او هشیار و مسلمان است و به او ترحّم کرده است، احوال پر اختلال خود را سراسر به او گفت.
پس مجوسی به غلامان خود امر نمود که آن زن را برداشته به خانه بیاورید، چون به خانه رسید از برای آن سیده صندوقی بیرون آوردند که در آن چهارصد اشرفی و پنج دست رخت بود، و گفت مر آن سیده را که: این از تو و دختران
ص:164
توست، پس دعا کرد آن سیده به آن مجوسی و برگشت فرحناک و مسرور به سوی دختران خود.
و چون دیدند آنها را دختران او، دعا نمودند به مجوسی، و گفتند که: ای آن کسی که حقّ احسان و نعمت بر ما داری ساکن گرداند تو را خدای تعالی در قصرهای جنان، و به تو عطا نماید فوز و رضوان، و خدمت کار تو سازد در بهشت عنبر سرشت حور و ولدان، و بگرداند تو را از اولیاء و محبّین رحمان.
پس در همان شب قاضی در خواب دید که گویا داخل شد در فضای بوستان، و به نظر در آورد قصرهای دلکش حسان، پس آمد که داخل آن قصور فلک نشان شود، ناگاه حاجب او شد رضوان، پس گفت آن قاضی مغرور که: سبب و تقصیر چیست که منع می نمائی مرا از دخول به این قصور بی قصور؟ پس رضوان در جواب فرمود که: این منزل و مأوای تو بود اگر به خفض جناح و عشرت نیکو رفع احتیاج و عسرت آن سیدۀ پریشان عظیم الشأن می نمودی، و لکن از خلف وعده و تغییر وضع که از تو صادر شد، باعث این تغییر وضع و تبدیل نعمت گردید، و این کوشکها از تو گرفته شد و بی جهت و کوششی به سیدوک مجوسی داده شد.
پس قاضی ترسان وهراسان از خواب بیدار شد، و فی الحال سوار شد و آمد تا در خانۀ سیدوک، و داخل شد بر او در خانۀ او، و خطاب کرده گفت که: تو در این ایّام خجسته چه عمل بجا آوردی از اعمال حسنه برجسته بر خستگان ناتوان؟ مجوسی در جواب گفت که: من مدّت هفت روز است که مستم، و هیچ از خود خبر ندارم که نیستم یا هستم، قاضی گفت: نه چنان است فکری بکن و تأمّلی نما، چون مجوسی چیزی بخاطرش نیامد، و هیچ متذکّر نشد، غلامان و خادمان او به او گفتند که: ای سید ما تو به آن سیده در این ایام چهار صد اشرفی و پنج دست رخت عطا فرمودی.
ص:165
پس در این وقت قاضی به او گفت که: به من می فروشی ثواب این عمل خیر را به ده هزار اشرفی، مجوسی در جواب گفت: مطلب چه؟ و باعث بر این مبایعه چیست؟ قاضی گفت: جهت آن است که در خواب چنین و چنان دیدم، و سرگذشت خود را در جواب بیان کرد.
مجوسی در جواب گفت: ای حضرت قاضی بسیار کم است که عمل قبول درگاه ایزدی گردد، پس هرگاه دانستم که این عمل من به درجۀ قبول رسیده چگونه تواند که آن را به متاع قلیل ذخارف دنیویه فروشم، دست خود را بده تا تکلّم شهادتین نمایم، و به شرف اسلام مشرّف شوم، پس کلمتین گفت و اسلامش نیکو شد، و علویه را طلبید و مال خود را با او مشاطره کرد، نصف را به او داد و نصف را خود برداشت.
راوی حکایت گفته که: این صنف از مردم را خدای عزّوجلّ برای جنّت و راحت آفریده نه از برای خدمت و عبادت، به حکم الاسلام یجبّ ما قبله، والعبرة بالخواتیم. نظم:
لطف حق روز ازل چون بکسی یار شود کافر مست به از قاضی هشیار شود
ذکر العلاّمة رحمه اللّه فی کشف الیقین(1)، عن ابن الجوزی فی کتاب تذکرة الخواصّ: أنّ عبد اللّه بن المبارک کان یحجّ سنة ویغزو سنة، وداوم علی ذلک خمسین سنة، فخرج فی بعض السنین لقصد الحج، وأخذ معه خمسمائة دینار، وذهب إلی موقف الجمّال بالکوفة لیشتری جمّالاً للحج.
ص:166
فرأی امرأة علویة علی بعض المزابل تنتف ریش بطّة میتة، قال: فتقدّمت إلیها وقلت: لم تفعلین هذا؟ فقالت: یا عبد اللّه لا تسأل عمّا لا یعنیک، قال: فوقع فی خاطری من کلامها شیء، فألححت علیها، فقالت: یا عبد اللّه قد ألجأتنی إلی کشف سرّی إلیک، أنا امرأة علویة ولی أربع بنات یتامی، مات أبوهنّ من قریب، وهذا الیوم الرابع ما أکلنا شیئاً، وقد حلّت لنا المیتة، فأخذت هذه البطّة اصلحها وأحملها إلی بناتی فیأکلنها.
قال: فقلت فی نفسی: ویحک یا ابن المبارک أین أنت عن هذه، فقلت: افتحی حجرک، ففتحته، فصببت الدنانیر فی طرف إزارها وهی مطرقة لا تلتفت إلیّ، قال:
ومضیت إلی المنزل، ونزع اللّه من قلبی شهوة الحجّ فی ذلک العام.
ثمّ تجهّزت إلی بلادی، وأقمت حتّی حجّ الناس وعادوا، فخرجت أتلقّی جیرانی وأصحابی، فجعلت کلّ من أقول له قبّل اللّه حجّک وشکر سعیک، یقول:
وأنت شکر اللّه سعیک وقبل حجّک، أما قد اجتمعنا بک فی مکان کذا وکذا، وأکثر علیّ الناس فی القول.
فبتّ متفکّراً فی ذلک، فرأیت رسول اللّه صلی الله علیه و آله فی المنام، وهو یقول لی: یا عبداللّه لا تعجب، فإنّک أغثت ملهوفة من ولدی، فسألت اللّه تعالی أن یخلق علی صورتک ملکاً یحجّ عنک کلّ عام إلی یوم القیامة، فإن شئت تحجّ، وإن شئت لا تحجّ(1).
یعنی: علامۀ حلّی رحمه اللّه در کتاب کشف الیقین از ابن جوزی نقل کرده که او در کتاب تذکرة الخواصّ نقل نمود که: عبداللّه بن مبارک حج می کرد و طواف خانۀ کعبه می نمود در سالی، و سالی دیگر غزا و جهاد می نمود، و مداومت داشت بر این که سالی حج کند و سالی غزا نماید، و مدّت پنجاه سال به این امر
ص:167
مشغول بود.
پس بیرون رفت در بعضی از سالها که نوبت حج کردن او بود از برای کار سازی و تدارک سفر حج، و با خود برداشت پانصد مثقال طلا، و متوجّه بازار شتر فروشان کوفه شد که شتری برای سفر حج بخرد، پس دید در راه سیدۀ علویه که در مزبله نشسته بود، و می کند پرهای مرغ آبی مرده را و آن را پاک می کرد.
گفت عبداللّه مبارک که: نزد او آمدم و گفتم: برای چه این مرغ مرده را پاک می کنی مگر خیال خوردن او داری؟ گفت: ای عبد اللّه مپرس از چیزی که بکار تو نیاید و مرا بحال خود بگذار.
گفت عبداللّه: پس رسید به خاطر من از سخن او چیزی و مبالغه و الحاح نمودم تا حال خود را بگوید، پس گفت: ای عبداللّه ملجأ و لا علاج گردانیدی مرا که ظاهر کنم حال پنهان خود را نزد تو، بدان که من زنی سیدۀ علویه ام، چهار دختر کوچک سیدۀ یتیم دارم، و شوهرم که متعهّد و متکفّل حال من و فرزندان من بود وفات یافته در این نزدیگی، و این روز چهارم است که فرزندان من با خودم مطلقا چیزی نخورده ایم، و چون کار به اضطرار رسیده خوردن این میته و مرغ بر ما حلال است، و من به غیر از این مرغ مرده چیزی دیگر نیافتم، می خواهم که این را پاک کرده برای ایشان ببرم که بخورند این را، و دفع گرسنگی ایشان بشود.
عبداللّه گفت: چون این حکایت دل سوز از آن علویه شنیدم با خود گفتم: وای بر تو ای پسر مبارک، کدام عمل بهتر از رعایت این جماعت علویات و سادات خواهد بود، و به سیده گفتم: دامن باز کن تا به آنچه توانم به تو رعایت کنم، و سر کیسۀ زر گشادم و مجموع آن زرها را در دامن او ریختم، و آن علویه سر در پیش افکنده بود و نگاه بر زمین انداخته و ملتفت نمی شد.
گفت عبداللّه که: به منزل آمدم، و خدا داعیۀ حج رفتن را از من گرفت در این سال، و مراجعت نموده آمادۀ کار خود شدم در شهر خود، و نشستم در خانه تا
ص:168
آن که حج کردند مردمان و مراجعت نمودند، به جهت استقبال حاجیان و همسایگان و مصاحبان خود از شهر بیرون رفتم که شاید ایشان را به بینم.
پس به هر کس از ایشان که ملاقات می نمودم او را، و می گفتم که: قبول کند خدای تعالی حج تو را، و مشکور و پسندیده گرداند سعی تو را، او نیز به من همین دعا می نمود، و می گفت: ای عبداللّه آیا به خاطر نداری که همراه ما بودی در فلان محل و فلان موضع، و بسیارند به من گفتن مردمان این را.
چون این مضمون را شنیدم تعجّب تمام کردم که سرّ این چیست، و تمام شب در این فکر بودم، پس حضرت رسالت پناه صلی الله علیه و آله را به خواب دیدم که فرمود به من: ای عبداللّه عجب مدار به درستی که تو به فریاد رسیدی و به اصلاح آوردی سختی و رنج را از درمانده ای از فرزندان من، پس در خواستم از خدای تعالی این را که خلق کند بر صورت تو فرشته ای را تا برای تو حج گذارد در هر سال تا روز قیامت، و ثواب آن از برای تو باشد، پس اگر خواهی تو بعد از این حج کن و اگر خواهی حج مکن.
و در بعضی از کتب بعد از این حکایت مسطور است که: عبداللّه گفت: چون از خواب بیدار شدم، حمد و ثناء پروردگار بجا آوردم، به جهت این خبر و صله ای که نسبت به آن علویه کرده بودم، و عمل من درجۀ قبول یافته بود نزد حق تعالی و رسول او.
و راوی نقل می کند که: شنیدم از بسیاری از محدّثان و راویان که می گفتند که:
هر سال حاجیان و زائران بیت اللّه الحرام عبداللّه مبارک را در راه حج می دیدند که به مناسک و اعمال مشغولی داشت، و حال آن که او در عراق و نواحی بغداد مقیم می بود.
و صاحب کتاب مقامات النجاة نقل نموده که: ابن ابی جمهور در آخر کتاب
ص:169
غوالی اللئالی حکایت قریب به حکایت عبداللّه مبارک نقل نموده(1)، و بعد از آن گفته است که أقول: فإذا صنعت أنت مثله، فعل اللّه بک ما صنع لذلک الرجل.
یعنی که: تو هر گاه مثل عبداللّه مبارک این احسان بکنی، پس بر خداست که به تو مثل احسانی را که به عبداللّه مبارک فرموده بکند، پس هر عبداللّه که توفیق این بیابد عند اللّه تبارک و تعالی عبداللّه مبارک خواهد بود.
و در اربعین مولانا حسین کاشفی صاحب تفسیر مشهور وارد است: حکایت، بزرگی به حج می رفت نامش عبدالجبّار مستوفی بود، هزار دینار زر بر میان داشت، چون به کوفه رسید قافله دو سه روزی توقّف کردند، عبدالجبّار برسم تفرّج گرد محلاّت کوفه بر می آمد، اتّفاقاً به خرابه ای رسید عورتی دید که گرد خرابه می گذشت و چیزی می جست، در یک گوشه مرده ای افتاده بود آن را برداشت و در زیر چادر کشید و روان شد.
عبدالجبّار گفت: همانا که این زن درویش است، و نیاز خود نهفته می دارد، و در عقبش روان شد تا همۀ حال معلوم کند، آن زن به خانۀ خود در آمد، کودکانش گرد وی در آمدند که ای مادر برای ما چه آوردی که از گرسنگی هلاک شدیم، گفت: ای جانان مادر غم مخورید که برای شما مرغی آورده ام، فی الحال بریان خواهم کرد.
عبدالجبّار که این بشنید بگریست، و از همسایگان صورت احوال پرسید، گفتند: سیده است، و زن عبداللّه بن زید علوی است، شوهرش را حجّاج ظالم بکشت، و او کودکان یتیم دارد، و مروّت خاندان رسالت صلی الله علیه و آله نمی گذارد که از کسی چیزی طلبد.
ص:170
عبدالجبّار با خود گفت: اگر حج می خواهی اینجاست، هزار دینار میان باز کرد و بدان داد، و آن سال به کوفه به سقائی مشغول شد، چون حاجیان مراجعت کردندی، وی با مردمان به استقبال بیرون رفت، مردی در پیش قافله می آمد بر شتری نشسته، چون چشمش بر عبدالجبّار افتاد خود را از شتر افکند و گفت: ای خواجه از آن زمان که در عرفات ده هزار دینار قرض به من داده ای تو را می جستم، و ده هزار دینار به وی داد.
عبدالجبّار زر بستد، و متحیّر فرو ماند، و خواست که از آن شخص نیک استفسار کند از نظرش غایب شد، و آوازی شنید که: ای عبدالجبّار هزار دینار تو را ده هزار دینار دادیم، و فرشته ای به صورت تو آفریدیم تا از برای تو حج گذارد تا زنده باشی، و هر سال سی حج مقبول درنامۀ عمل تو می نویسیم تا بدانی که رنج هیچ نیکوکار در درگاه ما ضایع نیست، که إنّا لا نضیع أجر من أحسن عملاً. نظم:
دل بدست آور که حجّ اکبر است و از هزاران کعبه یک دل بهتر است
کعبه بنگاهی بدان تو از خلیل دل نظر گاه خداوند جلیل
انتهی. وفی کتاب تذکرة الخواص من الاُمّة بذکر خصائص الأئمّة، تألیف الشیخ شمس الدین یوسف سبط الإمام أبوالفرج ابن الجوزی: وقد رویت لنا هذه الحکایة من طریق آخر، هو أنّ ولداً صغیراً لابن المبارک دخل بیت بعض الأشراف، فوجدهم یأکلون لحماً فلم یطعموه، فجاء إلی أبیه وهو یبکی فسأله، فقال: دخلت بیت فلان وهم یأکلون طبیخاً فلم یطعمونی وکانوا جیرانه، فأرسل إلیهم عبداللّه یعتبهم.
فأرسلت إلیه العجوز تقول: قد أحوجتنا إلی کشف أحوالنا، قد مات صاحب
ص:171
الدار وخلّف أیتاماً ولنا خمسة أیّام ما أکلنا طعاماً، وانّی خرجت إلی مزبلة، فوجدت علیها بطّة میتة، فأخذتها وأصلحتها، ودخل ابنک ونحن نأکل، فما جاز أن أطعمه وهو یجد الحلال ویقدر علیه، فبکی ابن المبارک وبعث إلیهم بخمسمائة دینار، ولم یحجّ فی ذلک العام، ورأی المنام المذکور(1).
قال الشیخ أیضاً فی کتابه تذکرة الخواص من الاُمّة فی ذکر خصائص الأئمّة:
فی کتاب الجوهری لابن أبی الدنیا: إنّ رجلاً رأی رسول اللّه صلی الله علیه و آله فی منامه، وهو یقول: امض إلی فلان المجوسی وقل له: قد اجیبت الدعوة، فامتنع الرجل من أداء الرسالة لئلاّ یظنّ المجوسی أنّه یتعرّض له، وکان الرجل فی دنیا واسعة، فرأی الرجل رسول اللّه صلی الله علیه و آله ثانیاً وثالثاً.
فأصبح وأتی المجوسی، وقال له فی خلوة من الناس: أنا رسول رسول اللّه صلی الله علیه و آله وهو یقول لک: قد اجیبت الدعوة، فقال له: أتعرفنی؟ قال: نعم، قال: فإنّی أنکر دین الاسلام ونبوّة محمّد، قال: أنا أعرف هذا وهو الذی أرسلنی إلیک مرّة ومرّة، فقال: أشهد أن لا إله إلاّ اللّه، وأنّ محمّداً رسول اللّه، ودعا أهله وأصحابه وقال لهم: کنت علی ضلالة وقد رجعت إلی الحقّ فأسلموا، فمن أسلم فما فی یده فهو له، وإن أبی فلینزع عمّا لی عنده، فأسلم القوم وأهله.
وکانت له ابنة مزوّجة من ابن ابنه، ففرّق بینهما، ثمّ قال لی: أتدری ما الدعوة؟ فقلت: لا واللّه وأنا ارید أسألک الساعة، فقال: لمّا زوّجت ابنی ابنتی صنعت لها طعاماً ودعوت الناس إلیه فأجابوا، وکان إلی جانبنا قوم أشراف فقراء لا مال لهم، فأمرت غلمانی أن یبسطوا إلیّ حصیراً فی صحن الدار.
قال: فسمعت صبیة تقول لاُمّها: یا امّاه قد آذانی هذا المجوس برائحة طعامه، قال: فأرسلت إلیهنّ بطعام کثیر وکسوة ودنانیر للجمیع، فلمّا نظروا إلی ذلک، قالت الصبیة للباقیات: واللّه ما نأکل حتّی ندعو له، فرفعن أیدیهنّ وقلن: حشرک اللّه مع
ص:172
جدّنا رسول اللّه صلی الله علیه و آله، وأمّن بعضهنّ، فتلک الدعوة التی اجیبت(1).
گفت شیخ شمس الدین یوسف نوادۀ ابن جوزی مشهور در کتاب خودش تذکرة الخواص که: در کتاب جوهری ابن ابی الدنیا مذکور است: آن که مردی دید رسول خدا علیه السلام را در خواب که آن حضرت خطاب به او کرده می فرمودند:
باید بروی به سوی فلان مجوسی و بگوئی مر او را بتحقیق که مستجاب شد آن دعائی که در حقّ تو کردند، پس آن مرد امتناع کرد از اداء رسالت حضرت رسالت صلی الله علیه و آله تا آن مجوسی گمان نکند که او به این وسیله می خواهد خود را به او بنماید، و از او فائده بیابد، یا او را نزد آن مرد مسلمان وقعی واعتباری هست چون مرد مسلم را ثروتی و دنیائی که گشاده بود.
پس دید رسول اللّه صلی الله علیه و آله را در مرتبۀ دوّم و سیّم نیز در خواب که به او می فرماید آنچه در مرتبۀ اوّل فرموده بود، چون چنین دید علی الصباح آمد در خلوت به نزد مجوسی، و گفت مر او را که: من رسول رسول خدایم به سوی تو، و آن حضرت پیغام به تو می رساند که مستجاب الدعوه شدند آنان که در حقّ تو دعا کردند.
مجوسی چون این خبر مسرّت اثر از او استماع نمود، او را گفت که: تو آیا مرا می شناسی؟ گفت: بلی می شناسم، گفت مجوسی که: من بتحقیق منکر دین اسلام و نبوّت محمّدم، مرد مسلم گفت که: من این مراتب را می دانم، ومع هذا آن حضرت مکرّر مرا در عالم واقعه به رسالت به سوی تو فرستاده است، تا در این مرتبه من ادای رسالت خود نمودم.
پس مجوسی مسلمان شده، کلمه شهادت بر زبان راند، و اقرار به وحدانیت خدا و رسالت آن حضرت نمود، و اهل و اصحاب خود را طلب نموده با ایشان
ص:173
گفت که: من تا حال بر ضلالت بودم، و در این ساعت به برکت رسالت حضرت رسالت به مذهب حق بازگشت کردم، پس شما نیز مسلمان شوید، که هر کس از شما مسلمان می شود آنچه در دست اوست از اموال من از او استرداد نمی کنم و به او هبه می نمایم، و هر که ابا می نماید باید که دست بدارد از آنچه من نزد او دارم، پس همۀ آن قوم و اهل او به شرف اسلام مشرّف شدند.
و آن مجوسی را دختری بود که به نکاح پسرش در آورده بودند تفریق کرد میان آنها و از هم جدا کرد، چون آن تزویج خلاف شریعت غرّا بود، و بعد از آن متوجّه من شد و گفت: آیا می دانی که دعوتی که در حقّ من به رسالت تو از جانب حضرت رسالت صلی الله علیه و آله به شرف استجابت رسید چه دعوت بود؟ گفتم: نه به خدا قسم، و من در این ساعت می خواستم از تو بپرسم.
پس آن جدید الاسلام گفت که: چون من تزویج کردم دخترم را به پسر خود، طعامی ساختم و مردم را طلبیدم، و ایشان اجابت کرده حاضر شدند، و بودند پهلوی خانۀ ما قومی از سادات که فقیر بودند و مالی نداشتند، پس من امر کردم غلامان خود را که حصیری برای من در صحن خانه فرش نمایند، در این اثنا شنیدم که دخترکی می گوید به مادر خود که: یا امّاه بتحقیق که اذیت و ازار رسانید این مجوسی مرا به بوی طعام خود که گرسنه ام و دست رس ندارم.
آن جدید الاسلام گفت که: چون این را شنیدم طعام و جامه و اشرفی بسیاری برای ایشان فرستادم، پس چون آن سادات عالی درجات این احسان را از من دیدند آن صبیۀ سیده به باقیات صالحات گفت: به خدا قسم که باید همگی دست از طعام بداریم، و دستها به دعا بر داریم، و برای صاحب طعام دعا کنیم، پس همه دستها برداشتند و برخی گفتند: حشرک اللّه مع جدّنا رسول اللّه، و برخی آمین گفتند، پس دعوت مستجابه که سرّش بر تو پوشیده همین است.
مخفی نماناد که قلّت اموال واختلال احوال آل در سجن دنیا موجب وصول
ص:174
به آمال و خیر مآل اخروی است، پس احدی توهّم ننماید که این معنا باعث اهانت ایشان است، بلکه عسرت این نشأ منشأ عشرت آن نشأ است غالباً، و مشقّت دنیوی موجب اجر اخروی است، و بنابر این معنا حرارت تب ایشان از جهت تحصیل ثواب اشدّ از مردم دیگر است.
به نحوی که در طبّ الأئمّة واقع است به این عبارت: عن عون، عن أبی عیسی، عن الحسین، عن أبی اُسامة، قال: سمعت الصادق علیه السلام: یقول: إنّ الحمّی تضاعف علی أولاد الأنبیاء علیهم السلام(1). انتهی.
قیل: أی الحمّی العارضة لهم أشدّ من حمّی غیرهم(2).
پس خدای تعالی خواسته است که ایشان در محلّ قرار و منزل باقی مرفّه باشند، چنان چه از این حدیث معلوم می گردد.
قال ابن شهرآشوب فی مناقبه: سَأَلْت فاطمة علیها السلام رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله خَاتَماً، فَقَالَ: أَلا أُعَلِّمُکَ مَا هُوَ خَیْرٌ مِنَ الْخَاتَمِ؟ إِذَا صَلَّیْتَ صَلاةَ اللَّیْلِ، فَاطْلُبِی مِنَ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ خَاتَماً، فَإِنَّکَ تَنَالِینَ حَاجَتَکِ، قَالَتْ: فَدَعَتْ رَبَّهَا تَعَالَی، فَإِذَا بِهَاتِفٍ یَهْتِفُ: یَا فَاطِمَةُ الَّذِی طَلَبْتِ مِنِّی تَحْتَ الْمُصَلَّی، فَرَفَعَتِ الْمُصَلَّی، فَإِذَا بخَاتَم یَاقُوت لا قِیمَةَ لَهُ، فَجَعَلَتْهُ فِی إِصْبَعِهَا وَفَرِحَتْ.
فَلَمَّا نَامَتْ من لَیْلَتِهَا رَأَتْ فِی مَنَامِهَا کَأَنَّهَا فِی الْجَنَّةِ، فَرَأَتْ ثَلاثَةَ قُصُورِ لَمْ تَرَ فِی الْجَنَّةِ مِثْلَهَا، قَالَتْ: لِمَنْ هَذِهِ الْقُصُورُ؟ قَالُوا: لِفَاطِمَةَ بِنْتِ مُحَمَّدٍ، قَالَتْ: فَکَأَنَّهَا دَخَلَتْ قَصْراً مِنْ ذَلِکَ وَدَارَتْ فِیهِ، فَرَأَتْ سَرِیراً قَدْ مَالَ عَلَی ثَلاثِ قَوَائِمَ، فَقَالَتْ:
مَا لِهَذَا السَّرِیرِ قَدْ مَالَ عَلَی ثَلاثَةٍ؟ قَالُوا: لأَنَّ صَاحِبَتَهُ طَلَبَتْ مِنَ اللَّهِ تَعَالَی خَاتَماً، فَنُزِعَ أَحَدُ الْقَوَائِمِ وَصِیغَ لَهَا خَاتَمٌ، وَبَقِیَ السرِیرُ عَلَی ثَلاثِ قَوَائِمَ.
ص:175
فَلَمَّا أَصْبَحَتْ دَخَلَتْ عَلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَقَصَّتِ الْقِصَّةَ، فَقَالَ النَّبِی صلی الله علیه و آله:
مَعَاشِرَ آلِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ لَیْسَ لَکُمُ الدُّنْیَا، إِنَّمَا لَکُمْ الآْخِرَةُ، وَمِیْعَادُکُمُ الْجَنَّةُ، مَا تَصْنَعُونَ بِالدُّنْیَا؟ فَإِنَّهَا زَائِلَةٌ غَرَّارَةٌ.
فَأَمَرَهَا النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله أَنْ تَرُدَّ الْخَاتَمَ تَحْتَ الْمُصَلَّی، فَرَدَّتْ، ثُمَّ نَامَتْ عَلَی الْمُصَلَّی، فَرَأَتْ فِی الْمَنَامِ أَنَّهَا دَخَلَتِ الْجَنَّةَ، فَدَخَلَتْ ذَلِکَ الْقَصْرَ، وَرَأَتِ السَّرِیرَ عَلَی أَرْبَعِ قَوَائِمَ، فَسَأَلَتْ عَنْ حَالِهِ، فَقَالُوا: رَدَّتِ الْخَاتَمَ، وَرَجَعَ السَّرِیرُ إِلَی هَیْئَتِهِ(1).
و این حدیث خاتم حضرت فاطمه علیها السلام ختم و حتم است در علوّ مرتبۀ بنی هاشم، و خوبی خاتمۀ عاقبت و دار اخروی ایشان به سبب قرابت خاتم انبیا صلی الله علیه و آله.
ولقد أحسن وأفاد وأجمل وأجاد فی مثل هذا المقام الذی تحیّرت فیه الأفهام الشیخ الامام الفقیه الکاتب الحافظ أبو عبداللّه محمّد بن عبداللّه القزاعی المعروف بابن الاباد فی إنشائه درر السمط فی خبر السبط، حیث قال:
فصل: إنّما حرم بنو علی الدنیا، وإن تبوّؤا الذروة العلیا؛ لأنّ أباهم طلّقها ثلاثاً لا رجعة فیها، وزوج الأب علی الإبن حرام، إنّما هی اخون من مؤمس، وهو یقول: مالی ولاُجور المؤمسات، تصاریفها أمران، وتباریحها بکر وعوان، والآخرة خیر وأبقی، لو کانت الدنیا تزن عند اللّه جناح بعوضة ما سقی کافراً منها شربة ماء، أغرقت فی اللؤم، وهانت علی ذوی الحلوم، فلا حظّ لدیها للکرماء، ولا حض علیها للحکماء، فإنّ الدنیا لا یدوم نعیمها، تقلّب تارات بنا وتصرف، فلمّا أنس والیها وطالما دنّس موالیها، فالنجاة منها حقّاً النجاء عنها، بعداً لها وسحقاً (إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً) .
خلاصۀ مضمون این کلام این است که: سرّ این که سادات علویه را استیفاء حظوظ دنیویه بر وجه کمال محروم اند، آن است که پدر علی اعلا شأن ایشان
ص:176
حضرت علی بن ابی طالب صلوات اللّه وسلامه علیه دنیای دنی را که خائن تر از زن زانیه و لذّات آن را اجور زانیات فرمودند، سه مرتبه طلاق داده اند که رجوع در او ممکن نیست، و زن پدر بر پسر حرام است و عدوّ. شعر:
مادر دهر چرا کینه نورزد با من داده نا خواسته او را پدر من سه طلاق
و از آنچه مرقوم شده ثبوت احترام و رعایت بنی هاشم و ذریۀ رسول صلی الله علیه و آله عند اللّه در دارین مستفاد می گردد.
و از جمله حکایاتی که دلالت واضحه دارد بر آن که سلسلۀ علیۀ علویۀ صفیۀ صفویۀ موسویۀ المؤیدة من عند اللّه بأنفاس عیسویه، شیّد اللّه أرکان دولتهم إلی یوم الدین خلفاً عن سلف وأباً عن جدّ وصاغراً عن کابر، همیشه رعایت اقارب رسول اللّه صلی الله علیه و آله می نموده اند.
این حکایت که در کتاب صفوة الصفی که به کتاب مقالات شیخ المقدّسین وقدوة المحقّقین نوّر حدقة العارفین ونوّر حدیقة المرتاضین، شیخ صفی الملّة والحقّ والدین قدّس اللّه سرّه العزیز، اشتهار دارد مذکور است به این عنوان که:
شیخ صدر الدین دامت برکته که خلف و خلیفۀ شیخ جلیل رضی اللّه عنهما است فرموده که: شیخ روّح اللّه روحه اعزاز و احترام و تکریم جمیع سادات و علماء به غایت می فرمود، و تواضع می کرد علماء را به سبب علم، و سادات را به سبب سیادت، و هر حکمی که سادات کردندی تحمّل کردی، و هر التماس که کردندی مبذول داشتی. انتهی کلامه اعلی اللّه تعالی فی الفردوس مقامه.
و از بعضی احادیث معتبره که بین الفریقین در بیان اشراط ساعت و علامات ظهور و خروج حضرت مهدی هادی صاحب الأمر علیه و علی آبائه السلام از
ص:177
عامّه و خاصّه معتبر و مشهور بوده است، مستفاد می گردد علی ما یتبادر بعض إلی بعض الأفهام که این سلسلۀ مرضیۀ مشکورۀ مسفوره صاحب توطئه و تمهید و مقدمة الجیش بقیة اللّه فی الأرضین حجّة اللّه بن الحسن العسکری صاحب الزمان وخلیفة الرحمن، وشریک القرآن، وقاطع البرهان، الحاضر فی الأمصار، الغائب عن الأبصار، صلوات اللّه علیه وعلی آبائه الماضین بوده و خواهند بود، و دولت ایشان به دولت قائم آل محمّد صلی الله علیه و آله متّصل می گردد.
چنان چه صاحب کتاب کشف الغمّه ایراد نموده در کتاب خود به این عبارت:
ذکر الشیخ أبو عبداللّه محمّد بن یوسف بن محمّد الشافعی فی کتاب کفایة الطالب فی مناقب علی بن أبی طالب، وقال فی أوّله: إنّی جمعت هذا الکتاب وعرّیته عن طرق الشیعة لیکون الاحتجاج به آکد، فقال فی المهدی علیه السلام، الباب الأوّل فی ذکر خروجه فی آخر الزمان.
وساق نقل کلام صاحب الکفایة إلی أن نقل منه أنّه قال: الباب الرابع فی أمر النبی صلی الله علیه و آله بمبایعة المهدی علیه السلام، عن ثوبان، قال: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: یقتل عند کنزکم ثلاثة کلّهم ابن خلیفة، ثمّ لا یصیر إلی واحد منهم، ثمّ تطلع الرایات السود من قبل المشرق، فیقتلونکم قتلاً لم یقتله قوم، ثمّ ذکر شیئاً لا أحفظه، قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: فإذا رأیتموه فبایعوه ولو حبواً علی الثلج، فإنّه خلیفة اللّه المهدی.
أخرجه الحافظ ابن ماجة.
الباب الخامس: فی نصرة أهل المشرق للمهدی علیه السلام: عن عبداللّه بن الحارث بن جزء الزبیدی، قال: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: یخرج اناس من المشرق، فیوطؤون للمهدی یعنی سلطانه. هذا حدیث حسن صحیح، روته الثقات والأثبات.
ص:178
أخرجه الحافظ أبو عبداللّه ابن ماجة القزوینی فی سننه.
وعن علقمة بن عبداللّه، قال: بینما نحن عند رسول اللّه صلی الله علیه و آله إذ أقبل فتیة من بنی هاشم، فلمّا رآهم النبی صلی الله علیه و آله اغرورقت عیناه وتغیّر لونه، قال: فقلت: ما نزال نری فی وجهک شیئاً نکرهه؟ قال: إنّا أهل بیت اختار اللّه لنا الآخرة علی الدنیا، وإنّ أهل بیتی سیلقون بعدی بلاءً وتشریداً وتطریداً، حتّی یأتی قوم من قبل المشرق ومعهم رایات سود، فیسألون الخیر ولا یعطونه، فیقاتلون فینصرون، فیعطون ما سألوا ولا یقبلونه حتّی یدفعوها إلی رجل من أهل بیتی، فیملأها قسطاً کما ملؤوها جوراً، فمن أدرک ذلک منکم فلیأتهم ولو حبواً علی الثلج.
وروی أعثم الکوفی فی کتاب الفتوح عن أمیرالمؤمنین علیه السلام أنّه قال: ویحاً للطالقان، فإنّ للّه عزّوجلّ بها کنوزاً لیست من ذهب ولا فضّة، ولکن بها رجال مؤمنون عرفوا اللّه حقّ معرفته، وهم أیضاً أنصار المهدی فی آخر الزمان(1).
انتهی.
وروی ابن شیرویه الدیلمی فی کتابه فردوس الأخبار: إذا رأیتم الرایات السود قد جاءت من قبل خراسان فأتوه، فإنّ فیها خلیفة اللّه المهدی(2).
وروی فی موضع آخر منه: إنّا أهل بیت اختار اللّه عزّوجلّ لنا الآخرة علی الدنیا، وإنّ أهل بیتی سیلقون بعدی بلاءً وتشریداً وتطریداً، حتّی یأتی قوم من قبل المشرق معهم رایات سود، فیسألون الخیر فلا یعطونه، فیقاتلون فینصرون، فیعطون ما سألوا، فلا یقبلونه حتّی یدفعوه إلی رجل من أهل بیتی، فیملؤها قسطاً کما ملؤوها جوراً، فمن أدرک ذلک منکم فلیأتهم ولو حبواً علی الثلج(3). انتهی.
وروی النعمانی فی کتاب الغیبة: عن ابن عقدة، عن عَلِیُّ بْنُ الْحَسَنِ، عَنْ أَبِیهِ،
ص:179
عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عُمَرَ الْحَلَبِیِّ، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ مُوسَی، عَنْ مُعَمَّرِ بْنِ یَحْیَی بْنِ سَالمٍ، عَنْ أَبِی خَالِدٍ الْکَابُلِی، عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام، أَنَّهُ قَالَ: کَأَنِّی بِقَوْمٍ قَدْ خَرَجُوا بِالْمَشْرِقِ یَطْلُبُونَ الْحَقَّ، فَلا یُعْطَوْنَهُ، ثُمَّ یَطْلُبُونَهُ فَلا یُعْطَوْنَهُ، فَإِذَا رَأَوْا ذَلِکَ وَضَعُوا سُیُوفَهُمْ عَلَی عَوَاتِقِهِمْ، فَیُعْطَوْنَ مَا سَأَلُوهُ، فَلا یَقْبَلُونَهُ حَتَّی یَقُومُوا، وَلا یَدْفَعُونَهَا إِلاّ إِلَی صَاحِبِکُمْ، قَتْلاهُمْ شُهَدَاءُ، أَمَا إِنِّی لَوْ أَدْرَکْتُ ذَلِکَ لاَبْقَیْتُ نَفْسِی لِصَاحِبِ هَذَا الأَمْرِ(1).
وروی فی موضع آخر منه: عن علی بن أحمد، عن عبیداللّه بن موسی، عن عبداللّه بن حمّاد، عن إبراهیم بن عبداللّه بن العلاء، عن أبیه، عن أبی عبداللّه، عن أبیه علیهما السلام: إنّ أمیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه حدّث عن أشیاء تکون بعده إلی قیام القائم، فقال الحسین علیه السلام: یا أمیرالمؤمنین متی یطهّر اللّه الأرض من الظالمین؟ قال: لا یطهّر اللّه الأرض من الظالمین حتّی یسفک الدم الحرام، ثمّ ذکر أمر بنی امیة وبنی العبّاس فی حدیث طویل.
وقال: إذا قام القائم بخراسان، وغلب علی أرض کوفان وملتان، وجاز جزیرة بنی کاوان، وقام منّا قائم بجیلان، وأجابته الآبر والدیلم، وظهرت لولدی رایات الترک متفرّقات فی الأقطار والحرامات، وکانوا بین هنات وهتات إذا خربت البصرة، وأقام أمیر الأمرة، فحکی علیه السلام حکایة طویلة.
ثمّ قال: إذا جهّزت الاُلوف، وصفّت الصفوف، وقتل الکبش الخروف هناک یوم الآخر، ویثور الثائر، ویهلک الکافر، ثمّ یقوم القائم المأمول والإمام المجهول، له الشرف والفضل، وهو من ولدک یا حسین لا أین مثله، یظهر بین الرکنین فی دریسین بالیین یظهر علی الثقلین، ولا یترک فی الأرض الأدنین، طوبی لمن أدرک زمانه، ولحق أوانه، وشهد أیّامه(2). انتهی.
ص:180
و از عباراتی که در احادیث مذکوره واقع شده، واستدلال به آنها بر مراتب مذکوره، و فضل ذرّیۀ طیبۀ حضرت رسالت صلی الله علیه و آله می توان نمود، این عبارت است که حضرت رسالت صلی الله علیه و آله فرمودند که: جماعتی از مشرق خروج خواهند نمود، پس توطیه و تمهید سلطنت حضرت مهدی علیه السلام خواهند کرد.
در چندین حدیث دیگر تصریح شده که: بعد از آن که حضرت رسالت صلی الله علیه و آله غمگین گردید، و رنگ مبارک آن حضرت متغیّر شد، بنابر آنچه می دانست از وحی الهی از بلایا و مصایبی که به بنی هاشم روی خواهد نمود، فرمودند که: بعد از آن که جماعت مذکورۀ منصوره از جانب مشرق خروج نمایند، و حق را به تصرّف خود در آورند طوعاً أو کرهاً، و احقاق حق نمایند، حق را به صاحب حق تسلیم نمایند، که مهدی اهل بیت نبوّت است صلوات اللّه علیهم اجمعین.
خصوصاً در حدیث آخر که از کتاب نعمانی که از تلامذۀ محمّد بن یعقوب الکلینی است قدّس اللّه نفسهما القدّوسی، مرقوم شد که: قائم از ما اهل بیت از گیلان خروج نماید، واهل ابر که قریه ای از قراء استراباد است و دیلم که حوالی قزوین است، اجابت و اعانت او نمایند، و حضرت امیر علیه السلام نسبت ولدی به او داده، و تصحیح نسب او نموده است.
وشک نیست که صاحب خروجی که از ذرّیۀ حضرت رسالت صلی الله علیه و آله مروّج مذهب حقّ ائمّۀ اثناعشر بوده، و از گیلان و از سمت مشرق خروج کرده به غیر از نوّاب صاحبقران علّیین آشیان شاه اسماعیل انار اللّه برهانه نبوده است.
و مؤیّد این مطلب می تواند شد روایتی که واقع است در خرایج و جرایح قطب الدین الراوندی به این عبارت: قال النبی صلی الله علیه و آله: یخرج بقزوین رجل اسمه اسم نبی، فیسرع الناس إلی إجابته المشرک والمؤمن، یملأ الجبال خوفاً(1).
ص:181
و در کتاب غیبت شیخ طوسی رحمه الله به این عبارت: عن النبی صلی الله علیه و آله قال: یخرج بقزوین رجل اسمه اسم نبی، یسرع الناس إلی طاعته المؤمن والمشرک، یملأ الجبال خوفاً(1).
وعنه صلی الله علیه و آله أنّه قال: یخرج رجل من الدیلم یملأ الجبل والسهل والوعور خوفاً ومهابة، ویسرع الناس إلی طاعته البرّ والفاجر، ویؤیّد هذا الدین(2).
وفی أواخر کتاب الدرّ المنظّم فی السرّ الأعظم، وهو کتاب مفتاح الجفر الجامع ومصباح النور اللامع، للشیخ کمال الدین طلحة المشهور، قال ابن عبّاس: یبایعون المهدی بین الرکن والمقام، ویکون أصحابه علی عدد أهل بدر، ومن امارات خروج المهدی خروج رجل بمدینة قزوین اسمه اسم نبی من الأنبیاء. انتهی ملخّصاً.
وقال صاحب الوافی فی کتابه الأصفی، عند تفسیره قوله تعالی فی سورة بنی إسرائیل (وَ قَضَیْنا إِلی بَنِی إِسْرائِیلَ فِی الْکِتابِ لَتُفْسِدُنَّ فِی الْأَرْضِ مَرَّتَیْنِ وَ لَتَعْلُنَّ عُلُوًّا کَبِیراً * فَإِذا جاءَ وَعْدُ أُولاهُما بَعَثْنا عَلَیْکُمْ عِباداً لَنا أُولِی بَأْسٍ شَدِیدٍ فَجاسُوا خِلالَ الدِّیارِ وَ کانَ وَعْداً مَفْعُولاً)3 : إنّه ورد أنّ الإفسادتین: قتل علی بن أبی طالب علیه السلام، وطعن الحسن علیه السلام. والعلوّ الکبیر: قتل الحسین علیه السلام، والعباد اولی بأس: قوم یبعثهم اللّه قبل خروج القائم علیه السلام، فلا یدعون وتراً لآل محمّد إلاّ قتلوه، ووعد اللّه خروج القائم، وردّ الکرّة علیهم، خروج الحسین علیه السلام فی سبعین من أصحابه علیهم البیض المذهّب حین کان الحجّة القائم بین أظهرهم(3). انتهی.
وانطباق این تأویل بر ظهور دولت ابد مدّت صفویۀ موسویه ظاهر است، بنابر
ص:182
اخباری که وارد شده در تفاسیر و غیرها که هر چه در امم سابقه و بنی اسرائیل که فرزندان اسحاق اند واقع شده، در این امّت بعینه واقع خواهد شد، چنان چه آیۀ کریمۀ (لَتَرْکَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ)1 بر آن دلالت واضحه دارد.
و ایضاً در حدیث آمده که «إنّما یجمع الناس الرضا والسخط» پس اگر کسی در مشرق کشته شود، و کسی در مغرب به قتل او راضی باشد، شریک در آن خون خواهد بود، کما قال اللّه تعالی فی سورة الشمس (فَعَقَرُوها) وحال آن که عاقر ناقۀ صالح یک شخص بیش نبود.
فعلی هذا نواصب و اهل سنّت و جماعت مجبّره که اخلاف اسلاف بنی امیه و بنی عبّاس و سائر أئمّۀ جورند، جانیان و قاتلان آل محمّد باشند.
وبحمد اللّه والمنّه عساکر مظفّرۀ منصورۀ متقدّمۀ این دولت علویه که ذرّیۀ حضرت ابراهیم و اسماعیل اند، توفیق یافته دود از دودمان سپاه رو سیاهان بر آورده، چنان چه در تواریخ مسطور و بر السنه مذکور است.
بلکه اکابر اموات ایشان را سوخته نهایت خواری رسانیدند، و مزارات ایشان را مبارز و محاری نمودند، و احیاء ایشان را جلاء اوطان فرموده، بر بالای منابر و منایر و در زقاق و اسواق ایشان خطباء و تبرّائیان جمهوریة الأصوات سبّ امامان نا تمامان بیشان پریشان ایشان به نام و نشان کردند و می کنند، به دلیل قول اللّه عزّ من قائل (إِنَّ الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللّهُ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهِیناً)2 .
و محمّد بن إسحاق حموی در منهج الفاضلین، که از حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام اخبار غیب نقل نموده، و ذکر فضائل آن حضرت را قدری در آن کتاب بیان نموده ایراد نموده است.
ص:183
و همچنین آن حضرت اخبار فرمود به زمان سلطنت عالی حضرت سلیمان منزلت، گردون رتبت، جنّت مکان، فردوس آشیان، سلطان سلاطین نشان، الواصل إلی رحمة اللّه الجلیل السلطان شاه اسماعیل، و ذلیل گردانیدن ملوک ترک را، چنان چه آن حضرت علیه السلام در این ابیات فرمودند:
بنیّ إذا ما جاشت الترک فانتظر ولایة مهدی یقوم ویعدل
وذلّ ملوک الترک من آل هاشمٍ وبویع منهم من یلهو ویهزل
صبیٌ من الصبیان لا رأی عنده ولا جدّ له ولا هو یعقل
ووقع فی بعض الأمالی: ذهب الفاضل القزوینی فی مقدّمات شرح الکافی إلی أنّ المراد من الرجل الذی خرج بقزوین، من هو منسوب الی المرحوم الشاه إسماعیل الأوّل، وقد أیّد هذا الدین کلّ واحد من تلک السلاطین ممّا لا مزید علیه، وبسببهم استمرّ الملک والأمر لشیعة أهل البیت علیهم السلام إلی یوم خروج صاحب الدار علیه السلام.
بنابر این پس حدیث مشهور در بعض کتب طریقین که در باب قزوین وارد شده: که قزوین باب من أبواب الجنّة، دور نیست که اشاره به رواج تشیّع سابق الذکر باشد، که از قزوین و حوالی آنجا که جانب مشرق است از صاحبقران علّیین آشیان فوق انتشار فرموده، و به اطراف و اکناف عالم شایع گشت.
ملخّص مدّعا آن که هرگاه حدیث «خروج بقزوین» را حمل بر منسوبین نسبی آن حمل شود، حدیث مذکور بر نوّاب شاه إسماعیل که هم نام حضرت اسماعیل علیه السلام است، و در بعض حدیث «اسمه اسم نبی من أنبیاء بنی اسرائل» واقع شده است می نماید، چنان چه از منهج الفاضلین سابقاً مذکور شد.
و آنچه وارد است در کتاب اقبال للسید ابن طاووس: إنّه وجد فی کتاب الملاحم للبطائنی، عن أبی بصیر، عن أبی عبداللّه علیه السلام، قال: قال: اللّه أجلّ وأکرم وأعظم من أن یترک الأرض بلا إمام عادل، قال: قلت له: جعلت فداک فأخبرنی
ص:184
بما أستریح إلیه.
قال: یا أبامحمّد لیس یری امّة محمّد صلی الله علیه و آله فرجاً أبداً مادام لولد بنی فلان ملک حتّی ینقرض ملکهم، فإذا انقرض ملکهم أتاح اللّه لاُمّة محمّد برجل منّا أهل البیت، یشیر بالتقی، ویعمل بالهدی، ولا یأخذ فی حکمه الرشا، واللّه إنّی لأعرفه باسمه واسم أبیه، ثمّ یأتینا الغلیظ القصرة ذو الخال والشامتین، القائم العادل الحافظ لما استودع یملأها عدلاً وقسطاً کما ملأها الفجّار جوراً وظلماً(1).
وفی تفسیر محمّد بن علی النسوی المستخرج من تفسیر ألّفه إسماعیل بن أبی زیاد الشامی المشهور بالسکونی من أصحاب الصادق علیه السلام، فی قوله تعالی (وَ لَوْ تَری إِذْ فَزِعُوا فَلا فَوْتَ وَ أُخِذُوا مِنْ مَکانٍ قَرِیبٍ)2 یقول: من تحت أقدامهم ما تدلّ علی بعض علامات خروج مولانا صاحب الزمان علیه السلام مع استعمال لفظ أهل البیت علی غیر الأئمّة علیهم السلام من السادات، وهو هذه العبارة:
فقال: نزلت فی السفیانی، وذلک أنّه یخرج من الواد الیابس فی أخواله، وأخواله من کلب، فیخطبون علی منابر الشام، فإذا بلغوا عین الیمین محی اللّه الإیمان من قلوبهم، فیجیؤون حتّی ینتهوا إلی میل الذهب، فیقاتلون قتالاً شدیداً، فیقتل السفیانی سبعین ألف رجل علیهم السیوف المحلاّة، والمناطق المفضّضة.
ثمّ یدخل الکوفة، فیصیر أهلها ثلاث فرق: فرقة تلحق به وهم أشرار خلق اللّه، وفرقة تقاتل وهم عند اللّه شهداء، وفرقة تلحق بالأعراب وهم القضاة، ثمّ یغلب علی الکوفة، فیفتضّ أصحابه ثلاثین ألف عذراء، فإذا أصبحوا کشفوا شعورهنّ وأقاموهنّ فی السوق فیبیعوهنّ، فعند ذلک کم من لاطمة خدّها، کاشفة شعرها، بدجلة أو شاطیء فرات.
ص:185
فیبلغ الخبر أهل البصرة، فیرکبون إلیهم فی البرّ والبحر، فیستنقذون اولئک النساء من أیدیهم، فیصیر أصحاب السفیانی ثلاث فرق: فرقة تسیر نحو الری، وفرقة تبقی بالکوفة، وفرقة تأتی المدینة وعلیهم رجل من بنی زهرة، فیحاصرون أهل المدینة، فیقتلون جمیعاً، ویقتل بالمدینة مقتلة عظیمة، ویقتل رجل من أهل بیت النبی رسول اللّه صلی الله علیه و آله وامرأة، واسم الرجل محمّد، ویقال: اسم الرجل علی، والمرأة فاطمة، فیصلبونهما عراتاً.
فعند ذلک یشتدّ غضب اللّه تعالی علیهم، فیبلغ الخبر إلی ولی اللّه، فیخرج من قریة من قری جرس فی ثلاثین رجلاً، فیبلغ المؤمنین خروجه، فیأتونه من کلّ أرض یحنّون إلیه، کما یحنّ الناقة إلی فصیلها، فیجیء فیدخل مکّة وتقام الصلاة، فیقولون: تقدّم یا ولی اللّه، فیقول: لا أفعل أنتم الذین نکثتم وغدرتم.
فیصلّی بهم رجل یتدارکون علیه بالبیعة تدارک الإبل الهیم یوم ورودها حیاضها فیبایعونه، فإذا فرغ من البیعة له بعث خیلاً إلی المدینة علیهم رجل من أهل بیته لیقاتل الزهری، فیقتل من کلا الفریقین مقتلة عظیمة، ثمّ یرزقه اللّه ولیه الظفر، فیقتل الزهری ویقتل أصحابه، فالخائب یومئذ من خاب من غنیمة کلب ولو بعقال.
فإذا بلغ الخبر السفیانی، خرج من الکوفة فی سبعین ألف، حتّی إذا بلغ البیداء عسکر بها، وهو یرید قتال ولی اللّه وخراب بیت اللّه، فبیناهم کذلک بالبیداء إذ بعث اللّه تعالی جبرئیل، فضرب الأرض برجله ضربة، فخسف اللّه بالسفیانی وأصحابه، فکان الرجل منهم یقوم فیتعلّق بالشجرة فبقیت معه، ولا ینجو منهم أحد إلاّ بشیر ونذیر، فینتهی إلی مکّة یبشّرهم بهلاک القوم، وأمّا النذیر فرجل أشقر، فیرجع إلی الشام قد جعلت عیناه فی قفاه یمشی القهقهری، فهذه الآیة فیهم نزلت.
وآنچه مرقوم شد از احادیثی که حمل بر خروج سلسلۀ علیۀ علویۀ صفویه شید اللّه تعالی ارکانهم می توان نمود، منافی امثال حدیثی که در روضۀ کلینی به
ص:186
این عبارت واقع است: علی بن إبراهیم، عن أبیه، عن حمّاد بن عیسی، عن ربعی رفعه، عن علی بن الحسین علیهما السلام، قال: واللّه لا یخرج واحد منّا قبل خروج القائم علیه السلام إلاّ کان مثله مثل فرخ طائر طار من وکره قبل أن یستوی جناحاه، فأخذ الصبیان فعبثوا به(1).
نیست، به نحوی که در فصل سیّم در ضمن حدیث خروج زید مرقوم شد، با آن که حدیثی که قبیل هذا از حافظ مرقوم شده است، دالّ است بر آن که این سلسلۀ علیۀ علویه توطیه و تمهید خروج قائم اهل البیت علیهم السلام بوده باشند، پس البتّه از احکام این نحو احادیث مستثنا خواهند بود، واللّه اعلم بالصواب.
و در کتاب مجالس المؤمنین آنچه ایراد شده در ذکر احوال سلطان غازان نوادۀ هلاکوخان، که در بعضی از فقرات احادیث سابقه مذکوره، بنابر احتمالی اشاره به خروج او شده بود پیش از ظهور و خروج حضرت صاحب علیه السلام، و دالّ است بر رعایت احترام ذرّیۀ رسالت، و ضبط اهل تاریخ اکرام ایشان را از سلاطین سلف، این است که سلطان غازان مسطور بر دست شیخ ابراهیم حموی اسلام آورده، و مسمّا به محمود، وبرادرش خدا بنده مسمّا به محمّد شدند، بر وجهی که حافظ ابروی در تاریخ خود تصریح به آن نموده در سنۀ اثنین وسبع، از مذهب باطل اهل سنّت وجماعت تنفّر یافته، به مذهب حقّ امامیه اثناعشریه انتقال نمود.
وخواجه رشید مشهور که وزیر سلطان غازان بوده، در تاریخ غازانی که تألیف اوست، آورده که: سبب دوستی پادشاه اسلام خلّد اللّه سلطانه نسبت به خاندان رسول صلی الله علیه و آله، واعزاز سادات رفیع الدرجات آن بود که دو نوبت جمال با کمال خواجۀ کاینات را علیه افضل الصلاة به خواب دید، و پیغمبر صلی الله علیه و آله او را به مواعید خوب مستظهر گردانید، و به حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام و امام حسن
ص:187
و امام حسین علیهما السلام او را تعریف نموده، ایشان را با همدیگر معانقه و عقد مواخات فرمود، و آن وقت سلطان را فتوح و گشایشها دست داد.
و از جمله معتبرترین امور او آن بود که این همه خیرات، و ضبط و ترتیب عدل و سیاست در عالم شایع گردانید، و او را توفیق حصول نیکنامی دست داد، و از بهر خویشتن ذخیرۀ چندین دعای خیر اندوخت، و بزرگتر از این سعادتی و موهبتی چه تواند بود، از آن سال باز دوستی او با اهل بیت نبوّت علیهم السلام زیاد شده، و همواره جهت سبیل الحاج نذر می فرماید، و مزارات خاندان را زیارت می کند، و نذر فرستد، و وکیل فرستد، و سادات را عزیز و محترم دارد، و ادرارات در حقّ ایشان دارد.
و چون خانقاه و مدارس و مساجد و دیگر ابواب البر در هر موضعی می ساخت، و اوقاف معیّن می فرمود، و وظایف و مشاهرات هر طایفه در نظر آورد، فرمود که: چگونه است که از آن فقها و متصوّفه و دیگر طوایف هست و از آن سادات نیست، پس امر فرمود تا در معظم ولایات و بلاد معتبره، چون اصفهان و شیراز و بغداد و امثالها دار السیاده بسازند، تا سادات آنجا فرود آیند، و جهت مصالح ایشان وجهی که مصلحت دید به موجبی که وقف نامه ها به ذکر آن ناطق است معیّن فرمود، تا ایشان نیز از آن خیرات با بهره باشند(1).
و در احوال برادر سلطان غازان که مسمّا به سلطان محمّد شاه خدابنده الملقّب بالجایتو است، از تاریخ حافظ مرقوم نقل نموده که: از جانب سلطان حکم رفت که چند عدد دار السیاده در شهرهای بزرگ، چون اصفهان و کاشان و سیوس روم و غیر آن بنیاد نهادند، و املاک بسیار بر آن وقف فرمودند، و در مشهد امیرالمؤمنین علی صلوات اللّه علیه، و در شنب تبریز و غیره چنان چه
ص:188
هنوز بعضی از آنها باقی است(1).
و باز نقل نموده از تاریخ ابن هلال که: در ایام دولت او تمامت قبایل جبل و دیلم و امرای ایشان مطیع و منقاد شدند، و عرب و عجم کمر مطاوعت آن بر میان بستند، و او را در جهان از شهرها و قلاع و ابواب خیر و مساجد و مدارس و عمارات عالی بسیار است، و سادات را بسیار دوست بودی، و با خاندان محمّد صلی الله علیه و آله آشنائی تمامش بودی، چنان چه مذهب ایشان اختیار نمود، و خطبه و سکّه به نام ایشان فرمود، و بیشتر اوقات با شواغل جهان داری و موانع شهریاری به مباحثات علمی مشغول بودی، و پیوسته صحبت با علما و صلحا داشتی، و مسائل نیک مشکل پرسیدی، و از خود نیز فکرهای نیک کردی، و آنچه او را در خاطر آمد بر علما عرض کردی.
از آن جمله: روزی در جامع سلطانیه در مجلس وعظ نشسته بود، واعظ در فضیلت صلوات کلمات می راند، سلطان پرسید که چرا با هر یک از انبیاء آل او را در صلوات ذکر نمی کنند، و در صلوات بر ختم انبیاء «اللّهمّ صلّ علی محمّد وآل محّد» و بی ذکر آل صلوات نمی فرستند، واعظ در جواب فرو ماند، سلطان فرمود که: مرا در جواب این مسأله دو چیز به خاطر رسیده، بر شما عرض کنم که اگر پسندیده باشد از شما انصاف بستانم، و إلاّ غرامت بکشم:
وجه اوّل: آن که چون دشمنان او را ابتر خواندند، ایزد تعالی ابتریت را بر خاندان دشمنان او انداخت که نسل ایشان منقطع شد، و اگر نیز باشند کسی ایشان را نشناسد و نام نبرد و ذکر نکد، بخلاف نسل پیغمبر صلی الله علیه و آله که روز بروز زیاده شود، وهرگز پیغمبر بی ایشان نکنند.
وجه دوّم: آن که ادیان انبیاء و ملک رسل ما تقدّم چون در معرض نسخ و زوال و تبدیل و انتقال بودند، امضای احکام آن علی الدوام بر وارث و غیره لازم
ص:189
نبود، به خلاف دین محمّد صلی الله علیه و آله که چون تا دامن قیامت به تغیّر دول و تقلّب دوران تغییر در آن صورت نمی بندد، و بر متابعان او لازم است که اخذ احکام او از فرزندان او کنند، لا جرم در صلوات ذکر ایشان به ذکر او صلی الله علیه و آله مقرون شد، تا امّت را معلوم شود که حافظان شرع محمّدی ایشان اند، و متابعت و حرمت ایشان را از جملۀ فرایض دانند.
سلطان چون از تقریر جواب فارغ شد، فضلای مجلس زبان به تحسین و ثنا گشودند، و از حسن درایت و تقریر او تعجّب نمودند(1).
و در کتاب حبیب السیر مسطور است که: چون سلطان علی مؤیّد به تأئیداتی از ملوک سربدار در سبزوار بر مسند شهریاری نشست، در اظهار شعایر مذهب علویۀ امامیه مبالغه نمود، به اقصی الغایه در تعظیم سادات عظام کوشید، و سلطان مزبور موفّق مذکور فوق آن مؤیّدی است که شیخ سعید شهید که از اعاظم فقهاء امامیه است رحمهم اللّه تعالی کتاب لمعۀ دمشقیه را به اسم او تألیف نموده.
و در کتاب هفت اقلیم، تصنیف امین احمد رازی، واقع است در ترجمۀ سلطان علاء الدین احمد شاه که از سلسلۀ بهمنیه بود، و در دکن سلطنت داشت، که در زمان او مقاتله واقع شد که از عساکر او قریب سه هزار کس به قتل آوردند، و از آن جمله هزار و دویست نفر سید صحیح النسب بودند، و در اندک روزی نظام الملک و شیر الملک که باعث این فتنه بودند به علّت برص گرفتار شدند، و در دار فنا منزل گزیدند.
و گویند که: سلطان علاء الدین که پادشاه بود، چون خبر قتل سادات به دو رسید، به غایت متألّم و ملول گردید، روزی سلطان موافق رأیی که داشت در منبر به مدح خود این فقره بیان می نمود: السلطان العالم، الحلیم الکریم، الرؤوف علی عباد اللّه الغنی، علاء الدنیا والدین، شاه أحمد بن أحمد شاه الوالی البهمنی.
ص:190
شخصی برخواست و گفت: واللّه إنّه الکذّاب، ولیس بالعادل الحلیم الکریم، یقتل الذرّیة الطاهرة، ویتکلّم بهذه الکلمات علی منابر المسلمین.
سلطان از گفتار او خجل شد، در فور از مسجد به خانه رفت، و اصلاً متعرّض او نگشت، و پس از چند روز بیمار گشته به عالم آخرت پیوست.
بدان که فضل ذرّیۀ پیغمبر صلی الله علیه و آله بر دیگران عقلاً و نقلاً ثابت و جازم، و اکرام محبّت ایشان به نصّ قرآن و حدیث بر همه کس لازب و لازم است، مگر جمعی از ذرّیه که تبرّی از ایشان ضرور باشد، به سبب افعال ذمیمه، و اعتقادات فاسده، بنابر ظاهر بعضی اخبار.
و چون چنین نباشد، و حال آن که از روایات ظاهر می شود که مرتبۀ ایشان چون دیگران نیست، هرگاه خدای تعالی معرفت امامت به ایشان روزی کرده، وایضاً ظاهر می شود که تا ثابت نشود عدم اعتقاد صحیح ایشان به نصّ تبرّی از ایشان نمی توان نمود، و عداوت با ایشان موجب عقوبت اخروی، و به منطوق کلام صدق انتظام وحی آثار «نحن بنو عبدالمطّلب ما عادانا بیت إلاّ وخرب، ولا نبحنا کلب إلاّ وجرب، ولا عاوانا ذئب الاّ وکلب، فمن کذّب فلیجرّب»(1) مورث نکال و خسران دنیوی و اخروی است.
و مخفی نماند که بدی معاش وزاد طریق که عقوبت طایفۀ معادیه و معاویۀ اهل بیت اگر معجّلاً نباشد، یوماً فیوماً مؤجّلاً مزید و مضاعف خواهد بود در قیامت صغری، که عبارت از رجعت است.
چنان چه در تفسیر علی بن ابراهیم، و کتاب منتخب البصائر: بالإسناد إلی معاویة بن عمّار واقع است، قال: قلت لأبی عبداللّه علیه السلام: قول اللّه تعالی (فَإِنَّ لَهُ
ص:191
مَعِیشَةً ضَنْکاً)1 قال: هی واللّه النصّاب، قال: جعلت فداک قد رأیناهم دهرهم الأطول فی کفایة حتّی ماتوا، قال: ذاک واللّه فی الرجعة یأکلون العذرة(1).
یعنی: معاویة بن عمّار گفت: سؤال کردم مر ابی عبداللّه علیه السلام را از معنی این آیۀ شریفه، آن حضرت فرمودند که: این آیه واللّه از برای اعدای اهل بیت نبوّت است، سائل گفت: جانم فدای تو باد بتحقیق که دیده ام ایشان را که بیش تر از دیگران مدّتها در رفاه و خوبی حال اند تا وقت مرگ، آن حضرت فرمودند: واللّه تنگی و بدی احوال ایشان در رجعت معلوم خواهد شد به نحوی مذلّت و خواری ایشان را رو خواهد داد، که همیشه دل ریش و مغموم بوده محاسن حیات و بهتر عمر ایشان بر سبیل نجاست خواری و اهانت گذرد.
و تمام آیه در سورۀ مبارکۀ طه که به این طریق است: (وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنْکاً وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ أَعْمی * قالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِی أَعْمی وَ قَدْ کُنْتُ بَصِیراً * قالَ کَذلِکَ أَتَتْکَ آیاتُنا فَنَسِیتَها وَ کَذلِکَ الْیَوْمَ تُنْسی * وَ کَذلِکَ نَجْزِی مَنْ أَسْرَفَ وَ لَمْ یُؤْمِنْ بِآیاتِ رَبِّهِ وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَشَدُّ وَ أَبْقی)3 .
یعنی: هر که روی برتابد از راهی که سبب یاد کردن من است و داعی به عبادت من، یا اعراض کند از ذکر من که قرآن است، پس بتحقیق مر او را است زیستنی تنگ و زندگانی سخت در دنیا، و حشر کنیم آن کس را که از ذکر ما اعراض کرده باشد در روز رستخیز در حالتی که نابینا باشد، و هیچ چیز نه بیند مگر جهنّم واصناف عقوبات آن را.
ومؤیّد مساوقت عدم محبّت اهل بیت و ذرّیۀ رسول اللّه صلی الله علیه و آله است با نسیان ذکر الهی، و روی گردان شدن از اسباب ذکر واجب حقیقی، عدم شرک و نفی
ص:192
ارتداد ذرّیه ابداً، به نحوی که در طی ذکر حدیث عیون اخبار الرضا علیه السلام، و احتجاج شیخ طبرسی رحمه اللّه، سابقاً مرقوم شد که ذرّیۀ رسول اللّه صلی الله علیه و آله مرتد و مشرک نمی شوند. بیت:
بس تجربه کردیم در این دیر مکافات با آل علی هر که در افتاد بر افتاد
و از جملۀ احادیثی که دلالت می کند بر تفوّق مرتبۀ سلسلة الذهب علیۀ علویۀ فاطمیه، و دخول ایشان در زمرۀ اهل البیت، عقد عنوان باب و روایت سلیمان بن جعفر است که در کتاب کافی در طی باب امامت، محمّد بن یعقوب الکلینی رحمه اللّه ایراد نموده به این عنوان:
باب فی من عرف الحقّ من أهل البیت ومن أنکر، و این حدیث را در آن ضمن نقل نموده است، به سند صحیح: عدّة من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن علی بن الحکم، عن سلیمان بن جعفر، قال: سمعت الرضا علیه السلام یقول: إنّ علی بن عبیداللّه بن الحسین بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب وامرأته وبنیه من أهل الجنّة، ثمّ قال: من عرف هذا الأمر من ولد علی وفاطمة علیهما السلام لم یکن کالناس(1).
و در کتاب رجال کشی نیز این حدیث ایراد شده در ذکر ما روی فی ذکر علی بن عبیداللّه بن الحسین بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب، به این عبارت:
قال: قرأت فی کتاب محمّد بن الحسن بن بندار بخطّه، حدّثنی محمّد بن یحیی العطّار، قال: حدّثنی أحمد بن محمّد بن عیسی، عن علی بن الحکم، عن سلیمان بن جعفر، قال: قال لی علی بن عبیداللّه بن الحسین بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب: أشتهی أن أدخل علی أبی الحسن الرضا علیه السلام اسلّم علیه، قلت: فما یمنعک من ذلک؟ قال: الاجلال والهیبة له وأتّقی علیه.
ص:193
قال: فاعتلّ أبوالحسن علیه السلام علّة خفیفة وقد عاده الناس، فلقیت علی بن عبیداللّه، فقلت: قد جاءتک ما ترید، قد اعتلّ أبوالحسن علیه السلام علّة خفیفة وقد عاده الناس، فإن أردت الدخول علیه فالیوم.
قال: فجاء إلی أبی الحسن علیه السلام عائداً، فلقیه أبوالحسن علیه السلام بکلّ ما یحبّ من التکرمة والتعظیم، ففرح بذلک علی بن عبیداللّه فرحاً شدیداً.
ثمّ مرض علی بن عبیداللّه، فعاده أبوالحسن علیه السلام وأنا معه، فجلس حتّی خرج من کان فی البیت، فلمّا خرجنا أخبرتنی مولاة لنا أنّ امّ سلمة امرأة علی بن عبیداللّه کانت من وراء الستر تنظر إلیه، فلمّا خرج، خرجت وانکبّت علی الموضع الذی کان أبوالحسن علیه السلام فیه جالساً تقبّله وتتمسّح به.
قال سلیمان: ثمّ دخلت علی علی بن عبیداللّه، فأخبرنی بما فعلت امّ سلمة، فخبّرت به أباالحسن علیه السلام، فقال: یا سلیمان إنّ علی بن عبیداللّه وامرأته وولده من أهل الجنّة، یا سلیمان إنّ ولد علی وفاطمة إذا عرّفهم اللّه هذا الأمر لم یکونوا کالناس(1).
وفی کتاب الاختصاص: أحمد بن محمّد، عن أبیه، عن ابن عیسی مثله(2).
و ترجمۀ این حدیث را قاضی نور اللّه در مجالس المؤمنین نقل نموده با اندک اختلافی با نسخۀ کشی که نزد داعی است، و مآل هر دو یکی است، و اختلاف به اعتبار اختلاف نُسخ نَسخ است.
و عبارت ترجمه که در مجالس مسطور است این است: که سلیمان بن جعفر روایت نموده که گفت علی بن عبیداللّه بن الحسین بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب به من که: می خواهم به خدمت حضرت امام رضا علیه السلام فایز شوم، و او را سلام کنم، گفتم: چه چیز تو را از آن مانع است؟ گفت: اجلال و هیبت او مرا
ص:194
از آن باز می دارد.
و چون بعضی از آن ایام بگذشت حضرت امام رضا علیه السلام را اندک بیماری روی داد، و مردم به عیادت آن حضرت می رفتند، پس من علی بن عبیداللّه را ملاقات نموده او را گفتم: الحال وقت آن است که آن حضرت را ملاقات نمائی.
آن گاه به خدمت آن حضرت آمد، چون آن حضرت او را دید لوازم محبّت و تعظیم بجا آوردند، و علی بن عبیداللّه از این معنا فرحناک شد فرحی عظیم.
بعد از آن علی بن عبیداللّه بیمار شد، حضرت امام رضا علیه السلام او را عیادت فرمودند، و من در خدمت آن حضرت بودم، و آن حضرت آن قدر نشستند تا هر که در آن خانه بود بیرون رفت، و آن حضرت نیز بیرون آمد، من نیز در خدمت آن حضرت بیرون آمدم، خبر داد مرا کنیز من که در خانۀ علی بن عبیداللّه بود که، امّ سلمه زن علی بن عبیداللّه در پس پرده به حضرت امام رضا علیه السلام می نگریست، و چون آن حضرت بیرون رفت او از پرده بیرون آمده، و روی خود را بر موضع جلوس آن حضرت نهاده آن را می بوسید، و دست بر آنجا کشیده بر روی خود می مالید.
پس من آن صورت را به خدمت حضرت امام رضا علیه السلام عرض کردم، آن حضرت فرمودند که: ای سلیمان بدان که علی بن عبیداللّه و زن و فرزندان او از اهل جنّت اند، ای سلیمان بدان که اولاد علی و فاطمه علیهما السلام هرگاه خدای تعالی این امر را - یعنی: معرفت امامت اهل بیت را - به ایشان روزی گرداند ایشان چون دیگر مردم نخواهند بود(1).
پس از مضمون حدیث کافی و حدیث کشی و غیرهما، ظاهر شد که هرگاه اولاد علی بن ابی طالب و حضرت فاطمه علیهما السلام به مذهب حق ائمّۀ اثناعشر باشند، ایشان را عند اللّه رتبۀ دیگر به اعتبار این نسبت خواهد بود، و این حدیث
ص:195
نصّ است بر تفضیل ایشان.
ونعم ما قال السید الأجل فی کتابه سیادة الأشراف: من أنّ الاستسعاد بالنسب الکریم الشریف، والتوشّح بوشاح المذهب القویم المنیف من أعظم السعادات الجلیلة، وأکرم الفوائد من العوائد النبیلة، وأنّ من جدّه نبیّه، وامامه أبوه، لفی مرتبة ما فوقها مزید لمن ألقی السمع هو شهید، وإلی هذا أومیء الشریف المجتبی بقوله:
أصبحت لا أرجو ولا أبتغی فضلاً فلی فضل هو الفضل
جدّی نبیی وامامی أبی ودینی التوحید والعدل
وحفظ هذه العلاقة الظاهرة ومراعاة هذه النسبة الزاهرة من أهمّ المطالب، وأعظم المآرب فی الدنیا والآخرة(1). انتهی.
و از قبیل اخبار و آثار و حکایات در کتب محدّثین واهل تواریخ و کلام موثّقین هر طایفه بسیار است.
از آن جمله حکایتی است که در تاریخ مدینة المؤمنین قم که از حسن بن محمّد قمّی است به این عبارت وارد است: رُوِّیتُ عَنْ مَشَایِخِ قُمَّ أَنَّ الْحُسَیْنَ بْنَ الْحَسَنِ بن جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ بْنِ جَعْفَرٍ الصَّادِقِ کَانَ بِقُم یَشْرَبُ الْخَمْرَ عَلانِیَةً، فَقَصَدَ یَوْماً لِحَاجَةٍ بَابَ أَحْمَدَ بْنِ إِسْحَاقَ الأَشْعَرِیِّ، وَکَانَ وَکِیلاً فِی الأَوْقَافِ بِقُمَّ، فَلَمْ یَأْذَنْ لَهُ، وَرَجَعَ إِلَی بَیْتِهِ مَهْمُوماً.
فَتَوَجَّهَ أَحْمَدُ بْنُ إِسْحَاقَ إِلَی الْحَجِّ، فَلَمَّا بَلَغَ سُرَّ مَنْ رَأَی اسْتَأْذَنَ عَلَی أَبِی مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ الْعَسْکَرِیِّ علیه السلام، فَلَمْ یَأْذَنْ لَهُ، فَبَکَی أَحْمَدُ لِذَلِکَ طَوِیلاً وَتَضَرَّعَ حَتَّی أَذِنَ لَهُ.
فَلَمَّا دَخَلَ قَالَ: یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ لِمَ مَنَعْتَنِی الدُّخُولَ عَلَیْکَ؟ وَأَنَا مِنْ شِیعَتِکَ و
ص:196
َمَوَالِیکَ؟ قَالَ علیه السلام: لأَنَّکَ طَرَدْتَ ابْنَ عَمِّنَا عَنْ بَابِکَ، فَبَکَی أَحْمَدُ وَحَلَفَ بِاللَّهِ أَنَّهُ لَمْ یَمْنَعْهُ مِنَ الدخُولِ عَلَیْهِ إِلاّ لأَنْ یَتُوبَ مِنْ شُرْبِ الْخَمْرِ.
قَالَ: صَدَقْتَ وَلَکِنْ لابُدَّ منْ إِکْرَامِهِمْ، وَاحْتِرَامِهِمْ عَلَی کُلِّ حَالٍ، وَأَنْ لا تُحَقِّرَهُمْ، وَلا تَسْتَهِینَ بِهِمْ لانْتِسَابِهِمْ إِلَیْنَا، فَتَکُونَ مِنَ الْخاسِرِینَ.
فَلَمَّا رَجَعَ أَحْمَدُ إِلَی قُمَّ أَتَاهُ أَشْرَافُهُمْ، وَکَانَ الْحُسَیْنُ مَعَهُمْ، فَلَمَّا رَآهُ أَحْمَدُ وَثَبَ إِلَیْهِ وَاسْتَقْبَلَهُ وَأَکْرَمَهُ، وَأَجْلَسَهُ فِی صَدْرِ الْمَجْلِسِ، فَاسْتَغْرَبَ الْحُسَیْنُ ذَلِکَ مِنْهُ وَاسْتَبَْعدَهُ، وَسَأَلَهُ عَنْ سَبَبِهِ، فَذَکَرَ لَهُ مَا جَرَی بَیْنَهُ وَبَیْنَ الْعَسْکَرِی علیه السلام فِی ذَلِکَ.
فَلَمَّا سَمِعَ ذَلِکَ نَدِمَ مِنْ أَفْعَالِهِ الْقَبِیحَةِ، وَتَابَ مِنْهَا، وَرَجَعَ إِلَی بَیْتِهِ، وَأَهْرَقَ الْخُمُورَ، وَکَسَرَ آلاتِهَا، وَصَارَ مِنَ الأَتْقِیَاءِ الْمُتَوَرِّعِینَ، وَالصُّلَحَاءِ الْمُتَعَبِّدِینَ، وَکَانَ مُلازِماً لِلْمَسَاجِدِ مُعْتَکِفاً فِیهَا، حَتَّی أَدْرَکَهُ الْمَوْتُ، وَدُفِنَ قَرِیباً مِنْ مَزَارِ فَاطِمَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا(1).
و آنچه در بعضی تواریخ فارسی مدینة المؤمنین مرقومه بنظر رسیده در بیان این روایت، که ترجمه به عنوان اجمال و دلیل تداول و شهرت این مقال می تواند شد، به این مضمون است که: در زمان امام حسن عسکری صلوات اللّه و سلامه علیه سیدی بود مسمّی به سید حسین که به اعمال قبیحه مثل شرب خمر و غیر آن اقدام می نمود، و والی موقوفات قم مردی بود به زیور صلاح و سداد آراسته، روزی سید مزبور به دیدن والی آمد، والی فرمود تا در خانه بر روی او بستند، و او از دیدن والی منع نمودند.
اتّفاقاً والی در آن سال ارادۀ زیارت کعبۀ معظّمه، و عازم خدمت امام حسن عسکری علیه السلام شد، و چون به در دولت سرای آن حضرت رسید، آن حضرت امر فرمود تا در خانه را بر روی وی بستند، والی بعد از تضرّع بسیار و کریۀ
ص:197
بیشمار به شرف پای بوس آن سرور مشرّف شد، و عرض اخلاص خود نمود، و سبب در بستن و تقصیر خود سؤال کرد.
آن حضرت فرمود که: به چه سبب در بر روی سید ابوالحسن بستی؟ گفت با حضرت: سید ابوالحسن به شرب خمر مشغول بود، حضرت فرمود که: جزای اعمال بد ایشان با دیگری است، شما را آن مرتبه نیست که این سلوک با ذریۀ رسالت نمائید، این نحو سلوک مکنید بزّه مند و بیچاره می شوید.
وصاحب کتاب مقامات النجاة در کتاب خود ایراد نموده که: ومن تتبّع أخلاق أمیرالمؤمنین علیه السلام وأخلاق أولاده الکرام، یظهر له أنّ لهم محبّة ومیلاً إلی أقاربهم وإن لم یکونوا کما یریدون.
أحبّ القرب من سکّان نجد وإن طابوا نفوساً بالبعاد
وأخلص فی محبّتهم ضمیری وإن لم یعرفوا حقّ الوداد
وأنظرهم بغیر الوصل حقّاً وأسکنهم بسوداء الفؤاد
وابن حجر در صواعق محرقۀ خود نقل نموده که: عبداللّه بن الحسن المثنّی بن الحسن بن علی بن ابی طالب بسیار طفل بود، و صغیر السن نزد عمر بن عبدالعزیز داخل شد، عمر بن عبدالعزیز او را در بر گرفت و تعظیم و توقیر تمام نسبت به او بعمل آورد، و قضای حوائج او نمود، و گفت: حضرت رسول اللّه صلی الله علیه و آله فرموده است که: فاطمه پاره ای از جگر من است، هر که او را خوشحال کند مرا خوشحال کرده است. و من می دانم که حضرت فاطمه علیها السلام اگر در حیات می بود خوشحال می شد که کسی نسبت به ذرّیۀ او محبّت کند، الحال نیز به جهت سرور قلب آن حضرت تعظیم عبداللّه بن الحسن نمودم.
و گفت: نیست هیچ یک از بنی هاشم مگر آن که او را قدرت شفاعت هست
ص:198
نزد خدا، امیدوارم که در شفاعت این طفل داخل باشم(1).
و باز در صواعق آورده که: زید بن ثابت بر جنازۀ مادر خود نماز گذارد، پس استر او را آوردند که سوار شود، ابن عبّاس رکاب او را گرفت، زید گفت: دست بردار ای پسر عمّ رسول خدا، ابن عبّاس گفت: همچنین تعظیم می نمائیم ما علما را، از جهت آن که او نزد زید تلمّذ نموده بود، زید برگشت و دست او را بوسید وگفت: ما مأمور شده ایم که با اهل بیت نبوّت صلی الله علیه و آله چنین سلوک نمائیم(2).
و مخفی نماند که زید بن ثابت است که در صحیح بخاری، و صحیح مسلم، و صحیح نسائی، و صحیح ترمذی، و سنن ابی داود سجستانی، و سنن ابن ماجه قزوینی، احادیث از او روایت کرده اند، و معتمد در میان خود او را دانسته اند.
و شیخ محیی الدین اعرابی که از اکابر علماء صوفیۀ حنابله - علیه لعائن اللّه والناس والملائکه - است، والفضل ما شهدت به الأعداء، وشیخ المقدّسین بهاء الملّة والدین، و اکثر علماء و محقّقین کلام او را در مصنّفات خود به طریق استشهاد نقل نموده اند، در فتوحات در بیان آیۀ تطهیر گفته:
قال اللّه تعالی: (إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً)3 یدخل أولاد فاطمة علیها السلام إلی یوم القیامة فی حکم هذه الآیة من الغفران، فهم المطهّرون اختصاصاً من اللّه وعنایة لهم لشرف محمّد صلی الله علیه و آله، فینبغی لکلّ مسلم أن یصدّق اللّه فی قوله (لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً) ویعتقد فی جمیع ما یصدر من أولاد فاطمة علیها السلام أنّ اللّه قد عفی عنهم، ولاینبغی لمسلم أن یلحق المذمّة لمن قد شهد اللّه بتطهیرهم وإذهاب الرجس عنهم، لا بعمل عملوه، ولا بخیر قدّموه، بل بسابق عنایته واختصاص إلهی، وذلک
ص:199
فضل اللّه یؤتیه من یشاء واللّه ذو الفضل العظیم(1).
یعنی: آیۀ کریمۀ (إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ) تا آخر شامل جمیع ذرّیۀ رسول اللّه صلی الله علیه و آله است، و داخل اند جمیع اولاد فاطمه علیها السلام تا روز قیامت در حکم این آیه از غفران، پس ایشان اند پاک کرده شده از گناهان از جهت تخصیصی که داده است خدای تعالی ایشان را، و به سبب عنایتی که از جانب خدا مر ایشان را از جهت شرافت قرابت حضرت رسول صلی الله علیه و آله روزی شده.
پس سزاوار است هر مسلمانی را که تصدیق قول إلهی نماید در این که سلب نموده است رجس را از اهل البیت، و پاک گردانیده است ایشان را پاک گردانیدنی، و اعتقاد کند در جمیع آنچه صادر می شود از اولاد فاطمه علیها السلام این را که خدای تعالی بتحقیق عفو و بخشش نموده از ایشان، و سزاوار نیست مسلمانی را که لاحق سازد مذمّت و بدگوئی به جمعی که خدای تعالی شهادت داده باشد به تطهیر و سلب نمودن رجس از ایشان، نه به سبب عملی که از ایشان صادر شده باشد، و نه به نیکی که سابقا بعمل آورده باشند آن را، بلکه به سبب عنایت سابقه، و اختصاص الهی است که مخصوص گردانیده ایشان را به آن، و این تفضّل الهی و زیادتی است که خدای تعالی می دهد آن را به هر که می خواهد، و خدای تعالی صاحب فضل بزرگ است.
و از کلام شیخ محیی الدین معلوم می گردد که آیۀ شریفه شامل جمیع ذرّیۀ حضرت رسول صلی الله علیه و آله هست.
و ایضاً شیخ محیی الدین ابن العربی الأندلسی مذکور که از اعاظم مشایخ صوفیه است در باب تاسع و عشرین در معرفت سلمان، که ملحق گشته به اهل البیت در کتاب فتوحات آورده که: اعلم انّا روّینا من حدیث جعفر بن محمّد
ص:200
الصادق، عن أبیه محمّد بن علی بن الحسین، عن أبیه علی بن الحسین، عن أبیه الحسین بن علی، عن أبیه علی بن أبی طالب علیهم السلام، عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله قال: مولی القوم منهم.
ولمّا کان رسول اللّه صلی الله علیه و آله عبداً محضاً، أی: خالصاً قد طهّره اللّه تعالی وأهل بیته تطهیراً وأذهب عنهم الرجس، وهو کلّ ما یشینهم، فإنّ الرجس هو القذر عند العرب علی ما حکاه الفرّاء، قال تعالی: (إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً) فلا یضاف إلیهم إلاّ مطهّر، ولابدّ أن یکون کذلک، فإنّ المضاف إلیهم هو الذی یشبههم، فما یضیفون إلی أنفسهم إلاّ من له حکم الطهارة والتقدیس، فهذه شهادة من النبی صلی الله علیه و آله لسلمان الفارسی بالطهارة والحفظ الإلهی والعصمة، حیث قال فیه رسول اللّه صلی الله علیه و آله: سلمان منّا أهل البیت، وشهد اللّه لهم بالتطهیر وإذهاب الرجس عنهم.
وإذا کان لا یضاف إلیهم إلاّ مطهّر مقدّس، وحصلت له العنایة الإلهیة بمجرّد الإضافة، فما ظنّک بأهل البیت فی نفوسهم، فهم المطهّرون بل هم عین الطهارة، فدخل الشرف أولاد فاطمة علیها السلام کلّهم ومن هو من أهل البیت مثل سلمان الفارسی إلی یوم القیامة فی حکم هذه الآیة، فهم المطهّرون اختصاصاً من اللّه وعنایة لهم لشرف محمّد صلی الله علیه و آله.
وإذا صحّ الخبر الوارد فی سلمان الفارسی، فله هذه الدرجة، فإنّه لو کان سلمان علی أمر یسوؤه ویشینه ظاهراً وتلحقه المذمّة، لکان مضافاً إلی أهل البیت من لم یذهب عنه الرجس، فیکون لأهل البیت من ذلک بقدر ما اضیف إلیهم، وهم المطهّرون بالنصّ، فسلمان منهم بلا شکّ، فارجوا أن یکون عقب علی وسلمان تلحقهم هذه العنایة، کما لحقت أولاد الحسن والحسین علیهما السلام وعقبهم وموالی أهل البیت، فإنّ نعمة اللّه واسعة.
فما ظنّک بالمعصومین المحفوظین منهم القائمین بحدود سیدهم الواقفین عند
ص:201
مراسمه، فشرافتهم أعلی وأتمّ، وهؤلاء أقطاب هذا المقام، ومن هؤلاء الأقطاب ورث سلیمان شرف مقام أهل البیت، فکان رضی اللّه عنه من أعلم الناس بما للّه علی عباده من الحقوق وما لأنفسهم، والخلق علیهم من الحقوق وأقواهم علی أدائها.
وفیه قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: لو کان الإیمان بالثریا لناله رجال من فارس. وأشار إلی سلمان الفارسی، وفی تخصیص النبی صلی الله علیه و آله ذکر الثریا دون غیرها من الکواکب إشارة بدیعة لمثبتی الصفاب السبعة؛ لأنّها سبعة کواکب فافهم. فسرّ سلمان الفارسی الذی ألحقه بأهل البیت ما أعطاه النبی صلی الله علیه و آله من أداء کتابته، وفی هذا فقه عجیب، فهو عتیقه صلی الله علیه و آله ومولی القوم منهم، والکلّ موالی الحقّ ورحمته وسعت کلّ شیء، وکلّ شیء عبده ومولاه(1).
و تزییف و ابطال صفات زایده و غیرها از مذاهب مطالب مخالفین که در طی عبارات صاحب فتوحات واقع است، بر خبیر بصیر مخفی نخواهد بود که، فخذ ما صفی ودع ما کدر، فإنّه کان متلوّناً فی کلامه، فبینما هو محیی الدین صار ماحی الدین.
و قاضی نور اللّه نوّر اللّه مرقده در احقاق الحق در تفسیر آیۀ وافی هدایه (فَسَوْفَ یَأْتِی اللّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ)2 که آیۀ بیست و دوّم است از آیاتی که علاّمه - رحمه اللّه - در بحث رابع در تعیین امام علیه السلام در کتاب کشف الحق از کتب مخالفین نقل کرده، که در شأن حضرت أمیرالمؤمنین علیه السلام نازل شده، معظم عبارات فتوحات را ایراد نموده، و روایتی ذکر کرده که اولاد سلمان در بعض حروب حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام حاضر ومعین بودند، و این مؤیّد آن است که عقب سلمان در عنایت الهی ملحق به او شده اند(2).
ص:202
وفی أوائل کتاب عمدة صحاح الأخبار بعد بیان تفصیل ما ذکر فی ذلک الکتاب، قال: وسنبدأ أیضاً فی أوّل کلّ فصل من المناقب بما جاء فی تفسیر قوله تعالی (إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً)1 ونثنی بذکر الفصل فی تفسیر قوله تعالی (قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی)2 وهذان الفصلان یدلاّن علی أنّ العبّاس بن عبدالمطّلب - رضی اللّه عنه - من اولی القربی الذین أمر اللّه تعالی بمودّتهم.
یدلّ علیه ما ذکره الثعلبی فی تفسیر قوله تعالی (قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی) قال: بإسناده یرفعه إلی العبّاس رضی اللّه عنه، وسیرد علیک الحدیث بإسناده فیما بعد إن شاء اللّه تعالی.
قال: فقال له العبّاس بن عبدالمطّلب: یا رسول اللّه ما بال قریش یلقی بعضها بعضاً بوجوه تکاد أن تتسائل من الودّ ویلقوننا بوجوه قاطبة؟ فقال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: أو یفعلون ذلک؟ قال العبّاس: نعم والذی بعثک بالحقّ، فقال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: أما والذی بعثنی بالحقّ لا یؤمنون حتّی یحبّوهم لی، فأدخل العبّاس فی من لا یثبت الإیمان إلاّ بمحبّتهم، وهم اولوا القربی الذین أمر اللّه تعالی بمودّتهم.
ومن ذلک: ما ذکره الثعلبی أیضاً فی تفسیر قوله تعالی (ما أَفاءَ اللّهُ عَلی رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُری - یعنی: من أموال کفّار أهل القری - فَلِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبی)3 یعنی: قرابة النبی صلی الله علیه و آله، وهم آل علی وآل العبّاس وآل جعفر وآل عقیل، ولم یشرک بهم غیرهم.
وهذا وجه صحیح یطّرد علی الصحّة؛ لأنّه موافق لمذهب آل محمّد صلی الله علیه و آله.
یدلّ علیه ما هو مذکور عندهم فی تفسیر قوله تعالی (وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ
ص:203
شَیْءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبی)1 لأنّ مستحقّ الخمس عندهم آل علی وآل العبّاس وآل جعفر وآل عقیل، و لایشرک بهم غیرهم.
ویدلّ علی صحّة ذلک أیضاً ما ذکره الشیخ السعید أبوجعفر محمّد بن الحسن الطوسی فی کتاب الأمالی فی رابع کراسة منه فی الجزء الثانی منه، عن أمالی الشیخ السعید المفید أبی عبداللّه محمّد بن محمّد بن النعمان رضی اللّه عنهما، وهو ما أخبرنا به الشیخ الفقیه عماد الدین محمّد بن أبی القاسم الطبری.
وساق سند الحدیث معنعناً إلی العبّاس بن عبدالمطّلب رضی اللّه عنه، قال:
قلت: یا رسول اللّه ما لنا ولقریش إذا تلاقوا تلاقوا بوجوه مستبشرة، وإذا لقونا لقونا بغیر ذلک؟ قال: فغضب النبی صلی الله علیه و آله، ثمّ قال: والذی نفسی بیده لا یدخل قلب رجل الإیمان حتّی یحبّکم للّه ولرسوله(1).
فأدخل العبّاس فی جملة من لا یدخل قلب الرجل الإیمان إلاّ بحبّهم، وأدخله بکاف الجمع الشاملة.
وهذا أبلغ ممّا ذکره الثعلبی أیضاً فی تفسیر قوله تعالی (إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً) قال الثعلبی باسناده، وسیرد علیک الخبر بذکر سنده فیما بعد ان شاء اللّه تعالی، یرفعه إلی عبداللّه بن العبّاس رضی اللّه عنه، قال: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: إنّ اللّه سبحانه وتعالی قسّم الخلق قسمین، فجعلنی فی خیرهما قسماً، فذلک قوله تعالی (وَ أَصْحابُ الْیَمِینِ ما أَصْحابُ الْیَمِینِ)3 فأنا خیر أصحاب الیمین، ثمّ جعل القسم أثلاثاً، فجعلنی فی خیرها قسماً، فذلک قوله تعالی (فَأَصْحابُ الْمَیْمَنَةِ ما أَصْحابُ الْمَیْمَنَةِ
ص:204
وَ السّابِقُونَ السّابِقُونَ)1 فأنا من السابقین، وأنا من خیر السابقین، ثمّ جعل الأثلاث قبائل، فجعلنی فی خیرها بیتاً، فذلک قوله تعالی (إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً) .
فقد أثبت صلی الله علیه و آله فی هذا الخبر أنّ خیار خلق اللّه تعالی هم أهل البیت، وأهل البت هم اولی القربی الذین أمر اللّه بمودّتهم، وقد تقدّم ذکرهم.
فثبت أنّهم خلاصة الخیر، وعلیهم وقع النصّ من النبی صلی الله علیه و آله فی هذا الأثر، والمواقف المقدّسة الشریفة الطاهرة النبویة الزکیة الإمامیة، الناصرة لدین اللّه، عضّدها اللّه تعالی بالنصر والبقاء، وأمدّها بالرفعة والعلاء، وملّکها نواصی الأعداء، ورفع بها منازل الأولیاء من أهل البیت الکریم الذی وقع النصّ علیه، وتوجّه التخصیص فی الوحی إلیه، وبیمن نقیبتها(1) المیمونة یسّر اللّه تعالی دولتها حیازة مراضی اللّه تعالی فی تألیف مناقب بیتها الکریم، ونسبها الصمیم، وإظهار ما نبذه العلماء من ذلک وراء ظهورهم کأنّهم لا یعلمون.
فهذا هو الشرف الذی لا یدرک، والمجد الذی لا یستدرک، بل هو نسیج وحده وفرید، عدّه بالوحی الناطق الإلهی، والأثر الصحیح الصادق النبوی.
وکما قد ورد فی ذکرهم مجتمعاً فی ألفاظ هذه الأخبار ولم یفترق، فکذا قد ورد مدحهم فی نظم الأشعار من شعراء آل محمّد علیهم السلام ولم یفترقوا، فقد اتّفق علی أنّهم آل الرسول صلی الله علیه و آله من نثر الألفاظ النبی الاُمّی، ونظم شعراء شیعة علی.
فمن ذلک قول الکمیت بن زید الأسدی رحمه اللّه فی أثناء مدحهم، وهو من أفاضل شعراء الطبقة الاُولی فی الاسلام:
فهم الأقربون من کلّ خیرٍ وهم الأبعدون من کلّ ذامّ
ص:205
وهم الأرأفون بالناس فی الرأفة والأحلمون فی الأحلام
وأبوالفضل إنّ ذکرهم الحلوّ والشفاء للنفوس فی الأسقام
أبوالفضل یعنی العبّاس بن عبدالمطّلب رضی اللّه عنه.
اُسرة الصادق الحدیث أبی القاسم فرع القدامس القدّام
القدامس: الشرف، فکذلک القدّام.
لا ابالی ولن ابالی فیهم أبداً رغم ساخطین رغام
فهم شیعتی وقسمی من الاُمّة حسبی من سائر الأقسام
إن أمت لا أمت ونفسی نفسان من الشکّ فی عمیً وتعامی
عادلاً غیرهم من الناس طرّاً بهم لا همام لی ولا همام
أی: لا أهمّ بذلک أبداً.
أخلص اللّه لی هوای فما أعرق نزعاً ولا تطیش سهام
لا ابالی إذا حفظت أبا القاسم فیهم ملامة اللوام(1)
وفی کتاب الکافی والرجال للشیخین الجلیلین الکلینی والکشی رضی اللّه عنهما، بإسنادهما المتّصل إلی محمّد بن الولید، عن یونس بن یعقوب، قال: أنشد الکمیت أبا عبداللّه علیه السلام شعره:
أخلص اللّه لی هوای فما اغر ق نزعاً وما تطیش سهامی
فقال أبو عبداللّه علیه السلام: لا تقل هکذا، ولکن قل:
فقد اغرق نزعاً وما تطیش سهامی(2)
ص:206
از این حدیث شریف که از کتاب کافی ورجال کشی مذکور شد صحّت و اعتبار ابیات مسطوره نهایت ظهور دارد.
وفی کتاب سلیم وهو صاحب العبّاس حین بعثه رسول اللّه صلی الله علیه و آله ساعیاً، فقال:
إنّ العبّاس قد منع صدقة ماله، فغضب رسول اللّه صلی الله علیه و آله، ثمّ قال: الحمد للّه الذی یعافینا أهل البیت من سوء ما تلطخونا به، إنّ العبّاس لم یمنع صدقة ماله، ولکنّه قد عجّل لنا زکاة سنتین(1).
و این حدیث نیز دالّ است بر دخول عبّاس در اهل بیت.
وفی تفسیر علی بن إبراهیم: بإسناده المذکورة فیه إلی حذیفة بن الیمان: إنّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله أرسل إِلَی بِلالٍ، فَأَمَرَهُ أن ینَادَی بِالصَّلاةِ قَبْلَ وَقْتِ کُلِّ یَوْمٍ من رَجَبٍ - لِثَلاثَةَ عَشَرَة خَلَتْ مِنْهُ.
قَالَ: فَلَمَّا نَادَی بِلالٌ بِالصَّلاةِ، فَزِعَ النَّاسُ مِنْ ذَلِکَ فَزَعاً شَدِیداً، وَذُعِرُوا وَقَالُوا:
رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله بَیْنَ أَظْهُرِنَا لَمْ یَغِبْ عَنَّا وَلَمْ یَمُتْ، فَاجْتَمَعُوا وَحَشَدُوا، فَأَقْبَلَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یَمْشِی حَتَّی انْتَهَی إِلَی بَابٍ مِنْ أَبْوَابِ الْمَسْجِدِ، فَأَخَذَ بِعِضَادَتِهِ، وفِی الْمَسْجِدِ مَکَانٌ یُسَمَّی السدَّةَ فَسَلَّمَ.
ثُمَّ قَالَ: هَلْ تَسْمَعُونَ یَا أَهْلَ السُّدَّةِ؟ فَقَالُوا: سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا، فَقَالَ: هَلْ تُبَلِّغُونَ؟ قَالُوا: ضَمِنَّا ذَلِکَ لَکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ، قَالَ: أُخْبِرُکُمْ أَنَّ اللَّهَ خَلَقَ الْخَلْقَ قِسْمَیْنِ، فَجَعَلَنِی فِی خَیْرِهِمَا قِسْماً، وَ ذَلِکَ قَوْلُهُ (أصحاب الیمین و أصحاب الشمال) فَأَنَا مِنْ أَصْحَابِ الْیَمِینِ وَأَنَا خَیْرُ أَصْحَابِ الْیَمِینِ.
ثُمَّ جَعَلَ الْقِسْمَیْنِ أَثْلاثاً، فَجَعَلَنِی فِی خَیْرِهَا أَثْلاثاً، وَذَلِکَ قَوْلُهُ: (فَأَصْحابُ الْمَیْمَنَةِ ما أَصْحابُ الْمَیْمَنَةِ - وَ أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ ما أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ - وَ السّابِقُونَ السّابِقُونَ) فَأَنَا مِنَ السَّابِقِینَ، وَأَنَا خَیْرُ السَّابِقِینَ.
ثُمَّ جَعَلَ الأَثْلاثَ قَبَائِلَ، فَجَعَلَنِی فِی خَیْرِهَا قَبِیلَةً، وَذَلِکَ قَوْلُهُ: (یا أَیُّهَا النّاسُ
ص:207
إِنّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثی وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاکُمْ) فَقَبِیلَتِی خَیْرُ القَبَائِلِ، وَأَنَا سَیِّدُ وُلْدِ آدَمَ، وَأَکْرَمُکُمْ عَلَی اللَّهِ وَلا فَخْرَ.
ثُمَّ جَعَلَ القَبَائِلَ بُیُوتاً، فَجَعَلَنِی فِی خَیْرِهَا بَیْتاً، وَذَلِکَ قَوْلُهُ: (إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً) أَلا وَإِنَّ إِلهِی اخْتَارَنِی فِی ثَلاثَةٍ مِنْ أَهْلِ بَیْتِی، وَأَنَا سَیِّدُ الثَّلاثَةِ وَأَتْقَاهُمْ لِلَّهِ وَلا فَخْرَ، اخْتَارَنِی وَعَلِیّاً وَجَعْفَراً ابْنَیْ أَبِی طَالِبٍ وَحَمْزَةَ بْنَ عَبْدِالْمُطَّلِبِ. الحدیث(1).
وروی ابن أبی الحدید فی الجزء الثانی عشر فی أخبار عمر من شرحه علی نهج البلاغة: عن عبداللّه بن عمر. وکذا رواه من أصحابنا السید ابن زهرة فی کتاب غنیة النزوع إلی علمی الاُصول والفروع، کما رواه ابن الأثیر فی کتاب کامل التواریخ، الذی هو منتخب لتاریخ الطبری، قبل قصّة الشوری، أنّه قال: کنت عند أبی یوماً، و عنده نفر من الناس، فجری ذکر الشعر، فقال: من أشعر العرب؟ فقالوا:
فلان و فلان، فطلع عبد اللّه بن عبّاس فسلّم و جلس، فقال عمر: قد جاءکم الخبیر، من أشعر الناس یا عبد اللّه؟ قال: زهیر بن أبی سلمی، قال: فأنشدنی مما تستجیده له، فقال: یا أمیر المؤمنین إنّه مدح قوماً من غطفان، یقال لهم: بنو سنان، فقال:
لو کان یقعد فوق الشمس من کرمٍ قومٌ بأوّلهم أو مجدهم قعدوا
قومٌ أبوهم سنان حین تنسبهم طابوا وطاب من الأولاد ما ولدوا
انسٌ إذا أمنوا جنٌّ إذا فزعوا مرزّؤون بها لیل إذا جهدوا(2)
محسّدون علی ما کان من نعمٍ لا ینزع اللّه منهم ماله حسدوا
ص:208
فقال عمر: واللّه لقد أحسن، وما أری هذا المدح یصلح إلاّ لهذا البیت من هاشم؛ لقرابتهم من رسول اللّه صلی الله علیه و آله، فقال ابن عبّاس: وفّقک اللّه یا أمیر المؤمنین، فلم تزل موفقاً.
فقال: یا ابن عبّاس أتدری ما منع الناس منکم؟ قال: لا یا أمیر المؤمنین، قال:
لکنّی أدری، قال: ما هو یا أمیر المؤمنین؟ قال: کرهت قریش أن تجتمع لکم النبوّة والخلافة، فتجحفوا الناس جحفاً(1)، فنظرت قریش لنفسها، فاختارت ووفّقت فأصابت.
فقال ابن عبّاس: أیمیط أمیر المؤمنین عنّی غضبه فیسمع، قال: قل ما تشاء، قال: أمّا قول أمیر المؤمنین إنّ قریشا کرهت، فإنّ اللّه تعالی قال لقوم: (ذلِکَ بِأَنَّهُمْ کَرِهُوا ما أَنْزَلَ اللّهُ فَأَحْبَطَ أَعْمالَهُمْ)2 .
وأمّا قولک «إنا کنّا نجحف» فلو جحفنا بالخلافة جحفنا بالقرابة، ولکنّا قوم أخلاقنا مشتقّة من خلق رسول اللّه صلی الله علیه و آله الذی قال اللّه تعالی (وَ إِنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظِیمٍ)3 وقال له: (وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ)4 .
وأمّا قولک «فإن قریشا اختارت» فإنّ اللّه تعالی یقول: (وَ رَبُّکَ یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَ یَخْتارُ ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ)5 و قد علمت یا أمیر المؤمنین أنّ اللّه اختار من خلقه لذلک من اختار، فلو نظرت قریش من حیث نظر اللّه لها لوفّقت وأصابت قریش.
فقال عمر: علی رسلک یا ابن عبّاس، أبت قلوبکم یا بنی هاشم إلاّ غشّاً فی أمر قریش لا یزول، وحقداً علیها لا یحول، فقال ابن عبّاس: مهلاً یا أمیر المؤمنین لا تنسب قلوب بنی هاشم إلی الغشّ، فإنّ قلوبهم من قلب رسول اللّه صلی الله علیه و آله الذی طهّره
ص:209
اللّه وزکّاه، وهم أهل البیت الذین قال اللّه تعالی لهم: (إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً)1 .
وأمّا قولک «حقداً» فکیف لا یحقد من غصب شیئه ویراه فی ید غیره.
فقال عمر: أما أنت یا ابن عبّاس، فقد بلغنی عنک کلام أکره أن اخبرک به، فتزول منزلتک عندی، قال: وما هو یا أمیر المؤمنین؟ أخبرنی به، فإن یک باطلاً فمثلی أماط الباطل عن نفسه، وإن یک حقّاً فإنّ منزلتی عندک لا تزول به.
قال: بلغنی أنّک لا تزال تقول اخذ هذا الأمر منک حسداً وظلماً، قال: أمّا قولک یا أمیر المؤمنین «حسدا» فقد حسد إبلیس آدم، فأخرجه من الجنّة، فنحن بنو آدم المحسودون.
وأمّا قولک «ظلماً» فأمیر المؤمنین یعلم صاحب الحقّ من هو.
ثمّ قال: یا أمیر المؤمنین ألم تحتجّ العرب علی العجم بحقّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله، واحتجّت قریش علی سائر العرب بحقّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله؟ فنحن أحقّ برسول اللّه صلی الله علیه و آله من سائر قریش.
فقال له عمر: قم الآن فارجع إلی منزلک، فقام، فلمّا ولّی هتف به عمر: أیّها المنصرف إنّی علی ما کان منک لراعٍ حقّک.
فالتفت ابن عبّاس، فقال: إنّ لی علیک یا أمیر المؤمنین و علی کلّ المسلمین حقّاً برسول اللّه صلی الله علیه و آله، فمن حفظه فحقّ نفسه حفظ، ومن أضاعه فحقّ نفسه أضاع، ثمّ مضی.
فقال عمر لجلسائه: واهاً لابن عبّاس ما رأیته یحاجّ(1) أحداً قطّ إلاّ خصمه(2).
ص:210
و ابو هلال عسکری در آخر باب خامس از کتاب جمهرة الأمثال مختصراً این را نقل نموده.
و از مضمون این احادیث آنچه در این مقام مرقوم شد شرافت بنی هاشم، و رفعت مرتبۀ اهل بیت، و ملایمت تعمیم آیه نهایت ظهور دارد.
و مناسب این معناست آنچه سمعانی در ترجمۀ قاسانی از کتاب انساب کبیر خود آورده که: أدرکت بها السید الفاضل أباالرضا فضل اللّه بن علی العلوی القاسانی، وکتبت عنه أحادیث وأقطاعاً من شعره، ولمّا وصلت إلی باب داره قرعت الحلقة، وقعدت علی الدکّة أنتظر خروجه، فنظرت إلی الباب، فرأیت مکتوباً فوقه بالجصّ (إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً)1 .
و مخفی نماناد که سید راوندی مزبور از معتبرین و مشهورین علماء شیعه است، و ارباب رجال ذکر فضل و تعداد مصنّفات او نموده اند، و از کتب متداولۀ او الحال کتاب النوادر، و کتاب ضوء الشهاب است.
وفی کتاب عمدة الطالب: أنّه جلس عیسی بن زید إلی سفیان الثوری، فسأله عن مسألة، فقال سفیان: هذه المسألة علی السلطان فیها شیء ولا أقدر علی الجواب عنها، فقال له بعض أصحاب عیسی: ویحک أنّه ابن زید، فقال سفیان: من یعرف هذا؟ فقام جماعة من أصحابه الحاضرین، فشهدوا أنّه عیسی بن زید بن علی بن الحسین، فنهض إلیه سفیان، وقبّل یدیه، وأجلسه مکانه، وجلس بین یدیه وأجابه عن سؤاله(1).
پس از آنچه مرقوم شد معلوم می گردد که اهل خلاف ایضاً مثل سفیان با
ص:211
ثوریت و شقاوت و مخالفت در موافقت این سلسلۀ علویه ننموده، و محبّت ظاهر را مرعا می نموده اند، چنان چه الحال در عامّۀ بلاد عامّه نزد جماعت اهل سنّت و جماعت نیز معمول و متعارف است تکریم ایشان، و موافقین بالاجماع والاتّفاق در رعایت این معنا اولی اند از منافقین.
وفی کتاب جواهر العقدین، تصنیف سید علی السمهودی الشافعی: حکایة، وهی أنّ رجلاً مغربیاً کان عنده مبلغ للأشراف بالمدینة، فأظهر له رجل الفقر، قال:
فسألته عن مذهبه، فقال: شیعی، فقلت له: لو کنت من أهل السنّة لدفعت إلیک مبلغاً عندی، فرأیت فی النوم أنّ القیامة قد قامت، فأردت أن أجوز الصراط، فأمرت فاطمة علیها السلام بمنعی، فاستثغت إلی رسول اللّه صلی الله علیه و آله، فقال لها: لما منعت هذا؟ فقالت:
لأنّه منع ولدی رزقه، فقلت: لسبّ الشیخین، فالتفت إلی الشیخین وقالت لهما:
أتؤخذان ولدی بذلک؟ فقالا: لا بل سامحناه. القصّة.
وقال الشیخ أبو عبداللّه الفارسی: إنّی کنت أبغض أشراف المدینة بنی حسین لما یظهرون من التعصّب علی أهل السنّة، فرأیت رسول اللّه صلی الله علیه و آله فی النوم، فقال لی: مالک تبغض أولادی؟ فقلت: حاش للّه ما أکرههم، وإنّما کرهت منهم تعصّبهم علی أهل السنّة، فقال لی: مسألة فقهیة، ألیس الولد العاقّ یلحق النسب؟ فهذا ولد عاقّ، فلمّا انتبهت صرت لا ألقی من بنی حسین أشراف المدینة أحداً إلاّ بالغت فی إکرامه(1).
و خواجه محمّد پارسا در کتاب فصل الخطاب بسیاری از مناقب اهل بیت و
ص:212
بنی هاشم را ذکر نموده، از آن جمله گفت که: من خان اهل البیت فقد خان رسول اللّه صلی الله علیه و آله، ولقد أخبرنی الثقة عندی بمکّة قال: کنت أکره ما فعله الشرفاء بمکّة فی الناس، فرأیت فاطمة بنت رسول اللّه علیهما السلام وهی معرضة عنّی، فسلّمت علیها وسألتها عن إعراضها، فقالت: إنّک تقع فی الشرفاء؟ فقلت لها: تبت، فأقبلت علی واستیقظت، شعر:
فلا تعدل بأهل البیت خلقاً فأهل البیت هم أهل الشهادة
وبغضهم من الإنسان خسر حقیقی وحبّهم عبادة
انتهی. و از آنچه مذکور شد مستفاد می شود مسامحۀ ایشان در سبّ شیخین نسبت به ذرّیۀ رسول صلی الله علیه و آله، وبعد از نقل آنچه مرقوم شد حکایت ابن عنین شاعر را به نحوی که در این کتاب من بعد مسطور می شود ایراد نموده، و پر ظاهر است که «ألیس الولد العاقّ یلحق النسب» کلامی است الزاماً بر ایشان، یعنی: اگر سبّ شیخین فرضاً باعث عقوق باشد منشأ اخراج از نسب و عدم رعایت نمی شود.
حاصل آن است که موافق آنچه سمت ذکر یافته آن آیه و حدیث و کلام معتبرین سلف محبّت رسول خدا صلی الله علیه و آله لازم است، و هر که دعوی اسلام یا ایمان می کند باید به هیچ وجه منشأ آزار ایشان نشود، حتّی این که با بنی هاشم قاطبةً به سبب قرابت رسول اللّه صلی الله علیه و آله بوجوه قاطبه، یعنی: از روی خشم و غضب بر روی ایشان عباس نباشد، و به نحوی که من بعد در حدیث عباس منع از آن مذکور می شود سلوک ننماید، و عوض اجر نبوّت را به زجر ذرّیۀ تدارک نکند.
و به قدر اخلاص و خلوص عقیده به ائمّۀ اطهار صلوات اللّه و سلامه علیهم
ص:213
رعایت منسوبان اهل بیت نبوّت و عصمت و طهارت نماید، که اخلاص به اهل بیت نبوّت سبب خلاص و طریقۀ عبودیت است، و مودّت ایشان را موافق مرتبۀ قرابت مرعا باید داشت.
چنان چه در مکالمۀ حضرت امام رضا - علیه التحیة والثناء - با مأمون الرشید گذشت، که آن حضرت فرمودند: که محبّت و مودّت با اقوام نبی صلی الله علیه و آله از جهت قرابت به آن حضرت است، پس اقرب ایشان به نبی صلی الله علیه و آله اولی خواهد بود به مودّت، و هرچند نزدیگ شود این قرابت لازم است به آن قدر مودّت.
پس مستفاد شد که محبّت ائمۀ اطهار و اقوام سید اخیار صلی الله علیه و آله محبّت آن حضرت است، و تا محبّت ایشان نباشد عبادت متعبّدین باعث رستگاری نشأه اخروی نمی شود.
چنان چه کشی در فهرست خود روایت کرده: عن محمّد بن مسعود، عن علی بن الحسن، عن محمّد بن الولید، عن العبّاس بن هلال، قال: ذکر أبوالحسن الرضا علیه السلام أنّ سفیان بن عیینة لقی الصادق علیه السلام، فقال له: یا أبا عبداللّه إلی متی هذه التقیة وقد بلغت هذا السنّ؟ فقال: والذی بعث محمّداً صلی الله علیه و آله بالحقّ لو أنّ رجلاً صلّی ما بین الرکن والمقام عمره، ثمّ لقی اللّه بغیر ولایتنا أهل البیت، للقی اللّه بمیتة جاهلیة(1).
و شیخ شهید - رحمه اللّه - در دروس در مبحث حج ذکر نموده: درس لنختم کتاب الحجّ بأخبار اثنی عشر، الأوّل: روی البزنطی عن ثعلبة، عن میسّر، قال: کنّا عند أبی جعفر علیه السلام فی الفسطاط نحواً من خمسین رجلاً، فقال لنا: أتدرون أیّ البقاع أفضل عند اللّه منزلة؟ فلم یتکلّم أحد، فکان هو الرادّ علی نفسه، فقال: تلک مکّة الحرام التی رضیها اللّه لنفسه حرماً وجعل بیته فیها.
ثمّ قال: أتدرون أیّ بقعة فی مکّة أفضل حرمة؟ فلم یتکلّم أحد، فکان هو الرادّ
ص:214
علی نفسه، فقال: ذلک المسجد الحرام.
ثمّ قال: أتدرون أیّ بقعة فی المسجد أعظم عند اللّه حرمة؟ فلم یتکلّم أحد، فکان هو الرادّ علی نفسه، فقال: ذلک بین الرکن الأسود إلی باب الکعبة، ذلک حطیم إسماعیل علیه السلام الذی کان یذود فیه غنیمته ویصلّی فیه.
فواللّه لو أنّ عبداً صفّ قدمیه فی ذلک المکان قائماً اللیل مصلّیاً حتّی یجنّه النهار، وقائماً النهار حتّی تجنّه اللیل، ولم یعرف حقّنا وحرمتنا أهل البیت، لم یقبل اللّه منه شیئاً أبداً، إنّ أبانا إبراهیم علیه الصلاة والسلام وعلی محمّد وآله کان ممّا اشترط علی ربّه أن قال: ربّ اجعل أفئدة من الناس تهوی إلیهم، أما أنّه لم یعن الناس کلّهم، فأنتم اولئک رحمکم اللّه ونظراؤکم، وإنّما مثلکم فی الناس مثل الشعرة السوداء فی الثور الأنور(1).
و مفید این مطلب است آنچه ابن بابویه - رحمه اللّه تعالی - در من لا یحضره الفقیه، در کتاب حج، در باب ابتداء الکعبة وفضلها ایراد نموده: وروی عن أبی حمزة الثمالی، قال: قال لنا علی بن الحسین علیهما السلام: أیّ البقاع أفضل؟ فقلنا: اللّه ورسوله وابن رسوله أعلم، فقال: أمّا أفضل البقاع ما بین الرکن والمقام، ولو أنّ رجلاً عمّر ما عمّر نوح فی قومه ألف سنة إلاّ خمسین عاماً، یصوم النهار ویقوم اللیل فی ذلک المکان، ثمّ لقی اللّه تعالی بغیر ولایتنا لم ینفعه ذلک شیئاً(2).
یعنی: از ابی حمزۀ ثمالی منقول است که گفت: فرمود به ما حضرت سید الساجدین امام زین العابدین ابن سید الشهید المقتول بأرض کربلاء ابی عبداللّه الحسین علیهما السلام والثناء: کدام یک از بقاع بهتر است در روی زمین؟ پس گفتیم: خدا و رسول خدا و فرزند رسول خدا اعلم است به این.
ص:215
پس فرمود آن حضرت که: اما بهترین بقعه ها میان رکن و مقام ابراهیم علیه السلام است، و اگر مردی معمّر شود به عمر نوح در میان قوم خودش که از هزار پنجاه سال کم بود، و روز روزه بگیرد، و شب بیدار باشد، و بندگی کند خدای تعالی را در این مدّت عمر در این مکان شریف، بعد از این ملاقات کند خدای تعالی را بدون ولایت و محبّت ما اهل البیت و خلوص اعتقاد، نفع نمی دهد او را این عبادت هیچ چیز. لمؤلّفه:
در بندگی اخلاص عمل در کار است هر بنده که مست اوست او هوشیار است
تسبیح بگردان و مگردان دل را کاین رشته ز صد راه تو را زنّار است
و ابن اثیر در نهایه به این معنا اشاره نموده است، به این عبارت: فی حدیث أبی ذرّ: لو صلّیتم حتّی تکونوا کالحنایر ما نفعکم(1) حتّی تحبّوا آل محمّد علیهم السلام(2).
وأیضاً شیخ طبرسی رحمه اللّه در کتاب کامل بهائی در مبحث امامت این حدیث را از ابوذر غفاری نقل نموده، و هروی در باب الحاء مع النون در کتاب غریبین خود بعد از ایراد حدیث مذکور از ابی ذرّ رحمه اللّه گفته: أخبرنا به الثقة عن أبی عمر، عن ابن الأعرابی.
و در کتاب مناقب مسمّی ببلال غلّة المطالب وشفاء علّة المآرب فی مناقب أمیرالمؤمنین علی بن أبی طالب علیه السلام سید منصور بن إسحاق الحسینی ایراد نمود که، قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: یا بنی عبدالمطّلب إنّی سألت اللّه أن یثبّت أقدامکم، وأن یهدی ضالّتکم، وأن یعلم جاهلکم، وأن یجعلکم رحماء نجباء، فلو أنّ رجلاً
ص:216
صفّ قدمیه ثمّ صام وصلّی، ثمّ لقی اللّه وهو مبغض لأهل هذا البیت دخل النار.
یعنی: حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمودند، ای اولاد عبدالمطّلب من سؤال نمودم از خدای تعالی این را که ثابت و محکم کند اقدام شما را در دین، و هدایت کند گمراه شما را، و عالم سازد جاهل شما را، و بگرداند شما را صاحبان رحم و نجباء و برگزیدگان، پس اگر مردی برابر کند هر دو قدم خود را، پس روزه بگیرد و نماز کند، بعد از آن ملاقات نماید خدا را و او بغض و عداوت با اهل این خانواده که اولاد عبدالمطّلب اند داشته باشد، داخل آتش جهنّم می شود.
و در کتاب احیاء المیت بفضائل أهل البیت و ذخائر(1) چنان چه بعد از این مذکور می شود، به همین مضمون حدیث از حضرت رسول صلی الله علیه و آله مخاطب به بنی عبدالمطلب نیز وارد است.
پس از تصریح به لفظ «بنی عبدالمطّلب» در این احادیث مستفاد می شود که حدیثی که کشی و شیخ شهید رحمهما اللّه در رجال و دروس، و صدوق رضی اللّه عنه در من لا یحضره الفقیه نقل نموده اند بلفظ «منّا أهل البیت وولایتنا» شامل اولاد عبدالمطّلب هست، با وجود آن که آیۀ شریفه (فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النّاسِ تَهْوِی إِلَیْهِمْ)2 را میزان اللّه الفارق ومصباحه الناطق، حضرت أبی عبداللّه جعفر بن محمّد الصادق علیه السلام استدلال از برای معرفت حقّ اهل البیت ایراد نموده اند.
مفسّرین آیه شریفه را به این نحو تفسیر نموده اند که: پس بگردان خدایا دلهای مردمان که بکشش محبّت بشتابند به سوی ایشان، یعنی: ذرّیۀ حضرت ابراهیم علیه السلام، و ذرّیۀ حضرت ابراهیم شامل جمیع اولاد عبدالمطّلب هست.
و آنچه در تفسیر علی بن ابراهیم رحمه اللّه از حضرت ابی جعفر علیه السلام در بیان
ص:217
این آیۀ شریفه وارد است که فرمودند: واللّه نحن واللّه بقیة تلک العترة(1).
و در جوامع الجامع در تفسیر همین آیۀ شریفه که ذرّیۀ مرقوم به ذرّیۀ إسماعیل واولاد او تفسیر شده(2).
و در مجمع البیان نیز در تفسیر این آیۀ شریفۀ منزله در بیان ذرّیۀ حضرت ابراهیم علیه السلام که حدیث وارد است: نحن بقیة تلک العترة، وکانت دعوة إبراهیم لنا خاصّة(3). نیز مؤیّد مقصود است، به جهت آن که سابقاً مذکور شد که امثال ضمایر «نحن» و «نا» که ائّمۀ اطهار علیهم السلام می فرموده اند شامل جمیع بنی هاشم است، مگر به قرینۀ مخرجه و نصّ ارباب لغت ایضاً.
چنان چه در فصل دوّم از این کتاب سمت ذکر یافت که عترت رسول صلی الله علیه و آله اولاد عبدالمطّلب اند و اهل بیت آن حضرت اند، که زکات بر ایشان حرام است مؤید است، و بیت کمیت که در عمده و کافی بود به کمیت قلم سابقاً مذکور در این باب عمده و کافی است.
وقال الشیخ حسن بن علی الطبرسی صاحب کتاب کامل البهائی رحمه الله فی کتابه مناقب الطاهرین المشتهر بکتاب الأسرار فی إمامة أئمّة الأطهار، عند ذکره رحمه الله معجزاتهم السائرة بین الاُمّة إلی یوم القیامة، من ذلک: رفعة مدافنهم معظّمات مکرّمات أینما کانت.
ومنها: کثرة أولادهم وانتشارهم شرقاً وغرباً مع نقباء معظّمین مکرّمین عند سائر الخلائق.
ومنها: أنّ اللّه تعالی أمر العالمین أن یحملوا الأخماس علی أکتافهم إلیهم، ولم یوجب علیهم مثل هذا لغیرهم.
ص:218
ومنها: لا تری أحداً من عهد نزول آیة الخمس إلی آخر الدنیا أنّه مات ولا یکون فی ذمّته شیء من حقوقهم الأخماسیة، ولیس هذا لأحد سواهم.
ومنها: أنّ اللّه تعالی حرّم الصدقة التی هی وسخ الأموال علیهم تمیزاً لهم بخلاف آخرین، وأدنی نفس بنی هاشم یشارک الربّ والرسول علیه وآله السلام فی الخمس، ویحرم علیهم الصدقة کما حرمت علی الرسول.
ومنها: أنّک لا تجد سلطاناً ولا أدنی منه حتّی الرعاة إلاّ وهم یتمنّون أن کانوا علویین، ولا یتمنّی هؤلاء الاعتزاء بهم ولا الانتساب إلیهم.
ومنها: أنّه أمر اللّه تعالی بآیة المودّة والقرابة کافّة الخلائق بأن یحبّوهم، ولم یأمرهم بمحبّة غیرهم یقیناً.
ومنها: أنّ مهدی آخر الزمان منهم، کما أجمع الناس أنّ النبی صلی الله علیه و آله قال: المهدی من ولد الحسین علیه السلام.
ومنها: أنّ الناس لا یختلفون فیهم، یعنی فی مناقبهم وفضائلهم، وإنّما الاختلاف حصل عنهم تقدّماً وتأخّراً.
ومنها: أنّهم ممدوحو العالمین، ولا یصحّ صلاتهم إلاّ بهم، کما فی تشهّد الصلاة.
ومنها: أنّک تری هجو أعدائهم نظماً ونثراً فی الشرق والغرب، ولا تری هجوهم أبداً، کما لا تری هجو اللّه ولا هجو رسوله فی الدنیا.
ومنها: أنّ دعواهم الخلافة وافق القرآن، کما قال اللّه تعالی عن الأنبیاء (ذُرِّیَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ)1 فلم یدّع أولاد أحد من أعدائهم الخلافة بخلاف ذرّیاتهم.
ومنها: أنّه تعالی لم یخبر فی قرآنه بطهارة أحد وارادتها لهم منه تعالی إلاّ لأئمّتنا، کما فی الأحزاب.
ص:219
ومنها: أنّ دفاتر العلماء من کلّ مذهب وکلّ فنّ مملوّ بمناقبهم ابتداءً وانتهاءً وأوساطاً(1). انتهی.
و مؤیّد شغل ذمّۀ عامّۀ امّت مرحومه به خمس آل محمّد علیهم السلام کلام صدوق است رحمه اللّه در کتاب الهدایة در آنجا که گفته به این عبارت: باب الخمس، کلّ شیء تبلغ قیمته دیناراً، ففیه الخمس للّه ولرسوله ولذی القربی والیتامی والمساکین وابن السبیل، فأمّا الذی للّه فهو لرسوله، وما لرسوله فهو له، وذوی القربی فهم أقرباؤه، والیتامی یتامی أهل بیته، والمساکین مساکینهم، وابن السبیل ابن سبیلهم، وأمر ذلک الی الإمام یفرّقه فیهم کیف شاء علیهم، حضر کلّهم أو بعضهم(2). انتهی الباب بتمامه.
و شک نیست که لفظ «شیء» أعمّ عوام است، پس اگر کسی پا افشرده دست از پی فکر ببرد حرف مشهور بین العوام را که هر پنج انگشت یکی اش از سادات است انگشت رد بر روی آن گذاردن بی صورت است.
و در دیباجۀ کتاب فراید السمطین ابن المؤیّد الحموی نیز واقع است به این نحو: فائدة، قال الإمام العلاّمة فخرالدین محمّد بن عمر الرازی: جعل اللّه أهل بیت نبیّه محمّد صلی الله علیه و آله مساویاً له فی خمسة أشیاء: فی المحبّة، قال اللّه تعالی (فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللّهُ)3 وقال لأهل بیته: (قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی)4 .
والثانی: فی تحریم الصدقة، قال علیه السلام: حرمت الصدقة علیّ وعلی أهل بیتی.
والثالث: فی الطهارة، قال تعالی (طه ما أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقی * إِلاّ تَذْکِرَةً)5 و
ص:220
قال لأهل بیته: (وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً)1 .
والرابع: فی السلام علیک أیّها النبی، وقال فی أهل بیته: (سَلامٌ عَلی إِلْیاسِینَ)2 .
والخامس: فی الصلاة علی الرسول وعلی الآل، کما فی آخر التشهّد(1).
و چون این باب از ابواب ثلاثۀ کتاب مشتمل است بر ذکر آیات بینات، و احادیث و اخبار که در بیان فضیلت و شرافت اقارب و نزدیگان سید اخیار و ذرّیۀ ائمّۀ اطهار علیهم السلام والصلوات من اللّه العزیز الجبّار بعون اللّه وتأیید الهی باتمام پیوست، هر چند بیان لزوم صورت ایشان ضمناً شده بود، شروع می شود در فتح باب دوّم که مشتمل است بر ذکر احادیث و اخبار که دالّ است بر لزوم محبّت ایشان صریحاً، چنان چه در دیباجۀ کتاب و غیره اشاره به آن شده، ومنه الاستعانة والتوفیق.
ص:221
ص:222
ص:223
ص:224
صاحب هدیة الشرف در اربعین تألیف خود نقل نموده: الحدیث الأوّل:
اخطب خطباء خوارزم ابوالمؤیّد احمد بن موفّق المکّی در کتاب مناقب روایت کرده از حسن بصری، از عبداللّه بن عبّاس، که حضرت رسالت پناه صلی الله علیه و آله فرمود:
إذا کان یوم القیامة یقعد علی بن أبی طالب علی الفردوس، وهو جبل قد علا علی الجنّة، وفوقه عرش ربّ العالمین، ومن سفحه تتفجّر أنهار الجنّة، وهو جالس علی کرسی من نور یجری بین یدیه التسنیم، لا یجوز أحد الصراط إلاّ ومعه براءة بولایته وولایة أهل بیته، یشرف علی الجنّة، فیدخل محبّیه الجنّة، ویدخل مبغضیه النار(1).
یعنی: هرگاه قیامت قائم شود، واللّه تعالی پرسش اهل جنّت و نار کند، در آن روز حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام می نشیند بر بالای فردوس، و آن کوهی است که مشرف است بر جنّت، و بر بالای آن کوه است عرش پروردگار عالمیان، و از دامن آن کوه جاری می شود جوهای جنّت، و در جنّت آن جوها متفرّق می شوند .
و حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام در آن روز در آن مکان بر بالای کرسی از نور قرار گرفته، و در پیش آن حضرت روان می شود تسنیم، و آن چشمۀ آبی است در بهشت که می آشامند از آن نزدیگان بارگاه عزّت، چنان چه تفصیل آن در
ص:225
سورۀ مطفّفین مذکور است.
و هیچ کس در محشر به سلامت از پل صراط که بر بالای دوزخ است نمی گذرد، مگر این که برات ولایت امیرالمؤمنین و اهل بیت آن حضرت در دست داشته باشد، و درآنجا حضرت امیر علیه السلام مطّلع است بر جمیع اهل عرصات، و مشرف است بر جنّات، و می شناسد آن حضرت دوستان و دشمنان را، پس اهل سعادت که به دولت دوستی آن حضرت سر افرازند آنها را امیرالمؤمنین علیه السلام داخل می گرداند به جنّت، و آن بدبختان که به دشمنی آن حضرت گرفتارند آنها را می اندازد به آتش دوخ.
و هم در اربعین مذکور آورده است: الحدیث الثانی عشر: اخطب خطباء خوارزم در کتاب المناقب روایت کرده است از عبداللّه بن عمر، که گفت رسول اللّه صلی الله علیه و آله فرمودند: من أحبّ علیاً قبل اللّه عنه صلاته وصیامه واستجاب دعاؤه، ألا ومن أحبّ علیاً أعطاه اللّه بکلّ عرق فی بدنه مدینة فی الجنّة، ألا ومن أحبّ آل محمّد أمن من الحساب والمیزان والصراط، ألا ومن مات علی حبّ آل محمّد فأنا کفیله بالجنّة مع الأنبیاء، ألا ومن أبغض آل محمّد جاء یوم القیامة مکتوب بین عینیه آیس من رحمة اللّه(1).
یعنی: هر صاحب سعادتی که دوست دارد علی علیه السلام را، قبول می کند اللّه تعالی نماز او را و روزه اش را، و مستجاب می گرداند دعای او را، بدانید و آگاه باشید که هر که دوست دارد علی علیه السلام را، می بخشد اللّه تعالی او را به شمارۀ هر رگ که
ص:226
در بدن او است شهری در بهشت، و آگاه باشید که هر که دوست دارد آل محمّد را ایمن می گردد به برکت آن بزرگواران از حساب که مشکل ترین معاملات روز قیامت است، و ایمن می شود از میزان.
و در صفت میزان مروی است از حضرت رسول صلی الله علیه و آله که در شب معراج ترازوئی دیدم آویخته، فراخی هر کفّۀ از آن مانند فراخی مشرق تا مغرب، گفتم:
بار خدایا این ترازو به چه پر شود؟ خطاب آمد که: به عزّت و جلال من که به حسنه ای که مقدار نیم خرما باشد پر شود اگر بنده به اخلاص آن را کرده باشد.
و در خبر است که داود علیه السلام از حق تعالی در خواست که میزان اعمال او را به او نمایند، چون به او نمودند غش کرد، و بعد از آن که با خود آمد گفت: الهی که تواند که کفّۀ آن را از حسنات پر گرداند؟ خطاب آمد که: ای داود اگر از بندۀ خود راضی باشم آن کفّه را به یک خرما پر سازم. تمام شد صفت میزان.
و ایمن می شود محبّ آل محمّد صلی الله علیه و آله از پل صراط که بر روی جهنّم است، و آگاه باشید که هر که بمیرد بر حبّ آل محمّد و دوستی ایشان در دلش باشد در حالت مردن، پس من که پیغمبرم ضامنم از برای آن کس که او را به جنّت برم به مقامی که با انبیاء یک جا باشد، آگاه باشید که هر تیره روزگاری که بمیرد و بغض و دشمنی آل محمّد داشته باشد، می آید در روز قیامت به عرصات و میان هر دو چشم او نوشته است به قلم قدرت که نومید است آن بدبخت از رحمت اللّه تعالی بشامۀ دشمنی آل محمّد علیهم السلام.
و سید ابو منصور بن إسحاق الحسینی در کتاب مناقب مسمّی به بلال غلّة المطالب وشفاء علّة المآرب، حدیثی در منع عداوت اهل بیت ایراد نموده به این عبارت: لأن یلقی اللّه العبد بکلّ ذنب ما خلا الشرک باللّه تعالی أهون عند اللّه أو أحبّ إلی اللّه من أن یلقی اللّه بذرّة من بغض أهل بیتی.
و شیخ طبرسی رحمه الله در کتاب مناقب الطاهرین ایراد نموده به این عبارت:
ص:227
فصل فی أنّ محبّة أمیرالمؤمنین علیه السلام وذرّیته واجبة، به چند دلیل، اوّل: قوله تعالی (قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی) دوم: حدیث ائمّه که محبّینا تظر رحمة. سوّم حدیث رسول صلی الله علیه و آله: احفظونی فی عترتی(1). تمّ کلامه.
و ذرّیه شامل غیر غیر ائمّه علیهم السلام هست، و فصل را که از جهت محبّت حضرت امیر علیه السلام و ذرّیۀ آن سرور مقرّر نموده به طریق عام مطلب معلوم است.
و در کتاب عیون الحکم والمواعظ وذخیرة المتّعظ والواعظ وارد است:
عشرون خصلة فی محبّ أهل البیت علیهم السلام، عشرة منها فی الدنیا، وعشرة منها فی الآخرة.
فأمّا التی فی الدنیا، فالزهد فی الدنیا، والحرص علی العلم، والورع فی الدین، والرغبة فی العبادة، والتوبة قبل الممات، والنشاط فی قیام اللیل، والیأس ممّا فی أیدی الناس، والحفظ لأمر اللّه ونهیه، وبغض الدنیا، والسخاء.
وأمّا العشرة التی فی الآخرة، فلا ینتشر له دیوان، ولا ینصب له میزان، ویعطی کتابه بیمینه، وتکتب له براءة من النار، ویبیضّ وجهه، ویکسی من حلل الجنّة، ویشفع فی مائة من أهل بیته، وینظر اللّه تعالی إلیه بالرحمة، ویتوّج بتاج من تیجان الجنّة، ویدخلها بغیر حساب، فطوبی لمحبّی ولدی وعترتی وأهل بیتی.
و در باب قضاء حوائج اهل بیت ائمّه علیهم السلام و شیعیان ایشان در کتاب منهاج الصلاح علاّمه که در اختصار مصباح شیخ ابوجعفر رحمهما اللّه تعالی نوشته، حدیثی روایت نموده که علی بن یقطین وزیر هارون الرشید داخل شد بر حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، و علی بن یقطین آن سال حج نموده بود.
ص:228
پس به خدمت آن حضرت عرض کرد که: یا ابن رسول اللّه به من خدمتی رجوع نما.
آن حضرت فرمودند که: تو یک حاجت را از برای من ضامن شو تا من سه حاجت را برای تو ضامن شوم.
پس ابن یقطین به خدمت آن حضرت عرض کرد که: ای مولای من آن چه امر است؟
آن حضرت فرمودند که: ضامن می شوی از برای من که نایستد بر در این جبّار احدی از شیعیان ما واهل بیت ما مگر آن که قضای حاجت او نمائی، تا من ضامن شوم از برای تو که سایه نیندازد بر سر تو سقف زندانی، و نرسد بر جسد تو تندی شمشیر، و نرسد به تو آتش جهنّم در روز قیامت(1).
و ایضا در اربعین مذکور آورده است: الحدیث الحادی والعشرون، و در کتاب وسیلة المتعبّدین، و کتاب المناقب اخطب خوارزم، روایت کرده از حضرت رسول صلی الله علیه و آله، قال النبی صلی الله علیه و آله یوم فتح خیبر: یا علی لولا أن تقول فیک طوائف من امّتی ما قالت النصاری فی عیسی بن مریم، لقلت فیک مقالاً لا تمرّ علی ملأ من المسلمین إلاّ أخذوا من تراب رجلیک، وفضل طهورک، ویستشفون به.
ولکن حسبک أن تکون منّی وأنا منک، وترثنی وأرثک، وأنت منّی بمنزلة هارون من موسی إلاّ أنّه لا نبی بعدی، أنت تؤدّی عنّی دینی، وتقاتل علی سنّتی، وأنت فی الآخرة أقرب الناس منّی، وأنّک غداً علی الحوض خلیفتی، تذود عنه المنافقین.
ص:229
وأنت أوّل من یرد علیّ الحوض، وأنت أوّل داخل الجنّة من امّتی، وانّ شیعتک علی منابر من نور رواءً مرویین، مبیضّة وجوههم حولی، أشفع لهم، فیکونون غداً فی الجنّة جیرانی، وانّ عدوّک غداً ظماءً مظمئین، مسودّة وجوههم، حربک حربی، وسلمک سلمی، وسرّک سرّی، وعلانیتک علانیتی، وسریرة صدرک سریرة صدری.
وأنت باب علمی، وانّ ولدک ولدی، ولحمک لحمی، ودمک دمی، وانّ الحقّ معک والحقّ علی لسانک وفی قلبک وبین عینیک، وانّ الایمان مخالط لحمک ودمک کما خالط لحمی ودمی، فإنّ اللّه عزّوجلّ أمرنی أن ابشّرک أنّک وعترتک فی الجنّة، وانّ عدوّک فی النار، لا یرد علیّ مبغض لک، ولا یغیب عنه محبّ لک(1).
یعنی: گفت پیغمبر صلی الله علیه و آله در روز فتح خیبر: یا علی اگر نه این بود که می گفتند در حقّ تو طایفه ای چند از امّت من آنچه گفتند نصارا در حقّ عیسی پسر مریم، هر آینه می گفتم در شأن تو کلمات چند که هر که می شنید آنها را از مسلمانان نمی گذشتی بر ایشان مگر آن که بر می داشتند خاک زیر هر دو پای تو را، و آنچه باقی می ماند از آبی که به آن غسل و وضو می کردی به تبرّک می بردند، و به آن طلب شفا می کردند از همۀ دردها، وبالاخره منجر به توهّم الوهیت تو می شدند.
و لیکن بس است تو را در ارتفاع مکان و علوّ شأن، این که تو از منی و من از توأم، و تو از من میراث بری ومن از تو، و تو نسبت به من در منزلت هارونی نظر به موسی، آن قدر هست که بعد از من پیغمبری نیست، که اگر می بود تو را هم پیغمبری می بود، همچنان که از برای هارون بود مرتبۀ وزارت و شراکت در رسالت.
و تو ای علی ادا می کنی از من دین مرا، یا قرض و دین مرا، و جنگ می کنی
ص:230
با گمراهان بر سنّت و طریقه و مذهب و ملّت من، و تو ای علی در آخرت نزدیگترین مردمی به من، و تو فردای قیامت بر سر حوض کوثر خلیفه و جانشین منی، منع می کنی و باز می داری از حوض کوثر منافقان را که دلهای ایشان با دشمنان ما بوده، و به زبان اظهار دوستی و پیروی ما می کردند.
و تو ای علی اوّل کسی هستی که بر من وارد می شود در حوض کوثر، و توئی اوّل کسی که داخل جنّت می شود از امّت من، و بتحقیق که شیعیان و پیروان تو ای علی در آخرت بالای منبرهای نور به عزّت و کرامت جای دارند، و سیراب خواهند ماند که تشنه نشوند، رویهای شیعیان تو از یمن محبّت تو سفید و نورانی، و جای ایشان در جوار من است، و من شفاعت کننده ام از برای شیعیان تو، پس ایشان به سبب شفاعت من فردا در جنّت همسایۀ من اند.
و به درستی که دشمنان تو و آنها که از پیروی تو قدم بیرون نهاده اند، در آخرت به غایت تشنه لب و سوخته جگر، و به دین تشنگی خواهند ماند، و روی ایشان از دشمنی تو سخت و تیره است.
ای علی جنگ کردن با تو جنگ کردن ما من است، و صلح و آشتی با تو صلح و آشتی با من است، و سرّ تو سرّ من است، و آشکار تو آشکار من است، و آنچه در سینۀ تو پنهان است در سینۀ من پنهان است، یعنی: دل تو و دل من یکی است.
و تو ای علی دری که از آنجا به شهرستان علم و حکمت من می توان رسید، وراه به سوی علم من توئی، و از غیر تو به جانب علم من راهی نیست.
و به درستی که فرزندان تو ای علی فرزندان من اند، و گوشت تو گوشت من است، و خون تو که زندگی به اوست خون من است، و به درستی که حق و راستی و درستی با توست، و حق جاری بر زبان توست، و حق قرار گرفته در دل توست، و حق در میان دو چشم توست، و ایمان به آنچه اللّه تعالی امر کرده است آمیخته است به گوشت و خون تو آن چنان که آمیخته است به گوشت و خون من.
ص:231
و به درستی که اللّه تعالی امر کرده است مرا که بشارت و مژده دهم تو را که تو وعترت تو در جنّت اند، و دشمنان تو در آتش دوزخ جا دارند، و نمی آید بر کنار حوض کوثر نزد من آن بدبخت که بغض تو دارد، و غایب نیست از کنار حوض کوثر آن صاحب سعادت که دوست دار توست.
بدان که دوست او دوست اولاد و ذرّیۀ او نیز باید باشد، موافق آنچه در تفسیر علی بن ابراهیم، و حدیث حضرت امام رضا علیه السلام در مکالمۀ مأمون گذشت، که صدیق رجل باید صدیق اهل بیت او نیز باشد، تا صداقت و دوستی واقعی متحقّق، و قدم او در ایمان ثابت شود.
به نحوی که در کتاب مناقب سید ابی منصور که مسمّی به بلال غلّة المطالب وشفاء علّة المآرب است، این حدیث نقل شده، که قال أمیرالمؤمنین علی علیه السلام:
قال النبی صلی الله علیه و آله: ما أحبّنا أهل البیت فزلّت به قدم إلاّ ثبّته اللّه قدم اخری أبداً حتّی ینجیه اللّه یوم القیامة(1). بیت:
هر که او را هدایت ازلی است بر طریق نبی و راه ولی است
حبّ ایشان به هر کسی ندهند حبّ ایشان عطاء لم یزلی است
من العمدة: وبالاسناد، وأخبرنی أبو عبداللّه محمّد بن عبداللّه بن محمّد القائنی، أخبرنا القاضی أبوالحسن محمّد بن عثمان النصیبی ببغداد، أخبرنا أبوبکر محمّد بن الحسین السبیعی بحلب، حدّثنا الحسین بن إبراهیم الجصّاص، أخبرنا الحسین بن الحکم، أخبرنا إسماعیل بن أبان، عن فضیل بن الزبیر، عن أبی
ص:232
داود(1) السبیعی، عن أبی عبداللّه الجدلی، قال: دخلت علی علی بن أبی طالب علیه السلام، فقال:
یا أبا عبداللّه ألا انبّئک بالحسنة التی من جاء بها أدخله اللّه الجنّة، والسیّئة التی من جاء بها أکبّه اللّه فی النار ولم یقبل منه عملاً؟ قلت: بلی، قال: الحسنة حبّنا، والسیّئة بغضنا(2).
یعنی: ابو عبداللّه جدلی گفت: داخل شدم به خدمت حضرت امیر المؤمنین و امام المتّقین علی بن ابی طالب علیه السلام، پس فرمود: یا ابا عبداللّه آیا خبر ندهم تو را به حسنه که هر گاه بعمل آورد کسی آن را، داخل گرداند او را خدای تعالی در بهشت، و سیئه که هر گاه بعمل آورد کسی آن را، سرنگون در آورد خدای تعالی او را در آتش جهنّم، و قبول نکند از او عملی را؟ گفتم: بلی خبر ده مرا، فرمود حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام: آن حسنه ای که گفتم محبّت ما اهل بیت است، و آن سیئۀ مذکوره عداوت ما اهل بیت است.
من العمدة: من مناقب الفقیه ابن المغازلی، أخبرنا الشیخ الإمام المقریء أبوبکر عبداللّه بن منصور بن عمران الباقلانی فی شهر رمضان سنة تسع وسبعین وخمسمائة، قال: حدّثنی به العدل العالم المعمّر أبو عبداللّه محمّد بن علی بن محمّد، عن والده الفقیه الشافعی أبی الحسن علی بن محمّد الطبیب الخطیب الجلابی المعروف بالمغازلی الواسطی المصنّف، قال: أخبرنا أبونصر أحمد بن موسی الطحّان إجازة، عن القاضی أبی الفرج أحمد بن علی بن جعفر بن محمّد المعلّی الحنوطی الحافظ، قال: حدّثنا أبواللیث بن فرج، قال: حدّثنا الهیثم بن خلف،
ص:233
حدّثنی أحمد بن محمّد بن یزید، حدّثنی جعفر بن الحسن الأشقر، حدّثنا هیثم(1)، عن أبی هاشم یعنی الرمانی، عن مجاهد، عن ابن عبّاس، قال: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: لا یزول قدما عبد یوم القیامة حتّی یسأل عن أربع: عن عمره فیما أفناه؟ وعن جسده فیما أبلاه؟ وعن ماله فیما أنفقه ومن أین اکتسبه؟ وعن حبّنا أهل البیت(2).
یعنی: گفت ابن عبّاس که: حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود که: به راه نمی اُفتد دو قدم بنده روز قیامت تا آن که سؤال کرده شود از چهار چیز: از عمرش که در چه چیز فانی کرده است، و از جسدش که در چه چیز کهنه نموده است، و از مالش که در چه چیز خرج کرده و از چه ممر تحصیل کرده است، و از محبّت اهل البیت.
و در امالی ابن بابویه این حدیث به این سند مسطور است: حدّثنا محمّد بن أحمد الأسدی البردعی، قال: حدّثنا رقیة بنت إسحاق بن موسی بن جعفر بن محمّد بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب، عن أبیها، عن آبائه علیهم السلام، وبدل «عن جسده فیما أبلاه» «عن شبابه فیما أبلاه» مسطور است(3)، یعنی: جوانی را به چه چیز پیر نموده است.
من العمدة: وبالإسناد، قال: وأخبرنا الحسن بن محمّد بن فتحویه، حدّثنا محمّد بن عبداللّه بن برزة، حدّثنا عبداللّه بن شریک البزّاز، حدّثنا سلیمان بن عبدالرحمن ابن بنت شرحبیل، حدّثنا هارون بن معاویة الفزاری، حدّثنی یحیی بن
ص:234
کثیر الأسدی، عن صالح بن حیّان الفزاری، عن عبداللّه بن شدّاد بن الهاد، عن العبّاس بن عبدالمطّلب، قال: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: ما بال قریش یلقی بعضها بعضاً بوجوه تکاد أن تساءل من الودّ ویلقوننا بوجوه قاطبة؟ فقال رسول اللّه صلی الله علیه و آله أو یفعلون ذلک؟ قال: نعم والذی بعثک بالحقّ، فقال: أما والذی بعثنی بالحقّ لا یؤمنون حتّی یحبّوهم لی(1).
یعنی: عبّاس بن عبدالمطّلب عرض کرد به خدمت حضرت رسول صلی الله علیه و آله که: آیا چیست حال قریش که ملاقات می کنند بعضی از ایشان بعضی را به روهای گشاده، که نزدیگ است که سؤال و خواهش کنند از محبّت و دوستی، اگر تسائل از سؤال باشد، و اقرب آن است که تسایل از سیلان باشد، یعنی: چون با یک دیگر ملاقات کنند نزدیک است که روان و آب شود وجوه ایشان از محبّت، و ملاقات می کنند با ما با روهای درهم کشیده از روی عداوت و غضب.
پس فرمود رسول خدا صلی الله علیه و آله که: آیا همچنین می کنند؟ گفت عبّاس: بلی همچنین می کنند قسم به خداوندی که تو را بر انگیخته است به خلقان به صدق و راستی، پس فرمود حضرت رسول صلی الله علیه و آله: آگاه باش قسم به خدائی که مرا برانگیخته است به حق که ایمان نیاورده خواهند بود ایشان تا آن که دوست دارند بنی هاشم را از جهت من.
این حدیث نسبت به جمیع بنی هاشم شرف صدور ظاهراً یافته.
و در خصوص اولاد حضرت خیر الوصیین و یعسوب المتّقین امیرالمؤمنین علیه السلام وعموم اهل بیت در کتاب أشرف المناقب للسید إبراهیم الموسوی واقع است که: إنّه قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: ما بال قوم إذا ذکر آل إبراهیم استبشروا، وإذا ذکر آل عمران اشمأزّت قلوبهم، فوالذی بعثنی بالحقّ لو أنّ الرجل منکم لقی اللّه بعد سبعین نبیاً ما نفعه ذلک حتّی
ص:235
یلقاه بولایتی وولایة أهل بیتی.
مبنای این کلام بر آن است که مراد از آل عمران آل علی عمرانی باشد، چنان چه نزد عوام مشهور است، و نزد خواص مشهور این است که اسم ابوطالب عبدمناف بوده، و بعضی گفته اند که: اسم شریفش عین کنیت است، و عمران نیز در بعض اخبار وارد شده، و یحتمل که اشاره به اخوّت و مرتبۀ هارونی با رسول اللّه صلی الله علیه و آله باشد.
وفی کتاب مقتل الحسین - صلوات اللّه علیه - للشیخ فخرالدین الطریحی النجفی رحمه اللّه تعالی، حدیث طویل ما موضع الحاجة منه هذا: یا علی والذی بعثنی بالحقّ لا یدخل الجنّة أحداً إلاّ من أخذ منک بنسب أو سبب(1).
و از این حدیث شریف مستفاد می شود که دخول در بهشت منحصر است بتحقیق نسبت نسبی یا سببی با حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام یا نسب و سبب مطلقا که ناشی از آن سرور علیه السلام باشد.
وروی الشیخ صدرالدین ابن المؤیّد فی الباب التاسع والخمسین من کتاب فرائد السمطین، بإسناده المذکور فیه إلی عبداللّه بن عمر، قال: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: إنّی سألت ربّی عزّوجلّ أن لا أتزوّج إلی أحد من امّتی، ولا یتزوّج إلیّ أحد من امّتی، إلاّ کان معی فی الجنّة، فأعطانی ذلک(2).
وبإسناده فیه أیضاً إلی معاذ بن جبل، قال: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: شرط من ربّی شروط أن لا اصاهر إلی أحد، ولا یصاهر إلیّ أحد إلاّ کانوا رفقائی فی الجنّة، فاحفظونی فی أصهاری وأصحابی، فمن حفظنی فیهم کان علیه من اللّه حافظ،
ص:236
ومن لم یحفظنی فیهم تخلّی اللّه عزّوجلّ عنه، ومن تخلّی اللّه منه هلک(1).
من الذخائر: عن ابن عبّاس رضی اللّه عنه: إنّ العبّاس قال لرسول اللّه صلی الله علیه و آله: إنّا لنخرج فنری قریشاً تتحدّث، فإذا رأونا سکتوا، فغضب رسول اللّه صلی الله علیه و آله ودرّ عرق الغضب بین عینیه، ثمّ قال: واللّه لا یدخل قلب امریءٍ ایمان حتّی یحبّکم للّه ولقرابتی(2).
یعنی: عرض کرد عبّاس به خدمت حضرت رسول صلی الله علیه و آله که: ما بیرون می رویم، پس می بینیم قریش را که سخن می گویند با یک دیگر، و چون ما را می بینند ساکت می شوند، پس در خشم و غضب شد حضرت رسول اللّه صلی الله علیه و آله، و برآمد رگ غضب در میان دو چشم آن حضرت، بعد از آن فرمود: قسم به خدا که داخل نمی شود در دل مردی ایمان تا آن که دوست دارد شما بنی هاشم را از جهت خدا و از جهت قرابت من.
و ابن حجر در صواعق از ابن عبّاس نقل نموده است که گفت: کنّا نلقی قریشاً وهم یتحدّثون فیقطعون حدیثهم، فذکرنا ذلک لرسول اللّه صلی الله علیه و آله، فقال: ما بال أقوام یتحدّثون، فإرا رأوا الرجال من أهل بیتی قطعوا حدیثهم، واللّه لا یدخل قلب رجل الإیمان حتّی یحبّکم بحبّی، أترجون أن تدخلوا الجنّة بشفاعتی، ولا یرجوها بنو عبدالمطّلب(3).
یعنی: ابن عبّاس گفت که: ملاقات می کردیم قریش را، و ایشان با یکدیگر در
ص:237
سخن بودند، و چون ما را می دیدند قطع سخن می کردند، پس عرض کردیم این را به رسول اللّه صلی الله علیه و آله.
پس فرمود آن حضرت صلی الله علیه و آله: چه به خاطر جمعی می رسد که با یکدیگر در مکالمه اند، و چون ببینند مردانی را از اهل بیت قطع می کنند کلام خود را، به خدا قسم که داخل نمی شود در دل مردی ایمان تا آن که دوست دارد شما را به سبب دوستی من با شما، یا به سبب دوستی که با من دارند، آیا امیدوارید شما که داخل بهشت شوید به شفاعت من، و امید ندارند بنو عبدالمطّلب این را، چنین نیست بلکه ایشان بیشتر به شفاعت من داخل بهشت می شوند.
و صاحب کتاب احقاق الحق رحمه الله که از جملۀ مشاهیر علمای شیعه است نقل نموده که: وفی کتاب الصواعق المحرقة لابن الحجر: صحّ أنّ العبّاس شکی إلی رسول اللّه صلی الله علیه و آله ما یلقون من قریش من تعبیسهم وجوههم وقطعهم حدیثهم عند لقائهم، فغضب صلی الله علیه و آله غضباً شدیداً حتّی احمرّ وجهه ودرّ عرق بین عینیه. إلی آخر الحدیث المنقول من الذخائر(1).
و ترجمۀ این حدیث از حدیث سابق معلوم است، و لفظ «درّ عرق» که در حدیث تصریح به آن شده در بعضی روایات نسبت به مطلق بنی هاشم این عرق منسوب شده، چنان چه در افواه عرق هاشمی مشهور، و در وجوه ایشان اظهر من الشمس است.
و مؤیّد این کلام آن که در خبر طوق قطب حدید از رحی، که حضرت امیرالمؤمنین وصی شفیع روز جزا صلوات اللّه علیهما در عنق خالد بن ولید لعنه اللّه مفتول نموده اند، در کتب مناقب به این عنوان واقع است: فاشمأزّ وبربر وازدحم الکلام فی حلقه وصدره کقعقعة الرعد، وزمجرة الأسد، ودرّ العرق الهاشمی بین
ص:238
عینیه، وقال: یابن اللخنا. تا آخر حدیث طویلی که عبداللّه بن عبّاس و جابر بن عبداللّه انصاری نقل نموده اند.
وقال ابن الأثیر فی نهایته: فی صفته صلی الله علیه و آله فی ذکر حاجبیه «بینهما عرق یدرّه الغضب» أی: یمتلیء دماً إذا غضب کما یمتلأ الضرع لبناً إذا درّ(1).
من الذخائر: عن سهل بن سعد الساعدی، قال: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: أحبّوا قریشاً، فإنّ من أحبّهم أحبّه اللّه(2).
یعنی: حضرت رسالت پناه صلی الله علیه و آله فرمود: دوست دارید قریش را، به درستی که کسی که دوست دارد قریش را دوست می دارد او را خدای تعالی.
من کتاب عیون أخبار الرضا علیه السلام فی موضعین بسندین، ومن کتاب الأمالی للشیخ الطوسی علیه السلام، ومن کتاب کفایة الأثر، ومن کتاب الذخائر: وعن علی علیه السلام، قال: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: أربعة أنا لهم شفیع یوم القیامة: المکرم لذرّیتی من بعدی، والقاضی لهم حوائجهم، والساعی لهم فی امورهم عند اضطرارهم إلیه، والمحبّ لهم بقلبه ولسانه(3).
ص:239
یعنی: حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام فرمودند که: شفیع روز جزا حضرت محمّد مصطفی صلی الله علیه و آله فرمودند که: چهار نفرند که من شفاعت ایشان می کنم در روز قیامت: اوّل اکرام و تعظیم کنندۀ ذرّیۀ من، دوّم بر آورندۀ حوائج ذرّیۀ من، سوّم سعی کنندۀ در امور ایشان در وقت اضطرار ایشان به آن امور، چهارم دوست دارندۀ ذرّیۀ من به دل و زبان.
و در کتاب بحار الأنوار در باب مدح الذرّیة الطیبة وثواب صلتهم این حدیث وارد است(1).
و در کتاب حج دروس مذکور است افضلیت صرف مال میت در فاطمیین هرگاه میت مخیّر میان صرف در ایشان و حج مندوب نموده باشد، به این عبارت: وصرف مال الموصی به فی الحجّ الواجب متعیّن، ولو خیّر الموصی بینه وبین الصرف فی الفاطمیین، صرف فی الحجّ، ولو کان الحجّ ندباً وخیّر، فمفهوم الروایة أفضلیة الصرف فیهم.
من الذخائر: ابن عبّاس قال: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: أحبّوا اللّه لما یغذوکم به من نعمة، وأحبّونی لحبّ اللّه، وأحبّوا أهل بیتی لحبّی(2).
یعنی: حضرت رسالت پناه صلی الله علیه و آله فرمود که: دوست دارید خدا را از جهت آنچه غذا و روزی می دهد شما را به آن از نعمتهای خود، و دوست دارید مرا از
ص:240
جهت محبّت خدا، و دوست دارید اهل بیت مرا از جهت محبّت من.
و شیخ جلیل ابن بابویه - رحمة اللّه علیه - این حدیث را به این سند در کتاب علل الشرایع آورده: حدّثنا أبوسعید محمّد بن الفضیل(1) بن محمّد بن إسحاق المذکّر النیسابوری، قال: حدّثنا أحمد بن العبّاس بن حمزة، قال: حدّثنا أحمد بن یحیی الصوفی الکوفی، قال: حدّثنا یحیی بن معین، قال: حدّثنا هشام بن یوسف، عن سلیمان بن عبداللّه النوفلی(2)، عن محمّد بن علی بن عبداللّه بن عبّاس، عن أبیه، عن جدّه، قال: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: أحبّوا اللّه لما یغذوکم به من نعمة، وأحبّونی لحبّ اللّه، وأحبّوا أهل بیتی لحبّی(3).
و نیز به روایت دیگر در کتاب مسطور، بإسناد خود از سلیمان بن عبداللّه هاشمی نقل نموده که گفت: سمعت محمّد بن علی علیهما السلام یقول: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله للناس وهم مجتمعون عنده: أحبّوا اللّه لما یغذوکم به من نعمة، وأحبّونی للّه عزّوجلّ، وأحبّوا قرابتی لی(4).
من الذخائر: وعن علی علیه السلام قال: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: یرد الحوض أهل بیتی ومن أحبّهم من امّتی کهاتین السبّابتین(5).
از حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام مروی است که حضرت خیر المرسلین علیه السلام فرمود: وارد حوض کوثر می شوند اهل بیت من و کسانی که
ص:241
دوست داشته اند ایشان را از امّت من مثل این دو انگشت سبّابۀ من.
و انگشت سبّابه انگشت شهادت است، و آن را مسبحه نیز گویند، و دور نیست که منظور از تشبیه اشاره به آن باشد که در ورود بر حوض اهل بیت من و محبّان موافقت می کنند به هم مانند دو سبّابه.
ومن جامع الأخبار: وقال صلی الله علیه و آله: علیکم بحبّ أولادی یدخلکم الجنة لا محالة، وایّاکم وبغض أولادی یدخلکم النار(1).
من الذخائر: وعن جابر بن عبداللّه رضی اللّه عنهما، قال: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله:
لا یحبّنا أهل البیت إلاّ مؤمن تقی، ولا یبغضنا إلاّ منافق شقی(2).
یعنی: حضرت رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند که: دوست نمی دارد ما اهل بیت را مگر مؤمن پرهیزگار، و دشمن نمی باشد ما را مگر منافق بدبخت بی سعادت.
وفی جامع الأخبار: وقال صلی الله علیه و آله: من لا یحبّ أولادی فهو ملعون.
وقال صلی الله علیه و آله: من احتقر أولادی أذهب اللّه عنه السمع والبصر(3).
من جامع الأخبار: روی عن الصادق علیه السلام أنّه قال: لا تخالطنّ أحداً من العلویین، فإنّک إن خالطتهم مقتّ الجمیع، ولکن أحبّهم بقلبک، ولیکن من محبّتک
ص:242
من بعید(1).
یعنی: حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمود: مخالطت مکن تو کسی را از فرزندان علی علیه السلام، به درستی که تو اگر همنشینی کنی با ایشان دشمن می گردی همه را، ولیکن دوست دار ایشان را به دل خود، و باید که باشد دوستی تو از دور.
و وجه عدم مخالطت با ایشان ممکن است از این جهت باشد که: هرگاه از آن طایفه امر خلاف شرع به بینند، همه را بدان قیاس نمایند، یا آن که طمع اکثر مردم چنان است که با کسی که مخالطت بسیار کنند ترک آداب و رعایت می نمایند، و این ترک آداب نمودن باعث آن می شود که ایشان را به خشم آرد، و خود نیز عداوت ایشان را در دل گیرد، و عداوت ایشان موجب نقصان اخروی است.
چنان چه منع واقع شده که مکث بسیار در اماکن مشرّفه مکنید که مبادا بسیار ماندن در آن اماکن باعث بی قدری و بی حرمتی آن مکان شود در نظر شما، و قساوت قلب بهم رسانید.
من کتاب علل الشرائع: حدّثنا عبداللّه بن محمّد بن عبدالوهّاب القرشی، قال:
حدّثنا أبوبشیر(2) منصور بن عبداللّه بن إبراهیم الاصفهانی، قال: حدّثنا علی بن عبداللّه، قال: حدّثنا عثمان خرذاذ، قال: حدّثنا محمّد بن عمران، قال: حدّثنا سعید بن عمرو، عن ابن أبی لیلی، عن الحکم بن أبی لیلی، قال: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: لا یؤمن عبد حتّی أکون أحبّ إلیه من نفسه، وتکون عترتی أحبّ(3) إلیه
ص:243
من عترته، ویکون أهلی أحبّ إلیه من أهله، وتکون ذاتی أحبّ إلیه من ذاته(1).
راوی گفت که: فرمود حضرت سید المرسلین صلی الله علیه و آله: ایمان نیاورده است بنده ای به خدا تا آن که بوده باشم من دوست تر نزد آن بنده از خودش، و مؤمن نیست بنده خدائی تا آن که نباشد عترت من نزد او دوست تر از عترت و اولاد او، و مؤمن نیست کسی تا نباشد اهل من نزد او دوست تر از اهل او، و همچنین مؤمن نیست تا این که نباشد ذات من نزد او دوست تر از ذات خودش.
و چون نفس قبل از این مذکور شد، دور نیست که مراد از ذات بدن باشد، یا مراد از نفس مقدوره در «أکون» به قرینۀ مشاکله حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام باشد، چنان چه در آیۀ مباهله مذکور شد.
و در بعضی احادیث وارد است که از انصار بیعت گرفت حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام حسب الأمر حضرت خیر المرسلین صلی الله علیه و آله که منع نمایند از رسول صلی الله علیه و آله و ذرّیۀ آن سرور آنچه منع می نمایند از آن نفسهای خود را و ذرّیات خود را.
چنان چه شیخ طبرسی در اعلام الوری باعلام الهدی، از علی بن ابراهیم بن هاشم روایت طولانی نقل نموده که مناسب این مقام این عبارت است: فلمّا اجتمعوا قال لهم رسول اللّه صلی الله علیه و آله: تمنعون لی جانبی حتّی أتلو علیکم کتاب ربّی، وثوابکم علی اللّه الجنّة، فقال أسعد بن زرارة، والبراءة بن معرور، وعبداللّه بن حزام: نعم یارسول اللّه، فاشترط لنفسک ولربّک، فقال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: تمنعونی ممّا تمنعون أنفسکم، وتمنعون أهلی ممّا تمنعون أهلیکم وأولادکم، قالوا: فما لنا علی ذلک؟ قال: الجنّة تملکون بها العرب، وتدین لکم العجم، وتکونون ملوکاً، فقالوا:
قد رضینا(2).
ص:244
واین حدیث مطابق حدیث قبل است، و مضمونشان با هم موافق است، و در ما قبل و ما بعد آن تأکیدات هست در این مطلب که نوشته نشده.
و ایضاً ابوالفرج اصفهانی در کتب خود باسانید متکثّره، ایراد نموده إلی حسین بن زید، قال: إنّی لواقف بین القبر والمنبر إذ رأیت بنی حسن یخرج بهم من دار مروان مع أبی الأزهر یراد بهم الربذة، فأرسل إلیّ جعفر بن محمّد علیهما السلام، فقال:
ما وراک؟ قلت: رأیت بنی حسن یخرج بهم فی محامل، فقال: اجلس، فجلست، قال: فدعا غلاماً له، ثمّ دعا ربّه کثیراً، ثمّ قال لغلامه: اذهب فإذا حملوا فأت فاخبرنی، قال: فأتاه الرسول، فقال: قد أقبل بهم.
فقام جعفر علیه السلام فوقف وراء ستر شعر أبیض من ورائه، فطلع بعبداللّه بن حسن، وإبراهیم بن حسن، وجمیع أهلهم، کلّ واحد منهم معادله مسوّد، فلمّا نظر إلیهم جعفر بن محمّد علیهما السلام هملت عیناه حتّی جرت دموعه علی لحیته، ثمّ أقبل علیّ فقال: یا عبداللّه واللّه لا یحفظ للّه حرمة بعد هذا، واللّه ما وفت الأنصار ولا أبناء الأنصار لرسول اللّه صلی الله علیه و آله بما أعطوه من البیعة علی العقبة.
ثمّ قال جعفر علیه السلام: حدّثنی أبی، عن أبیه، عن جدّه، عن علی بن أبی طالب علیه السلام، أنّ النبی صلی الله علیه و آله قال له: خذ علیهم البیعة بالعقبة، فقال: کیف آخذ علیهم؟ قال: خذ علیهم یبایعون اللّه ورسوله.
قال ابن الجعد فی حدیثه: علی أن یطاع اللّه فلا یعصی.
وقال الآخرون: علی أن یمنعوا رسول اللّه صلی الله علیه و آله وذرّیته ممّا یمنعون منه أنفسهم وذراریهم، قال: فواللّه ما وفوا له حتّی خرج من بین أظهرهم، ثمّ لا أحد یمنع ید لامس، اللّهمّ فاشدد وطأتک علی الأنصار(1).
و ابن اثیر در کتاب کامل التاریخ گریستن آن حضرت علیه السلام را به این سبب نقل
ص:245
نموده.
و مقوّی این معنا، محمّد بن یعقوب الکلینی - قدّس اللّه نفس القدّوسی - در باب ما یفصل بین دعوی المحقّ والمبطل فی أمر الإمامة از کتاب کافی، بعد از ذکر خبر تعزیه ابن بنت خدیجة بن عمر بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب در طی ذکر خروج محمّد بن عبداللّه، حدیثی ایراد نموده که، قال عبداللّه بن إبراهیم الجعفری: فحدّثتنا خدیجة بنت عمر بن علی، أنّهم لمّا أوقفوا عند باب المسجد - الباب الذی یقال له: باب جبرئیل - اطّلع علیهم أبو عبداللّه علیه السلام وعامّة ردائه مطروح بالأرض.
ثمّ اطّلع من باب المسجد، فقال: لعنکم اللّه یا معاشر الأنصار ثلاثاً، ما علی هذا عاهدتم رسول اللّه صلی الله علیه و آله ولا بایعتموه، أما واللّه إن کنت حریصاً ولکنّی غلبت، ولیس للقضاء مدفع، ثمّ قال: وأخذ إحدی نعلیه، فأدخلها رجله والاُخری فی یده، وعامّة ردائه یجرّه فی الأرض، ثمّ دخل بیته فحمّ عشرین لیلة، لم یزل یبکی فیها اللیل والنهار حتّی خفنا علیه. فهذا حدیث خدیجة(1).
حاصل معنی این حدیث که: در کتاب کافی واقع است آن است که: چون محمّد بن عبداللّه بن الحسن الملقّب بالنفس الزکیه به ادّعاء امامت خروج نموده بود با جمعی از اقارب و اصحاب خود در زمان ابوجعفر دوانقی، و جماعتی از اقوام و اقارب او مقیّد به حدید در در مسجد مشهور به باب جبرئیل نگاه داشته بودند که مردم شماتت ایشان نمایند.
پس حضرت امام جعفر صادق علیه السلام آمد، و ملاحظۀ احوال ایشان نمود، در حالی که اکثر رداء آن حضرت به زمین افتاده بود، از اضطراب این حالت که جمعی از ذرّیۀ حضرت رسول اللّه صلی الله علیه و آله مقیّد و به این بلیه مبتلا گشته اند، بعد از دیدن این معنا از در مسجد متأثّر و مغموم گشته، خطاب به انصار نموده فرمودند
ص:246
سه مرتبه: لعنکم اللّه یا معشر الأنصار. لعنت خدای تعالی بر شما باد ای قبیلۀ انصار، بر این نحو عهد با رسول صلی الله علیه و آله نکرده بودید که با ذرّیۀ او این نحو سلوک شود، بیعت شما با آن سرور دنیا و دین این طریق نبود، بدانید به خدا قسم البتّه راغب بودم به ترک این خروج، و حریص بودم بر نصیحت نفس زکیه در عدم این اراده، ولیکن اثر نکرد نصیحت من، و نیست مر قضا را گریزی.
بعد از آن بر خواست آن حضرت، و برداشت یک نعل خود را و داخل نمود در آن پای مبارک، و نعل دیگر را در دست گرفت، و اکثر رداء خود را آن حضرت می کشیدند در زمین، بعد از آن حضرت داخل خانۀ خود شدند، و بیست شب تب نمودند، و همیشه گریه می کردند در این مدّت شب و روز.
و راوی حدیث نقل نموده که به مرتبه ای شدید شد آزار آن حضرت از وقوع این امر که ما خوف هلاک آن حضرت کردیم. این است حدیث خدیجه.
وقال الشهید الثانی فی خاتمة رسالته مسکّن الفؤاد عند فقد الأحبّة والأولاد ما یودّ المرام لأهل السداد، بهذا العبارة: نختم الرسالة بکتاب شریف، کتبه سیدنا ومولانا أبو عبد اللّه جعفر بن محمّد الصادق علیه السلام لجماعة من بنی عمّه، حین أصابتهم شدّة من بعض الأعداء علی وجه التعزیة.
رَوَیْنَاهَا بِإِسْنَادِنَا إِلَی الشیْخِ أَبِی جَعْفَرٍ الطوسِیِّ قَدَّسَ اللَّهُ رُوحَهُ، عَنِ الشَّیْخِ الْمُفِیدِ مُحَمَّدِ بْنِ النُّعْمَانِ، وَالْحُسَیْنِ بْنِ عبیدِ اللَّهِ الْغَضَائِرِیِّ، عَنِ الصَّدُوقِ أَبِی جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِی بْنِ بَابَوَیْهِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ الْوَلِیدِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ الصَّفَّارِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ أَبِی الْخَطَّابِ، عَنِ الثِّقَةِ الْجَلِیلِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ، قَالَ: إِنَّ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ علیهما السلام کَتَبَ إِلَی عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَسَنِ حِینَ حُمِلَ هُوَ وَأَهْلُ بَیْتِهِ، یُعَزِّیهِ عَمَّا صَارَ إِلَیْهِ:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ، إِلَی الْخَلَفِ الصَّالِحِ، وَالذُّرِّیَّةِ الطَّیِّبَةِ مِنْ وُلْدِ أَخِیهِ وَابْنِ عَمِّهِ، أَمَّا بَعْدُ: فَإِنْ کُنْتَ قَدْ تَفَرَّدْتَ أَنْتَ وَأَهْلُ بَیْتِکَ مِمَّنْ حُمِلَ مَعَکَ بِمَا
ص:247
أَصَابَکُمْ، فَمَا انْفَرَدْتَ بِالْحُزْنِ وَالْغَیْظِ وَالْکَئَابَةِ وَأَلِیمِ وَجَعِ الْقَلْبِ دُونِی، وَلَقَدْ نَالَنِی مِنْ ذَلِکَ مِنَ الْجَزَعِ وَالْقَلَقِ وَحَرِّ الْمُصِیبَةِ مِثْلُ مَا نَالَکَ، وَلَکِنْ رَجَعْتُ إِلَی مَا أَمَرَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ وَعَزَّی بِهِ الْمُتَّقِینَ مِنَ الصَّبْرِ، وَحُسْنِ الْعَزَاءِ، حِینَ یَقُولُ لِنَبِیِّهِ صلی الله علیه و آله (وَ اصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ فَإِنَّکَ بِأَعْیُنِنا)1 .
وحین یقول: (فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ وَ لا تَکُنْ کَصاحِبِ الْحُوتِ)2 .
وَحِینَ یَقُولُ لِنَبِیِّهِ صلی الله علیه و آله حِینَ مُثِّلَ بِحَمْزَةَ: (وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَیْرٌ لِلصّابِرِینَ)3 فَصَبَرَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَلَمْ یُعَاقِبْ.
وَحِینَ یَقُولُ: (وَ أْمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلاةِ وَ اصْطَبِرْ عَلَیْها لا نَسْئَلُکَ رِزْقاً نَحْنُ نَرْزُقُکَ وَ الْعاقِبَةُ لِلتَّقْوی)4 .
وَحِینَ یَقُولُ: (الَّذِینَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قالُوا إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ * أُولئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ)5 .
وَحِینَ یَقُولُ: (إِنَّما یُوَفَّی الصّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسابٍ)6 .
وَحِینَ یَقُولُ عَنْ لُقْمَانَ لابْنِهِ: (وَ اصْبِرْ عَلی ما أَصابَکَ إِنَّ ذلِکَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ)7 .
وَحِینَ یَقُولُ عَنْ مُوسَی علیه السلام: (قالَ مُوسی لِقَوْمِهِ اسْتَعِینُوا بِاللّهِ وَ اصْبِرُوا إِنَّ الْأَرْضَ لِلّهِ یُورِثُها مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ)8 .
ص:248
وَحِینَ یَقُولُ: (الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ)1 .
وَحِینَ یَقُولُ: (وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصّابِرِینَ)2 .
وَحِینَ یَقُولُ: (وَ الصّابِرِینَ وَ الصّابِراتِ)3 .
وَحِینَ یَقُولُ: (وَ اصْبِرْ حَتّی یَحْکُمَ اللّهُ وَ هُوَ خَیْرُ الْحاکِمِینَ)4 وَأَمْثَالُ ذَلِکَ مِنَ الْقُرْآنِ کَثِیرٌ.
وَاعْلَمْ أَیْ عَمِّ وَابْنَ عَمِّ أَنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ لَمْ یُبَالِ بِضُرِّ الدُّنْیَا لِوَلِیِّهِ سَاعَةً قَطُّ، وَلا شَیْءَ أَحَبُّ إِلَیْهِ مِنَ الضرّ وَالْجُهْدِ وَاللأْوَاءِ مَعَ الصَّبْرِ، وَأَنَّهُ تَبَارَکَ وَتَعَالَی لَمْ یُبَالِ بِنَعِیمِ الدُّنْیَا لِعَدُوِّهِ سَاعَةً واحدة قطّ، وَلَوْلا ذَلِکَ مَا کَانَ أَعْدَاؤُهُ یَقْتُلُونَ أَوْلِیَاءَهُ وَیُخِیفُونَهُمْ وَیَمْنَعُونَهُمْ، وَأَعْدَاؤُهُ آمِنُونَ مُطْمَئِنُّونَ عَالُونَ ظَاهِرُونَ.
وَلَوْلا ذَلِکَ لَمَا قُتِلَ زَکَرِیَّا وَیَحْیَی بْنُ زَکَرِیَّا ظُلْماً وَعُدْوَاناً فِی بَغِیٍّ مِنَ الْبَغَایَا.
وَلَوْ لا ذَلِکَ لَمَا قُتِلَ جَدُّکَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام لَمَّا قَامَ بِأَمْرِ اللَّهِ ظُلْماً، وَعَمُّکَ الْحُسَیْنُ ابْنُ فَاطِمَةَ علیهما السلام اضْطِهَاداً وَعُدْوَاناً.
ص:249
وَلَوْ لا ذَلِکَ لَمَا قَالَ اللَّهُ عَزَّ و جَلَّ فِی کِتَابِهِ: (وَ لَوْ لا أَنْ یَکُونَ النّاسُ أُمَّةً واحِدَةً لَجَعَلْنا لِمَنْ یَکْفُرُ بِالرَّحْمنِ لِبُیُوتِهِمْ سُقُفاً مِنْ فِضَّةٍ وَ مَعارِجَ عَلَیْها یَظْهَرُونَ)1 .
ولولا ذلک لما قال فی کتابه: (أَ یَحْسَبُونَ أَنَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مالٍ وَ بَنِینَ * نُسارِعُ لَهُمْ فِی الْخَیْراتِ بَلْ لا یَشْعُرُونَ)2 .
وَلَوْ لا ذَلِکَ لَمَا جَاءَ فِی الْحَدِیثِ: لَوْلا أَنْ یَحْزَنَ الْمُؤْمِنُ لَجَعَلْتُ لِلْکَافِرِ عِصَابَةً مِنْ حَدِیدٍ، فَلا یَتَصَدَّعُ رَأْسُهُ أَبَداً.
وَلَوْ لا ذَلِکَ لَمَا جَاءَ فِی الْحَدِیثِ أَنَّهُ إِذَا أَحَبَّ اللَّهُ قَوْماً أَوْ أَحَبَّ عَبْداً صَبَّ عَلَیْهِ الْبَلاءَ صَبّاً، فَلا یَخْرُجُ مِنْ غَمٍّ.
وَلَوْ لا ذَلِکَ لَمَا جَاءَ فِی الْحَدِیثِ: مَا مِنْ جُرْعَتَیْنِ أَحَبَّ إِلَی اللَّهِ تَعَالَی أَنْ یُجرعَهُمَا عَبْدَهُ الْمُؤْمِنَ فِی الدُّنْیَا مِنْ جُرْعَةِ غَیْظٍ کَظَمَ عَلَیْهَا، وَجُرْعَةِ حَزَنٍ عِنْدَ مُصِیبَةٍ صَبَرَ عَلَیْهَا بِحُسْنِ عَزَاءٍ وَاحْتِسَابٍ.
وَلَوْ لا ذَلِکَ لَمَا کَانَ أَصْحَابُ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یَدْعُونَ عَلَی مَنْ ظَلَمَهُمْ بِطُولِ الْعُمُرِ، وَصِحَّةِ الْبَدَنِ، وَکَثْرَةِ الْمَالِ وَالْوَلَدِ.
وَلَوْ لا ذَلِکَ مَا بَلَغَنَا أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله کَانَ إِذَا خَصَّ رَجُلاً بِالتَّرَحُّمِ عَلَیْهِ وَالاسْتِغْفَارِ اسْتَشْهَدَ.
فَعَلَیْکُمْ یَا عَمِّ وَابْنَ عَمِّ وَبَنِی عُمُومَتِی وَ إِخْوَانِی بِالصَّبْرِ وَالرِّضَا وَالتَّسْلِیمِ، وَالتَّفْوِیضِ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ، وَالرِّضَا وَالصَّبْرِ عَلَی قَضَائِهِ، وَالتَّمَسُّکِ بِطَاعَتِهِ، وَالنزُولِ عِنْدَ أَمْرِهِ، أَفْرَغَ اللَّهُ عَلَیْنَا وَعَلَیْکُمُ الصَّبْرَ، وَخَتَمَ لَنَا وَلَکُمُ السَّعَادَةَ، وَأَنْقَذَنَا وَإِیَّاکُمْ مِنْ کُلِّ هَلَکَةٍ بِحَوْلِهِ وَقُوَّتِهِ، إِنَّهُ سَمِیعٌ قَرِیبٌ، وَصَلَّی اللَّهُ عَلَی صَفْوَتِهِ مِنْ خَلْقِهِ، مُحَمَّدٍ النَّبِی وَأَهْلِ بَیْتِهِ صَلَوَاتُ اللَّهِ وَسَلامُهُ وَبَرَکَاتُهُ وَرَحَمَاتُهُ عَلَیْهِمْ أَجْمَعِینَ.
ص:250
هذا آخر التعزیة بلفظها نقلتها من کتاب التتمّات والمهمّات، وعلیها نختم الرسالة حامدین للّه تعالی علی نواله، مصلّین علی صاحب الرسالة وعلی آله أهل العصمة و العدالة(1).
پس از احادیث مرقومۀ فوق مستفاد می شود که ذرّیۀ رسول اللّه صلی الله علیه و آله را باید به نحوی رعایت نمود که آنچه به خود و ذرّیت خود روا دار نباشند به ایشان روا دار نباشند.
و ایضاً معلوم می گردد که این رعایت مخصوص به ائمّۀ معصومین علیهم السلام نیست، به جهت آن که جماعت مذکوره از جملۀ ائمّه علیهم السلام نبودند که در باب ایشان این نحو روایات وارد شده باشد.
پس در این صورت جابر کسر قلوب ذرّیه و وجه بیروئیهای بی صورت که با ایشان مواجهه رو داده نسبت به انصار زمان سابق و انصار آن حضرت در این زمان به زعم فاسد خود آیا چه خواهد بود، و در روز قیامت نزد جبّار سماوات و ارض علی رؤوس الاشهاد، و به محضر اولی الأیدی والابصار مطمح نظر این مردم دور، و در جواب و توجیه چه باشد.
و در وقت سؤال چه خواهند گفت، که ضم می نمایند با رفع مردمی و نظر لطف و محبّت عوض اجر نبوّت زجر را و به صد جرّ ثقیل نصب عداوتها نسبت به اهل این نسب عالی بی سببی مجوز می دانند، و رزیه و مصیبتی که به ادون منسوبین و اهل بیت خود تصوّر نمی توانند نمود، تصدیق لزوم و حکم تحقّقش به ذرّیه و اهل بیت اشرف المرسلین می کنند.
و مع هذا خود را از کمّل اهل ایمان می دانند، و لاف محبّت ائمّۀ اطهار اظهار می نمایند، و از این معنا غافل اند که باطن احوال و نیّات ایشان بر ائمّۀ
ص:251
معصومین علیهم السلام ظاهر است، و پیش از ظهور بغض و عداوت از اخبار اکثر مبغضین اخبار نموده اند به طریق معجزه.
قال ابن أبی الحدید: من عجیب ما وقفت علیه من أخبار أمیرالمؤمنین علیه السلام عن الغیوب، قوله فی الخطبة التی یذکر فیها الملاحم، وهو یشیر إلی القرامطة: ینتحلون لنا الحبّ والهوی، ویضمرون لنا البغض والقلی، وآیة ذلک قتلهم ورّاثنا، وهجرهم أجداثنا.
وصحّ ما أخبر به علیه السلام؛ لأنّ القرامطة قتلت من آل أبی طالب خلقاً کثیراً، وأسماؤهم مذکورة فی کتاب مقاتل الطالبیین لأبی الفرج الاصفهانی، ومرّ أبوطاهر سلیمان بن الحسن الجنابی فی جیشه بالغری وبالحائر، فلم یعرّج علی واحد منهما ولا دخل ولا وقف(1).
و شک نیست که از احوال قرامطه حال و مبغضین بعد نیز مطّلع خواهند بود، و نسبت وراثت به طالبیین و بغض ایشان را بغض خود دانستن از کلام آن سرور علیه السلام بر ناظرین از مردم روشن است که غایت مرابطه و رعایت قرب منظور بوده. شعر:
خوش بود گر محک تجربه آید به میان تا سیه روی شود هر که در او غش باشد
رو سیاهی شخصی که ذرّیۀ خود را بهتر از ذرّیۀ رسول اللّه صلی الله علیه و آله خواهد سفید و واضح است، موافق فرمودۀ آن سرور از حدیث علل الشرایع که به نحو عموم صدوق - قدّس اللّه نفسه - نقل نموده. و از حدیث ابوالفرج اصفهانی که حضرت ابی جعفر علیه السلام فرمودند به خصوص انصار: اللّهمّ واشدد وطأتک علی الأنصار.
و از حدیث محمّد بن یعقوب الکلینی - رضی اللّه عنه - که حضرت امام جعفر
ص:252
صادق علیه السلام به انصار لعن نمودند سه مرتبه، که اعانت ذرّیه و حفظ عهد رسول اللّه صلی الله علیه و آله ننموده بودند، به وجوه مسودّۀ مسطوره صورت روزگار و عاقبت کار آن انصار و امثال ایشان بر همان اطوار واضح است.
و روایت نموده علی بن ابراهیم - رحمه اللّه تعالی - در تفسیر آیۀ وافی هدایه (وَ إِذْ یَمْکُرُ بِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا)1 الآیة: إنّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله قال لیلة العقبة فی جملة کلام له صلی الله علیه و آله: اشترط لنفسی أن تمنعونی ممّا تمنعون أنفسکم، وتمنعون أهلی ممّا تمنعون أهالیکم وأولادکم، فقالوا: فما لنا علی ذلک؟ فقال: الجنّة فی الآخرة، وتملکون العرب، وتدین لکم العجم فی الدنیا، وتکونون ملوکاً فی الجنّة، فقالوا:
قد رضینا(1).
وروی فی روضة الکافی: باسناده المذکور فیه إلی أبی عبداللّه علیه السلام، قال: قال أمیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه: کنت ابایع لرسول اللّه صلی الله علیه و آله علی العسر والیسر، والبسط والکره، إلی أن کثر الاسلام وکثف، قال: وأخذ علیهم علی علیه السلام أن یمنعوا محمّداً وذرّیته ممّا یمنعون منه أنفسهم وذراریهم، فأخذتها علیهم، نجی من نجی، وهلک من هلک(2).
وروی الشیخ الطبرسی فی تفسیر قوله تعالی (وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلاً مِنْ قَبْلِکَ وَ جَعَلْنا لَهُمْ أَزْواجاً وَ ذُرِّیَّةً)4 : انّ أبا عبداللّه علیه السلام قرأ هذه الآیة، ثمّ أومأ إلی صدره، فقال: نحن واللّه ذرّیة رسول اللّه صلی الله علیه و آله(3).
ص:253
ابن شهرآشوب صاحب کتاب معالم العلماء در کتاب مناقب خود نقل نموده:
جاء أبوحنیفة إلیه لیسمع منه، وخرج أبو عبداللّه علیه السلام یتوکّأ علی عصا، فقال له أبوحنیفة: یابن رسول اللّه ما بلغت من السنّ ما تحتاج معه إلی العصا، قال: هو کذلک ولکنّها عصا رسول اللّه صلی الله علیه و آله أردت التبرّک بها، فوثب أبوحنیفة إلیه، وقال له:
اقبّلها یابن رسول اللّه، فحسر أبو عبداللّه علیه السلام عن ذراعه وقال له: لقد علمت أنّ هذا من بشر رسول اللّه صلی الله علیه و آله، وانّ هذا من شعره فما قبّلته وتقبّل عصا(1).
یعنی: آمد ابو حنیفه نزد حضرت امام جعفر صادق علیه السلام تا آن که از آن حضرت بشنود حدیثی چند، و بیرون آمد آن حضرت از مسکن خود تکیه بر عصا فرموده، پس گفت به آن حضرت ابو حنیفه: یابن رسول اللّه نرسیده ای به مرتبۀ در سن که محتاج باشی به آن مرتبه به عصا، حضرت علیه السلام فرمودند: آنچه گفتی چنین است، لیکن این عصا عصای رسول اللّه صلی الله علیه و آله است، ارادۀ تبرّک نموده ام به آن.
پس جست ابو حنیفه به جانب آن حضرت، و گفت مر آن حضرت را: ببوسم این عصا را یابن رسول اللّه، پس باز کرد آن مشکات نور ذراع مبارک را و دست برد از ید بیضا نموده، گفت مر آن فرعون زمان خود را: به تحقیق که دانسته ای این را که این پوست و موی ذراع من از پوست و موی رسول اللّه صلی الله علیه و آله مزروع و روئیده شده است، چون من بضعه و جزوی از آن حضرتم، پس از غایت کور باطنی، و نهایت بی بصیرتی ای عاصی اقبال به عصای جماد کرده تقبیل این ید جواد را منظور نمی داری.
ص:254
و باعث استقامت و اعتضاد حدیث عصا و ذراع مذکور است، آنچه روایت نموده کشی در ترجمۀ مغیرة بن سعید، باسناد خود إلی أبی عبداللّه علیه السلام، أنّه قال یوماً لأصحابه فی حدیث طویل: وها أنا ذا بین أظهرکم لحم رسول اللّه صلی الله علیه و آله وجلد رسول اللّه صلی الله علیه و آله.
وفی موضع آخر من هذا الحدیث أیضاً: أشهدکم أنّی امریء ولّدنی رسول اللّه صلی الله علیه و آله(1).
وفی رجال الکشی أیضاً فی حدیث طویل ما موضع الحاجة منه هذه العبارة، فقالت - یعنی عایشه گفت -: یابن عبّاس تمنّون علیّ برسول اللّه صلی الله علیه و آله، فقال: ولم لا نمنّ علیک بمن لو کان منک قلامة منه مننتنا به، ونحن لحمه ودمه ومنه وإلیه، وما أنت إلاّ حشیة من تسع حشایا خلّفهنّ بعده لست بأبیضهنّ لونا، ولا بأحسنهنّ وجهاً الخ(2).
وقال ابن أبی أبی الحدید فی شرحه للنهج، قال: قلت: جری فی مجلس بعض الأکابر و أنا حاضر القول فی أنّ علیاً علیه السلام شرف بفاطمة علیها السلام، فقال إنسان کان حاضر المجلس: بل فاطمة علیها السلام شرّفت به، و خاض الحاضرون فی ذلک بعد إنکارهم تلک اللفظة.
و سألنی صاحب المجلس أن أذکر ما عندی فی المعنی، وأن اوضّح أیّما أفضل علی أم فاطمة؟ فقلت: أمّا أیّهما أفضل، فإن ارید بالأفضل الأجمع للمناقب التی تتفاضل بها الناس، نحو العلم والشجاعة ونحو ذلک، فعلی أفضل. وإن ارید بالأفضل الأرفع منزلة عند اللّه، فالذی استقرّ علیه رأی المتأخّرین من أصحابنا أنّ علیاً علیه السلام أرفع المسلمین کافّة عند اللّه تعالی بعد رسول اللّه صلی الله علیه و آله من الذکور
ص:255
والإناث، و فاطمة علیها السلام امرأة من المسلمین، وإن کانت سیّدة نساء العالمین.
ویدلّ علی ذلک أنّه قد ثبت أنّه أحبّ الخلق إلی اللّه تعالی بحدیث الطائر، وفاطمة من الخلق، وأحبّ الخلق إلیه سبحانه أعظمهم ثواباً یوم القیامة، علی ما فسّره المحقّقون من أهل الکلام.
وإن ارید بالأفضل الأشرف نسباً، ففاطمة أفضل؛ لأنّ أباها سیّد ولد آدم من الأولین والآخرین، فلیس فی آباء علی علیه السلام مثله و لا مقارنه.
وإن ارید بالأفضل من کان رسول اللّه صلی الله علیه و آله أشدّ علیه حنواً وأمسّ به رحماً، ففاطمة علیها السلام أفضل؛ لأنّها ابنته، و کان شدید الحبّ لها، والحنوّ علیها جدّاً، وهی أقرب إلیه نسباً من ابن العمّ، لا شبهة فی ذلک.
فأمّا القول فی أنّ علیاً علیه السلام شرف بها أو شرفت به، فإنّ علیاً علیه السلام کانت أسباب شرفه وتمیّزه علی الناس متنوّعة، فمنها ما هو متعلّق بفاطمة علیها السلام، ومنها ما هو متعلّق بأبیها صلی الله علیه و آله، ومنها ما هو مستقلّ بنفسه.
فأمّا الذی هو مستقلّ بنفسه، فنحو شجاعته، وعفّته، وحلمه، وقناعته، وسجاحة أخلاقه، وسماحة نفسه.
وأمّا الذی هو متعلّق برسول اللّه صلی الله علیه و آله، فنحو علمه ودینه وزهده وعبادته، وسبقه إلی الإسلام، وإخباره بالغیوب.
وأمّا الذی یتعلّق بفاطمة علیها السلام، فنکاحه لها حتّی صار بینه وبین رسول اللّه صلی الله علیه و آله الصهر المضاف إلی النسب والسبب، وحتّی إنّ ذرّیته منها صارت ذریة لرسول اللّه صلی الله علیه و آله، وأجزاء من ذاته علیه السلام، وذلک لأنّ الولد إنّما یکون من منی الرجل ودم المرأة، وهما جزءان من ذاتی الأب والاُمّ، ثمّ هکذا أبداً فی ولد الولد ومن بعده من البطون دائماً، فهذا هو القول فی شرف علی علیه السلام بفاطمة علیها السلام.
فأمّا شرفها به، فإنّها وإن کانت ابنة سیّد العالمین، إلاّ أنّ کونها زوجة علی علیه السلام أفادها نوعاً من شرف آخر زائداً علی ذلک الشرف الأوّل، ألا تری أنّ أباها لو
ص:256
زوّجها أبا هریرة أو أنس بن مالک، لم یکن حالها فی العظمة والجلالة کحالها الآن، وکذلک لو کان بنوها وذرّیتها من أبی هریرة وأنس بن مالک لم یکن حالهم فی أنفسهم کحالهم الآن(1). انتهی کلامه.
و در اکثر کتب معتبره در مبحث مذمّت سخریه و استهزاء با خلق خدا وارد است که: صفیه حرم محترم حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله نزد آن سرور آمد شکایت نمود که زنان تو مرا عیب می کنند، و می گویند که: ای یهودیه بنت یهودیین، آن جناب صلی الله علیه و آله فرمودند: که بگو با ایشان پدر من هارون است، و عمّ من موسی علیه السلام، و شوهر من محمّد مصطفی صلی الله علیه و آله.
با وجود آن که آباء بسیار در بین بودند، مع هذا هارون را پدر او خواندند، وموسی علیه السلام را عمّ او، و نسبت فرزندی که موجب جزئیت است به او دادند.
و در اوائل این کتاب مذکور شد که حضرت رسول صلی الله علیه و آله نسبت به اولاد حضرت فاطمه علیها السلام فرمود که: أنا أبوهم، فلیتذکّر.
پس از این اخبار مرقومه مستفاد شد که ذرّیه ولد است، و هر ولد جزء منفصل از والد است، چنان چه در آیۀ شریفه (وَ جَعَلُوا لَهُ مِنْ عِبادِهِ جُزْءاً)2 که در سورۀ زخرف واقع است، علی بن ابراهیم(2) و شیخ طبرسی(3) رحمهما اللّه، وسایر مفسّرین در تفاسیر خود جزء را به ولد تفسیر نموده اند، یعنی: گردانیدند کفّار از برای خدای تعالی از عباد او جزوی یعنی ولدی. فعلی هذا موافق آیه و حدیث ولد جزء شخص می باشد.
و در تفسیر بیضاوی در آیۀ مکرّمه (بَدِیعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ)5 که در
ص:257
سورۀ بقره بعد از آیۀ (وَ قالُوا اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً سُبْحانَهُ) واقع است ایراد شده، که این حجّت رابعه است بر نفی ولد نسبت به ذات اقدس حق سبحانه و تعالی، و تقریر حجّت را به این عنوان نموده، که والد عنصر و اصل ولد است، و ولد منفصل می شود مادّه اش از والد.
و حضرت حق سبحانه و تعالی مبدع سماوات و جمیع اشیاء است، و فاعلی است منزّه از انفعال، پس چون والد تواند بود و ابداع اختراع شیء است نه از شیء دفعتاً، چنان چه مناسب تنزیه است که مفاد این آیه است، بخلاف صنع و تکوین که در این هر دو تکوین و تغییر زمان غالباً مأخوذ است، و آنچه مذکور شد دلیلی است کلّی بر جزئی بودن ولد، و شک نیست که ولد هر چند تنزّل نماید بحسب صورت ومعنا از جزئیت بیرون نمی رود(1).
و مؤیّد این معنا است آنچه ابن بابویه - رحمه اللّه تعالی - در باب تأدیب الوالد وامتحانه از کتاب من لا یحضره الفقیه ایراد نموده است: وسأل رجل النبی صلی الله علیه و آله، فقال: ما بالنا نجد بأولادنا ما لا یجدون بنا؟ قال: لأنّهم منکم ولستم منهم(2).
و در باب النوادر قبل از باب معرفة الکبائر از کتاب مرقوم نیز همین حدیث ایراد شده(3).
ومن کتاب البشارة والنذارة فی تعبیر الرؤیا: الکبد موضع الرحمة والغضب والشجاعة، وقیل: الکبد تدلّ علی الأولاد والحیاة والهموم، قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله:
أولادنا أکبادنا یمشی علی الأرض(4). وروی عنه صلی الله علیه و آله أنّه قال: من أراد أن ینظر إلی کبده فلینظر إلی ولده.
ص:258
وفی باب الفاء مع الراء من حرف الفاء من النهایة الأثیریة: فی حدیث امّ کلثوم بنت علی «قالت لأهل الکوفة: أتدرون أیّ کبد فرثتم لرسول اللّه؟» الفرث: تفتیت الکبد بالغمّ والأذی(1).
و شک نیست که اولاد بعیده را نیز ولد می گویند، چنان چه حضرت امام محمّدباقر صلوات اللّه وسلامه علیه نسبت به حسن افطس ولد رسول اللّه صلی الله علیه و آله فرمودند به نحوی که در اوایل کتاب مفصّلاً مرقوم گشت، و استعمال این معنا و پیروی این طریقه مجتهدین امامیه نیز نموده اند.
چنان چه نامه ای که به خطّ شریف شیخ جلیل القدر الأمجد شیخ حسین بن عبدالصمد والد شیخ العارفین وزبدة الحقّ والیقین شیخ بهاء الدین محمّد العاملی، که از جانب جناب نوّاب جمجاه جنّت بارگاه شاه طهماسب به خواندکار روم سلطان سلیمان بن عثمان قلمی نموده اند، چون داعی ملاحظه نموده، و خطّ شریف ایشان معروف داعی و جمع کثیری بود، موافق آن ترقیم شد بلا زیادة و نقصان:
هذا جواب کتابة السلطان سلیمان لمّا أرسل یطلب أولاده من الشاه طهماس - أدام اللّه نصره وتأییده - لمّا هربوا إلی عنده، فکتبت هذا الکتاب علی لسان الشاه جواباً عن کتابه، وذلک سنة ثمان وستّین وتسعمائة أحسن اللّه تقضّیها:
بسم اللّه الرحمن الرحیم، الحمد للّه الذی أرسل رسوله بالهدی ودین الحقّ لیظهره علی الدین کلّه ولو کره المشرکون، المخاطب ب (ما أَرْسَلْناکَ إِلاّ رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ)2 (مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ وَ الَّذِینَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلَی الْکُفّارِ)3 ذلک جدّنا سیّد الأوّلین والآخرین، صلوات اللّه وسلامه علیه صلاة وسلاماً دائمین.
ص:259
بنصّ (إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ)1 إنّ فی ذلک لآیة وذکری لاُولی الأبصار.
باب مدینة العلم، ومحبوب اللّه ومحبوب رسوله وممدوحهما، ومولی من کان النبی مولاه، کما شهدت به الأخبار، وعلی امّنا سیّدة النساء فاطمة الزهراء المغصوبة حقّها جهراً، المدفونة لغضبها علی غاصبتها سرّاً، بعد ما سمعوا «فاطمة بضعة منّی من آذاها فقد آذانی» وإنّ الذین یؤذون اللّه ورسوله اولئک یلعنهم اللّه ویلعنهم اللاعنون، فیا لها عبرة لذوی الاعتبار.
وعلی جدّتنا خدیجة الکبری ذات الفضل علی نساء الأنام، الفائقة بالفوز بشرف السبق إلی الإسلام ورضا النبی المختار.
وعلی آبائنا المطهّرین بنصّ الکتاب (الَّذِینَ صَبَرُوا ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ أَنْفَقُوا مِمّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِیَةً وَ یَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّیِّئَةَ أُولئِکَ لَهُمْ عُقْبَی الدّارِ * جَنّاتُ عَدْنٍ یَدْخُلُونَها وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبائِهِمْ وَ أَزْواجِهِمْ وَ ذُرِّیّاتِهِمْ وَ الْمَلائِکَةُ یَدْخُلُونَ عَلَیْهِمْ مِنْ کُلِّ بابٍ * سَلامٌ عَلَیْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَی الدّارِ)2 .
وعلی المتمسّکین بکتاب اللّه وعترة النبی أهل بیته، الذین قد جاء النصّ الصحیح أنّ المتمسّک بهما لن یضلّ أبداً (إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِکُلِّ صَبّارٍ شَکُورٍ)3 * اولئک نحن، أعنی: أبناء أهل البیت وشیعتهم؛ لأنّا لن نتمسّک إلاّ بکتاب اللّه والذین أمر الرسول بالتمسّک بهم، فیا لنا فخراً یفوق کلّ فخّار، فأنسابنا أنور من
ص:260
لیلة القدر، وأحسابنا أشهر من یوم بدر، وقصر مجدنا أقرّت له القصور بالقصور، ولبست منه شعری عیون شعار الغیور، وجوهرنا من جوهر الشرف لا من جوهر الصدف، ویواقیتنا من یواقیت الأحرار لا من یواقیت الأحجار.
لسنا بحمد اللّه فی شکّ من الدین، وإنّا لعلی هدیً بیقین وأیّ یقین، رأینا فیه وللّه المنّة سدید، وبأسنا شدید، وکیدنا عتید لکلّ جبّار عنید، وحیّنا سعید، وقتیلنا شهید، وما عند اللّه خیر للأبرار. إلی آخر جواب الکتابة، وکتبنا منه ما هو مناسب لهذا الکتاب(1).
و ایضاً از جمله فضلای عصر استادی عارف العوارف ومعارف الباری، أعنی:
فرید الأعصار الساری فضائله فی الأمصار، آقا حسین خوانساری رحمه اللّه در طی مکتوبی که از جانب خاقان خلد آشیان صاحبقران در جواب عریضۀ شریف مکّه نوشتند این عبارت است: الحمد للّه الذی فضّلنا علی کثیر من العالمین، وجعلنا من ذرّیة النبیین وسلالة الوصیین، والصلاة علی جدّنا سیّد المرسلین، وأبینا أمیرالمؤمنین.
و ایضاً در جواب عریضۀ دیگر او قلمی شده از جانب صاحبقران فوق: بعد از حمد و ثناء رسول ووصی، أعنی: جدّنا ونبینا محمّد الخ. وأبانا وإمامنا علیاً الخ.
وأولادهما الطیبین الأطهار أجدادنا الأئمّة العظام، وآبائنا الغرّ الکرام.
و امثال این عبارات در مکاتیب ایشان بسیار است، که دلالت مطابقه بر مقصود دارد، و مطلب کسر سورت استبعاد این نسبت عالی است به متأخّرین و سالفین از ذرّیۀ خیر البریه.
ومن المؤیّدات القریبة إلی النصّ فی تجویز استعمال لفظ الأب علی الآباء البعیدة، ما ورد فی دعاء عرفه لمولانا الحسین صلوات اللّه علیه، علی ما فی کتاب مصباح الزائر وجناح المسافر، للسید ابن طاووس: یا إلهی وإله آبائی إبراهیم و
ص:261
إسماعیل وإسحاق ویعقوب(1).
وفی مبحث ما یتعلّق بتعقیب صلاة الجمعة من الأدعیة والأذکار، من کتاب جمال الاُسبوع بعدّة روایات، وفی کتاب المجالس وثواب الأعمال للصدوق، وکتاب التهجّد للشیخ، وکتاب أعلام الدین للدیلمی، وکتاب جنّة الأمان للکفعمی:
اللّهمّ اجعلنی من أهل الجنّة التی حشوها برکة، وعمّارها ملائکة، مع نبینا محمّد صلی الله علیه و آله وأبینا إبراهیم(2).
و مؤیّد معنی مذکور فوق است أیضاً ما رواه الشیخ الطوسی رحمه الله بسنده إلی عیسی بن عطیة، قال: قلت لأبی جعفر علیه السلام: إنّی آلیت لا أشرب من لبن عنزی، ولا آکل من لحمها، فبعتها وعندی من أولادها، فقال: لا تشربنّ من لبنها، ولا تأکل من لحمها فإنّها منها(3). انتهی. وتحقیق المسألة فی کتاب الأیمان من الکتب الفقهیة.
و مؤیّد معنی مذکور فوق است ایضاً ما ذکره البیضاوی فی تفسیر قوله تعالی (وَ إِذْ قالَ مُوسی لِقَوْمِهِ یا قَوْمِ إِنَّکُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَکُمْ بِاتِّخاذِکُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلی بارِئِکُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ)4 إنّه روی أنّ رجلاً یری بعضه وقریبه، فلم یقدر علی المضی لأمر اللّه، فأرسل ضبابة وسحابة سوداء لا یتباصرون. الحدیث(4). که لفظ «بعض» در حدیث مرقومه تعبیر از ولد است.
ص:262
و برخی از اکابر محدّثین در مقام مدح بعضی از ذرّیۀ رسول اللّه صلی الله علیه و آله که با هم معاصر بوده اند، استعمال لفظ عضو و جزو با وجود بعد عهد نسبت به رسول و وصی و بتول صلوات اللّه علیهم أجمعین نموده اند.
چنان چه شیخ منتجب الدین ابوالحسن علی بن بابویه در دیباجۀ فهرست خود به این عبارت در تعدّد القاب ابی القاسم سید یحیی که از اولاد اسماعیل دیباج است ایراد فرموده: علم الفضل والافضال، ومقتدی العترة والآل، وسلالة من نجل النبوّة، وفرع من أصل الفتوّة، وعضو من أعضاء الرسول، وجزء من أجزاء الوصی والبتول، وأحد القوم الذین ولاؤهم برزخ بین الجحیم والنعیم(1).
و این نحو القاب از جهت اولاد و ذرّیۀ نبوی صلی الله علیه و آله منتزع از کلام الهی عزّ سلطانه شده، به نحوی که در کتاب لؤلؤ المضیء که از مؤلّفات سید رکن الدین بن عبداللّه العلوی الحسینی - روّح اللّه روحه - است وارد شده: قوله تعالی (سَلامٌ عَلی إِلْیاسِینَ)2 قال الإمام العلاّمة المفسّر الکواشی فی تفسیره الموسوم بالتبصرة: قال ابن جبیر: آل یاسین آل محمّد. وکذلک قال الشیخ العالم أبوإسحاق الثعلبی فی تفسیره الموسوم بالکشف والبیان فی تفسیر القرآن، ثمّ قال: فمن قرأ آل یاسین بالمدّ، فإنّه أراد آل محمّد صلی الله علیه و آله(2).
وکذلک ذکر الکواشی فی تفسیره المذکور (سَلامٌ عَلی إِلْیاسِینَ) أراد آل محمّد.
قلت: هذا یدلّ علی علوّ شأنهم وعظم قدرهم عند اللّه تعالی، وإظهار فضائلهم علی ذرّیة الأنبیاء والمرسلین، بل علی الخلق أجمعین؛ لأنّه سبحانه عزّوجلّ لم یسلم علی آل نبی من الأنبیاء فی القرآن الکریم، بل خصّ بالسلام آل محمّد صلی الله علیه و آله، ولهذا صار إذا مجّد أحد بعض آل محمّد یقول فی حقّه: شرف آل طه
ص:263
ویاسین، وسیّد آل طه ویاسین، فأمّا الشعر فأکثر مدیحهم لآل محمّد کذلک، کما قیل:
یا نفس لا تمحضی بالنصح مجتهداً علی المودّة إلاّ آل یاسینا
پس با مراتب مرقومۀ فوق مستفاد شد که لفظ «من» که مذکور شد سابقاً در حدیث عصا و تقبیل ید، انسب و اوفق «من» تبعیضی است و جزئیت.
چنان چه ابن طلحه در اواخر فصل خامس مطالب السؤول تصریح به آن کرده، و گفته: از این بابت است قول رسول اللّه صلی الله علیه و آله که خطاب به حضرت امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه کرده فرمود: أنت منّی وأنا منک، وعلی منّی وأنا من علی. وقول خداوند عالمیان که فرموده: (خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجاً)1 وقوله تعالی (خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ کَالْفَخّارِ * وَ خَلَقَ الْجَانَّ مِنْ مارِجٍ مِنْ نارٍ)2 وقوله صلی الله علیه و آله «فاطمة بضعة منّی» و در جمیع امثال این کلام حکم بر جزئیت کلمه «من» نموده بر طریق حقیقت(1).
و در کتاب مقتل خوارزمی واقع است به این عبارت: قال عبداللّه بن الحسن بن الحسن: دخلت علی عمر بن عبدالعزیز، فخلا بی فقال: أبامحمّد إن رأیت أن ترفع ما فوق الإزار، قلت: ما ترید إلی هذا رحمک اللّه؟ قال: فإنّی أسألک، فرفعت فجاء ببطنه حتّی ألزق ببطنی، ثمّ قال: إنّی لأرجو أن لا تمسّ النار بضعة مست بضعة من رسول اللّه صلی الله علیه و آله.
از این کلام مستفاد می شود که رسانیدن بدن به بدن ذرّیۀ رسول صلی الله علیه و آله باعث نجات از آتش است اگرچه اولاد بطنی نباشند.
ص:264
تنبیه:
هر چند ممکن است که بخاطر جمعی از ظرفاء برسد که بی سندی این ادّعا در بعضی از سور که متمتّعین و متمتّعات از سادات باشند، و سینه بر سینۀ هم گذارند مصادره بر مطلوب است، لیکن بنابر بر قضیۀ جزئیت ممهده، و موافق حدیث عکاشۀ صحابی که در روضة الشهداء کاشفی نقل نموده از حضرت رسول اللّه صلی الله علیه و آله که فرموده: من مسّ جلدی فلن تمسّه النار. یعنی: هر که پوست مرا مس کند آتش دوزخ او را مس نکند، خالی از صورتی نیست و موجّه است.
وابن اثیر در ذکر حوادث سنۀ خمسین ومائتین از کتاب الکامل فی التاریخ که تصنیف اوست ذکر نموده، در مبحث ظهور یحیی بن عمر الطالبی ومقتل او به این عبارت که: ولمّا ورد الخبر بقتل یحیی جلس محمّد بن عبداللّه یهنّأ بذلک، فدخل علیه داود بن القاسم أبوهاشم الجعفری، فقال: أیّها الأمیر إنّک لتهنّأ بقتل رجل لو کان رسول اللّه صلی الله علیه و آله حیّاً لعزّی به، فما ردّ محمّد علیه شیئاً، فخرج داود وهو یقول:
یا بنی طاهر کلوه وبیئاً إنّ لحم النبی غیر مری
إنّ وتراً یکون طالبه ال - لّه لوترٌ نجاحه بالحری
وأکثر الشعراء مرثیة یحیی لما کان علیه من حسن السیرة والدیانة، فمن ذلک قول بعضهم. الأبیات(1).
از این خبر جزئیت اولاد امجاد آن حضرت که جدّ امجد ایشان است صریحاً ظاهر می شود.
و از تفسیر آیۀ آخر سورۀ نور که این است (لا تَجْعَلُوا دُعاءَ الرَّسُولِ بَیْنَکُمْ کَدُعاءِ بَعْضِکُمْ بَعْضاً)2 که معصوم در تفسیر آن فرموده که: یعنی مگوئید ای
ص:265
امّت یا محمّد و نه یا اباالقاسم، لیکن بگوئید یا نبی اللّه و یا رسول اللّه(1).
و در حدیث وارد است که حضرت فاطمه واهل آن حضرت و نسل آن حضرت باعتبار اتّحاد و جزئیت از این حکم مستثناند، بلکه ایشان را اولی و انسب این است که آن حضرت را به القاب مذکوره نخوانند، و آن حضرت را بعنوان یا ابه خطاب نمایند، که این نحو خطاب خدا و آن حضرت را خوش تر می آید.
و عبارت حدیث این است: قالت فاطمة علیها السلام: لمّا نزلت هذه الآیة هبت رسول اللّه صلی الله علیه و آله أن أقول له: یا أبه، فکنت أقول: یا رسول اللّه، فأعرض عنّی مرّة أو اثنین أو ثلاثاً، ثمّ أقبل علیّ فقال: یا فاطمة إنّها لم تنزل فیک، ولا فی أهلک، ولا فی نسلک، أنت منّی وأنا منک، إنّما نزلت فی أهل الجفاء والغلظة من قریش أصحاب البذخ والکبر، قولی یا أبه، فإنّها أحیا(2) للقلب، وأرضا للربّ. کذا فی تفسیر الأصفی(3).
و در عمل نصف شهر رجب و دعای امّ داود، حدیث طویل هارون بن موسی تلعکبری، بالاسناد از فاطمه بنت عبداللّه بن ابراهیم، روایت کرده که در آخر آن مذکور است که: فرأیت النبی صلی الله علیه و آله وإذا یقول: یا بنیة یا امّ داود أبشری، فإنّ کلّ مؤمن أعوانک وشفعاؤک لنجح طلبتک.
و بعد از این عبارت نیز مذکور است که: قالت امّ داود: فمضیت به إلی عند أبی عبداللّه علیه السلام فسلّم فحدّثه بحدیثه، فقال الصادق علیه السلام: إنّ أباالدوانیق رأی فی المنام علیاً علیه السلام یقول: أطلق ولدی وإلاّ ألقیتک فی النار، ورأی کأنّ تحت قدمیه النیران،
ص:266
فاستیقظ وقد سقط فی یده وأطلقک(1).
پس از این حدیث مستفاد شد که حضرت رسول صلی الله علیه و آله امّ داود که جدّۀ عالیۀ سید ابن طاووس است در عالم نور بر سبیل شفقت و مرحمت دخترک خود، و حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام داود پسر او را ولد خود فرموده اند، و تحریص و ترغیب در حکم تقبیل به سبب حکم قضیۀ جزئیت دالّ است بر کلّیت حکم نسبت به ذرّیۀ رسول اللّه صلی الله علیه و آله.
و از قبیل حدیث تقبیل مرقوم قبل است بکلّیته: ما روی رئیس المحدّثین محمّد بن یعقوب الکلینی رحمه الله فی باب التقبیل من جامعه الکافی: بإسناده إلی أبی عبداللّه علیه السلام: لا یقبّل رأس أحد ولا یده إلاّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله، أو من ارید به رسول اللّه صلی الله علیه و آله(2).
وقال استادی صالح الفضلاء رحمه اللّه فی شرح هذا الخبر: ارید به الوصی، وسیصرّح به فی الخبر التالی، ویحتمل إرادة الأعمّ منه وممّن یقرب منه(3).
و از کلام شرح حمل تجویز تقبیل ید نسبت به جمیع ذرّیه بلکه جمیع اقارب مستفاد می شود، چنان چه اصل این عبارت حدیث از «من ارید به رسول اللّه صلی الله علیه و آله» دلالت واضحه بر آن دارد.
چنان چه شیخ شهید در خاتمۀ کتاب مزار از دروس ایراد نموده به این عبارت: خاتمة، تستحبّ زیارة الاخوان فی اللّه تعالی استحباباً مؤکّداً، فإذا زاره نزل علی حکمه، ولا یحتشمه ولا یکلّفه، ویستحبّ للمزور استقبال الزائر ومصافحته واعتناقه، وتقبیل موضع السجود من کلّ منهما، ولو قبّل یده کان جائزاً،
ص:267
خصوصاً العلماء وذرّیة رسول اللّه صلی الله علیه و آله؛ لقول الصادق علیه السلام: لا تقبّل ید أحد إلاّ من ارید به رسول اللّه صلی الله علیه و آله(1).
و آنچه در سند صد و سیّم مذکور شد که زید بن ثابت از علماء سلف عامّه بود، و دست ابن عبّاس را به سبب قرابت بوسید، و گفت که: مأمور شده ایم که با اهل بیت نبوّت صلی الله علیه و آله چنین سلوک نمائیم، مؤیّد این حلّ است، و دالّ است بر آن که ابن عبّاس را او از جملۀ اهل بیت نبوّت دانسته، و به همین دستور از سفیان نسبت به عیسی بن زید بن علی از کتاب عمدة الطالب(2) سمت ذکر یافت در سند مرقوم.
پس مستفاد می شود که شیعی و سنّی در تجویز تقبیل ید اقارب حضرت نبوی صلی الله علیه و آله یکسان و یک دست ثابت قدم بودند، لیکن نسبت به جمعی که سامری نفس امّاره شده، توفیق هدایت طریق مستقیم از خبث ولادت نیافته اند، و اقدام به جادّۀ نجات ایشان را دست نداده در حکایت عصا و عیسی، و آیت موسی علیه السلام و معجزۀ ید و بیضا، و حدیث کلینی با شرح و بیان علماء شیعی اگر عمرها صرف کنند مؤثّر نیست، بلکه این معانی باعث زیادتی رشک و انکار است. شعر:
کم نشد در وقت پیری از عصا گمراهیم پای دیگر بهر لغزیدن بدست آمد مرا
و چون مفروض از کتاب و سنّت این شد که در ولد جزئیت از ذی ولد، خواه مشاع یا مفروز، پس در ذرّیه جزوی از رسول اللّه صلی الله علیه و آله خواهد بود، و دخول این جزء به جنّت فرض و لازم، و عدم دخول آن به نار اگرچه جزء لا یتجزّی باشد مفروض و متحتّم، و إلاّ خلاف فرض لازم می آید.
ص:268
و استبعادی ندارد که موافق احادیث فریضه، ذرّیت محترمه از حرمت آن حضرت صلی الله علیه و آله حرمت نیران و دخول جنان باشد، چنان چه نصّ حدیث مؤیّد بعضی از آیات ایضاً گذشت در باب برخی از عصات و مذنبین از ایشان که در حین موت توفیق توبه می یابند، و بدون توبه و ایمان از دنیا بیرون نمی روند.
و شیخ مفید رضی اللّه عنه رساله ای تصنیف نموده موافق احادیث فی وجوب الجنّة لمن ینسب ولادته إلی النبی صلی الله علیه و آله، چنان چه در اوّل کتاب مذکور شد.
و فی الباب الحادی والأربعین من کتاب فرائد السمطین فی فضائل المرتضی والبتول والسبطین، للشیخ إبراهیم بن محمّد بن المؤیّد الحموی: دخل الرضا علیه السلام علی المأمون، فوجد فیه همّاً، فقال: أری فیک همّاً؟ قال المأمون: نعم بالباب بدوی قد دفع إلیّ منه سبع شعرات یزعم أنّها من لحیة رسول اللّه صلی الله علیه و آله وقد طلب الجائزة، فإن یک صادقاً ولم أعطه الجائزة فقد بخست شرفی، وإن یک کاذباً وأعطیته الجائزة فقد سخر بی، وما أدری ما أعمل؟
قال الرضا علیه السلام: علیّ بالشعر، فلمّا رآه شمّه وقال: هذه أربعة من لحیة رسول اللّه صلی الله علیه و آله والباقی لیس من لحیته صلی الله علیه و آله، فقال المأمون: من أین هذا؟ قال: النار والشعر، فألقی الشعر فی النار، فاحترقت ثلاث شعرات، وبقیت الأربعة التی أخرجها علی بن موسی الرضا علیه السلام لم یکن للنار علیها سبیل.
فقال المأمون: علیّ بالبدوی، فلمّا مثّل بین یدیه أمر بضرب عنقه، فقال البدوی: بما ذا؟ قال: تصدق عن الشعر، فقال: أربعة من لحیة رسول اللّه صلی الله علیه و آله وثلاث من لحیتی.
فتمکّن حسد المأمون فی قلبه للرضا علیه السلام، فنفاه إلی طوس ثمّ سقاه سمّاً، فمات الرضا علیه التحیة والثناء مسموماً، وقد کمل عمره ثمان وأربعون سنة، فدفن إلی جانب قبر الرشید، فعلم قول علی صلوات اللّه علیه: أنا والرشید
ص:269
کهاتین(1). انتهی .
پس در این حدیث اگر از روی دقّت و شعور ملاحظه شود، مستفاد می شود که نسبت اگر به قدر یک موی باشد، باعث عدم احراق از نار می گردد ان شاء اللّه تعالی.
وفی کتاب المعجزات التی ظهرت عن الأنبیاء علیهم السلام وخصّ عن النبی صلی الله علیه و آله، أنّه کان رسول اللّه صلی الله علیه و آله کلّما أکل شیئاً مسح یدیه فی المندیل، وکان مندیله لا تحرقه النار أبداً، کما روی عن أنس بن مالک أنّه قال: کان عندی مندیل من منادیل الممسوح فیه ید رسول اللّه صلی الله علیه و آله کلّما أردت أن أغسله أوقعته فی النار، فخرج سالماً نظیفاً.
و این حدیث مندیل صریحاً دلیلی است بر آن که ادنی ملابسۀ به آن حضرت چون آن را رو نموده، و از یمن توفیق به لباسی نسج این معنا آن دستمال را دست داده، موجب عدم احراق آن گشته است، پس هرگاه اقرب باشد مرابطه به طریق اولی امید هست که باعث عدم احراق دوزخ تواند شد، و شک نیست که هیچ مرتبۀ قربی به جزئیت و بعضیت نمی رسد.
و در فصل خامس از کتاب مناقب خوارزمی(2) در فضائل فاطمه علیها السلام، باسناد مذکور در آنجا واقع است: عن زید بن أسلم، عن أبیه، عن عمر بن الخطّاب، قال:
قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: لمّا أن مات ولدی من خدیجة، أوحی اللّه إلیّ: أن أمسک عن خدیجة وکنت لها عاشقاً، فسألت اللّه أن یجمع بینی وبینها، فأتانی جبرئیل فی شهر رمضان لیلة جمعة لیلة أربع وعشرین ومعه طبق من رطب الجنّة، فقال لی: یا محمّد کل هذا وواقع خدیجة اللیلة، ففعلت فحملت بفاطمة، فما لثمت فاطمة
ص:270
إلاّ وجدت ریح ذلک الرطب، وهو فی عترتها إلی یوم القیامة(1).
از این حدیث مستفاد می شود که اشمام بوی رطب بهشت و عطر آن در همۀ عترت منتشر است، وحکما انتقال عرض را محال دانسته اند، پس حکما ولابد موافق حکمت و بنا بر جزئیت مادّۀ رطبی، باید در هر بطنی از اولاد آن حضرت علیها السلام به طریق انتقال مستمر باشد.
و از جملۀ مسائل مدنیات اولی که سید احمد بن سنان الحسینی المدنی از شیخ علاّمه جمال الدین حسن بن یوسف بن علی بن مطهّر حلّی قدّس اللّه روحه ونوّر ضریحه سؤال نمود، قریب به این مطلب است: ما یقول سیدنا الإمام العلاّمة فی الشریف العلوی الفاطمی، هل یجوز له أن یقول عن نفسه: هذا جلد رسول اللّه صلی الله علیه و آله، هذا عظم رسول اللّه صلی الله علیه و آله، هذا جلد فاطمة علیها السلام، هذا جلد علی علیه السلام أم لا یجوز ذلک، فإنّ تلک الجلود الطاهرة معصومة مطهّرة؟ أفتنا فی ذلک لا زلت سعیداً وفعلک حمید.
الجواب: إن قصد بذلک التجوّز، بأن یرید أنّه جلد یکون من نسل رسول اللّه صلی الله علیه و آله فلا بأس، وإن قصد الحقیقة فلا(2).
یعنی: سید ما امام علاّمه چه می گوید در حقّ شریف علوی فاطمی، آیا جایز است مر او را آن که بگوید و خبر دهد از نفس خود که: این پوست رسول خداست، این استخوان رسول خداست، این پوست فاطمه است، این پوست علی است، یا جایز نیست این قول، پس به درستی که این پوستهای طاهرۀ معصومه منزّه اند، فتوا ده ما را در این مسأله همیشه مسعود باشی و فعل تو محمود.
جواب: اکر قصد کند به این قول مجاز را به این طریق که خواسته است آن که آن پوست کسی است که از نسل رسول خدای تعالی است صلی الله علیه و آله، پس باکی نیست
ص:271
به آن، و اگر قصد کرده است حقیقت را پس جایز نیست.
و از این جواب و سؤال مستفاد می شود که این معنا مسأله شده نزد علماء سلف، و جواب در تحقیق مطلب حذف مضافی که نسل رسول خدا یا جزء رسول خدا صلی الله علیه و آله که علاقۀ مجاز جزئیت باشد، به نحوی که جزء بودن ولد و نسل سابقاً تقریر یافت محقّق شده بالمآل.
وفی أواخر الفصل الخامس من کتاب مطالب السؤول فی مناقب آل الرسول، تألیف الشیخ ابن طلحة الشافعی، ما هذه عبارته: إنّ کون الشیء جزءً من الانسان، کالولد والرأس والعین وسائر الأعضاء والأجزاء، یلازمه أنّ ذلک الانسان بجهده یدفع عن جزئه الأذی، ویحمیه من تطرّق المکاره إلیه، ویجتهد فی حراسته، وفی ایصال کلّما فیه نفعه إلیه، وفی حفظ صحّته، هذا من لوازم حقیقة الجزئیة(1).
وقال السید قاضی نور اللّه - نوّر اللّه مرقده - فی الصنف الحادی عشر من کتابه مصائب النواصب: ومن أفحش تعصّبات صاحب المواقف فی هذا المقام أنّه بعدما منع عصمة فاطمة علیها السلام، یحمل قوله صلی الله علیه و آله «فاطمة بضعة منّی» علی المجاز، قال:
وأیضاً عصمة النبی قد تقدّم ما فیه. انتهی.
فلینظر العاقل إلی هذا الرجل المتعصّب إنّه یقدح فی عصمة النبی صلی الله علیه و آله وبضعته؛ لئلاّ یلزم قدح فی زلّة أبی بکر، وأیّ عصبیة وظلم أزید من هذا(2). انتهی کلامه أعلی اللّه مقامه.
پس معلوم می شود از این کلام که حمل جزئیت بر مجاز نزد فرقۀ حقّۀ اثناعشریه حقیقتی ندارد، واللّه تعالی أعلم وحججه الکرام علیه السلام والاکرام بحقایق الأحکام. لیکن از این معنی مزبور نمی توان مغرور شد، و دست سؤال از لوازم تضرّع و ابتهال به درگاه حضرت واهب متعال به این آمال برداشت، که «ایّاک والأمانی،
ص:272
فإنّها بضایع النوکی» قال اللّه تعالی: (مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّ بِإِذْنِهِ)1 .
اگر خدای نباشد زبنده ای خشنود شفاعت همۀ پیغمبران ندارد سود
نعوذ باللّه از عملی که باعث عقوق این نحو آباء و اجداد گردد، وایشان او را از فرزندی خود اخراج نمایند، چنان چه من بعد در فصل دوّم در ذکر برخی از اعتقادات صدوق - رحمه اللّه تعالی - مذکور می شود، که حضرت کلام اللّه الناطق امام جعفر صادق علیه السلام می فرماید در باب عبد اللّه پسر خود که: انّه لیس علی شیء ممّا أنتم علیه، وانّی بریء منه وبرأ اللّه منه.
که او را از مرتبۀ رفیعۀ تشیّع و ایمان، و خدا و خود را از او بری فرموده اند، و پر ظاهر است که هرگاه عضوی به مرتبه ای فاسد شود که وجودش باعث افساد جمیع بدن باشد، آن را منقطع نموده دور می افکنند. شعر:
قطع نظر کنید ز فرزند نا خلف عضوی که فاسد است علاجش بریدن است
ومن بعد إن شاء اللّه در فصل پنجم کتاب از حضرت سید الساجدین سلام اللّه علیه وعلی آبائه أجمعین مذکور می گردد که فرمودند که: یا أصمعی انّ اللّه تعالی خلق الجنّة لمن أطاعه ولو کان عبداً حبشیاً، وخلق النار لمن عصاه ولو کان شریفاً قرشیاً، ألیس اللّه یقول: (فَإِذا نُفِخَ فِی الصُّورِ فَلا أَنْسابَ بَیْنَهُمْ یَوْمَئِذٍ وَ لا یَتَساءَلُونَ * فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِینُهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ * وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازِینُهُ فَأُولئِکَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فِی جَهَنَّمَ خالِدُونَ)2 .
ص:273
و از این جمله است حدیثی که روایت کرده است آن را شیخ جلیل محمّد بن یعقوب الکلینی رحمه اللّه در باب مولد أبی الحسن موسی علیه السلام به این عبارت:
عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی، عَنْ مُوسَی بْنِ الْقَاسِمِ الْبَجَلِی، عَنْ عَلِیِّ بْنِ جَعْفَرٍ، قَالَ: جَاءَنِی مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِیلَ وَقَدِ اعْتَمَرْنَا عُمْرَةَ رَجَبٍ وَنَحْنُ یَوْمَئِذٍ بِمَکَّةَ، فَقَالَ: یَا عَمِّ إِنِّی أُرِیدُ بَغْدَادَ، وَقَدْ أَحْبَبْتُ أَنْ أُوَدِّعَ عَمِّی أَبَا الْحَسَنِ یَعْنِی مُوسَی بْنَ جَعْفَرٍ علیهما السلام، وَأَحْبَبْتُ أَنْ تَذْهَبَ مَعِی إِلَیْهِ.
فَخَرَجْتُ مَعَهُ نَحْوَ أَخِی وَهُوَ فِی دَارِهِ الَّتِی بِالْحَوْبَةِ، وَذَلِکَ بَعْدَ الْمَغْرِبِ بِقَلِیلٍ، فَضَرَبْتُ الْبَابَ، فَأَجَابَنِی أَخِی، فَقَالَ: مَنْ هَذَا؟ فَقُلْتُ: عَلِیٌّ، فَقَالَ: هُوَ ذَا أَخْرُجُ وَکَانَ بَطِیءَ الْوُضُوءِ، فَقُلْتُ: الْعَجَلَ، قَالَ: وَأَعْجَلُ.
فَخَرَجَ وَعَلَیْهِ إِزَارٌ مُمَشَّقٌ قَدْ عَقَدَهُ فِی عُنُقِهِ حَتَّی قَعَدَ تَحْتَ عَتَبَةِ الْبَابِ، فَقَالَ عَلِیُّ بْنُ جَعْفَرٍ: فَانْکَبَبْتُ عَلَیْهِ، فَقَبَّلْتُ رَأْسَهُ، وَقُلْتُ: قَدْ جِئْتُکَ فِی أَمْرٍ إِنْ تَرَهُ صَوَاباً، فَاللَّهُ وَفَّقَ لَهُ، وَإِنْ یَکُنْ غَیْرَ ذَلِکَ، فَمَا أَکْثَرَ مَا نُخْطِئُ، قَالَ: وَمَا هُوَ؟ قُلْتُ: هَذَا ابْنُ أَخِیکَ یُرِیدُ أَنْ یُوَدِّعَکَ وَیَخْرُجَ إِلَی بَغْدَادَ، فَقَالَ لِیَ: ادْعُهُ، فَدَعَوْتُهُ وَکَانَ مُتَنَحِّیاً، فَدَنَا مِنْهُ فَقَبَّلَ رَأْسَهُ، وَ قَالَ: جُعِلْتُ فِدَاکَ أَوْصِنِی.
فَقَالَ: أُوصِیکَ أَنْ تَتَّقِیَ اللَّهَ فِی دَمِی، فَقَالَ مُجِیباً لَهُ: مَنْ أَرَادَکَ بِسُوءٍ فَعَلَ اللَّهُ بِهِ، وَجَعَلَ یَدْعُو عَلَی مَنْ یُرِیدُهُ بِسُوءٍ، ثُمَّ عَادَ فَقَبَّلَ رَأْسَهُ، فَقَالَ: یَا عَمِّ أَوْصِنِی، فَقَالَ:
أُوصِیکَ أَنْ تَتَّقِیَ اللَّهَ فِی دَمِی الحدیث بطوله(1).
خلاصۀ ترجمۀ حدیث به روایت مسطوره و غیرها آن که: روزی هارون از یحیی و دیگران - عذّبهم اللّه بعذاب لا یموت فیه أحد ولا یحیی - پرسید که آیا می شناسید از آل ابی طالب کسی را که طلب نمایم و برخی از احوال موسی بن جعفر علیهما السلام را از او سؤال کنم، ایشان علی بن اسماعیل را نشان دادند، و به روایت
ص:274
دیگر محمّد بن إسماعیل را که زادۀ آن حضرت بود، و حضرت احسان بسیار نسبت به او می نمود، و بر خفایای احوال آن حضرت اطّلاع تمام داشت.
پس به امر خلیفه نامه ای به او نوشتند و او را طلبیدند، چون آن حضرت بر آن امر مطّلع شد او را طلبید و فرمود که: ارادۀ کجا داری؟ گفت: ارادۀ بغداد دارم، حضرت فرمود که: برای چه می روی؟ گفت: پریشان شده ام و قرض بسیار بهم رسانیده ام، حضرت فرمود که: من قرض تو را ادا کنم، و خرج تو را متکفّل شوم، و او قبول نکرد و گفت: مرا وصیتی کن.
حضرت فرمود که: تو را وصیت می کنم که در خون من شریک نشوی، و اولاد مرا یتیم نگردانی، باز گفت: مرا وصیت کن، حضرت باز این وصیت فرمود، تا آن که سه مرتبه حضرت او را چنین وصیت فرمود، و هر بار او نفرین بر بدخواه حضرت علیه السلام می نمود، وابا از آزار حضرت علیه السلام داشت، پس سیصد دینار طلا و چهار هزار درهم به او عطا کرد.
و چون او برخواست، حضرت به حاضران فرمود که: به خدا سوکند که در خون من سعی خواهد کرد، و فرزندان مرا یتیم خواهد انداخت، گفتند: یابن رسول اللّه با آن که می دانید چنین کاری خواهد کرد نسبت به او احسان می نمائید، و این مال جزیل را به او می بخشید.
حضرت فرمود: بلی؛ زیرا که پدران من روایت کرده اند از رسول صلی الله علیه و آله که چون کسی با رحم خود احسان کند و او در برابر بدی کند، و این کس قطع احسان خود از او نکند، حق تعالی قطع رحمت خود را از می کند، و او را به عقوبت خود گرفتار می کند.
چون علی بن اسماعیل به بغداد رسید، یحیی بن خالد برمکی ملعون او را به خانه برد، و با او توطیه کرد که چون به مجلس هارون رود امری چند نسبت به عمّ خود بگوید، و هارون را به خشم آورد، و او را به نزد هارون برد، چون بر او
ص:275
داخل شد و سلام کرد گفت: هرگز ندیده بودم که دو خلیفه در عصری بوده باشند، تو در این شهر خلیفه ای، و موسی بن جعفر در مدینه خلیفه است، و مردم از اطراف عالم خراج برای او می آورند، و خزانه ای بهم رسانیده است، واموال و اسلحۀ بسیار جمع کرده است.
پس هارون امر کرد که دویست هزار درهم به او بدهند، و چون آن بدبخت به خانه برگشت، دردی در حلقش بهم رسید، و در همان شب به جزای خود رسید، و از آن زرها منتفع نشد.
و به روایت دیگر: بعد از چند روز چیزی او را عارض شد، و جمیع احشاء و امعای او به زیر او آمد، و چون آن زر را از برای او آوردند در حالت نزع بود، و از آن زرها بجز حسرت چیزی از برای او نماند، و زرها را به خزانۀ خلیفه بر گردانیدند.
و در آن سال که سال صد و هفتاد و نهم هجرت بود هارون لعین برای استحکام خلافت اولاد خود به گرفتن حضرت امام موسی علیه السلام ارادۀ حج کرد، و تمهید چند نمود، و آخر الأمر آن حضرت علیه السلام را به سم شهید نمودند.
و ایضاً از این قبیل است مضمون حدیث طویلی که روایت نموده است آن را قطب راوندی به سند معتبر، از حضرت صادق علیه السلام که، زید بن حسن بن علی با پدرم مخاصمه داشت در اوقاف حضرت رسول صلی الله علیه و آله، و می گفت: فرزند حضرت امام حسن علیه السلام که فرزند بزرگ تر است اولی است از فرزندان حضرت امام حسین علیه السلام، و حضرت امام باقر علیه السلام او را نصیحت کرد که از این دعوای ناحق بگذرد، و با دوستان خدا بی جهت مخاصمه مکن، و اگر خواهی معجزه بر تو ظاهر کنم که بدانی که حق با من است، و چندین معجزه بر او ظاهر نمود که در موضع خود مرقوم شده.
پس زید سوگند یاد کرد که دیگر منازعه و مخاصمه با پدرم نکند، و زید در
ص:276
همان روز متوجّه شام شد، و به نزد عبدالملک بن مروان رفت، و چون به مجلس او در آمد گفت: به نزد تو آمده ام از پیش ساحر دروغگوئی که حلال نیست تو را که او را بگذاری، و آنچه دیده بود از معجزات باهرات نقل نمود.
پس عبدالملک نوشت به والی مدینه که امام محمّدباقر علیه السلام را مقیّد گرداند و به نزد او فرستد، و با زید گفت: اگر قتل او را به تو بفرمایم خواهی کرد، گفت:
بلی، و عبدالملک زینی با زید برای آن حضرت فرستاد که بر آن سوار شود، چون زید را به خدمت آن حضرت آوردند حضرت به نور امامت دانست که آن ملعون زید را فرستاده است تا آن حضرت را شهید کند.
پس آن امام مظلوم با زید گفت: وای بر تو چه بسیار عظیم است آنچه اراده کرده ای، و این چه امور شنیعه است که بر دست تو جاری می شود، و گمان می کنی که من علم ندارم که تو در چه کاری، من می دانم که این زین را از چوب کدام درخت تراشیده اند، و در آن چه چیز تعبیه کرده اند، و لیکن چنین مقدّر شده است که شهادت من به این نحو باشد.
پس آن زین را به امر خلیفه بر اسب زدند، و حضرت سوار شد، و در آن زین زهری تعبیه کرده بودند، و بر بدن آن حضرت نفوذ کرد، و چون حضرت از سواری مراجعت نمود بدن مکرمش ورم کرد، و آثار موت در خود مشاهده نمود. انتهی الحدیث مختصراً(1).
جمع و توفیق و رفع تنافی میان این نحو احادیث و روایات دالّه بر توفیق توبه نسبت به ذرّیۀ طیبه اگرچه به قدر فواق ناقه باشد، چنان چه در تفسیر قوله
ص:277
تعالی (وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ إِلاّ لَیُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ)1 الآیة، که در سند پنجم مرقوم شد با لزوم دخول بهشت به نحوی که در طی تفسیر کریمۀ (ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتابَ)2 الآیة در سند اوّل گذشت، و ایضاً با آنچه دالّ است از احادیث نبویه بر عدم دخول ایشان به نار جهنّم، از چند وجه ممکن است.
أمّا اوّلاً طرح این نحو احادیث دالّۀ بر شناعت افعال ایشان به این مرتبه، بنا بر عدم ثبوت اینها به استفاضه، سیما با تنافی اینها با نصّ آیات و عموم حدیث «مهلاً لیس لکم أن تدخلوا فیما بیننا إلاّ بسبیل خیر»(1) که دالّ است بر لزوم سکوت، و عدم جرح و تعدیل اولاد حضرت رسالت صلی الله علیه و آله.
و امّا ثانیاً بنا بر آنچه در سند چهارم گذشت، که حضرت امام موسی علیه السلام فرمودند در باب محمّد بن اسماعیل که: رحمی هرگاه قطع از ذی رحم خود نماید، سه مرتبه وصل باید نمود، بعد از آن اگر او قطع کند، خدای تعالی قطع رحم و خویشی آن می کند، و علاقۀ رحم منقطع می گردد.
پس ممکن است که بعد از این اعمال قبیحه بر فرض وقوع، از ذرّیه بودن ایشان بیرون رفته باشند، و قطع این علاقۀ رحم و قرابت حضرت رسالت شده باشد، لیکن اولی کما مضی در این مقام توقّف و سکوت و ردّ علم آن به خدا و رسول است، واللّه تعالی یعلم وحججه الکرام علیهم الصلاة والسلام.
و فاضل دولت آبادی در کتاب مناقب خود آورده: الحدیث الثانی: من الدرر عند قوله تعالی (عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ)4 قال: أما علمت من أحبّنا وابتجل محبّینا أسکنه اللّه تعالی عند ملیک مقتدر(2).
ص:278
ترجمه: پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: یا علی نمی بینی و نمی دانی هر که دوست دارد ما را، و به لفظ جمع ذکر کرده تا جمیع اهل بیت را شامل باشد، وتعظیم کند دوستان ما را، فردا جا دهد او را خدای تعالی نزدیک مصطفی صلی الله علیه و آله.
و هم در آن کتاب مسطور است:
سؤال: اولاد رسول صلی الله علیه و آله را اکباد الرسول از کجا گویند؟
جواب: بالحدیث الرابع لاُمّ هانی فی المباهلة «أولادنا أکبادنا» وزاد فی غیره «من لم یرحم صغیرنا ولم یوقر کبیرنا فلیس منّا».
ترجمه: مصطفی صلی الله علیه و آله فرمود: فرزندان ما جگر گوشگان مایند، هر که شفقت نکند بر خوردان ما، و تعظیم نکند بزرگان ما را، پس او از ما نباشد؛ زیرا که طبع مصطفی صلی الله علیه و آله بر حبّ ایشان بود.
و در تشریح است که: المنی بالحقیقة دم، ولکن یتغیّر لونه عند نزوله. آدمی را دو رگی است باریک از جگر بیرون آمده و به صلب پیوسته، از آن دو رگ خون به جگر می کشد، و به صلب می رساند، و از آن خون منی حاصل می شود، و آب منی عین خون است، و وقت فرود آمدن در انثیین لون آن می گردد، و لهذا اگر کسی بسیار جماع کند عین خون انزال گردد، چون اصل منی از جگر است، لهذا گفتند: از موت ولد در جگر والد سوراخ می افتد.
بدان که حکم مصطفی صلی الله علیه و آله و امّت او به انبیای دیگر قیاس نتوان کرد، و فضلی که آن حضرت را بود هیچ مخلوقی را نباشد، کفش کسی مفخر عرش باشد فرزندان او را با فرزندان دیگر چگونه قیاس را شاید، و در بشارت ایشان
ص:279
احادیث بسیار وارد است.
و الحدیث الرابع فی المشارق: «انّ اللّه لا یجمع بینی وبین عدوّی فی محلّ واحد» اشارت است به آن که فرزندان رسول صلی الله علیه و آله با کافران در دوزخ در نیایند، چه جای کافران در دوزخ است، پس ایشان در دوزخ نباشند، چه گمان است تو را ابو طیبۀ حجّام از آشامیدن خون رسول صلی الله علیه و آله که خوردن آن حرام است از دوزخ نجات یافت، پس کسی که از خون جگر و نور دو چشم و مخّ دو ساق رسول صلی الله علیه و آله منجمد باشد کی موجب دوزخ شود، و من چنین گمان می برم که اگر قطرۀ خون مصطفی صلی الله علیه و آله در دوزخ اندازند همۀ آتش بوستان گردد.
و نیز مروی است که چون قیامت قائم شود، مؤمنان با حوران مشغول شوند، منکوحان ایشان بنالند که: ملکا شوهران ما به ما نمی نگرند، فرمان شود به جبرئیل که از خونی که از پاهای مبارک حضرت مصطفی صلی الله علیه و آله در وقت عبادت بیرون آمدی از آن خون بر جبین هر زوجه یکان یکان نقطه بدارد، پس هر که از شوهران ایشان را ببیند مبتلای محبّت ایشان شود. تمام شد کلام فاضل دولت آبادی.
و در تفسیر سورۀ ق، مولانا فتح اللّه، تتمّۀ این حدیث طویل را از تفسیر ثعلبی چنین ایراد کرده که: یا علی أما علمت أنّ من أحبّنا وانتحل محبّتنا أسکنه اللّه تعالی معنا(1).
ای علی ندانسته ای که هر که ما را دوست دارد، و خود را به محبّت ما نسبت دهد، و دعوی محبّت ما کند، حق تعالی او را جای دهد در درجۀ ما، و با ما رفیق و مصاحب باشد، پس این آیه تلاوت فرموده که (فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ
ص:280
مُقْتَدِرٍ) انتهی فتأمّل.
وفی کتاب المجالس للشیخ المفید: بإسناده المذکور فیه، عن محمّد ابن الحنفیة، قال: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: لیس منّا من لم یرحم صغیرنا ویوقّر کبیرنا، ویعرف حقّنا(1).
وفی کلام الفاضل الرازی: إنّ التوفیق الخاصّ أن یتیسّر له جمیع الأسباب المعدّة، بأن یکون طیب الطینة، معتدل الأمزجة، جاریاً فی أصلاب آباء صلحاء، ذوی أمانة واستقامة، متکوّناً من نطفة ودم طیّب. إلی آخر ما قال.
و بیان حکایت حجّام حدیثی است که محمّد بن یعقوب کلینی در کافی، و شیخ الطائفة محمّد بن الحسن الطوسی در تهذیب و استبصار در باب کسب حجّام، به این سند از حضرت أبی جعفر علیه السلام روایت نموده اند: عنه، عن أبی علی الأشعری، عن محمّد بن عبدالجبّار، عن أحمد بن النضر، عن عمرو بن شمر، عن جابر، عن أبی جعفر علیه السلام، قال: احتجم رسول اللّه صلی الله علیه و آله حجمه مولی لبنی بیاضة وأعطاه، ولو کان حراماً ما أعطاه، فلمّا فرغ قال له رسول اللّه صلی الله علیه و آله: أین الدم؟ قال:
شربته یا رسول اللّه، فقال: ما کان ینبغی لک أن تفعل، وقد جعله اللّه عزّوجلّ لک حجاباً من النار، فلا تعد(2).
یعنی: ابی جعفر علیه السلام فرمود که: ارادۀ حجامت کرد حضرت رسول صلی الله علیه و آله، و حجامت کرد آن حضرت را آزاد کردۀ بنی بیاضه، و حضرت به او عطا کرد چیزی، یعنی مزدی به او داد، و اگر حرام می بود اجرت حجّام حضرت چیزی به او عطا نمی نمود، پس چون فارغ شد از حجامت فرمود رسول صلی الله علیه و آله: کجاست
ص:281
خون؟ گفت: آشامیدم آن را یا رسول اللّه، پس فرمود آن حضرت: سزاوار نبود تو را که بیاشامی خون را، و به تحقیق که کرده است خدای عزّوجلّ این خون را از برای تو حجابی از آتش، پس من بعد به این نحو عملی مکن.
و حدیث مذکور را شیخ محمّد بن علی بن الحسین بن موسی بن بابویه القمّی در باب معایش و مکاسب و فوائد و صناعات در کتاب من لا یحضره الفقیه، از عمرو بن شمر از جابر از ابی جعفر علیه السلام نیز روایت نموده است، بدون لفظ «فلا تعد»(1).
و این حدیث در کتاب طبّ الأئمّة نیز واقع به این عبارت، قال أبوطیبة:
حجمت رسول اللّه صلی الله علیه و آله وأعطانی دیناراً، وشربت دمه، فقال رسول اللّه صلی الله علیه و آله:
أشربت؟ قلت: نعم، قال: وما حملک علی ذلک؟ قال: أتبرّک به، قال: أخذت أماناً من الأوجاع والأسقام والفقر والفاقة، واللّه ما تمسّک النار أبداً(2).
و در فقه مسعودی از تتمّۀ این حدیث مرقوم است که: بعد از خوردن ابوطیبه آن خون را در حال طیب و بوی مشک از دهان ابو طیبه روان شد، و آن اثر در فرزندان وی باقی است عموماً تا روز قیامت، و رایحۀ طیبه جزئیت از این خبر نیز استشمام می شود.
و محمّد بن اسحاق در سیرت خود آورده در طی سیاق غزوۀ احد، که ابوسعید الخدری - رضی اللّه عنه - بیامد و خون از رخسارۀ پیغمبر صلی الله علیه و آله پاک همی کرد، و بعد از آن دهان در آن نهاد و پاک بیاشامید و باز خورد، و بعد از آن پیغمبر صلی الله علیه و آله گفت: من مسّ دمه دمی لم تصبه النار. گفت: هر که خون من به خون وی رسد دوزخ بر وی کار نکند.
ص:282
و ابن شهرآشوب درمناقب آل أبی طالب ایراد نموده: إنّه لمّا سمع رسول اللّه صلی الله علیه و آله أنّ هنداً لعنها اللّه لمّا مضغت قطعة کبد حمزة علیه السلام ألقتها وما ابتلعتها، قال صلی الله علیه و آله: لو ابتلعتها لحرمت جسدها علی النار(1).
و در کتاب عمده صحاح الأخبار ابن بطریق، به طریق و روایت خود این معنا را ایراد و ذکر نموده(2).
و در تفسیر خلاصة المنهج در بیان آیۀ (وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ)3 که در آخر سورۀ نحل است ذکر شده که: در جنگ احد چون کفّار شکم حمزه را بعد از شهادت شکافتند، هند دختر عتبه جگر او را در دهان نهاد تا بخورد، و در دهانش سنگ شد بینداخت، رسول خدا صلی الله علیه و آله این خبر دادند، فرمود: حمزه نزد خدای از آن گرامی تر است که بعضی از او در آتش سوزد، چه حمزه از اهل بهشت است، و هند از اهل دوزخ نخواست که خون حمزه به احشای هند مختلط شود(3).
و از این حدیث مستفاد می شود که این حکم نسبت به سائر بنی هاشم سیما ذرّیۀ حضرت رسالت صلی الله علیه و آله که از اهل بهشتند بنا بر جزئیت نیز متحقّق باشد، هر چند موافق ظاهر و تقیه و صرفۀ ایّام آن است که اختصاص حکم نسبت به حمزه علیه السلام داده شود، و إلاّ باعث جسارت اهل خسارت را عادی اهل بیت نبوّت شده به خون جگر اولاد و اکباد و اقارب آن سرور.
و بعد از معرفت این معنا، سبقت و پیش دستی در صبغت انامل به الوان مختلفه نموده، پا مال ایشان را به دست آویز عداوت دنیوی و رستگاری اخروی
ص:283
خواهند نمود، خصوصاً اموی سیرت عبّاسی پرست که در محبّت دنیوی پیوسته مراهق و ابن زیادند، و زنان ایشان را موافق حدیث سند نود و سیّم نُه شهوت متحقّق است، و حضرت امام حسن علیه السلام فرموده اند: ما قام لأمویة إلاّ هاشمی. که بغیر هاشمی احدی تدارک و مقاومت شهوت این وثنیه ثنویه امویه منویه نمی تواند نمود، و چون هند جگرخوار فتنه های دنباله دار در نظر دارند. شعر:
در زخم دلم ریشه دوانیده نگاهش هندوی جگر خوار بود چشم سیاهش
پس کسر شهوت نساء بنی امیه، هاشمی بعنوان نکاح و متعه می تواند نمود، و بر عکس که هاشمیه را غیر هاشمی به نکاح دائمی و تزویج در آرد، چنان چه در این کتاب قدری مذکور شد مکروه است، و متعه کردن هاشمیه ممنوع شده مطلقا.
چنان چه وارد است در مبحث متعه از کتاب فقه الرضا علیه السلام که آن حضرت فرمود: اعلم یا اخی انّی سألت العالم علیه السلام عن المتعة، فقلت: جعلت فداک یروی جدّک أمیرالمؤمنین علیه السلام أنّ النبی صلی الله علیه و آله حلّل المتعة یوم فتح مکّة، وحرّمتها عام خیبر ونهی عنها، فقال: صدقوا فی الروایات أنّها واللّه منهیة حرام مأمور بها، إلاّ أنّهم غلطوا فی وجوه الحدیث، اعلم یا بنیّ أنّها محرّمة فی کرایمنا وفیما بیننا ممّا(1) ولنا وحلّ لنا من غیرنا، حرم علی بناتنا ونسائنا أن یتمتّع بهنّ منّا أو من غیرنا لا من سائر الناس، وحرم علی صغیرنا وکبیرنا وقوینا وضعیفنا الصدقات وحلّل علی غیرنا(2).
وفی السیرة الحلبیة بعد أن ذکر مؤلّفه حدیث امتصاص مالک بن سفیان والد
ص:284
أبی سعید الخدری دم رسول اللّه صلی الله علیه و آله: ثمّ ازدرده، فقال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: من مسّ دمی دمه لم تمسّه النار.
وأیضاً ذکر عن حاضنة رسول اللّه صلی الله علیه و آله أعنی امّ أیمن برکة الحبشیة رضی اللّه عنها، أنّها قالت: قام رسول اللّه صلی الله علیه و آله من اللیل إلی فخارة هی تحت سریره فبال فیها، فقمت وأنا عطشی فشربت ما فی الفخارة وأنا لا أشعر، فلمّا أصبح النبی صلی الله علیه و آله قال: یا امّ أیمن قومی إلی تلک الفخارة فأهریقی ما فیها، قالت: واللّه قد شربت ما فیها، فضحک حتّی بدت نواجده، ثمّ قال: لا تفجر بالجیم والفاء، وفی لفظ لا تلج بطنک النار. وفی لفظ لا تشتکی بطنک.
وفی بعض الکتب المعتبرة نقل لمّا قرأت ما قاله علماء الحدیث فی الخصایص النبویة أنّ فضلاته إلی آخره. قال بعض من کان حاضراً: إذا لم یلج النار جوف فیه قطرة من فضلاته کیف تعذّب أرحام حملته، فأعجبنی کلامه.
و از این حکم مذکور نسبت به ذرّیۀ رسول اللّه صلی الله علیه و آله امید رستگاری عظیم حاصل می شود.
شیخ اجل ظهیرالاسلام والمسلمین ابو احمد مروزی روایت نموده از صحیفة الرضا علیه السلام به سند خود که، سلسلۀ سند را در آن کتاب ذکر نموده تا به حضرت امام رضا علیه السلام، از آبای گرامش، از رسول اللّه صلی الله علیه و آله، و سید امجد میر سید احمد جدّ داعی در کتاب منهاج الصفویه از امالی ابن بابویه(1) نقل نموده.
ص:285
قال: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: أربعة أنا لهم شفیع یوم القیامة ولو أتوا بذنوب أهل الأرض: المکرم لذرّیتی، والقاضی لهم حوائجهم، والساعی لهم فی امورهم عند ما اضطرّوا إلیه، والمحبّ لهم بقلبه ولسانه(1).
و تفسیر این حدیث با حدیث سابق که در این باب در سند نهم مسطور شد مواق است، إلاّ این که این حدیث ابلغ است.
و در بحار در باب مدح الذرّیة الطیبة وثواب صلتهم نیز واقع است این حدیث(2).
وفی جامع الأخبار: قال صلی الله علیه و آله: من أکرم أولادی بالقلب واللسان حشره اللّه یوم القیامة ووجهه کالبدر المنیر(3).
من صحیفة الرضا علیه السلام: وبإسناده عنه صلی الله علیه و آله أنّه قال: أتانی جبرئیل علیه السلام عن ربّی عزّوجلّ، وهو یقول: ربّی یقرؤک السلام ویقول لک: یا محمّد بشّر المؤمنین الذین یعملون الصالحات، ویؤمنون بک، ویحبّون أهل بیتک بالجنّة، فإنّ لهم عندی جزاء الحسنی وسیدخلون الجنّة(4).
یعنی: حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود: آمد مرا جبرئیل از نزد پروردگار من و می گفت: خدای من تو را سلام می رساند و می گوید: ای محمّد بشارت ده ایمان
ص:286
آورندگان که موصف اند به کردن نیکیها، و ایمان آورده اند به تو، و دوست دارند اهل بیت تو را، به بهشت، به تحقیق که مر ایشان راست نزد من مزد بهتر و نیکو، و زود باشد که داخل شوند در بهشت.
من جامع الأخبار: روی عبداللّه بن عبدالرحمن، قال: سمعت عثمان بن عفّان، قال: سمعت عمر بن الخطّاب، قال: سمعت أبابکر بن أبی قحافة، قال:
سمعت رسول اللّه صلی الله علیه و آله یقول: إنّ اللّه تبارک وتعالی خلق من نور وجه علی بن أبی طالب ملائکة یسبّحون ویقدّسون ویکتبون ثواب ذلک لمحبّیه ومحبّ أولاده(1).
یعنی: حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود: به درستی که خدای تعالی آفریده از نور روی علی فرشتگانی که تسبیح می کنند و تقدیس، می نویسند ثواب آن را از برای دوستان علی و دوستان فرزندان او.
و در مناقب خوارزمی نیز این حدیث به طرق عامّه مذکور است(2).
ابن بابویه علیه الرحمه در مجلس سوّم از کتاب امالی آورده: حدّثنا الحسن بن عبداللّه بن سعید، قال: أخبرنا عمرو(3) بن أحمد بن حمران القشیری، قال:
حدّثنا المغیرة بن محمّد بن المهلّب، قال: حدّثنا عبدالغفّار بن محمّد بن کثیر
ص:287
الکلابی الکوفی، عن عمرو بن ثابت، عن جابر، عن أبی جعفر محمّد بن علی بن الحسین، عن علی بن الحسین، عن أبیه علیهم السلام، قال: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: حبّی وحبّ أهل بیتی نافع فی سبعة مواطن، أهوالهنّ عظیمة: عند الوفاة، وفی القبر، وعند النشور، وعند الکتاب، وعند الحساب، وعند المیزان، وعند الصراط(1).
یعنی: حضرت امام محمّدباقر علیه السلام روایت کرده است از آبای عظام گرام خود صلوات اللّه علیهم، که حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمودند: دوستی من و دوستی اهل بیت من نافع است در هفت جا که هولهای آنها بزرگ است: نزد مردن، و در قبر، و نزد برانگیخته شدن از قبر، و در محشر، و نزد دادن نامۀ اعمال، و نزد حساب، و نزد میزان، و نزد صراط.
در مجالس المؤمنین از کتاب خلاصة المناقب نقل نموده: وقال النبی صلی الله علیه و آله: إنّ اللّه عرض حبّ علی وفاطمة وذرّیتهما علی البریّة، فمن بادر منهم بالإجابة جعل منهم الرسل، ومن أجاب بعد ذلک جعل منهم الشیعة، ومن أجاب بعد ذلک جعل منهم الأصفیاء، واللّه جمعهم فی الجنّة(2).
یعنی: به درستی که حضرت حق سبحانه و تعالی عرض کرد دوستی حضرت امیرالمؤمنین وحضرت فاطمه علیهما السلام، و ذرّیۀ حضرت فاطمه علیها السلام را بر جمیع مخلوقات، پس کسی که مبادرت و پیش دستی نمود از مردمان به قبول محبّت ایشان، و محبّت ایشان را پیش از دیگران قبول نمود، گردانید خدای تعالی از ایشان پیغمبران را، یعنی: پیغمبران از آن جماعت اند، و کسی که قبول نمود
ص:288
محبّت ایشان را بعد از رسل، گردانید خدای تعالی از ایشان شیعیان را، یعنی:
متابعان حضرت ائمّۀ هدی صلوات اللّه علیهم از ایشان اند، و کسی که اجابت کرد بعد از شیعیان، گردانید خدای تعالی از ایشان اصفیا را، و خدای تعالی جمع کرد همۀ آنها را که قبول محبّت ایشان نمودند در بهشت.
و در خلاصة المنهج در طی تفسیر کریمۀ (وَ إِنَّ مِنْ شِیعَتِهِ لَإِبْراهِیمَ)1 مسطور است که در حدیث آمده که: چون حق تعالی ملکوت آسمان و زمین را به ابراهیم علیه السلام نمود، ابراهیم علیه السلام به جانب عرش نگریست نور عظیمی دید، گفت:
خداوندا این چه نور است؟ گفت: نور صفی و حبیب من محمّد صلی الله علیه و آله.
گفت: در جنب آن نور دیگر می بینم، گفت: نور برادر و وصی او علی بن ابی طالب علیه السلام است، گفت: خداوندا نور دیگر می بینم نزدیگ آن هر دو نور، خطاب آمد که آن نور فاطمۀ زهراست دختر سید انبیا صلی الله علیه و آله وزوجۀ خیر الاوصیاء، و به جهت آن وی را فاطمه نام نهاده ام که او دوستان خود را از دوزخ منع کند وباز دارد، و همچنان که مادر فرزند را فطیم سازد و از شیر باز گیرد.
گفت: خداوندا دو نور دیگر می بینم نزدیگ ایشان، فرمود که: آن دو نور دو فرزند وی اند حسن و حسین علیهما السلام، گفت: پادشاها نُه نور دیگر می بینم که گرداگرد ایشان در آمده است از چه کسان اند؟ گفت: آن نورهای نُه امام اند از فرزندان حسین علیه السلام.
گفت: خداوندا نورهای بسیار می بینم که از گرد ایشان در آمده، فرمود که: آن نورهای شیعیان و محبّان علی اند علیه السلام و فرزندان او.
گفت: پادشاها ایشان را به چه علامت توان شناخت؟ گفت: به پنچ علامت که آن: پنجاه و یک رکعت نماز گذاردن، و انگشتری در دست راست داشتن، و بسم اللّه الرحمن الرحیم در نماز بلند گفتن، و پیش از رکوع قنوت خواندن، و سجدۀ
ص:289
شکر کردن است.
ابراهیم گفت: خداوندا مرا از شیعۀ علی بن ابی طالب گردان، حق تعالی دعای او را اجابت فرمود و او را داخل شیعیان امیرالمؤمنین علیه السلام گردانید، و رسول خود را از این خبر داد و فرمود: «وإنّ من شیعته لإبراهیم» و به درستی که ابراهیم از جملۀ شیعیان علی بن ابی طالب علیه السلام است(1).
پس بنا بر این اصطلاح مرتبۀ این شیعه بالاتر از مرتبۀ اصفیاء است موافق حدیث مجالس.
و مؤیّد آنچه در خلاصه مرقوم شد از تصویر اولاد علی بن ابی طالب علیه السلام به انوار، حدیثی است که صاحب منتخب البصائر از کتاب واحد به اسناد خود نقل نموده تا ابی جعفر الباقر علیه السلام قال: قال أمیرالمؤمنین علیه السلام: إنّ اللّه تبارک وتعالی أحد واحد، تفرّد فی وحدانیته، ثمّ تکلّم بکلمة فصارت نوراً، ثمّ خلق من ذلک النور محمّداً صلی الله علیه و آله وخلقنی وذرّیتی. الحدیث(2).
پس مستفاد می شود از این حدیث که اصل ذرّیه از نور است.
من کتاب الکشی: حدّثنا معروف، قال: أخبرنی الحسن بن علی بن النعمان، قال: حدّثنی أبی علی بن النعمان، عن محمّد بن سنان، عن أبی الجارود، عن جویریة بن مسهر العبدی، قال: سمعت علیاً علیه السلام یقول: أحبب محبّ آل محمّد ما
ص:290
أحبّهم، فإذا أبغضهم فأبغضه، وأبغض مبغض آل محمّد ما أبغضهم، فإذا أحبّهم فأحببه، وأنا ابشّرک، وأنا ابشّرک، وأنا ابشّرک ثلاث مرّات(1).
یعنی: جویریة بن مسهر العبدی گفت: شنیدم از حضرت امیر المؤمنین ویعسوب الموحّدین علی بن ابی طالب علیه السلام که می فرمودند: دوست دار محبّ آل محمّد را مادام که آن محب دوست دار ایشان باشد، پس هر گاه دشمن شود به آل محمّد تو نیز دشمن دار او را.
و دشمن باش با دشمن آل محمّد مادام که او دشمن آل محمّد باشد، پس هر گاه دشمن آل محمّد دوست شود با ایشان تو نیز با او دوست شو و دوست دار او را، و من بشارت می دهم تو را ای جویریه سه مرتبه، و من بشارت می دهم تو را، و من بشارت می دهم تو را.
من عیون أخبار الرضا علیه السلام: وبإسناده عن علی علیه السلام، قال: قال النبی صلی الله علیه و آله: أوّل ما یسأل العبد حبّنا أهل البیت(2).
یعنی: ابن بابویه باسناد خود از حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام روایت کرده، که آن حضرت فرمود که: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: اوّل چیزی که سؤال کرده می شود از بندگان خدا دوستی ما اهل بیت است.
ص:291
من الصواعق: أحبّوا أهلی، وأحبّوا علیاً، من أبغض أحداً من أهلی، فقد حرم شفاعتی(1).
یعنی: آن حضرت فرمود که: دوست دارید اهل مرا، و دوست دارید علی را، کسی که دشمن داشته باشد یکی از اهل مرا، پس بتحقیق که محروم شده است از شفاعت من.
من کتاب الکافی: محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن الحسین بن سعید، عن الحسین بن الجارود، عن موسی بن بکر بن دأب، عمّن حدّثه، عن أبی جعفر علیه السلام: إنّ زید بن علی بن الحسین دخل علی أبی جعفر محمّد بن علی علیهما السلام ومعه کتب من أهل الکوفة یدعونه فیها إلی أنفسهم، ویخبرونه باجتماعهم، ویأمرونه بالخروج، فقال له أبوجعفر علیه السلام: هذه الکتب ابتداءً منهم، أو جواب ما کتبت به إلیهم ودعوتهم إلیه؟ فقال: بل ابتداء من القوم لمعرفتهم بحقّنا وبقرابتنا من رسول اللّه صلی الله علیه و آله، ولما یجدون فی کتاب اللّه عزّوجلّ من وجوب مودّتنا وفرض طاعتنا، ولما نحن فیه من الضیق والضنک والبلاء.
فقال له أبوجعفر علیه السلام: إنّ الطاعة مفروضة من اللّه عزّوجلّ، وسنّة أمضاها فی الأوّلین، وکذلک یجریها فی الآخرین، والطاعة لواحد منّا، والمودّة للجمیع.
ص:292
الحدیث بتمامه(1).
در کافی مسطور است، و هر چند قدری از این حدیث در سند دوّم از باب اوّل سابقاً مذکور شده، در اینجا نیز به قدر حاجت اکتفا نمودیم، یعنی: زید بن علی بن الحسین داخل شد به مجلس شریف حضرت امام محمّدباقر علیه السلام، وبا او بود نوشته ای چند از اهل کوفه، که خوانده بودند او را در آن نوشته ها به سوی خود، و خبر کرده بودند او را به جمعیت ایشان به جهت خروج، و امر کرده بودند او را به خروج.
پس گفت مر زید را حضرت امام محمّدباقر علیه السلام: این نوشته ها ابتداءً نوشته شده از ایشان، یعنی از اهل کوفه به سوی تو، یا جواب چیزی است که تو نوشته ای به سوی ایشان وخوانده ای ایشان را به بیعت؟
پس گفت: بلکه این نوشته ها ابتدائی است از قوم از جهت معرفت ایشان به حقّ ما و به خویشی و قرابت ما به رسول اللّه صلی الله علیه و آله، و از جهت چیزی که می یابند در مصحف مجید و کلام حمید از واجب بودن مودّت ما، و فرض بودن طاعت ما بر خلایق، و از برای چیزی که ما گرفتار آنیم از عدم وسعت و تنگدستی در همه چیز، و بلاها که بر ما وارد می شود.
پس فرمود مر او را ابوجعفر علیه السلام: به تحقیق که طاعت و فرمان برداری مردم ما اهل بیت را فرض کرده شده است از جانب خدای عزّوجلّ، و طریقه ای است که جاری ساخته است خدای تعالی آن را در اوّلین، و همچنین جاری می سازد آن را در آخرین، و طاعت مفروضه ای از جانب خدا مخصوص یکی از ما خویشان رسول اللّه صلی الله علیه و آله است که امامیم و مودّت و دوستی از برای همۀ اقارب آن حضرت است.
و مؤیّد این قول در کتاب محاسن برقی واقع است به این عبارت: عن حسن
ص:293
بن علی الخزّاز، عن مثنّی الحنّاط، عن عبداللّه بن عجلان، قال: سألت أباجعفر علیه السلام عن قول اللّه تعالی (قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی)1 قال: سألت أباجعفر علیه السلام، فقال: نعم هم الأئمّة الذین لا یأکلون الصدقة، ولا تحلّ لهم(1).
وأیضاً روی فیه عن الهیثم النهدی، عن العبّاس بن عامر القصیر، عن حجّاج الخشّاب، قال: سمعت أبا عبداللّه علیه السلام یقول لأبی جعفر الأحول: ما یقول من عندکم فی قول اللّه تبارک وتعالی (قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی) فقال: کان الحسن البصری یقول: فی أقربائی من العرب.
فقال أبو عبداللّه علیه السلام: لکنّی أقول: لقریش الذین عندنا هاهنا خاصّة، فیقولون:
هی لنا ولکن عامّة، فأقول: خبّرونی عن النبی صلی الله علیه و آله إذا نزلت به شدّة من خصّ بها؟ ألیس إیّانا خصّ بها؟ حین أراد أن یلاعن أهل نجران، أخذ بید علی وفاطمة والحسن و الحسین علیهم السلام، ویوم بدر قال لعلی علیه السلام وحمزة وعبیدة بن الحارث؟ قال: فأبوا یقرّون لی، أفلکم الحلو ولنا المُرّ؟(2)
یعنی: حضرت امام محمّدباقر علیه السلام فرمود که: قربی ائمّه اند که صدقه بر ایشان حلال نیست.
و ایضاً روایت کرده که حضرت صادق علیه السلام از ابوجعفر احول پرسید که: چه می گویند علماء عامّه که نزد شمااند در تفسیر این آیه؟ گفت: حسن بصری می گفته است که: مراد تمام خویشان من و آن حضرت است از عرب، حضرت فرمود که: لیکن من می گویم که: از برای جماعتی است از قریش که نزد ما
ص:294
می باشند اینجا یعنی بنی هاشم، پس می گویند ایشان از برای ما و شما است همه.
پس می گویم به ایشان که: مرا خبر دهید از حال رسول خدا صلی الله علیه و آله هرگاه شدّتی او را عارض می شد که را مخصوص به آن می گردانید؟ آیا نه چنان بود که ما را نه دیگران را مخصوص به آن شدّت می ساخت در وقتی که می خواست ملاعنه با نصارای نجران کند، دست علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام را گرفت، و ایشان را در عرضۀ نفرین در آورد یا غیر را؟ و در روز بدر اوّل کسی را که به جنگ فرستاد آیا علی علیه السلام و حمزه و عبیدة بن الحارث بودند یا نه؟
و گفت آن حضرت که: پس ابا کردند از این که اقرار نمایند از برای من به امر حق، پس آیا شیرین را برای شما قرار داده و تلخ را مخصوص ما گردانید. و این ترجمه مجملاً سابق بر این گذشت.
و قاضی زادۀ کرهرود رحمه الله در رسالۀ اعتقادیۀ خود به این عبارت ایراد نموده که: اعتقاد باید نمود که چون مودّت اهل بیت رسالت به فرمودۀ حق سبحانه و تعالی عوض اجر نبوّت حضرت رسالت است، پس باید هر که را دغدغۀ ایمان شود در محبّت این زمرۀ عظیمه که مقرّبان درگاه و محرمان بارگاه اله اند ساعی باشد. و به این معنی در کلام فرزدق ایمائی واقع است که:
من معشر حبّهم دین وبغضهم کفر وقربهم منجی ومعتصم
إن عدّ أهل التقی کانوا أئمّتهم إو قیل من خیر خلق اللّه قیل هم(1)
پس این معنا را باید که دقیقه نا مرعی نگذاشت، و این عطیۀ عظما و موهبت کبرا را از مقامات مراحم الهی و مواد اصطناعات ربّانی دانست، و به شکرانۀ این نعمت بی کران بر حسب طاقت قیام نمود.
ص:295
من الصواعق: وروی الطبرانی أنّه صلی الله علیه و آله قال: ألزموا مودّتنا أهل البیت، فإنّه من لقی اللّه وهو یودّنا دخل الجنّة بشفاعتنا، والذی نفسی بیده لا ینفع أحداً عمله إلاّ بمعرفته حقّنا(1).
یعنی: حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود: لازم گردانید بر خود دوستی ما اهل البیت را، پس به تحقیق که کسی که ملاقات کند خدا را و دوست دار ما باشد، داخل بهشت می شود به شفاعت ما، قسم به کسی که نفس من به درست قدرت اوست که نفع نمی دهد کسی را عملش مگر به معرفت حقّ ما.
و شک نیست که از جملۀ حقوق آن حضرت است مودّت خویشان آن حضرت، چنان که قبل از این مکرّر مسطور شد.
من الصواعق: أخرجه مبسوطاً الثعلبی فی تفسیره: من مات علی حبّ آل محمّد مات شهیداً مغفوراً له تائباً مؤمناً مستکمل الإیمان، یبشّره ملک الموت بالجنّة ومنکر ونکیر، ویزفّ إلی الجنّة کما یزفّ العروس إلی بیت زوجها، وفتح له بابان إلی الجنّة، ومات علی السنّة والجماعة، ومن مات علی بغض آل محمّد
ص:296
جاء یوم القیامة مکتوباً بین عینیه آیس من رحمة اللّه(1).
یعنی: ثعلبی در تفسیر خود این حدیث را مبسوطاً اخراج نموده: کسی که بمیرد بر دوستی آل محمّد صلی الله علیه و آله مرده است شهید، یعنی: درجۀ شهید به او کرامت می شود، و آمرزیده شده از برای او گناهان او به سبب دوستی آل محمّد، و می میرد و حال آن که توبه کرده باشد از گناهان، و با ایمان باشد و کامل گردانیده باشد حقیقت ایمان را، بشارت می دهد آن محبّ آل محمّد را ملک الموت به بهشت، و همچنین منکر و نکیر بشارت دهند اورا به بهشت، می برند و می کشانند او را به سوی بهشت خرامان، همچنان که می برند عروس را به خانۀ شوهرش، و می گشایند از برای او دو در به سوی بهشت، و مرده است بر طریقۀ اهل سنّت پیغمبر و جماعت حق، و کسی که بمیرد بر دشمنی آل محمّد بیاید در روز قیامت و حال آن که نوشته شده باشد در میان دو چشم او که این شخص نومید است از رحمت اللّه تعالی.
وروی ابن شهرآشوب فی مناقبه: عن أبی بکر مردویه فی کتابه، بالإسناد عن سنان الأوسی، قال النبی صلی الله علیه و آله: حدّثنی جبرئیل علیه السلام أنّ اللّه تعالی لمّا زوّج فاطمة علیاً علیهما السلام أمر رضوان، فأمر شجرة طوبی، فحملت رقاعاً لمحبّی آل بیت محمّد صلی الله علیه و آله، ثمّ أمطرها ملائکة من نور بعدد تلک الرقاع، فأخذ تلک الملائکة الرقاع، فإذا کان یوم القیامة واستوت بأهلها أهبط اللّه الملائکة بتلک الرقاع، فإذا لقی ملک من تلک الملائکة رجلاً من محبّی آل محمّد دفع إلیه رقعة براءة من النار(2).
و قریب به این مضمون در کتاب کشف الغمّة(3)، و کتاب خرائج و جرائح(4)
ص:297
نیز واقع است.
وفی کتاب کامل الزیارة لابن قولویه: بحذف الاسناد، عن أبی ذرّ الغفاری رحمة اللّه علیه، قال: رأیت رسول اللّه صلی الله علیه و آله یقبّل الحسین بن علی علیهما السلام(1)، وهو یقول: من أحبّ الحسن والحسین وذرّیتهما مخلصاً لم تلفح النار وجهه، ولو کانت ذنوبه بعدد رمل عالج، إلاّ أن یکون ذنباً یخرجه من الایمان(2).
و این حدیث صریح است در آن که مراد به ذرّیه خصوص ائمّه علیهم السلام نیست، به جهت آن که ائمّه از ذرّیۀ حضرت امام حسین اند علیه السلام. و در حدیث «ذرّیتهما» بصیغۀ تثنیه واقع شده، و این وجه حسنی است برای مجموع سادات حسینی و حسنی رضی اللّه تعالی عنهم، وأنعم علیهم بالفیض اللدنّی.
من الصواعق: وفی طریقه الشیعی: من أحبّنا بقلبه وأعاننا بیده ولسانه، أنا وهو فی علّیین، ومن أحبّنا بقلبه وکفّ عنّا لسانه ویده، فهو فی الدرجة التی تلیها(3).
یعنی: کسی که دوست دارد ما را به دل، واعانت و یاری ما کند به دست و زبانش، من و او در علّیین خواهیم بود، و کسی که دوست دارد ما را به دل امّا به دست و زبان یاری ما نکرده باشد، یا منع نموده باشد زبان و دست خود را از ضرر وزیان رسانیدن به ما، پس او در مرتبۀ پست تر پهلوی این مرتبه خواهد بود.
ص:298
ابن بابویه قمّی - قدّس اللّه نفسه القدّوسی - در من لا یحضره الفقیه فی باب التسمیة عند الجماع ایراد نموده است که، قال الصادق علیه السلام: إذا أتی أحدکم أهله، فلم یذکر اللّه عند الجماع، وکان منه ولد کان ذلک شرک شیطان، ویعرف ذلک بحبّنا وبغضنا(1).
یعنی: حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمودند که: چون اتیان کند یکی از شما اهل خود را، یعنی: ارادۀ مجامعت با او داشته باشد، پس ذکر نکند اسم خدای تعالی را، و بسم اللّه الرحمن الرحیم نگوید در وقت جماع، و بهم رسد از او ولدی، خواهد بود در آن ولد شیطان شریک، و معلوم می شود این معنا به محبّت ما اهل البیت و عداوت ما.
پس مستفاد شد که هر که محبّت اهل بیت نبوّت ندارد، حرام زاده و در نطفۀ او شیطان شریک است.
و ابن اثیر صاحب کتاب جامع الاُصول در ترجمۀ ذعذع از کتاب نهایه ایراد نموده: فی حدیث جعفر الصادق علیه السلام «لا یحبّنا أهل البیت المذعذع، قالوا: وما المذعذع؟ قال: ولد الزنا»(2).
و چون این حدیث متضمّن لزوم محبّت و خبث ولادت معاندین اهل بیت بود، و مرابطۀ تمام با مقصود من البابین داشت در ذیل این باب ایراد شده.
و یافتم به خطّ جدّ خود الهمام القمقام اللجی الستّی میر محمّد باقر الداماد
ص:299
الحسینی در تعلیقات و حواشی که نوشته اند بر رجال شیخ کشی، که قال ابن الأثیر فی النهایة: وفی حدیث جعفر الصادق علیه السلام: «ولا یحبّنا أهل البیت کذا وکذا، ولا ولد المیافعة» أی: ولد الزنا، یقال: یافع الرجل جاریة فلان اذا زنا بها(1).
وقال فیه: وفی حدیث أهل البیت «لا یحبّنا اللاکع ولا المحیوس» المحیوس الذی أبوه عبد واُمّه أمة(2).
لکع علیه الوسخ کفرح لصق به ولزمه، ولکع بضمّ اللام وفتح الکاف اللئیم الخسیس الوسخ الدنس، وأصل الحیس الخلط، وذلک کنایة عن خبث الطینة واختلاط النطفة وعدم طیب الولادة.
وفی النهایة الأثیریة أیضاً: فی حدیث جعفر الصادق علیه السلام: لا یحبّنا أهل البیت ذو رحم منکوسة. قیل: هو المأبون لانقلاب شهوته إلی دبره(3). انتهی کلام النهایة.
وأیضاً فی النهایة: فی حدیث الصادق علیه السلام: لا یحبّنا أهل البیت الخیعامة. یعنی:
بالخاء المعجمة والعین المهملة، قیل: هو المأبون، والیاء زائدة والهاء للمبالغة(4).
وابن بابویه در ابواب ستّة عشر از خصال ایراد نموده: عن جعفر بن محمّد، عن أبیه، عن جدّه علیهم السلام أنّه قال: ستّة عشر صنفاً من امّة محمّد صلی الله علیه و آله لا یحبّوننا، ولا یحبّبوننا إلی الناس(5)، ویبغضوننا ولا یتولّوننا، ویخذلوننا ویخذلون الناس عنّا، فهم أعداؤنا حقّاً، لهم نار جهنّم ولهم عذاب الحریق، قلت: بیّنهم لی یا أباه وقاک اللّه شرّهم. قال: الزائد فی خلقه، إلی قوله علیه السلام: والمنکوح، فلا تری منهم أحداً إلاّ
ص:300
وجدته یتغنّی بهجائنا، ویؤلب علینا(1).
پس از این حدیث مستفاد شد که خصلت کسی که این عمل قبیح، یعنی:
دخول بر او واقع شده، این است که متغنّی به هجو اهل بیت می شود، و به ضرر ایشان جمع شده می کوشند.
و در نهایۀ ابن اثیر ایراد نموده در باب الهمزة مع اللام: الألب بالفتح والکسر:
القوم یجتمعون علی عداوة انسان وتألّبوا أی تجمّعوا(2).
و مکرّر در این کتاب موافق احادیث سیما حدیث عبّاس مذکور شده که اهل بیت شامل بنی هاشم است «ولنا ونحن» که اهل بیت فرموده اند نیز به دستور شامل ایشان بود در اکثر احادیث صریحاً، وآیۀ (قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ) * موافق حدیث کلینی تعمیم داشت، که امر به مودّت شده است، اگر اعادی مدخوله در این احادیث احتمال شمول نمی دهند، و توجیه دیگر می نمایند، خود ظاهر و باطن و پشت و روی مراتب و واقع و احادیث و امور خود را خبر دارترند، واللّه یعلم.
و ابن بابویه - رحمه اللّه تعالی - نیز در کتاب من لا یحضره الفقیه، در باب المیاه وطهرها ونجاستها، ایراد نموده است: ولا یجوز التطهّر بغسالة الحمّام؛ لأنّه یجتمع فیه غسالة الیهودی والمجوسی والنصرانی والمبغض لآل محمّد صلی الله علیه و آله، وهو أشرّهم(3).
و از این احادیث ظاهر می شود که کسی که محبّت اهل بیت نبوّت صلی الله علیه و آله را ندارد ولد الزنا، و خسیس، و نحس، و نجس، و مأبون است، و مدخول، و چون در ناصبی اهل بیت این علّت هست مناسب در این مقام این کلام که من القواعد الکلّیة «النصب علم المفعولیة» و همچنین عدوّ ایشان از یهودی و مجوسی و
ص:301
نصرانی بدتر است.
و در منهاج الکرامة فی معرفة الإمامة، که از مصنفات علاّمه رحمه اللّه تعالی مسطور است: و عن ابن عبّاس قال: حبّ آل محمّد یوماً خیر من عبادة سنة، ومن مات علیه دخل الجنّة(1).
یعنی: فرمود: دوستی آل محمّد در روزی بهتر است از عبادت یک سال، و کسی که بمیرد بر دوستی آل محمّد داخل بهشت می شود.
و مخفی نماناد که محبّت آل محمّد صلی الله علیه و آله و حقّ تکریم ایشان همیشه لازم است، و منقطع نمی شود تا روز قیامت.
چنان چه محمّد بن یعقوب کلینی در جامع خود کافی روایت کرده است: عَلِی بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَاعَبْدِاللَّهِ علیه السلام یَقُولُ: کَانَتِ امْرَأَةٌ مِنَ الأَنْصَارِ تَوَدُّنَا أَهْلَ الْبَیْتِ، وَتُکْثِرُ التَّعَاهُدَ لَنَا، وَإِنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ لَقِیَهَا ذَاتَ یَوْمٍ وَهِیَ تُرِیدُنَا، فَقَالَ لَهَا: أَیْنَ تَذْهَبِینَ یَا عَجُوزَ الأَنْصَارِ؟
فَقَالَتْ: أَذْهَبُ إِلَی آلِ مُحَمَّدٍ أُسَلِّمُ عَلَیْهِمْ، وَأُجَدِّدُ بِهِمْ عَهْداً، وَأَقْضِی حَقَّهُمْ.
فَقَالَ لَهَا عُمَرُ: وَیْلَکِ لَیْسَ لَهُمُ الْیَوْمَ حَقٌّ عَلَیْکِ وَلا عَلَیْنَا، إِنَّمَا کَانَ لَهُمْ حَقٌّ عَلَی عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله، فَأَمَّا الْیَوْمَ فَلَیْسَ لَهُمْ حَقٌّ فَانْصَرِفِی.
فَانْصَرَفَتْ حَتَّی أَتَتْ أُمَّ سَلَمَةَ، فَقَالَتْ لَهَا أُمُّ سَلَمَةَ: مَا ذَا أَبْطَأَ بِکِ عَنَّا؟
فَقَالَتْ: إِنِّی لَقِیتُ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ، وَأَخْبَرَتْهَا بِمَا قَالَتْ لِعُمَرَ وَمَا قَالَ لَهَا عُمَرُ، فَقَالَتْ لَهَا أُمُّ سَلَمَةَ: کَذَبَ لا یَزَالُ حَقُّ آلِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله وَاجِباً عَلَی الْمُسْلِمِینَ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ(2).
و در قرب الاسناد حمیری از حضرت کلام اللّه الناطق جعفر بن محمّد الصادق علیه السلام به سند صحیح ایراد نموده: که زنی بود از انصار که او را حسرت
ص:302
می گفتند، و بعد از حضرت رسول صلی الله علیه و آله پیوسته نزد آل محمّد صلی الله علیه و آله می آمد، و ایشان را بسیار دوست می داشت، روزی ابوبکر و عمر در راه او را دیدند، و از او پرسیدند که به کجا می روی ای حسرت؟ گفت: به خدمت آل محمّد می روم که حقّ ایشان را ادا کنم، و عهد خود را تازه گردانم، گفتند که: وای بر تو ایشان را امروز حقّی نیست، و حقّ ایشان مخصوص زمان حضرت رسول صلی الله علیه و آله بود.
پس حسرت نا امید با حسرت تمام برگشت، و بعد از چند روز دیگر به خدمت اهل بیت رسالت رفت، پس امّ سلمه زوجۀ رسول خدا صلی الله علیه و آله گفت: ای حسرت چرا دیر به نزد ما آمدی؟ گفت: ابوبکر و عمر مرا در حین آمدن دیدند و چنین گفتند، امّ سلمه گفت: دروغ گفتند حقّ آل محمّد واجب است بر مسلمین تا قیام قیامت(1).
من تفسیر علی بن إبراهیم - رحمه اللّه - عند تفسیر سورة المدثّر، قال: حقوق آل محمّد من الخمس لذوی القربی والیتامی والمساکین وابن السبیل، وهم آل محمّد صلوات اللّه علیه.
وقوله تعالی (فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ الشّافِعِینَ) قال: لو أنّ کلّ ملک مقرّب ونبی مرسل شفعوا فی ناصب آل محمّد ما قبل منهم ما شفّعوا فیه(2).
و از جملۀ حقوق آل محمّد صلی الله علیه و آله حرمت زکات است و حلّیت خمس، وشک نیست که خمس بر غیر هاشمی از عالم و جاهل حرام و زکات حلال است، و فقهاء فرقتین حکم حقوق این فرق را مستمر تا روز قیامت دانسته اند.
ص:303
ص:304
ص:305
ص:306
من معانی الأخبار، باب معنی أوّل النعم وبادیها: حدّثنا أبی، ومحمّد بن الحسن رضی اللّه عنهما، قالا: حدّثنا سعد بن عبداللّه، عن أحمد بن محمّد بن خالد، قال: حدّثنا أبوالقاسم عبدالرحمن الکوفی، وأبویوسف یعقوب بن یزید الأنباری الکاتب، عن أبی محمّد عبداللّه بن محمّد الغفاری، عن الحسین بن یزید، عن الصادق جعفر بن محمّد، عن أبیه، عن آبائه علیهم السلام، قال: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله:
من أحبّنا أهل البیت، فلیحمد اللّه تعالی علی أوّل النعم، قیل: وما أوّل النعم؟ قال:
طیب الولادة، ولا یحبّنا إلاّ من طابت ولادته، ولا یبغضنا إلاّ من خبثت ولادته(1).
حضرت امام جعفر صادق علیه السلام از پدرش از آباء گرام خود صلوات اللّه وسلامه علیهم، از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت کرده که، آن حضرت صلی الله علیه و آله فرمود:
کسی که دوست دارد ما اهل بیت را، پس باید حمد کند خدای تعالی را از جهت اوّل نعمتی که به او رسیده است از جانب خدای تعالی، شخصی گفت: چه چیز است آن اوّل نعم؟ حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود: طیب ولادت، یعنی پاکی ولادت و حلال زادگی، و دوست نمی دارد ما را مگر کسی که پاک باشد ولادت او، و دشمن نمی باشد با ما مگر کسی که نا پاک باشد ولادت او.
ص:307
من معانی الأخبار: حدّثنا علی بن أحمد بن عبداللّه رحمه اللّه، قال: حدّثنا أبی، عن جدّه أحمد بن أبی عبداللّه، عن محمّد بن عیسی بن عبید، عن أبی محمّد الأنصاری، عن غیر واحد، عن أبی جعفر الباقر علیه السلام، قال: من أصبح یجد برد حبّنا علی قلبه، فلیحمد اللّه علی بادیء النعم، قیل: وما بادیء النعم؟ قال: طیب المولد(1).
یعنی: حضرت ابی جعفر الباقر علیه السلام فرمود که: هر کسی که صبح کند وبیابد خنکی محبّت ما را در دل خودش، یعنی: اثر محبّت ما را در دل خود بیابد، پس باید حمد کند خدای تعالی را به جهت اوّل نعمتی که به او عطا کرده است، شخصی گفت: چه چیز است بادی نعم؟ یعنی: اوّل نعمتها، آن حضرت فرمودند:
حلال زادگی.
من معانی الأخبار: حدّثنا محمّد بن علی ماجیلویه رضی اللّه عنه، عن عمّه محمّد بن أبی القاسم، عن محمّد بن علی الکوفی، عن محمّد بن سنان، عن المفضّل بن عمر، قال: قال أبو عبداللّه علیه السلام: من وجد برد حبّنا علی قلبه، فلیکثر الدعاء لاُمّه، فإنّها لم تخن أباه(2).
ص:308
یعنی: مفضّل بن عمر رحمه اللّه گفت که: صادق آل محمّد علیهم التحیة والسلام فرمود که: هر که بیابد اثر محبّت ما را در دل خود، پس بسیار کند دعا را در حقّ مادر خود، پس به تحقیق که او خیانت نکرده است با پدرش.
من معانی الأخبار، معنی ما روی أنّ من مثّل مثالاً أو اقتنی کلباً فقد خرج من الإسلام: حدّثنا محمّد بن علی ماجیلویه رحمه اللّه، عن محمّد بن أبی القاسم، عن أحمد بن أبی عبداللّه، عن النهیکی، بإسناده رفعه إلی أبی عبداللّه علیه السلام، أنّه قال: من مثّل مثالاً، أواقتنی کلباً، فقد خرج من الإسلام، فقیل له: هلک إذاً کثیر من الناس، فقال: لیس حیث ذهبتم، إنّما عنیت بقولی «من مثّل مثالاً» من نصب دیناً غیر دین اللّه ودعا الناس إلیه، وبقولی «من اقتنی کلباً» مبغضاً لنا أهل البیت اقتناه، فأطعمه وسقاه، من فعل ذلک فقد خرج من الاسلام(1).
یعنی: حضرت ابو عبداللّه علیه السلام فرمود: کسی که مثال و شبیهی سازد، یا نگاه دارد سگی را، پس به تحقیق که بیرون رفته خواهد بود از اسلام، پس گفت شخصی به آن حضرت: که هلاک شدند در این هنگام بسیاری از مردمان، یعنی:
الحال که شما به این نحو حکم فرمودی بسیاری از مردمان هالک و به جهنّم خواهند بود، به جهت آن که اکثر مباشر این دو امر می گردند.
پس حضرت فرمودند: نیست به نحوی که شما فهمیده اید، به تحقیق که خواسته ام به قول خودم «من مثّل مثالاً» یعنی: کسی که قرار دهد دینی بغیر اسلام، وبخواند مردم را به آن دین. و خواسته ام به قول خودم که «ومن اقتنی
ص:309
کلباً» یعنی: کسی که نگاه دارد دشمن ما اهل بیت را، پس طعام و آب بدهد او را، به تحقیق که بیرون رفته است از اسلام.
من معانی الأخبار: حدّثنا جعفر بن محمّد بن مسرور رحمه اللّه، قال: حدّثنا الحسین بن محمّد بن عامر، عن عمّه عبداللّه بن عامر، عن محمّد بن زیاد، عن سیف بن عمیرة، قال: قال الصادق جعفر بن محمّد علیهما السلام: من لم یبال ما قال وما قیل فیه، فهو شرک شیطان، ومن لم یبال أن یراه الناس مسیئاً، فهو شرک شیطان.
ومن اغتاب أخاه المؤمن من غیر ترة بینهما، فهو شرک شیطان، ومن شغف بمحبّة الحرام وشهوة الزنا، فهو شرک شیطان.
ثمّ قال علیه السلام: إنّ لولد الزنا علامات: أحدها بغضنا أهل البیت، وثانیها أن یحنّ إلی الحرام الذی خلق منه، وثالثها الاستخفاف بالدین، ورابعها سوء المحضر للناس، ولا یسیء محضر إخوانه إلاّ من ولد علی غیر فراش أبیه، ومن حملت به امّها فی حیضها(1).
یعنی: گفت سیف بن عمیره که: حضرت صادق آل محمّد صلوات اللّه علیه فرمود: کسی که باکی ندارد از آنچه گفته است در حقّ مردم، و از آنچه مردم در حقّ او گفته اند از امور بد، پس در ولادت او شیطان شریک است، و کسی که باکی ندارد که ببیند او را مردمان در اعمال بد، پس در ولادت او شیطان شریک است، و کسی که غیبت برادر مؤمنی کند بدون سابقۀ عداوت دنیویه یا عداوتی که منشأ آن نقصی در امور دین باشد که باعث حلّیت غیبت تواند شد، پس در
ص:310
ولادت او شیطان شریک است، وکسی که شوق دارد به محبّت حرام وشهوت زنا، پس در ولادت او شیطان شریک است.
بعد از آن حضرت صادق علیه السلام فرمود: به درستی که از برای ولد زنا چند علامت است: یکی از آنها عداوت ما اهل بیت است، و دوّم از آنها شوق به حرام است که از آن مخلوق شده که زنا باشد، و سوّم از آن علامتها استخفاف و خوار نمودن دین است، و چهارم از آن علامتها بد حاضر شدن و بد سلوکی نمودن اوست با مردمان در مجالس، یا آن که بد یاد نمودن اوست مردم را در غیبت ایشان، و بد سلوکی نمی کند در مجلس برادران مؤمن را، یا آن که بد یاد نمی کند ایشان را در غیبت، مگر کسی که متولّد شده باشد در غیر جامۀ خواب پدرش، یا این که مادر او در حین حیض حامله شده باشد.
و این حدیث بعینه در اواخر باب النوادر که آخر ابواب کتاب من لا یحضره الفقیه است نیز مسطور است(1).
ومن الکافی: علی بن إبراهیم، عن أبیه، عن حمّاد بن عیسی، عن ربعی، عن أبی عبداللّه علیه السلام، قال: واللّه لا یحبّنا من العرب والعجم إلاّ أهل البیوتات والشرف والمعدن، ولایبغضنا من هؤلاء وهؤلاء إلاّ کلّ دنس ملصق(2).
فی معانی الأخبار: أبی رحمه اللّه، قال: حدّثنا سعد بن عبداللّه، عن سلمة بن الخطّاب، عن الحسن بن یوسف، عن صالح بن عقبة، عن أبی الحسن موسی علیه السلام، قال: الناس ثلاثة: عربی، ومولی، وعلج. فأمّا العرب، فنحن. وأمّا الموالی، فمن
ص:311
والانا. وأمّا العلج، فمن تبرّأ منّا وناصبنا(1).
راوی گفت که: حضرت امام موسی کاظم علیه السلام فرمود که: مردمان سه فرقه اند:
فرقه ای عرب اند، و فرقه ای مولی، و فرقه ای علج اند. امّا عرب پس مائیم اولاد رسول اللّه صلی الله علیه و آله، وامّا موالی پس جماعتی اند که محبّت و مودّت ما را داشته باشند، وامّا علج پس جمعی اند که تبرّی از ما جویند و ناصبی ما باشند، یعنی: به ما ناسزا گویند و نصب عداوت ما کنند.
و علج به کسر عین در قاموس اللغه به معنی حمار وحش سمین، و مردی از کفّار عجم آمده است(2).
و در صراح اللغه به معنی گبر، و به معنی مطلق حمار وحشی و غیر وحشی هر دو آمده.
پس معنی علج این باشد که بی عقل مثل حمارند یا کافرند، و هر دو معنا مناسب است.
قال الزمخشری فی مدح العرب فی کتابه نوابع الکلم: فرقک بین الرطب والعجم، هو الفرق بین العرب والعجم.
وفی روضة الکلینی، بحذف الاسناد اختصاراً منّا، قال أبوعبداللّه علیه السلام: نحن بنو هاشم، وشیعتنا العرب، وسائر الناس الأعراب(3).
وفیه أیضاً بحذف الاسناد منّا، قال أبو عبداللّه علیه السلام: نحن قریش، وشیعتنا العرب، وسائر الناس علوج الروم(4).
ص:312
من العمدة: وفی تفسیر الثعلبی بالاسناد المتقدّم، قوله سبحانه وتعالی فی سورة النمل (یا أَیُّهَا النّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّیْرِ)1 قال: یقول القبّرة فی صیاحه: اللّهمّ اللعن باغض آل محمّد صلی الله علیه و آله(1).
یعنی: ثعلبی به سند خود در تفسیرش در حین تفسیر آیۀ (عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّیْرِ) گفته است که: می گوید قبّره در صدائی که می کند: خداوندا لعن کن کسی را که بغض آل محمّد داشته باشد.
و شهید ثانی وشارب رحیق فیض ربّانی شیخ زین الدین عطّر اللّه مضجعه در کتاب اطعمه و اشربه از شرح لمعۀ دمشقیه نقل فرموده: وروی سلیمان الجعفری، عن الرضا علیه السلام، قال: لا تأکلوا القبّرة، ولا تسبّوها، ولا تعطوها الصبیان یلعبون بها، فإنّها کثیرة التسبیح للّه تعالی، وتسبیحها لعن اللّه مبغضی آل محمّد صلی الله علیه و آله. وقال: إنّ القنزعة التی علی رأس القبّرة من مسحة سلیمان بن داود علیهما السلام(2).
یعنی: حضرت امام رضا علیه السلام فرمود که: مخورید قبّره را، ودشنام مدهید آن را، و مدهید به طفلان که بازی کنند با آن، پس بتحقیق که آن بسیار تسبیح کننده است، و تسبیح آن این است که لعن کرده است خدای تعالی بغض دارندۀ آل محمّد را، رحمت خدای بر ایشان باد. وفرمود که: کاکلی که بر سر قبّره است از دست مالیدن حضرت سلیمان بن داود علیهما السلام است بر سر او.
و قبّره را اهل لغت نقل کرده اند که مرغی است کوچک تر از تیهوج، و در سر
ص:313
او پری است جمع کرده شده، بلند می شود آن پر در وقت نشستن آن بر زمین، و شبیه است به هدهد.
من العمدة: وبالاسناد المقدّم، قال: حدّثنا عبداللّه بن أحمد بن حنبل، قال:
حدّثنا ابن زنجویه القطّان، قال: حدّثنا هشام بن عمّار الدمشقی، قال: حدّثنا أسد، عن الحجّاج بن أرطاة، عن عطیة العوفی، قال: حدّثنا أبوسعید الخدری، قال: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: من أبغضنا أهل البیت فهو منافق(1).
یعنی: حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود: کسی که بغض و دشمنی داشته باشد به ما اهل بیت آن کس منافق است.
قال سید ابن طاووس فی کتاب الطرائف فی مذاهب الطوائف: إنّه روی الحافظ محمّد بن مؤمن الشیرازی فی کتابه فی تفسیر قوله تعالی (وَ رَبُّکَ یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَ یَخْتارُ ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ)2 بإسناده إلی أنس بن مالک، قال:
سألت رسول اللّه صلی الله علیه و آله (وَ رَبُّکَ یَخْلُقُ ما یَشاءُ) فقال: إنّ اللّه خلق آدم من طین کیف شاء.
ثمّ قال: (وَ یَخْتارُ) إنّ اللّه اختارنی وأهل بیتی علی جمیع الخلق، فانتجبنا، فجعلنی الرسول وجعل علی بن أبی طالب الوصی، ثمّ قال: (ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ) یعنی: ما جعلت العباد أن یختاروا، ولکنّی أختار من أشاء، فأنا وأهل بیتی صفوة اللّه وخیرته من خلقه.
ثمّ قال: (سُبْحانَ اللّهِ وَ تَعالی عَمّا یُشْرِکُونَ) یعنی: تنزیه اللّه عمّا یشرک به کفّار مکّة، ثمّ قال: (وَ رَبُّکَ) یا محمّد (یَعْلَمُ ما تُکِنُّ صُدُورُهُمْ) من بغض المنافقین
ص:314
لک ولأهل بیتک
(وَ ما یُعْلِنُونَ) من الحبّ لک ولأهل بیتک(1).
واین حدیث دلالت ظاهره دارد بر آن که اهل بیت صفوۀ خدا و خیرۀ او و مختار و منتخب از خلق اند، و مبغضان ایشان منافقان اند که بحسب ظاهر اظهار محبّت می نمایند.
سیّد المحقّقین و خاتم المجتهدین ثالث المعلّمین، میر محمّد باقر الداماد الحسینی جدّ داعی - حفّه اللّه بالرحمة - در تقدمۀ تقویم الایمان، ایراد نموده است: وفی کثیر من الکتب الجمهوریة والخاصیة، عن زید بن أرقم: ما کنّا نعرف المنافقین ونحن مع النبی صلی الله علیه و آله إلاّ ببغضهم علیاً وولده(2).
یعنی: و در بسیاری از کتب عامّه و خاصّه از زید بن ارقم مروی است که می گفته: نمی شناختیم ما منافقان را و حال آن که بودیم با حضرت رسول صلی الله علیه و آله مگر به عداوت ایشان علی بن ابی طالب علیه السلام را وفرزندان آن حضرت را.
من جامع الأخبار: وبإسناده عنه صلی الله علیه و آله، قال: حرمت الجنّة علی من ظلم أهل بیتی، وقاتلهم، والمعین علیهم، ومن سبّهم، اولئک لا خلاق لهم فی الآخرة، ولا
ص:315
یکلّمهم اللّه یوم القیامة، ولا یزکّیهم من المعصیة، ولهم عذاب ألیم(1).
یعنی: حضرت خاتم النبیین صلی الله علیه و آله فرمود: حرام است بهشت بر کسی که ستم کند بر اهل بیت من، وبا ایشان مقاتله نماید، و یاری کننده بر ظالم وقاتل اهل بیت من باشد، و کسی که دشنام دهد اهل بیت مرا، ایشان اند که نیست آنان را بهره ای از ثواب در آخرت، و سخن نمی کند خدا با ایشان در روز قیامت، و پاک نمی سازد ایشان را از گناه، و مر ایشان را است عذاب دردناک.
من الصحیفة الرضویة: وبإسناده عنه صلی الله علیه و آله، أنّه قال: الویل لظالم أهل بیتی، عذابهم مع المنافقین فی الدرک الأسفل من النار(2).
یعنی: حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود: جهنّم مر ستم کنندگان اهل بیت مراست، و عذاب ایشان با منافقان در مرتبه پست تر است از آتش.
من الصحیفة الرضویة: وبإسناده عنه صلی الله علیه و آله أنّه قال: اشتدّ غضب اللّه وغضب رسوله علی من أهرق دم ذرّیتی، أو آذانی فی عترتی(3).
یعنی: حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود: بسیار سخت شده است غضب خدا و
ص:316
خشم رسول خدا بر هر که بریزد خون ذرّیت مرا، و آزار رساند مرا در عترت من .
و احادیث بسیار از ائمّۀ اطهار صلوات اللّه علیهم اجمعین وارد شده است که نمی کشند پیغمبران و اوصیاء ایشان را و ذرّیۀ ایشان را، وارادۀ قتل ایشان نمی نمایند، مگر فرزندان زنا، لعنة اللّه علیهم أجمعین إلی یوم الدین.
من الذخائر: عن عن طلحة بن یصرف، قال: کان یقال: بغض بنی هاشم نفاق(1).
یعنی: طلحة بن یصرف گفت که: بود این که در زمان سابق گفته می شد که عداوت و بغض بنی هاشم نفاق است. یعنی: از زبان اهل بیت عصمت گفته می شد.
وفی کتاب سیادة الأشراف للسید حسین الحسینی - زاد اللّه تعالی قدره وأعلی درجته وقدّس روحه -: کفی بنی هاشم شرفاً أن نزّههم تعالی شأنه عن الصدقات؛ لکونها أوساخ الناس، وخصّهم بالأخماس، وقرنهم بنفسه ونبیّه فیه، وجعلهم شرکاء فی استحقاقه، وهی رتبة تنقطع دونها الأنفاس، حتّی جعل مودّتهم أجر الرسالة، فمن یساوقهم فی هذه الفضیلة، أو یساویهم فی هذه الجلالة الجلیلة عن القیاس.
ففی العیون الرضویة: عن الرضا علیه السلام، عن آبائه علیهم السلام، عن النبی صلی الله علیه و آله: بغض علی کفر، وبغض بنی هاشم نفاق(2).
ص:317
وانّ من انتسب إلی قبیلة إذا انتسب منتسبهم، کان جدّه المصطفی سیّد الأنبیاء، وأبوه المرتضی سید الأوصیاء، واُمّه الزهرة الزهراء سیّدة النساء خامسة أهل العباء، وجدّته خدیجة خیرة أهل الأرض والسماء، وعمومته جعفر وعقیل النبیل وحمزة سید الشهداء، وعبّاس شیخ أهل المروءة والصفا، لجدیر بأن یطول السماک، ویطاول السماء، وللّه درّ القائل:
إذا شمخت فی ذروة المجد هاشم فعمّاه منها جعفرٌ و عقیل
فما کلّ جدٍّ فی الرجال محمّد وما کلّ امٍّ فی النساء بتول
وللّه درّ محمّد بن علی العلوی الحمّانی فی قوله:
وإذ بیتی علی رغم الملاحی هو البیت المقابل للضراح
ووالدی المشار به إذا ما دعا الداعی بحیّ علی الفلاح(1)
والعبّاس بن الحسن بن عبیداللّه بن العبّاس بن علی بن أبی طالب:
وقالت قریش لنا مفخرٌ رفیعٌ علی الناس لا ینکر
فقد صدقوا لهم فضلهم وبینهم رتبٌ تبصر
فأدناهم رحماً بالنبی إذا فخروا فیه المفخر
بنا الفخر منکم علی غیرکم فأمّا علینا فلا تفخروا
ففضل النبی علینا لکم أقرّوا به بعد أو أنکروا
فإن طرتم بسوی مجدنا فإنّ جناحکم الأقصر(2)
علی ما رواه عنهما علم الهدی فی الفصول(3)، وللّه درّ سیّدنا المرتضی فی افتخاره ومباهاته بنسبته إلی المصطفی والمرتضی فی قوله:
ص:318
المجد یعلم أنّ المجد من أربی وإن تمادیت فی غیٍّ وفی لعب
إنّی لمن معشرٍ إن جمّعوا لعلیً تفرّقوا عن نبیٍ أو وصی نبی
فإن شککت فسائل عن سنائهم تجده مهجات الأنجم الشهب(1)
وکلّ منهم اغترف من بحر جدّه أمیرالمؤمنین وسیّد الوصیین صلوات اللّه علیه عند مناظرته قریشاً فی انشاده:
محمّد النبی أخی وصهری وحمزة سیّد الشهداء عمّی
وجعفر الذی یضحی ویمسی یطیر مع الملائکة ابن امّی
وبنت محمّدٍ سکنی وعرسی منوطٌ لحمها بدمی ولحمی
وسبطا أحمد ولدای منها فمن منکم له سهمٌ کسهمی(2)
الأبیات. وشهرتها أبین من أن یذکر.
وقال الفاضل علی بن عیسی الأربلی فی کتابه کشف الغمّة فی معرفة الأئمّة: لا شبهة أنّ بنی علی علیه السلام لهم شرف ظاهر علی بنی الأعمام، و فضائل تجری علی ألسنة الخاصّ والعامّ، ومناقب یرویها کابر عن کابر، وسجایا یهدیها أوّل إلی آخر، لما ثبت لأمیر المؤمنین علیه السلام من المفاخر المشهورة، والمآثر المأثورة، والأفعال التی هی فی صفحات الأیّام مسطورة، وبألسنة الکتاب والأثر مشکورة، ولما له من حقّ السابقة إلی الإسلام، والجهاد الذی ثلّ به عروش عبّاد الأصنام، ولمواقفه التی ذبّ بها عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله، وقد لاذ من لاذ بالانهزام.
ولمواساته له فی الیقظة، وبذل نفسه دونه فی المنام، ولموضع تربیته إیّاه، وتفرّسه فی الاستعداد، وما قارب سنّ الاحتلام، وهذه الصفات تستند إلی نصوص لا شکّ فیها ولا لبس، وکیف لا؟ و قد خصّه من تقریبه بما لم یزل یومه فیه مریباً
ص:319
علی الأمس، ورفعه فی درج الاصطفاء منتقلاً من الکوکب إلی القمر إلی الشمس، ونبّه علی مکانه منه بلسان القرآن نائباً عنه، فجعله بمنزلة النفس، فعلا شرفه بذلک عن المحاولة، وارتفعت سماؤه عن اللمس.
ومع هذه الشیم والخلال، فقد استضافوا بفاطمة علیها السلام إلی مزایاهم مزایا، وأنار بها شرفهم فأشرق إشراق المزایا، وزادوا بها عزّاً أفادهم المرباع من المجد والصفایا، وقضی لهم القدر بعلوّ القدر فی کلّ القضایا.
ولبنی فاطمة علیها السلام علی إخوتهم من بنی علی علیه السلام شرف إذا عدّت مراتب الشرف ومکانة حصلوا منها فی الرأس، وإخوتهم فی الطرف، وجلالة ادّرعوا برودها، وعزّة ارتضعن برودها، وعلاء بلغ السماء ذات البروج، ومحلّ علا توقّلوه، فلم یطمع