عین الحیات جلد 1

مشخصات کتاب

سرشناسه:مجلسی، محمدباقربن محمدتقی، ق 1111 - 1037

عنوان قراردادی:[عین الحیاه]

عنوان و نام پدیدآور:عین الحیات/ تالیف محمدباقر مجلسی؛ تحقیق مهدی رجائی

مشخصات نشر:قم: انوار الهدی، 1382.

مشخصات ظاهری:ج 2

شابک:964-6223-77-x60000ریال:(دوره) ؛ 964-6223-79-6(ج.1) ؛ 964-6223-81-8(ج.2)

یادداشت:کتابنامه

موضوع:احادیث اخلاقی

موضوع:اخلاق اسلامی

موضوع:احادیث شیعه -- قرن ق 12

شناسه افزوده:رجائی، مهدی، . - 1336

رده بندی کنگره:BP248/م 3ع 9 1382

رده بندی دیویی:297/61

شماره کتابشناسی ملی:م 82-3704

ص :1

اشاره

ص :2

مقدّمۀ محقّق

اشاره

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

الحمد للّه ربّ العالمین،و الصلاة و السّلام علی خیر خلقه محمّد و آله المعصومین،و لعنة اللّه علی أعدائهم و مخالفیهم و غاصبی حقوقهم أجمعین الی یوم الدین.

در این مقدّمۀ کوتاه قلم توان گویای شرح حال یکی از برجسته ترین و والاترین شخصیت تاریخ را ندارد،آری علاّمۀ مجلسی قدّس سرّه ستاره ای بود که با مشعل تابناک خود حیاتی دوباره به کالبد بی رمق فرهنگ اصیل اسلامی داد.

و با تابش انوار خود مکتب اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السّلام را حیات تازه و جاوید داد،و با افراختن علم مکتب اهل بیت علیهم السّلام کلیّه مکتبهای الحادی و کفر را سرنگون ساخت.

و با بوجود آوردن بزرگترین انقلاب فکری و فرهنگی جامعۀ خود را در مسیر صراط مستقیم قرار داد،و با ترویج مکتب اهل بیت علیهم السّلام راه و رسم را به جامعۀ خود آموخت.

علاّمۀ مجلسی قدّس سرّه ستاره ای بود که با غروب خود انوار تابناک هدایتش تا روز قیامت می تابد،و راه و رسم دینی و مذهبی بودن را به کلیّۀ جوامع بشری قرنها پس از قرن ترسیم می نماید.

ایشان با تألیفات خود نیاز فرهنگی کلیّۀ جوامع دینی را برآورد،و در هر زمینه ای که نیاز فرهنگی بود اثر جاویدی از خود بجای گذاشت.

ص:3

علاّمۀ مجلسی قدّس سرّه با تدوین و تألیف کتاب شریف بحار الأنوار تأسیس بزرگترین دائرة المعارف شیعه را بنیانگذاری نمود،و راه گشای دیگران در تدوین احادیث شیعه گردید،و سبب نامگذاری عصر خود به عصر طلائی حدیث گردید.

ایشان توانستند با همّت والای خود آثار فراوان شیعه که در طول تاریخ از بین رفته بود یا در حال مندرس شدن بود احیا نماید،و مقدار فراوان از آن را با استنساخ و جمع آوری در کتابخانه های معتبر تکثیر و حفظ نماید.

و بزرگترین خدمت ایشان به مکتب اهل بیت علیهم السّلام ترویج آداب و سنن و مستحبّات اسلامی بود.

برکات وجودی ایشان در طول تاریخ می درخشد،ایشان مصداق واقعی«رجال صدقوا ما عاهدوا اللّه علیه»بود،و عمر شریف و پربرکت خود را در راه خدا وقف نمود و بزرگترین خدمت را به تاریخ بشریّت نمود،و الگوی واقعی بتسریت در دین و ایمان قرار گرفت.

و کتابی که در پیش روی خود دارید یکی از آثار بسیار ارزشمند علاّمۀ مجلسی قدّس سرّه می باشد،این کتاب شرح حدیث وصایا و مواعظ بالغۀ پیامبر گرامی اسلام صلّی اللّه علیه و آله به ابوذر غفاری می باشد،و شامل مباحث بسیار ارزشمند اخلاقی و اعتقادی می باشد که از سرچشمۀ خاندان وحی و رسالت سیراب گردیده،و تشنه لبان وادی ضلالت و گمراهی را حیاتی تازه می دمد.

و این کتاب شریف مشتمل بر کلیّۀ مکارم اخلاق حسنه،و محاسن اوصاف جمیله می باشد،و موجب حیات قلوب و ارواح مرده دلان وادی وادی غرور می گردد، امیدوارم که شیفتگان مکتب اهل بیت عصمت و طهارت از خواندن این کتاب شریف بهره های فراوان ببرند.

و اینجانب این کتاب شریف را با بهترین نسخه های خطّی مقابله نمودم و

ص:4

مقداری از این کتاب را با نسخۀ اصل که بدست خط مبارک علاّمه مجلسی قدّس سرّه می باشد با دقت مقابله نموده ام،و اصل این نسخه در کتابخانۀ فقیه اهل بیت حضرت آیة اللّه العظمی نجفی مرعشی قدّس سرّه محفوظ است،و حتّی الامکان احادیث منقوله در این کتاب را از منابع خود از کتاب بحار الانوار و غیر آن استخراج نموده ام.

سلسله آثار علاّمۀ مجلسی قدّس سرّه

آثاری که به تحقیق و تصحیح اینجانب چاپ و نشر گردیده از قرار ذیل است:

1-ملاذ الأخیار شرح تهذیب الأحکام 16 جلد.

2-الفرائد الطریفة فی شرح الصحیفة.

3-رسالۀ الاعتقادات.

4-رسالة فی حلّ حدیث مذکور فی العلل و العیون.

5-مفاتح الغیب در آداب استخاره.

6-رسالۀ فرق میان صفات فعل و ذات.

7-رسالۀ تحقیق مسألۀ بداء.

8-آداب نماز شب.

9-رسالۀ جبر و تفویض.

10-رسالۀ دفع شبهۀ حدیث جهل و معرفت.

11-ترجمۀ چهارده حدیث راجع به امام عصر علیه السّلام و علائم ظهور و رجعت.

12-رسالۀ بهشت و دوزخ.

13-رسالۀ حکمت و فلسفۀ شهادت امام حسین علیه السّلام.

14-نظم اللئالی معروف بسؤال و جواب.

15-رسالۀ تفسیر آیۀ «وَ السّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ» .

ص:5

16-رسالۀ فرق زن و مرد در احکام نماز و طهارت.

17-رساله در حکم مال ناصب.

18-رسالۀ أجوبة المسائل الهندیّة.

19-رسالۀ ترجمۀ خطبۀ توحیدیّه امام رضا علیه السّلام.

20-رسالۀ ترجمۀ قصیدۀ دعبل خزاعی.

21-رسالۀ تحقیق در حدیث عدم احتساب عمر زائران امام حسین علیه السّلام.

22-رسالۀ تفسیر آیۀ نور.

23-رسالۀ آداب سلوک حاکم با رعیّت.

24-رسالۀ آداب ماه شعبان.

25-رسالۀ اختیارات ایّام.

26-رسالۀ ترجمۀ ثواب جوشن کبیر.

27-رسالۀ آداب نماز.

28-رسالۀ بیان اوقات نماز.

29-رسالۀ شکیّات نماز.

30-رسالۀ زکات و خمس و اعتکاف.

31-رسالۀ تحدید صاع.

32-رسالۀ کفارات.

33-رسالۀ مفتتح الشهور.

34-رسالۀ ماه نو دیدن و ناخن چیدن.

35-رسالۀ صغیرۀ آداب حج.

36-رسالۀ کبیرۀ آداب حج.

37-رسالۀ صواعق الیهود.

ص:6

38-رسالۀ احکام و آداب اسب تاختن و تیر انداختن.

39-رسالۀ صیغ عقود نکاح.

40-مسائل ایادی سبا.

41-جلاء العیون.

42-عین الحیات کتاب حاضر.

و در پایان از زحمات فاضل ارجمند جناب آقای سید جعفر حسینی سرپرست محترم انتشارات اعتصام که در راه نشر آثار اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السّلام و نشر این کتاب متحمّل گردیده اند کمال تشکّر و سپاس و قدردانی می شود.و از خداوند متعال خواستار توفیقات ایشان در نشر و احیاء آثار اهل بیت علیهم السّلام می باشیم.

و السّلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته.

سید مهدی رجائی

روز نیمۀ شعبان1317/ ه.ق

صندوق پستی 753

ص:7

ص:8

مقدّمۀ مؤلّف

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

لآلی حمد و جواهر ثنا تحفۀ بارگاه جلال و کبریاء حکیمی که الواح ارواح قابلۀ نوع بشر را که مظهر غرایب صنع قضا و قدر است به صیقل مواعظ دلپذیر و حکمتهای بی نظیر جلا داده،عکس پذیر صفات کمال،و چهره گشای نعوت جلال خویش گردانید،و چشمه های حقایق از لسان معجز بیان انبیا و اصفیا بر بساطین قلوب صافیه،و مزارع صدور زاکیۀ ارباب فطنت و ذکا جاری ساخته،تا الوان ریاحین محبّت و انواع گلهای معرفت رویانند.

و صلوات نامحدود بر زبدۀ عالم وجود،و صاحب مقام محمود،و باعث ایجاد سبع طباق،و متمّم صحیفۀ مکارم اخلاق مقدّس جنابی که از خزانۀ فیض ازلی به تشریف شریف إِنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظِیمٍ (1)سرافراز است،و امّت نوازی که از وفور شفقت و مرحمت به منقبت حَرِیصٌ عَلَیْکُمْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ (2)ممتاز است،أعنی:سیّد المرسلین،و فخر العالمین،و شفیع المذنبین،و رحمة اللّه علی الأوّلین و الآخرین،محمّد بن عبد اللّه خاتم النبیین.

و درود بر آل اطهار و اهل بیت أخیار او که به نور تولاّیشان قنادیل دلهای محبّان روشنی بخش زمین و آسمان گردیده،و از شعشعۀ خورشید محبّتشان مقتضای

ص:9


1- 1) سورۀ قلم:4.
2- 2) سورۀ توبه:128.

سِیماهُمْ فِی وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ (1)صبح صادق یقین و ایمان از جبین شیعیان دمیده،خصوصا سیّد اوصیاء،و امام اتقیاء،و فریادرس روز جزا،و محرم سرادق لو کشف الغطاء،باب مدینۀ علم،و لنگر سفینۀ حلم،أعنی:ولیّ اللّه المرتضی،و سیف اللّه المنتضی،أمیر المؤمنین،و یعسوب المسلمین،أسد اللّه الغالب،و شهاب اللّه الثاقب،سیّد الوصیّین،علی بن أبی طالب،صلوات اللّه علیهم أجمعین و لعنة اللّه علی أعدائهم أبد الآبدین.

امّا بعد:مستمدّ فیوض ازلی،محمّد باقر بن محمّد تقی عفی اللّه عن جرائمهما، به موقف عرض برادران ایمانی و دوستان روحانی می رساند:که چون حکیم علیم نفوس بشری را بر وفق حکمت کامله و مصلحت شامله به عوائق غفلات و علایق شهوات مبتلا گردانیده،حیرت زدگان به وادی بی خبری و جهالت،و مدهوشان شراب بغی و ضلالت را از مواعظ حسنه و نصایح جمیله چاره ای نیست،که شاید از خواب غفلت بیدار،و از مستی هشیار گردند،لا جرم حکیم علی الاطلاق کلام معجز نظام خویش را به نصایح شافیه،و امثال و حکم وافیه،مشحون گردانید،و پیشوایان دین و رهنمایان مسالک یقین را به این شیمۀ کریمه امر فرمود،کما قال تعالی اُدْعُ إِلی سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ (2).

و در کلام وافی هدایۀ جناب با رفعت رسالت پناهی،و اهل بیت کرام او صلوات اللّه علیهم أجمعین،خطب و مواعظ و وصایا فوق حدّ و احصا وارد شده، و اکثر طالبان هدایت به اعتبار عدم انس به لغت عرب از فواید و منافع آنها محرومند.

ص:10


1- 1) سورۀ فتح:29.
2- 2) سورۀ نحل:125.

لهذا این بی بضاعت را به خاطر فاتر رسید که وصیّتی که حضرت سیّد المرسلین صلّی اللّه علیه و آله برگزیدۀ اصحاب،و زبدۀ اتباع خود،ابوذر غفاری رضوان اللّه علیه را فرموده اند،چون جامع ترین اخباری است که در این باب از ینابیع وحی و الهام مأثور گردیده،و بر اکثر مکارم اخلاق حسنه،و محاسن اوصاف جمیله اشتمال دارد،ترجمه نمایم،و مقیّد بر نیکی عبارات و حسن استعارات نگردیده،به عبارات قریبۀ به فهم،مضامین آن را ادا کنم،و آنچه محتاج به تفسیر و تبیین باشد و اشکال آن منحصر در عدم فهم لغت نباشد بر وجه ایجاز متوجّه حلّ آن بشوم،تا کافّۀ مؤمنان و عامۀ شیعیان را از این مائدۀ سبحانی،و عایدۀ ربّانی بهرۀ فاضل و نصیب کامل بوده باشد.

چون از فضل شامل سبحانی امّید دارم که موجب حیات قلوب و ارواح مرده دلان سرای غرور گردد،آن را به عین الحیات مسمّی گردانیدم،ملتمس از ناظران در این رساله آنکه چون درخور استعداد ناقص این عدیم الاستطاعه به قلم آمده به دیدۀ عیب جوئی نظر ننمایند،و در حیات و ممات این تبه روزگار را به دعای خیر اعانت فرمایند،و حسبنا اللّه و نعم الوکیل.

مقدّمه در ذکر بعضی از فضائل و احوال ابوذر رضی اللّه عنه

اشاره

در ذکر بعضی از فضائل و احوال ابوذر رضی اللّه عنه

ابوذر کنیۀ اوست،و اسم او بر قول اصح جندب بن جناده است،و اصل او عرب بوده،از قبیلۀ بنی غفار،آنچه از اخبار خاصّه و عامه مستفاد می شود آن است که بعد از رتبۀ معصومین صلوات اللّه علیهم در میان صحابه کسی به جلالت قدر و

ص:11

رفعت شأن سلمان فارسی و ابوذر و مقداد بن الاسود الکندی نبوده (1).

و از بعضی اخبار ظاهر می شود که سلمان بر او ترجیح دارد،و او بر مقداد (2).

و احادیث بسیار از ائمّۀ اطهار صلوات اللّه علیهم وارد شده است که جمیع صحابه بعد از وفات حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله مرتد شده و از دین برگشتند،مگر سه کس:سلمان،و ابوذر،و مقداد،که ایشان را هیچ تزلزلی و شکی در خاطر به هم نرسید،و قلیلی از سایر صحابه برگشتند،و با حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام بیعت کردند،و باقی بر کفر ماندند (3).

در فضائل سلمان و ابوذر و مقداد رضی اللّه عنهم

منقول است از حضرت صادق علیه السّلام که:حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام به سلمان گفت:یا سلمان برو به خانۀ حضرت فاطمه و بگو تحفه های بهشت که از برای او حق سبحانه و تعالی فرستاده به تو عطا فرماید،سلمان چون پس پرده آمد دید سه سبد نزد حضرت فاطمه گذاشته اند گفت:ای دختر رسول تحفه ای به من کرامت فرما،حضرت فرمود که:این سه سبد را سه حوریّه از بهشت از جهت من آوردند، اسم ایشان را پرسیدم،یکی از ایشان گفت که من سلمی نام دارم،خدا مرا از جهت سلمان خلق کرده،و دیگری گفت که:من ذرّه نام دارم،خدا مرا جهت ابوذر خلق کرده،و سیّم گفت که:من مقدوده نام دارم،خدا مرا برای مقداد خلق کرده.سلمان گفت که:حضرت فاطمه علیهما السّلام قدری از آن تحفه به من کرامت فرمود،و بر هر قومی

ص:12


1- 1) بحار الانوار 321/22 ح 10 و غیر آن.
2- 2) بحار الانوار 346/22 ح 60 و غیر آن.
3- 3) بحار الانوار 233/22 ح 45،و ص 351 ح 76،و ص 352 ح 80.

که می گذشتم از بوی خوش آن متعجّب می شدند (1).

و از حضرت امام موسی کاظم علیه السّلام مروی است که:در روز قیامت منادی از جانب ربّ العزّة ندا کند که:کجایند حواری و مخلصان محمّد بن عبد اللّه که بر طریقۀ آن حضرت مستقیم بودند،و پیمان آن حضرت را نشکستند،پس برخیزند سلمان و ابوذر و مقداد (2).

مروی است از حضرت صادق علیه السّلام که:حضرت پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله فرمود که:خدا مرا امر کرده است به دوستی چهار کس،صحابه گفتند:یا رسول اللّه کیستند این جماعت؟فرمود که:علی بن ابی طالب علیه السّلام و مقداد و سلمان و ابوذر (3).

و به اسانید بسیار در کتب شیعه و سنّی مروی است که:حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله فرمود:آسمان سایه نکرد بر کسی و زمین برنداشته کسی را که راستگوتر از ابوذر باشد (4).

و ابن عبد البرّ که از اعاظم علمای اهل سنّت است در کتاب استیعاب از حضرت رسالت صلّی اللّه علیه و آله روایت کرده است که:ابوذر در میان امّت من بر زهد عیسی بن مریم است.

و به روایت دیگر:شبیه عیسی بن مریم است در زهد.

و ایضا روایت نموده است که حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود که:ابوذر علمی چند ضبط کرد که مردمان از حمل آن عاجز بودند،و گروهی بر آن زد که هیچ از آن

ص:13


1- 1) بحار الانوار 352/22-353 ح 81.
2- 2) بحار الانوار 342/22.
3- 3) بحار الانوار 321/22 ح 10،و ص 346 ح 58،و ص 353 ح 82.
4- 4) بحار الانوار 329/22 ح 38،و ص 343،و ص 405 ح 18 و غیر آن.

بیرون نیامد (1).

و ابن بابویه علیه الرحمه به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که:

روزی ابوذر رحمه اللّه بر حضرت رسالت پناه گذشت،و جبرئیل به صورت دحیۀ کلبی در خدمت آن حضرت به خلوت نشسته بود،و سخن در میان داشت،ابوذر گمان کرد که دحیۀ کلبی است،و با حضرت حرف نهانی دارد و بگذشت،جبرئیل گفت:یا محمّد اینک ابوذر بر ما گذشت و سلام نکرد،اگر سلام می کرد ما او را جواب سلام می گفتیم،به درستی که او را دعائی هست که در میان اهل آسمانها معروف است، چون من عروج نمایم از وی سؤال کن.

چون جبرئیل برفت ابوذر بیامد،حضرت فرمود که:ای ابوذر چرا بر ما سلام نکردی ابوذر گفت:چنین یافتم که دحیۀ کلبی نزد توست،و برای امری او را به خلوت طلبیده ای،نخواستم کلام شما را قطع نمایم،حضرت فرمود که:جبرئیل بود و چنین گفت،ابوذر بسیار نادم شد،حضرت فرمود:چه دعاست که خدا را به آن می خوانی که جبرئیل خبر داد که در آسمانها معروف است؟گفت:این دعا را می خوانم:اللهمّ انّی اسئلک الایمان بک،و التّصدیق بنبیّک،و العافیة من جمیع البلاء،و الشّکر علی العافیة،و الغنی عن شرار النّاس (2).

و روایت کرده از حضرت امام رضا علیه السّلام از حضرت امیر المؤمنین صلوات اللّه علیه که:حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله فرمود که:بهشت مشتاق است به سوی تو یا علی،و به سوی عمّار و سلمان و ابوذر و مقداد (3).

و به سند معتبر از آن حضرت روایت کرده که:حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله فرمود که:

ص:14


1- 1) بحار الانوار 420/22 از استیعاب.
2- 2) بحار الانوار 400/22-401 ح 9.
3- 3) بحار الانوار 324/22-325 ح 22.

ابوذر صدّیق این امّت است (1).

و به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که:آن حضرت فرمود که:

ولایت و محبّت جمعی از مؤمنان که بعد از حضرت رسالت بر دین حق ماندند،و تغییر و تبدیل امام به حق و احکام دین نکردند واجب است،مثل سلمان فارسی، و ابوذر غفاری،و مقداد بن اسود کندی،و عمّار بن یاسر،و جابر بن عبد اللّه بن انصاری،و حذیفة بن الیمان،و ابو الهیثم بن التیّهان،و سهل بن حنیف،و ابو ایّوب انصاری،و عبد اللّه بن الصامت،و عبادة بن الصامت،و خذیمة بن ثابت ذی الشهادتین،و ابو سعید خدری،و امثال ایشان (2).

و در حدیث دیگر مثل این از حضرت امام رضا علیه السّلام منقول است (3).

و به سند معتبر از حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام منقول است که:ابوذر از خوف الهی چنان گریست که چشم او آزرده شد،به او گفتند که:دعا کن که خدا چشم تو را شفا بخشد،گفت:مرا چندان غم آن نیست،گفتند:چه غم است که تو را از خود بی خبر کرده؟گفت:دو چیز عظیم که در پیش دارم که بهشت و دوزخ است (4).

و ابن بابویه از عبد اللّه بن عباس روایت کرده که:روزی رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله در مسجد قبا نشسته بود،و جمعی از صحابه در خدمت او بودند،فرمود:اوّل کسی که از در درآید در این ساعت شخصی از اهل بهشت باشد،چون صحابه این را شنیدند، جمعی برخاستند که شاید مبادرت به دخول نمایند،پس فرمود:جماعتی الحال داخل شوند که هریک بر دیگری سبقت گیرند،هرکه در میان ایشان مرا بشارت به

ص:15


1- 1) بحار الانوار 405/22 ح 17.
2- 2) بحار الانوار 325/22 ح 24.
3- 3) بحار الانوار 326/22 ح 25.
4- 4) بحار الانوار 431/22 ح 40.

بیرون رفتن آذرماه دهد او از اهل بهشت است.

پس ابوذر با آن جماعت داخل شد،حضرت به ایشان گفت که:ما در کدام ماهیم از ماههای رومی،ابوذر گفت که:آذرماه به در رفت یا رسول اللّه،حضرت فرمود که:من می دانستم و لکن می خواستم که صحابه بدانند که تو از اهل بهشتی،و چگونه چنین نباشی و حال آنکه تو را از حرم من به سبب محبّت اهل بیت من و دوستی ایشان بیرون خواهند کرد،پس تنها در غربت زندگانی خواهی کرد،و تنها خواهی مرد،و جمعی از اهل عراق سعادت تجهیز و دفن تو خواهند یافت،آن جماعت رفیقان من خواهند بود در بهشتی که خدا پرهیزکاران را وعده فرموده (1).

و به سند معتبر از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام منقول است که فرمود:ایمان ده پایه دارد،مانند نردبانی که بر او بالا روند،و سلمان در پایۀ دهم است،و ابوذر در پایۀ نهم،و مقداد در پایۀ هشتم (2).

بدان که در کیفیّت اسلام ابوذر از طریق عامّه احادیث مختلفه وارد شده،و ذکر آنها موجب تطویل می شود.

کیفیّت اسلام ابوذر رضی اللّه عنه

محمّد بن یعقوب کلینی رحمه اللّه به اسناد معتبر از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام روایت کرده است که آن حضرت به شخصی از اصحاب خود فرمود که:می خواهید شما را خبر دهم که چگونه بود مسلمان شدن سلمان و ابوذر؟آن شخص گفت:

ص:16


1- 1) بحار الانوار 424/22 ح 33.
2- 2) بحار الانوار 341/22 ح 52،و ص 351 ح 75.

کیفیّت اسلام سلمان را می دانم،مرا خبر ده به کیفیّت اسلام ابوذر،و خطا کرد که هر دو را از حضرت نپرسید.

پس فرمود:به درستی که ابوذر در بطن مر که محلّی است در یک منزلی مکّۀ معظّمه گوسفندان خود را چرا می فرمود،گرگی از جانب راست متوجّه گوسفندان او شد،به عصای خود او را براند،پس از جانب چپ متوجّه شد،ابوذر عصا بر وی حواله نمود،و گفت:من گرگ از تو خبیث تر ندیده ام،آن گرگ به اعجاز حضرت رسالت پناهی صلّی اللّه علیه و آله به سخن آمد و گفت که:اهل مکّه از من بدترند، خداوند عالم به سوی ایشان پیغمبری فرستاده او را به دروغ نسبت می دهند،و نسبت به او دشنام و ناسزا می گویند.

ابوذر چون این سخن بشنید به زن خود گفت که:توشه و عصای مرا بیاور،پس اینها را برگرفت و به پای خود به جانب مکّه روان شد،تا خبری که از گرگ شنیده معلوم نماید،و طیّ مسافت نموده،در ساعتی بسیار گرم داخل مکّه شد،و تعب بسیار کشیده بود،و تشنگی بر او غالب گردیده بود،نزد چاه زمزم آمد،و دلوی از آن آب برای خود کشید،چون نظر کرد دید آن دلو پر از شیر است،در دل او افتاد که این گواه آن خبری است که گرگ مرا به آن خبر داده،و این نیز از معجزات آن پیغمبر است.

پس بیاشامید و کنار مسجد آمد،دید جماعتی از قریش بر گرد یکدیگر نشسته اند،به نزد ایشان بنشست،دید ناسزا به حضرت رسالت صلّی اللّه علیه و آله می گویند به نحوی که گرگ او را خبر داده بود،و پیوسته در این کار بودند تا آخر روز،ناگاه حضرت ابو طالب بیامد،چون نطر ایشان بر او افتاد به یکدیگر گفتند که:خاموش شوید که عمویش آمد،پس زبان از مذمّت آن حضرت کوتاه کردند،و چون ابو طالب بیامد با او مشغول سخن گفتن شدند تا آخر روز.

ص:17

ابوذر گفت که:چون ابو طالب از نزد ایشان برخاست،من از پی او روان شدم، رو به جانب من کرد و گفت:حاجت خود را بگو،گفتم:به طلب پیغمبری آمده ام که در میان شما مبعوث شده است،گفت:با او چه کار داری؟گفتم:می خواهم به او ایمان آورم،و آنچه فرماید به راستی او اقرار نمایم،و خود را منقاد او گردانم،و آنچه فرماید او را اطاعت نمایم،گفت:البته چنین خواهی کرد؟گفتم:بلی،گفت:

فردا این وقت نزد من آی که تو را به او رسانم.

من شب در مسجد به روز آوردم،و چون روز شد در مجلس آن کفّار نشستم،و ایشان زبان به ناسزا گشودند بر منوال روز گذشته،و چون ابو طالب بیامد زبان از آن قول ناشایست برگرفتند،و با او مشغول سخن شدند،و چون از نزد ایشان برخاست از پی او روان شدم،باز سؤال روز گذشته را اعاده فرمود،و من همان جواب گفتم،و تأکید فرمود که:البته آنچه می گوئی خواهی کرد؟گفتم:بلی.

پس مرا برد به خانه ای که در آنجا حضرت حمزه بود،بر او سلام کردم،و از حاجت من پرسید،همان جواب گفتم،گفت:گواهی می دهی که خدا یکی است و محمّد فرستاده اوست؟گفتم:أشهد أن لا اله الا اللّه،و انّ محمّدا رسول اللّه،پس حمزه مرا با خود برد به خانه ای که حضرت جعفر طیّار در آنجا بود،سلام کردم و نشستم،از مطلب من سؤال کرد،همان جواب گفتم،و تکلیف شهادتین کرد،بر زبان راندم.

پس جعفر برد مرا به خانه ای که حضرت امیر المؤمنین علی بن ابی طالب علیه السّلام در آنجا بود،و بعد از سؤال و امر به شهادتین،آن حضرت مرا به خانه ای بردند که حضرت رسالت پناه صلّی اللّه علیه و آله تشریف داشتند،سلام کردم و نشستم و از حاجت من سؤال نمودند،و کلمۀ شهادت تلقین فرمودند،و چون شهادتین گفتم،فرمودند که:

ای ابوذر به جانب وطن خود برو،و تا رفتن تو پسر عمّی از تو فوت شده خواهد بود

ص:18

که به غیر از تو وارثی نداشته باشد،مال او را بگیر و نزد اهل و عیال خود باش تا امر نبوّت ما ظاهر گردد،آخر به نزد ما بیا.

چون ابوذر به وطن خود بازآمد،پسر عمّش فوت شده بود،مال او را به تصرّف درآورده،مکث نمود تا هنگامی که حضرت هجرت به مدینه فرمود،و امر اسلام رواج گرفت،و در مدینه به خدمت حضرت مشرّف شد.

حضرت صادق علیه السّلام فرمود که:این بود خبر مسلمان شدن ابوذر،و خبر اسلام سلمان را که شنیده ای،آن شخص پشیمان شد از اظهار دانستن اسلام سلمان، استدعا کرد که آن را نیز بفرمایند،حضرت نفرمود (1).

در کیفیّت مسلمان شدن سلمان رضی اللّه عنه

و لیکن ابن بابویه علیه الرحمه به سند معتبر از حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام روایت نموده که شخصی از حضرت سؤال نمود از سبب اسلام سلمان فارسی رحمة اللّه علیه،آن حضرت فرمود که:خبر داد مرا پدرم که روزی حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام و سلمان و ابوذر و جماعتی از قریش نزد قبر رسول صلّی اللّه علیه و آله جمع بودند،حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام از سلمان پرسید که یا ابا عبد اللّه ما را از اوّل کار خود خبر نمی دهی که اسلام تو چگونه بود؟.

سلمان گفت:و اللّه که اگر دیگری می پرسید نمی گفتم،و لکن اطاعت فرمان تو لازم است،من مردی بودم از اهل شیراز،و از دهقان زاده ها و بزرگان ایشان بودم،و پدر و مادر مرا بسیار عزیز و گرامی داشتند،روز عیدی با پدرم به عیدگاه می رفتم، به صومعه ای رسیدم،کسی در آن صومعه به آواز بلند ندا می کرد که أشهد أن لا اله

ص:19


1- 1) بحار الانوار 421/22-423 ح 32.

الاّ اللّه،و أنّ عیسی روح اللّه،و أنّ محمّدا حبیب اللّه چون این ندا شنیدم محبّت محمّد صلّی اللّه علیه و آله در گوشت و خون من جا کرد،و از عشق آن حضرت خوردن و آشامیدن بر من گوارا نبود،مادرم گفت که:امروز چرا آفتاب را سجده نکردی و نپرستیدی؟ من ابا کردم،و چندان مضایقه نمودم که او ساکت شد.

چون به خانه برگشتم،نامه ای دیدم در سقف خانه آویخته بود،به مادر خود گفتم:این چه نامه است؟مادر گفت که:چون از عیدگاه برگشتم این نامه را چنین آویخته دیدم،به نزدیک این نامه نرو که پدرت تو را می کشد،من همچنان در حیرت بودم،و انتظار بردم تا شب شد،و مادر و پدر در خواب شدند،برخاستم و نامه را برگرفتم و بخواندم،و نوشته بود که بسم اللّه الرحمن الرحیم،این عهد و پیمانی است از خدا به حضرت آدم که از نسل او پیغمبری به هم رسد محمّد نام،که امر نماید مردم را به اخلاق کریمه،و صفات پسندیده،و نهی و منع نماید مردم را از پرستیدن غیر خدا و عبادت بتان،ای روزبه تو وصیّ عیسائی،پس ایمان بیاور، و مجوسیّت و گبری را ترک کن.این را بخواندم بیهوش شدم،و عشق آن حضرت زیاده شد.

و چون پدر و مادر بر این حال مطّلع گردیدند،مرا گرفتند و در چاه عمیقی محبوس ساختند،و گفتند:اگر از این امر برنگردی ترا بکشیم،گفتم به ایشان که:

آنچه خواهید بکنید،محبّت محمّد از سینۀ من هرگز بیرون نخواهد رفت.

سلمان گفت که:من پیش از خواندن آن نامه عربی را نمی دانستم،و از آن روز عربی را به الهام الهی آموختم،پس مدّتی در آن چاه ماندم،و هر روز یک گردۀ نان کوچک در آن چاه برای من فرومی فرستادند، و چون حبس و زندان بسیار به طول انجامید،دست به آسمان بلند کردم و گفتم:الهی تو محمّد و وصیّ او علی بن ابی طالب را محبوب من گردانیدی،پس به حقّ وسیله و درجۀ آن حضرت که فرج

ص:20

مرا نزدیک گردان،و مرا راحت بخش از این محنت.

پس شخصی به نزد من آمد،جامه های سفید در بر و گفت:برخیز ای روزبه،و دست مرا گرفت و نزد صومعه ای آورد،من گفتم:أشهد أن لا اله الاّ اللّه،و أنّ عیسی روح اللّه،و أنّ محمّدا حبیب اللّه،دیرانی سر از صومعه بیرون کرد گفت:توئی روزبه؟گفتم:بلی،مرا برد به نزد خود،و دو سال تمام او را خدمت کردم.

چون هنگام وفات او شد گفت:من این دار فانی را وداع می کنم،گفتم:مرا به که می سپاری؟گفت:کسی را گمان ندارم که در مذهب حق با من موافق باشد مگر راهبی که در انطاکیّه می باشد،چون او را دریابی سلام من به او برسان،و لوحی به من داد که این نامه را به او برسان،و به عالم بقا ارتحال نمود.من او را غسل دادم،و کفن کردم،و لوح را برگرفتم و به جانب انطاکیّه روان شدم،و چون به انطاکیّه درآمدم،به پای صومعۀ آن راهب آمدم و گفتم:أشهد أن لا اله الاّ اللّه،و أنّ عیسی روح اللّه،و محمّدا حبیب اللّه.پس راهب از دیر خود فرو نگریست و گفت:توئی روزبه؟گفتم:بلی،گفت:بیا بالا،به نزد او رفتم،و دو سال دیگر او را خدمت کردم.

و چون هنگام رحلت او شد،خبر وفات خود به من گفت،من گفتم:مرا به که می گذاری؟گفت:کسی را گمان ندارم که در مذهب حق با من موافق باشد،مگر راهبی که در شهر اسکندریّه است،پس چون به او رسی سلام من به او برسان،و این لوح را به او سپار.چون وفات کرد او را تغسیل و تکفین و دفن کردم،و لوح را بر گرفتم و به شهر اسکندریّه درآمدم،و نزد صومعۀ راهب آمدم و شهادت برخواندم، راهب سؤال نمود که توئی روزبه؟گفتم:بلی،مرا به نزد خود برد،و دو سال وی را خدمت کردم،تا هنگام وفات او شد،گفتم:مرا به که می سپاری؟گفت:کسی را گمان ندارم که در سخن حق با من موافق باشد،و محمّد بن عبد اللّه بن عبد المطّلب

ص:21

نزدیک شده است که عالم را به نور وجود خود منوّر گرداند برو و آن حضرت را طلب نما،و چون به شرف ملازمت آن حضرت برسی سلام مرا به او عرض کن،و این لوح را به دو سپار.

چون از غسل و کفن و دفن او فارغ شدم،لوح را برگرفتم و بیرون آمدم،و با جمعی رفیق شدم،و به ایشان گفتم که شما متکفّل نان و آب من بشوید،و من شما را خدمت کنم در این سفر،قبول کردند، چون هنگام طعام خوردن ایشان شد به سنّت کفّار قریش گوسفندی را بیاوردند،و چندان چوب بر آن زدند که بمرد و پاره ای کباب کردند و پاره ای بریان کردند،و مرا تکلیف خوردن نمودند،چون میته بود من ابا کردم،باز تکلیف کردند گفتم:من مرد دیرانی ام،و دیرانیان گوشت تناول نمی کنند،مرا چندان زدند که نزدیک شد که مرا بکشند،یکی از ایشان گفت که:

دست از او بردارید تا وقت شراب شود،اگر شراب نخورد وی را بکشیم،چون شراب بیاوردند مرا تکلیف کردند،گفتم:من راهب و از اهل دیرم،شراب خوردن شیوۀ ما نیست.

چون این بگفتم در من آویختند،و عزم کشتن من کردند،به ایشان گفتم:ای گروه مرا مزنید و مکشید که من اقرار به بندگی شما می کنم،و خود را به بندگی یکی از ایشان درآوردم،مرا بیاورد و به مرد یهودی به سیصد درهم بفروخت،و یهودی از قصّۀ من سؤال کرد،قصّۀ خود را به او گفتم،و گفتم:من گناهی به جز این ندارم که دوستار محمّد و وصیّ اویم،یهودی گفت:من نیز تو را و محمّد را دشمن می دارم،و مرا از خانه بیرون آورد،و درب خانه اش ریگ بسیاری ریخته بود، گفت:و اللّه که ای روزبه اگر صبح شود و تمام این ریگها را از اینجا به در نبرده باشی تو را بکشم،من تمام شب تعب کشیدم،و چون عاجز شدم دست به آسمان برداشتم و گفتم:ای پروردگار من تو محبّت محمّد و وصیّ او را در دل من جا داده ای،پس به حقّ درجه و منزلت آن حضرت که فرج مرا نزدیک گردان،و مرا از

ص:22

این تعب راحت بخش،چون این بگفتم،قادر متعال بادی برانگیخت که تمام ریگها را به مکانی که یهودی گفته بود نقل کرد.

چون صبح شد یهودی بیامد و آن حال را مشاهده کرد،گفت:تو ساحر و جادوگری،و من چارۀ کار تو را نمی دانم،تو را از این شهر بیرون می باید کرد که مبادا به شآمت تو این شهر خراب شود،پس مرا از آن شهر بیرون آورد،و به زن سلیمیّه بفروخت،و آن زن مرا بسیار دوست داشت،و باغی داشت گفت:این باغ به تو تعلّق دارد خواهی میوۀ آن را تناول نما،و خواهی تصدّق کن.

پس مدّتی در این حال ماندم،روزی در آن باغ بودم هفت نفر مشاهده نمودم که می آیند و ابر بر سر ایشان سایه انداخته،گفتم:و اللّه که ایشان همه پیغمبر نیستند، و لیکن در میان ایشان پیغمبر هست،پس آمدند تا به باغ داخل شدند،چون مشاهده کردم حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله بود با حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام و حمزة بن عبد المطّلب،و زید بن حارثه،و عقیل بن ابی طالب،و ابوذر،و مقداد،پس خرماهای زبون را تناول می فرمودند،و حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله به ایشان می گفت که:

به خرمای زبون قناعت نمائید،و میوۀ باغ را ضایع مکنید.

من به نزد مالکۀ خود آمدم و گفتم:یک طبق از خرمای باغ به من ببخش،گفت تو را رخصت به شش طبق دادم،آمدم و طبقی از رطب برگرفتم،و در خاطر خود گذرانیدم که اگر در میان ایشان پیغمبر هست از خرمای تصدّق تناول نمی فرماید،و هدیّه را تناول می نماید،پس طبق را نزد ایشان آوردم و گفتم:این خرمای تصدّق است،حضرت رسول و امیر المؤمنین و حمزه و عقیل چون از بنی هاشم بودند و صدقه بر ایشان حرام است تناول ننمودند،و آن سه نفر دیگر به خوردن مشغول شدند،به خاطر گذرانیدم که این یک علامت است از علامات پیغمبر آخر الزمان که در کتب خوانده ام.

پس رخصت یک طبق دیگر از آن زن طلبیدم،آن زن رخصت شش طبق داد،

ص:23

پس یک طبق دیگر رطب نزد ایشان حاضر ساختم،و گفتم این هدیّه است، حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله دست دراز فرمود و گفت:بسم اللّه همگی تناول نمائید،پس همگی تناول نمودند،در خاطر خود گفتم که:این نیز یک علامت دیگر است.

و من مضطرب برگرد سر آن جناب می گشتم،و در عقب آن حضرت می نگریستم،آن حضرت به جانب من التفات نمودند و فرمودند که:مهر نبوّت را طلب می کنی؟گفتم:بلی،دوش مبارک خود را گشودند دیدم مهر نبوّت را که در میان دو کتف آن حضرت نقش گرفته،و موئی چند بر آن رسته،بر زمین افتادم و قدم مبارکش را بوسه دادم،فرمود که:ای روزبه برو به نزد خاتون خود و بگو محمّد بن عبد اللّه می گوید که:این غلام را به ما بفروش،چون ادای رسالت نمودم گفت:نفروشم مگر به چهار صد درخت خرما،که دویست درخت آن خرمای زرد باشد،و دویست درخت خرمای سرخ،چون به حضرت عرض نمودم،فرمود که:

چه بسیار بر ما آسان است آنچه او طلبیده.

پس گفت که:یا علی دانه های خرما را جمع نما،پس حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله دانه را در زمین می برد،و امیر المؤمنین علیه السّلام آب می داد،چون دانۀ دوّم را می کشتند دانۀ اوّل سبز شده بود،همچنین تا هنگامی که فارغ شدند،همه درختان کامل شده به میوه آمده بود،پس حضرت پیغام داد که بیا درختان خود را بگیر و غلام را به ما بسپار چون زن درختان را بدید،گفت:و اللّه نفروشم تا همۀ درختان خرمای زرد نباشد،در آن حال جبرئیل نازل شد،و بال خود بر درختان مالید،همۀ خرماها زرد شد،پس آن زن به من گفت که:و اللّه یکی از این درختان نزد من بهتر است از محمّد و از تو،من گفتم:یک روز خدمت آن سرور نزد من بهتر است از تو و هرچه داری، پس حضرت مرا آزاد فرمود،و سلمان نام نهاد (1).

ص:24


1- 1) بحار الانوار 355/22-359 ح 2.

در مظلومیّت ابوذر و ظلم عثمان نسبت به او

علی بن ابراهیم علیه الرحمه روایت کرده که در جنگ تبوک ابوذر سه روز از قافله عقب ماند به جهت اینکه شتر او لاغر و ناتوان بود،پس دانست که شتر به قافله نمی رسد،شتر را در راه بگذاشت و رخت خود را بر پشت بست و پیاده متوجّه شد،چون روز بلند شد،و آفتاب گرم شد،نظر مسلمانان بر وی افتاد،حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله فرمود که:ابوذر است می آید،و تشنه است آب زود به وی رسانید،آب به او رسانیدند تناول نمود،و به خدمت حضرت شتافت،و مطهره ای پر از آب در دست وی بود،حضرت فرمود که:ای ابوذر تو آب داشتی چرا تشنه مانده بودی؟ گفت:یا رسول اللّه به سنگی رسیدم،بر آن آب باران جمع شده بود،چون چشیدم سرد و شیرین بود،با خود قرار دادم که تا حبیب من رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله نخورد من نخورم،حضرت فرمود که:ای ابوذر خدا تو را رحم کند،تو تنها و غریب زندگانی خواهی کرد،و تنها خواهی مرد،و تنها مبعوث خواهی شد،و تنها داخل بهشت خواهی شد،و جمعی از اهل عراق به تو سعادتمند خواهند شد،که متوجّه غسل و تکفین و دفن تو می شوند (1).

و ارباب سیر معتمده نقل کرده اند که:ابوذر در زمان خلافت عمر به ولایت شام رفت،و در آنجا بود تا زمان خلافت عثمان،و چون قبایح اعمال عثمان علیه اللعنه به سمع او رسید،خصوصا قصّۀ اهانت و ضرب عمّار زبان طعن و مذمّت بر عثمان بگشاد،عثمان را آشکارا طعن می فرمود،و قبایح اعمال او را بیان می نمود،و چون از معاویه لعنه اللّه اعمال شنیعه مشاهده می نمود او را توبیخ و سرزنش می نمود،و

ص:25


1- 1) بحار الانوار 429/22 ح 37.

مردم را به ولایت خلیفۀ به حق حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام ترغیب می نمود،و مناقب آن حضرت را بر اهل شام می شمرد،و بسیاری از ایشان را به تشیّع مایل گردانید،و چنین مشهور است که شیعیانی که در شام و جبل عامل اکنون هستند به برکت ابوذر است.

معاویه حقیقت این حال را به عثمان نوشت،و اعلام نمود که اگر چند روز دیگر ابوذر در این ولایت بماند مردم این ولایت را از تو منحرف می گرداند.

عثمان در جواب نوشت که:چون نامۀ من به تو رسید البته باید که ابوذر را بر مرکبی درشت رو نشانی،و دلیلی عنیف با او فرستی،که آن مرکب را شب و روز براند تا خواب بر او غالب شود،و ذکر من و ذکر تو از خاطر او فراموش گردد.

چون نامه به معاویه رسید،ابوذر را بخواند،و او را بر کوهان شتری درشت رو و برهنه بنشاند،و مردی درشت عنیف را با او همراه کرد،ابوذر رحمه اللّه مردی دراز بالا و لاغر بود،و در آن وقت شیب و پیری اثر تمام در او کرده بود،و موی سر و روی او سفید گشته،و ضعیف و نحیف شده،دلیل شتر را به عنف می راند،و شتر جهاز نداشت،از غایت سختی و ناخوشی که آن شتر می رفت رانهای ابوذر مجروح گشت،و گوشت آن بیفتاد،و کوفته و رنجور به مدینه داخل شد.

چون او را به نزد عثمان آوردند،و آن ملعون در او نگریست،گفت:هیچ چشم به دیدار تو روشن مباد ای جندب،ابوذر گفت:پدر من مرا جندب نام کرد،و مصطفی صلّی اللّه علیه و آله مرا عبد اللّه نام نهاد،عثمان گفت:تو دعوی مسلمانی می کنی،و از زبان ما می گوئی که خدای تعالی درویش است و ما توانگریم،آخر من کی این سخن گفتم؟ابوذر گفت:این کلمه بر زبان من نرفته است،و لیکن گواهی می دهم که از حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله شنیده ام که او گفت:چون پسران ابی العاص سی نفر شوند، مال خدای تعالی را وسیلۀ دولت و اقبال خویش کنند،و بندگان خدا را چاکر و

ص:26

خدمتکاران خود گردانند،و در دین خدای تعالی خیانت کنند،پس از آن خدای تعالی بندگان خود را از ایشان خلاصی دهد و باز رهاند (1).

علی بن ابراهیم علیه الرحمه این آیات کریمه را در تفسیر خود ایراد نموده وَ إِذْ أَخَذْنا مِیثاقَکُمْ لا تَسْفِکُونَ دِماءَکُمْ وَ لا تُخْرِجُونَ أَنْفُسَکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ ثُمَّ أَقْرَرْتُمْ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ* ثُمَّ أَنْتُمْ هؤُلاءِ تَقْتُلُونَ أَنْفُسَکُمْ وَ تُخْرِجُونَ فَرِیقاً مِنْکُمْ مِنْ دِیارِهِمْ تَظاهَرُونَ عَلَیْهِمْ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ إِنْ یَأْتُوکُمْ أُساری تُفادُوهُمْ وَ هُوَ مُحَرَّمٌ عَلَیْکُمْ إِخْراجُهُمْ أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْکِتابِ وَ تَکْفُرُونَ بِبَعْضٍ فَما جَزاءُ مَنْ یَفْعَلُ ذلِکَ مِنْکُمْ إِلاّ خِزْیٌ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ یُرَدُّونَ إِلی أَشَدِّ الْعَذابِ وَ مَا اللّهُ بِغافِلٍ عَمّا تَعْمَلُونَ (2).

که ترجمه اش موافق قول اکثر مفسّرین این است که:یاد کنید وقتی را که پیمان از شما یا پدران شما گرفتیم،که نریزید خونهای خود،یعنی خویشان و هم دینان خود را،و بیرون مکنید ایشان را به ظلم و ستم از خانه ها و شهرهای خود،و قبول نمودید این عهد و پیمان را،و حال آنکه می دانید این معنی را،و گواهی می دهید بر حقیقت این،پس شما آن گروهید که پیمان را شکستید،می کشید کسان خود را،و بیرون می کنید گروهی را از خانه ها و شهرهای خود،و یاری یکدیگر می کنید در بیرون کردن ایشان به تعدّی و ستم،و اگر آیند نزد شما اسیران که در دست دشمن افتاده اند باز می خرید اسیران را،و بر شما حرام است بیرون کردن ایشان،و فدیه که می دهید خوب است،آیا می گروید به پاره ای از احکام کتاب خدا که فدیه اسیران است،و کافر می شوید به بعض دیگر که آن حرمت کشتن و بیرون کردن است،پس

ص:27


1- 1) بحار الانوار 416/22-417.
2- 2) سورۀ بقره:84-85.

نیست مکافات آن کس که چنین نافرمانی کند از شما مگر خواری و رسوائی دنیا،و در روز قیامت بازگردید به سخت ترین عذابها که آتش جهنّم است،و خدا غافل نیست از آنچه می کنید.

در احوالات ابوذر رضی اللّه عنه

علی بن ابراهیم ذکر کرده است که این آیات در باب ابوذر و عثمان نازل شده،به این سبب که:چون ابوذر به مدینه داخل شد علیل و بیمار تکیه بر عصایی داده به نزد عثمان آمد،و در آن وقت صد هزار درهم از مال مسلمانان از اطراف آورده بودند،و نزد آن ملعون جمع بود،و منافقان اصحاب او بر گرد او نشسته نظر بر آن مال داشتند،که بر ایشان قسمت نماید.

ابوذر به عثمان گفت که:این چه مال است؟گفت:صد هزار درهم است که از بعضی نواحی برای من آورده اند،و انتظار می برم که مثل آن بیاورند و با آن ضم نمایم،و آنچه خواهم بکنم،و به هرکه خواهم بدهم،ابوذر گفت که:ای عثمان صد هزار درهم بیشتر است یا چهار دینار؟گفت:بلکه صد هزار درهم.

ابوذر گفت که:بیاد داری که من و تو وقت خفتن به نزد حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله رفتیم،دلگیر و محزون بود،با ما سخن نگفت،چون بامداد به خدمت آن حضرت رفتیم او را خندان و خوشحال یافتیم،گفتیم:پدران و مادران ما فدای تو باد سبب چیست که دیشب چنین مغموم بودی و امروز چنین شادمانی؟فرمود که:دیشب چهار دینار از مال مسلمانان نزد من جمع شده بود،و هنوز قسمت ننموده بودم، ترسیدم که مرا مرگ در رسد و آن نزد من مانده باشد،و امروز بر مسلمانان قسمت نمودم و راحتی یافته خوشحال شدم.

ص:28

عثمان به جانب کعب الاحبار نظر کرد و گفت:چه می گوئی در باب کسی که زکات واجب مال خود را داده باشد،آیا بر او دیگر چیزی لازم است و به روایت دیگر گفت که:ای کعب چه حرج باشد امامی را که بعضی از بیت المال را به مسلمانان دهد،و بعضی دیگر را حفظ نماید که تا به مرور ایّام به هرکه مصلحت داند صرف نماید؟کعب گفت:اگر یک خشت از طلا و یک خشت از نقره بسازد بر او چیزی نیست.

ابوذر عصای خود را بر سر کعب زد و گفت:ای یهودی زاده تو را چه کار است که در احکام مسلمانان نظر نمائی،گفتۀ خدا راست تر است از گفتۀ تو،خداوند عالم می فرماید: اَلَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا یُنْفِقُونَها فِی سَبِیلِ اللّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِیمٍ* یَوْمَ یُحْمی عَلَیْها فِی نارِ جَهَنَّمَ فَتُکْوی بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ هذا ما کَنَزْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْ فَذُوقُوا ما کُنْتُمْ تَکْنِزُونَ (1).

ترجمه اش به قول مفسّرین این است که:آنان که جمع می کنند و گنج می نهند طلا و نقره را،و در راه خدا نفقه نمی کنند بشارت ده ایشان را به عذابی دردناک،در روزی که آنچه به گنج نهاده اند در آتش جهنّم سرخ کنند،پس داغ کنند بدان پیشانی ایشان را،که در وقت دیدن فقرا گره بر آن زده اند،و پهلوهای ایشان را که از اهل فقر تهی کرده اند،و پشتهای ایشان را که بر درویشان گردانیده اند،و گویند به ایشان که این است آن گنج که نهاده بودید برای خود،و گمان نفع از آن داشتید،پس بچشید به آن آنچه ذخیره می کردید از آن برای خود.

چون ابوذر این آیات را بخواند عثمان گفت که:تو پیر خرف شده ای،و عقل از تو زایل شده است،اگرنه این بود که تو صحبت رسول را دریافته ای هرآینه ترا

ص:29


1- 1) سورۀ توبه:34-35.

می کشتم،ابوذر گفت که:دروغ می گوئی ای عثمان،تو قادر بر قتل من نیستی، حبیب من رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله مرا خبر داده که ای ابوذر تو را از دین برنمی گردانند،و تو را نمی کشند،و اما عقل من این قدر مانده است که یک حدیث در شأن تو و خویشان تو از حضرت رسالت پناه صلّی اللّه علیه و آله به خاطر دارم،گفت:چه حدیث است؟.

ابوذر گفت که:شنیدم که آن حضرت فرمود که:چون آل ابی العاص به سی تن رسند،مالهای خدا را به ناحق تصرّف نموده،در میان خود به نوبت بگیرند،و قرآن را به باطل تأویل نمایند،و مردمان را به بندگی خود بگیرند،و فاسقان و ظالمان را یاور خود گردانند،و با صالحان در محاربه و منازعه باشند.

عثمان گفت:ای گروه صحابه هیچ یک از شما این حدیث را از پیغمبر شنیده اید؟همه از برای خوش آمد او گفتند:نشنیده ایم، عثمان گفت که:حضرت علی بن ابی طالب را بخوانید،چون حضرت بیامد عثمان گفت:ای ابو الحسن ببین که این پیرمرد دروغگو چه می گوید،حضرت فرمود که:بس کن ای عثمان او را به دروغ نسبت مده،که من شنیدم که حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله در حقّ او فرمود که:آسمان سبز سایه نیفکنده بر کسی،و زمین تیره برنداشته سخن گوئی را که راستگوتر از ابوذر باشد،جمیع صحابه که حاضر بودند گفتند:و اللّه که حضرت علی راست می فرماید،ما این حدیث را از پیغمبر شنیده ایم.

پس ابوذر بگریست و گفت:وای بر شما،همه گردن به سوی این مال دراز کرده اید،و مرا به دروغ نسبت می دهید،و گمان می برید که من بر پیغمبر دروغ می بندم،پس ابوذر رو به آن منافقین کرد و گفت که:کدام کس در میان شما بهتر است؟عثمان گفت:تو را گمان این است که تو از ما بهتری،گفت:بلی از روزی که از حبیب خود رسول خدا جدا شده ام تا حال همین جبّه را پوشیده ام،و دین را به دنیا نفروخته ام،و شما بدعتها در دین پیغمبر احداث کردید،و برای دنیا دین را

ص:30

خراب کردید،و در مال خدا تصرّفها به ناحق کردید،و خدا از شما سؤال خواهد کرد،و از من سؤال نخواهد کرد.

عثمان گفت:به حقّ رسول تو را سوگند می دهم که از آنچه می پرسم جواب می گوئی؟ابوذر گفت که:اگر قسم ندهی هم بگویم،عثمان گفت که:بگو کدام شهر را دوست تر می داری؟گفت:شهر مکّه را که حرم خدا و حرم رسول است، می خواهم که خدا را در آنجا عبادت کنم تا مرا مرگ دررسد،گفت:تو را به آنجا نفرستم و تو را نزد من کرامتی نیست،پس ابوذر ساکت شد عثمان گفت که:کدام شهر را دشمن تر می داری؟گفت:ربذه را که در حالت کفر در آنجا بودم،عثمان گفت که:تو را به آنجا می فرستم.

ابوذر گفت که:ای عثمان تو از من سؤالی کردی و من راست گفتم،اکنون من از تو سؤالی دارم تو نیز راست بگو،مرا خبر ده که اگر لشکری به جانب دشمن فرستی،و مرا در میان آن لشکر کافران به اسیری بگیرند،و گویند که او را باز نمی دهیم تا ثلث مال خود را ندهی خواهی داد؟گفت:بلی،گفت:اگر نصف مال تو را خواهند می دهی؟گفت:بلی،گفت:اگر به فداء من تمام مال تو را طلبند می دهی؟گفت:بلی، ابوذر گفت:اللّه اکبر حبیب من رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله روزی به من گفت که:ای ابوذر چگونه باشد حال تو در روزی که از تو پرسند بهترین بلاد را و تو مکّه را گوئی،و قبول سکنای تو را در آنجا ننمایند،و بدترین شهرها را از تو پرسند، و تو گوئی ربذه،و تو را به آنجا فرستند،گفتم یا رسول اللّه چنین زمانی خواهد بود؟ فرمود که:آری به حقّ آن خدائی که جان من در قبضۀ تصرّف اوست که این امر خواهد بود،گفتم:یا رسول اللّه در آن روز شمشیر بر دوش بگیرم و مردانه از برای خدا با ایشان جهاد کنم؟حضرت فرمود که:نه بشنو و خاموش باش،و متعرّض کسی مشو،اگر چه غلام حبشی باشد.

ص:31

و به درستی که حقتعالی در ماجرای تو و عثمان آیه ای چند فرستاده،و آن آیات را که گذشت حضرت بخواند،و انطباق جمیع آن آیات بر این قصّه بر خبیر پوشیده نیست،از بیرون کردن ابوذر،و قصّه فدا که ابوذر از او سؤال کرد و جواب گفت،و خواری دنیا که به حال سگان کشته شده،و عذاب آخرت که ابد الآباد در عذاب معذّب است،پس مروان بن حکم علیه اللعنه را حکم کرد که ابوذر را با عیال از مدینه بیرون فرستد به جانب ربذه،و تأکید کرد که کسی از صحابه به مشایعت او بیرون نروند،و لیکن اهل بیت رسالت با جمعی از خواصّ امر عثمان را اطاعت نکرده به مشایعت بیرون رفتند،و او را دلداری نمودند (1).

اخراج ابوذر از مدینه

چنانچه محمّد بن یعقوب کلینی رحمه اللّه روایت نموده که:چون ابوذر از مدینه بیرون رفت،حضرت امیر المؤمنین و امام حسن و امام حسین علیهم السّلام و عقیل برادر حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام و عمار بن یاسر به مشایعت او بیرون رفتند.

و چون هنگام وداع شد،حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود که:ای ابوذر تو از برای خدا مورد غضب گردیدی،امّید بدار از او که از برای او غضب کرده ای،این گروه ترسیدند که تو در دنیای ایشان تصرّف نمائی،و تو ترسیدی بر دین خود،و دین خود را به ایشان نگذاشتی و حفظ کردی،پس تو را از بلاد خود براندند،و به بلاها ممتحن ساختند،و اللّه که اگر راههای آسمان و زمین را بر کسی ببندند و او پرهیزکار باشد،البته حق تعالی راه گریزی از برای او مقرّر می فرماید،مونس تو

ص:32


1- 1) بحار الانوار 426/22-428 ح 36

نیست مگر حقیقت تو،و وحشت و تنهائی و دوری تو از باطل است.

پس عقیل گفت که:ای ابوذر تو می دانی که ما اهل بیت تو را دوست می داریم، و ما می دانیم که تو ما را دوست می داری،تو حق و حرمت ما را بعد از پیغمبر نگاه داشتی،و دیگران ضایع کردند،مگر قلیلی از اهل حق،پس ثواب تو از خداست، و به جهت محبّت اهل بیت رسالت تو را آوارۀ شهر و دیار می کنند،خدا تو را مزد دهد،بدان که از بلا گریختن جزع است،و عافیت را به زودی طلب کردن از ناامیدی جزع،و ناامّیدی را بگذار و بر خدا توکّل کن،و بگو حسبی اللّه و نعم الوکیل.

پس حضرت امام حسن علیه السّلام فرمود:ای عم این گروه با تو کردند آنچه می دانی،و خداوند عالمیان بر جمیع امور مطّلع و شاهد است،یاد دنیا را به یاد مفارقت دنیا از خاطر محو نما،و سختیهای دنیا را به امّید راحتیهای عقبا بر خود آسان کن،و بر بلا صبر نما،تا چون پیغمبر را ملاقات نمائی از تو خشنود و راضی باشد.

پس حضرت امام حسین علیه السّلام فرمود:ای عم خداوند عالمیان قادر است که بدل نماید این حالت شدّت را به حالت رخا،و خدا را بر وفق حکمت و مصلحت هر روز تقدیری و کاری است،این گروه دنیای خود را از تو منع کردند،و تو دین خود را از ایشان منع کردی،و تو چه بسیار بی نیازی از آنچه ایشان از تو منع کردند، و ایشان بسی محتاجند به آنچه تو از ایشان منع نمودی،بر تو باد به صبر که عمدۀ خیرات در شکیبائی است،و شکیبائی از صفات کریمه است،جزع را بگذار که نفعی ندهد.

پس عمّار گفت که:ای ابوذر خدا به وحشت و تنهائی مبتلا کند کسی را که تو را به وحشت انداخت،و خدا بترساند کسی را که تو را ترساند،و اللّه که مردم را باز نداشت از گفتن سخن حق مگر میل به دنیا و محبّت آن،و اللّه که اطاعت الهی با جماعت اهل بیت است،و پادشاهی دنیا از آن کسی است که به روز متصرّف

ص:33

شود،این گروه مردم را به سوی دنیا خواندند،و مردم ایشان را اجابت نمودند،و دین خود را به ایشان بخشیدند،پس زیانکار دنیا و آخرت شدند،و این است خسران عظیم.

پس ابوذر رضوان اللّه علیه در جواب ایشان گفت که:بر شما باد سلام و رحمت و برکتهای الهی پدرم و مادرم فدای این صورتها باد که می بینم به درستی که هرگاه که شما را می بینم حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله را به خاطر می آورم،و مرا در مدینه کاری و انسی به غیر از شما نیست،و بودن من در مدینه بر عثمان گران آمد،همچنان که بودن من در شام بر معاویه دشوار بود،عثمان سوگند خورد که مرا از مدینه به شهری از شهرها فرستد،از او درخواستم که مرا به کوفه فرستد،ترسید که من مردم کوفه را بر برادرش بشورانم قبول نکرد،و قسم یاد کرد که مرا به جائی فرستد که در آنجا مرا مونسی نباشد،و آواز دوستی به گوش من نرسد،و اللّه که به غیر خداوند خود انیسی و مصاحبی نمی خواهم،و چون خدا با من است از تنهائی پروا ندارم، او مرا در جمیع امور کافی است،و خداوندی به جز او نیست،بر او توکّل دارم،و اوست خداوند عرش عظیم،و بر همه چیز قادر و تواناست،و صلوات بر محمّد و اهل بیت طاهرین و طیّبین او باد (1).

علی بن ابراهیم روایت کرده که:ابوذر را پسری بود نامش ذر،و در ربذه وفات کرد،ابوذر چون او را دفن کرد بر سر قبر وی ایستاد،پس دست بر قبر وی نهاد و گفت:ای ذر خدا تو را رحم کند،به درستی که خوش خلق و نیکوکردار بودی به پدر و مادر،و چون از دنیا رفتی من از تو راضی بودم،بر من از رفتن تو نقصی راه نیافته،و مرا به غیر حق تعالی حاجتی نیست،و از دیگری امّید نفعی ندارم،که از

ص:34


1- 1) بحار الانوار 434/22-437 ح 48.

رفتن تو دلگیر باشم،و اگر نه اهوال بعد از مرگ می بود آرزو داشتم که به جای تو باشم،و مرا اندوه بر تو مشغول ساخته از اندوه برای تو،و اللّه که گریه از برای تو نکردم بلکه بر تو گریستم،کاشکی می دانستم که با تو چه گفتند،و تو چه در جواب گفتی،خداوندا حقّی چند از برای خود بر او واجب گردانیده بودی،و حقّی چند برای من بر او فرض گردانیده بودی،الهی من حقوق خود را به او بخشیدم تو نیز حقوق خود را به او ببخش،و از او عفو فرما که تو سزاوارتری به جود و کرم از من.

ابوذر را گوسفندی چند بود که معاش خود و عیال با آنها می گذرانید،آفتی در میان ایشان به هم رسید،و همگی تلف شدند،و زوجه اش نیز در ربذه وفات یافته بود،همین ابوذر مانده بود و دختری که نزد وی بود (1).

وفات ابوذر در ربذه

دختر ابوذر گفت که:سه روز بر من و پدرم گذشت که هیچ به دست نیامد که بخوریم،و گرسنگی بر ما غلبه کرد،پدر به من گفت که:ای فرزند بیا به این صحرای ریگستان رویم،شاید گیاهی به دست آوریم و بخوریم،چون به صحرا رفتیم چیزی به دست نیامد،پدرم ریگی جمع نمود و سر بر آن گذاشت،نظر کردم چشمهای او را دیدم می گردد،و به حال احتضار افتاده گریستم و گفتم:ای پدر من با تو چه کنم در این بیابان با تنهائی و غربت؟گفت:ای دختر مترس که چون من بمیرم جمعی از اهل عراق بیایند،و متوجّه امور من شوند،به درستی که حبیب من رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله مرا در غزوۀ تبوک چنین خبر داده،ای دختر چون من به عالم بقا

ص:35


1- 1) بحار الانوار 429/22-430.

رحلت نمایم عبا را بر روی من بکش،و بر سر راه عراق بنشین،و چون قافله پیدا شود نزدیک برو و بگو ابوذر که از صحابۀ حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله است وفات یافته.

دختر گفت که:در این حال جمعی از اهل ربذه به عیادت پدرم آمدند و گفتند:

ای ابوذر چه آرزو داری؟و از چه شکایت داری؟گفت:از گناهان خود،گفتند:چه چیز خواهش داری؟گفت:رحمت پروردگار خود می خواهم،گفتند:آیا طبیبی می خواهی که برای تو بیاوریم؟گفت:طبیب مرا بیمار کرده،طبیب خداوند عالمیان است،درد و دوا از اوست.

دختر گفت که:چون نظر وی بر ملک موت افتاد گفت:مرحبا به دوستی که در هنگامی آمده است که نهایت احتیاج به او دارم،رستگار مباد کسی که از دیدار تو نادم و پشیمان گردد،خداوندا مرا زود به جوار رحمت خویش برسان،به حقّ تو سوگند که می دانی همیشه خواهان لقای تو بوده ام،و هرگز کاره مرگ نبوده ام.

دختر گفت که:چون به عالم قدس ارتحال نمود،عبا بر روی او کشیدم،و بر سر راه قافلۀ عراق نشستم،جمعی پیدا شدند به ایشان گفتم که:ای گروه مسلمانان ابوذر مصاحب حضرت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله وفات یافته،ایشان فرود آمدند و بگریستند،و او را غسل دادند،و کفن کردند،و بر او نماز گذارده دفن کردند،و مالک اشتر در میان ایشان بود،و مرویست که مالک گفت که:من او را در حلّه ای کفن کردم که با خود داشتم،و قیمت آن حلّه چهار هزار درهم بود.

دختر گفت که:من چنین بر سر او می بودم،و نمازی که او می کرد می کردم،و روزه ای که او می داشت به جا می آوردم،شبی نزد قبر او خوابیده بودم،او را به خواب دیدم که قرآن در نماز شب می خواند،چنانچه در حال حیات می خواند،به او گفتم که:ای پدر خداوند تو با تو چه کرد؟گفت:ای دختر نزد پروردگار کریمی رفتم،او از من خوشنود شد،و من از وی راضی شدم،کرمها فرمود و مرا گرامی

ص:36

داشت،و عطاها بخشید،اما ای دختر عمل بکن و مغرور مشو (1).

اکثر ارباب تواریخ به جای دختر ابوذر زن او را نقل کرده اند (2).

احمد بن اعثم کوفی نقل کرده است که:جمعی که در تجهیز ابوذر حاضر بودند:

احنف بن قیس تمیمی،و صعصعة بن صوحان العبدی،و خارجة بن الصلت التمیمی،و هلال بن مالک المزنی،و جریر بن عبد اللّه البجلی،و اسود بن یزید النخعی،و علقمة بن قیس النخعی،و مالک اشتر بودند.

چون از نماز ابوذر فارغ شدند،مالک اشتر بر سر قبر او بر پای خاست،و بعد از حمد و ثنای باری تعالی گفت: بار خدایا ابوذر غفاری از صحابۀ رسول تو بود،و به کتابها و رسولان تو ایمان آورده بود،و در راه دین جهاد کرده بود،و بر جادّۀ اسلام ثابت قدم بوده،و تبدیل و تغییر به شعائر دین راه نداده،چیزی چند دیده بود نه به طریق سنّت و جماعت بر آنها انکار کرده بود به زبان و دل،و بدان سبب او را حقیر شمردند،و محروم گردانیدند،و از شهر بیرون کردند،و ضایع گذاشتند تا در غربت او را وفات رسید،بار خدایا آنچه از بهشت مؤمنان را وعده کرده ای حظّ او را از آن موفور گردان،و جزای آن کس که او را از مدینه که حرم رسول توست بیرون کرد و ضایع گذاشت چنانچه مستوجب آن است برسان،مالک این دعا را گفت،و حاضران آمین گفتند.

ابن عبد البر در کتاب استیعاب ذکر کرده است که وفات ابوذر در سال سی و یکم یا سی و دوّم هجرت بود (3).و قول اوّل اصح است.

بدان که تذکر احوال دوستان خدا،و یاد مصائب و محنتهای ایشان،متضمّن

ص:37


1- 1) بحار الانوار 430/22-431.
2- 2) بحار الانوار 419/22.
3- 3) استیعاب ابن عبد البر 214/1.

فواید بسیار است،و سبب این است که بی اعتباری دنیا و باطل بودن اهل دنیا به احسن وجوه ظاهر گردد،و موجب رغبت این کس است به اطوار ایشان،و باعث این می شود که اگر اهل حق در دنیا مغلوب و منکوب باشند راضی باشند،و بدانند که بزرگواران دین در دنیا همیشه ممتحن بوده اند،لهذا در ذکر احوال این بزرگوار بعضی از تطویل نموده،اکنون شروع در مقصود می نمائیم.

بدان که این وصیّت از جملۀ اخبار مشهوره است.

وصیّت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله به ابی ذر غفاری

اشاره

شیخ ابو علی طبرسی رحمة اللّه علیه در کتاب مکارم الاخلاق مسند ایراد نموده، و ورّام بن أبی فراس در جامع خود مرسل روایت کرده،و اجزایش را در کتب حدیث متفرّق ایراد نموده،و هر مضمونی از مضامین آن در اخبار بسیار وارد است،چنانچه در هر فقره اشاره خواهد شد،و ما بنای نقل آن می گذاریم (1).

شیخ طبرسی رحمه اللّه روایت کرده:

یقول مولای أبی طوّل اللّه عمره الفضل بن الحسن:هذه الأوراق من وصیّة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله بأبی ذرّ الغفاری التی أخبرنی بها الشیخ المفید أبو الوفاء عبد الجبّار بن عبد اللّه المقری الرازی،و الشیخ الأجلّ الحسن بن الحسین بن الحسن بن بابویه رضی اللّه عنهما اجازة،قالا:أملی علینا الشیخ الأجل أبو جعفر محمّد بن الحسن الطوسی قدّس اللّه روحه.

ص:38


1- 1) مراجعه شود بحار الانوار 73/77-91.

و أخبرنی بذلک الشیخ العالم الحسین بن الفتح الواعظ الجرجانی فی مشهد الرضا علیه السّلام قال:أخبرنا الشیخ الإمام أبو علی الحسن بن محمّد الطوسی،قال:حدّثنی أبو جعفر قدّس اللّه روحه،قال:

أخبرنا جماعة،عن أبی المفضّل محمّد بن عبد اللّه بن عبد المطّلب الشیبانی،قال:حدّثنا أبو الحسین رجاء بن یحیی الکاتب سنة أربع عشر و ثلاثمائة و فیها مات،قال:حدّثنا محمّد بن الحسن بن شمّون،قال:حدّثنی عبد اللّه بن عبد الرحمن الأصمّ،عن الفضل بن یسار،عن وهب بن عبد اللّه،قال:حدّثنی أبو حرب بن أبی الأسود الدیلمی،عن أبی الأسود.

قال:قدمت الربذة،فدخلت علی أبی ذرّ جندب بن جنادة رضی اللّه عنه، فحدّثنی أبو ذرّ،قال:دخلت ذات یوم فی صدر نهاره علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فی مسجده،فلم أر فی المسجد أحدا من الناس الاّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و علی إلی جانبه،فاغتنمت خلوة المسجد،فقلت:یا رسول اللّه بأبی أنت و أمی أوصنی بوصیّة ینفعنی اللّه بها،فقال:نعم و أکرم بک،یا أباذر أنت منّا أهل البیت،و انّی موصیک بوصیّة فاحفظها،فانّها وصیّة جامعة لطرق الخیر و سبله،کأنّک ان حفظتها کان لک بها کفل.

ابو الاسود دیلمی روایت می کند که:وارد ربذه شدم در هنگامی که ابوذر علیه الرحمه در آنجا متوطّن بود،به خدمت ابوذر رفتم،مرا خبر داد که در اوّل روزی داخل مسجد مدینه شدم،در مسجد کسی را ندیدم جز حضرت رسالت پناه صلّی اللّه علیه و آله و حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام در پهلوی وی نشسته،خلوت مسجد و تنهائی

ص:39

آن حضرت را غنیمت شمرده،گفتم:یا رسول اللّه پدر و مادرم فدای تو باد وصیّت کن مرا و موعظه بگو به وصیّتی که خدا مرا به آن وصیّت نفع دهد،یعنی به توفیق الهی به آن عمل نمایم،حضرت رسالت فرمود که:بلی تو را وصیّت می کنم،و چه بسیار گرامی و پسندیده ای تو نزد ما ای ابوذر تو از ما اهل بیتی،و به درستی که تو را وصّیت می کنم به وصیّتی عظیم،پس حفظ کن آن را،و عمل کن به آن به درستی که جامع جمیع مسالک خیرات و طرق نجات است،و اگر به خاطر داری و عمل نمائی به آن تو را بهره ای عظیم از رحمت الهی خواهد بود:

یا أباذر اعبد اللّه کأنّک تراه،فإن کنت لا تراه فإنّه یراک.

اشاره

ای ابوذر خدای را چنان عبادت کن که گویا او را می بینی،پس اگر او را نبینی او تو را می بیند.

چنین گوید مترجم این حدیث شریف که:این مضمون به سندهای معتبر از آن حضرت منقول است،چنانچه نقل کرده اند که پرسیدند از حضرت رسالت صلّی اللّه علیه و آله از معنی احسان که خداوند عالمیان امر فرمود به آن،حضرت این کلام را در جواب فرمودند،و باید دانست که کلمات معجزه آیات حضرت رسالت پناهی صلّی اللّه علیه و آله به مقتضای حدیث اعطیت جوامع الکلم در هر کلمه ای از آنها با نهایت ایجاز لفظ انواع حکم و حقایق ربّانی مندرج و منطوی است،و همه کس درخور قابلیّت و استعداد خود از آن بهره و نصیبی دارد،و اگر در هر فقره ای آنچه بر این بی بضاعت ظاهر گردیده استیفا کنم بر هریک کتابی می باید نوشته شود،و لیکن به مقتضای ما لا یدرک کلّه لا یترک کلّه اکتفا به محض ترجمه ننموده،به قدری از تفصیل و تبیین قناعت می نمایم،و تبیین این فقرۀ علیّه موقوف بر چند فصل است.

ص:40

فصل اول: در رؤیت

بدان که رؤیت را بر دیدن به چشم اطلاق می کنند،و بر نهایت انکشاف و ظهور نیز اطلاق می کنند گو به چشم دیده نشود،و ضروری مذهب شیعه است که خدا را به چشم نتوان دید،زیرا که جسم و جسمانی نیست و حصول او در مکان محال است که به چشم دیده شود،و آنچه در آیات و اخبار در شأن باری تعالی به لفظ رؤیت واقع شده مراد از آن معنی دوّم است؛زیرا که ظهور آن نزد عارفان زیاده از ظهور امری است که به چشم دیده شود.

چنانچه به اسانید معتبره از حضرت امام العارفین و یعسوب الدین أمیر المؤمنین علیه السّلام منقول است که از او پرسیدند که یا امیر المؤمنین خدای خود را دیده ای؟فرمود که:تا خدا را نمی دیدم هرگز او را عبادت نمی کردم،سائل پرسید که خدا را به چه کیفیّت دیدی؟فرمود که:خطا کردی به چشم او را نتوان دید، و لیکن دل او را به حقیقت ایمان و یقین دیده است (1).

و به روایت دیگر مثل این سؤال از حضرت مبیّن الحقایق جعفر بن محمّد الصادق علیه السّلام نمودند،و آن حضرت چنین جواب فرمود (2).

و جناب نبوی در این عبارت به این اشارت فرموده اند که:گویا او را می بینی، یعنی او را نتوان دید،امّا در مقام عبادت از بابت کسی باش که شخصی را بیند،و در حضور او خدمت او کند،و در مرتبۀ یقین خود را به درجۀ عارفان که اقوا از مشاهده و عیان است برسان.

ص:41


1- 1) بحار الانوار 27/4 ح 2.
2- 2) بحار الانوار 33/4 ح 10.

و ممکن است که معنی دوّم رؤیت مراد باشد،و مراد غایت مرتبۀ انکشاف باشد،و چون این قسم از انکشاف مخصوص انبیا و ائمّه است،و از ابوذر و مثل او متصوّر نیست،فرمود:چنان عبادت کن که گویا به آن مرتبه رسیده ای،چنانچه رؤیت در تتمّۀ سخن به همین معنی است؛زیراکه خدا اشیا را به چشم نبیند،و او را جارحه و عضو نباشد.

و باید دانست که عبادت عبارت از نهایت مرتبۀ خشوع و شکستگی و فروتنی است،و لهذا نزد غیر معبود حقیقی که بخشندۀ وجود و حیات و جمیع نعمتها و کمالات است سزاوار نیست،و چون خدمت و عبادت باید که درخور معبود باشد هرچند مخدوم بزرگوارتر است،خدمت او را با شرایط به جا آوردن دشوارتر است،چنانچه اشرف مکنونات اقرار به عجز نموده،می فرماید که:ما عبدناک حق عبادتک.یعنی:الهی عبادت نکرده ایم تو را چنانچه تو سزاوار پرستیدنی،و اعلای مراتب عبادت عابدان اقرار ایشان است به عجز از عبادت با نهایت سعی و بذل طاقت،و چون حق سبحانه و تعالی می دانست که عقول خلایق از ادراک و چگونگی عبادت او قاصر است،تا آداب عبادت تعلیم نفرموده تکلیف ننمود.

و جمعی را که به لطف کامل خود از جمیع گناهان معصوم گردانیده،محرم ساحت کبریای خود گردانید،و در علم و عمل به درجۀ قصوی رسانید،و زبان مکالمه و مناجات تعلیم ایشان نمود،پس ایشان را به تکمیل خلایق فرستاد که راه بندگی ایشان نمایند،چنانچه بلا تشبیه اگر بیگانه را که از طور و آداب مجالس ملوک اطّلاع نداشته باشد به مجلس پادشاه درآورند،و کسی از مقرّبان که آداب شناس آن درگاه است معلّم او نباشد،البتّه از او حرکتی چند بی ادبانه صادر خواهد شد که لایق آن مجلس شریف نباشد،و مستحقّ ملامت بوده باشد.

پس کسی را به خاطر نرسد که به مجلس قرب ملک الملوک بدون پیروی طریق

ص:42

شرع نبوی می تواند رسید،یا به هر عبادت اختراعی که به خاطر او رسد یا ناقصی مثل او که به وحی الهی نداند و به خاطرش رسیده باشد مقرّب آن جناب می توان گردید،اگر دیدۀ تو را به نور ایمان روشن سازند،و در دقایق آدابی که در هر عبادتی مقرّر ساخته اند تفکّر نمائی خواهی دانست که به سرپنجۀ سستی حواس و اوهام و کمند نارسای عقل مستهام بر این قصر رفیع نمی توان آمد،و بدون متابعت اخبار به مراتب کمال فایز نمی توان شد.

فصل دوّم: در غرض از خلقت آسمان و زمین

در غرض از خلقت آسمان و زمین

بدان که از آیات بسیار و احادیث بی شمار مکشوف و ظاهر است که غرض از خلق آسمان و زمین و عرش و کرسی و جمیع مخلوقات معرفت و عبادت است،و هر دو بر یکدیگر بسته است،نه معرفت کامل و نه علم نافع بدون عبادت حاصل می شود،و نه عبادت شایسته بدون معرفت و علم میسّر می گردد،چنانچه تمثیل کرده اند علم را به چراغ،و عبادت را به پیمودن راه،اگر چراغ در دست داشته باشی و بر یک مقام ایستاده باشی به غیر چند ذرع مسافت را نبینی،و هرچند بیشتر می روی بر تو بیشتر ظاهر می گردد،بلکه عمل روغن این چراغ است،اگر چراغ را امداد روغن نرسد زود منطفی می شود.

بدان که هر عملی را روحی و بدنی می باشد،بدن عمل عبارت از اصل اعمالی است که نام آن عبادت بر آن اطلاق می کنند،و روحش عبارت از آداب و شرایط و کیفیّات است که کمال آن عمل به آنهاست،مانند اخلاص و حضور قلب،و سایر شرایطی که در قبول نماز در کار است،پس نماز بدون این شرایط از بابت جسد

ص:43

بی روح است،چنانچه از قالب بی روح کاری نمی آید،همچنین نماز بی شرایط چندان ثمره ای نمی بخشد،نمی بینی که خداوند عالمیان در وصف نماز می فرماید که: إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهی عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ (1)یعنی:نماز نهی و منع می فرماید از بدیهای اعمال ناشایست،پس نماز من و تو که ما را از بدیها بازنمی دارد از نقصان شرایط و آداب است.

فصل سوّم: در شرائط اعمال است

اشاره

در شرائط اعمال است

بدان که شرایط اعمال را در این رساله احصا نمی توان نمود،و لکن اشاره به بعضی از شرایط که کلمۀ جامعه به آن اشاره دارد مجملا می نماید.از جملۀ ارواح عبادات که به سبب آن مورث ثمرات می شود،و از عادت امتیاز به هم می رساند، نیّت است.

چنانچه منقول است از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله که:انّما الأعمال بالنیّات (2).یعنی:عمل نیست مگر به نیّت.

و کلینی به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام روایت نموده که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود که:نیّت مؤمن بهتر است از عمل او،و هر عمل کننده موافق نیّت خود عمل می کند (3).

و ایضا از آن حضرت روایت نموده در تفسیر این آیه لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ

ص:44


1- 1) سورۀ عنکبوت:45.
2- 2) تهذیب شیخ طوسی 186/4 ح 2.
3- 3) اصول کافی 84/2 ح 2.

عَمَلاً (1)تا بیازماید شما را که کدام یک از شما نیکوکارترید،حضرت فرمود که:

مراد این نیست که هرکه بیشتر عمل کرده باشد،بلکه مراد این است که هرکه عملش درست تر و به صواب و حق نزدیکتر باشد،و عمل صواب آن است که با خوف الهی و نیّت صادق و درست باشد،و باقی ماندن بر یک عمل،و سعی نمودن که از برای خدا خالص گردد بهتر است از اصل عمل،و عمل خالص آن است که نخواهی کسی غیر خدا تو را بر آن کار مدح و ستایش نماید،و نیّت بهتر است از عمل،بلکه همین عمل است و بس،بعد از آن فرمودند که: قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلی شاکِلَتِهِ (2)یعنی:بگو ای محمّد هرکس کار می کند بر شاکلۀ خود،حضرت فرمود که:شاکله نیّت است (3).

و در معنی نیّت اشتباه بسیار واقع شده،و اکثر به اصل حقیقت آن راه نیافته اند، بعضی از عوام را گمان این است،که:نیّت آن لفظی است که به آن تلفّظ می نمایند در هنگام شروع کردن به وضو و نماز و غیر آن،هرچند در خاطر ایشان معنی نیّت نباشد،و این به اجماع لغو و بی فایده است.

و بعضی که از این درجه ترقّی نموده اند،نیّت را به خاطر گذرانیدن آن الفاظ،و تعقّل معانی آنها می دانند.و این نیز خطاست؛زیرا که ثمرۀ نیّت اخلاص در عمل است،و عمل را از شرک و ریا بیرون آوردن،و ظاهر است که این معنی باعث اخلاص نمی شود،مثلا اگر شخصی تارک الصلاة باشد و هرگز نماز نکند،و روزی بشنود که بزرگی به مسجد آمده و زری به صلحا قسمت می نماید،و از برای همین غرض وضو بگیرد و به مسجد بیاید،و در برابر آن بزرگ به همین قصد متوجّه نماز

ص:45


1- 1) سورۀ هود:7.
2- 2) سورۀ اسراء:84.
3- 3) اصول کافی 16/2 ح 4.

شود،و در خاطر بگذراند که نماز واجب پیشین می گذارم از برای رضای خدا،و جمیع اعمال نماز را به جا آورد،با آنکه نیّت به آن معنی را با جمیع افعال صلاة به جا آورده،البته نماز او باطل است،پس معلوم شد که آن نیّت نیست و نفعی ندارد.

بلکه تحقّق معنی نیّت آن است که بر دو معنی اطلاق می توان کرد،که هر دو در کار است،و یکی در غایت آسانی است،و دیگری در نهایت دشواری.

اما اوّل عبارت از آن است که:مقارن فعل قصد کردن خصوص آن فعل داشته باشد،و از روی سهو و غفلت به جا نیاورد،مثل آنکه شخصی به قصد غسل جنابت به حمّام رود،و در حمام فراموش کند که جنب است،و به قصد دیگر سر به آب فروبرد و بیرون آید،این شخص نیّت غسل نکرده،و آن سر به آب فروبردن او غسل جنابت نیست،و اگر به خاطر داشت و به این قصد سر فروبرد و غسل کرده،و نیّت داشته هرچند به لفظ درنیاورد،و آن معانی به خاطر نگذراند،و نیّت به این معنی بسیار نادر است که کسی از آن خالی باشد،چنانچه بعضی از محقّقین گفته اند که:اگر ما را تکلیف می کردند که افعال را بی نیّت بکنیم تکلیف ما لا یطاق بود.

و اما دوّم پس آن عبارت است:از غرض و علّت و باعثی که آدمی را محرّک و داعی بر فعل است،و افعال اختیاریّه عقلا از این خالی نمی باشد،مثل آنکه شخصی متوجّه بازار می شود و از او می پرسی که به کجا می روی؟می گوید که:به بازار می روم،این نیّت به معنی اوّل است که در نفس او هست،و بعد از سؤال اظهار می نماید،و اگر بگوید که به جای دیگر می روم دروغ گفته،و از خلاف نیّت خود خبر داده،و بعد از آنکه از او می پرسی که چرا به بازار می روی؟می گوید:

می روم که متاع بگیرم،این نیّت به معنی دوّمی است،زیرا چیزی که باعث حرکت او شده است همین امر است،و اصل این نیّت مشکل نیست.

ص:46

امّا اخلاص در این نیّت در غایت صعوبت است،و مدار کمال و پستی و زیادتی و نقصان عبادت بر اخلاص این نیّت است،و این اخلاص را در وقت نماز به چشم برهم گذاشتن و حرکات وسواسیانه کردن تحصیل نمی توان نمود،بلکه در مدّت متمادی به ریاضات و مجاهدات و تفکّرات صحیح بعد از توفیق الهی قدری از آن را تحصیل می توان نمود؛زیرا که این نیّت تابع حالت آدمی است،تا حال خود را متبدّل نسازی نیّت متبدّل نمی شود،چنانچه در حدیث سابق حضرت صادق علیه السّلام به این اشاره فرمود،که شاکله به معنی طریقه و حالت است،و در آیه به نیّت تفسیر فرموده،و توضیح این معنی موقوف بر ذکر بعضی از مراتب نیّت است.

بدان که بنای این عالم بر عشق و محبّت است،و هرکسی را معشوق و مقصودی است که آن مطلب در نظر او عظیم است،و سایر اشیا را به تبعیّت آن می طلبد،و تحصیل آن مطلوب در جمیع اعمال نیّت اوست،و آن مطلوب غرض صحیح می باشد و غرض فاسد می باشد،امّا اغراض فاسده افراد بسیار دارد.

مثلا یک شخص در نظر او مال بسیار عظیم و بزرگ است،و شیطان آن را در نظر او زینت داده،و محبّت آن در صمیم قلبش جا کرده،پیوسته فکر و خیال او متوجّه تحصیل آن است اگر بشنود که نمازی هست که هرکه می کند مالش زیاده می شود، البته به آن مبادرت می کند،و اگر بشنود که نمازی هست که هرکه می کند صد هزار درجه در بهشت به او می دهند،مطلقا رغبت نمی نماید،و اگر نماز شبانه روزی را می کند که مبادا مردم به او بی اعتنا شوند،و مالش را بگیرند،یا خدا مال را از او سلب کند،صاحب این حالت تا این حال با او هست مال پرست است،و معبود او مال است،و نیّت او تحصیل مال است در جمیع مراتب،و اشاره به این معنی است آن حدیث نبوی که فرمود:ملعون است هرکه بپرستد دینار و درهم را؛زیرا که هیچ کس دینار و درهم را سجده نکرده است،بلکه این پرستیدن مراد است،و

ص:47

اگر غرض او محض این مطلب خسیس باشد عبادات او باطل است،و اگر این مطلب بسیار در نفس او مستقر نشده باشد و مطلب اخروی هم منظور او باشد،در بطلان عبادتش اشکالی هست،و مشهور بطلان است.

و یک شخص دیگر در نظر او مال چندان اعتبار ندارد،جاه و اعتبار می طلبد،و این را معشوق خود ساخته،و از پی معشوق خود می گردد،و هرجا که آن را می یابد به آن میل می کند،و در جمیع اعمال خود ملاحظه می نماید که اگر مؤیّد اعتبار و جاه دنیای او هست می کند،و الاّ ترک می کند،و پیوسته متفحّص عبادتی است که در ثواب آن نوشته باشند که در نظرها عزیز می شود،و بزرگ می شود،آن را به جا می آورد،و اگر صاحب منصبی را در عزّت می بیند چون جاه که معشوق اوست نزد او می بیند به او میل می کند،و آن صاحب منصب فریب می خورد،و گمان می کند که عاشق کمالات اوست،و چون از درجۀ اعتبار ساقط شد،و مطلوب او از او مفارقت کرد،و به دیگری پیوست،به جانب دیگری میل می کند.

لهذا حق سبحانه و تعالی به جهت اینکه خداپرست و جاه پرست و دنیاپرست از یکدیگر ممتاز شوند،اهل حق را در غالب احوال فقیر و منکوب می دارد،و مال و جاه با اهل باطل می باشد،چنانچه در هنگام استیلای دولت اسلام چون دنیا و دین در یکجا مجتمع بود،اعوان و انصار بسیار شدند،و بعد از وفات حضرت رسالت که پادشاهی به دست دشمنان دین رسید،و دین و دنیا از یکدیگر جدا شد،دین طلب و دنیاطلب نیز جدا شدند،و قلیلی به جانب حق ماندند،و همچنین در زمان استیلای حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام و زمان ابتلای حسنین علیهما السّلام صاحب این مرتبه مثل مرتبۀ سابق است،و اغراض فاسد دنیوی بی نهایت است،و این دو فرد بر سبیل مثال مذکور شد،و اعظم آفات عبادات این نیّات فاسده است،و در مرتبۀ شرک به خداست.

ص:48

چنانچه ابن بابویه رحمة اللّه علیه به سند معتبر از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام روایت کرده که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود که:اجتناب کنید از ریا،به درستی که آن شرک است به خدا،و ریاکار را در روز قیامت به چهار نام می خوانند:ای کافر،ای بدکردار،ای مکّار،ای زیانکار،ثواب عمل تو برطرف شد و مزد تو باطل شد،و تو را در این روز بهره ای نیست،برو مزد خود را بطلب از کسی که از برای او کار کردی (1).

و به سند صحیح از حضرت موسی بن جعفر علیهما السّلام روایت کرده که حضرت رسالت پناه صلّی اللّه علیه و آله فرمود که:در روز قیامت جماعتی را حق تعالی امر فرماید که به جهنّم برند،پس خطاب فرماید به مالک که بگو به آتش که قدم های ایشان را نسوزاند،که ایشان به پای خود به مساجد می رفتند،و روی ایشان را نسوزاند،که وضو را تمام و کامل بجا می آوردند،و دستهای ایشان را نسوزاند،که به دعا به درگاه من برمی داشتند،و زبان ایشان را نسوزاند،که بسیار قرآن می خواندند،پس خازن جهنّم به ایشان گوید که:ای اشقیا چه کرده اید که با این اعمال مستحقّ جهنّم شده اید؟ایشان گویند که:ما کارهای خود را برای غیر خدا می کردیم،در این روز به ما گفتند که:مزد خود را از کسی بگیرید که کار از برای او کرده اید (2).

و به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که:لقمان فرزند خود را وصیّت کرد که ریاکننده را سه علامت است:چون تنهاست در عبادت کسل و سستی می نماید،و در نزد مردم مردانه به عبادت می ایستد،و هر کار که می کند توقّع دارد که او را به آن کار ستایش کنند (3).

ص:49


1- 1) بحار الانوار 295/72 ح 19.
2- 2) بحار الانوار 296/72 ح 21.
3- 3) بحار الانوار 296/72 ح 22.

و علی بن ابراهیم به سند خود روایت کرده است از حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام که حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله فرمود:کسی که به ریای مردم نماز گذارد او مشرک است،و کسی که حج به ریای مردم کند مشرک است،و کسی که روزه به ریای مردم گیرد مشرک است،و کسی که زکات به ریای مردم دهد او مشرک است،و هرکه فرمودۀ خدا را برای مردم کند مشرک است،و خدا قبول نمی کند عمل ریاکننده را (1).

و کلینی به اسناد خود از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که:هر ریائی شرک است،و به درستی هرکه از برای مردم کار کند مزدش با مردم است،و هرکه از برای خدا کار کند مزدش بر خداست (2).

و به سند معتبر از آن حضرت روایت کرده که:هر بنده که باطن خود را نیکو کند، و نیّت خود را درست کند،نگذرد روزی چند مگر آنکه خدا نیکی او را بر خلق ظاهر گرداند،و هرکه باطن خود را بد دارد،نگذرد روزی چند مگر اینکه بدی او را ظاهر گرداند (3).

و در حدیث دیگر فرمود که:هرکه اندکی از عمل را از برای خدا بکند،خدا زیاده از آن بر خلق ظاهر سازد،و کسی که بسیاری از اعمال را با تعب بدن و بیداری شبها به قصد ریا بکند،البتّه عمل او را در نظر آن جماعت که ایشان را منظور داشته سهل و اندک نماید (4).

و آیات و اخبار در این باب بسیار است، و علاج ریا به این نحو می شود که:

اغراض فاسده و مطالب دنیّه که در نفس او مستقر گردیده قلع نماید به توسّل به

ص:50


1- 1) بحار الانوار 297/72 ح 25.
2- 2) بحار الانوار 281/72 ح 3.
3- 3) بحار الانوار 282/72 ح 4.
4- 4) بحار الانوار 290/72 ح 13.

جناب اقدس ربّانی،و تفکّر در فنای این نشأۀ فانی،و بی اعتباری مال و جاه و اعتبارات آن،و در اینکه کسی بدون اعانت الهی قادر بر نفع این کس نیست،و تفکّر در عظمت عقوبات و وسعت رحمت و مثوبات الهی،تا آنکه آن مطلب عظیمه در نظرش عظیم شود،و مطالب سهل بدی و حقارتش بر او منکشف گردد،و الاّ با وجود این شهوات در نفس اخلاص میسّر نیست.

چنانچه نقل کرده اند که:شخصی در پای درختی نشسته بود،و می خواست مشغول ذکر باشد،و با حضور قلب عبادت کند،جانوری چند بر درخت جمع شدند،و آوازها بلند کردند،از حضور قلب بازماند،و برخاست متوجّه دفع ایشان شد،چون مشغول شد باز جمع شدند،و چندان که ایشان را می راند فایده نمی کرد،شخصی رسید گفت:ای برادر تا این درخت باقی است از این جانوران خلاصی ممکن نیست،و اگر خلاصی می خواهی درخت را برکن،چنین کرد فارغ شد.همچنین در دل آدمی تا درخت محبّت دنیا و غیر آن ریشه دارد،مرغان خواهشها و خیالات را دفع نمی توان کرد.

و امّا اغراض صحیحه یک درجه از درجه اوساط ناس است،و نهایت مرتبۀ اخلاص ایشان آن است که عمل خود را از ملاحظۀ زید و عمرو و تحصیل مال و منصب مبرّا ساخته،غرض اخروی منظور ایشان باشد،و گاه در مقام خوفند،و خوف عظیم بر ایشان غالب است،و برای طمع بهشت عبادت می کنند،اگر چه خلافی هست در اینکه آیا عبادت ایشان با این نیّت صحیح است یا نه؟امّا حق این است که صحیح است،خصوصا وقتی که منضم باشد با یکی از معانی که بعد از این مذکور خواهد شد،و بنابر تحقیقی که گذشت که به محض خطور به آن نیّت درست نمی شود،معلوم است که تکلیف گذشتن از این مرتبه نسبت به غالب ناس تکلیف ما لا یطاق است.

ص:51

امّا این عبادات در درجۀ نقص است؛زیرا که این مرد خود را پرسیده فی الحقیقة نه خدا را؛زیرا که مطلبش دفع ضرر از خود است،و جلب نفع به سوی خود بسیار است،که عملی را می شنود که احادیث بسیار وارد شده است که باعث قرب به خدا می شود،یا باعث خوشنودی خدا می گردد،مطلقا محرّک در نفس ایشان به هم نمی رسد،و اگر بشنود که هرکه فلان عمل را به جا می آورد کاسه ای در بهشت به او می دهند،با نهایت رغبت به جا می آورد.و اگر کسی را حق سبحانه و تعالی از این مرتبه نجات بخشد،درجات مختلفه بالاتر از این هست.

اوّل:عبادت شاکران است،که ملاحظۀ نعمتهای غیر متناهی باعث عبادت ایشان است،چه عقل حکم می کند که شکر منعم واجب است،خصوصا چنین منعمی که جمیع نعمتها منتهی به او می شود،و اصل نعمتها که وجود است از اوست،و جمیع اعضا و جوارح و قوی از عطایای اوست،و جمیع آسمان و زمین و کواکب و آفتاب و ماه و عرش و کرسی و ملک و جنّ و وحوش و طیور را از برای منفعت بنی آدم خلق کرده،و در هر لحظه ای بر بدن هر فردی از افراد بشر در حفظ و تغذیه و تنمیه چندین هزار نعمت دارد،و بر روح محبّان و دوستان در هر آنی صد هزار نوع لطف و رحمت از افاضات و هدایات و توفیقات می فرماید،و در عین کفران و معصیت منع لطف خود نمی فرماید.

چنانچه در خبر آمده که:خدا با هریک از بندگان به نوعی لطف می فرماید که گویا به غیر این بنده بنده ای ندارد،و هزار گونه احتیاج به او دارد،با آنکه خالق جمیع بندگان،و بی نیاز از عالمیان است،و بنده با خداوند به نوعی سلوک می نماید که گویا خدایان دیگر دارد،و به او هیچ احتیاج ندارد،با اینکه خداوندی به جز او ندارد،و مالک ضرر و نفع او به غیر او نیست.

و از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام منقول است که:جمعی عبادت الهی کردند برای

ص:52

رغبت در ثواب،این عبادت تاجران است،و جمعی عبادت الهی کردند از ترس عذاب،این عبادت غلامان است،و جمعی عبادت خدا کردند برای شکر او،این عبادت آزادان است (1).

و به سند معتبر از حضرت امام رضا علیه السّلام منقول است که:اگر خدا مردم را امّیدوار نمی گردانید و نمی ترسانید به بهشت و دوزخ،هرآینه بر مردم واجب بود که او را اطاعت کنند و عصیان او ننمایند،برای تفضّل و احسانی که نسبت به ایشان کرده است،و برای آن نعمتها که بیش از استحقاق به ایشان کرامت فرموده (2).

و تفکّر در آلاء و نعمای الهی نهایت ندارد،کما قال تعالی: وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللّهِ لا تُحْصُوها (3)و این تفکّر از اعظم عبادات است،و موجب مزید محبّت و قرب، و داعی و باعث بر فعل عبادات،و صارف از منهیّات و محرّمات است.

دوّم:عبادت جمعی است که باعث ایشان بر عبادت تحصیل قرب حضرت باری جلّ شأنه است،و مراد از قرب نزدیکی زمانی و مکانی نیست؛زیرا که خداوند عالمیان از زمان و مکان منزّه است،و قرب الهی را معانی بسیار است،به بیان دو معنی در این رسالۀ مختصره اکتفا می نماید.

یکی قرب به حسب مرتبه و کمال است،یعنی که چون حضرت واجب الوجود کامل من جمیع الجهات است،و نقص در ذات و صفات او به هیچ وجه راه ندارد، و ممکن تمام نقص و عجز و ناتمامی است،از این جهت نهایت تقابل و تباین در میان واجب و ممکن حاصل است،و هرچند یک نقص از نقایص خود را ازاله می نماید،و از فیّاض علی الاطلاق کمالی از کمالات بر او فایض می گردد،او را

ص:53


1- 1) نهج البلاغة ص 510 ح 237.
2- 2) عیون اخبار الرضا علیه السّلام 180/2.
3- 3) سورۀ نحل:18.

فی الجمله نزدیکی معنوی به هم می رسد،چنانچه اگر دو کس با یکدیگر در اخلاق تضاد و تباین داشته باشند،می گویند که از یکدیگر بسیار دورند،و اگر یکی از ایشان اخلاق دیگری را کسب کند،می گویند که به او پاره ای نزدیک شد،اگر چه صفات واجب و ممکن را به یکدیگر ربطی نیست،و کمالات ممکن به صد هزار نقص آمیخته است،امّا بلا تشبیه یک نوع آشنائی و ارتباطی به هم می رساند،که از آن به قرب تعبیر می توان نمود،و چون عبادات ظاهره لطف است در عبادات باطنه،و هر عبادتی مورث تکمیل کمالی است در نفس،پس ممکن است که در عبادت منظور آدمی تحصیل این امر باشد،و درجات مراتب این قرب نامتناهی است،و تفصیل این معنی انشاء اللّه در مقام دیگر بیان شود.

و معنی دیگر قرب به حسب تذکّر و محبّت و مصاحبت معنوی است،چنانچه اگر کسی در مشرق باشد و دوستی از او در مغرب باشد،و پیوسته این دوست در ذکر محبوب خود باشد،و از خاطر او محو نشود،و به زبان نشر کمالات او نماید، و به اعضا و جوارح مشغول کارهای او باشد،به حسب قرب معنوی به او نزدیک تر است از بیگانه،یا دشمنی که در پهلوی او نشسته باشد،و ظاهر است که از کثرت عبادت و ذکر این معنی به حصول می آید.

سوّم:عبادت جمعی است که باعث ایشان حیای از خداوند عالمیان است،و این درجۀ کسی است که به نور ایمان دل او منوّر شده،و حسن طاعات و قبح سیّئات کما هی بر او ظاهر گردیده،و در مقام معرفت به درجۀ کمال رسیده،پیوسته در یاد خداوند خود است،و همیشه متذکّر این معنی هست که خداوند عالمیان بر دقایق امور و ضمایر نیّات او مطّلع است،و عظمت و جلال الهی پیوسته بر دل او جلوه کرده است،و این معنی باعث اوست بر فعل طاعات و ترک منهیّات.

چه ظاهر است که اگر کسی ملازمی یا غلامی داشته باشد که از او هیچ باک

ص:54

نداشته باشد،و خوف ضرری و توقّع نفعی از او نداشته باشد،در حضور او بسیاری از معاصی را شرم می کند که به جا آورد،پس چنین کسی در مقام مراقبه چنین خداوندی را حاضر داند،و پیوسته در یاد او باشد،چگونه معصیتی یا ترک طاعتی از او صادر تواند شد،مگر اینکه از این مرتبه بازماند،و غفلت دیدۀ بصیرت او را کور گرداند.

چنانکه منقول است که حضرت لقمان به فرزند خود فرمود که؛ای فرزند اگر خواهی معصیت خدا کنی مکانی پیدا کن که خدا در آنجا نباشد.

و به اسانید معتبره از حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله منقول است که فرمود:از خداوند خود حیا بدارید چنانچه حقّ حیا و شرم است،صحابه گفتند که:چه کار کنیم که حیا به عمل آمده باشد؟فرمود که:اگر خواهید که چنین باشید باید که اجل شما همیشه در برابر دیدۀ شما باشد،و سر را و آنچه در سر است از چشم و گوش و زبان و غیر آنها را از معصیت الهی بازدارید،و شکم را از حرام نگاه دارید،و فرج را از محرّمات منع نمائید،و یاد کنید قبر را،و پوسیده شدن و خاک شدن در قبر را،و کسی که آخرت را خواهد باید زندگانی دنیا را ترک نماید (1).

و عبارت این حدیث ابوذر به این معنی بسیار منطبق است،هرچند بر معانی دیگر نیز منطبق می شود.

چهارم:عبادت جمعی است که لذّت عبادت را یافته اند،و کمال بندگی را فهمیده اند،و عقل ایشان مصفّا شده،و نفس ایشان نور یافته،با عقل موافق گردیده،و شهوات نفسانی منکسر و شکسته گشته،هیچ لذّتی را بر طاعت و فرمان برداری ترجیح نمی دهد،و هیچ المی نزد ایشان بدتر از ارتکاب معصیت

ص:55


1- 1) بحار الانوار 333/71 ح 9.

نیست؛زیرا که قباحت گناه را چنانچه باید دانسته اند،در اصل عبادت مزد خود را می یابند،و لذّت خود را می برند،و سختیها و مشقّتهای عبادت بر ایشان گواراست،بهشت خود را عبادت می دانند،و جهنّم خود را معصیت،از هر عبادتی لذّتی می برند که فوق لذّات عالمیان است،و در هر قطره ای از قطرات آب دیده بهره ای می برند،از یک قطره لذّت خوف می یابند،و از یک قطره لذّت شوق، و از قطرۀ دیگر لذّت رجاء و امّید بی انتها.

چنانچه به سند صحیح از حضرت امام العارفین جعفر بن محمّد الصادق علیها السّلام مروی است که حضرت رسالت پناه صلّی اللّه علیه و آله فرمود که:بهترین مردمان کسی است که عاشق عبادت شده باشد،و دست در گردن آن درآورده باشد،و محبّانه آن را دربر گرفته باشد،و محبّت بندگی در دل او جا کرده باشد،و به جمیع بدن و اعضا و جوارح مباشر آن شده باشد،و به سبب عبادت خود را از جمیع کارهای دنیا فارغ ساخته باشد،و به سبب آن پروا نداشته باشد که روزگار او به آسانی گذرد یا به دشواری (1).

و صاحب این مرتبه را از لذّت جسمانی چندان لذّتی نباشد،بلکه در بهشت نیز عمدۀ لذّت او از عبادت قرب باشد.

چنانچه از حضرت جعفر بن محمد علیها السّلام منقول است که:خداوند عالم می فرماید که:ای بندگان بسیار تصدیق کننده که تصدیق پیغمبران من چنانچه باید کرده اید،و فرمان مرا قبول نموده اید،تنعّم نمائید و لذّتها ببرید از عبادت من در دنیا،به درستی که به عبادت تنعّم خواهید کرد در آخرت (2).

ص:56


1- 1) بحار الانوار 253/70 ح 10.
2- 2) بحار الانوار 253/70 ح 9.

ای عزیز چنانچه در بدن آدمی حواسّ جسمانیّه هست که به آن تمیز در میان محسوسات می نماید،در روح آدمی نیز مثل آن هست که به آن تمیز میان حقایق و معانی می کند،و چنانچه حواسّ جسمانی به آفتها از کار خود بازمی ماند،حواسّ روحانی را نیز آفتها می باشد،و چنانچه حواسّ جسمانی به آفتها از کار خود باز می ماند،حواسّ روحانی را نیز آفتها می باشد،مثل آنکه ذائقۀ صحیح و نیک و بد معطومات را می شناسد،و چون بیمار شد و مزاج او از اعتدال منحرف شد، شیرین در ذائقۀ او تلخ می نماید،و بر ذائقۀ او اعتماد نمی ماند،همچنین روح و عقل آدمی تا به شهوات جسمانی آفت نیافته،در ذائقۀ او اعمال نیکو و اخلاق پسندیده لذیذ و خوش آینده است،و اطوار قبیحه و اعمال شنیعه از زهر در کام او ناگوارتر است.

و چنانچه دیدۀ سر تا صحیح است بر آن اعتماد می باشد،و چون سیل معاصی بر آن پرده انداخت،نیک و بد را نمی شناسد،همچنین دیدۀ جان تا به نور ایمان روشن است حق را چنانچه باید می بیند،و باطل را می شناسد،و چون سیل معاصی و بدیها نور آن را مستور گردانید،بد را نیک می بیند،و نیک را بد می داند، و نیک و بد را به شهوتهای نفس می شناسد،لذا از اطاعت گریزان است،و معصیت را خواهان،و همچنین نظیر هر حاسّه از حواس در روح آدمی هست،و صحّت و بیماری می دارد،انشاء اللّه در محل دیگر تحقیق معنی قلب و نور و ظلمت آن و کوری و بینائی آن بیان خواهد شد.

پنجم:عبادت محبّان است که به سبب کثرت عبادت و بندگی به درجۀ محبّت که اعلا درجات کمال است رسیده اند،بلکه محبوب معشوق حقیقی گردیده اند، چنانچه حق سبحانه و تعالی در وصف امیر المؤمنین علیه السّلام و اولاد اطهار او می فرماید

ص:57

که: یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ (1)یعنی:خدا ایشان را دوست می دارد،و ایشان خدا را دوست می دارند.

و هرگاه محبّت کسی در دل قرار گرفت،و کارفرمای بدن او شد،دیگر باعث اعمال او به غیر محبّت چیزی نیست،و به غیر رضای محبوب چیزی نمی خواهد، و اگر در بهشت باشد و رضای محبوب نباشد آن را جهنّم خود می داند،و اگر در جهنّم باشد و به رضای دوست باشد آتش را گل و ریحان می داند،چنانچه حضرت خلیل الرحمن در مقام خلّت و محبّت آتش نمرود چون به رضای دوست بود،در نظر او از گل و لاله خوش نماتر بود،و به این سبب خدا آتش را برای او باغ و بوستان کرد،و اگر ریحان نمی شد هم در نظر او از شقایق و ارغوان بهتر می نمود.

نمی بینی که جاهلی در عشق مجاز به مرتبه ای می رسد که اگر عبادت می کند معشوق را می خواهد،و اگر معصیت می کند برای معشوق می کند،و در خدمت معشوق هرگز به خاطر او نمی رسد که از او نفعی به من خواهد رسید،یا زری به من خواهد بخشید،و اگر به بازار می رود برای این می رود که شاید او را ببیند،و اگر به باغ می رود به یاد او می رود،و محرّک او در جمیع کارها همان محبّت فاسد است، همچنین محبّت محبوب حقیقی بر کسی که غالب شد جمیع کارهای او منوط به همان محبّت است،و بهشت و دوزخ در آن مقام منظور نیست،بلکه بهشت را برای این می خواهد که دوست آن را می خواهد،و جهنّم را برای آن دشمن می دارد که دوست آن را نمی خواهد.

چنانچه امام المحبّین امیر المؤمنین علیه السّلام در دعای کمیل می فرماید که:الهی اگر مرا به جهنّم درآوری و از دوستان خود جدا گردانی،اگر بر عذاب صبر کنم،چگونه

ص:58


1- 1) سورۀ مائده:54.

بر فراق تو صبر نمایم،و اگر بر گرمی آتش شکیبائی نمایم،چگونه تاب آورم جدائی از کرامتها و لطفهای تو را و کسی که در این مرتبه از محبّت باشد نزدیک گناه نمی گردد که پسندیدۀ محبوبش نیست،و طاعت را به جان برای محبوب می کند، و مزد منظورش نیست،و محبّت خواب و غفلت را بر او حرام کرده.

چنانچه محبوب ربّ العالمین جعفر بن محمد علیهما السّلام می فرماید که:دوست خدا نیست آنکه معصیت خدا می کند،بعد از آن شعری فرمودند که مضمونش این است که:تو معصیت الهی می کنی و محبّت او را اظهار می نمائی،بسیار دور است کار تو از گفتار تو،اگر در محبّت راستگو بودی فرمان او را ترک نمی کردی،به درستی که دوست مطیع دوست خود می باشد.

و ایضا به سند معتبر از آن حضرت منقول است که فرمود:مردم عبادت الهی را بر سه وجه می کنند:جمعی عبادت را از برای طمع ثواب می کنند،و این عبادت حریصان است که حرص و خواهش لذّات موجب بندگی ایشان شده،و طایفۀ دیگر عبادت را از ترس آتش می کنند،این عبادت غلامان است که از ترس سیاست آقا کار می کنند،و لیکن من عبادت خدا را برای محبّت او می کنم،و این عبادت گرام و بزرگواران است،و این مرتبۀ ایمنی است،چنانچه حق تعالی می فرماید وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ یَوْمَئِذٍ آمِنُونَ (1)ایشان از ترس روز قیامت ایمنند،و می فرماید که:بگو ای محمّد به مردم اگر خدا را دوست می دارید پیروی من کنید تا خدا شما را دوست دارد،و گناهان شما را بیامرزد،پس فرمود:کسی که خدا را دوست می دارد خدا او را دوست می دارد،و هرکه خدا را دوست داشت او در امان است،یعنی در دنیا از شرّ شیاطین و هواهای نفسانی ایمن است،و در قیامت از خوف و بیم عذاب الهی نجات دارد (2).

ص:59


1- 1) سورۀ نمل:89.
2- 2) خصال شیخ صدوق ص 188 ح 259.

و از آن حضرت مروی است که:خداوند عالمیان به حضرت موسی بن عمران علیه السّلام وحی فرمود که:ای پسر عمران دروغ می گوید کسی که گمان می برد که مرا دوست می دارد،و چون شب شد به خواب می رود و از من غافل می شود،آخر نه هر دوستی می خواهد که با محبوب خود خلوت کند،اینک من ای موسی مطّلعم بر احوال دوستان خود،و نظر لطف به سوی ایشان دارم،چون پردۀ شب ایشان را فروگرفت دیدۀ دلهای ایشان را می گشایم،و عقوبتهای خود را بر دیده های ایشان می دارم،با من به نحوی مخاطبه می نمایند که گویا روبرو با من سخن می گویند،و گویا مرا می بینند،و حاضرانه با من سخن می گویند،ای پسر عمران از دل خود خشوع و رقّت برای من بیاور،و بدن خود را برای من شکسته و خاضع گردان،و از دیده های خود در تاریکی شب آب بریز،و مرا بخوان که من به تو بسیار نزدیکم.

و مرتبۀ محبّت که اشرف سعادات است مراتب مختلفه دارد،و به این درجه علیّه فایز نمی توان شد مگر به عبادت و بندگی و متابعت شریعت مقدّس نبوی،و از جملۀ بواعث محبّت تفکّر در نعمتهای منعم حقیقی است،و چنانچه محبّتهای بشری به بسیاری الطاف و مهربانی محبوب در تزاید می باشد،همچنین عشق حقیقی به تفکّر در نعمتها و لطفهای معشوق حقیقی که در هر لحظه صد هزار نوع از آن بر هر فردی از افراد مخلوقات دارد زیاده می گردد.

چنانچه منقول است از حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام که حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله فرمود به اصحاب خود که:خدا را دوست دارید برای نعمتهائی که روزی شما گردانیده،و مرا دوست دارید از برای خدا،و اهل بیت مرا دوست دارید برای من (1).

ص:60


1- 1) بحار الانوار 76/27 ح 5.

و به سند معتبر از حضرت امام رضا علیه السّلام مروی است که حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله فرمود که:خداوند عالمیان به هم راز خود موسی بن عمران علیه السّلام وحی فرمود که:ای موسی مرا دوستدار و مردم را دوست من گردان،موسی گفت:خداوندا من تو را محبّم،و به دوستی تو فایز گردیده ام،مردمان را چگونه دوست تو گردانم؟فرمود که:نعمتهای مرا بر ایشان بخوان،و احسانهای نامتناهی مرا به یاد ایشان بیاور، چون دانند که جمیع نعمتها و کمالات و مرغوبات از من است و از جانب من به ایشان رسیده غیر مرا یاد نکنند،و پیوسته در یاد من باشند.

و شیخ طوسی علیه الرحمه در کتاب امالی از حضرت موسی بن جعفر علیهما السّلام از آبای گرام او علیهم السّلام روایت نموده که:روزی حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله در مسجد نشسته بودند با جمعی از صحابه،که در میان ایشان بودند ابو بکر و ابو عبیده و عمر و عثمان و عبد الرحمن،و دو کس از قراء صحابه عبد اللّه بن ام عبد و ابی بن کعب پس عبد اللّه سورۀ لقمان را خواند،تا به این آیه رسید وَ أَسْبَغَ عَلَیْکُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً و ابی سوره ابراهیم را خواند،و به این آیه رسید که وَ ذَکِّرْهُمْ بِأَیّامِ اللّهِ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِکُلِّ صَبّارٍ شَکُورٍ حضرت فرمود که:مراد از ایّام الهی که مرا امر فرموده است که به یاد مردم بیاورم،نعمتها و احسانها و امثال و حکمتها و بلاهای اوست.

پس متوجّه صحابه شد و فرمود:بگوئید که کدام است اوّل نعمت از نعمتهائی که خداوند عالمیان شما را به تذکّر آنها امر فرموده؟هریک از ایشان نعمتی از نعمتها را گفتند،از انواع خورشها و پوششها و فرزندان و زنان و غیر اینها،چون ایشان ساکت شدند،به جانب حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام التفات فرمود که:ای ابو الحسن تو نیز بگو،حضرت فرمود که:پدرم و مادرم فدای تو باد من چگونه بیان کنم در حضور تو امری را،و حال آنکه خدا ما را به تو هدایت فرمود،و جمیع علوم و کمالات را به وسیلۀ تو به ما فرستاده.

ص:61

حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله فرمود که:باید گفت که کدام نعمت اوّل نعمتهائی است که خدا به تو کرامت فرموده؟حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود که:اوّل نعمتها نعمت ایجاد است،که من هیچ نبودم،و مرا از کتم عدم به وجود آورد،فرمود که:راست گفتی،دوّم کدام است؟فرمود که:دوّم آن است که احسان فرمود،و مرا از جملۀ صاحبان حیات و زندگانی مقرّر فرمود،و مانند جمادات و نباتات نگردانید،فرمود که:راست گفتی.سوّم را بگو،فرمود که:سوّم آنکه مرا به بهترین صورت ها که صورت انسان است خلق فرمود،و به صورت حیوانات خلق نفرمود،گفت:راست گفتی.چهارم را بگو:فرمود که:چهارم آنکه برای من حواسّ ظاهره و باطنه مقرّر ساخته، فرمود که:راست گفتی.پنجم را بگو،فرمود که:پنجم آنکه قوای عقلانی و مشاعر روحانی به من داد،و بر سایر حیوانان مرا زیادتی بخشید،فرمود که راست گفتی.

ششم را بگو،فرمود که:ششم آن است که مرا به دین حق هدایت فرمود،و از گمراهان نگردانید،فرمود که:راست گفتی.هفتم را بگو،فرمود که:هفتم آنکه در آخرت برای من زندگی مقرّر فرمود که نهایت ندارد،فرمود که:راست گفتی.هشتم کدام است؟فرمود که:هشتم آن است که مرا مالک گردانیده،و بندۀ کسی نگردانیده،فرمود که:راست گفتی.نهم را بگو،گفت:نهم آن است که آسمان و زمین و آنچه در آنهاست و در میان آنهاست از خلایق برای من خلق کرده،و مسخّر من گردانیده که برای من در کاراند،فرمود که:راست گفتی.دهم را بگو،گفت:

دهم آنکه ما را مرد خلق کرده،و بر زنان استیلا و زیادتی داده،فرمود که:راست گفتی.

بعد از این دیگر چه نعمت است؟فرمود که:یا نبی اللّه نعمت های الهی بسیار است،و همه نیکو و طیّب و به شمردن احصای آنها نمی توان نمود،حضرت

ص:62

رسول صلّی اللّه علیه و آله تبسّم نمود و فرمود که:گوارا باد تو را علوم نامتناهی ای ابو الحسن، توئی وارث علم،و تو بیان خواهی کرد از برای امّت من آنچه در آن اختلاف نمایند،کسی که تو را برای دین تو دوست دارد و پیروی راه تو کند او هدایت یافته است به راه راست،و کسی که از هدایت تو به جانب دیگر میل کند و تو را دشمن دارد و تنها بگذارد،در قیامت هیچ بهره ای از رحمت الهی نداشته باشد (1).

و از جملۀ دواعی محبّت بسیاری عبادت و ذکر است،و پیوسته صفات کمالیّه الهی را منظور نظر داشتن،و این معنی ظاهر است که هرچند یاد کسی بیشتر می کنند،محبّت او بیشتر در خاطرش مستقر می شود،خصوصا در هنگامی که با تفکّر در صفات کمالیۀ الهی منضم باشد،و فضیلت ذکر و شرایط و فواید آن و افضلیّت ذکر و تفکّر بر یکدیگر بعد از این انشاء اللّه بیان خواهد شد.

ششم:عبادت عارفان است که باعث ایشان بر عبادت کمال معبود است،و آنکه او سزاوار عبادت است،چنانچه حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود:ما عبدتک خوفا من نارک،و لا طمعا فی جنّتک،و لکن وجدتک أهلا للعبادة فعبدتک.

یعنی نپرستیدم تو را از ترس آتش تو،و نه از برای طمع در بهشت تو،و لیکن تو را سزاوار پرستیدن یافتم،پس عبادت کردم.

و این درجه اعلای درجات مقرّبان است،و کسی این دعوی می تواند نمود که فریب از نفس خود نخورده باشد،و یقین داند که اگر نام بهشت و دوزخ نشنیده بود هم عبادت را چنین که الحال می کند می کرد،بلکه اگر العیاذ باللّه عبادت کننده را به جهنّم می بردند چون معبود را سزاوار عبادت می داند ترک نمی کرد.

و بدان که مراتب نیّات غیر متناهی است،چنانچه مراتب کمالات نهایت ندارد،

ص:63


1- 1) امالی شیخ طوسی 105/2-106.

و صاحب هر مرتبه درخور مرتبۀ خود نیّتی دارد که اعمالش منوط به همان نیّت است،و در هر درجه شاهدی و گواهی چند از اطوار و اخلاق دارد که دعوای مدّعی و کمال واقعی به آنها ممتاز می شود.

فایده:

اگر کسی گوید که:از تحقیقات سابقه چنین معلوم می شود که مقرّبان را بهشت چندان منظور نمی باشد،و از جهنّم چندان بیم نمی باشد،پس این تضرّعات و مبالغات که در دعاها از برای طلب بهشت وارد شده و آثار خوف جهنّم و عذاب که از اطوار انبیا و ائمه علیهم السّلام مفهوم می شود چه معنی دارد؟بنده را در این مقام معنی لطیفی به خاطر رسیده که تا کسی بهره ای از محبّت نداشته باشد اذعان نمی نماید، بدان که بهشت را ظاهری و باطنی و صورتی و معنی می باشد،و هرکسی از بهشت به لذّتی مخصوص است،و از یک میوۀ بهشت با یک طعم صد هزار لذّت متصوّر است،که هر فردی به یکی از آنها التذاذ می یابد،یک شخص همّت او مقصور است بر خوردن مطعومات لذیذه،و کامش شیرین می شود،و به غیر این لذّت جسمانی دیگر چیزی نمی یابد،دیگری که یک قدری از عظمت منعم خود شناخته همین شیرینی در کام او لذیذتر است،و تفکّر می نماید که مرا نزد آن خداوند رتبه ای هست که چنین میوۀ شیرینی برای من خلق کرده و به من عطا نموده،پس کام جسم و کام روحش هر دو شیرین شده.

دیگری از این میوه همین شیرینی می یابد،که محبوب حقیقی از من راضی شده،و این میوه از لطف او به من رسیده،چنانچه در اخبار وارد شده که اعلای لذّات اهل بهشت مرتبۀ رضوان است،که نوید خوشنودی الهی به ایشان می رسد.

و اگر توضیح این مطلب را خواهی،تمثیلی از برای تو بیان کنم،مثلا اگر

ص:64

پادشاهی خوان نقلی در پیش خود گذارد،و بار عام دهد،و هرکسی را یک نقل عطا کند،آن گدای در یوزه گرد که همّت او همین نقل گرفتن است،همین لذّت مالیّت این نقل را می یابد،و شادی که دارد از همین است که اگر این را نمی گرفتم فلسی به بهایش می بایست داد و خرید و کام خود را شیرین کرد.اگر قنّادی هم نقل را به او دهد همان فرح او را حاصل می شود.

و یکی از اوساط ناس که این را می گیرد از این معنی هم التذاذی دارد،که پادشاه مرا طلبیده و نقل به من داد.و کسی از ارباب مناصب جزوی که می گیرد،چون به کارش می آید در استقلال منصبش بیشتر محفوظ می شود،تا به مرتبۀ آن مقرّبی می رسد که لذّت قرب و انس پادشاه را یافته،این لطف نزد او با ملک دنیا برابر است،با آنکه در خانۀ خود اگر انواع تنقّلات باشد نگاه نمی کند.

و این مراتب در نعمتهای دنیا نیز می باشد،که شکم پرستان لذّت جسمانی می برند،و مقرّبان لذّت معنوی،و توجه دوست از آن می یابند،لهذا دردها و المهائی که از جانب دوست به ایشان می رسد از انگبین در کام جان ایشان شیرین تر است.

و چنانچه در این مایده های جسمانی این تفاوت مراتب می باشد،در مایده های روحانی نیز اضعاف این می باشد،چنانچه آیات قرآنی مواید علوم ربّانی است، هرکس را درخور فهم خود از آن بهره ای است که دیگری را از آن خبر نیست،ای عزیز هرکه کامل است،بهرۀ او از همه چیز کامل است،و ناقص از کمال هر نعمتی محروم است،فقیر خداشناس از لقمۀ نانی خشک لذّتی می برد که غنی بی معرفت از الوان نعمتهای خود نمی برد،و همچنین آلام عذابهای الهی بر این قیاس است، اگر بر فرض محال دوست خدا را به جهنّم برند از آتش حرمان می سوزد نه از آتش سوزان،چون جهنّم جای محرومان و سرای مهجوران است،تضرّع و استغاثه می نماید،و از آن گریزان است.

ص:65

و این معنی در مراتب عشق مجاز بر جمیع خلق ظاهر است که اگر جدا از دوست در گلستان با انواع نعمتها باشد نزد او جهنّم است،چوب لطف دوست هرچند بدنش را مجروح سازد،او از نی شکر شیرین تر است،رزقنا اللّه و جمیع المؤمنین الوصول الی درجات الکاملین بمحمّد و آله الطاهرین.

فصل چهارم: در حضور قلب

در حضور قلب

بدان که شرط دیگر از شرایط عبادت که این فقرۀ جامعه به آن اشارت دارد حضور قلب است،و عبادت بدون حضور قلب ناقص است،و مقبول درگاه الهی نیست،و باعث کمال و قرب نمی گردد،بلکه اگر نه فضل شامل کریم علی الاطلاق می بود می بایست که آدمی در عبادتی که بی حضور قلب باشد مستحقّ عقاب گردد.

چنانکه اگر کسی در حضور پادشاهی سخن گوید،و به آن پادشاه در مقام مخاطبه و مکالمه باشد،و خاطرش مطلقا متوجّه امور دیگر باشد،و آن پادشاه از ضمیر او اطّلاع داشته باشد،البتّه مستوجب سیاست بلیغ می گردد؛زیرا که پادشاه را حقیر شمرده،و اعتنا به شأن او نکرده،چنانچه خداوند عالمیان می فرماید قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ* اَلَّذِینَ هُمْ فِی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ به تحقیق که رستگار شدند مؤمنانی که در نماز خود باخشوعند،و خشوع دل آن است که به یاد خداوند خود باشد،و به غیر ذات مقدّس او ملتفت به چیزی نشود،و غیر را از خاطر خود بیرون کند.

و خشوع سایر اعضا و جوارح آن است که هریک به آن کاری که مأمور شده اند مشغول باشند،و آدابی که در هر عضوی از اعضاء از شارع مقرّر گردیده ترک

ص:66

ننمایند،چنانچه نظر را فرموده اند که در هر حالی باید که بر موضعی خاص باشد،و دست را فرموده اند که در هر حالی بر موضعی خاص باشد،و خشوع جمیع اعضاء تابع خشوع قلب است.

چنانچه منقول است که حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله شخصی را دید که در نماز با ریش خود بازی می کرد،فرمود که:اگر دل این مرد خاشع بود و با خدا بود اعضا و جوارح او نیز به کار خدا مشغول بودند (1).و این معنی به حسب تجربه ظاهر است.

و بدان که هر مملکتی را پادشاهی می باشد که جمیع رعیّت تابع او می باشند،و پادشاه ملک بدن و پیشوای سایر اعضا و قوی قلب است،چون دل متوجّه خدا شد اعضا تابع اویند و پیروی از او می نمایند،و این است یک معنی آن حدیث که:

صلاة المؤمن وحده جماعة.یعنی:نماز مؤمن به تنهائی جماعت است؛زیرا که دل او با خداست،و مقتدای سایر جوارح است که به او اقتدا می نمایند.

و بدان که نماز بی حضور قلب اگر آدمی را از جهنّم خلاصی دهد،امّا به درجات عالیه کمالات نمی رساند،و پسندیدۀ درگاه حق نیست،چنانچه از حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله منقول است که:نماز مقبول نیست مگر با حضور قلب (2).

و از حضرت صادق علیه السّلام مروی است که:هرکس دو رکعت نماز بگذارد،و بداند که چه می گوید،یعنی در قرائت و اذکاری که می خواند متوجّه معانی آنها باشد، چون از نماز فارغ شود بر او گناهی نمانده باشد (3).

و از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که:به درستی که بالا می برند از نماز بندگان نصف آن را،و از بعضی ثلث،و از بعضی ربع،و از بعضی خمس،و بالا نمی برند و

ص:67


1- 1) بحار الانوار 266/84 ح 67.
2- 2) بحار الانوار 250/84 ذیل ح 44،و 260 ح 59.
3- 3) بحار الانوار 240/84 ذیل ح 22.

به درجۀ قبول نمی رسانند مگر آنچه با حضور قلب کرده باشد و لیکن مأمور شده اند بندگان به ادای نوافل تا به سبب آن تمام سازند نقصهای نماز فریضه را (1).

و منقول است از حضرت جعفر بن محمّد علیهما السّلام که:رغبت به ثواب و خوف از عقاب در دلی جمع نمی شود مگر اینکه بهشت او را واجب می شود،پس چون متوجّه نماز شوی روی دل خود را به سوی خداوند خود بگردان، به درستی که هر مؤمنی که در نماز دل خود را با خدا دارد خدا دلهای مؤمنان را به سوی او مایل گرداند،و به این معنی بهشت را نیز از برای او لازم گرداند (2).

و از حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام منقول است که:حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله فرمود که:

چون بندۀ مؤمن به سوی نماز برمی خیزد،خداوند عالم نظر رحمت به سوی او می افکند،و روی لطف و احسان به سوی او می دارد،و رحمت او بالای سرش تا آسمان بر او سایه می اندازد،و ملائکه بر گرد او احاطه می نمایند تا آفاق آسمان،و ملکی را موکّل می سازد حق تعالی که بر بالای سر او ایستاده می گوید که:اگر بدانی که منظور نظر رحمت کیستی،و با که مناجات می کنی،هرآینه به غیر او التفات ننمائی،و هرگز از جای نماز حرکت نکنی (3).

و از حضرت جعفر بن محمّد الصادق علیهما السّلام منقول است که:بنده چون در نماز خود التفات به جانبی بکند در حضور قلب یا به رویا به چشم یا به دل،حق سبحانه و تعالی او را ندا می کند که:ای بندۀ من به سوی کی التفات می نمائی،آیا التفات به جانب کسی می نمائی که از من بهتر باشد از برای تو،چون سه مرتبه از او التفات به غیر صادر شود،حق تعالی نظر لطف از او برمی دارد،بعد از آن دیگر نظر به جانب

ص:68


1- 1) بحار الانوار 238/84 ح 18.
2- 2) بحار الانوار 240/84 ح 24.
3- 3) بحار الانوار 241/84 ح 26.

او هرگز نمی افکند (1).

و اخبار در این باب بسیار است،و حضور قلب در نماز نیز تابع حالت آدمی است،و هرچند این کس در مراتب یقین و معرفت کامل تر می شود،و عظمت معبود را بیشتر می شناسد،آداب عبادت از او بیشتر صادر می شود،و در مقام بندگی خاضع تر و ذلیل تر می باشد.

چنانچه جعفر بن احمد القمّی روایت کرده که:چون حضرت رسالت پناه صلّی اللّه علیه و آله به نماز می ایستادند،رنگ مبارک آن حضرت متغیّر می شد از خوف الهی،و از سینۀ آن حضرت صدائی مانند صدای دیگی که در جوش باشد می شنیدند (2).

و منقول است که:چون وقت نماز داخل می شد،حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام اندام مبارکش به لرزه می آمد،و از رنگ به رنگ می گردید،می پرسیدند که:چه می شود شما را؟می فرمود:که رسید هنگام ادای امانتی که بر آسمان و زمین عرض کردند،و آنها ابا کردند و ترسیدند،و آدمی محمّل آن شد،یعنی بار تکلیف،پس نمی دانم که چون متحمّل این بار شده ام نیک ادا خواهم کرد یا نه (3).

و در روایات معتبره وارد است که:حضرت امام حسن علیه السّلام چون متوجّه وضوی نماز می گردید،مفاصل بدنش می لرزید،و رنگ مبارکش به زردی مایل می شد،از آن حضرت از علّت این حال سؤال نمودند،فرمود که:حق و لازم است بر هرکس که نزد خداوند عرش عظیم به بندگی ایستد آنکه رنگش زرد شود،و دنده هایش از بیم او به لرزه درآید (4).

ص:69


1- 1) بحار الانوار 240/84-241 ح 25.
2- 2) بحار الانوار 248/84.
3- 3) بحار الانوار 248/84.
4- 4) بحار الانوار 265/84.

و منقول است که:حضرت سیّد الساجدین علیه السّلام روزی در نماز ایستاده بودند،و حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام کودک بود،و چاه بسیار عمیق در خانۀ آن حضرت بود،حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام به کنار چاه آمد که نظر نماید،در آن چاه درافتاد، مادر او چون آن حال را مشاهده نمود به سوی چاه آمد،بر خود می زد و فریاد می کرد،و استغاثه می نمود،و می گفت:یا ابن رسول اللّه فرزندت غرق شد،و آن حضرت در نماز مطلقا التفات نمی فرمود،و حال آنکه صدای اضطراب فرزند در چاه به گوش آن حضرت می رسید.

چون بسیار به طول انجامید،مادر از روی اضطراب گفت که:ای اهل بیت رسالت دلهای شما بسیار سنگین است،باز حضرت التفات نفرمود،تا نماز را با آداب مستحبّه تمام به جا آورده فارغ گردید،پس نزد چاه آمد،و به اعجاز دست در آن چاه عمیق دراز کرد،حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام را بیرون آورد،و آن حضرت خنده می کرد و سخن می فرمود،و جامۀ آن حضرت تر نشده بود،پس فرمود که:

فرزند خود را بگیر ای ضعیفة الیقین به خدا،مادر حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام از سلامت بودن فرزند بخندید،و از تنبیه آن حضرت به گریه درآمد،حضرت فرمود که:بر شما ملامتی نیست،نمی دانی که من در خدمت خداوند جبّاری ایستاده بودم،که اگر رو از جانب او به دیگری می گردانیم،و به غیر او توسل می نمودم، روی لطف خویش از جانب من می گردانید،و به غیر او از که توقّع رحمت می توان داشت (1).

و صاحب کتاب حلیة الاولیاء روایت نموده که:چون حضرت امام زین العابدین علیه السّلام از وضو فارغ می شدند،و ارادۀ نماز می فرمودند،رعشه در بدن و

ص:70


1- 1) بحار الانوار 245/84-246 ح 36.

لرزه در اعصاب آن حضرت مستولی می شد،چون سؤال می نمودند می فرمود که:

ای وای بر شما مگر نمی دانید که به خدمت چه خداوندی می ایستم،و با چه عظیم الشأنی می خواهم مناجات کنم،و در هنگام وضو نیز این حالت را از آن حضرت نقل کرده اند (1).

روایتی وارد شده که فاطمه دختر حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام روزی جابر بن عبد اللّه انصاری را طلبید،و گفت:تو از صحابۀ کبار حضرت رسولی،و ما اهل بیت را حق بر تو بسیار است،و از بقیّۀ اهل بیت رسالت همین علی بن الحسین علیهما السّلام مانده،و او بر خود جور می نماید در عبادت الهی،و پیشانی و زانوها و کفهای پای او از بسیاری عبادت پینه کرده و مجروح گشته،و بدن او نحیف و کاهیده شده،از او التماس نما که شاید پاره ای تخفیف دهد.

چون جابر به خدمت آن جناب رسید،دید که در محراب نشسته،و عبادت بدن شریفش را کهنه و نحیف گردانیده،حضرت جابر را اکرام فرمود،و در پهلوی خویش تکلیف نمود،و با صدای بسیار ضعیف احوال او را پرسید،پس جابر گفت:یا ابن رسول اللّه خداوند عالمیان بهشت را برای شما و دوستان شما خلق کرده،و جهنّم را برای دشمنان و مخالفان شما آفریده،پس چرا این قدر بر خود تعب می فرمائی؟

حضرت فرمود که:ای مصاحب رسول مگر نمی دانی که جدّم حضرت رسالت پناه با آن کرامتی که نزد خداوند خود داشت که ترک اولای گذشته و آیندۀ او را آمرزیده،او مبالغه و مشقّت در عبادت را ترک نفرمود،پدر و مادرم فدای او باد، تا آنکه بر ساق مبارکش نفخ ظاهر شد،و قدمش ورم کرد،صحابه گفتند که:چرا

ص:71


1- 1) حلیة الاولیاء 133/3.

چنین زحمت می کشی،و حال آنکه خدا بر تو تقصیر نمی نویسد؟فرمود که:آیا من بندۀ شاکر خدا نباشم،و شکر نعمتهای او را ترک نمایم.

جابر گفت:یا ابن رسول اللّه بر مسلمانان رحم کن که به برکت شما خدا بلا را از مردمان دفع می نماید،و آسمانها را نگاه می دارد،و عذاب های خود را بر مردم نمی گمارد،فرمود که:ای جابر بر طریق پدران خود خواهم بود تا ایشان را ملاقات نمایم (1).

و از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که پدرم فرمود که:روزی بر پدرم علی بن الحسین علیه السّلام داخل شدم،دیدم که عبادت در آن حضرت تأثیر کرده،و رنگ مبارکش از بیداری زرد گردیده،و دیده اش از بسیاری گریه مجروح گردیده،و پیشانی نورانیش از کثرت سجود پینه کرده،و قدم شریفش از وفور قیام در صلاة ورم کرده،چون او را بر این حال مشاهده کردم خود را از گریه منع نتوانستم نمود،و بسیار گریستم،آن حضرت متوجّه تفکّر بودند،بعد از زمانی به جانب من نظر افکندند و فرمودند که:بعضی از کتابها که عبادت امیر المؤمنین علیه السّلام در آنجا مسطور است به من ده،چون بیاوردم و پاره ای بخواندند بر زمین گذاشتند و فرمودند که:

کی یارای آن دارد که مانند علی بن ابی طالب علیه السّلام عبادت کند (2).

و کلینی از حضرت جعفر بن محمّد علیهما السّلام روایت کرده که:چون حضرت سیّد الساجدین علیه السّلام به نماز می ایستاد رنگش متغیّر می شد،و چون به سجود می رفت سر برنمی داشت تا عرق از آن حضرت می ریخت (3).

و از حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام منقول است که:علی بن الحسین علیهما السّلام در

ص:72


1- 1) بحار الانوار 60/46-61 ح 18.
2- 2) بحار الانوار 75/46.
3- 3) بحار الانوار 64/46 ح 23.

شبانه روزی هزار رکعت نماز می گذارد،و چون به نماز می ایستاد از رنگ به رنگ می گردید،و ایستادنش در نماز ایستادن بندۀ ذلیل بود که نزد پادشاه جلیل ایستاده باشد،و اعضای او از خوف الهی لرزان بود،و چنان نماز می کرد که گویا نماز وداع است،و دیگر نماز نخواهد خواند،و چون از احوال آن حضرت سؤال می نمودند می فرمود:کسی که نزد چنین خداوند عظیمی بایستد،سزوار است که چنین خایف باشد (1).

و نقل کرده اند که:در بعضی از شبها یکی از فرزندان آن حضرت از بلندی افتاد و دستش شکست،و از اهل خانه فریاد بلند شد،و همسایگان جمع شدند،و شکسته بند آوردند،و دست آن طفل را بستند،و آن طفل از درد فریاد می کرد،و حضرت از اشتغال به عبادت نمی شنید،چون صبح شد و از عبادت فارغ شد دست طفل را دید در گردن آویخته،از کیفیّت حال پرسید خبر دادند.

و در وقت دیگر در خانه ای که حضرت در آن خانه در سجود بود آتشی گرفت،و اهل خانه فریاد می کردند که یا ابن رسول اللّه النار النار،حضرت متوجّه نشدند تا آتش خاموش شد،بعد از زمانی سر برداشتند از آن جناب پرسیدند که چه چیز بود که شما را از این آتش غافل گردانیده بود؟فرمود که:آتش کبرای قیامت مرا از آتش اندک دنیا غافل گردانیده بود (2).

و هر سال هفت مرتبه پوست از پیشانی آن حضرت می افتاد از بسیاری سجده.

و ابو ایّوب روایت کرده که:حضرت امام محمّد باقر و امام جعفر صادق علیه السّلام چون به نماز می ایستادند رنگ مبارکشان سرخ و گاه زرد می شد،چنان بودند که

ص:73


1- 1) بحار الانوار 61/46 ح 19.
2- 2) بحار الانوار 80/46.

گویا خدا را می بینند،و با او سخن می گویند (1).

ای عزیز مقرّبان هر پادشاهی چون معرفت او را بیشتر دارند،و جلال او را زیاده از دیگران می شناسند،بیم سطوت آن زیاده دارند،و زودتر محلّ عتاب می شوند، چنانکه ملوک دنیا از عامّۀ رعایا توقّع آن آداب ندارند،که از مقرّبان درگاه خود انتظار دارند.

بدان که خداوند عالمیان ملک را از طینت قدس و طهارت خلق فرمود،و شهوات و علایق جسمانی در ایشان ترکیب ننمود،و حیوانات عجم را از محض جسمانیّت و شهوات ترکیب فرمود،و منشأ استعدادی در ایشان مقرّر نساخت،و نشأۀ جامعۀ انسانی را از هر دو جهت خلق فرمود،و جهت نفس و عقل که او را داعی به کمالات بوده باشد به او کرامت فرمود،و به کثافات جسمانیّه و شهوات ظلمانیّه او را مبتلا ساخت،و او را تکلیف فرمود که بعد از تشبّث به این علایق رفع آنها را از خود نموده،و خود را به صفات قدسی و ملکات ملکی مجلّی گرداند،تا از ملک اشرف باشد:زیرا که ترقّی در مراتب کمالات بدون معارضات میسّر نمی شود،چنانچه گازر (2)جامه ای را که می خواهد بسیار سفید کند اوّل او را به بعضی کثافات آلوده می سازد،و چون رفع آن کثافات نمود از اوّل پاک تر برمی آید.

و اگر میل به پستی نماید،و تابع شهوات جسمانی شود،و عقل را مغلوب هوا سازد،از بهایم پست تر می شود،چنانچه حق سبحانه و تعالی در شأن کفّار می فرماید:نیستند ایشان مگر مانند انعام و بهایم،بلکه از ایشان گمراه ترند؛زیرا که

ص:74


1- 1) بحار الانوار 248/84.
2- 2) گازر:کسی که پیشه اش رختشویی است.

در حیوانات قابلیّت کمالات نبوده،و ایشان با وجود قابلیّت خود را به درجۀ بهیمیّت رسانیدند،و از جمیع کمالات محروم گردیدند.

پس چون خلقت انسانی را به این سبب محتاج به امری چند گردانیده اند،از تحصیل معاش و معاشرات،که بالخاصیّه موجب دوری از جناب اقدس ایزدی،و انهماک در شهوات و تعلّقات،و غفلت از خیرات و سعادات می گردد،لهذا روزی پنج مرتبه این خلق را بعد از توغّل در امور دنیویّه،و تشبّث به علایق دنیّه امر به حضور مجلس قرب مالک الملوک نموده اند،تا لذّت مواصلت بعد از فراق که مورث مزید اشتیاق است دریابند،و به سعادتهای ابدی فایز گردند.

و چون نماز معراج مؤمن است،و نهایت قرب او در نماز به حصول می پیوندد، و بنابر مقدّماتی که سبق ذکر یافت بعد از نهایت حرمان و دوری او را تکلیف قرب می نمایند،و در عین غفلت او را آگاه می سازند اوّل مرتبه اذان را برای تنبیه غفلت زدگان به وادی حیرت مقرّر ساخته اند،که اوّل در تکبیر بزرگواری خداوند را به یاد ایشان بیاورند،تا آنکه غیر خدا از منظورات ایشان در نظر ایشان حقیر شود.

و چون در عین غفلتند،چهار مرتبه بر ایشان می خواندند که شاید متنبّه شوند، و بدانند که چون خداوند ایشان در رتبۀ جلال و عظمت از همه چیز عظیم تر است، بلکه از آنان بزرگ تر است که عقلها به کنه ذات مقدّس او توانند رسید،پس چنین بزرگواری را اطاعت نمودن و عبادت کردن واجب و لازم است،بعد از آن شهادت به وحدانیّت الهی را بر گوش ایشان می خوانند،تا بدانند که به غیر او خداوندی ندارند،و یگانۀ در جمیع کمالات و صفات است،پس چاره ای به جز توسّل به جانب اقدس او نیست،و او را به یگانگی و اخلاص باید پرستید،دیگر به گوش دل ایشان می رسانند،که چنین خداوند عظیم به ایشان یگانه پیغمبری فرزانه فرستاده، پس باید عبادت را به طوری که پیغمبر آورده،و به شرایطی که او امر فرموده به جا آورند.

ص:75

بعد از تمهید این مقدّمات از جانب خدا ایشان را ندا می کند،و بخوان انعام و اکرام الهی می خواند،که بشتابید و مسارعت نمائید به سوی نماز،پس عظمت نماز را در نظر ایشان جلوه می دهد،که بشتابید به امری که باعث فلاح و رستگاری دنیا و آخرت است،دیگر عظیم تر آن را یاد می کند که بشتابید به عملی که بهترین اعمال و عبادت است،دیگرباره خدا را به عظمت و جلال و یگانگی یاد می کند که ای غافلان مخالفت چنین خداوندی که بر همه چیز قادر است و یگانه است و معارضی و شریکی ندارد روا نیست،این ندارا مؤذّنان ظاهر بر گوش سر می خوانند،و آنان که دیدۀ ایمان و یقین ایشان شنوا گردیده اند نداهای روحانی را نیز به گوش دل می شنوند.

چنانچه منقول است که:وقت هر نماز که می شود منادی از جانب ربّ العزّه ندا می کند که:ای گروه مؤمنان برخیزید و آتشهای گناهان را که بر پشت خود افروخته اید به نور نماز فرونشانید و خاموش گردانید بلکه هر لحظه ایشان ندای جان فزای یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ اِرْجِعِی إِلی رَبِّکِ (1)را به سمع جان می شنوند.

پس چون بندۀ سعادتمند از این نداها اندکی هشیار گردید،و متوجّه نماز شد، اوّل او را به پاکیزه کردن خود امر می فرماید،که بی ادبانه داخل مجلس بزرگواران نمی توان شد،لذا امر کرده اند او را که به بیت الخلا درآید،و کثافتهای ظاهری خود را از خود دور گرداند،و در ضمن دعاهائی که از ائمّه در آداب خلوت وارد شده تعلیم او کرده اند،که چنانچه این نجاستهای ظاهری مانع قرب است،تلویثات معنوی که از گناهان و اخلاق به هم رسیده بیشتر مانع است،لهذا در آن حالت

ص:76


1- 1) سورۀ فجر:28.

استعاذۀ از شیطان،و طلب مغفرت از گناهان می نماید،که خدا به فضل خود او را از ارجاس صوری و معنوی پاک گرداند.

پس بار دیگر او را در مقام تطهیر می آورند،که رو و دو دستها و پاها و سر را که در حالت صلاة در اکثر افعال به کار می فرماید پاکیزه گرداند،و در آن ضمن از دعاهای منقوله او را آگاه گردانیده اند،که این اعضا نجاستهای معنوی به سبب گناهان به هم رسانیده،و استحقاق عقوبتهای عظیم حاصل کرده اند،پس باید در این وقت از خدا پاکیزگی معنوی را طلبید،و در این ضمن او را متنبّه می سازند که باید عبادت کرد تا خود را از این عقوبات برهانی،پس شوق عبادت زیاده می شود،و بعضی از شهوات و علایق شکسته می گردد،لهذا در وقت رو شستن صورت می گوید که:

خداوندا چون تو فرموده ای که در روز قیامت بعضی از روها سیاه خواهد بود،و بعضی از روها سفید و نورانی خواهد گردید،پس خداوندا روی مرا در آن روز سفید گردان و سیاه مگردان.

و چون دست راست را می شوید به یاد می آورد که خدا فرموده که:در روز قیامت نامۀ نیکوکاران را به دست راست ایشان می دهند،و نامه مجرمان را به دست چپ می دهند،و از خداوند خود می طلبد که نامۀ او را به دست راست او دهد،و برات مخلّد بودن بهشت را به دست چپ او دهد،و حساب او را آسان کند و در وقت شستن دست چپ دعا می کند که خدایا نامۀ اعمال مرا به دست چپ من مده،و دست مرا در گردن غل مکن،و مرا از جامه های آتش نجات ده.

و چون مسح سر می کند از خدا می طلبد که رحمتهای خود را بر سر من فروریز، که سراپای مرا فروگیرد.و چون مسح پا می کند به یاد می آورد که با این پاها بر صراط می باید گذشت،و در آن روز پاهای بسیار از صراط خواهد لغزید،پس ثابت قدم بر صراط را از خدا می طلبد،و طلب می نماید که خدا او را توفیق دهد که به این پاها همیشه تحصیل رضای الهی نماید.

ص:77

پس چون چنین وضوئی ساخت،موافق احادیث معتبره (1)گناهان این اعضا آمرزیده می شود،و پاکیزه صورت و معنی می گردد،و قابل قرب می شود،و از آن غفلتها پاره ای هشیار می گردد،و ظاهر خود را به بوهای خوش معطر می سازد،و باطن خود را به نورانیّت صحیحه منوّر می گرداند.

و چون در حدیث وارد شده که در خانه ای که سگ یا شراب یا صورت در آن خانه است ملک داخل نمی شود،پس سگ ظاهر را از ساحت خانۀ خود دور می گرداند،و سگ نفس امّاره و شیطان را از ساحت ضمیر خود می راند،و شراب ظاهر را از خانه و شراب مستی معنوی که غفلت و شهوت است از سر به در می کند،و صورتهای ظاهر را از در و دیوار خانه محو می نماید،و در و دیوار خاطر را از غیر خدا و محبّتهای ایشان مصفّا می سازد،و متوجّه بارگاه قرب می شود.

و چون به در مسجد می رسد،به دربند اوّل از دربندهای دولت خانۀ معبود حقیقی رسیده از خدا می طلبد که درهای رحمت خود را بر روی من بگشا،و چنانچه این در ظاهر را بر روی من بسته ای درهای معنی را بر روی من مبند،و در این مقام نیز عارف را آگاهی دیگر حاصل می گردد.

و چون پا در مسجد می گذارد،چنان می داند که در کریاس (2)کبریا و جلال داخل گردیده،و پا در بساط قرب نهاده،به ادب می رود،و به غیر جناب الهی متوجّه نمی شود.و چون به جای نماز آمد،بار دیگر اقامه را می خواند،و تفکّر در جلال الهی زیاده می کند،و عظمت شأن عبادت را به دیده روشن تر می بیند، چون در وقت اذان غفلت عظیم پرده دار دیدۀ او گردیده بود.

ص:78


1- 1) بحار الانوار 318/80-320 ح 12.
2- 2) کریاس:دربار،جلوخانه،درگاه،صحن دالان.

و چون نماز معراج مؤمن است،و در شب معراج حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله به هر آسمانی که داخل می شد یک اللّه اکبر می گفت،و در نماز نیز هفت اللّه اکبر در افتتاح صلاة مقرّر فرمود که به هر تکبیری بر آسمانی از آسمانهای قرب و معرفت درآید،و قابل عرش حضور گردد،و در این مقام هنوز در ساحتها و کریاسهای عظمت و جلال است،و در مقام غیبت است،و به مقام حضور نرسیده،لهذا هنوز حرف زدن و با غیر او سخن گفتن جایز است.

و چون تکبیر آخر را گفت،بلاتشبیه داخل مجلس قرب ملک الملوک گردیده،و با غیر سخن گفتن و رو از جانب پادشاه پادشاهان گردانیدن بر او حرام است،این است که در دعای توجّه در این مقام می خواند که روی دل و جمیع اعضا و قوا و مشاعر خود را به جانب خداوندی گردانیدم که خالق آسمانها و زمینهاست،موافق ملّت ابراهیم که یگانه پرستی است،و دین محمّد صلّی اللّه علیه و آله و طریقۀ امیر المؤمنین علیه السّلام که جمیع شرایط و آداب بندگی از ایشان مانده،و عبادت و دین خود را از برای خدا خالص گردانیدم،و منقاد او شدم،و شرک جلی و خفی و ریاهای شیطانی را از خود دور گردانیدم،نماز من و عبادتهای من و زندگانی من و مردن من همه خالص از برای خداوندی است که پروردگار عالمیان است،و او را شریک نیست،و چنین از جانب او مأمور گردیده ام که او را عبادت کنم،و من از جملۀ مسلمانان و منقادان اویم.

و چون در این بارگاه چنین دعوای بزرگی کرده،و شیطان دشمن این راه و راهزن این درگاه است،و دشمن مکّار زنندۀ محیلی است که با اب الآباء درآمده،و خلق را با خدا دشمن کرده،و تا امروز شجاعان این میدان را بر زمین انداخته،و چندین هزار لشکر اندرونی از شهوات و دواعی نفسانی و لشکر بیرونی از شیاطین انس و اتباع خود دارد،به قوّت خود با او برنمی توان آمد،پس باید به خداوندی که این

ص:79

سگ درگاه اوست پناه برد تا دفع او بنماید.

چنانچه تشبیه کرده اند او را به سگی که در خیمه ها و خانه ها می باشد که هرکه آشنای صاحب خانه است و به آن خانه بسیار تردّد دارد متعرّض نمی شود،و چون بی گانه ای تازه آید او را مانع می شود،و به غیر آنکه صاحب خانه او را صدائی زند به هیچ حیله او را ممنوع نمی توان ساخت،همچنین شیطان که سگ بی گانه گیر این درگاه است،و با آشنا قدرت ستیزه ندارد،و کسی را که بیند مکرّر به مجلس قرب خداوندش فایز می شود کی متعرّض او می تواند شد،چنانچه خداوند عالمیان در روز اوّل او را از ایشان مأیوس گردانید که إِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ (1)یعنی:به درستی که بندگان خالص مرا تو بر ایشان سلطنت نداری،بلکه اگر دوری که قابل قرب باشد خواهد که به خانۀ ملک الملوک درآید،باید به جناب او متوسّل شود تا به یک اشاره لطف سگ را دور گرداند،امّا بیگانه هائی که آشنائی نمی خواهند و راه آشنائی نمی طلبند کار ایشان را چنانچه می خواهد می سازد.

پس لهذا در این مقام خطیر پناه به خداوند کبیر خود می برد از شرّ او می گوید:

اعوذ باللّه السمیع العلیم من الشیطان الرجیم،یعنی:پناه می برم به خداوند شنوای دانا که بر عجز و بیچارگی من اطّلاع دارد،و می داند که عاجز این دشمنم،از شرّ شیطان دور از رحمت الهی،و رانده شده درگاه او.

پس شروع به مکالمه می نماید،امّا هنوز خود را قابل مخاطبه نمی داند،غایبانه سخن می گوید،و چون اعلای درجات کمال مرتبۀ فنا و نیستی است،یعنی خود را عاجز و ناچیز دانستن،و در همۀ باب به ناتوانی خود اقرار نمودن،و در جمیع امور

ص:80


1- 1) سورۀ حجر:42،و اسراء:65.

به خداوند خود توسّل جستن،لهذا در جمیع کارها سنّت است بسم اللّه گفتن،و چون امر نماز از جمیع امور عظیم است،می گوید که شروع در قرائت و عبادت و بندگی می نمایم،به استعانت خداوندی که جامع جمیع کمالات است،و رحمن است به نعمتهای عامه بر مؤمن و کافر،و رحیم است بر رحمتهای خاصّه بر مؤمنان.

و چون آداب مجلس عظما این است که پیش از ذکر مطلوب ستایشی مناسب آن بزرگ به جا آورند،لهذا حق تعالی شأنه تعلیم بندگان نموده که چنین مرا ستایش نمائید،و نعمهای عامّه و خاصّۀ مرا یاد آورید،و مکرّر مرا به رحمت بستائید تا بر شما رحمت کنم،و بدانید که من خداوند روز جزایم،و به حشر و قیامت اقرار کنید.

و چون عارف تفکّر در این اوصاف و کمال نمود،به درجۀ شهود و حضور که اعلای درجات معرفت است فایز می گردد،و از مقام غیبت به خطاب می آید،و او را به مجلس مخاطبه و انس راه می دهند،پس می گوید ایّاک نعبد،یعنی:تو را عبادت می نمائیم و بس،و در این آیۀ کریمه حق تعالی اشاره فرموده به این معنا که جناب مقدّس نبوی در آن فقره بیان فرموده،یعنی:می باید که چون به مقام عبادت رسی چنان عبادت کنی که گویا مرا می بینی،و با من خطاب می نمائی،پس دعوای عبادت کردن موهم این بود که از من کاری متمشّی می تواند شد،تدارک فرمود که و ایاک نستعین،یعنی:در جمیع امور از تو استعانت می جوئیم و بس.

و همچنین در مقام آداب،چون بر عبادت خود اعتماد ندارد،و به عجز خود اعتراف دارد،عبادت خود را در میان عبادت دوستان خدا درمی آورد،و می گوید از زبان همه که:ما همه بندگان تو را عبادت می کنیم که شاید عبادت او به برکت عبادت آنها مقبول گردد؛زیرا که از لطف کریم دور است که چند چیز به درگاه او

ص:81

برند،بعضی را قبول فرماید،و بعضی را رد کند،و یک حکمت از حکمتهای نماز جماعت این است.

و همچنین در مقام استعانت،چون این دعوی بسیار عظیم است که از غیر او استعانت نمی جویم در هیچ امری،خود را در میان جمعی که این دعوی از ایشان پسندیده است به درمی آورد،و گویا به زبان ایشان سخن می گوید،و خود را طفیلی ایشان ساخته،و ایضا موافق دأب ارباب صفا آن است که چون به نعمتی یا رحمتی فایز گردند،دیگران را فراموش نکنند،و همگی را با خود شریک کنند،و لهذا در جمیع دعاها موافق احادیث معتبره عموم در دعا مطلوب است،که هر دعائی که کنند جمیع مؤمنان را با خود شریک گردانند،که باعث استجابت دعا می گردد،پس هدایت به راه راست و طریق حق را که راه متابعت حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام است در عقاید و اعمال و مراتب قرب و کمال طلب نموده،و استعاذه از راه دشمنان ایشان در عقاید و اعمال نمود،و جمیع اعتقادات بد و اعمال ناشایست طریقۀ دشمنان ایشان است.

بدان که اسرار عبادات خصوصا نماز را در این کتابهای مختصر احصا نمی توان نمود،انشاء اللّه کتابی در ترجمة الصلاة نوشته می شود،و غرض از ذکر این مجمل اشعاری بود به سرّ عبادت این حدیث نبوی،و تنبیهی بر سرّ عبادت که کسی را که خداوند عالمیان توفیق قرب خویش کرامت فرماید،هر روز او را به وسیله نماز از پست ترین درکات به اعلای درجات می رساند،و جسم خاکی را به این ترقّیات قابل مناجات خود گرداند.

و در بیان این فقرۀ شریفه به همین اکتفا می نمایم که بسیار به طول نه انجامد،و مورث ملال عزیزان نگردد.

ص:82

و اعلم أنّ أوّل عبادة اللّه المعرفة به،

اشاره

أنّه الأوّل قبّل کلّ شیء،فلا و اعلم أنّ أوّل عبادة اللّه المعرفة به،أنّه الأوّل قبّل کلّ شیء،فلا شیء قبله،و الفرد فلا ثانی له،و الباقی لا إلی غایة،فاطر السموات و الأرض و ما فیهما و ما بینهما من شیء،و هو اللطیف الخبیر،و هو علی کلّ شیء قدیر.

پس حضرت فرمود که بدان که اوّل عبادت الهی معرفت و شناختن اوست به آنکه او اوّل است پیش از همۀ اشیا،پس چیزی از او پیشتر نیست،و یگانه است پس شریکی ندارد،و باقی است همیشه،و باقی بودن او نهایتی ندارد،از نو پدید آورندۀ آسمانها و زمین است،و آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است،و آنچه در میان آسمان و زمین است،اوست خداوند صاحب لطف،و عالم به دقایق امور،و بر همه چیز قادر و تواناست.

توضیح بعضی از مطالب علیّه که این کلمات به آنها اشاره دارد بر سبیل اجمال موقوف بر چند اصل است.

اصل اول: در آنکه اوّل عبادات معرفت است

در آنکه اوّل عبادات معرفت است

و قبول جمیع عبادات موقوف است بر آن

و این معنی از آیات بسیار و اخبار بی شمار به ظهور پیوسته،و خلافی در این نیست که صحّت عبادات موقوف بر ایمان است،و بدون ایمان هیچ عبادتی موجب ثواب نیست،بلکه مورث عقاب است،و ایمان مشتمل است بر اعتقاد به وجود واجب الوجود،و صفات ثبوتیّه و سلبیّۀ او،و اقرار به یگانگی خدا،و به

ص:83

عدالت او،و اقرار به نبوّت پیغمبر آخر الزمان صلّی اللّه علیه و آله و حقّیّت آنچه او از جانب خدا آورده،و آنچه ضروری دین باشد مفصّلا،و آنچه غیر آن باشد مجملا،و اقرار به امامت ائمّه اثنی عشر صلوات اللّه علیهم،و اقرار به معاد جسمانی،که خداوند عالمیان همین بدنها را بعد از مردن زنده خواهد کرد،و ثواب و عقاب خواهد داد، و اقرار به بهشت و دوزخ و سایر اموری که از صاحب شرع معلوم گردیده،و تفصیل مراتب ایمان و خلافهائی که در آن شده این مقام گنجایش ذکر آنها ندارد.

و بدان که چون عبادت بر جمیع جوارح آدمی متفرّق است،و هر عضوی از اعضا عبادتی دارد،و اعتقادات عبادت دل است،لهذا معرفت را نیز عبادت فرمود،و فرمود که:اوّل عبادت است،یعنی بر همه مقدّم است،و عبادات دیگر بدون آن بی فایده است.

اصل دوّم: در آنکه ایمان سرمایۀ ابدی است

در آنکه ایمان سرمایۀ ابدی است

بدان که چون ایمان مایۀ سعادت ابدی است،و ترک آن شقاوت ابدی،و شیطان دزد عقاید و اعمال است،دزد را تا ممکن است اوّل بر متاع نفیس می زند، و اگر بر آن دست نیافت متاعهای دیگر را می برد،و عقباتی که کمین گاه شیطان است در این باب بسیار است،عقبۀ اوّل عقبۀ معرفت واجب الوجود است،و از این عقبه اکثر عالم را به جهنّم برده،و اگر نجات از این عقبه خواهی دست از سفینۀ نجات که اهل بیت رسالتند بر مدار،که ایشان درد و دوای هر چیز را می دانند،و کمین گاههای شیطان را می شناسند،و تابعان خود را به ساحل نجات می رسانند،و این فریب را مخور که تا خدا را نشناسی به دلیل عقل پیغمبر و امام را نمی توان

ص:84

شناخت؛زیرا که معرفت الهی دو شعبه دارد:

شعبۀ اول:علم به وجود واجب الوجود است،و آن از جمیع اشیا ظاهرتر است،به دلیل دور و تسلسل که موجب سرگردانی و تعطّل است احتیاج ندارد، چنانچه از اخبار بسیار ظاهر می شود که معرفت وجود واجب الوجود فطری است، و همین که آدمی به حدّ شعور رسید می داند که صانعی دارد،و هرکس که در حال خود تفکّر نماید خواه فاضل و خواه جاهل می داند که خدا را از روی دلایل حکمی نشناخته،بلکه خدا در هنگام صباوت او را معرفت روزی کرده،بلکه هرگز کفّار را تکلیف اذعان به وجود واجب الوجود نکردند،بلکه ایشان را به اقرار به یگانگی خدا خواندند،و بعد از آن ایشان را به عبادت و بندگی خدا واداشتند که از آن راه ایمان ایشان کامل گردد.

و منقول است که روزی حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله از اعرابی پرسید که وجود خداوند خود را چگونه دانستی؟گفت:ما در راهها پشکل شتر را که می بینیم حکم می کند عقل ما که شتری از این راه رفته،و پی پا را که می بینیم،می دانیم که شخصی از این مکان گذشته،آیا این آسمان با این کواکب نورانی،و زمین با این وسعت،کافی نیست از برای تصدیق به وجود واجب الوجود علیم خبیر،حضرت فرمود که:بر شما باد به دین اعرابی (1).

و چه چیز ظاهرتر می باشد از چیزی که در هر امری که نظر نمائی صد هزار آیت از آیات صنع او ظاهر باشد،و در هر عضوی از اعضای تو صد هزار دلیل برای تو قرار داده باشد،و در هر لحظه صد گونه احتیاج به او داری،و کارفرما و مربّی بدن توست،بلی از بسیاری ظهور و هویدائی اوست که مخفی می ماند،چون همیشه

ص:85


1- 1) بحار الانوار 55/3 ح 27 مانند این حدیث از حضرت علی علیه السّلام.

ظاهر است و آثار قدرتش هرگز کم نمی گردد،اگر آفتاب همیشه ظاهر می بود توهّم می کردند که شاید این روشنی از آفتاب نباشد،و چون غروب می کند،و بعد از طلوع عالم را روشن می کند،مشخّص می شود که نور او راست.

بلاتشبیه چون آفتاب عالم وجود را غروب و افول و زوال نمی باشد،معاند می گوید بلکه از او نباشد،با آنکه اگر عناد را برکنار گذارد،یقین می داند که به غیر او در این عالم مدبّری نیست،چنانچه حق سبحانه و تعالی می فرماید وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللّهُ (1)و اگر از کافران بپرسی که کی خلق کرده است آسمانها و زمین را،هرآینه خواهند گفت که خدا خالق اینهاست.

و از حضرت امام حسن عسکری علیه السّلام منقول است که:شخصی به خدمت حضرت صادق علیه السّلام آمد و گفت:مرا دلالت کن به خداوند خود که ملاحده با من بسیار مجادله می نمایند،و مرا حیران کرده اند،حضرت فرمود که:هرگز به کشتی سوار شده ای؟گفت:بلی،فرمود که:هرگز کشتی تو شکسته است که مضطرب شده باشی،و هیچ چاره از برای نجات خود ندانی؟گفت:بلی،فرمود که:در آن هنگام امّید نجات از که داشتی؟و چه کس را قادر بر نجات دادن خود می دانستی؟ همان خداوند توست (2).

و این راه ظاهرترین راههاست از برای علم به واجب الوجود،چنانچه خداوند عالم می فرماید که:کیست اجابت مضطرّان می نماید وقتی که او را می خوانند،و دفع مکروهات از ایشان می نماید،و هیچ کس نیست که با خدا همیشه این معامله نداشته باشد،پس چنین کسی چه احتیاج به دلیل دارد؟

چنانچه تمثیل کرده اند که بلاتشبیه مثل ارباب استدلال در تکلیف مردم به دلیل و برهان،از بابت مثل آن جماعتی است که دزدی به خانۀ ایشان آمده بود،و از پی

ص:86


1- 1) سورۀ لقمان:25.
2- 2) بحار الانوار 41/3 ح 16.

او می دویدند،یکی دزد را گرفت و در دست داشت،دیگری او را فریاد زد که بیا من یافتم او دزد را گذاشت،و به جانب آن شخص دیگر آمد،گفت که:بیا جای پای دزد را یافتم.

همچنین بلاتشبیه در این مادّه این مرد صالح خداشناسی که همیشه با خداوند خود در مقام مکالمه و مناجات است،و پیوسته از او لطف و احسان می یابد،و روز به روز به کثرت عبادات یقین او در تزاید است،و هیچ چیز نزد او وجود واجب الوجود ظاهرتر نیست،و آن حکیم مشرب از خدا دور می گوید که:بیا و به دور و تسلسل بدان خدا را،و از آثار او را بشناس،و اگرنه ایمان تو درست نیست.

و همچنین در اثبات اصل صفات کمالیّه بر وجه اجمال،مانند علم و قدرت و اراده،و سایر صفات کمالیّه،کسی که در غرایب صنع و لطایف حکمتهای الهی که در آفاق و انفس مقرّر ساخته تفکّر نماید،او را شکّی در ثبوت آنها نمی ماند،و اگر از حکمت چیزی بر این کس مخفی باشد،مجمل می داند که کسی که خالق چنین خلقی و مدبّر چنین نظامی باشد البتّه کار او بر غیر جهت حکمت نمی باشد.

چنانچه حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام در توحید مفضّل می فرماید که:این عالم از بابت خانه ای است که بزرگی در نهایت استحکام ساخته،و به انواع زینتها آراسته باشد،و الوان فرشها گسترده باشد،و خوانی کشیده انواع نعمتها در آن خوان حاضر ساخته باشد،و مثل این جماعت که بر خدا اعتراض می نمایند مثل کوری است که به چنین مجلسی درآید،و کورکورانه راه رود،و گاهی پا در میان طعام گذارد،و گاهی پا به کاسۀ افشره زند،و اعتراض کند که اینها را چه بی موقع گذاشته اند،و چه بی تدبیر است صاحب این خانه،به عینه اعتراض ملاحده که کوران این عالمند از این باب است (1).

ص:87


1- 1) بحار الانوار 60/3.

شعبۀ دوم:تفکّر در کنه ذات و چگونگی صفات واجب الوجود است،و کنه ذات واجب را دانستن محال است،و کنه صفات نیز چون عین ذات است محال است،و تفکّر در انحای وجوه و کیفیّات ذات و صفات ممنوع است،و اخبار بسیار بر نهی وارد شده است،و عقلی که از شناخت خود،و از معرفت بدنی که مدبّر اوست و به او تعلّق دارد،و از معرفت اجسامی که همیشه در نظر دارد،عاجز است،چگونه جرأت می تواند کرد که در معرفت واجب الوجود تفکّر نماید،پس در این باب باید به نحوی که خدا در قرآن مجید فرموده،و حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و حضرت ائمّه معصومین علیهم السّلام در خطبهای بلیغه و احادیث متواتره بیان فرموده اند اعتقاد نماید،بعد از آن از راه عبادت و بندگی زیادتی هدایت را طلب نماید،و به عقل ناقص خویش مغرور نشود،که به غیر حیرت و کفر و ضلالت ثمر نمی بخشد.

چنانچه در حدیث معتبر از حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام منقول است که:در خلق خدا و غرایب صنع او سخن بگوئید،و در ذات خدا سخن مگوئید،که سخن گفتن در ذات خدا به غیر حیرانی ثمری نمی بخشد (1).

و در حدیث دیگر فرمود در هرچه خواهید سخن بگوئید و در ذات خدا سخن مگوئید (2).

و به سند صحیح از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام منقول است:در تفسیر این آیه که وَ أَنَّ إِلی رَبِّکَ الْمُنْتَهی فرمود که:چون سخن به خدا منتهی شد از سخن باز ایستید (3).

و در حدیث معتبر دیگر فرمود که:زنهار که تفکّر در خدا مکنید،و لیکن اگر

ص:88


1- 1) اصول کافی 92/1 ح 1.
2- 2) اصول کافی 92/1 ذیل ح 1.
3- 3) اصول کافی 92/1 ح 2.

خواهید نظر کنید و تفکّر نمائید در عظمت خلقش (1).

و منقول است که:از حضرت علی بن الحسین علیهما السّلام پرسیدند از توحید و خداشناسی،فرمود که:خداوند عالمیان می دانست که در آخر الزمان جماعت متعمّق مدقّق به هم خواهند رسید،سورۀ قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ و آیات سورۀ حدید را فرستاد،که خدا را به این نحو بشناسند،و کسی که زیاده از این تفکّر نماید هلاک می شود (2).

و در حدیث دیگر وارد است که حضرت صادق علیه السّلام فرمود که:اوصیا و ائمّه درهائی اند که از راه متابعت ایشان به خدا می توان رسید،و اگرنه ایشان بودند کسی خدا را نمی توان شناخت،و به ایشان خدا حجّت خود را بر خلق تمام کرد (3).

و در این باب احادیث بسیار وارد شده،و اکثر عالم را شیطان از این راه فریب داده که دست از فرمودۀ خدا و رسول و ائمّه برداشته اند،و به عقلهای ضعیف اعتماد نموده اند،و هر طایفه خدا را به نحوی شناخته اند به اعتقاد خود،و همه خطا کرده اند،چرا تفکّر نمی نمایند که اگر عقل مستقل می بود در این باب،این فرق بسیار از متکلّمین و حکما که همه از اهل عقلند پیدا نمی شد،چرا در این باب و در هر بابی دو فرقه با یکدیگر موافق نیستند.

چنانکه جمعی از متکلّمین به عقل سخیف خویش خدا را جسم دانسته اند،و می گویند:نوری است از بابت شمس می درخشد،و بعضی از صوفیّۀ اهل سنّت و مجسّمۀ ایشان خدا را به صورت پسر ساده می دانند،و بعضی به صورت مرد ریش سفید می دانند،و بعضی خدا را جسم بزرگی می دانند بر روی عرش نشسته،

ص:89


1- 1) اصول کافی 93/1 ح 7.
2- 2) اصول کافی 91/1 ح 3.
3- 3) اصول کافی 193/1 ح 2.

و بعضی دیگر از صوفیّۀ اهل سنّت و متکلّمین ایشان و اکثر نصارا به حلول خدا قائل شده اند در اشیاء،و نصارا در خصوص عیسی قائل شده اند،و صوفیّۀ حلولیّه در جمیع چیزها،و خداوند عالمیان نصارا را در اکثر قرآن به این سبب لعن کرده،و ایشان را به کفر یاد نموده که به خدا چنین نسبتی می دهند.

و جمعی دیگر از صوفیّه اهل سنّت که از حلول گریخته اند،به امری قبیح تر و شنیع تر قائل شده اند،که آن اتّحاد است،و می گویند که:خدا با همه چیز متّحد است،بلکه همه چیز اوست،و غیر او وجودی ندارد،و همین اوست که به صورتهای مختلف برآمده،گاه به صورت زید ظهور می کند،و گاه به صورت عمرو، و گاه به صورت سگ و گربه،و گاه به صورت قاذورات،چنانچه دریا موج می زند و صورتهای بسیار از آن ظاهر می شود،به غیر دریا دیگر چیزی نیست.

که جهان موجهای این دریاست موج دریا یکی است غیر کجاست

و ماهیّات ممکنۀ امور اعتباریّه است،که عارض ذات واجب الوجود است،و در جمیع کتب و اشعار خود تصریح به امثال این کفرها و مزخرفات نموده اند،و جمعی از کفّار و ملاحدۀ هند نیز به عینه همین اعتقاد دارند،و کتاب جوک که براهمۀ ایشان نوشته اند در عقاید فاسدۀ خود،مشتمل بر همین مزخرفات است.

و لهذا جمعی از اهل این عصر که مشرب تصوّف دارند،آن کتاب را نهایت حرمت می دارند،و از کتابهای شیعه بیشتر اعتبار می کنند،و از کتب عقاید شیعه شمرده اند،که باید آن را همه کس داشته باشد،و جمعی از شیعیان بیچاره را گمان این است که ایشان از اهل حقّند،و بهترین عالمیانند،و به نادانی سخنان ایشان را می خوانند و کافر می شوند،و گمان ایشان این است که هرکه صوفی است البتّه آن مذهب حق است،و آنچه گفته است از جانب خدا گفته است،و نمی دانند که چون کفر و باطل عالم را گرفته بود،و اهل حق همیشه منکوب و مخذول بودند،اهل هر

ص:90

صنفی اکثر ایشان تابع باطل بودند،و از فرق اهل سنّت بودند،و پاره ای از ایشان در لباس تصوّف بودند،و پاره ای در لباس علما.

و همچنان که اکثر علمائی که کتابهای ایشان در میان است کافر و گمراه کنندۀ عالم بودند،و قلیلی از ایشان که تابع اهل بیت صلوات اللّه علیهم بودند بر مذهب حق ماندند،همچنین صوفیّه اکثر ایشان سنّی و اشعری مذهب و ملعون بودند،و همان اعتقادات جبر و حلول و تجسّم و امثال آن از عقاید فاسده را در کتب و اشعار خود ذکر کرده اند،و در عبادات و اعمال هم طریقۀ اهل سنّت را در کتابهای خود ذکر کرده اند،و اگر ابو حنیفه در کتاب خود ذکر کند که فلان نماز را می باید کرد قبول نمی کنند،و اگر از سفیان ثوری عملی به ایشان می رسد قبول می کنند،با آنکه سفیان از ابو حنیفه بدتر بوده.

چنانچه کلینی به سند معتبر از سدیر روایت کرده است که:من روزی از مسجد بیرون می آمدم،و حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام داخل مسجد می شدند،پس دست مرا گرفتند و رو به خانۀ کعبه کردند و فرمودند که:مردم مأمور شده اند از جانب خدا که بیایند و این خانه را طواف کنند،و به نزد ما آیند و ولایت خود را بر ما عرض نمایند،چنانچه خداوند عالم می فرماید که وَ إِنِّی لَغَفّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدی (1)که ترجمه اش این است که:من آمرزنده ام کسی را که توبه کند،و ایمان بیاورد،و عمل شایسته بکند،و هدایت بیابد،پس حضرت اشاره به سینۀ خود فرمودند که مراد هدایت یافتن به ولایت و امانت ماست.

پس فرمود که:ای سدیر می خواهی به تو بنمایم راهزنان و منع کنندگان دین خدا را،پس نظر فرمود به سوی ابو حنیفه و سفیان ثوری،و ایشان حلقه زده بودند

ص:91


1- 1) سورۀ طه:82.

در مسجد،و فرمود که:ایشان راه زنان خدایند،که نه هدایتی از جانب خدا یافته اند،و نه به کتابهای خدا عمل می نمایند،اگر این خبیثها و بدترین کفّار در خانه های خود بنشینند و مردم را گمراه نکنند،مردم به سوی ما خواهند آمد،و ما ایشان را از جانب خدا و رسول خبر خواهیم داد (1).

و به سند معتبر دیگر روایت کرده است از شخصی از اهل مکه که:روزی سفیان ثوری به من گفت بیا برویم به نزد جعفر بن محمد علیهما السّلام با او رفتیم،وقتی رسیدیم که حضرت ارادۀ سواری داشتند،سفیان گفت:یا ابا عبد اللّه خبر ده ما را به خطبه ای که حضرت پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله در مسجد خیف فرمودند،حضرت فرمود که:بگذار بروم که کاری دارم،و چون برگردم نقل کنم،گفت:به حقّ خویشی که با پیغمبر داری که مرا حدیث بگو،حضرت فرود آمد،و سفیان دوات و قلمی طلبید،و حضرت فرمود و او نوشت،و بار دیگر بر حضرت عرض کرد،و حضرت سوار شد و من و سفیان روانه شدیم،در راه به او گفتم که باش که من در این حدیث نظر کنم.

چون دیدم گفتم:و اللّه که حضرت یک حقّی بر گردن تو لازم کرد که هرگز برطرف نمی شود،گفت:چه چیز؟گفتم:این حدیث که تو نوشتی،مگر نه پیغمبر فرمود:

سه چیز است که هرکه آنها را داشته باشد دل او کینه به هم نمی رساند،یا خیانت در دل او راه نمی یابد:عمل را برای خدا خالص گردانیدن،و خیرخواه امامان و مسلمانان بودن،و ملازم جماعت مسلمانان بودن،این امامان که متابعت و خیرخواهی ایشان واجب است کیستند؟معاویه و یزید و مروان بن الحکم و این ملاعین اند که گواهی ایشان را هم قبول نمی توان کرد،و نماز با ایشان نمی توان خواند و ملازم جماعت مسلمانان که می باید بود:کدام جماعتند؟مرجئه ملعون

ص:92


1- 1) اصول کافی 392/1-393 ح 3.

مراد است؟که می گوید:هرکه نماز نکند و روزه ندارد و غسل جنابت نکند و کعبه را خراب و با مادر خود زنا کند،ایمانش مثل ایمان جبرئیل و میکائیل است،یا مراد قدریّه است؟که می گویند که:خدا هرچه خواهد نمی تواند کرد،و شیطان هرچه خواهد می تواند کرد،یا خوارج مراد است؟که علی بن ابی طالب علیه السّلام را کافر می دانند،و لعنت می کنند،یا غیر ایشان از گمراهان.

گفت:پس شیعه و ائمّه ایشان چه می گویند؟گفتم:می گویند که علی بن ابی طالب علیه السّلام و اللّه امامی است که بر ما واجب است خیرخواهی او،و ملازمت جماعت اهل بیت او،چون این را شنیدند حدیث را گرفت و پاره کرد،و گفت:این را به کسی نقل مکن (1).

و الحق این چنین کفری و انکار حقّی از ابو حنیفه صادر نشد،با آنکه او و اتباعش دعوای خلاف نفس و ترک دنیا می نمایند،و احوال بعضی از اکابر ایشان بعد از این مذکور خواهد شد،و به این جهالت و نادانی که در میان شیعیان شایع گردیده، رخنهای عظیم در اصول و فروع دین به هم رسیده.

و محی الدین که از رؤسای ایشان است در فصوص الحکم می گوید که:ما وصف حق به هیچ وصف نکردیم الاّ ما عین آن وصف بودیم،و حقتعالی وصف نفس خود از برای ما می فرمود،پس هرگاه که او را مشاهده می کنیم خود را مشاهده کرده باشیم،و هرگاه که او مشاهدۀ ما می کند مشاهدۀ خود کرده باشد.و در جای دیگر ترجیح می دهد مرتبۀ ولایت را بر مرتبۀ نبوّت،و خود را خاتم الولایه می گوید،و از اینجا ترجیح خود را بر پیغمبران دعوی می نماید.

و در فتوحات می گوید که:سبحان من أظهر الأشیاء و هو عینها.یعنی:منزّه

ص:93


1- 1) اصول کافی 403/1-404 ح 2.

خداوندی که چیزها را ظاهر کرد و او عین همه چیزهاست.و در جای دیگر از فصوص الحکم خطا نسبت به نوح علیه السّلام می دهد،که او غلط کرد در تبلیغ رسالت،و قومش درست رفتند،و غرق دریای معرفت شدند،و اگر ایشان را نوح از آن دریا به کنار می آورد از درجۀ بلندی به درجۀ پستی می آمدند.

و مکرّر در تصانیفش می گوید که:زنهار که مقیّد به مذهبی مشو،و نفی هیچ مذهب مکن،و هیچ معبودی را غیر خدا از بت و غیره انکار مکن،که به قدر آنچه از آنها انکار می کنی از خدای خود انکار می کنی،و خدا در همه چیز ظهور دارد.و می گوید که:خدا هارون را بر گوساله پرستان مسلّط نگردانید،آن چنانچه موسی را مسلّط گردانید،تا آنکه حق تعالی در جمیع صور معبود شود،لهذا هیچ نوعی از انواع عالم نماند که معبود نشد.و می گوید که:نصارا برای این کافرند که دعوی اتّحاد با خدا را در خصوص عیسی گفتند،اگر در همه چیز می گفتند عین توحید می بود (1).

و در یکی از تذکره های ایشان به نظر رسید که از شمس تبریزی پرسیدند از احوال ملاّی رومی،گفت:اگر از قولش می پرسی إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ و اگر از فعلش می پرسی کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ و اگر از صفاتش می پرسی هُوَ اللّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلاّ هُوَ عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِیمُ و اگر از ذاتش می پرسی لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ (2)و از این باب کلمات که موجب کفر و الحاد است در کتب ایشان بسیار است.

ای عزیزان به انصاف نظر نمائید که نسبت به ذات مقدّس خدا این قسم نسبتها

ص:94


1- 1) مراجعه شود به کتاب تحفة الاخیار ص 316-317.
2- 2) تحفة الأخیار ص 139.

رواست،و هرگز از پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و ائمّۀ معصومین صلوات اللّه علیهم که پیشوایان دین شمایند این قسم سخنان صادره شده؟یا به اصحاب خود اجازۀ این قسم جرأتها داده اند؟خداوند عالمیان این قدر مذمّت می فرماید نصارا را که ایشان کافر شدند به این عقاید فاسده.و جمعی نزد حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام آمدند،و چنین ذات شریف را گفتند که تو خدائی،حضرت ایشان را در چاه ها کرد،و از دود کشت.

هرگاه چنین ذاتی را نسبت به الوهیّت نتوان داد،العیاذ باللّه چون در هر سگ و گربه چنین امری قائل توان شد،تو که عین خدائی که را عبادت می کنی؟

و از این جهت است که اکثر ایشان را اعتقاد این است که همین که این معنی ظاهر شد دیگر عبادت ساقط می شود،و عبادت بنابر توهّم مغایرت است،و به این معنی برگردانیده اند و تأویل کرده اند این آیه را که وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتّی یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ (1)یعنی:عبادت کن خداوند خود را تا تو را مرگ دررسد،ایشان یقین را به معنی یقین به وحدت موجود برده اند.

چنانچه علاّمه علیه الرحمة و الرضوان در کتاب کشف الحق و نهج الصدق فرموده است که:خداوند عالمیان در چیزی حلول نکرده؛زیرا که معلوم است چیزی که در چیزی حلول کند محتاج به محلّش می باشد،و بدیهی است که خدا به غیر محتاج نیست،و هر محتاج به غیر ممکن است،پس اگر خدا در چیزی حلول کند ممکن خواهد بود،و صوفیّۀ از اهل سنّت به این قائل شده اند،و تجویز کرده اند بر خدا که در بدن عارفان حلول کند.

ببین این مشایخ را که تبرّک به قبرهای ایشان می جویند چه اعتقاد در باب خداوند خود دارند،گاهی حلول بر خدا تجویز می کنند،و گاهی خدا را به اتّحاد

ص:95


1- 1) سورۀ حجر:99.

نسبت می دهند،و عبادت ایشان به رقص کردن است،و دست برهم زدن و غنا و خوانندگی کردن،و خدا عیب کرده و تشنیع فرموده بر کفّار در این اعمال که ما کانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ الْبَیْتِ إِلاّ مُکاءً وَ تَصْدِیَةً (1)یعنی:نبود نماز یا دعای مشرکان نزد خانه کعبه مگر صفیر زدن و دست بر دست زدن،و چه غفلت و گمراهی از این بالاتر می باشد که کسی تبرّک جوید به جماعتی که عبادت کنند خدا را به عبادتی که خدا کفّار را بر آن عیب گرفته،بلی دیدۀ ظاهر ایشان کور نیست دیدۀ دل ایشان کور است.

و من دیدم جماعتی از صوفیّه را در روضۀ حضرت امام حسین علیه السّلام که ایشان نماز شام گذاردند به غیر از یک نفر از ایشان که او نماز نکرد و نشسته بود،بعد از ساعتی آن جماعت نماز خفتن را کردند،و آن شخص نکرد،از یکی از ایشان سؤال کردم که این شخص چرا نماز نکرد؟گفت:او چه احتیاج دارد به نماز،او به خدا واصل شده است،آیا جایز است کسی که به خدا واصل شده میان خود و خدا حاجبی قرار دهد؟و نماز حاجب است میان بنده و خدا،پس بنگر ای عاقل و تفکّر نما در حال این جماعت که اعتقاد ایشان در باب خدا آن است که دانستی،و عبادت ایشان آن است که گفتم،و عذر ایشان را در ترک نماز شنیدی،و با این اعتقادات و اعمال ایشان را از ابدال می دانند،با آنکه جاهل ترین جهّالند،تا اینجا ترجمۀ کلام علامه رضوان اللّه علیه بود (2).

و در این زمان نیز بسیاری از این مزخرفات از ایشان می شنوم،و این مضامین را در شعرهای عاشقانه بستند،و به دست جلفی چند دادند که ایشان خوانند،و دست برهم زنند،و فریاد کنند،و بدعتی چند که انشاء اللّه بعد از این بیان خواهد شد کنند،و عبادتش نام نهند،آخر چرا بر خود رحم نمی کنی،و دین خود که در او

ص:96


1- 1) سورۀ انفال:35.
2- 2) نهج الحق و کشف الصدق ص 58-59.

سرمایۀ سعادت ابدی تو است در معرض چنین مخاطره می گذاری،که به یک احتمال نجات داشته باشی،و به صد هزار احتمال مستحق خلود در جهنّم باشی، اگر کسی را گویند که چاه سرپوشیده ای در راهی هست،اگر چه اعتماد بر سخن قائل نداشته باشد،به آن راه نمی رود،و از راه بی خطر می رود.

تو دعوای تشیّع می کنی،سخن پیشوایان تو در میان است،و جمیع آثار ایشان معلوم است،پیری از ایشان بهتر می خواهی،و مرشدی بهتر از ایشان می طلبی، خدا پیغمبری فرستاد و فرمود که: ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا (1)یعنی:آنچه پیغمبر از برای شما آورده عمل نمائید،و آنچه شما را از آن نهی فرموده ترک نمائید، و پیغمبر گفت که:من از میان شما می روم،و دو چیز عظیم در میان شما می گذارم،که اگر به آنها تمسّک جوئید،و متابعت ایشان نمائید،هرگز گمراه نشوید،یکی کتاب خدا،و یکی اهل بیت من،و این دو تا از هم جدا نمی شوند تا در حوض کوثر بر من وارد شوند،و معنی کتاب را اهل بیت من می دانند،و اهل بیت فرمودند:ما که از میان شما می رویم احادیث ما در میان است،رجوع به راویان احادیث ما بکنید.

پس ائمّه چه تقصیر در بیان احکام و فروع دین تو کردند که تو رجوع به کلام دشمنان ایشان می کنی،و در کلام ایشان نظر نمی کنی،اگر تو عمل نمائی به هزار یک آنچه پیغمبر تو در این حدیث برای ابوذر بیان فرموده تو را بس است،امّید که حق سبحانه و تعالی جمیع حق طلبان را به راه خود هدایت نماید،و ما و جمیع شیعیان را بر صراط المستقیم متابعت اهل بیت درست بدارد،به محمّد و آله الطاهرین.

ص:97


1- 1) سورۀ حشر:7.

اصل سوّم: در بیان مراتب معرفت و ایمان

در بیان مراتب معرفت و ایمان

بدان که معرفت را مراتب مختلفه هست،و در مراتب ایمان زیادتی و نقصان می باشد،چنانچه خواجه نصر الدین علیه الرحمه ذکر کرده است که مراتب معرفت خدا بلاتشبیه مثل مراتب معرفت آتش است،و اوّل مرتبۀ معرفت آتش آن است که شخصی بشنود که چیزی می باشد که هر چیزی را که در آن می افکنی آن را می سوزاند،و فانی می گرداند،و هرچه محاذی آن واقع شد اثرش در آن ظاهر می گردد،و هرچند از آن اخذ می نماید،کم نمی شود،و همچنین موجودی را آتش می گویند،و نظیر این معرفت در معرفت خدا معرفت جماعتی است که دین خود را به تقلید بدانند،و از راه دلیلی ندانند.

و مرتبۀ بالاتر از این مرتبه کسی است که دود آتش به او رسیده،اما آتش را ندیده،و می گوید که:این دود البته از چیزی حاصل شده،و هر اثری مؤثّری می خواهد،پس آتشی هست که این دود اثر اوست،و نظیر این مرتبه در معرفت باری تعالی معرفت اهل نظر و استدلال است،که به دلایل عقلیه و براهین قاطعه حکم می نماید بر وجود صانع.

و مرتبه ای از این بالاتر مرتبۀ کسی است که نزدیک آتش شده،و حرارت آتش به او می رسد،و نور آتش بر چیزها تابیده،چیزها را به آن نور می بیند،و نظیر این مرتبه در معرفت خدا معرفت مؤمنان خاصّی است که دلهای ایشان به نور الهی اطمینان یافته،و در جمیع اشیاء به دیدۀ یقین آثار صفات کمالیّه الهی را مشاهده می نمایند.

و مرتبه ای از این بالاتر مرتبۀ کسی است که در میان آتش باشد،و آثار آتش در او

ص:98

ظاهر گردیده باشد،و این در مراتب معرفت الهی اعلای درجات معرفت است،که تعبیر از آن به فنای فی اللّه می کنند، و حصول این معنی به کثرت عبادات و ریاضات می شود.

چنانچه منقول است از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام که حضرت رسالت پناه صلّی اللّه علیه و آله فرمود که:خداوند عالمیان می فرماید کسی که دوستی از دوستان مرا اهانت نماید و خوار گرداند،چنان است که با من محاربه کرده،و تقرّب نمی جوید به سوی من بنده به چیزی که نزد من دوست تر و پسندیده تر باشد از واجباتی که بر او واجب گردانیده ام،و بعد از فرایض تقرّب می جوید به من به نوافل و سنّتی ها،تا به مرتبه ای که من او را دوست می دارم،پس چون او را دوست داشتم گوش اویم که به آن گوش می شنود،و دیده اویم که به آن دیده می بیند،و زبان اویم که به آن سخن می گوید،و دست اویم که به آن کارها می کند،اگر مرا بخواند او را اجابت می نمایم،و دعای او را رد نمی کنم،و اگر از من سؤال نماید به او عطا می کنم،و در هیچ چیز آن قدر تردّد ندارم مانند تردّدی که در قبض روح بندۀ خود دارم،او مرگ را نمی خواهد،و من آزردگی او را نمی خواهم (1).

بدان که این مرتبۀ آخر مرتبۀ بسیار نازکی است،و این باعث لغزش آن جماعت شده است که به آن باطلی که گذشت قائل شده اند،و گاهی به این حدیث نیز استدلال می کنند،و این خطای محض است؛زیرا که آن معنی که ایشان دعوی می نمایند،خصوصیّتی به جاهل و کامل انسان و غیر آن ندارد،و آن معنی را همیشه از برای همه چیز حاصل می دارند.

و از این حدیث قدسی ظاهر است که این معنی را بعد از عبادات و نوافل حاصل

ص:99


1- 1) اصول کافی 352/2 ح 7.

می شود،و چون معانی حق دقیق شد به باطل بسیار مشتبه می شود،مجملی از معانی حقّ این حدیث شریف را برای تو بیان می کنم تا فریب اهل باطل را نخوری، و اگرنه عبارات حق بسیار است که موهم معنی باطل می باشد،و کسی که قانون شرع و عقل را در دست دارد و انسی به کلام اهل بیت به هم رسانیده معانی اینها را می فهمد.

بدان که یک معنی این حدیث آن است:کسی که در مقام محبّت کامل باشد،و محبّت محبوب حقیقی در دل او مستقر گردید،و به جمیع اعضا و جوارح او سرایت نمود،در دیده اش نوری دیگر به هم می رسد،و در گوشش شنوائی دیگر به هم می رسد،و در جمیع قوا و اعضایش قوّتی دیگر حاصل می شود،چنانچه سابقا اشاره به این مرتبه کردیم،و در این مرتبه چون همگی منظورش محبوب خود است،در هرچه نظر می کند او را در آن چیز می بیند،یعنی آثار قدرت او را در آن مشاهده می کند،پس گویا او را دیده،و آثار علم او را،و آثار صنع او را،و آثار کمالات او را که در آن چیز ظاهر کرده می بیند،و اگر چیزی را می شنود از آن کمالات دوست را می شنود،و اگر دستش حرکت می کند در خدمت دوست حرکت می کند،و همچنین در جمیع اعضاء و جوارح،و نزدیک به این معنی در عشق مجاز نیز حاصل می شود و علاء الدولۀ سمنانی نیز گفته است که:معنی وحدت موجود را از این مرتبه اشتباه کرده اند،و عین کفر است،و من نیز این اشتباه را کردم و توبه کردم.

و ظاهر است که این معنی که مذکور شد،باعث حلول و اتّحاد و کفر نیست،و ممکن است که مراد الهی در این حدیث قدسی این معنی باشد،یعنی به این مرتبه که رسید من دیدۀ اویم،یعنی به غیر آثار صنع و من چیزی که رضای من در آن باشد چیزی نمی بیند،و به غیر رضای من چیزی نمی شنود،و مرادات نفسانی او

ص:100

برطرف می شود،و مرادات مرا مرادات خود اختیار می کند.

و بعضی گفته اند که:مراد این است که چون اعضا و جوارح آدمی نزد این کس عزیز و گرامی می باشد،در مرتبۀ محبّت به مرتبه ای می رسد که مرا بر اینها ترجیح می دهد،و قوای اینها را در راه رضای من فانی می سازد و باک ندارد.و یک معنی دیگر از این دقیق تر هست که ذکر می کنم،و از خدا می طلبم که در نظر باطل بینان و احوال بصیرتان به معنی باطل مشتبه نشود،و لا حول و لا قوّة الاّ باللّه العلیّ العظیم.

ای عزیز بدان که حق سبحانه و تعالی در خلقت انسانی قوا و شهوات بسیار مقرّر ساخته،چنانچه سابقا مذکور شد،و امر فرموده که اینها را در رضای او صرف نماید،و وعده فرموده به مقتضای قُلْ إِنَّ رَبِّی یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ یَقْدِرُ لَهُ وَ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَهُوَ یُخْلِفُهُ (1)که آنچه را در راه او صرف نماید عوضی کرامت فرماید،که مشابهتی به آن اوّل نداشته باشد،چنانچه خداوند عالمیان مالی به تو کرامت فرموده که فانی است،و در معرض زوال است،و ممکن است که شب به آتشی بسوزد،یا دزدی از دست تو بیرون ببرد،و فرموده است که:این را در راه من انفاق کن که در عوض مالی به تو دهم در بهشت،که آن را زوال نباشد،و اضعاف مضاعف آن چیزی باشد که داده ای،و به مردن و آفتاب های دیگر از تو جدا نشود، و یک قدر عزّتی به تو داده به عاریت به مقتضای لا یَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ (2)از تو خواسته که در راه او صرف نمائی.

و چون کارهای حق منافی طریقه و ذوق اهل باطل است،و طبع اکثر اهل عالم به باطل مایل است،پس کسی که مردانه از این اعتبار باطل بگذرد،و حق را موافق

ص:101


1- 1) سورۀ سبأ:39.
2- 2) سورۀ مائده:54.

رضای الهی به عمل آورد،خدا به عوض او را عزّتی کرامت فرماید که شباهتی به کرامت اوّل نداشته باشد،چنانچه از احوال ابوذر پاره ای معلوم شد،که عثمان و آنهائی که عزّت نزد او طلب نمودند،ذلیل و ملعون ابد شدند،امّا ابوذر که مردانه از اعتبار گذشت،تا قیامت بر او صلوات می فرستند،و ذکر اسمش را شرف می دانند،قطع نظر از کرامت ابدی آخرت،و یزید پلید را گمان این بود که خود را عزیز می کند،و حضرت امام حسین علیه السّلام را ذلیل می گرداند،خود را ملعون ابد و مستحق عذاب سرمد کرد،و نام امام حسین علیه السّلام تا قیامت بر منابر شرف خوانده می شود،و پادشاهان عالم جبین بر آستانه اش می سایند،و خاک ضریحش را بر دیده می کشند.

و خداوند عالمیان یک قدر قوّتی به هرکس کرامت فرمود،که به آن قوّت قدری از کارها می توانند کرد،جمعی که این قوّت را ضبط کردند،و در راه او صرف نکردند،در اندک وقتی این ناقص می شود و یا به تبی یا به مرگی زایل می گردد.

و حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام و بزرگوارانی که او را متابعت نمودند،و در عبادات و طاعات این قوّتها را صرف نمودند،خدا قوّتی به ایشان کرامت فرمود که فوق قوّت بشری است،چنانچه فرمود:در خیبر را به قوّت جسمانی نکندم به قوّت ربّانی کندم،و در آن قوّت اگر دست را هم حرکت ندهد،اگر متوجّه شود آسمان و زمین را بر یکدیگر می تواند زد،و جمیع عالم مطیع اویند،و این قوّت به مردن برطرف نمی شود،و زنده و مردۀ ایشان یک حکم دارند،بلکه چون غیر مراد الهی مرادی ندارد،و از مرادات و ارادات خود خالی شده،اوّل امری را که اراده می کرد به قوّت خود آن کار را می کرد،اکنون مقارن ارادۀ او خدا قدرت خود را در مرادات او به کار می فرماید،و چون از برای خدا از سر ارادات خود گذشته،خدا ارادات او را در قلب او القا می نماید،و خود مدبّر امور او می شود.و اشارۀ به این معنی است

ص:102

آنچه در آن حدیث مشهور وارد شده است که:دل مؤمن در میان دو انگشت از انگشتهای الهی،کنایۀ از قدرت است به هر طرف که می خواهد می گرداند،و موافق حدیث معتبری و آیۀ وَ ما تَشاؤُنَ إِلاّ أَنْ یَشاءَ اللّهُ (1)که در سورۀ هل اتی در شأن اهل بیت نازل شده،و به این معنی تفسیر نموده اند،یعنی در این مرتبه از کمال مشیّت ایشان متعلّق نمی شود مگر به چیزی که مشیّت الهی به آن متعلّق گردد.

و همچنین نور چشم خود را که کهنه کرد در راه دوست،و پروا نکرد از این که بیداری می کشم چشمم ضعیف می شود،و با در نظر کردن ها ارادۀ دوست را ملاحظه کرد،و از ارادۀ خود گذشت، خدا نوری به چشم و دل و جان او می دهد که حقایق و معانی و امور غیبیّه را به آن نور می بیند،و آن زوال ندارد،چنانچه فرمود:

اتّقوا فراسة المؤمن فانّه ینظر بنور اللّه (2).یعنی بپرهیزید از فراست مؤمن که او به نور خدائی در چیزها نظر می نماید.

و همچنین به مقتضای وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها (3)از آنچه می شنوند چیزی چند می شنوند که دیگران آنها را نمی شنوند،و به مقتضای:فتح اللّه ینابیع الحکمة من قبله علی لسانه.چشمه های حکمت و معرفت از دلشان بر زبانشان جاری می شود،که خود هم خبر ندارند،و این چشمه چنان که بر دیگران می ریزد،بر خودشان هم فایض می گردد،و همه به یک بار می یابند،و این حکمت همیشه بر زبان ایشان جاری است،و چون سرچشمه اش نامتناهی است نهایت ندارد.

و در این مقام سخن بسیار نازک می شود،و زیاده از این نمی توان گفت،و اگر به لطف الهی فهمیدی آنچه مذکور شد،معنی این حدیث را درست می فهمی که:من

ص:103


1- 1) سورۀ انسان:30 و تکویر:29.
2- 2) اصول کافی 218/1 ح 3.
3- 3) سورۀ اعراف:179.

بینائی اویم،و من شنوائی اویم،چه معنی دارد،و در اخبار عامّه به این عبارت واقع شده است که:بی یسمع،و بی یبصر،و بی یمشی،و بی ینطق.یعنی چون به این مرتبه رسید به من می شنود،و به من می بیند،و به من راه می رود،و به من سخن می گوید،یعنی جمیع این امور را به استعانت و قوّت و توفیق من به جا می آورد.

و از اینجا معلوم شد،که این معنی مخصوص مقرّبان است،و آن معنی باطلی است که ایشان می گویند،و در هر خس و خاشاکی می باشد،و اگر خدا توفیق دهد از آنچه مذکور شد معنی تخلّق به اخلاق الهی را می توانی فهمید،و تشبیهی که بعضی کرده اند بلاتشبیه از بابت آهنی می شود که در میان آتش سرخ کرده اند،گمان می کنی که آتش است اما آتش نیست به رنگ آتش برآمده است.

بلاتشبیه خدا از صفات کمال خود صفتی چند بر او فایض ساخته،که یک نوع آشنائی به آن صفات به هم رسانیده،هرچند علم تو همه جهل است،امّا کمالی که دارد از پرتو علم کیست؟و از که این علم به تو رسیده؟ذرّه ای از علم غیر متناهی حقّ است که جمیع علما را به خروش آورده،و ذرّه ای از قدرت اوست که به پادشاهان عالم داده،کوس لمن الملک می زنند،و قطره ای از بحر کمالات اوست که جمیع عالمیان به آن دعوای کمال می کنند،و لیکن کمالات انسانی دو جهت می دارد:جهت کمالی می دارد،و جهت نقص و عجزی می دارد،جهت کمالش از اوست و جهت نقصش از خود است.زیاده از این بیان در این مقام گنجایش ندارد، خدا جمیع شیعیان را از وساوس شیاطین جنّ و انس نجات دهد،و به عین الحیاة تحقیق حق برساند به حقّ محمّد و أهل بیت او صلوات اللّه علیهم أجمعین.

ص:104

اصل چهارم: در حدوث عالم

در حدوث عالم

بدان که از جمله چیزهائی که این کلمات اعجاز آیات نبوی بر آن دلالت دارد حدوث عالم است،چنانچه فرمود:خدا اوّل است پیش از همه چیز،و اوّلیّتش اضافی نیست،که چیزی پیش از او تواند بود،یا آنکه زمان موجودی نیست که اوّلیّت به آن اعتبار باشد،تا لازم آید که آن زمان بر او سابق باشد،و تحقیق و معنی اوّلیّت و سبق الهی در این مقام مناسب نیست.

و لیکن اعتقاد باید داشت که آنچه غیر خداوند عالمیان است زمان وجودش از طرف ازل متناهی است،که چندهزار سال است،و وجودشان زمان اوّلی دارد،امّا خداوند عالمیان قدیم است،و وجود او را اوّلی و نهایتی نیست.

و حدوث عالم به این معنی اجماع جمیع اهل ادیان است،و هر طائفه ای که دینی داشته اند و به پیغمبری مؤمن بوده اند،به این معنی قائل بوده اند،و آیات بسیار بر این معنی دلالت دارد،و اخبار بر این معنی متواتر است.

و جمعی از حکما که به پیغمبری و شرعی قائل بوده اند،و مدار امور را بر عقل ناقص خود می گذاشته اند،به قدم عالم قائل نبوده اند،و به عقول قدیمه قائل شده اند،و افلاک را قدیم می دانند،و هیولای عناصر را قدیم می دانند.

و این مذهب کفر است،و مستلزم تکذیب پیغمبران است،و متضمّن انکار بسیاری از آیات قرآنی است؛زیرا ایشان را اعتقاد این است که هر چیز که قدیم است عدم بر او محال است،و هیولی و صورت افلاک را قدیم می دانند،پس می باید که برطرف شدن و متفرّق شدن افلاک و کواکب محال باشد،و حال آنکه حق تعالی در سورۀ انشقاق و انفطار و غیر آنها از مواقع بسیار می فرماید که:در

ص:105

قیامت آسمانها از یکدیگر خواهند پاشید،و شق خواهند شد،و پیچیده خواهند شد،به نحوی که کاغذ را برهم پیچند،و کواکب از یکدیگر خواهد پاشید،و عبارت فاطر که در قرآن و در این حدیث وارد است هم دلالت بر حدوث دارد؛زیرا که در لغت فطر اختراع کردن و از نو پدید آوردن است،و ایشان می گویند هر چیز که هست مسبوق به مادّه ای است که قبل از آن می باشد،و تفصیل این سخن را این مقام گنجایش ندارد.

اصل پنجم: در تحقیق معنی فرد است

در تحقیق معنی فرد است

بدان که فرد و وتر و واحد واحد که در اسماء الهی وارد شده به حسب معنی نزدیکند به یکدیگر،و فردیّت مشتمل است بر دو معنی که اذعان به هر دو واجب است:اوّل:یگانه بودن در الهیّت که در خداوندی شریکی ندارد،چنانچه کفّار قریش بتان را شریک خدا می دانستند،و بعضی از نصارا عیسی و مریم را شریک او می دانند،و گبران به نور و ظلمت قائلند،و این معنی کفر است،و بطلان آن در آیات و اخبار با براهین قاطعه وارد شده،و عقل همگی حکم می کند این چنین نظامی با این نسق به یک شخص منسوب می باشد،و اگر خداوند دیگر العیاذ باللّه می بود،می بایست که خلق را از شناخت خود محروم نگرداند،و چنانچه این خداوند پیغمبران و کتابها فرستاده،و خود را به مردم شناسانیده،می بایست که او نیز بفرستد،چنانچه حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام به این معنی اشاره فرموده،با آنکه در این باب اخبار خدا و رسول و ائمّه که صدق و حقیقت ایشان ظاهر شده و از نقص و عیب و کذب مبرّایند کافی است.

ص:106

دوّم:یگانه بودن در ذات و صفات است،یعنی:بسیط است،و او را اجزا به هیچ نحو نیست.و جزو بر دو قسم است:جزو خارجی،و جزو ذهنی.جزو خارجی آن است که داخل در ماهیّت شیء باشد،و وجودش در خارج متمیّز و جدا باشد از وجود کل،مثل دست و پا و چشم و گوش از برای انسان،و سرکه و عسل برای سکنجبین،و این چنین جزوی بر کل محمول نمی شود،و نمی توان گفت که انسان دست اوست یا چشم اوست،یا سکنجبین عسل است یا سرکه است.

و جزو ذهنی آن است که داخل در ماهیّت شیء باشد،لیکن وجودش از وجود کل ممتاز نباشد،بلکه متّحد باشد در خارج با کل،و لیکن عقل تحلیل نماید آن را به این دو جزو،مثل حیوان و ناطق نسبت به انسان،که هر دو در وجود خارجی با انسان متّحدند،امّا عقل ماهیّت انسان را بعد از تعقّل به این دو جزو تحلیل می دهد،و این چنین جزوی محمول می شود بر کل،و لهذا می توان گفت:انسان حیوان است،و انسان ناطق است،و به دلائل عقلی و نقلی ثابت گردیده که این هر دو قسم جزو در باب خدا محال است،و تعدّد واجب الوجود لازم می آید،و آن ممتنع است.

و معنی فرد بودن مشتمل بر توحید صفات هم هست،و آن را نیز اعتقاد باید داشت که خدا را صفات زاید بر ذات نیست،چنانچه ممکنات صفتی می دارند و ذاتی،و به آن صفت متّصف می شود ذات ایشان،مثلا زید ذاتی می دارد و علمی جدا از ذات می دارد که به آن علم متّصف می شود،و به سبب آن او را عالم می گویند،و همچنین قادر است به قدرتی که خدا در او ایجاد کرده،و همچنین سایر صفات.

و خداوند عالمیان صفات مقدّس او عین ذات است،و اصل ذات قائم مقام

ص:107

جمیع صفات است چنانچه ما چیزها را به علم می دانیم،او به اصل ذات می داند، و ما کارها را به قدرت می کنیم،او به اصل ذات می کند،و موجود بودن ما به وجودی است زاید بر ذات،امّا وجود او عین ذات است،و به اصل موجود است، لهذا عدم او ممتنع است،و اگر صفات زاید داشته باشد در کمالش،محتاج به غیر خواهد بود،و آن صفاتش نیز واجب الوجود قدیم خواهند بود.

چنانچه از حضرت امیر المؤمنین و امام موسی و امام رضا علیهم السّلام به طرق متعدّده منقول است که:اوّل دین معرفت حق تعالی است؛و کمال معرفت او اقرار به یگانگی اوست،و کمال توحید و اقرار به یگانگی او نفی کردن صفات زایده است؛ زیرا که هر صفتی که اثبات می کنی آن صفت گواهی می دهد که غیر موصوف است، و موصوف گواهی می دهد که غیر صفت است،و هر دو گواهی می دهند به دوتا بودن،و ازلی بودن با دوئی بودن منافات دارد؛زیرا که ازلی واجب الوجود می باشد،و دو واجب الوجود محال است،پس کسی که خواهد خدا را به کنه وصف کند،حدّی از برایش قرار خواهد داده،و کسی که از برای او حد قرار دهد، او را به عدد درآورده است،و دو جزو از برای او قرار داده،و جزو داشتن منافات با ازلیّت او دارد.

پس کسی که بپرسد خدا چه کیفیّت دارد؟صفات زایده و صفات ممکنات برای او اثبات کرده است،و این محال است،و کسی که بپرسد خدا در کجاست؟مکانی از برایش اثبات کرده است،و او مکانی نیست،و کسی که بپرسد بر روی کجاست؟ چیزی که حامل او باشد از برای او توهّم کرده،و این کفر است،و کسی که پرسد پس در کجاست؟خدا را اختصاص به مکانی داده،و حال آنکه مکان در اصل ندارد،و علم و قدرتش به جمیع مکانها احاطه کرده،عالم بود در هنگامی که هیچ معلومی نبود،و قادر بر خلق بود در وقتی که هیچ مخلوقی نبود،و پروردگاری

ص:108

داشت در هنگامی که هیچ مربوبی نبود،و خداوند ما را چنین وصف می باید کرد، و او زیاده از آن است که وصف کنندگان او را وصف نمایند (1).

و به اسانید معتبره از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام منقول است که:بعد از فوت حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله به نه روز خطبه فرمودند،که مضمون بعضی از آن این است:

حمد و سپاس خداوندی را سزاست که عقلها را عاجز گردانیده از آنکه به غیر هستی و وجود او چیزی از کنه ذات و صفات او را بیابند،یا ذات او را تعقّل نمایند؛ زیرا محال است که او را شبیهی و مانندی بوده باشد،تا از راه مشابهت پی به ذات و صفات او توانند برد،بلکه او خداوندی است که تفاوت در ذاتش نیست،که اجزاء مختلفه داشته باشد،و تبعّض در او نمی باشد،که تعدّد در صفات او به هم رسد، دور است از اشیاء نه به دوری مکانی،بلکه به کمال و تنزّه،و مستولی و متمکّن است بر جمیع اشیاء نه به اینکه در میان اشیاء و ممزوج به آنها باشد،بلکه به علم و قدرت و حفظ و تربیت،عالم است به جمیع اشیاء نه به یک آلتی که بدون آن آلت علم نتواند داشت تا محتاج باشد،بلکه به نفس ذات،و میانۀ او و معلومش علمی واسطه نیست به غیر ذاتش،اگر گویند که همیشه بود،نه این معنی دارد که همیشه در زمانی بود،بلکه به تأویل ازلیّت وجود است،یعنی وجوب وجود او،و اگر گویند که هرگز برطرف نمی شود نه این معنی دارد که همیشه در زمانها خواهد بود، بلکه تأویلش این است که عدم بر او محال است (2).

و به سند معتبر از حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام منقول است که فرمود:خداوند

ص:109


1- 1) اصول کافی 140/1-141 ح 6.
2- 2) بحار الانوار 221/4 ح 1.

قدیم واحد است،و صمد است،یعنی:یگانه و محتاج الیه جمیع خلق است، أحدیّ المعنی است،و معانی کثیرۀ مختلفه در او نیست،از جهت تعدّد در ذات و صفات.راوی گوید:عرض کردم که جماعتی اهل عراق می گویند:خدا می شنود به غیر آنچه به آن می بیند،فرمود:دروغ می گویند،و ملحد شده اند،و خدا را تشبیه به خلق کرده اند،بلکه خداوند عالمیان می شنود به همان چیزی که به آن می بیند،و می بیند به همان چیزی که به آن می شنود،یعنی همه به ذات است،و عضوی و جارحه ای و آلتی ندارد (1).

و در حدیث دیگر حضرت امام رضا علیه السّلام فرمودند:هرکه این اعتقاد داشته باشد،با خدا خدایان دیگر شریک کرده است،و از ولایت و تشیّع ما هیچ بهره ای ندارند،بلکه حق تعالی همیشه عالم و دانا و قادر و توانا و زنده و شنوا و بینا بود به ذات خود نه به چیز دیگر،و بلندمرتبه و منزّه است از آنچه کافران و تشبیه کنندگان می گویند بلندی بسیار.

و ایضا منقول است که اعرابی در وقت جنگ جمل به خدمت حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام آمد،و از معنی واحدیّت خدا پرسید،مردم بر او حمله کردند،و اعتراض نمودند که مگر نمی بینی حضرت در عین جدال و قتال است،با این پراکندگی خاطر چه سؤال از او می نمائی،حضرت فرمود:او را بگذارید ما این قتال برای این می کنیم که مردم را به اقرار به یگانگی خدا درآوریم،الحال که او می پرسد بگذارید تا بفهمد.

پس متوجّه اعرابی شد و فرمود که:ای اعرابی این که می گوئی که خدا واحد

ص:110


1- 1) اصول کافی 108/1 ح 1.

است چهار معنی دارد،دو معنی بر خدا محال است،و دو معنی برای او ثابت است.امّا آن دو معنی که بر او روا نیست،یکی آنکه گوئی خدا واحد است،یعنی یکمین است،این دلالت بر این دارد که خدای دوّمی هست که او یکمین اوست،و این کفر است،و اثبات شریک است برای خدا،و به منزلۀ قول نصارا است که خدا را سیّمین خدایان می گفتند،و معنی دیگر این که گوئی که او واحدی است از یک جنسی،همچنان که می گویند که زید واحدی است از افراد انسان،این کفر است و تشبیه است که برای خدا شریکی در ماهیّت و نوع اثبات می نمائی.

و امّا آن دو وجه که در خدا ثابت است،یکی آنکه واحد است،یعنی یگانه است در کمالات،و شبیه و مانندی و شریکی ندارد،چنانچه می گویند:فلان شخص یگانۀ دهر است،و این معنی از برای خدا ثابت است.و معنی دیگر آنکه واحد المعنی است،یعنی:منقسم نمی شود در وجود خارجی،نه در عقل و نه در وهم و خداوند ما چنین است،و این معنی برای او ثابت است. (1)و بر این مضامین احادیث بسیار است.

ای عزیز ببین که آنچه در عرض چندین هزار سال حکما و عقلا فکر کرده اند،و بعد از صد هزار خطا به یک معنی یا دو معنی حق راه برده اند،ائمّۀ تو در یک خطبه و یک حدیث اضعاف آن را برای تو مبرهن بیان کرده اند،و لکنّ أکثر الناس لا یعقلون.

ص:111


1- 1) بحار الانوار 207/3 ح 1.

اصل ششم: در بقای حق تعالی

در بقای حق تعالی

آنکه حق تعالی باقی است،و فنا و عدم بر او محال است،و بقای او غایتی ندارد،و بیان این معنی سابقا ذکر شد،و کسی توهّم نکند که چون بهشت و جهنّم و اهل هر دو همیشه باقی خواهند بود،پس این صفت به خدا اختصاص ندارد؛زیرا که بقای الهی به ذات خود است،و بقای ایشان به غیر،و بقای الهی بر یک صفت و حالت است،و هیچ تغییر در او نیست،و بقای دیگران با انواع تغیّرات و تبدّلات است.

چنانچه منقول است که عبد اللّه بن أبی یعفور از حضرت صادق علیه السّلام پرسید از تفسیر این آیه هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ (1)گفت که:اوّل را دانستم بیان معنی آخر بفرما، حضرت فرمود:هیچ چیز نیست مگر اینکه کهنه می شود و متغیّر می گردد،و یک نحو زوالی در او راه می یابد،و از رنگی به رنگی متغیّر می شود،و از هیئتی به هیئتی می گردد،و از صفتی به صفتی انتقال می نماید،و نقصان و زیادتی بر آن طاری می شود،مگر خداوند عالم که همیشه واحد و یگانه بوده،و بر یک حال بوده،و اوّل است پیش از همۀ اشیا،و آخر است،و همیشه خواهد بود،و صفات و نامهای مختلف بر او وارد نمی شود،چنانچه بر دیگران می شود،مثل آدمی که یک مرتبه خاک است،و یک مرتبه گوشت و خون است،و یک مرتبه استخوان پوسیده است،و مانند خرما که یک مرتبه غوره است،و یک مرتبه تمر است،پس اسما و

ص:112


1- 1) سورۀ حدید:3.

صفات بر اینها متبدّل می شود،و خدا برخلاف اینهاست (1).

اصل هفتم: در خالقیّت خداوند متعال

در خالقیّت خداوند متعال

این حدیث موافق آیات و احادیث متواتره،دلالت دارد بر این که خدا آفرینندۀ آسمان و زمین و چیزهائی است که در آنهاست،از کواکب و ملائکه و جنّ و انس و وحوش و طیور و جمیع اشیاء،برخلاف قول جمعی از حکما که عقول عشره را خالق اینها می دانند،و قول جمعی از غلاة شیعه که ائمّه علیهم السّلام را خالق آسمان و زمین می دانند،و بر نفی این قول احادیث بسیار است.

چنانچه ابن بابویه رحمه اللّه به سند معتبر از یاسر خادم روایت کرده که:به خدمت حضرت امام رضا علیه السّلام عرض نمودم:چه می فرمائید در مذهب تفویض؟حضرت فرمود که:خدا امر دینش را به پیغمبر تفویض نمود و فرمود:آنچه پیغمبر به سوی شما بیاورد اخذ نمائید و عمل کنید،و آنچه شما را از آن نهی نماید ترک کنید،امّا خلق کردن و روزی دادن را به او نگذاشت،بعد از آن فرمود:خدا آفرینندۀ همه چیز است،چنانچه در قرآن می فرماید:آن خداوندی که شما را خلق کرد پس روزی داد،بعد از آن می میراند شما را پس زنده می گرداند،آیا آن شریکهائی که از برای خدا قائل می شوید هیچ یک از این کارها می توانند کرد،منزّه و متعالی است خدا از آنچه ایشان شریک او می گردانند (2).

ص:113


1- 1) اصول کافی 115/1 ح 5.
2- 2) عیون اخبار الرضا علیه السّلام 202/2-203 ح 3.

و از ابی هاشم جعفری روایت کرده است که:از حضرت رضا علیه السّلام پرسیدم از حال غالیان که ائمّه را خدا می دانند،و مفوّضه که می گویند:خدا خلق عالم را به ائمّه گذاشت،حضرت فرمود:غلات کافرند،و مفوّضه مشرکند،هرکه با ایشان هم نشینی کند،یا مخالطه نماید،یا با ایشان چیزی بخورد،یا بیاشامد،یا مهربانی کند،یا دختر از ایشان بگیرد،یا دختر به ایشان بدهد،یا ایشان را امین گرداند بر امانتی،یا تصدیق گفتۀ ایشان بنماید،یا اعانت ایشان کند به نصف کلمه،از دوستی خدا و دوستی رسول و دوستی ما اهل بیت بیرون می رود (1).

و در حدیث دیگر از آن حضرت منقول است که:هرکس گمان کند خدا امر خلق کردن و روزی دادن را به ائمّه گذاشته به تفویض قائل شده است،و هرکه به تفویض قائل شود مشرک است،و شریک از برای خدا قائل شده است (2).

و در کتاب احتجاج از علی بن احمد قمّی مروی است که گفت:اختلاف در میان شیعه واقع شد،در این که آیا خدا امر خلق و رزق را به ائمّه تفویض نموده است یا نه،جمعی گفتند:این محال است،بر خدا جایز نیست؛زیرا کسی غیر خدا بر خلق اجسام قادر نیست،و جماعتی گفتند:خدا ائمّه علیهم السّلام را قادر گردانید،و این امر را به ایشان تفویض نمود،پس ایشان خلق را آفریدند،و روزی می دهند،پس رفتند به نزد محمّد بن عثمان عمری که وکیل حضرت صاحب الامر علیه السّلام بود،عریضه ای در این باب نوشتند،حضرت در جواب نوشتند: به درستی که خدا خلق کرده است اجسام را،و روزی را او قسمت می نماید؛زیرا او جسم نیست،و در جسمی حلول نکرده است،و هیچ چیز مثل و مانند او نیست،و او سمیع و بصیر است،امّا

ص:114


1- 1) عیون اخبار الرضا علیه السّلام 203/2 ح 4.
2- 2) عیون اخبار الرضا علیه السّلام 124/1 ح 17.

ائمّه علیهم السّلام پس ایشان سؤال می نمایند از خدا،و خدا اجابت دعای ایشان می نماید و خلق می کند،و از او سؤال می نمایند به سؤال ایشان،و مردم را روزی می دهد از جهت ایجاب مسئلت ایشان و تعظیم حقّ ایشان (1).

اصل هشتم: در خلقت آسمانها

در خلقت آسمانها

بدان که از احادیث معتبره ظاهر می شود که آسمانها متّصل به یکدیگر نیست،و ثخن و گندگی هر آسمانی پانصد سال راه است،و از هر آسمانی تا آسمانی پانصد سال راه است،و ما بین آسمانها پر است از ملائکه.و قول حکما که بر یکدیگر چسبیده اند،بعد از قول رسول صلّی اللّه علیه و آله و ائمه هدی علیهم السّلام اعتبار ندارد.

و باید دانست که ملائکه اجسام لطیفه اند،و مکان دارند،و نزول و عروج می نمایند،و احادیث در این باب متواتر است،و نصّ قرآن بر این دلالت دارد،و تأویل ملائکه به عقول مجرّده،و نفوس فلکی،و طبایع و قوی،چنانچه بعضی از حکما کرده اند،انکار ضرورت دین است،و کفر است،و هیچ خلق زیاده از ملائکه نمی باشند،و هیچ مخلوقی به حسب جسم از ایشان عظیم تر نیست مگر روح.

چنانچه ابن بابویه به سند معتبر روایت نموده است که:از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام پرسیدند از قدرت خداوند عالمیان،بعد از حمد و ثنای الهی فرمود که:خداوند عالمیان را ملکی چند هست،که اگر یکی از ایشان به زمین بیاید زمین گنجایش او نداشته باشد از عظمت جثّه و بسیاری بالهای او،و بعضی از ملائکه هستند که اگر جنّ و انس خواهند که او را وصف نمایند عاجز می شوند،به

ص:115


1- 1) احتجاج شیخ طبرسی 284/2-285.

سبب دوری مفاصلش،و حسن ترکیب صورتش،و چگونه وصف توان نمود ملکی را که از ما بین دوشش تا نرمۀ گوشش هفتصد سال راه باشد،و بعضی از ایشان هست که افق آسمان را پر می کند،و سد می نماید به یک بال از بالهای خود،و قطع نظر از بزرگی بدنش،و بعضی از ایشان آسمانها تا کمر اوست،و بعضی هست که بر روی هوا ایستاده،و زمینها تا زانوی اوست،و بعضی هست که اگر جمیع آبهای عالم را به کف انگشت ابهامش بریزند گنجایش دارد،و بعضی دیگر هستند که کشتیهای عالم را در آب دیده اش جاری کنند سالهای بسیار خواهد گردید،فتبارک اللّه أحسن الخالقین.

بعد از آن سؤال نمودند از آن حضرت از کیفیّت حجب که بر بالای آسمانهاست؟فرمود:حجاب اوّل هفت طبقه است،غلظت هر حجابی پانصد سال،و از هر حجابی تا حجابی پانصد سال،و حجاب دوّم هفتاد حجاب است، که غلظت هر حجاب و ما بین هر دو حجاب مسافت پانصد سال است،و حاجبان و دربانان هر حجابی هفتاد هزار ملکند،که قوّت هر ملکی با قوّت جن و انس برابر است،و حجابهای دیگر هست که گندگی هر حجابی هفتاد هزار سال راه است.

بعد از آن دیگر سرادقات جلال است،و آن هفتاد سراپرده است،که در هر سراپرده ای هفتاد هزار ملک هست،و ما بین هر دو سراپرده پانصد سال مسافت است، بعد از آن سرادق عزّ است،دیگر سرادق کبریاست،دیگر سرادق عظمت است، دیگر سرادق قدس است،دیگر سرادق جبروت است،دیگر سرادق نور ابیض است،دیگر سرادق وحدانیّت است،و آن هفتاد هزار سال است،بعد از آن حجاب اعلاست (1).

ص:116


1- 1) توحید صدوق ص 278-279 ح 3.

و علی بن ابراهیم از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده است که:خداوند عالمیان ملائکه را مختلف خلق کرده است،و حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله جبرئیل را دید که ششصد بال داشت،و بر ساقش مروارید بسیار بود،مانند قطره هائی که بر سبزه نشیند،و پر کرده بود ما بین آسمان و زمین را،فرمود که:هرگاه خدا امر فرماید میکائیل را که به زمین آید پای راست را در آسمان هفتم گذارد و پای دیگر در زمین هفتم.

و فرمود که:خداوند عالمیان را ملکی چند هست که نصف بدن ایشان از برف است،و نصف دیگر از آتش،و ذکر ایشان این است:ای خداوندی که الفت داده ای میان برف و آتش،دلهای ما را بر اطاعت خود ثابت بدار،و فرمود:ملکی هست که ما بین نرمۀ گوشش تا چشمش پانصد سال مسافت است به پرواز مرغ،و فرمود:ملائکه نمی خورند،و نمی آشامند،و جماع نمی کنند،و به نسیم عرش زندگانی می کنند،و خدا را ملکی چند هست که تا قیامت در رکوعند،و خدا را ملکی چند هست که تا قیامت در سجودند.

بعد از آن فرمود که:حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله فرمود که:هیچ خلقی از خلق خدا بیش از ملک نیست،در هرروزی و در هر شبی هفتاد هزار ملک فرود می آیند،و طواف خانۀ کعبه می کنند،دیگر بر سر تربت حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله می روند و بر او سلام می کنند،دیگر به روضۀ حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام می آیند و بر او سلام می کنند، دیگر به روضۀ حضرت امام حسین علیه السّلام می آیند و در آنجا می مانند،و چون سحر می شود به آسمان می روند،و دیگر هرگز فرود نمی آیند،و روز دیگر هفتاد هزار دیگر می آیند (1).

ص:117


1- 1) بحار الانوار 174/59-175 ح 4.

و ایضا به سند معتبر روایت کرده است که:از حضرت جعفر بن محمّد علیهما السّلام پرسیدند که ملائکه بیشترند یا بنی آدم؟فرمود که:به حقّ خدائی که جان من در دست قدرت اوست که ملائکۀ خدا در آسمانها بیشترند از عدد ذرّه های خاک در زمین،و در آسمان قدر جای پائی نیست،مگر اینکه در آن محل ملکی هست،که خدا را تسبیح و تقدیس می نماید،و در زمین درختی و کلوخی نیست،مگر آنکه نزد آن ملکی هست موکّل بر آن،که احوال آن را هر روز بر خدا عرض می نماید،با آنکه خدا از آن ملک اعلم است به احوال آن چیز،و هیچ یک از ملائکه نیستند مگر این که به خدا تقرّب می جویند به ولایت و محبّت ما اهل بیت،و استغفار می نمایند برای دوستان ما،و لعنت می کنند بر دشمنان ما،و از خدا می طلبند که عذاب خود را بر ایشان بفرستد (1).

و ابن بابویه علیه الرحمه به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده است که:زینب عطّاره یعنی:عطرفروش به خدمت حضرت رسالت پناه صلّی اللّه علیه و آله آمد،و از عظمت خلق الهی پرسید،حضرت فرمود:من بعضی از آن را بیان کنم.

پس فرمود که:این زمین با آنچه در اوست و آنچه بر روی اوست نزد زمینی که در زیر اوست مانند حلقه ای است در بیابانی،و این هر دو با آنچه در اینهاست و در میان اینهاست نزد زمین سوّم مانند حلقه ای است در بیابانی،و همچنین تا زمین هفتم،بعد از آن این آیه را خواندند که خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ (2)یعنی:آفرید خدا هفت آسمان را،و از زمین نیز مثل آنها.

و هفت زمین با آنچه در میان آنها و بر رویشان هست در پشت خروس مانند

ص:118


1- 1) بحار الانوار 176/59 ح 7.
2- 2) سورۀ طلاق:12.

حلقه ای است در بیابانی،و آن خروس یک بال آن در مشرق است،و یک بال آن در مغرب است،و مجموع اینها نزد سنگی که خروس بر روی اوست مانند حلقه ای است در بیابانی،و تمامی اینها نزد ماهی که اینها بر روی اوست مانند حلقه ای است در بیابانی،و مجموع اینها نزد دریای تاریک مانند حلقه ای است در بیابان،و تمام اینها نزد ثری مانند حلقه ای است در بیابان،این است که خدا می فرماید لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُما وَ ما تَحْتَ الثَّری (1)یعنی:مخلوق و مملوک خداست آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است،و آنچه در بین آسمان و زمین است،و آنچه در زیر ثری است،دیگر آنچه در زیر ثری است خدا می داند،و جمیع اینها نزد آسمان اوّل مانند حلقه ای است در بیابان.

و همچنین فرمود:تا آسمان هفتم و تمام آسمانها و آنچه در اوست نزد دریای مکفوف که از اهل زمین بازداشته اند آن را،مانند حلقه ای است در بیابان،و جمیع آنها نزد کوههای تگرگ مانند حلقه ای است در بیابان،پس این آیه را خواندند وَ یُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ مِنْ جِبالٍ فِیها مِنْ بَرَدٍ (2)یعنی:فرومی فرستد تگرگ را از آسمان از کوههائی که در آسمان هست از تگرگ،و جمیع اینها نزد حجب نور مثل حلقه ای است در بیابان،و این حجب هفتاد هزار حجاب است که نورش دیده ها را کور می کند،و مجموع اینها نزد هوائی که دلها را حیران می کند مانند حلقه ای است در بیابان،پس این آیه را خواندند وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ (3)یعنی:

کرسی او آسمان و زمین را فراگرفته،و مجموع اینها نزد عرش مانند حلقه ای است

ص:119


1- 1) سورۀ طه:6.
2- 2) سورۀ نور:43.
3- 3) سورۀ بقره:255.

در بیابان،پس خواندند اَلرَّحْمنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوی (1)و فرمود که:ملائکۀ عرش با این عظمت را به این قول برمی دارند:لا إله الاّ اللّه،و لا قوّة الاّ باللّه العلیّ العظیم (2).

اصل نهم: در بیان معنی لطیف و خبیر است

در بیان معنی لطیف و خبیر است

بدان که لطیف را بر چهار معنی اطلاق می نمایند:

اول:چیزهای بسیار ریزه را که به دیده درنیاید لطیف می گویند،و به این معنی در خدا کنایه از تجرّد خداست،یعنی از خواصّ اجسام مبرّاست،و در مکانی و جهتی نیست،و دیده نمی شود به چشم،بلکه به عقل درنمی آید.

دوّم:لطیف می گویند و صانع امور لطیفه را می خواهند،چنانچه صانعی اگر چیزهای بسیار ریزه سازد و دقایق در آن صنعت به کار برد که دیگران از آن عاجز باشند،آن را لطیف می گویند.و اطلاق این معنی بر خدا ظاهر است،که اگر کسی تفکر نماید در اعضا و جوارحی که خلق کرده است در حیواناتی که به چشم در نمی آیند،و قوا و مشاعری که در ایشان مقرّر فرموده عقل حیران می شود.

سوّم:عالم به لطایف و دقایق را لطیف می گویند،و این نیز ظاهر است.

چهارم:لطیف مشتقّ از لطف و احسان می باشد،یعنی صاحب لطف و کرم و احسان.

ص:120


1- 1) سورۀ طه:5.
2- 2) توحید شیخ صدوق ص 276-277.

و بدان که خبیر را بر دو معنی اطلاق می نمایند:

اول:آنکه فعیل به معنی فاعل باشد،یعنی:عالم به جمیع امور و کنه حقایق و خفیّات و دقایق اشیاء.

دوّم:آنکه فعیل به معنی مفعل باشد:یعنی:خبردهنده و مطلع گرداننده بر حقایق اشیاء.

و ابن بابویه علیه الرحمه روایت کرده است که حضرت علی بن موسی الرضا علیهما السّلام به حسین بن خالد گفت:بدان که خداوند عالمیان قدیم است،و قدیم بودن صفتی است که عاقل را دلالت می کند بر آنکه چیزی پیش از خدا نبوده،و چیزی هم در وجود ازلی همیشه با او نبوده،پس باطل شد گفتۀ کسی که گمان کند پیش از خدا با او همیشه چیزی بوده است؛زیرا اگر چیزی همیشه با خدا باشد خدا خالق آن چیز نمی تواند بود،و چگونه خالق چیزی باشد که همیشه با اوست،اگر پیش از او چیزی باشد آن اوّل اوّلی خواهد بود به خالق بودن از دوّم،پس خدای تعالی خود را وصف نمود به نامی چند،و اسمی چند برای خود مقرّر فرمود،که چون مردم به او محتاج و مضطرّند در هنگام اضطرار او را به آن نامها بخوانند.

پس خود را مسمّی گردانید به سمیع و بصیر و قادر و قاهر و حیّ و قیّوم و ظاهر و باطن و لطیف و خبیر و قویّ و عزیز و حکیم و علیم و مانند اینها،پس چون غلات و تکذیب کنندگان این اسماء الهی را می شنوند،و از ما شنیده اند که می گوئیم هیچ چیز مثل خدا نیست،و هیچ خلقی در صفات و حالات با خدا موافق نیستند بر ما اعتراض می نمایند که چگونه می گویند که خدا شبیه و مثل ندارد،و حال آنکه این اسما را همه بر شما اطلاق می توان کرد،و متّصف به این صفات هستید،و در این صفات با خدا شریکید؟

جواب ایشان این است:اگر چه اسم شریک است،امّا در معنی مختلف است،

ص:121

چنانچه شخصی را حمار و اسد نام می کنند،و سکره نام می کنند،و حال آنکه این مسمّیات با مسمّیات اوّل این اسماء مشابهتی ندارند،و هم چنین خداوند عالمیان که خود را عالم فرمود،نه به اعتبار علم حادثی است که عارض او شود،و اگر آن علم نزد او حاضر نباشد،یا از او مفارقت نماید،جاهل باشد،چنانچه در مخلوقین می باشد،که اوّل جاهل می باشند،و به علم حادثی عالم می شوند،و گاه آن علم از ایشان مفارقت می نماید،و باز جاهل می شوند،و خدا را عالم می نامند به علم ازلی که عین ذات اوست،و جمیع اشیا را می داند،و جهل او محال است،پس اسم علم مشترک است میان خالق و مخلوق،و معنی مختلف است.

و خداوند عالم را سمیع می نامند،نه به اعتبار جزئی که در او باشد،که به آن چیزها را شنود،و به آن جزو چیزها را تواند دید،چنانچه در مخلوقین به یک عضو می شنوند،و به یک عضو می بینند،و در دیدن و شنیدن محتاج به این دو عضوند، و لیکن خدا به ذات خود چیزهای شنیدنی و دیدنی را همه می داند بی عضو و جزو و همچنین در اسم بصیر،پس اسم مشترک است و در معنی مختلف.

و حق تعالی را قائم می گویند،نه به این معنی که برپا ایستاده،و لیکن قائم است به معنی حفظکننده و مطّلع بر احوال خلایق،چنانچه می گویند که:فلان شخص قائم است به امر فلان،یعنی بر احوالش مطّلع است،و حافظ و نگاه دارندۀ اوست،چنانچه فرموده است که:من قائم و مطّلعم بر هر نفسی به آنچه می کنند.و قائم در لغت عرب به معنی باقی نیز آمده است،و به این معنی بر خدا نیز رواست، یعنی زوال ندارد.ایضا می گویند که:فلان قائم است به امر فلان،یعنی مهمّات او را کفایت می نماید،و این معانی بر خدا رواست،و در مخلوق قائم که می گویند یعنی برپا ایستاده،پس یک لفظ را در هر دو اطلاق می نماید و معنی مختلف است.

و همچنین لطیف در مخلوق به معنی کوچکی و ریزکی است،و در خداوند

ص:122

عالمیان به این معنی محال است که او را ادراک توان نمود،چنانچه می گویند که:

لطف عنّی هذا الأمر.یعنی:پی نبردم به فلان امر،پس لطیف بودن الهی عبارت از این است که او را به حدّی و اندازه ای و تعریفی نمی توان یافت،و به هیچ صفتی او را وصف نمی توان نمود.

و خبیر در مخلوق آن است که از تجربۀ علمی آموخته باشد،و خبیر در باب خدا آن است که همیشه به جمیع جزئیّات عالم باشد.

و ظاهر در مخلوقین بر چیزی اطلاق می نمایند که بر بالای چیزی برآمده باشد، و خدا ظاهر است به این معنی که غالب است بر جمیع اشیاء،و همگی مقهور قدرت اویند،چنانچه عرب می گوید که:ظهرت علی أعدائی.یعنی:بر دشمن غالب شدم،و به معنی دیگر خدا را ظاهر می نامند که وجودش از همه چیز ظاهرتر است،و چه چیز از خدا ظاهرتر می باشد که در هر چیز که نظر می کنی صنعت او را مشاهده می نمائی،و آثار قدرتش در تو آن قدر هست که تو را بس است،و ظاهر به این معنی که در مخلوق می گویند آن است که خودش را توان دید،یا ذاتش را به حدّی توان شناخت،و این معنی بر خدا محال است.

و در مخلوق امری را باطن می گویند که در میان چیزی فرورفته باشد،و در زیر چیزی پنهان شده باشد،و در خدا به این معنی است که علم و حفظ و تدبیرش به باطن همه چیز سرایت کرده است،چنانچه عرب می گوید که أبطنته،یعنی باطن او را دانستم.

و قاهر در مخلوق آن است که به سعی و مکر و حیله و اسباب و آلات بر کسی غالب شود،و گاه هست همان غالب مغلوب می شود،و در خدا به این معنی است که فاعل و خالق جمیع اشیاء است،و همه مقهور و مغلوب قدرت اویند،و هرچه نسبت به ایشان اراده نماید به عمل می آید،و آنچه را بگوید باش می باشد،و آنچه

ص:123

را خواهد فانی می کند،پس در جمیع اینها اسم مشترک است میان خالق و مخلوق و معنی مختلف،و سایر اسماء الهی بر این قیاس است (1).

و در حدیث دیگر از آن حضرت منقول است که:خدا را لطیف می نامند،چون که خالق امور لطیفه است از حیوانات بسیار ریزه،مثل پشه و آنچه از آن خردتر است که از ریزه گی به چشم درنمی آید،و در هر نوع از اینها ماده ای و نری خلق کرده،و از یکدیگر ممتاز ساخته،و از برای هر فردی از افراد اینها آنچه صلاح ایشان در آن است خلق کرده،و همگی را تربیت می فرماید،و روزی می دهد آنچه در قعر دریا و در پوست درختان خلق فرموده،و آنچه در صحراها و بیابانها آفریده، و آنچه مصلحت ایشان در آن است تعلیم ایشان فرموده،و قوّت مجامعت به ایشان داده،و کیفیّت آن را تعلیم ایشان نموده،و هریک را از مرگ گریزان ساخته،و هریک را به زبان نوع خود آشنا کرده،که سخن یکدیگر را می فهمند،و مطالب را به فرزندان خود می فهمانند،و ایشان را محبّت فرزندان داده،که روزی بر ایشان می برند،و در هریک رنگهای مختلف خلق کرده،و نهایت صنعت در رنگ آمیزیهای ایشان کرده،و اینها را در جانوری چند کرده که از خردی به دیده در نمی آیند،و به دست لمس ایشان نمی توان نمود.

پس چون این خلقهای لطیف را مشاهده کردیم،دانستیم که صانع ایشان لطیف است،و عالم به لطایف امور،و خالق دقایق اشیاست،که بی عضو و جارحه،و بی ادوات و آلت،و بی مادّه و مدّت بر لوح عدم چنین رنگها ریخته و گلستان عالم وجود را به این صنعتها آراسته (2).

ص:124


1- 1) بحار الانوار 176/4-179 ح 5.
2- 2) بحار الانوار 175/4-176 ح 4.

اصل دهم: در احاطۀ علم و قدرت الهی به جمیع اشیاء

در احاطۀ علم و قدرت الهی به جمیع اشیاء

بدان که علم الهی به جمیع اشیاء از کلیّات و جزئیّات احاطه نموده،و این معنی اجماعی مسلمانان است،و انکار جمعی از حکما علم الهی را به جزئیّات کفر است،بلکه خداوند عالم به جمیع اشیاء عالم بوده در ازل الآزال،و بعد از وجود آن چیز علم او متبدّل نمی شود،و زیاده نمی گردد،و این امر از آیات و اخبار به حدّ ضرورت رسیده،و احتیاج به توضیح ندارد.

و باید دانست که قدرت الهی عامّ است نسبت به جمیع ممکنات،و قادر است که هر آنی صد هزار برابر آنچه خلق کرده است خلق نماید،و لیکن مصلحت اقتضا نموده که بر همین قدر از خلق اکتفا نماید،چنانچه قدرت دارد که از برای هر شخصی سه دست یا بیشتر خلق فرماید،و لیکن مصلحت مقتضی آن است که غالبا دو دست بیشتر نباشد.

و آنچه در این حدیث و در آیات و اخبار موافق این وارد شده است،که خدا بر همه چیز قادر است،دلالت بر این دارد که ممتنعات و امری چند که محالند شیء نیستند،و همچنین بر واجب و ممکن شیء اطلاق می توان نمود،و در ممتنعات قصور از جانب قدرت خدا نیست،بلکه قصور از جانب آن محلّ است،که چون محال اوست،قابل آن نیست که وجود به آن تعلّق یابد،و چگونه قصور در قدرت کسی باشد که خزانۀ او عدم باشد،و آنچه خواهد به محض اراده که تعبیر از آن به لفظ«کن»موجود نماید.

چنانچه منقول است از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام که:حضرت موسی به کوه طور رفت و با خداوند خود مشغول مناجات شد،و گفت:خداوندا خزینه های خود را به من بنما،فرمود:که ای موسی خزانۀ من آن است که هر امری را که اراده

ص:125

نمایم می گویم موجود شو آن شیء موجود می شود (1).و چون این ده اصل از اصول ضروریّه دین بود،و اعتقاد به آنها لازم بود،و اختلاف بسیار از اهل باطل در آنها شده بود،موافق طریق اهل بیت علیهم السّلام بر وجه اجمال بیان نمود،که به شبهات ارباب شکوک و ضلالت از راه دین به در نروی و السّلام علی من اتبع الهدی.

ثمّ الإیمان بی،و الإقرار بأنّ اللّه تعالی أرسلنی إلی کافّة الناس،

اشاره

ثمّ الإیمان بی،و الإقرار بأنّ اللّه تعالی أرسلنی إلی کافّة الناس، بشیرا و نذیرا وَ داعِیاً إِلَی اللّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنِیراً .

حضرت رسالت صلّی اللّه علیه و آله فرمود به ابوذر:بعد از معرفت ذات و صفات واجب و ایمان به آنها،ایمان به من است،و اقرار نمودن به اینکه حق تعالی مرا به کافّۀ آدمیان به پیغمبری فرستاده،که اطاعت کنندگان را بشارت می دهم به ثوابهای غیر متناهی،و مخالفت کنندگان را می ترسانم از عذابهای الهی،و می خوانم مردم را به سوی خدا و اطاعت او به فرمان او و توفیق او،و چراغ نور بخشنده ام که مردم را از تاریکیهای جهل و ضلالت به نور ایمان و هدایت می رسانم.

بدان که یکی از اصول دین اقرار به نبوّت پیغمبر آخر الزمان صلّی اللّه علیه و آله است،و بیان این امر در این مختصر بر وجه کمال نمی توان نمود،و لیکن مجملی از آن را در ضمن چند فایده تحریر می نماید.

فایدۀ اولی: در بیان ضرورت وجود نبی و احتیاج خلایق به او

در بیان ضرورت وجود نبی و احتیاج خلایق به او

بدان که این بسی ظاهر و معلوم است که غرض الهی از خلق این عالم تحصیل منفعتی از برای خود نیست،چه معلوم است که او غنیّ بالذات است،و در هیچ

ص:126


1- 1) بحار الانوار 135/4-136 ح 1.

کمالی به غیر محتاج نیست،بلکه غرض آن است که افراد قابلۀ خلق را به کمالاتی که قابل آن باشند فائز گرداند و نشأۀ انسانی چنانچه سابقا به آن اشاره شد از جمیع مخلوقات قابلیّت و استعداد کمالات زیاده دارد،و عرض کمالاتش از رتبۀ خاتم الانبیاست،که اشرف مکنونات است،تا رتبۀ عمری و ابو بکری و ابو جهلی که اخس موجوداتند.

و ظاهر است که کمال نوع انسانی به تحصیل کمالات،و رفع نقایص می شود،و شکّی نیست که این نوع از کمال بدون معلّم ربّانی که از جانب حق تعالی مؤیّد بوده باشد،و به وحی الهی حسن و قبح اشیاء را داند،و به وعد و وعید مردم را بر خیرات بدارد،میسّر نیست،چه ظاهر است که نفوس بشری به اعتبار دواعی شهوات و لذّات راغب به بدیها می باشند،و امور قبیحه در نظر ایشان مستحسن می باشد،و اکثر مردم امور قبیحه را به شهوات خود حسن می دانند.

و ایضا معلوم است که این امور بدون وعده به ثوابها و وعید از عقابها متمشی نمی شود.و معلوم است که عقل انسانی بدون وحی ربّانی احاطه به خصوصیّات ثواب هر عملی و عقاب هر جرمی نمی کند،پس به غیر شخصی که از جانب حق سبحانه و تعالی مأمور باشد و حسن و قبح اشیا را به وحی الهی داند،ارشاد خلق و تکمیل ایشان حاصل نمی گردد،و این شخص را ناچار است از دو جهت:یکی جهت بشریّت،که به آن اعتبار محال است،و مؤانست و مکالمه و مصاحبت با مکلّفین نماید،و الفت و آمیزش با ایشان کند،که سخن او در نفس ایشان تأثیر نماید.و جهت دیگر جهت روحانیّت و تقدّس و کمال است،که به آن جهت مستعدّ فیوضات نامتناهی،و قرب به جناب اقدس الهی بوده باشد،که از جهت ثانی استفاضۀ علوم و حکم و معارف نماید،و به جهت اوّل به خلق رساند.

چنانچه منقول است که زندیقی به خدمت حضرت صادق علیه السّلام آمد،و سؤالهائی

ص:127

نمود،و به جوابهای آن حضرت به شرف اسلام فائز گردید،از جملۀ آن سؤالها این بود که:به چه دلیل اثبات انبیا و رسل می نمائید؟حضرت فرمودند:چون ما ثابت کردیم خداوندی را که خالق و صانع ماست و منزّه است از صفات جمیع مخلوقین، و آن صانع حکیم است،و بنای جمیع امورش بر حکمت و مصلحت است،و خلق او را نمی توانند دید،و به لمس و حس درنمی آید،و جسم نیست که با او روبرو و مکالمه و محاجّه و گفتگو نمایند،پس ثابت شد که بر وفق حکمت باید رسولان در میان او و خلایق باشند،که ایشان را دلالت نمایند بر آنچه مصلحت ایشان در آن است،و باعث نفع ایشان است،و راهنمائی کنند ایشان را به چیزی چند که باعث بقای نوع ایشان است،و ترک آنها مورث فنای ایشان است.

پس ثابت شد که جمعی می باید باشند،که از جانب حکیم علیم مردم را امر و نهی نمایند،و تکالیف الهی و حکم ربّانی را به خلق برسانند،و ایشان پیغمبران و اوصیای ایشانند،که برگزیده های خدایند از میان خلق،که ایشان را تأدیب به حکمت نموده،و مبعوث به حکمت ساخته،که در اخلاق و صفات با عامّۀ خلق شریک نیستند،و در خلق و صورت و ترکیب به ایشان شبیهند،و از جانب خدا مؤیّدند به دلائل و معجزات و براهین و شواهد،که بر حقیقت ایشان دلالت می کند،مثل مرده زنده کردن،و کور روشن کردن،و پیس را شفا دادن،و هرگز زمین خدا از یکی از ایشان خالی نمی باشد،که کمال علم و معجزه اش دلیل حقیّت اوست،و هر وصی دلیل است بر حقیّت پیغمبرش (1).

بدان که حضرت در این حدیث اشاره به دلیل دیگر نیز فرموده،که چون انسان مدنی الطبع است،و هر فردی به دیگری در امور معاش و معاد خود محتاجند،و با

ص:128


1- 1) بحار الانوار 29/11-30 ح 20.

یکدیگر آمیزش ایشان ضرور است،و آمیزشها باعث منازعات و مشاجرات می شود،پس ناچار است ایشان را از حاکمی که رفع منازعات ایشان نماید،به نحوی که حیفی و میلی در حکم او نباشد،و اگرنه به زودی یکدیگر را می کشند و فانی می شوند،و اگر این حاکم تا مؤیّد از جانب خدا نباشد مأمون از حیف و میل نیست،و ایضا حکم موقوف است بر علم به خصوصیّات احکام،و ظاهر است که عقل بشری احاطه به جمیع خصوصیّات احکام نمی تواند نمود،پس حاکم باید مؤیّد به وحی باشد.

فایدۀ ثانیه: در معجزه

در معجزه

بدان که دلیلی که عامّۀ ناس به آن علم به نبوّت نبی به هم توانند رسانید معجزه است،و آن عبارت است از امر خارق عادت که از مدّعی پیغمبری ظاهر گردد،و دیگران از اتیان به مثل آن عاجز باشند،مانند عصا را اژدها کردن،و مرده زنده کردن،و ماه را شق کردن.

و وجه دلالت معجزه بر نبوّت ظاهر است،چه هرگاه شخصی دعوی نماید که من پیغمبر و فرستادۀ خدایم،و گواه بر حقیت من این است که فلان امر غریب را خدا بر دست من جاری می کند،و مطابق آنچه گفته به ظهور درآید،و آن کار خارج از طاقت بشر باشد،علم به هم می رسد که آن شخص فرستادۀ خدا است.

همچنان که هرگاه شخصی به حضّار مجلس پادشاهی بگوید که من از جانب پادشاه مأمور شده ام که شما را به فلان کار بدارم،و شاهد بر صدق من آنکه پادشاه آن روزنه را سه مرتبه می بندد و می گشاید،یا سه بار از تخت برمی خیزد و

ص:129

می نشیند،و پادشاه سخن آن شخص را می شنیده باشد،خواه حاضر باشد نزد آن جماعت بی حجاب و خواه پرده در میان باشد،و بعد از آن مطابق گفتۀ آن شخص از پادشاه به ظهور آید،جمیع حاضران را یقین به هم می رسد که آن شخص راست می گوید.

و نیز اگر خدای تعالی معجزه را برطبق گفتۀ مدّعی کاذب ظاهر سازد،تصدیق او کرده باشد،و تصدیق کاذب قبیح است،و بر خدا روا نیست،و ایضا چگونه عقل تجویز می نماید که از خداوند با نهایت لطف و رحمت این چنین تصدیقی که موجب ضلالت ابدی خلق باشد به ظهور درآید،و همچنان که از دیدن معجزه علم به نبوّت می رسد از علم به ظهور از راه اخبار متواتره نیز علم به هم می رسد، چنانچه ما را از تواتر وجود شهر مکّه علمی به هم رسیده که بعد از دیدن هیچ زیاده نمی شود.

فایدۀ ثالثه: در تقریر دلیل بر نبوّت پیغمبر آخر الزمان

در تقریر دلیل بر نبوّت پیغمبر آخر الزمان

محمّد بن عبد اللّه بن عبد المطّلب صلّی اللّه علیه و آله است

بدان که معجزات ظاهرات و آیات باهرات آن حضرت فوق حدّ و احصاست،و از جملۀ معجزات آن حضرت قرآن مجید است؛زیرا که به تواتر معلوم شده است قرآن را برطبق دعوای نبوّت خود معجزه آوردند،و جمیع فصحا و بلغای قبایل عرب را با آنکه از ریگ بیابان بیشتر بودند،تکلیف نمودند که در برابر یک سورۀ کوچک از سوره های قرآنی سوره ای بیاورید،که در بلاغت و فصاحت مثل آن باشد،و با وفور جماعات و کثرت ایشان،و شدّت عداوت و عصبیّت و کفری که

ص:130

داشتند،چندان که سعی کردند چیزی نتوانستند آورد،و همه اعتراف به عجز کردند؛و به مقاتله و کشته شدن تن دردادند،و به این امر اتیان نکردند،با اینکه در آن زمان فصاحت و بلاغت پیشۀ ایشان بود،و مدار ایشان بر خطب و اشعار بود.

چنانچه ابن بابویه علیه الرحمه روایت کرده است که:ابن السکّیت که از علمای عامّه بود به خدمت حضرت امام رضا علیه السّلام آمد،و سؤال کرد که چرا خداوند عالمیان موسی بن عمران را باید و بیضا و عصا و چیزی چند که شبیه به سحر بود فرستاد؟و حضرت عیسی را به طب فرستاد؟و پیغمبر ما را با معجزۀ سخن و کلام فرستاد؟

حضرت فرمود که:خدا چون موسی را فرستاد بر اهل عصرش سخر غالب بود، و ساحران در آن زمان بسیار بودند،لهذا موسی را با معجزه چند فرستاد که به آن امری که ایشان در آن مهارت داشتند شبیه بود،و سحر ایشان را باطل گردانید،و ایشان عاجز شدند از برابری آن،و به این نحو حجّت را بر ایشان تمام کرد.و حضرت عیسی علیه السّلام در زمانی مبعوث گردید که کوفت های مزمن و بلاهای عظیم در آن زمان به هم رسیده بود،و مردم به طبیب بسیار محتاج بودند،و اطبّای ماهر بودند،پس او را به معجزه ای چند فرستاد از مرده زنده کردن،و کور و پیس را شفا بخشیدن،که اهل آن عصر از آنها عاجز شدند،و حجّت الهی بر ایشان تمام شد و پیغمبر ما را در زمانی مبعوث گردانید،که مدار اهل آن عصر بر خطبها و کلامهای بلیغ و اشعار بود،و تفاخر ایشان به همین صنعت سخن بود،پس آن حضرت از کتاب الهی و مواعظ و احکام چیزی چند آورد،که ایشان معترف به عجز خود شدند،و حجّت خدا را بر ایشان تمام کرد.

ابن السکّیت گفت:و اللّه که مثل تو عالمی در این زمان ندیده ام،بگو که امروز حجّت خدا بر مردم چه چیز است؟فرمود که:حجّت خدا در این زمان عقل

ص:131

است،که به آن تمیز نمائی میان کسی که راست بر خدا گوید،و تصدیق او نمائی، و به گفتۀ او عمل کنی،و کسی که دروغ بر خدا بندد،او را تکذیب کنی، ابن السکّیت گفت:و اللّه که جواب حق همین است (1).

و غیر قرآن از معجزات و خوارق عادات که در کتب خاصّه و عامّه روایت نموده اند و اکثر آنها به تواتر پیوسته بسیار است،و بر تقدیر عدم تواتر بعضی،در متواتر بودن بعضی قدر مشترکی است،و میان آنها شکّی نیست،مثل شقّ قمر،و حرکت کردن درخت از جای خود و آمدن به نزد آن حضرت،و باز به فرمودۀ او به جای خود برگشتن،و جاری شدن آب از میان انگشتان مبارکش به نحوی که جمیع لشکر و چهارپایان از آن سیراب شدند،و تسبیح گفتن سنگ ریزه در دست آن حضرت،و سخن گفتن بزغالۀ مسموم که زهر بر من زده اند،و سیر گردانیدن جمعی کثیر از طعام اندک،و گرویدن جن،و برگردانیدن آفتاب برای حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام،و شهادت دادن سوسمار بر نبوّت او،و شکوه کردن ناقه از صاحبش.

و با وجود چیزی نخواندن و از بشری تعلیم نگرفتن،از احوال گذشتها از پیغمبران و غیر ایشان خبر دادن موافق واقع بدون خللی و اختلافی،و با این حال بر جمیع مطّلع بودن،و از هیچ کس در حجّت مغلوب نشدن،و در هیچ سؤال عاجز از جواب نشدن،و خبر دادن از وقوع امور بسیار در زمان آینده،و همه به فعل آمدن،مثل فتح مکّه،و فتح خیبر،و مغلوب شدن روم،و مفتوح گشتن خزاین فارس و روم به دست اهل اسلام،و مقاتله نمودن حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام با سپاه عایشه و طلحه و زبیر و معاویه و خوارج نهروان،و مظلومیّت اهل بیت علیهم السّلام،و

ص:132


1- 1) بحار الانوار 70/11-71 ح 1.

وفات حضرت فاطمه و شهادت حسنین صلوات اللّه علیهم،و اختلاف امّت به هفتاد و سه فرقه،و مسلّط گشتن اهل اسلام بر بلاد،و غالب گشتن دین بر ادیان انبیای سابق،و به هم رسیدن صوفیّه در این امّت،چنانچه در حدیث ابوذر خواهد آمد،و امثال این معجزات زیاده از آن است که احصا توان نمود.

و قطع نظر از اینها از ملاحظۀ اوصاف و اطوار آن حضرت از نسب و حسب،و علم،و حلم،و خلق،و همّت،و مروّت،و امانت،و دیانت،و عدالت،و شجاعت،و فتوّت،و زهد،و ورع،و ریاضت،و عبادت،و ترک علایق،و صفای طینت،و مجاهدۀ با نفس،و حسن سلوک،و کیفیّت معاشرت با خلق،و راستی گفتار،و درستی کردار،و استقرار محبّتش در دلها،و سایر صفات حمیده و آثار پسندیده آن جناب،هر عاقلی را جزم به حقیقت آن حضرت به هم می رسد.

و هم چنین اگر کسی اندک تأمّلی بکند در احکام دین و ضوابط شریعت مقدّسۀ او،می داند که این قانون و این نسق از غیر خداوند عالمیان نمی باشد،و اخبار به بعثت آن حضرت در کتابهای انبیای سابقه که الحال در میان هست بسیار است،و ذکر آنها موجب تطویل می شود،و در بیان معجزات آن جناب به ایراد یک حدیث در این باب اکتفا می نمائیم.

حمیری در کتاب قرب الاسناد به سند عالی از معمّر روایت کرده که:حضرت امام رضا علیه السّلام فرمود که:پدرم موسی بن جعفر علیهما السّلام مرا خبر داد که روزی نزد پدرم جعفر بن محمّد علیهما السّلام بودم،و من طفل خماسی بودم،یعنی قامتم پنج شبر بود،یا پنج ساله بودم،که جماعتی از یهود به خدمت پدرم آمدند،و گفتند:تو فرزند محمّدی که پیغمبر این امّت است،و حجّت بر اهل زمین است؟فرمود:بلی، ایشان گفتند:ما در تورات خوانده ایم که خدا حضرت ابراهیم و فرزندان او را کتاب و حکمت و نبوّت کرامت کرده،و برای ایشان پادشاهی و امامت مقرّر فرموده،و

ص:133

همیشه چنین یافته ایم اولاد پیغمبران را که پیغمبری و وصایت از ایشان تجاوز نمی نماید،و به غیر ایشان نمی رسد،پس چرا از شما که نسل پیغمبرید به دررفته و به دیگران قرار گرفته،و شما را ضعیف و مغلوب می بینیم،و حرمت پیغمبر شما را در امر شما مراعا نمی دارند،و شما را چنانچه باید اکرام نمی نمایند؟

چشمان حضرت صادق علیه السّلام گریان شد و فرمود:بلی همیشه پیغمبران و اوصیا و امینان خدا مظلوم و مقهور بوده اند،و به ناحق کشته شده اند،و همیشه ظالمان غالب بوده اند،و اندکی از بندگان خدا شاکر و مطیع او می باشند،ایشان گفتند که:

انبیا و اولاد ایشان بی تعلیم خلق علوم الهی را می دانند،و به تلقین الهی عالم به علوم او می باشند،و ائمّه و پیشوایان خلق خلیفه های پیغمبران و اوصیای ایشان چنین می باید باشند،آیا علوم الهی به شما چنین رسیده؟

حضرت به من فرمود که:پیش بیا ای موسی،پس من نزدیک رفتم دست بر سینۀ من مالید،و فرمود که:خداوندا تو او را تقویت فرما و تأیید کن به نصرت و یاری خود به حقّ محمّد و آل محمد،و به آن گروه یهود گفت:آنچه می خواهید از او سؤال نمائید،ایشان گفتند که:ما چگونه سؤال کنیم از طفلی که هنوز چیزی نیافته،و به مرتبه علم نرسیده؟من گفتم به ایشان که:سؤال نمائید از روی تفقّه و فهمیدن،و عنت و لجاج را بگذارید.

گفتند:ما را خبر ده از نه آیتی که خدا معجزۀ حضرت موسی گردانیده بود.

من گفتم:عصا بود که اژدها می شد،و دست خود را از گریبان بیرون می آورد جهان را از نور روشن می ساخت،و ملخ و شپش و وزغ و خون را بر اصحاب فرعون گماشت،و طور را بر بالای سر بنی اسرائیل آورد،و منّ و سلوی برای ایشان فرستاد،و منّ و سلوی هر دو یک آیت است،و دریا را برای ایشان شکافت.

گفتند:راست گفتی،بگو پیغمبر شما چه آیت و معجزه آورده که به آن شک از

ص:134

دل امّتش زایل شد،و به او گرویدند؟گفتم:آیات و معجزات او بسیار است من پاره ای را به شمارم،گوش بدارید و بفهمید و حفظ نمائید.

امّا اوّل:شما می دانید که جنّ و شیاطین پیش از بعثت آن حضرت به آسمانها می رفتند و گوش می دادند،و خبرها به زمین می آوردند،و به کاهنان می گفتند،و بعد از رسالت او ایشان را به تیر شهاب و ریختن ستاره ها راندند و منع کردند،و کاهنان و ساحران باطل شدند،و خبرهای ایشان منقطع شد.

دوّم:سخن گفتن و گواهی دادن گرگ بر پیغمبری آن حضرت،چنان که در قصّۀ ابوذر گذشت.

سوّم:آنکه اتّفاق داشتن دوست و دشمن بر راستی لهجه و امانت و دیانت و دانائی او در ایّام طفولیت،و در هنگام شباب و جوانی،و در سنّ کهولت و پیری او،و همه معترف بودند که مانند او در علوم و کمالات نیست.

چهارم:آنکه چون سیف بن ذی یزن پادشاه حبشه شد،گروه قریش با عبد المطّلب به نزد او رفتند،و از احوال آن حضرت از ایشان سؤال کرد،و اوصاف آن حضرت را به ایشان گفت که:پیغمبری با این اوصاف در میان شما به هم خواهد رسید،جمیع قریش اقرار کردند که این اوصاف محمّد است که تو می شماری، گفت:زمان بعثت او نزدیک شده است،و مستقرّ او در مدینه خواهد بود،و در آنجا مدفون خواهد شد.

پنجم:آنکه چون ابرهة بن یکسوم،که پادشاه یمن بود،فیلان را آورد که کعبه را خراب کند قبل از بعثت آن حضرت،عبد المطّلب گفت:این خانه صاحبی دارد نمی گذارد که آن را خراب کنند،و اهل مکّه را جمع کرد و دعا کرد،و این بعد از خبر سیف بن ذی یزن بود،و به برکت آن حضرت ابابیل را بر ایشان فرستاد،و ایشان را هلاک کرد،و مکّه و اهل مکه را نجات داد.

ص:135

ششم:ابو جهل سنگی برگرفت و به طلب آن حضرت بیرون آمد،دید که در پشت دیواری خوابیده،خواست که آن سنگ گران را بر روی آن حضرت بیندازد، به دستش چسبید،و چندان که تلاش کرد نتوانست انداخت.

هفتم:آنکه ابو جهل از اعرابی شتری خریده بود،و زرش را نمی داد،اعرابی به نزد قریش آمد و شکایت کرد ایشان از باب تمسخر آن حضرت را نشان اعرابی دادند،و حضرت در نزد کعبه نماز می گذارد،و گفتند:او را بگو که حقّ تو را از ابو جهل بگیرد،چون اعرابی نزد حضرت آمد،و طلب نصرت نمود،حضرت او را با خود به در خانۀ ابو جهل برد،و در را کوفت،ابو جهل متغیّر الاحوال بیرون آمد و گفت:چه کار داری؟فرمود:حقّ اعرابی را بده،گفت:می دهم و در ساعت حقّ اعرابی را تسلیم کرد،اعرابی به نزد قریش آمد و گفت:خدا شما را جزای خیر دهد،آن شخص حقّ مرا از او گرفت،قریش به ابو جهل گفتند که:حقّ اعرابی را به فرمودۀ محمّد دادی؟گفت:بلی،گفتند:ما استهزاء به اعرابی می کردیم،و می خواستیم تو را به آزار محمّد بداریم،ابو جهل گفت:که چون در را گشودم، گفت:حقّ اعرابی را بده،نظر کردم جانور مهیبی از بابت شتر دیدم که دهان باز کرده و رو به من آورده می گوید بده،و اگر می گفتم نه سرم را می کند،از ترس دادم.

هشتم:آنکه قریش نضر بن الحارث و عقبة بن أبی معیط را به نزد یهودان مدینه فرستادند،که احوال آن حضرت را از ایشان بپرسند،که او پیغمبر است یا نه،و پادشاهی او ثباتی خواهد داشت،چون بیامدند،یهود گفتند که:اوصاف او را به ما نقل کنید،چون ذکر کردند،پرسیدند که:از شما چه جماعت تابع او شده اند؟ گفتند:مردم پست و فقیر تابع او گردیده اند،یکی از علمای ایشان فریاد برآورد که همین پیغمبری است که ما اوصاف او را در تورات خوانده ایم،و خوانده ایم که قوم او زیاده از دیگران با او دشمنی خواهند کرد.

ص:136

نهم:آنکه چون حضرت از مکّه هجرت فرمود،قریش سراقة بن جعشم را به طلب آن حضرت فرستادند،چون حضرت او را دید فرمودند که:خداوندا دفع شرّ او از ما بکن،در حال پاهای اسبش بر زمین فرورفت،فریاد برآورد:ای محمّد مرا رها کن،و من عهد می کنم که همیشه خیرخواه تو باشم،و با دشمن تو مصالحه ننمایم،حضرت فرمودند:خداوندا اگر راست می گوید اسبش را رها کن،پس رها شد و برگشت،و از آن عهد برنگشت.

دهم:آنکه عامر بن الطفیل و ازید بن قیس هر دو به نزد آن حضرت آمدند،و عامر به ازید گفت:چون به نزد او می روم من او را مشغول سخن می سازم تو به شمشیر کار او را بساز،چون بیامدند چندان که عامر با حضرت سخن گفت ازید کاری نکرد،چون بیرون آمدند ازید را زیاده از حد ملامت کرد که ترسیدی،او گفت:هرگاه اراده می کردم که بزنم به غیر تو دیگری را نمی دیدم،و اگر می زدم بر تو می زدم.

یازدهم:آنکه روزی ازید بن قیس و نضر بن الحرث با یکدیگر متّفق شدند که غیب از آن حضرت بپرسند،چون به خدمت آن حضرت رسیدند،حضرت متوجّه ازید شدند و فرمودند:به یاد داری روزی را که با عامر آمدی،و قصد کشتن من داشتی و خدا نگذاشت،و تمام قصّه را نقل فرمود،ازید گفت:و اللّه که به غیر من و عامر کسی از این قصّه خبر نداشت،و کسی تو را باخبر نکرده مگر ملک آسمان،و شهادت گفت و مسلمان شد.

دوازدهم:آنکه گروهی از یهود آمدند نزد جدّم علی بن ابی طالب و گفتند:

رخصت بگیر که ما بر پسر عمّت درآئیم که سؤالی چند از او داریم،چون حضرت رخصت طلبید،حضرت رسول فرمود که:از من چه می خواهند؟من بنده ای از بندگان خدایم،آنچه به من تعلیم می نماید می دانیم،پس رخصت فرمود،چون

ص:137

داخل شدند فرمود:می خواهید خود سؤال کنید یا من مطلب شما را بیان کنم؟ ایشان گفتند:تو بیان کن،فرمود:آمده اید که از احوال ذی القرنین سؤال کنید، گفتند:بلی،فرمود:طفلی بود از اهل روم،و پادشاه شد،و به مشرق و مغرب عالم رفت،و در آخر سد را بنا کرد،گفتند:گواهی می دهیم که چنین است.

سیزدهم:آنکه وابصة بن معبد اسدی به خدمت حضرت آمد،و در خاطر گذرانید که از هر گناه و ثوابی از او سؤال خواهم کرد،حضرت فرمود:آمده ای که سؤال از نیکی و گناه بکنی،پس دست بر سینۀ او زد و فرمود:برو نیکی آن چیزی است که نفس تو به آن مطمئن شود،و دلت گواهی بدهد که آن حق است،و در سینه ات حقیّت آن مستقر گردد،و اثم و گناه آن است که در سینه ات گردد،و در دلت جولان کند،و دلت بر حقیّت آن گواهی ندهد،و هرچند تو را فتوی دهند که خوب است آن را مکن.

چهاردهم:آنکه گروه عبد القیس به خدمت آن حضرت آمدند،و چون مطلب ایشان به عمل آمد،حضرت فرمود:خرمای بلاد خود را که همراه دارید بیاورید، هریک از ایشان نوعی از خرما آوردند،حضرت نام آن خرماها را همه فرمود،ایشان گفتند:تو خرمای بلاد ما را از ما بهتر می شناسی،پس حضرت خصوصیّات زمینها و خانه های ایشان را بیان فرمود،گفتند:مگر تو بلاد و خانه های ما را دیده ای؟ حضرت فرمود:حجاب از پیش من برداشتند و از اینجا دیدم،پس یکی از ایشان برخاست و گفت:خالوئی دارم دیوانه شده است،حضرت او را طلبید و ردایش را گرفت و سه مرتبه فرمود بیرون رو ای دشمن خدا،همان ساعت عاقل شد،و گوسفند پیری با خود داشتند،حضرت گوش او را در میان دو انگشت خود گرفت و فشرد به شکل داغ علامتی در آن پیدا شد و فرمود:بگیرید این را که این علامت در گوش این گوسفند خواهد بود تا روز قیامت،و هنوز در گوش اولاد آن این علامت هست و معروف است.

ص:138

پانزدهم:آنکه در سفری حضرت بر شتری گذشت که او وامانده بود و حرکت نمی کرد،آبی طلبید و مضمضه نمود و در ظرفی کرد،و در گلوی شتر ریخت،و فرمود:خداوندا چنین کن که خلاد و عامر و رفیق ایشان را برگیرد،پس ایشان هر سه سوار شتر شدند و برجست و در پیش شتران دیگر می دوید.

شانزدهم:آنکه در سفری ناقۀ یکی از صحابه گم شد او گفت:اگر او پیغمبر است می داند که شتر من در کجاست،حضرت او را طلبید و گفت:ناقۀ تو در فلان موضع مهارش به درختی بند شده است،او رفت و گرفت.

هفدهم:آنکه حضرت بر شتری گذشت،آن شتر سر در پیش آورد و سخنی گفت،حضرت فرمود:شکایت از صاحبش می کند که با او بد سر می کند،حضرت صاحبش را طلبید فرمود:این شتر را به دیگری بفروش و به راه افتاد،آن شتر برجست و از پی حضرت روان شد و فریاد می کرد و استغاثه می نمود،حضرت فرمود:می گوید که:از برای من صاحب نیکوئی به هم رسان،پس حضرت فرمود حضرت امیر المؤمنین را که این را خریداری نما،حضرت او را خرید و داشت تا جنگ صفّین.

هیجدهم:آنکه روزی در مسجد نشسته بودند شتری از در مسجد درآمد،و همه جا دوید تا به نزد آن حضرت آمد،و سر در دامن حضرت گذاشت و استغاثه کرد، حضرت فرمود:می گوید صاحب من امروز مرا می خواهد برای ولیمۀ فرزندش بکشد،و از من استغاثه می نماید که نگذارم او را بکشد،شخصی از صحابه گفت:

بلی شتر فلان شخص است،و امروز برای ولیمۀ پسرش ارادۀ کشتن این شتر دارد، حضرت فرستاد و شفاعت فرمود از کشتن او گذشت.

نوزدهم:آنکه حضرت نفرین فرمود بر قبیلۀ مضر که خدا قحط بر ایشان مستولی سازد،ایشان مبتلا به قحط شدند،به خدمت حضرت فرستادند و اضطرار خود را

ص:139

عرض کردند که از تقصیر ایشان بگذرد،حضرت فرمود،خداوندا نفرین مرا بر ایشان مستجاب فرمودی،اکنون التماس می نمایم که بر ایشان باران نافعی زود بفرستی،و چنین کنی که ضرری به ایشان نرساند هنوز،حضرت در دعا بود که بارانی ریخت که عالم را گرفت،و یک هفته بر ایشان بارید،اهل مدینه آمدند و گفتند:یا رسول اللّه راههای ما بند شد،و بازارهای ما بسته شد،حضرت اشاره فرمود به ابر که بر حوالی ببارد و بر ما مبار،ابر از مدینه دور شد تا یک ماه در حوالی مدینه می بارید.

بیستم:آنکه حضرت را قبل از بعثت در طفولیّت ابو طالب به سفر شام برد،در راه در حوالی دیر به بحیرای راهب فرود آمدند،و بحیرا علوم کتب آسمانی را می دانست،و در تورات و کتب دیگر خوانده بود که پیغمبر آخر الزمان در این اوقات بر این مکان عبور خواهد فرمود،چون این قافله را دید فرمود:طعامی مهیّا کردند، و اهل قافله را به ضیافت طلبید،و در میان ایشان چندان که تفحّص نمود کسی را نیافت موافق اوصافی باشد که در کتب خوانده بود،گفت:آیا بر سربارهای شما دیگر کسی از قوم شما مانده است که حاضر نشده باشد؟گفتند:بلی طفل یتیمی هست با ما که نیامده است.

بحیرا نظر کرد دید که حضرت خوابیده،و ابر بر سر حضرت سایه کرده،بحیرا گفت:آن یتیم را بطلبید که او درّ یتیم است،و مطلب من آن پیغمبر واجب التعظیم است،چون حضرت متوجّه شدند،بحیرا دید که ابر با آن آفتاب فلک نبوّت حرکت می کند و سایه می افکند،بیامد و شرایط بندگی به تقدیم رسانید،و به قریش گفت:

این پیغمبر آخر الزمان است،و از جانب خدا مبعوث خواهد شد،و از احوال آن حضرت بسیار بیان کرد.

بعد از آن خبر،قریش از آن حضرت مهابت بسیار داشتند،و زیاده تعظیم

ص:140

می نمودند،و چون به مکّه آمدند،سایر قریش را خبر دادند،و به این سبب خدیجه بنت خویلد به تزویج آن حضرت رغبت فرمود،و او بزرگ زنان قریش بود، و صنادید و اکابر قریش همه خواستگاری او نمودند ابا کرد،و به شرف مزاوجت آن حضرت مشرّف شد.

بیست و یکم:آنکه قبل از هجرت علی بن ابی طالب را فرمود که:خدیجه را بگو که طعامی مهیّا کند،و فرمود که خویشان ما را از فرزندان عبد المطّلب طلب کن، حضرت چهل نفر از خویشان را طلب نمود،چون بیامدند،فرمود:یا علی طعام بیاور،حضرت آن قدر طعام بیاوردند که سه نفر سیر توانند شد،به ایشان فرمود بخورید و بسم اللّه بگوئید،ایشان بسم اللّه نگفتند،حضرت خود بسم اللّه فرمود، ایشان به خوردن مشغول شدند،و همگی سیر شدند،ابو جهل گفت:محمّد خوب سحری برای شما کرد،به طعام سه نفر چهل نفر را سیر کرد،از این سحر بالاتر نمی باشد،حضرت امیر فرمود:بعد از چند روز دیگر ایشان را طلبید،و از همان قدر طعام ایشان را سیر گردانید.

بیست و دوم:آنکه حضرت امیر المؤمنین فرمود:من به بازار رفتم،و گوشتی خریدم به یک درهم،و قدری ذرّت گرفتم به یک درهم،و به نزد حضرت فاطمه علیها السّلام آوردم،فاطمه ذرّت را نان پخت،و گوشت را شوربا کرد،و فرمود:اگر پدرم حضرت رسول را می طلبیدی با یکدیگر می خوردیم،چون به خدمت آن حضرت آمدم بر پهلو خوابیده بود،و می فرمود:خداوندا پناه می برم به تو از گرسنگی،من عرض نمودم:یا رسول اللّه طعامی نزد ما حاضر شده اگر میل می فرمائی،برخاستند و از ضعف بر من تکیّه فرمودند.

چون به نزد حضرت فاطمه آمدند فرمودند:ای فاطمه طعام بیاور،حضرت فاطمه دیگ را با گردهای نان حاضر گردانید،حضرت جامه بر روی نان پوشیده و

ص:141

فرمود که:خداوندا برکت ده طعام ما را،پس فرمود نه کاسه و نه گرده نان برای زنان خود یک یک جدا کردند و فرستادند،پس فرمود از برای فرزندان و شوهر خود حصّه ای بگذار،پس فرمود:خود تناول نما و برای همسایگان همه حصّه بفرست، و بعد از اینها هم تا چند روز آن برکت نزد ما بود و از آن می خوردیم.

بیست و سوّم:آنکه زن عبد اللّه بن مسلم گوسفندی برای آن حضرت آورد که به زهر بریان کرده بود،و در آن وقت بشر بن البرّاء بن عازب در خدمت آن حضرت بود،و او از آن تناول کرد و حضرت تناول نفرمود،و فرمود:این گوسفند می گوید که مرا به زهر آلوده کرده اند،و بعد از زمانی بشر بمرد،حضرت آن زن را طلبید و فرمود که:چرا چنین کردی؟گفت:شوهر من و اشراف قوم مرا کشته بودی،گفتم:

اگر پادشاه است کشته خواهد شد،و اگر پیغمبر خدا است خدا او را مطّلع خواهد گردانید که نخورد.

بیست و چهارم:آنکه جابر بن عبد اللّه انصاری گفت:مردم را در روز خندق دیدم که مشغول حفر خندق اند،و همگی گرسنه اند،و حضرت پیغمبر را مشاهده نمودم که مشغول کندن است،و از گرسنگی شکمش بر پشت چسبیده،آمدم به خانه و حال را با زن خود گفتم،زن گفت:در خانه ما یک گوسفند هست و پاره ای ذرّت، گوسفند را کشتم و گفتم:ذرّت را نان کرد،و نصف گوسفند را بریان کرد،و نصفی را مرق ساخت،و به خدمت حضرت آمدم،و عرض نمودم طعامی مهیّا کرده ام می خواهم تشریف بیاوری،و هرکس را که خواهی با خود بیاوری.

حضرت جمیع صحابه را ندا فرمود که:جابر شما را به سوی طعام خود دعوت می نماید،جابر ترسان و با خجالت تمام به خانه آمد،و به زن خود گفت عجب فضیحتی شد،جمیع صحابه با حضرت آمدند،زن پرسید از جابر که تو ایشان را خواندی یا حضرت،جابر گفت:حضرت طلبید ایشان را،گفت:پس باک مدار او

ص:142

بهتر می داند از تو،جابر گفت چون حضرت تشریف آوردند فرمود که:نطعها پهن کردیم در میان شارع،و فرمود،کاسه ها و ظرفها به هم رساندیم،و پرسید چه مقدار طعام داری؟آنچه بود عرض نمودم،فرمود که:یک جامه ای بر روی ظرفی که یخنی (1)در آنجاست،و بر روی دیگ مرق،و بر روی تنور بپوشانید،و از زیر جامه بدر آورید،و کاسه ها پر کنید،و برای مردم ببرید،ما چنین کردیم،و چندان که بیرون آوردیم کم نشد،تا آنکه سه هزار نفر از صحابه که با حضرت بودند سیر شدند،و هدیّه ها برای همسایه ها فرستادند،و چند روز دیگر طعام در خانه داشتیم.

بیست و پنجم:آنکه سعد بن عبادۀ انصاری پسینی به خدمت حضرت آمد،و حضرت روزه بودند،آن حضرت را با حضرت امیر المؤمنین دعوت فرمود،چون تشریف بردند و طعام تناول فرمودند،حضرت رسول فرمود که:پیغمبر و وصیّ او در خانۀ تو افطار نمودند،ای سعد طعام تو را ابرار و نیکان خوردند،و نزد تو روزه داران افطار کردند،و ملائکه بر شما صلوات فرستادند،چون حضرت برخاستند، سعد الاغی برای حضرت حاضر گردانید،و قطیفه بر روی آن انداخت،و از حضرت التماس کرد که سوار شدند،و آن الاغ بسیار بد راه و کند بود،چون حضرت سوار شدند به برکت قدم آن حضرت آن الاغ چنان رهوار و خوش راه شده بود که هیچ اسبی به آن نمی رسید.

بیست و ششم:آنکه آن حضرت از حدیبیّه مراجعت می فرمود،در راه به آبی رسیدند بسیار ضعیف،به قدر آنکه یک سوار سیراب شود،حضرت فرمود:هرکه پیش از ما به آب برسد آب نکشد،چون حضرت بر سر آب رسیدند قدحی

ص:143


1- 1) یخنی به معنی:گوشت پختۀ سرد شده،و آب گوشت ساده،و غذای پخته که آن را ذخیره کنند.

طلبیدند و مضمضه فرمودند و در آن قدح و آب مضمضه را به چاه ریختند،آب آن چاه به حدّی بلند شد که همگی سیراب شدند،و مشکها و مطهره های خود را پر کردند،و وضو ساختند.

بیست و هفتم:خبرهائی که از امور آینده فرمودند،و همه موافق فرمودۀ آن حضرت واقع شد.

بیست و هشتم:آنکه در صباح شب معراج قصّۀ شب را نقل می فرمودند، جمعی از منافقین تکذیب آن حضرت نمودند،فرمود که:به قافله ای گذشتم که آذوقه می آورند،و هیأت ایشان چنین بود،و در فلان محل ایشان را ملاقات کردم، و فلان متاع با خود داشتند،و در فلان روز و هنگام طلوع آفتاب از عقبه بالا خواهند آمد،و در پیش قافله شتر گندم گونی خواهد بود،چون آن روز شد همگی دویدند که حقیقت حال را معلوم نمایند،چون آفتاب طلوع کرد آنچه فرموده بود به ظهور آمد.

بیست و نهم:آنکه از جنگ تبوک مراجعت می فرمودند،و در منزلی تشنگی بر صحابه غالب شد،و همگی به خدمت آن حضرت آمدند و گفتند:الماء الماء یا رسول اللّه،حضرت به ابو هریره گفت:هیچ آب با خود داری؟گفت:به قدر قدحی در مطهرۀ من مانده است،فرمود:بیاور و در میان قدحی ریخت و دعا فرمود،و در روایت دیگر دست مبارک در میان قدح گذاشت،آب از میان انگشتانش جاری شد،و فرمود:هرکه آب می خواهد بیاید،و آن قدر آب جاری شد که جمیع سیراب شدند،و مشکهای خود را پر کردند،پس چون همه سیراب شدند خود تناول فرمود،و به ابو هریره آب داد.

سی ام:آنکه حضرت خواهر عبد اللّه بن رواحۀ انصاری را دیدند در ایّام کندم خندق که چیزی با خود دارد،پرسیدند که به کجا می روی؟گفت:این خرماها را

ص:144

برای برادرم عبد اللّه می برم،فرمود که:نزد من آور،و از وی گرفتند،و نطعها طلبیدند،و خرماها را بر روی نطعها پهن کردند،و جامه ای بر روی آنها پوشانیدند، و متوجّه نماز شدند،چون فارغ شدند نطعها پر از خرما شده بود،صحابه را طلبیدند،هریک آنچه می خواستند خوردند،و توشه ای برگرفتند،و آنچه ماند به آن زن عطا فرمود.

سی و یکم:آنکه در سفری بودند،و صحابه بسیار گرسنه شدند،فرمود:هرکه توشه ای با خود دارد برای ما بیاورد،چند نفر آوردند مجموع به قدر یک صاع شد، پس نطعها و جامه ها طلبیدند،و این یک صاع خرما را بر روی نطعها ریختند،و به جامه ها مستور گردانیدند،و دعا فرمودند،خدا آن قدر زیادتی و برکت کرامت فرمود که تا مدینه همگی توشه داشتند.

سی و دوم:آنکه از بعضی سفرها مراجعت می فرمودند،جمعی بر سر راه آمدند و گفتند:یا رسول اللّه چاهی داریم که در هنگام وفور آب بر سر آن چاه اجتماع می نمائیم،و آبش که کم می شود بر آبهای دیگر که حوالی ماست متفرّق می شویم، اکنون آب کم شده و جمعی از دشمنان مانع ما شده اند از رفتن بر سر آن آبها،دعا بکن که آب ما زیاد شود،حضرت آب دهان در چاه انداخت،چندان آب ایشان زیاد شد که عمق او را نمی دانستند،چون این خبر به مسیلمۀ کذّاب رسید آب دهان در چاهی افکند که آبش زیاد شود،به نحوست او آب آن چاه خشک شد.

سی و سوّم:آنکه چون حضرت دعا فرمود زمین اسب سراقة بن جعشم را رها کرد،تیری از جعبه بیرون آورد و به نشانه به آن حضرت داد،و التماس نمود که چون بر اعیان من برسید این تیر را به نشانه به ایشان بدهید،و آنچه احتیاج باشد از مطعومات از مال من بگیرید،چون حضرت به ایشان رسیدند بزی به هدیّه آوردند که آبستن نبود و شیر نداشت،حضرت دست با برکت بر پستان بز مالیدند فی الحال

ص:145

حامله شد،و شیر از پستانش روان شد چندان که ظرفها را پر کردند.

سی و چهارم:آنکه مهمان زنی شدند که او را امّ شریک می گفتند،مشکی نزد آن حضرت آورد که اندکی روغن در آن بود،حضرت با صحابه تناول فرمودند،و دعا فرمودند برای آن زن،به برکت حضرت تا آن زن زنده بود روغن از مشک بیرون می آورد و تمام نمی شد.

سی و پنجم:آنکه چون سورۀ تبّت نازل شد در مذمّت ابو لهب و زنش امّ جمیل، زن او سنگی برگرفت و به طلب حضرت آمد،چون پیدا شد ابو بکر به حضرت گفت:یا رسول اللّه امّ جمیل می آید خشمناک و سنگی در کف دارد می خواهد بر تو زند،حضرت فرمود:مرا نخواهد دید،چون نزدیک شد از ابو بکر احوال آن حضرت را پرسید که کجاست؟ابو بکر گفت:هرجا که خدا خواهد نمی دانم،او گفت:اگر او را می دیدم این سنگ بر او می انداختم،او مرا هجو کرده است،به حقّ لات و عزّی من نیز شاعرم و او را هجو می توانم کرد،چون او برفت ابو بکر گفت:

چون بود که شما حاضر بودید و شما را ندید؟حضرت فرمود:خدا میان من و او حجابی مقرّر ساخت که دیدۀ او بر من نیفتاد.

پس فرمود:از جملۀ معجزات او کتابی است که گواه بر حقیّت خود و جمیع کتابهای گذشته است،و عقلهای متفکّران در کمال آن حیران است،با معجزات بسیار دیگر که اگر ذکر کنیم به طول می انجامد.

یهودان گفتند:ما چه دانیم که آنچه از معجزات بیان کردی راست است؟ حضرت امام موسی علیه السّلام فرمود:ما چه دانیم که آنچه شما از معجزات حضرت موسی ذکر می کنید حقّ است،ایشان گفتند:به نقل نیکان و راست گویان ما علم به هم رسانیده ایم،حضرت فرمود:در اینجا نیز بدانید حقیّت اینها را به خبر دادن طفلی که از خلقی یاد نگرفته،و به علم الهی دانسته،و اصل خبر دادن او گواه

ص:146

حقیّت است،ایشان همه گفتند:گواهی می دهیم که خدا یکی است،و محمّد فرستادۀ اوست،و شما پیشوایان و امامان و حجّتهای خدائید بر خلق،آنگاه حضرت صادق علیه السّلام برجست و پیشانی حضرت امام موسی علیه السّلام را بوسید و فرمود:

توئی امام و حجّت الهی بعد از من،پس جمیع آن گروه را خلعت داد و نوازش نمود،و زرها عطا فرمود:و با اسلام کامل برگشتند (1).

بدان که اگر کسی اندک بصیرتی داشته باشد،و در احوال و اطوار آن حضرت و اهل بیت او صلوات اللّه علیهم نظر نماید،می داند که آیات صدق و حقیّت ایشان نهایت ندارد،و هر حدیثی از احادیث ایشان معجزۀ کاملی است برای حقیّت ایشان،و همیشه آثار فیض ایشان به شیعیان می رسد،و به توسّل به ایشان مطالب ایشان محصّل می گردد،و ابواب فیض به برکت ایشان بر خلق مفتوح می گردد،بلی روشنی که بسیار شد چشمهای معیوب را کور می گرداند،زیادتی نور و جلالت و عظمت ایشان است که دیدۀ جمعی را نابینا کرده است،دوست و دشمن همه اعتراف به فضل و بزرگواری ایشان دارند،و هریک از ایشان دلیل اند بر حقیّت خود و امامت باقی ائمّه،بلکه بر وجود واجب الوجود،و کمال قدرت او،و جمیع کمالات او،صلوات اللّه علیهم أجمعین الی یوم الدین.

فائدۀ رابعه: در قداست ساحت انبیاء علیهم السّلام

در قداست ساحت انبیاء علیهم السّلام

باید دانست که پیغمبر ما به نصّ قرآن مبعوث بر کافّۀ عالمیان است از آدمیان و جنّیان،و خاتم پیغمبران است که بعد از او پیغمبری نمی باشد،و آن جناب و

ص:147


1- 1) بحار الانوار 225/17-235 از قرب الاسناد ص 317-330.

جمیع پیغمبران از جمیع گناهان صغیره و کبیره از اوّل عمر تا آخر عمر معصوم و منزّهند،و باید اعتقاد داشت موافق احادیث متواتره که پدر آن حضرت تا حضرت آدم همه بزرگواران و انبیا و اوصیا بوده اند،و از کفر و شرک پاک بوده اند،و در هر عصری بهترین اهل عصر خود بوده اند،و مادر آن حضرت تا حوّا همگی مطهّرات از زنا و بدیها بوده اند.

و آنچه اهل سنّت در تواریخ و تفاسیر خود ذکر نموده اند،از چیزهائی که مستلزم نسبت گناه است به آن جناب،یا به غیر او از پیغمبران،یا متضمّن نسبت کفر و شرک است به پدر و مادر آن حضرت،یا یکی از اجداد آن حضرت،همه دروغ و افتراست،و محض تهمت و خطاست،و چون خلفای ثلاثۀ ایشان به انواع کفر و فسق و بدیها آراسته بودند،از برای آنکه قباحت آن را در نظرها برطرف کنند، به هریک از پیغمبران و ائمّه و اوصیا خطاها و بدیها نسبت کرده اند.

و بعضی از منافقان یهود در میان مسلمانان بودند که چیزها از کتب خود که محض افترا بود در میان مسلمانان نقل می کردند و اکثر تواریخ اهل سنّت به ایشان منتهی می شود،و لذا این حقیر یک جلد کتاب بحار الانوار را در تاریخ انبیاء نوشته ام،که تواریخ ایشان به نحوی که از اهل بیت علیهم السّلام به ما رسیده مضبوط گردد، و انشاء اللّه در خاطر است که اگر اجل مهلت دهد بعد از اتمام به فارسی ترجمه نمایم،که تواریخ اهل سنّت و یهود و خطاهائی که نسبت به پیغمبران عالی شأن داده اند از میان مسلمانان برطرف شود،و توضیح بعضی از این مطالب که مذکور شد با سایر اوصاف آن حضرت در فصول بعد از این در ضمن اوصاف امام بیان خواهد شد.

ص:148

فایدۀ خامسه: در بیان بعضی از شمایل و اوصاف آن حضرت است

در بیان بعضی از شمایل و اوصاف آن حضرت است

ابن بابویه رحمه اللّه به اسناد معتبر روایت کرده از حضرت امام الجنّ و الانس علی بن موسی الرضا علیهما السّلام از آباء گرام عظام او علیهم السّلام که حضرت امام حسن علیه السّلام فرمود:از هند بن ابی هاله پرسیدم از حلیه و شمایل حضرت رسالت پناه صلّی اللّه علیه و آله و هند وصّاف آن حضرت بود،و بسیار بیان اوصاف و شمایل آن حضرت می کرد.

گفت که:رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله عظیم الشأن بودند در نظرها،و جلالت و فخامت ایشان در دلها و سینه ها جا کرده بود،و صورت آن حضرت نور می داد،و می درخشید مانند ماه شب چهارده،میانه بالا بودند،نه بسیار بلند و نه بسیار کوتاه،سر مبارک ایشان کوچک نبود،و در موی سر ایشان شکنها و حلقه ها بود که موجب زینت می شد،و اگر به ندرت بسیار بلند می شد دو حصّه می کردند،که محلّ مسح گشاده باشد،و غالب اوقات آن قدر بود در بلندی که به نرمۀ گوش می رسید،و چون در میان عرب در آن زمان سر تراشیدن بدنما بود،در غیر حج و عمره سر نمی تراشیدند؛زیرا که باید نبی و امام کاری نکند که در نظرها بد نماید،و رنگ مبارکشان سفید نورانی بود،و موافق چند حدیث دیگر به سرخی آمیخته بود و گشاده پیشانی بودند.

و ابروهایشان بلند و مقوّس بود،و نازک گردیده تا تمام شده بود،امّا پیوسته نبود،و در بعضی از احادیث عامّه و خاصّه وارد شده است که ابروهای ایشان پیوسته بود،و آنچه در این حدیث است مشهورتر است،و در میان دو ابروشان رگی بود که در هنگام غضب پر می شد و بلند می گردید،و بینی آن حضرت کشیده و بلند بود،و در میانش اندک برآمدگی داشت،و سرش نازک بود،و پیوسته نور از آن می تافت.

ص:149

و موی ریش آن حضرت انبوه بود و تنگ نبود،و در خدّ آن حضرت برآمدگی نبود و هموار بود،و دهانشان بسیار کوچک نبود،و دهان خرد نزد عرب بسیار مذموم است،و دندانهای منوّرشان بسیار سفید و نازک،و از یکدیگر گشاده بود،و موی نازکی از میان سینۀ ایشان روئیده بود،و تا ناف به مثابۀ خطّی ممتد گردیده، و گردن شریفشان به مثابۀ گردن صورتی بود که از نقره ساخته باشند،و جلا داده باشند در نهایت سفیدی و جلا،و جمیع اجزای ترکیب بدنشان معتدل و متناسب بود،و وسط بود نه بسیار تنومند و نه بسیار لاغر،سینه و شکم باهم برابر بود،و میان شانه ها گشاده و عریض بود،و سرهای استخوانها قوی بود.

و بدن شریفشان در نهایت صفا و سفیدی و نور بود،و به غیر خطّی از مو که در میان سینۀ ایشان بود دیگر بر سینه و شکم موی نبود،و بر ذراعین و کتفهایشان مو روئیده بود،و کف دست مبارکشان وسیع و پهن بود،و کفهایشان به ضخامت مایل بود،و نزد عرب دست بزرگ بسیار پسندیده است،و پاهایشان نیز ضخیم بود،و انگشتانشان کشیده و بلند بود،و ساعد و ساق مبارکشان صاف بود،گره و ناهمواری نداشت،و گود کف پای شریفشان میانه بود،نه بسیار گود و نه هموار، پشت پایشان در نهایت نرمی و همواری بود،به حدّی که اگر آبی بر آن می ریختند هیچ بر رویش بند نمی شد.

و چون راه می رفتند به روش متکبّران و زنان پاها را بر زمین نمی کشیدند،بلکه بر می داشتند به قوّت امّا به تأنّی می رفتند و تند نمی رفتند،و گردن نمی کشیدند در هنگام راه رفتن،سر مبارک به پیش می افکندند،مانند کسی که از بلندی به زیر آید، و اگر با کسی سخن می گفتند به روش متکبّران به گوشۀ چشم نظر نمی کردند،بلکه به تمام بدن می گشتند و متوجّه او می شدند،و نظر آن حضرت غالب اوقات بر زمین بود،به سوی مردم کم نظر می افکندند،و به آسمان کم نگاه می کردند از روی

ص:150

حیا،و چون به کسی نظر می فرمودند چشم نمی گشودند که به تمام دیده نظر کنند، بلکه به خضوع نظر می فرمودند،و هرکه را می دیدند مبادرت به سلام می کردند.

فرمود که:از هند صفت سخن گفتن جدّم را پرسیدم.

گفت که:آن جناب اکثر اوقات در حزن و اندوه بودند.و پیوسته مشغول تفکّر بودند،راحت از برای خود نمی پسندیدند،و عبث سخن نمی فرمودند،و متکبّرانه سخن نمی گفتند،بلکه دهان را از سخن پر می کردند،و کلمات جامعه می فرمودند،که در کلمات اندک معانی بسیار مندرج بود،کلامشان فصل کننده و تمیزدهندۀ میان حقّ و باطل بود،و زیادتی و لغو در تقریرشان نبود،و کلام نارسا از مطلب نبود،و نرم طبیعت و خوش خلق بودند،و غلظت و خشونت هرگز نمی کردند،و کسی را حقیر نمی شمردند،و خفیف نمی کردند،و نعمت را عظیم می شمردند اگر چه اندکی باشد،و هیچ چیز از نعمتهای الهی را مذمّت نمی فرمودند،و لیکن مطعومات را هم مدح بسیار نمی کردند.

هرگز برای امور دنیا به غضب نمی آمدند،و از کسی آزرده نمی شدند،و امّا چون به حق می رسیدند دوست و دشمن نمی دانستند،و از برای خدا که غضب می فرمودند هیچ چیز با ایشان مقاومت نمی کرد،و ایستادگی می فرمودند تا حق را به مقرّش قرار می دادند،چون اشاره می فرمودند به جانبی،به تمام دست اشاره می فرمودند نه به انگشت،و بعضی نکته ای گفته اند که تا فرق شود میان اشاره که در هنگام شهادت گفتن می کردند،و اشاره های دیگر.

و در مقام تعجّب دست را می گردانیدند،و حرکت می دادند،و در امری که از برای خدا غضب می فرمودند بسیار متوجّه می شدند،و اهتمام می فرمودند،و چون فرحی رو می داد نظر به زیر می افکندند که بسیار آثار فرح و خوشحالی از ایشان ظاهر نگردد،و اکثر خندۀ آن حضرت تبسّم بود،که صدا ظاهر نمی شد،

ص:151

و لیکن همین مقدار بود که دندانهای نورانیشان مانند تگرگ ظاهر می شد.

پس حضرت امام حسین علیه السّلام فرمود:من از پدرم پرسیدم که حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله در خانه چه سلوک می فرمودند؟

فرمود:هرگاه که می خواستند به خانه تشریف می بردند،و اوقات خود را در خانه به سه قسمت می فرمودند،یک جزو را برای عبادت مقرّر می ساختند،و یک جزو را صرف اهل و زنان می کردند،و یک جزو را برای راحت خود می گذاشتند،و آن جزوی که برای خود گذاشته بودند صرف مردم می فرمودند،و خواصّ و عوام اصحاب را مرخّص می فرمودند که سؤالات و مطالب عرض می کردند،و در هنگامی که با مردم معاشرت می فرمودند اهل فضل را که در دین زیادتی داشتند مقدّم می فرمودند،و بعضی از مردم یک حاجت داشتند،و بعضی دو حاجت،و بعضی سه حاجت،درخور حاجت ایشان مشغول ایشان می شدند،و آنچه صلاح ایشان و جمیع امّت در آن بود بیان می فرمودند.

و امر می کردند که حاضران آنچه از من شنیده اند به غایبان برسانند،و اگر کسی حاجتی به من داشته باشد و نتواند رسانید،شما حاجت او را به من برسانید،به درستی که هرکه به صاحب سلطنتی برساند حاجت کسی را که قدرت بر رسانیدن مطلب خود نداشته باشد،خدا در روز قیامت قدمش را ثابت دارد بر صراط،و نزد او به غیر احکام دین و صلاح مسلمین چیزی مذکور نمی شد،صحابه به نزد او می آمدند طلب کنندگان دین،و چون بیرون می رفتند هادیان مردم بودند،و آنچه شنیده بودند می رسانیدند به دیگران.

فرمود که:چون پرسیدم که در بیرون آداب آن حضرت چون بود؟

فرمود:چون به میان مردم می آمدند سخن نمی فرمودند،مگر چیزی که نافع باشد،و با مردمان الفت می فرمودند،و ایشان را امر به الفت می کردند،و بزرگ هر

ص:152

قومی را گرامی می داشتند،و او را بر قوم خود والی می ساختند،و مردم را از عذاب الهی می ترسانیدند،و از ایشان در حذر می بودند،و لیکن خلق عظیم و خوشروئی و لطف خود را از هیچ کس منع نمی فرمودند،و جستجوی اصحاب خود می نمودند،و احوال ایشان را می پرسیدند،و از اختلاف مردم و اعمال ایشان می پرسیدند،آنچه از احوال بد ایشان را مطّلع می شدند،ایشان را منع می فرمودند،و قباحت آنان را به ایشان می فهمانیدند،و کارهای نیک ایشان را تحسین می فرمودند،و پیوسته احوال شریف ایشان بر یک نسق نبود،اختلاف در احوال و اطوارشان نبود،هرگز غافل نمی شدند که باعث غفلت دیگران شود یا از حق برگردند،و در باب حق تقصیر نمی فرمودند،و از حق تجاوز نمی نمودند،آن جمعی که نزد آن حضرت بودند کسی را بهتر می دانستند و گرامی تر می داشتند که نسبت به مسلمانان خیرخواه تر باشد،و کسی مرتبه اش نزد آن حضرت عظیم تر بود که مواسات و معاونت مؤمنان بیشتر کند.

فرمود:پرسیدم از کیفیّت جلوس آن حضرت در مجالس.

فرمود:در مجلسی نمی نشستند و برنمی خواستند مگر به یاد خدا،و مکان مخصوصی برای خود مقرّر نمی فرمودند،که همیشه در آنجا نشینند،هرجا که اتّفاق می افتاد می نشستند،و نهی می فرمودند از اینکه در مجالس مردم برای خود جای معیّنی قرار دهند،و اگر به مجلسی وارد می شدند در آخر مجلس می نشستند،و مردم را نیز به این امر می فرمودند:که تلاش بالانشینی نکنند،و هریک از اهل مجلس را نوازش می فرمودند،به حدّی که هریک گمان می کردند نزد آن حضرت گرامی تر از دیگرانند،با کسی که می نشستند برنمی خواستند تا رفیق او برنخیزد،و کسی که از آن جناب سؤالی نمی نمود برنمی گشت،مگر به این که حاجت او را برآورده بودند،یا به عذری او را راضی کرده بودند،خلق او جمیع

ص:153

مردم را فراگرفته بود،و با همگی مانند پدر مهربان بودند،و همه در حق نزد او مساوی بودند.

مجلس آن حضرت مجلس حلم و حیا و راستی و امانت بود،صداها در آن مجلس بلند نمی شد،و عیب کسی در حضور آن حضرت مذکور نمی شد،خطا و بدی آن مجلس شریف مذکور نمی شد؛زیرا که بدی نداشت همه با یکدیگر در مقام مهربانی و صله و احسان بودند،یکدیگر را به تقوی می داشتند،و با تواضع و شکستگی سر می کردند،پیران را تعظیم می کردند،و خردان را رحم می کردند،و کسی که حاجتی داشت و مضطر بود او را بر خود اختیار می کردند که اوّل او سؤال نماید،و حقّ غریبان را رعایت می کردند.

فرمود:پرسیدم سلوک آن حضرت با اهل مجلس چگونه بود؟

فرمود:با همگی خوش رو و خوش خلق بودند،و کسی از پهلوی آن حضرت آزاری نمی دید،و درشت نبودند،و تندخو نبودند،و صدا بلند نمی کردند،و دشنام نمی دادند،و کلمۀ بدی از ایشان صادر نمی شد،و عیب مردم را ذکر نمی کردند،و مدّاحی مردم نمی فرمودند،اگر بدی می دیدند تغافل می فرمودند،و هیچ دشمنی از ایشان مأیوس نبود،و هیچ امّیدواری از آن جناب ناامید نمی شد.

و سه چیز را از خود دور کرده بودند:مجادله نمی فرمودند،و بسیار حرف نمی زدند،و کاری که فایده نداشته باشد متعرّض نمی شدند،و سه چیز از امور مردم را ترک کرده بودند:کسی را مذمّت نمی فرمودند،و عیب جوئی کسی نمی کردند،و لغزشهای مردم را پی نمی رفتند،و سخنی نمی فرمودند مگر کلامی که در آن امّید ثوابی داشته باشند.

چون شروع به سخن می فرمودند،اهل مجلس چنان خاموش می شدند و سرها به زیر می افکندند،که گویا مرغ بر بالای سر ایشان نشسته،و این مثلی است در

ص:154

میان عرب در بسیاری سکوت و حرکت نکردن،و چون ساکت می شدند ایشان سخن می گفتند،و در حضور آن حضرت منازعه نمی کردند،و در میان سخن یکدیگر سخن نمی گفتند،و با ایشان در خنده و تعجّب موافقت می فرمودند،و اگر غریبی می آمد خلاف آداب او را عفو می فرمودند،و اگر بی ادبانه حرف می گفت از او می گذشتند،و صحابه را نصیحت می فرمودند که اگر صاحب حاجتی بیاید او را اعانت کنید و به من برسانید،و قبول ثنا نمی فرمودند از مداحان مگر کسی که در برابر نعمتی به اندازه مدح کند،و در میان سخن کسی سخن نمی فرمود تا او حرف خود را تمام کند،مگر اینکه از حد تجاوز می کرد و بدی می گفت که او را نهی می فرمودند،یا برمی خواستند.

فرمود:پرسیدم از سکوت آن حضرت.

فرمود که:سکوتشان بر چهار قسم بود یا بر سبیل حلم بود که در برابر درشت گوئی ساکت می شدند،یا بر سبیل حذر و اندیشۀ از ضرر سخن بود،یا از برای این بود که اندازۀ ملاطفت به هریک را ملاحظه می فرمودند،که جمیع را در گوش دادن به سخن ایشان و نظر کردن به سوی ایشان در یک مرتبه بدارند،یا تفکّر در امور دنیا و آخرت می فرمودند،و آن حضرت حلم را با صبر جمع فرموده بودند، پس هیچ امری ایشان را از جا به درنمی آورد،و از هیچ ناخوشی به طپش نمی آمدند.

و چهار خصلت در آن حضرت مجتمع شده بود:کارهای خیر را مداومت می فرمودند که مردم پیروی ایشان نمایند،و جمیع قبایح را ترک می فرمودند که مردم نیز ترک کنند،و رأی خود را به کار می فرمودند در چیزی که صلاح امّت در آن

ص:155

بود،و قیام به امری می نمودند که خیر دنیا و آخرت ایشان را در آن می دانستند (1).

کلینی به سند معتبر از حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام روایت کرده است که:در رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله سه صفت بود که در هیچ کس غیر آن حضرت نبود:سایه نداشت، و از راهی که می گذشت تا دو یا سه روز بعد از آن هرکه می گذشت از بوی خوش می دانست که حضرت از این راه عبور فرمودند،و بر هیچ سنگی و درختی نمی گذشت مگر اینکه آن حضرت را سجده و تعظیم می کردند (2).

و به سند دیگر از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده است که:چون حضرت رسالت پناه را در شب تاریک می دیدند نوری از روی مبارکش ساطع بود مانند ماه (3).

و در اخبار دیگر وارد شده است که:شبهای تار که حضرت در کوچه ها عبور می فرمودند،نور چهرۀ مبارکش بر هر در و دیوار می تابید مانند ماهتاب.

و در حدیث دیگر از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام وارد است که:آن حضرت در هر مجلسی می نشستند نوری از جانب راست و از جانب چپ آن حضرت ساطع بود که مردم می دیدند.

و منقول است که:یکی از زنان آن حضرت در شب تاری سوزنی گم کرده بود، آن حضرت که داخل حجرۀ او شد به نور روی آن حضرت سوزن را یافت،و عرق مبارک آن حضرت را می گرفتند و داخل بوهای خوش می کردند،هیچ شامّه ای تاب آن نمی آورد،و در هر ظرفی که مضمضه می کرد به مثابۀ مشک خوشبو می شد،و هرگز مرغی از بالای سر آن حضرت پرواز نمی کرد،و از پشت سر می دید چنانچه از

ص:156


1- 1) بحار الانوار 148/16-153 ح 4.
2- 2) اصول کافی 442/1 ح 11.
3- 3) اصول کافی 446/1 ح 20.

پیش رو می دید،و در خواب و بیداری به یک نحو می شنید.

و در بعضی اخبار آمده که:چون مهر نبوّت را می گشود نورش بر نور آفتاب زیادتی می کرد،و هرگز مدفوع آن حضرت را کسی ندید زمین فرو می برد،و بر چهارپائی که سوار می شد هرگز پیر نمی شد تا مردن،و بر هر درختی که می گذشت بر آن حضرت سلام می کرد و هرگز مگس و حیوانات دیگر بر بدن آن حضرت نمی نشست،و رعب آن حضرت یک ماهه راه در دلها تأثیر می کرد.

و از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام منقول است که:آن حضرت نان گندم تناول نفرمود،و از نان جو هرگز سه مرتبه متوالی سیر نخورد،و چون از دنیا رفت زرهش نزد یهودی به چهار درهم مرهون بود،و هیچ طلا و نقره از او نماند،با آنکه عالم عرب مسخرّ او شده بود،و غنیمتهای عظیم از کفّار به دست او آمده بود،و روزی بود که سیصد هزار درهم و چهارصد هزار درهم قسمت می فرمود،و شب سائل می آمد سؤال می کرد می فرمود:و اللّه که نزد آل محمّد امشب یک صاع جو و یک صاع گندم و یک درهم و یک دینار نیست.

و منقول است که بر الاغ بی پالان سوار می شدند،و نعلین خود را به دست مبارک پینه می کردند،و بر اطفال سلام می کردند،و بر روی زمین با غلامان چیزی تناول می نمودند،و می فرمودند که:به روش بندگان می نشینیم،و به روش بندگان طعام می خوریم،و کدام بنده از من سزاوارتر است به تواضع و بندگی خدا،و اگر غلامی یا کنیزی آن حضرت را به کاری می خواند اجابت می فرمودند،و عیادت بیماران فقرا می کردند،و مشایعت جنازه ها می فرمودند.

و به اسانید معتبره منقول است که ملکی از جانب خداوند عالمیان به نزد آن حضرت آمد و گفت:خدا سلامت می رساند،که اگر خواهی صحرای مکّه را تمام برای تو طلا می کنم،سر به سوی آسمان کرد و فرمود که:خداوندا می خواهم یک

ص:157

روز سیر باشم و تو را حمد کنم،و یک روز گرسنه باشم و از تو طلب نمایم (1).

خواستم که این رساله به ذکر قلیلی از مکارم اخلاق آن حضرت معطّر گردد،و اگر نه این رساله بلکه کتاب های بسیار از عهدۀ ذکر صد هزار یک اوصاف آن جناب بیرون نمی آید.

ثمّ حبّ أهل بیتی الّذین أذهب اللّه عنهم الرجس و طهّرهم تطهیرا.

اشاره

یعنی:بعد از اقرار به رسالت محبّت اهل بیت من است،که خدا از ایشان هر شکّی و شرکی را دور گردانیده،و ایشان را معصوم و مطهّر گردانیده از جمیع گناهان و بدیها پاک گردانیدنی.

بدان که در این حدیث حضرت اشاره فرموده اند به این که آیۀ تطهیر در شأن اهل بیت علیهم السّلام نازل شده،و این آیه یکی از دلایل عصمت و امامت ایشان است،و در کتب اصحاب تفاصیل این امور مذکور است،و ما بعضی از آن مطالب را در ضمن چند تنویر بر سبیل اجمال به ظهور می رسانیم:

تنویر اوّل: در بیان آنکه هیچ عصری خالی از امام نمی باشد

در بیان آنکه هیچ عصری خالی از امام نمی باشد

و آن امام از جانب خدا می باید منصوب باشد

بدان که امامت عبارت است از اولی به تصرّف و صاحب اختیار بودن در دین و دنیای امّت به جانشینی حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله،و در ضمن دلایل بر وجود نبی ظاهر

ص:158


1- 1) بحار الانوار 220/16 ح 12.و برای اطلاع بر مصادر احادیث گذشته و غیره مراجعه شود به بحار الانوار 214/16-294.

شد که صلاح ناس،و هدایت ایشان،و رفع نزاع و جدال از ایشان،بدون قیّمی و رئیسی میسّر نمی شود.

چنانچه حضرت امام رضا علیه السّلام در علل فضل بن شاذان فرموده است که:چون خداوند عالمیان مردم را به امری چند تکلیف فرمود،و اندازه ای چند از برای اوامر و نواهی خود مقرّر ساخت،و امر فرمود که ایشان از حدود تعدّی نکنند،که مورث فساد ایشان است،پس ناچار است که بر ایشان امینی بگمارد،که مانع ایشان گردد از تعدّی کردن و ارتکاب محرّمات نمودن؛زیرا اگر چنین شخصی نباشد هیچ کس لذّت و منفعت خود را از برای مفسده ای که به دیگری عاید گردد ترک نخواهد کرد، چنانچه ظاهر است از نفوس و طبایع مردم،لهذا خدا قیّمی و امامی برای ایشان مقرّر فرموده،که ایشان را منع نماید از فساد،و حدود و احکام الهی را در میان ایشان جاری سازد.

چنانچه ظاهر است که هیچ فرقه ای از فرق و ملّتی از ملل تعیّش و بقای ایشان بدون سرکرده و رئیسی نبوده،پس چگونه جایز باشد که حکیم علیم این خلق را خالی گذارد از امامی که مصلح احوال ایشان باشد،و با دشمنان ایشان محاربه نماید،و غنایم و صدقات را در میان ایشان به عدالت قسمت نماید،و اقامۀ جمعه و جماعت در میان ایشان بنماید،و دفع شرّ ظالم از مظلوم بکند.

و ایضا اگر امامی در میان مردم نباشد که حافظ دین پیغمبر باشد،هرآینه ملت مندرس شود،و دین برطرف شود،و احکام الهی متغیّر و متبدّل گردد،و ارباب بدع و ملاحده در امور دین و احکام شرع زیاده و کم بسیار بکنند،و شبهه ها در میان مسلمانان پیدا کنند؛زیرا که خلق چنانچه می بینیم همگی ناقصند،و در طبایع و رأیهای ایشان اختلاف بسیار است،و هریک به خواهش خود رأیی اختراع

ص:159

می نمایند،پس اگر حافظی از برای دین نباشد دین به زودی باطل می شود (1).

و به سند معتبر منقول است که:جمعی از اصحاب حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام در خدمت آن حضرت نشسته بودند،و هشام بن الحکم در میان ایشان بود،و او در سنّ شباب بود،حضرت از او پرسیدند که:ای هشام،گفت:لبّیک یا ابن رسول اللّه،فرمود:مرا خبر نمی دهی که با عمرو بن عبید بصری چه بحث کردی؟و عمرو از علمای اهل سنّت بود،هشام گفت:فدای تو گردم من حیا می کنم،و زبان من یارای آن ندارد که در حضور تو چیزی بیان کنم،حضرت فرمود که:آنچه ما شما را امر می کنیم می باید اطاعت کنید.

هشام گفت که:من آوازۀ عمرو بن عبید را شنیده بودم،که در مسجد بصره افاده می کند،به بصره رفتم و در روز جمعه داخل بصره شدم،و به مسجد درآمدم، دیدم که او نشسته و حلقۀ بزرگی برگرد او نشسته اند،و او دو جامۀ سیاه پوشیده، یکی را لنگ کرده و یکی را ردا کرده،و مردم از او سؤال می کنند،داخل مجلس شدم به دو زانو در آخر ایشان نشستم،و گفتم:ایّها العالم من مرد غریبم رخصت می فرمائی که از تو سؤالی کنم،گفت:بلی،پرسیدم چشم داری؟گفت:ای فرزند این چه سؤالی است می کنی،گفتم:سؤال من چنین است و جواب می خواهم، گفت:بپرس اگر چه سؤال تو احمقانه است.

بار دیگر پرسیدم چشم داری؟گفت:بلی،گفتم:به چه کار تو می آید؟گفت:

رنگها را و شخصها را با آن می بینم پرسیدم بینی داری؟گفت:بلی،گفتم:به چه کار تو می آید؟گفت:بوها را با آن می شنوم پرسیدم دهان داری؟گفت:بلی،گفتم به چه کار تو می آید؟گفت:مزّۀ چیزها را با آن می یابم،گفتم:زبان داری؟گفت:

ص:160


1- 1) بحار الانوار 32/23 ح 52.

بلی،پرسیدم به چه کار تو می آید؟گفت:با آن سخن می گویم،پرسیدم گوش داری؟گفت:بلی،گفتم:با آن چه کار می کنی؟گفت:صداها را می شنوم، پرسیدم دست داری؟گفت:بلی،گفتم:به چه کار تو می آید؟گفت:چیزها را با آن برمی گیرم،پرسیدم دل داری؟گفت:بلی،گفتم:به چه کار تو می آید؟گفت:با آن تمیز می کنم میان چیزهائی که بر این جوارح وارد می شود.

گفتم:آیا این جوارح از قلب مستغنی نیستند؟گفت:نه،گفتم:چرا این اعضا را به آن احتیاج است با آنکه صحیح و سالمند و نقصی ندارند؟گفت:ای فرزند وقتی که این جوارح شک می کنند در چیزی که بوییده باشند،یا دیده باشند،یا شنیده باشند،یا لمس کرده باشند،رجوع به قلب می کنند و آن را حکم می سازند،که آنچه معلوم است متیقّن می سازد،و شک را زایل می گرداند،گفتم:پس خدا دل را در بدن آدمی از برای شک و اختلاف جوارح مقرّر ساخته است؟گفت:بلی،گفتم پس ناچار است از دل و بدون آن امور جوارح مستقیم نمی شود؟گفت:بلی.

گفتم:ای ابا مروان انصاف بده خدا اعضا و جوارح بدن تو را به خود نگذاشته، تا امامی از برای ایشان مقرّر فرمود،که آنچه درست یافته اند تصدیق ایشان بکند،و آنچه در آن شک داشته باشند شک ایشان را برطرف کند،و تمام این خلق را در حیرت و سرگردانی و شک و اختلاف گذاشت،و امامی از برای ایشان مقرّر نفرمود،که اگر شکّی به هم رسانند به او رجوع کنند،و رفع حیرت از ایشان بکند، زمانی ساکت شد بعد ملتفت من شد و گفت:تو هشام نیستی؟گفتم:نه،گفت:با او همنشینی کرده ای گفتم:نه،گفت:پس اهل کجائی؟گفتم:از اهل کوفه ام، گفت:پس البتّه تو هشامی،و برخاست و مرا دربر گرفت و به جای خود نشانید،و تا من حاضر بودم سخن نگفت.

پس حضرت صادق علیه السّلام تبسّم فرمود،و گفت:ای هشام این سخن را از که

ص:161

آموخته بودی؟گفت:یا ابن رسول اللّه چنین بر زبانم جاری شد،حضرت فرمود:ای هشام و اللّه که آنچه تو ملهم شده ای در صحف ابراهیم و موسی نوشته است (1).

و از حضرت علی بن الحسین علیهما السّلام مروی است که فرمود:مائیم امامان مسلمانان،و حجّت های خدا بر عالمیان،و سیّد و بزرگ مؤمنان،و پیشوای شیعیان،و آقای مؤمنان،مائیم أمان اهل زمین از عذاب خدا،چنانچه ستاره ها امان اهل آسمانند،و مائیم آن جماعت که به برکت ما خدا آسمان را نگاه می دارد از این که بر زمین افتد،و نگاه می دارد به برکت ما زمین و اهل زمین را از این که به آب فروروند،و به برکت ما باران را از آسمان می فرستد،و به شفاعت ما رحمت بر ایشان پهن می کند،و از برای ما نعمتها از زمین می رویاند،و اگر در زمین امامی از ما نباشد زمین از هم بپاشد و اهل زمین فروروند،پس فرمود:از روزی که خدا آدم را خلق فرمود هرگز زمین بی حجّتی و خلیفه ای نبوده،یا ظاهر و مشهور بوده،یا غایب و مستور،و از امام و خلیفه خالی نخواهد بود زمین تا روز قیامت،و اگر نه این بود عبادت خدا در زمین نمی شد راوی می گوید عرض کردم:مردم از حجّتی که غایب باشد چه نفع می برند؟فرمود:مانند انتفاعی که مردم از آفتاب زیر ابر می برند (2).

و منقول است از جابر جعفی که:از حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام پرسیدم مردم را چه احتیاج است به پیغمبر و امام؟فرمود:از برای اینکه عالم بر صلاح خود باقی بماند؛زیرا که حق تعالی عذاب را رفع می کند از اهل زمین تا پیغمبر و یا امام در میان ایشان هست،چنانچه حق تعالی به پیغمبر فرمود:خدا ایشان را عذاب نمی کند و

ص:162


1- 1) بحار الانوار 6/23-8 ح 11.
2- 2) بحار الانوار 5/23-6 ح 10.

حال آنکه تو در میان ایشان هستی،و پیغمبر فرمود:ستاره ها امان اهل آسمانند،و اهل بیت من امانان اهل زمینند،چون ستاره ها از آسمان برطرف شود قیامت ایشان قائم شود،و چون اهل بیت من از زمین برطرف شوند قیامت اهل زمین برپا شود.

و مراد به اهل بیت آن جماعتند که خدا فرموده است:ای گروه مؤمنان اطاعت نمائید خدا را و اطاعت نمائید رسول خدا را و صاحبان امر از خود را،و صاحبان امر معصومان مطهّران از جمیع گناهانند،که هرگز گناه و معصیت نمی کنند،و همیشه از جانب خدا مؤیّد و موفّق و مسدّدند،و به برکت ایشان خدا بندگان را روزی می دهد،و به یمن ایشان شهرهای خدا معمور است،و برای ایشان آسمان می بارد،و از زمین گیاه می روید،و به ایشان خدا مهلت می دهد گناهکاران را،و عذاب خود را به زودی نمی فرستد،و امامان هرگز از روح القدس جدا نمی شوند،و روح القدس از ایشان جدا نمی شود،و هرگز ایشان از قرآن جدا نمی شوند،و قرآن از ایشان جدا نمی شود،یعنی قرآن تمام نزد ایشان است،و معنی قرآن را ایشان می دانند،و عمل به جمیع قرآن می نمایند (1).

و به اسانید متواتره این مضامین از اهل بیت علیهم السّلام وارد شده است.

و به سندهای معتبر منقول است از حضرت صادق علیه السّلام که:اگر در زمین نباشد مگر دو نفر یکی از ایشان البتّه امام خواهد بود (2).

و به سند معتبر از آن حضرت منقول است که:جبرئیل بر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله نازل شد و گفت:حق تعالی می فرماید:من هرگز زمین را نگذاشتم مگر اینکه در او عالمی و امامی بود که طاعت من و هدایت مرا به خلق شناسانید،و از میان

ص:163


1- 1) بحار الانوار 19/23-14.
2- 2) بحار الانوار 21/23 ح 21 و ح 24.

پیغمبری تا پیغمبر دیگر باعث نجات خلق بود،و هرگز نمی گذارم شیطان را که مردم را گمراه کند،و کسی نباشد که حجّت من باشد،و خلق را به سوی من هدایت نماید،و عارف به امر من باشد،و از برای هر قومی البتّه هدایت کننده ای هست که سعادت مندان را هدایت می نماید،و حجّت مرا بر ارباب شقاوت تمام می کند (1).

و ایضا از آن حضرت به اسانید متکثّره منقول است که فرمود:هرگز زمین خالی نیست از کسی که زیاده و نقصان دین را بداند،اگر زیادتی در دین بکنند زیاده را بیندازد،و اگر کم کنند کمی را تمام کند،و اگر نه امور مسلمانان مختلط و مشتبه شود،و میان حقّ و باطل فرق نکنند (2).

و عقول سلیمه بر این مضامین حکم می نماید،و این اخبار معتبره متنبّهات است،و اگر کسی تفکّر نماید مشتمل بر براهین حقّۀ واقعیّه هست.و هریک از این احادیث و ایضا دلایل عقلیه و وجوه نقلیّه که بعضی گذشت و در کتب اصحاب مفصل مذکور است شاهد است بر اینکه امامت بدون نص الهی نمی باشد،و صاحب عقل مستقیم به عین الیقین می داند خداوندی که جمیع جزئیّات احکام را حتّی بیت الخلا رفتن،و جماع کردن،و خوردن و آشامیدن را بیان فرماید،و به عقل مردم نگذارد،البتّه امر خلافت و امامت که اعظم امور است،و موجب بقای احکام شریعت و صلاح امّت و نجات ایشان است به عقول ضعیفه خلق نخواهد گذاشت.

و ایضا جمیع پیغمبران وصیّی تعیین فرموده اند،چگونه پیغمبر آخر الزمان وصی تعیین نفرماید؟با آنکه شفقت او نسبت به امّت از جمیع پیغمبران بیشتر

ص:164


1- 1) بحار الانوار 22/23 ح 22.
2- 2) بحار الانوار 21/23 ح 19.

بود،و پیغمبران دیگر را احتمال مبعث پیغمبر دیگر بعد از ایشان بود،و آن حضرت می دانست بعد از او پیغمبری نخواهد بود.

و ایضا معلوم است که آن حضرت هرگز در ایام حیات غیبتی اختیار نمی فرمود مگر اینکه خلیفه ای نصب می فرمود،پس در غیبت کبرا و ارتحال به عالم بقا چگونه تعیین جانشین نفرماید؟

و ایضا جمیع عالم را امر به وصیّت می فرمود،چگونه خود ترک وصیت نماید؟

و ایضا چنانچه بعد از این معلوم خواهد شد عصمت از شرایط امامت است،و آن امر باطنی است،و به غیر علاّم الغیوب کسی بر آن اطّلاع ندارد،پس باید امام از جانب خدا منصوب باشد،و این مضمون از حضرت صاحب الامر منقول است در ضمن حدیثی که بر فواید بسیار مشتمل است،لهذا اکثر آن را ایراد می نمائیم:

و بعد از مناظرات گفت:وای بر تو و بر اصحاب تو،شما گروه روافض مهاجرین و انصار را طعن می کنید،و انکار محبّت پیغمبر نسبت به ایشان می نمائید،اینک ابو بکر به سبب زود مسلمان شدن از همۀ صحابه بهتر بود،و از بس که پیغمبر او را دوست می داشت در شب غار او را با خود برد، چون که می دانست که بعد از آن حضرت خلیفه خواهد بود،که مبادا تلف شود و امور مسلمانان بعد از او معطّل شود،و حضرت علی بن ابی طالب علیه السّلام را بر جای خود خوابانید برای آنکه می دانست اگر کشته شود ضرری به امور مسلمانان نمی رسد،و من از این سخن جوابها گفتم ساکت نشد.

پس گفت:ای گروه روافض شما می گوئید عمر و ابو بکر منافق بودند،و حکایت شب عقبه و دبّ ها انداختن را دلیل خود می آورید،بگو اسلام ایشان را از روی طوع و رغبت بود یا از روی اکراه؟با خود فکر کردم،اگر گویم از طوع و رغبت بود،

ص:165

خواهد گفت:پس نفاق چه معنی دارد،و اگر گویم از اکراه و جبر بود،خواهد گفت در مکّه جبری نبوده،و اسلام قوّتی نداشت که مردم مجبور شوند، از جواب او ساکت شدم،و دل گیر برگشتم،و طوماری نوشتم مشتمل بر زیاده از چهل سؤال از مسائل مشکله،و این دو مسئله را درج کردم که به خدمت حضرت امام حسن عسکری علیه السّلام بفرستم با احمد بن اسحاق که وکیل آن حضرت بود در قم،چون او را طلب کردم،گفتند متوجّه سرّ من رأی شده،من از عقب او روان شدم،چون به او رسیدم و حقیقت حال گفتم گفت خود با من بیا،و از حضرت سؤال کن با او رفیق شدم.

و چون به در دولت سرای حضرت رسیدیم و رخصت طلبیدیم،رخصت فرمودند داخل شدیم،و احمد بن اسحاق با خود همیانی داشت که در میان عبا پنهان کرده بود،و در آن همیان صد و شصت کیسه از طلا و نقره بود،که هریک را یکی از شیعیان مهر زده بود،و به خدمت حضرت فرستاده بود، چون نظر بر روی مبارک حضرت انداختیم،روی آن حضرت از بابت ماه شب چهارده بود در حسن و صفا و نور و ضیا،و بر دامن حضرت طفلی نشسته بود که از بابت مشتری بود در کمال حسن و جمال،و در سرش دو کاکل بود،و نزد آن حضرت اناری از طلا بود که به جواهر گرانبها و نگینها مرصّع کرده بودند،و یکی از بزرگان بصره به هدیّه برای آن حضرت فرستاده بود،و در دست حضرت نامه ای بود و کتابت می فرمود،و آن طفل مانع می شد،آن انار را می انداختند که آن طفل مشغول شود و خود کتابت می فرمودند.

پس احمد همیان خود را گشود،و نزد آن حضرت گذاشت،حضرت عسکری علیه السّلام به آن طفل فرمود:اینک هدایا و تحفهای شیعیان تو است بگشا و متصرّف شو،حضرت صاحب الامر علیه السّلام گفت:ای مولای من آیا جایز است که من

ص:166

دست طاهر خود را که از جمیع گناهان پاک است دراز کنم به سوی مالهای حرام و هدیّه های رجس و باطل.

بعد از آن حضرت صاحب فرمود:ای پسر اسحاق بیرون آور آنچه در همیان است،تا حلال و حرام را از هم جدا کنیم،احمد بن اسحاق یک کیسه را بیرون آورد،حضرت صاحب علیه السّلام فرمود:این از فلان است که در فلان محلّۀ قم می باشد، و شصت و دو اشرفی در این کیسه است،چهل و پنج دینارش قیمت ملکی است که از پدر به او میراث رسده بود و فروخته است،و چهارده دینارش قیمت هفت جامه است که فروخته است،و از کرایۀ دکّان سه دینار است.

حضرت امام حسن علیه السّلام فرمود:راست گفتی ای فرزند،بگو چه چیز در این میان حرام است تا بیرون کند؟فرمود:در این میان یک اشرفی هست به سکّۀ ری که به تاریخ فلان زده اند،و تاریخش بر آن نقش است،و نصف نقشش محو شده است، و یک دینار مقراض شدۀ ناقصی هست که یک دانگ و نیم است،و حرام در این کیسه همین دو است،و وجه حرمتش این است که:صاحب این کیسه در فلان سال و در فلان ماه او را نزد جولاهی که از همسایگانش بود مقدار یک من و نیم ریسمان بود،و مدّتی بر این گذشت،و دزد آن را ربود،آن مرد چون گفت که:این را دزد برد تصدیقش نکرد،و تاوان از او گرفت،ریسمانی باریک تر از آنکه دزد برده بود به همان وزن داد که آن را بافتند و فروخت،و این دو از قیمت آن جامه است و حرام است،چون کیسه را احمد گشود دو دینار به همان علامتها که حضرت صاحب علیه السّلام فرموده بود پیدا شد،برداشت و باقی را تسلیم نمود.

پس صرّۀ دیگر بیرون آورد،و حضرت صاحب علیه السّلام فرمود:این مال فلان است، که در فلان محلّۀ قم می باشد،و پنجاه اشرفی در این صرّه است،و ما دست به این دراز نمی کنیم،پرسید چرا؟فرمود:این اشرفیها قیمت گندمی است که میان او و

ص:167

برزگرانش مشترک بود،و حصّۀ خود را زیاده کیل کرد و گرفت،و مال آنها در این میان است،حضرت امام حسن علیه السّلام فرمود:راست گفتی ای فرزند،پس به احمد گفت:این کیسه را بردار،و وصیّت کن به صاحبانش برسانند که ما نمی خواهیم،و اینها حرام است.

بعد از آن فرمود:آن جامه ای که آن پیرزن برای ما فرستاده بیاور،احمد گفت:او را در میان خرجین پنهان کرده بودم فراموش کردم،برخاست رفت که بیاورد پس حضرت به جانب من التفات نمودند و فرمودند:ای سعد به چه مطلب آمده ای؟ گفتم:شوق ملازمت تو مرا آورده است فرمود:آن مسائلی که داشتی چه شد؟ گفتم:حاضر است،فرمود:آنچه را می خواهی از نور چشمم بپرس،و اشاره به حضرت صاحب الامر علیه السّلام فرمود.

گفتم:ای مولا و فرزند مولای من روایت به ما رسیده است که حضرت پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله طلاق زنان خود را به اختیار حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام گذاشت،حتّی آنکه در روز جمل حضرت امیر رسولی فرستاد به نزد عایشه،و فرمود که:اسلام و اهل اسلام را هلاک کردی به آن غشّ و فریبی که از تو صادر شد،و فرزندان خود را به جهالت و ضلالت خود به هلاکت انداختی،اگر دست از این عمل برنمی داری تو را طلاق می گویم،این چه طلاق بود که بعد از وفات آن حضرت مفوّض بود.

حضرت صاحب علیه السّلام فرمود:حق سبحانه و تعالی شأن زنان پیغمبر را عظیم گردانیده بود،و ایشان را به شرف مادر مؤمنان بودن مخصوص ساخته بود، حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله به حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود:این شرف برای ایشان باقی است تا مطیع خدا باشند،و هریک از ایشان که بعد از من معصیت خدا کنند و بر تو خروج کنند تو او را طلاق بگو،و از این شرف بینداز.

بعد از آن پرسیدم یا ابن رسول اللّه مرا خبر ده از تفسیر این آیه کریمه که خداوند

ص:168

عالمیان به حضرت موسی می فرماید فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُویً (1)ترجمۀ ظاهر لفظش این است که:بکن نعلین خود را به درستی که تو در وادی پاکیزه ای که طوی نام دارد،و اتّفاق علما است که نعلین آن حضرت از پوست میته بود،لهذا خدا امر فرمود که بکند.حضرت فرمود:هرکه این سخن را می گوید بر موسی افترا بسته است،و او را با رتبۀ نبوّت جاهل دانسته؛زیرا خالی از این نیست که نماز موسی در آن نعلین جایز بود یا نه،اگر نماز جایز بود پوشیدن در آن بقعه جایز خواهد بود،هرچند آن مکان مقدّس و مطهّر باشد،و اگر نماز جایز نبود،پس موسی حلال و حرام را نمی دانست،و جاهل بود به چیزی که در آن نماز نمی توان کرد،و این قول کفر است.

گفتم:پس شما مطلب الهی را بفرمائید،فرمود:موسی در وادی مقدّس قرب بود،گفت:خداوندا من محبّت را برای تو خالص گردانیده ام،و دل خود را از یاد غیر تو شسته ام،و محبّت زن و فرزند هنوز در دلش بود،و آمده بود برای ایشان آتش ببرد،حق تعالی فرمود:محبّت را از دل بدر کن،و اگر محبّت تو از برای ما خالص است،و دل تو از خیال دیگران مطهّر است،و اگر در وادی مقدّس محبّت ما ثابت قدمی،پس نعلین کنایۀ از محبّت هاست،چنانچه بعضی مؤیّد این نقل کرده اند که در عالم خواب چیزها به مثالها به نظر می آید،کفش مثال زن است،و کسی که خواب می بیند که کفشش را دزد برد زنش می میرد،یا از او دور می شود.

سعد گفت:پرسیدم از تأویل کهیعص،فرمود:این حروف از اخبار غیب است، که خدا به حضرت زکریّا خبر داده،و بعد از آن به حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله اعلام فرموده است،و سببش این بود که حضرت زکریّا از خدا طلب کرد اسماء مقدّسه آل عبا را

ص:169


1- 1) سورۀ طه:12.

به او تعلیم نماید،که در شداید به آنها پناه ببرد،جبرئیل آمد،و اسماء ایشان را تعلیم آن حضرت نمود،پس چون حضرت زکریّا نام محمّد و علی و فاطمه و حسین صلوات اللّه علیهم را یاد می کرد غم او برطرف و خوشحال می شد،و چون نام مبارک حضرت امام حسین صلوات اللّه علیه را یاد می کرد گریه بر او مستولی می شد،و ضبط خود نمی توانست کرد،روزی مناجات کرد که:خداوندا چرا نام آن چهار بزرگوار را که بر زبان می رانم غمهای من زایل می شود و مسرور می گردم،و نام آن عالی مقدار را که ذکر می کنم غمهای من به هیجان می آید،و مرا از گریه طاقت نمی ماند.

پس خداوند عالم قصّۀ شهادت و مظلومیّت آن حضرت را به زکریّا وحی فرمود، و گفت: کهیعص ،پس«کاف»اشاره به نام کربلاست،و«ها»هلاکت عترت طاهره است و«یا»یزید است که کشنده و ظالم ایشان بود و«عین»عطش و تشنگی ایشان است در آن صحرا،و«صاد»صبر ایشان است،چون زکریّا این قصّۀ دردناک را شنید،سه روز از مسجد حرکت نکرد،و کسی را نزد خود راه نداد،و مشغول گریه و زاری و ناله و بی قراری شد،و مرثیه بر مصیبت آن حضرت می خواند،و می گفت:الهی آیا دل بهترین خلقت را به مصیبت فرزندش به درد خواهی آورد؟آیا بلای چنین مصیبتی را به ساحت عزّت او خواهی داد،آیا به علی و فاطمه جامۀ این مصیبت را خواهی پوشانید؟آیا چنین درد و المی را به منزلت رفعت و جلال ایشان درخواهی آورد،بعد از این سخنان می گفت:الهی مرا فرزندی کرامت فرما که در پیری دیدۀ من به او روشن شود،و چون فرزندی کرامت فرمائی مرا فریفتۀ محبّت او گردان،پس چنین کن که دل در مصیبت آن فرزند چنان به درد آید که دل محمّد صلّی اللّه علیه و آله حبیب تو برای فرزندش به درد خواهد آمد،پس خدا یحیی را کرامت فرمود،و مانند حضرت امام حسین علیه السّلام به شهادت فائز گردید،و حضرت یحیی

ص:170

شش ماه در شکم مادر بود،و حمل حضرت امام حسین صلوات اللّه علیه نیز شش ماه بود.

سعد گفت:عرض کردم بفرما دلیل چیست بر اینکه امّت برای خود امام اختیار نمی توانند کرد؟

فرمود:امامی اختیار خواهند کرد که مصلح احوال ایشان باشد،یا امامی که مفسد احوال ایشان باشد؟گفتم:امامی که موجب صلاح ایشان باشد،فرمود:

چگونه می دانند که صلاح ایشان خواهد بود؟و حال آنکه از ضمیر او خبر ندارند، گاه باشد که گمان کنند مصلح است و آخر مفسد ظاهر شود،و از همین علّت است که مردم نمی توانند برای خود امام تعیین نمایند،پس فرمود:برای تأیید این مطلب برای تو برهانی بیان نمایم،که عقل تو آن را قبول کند،بگو پیغمبرانی که خدا به خلق فرستاده و ایشان را از میان خلق برگزیده،و کتابها بر ایشان فرو فرستاد،و ایشان را مؤیّد به وحی و عصمت گردانیده،و ایشان علمهای هدایت امّت اند، و اختیار ایشان از اختیار جمیع امّت بهتر است،که موسی و عیسی از جملۀ ایشانند،آیا جایز است با وفور عقل و کمال علم ایشان کسی را از میان امّت اختیار کنند به خوبی به عقل خود،و برگزیدۀ ایشان منافق ظاهر شود،و ایشان گمان کنند که او مؤمن است؟گفتم:نه.

فرمود:موسی کلیم خدا با کمال عقل و علم و نزول وحی بر او،از اعیان و بزرگان لشکر خود هفتاد کس را اختیار کرد با خود به طور برد که همه را مؤمن می دانست،و مخلص و معتقد می شمرد ایشان را،و آخر ظاهر شد که منافق بودند،چنانچه خدا حال ایشان را بیان فرموده،پس هرگاه برگزیدۀ خدا کسی را اختیار کند به گمان این که اصلح امّت است،و افسد امّت ظاهر شود،چه اعتماد باشد بر مختار و برگزیدۀ عوام ناس،که خبر از ما فی الضمیر مردم ندارند،و

ص:171

مهاجرین و انصار که بر سرایر مردم اطّلاع ندارند،پس باید امام از جانب کسی منصوب شود که عالم به ضمایر و خفیّات امور است.

بعد از آن به اعجاز فرمود:ای سعد خصم تو می گفت:حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله ابو بکر را برای شفقت به غار برد چون که می دانست او خلیفه است مبادا کشته شود،چرا در جواب نگفتی شما روایت کرده اید که پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله فرمود:خلافت بعد از من سی سال خواهد بود،و این سی سال را به عمر چهار خلیفه قسمت کرده اید، پس به گمان فاسد شما این چهار خلیفه به حقّ اند،اگر این معنی باعث بردن به غار بود بایست که همه را با خود ببرد،و بنابر آنکه تو می گوئی پس آن حضرت در باب آن سه خلیفه دیگر تقصیر کرده،و شفقت بر ایشان را ترک کرده،و حقّ ایشان را سبک شمرده.

و آنچه آن خصم از تو پرسید که اسلام ابو بکر و عمر به طوع بود یا به کراهت، چرا نگفتی که طوعا بود امّا از برای طمع دنیا؛زیرا که ایشان با کفرۀ یهود مخلوط بودند،و یهود از روی تورات و کتابهای خود احوال محمّد صلّی اللّه علیه و آله را بر ایشان می خواندند و می گفتند:او بر عرب مستولی خواهد شد،و پادشاه خواهد شد،و پادشاهی او از بابت پادشاهی بخت النّصر خواهد بود،امّا دعوی پیغمبری خواهد کرد،و از کفر و عناد می گفتند که پیغمبر نیست،امّا به دروغ دعوی خواهد کرد، چون حضرت دعوی رسالت فرمود،ایشان از روی گفتۀ یهود به ظاهر کلمتین گفتند از برای طمع اینکه شاید ولایتی و حکومتی حضرت به ایشان بدهد،و در باطن کافر بودند.

و چون در آخر مأیوس شدند،با منافقین بر بالای عقبه رفتند،و دهانهای خود را بستند که کسی ایشان را نشناسد،و دبّها انداختند که شتر حضرت را رم دهند،و حضرت را هلاک کنند،پس خدا جبرئیل را فرستاد،و پیغمبر خود را از شرّ ایشان

ص:172

حفظ کرد،و ضرری نتوانستند رسانید،و حال ایشان مثل حال طلحه و زبیر بود،که با حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام از روی طمع به ظاهر بیعت کردند،که حضرت به هریک از ایشان ولایتی و حکومتی بدهد،چون مأیوس شدند بیعت را شکستند و خروج کردند،و به جزای عمل خود در دنیا و آخرت رسیدند.

سعد گفت:چون سخن ولی عصر تمام شد،حضرت امام حسن علیه السّلام برای نماز برخاستند،و حضرت صاحب الامر با ایشان برخاستند،و من برگشتم احمد بن اسحاق را در راه دیدم گریان می آید،گفتم:چرا دیر آمدی؟و سبب گریه چیست؟ گفت:آن جامه ای که حضرت فرمود پیدا نشد،گفتم باکی نیست برو به حضرت عرض کن،پس رفت و خندان برگشت،و صلوات بر محمّد و آل محمّد می فرستاد،و گفت:همان جامه را دیدم در زیر پای حضرت افتاده بود،و بر رویش نماز می کردند.

سعد گفت:حمد الهی کردیم،و چند روز که در آنجا بودیم هر روز به خدمت حضرت می رفتیم،و حضرت صاحب الامر را نزد آن حضرت ملازمت می کردیم، پس چون روز وداع شد،من و احمد با دو پیرمرد از اهل قم به خدمت آن حضرت رفتیم،احمد در خدمت ایستاد و گفت:یا ابن رسول اللّه رفتن نزدیک شده،و محنت مفارقت تو بسیار دشوار است،از خدا سؤال می کنم که صلوات فرستد بر جدّت مصطفی،و بر پدرت مرتضی،و بر مادرت سیّدۀ نساء،و بر بهترین جوانان اهل بهشت پدر و عمویت،و بر ائمّۀ طاهرین پدرانت،و بر تو صلوات فرستد و بر فرزندت،و از خدا طلب می نمائیم که شأن تو را رفیع گرداند،و دشمن تو را منکوب نماید،و این آخر دیدن ما نباشد جمال تو را.

چون این را بگفت حضرت گریست،قطرات گریه از روی مبارکش فروریخت و فرمود:ای پسر اسحاق در دعا زیاده مطلب،در این برگشتن به جوار رحمت الهی

ص:173

خواهی رفت،احمد چون این را شنید بیهوش شد،و چون به هوش آمد گفت،از تو سؤال می نمایم به خدا و به حرمت جدّت که مرا مشرف سازی به جامه ای که کفن خود کنم،حضرت دست دراز کرد به زیر بساط و سیزده درهم بدر آوردند،و فرمودند:این را بگیر و از غیر این زر خرج مکن،و کفن که طلبیدی به تو خواهد رسید،و مزد نیکوکاران را خدا ضایع نمی کند.

سعد گفت:چون برگشتم به سه فرسخی منزل حلوان رسیدیم،احمد تب کرد، و بیماری او صعب او را عارض شد،که از خود مأیوس شد،و چون به حلوان رسیدیم،در کاروان سرا فرود آمدیم،و احمد شخصی از اهل قم را طلبید که در حلوان می بود،و بعد از زمانی گفت:همه بروید و مرا تنها بگذارید،ما هریک به جای خود برگشتیم،چون نزدیک صبح شد چشم گشودم کافور خادم حضرت امام حسن عسکری علیه السّلام را دیدم می گوید:خدا شما را صبر نیکو بدهد در مصیبت احمد بن اسحاق،و عاقبت این مصیبت را برای شما خیر گرداند،از غسل و کفن احمد فارغ شدیم،برخیزید او را دفن کنید،که او از همۀ شما گرامی تر بود نزد امام و پیشوای شما،این را بگفت و از نظر ما غایب شد،ما برخاستیم و با گریه و نوحه او را دفن کردیم رحمه اللّه تعالی (1).

و ابن بابویه علیه الرحمه به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده است که:خدا پیغمبر خود را صد و بیست مرتبه به معراج برد،و در هر مرتبه تأکید در باب امامت و وصایت امیر المؤمنین علیه السّلام زیاده از واجبات دیگر فرمود (2).

و کلینی روایت کرده است از حضرت امام موسی علیه السّلام که به پدرم حضرت

ص:174


1- 1) بحار الانوار 78/52-88.
2- 2) بحار الانوار 340/18.

صادق علیه السّلام گفتم:مگر نه چنین بود که حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام نامۀ وصیّت خود را نوشت،که پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله می فرمود و آن حضرت می نوشت،و جبرئیل و ملائکۀ مقرّبین گواه شدند؟فرمود که:ای ابو الحسن چنین بود،و لیکن چون نزدیک وفات حضرت رسالت صلّی اللّه علیه و آله شد،نامۀ نوشته جبرئیل آورد با امینان خدا از ملائکه،و جبرئیل گفت یا محمّد امر کن که بیرون رود هرکه نزد تو هست به غیر وصیّ تو علی بن ابی طالب که وصیّت نامه را به او تسلیم کنیم،و بر او گواه شویم که تو دفع وصیّت به او نمودی،و او قبول نمود،و ضامن ادای آن شد.

پس هرکه در خانه بود به غیر حضرت امیر المؤمنین فرمود که از خانه بیرون رود، و حضرت فاطمه در میان پرده و در ایستاده بود،پس جبرئیل گفت:یا محمّد خداوند تو را سلام می رساند و می گوید:این نامه ای است که مشتمل بر آنچه ما تو را خبر داده بودیم،و پیمان از تو گرفته بودیم،و شرط کرده بودیم،از وصیّت و امامت علی بن ابی طالب،من گواهم در این امر بر تو،و ملائکه را بر تو گواه گرفته ام، و من ای محمّد کافیم از برای گواهی،در این هنگام مفاصل حضرت رسالت پناه صلّی اللّه علیه و آله به لرزه آمد،و فرمود:ای جبرئیل پروردگار من سلام است،یعنی سالم است از جمیع عیبها و نقصها،و سلام و سلامتیها همه از اوست،و سلامها و تحیّتها به او برمی گردد،راست می فرماید خداوند من و نیکو فرموده،نامه را بده.

پس جبرئیل نامه را تسلیم حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله کرد،که به حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام تسلیم نماید،چون آن حضرت به حضرت امیر المؤمنین تسلیم نمود،جمیع نامه را حرف به حرف خواند،پس حضرت رسول فرمود که:یا علی این عهدی است که خدا با من کرده بود،و پیمان و شرطی است که بر من گرفته بود،و امانت او بود نزد من،تبلیغ رسالت او کردم،و ادای امانت او نمودم، حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود:من گواهی می دهم برای تو پدر و مادرم فدای تو

ص:175

باد،که تو رسانیدی رسالتهای خداوند خود را،و خیرخواهی امّت کردی،و آنچه فرمودی راست فرمودی،گواهی می دهد برای تو گوش و چشم و گوشت و خون من،جبرئیل گفت:من بر راستی گفتار هر دو گواهی می دهم.

آنگاه حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله فرمود:یا علی وصیّت مرا گرفتی و دانستی،و ضامن شدی برای خدا و برای من که وفا کنی به آنچه در این وصیّت تو را به آن امر کرده اند؟حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود:بله پدر و مادرم فدای تو باد،بر من است ضمان اینها،و بر خداست مرا اعانت فرماید و توفیق دهد که ادای آنها بکنم، حضرت رسول فرمود:یا علی می خواهم بر تو گواه بگیرم که من از تو پیمان گرفتم، که در روز قیامت برای من گواهی بدهند،حضرت امیر المؤمنین فرمود:گواه بگیر، حضرت رسول فرمود:جبرئیل و میکائیل و ملائکۀ مقرّبین حاضر شده اند که گواه شوند،ایشان میان من و تو گواهند،فرمود:پدر و مادرم فدای تو باد تو ایشان را گواه بگیر،و من نیز ایشان را گواه می گیرم،پس حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله ایشان را گواه گرفت.

و از جمله چیزهائی که به امر الهی بر حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام شرط کرد این بود که:یا علی وفا می کنی به آنچه در این نامه نوشته شده است،از دوستی هرکه دوست خدا و رسول باشد،و بی زاری و دشمنی هرکه دشمن خدا و رسول باشد، و تبرّا نمودن از ایشان با صبر بر فروخوردن خشم،و با صبر بر غصب کردن حقّت، و غصب نمودن خمست،و نگاه نداشتن حرمتت؟گفت:بله یا رسول اللّه قبول کردم.

و حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود که:به حقّ خدائی که دانه ها را شکافته،و گیاه ها را رویانیده،و خلایق را آفریده،شنیدم که جبرئیل به حضرت رسول می گفت:بشناسان به علی که حرمتش را باطل خواهند کرد،و حرمت او حرمت

ص:176

خدا و رسول است،بگو که شهید خواهد شد در راه دین،و ریشش از خون سرخ سرش رنگ خواهد شد،فرمود:چون سخن جبرئیل را شنیدم مدهوش شدم، چنانچه برو درافتادم،و گفتم:بله قبول کردم،و راضی شدم،و سعی خواهم کرد، و صبر خواهم نمود،هرچند حرمت من ضایع شود،و سنّتهای پیغمبر معطّل شود،و کتاب دریده و ضایع شود،و کعبه خراب شود،و ریشم به خون سرم خضاب شود،و من صبر خواهم کرد،و رضای الهی را طلب خواهم نمود،تا به سوی تو آیم.

آنگاه حضرت رسول حضرت فاطمه و امام حسن و امام حسین صلوات اللّه علیهم را طلبید،و ایشان را نیز خبر داد به مثل آنچه امیر المؤمنین را خبر داد،و از ایشان پیمان گرفت،و از ایشان مثل فرمودۀ آن حضرت جواب دادند،پس وصیّت را مهر کردند به مهرهای طلای بهشت که آتش به او نرسیده بود،و به حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام سپردند.

راوی می گوید:به حضرت امام موسی علیه السّلام عرض نمودم:پدر و مادرم فدای تو باد نمی فرمائی که در وصیّت چه نوشته بود؟حضرت فرمود:سنّتهای خدا و رسول و احکام ایشان بود،پرسیدم آیا این در وصیّت بود که آن کافران غصب خلافت خواهند کرد و مخالفت امیر المؤمنین خواهند نمود؟فرمود:و اللّه که جمیع آنها بود حرف به حرف،مگر نشنیده ای این آیه را که إِنّا نَحْنُ نُحْیِ الْمَوْتی وَ نَکْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ وَ کُلَّ شَیْءٍ أَحْصَیْناهُ فِی إِمامٍ مُبِینٍ (1)ترجمه اش به قول مفسّران این است: به درستی که ما زنده می گردانیم مردگان را در روز بعثت و جزا،و می نویسیم آنچه پیش فرستاده اند از عملهای نیک و بد،و نشان های قدیم ایشان را به آنچه اثر

ص:177


1- 1) سورۀ یس:12.

افعال ایشان بعد از ایشان می ماند می نویسیم،و همه چیز را از نیک و بد شمرده ایم در امام مبین.بعضی گفته اند امام مبین لوح محفوظ است،و بعضی گفته اند:نامه اعمال است،و در بعضی احادیث ما به حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام تفسیر شده،و ظاهر این حدیث نامۀ وصیّت است.

آنگاه فرمود:و اللّه که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله به امیر المؤمنین و فاطمه علیهما السّلام گفت:آیا فهمیدید آنچه به شما گفتم؟و قبول کردید؟ایشان گفتند:بله راضی شدیم،و قبول کردیم،و صبر می نمائیم بر آنچه ما را به خشم آورد،و موجب آزار ما باشد (1).

و به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده است که فرمود:خداوند عالمیان بر پیغمبرش نامه ای فرستاد پیش از وفات او،و وحی فرمود:یا محمد این وصیّت تو است به نجیبان از اهلت،پرسید کیستند نجیبان ای جبرئیل؟گفت:

علی بن ابی طالب و فرزندانش،و برنامه مهرها از طلا بود،پس حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله آن کتاب را به امیر المؤمنین علیه السّلام داد،و امر فرمود که یک مهر آن را برگیرد،و آنچه در تحت آن مهر هست عمل نماید،آن حضرت چنین کرد،و آنچه کرد از روی آن نامۀ الهی بود،و در هنگام وفات به حضرت امام حسن علیه السّلام تسلیم نمود،و آن حضرت یک مهر دیگر را برگرفت،و به آنچه در تحت آن بود عمل کرد.

پس به حضرت امام حسین علیه السّلام تسلیم نمود،آن حضرت مهر خود را برداشت نوشته بود که خروج کن با جماعتی به سوی شهادت،که ایشان می باید البتّه با تو شهید شوند،و جان خود را در راه خدا به فروش،پس آن حضرت چنین کرد،و نامه را به علی بن الحسین علیهما السّلام داد،آن حضرت مهر خود را گشود،نوشته بود که

ص:178


1- 1) بحار الانوار 479/22-481 ح 28،و اصول کافی 281/1-283 ح 4.

سر در پیش افکن و خاموش باش،و ملازم خانۀ خود باش،و متعرّض کسی مشو تا مرگ تو را دررسد،آن حضرت چنین کرد،و نامه را به امام محمّد باقر علیه السّلام سپرد، چون مهر را برداشت نوشته بود که مردم را حدیث بگو،و فتوا بده،و از غیر خدا اندیشه مکن که هیچ کس به تو ضرری نمی تواند رسانید.

پس آن نامه را به حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام داد،آن حضرت در زیر مهر خود یافت که مردم را حدیث کن،و فتوا بیان فرما،و علوم اهل بیت خود را پهن کن،و تصدیق پدران شایستۀ خود را به مردم برسان،و از غیر خدا مترس که تو در حرز و امان خدائی،و هم چنین هریک به دیگری تسلیم می نمایند،و به مقتضای آن عمل می کنند،تا قیام مهدی آل محمّد صلوات اللّه علیهم اجمعین (1).

تنویر دوم: در بیان عصمت امام است

در بیان عصمت امام است

بدان که فرقۀ ناجیۀ امامیّه را اعتقاد آن است که امام می باید از اوّل تا آخر عمر از جمیع گناهان صغیره و کبیره معصوم باشد،و اهل سنّت چون می دانند که هرگاه عصمت شرط امامت باشد،حقیّت امامت خلفای ایشان برهم می خورد، می گویند:عصمت در امامت شرط نیست،و بر بطلان این قول دلایل عقلی و سمعی بسیار است.

و بر صاحب عقل مستقیم پوشیده نیست که این چنین شخصی واجب الاطاعه ای که جمیع امور دین و دنیای امّت به او وابسته است باید معصوم

ص:179


1- 1) اصول کافی 280/1-281 ح 2.

باشد در علم و عمل،و الاّ فواید مترتّبه بر امامت کما ینبغی به ظهور نخواهد آمد،و آن شخص غیر معصوم نیز محتاج خواهد بود به امامی و راهنمائی،چنانچه نزد شخص باانصاف ظاهر است،و از امامتش خلل بسیار در دین به هم خواهد رسید؛ زیرا که از فتاوی غلطش ممکن است بدعتها منتشر گردد،و احکام حقّۀ دین متروک شود،و بسیار باشد که مفاسد عظیمه به ظهور آید که به هیچ نحو اصلاح پذیر نباشد،مثل آنکه غلط کند در تعیین خلیفۀ بعد از خود به گمان اینکه قابل خلافت و امامت است،و از او امور منافی امامت به ظهور آید.

پس اگر امّت متعرّض او نشوند،مورث انهدام دین است،و اگر قصد عزلش کنند،منازعه و مشاجرۀ عظیم در میان امّت حادث شود،که حق در میان ضایع شود،چنانچه در واقعۀ کشتن عثمان و خروج عایشه و طلحه و زبیر و معاویه و خوارج به ظهور آمد،تا آنکه کار امامت و نیابت خدا و رسول به معاویه و یزید و امثال آن ظالمان بی دین قرار گرفت،و آن قسم ظلمها بر اهل بیت رسالت و سایر اهل اسلام جاری شد.

و ایضا ظاهر است قبح امامت امامی که آنچه مردم را به آن امر کند خود به فعل نیاورد،و آنچه را از آن نهی کند از خودش به ظهور آید،لهذا حق تعالی در قرآن مکرّر این قسم جماعت را مذمّت و توبیخ فرموده.

و ایضا نفوس مردم از اطاعت چنین شخصی متنفّر می باشد.و فخر رازی در تفسیر آیۀ اولو الامر گفته است که:این آیه دلالت می کند بر عصمت و عدم جواز خطای اولو الامر،و الاّ لازم می آید که هم امر به اطاعتشان شده باشد،و هم نهی از اطاعت؛زیرا که اطاعت در محرّمات حرام است (1).

ص:180


1- 1) تفسیر فخر رازی 144/10.

و همچنین در تفسیر آیۀ وَ کُونُوا مَعَ الصّادِقِینَ (1)گفته است که:مراد از صادقین معصومینند (2)و خدا در آیۀ تطهیر از عصمتشان خبر داده،چنانچه بعد از این بیان خواهد شد.و اکثر مفسّرین در آیۀ لا یَنالُ عَهْدِی الظّالِمِینَ اعتراف کرده اند که دلالت بر عصمت امام دارد؛زیرا که حضرت عزّت تعالی شأنه به حضرت ابراهیم وحی فرمود که إِنِّی جاعِلُکَ لِلنّاسِ إِماماً (3)تو را برای مردم امام گردانیدیم،حضرت ابراهیم درخواست نمود که به بعضی از ذریّت من نیز این شرف را کرامت فرما،خطاب رسید که:عهد امامت و خلافت به ظالمان نمی رسد، و هر فاسقی ظالم است بر نفس خود،چنانچه خدا مکرّر فاسقان را به ظلم وصف فرموده.

تنویر سوم: در نازل شدن آیۀ تطهیر در شأن اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السّلام

در نازل شدن آیۀ تطهیر در شأن اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السّلام

بدان که احادیث از طرق عامّه و خاصّه به حدّ تواتر رسیده که آیۀ تطهیر در شأن اهل بیت رسالت علیهم السّلام نازل شده که آل عبا باشند،و موافق بعضی از احادیث ما جمیع ائمّۀ ما داخل اند.

و صاحب کشّاف که از متعصّبین علماء اهل سنّت است در قصّۀ مباهله ذکر کرده است که:چون حضرت رسول نصارای نجران را به مباهله خواند،ایشان مهلت طلبیدند،و چون با یکدیگر خلوت کردند به عاقب که صاحب رأی ایشان بود

ص:181


1- 1) سورۀ توبه:119.
2- 2) تفسیر فخر رازی 220/16.
3- 3) سورۀ بقره:124.

گفتند:چه مصلحت می دانی؟گفت:و اللّه ای گروه نصارا شما دانستید که محمّد پیغمبر و فرستادۀ خداست،و در بیان احوال عیسی حق را بر شما ظاهر ساخت، و اللّه که هیچ قومی با پیغمبر خود مباهله نکردند مگر پیر و جوان ایشان هلاک شدند،و اگر مباهله کنید البتّه هلاک خواهید شد،و اگر بسیار اهتمام در نگاه داشتن دین خود دارید،و از مسلمان شدن ابا دارید،با او مصالحه نمائید و برگردید.

چون صبح شد رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله حضرت امام حسین را دربر گرفت،و دست حضرت امام حسن را گرفت،و فاطمه و علی را از پی خود روان ساخت،و فرمود که:من چون دعا کنم شما آمین بگوئید،پس اسقف نجران گفت:ای گروه نصارا من روئی چند می بینم که خدا به این روها کوه را از جا می کند،با ایشان مباهله مکنید که هلاک می شوید،و بر روی زمین یک نصرانی تا قیامت نخواهد بود،ایشان به خدمت حضرت آمدند و گفتند:ما با تو مباهله نمی کنیم،تو بر دین خود باش و ما بر دین خود،حضرت فرمود که:اگر مباهله نمی کنید مسلمان شوید،ابا کردند، فرمود:پس با شما جنگ می کنیم،گفتند:ما طاقت جنگ عرب نداریم،و لیکن با تو صلح می کنیم که با ما جنگ نکنی و به دین ما کار نداری،و ما به تو هر سال دو هزار حلّه در ماه صفر بدهیم،و هزار حلّه در ماه رجب،و سی زره نفیس هر سال بدهیم،حضرت به این نحو با ایشان مصالحه فرمود.

و گفت:و اللّه که هلاک بر اهل نجران مشرف شده بود،و اگر مباهله می کردند همه مسخ می شدند به صورت میمون و خوک،و این صحرا همه بر ایشان آتش می شد،و خدا جمیع اهل نجران را هلاک می کرد،حتّی مرغی که بر روی درختان بود،و بر تمام نصارا سال نمی گذشت که همه هلاک می شدند (1).

ص:182


1- 1) تفسیر کشّاف زمخشری 434/1.

و باز صاحب کشّاف از عایشه روایت کرده است که:روزی حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله بیرون آمد،و عبائی پوشیده بود از موی سیاه،پس حضرت امام حسن آمد او را داخل عبا کرد،بعد از آن حضرت امام حسین آمد او را داخل عبا کرد،پس حضرت فاطمه و علی بن ابی طالب آمدند هر دو را داخل عبا کرد،و این آیه را خواند إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً بعد از آن صاحب کشّاف گفته است:اگر گوئی که چرا این جماعت را در مباهله داخل کرد؟جواب می گویم:برای آنکه این دلالت بر حقیّت و اعتماد بر راستی او بیشتر می کرد از آنکه دیگران را داخل کند؛زیرا که عزیزترین خلق را نزد خود،و پاره های جگر خود،و محبوب ترین مردم را نزد خود،در معرض مباهله و نفرین درآورد،و اکتفا بر خود نکرد به تنهائی،چه بسیار است که آدمی خود را به هلاکت می دهد و این قسم اعزّه را حفظ می کند (1).

و در موطّأ مالک که امام اهل سنّت است روایت شده است از انس که:چون آیۀ تطهیر نازل شد،قریب به شش ماه رسول خدا در هنگام رفتن به نماز صبح بر در خانۀ فاطمه می گفت:الصلاة یا اهل البیت إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً (2).

و در صحیح ابی داود سجستانی نیز به همین طریق روایت شده از انس.

و در صحیح بخاری در جزو چهارم روایت کرده به نحوی که صاحب کشّاف روایت کرده،و در صحیح مسلم و در صحیح ابو داود و در جمع بین صحیحین حمیدی همه به این مضمون از عایشه مروی است.

ص:183


1- 1) تفسیر کشّاف 434/1.
2- 2) مراجعه شود به جامع ترمذی 164/4 و مسند أحمد بن حنبل 259/3.

و در صحیح مسلم در جزو چهارم در باب فضایل امیر المؤمنین علیه السّلام از سعد وقّاص چنین روایت کرده که:چون آیۀ مباهله نازل شد خواند رسول خدا علی و فاطمه و حسن و حسین را،و گفت:خداوندا اینها اهل بیت منند،و در محلّ دیگر نیز همین مضمون را روایت کرده.

و ابو داود در صحیح خود از امّ سلمه روایت کرده است که گفت:آیۀ تطهیر در خانۀ من نازل شد،و در آن خانه حضرت رسول بود و علی بن ابی طالب و فاطمه و حسن و حسین،و من بر در خانه نشسته بودم،پس حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله بر ایشان گلیمی پوشانید،و گفت:خداوندا اینها اهل بیت منند،از ایشان دور گردان و برطرف کن رجس و گناه را،و پاکیزه گردان ایشان را از بدیها پاکیزه کردنی،من گفتم:

یا رسول اللّه من از اهل بیت نیستم؟فرمود که:نه تو از زنان منی،و عاقبت تو به خیر است.و این مضمون و قریب به این مضمون در اکثر کتب ایشان مروی است به طرق متعدّده،و تعداد آنها مورث تطویل است (1).

و دلالت این آیه بر عصمت ایشان بسی ظاهر است،چه عامّۀ محقّقین مفسّرین رجس را در این آیه به گناه تفسیر کرده اند،و تطهیر ظاهر است که مراد از آن پاک گردانیدن از بدیها و عیبها و قبایح است،و از سیاق آیه و احادیث مذکوره ظاهر است که مراد جمیع بدیهاست،و اراده ای که در آیه وارد شده ارادۀ حتمی می باید باشد؛زیرا که ارادۀ تکلیفی به ایشان اختصاصی ندارد،و ارادۀ حتمی الهی تخلّف نمی کند،پس عصمت ایشان ثابت است،و هرگاه عصمت ثابت شد دروغ بر ایشان روا نیست،و این ثابت شده است که ایشان دعوی امامت کردند،پس دعوای ایشان بر حق باشد،و تفصیل این سخنان را این مقام گنجایش ندارد.

ص:184


1- 1) برای اطلاع بر مصادر این احادیث از کتب اهل سنّت مراجعه شود به کتاب احقاق الحق 501/2- 562،و 46/3-62 و 513-531،و 1/9-91 و 131/14-148 و 40-105.

تنویر چهارم: در بیان فضیلت اهل بیت علیهم السّلام است

ابن بابویه به سند معتبر از امام محمّد باقر علیه السّلام از آباء گرام او علیهم السّلام روایت کرده است که:رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود:محبّت من و اهل بیت من نفع می کند در هفت موطن که اهوال آنها عظیم است:در هنگام مردن،و در قبر،و در وقت مبعوث شدن،و در هنگامی که نامه ها به دست راست و چپ آید،و در هنگام حساب،و نزد میزان که اعمال خلایق را سنجند،و نزد صراط (1).

و روایت کرده است از حارث همدانی که:روزی به خدمت حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام رفتم پرسید چه چیز تو را به اینجا آورد؟گفتم:محبّت تو یا امیر المؤمنین فرمود:ای حارث تو مرا دوست می داری؟گفتم:بلی و اللّه ای امیر المؤمنین،فرمود:وقتی که جانت به گلو می رسد مرا خواهی دید چنانکه می خواهی،و چون ببینی مرا که دشمنان خود را از حوض کوثر دور می کنم خوشحال خواهی شد،و چون ببینی که بر صراط می گذرم و علم حمد به دست من است و پیش حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله می روم،چنان مرا خواهی دید که مشعوف گردی (2).

و از ابو حمزۀ ثمالی روایت کرده است از حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام که حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله فرمود:یا علی محبّت تو در دل هرکس که قرار بگیرد،اگر یک قدم او از صراط بلغزد البتّه قدم دیگر ثابت می ماند تا خدا او را به سبب محبّت تو داخل

ص:185


1- 1) بحار الانوار 158/27 ح 3.
2- 2) بحار الانوار 157/27 ح 2.

بهشت گرداند (1).

و از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که:محبّت ما اهل بیت گناهان را می ریزد، چنانچه باد تند برگ را از درختان می ریزد (2).

و به اسانید معتبره از حضرت امام رضا علیه السّلام منقول است که حضرت رسول فرمود:چهار کسند که من در روز قیامت شفاعت ایشان خواهم کرد،اگر چه با گناه اهل زمین آمده باشند:کسی که اعانت اهل بیت من بکند،و کسی که قضاء حوائج ایشان بکند در هنگامی که مضطر باشند،و کسی که به دل و زبان ایشان را دوست دارد،و کسی که به دست رفع ضرر از ایشان بکند (3).

و ایضا از آن حضرت منقول است که حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله فرمود:هرکه ما اهل بیت را دوست دارد خدا او را در روز قیامت ایمن مبعوث گرداند،که هیچ خوف نداشته باشد (4).

و در کتاب بصائر الدرجات از امام جعفر صادق علیه السّلام منقول است که حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله فرمود:یا علی امّت مرا تمام در عالم ارواح به من نمودند،و کوچک و بزرگ ایشان را دیدم،و به تو و شیعیان تو گذشتم،و از برای شما استغفار کردم، حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود:یا رسول اللّه دیگر از فضائل شیعه بفرما،فرمود:

یا علی تو و شیعیان تو از قبرها بیرون خواهید آمد و روهای شما مانند شب چهارده خواهد بود،و جمیع شدّتها و غمها از شما برطرف خواهد شد،و در سایۀ عرش الهی خواهید بود،و مردم خواهند ترسید و شما نخواهید ترسید،و مردم اندوهناک

ص:186


1- 1) بحار الانوار 158/27 ح 6،و 77 ح 8.
2- 2) بحار الانوار 77/27 ح 9.
3- 3) بحار الانوار 77/27 ح 10 و 11.
4- 4) بحار الانوار 79/27 ح 15.

خواهند بود،و شما مسرور خواهید بود،و برای شما خوان نعمتهای الهی می آورند،و مردم مشغول حساب خواهند بود (1).

و به اسانید معتبره از حضرت امام رضا علیه السّلام منقول است که پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله فرمود:

یا علی هرکه تو را دوست دارد با پیغمبران خواهد بود در درجۀ ایشان در روز قیامت،و کسی که بمیرد و دشمن تو باشد اگر خواهد یهودی بمیرد و اگر خواهد نصرانی بمیرد،و فرمود:اول چیزی که در روز قیامت از مردم سؤال خواهند کرد محبّت ما اهل بیت خواهد بود (2).

و به سند معتبر از حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام منقول است که:و اللّه در آسمان هفتاد صنف ملائکه هستند،که اگر جمیع اهل زمین جمع شوند عدد هر صنفی از ایشان را احصا نمی توانند کرد،و ایشان خدا را به ولایت ما عبادت می کنند (3).

و شیخ طوسی علیه الرحمه از میثم تمّار که از اصحاب اسرار امیر المؤمنین است روایت کرده که:شبی در خدمت حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام بودم،فرمود:نیست بنده ای که خدا دل او را به ایمان امتحان کرده باشد،مگر اینکه چون صبح می کند دوستی ما اهل بیت را در دل خود می یابد،و نیست بنده ای که خدا بر او غضب کرده باشد،مگر اینکه چون صبح می کند دشمنی ما را در دل خود می یابد،پس چون ما صبح می کنیم شاد می شویم به محبّت دوستان خود،و می دانیم دشمنی دشمنان خود را،و چون دوست ما صبح می کند منتظر رحمتهای الهی است،و دشمن ما که صبح می کند بر کنار جهنّم ایستاده است،که همین که بمیرد داخل جهنّم شود.

ص:187


1- 1) بحار الانوار 27/68 ح 50.
2- 2) بحار الانوار 79/27 ح 16.
3- 3) بحار الانوار 340/26 ح 6.

به درستی که درهای رحمت برای دوستان ما باز است،گوارا باد ایشان را رحمتهای الهی،و وای بر حال دشمنان ما،و دوست ما نیست کسی که دشمن ما را دوست دارد،و دوستی ما و دوستی دشمن ما در یک دل جمع نمی شود،کسی که ما را دوست دارد باید دوستی را برای ما خالص گرداند،چنانچه طلا را از غش خالص می کنند،مائیم نجیبان و برگزیده های خدا،و فرزندان ما فرزندان پیغمبرانند،و منم وصیّ اوصیا،و منم حزب و یاور خدا و رسول،و آنان که با من محاربه می کنند گروه شیطانند،پس کسی که خواهد حال خود را در محبّت ما بداند،دل خود را امتحان نماید،اگر محبّت دشمنان ما را در دل خود یابد،بداند که خدا و جبرئیل و میکائیل دشمن اویند،و خدا دشمن کافران است (1).

و روایت کرده از ابی عبد اللّه جدلی،که حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام گفت:

می خواهی تو را خبر دهم به حسنه ای که هرکه آن را داشته باشد در روز قیامت او را هیچ ترس نباشد؟و خبر دهم به گناهی که هرکه آن را داشته باشد او را بر رو به آتش اندازند؟گفتم:بلی،فرمود:آن حسنه محبّت ماست،و آن گناه دشمنی ما است (2).

و از سلمان رحمه اللّه روایت کرده که:روزی در مسجد در خدمت حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله نشسته بودیم حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام آمد حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله سنگریزه در دست داشت به دست آن حضرت داد آن سنگ ریزه به سخن آمد و گفت:لا اله الا اللّه، محمّد رسول اللّه،راضی شدم به پروردگاری خدا،و به پیغمبری محمّد،و به ولایت علی بن ابی طالب،حضرت رسول فرمود:هرکه از شما صبح کند و به خدا و

ص:188


1- 1) بحار الانوار 83/27 ح 24.
2- 2) بحار الانوار 85/27 ح 27.

رسول و ولایت علی بن ابی طالب راضی باشد،او از خوف عقاب خدا ایمن است (1)

و ابن بابویه به سندهای بسیار از حضرت امام رضا علیه السّلام روایت کرده است که،او روایت کرد از پدر بزرگوارش تا رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله از جبرئیل،از میکائیل،از اسرافیل، از لوح،از قلم،از خداوند عالمیان که فرمود:ولایت علی حصن و قلعۀ من است، هرکه داخل آن حصن شود از عذاب من ایمن است (2).

و به اسانید بسیار در کتب سنّی و شیعه از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله منقول است که:اگر مردمان بر ولایت علی مجتمع می شدند خدا جهنّم را خلق نمی فرمود (3).

و روایت کرده است از انس که حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله فرمود:خداوند عالم در روز قیامت جمعی را مبعوث خواهد گردانید که روهای ایشان از نور باشد،و بر کرسیهای نور خواهند نشست،و جامه ها از نور خواهند پوشید،و در سایه عرش الهی خواهند بود،مانند پیغمبران و پیغمبر نیستند،و به منزلۀ شهدا و همگی شهید نخواهند بود،بعد از آن دست بر سر حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام گذاشت و فرمود:

این مرد و شیعیانش چنین خواهند بود (4).

و شیخ طوسی به اسانید معتبره از حضرت امام رضا علیه السّلام از آباء اطهارش صلوات اللّه علیهم روایت کرده است که:حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله به حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود:چون روز قیامت خدا از حساب خلایق فارغ شود، کلیدهای بهشت و دوزخ را به من تسلیم نماید،و من به تو تسلیم کنم و گویم:هرکه

ص:189


1- 1) امالی شیخ طوسی 289/1.
2- 2) عیون اخبار الرضا علیه السّلام 136/2.
3- 3) امالی شیخ صدوق ص 587.
4- 4) امالی شیخ صدوق ص 216.

را خواهی به جهنّم فرست،و هرکه را خواهی به بهشت داخل کن (1).

و ابن بابویه به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده است که:چون قیامت قائم شود،منبری بگذارند که جمیع خلایق ببینند،و حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام بر آن منبر برآید،و ملکی بر دست راست او بایستد،و ملکی بر دست چپ او،ملک دست راست ندا کند:ای گروه خلایق این علی بن ابی طالب است هرکه را می خواهد داخل جهنّم می کند (2).

و از عبد اللّه بن عمر روایت کرده است که:حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله به حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود:چون قیامت شود بیائی تو بر اسبی از نور سوار،و بر سرت تاجی از نور باشد،که روشنی او چشم ها را خیره کند،پس ندا از جانب ربّ العزّه برسد کجاست خلیفۀ محمّد رسول اللّه؟تو گوئی:اینک منم،پس ندا فرماید تو را که:یا علی دوستان خود را داخل بهشت کن،و دشمنان خود را داخل جهنّم کن، توئی قسمت کنندۀ بهشت و دوزخ (3).

و از حضرت امام رضا علیه السّلام منقول است که:حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود:

روزی با حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله نزدیک کعبه نشسته بودیم،مرد پیری پیدا شد از پیری خم شده،و ابروهایش بر چشمهایش افتاده،و عصائی در دست،و کلاه سرخی در سر،و پیراهن موئی پوشیده،نزدیک حضرت آمد،و گفت:یا رسول اللّه دعا کن خدا مرا بیامرزد،حضرت فرمود:امّید تو روا نیست،و عمل تو فایده ندارد،و چون پشت کرد حضرت فرمود:ای ابو الحسن شناختی این پیر را؟گفتم:نه، فرمود:شیطان ملعون بود،حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود:از پی او دویدم او را گرفتم،و بر زمین زدم،و دست بر گلویش فشردم،گفت:دست از من بدار ای

ص:190


1- 1) بحار الانوار 198/39 ح 9.
2- 2) بحار الانوار 198/39 ح 10.
3- 3) بحار الانوار 199/39 ح 12.

ابو الحسن که مرا تا قیامت مهلت داده اند،و اللّه یا علی تو را دوست می دارم،و هرکه دشمن تو است با پدر او شریک شده ام در وطی مادرش،و او حرام زاده است،پس بخندیدم و او را رها کردم (1).

و منقول است از سلمان رحمة اللّه علیه که:روزی شیطان گذشت بر جماعتی که مذمّت حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام می کردند،نزد ایشان ایستاد،پرسیدند کیستی؟ گفت:من ابو مرّه ام،گفتند:شنیدی که ما چه گفتیم؟گفت:بدا به حال شما که ناسزا به مولای خود علی بن ابی طالب می گفتید،ایشان گفتند:چه دانستی که او مولا و امام ماست؟گفت:از گفتۀ پیغمبر شما که گفت:هرکه من مولای اویم علی مولای اوست،خداوندا دوست دار هرکه او را دوست دارد،و دشمن دار هرکه او را دشمن دارد،و یاری کن هرکه او را یاری کند،و فروگذار هرکه او را یاری نکند.

ایشان گفتند:تو از شیعیان اوئی؟گفت:نه،و لیکن او را دوست می دارم،و هرکه دشمن اوست در مال و فرزندش شریک می شوم،گفتند:ای ابو مرّه در فضیلت او چیزی می دانی؟گفت:ای گروه ناکسان و قاسطان و مارقان که پیمان او را شکسته اید،و به ظلم به او خرج کرده اید،و از دین بدر رفته اید،به درستی که من عبادت خدا کردم در میان قوم جان دوازده هزار سال و چون خدا آنها را هلاک کرد، تنهائی خود را در زمین به خدا شکایت کردم،مرا به آسمان اوّل عروج فرمود،و دوازده هزار سال در آنجا در میان ملائکه عبادت کردم،روزی مشغول تسبیح و تقدیس خدا بودم،نور شعشانی بسیار روشنی بر ما گذشت ملائکه به سجده افتادند،و گفتند:سبّوح قدّوس،این نور ملک مقرّبی است یا نور پیغمبر مرسلی، ندا از جانب ربّ العزّه رسید:این نور طینت علی بن ابی طالب است.

و منقول است از ابو هریره که:شخصی به خدمت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله آمد و گفت:

ص:191


1- 1) بحار الانوار 148/27-149 ح 13.

فلان شخص به کشتی نشست با مایۀ کمی و به چین رفت و زود برگشت،و مال بسیار آورده است که محسود خویشان و دوستان شده است،حضرت فرمود:مال دنیا هرچند زیاده می گردد بلا و محنت صاحب مال بیشتر می شود،آرزوی حال صاحبان اموال می کنید مگر کسی که در راه خدا صرف نماید،بعد از آن فرمود:

می خواهید شما را خبر دهم به کسی که مایه اش از آن سود اگر کمتر بوده و زودتر برگشته و غنیمت و فایده بیشتر برده،و آنچه را به هم رسانید در خزینه های عرش الهی برای او حفظ کرده اند،صحابه گفتند:بفرما یا رسول اللّه.

فرمود:نظر کنید به این شخصی که می آید،دیدیم ژنده پوشی از انصار می آید، فرمود:امروز ثوابی از این مرد بالا برده اند که اگر بر جمیع اهل آسمان و زمین آن ثواب را قسمت کنند حصّۀ کمتر ایشان آن است که گناهش آمرزیده،و بهشت او را واجب شود،صحابه از او پرسیدند:امروز چه کرده ای بشارت باد تو را به کرامت الهی،آن شخص گفت:کاری به غیر این نکرده ام که برای حاجتی از خانه بیرون آمدم،چون دیر شده بود گمان کردم که آن کار دیر شده است با خود گفتم:به عوض این حاجت می روم و نظر به روی علی بن ابی طالب علیه السّلام می کنم،چون از حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله شنیده بودم که نظر کردن به صورت علی علیه السّلام عبادت است.

حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله فرمود:بلی و اللّه عبادت است و چه عبادت،ای عبد اللّه می رفتی که دیناری برای روزی عیال خود تحصیل نمائی و از تو فوت شد به عوض آن نظر بر روی علی علیه السّلام کردی از روی محبّت و فضیلت او را می دانستی،و این از برای تو بهتر است از این که تمام دنیا طلای سرخ شود برای تو و در راه خدا بدهی، و شفاعت خواهی کرد به قدر هر نفسی که در آن راه کشیده ای در حقّ هزار کس که همه به شفاعت تو از جهنّم آزاد خواهند شد (1).

ص:192


1- 1) بحار الانوار 197/38-198 ح 5.

تنویر پنجم: در بیان آنکه صحّت عبادت مشروط است به اعتقاد به امامت

ائمّۀ اثنا عشر صلوات اللّه علیهم و بدون آن عبادت ثمره ای نمی بخشد

بلکه باعث عقاب می شود

و این معنی اجماعی علمای شیعه است،و احادیث در این باب متواتر است، چنانچه ابن بابویه به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده است که چون بنده را در مقام حساب نزد خداوند عالمیان می دارند،اوّل چیزی که از از سؤال می کنند از نماز و زکات و روزه و حج و ولایت ما اهل بیت است،پس اگر اقرار به ولایت داشته و بر آن حال مرده باشد نماز و روزه و زکات و حجّش را قبول می کنند، و اگر اقرار به ولایت ما نداشته هیچ عملی را از اعمال او را قبول نمی کنند (1).

و به سند دیگر از آن حضرت روایت کرده است که:جبرئیل بر حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله نازل شد و گفت:خداوند عالم سلامت می رساند،و می فرماید:من آسمانهای هفت گانه و زمین های هفت گانه را و آنچه بر روی آنهاست خلق کرده ام،و هیچ محلّی بهتر از رکن و مقام ابراهیم خلق نکرده ام،اگر بنده ای مرا در آنجا بخواند از آن روزی که آسمانها و زمین ها را خلق کرده ام تا انقراض عالم و اقرار به ولایت علی علیه السّلام نداشته باشد،او را سرنگون در جهنّم اندازم (2).

و در حدیث دیگر وارد شده که:خدا وحی فرمود به حضرت پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله:یا محمّد اگر بنده ای مرا عبادت کند تا از هم بپاشد،و مانند مشک پوسیده شود،و

ص:193


1- 1) بحار الانوار 167/27 ح 2.
2- 2) بحار الانوار 167/27 ح 3.

منکر ولایت اهل بیت تو باشد،او را در بهشت جا ندهم،و به سایۀ عرش خود در نیاورم (1).

و منقول است از حضرت علی بن الحسین علیهما السّلام که حضرت رسالت پناه صلّی اللّه علیه و آله فرمود:به حقّ خداوندی که جان محمّد در قبضۀ اوست،اگر بنده ای در روز قیامت با عمل هفتاد پیغمبر بیاید،خدا از او قبول نکند اگر ولایت من و اهل بیت مرا نداشته باشد (2).

و از ابو حمزۀ ثمالی منقول است که:حضرت علی بن الحسین علیهما السّلام پرسید از ما کدام بقعه از جاهای زمین بهتر است؟گفتیم:خدا و رسول و فرزند رسول بهتر می دانند،فرمود:بهترین بقعه های زمین میانۀ رکن حجر و مقام ابراهیم است،اگر کسی به قدر آنچه نوح در میان قوم خود ماند هزار کم پنجاه سال عمر کند،و در آن موضع عبادت کند،که روزها به روزه و شبها را به عبادت گذراند،و خدا را بدون ولایت ما ملاقات کند،آن عبادت هیچ نفعی ندهد او را (3).

و این حدیث از طرق شیعه و سنّی متواتر است که:هرکه بمیرد و امام خود را نشناسد به مرگ جاهلیّت و کفر مرده است (4).

تنویر ششم: در بیان بعضی از صفات و علامات امام و شرایط امامت

باید دانست که چون احکام دین و دنیای امّت منوط به حکم امام است،باید که امام عالم باشد به احکام دین،واقف باشد بر خصوصیّات آیات قرآنی از محکم و

ص:194


1- 1) بحار الانوار 200/27.
2- 2) بحار الانوار 172/27 ح 15.
3- 3) بحار الانوار 173/27 ح 16.
4- 4) بحار الانوار 76/23.

متشابه،و مجمل و مفصل،و ناسخ و منسوخ،و عامّ و خاص،و همچنین بر اخبار نبوی،و بالجمله باید که عالم به جمیع علوم باشد،و باید که کمال رأی و شجاعت داشته باشد،تا از عهدۀ مجاهدۀ با اعدای دین برتواند آمد.

و باید که اعلم امّت باشد؛زیرا تقدیم مفضول بر فاضل،و تقدیم متعلّم بر معلّم،و تفضیل جاهل بر دانا قبیح است عقلا،چنانچه حق سبحانه و تعالی در قرآن مجید می فرماید أَ فَمَنْ یَهْدِی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهِدِّی إِلاّ أَنْ یُهْدی (1)یعنی:آیا کسی که هدایت می کند مردم را به سوی حق سزاوارتر است به اینکه او را متابعت کنند،یا آن کس که هدایت نمی یابد مگر وقتی که او را هدایت کنند،و دیگران او را راه بنمایند،و چگونه جایز باشد و حال آنکه علم سرمایۀ فضیلت و کمال است،و لذا حق تعالی بیان افضلیّت حضرت آدم را بر ملائکه به علم فرمود،و به این سبب او را مسجود ملائکه گردانید،و هم چنین طالوت را از حیثیّت زیادتی در علم و قوّت بدن از قوم خود برگزید،چنانچه فرمود: إِنَّ اللّهَ اصْطَفاهُ عَلَیْکُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ (2)و ایضا در بیان تقدیم رتبۀ علما فرموده است: هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ (3)آیا مساویند آن جماعتی که عالمند و آن جماعتی که عالم نیستند.

و اگر کسی اندکی تأمّل نماید می داند که امام در جمیع صفات کمال می باید از امّت افضل باشد،چه غرض اصلی از وضع شرایع دین و تکالیف تکمیل افراد انسانی است،و نجات ایشان از نقایص،و رسیدن به سعادات و کمالات،و چون امام به نیابت پیغمبر مرشد طریقۀ استکمال است،باید مثل نبی در جمیع کمالات

ص:195


1- 1) سورۀ یونس:35.
2- 2) سورۀ بقره:247.
3- 3) سورۀ زمر:9.

علمی و عملی از همه مقدّم باشد تا این فایده مترتّب شود،و به اتّفاق ائمّه ما صلوات اللّه علیهم در علم و کمالات بر جمیع اهل زمان خود زیادتی داشته اند.

و ابن بابویه رحمه اللّه به سند قوی از حضرت علی بن موسی الرضا علیهما السّلام روایت کرده است که:امام را چند علامت است:داناترین مردم است،و از جمیع اهل عصر پرهیزکارتر و بردبارتر است،در شجاعت و سخاوت از همه مقدّم است،و عبادتش از همه بیشتر است،و ختنه کرده متولّد می شود،و در هنگام ولادت خون و کثافت با او نمی باشد،و از پی سر می بیند،چنانچه از پیش رو می بیند،و او را سایه نمی باشد،و چون متولّد می شود دست بر زمین می گذارد،و آواز به شهادتین بلند می کند،و محتلم نمی شود،و دیده اش به خواب می رود و دلش به خواب نمی رود،و از آنچه واقع می شود در خواب مطّلع می باشد،و ملک با او سخن می گوید،و زره رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله بر قامتش درست می آید،و هرگز بول و غائطش را کسی ندیده،زیرا زمین موکّل است فروبرد که کسی نبیند،و بدن او از مشک خوشبوتر می باشد.

و اولی است به مردم از جان ایشان،یعنی می باید که جان خود را فدای جان او کنند،و بر مردم مهربان تر است از پدر و مادر ایشان،و تواضع و فروتنی او از برای خدا از همه کس بیشتر است،و آنچه از امور خیر که مردم را امر می فرماید خود پیش از دیگران به او عمل می نماید،و هرچه مردم را از آن منع می فرماید خود زیاده از دیگران از آن اجتناب می فرماید،و دعای او مستجاب می باشد حتّی آنکه اگر بر سنگی دعا کند دونیم می شود و سلاح و حربۀ رسول صلّی اللّه علیه و آله نزد او می باشد،و ذو الفقار نزد او می باشد.

و نزد او صحیفه ای هست که نامهای شیعیان ایشان که تا قیامت به وجود می آیند در آن صحیفه هست،و صحیفه ای دیگر دارد که نام دشمنان ایشان که تا روز قیامت

ص:196

به هم خواهند رسید در آن نوشته است،و جامعه ای نزد او هست،و آن نامه ای است که طولش هفتاد ذراع است،و جمیع آنچه بنی آدم به آن محتاجند از احکام الهی در آن هست،و جفر اکبر و اصغر را دارد،که یکی از پوست بز است و دیگری از پوست گوسفند،و در آنها جمیع علوم هست،حتی ارش خدشه ای که کسی در بدن کسی بکند،و حتی یک تازیانه و نیم تازیانه و ثلث تازیانه،و مصحف فاطمه نزد او هست (1).

و کلینی روایت کرده است از امام محمّد باقر علیه السّلام که:امام را ده علامت است:

متولّد می شود پاکیزه و ختنه کرده،و چون بر زمین می آید کف را بر زمین می گذارد و آواز به شهادتین بلند می کند،و محتلم نمی شود،و دلش به خواب نمی رود،و خمیازه و کمان کشی نمی کند،و از عقب می بیند چنانچه از پیش رو می بیند،و مدفوع او از مشک خوشبوتر است،و زمین موکّل است که بپوشاند و فرومی برد،و چون زره حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله را می پوشد موافق قامتش می باشد،و اگر دیگری پوشیده خواه بلند باشد و خواه کوتاه یک شبر از او بلندتر می باشد،و پیوسته ملک با او سخن می گوید تا از دنیا برود (2).

و حمیری در کتاب قرب الاسناد به سند قوی از ابو بصیر روایت کرده است که:

روزی به خدمت حضرت امام موسی کاظم علیه السّلام رفتم،گفتم:فدای تو شوم امام را به چه چیز می توان شناخت؟فرمود:به چند خصلت:اول:آنکه پدر او مردم را به امامت او خبر دهد،و نصب کند او را برای امامت،که حجّت بر مردم تمام شود، همچنانچه پیغمبر حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام را نصب فرمود،دیگر آنکه از هرچه

ص:197


1- 1) بحار الانوار 116/25-117 ح 1.
2- 2) بحار الانوار 168/25 ح 37.

بپرسند عاجز نشود و جواب بگوید،و اگر نپرسند خود بیان کند،و مردم را خبر دهد به آنچه در آینده واقع خواهد شد،و به همه زبانی با مردم سخن گوید.

بعد از آن فرمود:بنشین تا به تو علامتی برای امامت خود بنمایم،که خاطرت مطمئن گردد،در این حال مرد خراسانی وارد شد،و به عربی از حضرت سؤالی کرد،حضرت به فارسی جوابش فرمود،خراسانی گفت:من به زبان خود سخن نگفتم به گمان اینکه نمی دانی،فرمود:سبحان اللّه اگر من تو را به زبان تو جواب نتوانم گفت بر تو چه زیادتی خواهم داشت،پس به من گفت:ای ابو محمّد بر امام مخفی نیست زبان هیچ یک از مردم،و سخن مرغان و حیوانات و هر ذی روحی را می داند،و به این علامتها امام را می توان شناخت،پس اگر اینها در او نباشد امام نیست (1).

و از ابن ابی نصر منقول است که:از حضرت امام رضا علیه السّلام پرسیدم به چه چیز امام را می توان دانست؟فرمود:به چند علامت:اینکه بزرگتر فرزندان باشد،و فضل و علم داشته باشد،و هرکه به مدینه آید و پرسد پدرش که را وصی کرد گویند او را،و فرمود:سلاح و شمشیر پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله در میان ما از بابت تابوت است در بنی اسرائیل،در هرجا که سلاح هست امامت در آنجاست،چنانچه تابوت بنی اسرائیل در هر خانه ای که بود پیغمبری در آنجا بود (2).

و منقول است از عبد اللّه بن ابان:که عرض کردم به خدمت حضرت امام رضا علیه السّلام از برای من و اهل بیت من دعا کن،فرمود:مگر نمی کنم،و اللّه که اعمال شما هر روز و هر شب بر من عرض می شود،راوی می گوید که:این بر من بسیار عظیم نمود،

ص:198


1- 1) بحار الانوار 133/25 ح 5.
2- 2) بحار الانوار 137/23 ح 7.

فرمود:مگر نخوانده ای این آیه را که:بگو ای محمّد بکنید آنچه می خواهید که عن قریب خدا و رسول مؤمنان عمل شما را می بینند،و اللّه مؤمنان علی بن ابی طالب و ائمّۀ فرزندان اویند (1).

و کلینی از ابو بصیر روایت کرده است که:روزی به خدمت حضرت صادق علیه السّلام رفتم،فرمود:رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله به حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام هزار باب از علم تعلیم فرمود،که از هر بابی هزار باب گشوده می شد،گفتم:این است و اللّه علم،پس ساعتی سر به زیر افکند فرمود:این علم عظیمی است امّا همین نیست،ای ابو محمّد جامعه نزد ما هست،گفتم:فدای تو گردم جامعه کدام است؟فرمود:

نامه ای است که طولش هفتاد ذراع است به ذراع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله،و آن حضرت فرموده و حضرت امیر المؤمنین به دست خود نوشته،و در آن هر حلالی و حرامی و هرچه امّت به آن احتیاج دارند هست،حتّی ارش خراشیدن بدن،و دست بر من گذاشت و فرمود:رخصت می دهی؟گفتم:بندۀ توام آنچه خواهی بکن،پس بدن مرا فشرد و فرمود:حتّی ارش این در آنجا هست،گفتم:و اللّه که علم این است.

فرمود:همین نیست بعد از ساعتی فرمود:جفر نزد ماست،و مردم چه می دانند جفر چیست،گفتم:جفر کدام است؟فرمود:ظرفی است از پوست که علم جمیع پیغمبران و اوصیای ایشان و علم جمیع علمای گذشته در آن هست، گفتم:و اللّه که این است علم،فرمود:همین نیست،بعد از ساعتی فرمود:نزد ما هست مصحف فاطمه،و مردم چه می دانند چه چیز است مصحف فاطمه؟گفتم:

بیان فرما،فرمود:مصحفی است سه برابر این قرآنی که شما دارید،و یک حرف از قرآن شما در آن نیست.

ص:199


1- 1) بحار الانوار 347/23 ح 47.

گفتم:و اللّه این علم است،فرمود که:همین نیست،بعد از زمانی فرمود:علم گذشته و آینده تا روز قیامت نزد ماست،گفتم:فدای تو گردم این است علم،فرمود که:همین نیست گفتم:پس دیگر علم چه چیز است،فرمود:عمدۀ علم آن است که روز به روز و ساعت به ساعت حادث می شود تا روز قیامت (1).

و به سند دیگر از حمّاد بن عثمان روایت کرده است که:شنیدم از حضرت صادق علیه السّلام که:زنادقه در سال صد و بیست و هشت ظاهر خواهند شد،در مصحف فاطمه چنین دیدم،پرسیدم مصحف فاطمه کدام است؟فرمود:چون حضرت رسالت پناه صلّی اللّه علیه و آله از دنیا رحلت فرمود،حضرت فاطمه علیها السّلام را اندوهی رو نمود که خدا داند قدر آن را،آنگاه خدا ملکی فرستاد که تسلّی آن حضرت بفرماید،و قصّه برای او بخواند،پس آن ملک می گفت و حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام می نوشت،تا آنکه کتابی جمع شد،پس فرمود:در آن کتاب چیزی از حلال و حرام نیست،علوم آینده است تا روز قیامت (2).

و به سند معتبر روایت کرده است از ابی یحیی صنعانی که،حضرت صادق علیه السّلام فرمود:ما را در شبهای جمعه شأن و رتبۀ عظیم هست،گفتم:فدای تو گردم چه شأن هست؟فرمود:رخصت می فرمایند روح پیغمبران و اوصیای گذشته را،و روح امامی که در میان شماست،که ایشان عروج نمایند به آسمان تا به عرش می رسند ارواح ایشان،پس هفت مرتبه طواف عرش می کنند،و نزد هر قائمه ای از قوائم عرش دو رکعت نماز می گذارند،پس به بدنهای خود برمی گردند،و پر می شوند انبیا و اوصیا از سرور و خوشحالی،و علوم بسیار بر علوم امام شما

ص:200


1- 1) اصول کافی 239/1-240 ح 1.
2- 2) اصول کافی 240/1 ح 2.

می افزاید (1).

و از سیف تمّار مروی است که حضرت صادق علیه السّلام فرمود:اگر من در میان موسی و خضر می بودم ایشان را خبر می دادم که از هر دو داناترم،و علمی چند به ایشان می آموختم که ایشان خبر نداشتند؛زیرا که ایشان علم گذشته را می دانستند،و علم آینده را نمی دانستند،و ما می دانیم علم گذشته و آینده را تا روز قیامت،و از پیغمبر به ما میراث رسیده (2).

و در حدیث دیگر فرمود:خدا از آن کریم تر است که بر بندگان خود اطاعت بنده ای را واجب گرداند،و خبرهای آسمان را از او بازدارد،بلکه هر صبح و شام خبرهای آسمان به ما می رسد (3).

و ایضا از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که:جبرئیل دو انار به خدمت حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله آورد،حضرت یکی را تمام تناول فرمودند،و یکی را دونیم کردند،نصفی را خود تناول فرمودند،و نصفی را به علی بن ابی طالب علیه السّلام دادند، پس فرمودند:ای برادر دانستی که این دو انار چه بود؟انار اوّل پیغمبری بود تو را در آن بهره ای نیست،و انار دوّم علم بود تو شریک منی در علم،راوی گفت:

چگونه شریک آن حضرت بود در علم؟فرمود:خدا هیچ علمی را تعلیم پیغمبر نفرمود مگر اینکه او را امر فرمود به علی یاد دهد،و این علوم همه به ما منتهی شده است (4).

و منقول است از ابو بصیر که:از حضرت صادق علیه السّلام سؤال کردم از روح که خدا

ص:201


1- 1) اصول کافی 253/1-254 ح 1.
2- 2) اصول کافی 260/1-261 ح 1.
3- 3) اصول کافی 261/1 ح 3.
4- 4) اصول کافی 263/1 ح 1.

می فرماید وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی (1)فرمود:روح خلقی است عظیم تر از جبرئیل و میکائیل،و با هیچ یک از پیغمبران گذشته نبوده است به غیر حضرت رسول که با او بود،و با ائمّه می باشد و خبرها به ایشان می گوید،و تسدید ایشان می نماید (2).

و در بعضی روایات وارد شده است که:چون حضرت موسی و خضر بر کنار دریا می خواستند از یکدیگر جدا شوند،مرغی پیدا شد و قطره ای از آب برداشت به جانب مشرق انداخت،و قطرۀ دیگر به جانب مغرب انداخت،و یک قطره به جانب آسمان انداخت،و یکی به سوی زمین،و قطرۀ پنجم را به دریا افکند،هر دو حیران ماندند.

در این حال صیّادی در میان دریا پیدا شد،و گفت:در امر مرغ تفکّر می نمائید؟ شما دو پیغمبر تأویل کار آن را نمی دانید،و من که مرد صیّادم می دانم،گفتند:ما نمی دانیم مگر چیزی را که خدا تعلیم ما نماید،صیّاد گفت که:آن مرغی است در دریا می باشد،و مسلم نام دارد،و کار او اشاره به این بود که پیغمبری در آخر الزمان خواهد آمد که علم اهل مشرق و مغرب و اهل آسمان و زمین نزد علم او مثل این قطره باشد نزد این دریا،و پسر عم و وصی او وارث علم او خواهد بود،پس آن صیّاد غایب شد،دانستند که ملکی بود از جانب خدا ایشان را متنبّه ساخت (3).

و کلینی از عبد الأعلی روایت کرده که:حضرت جعفر بن محمّد علیهما السّلام فرمود:من کتاب الهی را می دانم از اوّل تا آخر،چنانچه گویا همه در کف من است،و در قرآن است خبر آسمان،و خبر زمین،و خبرهای گذشته،و خبرهای آینده،چنانچه

ص:202


1- 1) سورۀ اسراء:85.
2- 2) اصول کافی 273/1 ح 4.
3- 3) بحار الانوار 312/13-313 ح 52.

فرموده است فیه تبیان کلّ شیء (1).

و ایضا به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده است که:خدا به حضرت عیسی دو اسم تعلیم فرموده بود،که به آن دو اسم آثار از او به ظهور می آمد،و موسی چهار اسم داشت،و حضرت ابراهیم هشت اسم داشت،و نوح پانزده اسم داشت،و آدم بیست و پنج اسم داشت،و خدا جمیع آنها را تعلیم پیغمبر آخر الزمان فرمود،و به درستی که اسماء اعظم الهی هفتاد و سه اسم است، هفتاد و دو اسم را تعلیم آن حضرت فرمود،و یک اسم را تعلیم به هیچ کس نکرد (2).

و از امام علی النقی علیه السّلام منقول است که:خدا را هفتاد و سه اسم اعظم است، یک اسم از آنها را آصف می دانست،که تخت بلقیس را در یک چشم زدن نزد سلیمان حاضر ساخت،و ما هفتاد و دو اسم را می دانیم،و یک اسم مخصوص خداست که دیگری نمی داند (3).

و به سند موثق از امام محمّد باقر علیه السّلام روایت کرده است که:عصای موسی از آدم بود و به شعیب رسید،و از شعیب به حضرت موسی منتقل شد،و آن عصا نزد ماست،و در این زودی آن را مشاهده کردم هنوز سبز است به هیأت آن روزی که از درخت جدا کرده اند،و چون با آن سخن می گوئی جواب می گوید،و از برای قائم ما مهیّا است،که چون خروج کند آنچه موسی به آن می کرد آن حضرت نیز خواهد کرد،و چون آن را امر کند که چیزی برباید دو شعبه می شود،که یک کامش در زمین

ص:203


1- 1) اصول کافی 229/1 ح 4،و آیه چنین است در کافی،در قرآن چنین است: «وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْءٍ» سورۀ نحل:89.
2- 2) اصول کافی 230/1 ح 2.
3- 3) اصول کافی 230/1 ح 3.

است و یک در سقف به قدر چهل ذراع،و چیزها را به زبان خود می رباید (1).

و در حدیث دیگر حضرت صادق علیه السّلام فرمود:الواح موسی و عصای موسی نزد ماست،و مائیم وارث پیغمبران (2).

و در حدیث دیگر حضرت باقر علیه السّلام فرمود:چون قائم آل محمّد صلّی اللّه علیه و آله از مکّه ظاهر شود و ارادۀ کوفه نماید،منادی آن حضرت ندا کند که کسی با خود توشه و آب برندارند،پس سنگ موسی را بردارند که بار یک شتر است،و در هر منزلی که فرود آیند چشمه ای از آن جاری شود،هر گرسنه که از آن بخورد سیر شود،و هر تشنه ای که بخورد سیراب شود،و توشه ایشان همین باشد تا به صحرای نجف فرود آیند (3).

و ایضا به سند معتبر از آن حضرت منقول است که:حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام شبی از خانه بیرون آمدند بعد از خفتن،و آهسته می فرمودند که:در این شب تاریک امام شما بیرون آمده است پیراهن آدم در بر،و عصای موسی و انگشتر سلیمان در دست (4).

و به سند دیگر از مفضّل روایت کرده که:حضرت صادق علیه السّلام پرسید می دانی چه چیز بود پیراهن یوسف؟گفتم:نه،فرمود:چون آتش از برای ابراهیم افروختند جبرئیل جامه ای از جامه های بهشت آورد و بر آن حضرت پوشانید که سرما و گرما بر او تأثیر نکند،و حضرت ابراهیم در وقت وفات آن پیراهن را تعویذی کرد بر حضرت اسحاق آویخت،و همچنین اسحاق به یعقوب داد،و چون حضرت

ص:204


1- 1) اصول کافی 231/1 ح 1.
2- 2) اصول کافی 231/1 ح 2.
3- 3) اصول کافی 231/1 ح 3.
4- 4) اصول کافی 231/1-232 ح 4.

یوسف متولّد شد یعقوب آن پیراهن را تعویذ او کرد،و با او بود در همۀ احوال،و در مصر آن را گشود که از برای پدر بفرستد بویش به مشام یعقوب رسید،چنانچه گفت إِنِّی لَأَجِدُ رِیحَ یُوسُفَ لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ (1)بوی همان پیراهن بود که خدا از بهشت فرستاده بود،گفتم:فدای تو شوم آخر آن پیراهن به که منتقل شد؟فرمود:

به اهلش رسید،بعد از آن فرمود:هر پیغمبری که علمی یا غیر علم چیزی از او به میراث ماند به آل محمد صلّی اللّه علیه و آله منتهی شد،و الحال نزد ایشان است (2).

و از سعید سمّان روایت کرده است که حضرت صادق علیه السّلام فرمود:نزد من است شمشیر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله،و علمهای آن حضرت،و زره ها و خود آن حضرت،و نزد من است الواح و عصای موسی علیه السّلام و انگشتر سلیمان علیه السّلام،و نزد من است آن طشتی که موسی در آن قربانی می کشت،و نزد من است آن نامی که چون حضرت رسول رسول صلّی اللّه علیه و آله میان مسلمانان و کفّار می گذاشت تیر لشکر کفّار به مسلمانان نمی رسید،و مثل سلاح حضرت رسول در میان ما مثل تابوت است در میان بنی اسرائیل،در هر خانه ای که تابوت بود پیغمبری در آنجا بود،و هرکه از اهل بیت سلاح نزد اوست امامت با اوست (3).

و محمّد بن الحسن الصفّار به اسناد خود از مسمع روایت کرده است که:به خدمت حضرت صادق علیه السّلام عرض نمودم که:کوفتی مرا عارض شده،و هرگاه طعام دیگران را می خورم آزار می کشم،و چون طعام شما را می خورم آزار نمی کشم،فرمود:تو طعام جمعی را می خوری که ملائکه با ایشان مصافحه می کنند در فراشهای ایشان،عرض کردم:ملائکه بر شما ظاهر می شوند؟فرمود که:به

ص:205


1- 1) سورۀ یوسف:94.
2- 2) اصول کافی 232/1 ح 5.
3- 3) اصول کافی 233/1.

اطفال ما مهربان ترند از ما (1).

و به سند معتبر از حسین بن ابی العلا روایت کرده است که فرمود:یا حسین خانه های ما محلّ نزول ملائکه است،و محلّ وحی الهی است،بعد از آن دست زدند بر بالشی که در آن خانه بود،و فرمودند:و اللّه که بسیار ملائکه تکیه بر آنها کرده اند،و بسیار است که ما از پر ایشان برمی چینیم (2).

و از ابو حمزۀ ثمالی نقل کرده است که:روزی به خدمت حضرت علی بن الحسین علیه السّلام رفتم،و ساعتی در بیرون ماندم تا مرخّص شدم،چون داخل شدم دیدم حضرت چیزی از زمین برمی چینند بعد از آن دست دراز کردند و شخصی در عقب پرده بود به او دادند،گفتم:فدای تو گردم این چه چیز بود که برچیدید؟ فرمود:پرهای ملائکه بود،چون ایشان به نزد ما می آیند؟ما پرهای ایشان را جمع می کنیم،و تعویذ برای اولاد خود می کنیم،پرسیدم ملائکه نزد شما می آیند؟ فرمود که:پیوسته بر تکیه گاه ما تکیه می کنند (3).

و به سند دیگر از مفضّل بن عمرو روایت کرده است که:روزی به خدمت حضرت صادق علیه السّلام رفتم،و چون نشستم حضرت امام موسی علیه السّلام آمدند،و در گردن آن حضرت قلاده ای بود که در آن پرهای کنده بود،حضرت را بوسیدم و در بر گرفتم،و از حضرت صادق علیه السّلام پرسیدم این پرها چیست که در گردن حضرت امام موسی علیه السّلام است؟فرمود:اینها از بال ملائکه است،گفتم:ملائکه به خدمت شما می آیند؟فرمود که:می آیند و رو بر فراش ما می مالند،و آنچه در گردن امام موسی

ص:206


1- 1) بحار الانوار 351/26-352 ح 3.
2- 2) بحار الانوار 352/26 ح 4.
3- 3) بحار الانوار 353/26 ح 8.

است از بال ایشان است (1).

و ایضا روایت نموده که:آن حضرت فرمود:ملائکه در خانه های ما نازل می شوند،و بر فراش ما می گردند،و بر خوان ما حاضر می شوند،و هر گیاهی و میوه ای را از تر و خشک از برای ما می آورند،و بال خود را بر ما و بر فرزندان ما می مالند،و جانوران را از ما دور می گردانند،و در وقت هر نماز حاضر می شوند که با ما نماز کنند،و خبرهای اهل زمین را هر روز و هر شب به ما می رسانند،و هر پادشاهی که بمیرد و دیگری به جایش منصوب گردد خبرش را به ما می رسانند،و سیرت و طریقۀ او را به ما می گویند (2).

و به سند معتبر از سدیر صیرفی روایت کرده است که:در مدینه حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام خدمتی چند به من رجوع فرمود،و چون به فجّ الروحاء رسیدم، شخصی را از دور دیدم که جامۀ خود را حرکت می دهد،به جانب او رفتم،و گمان کردم تشنه است،مطهرۀ خود را به او دادم،گفت:نمی خواهم،و نامه ای به من داد که مهری از گل بر آن بود،و هنوز گل تر بود،چون ملاحظه کردم مهر حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام بود،گفتم:در چه وقت از حضرت جدا شدی؟گفت:در همین ساعت،چون گشودم خدمتی چند رجوع فرموده بودند،و چون ملاحظه کردم کسی را ندیدم،وقتی به خدمت حضرت رسیدم عرض کردم نامۀ تو در فلان موضع به من رسید و گل هنوز تر بود فرمود:چون ما امری را خواهیم به تعجیل صورت یابد خدمتکاران از جن داریم به ایشان می فرمائیم (3).

و به سند صحیح از ابو حمزۀ ثمالی روایت کرده است که:در خدمت امام جعفر

ص:207


1- 1) بحار الانوار 355/26 ح 15.
2- 2) بحار الانوار 356/26 ح 18.
3- 3) بحار الانوار 17/27 ح 5.

صادق علیه السّلام بودم در ما بین مکّه و مدینه،ناگاه سگ سیاهی پیدا شد،حضرت فرمود که:خوش زود آمدی،پس چون نظر کردم مرغی شد،گفتم:این چه چیز است فدای تو شوم؟فرمود:این پیکی است از جن هشام در این ساعت مرده است،این پرواز می کند،و در هر شهری خبر مرگ او را می رساند (1).

و کلینی علیه الرحمه از سعد اسکاف روایت کرده است که:به خدمت حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام رفتم،و رخصت طلبیدم،فرمود:باش،آن قدر ماندم که آفتاب گرم شد،پس جماعتی بیرون آمدند با روهای زرد،و عبادت ایشان را نحیف کرده، و کلاه های خز در سر،چون داخل شدم فرمود:ایشان برادران شمایند از جن، پرسیدم که به خدمت شما می آیند؟فرمود:بلی می آیند و از مسائل دین و حلال و حرام خود سؤال می نمایند (2).

و از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده است که:روزی حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام بر منبر مسجد کوفه نشسته بودند،ناگاه اژدهائی از در مسجد داخل شد،مردم برخاستند آن را بکشند،حضرت فرمود:متعرّض آن مشوید،و آمد تا نزدیک منبر و بلند شد و بر حضرت سلام کرد،حضرت اشاره فرمودند باش تا از خطبه فارغ شوم،چون فارغ شدند پرسیدند تو کیستی؟گفت:منم عمرو بن عثمان که پدرم را بر جن خلیفه کرده بودی،پدرم مرد و مرا وصیّت کرد که به خدمت تو آیم،و آنچه رأی تو اقتضا نماید به آن عمل کنم،و آنچه فرمائی اطاعت کنم،حضرت فرمود:تو را وصیّت می کنم به تقوای و پرهیزکاری،و امر می کنم برگردی و جانشین پدر خود باشی که من تو را از جانب خود بر ایشان خلیفه کردم،راوی به حضرت باقر علیه السّلام

ص:208


1- 1) بحار الانوار 18/27 ح 7.
2- 2) اصول کافی 394/1 ح 1.

عرض نمود که:اکنون عمرو به خدمت تو می آید؟و اطاعت تو بر او واجب هست؟فرمود:بلی (1).

و به سند معتبر از نعمان بن بشیر روایت کرده است که گفت:من با جابر بن یزید جعفی هم کجاوه شدم،و چون از مدینه بیرون آمدیم به خدمت حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام رفت وداع کرد و خوشحال بیرون آمد،و به جانب کوفه روان شدیم در روز جمعه،در بعضی از منازل نماز ظهر کردیم،و چون به راه افتادیم مرد بلند قد گندم گونی پیدا شد،و نامه ای در دست داشت،و نامه را به جابر داد،جابر بوسید و بر دیده نهاد،و آن نامه را حضرت به جابر نوشته بودند،و مهر گلی بر آن زده بودند هنوز تر بود،گفت:در این ساعت از خدمت آن حضرت جدا شدم،پرسید جابر که پیش از نماز پیشین یا بعد از نماز؟گفت:بعد از نماز.

چون جابر نامه را خواند بسیار مغموم شد،و دیگر او را خوشحال ندیدم تا به کوفه داخل شدیم در شبی،و چون روز شد و رفتم که جابر را ببینم دیدم از خانه بیرون آمد قاپی چند بر گردن آویخته و بر نی سوار شده،و می گوید که:می یابم منصور بن جمهور را که در کوفه بر سر خود امیر خواهد شد،و بیتی چند از این باب می خواند،و چون نظر به من کرد با من هیچ سخن نگفت،و من از حال او گریان شدم،و اطفال و مردان گرد او برآمدند،و بیامد تا رحبۀ کوفه با اطفال می گردید،و در کوفه شهرت کرد که جابر دیوانه شده است.

بعد از چند روز نامۀ هشام بن عبد الملک رسید به والی کوفه که:گردن جابر جعفی را بزن و سرش را بفرست،والی از اهل مجلس پرسید جابر بن یزید کیست؟ گفتند:مردی بود عالم و فاضل و راوی حدیث،و حج بسیار کرده بود،و در این

ص:209


1- 1) اصول کافی 396/1 ح 6.

اوقات دیوانه شده است،و بر نی سوار شده است،و در رحبۀ کوفه با اطفال بازی می کند،والی گفت:الحمد للّه که ما از کشتن چنین مردی نجات یافتیم،و بعد از اندک وقتی منصور بن جمهور داخل کوفه شد،و آنچه جابر می گفت به ظهور آمد (1).

و محمّد بن الحسن الصفّار به سند صحیح از حضرت جعفر بن محمّد علیهما السّلام روایت کرده است که:در تفسیر آیۀ کریمه وَ کَذلِکَ نُرِی إِبْراهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ (2)گشودند و ظاهر گردانیدند برای ابراهیم آسمانهای هفت گانه را تا به بالای عرش نظر کرد،و زمین را گشودند تا آنچه در هوای زیرزمین بود دید،و از برای رسول خدا و امیر المؤمنین و امامان بعد از او همه چنین کردند (3).

و به اسانید معتبره بسیار از آن حضرت روایت کرده است که:خدا را دو علم هست،یک علم مخصوص اوست که به احدی تعلیم نفرموده است،و یک علم هست که تعلیم پیغمبران و ملائکه فرموده ما می دانیم (4).

و ایضا به اسانید معتبره از ائمّه علیهم السّلام مروی است که:علمی که با آدم فرود آمد بالا نرفت،و علم به میراث می رسد،و هر عالمی که از دنیا می رود البتّه عالم دیگر مثل علم او را یا زیاده می داند،و جمیع علوم انبیا به ما رسیده است (5).

و به اسانید صحیحه منقول است از ائمّه علیهم السّلام که:تورات موسی و انجیل عیسی

ص:210


1- 1) اصول کافی 396/1-397 ح 7.
2- 2) سورۀ انعام:75.
3- 3) بحار الانوار 114/26 ح 15.
4- 4) بحار الانوار 159/26 ح 2.
5- 5) بحار الانوار 167/26 ح 22.

و زبور داود و صحف ابراهیم،و کتب جمیع پیغمبران نزد ماست،و به نحوی که ایشان می خوانده اند ما می خوانیم،و تفسیر آنها را می دانیم (1).

و به اسانید مختلفه از جویریة بن مسهر منقول است که:با حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام از جنگ خوارج برمی گشتیم چون به زمین بابل داخل شدیم پس وقت نماز عصر حضرت فرود آمد،و لشکر نیز فرود آمدند،و حضرت فرمود:ای گروه مردم این زمین ملعون است،و سه مرتبه اهل این زمین معذّب شده اند،و این اوّل زمینی است که عبادت بت در اینجا شده است،پیغمبر و وصی پیغمبر را جایز نیست که در این زمین نماز کنند،شما نماز کنید،مردم به جانب راست و چپ راه میل کردند و متوجّه نماز شدند،و حضرت بر استر حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله سوار شدند و روانه شدند،من گفتم:و اللّه من از پی امیر المؤمنین می روم،و امروز نماز خود را تابع نماز او می گردانم،و از عقب حضرت می رفتم،هنوز از جسر حلّه نگذشته بودیم که آفتاب غروب نمود،مرا وسوسه ها در خاطر به هم رسید،چون گذشتیم فرمود:ای جویریه اذان بگو،و خود متوجّه وضو شدند،بعد از آن به سخنی متکلّم شدند که نفهمیدم،و گمان من این بود عبرانی است،پس اقامه فرمودند، پس نگاه کردم و اللّه به آفتاب که از میان دو کوه بیرون آمد،و صدائی از آن ظاهر می شد تا رسید به جایی که وقت فضیلت نماز عصر بود،پس آن حضرت نماز عصر را خواند،و من اقتدا کردم،چون از نماز فارغ شدیم آفتاب غروب کرد،و ستاره ها ظاهر شد،پس حضرت متوجّه من شدند و فرمودند:ای جویریه خدا می فرماید فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّکَ الْعَظِیمِ من خدا را به نام عظیمش خواندم آفتاب را از برای من گردانید (2).

ص:211


1- 1) بحار الانوار 183/26.
2- 2) بحار الانوار 168/41 ح 3.

و صفّار به سند معتبر از حارث اعور روایت کرده است که:روزی با حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام به منزلی رسیدیم که آن را عاقول می گویند،در آنجا به درخت خشکی رسیدیم که پوستهایش ریخته بود،و ساقش مانده بود،حضرت دست بر آن زد و فرمود:برگرد به اذن الهی،در حال شاخه هایش روئیده و میوه داد و میوه اش امرود (1)بود،و چون صبح آمدیم باز سبز بود و میوه داشت (2).

و از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده است که:حضرت امام حسن علیه السّلام با شخصی از اولاد زبیر به عمره می رفتند،برای حضرت در زیر درخت خرمائی فرش انداختند،و برای آن زبیری در زیر درخت دیگر،و آن درختان خشک بود،زبیری گفت:اگر این درخت رطب می داشت می خوردیم،حضرت فرمود:میل رطب داری؟گفت:بلی،حضرت دست به آسمان بلند کرد،و دعائی خواند به زبانی که آن شخص نفهمید،در همان ساعت درخت سبز شد و بار برداشت،شترداری که همراه ایشان بود گفت:و اللّه سحر کرد،حضرت فرمود:سحر نیست دعای فرزند پیغمبر مستجاب شد (3).

و ایضا از سلیمان بن خالد روایت کرده است که:ابو عبد اللّه بلخی در خدمت حضرت صادق علیه السّلام به درخت خرمائی بی میوه رسیدند،حضرت فرمود:ای نخلۀ شنوندۀ اطاعت کنندۀ خدا،ما را طعام داده از آنچه خدا در تو مقرّر ساخته،در ساعت رطبهای رنگارنگ از درخت فروریخت و خوردند تا سیر شدند،پس بلخی گفت:در باب شما به عمل آمد آنچه در باب مریم شده بود (4).

ص:212


1- 1) امرود:گلابی.
2- 2) بصائر الدرجات ص 254 ح 3.
3- 3) بصائر الدرجات ص 256 ح 10.
4- 4) بصائر الدرجات ص 257 ح 11.

و در حدیث دیگر روایت کرده است که:حسن بن عبد اللّه از حضرت امام موسی علیه السّلام معجزه ای طلبید،و درخت ام غیلان در برابر بود،حضرت فرمود:برو نزد این درخت بگو موسی بن جعفر می فرماید بیا،چون بیامد و گفت آنچه فرموده بود،درخت زمین را همه جا قطع کرد و آمد به خدمت حضرت ایستاد،باز اشاره فرمود به مکان خود برگشت (1).

و به سند حسن از ابو بصیر روایت کرده که:روزی به خدمت حضرت باقر علیه السّلام رفتم،و حضرت صادق علیه السّلام نیز حاضر بودند،گفتم:مگر نه شما هر دو وارث پیغمبر آخر الزمان هستید؟حضرت باقر علیه السّلام فرمود:بلی،گفتم:رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله وارث جمیع پیغمبران بود،آنچه ایشان می دانستند آن حضرت می دانست؟ فرمود:بلی،گفتم:شما می توانید مرده را زنده کنید و کور و پیس را شفا دهید؟ فرمود:بلی به اذن الهی،آنگاه فرمودند:نزدیک من بیا،پس دست بر چشم و روی من کشید،من آفتاب و زمین و آسمان و آنچه در خانه بود همه را دیدم،فرمود:

می خواهی که روشن باشی و ثواب و عقابت مانند دیگران باشد،یا به حال اوّل برگردی و بهشت از برای تو واجب باشد،گفتم:حال اوّل را می خواهم،بار دیگر دست بر چشم من کشیدند به حال اوّل برگشتم (2).

و به سند دیگر از ابو بصیر روایت کرده است که:حضرت صادق علیه السّلام بار دیگر مرا روشن کرد،و فرمود:اگر نه از ترس شهرت می بود تو را چنین می گذاشتم،پس مرا به حال اوّل برگردانید (3).

و به سند معتبر از علی بن المغیره منقول است که:حضرت امام موسی

ص:213


1- 1) بصائر الدرجات ص 254-255 ح 6.
2- 2) بصائر الدرجات ص 269 ح 1.
3- 3) بصائر الدرجات ص 272 ح 7.

کاظم علیه السّلام در منی به زنی گذشتند که او و فرزندانش می گریستند برای گاوی که داشتند و مرده بود،حضرت به نزد آن زن رفتند و از سبب گریه سؤال نمودند،آن زن گفت:این فرزندان من یتیم اند،و معیشت من و ایشان از این گاو بود،و الحال راه حیله بر من بسته شده است،حضرت فرمود که:می خواهی برای تو زنده کنم؟ گفت:بلی،حضرت دو رکعت نماز گذاردند،و دست به دعا برداشتند،بعد از آن برخاستند و پا بر گاو زدند،برخاست و ایستاد،چون زن این حال را دید فریاد زد به حقّ صاحب کعبه که عیسی بن مریم است،حضرت در میان ازدحام مردم خود را از آن زن مخفی گردانید (1).

و از داود بن کثیر روایت کرده است که:شخصی از اصحاب ما به حج رفت،و چون به خدمت حضرت صادق علیه السّلام رسید،عرض کرد پدر و مادرم به فدای تو باد، زنی داشتم فوت شد و تنها مانده ام،حضرت فرمود:بسیار او را دوست می داشتی؟گفتم:آری فدای تو شوم،فرمود:چون به خانه رفتی خواهی دید او را در خانه که چیزی می خورد،راوی گفت:چون به خانه برگشتم او را چنان دیدم نشسته و چیزی تناول می نماید (2).

و به سند صحیح از حسن بن علی وشّاء روایت کرده است که:حضرت امام رضا علیه السّلام در خراسان فرمود:رسول خدا را در اینجا دیدم،و او را دربر گرفتم (3).

و از حضرت جعفر بن محمّد علیهما السّلام روایت کرده است به اسانید بسیار که:چون ابو بکر غصب خلافت نمود،حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام او را دید،و حجّتها بر او تمام کرد،در آخر گفت:نمی خواهی رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله در میان ما و تو حکم باشد؟

ص:214


1- 1) بصائر الدرجات ص 272-273 ح 2.
2- 2) بصائر الدرجات ص 274 ح 5.
3- 3) بصائر الدرجات ص 274 ح 1.

گفت:چگونه آن حضرت حکم می شود؟حضرت دست او را گرفت و آورد به مسجد قبا،دید حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله در مسجد نشسته و به ابو بکر گفت:برو و ترک کن ظلم به حضرت امیر المؤمنین را (1).

و به روایت دیگر فرمود:نگفتم که حق را به علی تسلیم کن و متابعت او بکن، چون این را شنید ترسان برگشت به عمر رسید،و حقیقت حال را گفت،عمر گفت:

تو هنوز سحر بنی هاشم را ندانستی (2).

و منقول است از حضرت امام موسی کاظم علیه السّلام که:روزی ردیف پدرم بودم به جانب عریض می رفت،در اثنای راه مردی پیدا شد موی سر و ریشش سفید شده، پدرم فرود آمد و میان دو چشم و دستش را بوسید،و می گفت:فدای تو گردم،و آن مرد او را موعظه و نصیحت می فرمود،پس چون آن پیر برفت پدرم سوار شد، گفتم:آنچه به این مرد کردی از شکستگی و احترام نسبت به هیچ کس نکردی، فرمود:پدرم امام محمّد باقر علیه السّلام بود (3).

و از سماعه منقول است که:روزی به خدمت حضرت صادق علیه السّلام رفتم بعد از وفات امام محمّد باقر علیه السّلام فرمود:می خواهی پدرم را ببینی؟گفتم:بلی،فرمود:

داخل این خانه شو،چون رفتم حضرت باقر علیه السّلام را دیدم در آنجا نشسته،پس فرمود:جمعی از شیعه بعد از شهادت حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام به خدمت امام حسن علیه السّلام آمدند،و سؤالی چند از آن حضرت نمودند،بعد از آن حضرت فرمود:

اگر امیر المؤمنین را ببینید می شناسید؟گفتند:بلی،فرمود:پرده را بردارید،چون

ص:215


1- 1) بصائر الدرجات ص 274 ح 2.
2- 2) بصائر الدرجات ص 275 ح 3.
3- 3) بصائر الدرجات ص 282 ح 18.

برداشتند و نظر کردند حضرت را دیدند نشسته است (1).

و از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده است که:چون حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام را به مسجد آوردند از برای بیعت ابو بکر،حضرت رو به قبر حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله ایستاد،و فرمود:یا ابن عم انّ القوم استضعفونی و کادوا یقتلوننی،ای برادر این گروه مرا ضعیف کردند و نزدیک شد بکشند،پس دستی از قبر بلند شد به جانب ابو بکر که شناختند دست حضرت رسول است،و صدائی از قبر برآمد که شناختند صدای آن حضرت است،و این آیه را شنیدند أَ کَفَرْتَ بِالَّذِی خَلَقَکَ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوّاکَ رَجُلاً آیا کافر شدی به آن خدائی که تو را از خاک آفرید،پس از نطفه آفرید،پس تو را به حدّ رجولیت رسانید و مردی کرد (2).

و در حدیث دیگر وارد شده است که:چون دست ظاهر شد این آیه بر آن دست نوشته بود (3).

چون از اذان فارغ شدند کوه شکافته شد،و سری بیرون آمد که موی سر و ریش او سفید شده و به سخن آمد گفت:السّلام علیک یا امیر المؤمنین و رحمة اللّه و برکاته،مرحبا به وصیّ خاتم پیغمبران،و قائد روسفیدان و دست و پا سفیدان بهشت،و فائز گردیده به ثواب صدّیقان و بهترین اوصیاء.

حضرت فرمود:و علیک السّلام ای برادر من شمعون بن حمّون وصیّ عیسی بن

ص:216


1- 1) بصائر الدرجات ص 275 ح 4.
2- 2) بصائر الدرجات ص 275 ح 5.
3- 3) بصائر الدرجات ص 276 ح 6.

مریم،چه حال داری؟گفت:به خیر است رحمت الهی بر تو باد،منتظر حضرت عیسایم که فرود آید برای نصرت فرزند تو،و نمی دانم کسی را که در راه خدا زیاده از تو مبتلا شده باشد،و در قیامت کسی از تو ثوابش نیکوتر و رتبه اش بلندتر نخواهد بود،صبر کن ای برادر تا آنکه خدا را ملاقات نمائی،به درستی که دیروز بود دیدم جمعی را که از بنی اسرائیل آزارها کشیدند،و به ارّه ایشان را بریدند،و بر چوبها به حلق کشیدند،اگر این جماعت که با تو جنگ می کنند بدانند چه عذابها برای ایشان مقرر گردیده دست کوتاه خواهند کرد،و این روهای نورانی که تو را یاری می نمایند اگر بدانند چه ثواب از برای ایشان مهیّا گردیده آرزو کنند که به مقراض بدن ایشان پاره پاره شود،و السّلام علیک یا امیر المؤمنین و رحمة اللّه و برکاته.

پس کوه به هم آمد،و حضرت متوجّه نماز شد،پس عمّار بن یاسر،و ابن عبّاس،و مالک اشتر،و هاشم بن عتبه،و ابو ایّوب انصاری،و قیس بن سعد،و عمرو بن الحمق،و عبادة بن الصامت،و ابو الهیثم بن التیّهان پرسیدند این مرد که بود؟فرمود که:شمعون وصیّ حضرت عیسی بود،پس عبادة بن الصامت و ابو ایّوب گفتند:پدر و مادر خود را فدای تو می کنیم،چنانچه برادرت حضرت رسول را یاری کردیم،و تخلّف نمی کند کسی از مهاجرین و انصار از تو مگر شقی، پس حضرت ایشان را دعای خیر فرمود (1).

و ایضا از عبایۀ اسدی روایت نموده که:روزی به خدمت حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام رفتم:دیدم شخصی نزد حضرت نشسته،و حضرت با او سخن می گوید،چون برفت پرسیدم این مرد که بود که شما را از ما مشغول ساخته بود؟

ص:217


1- 1) بصائر الدرجات ص 281 ح 16.

فرمود:وصیّ حضرت موسی بود (1).

و در اخبار مستفیضه از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام منقول است که حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله فرمود:چون بمیرم مرا غسل بده،و کفن کن،و مرا بنشان و آنچه خواهی از من بپرس که جواب خواهی شنید (2).

و به اسانید معتبره از حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام روایت کرده است که:روزی با پدرم در وادی ضجنان که در میان مدینه و مکه است می رفتم،ناگاه استر پدرم رم کرد،نظر کردم مرد پیری را دیدم که در گردنش زنجیری بود،و سر زنجیر در دست مردی بود می کشید،گفت:مرا آب ده،آن شخص که زنجیر را داشت گفت:آبش مده خدا او را آب ندهد،از پدرم پرسیدم کی بود؟فرمود:معاویه بود (3).

و به طرق کثیره از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام منقول است که با پدرم به راه مکّه می رفتیم،و هر دو بر شتر سوار بودیم،چون به وادی ضجنان رسیدیم شخصی بیرون آمد و بر گردنش زنجیری بود بر زمین می کشید،گفت:یا ابا جعفر مرا آب ده خدا تو را آب دهد،شخص دیگر از عقبش آمد و زنجیرش را کشید،و گفت:

یا ابن رسول اللّه آبش مده خدا او را آب ندهد،آنگاه پدرم رو به من کرد و فرمود:این مرد را شناختی معاویه بود (4).

و از یحیی بن امّ الطویل نیز منقول است که:در خدمت حضرت علی بن الحسین علیهما السّلام به راه مکّه می رفتم،چون به وادی ضجنان رسیدم چنین واقع شد،و

ص:218


1- 1) بصائر الدرجات ص 282 ح 19.
2- 2) بصائر الدرجات ص 283-284.
3- 3) بصائر الدرجات ص 285 ح 1.
4- 4) بصائر الدرجات ص 285-286.

حضرت فرمود که:معاویه بود (1).

و از ابو حمزۀ ثمالی روایت کرده است که:در خانۀ حضرت علی بن الحسین علیهما السّلام بودم،و در آنجا گنجشکی چند فریاد می کردند،فرمود:می دانی چه می گویند؟ گفتم:نه،فرمود:تسبیح پروردگار خود می کنند،و طلب روزی از او می نمایند، بعد از آن فرمود:ای ابو حمزه زبان مرغان را تعلیم ما کرده اند،و همه چیز به ما داده اند (2).

و از فضیل بن یسار روایت کرده است که:در خدمت حضرت صادق علیه السّلام بودم، دیدم یک جفت کبوتر بیامدند و نر به ماده حرفی گفت،حضرت فرمود:می دانی چه گفت؟گفتم:نه،فرمود:می گفت ای انیس من و ای جفت من هیچ خلقی نزد من از تو محبوب تر نیست مگر مولای من جعفر بن محمد (3).

و به اسناد معتبر از محمّد بن مسلم روایت کرده که:روزی در خدمت حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام بودم،ناگاه یک جفت کبوتر به نزد حضرت آمدند،و به زبان خود صدائی کردند،و حضرت جوابی چند ایشان را فرمود،و بعد از ساعتی پرواز کردند و بر سر دیوار نشستند،و در آنجا نیز نر با مادّه حرفی چند گفتند و برفتند،از حقیقت ماجرای ایشان سؤال کردم،فرمود:یا ابن مسلم هر چیز خدا خلق کرده است از مرغان و حیوانات و هر صاحب روحی اطاعت ما زیاده از بنی آدم می کنند، این کبوتر نر گمان بدی به جفت خود برده بود،و او قسم یاد می کرد من بری ام از گمانی که به من می بری،و او قبول نمی کرد،پس گفت:راضی می شوی به محاکمۀ محمّد بن علی؟گفت:بلی،چون به نزد من آمدند من حکم کردم کبوتر ماده راست

ص:219


1- 1) بصائر الدرجات ص 286 ح 6.
2- 2) بصائر الدرجات ص 342 ح 2.
3- 3) بصائر الدرجات ص 342 ح 4.

می گوید و بی گناه است،قبول کرد و رفتند (1).

و از سلیمان جعفری روایت کرده است که:روزی در خدمت امام رضا علیه السّلام بودم در باغی از باغهای آن حضرت،ناگاه گنجشکی بیامد و در پیش آن حضرت بر زمین افتاد،و فریاد و اضطراب می نمود،حضرت فرمود:می دانی چه می گوید؟گفتم:

خدا و رسول و فرزند رسول بهتر می دانند،فرمود:می گوید که:ماری آمده است جوجۀ مرا بخورد،در این خانه این عصا را بردار و به این خانه برو و مار را بکش، چون به خانه داخل شدم ماری دیدم به گرد خانه می گردد آن را کشتم (2).

و از احمد بن هارون روایت کرده که:روزی حضرت امام موسی علیه السّلام به خیمۀ من در آمدند،و لجام اسب خود را بر روی طنابی از طنابهای خیمه انداختند و نشستند،بعد از ساعتی اسب صدائی کرد،حضرت تبسّم فرمودند و گفتند به فارسی:برو و بول کن،آن اسب رفت و بسیار دور شد در صحرا بول کرد و برگشت، پس حضرت فرمود:خدا به داود و بر آل داود کرامتی نکرده مگر آنکه به محمّد و آل محمّد صلّی اللّه علیه و آله زیاده از آن کرامت فرموده (3).

و به سند معتبر از محمّد بن مسلم روایت کرده است که:در خدمت امام محمّد باقر علیه السّلام بودم در ما بین مکّه و مدینه،و من بر الاغی سوار بودم و حضرت بر استری،ناگاه گرگی از سر کوه دوید،و به نزدیک استر آن حضرت آمد،و دست را بر قرپوس زین گذاشت و گردن کشید،حضرت سر را نزدیک دهان آن گرگ آوردند، و بعد از ساعتی فرمودند:برو چنین کردم،آن گرگ شادی کنان برگشت،گفتم:

فدای تو گردم عجب چیزی دیدم،فرمود:می دانی چه گفت؟گفتم:خدا و رسول

ص:220


1- 1) بصائر الدرجات ص 342 ح 5.
2- 2) بصائر الدرجات ص 345 ح 19.
3- 3) بصائر الدرجات ص 350 ح 9.

و فرزند رسول بهتر می دانند،فرمود:می گفت یا ابن رسول اللّه زن من در این کوه درد زائیدن بر او دشوار شده است دعا کن خدا بر آن آسان گرداند،و دعا کن که خدا هیچ یک از فرزندان مرا بر احدی از شیعیان شما مسلّط نگرداند،من چنین دعا کردم و مستجاب شد (1).

و به اسانید معتبره روایت کرده که:حضرت علی بن الحسین علیهما السّلام روزی با جماعتی از اصحاب خود نشسته بودند،آهوئی نزد آن حضرت آمد،و دست بر زمین می زد و صدائی می کرد،فرمود که:می دانید چه می گوید؟گفتند:نه،فرمود:

می گوید فلان شخص از قریش فرزند مرا امروز شکار کرده است،و از من التماس می کند از آن قریشی بخواهم فرزندش را بدهد که شیریش بدهد باز به او سپارد و برود.

پس حضرت به اصحاب فرمود:برخیزید تا به خانۀ آن شخص رویم،و حاجت این آهو را برآوریم،چون به خانۀ آن مرد آمدند بیرون آمد،حضرت فرمود:بچّه آهو را که امروز شکار کرده ای بیاور تا مادرش آن را شیر دهد،چون بیاورد مادرش آن را شیر داد و گذاشت،حضرت از آن شخص التماس فرمود که این آهو بره را به ما بخش،او به حضرت بخشید،و حضرت آن را به مادرش رخصت فرمود،آهو می رفت و دم را حرکت می داد،و به زبان خود سخنی می گفت،فرمود:می دانید چه می گوید؟می گوید:خدا غایبان شما را به شما برساند،و علی بن الحسین را بیامرزد،چنانچه فرزند مرا به من رسانید (2).

و به سند معتبر از یونس بن ظبیان و جمعی از اصحاب مروی است که:روزی در

ص:221


1- 1) بصائر الدرجات ص 351 ح 12.
2- 2) بصائر الدرجات ص 352-353 ح 14.

خدمت حضرت صادق علیه السّلام بودیم،فرمود خزائن زمین در دست ماست،اگر به پای خود اشاره کنم گنجهای خود را ظاهر می کند،پس یک پای خود را دراز کردند،و شمشی از طلا بیرون آوردند به قدر یک شبر،و فرمودند:نگاه کنید،چون نظر کردیم شمشهای بسیار دیدیم بر روی یکدیگر ریخته می درخشید،یکی از ما گفت:فدای تو گردم اینها را شما دارید و شیعیان شما این قدر محتاجند؟فرمود:

خدا بهشت را برای شیعیان ما خلق کرده است (1).

و ایضا منقول است که:حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام با اصحاب خود در مسجد کوفه نشسته بودند،شخصی گفت:پدر و مادرم فدای تو باد،من تعجّب دارم از این دنیائی که در دست دشمنان شماست،و در دست شما نیست،فرمود:گمان داری که ما دنیا را می خواهیم و خدا به ما نمی دهد،آنگاه دست زدند و مشتی از ریگ برگرفتند،تمام جواهر قیمتی شد،پرسیدند این چیست؟گفت که:از بهترین جواهر است،فرمود:اگر خواهیم زمین را چنین می توانیم کرد امّا نمی خواهیم، پس بر زمین انداختند باز ریگ شد (2).

و ایضا صفّار به اسانید معتبره از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده است که:آن حضرت فرمود:شخصی از ما نماز خفتن را در مدینه کرد،و به شهر جابلقا و جابلسا که قوم موسی در آنجا ساکنند رفت،و منازعه ای در میان ایشان بود فصل کرد،و در همان شب برگشت،و نماز صبح را در مدینه خواند،حضرت خود را می فرمود (3).

و از جابر جعفی روایت کرده است که:روزی در خدمت حضرت امام محمّد

ص:222


1- 1) بصائر الدرجات ص 374 ح 1.
2- 2) بصائر الدرجات ص 375 ح 3.
3- 3) بصائر الدرجات ص 397 ح 1.

باقر علیه السّلام نشسته بودم،فرمود:ای جابر الاغی داری که در یک شب از مشرق به مغرب برود،گفتم:نه فدای تو شوم،فرمود:من شخصی را می شناسم در مدینه الاغی دارد که سوار می شود،و یک شب به مشرق و مغرب می رود،و خود را می فرمود (1).

و به سند معتبر از سدیر صیرفی روایت کرده است که امام محمّد باقر علیه السّلام فرمود:

من می شناسم شخصی از اهل مدینه را که رفت به سوی آن جماعتی که خدا فرموده است وَ مِنْ قَوْمِ مُوسی أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ یَعْدِلُونَ (2)که در مشرق و مغرب می باشند،و منازعه ای در میان ایشان بود اصلاح نمود و برگشت،و بر نهر فرات گذشت،و از آب فرات تناول نمود،و از در خانۀ تو گذشت و در زد و نه ایستاد که بگشایند از ترس شهرت،و به شخصی گذشت که او را در بند کشیده بودند،و دو کس بر او موکّل بودند،که در تابستان او را در برابر چشمۀ آفتاب می داشتند،و آتش دور او می افروختند،و در زمستان آب سرد بر او می ریختند،و او را برهنه می داشتند،و او قابیل فرزند آدم بود،محمّد بن مسلم گفت:مراد حضرت از آن شخص که در مدینه است خودش بود (3).

و از عبد الصمد بن علی روایت کرده است که:شخصی نزد حضرت علی بن الحسین علیهما السّلام آمد،حضرت از او پرسیدند تو کیستی؟گفت:منم منجّم،فرمود:

می خواهی تو را خبر دهم به کسی که از آن وقت که تو آمده ای نزد ما تا حال چهارده عالم را سیر کرده است،که هر عالمی سه برابر این دنیاست،و از جای خود حرکت نکرده است،آن شخص گفت:آن مرد کیست؟فرمود:منم،و اگر خواهی تو را

ص:223


1- 1) بصائر الدرجات ص 397 ح 2.
2- 2) سورۀ اعراف:159.
3- 3) بصائر الدرجات ص 399-400 ح 11.

خبر دهم به آنچه خورده ای و در خانه پنهان کرده ای؟ (1)

و به سند معتبر از ابان بن تغلب روایت کرده است که:منجّمی از اهل یمن به خدمت حضرت جعفر بن محمّد علیهما السّلام رسید،حضرت پرسید علم علماء یمن در چه مرتبه است؟گفت:از علم نجوم بر دو ماهه را حکم می کنند در یک شب، حضرت فرمود:عالم مدینه اعلم است از عالم شما در یک ساعت از روز به قدر آنچه یک سال آفتاب طی کند قطع می نماید،و سیر می کند دوازده هزار عالم را،که در هریک از آن عالمها مثل این عالم است،که ایشان نمی دانند آدم و شیطان خلق شده اند،پرسید که اهل آن عالمها شما را می شناسند؟فرمود:بلی خدا واجب نگردانیده است بر ایشان مگر ولایت ما و بی زاری از دشمنان ما را (2).

و از علی بن حسّان روایت کرده است که:من در سامرّه بودم،شنیدم که شخصی را محبوس کرده اند که دعوی پیغمبری کرده،و او را از شام آورده اند،رفتم و التماس از دربانان کردم و خود را به آن مرد رسانیدم،و از قصّۀ او سؤال نمودم، گفت:من در شام بودم در موضعی که محلّ سر مبارک حضرت امام حسین علیه السّلام است عبادت الهی می کردم،ناگاه شخصی پیدا شد و گفت:برخیز برخاستم و با او روان شدم،چون اندک زمانی برآمد خود را در مسجد کوفه دیدم،پرسید این مسجد را می شناسی؟گفتم:بلی مسجد کوفه است،پس متوجّه نماز شد و من نیز نماز کردم،بعد از زمانی خود را در مسجد مدینه دیدم،او نماز کرد و من نماز کردم، و زیارت حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله کردیم،پس آنگاه خود را در مکّه دیدم،حج را به جا آوردم،و چون از افعال حج فارغ شدیم خود را در شام دیدم،و آن شخص ناپیدا شد.

ص:224


1- 1) بصائر الدرجات ص 400-401 ح 13.
2- 2) بصائر الدرجات ص 401 ح 15.

و چون سال دیگر موسم حج شد باز همان شخص پیدا شد،و مرا با خود به همان مواطن برد،و چون از افعال حج فارغ شدیم،مرا به شام برگردانید،و خواست از من جدا شود،گفتم:به حقّ آن خدائی که تو را چنین قدرتی کرامت فرموده است بگو کیستی،سر به زیر افکند،آنگاه نظر به من کرد فرمود:محمّد بن علی بن موسی ام،پس این خبر شهرت کرد،و به عبد الملک رسید،و مرا در زنجیر کرد و به اینجا فرستاد،گفتم:تو نامه ای به محمّد بن عبد الملک بنویس شاید تو را رها کند،دوات و قلمی برای او حاضر کردم،و از قصّۀ خود را نوشت،محمّد بن عبد الملک در جواب نوشت آن کسی که تو را یک شب از شام به آن اماکن برد بگو تو را از زندان نجات دهد.

راوی می گوید:من چون جواب را خواندم،گریستم و پاره ای او را تسلّی دادم و بیرون آمدم،و صبح زود دیگر رفتم که احوال او را بگیرم،دیدم زندان بانان و لشکری در تفحّص آن مردند،از حقیقت حال پرسیدم،گفتند:دیشب آن مرد ناپیدا شده است،و درها بسته بود،نمی دانیم به زمین فرورفته است یا به آسمان بالا رفته است (1).

و از حفص تمّار روایت کرده است که:در آن ایّام که معلّی بن خنیس را به دار کشیده بودند به خدمت حضرت صادق علیه السّلام رفتم،فرمود:من معلّی را به امری امر فرمودم،و مخالفت من کرد،و خود را به کشتن داد،به درستی که من روزی به او نظر کردم او را مغموم یافتم،گفتم:ای معلّی اهل و عیال خود را به خاطر آورده ای و از مفارقت ایشان محزونی؟گفت:بلی،گفتم:نزدیک بیا،پس دست بر روی او کشیدم،از او پرسیدم اکنون در کجائی؟گفت:خود را در خانۀ خود می بینم،و

ص:225


1- 1) بصائر الدرجات ص 402-403 ح 1.

اینک زن من است،و اینها فرزندان منند،من از خانه بیرون آمدم تا ایشان را سیر دید،و با زن خود مقاربت کرد،بعد از آن او را طلبیدم،و دست بر روی او مالیدم، و پرسیدم خود را کجا می بینی؟گفت:با شما در مدینه ام،و اینک منزل شماست، گفتم:ای معلّی هرکه حدیث ما را حفظ کند و مخفی دارد،خدا دین و دنیای او را حفظ می کند،ای معلّی اسرار ما را نقل مکنید که خود را اسیر مردم کنید،ای معلّی هرکه احادیث صعب ما را کتمان کند خدا نوری در میان دو چشم او ساطع نماید،و او را عزیز گرداند در میان مردم،و هرکه افشاء کند نمیرد مگر آنکه الم حربه و سلاح به او برسد،یا در زنجیر و بند بمیرد،ای معلّی تو کشته خواهی شد مستعد باش (1).

و از عبد اللّه بن سنان روایت کرده است که،حضرت صادق علیه السّلام فرمود:ما را حوضی هست از ما بین بصری تا صنعای یمن،می خواهی ببینی،گفتم:بلی فدای تو شوم،پس دست مرا گرفتند:و مرا بیرون مدینه آوردند،و پا بر زمین زدند نگاه کردم نهری دیدم که ساحلش پیدا نیست،مگر آنجائی که ما بر آن ایستاده ایم،که مانند جزیره ای است در میان این نهر،پس در این جزیره نهری دیدم که یک طرفش آبی جاری است از برف سفیدتر،و در طرف دیگرش شیری جاری است از برف سفیدتر،و در میانش شرابی جاری است از یاقوت رنگین تر،و هیچ یک به دیگری ممزوج نمی شود،و آن سرخی در میان این دو سفیدی به مثابۀ خوش نماست که هرگز چنین چیزی ندیده بودم.

گفتم:فدای تو گردم این نهر از کجا بیرون می آید؟فرمود:این چشمه هائی است که خدا در قرآن وصف فرموده است در بهشت،و در کنار این نهر درختان دیدم حوریان بر این درختان نشسته و موهای ایشان افشان به حسنی که هرگز ندیده

ص:226


1- 1) بصائر الدرجات ص 403 ح 2.

بودم،و در دست ایشان ظرفها در نهایت لطافت بود،که هرگز چنین ظرفی تعقّل نکرده بودم،و شباهت به ظرفهای دنیا نداشت.

پس حضرت نزدیک یکی از ایشان رفتند و اشاره فرمود آب بده،دیدم خم شد و درخت نیز خم شد تا ظرف را پر کرد به حضرت داد،و باز درخت راست شد، پس حضرت به من عطا فرمود،من خوردم،و هرگز به آن لذّت و لطافت چیزی نخورده بودم،و بویش به مثابۀ بوی مشک بود،و چون در کاسه نظر کردم سه لون از شربت در آن بود.

عرض کردم:فدای تو گردم هرگز چنین حالی مشاهده نکرده بودم،و نمی دانستم که این قسم غرایب در عالم می باشد،حضرت فرمود:این کمتر چیزی است که خدا برای شیعیان ما مهیّا کرده است،و چون مؤمن از دنیا می رود روحش را به اینجا می آورند،و در این باغها سیر می کند،و از این شرابها می خورد،و دشمن ما که می میرد روحش را به وادی برهوت می برند که صحرائی است در حوالی یمن،و همیشه در عذاب می باشد و از زقّوم و حمیم می خورد،پس پناه گیرید به خدا از شرّ آن وادی (1).

و از جابر جعفی روایت کرده است،از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام سؤال نمودم از فرمودۀ خدا که وَ کَذلِکَ نُرِی إِبْراهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ (2)چگونه ملکوت آسمان و زمین را به حضرت ابراهیم نمود؟و من سرم در زیر بود، حضرت به دست مبارک به جانب بالا اشاره نمود،و فرمود:به جانب بالا نظر کن، چون سر بالا کردم،دیدم سقف خانه شکافته و حجابها برخاسته،نوری عظیم

ص:227


1- 1) بصائر الدرجات ص 403-404 ح 3.
2- 2) سورۀ انعام:75.

دیدم که دیده ام خیره شد،حضرت فرمود:حضرت ابراهیم ملک آسمان و زمین را چنین مشاهده نمود،آنگاه فرمود:به زیر نگاه کن،پس فرمود:به بالا نظر کن،چون نظر کردم سقف را به حال خود یافتم.

پس دست مرا گرفتند و به خانۀ دیگر بردند،و جامه هائی که پوشیده بودند کندند،و جامه های دیگر پوشیدند،و فرمودند:چشم برهم گذار و باز مکن،و بعد از ساعتی فرمودند:می دانی در کجائی؟گفتم:نه فدای تو شوم،فرمود:الحال در ظلماتی که ذو القرنین به آنجا رسیده بود،گفتم:فدای تو گردم رخصت می دهی که دیده بگشایم؟فرمود:بگشا امّا چیزی را نخواهی دید،چون چشم گشودم از ظلمت جای پای خود را ندیدم،باز اندکی راه رفتند،فرمودند:می دانی در کجائی گفتم:نه،فرمود که:بر کنار آب زندگانی ایستاده ای که خضر از این آب خورده است.

پس از این زمین و از این عالم بیرون رفتیم،و به عالم دیگر درآمدیم،و چون پاره ای راه رفتیم،مثل این عالم خانه ها و بناها و مردمان دیدیم،و از آن عالم بدر رفتیم،و به عالم سوّم داخل شدیم شبیه به آن دو عالم،تا بر پنج عالم گذشتیم، آنگاه فرمود:این ملکوت زمین بود،و ابراهیم همۀ اینها را ندیده بود،همین ملکوت آسمان را دیده بود،و ملکوت زمین دوازده عالم است،هر عالمی مثل آن عالم اوّل،و هر امامی از ما که از دنیا می رود در یکی از عالمها ساکن می شود،تا امام آخر که صاحب الامر است در عالم اوّل ساکن شود.

آنگاه فرمود:چشم برهم گذار،چشم برهم گذاشتم،و دست مرا گرفتند،ناگاه خود را در همان خانه دیدم که بیرون رفته بودیم،پس آن جامه را کندند،و جامه های اوّل را پوشیدند،و به جای خود نشستند،پرسدم فدای تو گردم چند

ص:228

ساعت از روز گذشته است،فرمود:سه ساعت (1).

و به سند معتبر از ابو بصیر روایت کرده است که:روزی در خدمت حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام بودم،پا را بر زمین زدند،پس دریائی عظیم ظاهر شد،و کشتیها از نقره در کنار آن دریا ایستاده،به یکی از آن کشتیها سوار شدند،و مرا سوار کردند، و رفتیم تا به محلّی رسیدیم که در آنجا خیمه ها از نقره زده بودند،و آن حضرت داخل هریک از آن خیمه ها شدند و بیرون آمدند،و فرمودند:آن خیمه ای که اوّل داخل شدم خیمۀ رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله بود،و دوّم از حضرت امیر المؤمنین،و سوّم از حضرت فاطمه،و چهارم از خدیجه،و پنجم از حضرت امام حسن،و ششم از حضرت امام حسین،و هفتم از حضرت علی بن الحسین،و هشتم از پدرم و نهم به من تعلّق داشت،و هریکی از ما که از دنیا می رود خیمه ای دارد که در آنجا ساکن می شود (2).

و از صالح بن سعید روایت نموده که:حضرت امام علی نقی علیه السّلام را در کاروان سرای فقرا جا داده بودند،به خدمت حضرت رفتم و گفتم:ایشان چندان سعی در تضییع تو و هتک حرمت کردند،تا آنکه در چنین جائی تو را ساکن گردانیدند،فرمود:یا ابن سعید تو هنوز در این مرتبه ای از معرفت ما،پس دست به جانبی حرکت دادند،چون نظر کردم باغهای سبز و حوریان خوش روی خوش بو،و غلامان پاکیزه مانند مروارید،و طبقهای رطب،و انواع میوه ها مشاهده نمودم،که دیده ام حیران شد،فرمود:ما هرکجا هستیم اینها برای ما مهیّاست (3).

و به اسانید معتبره از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که:تمام دنیا در دست

ص:229


1- 1) بصائر الدرجات ص 404-405 ح 4.
2- 2) بصائر الدرجات ص 405-406 ح 5.
3- 3) بصائر الدرجات ص 406 ح 7.

امام از بابت پارۀ گردکانی است که هیچ چیز از امور دنیا بر او مخفی نیست،و آنچه خواهد در آن می تواند کرد (1).

و به چند سند معتبر از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده است که:ذو القرنین را مخیّر کردند میان سحاب ذلول و سحاب صعب،پس سحاب ذلول و نرم را که پست تر بود برای خود اختیار کرد،و سحاب صعب را که تندروتر و شدیدتر است برای ائمّۀ آل محمّد صلّی اللّه علیه و آله گذاشت،گفتم که:صعب کدام است؟فرمود:آن است که رعد و برق و صاعقه دارد،و حضرت صاحب الامر بر آن سوار خواهد شد،و به آسمانهای هفت گانه و زمینهای هفت گانه که پنج زمینش معمور است و دوتا خراب گردش خواهد کرد (2).

و در حدیث دیگر از آن حضرت منقول است که:حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام مالک شدند آنچه در زمین است،و دو ابر را بر حضرت عرض کردند،صعب را اختیار فرمود و بر آن سوار شد،و بر هفت زمین گذشت،پنج را معمور دید و دو را خراب (3).

و به اسانید صحیحه از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام منقول است که:چون حق تعالی اراده می فرماید امامی را خلق کند،قطره ای از آب مزن فرومی فرستد که بر گیاهی یا میوه ای بنشیند،و والد او آن را تناول می کند،و جماع می کند،پس آن نطفه در رحم قرار می گیرد،و خدا امام را از آن خلق می فرماید،پس در شکم مادر صدا می شنود و می فهمد،و چون به زمین می آید بر بازوی راستش می نویسد

ص:230


1- 1) بصائر الدرجات ص 408 ح 1.
2- 2) بصائر الدرجات ص 409 ح 1.
3- 3) بصائر الدرجات ص 409 ح 2.

وَ تَمَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ صِدْقاً وَ عَدْلاً لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِهِ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ (1).

پس چون به سخن و رفتار آمد،عمودی از نور برای او نصب می کنند که اعمال جمیع خلایق را می داند و می بیند (2).

و کلینی و غیره به اسانید معتبره روایت کرده اند از حضرت صادق علیه السّلام که:چون خداوند عالمیان می خواهد امام را خلق نماید،ملکی را می فرستد که شربتی از آب تحت عرش برمی دارد و به امام می دهد،تناول می فرماید و از آن آب نطفه منعقد می شود،و چون به رحم منتقل شد تا چهل روز سخن نمی شنود،و بعد از چهل روز آنچه گویند می شنود پس چون متولّد شد خدا همان ملک را می فرستد که آیه را بر بازویش نقش می نماید،پس چون به منصب امامت فائز گردید از برای او مناری از نور بلند می کنند که به آن اعمال خلایق را می داند (3).

و به سند دیگر از آن حضرت منقول است که:چون مادران اوصیای پیغمبران به ایشان حامله می شوند،مادر را سستی به هم می رسد مانند غش،و تمام آن روز یا شب چنین می باشد،پس به حال خود می آید،و از جانب راست خود از یک طرف خانه آوازی می شنود که کسی می گوید:حامله شدی به خیر و خوبی،و عاقبت امر تو به خیر خواهد بود،بشارت باد تو را به فرزند بردبار دانا،بعد از آن دیگر هیچ سنگینی و المی و اثر حمل در خود نمی یابد.

تا چون ماه نهم می شود آوازها از خانۀ خود می شنود،و چون شب ولادت می رسد نوری در آن خانه ساطع می شود که به غیر او و پدر امام نمی بیند،و چون متولّد می شود چهار زانو نشسته از پا به زیر می آید،و چون به زمین می رسد رو به

ص:231


1- 1) سورۀ انعام:115.
2- 2) بصائر الدرجات ص 431-434.
3- 3) اصول کافی 387/1 ح 3.

قبله می کند و سه مرتبه عطسه می کند،و به انگشت اشاره می نماید و الحمد للّه می گوید،و ناف بریده و ختنه کرده متولّد می شود،و دندانهای پیش دهانش همه روئیده می باشد،و از پیش رویش نوری ساطع می باشد مانند سبیکۀ طلا،و در تمام آن شب و روز از دستهایش نور ساطع است،و همچنین پیغمبران نیز چنین متولّد می شوند (1).

و صفّار از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده است که حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود:خدا را شهری هست در پشت مغرب که آن را جابلقا می گویند،و در آن شهر هفتاد هزار امّت هستند که هر امّتی از ایشان مثل این امّتند،و هرگز معصیت خدا نکرده اند،و هیچ کار نمی کنند،و هیچ چیز نمی گویند،مگر لعنت بر ابو بکر و عمر، و بی زاری از ایشان،و اظهار ولایت اهل بیت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله (2).

و از هشام بن سالم روایت کرده است که حضرت صادق علیه السّلام فرمود:خدا را شهری هست در پشت دریا،که وسعت آن به قدر سیر چهل روز آفتاب است،و در آن شهر جمعی هستند که هرگز معصیت الهی نکرده اند،و شیطان را نمی شناسند، و نمی دانند که شیطان خلق شده است،و در هر چند گاه ما ایشان را می بینیم،و آنچه احتیاج دارند از ما سؤال می نمایند،و از ما سؤال می کنند کیفیّت دعا را،و ما تعلیم ایشان می کنیم،و می پرسند قائم آل محمّد صلّی اللّه علیه و آله کی ظهور می کند.

و در عبادت و بندگی سعی بسیار می کنند و شهر ایشان دروازه های بسیار دارد، از هر دروازه ای تا دروازه ای صد فرسخ مسافت است،و ایشان را تقدیس و تنزیه و

ص:232


1- 1) اصول کافی 387/1-388 ح 5.
2- 2) بحار الانوار 45/27.

عبادت بسیار هست که اگر ایشان را ببینید عبادت خود را سهل خواهید شمرد،و در میان ایشان کسی هست که یک ماه سر از سجود برنمی دارد،و خوراک ایشان تسبیح الهی است،و پوشش ایشان برگ درختان است،و روهای ایشان از نور روشن است،و چون یکی از ما را می بینند بر گرد او می آیند،و از خاک قدمش بر می گیرند برای برکت.

و چون وقت نماز ایشان می شود صداهای ایشان بلند می شود مانند باد تند،و در میان ایشان جمعی هستند که هرگز حربه از خود نینداخته اند برای انتظار قائم آل محمّد صلّی اللّه علیه و آله،و از خدا می طلبند که به خدمت او مشرف شوند،و عمر هریک از ایشان هزار سال است،اگر ایشان را ببینی آثار خشوع و شکستگی و فروتنی از ایشان ظاهر است،و پیوسته طلب می کنند امری را که موجب قرب به خدا باشد،و چون ما دیر به نزد ایشان می رویم به خدا تقرّب می جویند که مبادا از غضب الهی باشد،و پیوسته منتظر آن وقت هستند که وعدۀ ملاقات ما و ایشان است،و هرگز از عبادت سست نمی شوند و به تنگ نمی آیند.

و به نحوی که ما قرآن را تعلیم ایشان کرده ایم تلاوت می نمایند،و در میان آن قرآن چیزی چند هست که اگر بر این مردم بخوانیم کافر می شوند،و اگر چیزی از قرآن بر ایشان مشکل شود از ما می پرسند،و چون بیان می کنیم سینه های ایشان گشاده و منوّر می شود،و از خدا می طلبند که ما را برای ایشان باقی دارد،و می دانند که خدا به وجود ما بر ایشان چه نعمتها دارد،و قدر ما را می شناسند،و ایشان با قائم آل محمّد صلّی اللّه علیه و آله خروج خواهند کرد،و جنگیان ایشان بر دیگران سبقت خواهند گرفت،و همیشه از خدا همین را می طلبند،و در میان ایشان پیر و جوان

ص:233

هستند،چون جوانی پیری را می بیند نزد او به مثابۀ بندگان می نشیند،و تا رخصت نفرماید برنمی خیزد.

و ایشان بهتر از جمیع خلق اطاعت امام می کنند،و به هر امری که امام ایشان را به آن داشت ترک نمی کنند،تا امر دیگر بفرماید،و اگر ایشان را بر خلق ما بین مشرق و مغرب بگمارند،در یک ساعت همه را فانی می کنند،و حربه در ایشان کار نمی کند،و خود شمشیرها از آهن دارند غیر این آهن که بر کوه بزنند دونیم می کنند، و امام به این لشکر با هند و روم و ترک و دیلم و بربر و هرکه در ما بین جابلقا و جابلساست جنگ خواهد کرد،و جابلقا و جابلسا دو شهر است یکی در مشرق و دیگری در مغرب،و بر هریک از اهل ادیان که وارد شوند اوّل ایشان را به خدا و رسول و دین اسلام بخوانند،و هرکه مسلمان نشود او را بکشند،تا آنکه در میان مشرق و مغرب کسی نماند که مسلمان نباشد (1).

و به اسانید معتبره از حضرت امام حسن علیه السّلام منقول است که فرمود:خدا را شهری هست در مشرق،و شهری هست در مغرب،و بر هریک از این دو شهر حصاری هست از آهن،که در هر حصاری هفتاد هزار در است،و از هر دری هفتاد هزار طایفه داخل می شوند،که هریک به لغتی سخن می گویند که دیگری نمی داند،و من جمیع آن لغتها را می دانم،و در آن شهرها و در ما بین آن شهرها خدا را حجّتی و امامی نیست به غیر از من و برادرم حسین،و ماها حجّت خدائیم بر ایشان (2).

ص:234


1- 1) بحار الانوار 42/27-43 ح 3.
2- 2) بحار الانوار 41/27 ح 2.

و اعلم یا أباذر انّ اللّه عزّ و جلّ جعل أهل بیتی فی امّتی کسفینة نوح....

اشاره

و اعلم یا أباذر انّ اللّه عزّ و جلّ جعل أهل بیتی فی امّتی کسفینة نوح من رکبها نجا،و من رغب عنها غرق،و مثل باب حطّة فی بنی اسرائیل،من دخله کان آمنا.

اهل بیت(علیهم السلام)کشتی نجاتند

و بدان که ای ابوذر که خداوند عالمیان اهل بیت مرا در میان امّت من از باب کشتی نوح گردانیده،که هرکه سوار آن کشی شد نجات یافت،و هرکه نخواست آن را و داخل آن کشتی نشد غرق شد،هم چنین اهل بیت من هرکه در کشتی ولایت و محبّت و متابعت ایشان می نشیند،از گرداب فتنه و کفر و ضلالت نجات می یابد،و هرکه از جانب ایشان به سوی دیگر میل می کند در دریای شقاوت غرق می شود،و اهل بیت من در این امّت مانند در حطّه اند که در بنی اسرائیل بود،که خدا امر فرمود داخل آن در شوند،و هرکه داخل آن در شد از عذاب خدا در دنیا و عقبی ایمن شد،و هم چنین در این امّت هرکه چنگ در دامان متابعت ایشان می زند،و از راه پیروی و متابعت ایشان خدا را طلب می کند،از جملۀ ایمنان است،و الاّ طعمۀ شیطان و مستحقّ عذاب و خذلان است.

بدان که خداوند عالمیان امر فرمود بنی اسرائیل را که اُدْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً وَ قُولُوا حِطَّةٌ نَغْفِرْ لَکُمْ خَطایاکُمْ (1)و جمعی از مفسرین گفته اند،:مراد از در حطّه در قریۀ بیت المقدّس است،یعنی:درآئید به یکی از درهای قریۀ بیت المقدس از روی خضوع و شکستگی،یا چون در کوچک است خم شوید و به رکوع داخل شوید،یا بعد از داخل شدن سجده کنید و استغفار کنید،و بگوئید خداوندا از گناهان ما بگذر تا بیامرزیم گناهان شما را.

ص:235


1- 1) سورۀ بقره:58.

و بعضی گفته اند که:در قریۀ اریحا مراد است،و جمعی از محقّقین را اعتقاد این است که:مراد در آن قبّه ای است که در تیه برای قبلۀ ایشان مقرّر کرده بودند،و رو به آن نماز می کردند،پس بعضی ابا کردند،و از درهای دیگر داخل شدند،یا داخل نشدند،و بعضی که از آن در داخل شدند آن عبارت که استغفار ایشان بود تغییر دادند،و به جای حطّ حنطه گفتند و گندم طلبیدند،پس خدا طاعونی بر ایشان گماشت که در یک ساعت بیست و چهار هزار کس ایشان بمردند.

و بدان که مضمون این دو تشبیه بلیغ که در این حدیث وارد شده است در احادیث سنّی و شیعه متواتر است،و دلالت بر این می کند که در هر باب تسلیم و انقیاد اهل بیت باید نمود،و پا از جادّۀ متابعت ایشان به در نباید گذاشت،و به همین اکتفا نباید کرد که نام شیعه بر خود گذارند،و در اعمال و اعتقادات از طریقۀ ایشان به در روند،بلکه ایشانند وسیلۀ میان خلق و خدا،و هدایت از غیر ایشان حاصل نمی شود.

چنانچه ابن بابویه علیه الرحمه و شیخ طبرسی به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که حضرت فرمود:بلیۀ مردم برای ما عظیم شده است،اگر ایشان را می خوانیم اجابت ما نمی کنند،و اگر ایشان را وامی گذاریم به غیر ما هدایت نمی یابند. (1)

و شیخ طوسی به سند معتبر از آن حضرت روایت کرده است که:مائیم سبب و وسیلۀ میان شما و خدا (2).

و شیخ طبرسی در کتاب احتجاجات روایت کرده است از عبد اللّه بن سلیمان که:

ص:236


1- 1) بحار الانوار 99/23 ح 1.
2- 2) بحار الانوار 101/23 ح 5.

من در خدمت حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام بودم،شخصی از اهل بصره آمد و گفت:حسن بصری می گوید:آن جماعتی که علم خود را کتمان می کنند شکمهای ایشان اهل جهنّم را متأذّی خواهد کرد،حضرت فرمود:اگر حسن راست می گوید پس هلاک شده است مؤمن آل فرعون،و خدا او را به کتمان ایمان و علم مدح کرده است،و همیشه علم مکتوم بود از آن روز که خدا نوح را به پیغمبری مبعوث گردانید،حسن بصری اگر می خواهد به جانب راست برود،و اگر می خواهد به جانب چپ برود،که علم یافت نمی شود مگر نزد ما (1).

و ابن بابویه علیه الرحمه به سند معتبر از اسحاق بن اسماعیل روایت کرده است که:حضرت امام حسن عسکری علیه السّلام به او نوشت:به درستی که خداوند عالمیان به رحمت و احسان خود بر شما فرایض را واجب گردانید،نه از برای آنکه خود محتاج بود به عبادت شما،بلکه از برای احسان و تفضّل،تا آنکه ممتاز گرداند بد را از نیک،و بدکردار را از فرمان بردار،و تا ظاهر گرداند آنچه در سینه ها مخفی است، و دلها را پاکیزه گرداند از بدیها،و از برای آنکه سبقت جوئید به رحمتهای او،و منزلتها و رتبه های شما در بهشت رفیع گردد.

پس واجب کرد بر شما حج و عمره و نماز و روزه و زکات و ولایت اهل بیت رسول صلّی اللّه علیه و آله را،و از برای شما دری مقرّر ساخت که به آن در درهای فرایض بر شما گشوده می شود،که آن ولایت و متابعت اهل بیت است،و از برای شما کلیدی از برای گشودن درهای قرب و راههای معرفت قرار داده که پیروی ایشان است،اگر محمّد و اوصیای او صلوات اللّه علیهم نمی بودند شما حیران می بودید،از باب بهایم و حیوانات که هیچ فریضه ای از فرایض خدا را نمی دانستند،و آیا داخل شهر

ص:237


1- 1) بحار الانوار 101/23 ح 7.

می توان شد از غیر راهش،پس چون خدا بر شما منّت گذاشت به نصب امامان بعد از پیغمبر شما،فرمود که:امروز دین شما را کامل نمودم،و نعمت خود را بر شما تمام کردم،و دین اسلام را برای شما پسندیدم و برگزیدم (1).

و از طریق سنّی و شیعه متواتر است که حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله به حضرت امیر المؤمنین فرمود:من شهرستان علمم و تو در آن شهرستانی،و داخل شهر نمی توان شد مگر از درش (2).

و اخبار در این باب زیاده از حد و حصر است،چنانچه از احادیث معتبره ظاهر می شود نه همین سفینۀ نجات این امّتند،بلکه جمیع ملائکه و پیغمبران به برکت ولایت ایشان به سعادات فایز گردیده اند،و در جمیع شداید به انوار ایشان پناه برده اند،و ایشانند علّت غائی ایجاد جمیع آسمانها و زمین،و عرش و کرسی،و ملک و جنّ و انس، چنانچه در احادیث بسیار وارد شده است که خداوند خطاب به محمّد و علی نمود که:لولاک لما خلقت الأفلاک،اگر نه شما می بودید من افلاک را خلق نمی کردم،و بیان سرّ این اخبار موقوف بر تبیین رمزی است که موجب انکشاف این معنی می شود.

بدان که خداوند عالمیان فیّاض مطلق است،و ذات مقدّسش مقتضی فیض وجود است،امّا قابلیّت مادّه از جانب ممکنات شرط است،تا افاضۀ آن فیض عقلا قبیح نباشد،و کسی که قابل آن باشد که چنین بنائی مثل عالم امکان را برای او بنا کنند،و چنین مهمان خانه ای برای او مرتّب سازند،و در میدان وسیع عرصۀ ایجاد چنین سقفهای رفیع و بناهای منیع برپا کنند،و چندین هزار از سرادق رفعت و

ص:238


1- 1) بحار الانوار 99/23-100 ح 3.
2- 2) احقاق الحق 469/5-501.

حجب جلال را به اوتاد قدرت و اطناب عزّت استوار گردانند،و این عرصۀ ظلمانی را به چراغهای نورانی از آفتاب و ماه و ستارگان روشن سازند،و صفایح افلاک و لوح خاک را به انواع زینتها و الوان نقشها بیارایند،و مائدۀ احسانی که تمام عالم را فراگرفته برای او بکشند،و الوان نعمتها و میوه ها و گلها و ریاحین برای او حاضر سازند،و نشأۀ آخرت که این نشأ دنیا نمونۀ حقیری است از آن،یعنی بهشت اعلا را به انواع حور و قصور بیارایند،و غیر متناهی از ملائکۀ مقرّبین و جنّ و طیور و وحوش و بهایم را خادم او گردانند،بزرگواری می باید باشد که این کرامتها را سزاوار و لایق باشد.

پس اگر دیگران به طفیل او از این خوان بهره ای برند،نزد عقلا پسندیده است، و اگر امثال ماها لایق این کرامتها نیستیم،و برای ما به تنهائی این قسم تشریفات نزد عقلا قبیح است،چنانچه اگر بالفرض لری یا کردی یا روستائی جاهلی نزد پادشاه عظیم الشأنی بیاید،و پادشاه بفرماید که میدان را چراغان کنند،و انواع فرشها گسترده الوان نعمتهای پادشاهانه برای او حاضر گردانند،و جمیع امرای خود را به خدمت او بازدارد،جمیع عقلا او را مذمّت می کنند،که این آداب پادشاهانه نبود، و این مرد قابل این کرامت نبود،نهایت اکرام این مرد این بود که ده تومان زر یا کمتر به او بدهند،و او را در مجلس حضور هم راه ندهند،و اگر مرد کامل قابل بزرگ عظیم الشأنی بیاید،و این تهیّه ها برای او بکنند،و به طفیل او چندین هزار کرد و روستائی سیر کنند و بخورند بدنما نیست،و جمیع عقلا مدح می کنند.

و همچنین در این مادّه چون جناب مقدّس نبوی و اهل بیت او صلوات اللّه علیهم اشرف مکنونات،و زبدۀ ممکناتند،و نهایت آنچه رتبۀ امکانی از کمالات و استعدادات گنجایش داشته باشد در ایشان مجتمع است،ایشان مادّه قابلۀ جمیع فیوض و رحمتهایند،و هر فیضی و رحمتی اوّل بر ایشان فایض می گردد،و به

ص:239

طفیل ایشان به موادّ قابلۀ دیگر سرایت می کند درخور استعداد ایشان چنانچه نعمت ایجاد که اوّل نعمتهاست اوّل بر آن حضرات فایض گردید،بعد از آن بر دیگران،چنانچه فرمود:أوّل ما خلق اللّه نوری،و همچنین معنی نبوّت اول از برای آن جناب حاصل شد،و به برکت او به دیگران رسید،چنانچه فرمود:

کنت نبیّا و آدم بین الماء و الطین،من پیغمبر بودم و آدم در میان آب و گل بود،و فرمود:مائیم آخران سابقان که بعد از همه ظاهر شدیم،و پیش از همه جمیع کمالات را داشتیم.

و این است معنی شفاعت کبرا که از روز اوّل تا ابد الآباد جمیع خیرات و کمالات به وسیله ایشان به جمیع خلق فایض گردیده و می گردد.

و این است سرّ صلوات بر ایشان که در جمیع مطالب باید اوّل بر ایشان صلوات فرستاد،بعد از آن حاجت خود را طلبید تا برآورده شود؛زیرا که یک علّت ناروائی حاجت عدم قابلیّت تو است،پس چون صلوات فرستادی،و برای آن مادّه های قابله رحمت طلبیدی،مانعی نیست در حقّ آن حضرت و اهل بیتش البتّه مستجاب می شود،و همین که آب به سرچشمه آمد،هرکس درخور قابلیت خود از سرچشمه به او بهره ای می رسد،درخور راهی که به آن سرچشمه دارد کسی باشد که نهر عظیم از راه ولایت و اخلاص و توسّل از آن منبع خیرات و سعادات به سوی خود کنده باشد،از هر رحمتی که به آنجا می رسد درخور نهر و گنجایش آن بهره ای می برد،و کسی که جوی ضعیفی داشته باشد همان قدر حصّه می یابد.

پس معلوم شد که انتفاع انبیا و مقرّبان از انوار مقدّسۀ ایشان زیاده از دیگران است،و منّت نعمت ایشان بر پیغمبران و اوصیاء و دوستان خدا زیاده بر عوام الناس است،چون سخن به اینجا کشید این مطلب را از این نازک تر بیان می توان کرد.

ص:240

بدان که این معلوم است که چندان که مناسبت میان فاعل و قابل و مفیض و مستفیض بیشتر است افاضه بیشتر می شود،بلکه جمعی را اعتقاد این است که تا یک قدر مناسبتی نباشد افاضه نمی تواند شد،پس این ناقصان که در نهایت مرتبۀ نقصند در استفاضۀ ایشان از کامل من جمیع الوجوه ناچار است از واسطه ای که از جهات کمال با جناب ذو الجلال یک نوع ارتباطی داشته باشد،و از جهت امکان و عوارض آن مناسبتی با ممکنات ناقصه داشته باشد،که افاضه و استفاضه به این دو جهت به عمل آید،چنانچه در هدایت و ایصال احکام و حقایق به خلق این دو جهت ضرور است،و اشارۀ مجملی به این دو معنی در ابواب نبوّت شد،و در بیان معنی قرب نیز اشاره شد.

و بدان که چون ایشان مظهر صفات کمالیّۀ الهی اند،و به نمونه ای از صفات جلال و جمال او متّصف گردیده اند،ایشان را کلمات اللّه و اسماء اللّه می گویند،و احادیث (1)در این باب بسیار است،و چنانچه اسماء الهی دلالت بر کلمات او می کند،ایشان نیز از این حیثیّت که به پرتوی از صفات او متّصف گردیده اند دلالت بر صفات او می کنند،مثل اسم رحمان که دلالت بر اتّصاف الهی به صفت رحمت می کند،چون رحمت و شفقت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله را مشاهده می کنی تو را دلالت می کند بر کمال خداوندی،که این رحمت با این بسیاری قطره ای از دریای رحمت اوست،و هم چنین در جمیع کمالات،بلکه دلالت ایشان بر آن کمالات زیاده از دلالت اسماء است،و اسماء مقدّس الهی از این جهت تأثیرات بر ایشان مترتّب است،که دلالت بر آن مسمّی کند،لهذا بر ایشان نیز آثار عجیبه در عالم ظاهر می گردد که اسماء مقدّس الهی اند،و مظهر قدرت و کمالات اویند.

ص:241


1- 1) بحار الانوار 174/24-184.

و چنانچه پیش دانستی ذات و صفات را دانستن محال است،و لیکن در آنجا وجوهات صفات و تعبیرات از آن عارفان را درجات مختلفه می باشد،و در هر اسمی صاحب هر معرفتی درخور معرفت خود از آن اسم بهره ای می یابد،مثلا بلاتشبیه مراتب مردم در معرفت پادشاه مختلف می باشد،یک مرد کردی می باشد که از عظمت پادشاه همین تصوّر کرده است که،هروقت که خواهد اراده دوشاب کند او را میسّر است،و اگر خواهد هزار دینار بی زحمت به کسی می تواند داد،این مرد پادشاه را به صفات استاد حلوائی و استاد بزّاز شناخته،اگر پادشاه به او احسانی کند،درخور شناخت او احسان خواهد کرد،و همچنین تا به مرتبۀ آن شخص که از عظمت پادشاه آن قدر دانسته که،او قادر بر عطای حکومتهای عظیم هست،و منصبی می تواند بخشید که در سالی آلاف الوف تحصیل می تواند کرد، پادشاه به چنین شخصی درخور معرفت او می دهد.

همچنین عارفان را در مراتب معرفت بلاتشبیه این تفاوت هست،یک لفظ رحمان را هر عارفی به معنیی می فهمد،و درخور آن معنی فایده می برد،تا آن عارف کامل که نهایت وجوه ممکنه را یافته به رحمان فیض ازل و ابد را برای ممکنات می طلبد و می رساند.

و همچنین در مراتب معرفت رسول خدا و ائمّۀ معصومین علیهم السّلام که اسماء مقدّس الهی اند درخور شناخت و معرفت ایشان از توسّل به ایشان منتفع می توان شد،یک شخص علی علیه السّلام را مردی شناخته است که هر مسئله ای که می پرسی می داند،او علی علیه السّلام را در مرتبۀ علاّمه شناخته،بلکه علی علیه السّلام را وسیله نکرده علاّمه را وسیله کرده،و دیگری علی علیه السّلام را چنین شناخته که شبی پانصد کس را می تواند کشت،او علی علیه السّلام را نشناخته،مالک اشتر را شناخته.و یکی علی علیه السّلام را چنین شناخته که اگر شفاعت کند خدا هزار تومان به او می دهد،تا به مرتبۀ آن بزرگی که علی علیه السّلام را در

ص:242

مرتبۀ کمال شناخته،اگر نام علی را بر آسمان بخواند از یکدیگر می پاشد،و اگر بر زمین بخواند می گدازد.

چنانچه در احادیث (1)بسیار هست که نامهای ایشان را بر عرش نوشتند عرش قرار گرفت،و بر کسی نوشتند برپا ایستاد،و بر آسمانها نوشتند بلند شدند،و بر زمین نوشتند قرار گرفت،و بر کوهها نوشتند ثابت گردیدند.

و دوستان ایشان را به تجربه معلوم است که در وقت دعا درخور آن ربط و معرفت و توسّلی که به ایشان حاصل می شود همان قدر استشفاع به ایشان نفع می کند،و اگر این معنی را از این نازک تر ذکر کنیم،سخن دقیق می شود و مطلب مخفی تر می شود.

و بعضی تمثیلی ذکر کرده اند از برای وضوح این معنی که:یک فیلی را بردند به شهر کوران،چون شنیدند که چنین خلقت عظیمی به شهر ایشان آمده،همگی به سیر آن جمع شدند،و دست بر آن مالیدند،یکی از ایشان دست بر گوش او مالید، و یکی دست بر خرطوم او مالید،و یکی دندانش را لمس کرد،و یکی بدنش را،و یکی دمّش را،و چون فیل را بردند اینها با یکدیگر نشستند و به وصف آن شروع کردند،و در میان ایشان نزاع شد،آنکه گوشش را لمس کرده بود گفت:فیل یک چیز پهنی است از باب گلیم،دیگری که خرطومش را یافته بود گفت:غلط کردی از بابت ناودان دراز است و میان تهی،و هریک به آنچه از آن یافته بودند تعبیر کردند، و نزاع ایشان به طول انجامید،مرد بینائی که فیل را درست دیده بود در میان ایشان حکم شد و گفت:هیچ یک آن را نشناخته اید،امّا هریک راهی به آن برده اید، بلاتشبیه کوران عالم امکان و جهالت را در معرفت واجب الوجود و دوستان او که

ص:243


1- 1) بحار الانوار 1/27 ب 10

متخلّق به اخلاق او شده اند چنین حالتی هست،و در این مقام گنجایش زیاده از این سخن نیست، و این مضامین از اخبار بسیار ظاهر می شود.

چنانچه ابن بابویه به سند معتبر از حضرت امام رضا علیه السّلام روایت کرده است،از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام که حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله فرمود:خدا خلق نکرده است خلقی را که از من بهتر و گرامی تر باشد نزد او،گفتم:یا رسول اللّه تو افضلی یا جبرئیل؟فرمود:یا علی خدا انبیای مرسل را افضل از ملائکۀ مقرّب قرار داده،و مرا بر جمیع پیغمبران تفضیل و زیادتی داده است،و بعد از من تو را و ائمّۀ بعد از تو را بر همه تفضیل داده،و ملائکه خدمت کاران ما و خدمت کاران دوستان مایند.

یا علی آنهائی که حاملان عرشند،و بر دور عرش می باشند،تسبیح و تحمید خداوند خود می کنند،و استغفار می کنند برای آن جماعتی که ایمان به ولایت ما آورده اند.

یا علی اگر ماها نبودیم،خدا نه آدم را خلق می کرد،و نه حوّا را،و نه بهشت را، و نه دوزخ را،و نه آسمان،و نه زمین را،و چگونه ما افضل از ملائکه نباشیم؟و حال آنکه ما پیش از آنها خدا را شناختیم،و تسبیح و تقدیس و تنزیه خدا کردیم؛ زیرا اوّل چیزی را که خدا خلق کرد ارواح ما بود،پس ما را گویا گردانید به توحید و تحمید خود،که او را به یگانگی یاد کنیم،و حمد او بکنیم، بعد از آن ملائکه را خلق کرد،و ارواح ما یک نور بود.

چون ارواح ما را ملائکه دیدند،بسیار عظیم نمود در نظر ایشان،پس گفتیم:

سبحان اللّه،تا آنکه ملائکه بدانند که ما خلق و آفریدۀ خدائیم،و خدا منزّه است از اینکه به ما شباهتی داشته باشد،یا آنکه صفات ممکنات در او باشد،پس ملائکه چون تسبیح ما را شنیدند خدا را تسبیح کردند،و منزّه از صفات دانستند.

پس چون ملائکه بزرگواری شأن ما را مشاهده نمودند،لا اله الا اللّه گفتیم،تا

ص:244

ملائکه بدانند که خدا شریک در بزرگواری و عظمت ندارد،و ما بندگان خدائیم،و در عظمت و خداوندی او شریک نیستیم،پس ایشان گفتند:لا اله الا اللّه.

پس چون رفعت و محلّ و درجۀ ما را دیدند،ما گفتیم اللّه اکبر،تا بدانند ملائکه که خدا از آن عظیم تر است که کسی بدون توفیق و تأیید از نزد او رتبه و منزلت تواند به هم رسانید،آنگاه گفتند اللّه اکبر،پس چون قوّت و قدرت و غلبۀ ما را مشاهده کردند،گفتیم لا حول و لا قوّة الاّ باللّه،تا بدانند که قوّت و قدرت و توانائی ما از خداوند ماست،چون دانستند که خدا چه نعمتها به ما کرامت فرموده،و اطاعت ما را بر جمیع خلق لازم گردانیده،ما گفتیم،الحمد للّه،تا ملائکه بدانند که خدا از جانب ما مستحقّ حمد و ثناست بر این نعمتهای عظیم که به ما انعام فرموده،پس ملائکه گفتند:الحمد للّه،پس به برکت ما هدایت یافتند ملائکه به تسبیح و تهلیل و تحمید و توحید و تمجید خدا.

پس حق تعالی حضرت آدم را خلق فرمود،و ما را در صلب او به ودیعه سپرد،و امر فرمود ملائکه را که حضرت آدم را سجده کنند،از برای تعظیم و تکریم ما که در صلب آدم بودیم،و سجود ایشان سجدۀ بندگی خدا بود،و سجده تکریم و اطاعت آدم بود،چون ما در صلب وی بودیم،پس چگونه ما افضل از ملائکه نباشیم،و حال آنکه جمیع ملائکه سجدۀ آدم را از برای تکریم ما کردند.

و چون مرا به آسمانها عروج فرمودند،جبرئیل بعد از اذان و اقامه گفت:

یا محمّد پیش بایست تا با تو نماز کنیم،من گفتم یا جبرئیل بر تو تقدم بجویم؟ گفت:آری؛زیرا که خدا پیغمبرانش را بر جمیع ملائکه تفضیل داده است،و تو را به خصوص بر جمیع خلق تفضیل داده است،پس من مقدّم شدم و با من نماز گذاردند و فخر نمی کنم.

پس چون به حجابهای نور رسیدیم،جبرئیل گفت:برو یا محمّد که من در اینجا

ص:245

می مانم،گفتم:در چنین جائی مرا تنها می گذاری؟جبرئیل گفت:یا محمد این نهایت اندازه ای است که خدا برای من مقرّر ساخته است،و اگر از این حد درگذرم بالهای من می سوزد،پس فرورفتم در دریاهای نور،و رسیدم به آنجائی که خدا می خواست از اعلای درجات ملکوت و ملک.

پس ندا به من رسید:یا محمّد،گفتم:لبّیک یا ربّ و سعدیک تبارکت و تعالیت، پس ندا رسید:ای محمّد تو بندۀ منی و من پروردگار توام،مرا عبادت کن و بس،و بر من توکّل کن در جمیع امور؛زیرا که تو نور منی در میان بندگان من،و فرستادۀ منی به سوی خلق،و حجّت منی بر جمیع خلایق،از برای تو و متابعان تو بهشت را خلق کرده ام،و از برای اوصیای تو کرامت خود را واجب گردانیده ام،و از برای شیعیان ایشان ثواب خود را لازم ساخته ام.

گفتم:خداوندا اوصیای من کیستند؟ندا رسید:ای محمّد اوصیای تو آنهایند که بر ساق عرش من نام ایشان نوشته است،چون نظر به ساق عرش کردم،دوازده نور دیدم،بر هر نوری سطری سبز بود که بر او نام وصیی از اوصیای من نوشته بود،اوّل ایشان علی بن ابی طالب،و آخر ایشان مهدی امّت من.

گفتم:خداوندا اینها اوصیای منند بعد از من؟ندا رسید:یا محمّد اینها اولیا و دوستان و اوصیا و برگزیدگان منند،و حجّتهای منند بعد از تو بر جمیع خلایق،و ایشان اوصیا و خلیفه های تواند،و بهترین خلق منند بعد از تو،به عزّت و جلال خود قسم که به ایشان دین خود را ظاهر گردانم،و کلمۀ حق را به ایشان بلند گردانم،و به آخرین ایشان زمین را از دشمنان خود پاک کنم،و او را بر مشرق و مغرب زمین مسلّط گردانم،و بادها را مسخّر او کنم،و ابرهای صعب را ذلیل او نمایم،و او را بر آسمانها بالا برم،و او را به لشکرهای خود یاری کنم،و ملائکه را مددکار او گردانم،تا آنکه دین حق بلند شود،و جمیع خلق به یگانگی من اقرار

ص:246

کنند،پس ملک و پادشاهی او را دائم گردانم،و دولت حق تا روز قیامت از دوستان من به در نرود (1).

و به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده است که:جبرئیل چون به نزد حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله می آمد در خدمت آن حضرت مانند بندگان می نشست،و تا رخصت نمی فرمود داخل نمی شد (2).

و از حضرت امام حسن عسکری علیه السّلام روایت کرده است که:از حضرت رسالت پناه صلّی اللّه علیه و آله پرسیدند علی بن ابی طالب افضل است یا ملائکه؟حضرت فرمود:

ملائکه شرف نیافتند مگر به محبّت محمّد و علی،و قبول ولایت ایشان،و هرکس از محبّان علی که دل خود را از غشّ و دغل و کینه و حسد و گناهان پاک کند افضل است از ملائکه (3).

و به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده است که:یهودی به خدمت حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله آمد و گفت:تو افضلی یا موسی بن عمران؟حضرت فرمود:

خوب نیست آدمی تعریف خود کند،و لیکن مرا ضرور است می گویم،چون از حضرت آدم خطیئه صادر شد،توبه اش این بود:خداوندا از تو سؤال می کنم به حقّ محمد و آل محمّد که بیامرزی مرا،پس خدا توبه اش را قبول فرمود.و نوح چون به کشتی نشست،و از غرق ترسید:گفت خداوندا از تو سؤال می کنم به حقّ محمّد و آل محمّد که مرا از غرق نجات دهی،پس خدا او را نجات داد،و ابراهیم را چون به آتش افکندند گفت:خداوندا سؤال می کنم به حقّ محمّد و آل محمّد که مرا از آتش نجات دهی،پس خدا آتش را بر او سرد و سلامت گردانید.

ص:247


1- 1) عیون اخبار الرضا علیه السّلام 262/1-264 ح 22،و بحار الانوار 335/26-338 ح 1.
2- 2) بحار الانوار 338/26 ح 2.
3- 3) بحار الانوار 338/26 ح 4.

و موسی چون عصایش را انداخت و ترسید گفت:خداوندا سؤال می کنم به حقّ محمّد و آل محمّد که مرا ایمن گردانی،پس خدا فرمود،مترس که تو بر ایشان غالبی،ای یهودی اگر موسی مرا درمی یافت،و ایمان به پیغمبری من نمی آورد، ایمان او هیچ نفعی به او نمی داد،و پیغمبری او را فایده نمی کرد،ای یهودی یکی از فرزندان من مهدی است که چون بیرون آید،عیسی بن مریم از آسمان برای یاری او فرود آید،و او را مقدّم دارد،و با او نماز گذارد (1).

و به سند معتبر روایت کرده است که:رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله به حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام گفت:یا علی حق تعالی مرا از میان جمیع مردان عالمیان برگزید، و بعد از من تو را از جمیع مردان عالم اختیار کرد (2).

و در احادیث معتبره وارد شده است:روزی که از ذریّت آدم پیمان می گرفتند از جمیع ملائکه و پیغمبران و سایر خلق به این نحو پیمان گرفتند که،آیا من پروردگار شما نیستم؟و محمّد پیغمبر شما نیست؟و علی امام شما نیست؟و امامان هادیان از فرزندان او امامان شما نیستند؟همه گفتند:بلی،هرکه سبقت گرفت به این اقرار و عزم بر نگاه داشتن این پیمان بیشتر داشت،و از پیغمبران اولو العزم شدند،و هر ملکی که قبول ولایت بیشتر کرد مقرّب شد (3).

یا أباذر احفظ ما اوصیک به تکن سعیدا فی الدنیا و الآخرة....

اشاره

یا أباذر احفظ ما اوصیک به تکن سعیدا فی الدنیا و الآخرة.

یا أباذر نعمتان مغبون فیهما کثیر من الناس:الصحة،و الفراغ.

یا أباذر اغتنم خمسا قبل خمس:شبابک قبل هرمک،و صحّتک قبل

ص:248


1- 1) بحار الانوار 319/26-320 ح 1.
2- 2) بحار الانوار 270/26-271.
3- 3) بحار الانوار 278/26 ح 21.

سقمک،و غناک قبل فقرک،و فراغک قبل شغلک،و حیاتک قبل موتک.

یا أباذر ایّاک و التسویف بأملک،فانّک بیومک،و لست بما بعده، فإن یکن غدا لک،فکن فی الغد کما کنت فی الیوم،و إن لم یکن غدا لک،لم تندم علی ما فرّطت فی الیوم.

یا أباذر کم من مستقبل یوما لا یستکمله،و منتظر غدا لا یبلغه.

یا أباذر لو نظرت الی الأجل و مسیره،لأبغضت الأمل و غروره.

یا أیا ذر کن کأنّک فی الدنیا غریب،أو کعابر سبیل،و عد نفسک من أصحاب القبور.

یا أباذر اذا أصبحت فلا تحدّث نفسک بالمساء،و اذا أمسیت فلا تحدّث نفسک بالصباح،و خذ من صحّتک قبل سقمک،و من حیاتک قبل موتک،لا تدری ما اسمک غدا.

یا أباذر إیّاک أن تدرکک الصرعة عند الغرّة،فلا تمکّن من الرجعة، و لا یحمدک من خلّفت بما ترکت،و لا یعذرک من تقدّم علیه بما اشتغلت به.

یا أباذر ما رأیت کالنار نام هاربها،و لا مثل الجنّة نام طالبها.

یا أباذر کن علی عمرک أشحّ علی درهمک و دینارک.

یا أباذر هل ینتظر أحدکم الاّ غنی مطغیا،أو فقرا منسیا،أو مرضا مفسدا،أو هرما مفنیا،أو موتا مجهزا،أو الدّجال فانّه شرّ غائب، أو الساعة ینتظر،و الساعة أدهی و أمّر.

ص:249

ای ابوذر حفظ کن آنچه من تو را به آن وصیّت می کنم،و عمل نما تا سعادتمند گردی در دنیا و آخرت.

ای ابوذر دو نعمت است،که غبن دارند در آن دو نعمت بسیاری از مردم:یکی صحّت بدن و اعضاء و جوارح،و یکی فراغ و فرصت و مجال،یعنی در این دو نعمت فریب می خورند،و غنیمت نمی شمارند،و می گذارند که از دستشان می رود،و بعد از آن حسرت می خورند و فایده ندارد،و در احادیث مفتوح به فا وارد شده است،یعنی باعث فتنۀ ایشان است،و ایشان را از خدا غافل می گرداند.

ای ابوذر غنیمت شمار و قدر بدان پنج چیز را پیش از پنج چیز:جوانی را پیش از پیری،که چون پیر شدی بندگی نمی توانی کرد،و حسرت خواهی برد،و غنیمت دان تندرستی را پیش از بیماری،که چون بیمار شوی عبادت نمی توانی کرد،چنانچه در صحّت می توانی کرد،و قدر بدان توانگری را پیش از آنکه فقیر شوی،و آنچه خواهی در راه خدا نتوانی داد،و حسرت توانگری را بری،یا به علّت فقر از عبادت بازمانی،و غنیمت دان فارغ بودن را پیش از آنکه مشغول شوی به کارهائی که فرصت عبادت نداشته باشی،و مغتنم دان زندگی را پیش از مرگ،که بعد از مرگ هیچ چاره نتوانی کرد.

ای ابوذر زینهار که تأخیر کارهای خیر مکن به طول و امل و آرزوها،که بعد از این خواهم کرد به درستی که این روز که در دست تو است همین را داری،و بعد از این را نمی دانی که خواهی داشت،پس امروز را صرف کار خود کن،که اگر فردا زنده باشی در فردا همچنان باشی که امروز بودی.

همین امروز میکن کار امروز که فردا از برای کار فرداست

و اگر فردا از عمر تو نباشد نادم و پشیمان نباشی که چرا امروز را ضایع کردی،و حال آنکه آخر عمر تو بود.

ص:250

ای ابوذر چه بسیار کسی که روزی در پیش داشته باشد،و آن روز را تمام نکرده بمیرد،و چه بسیار کسی که انتظار فردا برد و به او نرسد.

ای ابوذر اگر ببینی اجل خود و تندی رفتار آن را که چه زود می آید،و عمر به سرعت می گذرد هرآینه دشمن خواهی داشت آرزوهای دور و دراز خود را،و فریب آن نخواهی خورد.

ای ابوذر در دنیا مانند غریبی باش که به غربتی درآید،و آن را وطن خود نشمارد،و یا مسافری که در منزلی فرود آید،و قصد اقامت ننماید،و خود را از اصحاب قبور بشمار،و قبر را منزل خود دان،و در تعمیر و آبادانی آن همّت بگمار.

ای ابوذر چون صبح کنی در خاطر خود فکر شام را راه مده،و شام را از عمر خود حساب مکن،و چون شام کنی خیال صبح و اندیشۀ آن را در خاطر مگذران،و از صحّت خود توشه بگیر پیش از بیماری،و از زندگی بهره بردار پیش از مردن که نمی دانی فردا چه نام خواهی داشت،نام زندگان خواهی داشت یا نام مردگان،یا آنکه در روز قیامت نمی دانی که نام سعدا خواهی داشت یا نام اشقیا.

ای ابوذر بیندیش مبادا که از پا درآئی و بمیری در هنگام غفلت در جمع دنیا، پس تو را رخصت برگشتن نباشد که کار خود درست کنی،و وارث تو تو را مدح نکند به آنچه از برای او گذاشته ای،و آن خداوندی که به نزد او رفته ای تو را معذور ندارد در آن چیزهائی که مشغول آنها شده ای،و بندگی او را برای آنها ترک کرده ای.

ای ابوذر ندیدم چون آتش جهنم چیزی را که گریزندۀ از آن خواب کند و غافل باشد،زیرا کسی که از امر سهل خایف و گریزان است از خوف آن خواب نمی کند، و آتش جهنّم با آن عظمت جمعی که دعوای خوف از آن می کنند به خواب می روند،بلکه همیشه در خوابند،و ندیدم مثل بهشت چیزی را که طلب کنند،و خواهان آن خواب کند،زیرا که مردم از برای لذّتها سهل دنیای فانی خواب را بر

ص:251

خود حرام می کنند،و سعی در تحصیل آن می نمایند،و طالبان بهشت ابدی و نعیم نامتناهی پیوسته در خوابند.

ای ابوذر قدر عمر را بدان،و بر عمر خود بخیل تر باش که ضایع نشود از دینار و درهم.

ای ابوذر هریک از شما یکی از چند چیز را انتظار می برید و در پیش دارید،یا توانگری به هم رسانید و طاغی شوید،و به سبب آن از سعادت ابد محروم شوید، یا فقر و بی چیزی که به سبب آن خدا را فراموش کنید،یا بیماری که شما را فاسد گرداند و از اصلاح بازدارد،یا پیری که شما را از کار بیندازد،یا مرگی که به سرعت در رسد و مهلت ندهد،یا فتنۀ دجّال که شرّی است غایب و می رسد،یا قیامت برپا شود و قیامت از همه چیز عظیم تر و تلخ تر است.

توضیح این کلمات طریفه و مواعظ شریفه را در ضمن سه مقصد بیان می نماید.

مقصد اول

در احتراز از طول امل است

بدان که مفاد این نصایح شافیه،اهتمام در عمل،و احتراز از طول امل است،و طول امل از امّهات صفات ذمیمه است،و مورث چهار خصلت است:اوّل کسل و ترک طاعت،زیرا که شیطان او را از این راه فریب می دهد،که فرصت بسیار است و عمر دراز است،و در هنگام پیری عبادت می توان کرد،ایّام جوانی را صرف عیش و طرب می باید کرد.

دوّم:آنکه باعث ترک توبه می شود،و تأخیر می کند توبه را به گمان اینکه مهلت خواهد یافت،تا مرگ به ناگاه او را بگیرد و مهلت ندهد.

ص:252

سوّم:آنکه باعث حرص بر جمع مال،و تحصیل امور لازمۀ آن می شود،برای آنکه چون گمان عمر بسیار به خود دارد،به اندازۀ آن تحصیل ما یحتاج خود می کند،چون اعتماد بر خداوند خود ندارد،و نمی داند که اگر خدا خواهد او را زود فقیر می کند،و آنچه تحصیل کرده است به کار او نمی آید،و اگر خدا مصلحت داند اگر به کار خدا باشد خدا او را توانگر می کند.

چهارم:آنکه باعث قساوت قلب و فراموشی آخرت می گردد، و این صفات ذمیمه مایۀ شقاوت ابدی است.

چنانچه از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام به اسانید معتبره منقول است که:خصلتی که از آن بیشتر بر شما می ترسم دو خصلت است:یکی متابعت خواهشهای نفس کردن،و یکی طول امل،امّا متابعت هوای نفسانی پس آدمی را از قبول حق و متابعت آن منع می کند و باز می دارد،و امّا طول امل پس موجب فراموشی آخرت می گردد (1).

و ایضا از آن حضرت منقول است:هرکه املش دراز است عملش نیکو نیست (2).

و از حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله منقول است که:صلاح اوّل این امت به زهد و یقین است،و فساد آخر ایشان به بخل و طول امل است (3).

و ایضا از آن حضرت منقول است که به حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود:یا علی چهار خصلت است که از شقاوت ناشی می شود:خشکی دیده،و سنگینی دل،و

ص:253


1- 1) بحار الانوار 163/73 ح 16.
2- 2) بحار الانوار 166/73 ح 29.
3- 3) بحار الانوار 164/73 ح 20.

درازی امل،و محبّت بقای بسیار در دنیا (1).

و در حدیث دیگر فرمود که:پیر می شود فرزند آدم،و جوان می شود در او دو خصلت:حرص،و طول امل (2).

و بدان که معالجۀ این مرض مزمن به بسیاری یاد مرگ،و شداید بعد از مرگ،و تفکّر در عدم اعتبار عمر،و سرعت انقضای آن می شود،چه ظاهر است که مرگ را به پیر و جوان یک نسبت است،بلکه به جوانان نزدیک تر است،و هر روز یک شخصی از هم سنّان این کس می میرد،در حال او تفکّر نماید که ممکن بود من به جای او مرده باشم،و اکنون حسرتهای عظیم داشته باشم،و در بدن خود تفکّر نماید که هر ساعت در خرابی و انهدام است،و در هر روز یک قوّتی از قوا و عضوی از اعضای او عاطل و ضعیف می شود،و هر لحظه چندین پیک مرگ به او می رسد.

و مطالعه نماید در مواعظ و نصایحی که از رسول و ائمّه علیهم السّلام رسیده،و به دیدۀ ایمان نظر نماید،و به سمع یقین قبول کند؛زیرا که ایشان طبیب نفوس خلایق اند، و مواعظ و حکمی که از ایشان رسیده نسخه های معالجۀ دردهای نفوس خلایق است، و به قبرستانها برود و از احوال ایشان پند بگیرد.

چنانچه منقول است از عبایة بن ربعی که:جوانی بود از انصار بسیار می آمد به مجلس عبد اللّه بن عبّاس،و عبد اللّه او را گرامی می داشت،و نزدیک خود می نشانید،روزی به عبد اللّه گفتند که:تو این جوان را این قدر اکرام می نمائی،و این مرد بدی است شبها می رود و قبرها را می شکافد،و کفن مرده ها را می دزدد، عبد اللّه شبی برای استعلام این حال به قبرستان رفت و پنهان شد،دید که این جوان

ص:254


1- 1) بحار الانوار 164/73 ح 21.
2- 2) بحار الانوار 161/73 ح 8.

آمد،و به یک قبر کنده داخل شد،و در لحد خوابید،و آواز بلند کرد که:وای بر من در روزی که تنها داخل لحد شوم،و زمین از زیر من گوید که تو را وسعت مباد،و خوش مباد منزل تو،بر روی من راه می رفتی من تو را دشمن می داشتم،پس چون تو را خواهم که در میان من درآمده ای،وای بر من در روزی که از قبر بیرون آیم و پیغمبران و ملائکه در صفها ایستاده باشند،در آن روز مرا از عدالت خداوند کی نجات خواهد داد،و از دست جماعتی که بر ایشان ظلم کرده ام مرا کی رها خواهد کرد،و از آتش جهنّم کی مرا امان خواهد بخشید،معصیت کرده ام خداوندی را که سزاوار نبود که او را معصیت کنم،و مکرّر با او عهد کردم گناه نکنم و از من راستی و وفا ندید،و امثال این سخنان را مکرّر می گفت و می گریست،چون از قبر بیرون آمد عبد اللّه او را دربر گرفت،و دست در گردنش کرد،و گفت که:نیکو نباشی تو و چه خوب گناهان و خطاها را نبش می کنی و می شکافی،و از هم جدا شدند (1).

و از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام منقول است که:بسیار یاد کنید مرگ را،و بیرون آمدن از قبرها را،و ایستادن نزد خداوند خود را در مقام حساب،تا مصیبتهای دنیا بر شما آسان شود (2).

و فرمود:هرکه فردا را از عمر خود حساب کند،مصاحبت مرگ را نیکو نکرده است،و او را نشناخته است (3).

و در وصیّتی که در هنگام وفات فرمود گفت:ای فرزند امل و آرزوهای خود را کوتاه کن،و مرگ را یاد کن،و دنیا را ترک کن،به درستی که تو در گرو مرگی،و نشانۀ

ص:255


1- 1) بحار الانوار 131/6 ح 24.
2- 2) بحار الانوار 132/6 ح 26.
3- 3) بحار الانوار 130/6 ح 22.

بلاهای دنیائی،و مغلوب دردها و محنتهائی (1).

و به اهل مصر نوشتند که:ای بندگان خدا کسی از مرگ نجات نمی یابد،پس حذر کنید از آن پیش از آنکه به شما رسد،و تهیّۀ آن را درست کنید،به درستی که بر همه احاطه کرده است،اگر می ایستید شما را می گیرد،و اگر می گریزید درمی یابد، و او از سایه به شما نزدیک تر است،و مرگ بر پیشانی همه بسته است،و دنیا را از پی شما برهم می پیچد،و عن قریب تمام شده است،پس هرگاه که شهوات نفسانی با شما منازعه کند بسیار یاد کنید مرگ را،و مرگ از برای موعظه و پند کافی است، و رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله بسیار وصیّت می فرمود اصحابش را به یاد مرگ،و می گفت که:

بسیار به خاطر آورید مرگ را که آن شکنندۀ لذّات است،و حائل است میان شما و خواهشهای نفسانی (2).

و از حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله منقول است که فرمود:اگر حیوانات از مرگ آن قدر که شما می دانید می دانستند،یک گوشت فربه از ایشان نمی خوردید،و از یاد مرگ لاغر می شدند (3).

و به سند معتبر از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام منقول است که:فرزند آدم را چون آخر روز دنیا و اوّل روز آخرت می رسد،مثال اهل و فرزندان و مال و عمل او را در نظر او می آورند،پس رو به مال می کند و می گوید که:و اللّه که من بسیار حریص بودم در جمع تو،و بخیل بودم در صرف کردن تو،الحال چه مدد می کنی مرا؟ جواب می گوید:کفن خود را از من بگیر،پس به جانب فرزندان التفات نماید و گوید:و اللّه که شما را بسیار دوست می داشتم،و حمایت شما می کردم،امروز برای

ص:256


1- 1) بحار الانوار 132/6 ح 29.
2- 2) بحار الانوار 132/6 ح 30.
3- 3) بحار الانوار 133/6 ح 31.

من چه خیر دارید؟گویند:تو را به قبر می رسانیم و در خاک پنهان می کنیم،پس رو به عمل خود کند و گوید:و اللّه که خواهان تو نبودم،و بر من گران و دشوار بودی، امروز مرا چه مدد می نمائی؟گوید:قرین توام در قبر تو،و چون محشور می شوی با توام،تا من و تو را بر خدا عرض کنند.

پس اگر دوست خدا باشد شخصی به نزد او می آید از همه کس خوش بوتر و خوش روتر و جامه های فاخر پوشیده و می گوید:بشارت باد تو را به نسیم و گلهای بهشت و نعمت ابدی خوش آمده ای،می پرسد تو کیستی؟می گوید:من عمل صالح توام،و چون از دنیا بدر می روی جای تو بهشت است.

و چون مرد غسل دهنده اش را می شناسد،قسم می دهد آنها را که جنازه اش را برداشته اند که مرا زود ببرید،پس چون او را داخل قبر می کنند دو ملک می آیند که موهایشان را بر زمین می کشند و به پای خود زمین را می شکافند،صدای ایشان مانند رعد بلندآواز،و چشمهای ایشان مثل برق بسیار روشن می گویند:کیست خدای تو؟و چیست دین تو؟و کیست پیغمبر تو؟و کیست امام تو؟پس چون جواب گفت،می گویند خدا تو را ثابت بدارد در آنچه دوست می داری و پسندیدۀ توست،پس قبر او را فراخ می کنند آن قدر که چشم کار کند،و دری از بهشت به قبر او می گشایند و می گویند که:به خواب با فرح و شادی و راحت.

و اگر دشمن خدا باشد شخصی به نزد او می آید در نهایت زشتی و بدبوئی،و می گوید:بشارت باد تو را به حمیم و آتش جحیم،و غسل دهندۀ خود را می شناسد،و قسم می دهد حاملانش را که او را نگاه دارند و نبرند،پس چون داخل قبر می شود دو ملک به نزد او می آیند،و کفن را از او دور می کنند،و از خدا و پیغمبر و دین و امام او می پرسند،می گوید:نمی دانم،می گویند:هرگز ندانی و هدایت نیابی،پس گرزی بر او می زنند که هیچ جانوری نیست که صدای آن را

ص:257

نشنود و نترسد مگر جنّ و انس،و دری از جهنّم به قبر او می گشایند،و می گویند:

بخواب به بدترین حالی،و چنان قبر بر او تنگ می شود،و او را فشاری می دهد که مغز سرش از ناخنهای پایش به در می رود،و بر او مسلّط می گرداند حق تعالی مارها و عقربها و جانوران زمین را که او را بگزند تا روزی که مبعوث شود،و از بس که در شدّت است آرزو می کند که قیامت قائم شود (1).

و حضرت باقر علیه السّلام فرمود:حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله می فرمود که:من قبل از نبوّت گوسفندان می چرانیدم،و هیچ پیغمبری نیست مگر اینکه گوسفند چرانیده،پس من گاهی می دیدم که گوسفندان بی سببی خایف می شدند،و از چرا می ایستادند، چون جبرئیل نازل شد از سبب آن پرسیدم گفت:کافر را در قبر ضربتی می زنند که به غیر جن و انس جمیع مخلوقات صدای آن را می شنوند و ترسان می شوند (2).

و به سند معتبر از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله منقول است که فرمود:چون دشمن خدا را به جانب قبر می برند،ندا می کند حاملان خود را که:ای برادران نمی شنوید شکایت می کند به شما برادر شقیّ شما،دشمن خدا شیطان جنّ و انس مرا فریب داد و به بلا انداخت،و الحال به فریاد من نمی رسد،و قسم می خورد که خیرخواه من است و مرا فریب داد،و شکایت می کنم به شما دنیا را که مرا مغرور کرد،و چون بر او اعتماد کردم و دل بر او بستم مرا بر زمین انداخت،و شکایت می کنم به شما دوستانی را که به خواهش نفس یار خود کرده بودم،مرا امّیدها دادند امروز از من بی زار شدند و تنها گذاشتند.

و شکایت می کنم به شما فرزندان خود را که حمایت ایشان کردم،و ایشان را بر

ص:258


1- 1) بحار الانوار 224/6-226 ح 26 و 27.
2- 2) بحار الانوار 226/6 ح 28.

جان خود اختیار کردم،و مالم را خوردند و مرا واگذاشتند،و شکایت می کنم به شما مالی را که حقّ خدا را از آن ندادم،و وبال و عذابش بر من است،و نفعش را دیگران می برند،و شکایت می کنم به شما خانه ای که مایۀ خود را صرف تعمیر آن کردم،و دیگران در آن ساکن شدند،و شکایت می کنم به شما بسیار ماندن در قبری را که ندا می کند:منم خانه ای که بدنها در آن کرم می شود،منم خانۀ تاریکی و وحشت و تنگی.

ای برادران تا می توانید مرا نگاه دارید و دیر ببرید،و شما حذر کنید از آنچه من به آن مبتلا شده ام،به درستی که مرا بشارت داده اند به آتش جهنّم،و خواری و مذلّت ابدی،و غضب خداوند جبّار،وا حسرتا بر آنچه تقصیر کردم در فرمان خدا و دوستان او،پس ناله ها و گریه های دراز که در پیش دارم،نه شفاعت کننده ای دارم که سخنش را شنوند،و نه دوستی که مرا رحم کند،کاشکی مرا برمی گردانیدند تا داخل مؤمنان می شدم (1).

و از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که:قبر هر روز مردم را ندا می کند که:منم خانۀ غربت،منم خانۀ تنهائی و وحشت،منم خانۀ کرم و جانوران،منم قبر که باغی ام از باغهای بهشت،یا گودالی از گودال های جهنّم (2).

و از حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام مروی است که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود:زینهار زینهار مرگ را یاد کنید،که چاره ای از مرگ نیست،اینک مرگ رسید با روح و راحت و نعمت ابدی از برای آنان که برای بهشت سعی کردند،و با شقاوت و ندامت و عذاب ابدی برای آنان که فریب دنیا خوردند،و برای آن سعی کردند کسی که

ص:259


1- 1) بحار الانوار 258/6 ح 94.
2- 2) بحار الانوار 267/6 ح 115.

دوستی خدا و سعادت ابد برای او لازم شده است،اجل او در میان دو چشم اوست،و امل او در پس پشت او،و کسی را که دوستی شیطان و شقاوت ابد برای او واجب گردیده آرزوهای او در میان دو چشم اوست،و اجل او در پس پشت او (1).

و از آن حضرت پرسیدند که:کدام یک از مؤمنان زیرک ترند؟فرمود:آن کس که یاد مرگ بیشتر کند،و تهیّه آن را بیشتر نماید (2).

و از ابی صالح منقول است که حضرت صادق علیه السّلام فرمود:ای ابو صالح هروقت که جنازه ای را برداری چنان باش که تو در میان آن جنازه ای،و از خدا می طلبی که تو را به دنیا برگرداند،تا تدارک گذشته ها بکنی،و خدا طلب تو را قبول کرد و برگردانید،در آن حال چه خواهی کرد،اکنون چنین گمان کن و تدارک خود بکن، بعد از آن فرمود:عجب دارم از جماعتی که جمعی از ایشان را بردند و برنگردانیدند،و بقیّه را ندای رحیل در میان ایشان زدند که روانه می باید شد،و باز مشغول لعب و بازیند (3).

و منقول است از جابر جعفی که از حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام پرسیدم ازنظر کردن ملک موت به بنی آدم،فرمود:نمی بینی جماعتی در مجلسی نشسته اند،و همه یک مرتبه خاموش می شوند،آن وقتی است که ملک موت به ایشان نظر می کند (4).

و از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که حضرت عیسی بر سر قبر حضرت یحیی

ص:260


1- 1) بحار الانوار 126/6 ح 4 و 5.
2- 2) بحار الانوار 126/6 ح 6.
3- 3) فروع کافی 258/3-259 ح 29.
4- 4) بحار الانوار 143/6-144 ح 11

آمد،و دعا کرد که خدا او را زنده کند،چون زنده شد از قبر بیرون آمد به عیسی گفت:از من چه می خواهی؟گفت:می خواهم که در دنیا مونس من باشی چنانچه پیشتر بودی،گفت:یا عیسی هنوز حرارت و شدّت مرگ از من برطرف نشده است می خواهی مرا بار دیگر به دنیا آوری که مرتبۀ دیگر سختی جان کندن را بکشم،پس او را گذاشت که به قبر برگشت (1).

و از امام محمّد باقر علیه السّلام منقول است که:جوانی چند از پادشاه زاده های بنی اسرائیل متوجّه عبادت شده بودند،و عبادت ایشان آن بود که در زمین سیر می کردند و عبرت می گرفتند،روزی بر سر راهی به قبری رسیدند،که مندرس شده بود و خاک بر روی آن نشسته بود،و به غیر از علامتی از آن باقی نمانده بود،گفتند:

خوب است دعا کنیم شاید خدا این میّت را زنده گرداند،و از او بپرسیم به چه نحو چشیده است مزّۀ مرگ را.

پس دعا کردند،و دعای ایشان این بود که:تو اله مائی ای پروردگار ما،و ما را به جز تو خالقی و معبودی نیست،تو پدیدآورندۀ چیزهائی،و همیشه هستی،و هرگز غافل نمی شوی،و زنده ای و هرگز تو را مرگ نمی باشد،و هر روز تو را شأنی و کاری است غریب،و همه چیز را می دانی و محتاج به تعلیم نیستی،زنده کن این میّت را به قدرت خود.

پس از آن قبر میّتی سر بیرون کرد،موی سر و ریشش سفید،و خاک از سرش فرو می ریخت ترسان،و دیده به سوی آسمان باز کرده،به ایشان گفت:برای چه بر سر قبر من ایستاده اید؟گفتند:دعا کردیم خدا تو را زنده کند که از تو سؤال کنیم چگونه یافته ای مزّۀ مرگ را؟به ایشان گفت:نود و نه سال است که در این قبر

ص:261


1- 1) بحار الانوار 170/6-171 ح 47.

ساکنم،و هنوز الم و محنت و کرب مرگ از من برطرف نشده است،و هنوز تلخی جان کندن از گلوی من بیرون نرفته است،از او پرسیدند:روزی که مردی موهای تو چنین سفید بود؟گفت:نه،امّا چون الحال صدا شنیدم که بیرون بیا،خاکها و ریزه های بدنم جمع شد،و روح در آن داخل شد،ترسان با این سرعت بیرون آمدم از هول قیامت،موی سر و ریشم سفید شد (1).

و از امام جعفر صادق علیه السّلام منقول است که:هرکه کفن او در خانه اش مهیّا باشد او را از غافلان نمی نویسند،و هروقت که نظر به آن می کند او را ثواب می دهند (2).

و از محمّد باقر علیه السّلام منقول است که:منادی هر روز فرزند آدم را ندا می کند که:

متولّد شو برای مردن،و جمع کن برای فانی شدن،و بنا کن برای خراب شدن (3).

و از امام جعفر صادق علیه السّلام منقول است بندۀ مؤمن را وسعتی در اوامر الهی هست تا چهل سال،و چون سنّ او به چهل رسید حق تعالی وحی می فرماید به آن دو ملک که بر او موکّل اند که،که من این بنده را از برای عبرت مدّتی عمر دادم،اکنون کار را بر او سخت گیرید،و نیکو اعمالش را ضبط کنید،و اندک و بسیار و خرد و بزرگ اعمالش را بنویسید.

و از امام محمّد باقر علیه السّلام منقول است که:چون چهل سال بر بنده ای گذشت،به او می گویند:باخبر باش و تهیّۀ خود را درست کن که دیگر تو معذور نیستی.

و از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام منقول است هر روز که داخل می شود فرزند آدم را ندا می کنند که:ای فرزند آدم من روز تازه ام و بر تو هم گواهم،پس در من خیر بگو و عمل خیر بکن که برای تو گواهی دهم در روز قیامت،و مرا بعد از این

ص:262


1- 1) بحار الانوار 171/6 ح 48.
2- 2) فروع کافی 256/3 ح 23.
3- 3) فروع کافی 255/3 ح 19.

نخواهی دید (1).

و منقول است که قیس بن عاصم به خدمت حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله آمد،و گفت:یا رسول اللّه ما را موعظه بگو،که در بیابانها می باشم و احتیاج به موعظه بسیار داریم، فرمود که:یا قیس با هر عزتی در دنیا مذلّتی هست،و با هر زندگانی مردنی هست، و با دنیا آخرت هست،و بر هر چیز حساب کننده ای و گواهی هست،و هر حسنه ای را ثوابی هست،و هر گناهی را عقابی هست،و هر اجلی را اندازه ای هست.

ای قیس بدان البتّه با تو قرینی نخواهد بود که با تو مدفون شود و زنده باشد،و تو با او مدفون شوی و مرده باشی،و آن عمل تو است،پس آن قرین تو اگر کریم و نیکوست تو را گرامی خواهد داشت،و اگر لئیم و بد است تو را وا می گذارد،و بدان که آن قرین با تو محشور خواهد شد،و از تو نخواهند پرسید مگر از آن قرین،پس قرین خود را عمل صالح گردان تا انس به آن داشته باشی که اگر صالح باشد از غیر آن وحشت نخواهی داشت (2).

و حضرت صادق علیه السّلام به جابر جعفی گفت:سلام مرا به شیعیان من برسان،و به ایشان بگو که میان ما و خدا خویشی نیست،و تقرّب به خدا نمی توان جست مگر به طاعت خدا،ای جابر هرکه اطاعت خدا کند و محبّت ما داشته باشد او شیعۀ ماست،و کسی که معصیت خدا کند محبّت ما به او نفع نمی دهد.

و حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود:هرکه خواهد بدون عشیره و قوم عزیز باشد،و بی سلطنت و حکم صاحب مهابت باشد،و بی مال غنی و بی نیاز باشد،و

ص:263


1- 1) بحار الانوار 379/77-380 ح 3.
2- 2) بحار الانوار 110/77-111 ح 1.

مردم اطاعتش کنند بدون آنکه مالی به ایشان دهد،باید که از ذلّت معصیت خدا بیرون آید،و به عزّت اطاعت و فرمان برداری خدا داخل شود،که آنها همه برای او حاصل است.

و به سندهای معتبر از حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله منقول است که:قدم های هیچ بنده ای در روز قیامت از جای خود حرکت نمی کند،تا سؤال نکنند از او چهار چیز:

از عمرش که در چه چیز فانی کرده است،و از جوانیش که در چه چیز کهنه کرده است،و از مالش که از کجا به هم رسانیده و در چه چیز صرف کرده است،و از محبّت ما اهل بیت (1).

و از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که:در تورات نوشته است:ای فرزند آدم خود را برای عبادت من فارغ ساز،تا دل تو را پر کنم از غنا و بی نیازی از خلق،و تو را به سعی و طلب خودت وانگذارم،و بر من است که رفع احتیاج تو بکنم،و خوف خود را در دل تو جا دهم،و اگر خود را برای عبادت من فارغ نسازی دل تو را پر کنم از شغل دنیا،و رفع احتیاج تو نکنم،و تو را به سعی خودت بگذارم.

و از حضرت علی بن الحسین علیهما السّلام منقول است که:فرمود به درستی که دنیا پشت کرده است و می رود،و آخرت رو کرده است و می آید،و هریک از دنیا و آخرت را فرزندان و اصحاب هست،پس شما از فرزندان آخرت باشید نه از فرزندان و کارکنان دنیا،ای گروه از زاهدان در دنیا باشید و به سوی آخرت رغبت نمائید،به درستی که زاهدان در دنیا زمین را بساط خود می دانند،و خاک را فرش خود قرار داده اند،و آب را بوی خوش خود می دانند،و به آن خود را می شویند و خوش بو می سازند،و خود را جدا کرده اند و بریده اند از دنیا بریدنی،به درستی که

ص:264


1- 1) خصال شیخ صدوق ص 253 ح 125.

کسی که مشتاق بهشت است شهوتهای دنیا را فراموش می کند،و کسی که از آتش جهنّم می ترسد البتّه مرتکب محرّمات نمی شود،و کسی که ترک دنیا کرد مصیبتهای دنیا بر او سهل می شود.

به درستی که خدا را بندگان هست که در مرتبۀ یقین چنانند که گویا اهل بهشت را در بهشت دیده اند که مخلّدند،و گویا اهل جهنّم را در جهنّم دیده اند که معذّب اند، و مردم از شرّ ایشان ایمنند،و دلهای ایشان پیوسته از غم آخرت محزون است، نفسهای ایشان عفیف است از محرّمات و شبهات،و کارهای ایشان سبک است،و بر خود دشوار نکرده اند،چند روزی اندک صبر کردند،پس در آخرت راحتهای دور و دراز غیر متناهی برای خود مهیّا کردند.

و چون شب می شود نزد خداوند خود برپا می ایستد،و آب دیدۀ ایشان بر رویشان جاری می گردد،و تضرّع و زاری و استغاثه به درگاه پروردگار خود می کنند، و سعی می کنند که بدنهای خود را از عذاب الهی آزاد کنند،و چون روز شد بردبارانند حکیمانند دانایانند،و نیکوکاران و پرهیزکارانند،از بابت تیر باریک شده اند از خوف الهی،و عبادت ایشان را چنین تراشیده و نحیف گردانید،چون اهل دنیا به ایشان نظر می کنند گمان می کنند که ایشان بیمارند،و ایشان را بیماری بدنی نیست،بلکه بیمار خوف و عشق و محبّتند،و بعضی گمان می برند که عقل ایشان به دیوانگی مخلوط شده،نه چنین است بلکه بیم آتش جهنّم در دل ایشان جا کرده است (1).

و از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام منقول است که:حضرت عیسی بر قریه ای گذشت که اهلش و مرغان و حیواناتش همه مرده بودند،فرمود:اینها نمرده اند مگر

ص:265


1- 1) اصول کافی 131/2-132 ح 15.

به عذاب الهی،اگر متفرّق بودند یکدیگر را دفن می کردند،حواریّان گفتند:یا روح اللّه خدا را بخوان که اینها را زنده گرداند،تا از اعمال خود ما را خبر دهند،که ما آن اعمال را ترک کنیم،و مستحقّ عذاب الهی نشویم،پس عیسی دعا کردند،ندا رسید که ایشان را ندا کن جواب خواهند داد.

چون شب شد حضرت عیسی بر بلندی ایستاد و گفت:ای اهل قریه،یکی از ایشان جواب گفت:لبّیک یا روح اللّه حضرت فرمود:بگو چه بود اعمال شما که چنین هلاک شدید؟گفت:طاغوت و باطل و گمراهان را اطاعت می کردیم،و دنیا را بسیار دوست می داشتیم،و از خدا کم می ترسیدیم،و املها و آرزوهای دراز داشتیم،و غافل بودیم،و پیوسته مشغول لهو و لعب بودیم،فرمود:چگونه بود محبّت شما دنیا را؟گفت:مانند محبّت طفل مادر خود را،هرگاه که رو به ما می کرد خوشحال می شدیم،و اگر پشت می کرد می گریستیم و محزون می شدیم،فرمود:

اطاعت طاغوت چون می کردید؟گفت:اطاعت گناه کاران می کردیم.

فرمود:چگونه بود عاقبت کار شما؟گفت:شبی در عافیت و رفاهیّت خوابیدیم،و صبح خود را در هاویه دیدیم،فرمود:هاویه چیست؟گفت:سجّین است،فرمود:سجّین کدام است؟گفت:کوهها است از آتش که بر ما می افروزند تا روز قیامت،فرمود:شما چه گفتید و ایشان به شما چه گفتند؟گفت:ما گفتیم ما را برگردانید به دنیا تا ترک دنیا بکنیم و بندگی خدا را،به ما گفتند:دروغ می گوئید، فرمود:در میان اینها چرا همین تو با من سخن گفتی و غیر تو سخن نگفت؟جواب داد:یا روح اللّه لجامهای آتش در سر ایشان است،و در دست ملائکۀ غلاظ و شداد است،و من در میان ایشان بودم،امّا از ایشان نبودم،چون عذاب الهی نازل شد مرا با ایشان فراگرفت،من به یک مو آویخته ام در کنار نمی دانم که در آتش خواهم افتاد یا نجات خواهم یافت،حضرت عیسی علیه السّلام رو به حواریّین کرد و فرمود:ای

ص:266

دوستان خدا نان خشک را با نمک درشت خوردن و بر روی مزبله ها خوابیدن خیر بسیار دارد،و موجب عافیت دنیا و آخرت است (1).

و منقول است از حضرت صادق علیه السّلام که:چون از حضرت داود ترک اولی صادر شد،چهل روز در سجده ماند که در شب و روز می گریست،و سر از سجده بر نمی داشت مگر وقت نماز،تا آنکه پیشانیش شکافته شد،و خون از چشمهایش جاری گردید،بعد از چهل روز ندا به او رسید که:ای داود چه می خواهی؟آیا گرسنه ای تو را سیر گردانیم؟یا تشنه ای تو را آب دهیم؟یا عریانی تو را بپوشانیم، یا ترسانی تو را ایمن گردانیم؟گفت:پروردگارا چگونه ترسان نباشم،و حال آنکه می دانم تو خداوند عادلی،و ظلم ظالمان از تو نمی گذرد،خدا به او وحی فرمود که:ای داود توبه کن،پس روزی داود بیرون رفت به جانب صحرا،و زبور می خواند،و هرگاه آن حضرت زبور می خواند،هیچ سنگی و درختی و کوهی و مرغی و درنده ای نمی ماند مگر آنکه با او موافقت می کردند در فغان و گریه.

تا آنکه به کوهی رسید،و بر آن کوه غاری بود که در آنجا پیغمبر عابدی بود او را حزقیل می گفتند،چون صدای کوهها و حیوانات را شنید،دانست حضرت داود است،داود گفت:ای حزقیل رخصت می دهی که بالا بیایم؟گفت:نه تو گناه کاری،داود گریست،به حزقیل وحی آمد که سرزنش مکن داود را بر ترک اولی،و از من عافیت را طلب کن که هرکس را من به خود واگذارم البتّه به خطائی مبتلا می شود،پس حزقیل دست داود را گرفت و به نزد خود برد،داود گفت:ای حزقیل هرگز ارادۀ گناهی به خاطر گذرانیده ای؟گفت:نه:گفت:هرگز عجب به هم رسانیده ای از این حالی که داری از عبادت؟گفت:نه.

ص:267


1- 1) بحار الانوار 322/14-323 ح 33.

گفت:هرگز میل به دنیا و شهوات آن در خاطرت خطور کرده است؟گفت:بلی گاهی این خیال در دل من درمی آید؛پرسید که آن را چه علاج می کنی؟گفت:به اندرون این شکاف کوه داخل می شوم،و از آنچه در آنجا هست عبرت می گیرم، داود با او داخل شعب شدند،دید که تختی از آهن گذاشته است؛و روی آن تخت استخوانهای پوسیده ریخته است،و لوحی از آهن نزد آن تخت گذاشته است، داود لوح را خواند نوشته بود:منم اروای بن شلم،هزار سال پادشاهی کردم،و هزار شهر بنا کردم،و هزار دختر را بکارت بردم،و آخر کار من این شد که خاک فرش من و سنگ بالش و تکیه گاه من و مار و کرم همسایگان و مصاحبان من شدند،پس کسی که مرا ببیند فریب دنیا نخورد (1).

مقصد دوم: در بیان دجّال

بدان که یکی از فتنه های آخر الزمان خروج دجّال است که قبل از ظهور حضرت صاحب الامر صلوات اللّه علیه خروج خواهد کرد.

و چنانچه در احادیث عامّه وارد شده است:او در زمان حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله متولّد شد،و حضرت به نزد او رفتند و با حضرت سخن گفت،و حضرت به او تکلیف اسلام کرد،و قبول نکرد،و گفت:تو به پیغمبری از من سزاوارتر نیستی،و هرزه ها گفت،و دعواهای بزرگ کرد،حضرت به او فرمود:دور شو که از اجل خود تجاوز نخواهی کرد،و به آرزوی خود نخواهی رسید،و غیر آنچه از برای تو مقدّر شده است نخواهی یافت.

ص:268


1- 1) بحار الانوار 21/14-22 و 25 ح 3.

پس حضرت به اصحابش فرمود:هیچ پیغمبری مبعوث نشده است مگر اینکه قوم خود را از فتنۀ دجّال حذر فرموده است،و خدا او را تأخیر فرمود،و در این امّت ظاهرگرانید،پس اگر دعوای خدائی کند،و در نظر شما امر او مشتبه شود، یقین بدانید که خداوند شما اعور و یک چشم نیست،و بیرون خواهد آمد،بر خری سوار خواهد شد که ما بین دو گوش الاغ او یک میل باشد،یعنی ثلث فرسخ، و با او بهشتی و دوزخی و کوهی از نان و نهری از آب خواهد بود،و اکثر اتباع او یهودان و زنان و بادیه نشینان خواهند بود،و گرد عالم خواهد گشت،و داخل آفاق زمین خواهد شد به غیر از مکّه و مدینه و دو سنگستان مدینه که داخل آنها نمی تواند شد (1).

و ابن بابویه علیه الرحمه از نزال بن سبره روایت کرده است که:روزی حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام در خطبه فرمود سه مرتبه که:ای گروه مردم آنچه خواهید از من بپرسید پیش از آنکه مرا نیابید،پس صعصعة بن صوحان برخاست و گفت:یا امیر المؤمنین چه وقت دجّال خروج می کند.

حضرت فرمود که:خروج او را علامتی و صفتی چند هست که از پی یکدیگر ظاهر می شود،و علامتش آن است که مردم نماز را ضایع کنند،و امانتها را خیانت کنند،و دروغ را حلال دانند،و ربا خورند،و رشوه گیرند،و بناهای عالی سازند،و دین را به دنیا فروشند،و کارها را به سفیهان فرمایند،و به مشورت زنان عمل نمایند،و قطع رحم کنند،و از پی خواهشهای نفس روند،و خون مردم را سهل شمارند،و حلم و بردباری را از ضعف و ناتوانی دانند،و ظلم کردن را فخر خود شمارند،و امیران ایشان فاجر و بدکردار باشند،و وزیران و امرا ظالم باشند.

ص:269


1- 1) بحار الانوار 196/52-197.

و رؤسای ایشان خائن باشند،و قاریان قرآن فاسقان باشند،و گواهی ناحق در میان ایشان فاش باشد،و زنا و بهتان و گناه و طغیان را علانیه به جا آورند،و مصحفها را زیور کنند،و مسجدها را به طلا زینت دهند،و منارهای بلند سازند،و بدن را گرامی دارند،و صفهای ایشان پر باشد امّا رأیهایشان مختلف باشد،و پیمانها را بشکنند،و زنان با شوهرها شریک شوند در تجارت برای حرص دنیا،و صدای فاسقان بلند باشد،و سخن ایشان را شنوند،و بزرگ هر قومی پست ترین ایشان باشد،و از فاجران تقیّه کنند از ترس ضرر ایشان.

و دروغگو را تصدیق نمایند،و خائنان را امیر گردانند،و کنیزان خواننده و سازها برای خود نگاه دارند،و گذشتها را لعنت کنند،و زنان بر زین سوار شوند،و زنان به مردان شبیه باشند،و مردان در زیّ زنان درآیند،و گواهان نادیده گواهی دهند،و گواهی به قرض دهند،و علوم غیر علم دین را یاد گیرند،و کار دنیا را بر آخرت ترجیح دهند،و پوست میش را بر دلهای مانند گرگ کشند،و دلهای ایشان از مردار گندیده تر و از صبر تلخ تر باشد،و در این هنگام قیامت بسیار نزدیک باشد.

پس برخاست اصبغ بن نباته،و گفت:یا امیر المؤمنین دجّال کیست؟فرمود که:

صائد بن الصّید است،و شقی آن کسی است که او را تصدیق نماید،و سعادتمند کسی است که تکذیب او کند،و از شهری خروج کند که آن را اصبهان گویند از دهی که مشهور به یهودیّه باشد،چشم راستش کور،و چشم چپش در پیشانی او باشد،و مانند ستارۀ صبح درخشد،و میان چشمش مانند پارۀ خونی باشد،و در میان دو چشمش نوشته باشد کافر،به خطّی که همه کس تواند خواند،بر روی دریاها رود، و در پیش رویش کوهی از دود باشد،و در پس پشتش کوهی باشد که مردم گمان کنند خورد نیست.

و در سالی خروج کند که قحط عظیم در میان مردم باشد،و بر خر سفیدی سوار

ص:270

باشد که هر گامش یک میل باشد،و زمین از زیر پایش پیچیده شود،و به هر آبی که بگذرد آن آب فرورود،و به آواز بلند فریاد کند که همه بشنوند که دوستان به نزد من آیید،منم آن خداوندی که شما را خلق کرده ام،و اعضاء شما را درست کرده ام،و تقدیر امور شما کرده ام،و شما را به آنها نموده ام،منم پروردگار بزرگوار شما،و دروغ می گوید او دشمن خدا،او یک چشم است،و طعام می خورد،و جسم است،و راه می رود،و خداوند شما از این صفات منزّه است،و اکثر متابعان او در آن زمان فرزندان زنا و صاحبان کلاههای سبز خواهند بود،خدا او را در شام خواهد کشت بر گردنه گاهی که آن را عقبۀ أفیق می گویند،بعد از سه ساعت از روز جمعه، بر دست آن کسی که عیسی در عقب او نماز خواهد کرد،بعد از آن بلیّۀ عظیم خواهد بود.

گفتند:چه می شود یا امیر المؤمنین؟فرمود:بیرون خواهد آمد دابّة الأرض از پیش کوه صفا،و با خود خواهد داشت انگشتر سلیمان و عصای موسی را،انگشتر را بر پیشانی مؤمن می گذارد نقش می گیرد هذا مؤمن حقّا،و عصا را بر پیشانی کافر می نهد،نقش می گیرد هذا کافر حقّا،حتّی آنکه مؤمن می گوید:وای بر تو ای کافر، و کافر می گوید:خوشا به حال تو ای مؤمن،کاش من امروز مثل تو بودم،و به سعادت عظیم فائز می شدم.

پس در آن هنگام دابّه سر خود را بلند می کند که همه کس او را می بیند به امر الهی،و این بعد از طلوع آفتاب است از مغرب،و در این هنگام توبه نفع نمی دهد، و هیچ عملی قبول نمی شود،و کسی که پیشتر ایمان نیاورده باشد ایمان او فایده نمی کند.

پس آن حضرت فرمود:از حال بعد از این می پرسید که،حضرت پیغمبر فرموده به غیر اهل بیت خود به دیگری نگویم.

ص:271

نزال می گوید:من از صعصعه پرسیدم آنکه عیسی در عقب او نماز خواهد کرد کیست؟گفت:نهم از فرزندان حضرت امام حسین علیه السّلام است،و امام دوازدهم است،و او آفتابی است که از مغربش طالع می گردد،و از میان رکن حجر و مقام ابراهیم ظاهر خواهد شد،و زمین را از کافران پاک خواهد کرد،و ترازوی عدالت را برپا خواهد کرد که هیچ کس به دیگری ظلم نکند (1).

و از احادیث معتبره ظاهر می شود که دابّة الأرض حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام است،و بعد از انقضای ملک حضرت صاحب الامر علیه السّلام ظاهر خواهد شد،و متّصل به قیام قیامت خواهد بود (2).

مقصد سوّم: در بیان مجملی از معاد و ذکر بعضی از احوال آن

که این حدیث اشاره بدان دارد

بدان که معاد عبارت است:از زنده گردانیدن حق تعالی خلایق را در روز قیامت برای مکافات،و این معاد ضروری دین جمیع پیغمبران است،و از راه آیات صریحۀ قرآنی و اخبار متکثّرۀ نبوی و اجماع امّت به نحوی به ظهور رسیده که قابل شک نیست،و شبهه ای در آن راه ندارد،و انکار کردن آن یا تأویل کردن که روح لذّتها می دارد امّا به این بدن برنمی گردد موجب کفر و زندقه است.

و بر هر مکلّف واجب است که اعتقاد کند و به یقین بداند که آخر تزلزل در بنای

ص:272


1- 1) بحار الانوار 192/52-195 ح 26.
2- 2) مراجعه شود به تفسیر برهان 209/3-211.

آسمان و زمین راه خواهد یافت،و آسمانها به امر الهی در نور دیده خواهد شد،و کوهها از یکدیگر خواهند پاشید،حق تعالی بدنهای همه را از اجزای خودشان چنانچه بود خواهد ساخت،و اعضای پوسیدۀ از هم پاشیده را جمع خواهد کرد به قدرت کاملۀ خود،و حیات خواهد بخشید،و ارواح خلایق را به آن بدنها آمیزش خواهد داد؛زیرا که این امور ممکن است،و آیات متکثّره و احادیث متواتره از وقوعش خبر داده به نحوی که اصلا قابل تأویل نیست.

و ایضا باید دانست که خصوصیّات قیامت از صراط و میزان و سنجیدن نامه های اعمال و امثال اینها متحقّق خواهد گشت،و بعد از آن حق تعالی به مقتضای وعده و وعید خود بهشتی را بهشت جاودان ارزانی خواهد داشت،با حور و قصور و بساتین و غلمان و غیر اینها از آنچه آدمی به آن لذت می برد،و دوزخی را به عذاب الیم دوزخ که مشتمل است بر آتش و مار و عقرب و زقّوم و حمیم و امثال اینها از موذیات و مولمات گرفتار خواهد کرد،و جمیع اینها از آیات و احادیث متحقّق و ثابت گردیده،و قابل تأویل نیست.

و دیگر باید دانست که به مقتضای آیات و احادیث خصوصیّات بعد از موت،از عذاب قبر و سؤال منکر و نکیر و امثال اینها حقّ است،و نفوس در زمان بعد از موت و پیش از ظهور روز قیامت که آن را برزخ گویند موجودند،و در ساعت اوّل به بدن خود تعلّق می گیرند،و منکر و نکیر از ایشان در همین بدن سؤال می کنند،و ضغط و فشار قبر که اکثر مردگان را می باشد در همین بدن است.

و بعد از آن ارواح مؤمنان در بدنهای مثالی در میان هوا طیران می کنند،و در بهشت دنیا می باشند،و از نعمتهای آن متنعّم می شوند،و گاهی در وادی السّلام که صحرای نجف اشرف است حاضر می شوند،و بر قبر خود و زیارت کنندگان خود اطّلاع دارند،و روح کافران در بدنهای مثالی معذّب می باشند در وادی برهوت یا

ص:273

غیر آن،ایشان را عذاب می کنند تا هنگامی که محشور شوند.

و شبهه های ملاحده را در این بابها گوش نباید کرد،بعد از آنکه مخبر صادق خبر داده،و راه تأویل را در هر باب می باید بست که به زودی این کس را به الحاد می رساند.

چنانچه منقول است از حبّۀ عرنی به سند معتبر که:شبی در خدمت حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام به صحرای نجف که آن را وادی السّلام می گویند رفتم،حضرت در آنجا ایستادند،چنانکه گویا با اجتماعی سخن می گویند،من هم ایستادم آن قدر که مانده شدم،پس نشستم آن قدر که دلگیر شدم،پس برخواستم و ایستادم آن قدر که به تنگ شدم،پس برخاستم و ردای خود را جمع کردم،و گفتم:یا امیر المؤمنین می ترسم که از بسیاری ایستادن آزار بکشی اندک استراحتی بفرما،فرمود که:با مؤمنان صحبت می دارم،و به ایشان انس می گیرم،گفتم:یا امیر المؤمنین ایشان بعد از مرگ چنین هستند که با ایشان گفتگو توان کرد؟حضرت فرمود:بلی،و اگر برای تو ظاهر شوند خواهی دید ایشان را که حلقه حلقه نشسته اند با یکدیگر سخن می گویند،گفتم:بدنهای ایشان در اینجا حاضر است یا روح ایشان؟فرمود که:

روحهای ایشان،و هیچ مؤمنی نیست که بمیرد در بقعه ای از بقعه های زمین مگر اینکه به روحش می گویند:ملحق شود به وادی السّلام،و این بقعه ای است از جنّة عدن (1).

و منقول است که:شخصی به خدمت حضرت صادق علیه السّلام عرض کرد:برادر من در بغداد است،و می ترسم در آنجا بمیرد،حضرت فرمود:چه باک داری هرجا که خواهد بمیرد،به درستی که هیچ مؤمنی در مشرق و مغرب زمین نمی میرد مگر

ص:274


1- 1) فروع کافی 243/3 ح 1.

اینکه خدا روح او را به وادی السّلام می رساند،راوی گفت:وادی السّلام کجاست؟ فرمود که:پشت کوفه،گویا می بینم ایشان را که در آن صحرا حلقه حلقه نشسته اند، و با یکدیگر صحبت می دارند (1).

و به سند معتبر از ابی ولاّد منقول است که:به خدمت حضرت صادق علیه السّلام عرض کردم:چنین روایت می کنند که ارواح مؤمنان در حوصلۀ مرغان سبز است که در دور عرش می باشند؟فرمود که:نه مؤمن از آن عزیزتر و گرامی تر است نزد خدا که روحش را در حوصلۀ مرغ کند،و لیکن روح ایشان در بدنی است مثل همین که داشتند (2).

و از ابو بصیر منقول است که حضرت صادق علیه السّلام فرمود:ارواح مؤمنان به صفت بدنهای خود در درخت بهشتند،با یکدیگر سخن می گویند،و آشنائی می کنند، پس روحی که تازه بر ایشان وارد شد می گویند:ساعتی او را مهلت دهید که از هولهای عظیم رهانیده شده است،پس از احوال یاران و آشنایان از او سؤال می کنند،هرکه را می گوید زنده گذاشتم،امّیدوار می شوند که شاید چون بمیرد به نزد ما آید،و هرکه را می گوید مرد می دانند که حالش بد بوده به نزد ایشان نیامده، می گوید:هوی هوی یعنی به زیر رفت و به جهنّم واصل شد (3).

و به سند معتبر از ابو بصیر منقول است که:از حضرت صادق علیه السّلام سؤال کردم از ارواح مؤمنان،فرمود:در حجره های بهشتند،و از طعام و شراب بهشت می خورند،و می گویند:خداوندا قیامت را برای ما برپا کن،و آنچه وعده

ص:275


1- 1) فروع کافی 243/3 ح 2.
2- 2) فروع کافی 244/3 ح 1.
3- 3) فروع کافی 244/3 ح 3.

فرموده ای به ما کرامت فرما،و مؤمنانی که بعد از ما مانده اند به ما ملحق ساز (1).

و به سند معتبر از ضریس کناسی منقول است که:از حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام پرسیدم مردم می گویند که:فرات ما از بهشت بیرون می آید،این چگونه است؟ فرمود:خدا را بهشتی هست که در مغرب خلق کرده است،و آب فرات از آنجا بیرون می آید،و هر شام ارواح مؤمنان از قبرهای خود به آنجا می روند،و از میوه های آن می خورند،و تنعّم می کنند،و در آنجا با یکدیگر ملاقات می کنند،و یکدیگر را می شناسند،و چون صبح می شود در میان زمین و آسمان پرواز می کنند،و می آیند و می روند،و از قبر خود خبر می گیرند،و خدا را آتشی هست در مشرق که ارواح کفّار را در آنجا معذّب می گرداند،و از زقّوم آن می خورند،و از حمیم آن می آشامند در شب،و چون صبح شود ایشان را به وادی برهوت که در یمن است می برند،و در آنجا حرارت بیش از آن آتش به ایشان می رسد،و باز شب ایشان را به آتش می برند،و در این حال هستند تا روز قیامت (2).

و علی بن ابراهیم به سند معتبر از ثویر بن ابی فاخته روایت کرده است که:از حضرت علی بن الحسین علیهما السّلام سؤال کردند از کیفیّت نفخ صور،فرمود:امّا نفخۀ اولی پس خدا امر می فرماید اسرافیل را که به زمین می آید،و صور را با خود دارد، و صور او دو شعبه و دو طرف دارد،و دوری هر طرفی از طرف دیگر مثل ما بین آسمان و زمین است،پس چون ملائکه می بینند که اسرافیل به زیر می آید با صور می گویند که:فرمان الهی رسیده است که اهل آسمان و زمین همگی بمیرند.

پس فرود می آید اسرافیل در خطیرۀ بیت المقدس،و رو به کعبه می کند،چون

ص:276


1- 1) فروع کافی 244/3 ح 4.
2- 2) فروع کافی 246/3-247 ح 1.

اهل زمین او را می بینند می گویند:خدا او را رخصت فرموده است به هلاک اهل زمین، پس یک مرتبه می دمد صدا از طرفی که به جانب زمین است بیرون می آید، هیچ صاحب روحی در زمین نیست مگر اینکه می میرد،و صدا از طرفی که به جانب آسمان است بیرون می رود،پس هر صاحب حیاتی که در آسمان هاست می میرند،پس خداوند عالم به اسرافیل می فرماید که،بمیر،او نیز می میرد،و بر این حال می مانند آن قدر که خدا خواهد.

پس امر می فرماید آسمانها را که مضطرب شوند،و از یکدیگر بپاشند،و امر می فرماید کوهها را که روان شوند و ریزه ریزه شوند و بر هوا روند مانند غبار،و زمین را بدل می کنند به زمین دیگر که بر روی آن گناه نشده باشد،و گشاده باشد،و کوهی و عمارتی و حایلی و گیاهی بر روی آن نباشد،چنانچه در ازل در روز اوّل پهن کرده بود،و عرش را بر روی آب قرار می دهد چنانچه اوّل کرده بودند،و بی حاملی به قدرت خود آن را نگاه می دارد.

و در این هنگام ندا می فرماید خداوند جبّار در اطراف آسمان و زمین که:از کیست امروز ملک و پادشاهی؟پس هیچ کس نباشد که جواب بگوید،پس خود می فرماید:پادشاهی از خداوند یگانۀ قهّار است،منم که همه خلایق را قهر کردم، و به عدم بردم و می راندم،منم خداوندی که به جز من خداوندی نیست،و شریک و وزیر ندارم،به دست قدرت خود جمیع خلایق را خلق کردم،و به مشیّت و ارادۀ خود همه را می راندم،و به قدرت خود همه را زنده می کنم،پس خداوند عالمیان به قدرت خود چنان می کند که صدائی از صور بیرون می آید که اهل آسمانها زنده می شوند،و میکائیل می دمد و همۀ اهل زمین زنده می شوند،و حاملان عرش را برمی دارند،و ملائکۀ بهشت و دوزخ را حاضر می گردانند،و خلایق از برای

ص:277

حساب محشور می شوند،این را فرمود و حضرت مشغول گریه شد (1).

و در حدیث دیگر از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله منقول است که:چون روز قیامت شود، خداوند عالمیان به ملک موت می فرماید:ای ملک موت به عزّت و جلال خود قسم که مزّۀ مرگ را به تو بچشانم چنانچه به همۀ بندگان چشانیدی (2).

و از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که:چون خداوند عالمیان خواهد که مبعوث گرداند خلق را،فرماید که آسمان چهل روز بر زمین ببارد،پس بندها را بپیوندد،و گوشت برویاند (3).

و از حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام منقول است به سند معتبر که فرمود:در تفسیر این آیه هذا یَوْمُ یَنْفَعُ الصّادِقِینَ صِدْقُهُمْ (4)که چون روز قیامت می شود مردم را برای حساب محشور می گردانند،می گذرند بر اهوال قیامت تا به عرصه حساب می رسند،و در این مقام از کثرت ازدحام شدّت و مشقّت عظیم می کشند،پس اوّل ندا می کنند به ندائی که جمیع خلایق بشنوند،و می طلبند محمّد بن عبد اللّه صلّی اللّه علیه و آله پیغمبر قرشی عربی را،و چون می آید او را به جانب راست عرش می دارند پس حضرت امیر المؤمنین و ائمّۀ معصومین علیهم السّلام را می طلبند،و در دست چپ حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله می دارند.

پس امّت آن حضرت را می طلبند،و در دست چپ ایشان می دارند،بعد از آن هر پیغمبری را با امّتش می طلبند،و در جانب چپ عرش بازمی دارند،پس اوّل مرتبه قلم را در صورت شخصی می آورند در برابر عرش به مقام حساب می دارند،

ص:278


1- 1) بحار الانوار 324/6-325 ح 2.
2- 2) بحار الانوار 328/6 ح 7.
3- 3) بحار الانوار 33/7 ح 1.
4- 4) سورۀ مائده:119.

پس ندا می فرماید حق تعالی که:ای قلم آنچه ما گفتیم و تو را الهام کردیم و به سوی تو وحی کردیم در لوح نوشتی؟قلم گوید:بلی خداوندا تو می دانی که آنچه فرمودی در لوح نوشتم،پس فرماید:کی برای تو گواهی می دهد؟گوید:پروردگارا تو می دانی و گواهی،و بر راز مخفی جز تو دیگری مطّلع نبود،فرماید که:حجّت خود را تمام کردی.

پس لوح را طلبند،و بیاید به صورت آدمیان به نزد عرش،و از او پرسد حق تعالی که آیا قلم در تو ثبت کرد آنچه ما به او الهام کردیم و وحی نمودیم؟گوید:

بلی پروردگارا،و آنچه او در من نقش کرد من به اسرافیل رسانیدم،پس اسرافیل آید و به صورت آدمیان با ایشان بایستد،و خدا از او سؤال نماید که لوح به تو رسانید آنچه قلم به او رسانیده بود از وحی؟گوید:بلی خداوندا،و من به جبرئیل رسانیدم همه را.

پس جبرئیل را طلبند و بیاید در پهلوی اسرافیل بایستد،و خداوند عالمیان از او پرسد که اسرافیل تمام وحیهای مرا به تو رسانید؟گوید:بلی ای پروردگار من،و آنچه به من رسید به جمیع پیغمبرانت رسانیدم،و آنچه از فرمان تو به من رسید به ایشان تبلیغ نمودم.و ادای رسالت تو به هر پیغمبری کردم،و تمام کتابها و وحیها و حکمتهای تو را به یک یک از ایشان خواندم،و آخر کسی که بر او وحی رسالت و حکمت و علم و کتاب و کلام تو را خواندم محمّد بن عبد اللّه حبیب تو بود.

پس اوّل کسی که از فرزندان آدم را به سؤال طلبند محمّد بن عبد اللّه صلّی اللّه علیه و آله باشد،و خدا او را در آن روز در مرتبۀ قرب و کرامت از همه کس بالاتر بدارد،و از او سؤال نماید که:یا محمّد جبرئیل به تو رسانید آنچه من وحی به سوی تو کرده بودم،و بر تو فرستاده بودم از کتاب و حکمت و علم خود؟ حضرت فرماید:بلی خداوندا جمیع را به من رسانید،فرماید:همه را به امّت خود رسانیدی؟حضرت فرماید

ص:279

که:همه را به ایشان رسانیدم،و در راه دین تو جهاد کردم و زحمت کشیدم.

پس خطاب رسد:کی از برای تو گواهی می دهد؟حضرت عرض می کند:

پروردگارا تو گواهی که من تبلیغ رسالات تو کردم،و ملائکۀ تو گواهند،و نیکوکاران امّتم گواهند،و گواهی تو مرا کافی است،پس ملائکه را طلبد و گواهی بر تبلیغ رسالت آن حضرت بدهند،پس امّت آن حضرت را طلبد و سؤال کند که:آیا محمّد رسالتهای مرا به شما رسانید،و کتاب و حکمت و علم مرا بر شما خواند؟همه گواهی دهند.

آن گاه ندا به حضرت رسول رسد که:چون از میان ایشان رفتی خلیفه ای در میان ایشان گذاشتی که حکمت و علم و کتاب مرا بر ایشان بیان کند؟و هرچه در آن اختلاف کنند برای ایشان ظاهر سازد؟و حجّت من باشد بعد از تو؟حضرت گوید:

بلی علی بن ابی طالب را در میان ایشان گذاشتم که،برادر من،و وزیر من،و وصی و بهترین امّت من بود،و در حیات خود او را برای ایشان نصب کردم،و مردم را به طاعت او خواندم،و خلیفه کردم او را در میان امّت خود که پیروی او نمایند.

پس علی بن ابی طالب را بطلبد،و ندا فرماید که:آیا محمّد تو را وصی خود نمود؟و خلیفۀ خود کرد؟و در حیات خود تو را نصب کرد؟و تو بعد از او در میان امّت به امر امامت قائم شدی؟علی گوید:خداوندا محمّد مرا وصیّ و خلیفۀ خود گردانید،و در حیات خود مرا نصب کرد،پس چون آن حضرت را به جوار رحمت خود بردی امّت او انکار امامت من کردند،و مرا ضعیف گردانیدند،و نزدیک شد مرا بکشند،و جمعی را که سزاوار تقدیم نبودند بر من مقدّم داشتند،و سخن مرا نشنیدند،و اطاعت من نکردند،پس من شمشیر کشیدم در راه تو جهاد کردم تا کشته شدم.

پس ندا فرماید که:یا علی خلیفه ای برای خود نصب کردی در میان امّت محمّد

ص:280

که بندگان مرا به دین من بخواند و به راه من هدایت نماید؟گوید:بلی خداوندا، حسن را که فرزند من بود و فرزند دختر پیغمبرت بود نصب کردم،و همچنین هر امامی را طلبند،و اهل عالمش را و جمیع پیغمبران را تا حجّت همه بر امّت شان تمام شود،بعد از آن حق تعالی فرماید که:امروز نفع می کند راست گویان را راستی ایشان (1).

و به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که:چون حق سبحانه و تعالی خلایق را برای حساب جمع کند،نوح را طلبند و پرسند که:آیا تبلیغ رسالات ما کردی؟گوید:بلی،گویند:برای تو که گواهی می دهد؟گوید:محمّد بن عبد اللّه گواه من است،پس نوح آید به نزد حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و آن حضرت بر بلندی با حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام ایستاده باشند،و گوید که:یا محمّد خداوند عالمیان از من گواه بر تبلیغ رسالت طلبیده،حضرت فرماید که:ای جعفر و ای حمزه بروید و از برای نوح گواهی بدهید که او تبلیغ رسالت کرد،پس در آن روز جعفر و حمزه گواه پیغمبران خواهند بود.

راوی عرض کرد که:فدای تو گردم علی در کجاست که ایشان گواهی می دهند؟ فرمود که:رتبۀ او از این عظیم تر است که تکلیف این شهادت به او بکنند (2).

و از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام منقول است که فرمود:حساب نفس خود را بکنید پیش از آنکه شما را حساب کنند،به درستی که در قیامت پنجاه موقف است،و در هر موقفی هزار سال جمعی را می دارند،چنانچه حق تعالی می فرماید:

در روزی که مقدار آن پنجاه هزار سال است (3).

ص:281


1- 1) بحار الانوار 280/7-282 ح 3.
2- 2) بحار الانوار 282/7-283 ح 4.
3- 3) بحار الانوار 126/7 ح 3.

و حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام فرمود:چون این آیه نازل شد که وَ جِیءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ (1)از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله تفسیر این آیه را پرسیدند،فرمود:جبرئیل مرا خبر داد که چون خداوند عالمیان خلق اوّلین و آخرین را در محشر جمع نماید،بفرماید که جهنّم را به محشر آورند،و آن را به هزار مهار بکشند،و هر مهاری را صد هزار ملک داشته باشد از ملائکۀ غلاظ و شداد،و جهنّم فریاد کند از خشم و بر گناهکاران حمله کند.

پس چون به آن صحرا درآید،زفیری کند که اگر خدا حفظ نکند همگی از شدّت آن صدا هلاک شوند،پس گردنی بکشد که جمیع محشر را فراگیرد،و در آن حال هیچ بنده ای از بندگان خدا نه ملک مقرّب و نه پیغمبر مرسل نباشد مگر این که فریاد برآورد نفسی نفسی،یعنی خداوندا به فریاد من برس،و جان مرا از عذاب آزاد کن، و تو یا محمّد فریاد برآوری که امّتی امّتی،یعنی امّت مرا نجات ده،امّت مرا از عذاب آزاد کن.

پس صراط را بر روی جهنّم گذارند،از دم شمشیر نازک تر و برنده تر،و در آن سه قنطره باشد:یکی صلۀ رحم و امانت،و دوّم نماز،و سوّم عدالت خدا در مظالم بندگان،پس مردم را تکلیف کنند که از صراط بگذرند،و پاره ای را رحم و امانت نگاه دارد،و اگر قطع رحم کرده باشند،یا امانتهای الهی و پیمانهای او را شکسته باشند،در اینجا بمانند،و آنچه از اینجا نجات یابند نماز ایشان را نگاه دارد،و هر که در نماز تقصیر نکرده باشد از آنجا بگذرد،و به مقام مظالم عباد بدارند،چنانچه می فرماید إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ (2)پروردگار تو در کمین گاه صراط است،و ایشان

ص:282


1- 1) سورۀ فجر:23.
2- 2) سورۀ فجر:14.

را در آنجا بازمی دارد و سؤال می کند،و مردمان بر صراط می روند،بعضی چسبیده اند،و بعضی قدمهاشان می لغزد،و بعضی یک قدم می لغزد،و یکی بند می شود،و ملائکه اطراف ایشان فریاد می کنند که:ای خداوند حلیم بردبار بیامرز ایشان را،و از گناه ایشان درگذر،و به فضل خود با ایشان معامله کن،و ایشان را به سلامت بگذران،و مردم افتند از صراط به جهنّم مانند پروانه،پس کسی که به رحمت الهی نجات یابد و بگذرد از صراط گوید:الحمد للّه که خدا مرا نجات داد به فضل و احسان خود،بعد از آنکه مأیوس شده بودم،به درستی که پروردگار ما آمرزنده و مزددهنده است (1).

و حضرت صادق علیه السّلام فرمود:گذشتن مردم بر صراط مختلف است،و صراط از مو باریک تر،و از شمشیر تندتر است،پس بعضی هستند که مانند برق می گذرند، و بعضی مانند اسب تندرو،و بعضی مانند پیاده که راه رود،و بعضی به دست و پا مانند طفلی که خود را بر زمین کشد،و بعضی آویخته باشند که پاره ای از ایشان را آتش گیرد،و پاره ای را نگیرد (2).

و از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام منقول است که:چون بنده را به مقام حساب باز دارند،خداوند عالم فرماید:بسنجید نعمتهای مرا با عمل او،پس نعمتها عمل را فراگیرد،فرماید که:نعمتها را به او بخشیدم،نیک و بدش را باهم بسنجید،پس اگر مساوی باشد فرماید به بهشتش برند،و اگر خیرش زیاده باشد خدا تفضّلها و احسانها نسبت به او بفرماید،و اگر بدیش زیاده باشد،اگر از اهل ایمان باشد و شرک نیاورده باشد،او محلّ رحمت و مغفرت الهی است،اگر خواهد تفضّل

ص:283


1- 1) بحار الانوار 125/7-126 ح 1.
2- 2) بحار الانوار 64/8-65 ح 1.

می فرماید و می بخشد (1).

و از حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام منقول است که:پرسیدند از تفسیر این آیه که ترجمه اش این است که:این گروه را خدا بدل می کند سیّئات ایشان را به حسنات، و خدا آمرزنده و مهربان است،فرمود:در روز قیامت مؤمن گناه کار را به مقام حساب بیاورند،پس خداوند عالمیان خود متکفّل حساب او شود که دیگری بر بدیهای او مطّلع نشود،پس بنده به گناهان خود اقرار کند،حق تعالی به کاتبان اعمالش فرماید که:به عوض بدیهای او نیکی بنویسید،و بر مردم ظاهر گردانید، پس چون مردم نامۀ عمل او را ببینند گویند:این بنده هیچ گناه نداشته،پس خدا امر فرماید او را به بهشت برند،و همین است تأویل این آیه،و فرمود:این مخصوص گناه کاران شیعیان ما است (2).

و از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که:چون روز قیامت شود،دو بندۀ مؤمن را به نزد حساب بدارند،که هر دو از اهل بهشت باشند،یکی در دنیا فقیر باشد و دیگری توانگر،پس فقیر گوید:خداوندا مرا برای چه بازمی داری؟به عزّت تو قسم می دانی که مرا ولایت و حکومتی نداده بودی که عدل یا جور کرده باشم،و مالی نداده بودی که حقّی در آن واجب شده باشد،و عطا یا منع کرده باشم،و روزی مرا همیشه به قدر کفایت می دادی،حق تعالی فرماید:راست می گوید بندۀ من بگذارید به بهشت رود،و آن توانگر را آن قدر نگاه می دارند که از او آن قدر عرق بریزد که اگر چهل شتر بخورند سیراب شوند.

پس او را به بهشت برند،فقیر به او گوید چرا این قدر ماندی؟گوید:درازی

ص:284


1- 1) بحار الانوار 262/7 ح 14.
2- 2) بحار الانوار 261/7-262 ح 12.

حساب و بسیار آن مرا این قدر مکث فرمود،و در هر ساعت یک چیزی پیش می آمد که مستحق عذاب بودم و خدا می بخشید،باز چیز دیگر می پرسیدند، همچنین تا خدا مرا به رحمت خود فراگرفت،و به توبه کاران ملحق گردانید و آمرزید،پس پرسید که تو کیستی؟گوید:منم آن فقیری که با تو همراه در مقام حساب ایستادم،گوید:نعیم بهشت تو را تغییر داده است که من تو را نشناختم (1).

و از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که:چون خداوند عالمیان خلایق را جمع کند در روز قیامت،نامۀ عمل هرکس را به دست او دهند،پس جمعی از اشقیا انکار کنند که ما این اعمال را نکرده ایم،پس ملائکه ای که کاتبان عملند گواهی دهند،ایشان گویند:خداوندا اینها ملائکۀ تواند و برای تو گواهی می دهند و قسم خورند که ما این کارها را نکرده ایم،چنانچه خدا می فرماید یَوْمَ یَبْعَثُهُمُ اللّهُ جَمِیعاً فَیَحْلِفُونَ لَهُ کَما یَحْلِفُونَ لَکُمْ (2)یعنی:روزی که خدا همۀ ایشان را مبعوث گرداند،پس قسم خورند برای او چنانچه قسم دروغ برای شما می خورند.

و حضرت فرمود:اینها جماعتی اند که حقّ حضرت امیر المؤمنین را غصب کرده اند،پس در این هنگام خدا مهر بر زبان ایشان نهد،و اعضا و جوارح ایشان را گویا کند،پس گوش گواهی دهد به آنچه از چیزهای حرام شنیده است،و چشم گواهی دهد به آنچه از حرام دیده است،و دستها گواهی دهند به آنچه گرفته اند،و پاها گواهی دهند به آنچه به حرام سعی کرده اند،و فرج گواهی دهد به آنچه به حرام مرتکب شده است،پس خدا زبان ایشان را گویا کند به اعضای خود گویند:چرا بر ما گواهی دادید؟گویند که:گویا کرد ما را خداوندی که همه چیزها را گویا کرده

ص:285


1- 1) بحار الانوار 259/7 ح 4.
2- 2) سورۀ مجادله:18.

است،و شما را اوّل مرتبه خلق کرده است،و بازگشت همه به سوی اوست (1).

و از حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام منقول است که:چون قیامت برپا شود، خداوند عالم جمیع خلایق اوّلین و آخرین را در یک زمین جمع کند عریان و پابرهنه،و در محشر ایشان را آن قدر بدارند که عرق از ایشان ریزد،و نفسهای ایشان تنگ شود،و مدّتی چنین بمانند،پس منادی از جانب ربّ العزّه از پیش عرش ندا کند که:کجاست پیغمبر امّی؟پس بار دیگر ندا کند که:کجاست پیغمبر رحمت محمّد بن عبد اللّه؟آنگاه آن حضرت برخیزد و در پیش جمیع مردم روان شود،تا بیاید به حوض کوثر که طولش از میان ایله-موضعی است در حوالی شام- و صنعاء یمن باشد،و بر سر آن حوض بایستد.

پس حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام بیاید در پهلوی آن حضرت بایستد،و مردم را بعضی آب دهند،و بعضی را ملائکه برانند و دور کنند،پس حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله ببیند که جمعی از دوستان ما اهل بیت را نیز دور می کنند به خطاهای ایشان، حضرت به گریه درآید،و گوید:خداوندا ایشان شیعیان علی اند،پس حق تعالی ملکی را بفرستد،و گوید:یا محمّد چرا گریه می کنی؟فرماید:چگونه گریه نکنم که می بینم جمعی از شیعیان برادرم علی بن ابی طالب را از حوض کوثر منع می کنند،و به سوی جهنّم می برند.

پس ندا رسد:یا محمّد من ایشان را از برای تو بخشیدم،و از گناهان ایشان درگذشتم،و ایشان را به تو و به آن جمعی از فرزندان تو که ایشان ولایت آنها را داشتند ملحق ساختم،و ایشان را در زمرۀ شما داخل گردانیدم،و رخصت حوض کوثر دادم،و شفاعت تو را در حقّ ایشان قبول کردم،پس حضرت امام محمّد

ص:286


1- 1) بحار الانوار 312/7-313 ح 4.

باقر علیه السّلام فرمود:در آن وقت چه بسیار مرد و زنی که گریان شوند،پس جمیع دوستان و شیعیان را به ما ببخشند (1).

و از ابو ایّوب انصاری منقول است که:از حضرت رسالت پناه صلّی اللّه علیه و آله پرسیدند از حوض کوثر،فرمود:آن حوضی است که خدا به من اکرام فرموده،و مرا به آن زیادتی بخشیده است بر جمیع پیغمبران گذشته،و آن حوض از ما بین ایله و صنعاست،و در کنار آن ظرفها به عدد ستاره های آسمان مهیّاست،و دو نهر عظیم از پای عرش در آن می ریزد،و آبش از شیر سفیدتر،و از عسل شیرین تر است،و سنگریزه اش از زمرّد و یاقوت است،و زمینش از مشک خوشبوتر است،و گیاهش زعفران است،و خدا با من شرط کرده است که وارد آن حوض نشوند مگر آنان که دلهای ایشان از شرک و نفاق پاک،و نیّتهای ایشان صحیح باشد،و انقیاد و متابعت وصیّ من علی بن ابی طالب کرده باشند،و دور خواهد کرد غیر شیعیانش را از حوض،همچنان چه شتر مبتلا به جرب را از میان شتران به در می کنند،و هرکه از آن بخورد هرگز تشنه نمی شود (2).

و در اخبار متواتره از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله منقول است که فرمود:هرکه ایمان به حوض کوثر نداشته باشد،خدا او را به آن حوض نرساند،و هرکه ایمان به شفاعت من نداشته باشد خدا او را به شفاعت من فائز نگرداند،و فرمود:شفاعت من برای اصحاب گناهان کبیره است از امّت من،و امّا نیکوکاران پس بر ایشان اعتراضی نیست (3).

و به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که:مردم را در شدّت قیامت

ص:287


1- 1) بحار الانوار 17/8-18 ح 1.
2- 2) بحار الانوار 21/8-22 ح 14.
3- 3) بحار الانوار 34/8 ح 4.

چنان کار تنگ شود که عرق به دهان ایشان برسد،پس گویند:بیائید به نزد حضرت آدم رویم،شاید ما را شفاعت کند،چون بیایند گوید:من گناه کارم بروید به نزد حضرت نوح،و همچنین هر پیغمبری که آیند ایشان را به نزد دیگری فرستد،تا به نزد حضرت عیسی آیند،گوید:نزد پیغمبر آخر الزمان روید،چون به خدمت آن حضرت آیند فرماید:با من بیائید،و بیاورد ایشان را به در بهشت،و رو به درگاه رحمت به سجده درآید،پس ندا رسد:سر بردار و شفاعت کن که شفاعت تو مقبول است،و این است تفسیر آن آیه که فرموده است عَسی أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً (1).

و به سند معتبر منقول است که:شخصی به خدمت حضرت باقر علیه السّلام آمد،و گفت:شما حرف شفاعت بسیار می گوئید،و مردم را مغرور می کنید،فرمود:گمان تو این است که شکم و فرج خود را از حرام نگاه داشته ای و به شفاعت محمّد احتیاج نداری،و اللّه اگر فزعهای روز قیامت را ببینی،محتاج به شفاعت خواهی شد،و شفاعت از برای جماعتی است که مستحقّ آتش شده باشند و هیچ کس از اوّلین و آخرین نیست مگر اینکه به شفاعت آن حضرت محتاج است در روز قیامت.

پس فرمود که:حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله برای امّت خود شفاعت خواهد کرد،و ما برای شیعیان خود شفاعت خواهیم کرد،و شیعیان ما برای اهالی و دوستان خود شفاعت خواهند کرد،و گاه باشد که مؤمنی شفاعت کند مثل عدد ربیعه و مضر را که دو قبیلۀ عظیمند،و مؤمن شفاعت می کند حتّی از برای خدمتکارش،می گوید:

ص:288


1- 1) بحار الانوار 35/8-36 ح 7.

خداوندا حقّ خدمت بر من دارد،و مرا از سرما و گرما نگاه می داشت (1).

و از حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله منقول است که:سه طایفه در روز قیامت شفاعت خواهند کرد:اوّل پیغمبران،دیگر علما،دیگر شهیدان (2).

و از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که:حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام از حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله پرسید از تفسیر این آیه یَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِینَ إِلَی الرَّحْمنِ وَفْداً (3)که ترجمه اش این است:روزی که محشور گردانیم پرهیزکاران را به سوی خداوند بسیار بخشندۀ ایشان،حال کونی که واردشوندگان باشند بر خداوند خود یا سواران باشند،حضرت فرمود:یا علی این گروه نیستند مگر سوارۀ ایشان جماعتی اند که پرهیزکاری از معاصی الهی کرده اند،پس خدا ایشان را دوست داشته،و مخصوص خود گردانیده،و اعمال ایشان را پسندیده،و ایشان را متّقیان نام کرده.

یا علی به حقّ آن خدائی که حبّه را شکافته،و گیاه را از آن بیرون آورده،و خلایق را خلق کرده،که ایشان از قبرها بیرون خواهند آمد،و روهای ایشان مانند برف سفید و نورانی خواهد بود،و جامه ها پوشیده باشند از شیر سفیدتر،و نعلهای طلا در پا داشته باشند،و بند آن نعلها از مروارید درخشان باشد،و ملائکه به استقبال ایشان آورند ناقه های بهشتی را که جهاز آنها از طلا باشد،و به مروارید و یاقوت مرصّع کرده باشند،و جلهای آن شتران از استبرق و سندس بهشت باشد،و مهارشان از زبرجد باشد،و این شتران ایشان را برگرفته در صحرای محشر پرواز کنند.

و با هریک از ایشان هزار ملک همراه باشد،از پیش رو و جانب راست و چپ،و

ص:289


1- 1) بحار الانوار 38/8 ح 16.
2- 2) بحار الانوار 34/8 ح 2.
3- 3) سورۀ مریم:85.

ایشان را در نهایت حرمت و اکرام بیاورند تا درگاه بزرگ بهشت،و بر آن درگاه درختی باشد که هر برگی از آن صد هزار کس را سایه کند،و از جانب راست درخت چشمه ای باشد مطهّر و پاکیزه از آن چشمه شربتی به ایشان دهند،که خدا دلهای ایشان را از حسد و کینه پاک گرداند،و از بدنهای ایشان موهای ناخوش بریزد، چنانچه خدا می فرماید وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً (1)آن شراب پاک کننده را از این چشمه می آشامند که ظاهر و باطن ایشان را از بدیها مصفّا می گرداند،پس می آیند بر سرچشمۀ دیگر از دست چپ آن درخت،و در آن چشمه غسل می کنند،و این چشمۀ زندگانی است،که چون در آن غسل کردند هرگز نمی میرند.

پس ایشان را به نزدیک عرش می آورند،و حال آنکه از جمیع دردها و بلاها و گرما و سرما ایمن شده اند،پس حق تعالی به ملائکه ندا می فرماید که:دوستان مرا به بهشت برید،و ایشان را با سایر خلایق باز مدارید،که من همیشه از ایشان خوشنود بودم،و رحمت برای ایشان لازم گردیده،پس ایشان را ملائکه به بهشت آورند،چون به در بهشت رسند ملائکه حلق به در زنند،آوازی از آن بلند شود که جمیع حوریان که خدا برای ایشان خلق کرده است بشنوند،آنگاه حوریان شادی کنند،و یکدیگر را بشارت دهند که دوستان خدا آمدند.

پس چون در را بگشایند،و ایشان داخل بهشت شوند،زنان ایشان از حوریان و آدمیان از قصرها مشرف شوند،و گویند:مرحبا خوش آمده اید،و چه بسیار مشتاق شما بوده ایم،پس دوستان خدا نیز به مثل این سخن جواب گویند،پس حضرت امیر المؤمنین گفت:یا رسول اللّه ایشان چه جماعتند؟فرمود:شیعیان خالص

ص:290


1- 1) سورۀ انسان:21.

تواند،و تو امام و پیشوای ایشانی (1).

و از حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام منقول است که:حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله فرمود:در روز قیامت منادی از جانب ربّ العزّه ندا کند،که جمیع اهل محشر بشنوند که:

کجایند اهل صبر؟گروهی از مردم برخیزند،ملائکه استقبال ایشان کنند و گویند:

چگونه بود صبر شما؟جواب گویند که:نفس خود را بر مشقّت طاعت و ترک معصیت صبر فرمودیم،پس منادی ندا کند:راست می گویند:بگذارید بی حساب به بهشت روند.

پس منادی دیگر ندا کند:کجایند اهل فضل؟گروهی برخیزند،ملائکه ایشان را استقبال کنند،و پرسند که چه فضل است که شما را به این کرامت رسانید؟گویند که:بر ما سفاهت و بی خردی می کردند و ما حلم می کردیم،و بدی نسبت به ما می کردند برای خدا عفو می کردیم،ندا رسد:راست می گویند،بگذارید بی حساب به بهشت روند.

دیگر منادی ندا کند:کجایند همسایگان خدا؟گروهی برخیزند،و ملائکه استقبال ایشان کنند،و گویند:چه بود عمل شما که امروز خدا شما را به جوار خود نسبت داده؟گویند:ما برای خدا به برادران و مؤمنان دوستی می کردیم،و خالصا لوجه اللّه به ایشان عطاها می کردیم،و مدد و اعانت ایشان می کردیم،ندا رسد:

راست می گویند:بگذارید که به جوار رحمت و قرب من درآیند بی حساب،پس حضرت فرمود که:ایشان همسایگان انبیا و اوصیا و مقرّبان خدایند،مردم می ترسند از احوال قیامت و ایشان نمی ترسند،و مردم را حساب می کنند و ایشان

ص:291


1- 1) بحار الانوار 172/7-173 ح 2.

را حساب نمی کنند (1).

و حضرت صادق علیه السّلام فرمود:خداوند عالمیان در روز قیامت چنان رحمت خود را پهن کند،که شیطان هم طمع کند در آن رحمت (2).

و به اسانید معتبره از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله منقول است که فرمود:یا علی توئی اوّلین کسی که وارد بهشت می شود،و در دست تو خواهد بود علم و لواء حمد،و آن هفتاد شقّه است که هر شقّه ای از آفتاب و ماه بزرگ تر است (3).

و در حدیث دیگر وارد شده است که:آن حضرت فرمود:یا علی اوّل تو را می طلبند در روز قیامت،و به تو می دهند علم مرا که آن لواء حمد است،و دو صف می ایستند اهل محشر،و تو از میان ایشان می روی،و آدم و جمیع خلایق در زیر علم من خواهند بود،و طولش هزارساله راه است،و سرش از یاقوت سرخ است،و چوبش از نقرۀ سفید است،و تهش از درّ سبز است،و سه ذوابه دارد، یکی در مشرق،و یکی در مغرب،و یکی در میان دنیا،و بر آن سه سطر نوشته است،سطر اوّل بسم اللّه الرحمن الرحیم،سطر دوّم الحمد للّه ربّ العالمین،سطر سوّم لا اله الاّ اللّه محمّد رسول اللّه،و طول هر سطری هزار سال است،و عرضش هزار سال.

پس تو یا علی علم را برمی داری و می روی،و حضرت امام حسن از دست راست تو،و حضرت امام حسین از دست چپ تواند،می آئی نزد من و ابراهیم در سایۀ عرش الهی،پس حلّۀ سبزی از حلّه های بهشت در تو می پوشانند،و منادی از جانب ربّ العزّه مرا ندا می کند که:نیکو پدری است برای تو ابراهیم،و نیکو

ص:292


1- 1) بحار الانوار 171/7-172 ح 2.
2- 2) بحار الانوار 287/7 ح 1.
3- 3) بحار الانوار 4/8 ح 4.

برادری است برادر تو علی بن ابی طالب (1).

و به سند صحیح از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که:حضرت رسالت پناه صلّی اللّه علیه و آله می فرمود:هرگاه از برای من چیزی از خدا طلب نمائید،وسیله را برای من از خدا بطلبید،پس از حضرت سؤال کردند که وسیله چه چیز است؟

فرمود:آن درجۀ من است در بهشت،و آن هزار پایه دارد،و از هر پایه ای تا پایه ای هزار سال راه به دویدن اسب تندرو،و پایها یکی از جواهر است،و یکی از زبرجد،و یکی از یاقوت و یکی از مروارید،و یکی از طلا،و یکی از نقره،پس بیاورند در روز قیامت،و با درجۀ پیغمبران نصب کنند،و آن در میان درجۀ سایر پیغمبران از بابت ماه باشد در میان ستارگان،پس جمیع پیغمبران و شهیدان و صدّیقان گویند:خوشا حال بنده ای که این درجۀ او باشد،پس منادی از جانب ربّ العزّه ندا کند که:این درجۀ محمّد است.

پس بیایم من جامه ای از نور را ازار خود گردانیده،و تاج ملک و پادشاهی و کلیل کرامت و بزرگواری بر سر داشته باشم،و علی بن ابی طالب در پیش من رود،و علم من لواء حمد در دست او باشد،و بر آن علم نوشته باشد:لا اله الاّ اللّه،محمّد رسول اللّه،المفلحون هم فائزون باللّه،پس بیائیم تا بر آن درجه بالا رویم،و من بر پایۀ بالا بایستم،و علی یک پایه بعد از من،پس جمیع پیغمبران و صدّیقان و شهیدان گویند:خوشا حال این دو بنده چه بسیار گرامی اند نزد خدا،پس ندا رسد که:اینک حبیب من است محمّد،و این ولیّ و دوست من است علی،خوشا حال کسی که او را دوست دارد،و وای بر حال کسی که دشمن او باشد،و دروغ بر او ببندد.

ص:293


1- 1) بحار الانوار 1/8-2 ح 1.

آنگاه حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله فرمود که:هیچ مؤمنی نماند که تو را دوست دارد مگر این که از این ندا راحت یابد،و روی او سفید شود،و دل او شاد گردد،و نماند کسی که دشمن تو باشد،یا با تو حرب کرده باشد،یا انکار حقّ تو کرده باشد،مگر این که روی او سیاه شود،و پاهای او به لرزه درآید،پس در این حال دو ملک بیایند:یکی رضوان خازن بهشت،و دیگری مالک خازن جهنّم.

پس رضوان بیاید و بگوید:السّلام علیک یا أحمد،من گویم:السّلام علیک ای ملک،تو کیستی؟چه بسیار خوش بوئی؟ گوید منم رضوان خازن بهشت،این است کلیدهای بهشت جناب ربّ العزّه برای تو فرستاده بگیر ای احمد،من گویم:

قبول کردم از پروردگار خود،او را است حمد بر این که مرا بر همۀ خلق زیادتی و فضیلت داد به این کرامت،کلیدها را بده به برادرم علی بن ابی طالب،پس رضوان برگردد.

و مالک بیاید و بگوید:السّلام علیک ای احمد،من گویم:السّلام علیک ای ملک،تو کیستی؟چه بسیار مهیب و عجیبی؟گوید:منم مالک خازن جهنّم،و این است کلیدهای جهنّم،ربّ العزّه برای تو فرستاده بگیر،گویم قبول کردم:و او را حمد می کنم بر این کرامت،بده به برادرم علی بن ابی طالب.

پس مالک برمی گردد،و علی متوجّه می شود با کلیدهای بهشت و کلیدهای جهنّم،و می آید بر کنار جهنّم می ایستد،در حالتی که شررهای آن در پرواز است،و فریاد می کند و می خروشد،و زبانه اش بلند می گردد،علی مهارش را به دست گیرد،جهنّم می گوید:بگذر یا علی که نور تو آتش مرا خاموش کرد،علی می گوید:

قرار بگیر ای جهنّم،و آنچه می گویم بشنو،این را بگیر که دشمن من است،و این را بگذار که دوست من است.

پس حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله فرمود:و اللّه که جهنّم در آن روز اطاعت علی زیاده

ص:294

می کند از غلامان شما نسبت به شما،اگر خواهد جهنّم را به جانب راست می فرستد،و اگر خواهد به جانب چپ می فرستد،و جهنّم اطاعت و فرمان برداری او زیاده از جمیع خلق خواهد کرد در آنچه او فرماید (1).

یا أباذر انّ شرّ الناس منزلة عند اللّه یوم القیامة عالم لا ینتفع بعلمه

اشاره

یا أباذر انّ شرّ الناس منزلة عند اللّه یوم القیامة عالم لا ینتفع بعلمه،و من طلب علما لیصرف به وجوه الناس الیه لم یجد ریح الجنّة.

یا أباذر من ابتغی العلم لیخدع به الناس،لم یجد ریح الجنّة.

یا أباذر اذا سئلت عن علم لا تعلمه،فقل لا أعلمه،تنج من تبعته،و لا تفت الناس بما لا علم لک به تنج من عذاب اللّه یوم القیامة.

یا أباذر یطلع قوم من أهل الجنّة الی قوم من أهل النار،فیقولون:

ما أدخلکم النار و قد دخلنا الجنّة بفضل تأدیبکم و تعلیمکم؟ فیقولون:انّا کنّا نأمر بالخیر و لا نفعله.

ای ابوذر بدترین مردم و پست ترین مردم نزد خداوند عالمیان در قیامت عالمی است که مردم از علم او منتفع نشوند،یا خود از علم خود منتفع نشود،و کسی که طلب علم کند برای اینکه روی مردم را به سوی خود بگرداند،و مرجع ایشان باشد،بوی بهشت را نشنود.

ای ابوذر کسی که طلب علم کند برای اینکه مردم را فریب دهد،نیابد بوی بهشت را.

ص:295


1- 1) بحار الانوار 326/7-327 ح 2.

ای ابوذر اگر از تو پرسند از علمی که ندانی بگو نمی دانم،تا نجات یابی از گناه آنکه برخلاف واقع چیزی را بیان کند،و فتوا مده مردم را به چیزی تا نجات یابی از عذاب الهی در روز قیامت.

ای ابوذر مشرف می شوند و نظر می کنند جماعتی از اهل بهشت به سوی گروهی از اهل جهنّم،پس از ایشان می پرسند که:چه چیز باعث شد که شما را به جهنّم آوردند؟و حال آنکه ما به برکت تعلیم و تأدیب شما داخل بهشت شده ایم؟ گویند:ما مردم را به خوبی ها امر می کردیم و خود به جا نمی آوردیم.

توضیح این فصل مبتنی بر چند قاعده است:

قاعدۀ اوّل: در بیان فضیلت علم و یاد گرفتن و یاد دادن آن و فضل علماست

بدان که علم از اشراف سعادات،و افضل کمالات است،و آیات و اخبار در فضیلت آن بسیار است،و قدری از آن در اصول و فروع دین واجب عینی است،و فضیلت انسان بر جمیع مخلوقات به علم است،و سرمایۀ جمیع کمالات دیگر است.

چنانچه به اسانید معتبره از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله منقول است که:طلب علم واجب است بر هر مسلمانی،به درستی که خداوند عالمیان دوست می دارد طالبان علم را (1).

و از حضرت امام موسی کاظم علیه السّلام پرسیدند که:آیا جایز است مردم را که سؤال

ص:296


1- 1) بحار الانوار 172/1 ح 26.

نکنند از چیزهائی که به آنها محتاجند؟فرمود:نه (1).

و حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود:ایّها الناس بدانید که کمال دین در طلب علم است،و عمل کردن به آن،به درستی که طلب علم بر شما لازم تر است از طلب مال؛زیرا که روزی در میان شما قسمت شده است،و ضامن شده اند آن را از برای شما،و خداوند عادلی قسمت کرده و ضامن شده است،و البته وفا می کند به ضمان خود،و علم را نزد اهلش سپرده اند و شما را امر کرده اند که از ایشان طلب کنید،پس طلب نمائید تا بیابید (2).

و حضرت صادق علیه السّلام فرمود:کسی که علوم دین را یاد نگیرید،خدا در روز قیامت نظر رحمت به سوی او نفرماید،و اعمال او را قبول نکند (3).

و فرمود که:چون خدا خیر بنده ای را خواهد او را دانا می گرداند در دین خود (4).

و فرمود که حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله فرمود:خیری نیست در زندگانی مگر دو کس را:

عالمی را که اطاعت او کنند،یا شنونده ای که حفظ کند و عمل نماید (5).

و حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام فرمود:عالمی که مردم به علم او منتفع شوند بهتر است از هفتاد هزار عابد (6).

و از معاویة بن عمار منقول است که به حضرت صادق علیه السّلام عرض کردم:

شخصی هست که روایت کنندۀ حدیث شماست،که میان مردم احادیث شما را

ص:297


1- 1) بحار الانوار 176/1 ح 43.
2- 2) بحار الانوار 175/1 ح 41.
3- 3) اصول کافی 31/1 ح 7.
4- 4) اصول کافی 32/1 ح 3.
5- 5) اصول کافی 33/1 ح 7.
6- 6) اصول کافی 33/1 ح 8.

پهن می کند،و دلهای شیعیان را به آن محکم می سازد،و عابدی هست که این روایت و علم را ندارد،کدام بهترند؟فرمود که:روایت کنندۀ حدیث ما که دلهای شیعیان را به آن محکم و ثابت سازد بهتر است از هزار عابد (1).

و فرمود:یا عالم باش،یا طلب کنندۀ علم باش،یا دوست اهل علم باش،و قسم دیگر مباش که به دشمنی ایشان هلاک می شوی (2).

و از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که:حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله فرمود:هرکه در راهی رود به طلب علم،خدا راهی برای او به سوی بهشت بگشاید،و به درستی که ملائکه بالهای خود را بر زمین می گذارند برای طالب علم از روی رضا و خشنودی،و استغفار می کند برای طلب کنندۀ علم هرکه در آسمانهاست و هرکه در زمین است،حتّی ماهیان دریا،و فضل عالم بر عابد مانند زیادتی ماه شب چهارده است بر ستارگان،و علماء وارثان پیغمبرانند،و پیغمبران میراث طلا و نقره نگذاشتند،بلکه علم میراث ایشان است،پس هرکه بهره ای از آن گیرد بهره ای تمام گیرد (3).

و از حضرت امام حسن عسکری علیه السّلام منقول است که:بدحال ترین یتیمان، شیعه ای است که از امام خود دور مانده باشد،و دستش به او نرسد،و در شرایع دین حیران باشد،پس کسی که از شیعیان ما عالم به علوم ما باشد،آن جاهل به شریعت ما که از ما دور مانده است مانند یتیمی است در دامن او،اگر او را هدایت و ارشاد کند و شریعت ما را تعلیم او نماید با ما خواهد بود در رفیق اعلا،چنین خبر

ص:298


1- 1) اصول کافی 33/1 ح 9.
2- 2) اصول کافی 34/1 ح 3.
3- 3) اصول کافی 34/1 ح 1.

داد مرا پدرم از پدرانش از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله (1).

و حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود:هرکس از شیعیان ما که عالم به شریعت ما باشد،و ضعیفان شیعیان ما را از ظلمت جهل به نور علمی که از ما به او رسیده است برساند،بیاید در روز قیامت و تاجی بر سر او باشد،که روشنی دهد جمیع اهل عرصات را،و حلّه ای پوشیده باشد که برابری نکند با یک تار آن تمام دنیا، پس منادی از جانب حق تعالی ندا کند:ای بندگان خدا این عالمی است از شاگردان آل محمّد،پس هرکس که این عالم در دنیا او را از حیرت جهل بیرون آورده باشد در این روز به نور او چنگ زند،تا او را از ظلمت و حیرت عرصات به نزهت گاه جنّات رساند،پس هرکه از او هدایتی یافته باشد همراه او به بهشت درآید (2).

حضرت فاطمه علیها السّلام فرمود:هر

ص:299


1- 1) بحار الانوار 2/2 ح 1.
2- 2) بحار الانوار 2/2 ح 2.

تاری از آن خلعتها بهتر است از آنچه آفتاب بر آن می تابد هزار هزار مرتبه (1).

و حضرت امام حسن علیه السّلام فرمود:فضیلت کسی که تکفّل جاهلان شیعیان کند،و امور مشتبه را بر ایشان واضح گرداند،بر کسی که یتیمان دیگر را آب و طعام دهد، مثل فضیلت ماه است بر ستارۀ سها که مخفی ترین ستاره هاست (2).

و فرمود:هرکه متکفّل یکی از شیعیان ما شود در غیبت امام،و از علومی که به او رسیده است او را هدایت کند،و در علوم ما با او مواسات کند،خداوند عالمیان او را ندا کند:ای بندۀ کریم که مواسات کردی،من اولایم به کرم از تو،ای ملائکه در بهشت به عدد هر حرفی که تعلیم کرده است هزارهزار قصر به او بدهید،و در آن قصرها آنچه مناسب آنهاست از نعمتها برای او مقرّر سازید (3).

و حضرت علی بن الحسین علیهما السّلام فرمود:حق تعالی وحی نمود به حضرت موسی علیه السّلام که:ای موسی مردمان را دوست من و مرا دوست ایشان کن،گفت:

خداوندا چه کنم که ایشان چنین شوند؟فرمود:به یاد ایشان آور نعمتهای مرا تا مرا دوست دارند،و اگر یک کس را که از درگاه من گریخته باشد،و از ساحت عزّت من گمشده باشد،به سوی من برگردانی،بهتر است از برای تو از صد سال عبادت که روزها روزه باشی و شبها برپا ایستاده باشی،موسی گفت:آن بندۀ گریخته کدام است؟فرمود:گناه کاران و آنها که فرمان من نمی برند،پرسید گمشده کیست؟ فرمود:آن جاهلی که شریعت را نمی داند،و طریق عبادت و بندگی و راه خوشنودی مرا نداند حضرت فرمود:بشارت دهید علمای شیعیان ما را به ثواب

ص:300


1- 1) بحار الانوار 3/2 ح 3.
2- 2) بحار الانوار 3/2 ح 4.
3- 3) بحار الانوار 4/2 ح 5.

عظیم و جزای کامل (1).

و حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام فرمود:عالم از باب کسی است که شمعی در تاریکی داشته باشد،و مردم از آن روشنی یابند،و هرکه به روشنی شمع او بینا می شود برای او دعای خیر می کند،همچنین عالم با او شمعی هست که تاریکی و ظلمت حیرت را برطرف می کند،پس هرکه از او نور می یابد از آزادکرده های اوست از آتش جهنّم،و خدا می دهد به او ثواب صد هزار رکعت نماز که در پیش کعبه کرده باشد (2).

و حضرت جعفر بن محمّد علیهما السّلام فرمود:علمای شیعیان ما مرابطان و نگهبانانند در سر حدّی که جانب شیطان و اتباع و لشکر اوست،که منع می کنند از اینکه شیطان و اتباع او از جنّ و انس بر شیعیان ما مسلّط شوند،و ایشان را گمراه کنند،به درستی که هرکه از شیعیان ما خود را برای این کار نصب کند،و متوجّه این امر شود،او بهتر است از کسی که جهاد کند با ترک و روم و خزر هزار مرتبه؛زیرا که آن عالم دفع ضرر از دین محبّان و شیعیان ما می کند،و این جهادکننده دفع ضرر از بدنهای ایشان می کند (3).

و حضرت موسی بن جعفر علیهما السّلام فرمود که:یک فقیه و عالم که جهّال شیعیان ما را از حیرت نجات بخشد،بر شیطان گران تر است از هزار عابد؛زیرا که عابد همّتش آن است که خود را خلاص کند،و عالم همّتش مصروف است بر خلاصی خود و بندگان خدا از دست شیطان و گمراه کنندگان اتباع او،و در قیامت آن فقیه را ندا کنند،ای کسی که کفالت یتیمان آل محمّد می کردی و ضعیفان شیعیان را هدایت

ص:301


1- 1) بحار الانوار 4/2 ح 6.
2- 2) بحار الانوار 4/2 ح 7.
3- 3) بحار الانوار 5/2 ح 8.

می نمودی،باش تا شفاعت کنی آنهائی را که از تو علم آموخته اند،پس بایستد و به شفاعت او داخل بهشت شوند فئامی و فئامی تا ده فئام،که هر فئامی صد هزار کس باشد،که بعضی از خودش کسب علم کرده باشند،و بعضی از شاگردان او،و بعضی از شاگردان شاگردان او،و همچنین تا روز قیامت (1).

و امام هادی علیه السّلام فرمود:اگر بعد از غیبت قائم ما علما نمی بودند که مردم را بر امام دلالت کنند،و به سوی او خوانند،و نجات دهند ضعفای شیعه را از دامهای مکر شیطان و نواصب هرآینه کسی از شیعیان نمی ماند مگر اینکه مرتد می شدند، و لیکن ایشان مهار دلهای ضعیفان شیعه را دارند،چنانچه کشتی بان لنگر کشتی را نگاه می دارد ایشان بهترین مرد مانند نزد خدا (2).

و از حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله منقول است که:کسی که از خانۀ خود به طلب علم بیرون آید هفتاد هزار ملک او را مشایعت نمایند،و از برای او استغفار کنند (3).

و حضرت امام رضا علیه السّلام از آباء گرامش روایت نموده که:رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود:

طلب علم واجب است بر هر مسلمانی،پس طلب نمائید علم را از محلّش،و اقتباس نمائید آن را از اهلش،به درستی که از برای خدا یاد دادن علم حسنه است، و طلب نمودنش عبادت است،و مذاکره نمودن آن ثواب تسبیح دارد،و تعلیم نمودنش به نادان صدقه است،و به اهلش عطا نمودن موجب قرب به خداست؛ زیرا که به علم دانسته می شود حلال و حرام الهی،و موجب وضوح و روشنی راه بهشت است،و مونس است در وحشت،و مصاحب است در غربت،و وحدت و هم زبان است در تنهائی و خلوت،و راهنما است در شادی و غم،و حربه است

ص:302


1- 1) بحار الانوار 5/2 ح 9 و 10.
2- 2) بحار الانوار 6/2 ح 12.
3- 3) بحار الانوار 170/1 ح 21.

برای دفع دشمنان،و زینت است نزد دوستان خدا.

و به علم جماعتی را بلند خواهد کرد که پیشوایان بوده باشند در خیر،و مردم پیروی ایشان نمایند،و به افعال ایشان هدایت یابند،و به قول ایشان عمل کنند،و ملائکه رغبت نمایند در دوستی ایشان،و بال خود را بر ایشان مالند،و در هنگام نماز بر ایشان برکت فرستند،و برای ایشان استغفار نمایند هر تر و خشکی حتّی ماهیان و حیوانات دریا و درندگان،و علم باعث زندگانی دلها است از جهالت،و نور چشم ها است از ظلمت،و قوّت بدن هاست از ضعف،بنده را می رساند به منازل برگزیدگان،و داخل می کند در مجلس نیکوکاران و درجات عالیه در دنیا و آخرت،و تذکّر و تفکّر در آن برابر است با روزه داشتن،و مباحثه اش ثواب نماز گذاردن دارد،به علم اطاعت و بندگی خدا می توان کرد،و به آن صلۀ رحم کرده می شود،و حلال و حرام دانسته می شود،و علم پیشوای عمل است،و عمل تابع اوست،علم را الهام می نمایند به سعادت مندان،و محروم می گردانند از اشقیا، خوشا حال کسی که از آن بهرۀ خود را گرفته باشد و محروم نشده باشد (1).

و فرمود:عالم در میان جهّال مانند زنده است در میان مردگان (2).

و از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام منقول است که:چون روز قیامت می شود، خداوند عالمیان جمیع خلق را در یک صحرا جمع می نماید،و ترازوی اعمال را برپا می کنند و می سنجند مدّ قلم های علما را با خونهای شهیدان،پس مدّ قلمهای علما بر خون شهیدان زیادتی می کند (3).

ص:303


1- 1) بحار الانوار 171/1 ح 24.
2- 2) بحار الانوار 172/1 ح 25.
3- 3) بحار الانوار 14/2 ح 26.

قاعدۀ دوّم: در بیان اصناف علم و آنچه از آن نافع است

بدان که طالب علم را بعد از اخلاص در نیّت که بعد از این مذکور خواهد شد، ضرور است که علمی را برای تحصیل اختیار نماید که دارند رضای الهی در تحصیل آن باشد،و موجب سعادت ابدی گردد،چه ظاهر است که هر علمی موجب نجات نیست،چنانکه اگر کسی علم سحر یا کهانت را برای عمل یاد گیرد،موجب ضلالت او است،و اصل یاد گرفتنشان حرام است.

و از مقدّمات سابقه که در مباحث توحید و امامت بیان کردیم ظاهر شد،علم نافعی که موجب نجات است علومی است که از اهل بیت رسالت به ما رسیده؛زیرا محکمات قرآنی همه در احادیث تفسیر شده است،و اکثر متشابهات نیز تفسیرش به ما رسیده،و بعضی که نرسیده تفکّر در آنها خوب نیست،و از سایر علوم آنچه فهم کلام ایشان بر آنها موقوف است لازم است،و غیر آنها یا لغو و بی فایده است، و موجب تضییع عمر است،یا باعث احداث شبهات است در نفس،که غالب اوقات موجب کفر و ضلالت است،و احتمال نجات بسیار نادر است،و هیچ عاقلی خود را در چنین مهلکه ای نمی اندازد،که نداند نجات خواهد یافت یا نه، قطع نظر از آنکه عمر را ضایع می کند،و در هر لحظه سعادتهای ابدی می توان تحصیل نمود.

چنانچه از حضرت امام موسی کاظم علیه السّلام منقول است که:رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله روزی داخل مسجد شد جماعتی را دید بر گرد شخصی برآمده اند،فرمود:این شخص کیست؟گفتند:علاّمه است یعنی بسیار دانا است،فرمود:چه علم را می داند؟ گفتند:داناترین مردم است به نسبهای عرب و وقایعی که در میان عرب واقع شده

ص:304

است،و روزهائی که در جاهلیّت مشهور بوده است،و اشعار و عربیّت را خوب می داند،حضرت فرمود:این علمی است که ضرر نمی رساند کسی را که نداند،و نفع نمی بخشد کسی را که داند،بعد از آن فرمود که:علم همین سه علم است،یا آیۀ واضحة الدلالۀ محکمه را بدانند،یا فریضه و واجبی را که خدا به علّت مقرّر فرموده،یا سنّتی را که باقی است تا روز قیامت،و آنچه غیر اینهاست زیادتی است و به کار نمی آید (1).

و از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که:لقمان به پسرش گفت:عالم را سه علامت است:(اول)این که خدای خود را شناسد،(دوّم)بداند خدا چه چیز را می خواهد و دوست می دارد که به عمل آورد،(سوّم)بداند که خدا چه چیز را کراهت دارد و نمی خواهد تا ترک نماید (2).

و به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است فرمود:علومی که به کار مردم می آید منحصر در چهار چیز یافتم:(اول)این که خداوند خود را بشناسی،(دوّم) بدانی که چه نعمتها به تو کرامت فرموده،(سوّم)بدانی که خدا از تو چه چیز خواسته و طلبیده،(چهارم)بدانی که چه چیز تو را از دین بیرون می برد (3).

و به سند صحیح از زراره و محمّد بن مسلم و برید منقول است که:شخصی به حضرت صادق علیه السّلام گفت:پسر من می خواهد سؤال کند از شما از حلال و حرام،و از چیزهائی که فایده برای او ندارد سؤال نکند،فرمود که:آیا مردم از چیزی سؤال می کنند که از حلال و حرام بهتر باشد (4).

ص:305


1- 1) بحار الانوار 211/1 ح 5.
2- 2) بحار الانوار 210/1 ح 2.
3- 3) بحار الانوار 212/1 ح 6.
4- 4) بحار الانوار 213/1 ح 9.

قاعدۀ سوّم: در شرایط و آداب علم و عمل نمودن به آن و بیان اصناف علما

بدان که چون علم اشرف عبادات است،باید که شرایط عبادت را در آن بر وجه اکمل رعایت نمایند تا مثمر سعادات و کمالات گردد،و سابقا مذکور شد که عمدۀ شرایط قبول عمل اخلاص نیّت است،پس باید سعی کند که غرض او از تحصیل علم تحصیل رضای حق تعالی باشد،و نفس را از اغراض فاسده و نیّات دنیّه خالی گرداند،و پیوسته به جناب اقدس الهی متوسّل باشد،و از او طلب توفیق نماید،تا علوم حقّه از جانب فیّاض مطلق بر او فائض گردد،و خیالات شیطانی با آن ممزوج نباشد.

و چون هرچند عمل نفیس تر است شیطان را در تضییع آن سعی بیشتر است، لهذا اخلاص در طلب علم دشوارتر است از اخلاص در سایر اعمال،و در اکثر اوقات مشوب به اغراض باطله می شود؛زیرا که در سایر عبادات چندان اثری در این کس نمی ماند که به حسب دنیا موجب فخر باشد،و علم به حسب دنیا نیز کمالی است،و در بعضی امور موجب ترجیح می گردد،و ثمرۀ آن ظاهر می باشد، و از این جهت شیطان را وساوس بسیار در این باب می باشد.

چنانچه به اسانید معتبره از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که:هرکه طلب حدیث از برای منفعت دنیا بکند او را در آخرت بهره ای و نصیبی نباشد،و کسی که غرضش خیر آخرت باشد خدا او را خیر دنیا و آخرت کرامت فرماید (1).

و از حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام منقول است:هرکه طلب علم کند برای اینکه با

ص:306


1- 1) اصول کافی 46/1 ح 2.

علما مباهات و مفاخرت نماید،یا برای این که با سفیهان و بی خردان مباحثه و مجادله کند،یا برای اینکه روی مردم را به جانب خود بگرداند،جای خود را در جهنّم مهیا بداند (1).

دیگر از شرایط علم آن است که:نفس خود را از صفات ذمیمه و اخلاق دنیه پاک گرداند،و ریشۀ حسد و کبر و ریا و بغض و محبّت دنیا و امثال اینها را از دل بر کند،تا نفس او قابل فیضان حقایق شود.

چنانچه علم و حکمت را تشبیه کرده اند به دانه ای که بر زمین پاشند،بعضی از آن بر روی سنگ می افتد و از آن هیچ حاصل برنمی آید،و بعضی از آن بر خاک می افتد امّا در زیرش سنگ هست زود ریشه اش به سنگ می رسد و خشک می شود،و بعضی در زمین شوره می افتد و زمین ناقابل است حاصل نمی دهد،و بعضی در زمینی می افتد که خارها و گیاه های بی نفع در آن ریشه کرده،ریشۀ این دانه با ریشۀ آنها ضم می شود،و چنانچه باید حاصل نمی دهد.

و این است سبب که در مجلسی که هزار کس نشسته اند حرف حکمتی که مذکور می شود،در بعضی که دل ایشان از سنگ سخت تر است هیچ تأثیر نمی کند،و در بعضی که اندکی دل ایشان به مواعظ و نصایح و عبادات نرم شده است اندک تأثیری می کند،و چون ریشه اش به سنگ رسید خشک می شود و برطرف می شود،و اثری از آنچه شنیدند در نفس ایشان نمی ماند،و در بعضی ثمره اش بیشتر می ماند،امّا چون حقد و حسد و محبّت دنیا در نفس ایشان ریشه دارد،مانع می شود از این که آن محکم شود،و آثار خوب از آن به ظهور آید،و جمعی که دل خود را از آن مواضع پاک و مصفّا کرده اند،همین که کلمۀ حکمت و موعظه را شنیدند در دل

ص:307


1- 1) اصول کافی 47/1 ح 6.

ایشان ریشه می کند،و آثارش بر اعضا و جوارح ایشان ظاهر می شود.

چنانچه از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام منقول است که:به درستی که دلهای مؤمنان پیچیده شده است به ایمان پیچیدنی،پس چون خداوند عالمیان خواهد که آن دل را روشن گرداند،می گشاید آن را به وحیهای خود،پس می کارد در آن دل حکمت را و خود درو می کند.

و تشبیه دیگر کرده اند علم و حکمت را به غذاهای مقوّی بدن،زیرا چنانچه بدن به غذاهای موافق قوّت می یابد و حیاتش به این غذاهاست،همچنین روح به حکم و معارف قوّت می یابد،و حیات روح به آنهاست،چنانچه حق تعالی در بسیار جائی از قرآن کافران و نادانان را به مرده وصف کرده،و چنانچه فرماید أَمْواتٌ غَیْرُ أَحْیاءٍ وَ ما یَشْعُرُونَ (1)ترجمه اش این است که:کافران مردگانند نه زندگان و لیکن نمی دانند.

و از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام منقول است که:راحت دهید نفسهای خود را به حکمتهای تازه،به درستی که آنها را کلال و واماندگی حاصل می شود چنانچه بدنها را سستی و کلال به هم می رسد (2).

و در اخبار بسیار وارد شده است که علم حیات و زندگانی دلهاست،و در بدن وقتی که مادّۀ فاسدی هست غذاهای صالح مقوّی باعث طغیان مرض و قوّت آن مادّۀ فاسد می شود،چنانچه بیمار را تا مادّۀ مرض باقی است از گوشت و چربیها و شیرینیها که باعث قوّت صحیح است منع می کنند،و اوّل علاج آن مادّۀ فاسد می کنند بعد از آن غذاهای مقوّی می دهند.

ص:308


1- 1) سورۀ نحل:21.
2- 2) نهج البلاغة ص 483 ح 91.

همچنین طبیبان نفوس و ارواح اوّل امراض نفسانیّه را از نفس زایل می کنند،بعد آن را تقویت به علم و حکمت می کنند،چنانچه می بینی جمعی که به این امراض مبتلایند،علم باعث زیادتی فساد ایشان می شود،و شیطان با آن علم مرتبۀ شقاوت را به کمال رسانیده.

و تشبیه دیگر کرده اند علم را به نور چراغ و آفتاب،که در دیدۀ اعمی هیچ اثر از آن ظاهر نمی شود،و دیده های دیگر درخور نور دیده از آن منتفع می شوند،پس اوّل علاج چشم دل می باید کرد تا علم نفع دهد،چنانچه حق تعالی وصف حال جماعتی از اشقیا فرموده،که دیده های سر ایشان کور نیست و لیکن دیده های دلهائی که در سینه های ایشان است کور است.

چون سخن به اینجا کشید،اگر مجملی از احوال قلب و صلاح و فساد آن و معنی نور و ظلمت آن و زیادتی و نقصان ایمان مذکور شود مناسب است.

بدان که قلب را بر دو معنی اطلاق می کنند:یکی بر این شکل صنوبری که در پهلوی چپ است،و دیگری بر نفس ناطقۀ انسانی،و بدان که حیات بدن آدمی به روح حیوانی است،و روح حیوانی بخار لطیفی است که حاملش خون است،و منبعش قلب است،و از قلب به دماغ متصاعد می شود،و از آنجا به واسطۀ عروق به جمیع اعضا و جوارح سرایت می کند،و نفس ناطقه چون کمالات و استعدادات و ترقیّات آن موقوف به بدن است،و این بدن آلت آن است به این بدن تعلّق دارد، و چون حیات بدن به کار او می آید،پس به روح حیوانی اوّل تعلّق می گیرد،و چون منبع آن قلب است به قلب زیاده از جوارح دیگر تعلّق دارد،لهذا تعبیر از نفس در اکثر آیات و اخبار به قلب شده است،و مدار صلاح و فساد بدن بر قلب به این معنی است.

و هر صفتی که در نفس حاصل می شود از علوم و سایر کمالات به این بدن و

ص:309

جمیع اعضاء و جوارحش سرایت می کند،و هرچند آن صفت در نفس کامل تر می شود اثرش در بدن بیشتر ظاهر می شود،چنانچه روح ظاهری و روح بدنی هرچند مادّه اش در قلب صنوبری بیشتر به هم می رسد،قوّت آن در اعضاء و جوارح بیشتر ظاهر می شود،مانند سرچشمه ای که نهرها از آن جدا شود،هرچند آب در سرچشمه بیشتر به هم می رسد نهرها معمورتر می باشد،چندین نهر از دل صنوبری می آید به جمیع بدن،و چندین نهر از دل روحانی می رسد که از آن نهرها حیاتهای معنوی از ایمان و یقین و معارف بر اعضا به یک نسبت قسمت می شود،و این هر دو سرچشمه از دریاهای فیض نامتناهی حق تعالی جاری می گردد،امّا توفیق الهی بنده را در کار است که حفر این نهرها بکند و رفع خسّ و خاشاک و شبهه ها و گناهان و مواد فاسدۀ بدنی بکند،تا پاک و صاف و بی کدورت جاری گردد.

چنانچه از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله منقول است که:در آدمی پارۀ گوشتی هست که هرگاه آن سالم و صحیح باشد،سایر بدن صحیح است،و هرگاه آن بیمار و فاسد باشد سایر بدن بیمار و فاسد است،و آن دل آدمی است (1).

و به سند معتبر منقول است که فرمود:هرگاه دل پاکیزه است تمام بدن پاکیزه است،و هرگاه دل خبیث است تمام بدن خبیث است (2).

و حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام به حضرت امام حسن علیه السّلام وصیت فرمود که:از جملۀ بلاها فاقه و فقر است،و از آن بدتر بیماری بدن است،و از آن بدتر بیماری دل است،و از جملۀ نعمتها وسعت در مال است،و از آن بهتر صحّت بدن است،و از آن بهتر پرهیزکاری دل است (3).

ص:310


1- 1) بحار الانوار 50/70 ح 4.
2- 2) بحار الانوار 50/70-51 ح 6.
3- 3) بحار الانوار 51/70 ح 8.

و از امام محمّد باقر علیه السّلام منقول است که:دلها بر سه قسمند:یک دل سرنگون است که هیچ خیری در آنجا نمی گیرد،و آن دل کافر است،یک دل آن است که خیر و شر هر دو در آن هست،و هریک که قوی تر است بر دیگری غالب می شود،و یک دل هست که گشاده است،و در آن چراغی از انوار الهی است که پیوسته نور می دهد و تا قیامت نورش برطرف نمی شود،و آن دل مؤمن است (1).

و از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام منقول است که:منزلۀ قلب از بدن آدمی به منزلۀ امام است نسبت به سایر خلق،نمی بینی که جمیع جوارح بدن لشکرهای قلبند،و همه از جانب او متحرّکند،و مردم را خبر می دهند از احوال آن،و هرچه دل اراده می کند فرمان آن را قبول می کنند،و همچنین امام را در عالم چنین می باید اطاعت کنند و تابع او باشند (2).

و حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام فرمود که:دل مؤمن در میان دو انگشت قدرت خداست،به هر طرف که می خواهد می گرداند (3).

و حضرت علی بن الحسین علیهما السّلام فرمود که:بنده را چهار چشم می باشد،دو چشم در سر اوست که امور دنیای خود را به آنها می بیند،و دو چشم در دل اوست که امور آخرت را به آنها می بیند،پس بنده ای را که خدا خیر او را خواهد دو چشم دل او را بینا می گرداند،پس امور غیب را به آنها می بیند،و عیبهای خود را به آنها می داند،و اگر کسی شقی باشد آن دو چشم دلش کور می ماند (4).

و حضرت صادق علیه السّلام فرمود:دل را دو گوش است،روح ایمان در یک گوشش

ص:311


1- 1) بحار الانوار 51/70 ح 9.
2- 2) بحار الانوار 53/70 ح 14.
3- 3) بحار الانوار 48/75 ح 9.
4- 4) بحار الانوار 53/70 ح 16.

خیرات و طاعات را می گوید،و شیطان در گوش دیگرش بدیها و شرور را تلقین می نماید،پس هریک بر دیگری غالب شد میل به آن می کند (1).

و حضرت صادق علیه السّلام فرمود:پدرم می فرمود که:هیچ چیز دل را فاسد نمی گرداند مانند گناه،به درستی که دل مرتکب گناه می شود تا وقتی که گناه بر او غالب می شود،و آن را سرنگون می کند که خیری در آنجا نکند (2).

و از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که:حق تعالی به حضرت موسی علیه السّلام وحی فرمود که:ذکر مرا در هیچ حالی فراموش مکن،که ترک یاد من موجب قساوت و سنگینی دل است (3).

و حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود که:آب دیده خشک نمی شود مگر به سبب سنگینی و قساوت قلب،و قساوت قلب نمی باشد مگر به بسیاری گناهان (4).

ای عزیز چون فی الجمله اطّلاعی بر معنی قلب و بعضی از احوال آن به هم رسانیدی،بدان که از آیات و احادیث بسیار ظاهر می شود که ایمان قابل زیادتی و نقصان می باشد،و از بسیاری از احادیث ظاهر می شود که اعمال جزء ایمان است،و هر عضوی از اعضا را حصّه ای و بهره ای از ایمان هست،و اعتقادات ایمان دل است،و هر عضوی از اعضاء ایمانش آن است که فرمان برداری الهی بکند در آنچه متعلّق به آن است از تکالیف الهی،و احادیث بسیار هست که مؤمنی که مرتکب کبیره ای می شود روح ایمان از او مفارقت می نماید.

و تصحیح این آیات و اخبار به یکی از دو وجه می توان نمود:

ص:312


1- 1) بحار الانوار 53/70 ح 17.
2- 2) بحار الانوار 54/70 ح 22.
3- 3) بحار الانوار 55/70 ح 23.
4- 4) بحار الانوار 55/70 ح 24.

اوّل:آنکه قائل شویم به این که ایمان در اصطلاح شرع معانی مختلفه دارد،و آنچه از اکثر اخبار ظاهر می شود آن است که ایمان را اطلاق می کنند بر اعتقادات حق با ترک کبایر و فعل فرایضی که ترک آنها کبیره است،مثل نماز و زکات و روزه و حج و جهاد و امثال اینها،و یک معنی دیگر از ایمان اعتقادات است با فعل جمیع واجبات و ترک جمیع محرّمات،چنانچه از بعضی اخبار ظاهر می شود،و یک معنی دیگر از ایمان اعتقادات کاملۀ باقیه است با فعل واجبات و سنّتیها و ترک محرّمات و مکروهات.

و یک معنی ایمان مرادف اسلام است،که همین محض عقاید ضروریه باشد با عدم انکار آنها،یا اقرار به آنها ظاهرا،و اسلام را بر اعمّ از این هم اطلاق می کنند، که همین تکلّم به شهادتین نماید و لو منافق باشد،و بدل اعتقاد نداشته باشد،و از اکثر احادیث همان معنی اوّل ظاهر می شود.

چنانچه از حضرت امام رضا علیه السّلام منقول است که فرمود:اصحاب کبایر نه مؤمنند و نه کافر،بلکه محلّ شفاعتند و مسلمانانند.

و به اسانید مستفیضه از حضرت امام رضا علیه السّلام و ائمۀ دیگر علیهم السّلام منقول است که ایمان اقرار به زبان است و معرفت به دل است و عمل کردن به اعضاء و جوارح (1).

و بر هریک از معانی اسلام و ایمان ثمره ای مترتّب می شود،اسلام به معنی گفتن شهادتین که اعتقاد نداشته باشد،در آخرت فایده نمی دهد،و در دنیا فایده می دهد که خون ایشان محفوظ می باشد،و نکاح ایشان جایز است،و میراث از مسلمانان می برند و پاکند،امّا عذاب ایشان در آخرت ابدی است،مثل کفّار و سنّیان و سایر فرقه های اسلام داخل این فرقه اند جز شیعۀ دوازده امامی،و ایمان به معنی مجموع

ص:313


1- 1) بحار الانوار 64/69-68.

اعتقادات حق داشتن و اظهار آنها کردن،در آخرت این فایده می کند که همیشه در جهنّم نباشد،و مستحقّ مغفرت الهی و شفاعت باشد،و اعمالش صحیح باشد،و عباداتش باطل نباشد.

و آنچه در اخبار و آیات دلالت بر این می کند که مؤمن مرتکب گناهان کبیره می شود،و مؤمن در جهنّم معذّب می باشد به این معنی است،و بعضی احادیث واقع شده است که به ارتکاب کبیره از ایمان به در می رود محمول بر معنی اوّل است،و بعضی که دلالت بر این می کند که به ارتکاب جمیع گناهان از ایمان بدر می رود محمول بر معنی دوّم است،و آنچه واقع شده است در احادیث از صفات مؤمن که در غیر انبیاء و اوصیاء جمع نمی شود آنها محمول بر معنی سوّم است.

و تحقیقش آن است که:فعل جمیع عبادات،و تحصیل جمیع کمالات،و ترک جمیع منهیّات،و ازالۀ جمیع صفات ذمیمه و نقایص اجزاء ایمانند،امّا اجزای شیئی مختلف می باشند،بعضی اجزاء به انتقای آنها کل منتفی می شود،و بعضی نه چنین است،مثل اعضای آدمی که سر از جملۀ اعضائی است که به زوال آن شخص زایل می شود.

و همچنین قلب و بعضی از اعضای رئیسه.

و بعضی چنین است که به زوال آن عمدۀ انتفاعات آن برطرف می شود،و بعضی هست که موجب حسن و کمال شخص است،و از فوت آن انتفاع بسیاری فوت نمی شود،و همچنین اجزای ایمان مثلا اعتقادات حق نسبت به ایمان از بابت آن اعضائی است که به زوال آنها شخص فانی می شود،همچنین ایمان به زوال اعتقادات مطلقا برطرف می شود.

و ترک فرائض و به جا آوردن معاصی کبیره مثل آن است که شخص دستش را ببرند باز زنده است و انسان است،امّا انسان ناقصی است،و حیاتش به سبب این

ص:314

در معرض زوال است،امّا به محض این زایل نمی شود،و همچنین اگر چشمش را بکنند یا زبانش را ببرند،پس کسی که جمیع فرایض را ترک کند،و جمیع کبایر و مناهی را به جا آورد از بابت شخصی است که دست و زبان و گوش و چشم و پایش را بریده باشند و زنده باشد،چنین زنده ای در حکم مرده است،و ایمان او از بابت حیات آن شخص است،همچنان که حیات او چندان به کارش نمی آید،این ایمان هم چندان ثمره ای ندارد،و چنانچه حیات چنین کسی زود برطرف می شود،اصل این شخص هم به اندک چیزی زایل می گردد؛زیرا هریک از این اعمال حصاری اند برای دفع شیاطین و بلاهائی که مورث زوال ایمان است.

چنانچه در حدیث وارد است که:شیطان از آدمی خایف و ترسان است مادام که مواظبت بر نمازهای پنج گانه می نماید،پس هرگاه که ترک آنها کرد،یا سبک شمرد، شیطان بر او مسلّط می شود،و او را در بلاها و گناهان دیگر می اندازد (1).زیرا کسی که این لشکرها و اعوان را از عبادات و توفیقات الهی که لازم عبادات است از خود دور کرد،شیطان زود او را به مهالک می اندازد.

و این به عینه از بابت آن است که کسی در بر روی دزدی بگشاید و به خانه آورد، و بگوید چیزهای سهل را ببر،و چیزهای نفیس از برای ما بگذار،و خود غافل بخوابد،دزد اوّل آنچه نفیس تر است می برد،این است که ارباب معاصی زود فریب گمراه کنندگان را می خورند،و به نادانی کافر می شوند و به جهنّم می روند،و مستحبات و صفات حسنه از بابت زینتهای صورت آدمی،و غذاهای مقوّی است که باعث قوّت روح ایمان می شود،و چنانچه روح بدنی از گوشت قوّت می یابد روح ایمانی از نماز شب مثلا قوّت می یابد،و حفظ ایمان بیشتر می تواند کرد.

ص:315


1- 1) تهذیب شیخ طوسی 239/2.

وجه دوّم:آنکه گوئیم:ایمان همان اصل اعتقاد است،و اعتقاد و ایمان در تزاید می باشد،و به اعمال و طاعات کامل می شود تا به مرتبۀ یقین می رسد،و یقین را نیز مراتب بسیار است،و هر مرتبه ای از مراتب ایمان و یقین لازمی چند و گواهی چند از اعمال و عبادات دارد.

مثل آنکه شخصی در خانه ای نشسته باشد طفلی بیاید و بگوید:ماری متوجّه است و به این خانه می آید،یک خوفی در نفس او حاصل می شود،امّا چندان اعتناء نمی کند،پس اگر بعد از او دیگری بیاید،و همین حرف را بگوید،اعتقادش بیشتر می شود،و حذر بیشتر می کند،تا به حدّی که می گریزد از ترس مار،و همچنین در مراتب ایمان به ثواب و عقاب هرچند ایمانش کامل تر می شود شوقش به اموری که موجب ثواب است،و حذرش از اموری که موجب عقاب است زیاده می گردد،پس اعمال آثار و شواهد ایمانند.

چنانچه از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله فرمود:ایمان به آراستن خود به آرزوها درست نمی شود،و ایمان آن است که خالص و صاف شود در دل،و اعمال تصدیق آن کنند،و گواهی بر حصول آن در دل بدهند (1).

پس به همان تحقیق که در باب قلب مذکور شد،هر صفتی و کمالی از علم و ایمان و سایر کمالات که در نفس حاصل می شود،منبعش در قلب است،و به اعضاء و جوارح جاری می شود،و آثارش از آنها ظاهر می گردد،پس چندان که علم و ایمان او به خدا،و عظمت و جلال او،و بهشت و دوزخ،و نماز و روزه و عبادات و حسن آنها،و بدی گناهان و قبح آنها،و خوبی صفات حسنه و بدی صفات ذمیمه،بیشتر می شود یقینش کامل تر می شود،و شعبه هائی که از آن چشمه به

ص:316


1- 1) بحار الانوار 72/69 ح 26.

اعضاء و جوارح می رسد بیشتر می شود،و چندان که در اعضاء و جوارح آنها بیشتر صرف می شود،چشمه زاینده تر می شود،و آبش صاف تر و گواراتر می شود،پس عمل باعث کمال علم،و ایمان نیز موجب کمال و زیادتی اعمال می شود.

چنانچه از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که:روزی رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله در مسجد نماز صبح گذاردند،پس نظر کردند به سوی جوانی که او را حارثة بن مالک می گفتند،دیدند که سرش از بسیاری بی خوابی به زیر می آید،و رنگ رویش زرد،و بدنش نحیف گشته،و چشمهایش در سرش فرورفته،حضرت از او پرسیدند:بر چه حال صبح کرده ای؟و چه حال داری؟

حارثة گفت:صبح کرده ام یا رسول اللّه با یقین،حضرت فرمود:بر هر چیزی که دعوی کنند حقیقتی و گواهی هست،حقیقت یقین تو چیست؟گفت:حقیقت یقین من یا رسول اللّه این است که پیوسته مرا محزون و غمگین دارد،و شبها مرا بیدار و روزهای گرم مرا به روزه می دارد،و دل من از دنیا روگردانیده،و آنچه در دنیاست مکروه دل من شده،و یقین به مرتبه ای رسیده که گویا می بینم عرش خداوندم را که برای حساب در محشر نصب کرده اند،و خلایق همه محشور شده اند،و گویا من در میان ایشانم،و می بینم اهل بهشت را که تنعّم می نمایند در بهشت،و در کرسیها نشسته با یکدیگر آشنائی می کنند،و صحبت می دارند،و تکیه کرده اند،و گویا می بینم اهل جهنّم را که در جهنّم معذّبند،و استغاثه و فریاد می کنند،و گویا زفیر و آواز جهنّم در گوش من است.

پس حضرت به اصحاب فرمود:این بنده ای است که خدا دل او را به نور ایمان منوّر نموده است،پس فرمود:بر این حال که داری ثابت باش،آن جوان گفت:یا رسول اللّه دعا کن خدا شهادت را روزی من گرداند،حضرت دعا فرمود،پس چند روزی که گذشت حضرت او را با جعفر به جهاد فرستاد،و بعد از نه نفر او شهید

ص:317

شد (1).

و از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که:علم مقرون است به عمل،پس هرکه دانست عمل می کند،و هرکه عمل می کند عالم است،و علم آواز می کند عمل را اگر اجابت او کرد و به جانب آن آمد علم می ماند،و اگر عمل نیامد علم می رود (2).

و از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام منقول است فرمود که:ای طلب کنندۀ علم به درستی که علم را فضایل بسیار هست،پس سر علم تواضع و فروتنی است،و چشم او بی زاری از حسد است،و گوش آن فهمیدن است،و زبانش راستگوئی است،و حافظه اش تفحّص کردن است،و دلش نیکی نیت است،و عقلش دانستن اشیاست،و دستش رحمت بر خلایق،و پایش زیارت کردن علماست،و همّتش سلامتی مردم است از ضرر او،و حکمتش ورع و پرهیزکاری است،و قرارگاهش نجات است،و قائد و کشاننده اش عافیت از بدی هاست،و مرکبش وفای به عهود خدا و خلق است،و حربه اش نرمی سخن است،و شمشیرش راضی بودن از خلق است،و کمانش مدارا کردن با دشمنان است،و لشکرش صحبت داشتن با علما،و مالش ادب است،و ذخیره اش اجتناب از گناهان،و توشه اش نیکی است و مأوی و محلّ آرامش او مصالحۀ با خلق است،و راهنمایش هدایت است،و رفیقش دوستی نیکان است (3).

ص:318


1- 1) بحار الانوار 174/70-175.
2- 2) اصول کافی 44/1 ح 2.
3- 3) اصول کافی 48/1 ح 2.

قاعدۀ چهارم: در بیان اصناف علماست و صفات عالمی که متابعت او می توان نمود

از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که:هرگاه دیدید عالمی را که دنیا را دوست می دارد،او را متّهم دانید بر دین خود،و دین خود را به او وامگذارید،به درستی که هرکه چیزی را دوست می دارد آن چیز را جمع می کند و طلب می نماید که محبوب اوست،گاه باشد که دین شما را به دنیای خود ضایع کند،به درستی که خداوند عالمیان وحی فرمود به حضرت داود که:میان من و خود واسطه مکن عالمی را که فریب دنیا خورده باشد،که تو را از راه محبّت من برمی گرداند،به درستی که ایشان راه زنان بندگان منند که رو به من دارند،کمتر چیزی که نسبت به ایشان می کنم آن است که شیرینی و لذّت مناجات خود را از دل ایشان برمی دارم (1).

و حضرت صادق علیه السّلام از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله روایت نموده که:دو صنفند از امّت من که اگر ایشان صالحند جمیع امّت صالحند،و اگر ایشان فاسدند جمیع امّت فاسدند،پرسیدند یا رسول اللّه کیستند؟فرمود:فقیهان و پادشاهان (2).

و حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود:می خواهم خبر دهم شما را به کسی که سزاوار فقیه بودن است،گفتند:بلی یا امیر المؤمنین فرمود:آن کسی است که مردم را از رحمت الهی ناامید نکند،و از عذاب الهی ایمن نگرداند،و به معصیت خدا رخصت ندهد،و قرآن را ترک نکند برای رغبت به چیزهای دیگر (3).

ص:319


1- 1) اصول کافی 46/1 ح 4.
2- 2) خصال شیخ صدوق ص 37 ح 12.
3- 3) اصول کافی 36/1 ح 3.

و از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که:طالبان علم بر سه قسمند،پس بشناس ایشان را به صفات و علامات ایشان:یک صنف آن است که علم را طلب می کند از برای بی خردی و جدل کردن،و یک صنف طلب علم می نمایند برای زیادتی و تکبّر و فریب دادن مردم،و یک صنف طلب علم می کند برای دانستن و عمل کردن،پس صنف اوّل موذی مردم است،و مجادله می کند،و متعرّض گفتگو می شود در مجالس،و دانش و حلم خود را بسیار یاد می کند،و خشوع را بر خود می بندد،و خالی است از ورع و پرهیزکاری،پس خدا برای این عمل بینی او را بکوبد،و پشتش بشکند.

و آنکه برای تکبّر و مکر طلب علم می کند،صاحب مکر و فریب و حیله است، و چون به امثال خود از علما می رسد گردن کشی و زیادتی می کند،و چون به اغنیا می رسد شکستگی و فروتنی می کند،و چرب و شیرین ایشان را می خورد،و دین خود را برای ایشان ضایع می کند،پس خدا بینائی او را کور گرداند،و اثر او را از میان علما برطرف کند.

و صنف دیگر پیوسته با اندوه و حزن است،و شبها به عبادت بیدار است،و تحت الحنک می بندد بر کلاهی که بر سر دارد،و در تاریکی شب به عبادت می ایستد،و عبادت بسیار می کند،و پیوسته ترسان است که مبادا عبادتش مقبول نباشد،و از عقوبت الهی خایف است،و پیوسته مشغول دعا و تضرّع است،و متوجّه اصلاح اعمال خود است،و اهل زمانۀ خود را می شناسد،و از معتمدترین برادران و دوستانش در حذر است که مبادا دینش را ضایع کنند،پس خدا ارکان او را محکم کند،و از خوفهای قیامت او را امان دهد (1).

ص:320


1- 1) اصول کافی 49/1 ح 5.

قاعدۀ پنجم: در مذمّت علم بی عمل است

از حضرت صادق علیه السّلام منقول است:کسی که بی بصیرت و علم عمل می کند مانند کسی است که بی راهه می رود،هرچند بیشتر می رود از راه دورتر می شود (1).

و ایضا از آن حضرت منقول است که:حق تعالی قبول نمی فرماید عملی را مگر با معرفت،و قبول نمی فرماید معرفتی را مگر با عمل،پس کسی که عارف شد، معرفت او را راهنمائی می کند به عمل،و کسی که عمل نکند،او را معرفت نخواهد بود،یا علم از او مسلوب می شود،به درستی که اجزاء ایمان بعضی از بعضی حاصل می شود و به یکدیگر مربوطند (2).

و ایضا از آن حضرت منقول است که حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله فرمود:هرکه عمل نماید به غیر علم،افساد او پیش از اصلاح او خواهد بود (3).

و این معنی ظاهر است که عقل آدمی مستقل نیست در ادراک خصوصیّات عباداتی که موجب نجات است،و اگر نه ارسال پیغمبران بی فایده خواهد بود،و هر عبادتی را شرایط بسیار هست که به فوت هریک از آنها آن عبادت باطل می شود، پس بدون علم خدا را به نحوی که فرموده است عبادت نمی توان نمود،و هرگاه راههای دنیا را بدون قائدی و راهنمائی نتوان طی کرد،راه بندگی خدا را که خطیرترین راههاست،و در هر گامی چندین چاه و چندین کمین گاه است،و در هر کمین گاهی چندین هزار از شیاطین جن و انس در کمینند،بدون دلیلی و راهنمائی

ص:321


1- 1) اصول کافی 43/1 ح 1.
2- 2) اصول کافی 44/1 ح 2.
3- 3) اصول کافی 44/1 ح 3.

نتوان رفت،و دلیل و راهنمای این راه شرع و اهالی آن است از انبیا و ائمّه علیهم السّلام و علمائی که از علوم ایشان به خیر و شر بینا شده باشند،و طرق نجات و هلاک را دانند.

قاعدۀ ششم: در مذّمت فتوا دادن کسی که اهلیّت آن نداشته باشد

بدان که چنانچه از آیات و اخبار ظاهر می شود بدترین گناهان کبیره افترا بر خدا و رسول بستن است،به آنکه حکمی از احکام الهی را کسی که اهلیّت فهم آن حکم از آیات و اخبار نداشته باشد بیان کند،بدون آنکه نسبت دهد به کسی که او اهلیّت این امر داشته باشد.

پس اگر کسی خود اهلیت این فهم نداشته باشد امّا از عالمی که او را در این مرتبه باشد و روایت کند که از او چنین شنیده ام جایز است،و به غیر این دو صورت هرچند موافق واقع گفته باشد خطا گفته است و گناه کار است،و حق سبحانه و تعالی فرماید:کیست ظالم تر از کسی که افترا بر خدا بندد به دروغ،و می فرماید:آن جماعتی که افترا بر خدا می بندند روهای ایشان سیاه خواهد بود در روز قیامت،و آن جماعتی را که حکم به غیر ما انزل اللّه می کنند در یک آیه کافر فرموده،و در یک آیه ظالم فرموده،و در یک آیه فاسق فرموده.

و به سند صحیح از عبد الرحمن بن حجّاج منقول است که حضرت صادق علیه السّلام فرمود:تو را حذر می نمایم از دو خصلت که در این دو خصلت هلاک شده است هرکه هلاک شده است،زینهار که فتوا ندهی مردم را به رأی خود،و زینهار که عبادت نکنی خدا را به چیزی که ندانی رضای خدا در آن،یا به دینی که حقیقت آن

ص:322

را ندانی (1).

و به سند صحیح از حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام منقول است:هرکه فتوا دهد مردم را به غیر علم و هدایتی که خدا او را کرده باشد،لعنت کنند او را ملائکۀ رحمت و ملائکۀ عذاب،و به او ملحق شود گناه آن کسی که به فتوای او عمل نماید (2).

و فرمود:حقّ الهی بر مردم آن است که آنچه را دانند بگویند،و آنچه را ندانند توقّف نمایند و ساکت شوند (3).

و حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله فرمود:هرکه عمل به قیاس نماید خود را و دیگران را هلاک می کند،و هرکه فتوا دهد و ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه قرآن را نداند خود هلاک شده است،و دیگران را هلاک کرده است (4).

یا أباذر انّ حقوق اللّه جلّ ثناؤه أعظم من أن یقوم بها العباد،...

اشاره

یا أباذر انّ حقوق اللّه جلّ ثناؤه أعظم من أن یقوم بها العباد،و انّ نعمه أکثر من أن تحصیها العباد،و لکن أمسوا تائبین،و أصبحوا تائبین.

ای ابوذر حقوق الهی بر بندگان و آنچه از بندگی او بر ایشان لازم است از آن عظیم تر است که بندگان قیام به آن توانند نمود،و بندگی او را چنانچه سزاوار آن است به جا توانند آورد،به درستی که نعمت های خدا از آن بیشتر است که بندگان احصای آنها توانند نمود،پس چون در بندگی و احصای نعمت و شکر آن آدمی

ص:323


1- 1) اصول کافی 42/1 ح 2.
2- 2) اصول کافی 42/1 ح 3.
3- 3) اصول کافی 43/1 ح 7.
4- 4) اصول کافی 43/1 ح 9.

عاجز است،پس هر صبح و شام توبه کنید،تا خداوند عالمیان از تقصیرات شما بگذرد،و این فقرات شریفه مشتمل است بر چند خصلت از مکارم خصال.

خصلت اوّل: در عدم اغترار به عبادت و اعتراف به عجز است

بدان که بدترین صفات ذمیه عجب است،و عمل خود را خوب دانستن،و خود را مقصّر ندانستن،و این از جهل ناشی می شود؛زیرا که اگر کسی در شرایط قبول و کمال عبادت،چنانچه اشارۀ مجملی در اوّل کتاب به بعضی از آنها شد، تفکّر بکند،و در عیوب خود و پستیها و عجز و نقص خود به دیدۀ بصیرت نظر نماید،و عظمت معبود خود را شناخته باشد،می داند که هیچ عبادت نکرده،و اعتماد بر غیر لطف معبود خود که اکرم الاکرمین است نمی توان کرد.

چنانچه منقول است که حضرت امام موسی علیه السّلام به یکی از فرزندان خود فرمود:

ای فرزند بر تو باد به جدّ و اهتمام در عبادت،و بیرون مبر هرگز نفس خود را از حدّ تقصیر در عبادت و طاعت الهی،و همیشه خود را در آن درگاه صاحب تقصیر بدان،به درستی که خدا را عبادت نمی توان کرد به نحوی که او سزاوار عبادت است (1).

و حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام به جابر فرمود:ای جابر خدا هرگز تو را از نقص و تقصیر بیرون نبرد،یعنی چنین کند که همیشه دانی که مقصّر و ناقصی (2).

ص:324


1- 1) بحار الانوار 228/71-229 ح 3 و اصول کافی 72/2 ح 1.
2- 2) اصول کافی 73/2 ح 2.

و از حضرت امام رضا علیه السّلام منقول است که:عابدی در بنی اسرائیل چهل سال خدا را عبادت کرد،و بعد از آن قربانی کرد و قربانی او مقبول نشد،و علامت قربانی ایشان آن بود که آتشی می آمد و آن را می سوخت،چون دید که قربانیش مقبول نشد،به نفس خود خطاب کرد که تقصیر همه از توست،و ناقص بودن عمل از تقصیر و گناه تو است،پس خدا وحی به سوی او فرستاد که مذمّتی که نفس خود را کردی در درگاه ما بهتر بود از عبادت چهل سالۀ تو (1).

و حضرت امام موسی علیه السّلام فرمود:هر عبادتی که از برای خدا کنی در آن عبادت پیش نفس خود صاحب تقصیر باش،به درستی که بندگان همه در عملهائی که می کنند میان خود و خدا مقصّرند،مگر کسی که خدا او را معصوم گردانیده باشد (2).

و از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که:خدا می دانست گناه از برای مؤمن از عجب بهتر است،و اگر نه این بود نمی گذاشت که هیچ مؤمنی به گناه مبتلا شود (3).

و از آن حضرت منقول است که:گاه هست آدمی گناهی می کند،و از آن نادم و پشیمان می شود،و بعد از آن عمل خیری می کند مسرور و خوشحال می شود،و از آن ندامت و پشیمانی بازمی ماند،پس اگر بر حال اوّل می ماند برای او بهتر بود از حالی که آخر به هم رسانید (4).

و حضرت صادق علیه السّلام فرمود:عالمی به نزد عابدی آمد،و پرسید که نماز تو چون است؟گفت:کی از نماز من پرسیده است و حال آنکه من سالهاست عبادت

ص:325


1- 1) اصول کافی 73/2 ح 3.
2- 2) اصول کافی 73/1 ح 4.
3- 3) اصول کافی 313/2 ح 1.
4- 4) اصول کافی 313/2 ح 4.

می کنم،پرسید گریۀ تو چون است؟گفت:آن قدر می گریم که از روی من جاری می شود،آن عالم به عابد گفت:اگر خنده کرده بودی و الحال ترسان بودی بهتر بود از گریه ای که باعث اعتماد و اعتقاد تو به عبادت شده است؛زیرا عبادت کسی که بر عبادت خود اعتماد داشته باشد بالا نمی رود (1).

و از امام محمّد باقر علیه السّلام منقول است که:دو کس داخل مسجد شدند،یکی عابد و دیگری فاسق،چون بیرون آمدند عابد فاسق و فاسق نیکوکار شده بود؛زیرا عابد بر عبادت خود اعتماد کرده بود،و خود را از نیکان می دانست،و این عجب در خاطر او بود،و فاسق در فکر گناه خود بود،و نادم و پشیمان بود،و استغفار می کرد از گناهان خود (2).

و از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله فرمود:شیطان روزی به نزد حضرت موسی آمد،و کلاهی به رنگهای مختلف در سر داشت،چون نزدیک رسید کلاه را از سر برداشت و در برابر ایستاد و سلام کرد،موسی گفت:

کیستی؟گفت:منم ابلیس،فرمود:خدا خانۀ تو را از همه کس دور گرداند،گفت:

آمده ام تو را سلام کنم برای قرب و منزلتی که داری،موسی پرسید:این کلاه چیست که بر سر داری؟گفت:به این می ربایم دلهای بنی آدم را،فرمود:بگو کدام گناه است که چون فرزند آدم مرتکب آن می شود تو بر او مسلّط می شوی؟گفت:

وقتی که از خود راضی باشد،و عمل های خیر خود را بسیار دارند،و گناهانش در چشم او اندک نماید.

پس حضرت صادق علیه السّلام فرمود که:خداوند عالمیان به داود خطاب نمود ای

ص:326


1- 1) اصول کافی 313/2 ح 5.
2- 2) اصول کافی 314/2 ح 6.

داود بشارت ده گناه کاران را که توبۀ ایشان را قبول می کنم،و گناه ایشان را عفو می فرمایم،و بترسان صدّیقان را که عجب نورزند به عملهای خود،که هر بنده ای را که من او را به مقام حساب درآورم و به عدالت حساب او کنم هلاک می شود (1).

خصلت دوم: در بیان شکر نعمت است

و شکر از امّهات صفات حمیده است،و ضدش کفران از اصول صفات ذمیمه است،و شکر هر نعمتی موجب مزید آن نعمت است،و کفرانش مورث حرمان است،چنانچه حق تعالی می فرماید:اگر شکر نعمت کنید نعمت را زیاد می کنم،و اگر کفران نمائید عذاب من شدید و عظیم است (2).

و حضرت صادق علیه السّلام فرمود:هرکه را چهار چیز دادند از چهار چیز محروم نکردند:کسی را که راه دعا را دادند از اجابت محروم نکردند،و کسی را که راه استغفار دادند توبۀ او را قبول کردند،و کسی را که شکر دادند از زیادتی نعمت محروم ننمودند،و کسی را که صبر کرامت کردند از اجر و ثواب محروم نمی نمایند (3).

و در حدیث دیگر فرمود:سه چیز است که به آنها هیچ ضرر نمی رساند:

دعا کردن در هنگام سختیها،و استغفار نزد گناه،و شکر در وقت نعمت (4).

ص:327


1- 1) اصول کافی 314/2 ح 8.
2- 2) سورۀ ابراهیم:7.
3- 3) خصال شیخ صدوق ص 202 ح 16.
4- 4) اصول کافی 95/2 ح 7.

و حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله فرمود:طعام خورندۀ شکرکننده،ثوابش مثل ثواب روزه داری است که از برای خدا روزه داشته باشد و صاحب عافیتی که بر عافیت شکر کند،ثوابش مثل کسی است که به بلا مبتلا باشد و صبر کند،و مال داری که شکر کند در ثواب محرومی است که قانع باشد (1).

و بدان که شکر هر نعمتی مشتمل بر چند چیز است:

(اوّل):آنکه منعم خود را بشناسد،و چیزی که لایق او نباشد در ذات و صفات نسبت به او ندهد،و انکار وجود او ننماید،و هرچه مقابل این معنی است کفران است،چنانچه حق تعالی در بسیاری از آیات کافران را به کفران نعمت مذمّت فرموده است،که انکار وجود منعم خود کرده اند،و شریک از برای او قرار داده اند.

(دوّم):آنکه بداند این نعمت از جانب کیست،و نعمتهای خدا را از جانب دیگران نداند،چنانچه از حضرت صادق علیه السّلام منقول است:هرکه خدا نعمتی به او کرامت فرماید،و آن نعمت را به دل خود بشناسد،و بداند از خدا بدو رسیده،پس شکر آن نعمت را ادا کرده است (2).

(سوّم):آنکه اظهار آن نعمت بکند،و ثنای منعم به زبان بجا آورد،چنانچه به اسانید معتبره منقول است از حضرت صادق علیه السّلام:هر نعمتی که خدا انعام فرماید خواه کوچک باشد و خواه بزرگ،و بنده بگوید الحمد للّه،شکر آن نعمت را ادا کرده است (3).

(چهارم)آنکه نعمت را در چیزی صرف کند که رضای منعم در آن است،و حقّی که خدا در آن نعمت بر او واجب نموده ادا کند،مثل آنکه نعمت زبان شکرش

ص:328


1- 1) اصول کافی 94/2 ح 1.
2- 2) اصول کافی 96/2 ح 15.
3- 3) اصول کافی 95/2-97.

آن است که چیزهائی را که خدا گفتن آن را واجب یا مستحب گردانیده بگوید،و آن را از چیزهائی که خدا نهی فرموده یا مکروه ساخته بازدارد،و همچنین است شکر چشم و گوش و دست و پا و سایر اعضاء و جوارح و قوا،و شکر مال آن است که آن را در مصرفی صرف کند که منعم به آن راضی باشد،و حقوقی که خدا در مال واجب گردانیده ادا کند،و شکر علم آن است که بذل کند به طالبانش،و عمل به آن بکند،و وسیلۀ باطل نکند،و در هریک از اینها هرچند که صرف می کند حق تعالی بر وفق وعدۀ خود عوض کرامت می فرماید.

و بدان که در هر معصیتی کفران نعمتهای نامتناهی از نعمتهای الهی به عمل می آید،خواه در اصول دین و خواه در فروع دین،مثلا وجود پیغمبر آخر الزمان صلّی اللّه علیه و آله و بعثت آن حضرت اعظم نعمتهای الهی است بر بندگان،که آن حضرت را وسیلۀ سعادات ابدی،و واسطۀ نعمتهای دنیوی و اخروی گردانیده،و همچنین اوصیای آن حضرت، و شکر این نعمت آن است که اقرار به بزرگواری ایشان بکنند،و اطاعت ایشان در اوامر و نواهی بکنند،پس انکار ایشان بدترین افراد کفران نعمت ایشان است.

و بعد از اقرار در هر گناهی کفران این نعمت عظیم کرده است،و آن گناه البتّه به عضوی از اعضا می شود،پس کفران نعمت آن عضو کرده است،و عقل و نفس و مشاعر و قوا و عضلات و رباطات و سایر ادواتی که در تحریک آن عضو دخل دارند،هریک نعمتی از نعمتهای الهی اند که در غیر مصرف ایشان را صرف کرده،و کفران هریک از این نعمتها کرده،و آن غذائی که خورده که باعث این قوّت شده که به سبب آن فعل بد از او صادر شده،با آن امور غیر متناهی از عرش و کرسی و سماوات و ارض و ملائکه،و چندین هزار بنی آدم که مدخلیّت در تحصیل آن غذا داشته اند همه نعمتهای الهی است،و کفران همه کرده است،و آن علمی که خدا به

ص:329

او کرامت فرموده به قبح این عمل،آن را نیز کفران کرده است،پس در هر معصیتی اگر تفکّر نمائی کفران نعمتهای غیر متناهی به عمل آید.

چنانچه حضرت صادق علیه السّلام فرمود:شکر نعمت اجتناب از محارم و ترک گناهان است،و تمام شکر آن است که گوید الحمد للّه رب العالمین (1).

بدان که از جملۀ شکر منعم تفکّر در نعمتهای منعم است،و اقرار به اینکه احصای آنها نمی توان نمود،و اگر کسی تفکّر نماید در خوردن یک لقمۀ نان که خدا را چه نعمتها بر او هست،از اموری که سبب ساخته از برای حصول این لقمه تا به این حد رسیده است که می توان خورد،و بعد از خوردن چه نعمتها دارد بر او از اسبابی که در بدن برانگیخته تا جزو بدن بشود،از دست و دهان و دندانها و زبان و معده و قوّت هاضمه و ماسکه و دافعه و جاذبه،و تدبیراتی که در هر حالتی از حالات غذا می فرماید،و قسمتهائی که به اخلاط اربعه منقسم می گرداند،و هریک از راه عروق و شرائین به محلّ خود می فرستد،و جزو آن عضو می گرداند،اعتراف می کند که شمردن نعمتهای الهی محال است،بلکه اگر نیکو تفکّر نمائی می دانی که هر نعمتی که خدا بر هر فردی از افراد خلق دارد بر تو نیز اینها نعمت است؛زیرا که آدمی مدنی بالطبع است،و همه را به یکدیگر احتیاج است.

پس هر نعمتی که خدا بر آن جولای هندی دارد از اعضا و جوارح و تغذیه و تنمیه و سایر نعم همه بر تو نعمت است؛زیرا که اگر این نعمتها نسبت به او نمی شد و آن پارجه را نمی بافت،که تو با جماعتی که تو به ایشان محتاجی منتفع شوید،و هر نعمتی که بر پدر آن جولاه کرده اند،همه در وجود آن جولاه دخیل است،پس آنها نیز بر تو نعمت است،پس ملاحظۀ هر نعمتی که بر احدی از خلق از زمان آدم تا

ص:330


1- 1) اصول کافی 95/2 ح 10.

زمان تو بوده اند،همه در وجود و بقا و کمالات تو مدخلیّت دارند.

و کسی که در گلستان منعمیّت و رحمانیّت الهی تفکّر نماید،الوان گلهای حقایق به فضل الهی بر روی عقل او شکفته می شود،و از این دریای بی پایان بهر می برد،و این تفکّر است که ممدوح است،و امر کرده اند ائمّه که تفکّر در نعمتهای الهی بکنید،و این تفکّر فوائد بی نهایت دارد؛زیرا که موجب مزید معرفت به منعم و معرفت عجز و ناتوانی و احتیاج خود می گردد،و محرّک بر عبادات و مانع از محرّمات می شود،و موجب رضا به قضای الهی و عدم کفران نعمتهای او می شود.

چنانچه از حضرت امام محمّد تقی علیه السّلام منقول است که:سلمان روزی ابوذر را به خانۀ خود طلبید،و دو گردۀ نان نزد او حاضر نمود،ابوذر نانها را به دست گرفت و می گردانید و نظر می کرد،سلمان گفت:ای ابوذر برای چه ملاحظۀ آن نانها می کنی؟گفت:می خواستم ملاحظه کنم که خوب پخته است یا نه،سلمان بسیار در غضب شد و گفت:بسیار جرأت می نمائی که نعمت الهی را سبک می شماری، و اللّه که در این نان عمل کرده است آبی که در زیر عرش است،ملائکه عمل کرده اند تا آن آب را به باد داده اند،و باد آن را در ابر ریخته،و ابر در آن کار کرده تا آن را بر زمین باریده،و رعد و ملائکه در آن عمل کرده اند تا به جاهای خود قطره های باران را گذاشته اند،و در این نان زمین و چوب و آهن و حیوانات و آتش و هیزم و نمک به کار رفته و در آن عمل کرده،و آنچه در آن دخل دارد احصاء نمی توان نمود،پس چگونه تو این شکر را می توانی کرد؟

ابوذر گفت:از سخن خود توبه کردم،و استغفار می نمایم،و عذر تو را نیز می خواهم،و فرمود که:مرتبۀ دیگر سلمان ابوذر را به ضیافت طلبید،و پارۀ نان خشکی چند از انبان خود به درآورد،و در آب فروبرد و نزد ابوذر گذاشت،ابوذر گفت:چه نیکو نانی است کاشکی نمکی هم می بود،سلمان رفت و کاسۀ خود را

ص:331

گرو کرد و نمکی گرفت و حاضر ساخت،ابوذر نمک بر آن نان می پاشید و می خورد،و می گفت:حمد و سپاس خداوندی را که ما را این قناعت روزی کرده است،سلمان گفت:اگر قناعت می داشتی کاسۀ من به گرو نمی رفت (1).

و بدان که چون کمال هر صفت کمالی در ممکن به آن می شود که اقرار به عجز از ادراک آن کمال بکند،همچنین در مراتب شکر هرچند آدمی بیشتر شکر می کند، چون تفکّر می نماید در نعمتهائی که خدا در وقت شکر بر او دارد،و در اینکه ادوات و آنچه موقوف علیه این شکر است همه از خداست،و توفیق شکر هم از اوست،می داند که در هر شکری چندین هزار شکر دیگر بر او لازم می شود،و اقرار می کند که از عهدۀ شکر او بیرون نمی توان آمد.

چنانچه منقول است که حضرت صادق علیه السّلام فرمود:حق تعالی وحی نمود به حضرت موسی که:ای موسی مرا شکر کن چنانچه حقّ شکر من است،موسی گفت:خداوندا چگونه تو را شکر کنم چنانچه حقّ شکر توست،و حال آنکه هر شکری که تو را کنم آن شکر هم نعمتی است از نعمتهای تو،خطاب رسید:ای موسی الحال شکر مرا کردی،که دانستی شکر هم از من است،و از شکر عاجزی (2).

ص:332


1- 1) بحار الانوار 45/71-46 ح 51.
2- 2) اصول کافی 98/2 ح 27.

خصلت سوّم: در توبه است

بدان که توبه از جملۀ نعمتهای عظمی است که حق تعالی به این امّت کرامت فرموده است،به برکت پیغمبر آخر الزمان و اهل بیت او صلوات اللّه علیهم بر این امّت آسان کرده است؛زیرا توبه های امم سابقه دشوار بود،چنانچه در توبه گوساله پرستی امر شد شمشیر بکشند و یکدیگر را بکشند تا توبه ایشان مقبول شود،و بر این امّت بر پوشانیدن گناهان و توسعه در توبۀ ایشان نعمتهای عظیم فرموده است.

چنانچه از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله فرمود:چون بنده ارادۀ حسنه می کند،اگر آن حسنه را نکرد به محض آن نیّت خیر خدا یک حسنه در نامۀ عمل او می نویسد،و اگر به جا آورد ده حسنه در نامۀ عملش می نویسد،و چون ارادۀ گناهی می کند اگر بجا نیاورد بر او چیزی نمی نویسند،و اگر بجا آورد تا هفت ساعت او را مهلت می دهند،و ملک دست راست که کاتب حسنات است به ملک دست چپ که کاتب سیّئات است می گوید:تعجیل مکن و زود منویس،شاید حسنه ای بکند که این گناه را محو کند؛زیرا خدا می فرماید:به درستی که حسنات سیّئات را برطرف می کند،یا شاید استغفاری بکند که گناهش آمرزیده شود،پس اگر گفت:أستغفر اللّه الذی لا اله الاّ هو عالم الغیب و الشهادة العزیز الحکیم الغفور الرحیم ذو الجلال و الاکرام و أتوب الیه،بر او چیزی نمی نویسد،و اگر هفت ساعت گذشت و حسنه و استغفار هیچ یک نکرد،ملک

ص:333

دست راست به دیگری می گوید:بنویس بر این شقیّ محروم (1).

و از حضرت صادق علیه السّلام مروی است که:چون بنده ای توبۀ نصوح می کند که عزم داشته باشد که دیگر آن گناه را نکند،و تدارک ما فات بکند،خدا او را دوست می دارد،و در دنیا و آخرت بر او ستر می نماید،راوی گفت:چگونه بر او ستر می نماید؟فرمود:از خاطر ملکین می برد آنچه را بر او نوشته اند از گناه،و وحی می فرماید به اعضا و جوارح که گناهان او را کتمان نمایند،و وحی می فرماید به بقعه های زمین که گناهانی که بر روی شماها کرده است کتمان نمائید،پس چون به مقام حساب می آید هیچ چیز بر او به گناه گواهی نمی دهند (2).

و حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام فرمود که:شادی و فرح و خوشنودی خدا از توبه بنده اش زیاده است از فرح شخصی که در شب تاری راحله و توشۀ گمشده خود را بیابد (3).

و حضرت صادق علیه السّلام فرمود:خدا دوست می دارد بنده ای را که فریب خورد و گناه کرد،و هرچند که گناه کند توبه کند،و کسی که در اصل گناه نکند بهتر است، و لیکن خدا آن گناه کنندۀ توبه کننده را نیز دوست می دارد (4).

و حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام فرمود که:خدا وحی نمود به حضرت داود که:

برو به نزد بنده ام دانیال،و بگو به او مرا معصیت کردی تو را آمرزیدم،باز معصیت کردی تو را آمرزیدم،و دیگر معصیت کردی تو را آمرزیدم،اگر مرتبۀ چهارم معصیت کنی تو را نمی آمرزم،چون داود آمد و تبلیغ رسالت نمود،گفت:ای

ص:334


1- 1) اصول کافی 429/2-430 ح 4.
2- 2) اصول کافی 430/2-431 ح 1.
3- 3) اصول کافی 435/2 ح 8.
4- 4) اصول کافی 435/2 ح 9.

پیغمبر خدا پیغام خدا را رسانیدی،پس چون سحر شد دانیال با خداوند خود مناجات کرد که:ای پروردگار من داود پیغمبر تو رسالتی به سوی من آورد،به عزّت و جلالت قسم که اگر تو مرا نگاه نداری و حفظ نکنی معصیت خواهم کرد،و دیگر معصیت خواهم کرد (1).

و از حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله به اسانید معتبره منقول است که فرمود:هرکه توبه کند پیش از مرگش به یک سال توبۀ او مقبول است،پس فرمود:یک سال بسیار است، هرکه توبه کند قبل از مردنش به یک ماه توبۀ او مقبول است،پس فرمود:یک ماه بسیار است،هرکه توبه کند پیش از مردنش به یک هفته خدا توبه اش را قبول می فرماید،پس فرمود:یک هفته بسیار است،هرکه توبه کند پیش از مردنش به یک روز توبه اش را قبول می فرماید،پس فرمود:یک روز بسیار است،هرکه توبه کند پیش از آنکه معاینۀ امور آخرت بکند،توبه اش مقبول است (2).

و منقول است که:هر دردی را دوائی است،و دوای درد گناهان استغفار و توبه است (3).

و حضرت صادق علیه السّلام فرمود:بسا هست که مؤمنی گناهی می کند،و بعد از بیست سال به خاطر می آورد،و توبه می کند،و آمرزیده می شود،و کافر گناهی می کند که همان ساعت فراموش می کند (4).

و فرمود:هرکه در هر روز صد مرتبه استغفر اللّه بگوید،خدا هفتصد گناه او را

ص:335


1- 1) اصول کافی 435/2-436 ح 11.
2- 2) اصول کافی 440/2 ح 2.
3- 3) اصول کافی 439/2 ح 8.
4- 4) اصول کافی 438/2 ح 6.

می آمرزد،و خیری نیست در بنده ای که هر روز هفتصد گناه کند (1).

و فرمود حضرت عیسی بر جماعتی گذشت که می گریستند،پرسید این جماعت بر چه می گریند؟گفتند بر گناهان خود،فرمود که:ترک نکنند تا خدا ایشان را بیامرزد (2).

و حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله فرمود:هیچ کس نزد خدا محبوب تر نیست از مرد و زنی که توبه کرده باشند (3).

و حضرت امیر المؤمنین فرمود:عجب دارم از کسی که ناامید می شود از رحمت خدا،و محوکننده گناهان با اوست،پرسیدند کدام است محوکننده گناهان؟ فرمود:استغفار،و فرمود:خود را معطّر و خوش بو کنید به استغفار تا بوهای بد گناهان شما را رسوا نکند (4).

و منقول است که:روزی معاذ بن جبل گریان به خدمت حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله آمد و سلام کرد،حضرت جواب فرمود،و گفت:یا معاذ سبب گریۀ تو چیست؟گفت:

یا رسول اللّه در این در جوانی پاکیزۀ خوش صورتی ایستاده،و گریه می کند مانند زنی که فرزندش مرده باشد،و می خواهد به خدمت تو بیاید،حضرت فرمود:بیاورش.

چون بیامد سلام کرد،حضرت جواب فرمود،و پرسید ای جوان چرا گریه می کنی؟گفت:چگونه نگریم گناهانی کرده ام که اگر خدا به بعضی از آنها مرا مؤاخذه نماید به جهنّم خواهد برد،و گمان من این است که مرا مؤاخذه خواهد کرد،و نخواهد آمرزید،حضرت فرمود:به خدا شرک آورده ای،گفت:پناه می برم

ص:336


1- 1) اصول کافی 439/2 ح 10.
2- 2) بحار الانوار 20/6 ح 7.
3- 3) بحار الانوار 21/6 ح 15.
4- 4) بحار الانوار 22/6 ح 18.

به خدا از اینکه به او مشرک شده باشم،فرمود:کسی را به ناحق کشته ای،گفت:نه حضرت فرمود:خدا گناهانت را می بخشد اگر چه مانند کوهها باشد در عظمت.

گفت:گناهان من از کوهها عظیم تر است،فرمود:خدا گناهانت را می آمرزد اگر چه مثل زمین های هفت گانه و دریاها و درختان و آنچه در زمین است از مخلوقات خدا بوده باشد،گفت:از آنها نیز بزرگتر است،فرمود:خدا گناهانت را می آمرزد اگر چه مثل آسمانها و ستارگان و عرش و کرسی باشد،گفت:از اینها نیز بزرگتر است،حضرت غضبناک به سوی او نظر فرمود و گفت:ای جوان گناهان تو عظیم تر است یا پروردگار تو،آن جوان بر رو درافتاد،و گفت:منزّه است پروردگار من،و هیچ چیز از پروردگار من اعظم نیست،و او از همه چیز بزرگوارتر است، حضرت فرمود:مگر می آمرزد گناهان عظیم را به غیر از پروردگار عظیم،جوان گفت:نه و اللّه یا رسول اللّه،و ساکت شد.

حضرت فرمود:ای جوان یکی از گناهان خود را نمی گوئی؟گفت:هفت سال بود قبرها را می شکافتم،و کفن مرده ها را می دزدیدم،پس دختری از انصار مرد او را دفن کردند،چون شب درآمد رفتم و قبر او را شکافتم،و او را بیرون آوردم،و کفنش را برداشتم،و او را عریان در کنار قبر گذاشتم و برگشتم،در این حال شیطان مرا وسوسه کرد،و او را در نظر من زینت می داد و می گفت:آیا سفیدی بدنش را ندیدی،و فربهی رانش را ندیدی،و مرا چنین وسوسه می کرد،تا برگشتم و با او وطی کردم،و او را با حال جنابت گذاشتم،و برگشتم،ناگاه صدائی از پی سر خود شنیدم که می گفت:ای جوان وای بر تو از حاکم روز قیامت نترسیدی روزی که من و تو به مخاصمه نزد او بایستیم،مرا چنین عریان در میان مردگان گذاشتی،و از قبرم بدر آوردی،و کفنم را دزدیدی،و مرا گذاشتی که با جنابت محشور شوم،پس وای بر تو از آتش جهنم،پس جوان گفت:من با این اعمال گمان ندارم بوی بهشت را بشنوم هرگز.

ص:337

حضرت فرمود:دور شو ای فاسق،که می ترسم به آتش تو بسوزم،چه بسیار نزدیکی تو به جهنّم،حضرت مکرّر این را می فرمودند،تا آن جوان بیرون رفت، پس به بازار مدینه آمد،و توشه گرفت و به یکی از کوههای مدینه رفت،و پلاسی پوشید،و مشغول عبادت شد،و دستهایش را در گردن غل کرد،و فریاد می کرد:

پروردگارا اینک بندۀ تو است بهلول در خدمت تو ایستاده دستش را در گردن خود غل کرده،پروردگارا تو مرا می شناسی،و گناه مرا می دانی،خداوندا پشیمان شده ام به نزد پیغمبرت رفتم،و اظهار توبه کردم مرا دور کرد،و خوف مرا زیاده کرد،پس سؤال می کنم از تو به حقّ نامهای بزرگوارت،و به جلال و عظمت پادشاهیت که مرا ناامید نگردانی ای خداوند من،و دعای مرا رد نفرمائی،و مرا از رحمت خود مأیوس نکنی،تا چهل شبانه روز می گفت و می گریست و درندگان و حیوانات بر او می گریستند.

چون چهل روز تمام شد،دست به آسمان بلند کرد،و گفت:خداوندا حاجت مرا چه کردی؟اگر دعای مرا مستجاب و گناه مرا آمرزیده ای به پیغمبرت وحی فرما که من بدانم،و اگر دعای من مستجاب نشده و آمرزیده نشده ام و می خواهی مرا عقاب کنی،پس آتشی بفرست مرا بسوزد،یا به عقوبتی مرا در دنیا مبتلا کن،و از فضیحت روز قیامت خلاصم کن،پس خداوند عالمیان این آیه را فرستاد:آن جماعتی که فاحشه می کنند،یعنی زنا و ظلم بر خود می کنند به مرتکب شدن گناهان بزرگتر از زنا از شکافتن قبر و کفن دزدیدن،و خدا را به یاد می آورند پس استغفار می کنند از گناهان خود،یعنی از خدا می ترسند،و به زودی توبه می کنند، و کی می آمرزد گناهان را به غیر از خداوند عالمیان.

می فرماید که:یا محمّد بندۀ من نزد تو آمد تائب و پشیمان او را راندی و دور کردی،پس به کجا رود،و رو به که آورد،و از که سؤال کند،غیر از من که گناهش را

ص:338

بیامرزد،و بعد از آن در آیه فرمود که:بعد از گناهان مصر نیستند بر کرده های خود، و می دانند بدی اعمال خود را،جزای ایشان آمرزش پروردگار ایشان است،و بهشت ها که جاری می شود از زیر آنها نهرها،و همیشه در آن بهشت ها هستند،و بسیار نیکوست مزد عمل کنندگان از برای خدا.

چون این آیه نازل شد،حضرت بیرون آمدند،و می خواندند و تبسّم می فرمودند،و احوال بهلول را می پرسیدند،معاذ گفت:یا رسول اللّه شنیدم که در فلان موضع است،حضرت با صحابه متوجّه آن کوه شدند،و بر آن کوه بالا رفتند، دیدند آن جوان در میان دو سنگ ایستاده،و دستها را در گردن بسته،و رویش از حرارت آفتاب سیاه شده،و مژه های چشمش از بسیاری گریه ریخته،و می گوید:

ای خداوند من مرا به صورت نیکو خلق کردی،کاش می دانستم که نسبت به من چه اراده داری؟آیا مرا در آتش خواهی سوخت؟یا در جوار خود در بهشت ساکن خواهی کرد؟الهی احسان نسبت به من بسیاره کرده ای،و نعمت بسیار بر من داری،کاش می دانستم که آخر امر من چه خواهد بود؟آیا مرا به عزّت به بهشت می بری،یا به مذلّت به جهنّم می فرستی،الهی گناه من از آسمانها و زمین و کرسی واسع و عرش عظیم بزرگتر است،چه بودی اگر می دانستم که گناه مرا خواهی آمرزید،یا در قیامت مرا رسوا خواهی کرد،از این باب سخنان می گفت و می گریست،و خاک بر سر می ریخت.

پس حضرت به نزدیک او رفتند،و دستش را از گردنش گشودند،و به دست مبارک خاک از سرش پاک کردند،و فرمودند:ای بهلول بشارت باد که تو آزادکردۀ خدائی از آتش جهنّم، پس به صحابه فرمود:تدارک گناهان خود بکنید چنانچه

ص:339

بهلول کرد،و آیه را بر او خواندند،و او را به بهشت بشارت دادند (1).

و باید دانست که توبه را شرایط و بواعث هست.

اوّل:باعث توبه که آدمی را بر توبه می دارد آن است که تفکّر کند در عظمت خداوند که معصیت او کرده است،و در عظمت گناهانی که مرتکب شده است،و در عقوبات گناهان،و نتیجه های دنیا و آخرت،و آنها که در آیات و اخبار وارد شده است،و شمّه ای از آنها بعد از این بیان خواهد شد،و تفکّر نماید که چه منفتها و فوائد عظیمه به سبب گناهان از او فوت شده است،تا این تفکّرات باعث این شود که او را تألّم و تأسّف حاصل شود از فوت آن محبوبات و تحصیل آن عقوبات،و این ندامت او را باعث می شود بر سه چیز که توبه مرکّب از اینهاست.

(اوّل):از آنها تعلّق به حال دارد،که الحال ترک آن گناهان که مرتکب آنها بوده است بکند.

(دوّم):متعلّق است به آینده،که عزم جزم بکند بعد از این عود به این گناهان نکند تا آخر عمر.

(سوّم):متعلّق است به گذشته،که پشیمان باشد از گذشته ها،و تدارک گذشته ها بکند اگر تدارک داشته باشد.

و بدان که گناهانی که از آن توبه واقع می شود بر چند قسم است.

(اوّل)آن گناه مستلزم حکمی دیگر به غیر از عقوبت آخرت نباشد،مانند پوشیدن حریر برای مردان،و در توبۀ این گناه همین ندامت و عزم بر نکردن کافی است برای برطرف شدن عقاب اخروی.

ص:340


1- 1) بحار الانوار 23/6-26 ح 26.

(دوّم)آن است که مستلزم حکم دیگر هست،و آن بر چند قسم است:یا حقّ خداست،یا حقّ خلق،اگر حقّ خداست یا حقّ مالی است،مثل آنکه گناهی کرده است می باید بنده ای آزاد کند،پس اگر قادر بر آن باشد،تا به عمل نیاورد به محض ندامت رفع عقاب از او نمی شود،و واجب است که آن کفّاره را ادا کند،یا حق غیر مالی است،مثل آنکه نماز یا روزه از او فوت شده است،باید قضای آنها را به جا آورد.

و اگر کاری کرده است که حدّی خدا بر آن مقرّر ساخته است،مثل آنکه شراب خورده است،پس اگر پیش حاکم شرع ثابت نشده است اختیار دارد می خواهد توبه می کند میان خود و خدا،و اظهار آن نمی کند،و می خواهد نزد حاکم اقرار کند که او را حد بزند،و اظهار نکردن بهتر است.

و اگر حقّ الناس باشد،اگر حقّ مالی است واجب است که به صاحب مال یا وارث او برساند،و اگر حقّ غیر مالی باشد،اگر کسی را گمراه کرده است،می باید او را ارشاد نماید،و اگر قصاص باشد مشهور میان علما آن است که باید به مستحقّ قصاص اعلام کند من چنین کاری کرده ام که از تو مستحقّ کشتن یا قصاص شده ام،و تمکین خود بکند که اگر صاحب حق خواهد او را قصاص کند،و اگر حدّی باشد مثل اینکه فحش گفته است،پس اگر طرف بداند این اهانت نسبت به او واقع شده است،می باید تمکین خود بکند از برای حد،و اگر نداند خلاف است میان علما، و اکثر را اعتقاد این است که گفتن به طرف باعث آزار و اهانت اوست لازم نیست،و همچنین اگر غیبت کسی کرده باشد،و در باب غیبت مذکور خواهد شد.

و اکثر علما را اعتقاد این است که اینها واجبی چندند بر سر خود،و شرط توبه

ص:341

نیستند،و اصل توبه بدون اینها متحقّق می شود،و به ترک اینها عقاب خواهد داشت،و ظاهر بعضی احادیث این است که اینها شرط قبول توبه اند.

و توبۀ کامل آن است که تدارک ما فات به قدر امکان بکند،و آنچه از ثمرات گناهان در نفس او حاصل شده آنها را ازاله نماید،چنانچه حضرت در حدیث گذشته اشاره به آن فرمود،که اول به یک سال تحدید فرمود،که در توبۀ کامل شرط است یک سال بعد از آن به ریاضات و مجاهدات تدارک ما فات بکند،و بعد از آن توبه ناقص تر یک ماه است،و همچنین تا یک روز،و اقلّ مرتبۀ اجزاء توبه آن است که معاینه امور آخرت نشده باشد،که بعد از آنکه معاینۀ امور آخرت شد دیگر توبه مقبول نیست.

و از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام منقول است که:شخصی در حضور آن حضرت گفت:استغفر اللّه،حضرت فرمود:می دانی استغفار چیست؟استغفار درجۀ علّیین است،و آن اسمی است که بر شش چیز اطلاق می کنند،و شش جزو دارد:

(اوّل):پشیمانی بر گذشته.(دوّم):عزم بر اینکه دیگر عود نکنی هرگز(سوّم):

آنکه حقّ مخلوقین را به ایشان برسانی،که چون خدا را ملاقات نمائی پاک باشی،و هیچ حقّی از مردم در ذمّۀ تو نباشد،(چهارم):آنکه هر واجب که از تو فوت شده باشد بجا آوری،(پنجم):آن گوشتی که به حرام در بدن تو روئیده آن را به اندوه و حزن و مشقّت بگدازی تا پوست به استخوان بچسبد،و گوشت تازه ای در میان پوست و استخوان بروید.

(ششم):آنکه به بدن خود الم طاعت بچشانی آن قدر که لذّت معصیت را به آن چشانیده ای (1).

ص:342


1- 1) بحار الانوار 36/6-37 ح 59.

یا أباذر انّک فی ممرّ اللیل و النهار فی آجال منقوصة،و أعمال....

اشاره

یا أباذر انّک فی ممرّ اللیل و النهار فی آجال منقوصة،و أعمال محفوظة،و الموت یأتی بغتة،و من یزرع خیرا یوشک أن یحصد خیرا،و من یزرع شرّا یوشک أن یحصد ندامة،و لکلّ زارع ما زرع.

ای ابوذر تو در گذرگاه شب و روزی که بر تو می گذرند،و از جل و عمر تو کم می کنند،و خدا و ملائکه عملهای تو را حفظ و ثبت می کنند،و مرگ ناگاه و بی خبر می رسد،و هرکه تخم خیر و نیکی در دنیا می کارد به زودی در آخرت حاصل نیکی و سعادت درو می کند،و هرکه تخم بدی در این دنیا می پاشد عن قریب حاصل ندامت و پشیمانی درو می کند،و هر زراعت کننده ای مثل آنچه زراعت می کند می یابد.

طلب روزی حلال

یا أباذر لا یسبق بطیء بحظّه،و لا یدرک حریص ما لم یقدّر له، رمن اعطی خیرا فاللّه أعطاه،و من وقی شرّا فاللّه وقاه.

ای ابوذر کسی که سستی کند در طلب روزی،دیگری بهرۀ او را نمی برد،و کسی که حریص باشد و بسیار سعی کند در طلب رزق،و زیاده از آنچه خدا مقرّر کرده است به او نمی رسد،و هرکه خیری به او می رسد خدا به او عطا فرموده است و باید از جانب خدا داند،و کسی که شرّی و بدی از او دور می شود خدا از او دور گردانیده،و او را حفظ کرده و باید که خدا را شکر کند.

بدان که به مقتضای آیات و احادیث بسیار روزی عبارت از چیزی چند است که صاحب حیات به آن منتفع شود،خواه خوردنی باشد،و خواه پوشیدنی،و خواه

ص:343

غیر آنها،مقدّر است از جانب حق سبحانه و تعالی از برای هرکس یک قدری بر وفق حکمت و مصلحت،و خلاف است که آیا حرام روزی مقدّر است یا نه،و حق این است که خدا از برای هرکس از مصارف حلال روزی مقدّر ساخته که اگر متوجّه حرام نشوند به ایشان برسد،و به قدر آنچه از حرام متصرّف می شوند از روزی حلال ایشان بازمی گیرد.

چنانچه به سند صحیح از حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام منقول است که:حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله در حجّة الوداع فرمود:به درستی که روح الامین در دل من دمید که هیچ نفسی نمی میرد تا روزی مقدّر خود را تمام صرف نکند،پس از خدا بترسید و تقوا و پرهیزکاری را پیشۀ خود کنید،و اجمال کنید در طلب روزی،و بسیار سعی مکنید، و اگر چیزی از روزی دیر به شما برسد شما را باعث نشود که از راه حرام طلب کنید، و معصیت خدا را وسیلۀ تحصیل روزی ننمائید به درستی که خدا روزی را حلال قسمت کرده است،و حرام قسمت نکرده است،پس کسی که تقوا ورزد و گناهان را ترک نماید،و بر تنگی روزی صبر کند،روزی او از حلال به او می رسد،و کسی که پردۀ ستر الهی را بدرد،و از غیر حلال معاش خود را اخذ کند،کسر می کند خدا از روزی حلال او،و در قیامت حساب از او می طلبد (1).

و بدان که احادیث در طلب رزق بسیار است،و احادیث در دعا کردن برای روزی بسیار است،و کسی گمان نکند که چون روزی مقدّر است سعی و دعا بی فایده است؛زیرا که بعضی از روزی چنان مقدّر شده است که بی سعی حاصل شود،و بعضی مقدّر شده است که با سعی حاصل شود،و بعضی مقدّر شده است که با دعا به دست آید،پس آدمی می باید موافق فرمودۀ خدا سعی بکند،و مبالغۀ

ص:344


1- 1) بحار الانوار 35/103 ح 68.

بسیار در سعی نکند،و سعی را مانع عبادت و بندگی خدا نکند،و با وجود سعی توکّل بر خدا داشته باشد.

و بداند از سعی بدون مشیّت الهی چیزی حاصل نمی شود،و به زیادتی حرص و سعی کردن و ترک عبادت الهی نمودن چیزی بر مقدّر نمی افزاید،و دعا نیز بکند و بداند که دعا دخیل است،و از جملۀ اسباب تقدیر روزی است،و اگر نه ترک کردن تجارت و سعی مذموم است،و احادیث متواتره بر این مضمون وارد است.

و