منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه (عربی - فارسی) جلد 17

مشخصات کتاب

سرشناسه:خوئی، حبیب الله بن محمدهاشم، 1268 - 1324ق.

عنوان و نام پدیدآور:منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه/ لمولفه حبیب الله الهاشمی الخوئی؛ بتصحیحه و تهذیبه ابراهیم المیانجی.

مشخصات نشر:تهران: مکتبه الاسلامیه؛ قم: انتشارات دار العلم، 13 -

مشخصات ظاهری:20 ج.

شابک:150 ریال (ج. 8)

یادداشت:عربی.

یادداشت:فهرستنویسی براساس جلد هشتم، 1386 ق.= 1344.

یادداشت:چاپ دوم.

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- کلمات قصار

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق -- خطبه ها

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- نامه ها

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق . نهج البلاغه -- نقد و تفسیر

شناسه افزوده:میانجی، ابراهیم، 1292 - 1370.، مصحح

شناسه افزوده:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق . نهج البلاغه. شرح

رده بندی کنگره:BP38/02 /خ9 1300ی

رده بندی دیویی:297/9515

شماره کتابشناسی ملی:199206

ص:1

اشارة

منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه

لمولفه حبیب الله الهاشمی الخوئی

بتصحیحه و تهذیبه ابراهیم المیانجی.

ص :2

تتمة باب المختار من کتب مولانا أمیر المؤمنین علیه السلام و رسائله إلی أعدائه و أمراء بلاده

تتمة المختار الاول من کتبه علیه السّلام و رسائله

تتمة المعنی

قوله علیه السّلام:(و اعلموا أنّ دار الهجرة قد قلعت بأهلها و قلعوا بها) أی أنّ مدینة الرّسول صلّی اللّه علیه و آله فارقت أهلها و خلت منهم و کذا أهلها فارقوها علی ما بیّنا فی تفسیر لغات الکتاب. و أمّا مراده علیه السّلام منه فقال بعضهم: إنّه علیه السّلام یخبرهم من قوله و اعلموا - إلی - علی القطب، عن سبب حرکته و خروجه من المدینة أنّ المدینة قامت فیها رحی الفتنة و اضطربت أحوال ساکنیها و امورهم و جاشت جیش المرجل من الهرج و المرج، و انقلبت أحوال البلد و تبدّلت بحیث لیس المقام فیها للنّاس سیّما للمؤمنین و الخواص بمیسور، و لذا خرج منها و جعل الکوفة مهاجره و مقرّ خلافته.

أقول: لا یخفی علی أنّ هذا التفسیر لا یناسب المقام و لا یوافق قوله علیه السّلام فأسرعوا إلی أمیر کم و بادروا جهاد عدوّکم، فانّه علیه السّلام کتب إلیهم الکتاب لیستنفرهم إلی الجهاد کما صرّح به فی ذیل الکتاب و نفر من المدینة نحو البصرة لجهاد الناکثین، لا أنّه یخبرهم عن صرف سبب خروجه منها، و هذا ظاهر لا کلام فیه.

و یقرب من هذا التّفسیر ما قیل: إنّه علیه السّلام کنّی بقلعها بأهلها و قلعهم بها عن اضطراب امورهم بها و عدم استقرار قلوبهم من ثوران هذه الفتنة.

أقول: الظّاهر أنّه علیه السّلام لمّا أخبر أهل الکوفة عن أمر عثمان و عن سیرته معه و عمّا جری علیه من طلحة و الزّبیر و عائشة و عن بیعة النّاس أعلمهم أنّ منهم من نکثوا البیعة و أثاروا الفتنة و نشّطوا أقواما علی الحرب و هیّجوا بین النّاس الشرّ و العداوة و الشحناء حتّی أقاموا الحرب، فنهضوا أهل المدینة مجاهدین فی سبیل اللّه أعداء اللّه لإطفاء هذه النّائرة و إزالة الفتنة نهضة خلت المدینة من أهلها و فارقها ساکنوها، سیّما أنّهم کانوا من أفعال عثمان و شیعته متألّمین، فلما رأوا أنّ آل عثمان تمسّکوا بدم عثمان تفتینا لم یلبثوا فی المدینة خوفا من أن تشیع الفتنة و یفسد المبطلون، فبادروا إلی جهاد عدوّهم فقلعوا بالمدینة مسرعین.

ص:3

فهو علیه السّلام أراد إعلام أهل الکوفة بنهوض أهل المدینة علی ذلک الحدّ لیرغبوا فی الجهاد و ینصروا دین اللّه و ینهضوا لقتال أصحاب الجمل معهم و یهتمّوا همّتهم فی إماتة الباطل و إزاحة أهله، و لذا أمرهم علیه السّلام بالسّرعة إلیه و المبادرة بالجهاد.

قوله علیه السّلام:(و جاشت جیش المرجل) أی غلت کغلیان الماء فی القدر. و المراد إخبار أهل الکوفة باضطراب أهل المدینة و ولعهم بالجهاد لما علموا بمسیر الناکثین و أتباعهم إلی البصرة لإثارة الفتنة. و هذا أیضا تحریض أهل الکوفة علی النهضة و الجهاد.

قوله علیه السّلام:(و قامت الفتنة علی القطب)أی الفتنة الّتی أثارها النّاکثون و أتباعهم قامت علی القطب، شبّه الفتنة بالرحی بقرینة القطب، أی أنّ رحی الفتنة دائرة و المراد أنّ الفتنة قائمة و نارها مشتعلة فاسرعوا إلی إطفائها، ففیها أیضا تحریض أهل الکوفة علی الجهاد.

و قد قدّر بعض الشّارحین الجملة بقوله:قامت الفتنةفی المدینة علی القطب حیث فسّرها بأنّ رحی الفتنة فی المدینة دائرة، و لا یخفی أنّ ذلک التقدیر غیر مناسب للمقام لأنّ فتنة الحرب حین إرساله علیه السّلام الکتاب إلی أهل الکوفة کانت فی البصرة بین أصحاب الجمل و عامله علیه السّلام عثمان بن حنیف قائمة کما سیتضح فی شرح الکتاب الثانی إن شاء اللّه تعالی.

و هو علیه السّلام کان ساعتئذ فی ذی قار کما دریت ممّا حقّقنا آنفا، و بالجملة أنّه علیه السّلام أعلم أهل الکوفة بأنّ الفتنة قائمة علی القطب و لا حاجة إلی ذلک التقدیر فکأنّما اغترّ ذلک البعض من الجمل المتقدّمة.

ثمّ یمکن أن یقال: إنّه علیه السّلام أراد بالقطب نفسه، فانّه علیه السّلام قطب الاسلام و المسلمین یقال: فلان قطب بنی فلان أی سیّدهم الّذی یدور علیه أمرهم، و کذا یقال لصاحب الجیش: قطب رحی الحرب تشبیها بالنقطة الّتی یدور علیها الفلک و یسمّونها قطب الفلک، فیکون المعنی أنّ تلک الفتنة أقبلت إلیه و قامت و هجمت علیهفتکون کلمة علی، علی هذا الوجه للضّرر و علی الوجه الأوّل للإستعلاء

ص:4

و یمکن أن یکون علی الوجهین للإستعلاء، فاذا کانت الفتنة قائمة علی القطب بهذا المعنی فللرّعیّة أن تعاونوه بإطفائها و نجاته منها لأنّهم فی الحقیقة ینجون أنفسهم منها و ینصرون دین اللّه، و یطلبون بذلک رفعتهم و منزلتهم، و نعم ما قال الشاعر:

لک العزّ إن مولاک عزّ و إن یهن فأنت لدی بحبوحة الهون کاهن!

و یمکن أن یجعل کلمة الأمیر فی قوله الاتی قرینة علی إرادة هذا المعنی من القطب.

و بعد ما بادر ذهننا إلی هذا المعنی فرأینا أنّ المولی فتح اللّه القاسانی فسّر القطب فی شرحه الفارسی علی النهج بهذا الوجه، فالحمد للّه علی الوفاق.

قوله علیه السّلام (فأسرعوا إلی أمیرکم و بادروا جهاد عدوّکم إن شاء اللّه تعالی) أی إذا سمعتم ما قلنا من عمل النّاکثین و ما فعل أهل المدینة لإزهاق الباطل و نصرة الدّین، فأسرعوا إلی أمیرکم یعنی بالأمیر نفسه علیه السّلام، و بادروا جهاد عدوّکم یعنی بالعدوّ أصحاب الجمل.

الترجمة

باب دوم از بابهای سه گانه نهج البلاغة: در نامه ها و رساله های برگزیدۀ أمیر المؤمنین علی علیه السّلام که بدشمنانش و أمیران شهرهایش نوشته است، و در این باب نیز فرمانهای برگزیده ای که بعمّال خویش فرستاد، و وصیّتها و اندرزها که بدودمان و یارانش فرمود، نگاشته آمد.

این یکی از نامه های آن قطب اسلام و مسلمین است که هنگامی از مدینه بسوی بصره، برای خاموش کردن آتش فتنۀ أصحاب جمل رهسپار شد، در جایی بنام ذی قار رسید، آنرا بمردم کوفه نوشت و از ایشان یاری خواست و فرزندش إمام حسن مجتبی و عمّار بن یاسر و قیس را بسوی کوفه گسیل داشت که نامه را بکوفیان رسانند و ایشان را بمدد و نصرت خوانند. و این نخستین کتاب این باب است:

این نامه ایست از بندۀ خدا علی أمیر المؤمنین بمردم کوفه که پیشانی یاری

ص:5

کنندگان دین و کوهان عربند (کنایه از این که آنان در شرف نسبت بأنصار دین چون پیشانی نسبت به پیکرند و برفعت در میان عرب همچون کوهان نسبت با شتر) شما را از أمر عثمان خبر دهم چنانکه شنیدن آن همچون دیدن آن باشد:

همانا که مردم عثمان را بأفعال او عیب کردند و بر او طعن و إنکار نمودند من مردی از مهاجرین بودم که بسیار از او درخواست می کردم که مردم را خوشنود سازد، و همواره او را نصیحت می کردم و براه رستگاری دلالت می نمودم، و از سرزنش او خود داری می نمودم، و هیچ او را سرزنش نمی کردم (چه معنی «اقلّ عتابه» در اینجا بمعنی نفی عتاب است نه این که کمتر او را سرزنش می کردم چنانکه مترجمین باشتباه رفته اند، و در شرح بیان کرده ایم که مردان خدا برفق و مدارا نهی از منکر میکنند و از درشتی سر باز زنند، و ممکن است که معنی جمله چنین باشد که من همواره عثمان را نصیحت و دلالت می کردم و سرزنش او را بر خویشتن تحمیل می کردم و بتوبیخ او از إرشاد و هدایتش دریغ نداشتم، چه عثمان از اندرزهای أمیر المؤمنین علیه السّلام می رنجید و می گفت که ابو الحسن نمی خواهد دودمان مرا در نعمت آسایش ببیند، و این بنا بر وجهی است که «أقلّ» را بمعنی بر می دارم و حمل میکنم، بگیریم، چنانکه در بحث لغوی این کتاب تحقیق کرده ایم که «اقلّ» هم برای نفی و هم برای حمل استعمال می شود).

و سست ترین رفتنشان در کشتن او رفتن بشتاب و اضطراب بود، و نرم ترین راندنشان راندن سخت (یعنی آن دو در کشتن عثمان شتاب بسیار می کردند و مردم را بر آن بر می انگیختند هنگامی که عثمان در حصر بود و آب را برویش بستند از طلحه سبب خواست، طلحه در جواب گفت: چون تو دین خدا را تبدیل کردی و تغییر دادی، و آن گاه که تشنگی بر او چیره شد و ندا درداد که ای مردم ما را آب دهید و از آنچه خدا بر شما روزی کرد ما را بخورانید، زبیر بعثمان خطاب کرد و گفت: ای نعثل و اللّه هرگز آب نخواهی چشید، و طلحه اول کسی بود که تیر بخانۀ عثمان رها کرد، و گفتار طلحه و زبیر در قتل عثمان و تحریض و ترغیب

ص:6

آن دو مردم را بر آن بسیار است).

و از عائشه در بارۀ او خشمی ناگهانی بود (سبب خشم وی بر عثمان این بود که می گفت عثمان اموال مسلمانان را طعمۀ خویش و خویشاوندانش گردانید و دودمان و پیروانش را بدان برگزید و دین خدا را تغییر داد و از سنت رسول إعراض کرد، گاهی عثمان بر منبر بود که عائشه نعلین و پیراهن پیغمبر را در میان مجلس بمردم نموده و گفت: این نعلین و پیراهن رسول خدا هنوز کهنه نشده که فرعون این امت عثمان دین خدا را تبدیل کرده است. و می گفت: بکشید نعثل را که او فاجر است، و نیز می گفت: بکشید نعثل را خدا نعثل را بکشد. و نعثل مردی یهود بود دراز ریش که عائشه عثمان را بدان تشبیه می کرده است، و عائشه اول کسی بود که بر عثمان طعن کرده است و کارهای او را عیب گرفته و مردم را بر کشتن او بر انگیخت).

پس برایش گروهی مقدّر شد که او را کشتند و مردم با من بیعت کردند بی آنکه بیعت با مرا ناخوش و ناپسند داشته باشند و کاره باشند، و بی آنکه إجبار شده باشند بلکه بمیل و رغبت و اختیار بیعت کردند. بدانید که مدینه از اهلش خالی شد و مردم از آن بر کنده شدند (یا این که مدینه با اهلش بر کنده شد و أهل آن با مدینه، که در دلالت مقصود آکداست، و خلاصه این که مردم مدینه از آنجا بیرون آمدند بقصد یاری دین خدا و جهاد فی سبیل اللّه در رکاب أمیر المؤمنین علیه السّلام برای خاموش کردن آتش فتنۀ اصحاب جمل، این گفتار حضرت برای ترغیب و تهییج أهل کوفه است که در جهاد و نصرت دین تأسّی بأهل مدینه کنند).

و مدینه چون دیگ بجوش آمده است (مراد این است که وقتی مردم دیدند گروهی ببهانۀ خون عثمان بیعت را شکستند و نقض عهد کردند و قصد تفتین دارند بخصوص که از افعال عثمان سخت رنج دیدند و دل آزرده بودند برای دفع آنان چنان نهضت و قیام کردند که از اضطراب و هیجان گویا چون دیگ بجوش آمدند)

ص:7

فتنه بر قطب ایستاده است (کنایه از این که آسیای فتنه دور می زند یعنی آتش فتنه مشتعل است یا این که مراد أمیر المؤمنین علیه السّلام از قطب خود آن حضرت باشد چه آن بزرگوار قطب إسلام و مسلمین و مدار إیمان و أهل آن است، یعنی فتنۀ اصحاب جمل بر آن بزرگوار روی آورده است و بر آن قطب عالم إمکان دور می زند) پس بشتابید بسوی أمیر خود و پیشی گیرید بجهاد دشمن خود اگر خدا خواهد.

و من کتاب له علیه السّلام الیهم بعد فتح البصرة

اشارة

و هو الکتاب الثانی من باب المختار

من کتب أمیر المؤمنین علیه السّلام

و جزاکم اللّه من أهل مصر عن أهل بیت نبیّکم أحسن ما یجزی العاملین بطاعته، و الشّاکرین لنعمته، فقد سمعتم و أطعتم و دعیتم فأجبتم.

اللغة

(جزاکم) الجزاء یائیّ و هو ما فیه الکفایة من المقابلة إن خیرا فخیر و إن شرّا فشرّ، قال اللّه تعالی: «وَ جَزاهُمْ بِما صَبَرُوا جَنَّةً وَ حَرِیراً » و قال تعالی:

«وَ جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُها » یقال: جزاه کذا و بکذا و علی کذا یجزیه جزاء من باب ضرب.

(أهل) قال الخلیل: أهل الرّجل أخصّ النّاس به، أهل البلد و البیت سکّانه، و أهل کلّ نبیّ امّته، و أهل الأمر ولاته، و أهل الاسلام من یدین به.

و قوله علیه السّلام: (أهل بیت نبیّکم) إشارة إلی قوله تعالی: «إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ »، فالمراد من قوله: أهل بیت نبیّکم، هو أهل البیت فی الایة.

ص:8

الاعراب

(من أهل مصر) تمیز لضمیر المفعول أعنی «کم» فی «جزاکم» لأنّه یجوز جرّ التمیز بمن إذا لم یکن تمیزا لعدد و ما کان فاعلا فی المعنی و التمیز المحول عن المفعول کقولهم رطل من زیت و نعم من رجل، قال أبو بکر بن الأسود:

تخیّره فلم تعدل سواه فنعم المرء من رجل تهامی

و قال آخر:

یا سیّدا ما أنت من سیّد موطأ الأکتاف رحب الذراع

و استثنی ابن مالک الأولین فی الأولین فی الألفیّة و قال:

و اجرر بمن إن شئت غیر ذی العدد و الفاعل المعنی کطب نفسا تفد

(عن أهل بیت نبیّکم) تتعلّق بقوله جزاکم.

(أحسن ما یجزی) مفعول مطلق نوعی فناب أحسن عن المصدر المحذوف فی الانتصاب علی المفعول المطلق و یدلّ علیه و هو صفة له أی جزاکم اللّه الجزاء أحسن ما یجزی العاملین بطاعته کقولهم: سرت أحسن السیر، أی سرت السیر أحسن السیر.

و الظّاهر أنّ کلمة ما مصدریّة أی أحسن جزاء العاملین بطاعته، و یجوز أن تکون من الموصولات و حذف العائد إلیها و التقدیر: أحسن الّذی یجزی به العاملین بطاعته.

(بطاعته) متعلّق للعاملین، و لنعمته للشاکرین یقال عمل بطاعته و شکر لنعمته.

المعنی

اشارة

ضمیر (إلیهم) فی قول الرّضی رضوان اللّه علیه یرجع إلی أهل الکوفة فی الکتاب السّابق، فقوله صریح بأنّه علیه السّلام کتب إلی أهل الکوفة هذا الکتاب بعد فتح البصرة و العجب من الفاضل الشّارح البحرانی حیث قال فی شرحه علی النّهج: یشبه أن یکون الخطاب لأهل الکوفة مع أنّه نقل فی عنوانه قول الرّضی و من کتاب له علیه السّلام إلیهم بعد فتح البصرة.

ص:9

ثمّ إنّ هذا الکتاب لجزء الکتاب الّذی کتب علیه السّلام إلیهم بعد فتح البصرة و لم یذکره الرّضی رضی اللّه عنه بتمامه إمّا لعدم عثوره علیه، أو لاختیاره منه هذا القدر لبلاغته، و هذا لیس بعزیز فی النهج کما بیّنا فی المباحث السّالفة أنّ خطبة واحدة قطّعت و جزّئت فی أربع مواضع من النّهج و ذکر فی کلّ موضع جزء منها، أو أتی ببعض ما فی الخطب و الکتب و ترک بعضهما الاخر و ستقف علی أکثر ما قدّمنا فی المباحث الاتیة أیضا.

ثمّ نقل هذا الکتاب و الّذی قبله فی المجلّد الثّامن من البحار ص 409 الطّبع الکمبانی، و دونک الکتاب بالسّند و التمام.

سند الکتاب و نقله بتمامه و نسخ اخری منه

إنّ ما یهمّنا فی ذلک الشّرح تحصیل سند ما فی النّهج و نقله من الجوامع و المجامیع الّتی ألّفت قبل الرّضی رضوان اللّه علیه کالجامع الکافی لثقة الاسلام الکلینیّ المتوفّی سنة 328 ه، و البیان و التّبیین لأبی عثمان عمرو بن بحر الجاحظ المتوفّی سنة 255 ه، و الکامل لأبی العبّاس محمّد بن یزید المعروف بالمبرّد المتوفّی سنة 285 ه، و الکتاب المعروف بالتّاریخ الیعقوبی لأحمد بن أبی یعقوب الکاتب المتوفّی حدود سنة 292 ه، و فی الکنی و الألقاب للمحدّث القمّی رحمه اللّه أنّه توفّی سنة 246 ه، و تاریخ الامم و الملوک المعروف بالتّاریخ الطبری لأبی جعفر محمّد بن جریر الطبری الاملی المتوفّی سنة 310 ه، و کتاب صفّین للشیخ أبی الفضل نصر بن مزاحم المنقری التّمیمی الکوفی من جملة الرّواة المتقدّمین بل الواقعة فی درجة التّابعین کان من معاصری محمّد بن علیّ بن الحسین علیهم السّلام باقر العلوم و کأنّه کان من رجاله علیه السّلام و أدرک علیّ بن موسی الرّضا علیهما السّلام کما فی الخرائج للرّاوندی، و کتب الشیخ الأجلّ المفید قدّس سرّه المتوفّی سنة 413 ه، لا سیّما ما نقل فی کتبه باسناده عن المورّخ المشهور محمّد بن عمر بن واقد الواقدی المدنی المتوفّی سنة 207 ه، و کتاب الإمامة و السیّاسة المعروف بتاریخ الخلفاء

ص:10

من مؤلّفات عبد اللّه بن مسلم بن قتیبة الدّینوری المتوفّی سنة 276 ه، و مروج الذّهب و معادن الجوهر فی التّاریخ لأبی الحسن علیّ بن الحسین بن علیّ المسعودیّ المتوفّی سنة 346 ه، و کتب أبی جعفر محمّد بن علیّ بن الحسین بن بابویه القمّی المشتهر بالشیخ الصّدوق المتوفّی سنة 381 ه و غیرها من الکتب المشهورة للعلماء الأقدمین الّذین کانوا قبل الرّضی جامع النّهج ببضع سنین إلی فوق مئین و هو توفّی سنة 406 من هجرة خاتم النّبییّن.

و إنّما حدانا علی ذلک طعن بعض المخالفین من السّابقین و الّلاحقین بل بعض المعاصرین علی النّهج بأنّه لیس من کلام أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب علیه السّلام بل ممّا وضعه الرّضی أو من جمعه و نسبه إلیه علیه السّلام.

و قد نقل القاضی نور اللّه رحمه اللّه فی مجالس المؤمنین عند ترجمة الشریف المرتضی علم الهدی أخ الرّضی من تاریخ الیافعی أنّه قال: و قد اختلف النّاس فی کتاب نهج البلاغة المجموع من کلام علیّ بن أبی طالب علیه السّلام، هل هو جمعه أو أخوه الرّضی و قد قیل: إنّه لیس من کلام علیّ بن أبی طالب و إنّما أحدهما هو الّذی وضعه و نسبه إلیه، انتهی ما أردنا من نقل القاضی کلام الیافعی.

أقول: الظّاهر أنّ الیافعی أخذ هذا الطّعن من القاضی ابن خلکان فی وفیات الأعیان و نقله بألفاظه فی تاریخه و القائل واحد، و قد قاله القاضی عند ترجمة علم الهدی و هو مات سنة 681 ه و الیافعی سنة 768 ه، إلاّ أنّ ابن خلّکان قال بعد قوله فی اختلاف الناس أنّه لیس من کلامه علیه السّلام و إنّما الّذی جمعه و نسبه إلیه هو الّذی وضعه. و الفرق بینهما أنّ القائل بالوضع علی عبارة الیافعی هو علم الهدی أو أخوه الرّضی، و أمّا علی ما فی الوفیات فیمکن أن یکون غیرهما.

ثمّ إنّ تلک الشّبهة الواهیة إنّما صدرت من معاند جاهل هتّاک لم یتفحّص فی الکتب و لم یکن عارفا بأنحاء الکلام، و إلاّ فکیف یجتری العالم المتتبّع الباحث عن فنون الکلام أن ینحل الکلام الّذی هو فوق کلام المخلوق و دون کلام الخالق إلی من نسبة منشاته و أشعاره و سائر کلماته إلی ما فی النّهج کنسبة السّهاء إلی

ص:11

الشّمس. علی أنّ الألسن قد کلّت عن أن یتفوّه باتیان خطبة من خطبه لفظا أو معنی، و الخطباء الّذین تشار إلیهم بالبنان و تثنی علیهم الخناصر عیاله علیه السّلام و کلّ أخذوا منه، و قد قدّمنا بعض ما أشرنا إلیه فی شرح المختار 237.

و قد افتری بعض المخالفین علی الرّضی بأنّ الخطبة الشقشقیّة الّتی تدلّ علی إثبات إمامة أمیر المؤمنین علیه السّلام و خلافته بعد رسول اللّه بلا فصل من مجعولاته نسبها إلیه، و أقول: إنّها من الخطب الّتی أعجزت العقلاء عن فهم معناها، و أعیت الخطباء البلغاء عن أن یأتوا بمثلها فأنّی للرّضی و لغیر الرّضی هذا النّفس و هذا الاسلوب و ما جری بین مصدّق بن شبیب و شیخه ابن الخشاب مشهور معروف قد نقله الشّارحان المعتزلی و البحرانی الأول فی آخر شرحه علیها، و الاخر فی أوّله و نقلها ابن أبی جمهور الأحسائی فی المجلی أیضا (ص 393 طبع طهران 1329 ه) و هی رویت علی طرق کثیرة روتها الخاصّة و العامّة أتی بها المجلسیّ قدّس سرّه فی المجلّد الثّامن من البحار (ص 160 من الطّبع الکمبانی) فلا حاجة إلی نقلها.

و أمّا ما فی الوفیات و تاریخ الیافعی من أنّ النّاس قد اختلفوا فی النّهج هل المرتضی جمعه أو الرّضی فیدفعه ما قاله جامع النّهج فی مقدّمته علیه: فانّی کنت فی عنفوان السنّ و غضاضة الغصن ابتدأت بتألیف کتاب فی خصائص الأئمّة علیهم السّلام «إلخ»، و لا کلام فی أنّ خصائص الأئمّة من کتب الرّضی رحمه اللّه، علی أنّ جلّ المورّخین و المحدّثین من الشّیعة بل کلّهم و کذلک من العامّة قالوا: إنّه ممّا جمعه الرّضی، و ارتیاب من لا خبرة له فی ذلک لا یعبأ به.

علی أنّ کثیرا من المؤلّفین حتّی من کبار الصّحابة و التّابعین اعتنوا بجمع خطبه علیه السّلام و کتبه و سائر کلماته، و قد ذکر عدّة منها الاستاذ الشعرانی فی مقالته المفیدة القیّمة علی شرحنا هذا فی أوّل المجلّد الأول من تکملة المنهاج، و علی شرح المولی صالح القزوینی علی نهج البلاغة بالفارسیّة، و کذا عدّ عدّة کثیرة منها علیّ بن عبد العظیم التبریزی الخیابانی فی ص 349 من کتابه الموسوم بوقایع الأیّام فی أحوال شهر الصیّام طبع إیران.

ص:12

و قد التمس منّی غیر واحد من أصدقائی الاهتمام کلّ الاهتمام بذکر مدارک ما فی النهج من الکتب الأقدمین الّذین جمع الرّضیّ کلماته علیه السّلام منها و أوصانی بذلک مکرّرا، و أرجو من اللّه أن اجیب التماسهم بقدر الوسع بل الطّاقة فانّی لم آل جهدا إلی الان فی ما لا بدّ منه فی تفسیر کلماته علیه السّلام و ما یحتاج إلیها من أراد أن یغوص فی بحار معانیها لاقتناء دررها من السند و اللّغة و الاعراب و نقد المعانی و نضد الحقائق فی کلّ باب، و نقل الایات و الأخبار المناسبة فی کلّ مقام بعون اللّه الفیّاض الوهّاب.

و أمّا سند الکتاب المعنون و نقله بتمامه و نسخ اخری منه:

فقال الشّیخ الأجلّ أبو عبد اللّه محمّد بن محمّد بن النّعمان المعروف بالمفید المتوفّی 413 ه فی کتاب الجمل (ص 201 طبع النجف) فی روایة عمر بن سعد عن یزید بن الصلت، عن عامر الأسدی قال: إنّ علیّا علیه السّلام کتب بعد فتح البصرة مع عمر بن سلمة الأرحبی إلی أهل الکوفة: من عبد اللّه علیّ بن أبی طالب إلی قرضة بن کعب و من قبله من المسلمین، سلام علیکم، فانّی أحمد اللّه إلیکم الّذی لا إله إلاّ هو، أمّا بعد فانّا لقینا القوم النّاکثین لبیعتنا المفرّقین لجماعتنا الباغین علینا من امتنا فحاججنا هم إلی اللّه فنصرنا اللّه علیهم و قتل طلحة و الزّبیر و قد تقدّمت إلیهما بالنذر، و أشهدت علیهما صلحاء الامّة و مکّنتهما فی البیعة فما أطاعا المرشدین و لا أجابا النّاصحین، و لاذ أهل البغی بعائشة فقتل حولها جمّ لا یحصی عدد هم إلاّ اللّه، ثمّ ضرب اللّه وجه بقیّتهم فأدبروا، فما کانت ناقة الحجر بأشأم منها علی أهل ذلک المصر مع ما جاءت به من الحوب الکبیر فی معصیتها لربّها و نبیّها من الحرب و اغترار من اغترّ بها و ما صنعته من التفرقة بین المؤمنین و سفک دماء المسلمین لا بیّنة و لا معذرة و لا حجّة لها، فلمّا هزمهم اللّه أمرت أن لا یقتل مدبر، و لا یجهز علی جریح، و لا یهتک ستر، و لا یدخل دار إلاّ باذن أهلها، و قد آمنت النّاس و استشهد منّا رجال صالحون، ضاعف اللّه لهم الحسنات و رفع درجاتهم، و أثابهم ثواب الصّابرین، و جزاهم من أهل مصر عن أهل بیت

ص:13

نبیّهم أحسن ما یجزی العاملین بطاعته و الشاکرین لنعمته، فقد سمعتم و أطعتم و دعیتم فأجبتم فنعم الاخوان و الأعوان علی الحقّ أنتم، و السّلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته، کتب عبد اللّه بن أبی رافع فی رجب سنة ستّ و ثلاثین. انتهی.

بیان: عبد اللّه بن أبی رافع کان کاتبه علیه السّلام.

ثمّ إنّ کتابه علیه السّلام إلیهم بعد فتح البصرة روی بوجه آخر أیضا رواها علم الهدی الشّریف المرتضی فی الشافی (ص 287، الطبع الناصری 1302) و الشیخ الطّوسی فی تلخیصه، و الشیخ المفید فی الجمل (ص 198) و فی الارشاد (ص 123 طبع طهران 1377 ه)

رووا عن الواقدی أنّه علیه السّلام کتب إلی أهل الکوفة بعد فتح البصرة

:

بسم اللّه الرحمن الرحیم من علیّ أمیر المؤمنین إلی أهل الکوفة، سلام علیکم فانّی أحمد اللّه إلیکم الّذی لا إله إلاّ هو، أمّا بعد فانّ اللّه حکم عدل لا یغیّر ما بقوم حتّی یغیّروا ما بأنفسهم و إذا أراد اللّه بقوم سوء فلا مردّ له و ما لهم من دونه من وال، و إنّی اخبرکم عنّا و عمّن سرنا إلیه من جموع أهل البصرة و من سار إلیه من قریش و غیرهم مع طلحة و الزّبیر بعد نکثهما صفقة أیمانهما، فنهضت من المدینة حین انتهی إلیّ خبرهم و ما صنعوه بعاملی عثمان بن حنیف حتّی قدمت ذا قار فبعثت ابنی الحسن و عمّارا و قیسا، فاستنفرتهم لحقّ اللّه و حقّ رسوله و حقّنا فأجابنی أخوانکم سرعا حتّی قدموا علیّ فسرت بهم و بالمسارعة إلی طاعة اللّه حتّی نزلت ظهر البصرة فأعذرت بالدّعاء و أقمت الحجّة و أقلت العثرة و الزلّة من أهل الرّدّة من قریش و غیرهم، و استتبتهم عن نکثهم بیعتی و عهد اللّه لی علیهم فأبوا إلاّ قتالی و قتال من معی و التّمادی فی الغیّ، فناهضتهم بالجهاد و قتل من قتل منهم و ولّی من ولّی إلی مصرهم، فسألونی ما دعوتهم إلیه من کفّ القتال فقبلت منهم و أغمدت السّیوف عنهم و أخذت بالعفو فیهم و أجریت الحقّ و السنّة بینهم و استعملت علیهم عبد اللّه بن العبّاس علی البصرة، و أنا سائر إلی الکوفة إن شاء اللّه تعالی، و قد

ص:14

بعثت إلیکم زجر بن قیس الجعفی لتسألوه یخبرکم عنّا و عنهم و ردّهم الحق علینا و ردّهم اللّه و هم کارهون، و السلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته، و کتب عبد اللّه بن أبی رافع فی جمادی الاولی سنة ستّ و ثلاثین.

ففی الارشاد: ثمّ کتب علیه السّلام بالفتح إلی أهل الکوفة - إلی أن قال: من جموع أهل البصرة و من تأشّب إلیهم من قریش (مکان و من سار إلیه من قریش - کما فی الجمل) - ثمّ نقل إلی قوله علیه السّلام: و ولّی من ولّی إلی مصرهم، مع اختلاف یسیر فی بعض العبارات، و بعده: و قتل طلحة و الزّبیر علی نکثهما و شقاقهما و کانت المرأة علیهم أشأم من ناقة الحجر فخذلوا و أدبروا و تقطّعت بهم الأسباب، فلمّا رأوا ما حلّ بهم سألونی العفو عنهم فقبلت منهم و غمدت - إلی آخره مع اختلاف قلیل فی بعض الألفاظ و الجمل.

و نقل الکتاب أبو جعفر الطّبریّ فی التاریخ (545 ج 3 طبع مصر 1357 ه) بالاجمال و الاختصار قال: ما کتب به علیّ بن أبی طالب من الفتح إلی عامله بالکوفة: کتب إلی السرّی، عن شعیب، عن سیف، عن محمّد و طلحة قالا: و کتب علیّ بالفتح إلی عامله بالکوفة حین کتب فی أمرها و هو یومئذ بمکّة:

من عبد اللّه أمیر المؤمنین أمّا بعد فانّا التقینا فی النصف من جمادی الاخرة بالخریبة فناء من أفنیة البصرة فأعطاهم اللّه عزّ و جلّ سنة المسلمین و قتل منّا و منهم قتلی کثیرة و اصیب ممّن اصیب منّا ثمامة بن المثنی و هند بن عمرو و علباء بن الهیثم و سیحان و زید ابنا صوحان و محدوج، و کتب عبد اللّه بن أبی رافع و کان الرّسول زفر بن قیس إلی الکوفة بالبشارة فی جمادی الاخرة.

أقول: الظاهر أنّ الکتاب واحد و إنما روی بطرق مختلفة بعضه نقل فی طریق و بعضه الاخر فی طریق آخر، و روایته کذلک لا تدلّ علی تعدّد الکتاب إلیهم بعد الفتح و ما وجدنا فی کتب الاثار بعد الفخص و التتبّع ما یدلّ علی تعدّده.

ثمّ إنّ محاسن هذا الکتاب کثیرة بل کلّه حسن، و اختیار بعضه و ترک الباقی

ص:15

کما فعله السیّد الرّضی لیس بصواب و القول بعدم عثوره علی الکتاب بتمامه لا یخلو من دغدغة.

کتابان آخران له علیه السّلام

هذان الکتابان غیر مذکورین فی النهج و إنّما نقلهما المفید قدّس سرّه فی الجمل (ص 197) عن الواقدی أحدهما کتبه إلی أهل المدینة بعد فتح البصرة و ثانیهما إلی أمّ هانی بنت أبی طالب بعد الفتح أیضا.

أمّا الأوّل فاستدعی کاتبه عبد اللّه بن أبی رافع و قال: اکتب إلی أهل المدینة:

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم، من عبد اللّه علیّ بن أبی طالب: سلام علیکم فانّی أحمد اللّه إلیکم الّذی لا إله إلاّ هو فانّ اللّه بمنّه و فضله و حسن بلائه عندی و عندکم حکم عدل، و قد قال سبحانه فی کتابه و قوله الحقّ: «إِنَّ اللّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتّی یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ وَ إِذا أَرادَ اللّهُ بِقَوْمٍ سُوْءاً فَلا مَرَدَّ لَهُ وَ ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ والٍ » و إنّی مخبرکم عنّا و عمّن سرنا إلیه من جموع أهل البصرة و من سار إلیهم من قریش و غیرهم مع طلحة و الزّبیر و نکثهما علی ما قد علمتم من بیعتی و هما طائعان غیر مکرهین فخرجت من عندکم بمن خرجت ممّن سارع إلی بیعتی و إلی الحقّ حتّی نزلت ذاقار فنفر معی من نفر من أهل الکوفة و قدم طلحة و الزّبیر البصرة و صنعا بعاملی عثمان بن حنیف ما صنعا، فقدّمت إلیهم الرّسل و أعذرت کلّ الاعذار، ثمّ نزلت ظهر البصرة فأعذرت بالدّعاء و قدّمت الحجّة و أقلت العثرة و الزّلة و استتبتهما و من معهما من نکثهم بیعتی و نقضهما عهدی فأبوا إلاّ قتالی و قتال من معی و التّمادی فی الغیّ، فلم أجد بدا فی مناصفتهم لی فناصفتهم بالجهاد، فقتل اللّه من قتل منهم ناکثا، و ولّی من ولّی منهم، و أغمدت السّیوف عنهم و أخذت بالعفو فیهم و أجریت الحقّ و السنّة فی حکمهم و اخترت لهم عاملا استعملته علیهم و هو عبد اللّه بن عباس، و إنّی سائر إلی الکوفة إن شاء اللّه تعالی، و کتب عبد اللّه بن أبی رافع فی جمادی الاولی سنة ستّ و ثلاثین من الهجرة.

و قال علم الهدی فی الشّافی: و روی الواقدیّ أیضا کتاب أمیر المؤمنین علیه السّلام

ص:16

إلی أهل المدینة یتضمّن مثل معانی کتابه إلی أهل الکوفة و قریبا من ألفاظه.

أقول: و لعلّ الوجه فی عدم ذکر الرّضی کتابه علیه السّلام إلی أهل المدینة فی النهج کان ذلک أعنی أنّ کتابه إلی أهل المدینة کان قریبا من کتابه إلی أهل الکوفة فی ألفاظه و معانیه.

أمّا الکتاب الثّانی: فکتب علیه السّلام إلی أمّ هانی بنت أبی طالب:

سلام علیک أحمد إلیک اللّه الّذی لا إله إلاّ هو، أمّا بعد فانّا التقینا مع البغاة و الظلمة فی البصرة فأعطانا اللّه تعالی النصر علیهم بحوله و قوّته، و أعطاهم سنة الظّالمین فقتل کلّ من طلحة و الزّبیر و عبد الرّحمن بن عتاب و جمع لا یحصی و قتل منّا بنو مخدوع و ابنا صوحان و غلباء و هند و ثمامة فیمن یعدّ من المسلمین رحمهم اللّه - و السّلام.

و لقد حان أن نرجع إلی تتمیم واقعة الجمل وفاء بالعهد الّذی عهدناه فی الکتاب المتقدّم، و لیعلم أوّلا أنّ غرضنا کلّه أن نأتی بالکتب و الخطب و الأشعار و الحکم الّتی صدرت منه علیه السّلام علی الترتیب الواقع فی بدء واقعة الجمل إلی آخرها حتّی نذکر سند ما فی النهج علی ما وجدنا طائفة منه فی سالف الأیّام، و اخری حین شرح الکتاب بالتّتبّع و الفحص علی قدر الوسع و الطّاقة، و کذا نذکر فی ذکر نحو هذه الوقائع ما لم یأت به فی النّهج من کلماته علیه السّلام کما فعلنا فی نقل واقعة صفّین علی اسلوب بدیع بین فیه کثیر ما فی النهج، و ذکر طائفة من کلماته علیه السّلام لم تذکر فیه مع فوائد غزیرة جلیلة قدّ مناها فی ذکر واقعة صفیّن، فنقول:

لمّا أتی أمیر المؤمنین علیّا علیه السّلام الخبر و هو بالمدینة بأمر عائشة و طلحة و الزّبیر أنّهم قد توجّهوا نحو العراق. خرج یبادر و هو یرجو أن یدرکهم و یردّهم فلمّا انتهی إلی الرّبذة أتاه عنهم أنّهم قد أمعنوا، فأقام بالرّبذة أیّاما و أتاه عن القوم أنّهم یریدون البصرة فسرّی بذلک عنه، و قال: إنّ أهل الکوفة أشدّ إلیّ حبّا و فیهم رءوس العرب و أعلامهم، ثمّ دعا هاشم بن عتبة المرقال و کتب معه کتابا إلی أبی موسی الأشعری، و کان بالکوفة من قبل عثمان أن یوصل الکتاب إلیه

ص:17

لیستنفر النّاس منها إلی الجهاد معه.

روی أبو مخنف، قال: حدّثنی الصعقب، قال: سمعت عبد اللّه بن جنادة یحدّث أنّ علیّا علیه السّلام لمّا نزل الرّبذة بعث هاشم بن عتبة بن أبی وقّاص إلی أبی موسی الأشعری و هو الأمیر یومئذ علی الکوفة لینفّر إلیه النّاس، و کتب إلیه معه من عبد اللّه علیّ أمیر المؤمنین إلی عبد اللّه بن قیس (هو أبو موسی الأشعری) أمّا بعد فانّی قد بعثت إلیک هاشم بن عتبة لتشخص إلیّ من قبلک من المسلمین لیتوجّهوا إلی قوم نکثوا بیعتی و قتلوا شیعتی و أحدثوا فی الاسلام هذا الحدث العظیم، فأشخص بالنّاس إلیّ معه حین یقدم علیک فانّی لم اولک المصر الّذی أنت فیه و لم أقرّک علیه إلاّ لتکون من أعوانی علی الحقّ و أنصاری علی هذا الأمر، و السّلام.

نقل هذا الکتاب أیضا فی جمل المفید (ص 115 طبع النجف)، و تاریخ أبی جعفر الطبری (ص 512 ج 3 طبع مصر 1357 ه)، إلاّ أنّ المفید ذهب إلی أنّه علیه السّلام أرسل هاشم بالکتاب إلی أبی موسی من ذی قار، فانّه رحمه اللّه قال: لمّا بلغ الرّبذة وجد القوم قد فاتوا فنزل بها قلیلا، ثمّ توجّه نحو البصرة حتّی نزل بذی قار فأقام بها، ثمّ أرسل ذلک الکتاب مع هاشم، إلخ.

و لکن علی روایة أبی مخنف و ابن إسحاق و الطبری و غیرهم ما نقلناه و رتّبناه.

فقدم هاشم بالکتاب علی أبی موسی الأشعری، فدعا أبو موسی السائب بن مالک الأشعری فأقرأه الکتاب، و قال له: ما تری؟ فقال له أبو السائب: اتّبع ما کتب به إلیک، فأبی ذلک و حبس الکتاب و بعث إلی هاشم یتوعّده و یخوّفه.

کتاب هاشم بن عتبة الی أمیر المؤمنین علیه السّلام من الکوفة

فقال السائب: فأتیت هاشم بن عتبة فأخبرته برأی أبی موسی فکتب هاشم إلی أمیر المؤمنین علیه السّلام: لعبد اللّه علیّ أمیر المؤمنین من هاشم بن عتبة: أمّا بعد

ص:18

یا أمیر المؤمنین و إنّی قدمت بکتابک علی امرء مشاقّ عاق بعید الرّحم ظاهر الغلّ و الشنان فتهدّدنی بالسجن و خوّفنی بالقتل، و قد کتبت إلیک هذا الکتاب مع المحلّ بن خلیفة أخی طیّ و هو من شیعتک و أنصارک و عنده علم ما قبلنا فاسأله عمّا بدا لک و اکتب إلیّ برأیک، و السلام.

فلمّا قدم المحلّ بکتاب هاشم علی علیّ علیه السّلام سلّم علیه ثمّ قال: الحمد للّه الّذی أدّی الحقّ إلی أهله و وضعه موضعه، فکره ذلک قوم قدو اللّه کرهوا نبوّة محمّد صلّی اللّه علیه و آله ثمّ بارزوه و جاهدوه، فردّ اللّه علیهم کیدهم فی نحورهم، و جعل دائرة السّوء علیهم، و اللّه یا أمیر المؤمنین لنجاهدنّهم معک فی کلّ موطن حفظا لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فی أهل بیته إذ صاروا أعداء لهم بعده، فرحّب به علیّ علیه السّلام و قال له خیرا، ثمّ أجلسه إلی جانبه و قرأ کتاب هاشم و سأله عن الناس و عن أبی موسی الأشعریّ، فقال: و اللّه یا أمیر المؤمنین ما أثق به و لا آمنه علی خلافک إن وجد من یساعده علی ذلک. فقال علیّ علیه السّلام: و اللّه ما کان عندی بمؤتمن و لا ناصح، و لقد أردت عزله فأتانی الأشتر فسألنی أن اقرّه و ذکر أنّ أهل الکوفة به راضون فأقررته.

کتاب علی علیه السّلام الی أبی موسی الاشعری

ثمّ دعا علیه السّلام عبد اللّه بن عباس و محمّد بن أبی بکر و بعثهما إلی أبی موسی و کتب معهما:

من عبد اللّه علیّ أمیر المؤمنین علیه السّلام إلی عبد اللّه بن قیس: أمّا بعد یا ابن الحائک یا عاضّ إیر أبیه، فو اللّه إنّی کنت لأری أنّ بعدک من هذا الأمر الّذی لم یجعلک اللّه له أهلا و لا جعل لک فیه نصیبا سیمنعک من ردّ أمری و الانتزاء علیّ، و قد بعثت إلیک ابن عباس و ابن أبی بکر فخلّهما و المصر و أهله و اعتزل عملنا مذؤما مدجورا، فان فعلت، و إلاّ فانّی قد أمرتهما أن ینابذاک علی سواء إنّ اللّه لا یهدی کید الخائنین، فاذا ظهرا علیک قطّعاک إربا إربا، و السلام علی من شکر النعمة و وفی بالبیعة و عمل برجاء العاقبة.

ص:19

أقول: هذا الکتاب غیر مذکور فی النهج و إنّما ذکر فیه کتاب آخر منه علیه السّلام إلیه و هو الکتاب 63 منه و هو قوله علیه السّلام: من عبد اللّه علیّ أمیر المؤمنین إلی عبد اللّه بن قیس، أمّا بعد فقد بلغنی عنک قول هو لک و علیک، إلخ.

قال أبو مخنف: فلمّا أبطأ ابن عباس و ابن أبی بکر عن علیّ علیه السّلام و لم یدر ما صنعا رحل عن الرّبذة إلی ذی قار فنزلها، فلمّا نزل ذا قار بعث إلی الکوفة الحسن ابنه علیه السّلام و عمّار بن یاسر و زید بن صوحان و قیس بن سعد بن عبادة و معهم کتاب إلی الکوفة، فأقبلوا حتّی کانوا بالقادسیّة، فتلقّا هم النّاس، فلمّا دخلوا الکوفة قرءوا کتاب علیّ علیه السّلام و هو:

من عبد اللّه علیّ أمیر المؤمنین إلی من بالکوفة من المسلمین: أمّا بعد فانّی خرجت مخرجی هذا إمّا ظالما، و إمّا مظلوما، و إمّا باغیا، و إمّا مبغیّا علیّ، فأنشد اللّه رجلا بلغ کتابی هذا إلاّ نفر إلیّ، فان کنت مظلوما أعاننی، و إن کنت ظالما استعتبنی، و السلام.

أقول: أتی بهذا الکتاب الشریف الرّضی فی النّهج مع اختلاف یسیر و هو الکتاب 57 منه قوله: و من کتاب له علیه السّلام إلی أهل الکوفة عند مسیره من المدینة إلی البصرة، أمّا بعد فانّی خرجت من حیّی هذا، إلخ.

و کذا نقل هذا الکتاب أبو جعفر الطبریّ فی التاریخ (ص 512 ج 3 طبع مصر 1357 ه) و بین النسخ اختلاف فی الجملة و نذکرها فی شرح الکتاب بعون اللّه الملک الوهّاب.

فلمّا دخل الحسن بن علیّ علیهما السّلام و عمّار الکوفة اجتمع إلیهما الناس، فقام الحسن علیه السّلام، فاستنفر الناس و خطب خطبة رواها أبو مخنف علی صورتین فاحداهما ما قال: حدّثنی جابر بن یزید قال: حدّثنی تمیم بن حذیم الناجی قال: قدم علینا الحسن بن علیّ علیهما السّلام و عمّار بن یاسر یستنفران الناس إلی علیّ علیه السّلام و معهما کتابه، فلمّا فرغا من قراءة کتابه قام الحسن علیه السّلام و هو فتی حدث و اللّه إنی لأرثی له من حداثة سنّه و صعوبة مقامه، فرماه النّاس بأبصارهم و هم یقولون اللّهمّ:

ص:20

سدّد منطق ابن بنت نبیّنا، فوضع یده علی عمود یتساند إلیه و کان علیلا من شکوی به فقال:

خطبة الحسن بن علی علیهما السّلام فی الکوفة یستنفر الناس الی أبیه علیه السّلام

الحمد للّه العزیز الجبّار، الواحد القهّار، الکبیر المتعال، سواء منکم من أسرّ القول و من جهر به و من هو مستخف باللّیل و سارب بالنهار، أحمده علی حسن البلاء، و تظاهر النعماء، و علی ما أحببنا و کرهنا من شدّة و رخاء، و أشهد أن لا إله إلاّ اللّه وحده لا شریک له، و أنّ محمّدا عبده و رسوله، امتنّ علینا بنبوّته، و اختصّه برسالته، و أنزل علیه وحیه، و اصطفاه علی جمیع خلقه، و أرسله إلی الإنس و الجنّ حین عبدت الأوثان، و اطیع الشیطان، و جحد الرّحمن، فصلّی اللّه علیه و علی آله، و جزاه أفضل ما جزی المسلمین، أمّا بعد فانّی لا أقول لکم إلاّ ما تعرفون أنّ أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب أرشد اللّه أمره، و أعزّ نصره، بعثنی إلیکم یدعو کم إلی الصواب، و إلی العمل بالکتاب، و الجهاد فی سبیل اللّه، و إن کان فی عاجل ذلک ما تکرهون، فانّ فی آجله ما تحبّون إن شاء اللّه، و لقد علمتم أنّ علیّا صلّی مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله وحده و أنّه یوم صدق به لفی عاشرة من سنّه، ثمّ شهد مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله جمیع مشاهده و کان من اجتهاده فی مرضاة اللّه و طاعة رسوله و آثاره الحسنة فی الاسلام ما قد بلغکم و لم یزل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله راضیا عنه حتّی غمضه بیده، و غسله وحده و الملائکة أعوانه و الفضل ابن عمّه ینقل إلیه الماء، ثمّ أدخله حفرته، و أوصاه بقضاء دینه و عداته و غیر ذلک من اموره، کلّ ذلک من منّ اللّه علیه، ثمّ و اللّه ما دعا إلی نفسه، و لقد تداکّ الناس علیه تداکّ الإبل الهیم العطاش ورودها، فبایعوه طائعین، ثمّ نکث منهم ناکثون بلا حدث أحدثه، و لا خلاف أتاه، حسدا له و بغیا علیه فعلیکم عباد اللّه بتقوی اللّه و طاعته، و الجدّ و الصبر و الاستعانة باللّه، و الخفوف إلی ما دعا کم إلیه أمیر المؤمنین علیه السّلام عصمنا اللّه و إیّاکم بما عصم به أولیاءه و أهل طاعته، و ألهمنا

ص:21

و إیّاکم تقواه، و أعاننا و إیّاکم علی جهاد أعدائه، و أستغفر اللّه العظیم لی و لکم ثمّ مضی إلی الرهبة فهیأ منزلا لأبیه أمیر المؤمنین علیه السّلام.

قال جابر: فقلت لتمیم: کیف أطاق هذا الغلام ما قد قصصته من کلامه؟ فقال: و لما سقط عنّی من قوله أکثر و لقد حفظت بعض ما سمعت.

و أمّا صورتها الاخری فروی عن موسی بن عبد الرّحمن بن أبی لیلی، عن أبیه أنّه لما دخل الحسن علیه السّلام و عمّار الکوفة اجتمع إلیهما الناس فقام الحسن علیه السّلام فاستنفر الناس، فحمد اللّه و صلّی علی رسوله ثمّ قال:

أیّها الناس إنّا جئنا ندعوکم إلی اللّه و إلی کتابه و سنّة رسوله و إلی أفقه من تفقّه من المسلمین، و أعدل من تعدّلون، و أفضل من تفضّلون، و أوفی من تبایعون، من لم یعیه القرآن، و لم تجهله السنّة، و لم تقعد به السابقة، إلی من قرّبه اللّه تعالی و رسوله قرابتین: قرابة الدّین، و قرابة الرّحم، إلی من سبق الناس إلی کلّ مأثرة، إلی من کفی اللّه به رسوله و الناس متخاذلون، فقرّب منهم و هم متباعدون، و صلّی معه و هم مشرکون، و قاتل معه و هم منهزمون، و بارز معه و هم محجمون، و صدّقه و هم یکذّبون، إلی من لم تردّ له رایة، و لا تکافا له سابقة، و هو یسألکم النصر، و یدعوکم إلی الحقّ، و یأمر کم بالمسیر إلیه لتوازروه و تنصروه علی قوم نکثوا بیعته و قتلوا أهل الصلاح من أصحابه، و مثّلوا بعمّاله، و انتهبوا بیت ماله، فاشخصوا إلیه، رحمکم اللّه، فمروا بالمعروف و انهوا عن المنکر و احضروا بما یحضر به الصّالحون.

و نقل ابن قتیبة الدّینوری فی الإمامة و السیاسة خطبته علیه السّلام بوجه آخر قال:

(ص 67 ج 1 طبع مصر 1377 ه -. 1957 م) ثمّ قام الحسن بن علیّ علیهما السّلام فقال:

أیّها الناس إنّه قد کان من مسیر أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب ما قد بلغکم، و قد أتیناکم مستنفرین، لأنّکم جبهة الأنصار، و رءوس العرب، و قد کان من نقض طلحة و الزّبیر بعد بیعتهما و خروجهما بعائشة ما بلغکم، و تعلمون أنّ و هن النساء و ضعف رأیهنّ إلی التلاشی، و من أجل ذلک جعل اللّه الرّجال قوّامین علی النساء

ص:22

و أیم اللّه لو لم ینصره منکم أحد لرجوت أن یکون فیمن أقبل معه من المهاجرین و الأنصار کفایة.

و نقل الخطبة فی (جمل المفید ص 117 طبع نجف) أیضا و نسخته قریبة من نسخة الامامة و السیاسة.

و أقول: الظاهر أنّ تلک النسخ کلّها کانت خطبة واحدة منه علیه السّلام و هی کما قال تمیم بن حذیم الناجی حفظ بعضها فریق، و حفظ طائفة منها فریق آخر فنقلوا ما حفظوا، أو اختار بعضهم بعضها اختصارا و ترک الاخر الاخر کذلک.

و لمّا فرغ الحسن بن علیّ علیهما السّلام من خطبته قام بعده عمّار فحمد اللّه و أثنی علیه و صلّی علی رسوله ثمّ قال:

یا أیّها الناس أخو نبیّکم و ابن عمّه یستنفر کم لنصر دین اللّه، و قد بلاکم اللّه بحقّ دینکم و حرمة امّکم، فحقّ دینکم أوجب، و حرمته أعظم، أیها الناس علیکم بامام لا یؤدّب، و فقیه لا یعلّم، و صاحب بأس لا ینکل، و ذی سابقة فی الاسلام لیست لأحد، و إنّکم لو قد حضرتموه بیّن لکم أمرکم إن شاء اللّه.

أقول: لقد مضی وجه قول عمّار فیه علیه السّلام علیکم بامام لا یؤدّب فی شرح الخطبة 236 ص 2 ج 16 من تکملة المنهاج.

ثمّ إنّ المفید قدّس سرّه نقل خطبة عمّار بن یاسر فی الجمل (ص 117 طبع النجف) تغایر الاولی، و نقلها ابن قتیبة فی الامامة و السیاسة علی وجه تغایرهما، و لا بعد أن تکون خطبته أیضا قطّعت و فرّقت، و ذکرت فی کتاب طائفة منها و فی آخر اخری منها.

ثمّ قام بعدهما قیس بن سعد فقال:

أیّها الناس إنّ هذا الأمر لو استقبلنا به الشوری لکان علیّ أحقّ الناس به لمکانه من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و کان قتال من أبی ذلک حلالا فکیف بالحجّة علی طلحة و الزّبیر و قد بایعاه طوعا ثمّ خلعا حسدا و بغیا، و قد جاءکم علیّ فی المهاجرین و الأنصار، ثمّ أنشأ یقول:

ص:23

رضینا بقسم اللّه إذ کان قسمنا علیّا و أبناء الرّسول محمّد

و قلنا لهم أهلا و سهلا و مرحبا نمدّ یدینا من هدی و تودّد

فما للزبیر الناقض العهد حرمة و لا لأخیه طلحة فیه من ید

أتاکم سلیل المصطفی و وصیّه و أنتم بحمد اللّه عارضه الندی

فمن قائم یرجی بخیل إلی الوغی و ضمّ العوالی و الصفیح المهنّد

یسود من أدناه فغیر مدلع و إن کان ما نفضیه غیر مسوّد

فان یک ما نهوی فذاک نریده و إن تخط ما نهوی فغیر تعمّد

تذکرة: قد ذکرنا فی المجلّد 16 من تکملة المنهاج من ص 19 إلی ص 23 طائفة من أشعار الصحابة و التابعین فی مدح أمیر المؤمنین و تعریفه بأنه وصیّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و منها بیتان من قیس بن سعد هذا و قد قدّمنا هنالک أنّ هذه الکلمة الصادرة من هؤلاء العظام مع قربهم بزمان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله بل إدراک کثیر منهم إیّاه مما یعتنی بها و یبجّلها من یطلب الحقّ و یبحث عنه، فراجع.

فلمّا فرغ القوم من کلامهم و سمع أبو موسی خطبتهم قام فصعد المنبر و قال:

الحمد للّه الّذی أکرمنا بمحمّد فجمعنا - إلی آخر ما نقلنا کلامه لأهل الکوفة و تثبیطه إیّاهم عن نصرة أمیر المؤمنین علیّ علیه السّلام فی شرح الخطبة 236 فی ص 6 من المجلّد السادس عشر من تکملة المنهاج، و کذا احتجاج عمّار بن یاسر رحمة اللّه علیهما علیه من کلامه فلا حاجة إلی الإعادة - فراجع.

ثمّ قام زید بن صوحان، و بعده عبد اللّه بن عبد خیر، و بعده عبد خیر، ثمّ رجل آخر و خاصموا أبا موسی و احتجّوا علیه و بّخوه بفعاله و لاموه بمقاله و نهوه عن تثبیطه الناس عن نصرة أمیر المؤمنین علیّ علیه السّلام، نقل کلام کلّ واحد منهم المفید رحمه اللّه فی الجمل، ثمّ قال: و بلغ أمیر المؤمنین ما کان من أمر أبی موسی و تخذیله الناس عن نصرته، فقام إلیه مالک الأشتر «ره» فقال: یا أمیر المؤمنین إنّک قد بعثت إلی الکوفة رجلا قیل من العنت الان فلم أره حکم شیئا و هؤلاء اخلف من بعثت أن یستنیب لک الناس علی ما تحبّ، و لست أدری ما یکون، فان رأیت جعلت فداک

ص:24

أن تبعثنی فی إثرهم فانّ أهل الکوفة أحسن لی طاعة، و إن قدمت علیهم رجوت أن لا یخالفنی أحد منهم.

فقال أمیر المؤمنین علیه السّلام: الحق بهم علی اسم اللّه، فأقبل الأشتر حتّی دخل الکوفة و قد اجتمع الناس بالمسجد الأعظم، فأخذ لا یمرّ بقبیلة فیها جماعة فی مجلس أو مسجد إلاّ دعاهم و قال لهم: اتّبعونی إلی القصر، فانتهی إلی القصر فی جماعة من الناس فاقتحم و أبو موسی قائم فی المسجد الأعظم یخطب الناس و یثبطهم عن نصرة علیّ علیه السّلام و الحسن علیه السّلام و عمّار و قیس یقولون له: اعتزل عملنا لا امّ لک، و تنحّ عن منبرنا.

فبیناهم فی الکلام و المشاجرة إذ دخل غلمان أبی موسی ینادون یا أبا موسی هذا الأشتر اخرج من فی المسجد، و دخل علیه أصحاب الأشتر فقالوا له: اخرج من المسجد یا ویلک أخرج اللّه روحک إنّک و اللّه لمن المنافقین، فخرج أبو موسی و أنفذ إلی الأشتر أن أجّلنی هذه العشیّة، قال: قد أجّلتک و تبیت فی القصر هذه اللّیلة و اعتزل ناحیة عنه، و دخل الناس ینتهبون متاع أبی موسی فأتبعهم الأشتر بمن أخرجهم من القصر و قال لهم: إنی أجّلته، فکفّ الناس عنه.

قال أبو جعفر الطبری فی التاریخ: و أتت الأخبار علیّا علیه السّلام باختلاف الناس بالکوفة، فقال للأشتر: أنت شفعت فی أبی موسی أن اقرّه علی الکوفة، فاذهب فاصلح ما أفسدت، فقام الأشتر فشخص نحو الکوفة، فأقبل حتّی دخلها و الناس فی المسجد الأعظم، فجعل لا یمرّ بقبیلة إلاّ دعاهم، و قال: اتبعونی إلی القصر حتّی وصل القصر فاقتحمه و أبو موسی یومئذ یخطب الناس علی المنبر و یثبّطهم و عمار یخاطبه و الحسن علیه السّلام یقول: اعتزل عملنا و تنحّ عن منبرنا لا امّ لک.

ثمّ صعد الحسن بن علیّ علیهما السّلام ثانیا و بعده عمّار بن یاسر (ره) و خطبنا خطبة ثمّ سعد المنبر الأشتر رضوان اللّه علیه و خطب خطبة، ثمّ قام حجر بن عدیّ الکندی رحمه اللّه تعالی و خطب خطبة، نقل خطبهم الشیخ الأجلّ المفید (ره) فی الجمل استنفر کلّ واحد منهم الناس إلی أمیر المؤمنین علیه السّلام و الجهاد فی سبیل اللّه،

ص:25

فأجابهم الناس بالسمع و الطاعة.

قال المفید فی الجمل نقلا عن الواقدی: و کان أمیر المؤمنین علیه السّلام کتب مع ابن عبّاس کتابا إلی أبی موسی و غلّظه فقال ابن عباس: قلت فی نفسی أقدم علی رجل و هو أمیر بمثل هذا الکتاب أن لا ینظر فی کتابی و نظرت أن أشقّ کتاب أمیر المؤمنین علیه السّلام، و کتبت من عندی کتابا عنه لأبی موسی: أمّا بعد فقد عرفت مودتک إیّانا أهل البیت و انقطاعک إلینا و إنّما نرغب إلیک لما نعرف من حسن رأیک فینا، فاذا أتاک کتابی فبایع لنا النّاس و السلام. فدفعه إلیه، فلمّا قرأه أبو موسی قال لی: أنا الأمیر بل و أنت قلت الأمیر فدعا النّاس إلی بیعة علیّ علیه السّلام فلمّا بایع قمت و صعدت المنبر فرام، انزالی منه فقلت: أنت تنزلنی عن المنبر و أخذت بقائم سیفی فقلت: اثبت مکانک و اللّه لأن نزلت إلیک هذبتک به، فلم یبرح فبایعت النّاس لعلیّ علیه السّلام و خلعت أبا موسی فی الحال و استعملت مکانه قرضة بن عبد اللّه الأنصاری، و لم أبرح من الکوفة حتّی سیرت لعلی علیه السّلام فی البرّ و البحر من أهلها سبعة آلاف رجل، و لحقته بذی قار قال: و قد سار معه من جبال طیّ و غیرها ألفا رجل.

ظهور معجزة من أمیر المؤمنین علیه السّلام باخباره بالغیب

قد تظافرت الأخبار و تناصرت الاثار من الفریقین أنّ أمیر المؤمنین علیه السّلام أخبر النّاس فی ذی قار بأنّ رجالا من قبل الکوفة یأتونه لنصرته و یبایعونه علی الموت، و إنّما اختلفت تلک الرّوایات فی العد: الّذی أخبر علیه السّلام به.

ففی الارشاد للمفید قدّس سرّه (ص 149 طبع طهران 1377 ه): قال علیه السّلام بذی قار و هو جالس لأخذ البیعة: یأتیکم من قبل الکوفة ألف رجل لا یزیدون رجلا و لا ینقصون رجلا یبایعوننی علی الموت، قال ابن عبّاس: فجزعت لذلک و خفت أن ینقص القوم عن العدد أو یزیدون علیه فیفسد الأمر علینا و لم أزل مهموما دأبی إحصاء القوم حتّی ورد أوائلهم فجعلت أحصیهم فاستوفیت عددهم تسعمائة و تسعة

ص:26

و تسعون رجلا، ثمّ انقطع مجیء القوم فقلت: إنّا للّه و إنّا إلیه راجعون ما ذا حمله علی ما قال، فبینما أنا مفکّر فی ذلک إذ رأیت شخصا قد أقبل حتّی إذا دنی و إذا هو رجل علیه قباء صوف معه سیفه و ترسه و أدواته، فقرب من أمیر المؤمنین علیه السّلام فقال له: امدد یدک ابایعک، فقال له أمیر المؤمنین علیه السّلام: علی م تبایعنی؟ قال:

علی السمع و الطاعة و القتال بین یدیک حتّی أموت أو یفتح اللّه علیک، فقال علیه السّلام:

ما اسمک؟ قال: اویس، قال: أنت اویس القرنی؟ قال: نعم، قال: اللّه أکبر أخبرنی حبیبی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله أنّی أدرک رجلا من امّته یقال له: اویس القرنی یکون من حزب اللّه و رسوله یموت علی الشهادة یدخل فی شفاعته مثل ربیعة و مضر قال ابن عبّاس: فسرّی و اللّه عنّی.

و قال فی الجمل: روی نصر بن عمرو بن سعد عن الأحلج، عن زید بن علیّ قال: لمّا أبطأ علی علیّ علیه السّلام خبر أهل البصرة و نحن فی فلاة قال عبد اللّه بن عباس:

فأخبرت علیّا بذلک فقال لی: اسکت یا ابن عباس، فواللّه لتأتینا فی هذین الیومین من الکوفة ستّة آلاف و ستّمائة رجل و لیغلبنّ أهل البصرة و لیقتلنّ طلحة و الزّبیر فواللّه إنّنی أستشرف الأخبار و أستقبلها حتّی إذا أتی راکب فاستقبلته و استخبرته فأخبرنی بالعدّة الّتی سمعتها من علی علیه السّلام لم تنقص رجلا واحدا.

و قال أبو جعفر الطبریّ فی التاریخ (ص 513 ج 3 طبع مصر 1357 ه):

حدّثنی عمر قال: حدّثنا أبو الحسن قال: حدّثنا أبو مخنف، عن جابر، عن الشعبی عن أبی الطفیل قال: قال علیّ علیه السّلام یأتیکم من الکوفة اثنا عشر ألف رجل و رجل فقعدت علی نجفة ذی قار فأحصیتهم، فما زادوا رجلا و لا نقصوا رجلا.

ثمّ قال: حدّثنی عمر قال: حدّثنا أبو الحسن، عن بشیر بن عاصم، عن ابن أبی لیلی، عن أبیه قال: خرج إلی علیّ علیه السّلام اثنا عشر ألف رجل و هم أسباع علی قریش و کنانة و أسد إلخ.

و روی أبو مخنف کما فی شرح الفاضل الشارح المعتزلی (ص 102 ج 1 طبع طهران 1304 ه الخطبة 33) عن الکلبی، عن أبی صالح، عن زید بن علیّ بن عباس

ص:27

قال: لمّا نزلنا مع علی علیه السّلام ذا قار قلت: یا أمیر المؤمنین ما أقلّ من یأتیک من أهل الکوفة فیما أظنّ؟ فقال: و اللّه لیأتینّی منهم ستّة آلاف و خمسة و ستّون رجلا لا یزیدون و لا ینقصون، قال ابن عبّاس: فدخلنی و اللّه من ذلک شکّ شدید فی قوله و قلت فی نفسی: و اللّه إن قدموا لأعدّنّهم.

قال أبو مخنف: فحدّث ابن إسحاق عن عمّه عبد الرّحمن بن یسار قال:

نفر إلی علیّ علیه السّلام إلی ذی قار من الکوفة فی البحر و البرّ ستّة آلاف و خمسمائة و ستّون رجلا أقام علیّ علیه السّلام بذی قار خمسة عشر یوما حتّی سمع صهیل الخیل و شحیج البغال حوله، فلمّا ساربهم منقلة قال ابن عباس: و اللّه لأعدّنّهم فان کانوا کما قال و إلاّ أتممتهم من غیر هم فانّ النّاس قد کانوا سمعوا قوله، فعرضتهم فواللّه ما وجدتهم یزیدون رجلا و لا ینقصون رجلا، فقلت: اللّه أکبر صدق اللّه و رسوله، ثمّ سرنا.

و قال المسعودیّ فی مروج الذهب: أتاه علیه السّلام من أهل الکوفة نحو من سبعة آلاف و قیل ستّة آلاف و خمسمائة و ستّون رجلا، و قال: قتل من أصحاب علیّ علیه السّلام فی وقعة الجمل خمسة آلاف.

و الأخبار الواردة فی العدّة الّتی خرجوا مع علیّ علیه السّلام من المدینة و فی أنّه علیه السّلام سار من ذی قار قاصدا البصرة فی اثنی عشر ألف، و فی عدد القتلی من أصحابه علیه السّلام و غیرها لا یناسب العدد الّذی ذکره المفید فی الارشاد، و لم نر مع کثرة فحصنا فی الاثار من یوافقه فی نقل ذلک المقدار.

عدة خطب خطب بها أمیر المؤمنین علیه السّلام فی ذی قار و تحقیق أنیق

فی سند عدة خطب مذکورة فی النهج و بیان أصلها و لم شعثها

(1) قال المفید فی الإرشاد (ص 119 طبع طهران 1377 ه) و لمّا نزل بذی قار أخذ البیعة علی من حضره ثمّ تکلّم فأکثر من الحمد للّه و الثّناء علیه الصلاة علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله ثمّ قال:

ص:28

قد جرت امور صبرنا علیها و فی أعیننا القذی تسلیما لأمر اللّه تعالی فیما امتحننا به، و رجاء الثواب علی ذلک، و کان الصبر علیها أمثل من أن یتفرّق المسلمون و تسفک دماؤهم، نحن أهل بیت النّبوّة و عترة الرّسول و أحقّ الخلق بسلطان الرّسالة و معدن الکرامة الّتی ابتدأ اللّه بها هذه الامّة، و هذا طلحة و الزّبیر لیسا من أهل النبوّة و لا من ذرّیّة الرّسول حین رأیا أنّ اللّه قد ردّ علینا حقّنا بعد أعصر، فلم یصبرا حولا واحدا ولا شهرا کاملا، حتّی و ثبا علی دأب الماضین قبلهما لیذهبا بحقّی و یفرّقا جماعة المسلمین عنّی، ثمّ دعا علیهما.

(2) قال أبو جعفر الطبریّ فی التاریخ (ص 501 ج 3 طبع مصر 1357 ه):

کتب إلیّ السریّ عن شعیب، عن سیف، عن عمرو، عن الشّعبی قال: لمّا التقوا بذی قار تلقاهم علیّ فی اناس فیهم ابن عباس فرحّب بهم و قال:

یا أهل الکوفة أنتم ولّیتم شوکة العجم و ملوکهم و فضضتم جموعهم حتّی صارت إلیکم مواریثهم، فأغنیتم حوزتکم و أعنتم الناس علی عدوّهم، و قد دعوتکم لتشهدوا معنا إخواننا من أهل البصرة، فان یرجعوا فذاک ما نرید، و إن یلجوا داریناهم بالرّفق، و بایّناهم حتّی یبدءونا بظلم، و لن ندع أمرا فیه صلاح إلاّ آثرناه علی ما فیه الفساد إن شاء اللّه، و لا قوّة إلاّ باللّه.

أقول: هذه الخطبة و الّتی قبلها ما ذکرتا فی النهج و یمکن أن یکون جمیعها خطبة واحدة فتفرّقت باختلاف الروایات.

(3) و قال الواقدی کما فی جمل المفید: لمّا صار أهل الکوفة إلی ذی قار و لقوا علیّا علیه السّلام بها رحبّوا به و قالوا: الحمد للّه الّذی خصّنا بمودّتنا و أکرمنا بنصرتک، فجزاهم خیرا، ثمّ قام علیه السّلام و خطبهم فحمد اللّه و أثنی علیه و ذکر النبیّ صلّی اللّه علیه و آله فصلّی علیه ثمّ قال:

یا أهل الکوفة إنّکم من أکرم المسلمین و أعدلهم سنّة، و أفضلهم فی الاسلام سهما، و أجودهم فی العرب مرکبا و نصابا، حربکم بیوتات العرب و فرسانهم و موالیهم، أنتم أشدّ العرب ودا للنّبیّ صلّی اللّه علیه و آله، و إنّما اخترتکم ثقة بعد اللّه لما

ص:29

بذلتم لی أنفسکم عند نقض طلحة و الزّبیر بیعتی و عهدی، و خلافهما طاعتی و إقبالهما بعائشة لمخالفتی و مبارزتی، و إخراجهما لها من بیتها حتّی أقدماها البصرة، و قد بلغنی أنّ أهل البصرة فرقتان: فرقة الخیر و الفضل و الدّین قد اعتزلوا و کرهوا ما فعل طلحة و الزّبیر، ثمّ سکت علیه السّلام فأجابه أهل الکوفة: نحن أنصارک و أعوانک علی عدوّک و لو دعوتنا إلی أضعافهم من الناس احتسبنا فی ذلک الخیر و رجوناه فردّ علیهم خیرا.

أقول: هذه الخطبة لیست بمذکورة فی النهج و قد رواها المفید قدّس سرّه فی الارشاد أیضا (ص 119 طبع طهران 1377 ه) و بین النسختین اختلاف فی الجملة و کأنّ ما فی الارشاد أحکم و أقوم.

قال رحمه اللّه: و قد روی عبد الحمید بن عمران العجلی، عن سلمة بن کهیل قال: لما التقی أهل الکوفة أمیر المؤمنین علیه السّلام بذی قار رحبّوا به ثمّ قالوا: الحمد للّه الّذی خصّنا بجوارک و أکرمنا بنصرتک، فقام أمیر المؤمنین علیه السّلام فیهم خطیبا فحمد اللّه و أثنی علیه و قال:

یا أهل الکوفة إنّکم من أکرم المسلمین، و أقصدهم تقویما، و أعدلهم سنّة و أفضلهم سهما فی الاسلام، و أجودهم فی العرب مرکبا و نصابا، أنتم أشدّ العرب ودّا للنبیّ صلّی اللّه علیه و آله و أهل بیته، و إنّما جئتکم ثقة بعد اللّه بکم للّذی بذلتم من أنفسکم عند نقض طلحة و الزّبیر و خلفهما طاعتی، و إقبالهما بعائشة للفتنة و إخراجهما إیّاها من بیتها حتّی أقدماها البصرة فاستغووا طغامها و غوغاها، مع أنّه قد بلغنی أنّ أهل الفضل منهم و خیارهم فی الدّین قد اعتزلوا و کرهوا ما صنع طلحة و الزّبیر ثمّ سکت علیه السّلام، فقال أهل الکوفة: نحن أنصارک و أعوانک علی عدوّک، و لو دعوتنا إلی أضعافهم من الناس احتسبنا فی ذلک الخیر و رجوناه، فدعا لهم أمیر المؤمنین علیه السلام و أثنی علیهم ثمّ قال:

لقد علمتم معاشر المسلمین أنّ طلحة و الزّبیر بایعانی طائعین غیر مکرهین راغبین ثمّ استأذنانی فی العمرة فأذنت لهما فسارا إلی البصرة فقتلا المسلمین و فعلا

ص:30

المنکر، اللّهمّ إنّهما قطعانی و ظلمانی و نکثا بیعتی و ألبّا الناس علیّ، فاحلل ما عقدا، و لا تحکم ما أبرما، و أرهما المساءة فیما عملا.

(4) قال المفید ره فی الجمل (ص 128 طبع النجف) نقلا عن الواقدی أیضا:

لمّا أراد علیه السلام المسیر من ذی قار تکلّم فحمد اللّه و أثنی علیه ثمّ قال:

إنّ اللّه عزّ و جلّ بعث محمّدا صلّی اللّه علیه و آله للناس کافّة و رحمة للعالمین. فصدع بما امر به، و بلّغ رسالات ربّه، فلمّا ألمّ به الصدع، و رتق به الفتق، و آمن به السبیل و حقن به الدّماء، و ألّف بین ذوی الأحقاد و العداوة الواغرة فی الصدور، و الضغائن الکامنة فی القلوب فقبضه اللّه عزّ و جلّ إلیه حمیدا، و قد أدّی الرسالة، و نصح للامّة، فلمّا مضی صلّی اللّه علیه و آله لسبیله دفعنا عن حقّنا من دفعنا، و ولوا من ولوا سوانا ثمّ ولیها عثمان بن عفّان فنال منکم و نلتم منه حتّی إذا کان من أمره ما کان أتیتمونی فقلتم: بایعنا، فقلت لکم: لا أفعل، فقلتم: بلی لا بدّ من ذلک، فقبضتم یدی فبسطتموها، و تداککتم علیّ تداکّ الإبل الهیم علی حیاضها یوم ورودها حتّی لقد خفت أنّکم قاتلی أو بعضکم قاتل بعض، فبایعتمونی و أنا غیر مسرور بذلک و لا جذل، و قد علم اللّه سبحانه أنّی کنت کارها للحکومة بین امّة محمّد، و لقد سمعته یقول: ما من وال یلی شیئا من أمر امّتی إلاّ أتی اللّه یوم القیامة مغلولة یداه إلی عنقه علی رءوس الخلائق، ثمّ ینشر کتابه: فان کان عادلا نجا، و إن کان جائرا هوی.

ثمّ اجتمع علیّ ملاکم و بایعنی طلحة و الزّبیر و أنا أعرف الغدر فی وجههما و النکث فی عینیهما ثمّ استأذنانی فی العمرة فأعلمتهما أن لیس العمرة یریدان، فسارا إلی مکّة و استخفا عائشة و خدعاها. و شخص معهما أبناء الطلقاء، فقدموا البصرة هتکوا بها المسلمین و فعلوا المنکر، و یا عجبا لاستقامتهما لأبی بکر و عمر و بغیهما علیّ و هما یعلمان أنّی لست دون أحدهما، و لو شئت أن أقول لقلت، و لقد کان معاویة کتب إلیهما من الشام کتابا یخدعهما فیه، فکتماه عنّی و خرجا یوهمان الطغام أنّهما یطلبان بدم عثمان، و اللّه ما أنکرا علیّ منکرا، و لا جعلا بینی و بینهما نصفا، و أنّ دم

ص:31

عثمان لمعصوب بهما و مطلوب فیهما، یا خیبة الدّاعی إلی ما دعی، و بما ذا اجیب و اللّه إنّهما لفی ضلالة صمّاء، و جهالة عمیاء، و إنّ الشیطان قد دیر لهما حزبه و استجلب منهما خیله و رجله، لیعید الجور إلی أوطانه و یردّ الباطل إلی نصابه.

ثمّ رفع یدیه و قال: اللّهمّ إنّ طلحة و الزّبیر قطعانی و ظلمانی و نکثا بیعتی فاحلل ما عقدا، و انکث ما أبرما، و لا تغفر لهما أبدا، و أرهما المساءة فیما عملا و أملا.

و قد نقل هذه الخطبة المفید رحمه اللّه فی الارشاد أیضا، و الطبرسی رحمه اللّه فی الاحتجاج و بین النسخ اختلاف فی الجملة و ما فی الارشاد أمتن و أتقن.

قال رحمه اللّه (117 طبع طهران 1377 ه): و من کلامه علیه السلام عند نکث طلحة و الزّبیر بیعته و توجّههما إلی مکّة للاجتماع مع عائشة فی التألیب علیه و التألیف علی خلافه ما حفظه العلماء عنه علیه السلام أنه بعد أن حمد اللّه و أثنی علیه قال:

أمّا بعد فانّ اللّه بعث محمّدا صلّی اللّه علیه و آله للناس کافة، و جعله رحمة للعالمین، فصدع بما امر به، و بلّغ رسالات ربه، فلمّ به الصدع، و رتق به الفتق، و آمن به السبیل و حقن به الدّماء، و ألّف به بین ذوی الاحن و العداوة و الوغر فی الصدور، و الضغائن الراسخة فی القلوب، ثمّ قبضه اللّه إلیه حمیدا لم یقصّر فی الغایة الّتی إلیها أدّی الرسالة، و لا بلّغ شیئا کان فی التقصیر عنه القصد، و کان من بعده ما کان من التنازع فی الامرة، فتولّی أبو بکر و بعده عمر، ثمّ تولّی عثمان، فلما کان من أمره ما عرفتموه أتیتمونی فقلتم: بایعنا، فقلت: لا أفعل، فقلتم: بلی، فقلت: لا و قبضت یدی فبسطتموها، و نازعتکم فجذبتموه، و تدا ککتم علیّ تداک الابل الهیم علی حیاضها یوم ورودها حتّی ظننت أنّکم قاتلی، و أنّ بعضکم قاتل بعضا لدیّ فبسطت یدی فبایعتمونی مختارین، و بایعنی فی أوّلکم طلحة و الزّبیر طائعین غیر مکرهین، ثمّ لم یلبثا أن استأذنانی فی العمرة، و اللّه یعلم أنّهما أرادا الغدرة، فجدّدت علیهما العهد فی الطاعة، و أن لا یبغیا الامّة الغوائل، فعاهدانی ثمّ لم یفیا لی. و نکثا

ص:32

بیعتی و نقضا عهدی، فعجبا لهما من انقیادهما لأبی بکر و عمر، و خلافهما لی، و لست بدون أحد الرّجلین، و لو شئت أن أقول لقلت اللّهمّ احکم علیهما بما صنعا فی حقّی و صغّرا من أمری و ظفّرنی بهما.

أقول: الخطبة 227 من النهج کأنّها جزء هذه الخطبة حیث قال علیه السلام:

و بسطتم یدی فکففتها، و مددتموها فقبضتها، ثمّ تداککتم علیّ تداکّ الابل الهیم علی حیاضها یوم ورودها. إلخ. و انما تغایرها فی قلیل من العبارات. نعم الخطبة 54 منه و هی قوله علیه السلام: فتداکّوا علیّ تداکّ الإبل الهیم یوم ورودها قد أرسلها راعیها و خلعت مثانیها - إلخ. یشبه أن تکون جزء خطبة اخری و إن کانت تشابهها فی بعض العبارات و الجمل، کما أنّ ذیل کلامه علیه السلام و هو الکلام 135 من باب الخطب أولّه: ما أنکروا علیّ منکرا - إلخ تشابه کثیرا من فقرات هذه الخطبة و لا یبعد أن تکونا جزئین من هذه الخطبة.

و لیعلم أنا قد قدّمنا فی شرح الخطبة 229 و هی قوله علیه السلام: (فصدع بما امر و بلّغ رسالة ربه فلمّ اللّه به الصدع و رتق به الفتق - إلخ) أنها لجزء خطبة و حکمنا بذلک بالحدس و الفراسة لما قلنا هنالک (ص 19 ج 15 تکملة المنهاج) أنا و إن فحصنا و تتبّعنا فی مظانّها لم نظفر بها و بحمد اللّه تعالی أصاب حدسنا حیث أصبناها فی جمل المفید و إرشاده و احتجاج الطبرسی، و لا یخفی أنها لجزء من هذه الخطبة المنقولة عن الواقدی فی جمل المفید و الارشاد و قد قال الرضیّ رحمه اللّه ثمّة: إنّه علیه السلام خطبها بذی قار و هو متوجّه إلی البصرة ذکرها الواقدی فی کتاب الجمل و لم یتعرّض أحد من الشراح لذلک مع أنّ من أهمّ ما یجب علیهم فی شرح کلامه علیه السلام تحقیق أمثال هذه الأمور، فتحصّل مما ذکرنا أنّ الخطبة 227 من النهج و الخطبة 229 منه جمیعا بعض هذه الخطبة خطب بها أمیر المؤمنین علیه السلام فی ذی قار، و أنّ الخطبة 54 و 135 أیضا یمکن أن تکونا جزئین منها.

ثمّ اعلم أنّ ذیل الخطبة المذکورة نقله الطبریّ فی التاریخ (ص 495 ج 3 طبع مصر 1357 ه) عنه علیه السلام قاله لعثمان بن حنیف فی الرّبذة، و قد أتاه عثمان من

ص:33

البصرة لمّا صنع الناکثون به ما صنعوا کما سنذکره بالاختصار.

قال الطبری: حدّثنی عمر قال: حدّثنا أبو الحسن عن أبی محمد عن عبد اللّه ابن عمیر عن محمّد ابن الحنفیة قال: قدم عثمان بن حنیف علی علیّ علیه السلام بالرّبذة و قد نتفوا شعر رأسه و لحیته و حاجبیه فقال: یا أمیر المؤمنین بعثتنی ذا الحیة و جئتک أمرد قال، أصبت أجرا و خیرا إنّ النّاس ولیهم قبلی رجلان فعملا بالکتاب، ثمّ ولیهم ثالث فقالوا و فعلوا، ثمّ بایعونی و بایعنی طلحة و الزبیر ثمّ نکثا بیعتی و ألّبا الناس علیّ، و من العجب انقیادهما لأبی بکر و عمرو خلافهما علیّ، و اللّه إنهما لیعلمان أنی لست بدون رجل ممن قد مضی، اللّهمّ فاحلل ما عقدا، و لا تبرم ما قد أحکما فی أنفسهما و أرهما المساءة فیما عملا.

(5) الخطبة الّتی نقلناها فی ذیل شرح الخطبة 229 من النهج عن الکافی (ص 19 ج 15 تکملة المنهاج) و هی لم تذکر بتمامها فی النهج کما قلنا ثمّ و هی الخطبة 145 من النهج أوّلها: فبعث محمّدا صلّی اللّه علیه و آله بالحقّ لیخرج عباده من عبادة الأوثان إلی عبادته «إلخ» و إن کان بین نسخة النهج و بین نسخة الکافی اختلاف فی الجملة فی بعض الکلمات و الجمل، و لکنهما خطبة واحدة بلا ارتیاب کما یعلم بأدنی تأمّل و نظر متی قوبلت النسختان.

و کذا الخطبة 237 من النهج یذکر علیه السلام فیها آل محمّد صلّی اللّه علیه و آله بقوله: هم عیش العلم و موت الجهل یخبرکم حلمهم عن علمهم «إلخ» هی ذیل الخطبة 145 من النهج أعنی ذیل تلک الخطبة المنقولة عن الکافی بلا کلام.

فتحصّل أنّ الخطبة 145 من النهج و الخطبة 237 منه واحدة و الخطبة بتمامها و سندها هو الّذی نقلناها عن الکافی و رواها غیر الکلینی بسند آخر أیضا خطب بها علیه السلام فی ذی قار کما قدّمنا.

ثمّ إنّ الرّضیّ رضوان اللّه علیه لم یتعرّض فی کلا الموضعین من النهج لبیان الخطبة بأنّه علیه السلام أین خطبها أوّلا، و جعل الخطبة فی موضع ثمّ ذیّلها فی موضع آخر ثانیا.

ص:34

(6) الخطبة 33 الّتی ذکرها الرضیّ فی النهج قال رحمه اللّه: و من خطبة له عند خروجه لقتال أهل البصرة، قال عبد اللّه بن عباس: دخلت علی أمیر المؤمنین علیه السلام بذی قار و هو یخصف نعله «إلخ».

و هذه الخطبة نقلها المفید رحمه اللّه فی الارشاد (ص 118 طبع طهران 1377 ه) و قال: إنّه علیه السلام خطب القوم بها فی الرّبذة لا فی ذی قار کما فی النهج، علی أنّ بین النسختین اختلاف فی الجملة، أمّا ما فی النهج فلا حاجة الی تسویده، و أمّا ما فی الارشاد فقال:

و لمّا توجّه أمیر المؤمنین علیه السلام إلی البصرة نزل الرّبذة فلقیه بها آخر الحاج فاجتمعوا لیسمعوا من کلامه و هو فی خبائه، قال ابن عباس رضی اللّه عنه: فأتیته فوجدته بخصف نعلا فقلت له: نحن إلی أن تصلح أمرنا أحوج منا إلی ما تصنع فلم یکلّمنی حتّی فرغ من نعله ثمّ ضمّها إلی صاحبتها و قال لی: قوّمهما، فقلت:

لیس لهما قیمة، قال: علی ذاک قلت: کسر درهم قال: اللّه لهما أحبّ إلیّ من أمرکم هذا إلاّ أن اقیم حقّا أو أدفع باطلا، قلت: إنّ الحاج قد اجتمعوا لیسمعوا من کلامک فتأذن لی ان أتکلّم فان کان حسنا کان منک و إن کان غیر ذلک کان منّی؟ قال: لا أنا أتکلّم ثمّ وضع یده علی صدری و کان شثن الکفّین فألّمنیّ، ثمّ قام فأخذت بثوبه و قلت: نشدتک اللّه و الرّحم قال: لا تنشدنی ثمّ خرج فاجتمعوا علیه فحمد اللّه و أثنی علیه ثم قال:

أمّا بعد، فانّ اللّه تعالی بعث محمّدا صلّی اللّه علیه و آله و لیس فی العرب أحد یقرأ کتابا و لا یدّعی نبوّة، فساق الناس إلی منجاتهم، أم و اللّه ما زلت فی ساقتها ما غیّرت و لا بدّلت، و لا خنت حتی تولّت بحذافیرها، ما لی و لقریش، أم و اللّه لقد قاتلتهم کافرین و لا قاتلنّهم مفتونین، و أنّ مسیری هذا عن عهد إلیّ فیه، أم و اللّه لأبقرنّ الباطل حتی یخرج الحقّ من خاصرته، ما تنقم منا قریش إلاّ أن اللّه اختارنا علیهم فأدخلناهم فی حیزنا و أنشد:

ذنب لعمری شربک المحض خالصا و أکلک بالزّبد المقشّرة التّمرا

ص:35

و نحن و هبناک العلاء و لم تکن علیا و حطنا حولک الجرد و السمرا

انتهی ما فی الإرشاد.

ثمّ إنّ الخطبة 102 من النهج لقریبة منها، أوّلها: فانّ اللّه سبحانه بعث محمّدا صلّی اللّه علیه و آله و لیس أحد من العرب یقرأ کتابا اه، و قال الرّضیّ رضی اللّه عنه: و قد تقدّم مختارها بخلاف هذه الروایة.

أقول: و أراد ما تقدّم مختارها هو الخطبة 33 الّتی نقلناها عنه و عن المفید فتحصّل أنّ الخطبة 33 و الخطبة 102 من النهج واحدة و إنّما الاختلاف فی الروایة و هی الّتی أتی بها المفید فی الارشاد، و الحمد للّه علی إنعامه و إفضاله.

و بالجملة لمّا فرغ علیه السلام من الخطبة قام الأشتر رضی اللّه عنه فقال: خفّض علیک یا أمیر المؤمنین، فواللّه ما أمر طلحة و الزبیر علینا بمحیل، لقد دخلا فی هذا الأمر اختیارا ثمّ فارقانا علی غیر جور عملناه، و لا حدث فی الإسلام أحدثناه ثمّ أقبلا یثیران الفتنة علینا تائهین جائرین لیس معهما حجّة تری، و لا أثر یعرف لقد لبسا العار، و توجّها نحو الدّیار، فان زعما أنّ عثمان قتل مظلوما فلیستقد آل عثمان منهما، فأشهد أنهما قتلاه، و اشهد اللّه یا أمیر المؤمنین لئن لم یدخلا فیما خرجا منه و لم یرجعا إلی طاعتک و ما کانا علیه لنلتحقهما بابن عفان.

و قام أبو الهیثم بن التّیهان و کذا عدیّ بن حاتم و قالا قریبا ممّا قال الأشتر، نقل قولهما المفید فی الجمل.

و قام أبو زینب الأزدی فقال: و اللّه إن کنّا علی الحق انک لأهدانا سبیلا و أعظمنا فی الخیر نصیبا، و إن کنّا علی الضلالة - العیاذ باللّه أن نکون علیه - لأنک أعظمنا وزرا و أثقلنا ظهرا، و قد أردنا المسیر إلی هؤلاء القوم، و قطعنا منهم الولایة و أظهرنا منهم البراءة، و ظاهرناهم بالعداوة، و نرید بذلک ما یعلمه اللّه عزّ و جلّ، و أنا ننشدک اللّه الّذی علّمک ما لم نکن نعلم، ألسنا علی الحقّ و عدوّنا علی الضلال؟ فقال علیه السلام: أشهد لئن خرجت لدینک ناصرا صحیح النیة قد قطعت منهم الولایة، و أظهرت منهم البراءة کما قلت إنک لفی رضوان اللّه، فابشر یا أبا زینب فانک و اللّه

ص:36

علی الحقّ فلا تشک، فانّک إنما تقاتل الأحزاب فأنشأ أبو زینب یقول:

سیروا إلی الأحزاب أعداء النّبیّ فإنّ خیر الناس أتباع علیّ

هذا أوان طاب سلّ المشرفیّ وقودنا الخیل و هزّ السمهر

و فی جمل المفید: لمّا استقرّ أمر أهل الکوفة علی النهوض لأمیر المؤمنین علیه السلام و خفّ بعضهم لذلک، بادر ابن عبّاس و من معه من الرسل فیمن اتبعهم من أهل الکوفة إلی ذی قار للالتحاق بأمیر المؤمنین علیه السلام و إخباره بما علیه القوم من الجدّ و الاجتهاد فی طاعته، و أنّهم لاحقون به غیر متأخّرین عنه، و إنّما تقدّمهم لیستعدّ للسفر و للحرب، و قد کان استخلف فرضة بن کعب الأنصاری علی الکوفة، و یحثّ الناس علی اللّحاق به.

فورد علی أمیر المؤمنین علیه السلام کتابا قد کتب الیه من البصرة ما صنعه القوم بعامله عثمان بن حنیف رحمه اللّه و ما استحلّوه من الدّماء و نهب الأموال و قتل من قتلوه من شیعته و أنصاره و ما أثاروه من الفتنة فیها فوجده ابن عباس و قد أحزنه ذلک و غمّه و أزعجه و أقلقه، فأخبروه بطاعة أهل الکوفة، و وعده منهم بالنصرة، فسرّ عند ذلک و أقام ینتظر أهل الکوفة و المدد الّذی ینتصر بهم علی عدوّه.

دخول الناکثین البصرة و الحرب بینهم و بین عثمان بن حنیف

عامل أمیر المؤمنین علیه السلام

قال الدینوریّ فی الإمامة و السیاسة: لمّا نزل طلحة و الزبیر و عائشه البصرة اصطفّ لها النّاس فی الطریق - إلی أن قال: أتاهم رجل من أشراف البصرة بکتاب کان کتبه طلحة فی التألیب علی قتل عثمان، فقال لطلحة: هل تعرف هذا الکتاب؟ قال: نعم. قال: فما ردّک علی ما کنت علیه؟ و کنت أمس تکتب إلینا تؤلّبنا علی قتل عثمان و أنت الیوم تدعونا إلی الطلب بدمه، و قد زعمتما أنّ علیا دعا کما إلی أن تکون البیعة لکما قبله إذ کنتما أسنّ منه، فأبیتما إلاّ أن تقدّماه لقرابته و سابقته، فبایعتماه فکیف تنکثان بیعتکما بعد الّذی عرض علیکما؟.

قال طلحة: دعانا إلی البیعة بعد أن اغتصبها و بایعه الناس، فعلمنا حین عرض

ص:37

علینا أنّه غیر فاعل، و لو فعل أبی ذلک المهاجرون و الأنصار، و خفنا أن نردّ بیعته فنقتل، فبایعناه کارهین.

قال: فما بدا لکما فی عثمان؟ قال: ذکرنا ما کان من طعننا علیه و خذلاننا إیّاه فلم نجد من ذلک مخرجا إلاّ الطلب بدمه. قال: ما تأمر اننی به؟ قال: بایعنا علی قتال علیّ و نقض بیعته. قال: أرأیتما إن أتانا بعد کما من یدعونا إلی ما تدعوان إلیه ما نصنع؟ قالا: لا تبایعه، قال: ما أنصفتما، أ تأمراننی أن اقاتل علیا و أنقض بیعته و هی فی أعناقکما و تنهیانی عن بیعة من لا بیعة له علیکما؟ أما إنّنا قد بایعنا علیّا فان شئتما بایعنا کما بیسار أیدینا.

و نذکر ما صنع القوم بعثمان بن حنیف و غیره من شیعة أمیر المؤمنین علیه السلام عن تاریخ أبی جعفر الطبری و جمل المفید و مروج الذّهب للمسعودیّ و غیرها من کتب نقلة السیر و الاثار علی الاختصار بما اتّفق علیه حاملوا الأخبار.

قال المفید فی الجمل: روی الواقدی و أبو مخنف عن أصحابهما و المدائنی و ابن دأب عن مشایخهما بالأسانید الّتی اختصرنا القول باسقاطها، و اعتمدنا فیها علی ثبوتها فی مصنفات القوم و کتبهم فقالوا: إنّ عائشة و طلحة و الزبیر لمّا ساروا من مکّة إلی البصرة أعدوا السیر مع من اتّبعهم من بنی امیّة و عمّال عثمان و غیرهم من قریش، حتّی صاروا إلی البصرة، فنزلوا حفر أبی موسی.

فبلغ عثمان بن حنیف و هو عامل البصرة یومئذ و خلیفة أمیر المؤمنین علیه السلام و کان عنده حکیم بن جبلة، فقال له حکیم: ما الّذی بلغک؟ فقال: خبّرت أنّ القوم قد نزلوا حفر أبی موسی، فقال له حکیم: ائذن لی أن أسیر إلیهم فانی رجل فی طاعة أمیر المؤمنین علیه السلام فقال له عثمان: توقّف عن ذلک حتّی اراسلهم.

فأرسل إلی عمران بن حصین و أبی الأسود الدؤلی فذکر لهما قدوم القوم و سألهما المسیر إلیهم و خطابهم علی ما قصدوا به و کفّهم عن الفتنة فخرجا حتّی دخلا علی عائشة فقالا لها: یا أمّ المؤمنین ما حملک علی المسیر؟ فقالت: غضبت لکما من سوط عثمان و عصاه و لا أغضب أن یقتل، فقالا لها: و ما أنت من سوط عثمان

ص:38

و عصاه إنّما أنت حبیس رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله، و إنا نذکرک اللّه أن یهراق الدّماء فی سبیلک، فقالت: و هل من أحد یقاتلنی؟ فقال لها أبو الأسود الدؤلیّ: نعم و اللّه قتالا أهونه شدید.

ثمّ خرجا من عندها فدخلا علی الزبیر و بعده علی طلحة و جعلا یعدّ دان لهما مناقب أمیر المؤمنین علیه السلام و فضائله، فقالا لهما: ننشد کما اللّه أن یهراق الدّماء فی سبیلکما، فأبیا النصح و الاعراض عن الفتنة فایسا منهما فخرجا من عندهما حتّی، صارا إلی عثمان بن حنیف فأخبراه الخبر فأذن عثمان للنّاس بالحرب.

و لما بلغ عائشة رأی ابن حنیف فی القتال رکبت الجمل و أحاطتها القوم و سارت حتّی وقفت بالمربد و اجتمع الیها الناس حتی امتلأ المربد بهم، فتکلّمت و کانت جهوریّة یعلو صوتها کثرة کأنّه صوت امرأة جلیلة فحمدت اللّه عزّ و جلّ و أثنت علیه و قالت:

أمّا بعد فانّ عثمان بن عفان قد کان غیّر و بدّل فلم یزل یغسّله بالتوبة حتی صار کالذّهب المصفّی، فعدوا علیه و قتلوه فی داره و قتل ناس معه فی داره ظلما و عدوانا، ثمّ آثروا علیّا فبایعوه من غیر ملاء من الناس و لا شوری و لا اختیار فابتزّ و اللّه أمرهم و کان المبایعون له یقولون: خذها إلیک و احذرن أبا حسن إنا غضبنا لکم علی عثمان من السوط فکیف لا نغضب لعثمان من السیف إنّ الأمر لا یصحّ حتّی یرد الأمر إلی ما صنع عمر من الشوری فلا یدخل فیه أحد سفک دم عثمان.

فقال بعض النّاس: صدقت، و قال بعضهم: کذبت، و اضطربوا بالفعال و ترکتهم و سارت حتّی أتت الدباغین، و قد تحیز الناس بعضهم مع طلحة و الزبیر و عائشة، و بعضهم متمسّک ببیعة أمیر المؤمنین علیه السلام و الرضا به فسارت من موضعها و من معها و اتّبعها علی رأیها و معها طلحة و الزبیر و مروان ابن الحکم و عبد اللّه بن الزبیر حتّی أتوادر الامارة، فسألوا عثمان بن حنیف الخروج عنها، فأبی علیهم ذلک، و اجتمع إلیه أنصاره و زمرة من أهل البصرة فاقتتلوا قتالا شدیدا حتّی زالت الشمس، و اصیب یومئذ من عبد القیس خاصّة خمسمائة شیخ

ص:39

مخضوب من أصحاب عثمان بن حنیف و شیعة أمیر المؤمنین علیه السلام سوی من اصیب من سائر الناس، و بلغ الحرب بینهم التزاحف إلی مقبرة بنی مازن ثمّ خرجوا علی مسناة البصرة حتی انتهوا إلی الرابوقة و هی سلعة دار الرزق، فاقتتلوا قتالا شدیدا کثر فیه القتلی و الجرحی من الفریقین.

ثمّ إنّهم تداعوا إلی الصلح و دخل بینهم الناس لما رأوا من عظیم ما ابتلوا به فتصالحوا علی أنّ لعثمان بن حنیف دار الامارة و المسجد و بیت المال، و طلحة و الزبیر و عائشة ما شاءوا من البصرة و لا یحاجّوا حتّی یقدم أمیر المؤمنین علیه السلام فان أحبّوا فعند ذلک الدخول فی طاعته، و إن أحبّوا أن یقاتلوا، و کتبوا بذلک کتابا بینهم و أوثقوا فیه العهود و أکّدوها و أشهدوا الناس علی ذلک و وضع السلاح و أمن عثمان بن حنیف علی نفسه و تفرّق الناس عنه، و نقل الکتاب فی تاریخ الطبری بتمامه ثمّ طلب طلحة و الزبیر أصحابهما فی لیلة مظلمة باردة ذات ریاح و ندی حتّی أتوا دار الامارة و عثمان بن حنیف غافل عنهم، و علی باب الدّار السبابجة یحرسون بیوت الأموال، و کانوا قوما من الزّط من أربع جوانبهم و وضعوا فیهم السیف فقتلوا أربعین رجلا منهم صبرا، یتولّی منهم ذلک الزبیر خاصّة.

ثمّ هجموا علی عثمان فأوثقوه رباطا و عمدوا إلی لحیته و کان شیخا کثّ اللّحیة فنتفوها حتّی لم یبق منها شیء و لا شعرة واحدة و قال طلحة: عذّبوا الفاسق و انتفوا شعر حاجبیه و أشفار عینیه و أوثقوه بالحدید.

و فی الإمامة و السیاسة للدینوری: أنّ طلحة و الزبیر و مروان بن الحکم أتوه نصف اللّیل فی جماعة معهم فی لیلة مظلمة سوداء مطیرة، و عثمان نائم، فقتلوا أربعین رجلا من الحرس، فخرج عثمان فشدّ علیه مروان فأسره و قتل أصحابه فأخذه مروان فنتف لحیته و رأسه و حاجبیه، فنظر عثمان بن حنیف إلی مروان فقال: إن فتنی بها فی الدّنیا لم تفتنی بها فی الاخرة.

تنازع طلحة و الزبیر لامامتهما الناس فی الصلاة

فلمّا أصبحوا اجتمع الناس الیهم و أذّن مؤذّن المسجد لصلاة الغداة، فرام

ص:40

طلحة أن یتقدّم للصلاة بهم، فدفعه الزبیر و أراد أن یصلّی بهم، فمنعه طلحة، فما زالا یتدافعان حتّی کادت الشمس أن تطلع، فنادی أهل البصرة: اللّه اللّه یا أصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فی الصلاة نخاف فوتها، ثمّ اتفقوا علی أن یصلّی بالناس عبد اللّه ابن الزبیر یوما و محمّد بن طلحة یوما.

ثمّ بلغ حکیم بن جبلة العبدی رحمه اللّه ما صنع القوم بعثمان بن حنیف و شیعة أمیر المؤمنین علیه السلام، فنادی فی قومه یا قوم انفروا إلی هؤلاء الضّالّین الظّالمین الّذین سفکوا الدّم الحرام، و فعلوا بالعبد الصالح و استحلّوا ما حرّم اللّه عزّ و جلّ، فأجابه سبعمائة رجل من عبد قیس، و أقبل علیهم طلحة و الزبیر و من معهما و اقتتلوا قتالا شدیدا حتّی کثرت بینهم الجرحی و القتلی.

ثمّ إنّ القوم غلبوا علی بیت المال فما نعهم الخزّان و الموکّلون به، فقتل القوم سبعین رجلا منهم، و ضربوا رقاب خمسین من السبعین صبرا من بعد الأسر و ممّن قتلوه حکیم بن جبلة العبدی رحمه اللّه و کان من سادات عبد القیس و زهّاد ربیعة و نسّاکها و من شیعة أمیر المؤمنین علیه السلام.

و قال المسعودی فی مروج الذهب: و هؤلاء أوّل من قتلوا ظلما فی الاسلام.

تعجب أبی الاسود الدؤلی من طلحة و الزبیر لما دخلا بیت مال البصرة

و من أمیر المؤمنین علیه السلام لما دخله

لمّا دخل طلحة و الزبیر بیت المال تأمّلا إلی ما فیه من الذّهب و الفضّة قالا: هذه الغنائم الّتی و عدنا اللّه بها و أخبرنا أنّه یعجّلها لنا، قال أبو الأسود الدؤلی: و قد سمعت هذا منهما و رأیت علیّا علیه السلام بعد ذلک و قد دخل بیت مال البصرة فلمّا رأی ما فیه قال: صفراء بیضاء غرّی غیری المال یعسوب الظلمة، و أنا یعسوب المؤمنین، فلا و اللّه ما التفت إلی ما فیه و لا أفکر فیما رآه منه، و ما وجدته عنده إلاّ کالتراب هوانا فتعجّبت من القوم و منه علیه السلام.

أقول: سیأتی کلامه علیه السلام فی باب المختار من حکمه: أنا یعسوب المؤمنین و المال یعسوب الفجار (الحکمة 316).

ص:41

ثمّ الظاهر من مراد المسعودی بقوله: و هؤلاء أوّل من قتلوا ظلما فی الاسلام أنّهم أوّل من قتلهم المسلمون ظلما، و إلاّ فقد قدّ منافی تکملة المنهاج (ص 275 ج 1، 15 من المنهاج) أنّ یاسرا أبا عمار رحمه اللّه و سمیّة امّه هما أوّل قتیلین فی الاسلام قتلهما الکفّار.

ثمّ لمّا أخذ القوم عثمان بن حنیف قال طلحة و الزبیر لعائشة: ما تأمرین فی عثمان؟ فقالت: اقتلوه قتله اللّه، و کانت عندها امرأة من أهل البصرة فقالت لها:

یا امّاه أین یذهب بک؟ أ تأمرین بقتل عثمان بن حنیف و أخوه سهل خلیفة علی المدینة و له مکانة من الأوس و الخزرج ما قد علمت، و اللّه لئن فعلت ذلک لیکونن له صولة بالمدینة یقتل فیها ذراری قریش، فاب إلی عائشة رأیها و قالت: لا تقتلوه و لکن احبسوه و ضیّقوا علیه حتّی أری رأیی.

فحبس أیّاما ثمّ بدا لهم فی حبسه و خافوا من أخیه أن یحبس مشایخهم بالمدینة و یوقع بهم، فترکوا حبسه فخرج حتّی جاء إلی أمیر المؤمنین علیه السلام و هو بذی قار فلمّا نظر إلیه أمیر المؤمنین علیه السلام و قد نکل به القوم بکی. و قال: یا عثمان بعثتک شیخا ملتحیا فرددت أمرد إلیّ، اللّهمّ إنّک تعلم أنّهم اجترءوا علیک و استحلّوا حرماتک، اللّهمّ اقتلهم بمن قتلوا من شیعتی و عجّل لهم النقمة بما صنعوا بخلیفتی.

أقول: هذا ما نقلنا علی ما ذکره المفید فی الجمل عن الواقدی و أبی مخنف و المدائنی و غیرهما، و أمّا علی ما قاله أبو جعفر الطبری فی التاریخ کما قدّمناه آنفا باسناده عن محمّد ابن الحنفیّة أنّ عثمان بن حنیف قدم علی علیّ علیه السلام بالرّبذة و قد نتفوا شعر رأسه و لحیته و حاجبیه، فقال: یا أمیر المؤمنین بعثتنی ذا الحیة و جئتک أمرد، قال علیه السلام: أصبت أجرا و خیرا - إلخ.

ثمّ إنّ قوله علیه السلام: اللّهمّ إنّک تعلم أنّهم اجترءوا اه. لیس بمذکور فی النهج و لمّا بلغ أمیر المؤمنین علیه السلام قبیح ما ارتکب القوم من قتل من قتلوا من المسلمین صبرا و ما صنعوا بصاحب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله عثمان بن حنیف و تعبئتهم

ص:42

للقتال، عبّی علیه السلام الناس للقتال و سار من ذی قار و قدم صعصعة بن صوحان بکتاب إلی طلحة و الزبیر و عائشة یعظّم علیهم حرمة الإسلام و یخوّفهم فیما صنعوه و قبیح ما ارتکبوه.

قال صعصعة رحمه اللّه: فقدمت علیهم فبدأت بطلحة و أعطیته الکتاب و أدّیت الرسالة فقال: الان حین غضب ابن أبی طالب الحرب ترفق لنا، ثمّ جئت إلی الزبیر فوجدته ألین من طلحة، ثمّ جئت إلی عائشة فوجدتها أسرع الناس إلی الشّر، فقالت: نعم، قد خرجت للطلب بدم عثمان و اللّه لأفعلنّ و أفعلنّ.

فعدت إلی أمیر المؤمنین علیه السلام فلقیته قبل أن یدخل البصرة فقال علیه السلام: ما وراءک یا صعصعة؟ قلت: یا أمیر المؤمنین رأیت قوما ما یریدون إلاّ قتالک، فقال علیه السلام: اللّه المستعان.

کتاب أمیر المؤمنین (علیه السلام) الی طلحة و الزبیر و عائشة

أقول: ما نقلناه ههنا ذکره المفید فی الجمل و لم ینقل الکتاب الّذی کتبه إلی طلحة و الزبیر و عائشة و أدّاه صعصعة الیهم و الظاهر أنّ هذا الکتاب هو الّذی نقله الدینوری فی الإمامة و السیاسة (ص 70 ج 1 طبع مصر 1377 ه) فانّ الدینوری و إن لم یتعرّض بأنّ الکتاب الّذی کتبه الیهم کان صعصعة حامله، و لکن یلوح للمتتبّع فی الأخبار أنّ الکتاب هو ما فی الامامة و السیاسة، قال الدّینوری:

لمّا بلغ علیّا علیه السلام تعبئة القوم عبّی الناس للقتال ثمّ کتب إلی طلحة و الزبیر أمّا بعد فقد علمتما أنّی لم أرد الناس حتّی أرادونی، و لم ابایعهم حتّی بایعونی و إنکما لممّن أراد و بایع، و إنّ العامّة لم تبایعنی لسلطان خاصّ، فان کنتما بایعتمانی کارهین فقد جعلتما لی علیکما السبیل باظهار کما الطاعة و إسرار کما المعصیة، و إن کنتما بایعتمانی طائعین فارجعا إلی اللّه من قریب، إنک یا زبیر لفارس رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و حواریه، و إنک یا طلحة لشیخ المهاجرین و إنّ دفاعکما هذا الأمر قبل أن تدخلا فیه کان أوسع علیکما من خروجکما منه [بعد] إقرار کما به و قد زعمتما أنّی قتلت عثمان فبینی و بینکما فیه بعض من تخلّف عنّی و عنکما من

ص:43

أهل المدینة، و زعمتما أنّی آویت قتلة عثمان فهؤلاء بنو عثمان فلیدخلوا فی طاعتی ثمّ یخاصموا إلیّ قتلة أبیهم، و ما أنتما و عثمان إن کان قتل ظالما أو مظلوما و قد بایعتمانی و أنتما بین خصلتین قبیحتین: نکث بیعتکما، و إخراجکما أمّکما.

و کتب إلی عائشة:

أمّا بعد فانّک خرجت غاضبة للّه و لرسوله تطلبین أمرا کان عنک موضوعا، ما بال النساء و الحرب و الاصلاح بین الناس، تطلبین بدم عثمان و لعمری لمن عرّضک للبلاء و حملک علی المعصیة أعظم إلیک ذنبا من قتلة عثمان، و ما غضبت حتی أغضبت و ما هجت حتی هیجت، فاتّقی اللّه و ارجعی إلی بیتک.

فأجابه طلحة و الزبیر: إنّک سرت مسیرا له ما بعده و لست راجعا و فی نفسک منه حاجة، فامض لأمرک، أما أنت فلست راضیا دون دخولنا فی طاعتک، و لسنا بداخلین فیها أبدا، فاقض ما أنت قاض.

و کتبت عائشة: جلّ الأمر عن العتاب، و السلام.

أقول: هذان الکتابان منه علیه السلام إلی طلحة و الزبیر، و عائشة غیر مذکورین فی النهج.

ثمّ دعا علیه السلام عبد اللّه بن عباس فقال له: انطلق إلیهم فناشدهم و ذکّرهم العهد الّذی لی فی رقابهم، فجاءهم ابن عباس فبدأ بطلحة فوقع بینهما کلام کثیر فأبی طلحة إلاّ إثارة الفتنة، قال ابن عباس: فخرجت إلی علیّ علیه السلام و قد دخل البیوت بالبصرة، فقال:

ما وراءک؟ فأخبرته الخبر فقال علیه السلام: اللّهمّ افتح بیننا و بین قومنا بالحقّ و أنت خیر الفاتحین.

أقول: کذا نقله المفید فی الجمل و الظاهر أنه علیه السلام بعث ابن عباس إلی الزبیر و أمره أن لا یلقی طلحة و ذلک لما مرّ فی باب الخطب (الکلام 31 منه) قوله علیه السلام لابن عبّاس لما أنفذه إلی الزبیر یستفیئه إلی طاعته قبل حرب الجمل: لا تلقینّ طلحة فانک إن تلقه تجده کالثور عاقصا قرنه یرکب الصعب و یقول هو الذّلول، و لکن ألق الزبیر فانه ألین عریکة فقل له یقول لک ابن خالک: عرفتنی بالحجاز

ص:44

و أنکرتنی بالعراق فما عدا ممّا بدا.

و لما نقله المفید فی الجمل أیضا و یوافق ما فی النهج من أنّ ابن عباس قال:

و قد کان أمیر المؤمنین علیه السلام أوصانی أن ألقی الزبیر (ص 153 طبع النجف) کما سنذکره، فعلی هذا مع فرض صحة الاولی و عدم سهو الراوی باتیان طلحة مکان الزبیر یمکن أن یقال: إنه علیه السلام بعثه إلیهم غیر مرّة.

قال ابن عباس: قد کان أمیر المؤمنین علیه السلام أوصانی أن ألقی الزبیر و إن قدرت أن اکلّمه و ابنه لیس بحاضر، فجئت مرّة أو مرّتین کلّ ذلک أجده عنده ثمّ جئت مرّة اخری فلم أجده عنده فدخلت علیه و أمر الزبیر مولاه شرحسا أن یجلس علی الباب و یحبس عنّا النّاس، فجعلت اکلّمه فقال: عصیتم أن خولفتم و اللّه لتعلمنّ عاقبة ابن عمّک، فعلمت أنّ الرجل مغضب، فجعلت الاینه فیلین مرّة و یشتدّ اخری، فلمّا سمع شرحسا ذلک أنفذ إلی عبد اللّه بن الزبیر و کان عند طلحة فدعاه، فأقبل سریعا حتّی دخل علینا، ثمّ جری بینه و بین ابن الزبیر کلام کثیر فأبی ابن الزبیر إلاّ القتال و الجدال.

أقول: إنّ عبد اللّه بن الزبیر کان أشدّ عداوة من أبیه بأمیر المؤمنین علیه السلام و قال علیه السلام: ما زال الزبیر رجلا منّا أهل البیت حتّی نشأ ابنه المشوم عبد اللّه نقله الشارح المعتزلی فی شرحه علی النهج (ص 474 ج 2 طبع طهران 1302 ه) و ذکر هذا الکلام ابن عبد البرّ فی الاستیعاب عن أمیر المؤمنین علیه السلام فی عبد اللّه بن الزبیر إلاّ أنّه لم یذکر لفظة المشوم.

و بالجملة أنه علیه السلام أکثر إلیهم الرسل فعادوا منهم الیه علیه السلام باصرارهم علی خلافه و استحلال دمه و دم شیعته، فلمّا رأی علیه السلام أنّهم لا یتّعظون بوعظ و لا ینتهون عن الفساد و عبّوا للقتال کتب الکتائب و رتّب العساکر فنفر من ذی قار متوجّها الی البصرة.

من کلامه (علیه السلام) لما نفر من ذی قار متوجها الی البصرة

فی الارشاد للمفید قدّس سرّه: و من کلامه علیه السلام و قد نفر من ذی قار متوجّها

ص:45

الی البصرة بعد حمد اللّه و الثناء علیه و الصلاة علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله.

أمّا بعد فانّ اللّه تعالی فرض الجهاد و عظّمه و جعله نصرة له، و اللّه ما صلحت دنیا قط و لا دین إلاّ به، و إنّ الشیطان قد جمع حزبه و استجلب خیله و شبّه فی ذلک و خدع، و قد بانت الامور و تمحّصت، و اللّه ما أنکروا علیّ منکرا و لا جعلوا بینی و بینهم نصفا، و أنّهم لیطلبون حقا ترکوه، و دما سفکوه، و لئن کنت شرکتهم فیه إنّ لهم لنصیبهم منه، و ان کانوا ولّوه دونی فما تبعته إلاّ قبلهم، و إنّ أعظم حجتهم لعلی أنفسهم، و إنّی لعلی بصیرتی ما لبست علیّ، و إنّها للفئة الباغیة فیه اللّحم «الحم خ» و اللّحمة «الحمة خ» قد طالت جلبتها، و أمکنت درّتها، یرضعون ما فطمت، و یحیون بیعة ترکت، لیعود الضلال إلی نصابه، ما أعتذر مما فعلت، و لا أتبرّأ مما صنعت، فیا خیبة للدّاعی و من دعی لو قیل له إلی من دعوتک، و إلی من أجبت و من إمامک و ما سنته إذا لزاح الباطل عن مقامه، و لصمت لسانه فیما نطق، و أیم اللّه لأفرطنّ لهم حوضا أنا ماتحه، لا یصدرون عنه، و لا یلقون بعده ریّا أبدا، و إنّی لراض بحجّة اللّه علیهم، و عذره فیهم، إذ أنا داعیهم فمعذّر إلیهم، فان تابوا و أقبلوا فلتوبة مبذولة، و الحقّ مقبول، و لیس علی اللّه کفران، و إن أبوا أعطیتهم حدّ السیف و کفی به شافیا من باطل، و ناصرا لمؤمن.

أقول: کلامه هذا مذکور فی النهج أیضا إلاّ أنه قطّعت فی ثلاثة مواضع منه، و ذکر فی کل موضع قطعة منه بل کرّر بعض جمله فیها.

الموضع الأوّل هو الخطبة العاشرة منه قال الرضیّ: و من خطبة له علیه السلام:

ألا و إنّ الشیطان قد جمع حزبه و استجلب خیله اه.

الموضع الثانی هو الخطبة الثانیة و العشرون منه قوله: و من خطبة له علیه السلام:

ألا و إنّ الشیطان قد ذمّر حزبه و استحلب حلبه لیعود الجور إلی أوطانه، و یرجع الباطل إلی نصابه اه.

الموضع الثالث هو الخطبة الخامسة و الثلاثون و المائة منه قوله: و من کلامه علیه السلام فی معنی طلحة و الزبیر: و اللّه ما أنکروا علیّ منکرا و لا جعلوا بینی و بینهم نصفا

ص:46

إلی قوله علیه السلام: و أیم اللّه لأفرطنّ لهم حوضا أنا ماتحه لا یصدرون عنه بریّ، و لا یعبون بعده فی حسی. و أمّا بعده إلی آخرها و قد مرّ بیانه قبیل هذا.

و اعلم أنّ ثقة الاسلام الکلینی قدّس سرّه روی فی الکافی خطبة منه علیه السّلام خطبها یوم الجمل، و نقلها الفیض قدّس سرّه فی الوافی (ص 27 ج 9 من کتاب الجهاد) تشترک فیها الخطبة الثانیة و العشرون المذکورة و الخطبة الواحدة و العشرون و المائة.

أوّلها: و أیّ امریء منکم أحسّ من نفسه رباطة جاش - إلخ. فالظاهر أیضا أنهما خطبة واحدة تشتتت فی الجوامع فما وجدها الرضیّ فیها أتی بها فی النهج فدونک ما فی الکافی علی ما فی الوافی:

علیّ عن أبیه، عن السرّاد رفعه أنّ أمیر المؤمنین علیه السّلام خطب یوم الجمل فحمد اللّه و أثنی علیه ثم قال:

أیّها الناس إنّی أتیت هؤلاء القوم و دعوتهم و احتججت علیهم فدعونی إلی أن أصبر للجلاد، و أبرز للطعان، فلامّهم الهبل قد کنت و ما اهدّد بالحرب، و لا ارهّب بالضّرب، أنصف القادة من راماها، فلغیری فلیبرقوا و لیرعدوا، فأنا أبو الحسن الّذی فللت حدّهم، و فرّقت جماعتهم، و بذلک القلب ألقی عدوّی، و أنا علی ما وعدنی ربّی من النصر و التأیید و الظفر، و إنّی لعلی یقین من ربّی و غیر شبهة من أمری. أیّها الناس إن الموت لا یفوته المقیم، و لا یعجزه الهارب، لیس عن الموت محیص، و من لم یمت یقتل، و إنّ أفضل الموت القتل، و الّذی نفسی بیده لألف ضربة بالسّیف أهون علیّ من میتة علی فراش. و اعجبا لطلحة ألّب الناس علی ابن عفّان حتّی إذا قتل أعطانی صفقة بیمینه طائعا، ثمّ نکث بیعتی، اللّهمّ خذه و لا تمهله و أنّ الزبیر نکث بیعتی و قطع رحمی و ظاهر علیّ عدوّی فاکفنیه الیوم بما شئت.

انتهی ما فی الکافی.

و نقل بعض هذه الخطبة المفید رحمه اللّه فی الإرشاد (ص 114 طبع طهران 1377 ه) و رواه فی کتاب الجمل (النصرة فی حرب البصرة) مسندا عن الواقدی ص، 174

ص:47

طبع النجف.

و بما حقّقنا علمت أنّ خطبة واحدة تفرّقت فی عدّة مواضع من النهج و کم لها من نظیر، و دیدن الرّضی رحمه اللّه فی النهج کان اختیار محاسن کلامه علیه السّلام فقط لا ذکر طرق الرّوایات و اختلافها کما نصّ بذلک فی خطبته فی صدر الکتاب حیث قال:

و ربّما جاء فی أثناء هذا الإختیار اللّفظ المردّد و المعنی المکرّر، و العذر فی ذلک أنّ روایات کلامه علیه السّلام تختلف اختلافا شدیدا فربّما اتّفق الکلام المختار فی روایة فنقل علی وجهه ثمّ وجد بعد ذلک فی روایة اخری موضوعا غیر وضعه الأوّل إمّا بزیادة مختار أو بلفظ أحسن عبارة فتقتضی الحال أن یعاد استظهارا للاختیار و غیره علی عقائل الکلام، و ربّما بعد العهد أیضا بما اختیر أوّلا فاعید بعضه سهوا و نسیانا لا قصدا و اعتمادا. إلی آخر ما قال.

ثمّ انتهی علیه السّلام إلی البصرة و راسل القوم و ناشدهم اللّه فأبوا إلاّ قتاله، و قال المسعودیّ فی مروج الذهب: ذکر عن المنذر بن الجارود فیما حدث به أبو خلیفة الفضل بن الحباب الجمحی عن ابن عائشة عن معن بن عیسی عن المنذر بن جارود قال:

لما قدم علیّ علیه السّلام البصرة دخل مما یلی الطفّ، فأتی الزاویة فخرجت أنظر إلیه فورد موکب نحو ألف فارس یقدمهم فارس علی فرس أشهب علیه قلنسوه و ثیاب بیض متقلّد سیفا معه رایة، و إذا تیجان القوم الأغلب علیها البیاض و الصفرة مدجّجین فی الحدید و السلاح فقلت: من هذا؟ فقیل: أبو أیّوب الأنصاری صاحب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله، و هؤلاء الأنصار و غیرهم.

ثمّ تلاهم فارس آخر علیه عمامة صفراء و ثیاب بیض متقلّد سیفا متنکّب قوسا معه رایة علی فرس أشقر فی نحو ألف فارس فقلت: من هذا؟ فقیل: هذا خزیمة بن ثابت الأنصاری ذو الشهادتین.

ثمّ مرّ بنا فارس آخر علی فرس کمیت معتم بعمامة صفراء من تحتها قلنسوة

ص:48

بیضاء و علیه قباء أبیض و عمامة سوداء قد سدلها بین یدیه و من خلفه شدید الأدمة علیه سکینة و وقار رافع صوته بقراءة القرآن متقلّد سیفا متنکّب قوسا معه رایة بیضاء فی ألف من الناس مختلفی التیجان حوله مشیخة و کهول و شباب کان قد أوقفوا للحساب، أثر السجود قد أثّر فی جباههم، فقلت: من هذا؟ فقیل: عمّار بن یاسر فی عدّة من الصحابة المهاجرین و الأنصار و أبنائهم.

ثمّ مرّ بنا فارس علی فرس أشقر علیه ثیاب بیض و قلنسوة بیضاء و عمامة صفراء متنکّب قوسا متقلّد سیفا تخطّ رجلاه فی الأرض فی ألف من الناس الغالب علی تیجانهم الصّفرة و البیاض معه رایة صفراء قلت: من هذا؟ قیل: هذا قیس بن سعد بن عبادة فی الأنصار و أبنائهم و غیرهم من قحطان.

ثمّ مرّ بنا فارس علی فرس أشهل ما رأینا أحسن منه علیه ثیاب بیض و عمامة سوداء قد سد لها بین یدیها بلواء قلت: من هذا؟ قیل: هو عبد اللّه بن العباس فی عدّة من أصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله.

ثمّ تلا موکب آخر فیه فارس أشبه الناس بالأولین قلت: من هذا؟ قیل:

قثم بن العباس أو سعید بن العاص.

ثمّ أقبلت المواکب و الرّایات بقدم بعضها بعضا و اشتبکت الرماح.

ثمّ ورد موکب فیه خلق من الناس علیهم السلاح و الجدید مختلفوا الرایات فی أوّله رایة کبیرة یقدمهم رجل کانما کسر و جبر «قال ابن عائشة: و هذه صفة رجل شدید الساعدین نظره إلی الأرض أکثر من نظره إلی فوق، کذلک تخبر العرب فی وصفها إذا أخبرت عن الرجل أنه کسر و جبر» کأنما علی رؤوسهم الطیر و عن میسرتهم شابّ حسن الوجه قلت: من هؤلاء؟ قیل: هذا علیّ بن أبی طالب علیه السّلام و هذان الحسن و الحسین عن یمینه و شماله، و هذا محمّد ابن الحنفیّة بین یدیه معه الرایة العظمی، و هذا الّذی خلفه عبد اللّه بن جعفر بن أبی طالب، و هؤلاء ولد عقیل و غیرهم من فتیان بنی هاشم و هؤلاء المشایخ أهل بدر من المهاجرین و الأنصار فساروا حتّی نزلوا الموضع المعروف بالزاویة، فصلّی علیه السّلام أربع رکعات

ص:49

و عفّر خدّیه علی التربة و قد خالط ذلک دموعه، ثمّ رفع یدیه یدعو:

اللّهمّ ربّ السماوات و ما أظلّت، و الأرضین و ما أقلّت، و ربّ العرش العظیم هذه البصرة أسألک من خیرها و أعوذ بک من شرّها، اللّهمّ أنزلنا فیها خیر منزل و أنت خیر المنزلین، اللّهمّ هؤلاء القوم قد خلعوا طاعتی و بغوا علیّ و نکثوا بیعتی اللّهمّ احقن دماء المسلمین.

أقول: کلامه هذا لیس بمذکور فی النهج و لعلّ السرّ فیه أنه لم یکن منه علیه السّلام حقیقة بل هو من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فقاله اقتباسا منه و تأسّیا به صلّی اللّه علیه و آله قال ابن هشام فی السیرة النبویة (ص 329 ج 2 طبع مصر 1375 ه و 1955 م) فی ذکر مسیره صلّی اللّه علیه و آله إلی خیبر: قال ابن اسحاق: حدّثنی من لا أتّهم، عن عطاء بن أبی مروان الأسلمی، عن أبیه، عن أبی معتّب بن عمرو: أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله لمّا أشرف علی خیبر، قال لأصحابه و أنا فیهم: قفوا، ثمّ قال:

اللّهمّ ربّ السماوات و ما أظللن، و ربّ الأرضین و ما أقللن، و ربّ الشیاطین و ما أضللن، و ربّ الرّیاح و ما أذرین، فإنّا نسألک خیر هذه القریة و خیر أهلها و خیر ما فیها، و نعوذ بک من شرّها و شرّ أهلها و شرّ ما فیها. أقدموا باسم اللّه قال: و کان یقولها صلّی اللّه علیه و آله لکلّ قریة دخلها.

و لما تقرّر أمر الکتائب فی الفریقین فخرج کلّ فریق بقومه و قام خطباؤهم بالتحریض علی القتال، فقام عبد اللّه بن الزبیر فی معسکرهم و حرّض الناس علی القتال و من جملة ما قال:

أیّها الناس إنّ هذا الرعث و الوعث قتل عثمان بالمدینة ثمّ جاء کم بنشر امورکم بالبصرة أ ترضون أن یتوردکم أهل الکوفة فی بلادکم اغضبوا فقد غضبتم و قاتلوا فقد قوتلتم إنّ علیا لا یری أنّ معه فی هذا الأمر أحد سواه، و اللّه لئن أظفر بکم لیهلکنّ دینکم و دنیاکم.

و أکثر من نحو هذا القول و شبهه، فبلغ ذلک أمیر المؤمنین علیا علیه السّلام فقال لولده الحسن علیه السّلام: قم یا بنیّ فاخطب، فقام خطیبا فحمد اللّه و أثنی علیه و قال:

ص:50

أیّها الناس قد بلغتنا مقالة ابن الزبیر و قد کان و اللّه یتجنّی علی عثمان الذنوب، و قد ضیّق علیه البلاد حتی قتل، و أنّ طلحة راکز رایته علی بیت ماله و هو حیّ، و أما قوله: إنّ علیا ابتزّ الناس أمرهم فانّ أعظم الناس حجّة لأبیه زعم أنّه بایعه بیده و لم یبایعه بقلبه، فقد أقرّ بالبیعة و ادّعی الولیجة، فلیأت علی ما ادّعاه ببرهان و انّی له ذلک، و أمّا تعجّبه من تورد أهل الکوفة علی أهل البصرة فما عجبه من أهل حقّ تورد و اعلی أهل الباطل، و لعمری و اللّه لیعلمنّ أهل البصرة و میعاد ما بیننا و بینهم، الیوم نحاکمهم إلی اللّه تعالی، فیقضی اللّه بالحقّ و هو خیر الفاصلین.

فلمّا فرغ الحسن علیه السّلام من کلامه قام رجل یقال له: عمر بن محمود و أنشد شعرا یمدح الحسن علیه السّلام.

فلمّا بلغ طلحة و الزبیر خطبة الحسن علیه السّلام و مدح المادح له قام طلحة خطیبا فی أصحابه و حرّض الناس علی إثارة الفتنة و ألّب و أجلب علی أمیر المؤمنین علیه السلام النّاس.

فقام إلیه رجل یقال له: جبران بن عبد اللّه من أهل الحجاز کان قدم البصرة و هو غلام و اعترض علی طلحة و احتجّ علیه بنکث البیعة فهمّ القوم به فخرج منهم إشفاقا علی دمه، ثمّ کثر اللغط و التنازع.

و لمّا بلغ أمیر المؤمنین علیه السّلام لغط القوم و اجتماعهم علی حربه قام فی الناس خطیبا.

خطبة أمیر المؤمنین (علیه السلام) فی البصرة لما بلغه لغط القوم و اجتماعهم علی حربه

فحمد اللّه و أثنی علیه و صلّی علی النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله ثمّ قال:

أیّها الناس إنّ طلحة و الزبیر قدما البصرة و قد اجتمع أهلها علی طاعة اللّه و بیعتی، فدعواهم إلی معصیة اللّه تعالی و خلافی، فمن أطاعهما منهم فتنوه و من عصاهما قتلوه، و قد کان من قتلهما حکیم بن جبلة ما بلغکم، و قتلهم السبابحة و فعلهما بعثمان بن حنیف ما لم یخف علیکم، و قد کشفوا الان القناع و أذنوا بالحرب، و قام طلحة بالشتم و القدح فی أدیانکم، و قد أرعد و صاحبه و أبرقا، و هذان

ص:51

أمران معهما الفشل، و لسنا نرید منکم أن تلقونهم بظنون ما فی نفوسکم علیهم، و لا ترون ما فی أنفسکم لنا، و لسنا نرعد حتّی نوقع، و لا نسیل حتّی نمطر، و قد خرجوا من هدی إلی ضلال، و دعوناکم الی الرّضا، و دعونا إلی السخط فحلّ لنا و لکم ردّهم إلی الحقّ و القتال، و حلّ لهم بقصاصهم القتل، و قد و اللّه مشوا إلیکم ضرارا، و أذاقوکم أمس من الجمر، فاذا لقیتم القوم غدا فاعذروا فی الدعاء و احسنوا فی التقیّة، و استعینوا باللّه و اصبروا إنّ اللّه مع الصابرین.

أقول: نقلها المفید قدّس سرّه فی الجمل (ص 161 طبع النجف) و هی بتمامها لیست بمذکورة فی النهج و أتی ببعضها فیه و هو: و من کلام له علیه السّلام: و قد أرعدوا و أبرقوا و مع هذین الأمرین الفشل. و لسنا نرعد حتی نوقع، و لا نسیل حتی نمطر. و هو الکلام التاسع من باب الخطب من النهج.

قال المفید رحمه اللّه فی الجمل نقلا عن الواقدی: ثمّ إنّ أمیر المؤمنین علیه السّلام أنظرهم و أنذرهم ثلاثة أیّام لیکفّوا و یرعوا، فلما علم إصرارهم علی الخلاف قام فی أصحابه و قال:

«خطبة اخری له علیه السلام فی ذلک المقام یحرض أصحابه علی الجهاد»

عباد اللّه انهدوا إلی هؤلاء القوم منشرحة صدورکم، فانهم نکثوا بیعتی و قتلوا شیعتی، و نکلوا بعاملی، و أخرجوه من البصرة بعد أن ألّموه بالضرب المبرح و العقوبة الشدیدة، و هو شیخ من وجوه الأنصار و الفضلاء، و لم یرعوا له حرمة و قتلوا السبابجة رجالا صالحین، و قتلوا حکیم بن جبلة ظلما و عدوانا لغضبه للّه تعالی ثمّ تتبعوا شیعتی بعد أن ضربوهم و أخذوهم فی کلّ عابیة و تحت کلّ رابیة یضربون أعناقهم صبرا، ما لهم قاتلهم اللّه أنّی یؤفکون، فانهدوا إلیهم عباد اللّه و کونوا اسودا علیهم فانّهم شرار، و مساعدهم علی الباطل شرار، فالقوهم صابرین محتسبین موطنین أنفسکم أنکم منازلون و مقاتلون، قد وطّنتم أنفسکم علی الضرب و الطعن و منازلة الأقران، فأی امرء أحسّ من نفسه رباطة جاش عند الفزع و شجاعة عند اللّقاء و رأی من أخیه فشلا أو وهنا فلیذبّ عنه کما یذبّ عن نفسه

ص:52

فلو شاء اللّه لجعله مثله.

أقول: بعض هذه الخطبة مذکور فی النهج الکلام 121 من باب الخطب أوله: و أیّ امریء منکم أحسّ من نفسه - إلخ، و نقلها المفید رحمه اللّه فی الإرشاد (ص 115 طبع طهران 1377 ه) أیضا و بین النسخ اختلاف یسیر فی بعض من الکلمات و الجمل.

و فی جمل المفید: ثمّ إنّ أمیر المؤمنین علیه السّلام رحل بالناس إلی القوم غداة الخمیس لعشر مضین من جمادی الاولی، و علی میمنته الأشتر، و علی میسرته عمّار بن یاسر، و أعطی الرایة محمّد بن الحنفیّة ابنه، و سار حتّی وقف موقفا ثمّ نادی فی الناس لا تعجلوا حتی أعذر إلی القوم.

أقول: مضی کلامه علیه السّلام لابنه محمّد ابن الحنفیّة لمّا أعطاه الرایة یوم الجمل تزول الجبال و لا تزل، عضّ علی ناجذک أعر اللّه جمجمتک، تدفی الأرض قدمک إرم ببصرک أقصی القوم، و غضّ بصرک، و اعلم أنّ النصر من عند اللّه سبحانه الکلام الحادی عشر من باب الخطب من النهج.

و قد مضی فی ص 241 من المجلّد الأول من تکملة المنهاج أنّ أمیر المؤمنین علیه السلام دفع یوم الجمل رایته إلی ابنه محمّد ابن الحنفیة و قد استوت الصفوف و قال له: احمل، فتوقّف قلیلا، فقال له: احمل، فقال: یا أمیر المؤمنین، أما تری السهام کأنها شابیب المطر، فدفع فی صدره فقال: ادرکک عرق من امّک - إلخ، نقله المسعودی فی مروج الذهب.

فدعا علیه السّلام: عبد اللّه بن عباس فأعطاه المصحف و قال: امض بهذا المصحف إلی طلحة و الزبیر و عائشه و ادعهم إلی ما فیه و قل لطلحة و الزبیر: ألم تبایعانی مختارین؟ فما الّذی دعاکما إلی نکث بیعتی و هذا کتاب اللّه بینی و بینکما.

فذهب إلیهم ابن عباس فبدأ بالزبیر ثمّ انصرف عنه إلی طلحة، ثمّ انصرف عنه إلی عائشه، و جری بینه و بینهم کلام کثیر فأبوا إلاّ طغیانا و بغیا و القتال و سفک الدّماء و إثارة الفتنة و إنارة الحرب، فرجع إلی أمیر المؤمنین علیه السّلام فأخبره الخبر

ص:53

و قال له علیه السّلام: ما تنتظر؟ و اللّه لا یعطیک القوم إلاّ السیف فاحمل علیهم قبل أن یحملوا علیک، فقال علیه السّلام: نستظهر باللّه علیهم، قال ابن عباس: فواللّه ما رمت من مکانی حتی طلع علیّ نشابهم کأنه جرد منتشر فقلت: ما تری یا أمیر المؤمنین إلی ما یصنع القوم مرنا ندفعهم، فقال علیه السّلام: حتّی أعذر الیهم ثانیة.

فأخذ علیه السّلام مصحفا کما نقله الطبری مسندا فی التاریخ و المفید فی الجمل عن الواقدی، فطاف به فی أصحابه و قال: من یأخذ هذا المصحف فیدعوهم إلیه و هو مقتول و أنا ضامن له علی اللّه الجنّة؟ فقام فتی من أهل الکوفة حدث السنّ من عبد القیس یقال له: مسلم بن عبد اللّه علیه قباء أبیض محشو فقال: أنا أعرضه یا أمیر المؤمنین علیهم و قد احتسبت نفسی عند اللّه، فأعرض علیه السّلام عنه إشفاقا.

و نادی ثانیة: من یأخذ هذا المصحف و یعرضه علی القوم و لیعلم أنّه مقتول و له الجنّة؟ فقال الفتی أنا أعرضه.

و نادی ثالثة: من یأخذ المصحف و یدعوهم إلی ما فیه؟ فقال الفتی: أنا فدفع المصحف الیه و قال: امض الیهم و اعرضه علیهم و ادعهم إلی ما فیه.

فأقبل الفتی حتی وقف بازاء الصفوف و نشر المصحف و قال: هذا کتاب اللّه و أمیر المؤمنین یدعوکم إلی ما فیه، فقالت عائشة: اشجروه بالرّماح فقبّحه اللّه، فتبادروا إلیه بالرّماح فطعنوه من کلّ جانب فقطعوا یده الیمنی، فأخذه بیده الیسری فدعاهم فقطعوا یده الیسری، فأخذه بصدره و الدّماء تسیل علی قبائه، فقتل رضوان اللّه علیه، و کانت أمّه حاضرة فصاحت و طرحت نفسها علیه و جرّته من موضعه و لحقها جماعة من عسکر أمیر المؤمنین علیه السّلام أعانوها علی حمله حتّی طرحته بین یدی أمیر المؤمنین علیه السّلام و هی تبکی و تقول:

لاهمّ إنّ مسلما دعاهم یتلو کتاب اللّه لا یخشاهم

فخضّبوا من دمه قناهم و امّه قائمة تراهم

تأمرهم بالقتل لا تنهاهم

فلمّا رأی أمیر المؤمنین علیه السّلام ما قدم علیه القوم من العناد و استحلّوه من سفک

ص:54

الدّم الحرام رفع یدیه إلی السماء و قال:

اللّهمّ الحرام رفع یدیه إلی اسماء و قال:

اللّهمّ الیک شخصت الأبصار و بسطت الأیدی و أقضت القلوب و تقرّبت إلیک بالأعمال، ربّنا افتح بیننا و بین قومنا بالحقّ و أنت خیر الفاتحین.

أقول: قوله علیه السّلام هذا نقلناه من جمل المفید و نقله نصر بن مزاحم المنقری فی صفین (ص 256 طبع الطهران 1301 ه) مع زیادة و أتی به الرّضیّ رحمه اللّه فی النهج و هو الخامس عشر من باب الکتب و الرسائل، و قد مضی فی ص 326 من المجلّد الأول من تکملة المنهاج کلامنا فیه و سیأتی طائفة اخری فی شرحه إنشاء اللّه تعالی.

قال الطبریّ بعد نقل شهادة الفتی: فقال علیّ علیه السّلام: الان حلّ قتالهم.

و فی الامامة و السیاسة للدینوری فلمّا توافقوا للقتال أمر علیّ علیه السّلام منادیا ینادی من أصحابه لا یرمینّ أحد سهما و لا حجرا و لا یطعن برمح حتّی أعذر إلی القوم فأتّخذ علیهم الحجة البالغة.

فکلّم علیه السّلام طلحة و الزبیر قبل القتال فقال لهما: استحلفا عائشة بحقّ اللّه و بحقّ رسوله علی أربع خصال أن تصدق فیها: هل تعلم رجلا من قریش أولی منّی باللّه و رسوله، و إسلامی قبل کافة الناس أجمعین، و کفایتی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله کفّار العرب بسیفی و رمحی، و علی براءتی من دم عثمان، و علی أنّی لم أستکره أحدا علی بیعة، و علی أنّی لم أکن أحسن قولا فی عثمان منکما؟ فأجابه طلحة جوابا غلیظا، ورقّ له الزبیر.

ثمّ رجع علیّ علیه السّلام إلی أصحابه فقالوا: یا أمیر المؤمنین بم کلّمت الرّجلین؟ فقال علی علیه السّلام إنّ شأنهما لمختلف أمّا الزبیر فقاده اللّجاج و لن یقاتلکم، و أمّا طلحة فسألته عن الحقّ فأجابنی بالباطل، و لقیته بالیقین و لقینی بالشکّ، فو اللّه ما نفعه حقّی و لا ضرّنی باطله، و هو مقتول غدا فی الرّعیل الأوّل.

أقول: ما نقله الدینوری من کلامه علیه السّلام لیس بمذکور فی النهج.

و فی احتجاج الطبرسی عن الأصبغ بن نباتة قال: کنت واقفا مع أمیر المؤمنین

ص:55

علیه السلام یوم الجمل فجاء رجل حتّی وقف بین یدیه فقال: یا أمیر المؤمنین کبّر القوم و کبّرنا، و هلّل القوم و هلّلنا، و صلّی القوم و صلّینا، فعلی ما نقاتلهم؟ فقال أمیر المؤمنین علیه السّلام: علی ما أنزل اللّه فی کتابه، فقال: یا أمیر المؤمنین لیس کلّ ما أنزل اللّه فی کتابه أعلمه فعلّمنیه، فقال أمیر المؤمنین علیه السّلام: ما أنزل اللّه فی سورة البقرة؟ فقال: یا أمیر المؤمنین لیس کلّما أنزل اللّه فی سورة البقرة أعلمه فعلّمنیه، فقال علیه السّلام: هذه الایة «تلک الرّسل فضّلنا بعضهم علی بعض منهم من کلّم اللّه و رفع بعضهم فوق بعض درجات و آتینا عیسی بن مریم البیّنات و أیّدناه بروح القدس و لو شاء اللّه ما اقتتل الّذین من بعدهم من بعد ما جاءتهم البیّنات و لکن اختلفوا فمنهم من آمن و منهم من کفر و لو شاء اللّه ما اقتتلوا و لکنّ اللّه یفعل ما یرید» فنحن الّذین آمنّا، و هم الّذین کفروا، فقال الرّجل: کفر القوم و ربّ الکعبة، ثمّ حمل و قاتل حتّی قتل رحمه اللّه. انتهی.

و فی تاریخ الطبری (ص 7 ج 4 طبع مصر 1358 ه 1939 م) قال أبو مخنف:

و حدّثنی إسماعیل بن یزید، عن أبی صادق، عن الحضرمیّ قال: سمعت علیا علیه السّلام یحرّض الناس فی ثلاثة مواطن: یحرّض الناس یوم الجمل، و یوم صفین، و یوم النهر: یقول: عباد اللّه اتّقوا اللّه - إلی آخر ما نقلناه فی ص 238 من المجلد الأول من تکملة المنهاج. و نقله المفید رحمه اللّه فی الإرشاد ایضا (ص 107 طبع طهران 1377 ه) إلاّ أنّه ذکر فی عنوانه یوم صفین فقط و لکنّه لا یفید الإختصاص به و بین النسختین اختلاف یسیر، و الظاهر أنّ الرضیّ رضوان اللّه علیه لم یعثر علیه و إلاّ لذکره فی النهج لأنّ الکلام بلیغ جدّا و کان اهتمام الرضی اختیار البلیغ من کلامه علیه السّلام و دونک قوله هذا علی ما فی الارشاد: قال:

و من کلامه علیه السّلام فی تحضیضه علی القتال یوم صفین بعد حمد اللّه و الثناء علیه عباد اللّه اتّقوا اللّه و غضّوا الأبصار، و اخفضوا الأصوات، و أقلّوا الکلام، و وطنّوا أنفسکم علی المنازلة، و المجادلة، و المبارزة، و المبالطة، و المبالدة، و المعانقة و المکادمة، و اثبتوا و اذکروا اللّه کثیرا لعلّکم تفلحون، و أطیعوا اللّه و رسوله و لا

ص:56

تنازعوا فتفشلوا و تذهب ریحکم و اصبروا إنّ اللّه مع الصابرین، اللّهمّ الهمهم الصبر و أنزل علیهم النصر، و أعظم لهم الأجر.

و قد تظافرت الأخبار أنّ أمیر المؤمنین علیه السّلام أمر جنده أن لا یبدأوا القوم الناکثین بقتال، و لا یرموهم بسهم، و لا یضربوهم و لا یطعنوهم برمح، حتّی جاء عبد اللّه بن بدیل بن ورقاء الخزاعی من المیمنة بأخ له مقتول، و جاء قوم من المیسرة برجل قد رمی بسهم فقتل، فقال علیّ علیه السّلام: اللّهمّ اشهد.

و فی جمل المفید: ثمّ دعا علیه السّلام ابنه محمّد بن الحنفیّة فأعطاه الرایة و هی رایة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و قال: یا بنیّ هذه رایة لا تردّ قط و لا تردّ أبدا، قال محمّد: فأخذتها و الریح تهبّ علیها فلمّا تمکّنت من حملها صارت الریح علی طلحة و الزبیر و أصحاب الجمل، فأردت أن أمشی بها فقال امیر المؤمنین علیه السّلام: قف یا بنیّ حتّی آمرک.

ثمّ نادی أیّها النّاس لا تقتلوا مدبرا، و لا تجهّزوا علی جریح، و لا تکشفوا عورة، و لا تهیجوا امرأة، و لا تمثّلوا بقتیل.

فبینا هو یوصی أصحابه إذ ظلّنا نبل القوم فقتل رجل من أصحاب أمیر المؤمنین علیه السّلام، فلمّا رآه قتیلا قال: اللّهمّ اشهد، ثمّ رمی ابن عبد اللّه بن بدیل فقتل، فحمل أبوه عبد اللّه و معه عبد اللّه بن العباس حتّی وضعاه بین یدی أمیر المؤمنین علیه السلام، فقال عبد اللّه بن بدیل: حتّی متی یا أمیر المؤمنین ندلی نحورنا للقوم یقتلوننا رجلا رجلاّ قد و اللّه أعذرت إن کنت ترید الاعتذار.

أقول: قال الیعقوبی فی تاریخه: ثمّ رمی رجل آخر فأصاب عبد اللّه بن بدیل بن ورقاء الخزاعی فقتله فأتی به أخوه عبد الرحمن یحمله فقال علیّ علیه السّلام اللّهمّ اشهد و اللّه العالم.

و فی مروج الذهب للمسعودی: ثمّ قام عمّار بن یاسر بین الصفین فقال:

أیّها النّاس ما أنصفتم نبیّکم حیث کففتم عتقاء تلک الخدور، و أبرزتم عقیلته للسیوف، و عائشة علی الجمل المسمی عسکرا فی هودج من دفوف الخشب. قد ألبسوه المسوح و جلود البقر، و جعلوا دونه اللّبود قد غشی علی ذلک بالدّروع، فدنا

ص:57

عمّار من موضعها، فنادی: إلی ما ذا تدعیننی؟ قالت: إلی الطلب بدم عثمان، فقال: قتل اللّه فی هذا الیوم الباغی و الطالب بغیر الحقّ، ثمّ قال: أیّها الناس إنکم لتعلمون أیّنا الممالی فی قتل عثمان، ثمّ أنشأ یقول و قد رشقوه بالنبل:

فمنک البکاء و منک العویل و منک الرّیاح و منک المطر

و أنت أمرت بقتل الإمام و قاتله عندنا من أمر

و تواتر علیه الرّمی و اتّصل فحرّک فرسه و زال عن موضعه فقال: ما ذا تنتظر یا أمیر المؤمنین و لیس لک عند القوم إلاّ الحرب فقال علیّ علیه السّلام: أیّها الناس إذا هزمتموهم فلا تجهّزوا علی جریح، و لا تقتلوا أسیرا، و لا تتّبعوا مولّیا، و لا تطلبوا مدبرا، و لا تکشفوا عورة، و لا تمثّلوا بقتیل، و لا تهتکوا سترا، و لا تقربوا من أموالهم إلاّ ما تجدونه فی عسکرهم من سلاح أو کراع او عبد أو أمة، و ما سوی ذلک فهو میراث لورثتهم علی کتاب اللّه.

أقول: و قد مضی فی ص 222 من المجلّد الأول من تکملة المنهاج عن نصر فی کتاب صفین باسناده عن عبد الرحمن بن جندب الأزدی عن أبیه أنّ علیا علیه السّلام کان یأمرنا فی کلّ موطن لقینا معه عدوّه یقول: لا تقاتلوا القوم حتّی یبدءوکم - إلی آخره و سیأتی شرحه و نقل أقواله الاخر فی الکتاب الخامس عشر إنشاء اللّه تعالی.

ثمّ قد ذکرنا فی شرح الکتاب الأوّل البیتین المذکورین و قائلهما فراجع.

و قال المفید فی الجمل: روی عبد اللّه بن ریاح مولی الأنصاری عن عبد اللّه بن زیاد مولی عثمان بن عفان قال: خرج عمّار بن یاسر یوم الجمل إلینا فقال: یا هؤلاء علی أیّ شیء تقاتلونا؟ فقلنا: علی أنّ عثمان قتل مؤمنا، فقال عمّار:

نحن نقاتلکم علی أنّه قتل کافرا، قال: و سمعت عمّارا یقول: و اللّه لو ضربتمونا حتی نبلغ شعفات هجر لعلمنا أنّا علی الحقّ و أنّکم علی الباطل، قال: و سمعته و اللّه یقول: ما نزل تأویل هذه الایة إلاّ الیوم «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ »

ص:58

«مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ » (المائدة: 59).

و فی احتجاج الطبرسی: روی الواقدی أنّ عمّار بن یاسر لما دخل علی عایشة - بعد أن ظفر علیّ علیه السّلام و أصحابه علی أصحاب الجمل - فقال لها: کیف رأیت ضرب بنیک علی الحقّ؟ فقالت: استبصرت من أجل أنک غلبت، فقال عمّار: أنا أشدّ استبصارا من ذلک، و اللّه لو ضربتمونا حتی تبلغونا سعیفات هجر لعلمنا أنّا علی الحقّ و أنّکم علی الباطل، فقالت عائشة: هکذا یخیّل الیک اتّق اللّه یا عمّار أذهبت دینک لابن أبی طالب.

أقول: قد قال عمّار فی صفین أیضا: إنّی لأری وجوه قوم لا یزالون یقاتلون حتّی یرتاب المبطلون، و اللّه لو هزمونا حتی یبلغوا بنا سعفات هجر لکنّا علی الحقّ و کانوا علی الباطل. و قد مرّ بیانه فی ص 285 من المجلّد الأوّل من تکملة المنهاج و اختلاف النسخ فیه فراجع.

روی الواقدیّ قال: حدّثنی عبد اللّه بن الفضیل عن أبیه عن محمّد ابن الحنفیّة قال: لمّا نزلنا البصرة و عسکرنا بها و صففنا صفوفنا دفع أبی علیّ علیه السّلام إلیّ باللّواء و قال: لا تحدّثنّ شیئا ثمّ نام فنالنا نبل القوم فأفزعته ففزع و هو یمسح عینیه من النوم و أصحاب الجمل یصیحون: یا لثارات عثمان، فبرز علیه السّلام و لیس علیه إلاّ قمیص واحد، ثم قال: تقدّم باللّواء، فتقدّمت و قلت: یا أبة فی مثل هذا الیوم بقمیص واحد، قال: أحرز امرء أجله و اللّه قاتلت مع النبیّ صلّی اللّه علیه و آله و أنا حاسر أکثر ممّا قاتلت و أنا دارع، ثمّ دنا کل من طلحة و الزبیر فکلّمهما و رجع و هو یقول: یأبی القوم إلاّ القتال، فقاتلوهم فقد بغوا، و دعا بدرعه البتراء و لم یلبسها بعد النبیّ صلّی اللّه علیه و آله إلاّ یومئذ فکان بین کتفیه منها متوهیا.

قال: و جاء أمیر المؤمنین علیه السّلام و فی یده شسع نعل فقال له ابن عباس: ما ترید بهذا الشّسع یا أمیر المؤمنین؟ فقال علیه السّلام: أربط بها ما قد توهی من هذا الدّرع من خلفی، فقال له ابن عبّاس: أفی مثل هذا الیوم تلبس مثل هذا؟ فقال علیه السّلام:

لم؟ قال: أخاف علیک، قال علیه السّلام: لا تخف أنّ أوتی من ورائی و اللّه یا ابن عبّاس

ص:59

ما ولّیت فی زحف قطّ ثمّ قال له: البس یا ابن عباس، فلبس درعا سعد یاثمّ تقدم إلی المیمنة و قال: احملوا، ثمّ إلی المیسرة و قال: احملوا، و جعل یدفع فی ظهری و یقول: تقدّم یا بنیّ فجعلت أتقدّم حتی انهزموا من کلّ وجه.

و روی الواقدیّ عن هشام بن سعد عن شیخ من مشایخ أهل البصرة قال: لمّا صفّ علیّ بن أبی طالب علیه السّلام صفوفه أطال الوقوف و الناس ینتظرون أمره، فاشتدّ علیهم ذلک، فصاحوا حتّی متی، فصفق بإحدی یدیه علی الاخری ثمّ قال: عباد اللّه لا تعجلوا فإنی کنت أری رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله یستحبّ أن یحمل إذ اهبت الریح قال: فأمهل حتّی زالت الشّمس و صلّی رکعتین ثمّ قال: ادعوا ابنی محمّدا، فدعی له محمّد ابن الحنفیّة فجاء و هو یومئذ ابن تسع عشر سنة، فوقف بین یدیه و دعا بالرایة فنصبت فحمد اللّه و أثنی علیه و قال: أما هذه الرایة لم تردّ قطّ و لا تردّ أبدا و إنی واضعها الیوم فی أهلها، و دفعها إلی ولده محمّد و قال: تقدّم یا بنیّ فلمّا رآه القوم قد أقبل و الرایة بین یدیه فتضعضعوا فما هو إلاّ أنّ الناس التقوا و نظروا إلی غرة أمیر المؤمنین علیه السّلام و وجدوا مسّ السلاح حتی انهزموا.

و روی محمد بن عبد اللّه بن عمر بن دینار قال: قال أمیر المؤمنین علیه السّلام لابنه محمّد:

خذ الرایة و امض، و علیّ علیه السّلام خلفه فناداه یا أبا القاسم! فقال: لبّیک یا أبة، فقال:

یا بنیّ لا یستنفزّنک ما تری قد حملت الرایة و أنا أصغر منک فما استنفزنی عدوّی و ذلک أننی لم ابارز أحدا إلاّ حدّثننی نفسی بقتله، فحدّث نفسک بعون اللّه تعالی بظهورک علیهم و لا یخذلک ضعف النفس من الیقین فانّ ذلک أشدّ الخذلان، قال: قلت یا أبة أرجو أن أکون کما تحبّ إن شاء اللّه، قال: فالزم رایتک فإن اختلفت الصفوف قف فی مکانک و بین أصحابک فإن لم تبین من أصحابک فاعلم أنّهم سیرونک.

قال: و اللّه إنّی لفی وسط أصحابی فصاروا کلّهم خلفی و ما بینی و بین القوم أحد یردّهم عنّی و أنا ارید أن أتقدّم فی وجوه القوم فما شعرت إلاّ بأبی خلفی قد جرّد بسیفه و هو یقول: لا تقدّم حتّی أکون أمامک، فتقدّم بین یدی یهرول و معه طائفة من أصحابه، فضرب الّذین فی وجهه حتّی نهضوهم و لحقتهم بالرایة فوقفوا

ص:60

وقفة و اختلط الناس و رکدت السیوف ساعة فنظرت إلی أبی یفرّج الناس یمینا و شمالا و یسوقهم أمامه فأردت أن أجول فکرهت خلافه و وصیّته لی - لا تفارق الرایة - حتّی انتهی إلی الجمل و حوله أربعة آلاف مقاتل من بنی ضبّة و الأزد و تمیم و غیرهم و صاح: اقطعوا البطان.

فأسرع محمّد بن أبی بکر فقطعه و أطلع الهودج، فقالت عائشة: من أنت؟ قال: أبغض أهلک إلیک، قالت: ابن الخثعمیة؟ قال: نعم و لم تکن دون أمّهاتک قالت: لعمری بل هی شریفة دع عنک هذا الحمد للّه الّذی سلمک قال: قد کان ذلک ما تکرهین، قالت: یا أخی لو کرهته ما قلت ما قلت، قال: کنت تحبّین الظفر و إنّی قتلت، قالت: قد کنت احبّ ذلک لکنه ما صرنا إلی ما صرنا أحببت سلامتک لقرابتی منک فاکفف و لا تعقّب الامور و خذ الظاهر و لا تکن لومة و لا عذلة فإنّ أباک لم یکن لومة و لا عذلة.

قال: و جاء علیّ علیه السّلام فقرع الهودج برمحه و قال: یا شقیراء بهذا وصّاک رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله؟ قالت: یا ابن أبی طالب قد ملکت فاسمح، و فی تاریخ الطبری:

فاسجح.

ثمّ أمر علیه السّلام ابنه محمّدا أن یتولّی أمرها و یحملها إلی دار ابن خلف حتّی ینظر علیه السّلام فی أمرها، فحملها إلی الموضع و أنّ لسانها لا یفتر من السبّ له و لعلیّ علیه السلام و الترحّم علی أصحاب الجمل.

و روی عن ابن الزبیر قال: خرجت عائشة یوم البصرة و هی علی جملها عسکر قد اتّخذت علیه خدرا و دقّته بالدّقوق خشیة أن یخلص إلیها النبل، و سار إلیهم علیّ بن أبی طالب علیه السّلام حتی التقوا فاقتتلوا قتالا شدیدا و أخذ بخطام الجمل یومئذ سبعون رجلا من قریش کلّهم قتل، و خرج مروان بن الحکم و عبد اللّه بن الزبیر و رأیتهما جریحین، فلمّا قتلت تلک العصابة من قریش أخذ رجال کثیر من بنی ضبّة بخطام الجمل فقتلوا عن آخرهم، و لم یأخذ بخطامه أحد إلاّ قتل حتی غرق الجمل بدماء القتلی، و تقدّم محمّد بن أبی بکر فقطع بطان الجمل و احتمل الخدر

ص:61

و معه أصحاب له و فیه عائشة حتّی أنزلوها بعض دور البصرة، و ولّی الزبیر منهزما فأدرکه ابن جرموز فقتله، و لمّا رأی مروان توجّه الأمر علی أصحاب الجمل نظر إلی طلحة و هو یرید الهرب فقال، و اللّه لا یفوتنی ثاری من عثمان، فرماه بسهم فقطع أکحله فسقط بدمه و حمل من موضعه و هو یقول: إنّا للّه هذا و اللّه سهم لم یأتنی من بعد ما أراه إلاّ من معسکرنا، و اللّه ما رأیت مصرع شیخ أضیع من مصرعی ثمّ لم یلبث أن هلک.

روی الطبریّ فی التاریخ باسناده عن أبی البختری الطائیّ قال: أطافت ضبّة و الأزد بعائشة یوم الجمل، و إذا رجال من الأزد یأخذون بعر الجمل فیفتّونه و یشمّونه و یقولون: بعر جمل امّنا ریحه ریح المسک، و رجل من أصحاب علیّ علیه السّلام یقاتل و یقول:

جرّدت سیفی فی رجال الأزد أضرب فی کهولهم و المرد

کلّ طویل الساعدین نهد

و ماج الناس بعضهم فی بعض، فصرخ صارخ: اعقروا الجمل، فضربه بجیر بن دلجة الضّبی فقیل له: لم عقرته؟ فقال: رأیت قومی یقتلون فخفت أن یفنوا و رجوت إن عقرته أن یبقی لهم بقیّة.

و روی باسناده عن الصعب بن عطیّة عن أبیه قال: لمّا أمسی الناس و تقدّم علیّ علیه السّلام و احیط بالجمل و من حوله و عقره بجیر بن دلجة و قال: إنکم آمنون فکفّ بعض الناس عن بعض، و قال فی ذلک حین أمسی و انخنس عنهم القتال:

إلیک أشکو عجری و بجری و معشرا غشّوا علیّ بصری

قتلت منهم مضرا بمضری شفیت نفسی و قتلت معشری

أقول: قد ذکر البیتان فی الدیوان المنسوب إلیه علیه السّلام أیضا و فیه «أعشوا» مکان «غشّوا»، و «إنی قتلت مضری بمصری» مکان المصراع الثالث: «و جذعت أنفی» مکان «شفیت نفسی». و لکنّ الصریح من کلام أبی العباس محمّد بن یزید المعروف بالمبرد المتوفی سنة 285 ه فی الکامل ص 126 ج 1 طبع مصر أنه علیه السّلام

ص:62

لم یقل کلامه علی هیئة الشعر حیث قال:

حدّثنی التّوزیّ قال: حدّثنی محمّد بن عباد بن حبیب بن المهلّب أحسبه عن أبیه قال: لمّا انقضی یوم الجمل خرج علیّ بن أبی طالب رضی اللّه عنه فی لیلة ذلک الیوم و معه قنبر و فی یده مشعلة من نار یتصفّح القتلی حتّی وقف علی رجل، قال التوزی: فقلت: أهو طلحة؟ قال: نعم، فلمّا وقف علیه قال: اعزز علیّ أبا محمّد أن أراک معفّرا تحت تخوم السماء و فی بطون الأودیة، شفیت نفسی و قتلت معشری إلی اللّه أشکو عجری و بجری. انتهی قوله.

أقول: الظاهر أنّ غیره أخذ کلامه هذا و أدرجه فی الشعر، و قد نقلنا فی المجلّد الأوّل من تکملة المنهاج (من ص 306 - إلی 314) أبیاتا عدیدة من ذلک الدیوان أنها مما قالها غیره علیه السّلام کما بیّناها بالشواهد و الماخذ، و قد عثرنا علی عدّة اخری منها بعد ذلک فخذها:

ما فی ذلک الدّیوان من ثلاثة عشر بیتا قالها فی صفین:

لنا الرایة السوداء یخفق ظلّها إذا قیل قدّمها حصین تقدما

إلی آخرها، فأتی بتمامها نصر بن مزاحم المنقری فی کتاب صفّین (ص 145 الطبع الناصری) و أسندها باسناده عن الحصین بن المنذر إلیه علیه السّلام، و قال الفاضل الشارح المعتزلی ابن ابی الحدید فی شرحه علی النهج: هکذا روی نصر بن مزاحم، و سائر الرواة رووا له علیه السّلام الأبیات الستة الاولی و رووا باقی الأبیات من قوله

«و قد

صبرت عک و لخم»

إلخ - للحصین بن المنذر صاحب الرایة.

و اعلم أنّ البیت الثامن منه علی ما فی الدیوان هو البیت الرابع فی کتاب صفین. علی أنّ بین نسختی صفین و الدیوان اختلافا یسیرا فی بعض عبارات الأبیات و ما فی ذلک الدّیوان:

قد کنت میتا فصرت حیّا و عن قلیل تصیر میتا

عزّ بدار الفناء بیت فأین دار البقاء بیتا

ص:63

ففی مادّة خضر من سفینة البحار نقل عن المناقب لابن شهر آشوب أنّ أمیر المؤمنین علیه السّلام رأی الخضر فی المنام فسأله نصیحة قال: فأرانی کفّه فإذا فیها مکتوب بالخضرة:

قد کنت میتا فصرت حیّا و عن قلیل تعود میتا

فابن لدار البقاء بیتا ودع لدار الفناء بیتا

و ما فی السیرة الهشامیة (ص 225 ج 2 طبع مصر 1375 ه) فنقل عن ابن إسحاق أنه لما قتل أمیر المؤمنین علیّ علیه السّلام عمرو بن عبدود فی غزوة الخندق قال علیه السّلام فی ذلک:

نصر الحجارة من سفاهة رأیه و نصرت ربّ محمّد بصوابی

فصددت حین ترکته متجدّلا کالجذع بین دکادک و روابی

و عففت عن أثوابه لو إننی کنت المقطر بزّنی أثوابی

لا تحسبنّ اللّه خاذل دینه و نبیّه یا معشر الأحراب

ثمّ قال ابن هشام: و أکثر أهل العلم بالشعر یشکّ فیها لعلیّ بن أبی طالب علیه السّلام و ما فی الدّیوان المنسوب الیه

لکلّ اجتماع من خلیلین فرقةو کلّ الّذی دون الفراق قلیل

و إنّ افتقادی فاطما بعد أحمددلیل علی أن لا یدوم خلیل

فقال أبو العباس محمّد بن یزید المعروف بالمبرد فی (ص 268 ج 2 من کتابه الکامل طبع مصر): و یروی أنّ علیّ بن أبی طالب رضوان اللّه علیه تمثّل عند قبر فاطمة علیها السّلام، ثمّ ذکر البیتین و المصراع الثانی من الأوّل فیه:

«و إنّ الّذی دون

الفراق قلیل»

و الأوّل من الثانی:

«و إنّ افتقادی واحدا بعد واحد»

.

و فی البیان و التبیین للجاحظ (ص 181 ج 3 طبع مصر 1380 ه 1960 بتحقیق و شرح عبد السلام محمّد هارون): و قال الاخر:

ذکرت أبا أروی فبتّ کأننی بردّ امور ماضیات وکیل

لکلّ اجتماع من خلیلین فرقة و کلّ الّذی قبل الفراق قلیل

ص:64

و أنّ افتقادی واحدا بعد واحد دلیل علی أن لا یدوم خلیل

و هو کما تری لم یسمّ قائل الأبیات.

و قال عبد السلام محمّد هارون فی الهامش: ذکر ابن الأنباری أنّ هذه الأبیات لعلیّ بن أبی طالب کرّم اللّه وجهه حین دفن فاطمة رضی اللّه عنها. و قال ابن الأعرابی:

إنها لشقران السلامانی. و فی الکامل 724 لیبسک أن الشعر تمثّل به علیّ بن أبی طالب عند قبر فاطمة. و قد روی البحتریّ فی حماسة 233 البیتین الأخیرین.

انتهی کلامه.

و ما فی ذلک الدیوان:

الناس من جهة التمثال أکفاء أبوهم آدم و الأمّ حوّاء

إلی آخر الأبیات فأسندها عبد القاهر الجرجانی فی أسرار البلاغة (ص 214 طبع مصر 1319 ه) إلی محمد بن الرّبیع الموصلی، و قیل: إنّها منسوبة إلی علیّ القیروانی کما فی ذیل ص 307 من کتاب «اخلاق محتشمی» المنسوب إلی المحقق الطوسی قدّس سرّه (طبع ایران، الطبع الأول) و ذکرناه فی المجلّد الأوّل من تکملة المنهاج ص 306 و لنعد إلی ما کنا بصدده:

و رأی ذلک الیوم من الجمل الّذی رکبته عائشة کلّ العجب، و ذلک کما فی إثبات الوصیّة للمسعودی و احتجاج الطبرسی و تاریخ الطبری و غیرها أنّه کلّما ابتز منه قائمه من قوائمه ثبت علی الاخری حتّی نادی أمیر المؤمنین علیه السّلام: اقتلوا الجمل فإنّه شیطان، و تولّی محمّد بن أبی بکر و عمّار بن یاسر عقره بعد طول دمائه.

و قال المفید فی الجمل: روی ابراهیم بن نافع عن سعید بن أبی هند قال:

أخبرنا أصحابنا ممّن حضر القتال یوم البصرة أنّ أمیر المؤمنین علیه السّلام قاتل یومئذ أشدّ الفتال و سمعوه و هو یقول: تبارک الّذی أذن لهذه السیوف تصنع ما تصنع.

و قال فیه: روی الواقدیّ قال: حدّثنی عبد اللّه بن عمر بن علیّ بن أبی طالب قال: سمع أبی أصوات الناس یوم الجمل و قد ارتفعت فقال لابنه محمّد: ما یقولون؟ قال: یقولون: یا ثارات عثمان، قال: فشدّ علیهم و أصحابه یهشون فی وجهه

ص:65

یقولون: ارتفعت الشمس و هو یقول: الصبر أبلغ حجة، ثمّ قام خطیبا یتو کأعلی قوس عربیة فحمد اللّه و أثنی علیه و ذکر النبیّ فصلّی علیه و قال:

«خطبة أمیر المؤمنین علیه السلام فی اثناء حرب الجمل»

أمّا بعد فإنّ الموت طالب حثیث لا یفوته الهارب و لا یعجزه، فأقدموا و لا تنکلوا، و هذه الأصوات الّتی تسمعوها من عدوّکم فشل و اختلاف، إنا کنّا نؤمر فی الحرب بالصّمت، فعضّوا علی الناجذ، و اصبروا لوقع السیوف، فوالّذی نفسی بیده لألف ضربة بالسیف أهون علیّ من موتة علی فراشی، فقاتلوهم صابروا محتسبین فإنّ الکتاب معکم و السنّة معکم، و من کانا معه فهو القویّ، اصدقوهم بالضرب فأیّ امرء أحسّ من نفسه شجاعة و إقداما و صبرا عند اللّقاء فلا یبطرنّه، و لا یری أنّ له فضلا علی من هو دونه، و إن رأی من أخیه فشلا و ضعفا فلیذبّ عنه کما یذبّ عن نفسه، فانّ اللّه لو شاء لجعله مثله.

أقول: أتی الرضیّ رضوان اللّه علیه ببعض هذه الخطبة فی النهج، قوله:

و من کلام له علیه السّلام قاله للأصحاب فی ساعة الحرب: و أیّ امرء منکم أحسّ من نفسه إلخ (الکلام 122 من باب الخطب من النهج)، و نقله المفید فی الإرشاد ص 114 طبع طهران 1377 ه و بین النسخ اختلاف فی الجملة.

ثمّ لمّا حمل أمیر المؤمنین علیه السّلام الناکثین و حمل أعوانه معه فما کان القوم إلاّ کرماد اشتدّت به الریح فی یوم عاصف، و لمّا رأت عائشة هزیمة القوم نادت یا بنیّ الکرّة الکرّة اصبروا فإنی ضامنة لکم الجنّة، فحفّوا بها من کلّ جانب، و استقدموا حتّی دنوا من عسکر أمیر المؤمنین علیه السّلام، و لفّت عائشة نفسها ببردة کانت معها و قلبت یمینها علی منکبها الأیمن إلی الأیسر و الأیسر إلی الأیمن کما کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله یفعل عند الاستسقاء، ثمّ قالت: ناولونی کفّا من تراب، فناولوها فحثت به وجوه أصحاب أمیر المؤمنین علیه السّلام و قالت: شاهت الوجوه کما فعل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله بأهل بدر، و لمّا فعلت عائشة من السبّ المبرح و حصب أصحاب أمیر المؤمنین قال علیه السّلام: و ما رمیت إذ رمیت و لکنّ الشیطان رمی و لیعودن وبالک علیک

ص:66

إن شاء اللّه تعالی.

قال المفید فی الجمل: روی محمّد بن موسی عن محمّد بن إبراهیم عن أبیه قال:

سمعت معاذ بن عبد اللّه التمیمی و کان قد حضر الجمل یقول: لمّا التقینا و اصطففنا نادی منادی علیّ بن أبی طالب علیه السّلام: یا معشر قریش اتّقوا اللّه علی أنفسکم فإنّی أعلم أنکم قد خرجتم و ظننتم أنّ الأمر لا یبلغ إلی هذا، فاللّه اللّه فی أنفسکم فإنّ السیف لیس له بقیا، فان أحببتم فانصرفوا حتّی نحاکم هؤلاء القوم، و إن أحببتم فإلیّ فانّکم آمنون بأمان اللّه، قال: فاستحیینا أشدّ الحیاء و أبصرنا ما نحن فیه و لکنّ الحفاظ حملنا علی الصبر مع عائشة حتّی قتل من قتل منّا، فو اللّه لقد رأیت أصحاب علیّ علیه السّلام و قد وصلوا إلی الجمل و صاح منهم صائح: اعقروه، فعقروه و نادی علیّ علیه السّلام: من طرح السلاح فهو آمن، و من دخل بیته فهو آمن، فو اللّه ما رأیت أکرم عفوا منه.

و فی الامامة و السیاسة للدینوری. قال حیة بین جهین: نظرت إلی علیّ علیه السّلام و هو یخفق نعاسا فقلت له: تا اللّه ما رأیت کالیوم قطّ، إنّ بإزائنا لمائة ألف سیف و قد هزمت میمنتک و میسرتک و أنت تخفق نعاسا؟ فانتبه و رفع یدیه و قال: اللّهمّ إنک تعلم ما کتبت فی عثمان سوادا فی بیاض و أنّ الزبیر و طلحة ألّبا و أجلبا علیّ الناس، اللّهمّ أولانا بدم عثمان فخذه الیوم.

و فی مروج الذهب: قد کان أصحاب الجمل حملوا علی میمنة علیّ علیه السّلام و میسرته فکشفوها فأتاه بعض ولد عقیل و علیّ علیه السّلام یخفق نعاسا علی قربوس سرجه فقال له: یا عمّ قد بلغت میمنتک و میسرتک حیث تری و أنک تخفق نعاسا؟ قال:

اسکت یا ابن أخی فإنّ لعمّک یوما لا یعدوه، و اللّه لا یبالی عمّک وقع علی الموت أو وقع الموت علیه.

ثمّ بعث إلی ولده محمّد ابن الحنفیّة و کان صاحب رایته: احمل علی القوم فأبطأ محمد علیه و کان بإزائه قوم من الرّماة ینتظر نفاد سهامهم، فأتاه علیّ علیه السّلام فقال:

هلاّ حملت؟ فقال: لا أجد متقدّما إلاّ علی سهم أو سنان و إنی لمنتظر نفاد سهامهم و أحمل، فقال:

ص:67

احمل بین الأسنة فإنّ للموت علیک جنّة، فحمل محمد فسکن بین الرماح و النشاب فوقف فأتاه علیّ فضربه بقائم سیفه و قال: أدرکک عرق امّک، و أخذ الرایة و حمل و حمل الناس معه فما کان القوم إلاّ کرماد اشتدّت به الریح فی یوم عاصف و طافت بنو امیّة بالجمل و قطع علی خطام الجمل سبعون یدا من بنی ضبّة، و رمی الهودج بالنشاب و النبل و عرقب الجمل و وقع الهودج و الناس مفترقون یقتتلون.

و لمّا سقط الجمل و وقع الهودج جاء محمّد بن أبی بکر فأدخل یده فقالت: من أنت؟ قال: أقرب الناس قرابة و أبغضهم إلیک أنا محمد أخوک یقول لک أمیر المؤمنین هل أصابک شیء؟ قالت: ما أصابنی إلاّ سهم لم یضرّنی.

فجاء علیّ علیه السّلام حتّی وقف علیها فضرب الهودج بقضیب و قال: یا حمیراء رسول اللّه أمرک بهذا؟ ألم یأمرک أن تقرّی فی بیتک، و اللّه ما أنصفک الّذین أخرجوک إذ صانوا عقائلهم و أبرزوک، و أمر أخاها محمّدا فأنزلها فی دار صفیّة بنت الحارث بن أبی طلحة العبدی و هی امّ طلحة الطلحات، و وقع الهودج و الناس مفترقون یقتتلون، و التقی الأشتر بن مالک بن الحارث النخعیّ و عبد اللّه بن الزبیر فاعترکا و سقطا إلی الأرض عن فرسیهما و الناس حولهم یجولون و ابن الزبیر ینادی:

اقتلونی و مالکا، و اقتلوا مالکا معی، فلا یسمعهما أحد لشدّة الجلاد و وقع الحدید، و لا یراهما راء لظلمة النقع و ترادف العجاج، و جاء ذو الشهادتین خزیمة ابن ثابت إلی علیّ فقال، یا أمیر المؤمنین لا تنکس الیوم رأس محمد و اردد إلیه الرایة فدعا به وردّ علیه الرایة و قال:

اطعنهم طعن أبیک تحمد لا خیر فی حرب إذا لم توقد

بالمشرفیّ و القنا المشرّد

ثمّ استسقی فاتی بعسل و ماء فحسا منه حسوة و قال: هذا الطائفیّ و هو غریب البلد فقال له عبد اللّه بن جعفر: ما شغلک ما نحن فیه عن علم هذا؟ قال: إنه و اللّه یا بنیّ ما ملأ بصدر عمّک شیء قطّ من أمر الدنیا، ثمّ دخل علیه السّلام البصرة و کانت الواقعة فی الموضع المعروف بالخریبة یوم الخمیس لعشر خلون من جمادی

ص:68

الاخرة سنة ستّ و ثلاثین.

و قال الدینوریّ: فشقّ علیّ فی عسکر القوم یطعن و یقتل ثمّ خرج و هو یقول الماء الماء، فأتاه رجل بأداوة فیها عسل فقال له: یا أمیر المؤمنین أمّا الماء فإنّه لا یصلح لک فی هذا المقام و لکن أذوقک هذا العسل فقال: هات، فحسا منه حسوة ثمّ قال: إنّ عسلک لطائفیّ، قال الرّجل: لعجبا منک و اللّه یا أمیر المؤمنین لمعرفتک الطائفیّ من غیره فی هذا الیوم و قد بلغت القلوب الحناجر، فقال له علیّ علیه السلام: إنه و اللّه یا ابن أخی ما ملأ صدر عمّک شیء قطّ و لا هابه شیء، ثمّ أعطی الرایة لابنه محمّد و قال: هکذا فاصنع فاقتتل الناس ذلک الیوم قتالا شدیدا و کانوا کذلک یروحون و یغدون علی القتال سبعة أیّام و إنّ علیا خرج إلیهم بعد سبعة أیّام فهزمهم.

«قتل الزبیر بن العوام»

کان الزّبیر ممن ولّی یوم الجمل مدبرا و عدّه الطبریّ فی التاریخ ممّن انهزم یوم الجمل فاختفی و مضی فی البلاد قال: کتب إلیّ السریّ عن شعیب عن سیف عن محمّد و طلحة قالا: و مضی الزبیر فی صدر یوم الهزیمة راجلا نحو المدینة فقتله ابن جرموز، و ممّن ولّی مدبرا مروان بن الحکم و أوی إلی أهل بیت من عنزة و عدّ نفرا کثیرا منهم فی تاریخه.

و قد تظافرت الأخبار عن الفریقین أنّ أمیر المؤمنین علیا علیه السّلام خرج بنفسه حاسرا علی بغلة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله الشهباء بین الصفین، فنادی یا زبیر اخرج إلیّ فخرج شائکا فی سلاحه فدنا إلیه حتی اختلفت أعناق دابّتیهما فقال له علیّ:

ویحک یا زبیر ما الّذی أخرجک؟ قال: دم عثمان، قال: قتل اللّه أولانا بدم عثمان أما تذکر یوما لقیت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فی بنی بیاضة و هو راکب حماره فضحک إلیّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و ضحکت أنت معه فقلت أنت: یا رسول اللّه ما یدع علیّ زهوه فقال لک: لیس به زهو، أتحبّه یا زبیر؟ فقلت: إنی و اللّه لاحبّه فقال لک: إنّک

ص:69

و اللّه ستقاتله و أنت له ظالم.

فقال الزبیر: أستغفر اللّه لو ذکرتها ما خرجت، فقال علیه السّلام: یا زبیر ارجع فقال: و کیف أرجع الان و قد التقت حلقتا البطان، هذا و اللّه العار الّذی لا یغسّل فقال: یا زبیر ارجع بالعار قبل أن تجمع العار و النار، فانصرف الزبیر و دخل علی عائشة فقال: یا امّاه ما شهدت موطنا قطّ فی الشرک و لا فی الإسلام إلاّ ولی فیه رأی و بصیرة غیر هذا الموطن، فانّه لا رأی لی فیه و لا بصیرة، و علی نقل الدینوری فی الامامة و السیاسة قال: و إنی لعلی باطل، قالت له عائشة: یا أبا عبد اللّه خفت سیوف بنی عبد المطلب، فقال: أما و اللّه إنّ سیوف بنی عبد المطلب طوال حداد یحملها فتیة أنجاد.

و قال المسعودیّ فی مروج الذهب: و لما رجع الزبیر عن الحرب قال ابنه عبد اللّه: أین تدعنا؟ فقال: یا بنیّ أذکرنی أبو حسن بأمر کنت قد أنسیته قال: بل خفت سیوف بنی عبد المطلب فانها طوال حداد یحملها فتیة أنجاد فقال: لا و اللّه و لکنی ذکرت ما أنسانیه الدّهر فاخترت العار علی النار أبا لجبن تعیّرنی لا أبا لک؟ ثمّ أمال سنانه و شدّ فی المیمنة فقال علیّ علیه السّلام: افرجوا له فقدها جوه ثمّ رجع فشدّ فی المیسرة، ثمّ رجع فشدّ فی القلب، ثمّ عاد إلی ابنه فقال: أ یفعل هذا جبان.

و قال الدینوری: إنّ الزبیر قال لابنه عبد اللّه حینئذ: علیک بحربک. أمّا أنا فراجع إلی بیتی، فقال له ابنه عبد اللّه: الان حین التقت حلقتا البطان و اجتمعت الفئتان، و اللّه لا نغسل رءوسنا منها، فقال الزبیر لابنه: لا تعد هذا منّی جبنا، فو اللّه ما فارقت أحدا فی جاهلیة و لا إسلام، قال: فما یردّک؟ قال: یردّنی ما إن علمته کسرک.

ثمّ انصرف الزبیر راجعا إلی المدینة حتی أتی وادی السباع و الأحنف بن قیس معتزل فی قومه من بنی تمیم، فأتاه آت فقال له: هذا الزّبیر مارّ، فقال:

ما أصنع بالزّبیر؟ و قد جمع بین فئتین عظیمتین من الناس یقتل بعضهم بعضا و هو مارّ إلی منزله سالما.

فلحقه نفر من بنی تمیم فسبقهم إلیه عمرو بن جرموز التمیمی فقال للزبیر:

ص:70

یا أبا عبد اللّه أحییت حربا ظالما أو مظلوما ثمّ تنصرف؟ أ تائب أنت أم عاجز؟ فسکت عنه، ثمّ عاوده فقال له: یا أبا عبد اللّه حدّثنی عن خصال خمس أسألک عنها، فقال:

هات. قال: خذلک عثمان، و بیعتک علیا، و إخراجک امّ المؤمنین، و صلاتک خلف ابنک، و رجوعک عن الحرب.

فقال الزبیر: نعم اخبرک أمّا خذلی عثمان فأمر قدّر اللّه فیه الخطیئة و أخّر التوبة، و أمّا بیعتی علیّا فو اللّه ما وجدت من ذلک بدّا حیث بایعه المهاجرون و الأنصار و خشیت القتل، و أمّا إخراجنا امّنا عائشة فأردنا أمرا و أراد اللّه غیره، و أمّا صلاتی خلف ابنی فإنما قدّمته عائشة امّ المؤمنین و لم یکن لی دون صاحبی أمر و أمّا رجوعی عن هذا الحرب فظنّ بی ما شئت غیر الجبن.

فقال ابن جرموز: و الهفا علی ابن صفیّة أضرم نارا ثمّ أراد أن یلحق بأهله قتلنی اللّه إن لم أقتله و سار معه ابن جرموز و قد کفر علی الدّرع، فلمّا انتهی إلی وادی السباع استغفله فطعنه.

و قال المسعودیّ فی مروج الذهب: و قد نزل الزبیر إلی الصلاة فقال لابن جرموز: أتؤمّنی أو أؤمّک؟ فأمّه الزّبیر فقتله عمرو فی الصلاة، و أتی عمرو علیا بسیف الزبیر و خاتمه و رأسه و قیل: إنه لم یأت برأسه فقال علیّ علیه السّلام: سیف طال ما جلی به الکرب عن وجه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله، و لکن الحین و مصارع السوء، و قاتل ابن صفیّة فی النار، ففی ذلک یقول ابن جرموز:

أتیت علیا برأس الزبیر و کنت ارجّی به الزلفة

فبشّر بالنّار قبل العیان و بئس بشارة ذی التحفة

فقلت إنّ قتل الزبیر لو لا رضاک من الکلفة

فان ترض ذلک فمنک الرضا و إلاّ فدونک لی حلفة

و ربّ المحلّین و المحرمین و ربّ الجماعة و الألفة

لسیّان عندی قتل الزبیر و ضرطة عنز بذی الجحفة

«قتل طلحة»

فی الکافی: قال أمیر المؤمنین علیه السّلام فی خطبته یوم الجمل: وا عجبا لطلحة

ص:71

ألّب الناس علی ابن عفان حتّی إذا قتل أعطانی صفقته بیمینه طائعا، ثمّ نکث بیعتی اللّهمّ خذه و لا تمهله، و أنّ الزبیر نکث بیعتی و قطع رحمی و ظاهر علی عدوّی فاکفنیه الیوم بما شئت.

و قال الدینوری فی الامامة و السیاسة: إنّ القوم اقتتلوا حول الجمل حتّی حال بینهم اللّیل و کانوا کذلک یروحون و یغدون علی القتال سبعة أیّام و أنّ علیا خرج إلیهم بعد سبعة أیّام فهزمهم، فلمّا رأی طلحة ذلک رفع یدیه إلی السماء و قال: إن کنّا قد داهنّا فی أمر عثمان و ظلمناه فخذله الیوم منّا حتی ترضی، فما مضی کلامه حتّی ضربه مروان ضربة أتی منها علی نفسه فخرّ.

قال الطبری فی التاریخ (ص 534 ج 3 طبع مصر 1357 ه) کتب إلیّ السری عن شعیب عن سیف عن اسماعیل بن أبی خالد عن حکیم بن جابر قال: قال طلحة یومئذ - ای یوم حرب الجمل - اللّهمّ أعط عثمان منّی حتّی یرضی، فجاء سهم غرب و هو واقف فخل رکبته بالسرج و ثبت حتی امتلاء موزجه دما، فلمّا ثقل قال لمولاه:

اردفنی و ابغنی مکانا لا اعرف فیه، فلم أر کالیوم شیخا أضیع دما، فرکب مولاه و أمسکه و جعل یقول: قد لحقنا القوم حتی انتهی به إلی دار من دور البصرة خربة و أنزله فی فیئها، فمات فی تلک الخربة و دفن فی بنی سعد. انتهی.

و قال المفید فی الجمل: روی اسماعیل بن عبد الملک عن یحیی بن شبل عن جعفر بن محمّد عن أبیه علیهما السّلام قال: حدّثنی أبی علیّ زین العابدین علیه السّلام قال: قال لی مروان بن الحکم: لمّا رأیت الناس یوم الجمل قد کشفوا قلت و اللّه لأدرکنّ ثاری و لأفزنّ منه الان، فرمیت طلحة فأصبت نساه، فجعل الدّم ینزف، فرمیته ثانیة فجاءت به فأخذوه حتّی وضعوه تحت شجرة فبقی تحتها ینزف منه الدّم حتی مات.

و فی مروج الذهب للمسعودی بعد ما رجع الزبیر عن الحرب نادی علیّ علیه السّلام طلحة حین رجع الزّبیر: یا أبا محمّد ما الّذی أخرجک؟ قال: الطلب بدم عثمان.

قال علیّ علیه السّلام: قتل اللّه اولانا بدم عثمان، أما سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله یقول:

ص:72

اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه؟ و أنت أوّل من بایعنی ثمّ نکثت، و قد قال اللّه عزّ و جلّ «فَمَنْ نَکَثَ فَإِنَّما یَنْکُثُ عَلی نَفْسِهِ » فقال: أستغفر اللّه ثمّ رجع، فقال مروان بن الحکم: رجع الزبیر و یرجع طلحة ما ابالی رمیت ههنا أم ههنا فرماه فی أکحله فقتله، فمرّ به علی علیه السلام بعد الوقعة فی موضعه فی قنطرة قرة فوقف علیه فقال: إنّا للّه و إنّا إلیه راجعون و اللّه لکنت کارها لهذا أنت و اللّه کما قال القائل:

فتی کان یدنیه الغنی من صدیقه إذا ما هو استغنی و یبعده الفقر

کأنّ الثریا علّقت فی یمینه و فی خدّه الشعری و فی الاخر البدر

و ذکر أنّ طلحة لما ولّی سمع و هو یقول:

ندمت ندامة و ضلّ حلمی و لهفی ثمّ لهف أبی و امّی

ندمت ندامة الکسعی لمّا طلبت رضا بنی حزم بزعمی

و هو یمسح عن جبینه الغبار و هو یقول: و کان أمر اللّه قدرا مقدورا، و قیل:

إنه سمع و یقول هذا الشعر و قد جرحه فی جبهته عبد الملک و رماه مروان فی أکحله و قد وقع صریعا یجود بنفسه.

و نقل الطبرسی فی الاحتجاج عن نصر بن مزاحم أنّ قتل طلحة کان قبل قتل الزّبیر فانه قال: روی نصر بن مزاحم أنّ أمیر المؤمنین علیه السّلام حین وقع القتال و قتل طلحة تقدّم علی بغلة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله الشهباء بین الصفین فدعا الزبیر فدنا إلیه - إلخ.

قال: و روی أیضا أنّ مروان بن الحکم یوم الجمل کان یرمی بسهامه فی العسکرین معا و یقول: أصبت أیّا منهما فهو فتح لقلة دینه و تهمته للجمیع بیان: الکسع بالضم فالفتح حیّ من الیمن و منه قولهم ندامة الکسعی.

قال المیدانی فی مجمع الأمثال فی بیان مثلهم: أندم من الکسعی ما هذا لفظه: قال حمزة: هو رجل من کسعة و اسمه محارب بن قیس، و قال غیره:

هو من بنی کسع ثمّ من بنی محارب و اسمه غامد بن الحارث و من حدیثه أنه کان

ص:73

یرعی إبلا له بواد معشب فبینا هو کذلک إذ ابصر بنبعة فی صخرة فأعجبته فقال:

ینبغی أن یکون هذه قوسا، فجعل یتعهّدها و یرقبها حتی أدرکت قطعها و جفّفها فلمّا جفّت اتّخذت منها قوسا و أنشا یقول:

یا ربّ وفقنی لنحت قوسی فإنها من لذّتی لنفسی

و انفع بقوسی ولدی و عرسی أنحتها صفراء مثل الورس

صفراء لیست کقسیّ النّکس

ثمّ دهنها و خطمها بوتر ثمّ عمد إلی مکان من برایتها فجعل منه خمسة أسهم و جعل یقّلبها فی کفّه و یقول:

هنّ و ربّی أسهم حسان تلذّ للرامی بها البنان

کأنّما قوّمها میزان فابشروا بالخصب یا صبیان

إن لم یعقنی الشوم و الحرمان

ثمّ خرج حتّی أتی قترة علی موارد حمر فکمن فیها، فمرّ قطیع منها فرمی عیرا منها فأمخطه السهم أی أنفذه فیه و جازه و أصاب الجبل فأوری نارا فظنّ أنّه أخطأ فأنشأ یقول:

أعوذ باللّه العزیز الرحمن من نکد الجدّ معا و الحرمان

مالی رأیت السهم بین الصّوان یوری شرارا مثل لون العقیان

فأخلف الیوم رجاء الصّبیان

ثمّ مکث علی حاله فمرّ قطیع آخر فرمی عیرا منها فأمخطه السهم و صنع صنیع الأوّل فأنشأ یقول:

لا بارک الرّحمن فی رمی القتر أعوذ بالخالق من سوء القدر

أ أمخط السهم لازهاق الضرر أم ذاک من سوء احتیال و نظر

ثمّ مکث علی حاله فمرّ قطیع آخر فرمی عیرا منها فأمخطه السهم و صنع صنیع الثانی فأنشأ یقول:

ما بال سهمی یوقد الحبا حبا قد کنت أرجو أن یکون صائبا

و أمکن العیر و ولّی جانبا فصار رأیی فیه رأیا خائبا

ص:74

ثمّ مکث مکانه فمرّ به قطیع آخر فرمی عیرا منهما فصنع صنیع الثالث فأنشأ یقول:

یا أسفا للشوم و الجدّ النکد أخلف ما أرجو لأهل و ولد

ثمّ مرّ به قطیع آخر فرمی عیرا منها فصنع صنیع الرابع فأنشأ یقول:

أبعد خمس قد حفظت عدّها أحمل قوسی و ارید ردّها

أخزی الاله لینها و شدّها و اللّه لا تسلم عندی بعدها

و لا ارجّی ما حییت رفدها

ثمّ عمد إلی قوسه فضرب بها حجرا فکسّرها، ثمّ بات فلمّا أصبح نظر فاذا الحمر مطرّحة حوله مصرعة و أسهمه بالدّم مضرّجة فندم علی کسر القوس فشدّ علی إبهامه فقطعها و أنشأ یقول:

ندمت ندامة لو أنّ نفسی تطاوعنی إذا لقطعت خمسی

تبیّن لی سفاء الرأی منّی لعمر أبیک حین کسرت قوسی

قال الفرزدق:

ندمت ندامة الکسعی لمّا غدت منّی مطلّقة نوار

و کانت جنّتی فخرجت منها کادم حین لجّ به الضرار

و کنت کفاقیء عینیه عمدا فأصبح ما یضیء له النهار

و لو إنّی ملکت یدی و قلبی لکان علیّ للقدر الخیار

و قال آخر:

ندمت ندامة الکسعی لمّا رأت عیناه ما صنعت یداه

و قال علم الهدی فی الشافی: إنّ طلحة تمثّل بهذا البیت، و روی المفید فی آخر الجمل مسندا أنّ طلحة لمّا قدم مکّة بعد قتل عثمان و بیعته علیا علیه السّلام و قبل حرب الجمل جاء إلی عائشة فلمّا رأته قالت: یا أبا محمّد قتلت عثمان و بایعت علیّا فقال لها: یا امّاه مثلی کما قال الشاعر:

ندمت ندامة الکسعی لمّا رأت عیناه ما صنعت یداه

ص:75

«بحث کلامی»

قد بیّن فی المجلد الأول من تکملة المنهاج (ص 367-379) أنّ محاربی علیّ و منهم أصحاب صفین و الجمل کفرة، و أنّ أمیر المؤمنین علیه السّلام لم یسر فیهم بسیرة الکفار، لأنّ التساوی فی الکفر لا یوجب التساوی فی جمیع أحکامه، لأنّ أحکام الکفر مختلفة، فحکم الحربی خلاف حکم الذّمی، و حکم أهل الکتاب خلاف حکم من لا کتاب له، من عبّاد الأصنام، فانّ أهل الکتاب یؤخذ منهم الجزیة و یقرّون علی أدیانهم، و لا یفعل ذلک بعبّاد الأصنام، و حکم المرتدّ بخلاف حکم الجمیع، و إذا کان أحکام الکفر مختلفة مع الاتفاق فی کونه کفرا لا یمتنع أن یکون من حاربه علیه السّلام کافرا و إن سار فیهم بخلاف أحکام سائر الکفار کما سنتلو علیک طائفة من سیرته علیه السّلام فی أصحاب الجمل، و فعله علیه السّلام حجّة فی الشرع بما ثبت من إمامته و عصمته فیجب أن یکون سیرته فیهم هو الّذی یجب العمل به.

فان قلت: فما الوجه فیما نقل من الفریقین أنّ أمیر المؤمنین علیه السّلام قال:

قاتل ابن صفیّة فی النّار، ثمّ إنّ رجوعه عن الحرب یدلّ علی توبته فلا یشمله أحکام المحاربین، علی أنّ الزبیر کان من العشرة المبشّرة بالجنة، و کذلک الکلام فی طلحة أنّ قوله: ندمت ندامة الکسعی یدلّ علی أنّه تاب و کان من العشرة أیضا؟.

قلت: قد أورد کثیرا من هذه الاعتراضات القاضی عبد الحبّار فی المغنی و أجابها علم الهدی الشریف المرتضی فی الفصل الأخیر من الشافی بما لا مزید علیه و من نظر فی تلک الأجوبة نظر دقّة و تأمّل لرأی أنّها شافیة کافیة، و ذکر بعض تلک الأسألة و أجوبتها فی الزبیر خاصة فی کتابه الموسوم بتنزیه الأنبیاء، و کأنّ ما أتی به فیه هو خلاصة ما فصّله فی الشافی و قد صنف الشافی قبله، قال:

فان قیل: فما الوجه فیما ذکرة النظام من أنّ ابن جرموز لمّا أتی أمیر المؤمنین علیه السّلام برأس الزبیر و قد قتله بواد السباع قال أمیر المؤمنین علیه السّلام: و اللّه کان ابن صفیّة بجبان و لا لئیم و لکنّ الحین و مصارع السوء، فقال ابن جرموز:

ص:76

الجائزة یا أمیر المؤمنین، فقال علیه السّلام: سمعت النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله بقول: بشر قاتل ابن صفیّة بالنّار، فخرج ابن جرموز و هو یقول شعرا: أتیت علیا برأس الزبیر إلی آخر الأبیات، و قد کان یجب علی علیّ علیه السّلام أن یقیده بالزّبیر و کان یجب علی الزبیر إن بان له أنه علی خطاء أن یلحق بعلیّ علیه السّلام فیجاهد معه؟.

الجواب: أنّه لا شبهة فی أنّ الواجب علی الزبیر أن یعدل إلی أمیر المؤمنین علیه السّلام و ینحاز إلیه و یبذل نصرته لا سیما إذا کان رجوعه علی طریق التوبة و الانابة، و من أظهر ما أظهر من المباینة و المحاربة إذا تاب و تبین خطاؤه یجب علیه أن یظهر ضدّ ما کان أظهره لا سیّما و أمیر المؤمنین علیه السّلام فی تلک الحال مصاف لعدوّه و محتاج إلی نصرة من هو دون الزبیر فی الشجاعة و النجدة، قال: و لیس هذا موضع استقصاء ما هو یتصل بهذا المعنی، و قد ذکرناه فی کتابنا الشافی.

فأمّا أمیر المؤمنین علیه السّلام فانّما عدل أن یقید ابن جرموز بالزبیر لأحد أمرین إن کان ابن جرموز قتله غدرا و بعد أن آمنه، أو قتله بعد أن ولّی مدبرا و قد کان أمیر المؤمنین علیه السّلام أمر أصحابه أن لا یتبعوا مدبرا و لا یجهّزوا علی جریح، فلمّا قتل ابن جرموز الزبیر مدبرا کان بذلک عاصیا مخالفا لأمر إمامه علیه السّلام، فالسبب فی أنه علیه السّلام لم یقده به أنّ أولیاء الدّم الّذین هم أولاد الزبیر لم یطالبوا بذلک و لا حکموا فیه، و کان أکبرهم و المنظور إلیه عبد اللّه محاربا لأمیر المؤمنین علیه السّلام مجاهرا له بالعداوة و المشاقة فقد أبطل بذلک حقه، لأنّه لو أراد أن یطالب به لرجع عن الحرب و بایع و سلم ثمّ طالب بعد ذلک فانتصف له منه.

و إن کان الأمر الاخر و هو أن یکون ابن جرموز ما قتل الزبیر إلاّ مبارزة بغیر غدر و لا أمان تقدّم علی ما ذهب إلیه قوم، فلا یستحقّ بذلک قودا و لا مسألة ههنا فی القود.

فان قیل: علی هذا الوجه ما معنی بشارته بالنار؟ قلنا: المعنی فیها الخبر عن عاقبة أمره لأنّ الثواب و العقاب إنما یحصلان علی عواقب الأعمال و خواتیمها، و ابن جرموز هذا خرج مع أهل النهر علی

ص:77

أمیر المؤمنین علیه السّلام فقتل هناک، فکان بذلک الخروج من أهل النار لا بقتل الزبیر.

فإن قیل: فأیّ فائدة لإضافة البشارة بالنار إلی قتل الزبیر و قتله طاعة و قربة، و إنما یجب أن یضاف البشارة بالنار إلی ما یستحقّ به النار؟.

قلنا: عن هذا جوابان:

أحدهما أنّه صلّی اللّه علیه و آله أراد التعریف و التنبیه و إنما یعرف الإنسان بالمشهور من أفعاله و الظاهر من أوصافه، و ابن جرموز کان غفلا خاملا و کان فعله بالزبیر من أشهر ما یعرف به مثله، و هذا وجه فی التعریف صحیح.

و الجواب الثانی أنّ فتل الزبیر إذا کان باستحقاق علی وجه الصواب من أعظم الطاعات و أکبر القربات، و من جری علی یده یظنّ به الفوز بالجنّة، فأراد علیه السّلام أن یعلّم الناس أنّ هذه الطاعة العظیمة الّتی یکثر ثوابها إذا لم تعقّب بما یفسده غیر نافعة لهذا القاتل، و أنه سیأتی من فعله فی المستقبل ما یستحقّ به النار، فلا تظنّوا به لما اتّفق علی یده من هذه الطاعة خیرا.

و هذا یجری مجری أن یکون لأحدنا صاحب خصیص به خفیف فی طاعته مشهور بنصیحته فیقول هذا المصحوب بعد برهة من الزّمان لمن یرید إطرافه و تعجیبه: أو لیس صاحبی فلان الّذی کانت له من الحقوق کذا و کذا و بلغ من الاختصاص بی إلی منزلة کذا قتلته و أبحت حریمه و سلبت ماله و إن کان ذلک إنما استحقّه بما تجدّد منه فی المستقبل، و إنما عرف بالحسن من أعماله علی سبیل التعجب و هذا و اصح. انتهی.

و قال فی الشافی: و أمّا الکلام فی توبة طلحة فهو علی المخالف أضیق و أحرج من الکلام فی توبة الزبیر، لأنّ طلحة قتل بین الصفین و هو مباشر للحرب مجتهد فیها و لم یرجع عنها حتّی أصابه السهم فأتی علی نفسه، و ادّعاء توبة مثل هذا مکابرة.

فأمّا قوله أنه لمّا أصابه السهم أنشد البیت الّذی ذکره و أنّه یدلّ علی توبته فبعید من الصواب، بل البیت المرویّ بأنه یدلّ علی خلاف التوبة أولی، لأنّه

ص:78

جعل ندمه مثل ندامة الکسعی، و خبر الکسعی معروف لأنه ندم حیث لا ینفعه الندامة و حیث فات الأمر و خرج عن یده، و لو کان ندم طلحة واقعا علی وجه التوبة الصحیحة لم یکن مثل ندامة الکسعی، بل کان شبیها لندامة من تلافی ما فرّط علی وجه ینتفع به.

ثمّ أخذ بردّ ما تمسّک بها القاضی عبد الجبار فی توبته و تصحیح عمله فراجع فانه رحمه اللّه أفاد بما هو فوق المراد.

أقول: لا یخفی أنّ طلحة قال البیت فی حال کان یجود فیها بنفسه و لا یقبل التوبة فی مثل تلک الحال کما حققناه فی المجلّد الأول من التکملة.

و أمّا کونهما من العشرة المبشّرة بالجنّة ففی الاحتجاج نقلا عن سلیم بن قیس الهلالی: لما التقی أمیر المؤمنین علیه السّلام أهل البصرة یوم الجمل نادی الزبیر یا أبا عبد اللّه اخرج إلیّ، فخرج الزّبیر و معه طلحة، قال: و اللّه إنکما لتعلمان و اولو العلم من آل محمّد و عائشة بنت أبی بکر أنّ کلّ أصحاب الجمل ملعونون علی لسان محمّد صلّی اللّه علیه و آله و قد خاب من افتری، قال الزبیر: کیف نکون ملعونین و نحن أهل الجنّة؟ فقال علیّ علیه السّلام: لو علمت أنکم من أهل الجنّة لما استحللت قتالکم، فقال له الزبیر: أما سمعت حدیث سعید بن عمرو بن نفیل و هو یروی أنه سمع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله یقول: عشرة من قریش فی الجنّة؟ قال علیّ علیه السّلام: سمعته یحدّث بذلک عثمان فی خلافته، فقال الزبیر: أ فتراه کذب علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله؟ فقال له علیّ علیه السّلام: لست اخبرک بشیء حتّی تسمّیهم، قال الزبیر: أبو بکر و عمر، و عثمان، و طلحة، و الزبیر، و عبد الرحمن بن عوف، و سعد بن أبی وقاص و أبو عبیدة بن الجراح، و سعید بن عمرو بن نفیل، فقال له علیّ علیه السّلام: عددت تسعة فمن العاشر؟ قال له: أنت، قال له علیّ علیه السّلام: أمّا أنت فقد أقررت أنّی من أهل الجنّة، و أمّا ما ادّعیت لنفسک و أصحابک فأنا به من الجاحدین الکافرین قال له الزبیر: أ فتراه کذب علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله؟ قال: ما أراه کذب و لکنّه و اللّه الیقین، فقال علیّ علیه السّلام و اللّه إنّ بعض من سمّیته لفی تابوت فی شعب فی جبّ فی أسفل

ص:79

درک من جهنّم علی ذلک الجبّ صخرة إذا أراد اللّه أن یسعّر جهنّم رفع تلک الصخرة سمعت ذلک من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله، و إلاّ أظفرک اللّه بی و سفک دمی علی یدیک، و إلاّ أظفرنی اللّه علیک و علی أصحابک و عجّل أرواحکم إلی النار، فرجع الزبیر إلی أصحابه و هو یبکی.

و روی حسین الأشقر، عن أبی یعقوب یوسف البزاز، عن جابر، عن أبی جعفر محمّد بن علیّ علیهما السّلام أنّ أمیر المؤمنین علیه السّلام لما مرّ علی طلحة بین القتلی قال: اقعدوه فاقعد فقال علیه السّلام: إنه کانت لک سابقة و لکنّ الشیطان دخل فی منخریک فأوردک النّار.

و روی المفید فی الجمل مثل کلامه ذلک فی الزّبیر أیضا أنّ امیر المؤمنین علیه السّلام لما رأی رأس الزّبیر و سیفه قال للأحنف الّذی جاء برأسه إلیه علیه السّلام: ناولنی السیف، فناوله فهزّه و قال: سیف طالما قاتل بین یدی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و لکن الحین و مصارع السوء، ثمّ تفرّس فی وجه الزّبیر و قال: لقد کان لک برسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله صحبة و منه قرابة، و لکن دخل الشیطان منخرک فأوردک هذا المورد. و من أراد أکثر من ذلک فعلیه بالشافی.

«کلامه علیه السلام حین قتل طلحة و تفرق الناس»

قال الشیخ المفید قدّس سرّه فی الارشاد: و من کلامه علیه السّلام حین قتل طلحة و انفضّ أهل البصرة: بنا تسنّمتم الشرف، و بنا انفجرتم. إلخ (ص 121 طبع طهران 1377 ه).

و ذکر کلامه هذا فی النهج أیضا و هو الخطبة الرابعة منه و بین النسختین اختلاف فی الجملة إلاّ أنّ فی ذیلهما بونا بعیدا.

فما فی النهج: غرب رأی امریء تخلّف عنّی، ما شککت فی الحقّ مذ اریته لم یوجس موسی خیفة علی نفسه، أشفق من غلبة الجهّال و دول الضّلال، الیوم تواقفنا علی سبیل الحقّ و الباطل، من وثق بماء لم یظمأ.

و ما فی الارشاد غرب فهم امریء تخلّف عنّی، ما شککت فی الحقّ منذ اریته

ص:80

کان بنو یعقوب علی المحجّة العظمی حتی عقّوا أباهم و باعوا أخاهم، و بعد الإقرار کانت توبتهم و باستغفار أبیهم و أخیهم غفر لهم.

«کلام أمیر المؤمنین علیه السلام عند تطوفه علی القتلی و تکلیمه ایاهم»

نقل کلامه علیه السّلام عند تطوّفه علی القتلی الشیخ الأجلّ المفید فی الجمل و الارشاد و بعضه العالم الجلیل الطبرسی فی الاحتجاج و ذکر طائفة منه فی غیرهما من الجوامع:

ففی الجمل لمّا انجلت الحرب بالبصرة و قتل طلحة و الزبیر و حملت عائشة إلی قصر بنی خلف رکب أمیر المؤمنین علیه السّلام و تبعه أصحابه و عمّار بن یاسر رحمه اللّه یمشی مع رکابه حتّی خرج إلی القتلی یطوف علیهم، فمرّ بعبد اللّه بن خلف الخزاعی و علیه ثیاب حسان مشهرة فقال الناس: هذا و اللّه رأس الناس، فقال علیه السّلام: لیس برأس الناس و لکنّه شریف منیع النفس.

ثمّ مرّ بعبد الرّحمن بن عتاب بن أسید فقال: هذا یعسوب القوم و رأسهم کما تروه، ثمّ جعل یستعرض القتلی رجلا رجلا، فلمّا رأی أشراف قریش صرعی فی جملة القتلی قال:

جدعت أنفی أما و اللّه إن کان مصرعکم لبغیضا إلیّ و لقد تقدّمت إلیکم و حذّرتکم عضّ السیوف و کنتم أحداثا لا علم لکم بما ترون، و لکن الحین و مصارع السوء و نعوذ باللّه من سوء المصرع.

و فی مروج الذّهب: و وقف علیه السّلام علی عبد الرّحمن بن عتاب بن أسید بن أبی العاص بن امیّة و هو قتیل یوم الجمل فقال:

لهفی علیک یعسوب قریش قتلت الغطاریف من بنی عبد مناف شفیت نفسی و جدعت أنفی، فقال له الأشتر: ما أشدّ جزعک علیهم یا أمیر المؤمنین، و قد أرادوا بک ما نزل بهم؟ فقال لی: إنه قامت عنی و عنهم نسوة لم یقمن عنک.

قال: و اصیب کفّ ابن عتاب بمنی ألقاها عقاب و فیها خاتم نقشه: عبد الرّحمن بن عتاب، و کان الیوم الّذی وجد فیه الکفّ بعد یوم الجمل بثلاثة أیام.

ص:81

أقول: الظاهر أنّ قصة الکفّ لا تخلو من اختلاق و فریة و إن نقلها أبو جعفر الطبری أیضا.

ثمّ سار حتّی وقف علی کعب بن سور القاضی و هو مجدّل بین القتلی و فی عنقه المصحف فقال: نحّوا المصحف و ضعوه فی مواضع الطهارة، ثمّ قال: اجلسوا لی کعبا فاجلس و رأیته ینخفض إلی الأرض فقال: یا کعب بن سور قد وجدت ما وعدنی ربّی حقا فهل وجدت ما وعدک ربک حقا؟ ثمّ قال: اضجعوا کعبا.

و قال فی الارشاد: ثمّ مرّ بکعب بن سور فقال: هذا الّذی خرج علینا فی عنقه المصحف یزعم أنّه ناصر امّه یدعو الناس إلی ما فیه و هو لا یعلم ما فیه، ثمّ استفتح فخاب کلّ جبّار عنید أما إنه دعا اللّه أن یقتلنی فقتله اللّه، اجلسوا کعب بن سور فاجلس فقال له: یا کعب لقد وجدت. إلخ.

و قال الطبریّ فی التاریخ: قد کان کعب بن سور أخذ مصحف عائشة فبدر بین الصفین یناشدهم اللّه عزّ و جلّ فی دمائهم و اعطی درعه فرمی بها تحته و اتی بترسه فتنکّبه فرشقوه رشقا واحدا فقتلوه فکان أوّل مقتول بین یدی عائشة من أهل الکوفة ثمّ روی عن مخلّد بن کثیر عن أبیه قال: أرسلنا مسلم بن عبد اللّه یدعو بنی أبینا فرشقه أصحاب الجمل رشقا واحدا کما صنع بکعب فقتلوه فکان أوّل من قتل بین یدی أمیر المؤمنین علیه السّلام.

ثمّ مرّ علیه السّلام بطلحة بن عبید اللّه فقال: هذا الناکث بیعتی و المنشیء الفتنة فی الامّة و المجلب علیّ و الدّاعی إلی قتلی و قتل عترتی اجلسوا طلحة بن عبید اللّه فاجلس فقال له أمیر المؤمنین علیه السّلام: یا طلحة قد وجدت ما وعدنی ربّی حقا فهل وجدت ما وعدک ربک حقا، ثمّ قال: اضجعوا طلحة و سار فقال له بعض من کان معه: یا أمیر المؤمنین أتکلئم کعبا و طلحة بعد قتلهما؟ فقال: أم و اللّه لقد سمعا کلامی کما سمع أهل القلیب کلام رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله یوم بدر، و لو أذن لهما فی الجواب لرأیت عجبا، و یعنی بالقلیب بئر بدر.

و قد مضی کلامه علیه السّلام لما مرّ بطلحة و عبد الرحمن بن عتاب بن أسید و هما

ص:82

قتیلان یوم الجمل: لقد أصبح أبو محمد بهذا المکان غریبا أما و اللّه لقد کنت - إلخ.

(الکلام 217 من باب الخطب).

و مرّ علیه السّلام بمعید بن المقداد بن عمر و هو فی الصرعی فقال علیه السّلام: رحم اللّه أبا هذا إنما کان رأیه فینا أحسن من رأی هذا، فقال عمّار: الحمد للّه الّذی أوقعه و جعل خدّه الأسفل إنّا و اللّه یا أمیر المؤمنین لانبا لی عمّن عند عن الحقّ من ولد و والد، فقال علیه السّلام: رحمک اللّه یا عمّار و جزاک اللّه عن الحقّ خیرا.

و مرّ بعبد اللّه بن ربیعة بن درّاج و هو فی القتلی فقال: هذا البائس ما کان أخرجه؟ أدین أخرجه أم نصر لعثمان؟ و اللّه ما کان رأی عثمان فیه و لا فی أبیه بحسن.

ثمّ مرّ بمعید بن زهیر بن أبی امیة فقال: لو کانت الفتنة برأس الثریّا لتناولها هذا الغلام، و اللّه ما کان فیها بذی نخیرة و لقد أخبرنی من أدرکه و أنه لیولول فرقا من السّیف.

بیان: قیل: النخیرة. صوت فی الأنف، یرید علیه السّلام أنّه کان یخاف من الحرب و لم یکن فیها صوت. و أقول: کذا مذکورة فی إرشاد المفید و لکنه تصحیف و أصله کما فی جمله: و اللّه ما کان فیها بذی مخبرة، و المخبر و المخبرة بفتح الأوّل و الثالث و بضمّ الثالث فی الثانی أیضا العلم بالشیء و الوقوف علیه، فالمراد أنه کان غلاما حدثا غمرا لا علم له بعواقب الامور و آداب الحرب و القتال و نحوها، فلا حاجة إلی ذلک التکلف الناشی من التحریف.

ثمّ مرّ بمسلم بن قرظة فقال: البرّ أخرج هذا و اللّه لقد کلّمنی أن اکلّم عثمان فی شیء کان یدّعیه قبله بمکّة، فلم أزل به حتّی أعطاه و قال لی: لو لا أنت ما اعطیته، إن هذا ما علمت، بئس أخو العشیرة ثمّ جاء المشوم للحین ینصر عثمان.

ثمّ مرّ بعبد اللّه بن حمید بن زهیر فقال: هذا أیضا ممّن أوضع فی قتالنا زعم یطلب اللّه بذلک، و لقد کتب إلیّ کتابا یوذی عثمان فیها فأعطاه شیئا فرضی عنه

ص:83

و فی الجمل ثمّ مرّ بعبد اللّه بن عمیر بن زهیر قال: هذا أیضا ممّن أوضع فی قتلانا یطلب بزعمه دم عثمان و لقد کتب - إلخ.

ثمّ مرّ بعبد اللّه بن حکیم بن حزام فقال: هذا خالف أباه فی الخروج و أبوه حین لم ینصرنا قد أحسن فی بیعته لنا، و إن کان قد کفّ و جلس حین شکّ فی القتال ما ألوم الیوم من کفّ عنّا و عن غیرنا و لکنّ الملیم الّذی یقاتلنا.

ثمّ مرّ بعبد اللّه بن المغیرة بن الأخنس فقال: أمّا هذا فقتل أبوه یوم قتل عثمان فی الدّار فخرج مغضبا لقتل أبیه و هو غلام حدث جبن لقتله، و فی الجمل فخرج غضبا لمقتل أبیه و هو غلام لا علم له بعواقب الامور.

ثمّ مرّ بعبد اللّه بن أبی عثمان بن الأخنس بن شریق فقال: أما هذا فکأنی أنظر إلیه و قد أخذ القوم السیوف هاربا یعدو من الصفّ فنهنهت عنه فلم یسمع من نهفت حتی قتله و کان هذا ممّا خفی علی فتیان قریش أغمار لا علم لهم بالحرب خدعوا و استزلّوا فلمّا و قفوا لحجوا فقتلوا.

ثمّ أمر علیه السّلام منادیه فنادی: من أحبّ أن یواری قتیله فلیواره، و قال علیه السّلام واروا قتلانا فی ثیابهم الّتی قتلوا فیها فإنّهم یحشرون علی الشهادة و إنّی لشاهد لهم بالوفاء.

ثمّ رجع إلی خیمته و استدعی عبد اللّه بن أبی رافع و کتب کتابا إلی أهل المدینة، و آخر إلی أهل الکوفة أخبرهم بالفتح و عمّا جری علیهم من فعل القوم و نکثهم و مقاتلتهم و غیرها ممّا وقعت فی وقعة الجمل، و قد نقلنا الکتب فی صدر شرح هذا الکتاب فلا عائدة إلی الإعادة.

«خطبة أمیر المؤمنین (علیه السلام) فی البصرة بعد ما کتب الی المدینة و الکوفة بالفتح»

قال المفید فی الجمل: لمّا کتب أمیر المؤمنین علیه السّلام بالفتح قام فی الناس خطیبا فحمد اللّه و أثنی علیه و صلّی علی محمّد و آله ثم قال:

أمّا بعد فإنّ اللّه غفور رحیم عزیز ذو انتقام جعل عفوه و مغفرته لأهل طاعته و جعل عذابه و عقابه لمن عصاه و خالف أمره، و ابتدع فی دینه ما لیس منه. و برحمته

ص:84

نال الصالحون، و قد أمکننی اللّه منکم یا أهل البصرة و أسلمکم بأعمالکم، فإیّاکم أن تعودوا لمثلها، فانّکم أوّل من شرع القتال و الشقاق، و ترک الحق و الإنصاف.

أقول: هذه الخطبة و ما کلّم علیه السّلام به القتلی لیست فی النهج إلاّ کلامه الّذی کلّم به طلحة و عبد الرّحمن لمّا مرّ بهما کما مضی آنفا.

«عدل علی علیه السلام و زهده»

ثمّ نزل علیه السّلام و دخل علی بیت مال الکوفة «البصرة ظ» فی جماعة من المهاجرین و الانصار فنظر إلی ما فیه من العین و الورق فجعل یقول: یا صفراء غرّی غیری و أدام النظر إلی المال مفکّرا، فلمّا رأی کثرة ما فیها فقال: هذا جنیای، ثمّ قال: اقسموه بین أصحابی و من معی خمسمائة خمسمائة، ففعلوا فما نقص درهم واحد و عدد الرّجال اثنا عشر ألفا، و قبض ما کان فی عسکرهم من سلاح و دابة و متاع و آلة و غیر ذلک، فباعه و قسّمه بین أصحابه و أخذ لنفسه ما أخذ لکلّ واحد ممن معه من أصحابه و أهله خمسمائة درهم، فأتاه رجل من أصحابه فقال: یا أمیر المؤمنین إنّ اسمی سقط من کتابک أو قال و خلفنی عن حضور کذا و أدلی بعذر فدفع الخمسمائة الّتی کانت سهمه علیه السلام إلی ذلک الرّجل.

و روی أبو مخنف لوط بن یحیی عن رجاله قال: لمّا أراد أمیر المؤمنین علیه السّلام التوجه إلی الکوفة قام فی أهل بصرة فقال: ما تنقمون علیّ یا أهل البصرة؟ و أشار إلی قمیصه و ردائه فقال: و اللّه إنهما لمن غزل أهلی، ما تنقمون منّی یا أهل البصرة و أشار إلی صرّة فی یده فیها نفقته فقال: و اللّه ما هی إلاّ من غلّتی بالمدینة، فان أنا خرجت من عندکم بأکثر مما ترون فأنا عند اللّه من الخائنین.

و روی الثوری عن داود بن أبی هند عن أبی حرز الأسود قال: لقد رأیت بالبصرة لمّا قدم طلحة و الزبیر أرسل إلی اناس من أهل البصرة أنا فیهم، فدخلنا بیت المال معهما فلمّا رأیا ما فیه من الأموال قالا: هذا ما وعدنا اللّه و رسوله، ثمّ تلیا هذه الایة «وعدکم اللّه مغانم کثیرة تأخذونها فعجّل لکم هذه» إلی آخر الایة و قالا: نحن أحقّ بهذا المال من کلّ أحد، و لمّا کان من أمر القوم ما کان

ص:85

دعانا علیّ بن أبی طالب علیه السّلام فدخلنا معه بیت المال، فلمّا رأی ما فیه ضرب إحدی یدیه علی الاخری و قال: غرّی غیری، و قسّمه بین أصحابه بالسویّة حتی لم یبق إلاّ خمسمائة درهم عزلها لنفسه، فجاءه رجل فقال: إنّ اسمی سقط من کتابک فقال علیه السّلام: ردّوها ردّوها علیه، ثمّ قال: الحمد للّه الّذی لم یصل إلیّ من هذا المال شیئا و وفّره علی المسلمین.

أقول: و قد مضی نحوها المروی عن أبی الأسود الدؤلی آنفا. و یا لیت کلامه علیه السّلام بلغ إلی امراء هذه الأعصار و قرع أسماعهم الموقورة لعلّهم یعقلون و من نوم الغفلة عن الحقّ ینتبهون، و من فحص عن سیرتهم شاهت وجوههم رأی أن لیس شأنهم إلاّ تزویق الباطل و تزیین العاطل، و لیس مقالهم إلاّ أن لا یصل إلی غیرهم شیء من حطام الدنیا و لعمری قد أصبحنا فی دهر عنود و زمان کنود یظلم علی عباد اللّه فوق العدّ و الاحصاء و لم یبق من العدل إلاّ اسمه کالعنقاء و الکیمیاء و لو تفوّه زعیم ربّانیّ و هاد إلهیّ أین العدل و الانصاف؟ و لم غلب علی الناس الفقر و الافلاس؟ اجیب بالجسن و النفی و القتل، فالحریّ بنا أن نثنی القلم علی ما کنا بصدده لعلّ اللّه یحدث بعد ذلک أمرا.

«خطبته علیه السلام بعد قسمة المال، و خطبة اخری»

«له علیه السلام لما خرج من البصرة»

روی الواقدی أنّ أمیر المؤمنین علیه السّلام لمّا فرغ من قسمة المال قام خطیبا فحمد اللّه و أثنی علیه و قال:

أیّها النّاس إنی أحمد اللّه علی نعمه، قتل طلحة و الزبیر و هربت عائشة، و أیم اللّه لو کانت طلبت حقا و هانت باطلا لکان لها فی بیتها مأوی، و ما فرض اللّه علیها الجهاد و إنّ أوّل خطأها فی نفسها و ما کانت و اللّه علی القوم أشأم من ناقة الصخرة و ما ازداد عدوّکم بما صنع اللّه إلاّ حق ذا، و ما زادهم الشیطان إلاّ طغیانا، و لقد جاءوا مبطلین، و أدبروا ظالمین، إنّ إخوتکم المؤمنین جاهدوا فی سبیل اللّه و آمنوا یرجون مغفرة اللّه، و إننا لعلی الحقّ، و إنّهم لعلی الباطل، و یجمعنا اللّه و إیّاهم

ص:86

یوم الفصل، و أستغفر اللّه لی و لکم. (کتاب الجمل للمفید ص 200 طبع النجف).

أقول: هذه الخطبة لیست بمذکورة فی النهج.

و روی نصر بن عمر بن سعد عن أبی خالد عن عبد اللّه بن عاصم عن محمّد بن بشیر الهمدانی عن الحارث بن السریع قال: لما ظهر أمیر المؤمنین علیّ علیه السّلام علی أهل البصرة و قسّم ما جواه العسکر قام فیهم خطیبا فحمد اللّه و أثنی علیه و صلّی علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و قال:

أیّها النّاس إنّ اللّه عزّ و جلّ ذو رحمة واسعة، و مغفرة دائمة، لأهل طاعته و قضی أنّ نقمته و عقابه علی أهل معصیته، یا أهل البصرة یا أهل المؤتفکة و یا جند المرأة و أتباع البهیمة، رغا فرجفتم، و عقر فانهزمتم، أحلامکم دقاق، و عهدکم شقاق، و دینکم نفاق، و أنتم فسقة مراق، أنتم شرّ خلق اللّه، أرضکم قریبة من الماء، بعیدة من السماء، خفت عقولکم، و سفهت أحلامکم، شهرتم سیوفکم علینا و سفکتم دماءکم، و خالفتم إمامکم، فأنتم أکلة الاکل و فریسة الظافر، و النار لکم مدّخر، و العار لکم مفخر، یا أهل البصرة نکثتم بیعتی، و ظاهرتم علیّ ذوی عداوتی فما ظنکم یا أهل البصرة الان؟.

فقام إلیه رجل منهم فقال: نظنّ خیرا یا أمیر المؤمنین و نری أنک ظفرت و قدرت فان عاقبت فقد أجرمنا، و إن عفوت فالعفو أحبّ إلی ربّ العالمین، فقال علیه السّلام: قد عفوت عنکم فإیّاکم و الفتنة، فانکم أوّل من نکث البیعة و شقّ عصا الامة، فارجعوا عن الحوبة و اخلصوا فیما بینکم و بین اللّه بالتوبة. (کتاب الجمل للمفید ص 203 طبع النجف).

أقول: و قد روی هذه الخطبة فی الارشاد أیضا (ص 123 طبع طهران 1377 ه) و بین الروایتین اختلاف فی الجملة، قال: و من کلامه علیه السّلام بالبصرة حین ظهر علی القوم بعد حمد اللّه تعالی و الثناء علیه.

أمّا بعد فانّ اللّه ذو رحمة واسعة و مغفرة دائمة و عفوجمّ و عقاب ألیم، قضی أنّ رحمته و مغفرته و عفوه لأهل طاعته من خلقه، و برحمته اهتدی المهتدون

ص:87

و قضی أنّ نقمته و سطوته و عقابه علی أهل معصیته من خلقه، و بعد الهدی و البینات ما ضلّ الضالّون، فما ظنکم یا أهل البصرة و قد نکثتم بیعتی و ظاهرتم علیّ عدوّی فقام إلیه رجل فقال: نظنّ خیرا و نراک قد ظهرت و قدرت، فإن عاقبت فقد اجترمنا ذلک، و إن عفوت فالعفو أحبّ إلی اللّه تعالی، فقال: قد عفوت عنکم فایّاکم و الفتنة فإنکم أوّل الرعیة نکث البیعة وشقّ عصا هذه الامّة، ثمّ جلس للناس فبایعوه.

و نقل المسعودی طائفة من هذه الخطبة فی مروج الذهب. و أتی ببعضها الشریف الرضی رضوان اللّه علیه فی الموضعین من النهج أحدهما قوله: و من کلامه علیه السّلام فیذمّ أهل البصرة: کنتم جند المرأة و أتباع البهیمة إلخ (الکلام الثالث عشر من باب الخطب). و الموضع الاخر قوله: و من کلامه علیه السّلام فی مثل ذلک: أرضکم قریبة من الماء بعیدة من السماء إلخ (الکلام الرابع عشر من باب الخطب).

و ذیل الکلام الثالث عشر ملتقطة من خطبة اخری رواها المفید فی الجمل عن الواقدی (ص 210 طبع النجف) أنه علیه السّلام لمّا خرج من البصرة و صار علی علوة استقبل الکوفة بوجهه و هو راکب بغلة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و قال:

الحمد للّه الّذی أخرجنی من أخبث البلاد و أخشنها ترابا، و أسرعها خرابا و أقربها من الماء، و أبعدها من السماء، بها مغیض الماء، و بها تسعة أعشار الشرّ و هی مسکن الجنّ، الخارج منها برحمة، و الدّاخل إلیها بذنب، أما أنها لا تذهب الدّنیا حتّی یجیء إلیها کلّ فاجر، و یخرج منها کلّ مؤمن، و حتّی یکون مسجدها کأنه جؤجؤ سفینة.

و رواها الطبرسی فی الاحتجاج أیضا عن ابن عبّاس رضی اللّه عنه قال: لمّا فرغ أمیر المؤمنین علیه السّلام من قتال أهل البصرة وضع قتبا علی قتب ثمّ صعد علیه فخطب فحمد اللّه و أثنی علیه فقال:

یا أهل البصرة یا أهل المؤتفکة یا أهل الدّاء العضال، یا أتباع البهیمة، یا جند المرأة، رغا فأجبتم، و عقر فهربتم، ماؤکم زعاق، و دینکم نفاق، و أحلامکم دقاق.

ص:88

ثمّ نزل یمشی بعد فراغه من خطبته، فمشینا معه فمرّ بالحسن البصری و هو یتوضّأ فقال: یا حسن أسبغ الوضوء فقال: یا أمیر المؤمنین لقد قتلت بالأمس اناسا یشهدون أن لا إله إلاّ اللّه وحده لا شریک له و أنّ محمدا عبده و رسوله، و یصلّون الخمس، و یسبغون الوضوء. فقال له أمیر المؤمنین علیه السّلام: لقد کان ما رأیت فما منعک أن تعین علینا عدوّنا؟ فقال: و اللّه لأصدّقنک یا أمیر المؤمنین لقد خرجت فی أوّل یوم فاغتسلت و تحنّطت و صببت علیّ سلاحی و أنا لا أشکّ فی أنّ التخلّف عن امّ المؤمنین عائشة کفر، فلما انتهیت إلی موضع من الخریبة نادی مناد: یا حسن إلی أین؟ ارجع فإنّ القاتل و المقتول فی النّار، فرجعت ذعرا و جلست فی بیتی، فلمّا کان فی الیوم الثانی لم أشک أنّ التخلّف عن امّ المؤمنین هو الکفر فتحنّطت و صببت علیّ سلاحی و خرجت ارید القتال حتّی انتهیت إلی موضع من الخریبة فنادی مناد من خلفی: یا حسن إلی أین مرّة اخری فإنّ القاتل و المقتول فی النّار، قال علیّ علیه السّلام: صدقت أ فتدری من ذلک المنادی؟ قال: لا، قال علیه السّلام:

أخوک إبلیس و صدقک أنّ القاتل و المقتول منهم فی النّار، فقال الحسن البصری:

الان عرفت یا أمیر المؤمنین أنّ القوم هلکی.

ثمّ قال الطبرسی فی الاحتجاج بعد عدّة فصول: روی أنّ أمیر المؤمنین علیه السّلام قال: فی أثناء خطبة خطبها بعد فتح البصرة بأیّام حاکیا عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله قوله:

یا علیّ إنک باق بعدی و مبتلی بامّتی و مخاصم بین یدی اللّه، فأعدّ للخصومة جوابا فقلت: بأبی أنت و امّی یا رسول اللّه بیّن لی ما هذه الفتنة الّتی ابتلی بها؟ و علی ما اجاهد بعدک؟ فقال لی: إنک ستقاتل بعدی الناکثة و القاسطة و المارقة - و حلأهم و سماهم رجلا رجلا - و تجاهد من امّتی کلّ من خالف القرآن و سنّتی ممّن یعمل فی الدّین بالرأی و لا رأی فی الدّین إنما هو أمر الربّ و نهیه، فقلت:

یا رسول اللّه فأرشدنی إلی الفلج عند الخصومة یوم القیامة، فقال صلّی اللّه علیه و آله: نعم، إذا کان ذلک کذلک فاقتصر علی الهدی إذا قومک عطفوا الهدی علی الهوی، و عطفوا القرآن علی الرأی، فتأوّلوه برأیهم بتتبّع الحجج من القرآن لمشتبهات الأشیاء

ص:89

الطاریة عند الطمأنینة إلی الدّنیا، فاعطف أنت الرأی علی القرآن، و إذا قومک حرّفوا الکلم عن مواضعه عند الأهواء الساهیة و الاراء الطامحة و القادة الناکثة و الفرقة القاسطة و الاخری المارقة أهل الإفک المردی و الهوی المطغی و الشبهة الخالقة، فلا تنکلنّ عن فضل العاقبة فانّ العاقبة للمتقین.

بیان: الناکثة أتباع الجمل، و القاسطة أتباع معاویة، و المارقة الخوارج فالطائفة الاولی أثاروا فتنة الجمل، و الثانیة أقاموا غزوة صفین، و الثالثة حرب نهروان.

و روی فی الإحتجاج عن أبی یحیی الواسطی قال: لمّا فتح أمیر المؤمنین علیه السلام البصرة اجتمع الناس علیه و فیهم الحسن البصری و معه الألواح، فکان کلّما لفظ أمیر المؤمنین علیه السّلام بکلمة کتبها، فقال له أمیر المؤمنین علیه السّلام بأعلی صوته:

ما تصنع؟ فقال: نکتب آثارهم لنحدّث بها بعدکم، فقال أمیر المؤمنین علیه السّلام:

أما إنّ لکلّ قوم سامریّا و هذا سامریّ هذه الامّة أما أنه لا یقول: لا مساس، و لکنه یقول: لا قتال.

بیان: قوله علیه السّلام أنه لا یقول لا مساس إشارة إلی قوله تعالی: «قالَ فَما خَطْبُکَ یا سامِرِیُّ » - إلی قوله تعالی: «قالَ فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَکَ فِی الْحَیاةِ أَنْ تَقُولَ لا مِساسَ » الایة (طه - 99).

و فی الاحتجاج عن المبارک فضالة عن رجل ذکره قال: أتی رجل أمیر المؤمنین علیه السلام بعد الجمل فقال له: یا أمیر المؤمنین رأیت فی هذه الواقعة أمرا هالنی من روح قد بانت، و جثّة قد زالت، و نفس قد فاتت، لا أعرف فیهم مشرکا باللّه فاللّه اللّه ممّا یجلّلنی من هذا إن یک شرّا فهذا تتلقی بالتوبة، و إن یک خیرا ازددنا منه، أخبرنی عن أمرک هذا الّذی أنت علیه أفتنة عرضت لک فأنت تنفح الناس بسیفک أم شیء خصّک به رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله؟.

فقال علیه السّلام إذا أخبرک إذن انبّئک إذن احدّثک، إنّ ناسا من المشرکین أتوا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و أسلموا ثمّ قالوا لأبی بکر: استأذن لنا علی رسول اللّه حتّی تأتی قومنا فنأخذ أموالنا ثمّ نرجع، فدخل أبو بکر علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فاستأذن

ص:90

لهم فقال عمر: یا رسول اللّه أ ترجع تلک الجماعة من الاسلام إلی الکفر؟ فقال:

و ما علمک یا عمر أن ینطلقوا فیأتوا بمثلهم معهم من قومهم؟ ثمّ إنهم أتوا ابا بکر فی العام المقبل فسألوه أن یستأذن لهم علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله، فاستأذن لهم و عنده عمر فقال مثل قوله، فغضب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله ثمّ قال: و اللّه ما أراکم تنتهون حتّی یبعث اللّه علیکم رجلا من قریش یدعو کم إلی اللّه فتختلفون عنه اختلاف الغنم الشرد.

فقال له أبو بکر: فداک أبی و امّی یا رسول اللّه أنا هو؟ فقال: لا، فقال عمر: أنا هو؟ قال: لا، فقال: عمر: فمن هو یا رسول اللّه؟ فأومی إلیّ و أنا أخصف نعل رسول اللّه و قال هو خاصف النعمل عند کما ابن عمّی و أخی و صاحبی و مبرئ ذمّتی و المؤدّی عنّی دینی و عداتی و المبلّغ عنّی رسالاتی، و معلّم الناس من بعدی، و مبیّنهم من تأویل القرآن ما لا یعلمون، فقال الرجل: أکتفی منک بهذا یا أمیر المؤمنین ما بقیت، فکان ذلک الرّجل أشدّ أصحاب علیّ علیه السّلام فیما بعد من خالفه.

و فیه أیضا: روی یحیی بن عبد اللّه بن الحسن عن أبیه عبد اللّه بن الحسن قال: کان أمیر المؤمنین علیه السّلام یخطب بالبصرة بعد دخولها بأیّام، فقام إلیه رجل فقال: یا أمیر المؤمنین أخبرنی من أهل الجماعة؟ و من أهل الفرقة؟ و من أهل البدعة؟ و من أهل السنة؟.

فقال علیه السّلام: ویحک أما إذا سألتنی فافهم عنّی و لا علیک أن لا تسأل عنها أحدا بعدی، أمّا أهل الجماعة فأنا و من اتّبعنی و إن قلّوا و ذلک الحقّ عن أمر اللّه عزّ و جلّ و عن أمر رسوله. و أمّا أهل الفرقة المخالفون لی و لمن اتّبعنی و إن کثروا و أمّا أهل السنّة فالمتمسّکون بما سنّه اللّه و رسوله و إن قلّوا و أمّا أهل البدعة فالمخالفون لأمر اللّه و لکتابه و لرسوله العاملون برأیهم و أهوائهم و إن کثروا، و قد مضی منهم الفوج الأوّل و بقیت أفواج، فعلی اللّه قبضها و استیصالها عن جدد الأرض.

فقام إلیه عمّار و قال: یا أمیر المؤمنین إنّ الناس یذکرون الفیء و یزعمون أنّ من قاتلنا فهو و ماله و ولده فیء لنا.

فقام إلیه رجل من بکر بن وائل یدعا عباد بن قیس و کان ذا عارضة و لسان شدید فقال: یا أمیر المؤمنین و اللّه ما قسّمت بالسویّة و لا عدلت فی الرعیّة. فقال علیه السّلام: و لم؟ ویحک، قال: لأنک قسّمت ما فی العسکر و ترکت الأموال

ص:91

و النساء و الذّریّة، فقال: أیّها الناس من کانت له جراحة فلیداوها بالسمن فقال عباد: جئنا نطلب غنائمنا فجاءنا بالترّهات، فقال له أمیر المؤمنین: إن کنت کاذبا فلا أماتک اللّه حتّی یدرکک غلام ثقیف، فقیل: و من غلام ثقیف؟ فقال: رجل لا یدع للّه حرمة إلا انتهکها، فقیل: أ فیموت أو یقتل؟ قال: یقصمه قاصم الجبارین بموت فاحش یحترق منه دبره لکثرة ما یجری من بطنه.

یا أخا بکر أنت امرء ضعیف الرأی أو ما علمت أنّا لا نأخذ الصغیر بذنب الکبیر و أنّ الأموال کانت لهم قبل الفرقة و تزوّجوا علی رشدة و ولدوا علی فطرة و إنما لکم ما حوی عسکرهم، و ما کان فی دورهم فهو میراث فان عدا أحد منهم أخذنا بذنبه، و إن کفّ عنّا لم نحمل علیه ذنب غیره.

یا أخا بکر لقد حکمت فیهم بحکم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فی أهل مکّة فقسّم ما حوی العسکر و لم یتعرّض لما سوی ذلک، و إنما اتبعت اثره حذو النعل بالنعل.

یا أخا بکر أما علمت أنّ دار الحرب یحلّ ما فیها، و أنّ دار الهجرة یحرم ما فیها إلاّ بحقّ فمهلا مهلا رحمکم اللّه فان لم تصدّقونی و أکثرتم علیّ - و ذلک أنه تکلّم فی هذا غیر واحد - فأیّکم یأخذ عائشة بسهمه؟ فقالوا: یا أمیر المؤمنین أصبت و أخطأنا و علمت و جهلنا فنحن نستغفر اللّه، و نادی النّاس من کلّ جانب: أصبت یا أمیر المؤمنین أصاب اللّه بک الرشاد و السداد.

فقام عبّاد فقال: أیّها الناس إنکم و اللّه إن اتّبعتموه و أطعتموه لن یضلّ بکم عن منهل نبیّکم صلّی اللّه علیه و آله حتّی قیس شعرة و کیف لا یکون ذلک و قد استودعه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله علم المنایا و القضایا و فصل الخطاب علی منهاج هارون علیه السّلام و قال له:

أنت منّی بمنزلة هارون من موسی إلاّ أنّه لا نبیّ بعدی فضلا خصّه اللّه به و إکراما منه لنبیّه حیث أعطاه ما لم یعط أحدا من خلقه.

ثمّ قال أمیر المؤمنین علیه السّلام: انظروا رحمکم اللّه ما تؤمرون به فامضوا له فانّ العالم أعلم بما یأتی به من الجاهل الخسیس الأخسّ، فانّی حاملکم إنشاء اللّه إن أطعتمونی علی سبیل النجاة، و إن کان فیه مشقّة شدیدة و مرارة عتیدة، و الدّنیا

ص:92

خلوة الحلاوة لمن اغترّ بها من الشقوة و الندامة عمّا قلیل. ثمّ إنی اخبرکم أنّ جیلا من بنی إسرائیل أمرهم نبیّهم أن لا یشربوا من النهر فلجّوا فی ترک أمره فشربوا منه إلاّ قلیلا منهم، فکونوا رحمکم اللّه من اولئک الّذین أطاعوا نبیّهم و لم یعصوا ربّهم، و أمّا عائشة فأدرکها رأی النساء و لها بعد ذلک حرمتها الاولی و الحساب علی اللّه، یعفو عمّن یشاء و یعذّب من یشاء.

بیان: فلان ذو عارضة أی ذو جلد و صراحة و قدرة علی الکلام. و ذلک أنّه تکلّم فی هذا غیر واحد، جملة معترضة من کلام الراوی، قیس شعرة أی قدرها.

العتید: الحاضر المهیّا. ثمّ إنّ ما نقلنا من کلامه علیه السّلام فی الرّوایتین الأخیرتین عن الاحتجاج لیس بمذکور فی النهج.

«سیرة علی علیه السلام فی اهل البصرة»

قد تظافرت الأخبار أنه لمّا انهزم الناس یوم الجمل أمر أمیر المؤمنین منادیا ینادی أن لا تجهّزوا علی جریح، و لا تتبعوا مدبرا، و لا تکشفوا سترا، و لا تأخذوا أموالا، و لا تهیجوا امرأة، و لا تمثّلوا بقتیل و قال عمّار له علیه السّلام: ما تری فی سبی الذّریة؟ قال: ما أری علیهم من سبیل إنّما قاتلنا من قاتلنا. و قال له بعض القراء من أصحابه: اقسم من ذراریهم لنا و أموالهم و إلاّ فما الّذی أحلّ دماءهم و لم یحلّ أموالهم؟ فقال علیه السّلام: هذه الذّریة لا سبیل علیها و هم فی دار هجرة، و إنما قتلنا من حاربنا و بغی علینا، و أمّا أموالهم فهی میراث لمستحقیها من أرحامهم، فقال عمّار رحمه اللّه تعالی: لا نتبع مدبرهم، و لا نجهز علی جریحهم؟ فقال: لا، لأنی آمنتهم و قال علیه السّلام: مروا نساء هؤلاء المقتولین من أهل البصرة أن یعتدن منهم، و إذا اتی بأسیر منهم فإن کان قد قاتل قتله، و إن لم تقم علیه بیّنة بالقتل أطلقه.

«تجهیز علی علیه السلام عائشة من البصرة الی المدینة»

قال الدینوری فی الامامة و السیاسة (ص 87 ج 1 طبع مصر 1377 ه): أتی محمّد بن أبی بکر فدخل علی اخته عائشة قال لها: أما سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله یقول:

علیّ مع الحقّ و الحقّ مع علیّ ثمّ خرجت تقاتلینه بدم عثمان؟ ثمّ دخل

ص:93

علیها علیّ علیه السّلام فسلّم و قال: یا صاحبة الهودج قد أمرک اللّه أن تقعدی فی بیتک ثمّ خرجت تقاتلین. أ ترتحلین؟ قالت: أرتحل، فبعث معها علیّ علیه السّلام أربعین امرأة و أمرهنّ أن یلبسن العمائم و یتقلّدن السیوف و أن یکنّ من الّذین یلینها و لا تطلع علی أنهنّ نساء، فجعلت عائشة تقول فی الطریق: فعل اللّه فی ابن أبی طالب و فعل، بعث معی الرّجال، فلمّا قدمن المدینة و ضعن العمائم و السیوف و دخلن علیها فقالت: جزی اللّه ابن أبی طالب الجنة.

و ذکر قریبا من هذه الروایة المفید فی کتاب الجمل (ص 207 طبع النجف) و صرّح فیه أنّه علیه السّلام أنفذ معها أربعین امرأة علی الوصف المذکور. ثمّ قال:

فجعلت عائشة تقول فی الطریق: اللّهم افعل بعلیّ بن أبی طالب و افعل، بعث معی الرجال و لم یحفظ بی حرمة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله، فلمّا قد من المدینة معها ألقین العمائم و السیوف و دخلن معها، فلمّا رأتهنّ ندمت علی ما فرطت بذمّ أمیر المؤمنین علیه السّلام و سبّه و قالت: جزی اللّه ابن أبی طالب خیرا فلقد حفظ فیّ حرمة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله.

و قال المسعودی فی مروج الذهب: و خرجت عائشة من البصرة و قد بعث معها علیّ علیه السّلام أخاها عبد الرّحمن بن أبی بکر و ثلاثین رجلا و عشرین امرأة من ذوات الدین من عبد القیس و همدان و غیرهما ثمّ ذکر النساء علی الوصف المذکور (ص 14 ج 2 طبع مصر 1346 ه).

أقول: الظاهر أنّ إرسال النساء معها علی الوصف المذکور لا یخلو من دغدغة و لا یعقل له وجه یعتنی به، لأنّ هذه الروایات کلّها متّفقة فی أنّ الأمر التبس علی عائشة فی أثناء الطریق من البصرة إلی المدینة و ما فهمت أنهنّ نساء، و هذا لا یستقیم مع دهائها و فطانتها، و لأنّ هذا العمل منه علیه السّلام لو کان لحفظ حرمة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله یدفعه أنّ أخاها عبد الرحمن کان معها، علی أنّ العلم البتّی حاصل بأنه لو لم یکن معها أخوها لما کان أنفذ أمیر المؤمنین معها إلاّ رجالا یثق بهم، و الصواب فی ذلک ما فی تاریخ أبی جعفر الطبری بأنه علیه السّلام سرّحها و أرسل معها جماعة من رجال و نساء، و جهّزها من غیر أن یتعرّض بلبسهنّ العمائم و تقلّدهنّ السیوف

ص:94

و لم ینقل ما رواه القوم أصلا، صرّح بذلک فی الموضعین: ص 520 و ص 547 من المجلّد الثالث طبع مصر 1357 ه.

«تأمیره علیه السّلام ابن العباس علی البصرة و وصیته له و خطبته الناس»

قال المفید فی الجمل: و ممّا رواه الواقدی عن رجاله قال: لمّا أراد أمیر المؤمنین علیه السّلام الخروج من البصرة استخلف علیها عبد اللّه بن عباس و وصّاه و کان فی وصیّته له أن قال:

یا ابن عباس علیک بتقوی اللّه و العدل بمن ولیت علیه، و أن تبسط للناس وجهک، و توسّع علیهم مجلسک، و تسعهم بحلمک، و إیّاک و الغضب فانه طیرة الشیطان و إیّاک و الهوی فانه یصدّک عن سبیل اللّه، و اعلم أنّ ما قرّبک من اللّه فهو مباعدک من النار، و ما باعدک من اللّه فمقرّبک من النار، و اذکر اللّه کثیرا و لا تکن من الغافلین.

أقول: أتی ببعض هذه الوصیّة فی آخر باب الکتب و الرّسائل من النهج قوله: و من وصیة له علیه السّلام بعبد اللّه بن العباس عند استخلافه إیّاه علی البصرة:

سع الناس بوجهک و مجلسک - إلخ.

و روی أبو مخنف لوط بن یحیی قال: لمّا استعمل أمیر المؤمنین علیه السّلام عبد اللّه ابن العباس علی البصرة خطب الناس فحمد اللّه و أثنی علیه و صلّی علی النبیّ ثمّ قال:

معاشر الناس قد استخلفت علیکم عبد اللّه بن العباس فاسمعوا له و أطیعوا أمره ما أطاع اللّه و رسوله، فان أحدث فیکم أو زاغ عن الحقّ فاعلموا أنّی أعز له عنکم فانی أرجو أن أجده عفیفا تقیّا ورعا، و إنی لم اوله علیکم إلاّ و أنا أظنّ ذلک به غفر اللّه لنا و لکم.

قال: فأقام عبد اللّه بالبصرة حتّی عمد أمیر المؤمنین علیه السّلام إلی التوجّه إلی الشام، فاستخلف. علیها زیاد بن أبیه و ضمّ إلیه أبا الأسود الدؤلی و لحق بأمیر المؤمنین علیه السّلام حتّی صار إلی صفین.

أقول: خطبته هذه ما ذکرت فی النهج. و قال أبو جعفر الطبری فی التاریخ:

ص:95

أمّر علیّ علیه السّلام ابن عباس علی البصرة و ولی زیادا الخراج و بیت المال، و امر ابن عباس أن یسمع منه فکان ابن عباس یقول: استشرته عند هنة کانت من الناس، فقال:

إن کنت تعلم أنک علی الحقّ و أنّ من خالفک علی الباطل أشرت علیک بما ینبغی و إن کنت لا تدری أشرت علیک بما ینبغی کذلک، فقلت: إنّی علی الحقّ و إنّهم علی الباطل، فقال: اضرب بمن أطاعک من عصاک و من ترک أمرک، فان کان أعزّ للاسلام و أصلح له أن یضرب عنقه فاضرب عنقه، فاستکتبه.

و روی ثقة الاسلام الکلینی رضوان اللّه علیه فی الکافی خطبة اخری له علیه السّلام خطب الناس فی البصرة بعد انقضاء الحرب نقلها الفیض قدّس سرّه فی الوافی أیضا (ص 17 ج 14) قال: محمّد بن عیسی عن السّراد عن مؤمن الطاق عن سلام بن المستنیر عن أبی جعفر علیه السّلام قال: قال: إنّ أمیر المؤمنین علیه السّلام لما انقضت القصّة فیما بینه و بین طلحة و الزبیر و عائشة بالبصرة صعد المنبر فحمد اللّه و أثنی علیه و صلّی علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله ثمّ قال:

أیها الناس إنّ الدّنیا حلوة خضرة تفتّن الناس بالشهوات و تزیّن لهم بعاجلها و أیم اللّه إنّها لتغرّ من أملها، و تخلف من رجاها و ستورث غدا أقواما الندامة و الحسرة باقبالهم علیها و تنافسهم فیها و حسدهم و بغیهم علی أهل الدین و الفضل فیها ظلما و عدوانا و بغیا و أشرا و بطرا و باللّه أنه ما عاش قوم قطّ فی غضارة من کرامة نعم اللّه فی معاش دنیا و لا دائم تقوی فی طاعة اللّه و الشکر لنعمه فأزال ذلک عنهم إلاّ من بعد تغییر من أنفسهم، و تحویل عن طاعة اللّه و الحادث من ذنوبهم و قلّة محافظته و ترک مراقبة اللّه و تهاون بشکر نعمة اللّه، لأنّ اللّه تعالی یقول فی محکم کتابه «إِنَّ اللّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتّی یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ وَ إِذا أَرادَ اللّهُ بِقَوْمٍ سُوْءاً فَلا مَرَدَّ لَهُ وَ ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ والٍ ».

و لو أنّ أهل المعاصی و کسبة الذّنوب إذا هم حذروا زوال نعمة اللّه و حلول نقمته و تحویل عافیته أیقنوا أنّ ذلک من اللّه تعالی بما کسبت أیدیهم فأقلعوا و تابوا و فزعوا إلی اللّه تعالی بصدق من نیّاتهم و إقرار منهم له بذنوبهم و إساءتهم لصفح لهم

ص:96

عن کلّ ذنب، و اذا لأقالهم کل عثرة و لردّ علیهم کل کرامة نعمة ثمّ أعاد لهم من صلاح أمرهم و ممّا کان أنعم به علیهم کلّ ما زال عنهم و فسد علیهم، فاتقوا اللّه أیّها الناس حقّ تقاته، و استشعروا خوف اللّه تعالی، و أخلصوا الیقین، و توبوا إلیه من قبیح ما استنفرکم الشیطان من قتال ولیّ الأمر و أهل العلم بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله، و ما تعاونتم علیه من تفریق الجماعة، و تشتیت الأمر، و فساد صلاح ذات البین، إنّ اللّه یقبل التوبة و یعفو عن السیئة و یعلم ما تفعلون.

أقول: و هذه الخطبة ما ذکرت فی النهج أیضا.

«اشارة اجمالیة الی ما عند الائمة من سلاح رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و غیرها»

فی الکافی للکلینی قدّس سرّه و فی الوافی ص 134 ج 2 من الطبع المظفری فی باب ما عندهم من سلاح رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و متاعه: أبان، عن یحیی بن أبی العلاء قال:

سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: درع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله ذات الفضول لها حلقتان من ورق فی مقدّمها، و حلقتان من ورق فی مؤخّرها، و قال: لبسها علیّ علیه السّلام یوم الجمل.

و فی الکافی: أبان، عن یعقوب بن شعیب، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال: شدّ علیّ علیه السّلام بطنه یوم الجمل بعقال أبرق نزل به جبرئیل علیه السّلام من السماء، و کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله یشدّ به علی بطنه إذا لبس الدّرع.

و فی الفقیه: کان صلّی اللّه علیه و آله یلبس من القلانس الیمنیّة و البیضاء و المصریّة ذات الاذنین فی الحرب، و کانت له عنزة یتّکی علیها و یخرجها فی العیدین فیخطب بها و کان له قضیب یقال له الممشوق، و کان له فسطاط یسمّی الکن، و کانت له قصعة تسمّی السعة، و کان له قعب یسمّی الرّی، و کان له فرسان یقال لأحدهما المرتجز و للاخر السکب، و کل له بغلتان یقال لاحداهما الدّلدل و للاخری الشهباء و کان له نافتان یقال لاحداهما العضباء و للاخری الجدعاء، و کان له سیفان یقال لأحدهما ذو الفقار و للاخر العون، و کان له سیفان آخران یقال لأحدهما المخذم و للاخر الرسوم، و کان له حمار یسمّی الیعفور، و کانت له عمامة تسمّی السحاب و کان له درع تسمّی ذات الفضول لها ثلاث حلقات فضّة: حلقة بین یدیها، و حلقتان

ص:97

خلفها، و کانت له رایة تسمّی العقاب، و کان له بعیر یحمل علیه یقال له الدّیباج و کان له لواء یسمّی العلوم، و کان له مغفر یقال له الأسعد، فسلّم ذلک کلّها إلی علیّ علیه السّلام عند موته و أخرج خاتمه و جعله فی اصبعه فذکر علیّ علیه السّلام أنه وجد فی قائم سیف من سیوفه صحیفة فیها ثلاثة أحرف: صل من قطعک، و قل الحقّ و لو علی نفسک، و أحسن إلی من أساء إلیک.

الکافی: محمّد، عن ابن عیسی، عن الحسین، عن النضر، عن یحیی الحلبی، عن ابن مسکان، عن أبی بصیر، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال: قال: ترک رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فی المتاع سیفا، و درعا، و عنزة، و رحلا، و بغلته الشهباء فورث ذلک کلّه لعیّ بن أبی طالب.

الکافی: محمّد، عن أحمد، عن الحسین، عن فضالة، عن عمر بن أبان قال: سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عمّا یتحدّث الناس أنّه دفع إلی امّ سلمة صحیفة مختومة فقال:

إنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله لما قبض ورث علیّ علیه السّلام علمه و سلاحه و ما هناک، ثمّ صار إلی الحسن، ثمّ صار إلی الحسین، قال، قلت: ثمّ صار إلی علیّ بن الحسین، ثمّ صار إلی ابنه، ثمّ انتهی الیک؟ فقال: نعم.

الکافی: الاثنان، عن الوشاء، عن أبان، عن الفضیل بن یسار، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال: لبس أبی درع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله ذات الفضول فخطت و لبستها أنا ففضّلت.

الکافی: الاثنان، عن الوشاء، عن حماد بن عثمان، عن عبد الأعلی بن أعین، قال:

سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: عندی سلاح رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله لا انازع فیه، ثمّ قال:

إنّ السّلاح مدفوع عنه لو وضع عند شرّ خلق اللّه لکان خیرهم، ثمّ قال: إنّ هذا الأمر یصیر إلی من یلوی له الحنک فاذا کانت من اللّه فیه المشیّة خرج فیقول الناس ما هذا الّذی کان و یضع اللّه له یدا علی رأس رعیّته.

أقول: قد مضی فی (ص 254 ج 1 من تکملة المنهاج) أنّ أمیر المؤمنین علیه السّلام تقدّم فی صفین للحرب علی بغلة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله الشهباء نقلا عن المسعودی فی مروج الذهب و الأخبار فی ذلک المعنی متظافرة جدا و نقلها و بیانها ینجران إلی بحث طویل الذیل و لسنا فی ذلک المقام إلاّ أنّه لمّا قادنا شرح الخطبة

ص:98

إلی الإشارة إلی وقعة الجمل مجملة و قد تظافرت الأخبار بأنّ أمیر المؤمنین علیه السّلام لبس درع رسول اللّه ذات الفضول یوم الجمل أحببت أن اشیر إلی ما عند الأئمة من سلاح رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و غیرها.

ثمّ المراد من قوله علیه السّلام فی الخبر الأخیر: إنّ هذا الأمر یصیر إلی من یلوی له الحنک، هو قائم آل محمّد صلّی اللّه علیه و آله ولیّ العصر الحجة بن الحسن العسکری عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف.

فقد آن أن نشرع فی شرح جمل الکتاب فإنّ غرضنا من شرح هذا الکتاب و الّذی قبله أن نورد واقعة الجمل علی الایجاز و الاختصار و أن نبین مدارک الخطب و الخطب الواردة منه علیه السّلام فی النهج و طرق اسنادها ممّا تتعلّق بالجمل، فقد أتبعنا لذلک أنفسنا، و أسهرنا أعیننا، و بذلنا جهدنا علی ما أمکننا حتّی استقام الأمر علی النهج الّذی قدّمناه، فللّه الحمد علی ما هدانا، و له الشکر بما أولانا.

قوله علیه السّلام:(و جزاکم اللّه من أهل مصر عن أهل بیت نبیّکم) لما أنّ أهل الکوفة أجابوا دعوته علیه السّلام مخلصین و قاموا بنصرته مرتاحین، و هو علیه السّلام من أهل بیت نبیّهم خاطب أهل الکوفة فی الکتاب، و دعا لهم بدعاء مستطاب مستجاب، بقوله:

جزاکم اللّه من أهل مصر عن أهل بیت نبیّکم.

قوله علیه السّلام:(أحسن ما یجزی العاملین بطاعته، و الشاکرین لنعمته) العمل بطاعته تعالی فعل أوامره و ترک نواهیه، و النعمة تعمّ جمیع ما أنعم اللّه به عباده و منه نعمة وجود الأنبیاء و الأوصیاء.

ثمّ إنّ الشکر بإزاء کل نعمة بحسبها کالتوبة عن الذّنب مثلا، ففی بعضها یتمّ الشکر بالقول فقط مثلا أن یقول: الحمد للّه ربّ العالمین، و فی بعضها لا یتمّ إلاّ بالفعل و هو علی أنحاء أیضا و منه الجهاد فی سبیل اللّه تعالی فمن الشکر بإزاء نعمة وجود النبیّ صلّی اللّه علیه و آله و أهل بیته أن یبذل الأموال و الأنفس دونهم کما فعل أهل الکوفة فکأنّما هو علیه السّلام أشار فی کلامه إلی أنهم عملوا بطاعة اللّه و شکروا لنعمته و یمکن أن یقال: و من ثمّ أتی بهیئة الجمع دون الإفراد أی لم یقل العامل

ص:99

بطاعته و الشاکر لنعمته لیومئ إلی أنهم کانوا العاملین و الشاکرین، کما یمکن أن یقال إنّ لفظ الجمع تنبیء عن کثرة ثوابهم و جزائهم أیضا.

ثمّ إنّ فیه إیماء أیضا إلی جزاء العاملین بطاعته و الشاکرین لنعمته حیث خصّهما بالذّکر دون غیرهما.

قوله علیه السّلام:(فقد سمعتم - إلخ) أی إنما کان لکم جزاء العاملین بطاعته لأنکم أیضا سمعتم أمر اللّه و أطعتموه، لأنّ أمر حجة اللّه هو أمره تعالی، و دعیتم إلی نصرة أهل بیت نبیّکم و هی نصرة دین اللّه فی الحقیقة فأجبتم الدّاعی و إنما لم یذکر متعلّقات الأفعال لأنّها ظاهرة من سیاق الکلام و من معانی الکلمات، أو لأنّ الغرض کما قیل ذکر الأفعال دون نسبتها إلیها.

الترجمة

این یکی از نامه های آن بزرگوار است که بعد از فتح بصره بمردم کوفه نوشت:

ای مردم کوفه خداوند شما را از جانب أهل بیت پیغمبرتان نیکوترین جزائی که به إطاعت کنندگان سپاسگزارانش می دهد پاداش دهد که فرمان ولیّ خدا را شنیدید و إطاعت کردید، و بیاری دین خدا دعوت شدید و إجابت کردید.

ص:100

و من کتاب له علیه السّلام کتبه لشریح بن الحارث قاضیه

اشارة

و هو الکتاب الثالث من باب المختار من کتبه

و رسائله علیه السّلام

روی أنّ شریح بن الحارث قاضی أمیر المؤمنین علیه السّلام اشتری علی عهده دارا بثمانین دینارا، فبلغه ذلک فاستدعی شریحا و قال له:

بلغنی أنّک ابتعت دارا بثمانین دینارا، و کتبت لها کتابا، و أشهدت فیه شهودا، فقال شریح: قد کان ذلک یا أمیر المؤمنین، قال: فنظر إلیه نظر مغضب ثمّ قال له: یا شریح أما إنّه سیأتیک من لا ینظر فی کتابک، و لا یسئلک عن بیّنتک حتّی یخرجک منها شاخصا و یسلّمک إلی قبرک خالصا، فانظر یا شریح لا تکون ابتعت هذه الدّار من غیر مالک، أو نقدت الثّمن من غیر حلالک، فإذا أنت قد خسرت دار الدّنیا و دار الاخرة، أما لو إنّک کنت أتیتنی عند شرائک ما شریت لکتبت لک کتابا علی هذه النّسخة، فلم ترغب فی شراء هذه الدّار بدرهم فما فوقه، و النّسخة هذه:

بِسْمِ اللّهِ الرّحْمنِ الرّحٖیمِ هذا ما اشتری عبد ذلیل من میّت قد أزعج للرّحیل، اشتری منه دارا من دار الغرور من جانب الفانین، و خطّة الهالکین، و تجمع

ص:101

هذه الدّار حدود أربعة: فالحدّ الأوّل ینتهی إلی دواعی الافات، و الحدّ الثّانی ینتهی إلی دواعی المصیبات، و الحدّ الثّالث ینتهی إلی الهوی المردی، و الحدّ الرّابع ینتهی إلی الشّیطان المغوی، و فیه یشرع باب هذه الدار، اشتری هذا المغترّ بالأمل من هذا المزعج بالأجل هذه الدّار بالخروج من عزّ القناعة و الدّخول فی ذلّ الطّلب و الضّراعة، فما أدرک هذا المشتری فیما اشتری من درک. فعلی مبلبل أجسام الملوک و سالب نفوس الجبابرة، و مزیل ملک الفراعنة، مثل کسری و قیصر و تبّع و حمیر، و من جمع المال علی المال فأکثر، و من بنی و شیّد، و زخرف و نجّد، و ادّخر و اعتقد و نظر بزعمه للولد إشخاصهم جمیعا إلی موقف العرض و الحساب، و مواضع الثّواب و العقاب إذا وقع الأمر بفصل القضاء و خسر هنالک المبطلون. شهد علی ذلک العقل إذا خرج من أسر الهوی و سلم من علائق الدّنیا.

أقول: نقل الکتاب فی البحار (ص 632 ج 8 و ص 545 ج 9 من طبع الکمبانی) نقله أبو نعیم الأصفهانی فی حلیة الأولیاء، و العلامة الشیخ البهائی فی الأربعین بلی ما نتلو علیک و سیأتی من ذی قبل بعض کلماته علیه السّلام لشریح فی بحثنا المعنون القضاء و القاضی فی الإسلام ذیل شرح هذا الکتاب.

«وهم و رجم»

إنّ ما یهمنّا و لا بدّ لنا منه ههنا قبل بیان لغة الکتاب و إعرابه تقدیم مطلب

ص:102

لم یتعرّضه أحد من شرّاح النهج، و هو أنّ الحافظ أبا نعیم أحمد بن عبد اللّه الاصفهانی المتوفی سنة 430 ه أسند هذا الکتاب فی کتابه حلیة الأولیاء إلی الفضیل بن عیاض قاله للفیض بن إسحاق فی واقعة اقتضت ذلک، و بین ما فی النهج و بین الحلیة اختلاف یسیر فی بعض الألفاظ و العبارات و لکنهما واحد بلا ارتیاب و دونک ما نقله أبو نعیم:

قال أبو نعیم فی ترجمة الفضیل بن عیاض من حلیة الأولیاء (ص 101 و 102 ج 8 طبع مصر 1356 ه - 1937 م) ما هذا لفظه:

حدّثنا سلیمان بن أحمد، ثنا بشر بن موسی، ثنا علیّ بن الحسین بن مخلّد قال: قال الفیض بن إسحاق: اشتریت دارا و کتبت کتابا و أشهدت عدولا فبلغ ذلک الفضیل بن عیاض فأرسل إلیّ یدعونی فلم أذهب، ثمّ أرسل إلیّ فمررت إلیه فلمّا رآنی قال: یا ابن یزید بلغنی أنّک اشتریت دارا و کتبت کتابا و أشهدت عدولا؟ قلت: قد کان کذلک، قال: فانه یأتیک من لا ینظر فی کتابک و لا یسأل عن بیّنتک حتّی یخرجک منها شاخصا یسلّمک إلی قبرک خالصا، فانظر أن لا تکون اشتریت هذه الدّار من غیر مالک، أو ورثت مالا من غیر حلّه، فتکون قد خسرت الدّنیا و الاخرة، و لو کنت حین اشتریت کتبت علی هذه النسخة:

هذا ما اشتری عبد ذلیل من میّت قد ازعج بالرّحیل، اشتری منه دارا تعرف بدار الغرور، حدّ منها فی زقاق الفناء إلی عسکر الهالکین، و یجمع هذه الدّار حدود أربعة: الحدّ الأوّل ینتهی منها إلی دواعی العاهات، و الحدّ الثانی ینتهی إلی دواعی المصیبات، و الحدّ الثالث ینتهی منها إلی دواعی الافات، و الحدّ الرّابع ینتهی إلی الهوی المردی و الشیطان المغوی، و فیه یشرع باب هذه الدّار علی الخروج من عزّ الطاعة إلی الدّخول فی ذلّ الطلب، فما أدرکک فی هذه الدّار فعلی مبلبل أجسام الملوک، و سالب نفوس الجبابرة، و مزیل ملک الفراعنة مثل کسری و قیصر، و تبّع و حمیر، و من جمع المال فأکثر و اتّحد و نظر بزعمه الولد، و من بنی و شیّد و زخرف و أشخصهم إلی موقف العرض إذا نصب اللّه عزّ و جلّ کرسیّه لفصل القضاء، و خسر هنالک المبطلون، یشهد علی ذلک العقل إذا خرج من أسر الهوی، و نظر بالعینین إلی زوال الدّنیا، و سمع صارخ الزّهد عن عرصاتها.

ص:103

ما أبین الحقّ لذی عینین إنّ الرّحیل أحد الیومین

فبادروا بصالح الأعمال فقد دنا النقلة و الزوال. انتهی.

أقول: مع فرض صحّة إسناد الروایة إلی الفضیل أوّلا، و عدم سهو الراوی و عدم الإسقاط و الحذف ثانیا، ما کان للفضیل و أضرابه أن یسوقوا الکلام إلی ذلک الحدّ من الزّهد فی الدّنیا و الرغبة عنها أو یعبروا تلک المعانی اللّطیفة بتلک الألفاظ الوجیزة ثالثا، بل لا نشکّ فی أنّ سبک العبارات علی هذا الاسلوب البدیع، و سوق المعانی علی هذا النهج المنیع و التنفیر عن الدّنیا بهذه الغایة و الجودة و اللّطافة إنما نزل من حضرة القدس العلویّة.

و لا ننکر أنّ مثل تلک الواقعة وقع للفضیل أیضا إلاّ أنّ الفضیل لما رأی أنّ عمل الفیض بن إسحاق شبیه بعمل شریح و یناسبه انتقل إلی ما قاله أمیر المؤمنین علیه السلام لشریح فخاطب به الفیض تنبیها له، و إنما لم ینسب الکلام إلیه علیه السّلام إمّا لعلمه بأنّ الفیض أیضا عالم بذلک الکتاب لاشتهاره بین أهله، أو کان نقله من باب الاقتباس إن لم یتطرّق إلیه سقط و حذف من الراوی و کم لما قلنا من نظیر و شبیه نظما و نثرا، مثلا أنّ العروضی نقل فی کتابه المعروف ب «چهار مقاله» أی أربع مقالات، أنّ نوح بن منصور أمیر الخراسان کتب إلی آلبتکین کتابا توعّده فیه بالعقوبة و أوعده بالقتل و الأسر و النهب فلمّا بلغه الکتاب أمر الإسکافیّ الکاتب البلیغ المشهور أن یجیبه عن کتابه و یستخفّ به و یستهین، فکتب الإسکافیّ: «یا نوح قد جادلتنا فأکثرت جدالنا فأتنا بما نعدنا إن کنت من الصادقین».

فانظر فیه کیف اقتبس کتابه من القرآن الکریم من غیر أن یتفوّه باسناده إلیه.

ثمّ لا ننکر فضل الفضیل و أنّ له کلمات فاضلة لأنّه کان له شأن و إدراک السعادة العظمی لأنّه کان من سلسلة الرواة و أتی بکثیر من روایاته و کلماته الأنیقة العذبة أبو نعیم فی الحلیة، و لأنّه أدرک أبا عبد اللّه علیه السّلام و اغترف من بحر حقائقه

ص:104

بقدر وسعه، و اقترف من کنوز معارفه بمبلغ کدّه و جهده، روی عنه علیه السّلام نسخة یرویها النجاشیّ و لکن کلماته موجودة و نقل کثیر منها فی الحلیة بینها و بین الکتاب بون بعید و مسافة کثیرة لا تشابهه فی سلک ألفاظه و لا تدانیه فی سبک معانیه.

ثمّ ممّا یؤیّد کلامنا بأنّ الفضیل اقتبس الکتاب منه علیه السّلام ما أسند إلیه أبو نعیم فی الحلیة أیضا و هو عن الصادق علیه السّلام قال أبو نعیم (ص 100 ج 8 حلیة الأولیاء الطبع المذکور): حدّثنا محمّد بن علیّ، ثنا المفضل بن محمّد الجندی، ثنا محمّد بن عبد اللّه بن یزید المقری قال: سمعت سفیان بن عیینة یقول: سمعت الفضیل ابن عیاض یقول: یغفر للجاهل سبعون ذنبا ما لم یغفر للعالم ذنب واحد. انتهی.

و هذه الروایة مع أنها لا تدلّ علی أنّ الفضیل قائلها تنافی ما فی الکافی و نقلها الفیض فی الوافی (ص 52 ج 1) فی أوّل باب لزوم الحجة علی العالم و تشدید الأمر علیه مسندا عن المنقری عن حفص بن غیاث عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال: قال یا حفص یغفر للجاهل سبعون ذنبا قبل أن یغفر للعالم ذنب واحد.

و إن اختلج ببالک أنّ تنظیم قبالة الأرض و الدّار علی هذا النظم المتضمّن للحدود لم یعهد مثله فی صدر الاسلام، بل صار متعارفا معهودا بعد ذلک العصر فکیف یصحّ اسناد هذا الکتاب إلی الأمیر علیه السّلام؟.

فاعلم: أنّ أمثال هذه الامور الغیر المعهودة الصادرة منه علیه السّلام لیس بعزیز حتّی یستغرب من إسناد هذا الکتاب إلیه علیه السّلام.

و من نظر فی کتبه و رسائله حیث إنّه علیه السّلام یبیّن فی بعضها آداب العامل و الوالی، و فی بعضها وظائف الخلیفة و الأمیر، و فی بعضها فنون المجاهدة و رسوم المقاتلة، و فی بعضها تعیین أوقات الفرائض، و فی بعضها ما یتمّ به صلاح الاجتماع و ما به یصیر المدینة فاضلة و غیرها من المطالب المتنوّعة فی الموضوعات المختلفة الشاخصة الّتی لم تتغیّر بتغیّر الأعصار، و لم تختلف باختلاف الأمصار قطّ، لأنّها حقائق و الحقیقة فوق الزّمان و الزّمانی و غیر متغیّر بتغیّر المادّة و المادّیات، علم أنّ جمیع ما فاض من سماء علمه ممّا یتحیّر فیه العقول، و یستغرب، و أنّ

ص:105

بروز نحو هذا الکتاب منه علیه السّلام لیس بمستبعد.

علی أنّه رویت عنه علیه السّلام واقعة اخری و قبالة نظیر هذه الواقعة و القبالة نقلها حسین بن معین الدّین المیبدی فی شرح الدّیوان المنسوب إلی الأمیر علیه السّلام (ص 448 طبع ایران 1285 ه): روی أنّ بعض أهل الکوفة اشتری دارا و ناول أمیر المؤمنین علیه السّلام رقّا و قال له: اکتب لی قبالة، فکتب علیه السّلام: بسم اللّه الرحمن الرّحیم هذا ما اشتری میّت عن میّت دارا فی بلدة المذنبین، و سکنة الغافلین.

الحدّ الأوّل منها ینتهی إلی الموت، و الثانی إلی القبر، و الثالث إلی الحساب و الرابع إمّا إلی الجنّة و إمّا إلی النار، ثمّ کتب فی ذیلها هذه الأبیات:

النفس تبکی علی الدّنیا و قد علمت أنّ السلامة منها ترک ما فیها

لا دار للمرء بعد الموت یسکنها إلاّ الّتی کان قبل الموت بانیها

فإن بناها بخیر طاب مسکنها و إن بناها بشرّ خاب ثاویها

أین الملوک الّتی کانت مسلّطة حتّی سقاها بکأس الموت ساقیها

لکلّ نفس و إن کانت علی و جل من المنیّة آمال تقوّیها

فالمرء یبسطها و الدّهر یقبضها و النفس تنشرها و الموت تطوبها

أموالنا لذوی المیراث نجمعها و دورنا لخراب الدّهر نبنیها

کم من مدائن فی الافاق قد بنیت أمست خرابا و دون الموت أهلیها

و کذا روی عن الصادق علیه السّلام نحو هذا الحدیث من جهة تحدید الحدود الأربعة کما فی المناقب لمحمّد بن شهر آشوب عن هشام بن الحکم قال: کان رجل من ملوک أهل الجبل یأتی الصادق علیه السّلام فی حجّة کلّ سنة، فینزله أبو عبد اللّه علیه السّلام فی دار من دوره فی المدینة، و طال حجّه و نزوله فأعطی أبا عبد اللّه علیه السّلام عشرة آلاف درهم لیشتری له دارا و خرج إلی الحجّ، فلمّا انصرف قال: جعلت فداک اشتریت لی الدّار؟ قال علیه السّلام: نعم، و أتی بصکّ فیه:

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم هذا ما اشتری جعفر بن محمّد لفلان بن فلان الجبلی، اشتری دارا فی الفردوس حدّها الأوّل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله، و الحدّ الثانی

ص:106

أمیر المؤمنین علیه السّلام، و الحدّ الثالث الحسن بن علیّ، و الحدّ الرابع الحسین بن علیّ علیهم السّلام.

فلمّا قرأ الرّجل ذلک قال: قد رضیت جعلنی اللّه فداک قال: فقال أبو عبد اللّه علیه السّلام: إنّی أخذت ذلک المال ففرّقته فی ولد الحسن و الحسین علیهما السّلام و أرجو أن یتقبّل اللّه ذلک، و یثیبک به الجنّة.

قال: فانصرف الرّجل إلی منزله و کان الصکّ معه، ثمّ اعتلّ علّة الموت فلمّا حضرته الوفاة جمع أهله و حلّفهم أن یجعلوا الصکّ معه، ففعلوا ذلک فلمّا أصبح القوم غدوا إلی قبره فوجدو الصکّ علی ظهر القبر مکتوب علیه: و فی لی و اللّه جعفر بن محمد علیهما السّلام بما قال.

أقول: و للخدشة فی هذا الحدیث المنسوب إلی الصادق علیه السّلام مجال و إنما ذکرناه تأییدا لما قدّمنا و بالجملة إنما یستفاد من واقعة الأمیر علیه السّلام مع شریح و مع بعض أهل الکوفة أنّ القبالة المتداولة فی زماننا تکتب فی ابتیاع الأملاک حیث یتعیّن فیه الحدود و یذکر فیه الشروط و الشهود إنما کانت متعارفة فی زمن الصحابة أیضا هب أنّها بتلک الکیفیّة لم تکن معهودة فی صدر الإسلام، فلا بأس أن یکون أمیر المؤمنین علیه السّلام مبتکرة فیه، فانّه علیه السّلام کان سباقا إلی العجائب و الغرائب دائما فلا مجال لتوهّم إسناد الکتاب إلی غیره علیه السّلام بمجرّد الاستبعاد بل استناده إلی مثل الفضیل مستبعد جدّا، بل عدم صحة الاسناد إلیه معلوم قطعا.

«سند الکتاب»

نحن بعون اللّه تعالی وجدنا أسانید جلّ ما فی نهج البلاغة و نرجو من اللّه الهادی تحصیل أسانید ما لم یحصل بعد، و ببالی إن أخذ التوفیق بیدی أن أذکر أسانید ما فی النهج و ما لم یأت به الرّضیّ رضوان اللّه علیه من کلامه علیه السّلام فی آخر الشرح.

فنقول: یا لیت الرّضیّ ذکر أسانید ما نقل فی النهج و مدار که لئلاّ یتقوّل علیه بعض الأقاویل، و لکنّ الانصاف أن یقال: کفی فی سنده أنّ مثل الرّضیّ

ص:107

أسنده إلیه علیه السّلام.

ثمّ نقول فی المقام: أوّلا إنّ الشریف الرّضیّ مع جلالة شأنه و فخامة أمره و تتبّعه فی الاثار و عرفانه بالأخبار و تبحّره فی فنون الکلام و تضلّعه فی جلّ ما أتی به الشرع أسند الکتاب أعنی ذلک الکتاب الّذی کتبه علیه السّلام لشریح، إلیه علیه السّلام و ثانیا أنّ العلاّمة الشیخ بهاء الدّین العاملی قدّس سرّه رواه مسندا فی کتابه المعروف بالأربعین و هو الحدیث الرابع عشر منه و سلسلة سنده من المشایخ العظام و الرواة الأجلاّء، فبعد اللّتیا و الّتی فلا مجال لأحد أن یناقش فی إسناد الکتاب إلیه علیه السّلام، و فی اقتباس الفضیل منه علیه السّلام و دونک الکتاب و سنده علی ما فی الأربعین.

روی الشیخ رحمه اللّه بسنده المتصل إلی الشیخ الجلیل محمّد بن بابویه - و قد ذکر سنده إلی ابن بابویه فی الحدیث الأوّل من الأربعین - عن صالح بن عیسی بن أحمد، عن محمّد بن محمّد بن علیّ، عن محمّد بن الفرج الرخجی - بالراء المهملة المضمومة و الخاء المعجمة المفتوحة و الجیم ثقة من أصحاب الرّضا علیه السّلام - عن عبد اللّه بن محمّد العجلی، عن عبد العظیم بن عبد اللّه الحسنی - المعروف بشاه عبد العظیم المدفون بالری - عن أبیه، عن أبان مولی زید بن علیّ، عن عاصم بن بهدلة قال:

قال لی شریح القاضی: اشتریت دارا و کتبت کتابا و أشهدت عدولا، فبلغ أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب علیه السّلام فبعث إلیّ مولاه قنبر، فأتیته فلمّاد دخلت علیه قال: یا شریح اتّق اللّه فإنّه سیأتیک من لا ینظر فی کتابک، و لا یسأل عن بیّنتک حتّی یخرجک من دارک شاخصا، و یسلّمک إلی قبرک خالصا، فانظر أن لا تکون اشتریت هذه الدّار من غیر مالکها، و وزنت مالا من غیر حلّه، فاذا قد خسرت الدّارین جمیعا: الدّنیا و الاخرة، ثمّ قال علیه السّلام: فلو کنت عند ما اشتریت هذه الدّار أتیتنی فکتبت لک کتابا علی هذه النسخة إذ لم تشترها بدرهمین، قال: قلت:

و ما کنت تکتب یا أمیر المؤمنین؟ قال علیه السّلام: کنت أکتب لک هذا الکتاب:

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم هذا ما اشتری عبد ذلیل من میّت ازعج بالرّحیل اشتری دارا فی دار الغرور من جانب الفانین إلی عسکر الهالکین و تجمع هذه الدّار

ص:108

حدود أربعة: فالحدّ الأوّل منها ینتهی إلی دواعی الافات، و الحدّ الثانی منها ینتهی إلی دواعی العاهات، و الحدّ الثالث منها ینتهی إلی دواعی المصیبات، و الحدّ الرابع منها ینتهی إلی الهوی المردیّ و الشیطان المغویّ، و فیه یشرع باب هذه الدّار.

اشتری هذا المفتون بالأمل، من هذا المزعج بالأجل، جمیع هذه الدّار بالخروج من عزّ القنوع، و الدّخول فی ذلّ الطلب، فما أدرک هذا المشتری من درک فعلی مبلی أجسام الملوک و سالب نفوس الجبابرة مثل کسری و قیصر، و تبّع و حمیر، و من جمع المال إلی المال فأکثر، و بنی فشیّد، و نجّد فزخرف و ادّخر بزعمه للولد، إشخاصهم جمیعا إلی موقف العرض لفصل القضاء، و خسر هنالک المبطلون شهد علی ذلک العقل إذا خرج من أسری الهوی، و نظر بعین الزوال لأهل الدّنیا، و سمع منادی الزّهد ینادی فی عرصاتها:

ما أبین الحقّ لذی عینین إنّ الرّحیل أحد الیومین

تزوّدوا من صالح الأعمال، و قرّبوا الامال بالاجال.

«اللغة»

(علی عهده) أی فی زمانه فإنّ کلمة الجارّة ههنا بمعنی فی، و أحد معانی العهد الزّمان، ففی أقرب الموارد: کان ذلک فی عهد شبابی أی زمانه، و منه کان ذلک علی عهد فلان أی فی زمانه. انتهی.

(دینار) الدّینار ضرب من النقود القدیمة الذّهبیّة، و فی أقرب الموارد أنه فارسی معرّب، و أصله دنّار بالتشدید بدلیل جمعه علی دنانیر و تصغیره علی دنینیر، لأنّهما یرجعان الکلمة إلی أصلها غالبا فابدل من أحد حرفی تضعیفه یاء لئلاّ یلتبس بالمصادر الّتی یجیء علی فعّال کقوله تعالی: «وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا کِذّاباً » (النبأ - 29) إلاّ أن یکون بالهاء فیخرج علی أصله مثل الصنّارة و الدنّامة لأنّه أمن الان من الالتباس، قاله فی الصحاح.

(استدعاه) أی طلبه (أشهدت فیه شهودا) أی أحضرت فیه شهودا، أو تکون

ص:109

کلمة فی الجارة بمعنی علی نحو قوله تعالی «وَ لَأُصَلِّبَنَّکُمْ فِی جُذُوعِ النَّخْلِ » (طه 76) و یقال: أشهد فلانا علی کذا أی جعله شاهدا علیه، فالمعنی و جعلت قوما شهودا علیه، و الشهود جاء مصدرا و غیر مصدر و المراد هنا الثانی یقال: شهد عند الحاکم لفلان علی فلان بکذا شهادة من بابی علم و کرم إذا أدّی ما عنده من الشهادة، فهو شاهد فیجمع علی شهود نحو عادل و عدول، و شهد کصاحب و صحب، و أشهاد کناصر و أنصار و شاهدین کعالم و عالمین. و فی نسختی الأربعین و حلیة الأولیاء: و أشهدت عدولا و لکن الشهود أنسب بالمقام من العدول.

(أما) بفتح الأوّل و تخفیف الثانی: حرف تنبیه ههنا.

(سیأتیک من) المراد من من إمّا الموت أو ملک لموت، و الثانی أولی لأنّ من یستعمل غالبا فی ذوی العقول کما أنّ ما یستعمل غالبا فی غیر ذوی العقول و إنّما قلنا غالبا لأنّ ما قد یستعمل فی ذوی العقول کقوله تعالی: «وَ السَّماءِ وَ ما بَناها » (الشمس - 6) و من فی غیر ذوی العقول کقوله تعالی «فَمِنْهُمْ مَنْ یَمْشِی عَلی بَطْنِهِ » (النور - 45) و التفصیل مذکور فی الموصولات من کتب النحو.

(لا ینظر فی کتابک) یقال: نظره و نظر إلیه إذا أبصره بعینه و نظر فیه إذا تدبّره و فکّر فیه، یقدّره و یقیسه و منه قوله تعالی «فَنَظَرَ نَظْرَةً فِی النُّجُومِ فَقالَ إِنِّی سَقِیمٌ » (الصافات - 87 و 88) و لذا قال بعضهم: إنّ نظر یتعدّی إلی المبصرات بنفسه و یتعدّی إلی المعانی بفی.

(لا یسألک عن بیّنتک) السؤال إذا کان بمعنی الاستخبار یتعدّی إلی مفعولین إلی الأوّل بنفسه و إلی الثانی بعن کما فی المقام، و قد یتعدّی إلی الثانی بالباء مضمّنة معنی عن نحو: سل به خبیرا، إی سل عنه، و قد تخفف الهمزة من فعله فیقال سال یسال سل و مسول کخاف یخاف خف و مخوف، المستفاد من ظاهر کلام المرزوقی فی شرح الحماسة (الحماسة 757 ص 1715 طبع مصر 1371 ه) أنّ التخفیف هو لغة هذیل. قال عبد اللّه بن الدمینة (الحماسة 510).

سلی البانة الغناء بالأجرع الّذی به البان هل حبّبت أطلال دارک

ص:110

فقوله: سلی، کان أصله اسألی فخذف الهمزة تخفیفا و ألقیت حرکتها علی السین فصار اسلی، ثمّ استغنی عن همزة الوصل لتحرّک ما بعدها فحذفت فصارت سلی، و علی هذا القیاس قوله تعالی: «سَلْ بَنِی إِسْرائِیلَ کَمْ آتَیْناهُمْ مِنْ آیَةٍ بَیِّنَةٍ » (البقرة - 209).

(البیّنة) الحجّة. و فی نسخة الأربعین عن بیتک أی دارک الّتی اشتریتها و الأوّل أنسب بالمقام، و ما یختلج فی البال أنّ الثانی حرّف من الکتّاب و إلاّ لقال علیه السّلام: حتّی یخرجک منه، لا من دارک کما لا یخفی علی العارف بأسالیب الکلام، و الشاهد لذلک ترجمة ابن خاتون العاملی بالفارسیة فی شرحه علی الأربعین للشیخ بهاء الدّین قدّس سرّه حیث قال: زود باشد که بر تو وارد شود شخصی که نگاه بسند تو نکند، و از گواهان تو چیزی نپرسد، إلخ. علی أنّ النسختین متفقتان فی الأوّل.

(شاخصا)إشارة إلی قوله تعالی:«إِنَّما یُؤَخِّرُهُمْ لِیَوْمٍ تَشْخَصُ فِیهِ الْأَبْصارُ » (الحجر-44) و قوله تعالی:«فَإِذا هِیَ شاخِصَةٌ أَبْصارُ الَّذِینَ کَفَرُوا »(الأنبیاء 98) قال الراغب فی المفردات: قال تعالی: تشخص فیه الأبصار، شاخصة أبصارهم أی أجفانهم لا تطرف. و فی مجمع البیان التفسیر: شخص المسافر شخوصا إذا خرج من منزله، و شخص عن بلد إلی بلد و شخص بصره إذا نظر إلیه کأنه خرج إلیه. یقال: شخص بصره فهو شاخص إذا فتح عینیه و جعل لا یطرف مع دوران فی الشحمة، و شخص المیّت بصره و ببصره أی رفعه، و فی منتهی الارب: شخص بصره:

واکرد چشم را و وا داشت و بر هم نزد آنرا و بلند کرد نگاه را، و شخصت عینه باز ماند چشم او.

و یمکن أن یتّخذ الشاخص من شخص المسافر من بلد إلی بلد شخوصا بمعنی ذهب و سار و خرج من موضع إلی غیره، و منه حدیث إقامة العاقل أفضل من شخوص الجاهل.

أو من شخص السهم إذا ارتفع عن الهدف، و منه الدّعاء: اللّهمّ إلیک شخصت

ص:111

الأبصار أی ارتفعت أجفانها ناظرة إلی عفوک و رحمتک، قال الجوهریّ فی الصحاح:

أشخص الرامی إذا جاز سهمه الغرض من أعلاه، و هو سهم شاخص، فالمراد علی هذا الوجه الأخیر حتّی یخرجک منها مرفوعا أی محمولا علی أکتاف الرّجال.

و الوجهان الأخیران ممّا احتملهما الشیخ فی الأربعین أیضا و جعل العبارة علی الأوّل کنایة عن الموت، فانّه ذکر معنی الشاخص علی الوجه الّذی أتی به الجوهریّ فی الصّحاح حیث قال: شخص بصره بالفتح فهو شاخص إذا فتح عینیه و صار لا یطرف، و هو کنایة عن الموت و کذا الطریحی فی مجمع البحرین.

و لکن فی أقرب الموارد بعد ما فی الصحاح أتی بقید زائد و هو قوله: مع دوران الشحمة، و هذا المعنی لا یناسب قوله علیه السّلام: حتّی یخرجک، فانّ المرء ما لم یمت لا یخرج من داره، و لا یخفی أنّ المعنی الّذی ذکره فی الصحاح لا یشیر إلی الموت، غایة الأمر إلی شدّة الأمر و هو له، و لذا فسّر الکلبی کما فی مجمع البیان قوله تعالی: «فَإِذا هِیَ شاخِصَةٌ أَبْصارُ الَّذِینَ کَفَرُوا » بقوله: إنّ أبصار الّذین کفروا تشخص فی ذلک الیوم أی لا تکاد تطرف من شدّة ذلک الیوم و هو له، ینظرون إلی تلک الأهوال.

و بالجملة إنّ شخص بالمعنی الأوّل لا یدلّ علی موت الشاخص إلاّ أن یؤخذ الشاخص من شخص المیت بصره و ببصره إذا رفعه، و کذا شخصت عینه، حتّی یستقیم المعنی الکنائی، أو من شخص المسافر بمعنی ذهب و سار علی نوع من التجوّز.

(یسلّمک إلی قبرک) من التسلیم أی یعطیک قبرک و یناولک إیّاه یقال: سلّمه إلی فلان أی أعطاه إیّاه فتناوله منه، و یمکن أن یؤخذ من الاسلام لأنّ أسلم جاء بمعنی سلّم أیضا یقال: فلان أسلم أمره إلی فلان أی سلّمه إلیه.

(خالصا) الخالص هو المحض و المراد هنا العاری من أعراض الدّنیا و حطامها أی یخرجک عاریا منها.

(نقدت الثمن من غیر حلالک) یقال: نقدته و نقدته لفلان الثمن أی أعطیته

ص:112

إیّاه نقدا معجّلا، فالمراد أنک ابتعتها بیعا نقدا أی بیع الحال بالحال.

و علی نسخة الشیخ فی الأربعین: و وزنت مالا من غیر حلّه، أی وزنت للدّار أو لبائعها مالا یقال: وزنت فلانا وزنت لفلان کما یقال: کلت زیدا و کلت لزید قال تعالی «وَ إِذا کالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ یُخْسِرُونَ » (المطففین - 4).

و علی نسخة أبی نعیم فی الحلیة: أو ورثت مالا من غیر حلّه، و معناه ظاهر و لکن الصواب أن یقال: إن ورثت محرف و زنت لعدم مناسبة ورثت فی المقام و تفسیر العبارة علی ورثت لا یخلو من تکلّف و تعسف. و ما فی المتن موافق للنسختین.

(ترغب فی شراء) الأفعال کما تتغیر معانیها بتغیّر الأبواب سواء کانت الأبواب مجردة أو غیر مجردة کذلک تتغیّر معانیها بتغیّر صلاتها، و کذا الحکم فی مصادرها، فالرغبة و مشتقاتها إذا کانت صلتها کلمة فی الجارة تفید معنی الارادة و المیل إلی الشیء و نحوهما یقال: رغب فی الشیء إذا أراده و أحبّه، و مال إلیه و طمع فیه و حرص علیه، و إذا کانت صلتها کلمة عن الجارة تفید الاعراض و الترک یقال: رغب عنه إذا زهد فیه و لم یرده و أعرض عنه و ترکه قال تعالی: «وَ مَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهِیمَ إِلاّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ » (البقرة - 126).

(الدرهم) بکسر الدّال و فتح الهاء و کسرها: ضرب من النقود القدیمة المضروبة من الفضّة للمعاملة، قال فی الصحاح و منتهی الارب: إنه فارسی معرب و فی أقرب الموارد و المنجد: یونانی معرب. و ربما قالوا درهام أیضا بکسر الدال قال الشاعر:

لو أن عندی مأتی درهام لجاز فی آفاقها خاتامی

و جمع الدرهم دراهم، و جمع الدرهام دراهیم، قال الشاعر:

تنفی یداها الحصی فی کل هاجرة نفی الدراهیم تنقاد الصیاریف

نقل البیتین فی الصحاح.

(میت) أصله میوت علی وزن فیعل من الموت.

(ازعج للرحیل) ازعج بالبناء للمفعول أی شخص به للرحیل یقال

ص:113

أزعجه فانزعج أی أقلقه و قلعه من مکانه فقلق و اقنلع، هذا إن کانت اللام للتعلیل و إن کانت بمعنی إلی فالمعنی سیق إلیه یقال: أزعجه إلی المعصیة أی ساقه إلیها کما فی لسان العرب فی مادة أزز علی ما فی أقرب الموارد.

(دار الغرور) الغرور بضم الغین المعجمة مصدر یقال غره یغره غرورا من باب نصر أی خدعه و أطمعه بالباطل و لذا قیل: الغرور تزیین الخطاء بما یوهم أنه صواب، و کذا قیل: الغرور شرک الطریق بفتحتین، و المراد من دار الغرور الدنیا قال تعالی «وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاّ مَتاعُ الْغُرُورِ » (آل عمران - 184 و الحدید - 21) و قال تعالی: «إِنَّ وَعْدَ اللّهِ حَقٌّ فَلا تَغُرَّنَّکُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا وَ لا یَغُرَّنَّکُمْ بِاللّهِ الْغَرُورُ » (لقمان - 35) و لذا توصف الدنیا بالغرور بالفتح و یقال: دنیا غرور بل أحد معانی الغرور بالفتح الدنیا، قال ابن السکیت کما فی صحاح الجوهری: الغرور الشیطان و منه قوله تعالی «وَ لا یَغُرَّنَّکُمْ بِاللّهِ الْغَرُورُ ».

أقول: الصواب أن کل ما یغر الانسان من مال و جاه و شهوة و شیطان و غیرها فهو غرور بالفتح و إنما فسر بالشیطان لأنه الغار الحقیقی و تلک الامور آلات و وسائط. إذ هو أخبث الغارین، و بالدنیا لأنها تغر و تضر و تمر کما قاله علیه السلام و سیأتی فی باب المختار من حکمه.

(خطة) واحدة خطط قال الجوهری فی الصحاح: الخطة بالکسر الأرض یختطها الرجل لنفسه و هو أن یعلم علیها علامة بالخط لیعلم أنه قد اختارها لنفسه لیبنیها دارا، و منه خطط الکوفة و البصرة، و المراد منها البقعة و الناحیة و الجانب و أمثالها و یقال بالفارسیة: سرزمین.

(تجمع هذه الدار) أی تحویها و تحیط بها. (دواعی) جمع الداعیة بمعنی السبب، قال الحریری: و تاقت نفسی إلی أن أفض ختم سره و أبطن داعیة یسره، أی أعرف باطن سبب یسره نقله فی أقرب الموارد، دواعی الدهر: صروفه، دواعی الصدر: همومه، و لکن المراد هنا معناها الأول أی أسباب الافات و المصیبات.

ص:114

و فی الحلیة: و الحد الأول منها و فی الأربعین و الحد الثانی منها ینتهی إلی دواعی العاهات، و هی جمع العاهة أی الافة، و أصل العاهة عوهة، یقال: عیه الزرع و أیف و أرض معیوهة أی ذات عاهة و طعام ذو معوهة أی من أکله أصابته عاهة و فی النهایة الأثیریة:

فی الحدیث نهی عن بیع الثمار حتی تذهب العاهة، أی الافة التی تصیبها فتفسدها یقال: عاه القوم و أعوهوا إذا أصابت ثمارهم و ماشیتهم العاهة، و منه الحدیث:

لا یورد ذو عاهة علی مصح، أی لا یورد من بابله آفة من جرب أو غیره علی من إبله صحاح لئلا ینزل بهذه ما نزل بتلک فیظن المصح أن تلک أعدتها فیأثم.

و فی مجمع البحرین: فی الحدیث بظهر الکوفة قبر لا یلوذ به ذو عاهة إلا شفاه الله، أی آفة من الوجع، و فی الحدیث: لم یزل الإمام مبرءا عن العاهات أی هو مستوی الخلقة من غیر تشویه.

و قیل: الفرق بین الافات و العاهات أن العاهات تکون الأمراض الظاهریة من قبیل برص أو جذام، و الافات تکون الأمراض الباطنیة من مثل الحمی.

(المردی) اسم فاعل من الإرداء بمعنی الاهلاک، فالهوی المردی أی الهوی المهلک، و الردی: الهلاک، و المراد هنا هلاک الدین، و یقال أیضا: أرداه فی البئر مثلا أی أسقطه فیها، فالمعنی علی هذا الوجه الهوی المسقط إلی هوة جهنم و مال المعنیین واحد.

(المغوی) کالمردی فاعل من الاغواء أی المضل، و هو إشارة إلی قوله تعالی حاکیا عن الشیطان: «وَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ » (الحجر - 41) «قالَ فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ إِلاّ عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ » (ص - 85).

و فی الحلیة (زقاق الفناء) الزقاق بضم الأول و تخفیف الثانی: السکة و قیل:

الطریق الضیق دون السکة نافذا کان أو غیر نافذ یذکر و یؤنث جمعه زقاق بالضم فالتشدید و أزقة.

(یشرع) بالبناء للمفعول من الاشراع أی یفتح، و فی القاموس: أشرع بابا إلی الطریق فتحه. أو من الاشراع بمعنی التهیؤ أی یتهیأ للدخول و الخروج

ص:115

نحو قول جعفر بن علبة الحارثی (الحماسة 4):

فقالوا لنا ثنتان لابد منهما صدور رماح اشرعت أو سلاسل

أی إذا کان الأمر علی هذا فلا بد من أحدهما إما صدور رماح هیأت للطعن أو سلاسل، أی إما القتل أو الأسر و لکن المعنی الأول أبین و أنسب.

فی الأربعین: بالخروج من عز القنوع، و القنوع بالضم: القناعة.

(الضراعة): الذلة: مصدر من ضرع ضراعة من بابی منع و شرف أی خضع و ذل و تذلل.

(أدرک) بمعنی لحق یقال: طلب الشیء حتی أدرکه أی حتی لحقه و وصل إلیه.

(درک) قال فی الصحاح: الدرک التبعة، تسکن و تحرک، یعنی أن الدرک یقرأ علی وجهین بفتح الأولین و بفتح الأول و سکون الثانی یقال: ما لحقک من درک فعلی خلاصه. و المراد من الدرک هنا ما یضر بملکیة المشتری کأن یدعی أحد کان المبیع ملکه و بیع بغیر حق و کان البائع غاصبا و غیر ذلک.

(مبلبل) اسم فاعل من بلبل القوم بلبلة و بلبالا إذا هیجهم و أوقعهم فی الهم و وسواس الصدور. قال باعث بن صریم «علی التصغیر»:

سائل أسید هل ثأرت بوائل أم هل شفیت النفس من بلبالها

أی من همها و حزنها (الحماسة 175).

و قال منصور النمری:

فلما رآنی کبر الله وحده و بشر قلبا کان جما بلابله

أی کانت غمومه مجتمعة علیه (الحماسة 749).

أو من بلبل الألسنة أی خلطها أی یخلط و یمزج أجسامهم بتراب القبر.

أو من بلبل الشیء إذا فرقه و مزقه و أفسده بحیث أخرجه عن حد الانتفاع به، و المراد هنا المعنی الثانی أو الثالث کما هو ظاهر لاغبار علیه، فلا حاجة إلی ما تکلف به الشیخ محمد عبده حیث فسر مبلبل الأجسام بقوله: مهیج داءاتها

ص:116

المهلکة لها.

و فی نسخة الشیخ فی الأربعین: فعلی مبلی أجسام الملوک، و قال قدس سره فی بیانه: مبلی کمکرم من البلاء بالکسر و هو الدثور و الاندراس، و کذا ابن الخاتون العاملی فی شرحه قال: مبلی بر وزن مکرم مأخوذ از بلای بکسر با است که بمعنی دثور و اندراس است یعنی از هم پاشیدن و ریزه ریزه شدن، و لم ینقلا غیر المبلی نسخة اخری فعندهما المبلی هو المتعین، و فی النهج و الحلیة:

المبلبل مکان المبلی، و مال الکل واحد یقال: أبلی الثوب أی أخلقه و بلبله أی مزقه و أفسده، فمعنی أحدهما قریب من الاخر.

(سالب نفوس الجبابرة) سلبه یسلبه سلبا و سلبا من باب نصر أی انتزعه من غیره علی القهر، و النفوس جمع النفس و هی هنا بمعنی الروح، و الجبابرة:

الملوک کما فی اللسان فسالب نفوس الجبابرة أی قابض أرواح الملوک أو أن الملوک أحد بعض مصادیق الجبابرة.

ثم الظاهر أنه علیه السلام کنی بالمبلبل و السالب و المزیل عن الله جلت عظمته و یمکن إرادة ملک الموت منها و لکن الشیخ صرح فی الأربعین بأن المراد منها الموت فلیتأمل.

(کسری) بکسر الکاف و فتحها أیضا لقب ملوک الفرس، و هو معرب خسرو أی واسع الملک و أحد جموعه: أکاسرة.

(قیصر) لقب ملوک الروم و جمعه: قیاصرة.

(تبع) بضم التاء المثناة من فوق و تشدید الباء الموحدة المفتوحة. لقب ملوک الیمن و الجمع: تبایعة.

(حمیر) بکسر أوله و فتح ثالثه أبو قبیلة من الیمن و هو حمیر بن سبأ بن یشجب بن یعرب بن قحطان، و منهم کانت الملوک فی الدهر الأول و اسم حمیر العرنج، قاله فی الصحاح.

(شید) الشید بکسر الشین ما یطلی به الحائط من حص أو بلاط و نحوهما

ص:117

و بالفتح المصدر یقال: شاده یشیده شیدا بالفتح جصصه، و هو مشید أی معمول بالشید قال تعالی: «وَ قَصْرٍ مَشِیدٍ » و نقل إلی باب التفعیل للمبالغه، أو یکون من شید البناء أی رفعه کما فی أقرب الموارد و کذا فی الصحاح حیث قال: و المشید بالتشدید المطول، أو من شید قواعده أی أحکمها.

قال الکسائی: المشید للواحد من قوله تعالی «وَ قَصْرٍ مَشِیدٍ » و المشید بالتشدید للجمع من قوله تعالی «فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ » نقله فی الصحاح.

أقول: الظاهر أن الکسائی أراد أن المشید و المشید بمعنی واحد إلا أن الأول یستعمل فی المفرد و الثانی فی الجمع فلا یقال قصر مشید بالتشدید أو بروج مشیدة بالتخفیف فتأمل.

(زخرف)زخرفه أی زینه و حسنه، و الزخرف کل ما حسن به الشیء و المزخرف المزین قال الله تعالی:«حَتّی إِذا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَها وَ ازَّیَّنَتْ » (یونس-26).

قال عنترة بن الأخرس (الحماسة 817):

لعلک تمنی من أراقم أرضنا بأرقم یسقی السم من کل منطف

تراه بأجواز الهشیم کأنما علی متنه أخلاق برد مفوف

کأن بضاحی جلده و سراته و مجمع لیتیه تهاویل زخرف

شبه بارز جلد الحیة و ظهره و مجمع صفحتی عنقه لاختلاف ألوانها بالتهاویل التی تزخرف بها الإبل. و فی المفردات: الزخرف الزینة المزوقة و منه قیل للذهب زخرف.

قال فی الصحاح: الزخرف الذهب ثم یشبه به کل مموه مزور، فعلی هذا قوله علیه السلام زخرف بمعنی زینه بالزخرف أی ذهبه.

(نجد) بالنون و الجیم المشددة و الدال المهملة یقال: نجد البیت أی زینه بالبسط و الفرش و الوسائد، و فی اللسان نجدت البیت بسطته بثیاب موشیة و النجد محرکة: متاع البیت من فرش و نمارق و ستور، جمعه أنجاد، و نجود البیت:

ص:118

ستوره التی تعلق علی حیطانه یزین بها.

أو یکون نجد من النجد بمعنی ما ارتفع من الأرض أی رفع البناء، و هذا المعنی علی نسخة الشیخ فی الأربعین حیث قال: «نجد فزخرف» أنسب إن لم یکن متعینا، و علی نسخة الرضی المعنی الأول أنسب فإن زخرف أعنی ذهب یستعمل غالبا فی تزیین سقف البیت، و نجد فی تزیین أرضه.

(ادخر) أی اکتسب المال و خبأه لوقت الحاجة إلیه، و هو افتعل من الذخر لکنه أبدل من التاء دالا فادغم الدال فیه فلک أن تقول: ادخر، و لک أن تقول: اذخر، قال منظور بن سحیم «بالتصغیر» الحماسة 422:

و عرضی أبقی ما ادخرت ذخیرة و بطنی أطویه کطی ردائیا

(اعتقد) مالا: جمعه، و اعتقد ضیعة: اقتناها، تقول: اعتقد عقدة إذا اشتری ضیعة، و العقدة: الضیعة و العقار الذی اعتقده صاحبه ملکا أی اقتناه و غیرهما من الأموال الصامتة فلک أن تقول: اعتقد أی جعل لنفسه عقدة.

(الولد) بسکون الثانی و حرکات الواو و بفتحههما کل ما ولده شیء و یطلق علی الذکر و الانثی و المثنی و المجموع، و هو مذکر و الجمع أولاد و ولدة بالکسر فالسکون و إلدة بإبدال الواو همزة و ولد بالضم فالکسر فالأخیر جاء جمعا و مفردا کالفلک قال تعالی: «وَ الْفُلْکِ الَّتِی تَجْرِی فِی الْبَحْرِ بِما یَنْفَعُ النّاسَ » (البقرة - 161)، و قال تعالی: «حَتّی إِذا کُنْتُمْ فِی الْفُلْکِ وَ جَرَیْنَ بِهِمْ بِرِیحٍ طَیِّبَةٍ » (یونس - 24) فالأولی مفرد و الثانیة جمع.

(نظر بزعمه للولد) یقال: نظر له أی رثاه و أعانه و المراد هنا جمع المال للولد إعانة له و تحننا علیه.

(إشخاصهم جمیعا إلی موقف العرض و الحساب) أی إرجاعهم إلیه قال فی اللسان: أشخص فلانا إلی قومه: أرجعه الیهم. و یقال أیضا: أشخصه أی أزعجه و أحضره.

(العرض) أی عرض أعمالهم علیهم من عرض الشیء علیه و له أی أراه إیاه

ص:119

قال تعالی: «ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَی الْمَلائِکَةِ » (البقرة - 31) «وَ عُرِضُوا عَلی رَبِّکَ صَفًّا » (الکهف - 47) «إِنّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ » (الأحزاب - 73) «وَ عَرَضْنا جَهَنَّمَ یَوْمَئِذٍ لِلْکافِرِینَ عَرْضاً » (الکهف - 101) «وَ یَوْمَ یُعْرَضُ الَّذِینَ کَفَرُوا عَلَی النّارِ » «الأحقاف - 35).

(فصل القضاء) الفصل إبانة أحد الشیئین من الاخر حتی تکون بینهما فرجة و یوم الفصل أحد أسماء القیامة قال تعالی «هذا یَوْمُ الْفَصْلِ جَمَعْناکُمْ وَ الْأَوَّلِینَ » (المرسلات - 39) أی الیوم یبین الحق من الباطل، و قال تعالی «إِنَّ یَوْمَ الْفَصْلِ مِیقاتُهُمْ أَجْمَعِینَ » (الدخان - 42) و قال: «وَ هُوَ خَیْرُ الْفاصِلِینَ » (الأنعام - 58) فقوله علیه السلام: فصل القضاء أی فصل القضاء بین الحق و الباطل.

(خسر هنالک المبطلون) اقتباس من قوله تعالی: «فَإِذا جاءَ أَمْرُ اللّهِ قُضِیَ بِالْحَقِّ وَ خَسِرَ هُنالِکَ الْمُبْطِلُونَ » (المؤمن - 80).

الاعراب

«قاضی» صفة لشریح بالإضافة. «بثمانین» الباء للتعویض و المقابلة و هی الداخلة علی الأعواض و الأثمان. جملة اشتری علی عهده دارا بثمانین دینارا خبر إن. «قد کان ذلک» کان تامة و ذلک فاعل لها. «نظر مغضب» مفعول مطلق لفعل نظر.

ثم إن کلمة مغضب فیما رأینا من النسخ المطبوعة من النهج مشکولة بکسر الضاد لکنها و هم و الصواب بفتحها کما فی نسخة عتیقة مصحّحة جدا قد رزقنا الله أثناء الشرح و وفقنا بابتیاعها و قد تفألت بها التوفیق فی إتمام هذا الأثر کیف لا و فی الخبر: إذا أراد الله شیئا هیا أسبابه.

و بعد ذلک تفضل علینا صدیقنا الفاضل السید مهدی الحسینی اللاجوردی زاده الله توفیقا بالاطلاع علی نسخة من مکتبته بدار العلم قم قوبلت بنسخة السید الامام الرضی رضوان الله علیه، و النسختان موافقتان متنا و صحة فی عدة مواضع قوبلتا فیها، و المغضب فیهما مشکولة بالفتح.

ص:120

أما من حروف التنبیه یصدّر بها الجمل کلّها حتّی لا یغفل المخاطب عن شیء ممّا یلقی المتکلّم إلیه، و لذا سمّیت حروف التنبیه، و هی: أما و ألا و ها، و الأخیرة خاصّة من المفردات علی أسماء الإشارة حتّی لا یغفل المخاطب عن الاشارة الّتی لا یتعیّن معانیها إلاّ بها نحو: هذا، و هاتا، و نحوهما.

«حتی لا یخرجک» الفعل منصوب بأن المقدرّة وجوبا و یسلّمک عطف علیه.

«شاخصا» حال لضمیر المفعول فی یخرجک. «خالصا» حال لضمیر المفعول فی یسلّمک.

«فانظر یا شریح لا تکون» فی نسختی الأربعین و حلیة الأولیاء: فانظر أن لا تکون. فإن کان بمعنی تدبّر و تفکر فلا بدّ من صلته بفی، و إن کان بمعنی أبصر إمّا أن تکون صلته بإلی، و إمّا یتعدّی بنفسه یقال نظره و نظر إلیه أی أبصره بعینه کما قدّمنا فی اللّغة.

ثمّ إنّ الأولی و الأنسب أن تکون صلة الفعل کلمة فی الجارة المقدّرة حتّی تفید معنی التدبّر و التّأمّل و التفکّر أی تأمّل و تدبّر فی أن لا تکون اشتریت هذه الدار من غیر مالک أو نقدت الثمن من غیر حلالک. فعلی هذا یکون المصدر المسبوک بأن الناصبة منصوبا بنزع الخافض، أی تأمّل فی عدم کونک شاریا لها من غیر مالک و فی أدائک ثمنها من غیر حلالک، و أمّا نسخة النهج فعلی وزان قوله تعالی: «اُنْظُرْ کَیْفَ ضَرَبُوا لَکَ الْأَمْثالَ » (الاسراء - 52) ثمّ اعلم الصواب أن یقرأ ما لک فی قوله علیه السّلام: ابتعت هذه الدّار من غیر مالک بهیئة الفاعل لأنّه لو قرئ باضافة المال إلی الضمیر یلزم التکرار لأنّ معنی جملتی «ابتعت هذه الدّار من غیر مالک» و «أو نقدت الثمن من غیر حلالک» واحد حینئذ فالمتعین أنه فاعل لا مضاف و مضاف الیه، و نسخة الشیخ فی الأربعین «فانظر أن لا تکون اشتریت هذه الدّار من غیر مالکها» شاهد صادق بل حجة قاطعة للمختار و قد ترجم العبارة و فسّرها کثیر من المترجمین و المفسّرین بالإضافة و لم یتفطنوا لتلک الدّقیقة.

ص:121

«فاذا أنت قد خسرت» قال الشیخ فی الأربعین: إذا هذه فجائیّة کالواقعة فی قوله تعالی «فَإِذا هُمْ خامِدُونَ » (یس - 30) أی فیکون مفاجئا للخسران.

«فلم ترغب فی شراء هذه الدّار بالدّرهم فما فوقه» و فی نسخة الأربعین «إذا لم تشترها بدرهمین» و قال الشیخ فی إعرابه: إذا حرف جواب و جزاء و الأکثر وقوعها بعد أن و لو، و اختلف فی رسم کتابتها و الجمهور بالألف و المازنی بالنون، و الفرّاء کالجمهور إن أعملت و کالمازنی إن أهملت. انتهی قوله.

أقول: و أمّا علی نسخة النهج فقوله علیه السّلام: بالدّرهم فما فوقه. الفاء للعطف و ما نکرة موصوفة أو بمعنی الّذی مجرور محلا بالباء و لم تعد لأنّه عطف علی الظاهر و العامل فی فوق علی الوجهین الاستقرار، و المعطوف علیه الدّرهم و سیأتی توجیه قوله علیه السّلام فما فوقه و تحقیقه فی المعنی إن شاء اللّه تعالی.

«من میّت قد ازعج للرّحیل» قد ازعج للرّحیل صفة للمیّت لأنه نکرة کالذّلیل للعبد. «اشتری منه دارا» بدل للأوّل کالثالث.

و القیاس أن یقال: هذه ما اشتری لأنّ ما ابتاعها کانت دارا کقوله علیه السّلام:

تجمع هذه الدّار، و لکنّه علیه السّلام قال: هذا ما اشتری باعتبار المنزل و نحوه.

«دارا من دار الغرور» کلمة من بمعنی فی إن کان المراد من دار الغرور الدّنیا کما بیّنا أی دارا فی دار الغرور نحو قوله تعالی (الجمعة - 10) «إِذا نُودِیَ لِلصَّلاةِ مِنْ یَوْمِ الْجُمُعَةِ » أی فی یوم الجمعة، و یمکن أن تکون من علی هذا الوجه للتبعیض أیضا کما هو ظاهر أو یکون الظرف مستقرا صفة للدّار، و إن کانت من لبیان الجنس لا یکون المراد منها الدّنیا. نحو من الثانیة فی قوله تعالی «یُحَلَّوْنَ فِیها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ » (الکهف - 31) أی دارا هی دار الغزور.

«تجمع هذه الدّار حدود أربعة» هذه الدّار مفعول قدّم و حدود فاعل تجمع و فی بعض نسخ الأربعین جعلت هذه الدّار فاعل الفعل و حدود مفعوله حیث کتب

ص:122

تجمع هذه الدّار حدودا أربعة، و لکنه من تحریف النّساخ و تصرّفهم.

«فالحدّ الأوّل» الفاء هذه للترتیب الذکری لأنّ أکثر ما یکون ذلک فی عطف مفصّل علی مجمل نحو قوله تعالی: «فَقَدْ سَأَلُوا مُوسی أَکْبَرَ مِنْ ذلِکَ فَقالُوا أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً » (النساء - 153).

«بالخروج من عزّ القناعة» الباء للعوض و المقابلة أی اشتری هذا بهذا کما تقول: اشتریت هذه الدّار بهذه الدّنانیر. و الدّخول مجروره معطوف علی الخروج «فما أدرک» کلمة ما إمّا موصولة أو موصوفة و علی التقدیرین مبتداء و خبره جملة «فعلی مبلبل أجسام الملوک إشخاصهم جمیعا إلی موقف العرض» لأنّ إشخاصهم مبتداء ثان و خبره علی مبلبل أجسام الملوک قدّم لتوسعة الظروف، و هذه الجملة الاسمیّة خبر لما.

«من درک» من بیانیّة یبیّن ما «فعلی مبلبل» کلمة الفاء جواب لما لأنه علی حدّ: الّذی یأتینی فله درهم، أعنی من المواضع الّتی یتضمّن المبتدأ فیها معنی الشرط فتدخل الفاء فی خبره نحو قوله تعالی: «وَ ما بِکُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللّهِ » (النحل - 55) و قوله تعالی: «قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاقِیکُمْ » (الجمعة - 8) و کأنما أراد الشیخ فی الأربعین هذا المعنی حیث قال: ما فی ما درک شرطیة، سالب عطف علی مبلبل، و کذا المزیل.

«و من جمع» من موصول اسمیّ معطوف علی الفراعنة أی مزیل ملک الّذی جمع المال - إلخ، أو علی کسری کقیصر و أخویه و کأنّ الأخیر أظهر و کذا الحکم فی من الثانی، و نسخة الشیخ هکذا: و من جمع المال إلی المال فأکثر و بنی فشیّد و نجّد فزخرف.

و لولا کلمة - إلی - مکان - علی - لکانت نسخته أولی من النهج لعدم الاحتیاج إلی من الثانی أوّلا، و عدم تنسیق العبارة علی نظام واحد فی النهج ثانیا، و خلوّه عن التعریفات الحسنة الأنیقة ثالثا.

و أمّا کلمة إلی و إن کانت تفید معنی صحیحا فی المقام و لکن علی أصحّ و أفصح

ص:123

منها. و الفاءات تفید الترتیب «بزعمه» الباء للسببیّة.

إلی موقف العرض متعلّق بالاشخاص، و الظرف لغو، و علی نسختی الشیخ و أبی نعیم «ما أبین الحق» کلمة ما للتعجّب.

ما الذی اوجب سخط الامیر علیه السّلام

علی عمل شریح حتی کتب له ذلک الکتاب؟

قبل الورود فی تفسیر جمل الکتاب لا بدّ من ذکر مقدّمة لیزید الطالب بصیرة فی غرض الکتاب، و هی:

أنّ سفراء اللّه تعالی لم یمنعوا النّاس عمّا لا مناص عنها فی حیاتهم کتعلّم المعارف و تحصیل المأکل و المشرب و الملبس و المنکح و بناء الدّور و اتّخاذ الحرف و الصنائع و نحوها ممّا هی ضروریّة لحفظ نظام الاجتماع و بقاء بنی نوع الانسان، بل ندبوهم إلیها و رغّبوهم فیها و حرّموا علیهم الرّهبانیّة بأنّ الانسان مدنیّ بالطبع، و کذا لم یدّع أحد و لم یرو أنّ حجّة من الحجج الالهیّة عاتب أحدا فی قبال عمله الصحیح العقلانی، بل حذّروهم و نهوهم عما یحکم العقل الناصع بقبحه و یذمّ من ارتکبه کالسرقة و الکذب و الافتراء و الخیانة و الغصب و الاقتداء بالنساء و نحوها ممّا هی تضرّ سعادة الاجتماع، و تمنع الناس عن التکامل و الارتقاء، و تورث بینهم العداوة و البغضاء.

و هذا هو أمیر المؤمنین علیّ علیه السّلام یمدح هدیّة و یذمّ اخری، لأنّ الاولی کانت عاریة عن الهوی، و الثانیة کانت مشوبة بها، فانها کانت رشوة فی صورة هدیّة أتی بها آت لیلا و زعم أنّ أمیر المؤمنین علیه السّلام یضلّ بها عن الحقّ، و یفسق عن أمر ربّه أمّا مدحه علیه السّلام الاولی فبعض من کان یأنس إلیه علیه السّلام من أصحابه دعاه إلی حلواء عملها یوم نوروز، فأکل و قال علیه السّلام: لم عملت هذا؟ فقال: لأنّه یوم نوروز، فضحک علیه السّلام و قال: نورزوا لنا فی کلّ یوم إن استطعتم.

و أمّا ذمّه الثانیة فإنّ أشعث بن القیس أهدی له نوعا من الحلواء تأنّق فیه و ظنّ الأشعث أنه یستمیله بالمهاداة لغرض دنیویّ کان فی نفس الأشعث، و کان

ص:124

یبغض أمیر المؤمنین علیه السّلام فردّ هدیّته و قال:

و أعجب من ذلک طارق طرقنا بملفوفة فی وعائها و معجونة شنئتها کأنّما عجنت بریق حیّة أوقیئها، فقلت: أصلة؟ أم زکاة؟ أم صدقة؟ فذلک کلّه محرّم علینا أهل البیت، فقال: لا ذا و لا ذاک و لکنّها هدیّة، فقلت: هبلتک الهبول أعن دین اللّه أتیتنی لتخدعنی أ مختبط أم ذوجنّة أم تهجر؟ و اللّه لو اعطیت الأقالیم السبعة بما تحت أفلاکها علی أن أعصی اللّه فی نملة اسلبها جلب شعیرة ما فعلته، و إنّ دنیاکم عندی لأهون من ورقة فی فم جرادة تقضمها ما لعلیّ و نعیم یفنی، و لذّة لا تبقی نعوذ باللّه من سبات العقل و قبح الزّلل و به نستعین (ذیل الکلام 222 من باب الخطب من النهج).

ثمّ إذا کان المتجر الحلال و تحصیل ما یحتاج إلیه الناس و منه ابتیاع الدّار ممدوحا شرعا و عقلا حتّی قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله: من سعادة المرء المسلم المسکن الواسع، و قال أبو جعفر علیه السّلام: من شقاء العیش ضیق المنزل و غیرهما من الأخبار المرویّة فی الکافی و غیره (الوافی ص 107 ج 11).

فلازم للعاقل المستبصر أن ینظر فی قول أمیر المؤمنین علیه السّلام لشریح حتی یظهر له سبب سؤاله شریحا عن داره هذه فإنّ شریحا کان قاضیا من قبله علیه السّلام و سیأتی ترجمته فی ذیل الشرح، و الظاهر أنّ شریحا تجاوز عن الحقّ فی أوان قضائه و اشتری بالارتشاء أو نحوه بیتا فصار عمله هذا سبب مؤاخذة أمیر المؤمنین علیه السّلام إیّاه علی ابتیاع الدّار سیّما أنّ القائمین بامور الدّین کالقاضی و المفتی و المدرّس و المؤذّن و الخطیب و الامام و أمثالهم لا تعظم ثروتهم فی الغالب.

و لا ریب أنّ أزمّة الامور إذا کانت بید رجل إلهیّ خیّر للاجتماع و رؤف بالناس یجتاح شوک الجور و العدوان من أصله و لا یدع أحدا أن یتجاوز عن قانون الفطرة و ینحرف عن الحقّ فلا جرم یدور رحی الاجتماع علی محور العدل.

و بالجملة أنّ ما أوجب سخطه علیه السّلام علی شریح و عمله کما یلوح من ظاهر کتابه عدول شریح عن الحقّ و تجاوزه عن حقوق الناس حتّی اشتری دارا بثمانین دینارا

ص:125

من غیر حلال، و لو لا ذلک لما سخط علیه و ما جعل له أحد الحدود الحدّ الّذی ینتهی إلی الشیطان المغوی و فیه یشرع باب هذه الدّار.

المعنی

اشارة

قوله:(روی أنّ شریح بن الحارث قاضی أمیر المؤمنین علیه السّلام) سنذکر فی ذیل شرح الکتاب ترجمة شریح و نسبه و خبره و مدّة قضائه و ما قیل فیه إنشاء اللّه تعالی قوله:(اشتری علی عهده دارا بثمانین دینارا) أی اشتری فی زمان حیاة أمیر المؤمنین علیه السّلام دارا فی الکوفة کان ثمنها ثمانین دینارا، و إنّما قلنا اشتری دارا فی الکوفة لأنّه کان قاضیا فیها، و یظنّ ظاهرا أنّه اشتراها فی الکوفة أیضا.

قوله:(فبلغه ذلک فاستدعی شریحا) أی بلغ أمیر المؤمنین علیا علیه السّلام ابتیاع شریح تلک الدّار فطلب علیه السّلام شریحا.

قوله:(و قال له بلغنی أنّک ابتعت دارا بثمانین دینارا و کتبت لها کتابا و أشهدت فیه شهودا) أی قال علیه السّلام لشریح: بلغنی اشتراءک دارا ثمنها ثمانون دینارا، و کتبت لها قبالة و أحضرت فی ذلک شهودا، أو جعلت قوما شهودا علیه علی أن تکون فی بمعنی علی.

قوله:(فقال له شریح قد کان ذلک یا أمیر المؤمنین) أی قد ثبت و وقع ذلک لأنّ کان تامّة.

قوله:(قال فنظر إلیه نظر مغضب) أی قال الرّاوی و هو عاصم بن بهدلة علی روایة الشیخ قدّس سرّه فی الأربعین، و لا یجوز إرجاع الضمیر إلی شریح و إلاّ لقال فنظر إلیّ.

ثمّ إنّ غضب سفراء اللّه و أولیائه علی غیرهم لا یکون إلاّ للّه عزّ و جلّ، و إنما کان ذلک من کمال إیمانهم باللّه و غایة رأفتهم بالناس، لأنّهم لا یحبّون أن تشیع الفاحشة أو یرتکب أحد منکرا، و شریح قد آسف أمیر المؤمنین علیه السّلام باعترافه باشتراء الدّار فنظر علیه السّلام إلیه نظر مغضب و ذلک لما قدّمنا أنّ شریحا لو لم یظلم أحدا علی اشترائها و لم یتجاوز عن الحقّ لما سخط علیه السّلام علیه و لما جعل أحد حدود الدّار الحدّ الّذی ینتهی إلی الشیطان المغوی.

قوله:(ثمّ قال یا شریح أما أنه سیأتیک) و فی نسخة الشیخ فی الأربعین «قال

ص:126

یا شریح اتّق اللّه فانه سیأتیک» أی خف اللّه و احذر ما حرّمه علیک، قال بعضهم:

التقوی أن لا یراک اللّه حیث نهاک، و لا یفقدک حیث أمرک. و قیل: المتقی الّذی اتّقی ما حرّم علیه و فعل ما أوجب علیه. و قیل: هو الّذی یتّقی بصالح أعماله عذاب اللّه. و سأل عمر بن الخطاب کعب الأحبار عن التقوی، فقال: هل أخذت طریقا ذا شوک؟ فقال: نعم، قال: فما عملت فیه؟ قال: حذرت و شمّرت، فقال کعب: ذلک التقوی، و نظمه بعض الناس فقال:

خلّ الذّنوب صغیرها و کبیرها فهو التّقی

و اصنع کماش فوق أر ض الشوک یحذر ما یری

لا تحقرنّ صغیرة إنّ الجبال من الحصی

و روی عن النبی صلّی اللّه علیه و آله أنّه قال: إنّما سمّی المتّقون لترکهم ما لا بأس به حذرا للوقوع فیما به بأس.

و قال عمر بن عبد العزیز: التقیّ ملجم کالمحرم فی الحرم أتی بها الطبرسی فی المجمع ضمن قوله تعالی «ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فِیهِ هُدیً لِلْمُتَّقِینَ » (البقرة - 3).

قوله علیه السّلام:(أما إنه سیأتیک من لا ینظر فی کتابک و لا یسألک عن بیّنتک) أما للتنبیه کأنّ شریحا کان نائما استیقظه أمیر المؤمنین علیه السّلام، لأنّ الغافل فی أعماله کالنائم فنبّهه علیه السّلام من نوم الغفلة فقال: انتبه یا شریح سیأتیک ملک الموت أو الموت لا یتأمّل فی کتابک و لا یستخبرک عن حجّتک.

أمّا عدم نظره و استخباره، فان کان المراد من من الموت فالأمر واضح و إن کان المراد منه ملک الموت علیه السّلام فوجهان:

الأوّل أنه مأمور لقبض الأرواح فقط، و لیس تکلیفه السؤال عن أعمال الناس قال تعالی: «قُلْ یَتَوَفّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ ثُمَّ إِلی رَبِّکُمْ تُرْجَعُونَ » (السجدة - 13) و قوله تعالی: «وَ ما مِنّا إِلاّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ » (الصافات - 165).

الوجه الثانی أنّه من العقول المجرّدة المحیطة بما دونهم، و إنما یسأل عن الشیء و یستخبر عنه من لم یکن محیطا به.

ص:127

قوله علیه السّلام:(حتّی یخرجک منها شاخصا) أی حتّی یخرجک الموت، أو ملک الموت من تلک الدّار حال کونک مرفوعا محمولا علی أکتاف الرّجال، هذا إن أخذنا الشاخص من شخص السهم إذا ارتفع عن الهدف.

أو و الحال أنت خارج من تلک الدّار و سائر إلی دار اخری أی أنت مرتحل من هذه الدّار إلی الدّار الاخرة إن أخذناه من شخص المسافر شخوصا إذا خرج من منزله إلی غیره.

أو حال کونک میّتا إن أخذناه من شخص المیّت بصره و شخصت عینه علی التحقیق الّذی قدّمناه فی اللّغة.

قوله علیه السّلام:(و یسلّمک إلی قبرک خالصا) أی یسلّمک إلی قبرک حال کونک عاریا من المال و الأهل و العیال و مجرّدا من أعراض الدّنیا و حطامها، أی لا ینفعک ما ترکت من الأهل و العیال و ما ادّخرت من الأموال فی وحشة القبر و غربته إلاّ صالح الأعمال یوم لا ینفع مال و لا بنون إلاّ من أتی اللّه بقلب سلیم.

قوله علیه السّلام:(فانظر یا شریح لا تکون ابتعت هذه الدّار من غیر مالک)أی إذا کان مال کلّ أحد أن یخرج من الدّنیا شاخصا و یسلّم إلی قبره خالصا فتأمّل و تدبّر فی عدم کونک شاریا لها من غیر مالکها بأن تکون الدّار مغصوبة فحینئذ لا بدّ فی معنی ابتعت من توسع، لأنه لم یکن بیعا صحیحا جزما.

قوله علیه السّلام:(أو نقدت الثمن من غیر حلالک) عطف علی ابتعت، أی إذا کان کذلک فتدبّر و تأمّل فی أدائک ثمنها من غیر حلالک بأن اکتسبه من حرام بأخذ رشوة أو نحوها، لأنه کان قاضیا و القضاة فی معرض الارتشاء و أکل المال بالباطل، إلاّ من اتّقی للّه حقّ تقاته.

قوله علیه السّلام:(فاذا أنت قد خسرت دار الدّنیا و دار الاخرة) إذا فجائیّة أی إن کانت الدّار المبیعة مغصوبة أو ثمنها من الحرام فأنت مفاجأ للخسران فی الدّارین.

أمّا خسرانه فی دار الدّنیا لأنّ مالک الدّار یسلبها من ید غاصبها سیّما

ص:128

فی عصر کان فیه هیکل التوحید و عنصر العدل علیّ بن أبی طالب علیه السّلام أمیر الناس رحب الباع فیردّ الدّار إلی مالکها، فیبقی الخسران علی المشتری، فقد تقرّر فی الفقه أنّ أحدا لو اشتری مالا من غیر مالکه فمالکه یأخذه من المشتری و المشتری یرجع فی ثمنه إلی البائع الغاصب، و إن تعاقبت أید عدیدة فیه تخیّر المالک فی إلزام أیّهم شاء.

و أمّا خسرانه فی دار الاخرة فإنّ التّمتّع من غیر الحلال فی الدّنیا تصیر وبالا فی الاخرة، و ذلک هو الخسران المبین.

قوله علیه السّلام:(أما لو أنک کنت - إلی قوله: بدرهم فما فوقه) أی کتبت لک فی قبال قبالتک قبالة فی مسافة تلک الدّار و حدودها و مبدئها و منتهاها و سائر أوصافها لم ترد و لم تحبّ ابتیاعها بدرهم فما دونه فی الصّغر و القیمة.

و العاقل إذا تأمّل فی نسخة القبالة کیف یرغب فی بیت أحد حدوده دواعی الافات، و الاخر دواعی المصیبات، و الثالث منته إلی الهوی المردی، و الرابع إلی الشیطان المغوی و لو اعطیها مجّانا.

فإن قلت: إنه علیه السّلام قال: بدرهم فما فوقه، فکیف فسّرته بدرهم فما دونه؟ قلت: إنّ الدّار الّتی لا یرغب فی شرائها بدرهم فبالأولی أن لا یرغب بما فوقه من الدّرهمین فأکثر، و هذا ظاهر لا غبار علیه، فلا یصحّ حمل العبارة علی ما فوق الدّرهم فی مقدار الثمن، بل المراد من قوله فما فوقه، فوق الدّرهم فی القلّة و الحقارة، نحو قولک لمن یقول: فلان أسفل الناس و أنذلهم: هو فوق ذاک، ترید هو أبلغ و أعرق فیما وصف به من السفالة و النذالة فیئول فما فوقه إلی فما دونه فی الصّغر و القیمة.

و هذا هو أحد الوجهین ذکرهما المفسرون فی قوله تعالی: «إِنَّ اللّهَ لا یَسْتَحْیِی أَنْ یَضْرِبَ مَثَلاً ما بَعُوضَةً فَما فَوْقَها » (البقرة - 26) فذهب بعضهم کقتادة و ابن جریح و أتباعهما إلی أنّ المراد فما فوقها فی الصغر و القلّة، و بعض آخر إلی أنّ المراد فما فوقها أی أکبر منها و ما زاد علیها فی الحجم.

ص:129

و یجری الاحتمالان فی ما روی فی صحیح مسلم عن ابراهیم عن الأسود قال:

دخل شباب من قریش علی عائشة و هی بمنی و هم یضحکون، فقالت: ما یضحککم؟ قالوا: فلان خرّ علی طنب فسطاط فکادت عنقه أو عینه أن تذهب، فقالت: لا تضحکوا إتّی سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله قال: ما من مسلم یشاک شوکة فما فوقها إلاّ کتبت له بها درجة و محیت عنه بها خطیئة.

فیحتمل فما عدا الشوکة و تجاوزها فی القلّة، و یحتمل ما هو أشدّ من الشوکة و أوجع.

و قال العکبریّ فی شرحه علی دیوان المتنبی عند قوله:

و من جسدی لم یترک السقم شعرة فما فوقها إلاّ و فیها له فعل

و ما فوقها یجوز أن یکون ما هو أعظم منها، و یجوز أن یرید ما دونها فی الصغر و قد قال المفسّرون فی قوله تعالی «بَعُوضَةً فَما فَوْقَها » الوجهان اللّذان ذکرنا.

انتهی.

و لکن کلا الوجهین فی الایة و الخبر لا یتمشّیان فی المقام لما علمت أنّ ما لا یرغب فیه بدرهم فبالأولی أن لا یرغب فیه بما فوقه.

فما أشار إلیه بعض فی حاشیة النهج من أنّ هذه العبارة فی المقام تکون مثل قوله تعالی «بَعُوضَةً فَما فَوْقَها » لیس باطلاقه صحیحا.

ثمّ إنّ لتفسیر نحو هذه العبارة وجها آخر أدقّ و ألطف ممّا قدّمنا لم یتعرّضه أحد من الشراح و المفسّرین و هی:

أنّ مفاد عبارة النهج مثلا یکون هکذا: لم ترغب فیها بدرهم فکیف ترغب فیها بما فوقه، کأنّه قال: فبأن لا یرغب فیها بما فوق الدّرهم أولی، نظیر هذا المضمون یقال فی المحاورات الفارسیّة: این کالا بدرمی نمی ارزد تا چه رسد که به بیشتر از آن. و هکذا نحوه فی کلّ مقام بحسبه مثلا «إِنَّ اللّهَ لا یَسْتَحْیِی أَنْ یَضْرِبَ مَثَلاً ما بَعُوضَةً » فبأن لا یستحیی أن یضرب مثلا فوقها أولی، أو کیف یستحیی أن یضرب مثلا فوقها، و علی هذا القیاس فی الخبر و شعر المتنبی و نحوها.

ص:130

ثمّ إنّ الشارح البحرانی قرّر السؤال و الجواب بقوله:

فان قلت: فکیف قال فما فوقه و معلوم أنه إذا لم یرغب فیها بدرهم فبالأولی أن لا یرغب فیها بما فوقه؟.

قلت: لما کان الدّرهم أقلّ ما یحسن التملّک به فی القلّة و کان الغرض أنّک لو أتیتنی عند شرائک هذه الدّار لما شریتها بشیء أصلا لم یحسن أن یذکر وراء الدّرهم إلاّ ما فوقه، و نحوه قول المتنبی: و من جسدی لم یترک، البیت، و کان قیاسه أن یقول: فما دونها. انتهی.

أقول: إذا کان الدّرهم أقلّ ما یحسن التملّک به و کان الغرض ذلک فکیف لم یکتف علیه السّلام بدرهم فقط و لما ذا ذکر فوقه، و لا یرتبط قوله لم یحسن أن یذکر وراء الدّرهم إلاّ ما فوقه بما قبله معنیّ، و بالجملة أنّ ما أتی به من الجواب بعید عن الصواب، و تأبی عنه عبارة الکتاب.

قوله علیه السّلام:(بسم اللّه الرّحمن الرّحیم) من هنا إلی آخر الکتاب قبالة الدّار علی نهج لو تؤمّل فیها لا یرغب فی شرائها بدرهم، و لو نظر فیها العارف بفنون الکلام و أسالیب البیان لأیقن أنّ هذا الکلام متمیّز عن کلام من سواه علیه السّلام کالفضیل و أضرابه.

افتتح الکتاب بالبسملة اقتداء بالقرآن العظیم و امتثالا لمثال الرّسول الکریم.

افتتح القرآن ببسم اللّه الرّحمن الرّحیم تعلیما للعباد أن یبدؤا امورهم کبیرها و صغیرها بتلک الایة المبارکة لیبارک فیها، و الافتتاح بتلک الکلمة الطیّبة سنّة الأنبیاء و المرسلین، و شعار الأولیاء و الصّالحین کما جاء فی القرآن المبین حکایة کتاب سلیمان النبیّ صلوات اللّه و سلامه علیه: «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ أَلاّ تَعْلُوا عَلَیَّ وَ أْتُونِی مُسْلِمِینَ » (النمل - 32 و 33).

و فی الکافی عن الباقر علیه السّلام أوّل کلّ کتاب نزل من السماءبسم اللّه الرّحمن الرّحیم، فاذا قرأتها فلاتبال أن لا تستعیذ، و إذا قرأتها سترتک فیما بین السماء و الأرض

ص:131

و فی التهذیب عن الصادق علیه السّلام إنها أفرب إلی اسم اللّه الأعظم من ناظر العین إلی بیاضها.

و فی التوحید عن الصادق علیه السّلام من ترکها من شیعتنا امتحنه اللّه بمکروه لینبّهه علی الشکر و الثناء و یمحق عنه و صمة تقصیره عند ترکه.

و عن أمیر المؤمنین علیه السّلام إنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله حدّثنی عن اللّه عزّ و جلّ أنّه قال: کلّ أمر ذی بال لم یذکر فیه بسم اللّه الرّحمن الرّحیم فهو أبتر.

قوله علیه السّلام:(هذا ما اشتری عبد ذلیل) لم یقل هذه باعتبار المنزل و البیت و نحوهما و إنّما عبّر شریحا بالعبد الذّلیل لئلاّ یتوهّم حیث کان قاضیا أنّ له شأنا و رفعة بل نبّهه بأنّه فی أیّة حال کان، و بلغ إلی أیّة رتبة رفیعة و درجة شامخة تتصوّر عبد ذلیل فی ید مولی قاهر لا یقدر من الفرار عن سلطانه و حکومته، و معلوم أنّ دأب الإنسان الفخر و العجب و الاستکبار إن رآه ذا ریاسة و اقتدار إلاّ الأوحدی من الناس، لا یلهیه التکاثر و لا یعتنی بالتفاخر قال عزّ من قائل: «رِجالٌ لا تُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللّهِ » الایة (النور - 38).

و هذا التوجیه المختار أمتن و أتقن من توجیه الشارح البحرانی حیث قال:

خصّ المشتری بصفة العبودیّة و الذلّة کسرا لما عساه یعرض لنفسه من العجب و الفخر بشراء هذه الدّار.

قوله علیه السّلام:(من میّت قد ازعج للرّحیل) و فی بعض النسخ من عبد قد ازعج للرّحیل، و علی الاولی إنما عبّر البائع بالمیّت الّذی قد ازعج للرّحیل مع أنّه حیّ لعدم استقامة الشراء من المیّت، تنبیها علی أنّ الموت لبالمرصاد بل أنشب أظفاره فإذا حان حینه لا منجی منه و لا مناص، فعدّه میّتا لتحقّق وقوعه عن قریب و هذا تذکار للنّاس بأنّ الموت قریب وقوعه و کلّ نفس ذائقته، فلا ینبغی لهم أن یحبّوا العاجلة و یذروا و رائهم یوما ثقیلا.

و فی الکافی عن علیّ بن الحسین علیهما السّلام همام أنّ الدّنیا قد ارتحلت مدبرة، و أنّ الاخرة قد ارتحلت مقبلة و لکلّ واحد منهما بنون، فکونوا من أبناء الاخرة و لا تکونوا من أبناء الدّنیا، إلخ.

قوله علیه السّلام:(اشتری منه دارا من دار الغرور) بدل من اشتری الاولی: أی

ص:132

اشتری دارا فی بیت الغرور أی الدّنیا، أو دارا هی دار الغرور، و قد مضی وجه التفسیرین فی الاعراب فراجع.

و إنما کانت الدّنیا دار الغرور لأنّها تغرّ أهلها بألوانها و زخارفها و حطامها فتلهیهم عن ذکر اللّه عزّ و جلّ قال تعالی «وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاّ مَتاعُ الْغُرُورِ » (آل عمران 184) و قال: «فَلا تَغُرَّنَّکُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا » (لقمن - 35).

و فی کتاب عیون الحکم عن أمیر المؤمنین علیه السّلام قال: احذروا هذه الدّنیا الخدّاعة الغدّارة الّتی قد تزیّنت بحلیّها، و افتتنت بغرورها، و غرّت بامالها و تشوّفت لخطّابها، فأصبحت کالعروس المجلوّة، و العیون إلیها ناظرة، و النفوس بها مشغوفة، و القلوب إلیها تائقة، و هی لأزواجها کلّهم قاتلة، إلخ.

قوله علیه السّلام:(من جانب الفانین و خطّة الهالکین) فی نسخة الشیخ فی الأربعین:

من جانب الفانین إلی عسکر الهالکین، و فی نسخة أبی نعیم فی حلیة الأولیاء:

حدّ منها فی زقاق الفناء إلی عسکر الهالکین، و ترجم ابن الخاتون العاملی نسخة الشیخ فی شرحه الفارسی علیه بقوله: مسافت آن از جانب فنا و زوال است تا لشکر هلاک و ارتحال، و نسخ النهج متّفقة فی العبارة المذکورة.

أقول: الفناء خلاف البقاء، و الهلاک یستعمل غالبا فی من مات میتة سوء من معصیة اللّه و مخالفة أمره قال تعالی: «کَمَثَلِ رِیحٍ فِیها صِرٌّ أَصابَتْ حَرْثَ قَوْمٍ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَأَهْلَکَتْهُ » (آل عمران - 115) و قال: «وَ کَمْ مِنْ قَرْیَةٍ أَهْلَکْناها فَجاءَها بَأْسُنا بَیاتاً أَوْ هُمْ قائِلُونَ » (الأعراف - 5) و قال: «وَ تِلْکَ الْقُری أَهْلَکْناهُمْ لَمّا ظَلَمُوا » (الکهف - 60) و قال عزّ من قائل: «فَأَمّا ثَمُودُ فَأُهْلِکُوا بِالطّاغِیَةِ وَ أَمّا عادٌ فَأُهْلِکُوا بِرِیحٍ صَرْصَرٍ عاتِیَةٍ » (الحاقّة - 7) و غیرها من الایات.

و إنّما قلنا غالبا لأنّه قد یطلق علی الموت علی حتف الأنف کقوله تعالی:

«إِنِ امْرُؤٌ هَلَکَ لَیْسَ لَهُ وَلَدٌ » (النساء - 176) و علی غیر الموت أیضا نحو قوله تعالی حکایة عن أصحاب الشمال: «هَلَکَ عَنِّی سُلْطانِیَهْ » (الحاقّة - 30).

و قال فی أقرب الموارد: هلک الرّجل مات، و لا یکون إلاّ فی میتة سوء و لهذا لا یستعمل للأنبیاء العظام، انتهی.

ص:133

أقول: و یردّه قول اللّه عزّ و جلّ: «وَ لَقَدْ جاءَکُمْ یُوسُفُ مِنْ قَبْلُ بِالْبَیِّناتِ فَما زِلْتُمْ فِی شَکٍّ مِمّا جاءَکُمْ بِهِ حَتّی إِذا هَلَکَ قُلْتُمْ لَنْ یَبْعَثَ اللّهُ مِنْ بَعْدِهِ رَسُولاً » الایة (المؤمن - 38).

علی أنّا لا نفرّق بین الأنبیاء فی قبح اسناد نحو المیتة السوء ممّا ینفر عنه الطباع إلیهم و إن کنّا لا ننکر أنّ اللّه تعالی فضّل بعضهم علی بعض قال عزّ قائلا:

«تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلی بَعْضٍ مِنْهُمْ مَنْ کَلَّمَ اللّهُ وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجاتٍ » الایة (البقرة - 256).

فعلی ما عرفت من معنی دار الغرور و الفناء و الهلاک فیکون من جانب الفانین أخصّ من دار الغرور و خطّة الهالکین أخصّ من جانب الفانین، و هذا کما قیل علی ما جرت العادت به فی کتب البیع من الابتداء بالأعمّ و الانتهاء فی تخصیص المبیع إلی امور بعینه.

ثمّ علی نسختی الأربعین و حلیة الأولیاء عیّن علیه السّلام أوّلا مسافة الدّار بأنها من جانب الفانین أو رقاق الفناء إلی عسکر الهالکین، و بیّن ثانیا حدودها الأربعة و لا یخفی لطفه.

قوله علیه السّلام:(و تجمع هذه الدّار حدود أربعة) أی تحوی هذه الدّار و تحیط بها حدود أربعة آتیة، بیّن حدودها الأربعة کما هو المتعارف فی تعیین حدود الأراضی و الدّور و غیرهما، و الحدود فی تحدید الأملاک بمنزلة الجنس و الفصل فی الحدود قوله علیه السّلام:(فالحدّ الأوّل ینتهی إلی دواعی الافات - إلی آخر الحدود) أخذ یفصّل حدودها المذکورة علی الاجمال أوّلا و فی النسخ الثلاث أعنی النهج و الأربعین و الحلیة فی تعیین الحدود اختلاف فی الجملة و قد ذکرنا النسخ فلا حاجة إلی الإعادة.

ثمّ إنّه لا توجد دار فی الدّنیا تکون دار السّلام، بل تنتهی لا محالة إلی الافات و الأسقام و المصیبات و الالام، لأنّ الدّنیا نفسها دار بالبلاء معروفة و بالتزاحم و التصادم معجونة، فالحدّ ان الأوّلان تعمّ جمیع الدّار و أمّا الاخران فیختصّان بما بنیت علی أساس الجور و مال الزّور لأنّ المال الصالح فی ید الرجل الصالح لا ینجرّ إلی الهوی المردی و الشیطان المغوی بل هو نعم المال.

ص:134

ثمّ إنه علیه السّلام جعل باب هذه الدّار الّذی یشرع أی یفتح للدّخول فیها فی الحدّ المنتهی إلی الشیطان المغوی تنبیها علی أنّ الدّار المبنیّة علی الجور و العدوان لیست إلاّ من إغواء الشیطان، و إشارة إلی أنّ الشیطان کان سببا لاشترائها، و لو أعرض شریح عن اتّباعه لما أقدم إلی ابتیاعها.

قوله علیه السّلام:(اشتری هذا المغترّ بالأمل من هذا المزعج بالأجل هذه الدّار بالخروج من عزّ القناعة و الدّخول فی ذلّ الطلب و الضراعة) بدل من الأوّل و أفاد علیه السّلام فی هذه الفقرة:

أوّلا أنّ اغترار شریح بالأمل صار سبب اشترائه الدّار.

و ثانیا أنّه جعل ثمنها الخروج من عزّ القناعة و الدّخول فی ذلّ الطلب و الضراعة لما مرّ فی الإعراب من أنّ الباء للعوض و للمقابلة.

و ثالثا أنّ القانع عزیز و للقناعة عزّة.

و رابعا أنّ الخروج من عزّ القناعة یؤدّی إلی الذّلة و المسکنة من الطلب و الضراعة للخلق.

ثمّ انظر فی لطائف کلامه علیه السّلام و دقائق بیانه: ذمّ الأمل، و الطلب و الضراعة و الخروج من القناعة، مدح القناعة، و وصفها بالعزّة، و جمع بین الأمل و الأجل و الخروج و الدّخول، و العزّ و الذلّ، و القناعة و الضراعة، و محاسن هذا الکتاب فوق أن یحوم حولها العبارة.

الانبیاء و ورثتهم علیهم السّلام لا یأمرون بالذل و السؤال بل یحضون علی العز و الجلال زعم الجاهلون و المغفلون عن غرض سفراء اللّه تعالی و بعثتهم أنّهم یدعون الناس إلی الفقر و الکدیة، و یأمرونهم بالبطالة و العزلة و الرّهبانیّة، و ذلک ظنّ الّذین اتّبعوا أهواءهم و لم یصلوا إلی درک مقاصد الأنبیاء و فهم مطالبهم، و لم یدروا أنّهم نهوا الناس عن الدّنیا المذمومة أی اقتراف المال و ادّخاره علی وجه لم یمضه العقل و لا یرضی به، کأن یقترفه بالسرقة و القیادة و القمار و الرّبا و الجور و شهادة الزور و بیع الخمر و نحوها ممّا تضرّ الاجتماع و تمنعه عن الارتقاء.

ص:135

قال اللّه تبارک و تعالی: «وَ لکِنَّ اللّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمانَ وَ زَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ وَ کَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیانَ أُولئِکَ هُمُ الرّاشِدُونَ فَضْلاً مِنَ اللّهِ وَ نِعْمَةً وَ اللّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ » (الحجرات - 8 و 9).

و لا منعوهم عن الدّنیا المحمودة قال عزّ من قائل: «قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللّهِ الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّیِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِیَ لِلَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا خالِصَةً یَوْمَ الْقِیامَةِ کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّیَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ وَ الْإِثْمَ وَ الْبَغْیَ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَ أَنْ تُشْرِکُوا بِاللّهِ ما لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَی اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ » (الأعراف - 32 و 33).

ثمّ إنّ إسناد الأمر بالرّهبانیّة إلی الأنبیاء و ورثتهم کما اجترأ النصاری بذلک و عزوه إلی عیسی نبیّ اللّه فریة و اختلاق، لأنّهم حرّموا علیهم الرّهبانیّة و حثّوهم علی الکسب و تحصیل العزّة و الکمال و ما رضوا بالذّلّة و النکبة قال اللّه تعالی: «وَ لِلّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ » (المنافقون - 9).

و هذا هو رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله کیف شدّد النکیر علی عثمان بن مظعون لمّار کن إلی الرّهبانیّة: روی الشیخ الأجلّ ابن بابویه الصدوق رضوان اللّه علیه فی أوّل المجلس السادس عشر من امالیه باسناده عن أنس بن مالک قال: توفّی ابن لعثمان بن مظعون رضی اللّه عنه فاشتدّ حزنه علیه حتّی اتّخذ من داره مسجدا یتعبّد فیه، فبلغ ذلک رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله، فقال له: یا عثمان إنّ اللّه تبارک و تعالی لم یکتب علینا الرّهبانیّة إنما رهبانیّة امّتی الجهاد فی سبیل اللّه، الحدیث.

و کیف یدعونهم إلیها مع أنّ کلماتهم فی ذمّها لا تحصی کثرة، و ینادون الناس جهارا، بأنّ کل واحد منهم کعضو من أعضاء جثمان الاجتماع، لأنّ الانسان مدنیّ بالطبع فلا بدّ لکلّ واحد منهم من مکسب یتمّ به أمرهم، و لا یختلّ حتّی لا یتطرّق إلیهم النکبة و الذلّة قال تعالی: «وَ أَنْ لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاّ ما سَعی » (النّجم - 41).

و لقد روی الفریقان عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله أنه قال: إنّما المؤمنون فی تعاطفهم

ص:136

و تراحمهم بمنزلة جسد إذا اشتکی منه عضو تداعی له سائر الأعضاء بالحمّی و السهر فمن هذا الحدیث یستفاد مطالب أنیقة أخلاقیّة و اجتماعیّة منها أنهم بمنزلة جسد، فأخذ هذا المضمون الشیخ الأجلّ السعدی و قال بالفارسیّة:

بنی آدم أعضای یکدیگرند که در آفرینش ز یک گوهرند

چو عضوی بدرد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار

تو کز محنت دیگران بی غمی نشاید که نامت نهند آدمی

و هذا هو أمیر المؤمنین علیّ علیه السّلام کیف آخذ شریحا فی کتابه هذا بخروجه من عزّ القناعة، و دخوله فی ذلّ الطلب و الضراعة، باغتراره بالأمل.

و أخبارنا فی ذمّ طول الأمل و السؤال من الناس و مدح الکسب و تحصیل الکمال و ترغیب الناس إلی ما فیه سعادتهم و رفعتهم و تبرّی الأنبیاء من الّذین صاروا بالعطالة و البطالة کلاّ علی الناس کثیرة جدّا و لولا خوف الإطناب و الخروج عن اسلوب الکتاب لذکرناها فلعلّنا نأتی بطائفة منها فی المباحث الاتیة إن شاء اللّه تعالی.

و بالجملة أنّ ما جاء به الأنبیاء فانما هو لاحیاء النفوس و إیقاظ العقول و سوق الناس إلی ما فیه حیاتهم الأبدیّة المعنویّة و سعادتهم السرمدیّة و خروجهم من حضیض الذلّ إلی أوج العزّ، قال اللّه جلّ و علا. «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْیِیکُمْ » (الأنفال - 25).

قوله علیه السّلام:(فما أدرک هذا المشتری فیما اشتری من درک فعلی مبلبل أجسام الملوک) لمّا بیّن علیه السّلام مسافة الدّار و حدودها أخذ فی بیان ضمان درک ما یلحق المشتری.

فاعلم أنّ المشتری إن لم یکن عالما بالغصب فاشتری المال المغصوب ثمّ شهد مالکه و لم یجز بناء علی صحّة البیع الفضولی و أخذه منه یرجع فی ثمنه و ما لحقه من درک آخر إلی البائع، و إن کان عالما به و أقدم إلی شراء المغصوب فلا حرمة لماله لأنّه ألقی بیده. إلی التهلکة، لأنّه استولی علی مال الغیر و تصرّف فیه عدوانا فهو غاصب

ص:137

و ضامن العین و المنافع، و لم یکن حینئذ ما أدرکه من درک علی البائع و لیس له حقّ الرّجوع الیه.

و لذا ذهب طائفة من الفقهاء إلی أنّه لا رجوع للمشتری علی البائع الغاصب مع علمه حتّی بالثمن مع تلفه، بل فی المسالک أنّ الأشهر عدم الرّجوع به مع وجود عینه، بل ادّعی علیه فی التذکرة الإجماع عقوبة له، و خالفهم الاخرون فصرّح بعضهم کالشهید فی اللّمعة بالرّجوع به مع بقاء العین سواء کان عالما أو جاهلا و بعضهم بالرّجوع مطلقا سواء تلف الثمن أو لا کالمحقق فی أحد قولیه.

و من لطائف کلامه علیه السّلام فی المقام أنّه علیه السّلام لم یبیّن حکم ضمان الدّرک الّذی یلحق المشتری فی هذه المعاملة بأنّ الضامن من هو؟ بل أحاله إلی یوم القیامة حیث قال علیه السّلام: فعلی مبلبل أجسام الملوک إشخاصهم جمیعا إلی موقف العرض و الحساب - إلخ، فلا یخفی لطفه.

ثمّ إنّ درک الضمان لا یختصّ بمال المغصوب بل یجری فی المبیع المعیب أیضا، و کذا فی الثمن المعیب علی التفصیل المذکور فی الفقه.

ثمّ لا یخفی علی ذی مسکة أنه علیه السّلام لم یعلّق ضمان الدّرک علی أحد. بل صریح کلامه أنّ علی مبلبل أجسام الملوک إشخاصهم إلی موقف العرض و الحساب یعنی هنالک یحکم بین الحقّ و الباطل بفصل القضاء فیعلم أنّ ضامن الدّرک من هو و العجب من شارح البحرانی ذهب فی شرحه علی النهج إلی أنّه علیه السّلام علّق الدّرک و التبعة اللاّزمة فی هذا البیع بملک الموت.

و کذلک بما حققنا علم أنّ ما ذهب إلیه المجلسیّ قدّس سرّه فی شرح الکتاب (ص 545 ج 9 من البحار الطبع الکمبانی) حیث قال: ثمّ اعلم أنه یکفی لمناسبته ما یکتب فی سجلاّت البیوع لفظ الدّرک، و لا یلزم مطابقته لما هو المعهود فیها من کون الدّرک لکون المبیع أو الثمن معیبا أو مستحقا للغیر، فالمراد بالدّرک التبعة و الاثم أی ما یلحق هذا المشتری من وزر و حطّ مرتبة و نقص عن حظوظ الاخرة، فیجزی بها فی القیامة، لیس بصحیح، و یأباه قوله علیه السّلام إشخاصهم جمیعا

ص:138

و غیره من العبارات فهو تفسیر لا یناسبه الکتاب.

قوله علیه السّلام:(و سالب نفوس الجبابرة) عطف علی مبلبل و کذا قوله علیه السّلام:

و مزیل ملک الفراعنة. و إنّما خصّ الملوک و الجبابرة و الفراعنة بالذکر کسرا لشریح و أضرابه حتّی لا یغترّوا بالمنصب و المقام و الشهرة و العنوان، و تنبیها لهم أنه لمّا کان هؤلاء الملوک و الجبابرة و الفراعنة مقهورین فی ید اللّه الواحد القهّار فکیف مثل شریح و أشیاعه، علی و زان قوله تعالی: «أَ وَ لَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الَّذِینَ کانُوا مِنْ قَبْلِهِمْ کانُوا هُمْ أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ آثاراً فِی الْأَرْضِ فَأَخَذَهُمُ اللّهُ بِذُنُوبِهِمْ وَ ما کانَ لَهُمْ مِنَ اللّهِ مِنْ واقٍ » (المؤمن - 24) و قوله تعالی:

«أَ فَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ کانُوا أَکْثَرَ مِنْهُمْ وَ أَشَدَّ قُوَّةً وَ آثاراً فِی الْأَرْضِ فَما أَغْنی عَنْهُمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ » (المؤمن - 84).

قوله علیه السّلام:(مثل کسری و قیصر و تبّع و حمیر) مثل لکلّ واحد من الملوک و الجبابرة و الفراعنة و لا یختصّ بالأخیر.

قوله علیه السّلام:(و من جمع المال علی المال فأکثر) قد مضی فی الاعراب أنّ الأظهر أن یکون من معطوفا علی کسری کالثلاثة قبله أی مثل من جمع المال - إلخ قوله علیه السّلام:(و من بنی و شیّد) عطف علی من الأوّل أی مثل من بنی دارا و جصّصها أو رفعها أو أحکم قواعدها علی الوجوه الّتی بیّناها فی اللّغة.

قوله علیه السّلام:(و زخرف) أی زیّن سقف البناء و جدرانه بالذّهب.

قوله علیه السّلام (نجّد) أی زیّنه بالبسط و الفرش و الوسائد و النمارق و الستور و نحوها، و قد مضی فی اللّغة أنّ التذهیب یناسب تزیین سقف البیت، و التنجید تزیین أرضه و جدرانه.

قوله علیه السّلام:(و ادّخر) أی اکتسب المال و جعله ذخیرة لوقت الحاجة إلیه قوله علیه السّلام:(و اعتقد) أی جعل لنفسه عقدة أی اقتنی الضیاع و العقار و غیرهما من الأموال الصامتة.

قوله علیه السّلام:(و نظر بزعمه للولد) أی نظر فی جمع المال لولده إعانة له

ص:139

و ترحّما علیه و رآه مصلحة له ظنّا منه أنّ عمله هذا ینفعه و یعزّه. و سیأتی فی أواخر باب المختار من حکم أمیر المؤمنین علیه السّلام أنه قال لابنه الحسن علیه السّلام: یا بنیّ لا تخلفنّ وراءک شیئا من الدّنیا فإنک تخلّفه لأحد رجلین: إمّا رجل عمل فیه بطاعة اللّه فسعد بما شقیت، و إمّا رجل عمل فیه بمعصیة اللّه فکنت عونا له علی معصیته، و لیس أحد هذین حقیقا أن تؤثره علی نفسک.

فإن قلت: فعلی هذا تری أنّ الشارع منع الناس أن ینظروا لأولادهم و یخلّفوا لأخلافهم ما ینفعهم و یمدّهم فی معاشهم؟.

قلت: کلاّ بل الشارع أغراهم بذلک و کره أن یتکفّف أولادهم بعدهم الناس غایة الأمر نهاهم عن الاکتساب بالحرام نظرا للأولاد و نکتفی فی ذلک بذکر روایة روما للاختصار.

روی ابن بابویه الصدوق رضوان اللّه علیه فی من لا یحضره الفقیه و نقلها الفیض فی الوافی فی أبواب الوصیة (ص 12 ج 13): أنّ رجلا من الأنصار توفّی و له صبیة صغار و له ستّة من الرّقیق فأعتقهم عند موته و لیس له مال غیرهم، فاتی النبیّ صلّی اللّه علیه و آله فاخبر فقال: ما صنعتم بصاحبکم؟ قالوا: دفنّاه، قال: لو علمت ما دفنّاه مع أهل الإسلام، ترک ولده یتکفّفون الناس.

قوله علیه السّلام:(إشخاصهم جمیعا - إلی قوله: و خسر هنالک المبطلون) إشخاصهم أی إزعاجهم و إحضارهم و فی نسخة أبی نعیم: و أشخصهم إلی موقف العرض و لکنّها تصحیف و الحقّ ما فی النسختین الاخریین لأنّ إشخاصهم مبتداء مؤخّر عن علی مبلبل أجسام الملوک قدّم الخبر لتوسع الظروف و ما یجری مجراها و لا یمکن حمل تلک النسخة علی وجه صحیح.

ثمّ إنّ الضمیر فی إشخاصهم لا یمکن إرجاعه إلی الملوک و ما بعده لا لفظا و لا معنی أمّا الأوّل فلأنّ الضمیر فی المبتدأ لا یرجع إلی جزء لفظ الخبر و هو ظاهر، و أمّا الثانی فلأنّ المقصود إحالة ضمان الدّرک علی من أوجب الشرع الرجوع به إلیه، فلا بدّ أن یکون ممن کان دخیلا فی البیع فهو یرجع إلی البائع

ص:140

و المبیع و المشتری و صاحب الدّرک، فالمراد أنّ ملک الموت متعهّد و متکفّل باحضارهم جمیعا إلی موقف العرض و الحساب للفصل و القضاء.

قوله علیه السّلام:(شهد علی ذلک العقل إذا خرج من أسر الهوی و سلم من علائق الدّنیا) لمّا بیّن حکم الدّرک أردفه بذکر الشهود کما هو السنّة المتعارفة فی سائر القبالة و جعل العقل شاهدا علی ما قال.

ثمّ إنّ ههنا دقیقة أنیقة و هی أنّ الشاهد لا بدّ من أن یکون عادلا، و إنما قیّد علیه السّلام شهد علی ذلک العقل بقوله: إذا خرج من أسر الهوی و سلم من علائق الدّنیا، لیفید هذا المعنی، أعنی أن یأتی بالشاهد العادل علی ما کتب، و ذلک لأنّ تلک القوّة القدسیّة الملکوتیّة أعنی العقل لمّا تعلّق بشرک البدن و ألف مجاورة الخراب البلقع و صار حشره مع المادیّات قد یتأثّر عن البدن و قواه الحیوانیّة و غیرهما، فیعرض له من غیره ما یشغله عن فعل نفسه، لأنّ تلک العوائق کاللّصوص القطّاع لطریقه تمنعه عن الوصول إلی صریح الحقّ و محض الحکم العقلی، فلو لم یجرّد عنها سیّما عن النفس الأمّارة بالسوء و حبّ الدّنیا و أسر الهوی و قید الأوهام کان حکمه مزوقا مشوبا بالباطل، فلم یکن حینئذ شاهدا عادلا، فلا یخفی لطفه.

فالمراد أنّ العقل لو خلّی و طبعه بحیث لم یکن مأسورا فی قید الهوی و علائق الدّنیا یشهد علی أنّ لنحو هذا المشتری خسران الدارین، و فی نحو هذا المبیع یلزم تلک الافات و المصیبات علیه و غیرهما ممّا هی مذکورة فی القبالة.

ثمّ الحقّ أنّ الرّضیّ رضی اللّه عنه لم یذکر الکتاب بتمامه، لأنّ غرضه کان جمع المختار من کلامه علیه السّلام کما صرّح فی عدّة مواضع النهج بأنّ ما أتی به هو بعض تلک الخطبة أو ذلک الکتاب أو نحوهما، و الکتاب بتمامه هو ما فی النسختین الاخریین و إن کان بینهما اختلاف ما فی بعض العبارات، فنذکر بعض ما فی الأربعین و بیان الشیخ فیه:

قوله علیه السّلام:(فی عرصاتها) أی ساحاتها و الضمیر إمّا للدار أو للدّنیا و الأوّل أقرب و إن کان أبعد.

ص:141

قوله علیه السّلام:(ما أبین الحقّ لذی عینین) کلمة ما تعجبیّة أی ما أظهر الحقّ لصاحب البصیرة.

قوله علیه السّلام:(إنّ الرّحیل أحد الیومین) أی کما أنّ لابن آدم یوم ولادة و هو یوم القدوم إلی هذه الدار، فله یوم رحیل عنها و هو یوم الموت فینبغی أن لا یزول عن خاطره، بل یجعله أبدا نصب عینیه.

قوله علیه السّلام:(و قرّبوا الامال بالاجال) أی قصروها بتذکّر الموت الّذی هو هادم اللّذات، و فاضح الامال.

«اشارة»

فسّر العالم العامل العاملی الشیخ بهاء الدّین قدّس سرّه فی الأربعین هذا الکتاب بوجه آخر أیضا یلیق أن یذکر فی المقام للطافته و عذوبته.

قال: اشارة. یمکن أن یکون الدّار فی قوله علیه السّلام اشتری منه دارا، رمزا إلی هذه البنیة البدنیّة، و المشتری رمزا إلی النفس الناطقة الإنسانیّة العاکفة علی تلک البنیة الظلمانیّة المشغولة بها عن العوالم المقدّسة النورانیّة، و البائع رمزا إلی الأبوین اللّذین منهما حصلت الأجزاء المنویّة المتکوّن منها البنیة الّتی مبدءها من جانب الفانین و مالها إلی عسکر الهالکین.

ثمّ إنّ هذه البنیة أعنی البدن و إن کان مرکبا للنفس و وسیلة لها إلی تحصیل کمالاتها، لکن قواه البهیمیّة دواع و أسباب لافات النفس و عاهاتها و مصیباتها و اتّباعها للهوی و الشیطان، فنزل تلک الدّواعی منزلة حدود الدار المکتنفة بها من جوانبها.

و لمّا کان الخروج من ولایة اللّه و الدّخول فی ولایة الطاغوت یحصل باتّباع الهوی و الشیطان ناسب أن یجعل باب تلک الدّار فی هذا الحدّ.

و لمّا کان ذلّ النفس و خروجها عن استغنائها الّذی کانت علیه فی عالمها النورانی ملازما لعکوفها علی هذا البدن الهیولانی و مسبّبا عن تعلّقها به و شرائها له شبّهه علیه السّلام بالثمن الّذی هو من لوازم الشراء.

ص:142

و لمّا کان الموت هو السائق الّذی یسوق الخلق بأجمعهم طوعا و کرها إلی موقف القیامة لیقضی بینهم الحکم العدل و ینتصف من المعتدی للمعتدی علیه شبّهه علیه السّلام بشخص ضمن الدرک فتعهد أن یحضر کلّ من له دخل فی هذه المعاملة إلی دار القضاء لیحکم بینهم و یقضی لمن له الحقّ بحقه.

هذا ما خطر بالبال فی معنی هذا الکلام و لعلّ أمیر المؤمنین علیه السّلام أراد معنی آخر غیر هذا لم یهتد نظری الکلیل إلیه، و ثمّ یعثر فکری العلیل علیه، و اللّه أعلم بحقیقة الحال. انتهی کلامه رفع مقامه.

و ذکر قریبا من هذه الإشارة أو عینها علی عبارات اخر العلاّمة المجلسی فی المجلّد التاسع من البحار (ص 545 الطبع الکمبانی) أیضا.

أقول: الحقّ أنّ هذا التوجیه وجیه فی نفسه و لکنه لیس معنی کلامه علیه السّلام بل تأویل یناسبه و یستفاد منه کالتأویلات المذکورة فی طائفة من التفاسیر و شروح الأخبار المناسبة للایات و الأخبار.

مثلا أنّ النیشابوری ذکر فی تفسیره غرائب القرآن التأویل الاتی من قوله تعالی «وَ إِذْ قالَ مُوسی لِقَوْمِهِ إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً » - الی قوله تعالی - «وَ إِنَّ مِنْها لَما یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللّهِ وَ مَا اللّهُ بِغافِلٍ عَمّا تَعْمَلُونَ » (البقرة - 65 - الی 71) و نعلم یقینا أنّ هذا التأویل لیس تفسیر کلامه تعالی و إن کان لا یخفی من لطافة من حیث التشبیهات و المناسبات و هو صرّح بذلک أیضا حیث قال بعد تفسیره الایات ما هذا لفظه:

التأویل: ذبح البقرة إشارة إلی ذبح النفس البهیمیّة فإنّ فی ذبحها حیاة القلب الرّوحانی و هو الجهاد الأکبر، موتوا قبل أن تموتوا.

اقتلونی یا ثقاتی إنّ فی قتلی حیاتی و حیاتی فی مماتی و مماتی فی حیاتی

مت بالإرادة تحی بالطبیعة، و قال بعضهم: مت بالطبیعة تحی بالحقیقة، ما هی أنّه بقرة نفس تصلح للذبح بسیف الصدق، لا فارض فی سنّ الشیخوخة فیعجز عن رضایف سلوک الطریق لضعف القوی البدنیّة کما قیل: الصوفی بعد الأربعین

ص:143

بارد، و لا یکون فی سنّ شرح الشباب یستهویه سکره عوان بین ذلک لقوله تعالی حتّی إذا بلغ أشدّه و بلغ أربعین سنة، صفراء إشارة إلی صفرة وجوه أصحاب الرّیاضات، فاقع لونها یرید أنّها صفرة زین لا صفرة شین فانّها سیماء الصالحین لا ذلول تثیر الأرض، لا یحتمل ذلّة الطمع و لا تثیر بالة الحرص أرض الدّنیا لطلب زخارفها و مشتهیاتها، و لا تسقی حرث الدّنیا بماء وجهه عند الخلق و بماء وجاهته عند الخالق فیذهب ماؤه عند الحقّ و عند الخلق، مسلمة من آفات صفاتها لیس فیها علامة طلب غیر اللّه، و ما کادوا یفعلون بمقتضی الطبیعة، لو لا فضل اللّه و حسن توفیقه و إذ قتلتم نفسا یعنی القلب، فادّارأتم، فاختلفتم أنه کان من الشیطان أم من الدّنیا أو من نفس الأمّارة، فقلنا اضربوه ببعضها ضرب لسان بقرة النفس المذبوحة بسکّین الصدق علی قتیل القلب بمداومة الذکر فحیی باذن اللّه عزّ و جلّ و قال:

إنّ النفس لأمّارة بالسّوء و إنّ من الحجارة لما یتفجّر منه الأنهار، مراتب القلوب فی القسوة مختلفة فالّتی یتفجّر منها الأنهار قلوب یظهر علیها الغلیان «من ظ» أنوار الرّوح بترک اللّذات و الشهوات، بعض الأشیاء المشبهة بخرق العادات کما یکون لبعض الرهبانیّین و الهنود، و الّتی تشقّق فیخرج منها الماء هی الّتی یظهر علیها فی بعض الأوقات عند انخراق الحجب البشریّة من أنوار الرّوح فیریه بعض الایات و المعانی المعقولة کما یکون لبعض الحکماء، و الّتی یهبط من خشیة اللّه ما یکون لبعض أهل الأدیان و الملل من قبول عکس أنوار الرّوح من وراء الحجب فیقع فیها الخوف و الخشیة، انتهی.

«القضاء و القاضی فی الاسلام»

«إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلی أَهْلِها وَ إِذا حَکَمْتُمْ بَیْنَ النّاسِ أَنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ إِنَّ اللّهَ نِعِمّا یَعِظُکُمْ بِهِ إِنَّ اللّهَ کانَ سَمِیعاً بَصِیراً » (القرآن الکریم - سورة النساء - الایة 62) یناسب فی المقام تقدیم نبذة من الکلام علی ما قرّره الشرع فی القضاء و القاضی علی سبیل الإجمال و الاختصار فنقول:

ص:144

الغرض من إرسال الرّسل و إنزال الکتب إحیاء مکارم الأخلاق، و محاسن الأفعال، و إماتة الصفات المردیة، و الاداب المغویة، و إیقاظ عقول الناس من نوم الغفلة، و تزکیتهم من رین الهوی، و إنارة أرواحهم بالملکات الملکوتیّة، و إثارة فطرتهم إلی جناب الرّبّ جلّ و علا، و قیامهم بالعدل، و احتیاج الظلم من بینهم لیتّصفوا بالأوصاف الرّبوبیّة، و یتخلّقوا بالأخلاق الإلهیّة، و لئلاّ یتطرّق إلیهم الجور و العدوان و الهرج و المرج قال اللّه تعالی: «لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمِیزانَ لِیَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ » (الحدید - 26).

ثمّ لو تنازع اثنان فی أمر فلا بدّ من حکم عدل یعطی کل ذی الحقّ حقّه، و یذبّ عنه التصرّف العدوانیّ و أکل المال بالباطل بالأمارات و الاصول الّتی جعلها الشارح الحکیم میزانا له لحسم مادّة التنازع و قلع شجر التشاجر و فصل القضاء.

قال أمیر المؤمنین علیه السّلام کما فی الکافی و التهذیب: أحکام المسلمین علی ثلاثة:

شهادة عادلة. أو یمین قاطعة. أو سنّة ماضیة من أئمة الهدی.

فلا بدّ لحفظ اجتماع الناس من حاکم عادل لا یبیع آخرته بدنیاه و لا یعقل عقله بهواه.

و کما أنّ الإنسان یحتاج فی سلامة جسمه إلی الطبیب الحاذق الأمین المؤمن، و فی سلامة روحه إلی عالم عامل إلهیّ روحانیّ، کذلک یحتاج الاجتماع لحفظ نظامه و رفع المخاصمة و النزاع إلی طبیب آخر و هو القاضی العادل و حکومة عادلة و لا مناص للنّاس من هؤلاء الأطبّاء.

قال الامام جعفر بن محمّد الصادق علیهما السّلام فی هذا المعنی: لا یستغنی أهل کلّ بلد عن ثلاثة تفزع إلیه فی أمر دنیا [هم ظ] و آخرتهم، فإن عدموا ذلک کانوا همجا:

فقیه عالم ورع، و أمیر خیّر مطاع، و طبیب بصیر ثقة (نقل فی مادّة طبب من السفینة).

و اعتبر الشارع فی القاضی البلوغ و کمال العقل و الایمان و طهارة المولد و العلم و الذکورة و العدالة، و إنما اعتبر فیه العدالة حتّی یراعی التسویة بین الخصمین

ص:145

مطلقا و إن کان أحدهما وضیعا و الاخر شریفا و فی الکافی و التهذیب عن أمیر المؤمنین علیه السّلام قال: من ابتلی بالقضاء فلیواس بینهم فی الاشارة و فی النظر و فی المجلس فیجب علیه التسویة بینهما فی الکلام و السّلام و القیام و غیرها من أنواع الاکرام حتّی لا یجوز له خطاب أحد الخصمین بالکنیة و الاخر بالاسم لأنّ الاولی تنبیء بالتعظیم دون الثانی، و کذا الانصات لکلّ واحد منهما علی التفصیل الّذی بیّن فی الکتب الفقهیّة.

و نحن نکتفی ههنا بما قال أمیر المؤمنین علیّ علیه السّلام لشریح أیضا فی آداب الحکم لم یأت به الرّضیّ رضوان اللّه علیه فی النهج، نقله ثقة الاسلام الکلینی مسندا فی الکافی، و شیخ الطائفة فی التهذیب، و الشیخ الأجلّ الصدوق فی من لا یحضره الفقیه، و المحقق الفیض فی الوافی (ص 135 ج 9) باسنادهم عن سلمة بن کهیل قال:

سمعت علیّا علیه السّلام یقول لشریح: انظر إلی أهل المعک و المطل و دفع حقوق الناس من أهل المقدرة و الیسار ممن یدلی بأموال المسلمین إلی الحکّام، فخذ للنّاس بحقوقهم منهم، و بع فیها العقار و الدّیار، فانّی سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله یقول: مطل المسلم الموسر ظلم للمسلم، و من لم یکن له عقار و لا دار و لا مال فلا سبیل علیه، و اعلم أنّه لا یحمل الناس علی الحقّ إلاّ من وزعهم عن الباطل، ثمّ واس بین المسلمین بوجهک و منطقک و مجلسک حتّی لا یطمع قریبک فی حیفک، و لا ییأس عدوّک من عدلک. و ردّ الیمین علی المدّعی مع بیّنته فانّ ذلک أجلی للعمی و أثبت فی القضاء، و اعلم أنّ المسلمین عدول بعضهم علی بعض إلاّ مجلودا فی حدّ لم یتب منه، أو معروفا بشهادة زور، أو ظنینا، و إیّاک و التضجّر و التأذّی فی مجلس القضاء الّذی أوجب اللّه فیه الأجر، و أحسن فیه الذّخر لمن قضی بالحقّ، و اعلم أنّ الصلح جائز بین المسلمین إلاّ صلحا حرّم حلالا أو أحلّ حراما، و اجعل لمن ادّعی شهودا غیّبا أمدا بینهما، فان أحضرهم أخذت له بحقّه، و إن لم یحضرهم أوجبت علیه القضیّة. و إیّاک أن تنفذ قضیّة فی قصاص أو حدّ من حدود اللّه أو حقّ

ص:146

من حقوق المسلمین حتّی تعرض ذلک علیّ إنشاء اللّه، و لا تقعدنّ فی مجلس القضاء حتّی تطعم.

و قال علیه السّلام لشریح أیضا کما فی الکافی و التهذیب و الفقیه: لا تسارّ أحدا فی مجلسک، و إن غضبت فقم، و لا تقضینّ و أنت غضبان.

و الأخبار المرویّة فی الکتب الأربعة و غیرها عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و أئمّة الهدی فی آداب الحکم و القضاء و القاضی کثیرة جدّا ترکناها خوفا من الإطناب و فیما قدّمناه کفایة لمن کان طالبا للصواب.

ثمّ إنّ ما قدّمنا من وجوب مراعاة المساواة بین الخصمین علی القاضی یکون علی وجه تساویهما فی الإسلام أو الکفر، بأن کانا مسلمین أو کافرین، و لو کان أحدهما مسلما و الاخر کافرا، فلا یجب علیه مراعاتها بینهما، بل له أن یرفع المسلم علی الکافر، و ذلک لما یأتی من قول أمیر المؤمنین مع الرّجل الیهودی فی مجلس شریح.

«وَ لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ وَ تُدْلُوا بِها إِلَی الْحُکّامِ لِتَأْکُلُوا فَرِیقاً مِنْ أَمْوالِ النّاسِ بِالْإِثْمِ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ » (القرآن الکریم الایة 186 من البقرة).

و حرّم علی الناس رفع الدّعاوی إلی قضاة الجور و التحاکم إلیهم کما حرّم علیهم أکل المال بالباطل، و فی الصحاح للجوهری: أدلی بما له إلی الحاکم:

رفعه إلیه و منه قوله تعالی «وَ تُدْلُوا بِها إِلَی الْحُکّامِ » یعنی الرشوة، انتهی.

و قال الفیض فی الوافی: قوله تعالی: تدلوا، أی و لا تدلوا حذف لا اعتمادا علی العطف و المعنی لا تعطوا الحکّام أموالکم لیحکموا لکم استعارة من قولهم أدلی دلوه إذا أرسلها، فانّ الرشوة ترسل إلی الحکّام.

و فی الکافی و التهذیب باسنادهما عن ابن مسکان عن أبی بصیر قال: قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام: قول اللّه تعالی فی کتابه «وَ لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ وَ تُدْلُوا بِها إِلَی الْحُکّامِ » فقال: یا با بصیر إنّ اللّه قد علم أنّ فی الامّة حکّاما یجورون أما أنّه لم یعن حکّام أهل العدل و لکنّه عنی حکام أهل الجور، یا با محمّد إنّه لو کان

ص:147

لک علی رجل حقّ فدعوته إلی حکّام أهل العدل فأبی علیک إلاّ أن یرافعک إلی حکّام أهل الجور لیقضوا له، لکان ممّن حاکم إلی الطاغوت و هو قول اللّه عزّ و جلّ «أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ یُرِیدُونَ أَنْ یَتَحاکَمُوا إِلَی الطّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ یَکْفُرُوا بِهِ وَ یُرِیدُ الشَّیْطانُ أَنْ یُضِلَّهُمْ ضَلالاً بَعِیداً » (النساء - 65).

و فی التهذیب باسناده عن ابن فضال قال: قرأت فی کتاب أبی الأسد إلی أبی الحسن الثانی علیه السّلام و قرأته بخطه سأله ما تفسیر قوله «وَ لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ وَ تُدْلُوا بِها إِلَی الْحُکّامِ » قال: فکتب إلیه بخطّه: الحکّام القضاة قال: ثمّ کتب تحته: هو أن یعلم الرّجل أنه ظالم فیحکم له القاضی فهو غیر معذور فی أخذ ذلک الّذی حکم له إذا کان قد علم أنه ظالم.

و إنما اعتبر فیه العلم أی العلم بجمیع الأحکام عن اجتهاده أعنی أن یکون مجتهدا فی الدّین مستنبطا أحکامه بالأدلّة الأربعة من العقل و الإجماع و الکتاب و السنّة فلا یکفیه فتوی العلماء و قد وردت آیات و روایات کثیرة فی تشدید ذلک و تأکیده، و لو نذکرها لکثر بنا الخطب و نقتصر بذکر شر ذمة قلیلة منها.

قال أمیر المؤمنین علیه السّلام کما فی الکافی و الفقیه و التهذیب لشریح: یا شریح قد جلست مجلسا لا یجلسه إلاّ نبیّ أو وصیّ نبیّ أو شقیّ.

قال الباقر علیه السّلام: إنّ من أفتی النّاس بغیر علم و لا هدی من اللّه لعنته ملائکة الرّحمة و ملائکة العذاب، و لحقه و زر من عمل بفتیاه.

و قال علیه السّلام: أنهاک عن خصلتین فیهما هلک الرّجال: أنهاک أن تدین اللّه بالباطل، و تفتی الناس بما لا تعلم.

و قال الصادق علیه السّلام کما فی الکافی و التهذیب: القضاة أربعة ثلاثة فی النّار و واحد فی الجنّة: رجل قضی بجور و هو یعلم فهو فی النّار، و رجل قضی بجور و هو لا یعلم أنّه قضی بجور فهو فی النّار، و رجل قضی بجور و هو لا یعلم أنّه قضی بجور فهو فی النّار، و رجل قضی بالحقّ و هو لا یعلم فهو فی النّار جل قضی بالحقّ و هو یعلم فهو فی الجنّة.

ص:148

و فی دعائم الاسلام عن علیّ علیه السّلام أنه قال: القضاة ثلاثة واحد فی الجنّة و اثنان فی النار: رجل جار متعمّدا فذلک فی النار، و رجل أخطأ فی القضاء فذلک فی النّار و رجل عمل بالحقّ فذلک فی الجنّة.

بیان: و لا تنافی بین الأخیرین لأنّ الوسط من الأخیر یعمّ الوسطین من الأوّل و الوصیّ فی قوله علیه السّلام أو وصیّ نبیّ یعمّ الوصیّ الخاصّ و العامّ، جمعا بین الأدلّة و تفصیل البحث موکول إلی الکتب الفقهیّة.

و أمّا الایات فقد قدّمنا بعضها و قال اللّه تبارک و تعالی «إِنّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْکُمَ بَیْنَ النّاسِ بِما أَراکَ اللّهُ وَ لا تَکُنْ لِلْخائِنِینَ خَصِیماً » (النساء - 106) و قوله تعالی: «وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ » (المائدة - 51) و قوله تعالی: «یا داوُدُ إِنّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النّاسِ بِالْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوی » (ص - 27).

و إنما اعتبر فیه الذّکورة فلقوله صلّی اللّه علیه و آله: لا یفلح قوم ولیتهم امرأة، و وصیّته صلّی اللّه علیه و آله لعلیّ علیه السّلام المرویّة فی الفقیه باسناده عن حمّاد: یا علی لیس علی المرأة جمعه - إلی أن قال: و لا تولّی القضاء، علی أنّ ذلک إجماعیّ لا خلاف فیه عندنا الإمامیّة، فلا یلیق لها مجالسة الرّجال و رفع الصوت بینهم.

و أمّا اعتبار الإیمان فلأنّ المسلم الفاسق، إذا لم یصلح لهذا المنصب الجلیل فکیف الکافر، علی أنّ الکافر لیس أهلا للأمانة و لم یجعل اللّه له سبیلا علی المسلم إذ الإسلام یعلو و لا یعلا علیه قال اللّه تعالی: «وَ لَنْ یَجْعَلَ اللّهُ لِلْکافِرِینَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلاً » (النساء - 140). و أمّا اعتبار البلوغ و العقل فبیّن، و أمّا طهارة المولد فالعمدة فیها الإجماع و فحوی ما دلّ علی المنع من إمامته و شهادته، علی أنّ النفوس تنفر عن ولد الزنا.

ثمّ إنّ فی سیرة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و أهل بیته فی دعاوی الناس لعبرة لأولی الألباب یلیق لهم أن ینظروا فیها بعین العلم و الدّرایة حتّی یتبیّن لهم أنّ الغرض من بعثهم لم یکن إلاّ تعلیم النّاس ما فیه نجاحهم و نجاتهم:

و هذا هو رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله کیف یراعی حقوق النّاس و یحترمها، روی الشیخ

ص:149

الجلیل العلاّمة بهاء الدّین العاملی فی الأربعین الحدیث التاسع عشر باسناده عن موسی بن اسماعیل، عن أبیه، عن الامام أبی الحسن موسی الکاظم، عن آبائه عن أمیر المؤمنین علیهم السّلام قال: إنّ یهودیّا کان له علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله دنانیر فتقاضاه، فقال: یا یهودی ما عندی ما أعطیک، قال: فانّی لا افارقک یا محمّد حتی تقضینی، فقال صلّی اللّه علیه و آله: إذا أجلس معک، فجلس صلّی اللّه علیه و آله معه حتّی صلّی فی ذلک الموضع الظهر و العصر و المغرب و العشاء الاخرة و الغداة و کان أصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله یتهدّدونه و یتواعدونه، فنظر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله إلیهم فقال: ما الّذی تصنعون به؟ فقالوا: یا رسول اللّه یهودیّ یحبسک، فقال صلّی اللّه علیه و آله: لم یبعثنی ربی عزّ و جلّ بأن أظلم معاهدا و لا غیره، فلمّا علا النّهار قال الیهودیّ: أشهد أن لا إله إلاّ اللّه و أشهد أنّ محمّدا عبده و رسوله، و شطر ما لی فی سبیل اللّه أما و اللّه ما فعلت بک الّذی فعلت إلاّ لأنظر إلی نعتک فی التوراة فانّی قرأت نعتک فی التوراة: محمّد بن عبد اللّه مولده بمکّة، و مهاجره بطیبة و لیس بفظّ، و لا غلیظ، و لا سخاب، و لا مترنن بالفحش و لا قول الخنا، و أنا أشهد أن لا إله إلاّ اللّه و أنک رسول اللّه، و هذا مالی فاحکم فیه بما أنزل اللّه و کان الیهودیّ کثیر المال.

و هذا هو أمیر المؤمنین علیّ علیه السّلام فانظر إلی فعله و قوله کیف یراعی المواساة و العدل مع یهودیّ و یؤاخذ شریحا بر کونه إلی خلاف العدل حیث قام فی مجلس المحاکمة له علیه السّلام إکراما له و لم یقم للیهودی.

قال أبو الفرج فی الأغانی: و لشریح أخبار فی قضایا کثیرة یطول ذکرها و فیها ما لا یستغنی عن ذکره، منها محاکمة أمیر المؤمنین علیّ علیه السّلام فی الدّرع قال:

حدّثنی به عبد اللّه بن محمّد بن إسحاق ابن اخت داهر بن نوح بالأهواز، قال: حدّثنا أبو الأشعث أحمد بن المقدام العجلی، قال حدّثنی حکیم بن حزام عن الأعمش عن إبراهیم التیمی قال: عرف علیّ صلوات اللّه علیه درعا مع یهودی فقال: یا یهودی درعی سقطت منی یوم کذا و کذا. فقال الیهودیّ: ما أدری ما تقول، درعی و فی یدی بینی و بینک قاضی المسلمین، فانطلقا إلی شریح فلمّا رآه شریح قام له عن

ص:150

مجلسه. فقال له علیّ: اجلس: فجلس شریح ثمّ قال: إنّ خصمی لو کان مسلما لجلست معه بین یدیک و لکنّی سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله یقول: لا تساووهم فی المجلس و لا تعودوا مرضاهم. و لا تشیّعوا جنائزهم، و اضطرّوهم إلی أضیق الطرق، و إن سبّوکم فاضربوهم، و إن ضربوکم فاقتلوهم، ثمّ قال علیه السّلام: درعی عرفتها مع هذا الیهودی، فقال شریح للیهودی: ما تقول؟ قال: درعی و فی یدی، قال شریح:

صدقت و اللّه یا أمیر المؤمنین إنها لدرعک کما قلت و لکن لا بدّ من شاهد، فدعا قنبرا فشهد له، و دعا الحسن بن علیّ فشهد له، فقال: أمّا شهادة مولاک فقد قبلتها و أمّا شهادة ابنک لک فلا، فقال علیّ علیه السّلام: سمعت عمر بن الخطاب یقول: سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله یقول: إنّ الحسن و الحسین سیّدا شباب أهل الجنّة، قال: اللّهمّ نعم، قال علیه السّلام: أ فلا تجیز شهادة أحد سیّدی شباب أهل الجنّة، و اللّه لتخرجنّ إلی بانقیا فلتقضینّ بین أهلها أربعین یوما، ثمّ سلّم الدّرع إلی الیهودی فقال الیهودیّ: أمیر المؤمنین مشی معی إلی قاضیه فقضی علیه فرضی به، صدقت إنها لدرعک سقطت منک یوم کذا و کذا عن جمل أورق فالتقطتها و أنا أشهد أن لا إله إلاّ اللّه و أنّ محمّدا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله، فقال علیّ علیه السّلام: هذه الدّرع لک، و هذه الفرس لک، و فرض له فی تسعمائة فلم یزل معه حتّی قتل یوم صفین. انتهی.

و قال القاضی ابن خلکان فی التاریخ: روی أنّ علیّ بن أبی طالب علیه السّلام دخل مع خصم ذمّی إلی القاضی شریح فقام له، فقال: هذا أوّل جورک ثمّ أسند ظهره إلی الجدار و قال: أما إنّ خصمی لو کان مسلما لجلست بجنبه.

أقول: الظاهر أنهما قضیّة واحدة نقلها أبو الفرج بالتفصیل، و ابن خلّکان بالإجمال إلاّ أنّ أبا الفرج لم ینقل قوله علیه السّلام له «هذا أوّل جورک».

و کذا یشیر إلی هذه القضیّة ما فی الرّوضات و غیره حیث قالوا: روی أنه علیه السّلام سخط علی شریح مرّة فطرده من الکوفة و لم یعزله عن القضاء و أمره بالقیام ببانقیا، و کانت قریة من الکوفة أکثر سکّانها الیهود، فأقام بها مدّة حتّی رضی عنه و أعاده إلی الکوفة.

ص:151

و روی قریب هذه المحاکمة فی الکافی و التهذیب و الفقیه و جاء بها الفیض فی أبواب الفضاء و الشهادات من الوافی (ص 141 ج 9) عن ابن أبی عمیر، عن البجلی قال: دخل الحکم بن عتیبة و سلمة بن کهیل علی أبی جعفر علیه السّلام، فسألاه عن شاهد و یمین فقال: قضی به رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله، و قضی به علیّ علیه السّلام عندکم بالکوفة فقالا: هذا خلاف القرآن: قال علیه السّلام: و أین وجدتموه خلاف القرآن؟ فقالا:

إنّ اللّه عزّ و جلّ یقول «وَ أَشْهِدُوا ذَوَیْ عَدْلٍ مِنْکُمْ » (الطلاق - 3) فقال لهما أبو جعفر علیه السّلام: و أشهدوا ذوی عدل منکم هو أن لا تقبلوا شهادة واحد و یمینا؟! ثمّ قال علیه السّلام:

إنّ علیّا علیه السّلام کان قاعدا فی مسجد الکوفة فمرّ به عبد اللّه بن قفل التمیمی و معه درع طلحة، فقال له علیّ علیه السّلام: هذه درع طلحة اخذت غلولا یوم البصرة فقال له عبد اللّه بن قفل: فاجعل بینی و بینک قاضیک الّذی رضیته للمسلمین، فجعل بینه و بینه شریحا، فقال علیّ علیه السّلام: هذه درع طلحة أخذت غلولا یوم البصرة، فقال له شریح: هات علی ما تقول بیّنة، فأتاه بالحسن علیه السّلام، فشهد أنها درع طلحة اخذت غلولا یوم البصرة، فقال: هذا شاهد و لا أقضی بشهادة شاهد حتّی یکون معه آخر، قال: فدعا قنبرا فشهد أنّها. درع طلحة اخذت غلولا یوم البصرة فقال شریح: هذا مملوک و لا أقضی بشهادة مملوک، قال: فغضب علیّ صلوات اللّه علیه و قال: خذوها فإنّ هذا قضی بجور ثلاث مرّات.

قال: فنحوّل شریح عن مجلسه ثمّ قال: لا أقضی بین اثنین حتّی تخبرنی من أین قضیت بجور ثلاث مرّات؟.

فقال له: ویلک أو ویحک إنّی لما أخبرتک أنّها درع طلحة اخذت غلولا یوم البصرة فقلت هات علی ما تقول بیّنة و قد قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله حیث ما وجد غلول اخذ بغیر بیّنة فقلت رجل لم یسمع الحدیث فهذه واحدة، ثمّ أتیتک بالحسن علیه السّلام فشهد، فقلت: هذا واحد و لا أقضی بشهادة واحد حتّی یکون معه آخر و قد قضی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله بشهادة واحد و یمین فهذه ثنتان، ثمّ أتیتک بقنبر فشهد أنها درع طلحة اخذت غلولا یوم البصرة فقلت: هذا مملوک و لا أقضی بشهادة مملوک و ما بأس بشهادة المملوک إذا کان عدلا ثمّ قال: ویلک أو ویحک إمام المسلمین

ص:152

یؤتمن من امورهم علی ما هو أعظم من هذا.

قال الفیض فی بیانها: الغلول الخیانة و ربما یختصّ بالغنیمة یقال: غلّ شیء من المغنم إذا اخذ فی خفیة، و لعلّ الوجه فی جواز أخذ الغلول بغیر بیّنة أنه ممّا یعرفه العسکر و لم یقسم بعد بین أهله لیباع و یوهب، و کفی بهذه القضیّة شاهدا علی حماقة شریح، إلی آخر ما قال.

ثمّ و ممّا یلیق أن یذکر فی المقام تنبیها للقضاة و غیرهم من ذوی المناصب أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله قال: الفقر فخری، و هذا الفقر قد فسّر بالفقر إلی اللّه تعالی قال عزّ من قائل «أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَی اللّهِ وَ اللّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ » (فاطر - 17) کما هو السائر فی ألسنة العرفاء.

و لکن یمکن أن یفسّر بوجه آخر و هو أن یکون الفقر بمعناه المصطلح الدّراج أی الفقر من الدّرهم و الدّینار و الأرض و الدّار و غیرها من حطام الدّنیا و زخارفها، و أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله یباهی بفقره من حیث إنّه لم یخن النّاس و لم یطمع إلی أموالهم مع أنّ الدّنیا کانت مقبلة إلیه، و لو شاء أن یکون له بیت من زخرف فما فوقه لتیسّر له و قد قدّمنا فی شرح الخطبة 233 (ص 93 ج 1 من تکملة المنهاج) کانت عنده صلّی اللّه علیه و آله فی مرضه الّذی توفی منه سبعة دنانیر أو ستّة فأمر أن یتصدّق بها و قال صلّی اللّه علیه و آله: ما ظنّ محمد بربّه أن لو لقی اللّه و هذه عنده؟.

و لا ریب أنّ ذا منصب و مقام إذا زاد أمواله علی قدر اجرته و نفقته من غیر نسبة متناسبة کما نری فی عصرنا هذا أنّ کثیرا من أشباه الرّجال و لا رجال إذا تولّوا أمرا من الامور لم ینصرم علیهم برهة من الزّمان إلاّ بلغت أموالهم من الدّور و القصور و النقود و الکنوز ما إنّ مفاتحه لتنوء بالعصبة اولی القوّة، اتّبع الشیطان لا جرم فعدل عن سواء الطریق، فخان الناس.

و لو لا السرقة و الخیانة و الارتشاء و أکل المال بالباطل فأنّی حصلت له، و لم لم تحصل للاخر الشریف النجیب الأصیل المؤمن الموحّد الرّؤوف بالنّاس و خدومهم فحریّ أن یقال لهؤلاء اللّصوص: اجتنبوا عن ظلم العباد فانّ ربّکم لبالمرصاد

ص:153

و إن لم یکن لکم دین فکونوا فی دنیاکم أحرارا، و لا تکونوا کالّذین قال الشاعر فیهم:

لیل البراغیث لیل لا نفاد له لا بارک اللّه فی لیل البراغیث

کأنهنّ بجسمی إذ خلون به قضاة سوء علی مال المواریث

ثمّ الروایات فی ذمّ أخذ الرشا فی الحکم و ذمّ القاضی الجائر فی الحکم کثیر جدّا مع أنّها تمضی حکم العقل فی ذلک، لأنّ العقل یحکم بذمّ الرشا و الجور.

روی فی الکافی و التهذیب عن سماعة عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال: الرشا فی الحکم هو الکفر باللّه.

و فیهما عن ابن مسکان عن یزید بن فرقد قال: سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن السحت فقال: الرشا فی الحکم.

بیان: مراد السائل من السحت هو قوله تعالی: «سَمّاعُونَ لِلْکَذِبِ أَکّالُونَ لِلسُّحْتِ » الایة (المائدة - 47) و قوله تعالی: «وَ تَری کَثِیراً مِنْهُمْ یُسارِعُونَ فِی الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ أَکْلِهِمُ السُّحْتَ » و قوله تعالی «لَوْ لا یَنْهاهُمُ الرَّبّانِیُّونَ وَ الْأَحْبارُ عَنْ قَوْلِهِمُ الْإِثْمَ وَ أَکْلِهِمُ السُّحْتَ » (المائدة - 68 و 69) فسأله علیه السّلام عن السحت أی ما معناه فی القرآن الکریم أکّالون للسحت و أکلهم السحت. و نعم ما قال العارف الرّومی:

تا تو رشوت نستدی بیننده ای چون طمع کردی ضریر و بنده ای

«ذکر شریح و نسبه و خبره»

قد اختلف الرواة فی نسبه اختلافا کثیرا و أصحّ الطرق فیه هو: أبو امیّة شریح بن المحارث بن قیس بن الجهم بن معاویة بن عامر بن الرائش بن الحارث بن معاویة بن ثور بن مرتّع - بتشدید التاء المثناة من فوقها و کسرها - الکندی، کما فی الأغانی (ص 35 ج 16 طبع ساسی) و اسد الغابة و تاریخ ابن خلکان و غیرها من الکتب المعتبرة.

و فی الروضات للخوانساری: الکندی بکسر الکاف نسبة إلی کندة الّتی

ص:154

لقّب بها جدّه الثامن ثور بن مرتع الکوفی، لأنّه کند أباه نعمته بمعنی کفّرها و کذا فی تاریخ ابن خلّکان أیضا.

و قال فی الأغانی بعد ذکر نسبه المذکور: و قد اختلف الرّواة بعد هذا فی نسبه فقال بعضهم: شریح بن هانیء، و هذا غلط، ذاک شریح بن هانیء الحارثی، و اعتلّ من قال هذا بخبر روی عن مجاهد عن الشعبی أنّه قرأ کتابا من عمر إلی شریح من عبد اللّه عمر أمیر المؤمنین إلی شریح بن هانیء، و قد یجوز أن یکون کتب عمر هذا الکتاب إلی شریح بن هانیء الحارثنی و قرأه الشعبی و کلا هذین الرّجلین معروف، و الفرق بینهما النسب و القضاء، فانّ شریح بن هانیء لم یقض و شریح ابن الحارث قد قضی لعمر بن الخطاب و علیّ بن أبی طالب علیه السّلام.

و قیل: شریح بن عبد اللّه، و شریح بن شراحیل، و الصحیح ابن الحارث و ابنه أعلم به.

أقول: و إنما قال و ابنه أعلم به لأنه روی نسبه المذکور عن هشام بن السائب و عن ابن شریح میسرة بن شریح.

ثمّ روی باسناده عن أبی لیلی أنّ خاتم شریح کان نقشه: شریح الحارث و قیل: إنه من أولاد الفرس الّذین قدموا الیمن مع سیف بن ذی یزن و عداه فی کندة و قد روی عنه شیبة بذلک.

و روی باسناده عن الشعبی قال: جاء أعرابیّ إلی شریح فقال: من أنت؟ قال: أنا من الّذین أنعم اللّه علیهم و عدادی فی کندة. و روی عن أبی حصین قال:

کان شریح إذا قیل له: ممّن أنت؟ قال: ممّن أنعم اللّه علیه بالإسلام عدید کندة قال و کیع: و قیل: إنه لما خرج إلی المدینة ثمّ إلی العراق لأنّ امّه تزوّجت بعد أبیه، فاستحیا.

و فی اسد الغابة: أنّه أدرک النبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلم و لم یلقه، و قیل لقیه، و استقضاه عمر بن الخطاب علی الکوفة فقضی بها أیّام عمر و عثمان و علیّ، و لم یزل علی القضاء بها إلی أیّام الحجّاج، فأقام قاضیا بها ستّین سنة، و کان أعلم الناس بالقضاء

ص:155

ذا فطنة و ذکاء و معرفة و عقل، و کان شاعرا محسنا، له أشعار محفوظة و کان کوسجا لا شعر فی وجهه.

قال: روی علیّ بن عبد اللّه بن معاویة بن میسرة بن شریح القاضی، عن أبیه عن جدّه معاویة، عن شریح أنه جاء إلی النبیّ صلّی اللّه علیه و آله فأسلم ثمّ قال: یا رسول اللّه إنّ لی أهل بیت ذو عدد بالیمن فقال له: جیء بهم، فجاء بهم و النبیّ صلّی اللّه علیه و آله قد قبض.

و قال ابن خلکان: کان من کبار التابعین و أدرک الجاهلیّة و استقضاه عمر ابن الخطاب علی الکوفة فأقام قاضیا خمسا و ستّین سنة لم یتعطّل فیها إلاّ ثلاث سنین امتنع فیها من القضاء فی فتنة ابن الزبیر، و استعفی الحجّاج بن یوسف من القضاء فأعفاه و لم یقض بین اثنین حتّی مات.

و قال ابن عبد البر: و کان شاعرا محسنا، و هو أحد السادات الطلس و هم أربعة: عبد اللّه بن الزبیر، و قیس بن سعد بن عبادة، و الأحنف بن قیس الّذی یضرب به المثل فی الحلم، و القاضی شریح المذکور.

الطلس: جمع الأطلس أی الّذی لا شعر فی وجهه و قال الخوانساری فی الروضات: و قیل: إنه من الکواسج الأربعة و فیه مسامحة، لأنّ الکوسج فی اللّغة من کانت لحیته علی الذقن دون العارضین أو کان خفیفها جدّا و کذلک فی العرف و علیه قول بعض أهل الحکمة: ما طالت لحیة أحد إلاّ تکوسج عقله، بمعنی رقّ و خفّ - انتهی.

أقول: الکوسج إن کان معرّب کوسه کما فی البرهان القاطع قال: کوسه بر وزن بوسه معروف است یعنی شخصی که او را در چانه و زنخ زیاده بر چندی موی نباشد و معرّب آن کوسج است، فهو کما قاله الخوانساری، و إن کان عربیّا من کسج الرّجل أی لم ینبت له لحیة فالتعبیر بالکوسج صحیح بلا مسامحة و إن کان الأوّل هو الأصحّ و الأصوب، قال الجوهریّ: الکوسج الأثط و هو معرّب، و قال الأزهریّ لا أصل له فی العربیّة. و الأثط هو الّذی لحیته علی ذقنه لا علی العارضین.

ص:156

و کان شریح خفیف الرّوح مزّاحا دخل علیه عذیّ بن أرطاة (حاتم خ ل) فقال له: أین أنت أصلحک اللّه؟ فقال: بینک و بین الحائط قال: استمع منّی، قال:

قل أسمع، قال: إنّی رجل من أهل الشّام، قال: من مکان سحیق، قال: تزوّجت عندکم، قال: بالرفاء و البنین، قال: و أردت أن أرحلها، قال: الرّجل أحقّ بأهله، قال: و شرطت لها دارها، قال: الشرط أملک، قال: فاحکم الان بیننا قال: قد فعلت، قال: فعلی من حکمت؟ قال: علی ابن امّک، قال: بشهادة من؟ قال: بشهادة ابن اخت خالتک. نقله الجاحظ فی البیان و التبیین (ص 98 ج 4 طبع مصر 1380 ه) و ابن خلکان فی وفیات الأعیان و أنباء أبناء الزّمان.

و فی الوفیات أیضا: حدّث أبو جعفر المدنی عن شیخ من قریش قال: عرض شریح ناقة لیبیعها فقال له المشتری: یا أبا امیّة کیف لبنها؟ قال: احلب فی أیّ إناء شئت، قال: کیف الوطأ؟ قال: افرش و نم، قال: کیف نجاؤها؟ قال: إذا رأیتها فی الابل عرفت مکانها علّق سوطک و نم، قال: کیف قوّتها؟ قال: احمل علی الحائط ما شئت، فاشتراها فلم یر شیئا ممّا وصفها به. قال: ما کذبتک قال:

أقلنی قال: نعم.

و فیه أیضا: قیل: تقدم رجلان إلی شریح فاعترف أحدهما بما ادّعی علیه و هو لا یعلم بذلک فقضی علیه، فقال الرّجل: تقضی علیّ من غیر بیّنة؟ فقال:

قد شهد عندی الثقة، قال: و من هو؟ قال: ابن أخی عمّک. و قد ألمّ بهذا المعنی أبو عبد اللّه الحسین الحجاج:

و إن قدّموا خیلهم للرکوب خرجت فقدّمت لی رکبتی

و فی جمل النّاس غلمانهم و لیس سوی أنا فی جملتی

و لا لی غلام فادعی به سوی من أبوه أخو عمّتی

قال: و قال الأشعث بن قیس لشریح: ما أشدّ ما ارتفعت؟! قال: فهل ضرّک ذلک؟ قال: لا، قال: الأشعث بن قیس لشریح: ما أشدّ ما ارتفعت! قال: فهل ضرّک ذلک؟ قال: لا، قال: فأراک تعرف نعمة اللّه علیک فیحفظها فی نفسک.

قال: و حدّث محمّد بن سعد عن عامر الشعبی أنّ ابن الشریح قال لأبیه: إنّ بینی و بین قوم خصومة فانظر فان کان الحقّ لی خاصمت و إن لم یکن لی الحقّ

ص:157

لم اخاصمهم، فقصّ قصّته علیه، فقال: انطلق فخاصمهم، فانطلق إلیهم فتخاصموا إلیه فقضی علیه ابنه، فقال لمّا رجع إلی أهله: و اللّه لو لم أتقدّم إلیک لم ألمک فقال: و اللّه یا بنیّ لأنت أحبّ إلیّ من ملء الأرض مثلهم، و لکنّ اللّه هو أعزّ علیّ منک خشیت أن اخبرک أنّ القضاء علیک فتصالحهم ببعض حقّهم.

و عن الشعبی أیضا قال: شهدت شریحا و جائته امرأة تخاصم رجلا فأرسلت عینیها فبکت، فقلت: یا أبا امیّة ما أظنّ هذه الباکیة إلاّ مظلومة، فقال: یا شعبی إنّ إخوة یوسف جاءوا أباهم عشاء یبکون.

قال: و یروی أنّ زیاد بن أبیه کتب إلی معاویة: یا أمیر المؤمنین قد ضبطت لک العراق بشمالی و فرغت یمینی لطاعتک فولّنی الحجاز، فبلغ ذلک عبد اللّه بن عمر و کان مقیما بمکّة فقال: اللّهمّ اشغل عنّا یمین زیاد، فأصابه الطّاعون فی یمینه فجمع الأطبّاء و استشارهم فأشاروا علیه بقطعها، فاستدعی القاضی شریحا و عرض علیه ما أشار به الأطبّاء فقال له: لک رزق معلوم و أجل محتوم و إنی أکره إن کانت لک مدّة أن تعیش فی الدّنیا بلا یمین، و إن کان قد دنا أجلک أن تلقی ربک مقطوع الیمین، فاذا سألک لم قطعتها؟ قلت: بغضا فی لقائک و فرارا من قضائک فمات زیاد من یومه، فلام الناس شریحا علی منعه من القطع لبغضهم له فقال: إنه استشارنی و المستشار مؤتمن، و لو لا الأمانة فی المشورة لوددت أنه قطع یده یوما و رجله یوما. و سائر جسده یوما یوما.

و کان شریح رجلا داهیا، قال الدمیری فی حیوة الحیوان: قیل للشعبی:

یقال فی المثل: إنّ شریحا أدهی من الثعلب و أحیل. فما هذا؟ فقال: خرج شریح أیّام الطاعون إلی النجف فکان إذا قام یصلّی یجیء ثعلب فیقف تجاهه و یحاکیه و یخیّل بین یدیه و یشغله عن صلاته، فلمّا طال ذلک علیه نزع قمیصه فجعله علی قصبة و أخرج کمّیه و جعل قلنسوته علیها، فأقبل الثعلب فوقف بین یدیه علی عادته فأتاه شریح من خلفه و أخذه بغتة فلذلک یقال: شریح أدهی من الثعلب و أحیل.

ص:158

و کان شاعرا محسنا و ذکر أبیاتا منه أبو الفرج الأصبهانی فی الأغانی و القاضی ابن خلکان فی وفیات الأعیان ففی الأغانی، بعد ذکر خبر زینب بنت حدیر و ترویج شریح إیّاها قال: قال شریح: فما غضبت علیها قطّ إلاّ مرّة کنت لها ظالما فیها، و ذاک إنی کنت إمام قومی فسمعت الإقامة و قد رکعت رکعتی الفجر فأبصرت عقربا فعجّلت عن قتلها فأکفأت علیها الإناء، فلمّا کنت عند الباب قلت:

یا زینب لا تحرّکی الإناء حتّی أجیء. فعجّلت فحرّکت الإناء فضربتها العقرب فجئت فإذا هی تلوی، فقلت: ما لک؟ قالت: لسعتنی العقرب فلو رأیتنی یا شعبی و أنا أعرک اصبعها بالماء و الملح و أقرأ علیها المعوذتین و فاتحة الکتاب، و کان لی یا شعبی جار یقال له: میسرة بن عریر من الحیّ، فکان لا یزال یضرب امرأته فقلت:

رأیت رجالا یضربون نساءهم فشلّت یمینی یوم أضرب زینبا

یا شعبی فوددت أنی قاسمتها عیشی، قال: و ممّا یغنی فیه من الأشعار الّتی قالها شریح فی امرأته زینب:

رأیت رجالا یضربون نساءهم فشلّت یمینی یوم أضرب زینبا

أ أضربها فی غیر جرم أتت به إلیّ فما عذری إذا کنت مذنبا

فزینب شمس و النساء کواکب إذا طلعت لم تبد منهنّ کوکب

فتاة تزین الحلی إن هی حلیت کأنّ بفیها المسک خالط محلبا

أقول: و قال آخر نحو مضمون البیت الأخیر:

و إذا الدّرّ زان حسن وجوه کان للدّرّ حسن وجهک زینا

و کذا قال بهذا المضمون حسین بن مطیر «بالتصغیر» فی باب النسیب من الحماسة (الحماسة 460):

مخصّرة الأوساط زانت عقودها بأحسن مما زیّنتها عقودها

و بهذا المضمون للشیخ الأجلّ السعدی بالفارسیّة:

ص:159

تو از هر در که باز آیی بدین خوبیّ و رعنائی دری باشد که از رحمت بروی خلق بگشائی

بزیورها بیارایند مردم خوبرویان را تو سیمین تن چنان خوبی که زیورها بیارائی

و ذکر أبو الفرج فی الأغانی أنّ شریحا قال هذه الأبیات الاتیة فی زوجته زینب بنت حدیر التمیمیة أیضا، ثمّ قال: و ذکر اسحاق فی کتاب الاغانی المنسوب الیه أنه لابن محرز:

إذا زینب زارها أهلها حشدت و أکرمت زوّارها

و إن هی زارتهم زرتهم و إن لم أحد لی هوی دارها

فسلمی لمن سالمت زینب و حربی لمن أشعلت نارها

و ما زلت أرعی لها عهدها و لم أتّبع ساعة عارها

و فی تاریخ ابن خلکان: روی أنّ علیا علیه السّلام قال: اجمعوا إلیّ القرّاء فاجتمعوا فی رحبة المسجد فقال: إنّی اوشک أن افارقکم، فجعل یسألهم ما تقولون فی کذا؟. ما تقولون فی کذا؟، ما تقولون فی کذا؟، و شریح ساکت، ثمّ سأله فلمّا فرغ منهم قال: اذهب فأنت من أفضل الناس أو من أفضل العرب.

و فی الروضات بعد نقل هذه الرّوایة من ابن خلکان قال: و أنت خبیر بأنّ من هذه الرّوایة العامیّة تلوح آثار الوضع إلی آخر ما قال، فراجع و تأمّل.

و قال فی الأغانی باسناده عن الشعبی: إنّ عمر بن الخطاب أخذ من رجل فرسا علی سوم فحمل علیه رجلا فعطب الفرس، فقال عمر: اجعل بینی و بینک رجلا، فقال له الرجل: اجعل بینی و بینک شریحا العراقی، فقال: یا أمیر المؤمنین أخذته صحیحا سلیما علی سوم فعلیک أن تردّه کما أحذته، قال: فأعجبه ما قال و بعث به قاضیا ثمّ قال: ما وجدته فی کتاب اللّه فلا تسأل عنه أخذا، و ما لم تستبن فی کتاب اللّه فالزم السنّة، فإن لم یکن فی السنّة فاجتهد رأیک.

أقول: قد قدّمنا فی المباحث السالفة أنّ کلّ ما یحتاج الیه الناس من امور الدّین قد جاء به الکتاب و السنّة یستنبط منهما الأحکام الجزئیّة.

ص:160

و فی الأغانی قال عمر لشریح حین استقضاه: لاتشار، و لا تضار، و لا تشتر و لا تبع، فقال عمرو بن العاص: یا أمیر المؤمنین:

إنّ القضاة إن أرادوا عدلا و فصّلوا بین الخصوم فصلا

و زحزحوا بالحکم منهم جهلا کانوا کمثل الغیث صاب محلا

ثمّ قال: و له أخبار فی قضایا کثیرة یطول ذکرها، و فیها ما لا یستغنی عن ذکره، منها محاکمة أمیر المؤمنین علیّ علیه السّلام فی الدّرع و قد قدّمناها فی البحث السابق آنفا.

و قد روی ثقة الإسلام الکلینی فی الکافی و الصدوق فی الفقیه و شیخ الطائفة فی التهذیب و الفیض فی أبواب القضاء و الشهادات من الوافی (ص 159 ج 9) قضیّة قضی بها شریح أوّلا ثمّ قضی بها أمیر المؤمنین علیّ علیه السّلام بخلافه رادّا علیه و هی:

أنّ أمیر المؤمنین علیه السّلام دخل المسجد فاستقبله شابّ یبکی و حوله قوم یسکّتونه، فقال علیّ علیه السّلام: ما أبکاک؟ فقال: یا أمیر المؤمنین إنّ شریحا قضی علیّ بقضیّة ما أدری ما هی، إنّ هؤلاء النفر خرجوا بأبی معهم فی السفر فرجعوا و لم یرجع أبی فسألتهم عنه فقالوا: مات، فسألتهم عن ماله، فقالوا: ما ترک مالا فقدّمتهم إلی شریح فاستحلفهم، و قد علمت یا أمیر المؤمنین أنّ أبی خرج و معه مال کثیر، فقال لهم أمیر المؤمنین علیه السّلام: ارجعوا، فرجعوا و الفتی معهم إلی شریح، فقال له أمیر المؤمنین علیه السّلام: یا شریح کیف قضیت بین هؤلاء القوم؟ فقال:

یا أمیر المؤمنین ادّعی هذا الفتی علی هؤلاء النفر أنهم خرجوا فی سفر و أبوه معهم فرجعوا و لم یرجع أبوه، فسألتهم عنه فقالوا: مات، فسألتهم عن ماله فقالوا: ما خلّف مالا، فقلت للفتی: هل لک بیّنة علی ما تدّعی؟ فقال: لا، فاستحلفتهم فقال أمیر المؤمنین علیه السّلام: هیهات یا شریح هکذا تحکم فی مثل هذا؟ فقال: یا أمیر المؤمنین فکیف؟.

فقال أمیر المؤمنین علیه السّلام: و اللّه لأحکمنّ فیهم بحکم ما حکم به خلق قبلی إلاّ داود النّبیّ علیه السّلام، یا قنبر ادع لی شرطة الخمیس، فدعاهم فوکّل بکلّ

ص:161

واحد منهم رجلا من الشرطة، ثمّ نظر إلی وجوههم فقال: ما ذا تقولون؟ أ تقولون إنّی لا أعلم ما صنعتم بأب هذا الفتی؟ إنّی إذا لجاهل، ثمّ قال: فرّقوهم غطّوا رؤوسهم ففرّق بینهم و اقیم کلّ رجل منهم إلی اسطوانة من أساطین المسجد و و رؤوسهم مغطّاة بثیابهم.

ثمّ دعا عبید اللّه بن أبی رافع کاتبه فقال: هات صحیفة و دواة، و جلس أمیر المؤمنین علیه السّلام فی مجلس القضاء و اجتمع الناس إلیه فقال لهم: إذا أنا کبّرت فکبّروا، ثمّ قال للنّاس: افرجوا.

ثمّ دعا بواحد منهم فأجلسه بین یدیه و کشف عن وجهه ثمّ قال لعبید اللّه:

اکتب إقراره و ما یقول، ثمّ أقبل علیه بالسؤال فقال له أمیر المؤمنین علیه السّلام: فی أیّ یوم خرجتم من منازلکم و أبو هذا الفتی معکم؟ فقال الرّجل: فی یوم کذا.

و کذا، قال علیه السّلام فی أیّ شهر؟ قال: فی شهر کذا و کذا، قال علیه السّلام: فی أیّ سنة؟ قال فی سنة کذا و کذا، قال: و إلی أین بلغتم من سفرکم حین مات أبو هذا الفتی؟ قال: إلی موضع کذا و کذا، قال علیه السّلام: فی منزل من مات؟ قال:

فی منزل فلان بن فلان: قال: و ما کان مرضه؟ قال: کذا و کذا، قال علیه السّلام:

فکم یوما مرض؟ قال، کذا و کذا، قال علیه السّلام، فمن کان یمرّضه و فی أیّ یوم مات و من غسّله و أین غسّله، و من کفّنه و بم کفّنتموه، و من صلّی علیه و من نزل قبره؟ فلمّا سأله عن جمیع ما یرید کبّر أمیر المؤمنین علیه السّلام و کبّر الناس جمیعا فارتاب اولئک الباقون و لم یشکّوا أنّ صاحبهم قد أقرّ علیهم و علی نفسه، فأمر علیه السّلام أن یغطّی رأسه و ینطلق به إلی السجن.

ثمّ دعا باخر فأجلسه بین یدیه و کشف عن وجهه ثمّ قال علیه السّلام، کلاّ زعمتم أنّی لا أعلم بما صنعتم؟ فقال: یا أمیر المؤمنین ما أنا إلاّ واحد من القوم و لقد کنت کارها لقتله فأقرّ.

ثمّ دعا بواحد بعد واحد کلّهم یقرّ بالقتل و أخذ المال ثمّ ردّ الّذی کان أمر به إلی السجن فأقرّ أیضا فألزمهم المال و الدّم.

ص:162

فقال شریح: یا أمیر المؤمنین و کیف کان حکم داود النبیّ علیه السّلام؟ فقال علیه السّلام: إنّ داود النبیّ مرّ بغلمة یلعبون و ینادون بعضهم بیامات الدّین فیجیب منهم غلام، فدعاهم داود علیه السّلام فقال: یا غلام ما اسمک؟ فقال: مات الدّین فقال له داود: من سمّاک بهذا الاسم؟ فقال: أمّی، قال علیه السّلام: فانطلق داود علیه السّلام إلی امّه فقال لها: یا أیّتها المرأة ما اسم ابنک هذا؟ فقالت: مات الدّین، فقال لها: و من سمّاه بهذا الاسم؟ قالت: أبوه، قال: و کیف کان ذلک؟ قالت: إنّ أباه خرج فی سفر له و معه قوم و هذا الصبیّ حمل فی بطنی فانصرف القوم و لم ینصرف زوجی فسألتهم عنه فقالوا: مات، فقلت لهم: فأین ما ترک؟ قالوا: لم یخلّف شیئا فقلت: هل أوصاکم بوصیّة؟ قالوا: نعم زعم أنک حبلی فما ولدت من ولد جاریة أه غلام فسمیّه مات الدّین، فسمیّته.

قال داود: و تعرفین القوم الّذین کانوا خرجوا مع زوجک؟ قالت: نعم قال: فأحیاء هم أم أموات؟ قالت: بل أحیاء، قال: فانطلقی بی إلیهم.

ثمّ مضی معها فاستخرجهم من منازلهم فحکم بینهم بهذا الحکم بعینه و أثبت علیهم المال و الدّم، ثمّ قال للمرأة: سمّی ابنک هذا عاش الدّین.

ثمّ إنّ الفتی و القوم اختلفوا فی مال الفتی کم کان؟ فأخذ أمیر المؤمنین علیه السّلام خاتمه و خواتیم من عنده ثمّ قال: اجبلوا بهذه السهام فأیکم أخرج خاتمی فهو صادق فی دعواه، لأنه سهم اللّه و سهم اللّه لا یخیب.

ثمّ إنّ الکلینی روی تلک القضیّة باسناده عن الأصبغ بن نباتة أیضا و قال:

إنّ أمیر المؤمنین علیه السّلام لما رأی قضاء شریح فیها قال:

أوردها سعد و سعد مشتمل ما هکذا تورد یا سعد الابل

و قال علیه السّلام: ما یغنی قضاک یا شریح، ثمّ قال علیه السّلام: و اللّه لأحکمنّ فیهم بحکم ما حکمه قبلی إلاّ داود النبی علیه السّلام - إلی آخرها.

بیان: قال المیدانی فی باب الألف من مجمع الأمثال فی بیان مثل «آبل من مالک بن زید مناة» هو سبط تمیم بن مرّة، و کان یحمق إلاّ أنه کان آبل أهل

ص:163

زمانه، ثمّ إنه تزوّج و بنی بامرأته فأورد الإبل أخوه سعد و لم یحسن القیام بها و الرفق علیها، فقال مالک: أوردها سعد، البیت. فأجابه سعد و قال:

یظلّ یوم وردها مزعفرا و هی خناطیل تجوش الخضرا

و قال فی فصل الواو الساکنة منه فی بیان مثل

«أوردها سعد و سعد مشتمل»

یضرب لمن قصّر فی طلب الأمر. انتهی.

فمراده علیه السّلام أنّ شریحا قصّر فی حکم هذه القضیّة و لم یحسن القیام به.

و فی المجلّد العاشر من البحار ص 90 طبع الکمبانی: ادّعی رجل علی الحسن ابن علیّ علیهما السّلام ألف دینار کذبا و لم یکن له علیه فذهبا إلی شریح فقال للحسن علیه السّلام أ تحلف؟ قال: إن حلف خصمی أعطیه، فقال شریح للرّجل: قل باللّه الّذی لا إله إلاّ هو عالم الغیب و الشهادة، فقال الحسن علیه السّلام: لا ارید مثل هذا لکن قل: باللّه إنّ لک علیّ هذا و خذ الألف، فقال الرّجل ذلک و أخذ الدّنانیر، فلمّا قام خرّ إلی الأرض و مات، فسئل الحسن علیه السّلام عن ذلک فقال: خشیت أنه لو تکلّم بالتوحید یغفر له یمینه ببرکة التوحید و یحجب عنه عقوبة یمینه.

أقول: و نظیر ذلک روی الشیخ المفید فی الإرشاد و الکلینی فی الکافی و الفیض فی الوافی (ص 245 ج 5) عن أبی عبد اللّه علیه السّلام و هو أنّ المنصور أمر الرّبیع باحضاره فأحضره فلمّا بصر به المنصور قال له: قتلنی اللّه إن لم أقتلک أتلحد فی سلطانی و تبغینی الغوائل؟ فقال له أبو عبد اللّه علیه السّلام: و اللّه ما فعلت و لا أردت و إن کان یلغک فمن کاذب، و لو کنت فعلت فقد ظلم یوسف فغفر، و ابتلی أیّوب فصبر، و اعطی سلیمان فشکر، فهؤلاء أنبیاء اللّه و إلیهم یرجع نسبک.

فقال له المنصور: أجل ارتفع ههنا فارتفع، فقال له: إن فلان بن فلان أخبرنی عنک بما ذکرت، فقال: أحضره یا أمیر المؤمنین لیوافقنی علی ذلک، فاحضر الرّجل المذکور فقال له المنصور: أنت سمعت ما حکیت عن جعفر علیه السّلام؟ قال:

نعم، فقال له أبو عبد اللّه علیه السّلام: فاستحلفه علی ذلک.

فقال له المنصور: أ تحلف؟ قال: نعم، و ابتدأ بالیمین. فقال له أبو عبد اللّه

ص:164

علیه السّلام: دعنی یا أمیر المؤمنین احلّفه أنا، فقال له: افعل فقال أبو عبد اللّه علیه السّلام للساعی: قل: برئت من حول اللّه و قوّته و التجأت إلی حولی و قوّتی لقد فعل کذا و کذا جعفر و قال کذا و کذا جعفر، فامتنع منها هنیئة ثمّ حلف بها فما برح حتی ضرب برجله فقال أبو جعفر: جرّوا برجله فأخرجوه لعنه اللّه.

قال الربیع: و کنت رأیت جعفر بن محمّد علیهما السّلام حین دخل علی المنصور یحرّک شفتیه. فکلّما حرکهما سکن غضب المنصور حتّی أدناه منه و قد رضی عنه، فلمّا خرج أبو عبد اللّه علیه السّلام من عند أبی جعفر اتبعته فقلت له: إنّ هذا الرّجل کان من أشدّ النّاس غضبا علیک فلمّا دخلت علیه دخلت و أنت تحرّک شفتیک و کلّما حرّکتهما سکن غضبه فبأیّ شیء کنت تحرّکهما؟.

قال علیه السّلام: بدعاء جدّی الحسین بن علیّ علیهما السّلام قلت: جعلت فداک و ما هذا الدّعاء؟ قال: «یا عدّتی عند شدّنی و یا غوثی عند کربتی احرسنی بعینک الّتی لا تنام و اکتفنی برکنک الّذی لا یرام».

قال الرّبیع: فحفظت هذا الدّعاء فما نزلت بی شدّة قطّ إلاّ دعوت به ففرّج عنی.

قال: و قلت لجعفر بن محمّد علیهما السّلام: لم منعت الساعی أن یحلف باللّه؟.

قال علیه السّلام: کرهت أن یراه اللّه یوحّده و یمجّده فیحلم عنه و یؤخّر عقوبته فاستحلفته بما سمعت، فأخذه اللّه أخذا رابیة.

و فی عاشر البحار ص 179 طبع الکمبانی أنّ ابن زیاد لما ضرب بالقضیب هانیا رضوان اللّه علیه فی قضیّة مسلم بن عقیل علیه السّلام حتّی کسر أنفه و سال الدّماء علی ثیابه و وجهه و لحیته و نثر لحم جبینه و خدّه علی لحیته حتی کسر القضیب ثمّ أمر بإلقائه فی بیت من بیوت الدّار و حبسه فیه بلغ عمرو بن الحجّاج أنّ هانیا قد قتل فأقبل فی مذحج حتّی أحاط بالقصر و معه جمع عظیم، ثمّ نادی و قال: أنا عمرو بن الحجاج و هذه فرسان مذحج و وجوهها لم نخلع طاعة و لم نفارق جماعة و قد بلغهم أنّ صاحبهم قد قتل فأعظموا ذلک.

ص:165

فقیل لابن زیاد: هذه فرسان مذحج بالباب، فقال لشریح القاضی: ادخل علی صاحبکم فانظر إلیه ثمّ اخرج و أعلمهم أنه حیّ لم یقتل.

فدخل شریح فنظر إلیه فقال هانیء لما رأی شریحا: یا للّه یا للمسلمین أهلکت عشیرتی أین أهل الدّین؟ أین أهل المصر؟ و الدّماء تسیل علی لحیته إذ سمع الصیحة علی باب القصر فقال: إنی لأظنها أصوات مذحج و شیعتی من المسلمین إنه إن دخل علیّ عشرة نفر أنقذونی.

فلمّا سمع مقاله شریح خرج إلیهم فقال لهم: إنّ الأمیر لمّا بلغه کلامکم و مقالتکم فی صاحبکم أمرنی بالدّخول إلیه فأتیته فنظرت إلیه فأمرنی أن ألقیکم و أعرّفکم أنه حیّ و أنّ الّذی بلغکم من قتله باطل، فقال له عمرو بن الحجاج و أصحابه:

أما إذا لم یقتل فالحمد للّه، ثمّ انصرفوا.

و فی روضات الجنّات بعد نبذة من ترجمة شریح قال:

و بالجملة فالأخبار فی خباثة رأی هذا الرّجل و سوء عاقبته کثیرة، و حسب الدلالة علی غایة ملعنته و شقاوته کونه من جملة من ترک إغاثة مولانا الحسین علیه السّلام بکلمة خیر عند بنی امیّة، کانت تمکنه یقینا بل کونه من جملة من تسبّب ذلک منه و من أمثاله الّذین کانوا یطئون بساط الظالم عبید اللّه بن زیاد الملعون فی دار الإمارة کوفة، کما یشهد بذلک واقعة مسلم بن عقیل المظلوم و ولدیه الشهیدین و ما صدر منه فی حقّهم و بدر منه علی قتلهم، و یؤیّده أیضا ما نقل عن أبی مخنف الأزدی صاحب المقتل أنّه ذکره من جملة من قتله المختار فی زمن انتقامه من بنی امیّة و أتباعهم الملعونین. فلیتأمّل. انتهی قوله.

اختلف فی سنّه فقیل: مائة و عشرون سنة، و قیل: مائة و عشر، و قیل: أقلّ من ذلک و أکثر، و کان وفاته سنة سبع و ثمانین للهجرة، و قیل غیر ذلک.

و فی الأغانی عن أبی سعید الجعفی أنه مات فی زمن عبد الملک بن مروان، و فیه باسناده عن الأصمعی ولد شریح و هو ابن مائة سنة.

و فی الروضات، أنّه کان خفیف الرّوح مزاحا و یشهد بصحة هذه النسبة إلیه

ص:166

طول عمره فانّ من أشدّ ما ینقص به العمرو ینغص به العیش إنما هو زیادة الغیرة و الاغتمام، و الشفقّة علی أهل الکروب. انتهی.

الترجمة

این کتابیست از أمیر المؤمنین علی علیه السّلام که بقاضی خود شریح بن حارث مرقوم فرموده است:

روایت است که شریح در زمان خلافت أمیر المؤمنین علیه السّلام که از جانب آن بزرگوار بسمت قضا منصوب بود، خانه ای بهشتاد دینار خرید، این خبر بان جناب رسید و شریح را طلبید و بدو گفت که شنیدم خانه ای بهشتاد دینار خریده ای و سند و قباله بر آن نوشته ای و جمعی را بر آن گواه گرفته ای؟.

شریح گفت: أی أمیر المؤمنین آری چنین است.

راوی گفت: چون علی این سخن از شریح بشنید خشمگین در وی نگریست و گفت ای شریح آگاه باش که بزودی کسی بسویت آید (مرگ، یا جان شکر) که در قباله ات ننگرد و از گواهت نپرسد تا از خانه تو را با چشم بی نور و جسم بی روح بدر برد و دست از همه چیز شده و جدا مانده بخانۀ گورت سپارد، پس ای شریح با دیده بصیرت درنگر که مبادا آنرا از کسی که مالک آن نبوده خریده باشی، و یا بهای آنرا از مال حرام داده باشی که در این سرا و آن سرا زیان کار خواهی بود.

بدان که گاه خرید آن اگر نزد من آمدی هر آینه این قباله برایت نوشتمی که بدرمی آنرا نمی خریدی تا چه رسد که به بیشتر.

بسم اللّه الرّحمن الرحیم این سرائیس که آنرا بنده ای خوار از مرده ای که از این سرا کوچش داده اند خریده است، خانه ای خریده که مسافت آن از جانب فانی شدگان تا سرزمین هالکان است. این سرا محدود به چهار حدّ است حدّ نخستین آن باسباب آفتها پایان می یابد، و دوّم آن بعلل مصیبتها، حدّ سوّم به هوای نفس، و چهارم آن به دیو گمراه کننده، و در آن در این حدّ گشوده می شود.

ص:167

این شخص فریب آرزو خورده این خانه را از آنکه مرگش فرا رسید و کوچ داده شد ببهای از عزت قناعت بدر رفتن و در ذلّت سؤال بدر آمدن، خریده است.

پس اگر عوارضی در این معامله از پی پدید آید بر عهدۀ خراب کنندۀ خانه کالبد شاهان - و ربایندۀ جان ستمکاران، و نابود کننده سلطنت فرعونان، همچون شاهان پارس و ملوک روم و سلاطین و والیان یمن، و آنانکه مال را بر مال انباشتند و بنا کردند و بر أفراشتند، و زینتش دادند و بیاراستند، و گنج نهفتند و آب و خاک گرد آوردند، و بدلسوزی فرزندان و بخیال یاری آنان مال اندوخته اند - میباشد که فروشنده و خریدار و آنکه درک باو تعلّق گرفته همه را در پیشگاه عدل إلهی که خلایق را برای پرسش سان دهند و بپاداش و کیفر رسانند، حاضر کند تا آن گاه که فرمان خداوند قهّار بفصل میان حقّ و باطل فرود آید مهمّ دعوای ایشان فیصل یابد، در آنجا تباه پیشه گان باطل کیش زیانکار شوند.

خرد آزاد از بردگی هوی، و سالم از أمراض علائق دنیا بر این قباله شاهد عادل و حجّت بالغ است.

و من کتاب له علیه السّلام الی بعض امراء جیشه

اشارة

و هو الکتاب الرابع من باب المختار

من کتبه علیه السّلام و رسائله:

فإن عادوا إلی ظلّ الطّاعة فذاک الّذی نحبّ، و إن توافت الامور بالقوم إلی الشّقاق و العصیان فانهد بمن أطاعک إلی من عصاک، و استغن بمن انقاد معک عمّن تقاعس عنک، فإنّ المتکاره مغیبه خیر من مشهده (شهوده - خ ل) و قعوده أغنی من نهوضه.

ص:168

اللغة

(توافت الامور) أی تتامّت، (الشقاق) بالکسر: المخالفة و العداوة (انهد) أی انهض أمر من نهد إلی العدوّ من بابی منع و نصر أی قصد لهم و أسرع فی قتالهم و نهض إلیهم، و المناهدة المناهضة فی الحرب یقال: نهد لعدوّه و إلیه نهودا و نهدا بالفتح و التحریک اذا صمد لهم. و (استغن) بالغین المعجمة أمر من الاستغناء و فی کثیر من النسخ جعل بالمهملة من الاستعانة و کذا مال غیر واحد من المفسّرین و المترجمین إلی المهملة لکنّه مذهب مهمل و طریقة عمیاء کما سیتّضح لک وجهه فی تقریر الإعراب و تحریر المعنی إنشاء اللّه تعالی.

(تقاعس عنک) أی أبطأ و تأخّر عنک و تکاره القتال (المتکاره): المتسخّط من تکارهه إذا تسخّطه و لم یرض به یقال: فعله علی تکاره و متکارها. و (المغیب) و (المشهد) مصدران کالغیبة و الشهود.

الاعراب

(الفاء) فی قوله علیه السّلام: فذاک رابطة للجواب، لأنّ جواب الشرط أعنی ذاک الّذی یحبّ جملة اسمیّة فهی من المواضع الستّة الّتی لا تصلح لأن تکون شرطا فیجب دخول الفاء فیها نحو قوله تعالی: «وَ إِنْ یَمْسَسْکَ بِخَیْرٍ فَهُوَ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ ». و کذا الفاء فی قوله: فانهد، لأنّ الفعل هنا إنشائیّ فهذه الجملة من تلک المواضع أیضا نحو قوله تعالی: «إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِی ».

(بمن أطاعک) الباء صلة لقوله: فانهد إمّا بمعنی المصاحبة و المعیّة. أو الاستعانة.

(إلی من عصاک) صلة لقوله فانهد أیضا لا أطاعک لما علم فی اللّغة أنّه یقال نهد لعدوّه و إلیه. (عمّن تقاعس) متعلّق بقوله استغن أیضا و لا یصحّ استعمال عن مع الاستعانة.

(فانّ المتکاره) الفاء فی مقام التعلیل لقوله علیه السّلام: استغن، فهی فصیحة تنبیء عن محذوف یدلّ علیه ما قبله، و کأنّ الجملة جواب عن سؤال مقدّر، و التقدیر:

و ما علّة الاستغناء بمن انقاد عمّن تقاعس؟ فأجاب بقوله: لأنّ المتکاره - إلخ.

ص:169

و جملة (مغیبه خیر من مشهده) خبر لاسم إنّ أعنی المتکاره. و جملة (قعوده أغنی من نهوضه) معطوفة علی الاولی.

المعنی

هذا الکلام هو جزء من کتاب له علیه السّلام کما هو من دأب الشریف الرّضیّ رضوان اللّه علیه من اختیار محاسن کلامه و البلیغ منه و رفض ما عداه کما نبّهنا به غیر مرّة فی شروحنا السّالفة، و هذا هو الظاهر من قوله: فان عادوا إلی ظلّ الطاعة، إلخ و هذا لا مریة فیه إلاّ أنا لم نظفر به فی الکتب الموجودة عندنا بعد، و لکن قال الشارح البحرانیّ و المولی فتح اللّه القاسانیّ: روی أنّ الأمیر الّذی کتب إلیه هو عثمان بن حنیف عامله علی البصرة، و ذلک حین انتهت أصحاب الجمل إلیها و عزموا علی الحرب، فکتب عثمان إلیه علیه السّلام یخبره بحالهم، فکتب علیه السّلام إلیه کتابا فیه الفصل المذکور.

قوله علیه السّلام (فإن عادوا إلی ظلّ الطاعة فذاک الّذی نحبّ) الضمیر فی عادوا یرجع إلی ناکثی بیعته علیه السّلام أعنی طلحة و الزّبیر و أتباعهما، و قد قدّمنا فی مباحثنا السالفة أنه لمّا تمّ أمر البیعة لأمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب علیه السّلام و أیس طلحة و الزبیر ممّا کانا یرجوان به من قتل عثمان بن عفّان من البیعة لأحدهما بالإمامة نقضوا العهد و نکثوا البیعة و خرجوا إلی مکّة و اجتمعوا فیه و رأوا فی ذلک أمرهم فتحقّق عزمهم علی المسیر إلی البصرة، و سارت معهم عائشة بخدعتهم و مکرهم، حیث بعث طلحة و الزّبیر فی مکّة إلی عائشة عبد اللّه بن الزبیر و قالا له: امض إلی خالتک فاهد إلیها السّلام منّا و قل لها: إنّ طلحة و الزبیر یقرءانک السّلام و یقولان لک:

إنّ أمیر المؤمنین عثمان قتل مظلوما و أنّ علیّ بن أبی طالب ابتزّ الناس أمرهم و غلبهم علیه بالسفهاء الّذین تولّوا قتل عثمان و نحن نخاف انتشار الأمر به فان رأیت أن تسیری معنا لعلّ اللّه یرتق بک فتق هذه الامّة، و یشعب بک صدعهم، و یلمّ بک شعثهم، و یصلح بک امورهم.

فأتاها عبد اللّه فبلغها ما أرسلاه به فأظهرت الامتناع أوّلا ثمّ أجابتهما غدا

ص:170

إلی الخروج.

فلمّا انتهوا إلی البصرة و عزموا علی الحرب کتب عثمان بن حنیف و کان عامل أمیر المؤمنین علیّ علیه السّلام وقتئذ فی البصرة إلی أمیر المؤمنین بحالهم.

فکتب علیه السّلام إلیه:فان عادوا إلی ظلّ الطاعة فذاک الّذی نحبّ و إنّما استعار لفظ الظلّ لأنّ الطاعة کما قیل یستلزم السلامة و الرفاهة و الراحة عن حرارة الحرب کما یستلزم الظلّ الراحة من حرارة الشمس قال تعالی«وَ ظَلَّلْنا عَلَیْکُمُ الْغَمامَ »امتنانا علیهم حیث سخّر لهم السحاب تسیر بسیرهم فی التیه و تظلّهم من حرارة الشمس.

و فی الحدیث، السلطان ظلّ اللّه فی الأرض، استعار الظلّ له لأنه یدفع الأذی عن الناس کما یدفع الظلّ أذی الشمس.

و یمکن بیانه بوجه أدقّ و ألطف من هذا و هو أنّ المراد من السلطان هو السلطان العادل الإلهی و إنّما کان ظلّه تعالی بمعنی أنه مظهره الأتمّ و مجلی أسمائه الحسنی، و صفاته العلیا یحکی عنه بحیث من رآه کأنما رأی اللّه کما یحکی الظلّ عن ذی الظلّ و قد روی عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله أنه قال: من رآنی فقد رأی اللّه.

قوله علیه السّلام (و إن توافت الامور - إلی قوله - من عصاک) أی إن تتامّت الامور بالقوم و تهیّأت لهم أسباب المخالفة و توافقت و سلکهم فی الشقاق و العصیان فانهض و أسرع مع من انقاد لک إلی من خالفک و خرج عن طاعنک أی الناکثین و أشیاعهم.

قوله علیه السّلام (و استغن بمن انقاد - إلخ) من نظر فی کلامه علیه السّلام حقّ النظر و تدبّر فیه علم أنّ قوله علیه السّلام: فإن المتکاره مغیبه خیر من مشهده اه فی مقام التعلیل لقوله: و استغن کما قدّمناه فی الاعراب، و هذا لا یناسب إلاّ أن یکون استغن أمرا من الاستغناء لا بالعین المهملة من الاستعانة، فانه علیه السّلام بیّن وجه الاستغناء بالمنقاد عن المتقاعس أی المتکاره بأنّ المتکاره عدم حضوره فی الحرب خیر من حضوره فیه، لأنّه لا یقاتل علی جدّ و اهتمام کما یقال بالفارسیّة: سگ که

ص:171

بزورش بشکار برند از او تک نیاید، و ربما انهزم و ولّی الدّبر فی أثناء الحرب فساعتئذ عمله هذا یوجب التخاذل و الوهن و الضعف فی العسکر فیتّبعونه فی الفرار و نعم ما قاله السعدیّ بالفارسیّة:

آنکه جنگ آرد بخون خویش بازی میکند روز میدان، و آن که بگریزد بخون لشکری

فالمتکاره یوجب مغیبه عن الحرب عدم الانتفاع به فقط، و حضوره فی الحرب موجب للمفسدة العظیمة الّتی هی تخاذل العسکر و وهنهم، فمغیبه خیر من شهوده و کذا قعوده عن الحرب أغنی من نهوضه إلیها، و مثل قوله هذا قوله تعالی: «لَوْ خَرَجُوا فِیکُمْ ما زادُوکُمْ إِلاّ خَبالاً » (التوبة - 48) و العجب من شارح البحرانی و المولی فتح اللّه القاسانی ذهبا إلی أنّ قوله: استعن، أمر من الاستعانة، علی أنّ صلة الاستعانة لا تکون کلمة عن الجارة، و أمّا الشارح المعتزلی فلم یتفوّه بشیء، و الأمر بیّن، و المخالف مکابر.

الترجمة

یکی از نامه های أمیر المؤمنین علی علیه السّلام این کتابست که آنرا ببعضی از سرداران لشکرش نوشته.

(این مقدار که در نهج البلاغه مذکور است برخی از آن نامه است که آنرا مرحوم سید رضی از تمام نامه اختیار کرده است زیرا آنچه که بیشتر مورد اهتمام سید رضی بود انتخاب کلمات فصیح و جمله های بلیغ آن حضرت است، و روایت شده که آن سردار سپه عثمان بن حنیف بود که در شهر بصره عامل آن حضرت بود و ارسال این نامه بعثمان وقتی بود که طلحه و زبیر و أتباع آن دو پیمانی را که بان حضرت بستند شکستند، و نقض بیعت کردند، و با لشکر بسیار از مکّه بجانب بصره روان شدند که فتنه جنگ جمل را بر انگیختند و عثمان بن حنیف صورت واقعه را برای امام علیه السّلام مرقوم داشت، و امام در جوابش فرمود):

پس اگر آن گروه بیعت شکن برگشتند بسایۀ فرمانبرداری، این خود

ص:172

همان است که ما می خواهیم و دوست می داریم، و اگر کارها تمام شود بایشان یعنی أسباب و علل مخالفت برای آنها مهیّا گردد که ایشان را بمخالفت و نافرمانی کشاند پس بمعاونت کسانی که تو را فرمان برده اند قیام کن بجنگ کسانی که نافرمانی کرده اند و عاصی گشته اند. و بی نیازی جو بکسانی که گردن نهادند از کسانی که از یاری تو و حضور در معرکه کراهت دارند و باز پس می ایستند، زیرا آنکه از حضور در عرصۀ جنگ کاره است نبودش در جنگ بهتر از حضورش است و باز نشستنش از جنگ بی نیاز کننده تر و سودمندتر است از نهضتش.

و من کتاب له علیه السّلام الی الاشعث بن قیس و هو

اشارة

عامل آذربیجان، و هو الکتاب الخامس

من باب المختار من کتبه و رسائله علیه السّلام

و إنّ عملک لیس لک بطعمة، و لکنّه فی عنقک أمانة، و أنت مسترعی لمن فوقک، لیس لک أن تفتأت فی رعیّة، و لا تخاطر إلاّ بوثیقة، و فی یدیک مال من مال اللّه عزّ و جلّ و أنت من خزّانی حتّی تسلّمه إلیّ، و لعلّی أن لا أکون شرّ ولاتک لک، و السّلام.

اللغة

(الطعمة) بضم الطاء المهملة المشالة: المأکلة و وجه الکسب و الجمع طعم کصرد علی و زان الغرفة و الغرف. (مسترعی) علی هیئة المفعول أی من استرعاه آخر فوقه بمعنی أن طلب منه حفظ أمر من الامور و جعله راعیا لذلک الأمر فذلک الاخر مسترع، و منه ما فی زیارة الأئمة علیهم السّلام: و استرعاکم أمر خلقه، أی جعلکم رعاة و ولاة و حفظة علی خلقه و جعلهم رعیّة لکم تحکمون بهم بما أجزتم و أمرتم، قاله الطریحیّ

ص:173

فی مجمع البحرین.

(تفتات) مضارع افتأت بالفاء و الهمزة من باب الافتعال و أصله فأت و فی القاموس: افتأت برأیه استبدّ، و یصحّ أن یقرأ تفتات کتحتاج من الافتیات، و أصله الفوت، و الافتیات الاستبداد أی السبق إلی الشیء من دون ایتمار من یؤتمر إلیه و یقال بالفارسیّة: خود سری کار کردن، و فلان افتات برأیه أی استبدّ به کافتأت بالهمزة، و فلان لا یفتات علیه أی لا یعمل شیء دون أمره.

(رعیّة) الرّعیة: المرعیّة فعلیة بمعنی مفعولة و الجمع رعایا کشظیّة و شظایا (تخاطر) المخاطرة: الإقدام فی الامور العظام و الاشراف فیها علی الهلاک یقال: خاطر بنفسه مخاطرة، إذا عرّضها للخطر.

(وثیقة) الوثیقة ما یوثق به فی الدّین فهی فعلیة بمعنی المفعول أی موثوق به لأجل الدّین، و التاء فیها لنقل اللّفظ من الوصفیّة إلی الإسمیّة کالحقیقة، و یقال فلان أخذ فی أمره بالوثیقة أی احتاط فیه.

(خزّانی) الخزّان جمع الخازن کطلاّب و طالب و هو الّذی یتولّی حفظ المال المخزون و المدّخر. (و لا تک) الولاة جمع الوالی کالقضاة و القاضی و الوالی الولیّ کما یقال القادر و القدیر و هو المتولّی للشیء و الفاعل له، قال جوّاس الکلبی (الحماسة 633):

کنّا ولاة طعانها و ضرابها حتی تجلّت عنکم غمّاها

الاعراب

لک متعلّق بالطعمة و کذلک فی عنقک بالأمانة قدّما توسّعا للظروف، و الباء فی طعمة زائدة فی خبر لیس للتأکید. جملة أن تفتأت فی رعیّة مأوّلة بالمصدر المرفوع حتّی یکون اسم لیس. و جملة و لا تخاطر إلاّ بوثیقة معطوفة علیها. و الظّاهر أنّ کلمة حتّی بمعنی إلی أن کما أنّها بهذا المعنی فی البیت المقدّم آنفا. و جملة أن لا أکون - إلی قوله - و السّلام، مأوّلة بالمصدر المرفوع خبر لعلّ. و السّلام مبتداء و خبره محذوف، و التقدیر و السّلام علی من اتّبع الهدی، أو و السّلام لأهله

ص:174

بقرینة کتبه الاتیة.

المعنی

اشارة

هذا الکتاب جزء من کتاب کتبه إلی الأشعث بن قیس بعد انقضاء الجمل و الکتاب بتمامه مذکور مسندا فی کتاب صفّین لنصر بن مزاحم المنقریّ الکوفیّ (ص 13 من الطبع الناصری 1301 ه) کما سنتلوه علیک.

قال نصر فی أوّل کتاب صفین: قال عمر بن سعد بن أبی الصید الأسدی، عن الحارث بن حصیرة، عن عبد الرّحمن بن عبید بن أبی الکنود و غیره قالوا: لمّا قدم علیّ علیه السّلام من البصرة إلی الکوفة یوم الاثنین لثنتی عشرة لیلة مضت من رجب سنة ثلاث و ستّین(1) و قد أعزّ اللّه نصره و أظهره علی عدوّه و معه أشراف الناس من أهل البصرة و غیرهم استقبله أهل الکوفة و فیهم قرّاؤهم و أشرافهم، فدعوا له بالبرکة و قالوا: یا أمیر المؤمنین أین تنزل؟ أ ننزل القصر؟ فقال: لا، و لکنّی أنزل الرّحبة، فنزلها و أفبل حتّی دخل المسجد الأعظم فصلّی فیه رکعتین ثمّ صعد المنبر.

أول خطبة خطبها امیر المؤمنین فی الکوفة لما قدم من البصرة الیها و قد أظهره اللّه علی أعدائه الناکثین فحمد اللّه و أثنی علیه و صلّی علی رسوله و قال: أمّا بعد یا أهل الکوفة فإنّ لکم فی الاسلام فضلا ما لم تبدّلوا و تغیّروا، دعوتکم إلی الحقّ فأجبتم، و بدأتم بالمنکر فغیّرتم، ألا إنّ فضلکم فیما بینکم و بین اللّه فی الأحکام و القسم، فأنتم أسوة من أجابکم، و دخل فیما دخلتم فیه، ألا إنّ أخوف ما أخاف علیکم اتّباع الهوی و طول الأمل، فأمّا اتّباع الهوی فیصدّ عن الحقّ، و أمّا طول الأمل فینسی الاخرة، ألا إنّ الدّنیا قد ترحّلت مدبرة، و الاخرة قد ترحّلت مقبلة، و لکلّ واحدة منهما بنون، فکونوا من أبناء الاخرة، الیوم عمل و لا حساب، و غدا حساب و لا عمل، الحمد للّه الّذی نصر ولیّه و خذل عدوّه، و أعزّ الصادق المحقّ، و أذلّ

ص:175


1- (1) - کذا فی الاصل لکن الظاهر «سنة ست و ثلاثین المصحح».

الناکث المبطل.

علیکم بتقوی اللّه و طاعة من أطاع اللّه من أهل بیت نبیّکم الّذین هم أولی بطاعتکم فیما أطاعوا اللّه فیه من المنتحلین المدّعین المقابلین إلینا، یتفضّلون بفضلنا و یجاحدونا أمرنا، و ینازعونا حقّنا، و یدافعونا عنه، فقد ذاقوا و بال ما اجترحوا فسوف یلقون غیّا، ألا إنّه قد قعد عن نصرتی منکم رجال فأنا علیهم عاتب زار فاهجروهم، و أسمعوهم ما یکرهون حتّی یعتبوا لیعرف بذلک حزب اللّه عند الفرقة.

أقول: قد أتی الرّضیّ ببعض هذه الخطبة فی النهج و هی الخطبة الثانیة و الأربعین من باب الخطب أوّلها: أیّها الناس إنّ أخوف ما أخاف علیکم اتّباع الهوی و طول الأمل - إلخ، و بین النسختین اختلاف فی الجملة.

فقام إلیه مالک بن حبیب الیربوعی و کان صاحب شرطته، فقال: و اللّه إنّی لأری الهجر و سماع المکروه لهم قلیلا، و اللّه لئن أمرتنا لنقتلنّهم، فقال علیّ:

سبحان اللّه یا مال، جزت المدی، و عدوت الحدّ، و أغرقت فی النزع، فقال: یا أمیر المؤمنین:

لبعض الغشم أبلغ فی امور تنوبک من مهادنة الأعادی

فقال علیّ علیه السّلام: لیس هکذا قضی اللّه، یا مال قتل النفس بالنفس فما بال الغشم، و قال: «وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً فَلا یُسْرِفْ فِی الْقَتْلِ إِنَّهُ کانَ مَنْصُوراً » و الإسراف فی القتل أن تقتل غیر قاتلک فقد نهی اللّه عنه و ذلک هو الغشم.

فقام إلیه أبو بردة بن عوف الأزدیّ و کان ممّن تخلّف عنه فقال: یا أمیر المؤمنین أرأیت القتلی حول عائشة و الزبیر و طلحة بم قتلوا؟.

قال علیّ علیه السّلام: قتلوا شیعتی و عمّا لی و قتلوا أخا ربیعة العبدی رحمة اللّه علیه فی عصابة من المسلمین قالوا: لا ننکث کما نکثتم، و لا نغدر کما غدرتم فوثبوا علیهم فقتلوهم فسألتهم أن یدفعوا إلیّ قتلة إخوانی أقتلهم بهم ثمّ کتاب اللّه حکم بینی و بینهم فأبوا علیّ فقاتلونی و فی أعناقهم بیعتی و دماء قریب من ألف رجل من شیعتی فقتلتهم بهم أفی شکّ أنت من ذلک؟

ص:176

قال: قد کنت فی شکّ فأمّا الان فقد عرفت و استبان لی خطؤ القوم و أنک أنت المهدیّ المصیب، و کان أشیاخ الحیّ یذکرون أنه کان عثمانیّا، و قد شهد مع علیّ علی ذلک صفین لکنّه بعد ما رجع کان یکاتب معاویة، فلمّا ظهر معاویة أقطعه قطیعة بالفلّوجة و کان علیه کریما.

ثمّ إنّ علیّا علیه السّلام تهیّأ لینزل و قام رجال لیتکلّموا، فلمّا رأوه نزل جلسوا و سکتوا.

نصر: أبو عبد اللّه سیف بن عمر، عن سعد بن طریف، عن الأصبغ بن نباتة أنّ علیّا لمّا دخل الکوفة قیل له: أیّ القصرین ننزلک؟ قال: قصر الخبال لا تنزلونیه فنزل علی جعدة بن هبیرة المخزومی.

أقول: الخبال علی وزن السحاب: الفساد و النقصان و أراد منه قصر دار الامارة و کانه علیه السّلام سمّاه به لما وقع فیه قبله من امراء الجور و عمّال أهل النفاق و الشقاق من الهلکة و الفساد و النقصان. و جعدة بن هبیرة کان ابن اخته علیه السّلام أمّه أمّ هانی بنت أبی طالب کانت تحت هبیرة بن أبی وهب المخزومی و قد قدّمنا الکلام فیه فی شرح الخطبة 231 (ص 34 ج 15) فراجع.

نصر: عن الفیض بن محمّد، عن عون بن عبد اللّه بن عتبة قال: لمّا قدم علیّ علیه السّلام الکوفة نزل علی باب المسجد فدخل و صلّی ثمّ تحوّل فجلس إلیه الناس فسأل عن رجل من أصحابه کان ینزل الکوفة؟ فقال قائل: استأثر اللّه به. فقال علیه السّلام:

إنّ اللّه لا یستأثر بأحد من خلقه إنما أراد اللّه بالموت إعراز نفسه و إذلال خلقه و قرأ «و کنتم أمواتا فأحیاکم ثمّ یمیتکم ثمّ یحییکم». قال: فلما لحق النقل قالوا: أیّ القصرین تنزل؟ فقال علیه السّلام: قصر الخبال لا تنزلونیه.

نصر: عن سیف قال: حدّثنی اسماعیل بن أبی عمیرة، عن عبد الرّحمن بن عبید ابن أبی الکنود أنّ سلیمان بن صرد الخزاعیّ دخل علی علیّ بن أبی طالب علیه السّلام بعد رجعته من البصرة فعاتبه و عذله و قال له: ارتبت و تربّصت و راوغت، و قد کنت من أوثق الناس فی نفسی، و أسرعهم فیما أظنّ إلی نصرتی، فما قعد بک عن أهل بیت

ص:177

نبیّک و ما زهّدک فی نصرهم؟.

فقال: یا أمیر المؤمنین لا تردّن الامور علی أعقابها، و لا تؤنّبنی بما مضی منها، و استبق مودّتی یخلص لک نصیحتی و قد بقیت امور تعرف فیها ولیّک من عدوّک، فسکت عنه، و جلس سلیمان قلیلا ثمّ نهض فخرج إلی الحسن بن علیّ علیه السّلام و هو قاعد فی المسجد فقال: ألا اعجبک من أمیر المؤمنین و ما لقیت منه من التبکیت و التوبیخ؟ فقال الحسن علیه السّلام: إنّما یعاتب من ترجی مودّته و نصیحته، فقال: إنه بقیت امور سیستوسق فیها القنا، و ینتضی فیها السیوف و یحتاج فیها إلی أشباهی، فلا تستبشعوا غیبتی، و لا تتّهموا نصیحتی. فقال له الحسن علیه السّلام: رحمک اللّه ما أنت عندنا بالظنین.

نصر: عن عمر یعنی ابن سعد عن نمیر بن وعلة، عن الشعبی، أنّ سعید بن قیس دخل علی علیّ بن أبی طالب علیه السّلام فسلّم علیه فقال له علیّ علیه السّلام: و علیک، و إن کنت من المتربّصین، فقال: حاش للّه یا أمیر المؤمنین لست من اولئک قال: فعل اللّه ذلک.

نصر: عن عمر بن سعد عن یحیی بن سعید، عن محمّد بن مخنف قال: دخلت مع أبی علی علیّ علیه السّلام حین قدم من البصرة و هو عام بلغت الحلم، فاذا بین یدیه رجال یؤنّبهم و یقول لهم: ما بطأ بکم عنّی و أنتم أشراف قومکم؟ و اللّه لئن کان من ضعف النیّة و تقصیر البصیرة إنکم لبور، و اللّه لئن کان من شکّ فی فضلی و مظاهرة علیّ إنکم لعدوّ.

قالوا: حاش للّه یا أمیر المؤمنین نحن سلمک و حرب عدوّک. ثمّ اعتذر القوم فمنهم من ذکر عذره، و منهم اعتلّ بمرض، و منهم من ذکر غیبته فنظرت إلیهم فعرفتهم فإذا عبد اللّه بن المعتم العبسی، و إذا حنظلة بن الرّبیع التمیمی، و کلاهما کانت له صحبة، و إذا أبو بردة بن عوف الأزدی، و إذا غریب بن شرحبیل الهمدانی قال: و نظر علیّ علیه السّلام إلی أبی فقال: لکن مخنف بن سلیم و قومه لم یتخلّفوا و لم یکن مثلهم مثل القوم الّذین قال اللّه تعالی «وَ إِنَّ مِنْکُمْ لَمَنْ لَیُبَطِّئَنَّ فَإِنْ »

ص:178

«أَصابَتْکُمْ مُصِیبَةٌ قالَ قَدْ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیَّ إِذْ لَمْ أَکُنْ مَعَهُمْ شَهِیداً وَ لَئِنْ أَصابَکُمْ فَضْلٌ مِنَ اللّهِ لَیَقُولَنَّ کَأَنْ لَمْ تَکُنْ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُ مَوَدَّةٌ یا لَیْتَنِی کُنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِیماً » (النساء - 74) ثمّ إنّ علیّا علیه السّلام مکث بالکوفة.

أقول: کلّ ما ذکرنا و نقلنا من کلماته علیه السّلام عن کتاب صفین بعد الخطبة المذکورة آنفا ما ذکرت فی النهج مع أنها من محاسن کلامه علیه السّلام سیّما قوله علیه السّلام لسلیمان بن صرد الخزاعی: ارتبت و تربّصت - الی قوله - و ما زهّدک فی نصرهم و لعلّ الرّضیّ رضوان اللّه علیه لم یظفر بها. و اللّه العالم.

خطبته علیه السّلام فی الجمعة بالکوفة و الاشارة

الی مسألة فقهیة فی المقام

نصر: عن أبی عبد اللّه سیف بن عمر، عن الولید بن عبد اللّه، عن أبی طیّبة، عن أبیه قال: أتمّ علیّ علیه السّلام الصّلاة یوم دخل الکوفة فلمّا کانت الجمعة و حضرت الصّلاة صلّی بهم و خطب خطبة.

نصر: قال أبو عبد اللّه عن سلیمان بن المغیرة، عن علیّ بن الحسین خطبة علیّ ابن أبی طالب فی الجمعة بالکوفة و المدینة أن: الحمد للّه أحمده و أستعینه و أستهدیه و أعوذ باللّه من الضلالة، من یهدی اللّه فلا مضلّ له، و من یضلل فلا هادی له، و أشهد أن لا إله إلاّ اللّه وحده لا شریک له، و أنّ محمّدا صلّی اللّه علیه و آله عبده و رسوله انتجبه لأمره و اختصّه بالنبوّة، أکرم خلقه علیه، و أحبّهم إلیه، فبلّغ رسالة ربّه، و نصح لأمّته و أدّی الّذی علیه.

و اوصیکم بتقوی اللّه فإنّ تقوی اللّه خیر ما تواصی به عباد اللّه و أقربه لرضوان اللّه و خیره فی عواقب الامور عند اللّه، و بتقوی اللّه امرتم، و للإحسان و الطاعة خلقتم، فاحذروا من اللّه ما حذّرکم من نفسه، فإنّه حذّر بأسا شدیدا، و اخشوا اللّه خشیة لیست بتعذیر، و اعملوا فی غیر ریاء و لا سمعة، فإنه من عمل لغیر اللّه و کلّه اللّه إلی ما عمل له، و من عمل للّه مخلصا تولّی اللّه أجره، و أشفقوا من عذاب اللّه فانه لم یخلقکم عبثا، و لم یترک شیئا من أمرکم سدی، قد سمّی آثارکم

ص:179

و علم أعمالکم، و کتب آجالکم، فلا تغترّوا بالدّنیا فإنها غرّارة بأهلها، مغرور من اغترّ بها، و إلی فناء ما هی، إنّ الاخرة هی دار الحیوان لو کانوا یعلمون أسأل اللّه منازل الشهداء، و مرافقة الأنبیاء، و معیشة السعداء، فانّما نحن له و به.

أقول: ذکر بعض هذه الخطبة و هو قوله علیه السّلام: و اخشوه خشیة لیست بتعذیر و اعملوا فی غیر ریاء و لا سمعة فإنّه من عمل لغیر اللّه وکلّه اللّه إلی ما عمل له نسأل اللّه منازل الشهداء و معایشة السعداء و مرافقة الأنبیاء، فی النهج فی ضمن الخطبة 23 أوّلها: أمّا بعد فانّ الأمر ینزل من السماء إلی الأرض - إلخ، إلاّ أنّ فی النهج ذکر مکان و کله إلی ما عمل له: یکله اللّه إلی من عمل له.

و کذا ذکر بعضها و هو قوله علیه السّلام: فانّه لم یخلقکم عبثا، و لم یترک شیئا من أمر کم سدی، قد سمّی آثارکم، و علم أعمالکم، و کتب آجالکم، فی ضمن الخطبة 84 أوّلها: قد علم السرائر و خبر الضمائر - إلخ.

و لکنّ الخطبة المذکورة بتمامها علی تلک الهیئة لیست بمذکورة فی النهج و شر ذمة من صدرها مذکورة فی خطبة یوم الجمعة المرویّة فی الکافی عن أبی جعفر علیه السّلام.

ثمّ اعلم أنّه یجب فی صلاة الجمعة الخطبتان قبل الصلاة، لأنّ الخطبة شرط فی صحّة الجمعة، و روی محمّد بن مسلم عن أبی جعفر علیه السّلام أنّه قال: لیس تکون جمعة إلاّ بخطبة.

و صورة الخطبتین جاءت فی الجوامع علی أنحاء، ففی الکافی روی عن أبی جعفر علیه السّلام علی صورة ثمّ عن أمیر المؤمنین علیّ علیه السّلام علی صورة اخری، و فی الفقیه روی عنه علیه السّلام أیضا علی صورة اخری غیر ما فی الکافی، و ذکر کلّ واحد منها فی الوسائل للعاملی و کذا فی الوافی من ص 170 الی 174 من المجلّد الخامس فلا حاجة إلی نقلها ههنا.

ثمّ إنها تغایر الخطبة المنقولة من نصر فی صفین و لم یعلم من نصر أنّها الخطبة الاولی أو الثانیة، و لکن ما یناسب أحکام الجمعة و سایر الروایات أن تکون

ص:180

هی للاولی و الثانیة کلیهما، و ذلک لأنّ جمع الروایات یدلّ علی أنهما شاملتین علی حمد اللّه تعالی و الثناء علیه و الصلاة علی النبیّ صلّی اللّه علیه و آله و قراءة شیء من القرآن سواء کانت سورة خفیفة أو آیة تامّة الفائدة، و وعظ الناس، و الخطبة المذکورة حائزة لها. و إن کان الأوفق بالاحتیاط فی الاولی أن یحمد اللّه و یثنی علیه و یوصی بتقوی اللّه و یقرأ سورة من القرآن قصیرة، و فی الثانیة بعد الحمد و الثناء أن یصلّی علی محمّد و أئمّة المسلمین و یستغفر للمؤمنین، و البحث عنها علی التفصیل موکول إلی الفقه أعرضنا عنه خوفا من الإطناب و الخروج عن موضوع الکتاب.

صورة کتابه بتمامه الی الاشعث بن قیس

نقلا مسندا عن نصر فی صفین

قال نصر: ثمّ إنّ علیا علیه السّلام أقام بالکوفة و استعمل العمّال و بعث إلی الأشعث بن قیس الکندی.

نصر: محمّد بن عبید اللّه عن الجرجانی قال: لمّا بویع علیّ علیه السّلام و کتب إلی العمال کتب إلی الأشعث بن قیس مع زیاد بن مرحب الهمدانی و الأشعث علی آذربیجان عامل لعثمان و قد کان عمرو بن عثمان تزوّج ابنة الأشعث بن قیس قبل ذلک فکتب إلیه علیّ علیه السّلام:

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم من عبد اللّه علیّ أمیر المؤمنین إلی الأشعث بن قیس أمّا بعد فلو لا هنات کنّ فیک کنت المقدّم فی هذا الأمر قبل الناس، و لعلّ أمرک یحمل بعضه بعضا إن اتّقیت اللّه، ثمّ إنّه کان من بیعة الناس إیّای ما قد بلغک، و کان طلحة و الزبیر ممّن بایعانی ثمّ نقضا بیعتی علی غیر حدث، و أخرجا أمّ المؤمنین و سارا إلی البصرة فسرت إلیهما فالتقینا فدعوتهم إلی أن یرجعوا فیما خرجوا منه فأبوا، فأبلغت فی الدّعاء و أحسنت فی البقیّة، و إنّ عملک لیس لک بطعمة، و لکنّه أمانة و فی یدیک مال من مال اللّه و أنت من خزّان اللّه علیه حتّی تسلّمه إلیّ و لعلّی أن لا أکون شرّ و لا تک لک إن استقمت، و لا قوّة إلاّ باللّه.

أقول: و قد روی الکتاب الشارح البحرانی عن الشعبی و بینهما و بین ما فی النهج اختلاف فی بعض الکلمات و الجمل فی الجملة.

ص:181

فما نقل عن الشعبی: أمّا بعد فلو لا هنات کنّ منک کنت المقدّم فی هذا الأمر قبل الناس، و لعلّ آخر أمرک یحمد أوّله و بعضه بعضا إن اتّقیت اللّه، إنه قد کان من بیعة النّاس إیّای ما قد بلغک، و کان طلحة و الزبیر أوّل من بایعنی ثمّ نقضا بیعتی عن غیر حدث، و أخرجا عایشة فساروا بها إلی البصرة فصرت الیهم فی المهاجرین و الأنصار، فالتقینا فدعوتهم إلی أن یرجعوا إلی ما خرجوا منه فأبوا فأبلغت فی الدّعاء و أحسنت فی البقیّة، و اعلم أنّ عملک - إلی آخر الفصل علی ما فی النهج، و کتب عبد اللّه بن أبی رافع فی شعبان سنة ستّ و ثلاثین.

قال نصر: فلمّا قرأ الأشعث الکتاب قام زیاد بن مرحب فحمد اللّه و أثنی علیه ثمّ قال: أیّها النّاس إنه من لم یکفه القلیل لم یکفه الکثیر، إنّ أمر عثمان لا ینفع فیه العیان و لا یشفی منه الخبر، غیر أنّ من سمع به لیس کمن عاینه، إنّ الناس بایعوا علیّا علیه السّلام راضین به، و إنّ طلحة و الزبیر نقضا بیعته علی غیر حدث ثمّ أذّنا بحرب، فأخرجا أمّ المؤمنین فسار إلیهما فلم یقاتلهم و فی نفسه منهم حاجة فأورثه اللّه الأرض و جعل له عاقبة المتقین.

قال: ثمّ قام الأشعث بن قیس فحمد اللّه و أثنی علیه ثمّ قال: أیّها النّاس إنّ أمیر المؤمنین عثمان و لاّنی آذربیجان فهلک و هی فی یدی، و قد بایع النّاس علیّا و طاعتنا له کطاعة من کان قبله، و قد کان من أمره و أمر طلحة و الزبیر ما قد بلغکم، و علیّ المأمون علی ما غاب عنّا و عنکم من ذلک الأمر.

فلمّا أتی منزله دعا أصحابه فقال: إنّ کتاب علیّ قد أوحشنی و هو آخذ بمال آذربیجان و أنا لا حق بمعاویة، فقال القوم: الموت خیر لک من ذلک أتدع مصرک و جماعة قومک و تکون ذنبا لأهل الشام؟ فاستحیی فسار حتّی قدم علی علیّ علیه السّلام و روی أنّ قوله هذا و توبیخ الناس إیّاه علی ذلک بلغ أهل الکوفة فکتب أمیر المؤمنین علیّ علیه السّلام إلیه کتابا یوبّخه و یأمره بالقدوم علیه، و بعث به حجر بن عدیّ الکندی، فلامه حجر علی ذلک و ناشده اللّه و قال له: أتدع قومک و أهل مصرک و أمیر المؤمنین علیه السّلام و تلحق بأهل الشام؟ و لم یزل به حتّی أقدمه إلی الکوفة

ص:182

فعرض علیّ علیه السّلام ثقلته فوجد فیها مائة ألف درهم و روی أربعمائة ألف فأخذها و کان ذلک بالنخیلة، فاستشفع الأشعث بالحسن و الحسین علیهما السّلام و بعبد اللّه بن جعفر فأطلق له منها ثلاثین ألفا، فقال: لا تکفینی، فقال: لست بزائدک درهما واحدا و أیم اللّه لو ترکتها لکان خیرا ممّا لک و ما أظنّها تحلّ لک و لو تیقّنت ذلک لما بلغتها عندی فقال الأشعث: خذ من خدعک ما أعطاک. فقال السکونی و قد خاب أن یلحق بمعاویة:

إنی اعیذک بالّذی هو مالک بمعاذة الاباء و الأجداد

ممّا یظنّ بک الرّجال و إنما ساموک خطّة معشر أو غاد

إن آذربیجان الّتی مزّقتها لیست لجدّک فاشنها ببلاد

کانت بلاد خلیفة ولاّکها و قضاء ربک رائح أو غاد

فدع البلاد فلیس فیها مطمع ضربت علیک الأرض بالأسداد

فادفع بما لک دون نفسک إننا فادوک بالأموال و الأولاد

أنت الّذی تثنی الخناصر دونه و بکبش کندة یستهلّ الوادی

و معصّب بالتاج مفرق رأسه ملک لعمرک راسخ الأوتاد

و أطع زیادا إنّه لک ناصح لا شکّ فی قول النصیح زیاد

و انظر علیّا إنّه لک جنّة یرشد و یهدیک للسعادة هاد

قال نصر: و ممّا قیل علی لسان الأشعث:

أتانا الرّسول رسول علیّ فسرّ بمقدمه المسلمونا

رسول الوصیّ وصیّ النبیّ له الفضل و السبق فی المؤمنینا

بما نصح اللّه و المصطفی رسول الإله النبیّ الأمینا

یجاهد فی اللّه لا ینثنی جمیع الطغاة مع الجاحدینا

وزیر النبیّ و ذو صهره و سیف المنیّة فی الظالمینا

و کم بطل ماجد قد أذا ق منیّة حتف من الکافرینا

و کم فارس کان سال النزال فاب إلی النّار فی الائبینا

ص:183

فذاک علیّ إمام الهدی و غیث البریّة و المفخمینا

و کان إذا ما دعی للنزال کلیث عرین بن لیث العرینا

أجاب السؤال بنصح و نصر و خالص ودّ علی العالمینا

فما زال ذلک من شأنه ففاز و ربّی مع الفائزینا

قال: و ممّا قیل علی لسان الأشعث أیضا:

أتانا الرّسول رسول الوصیّ علیّ المهذّب من هاشم

رسول الوصیّ وصیّ النبیّ و خیر البریّة من قائم

وزیر النبیّ و دو صهره و خیر البریّة فی العالم

له الفضل و السبق بالصالحات لهدی النبیّ به یأتم

محمّدا أعنی رسول الاله و غیث البریّة و الخاتم

أجبنا علیّا بفضل له و طاعة نصح له دائم

فقیه حلیم له صولة کلیث عرین بها سائم

حلیم عفیف و ذو نجدة بعید من الغدر و المأثم

تذکرة: قد تقدّم منّا الکلام فی الّذین وصفوا علیّا علیه السّلام و عرّفوه بأنّه وصیّ رسول اللّه من کبار الصحابة و غیرهم فی صدر الإسلام فراجع إلی ص 19 من المجلّد الأوّل من تکملة المنهاج. و قد مضی فی باب الخطب قوله علیه السّلام للأشعث:

ما یدریک ما علیّ ممّا لی علیک لعنة اللّه - إلخ (الکلام 19 من باب الخطب).

و کان الأشعث فی خلافة أمیر المؤمنین علیه السّلام من المنافقین المعاندین و هو کما قال الشارح المعتزلیّ: کان فی أصحاب أمیر المؤمنین علیه السّلام کما کان عبد اللّه بن أبی سلول فی أصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و قال: کلّ فساد کان فی خلافة أمیر المؤمنین و کلّ اضطراب حدث فأصله الأشعث و کان الأشعث خائفا من أمیر المؤمنین علیه السّلام و جازما بأنه علیه السّلام لا یبقیه فی عمله، و ذلک لهنات کنّ منه کما عرّضها علیه السّلام علیه فهو فی الحقیقة کان خائفا من أعماله السیّئة و کان قد استوحش من کلامه علیه السّلام له: فلو لا هنات کنّ منک، حیث علم أنّ الأمیر کان عارفا بها حتّی دعا من الدّهشة

ص:184

أصحابه فقال: أنا لا حق بمعاویة.

ثمّ الظّاهر المستفاد من کلامه علیه السّلام له: فلو لا هنات کنّ فیک «أو - منک» کنت المقدّم فی هذا الأمر أنّ أمیر المؤمنین عزله عن آذربیجان بذلک الکتاب، و ممّا یظاهره قول المؤرّخ الخبیر المسعودی فی کتابه مروج الذهب حیث قال (ص 15 ج 2 طبع مصر 1346 ه): و سار [علیّ علیه السّلام بعد انقضاء الجمل] إلی الکوفة فکان دخوله إلیها لاثنتی عشرة لیلة مضت من رجب، و بعث إلی الأشعث بن قیس یعزله عن آذربیجان و ارمینیّة و کان عاملا لعثمان، فکان فی نفس الأشعث علی ما ذکرنا من العزل و ما خاطبه به حین قدم علیه فیما اقتطع هنالک الأموال، انتهی:

و ممّا یؤیّده أیضا ما روینا عن نصر و غیره من إرادته اللّحوق بمعاویة و ما جری بینه و بین علیّ علیه السّلام فتأمّل.

فی الکافی عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال: إنّ الأشعث بن قیس شرک فی دم أمیر المؤمنین علیه السّلام، و ابنته جعدة سمّت الحسن علیه السّلام، و محمّد ابنه شرک فی دم الحسین علیه السّلام.

و روی أبو الفرج أنّ الأشعث دخل علی علیّ علیه السّلام فکلّمه فأغلظ علیّ علیه السّلام له فعرض له الأشعث أنه سیفتک به، فقال علیّ علیه السّلام: أبا لموت تخوّفنی أو تهدّدنی فو اللّه ما ابالی وقعت علی الموت أو وقع الموت علیّ.

قوله علیه السّلام (و إنّ عملک لیس لک بطعمة و لکنّه فی عنقک أمانة) ظاهر کلامه علیه السّلام تنبیء أنّ الأشعث اتّخذ مال اللّه مأکلته و لم یکن أمینا علیه فنبّهه علی أنه لیس له بطعمة أی ما جعلتک عاملا أن تدّخر أموال المسلمین لنفسک و تأکل ما جنی یداک منها، بل هی أمانة بیده بل ألزمها فی عنقه تشدیدا علیه و تنبیها له علی أنها تعلّقت بذمّته و تکون أو زارا علیه، و ذلک لأنّه کان عاملا من قبل غیره و مسترعی لمن فوقه، و کان مال المسلمین أمانة بیده فما سوّغ له الشرع التصرّف فی بیت مال المسلمین.

قوله علیه السّلام (و أنت مسترعی - إلی قوله: بوثیقة) یعنی أنت رعیّة من هو

ص:185

فوقک و أمیرک جعلک راعیا للنّاس و عاملا لهم و أمینا و حافظا علی أموالهم و أملاکهم و غیرها ممّا جعل ولایتها بیدک فلا یجوز لک أن تسبق إلی امور الرّعیّة من غیر أن تستأذن من استرعاک و تستأمر من ائتمنک، و کذا لا یسوغ لک أن تقدم فی الامور الخطیرة ممّا یتعلّق بالمال و غیره من غیر احتیاط تامّ و وثیقة، أی من غیر أن یکون للمسلمین وثوق و اعتماد فی صحّة ذلک العمل و عدم الإضرار بالرّعیّة، و بالجملة لا ینبغی لک أن تقدم فیما لا یثق المسلمون ببا و لا یعتمدون علیها ممّا هی خلاف العقل و الشرع و العرف.

قوله علیه السّلام (و فی یدیک - إلی قوله: تسلّمه) لعلّ تثنیة الید إشارة إلی تسلّطه التامّ علی الأموال حیث کان عاملا و والیا، و إنما قال: مال من أموال اللّه تشدیدا علیه بالحفظ و الحراسة و ترعیبا له بالمخالفة حتّی لا یخون اللّه تعالی فی ماله بأنّ الزکاة و الخمس من مال اللّه الّذی أفاه علی عباده قال تعالی «وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْ ءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ » الایة، ثمّ قال له: و أنت من خزّانی أی لا یجوز لک التصرّف فیما فی الخزینة إلاّ بإذنی و یجب علیک حفظه و رعایته إلی أن تسلّمها إلیّ.

قوله علیه السّلام (و لعلّی أن لا أکون - إلخ) لمّا کان کلامه المصدّر أوّلا تشدیدا و مؤاخذة علیه و موجبا للوحشة و الاضطراب فانه کان یدلّ علی أنّه علیه السّلام لم یره أمینا علی ما ولّی علیه أتی بلفظة لعلّ المفید للتّرجّی حتّی یسکن جاشه و یطمعه إلی عدم المؤاخذة و التشدید لئلاّ یفرّ إلی العدوّ و یجعله خائفا راجیا فلا یخفی لطفه علی أنّ الرجاء بعد الخوف ألذّ فی النفوس و أوقع فی القلوب.

و مع ذلک کلّه أعلمه بأنّه لو تجاوز عن الحقّ و خالف الدّین یکون هو علیه السّلام شرّ ولاته له، أی یجازیه بما فعل و یؤاخذ علیه بذنبه. و کلامه هذا تعریض لسائر الولاة و العمّال أیضا إنّهم لو عدلوا عن الحقّ و جعلوا أموال الناس طعمة لهم کان هو علیه السّلام شرّ ولاة لهم أی یکافأهم علی ما کان منهم، و یجازیهم به

ص:186

الترجمة

این کتابیست که أمیر المؤمنین علیه السّلام بأشعث بن قیس نگاشت.

(أشعث از جانب عثمان عامل آذربایجان بود و أموال بسیار در دست او بود چون أمیر المؤمنین علیه السّلام بمسند خلافت نشست و بعد از فتح بصره بکوفه آمد این نامه را بوی نوشت و او را تنبیه فرمود بحفظ آن، چون نامه باو رسید سخت مستوحش و مضطرب شد و یاران خود را طلبید، و با آنان در این موضوع سخن بمیان آورد که نامه علی علیه السّلام مرا بوحشت انداخت و او از من تمامی أموالی که از آذربایجان بدست آورده ام خواهد ستاند، از این روی بمعاویه پناه می برم که علی علیه السّلام نتواند این أموال را از من أخذ کند، آنان گفتند بهتر آنست که در نزد مرتضی روی و از اندیشۀ خود سر باز زنی، و در روایتی آمده که حجر بن عدیّ الکندی که فرستادۀ حضرت بسوی أشعث بود وی را باندرز و نرمی بکوفه آورد علی علیه السّلام أموال او را تفتیش کرد، چهار صد هزار درهم یافته همۀ آنرا اخذ کرد أشعث حسنین علیهما السّلام و عبد اللّه بن جعفر را شفیع خود گرفت که امام پولها را بأورد کند، امام سی هزار درهم را بأو رد کرده و هر چه الحاح و ابرام در ردّ بقیه نمود امام فرمود که بیش از این یک درم رد نخواهم کرد که بر خلاف است. و أشعث مردی منافق بود و أکثر مصائب و شدائدی که به امام علی علیه السّلام روی آورد أشعث اصل آن فتنه ها و امّ الفساد بود).

أی أشعث عملت طعمۀ تو نیست (یعنی تو را عامل آن دیار نگردانیدم که هر چه از مال مسلمین بدست تو آید بخوری و برای خود اندوخته کنی) و لکن آن در گردن تو أمانت است که باید طریق دیانت را در آن رعایت کنی. کسی که أمیر و بزرگ تو است تو را حافظ و والی امور مردم کرده، لذا نشایدت که در کار رعیّت بی اذن أمیرت خود سری پا پیش نهی و در کارهای بزرگ اقدام کنی مگر این که مورد اعتماد و وثوق مسلمانان باشد، و در دستهای تو مالی از مالهای خداوند ارجمند و بزرگوار است و تو یکی از خزینه داران منی که باید در حفاظت آن بکوشی تا آنرا تسلیم من کنی و شاید که من بدترین والیان تو نباشم. والسّلام.

ص:187

و من کتاب له علیه السّلام الی معاویة و هو الکتاب السادس

اشارة

من باب المختار من کتبه علیه السّلام و رسائله

إنّه بایعنی القوم الّذین بایعوا أبا بکر و عمر و عثمان علی ما بایعوهم علیه، فلم یکن للشّاهد أن یختار، و لا للغائب أن یردّ، و إنّما الشّوری للمهاجرین و الأنصار، فإن اجتمعوا علی رجل و سمّوه إماما کان ذلک للّه رضی، فإن خرج من أمرهم خارج بطعن أو بدعة ردّوه إلی ما خرج منه، فإن أبی قاتلوه علی اتّباعه غیر سبیل المؤمنین، و ولاّه اللّه ما تولّی. و لعمری یا معاویة لئن نظرت بعقلک دون هواک لتجدّنی أبرأ النّاس من دم عثمان، و لتعلمنّ أنّی کنت فی عزلة عنه، إلاّ أن تتجنّی، فتجنّ ما بدا لک - و السّلام.

اللغة

(الشوری) فعلی من المشاورة و هی المفاوضه فی الکلام لیظهر الحقّ، قوله تعالی: «وَ أَمْرُهُمْ شُوری بَیْنَهُمْ » (حمعسق - 38) أی لا یتفرّدون بأمر حتّی یشاوروا غیرهم فیه، قال الفیومی فی المصباح: شاورته فی کذا و استشرته: راجعته لأری رأیه فیه، فأشار علیّ بکذا أرانی ما عنده فیه من المصلحة فکانت إشارته حسنة و الاسم: المشورة، و تشاور القوم و اشتوروا و الشوری اسم منه، و أمرهم شوری بینهم أی لا یستأثر أحد بشیء دون غیره. انتهی.

(العزلة) بالضمّ اسم بمعنی الاعتزال.

«تتجنّی» من الجنایة. التجنّی: طلب الجنایة و هو أن یدّعی علیک أحد ذنبا لم تفعله. تجنّی علیه أی رماه باثم لم یفعله.

ص:188

«فتجنّ» أمر من تتجنّی بلا کلام فالکلمة بالفتحات. و قد ذهب غیر واحد من الشرّاح و المترجمین إلی أنّها بضمّ الجیم و النون فعل مضارع من جنّه إذا ستره کتمدّ من مدّ أی تستّر و تخفّی ما ظهر لک، و لکنّها و هم بلا ارتیاب، و کانت العبارة فی نسختنا المصحّحة العتیقة و فی نسخة صدیقنا اللاّجوردی قد قوبلت بنسخة الرضی - رحمه اللّه - هی الأوّل علی أنّ تتجنّی قرینة قویّة علی أنها أمر منها، و اسلوب العبارة ینادی بأعلی صوتها علی أنّها أمر و أوّل ما تبادر ذهننا إلیه قبل الفحص و الاستقراء أنّها أمر من تتجنّی.

الاعراب

الضمیر فی أنّه للشأن، علی ما بایعوهم علیه، متعلّقة بقوله بایعنی، اللاّم من لعمری لام الابتداء و عمری مبتداء و خبر المبتدأ محذوف لا یجوز إظهاره کأنه قال:

لعمری قسمی أو لعمری ما أقسم به، و العمر و العمر بالفتح و الضمّ لغتان، و معناهما البقاء و لا یجیء عمر فی الیمین إلاّ مفتوح العین. و الباء فی بطعن للسببیّة متعلّقة بقوله خرج، و اللاّم فی لئن موطئة للقسم و جواب لعمری لتجدنّی، و جواب الشرط ما دلّ علیه هذا الجواب، و المعنی: و بقائی لئن نظرت بعقلک فقد تجدنی أبرأ الناس من دم عثمان، علی و زان قول شبیب بن عوانة (الحماسة 337):

لعمری لئن سرّ الأعادی و أظهروا شماتا لقد مرّوا بربعک خالیا

أی: و بقائی لئن کان الأعادی مسرورین بموتک شامتین بذویک و عشیرتک لفقدهم لک، فقد وقعت الشماتة فی وقتها و حینها و وافاهم السّرور لحادث أمر عظم موقعه، لأنّهم مرّوا بربعک خالیا کما أفاده المرزوقی فی شرح الحماسة.

و لتعلمنّ عطف علی لتجدنّی.

«دون هواک» کلمة دون تکون هنا بمعنی سوی کما جاء فی وصفه تعالی:

لیس دونه منتهی، أی لیس سواه سبحانه من ینتهی إلیه أمل الاملین، فهو تعالی منتهی رغبة الراغبین. و تکون بمعنی القدّام کقول قیس الخطیم الأوسی (الحماسة 36):

ص:189

ملکت بها کفّی فأنهرت فتقها یری قائما من دونها ما ورائها

و تکون بمعنی الظرف نحو هذا دون ذلک أی أقرب منه. أو شیء من دون بالتنوین أی حقیر ساقط، و علی الأوّل قوله (الحماسة 127):

أ لم تریا أنّی حمیت حقیقتی و باشرت حدّ الموت و الموت دونها

و بهذا المعنی تصغّر و یقال: دوین علی نحو قولهم: قبیل و بعید و فویق قال خلف بن خلیفة (الحماسة 296):

و بالدّیر أشجانی و کم من شج له دوین المصلّی بالبقیع شجون

و تکون بمعنی عند و غیر و خذ نحو دونکها أی خذها و بمعنی نقیض فوق و بمعنی الشریف و الخسیس و الوعید.

«إلاّ أن تتجنّی» استثناء منقطع. «فتجنّ ما بدا لک» ما منصوب محلا بالمفعولیّة.

المعنی

اشارة

هذا الکتاب بعض ما کتب علیه السّلام إلی معاویة مع جریر بن عبد اللّه البجلی و روی الکتاب بتمامه نصر بن مزاحم المنقری الکوفی مسندا فی صفین (ص 18 الطبع الناصری 1301 ه) و هذا الکتاب مرویّ أیضا فی کتاب الفتن و المحن من البحار ص 434 و سنتلوه علیک بحذافیره.

قال نصر فی صفین: إنّ أمیر المؤمنین علیّا علیه السّلام لمّا قدم من البصرة و دخل الکوفة و أقام بها بعث إلی العمّال فی الافاق «یعنی بهم العمّال لعثمان علی البلاد» و کان أهمّ الوجوه إلیه الشام.

و روی عن محمّد بن عبید اللّه القرشی، عن الجرجانیّ قال: لمّا بویع علیّ علیه السّلام و کتب إلی العمّال فی الافاق کتب إلی جریر بن عبد اللّه البجلیّ و کان جریر عاملا لعثمان علی ثغر همدان فکتب إلیه مع زحر بن قیس الجعفیّ:

«کتاب علی علیه السّلام الی جریر بن عبد الله البجلی»

أمّا بعد فإنّ اللّه لا یغیّر ما بقوم حتّی یغیّروا ما بأنفسهم و إذا أراد اللّه

ص:190

بقوم سوء فلا مردّ له و ما لهم من دونه من وال، و إنّی اخبرک عن نبا من سرنا إلیه من جموح طلحة و الزبیر عند نکثهم بیعتهم و ما صنعوا بعاملی عثمان بن حنیف، إنّی هبطت من المدینة بالمهاجرین و الأنصار حتّی إذا کنت بالعذیب بعثت إلی أهل الکوفة بالحسن بن علیّ، و عبد اللّه بن عبّاس، و عمّار بن یاسر، و قیس بن سعد ابن عبادة، فاستنفروهم فأجابوا فسرت بهم حتّی نزلت بظهر البصرة، فأعذرت فی الدّعاء، و أقلت العثرة، و ناشدتهم عقد بیعتهم، فأبوا إلاّ قتالی، فاستعنت باللّه علیهم فقتل من قتل، و ولّوا مدبرین إلی مصرهم، فسألونی ما کنت دعوتهم إلیه قبل اللّقاء فقبلت العافیة، و رفعت السیف، و استعملت علیهم عبد اللّه بن عباس، و سرت إلی الکوفة و قد بعثت إلیکم زحر بن قیس فاسأل عما بدا لک.

أقول: کتابه هذا إلی جریر لیس بمذکور فی النهج و هذا الکتاب مذکور أیضا فی کتاب الإمامة و السیاسة لابن قتیبة الدینوری المتوفی سنة - 213 ه - و بین النسختین اختلاف یسیر لا یعبأ به.

ثمّ إنّ زحر بن قیس هذا هو الّذی کان فی خیل عمر بن سعد یوم الطفّ و کان ممّن حمل الاسازی و رءوس الشهداء من أهل بیت الطهارة و النبوّة إلی الشام و ما جری بینه و بین الإمام السجاد علیه السّلام و سائر أقواله و أفعاله مذکور فی کتب المقاتل، نعوذ باللّه تعالی من سوء الخاتمة.

قال نصر: فلمّا قرأ جریر الکتاب قام فقال: أیّها الناس هذا کتاب أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب علیه السّلام و هو المأمون علی الدّین و الدّنیا، و قد کان من أمره و أمر عدوّه ما نحمد اللّه علیه، و قد بایعه السابقون الأوّلون من المهاجرین و الأنصار و التابعین بإحسان، و لو جعل هذا الأمر شوری بین المسلمین کان أحقّهم بها، ألا و إنّ البقاء فی الجماعة، و الفناء فی الفرقة و علیّ حاملکم علی الحقّ ما استقمتم، فإن ملتم أقام میلکم، فقال الناس: سمعا و طاعة رضینا رضینا، فأجاب جریر و کتب جواب کتابه بالطاعة.

قال: و کان مع علیّ رجل من طیء ابن اخت لجریر، فحمل زحر بن قیس

ص:191

شعرا له إلی خاله جریر و هو:

جریر بن عبد اللّه لا تردد الهدی و بایع علیّا إنّنی لک ناصح

فانّ علیّا خیر من وطأ الحصی سوی أحمد و الموت غاد و رائح

ودع عنک قول الناکثین فإنّما اولاک أبا عمرو کلاب نوابح

و بایعه إن بایعته بنصیحة و لا یک معها فی ضمیرک فادح

فانک إن تطلب به الدّین تعطه و إن تطلب الدّنیا فبیعک رابح

و إن قلت عثمان بن عفان حقّه علیّ عظیم و الشکور مناصح

فحقّ علیّ إذ ولیک کحقّه علیّ عظیم و الشکور مناصح

فحقّ علیّ إذ ولیک کحقّه و شکرک ما أولیت فی الناس صالح

و إن قلت لا نرضی علیّا إمامنا فدع عنک بحرا ضلّ فیه السوابح

أبی اللّه إلاّ أنّه خیر دهره و أفضل من ضمّت علیه الأباطح

قال: ثمّ قام زحر بن قیس خطیبا فکان ممّا حفظ من کلامه أن قال:

الحمد للّه الّذی اختار الحمد لنفسه، و تولاّه دون خلقه، لا شریک له فی الحمد، و لا نظیر له فی المجد، و لا إله إلاّ اللّه وحده لا شریک له، القائم الدّائم، إله السماء و الأرض، و أشهد أنّ محمّدا عبده و رسوله، أرسله بالحقّ الوضح، و الحقّ الناطق، داعیا إلی الخیر، و قائدا إلی الهدی.

ثمّ قال: أیّها الناس إنّ علیّا قد کتب إلیکم کتابا لا یقال بعده إلاّ رجیع من القول، و لکن لا بدّ من ردّ الکلام، إنّ الناس بایعوا علیّا بالمدینة من غیر محاباة له ببیعتهم، لعلمه بکتاب اللّه و سنن الحقّ، و إنّ طلحة و الزبیر نقضا بیعته علی غیر حدث، و ألّبا علیه الناس ثمّ لم یرضیا حتّی نصبا له الحرب، و أخرجا امّ المؤمنین، فلقیهما فأعذر فی الدّعاء، و أحسن فی البقیّة، و حمل الناس علی ما یعرفون، هذا عیان ما غاب عنکم، و لإن سألتم الزیادة زدناکم و لا قوة إلاّ باللّه و نقل کلامه الدینوری فی الإمامة و السیاسة و بین النسختین اختلاف فی الجملة.

قال نصر: و قال جریر فی ذلک:

ص:192

أتانا کتاب علیّ فلم نردّ الکتاب بأرض العجم

و لم نعص ما فیه لمّا أتا و لمّا نضام و لمّا نلم

و نحن ولاة علی ثغرها نضیم العزیز و نحمی الذمم

نساقیهم الموت عند اللّفاء بکأس المنایا و نشفی القرم

طحنّاهم طحنة بالقنا و ضرب سیوف تطیر اللّمم

مضینا یقینا علی دیننا و دین النبیّ مجلّی الظلم

أمین الإله و برهانه و عدل البریّة و المعتصم

رسول الملیک و من بعده خلیفتنا القائم المدّعم

علیّا عنیت وصیّ النبیّ نجالد عنه غواة الامم

له الفضل و السبق و المکرمات و بیت النبوّة لا یهتضم

أقول: قد قدّمنا فی مواضع أنّ کثیرا من سنام المسلمین فی صدر الإسلام و صفوا أمیر المؤمنین علیه السّلام بأنه وصیّ النبیّ، و قلنا إنّ هذه الکلمة الصادرة من هؤلاء الّذین أدرک کثیر منهم. النبیّ صلّی اللّه علیه و آله ممّا ینبغی أن یعتنی بها و یبجّلها من یطلب طریق الحقّ و یبحث عنه. و لعمری أنّ هذه الدّفیقة حجّة علی من کان له قلب إلاّ أن ختم اللّه علی قلبه و نعم ما قال العارف الرومیّ:

چشم باز و گوش باز و این عمی حیرتم از چشم بندی خدا

نصر: عمر بن سعد عن نمیر بن و علة، عن عامر الشعبی أنّ علیّا علیه السّلام حین قدم من البصرة نزع جریرا عن همدان فجاء حتّی نزل الکوفة فأراد علیّ علیه السّلام أن یبعث إلی معاویة رسولا، فقال له جریر: ابعثنی إلی معاویة فإنه لم یزل لی مستنصحا و ودّا نأتیه فأدعوه علی أن یسلّم لک هذا الأمر و یجامعک علی الحقّ علی أن یکون أمیرا من امرائک و عاملا من عمّالک ما عمل بطاعة اللّه و اتّبع ما فی کتاب اللّه، و أدعو أهل الشام إلی طاعتک و ولایتک و جلّهم قومی و أهل بلادی و قد رجوت أن لا یعصونی.

فقال له علیه السّلام الأشتر: لا تبعثه و دعه و لا تصدّقه فواللّه إنّی لأظنّ هواه

ص:193

هواهم و نیّته نیّتهم.

فقال له علیّ علیه السّلام: دعه حتّی ننظر ما یرجع به إلینا، فبعثه علیّ علیه السّلام و قال له حین أراد أن یبعثه: إنّ حولی من أصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله من أهل الدّین و الرأی من قد رأیت، و قد اخترتک علیهم لقول رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فیک: إنک من خیر ذی یمن، ایت معاویة بکتابی فإن دخل فیما دخل فیه المسلمون، و إلاّ فانبذ إلیه و أعلمه أنّی لا أرضی به أمیرا و أنّ العامة لا ترضی به خلیفة.

فانطلق جریر حتّی أتی الشام و نزل بمعاویة فدخل علیه، فحمد اللّه و أثنی علیه و قال: أمّا بعد یا معاویة فانّه قد اجتمع لابن عمّک أهل الحرمین و أهل المصرین و أهل الحجاز و أهل الیمن و أهل مصر و أهل العروض و عمّان و أهل البحرین و الیمامة، فلم یبق إلاّ أهل هذه الحصون الّتی أنت فیها لو سال علیها سیل من أودیته غرقها، و قد أتیتک أدعوک إلی ما یرشدک و یهدیک إلی مبایعة هذا الرّجل، و دفع إلیه الکتاب کتاب علیّ بن أبی طالب علیه السّلام و فیه:

صورة کتابه علیه السّلام الکاملة الی معاویة

علی ما فی کتاب نصر فی صفین (ص 18 من الطبع الناصری) و کتاب الامامة و السیاسة لابن قتیبة الدینوری (ص 93 ج 1 طبع مصر 1377 ه) بسم اللّه الرّحمن الرّحیم أمّا بعد فإنّ بیعتی لزمتک بالمدینة و أنت بالشام لأنّه بایعنی القوم الّذین بایعوا أبا بکر و عمر و عثمان علی ما بایعوا علیه فلم یکن للشاهد أن یختار، و لا للغائب أن یردّ، و إنما الشوری للمهاجرین و الأنصار، فاذا اجتمعوا علی رجل فسمّوه إماما کان ذلک للّه رضیّ، فان خرج من أمرهم خارج بطعن أو رغبة ردّوه إلی ما خرج منه، فان أبی قاتلوه علی اتّباعه غیر سبیل المؤمنین و ولاّه اللّه ما تولّی و یصلیه جهنم و سائت مصیرا، و إنّ طلحة و الزبیر بایعانی ثمّ نقضا بیعتی و کان نقضهما کردّهما، فجاهدتهما علی ذلک حتّی جاء الحقّ و ظهر أمر اللّه و هم کارهون، فادخل فیما دخل فیه المسلمون، فإنّ أحبّ الامور إلیّ فیک العافیة إلاّ أن تتعرّض للبلاء، فان تعرّضت له قاتلتک، و استعنت اللّه علیک و قد أکثرت فی قتلة عثمان، فادخل فیما دخل فیه الناس، ثمّ حاکم القوم إلیّ

ص:194

أحملک و إیّاهم علی کتاب اللّه، فأمّا تلک الّتی تریدها فخدعة الصبیّ عن اللّبن و لعمری لئن نظرت بعقلک دون هواک، لتجدنّی أبرأ قریش من دم عثمان، و اعلم أنّک من الطلقاء الّذین لا تحلّ لهم الخلافة، و لا تعرض فیهم الشوری و قد أرسلت إلیک و إلی من قبلک جریر بن عبد اللّه، و هو من أهل الإیمان و الهجرة فبایع و لا قوّة إلاّ باللّه.

أقول: و لا یخفی علیک أنّ بین نسخة النهج و بین نسخة صفین لنصر تفاوتا فی الجملة کما أنّ بین نسختی نصر و الدینوری اختلافا یسیرا لا یعبأ به.

ثمّ إنّ قوله علیه السّلام: و قد أکثرت فی قتلة عثمان - الی قوله: فخدعة الصبیّ عن اللّبن، مذکور فی ذیل کتابه الاخر إلی معاویة أیضا، و هو الکتاب الرّابع و الستّون أوّله: أمّا بعد فانّا کنّا نحن و أنتم علی ما ذکرت من الالفة - إلخ.

قال نصر: فلمّا قرأ معاویة الکتاب قام جریر فقال:

الحمد للّه المحمود بالعوائد، المأمول منه الزواید، المرتجی منه الثواب المستعان علی النوائب، أحمده و أستعینه فی الامور الّتی تحیّر دونه الألباب و تضمحلّ عندها الأرباب، و أشهد أن لا إله إلاّ اللّه وحده لا شریک له، کلّ شیء هالک إلاّ وجهه له الحکم و إلیه ترجعون، و أشهد أنّ محمّدا عبده و رسوله، أرسله بعد الفترة و بعد الرّسل الماضیة، و القرون الخالیة، و الأبدان البالیة، و الجبلة الطّاغیة، فبلّغ الرسالة، و نصح الامّة، و أدّی الحقّ الّذی استودعه اللّه و أمره بأدائه إلی امّته، صلّی اللّه علیه و آله و سلّم من مبتعث و منتجب.

ثمّ قال: أیّها النّاس إنّ أمر عثمان قد أعیی من شهده فما ظنّکم بما غاب عنه، و إنّ الناس بایعوا علیّا غیر و اترو لا موتور. و کان طلحة و الزبیر ممّن بایعه ثمّ نکثا بیعته علی غیر حدث، ألا و إنّ هذا الدّین لا یحتمل الفتن، ألا و إنّ العرب لا تحتمل السیف، و قد کانت بالبصرة أمس ملحمة إن یشفع البلاء بمثلها فلا بقاء للنّاس، و قد بایعت العامّة علیّا و لو ملکنا و اللّه امورنا لم نختر لها غیره، و من خالف هذا استعتب، فادخل یا معاویة فیما دخل فیه الناس، فان قلت: استعملنی

ص:195

عثمان ثمّ لم یعزلنی فانّ هذا أمر لو جاز لم یقم للّه دین، و کان لکلّ امریء ما فی یدیه، و لکنّ اللّه لم یجعل للاخر من الولاة حقّ الأوّل، و جعل تلک امورا موطّاة، و حقوقا ینسخ بعضها بعضا.

فقال معاویة: انظر و ننظر و أستطلع رأی أهل الشام.

أقول: الظاهر أنّ هذا الکتاب هو أوّل کتاب أرسله علیه السّلام إلی معاویة یدعوه إلی بیعته إلاّ أنّ الرّضیّ رضی اللّه عنه قال فی آخر هذا الباب (الکتاب 75) و من کتاب له علیه السّلام إلی معاویة فی أوّل ما بویع له، ذکره الواقدی فی کتاب الجمل، من عبد اللّه أمیر المؤمنین إلی معاویة بن أبی سفیان فقد علمت إعذاری فیکم و إعراضی عنکم - إلخ.

و قال ابن قتیبة الدّینوری فی کتاب الإمامة و السیاسة المعروف بتاریخ الخلفاء (ص 82 ج 1 طبع مصر 1377 ه): و ذکروا أنّه لمّا فرغ من وقعة الجمل بایع له القوم جمیعا و بایع له أهل العراق و استقام له الأمر بها، فکتب إلی معاویة أمّا بعد فإنّ القضاء السابق و القدر النافذ ینزل من السماء کقطر المطر فتمضی أحکامه عزّ و جلّ و تنفذ مشیئته بغیر تحابّ المخلوقین و لا رضی الادمیّین، و قد بلغک ما کان من قتل عثمان و بیعة الناس عامّة إیّای و مصارع الناکثین لی، فادخل فیما دخل الناس فیه، و إلاّ فأنا الّذی عرفت و حولی من تعلمه، و السّلام.

و یمکن أن یکون هذه الکتب الثلاث کتابا واحدا فتفرّق کما قدّمنا کثیرا من نظائره، و ممّا یؤیّده أنّ الدینوری بعد نقل الکتاب قال: ثمّ إنّ معاویة انتخب رجلا من عبس و کان له لسان، فکتب إلی علیّ علیه السّلام کتابا عنوانه: من معاویة إلی علیّ، و داخله: بسم اللّه الرّحمن الرحیم لا غیر، فلمّا قدم الرسول دفع الکتاب إلی علیّ فعرف علیّ علیه السّلام ما فیه و أنّ معاویة محارب له و أنّه لا یجیبه إلی شیء ممّا یرید.

و قد نقل قریبا من هذا الکلام الشارح المعتزلی فی شرح نسخة النهج و هو:

فلمّا جاء معاویة هذا الکتاب «یعنی به الکتاب المذکور فی النهج» وصل بین

ص:196

طومارین أبیضین ثمّ طواهما و کتب عنوانهما من معاویة بن أبی سفیان إلی علیّ بن أبی طالب - قال جریر: و دفعهما معاویة إلیّ لا أعلم ما فیهما و لا أظنّهما إلاّ جوابا و بعث معی رجلا من بنی عبس لا أدری ما معه فخرجنا حتّی قدمنا الکوفة و اجتمع الناس فی المسجد لا یشکّون أنها بیعة أهل الشام، فلمّا فتح علیّ علیه السّلام الکتاب لم یجد شیئا - إلخ، و اللّه تعالی أعلم.

و قد روی أنّه علیه السّلام کتب إلی معاویة مع جریر: أنّی قد عزلتک ففوّض الأمر إلی جریر، و السّلام.

و قال: لجریر: صن نفسک عن خداعه فان سلّم إلیک الأمر و توجّه إلیّ فأقم أنت بالشام، و ان تعلّل بشیء فارجع، فلمّا جاءه تعلّل بمشاورة أهل الشام و غیر ذلک، فرجع جریر فکتب معاویة فی أثره علی ظهر کتابه علیه السّلام: من ولاّک حتّی تعزلنی، و السّلام.

قوله علیه السّلام (إنه بایعنی - إلی قوله: علی ما بایعوهم علیه) و اعلم أنّ بیعة الناس أمیر المؤمنین علیّا علیه السّلام و إطباقهم علی إمامته کان أشدّ و أوکد بمراحل من إطباقهم علی إمامة الثلاثة قبله علیه السّلام، کما أشرنا إلی نبذة من شواهده فی المباحث الماضیة، و کفی فی ذلک قوله علیه السّلام: فتداکّوا علیّ تداکّ الابل الهیم یوم ورودها قد أرسلها راعیها و خلعت مثانیها، حتّی ظننت أنّهم قاتلیّ أو بعضهم قاتل بعض لدیّ (الخطبة 54 من النهج).

و قوله علیه السّلام: و بسطتم یدی فکففتها و مددتموها فقبضتها، ثمّ تداککتم علیّ تداکّ الإبل الهیم علی حیاضها یوم ورودها، حتّی انقطعت النعل و سقطت الرداء و وطیء الضعیف و بلغ من سرور الناس ببیعتهم إیّای أن ابتهج بها الصغیر، و هدج إلیها الکبیر و تحامل نحوها العلیل، و حسرت إلیها الکعاب (الخطبة 227 من النهج).

ثمّ إنّ ذلک الکلام لا یدلّ علی أنّه علیه السّلام أثبت خلافته ببیعة الناس و إجماعهم بل احتجّ علی القوم باتّفاق الناس و إجماعهم علی خلافته علی وجه التسلیم و المماشاة

ص:197

و حسب مقتضی عقیدتهم بأنّهم لمّا اعتقدوا أنّ مبنی الخلافة و نصب الإمام علی البیعة دون النصّ لزمهم قبول خلافته و امامته و التسلیم و الانقیاد لأمره.

و لو احتجّ علیهم بالنصّ لم یقبلوا منه و لم یسلّموا له و إلاّ فخلافته بلا فصل ثبتت بنصّ اللّه تعالی و رسوله، و قد أشرنا إلی ذلک فی شرح الخطبة السابعة و الثلاثین و المأتین من أنّ الإمام یجب أن یکون منصوبا من اللّه تعالی، لأنّ الامامة عهده تعالی و لا یناله إلاّ من اجتبیه.

ثمّ إنّه علیه السّلام لو تمسّک لإمامته بالنصّ لکان هذا طعنا علی الّذین سبقوه بالخلافة الظاهریّة، فإذا تفسد حاله مع الّذین بایعوه من المهاجرین و الأنصار فی المدینة و کان المقام لا یناسب سوق الاحتجاج علی سبیل النصّ، و لو لا مراعاة المقام لکان یصرّح بما هو الحقّ الصریح، و الشقشقیّة حجّة بالغة علی ذلک.

قوله علیه السّلام:(فلم یکن للشاهد أن یختار و لا للغائب أن یردّ) هذه نتیجة لما قدّم أی إذا بایعنی القوم علی الوجه الّذی بایعوا أبا بکر و عمر و عثمان و ما اختار أحد من الشاهدین فی المدینة غیر ما بایعوه و کذا لم یردّ أحد من الغائبین عن المدینة من بایعوه بل الکلّ انقادوا و تسلّموا فکذا لم یکن للشاهد أن یختار غیری و لا للغائب أن یردّنی، بل یجب علی الشاهد و الغائب جمیعا الاطاعة و الانقیاد.

ثمّ إنّ فیه تعریضا و طعنا علی الناکثین طلحة و الزبیر و أتباعهما، و علی معاویة و أهل الشام من أتباعه لأنّ الشاهد أی الناکثین اختاروا غیره علیه السّلام و الغائب أی معاویة و أهل الشام لم یقبلوا بیعته.

ثمّ یمکن أن یستفاد من قوله علیه السّلام (أن یردّ) أن لا یکون هذا الکتاب أوّل کتاب کتبه إلی معاویة بأن یکون الأوّل هو الکتاب 75 من هذا الباب أو الّذی نقله الدینوری فی الامامة و السیاسة، و لما ردّ معاویة کتابه و لم یقبل البیعة قال علیه السّلام: و لا للغائب أن یردّ، فتأمّل.

قوله علیه السّلام (و إنّما الشوری - الی قوله: و ولاّه ما تولّی) الشوری المشورة و إنّما تفید حصر الشوری فی المهاجرین و الأنصار، و إنّما حصر الشوری فیهما لأنهما

ص:198

أهل الحلّ و العقد من أمّة محمّد صلّی اللّه علیه و آله فمتی اتفّقت کلمتهم علی أمر و أجمعوا علیه کان ذلک حقّا مرضیّا للّه تعالی فیجب علی النّاس اتّباعه.

و من ذلک إطباقهم علی إمامة علیّ علیه السّلام کما أشار إلیه بقوله: فان اجتمعوا علی رجل فسمّوه إماما فان خرج من أمرهم أحد بطعن علیهم أو علی من بایعوه بالامامة کمن طعن علیه علیه السّلام بدم عثمان، أو ببدعة کنکث الناکثین و من بایع معاویة بالخلافة بعد ما أجمع المهاجرون و الأنصار علی إمامة أمیر المؤمنین علیه السّلام ردّوه عمّا خرج إلیه إلی ما خرج منه.

فان امتنع ذلک الخارج عن الرّجوع إلی ما خرج منه قاتلوه، لأنّه اتّبع غیر سبیل المؤمنین و حیث أبی و اتّبع غیر سبیل المؤمنین ولاّه اللّه ما تولّی أی یخلّی بینه و بین ما اختاره لنفسه و یکله إلی من انتصر به و اتّکل علیه.

و هذا إشارة الی قوله تعالی: «وَ مَنْ یُشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُ الْهُدی وَ یَتَّبِعْ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ نُوَلِّهِ ما تَوَلّی وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصِیراً » (النساء: 116).

و انما تهدّده بکلامه هذا و توعّده بالعقوبة لئلاّ یتّبع غیر سبیل المؤمنین و نبّهه علی أنّه إن خالف سبیلهم بطعن أو بدعة ردّوه إلی ما خرج منه و قاتلوه علی أنّ اللّه یولّیه ما تولّی و یصلیه جهنّم.

ثمّ إنّ کلامه هذا أیضا علی مقتضی عقیدة القوم مداراة و مماشاة معهم بما اعتقدوا من أنّ أمر الخلافة إنما هو بالبیعة من أهل العقد و الحلّ لا بالنصّ، و إلاّ فامامته بلا فصل کانت ثابتة بالبراهین القطعیّة فالقیاس جدلیّ علی اصطلاح أهل المیزان، لأنّه اعتبر فی مقدّماته التسلیم من الخصم أی تبکیت الخصم و إلزامه بما سلّم به.

قوله علیه السّلام:(و لعمری - الی قوله: فی عزلة عنه) قد قدّمنا فی أبحاثنا السالفة نقل کلام عمّار بن یاسر رضوان اللّه علیه و شبث و غیرهما من أنّ معاویة لم یجد شیئا یستغوی به الناس و یستمیل به أهواءهم و یستخلص به طاعتهم إلاّ قوله.

ص:199

قتل إمامکم عثمان مظلوما فنحن نطلب بدمه.

و قد روی أبو جعفر الطبریّ فی التاریخ باسناده عن زید بن وهب الجهنی أنّ عمّار بن یاسر قال فی صفین: أیّها الناس اقصدوا بنا نحو هؤلاء الّذین - یعنی بهم معاویة و أتباعهم - یبغون دم ابن عفّان و یزعمون أنه قتل مظلوما، و اللّه ما طلبتم و لکنّ القوم ذاقوا الدّنیا فاستحبّوها و استمرءوها و علموا أنّ الحقّ إذا لزمهم حال بینهم و بین ما یتمرّغون فیه من دنیاهم، و لم یکن للقوم سابقة فی الاسلام یستحفّون بها طاعة الناس و الولایة علیهم فخدعوا أتباعهم أن قالوا: إمامنا قتل مظلوما، لیکونوا بذلک جبابرة ملوکا و تلک مکیدة بلغوا بها ما ترون، و لولا هی ما تبعهم من الناس رجلان. إلخ.

و قال عمّار أیضا: أیّها النّاس و اللّه ما أسلموا - یعنی معاویة و أتباعه کما مضی من قبل مسندا - و لکنّهم استسلموا و أسرّوا الکفر فلمّا وجدوا له أعوانا أظهروه. و الظاهر أنه أخذ هذا القول منه علیه السّلام کما سیأتی فی الکلام 16 من هذا الباب.

ثمّ قد مضی فی الخطبة 238 قوله علیه السّلام: و اللّه لقد دفعت عنه - یعنی عن عثمان - حتّی خشیت أن أکون آثما. و قوله المنقول عن الطبری (ص 410 ج 3 طبع مصر 1357 ه) فی عثمان: و اللّه ما زلت أذبّ عنه حتّی أنی لأستحی، و کذا برهنّا فی مواضع کثیرة من مباحثنا الماضیة علی أنه علیه السّلام کان أبرأ الناس من دم عثمان.

ثمّ لما کانت هوی النفس قائدة إلی خلاف الحقّ، لأنّها قرین سوء یزیّن کلّ قبیح و یقبّح کلّ حسن و کاسفة بیضاء العقل کما قیل: «إنارة العقل مکسوف بطوع الهوی» أقسم علیه السّلام بعمره لئن نظر معاویة فیما جری علی عثمان بعقله الناصع من الهوی لیجدنّه أبرأ الناس من دمه، و لیعلمنّ أنّه علیه السّلام کان فی عزلة عن دم عثمان.

قوله علیه السّلام:(إلاّ أن تتجنّی فتجنّ ما بدا لک و السّلام) یعنی به أنک لو خالفت هواک لتجدنّی أبرأ الناس من دم عثمان إلاّ أن تعزّینی إلی الجنایة افتراء

ص:200

و تدّعی علیّ ذنبا لم أفعله فافتر علی ما ظهر لک من الذّنوب و الجفایات.

ثمّ إنّ أمیر المؤمنین علیه السّلام لمّا کان أبرأ الناس من دم عثمان و کان منزّها عن جنایة و ذنب رأی أنّ معاویة أراد استغواء الناس بذلک الافتراء، و أنّ الانسان المبرّی عن الشین لا یبالی بأقاویل کاذبة تقال فیه، لأنّ الباطل یذهب جفاء قال:

فتجنّ ما بدا لک.

و بوجه آخر أنّه علیه السّلام قال لمعاویة: إذا کنت تعلم أنّی أبرأ الناس من دم عثمان و مع ذلک تفوّه بما خلافه معلوم لک و لا تستحی بالافتراء فان شئت أن تدّعی علیّ أیّة جنایة کانت، و أردت أن تنسب إلیّ أیّ ذنب کان: فافعل، و لا یخفی أنّ کلامه علیه السّلام ینبیء عن استخفاف أمر معاویة و استحقار تجنّیه علیه.

و أمّا علی مختار القوم، أی کون تجنّ مضارع جنّ فالمعنی أنک لو خالفت هواک لتجدنّی أبرأ الناس من دم عثمان إلاّ أن تعزینی إلی الجنایة افتراء و تدّعی علیّ ذنبا لم أفعله، ثمّ تأخذ ذلک الاختلاق وسیلة لأن تستر و تخفی ما ظهر لک من براءتی من دم عثمان، یعنی أنّ براءتی من دم عثمان ظاهرة لک غیر خفیّة إلاّ أنک ترید إخفاءه و الافتراء علیّ بدمه حتّی تجعله ذریعة لک فتستغوی بها النّاس و لکنّ الصواب هو الوجه الأوّل لما دریت فی بیان اللّغة.

قوله علیه السّلام:(و السلام) أی و السّلام علی من اتّبع الهدی، أو و السّلام علی أهله أو غیرهما ممّا یناسبهما.

قال الفاضل الشارح المعتزلی: و اعلم أنّ هذا الفصل دالّ بصریحه علی کون الاختیار طریقا إلی الإمامه کما یذکره أصحابنا المتکلّمون، لأنّه احتجّ علی معاویة بیعته أهل الحلّ و العقد له، و لم یراع فی ذلک إجماع المسلمین کلّهم و قیاسه علی بیعة أهل الحلّ و العقد لأبی بکر، فانه ما روعی فیها إجماع المسلمین، لأنّ سعد بن عبادة لم یبایع و لا واحد من أهل بیته و ولده، و لأنّ علیّا و بنی هاشم و من انضوی إلیهم لم یبایعوا فی مبدء الأمر و امتنعوا، و لم یتوقّف المسلمون فی تصحیح إمامة أبی بکر و تنفیذ أحکامه علی بیعتهم، و هذا دلیل علی صحّة الإختیار و کونه

ص:201

طریقا إلی الإمامة و أنّه لا یقدح فی إمامته امتناع معاویة من البیعة و أهل الشام.

فأمّا الإمامیّة فتحمل هذا الکتاب منه علی التقیّة و تقول إنه ما کان یمکنه أن یصرّح لمعاویة فی مکتوبه بباطن الحال و یقول له: أنا منصوص علیّ من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و معهود إلی المسلمین أن أکون خلیفة فیهم بلا فصل، فیکون فی ذلک طعن علی الأئمّة المتقدّمین و تفسد حاله مع الّذین بایعوه من أهل المدینة.

و هذا القول من الإمامیّة دعوی لو عضدها دلیل لوجب أن یقال بها و یصار إلیها، و لکن لا دلیل لهم علی ما یدهبون إلیه من الاصول الّتی تسوقهم إلی حمل هذا الکلام علی التقیّة.

ثمّ قال: فأمّا قوله: و قد أکثرت فی قتلة عثمان فادخل فیما دخل فیه المسلمون ثمّ حاکم القوم إلیّ أحملک و إیّاهم علی کتاب اللّه، فیجب أن یذکر فی شرحه ما یقول المتکلّمون فی هذه الواقعة.

قال أصحابنا المعتزلة: هذا الکلام حق و صواب لأنّ أولیاء الدّم یجب أن یبایعوا الإمام و یدخلوا تحت طاعته ثمّ یرفعوا خصومهم إلیه، فان حکم بالحقّ استدیمت إمامته، و إن حاد عن الحقّ انتقضت خلافته، و اولیاء عثمان الّذین هم بنوه لم یبایعوا علیّا و لا دخلوا تحت طاعته، و کذلک معاویة ابن عمّ عثمان لم یبایع و لا أطاع، فمطالبتهم له بأن یقتصّ لهم من قاتلی عثمان قبل بیعتهم إیّاه و طاعتهم له ظلم منهم و عدوان.

ثمّ قال: فإن قلت: هب أنّ القصاص من قتلة عثمان موقوف علی ما ذکره أما کان یجب علیه لا من طریق القصاص أن ینهی عن المنکر و أنتم تذهبون إلی أنّ النبی عن المنکر واجب علی من هو سوقه فکیف علی الامام الأعظم؟.

قلت: هذا غیر وارد ههنا لأنّ النهی عن المنکر إنّما یجب قبل وقوع المنکر لکیلا یقع، فاذا وقع المنکر فأیّ نهی یکون عنه، و قد نهی علیّ علیه السّلام أهل مصر و غیرهم عن قتل عثمان قبل قتله مرارا، و نابذهم بیده و لسانه و بأولاده فلم یغن شیئا، و تفاقم الأمر حتّی قتل، و لا یجب بعد القتل إلاّ القصاص، فاذا امتنع أولیاء

ص:202

الدّم من طاعة الامام لم یجب علیه أن یقتصّ من القاتلین، لأنّ القصاص حقهم و قد سقط ببغیهم علی الإمام و خروجهم عن طاعته، و قد قلنا نحن فیما تقدّم أنّ القصاص إنّما یجب علی من باشر القتل، و الّذین باشروا قتل عثمان قتلوا یوم قتل عثمان فی دار عثمان و الّذین کان معاویة یطالبه بدم عثمان لم یباشروا القتل و إنما کثّروا السواد و حصروا عثمان فی الدار و أجلبوا علیه و شتموه و توعّدوه و منهم من تسوّر علیه داره و لم ینزل إلیه، و منهم من نزل فحضر قتله و لم یشرک فیه و کلّ هؤلاء لا یجب علیهم القصاص فی الشرع.

أقول: أمّا قوله إنّ الاختیار طریق إلی الإمامة فیردّه ما برهنّا فی عدّة مواضع من مباحثنا السالفة من أنّ الإمامة أجلّ قدرا، و أعظم شأنا، و أعلا مکانا و أمنع جانبا، و أبعد غورا، من أن یبلغها الناس بعقولهم، أو ینالوها برأیهم، أو یقیموا إماما باختیارهم، بل انها رئاسة إلهیّة یجب علی اللّه تعالی نصب من اجتبیه لها.

و أمّا قوله: و قیاسه علی بیعة أهل الحلّ و العقد لأبی بکر - إلخ، فیردّه أنّ خلافة أبی بکر لم یکن بحقّ حتّی یقاس بها، و إعراض سعد بن عبادة و أتباعه و علیّ علیه السّلام و أشیاعه عن بیعته کان علی بصیرة فی أمر الخلافة.

و أمّا قوله علیه السّلام: و هذا القول من الامامیّة دعوی لو عضدها دلیل لوجب أن یقال بها - إلخ فقد قلنا آنفا فی شرح هذا الکتاب إنّ کلامه علیه السّلام هذا إنّما هو علی مقتضی عقیدة القوم حیث ذهبوا إلی أنّ أمر الامامة و الخلافة إنّما هو بالبیعة لا بالنصّ، و أنه سیق علی القیاس الجدلی أعنی إلزام الخصم بما اعتقد و سلّم به فلا حاجة إلی حمل کلامه علیه السّلام علی التقیّة.

و إسناد هذا القول إلی الامامیّة لا یخلو من دغدغة، و لو مال إلیه واحد منهم فقد أخطأ و لا یصحّ إسناده إلی الجمیع و قد سبقنا بهذه الدقیقة المجلسیّ رحمه اللّه فی البحار ص 528 ج 8 من الطبع الکمبانی.

و أمّا الأدلّة علی کونه علیه السّلام خلیفة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله بلا فصل فتجلّ عن الاحصاء

ص:203

من العقلیّة و النقلبّة، و قد ألّف بغاة الحقیقة و الهدایة فی ذلک رسائل شتّی و صنّف أهل الفحص و التتبّع من الفریقین جوامع عدیدة حاویة للأخبار المأثورة عن النبیّ صلّی اللّه علیه و آله فی خلافته بلا فصل، و کذا فی خلافة سائر الأئمّة واحدا بعد واحد و لو ثنینا البیان علی تفصیل ذلک لطال بنا الخطب و عظم علینا الأمر.

و لعمری أنّ الرّجل یحبّ أن یتشابه بالجهّال، و إلاّ فالأمر أبلج من الشمس فی رابعة النهار، و قد قدّمنا أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله کان أشفق علی الناس من الوالد علی ولده حتّی أنّه أرشدهم إلی امور کانت دون مرتبة ولایة الأمر بمراحل کتعلیمهم تقلیهم الأظفار، و آداب طلی النورة، و تسریح اللّحی، و أخذ الشوارب و لبس الثیاب حتّی أرشدهم فی قضاء الحاجة إلی امور کثیرة مندوبة و غیر مندوبة فکیف یسکت عن أجلّ الأشیاء قدرا و أشدّها حاجة أعنی النّصّ علی الامام الّذی یتولّی امورهم بعده.

و أمّا قوله علیه السّلام: و قد أکثرت فی قتلة عثمان - إلخ، فمذکور فی ذلک الکتاب کما نقلنا صورته الکاملة عن کتاب صفین لنصر بن مزاحم.

ثمّ إنّ ما نقل الفاضل الشارح من أصحابه من أنّ أولیاء الدّم یجب أن یبایعوا الإمام و یدخلوا تحت طاعته ثمّ یرافعوا خصومهم إلیه فان حکم بالحقّ استدیمت إمامته، و إن حاد عن الحقّ انتقضت خلافته - إلخ. اعتراف منهم بانتقاض خلافة عثمان من أوّل ما بویع له بالخلافة، لأنّه عطّل الحدّ الواجب فی عبید اللّه ابن عمر قاتل جفینة و الهرمزان و ابنة أبی لؤلؤة، و قد قدّمنا الکلام فی ذلک فی شرح الخطبة 236 و المختار الأوّل من باب الکتب و الرسائل، فراجع.

الترجمة

این یکی از نامه های أمیر المؤمنین علی علیه السّلام است که بسوی معاویه ارسال داشت:

همانا گروهی که بر وجهی با أبو بکر و عمر و عثمان بیعت کردند بر آن وجه نیز با من بیعت کردند، پس حاضر - در مدینه - را نشاید که دیگری را

ص:204

بامامت بر گزیند و غائب را نسزد که از بر گزیدۀ قوم بامامت سر باز زند.

(این گفتار تعریض است به عمل طلحه و زبیر و پیروانشان که در مدینه بودند و بیعت کردند و نکث و نقض عهد کردند، و بکار معاویه و أتباع او که در مدینه نبودند و از اختیار قوم و اجماع ایشان اعراض کردند).

و جز این نیست که مشورت در أمر خلافت برای مهاجرین و أنصار است که آنان أهل حلّ و عقد از امت محمد و پیشوا و زعمای آنانند پس اگر آنان اجتماع کردند بر مردمی و او را امام خود نامیدند آن کار مرضیّ خداوند است، پس اگر کسی بسبب طعنی بر آنان یا بر کسی که با او بامامت بیعت کردند، یا بسبب بدعتی در آن کار از امرشان بدر می رفت او را بسوی آنچه که از او بدر رفت بر می گردانیدند و اگر إبا میکرد با او کار زار می کردند چه او جز راه مؤمنین را پیروی کرده است و خداوند او را بخودش وا می گذارد.

(مراد این است که برخی به آن حضرت بر قتل عثمان طعن می زدند، و برخی بدعت نهادند که معاویه را برای منصب خلافت نصب کردند، و امام علیه السّلام در این نامه تعریضا بمعاویه ارائه می دهد که اگر سبیل مؤمنین را اتباع نکند و از اجماع مهاجر و أنصار بر امامت آن بزرگوار روی بر گرداند نخست آن قوم او را بقبول آن أمر و رجوع از خود کامی و خود سری دعوت کنند، و اگر گردن کشد و یاغی شود با وی بقتال قیام کنند).

هر آینه قسم بزندگانی من ای معاویه! اگر بدیدۀ خرد بنگری نه بهوای نفس أمّاره ات مرا بری ترین مردم از خون عثمان می یابی، و خواهی دانست که من از ریختن خونش بر کنار بودم جز این که خواهی جنایتی بافترا و بهتان بمن نسبت دهی تا آنرا دست آویز خود گردانی و آنچه را که بر تو هویدا است بپوشانی.

(این معنی بنا بر آن وجه است که تجنّ مضارع جنّ باشد که بسیاری بر آن رفته اند اگر چه صحیح این است تجنّ امر از تتجنّی است، خلاصه بنا بر مضارع

ص:205

بودنش مراد این که بر معاویه معلوم بود که امام علیه السّلام از قتل عثمان دفاع میکرد و مردم را از آن تحذیر می فرمود و از ریختن خونش بر کناره بود، جز این که می خواست بهانه ای در دست گیرد تا بدشمنی و کینه توزی این امر روشن و أمثال آنرا بپوشاند و انکار کند و حضرتش را بخون عثمان بیالاید).

درود بر آنکه راه حق را پیروی کند.

(و بنا بر نسخۀ صحیح که تجنّ را امر از تتجنّی بگیریم معنی چنین است) پس هر چه از افتراء و بهتان که بخاطرت می رسد و خواهی بمن نسبت دهی بده «که گفته اند: دروازه شهر را توان بست و دهن مردم را نتوان بست». و در لغت و شرح این وجه أخیر متعین و صحیح دانسته شد.

بدانکه إمام علیه السّلام این نامه را بنا بر عقیدۀ قوم و حسب مقتضی مقام که مماشات با آنان است تقریر فرمود که چنانچه خلافت آن سه تن بعقیدۀ قوم به بیعت أهل حلّ و عقد بود و دیگران آنرا قبول کردند و نقض بیعت نکردند و بدعت در دین ننهادند، می بایستی در بارۀ آن حضرت نیز که أهل حلّ و عقد از مهاجر و أنصار بر امامت او گردن نهادند و اتفاق کردند مخالفت ننمایند، و گرنه خلافت بلا فصل آن بزرگوار و امامت حضرتش بنصّ خدا و رسول ثابت و مبرهن است.

و من کتاب له علیه السّلام الیه أیضا و هو الکتاب السابع

اشارة

من باب المختار من کتبه علیه السّلام و رسائله:

أمّا بعد فقد أتتنی منک موعظة موصّلة، و رسالة محبّرة، نمّقتها بضلالک، و أمضیتها بسوء رأیک، و کتاب امرء لیس له بصر یهدیه، و لا قائد [و لا صالح - خ ل] یرشده، قد دعاه الهوی فأجابه و قاده الضّلال فاتّبعه، فهجر لاغطا، و ضلّ خابطا.

ص:206

و من هذا الکتاب: لأنّها بیعة واحدة لا یثنّی فیها النّظر، و لا یستأنف فیها الخیار، الخارج منها طاعن، و المروّی فیها مداهن.

اللغة

(موصّلة) بصیغة المفعول من وصل الشیء بالشیء وصلا و وصّله لأمه أی ربطه به.

(محبّرة) بصیغة المفعول من تحبیر الخطّ و الشعر و غیرهما بمعنی تحسینها قال الجوهریّ فی الصحاح: قال الأصمعیّ و کان یقال لطفیل الغنوی فی الجاهلیّة محبّر لأنّه کان یحسّن الشعر.

قال الشهاب الفیومیّ فی المصباح: حبرت الشیء حبرا من باب قتل زیّنته و الحبر بالکسر اسم منه فهو محبور و حبّرته بالتثقیل مبالغة.

نمّق الکتاب تنمیقا حسّنه و زیّنه، فقوله علیه السّلام: نمّقتها بضلالک أی زیّنتها به. أمضیت الأمر إمضاء أی أنفذته أو بمعنی إمضاء الصکوک و الرسائل لتوقیعها البصر: العین و نفاذ القلب و حکی أنّ معاویة قال لابن عباس و قد کفّ بصره: ما لکم یا بنی هاشم تصابون بأبصارکم إذا أسننتم؟ فقال: کما تصابون ببصائر کم عنده.

قاد الرجل الفرس قودا و قیادة و قیادا بالکسر: مشی أمامها آخذا بقیادها نقیض ساقه، قال الخلیل - کما فی مصباح الفیومی: القود أن یکون الرّجل أمام الدّابة آخذا بقیادها، و السوق أن یکون خلفها فإن قادها لنفسه قیل: اقتادها لنفسه. و قاد الأمیر الجیش قیادة فهو قائد و جمعه قادة و قوّاد و قوّد.

(الهوی) مقصورة: إرادة النفس و میلانها إلی ما تستلذّ. و ممدودة: الهواء المکتنف للأرض. و فی الصحاح: کلّ خال هواء. قال الشاعر:

فکیف أرحل عنها الیوم إذ جمعت طیب الهوائین مقصور و ممدود

قال المبرّد فی الکامل: الهوی من هویت مقصور و تقدیره فعل فانقلبت الیاء

ص:207

ألفا فلذلک کان مقصورا، و إنما کان کذلک لأنک تقول هوی یهوی کما تقول فرق یفرق و هو هو کما تقول هو فرق کما تری و کان المصدر علی فعل بمنزلة الفرق و الحذر و البطر لأنّ الوزن واحد فی الفعل و اسم الفاعل. فأمّا الهواء من الجوّ فممدود یدلّک علی ذلک جمعه إذا قلت أهویة، لأنّ أفعلة إنّما تکون جمع فعال و فعال و فعیل کما تقول قذال و أقذلة و حمار و أحمرة فهواء کذلک و المقصور جمعه أهواء فاعلم لأنّه علی فعل و جمع فعل أفعال کما تقول جمل و أجمال و قتب و أقتاب، قال اللّه عزّ و جلّ: «وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ » (محمّد صلّی اللّه علیه و آله - 19).

و قوله: هذا هواء یافتی فی صفة الرّجل إنما هو ذمّ یقول لا قلب له قال اللّه عزّ و جل:

«وَ أَفْئِدَتُهُمْ هَواءٌ » أی خالیة و قال زهیر:

کأنّ الرحل منها فوق صعل من الظّلمان جؤجؤه هواء

و هذا من هواء الجوّ قال الهذلی:

هواء مثل بعلک مستمیت علی ما فی وعائک کالخیال

(الهجر): الهذیان و قد هجر المریض یهجر هجرا من باب قتل خلط و هذی فهو هاجر و الکلام مهجور. قال الجوهریّ فی الصحاح: قال أبو عبید یروی عن إبراهیم ما یثبت هذا القول فی قوله تعالی «إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً » (الفرقان - 33) قال: قالوا فیه غیر الحقّ ألم تر إلی المریض إذا هجر قال غیر الحقّ، قال: و عن مجاهد نحوه.

و الهجر: الاسم من الإهجار و هو الافحاش فی المنطق أی الکلام القبیح المهجور لقبحه. و فی الحدیث: و لا تقولوا هجرا، قال عوف بن الخرع:

زعمتم من الهجر المضلّل أنکم ستنصر کم عمر و علینا و منقر

و أهجر فلان إذا أتی بهجر من الکلام عن قصد، قال الشمّاخ بن ضرار:

کماجدة الأعراق قال ابن ضرّة علیها کلاما جار فیه و أهجرا

(اللاّغط): ذو اللّغط، قال فی المصباح: لغط لغطا من باب نفع و اللّغط بفتحتین اسم منه و هو کلام فیه جلبة و اختلاط و لا یتبیّن. قال عمرو بن أحمر

ص:208

الباهلیّ (الحماسة 762):

لها لغط جنح الظلام کأنها عجارف غیث رائح متهزّم

قال المرزوقی فی الشرح: اللّغط: الصوت یعنی هزّتها «أی هزة القدور السود المذکورة فی صدر الأشعار» فی الغلیان، و انتصب جنح الظلام علی الظرف یرید أنها تغلی إذا جنح الظلام بالعشیّ و ذاک وقت الضیافة و کأنّ لغطه صوت رعد من غیث ذی تعجرف، و العجارف شدّة وقوع المطر و تتابعه یرید أنه هبّت الریح فیه و صار له هزمة أی صوت شبّه صوت القدر فی غلیانها بصوت الرّعد من سحاب هکذا.

(الخبط):الحرکة علی غیر نظام یقال: خبط اللّیل اذا سار فیه علی غیر هدی. و فلان خبط خبط عشواء أی تصرّف فی الامور علی غیر بصیرة. و قال الفیومیّ حقیقة الخبط الضرب و خبط البعیر الأرض ضربها بیده.

و قد یکنی بالخابط عن السائل کقول زهیر بن أبی سلمی فی قصیدة یمدح فیها هرم بن سنان:

و لیس بمانع ذی قربی و لا حرم یوما و لا معدما من خابط ورقا

استعار الورق فکنّی به عن المال کما استعار الخبط فکنّی به عن طلبه و الخابط عن طالبه، و أصله أنّ العرب تقول إذا ضرب الرجل الشجر لیحتّ و ینفض ورقه فیعلّقه، قد خرج یختبط الشجر، و الورق المنفوض یسمّی الخبط بالفتحتین و یقال للرّجل: إنّ خابطه لیجد ورقا أی إن سائله لیجد عطاء، لکنه لیس بمراد ههنا و المقصود هو المعنی الأوّل.

(لا یثنّی) ثنّی الشیء تثنیة جعله اثنین، فالمعنی لا یجعل النظر فی تلک البیعة اثنین بل هو نظر واحد تحقق من أهل الحلّ و العقد من امّة محمّد صلّی اللّه علیه و آله فیها بالمدینة، فهی لازمة علی غیرهم من الحاضر و الغائب.

و جاء فی بعض نسخ النهج و غیره «لا یستثنی فیها النظر» مکان لا یثنّی فیها النظر، یقال: استثنی الشیء استثناء إذا أخرجه من حکم عام، فالمعنی علی هذا

ص:209

الوجه لا یستثنی النظر فی هذه البیعة مما قبلها أی کما أنّ بیعة أهل العقد و الحلّ قبل هذه البیعة فی أبی بکر و عمر و عثمان کانت واحدة لازمة علی الشاهد و الغائب و کان نظرهم فی المرّة الاولی لازما و ثابتا کما یعترف به الخصم فکذلک ههنا فلا یجوز أن یستثنی النظر فیها عمّا قبلها.

و لکن المعنی علی الوجه الثانی لا یخلو من تکلّف، و قوله علیه السّلام: یستأنف فیها الخیار قرینة علی أنّ الوجه الأوّل هو الصواب، علی أنّ العبارة فی نسختنا المصحّحة الخطیّة العتیقة و فی نسخة صدیقنا اللاجوردی قد قوبلت بنسخة الشریف الرضی رحمه اللّه هی الوجه الأوّل.

(المروّی): من روّیت فی الأمر ترویة أو من روأت بالهمز إذا نظرت فیه و تفکّرت و أصلها من الرّویّة و هی الفکر و التدبّر. (المداهن): المصانع یقال داهنه مداهنة و أدهنه إذا خدعه و ختله و أظهر له خلاف ما یضمر قال تعالی:

«وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَیُدْهِنُونَ ».

الاعراب

الباء من بضلالک سببیّة کأن تقول: زیّنت الدّار بالزخرف، و کذا الباء الثانیة، کتاب امریء عطف علی موعظة، جملة لیس له بصر یهدیه صفة لقوله امرء و کذلک الجمل التالیة، یهدیه صفة للبصر، و یرشده للقائد. الفاء فی فهجر فصیحة و اللتان قبلها للترتیب. لاغطا و خابطا حالان لضمیر الفعلین. و ضمیر لأنّها للقصّة، کقوله تعالی: «فَإِذا هِیَ شاخِصَةٌ أَبْصارُ الَّذِینَ کَفَرُوا » أو أنّها راجعة إلی البیعة المذکورة فی کتابه علیه السّلام کما سیجیء نقل کتابه بتمامه.

اسناد هذا الکتاب و مدارکه و نقل صورته الکاملة

و اختلاف الاراء فیه و تحقیق أنیق فی فیصل الامر فی المقام

قد بیّنا فی عدّة مواضع أنّ الشریف الرّضیّ رضوان اللّه علیه إنّما عنی فی النهج اجتباء محاسن کلام أمیر المؤمنین علیه السّلام و اجتناء ما تضمّن عجائب البلاغة و غرائب الفصاحة و جواهر العربیّة من کلامه علیه السّلام کما نص علیه فی خطبته علی النهج

ص:210

بقوله: فأجمعت بتوفیق اللّه تعالی علی الابتداء باختیار محاسن الخطب، ثمّ محاسن الکتب، ثمّ محاسن الحکم و الأدب - إلخ.

و لذلک تری کثیرا فی النهج أنّه قدّس سرّه ینقل من کتاب له علیه السّلام شطرا و یدع آخر فدونک الکتاب بتمامه مع ذکر ماخذه القیّمة و اختلاف نسخه المرویّة و بیان الحقّ و فصل الأمر فی ذلک:

فلمّا فرغ جریر من خطبته «قد مضی نقلها فی شرح الکتاب السادس» أمر معاویة منادیا فنادی: الصلاة جامعة، فلمّا اجتمع النّاس صعد المنبر و خطب خطبة و استدعی أهل الشام إلی الطلب إلی دم عثمان فأجابوه و بایعوه علی ذلک، و استحثّه جریر بالبیعة بخلافة أمیر المؤمنین علیّ علیه السّلام فقال: یا جریر إنّها لیست بخلسة و أنّه أمر له ما بعده فابلعنی ریقی حتّی أنظر، و دعا ثقاته و استشارهم فی ذلک فأشاروا علیه أن یکتب إلی عمرو بن العاص و کان وقتئذ بالبیع من فلسطین، و کتب کتابا آخر إلی شرحبیل، و دعا أتباعهم و أجمعوا آخر الأمر إلی حرب أهل العراق.

روی نصر بن مزاحم المنقری التمیمی الکوفی فی کتاب صفین (ص 30 إلی ص 34 من الطبع الناصری) عن محمّد بن عبید اللّه، عن الجرجانی قال: کان معاویة أتی جریرا فی منزله فقال: یا جریر إنّی قد رأیت رأیا، قال: هاته. قال:

اکتب إلی صاحبک یجعل لی الشام و مصر جبایة، فاذا حضرته الوفاة لم یجعل لاحد بعده بیعة فی عنقی و اسلّم له هذا الأمر و أکتب إلیه بالخلافة.

فقال جریر: اکتب بما أردت و أکتب معک، فکتب معاویة بذلک إلی علیّ فکتب علیّ علیه السّلام إلی جریر:

أمّا بعد فانّما أراد معاویة أن لا یکون لی فی عنقه بیعة، و أن یختار من أمره ما أحبّ، و أراد أن یرثیک حتّی یذوق أهل الشّام، و أنّ المغیرة بن شعبة قد کان أشار علیّ أن أستعمل معاویة علی الشام و أنا بالمدینة فأبیت ذلک علیه، و لم یکن اللّه لیرانی أتّخذ المضلّین عضدا، فان بایعک الرّجل و إلاّ فاقبل.

ص:211

أقول: کتابه هذا لیس بمذکور فی النهج، و یقال: راث علی خبرک من باب باع إذا أبطأ.

قال نصر: و فی حدیث صالح بن صدقة قال: أبطأ جریر عند معاویة حتّی اتّهمه الناس و قال علیّ: وقّت لرسولی وقتا لا یقیم بعده إلاّ مخدوعا أو عاصیا، و أبطأ علی علیّ حتّی أیس منه.

قال: و فی حدیث محمّد و صالح بن صدقة قالا: و کتب علیّ علیه السّلام إلی جریر بعد ذلک:

أمّا بعد فإذا أتاک کتابی هذا فاحمل معاویة علی الفصل، و خذه بالأمر الجزم ثمّ خیّره بین حرب مجلیة أو سلم محظیة، فان اختار الحرب فانبذ له، و إن اختار السلم فخذ بیعته.

أقول: نقل الرّضیّ هذا الکتاب فی النهج و هو الکتاب التالی لهذا الکتاب أعنی الکتاب الثامن من باب المختار من کتبه و رسائله، و سیأتی شرحه إن شاء اللّه تعالی.

فلمّا انتهی الکتاب إلی جریر أتی معاویة فأقرأه الکتاب فقال: یا معاویة إنه لا یطبع علی قلب إلاّ بذنب، و لا ینشرح إلاّ بتوبة، و لا أظنّ قلبک إلاّ مطبوعا أراک قد وقفت بین الحقّ و الباطل کأنّک تنتظر شیئا فی یدی غیرک.

فقال معاویة: ألقاک بالفیصل أوّل مجلس إنشاء اللّه.

قال نصر: فلمّا بایع معاویة أهل الشام و ذاقهم قال: یا جریر الحق بصاحبک و کتب إلیه بالحرب و کتب فی أسفل کتابه: یقول کعب بن جعیل:

أری الشام تکره ملک العراق و أهل العراق لهم کارهینا

و کلاّ لصاحبه مبغضا یری کلّ ما کان من ذاک دینا

إذا ما رمونا رمیناهم و دنّاهم مثل ما یقرضونا

فقالوا علیّ إمام لنا فقلنا رضینا ابن هند رضینا

و قالوا نری أن تدینوا لنا فقلنا ألا لا نری أن ندینا

و من دون ذلک خرط القتاد و ضرب و طعن یقرّ العیونا

ص:212

و کلّ یسرّ بما عنده یری غثّ ما فی یدیه سمینا

و ما فی علیّ لمستعتب مقال سوا ضمّه المحدثینا

و إیثاره الیوم أهل الذّنوب و رفع القصاص عن القاتلینا

إذا سیل عنه حدا شبهة و عمّی الجواب عن السائلینا

فلیس براض و لا ساخط و لا فی النهاة و لا الامرینا

و لا هو ساء و لا سرّه و لا بدّ من بعض ذا أن یکونا

أقول: ما ذکر نصر فی صفین صورة کتاب معاویة إلی أمیر المؤمنین علیّ علیه السّلام بل قال بالإجمال إنه کتب إلیه علیه السّلام بالحرب و کتب فی أسفل کتابه أشعار کعب بن جعیل کما قدّمنا، لکن أبا العبّاس محمّد بن یزید المبرّد نقلها فی الکامل و ابن قتیبة الدّینوری فی الامامة و السیاسة.

قال المبرّد: کتب معاویة إلی علیّ علیه السّلام جوابا عن کتابه إلیه:

بسم اللّه الرّحمن الرحیم من معاویة بن صخر إلی علیّ بن أبی طالب أمّا بعد فلعمری لو بایعک القوم الّذین بایعوک و أنت بریء من دم عثمان کنت کأبی بکر و عمر و عثمان، و لکنّک أغریت بعثمان المهاجرین و خذلت عنه الأنصار، فأطاعک الجاهل و قوی بک الضعیف، و قد أبی أهل الشام إلاّ قتالک حتّی تدفع إلیهم قتلة عثمان فإن فعلت کانت شوری بین المسلمین، و لعمری لیس حجّتک علیّ کحججک علی طلحة و الزّبیر، لأنّهما بایعاک و لم ابایعک، و ما حجّتک علی أهل الشام کحجّتک علی أهل البصرة، لأنّ أهل البصرة أطاعوک و لم یطعک أهل الشام، و أمّا شرفک فی الاسلام و قرابتک من النبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلم و موضعک من قریش فلست أدفعه، قال: ثمّ کتب فی آخر کتابه بشعر کعب بن جعیل و هو: أری الشام تکره ملک العراق - إلخ.

أقول: و قد نقل الدّینوریّ ذیل کتاب معاویة هکذا: فإذا دفعتهم کانت شوری بین المسلمین و قد کان أهل الحجاز الحکّام علی الناس و فی أیدیهم الحقّ فلمّا ترکوه صار الحقّ فی أیدی أهل الشام، و لعمری ما حجّتک علی أهل الشام کحجّتک علی أهل البصرة، و لا حجّتک علیّ کحجّتک علی طلحة و الزّبیر، لأنّ

ص:213

أهل البصرة بایعوک و لم یبایعک أحد من أهل الشام، و أنّ طلحة و الزّبیر بایعاک و لم ابایعک، و أمّا فضلک فی الاسلام و قرابتک من النبیّ علیه الصلاة و السّلام فلعمری ما أدفعه و لا انکره، و ما نقله کان أوفق بکتاب أمیر المؤمنین علیه السّلام جوابا عنه کما لا یخفی.

ثمّ النسخ فی إعراب تلک الأبیات مختلفة و نحن اخترنا نسخة الکامل للمبرّد و نسخة صفین لنصر:

«و أهل العراق له کارهونا»

«و کلّ لصاحبه مبغض»

،

«و قلنا

نری أن تدینوا لنا» «فقالوا لنا لا نری أن ندینا»

.

ثمّ روی المصراع الثانی من البیت الخامس علی وجه آخر و هو:

«و ضرب

و طعن یفضّ الشئونا»

. و قال أبو العباس المبرّد فی کتابه الکامل: و أحسن الروایتین: یفضّ الشئونا، ثمّ أخذ فی شرح کتاب معاویة (و سنذکر صورة کتابه) و الأبیات فقال:

قوله: و لکنّک أغریت بعثمان المهاجرین، فهو من الاغراء، و هو التحضیض علیه، یقال: أغریته به و آسدت الکلب علی الصید اوسده ایسادا، و من قال: أشلیت الکلب فی معنی أغریت فقد أخطأ إنّما أشلیته دعوته إلیّ، و آسدته أغریته.

و قول ابن جعیل: و أهل العراق لهم کارهینا، محمول علی أری، و من قال و أهل العراق لهم کارهونا، فالرّفع من وجهین أحدهما قطع و ابتداء ثمّ عطف جملة علی جملة بالواو و لم یحمله علی أری، و لکن کقولک کان زید منطلقا و عمرو منطلق، الساعة خبرت بخبر بعد خبر. و الوجه الاخر أن تکون الواو و ما بعدها حالا فیکون معناها إذ کما تقول رأیت زیدا قائما و عمر و منطلق، و هذه الایة تحمل علی هذا المعنی و هو قول اللّه عزّ و جلّ: «یَغْشی طائِفَةً مِنْکُمْ وَ طائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ » (آل عمران: 148) و المعنی و اللّه أعلم إذ طائفة فی هذه الحال، و کذلک قراءة من قرأ «وَ لَوْ أَنَّ ما فِی الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ » (لقمان: 26) أی و البحر - بالرفع - هذه حاله، و من قرأ البحر - بالنصب - فعلی أنّ و قوله: و دنّاهم مثل ما یقرضونا، یقول: جزیناهم، و قال المفسرون فی قوله عزّ و جلّ: «مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ » قالوا: یوم الجزاء و الحساب، و من أمثال العرب: کما تدین تدان، و أنشد أبو عبیدة (الشعر لیزید بن الصعق الکلابی):

ص:214

و اعلم و أیقن أنّ ملکک زائل و اعلم بأنّ کما تدین تدان

و للدّین مواضع منها ما ذکرنا، و منها الطاعة و دین الإسلام من ذلک یقال فلان فی دین فلان أی فی طاعته، و یقال: کانت مکّة بلدا القاحا أی لم یکونوا فی دین ملک، و قال زهیر:

لئن حللت بجوّ فی بنی أسد فی دین عمرو و حالت بیننا فدک

فهذا یرید فی طاعة عمرو بن هند، و الدّین العادة، یقال: ما زال هذا دینی و دأبی و عادتی و دیدنی و إجریّای، قال المثقب العبدی:

تقول إذا درأت لها و ضینی أ هذا دینه أبدا و دینی

أکلّ الدّهر حلّ و ارتحال أما تبقی علیّ و ما یقینی

و قال الکمیت بن زید:

علی ذاک إجر یّای و هی ضریبتی و إن أجلبوا طرّا علیّ و أحلبوا

و قوله: فقلنا رضینا ابن هند رضینا، یعنی معاویة بن أبی سفیان و أمّه هند بنت عتبة بن ربیعة بن عبد شمس بن عبد مناف.

و قوله: أن تدینوا له أی أن تطیعوه، و تدخلوا فی دینه أی فی طاعته.

و قوله: و من دون ذلک خرط القتاد، فهذا مثل من أمثال العرب، و القتاد شجیرة شاکة غلیظة اصول الشوک فلذلک یضرب خرطه مثلا فی الأمر الشدید لأنّه غایة الجهد.

و من قال: یفضّ الشئونا، فیفضّ یفرّق، تقول: فضضت علیه المال. و الشئون واحدها شأن و هی مواصل قبائل الرأس و ذلک أنّ للرأس أربع قبائل أی قطع مشعوب بعضها إلی بعض فموضع شعبها یقول له الشئون واحدها شأن. و زعم الأصمعیّ قال: یقال إنّ مجاری الدّموع منها، فلذلک یقال: استهلّت شئونه و أنشد قول أوس بن حجر:

لا تحزنینی بالفراق فإننی لا تستهلّ من الفراق شئونی

و من قال: یقرّ العیونا، ففیه قولان: أحدهما للأصمعی و کان یقول: لا یجوز

ص:215

غیره یقال: قرّت عینه و أقرّها اللّه، و قال إنّما هو بردت من القرّ و هو خلاف قولهم سخنت عینه و أسخنها اللّه، و غیره یقول قرّت هدأت و أقرّها اللّه أهد أها اللّه، و هذا قول حسن جمیل، و الأوّل أغرب و أطرف. انتهی قوله.

کتاب أمیر المؤمنین علی علیه السّلام الی معاویة

کتبه علیه السّلام جواب الکتاب الّذی کتب إلیه معاویة و نقل هذا الکتاب نصر ابن مزاحم فی صفین (ص 33 من الطبع الناصری) و ابن قتیبة الدینوری المتوفی سنة 276 فی کتاب الإمامة و السیاسة (ص 101 ج 1 طبع مصر 1377 ه) و أبو العباس المبرّد المتوفی سنة 285 ه فی الکامل (ص 193 ج 1 طبع مصر) و هو:

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم من علیّ إلی معاویة بن صخر أمّا بعد فقد أتانی کتاب امریء لیس له نظر یهدیه، و لا قائد یرشده، دعاه الهوی فأجابه، و قاده فاتّبعه، زعمت أنّه أفسد علیک بیعتی خطیئتی فی عثمان و لعمری ما کنت إلاّ رجلا من المهاجرین، أوردت کما أوردوا، و أصدرت کما أصدروا، و ما کان اللّه لیجمعهم علی ضلالة، و لا لیضربهم بالعمی، و ما أمرت فیلزمنی خطیئة الأمر، و لا قتلت فیجب علیّ القصاص.

و أمّا قولک: إنّ أهل الشام هم الحکّام علی أهل الحجاز، فهات رجلا من قریش الشام یقبل فی الشوری أو تحلّ له الخلافة، فان زعمت ذلک کذّبک المهاجرون و الأنصار، و إلاّ أتیتک به من قریش الحجاز.

و أمّا قولک: ادفع إلینا قتلة عثمان، فما أنت و عثمان، إنّما أنت رجل من بنی امیّة، و بنو عثمان أولی بذلک منک، فان زعمت أنک أقوی علی دم أبیهم منهم فادخل فی طاعتی ثمّ حاکم القوم إلیّ أحملک و إیّاهم علی المحجّة.

و أمّا تمییزک بین الشام و البصرة و بینک و بین طلحة و الزّبیر فلعمری ما الأمر فیما هناک إلاّ واحد، لأنها بیعة عامّة لا یثنّی فیها النظر، و لا یستأنف فیها الخیار.

و أمّا و لو عک بی فی أمر عثمان فما قلت ذلک عن حقّ العیان و لا بعین الخبر.

و أمّا فضلی فی الإسلام و قرابتی من النبیّ صلّی اللّه علیه و آله و شرفی فی قریش، فلعمری

ص:216

لو استطعت دفع ذلک لدفعته.

قال نصر: و أمر - یعنی أمر أمیر المؤمنین علیه السّلام - النجاشی فأجابه فی الشعر، و قال المبرّد: ثمّ دعا النجاشی أحد بنی الحرث بن کعب فقال له: إنّ ابن جعیل شاعر أهل الشام و أنت شاعر أهل العراق فأجب الرّجل، فقال: یا أمیر المؤمنین أسمعنی قوله قال: إذن اسمعک شعر شاعر ثمّ أسمعه فقال النجاشی یجیبه:

دعن یا معاوی ما لم یکونا فقد حقّق اللّه ما تحذرونا

أتاکم علیّ بأهل الحجاز و أهل العراق فما تصنعونا

علی کلّ جرداء خیفانة و أشعث نهد یسرّ العیونا

علیها فوارس تحسبهم کأسد العرین حمین العرینا

یرون الطعان خلال العجاج و ضرب الفوارس فی النقع دینا

هم هزموا الجمع جمع الزبیر و طلحة و المعشر الناکثینا

و قالوا یمینا علی حلفة لنهدی إلی الشام حربا زبونا

تشیب النواصی قبل المشیب و تلقی الحوامل منها الجنینا

فان تکرهوا الملک ملک العراق فقد رضی القوم ما تکرهونا

فقل للمضلّل من وائل و من جعل الغثّ یوما سمینا

جعلتم علیّا و أشیاعه نظیر ابن هند ألا تستحونا

إلی أوّل الناس بعد الرّسول و صنو الرّسول من العالمینا

و صهر الرّسول و من مثله إذا کان یوم یشیب القرونا

و اعلم أنّ بین نسختی صفین و الکامل فی کتاب أمیر المؤمنین علیه السّلام اختلافا فی الجملة فما فی الکامل: فکتب إلیه أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب علیه السّلام جواب هذه الرّسالة «یعنی رسالة معاویة»: بسم اللّه الرّحمن الرّحیم من علیّ بن أبی طالب..

لیس له بصر یهدیه.. زعمت أنک أنما أفسد... و ما کان اللّه لیجمعهم علی ضلال و لا لیضربهم بالعمی، و بعد فما أنت و عثمان إنّما أنت رجل من بنی امیّة، و بنو عثمان أولی بمطالبة دمه، فان زعمت أنک أقوی علی ذلک فادخل فیما دخل فیه

ص:217

المسلمون ثمّ حاکم القوم إلیّ، و أمّا تمییزک بینک و بین طلحة و الزبیر و أهل الشام و أهل البصرة فلعمری ما الأمر فیما هناک إلاّ سواء، لأنّها بیعة شاملة لا یستثنی فیها الخیار و لا یستأنف فیها النظر، و أمّا شرفی فی الإسلام و قرابتی من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و موضعی من قریش فلعمری لو استطعت دفعه لدفعته.

أقول: و للّه درّ النجاشی کأنّما روح القدس نفث فی روعه و نطق بلسانه قائلا:

جعلتم علیّا و أشیاعه نظیر ابن هند ألا تستحونا

و قد قال أمیر المؤمنین علیه السّلام کما یأتی فی الکتاب التاسع الّذی کتبه إلی معاویة: فیا عجبا للدّهر إذ صرت یقرن بی من لم یسع بقدمی و لم تکن له کسابقتی الّتی لا یدلی أحد بمثلها إلاّ أن یدّعی مدّع لا أعرفه، و لا أظنّ اللّه یعرفه و الحمد للّه علی کلّ حال.

و أقول: یا عجبا للدّهر ثمّ یا عجبا للدّهر قد أصبح رأی یراعة تفوه بأنّ لها براعة علی یوح، و خنفساء شمخت بأنفها و شمزت من الرّوح. سبحان اللّه، ما للتراب و ربّ الأرباب، ما للّذی عبد اللّه علی حرف و الّذی لو کشف الغطاء لما ازداد یقینا، ما لابن آکلة الأکباد و الّذی تاهت فی بیداء عظمته عقول العباد.

لحی اللّه هذا الدّهر من شرّ سائس عصاقیره تروی و تظمی قشاعمه

تبّا لأشباه رجال اتّبعوا أهواءهم، فضیّعوا دینهم بدنیاهم، فنصروا من اتّخذ المضلّین عضدا حتّی ردّوا الناس عن الإسلام القهقری.

زعم الشارح البحرانی أنّ ذلک الکتاب المعنون للشرح أعنی الکتاب السابع ملفّق من بعض عبارات کتابین أحدهما ذلک الکتاب المنقول من الثلاثة، و ثانیهما کتاب آخر.

و الحقّ أنّه لیس جزء منهما و إن کانا مشترکین فی بعض الجمل و العبارات و أنّه جزء من کتاب آخر له علیه السّلام جوابا عن کتاب آخر من معاویة کما سیجیء نقلهما، و ذلک الکتاب المنقول من هؤلاء الثلاثة مذکور فی النهج، و احتمال

ص:218

أنّهما کتاب واحد و جاء الاختلاف من النسخ بعید عن الصواب، لأنّ بینهما بونا بعیدا، و مجرّد الاشتراک فی بعض الجمل و العبارات لا یجعلهما کتابا واحدا و لا یؤیّد الاحتمال، فدونک ما قاله الشارح البحرانی فی شرح هذا الکتاب:

هذا جواب کتاب کتبه إلیه معاویة صورته: من معاویة بن أبی سفیان إلی علیّ بن أبی طالب.

أمّا بعد فلو کنت علی ما کان علیه أبو بکر و عمر إذن ما قاتلتک، و لا استحللت ذلک، و لکنّه إنّما أفسد علیک بیعتی خطیئتک فی عثمان بن عفان، و إنّما کان أهل الحجاز الحکّام علی الناس حین کان الحقّ فیهم، فلمّا ترکوه صار أهل الشام الحکّام علی أهل الحجاز و غیرهم من الناس، و لعمری ما حجّتک علی أهل الشّام کحجّتک علی أهل البصرة، و لا حجّتک علیّ کحجّتک علی طلحة و الزّبیر، لأنّ أهل البصرة قد کان بایعوک و لم یبایعک أهل الشّام، و أنّ طلحة و الزبیر بایعاک و لم ابایعک، و أمّا فضلک فی الاسلام و قرابتک من رسول اللّه و موضعک من هاشم فلست أدفعه، و السّلام.

قال: فکتب علیه السّلام جوابه: من عبد اللّه علیّ أمیر المؤمنین إلی معاویة بن صخر أمّا بعد فإنّه أتانی کتابک کتاب امریء - إلی قوله: خابطا، ثمّ یتصل به أن قال: زعمت أنّه إنّما أفسد علیّ بیعتک کما أصدروا، «کذا» و ما کان اللّه لیجمعهم علی ضلال و لا یضربهم بعمی، و أمّا ما زعمت أنّ أهل الشام الحکّام علی أهل الحجاز فهات رجلین من قریش الشام یقبلان فی الشوری ارتحل لهما الخلافة، فان زعمت ذلک کذّبک المهاجرون و الأنصار، و إلاّ فأنا آتیک بهما من قریش الحجاز. و أمّا ما میّزت بین أهل الشام و أهل البصرة و بینک و بین طلحة و الزبیر فلعمری ما الأمر فی ذلک إلاّ واحد.

قال: ثمّ یتصل به قوله لأنّها بیعة عامّة إلی آخره، ثمّ یتّصل به: و أمّا فضلی فی الاسلام و قرابتی من الرسول و شرفی فی بنی هاشم فلو استطعت دفعه لفعلت و السّلام.

قال: و أمّا قوله: أمّا بعد فقد أتتنی - إلی قوله: بسوء رأیک، فهو صدر

ص:219

کتاب آخر أجاب به معاویة عن کتاب کتبه إلیه بعد الکتاب الّذی ذکرناه، و ذلک أنه لمّا وصل إلیه هذا الکتاب من علیّ علیه السّلام کتب إلیه کتابا یعظه فیه و صورته:

أمّا بعد فاتّق اللّه یا علیّ ودع الحسد فانه طالما ینتفع به أهله، و لا تفسد سابقة قدیمک بشرّ من حدیثک فانّ الأعمال بخواتیمها، و لا تلحدنّ بباطل فی حقّ من لا حقّ لک فی حقّه، فانک إن تفعل ذلک لا تضلل إلاّ نفسک، و لا تمحق إلاّ عملک، و لعمری أنّ ما مضی لک من السوابق الحسنة لحقیقة أن تردّک و تردعک عمّا قد اجترأت علیه من سفک الدّماء و إجلاء أهل الحقّ عن الحلّ و الحرام فاقرأ سورة الفلق و تعوّذ باللّه من شرّ ما خلق و من شرّ نفسک الحاسد إذا حسد قفل اللّه بقلبک، و أخذ بناصیتک، و عجّل توفیقک، فانّی أسعد الناس بذلک، و السّلام قال: فکتب علیه السّلام جوابه:

أمّا بعد فقد أتتنی منک موعظة - إلی قوله: سوء رأیک، ثمّ یتصل به و کتاب لیس ببعید الشبه منک، حملک علیّ الوثوب علی ما لیس لک فیه حقّ، و لو لا علمی بک و ما قد سبق من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فیک ممّا لا مردّ له دون انفاذه إذن لو عظتک لکن عظتی لا تنفع من حقّت علیه کلمة العذاب، و لم یخف اللّه العقاب، و لا یرجو اللّه و قارا، و لم یخف له حذارا، فشأنک و ما أنت علیه من الضلالة و الحیرة و الجهالة تجد اللّه ذلک بالمرصاد من دنیا المنقطعة و تمنّیک الأباطیل، و قد علمت ما قال النبیّ صلّی اللّه علیه و آله فیک و فی أمّک و أبیک، و السّلام.

قال: و ممّا ینبّه علی أنّ هذا الفصل المذکور لیس من الکتاب الأوّل أنّ الأوّل لم یکن فیه ذکر موعظة حتّی یذکرها علیه السّلام فی جوابه، غیر أنّ السید رحمه اللّه - أضافه إلی هذا الکتاب کما هو عادته فی عدم مراعاة ذلک و أمثاله.

انتهی کلامه.

أقول: و کذلک نقل هذا الکتاب من معاویة أعنی قوله: أمّا بعد فاتّق اللّه یا علی ودع الحسد - إلخ. و جواب أمیر المؤمنین علیه السّلام عنه أعنی قوله: أمّا بعد فقد أتتنی منک موعظة موصّلة - إلخ، فی بعض الجوامع أیضا علی الصورة الّتی

ص:220

نقله الشارح البحرانی.

و کذا ما نقلنا قبلهما من کتاب معاویة أعنی قوله: من معاویة بن صخر إلی علیّ بن أبی طالب: أمّا بعد فلعمری لو بایعک القوم - إلخ، و جواب أمیر المؤمنین علیه السّلام عنه أعنی قوله: من علیّ إلی معاویة بن صخر: أمّا بعد فقد أتانی کتاب امریء لیس له نظر - إلخ، کانا فی سائر نسخ الجوامع علی تلک الصورة الّتی نقلناها و الاختلاف یسیر لا یعبأ به.

و لکن نصر بن مزاحم المنقری قال فی کتاب صفین (ص 59 من الطبع الناصری) إنّ معاویة کتب کتابه: أمّا بعد فاتّق اللّه یا علی ودع الحسد فانه طالما ینتفع به إلخ - جوابا عن کتاب آخر من أمیر المؤمنین علیّ علیه السّلام کتبه إلی معاویة و هو الکتاب الّذی جعله السید رحمه اللّه الکتاب العاشر من باب المختار من کتبه و رسائله علیه السّلام أوّله: و کیف أنت صانع إذا تکشّفت عنک جلابیب ما أنت فیه من دنیا قد تبهّجت بزینتها - إلخ، و سیجیء اختلاف النسخ و أقوال اخر فیه أیضا فی شرحه إن شاء اللّه تعالی.

فهذا القول من نصر بن مزاحم یناقض ما ذهب إلیه الشارح البحرانی، و نصر کان من الأقدمین قد أدرک الامام سیّد الساجدین علیّ بن الحسین زین العابدین علیه السّلام و کان قریب العهد من واقعة صفین، و کلّما أتی به فی کتابه فهو الأصل فی ذلک و کلّ من أتی بعده و کتب کتابا فی صفین أخذ عنه و اقتبس منه جلّ المطالب المهمّة.

علی أنّه نقل فی جوامع الفریقین أنّه علیه السّلام کتب کتابا إلی معاویة جوابا عن کتاب آخر من معاویة إلیه و فی ذلک الکتاب من أمیر المؤمنین علیه السّلام مذکور جمیع ما أتی به السیّد فی المقام أعنی فی هذا الکتاب السابع المعنون للشرح بلا زیادة و نقصان أجاب علیه السّلام به عن الأباطیل الّتی أتی بها معاویة فی کتابه إلیه فاندفع ما أوردها الشارح البحرانیّ بحذافیرها.

و الحقّ أنّ کتابه علیه السّلام: من علیّ إلی معاویة بن صخر: أمّا بعد فقد أتانی

ص:221

کتاب امریء - إلخ، المنقول آنفا من نصر فی صفین و المبرّد فی الکامل و الدینوری فی الإمامة و السیاسة لیس بمذکور فی النهج و إن کان فی بعض الجمل و العبارات مشارکا لهذا الکتاب السابع، و إن أبیت إلاّ جعلهما کتابا واحدا فما اعترض الشارح البحرانیّ علی السیّد فی المقام و ما زعم من أنّ هذا الکتاب ملفّق من صدر کتاب و ذیل آخر فلیس بصواب، فعلیک بما کتب علیه السّلام جواب کتاب معاویة:

نسخة کتاب أمیر المؤمنین علی علیه السّلام الی معاویة

جوابا عن کتاب کتبه معاویة الیه

نقلهما غیر واحد من رجال الأخبار و السیر فی جوامعهم، و نقلهما الفاضل الشارح المعتزلی فی شرحه علی النهج، و قد کتبه علیه السّلام إلی معاویة جوابا عن کتاب کتبه معاویة إلیه علیه السّلام فی أواخر حرب صفین لمّا اشتدّ الأمر علی معاویة و أتباعه و کادوا أن ینهزموا و یولّوا الدّبر.

و کان کتاب معاویة: من عبد اللّه معاویة بن أبی سفیان إلی علیّ بن أبی طالب أمّا بعد فانّ اللّه تعالی یقول فی محکم کتابه «و لقد أوحی إلیک و إلی الّذین من قبلک لئن أشرکت لیحبطنّ عملک و لتکوننّ من الخاسرین».

و إنّی احذّرک اللّه أن تحبط عملک و سابقتک بشقّ عصا هذه الامّة و تفریق جماعتها.

فاتّق اللّه و اذکر موقف القیامة و اقلع عمّا أسرفت فیه من الخوض فی دماء المسلمین، و إنّی سمعت رسول اللّه یقول: لو تمالأ أهل صنعاء و عدن علی قتل رجل واحد من المسلمین لأکبّهم اللّه علی مناخرهم فی النّار، فکیف یکون حال من قتل أعلام المسلمین، و سادات المهاجرین، بله ما طحنت رحاء حربه من أهل القرآن و ذی العبادة و الإیمان من شیخ کبیر، و شابّ غریر، کلّهم باللّه تعالی مؤمن، و له مخلص، و برسوله مقرّ عارف.

فإن کنت أبا حسن إنّما تحارب علی الإمرة و الخلافة فلعمری لو صحّت خلافتک لکنت قریبا من أن تعذر فی حرب المسلمین، و لکنّها ما صحّت لک و أنّی

ص:222

بصحّتها و أهل الشام لم یدخلوا فیها و لم یرتضوا بها، و خف اللّه و سطواته، و اتّق بأسه و نکاله، و اغمد سیفک عن النّاس، فقد و اللّه أکلتهم الحرب فلم یبق منهم إلاّ کالثمد فی قرارة الغدیر، و اللّه المستعان.

فکتب أمیر المؤمنین علیّ علیه السّلام جوابا عن کتابه: من عبد اللّه علیّ أمیر المؤمنین إلی معاویة بن أبی سفیان.

أمّا بعد فقد أتتنی منک موعظة موصّلة، و رسالة محبّرة، نمّقتها بضلالک و أمضیتها بسوء رأیک، و کتاب امریء لیس له بصر یهدیه، و لا قائد یرشده، دعاه الهوی فأجابه، و قاده الضلال فاتّبعه، فهجر لاغطا، و ضلّ خابطا.

فأمّا أمرک بالتقوی فأرجو أن أکون من أهلها، و أستعیذ باللّه من أن أکون من الّذین إذا امروا بها أخذتهم العزّة بالإثم.

و أمّا تحذیرک إیّای أن یحبط عملی و سابقتی فی الاسلام، فلعمری لو کنت الباغی علیک لکان لک أن تحذّرنی ذلک، و لکنّی وجدت اللّه تعالی یقول «فقاتلوا الّتی تبغی حتّی تفیء إلی أمر اللّه» ننظرنا إلی الفئتین ما الفئة الباغیة فوجدناها الفئة الّتی أنت فیها، لأنّ بیعتی بالمدینة لزمتک و أنت بالشام کما لزمتک بیعة عثمان بالمدینة و أنت أمیر لعمر علی الشام، و کما لزمت یزید أخاک بیعة أبی بکر و هو أمیر لأبی بکر علی الشام، و أمّا شقّ عصا هذه الامّة فأنا أحقّ أن أنهاک عنه، فأمّا تخویفک لی من قتل أهل البغی فانّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله أمرنی بقتالهم و قتلهم و قال لأصحابه: إنّ فیکم من یقاتل علی تأویل القرآن کما قاتلت علی تنزیله، و أشار إلیّ و أنا أولی من اتّبع أمره.

و أمّا فولک إنّ بیعتی لم تصحّ لأنّ أهل الشام لم یدخلوا فیها، کیف و إنّما هی بیعة واحدة تلزم الحاضر و الغائب، لا یستثنی فیها النظر، و لا یستأنف فیها الخیار، الخارج منها طاعن، و المروّی فیها مداهن، فاربع علی ظلعک، و انزع سربال غیّک، و اترک ما لا جدوی له علیک، فلیس لک عندی إلاّ السیف حتّی تفیء إلی أمر اللّه صاغرا، و تدخل فی البیعة راغما، و السّلام.

ص:223

المعنی

اشارة

قوله علیه السّلام:(فقد أتتنی منک موعظة موصّلة)کأنما شبّه علیه السّلام کتابه بثوب موصّل أی مرقّع و المراد أنّها ملفّقة من کلمات مختلفة و جمل غیر مناسبة وصل بعضها ببعض.

أو المراد أنها موعظة مجموعة ملتقطة من ألفاظ الناس، لا أنّها من منشاته و ممّا تکلّم بها مرتجلا، و کأنّما المعنی الأوّل أظهر.

قوله علیه السّلام:(و رسالة محبّرة) أی أتتنی منک رسالة أتعبت نفسک فی تقریرها و زیّنت ألفاظها بالتکلّف و التصنّع، لما دریت فی بیان اللّغة أنّ المحبّر من یحسّن الشعر و الخطّ و غیرهما، و بالجملة فیه إشارة لطیفة إلی أنّ الرّجل کان فی میدان الکلام راجلا لا مرتجلا.

قوله علیه السّلام:(نمّقتها بضلالک) قد بیّنا فی الاعراب أنّ الباء هذه سببیّة، و المعنی أتتنی رسالة زیّنتها و زوّقتها بسبب ضلالک، و سرّ ذلک أنّ کلّ فعل إذا لم یکن علی اعتقاد و حقیقة لا یقع فی محلّه علی ما ینبغی، و لا یصدر من الفاعل علی ترتیب حسن و نظم متین، لأنّه عمل قسریّ خارج عن سجیّة الطبع واقع بالتکلّف فلا یرجی منه حسن الوقوع و النضد، نظیر ما قاله أبو الحسن علیّ بن محمّد التهامیّ:

و مکلّف الأیّام ضدّ طباعها متطلّب فی الماء جذوة نار

فإذا لا بدّ لهذا العامل من أن غیر طویّة الطبع أن ینمّق عمله ثانیا و یزیّنه لیقرب من موقع ما وقع بغیر تکلّف.

فنقول: لمّا کان معاویة عالما بأنّ أمیر المؤمنین علیّا علیه السّلام کان علی بیّنة من ربّه، و أنّ الحقّ کان معه علیه السّلام حیث دار کان کتابه الّذی کتبه إلیه علیه السّلام علی التکلّف و التصنّع لا محالة، فلو لا ضلاله عن الحقّ لما یحتاج کتابه إلی التنمیق لأنّه کان کتابا صادرا بالطبع و لم یکن مضطربا مشوشا حتّی یلوح منه أثر الکلفة المحتاج إلی التزیین.

قوله علیه السّلام:(و أمضیتها بسوء رأیک) أی أنفذت تلک الرسالة و بعثتها إلیّ بسبب سوء رأیک بی، و من سوء رأیه به اختلق علیه علیه السّلام بأنه قتل عثمان و أعرض عن

ص:224

إجماع المهاجرین و الأنصار فی المدینة علی بیعته علیه السّلام للخلافة و فعل ما فعل.

قوله علیه السّلام:(و کتاب امریء لیس له بصر یهدیه - إلی قوله: خابطا) عطف علی موعظة أی أتانی کتاب امریء لیس له عقل یهدیه إلی الحقّ أی یقوده إلیه و الهادی هو الّذی یتقدّم فیدلّ، و الحادی هو الّذی یتأخّر فیسوق.

و إنما حملنا البصر علی العقل لا العین لأنّ العقل هو لطیفة مجرّدة إلهیّة و جوهرة ثمینة نورانیّة ربّانیّة یقود الانسان إلی الرّشاد، و یهدیه إلی السداد و یدعوه إلی الاتصاف بالصفات الإلهیّة، و التخلّق بالأخلاق الرّبوبیّة، لأنّ العقل ما عبد به الرّحمن و اکتسب به الجنان، فمن لم یکن له نور العقل ینجیه من المهالک، فلا جرم یتّبع الجهل و الهوی، لأنّ بعد الحقّ لیس إلاّ الضلال، و بعد نور العقل لیس إلاّ ظلمة الجهل قال عزّ من قائل: «فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلالُ » (یونس - 33).

و کما أنّ العاقل یتفوّه و ینطق بما یعنیه و هو فی أقواله و أعماله علی الصراط السویّ، و النهج القویم کذلک تابع الهوی لفقدان بصیرته و عمیان سریرته لا بدّ أن یهجر و یهذی فی نطقه و یضلّ عن سبیل اللّه فی فعله و قوله لاقتضاء الهوی ذلک ففاقد البصر یجیب داعی الهوی و یتّبع قائد الضلال فیلزمه أن یهجر لاغطا و یضلّ خابطا، و بذلک ظهر سرّ قول أمیر المؤمنین علیّ علیه السّلام کما رواه الصدوق رضوان اللّه علیه فی الخصال: المؤمن ینقلب فی خمسة من النور: مدخله نور، و مخرجه نور، و علمه نور، و کلامه نور، و منظره یوم القیامة إلی النور.

بحث روائی مناسب للمقام

رواه ثقة الاسلام محمّد بن یعقوب الکلینی قدّس سرّه فی اصول الکافی: أحمد ابن إدریس، عن محمّد بن عبد الجبّار، عن بعض أصحابنا رفعه إلی أبی عبد اللّه علیه السّلام قال: قلت له: ما العقل؟ قال: ما عبد به الرّحمن، و اکتسب به الجنان، قال:

قلت: فالّذی کان فی معاویة؟ فقال: تلک النکراء تلک الشیطنة و هی شبیهة بالعقل و لیست بالعقل.

ص:225

بیان: سأل أبا عبد اللّه علیه السّلام سائل عن معرفة العقل، و لمّا کان درک حقیقته و عرفان ذاته للسائل فی غایة الصعوبة و التعسّر جدّا، بل قد أعجز الحکماء الراسخین و تحیّر عقول المتألّهین النیل إلی عرفان ذاته و لذا تحیّروا فی تحدیده و اختلفوا فیه، عرّفه ببعض آثاره و خواصّه، و هذا تعریف بالرّسم فی اصطلاح أهل المیزان.

قال المحقّق الطوسیّ فی أوائل شرحه علی منطق الإشارات للشیخ الرئیس:

قد یختلف رسوم الشیء باختلاف الاعتبارات، فمنها ما یکون بحسب ذاته فقط و منها ما یکون بحسب ذاته مقیسا إلی غیره کفعله أو فاعله أو غایته أو شیء آخر مثلا یرسم الکوز بأنه و عاء صفریّ أو خزفیّ کذا و کذا و هو رسم بحسب ذاته، و بأنه آلة یشرب بها الماء، و هو رسم بالقیاس إلی غایته و کذا فی سائر الاعتبارات.

انتهی کلامه.

فنقول: تعریفه علیه السّلام العقل فی الحدیث بأنّه ما عبد به الرّحمن و اکتسب به الجنان رسم له بغایته فإنّ ما ینبغی للسائل أن یعرفه أو یتأتّی له عرفانه هذا الرّسم له نحو قوله تعالی: «یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْأَهِلَّةِ قُلْ هِیَ مَواقِیتُ لِلنّاسِ وَ الْحَجِّ » (البقرة آیة 187).

و إنّما رسمه بذلک لأنّ اقتضاء العقل الناصع أعنی المجرّد عن شوائب الامور المادیّة الدّنیویّة الموجبة لبعده عن ساحة جناب الرّب جلّ جلاله هو میله و ارتقاءه إلی اللّه تعالی، لأنه من عالم الأمر یرتقی بالطبع إلیه کما أنّ الحجر مثلا بالطبع یهبط إلی مکانه الطبیعی له قضاء لحکم الجنسیّة، و نعم ما أشار إلیه العارف الرّومیّ:

ذرّه ذرّه کاندرین أرض و سما است جنس خود را همچو کاه و کهربا است

جان گشاید سوی بالا بالها تن زده اندر زمین چنگالها

و لذا یستلذّ العقل من استفاضته من عالم القدس، و یقوی و یتّسع وجودا من إفاضة الاشراقات النّوریّة الإلهیّة علیه، فمقتضی طویّته و سجیّته التقرّب إلی

ص:226

اللّه تعالی و اتّصافه بصفاته العلیاء، فهو الهادی إلیه تعالی، و لذا قال علیه السّلام: ما عبد به الرّحمن لأنّ العبادة فرع المعرفة و لذا فسّروا قوله تعالی: «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّ لِیَعْبُدُونِ » (الذاریات - 57) بقولهم: لیعرفون، فبالعقل یعرف اللّه و یعبد فهو مبدء جمیع الخیرات الموجبة للسعادة الأبدیّة، فبه یکتسب الجنان لما دریت من أنّ العقل یهدی إلی سواء السبیل، فالعاقل علی الجادة الوسطی و الطریقة المثلی لا یسلک مسلکی الإفراط و التفریط، بل یعمل ما هو رضی اللّه تعالی.

و لذا قال الامام أبو عبد اللّه جعفر بن محمّد الصادق کما رواه ثقة الإسلام الکلینی فی اصول الکافی: من کان عاقلا کان له دین و من کان له دین دخل الجنّة.

فینتج علی هیئة قیاس منطقی شرطی اقترانی من أعلی ضروب الشکل الاوّل فمن کان عاقلا دخل الجنّة.

ثمّ إنّ قوله علیه السّلام: ما عبد به الرّحمن، إشارة إلی کمال القوّة النظریّة و قوله علیه السّلام: و اکتسب به الجنان إلی العقل العملی، لأنّ الأوّل مقدّم بالرّتبة علی الثانی کما عرفت، و بالقوّة النظریّة یعلم المعارف الکلیّة الإلهیّة، و الأحکام الشرعیّة. و الأخلاق الحسنة، و بالثانیة یعمل بها، و هاتان القوّتان بمنزلة جناحین للعقل یطیر بهما من حضیض الناسوت إلی أوج القدس.

و قد تظافرت الأخبار فی العقل و آثاره و خواصّه بعبارات عذبة لطیفة علمیّة من خزنة العلم أئمّتنا علیهم السّلام أتی بجلّها المحدّث العالم لخبیر الثقة الکلینیّ رضوان اللّه علیه فی الکافی و جعل کتابه الأوّل فی العقل و الجهل، و من تأمّل علم أنّ تلک الأخبار علوم لدنیّة فاضت من سحاب وجود الّذین هم وسائط الفیض بین اللّه تعالی و عباده.

ثمّ السائل سأله علیه السّلام عن الّذی کان فی معاویة بقوله: قلت: فالّذی کان فی معاویة أی فالّذی کان فی معاویة ما هو علی أن یکون الموصول مبتداء حذف خبره، و فی بعض النسخ کما فی مرآة العقول للمجلسی - ره فما الّذی کان فی معاویة فعلی هذه النسخة فلا یحتاج إلی تقدیر الخبر.

ص:227

و بالجملة: أنّ السائل لما رأی جربزة معاویة و دهاه و مکره و احتیاله فی الامور و طلب الفضول فی الدّنیا التبس علیه الأمر فزعم أنّ تلک الرّویّة الرّدیّة الدنیّة الدنیویّة کانت فی معاویة عقلا فعدّه من العقلاء کما یزعم الجهّال لبعدهم عن الأنوار العلمیّة من کان له شیطنة فی اقتراف الأغراض الشهوانیّة و الزّخارف الدّنیاویّة عاقلا، فأجابه علیه السّلام دفعا لا لتباسه و توضیحا لمسألته أنّ تلک القوّة الحاکمة علی معاویة هی النکراء.

و النّکراء بفتح الأوّل و سکون الثانی الدهاء و الفطنة و المنکر، قال الجوهریّ فی الصحاح: النّکر «بضم الأوّل و سکون» المنکر، قال اللّه تعالی: «لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً نُکْراً » (الکهف - 75) و قد یحرّک مثل عسر و عسر. قال الشاعر: و کانوا أتونی بشیء نکر، و النّکراء مثله. انتهی قوله.

أقول: و المنکر کلّ فعل و قول تقبّحهما العقول الصحیحة الناصعة أو ما تعجز عن درک استحسانه و استقباحه فتتوقف فیه فیحکم بقبحه الشرع، فالنکراء کلّ ما قبّحه العقل أو الشرع.

ثمّ أعاد علیه السّلام اسم الإشارة تأکیدا و تنصیصا بأنّ تلک القوّة النکراء شیطنة أی الأفعال البارزة من معاویة لیست ممّا یأمره العقل لأنّ العقل یسلک إلی ما فیه عبادة الرّحمن و اکتساب الجنان، و کلّ ما لیس کذلک فلا یأمر به بل ینکره و ینهی عن ارتکابه، و منهیّات العقل و منکراته ما یوسوس بفعلها الشیطان السائق إلی التمرّد و العصیان.

و لمّا کان الجهّال رأوا أنّ علل المعلولات المختلفة تجب أن تکون مختلفة و زعموا بالقیاس أنّ الاثار المتقاربة و المعلولات المتشابهة تجب أن تکون مستندة إلی العلل المتشابهة أیضا، و ما زادهم ذلک القیاس إلاّ بعدا عن الحقّ، و لذا یعدّون معاویة و أشباهه السفهاء من العقلاء، بیّن الإمام علیه السّلام بأنّ المعلولات المتشابهة قد تکون مستندة إلی العلل المختلفة أیضا. فمجرّد اشتراک القوّتین فی بعض الاثار کجلب نفع و دفع ضرّ و سرعة التفطّن وجودة الحدس و أمثالها لا یوجب

ص:228

اتّحادهما حقیقة، لأنّ المنافع مثلا قد تتعلّق بالدّنیا کما قد تتعلّق بالاخرة فالنفع الّذی یجلبه معاویة إلی نفسه مشوب بالهوی، قاده إلیه الشیطنة و الضلال و هو عند اولی الألباب منکر محض و ضرر صرف، فأین هذا من ذاک؟! و لذا قال علیه السّلام: هی شبیهة بالعقل، و آکده توضیحا و صرّح به ثانیا بقوله: و لیست بالعقل، فبینهما بون بعید و مسافة کثیرة. و حرف التعریف فی العقل للعهد أی لیست تلک القوّة الشیطنة النکراء هی تلک اللّطیفة النّوریّة الإلهیّة، أی العقل الّذی عرّفناه بالرّسم بأنّه ما عبد به الرّحمن و اکتسب به الجنان.

قال الجاحظ فی البیان و التبیین (ص 258 ج 3 طبع مصر 1380 ه): قیل لشریک بن عبد اللّه: کان معاویة حلیما، قال: لو کان حلیما ماسفه الحقّ و لا قاتل علیّا، و لو کان حلیما ما حمل أبناء العبید علی حرمه و لما أنکح إلاّ الأکفاء.

قوله علیه السّلام:(لأنها بیعة واحدة - إلخ) هذا ردّ علی کلام معاویة حیث قال فی کتابه المقدّم ذکره: فلعمری لو صحّت خلافتک لکنت قریبا من أن تعذر فی حرب المسلمین و لکنّها ما صحّت لک و أنّی بصحّتها و أهل الشام لم یدخلوا فیها و لم یرتضوا به.

و بیان الرّذّ إنّما هو علی حذو ما قدّمنا فی شرح الکتاب السادس من أنه علیه السّلام احتجّ علی الخصم بما کان یعتقد من أنّ أمر الإمامة و مبنی الخلافة إنّما هو بالبیعة دون النصّ فألزم معاویة بما أثبت به هو و الناس خلافة أبی بکر و عمر و عثمان من أنّ أهل الشوری من المهاجرین و الأنصار و هما أهل الحلّ و العقد من امّة محمد صلّی اللّه علیه و آله، کما اتّفقت کلمتهم علی خلافة الثلاث و اتّبعهم الناس و لم ینکروا علیهم و لم یکن للشاهد أن یختار غیر من اختاروا، و لا للغائب أن یردّ من بایعوه للإمامة بل إن خرج من أمرهم خارج بطعن أو بدعة ردّوه إلی ما خرج منه، فان أبی قاتلوه علی اتّباعه غیر سبیل المؤمنین، کذلک اتّفاقهم علی إمامته علیه السّلام بعد عثمان حجّة علی الشاهد و الغائب، فلا یجوز لمعاویة و أتباعه من

ص:229

أهل الشام أن یردّوا من نصبه أهل الحلّ و العقد من المهاجرین و الأنصار لأنّها بیعة واحدة لا یثنّی فیها النظر و لا یستأنف فیها الخیار کما کان الأمر فی بیعة الناس مع الثلاث کذلک، فقد أهجر معاویة فی قوله: و أنّی بصحّتها و أهل الشام لم یدخلوا فیها و لم یرتضوا بها.

قوله علیه السّلام:(الخارج منها طاعن) أی الخارج من البیعة طاعن فیما اتّفق علیه کلمة أهل العقد و الحلّ و إجماعهم، فعلیهم أن یردّوه إلی ما خرج منه فان أبی فعلیهم أن یقاتلوه. کأنّما إشارة إلی قوله تعالی: «وَ إِنْ نَکَثُوا أَیْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَ طَعَنُوا فِی دِینِکُمْ فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَیْمانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَنْتَهُونَ » (التوبة - 12).

قوله علیه السّلام:(و المروّی فیها مداهن) أی الّذی یتفکّر و یرتئی فی صحّة البیعة بعد تحقّقها و استقرارها خادع خائن منافق.

الترجمة

این یکی از نامه های أمیر المؤمنین علی علیه السّلام است که در جواب نامۀ معاویه نوشت و بسویش ارسال داشت. این نامۀ معاویه و جواب آن در أواخر جنگ صفین وقوع یافت و صورت آن چنین است:

چون معاویه دید که علی و سربازانش در صفین عرصه را بر او و پیروانش چنان تنگ کردند که راه گزیری جز گریز بر ایشان نمانده بود بدر عجز در آمده نامه ای باین مضمون به أمیر المؤمنین نوشت:

این نامه ایست که بندۀ خدا معاویة بن أبی سفیان به علیّ بن أبی طالب نوشت أمّا بعد خداوند در کتاب استوارش فرمود «لَقَدْ أُوحِیَ إِلَیْکَ وَ إِلَی الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکَ لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ وَ لَتَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ » (الزّمر: 65) أی پیغمبر بتو و به پیغمبران پیش از تو وحی شد که اگر شرک آوری عملت تباه خواهد شد و من تو را أی علی از خدا تحذیر می نمایم و بیم می دهم که مبادا عمل و سابقه ات در اسلام بایجاد شکاف در وحدت أمّت و پراکنده کردن جماعتشان که همسنگ شرک

ص:230

است تباه شود. پس از خدا بترس و موقف قیامت را بیاد آر و از ریختن خون این همه مسلمانان دست بدار که من از پیغمبر شنیدم اگر أهل صنعاء و عدن بر کشتن مسلمانی همدست شوند خداوند همۀ آنانرا برو در آتش جهنم در اندازد، پس چگونه خواهد بود حال کسی که این همه أعلام مسلمین و بزرگان مهاجرین را کشته است.

أی علی دست بدار از جنگی که چون آسیا این همه از أهل قرآن و عبادت کنندگان و أفراد با ایمان از پیرو جوان که مؤمن مخلص و مقرّ و عارف بخدا و پیغمبرش بودند آرد کرده است.

أی أبو الحسن اگر از آن روی خویشتن را أمیر و خلیفه می پنداری جنگی این چنین روا می داری، بجانم سوگند که اگر خلافت تو صحیح بوقوع می پیوست گویا جای آن بود که توان گفت در ریختن خون مسلمانان معذور باشی، و لکن چگونه بصحّت رسیده باشد با این که أهل شام در بیعت تو در نیامدند و بدان راضی نشدند. بترس از خدا و قهرش، و بپرهیز از سخت گیری و گوشمال دادنش و شمشیر را از روی مردم در غلاف نه که آتش جنگ مردمان را در ربود، و از آن دریا لشکر باندازۀ مشت آبی در تک گودالی بیش نمانده، خدا مستعان است.

أمیر المؤمنین علیه السّلام در جواب او نوشت:

این نامه ایست از بندۀ خدا علی أمیر مؤمنان بمعاویة پور بو سفیان. أمّا بعد نامه ای باندرز از تو بما آمده که عبارات آن از گفتار این و آن چون جامۀ پینه دار بهم بر دوخته، و نوشته ای بتکلّف انشاء شده بألفاظ نا مربوط آراسته بود آنرا بگمراهی خود زینت داده ای و باندیشۀ بد خود فرستاده ای (در شرح گفته ایم که هر عمل در لباس حقیقت نباشد ناچار باید آنرا بیارایند تا بظاهر رنگ حقیقتش دهند و در معرض ترویجش در آورند).

نامۀ مردی که نه بصیرتی دارد تا هدایتش کند و نه رهبری تا ارشادش نماید هوای نفس دعوتش کرد، و او هم إجابتش، گمراهی افسار او را در دست گرفت و او نیز در پیش روان شد، از این روی ژاژ خایید و یاوه گفت و بانگ بیهوده

ص:231

بر آورد.

أمّا آنکه مرا بتقوی خوانده ای امیدوارم که اهل آن بوده، و پناه می برم که از کسانی باشم چون بتقوی دعوت شوند حمیّت آنانرا بگناه بدارد (اشاره است بایۀ کریمۀ 207 سورۀ بقره: «وَ إِذا قِیلَ لَهُ اتَّقِ اللّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالْإِثْمِ فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ وَ لَبِئْسَ الْمِهادُ ».

و أمّا پاسخ بیم دادنت مرا از خدا که مبادا عمل و سابقۀ من در اسلام تباه شود این که بجانم سوگند اگر بر تو ستمکار بودم حق داشتی که مرا تحذیر کنی و بیم دهی، و لکن می بینم که خدا می فرماید «فَقاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی حَتّی تَفِیءَ إِلی أَمْرِ اللّهِ » (الحجرات - 9) یعنی پس کارزار کنید با آن فرقه ای که ستم میکنند تا بأمر خدا بر گردند، و فرقۀ ستم کننده کسانی اند که تو در آنهائی چه بیعت مردم با من در مدینه بر تو نیز که در شام بودی لازم شد چنانکه بیعت با عثمان در مدینه بر تو که از طرف عمر أمیر شام بودی لازم شده بود، و چنانکه برادرت یزید را که از طرف أبو بکر أمیر شام بود بیعت أبو بکر لازم شده بود (کذا).

أمّا پاسخ ایجاد شکاف در وحدت أمّت این که من سزاوارترم که تو را از آن نهی کنم (زیرا که معاویه آتش فتنه بپا کرد و مردم را باختلاف و قتال کشانید).

أمّا پاسخ ترساندنت مرا از کشتن ستمکاران این که پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله مرا بکارزار با آنان و کشتنشان امر کرد و فرمود «إنّ فیکم من یقاتل علی تأویل القرآن کما قاتلت علی تنزیله و أشار إلیّ» یعنی در میان شما کسی است که بر تأویل قرآن قتال میکند چنانکه من بر تنزیل آن قتال کردم و إشاره بسوی من فرمود که آن کس علی است.

و أمّا پاسخ گفتارت که بیعتت صحیح بوقوع نپیوست از آن روی که شامیان بیعت نکردند این که آن یک بیعت است و بر حاضر و غائب لازم، نظر در آن دو نمی شود و استیناف در آن راه ندارد، هر که از آن سر پیچید و بدر رفت طعن در بیعت و آئین مسلمانان زد، و هرکه در آن اندیشه ناک و دو دل است خائن و منافق است.

ص:232

(احتجاج امام علیه السّلام بر سبیل مماشاة به آن چه خصم بدان معتقد است میباشد و گرنه در امام عصمت شرط است که باید از جانب خدا و رسول منصوص و منصوب باشد چنانکه در شرح کتاب ششم گفته ایم).

أی معاویه آرام گیر، و جامۀ گمرهی از تن بدر کن، و آنچه که در آن تو را سودی نیست ترک گوی، و برای تو در نزدم جز شمشیر چیزی نیست تا این که بأمر خدا بر گردی، و بذلّت در بیعت در آئی، درود بر آنکه سزاوارش است.

و من کتاب له علیه السّلام الی جریر بن عبد اللّه البجلی

اشارة

لما أرسله الی معاویة، و هو الکتاب الثامن من

باب المختار من کتبه علیه السّلام و رسائله

أمّا بعد فإذا أتاک کتابی فاحمل معاویة علی الفصل، و خذه بالأمر الجزم، ثمّ خیّره بین حرب مجلیة، أو سلم مخزیة [أو سلم محظیة - خ ل] فإن اختار الحرب فانبذ إلیه، و إن اختار السّلم فخذ بیعته، و السّلام.

اللغة

(فاحمل معاویة علی الفصل) یقال: حمله علی الأمر إذا أغراه به. و الفصل القطع أی إبانة أحد الشیئین من الاخر حتّی تکون بینهما فرجة یقال: فصلت الشیء فانفصل أی قطعته و انقطع. و القضاء بین الحقّ و الباطل من حیث إنه یفصّل بین الحقّ و الباطل، و منه قوله تعالی «إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ » (الطارق - 14) أی فاصل قاطع، و حدیث و فد عبد القیس: فمرنا بأمر فصل، أی لا رجعة فیه و لا مردّ کما فی النّهایة الأثیریّة.

ص:233

و قوله تعالی «هذا یَوْمُ الْفَصْلِ » (المرسلات - 38) أی الیوم یبیّن الحقّ من الباطل و یفصّل بین الناس بالحکم، فالمراد: فاحمل معاویة علی الحکم القطعیّ من الطاعة أو العصیان و یقرب منه معنی قوله:(و خذه بالأمر الجزم) یقال: جزم الأمر أی قطع به قطعا لا عودة فیه. تقول: أمرته أمرا جزما و هذا حکم جزم و حلف یمینا جزما، فالمراد: خذه بالأمر المقطوع به إمّا الحرب أو السّلم.

(مجلیة) من الإجلاء و هو الإخراج من الوطن قهرا. یقال: أجلی فلان القوم عن بلدهم و دیارهم إذا أخرجهم عنها قهرا.

(مخزیة) أی مهینة مذلّة فاضحة من الخزی بالکسر فالسکون بمعنی الهوان و الذّلّ یقال: أخزاه إخزاء إذا أوقعه فی الخزی، و أخزی اللّه فلانا أی فضحه.

و فی نسخة نصر فی کتاب صفین الاتی ذکرها: محظیة. من الحظوة بضمّ الحاء و کسرها، و الحظة کالعدة: المکانة و الحظ من الرّزق یقال: أحظاه أی جعله ذا حظوة، و أحظاه به أی تفضّل علیه به، و روی أیضا: مجزیة، بالجیم أی کافیة.

(فانبذ إلیه) نبذت الشیء من یدی من باب ضرب إذا طرحته و رمیت به.

قال أبو کبیر الهذلی (الحماسة 12):

و إذا نبذت له الحصاة رأیته فزعا لوقعتها طمور الأخیل

و النبذ أیضا إلقاء الخبر إلی من لا یعلمه. و قال الفیومیّ فی المصباح: نبذت العهد لهم نقضته: و قوله تعالی: «فَانْبِذْ إِلَیْهِمْ عَلی سَواءٍ » (الأنفال - 61) معناه إذا هادنت قوما فعلمت منهم النقض للعهد فلا توقع بهم سابقا إلی النقض حتّی تعلمهم أنّک نقضت العهد، فیکون فی علم النقض مستویین ثمّ أوقع بهم.

الاعراب

الفاء الاولی جواب أما، و الثانیة جواب إذا، و الثالثة للتفصیل، و الأخیرتان جوابا الشرط کالاولیین. مجلیة صفة للخرب و الحرب تؤنّث و قد تذکّر، قال اللّه تعالی: «حَتّی تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزارَها » (سورة محمّد - 6). قال الجوهریّ فی الصحاح قال المبرّد: الحرب قد تذکّر و أنشد:

ص:234

و هو إذا الحرب هفا عقابه مرجم حرب تلتقی حرابه

قال الخلیل: تصغیرها حریب بلاهاء روایة عن العرب، قال المازنیّ: لأنّه فی الأصل مصدر و قال الفیومیّ فی المصباح: إنّما سقطت الهاء کیلا یلتبس بمصغّر الحربة الّتی هی کالرمح.

مخزیة صفة للسّلم قال الجوهریّ فی المصباح: السّلم: الصلح، یفتح و یکسر و یذکّر و یؤنّث قال اللّه تعالی: «وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها » (الأنفال - 64) و فی أقرب الموارد: و یؤنّث حملا علی نقیضه الحرب و قال بعض أهل الأدب:

تأنیث الحرب باعتبار المحاربة و السّلم للمسالمة.

ضمیر إلیه یرجع إلی معاویة. و السّلام مبتداء و خبره محذوف، أی و السّلام لأهله ککتابه الاتی بعد هذا. أو و السّلام علی من اتّبع الهدی و نحوهما.

«سند الکتاب»

رواه نصر بن مزاحم المنقری فی کتاب صفین (ص 32 من الطبع الناصری) عن محمّد بن عبید اللّه و صالح بن صدقة مسندا، و علی نسخة نصر کان مکان قوله علیه السّلام (أو سلم مخزیة) أو سلم محظیة، و مکان قوله (فانبذ إلیه) فانبذ له.

و نقل الکتاب ابن قتیبة الدّینوری المتوفی سنة 276 ه فی الإمامة و السیاسة علی صورة اخری، قال: و ذکروا أنّ علیّا کتب إلی جریر: أمّا بعد فإنّ معاویة إنّما أراد بما طلب ألاّ یکون لی فی عنقه بیعة و أن یختار من أمره ما أحبّ، و قد کان المغیرة بن شعبة أشار علیّ و أنا بالمدینة أن أستعمله علی الشام فأبیت ذلک علیه و لم یکن اللّه لیرانی أتّخذ المضلّین عضدا، فإن بایعک الرّجل و إلاّ فأقبل (ص 95 ج 1 طبع مصر 1377 ه).

أقول: قد ذکرنا هذا الکتاب فی شرح الکتاب السابع منقولا عن کتاب صفین لنصر بن مزاحم. و بین النسختین اختلاف فی الجملة. ثمّ یمکن أن یکون أنه علیه السّلام أرسل إلی جریر فی تلک الواقعة کتابین أو أنهما کانا کتابا واحدا فتشتّت کما ذکرنا نبذا من نظائره فلا حاجة إلی جعلهما کتابا واحدا. و نقل هذا الکتاب

ص:235

المجلسیّ رحمه اللّه فی البحار عن کتاب صفین لنصر أیضا (ص 470 ج 8 من الطبع الکمبانی).

المعنی

اشارة

قال أبو العباس المبرّد فی الکامل (ص 190 ج 1 من طبع مصر، أوّل الباب 27): وجّه علیّ بن أبی طالب علیه السّلام إلی معاویة یأخذه بالبیعة له فقال له: إنّ حولی من تری من أصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله من المهاجرین و الأنصار، و لکنّی اخترتک لقول رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فیک: خیر ذی یمن: ائت معاویة فخذه بالبیعة.

فقال جریر: و اللّه یا أمیر المؤمنین ما أدّخرک من نصرتی شیئا و ما أطمع لک فی معاویة. فقال علیّ علیه السّلام: إنّما قصدی حجّة اقیمها علیه.

و قال الیعقوبیّ فی التاریخ (ص 160 ج 2 طبع النجف 1358 ه): خرج علیّ علیه السّلام من البصرة متوجّها إلی الکوفة و قدم الکوفة فی رجب سنة ستّ و ثلاثین و کان جریر بن عبد اللّه علی همذان فعزله، فقال لعلیّ علیه السّلام: وجّهنی إلی معاویة فانّ جلّ من معه قومی فلعلّی أجمعهم علی طاعتک. فقال له الأشتر: یا أمیر المؤمنین لا تبعثه فانّ هواه هواهم. فقال: دعه یتوجّه فإن نصح کان ممّن أدّی أمانته، و إن داهن کان علیه وزر من اوتمن و لم یؤدّ الأمانة و وثق به فخالف الثقة و یا ویحهم مع من یمیلون و یدعوننی فواللّه ما أردتهم إلاّ علی إقامة حقّ، و لا یریدهم غیری إلاّ علی باطل.

قال المبرّد: فلمّا أتی جریر معاویة دافعه معاویة فقال له جریر: إنّ المنافق لا یصلّی حتّی لا یجد من الصّلاة بدّا، و لا أحسبک تبایع حتّی لا تجد من البیعة بدّا، فقال له معاویة: إنّها لیست بخدعة الصبیّ عن اللّبن، إنه أمر له ما بعده فابلعنی ریقی.

فناظر عمرا - یعنی عمرو بن العاصی - فطالت المناظرة بینهما، و ألحّ علیه جریر فقال له معاویة: ألقاک بالفصل فی أوّل مجلس إن شاء اللّه تعالی. ثمّ نقل کتاب معاویة إلی أمیر المؤمنین علیه السّلام و جوابه علیه السّلام عن کتابه کما ذکرناهما فی

ص:236

شرح الکتاب السابع.

و قد نقلنا عن نصر فی شرح الکتاب السابق أنّ جریرا أبطأ عند معاویة حتّی انّهمه النّاس، و قال علیّ علیه السّلام: وقتّ لرسولی وقتا لا یقیم بعده إلاّ مخدوعا أو عاصیا و أبطأ علی علیّ علیه السّلام حتّی أیس منه.

قال نصر: و فی حدیث محمّد بن عبید اللّه و صالح بن صدقة قالا: و کتب علیّ علیه السّلام إلی جریر بعد ذلک: أمّا بعد فإذا أتاک کتابی - إلخ.

و بالجملة لما أتی جریر معاویة یأخذه بالبیعة لأمیر المؤمنین علیه السّلام سوّف معاویة و ماطل فی البیعة و لمّا رأی أمیر المؤمنین علیه السّلام ذلک کتب إلیه ذلک الکتاب قوله علیه السّلام:(فإذا أتاک کتابی فاحمل معاویة علی الفصل و خذه بالأمر الجزم) یعنی لا تترک معاویة یسوّف فی البیعة و یماطلک بها و تدعک حیران لا تدری کیف یعامل بک، بل احمله علی الحکم القطعی و الأمر المقطوع به إمّا أن یدخل فی الطاعة فیبایع، و إمّا أن یأذن بالحرب.

قوله علیه السّلام:(ثمّ خیّره بین حرب مجلیة أو سلم محظیة)لا یخفی حسن صنیعته علیه السّلام حیث أمر جریرا أن یوقع معاویة بین الخوف و الرجاء و التخویف و الاستعطاف أی إن عصی و تمرّد عن البیعة فلا بدّ له من أن یحاربنا و الحرب تجلیه عن الّتی اتّخذها وطنا و هی الشام.

و هذا تهدید و تفزیع له بأنّه إن اختار الحرب یجلیه جنود الحقّ أی أنصار أمیر المؤمنین علیّ علیه السّلام و أعوانه عن بلده قهرا، فإسناد الإجلاء إلی الحرب مجاز و إن أسلم فاختار السلم و الصلح فاعزاز و إفضال باطاعته، فنسبة الإحظاء إلی السلم مجاز أیضا فتفسیر کلامه علیه السّلام علی هذا الوجه بیّن لا غبار علیه و لا یخلو من لطف.

و أمّا علی نسخة المخزیة، بالزاء فقیل: السلم المخزیة الصلح الدّالّ علی العجز و الخطل فی الرأی الموجب للخزی.

و الظّاهر أنّ مراده من هذا التفسیر هو ما ذکره الفاضل الشارح المعتزلیّ حیث قال: و إنّما جعل السلم مخزیة لأنّ معاویة امتنع أوّلا من البیعة، فاذا

ص:237

دخل فی السلم فإنّما یدخل فیها بالبیعة، و إذا بایع بعد الامتناع فقد دخل تحت الهضیم و رضی بالضیم، و ذلک هو الخزی.

أقول: و علی هذه النسخة عرّض أمیر المؤمنین علیه السّلام له فی قوله هذا بأنه سواء کان بایع أم لم یبایع مهان ذلیل مقهور، لأنّه إن بایع فالسلم تخزیه، و إن أبی و استکبر و أذن بالحرب فالحرب تجلیه، و أمّا علی روایة الجیم فواضح.

قوله علیه السّلام:(فان اختار الحرب - إلخ) هذا تفصیل لقوله: ثمّ خیّره. أی إذا خیّرته بین الحرب و السلم فإن اختار الحرب فارمها إلیه. و إن اختار السلم فخذ بیعته. و السّلام لأهله.

أو أنّ قوله علیه السّلام: فانبذ إلیه، إشارة إلی قوله تعالی: «وَ إِمّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِیانَةً فَانْبِذْ إِلَیْهِمْ عَلی سَواءٍ إِنَّ اللّهَ لا یُحِبُّ الْخائِنِینَ » (الأنفال - 61) و ذلک أنّ المراد من الخیانة فی الایة نقض العهد بدلیل سیاق الایات المتقدّمة علیها و نظمها فی ذلک، و إجماع المفسرین علیه.

و الایات المتقدّمة قوله تعالی: «إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللّهِ الَّذِینَ کَفَرُوا فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ اَلَّذِینَ عاهَدْتَ مِنْهُمْ ثُمَّ یَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ فِی کُلِّ مَرَّةٍ وَ هُمْ لا یَتَّقُونَ فَإِمّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِی الْحَرْبِ فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ وَ إِمّا تَخافَنَّ » الایة و النّبذ إلقاء الخبر إلی من لا یعلمه. و بمعنی نقض العهد أیضا کما مرّ.

فمعنی الایة: و إن خفت من قوم معاهدین أی قوم بینک و بینهم عهد لأنّ نقض العهد یدلّ علی تقدّم العهد، نقض العهد لم یظهر منهم بعد، و ذلک لأنّ قوله تعالی: و إن خفت، یدلّ علی عدم ظهوره بل یخاف ذلک منهم بامارات تلوح فیه فانبذ إلیهم علی سواء، أی ألق إلیهم العهد الّذی بینک و بینهم، یعنی أعلمهم جهارا و أخبرهم إخبارا مکشوفا بأنّک قد نقضت ما شرطت لهم علی سواء، أی علی سواء فی العلم بمعنی أن یکون الفریقان متساویین فی العلم بنقض العهد، أو معناه علی طریق قصد مستوفی العداوة و هذا یرجع إلی الأوّل أیضا.

و بالجملة أمره اللّه تعالی أن لا یبدأ القوم بالقتال و هم علی توهّم بقاء العهد

ص:238

بل یعلمهم إعلاما مکشوفا بنقض العهد أوّلا ثمّ یوقع بهم، فانّ المناجزة قبل الاعلام به خیانة، إنّ اللّه لا یحبّ الخائنین.

فالمراد من قوله علیه السّلام: فان اختار الحرب فانبذ إلیه، أنّ معاویة إن اختار الحرب فاطرح إلیه عهد الأمان و أعلنه أنت بالحرب أیضا مجاهرا و أخبره إخبارا مکشوفا من غیر مداهنة حتّی یتمّ الحجّة علیه بإعلام نقض العهد و لا یتوهّم متوهّم أنّ مناجزتنا إیّاه کانت خیانة و خدعة.

إن قلت: لم یکن بینه علیه السّلام و بین معاویة عقد عهد حتّی یستفاد هذا المعنی من قوله علیه السّلام، فکیف التّوفیق؟.

قلت: قد احتجّ أمیر المؤمنین علیه السّلام فی الکتاب السادس علیه بأنّ أهل الشوری من المهاجرین و الأنصار لمّا اجتمعوا علی خلافته و إمامته کان ذلک الإجماع للّه تعالی رضی و حجّة علی الغائب و الشاهد کما فی الخلفاء الّذین سبقوه علیه السّلام بالزّمان حتّی لو خرج من إجماعهم خارج بطعن أو بدعة کانوا یردّونه علی ما خرج منه فإن أبی قاتلوه.

و قد بینّا فی شرح ذلک الکتاب أنّ هذا الاحتجاج إنّما کان علی سبیل المماشاة و الإلزام، و فی اصطلاح أهل المیزان علی طریق القیاس الجدلی، فلزم معاویة و أتباعه علی قبول خلافة أمیر المؤمنین علیه السّلام و إمامته و التسلیم و الانقیاد لأمره علی ما عاهده علیه أهل الحلّ و العقد من امّة محمّد صلّی اللّه علیه و آله کما لزمهم قبول خلافة من سبق منه و التسلیم لهم، فوقع بین أمیر المؤمنین علیه السّلام و بین معاویة عهد.

جریر بن عبد اللّه البجلی من هو؟

قال ابن الأثیر فی اسد الغابة: جریر بن عبد اللّه بن جابر البجلی أسلم قبل وفاة النبیّ صلّی اللّه علیه و آله بأربعین یوما، و کان حسن الصورة. و قال النبیّ صلّی اللّه علیه و آله لمّا دخل علیه جریر فأکرمه: إذا أتاکم کریم قوم فأکرموه. و کان له فی الحروب بالعراق القادسیّة و غیرها أثر عظیم. و مات فی قرقیسیا، و قیل: مات بالسراة، و روی عنه بنوه: عبید اللّه، و المنذر، و ابراهیم، و روی عنه قیس بن أبی حازم، و الشعبی، و همام

ص:239

ابن الحارث، و أبو وائل، و أبو زرعة بن عمرو بن جریر و غیرهم. و أرسله رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله إلی ذی الخلصة و هی بیت فیه صنم لخثعم لیهدمه، فخرج فی مائة و خمسین راکبا من قومه فأحرقها.

ثمّ روی ابن الأثیر باسناده عن قیس بن أبی حازم، عن جریر بن عبد اللّه قال:

خرج علینا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله لیلة البدر فقال: إنّکم ترون ربّکم یوم القیامة کما ترون هذا لا تضامون فی رؤیته.

قال: و توفی جریر سنة إحدی و خمسین، و قیل: سنة أربع و خمسین. انتهی ما أردنا من نقل کلام ابن الأثیر فی ترجمة جریر ملخّصا.

قال نصر فی صفّین (ص 17 من الطبع الناصری): عن عمر بن سعد، عن نمیر بن وعلة، عن عامر الشعبی أنّ علیّا علیه السّلام حین قدم من البصرة نزع جریرا عن همدان، فجاء حتّی نزل الکوفة فأراد علیّ علیه السّلام أن یبعث إلی معاویة رسولا فقال له جریر: ابعثنی إلی معاویة فانه لم یزل لی مستنصحا و ودّا نأتیه فأدعوه علی أن یسلّم لک هذا الأمر و یجامعک علی الحقّ علی أن یکون أمیرا من امرائک و عاملا من عمّالک ما عمل بطاعة اللّه و اتّبع ما فی کتاب اللّه، و أدعو أهل الشام إلی طاعتک و ولایتک، و جلّهم قومی و أهل بلادی و قد رجوت أن لا یعصونی.

قال: فقال له الأشتر: لا تبعثه و دعه و لا تصدّقه فواللّه إنّی لأظنّ هواه هواهم و نیّته نیّتهم.

فقال له علیّ علیه السّلام: حتّی ننظر ما یرجع به إلینا.

نصر: صالح بن صدقة باسناده قال (ص 34): لمّا رجع جریر إلی علیّ علیه السّلام کثر قول الناس فی التهمة لجریر فی أمر معاویة، فاجتمع جریر و الأشتر عند علیّ علیه السّلام فقال الأشتر: أما و اللّه یا أمیر المؤمنین لو کنت أرسلتنی إلی معاویة لکنت خیرا لک من هذا الّذی أرخا من خناقه و أقام حتّی لم یدع بابا یرجو روحه إلاّ فتحه، أو یخاف غمّه إلاّ سدّه.

فقال جریر: و اللّه لو أتیتهم لقتلوک، و خوّفه بعمرو و ذی الکلاع و حوشب

ص:240

ذی ظلیم و قد زعموا أنک من قتلة عثمان.

فقال الأشتر: لو أتیته و اللّه یا جریر لم یعینی جوابها و لم تثقل علیّ محملها و لحملت معاویة علی خطة أعجله فیها عن الفکر. قال: فأتهم إذا. قال: الان و قد أفسدتهم و وقع بینهم الشرّ.

نصر عمر بن سعد، عن نمیر بن و علة، عن عامر الشعبی قال: اجتمع جریر و الأشتر عند علیّ علیه السّلام فقال الأشتر: ألیس قد نهیتک یا أمیر المؤمنین أن تبعث جریرا و أخبرتک بعداوته و غشّه، و أقبل الأشتر یشتمه و یقول: یا أخا بجیلة إنّ عثمان اشتری منک دینک بهمدان، و اللّه ما أنت بأهل أن تمشی فوق الأرض حیّا، إنما أتیتهم لتتّخذ عندهم یدک بمسیرک إلیهم ثمّ رجعت إلینا من عندهم تهدّدنا بهم، و أنت و اللّه منهم، و لا أری سعیک إلاّ لهم، و لئن أطاعنی فیک أمیر المؤمنین لیحبسنک و أشباهک فی محبس لا تخرجوا منه حتّی تستبین هذه الامور، و یهلک اللّه الظالمین.

قال جریر: وددت و اللّه أنک کنت مکانی بعثت إذا و اللّه لم ترجع. قال:

و لمّا سمع جریر ذلک لحق بقرقیسا و لحق به اناس من قیس فسرّ من قومه و لم یشهد صفین من قیس غیر تسعة عشر، و لکن أحمس شهدها منهم سبع مأئة رجل، و خرج علیّ إلی دار جریر فشعث منها، و حرّق مجلسه و خرج أبو زرعة بن عمرو ابن جریر فقال: أصلحک اللّه إنّ فیها أرضا لغیر جریر، فخرج علیّ منها إلی دار ثویر بن عامر فحرّقها و هدم منها و کان ثویر رجلا شریفا و کان قد لحق بجریر.

قال: و قال الأشتر فیما کان من تخویف جریر إیّاه بعمرو و حوشب ذی ظلیم و ذی الکلاع:

لعمرک یا جریر لقول عمرو و صاحبه معاویة الشامی

و ذی کلع و حوشب ذی ظلیم أخفّ علیّ من زفّ النعام

إذا اجتمعوا علیّ فخلّ عنهم و عن باز مخالبه دوام

فلست بخائف ما خوّفونی و کیف أخاف أحلام النّیام

و همّهم الّذی حاموا علیه من الدّنیا و همّی ما أمامی

ص:241

فان أسلم أعمّهم بحرب یشیب لهو لها رأس الغلام

و إن اهلک فقد قدّمت أمرا أفوز بفلجه یوم الخصام

و قد زادوا إلیّ و أوعدونی و من ذا مات من خوف الکلام

و المنقول عن ابن قتیبة فی المعارف أنّ جریرا قدم علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله سنة عشر من الهجرة فی شهر رمضان فبایعه و أسلم، و کان طوالا ینقل فی ذروة البعیر من طوله، و کانت نعله ذراعا، و کان یخضب لحیته بالزّعفران من اللّیل و یغسلها إذا أصبح، فتخرج مثل لون التبر، و اعتزل علیّا علیه السّلام و معاویة و أقام بالجزیرة و نواحیها حتی توفّی بالشراة سنة أربع و خمسین فی ولایة الضحاک بن قیس علی الکوفة.

و فی شرح المعتزلی عند شرح قوله علیه السّلام: أما أنه سیظهر علیکم بعدی رجل رحب البلعوم مند حق البطن - إلخ: أنّ أشعث بن قیس الکندی و جریر بن عبد اللّه البجلی یبغضانه و هدم علیّ علیه السّلام دار جریر بن عبد اللّه، قال إسماعیل بن جریر: هدم علیّ علیه السّلام دارنا مرّتین.

و روی الحارث بن حضیرة أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله دفع إلی جریر بن عبد اللّه نعلین من نعاله و قال: احتفظ بهما فإنّ ذهابهما ذهاب دینک، فلما کان یوم الجمل ذهبت إحداهما، فلمّا أرسله علیّ علیه السّلام إلی معاویة ذهبت الاخری. ثمّ فارق علیّا علیه السّلام و اعتزل الحرب.

بحث حکمی عقلی فی ابطال رؤیته تعالی
اشارة

بالابصار فی الدنیا و الاخرة و یتبعه بحث روائی فی ذلک

ما روی ابن الأثیر عن جریر من حدیث الرؤیة أوجب علینا البحث عن معنی الرؤیة و تحقیقها فی المقام، فإنّ ظاهر الروایة یزلّ الأقدام عن صوب الصواب.

قال ابن الأثیر فی مادّة «ضمم» من النهایة: فی حدیث الرؤیة: لا تضامون فی رؤیته، یروی بالتشدید و التخفیف، فالتشدید معناه لا ینضمّ بعضکم إلی بعض تزدحمون وقت النظر إلیه، و یجوز ضمّ التاء و فتحها علی تفاعلون و تتفاعلون

ص:242

و معنی التخفیف لا ینالکم ضیم فی رؤیته فیراه بعضکم دون بعض، و الضیم: الظلم.

قال الشهرستانیّ فی الملل و النحل عند ترجمة الطائفة الحائطیة (ص 28 طبع ایران 1288 ه): و من ذلک أصحاب أحمد بن حائط، و کذلک الحدثیّة أصحاب فضل الحدثی کانا من أصحاب النظام، و طالعا کتب الفلاسفة أیضا، و ضمّا إلی مذهب النظام ثلاث بدع - إلی أن قال: البدعة الثالثة حملهما کلّما ورد فی الخبر من رؤیة الباری تعالی مثل قوله صلّی اللّه علیه و آله «إنکم سترون ربکم کما ترون القمر لیلة البدر لا تضامون فی رؤیته» علی رؤیة العقل الأوّل الّذی هو أوّل مبدع، و هو العقل الفعّال الّذی منه تفیض الصور علی الموجودات، و إیّاه عنی النبیّ صلّی اللّه علیه و آله:

أوّل ما خلق اللّه العقل فقال له: أقبل فأقبل، ثمّ قال له: أدبر فأدبر، فقال و عزّتی و جلالی ما خلقت خلقا أحسن منک، بک اعزّ و بک اذلّ، و بک أعطی، و بک أمنع، فهو الّذی یظهر یوم القیامة و ترتفع الحجب بینه و بین الصور التی فاضت منه، فیرونه کمثل القمر لیلة البدر، فأمّا واهب العقل فلا یری ألبتّة و لا یشبّه إلاّ مبدع. انتهی ما أردنا من نقل کلامه.

و اعلم أنّما تشعّبت الاراء فی رؤیته تعالی علی أقوال و کادت أن تنتهی إلی أکثر من عشرة أقوال، فذهبت الحکما و الإمامیّة و المعتزلة إلی استحالة رؤیته تعالی بالأبصار فی الدّنیا و الاخرة، لتجرّده تعالی، و هذا هو المذهب المختار الحقّ ذهب إلیه جلّ الحکماء المتألّهین، و العلماء الشامخین، و بذلک شهدا العقل و حکم به جمیع الأنبیاء و المرسلین، و نطق القرآن الکریم، و تواترت الأخبار عن أئمّتنا الهدی صلوات اللّه علیهم أجمعین، و سنذکر طائفة من تلک الأخبار و شرحها بعون اللّه تعالی.

و إنما قیّدنا الرؤیة بالأبصار لأنّ الرؤیة إذا کانت بمعنی الشهود العقلی و الحضور العلمی و الانکشاف التام بالبصیرة القلبیّة لا بالبصر الحسیّ و الخیالی فلا کلام فی صحّتها و وقوعها للکمّلین من الموحّدین کما سیتّضح لک فی البحث الاتی عن الأخبار إنشاء اللّه تعالی.

ص:243

و ذهبت المجسّمة و الکرامیة إلی جواز رؤیته بالبصر مع المواجهة فقالت الکرامیة و الحنابلة: یری فی جهة فوق.

قال الشهرستانیّ فی الملل و النحل عند ترجمة الفرقة المشبهة (ص 48 طبع ایران 1288 ه): و أمّا مشبّه الحشویّة فحکی الأشعریّ عن محمّد بن عیسی أنه حکی عن مضر و کهمش و أحمد الهجیمی أنهم أجازوا علی ربّهم الملامسة و المصافحة و أنّ المخلصین من المسلمین یعانقونه فی الدنّیا و الاخرة إذا بلغوا فی الریاضة و الاجتهاد إلی حدّ الإخلاص و الاتّحاد المحض.

و حکی الکعبیّ عن بعضهم أنه کان یجوّز الرؤیة فی الدّنیا و أن یزوروه و یزورهم.

و حکی عن داور الجواری أنه قال: اعفونی عن الفرج و اللّحیة و اسألونی عمّا وراء ذلک و قال: إنّ معبوده جسم و لحم و دم و له جوارح و أعضاء من ید و رجل و رأس و لسان و عینین و اذنین، و مع ذلک جسم لا کالأجسام، و لحم لا کاللّحوم، و دم لا کالدّماء، و کذلک سائر الصفات، و هو لا یشبه شیئا من المخلوقات و لا یشبهه شیء.

و یحکی عنه أنه قال: هو أجوف من أعلاه إلی صدره، مصمت ما سوی ذلک و أنّ له وفرة سوداء، و له شعر قطط.

و أمّا ما ورد فی التنزیل من الإستواء و الیدین و الوجه و الجنب و المجیء و الاتیان و الفوقیّة و غیر ذلک فأجروها علی ظاهرها أعنی ما یفهم عند الإطلاق علی الأجسام. و کذلک ما ورد فی الأخبار من الصورة فی قوله علیه السّلام: خلق اللّه آدم علی صورة الرّحمن. و قوله: حتی یضع الجبّار قدمه فی النار. و قوله: وضع یده أو کفّه علی کتفی فوجدت (حتّی وجدت - خ ل) برد أنا مله بین ثدییّ (علی کتفی - خ ل) إلی غیر ذلک أجروها علی ما یتعارف فی صفات الأجسام.

ثمّ قال: و زادوا فی الأخبار أکاذیب و ضعوها و نسبوها إلی النبیّ صلّی اللّه علیه و آله و أکثرها مقتبسة من الیهود، فإنّ التشبیه فیهم طباع حتّی قالوا: اشتکت عیناه

ص:244

فعادته الملائکة و بکی علی طوفان نوح علیه السّلام حتّی رمدت عیناه. و أنّ العرش لیأط من تحته کأطیط الرّحل الحدید، و أنه لیفضل من کل جانب أربع أصابع.

و روت المشبّهة عنه صلّی اللّه علیه و آله أنه قال: لقینی ربّی فصافحنی و کافحنی و وضع یده بین کتفی حتّی وجدت برد أنامله فی صدری. انتهی ما أردنا من نقل کلامه.

و الأشاعرة مع أنهم اعتقدوا تجرّده تعالی قالوا بصحّة رؤیته، و خالفوا بذلک جمیع العقلاء، و لذا قالوا: إنه تعالی یری لا کما قال هؤلاء القائلون بجسمیّته بل یری و لیس فوقا، و لا تحتا، و لا یمینا، و لا شمالا، و لا أماما، و لا وراء، و لا یری کلّه و لا بعضه، و لا هو فی مقابلة الرائی، و لا منحرفا عنه، و لا یصحّ الإشارة إلیه إذا رأی و مع ذلک یری و یبصر.

قال بعض الأشاعرة: فقال: لیس مرادنا بالرّؤیة الانطباع أو خروج الشعاع بل الحالة الّتی تحصل من رؤیة الشیء بعد حصول العلم به، و تحذلق بعضهم فقال:

معنی الرّؤیة هو أن ینکشف لعباده المؤمنین فی الاخرة انکشاف البدر المرئی.

نقلهما الفاضل المقداد فی شرحه الموسوم بالنافع یوم الحشر فی شرح الباب الحادی عشر للعلامة الحلّی قدّس روحهما.

و ذهب ضرار بن عمرو إلی أنّ اللّه تعالی یری یوم القیامة بحاسّة سادسة لا بهذا البصر.

و قال قوم: یجوز أن یحوّل اللّه تعالی قوّة القلب إلی العین فیعلم اللّه تعالی بها، فیکون ذلک الإدراک علما باعتبار أنّه بقوّة القلب، و رؤیة باعتبار أنّه قد وقع بالمعنی الحالّ فی الغیر.

ثمّ القائلون برؤیته یوم القیامة اختلفوا فی أنه هل یحوز أن یراه الکافر؟ فقال أکثرهم: إنّ الکفّار لا یرونه، لأنّ رؤیته کرامة و الکافر لا کرامة له.

و قالت السالمیّة و بعض الحشویّة: إنّ الکفار أیضا یرونه یوم القیامة.

و ذهب قوم إلی أنّهم لا یزالون یرون اللّه تعالی و أنّ الناس کلّهم کافرهم

ص:245

و مؤمنهم یرونه و لکن لا یعرفونه. و تحذلق بعضهم فقال: لا یجوز أن یری بعین خلقت للفناء، و إنّما یری فی الاخرة بعین خلقت للبقاء.

هذه نبذة من الأقوال و الاراء فی رؤیته تعالی و قد تمسّک کلّ فرقة بظاهر بعض الایات و الأخبار، و لم یقدروا علی الخروج من حکم الوهم إلی قضاء العقل و التمییز بینهما کما أشار إلیه المحقّق خواجه نصیر الدّین الطوسیّ فی کتابه قواعد العقائد حیث قال: و عند أهل السنة إنّ اللّه تعالی یصحّ أن یری مع امتناع کونه فی جهة من الجهات، و احتجّوا لها بالقیاس علی الموجودات المرئیّة و بنصوص القرآن و الحدیث، انتهی ما أردنا من نقل کلامه.

ثمّ إنا لو تعرّضنا لهدم بنیان ما تمسّک بها کلّ فرقة علی البسط و التفصیل لطال بنا الخطب و لخرجنا عن موضوع الکتاب، و لکن نذکر طائفة من الاصول الکلیّة العقلیّة الهادمة لما أسّسوا و بنوا علیها تلک الاراء الردّیة ثمّ نعقّبها بذکر ما روی عن أئمّتنا المعصومین علیهم السّلام لأنّ مقالاتهم موازین القسط فی کلّ باب، و فیصل الخطاب فی کلّ حکم لاولی الألباب.

و اعلم أنّ المعتمد فی اصول الایمان هو العقل فقط و النقل إن وافقه و إلاّ فإن کان له محمل صحیح من وجوه الاستعارات و الکنایات و غیرهما المتداولة فی لسان العرب أو غیرهم المؤیّدة بالشواهد و القرائن الّتی لها وجه وجیه و أدرکناها فنحمله علیه، و إلاّ إمّا تتوقّف فی تفسیره و تقریره کما لو کانت آیة من آی القرآن المخالفة بظاهرها لحکم العقل الصریح و لم نصل إلی فهم مراده، و لکنّا نعلم أنّ ظاهرها لیس بمراد کما نعلم أنّ لها معنی صحیحا لو رزقنا ادراکه وجدناه معاضدا لحکم العقل، و إمّا نعرض عنه کالخبر الواحد المخالف للعقل و القرآن.

و هدانا إلی ذلک رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و أئمّتنا علیهم السّلام فقد روی الشیخ أبو الفتوح الرازی فی تفسیره حدیثا عن النبی صلّی اللّه علیه و آله: إذا أتاکم عنّی حدیث فاعرضوه علی کتاب اللّه و حجّة عقولکم، فان وافقهما فاقبلوه، و إلاّ فاضربوا به عرض الجدار.

و فی باب الأخذ بالسنّة و شواهد الکتاب من الکافی رویت عدّة روایات فی

ص:246

ذلک عن أهل بیت العصمة و الطهارة حذّروا الناس عن أخذ ما خالف کتاب اللّه، منها:

علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن النوفلی، عن السکونی، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

قال رسول اللّه علیه السّلام: إنّ علی کلّ حقّ حقیقة و علی کلّ صواب نورا، فما وافق کتاب اللّه فخذوه، و ما خالف کتاب اللّه فدعوه.

محمّد بن یحیی، عن عبد اللّه بن محمّد، عن علیّ بن الحکم، عن أبان بن عثمان عن عبد اللّه بن أبی یعفور قال: و حدّثنی حسین بن أبی العلاء أنه حضر ابن أبی یعفور فی هذا المجلس قال: سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن اختلاف الحدیث یرویه من تثق به، و منهم من لا تثق به، قال: إذا ورد علیکم حدیث فوجدتم له شاهدا من کتاب اللّه أو من قول رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله، و إلاّ فالذی جاءکم به أولی به.

عدّة من أصحابنا عن أحمد بن محمّد بن خالد، عن أبیه، عن النضر بن سوید، عن یحیی الحلبی، عن أیوب بن الحرّ قال: سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: کلّ شیء مردود إلی الکتاب و السّنة، و کلّ حدیث لا یوافق کتاب اللّه فهو زخرف.

محمد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن ابن فضّال، عن علیّ بن عقبة عن أیّوب بن راشد، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال: ما لم یوافق من الحدیث القرآن فهو زخرف.

محمّد بن اسماعیل، عن الفضل بن شاذان، عن ابن أبی عمیر، عن هشام بن الحکم و غیره عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال: خطب النبیّ صلّی اللّه علیه و آله بمنی فقال: أیّها الناس ما جاءکم عنّی یوافق کتاب اللّه فأنا قلته، و ما جاءکم یخالف کتاب اللّه فلم أقله.

و فی باب اختلاف الحدیث و الحکم من الکافی باسناده عن أبان بن أبی عیاش عن سلیم بن قیس الهلالی، قال: قلت لأمیر المؤمنین علیه السّلام: إنّی سمعت من سلمان و المقداد و أبی ذرّ شیئا من تفسیر القرآن و أحادیث عن نبیّ اللّه غیر ما فی أیدی الناس، ثمّ سمعت منک تصدیق ما سمعت منهم، و رأیت فی أیدی الناس أشیاء کثیرة من تفسیر القرآن و من الأحادیث عن نبیّ اللّه أنتم تخالفونهم فیها و تزعمون أنّ ذلک کلّه باطل، أفتری الناس یکذبون علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله متعمّدین و یفسّرون

ص:247

القرآن بارائهم؟ قال: فأقبل علیه السّلام علیّ فقال: قد سألت فافهم الجواب إنّ فی أیدی الناس حقّا و باطلا، و صدقا و کذبا، و ناسخا و منسوخا، و عامّا و خاصّا، و محکما و متشابها، و حفظا و وهما، و قد کذب علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله علی عهده حتّی قام خطیبا فقال: أیّها الناس قد کثرت علیّ الکذّابة فمن کذب علیّ متعمّدا فلیتبوّأ مقعده من النار، ثمّ کذب علیه من بعده و إنّما أتاکم الحدیث من أربعة لیس لهم خامس:

رجل منافق یظهر الایمان متصنّع بالإسلام لا یتأثّم و لا یتحرّج أن یکذب علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله متعمّدا فلو علم الناس أنّه منافق کذّاب لم یقبلوا منه و لم یصدّقوه، و لکنّهم قالوا: هذا قد صحب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و رآه و سمع منه فیأخذون عنه و هم لا یعرفون حاله، و قد أخبر اللّه عن المنافقین بما أخبره و وصفهم بما وصفهم فقال تعالی: «وَ إِذا رَأَیْتَهُمْ تُعْجِبُکَ أَجْسامُهُمْ وَ إِنْ یَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ » ثمّ بقوا بعده فتقرّبوا إلی أئمّة الضلال و الدّعاة إلی النار بالزّور و الکذب و البهتان فولّوهم الأعمال، و حملوهم علی رقاب الناس، و أکلوا بهم الدّنیا، و إنّما الناس مع الملوک و الدّنیا إلاّ من عصم اللّه، فهذا أحد الأربعة.

و رجل سمع من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله شیئا لم یحمله علی وجهه و وهم فیه و لم یتعمّد کذبا فهو فی یده یقول به و یعمل به و یرویه فیقول: أنا سمعته من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله، فلو علم المسلمون أنّه و هم لم یقبلوه، و لو علم هو أنّه و هم لرفضه. الی آخر ما أفاد علیه السّلام.

و أتی بهذه الروایة الرّضی - ره - فی باب الخطب من نهج البلاغة و الصدوق فی الباب الخامس و الأربعین من رسالته فی الاعتقادات و إنما أردنا نقل هذا المقدار من کلامه علیه السّلام لیعلم أنّ الکذّابة قد کثرت علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و أنّ هؤلاء المتکذبین اختلقوا الأخبار، و افتروا علی اللّه و رسوله فلا یکون کلّ خبر مرویّ علی حیاله حجّة إلاّ ما یوافقه شاهد صادق کالعقل و القرآن و الأحادیث الصحیحة.

ص:248

و أوضح منه فی مقصودنا هذا ما روی عن الحسن بن الجهم، عن الرضا علیه السّلام أتی به الفیض قدّس سرّه فی باب اختلاف الحدیث و الحکم من الوافی (ص 66 ج 1) قال: قلت له علیه السّلام: یجیئنا الأحادیث عنکم مختلفة، قال: ما جاءک عنّا فاعرضه علی کتاب اللّه عزّ و جلّ و أحادیثنا فان کان یشبههما فهو منّا و إن لم یشبههما فلیس منّا. الحدیث.

و قال ثقة الإسلام أبو جعفر الکلینیّ قدّس سرّه فی أوائل الکافی:

یا أخی أرشدک اللّه أنه لا یسع أحدا تمییز شیء مما اختلف الروایة فیه عن العلماء علیهم السّلام برأیه إلاّ علی ما أطلقه العالم علیه السّلام بقوله: اعرضوها علی کتاب اللّه فما وافق کتاب اللّه عزّ و جلّ فخذوه، و ما خالف کتاب اللّه فردّوه.

و قال العالم الرّبانیّ أبو جعفر محمّد بن بابویه الملقب بالصّدوق قدّس سرّه الشریف فی الباب الأوّل من رسالته فی الاعتقادات:

اعلم أنّ اعتقادنا فی التوحید أنّ اللّه تعالی واحد لیس کمثله شیء، قدیم لم یزل و لا یزال سمیعا، بصیرا، علیما، حکیما، حیّا، قیّوما، عزیزا، قدّوسا عالما، قادرا، غنیّا، لا یوصف بجوهر، و لا جسم، و لا صورة، و لا عرض، و لا خط و لا سطح، و لا ثقل، و لا خفّة، و لا سکون، و لا حرکة، و لا مکان، و لا زمان فإنّه تعالی متعال من جمیع صفات خلقه خارج عن الحدّین حدّ الإبطال و حدّ التشبیه و أنه تعالی شیء لا کالأشیاء، أحد صمد لم یلد فیورث، و لم یولد فیشارک، و لم یکن له کفوا أحد، و لا ندّله، و لا ضدّ، و لا شبه، و لا صاحبة، و لا مثل، و لا نظیر، و لا شریک له، لا تدرکه الأبصار و هو یدرک الأبصار، و لا الأوهام و هو یدرکها، لا تأخذه سنة و لا نوم، و هو اللّطیف الخبیر، خالق کلّ شیء لا إله إلاّ هو له الخلق و الأمر تبارک اللّه ربّ العالمین، و من قال بالتشبیه فهو مشرک، و من نسب إلی الامامیّة غیر ما وصف فی التوحید فهو کاذب، و کلّ خبر یخالف ما ذکرت فی التوحید فهو موضوع مخترع، و کلّ حدیث لا یوافق کتاب اللّه فهو باطل، و إن وجد فی کتب علمائنا فهو مدلّس و الأخبار الّتی یتوهّمها الجهّال تشبیها للّه تعالی بخلقه فمعانیها محمولة

ص:249

علی ما فی القرآن من نظائرها، إلی آخر ما قال.

أقول: للّه دّره فانه - ره - أجاد و أفاد بما قضی به العقل الصریح و النقل الصحیح، إلاّ أنه رحمه اللّه ذهب إلی أنّ من قال بالتشبیه فهو مشرک.

فإن عنی بذلک الشرک المصطلح عند المتشرّعة بأن یکون قائله کافرا بحیث یترتّب علیه أحکامه من النجاسة و عدم حلّ ذبیحته و سائر أحکامه التی دوّنت فی الکتب الفقهیّة کما هو ظاهر کلامه - ره - فلا نسلّم، لأنّ القائل برؤیته تعالی بالأبصار مثلا و إن کان شبّهه تعالی بالجسم و أثبت له صفات المخلوق المرکّب المرئیّ إلاّ أنّه ذهب إلیه من غیر شعور بتلک التوالی الفاسدة و اللّوازم الباطلة غیر اللائقة بذاته تعالی، و لو تنبّه بها أعرض عنها، و ذلک القائل أطاع الوهم من حیث لا یشعر فأضلّه السبیل حیث رأی أنّ الأرض و الماء و الکواکب و غیرها مرئیّة محسوسة أو قابلة للرّؤیة، قاده الوهم إلی أنّ کلّ ما هو موجود فهو مرئیّ محسوس فاللّه تعالی موجود فتصحّ رؤیته و ما دری أنّ ذلک القول ینتهی إلی الترکیب و الافتقار و سائر صفات الجسم فی اللّه تعالی و لم یعلم من الشرع أنّ القائل بما تترتّب علیه لوازم غیر بیّنة من حیث لا یشعر مأخوذ و محکوم بأحکام تلک اللوازم الشرعیّة، بل المعلوم خلافه، نعم لو کانت اللّوازم بیّنة و مع ذلک مال إلیها و شبّهه تعالی بما یعلم توالیه الفاسدة المترتّبة علی رأیه یمکن أن یقال إنه مشبّه مشرک کافر.

و إن عنی معناه اللّغوی العاری عن الأحکام الشرعیّة توسّعا، أو أنّ هذا قول المشرک و هو لا یعلم به أو نظائر هذین الوجهین فلا کلام فیه إلاّ أنّ نحو هذا القائل لیس بمشرک کافر.

و قال - ره - فی باب ما جاء فی الرّؤیة من کتابه القیّم المفید فی التوحید (ص 108 طبع ایران 1321 ه): و الأخبار الّتی رویت فی هذه المعنی - یعنی فی الرؤیة - صحیحة و إنما ترکت إیرادها فی هذا الباب خشیة أن یقرؤها جاهل بمعانیها فیکذب بها فیکفر باللّه عزّ و جلّ و هو لا یعلم.

ص:250

و الأخبار التی ذکرها أحمد بن محمّد بن عیسی فی نوادره و الّتی أوردها محمّد بن أحمد بن یحیی فی جامعه فی معنی الرّؤیة صحیحة لا یردّها إلا مکذّب بالحقّ أو جاهل به، و ألفاظها ألفاظ القرآن، و لکلّ خبر منها معنی ینفی التشبیه و التعطیل و یثبت التوحید و قد أمرنا الأئمّة صلوات اللّه علیهم أن لا نکلّم الناس إلاّ علی قدر عقولهم.

و معنی الرّؤیة الواردة فی الأخبار العلم، و ذلک أنّ الدّنیا دار شکوک و ارتیاب و خطرات فإذا کان یوم القیامة کشف للعباد من آیات اللّه و اموره فی ثوابه و عقابه ما یزول به الشکوک و یعلم حقیقة قدرة اللّه عزّ و جلّ، و تصدیق ذلک فی کتاب اللّه عزّ و جلّ: «لَقَدْ کُنْتَ فِی غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ » (ق - 22).

فمعنی ما روی فی الحدیث أنه عزّ و جلّ یری أی یعلم علما یقینیّا کقوله عزّ و جلّ «أَ لَمْ تَرَ إِلی رَبِّکَ کَیْفَ مَدَّ الظِّلَّ » (الفرقان - 45) و قوله تعالی: «أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِی حَاجَّ إِبْراهِیمَ فِی رَبِّهِ » (البقرة - 258) و قوله تعالی: «أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ خَرَجُوا مِنْ دِیارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ » (البقرة - 243) و قوله تعالی:

«أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِأَصْحابِ الْفِیلِ » (الفیل - 2) و أشباه ذلک من رؤیة القلب و لیست من رؤیة العین. إلی آخر ما أفاد قدّس سرّه و إنّما نقلنا موضع الحاجة من کلامه.

أقول: قوله - ره - فیکفر باللّه عزّ و جلّ و هو لا یعلم، کأنّما أراد به المعنی الثانی من المعنیین المتقدّمین فلا بأس أن یجعل کلامه فی التوحید قرینة علی حمل کلامه فی الاعتقادات علی ذلک أیضا، أی و من قال بالتشبیه فهو مشرک و هو لا یعلم.

فنقول: إنّ ما یدرک بالقوّة الباصرة لا بدّ من أن یکون جسما کثیفا، لأنّ للرّؤیة شروطا.

فمنها أن یکون المرئیّ مقابلا للرائی أو فی حکم المقابل، و الثانی کرؤیة

ص:251

الانسان وجهه فی المرآة و رؤیة الأعراض، لأنّ المقابل حقیقة هو الجسم و اعراضه مقابلة للرائی بالتبع فهی فی حکم المقابل.

و منها عدم البعد المفرط.

و منها عدم القرب المفرط.

و منها عدم الصغر المفرط.

و منها عدم الحاجب بین الرائی و المرئی.

و منها أن یکون المرئیّ مضیئا إمّا من ذاته أو من غیره.

و منها أن یکون المرئیّ کثیفا أی مانعا للشعاع من النفوذ فیه فلو لم یکن کثیفا لا یمکن رؤیته.

سواء قیل: إنّ الابصار بخروج الشعاع من العین علی هیئة مخروط رأسه عند مرکز البصر و قاعدته عند سطح المبصر.

إمّا یکون ذلک المخروط مصمتا أو مرکبا من خطوط شعاعیّة مستقیمة أطرافه الّتی یلی البصر مجتمعة عند مرکزه ثمّ تمتدّ متفرّقة إلی البصر، فما ینطبق علیه من المبصر أطراف تلک الخطوط أدرکه البصر و ما وقع بین أطراف تلک الخطوط لم یدرکه.

و إمّا لم یکن الشعاع مخروطا أصلا بل هو خطّ مستقیم خارج من العین فإذا انتهی إلی المرئیّ تحرّک علی سطحه فی جهتی طوله و عرضه حرکة فی غایة السرعة و یتخیّل بحرکته هیئة مخروطة کما یتخیّل القطر النازل خطا مستقیما و النقطة الدائرة بسرعة خطا مستدیرا، و هذا قول الریاضیّین ذهب إلی کلّ واحدة من الشعب المذکورة طائفة منهم.

و سواء قیل: إنّ الابصار بالانطباع و هو مذهب الطبیعیّین و هو المختار عند أرسطو و أتباعه کالشیخ الرئیس حیث اختاره فی الشفاء.

أو قیل: إنّ المشف الذی بین البصر و المرئی یتکیّف بکیفیّة الشعاع الّذی هو فی البصر و یصیر بذلک آلة للإبصار کما ذهب الیه طائفة من الحکماء.

أو قیل: لا انطباع و لا شعاع و إنّما الابصار بمقابلة المستنیر للباصرة فیقع حینئذ

ص:252

للنفس علم اشراقیّ حضوریّ علی المبصر کما مال إلیه الشیخ الاشراقی شهاب الّدین السهروردی.

أو أنّ الإبصار بإنشاء صورة مماثلة له بقدرة اللّه من عالم الملکوت النفسانی مجرّدة عن المادّة الخارجیّة حاضرة عند النفس المدرکة قائمة بها قیام الفعل بفاعله لا قیام المقبول بقابله.

و بالجملة أنّ المحسوس لکلّ حاسّة هو الصورة الإدراکیّة المفارقة عن المادّة، لا الّتی هی فی مادّة جسمانیّة و مع ذلک لا بدّ فی الإبصار من مقابلة البصر لما یقع صورته عند القوّة المدرکة و البصر، و من تحقّق سائر شروط الرؤیة کما ذهب إلیه المولی صدر المتألّهین فی السفر الرابع من الأسفار. و حجّة کلّ طائفة مذکورة فی محالّها و لسنا الان فی ذلک المقام.

و قد أشار إلی تلک الاراء فی کیفیة الابصار الحکیم السبزواریّ قدّس سرّه فی غرر الفرائد بقوله منظوما:

قد قیل الابصار بالانطباع و قیل بالخارج من شعاع

مضطرب الاخر أو مخروطی مصمت أو الّف من خطوط

لدی الجلیدیّة رأسه ثبت قاعدة منه علی المرئی حوت

تکیّف المشفّ باستحالة بکیف ضوء العین بعض قاله

و بانتساب النفس و الاشراق منها لخارج لدی الاشراقی

و صدر الاراء هو رأی الصدر فهو بجعل النّفس رأیا یدری

للعضو أعداد إفاضة الصور قامت قیاما عنه کالذی استتر

و کیف کان و لو جازت رؤیته تعالی بالأبصار لزم أن یکون جسما ذا جهة لأنّ المرئی بالعین یجب أن یکون کثیفا مقابلا للرائی. و لیس ذلک إلاّ الأشیاء الّتی قبلنا، فاذن یلزم ترکیبه تعالی و تحدیده و افتقاره و غیرها من التوالی الباطلة و المفاسد اللازمة علی هذا الرأی السخیف، تعالی اللّه عما یقول الجاهلون علوّا کبیرا.

ص:253

فلمّا کانت البراهین العقلیّة تمنعنا عن القول برویته تعالی بل برؤیة المفارقات مطلقا سواء کانوا عقولا أو نفوسا بالأبصار فلا یصحّ لنا الأخذ بظواهر الأحادیث المرویّة فی الرّؤیة بل بظاهر الایات القرآنیّة الناطقة فیها، و قد نعلم قطعا أنّ اللّه تعالی و حججه ما أرادوا معانیها الظاهرة، و لذلک تصدّی العقلاء إلی درک معانیها الحقیقیّة و حمل ظاهرها علی ما یوافقه صریح العقل و صحیح النقل.

مثلا أنهم بیّنوا فی قوله تعالی: «وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلی رَبِّها ناظِرَةٌ » (القیامة - 23) الّذی تمسّک به الأشعریّ و أتباعه فی القول بالرؤیة وجوها من المعانی الصحیحة التی تناسب حکم العقل و لا یأبی عنها طباع الایة.

روی الصدوق قدّس سرّه فی الباب الحادی عشر من عیون أخبار الرضا علیه السّلام باسناده عن ابراهیم بن أبی محمود قال: قال علیّ بن موسی الرّضا علیه السّلام فی قول اللّه تعالی «وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلی رَبِّها ناظِرَةٌ » یعنی مشرقة ینتظر ثواب ربّها.

و قال علم الهدی السید المرتضی - ره - فی کتابه غرر الفوائد و درر القلائد (ص 16 طبع طهران 1272 ه):

إنّ أصحابنا قد اعتمدوا فی إبطال ما ظنّ أصحاب الرّؤیة فی قوله تعالی «وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلی رَبِّها ناظِرَةٌ » علی وجوه معروفة، لأنهم بیّنوا أنّ النظر لیس یفید الرّؤیة و لا الرّؤیة من أجلّ محتملاته. و دلّوا علی أنّ النظر ینقسم إلی أقسام کثیرة منها تقلیب الحدقة الصحیحة حیال المرئی طلبا لرؤیته، و منها النظر الّذی هو الانتظار، و منها النظر الّذی هو التعطف و الّرحمة، و منها النظر الّذی هو الفکر و التأمّل، و قالوا: إذا لم یکن فی أقسام النظر الرؤیة لم یکن للقوم بظاهرها تعلّق و احتجنا جمیعا إلی طلب تأویل الایة من غیر جهة الرؤیة، و تأوّلها بعضهم علی الانتظار للثواب و إن کان المنتظر فی الحقیقة محذوفا و المنتظر منه مذکورا علی عادة للعرب معروفة و سلّم بعضهم أنّ النظر یکون الرؤیة بالبصر و حمل الایة علی رؤیة أهل الجنّة لنعم اللّه تعالی علیهم علی سبیل حذف المرئی فی الحقیقة، و هذا الکلام مشروح فی مواضعه و قد بیّنا ما یورد علیه و ما یجاب عن الشبهة المعترضة فیه فی مواضع کثیرة.

ص:254

قال: و ههنا وجه غریب فی الایة حکی عن بعض المتأخّرین - قیل: إنّ ذلک البعض هو الصاحب بن عباد - لا یفتقر معتمده إلی العدول عن الظاهر أو إلی تقدیر محذوف، و لا یحتاج إلی منازعتهم فی أنّ النظر یحتمل الرؤیة أولا یحتملها، بل یصحّ الاعتماد علیه، سواء کان النظر المذکور فی الایة هو الانتظار بالقلب أو الرؤیة بالعین، و هو أن یحمل قوله تعالی «إِلی رَبِّها » علی أنه أراد به نعمة ربّها لأنّ الالاء النعم و فی واحدها أربع لغات یقال: ألی مثل قفا، و إلی مثل معی و ألی مثل ظبی، و إلیّ مثل حسیّ: قال الأعشی بکر بن وائل:

أبیض لا یرهب الهزال و لا یقطع رحما و لا یخون إلی

أراد أنه لا یخون نعمة و أراد تعالی بإلی ربّها نعم ربّها، و اسقط التنوین للإضافة.

قال: فإن قیل: أیّ فرق بین هذا الوجه و بین تأویل من حمل الایة علی أنه ارید بها إلی ثواب ربّها ناظرة یعنی رائیة لنعمه و ثوابه؟ قلنا: ذلک الوجه یفتقر إلی محذوف لأنه إذا جعل إلی حرفا و لم یعلّقها بالربّ تعالی فلا بدّ من تقدیر محذوف و فی الجواب الّذی ذکرناه لا یفتقر إلی تقدیر محذوف، لأنّ إلی فیه اسم تتعلّق به الرؤیة فلا یحتاج إلی تقدیر محذوف غیره، و اللّه أعلم بالصواب، انتهی کلامه رفع مقامه، و ذکر البیت الطبرسی - ره - أیضا فی التفسیر و استشهد به بأنّ إلی فی الایة اسم مفرد الالاء.

و جمیع الایات الّتی تمسّک بها الأشاعرة کان من هذا القبیل، و کذا الأخبار الظاهرة فی الرؤیة، و لو کان خبر ناصّا فی مقصودهم بالفرض لرفضناه و نضربه علی الجدار لعلمنا بأنّه موضوع و إلاّ لما خالف العقل و القرآن.

علی أنّ للرّوایات التی تعلّقوا بها أیضا معانی صحیحة کما سنشیر إلی نبذة منها عند شرح الأحادیث الاتیة المرویّة عن الأئمة علیهم السّلام فی إبطال رؤیته تعالی بالأبصار.

ثمّ إنّ الأشاعرة سلکوا فی قولهم هذا مسلک قولهم فی الکلام النفسی حیث

ص:255

زعموا فی ماهیّة کلامه تعالی أنه معنی قدیم قائم بذاته لیس بحرف و لا صوت و لا أمر و لا نهی و لا خبر و لا استخبار و غیر ذلک من أسالیب الکلام، لأنهم مع ذهابهم إلی تجرّده تعالی قالوا برؤیته بالأبصار و لکنه یری لا کما یری الاجسام بل یری و لیس فوقا و لا تحتا و لا یمینا - الی آخر ما نقلنا من مذهبهم فی الرؤیة.

ثمّ إنّ بعض الأشاعرة لمّا التفتوا إلی سخافة رأی شیخهم فی الرؤیة تصدّی لحمل کلامه علی وجه لعلّه یوافق حکم العقل فقال: لیس مرادنا بالرؤیة الانطباع أو خروج الشعاع، بل الحالة الّتی تحصل من رؤیة الشیء بعد حصول العلم به.

و مراده من کلامه هذا أنه لیس المراد بالرؤیة هو الانکشاف التامّ المسلّم جوزاه عند الکلّ، و لا ارتسام صورة المرئیّ فی العین المسلّم امتناعه عند الکلّ بل أمر آخر وراء ذلک یسمّونه بالحالة الّتی تحصل من رؤیة الشیء بعد حصول العلم کما صرّح به شارح الفصوص المنسوب إلی الفارابی، و الفخر الرازی فی المحصّل و الرجلان من کبار الأشاعرة.

فقال الأوّل (ص 126 طبع طهران 1318 ه): مذهب أهل الحقّ و هم الأشاعرة أنّ اللّه تعالی یجوز أن یری منزّها عن المقابلة و الجهة و المکان، و خالفهم فی ذلک سائر الفرق، و لا نزاع للنافین فی جواز الانکشاف التامّ العلمی، و لا للمثبتین فی امتناع ارتسام صورة المرئیّ فی العین، و اتصال الشعاع الخارج من العین بالمرئیّ إنما محلّ النزاع إذا عرّفنا الشمس مثلا بحدّ أو رسم کان نوعا من الإدراک، ثمّ إذا بصرناها و غمضنا العین کان نوعا آخر فوق الأوّل، ثمّ إذا فتحنا العین یحصل لنا من الإدراک نوع آخر فوق الأوّلین نسمیّها الرّؤیة و لا یتعلّق فی الدّنیا إلاّ بما هو فی جهة أو مکان، فمثل هذه الحالة الادراکیّة هل یصحّ أن یقع بدون المقابلة و الجهة و أن یتعلّق بذات اللّه تعالی منزّهة عن الجهة و المکان أم لا فالأشاعرة یثبتونها و المعتزلة و سائر الفرق ینکرونها. انتهی کلامه.

و لا یخفی علیک أنه لم یأت بما یغنیهم و ینجیهم من مهالک رأیهم الکاسد، و أورد علیه الفخر فی المحصّل اعتراضات کثیرة مع أنه حرّر البحث أیضا مثل ذلک

ص:256

الرّجل و قال: محل النزاع ذلک الأمر الاخر لا الأوّلان، و اختار آخر الأمر أنّ المعتمد فی مسألة الرؤیة الدّلائل السمعیّة.

و نقل کلامه و إن کان مفضیا إلی إطناب، و لکن لمّا کان الرّجل من أعاظم الأشعریّة، و قوله یعتنی به فی تقریر ما ذهبوا إلیه یعجبنی نقله حتّی یعلم منه أنهم لمّا رأوا رکاکة رأی رئیسهم تصدّوا إلی تحصیل مخلص، فتراهم أنّهم فی کلّ و ادیهیمون، فذهب بعضهم الی أنّ المراد من الرؤیة تلک الحالة، و الاخر إلی أنّه الکشف التامّ، و ثالث إلی أنّ المعتمد الدّلائل السمعیّة مع أنّ شیخهم أبا الحسن علیّ ابن إسماعیل الأشعری اعتقد خلاف ما بیّنوه.

قال الشهرستانیّ فی الملل و النحل (ص 45 طبع ایران 1288 ه): و من مذهب الأشعری أنّ کلّ موجود فیصحّ أن یری، فإنّ المصحّح للرؤیه إنّما هو الوجود، و الباری تعالی موجود فیصحّ أن یری، و قد ورد السمع بأنّ المؤمنین یرونه فی الاخرة قال اللّه تعالی «وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلی رَبِّها ناظِرَةٌ » إلی غیر ذلک من الایات و الأخبار. قال: و لا یجوز أن تتعلّق به الرؤیة علی جهة و مکان و صورة و مقابلة و اتّصال شعاع أو علی سبیل انطباع فإنّ ذلک مستحیل.

انتهی قوله.

و أقول: إنّ قول الأشعری یضاهی ما ذهب إلیه الملحدون قدیما و حدیثا حیث قالوا: کلّ ما یری فهو موجود، فلو کان اللّه موجودا کان مرئیّا، فحیث لم نره فلیس بموجود.

علی أنّه یرد علی الأشعری أنّ المعانی و المشمومات و المسموعات و کثیرا من الأجسام کالهواء و الفلک و جمیع المشفّ الذی ینفذ فیه نور البصر لا تصحّ أن تری، اللّهمّ إلاّ أن یقال: إنّ الرّجل لمّا کان یعتقد بالإرادة الجزافیّة و یجوّز تخلّف المسبّبات عن الأسباب إلاّ أنّ عادة اللّه جرت باحراق النار و تبرید الماء مثلا لا أنّ النار سبب للإحراق، یقول فی عدم رؤیة تلک الأشیاء أیضا بتخلّفها عن أسبابها و بأنّ إرادة اللّه لم تجر برؤیتها.

ص:257

أمّا کلام الفخر الرازی فی المحصّل فقال (ص 137 طبع مصر 1323 ه) «مسألة» اللّه تعالی یصحّ أن یکون مرئیّا، خلافا لجمیع الفرق، أمّا الفلاسفة و المعتزلة فلا إشکال فی مخالفتهم، و أمّا المشبّهة و الکرامیّة فلأنّهم إنما جوّزوا رؤیته لاعتقادهم کونه تعالی فی المکان و الجهة و أمّا بتقدیر أن یکون هو تعالی منزّها عن الجهة فهم یحیلون رؤیته، فثبت أنّ هذه الرؤیة المنزّهة عن الکیفیّة مما لا یقول به أحد إلاّ أصحابنا.

و قبل الشروع فی الدّلالة لا بدّ فی تلخیص محلّ النزاع.

فإنّ لقائل أن یقول: إن أردت بالرؤیة الکشف التامّ فذلک مسلّم، لأنّ المعارف تصیر یوم القیامة ضروریّة، و إن أردت بها الحالة الّتی نجدها من أنفسنا عند اتّصال الشعاع الخارج من العین إلی المرئی أو عن حالة مستلزمة لارتسام الصورة أو لخروج الشعاع و کلّ ذلک فی حق اللّه تعالی محال، و إن أردت به أمرا ثالثا فلا بدّ من إفادة تصوّره، فإنّ التصدیق مسبوق بالتصوّر.

و الجواب أنّا إذا علمنا الشیء حال مالا نراه ثمّ رأیناه فانّا ندرک تفرقة بین الحالین. و قد عرفت أنّ تلک التفرقة لا یجوز عودها إلی ارتسام الشبح فی العین، و لا إلی خروج الشعاع منها، فهی عائدة إلی حالة اخری مسمّاة بالرؤیة فندّعی أنّ تعلّق هذه الصفة بذات اللّه جائز، هذا هو البحث عن محلّ النزاع، و المعتمد أنّ الوجود فی الشاهد علّة لصحّة الرؤیة فیجب أن یکون فی الغائب کذلک.

قال: و هذه الدلالة ضعیفة من وجوه:

أحدها أنّ وجود اللّه تعالی عین ذاته، و ذاته مخالف لغیره فیکون وجوده مخالفا لوجود غیره فلم یلزم من کون وجودنا علّة لصحّة الرؤیة کون وجوده کذلک.

سلّمنا أنّ وجودنا یساوی وجود اللّه تعالی و مجرّد کونه وجودا لکن لا نسلّم أنّ صحة الرؤیة فی الشاهد مفتقرة إلی العلّة، فإنّا بیّنا أنّ الصحّة لیست أمرا ثبوتیّا فتکون عدمیّة، و قد عرفت أنّ العدم لا یعلّل.

سلّمنا أنّ صحّة رؤیتنا معلّلة فلم قلت إنّ العلّة هی الوجود؟ قالوا: لأنّا

ص:258

نری الجوهر و اللّون قد اشترکا فی صحّة الرؤیة، و الحکم المشترک لابدّ له من علّة مشترکة و لا مشترک إلاّ الحدوث و الوجود، و الحدوث لا یصلح للعلّیة، لأنّه عبارة عن وجود مسبوق بالعدم، و العدم نفی محض، و العدم السابق لا دخل له فی التأثیر فیبقی المستقلّ بالتأثیر محض الوجود، فنقول: لا نسلّم أنّ الجوهر مرئیّ علی ما تقدّم.

سلّمناه لکن لا نسلّم أنّ صحّة کون الجوهر مرئیّا یمنع حصولها فی اللّون مرئیّا، فلم لا یجوز أن یقال: الصحّتان نوعان تحت جنس الصحّة، تحقیقه أنّ صحّة کون الجوهر مرئیّا یمتنع حصولها فی اللّون، لأنّ اللّون یستحیل أن یری جوهرا و الجوهر یستحیل أن یری لونا، و هذا یدلّ علی اختلاف هاتین الصحتّین فی الماهیة سلّمنا الاشتراک فی الحکم فلم قلت: إنه یلزم من الاشتراک فی الحکم الاشتراک فی العلّة؟ بیانه ما تقدّم من جواز تعلیل الحکمین المتماثلین بعلّتین.

مختلفتین.

سلّمنا وجوب الاشتراک فلم قلت: إنه لا مشترک سوی الحدوث و الوجود و علیکم الدلالة. ثمّ نحن نذکره و هو الإمکان و لا شکّ أنّ الإمکان مغایر للحدوث فان قلت: الامکان عدمیّ قلت: فامکان الرؤیة أیضا عدمیّ، و لا استبعاد فی تعلیل عدمیّ بعدمیّ.

سلّمنا أنه لا مشترک سوی الحدوث و الوجود فلم قلت: إنّ الحدوث لا یصلح قوله لأنه عبارة عن مجموع عدم و وجود؟ قلنا: لا نسلّم بل هو عبارة عن کون الوجود مسبوقا بالعدم و مسبوقیّة الوجود بالعدم غیر نفس العدم. و الدّلیل علیه أنّ الحدوث لا یحصل إلاّ فی أوّل زمان الوجود، و فی ذلک الزمان مستحیل حصول العدم فعلمنا أنّ الحدوث کیفیة زائدة علی العدم.

سلّمنا أنّ المصحّح هو الوجود فلم قلت: إنه یلزم من حصوله فی حقّ اللّه تعالی حصول الصحّة فانّ الحکم کما یعتبر فی تحقّقه حصول المقتضی یعتبر فیه أیضا انتفاء المانع، فلعلّ ماهیّة اللّه تعالی أو ماهیّة صفة من صفاته ینافی هذا الحکم و ممّا یحقّقه إنّ الحیاة مصحّحة للجهل و الشهوة، ثمّ إنّ حیاة اللّه تعالی لا تصحّحها

ص:259

إمّا لأنّ الاشتراک لیس إلاّ فی اللفظ، أو اشتراکا فی المعنی لکن ماهیّة ذات اللّه تعالی و ماهیّة صفة من صفاته ینافیهما، و علی التقدیرین فإنه یجوز فی هذه المسألة ذلک أیضا.

سلّمنا أنه لم یوجد المنافی لکن لم لا یجوز أن یکون حصول هذه الرؤیة فی أعیننا موقوفا علی شرط یمتنع تحقّقه بالنسبة إلی ذات اللّه تعالی، فإنّا لا نری المرئیّ إلاّ إذا انطبعت صورة صغیرة متساویة للمرئی فی الشکل فی أعیننا، و فی المحتمل أن یکون حصول الحالة المسمّاة بالرؤیة مشروطا بحصول هذه الصورة أو کان مشروطا بحصول المقابلة، و لمّا امتنع حصول هذه الامور بالنسبة إلی ذات اللّه لا حرم امتنع علینا أن نری ذات اللّه تعالی و المعتمد فی المسألة الدّلائل السمعیّة:

أحدها أنّ رؤیة اللّه تعالی معلّقة باستقرار الجبل و هو ممکن و المعلّق علی الممکن ممکن فالرؤیة ممکنة.

و ثانیها أنّ موسی علیه الصلاة و السّلام سأل الرؤیة و لو لم تکن الرؤیة جائزة لکان سؤال موسی عبثا أو جهلا.

و ثالثها قوله تعالی «وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلی رَبِّها ناظِرَةٌ » انتهی ما أردنا من نقل کلامه فی المسألة فعلمت أنه صرّح بأنّ المراد بالرؤیة عند الأشعری و أتباعه لیس الانکشاف التام، و لا ارتسام صورة المرئی فی العین، لعدم الخلاف فی صحّة الأوّل و بطلان الثانی بل المراد تلک الحالة الإدراکیة الّتی فسّرت.

و لمّا کان هذا المعنی أیضا غیر مستقیم بوجوه اشیر إلی بعضها عدل عنه الفخر و تمسّک بظاهر الایات الثلاث، مع أنها لا تدلّ علی مرادهم.

و العجب من الفخر کیف اعتمد علی الایات فی إفادة ذلک المعنی الذی یأبی عنه العقل و النقل أیضا کقوله تعالی «لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ ». (الأنعام - 104) و کیف تدرکه الأبصار و هو اللطیف الخبیر. و فی کلمة

ص:260

اللّطیف فی المقام لطائف یفهمها من کان له قلب.

نعم الوجه الأوّل الّذی بیّنه بعض آخر منهم من أنّ معنی الرؤیة عندهم الکشف التامّ أی ینکشف لعباده المؤمنین فی الاخرة انکشاف البدر المرئی متین غایة المتانة، لما علمت آنفا من أنّ الدّنیا دار شکوک و ارتیاب، فاذا کان یوم القیامة کشف للعباد ما یزول به الشکوک.

قال بعض المحقّقین کما نقل المولی صدرا عنه فی الفصل الرابع من الموقف السابع من السفر الرابع من الأسفار:

إنّ الإنسان ما دام فی مضیق البدن و سجن الدّنیا مقیّدا بقیود البعد و المکان و سلاسل الحرکة و الزمان، لا یمکنه مشاهدة الایات الافاقیّة و الأنفسیّة علی وجه التمام و لا یتلوها دفعة واحدة إلاّ کلمة بعد کلمة، و حرفا بعد حرف، و یوما بعد یوم و ساعة بعد ساعة.

فیتلو آیة و یغیب عنه اخری، فیتوارد علیه الأوضاع، و یتعاقب له الشئون و الأحوال، و هو علی مثال من یقرأ طومارا و ینظر إلی سطر عقیب آخر، و ذلک لقصور نظره و قوّة إدراکه عن الإحاطة بالتمام دفعة واحدة قال تعالی: «وَ ذَکِّرْهُمْ بِأَیّامِ اللّهِ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ » (ابراهیم - 5).

فإذا قویت بصیرته و تکحّلت عینه بنور الهدایة و التوفیق کما یکون عند قیام الساعة فیتجاوز نظره عن مضیق عالم الخلق و الظلمات إلی عالم الأمر و النور فیطالع دفعة جمیع ما فی هذا الکتاب الجامع للایات من صور الأکوان و الأعیان کمن یطوی عنده السجلّ الجامع للسطور و الکلمات، و إلیه الإشارة بقوله تعالی «یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُبِ » (الأنبیاء - 104) و قوله: «وَ السَّماواتُ مَطْوِیّاتٌ بِیَمِینِهِ ».

و إنّما قال بیمینه لأنّ أصحاب الشمال و أهل دار النکال لیس لهم نصیب فی طیّ السماء بالقیاس إلیهم و فی حقّهم غیر مطویّة أبدا، لتقیّد نفوسهم بالأمکنة و الغواشی کما قال تعالی «لَهُمْ مِنْ جَهَنَّمَ مِهادٌ وَ مِنْ فَوْقِهِمْ غَواشٍ » (الأعراف - 42)

ص:261

فلو کانت الأشاعرة عنوا من قولهم هذا المعنی أعنی ذلک الکشف التامّ الذی بیّنه ذلک البعض، فنعم الوفاق، و إلاّ فلا یتصوّر منه إلاّ الرؤیة بالبصر و هو باطل عقلا و سمعا، و لکن قد عرفت أنّ هذا المعنی اللّطیف الصحیح لیس بمراد الأشعری و أتباعه کما صرّح به الرّجلان و الشهرستانی فی الملل و غیرهم.

ثمّ إنّ حمل الحائطیّة و الحدثیّة خبر رؤیة الباری تعالی مثل قوله صلّی اللّه علیه و آله «إنّکم سترون ربّکم کما ترون القمر لیلة البدر لا تضامون فی رؤیته» و أشباهه علی رؤیة العقل الأوّل کما نقل عنهما الشهرستانیّ فی الملل علی ما قدّمنا آنفا فلیس بصحیح أیضا.

و ذلک لأنهما حملا کلمة الربّ فی الحدیث علی العقل الأوّل من حیث إنه مربّ لما دونه من الموجودات و هذا لا بأس به کما برهن فی محلّه أنّ لکلّ نوع من الامور الّتی تلینا فردا مجرّدا عقلانیّا علی صورته یسمّی ربّ ذلک النوع و هو تعالی ربّ أرباب النوعیّات، و لکنّهما أخطئا فی هذا الرأی أیضا من حیث إنهما اختاراه حذرا من الإشکال الوارد علی ظاهر الحدیث أعنی ما یتبارد إلیه الذّهن من أنّ کلمة الرّبّ هو اللّه تعالی ربّ العالمین و قد کرّا إلی ما فرّا منه، لأنّ العقل الأوّل لا یمکن رؤیته بالأبصار، لأنّه من الموجودات النوریّة المحضة و المجرّدات الصرفة، و المفارقات مطلقا سواء کانوا عقولا أو نفوسا لا یمکن رؤیتهم بالأبصار، لأنّهم لیسوا بجسم و لا جسمانیّ، و لیس لهم جهة و کثافة و ثقل و غیرها من أوصاف الجسم.

علی أنّ الأجسام المشفّة و کثیرا من الأعراض مع کونها فی جهة لا تری و حکم بما أشرنا إلیه العقل و عاضده الشرع، فقد قام البرهان علی أنّ الصادر الأوّل لا یکون إلاّ عقلا، و العقل لا یکون إلا مجرّدا. و قد قال اللّه تعالی: «ثُمَّ أَنْزَلَ اللّهُ سَکِینَتَهُ عَلی رَسُولِهِ وَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ وَ أَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها » (التوبة - 26) و قال تعالی: «فَأَنْزَلَ اللّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ وَ أَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها » (التوبة - 40) و قال تعالی: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ جاءَتْکُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ »

ص:262

«رِیحاً وَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها » (الأحزاب - 10) و الجنود فی الایات الملائکة، و ذلک أنّ اللّه تعالی قال: «لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللّهُ فِی مَواطِنَ کَثِیرَةٍ وَ یَوْمَ حُنَیْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْکُمْ کَثْرَتُکُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْکُمْ شَیْئاً وَ ضاقَتْ عَلَیْکُمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّیْتُمْ مُدْبِرِینَ ثُمَّ أَنْزَلَ اللّهُ سَکِینَتَهُ عَلی رَسُولِهِ وَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ وَ أَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها وَ عَذَّبَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ ذلِکَ جَزاءُ الْکافِرِینَ » (التوبة - 25 و 26).

و من تلک المواطن بدر و قد قال اللّه تعالی: «وَ لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللّهُ بِبَدْرٍ وَ أَنْتُمْ أَذِلَّةٌ فَاتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِینَ أَ لَنْ یَکْفِیَکُمْ أَنْ یُمِدَّکُمْ رَبُّکُمْ بِثَلاثَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِکَةِ مُنْزَلِینَ بَلی إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا وَ یَأْتُوکُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هذا یُمْدِدْکُمْ رَبُّکُمْ بِخَمْسَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِکَةِ مُسَوِّمِینَ » (آل عمران 121-123).

و قال تعالی. «إِذْ تَسْتَغِیثُونَ رَبَّکُمْ فَاسْتَجابَ لَکُمْ أَنِّی مُمِدُّکُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلائِکَةِ مُرْدِفِینَ » (الأنفال - 10).

و قد قال أمیر المؤمنین علیه السّلام حین سئل عن العالم العلوی: صور عاریة عن الموادّ، خالیة عن القوّة و الاستعداد، تجلّی لها فأشرقت، و طالعها فتلألأت، ألقی فی هویّتها مثاله، و أظهر عنها أفعاله. الحدیث.

و هذه الصور قد یعبّر عنهم بالعقول، و قد یعبّر عنهم بالملائکة، و إذا کانوا عارین عن الموادّ لا یمکن رؤیتهم بالأبصار، لما أشرنا إلیه آنفا من أنّ المرئیّ بالبصر یجب أن یکون مادیّا کثیفا، و قد قدّمنا فی المباحث السابقة نبذة من الکلام فی ذلک (راجع ص 79 ج 2 من التکملة).

و أمّا جواب الأقوال الّتی نقلها الشهرستانیّ من أنّ داود الجواری ذهب إلی أنّ معبوده جسم و لحم و دم - إلخ، و أنّ مضر و کهمش و الهجیمی أجازوا علی ربّهم الملامسة و المصافحة، و أنّ المخلصین یعانقونه فی الدّارین و غیرهما من أقوال المشبّهة فهو أنّهم شبّهوه تعالی بأنفسهم.

ص:263

علی حذوما أفاده مولانا الامام الخامس محمّد بن علیّ الباقر علیه السّلام: هل سمّی عالما قادرا إلاّ لما وهب العلم للعلماء، و القدرة للقادرین؟ و کلّما میّزتموه بأوهامکم فی أدقّ معانیه فهو مخلوق مصنوع مثلکم.

و فی روایة اخری عن الصادق علیه السّلام: کلّما میّزتموه بأوهامکم فی أدقّ معانیه مخلوق مصنوع مثلکم مردود إلیکم، و لعلّ النمل الصغار تتوهّم أنّ للّه سبحانه زبانتین، فانّ ذلک کمالها، و تتوهّم أنّ عدمهما نقصان لمن لا یتّصف بهما، و کذا حال العقلاء فیما یصفون اللّه سبحانه و تعالی به.

و أمّا الروایات الموعودة فقد رویت عن أئمّتنا المعصومین علیهم السّلام فی إبطال رؤیته تعالی بالأبصار مطلقا روایات لطیفة دقیقة لو تأمّل فیها من کان له قلب سلیم و سرّ نقیّ علم أنّ تلک الدّقائق الحکمیّة و المعارف الحقّة الالهیّة، و الاشارات التوحیدیّة و الاصول الکلیّة العقلیّة الّتی لم تبلغ إلیها أفکار أوحدی الناس فی تلک الأعصار فضلا عن غیرهم، و لا یدرکها الراسخون فی العلوم الالهیّة و المعارف العقلیّة إلاّ بعد تلطیف سرّ، و تصفیة فکر، و تجرید ذهن، و مدد سماویّ إنما فاضت من سماء صدور الّذین هم المستضیئون بأنوار الرّحمن، و العارفون ببطون القرآن، و العالمون بالعلوم اللّدنیّة المستفاضة من لدن مبدء العالم علیهم و هم الذین فتحوا أبواب الاستدالال العقلی علی العلوم الربوبیّة.

و المتضلّع فی أقوال علماء الشرع و مباحثهم الکلامیّة المنقولة من الخاصّة و العامّة علم أنّ قصاری استدلالهم علی اصول العقائد و غیرها کانت مقصورة بمفاهیم الایات و الأحادیث الظاهرة و لم یعهد منهم إقامة نحو تلک البراهین العقلیة المأثورة عن آل محمّد صلّی اللّه علیه و آله.

فعلیک بما رواه عنهم ثقة الإسلام أبو جعفر الکلینی فی الکافی، و الشیخ الأجلّ الصدوق فی التوحید و الأمالی، و الشیخ الجلیل الطبرسیّ فی الاحتجاج، و بما استنبط منها المتألّهون من مطالب عرشیّة رقیقه، و نکات عقلیّة أنیقة مما یضیء العقل و یقویه و یحییه.

ص:264

إذا شئت أن ترضی لنفسک مذهبا و تعرف صدق القول من کذب أخبار

فوال أناسا قولهم و حدیثهم روی جدّنا عن جبرئیل عن الباری

و دونک شرح الحکیم المتألّه المولی صدر الشیرازی، و شرح الحکیم المولی محمّد صالح المازندرانی، و شرح الحکیم الفیض فی الوافی علی اصول الکافی و شرح الحکیم القاضی السعید القمی علی کتاب التوحید للصّدوق، و شروح غیرهم من فحول العلماء علی الکافی و التوحید و غیرهما ممّا رویت عن أئمّتنا الطاهرین حتی یتبین لک أنّ المعارف الحقّة فی الاصول الإعتقادیّة هی الّتی أفادوها و بیّنوها لأهلها، و أنّ من حاد عنها فقد سلک طریقة عمیاء قاده الهوی إلیها، و أطاع الوهم فأضلّه الجادّة الوسطی و أنّ من عزی إلی الإمامیّة غیر ما هداهم إلیها أئمّتهم فقد افتری.

فقد یخلق بنا الان أن نذکر عدّة روایات فی ذلک الموضوع المعنون و نفسّرها بقدر الوسع علی الإیجاز و الاختصار، دون التطویل و الإکثار عسی أن ینفع طالب الرّشاد و باغی السداد فنقول و باللّه التوفیق و علیه التکلان:

إنّ الکلینیّ قدّس سرّه قد نقل فی الباب التاسع من کتاب التوحید من جامعه اصول الکافی المترجم بباب إبطال الرؤیة أحادیث عنهم علیهم السّلام و أتی بطائفة منها الصّدوق قدّس سرّه فی التوحید و الأمالی، و الشیخ الجلیل الطبرسی - ره - فی الاحتجاج، و العلاّمة المجلسی فی البحار، و نحن اخترنا منها ما نوردها ههنا و نبحث عن معانیها و نکشف القناع عن دقائقها و لطائفها بعون اللّه تعالی.

الحدیث الاول

و هو الحدیث الرابع من ذلک الباب من الکافی رواه باسناده عن أحمد بن إسحاق قال: کتبت إلی أبی الحسن الثالث علیه السّلام أسأله عن الرؤیة و ما اختلف فیه الناس، فکتب علیه السّلام: لا یجوز الرؤیة ما لم یکن بین الرائی و المرئی هواء ینفذه البصر فاذا انقطع الهواء عن الرائی و المرئی لم تصحّ الرؤیة، و کان فی ذلک الاشتباه، لأن الرائی متی ساوی المرئیّ فی السبب الموجب بینهما فی الرؤیة وجب الاشتباه

ص:265

و کان ذلک التشبیه لأنّ الأسباب لا بدّ من اتّصالها بالمسبّبات.

و روی الحدیث الصدوق فی باب ما جاء فی الرؤیة من کتابه التوحید عن الحسین بن أحمد بن إدریس، عن أبیه، عن أحمد بن إسحاق أیضا، و بینهما اختلاف فی الجملة و علی ما فی التوحید: قال: کتبت إلی أبی احسن الثالث علیه السّلام عن الرؤیة و ما فیه الناس - فاذا انقطع الهواء و عدم الضیاء بین الرائی - و کان فی فی ذلک التشبیه - إلخ. و قال المجلسیّ - ره - فی مرآة العقول: و فی بعض النسخ لم ینفذه البصر.

و رواه أیضا الشیخ الجلیل الطبرسی فی الاحتجاج عن أحمد بن اسحاق عنه علیه السّلام: قال: کتبت إلی أبی الحسن علیّ بن محمّد علیهما السّلام أسأله عن الرؤیة و ما فیه الخلق، فکتب علیه السّلام: لا یجوز الرؤیة، و فی وجوب اتّصال الضیاء بین الرائی و المرئی وجوب الاشتباه، و اللّه منزّه عن الاشتباه، فثبت أنه لا یجوز علی اللّه تعالی الرؤیة بالأبصار، لأنّ الأسباب لا بدّ من اتّصالها بالمسبّبات.

أقول: یعلم من عقد ذلک الباب فی الکافی و التوحید و فی الغرر و الدّرر للشریف المرتضی علم الهدی، و فی أوائل المقالات للشیخ الأجلّ المفید، و فی غیرها من الکتب الکلامیّة و الرّوائیّة، و من سؤال الناس الأئمّة علیهم السّلام عن الرؤیة سیما من سؤال محمّد بن عبید أبا الحسن الرضا علیه السّلام عن الرؤیة و ما ترویه العامّة و الخاصّة و من سؤال عبد السّلام بن صالح الهروی عنه علیه السّلام رواه الطبرسی فی الاحتجاج و الصدوق فی أوّل الباب الحادی عشر من عیون أخبار الرضا علیه السّلام قال: قلت لعلیّ بن موسی الرضا علیه السّلام: یا ابن رسول اللّه ما تقول فی الحدیث الذی یرویه أهل الحدیث أنّ المؤمنین یزورون ربّهم إلخ. و من سؤال أحمد بن إسحاق أبا الحسن الثالث علیه السّلام عن الرؤیة و ما اختلف فیه النّاس و غیرها ممّا سیأتی طائفة منها و بیانها أنّ البحث عن الرؤیة کان دارجا و رائجا فی تلک الأعصار جدّا.

قال القاضی نور اللّه نوّر اللّه مرقده فی المجالس عند ترجمة اسماعیل بن علیّ ابن إسحاق بن أبی سهل بن نوبخت البغدادی نقلا عن النجاشی أنه صنّف کتابا فی استحالة

ص:266

رؤیة القدیم.

اغترّ کثیر من الناس بظاهر الایات و الأخبار، و تفنّنت الاراء فیها و کان محضر الأئمّة مختلف الناس یسألونهم عن الرؤیة و کان الأئمة علیهم السّلام یقودهم إلی الصراط السویّ، و یهدیهم إلی مناهج الصدق ببراهین متقنة متفنّنة علی حسب اختلاف عقول الناس و وسعهم.

ثمّ لمّا کان ذلک البحث دائرا و مال غیر فرقة إلی التشبیه و الرؤیة بالأبصار و کانت فطرة الناس السلیمة تأبی عن قبول الرؤیة و التشبیه و أشباههما التجئوا إلی الأئمّة الهداة المهدیّین لعلمهم بأنهم علیهم السّلام خزنة علمه تعالی و عیبة وحیه، و بأنّ عندهم مفاتیح الحکمة و علم الکتاب و فصل الخطاب، فتبصّر ثمّ استقم.

أبو الحسن الثالث هو الإمام العاشر علیّ بن محمّد الهادی العسکری علیه السّلام کما فی روایة الطبرسی فی الاحتجاج.

و أحمد بن إسحاق بن سهل القمی کان ثقة قال الکشیّ فی الرجال: إنه عاش بعد وفاة أبی محمّد (الحسن بن علیّ العسکریّ علیهما السّلام).

سأله علیه السّلام عن الرؤیة هل یجوزها أم لا و عمّا اختلف فیه الناس من جوازها عند بعض و استحالتها عند آخر، و المراد أنه سأله علیه السّلام عن المذهب الحقّ فی ذلک فکتب علیه السّلام إلیه بأنّ رؤیته تعالی بالأبصار مستحیلة. لأنّ الرؤیة تلازم تجسّم الباری و تحیّزه، و ذلک لأنّ الرؤیة إنما تتحقّق إذا کان بین الرائی و المرئی هواء نیفذه البصر، فإذا انقطع الهواء عن الرائی و المرئی بأن وقع بینهما حائل مثلا لم تصحّ الرؤیة، فاذا لا بد أن یکون المرئی شبیها بالرائی من حیث انهما وقعا فی طرفی امتداد فاصل هو الهواء و تحقّق بینهما الوضع بمعنی تمام المقولة علی هیئة مخصوصة لازمة للإبصار.

و المراد بالاشتباه هو هذا المعنی فی المقام أی کون المرئی شبیها بالرائی فی تلک الصفات الخاصّة بالأجسام من الوضع و المحاذاة و التقابل و الطرف و الجهة و غیرها یقال: اشتبه الشیئان إذا أشبه کلّ منهما الاخر، و کان ذلک الاشتباه تشبیهه

ص:267

تعالی بالأجسام و هو منزّه عن ذلک فلا تدرکه الأبصار.

و إنّما یجب فی الرؤیة واسطة الهواء بین الرائی و المرئی و کونهما طرفی الواسطة بحیث یساوی أی یسامت الرائی المرئی، و ذلک کلّه یکون موجبا لکون المرئی شبیها بالأجسام، لأنّ الهواء المتوسط سبب للرؤیة، و هی سبب لمسامتة الرائی و المرئی فی طرفی الواسطة، و المسامتة سبب لکون کل منهما فی حیّز وجهة فهی أسباب لوجوب المشابهة بینه تعالی و الأجسام، و الأسباب لا بدّ أن تکون متصلة بمسبّباتها غیر منفکّة عنها.

و بالجملة إنه علیه السّلام احتجّ علی بطلان رؤیته تعالی بالأبصار بقیاسین: أحدهما قیاس اقترانیّ مؤلّف من متّصلتین، و الاخر قیاس استثنائیّ مؤلّف من شرطیّة هی نتیجة الأوّل و حملیّة، و صورتهما:

کلّما کان الشیء مرئیّا بالأبصار وجب أن یکون طرف الهواء المتوسط و مقابلا للرائی، و کلّما کان کذلک فهو جسم، ینتج کلّما کان الشیء مرئیّا بالأبصار فهو جسم، ثمّ نقول: لو کان اللّه تعالی مرئیّا بالأبصار فهو جسم، لکنّه لیس بجسم فلیس بمرئیّ.

إن قلت: قد یری الأشیاء و هی أو الرائی تحت الماء الصافیة فلیس بینهما إلاّ ماء نیفذها نور البصر، و لیس من شروط الإبصار أن یکون الواسطة هواء لیس إلاّ فکیف قال علیه السّلام: ما لم یکن بین الرائی و المرئی هواء ینفذه البصر؟ أقول: المذهب المصنور فی الإبصار سواء کان بخروج الشعاع أو الانطباع أو غیرهما أنه لا بدّ من توسّط جسم شفاف کما سیأتی برهانه، و أمّا کونه هواء فقط فلیس بواجب و لکن لمّا کان أکثر ما یبصر بالقوّة الباصرة إنّما کان الهواء بینهما متوسّطا و کان انس الناس به آکد لهج به علیه السّلام علی سبیل ذکر مصداق لا علی سبیل الانحصار.

و ذهب بعض أعاظم العصر إلی أنّ الهواء فی الحدیث لیس الهواء الّذی هو أحد العناصر حیث قال: الهواء فی لغة العرب هو الخلاء العرفی قال اللّه تعالی:

ص:268

«وَ أَفْئِدَتُهُمْ هَواءٌ » أی خالیة من العقل و التدّبر، و قال جریر: و مجاشع قصب هوت أجوافه أی خلت أجوافه، و فی الصحاح کلّ خال هواء، و هدا هو المراد هنا لا الهواء المصطلح للطبیعیّین و هو جسم رقیق شفّاف کما حمله علیه صدر المتألّهین قدّس سرّه و هذا الهواء الّذی هو جسم رقیق عند العرف بمنزلة العدم.

و الحاصل أنه لا بد للرؤیة من فاصلة بین الرائی و المرئی، و یتحقّق الفاصلة بعدم وجود جسم کثیف، و الأجسام الفلکیّة غیر مانعة للرؤیة لأنّها أشفّ و أرقّ من هذا الهواء المکتنف للأرض، فهی بمنزلة الهواء فیکون الهواء فی لغة العرب أقرب من البعد المفطور الّذی یقول به بعض الفلاسفة، انتهی موضع الحاجة من نقل کلامه.

أقول: لا کلام فی أنّ الهواء أحد معانیه ما ذکره کما قدّمنا البحث عن ذلک فی شرح الکتاب السابع، و لکن لیس هذا المعنی بمراد فی الحدیث، لبطلان الخلاء أوّلا، و عدم تحقّق الرؤیة بلا واسطة جسم شفاف بین الرائی و المرئی ثانیا و إن ذهب بعض إلی أنّ الواسطة کلّما کانت أرقّ کانت الرؤیة أولی و أسرع کالمرئی فی الهواء و الماء ثمّ قال بالقیاس فلو کانت الواسطة خلاء محضا لکانت الرؤیة أکمل لکن حجّته داحضة و الحقّ أنّ فی الرؤیة لا بدّ من توسّط جسم شفّاف کما اختاره الحکیم المولی صدرا قدّس سرّه فی آخر الباب الرابع من السفر الرابع من الأسفار، و أقام فیه برهانا بما لا مزید علیه حیث قال:

«فصل» فی أنه لا بدّ فی الابصار من توسط الجسم الشفّاف. و اعلم أنّ الحجة علی ذلک أنّ تأثیر القوی المتعلقة بالأجسام فی شیء و تأثّرها عنه لا یکون إلاّ بمشارکة الوضع و منشأ ذلک أنّ التأثیر و التأثّر لا یکون إلاّ بین شیئین بینهما علاقة علّیّة و معلولیّة، و هذه العلاقة متحقّقة بالذات بین القوة و ما یتعلّق به من مادّة أو موضوع أو بدن، لأنّها إمّا علّة ذاته أو علّة تشخّصه أو کماله، و متحقّقة بالعرض بینها و بین ماله نسبة وضعیّة إلی ذلک المتعلّق به، فإنّ العلاقة الوضعیّة فی الأجسام بمنزلة العلاقة العلّیّة فی العقلیّات إذ الوضع هو بعینه نحو وجود الجسم و تشخّصه

ص:269

فإذا کان الجسمان بحیث یتجاوران بأن یتّصل طرفاهما فکأنّهما کانا جسما واحدا فإذا وقع تأثیر خارجیّ علی أحدهما فیسری ذلک التأثیر إلی الاخر کما تسخّن بعض جسم بالنار فانه یتسخّن بعضه الاخر أیضا بذلک التسخین، و کما استضاء سطح أحدها بضوء النیّر یستضیء سطح آخر وضعه إلی الأوّل کوضعه إلی ذلک النیّر.

و إنّما قیّدنا التأثیر بالخارجی لأنّ التأثیر الباطنی الّذی لا یکون بحسب الوضع لا یسری فیما یجاور الشیء.

فإذا تقرّر هذا فنقول: إنّ الإحساس کالإبصار و غیره هو عبارة عن تأثّر القوی الحاسّة من المؤثّر الجسمانی، و هو الأمر المحسوس الخارجی فلا بد ههنا من علاقة وضعیّة بین مادّة القوّة الحاسّة و ذلک الأمر المحسوس، و تلک العلاقة لا یتحقّق بمجرّد المحاذاة من غیر توسّط جسم مادّی بینهما إذ لا علاقة بین أمرین لا اتّصال بینهما وضعا و لا نسبة بینهما طبعا، بل العلاقة إمّا ربط عقلیّ، أو اتّصال حسّیّ فلا بدّ من وجود جسم و اصل بینهما.

و ذلک الجسم إن کان جسما کثیفا مظلما تسخّن فلیس هو فی نفسه قابلا للأثر النوری فکیف یوجب ارتباط المبصر بالبصر أو ارتباط المنیر بالمستنیر فإنّ الرابط بین الشیئین لا بدّ و أن یکون من قبلهما، لا أن یکون منافیا لفعلهما، فإذا لا بدّ أن یکون بینهما جسم مشفّ غیر حاجز و لا مانع لوقوع أحد الأثرین أعنی النور من النیّر إلی المستنیر أو من البصر إلی المبصر أو تأدیة الشبح من المبصر إلی البصر.

فعلی هذا یظهر فساد قول من قال: المتوسّط کلّما کان أرقّ کان أولی، فلو کان خلاء صرفا لکان الإبصار أکمل حتی کان یمکن ابصارنا النملة علی الصّماء.

لا بما ذکروه فی جوابه بأنّ هذا باطل فلیس إذا أوجب رقّة المتوسّط زیادة قوّة فی الإبصار لزم أن یکون عدمه یزید أیضا فی ذلک، فإن الرقّة لیست طریقة إلی عدم الجسم لأنّ اشتراط الرقّة فی الجسم المتوسّط لو کان لأجل أن لا یمنع

ص:270

نفوذ الشعاع فصحّ أنه إذا کان رقّة الجسم منشأ سهولة النفوش کان عدم الجسم فیما بین أولی فی ذلک و کانت الرقّة علی هذا التقدیر طریقا إلی العدم.

بل فساده لأنه لو لم یکن بین الرائی و المرئی أمر وجودی متوسّط موصل رابط لم یکن هناک فعل و انفعال.

فان قلت: إنّ الشیخ اعترف بأنّ هذا النوع من الفعل و الانفعال لا یحتاج إلی ملاقات الفاعل و المنفعل، فلو قدّرنا الخلاء بین الحاسّ و المحسوس فأیّ إلی ملاقات الفاعل و المنفعل، فلو قدّرنا الخلاء بین الحاسّ و المحسوس فأیّ محال یلزم من انطباع صورة المحسوس فی الحاسّ، بل الخلاء محال فی نفسه و الملاء واجب.؟ قلنا: إنّ ملاقاتهما، و إن لم یکن واجبا لکن یجب مع ذلک إمّا الملاقاة و إمّا وجود متوسّط جسمانیّ بینهما یکون مجموع المتوسّط و المنفعل فی حکم جسم واحد بعضه یقبل التأثیر لوجود الاستعداد فیه، و بعضه لا یقبل لعدم الاستعداد فلو فرض أن لیس بین النار و الجسم المتسخّن جسم متوسّط لم یتحقّق هناک تسخین و تسخّن، لعدم الرابطة، و کذا لو لم یکن بین الشمس و الأرض جسم متوسّط لم یقبل الأرض ضوء و لا سخونة، انتهی کلامه رفع مقامه.

و قد أشار إلی هذا البرهان اجمالا العلامة الخواجه نصیر الدین الطوسی فی شرحه علی أواخر النمط الثانی من الاشارات للشیخ الرئیس بقوله: الأجسام العنصریّة قد تخلو عن الکیفیّات المبصرة و المسموعة و المشمومة و المذوقة و السبب فی ذلک أنّ إحساس الحواسّ الأربعة بهذه المحسوسات إنما یکون بتوسّط جسم مّاکالهواء و الماء - إلخ.

و لعمری أنّ هذا کلام صدر من معدن تحقیق و فاض من عین صافیة، و علیه جلّ علماء هذه الأعصار من افرنج و غیره أیضا، حیث ذهبوا بأنّ الإترهو حامل النور من الشمس و القمر و الکواکب، و هو منفوش بین السماء و الأرض، فإذا أصاب النور الأجسام الکثیفة کالأرض مثلا ینکسر قهرا، و الانکسار مولّد للحرارة کما اختاره الریاضیّون من سالف الدّهر

ص:271

و بالجملة لو لم یکن بین الرائی و المرئی متوسّط مشفّ لا یمکن الرؤیة، و المتوسّط إمّا هواء أو إتر أو غیرها، و المخالف مکابر.

ثمّ إنّ قوله علیه السّلام: الأسباب لا بدّ من اتّصالها بالمسبّبات. حکم کلّیّ أصیل عقلیّ ردّ علی من زعم أنّ القول بتأثیر الأسباب و الوسائط ینافی کونه تعالی مستغنیا عن غیره، و یفضی إلی إنکار معجزات الأنبیاء علیهم السّلام و الشرک باللّه تعالی و غیرها من الأوهام الباطلة.

کما ذهب إلیه الأشاعرة و قالوا: إنّ استناد الاثار الصادرة عن الانسان و عن الطبائع و غیرها من الممکنات جمیعا إلی واجب الوجود ابتداء من غیر واسطة حتّی تسخین النار و تبرید الماء، فلا النار سبب للإحراق و لا الماء للتبرید و لا الفکر لتحصیل النتیجة و هکذا الکلام فی سائر الأسباب فیقول بجواز تخلّف الاحراق عن النار و التبرید عن الماء و النتیجة عن المقدّمات الفکریّة إلاّ أنّ عادة اللّه جرت بترتّب تلک الاثار عنها من غیر تأثیر لشیء منها فیها.

و العقل بفطرته الأصلیّة یکذّب هذا القول و ینفر عنه و الکلمات الالهیّة تنادی بأعلی صوتها بشناعته، و الموحّد مع أنه یری الکلّ من اللّه تعالی و یقول بحقائق الایمان: لیس المؤثّر فی الوجود إلاّ اللّه، یقول: أبی اللّه أن یجری الامور إلاّ بأسبابها، و یری ما سواه معدّات مسخّرات بأمره تعالی، و المؤثّر فی الحقیقه هو تعالی و مع ذلک یقول: لا یجوز تخلّف المسبّبات عن الأسباب، و نعم ما قاله الحکیم السبزواری فی اللالی المنتظمة عند الأقوال فی نتیجة القیاس:

و الحقّ ان فاض من القدسی الصور و إنما إعداده من الفکر

قال تعالی فی القرآن الکریم: «اَللّهُ الَّذِی یُرْسِلُ الرِّیاحَ فَتُثِیرُ سَحاباً فَیَبْسُطُهُ فِی السَّماءِ کَیْفَ یَشاءُ وَ یَجْعَلُهُ کِسَفاً فَتَرَی الْوَدْقَ یَخْرُجُ مِنْ خِلالِهِ » (الروم - 48) فهو تعالی أرسل الرّیاح ثمّ أسند الیها أنها تثیر سحابا.

و قال تعالی: «وَ هُوَ الَّذِی یُرْسِلُ الرِّیاحَ بُشْراً بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ حَتّی إِذا أَقَلَّتْ سَحاباً ثِقالاً سُقْناهُ لِبَلَدٍ مَیِّتٍ فَأَنْزَلْنا بِهِ الْماءَ فَأَخْرَجْنا بِهِ مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ »

ص:272

«کَذلِکَ نُخْرِجُ الْمَوْتی لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ » (الاعراف - 57).

و الایات الالهیّة من هذا القبیل کثیرة، و المخالف یخالف فطرته و یکذّبها و نعم ما قیل:

إذا لم تکن للمرء عین صحیحة فلا غرو أن یرتاب و الصبح مسفر

الحدیث الثانی

و هو الثانی من ذلک الباب من الکافی أیضا روی الکلینیّ قدّس سرّه عن أحمد بن إدریس، عن محمّد بن عبد الجبار، عن صفوان بن یحیی قال: سألنی أبو قرة المحدّث أن ادخله إلی أبی الحسن الرّضا علیه السّلام، فاستأذنته فی ذلک فأذن لی فدخل علیه، فسأله عن الحلال و الحرام و الأحکام حتّی بلغ سؤاله إلی التوحید فقال أبو قرة: إنّا روّینا أنّ اللّه قسّم الرؤیة و الکلام بین نبیّین، فقسّم الکلام لموسی و لمحمد الرؤیة، فقال أبو الحسن علیه السّلام: فمن المبلّغ عن اللّه إلی الثقلین من الجنّ و الانس لا تدرکه الأبصار و لا یحیطون به علما و لیس کمثله شیء، ألیس محمد؟ قال: بلی، قال: کیف یجیء رجل إلی الخلق جمیعا فیخبرهم أنّه جاء من عند اللّه و أنّه یدعوهم إلی اللّه بأمر اللّه فیقول: لا تدرکه الأبصار و لا یحیطون به علما و لیس کمثله شیء ثمّ یقول: أنا رأیته بعینی و أحطت به علما و هو علی صورة البشر، أما تستحیون ما قدرت الزنادقة أن ترمیه علیه السّلام بهذا أن یکون یأتی من عند اللّه بشیء ثمّ یأتی بخلافه من وجه آخر.

ثمّ قال أبو قرة: فانه تعالی یقول «وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْری » فقال أبو الحسن علیه السّلام: إنّ بعد هذه الایة ما یدلّ علی ما رأی حیث قال «ما کَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأی » یقول ما کذب فؤاد محمّد صلّی اللّه علیه و آله ما رأت عیناه. ثمّ أخبر بما رأی فقال «لقد رأی من آیات ربّه الکبری» فایات اللّه غیر اللّه، و قد قال اللّه: و لا یحیطون به علما، فاذا رأته الأبصار فقد أحاط به العلم و وقعت المعرفة.

فقال أبو قرة: فنکذّب بالروایات؟ فقال أبو الحسن علیه السّلام: إذا کانت الروایات مخالفة للقرآن کذّبتها و ما أجمع المسملون علیه أنّه لا یحاط به علما و لا تدرکه

ص:273

الأبصار و لیس کمثله شیء، انتهی الحدیث علی ما فی الکافی.

أقول: روی الحدیث أبو جعفر محمّد بن بابویه الصدوق فی باب ما جاء فی الرؤیة من کتابه فی التوحید قال: حدّثنا علیّ بن أحمد بن محمّد بن عمران الدقاق قال: حدّثنا محمّد بن یعقوب الکلینی، عن أحمد بن إدریس - إلخ، و فیه: بین اثنین مکان بین نبیّین. إلی الثقلین الجنّ و الانس، لیس فیه کلمة من الجارّة. قال:

فکیف یجیء رجل، مع کلمة الفاء، و یقول لا تدرکه، مکان فیقول لا تدرکه. یأتی عن اللّه بشیء، مکان یأتی من عند اللّه بشیء، کذبت بها مکان کذبتها و ما اجتمع المسملون مکان و ما أجمع المسلمون.

و کذا رواه الطبرسی فی الاحتجاج و بین النسخ اختلاف فی الألفاظ فی الجملة و الحدیث علی ما فی الکافی و التوحید یکون علی مقدار خمس ما فی الأخیر.

و قد صرّح الشیخ الطبرسی فی الاحتجاج بأنّ أبا قرة المحدّث صاحب شبرمة و قد مضی فی شرح المختار 237 فی البحث الروائی عن الأخبار الناهیة عن العمل بالقیاس فی الدین أنّ عبد اللّه بن شبرمة القاضی کان یعمل بالقیاس، و قال أبو عبد اللّه علیه السّلام: ضلّ علم ابن شبرمة عند الجامعة إلخ.

و لکن ابن شبرمة هذا لم یدرک أبا الحسن الرضا علیه السّلام قال المحدّث القمی - ره - فی مادّة شبرم من السفینة: ابن شبرمة هو عبد اللّه البجلی الکوفی الضبّی کان قاضیا لأبی جعفر المنصور علی سواد الکوفة و کان شاعرا توفی سنة 144 ه.

و قال الاستاذ الشعرانی فی تعلیقته علی شرح المولی صالح المازندرانی علی اصول الکافی: أبو قرة و شبرمة کلاهما مجهولان و لیس عبد اللّه بن شبرمة المتوفی سنة 144 علی عهد الصادق علیه السّلام لأنه لم یدرک الرضا علیه السّلام، و قد ذکر ابن حجر فی التقریب موسی بن طارق القاضی المکنی بأبی قرة من الطبقة التاسعة و هو معاصر للرضا علیه السّلام فلعله هو. انتهی کلامه مدّ ظله.

و نقل فی شرح المذکور عن بعض الأصحاب أنّ أبا قرة هذا هو علیّ بن أبی قرة أبو الحسن المحدّث رزقه اللّه تعالی الاستبصار و معرفة هذا الأمر أخیرا، ثمّ

ص:274

قال الشارح: و انّما وصفه بالمحدّث لئلاّ یتوهّم أنه أبو قرة النصرانی اسمه یوحنّا صاحب جاثلیق.

قوله: فدخل علیه فسأله عن الحلال و الحرام و الأحکام حتّی بلع سؤاله إلی التوحید، أقول: قد ذکرنا أنّ هذا الحدیث یکون فی الاحتجاج علی مقدار خمسة أمثال ما فی الکافی، علی أنّ الطبرسیّ لم ینقل الحدیث بتمامه و لا بأس بذکره علی ما فی الاحتجاج لا شتماله علی فوائد عظمی فی مسائل شتّی.

قال الطبرسی - ره -: و عن صفوان بن یحیی قال: سألنی أبو قرة المحدّث صاحب شبرمة أن ادخله إلی أبی الحسن الرضا علیه السّلام فاستأذنته فأذن له، فدخل فسأله عن أشیاء من الحلال و الحرام و الأحکام و الفرائض حتّی بلغ کلامه «سؤاله - خ ل» إلی التوحید.

فقال له: أخبرنی جعلنی اللّه فداک عن کلام اللّه تعالی لموسی.

فقال: اللّه أعلم و رسوله بأیّ لسان کلّمه بالسریانیّة أم بالعبرانیّة.

فأخذ أبو قرة بلسانه فقال: إنّما أسألک عن هذا اللّسان.

فقال أبو الحسن علیه السّلام: سبحان اللّه ممّا تقول، و معاذ اللّه أن یشبه خلقه أو یتکلّم بمثل ما هم به یتکلّمون، و لکنّه عزّ و جلّ لیس کمثله شیء و لا کمثله قائل فاعل.

قال: کیف ذلک؟ قال: کلام الخالق لمخلوق لیس ککلام المخلوق لمخلوق، و لا یلفظ بشقّ فم و لا لسان، و لکن یقول له کن فکان بمشیّته ما خاطب به موسی من الأمر و النهی من غیر تردّد فی نفس.

فقال له أبو قرة: فما تقول فی الکتب؟ فقال أبو الحسن علیه السّلام: التوراة و الانجیل و الزّبور و القرآن و کلّ کتاب انزل کان کلام اللّه أنزله للعالمین نورا و هدی و هی کلّها محدثة و هی غیر اللّه حیث یقول «أو یحدث لهم ذکرا» و قال «ما یأتیهم من ذکر من ربّهم محدث إلاّ استمعوه

ص:275

و هم یلعبون» و اللّه أحدث الکتب کلّها الّذی أنزلها.

فقال أبو قرة: فهل تفنی؟ فقال أبو الحسن علیه السّلام: أجمع المسلمون علی أنّ ما سوی اللّه فان و ما سوی اللّه فعل اللّه، و التوراة و الانجیل و الزبور و القرآن فعل اللّه، ألم تسمع الناس یقولون ربّ القرآن و أنّ القرآن یوم القیامة یقول یا ربّ هذا فلان و هو أعرف به منه قد اظمأت نهاره و أسهرت لیله فشفّعنی فیه و کذلک (فکذلک - خ ل» التوراة و الانجیل و الزبور و هی کلّها محدثة مربوبة أحدثها من لیس کمثله شیء هدی لقوم یعقلون، فمن زعم أنهنّ لم یزلن فقد أظهر أنّ اللّه لیس بأوّل قدیم و لا واحد و أنّ الکلام لم یزل معه، و لیس له بدؤ و لیس بإله.

قال أبو قرة: فإنّا روّینا أنّ الکتب کلّها تجیء یوم القیامة و الناس فی صعید واحد صفوف قیام لربّ العالمین ینظرون حتّی ترجع فیه لأنّها منه و هی جزء منه فإلیه تصیر.

قال أبو الحسن علیه السّلام: فهکذا قالت النصاری فی المسیح إنّ روحه جزء منه و یرجع فیه، و کذلک قالت المجوس فی النار و الشمس إنّهما جزء منه و یرجع فیه تعالی ربّنا أن یکون متجزّیا أو مختلفا، و انّما یختلف و یأتلف المتجزّی لأنّ کلّ متجزّ متوهّم و القلّة و الکثرة مخلوقة دالّة علی خالق خلقها.

فقال أبو قرة: فانّاروّینا أنّ اللّه قسّم الرؤیة و الکلام بین نبیّین، فقسّم لموسی الکلام و لمحمد الرؤیة - الی آخر ما نقلناه عن الکافی و بعده: و سأله عن قوله تعالی «سُبْحانَ الَّذِی أَسْری بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَی الْمَسْجِدِ الْأَقْصَی ».

فقال أبو الحسن علیه السّلام: قد أخبر اللّه أنه أسری به ثمّ أخبر لم اسری به فقال «لِنُرِیَهُ مِنْ آیاتِنا » فایات اللّه غیر اللّه فقد أعاد «أعذر - خ ل» و بیّن لم فعل ذلک به و ما رآه، و قال «فَبِأَیِّ حَدِیثٍ بَعْدَ اللّهِ وَ آیاتِهِ یُؤْمِنُونَ » فأخبر أنه غیر اللّه.

فقال أبو قرة: فأین اللّه؟

ص:276

فقال علیه السّلام: الأین مکان و هذه مسألة شاهد عن غائب، فاللّه لیس بغائب و لا یقدمه قادم، و هو بکلّ مکان موجود مدبّر صانع حافظ یمسک السماوات و الأرض.

فقال أبو قرة: ألیس هو فوق السماء دون ما سواها؟ فقال أبو الحسن علیه السّلام: هو اللّه فی السماوات و فی الأرض و هو الّذی فی السماء إله و فی الأرض إله، و هو الّذی یصوّرکم فی الأرحام کیف یشاء، و هو معکم أینما کنتم، و هو الّذی استوی إلی السماء و هی دخان، و هو الّذی استوی إلی السماء فسوّیهنّ سبع سموات، و هو الذی استوی إلی العرش قد کان و لا خلق و هو کما کان إذ لا خلق لم ینتقل مع المنتقلین.

فقال أبو قرة: فما بالکم إذا دعوتم رفعتم أیدیکم إلی السماء؟ فقال أبو الحسن علیه السّلام: إنّ اللّه استعبد خلقه بضروب من العبادة و للّه مفازع یفزعون إلیه و مستعبد فاستعبد عباده بالقول و العلم و العمل و التوجّه و نحو ذلک استعبدهم بتوجّه الصلاة إلی الکعبة و وجّه إلیها الحجّ و العمرة، و استعبد خلقه عند الدّعاء و الطلب و التضرّع ببسط الأیدی و رفعها إلی السماء لحال الاستکانة و علامة العبودیّة و التذلّل.

قال أبو قرة: فمن أقرب إلی اللّه الملائکة أو أهل الأرض؟ قال أبو الحسن علیه السّلام: إن کنت تقول بالشبر و الذّراع فانّ الأشیاء کلّها باب واحد هی فعله لا یشتغل ببعضها عن بعض یدبّر أعلی الخلق من حیث یدبّر أسفله و یدبّر أوّله من حیث یدبّر آخره، من غیر عناء و کلفة، و لا مؤنة و لا مشاورة و لا نصب، و إن کنت تقول: من أقرب إلیه فی الوسیلة فأطوعهم له، و أنتم تروون أنّ أقرب ما یکون العبد إلی اللّه و هو ساجد، و رویتم أنّ أربعة أملاک التقوا:

أحدهم من أعلی الخلق، و أحدهم من أسفل الخلق، و أحدهم من شرق الخلق و أحدهم من غرب الخلق، فسأل بعضهم بعضا فکلّهم قال: من عند اللّه أرسلنی بکذا و کذا، ففی هذا دلیل علی أنّ ذلک فی المنزلة دون التشبیه و التمثیل.

ص:277

فقال أبو قرة: أتقرّ أنّ اللّه محمول؟ فقال أبو الحسن علیه السّلام: کلّ محمول مفعول و مضاف إلی غیره محتاج فالمحمول اسم نقص فی اللّفظ، و الحامل فاعل و هو فی اللّفظ ممدوح، و کذلک قول القائل: فوق و تحت و أعلی و أسفل، و قد قال اللّه تعالی «لِلّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنی فَادْعُوهُ بِها » (الأعراف - 180) و لم یقل فی شیء من کتبه انّه محمول، بل هو الحامل فی البرّ و البحر و الممسک للسماوات و الأرض، و المحمول ما سوی اللّه و لم نسمع أحدا آمن باللّه و عظّمه قطّ قال فی دعائه: یا محمول.

قال أبو قرة: أفتکذّب بالروایة إنّ اللّه إذا غضب إنّما یعرف غضبه أنّ الملائکة الذین یحملون العرش یجدون ثقله علی کواهلهم، فیخرّون سجّدا، فإذا ذهب الغضب خفّ فرجعوا إلی مواقفهم؟ فقال أبو الحسن علیه السّلام: أخبرنی عن اللّه تعالی منذ لعن إبلیس إلی یومک هذا و إلی یوم القیامة غضبان هو علی إبلیس و أولیائه أو عنهم راض؟ فقال: نعم هو غضبان علیه.

قال: فمتی رضی فخفّ و هو فی صفتک لم یزل غضبانا علیه و علی أتباعه.

ثمّ قال: و یحک کیف تجتریء أن تصف ربّک بالتغیّر من حال إلی حال و أنه یجری علیه ما یجری علی المخلوقین سبحانه لم یزل مع الزائلین و لم یتغیّر مع المتغیّرین.

قال صفوان: فتحیّر أبو قرة و لم یحر جوابا حتّی قام و خرج.

قوله «إنا روّینا» بضم الراء و تشدید الواو المکسورة مبنیّة للمفعول من الترویة قال الشهاب الفیومی فی المصباح المنیر: روی البعیر الماء یرویه من باب رمی حمله فهو راویة، و الهاء فیه للمبالغة ثمّ اطلقت الراویة علی کلّ دابّة یستقی الماء علیها، و منه قیل، رویت الحدیث إذا حملته و نقلته و یعدّی بالتضعیف فیقال:

روّیت زیدا الحدیث، و یبنی للمفعول فیقال: روّیت الحدیث. انتهی کلامه.

قوله: «إنّ اللّه قسّم الرؤیة و الکلام بین نبیین فقسّم الکلام لموسی و لمحمد الرؤیة» فهم أبو قرة أنّ المراد بالرؤیة رؤیته تعالی بالأبصار و لذا تصدّی الإمام علیه السّلام

ص:278

علی عدم صحتّها مستدلا علیه بما سیأتی شرحه. فجوابه علیه السّلام إنما کان علی حذو زعم أبی قرة و إلاّ فالرؤیة القلبیّة الّتی هی الانکشاف التام للمخلصین و الکمّلین فلا کلام فی صحّتها کما سیجیء بیانه من الأئمّة الهداة المهدیّین علیهم السّلام ثمّ لمّا کان علی مشرب العرفان للحقّ سبحانه و تعالی فی کلّ خلق ظهور خاصّ به و هو تعالی متجلّ للعباد علی حسب استعداداتهم المتنوعة بالعطایا الأسمائیّة الفائضة علیهم بالفیض المقدّس، بل له تعالی بحسب کلّ یوم هو فی شأن شئونات و تجلّیات فی مراتبه الإلهیّة و قد قال الامام جعفر الصادق علیه السّلام: إنّ اللّه تعالی قد یتجلّی لعباده فی کلامه و لکنّهم لا یعلمون کما نقله عنه علیه السّلام القیصریّ فی شرحه علی فصوص الحکم لمحی الدّین فی أوّل فصّ حکمة سبّوحیّة فی کلمة نوحیّة.

و لمّا کان وجود العالم مستندا إلی الأسماء لأنّ کلّ فرد من أفراد الموجودات تحت تربیة اسم خاصّ من أسماء اللّه تعالی و قد تقرّر فی محلّه أنّ للأسماء دولا بحسب ظهوراتها و ظهور أحکامها اتّصف کلّ موجود بمقتضی الاسم الخاصّ الغالب علیه، فبتلک الاشارات یعلم إجمالا سرّ اتصاف بعض الأنبیاء و الأولیاء ببعض الأوصاف دون بعض کما وصف آدم علیه السّلام بصفیّ اللّه، و نوح علیه السّلام بنجیّ اللّه، و إبراهیم علیه السّلام بخلیل اللّه، و موسی علیه السّلام بکلیم اللّه، و مثل ما وصف الامام علیّ بن الحسین علیهما السّلام بالسجّاد، و ابنه الامام أبو جعفر محمّد علیه السّلام بباقر العلوم.

و لمّا کان خاتم النبیین صلّی اللّه علیه و آله منفردا بمقام الجمعیّة الإلهیّة الّذی ما فوقه إلاّ مرتبة الذّات الأحدیّة لأنّه صلّی اللّه علیه و آله مظهر اسم اللّه، و هو الاسم الجامع للأسماء و النّعوت کلّها، فتخصیص الکلام و سائر النعوت الکمالیّة بموسی علیه السّلام و غیره من الأنبیاء غیر ثابتة بل هی ثابتة له صلّی اللّه علیه و آله أیضا.

قوله: «فقال أبو الحسن علیه السّلام فمن المبلّغ عن اللّه الثقلین من الجنّ و الانس لا تدرکه الأبصار - الی قوله - و هو علی صورة البشر» لمّا زعم أبو قرة الرؤیة بالأبصار احتجّ علیه الامام، أبو الحسن الرضا علیه السّلام: بتلک الایات المنزّلة من عند اللّه تعالی بلسان نبیّه الخاتم و سأله علی صورة الاستفهام للتقریر بأنّ مبلّغها لیس محمّد

ص:279

صلّی اللّه علیه و آله؟ قال: بلی، أی هو صلّی اللّه علیه و آله مبلّغها.

ثمّ سأله علی صورة الاستفهام للإنکار کیف یخبر الخلائق عن اللّه تعالی رسوله المبعوث إلیهم بأنّ الأبصار لا تدرکه ثمّ یقول هو: و رأیته بعینی کما تکلّم المتکلّمون فی رؤیته صلّی اللّه علیه و آله ربّه تعالی لیلة الاسراء، فذهب بعضهم کأبی الحسن الأشعری أنه صلّی اللّه علیه و آله رآه بعینی رأسه.

ثمّ إنّ ضمیر هو فی قوله: و هو علی صورة البشر، یرجع إلی اللّه تعالی أعنی أنّ الجملة الأخیرة مقولة الرجل أی النبی صلّی اللّه علیه و آله کالاولیین لا أنّها مقولة الامام علیه السّلام حتی تکون حالیّة، و إنّه علیه السّلام رتّب ثلاثة امور علی الایات الثلاث علی اللّف و النشر المرّتبین فرتّب أنا رأیته بعینی علی لا تدرکه الأبصار، و أحطت به علما علی لا یحیطون به علما، و هو علی صورة البشر علی لیس کمثله شیء.

أمّا وجه دلالة الایة الاولی علی نفی الرؤیة بالعین فلأنّ إدراک کلّ قوّة من قوی ظاهریّة کانت أو باطنیّة علی حسبها، فإذا سمعت الاذن کلاما فقد أدرکته و إذا رأت العین شیئا فقد أدرکته و ان کان المدرک فی الحقیقة هو النفس و القوی آلاتها، لأنّ الادراک إذا تعلّق بما یکون مادیّا تدرکه النفس بالة تخصّه، و إلاّ تدرکه النفس بذاتها، و علی الأوّل یکون حقیقة ذلک الشیء متمثّلة عند المدرک أی النفس بواسطة الحسّ بانتزاعها صورته من نفس حقیقته علی تجرید بیّن فی محله.

و لذا قال الشیخ فی الاشارة الثالثة من النمط الثالث من الاشارات: إدراک الشیء هو أن یکون حقیقته متمثّلة عند المدرک یشاهدها ما به یدرک، و الفعل فی سیاق النفی کالنکرة فی سیاقه یفید العموم، فالحجّة أنّ النبیّ صلّی اللّه علیه و آله أخبر عن اللّه بأنه لا تدرکه عین فکیف یقول هو: رأیته تعالی بعینی و هل هذا إلاّ التناقض فی قوله.

و أمّا الایة الثانیة فوجه الاحتجاج بها أنّ النبیّ صلّی اللّه علیه و آله أخبرهم بأنّهم لا یحیطون به علما، فکیف یقول هو بالتناقض: إنّی أحطت به علما.

سواء کانت تلک الإحاطة بالإبصار لأنّ إبصار الشیء إحاطة مّا علمیّة به کما

ص:280

صرّح به الامام علیه السّلام فی قوله الاتی: فاذا رأته الأبصار فقد أحاط به العلم و وقعت المعرفة.

أو کانت بادراک آخر من غیر إبصار کالوهم و العقل فانّ إحاطته تعالی بأیّة قوّة مدرکة کانت مستحیلة، فالایة الثانیة تدلّ علی نفی الرؤیة أیضا.

و أمّا الایة الثالثة فوجه الاحتجاج بها أنّه تعالی أخبرهم بأمره تعالی بأنّه لیس کمثله شیء فکیف یقول: إنّه تعالی علی صورة البشر.

و هذا إشارة إلی ردّما رووا عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله من أنّ اللّه تعالی خلق آدم علی صورته کما فی الملل و النحل للشهرستانی عند الکلام فی المشبّهة (ص 48 طبع ایران 1288 ه)، و إلی ردّ ما رووا عنه صلّی اللّه علیه و آله من أنّه قال: رأیت ربّی فی أحسن صورة. نقله الشهرستانیّ أیضا فی ص 49 من الکتاب. و نقل بعضهم عنه صلّی اللّه علیه و آله انّه رآه تعالی لیلة المعراج علی صورة شابّ حسن الوجه أو علی صورة الشابّ المراهق و نحوهما من المنقولات الظاهرة فی أنّه تعالی علی صورة البشر.

روی فی عیون أخبار الرضا علیه السّلام للصدوق و فی الاحتجاج للطبرسی قدّس سرّهما عن الحسین بن خالد أنه قال: قلت للرضا علیه السّلام: إنّ الناس یقولون: إنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله قال: إنّ اللّه خلق آدم علی صورته، فقال: قاتلهم اللّه لقد حذفوا أوّل الحدیث إنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله مرّ برجلین یتسابّان فسمع أحدهما یقول: قبّح اللّه وجهک و وجه من یشبهک فقال صلّی اللّه علیه و آله له: یا عبد اللّه لا تقل هذا لأخیک فانّ اللّه خلق آدم علی صورته.

روی لکلینیّ فی باب النهی عن الصفة بغیر ما وصف به نفسه من جامعه الکافی باسناده عن إبراهیم بن محمّد الخزاز و محمّد بن الحسین قالا: دخلنا علی أبی الحسن الرضا علیه السّلام فحکینا له أنّ محمّدا صلّی اللّه علیه و آله رأی ربّه فی صورة الشاب الموفق فی سنّ أبناء ثلاثین سنة - الی أن قال: ثمّ قال علیه السّلام: یا محمّد إنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله حین نظر إلی عظمة ربّه کان فی هیئة الشاب الموفق و سنّ أبناء ثلاثین سنة؟! یا محمّد عظم ربّی عزّ و جلّ أن یکون فی صفة المخلوقین - الی أن قال علیه السّلام: یا محمّد ما شهد له الکتاب و السنّة

ص:281

فنحن القائلون به.

فبما حققّنا دریت أنّ الایة الاولی مطابقة للسؤال عن الرؤیة، و الأخیرتین إنّما ذکرتا علی نحو التمثیل و التنظیر، و هذا الدأب لیس بعزیز فی الاحتجاجات و إن کان مورد السؤال نفی الرؤیة، علی أنّه یمکن إرجاع الایات الثلاث إلی دلالتها علی نفی الرؤیة أیضا ضمنا.

أمّا وجه دلالة الاولیین علیه فقد علم، و أمّا دلالة الأخیرة علیه فلأنّه لو تعلّق الادراک بالبصر علیه تعالی لزم أن یکون مماثلا لأجسام کثیفة حتّی یتحقّق الرؤیة بالعین، لما علم فی شرح الحدیث الأوّل من أنّ الرؤیة انّما تعلّق علی الأجسام الّتی لا ینفذ عنها نور البصر، فلا تکون إلاّ کثیفا ذا وضع و جهة فیلزم من القول بالرؤیة أن یکون له تعالی مماثل من الأجسام، لأنّ کلّما یدرک بالأبصار فهو ذو مثل، و هذه الدّقیقة مستفادة ضمنا و یؤیّده قوله علیه السّلام بعد ذا: فاذا رأته الأبصار فقد أحاط به العلم و وقعت المعرفة.

و یحتمل بعیدا أن یرجع ضمیر هو فی «و هو علی صورة البشر» إلی الرّجل أی النبیّ صلّی اللّه علیه و آله بأن تکون الجملة حالیّة و الایات الثلاث استشهد بها لدلالتها علی نفی الرؤیة و منساقة الیه رأسا، لا أنّه یستفاد ضمنا کما ذهب إلیه جمّ غفیر من شرّاح الحدیث.

فیکون المعنی أنه صلّی اللّه علیه و آله أخبرهم عن اللّه تعالی بأمره، لا تدرکه الأبصار و لا یحیطون به علما و لیس کمثله شیء، تدلّ کلّ واحدة منها علی نفی رؤیته تعالی بالأبصار، ثمّ یقول ذلک المخبر أنا رأیت اللّه بعینی و أحطت به علما برؤیتی إیّاه بعینی أیضا و الحال أنّه علی صورة البشر أی إذا لم یکن للبشر إدراکه و إحاطته بالأبصار فکیف یجوز له صلّی اللّه علیه و آله و هو من البشر أیضا.

و لکن طبع الحدیث یأبی عن هذا الاحتمال جدّا کما لا یخفی علی المتدرّب بصناعة الکلام من متن الحدیث و اسلوبه، و المختار هو المتعیّن.

و بعض نسخ الکافی بلا ضمیر هو، أی و أحطت به علما علی صورة البشر فعلی

ص:282

هذا الوجه إمّا أن تتعلّق علی بضمیر الفاعل فی أحطت فیکون الرائی أی النبی صلّی اللّه علیه و آله علی صورة البشر، و إمّا أن تتعلّق بالضمیر المجرور فی به فیکون المرئیّ أی اللّه تعالی علی صورة البشر.

و بما حقّقناه یعلم أنّ تلک النسخة لیست بصواب و اسقط الضمیر من الکاتب و کم له من نظیر.

قوله علیه السّلام: «أما تستحیون ما قدرت الزنادقة أن ترمیه علیه السّلام بهذا أن یکون یأتی من عند اللّه بشیء ثمّ یأتی بخلافه من وجه آخر» و فی بعض النسخ أما تستحون و هی صحیحة أیضا لأنها مخفّفة الاولی و لغة منها. و کلمة ما فی قوله:

ما قدرت، نافیة.

قوله: أن ترمیه علیه السّلام بهذا أی تنسبه به و الضمیر یرجع إلی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و قال العلامة المجلسی - ره - فی مرآة العقول: و إرجاع الضمیر إلی اللّه بعید جدّا. و أقول: بل هو و هم رأسا لعدم مناسبته الحجّة و لا لفظ الحدیث.

قوله: أن یکون «اه» بدل لقوله هذا و بیان و تفصیل له. و المراد أنّ الزنادقة مع کفرهم و عنادهم لا ینسبونه صلّی اللّه علیه و آله إلی ما نسبتموه إلیه من المناقضة فی أقواله و کذبه علی اللّه تارة یقول من أمر اللّه لا تدرکه الأبصار و تارة یقول إنی رأیته ببصری فکیف أنتم مع اعترافکم بنبّوته صلّی اللّه علیه و آله ترمونه به.

قوله: «ثم قال أبو قرة فانه تعالی یقول و لقد رآه نزلة اخری» لمّا بیّن الإمام علیه السّلام استحالة إدراکه تعالی بالأبصار استدلّ أبو قرة فی مقام المعارضة بقوله تعالی علی أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله رآه تعالی بعینه بناء علی أنّ ضمیر المفعول فی رآه راجع إلیه تعالی، فأجابه الإمام علیه السّلام بأنّ القرآن یفسّر بعضه بعضا و أنّ بعد هذه الایة ما یدلّ علی ما رأی حیث قال تعالی «ما کَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأی » و فسّرها علیه السّلام بقوله ما کذب فؤاد محمّد ما رأت عیناه، ثمّ استشهد بالایة التالیة المبیّنة لما رأت عیناه صلّی اللّه علیه و آله «ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغی. لَقَدْ رَأی مِنْ آیاتِ رَبِّهِ الْکُبْری » فضمیر المفعول فی رآه راجع إلی المخلوق لا إلی الخالق حیث قال: لقد رأی من آیات

ص:283

ربّه الکبری و آیات اللّه غیر اللّه. ثمّ احتجّ علیه بقوله تعالی «وَ لا یُحِیطُونَ بِهِ عِلْماً » ثمّ فسّره زیادة توضیح و بیان فی دلالة الایة علی نفی الرؤیة بالأبصار بقوله:

فإذا رأته الأبصار فقد أحاط به العلم و وقعت المعرفة.

ثمّ إنّ کثیرا من نسخ مخطوطة و مطبوعة من الکافی متّفقة فی تأنیث فعل أحاط أی «فقد أحاطت به العلم» و لکنها من تصحیف النساخ ظنا منهم أنّ ضمیر الفعل راجع إلی الأبصار، و هو و هم لأنّ العلم فاعله و إلاّ یلزم أن یکون العلم تمیزا و التمیز یجب أن یکون نکرة.

قال الجوهریّ فی الصحاح: أحاط به علمه، و أحاط به علما، و أحاطت الخیل بفلان، و احتاطت به أی أحدقت. و فی الوحی الإلهی «وَ لا یُحِیطُونَ بِهِ عِلْماً » و «أَنَّ اللّهَ قَدْ أَحاطَ بِکُلِّ شَیْ ءٍ عِلْماً ».

قوله: «فقال أبو قرة فتکذّب بالروایات» لمّا استدلّ الامام علیه السّلام بالدلیلین العقلیّ و النقلیّ علی استحالة رؤیته تعالی بالأبصار و لم یبق لأبی قرة دلیل یستدلّ به علی مطلوبه اعترض علی الإمام فقال علی صورة الاستفهام للانکا: أ فتکذّب بالروایات؟ یعنی إذا لم تکن تلک الروایات دالّة علی رؤیته تعالی لزم تکذیبها أی القول بعدم اسنادها إلی النبیّ صلّی اللّه علیه و آله.

فأجابه الامام بالتزامه فقال: إذا کانت مخالفة للقرآن کذبتها، و ذلک لأنّه لکتاب عزیز لا یأتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه تنزیل من حکیم حمید، فهو الأصل الصدق و المعیار الحقّ و لا یعارضه الأخبار المتخالفة المختلفه، و لا یجوز التجاوز فی التوحید عمّا فی القرآن المجید و قد أدّب الأئمّة علیهم السّلام أصحابهم بذلک.

ففی الحدیث الحادی و الثلاثین من الباب الأوّل من کتاب التوحید للصدوق - ره - باسناده عن الفضل بن شاذان، عن ابن أبی عمیر قال: دخلت علی سیّدی موسی ابن جعفر علیهما السّلام فقلت له: یا ابن رسول اللّه علّمنی التوحید، فقال: یا أبا أحمد لا تتجاوز فی التوحید ما ذکره اللّه تعالی فی کتابه فتهلک، الحدیث.

ص:284

فما وافقته من الأخبار و إلاّ تضرب بالجدار، و لا یخفی أنّ الأخبار الّتی یمکن الجمع بینها و بین الکتاب لیست بمخالفة له، و نسخة التوحید للصدوق: کذبت بها، و هی أنسب بقول أبی قرة فتکذب بالروایات مطابقة.

قوله: «و ما أجمع المسلمون علیه أنّه لا یحاط به علما، و لا تدرکه الأبصار و لیس کمثله شیء» قوله علیه السّلام انّه لا یحاط به علما إشارة إلی قوله تعالی «یَعْلَمُ ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا یُحِیطُونَ بِهِ عِلْماً » (طه - 111).

و لا تدرکه الأبصار بعض آیة 104 من الأنعام قوله تعالی: «لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ ».

و «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ ءٌ » بعض آیة 10 من الشوری قوله تعالی: «فاطِرُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجاً وَ مِنَ الْأَنْعامِ أَزْواجاً یَذْرَؤُکُمْ فِیهِ لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ ءٌ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ ».

و کلمة ما موصولة اسمیّ مبتداء و خبره کلّ واحد من أنّه لا یحاط به علما و لا تدرکه الأبصار، و لیس کمثله شیء، و لیست معطوفة علی القرآن حتّی یکون التقدیر: إذا کانت الروایات مخالفة لما أجمع المسلمون علیه کذّبتها، و لو کانت معطوفة علیه لوجب أن تقدم علی کذّبتها.

و معنی العبارة أنّ القرآن لمّا کان منزّلا من عند اللّه تعالی و أجمع المسلمون قاطبة علی تسلیم ما فیه و منه قوله تعالی: لا یحیطون به علما، و لا تدرکه الأبصار و لیس کمثله شیء، لم یجز الاعراض عنه و خرقه بروایات تنافیه و تخالفه و من تمسّک بها خالف القرآن و إجماع المسلمین.

و إلی هنا تمّت الحجّة علی أبی قرة علی أتمّ بیان و أکمل برهان فی استحالة إدراکه تعالی بالأبصار ما فاه بشیء من مناقضة أو معارضة فی المسألة أصلا، بل انتقل إلی أسالة اخری قدّمناها من روایة الطبرسی فی الاحتجاج و فی آخرها:

قال صفوان: فتحیّر أبو قرة و لم یحر جوابا حتّی قام و خرج.

ص:285

تقدیم مطالب یلیق أن یشار الیها
الاول

: أن قوله علیه السّلام: «فمن المبلّغ عن اللّه إلی الثقلین من الجنّ و الإنس و قوله علیه السّلام «کیف یجیء رجل إلی الخلق جمیعا» أفادا ثلاثة امور.

الأوّل: أنّ الثقلین بفتحتین هما الجنّ و الانس و علیه إجماع أهل اللغة و التفسیر فی قوله تعالی: «سَنَفْرُغُ لَکُمْ أَیُّهَ الثَّقَلانِ » (الرحمن - 33) و یفسّر الثقلین بالجنّ و الانس آیات اخری من سورة الرحمن کقوله تعالی «خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ کَالْفَخّارِ وَ خَلَقَ الْجَانَّ مِنْ مارِجٍ مِنْ نارٍ » و قوله تعالی «یا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ » الایة. و قوله تعالی «فَیَوْمَئِذٍ لا یُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَانٌّ ».

قال القاضی البیضاوی فی تفسیر أنوار التنزیل: الثقلان الإنس و الجنّ سمّیا بذلک لثقلهما علی الأرض، أو لرزانة رأیهم و قدرهم، أو لأنهما مثقلان بالتکلیف انتهی قوله.

و الجنّ و الانس یؤنّثان باعتبار أنّهما طائفة أو جماعة، قال المرزوقیّ فی شرح قول إیاس بن مالک الطائیّ (الحماسة 194).

کلا ثقلینا طامع بغنیمة و قد قدّر الرحمن ما هو قادر

قوله: کلا ثقلینا، أی کلّ واحد من جماعتینا، و الثقل «بالتحریک» الجماعة. و الثقلان الجنّ و الانس.

الأمر الثانی: أنّ الجنّ مکلّفون بما کلّف بها الأنس.

الأمر الثالث: أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله مبعوث إلیهم أیضا، و القرآن الکریم ناطق بذین فی عدّة مواضع.

قال تعالی: «قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلی أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ کانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً » (الاسراء - 91) وجه الاستدلال بالایة علیه أنّهم لو لم یکونوا مکلّفین بما کلّف بها الانس و لم یکن خاتم النبیّین مبعوثا إلیهم أیضا لما تحدّیهم اللّه تعالی بالاتیان

ص:286

بمثل القرآن.

و قال تعالی: «وَ یَوْمَ یَحْشُرُهُمْ جَمِیعاً یا مَعْشَرَ الْجِنِّ قَدِ اسْتَکْثَرْتُمْ مِنَ الْإِنْسِ وَ قالَ أَوْلِیاؤُهُمْ مِنَ الْإِنْسِ رَبَّنَا اسْتَمْتَعَ بَعْضُنا بِبَعْضٍ وَ بَلَغْنا أَجَلَنَا الَّذِی أَجَّلْتَ لَنا قالَ النّارُ مَثْواکُمْ خالِدِینَ فِیها إِلاّ ما شاءَ اللّهُ إِنَّ رَبَّکَ حَکِیمٌ عَلِیمٌ وَ کَذلِکَ نُوَلِّی بَعْضَ الظّالِمِینَ بَعْضاً بِما کانُوا یَکْسِبُونَ یا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ أَ لَمْ یَأْتِکُمْ رُسُلٌ مِنْکُمْ یَقُصُّونَ عَلَیْکُمْ آیاتِی وَ یُنْذِرُونَکُمْ لِقاءَ یَوْمِکُمْ هذا قالُوا شَهِدْنا عَلی أَنْفُسِنا وَ غَرَّتْهُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا وَ شَهِدُوا عَلی أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ کانُوا کافِرِینَ » (الانعام - 130-132) أی اذکر یوم یحشرهم اللّه تعالی، بالیاء علی قراءة حفص عن عاصم، و علی قراءة أبی بکر عنه یوم نحشرهم بالنون، و ضمیرهم لمن یحشر من الثقلین.

و وجه الاستدلال بهما بیّن، فانّ لهم حشرا و ثوابا و عقابا فهم مکلّفون.

و الایة الأخیرة صریحة علی أنّ رسلا ارسلوا إلیهم، و أمّا أنّ هؤلاء الرسل المبعوثون إلی الانس فلا تدلّ علیه هذه الایة صریحة و إن دلّت علی أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله مبعوث الیهم، لأنّهم مخاطبون بالقرآن، و لو لا القرآن کتابهم و الرسول صلّی اللّه علیه و آله بعث إلیهم ایضا لما خوطبوا به و انّما الکلام فی الرسل الذین کانوا قبله صلّی اللّه علیه و آله.

و انّما قلنا لا تدلّ الایة علیه صریحا، لا مکان ارجاع الضمیر فی قوله: رسل منکم إلی الانس خاصّة لما سنشیر الیه بعید هذا، و لکنّ الایة ظاهرة فی أنّ لکلّ طائفتین نبیّا من جنسهما.

و قال تعالی فی سورة الملک: «وَ لَقَدْ زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیا بِمَصابِیحَ وَ جَعَلْناها رُجُوماً لِلشَّیاطِینِ وَ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذابَ السَّعِیرِ وَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ عَذابُ جَهَنَّمَ وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ إِذا أُلْقُوا فِیها سَمِعُوا لَها شَهِیقاً وَ هِیَ تَفُورُ تَکادُ تَمَیَّزُ مِنَ الْغَیْظِ کُلَّما أُلْقِیَ فِیها فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُها أَ لَمْ یَأْتِکُمْ نَذِیرٌ قالُوا بَلی قَدْ جاءَنا نَذِیرٌ فَکَذَّبْنا وَ قُلْنا ما نَزَّلَ اللّهُ مِنْ شَیْ ءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلاّ فِی ضَلالٍ کَبِیرٍ وَ قالُوا لَوْ کُنّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما کُنّا فِی أَصْحابِ السَّعِیرِ فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعِیرِ ».

ص:287

فالایات تدلّ علی أنّ للجنّ ثوابا و عقابا حیث قال تعالی: و أعتدنا لهم عذاب السعیر، ثمّ إنّ لهم نذیرا أیضا حیث قالوا بلی قد جاءنا نذیر، و الّذین کفروا یشملهم أیضا بدلیل قولهم لو کنّا - نسمع أو نعقل ما کنّا فی أصحاب السعیر و قال تعالی أوّلا: و أعتدنا لهم عذاب السعیر فأصحاب السعیر شامل للکافرین من الجنّ أیضا و تدلّ ایضا علی أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله بعث إلیهم بدلیل المخاطبة و الانذار، و أمّا أنّ جمیع نذرهم هل کانوا منهم أو من الانس فلا تدلّ الایة علیه.

و نظیر هذه الایات الدّالّة علی أنّه کان لهم نذیر فی کلّ زمان قوله تعالی «وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاّ خَلا فِیها نَذِیرٌ » (فاطر - 23) لأنّ الجنّة امّة أیضا بلا کلام و القرآن ناطق بذلک.

قال تعالی «فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَری عَلَی اللّهِ کَذِباً أَوْ کَذَّبَ بِآیاتِهِ أُولئِکَ یَنالُهُمْ نَصِیبُهُمْ مِنَ الْکِتابِ حَتّی إِذا جاءَتْهُمْ رُسُلُنا یَتَوَفَّوْنَهُمْ قالُوا أَیْنَ ما کُنْتُمْ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ قالُوا ضَلُّوا عَنّا وَ شَهِدُوا عَلی أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ کانُوا کافِرِینَ قالَ ادْخُلُوا فِی أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِکُمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ فِی النّارِ کُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها حَتّی إِذَا ادّارَکُوا فِیها جَمِیعاً قالَتْ أُخْراهُمْ لِأُولاهُمْ رَبَّنا هؤُلاءِ أَضَلُّونا فَآتِهِمْ عَذاباً ضِعْفاً مِنَ النّارِ قالَ لِکُلٍّ ضِعْفٌ وَ لکِنْ لا تَعْلَمُونَ وَ قالَتْ أُولاهُمْ لِأُخْراهُمْ فَما کانَ لَکُمْ عَلَیْنا مِنْ فَضْلٍ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما کُنْتُمْ تَکْسِبُونَ » الاعراف 37-39) نعم و لقائل أن یقول: إنّ جمیع نذرهم لم یکونوا من الانس بدلیل قوله تعالی «وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ » (الحجر - 28).

وجه الاستدلال أنّ الجانّ خلق من قبل خلق الانس من نار السموم، و قال تعالی «وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاّ خَلا فِیها نَذِیرٌ » فکان لهم نذیر و لم یکن خلق الانسان بعد، و اللّه تعالی أعلم، و ما اوتینا من العلم إلاّ قلیلا.

ثمّ إنّ الشیاطین فی سورة الملک هم بعض من طائفة الجنّ و کذا قوله تعالی «فَوَ رَبِّکَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ وَ الشَّیاطِینَ ثُمَّ لَنُحْضِرَنَّهُمْ حَوْلَ جَهَنَّمَ جِثِیًّا » (مریم - 71).

ص:288

و ذلک لأنّه تعالی قال: «وَ لِسُلَیْمانَ الرِّیحَ عاصِفَةً تَجْرِی بِأَمْرِهِ إِلی الْأَرْضِ الَّتِی بارَکْنا فِیها وَ کُنّا بِکُلِّ شَیْ ءٍ عالِمِینَ وَ مِنَ الشَّیاطِینِ مَنْ یَغُوصُونَ لَهُ وَ یَعْمَلُونَ عَمَلاً دُونَ ذلِکَ وَ کُنّا لَهُمْ حافِظِینَ » (الانبیاء - 82 و 83) و کذا قال: «و لقد فتنّا سلیمان - الی قوله: «فَسَخَّرْنا لَهُ الرِّیحَ تَجْرِی بِأَمْرِهِ رُخاءً حَیْثُ أَصابَ وَ الشَّیاطِینَ کُلَّ بَنّاءٍ وَ غَوّاصٍ وَ آخَرِینَ مُقَرَّنِینَ فِی الْأَصْفادِ » (ص، 35-39).

و إذا أضفناها إلی قوله تعالی «وَ لِسُلَیْمانَ الرِّیحَ غُدُوُّها شَهْرٌ وَ رَواحُها شَهْرٌ وَ أَسَلْنا لَهُ عَیْنَ الْقِطْرِ وَ مِنَ الْجِنِّ مَنْ یَعْمَلُ بَیْنَ یَدَیْهِ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ مَنْ یَزِغْ مِنْهُمْ عَنْ أَمْرِنا نُذِقْهُ مِنْ عَذابِ السَّعِیرِ یَعْمَلُونَ لَهُ ما یَشاءُ مِنْ مَحارِیبَ وَ تَماثِیلَ وَ جِفانٍ کَالْجَوابِ وَ قُدُورٍ راسِیاتٍ اعْمَلُوا آلَ داوُدَ شُکْراً وَ قَلِیلٌ مِنْ عِبادِیَ الشَّکُورُ فَلَمّا قَضَیْنا عَلَیْهِ الْمَوْتَ ما دَلَّهُمْ عَلی مَوْتِهِ إِلاّ دَابَّةُ الْأَرْضِ تَأْکُلُ مِنْسَأَتَهُ فَلَمّا خَرَّ تَبَیَّنَتِ الْجِنُّ أَنْ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ الْغَیْبَ ما لَبِثُوا فِی الْعَذابِ الْمُهِینِ » (سباء، 12-14) و إلی قوله تعالی: «وَ حُشِرَ لِسُلَیْمانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ الطَّیْرِ فَهُمْ یُوزَعُونَ » (النمل - 19) و إلی قوله تعالی: «قالَ عِفْرِیتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِکَ » (النمل - 42) تنتج أنّ هؤلاء الشیاطین کانوا من الجنّ.

و کذا إذا أضفنا قوله تعالی: «وَ لَقَدْ زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیا بِمَصابِیحَ وَ جَعَلْناها رُجُوماً لِلشَّیاطِینِ » (الملک - 6) إلی قوله تعالی: «قُلْ أُوحِیَ إِلَیَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ » - إلی قوله تعالی مخبرا عنهم: «وَ أَنّا لَمَسْنَا السَّماءَ فَوَجَدْناها مُلِئَتْ حَرَساً شَدِیداً وَ شُهُباً وَ أَنّا کُنّا نَقْعُدُ مِنْها مَقاعِدَ لِلسَّمْعِ فَمَنْ یَسْتَمِعِ الْآنَ یَجِدْ لَهُ شِهاباً رَصَداً » (الجن، 2-10) ینتج أنّ الشیاطین طائفة من الجنّ.

و قال تعالی: «سَنَفْرُغُ لَکُمْ أَیُّهَ الثَّقَلانِ » (الرحمن - 33) أی سنجرّد لحسابکم و جزائکم و ذلک یوم القیامة قال القاضی: و فیه تهدید مستعار من قولک لمن تهدّده: سأفرغ لک فانّ المتجرّد للشیء کان أقوی علیه و أحدّ فیه. و وجه الاستدلال به ظاهر.

و کذا آیة اخری من تلک السورة و هی قوله تعالی «فَیَوْمَئِذٍ لا یُسْئَلُ عَنْ »

ص:289

«ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَانٌّ » بل المخاطب فیها الجنّ و الانس فی آیات «فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ »، بدلیل قوله تعالی: «سَنَفْرُغُ لَکُمْ أَیُّهَ الثَّقَلانِ »، و قوله تعالی: «یا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ »، و بعض آی اخری و علیه إجماع المفسرین، و لو لم یکن الرسول صلّی اللّه علیه و آله مبعوثا إلیهم أیضا لما خوطبوا بالقرآن الکریم.

و قال تعالی فی سورة الجنّ: «قُلْ أُوحِیَ إِلَیَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ فَقالُوا إِنّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً یَهْدِی إِلَی الرُّشْدِ فَآمَنّا بِهِ وَ لَنْ نُشْرِکَ بِرَبِّنا أَحَداً » إلی قوله تعالی مخبرا عنهم: «وَ أَنّا مِنَّا الصّالِحُونَ وَ مِنّا دُونَ ذلِکَ کُنّا طَرائِقَ قِدَداً وَ أَنّا ظَنَنّا أَنْ لَنْ نُعْجِزَ اللّهَ فِی الْأَرْضِ وَ لَنْ نُعْجِزَهُ هَرَباً وَ أَنّا لَمّا سَمِعْنَا الْهُدی آمَنّا بِهِ فَمَنْ یُؤْمِنْ بِرَبِّهِ فَلا یَخافُ بَخْساً وَ لا رَهَقاً وَ أَنّا مِنَّا الْمُسْلِمُونَ وَ مِنَّا الْقاسِطُونَ فَمَنْ أَسْلَمَ فَأُولئِکَ تَحَرَّوْا رَشَداً وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَکانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً ».

و قال تعالی آخر الأحقاف: «وَ إِذْ صَرَفْنا إِلَیْکَ نَفَراً مِنَ الْجِنِّ یَسْتَمِعُونَ الْقُرْآنَ فَلَمّا حَضَرُوهُ قالُوا أَنْصِتُوا فَلَمّا قُضِیَ وَلَّوْا إِلی قَوْمِهِمْ مُنْذِرِینَ قالُوا یا قَوْمَنا إِنّا سَمِعْنا کِتاباً أُنْزِلَ مِنْ بَعْدِ مُوسی مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ یَهْدِی إِلَی الْحَقِّ وَ إِلی طَرِیقٍ مُسْتَقِیمٍ یا قَوْمَنا أَجِیبُوا داعِیَ اللّهِ وَ آمِنُوا بِهِ یَغْفِرْ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ وَ یُجِرْکُمْ مِنْ عَذابٍ أَلِیمٍ وَ مَنْ لا یُجِبْ داعِیَ اللّهِ فَلَیْسَ بِمُعْجِزٍ فِی الْأَرْضِ وَ لَیْسَ لَهُ مِنْ دُونِهِ أَوْلِیاءُ أُولئِکَ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ ».

وجه الاستدلال بایات هاتین السورتین ظاهر و أنها تدلّ مع کونهم مکلّفین علی أنّ القرآن کتابهم أیضا فرسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله مبعوث الیهم أیضا، بل ما فی الأحقاف تدلّ علی أنّ أنبیاء السلف من الانس کانوا مبعوثین إلیهم أیضا حیث قالوا یا قومنا إنّا سمعنا کتابا انزل من بعد موسی مصدّقا لما بین یدیه، کما تدلّ علی أنّ هؤلاء النفر من الجنّ کانوا یهودا ما آمنو بعیسی علیه السّلام.

و لعلّ هؤلاء النفرهم القوم الّذین أخبر اللّه تعالی عنهم: «وَ مِنْ قَوْمِ مُوسی أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ یَعْدِلُونَ » (الأعراف - 161) أو أنّ هذه الایة تشملهم

ص:290

أیضا کقوله الاخر: «وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ یَعْدِلُونَ » (الأعراف - 282) و اللّه تعالی أعلم.

و قال تعالی: «وَ لَقَدْ خَلَقْناکُمْ ثُمَّ صَوَّرْناکُمْ ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّ إِبْلِیسَ لَمْ یَکُنْ مِنَ السّاجِدِینَ » - الی قوله تعالی: «قالَ اخْرُجْ مِنْها مَذْؤُماً مَدْحُوراً لَمَنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْکُمْ أَجْمَعِینَ » (الأعراف، 12-19) وجه الاستدلال به أنّ العقاب فرع التکلیف، و قال تعالی: لأملأنّ جهنّم منکم أجمعین، عدل عن الغیبة إلی الخطاب لیشمل الحکم و الخطاب کلا الفریقین من الجنّ و الانس.

نظیر قوله تعالی أیضا: «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّ إِبْلِیسَ » إلی قوله: «قالَ اذْهَبْ فَمَنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ فَإِنَّ جَهَنَّمَ جَزاؤُکُمْ جَزاءً مَوْفُوراً » (الاسراء - 64-66) و یفسّره قوله تعالی آیات آخر ص: «فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ إِلاّ إِبْلِیسَ اسْتَکْبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرِینَ » الی قوله تعالی: «قالَ فَالْحَقُّ وَ الْحَقَّ أَقُولُ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْکَ وَ مِمَّنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ أَجْمَعِینَ » و قوله تعالی: «وَ تَمَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النّاسِ أَجْمَعِینَ » (هود - 121) و قوله تعالی:

«وَ لکِنْ حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّی لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النّاسِ أَجْمَعِینَ » (السجدة - 15) و قوله تعالی: «وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ کَثِیراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها » الایة (الأعراف - 180).

و کذا یبیّن أنّ المراد کلا الفریقین قول أمیر المؤمنین علیه السّلام (الخطبة الاولی من النهج): فقال سبحانه اسجدوا لادم فسجدوا إلاّ ابلیس و قبیله - إلخ، و فی بعض النسخ إلاّ ابلیس و جنوده.

و بالجملة أنّ الایات القرآنیّة تدلّ علی أنّ الجنّ مکلّفون کالإنس و لا ریب أنّ من شرائط التکلیف أن یکون المکلّف عاقلا، فلهم عقل و تمییز و لذا هدی هؤلاء النفر من الجنّ عقولهم إلی الهدایة و الرشد حیث قالوا «إِنّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً یَهْدِی إِلَی الرُّشْدِ فَآمَنّا بِهِ وَ لَنْ نُشْرِکَ بِرَبِّنا أَحَداً » و قال تعالی «وَ لَقَدْ »

ص:291

«ذَرَأْنا » الایة، و القلب فی القرآن بمعنی العقل.

کما تدلّ أنّهم رجال و اناث کالانس حیث قال تعالی مخبرا عنهم: «وَ أَنَّهُ کانَ رِجالٌ مِنَ الْإِنْسِ یَعُوذُونَ بِرِجالٍ مِنَ الْجِنِّ » (الجن - 7) و أخبر تعالی أنّ بعضهم فرسانا و الاخر مشاة حیث قال: «وَ اسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِکَ وَ أَجْلِبْ عَلَیْهِمْ بِخَیْلِکَ وَ رَجِلِکَ » (الاسراء - 67).

فالایات تنتج بأنّهم لیسوا بمجرّدین، لأنّ التکثر إنّما یصحّ فیما کان له مادّة.

علی أنّ اللّه تعالی صرّح بذلک أیضا فی قوله: «وَ خَلَقَ الْجَانَّ مِنْ مارِجٍ مِنْ نارٍ » (الرحمن - 16) و قوله تعالی: «وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ » (الحجر - 28) و قوله تعالی: «وَ لَقَدْ فَتَنّا سُلَیْمانَ » - إلی قوله تعالی: «فَسَخَّرْنا لَهُ الرِّیحَ تَجْرِی بِأَمْرِهِ رُخاءً حَیْثُ أَصابَ وَ الشَّیاطِینَ کُلَّ بَنّاءٍ وَ غَوّاصٍ وَ آخَرِینَ مُقَرَّنِینَ فِی الْأَصْفادِ » (الزمر 35-39).

وجه الاستدلال به أنّ کونهم مقرّنین فی الأصفاد إنّما یصحّ مع عدم تجرّدهم، و قال تعالی «وَ تَرَی الْمُجْرِمِینَ یَوْمَئِذٍ مُقَرَّنِینَ فِی الْأَصْفادِ » (ابراهیم - 51) و اللّه أعلم.

و کذا القرآن یدلّ علی أنّهم یتوالدون، لدلالة النّاریة علی ذلک، و قد قال اللّه تعالی: «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّ إِبْلِیسَ کانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّیَّتَهُ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِی وَ هُمْ لَکُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظّالِمِینَ بَدَلاً » (الکهف - 49). و حیث قال عزّ من قائل: «فِیهِنَّ قاصِراتُ الطَّرْفِ لَمْ یَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَ لا جَانٌّ » (الرحمن - 58).

ثمّ إذا کانت الجنّ مادیّة جسمانیّة و مع ذلک أنّا لا نراهم و هم یرونا کما قال عزّ من قائل: «یا بَنِی آدَمَ لا یَفْتِنَنَّکُمُ الشَّیْطانُ کَما أَخْرَجَ أَبَوَیْکُمْ مِنَ الْجَنَّةِ یَنْزِعُ عَنْهُما لِباسَهُما لِیُرِیَهُما سَوْآتِهِما إِنَّهُ یَراکُمْ هُوَ وَ قَبِیلُهُ مِنْ حَیْثُ لا تَرَوْنَهُمْ إِنّا جَعَلْنَا الشَّیاطِینَ أَوْلِیاءَ لِلَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ » (الاعراف - 28) علمنا أنّهم من الأجسام

ص:292

اللطیفة و لیس بلازم أن یدرک بالأبصار کلّ ما هو جسم فإنّ بعض الأجسام الّذی قبلنا لا نراه بالعین کالهواء مثلا.

و الشیطان فی الایة هو ابلیس و ابلیس من الجنّ بدلیل قوله تعالی:

«وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّ إِبْلِیسَ کانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ » الایة المتقدّمة. و قوله تعالی «وَ کَذلِکَ جَعَلْنا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا شَیاطِینَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ » (الانعام - 113). و قوله تعالی «ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّ إِبْلِیسَ لَمْ یَکُنْ مِنَ السّاجِدِینَ » - إلی قوله تعالی مخبرا عنه: «قالَ فَبِما أَغْوَیْتَنِی لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَکَ الْمُسْتَقِیمَ » - إلی قوله تعالی: «فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّیْطانُ لِیُبْدِیَ لَهُما ما وُورِیَ عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما » (الاعراف 12-21).

و کذا إذا أضفنا قوله تعالی: «وَ قالَ الشَّیْطانُ لَمّا قُضِیَ الْأَمْرُ إِنَّ اللّهَ وَعَدَکُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَ وَعَدْتُکُمْ فَأَخْلَفْتُکُمْ وَ ما کانَ لِی عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطانٍ إِلاّ أَنْ دَعَوْتُکُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِی فَلا تَلُومُونِی وَ لُومُوا أَنْفُسَکُمْ » الایة (ابراهیم - 28) إلی قوله تعالی «وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَیْهِمْ إِبْلِیسُ ظَنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ إِلاّ فَرِیقاً مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَ ما کانَ لَهُ عَلَیْهِمْ مِنْ سُلْطانٍ إِلاّ لِنَعْلَمَ مَنْ یُؤْمِنُ بِالْآخِرَةِ مِمَّنْ هُوَ مِنْها فِی شَکٍّ » الایة (سبأ - 21) ینتج أنّ الشیطان هو ابلیس.

و قوله تعالی: «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّ إِبْلِیسَ » - إلی قوله تعالی «وَ عِدْهُمْ وَ ما یَعِدُهُمُ الشَّیْطانُ إِلاّ غُرُوراً إِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ وَ کَفی بِرَبِّکَ وَکِیلاً » (الاسراء 64-68) کالصریح بأنّ الشیطان هو ابلیس.

فقد تحصّل من الایات المتقدّمة أنّ الجنّ مکلّفون و لهم عقل و تمییز و أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله مبعوث إلیهم أیضا، و أنّ بعضهم مسلم و بعضهم قاسط و کافر کما اعترفوا فی سورة الجنّ بذلک حیث قالوا: «وَ أَنّا مِنَّا الْمُسْلِمُونَ وَ مِنَّا الْقاسِطُونَ » و قال تعالی فی الایة المتقدّمة من الکهف «فَسَجَدُوا إِلاّ إِبْلِیسَ کانَ مِنَ الْجِنِّ » إلخ، و قال تعالی «فَسَجَدُوا إِلاّ إِبْلِیسَ أَبی وَ اسْتَکْبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرِینَ » (البقرة - 24)

ص:293

فبعض الجنّ کافر.

و أنّ من کان من الجنّ و الإنس شریرا متمرّدا عن اللّه تعالی فهو شیطان قال تعالی: «وَ إِذا خَلَوْا إِلی شَیاطِینِهِمْ قالُوا إِنّا مَعَکُمْ » (البقرة - 14) و قال تعالی: «وَ کَذلِکَ جَعَلْنا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا شَیاطِینَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ » (الانعام - 13) و أنّ بعض أنبیاء الانس مبعوثون إلیهم أیضا، و أنّ نذیرا أو نذرا من جنسهم بعثوا إلیهم.

ثمّ

ههنا یخلق بنا أن نبحث عن مسائل

:

منها أنّ أنبیاء الانس کیف بعثوا إلی الجنّ و هما لیسا من جنس واحد

، و قد مرّ فی شرح الخطبة 237 (ص 79-82 ج 16) البحث عن لزوم التناسب و التجانس فی ذلک و قد قال تعالی: «وَ ما مَنَعَ النّاسَ أَنْ یُؤْمِنُوا إِذْ جاءَهُمُ الْهُدی إِلاّ أَنْ قالُوا أَ بَعَثَ اللّهُ بَشَراً رَسُولاً قُلْ لَوْ کانَ فِی الْأَرْضِ مَلائِکَةٌ یَمْشُونَ مُطْمَئِنِّینَ لَنَزَّلْنا عَلَیْهِمْ مِنَ السَّماءِ مَلَکاً رَسُولاً » (الاسراء - 98).

و حیث أنکر النّاس أن یکون الرّسل بشرا قال تعالی لرسوله صلّی اللّه علیه و آله «قل» جوابا لشبهتهم «لو کان فی الأرض» الایة و ذلک لتمکینهم من الاجتماع بالرسول و التلقّی منه. و قریب من هذه الایة قوله تعالی: «وَ لَوْ جَعَلْناهُ مَلَکاً لَجَعَلْناهُ رَجُلاً » (الأنعام - 10).

و منها أنّ شیاطین الإنس و الجنّ کیف یضلّون غیرهم من الجنّ و الانس عن

سواء الصراط

، و علی أیّ نحو کان سلطانهم علیهم، و ما معنی قوله تعالی «مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنّاسِ اَلَّذِی یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النّاسِ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النّاسِ ».

و منها لم بعث بعض الأنبیاء من الانس إلیهم أیضا

و بعضهم الاخر من جنسهم و ما سرّ التبعیض، أو أنّ قوله تعالی: «یا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ أَ لَمْ یَأْتِکُمْ رُسُلٌ مِنْکُمْ » الایة (الانعام - 131).

لیس المراد أن بعث إلی کلّ من الثقلین رسل من جنسهم بل إنّما المراد الرّسل من الانس خاصّة، و لکن لما جمعوا مع الجنّ فی الخطاب صحّ ذلک، نظیر

ص:294

قوله تعالی «یَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجانُ » و المرجان یخرج من الملح دون العذب.

أو أنّ الرسل من الجنّ رسل الرسل إلیهم لقوله تعالی: «وَلَّوْا إِلی قَوْمِهِمْ مُنْذِرِینَ ».

و منها أنّ الجنّ إذا کانوا مکلّفین فلابدّ لهم فی کلّ زمان من نبیّ

، قال اللّه تعالی «وَ لَوْ أَنّا أَهْلَکْناهُمْ بِعَذابٍ مِنْ قَبْلِهِ لَقالُوا رَبَّنا لَوْ لا أَرْسَلْتَ إِلَیْنا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آیاتِکَ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَ نَخْزی » (طه - 136) و لمّا کان بدؤخلقهم قبل الانس بلا ارتیاب فلابدّ من أن یکون لهم نبیّ من جنسهم من قبل بلا کلام، و یحمل قوله تعالی فی سورة الأنعام «أَ لَمْ یَأْتِکُمْ رُسُلٌ مِنْکُمْ » علی ظاهره.

و غیرها من المسائل الّتی یحتاج عنوانها و حلّها و البحث عنها و عن الرّوایات المرویّة فی المقام إلی تدوین کتاب علی حدة، و لعلّنا نبحث عن بعضها فی أثناء مباحثنا الاتیة.

المطلب الثانی

: أنّ احتجاجه علیه السّلام علی أبی قرة بقوله: إنّ بعد هذه الایة ما یدلّ علی ما رأی - إلخ، تحریض النّاس علی التدبّر فی آیات القرآن الکریم، و تعلیمهم باسلوب التنعم من تلک المأدبة الإلهیّة و قد فهّمنا بعمله هذا أنّ القرآن یفسّر بعضه بعضا.

و قد مضی الکلام من سمیّه و جدّه باب مدینة العلم أمیر المؤمنین علیه السّلام فی ذلک عند شرحنا علی المختار الأوّل من باب الکتب و الرسائل قال علیه السّلام: کتاب اللّه تبصرون به و تنطقون به و تسمعون به یفسّر بعضه بعضا و یشهد بعضه علی بعض (ص 254 ج 2 من تکملة المنهاج).

و کذلک قد تبیّن فی (ص 89 منها) أنّ اللّه تعالی نزّل القرآن تبیانا لکلّ شیء، و قال عزّ من قائل: «وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْ ءٍ » (النحل - 92) و قال تعالی «ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْ ءٍ » (الانعام - 39).

فکیف لا یکون تبیانا لنفسه. و اللّه تعالی حثّ عباده علی التدبّر فی کلامه، قال عزّ من قائل: «أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً » (النساء - 85). و قال تعالی: «أَ فَلا »

ص:295

«یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلی قُلُوبٍ أَقْفالُها » (محمّد - 27). و قال سبحانه: «کِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَیْکَ مُبارَکٌ لِیَدَّبَّرُوا آیاتِهِ وَ لِیَتَذَکَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ » (ص - 30).

فممّا بینّا دریت أنّ من ذهب إلی عدم جواز التدبّر فی آیات اللّه و الأخذ بها إلاّ بما ورد تفسیره عنهم علیهم السّلام خالف کتاب اللّه، و قد ذهب إلی هذا القول الأخباریّون علی ما نقل الخوانساری فی روضات الجنّات عند ترجمة محمّد أمین الأخباریّ الاسترابادیّ عن الشیخ عبد اللّه بن صالح السماهیجیّ البحرانیّ فی الفروق بین المجتهدین و الأخباریّین(1).

حیث قال: الفرق الخامس عشر إنهم یجوّزون الأخذ بظاهر الکتاب بل یرجّحونه علی ظاهر الخبر و الأخباریّون لا یجوّزون الأخذ إلاّ بما ورد تفسیره عنهم علیهم السّلام. حتّی أنّ بعض الأخباریّین لا یعدّ الکتاب من الأدلّة أیضا و یقتصر علی السنة فقط، و هذا الفرق بینهما فی التمسک بالکتاب و عدمه إنّما هو فی الفروع و أمّا فی الاصول فانّهم لا یجوّزون أخذ العقائد من القرآن و أخبار الاحاد، و الأخباریّون یقولون بعکس ذلک.

و لا یخفی علیک أنّ الأخباریّین سلکوا فی الفروع و الاصول مسلکی الافراط و التفریط. و لو قیل بجواز أخذ الاصول من الکتاب لیلزم الدّور لأنّ اعتقاد أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله مبعوث من عند اللّه تعالی مثلا لو کان بأخذ آیة «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنّا أَرْسَلْناکَ شاهِداً » الایة، مثلا إنّما یصحّ إذا اعتقد أنّه رسول اللّه و کلامه وحی من عنده تعالی، و لو کان الاعتقاد به من نفس هذه الایة و لم یثبت نبوّته بعد مثلا لکان هو الدّور.

المطلب الثالث

: أنّه علیه السّلام فی جواب أبی قرة لمّا سأله فتکذّب بالرّوایات؟ قال: إذا کانت الروایات مخالفة للقرآن کذّبتها. و ذلک أنّ القرآن هو معیار

ص:296


1- (1) - نقل 29 فرقا فیما اختلف فیها المجتهدون و الاخباریون من کتاب السماهیجی الموسوم بمنیة الممارسین لا یخلو من فائدة فراجع،.

الحقّ و میزان الصّدق، و هو الأصل فی المعارف و میزان کلّ شیء بحسبه، فاذا کانت روایة لم یمضها القرآن و لو کانت من الکتب الأربعة لا یجوز الأخذ بها.

و ذهب الأخباریّون إلی أنّ جملة ما فیها صحیحة، فلو کانت دعواهم أنّ جمیع الروایات المنقولة فیها موافقة لکتاب اللّه ففیه القطع بأنّ بعضها لا یوافقه الکتاب و لا العقل، فمجرّد أنّ الرّوایة منقولة فیها لا یوجب صحّتها و المعیار کتاب اللّه کما قدّمنا البحث عن ذلک فی صدر هذه المسألة فی الرؤیة.

المطلب الرابع

قوله علیه السّلام: و ما أجمع المسلمون علیه الی آخره دلیل علی حجّیة الاجماع ففی کلّ مسألة تحقّق فیها إجماع المسلمین علیها فلا یجوز التخلّف عنها، و أجمعوا علی حجیّة القرآن و هو ناطق بعدم إدراک الأبصار إیّاه تعالی، و المتّبع الإجماع المحقّق.

و العجب من الأخباریّین کیف یقتصرون فی الأدلّة علی الکتاب و السنّة بل بعضهم علی الثّانی فقط کما دریت و یدعون الإجماع و العقل مع شدّة اهتمامهم بالتمسّک بالأخبار، و هذا هو خبر مرویّ فی الکافی ذهب الأخباریّون إلی أنّ جملة ما فیه صحیحة، و ینادی الامام علیه السّلام بأعلی صوته بأنّ ما أجمع المسلمون علیه لا یجوز الاعراض عنه، فهل هذا إلاّ الإعراض عن الکتاب و السنّة.

المطلب الخامس

أنّ أبا قرة لمّا زعم من الرؤیة، الرؤیة بالأبصار احتجّ الامام علیه السّلام علیه علی مقدار فهمه و حذاء زعمه بعدم رؤیته تعالی بها، و إلاّ فسیأتی أخبار اخر فی صحّة رؤیته تعالی بمعنی آخر أدقّ و ألطف لا یعقله إلاّ الأوحدی من النّاس.

الحدیث الثالث

رواه الکلینیّ قدّس سرّه فی باب إبطال الرؤیة من جامعه الکافی عن محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن أبی هاشم الجعفری، عن أبی الحسن الرّضا علیه السّلام قال سألته عن اللّه هل یوصف؟ فقال: أما تقرأ القرآن؟ قلت: بلی، قال: أما تقرأ قوله تعالی «لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصارَ » قلت: بلی، قال: فتعرفون

ص:297

الأبصار؟ قلت: بلی، قال: ماهی؟ قلت: أبصار العیون، فقال: إنّ أوهام القلوب أکبر من أبصار العیون، فهو لا تدرکه الأوهام و هو یدرک الأوهام.

و قریب منه روایة اخری فی ذلک الباب من الکافی أیضا رواها عن محمّد بن أبی عبد اللّه، عمّن ذکره، عن محمّد بن عیسی، عن داود بن القاسم أبی هاشم الجعفری قال: قلت لأبی جعفر علیه السّلام: لا تدرکه الأبصار و هو یدرک الأبصار؟ فقال: یا أبا هاشم أوهام القلوب أدقّ من أبصار العیون، أنت قد تدرک بوهمک السند و الهند و البلدان الّتی لم تدخلها و لا تدرکها ببصرک، و أوهام القلوب لا تدرکه فکیف أبصار العیون.

و قد رواهما الصّدوق قدّس سرّه فی باب ما جاء فی الرؤیة من کتابه فی التوحید فروی الأوّل باسناده عن محمّد بن الحسن بن أحمد بن الولید، عن محمّد بن الحسن الصفار، عن أحمد بن محمّد، عن أبی هاشم الجعفری، عن أبی الحسن الرّضا علیه السّلام.

و الثانی عن علیّ بن أحمد بن محمّد بن عمران الدقاق، عن محمّد بن أبی عبد اللّه علی حذو ما فی الکافی.

و روی فی المجلس الرابع و الستّین من أمالیه عن الحسین بن إبراهیم بن أحمد ابن هشام المؤدب قال: حدّثنا أبو الحسین محمّد بن جعفر الأسدی، قال: حدّثنی محمّد ابن إسماعیل بن بزیع، قال: قال أبو الحسن علیّ بن موسی الرّضا علیه السّلام فی قول اللّه عزّ و جلّ «لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصارَ » قال: لا تدرکه أوهام القلوب فکیف تدرکه أبصار العیون.

بیان: أبو جعفر علیه السّلام هو الامام التاسع محمّد بن علیّ الرضا، بقرینة روایة أبی هاشم الجعفری عنه، و صرّح به الصّدوق فی التوحید حیث قال فی ذلک الاسناد:

عن داود بن القاسم عن أبی هاشم الجعفری قال: قلت لأبی جعفر ابن الرضا علیه السّلام.

الأوهام جمع و هم و هو یطلق فی الکتب الحکمیّة علی القوّة الوهمیّة الّتی من شأنها إدراک المعانی الجزئیّة المتعلّقة بالمحسوسات کعداوة زید و محبّة عمرو قال الشیخ فی الشفاء: القوّة المسمّاة بالوهم هی الرئیسة الحاکمة فی الحیوان حکما

ص:298

لیس فصلا کالحکم العقلی، و لکن حکما تخییلا مقرونا بالجزئیّة و بالصّورة الحسیّة و عنه یصدر أکثر الأفعال الحیوانیّة، انتهی کلامه.

و کما أنّ العقل رئیس الوهم و مخدومه کذلک الوهم رئیس الحواسّ الظاهرة و الباطنة و مستعملها و مستخدمها و لذا بیّنوا أنّ آلتها الدّماغ کلّه و لکنّ الأخصّ بها التجویف الأوسط علی التفصیل الّذی بیّن فی محلّه.

و لکنّ المراد بالوهم فی تلک الرّوایات معناه اللّغوی أی ما یقع فی القلب من الخاطر. قال الطریحیّ فی مجمع البحرین: الوهم ما یقع فی الخاطر یقال:

و همت الشیء أهمه و هما من باب ضرب أی وقع فی خلدی. و قال الفیومیّ فی المصباح: و همت و هما وقع فی خلدی، و الجمع أوهام.

فالمراد بأوهام القلوب إدراکاتها و منه قول الصّادق و الباقر علیهما السّلام: کلّما میّزتموه بأوهامکم فی أدقّ معانیه فهو مخلوق مصنوع مثلکم - الحدیث الّذی ذکرناه فی صدر هذا البحث.

و قد مرّ غیر مرّة أنّ القلب فی الایات و الأخبار بمعنی النفس و العقل. و الوهم بذلک المعنی أعنی الإدراک المتعلّق بالقوّة العقلیّة المتعلّقة بالمعقولات فی الأخبار غیر عزیز بل شائع ذائع.

و لا یبعد أن یقال: وجه التعبیر بالأوهام إنّما کان من جهة عدم إحاطة العقول به تعالی أعنی أنّ هذا التعبیر یشیر ضمنا إلی أنّ تلک الادراکات فی صفة الباری تعالی أوهام من الوهم بمعنی الغلط و خیالات لا أنّها حقائق و معقولات صحیحة.

و إنّما کان إدراکات القلوب أکبر من أبصار العیون لأنّ القلب أعنی العقل مجرّد و العقل قد لا یحتاج فی إدراکه إلی المادّة و الجهة و غیرهما ممّا یحتاج إلیها غیره من القوی المدرکة فی إدراکاتها.

و لا یخفی أنّ إدراک البصر مثلا مقصور علی ما هو محصور فی المادّة و لا بدّ أن یکون ذا جهة و وضع وضوء و لون و أن لا یکون بعیدا مفرطا عن محسّة الرؤیة و لا قریبا منها کذلک، و أن لا یکون صغیرا جدّا ممّا یحتاج فی رؤیتها إلی الالات

ص:299

المکبّرة و أن لا یکون بینهما حاجب ممّا قدّمنا فی صدر هذا البحث من شرائط الابصار و أمّا العقل فیدرک ما هو مجرّد عن المادّة و الجهة و لا یشترط فی رؤیته وجود الواسطة و عدم الظلمة و عدم القرب و البعد المفرطین و لا عدم الحاجب، فانه یدرک مطلقا و لذا قال علیه السّلام: أنت قد تدرک بوهمک أی بعقلک السند و الهند - إلخ، و المجرّد عن المادّة یکون أدقّ و ألطف و أکبر و أعظم وجودا من إدراکات البصر، لأنّ مدرکاتها محبوسة محصورة.

و فی نسخة مخطوطة مصحّحة من توحید الصّدوق موجودة عندنا: أنّ أوهام القلوب أکثر من أبصار العیون، بالثاء المثلّثة و هذا صحیح أیضا، و الکلّ یشیر إلی معنی واحد أی أوسع وجودا.

و بالجملة أنّ کلّ ما تدرکه أوهام القلوب لا تدرکه العیون، بخلاف العکس و أنّ العقل مجرّد عن المادّة و مدرکاتها کذلک، و سایر القوی لیست فی مرتبته، و کذلک مدرکاتها.

فالمدرکات العقلیّة أدقّ و أکبر و أکثر وجودا من الحسیّة، قل کلّ یعمل علی شاکلته، فاذا لم یکن الوهم قادرا علی إدراکه تعالی و الإحاطة به فما ظنّک بالعیون الّتی دون الوهم بمراحل، فنفی إدراکه تعالی بالوهم الّذی هو أوسع وجودا و أتمّ إدراکا یستلزم نفی إدراکه بالأبصار بطریق أولی، فانّ نفی الأعمّ یستلزم نفی الأخصّ، کما أنّ نفی الحیوان یستلزم نفی الانسان علی ما بیّن فی صنعة المیزان.

ثمّ لا یخفی علی من ساعده التوفیق أنّ هذه الأخبار الصادرة من أهل بیت العصمة تشیر إلی تجرّد الرّوح الانسانی الّذی به امتاز الانسان عن سائر الحیوانات و به کرّم اللّه بنی آدم علیهم، فالحیوانات و إن کانت قویّة فی إدراکاتها الحسیّة لکنّها عاجزة عن نیل ما رزق به الانسان من تعقّل المعقولات و إدراک الحقائق المجرّدة و المعانی اللّطیفة الخفیّة من فعل العقل، و الفرق بین المعانی الحسیّة و بین المعانی العقلیّة شرفا کالفرق بین الحاسّة و العقل.

ص:300

و المراد من سؤال أبی هاشم الجعفری أبا الحسن الرّضا علیه السّلام عن اللّه هل یوصف یعنی هل یدرک سبحانه بالحواسّ و العقول ثمّ یوصف بأن یقال: إنّ اللّه ذاته کذا و صفاته کذا و لا محالة ینجرّ إلی محدودیّته تعالی و إلی وصفه بالصورة و التخطیط و غیرها من صفات خلقه کما یستفاد من الأخبار الواردة فی باب النّهی عن الصّفة بغیر ما وصف به نفسه جلّ و علا کما فی الکافی و التوحید و غیرهما.

ثمّ إنّ هذه الأخبار لا تفسّر الأبصار بالأوهام، بل لمّا انجرّ الکلام إلی إدراک الأبصار الحقّ تعالی قالوا علیهم السّلام: إنّ أوهام القلوب لا تدرکه تعالی فکیف الأبصار تقدر علی إدراکه، و کذا أنّه تعالی یدرک أوهام القلوب مع دقّتها و سعتها فکیف لا یدرک الأبصار و یظهر ما قلنا بأدنی تأمّل فی سیاق تلک الأخبار، فقدوهم من قال إنّها فسّر الأبصار بأوهام القلوب.

نعم روایة اخری منقولة فی باب فی قوله تعالی، «لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصارَ » من الکافی و فی باب ما جاء فی الرؤیة من توحید الصدوق بسند واحد و متن واحد من غیر اختلاف ظاهرة فی أنّها تفسّر الأبصار بأبصار القلوب.

ففیهما باسنادهما عن محمّد بن یحیی العطّار، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن ابن أبی نجران، عن عبد اللّه بن سنان، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام فی قوله «لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ » قال: إحاطة الوهم، ألا تری إلی قوله: «قد جاءکم بصائر من ربّکم» لیس یعنی بصر العیون «فمن أبصر فلنفسه» لیس یعنی من البصر بعینه «و من عمی فعلیها» لیس یعنی عمی العیون إنّما عنی إحاطة الوهم کما یقال: فلان بصیر بالشعر، و فلان بصیر بالفقه، و فلان بصیر بالدراهم، و فلان بصیر بالثیاب، اللّه أعظم من أن یری بالعین، انتهی.

و کأنّه علیه السّلام أراد من قوله هذا مفسّرا کما أنّ للعین بصرا کذلک للقلب بصر و بصر القلب یسمّی بصیرة، فالمراد من إحاطة الوهم إحاطة بصیرة القلب و مع ذلک لا یبعد أن یقال: إنّه علیه السّلام أراد من کلامه هذا التنبیه علی إرادة أبصار القلوب بالایة أیضا لا أبصار العیون فقط، أی أنّ الأبصار فی الایة تشمل أبصار العیون

ص:301

و القلوب کلیهما.

و أشار علیه السّلام فی صحّة إرادة إدراک القلبی من الأبصار إلی إطلاق البصر علی بصیرة القلب فی القرآن الکریم بقوله: ألا تری إلی قوله تعالی «قَدْ جاءَکُمْ بَصائِرُ مِنْ رَبِّکُمْ » إلخ، و إلی إطلاقه علیها فی العرف أیضا بقوله: کما یقال:

فلان بصیر - إلخ. و قوله: إنّما عنی إحاطة الوهم، أی إنّما أراد اللّه من قوله:

«لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ » إحاطة الوهم.

إن قلت: هذه الأخبار تکذّب إدراکه تعالی بأوهام القلب، و قد رویت أخبار اخر أنّ القلوب تدرکه بحقائق الایمان فکیف التوفیق؟.

قلت: المراد من الأخبار النافیة، إدراکه تعالی بالاکتناه و الإحاطة، و من الأخبار المثبتة إدراکه بوجه بمعنی الانکشاف التّامّ الحضوری و الشهود العلمی من غیر اکتناه کما نتلوها علیک مبیّنة.

«الحدیث الرابع»

فی الکافی عن محمّد بن أبی عبد اللّه، عن علیّ بن أبی القاسم، عن یعقوب بن إسحاق قال: کتبت إلی أبی محمّد علیه السّلام أسأله کیف یعبد العبد ربّه و هو لا یراه؟ فوقّع علیه السّلام یا با یوسف جلّ سیّدی و مولای و المنعم علیّ و علی آبائی أن یری، قال: و سألته هل رأی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله ربّه؟ فوقّع علیه السّلام: إنّ اللّه تبارک و تعالی أری رسوله بقلبه من نور عظمته ما أحبّ.

أقول: هذا هو الحدیث الأوّل من باب فی إبطال الرؤیة من اصول الکافی و قریب منه الحدیث الثامن منه.

قال: محمّد بن یحیی و غیره عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن ابن أبی نصر، عن أبی الحسن الرّضا علیه السّلام قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله: لمّا اسری بی إلی السّماء بلغ بی جبرئیل مکانا لم یطأه قطّ جبرئیل فکشف له فأراه اللّه من نور عظمته ما أحبّ و رواه الصّدوق فی التوحید عن أبیه، عن محمّد العطّار، عن ابن عیسی، عن البزنطی عن الرّضا علیه السّلام.

ص:302

بیان: محمّد بن أبی عبد اللّه هو الّذی أکثر المشایخ الثلاثة رضوان اللّه علیهم الروایة عنه. و علیّ بن أبی القاسم عبد اللّه بن عمران البرقیّ المعروف أبوه بما جیلویه یکنّی أبا الحسن، و ذهب المولی صالح المازندرانی و المولی صدرا الشیرازی فی شرحهما علی اصول الکافی إلی إنّ یعقوب بن إسحاق هو الشیخ أبو یوسف یعقوب بن إسحاق ابن السّکیت الدورقی، و ابن السکّیت هذا من أکابر علماء العربیّة و عظماء الشیعة و هو من أصحاب الجواد و الهادی علیهما السّلام، و مؤلّف کتاب إصلاح المنطق.

قال ابن خلّکان فی وفیات الأعیان: قال بعض العلماء: ما عبر علی جسر بغداد کتاب من اللّغة مثل إصلاح المنطق و قال: قال أبو العبّاس المبرّد: ما رأیت للبغدادیّین کتابا أحسن من کتاب ابن السکّیت.

و قال الشیخ الجلیل النجاشی فی الفهرست: یعقوب بن إسحاق السکیت أبو یوسف کان مقدما عند أبی جعفر الثانی و أبی الحسن علیهما السّلام و کان یختصّانه (و کان یخصانه - ظ) و له عن أبی جعفر علیه السّلام روایة و مسائل، و قتله المتوکّل لأجل التشیّع و أمره مشهور، و کان وجیها فی علم العربیّة و اللّغة ثقة مصدق لا یطعن علیه و له کتب ثمّ عدّ کتبه.

قال ابن الندیم فی الفهرست: و کان یعقوب بن السکّیت یکنّی بأبی یوسف و کان مؤدّبا لولد المتوکّل و یقال: إنّ المتوکّل ناله بشیء حتّی مات فی سنة ست و أربعین و مائتین، و لیعقوب ابن یقال له: یوسف نادم المعتضد و خصّ به، انتهی ما أردنا من نقل کلامه.

و فی وفیات الأعیان و کان یمیل فی رأیه و اعتقاده إلی مذهب من یری تقدیم علیّ بن أبی طالب رضی اللّه عنه، قال أحمد بن عبید: شاورنی ابن السکیت فی منادمته المتوکّل فنهیته، فحمل قولی علی الحسد و أجاب إلی ما دعی إلیه من المنادمة فبینما هو مع المتوکّل یوما جاء المعتزّ و المؤیّد فقال المتوکّل: یا یعقوب أیّما أحبّ إلیک ابنای هذان أم الحسن و الحسین؟ فغضّ ابن السکّیت من ابنیه و ذکر الحسن و الحسین رضی اللّه عنهما بما هما أهله، فأمر الأتراک فداسوا بطنه فحمل إلی

ص:303

داره فمات بعد غد ذلک الیوم، و کان ذلک فی سنة أربع و أربعین و مائتین - إلی أن قال:

و قد روی فی قتله غیر ما ذکرته أوّلا، فقیل: إنّ المتوکّل کان کثیر التحامل علی علیّ بن أبی طالب رضی اللّه عنه و ابنیه الحسن و الحسین رضی اللّه عنهم أجمعین، و کان ابن السکیت من المغالین فی محبّتهم و التوالی لهم، فلمّا قال له المتوکّل تلک المقالة قال ابن السکّیت: و اللّه إنّ قنبر خادم علیّ رضی اللّه عنه خیر منک و من ابنیک، فقال المتوکّل: سلّوا لسانه من قفاه، ففعلوا ذلک به فمات و ذلک فی لیلة الاثنین لخمس خلون من رجب سنة أربع و أربعین و مائتین، و قیل: سنة ثلاث و أربعین. و بلغ عمره ثمانیا و خمسین سنة.

و قال المجلسی - ره - فی مرآة العقول: و ظنّ أصحاب الرّجال أنّ یعقوب ابن إسحاق هو ابن السکّیت، و الظّاهر أنّه غیره، لأنّ ابن السکیت قتله المتوکّل فی زمان الهادی علیه السّلام و لم یلحق أبا محمّد علیه السّلام. انتهی کلامه - ره -.

أقول: أبو محمّد فی الرّوایات هو الحسن بن علیّ العسکری الامام الحادی عشر والد الامام المنتظر علیهما السّلام.

قال فی الکافی: ولد أبو محمّد الحسن بن علیّ علیهما السّلام فی شهر رمضان و فی نسخة اخری فی شهر ربیع الاخر سنة اثنتین و ثلاثین و مائتین، و قبض علیه السّلام یوم الجمعة لثمان لیال خلون من شهر ربیع الأوّل سنة ستّین و مائتین و هو ابن ثمان و عشرین سنة.

و فی الکافی أنّ والده أبا الحسن الثالث علیّ بن محمّد الهادی الامام العاشر علیه السّلام قبض سنة أربع و خمسین و مائتین فکان أبو محمّد علیه السّلام عند وفات أبیه الهادی علیه السّلام ابن اثنتین و عشرین سنة، و عند وفاة ابن السکّیت ابن اثنتین و عشر سنة، فابن السکّیت لحق أبا محمّد علیه السّلام إلاّ أنّ نقل ابن السکّیت عنه علیه السّلام مستغرب فی ظاهر الأمر فلا یبعد احتمال المجلسی - ره - عن الصّواب.

فالظّاهر أنّ یعقوب بن إسحاق هذا هو أبو یوسف یعقوب بن إسحاق الکندی فیلسوف الغرب المتوفی - 246 ه - و لما کان هو و ابن السکّیت فی الاسم و الکنیة و اسم الوالد مشترکین، و کانا أیضا معاصرین اشتبه علی الشرّاح أحدهما بالاخر.

ص:304

و ممّا یؤیّد هذا الاحتمال الاحتجاج الّذی وقع بین أبی محمّد علیه السّلام و بین الکندی لمّا أخذ فی تألیف تناقض القرآن علی زعمه نقله المجلسیّ - ره - فی احتجاجات البحار عن مناقب ابن شهر آشوب قال:

أبو القاسم الکوفی فی کتاب التبدیل إنّ اسحاق الکندی کان فیلسوف العراق فی زمانه، أخذ فی تألیف تناقض القرآن و شغل نفسه بذلک و تفرّد به فی منزله و أنّ بعض تلامذته دخل یوما علی الامام الحسن العسکریّ علیه السّلام فقال له أبو محمد علیه السّلام: أما فیکم رجل رشید یردع استاذکم الکندی عمّا أخذ فیه من تشاغله بالقرآن؟ فقال التلمیذ: نحن من تلامذته کیف یجوز منّا الاعتراض علیه فی هذا أو فی غیره؟ فقال أبو محمّد علیه السّلام: أتؤدّی إلیه ما ألقیه إلیک؟ قال: نعم، قال فصر إلیه (فسر إلیه - خ ل) و تلطّف فی مؤانسته و معونته علی ما هو بسبیله، فاذا وقعت المؤانسة فی ذلک فقل: قد حضرتنی مسألة أسألک عنها فإنّه یستدعی ذلک منک فقل له: إن أتاک هذا المتکلّم بهذا القرآن هل یجوز أن یکون مراده بما تکلّم به منه غیر المعانی الّتی ظننتها أنّک ذهبت إلیها؟ فانّه سیقول: إنّه من الجائز لأنّه رجل یفهم إذا سمع، فاذا أوجب ذلک فقل له: فما یدریک لعلّه قد أراد غیر الّذی ذهبت أنت إلیه فتکون واضعا لغیر معانیه، فصار الرّجل الی الکندی و تلطّف إلی أن ألقی إلیه (علیه - خ ل) هذه المسألة فقال له: أعد علیّ فأعاد علیه فتفکّر فی نفسه و رأی ذلک محتملا فی اللّغة و سائغا فی النظر.

و ممّا یؤیّد هذا الاحتمال أیضا أنّ السؤال عن نحو هذه المسألة أنسب بحال الکندی من ابن السکّیت لأنّه کان فیلسوفا حکیما، و قد عدّ ابن الندیم فی الفهرست من کتبه الفلسفیّة أکثر من عشرین کتابا، و کأنّه أراد اختبار الإمام فیه تعالی فأجابه علیه السّلام بما یناسبه.

و لکن مع ذلک کلّه ههنا کلاما یختلج بالبال و هو أنّ علیّ بن أبی القاسم لم یکن ممّن یروی عن الکندی أو یکون أحد تلامذته و لم نجد فی الکتب الرّجالیّة و الفهارس من عدّه من تلامذته أو رواته بل عدّوه من رواة ابن السکیت و منهم المولی

ص:305

الأردبیلی - ره - فی جامع الرواة.

ثمّ إنّ أبا محمّد علیه السّلام کان عند وفاة الکندی ابن أربع عشرة سنة لما مضی من تاریخ وفاتهما، و عند وفاة ابن السکیت ابن اثنتین و عشرة سنة کما دریت، فکان الفاصلة بین وفاة ابن السکیت و الکندی سنتین، فلو کان نقل ابن السکیت عنه علیه السّلام مستغربا لکان کذلک الکلام فی نقل الکندی عنه کما لا یخفی و قول المجلسی - ره - إنّ ابن السکّیت لم یلحق أبا محمّد لیس بصواب کما علم.

و قال بعضهم فی تعلیقة علی جامع الرواة المذکور آنفا فی المقام ما هذا لفظه فیه اشتباه لأنّ یعقوب بن إسحاق السکیت لم یروعن أبی محمد جزما إذ کما صرّح المؤلّف أیضا قتله المتوکّل فکیف یمکن روایته عن أبی محمّد علیه السّلام، فالظّاهر أنّه یعقوب بن إسحاق البرقی لأنّه من رواة العسکری کما صرّح «مح» انتهی قوله.

و فیه أوّلا أنّ ابن السکّیت أدرک أبا محمّد علیه السّلام کما علم.

و ثانیا أنّ یعقوب بن إسحاق البرقی لم یکنّ بأبی یوسف، علی أنّه مجهول الحال عدّه الشیخ - ره - فی الفهرست بعنوان یعقوب بن إسحاق من أصحاب الهادی علیه السّلام و بزیادة وصفه بالبرقی من أصحاب العسکری علیه السّلام، و لم یعلم من هو و من روی عنه و لم یذکر أحد أنّ علیّ بن أبی القاسم روی عنه. و اللّه تعالی أعلم.

و أمّا سؤال أبی یوسف أبا محمّد علیه السّلام عن رؤیته تعالی ففیه کلام أیضا، لأنّ السائل إن کان ابن السّکیت فکیف لم یکن استحالة رؤیته تعالی بالأبصار معلومة له و هو أدرک الجواد و العسکریّین علیه السّلام و قال النجاشیّ: و له عن أبی جعفر الثانی علیه السّلام روایة و مسائل.

نعم إن کان السائل الکندی فلا ضیر فیه لأنّه سأله اختبارا و کیف کان فأجابه علیه السّلام بأنّ اللّه تعالی جلّ أن یری بالأبصار، لما دریت آنفا أنّ ما یدرک بالأبصار یجب أن یکون جسما کثیفا له ضوء و لون وجهة و مکان و سائر ما یشترط فی الأبصار حتّی یری، تعالی اللّه عن ذلک علوّا کبیرا.

ثمّ سأله من باب المکاتبة أیضا بدلیل مقابلته بالتوقیع هل رأی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله

ص:306

ربّه و إنّما سأل عن ذلک لأنّ طائفة من الرّوایات و بعض آیات النجم تدلّ علی أنّه صلّی اللّه علیه و آله رآه تعالی، و یتبادر وهم العامّة فی أمثال هذه المعانی إلی ما یتوهّمونها فی الأجسام فیزعمون أنّ کلّ ما هو موجود فهو مرئیّ فما لم یکن بمرئیّ فلیس بموجود، أو أنّ کلّ ما هو مرئیّ فهو مرئیّ بالأبصار فقط، و لا یعلمون أنّ الرؤیة بعین القلب أعنی العقل أتمّ و أکمل و أشرف و أقوی و أبقی من الرؤیة بعین الرأس، و الفرق بین الرؤیتین کالفرق بین المدرکین من العقل و العین.

فأجابه علیه السّلام بأتمّ بیان بأنّه تعالی أری رسوله بقلبه من نور عظمته ما أحبّ نفی رؤیته تعالی بالبصر و قال: أری رسوله بقلبه ما أحبّ من نور عظمته.

و رؤیة القلب أشرف من رؤیة العین، لعدم احتیاجها إلی ما یشترط فی الابصار بالعین، بل هو انکشاف تامّ و وصول لا یتأتی بیانه بالقلم یفهمه من کان له قلب و قال أبو الحسن الرضا علیه السّلام فی الحدیث المقدّم ذکره: فکشف له فأراه - إلخ، کأنّه بیان لقول أبی محمّد علیه السّلام أری بقلبه أی الإرائة ههنا هی الکشف التامّ.

و قوله علیه السّلام: من نور عظمته، بیان لکلمة ما قدّم علیها توسعة للظرف.

و اسلوب الکلام یقتضی إرجاع ضمیر أحبّ إلیه تعالی لا إلی رسوله.

و قوله علیه السلام: من نور عظمته، بیان لکلمة ما قدّم علیها توسعة للظرف.

و اسلوب الکلام یقتضی إرجاع ضمیر أحبّ إلیه تعالی لا إلی رسوله.

فبما حقّقنا فی المقام علمت أنّ أبا الحسن علیه السّلام احتجّ علی أبی قرة فی الحدیث المقدّم علی زنة معرفته و قدر عقله، و لو وجده الامام أهلا للاشارات الرقیقة لفسّر له قوله تعالی «ما کَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأی » بما رأی الفؤاد کما فی الحدیث الاتی.

و علمت أیضا أنّ ما جاء فی الروایات بأنّه صلّی اللّه علیه و آله رآه تعالی، فالمراد رؤیته بالقلب من غیر إحاطة لا بالبصر جمعا بین ما حکم به العقل الناصع و بین ظاهر النقل.

فنعم ما أشار إلیه العالم الجلیل الصدوق - ره - فی باب ما جاء فی الرؤیة من کتابه فی التوحید حیث قال: حدّثنا محمّد بن الحسن بن أحمد بن الولید، قال: حدّثنا إبراهیم بن هاشم، عن ابن أبی عمیر، عن مرازم، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال: سمعته یقول: رأی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله ربّه عزّ و جلّ - یعنی بقلبه - و تصدیق ذلک ما حدّثنا به محمّد بن الحسن بن أحمد بن الولید، قال: حدّثنا محمّد بن الحسن الصفّار، عن محمّد بن الحسین بن أبی الخطّاب، عن محمّد بن الفضیل قال: سألت أبا الحسن علیه السّلام هل رأی

ص:307

رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله ربّه عزّ و جلّ؟ فقال: نعم بقلبه رآه. أما سمعت اللّه عزّ و جل یقول «ما کَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأی » أی لم یره بالبصر و لکن رآه بالفؤاد. انتهی ما أفاده - ره -

الحدیث الخامس

فی الکافی: عدّة من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن خالد، عن أحمد بن محمّد بن أبی نصر، عن أبی الحسن الموصلی، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال: جاء حبر إلی أمیر المؤمنین علیه السّلام فقال: یا أمیر المؤمنین هل رأیت ربّک حین عبدته؟ قال فقال: ویلک ما کنت أعبد ربّا لم أره، قال: و کیف رأیته؟ قال: ویلک لا تدرکه العیون فی مشاهدة الأبصار و لکن رأته القلوب بحقائق الایمان.

أقول: هذه الرّوایة جاءت فی الجوامع بطرق متعدّدة بینها اختلاف لفظا و کمّا فی الجملة و ما أتی به الکلینیّ فی هذا الباب من جامعه الکافی جزء ممّا نقل فی الجوامع الاخر.

ثمّ إنّ الظاهر أنّ ذلک الحبر هو ذعلب الیمانی و الحدیث بعض حدیث دعلب المشهور رواه الخاصّة و العامّة بألفاظ مختلفة متقاربة و أسناده متعدّدة.

نعم لا یبعد أن یذهب إلی أنّ ذلک السؤال و الجواب وقع بینه علیه السّلام و بین ذلک الحبر مرّة، و بینه و بین ذعلب مرّة اخری، و لکن مشارکتهما فی هیئة السؤال و الجواب و نضد الألفاظ تأبیان بظاهرهما عن ذلک الاحتمال.

ففی باب التوحید من الکافی و فی الوافی ص 95 ج 1 فی باب جوامع التوحید و فی مرآة العقول ص 91 ج 1: محمّد بن أبی عبد اللّه رفعه عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

بینا أمیر المؤمنین یخطب علی منبر الکوفة إذ قام إلیه رجل یقال له: ذعلب ذو لسان بلیغ فی الخطب شجاع القلب فقال: یا أمیر المؤمنین هل رأیت ربّک؟ فقال: ویلک یا ذعلب ما کنت أعبد ربّا لم أره.

فقال: یا أمیر المؤمنین کیف رأیته؟ قال: ویلک یا ذعلب لم تره العیون بمشاهدة هذه الأبصار، و لکن رأته القلوب بحقایق الایمان، ویلک یا ذعلب إنّ ربّی لطیف اللّطافة لا یوصف باللّطف، عظیم

ص:308

العظمة لا یوصف بالعظم، کبیر الکبریاء لا یوصف بالکبر، جلیل الجلالة لا یوصف بالغلظ، قبل کلّ شیء لا یقال شیء قبله، و بعد کلّ شیء لا یقال له بعد، شاء (شیّأ خ ل) الأشیاء لا بهمّة، درّاک لا بخدیعة، فی الأشیاء کلّها غیر متمازج بها و لا بائن منها، ظاهر لا بتأویل المباشرة، متجلّ لا باستهلال رؤیة، نائی لا بمسافة، قریب لا بمداناة، لطیف لا بتجسّم، موجود لا بعد عدم، فاعل لا باضطرار، مقدّر لا بحرکة مزید لا بهامة، سمیع لا بالة، بصیر لا بأداة، لا تحویه الأماکن، و لا تضمنه الأوقات و لا تحدّه الصفات، و لا تأخذه السنات، سبق الأوقات کونه، و العدم وجوده، و الابتداء أزله، بتشعیره المشاعر عرف أن لا مشعر له، و بتجهیره الجواهر عرف أن لا جوهر له، و بمضادّته بین الأشیاء عرف أن لا ضدّ له، و بمقارنته بین الأشیاء عرف أن لا قرین له، ضادّ النّور بالظّلمة، و الیبس بالبلل، و الخشن باللّین، و الصرد بالحرور، مؤلّف بین متعادیاتها، مفرّق بین متدانیاتها، دالّة بتفریقها علی مفرّقها و بتألیفها علی مؤلّفها، و ذلک قول اللّه تعالی «وَ مِنْ کُلِّ شَیْ ءٍ خَلَقْنا زَوْجَیْنِ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ ».

ففرّق بین قبل و بعد لیعلم أن لا قبل له و لا بعد، شاهدة بغرائزها أن لا غریزة لمغرّزها، مخبرة بتوقیتها أن لا وقت لموقّتها، حجب بعضها عن بعض لیعلم أن لا حجاب بینه و بین خلقه، کان ربّا إذ لا مربوب، و إلها إذ لا مألوه، و عالما إذ لا معلوم و سمیعا إذ لا مسموع. انتهی ما فی الکافی.

و رواه الصّدوق فی باب إثبات حدوث العالم من کتابه فی التّوحید بطریقین و کلّ واحد منهما یشتمل علی أکثر ممّا فی الکافی إلاّ أنّ ما فی الکافی واقع فی أثناء الطریق الأوّل و أمّا الطریق الثانی فمبتدأ بما فی الکافی.

فعلی الثانی قال: حدّثنا علیّ بن أحمد بن محمّد بن عمران الدقاق - ره - قال: حدّثنا محمّد بن أبی عبد اللّه الکوفی قال: حدّثنا محمّد بن إسماعیل البرمکی قال:

حدّثنا الحسین بن الحسن قال: حدّثنا عبد اللّه بن زاهر قال: حدّثنی الحسین بن یحیی الکوفی قال: حدّثنی قثم بن قتادة، عن عبد اللّه بن یونس، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام

ص:309

قال: بینا أمیر المؤمنین علیه السّلام یخطب علی منبر الکوفة إذ قام إلیه رجل یقال له ذعلب ذرب اللسان بلیغ فی الخطاب شجاع القلب - إلی آخر ما فی الکافی، إلاّ أنّ فی التوحید شائی الأشیاء علی صورة الفاعل و یمکن أن یکون ما فی الکافی أیضا علی اسم فاعل منوّن کرام. و فی التوحید: لا تصحبه الأوقات. ضاد النور بالظلمة و الجسوّ بالبلل، لیعلم أن لا حجاب بینه و بین خلقه غیر خلقه.

و جاء ذیل الحدیث بعد قوله و سمیعا إذ لا مسموع أبیات علی هذا الوجه: ثمّ أنشأ یقول:

و لم یزل سیّدی بالحمد معروفا و لم یزل سیّدی بالجود موصوفا

و کنت إذ لیس نور یستضاء به و لا ظلام علی الافاق معکوفا

و ربّنا بخلاف الخلق کلّهم و کلّما کان فی الأوهام موصوفا

و من یرده علی التشبیه ممتثلا یرجع أخا حصر بالعجز مکتوفا

و فی المعارج یلقی موج قدرته موجا یعارض طرف الروح مکفوفا

فاترک أخا جدل فی الدین منعمقا قد باشر الشک فیه الرأی موؤفا

و اصحب أخا ثقة حبّا لسیّده و بالکرامات من مولاه محفوفا

أمسی دلیل الهدی فی الأرض منتشرا و فی السماء جمیل الحال معروفا

قال: فخرّ ذعلب مغشیّا علیه ثمّ أفاق و قال: ما سمعت بمثل هذا الکلام و لا أعود إلی شیء من ذلک، انتهی.

أقول: و الأبیات مذکورة فی الدیوان المنسوب إلی الأمیر علیه السّلام، و بین النسختین اختلاف فی الجملة.

و أمّا الطّریق الأوّل فالظاهر من التوحید - إن لم یکن صریحا - أنّ حدیث ذعلب إنّما کان من جملة ما قالها علیه السّلام فی أوّل خطبة خطب بها الناس علی المنبر بعد ما بایعوه.

قال الصدوق - ره -: حدّثنا أحمد بن الحسن القطّان و علیّ بن أحمد بن محمّد بن عمران الدقاق - ره - قالا: حدّثنا أحمد بن یحیی بن زکریّا القطان، قال:

ص:310

حدّثنا محمّد بن العبّاس، قال: حدّثنی محمّد بن أبی السری قال: حدّثنا أحمد بن عبد اللّه بن یونس، عن سعد الکنانی، عن الأصبغ بن نباتة قال: لمّا جلس علیّ علیه السّلام الخلافة و بایعه النّاس خرج إلی المسجد متعمّما بعمامة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله، لا بسا بردة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله، متنعّلا نعل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله، متقلّدا سیف رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فصعد المنبر فجلس علیه متمکّنا ثمّ شبّک أصابعه فوضعها أسفل بطنه ثمّ قال:

یا معاشر النّاس سلونی قبل أن تفقدونی هذا سفط العلم هذا لعاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله هذا ما زقّنی رسول اللّه زقّازقّا، سلونی فانّ عندی علم الأوّلین و الاخرین، أما و اللّه لو ثنّیت لی الوسادة فجلست علیها لأفتیت لأهل التوراة بتوراتهم حتّی تنطق التوراة فتقول: صدق علیّ ما کذب لقد أفتاکم بما أنزل اللّه فیّ. و أفتیت أهل الإنجیل بإنجیلهم حتّی ینطق الانجیل فیقول: صدق علیّ ما کذب لقد أفتاکم بما أنزل اللّه فیّ. و أفتیت أهل القرآن بقرآنهم حتّی ینطق القرآن فیقول: صدق علیّ ما کذب لقد أفتاکم بما أنزل اللّه فیّ. و أنتم تتلون القرآن لیلا و نهارا فهل فیکم أحد یعلم ما نزل فیه، و لولا آیة فی کتاب اللّه لأخبرتکم بما کان و ما یکون و ما هو کائن إلی یوم القیامة و هی هذه الایة «یَمْحُوا اللّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ ».

ثمّ قال: سلونی قبل أن تفقدونی فو اللّه الّذی فلق الحبّة و برأ النسمة لو سألتمونی عن آیة آیة فی لیل انزلت، أو فی نهارا نزلت، مکیّها، و مدنیّها، سفریها لأخبرتکم.

فقام إلیه رجل یقال له: ذعلب و کان ذرب اللّسان بلیغا فی الخطب شجاع القلب فقال: لقد ارتقی ابن أبی طالب مرقاة صعبة لأخجلنّه الیوم لکم فی مسألتی إیّاه فقال: یا أمیر المؤمنین هل رأیت ربّک؟ قال: ویلک یا ذعلب لم أکن بالّذی أعبد ربّا لم أره قال: فکیف رأیته صفه لنا؟

ص:311

قال: ویلک یا ذعلب إنّ ربّی لا یوصف بالبعد، و لا بالحرکة، و لا بالسکون و لا بالقیام قیام انتصاب، و لا بمجیء و لا ذهاب، لطیف اللّطافة لا یوصف باللّطف، عظیم العظمة لا یوصف بالعظم، کبیر الکبریاء لا یوصف بالکبر، جلیل الجلالة لا یوصف بالغلظ، رؤوف الرحمة لا یوصف بالرقّة، مؤمن لا بعبادة، مدرک لا بمحسّة، قائل لا باللّفظ، هو فی الأشیاء علی غیر ممازجة، خارج منها علی غیر مباینة، فوق کلّ شیء فلا یقال شیء فوقه، و أمام کلّ شیء و لا یقال له أمام، داخل فی الأشیاء لا کشیء فی شیء داخل، و خارج منها لا کشیء من شیء خارج.

فخرّ ذعلب مغشیّا ثمّ قال: تاللّه ما سمعت بمثل هذا الجواب و اللّه لا عدت إلی مثلها.

ثمّ قال علیه السّلام: سلونی قبل أن تفقدونی.

فقام إلیه الأشعث بن قیس فقال: یا أمیر المؤمنین کیف یؤخذ من المجوس الجزیة و لم ینزل علیهم کتاب و لم یبعث إلیهم نبیّ؟ قال: بلی یا أشعث قد أنزل اللّه علیهم کتابا، و بعث إلیهم رسولا حتّی کان لهم ملک سکرذات لیلة فدعا بابنته إلی فراشه فارتکبها، فلمّا أصبح تسامع به قومه فاجتمعوا إلی بابه فقالوا: أیّها الملک دنّست علینا ذیننا فأهلکته فاخرج نطهّرک و نقیم علیک الحدّ. فقال لهم: اجتمعوا و اسمعوا کلامی فإن یکن لی مخرج ممّا ارتکبت و إلاّ فشأنکم، فاجتمعوا فقال لهم: هل علمتم أنّ اللّه لم یخلق خلقا أکرم علیه من أبینا آدم و امّنا حوّاء؟ قالوا: صدقت أیّها الملک. قال: أ فلیس قد زوّج بنیه بناته و بناته من بنیه؟ قالوا: صدقت هذا هو الدّین فتعاقدوا علی ذلک فمحی اللّه ما فی صدورهم من العلم و رفع عنهم الکتاب، فهم الکفرة یدخلون النار بلا حساب و المنافقون أشدّ حالا منهم.

قال الأشعث: و اللّه ما سمعت لمثل هذا الجواب، و اللّه لاعدت إلی مثلها أبدا.

ثمّ قال علیه السّلام: سلونی قبل أن تفقدونی.

فقام إلیه رجل من أقصی المسجد متوکّیا علی عصاه فلم یزل یتخطّی النّاس

ص:312

حتّی دنا منه، فقال: یا أمیر المؤمنین دلّنی علی عمل إذا أنا عملته نجانی اللّه من النار.

فقال له: اسمع یا هذا ثمّ افهم ثمّ استیقن قامت الدّنیا بثلاثة: بعالم ناطق مستعمل لعلمه، و بغنیّ لا یبخل بماله علی أهل دین اللّه، و بفقیر صابر. فاذا کتم العالم علمّه، و بخل الغنیّ، و لم یصبر الققیر فعندها الویل و الثبور، و عندها یعرف العارفون باللّه أنّ الدّار قد رجعت إلی بدئها أی الکفر بعد الایمان.

أیّها السّائل فلا تغترنّ بکثرة المساجد و جماعة أقوام أجسادهم مجتمعة و قلوبهم شتّی.

أیّها النّاس إنّما النّاس ثلاثة: زاهد، و راغب، و صابر، فأمّا الزّاهد فلا یفرح بشیء من الدّنیا أتاه و لا یحزن علی شیء منها فاته، و أمّا الصّابر فیتمنّاها بقلبه فإن أدرک منها شیئا صرف عنها نفسه لم «لماظ» یعلم من سوء عاقبتها، و أمّا الراغب فلا یبالی من حلّ أصابها أم من حرام.

قال له: یا أمیر المؤمنین فما علامة المؤمن فی ذلک الزّمان؟ قال: ینظر إلی ما أوجب اللّه علیه من حقّ فیتولاّه، و ینظر إلی ما خلفه فیتبرّأ منه و إن کان حمیما قریبا.

قال: صدقت یا أمیر المؤمنین ثمّ غاب الرّجل فلم نره فطلبه النّاس فلم یجدوه فتبسّم علیّ علیه السّلام علی المنبر ثمّ قال: ما لکم هذا أخی الخضر علیه السّلام.

ثمّ قال: سلونی قبل أن تفقدونی فلم یقم إلیه أحد فحمد اللّه و أثنی علیه و صلّی علی نبیّه صلّی اللّه علیه و آله.

ثمّ قال للحسن علیه السّلام: یا حسن قم فاصعد المنبر فتکلّم بکلام لا تجهلک قریش من بعدی فیقولون: إنّ الحسن بن علیّ لا یحسن شیئا، قال الحسن علیه السّلام: یا أبه کیف أصعد و أ تکلّم و أنت فی النّاس تسمع و تری؟ قال له: بأبی و امّی و أری «اواری ظ» نفسی عنک و أسمع و أری و أنت لا ترانی.

فصعد الحسن علیه السّلام المنبر فحمد اللّه بمحامد بلیغة شریفة و صلّی علی النبی صلّی اللّه علیه و آله صلاة موجزة ثمّ قال:

ص:313

أیّها النّاس سمعت جدّی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله یقول: أنا مدینة العلم و علیّ بابها و هل تدخل المدینة إلاّ من بابها، ثمّ نزل، فوثب إلیه علیّ علیه السّلام فحمله و ضمّه إلی صدره.

ثمّ قال للحسین علیه السّلام: یا بنیّ قم فاصعد المنبر و تکلّم بکلام لا تجهلک قریش من بعدی فیقولون: إنّ الحسین بن علیّ لا یبصر شیئا، و لیکن کلامک تبعا لکلام أخیک.

فصعد الحسین علیه السّلام المنبر فحمد اللّه و أثنی علیه و صلّی علی نبیّه صلاة موجزة ثمّ قال:

یا معاشر النّاس سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و هو یقول: إنّ علیّا هو مدینة هدی فمن دخله نجی و من تخلّف عنها هلک. فوثب إلیه علیّ علیه السّلام فضمّه إلی صدره و قبّله ثمّ قال: معاشر النّاس اشهدوا أنّهما فرخا رسول اللّه ودیعته الّتی استودعنیها، و أنا أستودعکموها، معاشر النّاس و رسول اللّه سائلکم عنهما. انتهی ما فی التوحید.

و روی هذا الطریق فی أوّل المجلس الخامس و الخمسین من أمالیه بهذا الاسناد فی التوحید.

و اعلم أنّ کلامه علیه السّلام فی جواب ذعلب مذکور فی النهج أیضا، و هو الکلام 177 من باب الخطب أوّله: و من کلامه علیه السّلام و قد سأله ذعلب الیمانی فقال: هل رأیت ربّک یا أمیر المؤمنین؟ فقال علیه السّلام: أ فأعبد ما لا أری، قال: و کیف تراه - إلخ.

لکن ما فی النهج یکون قریبا من ثلث ما فی الکافی و التوحید، علی أنّ نسخة النهج لا یوافقهما فی الألفاظ و العبارات و بینهما تفاوت إلاّ فی صدر الروایة حیث قال علیه السّلام:

لا تدرکه العیون بمشاهدة العیان و لکن تدرکه القلوب بحقائق الایمان. و أمّا سائر کلامه هذا لیس بمذکور فی النهج إلاّ أنّ قوله علیه السّلام: قامت الدّنیا بثلاثة: بعالم ناطق مستعمل علمه - إلخ، شبیه بقوله علیه السّلام لجابر بن عبد اللّه الأنصاری: یا جابر قوام الدّنیا بأربعة: عالم مستعمل علمه - إلخ، و هو الحکمة 372 من باب المختار من حکمه علیه السّلام من النهج.

ص:314

تنبیه

: قد قدّمنا فی شرح المختار الأوّل من کتبه علیه السّلام (ص 357 ج 2 من تکملة المنهاج) اختلاف الأقوال فی أوّل خطبة خطبها علیه السّلام بعد ما بویع له بالخلافة و قد حقّقنا هنا لک أنّ الخطب: 21 و 28 و 166 و 176 من النهج کانت جمیعا خطبة واحدة، فبما نقلنا من روایة التوحید ههنا علمت أنّ کلامه فی جواب ذعلب أی ذلک الکلام 177 من باب الخطب أیضا کان منها، و أنّ الجمیع ممّا قالها فی جلسة واحدة حین صعد المنبر بعد ما بویع له علیه السّلام بالخلافة.

و روی الکلینیّ فی ذلک الباب من الکافی حدیثا عن أبی جعفر علیه السّلام وقع بینه و بین رجل من الخوارج مثل ما وقع بین أمیر المؤمنین علیه السّلام و ذعلب فأجاب الرّجل بما یقرب من کلام أمیر المؤمنین علیه السّلام.

قال: علیّ بن إبراهیم عن أبیه، عن علیّ بن معبد، عن عبد اللّه بن سنان، عن أبیه قال: حضرت أبا جعفر علیه السّلام فدخل علیه رجل من الخوارج فقال: یا با جعفر أیّ شیء تعبد؟ قال: اللّه، قال: رأیته؟ قال: بلی لم تره العیون بمشاهدة الأبصار و لکن رأته القلوب بحقائق الایمان، لا یعرف بالقیاس، و لا یدرک بالحواس، و لا یشبه بالناس، موصوف بالایات، معروف بالعلامات، لا یجور فی حکمه، ذلک اللّه لا إله إلاّ هو، قال: فخرج الرّجل و هو یقول: اللّه أعلم حیث یجعل رسالته. انتهی.

و رواه الصدوق فی المجلس السابع و الأربعین من أمالیه و فی باب ما جاء فی الرؤیة من التوحید أیضا. و أبو جعفر هذا هو محمّد بن علیّ الباقر علیه السّلام لا الامام التاسع بقرینة روایة سنان عنه علیه السّلام صرّح به فی اسناد الأمالی حیث قال: عن عبد اللّه بن سنان عن أبیه قال: حضرت أبا جعفر محمّد بن علیّ الباقر علیه السّلام.

قال الصدوق فی التوحید بعد نقل حدیث ذعلب: فی هذا الخبر ألفاظ قد ذکرها الرضا علیه السّلام فی خطبته، و هذا تصدیق قولنا فی الأئمّة علیهم السّلام أنّ علم کلّ واحد منهم مأخوذ عن أبیه حتّی یتّصل ذلک بالنبیّ صلّی اللّه علیه و آله. انتهی قوله رحمه اللّه.

أقول: إنّ ما یجب أن یعتقد و یذعن فیهم علیهم السّلام أنّ علمهم من معدن واحد لا یخالفون الحقّ و لا یختلفون فیه، و لقد أجاد الصدوق رحمه اللّه بما أفاد، و لکن

ص:315

ذلک الحدیث المرویّ فی الکافی عن أبی جعفر علیه السّلام منسوب إلی أمیر المؤمنین علیه السّلام علی نسق واحد.

روی الطبرسیّ فی کتاب الاحتجاج فی باب احتجاج أمیر المؤمنین علیه السّلام فیما یتعلّق بتوحید اللّه و تنزیهه عمّا لا یلیق به ما هذا لفظه:

و روی أهل السیر أنّ رجلا جاء إلی أمیر المؤمنین علیه السّلام فقال: یا أمیر المؤمنین أخبرنی عن اللّه أ رأیته حین عبدته؟ فقال له أمیر المؤمنین: لم أک بالّذی أعبد من لم أره، فقال له: کیف رأیته یا أمیر المؤمنین؟ فقال له: ویحک لم تره العیون بمشاهدة العیان، و لکن رأته العقول بحقائق الایمان، معروف بالدّلالات، منعوت بالعلامات لا یقاس بالناس، و لا یدرک بالحواس، فانصرف الرّجل و هو یقول: اللّه أعلم حیث یجعل رسالته، انتهی.

و الناقد فی الأحادیث یری أنّ ذینک الحدیثین واحد قاله أحدهما علیهما السّلام و وقعت تلک الواقعة لأحدهما و تعدّدت من سهو الراوی فتأمّل و اللّه تعالی أعلم.

أمّا بیان الحدیث فیجوز قراءة الأبصار بالفتح و الکسر، فعلی الأوّل جمع و علی الثانی مصدر، و فی نسختی النهج و الاحتجاج بمشاهدة العیان، و المراد بالقلوب العقول. کما فی الاحتجاج، و قد بینّا فی شرح المختار 237 من باب الخطب أنّ المراد من القلب فی الایات و الأخبار و اصطلاح الإلهیّین هو اللّطیفة القدسیّة الرّبانیّة الّتی یعبّر عنها بالقوّة العقلیّة، لا الجسم اللّحمیّ الصنوبری.

قوله علیه السّلام: لا تدرکه العیون فی مشاهدة الأبصار. قد عرفت فی شرح الأحادیث المتقدّمة أنّ ما تدرکه الأبصار لا بدّ من أن یکون جسما ذا ضوء و لون، و ما یقبل الضوء و اللّون لا بدّ من أن یکون کثیفا، فلزم من رؤیته تعالی بالأبصار کونه جسما، و الجسم مرکّب حادث ذو جهة و وضع، تعالی اللّه عن ذلک علوّا کبیرا.

و أمّا قوله: و لکن رأته القلوب بحقائق الایمان فاعلم أنّ السائل الحبر لما سأله علیه السّلام هل رأیت ربّک حین عبدته و أجابه علیه السّلام ما کنت أعبد ربّا لم أره، حمل الرؤیة علی الرؤیة بالعین، لأنّ المرتکز عند عامّة الناس إنّما تکون الرؤیة

ص:316

بهذا المعنی لأنّهم یتبادرون إلی الأحکام الّتی تحسّ بمحسّة لحشرهم معها و انسهم بها.

و أمّا التوجّه إلی ما وراء الطبیعة و السیر إلی باطن عالم الشهود بقدم المعرفة فلا تیسّر لهم إلاّ بعد تنبیه و ایقاظ و إرشاد، و لمّا رأی علیه السّلام أنّه حمل الرؤیة علی ذلک بیّن له أنّ المراد من الرؤیة هو الرؤیة القلبیّة لا العینیّة، و قال علیه السّلام رأته القلوب بحقائق الإیمان.

و أمّا الرؤیة القلبیّة بحقائق الایمان فلابدّ من أن نمهّد مقدّمة فی بیانه کی یتّضح المراد و هی:

أنّ حقیقته تعالی غیر معلومة لأحد بالعلم الحصولی الصوری کما أنّها غیر معلومة لأحد أیضا بالعلم الاکتناهی أعنی إحاطته تعالی بالعقل أو الحسّ أو بغیرهما من القوی المدرکة، و اتّفق علی امتناع ذینک العلمین به تعالی الحکماء الالهیّون و العرفاء الشامخون.

أمّا الأوّل فلأنّ العلم الحصولی به تعالی إنّما یتمشّی فیما له ماهیّة حتّی یصحّ تعدّد أنحاء الوجود لتلک الماهیّة فیحصل نحو من وجوده فی الأذهان، و العلم الحصولی هو حصول صورة الشیء و ارتسامه فی الذّهن، و العلم بالشیء لیس إلاّ نحو وجوده لدی الذات العاقلة المجرّدة، فهذا الوجود الذهنی نحو من وجود ذلک الشیء الخارجی، غایة الأمر أنّ للذهنی بالنسبة إلی الخارجی تجرّدا ما، و لکن الواجب تعالی لمّا کان حقیقته وجوده العینی الخاص و تعیّنه عین ذاته و إنیّته ماهیّته لا یتطرّق إلیه التعدّد و الکثرة، فلا یرتسم فی الذهن، فلا یکون معلوما لأحد بالعلم الحصولی.

و أمّا الثّانی فلأنّ ما سواه معلول له، و أنّی للمعلول أن یحیط بعلّته و هو دونها و شأن من شئونها، و هو تعالی لشدّة نوریّة وجوده الغیر المتناهی العینی الخاصّ به و نهایة کماله وسعة عظمته و قاهریّة ذاته و تسلّطه علی من سواه حجب العقول المجرّدة و النفوس الکاملة، فضلا عن الأوهام و الأبصار عن الإحاطة به و اکتناه ذاته

ص:317

لقصورها و فتورها.

و فی الحدیث: إنّ اللّه قد احتجب عن العقول کما احتجب عن الأبصار، و أنّ الملأ الأعلی یطلبونه کما تطلبونه أنتم و فی الکتاب الإلهی «لا یُحِیطُونَ بِهِ عِلْماً وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَیِّ الْقَیُّومِ » (طه - 110) و العلم به تعالی علی ما هو علیه مختصّ به.

سبحان من تحیّر فی ذاته سواه فهم خرد بکنه کمالش نبرده راه

از ما قیاس ساحت قدسش بود چنانک موری کند مساحت گردون ز قعر چاه

و کما أنّ أبصارنا عاجزة عن أن تملأ من نور الشمس المشرقة و عن إحاطة الرؤیة بها و اکتناهها، کذلک بصیرتنا عن اکتناه ذاته تعالی.

علی أنّ هذا التمثیل للتقریب، کیف؟ و هو تعالی أجلّ و أعلی عن التشبیه و التمثیل و القیاس بمخلوقاته «وَ لِلّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلی وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ » (النحل - 61).

ای برون از وهم و قال و قیل من خاک بر فرق من و تمثیل من

نکتة

: فاذا کان الأبصار عاجزة عن أن تملأها من نور الشمس المشرقة فما ظنّک برؤیة من هو فی شدّة نوریّته فوق ما لا یتناهی بما لا یتناهی.

و قد روی فی ذلک الکلینیّ فی باب إبطال الرؤیة من جامعه الکافی و الصدوق فی باب ما جاء فی الرؤیة من کتابه فی التوحید عن أحمد بن ادریس، عن محمّد بن عبد الجبّار، عن صفوان بن یحیی، عن عاصم بن حمید، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال: ذاکرت أبا عبد اللّه علیه السّلام فیما یروون من الرؤیة، فقال: الشمس جزء من سبعین جزءا من نور الکرسی، و الکرسیّ جزء من سبعین جزءا من نور العرش، و العرش جزء من سبعین جزءا من نور الحجاب، و الحجاب جزء من سبعین جزءا من نور الستر، فان کانوا صادقین فلیملئوا أعینهم من الشمس لیس دونها سحاب.

فاذا ساقنا البرهان إلی أنّ العلم به تعالی حصولیّا و اکتناهیّا محال، فلا جرم یکون المراد من الرؤیة القلبیّة بحقائق الایمان غیر هذین النحوین من العلم بل هی طور آخر أدقّ و ألطف و هو:

ص:318

أنّ الرؤیة القلبیّة به تعالی هی الکشف التامّ الحضوری و شهوده تعالی للعبد علی مقدار تقرّبه منه تعالی بقدم المعرفة و درج معارف العقل و عقائد حقّانیّة برهانیّة، فإنّه عزّ و جلّ یتجلّی للعبد بقدر و عائه الوجودیّ، لأنّه ربّ العباد و الطرق إلی اللّه بعدد أنفاس الخلائق، و هم فی وجودهم و بقائهم فی جمیع الأحوال و العوالم ربط محض و فقر صرف، و الأوّل تعالی لا ینفکّ فیضه علیهم طرفة عین، و یفیض علیهم علی مقدار قابلیّتهم و سعة وجودهم و تقرّبهم، و العارف السالک یشهده علی مقدار حقائق ایمانه لا بالکنه، و هذا الشهود الوجودی و الانکشاف التامّ الحضوری ذو درجات «یَرْفَعِ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ » (المجادلة - 12).

و تنتهی هذه الدّرجات إلی مرتبة یقول العبد السالک النائل بها علی لسان صدق و قول حق: لو کشف الغطاء لما ازددت یقینا.

قال یعقوب بن إسحاق الکندی فیلسوف العرب: إذا کانت العلّة الاولی متّصلة بنا لفیضه علینا و کنّا غیر متّصلین به إلاّ من جهته، فقد یمکن فینا ملاحظته علی قدر ما یمکن للمفاض علیه أن یلاحظ المفیض، فیجب أن لا ینسب قدر إحاطته بنا إلی قدر ملاحظتنا له، لأنّها أغزر و أوفر و أشدّ استغراقا.

و قال المحقّق الشهرزوریّ فی الشجرة الإلهیّة: الواجب لذاته أجمل الأشیاء و أکملها، لأنّ کلّ جمال و کمال رشح و فیض و ظلّ من جماله و کماله، فله الجلال الأرفع، و النور الأقهر، فهو محتجب بکمال نوریّته و شدّة ظهوره، و الحکماء المتألّهون العارفون به یشهدونه لا بالکنه، لأنّ شدّة ظهوره و قوّة لمعانه و ضعف ذواتنا المجرّدة النوریّة یمنعنا عن مشاهدته بالکنه کما منع شدّة ظهور الشمس و قوّة نورها أبصارنا اکتناهها، لأنّ شدّة نوریّتها حجابها، و نحن نعرف الحقّ الأوّل و نشاهده، لکن لا نحیط به علما کما ورد فی الوحی الإلهی «و لا یحیطون به علما و عنت الوجوه للحیّ القیّوم». نقلهما صدر المتألّهین عنهما فی الفصل الثالث من المنهج الثانی من أوّل الأسفار.

ص:319

و المراد من حقائق الایمان مراتبه لأنّ الایمان به فی کلّ مرتبة کان حقیقة و عقیدة حقّة.

فانّ قول الأعرابی حیث سئل عن الدّلیل علی وجود الصّانع: البعرة تدلّ علی البعیر و آثار الأقدام تدلّ علی المسیر، أ فسماء ذات أبراج و أرض ذات فجاج لا تدلّ علی وجود اللّطیف الخبیر، مرتبة من مراتب الایمان، و هو استدلال بالاثار المحوجة إلی السبب الدّالّ علی وجوده تعالی، و هو اعتقاد صدق و ایمان حق.

و قد سلک هذا المسلک أمیر المؤمنین علیه السّلام فی مقام إرشاد من کان وعاء عقله یقتضی هذا القدر من الخطاب بقوله: البعرة تدلّ علی البعیر، و الروثة تدلّ علی الحمیر و آثار الأقدام تدلّ علی المسیر فهیکل علویّ بهذه اللّطافة، و مرکز ثفلیّ بهذه الکثافة کیف لا یدلاّن علی اللّطیف الخبیر؟.

و کأنّ قول الأعرابی مأخوذ من کلامه علیه السّلام کما أشار إلیه السید نعمة اللّه الجزائری فی تعلیقته علی أوّل کتابه الموسوم بالأنوار النّعمانیّة.

و استدلال المتکلّمین بحدوث الأجسام و الأعراض علی وجود الخالق و بالنظر فی أحوال الخلیقة علی صفاته تعالی واحدة فواحدة أیضا مرتبة من الإیمان، و هذه المرتبة حقیقة من حقائق الإیمان.

و هذا طریق إبراهیم الخلیل علیه السّلام فی مقام هدایة العباد، فانّه استدلّ بالافول الّذی هو الغیبة المستلزمة للحرکة المستلزمة للحدوث المستلزم لوجود الصّانع تعالی.

و ما استدلّ به الحکماء الطبیعیّون من وجود الحرکة علی محرّک، و بامتناع اتّصال المحرّکات لا إلی نهایة علی وجود محرّک أوّل غیر متحرّک، ثمّ استدلّوا من ذلک علی وجود مبدء أوّل أیضا حقیقة من حقائق الایمان و مرتبة من مراتبه و ما استدلّ به طائفة اخری من الإلهیّین کالعرفاء الشامخین من ذاته علی ذاته من غیر الاستعانة بابطال الدّور و التسلسل، أعنی برهان الصدیقین حقّ و حقیقة من مراتب حقائق الایمان. و اشیر إلیه فی الکتاب الإلهی «سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ شَهِیدٌ » (فصّلت - 55) فعرفوا بذاته ذاته و وحدانیّته شهد اللّه أنّه لا إله إلاّ هو، و بذاته عرفوا غیره، أو لم یکف بربّک أنّه علی کلّ شیء شهید.

و اعلم أنّ أظهر الموجودات و أجلاها عند أهل البصیرة هو اللّه تعالی، و یستدلّون بذاته علی وجود غیره لا بالعکس کما هو دأب من لم یصل إلی تلک المرتبة العلیاء و قد نطق ببرهان الصدّیقین علی أوضح بیان إمام الموحّدین سیّد الشهداء أبو عبد اللّه الحسین علیه السّلام فی دعاء عرفة: کیف یستدلّ علیک بما هو فی وجوده مفتقر إلیک، أ یکون لغیرک من الظهور ما لیس لک حتّی یکون هو المظهر لک، متی غبت حتّی تحتاج إلی دلیل یدلّ علیک، و متی بعدت حتّی تکون الاثار هی الّتی توصل إلیک - إلخ.

و نعم قال العارف الشبستری:

رهی نادان که او خورشید تابان ز نور شمع جوید در بیابان

و لا یخفی أنّ أتمّ مراتب الإیمان و حقائقه هذه المرتبة الأخیرة، و هی أیضا بحسب مراتب العرفان متفاوتة، و قد کان الفائزون بهذه الرتبة العلیاء و النائلون بهذه النعمة العظمی یکتمونها عن غیر أهلها مخافة أن تزلّ أقدام لم تسلک منازل السائرین، و تضطرب أحلام لم ترق إلی مقامات العارفین.

قد روی الشیخ الجلیل السعید الصدوق قدّس سرّه فی باب ما جاء فی الرؤیة من کتابه فی التوحید حدیثا فی ذلک.

قال: حدّثنا علیّ بن أحمد بن محمّد بن عمران الدقاق، قال: حدّثنا محمّد بن أبی عبد اللّه الکوفی، قال: حدّثنا موسی بن عمران النخعی، عن الحسین بن یزید النوفلی، عن علیّ بن أبی حمزة، عن أبی بصیر، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال: قلت له:

أخبرنی عن اللّه عزّ و جلّ هل یراه المؤمنون یوم القیامة؟ قال: نعم و قد رأوه قبل یوم القیامة. فقلت: متی؟ قال: حین قال لهم: «أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلی » (الأعراف 173) ثمّ سکت ساعة ثمّ قال: إنّ المؤمنین لیرونه فی الدّنیا قبل یوم القیامة

ص:320

ص:321

أ لست تراه فی وقتک هذا؟ قال أبو بصیر: فقلت له: جعلت فداک فاحدّث بهذا عنک؟ فقال: لا فانّک إذا حدّثت به فأنکره منکر جاهل بمعنی ما نقوله ثمّ قدّر أنّ ذلک تشبیه کفر، و لیست الرؤیة بالقلب کالرؤیة بالعین، تعالی اللّه عمّا یصفه المشبّهون و الملحدون.

بیان: قوله: فاحدّث جملة استفهامیّة أو أنّ أداة الاستفهام محذوفة أی أفاحدّث بهذا عنک؟.

و قوله علیه السّلام: کفر، فعل ماض جزاء للشرط أعنی إذا حدّثت به. و المراد بالکفر، الکفر بأهل البیت علیهم السّلام، لأنّ الجاهل بذلک المعنی الرّقیق الّذی أشار إلیه الامام علیه السّلام یعتقد أنّهم علیهم السّلام قائلون بالتشبیه المحال.

و فی الفتح الرابع من الفاتحة الاولی من شرح المیبدی علی الدیوان المنسوب إلی الأمیر علیه السّلام أبیات منسوبة إلی الإمام السجاد علیه السّلام أنّه قال:

إنّی لأکتم من علمی جواهره کیلا یری الحقّ ذو جهل فیفتنا

و قد تقدّم فی هذا أبو حسن إلی الحسین و وصّی قبله الحسنا

و ربّ جوهر علم لو أبوح به لقیل لی أنت ممّن یعبد الوثنا

و لا ستحلّ رجال مسلمون دمی یرون أقبح ما یأتونه حسنا

أو المراد بالکفر، الکفر باللّه باعتقاد تشبیهه تعالی بسائر المرئیّات بالأبصار کما مرّ فی الحدیث الأوّل عن أبی الحسن الثالث علیه السّلام أنّ الرائی متی ساوی المرئیّ فی السبب الموجب بینهما فی الرؤیة وجب الاشتباه و کان ذلک التشبیه، و کأنّ الکفر بهذا المعنی أنسب بسیاق العبارة.

و بما حقّقنا دریت أنّ معنی الرؤیة القلبیّة هو الانکشاف التامّ الحضوری الّذی شهد علی صحّته العقل و النقل، و أنّ الرؤیة البصریّة علی أیّ نحو کانت محالة فی حقّه تعالی بشهادة العقل و النقل أیضا.

فقد أخطأ من فسّر قوله تعالی: «ما کَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأی » (النجم - 12) بقوله: إنّ اللّه تعالی جعل بصر رسول اللّه فی فؤاده أو خلق لفؤاده بصرا حتّی رآه

ص:322

تعالی رؤیة العین. و نسب هذا الرأی إلی النواوی من العامة.

و یرد علیه جمیع ما یرد علی إدراکه تعالی بالعین، لأنّ الإدراک البصری محال فیه تعالی سواء کانت قوّة الإبصار فی هذه البنیة المخصوصة أعنی العین أو فی غیرها، و جعل العین فی القلب لا یخرج الرؤیة عن الإدراک البصری و لا یدخلها فی الرؤیة القلبیّة، بل هی رؤیة بصریّة بلا کلام.

مثلا رؤیتنا زیدا فی المنام و إن لم تکن بعین الرأس لکن ما یعتبر فیها حالة الیقظة معتبر فی المنام أیضا، فزید المرئیّ فی المنام محدود ذو جهة مسامت للرائی فرؤیته فی المنام بغیر هذه المحسّة أعنی عین الرأس لا تخرج عن أحکام الرؤیة العینیّة و لا تدخل فی الرؤیة القلبیّة المجرّدة عن أوصاف الجسم.

و لو أراد هذا القائل من کلامه ذلک المعنی اللّطیف الصّحیح الّذی بیّناه آنفا فنعم الوفاق و لکن صرّح غیر واحد بأنّه لم یرده، و لفظه یأبی عن حمله علیه.

و دریت أیضا أنّ الّذین ذهبوا إلی عکس ما ذهب إلیه النواوی أی إلی جواز أن یحوّل اللّه تعالی قوّة القلب إلی العین فیعلم اللّه تعالی بها فیکون ذلک الادراک علما باعتبار أنّه بقوّة القلب، و رؤیة باعتبار أنّه قد وقع بالمعنی الحالّ فی العین سلکوا طریقة عمیاء أیضا، و یرد علیهم الإیراد من وجوه رأینا الاعراض عنها أجدر.

و لمّا کان هذا البحث الحکمی العقلی حاویا لتلک النکات الأنیقة و المطالب الرقیقة، أکثرها کان مستفادا من کلمات الأئمّة الهداة علیهم السّلام، رأینا أن نشیر إلیها علی حسب ما یقتضی المقام، و لعمری من ساعده التوفیق و أخذت الفطانة بیده اغتنم ذلک البحث العقلی الجامع لکثیر من ضوابط عقلیّة تزیده بصیرة و رقیّا فی معرفة اللّه تعالی و فقها فی الأخبار المرویّة فی الرؤیة و غیرها ممّا یغترّ المنتسبون إلی العلم بظاهرها. الحمد للّه الّذی هدانا لهذا و ما کنّا لنهتدی لو لا أن هدانا اللّه.

ص:323

الترجمة

این نامه ایست که امیر المؤمنین علی علیه السّلام بجریر بن عبد اللّه بجلی گاهی که او را بسوی معاویه گسیل داشت تا از وی بیعت بگیرد، نوشت.

معاویه در بیعت با آن بزرگوار به تسویف و مماطله می گذرانید و ببهانه های بیجا امروز و فردا می کرد، و بدین سبب جریر مدتی دراز در شام سرگردان بود و أمیر المؤمنین علیه السّلام چون دید که معاویه در أمر بیعت دو دل است و به لعلّ و عسی روزگار می گذراند این نامه را بجریر نوشت:

أمّا بعد ای جریر برسیدن نامه ام، معاویه را وادار که قبول بیعت یا امتناع آنرا یکسره کند، و فرا گیرش که در إطاعت یا عصیان بجزم سخن گوید، پس او را میان کارزاری که آواره اش کند، و یا گردن نهادنی که ارجش دهد و بهره اش رساند(1) ، مخیّر گردان. اگر کارزار را بر گزید عهد أمان بسویش افکن و اعلام جنگ در ده، و اگر بصلح گراید بیعت از وی بستان. و السلام.

و من کتاب له علیه السّلام الی معاویة و هو الکتاب التاسع

اشارة

من باب المختار من کتبه علیه السّلام و رسائله

فأراد قومنا قتل نبیّنا، و اجتیاح أصلنا و همّوا بنا الهموم، و فعلوا بنا الأفاعیل، و منعونا العذب، و أحلسونا الخوف، و اضطرّونا إلی جبل وعر، و أوقدوا لنا نار الحرب، فعزم اللّه لنا علی الذّبّ عن حوزته، و الرّمی من وراء حرمته، مؤمننا یبغی بذلک الأجر، و کافرنا یحامی عن الأصل، و من أسلم من قریش خلو ممّا

ص:324


1- (1) بنا بر نسخه مخزیه: و یا گردن نهادنی که خوارش گرداند و رسوایش سازد.

نحن فیه بحلف یمنعه، أو عشیرة تقوم دونه، فهو من القتل بمکان أمن. و کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله إذا احمرّ الباس، و أحجم النّاس، قدّم أهل بیته، فوقی بهم أصحابه حرّ السّیوف و الأسنّة، فقتل عبیدة ابن الحارث یوم بدر، و قتل حمزة یوم أحد، و قتل جعفر یوم موته، و أراد من لو شئت ذکرت اسمه مثل الّذی أرادوا من الشّهادة، و لکنّ آجالهم عجّلت، و منیّته أجّلت (أخّرت - خ ل). فیا عجبا للدّهر إذ صرت یقرن بی من لم یسع بقدمی، و لم تکن له کسابقتی الّتی لا یدلی أحد بمثلها إلاّ أن یدّعی مدّع ما لا أعرفه و لا أظنّ اللّه یعرفه، و الحمد للّه علی کلّ حال. و أمّا ما سألت من دفع قتلة عثمان إلیک، فإنّی نظرت فی هذا الأمر فلم أره یسعنی دفعهم إلیک و لا إلی غیرک، و لعمری لئن لم تنزع عن غیّک و شقاقک، لتعرفنّهم عن قلیل یطلبونک، لا یکلّفونک طلبهم فی برّ و لا بحر، و لا جبل و لا سهل، إلاّ أنّه طلب یسوءک وجدانه، و زور لا یسرّک لقیانه، و السّلام لأهله.

ص:325

«سند الکتاب و نقله علی صورته الکاملة

اشارة

و ذکر ما» «وقع من الخلط و الشتات فیه» ما أتی به السیّد رضوان اللّه علیه من کتابه علیه السّلام هذا فملتقط من کتاب طویل هو من محاسن کتابه علیه السّلام بلا کلام کما سیتلی علیک و الرّضیّ - ره - أسقط کثیرا من هذا الکتاب و أتی بشر ذمة قلیلة منه، و هذه عادته رضوان اللّه علیه، لأنّ غرضه التقاط الفصیح و البلیغ من کلامه علیه السّلام.

کتبه علیه السّلام إلی معاویة جواب کتابه إلیه، و دفع معاویة کتابه إلی أبی مسلم الخولانی فقدم به علی علیّ أمیر المؤمنین علیه السّلام الکوفة و الکتابان مذکوران فی کتاب صفین لنصر بن مزاحم المنقری التمیمی الکوفی المتوفّی فی سنّی المائة الثانیة من الهجرة (ص 47، الطبع الناصری 1301 ه) و نقل عنه المجلسی رحمه اللّه فی المجلّد الثامن من البحار (ص 547 الطبع الکمبانی) و الرّضیّ توفّی سنة 406 من الهجرة.

و نحن نورد ما أتی به نصر فی کتاب صفین: نصر: عن عمر بن سعد، عن أبی روق أنّ أبا مسلّم الخولانی قام إلی معاویة فی اناس من قراء أهل الشام فقالوا یا معاویة علی ما تقاتل علیّا و لیس لک مثل صحبته و لا قرابته و لا سابقته؟.

قال لهم: ما اقاتل علیّا و أنا أدّعی أنّ لی فی الاسلام مثل صحبته و لا هجرته و لا قرابته و لا سابقته، و لکن خبّرونی عنکم ألستم تعلمون أنّ عثمان قتل مظلوما؟ قالوا: بلی. قال: فلیدع إلینا قتلته فنقتلهم به و لا قتال بیننا و بینه. قالوا:

فاکتب کتابا یأتیه بعضنا.

فکتب إلی علیّ هذا الکتاب مع أبی مسلم الخولانی، فقدم به علی علیّ.

ثمّ قام أبو مسلم خطیبا، فحمد اللّه و أثنی علیه ثمّ قال: أمّا بعدک فانک قد قمت بأمر و تولّیته و اللّه ما احبّ أنّه لغیرک إن أعطیت الحقّ من نفسک، إنّ عثمان قتل مسلما محرما مظلوما، فادفع إلینا قتلته و أنت أمیرنا، فإن خالفک أحد من الناس کانت أیدینا لک ناصرة، و ألسنتنا لک شاهدة، و کنت ذا عذر و حجّة.

ص:326

فقال له علیّ: اغد علیّ غدا فخذ جواب کتابک.

فانصرف ثمّ رجع من الغد لیأخذ جواب کتابه، فوجد النّاس قد بلغهم الّذی جاء فیه، فلبست الشیعة أسلحتها، ثمّ غدوا فملئوا المسجد و أخذوا ینادون:

کلّنا قتل ابن عفّان، و أذن لأبی مسلم فدخل علی علیّ أمیر المؤمنین فدفع إلیه جواب کتاب معاویة.

فقال له أبو مسلم: قد رأیت قوما مالک معهم أمر، قال: و ما ذاک؟. قال:

بلغ القوم أنّک ترید أن تدفع إلینا قتلة عثمان فضجّوا و اجتمعوا و لبسوا السلاح و زعموا أنّهم کلّهم قتلة عثمان.

فقال علیّ علیه السّلام و اللّه ما أردت أن أدفعهم إلیک طرفة عین، لقد ضربت هذا الأمر أنفه و عینیه ما رأیته ینبغی لی أن أدفعهم إلیک و لا إلی غیرک، فخرج بالکتاب و هو یقول: الان طاب الضراب.

«کتاب معاویة الی أمیر المؤمنین علی علیه السّلام»

قال نصر بالسند المقدم: و کان کتاب معاویة إلی علیّ علیه السّلام:

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم من معاویة بن أبی سفیان إلی علیّ بن أبی طالب سلام علیک فإنّی أحمد إلیک اللّه الّذی لا إله إلاّ هو، أمّا بعد فإنّ اللّه اصطفی محمّدا بعلمه و جعله الأمین علی وحیه، و الرسول إلی خلقه، و اجتبی له من المسلمین أعوانا أیّده اللّه بهم، فکانوا فی منازلهم عنده علی قدر فضائلهم فی الإسلام.

فکان أفضلهم فی إسلامه و أنصحهم للّه و لرسوله الخلیفة من بعده و خلیفة خلیفته و الثالث الخلیفة المظلوم عثمان فکلّهم حسدت، و علی کلّهم بغیت، عرفنا ذلک فی نظرک الشزر و فی قولک الهجر و فی تنفسک الصعداء، و فی إبطائک عن الخلفاء، تقاد إلی کلّ منهم کما یقاد الفحل المخشوش حتّی تبایع و أنت کاره.

ثمّ لم تکن لأحد منهم بأعظم حسدا منک لابن عمک عثمان و کان أحقّهم أن لا تفعل ذلک به فی قرابته و صهره، فقطعت رحمه، و قبّحت محاسنه، و ألّبت الناس علیه، و بطنت و ظهرت حتّی ضربت إلیه آباط الإبل، و قیدت إلیه الخیل العراب

ص:327

و حمل علیه السلاح فی حرم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله، فقتل معک فی المحلّة و أنت تسمع فی داره الهائعة لا تردع الظنّ و التهمة عن نفسک فیه بقول و لا فعل.

فاقسم صادقا أن لو قمت فیما کان من أمره مقاما واحدا تنهنه النّاس عنه ما عدل بک من قبلنا من النّاس أحد، و لمحی ذلک عندهم ما کانوا یعرفونک به من المجانبة لعثمان و البغی علیه.

و اخری أنت بها عند أنصار عثمان ظنین إیواءک قتلة عثمان، فهم عضدک و أنصارک و یدک و بطانتک، و قد ذکر لی أنّک تنصّل من دمه، فان کنت صادقا فأمکنّا من قتلته نقتلهم به و نحن أسرع إلیک، و إلاّ فانّه لیس لک و لا لأصحابک إلاّ السیف.

و الّذی لا إله إلاّ هو لنطلبنّ قتلة عثمان فی الجبال و الرمال و البرّ و البحر حتّی یقتلهم اللّه أو لتلحقنّ أرواحنا باللّه، و السّلام.

«جواب أمیر المؤمنین علیه السّلام الی معاویة»

قال نصر: فکتب إلیه علیّ علیه السّلام:

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم من عبد اللّه علیّ أمیر المؤمنین إلی معاویة بن أبی سفیان، أمّا بعد، فإنّ أخا خولان قدم علیّ بکتاب منک تذکر فیه محمّدا صلّی اللّه علیه و آله و ما أنعم اللّه علیه به من الهدی و الوحی، فالحمد للّه الّذی صدّقه الوعد، و تمّم له النصر و مکّن له فی البلاد، و أظهره علی أهل العدی و الشنان من قومه الّذین و ثبوا به (و ثبوا علیه - خ ل) و شنفوا له، و أظهروا له التکذیب، و بارزوه بالعداوة، و ظاهروا علی إخراجه و علی إخراج أصحابه، و ألّبوا علیه العرب و جامعوهم علی حربه، و جهدوا فی أمره کلّ الجهد، و قلّبوا له الامور حتّی ظهر أمر اللّه و هم کارهون، و کان أشدّ النّاس علیه إلبة اسرته و الأدنی فالأدنی من قومه إلاّ من عصمه اللّه منهم.

یا ابن هند فلقد خبّأ لنا الدّهر منک عجبا، و لقد قدمت فأفحشت، إذ طفقت تخبرنا عن بلاء اللّه تعالی فی نبیّه محمّد صلّی اللّه علیه و آله و فینا، فکنت فی ذلک کجالب التمر إلی

ص:328

هجر، أو کداعی مسدّده إلی النضال، و ذکرت أنّ اللّه اجتبی له من المسلمین أعوانا أیّده اللّه بهم فکانوا فی منازلهم عنده علی قدر فضائلهم فی الإسلام، فکان أفضلهم زعمت (کما زعمت - خ ل) فی الإسلام و أنصحهم للّه و رسوله الخلیفة و خلیفة الخلیفة، و لعمری إنّ مکانهما من الإسلام لعظیم، و إنّ المصاب بهما لجرح فی الاسلام شدید، رحمهما اللّه و جزاهما بأحسن الجزاء(1).

و ذکرت أنّ عثمان کان فی الفضل ثالثا، فان یکن عثمان محسنا فسیجزیه اللّه بإحسانه، و إن یکن مسیئا فسیلقی ربّا غفورا لا یتعاظمه ذنب أن یغفره.

و لعمر اللّه(2) إنّی لأرجو إذا أعطی اللّه النّاس علی قدر فضائلهم فی الاسلام و نصیحتهم للّه و لرسوله أن یکون نصیبنا فی ذلک الأوفر.

إنّ محمّدا صلّی اللّه علیه و آله لمّا دعا إلی الایمان باللّه و التوحید کنّا أهل البیت أوّل من آمن به و صدّق بما جاء به، فلبثنا أحوالا مجرّمة و ما یعبد اللّه فی ربع ساکن من العرب غیرنا، فأراد قومنا قتل نبیّنا و اجتیاح أصلنا، و همّوا بنا الهموم، و فعلوا بنا الأفاعیل.

فمنعونا المیرة، و أمسکوا عنّا العذب، و أحلسونا الخوف، و جعلوا علینا الأرصاد و العیون، و اضطرّونا إلی جبل و عر، و أوقدوا لنا نار الحرب، و کتبوا علینا بینهم کتابا لا یواکلونا، و لا یشاربونا، و لا یناکحونا، و لا یبایعونا، و لا نأمن فیهم حتّی ندفع النبیّ صلّی اللّه علیه و آله فیقتلونه و یمثّلوا به، فلم نکن نأمن فیهم إلاّ من موسم إلی موسم.

فعزم اللّه لنا علی منعه و الذّبّ عن حوزته، و الرّمی من وراء حرمته،

ص:329


1- (1) - فی البحار: و أنصحهم للّه و لرسوله الخلیفة الصدیق، و خلیفة الخلیفة الفاروق و لعمری ذکرت أمرا ان تم اعتزلک کله و ان نقص لم یلحقک ثلمة، و ما انت و الصدیق فالصدیق من صدق بحقنا و أبطل باطل عدونا، و ما انت و الفاروق فالفاروق من فرق بیننا و بین أعدائنا و ذکرت أن عثمان کان فی الفضل - إلخ، منه.
2- (2) فی البحار: و لعمری انی لارجو. منه

و القیام بأسیافنا دونه فی ساعات الخوف و اللّیل و النهار، فمؤمننا یرجو بذلک الثواب و کافرنا یحامی به عن الأصل.

فأمّا من أسلم من قریش بعد فانّهم ممّا نحن فیه أخلیاء فمنهم حلیف ممنوع أو ذو عشیرة تدافع عنه، فلا یبغیه أحد بمثل ما بغانا به قومنا من التلف، فهم من القتل بمکان نجوة و أمن، فکان ذلک ما شاء اللّه أن یکون.

ثمّ أمر اللّه رسوله بالهجرة، و أذن له بعد ذلک فی قتال المشرکین، فکان إذا احمرّ البأس و دعیت نزال، أقام أهل بیته فاستقدموا، فوقی أصحابه بهم حرّ الأسنّة و السیّوف.

فقتل عبیدة یوم بدر، و حمزة یوم احد، و جعفر و زید یوم موتة، و أراد للّه من لو شئت ذکرت اسمه مثل الّذی أرادوا من الشهادة مع النبیّ صلّی اللّه علیه و آله غیر مرّة إلاّ أنّ آجالهم عجّلت، و منیّته اخّرت، و اللّه ولیّ الإحسان إلیهم، و المنّان علیهم بما قد أسلفوا من الصالحات.

فما سمعت بأحد و لا رأیت فیهم من هو أنصح للّه فی طاعة رسوله، و لا أطوع لرسوله فی طاعة ربّه، و لا أصبر علی اللأواء و الضرّاء و حین البأس و مواطن المکروه مع النبیّ صلّی اللّه علیه و آله من هؤلاء النفر الّذین سمّیت لک، و فی المهاجرین خیر کثیر نعرفه جزاهم اللّه بأحسن أعمالهم.

و ذکرت (فذکرت - خ ل) حسدی الخلفاء و إبطائی عنهم بغیی علیهم، فأمّا البغی فمعاذ اللّه أن یکون. و أمّا الإبطاء عنهم و الکراهة لأمرهم فلست أعتذر منه إلی النّاس، لأنّ اللّه جلّ ذکره لمّا قبض نبیّه صلّی اللّه علیه و آله قالت قریش: منّا أمیر و قالت الأنصار: منّا أمیر، فقالت قریش: منّا محمّد رسول اللّه فنحن أحقّ بذلک الأمر، فعرفت ذلک الأنصار فسلّمت لهم الولایة و السلطان فاذا استحقّوها بمحمّد صلّی اللّه علیه و آله دون الأنصار فإنّ أولی النّاس بمحمّد صلّی اللّه علیه و آله أحقّ بها منهم و إلاّ فإنّ الأنصار أعظم العرب فیها نصیبا فلا أدری أصحابی سلموا من أن یکونوا حقّی أخذوا، أو الأنصار ظلموا عرفت أنّ حقّی هو المأخوذ و قد ترکته لهم تجاوز اللّه عنهم.

ص:330

و أمّا ما ذکرت من أمر عثمان و قطیعتی رحمه و تألیبی علیه، فانّ عثمان عمل ما بلغک، فصنع النّاس ما قد رأیت، و قد علمت أنّی کنت فی عزلة عنه إلاّ أن تتجنّی فتجنّ ما بدا لک.

و أمّا ما ذکرت من أمر قتلة عثمان فإنّی نظرت فی هذا الأمر و ضربت أنفه و عینیه، فلم أرد فعهم إلیک و لا إلی غیرک، و لعمری لئن لم تنزع عن غیّک و شقاقک لتعرفنهم عن قلیل یطلبونک و لا یکلّفونک أن تطلبهم فی برّ و لا بحر و لا جبل و لا سهل و قد کان أبوک أتانی حین ولّی النّاس أبا بکر فقال: أنت أحقّ بعد محمّد صلّی اللّه علیه و آله بهذا الأمر و أنا زعیم لک بذلک علی من خالف علیک، ابسط یدک ابایعک فلم أفعل.

و أنت تعلم أنّ أباک قد کان قال ذلک و أراده حتّی کنت أنا الّذی أبیت لقرب عهد الناس بالکفر، مخافة الفرقة بین أهل الإسلام، فأبوک کان أعرف بحقّی منک فإن تعرف من حقّی ما کان یعرف أبوک تصب رشدک، و إن لم تفعل، فسیغنی (فسیغنینی ظ) اللّه عنک و السّلام.

انتهی کتابه الشریف برمّته علی ما أتی به نصر فی صفین و إذا قایست بینه و بین ما نقله الرّضیّ رضوان اللّه علیه فی النهج یظهر لک أنّه - ره - أسقط کثیرا من فصول الکتاب و نقل فی النهج طائفة منه.

ثمّ یوجد بعض فقرات هذا الکتاب فی الکتاب الثامن و العشرین من هذا الباب أوّله قوله: و من کتاب له علیه السّلام إلی معاویة جوابا و هو من محاسن الکتاب، أمّا بعد فقد أنانی کتابک تذکر فیه اصطفاء - إلخ.

اللغة

(الاجتیاح) اجوف واویّ یقال: جاحه من باب قال و اجتاحه بمعنی أی أهلکه و استأصله. و الجوح: الاستیصال و الاهلاک.

(الهمّ) بالفتح: واحد الهموم أی القصد، أو ما تجیل لفعله و إیقاعه فکرک و الهم أیضا مصدر هممت بالشیء من باب نصر إذا نویته و عزمت علیه و قصدته.

(الفعل) بالکسر اسم الحدث جمعه فعال مثل قدح و قداح و یجمع علی الأفعال أیضا، و یجمع الأفعال علی الأفاعیل. و قیل: الأفاعیل جمع أفعولة و هی

ص:331

الفعل الذّمّی و یقال لمن أثر آثارا منکرة: فعل الأفاعیل.

(العذب) بفتح أوّله و سکون ثانیه: قال الراغب: ماء عذب: طیّب بارد قال تعالی: «هذا عَذْبٌ فُراتٌ سائِغٌ شَرابُهُ » - الفاطر 12». عذب الماء عذوبة من باب شرف: ساغ مشربه فهو عذوب و استعذبته رأیته عذبا و جمعه عذاب مثل سهم و سهام. و العذب أیضا: المستساغ من الطّعام. و الطیّب من العیش.

(أحلسونا الخوف)قال المرزوقی فی شرح الحماسة: الحلس واحد من أحلاس البیت. قال: قال الخلیل: و هو ما یبسط تحت حرّ المتاع من مسح و جوالق و نحوهما.

و فی الصحاح عن الأصمعی: الحلس للبعیر و هو کساء رقیق یکون تحت البرذعة، و أحلاس البیوت ما یبسط تحت حرّ الثیاب. و فی الحدیث: کن حلس بیتک، أی لا تبرح، و قولهم: نحن أحلاس الخیل أی نقتنیها و نلزم ظهورها، و أحلست البعیر أی ألبسته الحلس، و أحلست فلانا یمینا إذا أمررتها علیه. و أحلست السماء أی مطرت مطرا دقیقا دائما.

و فی النهایة الأثیریة: و فی حدیث الفتن عدّ منها فتنة الأحلاس، الأحلاس جمع حلس و هو الکساء الّذی یلی ظهر البعیر تحت القتب، شبّهها به للزومها و دوامها و منه حدیث أبی موسی قالوا: یا رسول اللّه فما تأمرنا؟ قال: کونوا أحلاس بیوتکم أی ألزموها. و منه حدیث أبی بکر: کن حلس بیتک حتّی یأتیک ید خاطئة أو منیّة قاضیة.

فتحصّل ممّا قدّمنا فی الحلس أنّ المراد من قوله علیه السّلام «أحلسونا الخوف» أنّهم جعلوا الخوف لهم کالحلس أی جعلوه ملازما لهم من حیث إنّ الحلس ملازم ظهر البغیر، و أحلاس البیوت ملازمة لها. أو أنّهم ألبسوهم الخوف و هذا کالأوّل یفید أنّهم ألزموهم الخوف.

(وعر) بفتح أوّله و سکون ثانیه: المکان الصلب الغلیظ ضدّ السهل، یقال و عر و طریق و عر و مطلب و عر و یقال بالفارسیة: دشوار و سخت. قالت کنزة

ص:332

(الحماسة 241):

لهفی علی القوم الّذین تجمّعوا بذی السّید لم یلقوا علیّا و لا عمرا

فان یک ظنّی صادقا و هو صادقی بشمله یحبسهم بها محبسا وعرا

و الوعر أیضا: المکان المخیف الوحش. و الجبل الوعر: الصعب المرتقی.

(الذبّ): الدّفع و المنع. (حوزته) فی الصحاح: الحوزة: الناحیة و حوزة الملک بیضته. (الحرمة) کلقمة: ما لا یحلّ انتهاکه. (یبغی) أی یطلب.

و منه قوله صلّی اللّه علیه و آله: ألا إنّ اللّه یحبّ بغاة العلم (ج 1 من الوافی ص 36) أی طلاّبه جمع باغ کهداة و هاد. (أحجم النّاس) أی نکصوا و تأخّروا هیبة و کفّوا عن الحرب قال الجوهریّ: حجمته عن الشیء أحجمه - بالضمّ - أی کففته عنه، یقال:

حجمته عن الشیء فأحجم أی کففته فکفّ، و هو من النوادر مثل کببته فأکبّ.

(لم یسع) من السعی.(لا یدلی)واویّ من دل و، یقال: أدلی برحمه أی توسّل بقرابته، و أدلی بحجّته أی أحضرها و احتجّ بها. و أدلی إلی الحاکم بمال أی دفعه إلیه لیجعله وسیلة إلی قضاء حاجته منه و فی القرآن الکریم:«وَ لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ وَ تُدْلُوا بِها إِلَی الْحُکّامِ »(البقرة-189) و الأصل فی ذلک من دلوت الدلو و أدلیتها ثمّ استعیر للتوصّل إلی الشیء. و فی الشفاعة یقال: دلوت بفلان أی استشفعت به و لا یقال حینئذ أدلیت به.

قال عصام بن عبید اللّه کما فی الحماسة (الحماسة 402) و علی ما فی البیان و التبیین (ص 316 ج 2) قال همّام الرّفاشی:

فقد جعلت إذا ما حاجتی نزلت بباب قصرک أدلوها بأقوام

قال المرزوقیّ فی معناه: إذا اتّفق ما لا بدّ لی منک و من معونتک من حاجة أو عارض سبب فانّی معتمد علی غیری فی التنجّز و الاستعساف، و معنی «أدلوها» من قولک دلوت الدلو إذا أخرجتها من البئر، أی أتسبّب بغیری و أصون من التبذّل عرضی.

(لعمری) العمر بالفتح: الحیاة و الدّین، قال فی أقرب الموارد: و منه

ص:333

لعمری فی القسم أی لدینی.

(لم تنزع عن غیّک) النزع عن الشیء: الکفّ عنه. (الغیّ): الضلال (الشقاق) الخلاف. التکلیف: الأمر بما یشقّ علیک من الکلفة بمعنی المشقّة.

(زور) بالفتح جاء مصدرا و غیر مصدر و علی الثانی یستوی فیه المفرد و المثّنی و الجمع و المذکّر و المؤنّث. یقال: رجل زور و قوم زور و نساء زور. قال الجوهریّ الزّور، الزائرون یقال: رجل زائر و قوم زور و زوار مثل سافر و سفر و سفار، و نسوة زور أیضا. زاره زورا من باب قال: أتاه بقصد الالتقاء به.

قال زیاد بن حمل کما فی کتاب الحماسة لأبی تمام الطائی (الحماسة 577) أو زیاد بن منقذ کما قاله الجوهریّ فی مادّة قزم من الصحاح:

زارت رویقة شعثا بعد ما هجعوا لدی نواحل فی أرساغها الخدم

و قمت للزّور مرتاعا و أرّقنی فقلت أهی سرت أم عادنی حلم

و الأصل فی ذلک زرت فلانا أی تلقّیته بزوری أو قصدت زوره نحو و جهته و الزّور أعلی الصدر.

(لقیان) بضمّ اللاّم و کسرها مصدر من لقیت فلانا من باب علم أی صادقته و رأیته.

الاعراب

الضمیران فی حوزته و حرمته یرجعان إلی النبیّ صلّی اللّه علیه و آله کما یدلّ علیه سیاق الکلام، و قوله علیه السّلام بعد ذلک «و القیام بأسیافنا دونه فی ساعات الخوف و اللّیل و النهار» علی ما مرّ فی ذکر سند الکتاب.

«و من أسلم» الواو للحال فالجملة حالیّة، أصحابه مفعول لفعل وقی و حرّ السیوف مفعول ثان له.

قوله علیه السّلام «أراد من» من فاعل أراد، و مثل الّذی مفعوله و الضمیر فی منیّته راجع إلی من، و فی أرادوا و آجالهم إلی عبیدة و من بعده، و کلمة من فی

ص:334

من الشهادة بیانیّة تبیّن المثل.

و العمر بالفتح و الضمّ و إن کانا مصدرین بمعنی إلاّ أنّ المفتوح منهما یستعمل فی القسم، فاذا أدخلت علیه اللام رفعته بالابتداء و اللاّم لتوکید الابتداء و الخبر محذوف و التقدیر لعمری قسمی أو ما أقسم به، فان لم تأت باللام نصبته نصب المصادر و فتحة الفاء فی «لتعرفنّهم» لیست علامة النصب، بل هی لمکان النون المشدّدة المؤکّدة، لأنّ آخر الفعل المخاطب المذکّر إذا کان مؤکّدا بنونی التأکید یفتح لئلاّ یلتبس بالجمع المذکّر و المفرد المؤنّث إذا کانا مؤکّدین بهما.

و اختلف فی هذه الفتحة فقال ابن السّراج و المبرّد و الفارسی: بناء للترکیب و قال سیبویه و السیرافی و الزّجاج: عارضة للساکنین و هما آخر الفعل و النون الأولی، و محلّ یطلبونک النصب مفعولا ثانیا لتعرفنّهم بمعنی لتعلمنّهم.

«طلبهم» منصوب، أی لا یکلّفونک فی طلبک إیّاهم فی برّ و لا بحر - إلخ.

«لقیانه» الضمیر فیه راجع إلی الزور فان کان الزور مصدرا کما هو الظاهر من سیاق الکلام حیث جعل قبال الطلب فالأمر ظاهر، و إن کان اسم جمع بمعنی الزائرین فإفراد الضمیر باعتبار إفراد لفظ الزور، و هذا لا یخلو من تکلّف.

المعنی

اشارة

قد أشار علیه السّلام فی هذا الکتاب المستطاب إلی طائفة من فضائله و حمایة أهل بیت النبیّ من المسلم و الکافر النبیّ صلّی اللّه علیه و آله عن الأعداء، و إلی نبذة ممّا دار بین المسلمین و المشرکین و غیرها ممّا سنتلوها علیک. و قد أجاب علیه السّلام عن کلّ فصل من کتاب معاویة بفصل و ذلک لما یلی:

قوله علیه السّلام: (بسم اللّه الرّحمن الرّحیم من علیّ أمیر المؤمنین - إلی قوله إلاّ من عصمه اللّه منهم) قد أشار فی هذا الفصل بعد حمد اللّه و ثنائه إلی ما فعل أهل العدی و الشنان من قومه صلّی اللّه علیه و آله به حیث کذّبوه و بارزوه بالعداوة و شنفوا له أی أبغضوه حتّی ظاهروا علی إخراجه من مکّة و حرّضوا العرب علی حربه صلّی اللّه علیه و آله، و لم یقصّروا فی شیء کان یؤذیه من قول أو فعل إلاّ فعلوه، و کانت عداوتهم به صلّی اللّه علیه و آله و اغرة فی

ص:335

صدورهم حتّی أجمعوا فی قتله، و لکنّ اللّه تعالی صدّقه الوعد، و تمّم له النصر و مکّن له فی البلاد، و أظهره علیهم، قال: عزّ من قائل «کَتَبَ اللّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِی إِنَّ اللّهَ قَوِیٌّ عَزِیزٌ » (المجادلة - 22).

ثمّ ذکر أنّ اسرته أی أهله کانوا أشدّ النّاس به صلّی اللّه علیه و آله إلبة و عداوة، و فیه تعریض بما فعل أبو سفیان و شیعته به صلّی اللّه علیه و آله من أنحاء الایذاء و أنواع المعاداة، و کان أبو سفیان یحثّ النّاس و یحرّضهم علی قتاله و قتله.

ثمّ استثنی علیه السّلام من الاسرة من عصمهم اللّه، أی حفظهم و وقاهم من إیذائه صلّی اللّه علیه و آله، بل وفّقهم اللّه بنصره و عزم لهم علی منعه و الذّبّ عن حوزته و المراد من قوله علیه السّلام: «إلاّ من عصمهم اللّه منهم» هو من عصمهم اللّه بالاسلام منهم و کانوا یومئذ قلیلین، کما فی السیرة الهشامیّة (ص 264 ج 1 طبع مصر 1375 ه) قال ابن اسحاق: فلمّا بادی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله قومه بالاسلام و صدع به کما أمره اللّه لم یبعد منه قومه، و لم یردّوا علیه - فیما بلغنی - حتّی ذکر آلهتهم و عابها فلمّا فعل ذلک أعظموه و ناکروه و أجمعوا علی خلافه و عداوته إلاّ من عصم اللّه تعالی منهم بالإسلام و هم قلیل مستخفون.

أو أراد بمن عصمهم اللّه نفسه و أباه أبا طالب و العباس و حمزة ممّن حدب علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و قام دونه و وقاه عن أذی النّاس و حماه و إن لم یکن بعضهم أسلم بعد کما سیتّضح لک بعید هذا.

قوله علیه السّلام: (یا ابن هند فلقد - إلی قوله: أن یغفره) أجاب علیه السّلام بهذا الفصل عمّا کتب إلیه معاویة من: «أنّ اللّه تعالی اجتبی له صلّی اللّه علیه و آله من المسلمین أعوانا أیّده اللّه بهم فکانوا فی منازلهم عنده علی قدر فضائلهم فی الإسلام».

غرضه أنّ هذا الأمر کان له علیه السّلام أوضح و أبین، و أنّه علیه السّلام کان أعلم به من غیره، لأنّه علیه السّلام کان صاحب لواء رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فی کلّ زحف و کان أوّل من آمن به، و أوّل من صلّی معه، و ما رأی أحد من المسلمین مثل عنائه فی الحروب و لم یشرکه أحد فی حمایة الدین و الذبّ عن حوزته و فی خذلان أهل الکفر و العدوان

ص:336

و إرغام شیعة الشیطان.

و العجب من معاویة یخبره علیه السّلام بذلک و لم یکن له سعی فی الدّین و لذا قال له الأمیر علیه السّلام تهکّما به: یا ابن هند فلقد خبأ لنا الدّهر منک عجبا.

قوله علیه السّلام: «کجالب التمر إلی هجر» مثل یضرب به لمن یجیء بالعلم إلی من هو أعلم منه، و یأتی بشیء إلی من کان أصل ذلک الشیء عنده، کما یقال بالفارسیّة: لقمان را حکمت آموخت، قطره بدریا فرستاد، زیره بکرمان برد خرما بعربستان فرستاد، و لا ریب أنّ هذا العمل خطاء و عامله مخطئ.

قال المیدانیّ فی فصل الکاف المفتوحة من الباب الثانی و العشرین من مجمع الأمثال فی بیان مثل «کمستبضع التمر إلی هجر»: قال أبو عبیدة: هذا من الأمثال المبتذلة و من قدیمها و ذلک أنّ هجر معدن التمر و المستبضع إلیه مخطئ، و یقال أیضا: کمستبضع التمر إلی خیبر. قال النابغة الجعدی:

و إنّ امرأ أهدی إلیک قصیدة کمستبضع تمرا إلی أهل خیبرا

و هجر محرّکة اسم بلد معروف بالیمن. و قال آخر:

أهدی کمستبضع تمرا إلی هجر أو حامل و شیء أبراد إلی یمن

و قوله علیه السّلام:«أو کداعی مسدّده إلی النضّال» مثل کالأوّل، أی کمن یدعو من یعلّمه الرّمی إلی المناضلة أی المراماة.

و الغرض أنّ إخبار معاویة أمیر المؤمنین علیّا علیه السّلام بأنّ اللّه اجتبی للرسول أعوانا من المسلمین أیّده اللّه بهم، کمن جلب التمر إلی هجر أو کمن دعی مسدّده إلی النضال، لأنّه علیه السّلام کان لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله ظهیرا فی کلّ شدّة و عناء من ابتداء دعوته صلّی اللّه علیه و آله إلی الاسلام إلی لقائه الملک العلاّم.

و لذا قال علیه السّلام: یا ابن هند فلقد خبأ لنا الدّهر منک عجبا، و لقد قدمت فأفحشت إذ طفقت تخبرنا عن بلاء اللّه تعالی فی نبیّه محمّد صلّی اللّه علیه و آله و فینا، فکنت فی ذلک کجالب التمر إلی هجر - إلخ، و لا یخفی لطف کلامه علیه السّلام.

قوله علیه السّلام: «و لعمر اللّه إنّی لأرجو - إلی قوله: نصیبنا فی ذلک الأوفر»

ص:337

معنی لعمر اللّه، أحلف ببقاء اللّه و دوامه، و الغرض من هذا الفصل جواب عمّا قال معاویة «من أنّ اللّه اجتبی للرسول صلّی اللّه علیه و آله أعوانا - إلی قوله: علی قدر فضائلهم فی الاسلام».

و لمّا کان أمیر المؤمنین علیه السّلام عونا لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فی الشدائد، و لم یبلغ إلی رتبة حمایته عن الدّین و لا إلی قدر فضیلته فی الاسلام وزنة نصیحته للّه و لرسوله أحد، و لا اخال إنسانا ینکرها، قال علیه السّلام: إنّی لأرجو إذا أعطی اللّه الناس علی قدر فضائلهم فی الاسلام و نصیحتهم للّه و رسوله أن یکون نصیبنا فی ذلک الأوفر.

قال المسعودیّ فی مروج الذّهب (ص 49 ج 2 طبع مصر 1246 ه):

و الأشیاء الّتی استحقّ بها أصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله الفضل هی السبق إلی الإیمان، و الهجرة، و النصرة لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله، و القربی منه، و القناعة، و بذل النفس له و العلم بالکتاب و التنزیل، و الجهاد فی سبیل اللّه، و الورع، و الزهد، و القضاء و الحکم، و العفّة، و العلم، و کلّ ذلک لعلیّ علیه السّلام منه النصیب الأوفر و الحظّ الأکبر مضافا إلی ما ینفرد به من قول رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله حین آخی بین أصحابه:

أنت أخی، و هو صلّی اللّه علیه و آله لا ضدّ له و لا ندّ، و قوله صلّی اللّه علیه و آله: أنت منّی بمنزلة هارون من موسی إلاّ أنّه لا نبیّ بعدی، و قوله صلّی اللّه علیه و آله: من کنت مولاه فعلیّ مولاه اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه، ثمّ دعاه صلّی اللّه علیه و آله و قد قدّم إلیه أنس الطائر: اللّهمّ ادخل إلیّ أحبّ خلقک إلیک یأکل معی من هذا الطائر فدخل علیه علیّ علیه السّلام إلی آخر الحدیث، فهذا و غیره من فضائله.

قوله علیه السّلام: «إنّ محمّدا صلّی اللّه علیه و آله لما دعی الی الإیمان باللّه و التوحید کنّا أهل البیت أوّل من آمن به و صدّق بما جاء به» توافرت الأخبار من الفریقین أنّ علیّا أمیر المؤمنین علیه السّلام کان أوّل ذکر أسلم مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و أوّل من کان صلّی معه صلّی اللّه علیه و آله. هذا لو سلّمنا أنّه علیه السّلام لم یکن أوّل من أسلم معه فقد قال أبو جعفر الطبریّ فی التاریخ (ص 56 ج 2): حدّثنا أبو کریب قال: حدّثنا وکیع عن شعبة، عن عمرو بن مرّة، عن أبی حمزة مولی الأنصار، عن زید بن أرقم قال:

ص:338

أوّل من أسلم مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله علیّ بن أبی طالب علیه السّلام. و بهذا الاسناد عن زید بن أرقم یقول: أوّل رجل صلّی مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله علیّ علیه السّلام.

و فی السیرة الهشامیّة (ص 245 ج 1): قال ابن اسحاق: ثمّ کان أوّل ذکر من النّاس آمن برسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و صلّی معه و صدّق بما جاءه من اللّه تعالی: علیّ بن أبی طالب بن عبد المطلب بن هاشم رضوان اللّه و سلامه علیه، و هو یومئذ ابن عشر سنین.

و فی السیرة الحلبیّة (ص 303 ج 1): فی المرفوع عن سلمان أنّ النبیّ صلّی اللّه علیه و آله قال: أوّل هذه الامّة ورودا علیّ الحوض أوّلها اسلاما علیّ بن أبی طالب علیه السّلام.

و قال أبو جعفر الطبری فی التاریخ: حدّثنا ابن حمید، قال: حدّثنا إبراهیم ابن المختار عن شعبة، عن أبی بلج، عن عمرو بن میمون، عن ابن عباس قال: أوّل من صلّی علیّ.

و قال أیضا: حدّثنا زکریا بن یحیی الضریر قال: حدّثنا عبد الحمید بن بحر قال: أخبرنا شریک عن عبد اللّه بن محمّد بن عقیل، عن جابر قال: بعث النبیّ صلّی اللّه علیه و آله یوم الاثنین و صلّی علیّ یوم الثلاثاء.

و قال الیعقوبی فی التاریخ: (ص 17 ج 2): کان أوّل من أسلم خدیجة بنت خویلد من النساء، و علیّ بن أبی طالب من الرّجال.

و قال أبو جعفر الطبری (ص 56 ج 2): حدّثنا أحمد بن الحسن الترمذی قال: حدّثنا عبید اللّه بن موسی قال: أخبرنا العلاء عن المنهال بن عمرو، عن عباد بن عبد اللّه قال: سمعت علیا علیه السّلام یقول: أنا عبد اللّه، و أخو رسوله، و أنا الصدّیق الأکبر لا یقولها بعدی إلاّ کاذب مفتر، صلّیت مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله قبل الناس بسبع سنین.

و قال: حدّثنی محمّد بن عبید المحاربی قال: حدّثنا سعید بن خثیم عن أسد بن عبدة البجلی، عن یحیی بن عفیف، عن عفیف قال: جئت فی الجاهلیّة إلی مکّة فنزلت علی العبّاس بن عبد المطلب قال: فلمّا طلعت الشمس و حلقت فی السّماء و أنا أنظر إلی الکعبة أقبل شابّ فرمی ببصره إلی السماء، ثمّ استقبل الکعبة فقام مستقبلها فلم یلبث حتّی جاء غلام فقام عن یمینه، قال: فلم یلبث حتّی جاءت امرأة فقامت

ص:339

خلفهما، فرکع الشابّ فرکع الغلام و المرأة، فرفع الشابّ فرفع الغلام و المرأة فخرّ الشابّ ساجدا فسجدا معه. فقلت: یا عباس أمر عظیم فقال: أمر عظیم، أ تدری من هذا؟ فقلت: لا. قال: هذا محمّد بن عبد اللّه بن عبد المطلب، ابن أخی، أ تدری من هذا معه؟ قلت: لا. قال: هذا علیّ بن أبی طالب بن عبد المطلب، ابن أخی. أ تدری من هذه المرأة الّتی خلفهما؟ قلت: لا. قال: هذه خدیجة بنت خویلد زوجة ابن أخی و هذا حدّثنی إنّ ربّک ربّ السّماء أمرهم بهذا الّذی تراهم علیه و أیم اللّه ما أعلم علی ظهر الأرض کلّها أحدا علی هذا الدین غیر هؤلاء الثلاثة.

أقول: و قد رواه ابن الأثیر فی اسد الغابة فی ترجمة عفیف هذا و هو عفیف الکندی.

بیان: قوله: استقبل الکعبة، و اعلم أنّ الکعبة زادها اللّه شرفا لم تکن عندئذ قبلة، و أنّ النبیّ صلّی اللّه علیه و آله صلّی إلی بیت المقدس بعد النبوّة ثلاث عشرة سنة بمکّة و تسعة عشر شهرا بالمدینة، ثمّ صرفه اللّه تعالی عن البیت المقدس إلی الکعبة.

و فی السیرة الهشامیّة (ص 606 ج 1 طبع مصر 1375 ه). قال ابن اسحاق:

و یقال: صرفت القبلة فی شعبان علی رأس ثمانیة عشر شهرا من مقدم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله المدینة.

و فی إزاحة العلّة فی معرفة القبلة لأبی الفضل شاذان بن جبرئیل القمّی: قال معاویة بن عمّار: قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام: متی صرف رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله إلی الکعبة؟ قال:

بعد رجوعه من بدر و کان یصلّی بالمدینة إلی بیت المقدس سبعة عشر شهرا ثمّ أعید إلی الکعبة.

و فی القانون المسعودی للعلامة أبی الریحان البیرونی (ص 256 ج 1 طبع حیدر آباد الدکن): صرف القبلة عن بیت المقدس إلی الکعبة لصلاة العصر کان فی الیوم السادس عشر من شعبان.

و قول عفیف بأنّه صلّی اللّه علیه و آله قام للصلاة مستقبل الکعبة یوافق ما روی أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله طول مقامه بمکّة کان یجعل الکعبة بینه و بین بیت المقدس إذا أمکن کما

ص:340

رواه الشیخ الجلیل فی الاحتجاج باسناده إلی أبی محمّد العسکری علیه السّلام.

و فی السیرة النبویّة لابن هشام: کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله بمکّة و قبلته إلی الشام فکان إذا صلّی بین الرکن الیمانی و الحجر الأسود، و جعل الکعبة بینه و بین الشام (ص 298 ج 1 طبع مصر 1375 ه).

و لنا رسالة مفردة فی الوقت و القبلة أتینا فیها بجمیع ما یجب أن یعلم فیهما من طرق معرفة خط الزوال تنتهی إلی ثلاثین طریقا، و طرق تحصیل سمت القبلة و بیان أخبارهما و غیرها ببراهین هندسیّة و أدلّة فقهیّة ما إخال بغاة العلم یستغنون عنها أو یبغون لها بدلا.

و قال أبو جعفر الطبریّ: حدّثنا ابن حمید قال: حدّثنا سلمة عن ابن اسحاق قال: کان أوّل ذکر آمن برسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله علیّ بن أبی طالب و هو یومئذ ابن عشر سنین و کان ممّا أنعم اللّه به علی علیّ بن أبی طالب علیه السّلام أنّه کان فی حجر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله قبل الإسلام.

و قد تظافرت الأخبار بأنّه علیه السّلام قد ربّی فی حجر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله قبل الاسلام ففی السیرتین و تاریخ الطبری و غیر واحد من الکتب المدوّنة فی ذلک من الفریقین و قد أتی أبو جعفر الطبریّ بما أتی به ابن هشام فی السیرة من غیر تغییر.

قال الطبریّ: حدّثنا ابن حمید قال: حدّثنا سلمة قال: حدّثنی محمّد بن إسحاق قال. فحدّثنی عبد اللّه بن أبی نجیح عن مجاهد بن جبر أبی الحجاج قال: کان من نعمة اللّه علی علیّ بن أبی طالب و ما صنع اللّه له و أراده به من الخیر أنّ قریشا أصابتهم أزمة شدیدة و کان أبو طالب ذا عیال کثیر فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله للعبّاس عمّه و کان من أیسر بنی هاشم: یا عباس إنّ أخاک أبا طالب کثیر العیال و قد اصاب الناس ما تری من هذه الأزمة فانطلق بنا فلنحفّف عنه من عیاله آخذ من بنیه رجلا و تأخذ من بنیه رجلا فنکفهما عنه.

قال العباس: نعم فانطلقا حتّی أتیا أبا طالب فقالا: إنّا نرید أن نخفّف

ص:341

عنک من عیالک حتّی ینکشف عن الناس ما هم فیه.

فقال لهما أبو طالب: إذا ترکتما لی عقیلا فاصنعا ما شئتما، فأخذ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله علیّا فضمّه إلیه، و أخذ العباس جعفرا فضمّه إلیه، فلم یزل علیّ بن أبی طالب مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله حتّی بعثه اللّه نبیّا فاتبعه علیّ فامن به و صدّقه، و لم یزل جعفر عند العباس حتّی أسلم و استغنی عنه.

و قال: حدّثنا ابن حمید قال: حدّثنا سلمة قال: فحدّثنی محمّد بن إسحاق قال: و ذکر بعض أهل العلم أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله کان إذا حضرت الصّلاة خرج إلی شعاب مکّة و خرج معه علیّ بن أبی طالب مستخفیا من عمّه أبی طالب و جمیع أعمامه و سائر قومه، فیصلّیان الصلوات فیها، فاذا أمسیا رجعا، فمکثا کذلک ما شاء اللّه أن یمکثا. ثمّ إنّ أبا طالب عثر علیهما یوما و هما یصلّیان، فقال لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله:

یا ابن أخی ما هذا الدّین الّذی أراک تدین به؟ قال: أی عمّ هذا دین اللّه و دین ملائکته و دین رسله و دین أبینا إبراهیم، أو کما قال صلّی اللّه علیه و آله بعثنی اللّه به رسولا إلی العباد و أنت یا عمّ أحقّ من بذلت له النصیحة و دعوته إلی الهدی و أحقّ من أجابنی إلیه و أعاننی علیه، أو کما قال، فقال أبو طالب: یا ابن أخی إنّی لا أستطیع أن افارق دینی و دین آبائی و ما کانوا علیه، و لکن و اللّه لا یخلص إلیک بشیء تکرهه ما حییت انتهی ما رواه أبو جعفر عن ابن اسحاق و فی السیرة الهشامیّة أتی بمثل ما أتی به الطبریّ إلاّ أنّ فیه «ما بقیت» مکان «ما حییت» یعنی أنّ أبا طالب قال له صلّی اللّه علیه و آله و لکن لا یوصل إلیک مکروه ما دام لی الحیاة و البقاء، أی أدفع عنک شرّ النّاس و أذاهم، و سنشیر إلی إسلام أبی طالب إنشاء اللّه تعالی.

و فی السیرة و تاریخ الطبری: ذکروا أنّ أبا طالب قال لعلیّ علیه السّلام: أی بنیّ ما هذا الدّین الّذی أنت علیه؟ فقال: یا أبت، آمنت باللّه و برسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و صدّقته بما جاء به، و صلّیت معه للّه و اتّبعته، قالا: فزعموا أنّه قال له: أما إنّه لم یدعک إلاّ إلی خیر فالزمه.

ص:342

فی الإرشاد للمفید قدّس سرّه: فأمّا مناقب أمیر المؤمنین علی علیه السّلام الغنیّة لشهرتها و تواتر النقل بها و إجماع العلماء علیها عن إیراد أسانید الأخبار فهی کثیرة یطول بشرحها الکتاب، و فی رسمنا منها طرفا کفایة عن ایراد جمیعها فی الغرض الّذی وضعنا له هذا الکتاب إن شاء اللّه تعالی.

فمن ذلک أنّ النبیّ صلّی اللّه علیه و آله جمع خاصّة أهله و عشیرته فی ابتداء الدّعوة إلی الإسلام، فعرض علیهم الایمان، و استنصرهم علی أهل الکفر و العدوان، و ضمن لهم علی ذلک الحظوة فی الدّنیا و الشرف و ثواب الجنان، فلم یجبه أحد منهم إلاّ أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب علیه السّلام، فنحله بذلک تحقیق الاخوّة و الوزارة، و الوصیّة و الوراثة و الخلافة، و أوجب له به الجنّة.

و ذلک فی حدیث الدّار الّذی أجمع علی صحّته نقّاد (نقلة - خ ل) الاثار حین جمع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله بنی عبد المطلّب فی دار أبی طالب و هم أربعون رجلا یومئذ یزیدون رجلا أو ینقصون رجلا فیما ذکره الرواة، و أمر أن یصنع لهم طعاما فخذ شاة مع مدّ من برّ و یعدّ لهم صاع من اللّبن، و قد کان الرجل منهم معروفا بأکل الجذعة فی مقام واحد و بشرب الفرق من الشراب فی ذلک المقعد.

فأراد علیه و آله السّلام باعداد قلیل الطّعام و الشراب لجماعتهم إظهار الایة لهم فی شبعهم و ریّهم ممّا کان لا یشبع واحدا منهم و لا یرویه، ثمّ أمر بتقدیمه لهم فأکلت الجماعة کلّها من ذلک الیسیر حتّی تملّوا منه و لم یبن ما أکلوه منه و شربوه فیه فبهرهم بذلک و بیّن لهم آیة نبوّته و علامة صدقه ببرهان اللّه تعالی فیه.

ثمّ قال لهم بعد أن شبعوا من الطعام و رووا من الشراب: یا بنی عبد المطلب إنّ اللّه بعثنی إلی الخلق کافّة و بعثنی إلیکم خاصّة فقال «و أنذر عشیرتک الأقربین» و أنا أدعوکم إلی کلمتین خفیفتین علی اللّسان ثقیلتین فی المیزان، تملکون بهما العرب و العجم، و تنقاد لکم بهما الأمم، و تدخلون بهما الجنّة، و تنجون بهما من النّار: شهادة أن لا إله إلاّ اللّه و أنّی رسول اللّه.

فمن یجیبنی إلی هذا الأمر و یوازرنی علیه و علی القیام به یکن أخی و وصیّی

ص:343

و وزیری و وارثی و خلیفتی من بعدی. فلم یجبه أحد منهم.

فقال أمیر المؤمنین: فقمت بین یدیه من بینهم و أنا إذ ذاک أصغرهم سنّا، و أحمشهم ساقا، و أرمصهم عینا، فقلت: أنا یا رسول اللّه اوازرک علی هذا الأمر.

فقال صلّی اللّه علیه و آله: اجلس. ثمّ أعاد القول علی القوم ثانیة فأصمتوا، فقمت أنا و قلت مثل مقالتی الاولی، فقال: اجلس ثمّ أعاد القول علی القوم ثالثة فلم ینطق أحد منهم بحرف فقمت و قلت: أنا اوازرک یا رسول اللّه علی هذا الأمر، فقال: اجلس فأنت أخی و وصیّی و وزیری و وارثی و خلیفتی من بعدی.

فنهض القوم و هم یقولون لأبی طالب: یا أبا طالب لیهنئک الیوم ان دخلت فی دین ابن أخیک، فقد جعل ابنک أمیرا علیک.

ثمّ قال - ره -: و هذه منقبة جلیلة اختصّ بها أمیر المؤمنین علیه السّلام و لم یشرکه فیها أحد من المهاجرین الأوّلین و لا الأنصار و لا أحد من أهل الاسلام، و لیس لغیره عدل لها من الفضل، و لا مقارب علی حال، و فی الخبر بها ما یفید أنّ به علیه السّلام تمکّن النبیّ صلّی اللّه علیه و آله من تبلیغ الرسالة، و إظهار الدعوة، و الصدع بالإسلام، و لولاه لم تثبت الملّة، و لا استقرّت الشریعة، و لاظهرت الدّعوة.

فهو علیه السّلام ناصر الإسلام، و وزیر الدّاعی إلیه من قبل اللّه عزّ و جلّ، و بضمانه لنبیّ الهدی علیه و آله السّلام النصرة تمّ له فی النبوّة ما أراد و فی ذلک من الفضل ما لا یوازنه الجبال فضلا، و لا تعادله الفضائل کلّها محلا و قدرا. انتهی کلامه - ره - فی الإرشاد.

تنبیه

: ما نقله المفید رحمه اللّه فی الإرشاد أتی به أبو جعفر الطبریّ فی التاریخ فراجع إلی - ص 62 ج 2 - منه، فتبصّر أنّ خلیفة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله کان من بدء الأمر متعیّنا و صرّح رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله بأنّ علیّا علیه السّلام هو أخوه و وصیّه و وزیره و وارثه و خلیفته من بعده فمن قال بغیره فقد سلک غیر سبیل اللّه و رسوله.

و قال ابن الأثیر فی اسد الغابة: و هو یعنی أمیر المؤمنین علیّا علیه السّلام أوّل الناس

ص:344

إسلاما فی قول کثیر من العلماء علی ما نذکره - إلی أن قال: حدّثنا محمّد بن عیسی حدّثنا محمّد بن بشار و ابن مثنی قالا: حدّثنا محمّد بن جعفر، حدّثنا شعبة عن عمرو بن مرة عن أبی حمزة رجل من الأنصار، عن زید بن أرقم قال: اوّل من أسلم علیّ.

و روی باسناده عن ابی بلخ عن ابن عباس قال: اوّل من أسلم علیّ.

و باسناده عن انس بن مالک قال: بعث النبیّ صلّی اللّه علیه و آله یوم الإثنین و أسلم علیّ یوم الثلاثاء.

و باسناده عن حبّة العرنی قال: سمعت علیّا یقول: أنا أوّل من صلّی مع النبیّ صلّی اللّه علیه و آله.

و باسناده عن أبی أیّوب الأنصاری قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله: لقد صلّت الملائکة علیّ و علی علیّ سبع سنین و ذاک أنّه لم یصلّ معی رجل غیره.

و الروایات من الفریقین فی أنّه علیه السّلام کان أوّل من أسلم و أوّل من صلّی معه صلّی اللّه علیه و آله أکثر من أن یحصی.

فان قلت: قد توجد روایات فی أنّ أبا بکر کان أوّل من أسلم فکیف التوفیق؟ قلت: من تتبّع الجوامع علم أنّ المسلّم عند الفحول من المحقّقین هو ما قدّمنا و من ذهب إلی خلافه فحجّته داحضة بلا مریة و ریب، و لم یرض أحد ممّن جانب المراء و التعصّب بتقدّم إسلام أبی بکر، و کفاک فی ذلک قول جلّ من کبار أهل السنّة بردّ من وهم ذلک.

قال الحلبیّ الشافعیّ فی کتابه انسان العیون فی سیرة الأمین و المأمون المعروف بالسیرة الحلبیّة (ص 311 - ج 1) بعد ما ذهب إلی أنّه علیه السّلام کان أوّل من أسلم: و قول بعض الحفّاظ أنّ أبا بکر أوّل النّاس إسلاما هو المشهور عند الجمهور من أهل السنّة لا ینافی ما تقدّم من أنّ علیّا أوّل الناس إسلاما بعد خدیجة، ثمّ مولاه زید بن حارثة، لأنّ المراد أوّل رجل بالغ لیس من الموالی أبو بکر، و من الصبیان علیّ و من النساء خدیجة، و من الموالی زید بن حارثه، إلی آخر ما قال.

ص:345

ثمّ إنّ إسلامه علیه السّلام و هو ابن عشر سنین أو ابن خمس عشر سنة، أو ابن ثمان سنین و إن کان الأخیر فما دونه یخالف المشهور و یضادّ المعروف و روایته شاذّة مطرودة إنّما کان لسعة قلبه و کمال عقله و شرح صدره، و لیس ذلک ممّن اجتبیه اللّه تعالی بمستنکر، کیف و قد نطق القرآن الحکیم بنظائره:

قال فی یحیی علیه السّلام: «یا یَحْیی خُذِ الْکِتابَ بِقُوَّةٍ وَ آتَیْناهُ الْحُکْمَ صَبِیًّا » (مریم - 13) و فی عیسی علیه السّلام: «فَأَشارَتْ إِلَیْهِ قالُوا کَیْفَ نُکَلِّمُ مَنْ کانَ فِی الْمَهْدِ صَبِیًّا قالَ إِنِّی عَبْدُ اللّهِ آتانِیَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا وَ جَعَلَنِی مُبارَکاً أَیْنَ ما کُنْتُ وَ أَوْصانِی بِالصَّلاةِ وَ الزَّکاةِ ما دُمْتُ حَیًّا » الایات (مریم 30-34).

فکم ضلّ و نصب العداوة کالناصبة الذاهبة إلی أنّ ایمانه علیه السّلام فی تلک الحالة إنّما کان علی وجه التقلید و التلقین و ما کان بهذه المنزلة لم یستحقّ صاحبه المدحة و لم یجب له به الثواب و کان هو حینئذ ابن سبع سنین فلم یکن کامل العقل و لا مکلفا فراجع إلی البحار (ص 327 ج 9 من الطبع الکمبانی).

علی أنّ ظاهر قوله تعالی: «وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ » یدلّ علی أنّه علیه السّلام کان فی موضع التکلیف و کان ممّن دعاه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله إلی الاسلام، و قد تقرّر فی الفقه إمکان من بلغ عشرا عاقلا من الذکور أن یبدو منه بعض آثار التکلیف من إنبات الشعر و حصول الاحتلام و علامة البلوغ لیست بمنحصرة فی العدد.

ثمّ لو لم یکن دالا علی أنّه علیه السّلام کان فی موضع التکلیف لیدلّ علی کمال فضله و حصول معرفته باللّه و برسوله و علی أنّه علیه السّلام کان من آیات اللّه الخارقة للعادة و علی اختصاصه و تأهیله لما رسخه اللّه له من الامامة و الحجّة علی الخلق فجری فی خرق العادة مجری عیسی و یحیی علیهما السّلام کما قدّمنا، فلو لا أنّه علیه السّلام کان کاملا و هو من أبناء عشر فما دونها لما کلّفه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله من الإقرار بنبوّته، و لا دعاه إلی الاعتراف بحقّه، و لا افتتح به الدّعوة قبل جمیع الرّجال.

قال المسعودیّ فی مروج الذّهب (ص 400 ج 1 طبع مصر 1346 ه): و قد تنوزع فی علیّ بن أبی طالب علیه السّلام، فذهب کثیر من النّاس إلی أنّه لم یشرک باللّه شیئا

ص:346

فیستأنف الاسلام، بل کان تابعا للنبیّ صلّی اللّه علیه و آله فی جمیع فعاله، مقتدیا به، و بلغ و هو علی ذلک. و أنّ اللّه عصمه و سدّده و وفّقه لتبعیّته لنبیّه علیه السّلام، لأنهما کانا غیر مضطرین، و لا مجبورین علی فعل الطاعات، بل مختارین قادرین فاختارا طاعة الرّبّ و موافقة أمره و اجتناب منهیّاته.

و منهم من رأی أنّه أوّل من آمن، و أنّ الرّسول دعاه و هو موضع التکلیف بظاهر قوله عزّ و جلّ: «وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ » و کان بدؤه بعلیّ علیه السّلام إذ کان أقرب الناس إلیه و تبعهم له.

و منهم من رأی غیر ما وصفنا، و هذا موضع قد تنازع الناس فیه من الشیعة و قد احتجّ کلّ فریق لقوله. و منهم من قال بالنصّ فی الامامة و الاختیار. و أرض (کذا) کل فریق و کیفیّة إسلامه و مقدار سنیه قد أتینا علی الکلام فی ذلک علی الشرح و الإیضاح فی کتابنا المترجم بکتاب الصفوة فی الإمامة، و فی کتاب الاستنصار، و فی کتاب الزاهی، و غیره من کتبنا فی هذا المعنی. انتهی کلامه - ره -.

أقول: أمّا قوله - ره -: فذهب کثیر من النّاس إلی أنّه علیه السّلام لم یشرک باللّه شیئا - إلخ، فکلام فی غایة الحسن و الجودة و المتانة لما برهنّا فی شرح المختار 237 من باب الخطب أنّ النبیّ و وصیّه یجب أن یکونا معصومین مطلقا فعلا و قولا و ذاتا من جمیع ما یأبی و ینفر عنه الطبع السلیم و العقل الناصع، و من جمیع الذنوب و أنحاء الظلم و الشرک فانّ الشرک لظلم عظیم، و من جمیع ما یعتبر فی التبلیغ کالعصمة عن الخطاء فی تلقّی الوحی و الرسالة إن کان نبیّا، و العصمة عن الخطاء فی التبلیغ سواء کان نبیّا أو وصیّا.

و أمّا قوله: و منهم من رأی أنّه أوّل من آمن - إلخ، فقد دریت أنّه هو الحق.

قوله: و أنّ الرسول دعاه و هو موضع التکلیف، فقد دریت تفصیل الکلام فیه و أمّا قوله: و کان بدؤه بعلیّ - إلخ، فنعم ما تمسّک فیه بقوله: إذ کان أقرب الناس إلیه.

ص:347

و أمّا قوله: و منهم من قال بالنصّ - إلخ، فقد علمت من مباحثنا السالفة یجب أن یکون الإمام منصوبا و منصوصا من اللّه تعالی و رسوله.

و أمّا قوله: و غیره من کتبنا فی هذا المعنی فمن ذلک الغیر رسالة اثبات الوصیّة لعلیّ بن أبی طالب علیه السّلام و قد عدّها النجاشی و غیره من مصنّفی الکتب الرّجالیة من کتبه و قد طبعت هذه الرّسالة فی عاصمة طهران سنة 1318 ه و قد شکّ فیها بأنّها هل هی تلک الرّسالة من المسعودی أو هی غیرها لغیره.

و قد عدّه العامّة من علمائهم و علی ظهر کتابه مروج الذّهب المطبوع فی مصر عدّوه من الشافعیّة، و لکنّه و هم، و هو - ره - من کبار علماء الإمامیّة و من فقهائهم، و قد نقل أقواله الفقیه صاحب الجواهر قدّس سرّه فی غیر موضع. کان رحمه اللّه معاصرا للصدوق و هو منسوب إلی مسعود الصحابی والد عبد اللّه بن مسعود کما فی المقالة الثالثة من الفنّ الثالث من الفهرست لابن الندیم فراجع إلی الکتب الرّجالیة للامامیّة کفهرست النجاشی و خلاصة العلاّمة و جامع الرواة للأردبیلی و رجال المامقانی و فی الفائدة الثانیة من خاتمة المستدرک للمحدّث النوری ص 310 و غیرها.

قوله علیه السّلام: «فلبثنا أحوالا مجرّمة و ما یعبد اللّه فی ربع ساکن من العرب غیرنا» الحول: السنة یجمع علی الأحوال، و المجرّم التامّ الکامل أی سنین تامّة و الربع: الدار و المحلّة و قیل: الربع المنزل فی الرّبیع خاصّة. و قد مضی الخبر عن أبی جعفر الطبری آنفا فی أنّ أمیر المؤمنین علیه السّلام صلّی مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله قبل الناس بسبع سنین.

قوله علیه السّلام:«فأراد قومنا قتل نبیّنا - إلی قوله و أوقدوا لنا نار الحرب» ما لقی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله من قومه من الأذی أکثر من أن یحصی و أشهر من أن یذکر حتّی قال صلّی اللّه علیه و آله: ما اوذی نبیّ مثل ما اوذیت، کیف لا و قد رموه بالسحر و الجنون و هو خاتم النبیّین و أفضل الرّسل و العقل الکلّ.

ففی السیرة النبویّة لابن هشام: قال ابن اسحاق: ثمّ إنّ قریشا اشتدّ أمرهم

ص:348

للشقاء الّذی أصابهم فی عداوة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و من أسلم معه منهم، فأغروا برسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله سفهاءهم، فکذّبوه و آذوه و رموه بالشعر و السحر و الکهانة و الجنون، و رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله مظهر لأمر اللّه لا یستخفی به، مباد لهم بما یکرهون من عیب دینهم و اعتزال أوثانهم و فراقه إیّاهم علی کفرهم (ص 289 ج 1).

ثمّ قال فی عدوان المشرکین و قسوة قریش علی من أسلم: قال ابن إسحاق:

ثمّ إنّهم عدوا علی من أسلم و اتّبع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله من أصحابه، فوثبت کلّ قبیلة علی من فیها من المسلمین، فجعلوا یحبسونهم و یعذّبونهم بالضرب و الجوع و العطش، و برمضاء مکّة إذا اشتدّ الحرّ من استضعفوا منهم یفتنونهم عن دینهم، فمنهم من یفتن من شدّة البلاء الّذی یصیبه، و منهم من یصلب لهم و یعصمه اللّه منهم، ثمّ ذکر تعذیب قریش بلالا و عمّار بن یاسر و أباه یاسرا و أمّه سمیّة و غیرهم (ص 317 ج 1).

و قال ابن اسحاق کما فی السیرة لابن هشام: حدّثنی حکیم بن جبیر عن سعید ابن جبیر قال: قلت لعبد اللّه بن عباس: أ کان المشرکون یبلغون من أصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله من العذاب ما یعذرون به فی ترک دینهم؟ قال: نعم و اللّه، إن کانوا لیضربون أحدهم و یجیعونه و یعطّشونه حتّی ما یقدر أن یستوی جالسا من شدّة الضرّ الّذی نزل به حتّی یعطیهم ما سألوه من الفتنة حتّی یقولوا له: اللاّت و العزّی إلهک من دون اللّه؟ فیقول: نعم حتّی أنّ الجعل لیمرّ بهم فیقولون له: أ هذا الجعل إلهک من دون اللّه؟ فیقول: نعم اقتداء منهم ممّا یبلغون من جهده. (ص 320 ج 1).

و بالجملة أنّ إیذاء القوم بالمسلمین بلغ إلی غایة، أمر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله المسلمین أن یهاجروا إلی أرض الحبشة، فخرجوا مخافة الفتنة و فرارا إلی اللّه بدینهم و أقام المسلمون بأرض الحبشة حتّی ولد لهم الأولاد و جمیع أولاد جعفر بن أبی طالب و لدوا بأرض الحبشة و لم یزالوا بها فی أمن و سلامة.

و المرویّ عن أحمد فی مسنده عن ابن عبّاس قال: إنّ الملأ من قریش اجتمعوا فی الحجر فتعاهدوا باللاّت و العزّی و مناة الثالثة الاخری، و قد رأینا محمّدا

ص:349

قمنا إلیه قیام رجل واحد فلا یفارقه حتّی یقتله.

قال: فأقبلت فاطمة علیهما السّلام حتّی دخلت علیه صلّی اللّه علیه و آله فأخبرته بقولهم و قالت له لو قد رأوک لقتلوک و لیس منهم رجل إلاّ و قد عرف نصیبه من دمک، فقال: یا بنیّ ارینی وضوءا فتوضّا ثمّ دخل علیهم المسجد فلمّا رأوه غضّوا أبصارهم ثمّ قالوا:

هو ذا، ثمّ لم یقم إلیه منهم أحد فأقبل صلّی اللّه علیه و آله حتّی قام علی رؤوسهم فأخذ قبضة من تراب فحصیهم بها و قال: شاهت الوجوه، فما أصاب رجل منهم شیء إلاّ قتل یوم بدر کافرا.

قال أبو جعفر الطبریّ: حدّثنا ابن حمید قال: حدّثنا سلمة عن محمّد بن إسحاق(1) قال: لمّا رأی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله ما یصیب أصحابه من البلاء و ما هو فیه من العافیة بمکانه من اللّه و عمّه أبی طالب و أنّه لا یقدر أن یمنعهم ممّا هم فیه من البلاء قال لهم: لو خرجتم إلی أرض الحبشة فانّ بها ملکا لا یظلم أحد عنده و هی أرض صدق حتّی یجعل اللّه لکم فرجا ممّا أنتم فیه.

فخرج عند ذلک المسلمون من أصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله إلی أرض الحبشة مخافة الفتنة و فرارا إلی اللّه عزّ و جلّ بدینهم، فکانت أوّل هجرة کانت فی الاسلام إلی أن قال:

و لمّا استقرّ بالّذین هاجروا إلی أرض الحبشة القرار بأرض النجاشی و اطمأنّوا تامرت قریش فیما بینها فی الکید بمن ضوی إلیها من المسلمین، فوجّهوا عمرو بن العاص و عبد اللّه بن أبی ربیعة بن المغیرة المخزومی إلی النجاشی لتسلیم من قبله و بأرضه من المسلمین إلیهم، فشخص عمرو و عبد اللّه إلیه فی ذلک فنفذا لما أرسلهما إلیه قومهما فلم یصلا إلی ما أمّل قومهما من النجاشی، فرجعا مقبوحین و أسلم عمر بن الخطّاب.

فلمّا أسلم و کان رجلا جلدا جلیدا منیعا، و کان قد أسلم قبل ذلک حمزة بن عبد المطلّب و وجد أصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فی أنفسهم قوّة و جعل الإسلام یفشو فی القبائل، و حمی النجاشی من ضوی إلی بلده منهم.

ص:350


1- (1) و نقله ابن هشام عن ابن اسحاق فی السیرة ص 321 ج 1.

اجتمعت قریش فائتمرت بینها أن یکتبوا بینهم کتابا یتعاقدون فیه علی أن لا ینکحوا إلی بنی هاشم و بنی المطلّب و لا ینکحوهم، و لا یبیعوهم شیئا و لا یبتاعوا منهم.

فکتبوا بذلک صحیفة و تعاهدوا و تواثقوا علی ذلک، ثمّ علّقوا الصحیفة فی جوف الکعبة توکیدا بذلک الأمر علی أنفسهم.

فلمّا فعلت ذلک قریش انحازت بنو هاشم و بنو المطلب إلی أبی طالب، فدخلوا معه فی شعبه و اجتمعوا إلیه فی شعبه، و خرج من بنی هاشم أبو لهب عبد العزّی بن عبد المطلب إلی قریش و ظاهرهم علیه فأقاموا علی ذلک من أمرهم سنتین أو ثلاثا حتی جهدوا لا یصل إلی أحد منهم شیء إلاّ سرّا مستخفیا به ممّن أراد صلتهم من قریش.

و فی السیرة النبویّة لابن هشام عن ابن إسحاق: و کان کاتب الصحیفة منصور بن عکرمة، و یقال: النضر بن الحارث، فدعا علیه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فشلّ بعض أصابعه.

قال الیعقوبی فی التاریخ (ص 22 ج 2): و همّت قریش بقتل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و أجمع ملاها علی ذلک و بلغ أبا طالب فقال:

و اللّه لن یصلوا إلیک بجمعهم حتّی أوسّد فی التراب دفینا

و دعوتنی و زعمت أنّک ناصح و لقد صدقت و کنت ثمّ أمینا

و عرضت دینا قد علمت بأنّه من خیر أدیان البریّة دینا

فلمّا علمت قریش أنّهم لا یقدرون علی قتل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله، و أنّ أبا طالب لا یسلّمه و سمعت بهذا من قول أبی طالب، کتبت الصحیفة القاطعة الظالمة أن لا یبایعوا أحدا من بنی هاشم و لا یناکحوهم و لا یعاملونهم حتّی یدفعوا إلیهم محمّدا صلّی اللّه علیه و آله فیقتلوه و تعاقدوا علی ذلک و تعاهدوا و ختموا علی الصحیفة بثمانین خاتما، و کان الّذی کتبها منصور بن عکرمة فشلّت یده.

ثمّ حصرت قریش رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و أهل بیته من بنی هاشم و بنی المطلّب بن عبد مناف فی الشعب الّذی یقال له: شعب بنی هاشم بعد ستّ سنین من مبعثه. فأقام و معه جمیع بنی هاشم و بنی المطلب فی الشعب ثلاث سنین حتّی أنفق رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله ماله، و أنفق أبو طالب ماله، و أنفقت خدیجة بنت خویلد مالها، و صاروا إلی حدّ

ص:351

الضرّ و الفاقة.

ثمّ نزل جبریل علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فقال، إنّ اللّه بعث الأرضة علی صحیفة قریش فأکلت کلّ ما فیها من قطیعة و لا ظلم «کذا» إلاّ المواضع الّتی فیها ذکر اللّه فخبر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله أبا طالب بذلک، ثمّ خرج أبو طالب و معه رسول اللّه و أهل بیته حتّی صار إلی الکعبة فجلس بفنائها.

و أقبلت قریش من کلّ أوب فقالوا: قد آن لک یا أبا طالب أن تذکر العهد و أن تشتاق إلی قومک و تدع اللّجاج فی ابن أخیک.

فقال لهم: یا قوم احضروا صحیفتکم فلعلّنا أن نجد فرجا و سببا لصلة الأرحام و ترک القطیعة، و أحضروها و هی بخواتیمهم، فقال: هذه صحیفتکم علی العهد لم تنکروها؟ قالوا: نعم. قال: فهل أحدثتم فیها حدثا؟ قالوا: اللّهمّ لا. قال: فانّ محمّدا أعلمنی عن ربّه أنّه بعث الأرضة فأکلت کلّما فیها إلاّ ذکر اللّه أ فرأیتم إن کان صادقا ما ذا تصنعون؟ قالوا: نکفّ و نمسک. قال: فان کان کاذبا دفعته إلیکم تقتلونه، قالوا: قد أنصفت و أجملت. و فضّت الصحیفة فاذا الأرضة قد أکلت کلّ ما فیها إلاّ مواضع بسم اللّه عزّ و جلّ. فقالوا: ما هذا إلاّ سحر و ما کنّا قطّ أجدّ فی تکذیبه منّا ساعتنا هذه، و أسلم یومئذ خلق من النّاس عظیم، و خرج بنو هاشم من الشعب و بنو المطلب فلم یرجعوا إلیه. انتهی کلام الیعقوبی.

و قریب ممّا أتی به الیعقوبی ذکره ابن هشام فی السیرة ص 377 ج 1 فعلم بما نقلنا أنّ قریشا حصرت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و أهل بیته و فعلت تلک الأفاعیل بحماته و أنصاره لیدفع إلیهم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فیقتلونه کما قال أمیر المؤمنین علیه السّلام فی الکتاب: حتّی ندفع النبیّ صلّی اللّه علیه و آله و یمثّلوا به.

و الظّاهر من سیاق الکلام و ما نقله المورّخون فی ما جری علی المسلمین أنّ الجبل الوعر فی کلامه علیه السّلام هو شعب أبی طالب.

و المراد من الموسم فی قوله علیه السّلام: فلم نکن نأمن فیهم إلاّ من موسم إلی

ص:352

موسم، هو موسم الحجّ و هو من أشهر الحرم و کان أهل الجاهلیّة أیضا یحرّمون فیه الظلم و القتال لحرمته.

قوله علیه السّلام:«فمؤمننا یبغی بذلک الأجر» أی من آمن برسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله من بنی هاشم و بنی المطلب کأبی طالب و حمزة بن عبد المطلب رضوان اللّه علیهما یطلب بما لقی من قریش من الأذی و بالذّبّ و الدّفع سیّما زمن الحصر فی الشعب الأجر من اللّه تعالی قال عزّ من قائل: «مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثی وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما کانُوا یَعْمَلُونَ » (النحل - 100) و کان أبو طالب رضوان اللّه علیه سید المحصورین فی الشعب و رئیسهم و هو الکافل و المحامی و قد عیّنه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله بقوله: أنا و کافل الیتیم کهاتین فی الجنّة.

و قد روی الصدوق قدّس سرّه فی المجلس الثالث و الستین من الأمالی (ص 244 الطبع الناصری) عن محمّد بن موسی بن المتوکل، عن محمد بن یحیی العطار، عن سهل بن زیاد الادمی، عن سنان، عن عمرو بن ثابت، عن حبیب بن أبی ثابت رفعه قال: دخل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله علی عمّه أبی طالب و هو مسجّی فقال: یا عمّ کفّلت یتیما، و ربّیت صغیرا، و نصرت کبیرا، فجزاک اللّه عنّی خیرا ثمّ أمر علیّا علیه السّلام بغسله.

«اسلام أبی طالب رضوان اللّه علیه»

قد أجمعت أصحابنا الإمامیّة رضوان اللّه علیهم أنّ أبا طالب مات مسلما و قد تظافرت الروایات عن أئمتنا علیهم السّلام بذلک. و إنّ عدم اظهاره الإسلام لم یکن من عناد، بل إنّما کان من حسن تدبیره فی دفع کیاد القوم عنه صلّی اللّه علیه و آله و لمصلحة الذبّ عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و التمکّن من حمایته، و لا یخفی أنّه کان بذلک أقدر علی إعانة النبیّ صلّی اللّه علیه و آله لأنّه کان زعیما نبیها حازما سیّاسا، فقد قال الشیخ الجلیل أبو الفتح الکراجکی فی کنز الفوائد (ص 84 طبع ایران 1322 ه): و روی انّه قیل لأکثم بن صیفی و کان حکیم العرب: إنّک لأعلم أهل زمانک و أحکمهم و أعقلهم و أحلمهم. فقال: و کیف لا أکون کذلک و قد جالست أبا طالب بن

ص:353

عبد المطلب دهره، و هاشما دهره، و عبد مناف دهره، و قصیّا دهره، و کلّ هؤلاء سادات أبناء سادات فتخلّقت بأخلاقهم، و تعلّمت من حلمهم، و اقتنیت سوددهم و اتّبعت آثارهم.

فقد روی الکلینیّ قدّس سرّه فی الکافی باسناده عن علیّ بن إبراهیم، عن ابن أبی عمیر، عن هشام بن سالم، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال: إنّ مثل أبی طالب مثل أصحاب الکهف أسرّوا الإیمان و أظهروا الشرک، فاتاهم اللّه أجرهم مرّتین (الحدیث 28 من أبواب تاریخ مولد النبیّ صلّی اللّه علیه و آله و وفاته من اصول الکافی و ص 368 ج 1 من مرآة العقول للمجلسی - ره -، و ص 159 ج 2 من الوافی).

و روی هذا الخبر الشیخ الصدوق - ره - فی الأمالی باسناده عن الطالقانی عن أحمد الهمدانی، عن المنذر بن محمّد، عن جعفر بن سلیمان، عن عبد اللّه بن الفضل الهاشمی، عن الصادق جعفر بن محمّد علیهما السّلام کما فی البحار ص 15 ج 9 الطبع الکمبانی.

قال العلامة المجلسی فی مرآة العقول فی بیان الحدیث: المثل بالتحریک الحال العجیبة، و قیل الایمان: التطوع القلبی بجمیع ما جاء به الرّسول فإنّ الأوّل لا یجتمع مع الجحد بخلاف الثانی کما قال تعالی: «جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ » (النّمل - 14). و أظهروا الشرک أی عند من تجب التقیّة عنده لا عند جمیع الناس. مرّتین مرّة للإیمان و مرّة للتقیّة عند وجوبها، فإنها من أفضل الطاعات لا سیّما تقیّة أبی طالب علیه السّلام لأنّها صارت سببا لشدّة اقتداره علی إعانة الرّسول صلّی اللّه علیه و آله. و الخبر یدلّ علی أنّ أصحاب الکهف کانوا مؤمنین و لم یحدث إیمانهم عند خروجهم، و هو المشهور أیضا بین المفسّرین و غیرهم. انتهی کلامه.

أقول: الظاهر أنّ قوله علیه السّلام: فاتاهم اللّه أجرهم مرّتین، یشیر إلی قوله تعالی: «أُولئِکَ یُؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَیْنِ بِما صَبَرُوا » (القصص آیة 56) و إنّ کلمة مرّتین لا یراد بها حقیقة التثنیة، بل المراد بها کثرة الأجر، نظیر قولهم: لبّیک سعدیک، أی کلّما دعوتنی فأنا ذو إجابة بعد إجابة و ذو ثبات بمکانی بعد ثبات

ص:354

و قوله تعالی: «ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ کَرَّتَیْنِ یَنْقَلِبْ إِلَیْکَ الْبَصَرُ خاسِئاً وَ هُوَ حَسِیرٌ » (الملک آیة 5).

و یؤیّد ما ذهب إلیه من أنّ إخفاء أبی طالب إیمانه کان من تقیّة کلام الیعقوبی فی تاریخه المعروف من أنّ معاویة لمّا وجّه بسر بن أرطاة إلی المدینة و أمره أن یقتل من لم یکن لیدخل فی طاعته، انطلق جابر بن عبد اللّه الأنصاری إلی امّ سلمة زوج النبیّ صلّی اللّه علیه و آله فقال: إنّی قد خشیت أن اقتل و هذه بیعة ضلال قالت: إذا فبایع فإنّ التقیّة حملت أصحاب الکهف علی أن کانوا یلبسون الصلب و یحضرون الأعیاد مع قومهم (ص 173 ج 2 طبع النجف).

و لکنّ إخفاء أبی طالب الإیمان و إن کان لمصلحة الذبّ عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و کان به أقدر علی إعانته لکن عدّه تقیّة لیس بمرضیّ فانّ التقیّة کما عرّفها الشهید - ره - فی القواعد: مجاملة الناس بما یعرفون و ترک ما ینکرون حذرا من غوائلهم، و موردها الطاعة و المعصیة غالبا فمجاملة الظالم فیما یعتقده ظلما و الفاسق المتظاهر بفسقه اتّقاء شرّهما من باب المداهنة الجائزة لا تکاد تسمّی تقیّة و کیف کان عمله تقیّة و قد ذبّ عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و أبی إلاّ أن یحامیه جهارا و أخبر قریشا بأنّه غیر مسلّم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله إلیهم و لا تارکه لشیء أبدا حتّی یهلک دونه، کما صرّح به المورّخون و أجمعوا علیه و منهم ابن هشام فی السیرة «ص 272 ج 1» فتأمل.

و فی الکافی باسناده عن الحسین بن محمّد و محمّد بن یحیی، عن أحمد بن إسحاق عن بکر بن محمّد الأزدی، عن إسحاق بن جعفر، عن أبیه علیه السّلام قال: قیل له:

إنّهم یزعمون أنّ أبا طالب کان کافرا، فقال علیه السّلام: کذبوا کیف کان کافرا و هو یقول:

ألم تعلموا أنّا وجدنا محمّدا نبیّا کموسی خطّ فی أوّل الکتب

ثمّ قال: الکلینیّ: و فی حدیث آخر کیف یکون أبو طالب کافرا و هو یقول:

ص:355

لقد علموا أنّ ابننا لا مکذّب لدینا و لا یعبأ بقول(1) الأباطل

و أبیض یستسقی الغمام بوجهه ثمال الیتامی عصمة للأرامل

أقول: و الخبر مرویّ فی الوافی (ص 159 ج 2) و فی مرآة العقول (ص 367 ج 1) و فی البحار عن الأمالی للصدوق و عن السید فخار بن معد الموسوی عن شاذان بن جبرئیل باسناده إلی ابن الولید «ص 15 ج 9 الطبع الکمبانی».

و المراد أنّ أشعار أبی طالب دالّة علی إسلامه و اقراره بنبوّة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و لا فرق فی ذلک بین الکلام المنظوم و المنثور.

و البیت الأوّل من أبیات قالها أبو طالب رضوان اللّه علیه فی قریش حین تظاهروا علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و اجتمعوا و ائتمروا بینهم أن یکتبوا صحیفة یتعاقدون فیها علی بنی هاشم و بنی المطلب علی أن لا ینکحوا إلیهم و لا ینکحوهم، و لا یبیعوهم شیئا و لا یبتاعوا منهم، کما مرّ خبر الصحیفة آنفا.

و قد نقل الأبیات ابن هشام فی السیرة النبویّة (ص 352 ج 1 طبع مصر 1375 ه) و هی:

ألا أبلغا عنّی علی ذات بیننا لؤیّا و خصّا من لؤیّ بنی کعب

ألم تعلموا أنّا وجدنا محمّدا نبیّا کموسی خطّ فی أوّل الکتب

و أنّ علیه فی العباد محبّة و لا خیر ممّن خصّه اللّه بالحبّ

و أنّ الذی ألصقتم من کتابکم لکم کائن نحسا کراغیة السقب

أفیقوا أفیقوا قبل أن یحفر الثری و یصبح من لم یجن ذنبا کذی الذنب

و لا تتبعوا أمر الوشاة و تقطعوا أو اصرنا بعد المودّة و القرب

و تستجلبوا حربا عوانا و ربّما أمرّ علی من ذاقه جلب الحرب

فلسنا و ربّ البیت نسلم أحمدا لعزّاء من عضّ الزّمان و لا کرب

و لمّا تبن منّا و منکم سوالف و أید أترّت بالقساسیة الشهب

بمعترک ضیق تری کسر القنا به و النسور الطخم یعکفن کالشرب

کأنّ مجال الخیل فی حجراته و معمة الأبطال معرکة الحرب

ص:356


1- (1) (بقیل خ ل)

أ لیس أبونا هاشم شدّ أزره و أوصی بنیه بالطّعان و بالضرب

و لسنا نملّ الحرب حتّی تملّنا و لا تشتکی ما قد ینوب من النکب

و لکنّنا أهل الحفائظ و النّهی إذا طار أرواح الکماة من الرّعب

ثمّ قال ابن إسحاق: فأقاموا علی ذلک سنتین أو ثلاثا حتّی جهدوا لا یصل إلیهم شیء إلاّ سرّا مستخفیا به من أراد صلتهم من قریش.

و البیتان الاخران من أبیات قصیدته اللاّمیة الّتی بلغت شهرة کالشمس فی رابعة النهار، و القصیدة طویلة تنتهی إلی أکثر من تسعین بیتا أتی بها ابن هشام فی السیرة «ص 282 - الی - 270 ج 1» بعض أبیات تلک القصیدة ما یلی:

قال ابن هشام: فلما خشی أبو طالب دهماء العرب أن یرکبوه مع قومه قال قصیدته الّتی تعوّذفیها بحرم مکّة و بمکانه منها و تودّد فیها أشراف قومه و هو علی ذلک یخبرهم و غیرهم فی ذلک من شعره أنّه غیر مسلّم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و لا تارکه لشیء أبدا حتّی یهلک دونه فقال:

و لمّا رأیت القوم لاودّ فیهم و قد قطعوا کلّ العرا و الوسائل

و قد صار حونا بالعداوة و الأذی و قد طاوعوا أمر العدوّ المزایل

و قد حالفوا قوما علینا أظنّة یعضّون غیضا خلفنا بالأنامل

صبرت لهم نفسی بسمراء سمحة و أبیض عضب من تراث المقاول

و أحضرت عند البیت رهطی و إخوتی و أمسکت من أثوابه بالوصائل

إلی أن قال:

کذبتم و بیت اللّه نترک مکّة و نطعن أمرکم فی بلابل

کذبتم و بیت اللّه نبزی محمّدا و لمّا نطاعن دونه و نناضل

و نسلمه حتّی نصرّع حوله و نذهل عن أبنائنا و الحلائل

إلی أن قال:

و ما ترک قوم، لا أبالک، سیّدا یحوط الذمار غیر ذرب مواکل

و أبیض یستسقی الغمام بوجهه ثمال الیتامی عصمة للأرامل

ص:357

یلوذ به الهلاّک من آل هاشم فهم عنده فی رحمة و فواضل

إلی أن قال:

لعمری لقد کلّفت وجدا بأحمد و إخوته دأب المحبّ المواصل

فلا زال فی الدنیا جمالا لأهلها و زینا لمن والاه ربّ المشاکل

فمن مثله فی الناس أیّ مؤمّل إذا قاسه الحکّام عند التفاضل

حلیم رشید عادل غیر طائش یوالی إلها لیس عنه بغافل

فو اللّه لو لا أن أجیء بسنّة تجرّ علی أشیاخنا فی المحافل

لکنّا اتّبعناه علی کلّ حالة من الدّهر جدّا غیر قول التهازل

لقد علموا أنّ ابننا لا مکذّب لدینا و لا یعنی بقول الأباطل

فأصبح فینا أحمد فی أرومة تقصّر عنه سورة المتطاول

حدبت بنفسی دونه و حمیته و دافعت عنه بالذّرا و الکلاکل

فأیّده ربّ العباد بنصره و أظهر دینا حقّه غیر باطل

و من أبیات تدلّ علی أنّ أبا طالب مات مسلما ما نقله ابن هشام فی السیرة أیضا (ص 269 ج 1) قال: فلمّا رأی أبو طالب من قومه ما سرّه فی جهدهم معه و حدبهم علیه جعل یمدحهم و یذکر قدیمهم و یذکر فضل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فیهم و مکانه منهم لیشدّ لهم رأیهم و لیحدبوا معه علی أمره فقال:

اذا اجتمعت یوما قریش لمفخر فعبد مناف سرّها و صمیمها

و إن حصّلت أشراف عبد منافها ففی هاشم أشرافها و قدیمها

و إن فخرت یوما فانّ محمّدا هو المصطفی من سرّها و کریمها

تداعت قریش غثّها و سمینها علینا فلم تظفر و طاشت حلومها

و کنّا قدیما لا نقرّ ظلامة إذا ما ثنوا صعر الخدود نقیمها

و نحمی حماها کلّ یوم کریهة و نضرب عن أحجارها من یرومها

بنا انتعش العود الذّواء و إنّما بأکنافنا تندی و تنمی أرومها

قال الطبرسیّ قدّس سرّه فی مجمع البیان فی تفسیر القرآن: قوله تعالی:

ص:358

«وَ هُمْ یَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ یَنْأَوْنَ عَنْهُ وَ إِنْ یُهْلِکُونَ إِلاّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما یَشْعُرُونَ » (الأنعام آیة 26) قیل: عنی به أبا طالب بن عبد المطلب، و معناه یمنعون النّاس عن أذی النبی صلّی اللّه علیه و آله و لا یتبعونه عن عطا و مقاتل. و هذا لا یصحّ، لأنّ هذه الایة معطوفة علی ما تقدّمها «و منهم من یستمع إلیک و جعلنا علی قلوبهم أکنّة أن یفقهوه و فی آذانهم و قرا و إن یروا کلّ آیة لا یؤمنوا بها حتّی إذا جاءوک یجادلونک یقول الذین کفروا إن هذا إلاّ أساطیر الأوّلین، و هم ینهون عنه - إلخ» و ما تأخّر عنها معطوف علیها «و لو تری إذ وقفوا علی النار - إلخ». و کلّها فی ذمّ الکفّار المعاندین للنبیّ صلّی اللّه علیه و آله هذا.

و قد ثبت إجماع أهل البیت علیهم السّلام علی إیمان أبی طالب و إجماعهم حجّة لأنّهم أحد الثقلین الّذین أمر النبیّ صلّی اللّه علیه و آله بالتمسّک بهما بقوله: إن تمسّکتم بهما لن تضلّوا.

و یدلّ علی ذلک أیضا ما رواه ابن عمر أنّ أبا بکر جاء بأبیه أبی قحافة یوم الفتح إلی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فأسلم فقال صلّی اللّه علیه و آله: ألا ترکت الشیخ فأتیته و کان أعمی؟ فقال أبو بکر: أردت أن یأجره اللّه تعالی، و الّذی بعثک بالحقّ لأنا کنت باسلام أبی طالب أشدّ فرحا منّی باسلام أبی التمس بذلک قرّة عینک. فقال صلّی اللّه علیه و آله: صدقت.

و روی الطبریّ باسناده أنّ رؤساء قریش لمّا رأوا ذبّ أبی طالب عن النبیّ صلّی اللّه علیه و آله اجتمعوا علیه و قالوا: جئناک بفتی قریش جمالا وجودا و شهامة عمارة بن الولید ندفعه إلیک و تدفع إلینا ابن أخیک الّذی فرّق جماعتنا و سفّه أحلامنا فنقتله. فقال أبو طالب: ما أنصفتمونی تعطونی ابنکم فأغذوه و أعطیکم ابنی فتقتلونه بل فلیأت کلّ امریء منکم بولده فأقتله و قال:

منعنا الرسول رسول الملیک ببیض تلالا کلمع البروق

أذود و أحمی رسول الملیک حمایة حام علیه شفیق

و أقواله و أشعاره المنبئة عن إسلامه کثیرة مشهورة لا تحصی فمن ذلک قوله:

ص:359

أ لم تعلموا أنّا وجدنا محمّدا

- البیت

أ لیس أبو هاشم

، البیت و قوله من قصیدة:

و قالوا لأحمد أنت امرؤ خلوف اللّسان ضعیف السبب

ألا إنّ أحمد قد جاءهم بحقّ و لم یأتهم بالکذب

و قوله فی حدیث الصحیفة و هو من معجزات النبیّ صلّی اللّه علیه و آله:

و قد کان فی أمر الصحیفة عبرة متی ما یخبّر غائب القوم یعجب

محی اللّه منها کفرهم و عقوقهم و ما نقموا من ناطق الحقّ معرب

و أمسی ابن عبد اللّه فینا مصدّقا علی سخط من قومنا غیر معتب

و قوله فی قصیدة یحضّ أخاه حمزة علی اتباع النبیّ صلّی اللّه علیه و آله و الصبر فی طاعته.

فصبرا أبا یعلی علی دین أحمد و کن مظهرا للدّین وفّقت صابرا

فقد سرّنی إذ قلت إنک مؤمن فکن لرسول اللّه فی اللّه ناصرا

و قوله من قصیدة:

اقیم علی نصر النبیّ محمّد اقاتل عنه بالقنا و القنابل

و قوله یحضّ النجاشی علی نصر النبیّ صلّی اللّه علیه و آله:

تعلّم ملیک الحبش أنّ محمّدا وزیر لموسی و المسیح بن مریم

أتی بهدی مثل الّذی أتیابه و کلّ بأمر اللّه یهدی و یعصم

و إنّکم تتلونه فی کتابکم بصدق حدیث لا حدیث المرجّم

فلا تجعلو اللّه ندّا و أسلموا و إنّ طریق الحقّ لیس بمظلم

و قوله فی قصیدة فی وصیته و قد حضرته الوفاة:

اوصی بنصر النبیّ الخیر مشهده علیّا ابنی و شیخ القوم عبّاسا

و حمزة الأسد الحامی حقیقته و جعفرا أن یذودوا دونه الناسا

کونوا فدی لکم أمّی و ما ولدت فی نصر أحمد دون الناس أتراسا

فی أمثال هذه الأبیات ممّا هو موجود فی قصائده المشهورة و وصایاه و خطبه یطول بها الکتاب.

ص:360

علی أنّ أبا طالب لم ینأ عن النبیّ صلّی اللّه علیه و آله قطّ بل کان یقرب منه و یخالطه و یقوم بنصرته فکیف یکون المعنیّ بقوله: و ینأون عنه.

و قال - ره - فی تفسیر قوله تعالی: «إِنَّکَ لا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لکِنَّ اللّهَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ » (القصص آیة 56) قیل: نزلت قوله «إنک لا تهدی من أحببت» فی أبی طالب فانّ النبیّ صلّی اللّه علیه و آله کان یحبّ إسلامه فنزلت هذه الایة، و کان یکره إسلام وحشی قاتل حمزة فنزل فیه «یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلی أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ » الایة (الزّمر - 54) فلم یسلم أبو طالب و أسلم وحشی و رووا ذلک عن ابن عباس و غیره.

و فی هذا نظر کما تری، فإنّ النبیّ صلّی اللّه علیه و آله لا یجوز أن یخالف اللّه سبحانه فی إرادته کما لا یجوز أن یخالفه فی أوامره و نواهیه، و إذا کان اللّه تعالی علی ما زعم القوم لم یرد إیمان أبی طالب و أراد کفره، و أراد النبیّ إیمانه فقد حصل غایة الخلاف بین إرادتی الرسول و المرسل، فکأنه سبحانه یقول علی مقتضی اعتقادهم إنک یا محمّد ترید إیمانه و لا ارید إیمانه، و لا أخلق فیه الایمان مع تکلّفه بنصرتک و بذل مجهودة فی إعانتک و الذبّ عنک و محبّته لک و نعمته علیک، و تکره أنت إیمان وحشی لقتله عمّک حمزة و أنا ارید إیمانه و أخلق فی قلبه الایمان و فی هذا ما فیه.

و قد ذکرنا فی سورة الأنعام أنّ أهل البیت علیهم السّلام قد أجمعوا علی أنّ أبا طالب مات مسلما، و تظاهرت الروایات بذلک عنهم، و أوردنا هناک طرفا من أشعاره الدالة علی تصدیقه للنبیّ صلّی اللّه علیه و آله و توحیده، فإنّ استیفاء ذلک جمیعه لا تتّسع له الطوامیر، و ما روی من ذلک فی کتب المغازی و غیرها أکثر من أن یحصی. یکاشف فیها من کاشف النبیّ صلّی اللّه علیه و آله و یناضل عنه و یصحّح نبوّته.

و قال بعض الثقات: إنّ قصائده فی هذا المعنی الّتی تنفث فی عقد السحر و تعیر وجه شعراء الدهر یبلغ قدر مجلّد و أکثر من هذا. و لا شکّ فی أنه لم یختر تمام مجاهرة الأعداء استصلاحا لهم و حسن تدبیره فی دفع کیادهم لئلاّ یلجئوا الرسول

ص:361

إلی ما ألجئوه إلیه بعد موته. انتهی کلامه - ره - و من تلک الأشعار قوله فی أبیات کثیرة:

أنت النبیّ محمّد قرم أعزّ مسوّد

لمسوّدین أکارم طابوا و طاب المولد

ما زلت تنطق بالصواب و أنت طفل أمرد

و من تلک الأبیات قوله یخاطب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و یسکّن جاشه و یحضّه علی إظهار الدّعوة و یغریه بها:

لا یمنعنّک من حقّ تقوم به أید تصول و لا سلق بأصوات

فإنّ کفّک کفّی إن ملیت بهم و دون نفسک نفسی فی الملمّات

و اعلم أنّ هذه الأشعار إن لم تکن آحادها متواترة فمجموعها یدلّ علی تواتر معنویّ أعنی أنّها تدلّ علی أنّ أبا طالب مات مسلما. و نظیره غیر عزیز، مثلا أنّ الأخبار الدالّة علی شجاعة أمیر المؤمنین علیه السّلام و إن لم تکن آحادها متواترة لفظا، فمجموعها یدلّ علی أمر واحد مشترک یفید العلم الضروری بشجاعته علیه السّلام، و کذلک الکلام فی سخاء حاتم و نظائرهما.

ثمّ نقول: من جانب المراء و الاعتساف، و نظر نظرة فی تلک القصائد بعین العدل و الإنصاف. رأی أنّها ما صدرت إلاّ من قلب مؤمن بما قال، فانّ الکلام الصادر عمّن لیس مؤمنا به لا یتجلّی بتلک التجلّیات الساطعة، و لا یسبک بتلک الأسالیب الباهرة، بل یلوح منه التکلّف و التعسف.

و فی الکافی: علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن ابن أبی نصر، عن إبراهیم بن محمّد الأشعری، عن عبید بن زرارة، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام. قال: لمّا توفی أبو طالب نزل جبرئیل علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فقال: یا محمّدا خرج من مکّة فلیس لک فیها ناصر، و ثارت قریش بالنبیّ صلّی اللّه علیه و آله فخرج هاربا حتّی جاء إلی جبل بمکّة یقال له الحجون فصار إلیه.

(الحدیث 31 من أبواب تاریخ مولد النبیّ صلّی اللّه علیه و آله من اصول الکافی، ص 369، ج 1 من مرآة العقول، و فی الوافی فی باب ما جاء فی عبد المطلب و أبی طالب ص 160 ج 2).

ص:362

و روی قریبا من هذه الروایة المجلسیّ - ره - فی البحار نقلا عن إکمال الدین باسناده عن ابن الولید، عن الصفّار، عن أیوب بن نوح، عن العباس بن عامر، عن علیّ بن أبی سارة، عن محمد بن مروان، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال: إنّ أبا طالب أظهر الشرک و أسرّ الایمان. فلمّا حضرته الوفاة أوحی اللّه عزّ و جلّ إلی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله اخرج منها فلیس لک بها ناصر فهاجر إلی المدینة. (ص 17 ج 9 الطبع الکمبانی) و فی الشرح المعتزلی: روی أنّ علیّ بن الحسین علیهما السّلام سئل عن هذا، فقال:

و اعجبا إنّ اللّه تعالی نهی رسوله أن یقرّ مسلمة علی نکاح کافر، و قد کانت فاطمة بنت أسد من السابقات إلی الإسلام، و لم تزل تحت أبی طالب حتّی مات.

أقول: و ذلک أنّ أبا طالب رضوان اللّه علیه توفی فی آخر السنة العاشرة من المبعث بعد الخروج من الشعب بشهرین.

و روی أنّ رجلا من رجال الشیعة و هو أبان بن محمود کتب إلی علیّ بن موسی الرضا علیه السّلام: جعلت فداک إنی قد شککت فی اسلام أبی طالب، فکتب إلیه «وَ مَنْ یُشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُ الْهُدی وَ یَتَّبِعْ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ » الایة (النساء - 116) و بعدها، إن لم تقرّ بایمان أبی طالب کان مصیرک إلی النار.

و جملة الأمر أنّ الأخبار من أئمتنا علیهم السّلام متظافرة بأنّه مامات إلاّ مسلما کأشعاره الدّالّة علی ذلک، و إنما بقی فی المقام أخبار مرویّة من القوم، بأنّه مات کافرا و أتی بطائفة منها المفسّرون منهم فی تفسیر قوله تعالی: «ما کانَ لِلنَّبِیِّ وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَنْ یَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِکِینَ وَ لَوْ کانُوا أُولِی قُرْبی مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحابُ الْجَحِیمِ وَ ما کانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهِیمَ لِأَبِیهِ إِلاّ عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَها إِیّاهُ فَلَمّا تَبَیَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ » الایة (التوبة - 116).

و فی تفسیر قوله تعالی: «وَ هُمْ یَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ یَنْأَوْنَ عَنْهُ » الایة (الأنعام - 26).

و فی تفسیر قوله تعالی: «إِنَّکَ لا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ » الایة (القصص - 56).

و تلک الأخبار المرویّة عنهم تناقض بعضها بعضا و بعضها لا یناسب ذکره فی

ص:363

نزول الایات أصلا و لا حاجة إلی نقلها و ردّها و لا طائل تحت إطالة الکلام بعد وضوح الحقّ، فلو أنّ بیتا من أبی طالب رضوان اللّه علیه أو روایة تدلّ بظاهر هما علی کفره فالجواب عنهما ما ذکرنا من أنّ اظهاره الشرک انّما کان لمصلحة الذّبّ عن رسول اللّه و من حسن تدبیره فی دفع کیاد القوم عنه صلّی اللّه علیه و آله.

علی أنّ مقابلهما إجماع أهل البیت علیهم السّلام علی إسلامه و قد علمت أنّ إجماعهم حجّة، و أشعاره الدالّة صریحة علی إسلامه و ما ذا أوجب علینا أن نعرض عن أشعاره المصرّحة المنصوصة علی إسلامه و نتمسّک بما هی تنبیء بظاهرها علی کفره، و لیست بدالّة علیه و صریحة فیه، بل نعلم أنّه أبطن الإسلام فیها لیتمکّن من نصرة النبیّ صلّی اللّه علیه و آله و القیام دونه جمعا بین الطائفتین من أشعاره علی ما هدانا لهذا أهل بیت العصمة. أو أن نعرض عن کلام أهل البیت و هم أدری بما فی البیت و نأخذ بالمرویّ عن زید و عمرو المناقض بعضه بعضا.

«سبب اسلام حمزة رضوان اللّه علیه»

و کان سبب إسلامه ما نقل ابن هشام فی السیرة النبویة ج 1 ص 291 و ابن الأثیر فی اسد الغابة عن ابن إسحاق من أنّ أبا جهل اعترض رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله عند الصفا فاذاه و شتمه و نال منه بعض ما یکره من العیب لدینه و التضعیف لأمره، فلم یکلّمه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و مولاة لعبد اللّه بن جدعان التمیمی فی مسکن لها فوق الصفا تسمع ذلک، ثمّ انصرف عنه فعمد إلی ناد لقریش عند الکعبة فجلس معهم.

فلم یلبث حمزة بن عبد المطلب رضوان اللّه علیه أن أقبل متوشّحا قوسه راجعا من قنص له، و کان صاحب قنص یرمیه و یخرج له، و کان إذا رجع من قنصه لم یصل إلی أهله حتّی یطوف بالکعبة، و کان إذا فعل ذلک لم یمرّ علی ناد من قریش إلاّ وقف و سلّم و تحدّث معهم، و کان أعزّ فتی فی قریش و أشدّ شکیمة، و کان یومئذ مشرکا علی دین قومه، فلمّا مرّ بالمولاة و قد قام رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فرجع إلی بیته، قالت له: یا أبا عمارة - و قد کان حمزة یکنّی بابنیه: یعلی و عمارة فکنّی بأبی یعلی تارة و بأبی عمارة اخری - لو رأیت ما لقی ابن أخیک محمد آنفا من أبی

ص:364

الحکم بن هشام - و أبو الحکم هو أبو الجهل - وجده ههنا جالسا فاذاه و سبّه و بلغ منه ما یکره، ثمّ انصرف عنه و لم یکلّمه محمّد.

فاحتمل حمزة الغضب لما أراد اللّه به من کرامته، فخرج یسعی و لم یقف علی أحد کما کان یصنع یرید الطواف بالبیت، معدّا لأبی جهل إذا لقیه أن یوقع به، فلمّا دخل المسجد نظر إلیه جالسا فی القوم، فأقبل نحوه حتّی إذا قام علی رأسه رفع القوس فضربه بها فشجّه شجّة منکرة، ثمّ قال: أ تشتمه و أنا علی دینه أقول ما یقول، فردّ ذلک علیّ إن استطعت؟ و قامت رجال من قریش من بنی مخزوم إلی حمزة لینصروا أبا جهل فقالوا:

ما نراک یا حمزة، إلاّ قد صبأت، فقال حمزة: و ما یمنعنی و قد استبان لی منه ذلک أنا أشهد أنه رسول اللّه و أنّ الذی یقول الحق، فو اللّه لا أنزع فامنعونی إن کنتم صادقین.

فقال أبو جهل: دعوا أبا عمارة فإنّی و اللّه لقد سببت ابن أخیه سبّا قبیحا.

و تمّ حمزة رضوان اللّه علیه علی إسلامه. فلمّا أسلم حمزة عرفت قریش أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله قد عزّ و امتنع، و أنّ حمزة سیمنعه فکفّوا عن بعض ما کانوا ینالون منه.

أقول: و کان قبوله الاسلام قبل حصار الشعب.

قوله علیه السّلام:«و کافر نایحامی عن الأصل» یعنی أنّ رجالا من بنی هاشم و بنی المطلب و إن کانوا کافرین و علی دین قومهم لکنّهم کانوا یذبّون عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و یحامون عنه و یدفعون کیاد القوم عنه و یحولون بینه و بین ما أرادوا من البطش به لا من حیث الحمایة عن الاسلام، بل من حیث المراعاة لأصلهم و المحافظة علی نسبهم و قبیلتهم.

و کان بعض هؤلاء المحامین فی حصار الشعب و لم یسلم بعد: العباس، و عقیل ابن أبی طالب، و طالب بن أبی طالب، و نوفل بن الحارث بن عبد المطلب، و ابنه الحارث بن نوفل، و أخوه أبو سفیان بن الحارث بن عبد المطلب، و کان أبو لهب ابن عبد المطلب عمّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و کذلک ابنه یبغضانه، و کانا شدیدین علیه

ص:365

و نزل فی أبی لهب و امرأته امّ جمیل عمّة معاویة حمّالة الحطب قوله تعالی «تَبَّتْ یَدا أَبِی لَهَبٍ » السورة.

و إنّما أجرینا بنی هاشم و بنی المطلب مجری واحدا لأنّهم کانوا یدا واحدة لم یفترقوا فی جاهلیّة و لا إسلام، و کان من المسلمین المحصورین فی الشعب هاشم ابن عبیدة بن الحارث بن المطلب بن عبد مناف.

قوله علیه السّلام:«فأمّا من أسلم - إلی قوله: ما شاء اللّه أن یکون» یعنی أنّ من أسلم من قریش کانوا آمنین ممّا نحن أهل البیت فیه من القتل و البلاء و الأذی و ذلک لأنّ بعضهم کانوا علی حلف و عهد من الکفّار، فمن أجل ذلک کانوا آمنین، و بعضهم الاخر لم یکن لهم العهد و لکنّهم کانوا ذوی عشیرة تقوم دونهم و تمنعهم من الأعداء.

فالمراد أنّ البلیّة إنّما کانت متوجّهة إلیه علیه السّلام و إلی سایر بنی هاشم و بنی المطّلب لم یکونوا علی عهد و لم یکن لهم من یقوم دونهم، و بذلک یعلم فضیلتهم فی حمایة رسول اللّه و ذبّه عن کید الأعداء.

قوله علیه السّلام: «ثمّ أمر اللّه رسوله بالهجرة» و قد تقدّمت آنفا طائفة من الأخبار فی أنّ أبا طالب رضوان اللّه علیه مات فی آخر السنة العاشرة من المبعث بعد الخروج من الشعب بشهرین أنّه لمّا توفّی نزل جبرئیل علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فقال:

یا محمّد اخرج من مکّة فلیس لک فیها ناصر. و قد مضی کلامنا فی هجرته صلّی اللّه علیه و آله فی شرح المختار 234 من باب الخطب و هو قوله علیه السّلام: فجعلت اتبع مأخذ رسول اللّه - إلخ (ص 126 ج 15) فراجع.

قوله علیه السّلام: «و أذن له بعد ذلک فی قتال المشرکین» قال الطبرسیّ فی المجمع: إنّ قوله تعالی «أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللّهَ عَلی نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ اَلَّذِینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ بِغَیْرِ حَقٍّ » الایة (الحج - 42 و 43) هی أوّل آیة نزلت فی القتال، و کان المشرکون یؤذون المسلمین و لا یزال یجیء مشجوج و مضروب إلی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و یشکون ذلک إلی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فیقول لهم

ص:366

صلوات اللّه علیه و آله: اصبروا فإنی لم اومر بالقتال حتّی هاجر، فأنزل اللّه علیه هذه الایة، انتهی کلامه.

أقول: و قد مضی کلامنا فی نزول الأمر لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فی القتال فی شرح المختار 234 من باب الخطب أیضا (ص 131 ج 15) فراجع.

قوله علیه السّلام:«فکان إذا احمرّ البأس-إلی قوله:حرّ الأسنّة و السیوف»بین البأس و الناس جناس لاحق نحو قوله تعالی:«وَیْلٌ لِکُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ »و البأس:

الحرب، قال حسّان بن ثابت فی قصیدة یعدد فیها أصحاب اللّواء یوم أحد:

ولی البأس منکم إذ أبیتم اسرة من بنی قصیّ صمیم

و احمرار البأس کنایة عن شدّة الحرب و ذلک کأنّما شبّهت الحرب بمحارب تلطّخ بالدّم السائل من مقادیم بدنه بکثرة ما ورد علیه من طعن السیوف و الأسنة کما أن احمرار القنا کنایة عن شدّة الحرب کأنّه احمرّ من الدّم السائل علیه لکثرة الطعن، قال سوّار بن المضرب فی حماسة 233:

یدعون سوّارا إذا احمرّ القنا و لکلّ یوم کریهة سوّار

أو أنّ الحرب شبّهت بانسان غضبان احمرّ وجهه و یقال: موت أحمر و میتة حمراء و سنة حمراء و سنون حمراوات یراد بها الشدّة، قالت عاتکة بنت زید فی حماسة 393:

إذا أشرعت فیه الأسنّة خاضها إلی الموت حتّی یترک الموت أحمرا

أی حتّی یخوض الموت بها فیترکه أحمر أی شدیدا. و یقال: الحسن أحمر، أی طلب الجمال تتجشّم فیه المشاق و الشدائد، قال بشّار بن برد (ص 225 ج 1 من البیان و التبیین للجاحظ طبع مصر 1380 ه):

و خذی ملابس زینة و مصبّغات فهی أفخر

و إذا دخلت تقنّعی بالحمر إن الحسن أحمر

قال الجوهریّ فی الصحاح: و موت أحمر یوصف بالشدّة و منه الحدیث کنّا إذا أحمرّ البأس.

ص:367

أو أنّ الحرب شبّهت بالنّار و اتّصفت بصفاتها أعنی حمرة النار کقوله علیه السّلام آنفا:و أوقدوا لنا نار الحرب.

ففی النهایة الأثیریّة: و فی الحدیث لو تعلمون ما فی هذه الأمّة من الموت الأحمر یعنی القتل لما فیه من حمرة الدّم أو لشدّته، یقال: موت أحمر أی شدید، و منه حدیث علیّ کنّا إذا احمرّ البأس اتّقینا برسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله أی إذا اشتدّت الحرب استقبلنا العدوّ به و جعلناه لنا وقایة، و قیل أراد إذا اضطرمت نار الحرب و تسعّرت کما یقال فی الشرّ بین القوم: اضطرمت نارهم تشبیها بحمرة النار، و کثیرا ما یطلقون الحمرة علی الشدّة، و منه حدیث طهفة أصابتنا سنة حمراء أی شدیدة الجدب، لأنّ آفاق السماء تحمرّ فی سنی الجدب و القحط و منه حدیث حلیمة أنّها خرجت فی سنة حمراء قد برت المال انتهی کلامه.

فالمعنی أنّ الحرب إذا اشتدّت و نکص الناس عنها قدّم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله أهل بیته إلی القتال فوقی صلّی اللّه علیه و آله بأهل بیته أصحابه من حرّ الأسنّة و السّیوف.

و حرّ السّیوف و الأسنّة کأنّه کنایة عن حدّة جزّهما و شدّة وقوعهما، أو کنایة عن شدّة القتال من حیث إنّهما إذا حرّکتا غیر مرّة و قطعت الأبدان و الرءوس بهما و وقعتا علی المبارز کثیرا حرّتا و حمیتا، لأنّ من شأن الحدید بل مطلق الجسم ذلک، أو کنایة عن تعبهما، ففی النهایة الأثیریّة: و فی حدیث علیّ علیه السّلام أنّه قال لفاطمة: لو أتیت النبیّ فسألته خادما تقیک حرّما أنت فیه من العمل، و فی روایة حارّ ما أنت فیه یعنی التعب و المشقّة من خدمة البیت لأنّ الحرارة مقرونة بهما کما أنّ البرد مقرون بالراحة و السکون، و الحارّ: الشّاقّ المتعب. انتهی.

و اعلم أنّ المتفق عند الکلّ أنّ أمیر المؤمنین علیه السّلام کان فی جمیع الشدائد المتوجّهة إلی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و المسلمین أسبق و أقدم فی الوقایة و الحمایة، و کان یجاهد مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فیقیه بنفسه و قد أقرّأ عداؤه بشجاعته و سبقه علی أقرانه، و ما ولّی قطّ عن أحد مع طول ملاقاته الحروب و کثرة من لاقاه

ص:368

من صنادید الأعداء.

و کان کما قال ابنه الحسن المجتبی کما فی تاریخ الیعقوبی (ص 190 ج 2 طبع النجف) و مروج الذهب للمسعودی (ص 42 ج 2) و الخرائج و الجرائح للراوندی (ص 146 طبع ایران 1301 ه) و الإرشاد للمفید (ص 170 طهران 1377 ه) فی صبیحة اللّیلة الّتی قبض فیها أمیر المؤمنین علیه السّلام بعد أن حمد اللّه و أثنی علیه و صلّی علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فی خطبة خطب بها الناس:

لقد قبض فی هذه اللّیلة رجل ما سبقه الأوّلون إلاّ بفضل النبوّة، و لا یدرکه الاخرون، و أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله کان یبعثه المبعث فیکتنفه جبریل عن یمینه و میکائیل عن یساره فلا یرجع حتّی یفتح اللّه علیه - إلخ.

قوله علیه السّلام:«فقتل عبیدة بن الحارث یوم بدر» قال یاقوت الحمویّ فی کتابه المترجم بمراصد الإطلاع فی معرفة الأمکنة و البقاع: بدر بالفتح ثمّ السکون ماء مشهور بین مکّة و المدینة أسفل وادی الصفراء بینه و بین الجار و هو ساحل البحر لیلة به کانت الوقعة المشهورة بین النبیّ صلّی اللّه علیه و آله و أهل مکّة.

و قال الجوهریّ فی الصحاح: بدر موضع یذکّر و یؤنّث و هو اسم ماء، و قال الشعبی: بدر بئر کانت لرجل یدعی بدرا و منه یوم بدر.

أقول: بدر أقرب إلی المدینة من مکّة. و الظاهر أنّ القول بأنّها ماء مشهور و الاخر بأنّها اسم بئر یشیران إلی معنی فارد و إنّما الاختلاف فی التعبیر.

و کانت وقعة بدر یوم الجمعة لسبع عشرة لیلة خلت من شهر رمضان من سنة اثنتین من الهجرة و هی المذکورة فی القرآن الکریم حیث یقول جلّ اسمه فی الأنفال:

«کما أخرجک ربّک من بیتک بالحقّ» - إلخ، و المراد بالبیت فی الایة المدینة یعنی خروجه صلّی اللّه علیه و آله منها إلی بدر.

و کان سببها - کما فی تاریخ الیعقوبی - أنّ أبا سفیان بن حرب قدم من الشام بعیر لقریش تحمل تجارات و أموالا، فخرج رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله یعارضه، و جاء الصریخ إلی قریش بمکّة یخبرهم الخبر، و کان الرسول بذلک ضمضم بن عمرو

ص:369

الغفاری، فخرجوا نافرین مستعدّین و خالف أبو سفیان الطریق فنجی بالبعیر، و أقبلت قریش مستعدّة لقتال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و عدّتهم ألف رجل و قیل تسعمائة و خمسون.

«مقتل عبیدة بن الحارث رضوان اللّه علیه»

عبیدة بضمّ العین و فتح الباء هو عبیدة بن الحارث بن عبد المطلب بن عبد مناف، یکنّی أبا الحارث و أبا معاویة. و کان أسنّ من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله بعشر سنین، و کان إسلامه قبل دخول رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله دار الأرقم بن أبی الأرقم فی مکّة، و کان لعبیدة قدر و منزلة کبیرة عند رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله، و کان عمره حین قتل ثلاثا و ستّین سنة، قتله شیبة بن ربیعة.

ففی الإرشاد: روی علیّ بن هاشم عن محمّد بن عبید اللّه بن أبی رافع، عن أبیه عن جدّه أبی رافع مولی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله قال:

لمّا أصبح الناس یوم بدر اصطفّت قریش أمامها عتبة بن ربیعة و أخوه شیبة و ابنه الولید، فنادی عتبة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فقال: یا محمّد اخرج إلینا أکفاءنا من قریش، فبدر إلیهم ثلاثة من شبان الأنصار، فقال لهم عتبة: من أنتم؟ فانتسبوا له فقال لهم: لا حاجة بنا إلی مبارزتکم إنّما طلبنا بنی عمّنا.

فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله للأنصار: ارجعوا إلی مواقفکم ثمّ قال: قم یا علیّ قم یا حمزة قم یا عبیدة، قاتلوا علی حقکم الذی بعث اللّه به نبیّکم إذ جاءوا بباطلهم لیطفؤا نور اللّه.

فقاموا فصفّوا للقوم و کان علیهم البیض فلم یعرفوا فقال لهم عتبة: تکلّموا فان کنتم أکفاءنا قاتلناکم، فقال حمزة: أنا حمزة بن عبد المطلب أسد اللّه و أسد رسوله صلّی اللّه علیه و آله، فقال عتبة: کفو کریم. و قال أمیر المؤمنین علیه السّلام: أنا علیّ بن أبی طالب ابن عبد المطلب، و قال عبیدة: أنا عبیدة بن الحارث بن عبد المطلب.

فقال عتبة لابنه الولید: قم یا ولید فبرز إلیه أمیر المؤمنین علیه السّلام و کان إذ ذاک أصغری الجماعة سنّا فاختلفا ضربتین أخطأت ضربة الولید أمیر المؤمنین علیه السّلام

ص:370

و اتّقی بیده الیسری ضربة أمیر المؤمنین علیه السّلام فأبانتها - فروی أنه علیه السّلام یذکر بدرا و قتله الولید فقال فی حدیثه: کأنّی أنظر إلی و میض خاتمه فی شماله ثمّ ضربته ضربة اخری فصرعته و سلبته فرأیت به ردعا من خلوق فعلمت أنه قریب عهد بعرس.

ثمّ بارز عتبة حمزة رضی اللّه عنه فقتله حمزة، و مشی عبیدة و کان أسنّ القوم إلی شیبة فاختلفا ضربتین فأصاب ذباب سیف شیبة عضلة ساق عبیدة فقطعها، و استنقذه أمیر المؤمنین و حمزة، و قتلا شیبة، و حمل عبیدة من مکانه فمات بالصفراء.

و فی اسد الغابة: قیل: إنّ عبیدة کان أسنّ المسلمین یوم بدر فقطعت رجله فوضع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله رأسه علی رکبته فقال: یا رسول اللّه لو رآنی أبو طالب لعلم أنی أحقّ بقوله منه حیث یقول:

و نسلمه حتی نصرّع حوله و نذهل عن أبنائنا و الحلائل

و عاد مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله من بدر فتوفّی بالصفراء..

بیان: البیض جمع بیضة یقال بالفارسیة: کلاه خود. أصغری کلمة جمع اسقط نونه بالإضافة. ردعا من خلوق أی أثر منه و الخلوق ضرب من الطیب.

و الصفراء اسم موضع قریب من بدر.

قوله علیه السّلام:«و حمزة یوم احد» أی قتل حمزة فی غزوة احد و احد اسم جبل فی قرب المدینة.

و کان یوم احد یوم بلاء و مصیبة و تمحیص اختبر اللّه المؤمنین و محن به المنافقین ممن کان یظهر الایمان بلسانه و هو مستخف بالکفر فی قلبه، و یوما أکرم اللّه فیه من أراد کرامته بالشهادة من أهل ولایته حتّی خلص العدوّ إلی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فدثّ بالحجارة حتّی وقع لشقّه فاصیبت رباعیّته، و کلمت شفته و شجّ فی وجهه، فجعل الدّم یسیل علی وجهه، و جعل یمسح الدّم و هو یقول:

کیف یفلح قوم خضبوا وجه نبیّهم و هو یدعوهم إلی ربّهم، فأنزل اللّه عزّ و جلّ فی ذلک «لَیْسَ لَکَ مِنَ الْأَمْرِ شَیْ ءٌ » الایة (آل عمران - 123) کما نقله ابن هشام فی السیرة

ص:371

عن ابن اسحاق و قتل فی ذلک الیوم من المسلمین أحد و ثمانین رجلا، و من المشرکین ثمانیة و عشرون.

و فی السیرة لابن هشام أنّ حمزة بن عبد المطلب قاتل یوم احد حتّی قتل أرطاة بن عبد شرحبیل و کان أحد النفر الذین یحملون اللّواء، ثمّ مرّ به سباع بن عبد العزّی فقال له حمزة: هلمّ إلیّ یا ابن مقطعة البظور.

قال ابن هشام: قال وحشی: کنت غلاما لجبیر بن مطعم و کان عمّه طعیمة ابن عدیّ قد اصیب یوم بدر، فلمّا سارت قریش إلی احد قال لی جبیر: إن قتلت حمزة عمّ محمّد بعمّی فأنت عتیق.

قال: وحشی: فخرجت مع الناس و کنت رجلا حبشیا أقذف بالحربة قذف الحبشة قلّما أخطیء بها شیئا، فلمّا التقی الناس خرجت أنظر حمزة و أتبصّره حتّی رأیته فی عرض الناس مثل الجمل الأورق یهدّ الناس بسیفه هدّا، ما یقوم له شیء فو اللّه إنی لأتهیّأ له اریده و استتر منه بشجرة أو حجر لیدنو منّی إذ تقدّمنی إلیه سباع بن عبد العزّی، فلمّا رآه حمزة قال له: هلّم إلیّ یا ابن مقطعة البظور قال: فضربه ضربة کأنّ ما أخطأ رأسه.

قال: و هززت حربتی حتّی إذا رضیت منها دفعتها علیه فوقعت فی ثنّته حتّی خرجت من بین رجلیه، و ذهب لینوء نحوی فغلب و ترکته و إیّاها حتّی مات ثمّ أتیته فأخذت حربتی ثمّ رجعت إلی العسکر فقعدت فیه و لم یکن لی بغیره حاجة و إنّما قتلته لاعتق. فلمّا قدمت مکّة اعتقت.

ثمّ أقمت حتّی إذا افتتح رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله مکّة هربت إلی الطائف، فمکثت بها، فلمّا خرج وفد الطائف إلی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله لیسلموا تعیّت علیّ المذاهب، فقلت: ألحق بالشام، أو الیمن، أو ببعض البلاد.

فواللّه إنّی لفی ذلک من همّی إذ قال لی رجل: و یحک إنّه و اللّه ما یقتل أحدا من الناس دخل فی دینه و تشهّد شهادته، فلمّا قال لی ذلک خرجت حتّی قدمت علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله المدینة، فلم یرعه إلاّ بی قائما علی رأسه أتشهّد بشهادة الحقّ

ص:372

فلمّا رآنی قال: أوحشیّ؟ قلت: نعم یا رسول اللّه. قال: اقعد فحدّثنی کیف قتلت حمزة، فحدّثته فلمّا فرغت من حدیثی قال: ویحک غیّب وجهک فلا أرینّک قال:

فکنت أتنکّب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله حیث کان لئلاّ یرانی حتّی قبضه اللّه صلّی اللّه علیه و آله.

«هند و تمثیلها بحمزة»

قال ابن اسحاق: و وقعت هند بنت عتبة کما حدّثنی صالح بن کیسان و النسوة اللاّتی معها یمثّلن بالقتلی من أصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله یجدّ عن الاذان و الانف حتّی اتّخذت هند من آذان الرجال و آنفهم خدما و قلائد، و أعطت خدمها و قلائدها و قرطتها وحشیّا غلام جبیر بن مطعم، و بقرت عن کبد حمزة فلاکتها فلم تستطع أن تسیغها، فلفظتها ثمّ علت علی صخرة مشرفة فصرخت بأعلی صوتها فقالت:

نحن جزیناکم بیوم بدر و الحرب بعد الحرب ذات سعر

ما کان عن عتبة لی من صبر و لا أخی و عمّه و بکری

شفیت نفسی و قضیت نذری شفیت وحشیّ غلیل صدری

فشکر وحشیّ علیّ عمری حتی ترمّ أعظمی فی قبری

فأجابتها هند بنت أثاثة بن عبّاد بن المطلب فقالت:

خزیت فی بدر و بعد بدر یا بنت وقّاع عظیم الکفر

صبّحک اللّه غداة الفجر ملها شمیّین الطوال الزهر

بکلّ قطّاع حسام یفری حمزة لیثی و علیّ صقری

إذ رام شیب و أبوک غدری فخضبّا منه ضواحی النحر

و نذرک السوء فشرّ نذر

و قال محمّد بن إسحاق کما فی السیرة لابن هشام: و من الشعر الذی ارتجزت به هند بنت عتبة أیضا یوم احد:

شفیت من حمزة نفسی باحد حتّی بقرت بطنه عن الکبد

أذهب عنی ذاک ما کنت أجد من لذعة الحزن الشدید المعتمد

ص:373

و الحرب تعلوکم بشؤبوب برد تقدم إقداما علیکم کالأسد

بیان: قولها: ملها شمیّین، مخفف من الهاشمیّین و حذفت من لکثرة استعمالها و لا یجوز ذلک إلاّ فیها وحدها.

«حزن الرسول (صلّی اللّه علیه و آله) علی حمزة و توعده بالمشرکین بالمثلة»

قال ابن إسحاق - کما فی السیرة لابن هشام -: خرج رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فیما بلغنی یلتمس حمزة بن عبد المطلب فوجده ببطن الوادی قد بقر بطنه عن کبده و مثّل به فجدع أنفه و اذناه.

قال: فحدّثنی محمّد بن جعفر بن الزبیر: أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله قال حین رأی ما رأی: لو لا أن تحزن صفیّة و یکون سنّة من بعدی لترکته حتّی یکون فی بطون السباع و حواصل الطیر، و لئن أظهرنی اللّه علی قریش فی موطن من المواطن لامثّلنّ بثلاثین رجلا منهم. فلمّا رأی المسلمون حزن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و غیظه علی من فعل بعمّه ما فعل قالوا: و اللّه لئن أظفرنا اللّه بهم یوما من الدّهر لنمثّلنّ بهم مثلة لم یمثّلها أحد من العرب.

قال ابن هشام: و لمّا وقف رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله علی حمزة قال: لن اصاب بمثلک أبدا، ما وقفت موقفا قطّ أغیظ إلیّ من هذا، ثمّ قال صلّی اللّه علیه و آله. جاءنی جبرئیل فأخبرنی أنّ حمزة ابن عبد المطلب مکتوب فی أهل السماوات السبع حمزة بن عبد المطلب أسد اللّه و أسد رسوله.

«ما نزل فی النهی عن المثلة و البحث عنها و رد بعض»

«الروایات المختلفة المنتسبة الیه (صلّی اللّه علیه و آله)»

قال ابن اسحاق - علی ما فی السیرة لابن هشام -: و حدّثنی بریدة بن سفیان ابن فروة الأسلمی عن محمّد بن کعب القرظی، و حدّثنی من لا أتّهم عن ابن عباس أنّ اللّه عزّ و جلّ أنزل فی ذلک من قول رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و قول أصحابه: «وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَیْرٌ لِلصّابِرِینَ وَ اصْبِرْ وَ ما صَبْرُکَ إِلاّ بِاللّهِ وَ لا تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ وَ لا تَکُ فِی ضَیْقٍ مِمّا یَمْکُرُونَ » (النحل الایة - 128) فعفا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و صبر و نهی عن المثلة.

قال ابن اسحاق: و حدّثنی حمید الطویل عن الحسن عن سمرة بن جندب قال:

ص:374

ما قام رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فی مقام قطّ ففارقه حتّی یأمرنا بالصدقة و ینهانا عن المثلة أقول: کلّ ما نقلنا عن محمّد بن اسحاق منقول عن الواقدی و غیره أیضا و قد ذکرنا فی ذلک بعض الأقوال فی شرح المختار 236 من الخطب (ص 246 ج 15).

و سیأتی فی وصیّته علیه السّلام للحسن و الحسین علیهما السّلام لمّا ضربه ابن ملجم، قوله علیه السّلام: و لا یمثّل بالرّجل فانّی سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله یقول: إیّاکم و المثلة و لو بالکلب العقور.

و قال الشارح المعتزلی فی شرحه: فأمّا المثلة فمنهیّ عنها أمر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله أن یمثّل بهبّار بن الأسود لأنّه روّع زینب حتّی اجهضت، ثمّ نهی عن ذلک و قال: لا مثلة المثلة حرام.

و اعلم أنّ القول المرویّ بأنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله قال: لئن أظهرنی علی قریش فی موطن من المواطن لامثّلنّ بثلاثین رجلا منهم کما فی السیرة، أو امثّلنّ سبعین رجلا کما فی تفسیر الصافی للفیض - ره - ینافی مقام النبوّة و عصمة النبیّ صلّی اللّه علیه و آله.

و الصواب أنّ ذلک القول کان من المسلمین دون النبیّ صلّی اللّه علیه و آله کما فی کتاب مجمع البیان لأمین الاسلام الطبرسی - ره - حیث قال: قال المسلمون: لئن أمکننا اللّه منهم لنمثّلنّ بالأحیاء فضلا عن الأموات، فنزلت «و إن عاقبتم فعاقبوا» الایة.

و ظاهر الایة حیث خاطب بلفظ الجمع دون المفرد یؤیّده بل یدلّ علیه و أمّا قول ابن اسحاق المذکور آنفا: و حدّثنی من لا أتّهم عن ابن عباس: انّ اللّه عزّ و جلّ أنزل فی ذلک من قول رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و قول أصحابه: «و ان عاقبتم» الایة، ففیه ما دریت من أنّ النبیّ أجلّ و أعلا من أن یختار ما لم یکن مأذونا فیه و لم ینزل فیه حکم سماویّ بعد.

قال ابن الأثیر فی النهایة: فیه - یعنی فی الحدیث - أنّه نهی عن المثلة یقال: مثلت بالحیوان أمثل به مثلا إذا قطعت أطرافه و شوّهت به، و مثلت بالقتیل

ص:375

إذا جذعت أنفه و اذنه أو مذاکیره أو شیئا من أطرافه، و الاسم المثلة فأمّا مثّل بالتشدید فهو للمبالغة و منه الحدیث نهی أن یمثّل بالدوابّ أی تنصب فترمی أو تقطع أطرافه و هی حیّة، زاد فی روایة: و أن یؤکل الممثول بها.

و قیل: جعل بعض الأعضاء تمثیلا باعتبار کونه مشتقا من المثل فانّ الممثّل یصیر بسبب ما فعل الجانی به من الأمر الفظیع مشهورا کالمثل.

ثمّ إنّ النهی عن المثلة إنّما یصحّ فیما لم یکن عن قصاص، و أمّا المثلة قصاصا فلا بأس فقد روی أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله مثل بالعرنیین فقطع أیدیهم و أرجلهم و سمل أعینهم لأنّهم قطعوا أیدی الرعاء و أرجلهم و سملوا أعینهم، و إن قیل إنّ ذلک کان قبل تحریم المثلة.

و قد قال اللّه تعالی: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِصاصُ فِی الْقَتْلی الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَ الْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَ الْأُنْثی بِالْأُنْثی » - الی قوله تعالی: «وَ لَکُمْ فِی الْقِصاصِ حَیاةٌ یا أُولِی الْأَلْبابِ » (البقرة 177).

و قوله تعالی: «اَلشَّهْرُ الْحَرامُ بِالشَّهْرِ الْحَرامِ وَ الْحُرُماتُ قِصاصٌ فَمَنِ اعْتَدی عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدی عَلَیْکُمْ وَ اتَّقُوا اللّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ » (البقرة 192) و قوله تعالی: «وَ کَتَبْنا عَلَیْهِمْ فِیها أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَ الْعَیْنَ بِالْعَیْنِ وَ الْأَنْفَ بِالْأَنْفِ وَ الْأُذُنَ بِالْأُذُنِ وَ السِّنَّ بِالسِّنِّ وَ الْجُرُوحَ قِصاصٌ » الایة (المائدة 50) و قد أفتی الفقهاء فی قصاص الطرف بذلک و فرّعوا علیه أنّ الاذن الصحیحة تقطع بالصّماء، و الأنف الشام بالأخشم، و ذکر الشابّ بذکر الشیخ، و ذکر المختون بالأغلف، و الفحل بمسلول الخصیتین و کذا یقلع عین الأعور بعین ذی العینین المماثلة لها، و إن عمی بذلک الأعور، و الأعور هو ذو العین الواحدة خلقة، أو بافة أو قصاص أو جنایة، أی لو کان الجانی بعین واحدة و المجنیّ علیه باثنتین قلعت عین الجانی و ان استلزم عماه، فانّ الحقّ أعماه.

کما نطق بذلک خبر عن أبان سأله علیه السّلام عن أعور فقأ عین صحیح فقال علیه السّلام:

ص:376

تفقأ عینه، قال: قلت: یبقی أعمی فقال: الحقّ أعماه. و غیرها ممّا حرّر فی کتاب القصاص.

و ذهب غیر واحد منهم إلی أنّ الجانی إذا جمع بین التمثیل و القتل بضربات یقتصّ الولیّ منه فی الطرف ثم یقتصّ فی النفس.

ففی الکافی و التهذیب و الفقیه عن محمّد بن قیس عن أحدهما علیهما السّلام فی رجل فقأ عینی رجل و قطع أنفه و اذنیه ثمّ قتله، فقال علیه السّلام: إن کان فرّق بین ذلک اقتصّ منه ثمّ یقتل، و إن کان ضربة ضربة واحدة ضربت عنقه و لم یقتصّ منه.

و فی التهذیب عن حفص بن البختری قال: سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن رجل ضرب علی رأسه فذهب سمعه و بصره و اعتقل لسانه ثمّ مات فقال علیه السّلام: إن کان ضربه ضربة بعد ضربة اقتصّ منه ثمّ قتل، و إن کان أصابه هذا من ضربة واحدة قتل و لم یقتصّ منه.

و المراد بالطرف فی القصاص مادون النفس و إن لم یتعلّق بالأطراف المشهورة من الید و الرّجل و الاذن و الأنف و غیرها کالجرح علی البطن و الظهر و غیرهما.

و کما أنّ النهی عن المثلة لا یشمل المثلة قصاصا، کذلک لا یشملها اذا کانت عن حدّ مثل قطع الأصابع الأربع ما عدا الابهام من الید الیمنی للسارق إذا کانت سرقته أوّل مرة و قطع رجله الیسری من مفصل القدم و ترک العقب یعتمد علیه حالة المشی و الصلاة لو سرق ثانیا، قال عزّ من قائل: «وَ السّارِقُ وَ السّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُما جَزاءً بِما کَسَبا نَکالاً مِنَ اللّهِ » (المائدة 43).

و نظیر ما قلنا أیضا ما ورد من النهی عن تعذیب البهائم و قتلها عبثا و مع ذلک إنّ جعفر بن أبی طالب فی غزوة موتة إذا الحمه القتال اقتحم عن فرس له شقراء فعقرها، فکان جعفر أوّل رجل من المسلمین عقر فی الإسلام و لم یعب ذلک علیه أحد لأنّه خاف أن یأخذها العدوّ فیقاتل علیها المسلمین.

ص:377

«صلاة الرسول (صلّی اللّه علیه و آله) علی حمزة رضوان اللّه علیه»

فی الکافی و الفقیه کما فی الوافی (ص 52 ج 13) باسناد عن أبان بن تغلب قال: سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن الذی یقتل فی سبیل اللّه أ یغسّل و یکفّن و یحنّط؟ قال: یدفن کما هو فی ثیابه بدمه إلاّ أن یکون به رمق ثمّ مات فانه یغسّل و یکفّن قال: یدفن کما هو فی ثیابه بدمه إلاّ أن یکون به رمق ثمّ مات فانه یغسّل و یکفّن و یحنّط و یصلّی علیه، إنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله صلّی علی حمزة و کفّنه و حنّطه لأنّه کان جرّد.

و فی الکافی باسناده عن ابن سنان عن أبان بن تغلب قال: سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: الذی یقتل فی سبیل اللّه یدفن فی ثیابه و لا یغسّل إلاّ أن یدرکه المسلمون و به رمق ثمّ یموت بعد، فانّه یغسّل و یکفّن و یحنّط، إنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله کفّن حمزة فی ثیابه و لم یغسّله و لکنّه صلّی علیه.

و فی الکافی باسناده عن إسماعیل بن جابر، عن أبی جعفر علیه السّلام قال: قلت له: کیف رأیت الشهید یدفن بدمائه؟ قال. نعم فی ثیابه بدمائه و لا یحنّط و لا یغسّل و یدفن کما هو، ثمّ قال: دفن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله عمّه حمزة فی ثیابه بدمائه الّتی اصیب فیها، و رداه النبیّ برداء فقصر عن رجلیه فدعا له بإذخر فطرحه علیه و صلّی علیه سبعین صلاة، و کبّر علیه سبعین تکبیرة.

و فی الکافی باسناده عن مثنی بن الولید، عن زرارة، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

صلّی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله علی حمزة سبعین صلاة.

و فیه باسناده عن أبی بصیر عن أبی جعفر علیه السّلام قال: کبّر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله علی حمزة سبعین تکبیرة.

و فی السیرة النبویّة لابن هشام قال: قال ابن إسحاق: و حدّثنی من لا أتّهم عن مقسم مولی عبد اللّه بن الحارث عن ابن عباس قال: أمر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله بحمزة فسجّی ببردة ثمّ صلّی علیه فکبّر سبع تکبیرات ثمّ أتی بالقتلی، فیوضعون إلی حمزة فصلّی علیهم و علیه معهم حتی صلّی علیه ثنتین و سبعین صلاة.

أقول: الروایة الاولی ناطقة بأنّ حمزة کان جرّد و کفّنه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله

ص:378

و الثالثة ناطقة بأنّه صلّی اللّه علیه و آله دفنه فی ثیابه بدمائه التی اصیب فیها و ظاهرها أنّ کفنه کان ثیابه و الثانیة تومئ إلی أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله کفّنه بثوب آخر حالکونه فی ثیابه التی اصیب فیها فینافی بعضها بعضا و التوفیق بینها أنّ حمزة رضوان اللّه علیه جرّ دعن بعض ثیابه أی جرّده المشرکون عنه بعد قتله عن بعضها لا عن کلّها حتّی ترک عریانا، و ما بقی علیه من الثیاب لم یکن کافیا لکفنه، فکفّنه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله بثوب آخر و لم یجرّده عن ما بقی علیه من الثیاب لم یکن کافیا لکفنه، فکفّنه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله بثوب آخر و لم یجرّده عن ما بقی علیه من الثیاب کما تومئ إلیه الثانیة فصحّ أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله کفّنه بثوب آخر کما صحّ أنّ حمزة دفن فی ثیابه الّتی اصیب فیها أی دفن فی بعض ثیابه و جرّد عن بعضها.

ثمّ إنّ بین روایات الکافی الناطقة بأنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله صلّی علیه سبعین صلاة و کبّر علیه سبعین تکبیرة و بین ما فی السیرة من أنّ رسول اللّه صلّی علیه تنتین و سبعین صلاه تنافیا ظاهرا.

فنقول، إنّ روایات الکافی موافقة لما بلغنا من أئمتّنا علیهم السّلام من أنّ التکبیر علی المیّت المؤمن خمس تکبیرات و إنّما انتهی عددها إلی سبعین تکبیرة لأنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله کبّر علیه خمس تکبیرات ثمّ کلما صلّی لسائر إلی سبعین تکبیرة لأنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله کبّر علیه خمس تکبیرات ثمّ کلما صلّ لسائر القتلی أشرک حمزة فی صلاتهم کما فی صحیفة الرضا علیه السّلام علی ما نقله الفیض فی الوافی (ص 67 ج 13) باسناده إلی أمیر المؤمنین علیه السّلام قال: رأیت النبیّ صلّی اللّه علیه و آله کبّر علی عمّه حمزة خمس تکبیرات و کبّر علی الشهداء بعده خمس تکبیرات فلحق حمزة بسبعین تکبیرة و وضع یده الیمنی علی الیسری، انتهی.

فصلّی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله علی حمزة أربع عشرة مرة لأنّه یحصل من ضرب خمسة فی أربعة عشر سبعون.

نظیر ذلک صلاة أمیر المؤمنین علیه السّلام علی سهل بن حنیف فانّه علیه السّلام کبّر علیه خمسا و عشرین تکبیرة، ففی التهذیب باسناده إلی عمرو بن شمر قال: قلت لجعفر ابن محمّد علیهما السّلام: جعلت فداک إنّا نتحدّث بالعراق أنّ علیا علیه السّلام صلّی علی سهل بن حنیف فکبّر علیه ستّا ثمّ التفت إلی من کان خلفه فقال: إنّه کان بدریّا قال:

ص:379

فقال جعفر علیه السّلام: إنّه لم یکن کذا و لکنّه صلّی علیه خمسا ثمّ رفعه و مشی به ساعة ثمّ وضعه فکبّر علیه خمسا، ففعل ذلک خمس مرّات حتّی کبّر علیه خمسا و عشرین تکبیرة.

و فی الفقیه قال أبو جعفر علیه السّلام: کبّر خمسا خمسا کلّما أدرکه الناس قالوا: یا أمیر المؤمنین لم ندرک الصلاة علی سهل فیضعه فیکبّر علیه خمسا حتّی انتهی إلی قبره خمس مرّات.

و أمّا قول ابن إسحاق من أنّه صلّی اللّه علیه و آله صلّی علیه ثنتین و سبعین صلاة فلا یوافق المذهب الحقّ لأنّه یلزم أن یکبّر علیه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله أربع تکبیرات و کذا کبّر علی الشهداء بعده أربع تکبیرات فلحق حمزة بثنتین و سبعین تکبیرة أی صلّی علیه ثمانی عشرة مرّة و هو کما تری مخالف لاجماعنا و الصحاح المستفیضة و غیرها المتواترة و لو معنی من أئمّتنا علیهم السّلام، علی أنّ صلاة جنازة المؤمن خمس تکبیرات فما وردت بالأربع إمّا متأوّله بالحمل علی الصلاة علی المنافقین ففی الکافی و التهذیب باسنادهما عن هشام بن سالم عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال: کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله یکبّر علی قوم خمسا و علی قوم آخرین أربعا فإذا کبّر علی رجل أربعا اتّهم بالنفاق.

و فی الکافی باسناده عن محمّد بن مهاجر عن امّه امّ سلمة قال: سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله إذا صلّی علی میّت کبّر فتشهّد، ثمّ کبّر فصلّی علی الأنبیاء و دعا، ثمّ کبّر و دعا للمؤمنین، ثمّ کبّر و انصرف، فلمّا نهاه اللّه عزّ و جلّ عن الصلاة علی المنافقین کبّر فتشهّد، ثمّ کبّر فصلّی علی النبیّین صلّی اللّه علیهم. ثمّ کبّر و دعا للمؤمنین، ثمّ کبّر الرابعة و انصرف و لم یدع للمیّت.

و فی التهذیب عن أبی الحسن الرضا علیه السّلام قال: سألته عن الصلاة علی المیّت فقال: أمّا المؤمن فخمس تکبیرات، و أمّا المنافق فأربع و لا سلام فیها، انتهی.

و لا یخفی علیک أنّ أهل البیت أدری بما فیه.

ص:380

و إمّا محمولة علی التقیّة لأنّها مذهب جمیع العامّة کما صرّح به شیخ الطائفة قدّس سرّه.

علی أنّ صدر قول ابن إسحاق لا یوافق ذیله لأنّه قال أوّلا إنّه صلّی اللّه علیه و آله صلّی علیه فکبّر سبع تکبیرات و لا ینتهی تکرار السبع مرّة بعد اخری إلی ثنتین و سبعین. اللّهمّ إلاّ أن یقال إنّه صلّی علیه فی الدّفعة الاولی سبع تکبیرات و صلّی ثلاث عشرة صلاة اخری خمس تکبیرات، فلحق حمزة بثنتین و سبعین تکبیرة.

نحو ما روی الکشی باسناده عن الحسن بن زید أنّه قال: کبّر علیّ بن أبی طالب علیه السّلام علی سهل بن حنیف سبع تکبیرات و کان بدریّا، و قال: لو کبّرت علیه سبعین لکان أهلا.

و إنّما کبّرا علیهما سبعا تشریفا لهما و إنّما وقع فی واقعة خاصّة لا یجوز التجاوز عنها فتأمّل جیّدا.

فان قلت: قد جاءت روایات علی عدم جواز الصلاة علی المیّت مرّتین فصاعدا ففی التهذیب باسناده عن محمّد بن أحمد، عن أبی جعفر، عن أبیه، عن وهب بن وهب، عن جعفر، عن أبیه علیهما السّلام أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله صلّی علی جنازة فلمّا فرغ جاءه ناس فقالوا: یا رسول اللّه لم ندرک الصلاة علیها فقال: لا یصلّی علی جنازة مرّتین و لکن ادعوا لها.

و فیه باسناده عن ابن کلوب، عن إسحاق بن عمار، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله صلّی علی جنازة فلمّا فرغ جاء قوم فقالوا فاتتنا الصلاة علیها فقال: إنّ الجنازة لا یصلّی علیه مرّتین ادعوا له و قولوا له خیرا.

ثمّ إنّ إطلاق الخبرین أو عمومهما یقتضی عدم الفرق فی المنع بین ما لو صلّیت ثانیا جماعة أو فرادی فکیف التوفیق بین تلک الأخبار؟ قلت: یمکن أن یقال: التعدّد یختصّ بمن له مزید کرامة، أو یقال إنّ صلاة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله علی حمزة و علیّ علیه السّلام علی سهل إنّما کانت مختصّة بهما فالاحتیاط أن یترک التعدّد فی الصلاة علی الجنازة.

ص:381

و لم یذهب أحد منّا إلی القول بحرمة الصلاة علی الجنازة الواحدة مرّتین فصاعدا، بل ذهب بعضهم إلی القول باستحباب التکرار علی الإطلاق لها، و أفتی غیر واحد بالجواز لمن لم یدرک الصلاة علیها، و لکنّ المشهور علی کراهة الصلاة علیها مرّتین فصاعدا، بل من محکیّ الغنیة الاجماع علیها، للخبرین المنقولین فی التهذیب، و لضعف سندهما حملا علی الکراهة.

و فی التهذیب باسناده عن الفطحیّة عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال: المیّت یصلّی علیه ما لم یوار بالتراب و إن کان قد صلّی علیه.

و فیه عن یونس بن یعقوب عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال: سألته عن الجنازة لم أدرکها حتّی بلغت القبر اصلّی علیها؟ قال: إن أدرکتها قبل أن یدفن فان شئت فصلّ علیها.

و فیه عن جابر عن أبی جعفر علیه السّلام - فی روایة - إنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله خرج إلی جنازة امرأة من بنی النجار فصلّی علیها فوجد الحفرة لم یمکنوا فوضعوا الجنازة فلم یجیء قوم إلاّ قال لهم: صلّوا علیها. فتأمّل جیّدا.

و إن قلت: فما معنی الصلاة فی قول أبی جعفر المرویّ آنفا من الکافی عن زرارة أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله صلّی علی حمزة سبعین صلاة و مثله ما فی السیرة حتّی صلّی علیه ثنتین و سبعین صلاة؟.

قلت: الصلاة هذه بمعنی الدّعاء أی دعا له سبعین مرّة بعد کلّ تکبیرة، و یبیّنه قوله الاخر المرویّ آنفا أیضا من الکافی عن إسماعیل بن جابر أنّه صلّی اللّه علیه و آله صلّی علیه سبعین صلاة و کبّر علیه سبعین تکبیرة.

و یعبّر عن الدّعاء للمیّت فیما بین التکبیرات بالصلاة ففی التهذیب باسناده عن محمّد بن یزید، عن أبی بصیر قال: کنت عند أبی عبد اللّه علیه السّلام جالسا فدخل رجل فسأله عن التکبیر علی الجنائز فقال له: خمس تکبیرات، ثمّ دخل آخر فسأله عن الصلاة علی الجنائز فقال له: أربع صلوات، فقال الأوّل: جعلت فداک سألتک فقلت خمسا و سألک هذا فقلت أربعا؟ فقال: إنّک سألتنی عن التکبیر و سألنی هذا عن الصلاة

ص:382

ثمّ قال: إنها خمس تکبیرات بینهنّ أربع صلوات، ثمّ بسط کفّه فقال: إنهنّ خمس تکبیرات بینهنّ أربع صلوات.

«حث الرسول (صلّی اللّه علیه و آله) علی طلب العلم حتی فی دفن القتلی»

قال ابن هشام فی السیرة (ص 89 ج 2) قال ابن اسحاق: حدّثنی محمد بن مسلم الزهری، عن عبد اللّه بن ثعلبة بن صعیر العذری حلیف بنی زهرة أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله لمّا أشرف علی القتلی یوم احد قال: أنا شهید علی هؤلاء أنّه ما من جریح یجرح فی اللّه إلاّ و اللّه یبعثه یوم القیامة یدمی جرحه اللّون لون دم و الریح ریح مسک انظروا أکثر هؤلاء جمعا للقرآن فاجعلوه أمام أصحابه فی القبر، و کانوا یدفنون الاثنین و الثلاثة فی القبر الواحد.

قوله علیه السّلام:«و جعفر و زید یوم موتة» أی قتلا فی غزوة موتة و جعفر هو ابن أبی طالب بن عبد المطلب و کان ثالث الإخوة من ولد أبی طالب أکبرهم طالب، و بعده عقیل، و بعده جعفر، و بعده علیّ أمیر المؤمنین علیه السّلام و کلّ واحد منهم أکبر من الاخر بعشر سنین و امّهم جمیعا فاطمة بنت أسد بن هاشم بن عبد مناف.

و کان لجعفر رضوان اللّه علیه فضل کثیر، فقال ابن هشام فی السیرة النبویّة (ص 359 ج 2): و ذکر سفیان بن عیینة عن الأجلح، عن الشعبی: أنّ جعفر بن أبی طالب رضی اللّه عنه قدم علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله یوم فتح خیبر فقبّل رسول اللّه بین عینیه و التزمه و قال: ما أدری بأیّهما أنا أسرّ: بفتح خیبر، أم بقدوم جعفر.

و کفی فی فضله ما قاله أمیر المؤمنین علیه السّلام فی حقّه فی زمرة من مدحهم فی هذا الکتاب الذی نقلناه عن نصر من أنّ اللّه ولیّ الاحسان إلیهم و المنّان علیهم بما قد أسلفوا من الصالحات، فما سمعت بأحد و لا رأیت فیهم من هو أنصح للّه فی طاعة رسوله و لا أطوع لرسوله فی طاعة ربّه و لا أصبر علی اللأواء و الضرّاء و حین البأس و مواطن المکروه مع النبیّ صلّی اللّه علیه و آله من هؤلاء النفر - إلخ.

و قال الیعقوبی فی التاریخ (ص 97 ج 2 طبع النجف): کان المشبّهون برسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله جعفر بن أبی طالب، قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله: أشبهت خلقی

ص:383

و خلقی. إلخ.

و قال ابن عبد البرّ فی کتاب الاستیعاب: کان سنّ جعفر یوم قتل إحدی و أربعین سنة و قال ابن هشام فی السیرة (ص 378 ج 2): و هو ابن ثلاث و ثلاثین سنة.

و مؤتة بالهمز و حکی أیضا غیر الهمز قریة من أرض البلقاء من الشام، و قیل: غزوة مؤتة تسمّی أیضا غزوة جیش الامراء لکثرة جیش المسلمین فیها و ما لاقوه من الحرب الشدید مع الکفار.

و زید هذا هو زید بن حارثة و کان جعفر و زید و عبد اللّه بن رواحة امراء الجیش لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و کان لعبد اللّه قصائد و أراجیز فی غزوة مؤتة و تشجیع الناس علی قتال الخصم و سنتلو بعضها علیک.

قال ابن واضح الأخباری فی کتابه المعروف بتاریخ الیعقوبی (ص 49 ج 2):

و وجّه - یعنی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله جعفر بن أبی طالب، و زید بن حارثة، و عبد اللّه بن رواحة فی جیش إلی الشام لقتال الرّوم سنة ثمان و روی بعضهم أنّه صلّی اللّه علیه و آله قال:

أمیر الجیش زید بن حارثة، فان قتل زید بن حارثة فجعفر بن أبی طالب، فان قتل جعفر بن أبی طالب فعبد اللّه بن رواحة، فان قتل عبد اللّه بن رواحة فلیرتض(1) المسلمون من أحبّوا، و قیل: بل کان جعفر المقدّم، ثمّ زید بن حارثة، ثمّ عبد اللّه بن رواحة.

و صار إلی موضع یقال له مؤتة من الشام من البلقاء من أرض دمشق فأخذ زید الرایة فقاتل حتّی قتل. ثمّ أخذها جعفر فقطعت یده الیمنی فقاتل بالیسری فقطعت یده الیسری ثمّ ضرب وسطه. ثمّ أخذها عبد اللّه بن رواحة فقتل.

فرفع لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله کلّ خفض، و خفض له کلّ رفع حتی رأی مصارعهم و قال:

رأیت سریر جعفر المقدّم فقلت یا جبریل إنی کنت قدّمت زیدا فقال: إنّ اللّه قدّم جعفرا لقرابتک، و نعاهم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فقال: أنبت اللّه لجعفر جناحین من

ص:384


1- (1) و فی بعض الکتب: فان قتل فلیتربص المسلمون برجل من بینهم یجعلونه علیهم.

زبرجد یطیر بهما فی الجنّة حیث یشاء، و اشتدّ جزعه، و قال: علی جعفر فلتبک البواکی. و تأمّر خالد بن الولید علی الجیش.

قالت أسماء بنت عمیس الخثعمیة و کانت امرأة جعفر و أمّ ولده جمیعا: دخل علیّ رسول اللّه و یدی فی عجین فقال: یا أسماء أین ولدک؟ فأتیته بعبد اللّه و محمّد و عون فأجلسهم جمیعا فی حجره و ضمّهم إلیه و مسح علی رؤوسهم و دمعت عیناه، فقلت: بأبی و أمّی أنت یا رسول اللّه لم تفعل بولدی کما تفعل بالأیتام لعلّه بلغک عن جعفر شیء؟ فغلبته العبرة و قال: رحم اللّه جعفرا، فصحت و اویلاه و اسیّداه، فقال: لا تدعی بویل و لا حرب و کلّ ما قلت فأنت صادقة، فصحت و اجعفراه و سمعت صوتی فاطمة بنت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فجاءت و هی تصیح و ابن عمّاه، فخرج رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله یجرّ رداءه ما یملک عبرته و هو یقول: علی جعفر فلتبک البواکی، ثمّ قال یا فاطمة اصنعی لعیال جعفر طعاما فانّهم فی شغل فصنعت لهم طعاما ثلاثة أیّام فصارت سنّة فی بنی هاشم.

قال ابن اسحاق کما فی السیرة لابن هشام: بعث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله بعثة إلی مؤتة فی جمادی الاولی سنة ثمان - إلی أن قال: فتجهّز الناس ثمّ تهیّؤا للخروج و هم ثلاثة آلاف، فلمّا حضر خروجهم ودّع الناس امراء رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّموا علیهم - یعنی بالأمراء جعفرا و زیدا و عبد اللّه -.

فلمّا ودّع عبد اللّه بن رواحة من ودّع من امراء رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله بکی، فقالوا:

ما یبکیک یا ابن رواحة؟ فقال: أما و اللّه ما بی حبّ الدّنیا و لا صبابة بکم، و لکنّی سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله یقرأ آیة من کتاب اللّه عزّ و جلّ یذکر فیها النار «وَ إِنْ مِنْکُمْ إِلاّ وارِدُها کانَ عَلی رَبِّکَ حَتْماً مَقْضِیًّا » (مریم - آیة 74) فلست أدری کیف لی بالصّدر بعد الورود.

فقال المسلمون: صحبکم اللّه و دفع عنکم و ردّکم إلینا صالحین فقال: عبد اللّه ابن رواحة:

ص:385

لکنّنی أسأل الرحمن مغفرة و ضربة ذات فرغ تقذف الزّبدا

أو طعنة بیدی حرّان مجهزة بحربة تنفذ الأحشاء و الکبدا

حتّی یقال إذا مرّوا علی جدثی أرشده اللّه من غاز و قد رشدا

قال ابن اسحاق: ثمّ إنّ القوم تهیّؤا للخروج فأتی عبد اللّه بن رواحة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فودّعه ثمّ قال:

فثبّت اللّه ما آتاک من حسن تثبیت موسی و نصرا کالذی نصروا(1)

إنّی تفرّست فیک الخیر نافلة اللّه یعلم أنّی ثابت البصر(2)

أنت الرّسول فمن یحرم نوافله و الوجه منه فقد أزری به القدر

و هذه الأبیات فی قصیدة له ثمّ خرج القوم و خرج رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله حتّی إذا ودّعهم و انصرف عنهم قال عبد اللّه بن رواحة:

خلف السّلام علی امریء ودّعته فی النخل خیر مشیّع و خلیل

«تخوف الناس من لقاء هرقل و تشجیع ابن رواحة الناس علی القتال»

ثمّ مضوا حتی نزلوا معان من أرض الشام فبلغ الناس أنّ هر قل قد نزل ماب من أرض البلقاء فی مائة ألف من الرّوم و انضمّ الیهم من لخم و جذام و القین و بهراء و بلیّ مائة ألف منهم علیهم رجل من بلیّ ثمّ أحد إراشة یقال له مالک بن زافلة فلمّا بلغ ذلک المسلمین أقاموا علی معان لیلتین یفکّرون فی أمرهم، و قالوا: نکتب إلی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فنخبره بعدد عدوّنا فإمّا أن یمدّنا بالرجال و إمّا أن یأمرنا بأمره فنمضی له.

فشجّع الناس عبد اللّه بن رواحة و قال: یا قوم و اللّه إن الّتی تکرهون للّتی خرجتم تطلبون الشهادة و ما نقاتل الناس بعدد و لا قوّة و لا کثرة ما نقاتلهم إلاّ بهذا الدّین الذی أکرمنا اللّه به، فانطلقوا فانما هی إحدی الحسنیین إمّا ظهور، و إمّا شهادة.

ص:386


1- (1) فالمصراع الثانی فی روایة: فی المرسلین و نصرا کالذی نصروا.
2- (2) و المصراع الثانی فی روایة: فراسة خالفت فیک الذی نظروا. یعنی المشرکین.

فقال الناس: قدو اللّه صدق ابن رواحة، فمضی الناس حتّی إذا کانوا بتخوم البلقاء لقیتهم جموع هرقل من الرّوم و العرب بقریة من قری البلقاء یقال لها مشارف ثمّ دنا العدوّ و انحاز المسلمون إلی قریة یقال لها مؤتة، فالتقی الناس عندها فتعبّأ لهم المسلمون فجعلوا علی میمنتهم رجلا من بنی عذرة یقال له قطبة بن قتادة، و علی میسرتهم رجلا من الأنصار یقال له عبایة (عبادة - خ ل) بن مالک.

ثمّ التقی الناس و اقتتلوا فقاتل زید بن حارثة برایة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله حتّی شاط فی رماح القوم.

ثمّ أخذها جعفر فقاتل بها حتّی إذا ألحمه القتال اقتحم عن فرس له شقراء فعقرها، ثمّ قاتل حتّی قتل، فکان جعفر أوّل رجل من المسلمین عقر فی الإسلام.

أقول: و قد مضی کلامنا فی البحث عن المثلة آنفا من أنّ جعفرا رضوان اللّه علیه لما ذا عقرها.

قال ابن اسحاق: و حدّثنی یحیی بن عبّاد بن عبد اللّه بن الزبیر، عن أبیه عبّاد قال: حدثنی أبی الذی أرضعنی و کان أحد بنی مرّة بن عوف و کان فی تلک الغزوة غزوة مؤتة قال: و اللّه لکأنّی أنظر إلی جعفر حین اقتحم عن فرس له شقراء ثمّ عقرها ثمّ قاتل حتّی قتل و هو یقول:

یا حبذا الجنّة و اقترابها طیّبة و باردا شرابها

و الروم روم قد دنی عذابها کافرة بعیدة أنسابها

علیّ إذ لاقیتها ضرابها

قال ابن هشام: و حدّثنی من أثق به من أهل العلم: أنّ جعفر بن أبی طالب أخذ اللّواء بیمینه فقطعت، فأخذه بشماله فقطعت، فاحتضنه بعضدیه حتّی قتل رضی اللّه عنه و هو ابن ثلاث و ثلاثین سنة، فأثابه اللّه بذلک جناحین فی الجنّة یطیر بهما حیث شاء.

فلما قتل جعفر أخذ عبد اللّه بن رواحة الرایة ثمّ تقدّم بها و هو علی فرسه فجعل یستنزل نفسه و یتردّد بعض التردّد ثمّ قال:

ص:387

أقسمت یا نفس لتنزلنّه لتنزلنّ أو لتکرهنّه

إن أجلب الناس و شدّ و الرّنّه ما لی أراک تکرهین الجنّة

قد طال ما قد کنت مطمئنّة هل أنت إلاّ نطفة فی شنّه

و قال أیضا:

یا نفس إلاّ تقتلی تموتی هذا حمام الموت قد صلیت

و ما تمنّیت فقد اعطیت إن تفعلی فعلهما هدیت

یرید بقوله فعلهما صاحبیه جعفرا و زیدا.

ثمّ نزل فلمّا نزل أتاه ابن عمّ له بعرق من لحم فقال: شدّ بهذا صلبک فانک قد لقیت فی أیّامک هذه ما لقیت، فأخذه من یده ثمّ انتهس منه نهسة ثمّ سمع الحطمة فی ناحیة الناس فقال: و أنت فی الدّنیا، ثمّ ألقاه من یده ثمّ أخذ سیفه فتقدّم فقاتل حتّی قتل.

و العرق بالفتح ثمّ السکون: العظم الذی علیه بعض اللّحم.

ثمّ أخذ الرایة ثابت بن أقران أخو بنی العجلان فقال: یا معشر المسلمین اصطلحوا علی رجل منکم. قالوا: أنت، قال: ما أنا بفاعل فاصطلح الناس علی خالد بن الولید، فلّما أخذ الرایة دافع القوم و حاشی بهم، ثمّ انحاز و انحیز عنه حتّی انصرف بالناس.

«تنبؤ الرسول (صلّی اللّه علیه و آله) بما حدث للمسلمین مع الروم»

قال ابن هشام فی السیرة: قال ابن إسحاق: و لما اصیب القوم قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فیما بلغنی: أخذ الرایة زید بن حارثة فقاتل بها حتّی قتل شهیدا. ثمّ أخذها جعفر فقاتل بها حتّی قتل شهیدا، قال: ثمّ صمت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله حتّی تغیّرت وجوه الأنصار و ظنّوا أنّه قد کان فی عبد اللّه بن رواحة بعض ما یکرهون، ثمّ قال: ثمّ أخذها عبد اللّه بن رواحة فقاتل بها حتّی قتل شهیدا، ثمّ قال: لقد رفعوا إلیّ فی الجنة فیما یری النائم علی سرر من ذهب فرأیت فی سریر عبد اللّه بن رواحة ازورارا عن سریری صاحبیه، فقلت: عمّ هذا؟ فقیل لی: مضیا و تردّد عبد اللّه بعض التردّد

ص:388

ثمّ مضی.

ثمّ نقل ابن إسحاق روایة أسماء بنت عمیس الّتی نقلناها عن تاریخ الیعقوبی و الروایتان تختلفان فی بعض الألفاظ - إلی أن قال: فقال صلّی اللّه علیه و آله: لا تغفلوا آل جعفر من أن تصنعوا لهم طعاما فانّهم قد شغلوا بأمر صاحبهم.

ثمّ نقل رجوع الجیش إلی المدینة و تلقّی الرسول لهم و غضب المسلمین علیهم فقال: حدّثنی محمّد بن جعفر بن الزبیر عن عروة بن الزبیر قال: لمّا دنوا من حول المدینة تلقّاهم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و المسلمون، قال: و لقیهم الصبیان یشتدّون و رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله مقبل مع القوم علی دابّة، فقال: خذوا الصبیان فاحملوهم و اعطونی ابن جعفر فاتی بعبد اللّه فأخذه فحمله بین یدیه قال: و جعل الناس یحثّون علی الجیش التراب و یقولون یا فرّار فررتم فی سبیل اللّه قال: فیقول رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله لیسوا بالفرّار و لکنّهم الکرّار إن شاء اللّه تعالی.

قال ابن إسحاق: و حدّثنی عبد اللّه بن أبی بکر عن عامر بن عبد اللّه بن الزبیر، عن بعض آل الحارث بن هاشم و هم أخواله، عن امّ سلمة زوج النبیّ صلّی اللّه علیه و آله قال:

قالت امّ سلمة لامرأة سلمة بن هشام بن العاص بن المغیرة: مالی لا أری سلمة یحضر الصلاة مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و مع المسلمین؟ قالت: و اللّه ما یستطیع أن یخرج کلّما خرج صاح به الناس یا فرّار فررتم فی سبیل اللّه حتّی قعد فی بیته فما یخرج.

و سمّی ابن هشام فی السیرة من استشهد یوم مؤتة من المسلمین اثنی عشر رجلا منهم جعفر بن أبی طالب، و زید بن حارثة من بنی هاشم، و عبد اللّه بن رواحة، و عباد بن قیس من الأنصار، ثمّ من بنی الحارث بن الخزرج.

قوله علیه السّلام:«و أراد للّه من لو شئت ذکرت اسمه مثل الذی أرادوا من الشهادة مع النبیّ غیر مرّة و لکن آجالهم عجّلت، و منیّته اجّلت» أراد علیه السّلام: بقوله:«من لو شئت ذکرت اسمه» نفسه، و قوله: غیر مرّة متعلّق بقوله أراد، و بین عجلّت و اجّلت جناس مضارع نحو بینی و بین کنّی لیل دامس و طریق طامس.

و المراد أنه علیه السّلام أخبر عن نفسه بأنی أردت للّه تعالی الشهادة فی سبیله مع

ص:389

النبیّ صلّی اللّه علیه و آله غیر مرّة أی فی غزوات عدیدة مثل هؤلاء النفر الذین رزقوها لکن آجالهم عجلّت، أی جاء أجلهم و قضوا نحبهم، و منیّتی اجّلت، أی اخّرت فانّ الاجال بید اللّه تعالی قال عزّ من قائل «ما تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَها وَ ما یَسْتَأْخِرُونَ » (الحجر - 7).

و روی الشیخ الجلیل أبو الفتح الکراجکی فی کنز الفوائد (ص 137 طبع ایران 1322 ه) باسناده عن خالد بن یزید، عن أبی جعفر محمّد بن علیّ، عن أبیه، عن الحسین بن علیّ، عن أبیه علیهم السّلام قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله یوم الأحزاب: اللّهمّ إنّک أخذت منّی عبیدة بن الحارث یوم بدر، و حمزة بن عبد المطّلب یوم احد و هذا أخی علیّ بن أبی طالب، ربّ لا تذرنی فردا و أنت خیر الوارثین.

قوله علیه السّلام:«فیا عجبا للدّهر إذ صرت یقرن بی من لم یسع بقدمی و لم تکن له کسابقتی الّتی لا یدلی أحد بمثلها» لمّا ذکر طائفة مما یدلّ علی سابقته فی الإسلام و تقدّمه و أفضلیّته علی من سواه أردفه بالتعجّب من الدّهر حیث أنزله ثمّ أنزله حتّی قرنه بمن لم یکن له سعی فی الدفاع عن الدّین، و حمایة بیضة الاسلام بقدم مثل قدمه علیه السّلام، و لم یکن له سابقة کسابقته الّتی لیس لأحد أن یتوسّل بمثلها، و یحتجّ به.

و قد قدّمنا فی صدر شرح هذا الکتاب أنّ الأشیاء الّتی استحقّ بها أصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله الفضل هی السبق إلی الإیمان، و الهجرة، و النصرة لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و القربی منه، و القناعة، و بذل النفس له، و العلم بالکتاب و التنزیل، و الجهاد فی سبیل اللّه، و الورع، و الزهد، و القضاء، و الحکم، و العفّة، و العلم، و کلّ ذلک کان لعلیّ علیه السّلام منه النصیب الأوفر، و الحظّ الأکبر، فأین لابن آکلة الأکباد أن یوازنه و یوازیه و یقرن به؟!.

ثمّ إذا کان له علیه السّلام فی جمیع ما یستحقّ أصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فضلا النصیب الأوفر و السبق علی من سواه بحیث لا یدلی أحد بمثلها فأنّی لغیره علیه السّلام أن یتقدّمه فی الخلافة؟ فهل هذا إلا ازورارا عن الحقّ؟!.

فبما ذکرنا دریت أنه علیه السّلام أشار بقوله: من لم یسع بقدمی - إلخ، إلی معاویة

ص:390

ظاهرا، و إلی من تقدّم علیه من الخلفاء تلویحا و قد قال علیه السّلام فی الشقشقیّة: فیا للّه و للشوری متی اعترض الرّیب فیّ مع الأوّل منهم حتّی صرت اقرن إلی هذه النظائر؟ و فی الکافی باسناده عن السّراد عن عبد اللّه بن سنان قال: سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: ثلاثة هم شرار الخلق ابتلی بهم خیار الخلق: أبو سفیان بن حرب أحدهم قاتل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و عاداه، و معاویة قاتل علیّا و عاداه، و یزید بن معاویة لعنه اللّه قاتل الحسین بن علیّ علیهما السّلام و عاداه حتّی قتله. (الوافی ص 58 ج 2).

«کلام معاویة بن یزید بن معاویة بن أبی سفیان فی جده و أبیه»

و یعجبنی أن نذکر فی المقام ما وصف معاویة بن یزید بن معاویة بن أبی سفیان فی خلافته جدّه و أباه، فانه کان أدری بما فیهما. نقل کلامه الیعقوبیّ فی التاریخ (ص 226 ج 2 طبع النجف) و العلامة الشیخ بهاء الدین العاملی فی الکشکول و نحن ننقل عن الیعقوبی.

قال: ثمّ ملک معاویة بن یزید بن معاویة و امّه امّ هاشم بنت أبی هاشم ابن عتبة بن ربیعة أربعین یوما و قیل بل أربعة أشهر، و کان له مذهب جمیل فخطب الناس فقال:

أمّا بعد حمد اللّه و الثناء علیه أیّها الناس إنّا بلینا بکم و بلیتم بنا، فما نجهل کراهتکم لنا و طعنکم علینا، ألا و إنّ جدّی معاویة بن أبی سفیان نازع الأمرین کان أولی به منه فی القرابة برسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و أحقّ فی الإسلام، سابق المسلمین، و أوّل المؤمنین، و ابن عمّ رسول ربّ العالمین، و أبا بقیّة خاتم المرسلین، فرکب منکم ما تعلمون، و رکبتم منه ما لا تنکرون حتّی أتته منیّته، و صار رهنا بعمله.

ثمّ قلّد أبی و کان غیر خلیق للخیر، فرکب هواه، و استحسن خطأه، و عظم رجاؤه فأخلفه الأمل و قصر عنه الأجل، فقلّت منعته، و انقطعت مدّته، و صار فی حفرته رهنا بذنبه، و أسیرا بجرمه، ثمّ بکی و قال: إنّ أعظم الامور علینا علمنا بسوء مصرعه، و قبح منقلبه، و قد قتل عترة الرسول صلّی اللّه علیه و آله، و أباح الحرمة، و حرّق الکعبة

ص:391

و ما أنا المتقلّد امورکم، و لا المتحمّل تبعاتکم، فشأنکم أمرکم، فو اللّه لئن کانت الدّنیا مغنما لقد نلنا منها حظّا. و إن تکن شرّا فحسب آل سفیان ما أصابوا منها.

قوله علیه السّلام:«إلاّ أن یدّعی مدّع ما لا أعرفه و لا أظنّ اللّه یعرفه» یعنی أنّ من یدّعی خلاف ما ذکرته فهو کاذب مختلق، و دعواه باطلة زاهقة.

و لمّا کان علیه السّلام أفضل الصحابة فی جمیع الصفات الکمالیّة فما لا یعرفها فهی داحضة، فأشار بقوله: إلاّ أن یدّعی مدّع ما لا أعرفه، إلی أنّ ما ادّعاه ممّا لا یعزفه باطل.

و ضمیر یعرفه یرجع إلی ما کضمیر أعرفه، و المراد أنّ ما ادّعاه مدّع خلاف ما ذکرته غیر موجودة و ما لیس بموجود لا تتعلق المعرفة بوجوده و الظن بمعنی العلم و الغرض العلم بالسلب أی اللّه یعلم أنّ ما ادّعاه مدّع ممّا لا أعرفه لیس بموجود.

قوله علیه السّلام:«و الحمد للّه علی کلّ حال» تأسّی علیه السّلام فی کلامه هذا برسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله، و هذا القول یؤمی إلی اغتمامه علیه السّلام، و ذلک أنّ ثقة الاسلام الکلینی رضوان اللّه علیه روی فی الکافی باسناده عن محمّد، عن ابن عیسی، عن القاسم، عن جدّه، عن مثنّی الحنّاط عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال: کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله إذا ورد علیه أمر یسرّه قال: الحمد للّه علی هذه النعمة، و إذا ورد علیه أمر یغتمّ به قال: الحمد للّه علی کلّ حال.

و روی هذه الروایة الفیض قدّس سرّه فی باب الشکر من أبواب جنود الایمان من الوافی (ص 68 ج 3) عن الکافی أیضا.

قوله علیه السّلام: «و ذکرت حسدی الخلفاء و إبطائی عنهم، و بغیی علیهم، فأمّا البغی فمعاذ اللّه أن یکون» کلامه هذا إلی قوله: إنّ حقّی هو المأخوذ و قد ترکته لهم تجاوز اللّه عنهم، جواب عن قول معاویة فی کتابه: فکلّهم حسدت و علی کلّهم بغیت - إلی قوله: و فی إبطائک عن الخلفاء.

و قد مضی کلامنا فی البحث عن الإمامة فی المختار 237 أنّ الامام أجلّ شأنا من أن یکون باغیا، فانّ البغی من الذّنوب العظیمة و جمیع الذّنوب أربعة

ص:392

أوجه لا خامس لها: الحرص، و الحسد، و الغضب، و الشهوة، فهذه منفیّة عنه، فراجع إلی (ص 44 من ج 15).

و أمّا اجتماع الناس فی سقیفة بنی ساعدة و اختلاف المهاجرین و الأنصار فی البیعة و لم یغسّل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله بعد حتّی غصبوا أمیر المؤمنین علیّا علیه السّلام حقّه فقد ذکره الشارح الخوئی قدّس سرّه فی المباحث السالفة، و نحن أشرنا إلی شرذمة منه فی المجلد السادس عشر (ص 382).

و الیعقوبی فی التاریخ فی خبر السقیفة (ص 102 ج 2) بعد ما نقل کلام عبد الرحمن بن عوف فی فضل الأنصار قال: و قام المنذر بن الأرقم فقال: ما ندفع فضل من ذکرت و إنّ فیهم لرجلا لو طلب هذا الأمر لم ینازعه فیه أحد - یعنی علیّ بن أبی طالب علیه السّلام. إلی أن قال:

و جاء البراء بن عازب فضرب الباب علی بنی هاشم و قال: یا معشر بنی هاشم بویع أبو بکر، فقال بعضهم: ما کان المسلمون یحدثون حدثا نغیب عنه و نحن أولی بمحمّد صلّی اللّه علیه و آله، فقال العباس: فعلوها و ربّ الکعبة. و کان المهاجرون و الأنصار لا یشکّون فی علیّ علیه السّلام فلمّا خرجوا من الدّار قام الفضل بن العباس، و کان لسان قریش فقال: یا معشر قریش إنه ما حقّت لکم الخلافة بالتمویة و نحن أهلها دونکم، و صاحبنا أولی بها منکم، و قام عتبة بن أبی لهب فقال: - ما کنت أحسب أنّ الأمر منصرف - إلی آخر الأبیاب الّتی نقلنا فی (ج 16 ص 383) عن خزیمة بن ثابت الأنصاری.

ثمّ قال الیعقوبی: و تخلّف عن بیعة أبی بکر قوم من المهاجرین و الأنصار و ما لو مع علیّ بن أبی طالب منهم: العباس بن عبد المطلب، و الفضل بن العباس و الزبیر بن العوام بن العاص، و خالد بن سعید، و المقداد بن عمرو، و سلمان الفارسی، و أبو ذر الغفاری، و عمّار بن یاسر، و البراء بن عازب، و ابیّ ابن کعب.

قال: و کان خالد بن سعید غائبا فأتی علیّا فقال: هلمّ أبایعک فو اللّه ما فی الناس أحد أولی بمقام محمّد منک.

ص:393

قال: فأرسل أبو بکر إلی عمر بن الخطاب و أبی عبیدة بن الجراح و المغیرة ابن شعبة فقال: ما الرأی؟ قالوا: الرأی أن تلقی العباس بن عبد المطلب، فتجعل له فی هذا الأمر نصیبا یکون له و لعقبه من بعده، فتقطعون به ناحیة علیّ بن أبی طالب حجّة لکم علی علیّ إذا مال معکم، فانطلق أبو بکر و عمر و أبو عبیدة بن الجراح و المغیرة حتّی دخلوا علی العباس لیلا.

فحمد أبو بکر اللّه و أثنی علیه ثمّ قال:

إنّ اللّه بعث محمّدا نبیّا، و للمؤمنین ولیّا، فمنّ علیهم بکونه بین أظهرهم حتّی اختار له ما عنده، فخلی علی الناس امورا لیختاروا أنفسهم فی مصلحتهم مشفقین فاختارونی علیهم والیا، و لامورهم راعیا، فولیت ذلک و ما أخاف بعون اللّه و تسدیده و هنا و لا حیرة و لا جبنا، و ما توفیقی إلاّ باللّه علیه توکلت و إلیه انیب. و ما أنفک یبلغنی عن طاعن یقول الخلاف علی عامّة المسلمین یتّخذکم لجأ فتکون حصنه المنیع و خطبه البدیع، فإمّا دخلتم مع الناس فیما اجتمعوا علیه، و إمّا صرفتموهم عمّا مالوا إلیه، و لقد جئناک و نحن نرید أن نجعل لک فی هذا الأمر نصیبا یکون لک و یکون لمن بعدک من عقبک، إذ کنت عمّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله، و إن کان الناس قد رأوا مکانک و مکان صاحبک فعدلوا بالأمر عنکم علی رسلکم بنی هاشم فانّ رسول اللّه منّا و منکم.

فقال عمر بن الخطاب: إی و اللّه، و اخری إنّا لم نأتکم لحاجة إلیکم و لکن کرها أن یکون الطعن فی ما اجتمع علیه المسلمون منکم، فیتفاقم الخطب بکم و بهم فانظروا لأنفسکم.

«احتجاج العباس عم رسول الله (صلّی اللّه علیه و آله) علی أبی بکر و عمر فی أمر البیعة»

قال الیعقوبیّ: فحمد العباس اللّه و أثنی علیه و قال:

إنّ اللّه بعث محمّدا صلّی اللّه علیه و آله کما وصفت نبیّا، و للمؤمنین ولیّا، فمنّ علی امّته به حتّی قبض اللّه إلیه و اختار له ما عنده، فخلی علی المسلمین امورهم لیختاروا لأنفسهم مصیبین الحقّ، لا مائلین بزیغ الهوی، فان کنت برسول اللّه فحقّا أخذت

ص:394

و إن کنت بالمؤمنین فنحن منهم، فما تقدمنا فی أمرک فرطا، و لا حللنا وسطا، و لا برحنا سخطا، و إن کان هذا الأمر إنّما وجب لک بالمؤمنین، فما وجب إذ کنّا کارهین، ما أبعد قولک من أنّهم طعنوا علیک من قولک إنهم اختاروک و ما لو إلیک و ما أبعد تسمیتک خلیفة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله من قولک خلی علی الناس امورهم لیختاروا فاختاروک، فأمّا ما قلت إنّک تجعله لی فإن کان حقّا للمؤمنین فلیس لک أن تحکم فیه، و إن کان لنا فلم نرض ببعضه دون بعض، و علی رسلک فإنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله من شجرة نحن أغصانها و أنتم جیرانها، فخرجوا من عنده.

و فی الجمل للمفید قدّس سرّه (ص 45 طبع النجف) و قد عرفت الخاصة و العامّة ما أظهره أمیر المؤمنین علیه السّلام من کراهته من تقدّم علیه و تظلّمه منهم، فقال فی مقام بعد مقام: اللّهم إنّی أستعیذک «أستعدیک. ظ» علی قریش فانهم ظلمونی حقّی و منعونی إرثی و تمالوا علیّ. و قال علیه السّلام: لم أزل مظلوما منذ قبض رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله، و قال: و قد عهد إلیّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله أنّ الامّة ستغدر بی من بعده، و قال:

یا عمر لقد ظلمت الحجر و المدر. و قال: اللّهمّ اجز قریشا عنّی الجوازی فقد قطعت رحمی و دفعتنی عن حقّی و أغرت بی سفهاء الناس و خاطرت بدمی.

قوله علیه السّلام: «و أمّا ما ذکرت من أمر عثمان و قطیعتی رحمه و تألیبی علیه - إلی قوله: إلاّ أن تتجنّی فتجنّ ما بدا لک» هذا الفصل جواب عن قول معاویة فی کتابه إلیه علیه السّلام مخاطبا له بقوله: ثمّ لم تکن لأحد منهم بأعظم حسدا منک لابن عمّک عثمان - إلی قوله: و قد ذکر لی أنک تنصّل من دمه.

و قد ذکرنا فی شرح المختار الأوّل من کتبه و رسائله علیه السّلام الأحداث الّتی أحدثها عثمان ممّا نقمها الناس منه و طعنوا علیه و صارت أسباب قتله (ص 203 ج - 16)، و نصح أمیر المؤمنین علیه السّلام عثمان فی ص (311 ج 16 من) الواقدی و غیره، و کذا قوله علیه السّلام «ما زلت أذبّ عن عثمان حتّی أنّی لأستحی» المنقول من الطبری و غیره فی شرح المختار 238 من کلامه فی باب الخطب (ص 183 ج 16) و قوله علیه السّلام: و اللّه لقد دفعت عنه حتی خشیت أن أکون آثما.

ص:395

و قد أشرنا فی (ص 351 ج 16) إلی أنّ عثمان قتل نفسه بأحداثه التی أحدثها و أنّ أمیر المؤمنین علیه السّلام قال: اللّه قتله، و أنه علیه السّلام کان فی عزلة عن قتله، و أنّه علیه السّلام نصحه و نصره غیر مرّة و ما أراد عثمان منه نصحا و إلاّ لتاب من قوادحه حقیقة و لما خدع الناس مرّة بعد مرّة، و أنّ أهل البصرة اتّهموا علیّا علیه السّلام بدم عثمان اتباعا لتسویلات شیطانیّة، و أنّ اسناد دم عثمان إلیه تهمة و بهتان لیس إلاّ و غیرها ممّا أشرنا إلیها فراجع.

و قال ابن الأثیر فی مادّة عفو من النهایة: قالت امّ سلمة لعثمان: لا تعف سبیلا کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله لحبها، أی لا تطمسها.

ثمّ قد بیّنا تفسیر قوله علیه السّلام: «إلاّ أن تتجنّی فتجنّ ما بدا لک» فی شرح الکتاب السادس، فراجع.

هنا انتهی المجلد السابع عشر من هذه الطبعة النفیسة فی الیوم الرابع و العشرین من شهر جمادی الثانیة سنة - 1385 - بتصحیح و ترتیب من العبد:

- السید ابراهیم المیانجی - عفی عنه و عن والدیه، و ذلک فی المطبعة المبارکة الاسلامیة بطهران.

و یلیه ان شاء الله المجلد الثامن عشر فی شرح بقیة الکتاب و الحمد لله.

ص:396

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109