پيام امام اميرالمومنين عليه السلام: شرح تازه و جامعي بر نهج البلاغه جلد 20

مشخصات کتاب

آیة الله العظمی مکارم شیرازی

شرح تازه و جامعی بر نهج البلاغه

پیام امام امیرالمؤمنین

کلمات قصار

480-401

جلد بیستم

کتاب برگزیده سال

با همکاری جمعی از فضلا و دانشمندان

ص: 1

اشاره

---

سر شناسه: مکارم شیرازی، ناصر، 1305-

عنوان قراردادی: نهج البلاغه.فارسی-عربی.شرح

عنوان و نام پدیدآور: پیام امام امیرالمؤمنین (علیه السلام): شرح تازه و جامعی بر نهج البلاغه / مکارم شیرازی؛ با همکاری جمعی از فضلا و اندیشمندان حوزه علمیه قم

مشخصات نشر: قم: مؤسسه تنظیم و نشر آثار حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی، 1397.

مشخصات ظاهری: 527 ص.

شابک: 1-6-99801-600-978 (دوره)؛4-16-6335-622-978 (ج20)

وضعیت فهرست نویسی: فیپا.

یادداشت: فارسی - عربی

یادداشت: کتاب حاضر توسط ناشران متفاوت در سال های مختلف منتشر شده است.

یادداشت: چاپ اول

عنوان دیگر: شرح تازه و جامعی بر نهج البلاغه

موضوع: علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40 ق --خطبه ها

موضوع: علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40 ق --نامه ها

موضوع: علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40 ق --کلمات قصار

موضوع: علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40 ق --نهج البلاغه -- نقد و تفسیر

شناسه افزوده: علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40 ق --نهج البلاغه. شرح

رده بندی کنگره: 1397 7م/38/0422 BP

رده بندی دیویی: 9515/297

شماره کتابشناسی ملی: 5401684

---

با همکاری دانشمندان محترم حجج اسلام آقایان:

محمد رضا آشتیانی - محمّد جواد ارسطا - سید عبدالمهدی توکل

سعید داودی - احمد قدسی

پیام امام امیرالمؤمنین (علیه السلام) / ج 20

تألیف: آیة الله العظمی مکارم شیرازی و همکاران

تیراژ: 1000 نسخه

نوبت چاپ: اوّل

صفحه و قطع: 527 صفحه / وزیری

تاریخ انتشار: 1397

چاپخانه: سلیمانزاده

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

با همکاری انتشارات امام علی بن ابی طالب (ع)

شابک: 4-16-6335-622-978

آدرس ناشر: ایران - قم - ابتداى خیابان شهدا - کوچه 22

تلفن : 37732478

فکس: 37840099

www.makarem.ir

ص: 2

بسم الله الرحمن الرحیم

ص: 3

ص: 4

فهرست مطالب

گفتار حکیمانه 401---15

شرح و تفسیر: هماهنگى معقول با مردم---16

گفتار حکیمانه 402---19

شرح و تفسیر: فراتر از حد تو سخن مگو---20

گفتار حکیمانه 403---23

شرح و تفسیر: پراکنده کارى و شکست---24

گفتار حکیمانه 404---27

شرح و تفسیر: هر چه هست از اوست!---28

گفتار حکیمانه 405---33

شرح و تفسیر: این مرد لجوج را رها کن---34

نکته ها---37

1. ماجراى گفتگوى عمار یاسر و مغیره---37

2. عمار یاسر و مغیرة بن شعبه را بیشتر بشناسیم---37

گفتار حکیمانه 406---43

شرح و تفسیر: دو کار زیبا!---44

گفتار حکیمانه 407---49

شرح و تفسیر: هر درک عاقلانه اى روزى نجات بخش است---50

ص: 5

گفتار حکیمانه 408---53

شرح و تفسیر: با حق ستیزه مکن! به زمین خواهى خورد---54

گفتار حکیمانه 409---59

شرح و تفسیر: قلب کتاب چشم است---60

گفتار حکیمانه 410---63

شرح و تفسیر: رئیس صفات پسندیده---64

گفتار حکیمانه 411---69

شرح و تفسیر: مراقب باش با چه کسى سخن مى گویى؟---70

گفتار حکیمانه 412---73

شرح و تفسیر: بهترین راه تأدیب خویشتن---74

نکته: روح ادب واسباب آن---76

گفتار حکیمانه 413---79

گفتار حکیمانه 414---79

شرح و تفسیر: دو راهى مصائب---81

نکته: راه صحیح برخورد با مشکلات زندگى---83

گفتار حکیمانه 415---87

شرح و تفسیر: سه ویژگى دنیا---88

نکته: ناپایدارى مواهب این جهان---91

گفتار حکیمانه 416---93

شرح و تفسیر: براى چه کسى باقى مى گذارى؟---95

گفتار حکیمانه 417---101

شرح و تفسیر: مراحل استغفار کامل---103

نکته ها---107

1. شرایط توبه واقعى---107

2. سرگذشت عجیب همسایه ابوبصیر---111

ص: 6

گفتار حکیمانه 418---113

شرح و تفسیر: بهترین یاور در برابر سفیهان---114

گفتار حکیمانه 419---119

شرح وتفسیر: نقاط ضعف عجیب این انسان مغرور!---120

نکته ها---123

1. نیرومند ضعیف!---123

2. مواد تشکیل دهنده عرق بدبو---125

3. پشه، موجودى کوچک اما شگفت انگیز---126

گفتار حکیمانه 420---127

شرح و تفسیر: راه غلبه بر شهوت---129

نکته: راه هاى روشن براى مبارزه با انحرافات جنسى---133

گفتار حکیمانه 421---137

شرح و تفسیر: عقل کافى---138

گفتار حکیمانه 422---141

شرح و تفسیر: کار نیک کمش، بسیار است---142

گفتار حکیمانه 423---147

شرح و تفسیر: اگر رابطه خود را با خدا اصلاح کنى...---148

گفتار حکیمانه 424---153

شرح و تفسیر: نقش حلم وعقل---154

گفتار حکیمانه 425---159

شرح و تفسیر: واسطه هاى فیض---160

گفتار حکیمانه 426---163

شرح و تفسیر: بى اعتبارى این دو نعمت---164

ص: 7

گفتار حکیمانه 427---167

شرح و تفسیر: مشکل خود را با خدا بگو---168

گفتار حکیمانه 428---171

شرح و تفسیر: عید واقعى---172

گفتار حکیمانه 429---177

شرح و تفسیر: بزرگترین حسرت---178

گفتار حکیمانه 430---183

شرح و تفسیر: زیانکارترین انسانها---184

گفتار حکیمانه 431---189

شرح و تفسیر: طالبان دنیا و طالبان آخرت---190

گفتار حکیمانه 432---193

شرح و تفسیر: دوازده صفت اولیاءالله---195

نکته: اولیاء الله در این کلام امام (علیه السلام) چه کسانى هستند؟---201

گفتار حکیمانه 433---203

شرح و تفسیر: لذات زودگذر و تبعات بسیار---204

گفتار حکیمانه 434---207

شرح و تفسیر: نخست او را بیازماى---208

نکته: آزمودن قبل از دوستى---210

گفتار حکیمانه 435---213

شرح و تفسیر: گشایش درهاى امید---214

گفتار حکیمانه 436---219

شرح و تفسیر: معرف کریمان---220

گفتار حکیمانه 437---223

شرح و تفسیر: عدالت برتر است یا جود و بخشش؟---224

ص: 8

گفتار حکیمانه 438---229

شرح و تفسیر: مردم دشمن چه چیزند؟---230

گفتار حکیمانه 439---233

شرح و تفسیر: عصاره مفهوم زهد---234

گفتار حکیمانه 440---237

شرح و تفسیر: به وعده هاى اشخاص زیاد خوشبین نباشید---238

گفتار حکیمانه 441---241

شرح و تفسیر: میدان آزمون بزرگ---242

گفتار حکیمانه 442---247

شرح و تفسیر: بهترین شهرها---248

گفتار حکیمانه 443---253

شرح و تفسیر: مالک، بزرگمرد نستوه---255

نکته: مالک اشتر، مرد بسیار شجاع و پرافتخار---257

گفتار حکیمانه 444---261

شرح و تفسیر: بهترین روش براى کار کردن---262

گفتار حکیمانه 445---267

شرح و تفسیر: پیوند اخلاق نیک با یکدیگر---268

نکته: صفات اخلاقى کلیدى---269

گفتار حکیمانه 446---273

شرح و تفسیر: بهترین مصرف مال---274

نکته ها---275

1. اهمیت زکات---275

2. صعصعه و غالب و فرزدق کیستند؟---277

ص: 9

گفتار حکیمانه 447---279

شرح و تفسیر: هشدار به بازرگانان---280

نکته: خطرات ربا---283

گفتار حکیمانه 448---285

شرح و تفسیر: مصائب کوچک را بزرگ نشمرید---286

گفتار حکیمانه 449---289

شرح و تفسیر: تضاد شخصیت با شهوات سرکش---290

نکته: عواقب شوم هواپرستى---291

گفتار حکیمانه 450---293

شرح و تفسیر: شوخى نامناسب---294

نکته: خطرات مزاح وشوخى---296

گفتار حکیمانه 451---299

شرح و تفسیر: چه بهتر محبت از دو سر باشد---300

نکته: نقش دوستان در زندگى انسان---301

گفتار حکیمانه 452---305

شرح و تفسیر: غنا و فقر حقیقى---306

گفتار حکیمانه 453---311

شرح و تفسیر: پسر شوم زبیر!---312

نکته: زبیر و عبدالله بن زبیر---313

گفتار حکیمانه 454---317

شرح و تفسیر: با این حال تکبّر چرا؟---318

نکته: بلاى تکبر---320

گفتار حکیمانه 455---323

شرح و تفسیر: برترین شعراى عرب---324

ص: 10

نکته ها---327

1. شأن ورود این گفتار حکیمانه---327

2. امرؤ القیس کیست؟---328

3. تمسک امام (علیه السلام) به اشعار پرمعناى عرب---330

گفتار حکیمانه 456---333

شرح و تفسیر: تنها بهاى وجود انسان---334

نکته ها---336

1. هدف امام (علیه السلام) از نکوهش دنیا---336

2. ارزش وجود انسان---337

گفتار حکیمانه 457---339

شرح و تفسیر: دو کس هرگز سیر نمى شوند---340

گفتار حکیمانه 458---343

شرح و تفسیر: حقیقت ایمان---344

گفتار حکیمانه 459---349

شرح و تفسیر: مقدرات بر تدبیر ما پیشى مى گیرد---350

گفتار حکیمانه 460---355

شرح و تفسیر: بردبارى وترک شتاب---356

گفتار حکیمانه 461---359

شرح و تفسیر: غیبت نشانه ناتوانى است---360

نکته: غیبت وآثار شوم آن---361

حق الناس یا حق الله؟---363

گفتار حکیمانه 462---367

شرح و تفسیر: بى اعتنایى به تعریف و تمجید---368

نکته: مدح و تمجید در حد اعتدال---370

ص: 11

گفتار حکیمانه 463---373

شرح و تفسیر: دنیا وسیله است نه هدف---374

گفتار حکیمانه 464---377

شرح و تفسیر: پایان عمر بنى امیّه---379

گفتار حکیمانه 465---383

شرح و تفسیر: طایفه پرافتخار انصار---384

نکته: فضایل انصار در قرآن و روایات اسلامى---385

گفتار حکیمانه 466---389

شرح و تفسیر: یک تشبیه عجیب---391

گفتار حکیمانه 467---393

شرح و تفسیر: پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) آیین الهى را سامان بخشید---394

گفتار حکیمانه 468---399

شرح و تفسیر: یک پیشگویى مهم---400

نکته ها---403

1. نکوهش شدید از بخل---403

2. فرق میان بیع مکره و مضطر---405

گفتار حکیمانه 469---407

شرح و تفسیر: هر دو گروه هلاک مى شوند---408

نکته ها---411

1. غلات و مفرطین چه کسانى هستند؟---411

2. ناصبى ها---415

گفتار حکیمانه 470---419

شرح و تفسیر: حقیقت توحید و عدل---420

ص: 12

گفتار حکیمانه 471---425

شرح و تفسیر: حق گفتار صحیح---426

گفتار حکیمانه 472---429

شرح و تفسیر: باران هاى مفید---431

نکته ها---432

1. صلاة الاستسقاء (نماز باران)---432

2. قطع برکات آسمانى براثر گناهان---435

گفتار حکیمانه 473---439

شرح و تفسیر: ما به سوگ پیامبر نشسته ایم---440

نکته ها---442

1. خضاب و رنگ کردن موها در اسلام---442

2. خضاب در اشعار شعرا---443

گفتار حکیمانه 474---445

شرح و تفسیر: همسان شهیدان---446

گفتار حکیمانه 475---449

شرح و تفسیر: گنج پایان ناپذیر!---450

گفتار حکیمانه 476---453

شرح و تفسیر: هرگز مردم را تحت فشار قرار مده---454

نکته ها---455

1. چرا امام (علیه السلام) زیاد را به این منصب گماشت؟---455

2. چرا زیاد را زیاد بن ابیه مى گفتند؟---456

3. عدالت و سختگیرى وخشونت---457

گفتار حکیمانه 477---461

شرح و تفسیر: از گناهى که کوچک مى شمرى بترس!---462

ص: 13

گفتار حکیمانه 478---465

شرح و تفسیر: مسئولیت سنگین دانشمندان---466

نکته: آموزش کدام علم واجب است؟---468

گفتار حکیمانه 479---471

شرح و تفسیر: دوستان پرتکلّف---472

گفتار حکیمانه 480---477

شرح و تفسیر: اسباب جدایى دوستان---478

نکته: شرایط دوستى---480

فهرست منابع---497

ص: 14

گفتار حکیمانه 401

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَام

مُقَارَبَةُ النَّاسِ فِی أَخْلاَقِهِمْ أَمْنٌ مِنْ غَوَائِلِهِمْ.

امام (علیه السلام) فرمود:

هماهنگى (معقول) با مردم در اخلاقشان سبب ایمنى از کینه توزى و دشمنى آن هاست.(1)

ص: 15


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب تنها منبع دیگرى که براى این گفتار حکیمانه ذکر کرده غررالحکم است که با تفاوتى آن را بهاین صورت آورده است: «قارِبِ النّاسَ فى أخلاقِهِم تَأمَنْ غَوائِلَهم» (این تفاوت نشان مى دهد که غرر آن را از منبع دیگرى غیر از نهج البلاغه آورده است) (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 286).

شرح و تفسیر: هماهنگى معقول با مردم

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه اشاره به یک نکته لطیف اجتماعى مى کند مى فرماید: «هماهنگى با مردم در اخلاقشان سبب در امان بودن از کینه توزى و دشمنى آن هاست»؛ (مُقَارَبَةُ النَّاسِ فِی أَخْلاَقِهِمْ أَمْنٌ مِنْ غَوَائِلِهِمْ).

شک نیست که هر قوم و جمعیت بلکه هر انسانى صفات و اخلاق ویژه خود را دارد و به کسانى علاقه مند است که در صفات و اخلاق با او هماهنگ باشند، به آداب و رسومش احترام بگذارند و مطابق خواسته هاى او عمل کنند. هماهنگى با مردم در این امور - البته در مواردى که برخلاف شرع و عقل نیست - سبب مى شود که آن ها انسان را از خود بدانند و با او رابطه دوستى برقرار کنند و همین امر سبب امنیت از کینه توزى و دشمنى آن ها مى شود.

البته همان گونه که اشاره شد منظور، هم رنگ جماعت شدن در زشتى و بدى ها و آداب و رسوم غلط و کارهاى خلاف شرع و عقل نیست چراکه نه شرع به ما چنین اجازه اى را مى دهد و نه عقل و خرد.

در روایات اسلامى عنوان دیگرى مطرح است که با آنچه در این کلام شریف آمده قریب المضمون مى باشد و آن مسأله مدارا با مردم است.

در احادیث فراوانى به مدارا کردن با مردم توصیه و بر آن تأکید شده است

ص: 16

ازجمله امیرمؤمنان على (علیه السلام) مى فرماید: «دارِ النّاسَ تأمَنْ غوائِلَهُم وتَسْلَمْ مِن مَکایِدِهم؛ با مردم مدارا کن تا از دشمنى آن ها و کید و مکرشان در امان باشى».(1)

مرحوم کلینى در کتاب شریف کافى در جلد دوم بابى تحت عنوان «باب المداراة» مطرح کرده که در ذیل آن روایات متعددى آورده است ازجمله در حدیثى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نقل مى کند: «ثَلاَثٌ مَنْ لَمْ یکُنَّ فِیهِ لَمْ یتِمَّ لَهُ عَمَلٌ وَرَعٌ یحْجُزُهُ عَنْ مَعَاصِى اللَّهِ وَ خُلُقٌ یدَارِى بِهِ النَّاسَ وَ حِلْمٌ یرُدُّ بِهِ جَهْلَ الْجَاهِلِ؛ سه چیز است که در هرکس نباشد هیچ کارى از کارهاى او سامان نمى پذیرد: ورع و تقوایى که او را از معصیت خدا بازدارد و اخلاقى که او را به مدارا کردن با مردم وادارد و حلم و بردبارى اى که جهل جاهلان را با آن از خود دور سازد».(2)

در حدیث دیگرى از آن حضرت این مسأله با تأکید بیشترى عنوان شده است، مى فرماید: «أَمَرَنِى رَبِّى بِمُدَارَاةِ النَّاسِ کَمَا أَمَرَنِى بِأَدَاءِ الْفَرَائِضِ؛ پروردگارم مرا به مدارا کردن با مردم دستور داده همان گونه که دستور به فرائض و واجبات داده است».(3)

و در حدیث سومى باز هم تأکید بیشترى در این زمینه شده، مى فرماید : «مُدَارَاةُ النَّاسِ نِصْفُ الْإِیمَانِ وَ الرِّفْقُ بِهِمْ نِصْفُ الْعَیشِ؛ مدارا کردن با مردم نصف ایمان است و رفاقت با آن ها نصف زندگى است».(4)

کلام امام (علیه السلام) درباره هماهنگى با اخلاق مردم و احادیث متعددى که در بالا از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) درمورد مدارا کردن با خلق خدا و رفاقت با آن ها نقل کردیم نشانه روشنى از روح اجتماعى تعلیمات اسلام است که تا چه اندازه مسائل مختلف

ص: 17


1- غررالحکم، ح 10179.
2- کافى، ج 2، ص 116، ح 1.
3- کافى، ج 2، ص 117، ح 4.
4- کافى، ج 2، ص 117، ح 5.

اخلاقى و روانى را براى هم زیستى مسالمت آمیز با مردم مورد توجه قرار داده است.

این سخن را با حدیث دیگرى از امام صادق (علیه السلام) پایان مى دهیم: «إِنَّ قَوْماً مِنَ النَّاسِ قَلَّتْ مُدَارَاتُهُمْ لِلنَّاسِ فَأُنِفُوا (فَنُفُوا) مِنْ قُرَیشٍ وَ ایمُ اللَّهِ مَا کَانَ بِأَحْسَابِهِمْ بَأْسٌ وَ إِنَّ قَوْماً مِنْ غَیرِ قُرَیشٍ حَسُنَت مُدَارَاتُهُمْ فَأُلْحِقُوا بِالْبَیتِ الرَّفِیعِ؛ گروهى از مردم مدارا کردنشان نسبت به دیگران کم و ضعیف بود و لذا از قبیله قریش نفى و طرد شدند و به خدا سوگند ازنظر حسب و نسب مشکلى نداشتند (مشکلشان عدم مدارا بود) و گروهى از غیر قریش مدارا کردنشان خوب بود و ملحق به این بیت رفیع شدند».(1)

بار دیگر تأکید مى کنیم که منظور از هماهنگى و مدارا با مردم این نیست که هم رنگ آن ها در خلاف کارى ها و معاصى و آلودگى شویم. به یقین کسى که پایبند به موازین شرع باشد چنین فکرى به خود راه نمى دهد بلکه منظور هماهنگى و مدارا در امور مباح و چیزهایى است که مورد علاقه آن ها و مشروع مى باشد.

* * *

ص: 18


1- کافى، ج 2، ص 117، ح 6.

گفتار حکیمانه 402

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَام

لِبَعْضِ مُخَاطِبِیهِ وَ قَدْ تَکَلَّمَ بِکَلِمَةٍ یُسْتَصْغَرُ مِثْلُهُ عَنْ قَوْلِ مِثْلِهَا:

لَقَدْ طِرْتَ شَکِیراً، وَ هَدَرْتَ سَقْباً.

امام (علیه السلام) به شخصى که در حضورش سخنى بالاتر از شأن خود گفت، فرمود:

پیش از پردرآوردن پرواز کردى و هنوز بالغ نشده بانگ برآوردى.(1)

مرحوم سید رضى مى گوید: «منظور از «شکیر» در این جا نخستین پرهایى است که بر بال پرنده مى روید پیش از آن که قوى و محکم شود و «سقب» به شتر نابالغ گفته مى شود و شتر معمولاً پیش از رسیدن به بلوغ، فریاد مخصوص را سر نمى دهد»؛ (قال الرّضیّ: والشّکیرُ هاهنا: أوّل ما یَنبُت من ریشِ الطائرِ قبل أن یَقوى ویستَحْصِفَ. والسّقبُ: الصّغیرُ مِنَ الإبلِ، ولا یَهدِرُ إلّا بعد أن یستَفحِل).

ص: 19


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر منبع دیگرى براى این کلام حکیمانه نقل نمى کند جز چیزى که از غررالحکم نقل کرده و معتقد است عبارت غرر غلط مى باشد. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 286). اضافه مى کنیم که زمخشرى در ربیع الابرار آن را به همین صورت نقل کرده است. (ربیع الابرار، ج 3، ص 61).

شرح و تفسیر: فراتر از حد تو سخن مگو

از مقدمه این کلام استفاده مى شود که شخصى در حضور امام (علیه السلام) سخنى بیش از حد و مقدار خود گفت (و به تعبیر رایج میان مردم: بزرگ تر از دهانش حرف زد) امام (علیه السلام) براى این که او را بر سر جایش بنشاند و او دیگر زیاد از حد خود سخن نگوید با تعبیر بسیار زیبا و ذکر دو مثال جالب اشتباه او را به او گوشزد کرد و فرمود: «پیش از پر درآوردن پرواز کردى و هنوز بالغ نشده بانگى که درخور بالغان است سردادى»؛ (لِبَعْضِ مُخَاطِبِیهِ وَ قَدْ تَکَلَّمَ بِکَلِمَةٍ یُسْتَصْغَرُ مِثْلُهُ عَنْ قَوْلِ مِثْلِهَا: لَقَدْ طِرْتَ شَکِیراً، وَ هَدَرْتَ سَقْباً).

مرحوم سید رضى در شرح کلام امام (علیه السلام) چنین مى گوید: «منظور از «شکیر» در این جا نخستین پرهایى است که بر بال پرنده مى روید پیش از آن که قوى و محکم شود و «سقب» به شتر نابالغ گفته مى شود و شتر معمولاً پیش از رسیدن به بلوغ فریاد مخصوص را سر نمى دهد»؛ (قال الرّضیّ: والشّکیرُ هاهنا: أوّل ما یَنبُت من ریشِ الطائرِ قبل أن یَقوى ویستَحْصِفَ. والسّقبُ: الصّغیرُ مِنَ الإبلِ، ولا یَهدِرُ إلّا بعد أن یستَفحِل).

امام (علیه السلام) دو تشبیه درباره عمل شخصى که در محضرش بیش از حد خود سخن گفته بود بیان فرمود. نخست او را تشبیه به پرندگانى کرد که هنوز بال و پر آن ها قوى نشده سعى مى کنند مانند بزرگسالان پرواز کنند؛ برمى خیزند و بر زمین مى خورند.

ص: 20

تشبیه دیگر این که شتربچه آن صداى مخصوص شتران را که عرب آن را «هدیر» مى گوید سر نمى دهد. امام (علیه السلام) مى فرماید: به شتر بچه اى مى مانى که مانند شتران بزرگسال هدیر سر مى دهى.

فصاحت و بلاغتى که در این کلام کوتاه و پرمعنا به کار رفته بر هیچ کس پوشیده نیست و این نشان مى دهد که امام (علیه السلام) چنان بر سخن گفتن مسلط بود که با دو جمله کوتاه مطلب مهمى را به زیباترین وجه بیان مى کند.

یکى از آداب مجلس این است که هرکس در جاى خود بنشیند و هرکس به اندازه قدر و مقام خود سخن بگوید. حافظ نیز با توجه به این رسم و آداب چنین گفته است:

افسر سلطان گل پیدا شد از طرف چمن

مقدمش یارب مبارک باد بر سرو و سمن

خوش به جاى خویشتن بود این نشست خسروى

تا نشیند هر کسى اکنون به جاى خویشتن

بنابراین کسانى که بلندپروازى مى کنند و بیش از حد خود سخن مى گویند کارشان نوعى بى ادبى محسوب مى شود و همگان بر آن ها خرده مى گیرند.

ازاین رو در غررالحکم از امام (علیه السلام) نقل شده که فرمود: «رَحِمَ الله امرِأً عرَف قدرَهُ ولم یَتَعدَّ طَورَهُ؛ خداوند رحمت کند کسى را که قدر خود را بشناسد و از حد خود تجاوز نکند».(1)

تاریخ نشان مى دهد افرادى که بلندپروازى کردند و از حد خود تجاوز نمودند و سخنان نامناسبى گفتند گرفتار مشکلات مهمى شدند و شاید گاه جان خود را بر سر سخنان خود دادند.

ص: 21


1- غررالحکم، ح 4666.

بنابراین، گفتار امام (علیه السلام) خطاب به شخص معینى نیست بلکه همه انسان ها مخاطب آن حضرت اند که حد و مقام خود را بشناسند و در گفتار و عمل و ادعا از آن تجاوز نکنند تا آبروى آن ها در میان خاص و عام نرود.

در عربى و فارسى نیز ضرب المثل هایى مشابه این سخن دیده مى شود هرچند هرگز آن فصاحت و بلاغت را ندارد. مثلاً عرب ها به کسى که بیش از حد خود سخن بگوید یا عملى انجام دهد مى گویند: «زببت وانت حِصرِم؛ هنوز غوره هستى مویز شدى».

در فارسى گفته مى شود: سخن بزرگتر از دهانت مى گویى، یا گفته مى شود : هنوز غوره نشده مویز شدى.

اشتباه نشود، ممکن است افراد کوچکى داراى استعدادهاى مهم و فوق العاده باشند و سخن هاى مهمى بگویند. این گونه افراد نه تنها نباید تحقیر شوند بلکه باید مورد تشویق قرار گیرند. سخن امام (علیه السلام) ناظر به کسانى است که ادعایى بیش از حد خود دارند و بیش از آنچه زیبنده آن هاست حرف مى زنند.

مرحوم حاج شیخ محمّدعلى انصارى، برادر واعظ معروف حاج شیخ مرتضى انصارى که شاعر باذوقى بود و تمام نهج البلاغه را به شعر درآورده و با شرح و ترجمه آمیخته که در چندین جلد منتشر شده است در ترجمه این کلام امام (علیه السلام) چنین مى گوید:

تو پیش از پر درآوردن پریدى *** نگشته فحل، فریادى کشیدى

تویى کوچک نشاید در محافل *** بزرگان را شوى قرن و مماثل

فراتر از گلیم خویش پا را *** مکش، در جاى خود راحت بیاسا

* * *

ص: 22

گفتار حکیمانه 403

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَام

مَنْ أَوْمَأَ إِلَى مُتَفَاوِتِ خَذَلَتْهُ آلْحِیَلُ.

امام (علیه السلام) فرمود:

کسى که به کارهاى مختلف بپردازد نقشه ها و تدبیرهایش به جایى نمى رسد.(1)

ص: 23


1- سند گفتار حکیمانه: در مصادر آمده است که این گفتار حکمت آمیز را پیش از سید رضى مرحوم ابن شعبه حرانى در تحف العقول در ضمن وصیتى که امام (علیه السلام) به مالک اشتر فرمود، آورده است اما با این تفاوت: «مَنْ أَوْمَأَ إِلَىمُتَفَاوِتٍ خَذَلَتْهُ الرَّغْبَة». (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 287). ولى در نسخه اى که از تحف العقول نزد ماست چنین آمده است: «مَنْ أَهْوَى إِلَى مُتَفَاوِتٍ خَذَلَتْهُ الرَّغْبَة».(تحف العقول، ص 202).

شرح و تفسیر: پراکنده کارى و شکست

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه اشاره به یکى از اصول مهم مدیریت کرده، مى فرماید: «کسى که به کارهاى مختلف بپردازد نقشه ها و تدبیرهایش به جایى نمى رسد»؛ (مَنْ أَوْمَأَ إِلَى مُتَفَاوِتِ خَذَلَتْهُ آلْحِیَلُ).

افراد زیادى را در جامعه مى بینیم که قانع به یک یا چند شغل نیستند و حتى گاهى شغل هاى متضاد و مختلف براى خود انتخاب مى کنند و با این که از استعداد خوبى برخوردارند و گاه ممکن است جزء نخبه ها و نابغه ها باشند باز مى بینیم به موفقیت چشمگیرى نائل نمى شوند.

دلیل آن روشن است؛ هر کارى تدبیر خاص خودش را مى طلبد و کارهاى مختلف تدبیرهاى مختلفى را طلب مى کند و جمع کردن بین تدبیرهاى متضاد، کار بسیار مشکلى است به همین دلیل افرادى را مى بینیم که تمام همّ خود را مصروف به یک فن مى کنند و توفیقات زیادى به دست مى آورند ولى افرادى که چندین فن مختلف و گاه متضاد را بر عهده مى گیرند غالباً همه را ناقص مى گذارند و یا نتیجه مهم و چشمگیرى به دست نمى آورند.

بعضى از شارحان نهج البلاغه این کلام نورانى را به معناى جمع دنیا و آخرت گرفته و گفته اند: کسانى که بخواهند هم دنیا و هم آخرت را به طور کامل به دست آورند ناکام مى مانند زیرا این دو با هم جمع نمى شوند.

ص: 24

و بعضى آن را به معناى جمع میان حق و باطل تفسیر کرده اند؛ کسى بخواهد از حق طرفدارى کند و در عین حال حامى باطل نیز باشد و یا به تعبیر دیگر بخواهد همه را از خود راضى کند. تدبیرهاى چنین کسى نیز به جایى نمى رسد.

این تفسیر ها را به عنوان یکى از مصادیق آن مفهوم کلى و جامع کلام امام (علیه السلام) مى توان پذیرفت اما منحصر ساختن مفهوم کلام به این تفاسیر، صحیح به نظر نمى رسد.

بعضى نیز آن را به معناى قبول کردن شغل هاى زیاد گرفته اند که حتى در زمان ما مرسوم است بعضى چندین شغل براى خودشان انتخاب مى کنند اما هیچ کدام را به طور صحیح نمى توانند انجام دهند ولى این تفسیر با تعبیر «متفاوت» سازگار نیست زیرا متفاوت، مفهومش «ناهماهنگ» و یا «متضاد» است و این غیر از شغل هاى زیادى است که ممکن است ناهماهنگ نیز نباشد.

اصولاً پیشرفت کارها بدون مدیریت صحیح امکان پذیر نیست و مدیریت صحیح، اصول و شرایطى دارد. یکى از شرایط مهمش همان است که امام (علیه السلام) در این کلام حکیمانه به آن اشاره کرده و آن این است که مدیر از پراکنده کارى بپرهیزد کارها را از هم جدا کند و هر کارى را به کسى یا به گروهى واگذار نماید و ناظرانى بر آن ها بگمارد. اما هرگاه به یک نفر یا یک گروه چندین کار متضاد و مختلف را بدهد به یقین همه آن ها ناقص خواهد شد و این برخلاف مدیریت صحیح است.

در حدیثى که مرحوم کلینى در کتاب شریف کافى نقل کرده است مى خوانیم که امام صادق (علیه السلام) به یکى از یاران خاصش به نام فضیل بن یسار فرمود: «إِنَّهُ مَنْ کَانَ هَمُّهُ هَمّاً وَاحِداً کَفَاهُ اللَّهُ هَمَّهُ وَ مَنْ کَانَ هَمُّهُ فِى کُلِّ وَادٍ لَمْ یبَالِ اللَّهُ بِأَى وَادٍ هَلَکَ؛ به یقین کسى که یک هدف داشته باشد خداوند او را براى رسیدن به هدفش کمک مى کند اما آن کس که همّ او در وادى هاى مختلف است در هر وادى اى هلاک شود خدا او را کمک نخواهد کرد».(1)

ص: 25


1- کافى، ج 2، ص 246، ح 5.

البته براى این حدیث تفسیرهاى دیگرى هم شده است، که انسان باید مذهب حق را پیدا کند و برگزیند و در مسیر آن گام بردارد و از سیر در مذاهب باطل گوناگون بپرهیزد.

امیرمؤمنان على (علیه السلام) در نامه پرمحتواى مالک اشتر هنگامى که دستورات مربوط به فرماندهى لشکر را مى دهد مى فرماید: «وَ أَفْضَلَ عَلَیهِمْ مِنْ جِدَتِهِ بِمَا یسَعُهُمْ وَ یسَعُ مَنْ وَرَاءَهُمْ مِنْ خُلُوفِ أَهْلِیهِمْ حَتَّى یکُونَ هَمُّهُمْ هَمّاً وَاحِداً فِى جِهَادِ الْعَدُوِّ؛ دستور بده که فرماندهان لشکر از امکاناتى که در اختیار دارند به سپاهیان کمک کنند به اندازه اى که نفراتى که تحت تکفل آن ها هستند به خوبى اداره شوند به گونه اى که همّ آن ها همّ واحدى باشد و آن جهاد با دشمن است».

این دستور نیز نشان مى دهد که تمرکز بر برنامه ها و فعالیت در یک بخش سبب پیروزى و موفقیت است.

این جمله از شیخ بهایى نیز معروف است که مى گوید: «غَلَبتُ کُلَّ ذِی فُنونٍ وَغَلَبنِى ذو فَنٍّ واحِدٍ؛ بر تمام دانشمندانى که مثل من در علوم مختلفى کار کرده بودند غلبه کردم اما دانشمندى که تنها در یک علم فعالیت داشت بر من غلبه نمود».

* * *

ص: 26

گفتار حکیمانه 404

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَام

وَقَدْ سُئِلَ عَنْ مَعْنَى قَوْلِهِمْ:

«لاَ حَوْلَ وَ لاَ قُوَّةَ إِلاَّ بِاللّهِ»: إِنَّا لاَ نَمْلِکُ مَعَ آللّهِ شَیْئاً، وَ لاَ نَمْلِکُ إِلاَّ مَا مَلَّکَنَا؛ فَمَتى مَلَّکَنَا مَا هُوَ أَمْلَکُ بِهِ مِنَّا کَلَّفَنَا، وَ مَتَى أَخَذَهُ مِنَّا وَضَعَ تَکْلِیفَهُ عَنَّا.

امام (علیه السلام) در پاسخ سؤالى درباره معناى «لا حول ولا قوة الا بالله» چنین فرمود:

ما در برابر خداوند با مالکیت او شریک نیستیم بلکه ما چیزى را مالک نیستیم جز آنچه او به ما تملیک کرده و هرگاه قدرت یا مالى را به ما ببخشد - در حالى که او از ما به آن مال سزاوارتر است - ما را مکلف به وظایفى (درباره آن) فرموده و هرگاه آن را از ما باز پس گیرد تکلیفش را نیز از ما برداشته است.(1)

ص: 27


1- سند گفتار حکیمانه: در مصادر نهج البلاغه آمده است که مضمون این گفتار حکیمانه در کتاب تحف العقول (که پیش از نهج البلاغه تألیف شده) در لابه لاى سؤالاتى که عبایة بن ربعى اسدى از حضرت کرد آمده است. (مصاد رنهج البلاغه، ج 4، ص 287). (و عبارت تحف العقول چنین است که امام (علیه السلام) در تفسیر «لا حَولَ وَ لا قوّةَ إلّابِالله» فرمود: «لا حَولَ عَن مَعاصِى الله إلّا بِعِصمَةِ الله و لا قوّة لنا على طاعةِ الله إلّا بعَونِ الله قال: فَوَثَب عَبایة فقبّل یدَیه و رِجلیه». تحف العقول، در کلمات امام هادى (علیه السلام) از امیرمؤمنان على (علیه السلام)، ص 468).

شرح و تفسیر: هر چه هست از اوست!

به نظرمى رسد- همانگونه که بعضى از شارحان نهج البلاغه استنباط کرده اند(1) - شخصى که معناى «لا حول ولا قوّة إلّا باللّه» براى او مفهوم نبود و گرفتار شبهه جبر شده بود سؤالى در این باره از حضرت کرد و امام (علیه السلام) براى رفع شبهه او سه جمله بیان فرمود.

نخست فرمود: «ما در برابر مالکیت خداوند مالک چیزى نیستیم»؛ (وَ قَدْ سُئِلَ عَنْ مَعْنَى قَوْلِهِمْ «لاَ حَوْلَ وَ لاَ قُوَّةَ إِلاَّ بِاللّهِ» -: إِنَّا لاَ نَمْلِکُ مَعَ آللّهِ شَیْئاً).

بنابراین مالک اصلى خداست و هیچ کس استقلال در مالکیت ندارد و به تعبیر دیگر، توحید در مالکیت، یکى از شاخه هاى توحید افعالى است که بدون اعتقاد به آن توحید انسان کامل نمى شود.

سپس در جمله دوم مى افزاید: «بلکه ما چیزى را مالک نیستیم جز آنچه او به ما تملیک کرده است»؛ (وَ لاَ نَمْلِکُ إِلاَّ مَا مَلَّکَنَا).

بنابراین مالکیت ما از ذات پاک او سرچشمه مى گیرد؛ آنچه اراده کند به ما مى دهد و آنچه را اراده کند باز پس مى گیرد و به تعبیر دیگر، مالکیت ما نسبت به مالکیت خداوند مالکیت طولى است نه مالکیت عرضى.

ص: 28


1- مرحوم محقق کمره اى در شرح نهج البلاغه خود این سخن را آورده است.

آنگاه در جمله سوم مى فرماید: «هرگاه او چیزى را به ما تملیک کند که درواقع خودش به آن سزاوارتر از ماست ما را (درباره آن) مکلف به وظایفى مى کند و هرگاه آن را از ما باز پس گیرد تکلیفش را از ما برمى دارد»؛ (وَ لاَ نَمْلِکُ إِلاَّ مَا مَلَّکَنَا؛ فَمَتى مَلَّکَنَا مَا هُوَ أَمْلَکُ بِهِ مِنَّا کَلَّفَنَا، وَ مَتَى أَخَذَهُ مِنَّا وَضَعَ تَکْلِیفَهُ عَنَّا).

این همان نکته باریک و دقیق و بسیار جالب «الأمرُ بین الأمرَین» است. نه چنان است که ما از خود استقلال تام داشته باشیم و صاحب قدرتى در برابر خدا و مالکیتى در برابر مالکیت او گردیم و نه چنان است که در اعمال خود مطلقآ اراده و اختیارى نداشته باشیم. بلکه او به ما قدرت و قوت و اختیار داده و هماهنگ با آن تکالیفى بر عهده ما گذاشته است. تا زمانى که آن قدرت و قوت وجود دارد تکالیف هم هست هنگامى که گرفته شد تکالیف از بین مى رود.

او به ما اموالى بخشیده و تملیک کرده و تکلیف خمس و زکات را در کنار آن قرار داده است، قوت و قدرت جسمانى داده و تکلیف نماز و روزه و حج و جهاد را در کنار آن مقرر فرموده، هرگاه مال را باز پس گیرد تکلیف خمس و زکات نیز برداشته مى شود هرگاه قوت و قدرت جسمانى را از ما سلب کند واجباتى که نیاز به قوت و قدرت جسمانى دارد از ما برداشته خواهد شد.

همین معنا در حدیث دیگرى که از امام (علیه السلام) نقل شده منعکس است:

«عبایه، از یاران خاص امیرالمؤمنین (علیه السلام) از آن حضرت درباره مسأله توانایى هاى انسان که با آن برمى خیزد و مى نشیند و کارهایى انجام مى دهد سؤال کرد (که آیا این ها جبرى است یا اختیارى؟) امام امیرمؤمنان على (علیه السلام) از او پرسید: منظور تو کدام توانایى است؟ توانایى بدون پروردگار یا با پروردگار؟ عبایه ساکت شد و پاسخى نداد، امام (علیه السلام) فرمود: بگو، عرض کرد: چه بگویم، فرمود: اگر بگویى با خداوند (در عرض خداوند) مالک قدرتى هستى، مایه هلاکت توست و اگر بگویى بدون خداوند چنین قدرتى را پیدا کردى آن هم مایه هلاکت

ص: 29

توست. عبایه عرض کرد: چه بگویم اى امیرالمؤمنین؟ فرمود: باید بگویى که این قدرت را خداوند به تو ارزانى داشته اگر این قدرت را براى تو ادامه دهد عطا و بخشش اوست و اگر از تو بگیرد بلا و آزمایش اوست. او مالک قدرتى است که به تو داده و قادر بر چیزى است که تو را بر آن قادر نموده، آیا نشنیدى مردم حول و قوه الهى را مى طلبند در آن جا که مى گویند: «لاحولَ ولا قوّة إلّا بالله العلىِّ العظیمِ». عبایه عرض کرد: تفسیر این سخن چیست؟ فرمود: پناهى دربرابر معاصى الهى نیست مگر پناه خداوند و قوتى بر طاعات نیست مگر با اعانت پروردگار. عبایه برخاست و خود را به روى دست و پاى امام (علیه السلام) انداخت و بوسه زد.(1)

براى روشن شدن این بحث پیچیده و دقیق و ظریف یک مثال حسى داریم که سابقآ نیز به آن اشاره کردیم و آن این است که فرض کنید یک قطار برقى به حرکت درآمده است این قطار نیروى خود را لحظه به لحظه از سیم برقى که در طول مسیر کشیده اند و حلقه لغزنده قطار روى آن حرکت مى کند دریافت مى دارد هر لحظه مسئول اداره برق اراده کند مى تواند برق آن قطار را از همان مبدأ قطع کند ولى مادامى که قطع نکرده راننده قطار با میل و اراده و آزادى، قطار را در مسیر به حرکت وامى دارد. هر کجا لازم بود توقف مى کند هر کجا لازم بود سرعت مى گیرد و هر کجا خواست ملایم مى رود، این راننده قادر است قطار را به صورت هاى مختلف هدایت کند ولى این قوت و قدرت را از مبدائى مى گیرد که لحظه به لحظه به او نیرو مى بخشد و هر لحظه بخواهد مى تواند این قدرت و نیرو را قطع کند. بنابراین این راننده، هم اختیار دارد و هم ندارد، اختیار براى انتخاب حرکت و توقف ولى عدم اختیار در بقاء نیرویش.

و این است معنى الامر بین الامرین: نه جبر و سلب اختیار و نه آزادى مطلق.

ص: 30


1- تحف العقول، ص 345، در کلمات امام هادى (علیه السلام).

نکته قابل توجه این است که «حول» در لغت به دو معناست: یکى حرکت و تحول و دیگرى ممانعت و حائل شدن. اگر در لغت عرب به «سال» حول گفته مى شود به این دلیل است که انسان از زمانى به زمان دیگر متحول مى شود و حرکت مى کند.

بنابر این معنا، معنى لاحول ولا قوة الا بالله این است که هیچ نوع حرکت و تحول و هیچ قوت و قدرتى جز از سوى خدا نیست، اوست که به ما این نیروها را بخشیده و به ما توانایى و اختیار داده تا بتوانیم به سوى مقاصد خویش حرکت کنیم.

و بنابر معنى دوم، معنى جمله این است که هیچ مانعى دربرابر معاصى و هیچ قدرتى بر اطاعات جز به وسیله خداوند نیست، همانگونه که در ذیل حدیث عبایه آمده بود و در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) نیز در تفسیر جمله «لا حول ولا قوّةَ إلّا بالله» مى خوانیم که فرمود: «لا یَحولُ بَینَنا وبینَ المَعاصِى إلّا اللهُ ولا یُقَوّینا على أداءِ الطّاعةِ والفرائضِ إلّا الله؛ میان ما و گناهان جز خداوند حائل نمى شود و براى اداى اطاعت و واجبات جز خداوند به ما نیرو نمى بخشد».(1)

به این ترتیب جمله پرمعنى و پرمحتواى «لا حولَ ولا قوّة إلّا بالله» دو معنى دارد که هر دو در روایات معصومین (علیهم السلام) آمده است.(2)

* * *

ص: 31


1- بحارالانوار، ج 90، ص 189، ح 24.
2- براى توضیح بیشتر درباره مسئله جبر و تفویض و قضا و قدر مى توانید به کتاب انوارالاصول، ج 1، و تفسیر نمونه، ج 26، ذیل آیه 38 سوره نبأ و همچنین ج 11، ذیل آیه 33 سوره نحل، و بحث هایى که سابقآ در پیام امام امیرالمؤمنین (علیه السلام)، ج 12، ص 461، ذیل حکمت 78 داشتیم، مراجعه کنید.

ص: 32

گفتار حکیمانه 405

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَام

لِعَمَّارِ بْنِ یَاسِرٍ وَ قَدْ سَمِعَهُ یُرَاجِعُ الْمُغِیرَةَ بْنَ شُعْبَةَ کَلاماً:

دَعْهُ یَا عَمَّارُ، فَإِنَّهُ لَمْ یَأْخُذْ مِنَ آلدِّینِ إِلاَّ مَا قَارَبَهُ مِنَ الدُّنْیَا، وَ عَلَى عَمْدٍ لَبَسَ عَلَى نَفْسِهِ لِیَجْعَلَ الشُّبَهَاتِ عَاذِراً لِسَقَطَاتِهِ.

امام (علیه السلام) هنگامى که شنید عمار یاسر با مغیرة بن شعبه (آن مرد منافق لجوج) جرّ و بحث مى کند، فرمود:

اى عمار! رهایش کن، چراکه او از دین خدا آن مقدار گرفته که به دنیا نزدیکش سازد و از روى عمد حق را بر خود مشتبه ساخته تا شبهات را بهانه لغزش ها و خلاف هایش قرار دهد.(1)

ص: 33


1- سند گفتار حکیمانه: در مصادر آمده است که این گفتار حکیمانه را ابن عساکر در تاریخ دمشق در شرح حال مغیرة بن شعبه و ابن قتیبه در الامامة و السیاسة با تفاوتى نقل کرده اند و(قبل از سید رضى) مرحوم شیخ مفید آن را در کتاب مجالس آورده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 288).

شرح و تفسیر: این مرد لجوج را رها کن

از مقدمه این کلام استفاده مى شود که عمار یاسر، آن صحابى پاکباز و شجاع و مخلص با مغیرة بن شعبه در مسائل مهم دینى گفتگو داشت و مغیره، آن مرد منافق و کوردل نمى پذیرفت. امام (علیه السلام) گفتگویى را که میان این دو نفر رد و بدل مى شد شنید و چند جمله کوتاه و پرمعنا درباره مغیرة بن شعبه فرمود که تمام روحیات و برنامه زندگى او در آن خلاصه شد. فرمود: «اى عمار! رهایش کن، چراکه او از دین خدا آن مقدار گرفته که به دنیا نزدیکش سازد و از روى عمد حق را بر خود مشتبه ساخته تا شبهات را بهانه لغزش ها و خلاف هایش قرار دهد»؛ (لِعَمَّارِ بْنِ یَاسِرٍ وَ قَدْ سَمِعَهُ یُرَاجِعُ الْمُغِیرَةَ بْنَ شُعْبَةَ کَلاماً: دَعْهُ یَا عَمَّارُ، فَإِنَّهُ لَمْ یَأْخُذْ مِنَ آلدِّینِ إِلاَّ مَا قَارَبَهُ مِنَ الدُّنْیَا، وَ عَلَى عَمْدٍ لَبَسَ عَلَى نَفْسِهِ لِیَجْعَلَ الشُّبَهَاتِ عَاذِراً لِسَقَطَاتِهِ).

امام (علیه السلام) روى دو نکته اساسى در این کلام حکیمانه تکیه فرموده که یکى مربوط به دنیاى مغیره است و دیگرى مربوط به اعتقادات و آخرتش.

در نکته اول مى فرماید: او اعتقادى به مسائل اسلامى ندارد با آن هماهنگ نیست، آن جا که به نفع دنیاى او باشد دیندار مى شود و آن جا که به زیان دنیاى او باشد احکام دین را رها مى کند.

ص: 34

قرآن مجید این وصف را براى جمعى از منافقان بیان کرده که راه تبعیض را پیش مى گرفتند و آنچه را به نفعشان بود مى پذیرفتند و بقیه را انکار مى کردند، مى فرماید: (إِنَّ الَّذِینَ یَکْفُرُونَ بِاللهِ وَرُسُلِهِ وَیُرِیدُونَ أَنْ یُفَرِّقُوا بَیْنَ اللهِ وَرُسُلِهِ وَیَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَکْفُرُ بِبَعْضٍ وَیُرِیدُونَ أَنْ یَتَّخِذُوا بَیْنَ ذَلِکَ سَبِیلا)؛ «کسانى که خدا و پیامبرانِ او را انکار مى کنند، و مى خواهند میان خدا و پیامبرانش تبعیض قائل شوند، و مى گویند: «به بعضى ایمان مى آوریم، و بعضى را انکار مى کنیم و مى خواهند در میان این دو، راهى براى خود انتخاب کنند)».(1)

یکى از صفات زشت یهود نیز همین بود همان گونه که قرآن درباره آن ها مى فرماید: (أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْکِتَابِ وَتَکْفُرُونَ بِبَعْضٍ فَمَا جَزَاءُ مَنْ یَفْعَلُ ذَلِکَ مِنْکُمْ إِلاَّ خِزْىٌ فِى الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَیَوْمَ الْقِیَامَةِ یُرَدُّونَ إِلَى أَشَدِّ الْعَذَابِ وَمَا اللهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ)؛ «آیا به بعضى از دستورات کتاب آسمانى ایمان مى آورید، و به بعضى کافر مى شوید؟! براى کسى از شما که این عمل (تبعیض در میان احکام و قوانین الهى) را انجام دهد، جز رسوایى در این جهان، چیزى نخواهد بود، و روز رستاخیز به شدیدترین عذاب ها گرفتار مى شوند. و خداوند از آنچه انجام مى دهید غافل نیست».(2)

همین معنا در کلام سالار شهیدان امام حسین (علیه السلام) به هنگام ورود به کربلا، در دوم محرم آمده است آن جا که رو به سوى یارانش کرد وفرمود: «النَّاسُ عَبِیدُ الدُّنْیا وَ الدِّینُ لَعِقٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ یحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَایشُهُمْ فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلاَءِ قَلَّ الدَّیانُون؛ مردم، بردگان دنیا هستند و دین، تنها بر زبان آن هاست؛ تا آن زمان که زندگى آن ها تأمین شود به دنبال دین هستند اما هنگامى که گرفتار بلا و آزمون

ص: 35


1- نساء، آیه 150.
2- بقره، آیه 85.

الهى شدند (و دین از منافع مادى آن ها جدا شد) دینداران کم اند».(1)

ولى مومنان راستین کسانى هستند که آیین خدا را به طور کامل با تمام وجود مى پذیرند خواه به منفعت مادى آن ها باشد یا به زیان آن و اصولاً بر سر همین دو راهى، دینداران از افراد منافق و بى دین، شناخته مى شوند که دین از یک مسیر مى رود و منافع مادى آن ها از مسیر دیگر.

در جمله دوم مى فرماید: او براى این که خود را در نظر خویش یا در نظر مردم معذور بشمرد عمدآ حقایق را بر خود مشتبه مى سازد و شبهاتى را بهانه براى کارهاى خلافش قرار مى دهد و این همان کارى است که همه منافقین انجام مى دهند؛ به شبهات پناه مى برند و وجدان خود را فریب مى دهند و کارهاى خلاف خود را به این وسیله توجیه مى کنند.

قرآن مجید درباره بعضى از کافران مى گوید: (بَلْ یُرِیدُ الْإِنسَانُ لِیَفْجُرَ أَمَامَهُ * یَسْأَلُ أَیَّانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ)؛ «(انسان شک در معاد ندارد) بلکه مى خواهد (آزاد باشد وبدون ترس از دادگاه قیامت) در تمام عمر گناه کند! (ازاین رو) مى پرسد: «قیامت کى خواهد بود؟».(2)

بر این اساس امام (علیه السلام) عمار را نهى کرد از این که سخن را با او ادامه دهد زیرا او کسى نبود که در برابر حق تسلیم شود ویا حتى حق را نشناخته باشد آگاهانه مخالفت مى کرد و براى حفظ منافع مادى خود طرح شبهه مى نمود، و سخن گفتن با چنین کسى روا نیست؛ نه مصداق ارشاد جاهل است و نه تنبیه غافل.

این گونه افراد درواقع مصداق آیه شریفه (سَوَآءٌ عَلَیْهِمْ ءَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ یُؤْمِنُونَ)(3) مى باشند.

ص: 36


1- بحارالانوار، ج 44، ص 383.
2- قیامت، آیات 5 و6.
3- بقره، آیه 6.

نکته ها

1. ماجراى گفتگوى عمار یاسر و مغیره

مرحوم سید رضى به این نکته اشاره نکرده که میان عمار یاسر و مغیرة بن شعبه چه گفتگویى بود که على (علیه السلام) به عمار چنان فرمود. اما مرحوم علامه شوشترى نقل مى کند که گفتگوى عمار با مغیره درباره این بود که عمار مغیره را دعوت کرد تا با امیرمؤمنان (علیه السلام) بیعت کند و او را در برابر دشمنانش (ازجمله معاویه) یارى دهد. مغیره نپذیرفت و به عمار گفت: یارى تو براى على بن ابى طالب مانند کسى است که از گرما به بیابان سوزان فرار کند یعنى تو از آن مصیبت هاى زمان عثمان فرار کردى و الآن در فشار معاویه اى خواهى افتاد که مصائبش بیشتر از اوست. هنگامى که امیرمؤمنان على (علیه السلام) این گفتگو را (یا گوشه اى از آن را شنید) آن سخنان را به عمار فرمود.(1)

2. عمار یاسر ومغیرة بن شعبه را بیشتر بشناسیم

درباره عمار یاسر، آن صحابى بزرگ و مخلص رسول الله (صلی الله علیه و آله) و صحابى فداکار جانشینش، امیرمؤمنان على (علیه السلام) پیش از این در جلد 7، صفحه 83 از همین کتاب و جاهاى دیگر سخن گفته ایم ولى فضایل و مناقب آن مرد پاکباز بیش از این هاست. او کسى است که یکى از آیات قرآن درباره او نازل شد زمانى که جماعتى از مشرکین، او و پدر و مادرش را شکنجه کردند تا اظهار برائت از پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) کنند پدر و مادرش حاضر نشدند و شهید گشتند ولى عمار با زبان و لفظ خود آنچه را مى خواستند گفت و گریه کنان خدمت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) آمد. آیه شریفه نازل شد: (مَنْ کَفَرَ بِاللهِ مِنْ بَعْدِ إِیمَانِهِ إِلاَّ مَنْ أُکْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالاِیمَانِ)؛

ص: 37


1- بهج الصباغة، ج 9، ص 593.

«کسانى که بعد از ایمان کافر شوند (مجازات مى شوند) به جز آن ها که تحت فشار واقع شده اند در حالى که قلبشان با ایمان، آرام است»(1) در این جا بعضى از ناآگاهان گفتند: عمار با گفتن الفاظ مربوط به برائت وبیزارى از اسلام، کافر شد. پیغمبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: «کَلاَّ إِنَّ عَمَّاراً مَلِىءٌ إِیمَاناً مِنْ قَرْنِهِ إِلَى قَدَمِهِ وَ اخْتَلَطَ الاِْیمَانُ بِلَحْمِهِ وَ دَمِه؛ چنین نیست، عمار از فرق سر تا قدم مملو از ایمان است و ایمان با گوشت و خون او آمیخته است». سپس پیامبر (صلی الله علیه و آله) افزود: اگر باز در چنین شرایطى قرار گرفتى همین گونه عمل کن.(2)

این آیه و روایت از مدارک روشنى است که اجازه تقیه را در شرایطى که جان انسان در خطر است مى دهد.

در حدیث دیگرى آمده است که پیامبر (صلی الله علیه و آله) به او بشارت داد، فرمود: «یا ابا الیقظان (انتخاب این کنیه براى عمار شاید به این دلیل بود که در بعضى از جنگ ها او و بعضى دیگر از صحابه پیغمبر (صلی الله علیه و آله) شب بیدار بودند و از لشکریان حفاظت مى کردند تا دشمن به آن ها شبیخون نزند) فَإِنَّکَ أَخُو عَلِى فِى دِیانَتِهِ وَ مِنْ أَفَاضِلِ أَهْلِ وَلاَیتِهِ وَ مِنَ الْمَقْتُولِینَ فِى مَحَبَّتِهِ تَقْتُلُکَ الْفِئَةُ الْبَاغِیة؛ تو برادر على در دیانتش هستى و از افراد برجسته اهل ولایت او مى باشى و از کسانى هستى که در محبت او شهید مى شوى و تو را گروه ستمکار شهید مى کنند».(3)

و همین گونه شد؛ او در صفین به دست لشکریان معاویه به شهادت رسید.

جالب این که علماى اهل سنت نیز در فضیلت عمار مطالب قابل توجهى نقل کرده اند ولى با نهایت تأسف عثمان بلایى بر سر عمار آورد که هر مسلمانى از شنیدن آن ناراحت مى شود. بلاذرى، از علماى معروف اهل سنت، در کتاب

ص: 38


1- نحل، آیه 106.
2- بحارالانوار، ج 19، ص 35.
3- بحارالانوار، ج 22، ص 333.

انساب الاشراف مى نویسد که مقداد و عمار یاسر و طلحه و زبیر و جمعى دیگر از اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نامه اى نوشتند و کارهاى خلاف عثمان را در آن برشمردند و او را از عذاب الهى ترساندند و به او گفتند که اگر دست از کارهایش برندارد بر ضد او اقدام خواهند کرد. عمار نامه را گرفت و نزد عثمان آمد و بخشى از آن را براى عثمان خواند. عثمان گفت: تو چرا از میان آن ها داوطلب شدى؟ عمار گفت: براى این که من بیش از آن ها خیرخواه تو هستم. عثمان به او گفت: دروغ گفتى اى فرزند سمیه (او را به نام مادرش نامید که توهین بزرگى محسوب مى شد، یعنى پدر تو معلوم نیست) عمار گفت: من فرزند سمیه هستم و پدرم یاسر است. عثمان دستور داد غلامانش دست و پاى او را گرفتند و کشیدند و عثمان با دو پاى خود با کفش به پایین شکم او زد و او دچار فتق (پارگى پرده شکم) شد.(1)

همین داستان را ابن عبدالبر، عالم دیگر اهل سنت در کتاب الاستیعاب در شرح حال عمار نقل کرده و افزوده که یکى از دنده هاى عمار را نیز شکستند.(2)

اما مغیرة بن شعبه: بسیارى درمورد او نوشتند که مرد بسیار باهوشى بود و به همین دلیل بعد از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نیز از طرف خلفا مناصب مهمى به او داده شد که آخرین منصبش فرماندارى کوفه بود ولى در عین حال مردى بسیار سنگدل و جنایت پیشه بود.

ابوالفرج اصفهانى درباره اسلام آوردن او چنین نوشته است که مغیره درباره اسلام آوردن خودش مى گوید: با گروهى از طائفه بنى مالک در عصر جاهلیت نزد پادشاه مصر رفتیم و هدایایى براى او بردیم. او هدایا را گرفت و دستور داد جوایزى به همه ما دادند بعضى را بیشتر و بعضى را کمتر ولى به من چیز بسیار

ص: 39


1- انساب الاشراف، ج 5، ص 49 طبق نقل الغدیر، ج 9، ص 16.
2- الغدیر، ج 9، ص 16.

کمى داد و چندان اعتنایى به من نکرد. گروهى از قبیله بنى مالک که با من بودند با استفاده از کمک سلطان مصر هدایایى براى خانواده خود گرفتند و بسیار خوشحال بودند و هیچ کدام حاضر نشدند با من مواسات کنند (و من کینه آن ها را به دل گرفتم). هنگامى که از مصر خارج شدیم مقدارى شراب با خود آوردند و از آن نوشیدند من هم با آن ها خوردم ولى دوست نداشتم با آن ها باشم، با خود گفتم: این ها به طائف بازمى گردند و به قبیله من مى گویند که سلطان مصر به من بى اعتنایى کرد به همین دلیل تصمیم گرفتم آن ها را به قتل برسانم. به آن ها گفتم: من گرفتار سردردى شده ام. آن ها شراب خود را حاضر کردند و مرا دعوت نمودند. گفتم: چون سردرد دارم نمى نوشم اما شما بنشینید من ساقى شما مى شوم. قبول کرده و شروع به نوشیدن شراب نمودند و هنگامى که در آن ها اثر کرد باز هم تقاضاى شراب کردند. آنقدر نوشیدند و مست شدند که به خواب عمیقى فرو رفتند. من برخاستم و همه آن ها را به قتل رساندم و آنچه با آن ها بود برداشتم و به مدینه آمدم. دیدم پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) در مسجد است و ابوبکر نزد اوست، مرا مى شناخت (پرسید: براى چه آمده اى؟) گفتم: آمده ام شهادتین بگویم و مسلمان شوم. ابوبکر گفت: از مصر آمده اى؟ گفتم: آرى. گفت: آنهایى که با تو بودند چه کردند؟ گفتم: میان من و آن ها اختلافاتى بروز کرد و ما مشرک بودیم من همه آن ها را کشتم و غنائمشان را برگرفتم و خدمت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) آمدم تا خمس آن را تقدیم کنم چون غنیمت مشرکین است. پیغمبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: اسلامت را مى پذیرم ولى چیزى از اموالت را نمى گیرم وآن را تخمیس نمى کنم زیرا تو به آن ها خیانت کردى. عرض کردم: هنگامى که آن ها را کشتم بت پرست بودم اکنون مسلمان شده ام. فرمود: بسیار خوب، اسلام، گذشته ها را مى پوشاند. چیزى نگذشت که این خبر (قتل سیزده نفر) به قبیله ثقیف رسید که در طائف بودند.

ص: 40

آن ها تصمیم گرفتند با طائفه ما بجنگند سپس صلح کردند که سیزده دیه پرداخت شود و غائله پایان یابد.(1)

آرى این است سابقه مغیرة بن شعبه.

ابن ابى الحدید این داستان را نقل کرده و بعد از آن مى افزاید: جمعى از اصحاب ما چنین مى گویند: کسى که اسلام آوردنش این گونه باشد و پایان کارش خبر متواترى باشد که تا پایان عمرش على (علیه السلام) را بر منابر لعن مى کرد و در میان این آغاز و پایان، کارش فسق و فجور و پر کردن شکم و هوس بازى جنسى و همراهى با فاسقان و صرف وقت در غیر اطاعت خدا بود چگونه ممکن است کسى به او علاقه داشته باشد و ما چه عذرى داریم اگر فسق او را براى مردم آشکار نسازیم.(2)

این گفتار ابن ابى الحدید درواقع اشاره به داستان عدالت صحابه است که اهل سنت همه آن ها را از خوب و بد و زشت و زیبا و مومن و فاسق، محترم مى شمارند. مقصود ابن ابى الحدید این است که آیا کسى را با این زندگى سراسر کثیف و آلوده تنها به عنوان این که جزء صحابه بوده یعنى پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) را دیده مى توان تبرئه کرد یا او را عادل شمرد؟(3)

* * *

ص: 41


1- اغانى، ج 16، ص 80 طبق نقل شرح نهج البلاغه علامه شوشترى (بهج الصباغه)، ج 9، ص593.
2- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 20، ص 10.
3- کسانى که بخواهند اطلاعات بیشترى درباره مغیره و کارهاى زشت و کثیف او پیدا کنند مى توانند به تاریخ مدینه دمشق ابن عساکر، ج 60، ص 13-63 مراجعه کنند.

ص: 42

گفتار حکیمانه 406

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَام

مَا أَحْسَنَ تَوَاضُعَ آلْأَغْنِیَاءِ لِلْفُقَرَاءِ طَلَباً لِمَا عِنْدَ آللّهِ! وَ أَحْسَنُ مِنْهُ تِیهُ آلْفُقَرَاءِ عَلَى آلْأَغْنِیَاءِ اتِّکَالاً عَلَى آللّهِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

چ-ه زیباس-ت تواضع و فروتنى ثروتمندان در برابر فقرا، براى رسیدن به پاداش هاى الهى، و از آن بهتر بى اعتنایى و بزرگ منشى مستمندان است در برابر اغنیا براى توکل بر خدا.(1)

ص: 43


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب مى گوید: از کسانى که قبل از سید رضى این کلام نورانى را نقل کرده اند ابو طالب مکى در قوت القلوب است سپس در داستانى از خطیب بغدادى در تاریخ بغداد در شرح حالات فتح بن شخرف نقل مى کند که او بعد از ختم قرآن در یکى از کوه هاى انطاکیه شبى امیرمؤمنان على (علیه السلام) را در خواب دید و تقاضا کرد کلام خیرى به او تعلیم دهد امام (علیه السلام) دست مبارکش را باز کرد در آن دو سطر نوشته شده بود و آن این بود: ما رأیتَ أحسَنَ مِن تَواضُعِ الغنىِّ للفقیرِ یَطلُب ثوابَ اللّهِ، و أحسَنَ مِن ذلِک تَیْهُ الفَقیرِ على الغَنِىِّ ثِقةً باللهِ(کلامى که شباهت زیادى به گفتار حکیمانه بالا دارد.) نیز از کسانى که بعد از سید رضى آن را نقل کرده اند میدانى در مجمع الامثال است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 289).

شرح و تفسیر: دو کار زیبا!

امام (علیه السلام) در این گفتار نورانى به دو نکته اشاره مى کند که اگر در جامعه پیاده شود بسیارى از نابسامانى ها سامان مى یابد. زیرا دو چیز است که باعث تباهى جامعه و شکاف وسیع طبقاتى مى شود: تکبر صاحبان ثروت و خضوع ذلت بار مستمندان در برابر آنها.

درواقع این دو رذیله اخلاقى علاوه بر این که چهره جامعه انسانى را زشت و نفرت انگیز مى کند سرچشمه انواع نابسامانى ها، عداوت ها و کینه ها و بى ثباتى هاست.

به همین دلیل امام (علیه السلام) در جمله اول، اغنیا و ثروتمندان را به تواضع دعوت مى کند و به آن ها مژده پاداش الهى مى دهد، مى فرماید: «چه خوب و زیباست تواضع و فروتنى ثروتمندان در برابر فقرا براى رسیدن به پاداش هاى الهى»؛ (مَا أَحْسَنَ تَوَاضُعَ آلْأَغْنِیَاءِ لِلْفُقَرَاءِ طَلَباً لِمَا عِنْدَ آللّهِ!).

وقتى افرادى که امکانات مالى فراوان دارند در برابر نیازمندان تواضع کنند که لازمه این تواضع آن است که به درد دل آن ها گوش فرادهند و مشکلاتشان را تا آن جا که در توان دارند حل کنند، کینه ها تبدیل به دوستى، و فاصله ها مبدل به نزدیکى خواهد شد و اغنیا علاوه بر پاداش هاى الهى آرامشى نیز در این جهان خواهند داشت که زندگى را براى آن ها شیرین مى کند.

آرى، تواضع از سوى هر کسى زیباست ولى از سوى اغنیا و ثروتمندان زیباتر

ص: 44

است چراکه نشان مى دهد آن ها به سبب ثروت، بر مرکب غرور سوار نشده اند و خود را گم نکرده اند و این فضیلت بزرگى است که به هنگام فزونى نعمت هاى الهى، انسان خود را فراموش نکند.

از این گذشته، اغنیا نباید فراموش کنند که همه اموال و ثروت ها از آنِ خداست و همه ما نمایندگان و خلفاى او در استفاده از آن اموال هستیم همان گونه که قرآن مجید مى گوید: (وَأَنْفِقُوا مِمَّا جَعَلَکُمْ مُّسْتَخْلَفِینَ فِیهِ)؛ «انفاق کنید از آنچه خداوند شما را نماینده خود در آن قرار داده است».(1)

آنگاه امام (علیه السلام) به سراغ جمله دوم رفته، چنین مى فرماید: «و از آن بهتر بى اعتنایى و بزرگ منشى مستمندان در برابر اغنیا براى تکیه کردن بر خداست»؛ (وَ أَحْسَنُ مِنْهُ تِیهُ آلْفُقَرَاءِ عَلَى آلْأَغْنِیَاءِ اتِّکَالاً عَلَى آللّهِ).

«تیه» در لغت به دو معنا آمده است: نخست، سرگردانى؛ همان گونه که خداوند در قرآن مجید درباره قوم بنى اسرائیل و سرگردانى آن ها در صحراى سینا به مدت چهل سال مى فرماید: (أَرْبَعِینَ سَنَةً یَتِیهُونَ فِى الْأَرْضِ).(2)

و معناى دیگر، تکبر و بزرگ منشى و بى اعتنایى است و در کلام امام (علیه السلام) منظور، معناى دوم است.

روشن است که اگر نیازمندان دست حاجت به سوى اغنیا دراز کنند و خود را در برابر آنان ذلیل و خوار نمایند از یک سو شخصیت خود را پایمال کرده اند و از سوى دیگر به جاى این که به خدا پناه ببرند به غیر خدا پناه برده اند و این نوعى شرک خفى است.

به همین دلیل در کلام حکیمانه 228 آمده بود: «مَنْ أَتَى غَنِیاً فَتَوَاضَعَ لَهُ لِغِنَاهُ ذَهَبَ ثُلُثَا دِینِهِ؛ کسى که به سراغ ثروتمندى براى ثروتش برود و در برابر او تواضع

ص: 45


1- حدید، آیه 7.
2- مائده، آیه 26.

کند دو سوم دینش از دست رفته است». و همانگونه که در آن جا گفتیم ایمان داراى سه رکن است: معرفت قلبى، اقرار زبانى و عمل به ارکان دین؛ کسى که در برابر چنین ثروتمندى خضوع مى کند در واقع اقرار زبانى به توحید را با کلمات تملق آمیزش درهم شکسته و همچنین خضوعى که باید در برابر ذات پاک پروردگار داشته باشد به وسیله خضوع در مقابل این ثروتمند، به شرک آلوده کرده است. بنابراین، دو رکن از ارکان ایمان را بر باد داده هرچند ایمان قلبى او محفوظ مانده باشد.

اشتباه نشود، منظور این نیست که نیازمندان در برابر اغنیا موضع گیرى کرده و راه خصومت در پیش گیرند و آتش دشمنى و عناد در میان این دو گروه برافروخته شود بلکه منظور این است که آن ها بزرگ منشى خود را حفظ کنند و اغنیا نیز دربرابر آن ها متواضع باشند و کمک هاى خود را بدون منت در اختیارشان بگذارند.

لذا در حدیثى مى خوانیم: «ذَکَرَ رَجُلٌ عِنْدَ أَبِى عَبْدِاللَّهِ (علیه السلام) الْأَغْنِیاءَ وَ وَقَعَ فِیهِمْ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) اسْکُتْ فَإِنَّ الْغَنِى إِذَا کَانَ وَصُولاً لِرَحِمِهِ بَارّاً بِإِخْوَانِهِ أَضْعَفَ اللَّهُ لَهُ الْأَجْرَ ضِعْفَینِ لِأَنَّ اللَّهَ یقُولُ وَما أَمْوالُکُمْ وَ لا أَوْلادُکُمْ بِالَّتِى تُقَرِّبُکُمْ عِنْدَنا زُلْفى إِلاَّ مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَأُولئِکَ لَهُمْ جَزاءُ الضِّعْفِ بِما عَمِلُوا وَ هُمْ فِى الْغُرُفاتِ آمِنُونَ؛ مردى نزد امام صادق (علیه السلام) سخن از اغنیا به میان آورد و درباره آن ها بدگویى کرد. امام (علیه السلام) فرمود: ساکت باش، اگر غنى صله رحم به جا آورد و به برادران دینى خود نیکى کند خداوند اجر او را دو چندان خواهد داد زیرا در قرآن مجید فرموده: اموال و اولادتان شما را به ما نزدیک نمى کند مگر کسى که ایمان داشته باشد و عمل صالح انجام دهد که پاداش آن ها به دلیل اعمالشان دو چندان است و در غرفه هاى بهشتى در امنیت خواهند بود».(1)

در حالات معصومین (علیهم السلام) نیز مى خوانیم که به گونه اى به نیازمندان کمک مى کردند که هرگز شخصیت آن ها درهم نشکند و احساس شرمندگى نکنند.

ص: 46


1- بحارالانوار، ج 100، ص 2، ح 3.

در حدیث جالبى از امام حسن مجتبى (علیه السلام) مى خوانیم که مردى خدمت امام (علیه السلام) رسید و اظهار فقر و پریشانى فراوان کرد واین دو بیت شعر را براى بیان نهایت فقر و درماندگى خود تقدیم نمود:

لَمْ یَبْقَ لِى شیءٌ یُباعُ بِدِرْهَمٍ *** یَکْفِیکَ مَنظَرُ حالَتى عَن مخبَرى

إلّا بَقایا ماءِ وَجهٍ صُنْتُه *** ألّا یُباعَ وقَد وجَدتُک مُشتَرى

چیزى در بساط من باقى نمانده که حتى یک درهم ارزش داشته باشد. نگاه به چهره من کافى است و نیازى به خبر دادن نیست.

تنها چیزى که باقى مانده آبرویم است که آن را هرگز نفروخته ام ولى اکنون تو را مشترى یافتم و مى خواهم به تو بفروشم.

امام مجتبى (علیه السلام) وکیل خویش را طلبید و فرمود: چقدر مال نزد توست؟ عرض کرد: دوازده هزار درهم. فرمود: همه آن را به این مرد فقیر بده، من از او شرمنده ام. عرض کرد: چیزى براى مخارج روزانه نمى ماند. فرمود: آن را به این مرد فقیر بده و حسن ظن به خدا داشته باش، خداوند جبران مى کند.

سپس امام (علیه السلام) آن مرد فقیر را طلبید و پول ها را به او داد واین دو بیت شعر را در جواب اشعارش فرمود:

عاجَلْتَنا فأتاک وابِلُ بِرّنا *** طَلّاً ولو أمهَلْتَنا لم تُمطِر

فَخُذِ القَلیلَ وکُن کأنَّک لم تَبِع *** ما صُنْتَهُ وکأنّنا لم نَشْتَرى

به سراغ ما آمدى و باران فیض ما به سراغ تو آمد واگر دیر آمده بودى شرمنده مى شدیم.

با این حال این مقدار کم را بگیر و چنان باش که گویى آبرویت را که محفوظ مى داشتى به ما نفروختى و ما هم از تو چیزى نخریدیم.(1)

آرى! این پاسخ از آن عطاى فوق العاده زیباتر بود.

ص: 47


1- منتهى الآمال، حالات امام حسن مجتبى (علیه السلام).

ص: 48

گفتار حکیمانه 407

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَام

مَا آسْتَوْدَعَ آللّهُ آمْرَأً عَقْلاً إِلاَّ آسْتَنْقَذَهُ بِهِ یَوْماً ما!

امام (علیه السلام) فرمود:

خداوند هیچ نوع عقلى را در وجود کسى به ودیعت ننهاده جز این که روزى به وسیله آن وى را نجات خواهد داد.(1)

ص: 49


1- سند گفتار حکیمانه: تنها موردى که مرحوم خطیب در مصادر غیر از نهج البلاغه نقل کرده روایت آمدى در غررالحکم است که آنرا با کمى تفاوت ذکر کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 290). اضافه مى کنیم که مرحوم شیخ طوسى نیز آن را در کتاب امالى خود از امام على بن موسى الرضا (علیه السلام) باتفاوتى ذکر کرده که عبارت او چنین است: «ما استودع الله عبدا عقلا إلا استنقذه به یوما». (امالى طوسى، ص 56، ح 48).

شرح و تفسیر: هر درک عاقلانه اى روزى نجات بخش است

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه اشاره به حکمت خداوند مى کند و این که هرچه را به هرکس داده روى حساب و کتابى بوده است، مى فرماید: «خداوند هیچ نوع عقلى را در وجود کسى به ودیعت ننهاده جز این که روزى به وسیله آن وى را نجات خواهد داد»؛ (مَا آسْتَوْدَعَ آللّهُ آمْرَأً عَقْلاً إِلاَّ آسْتَنْقَذَهُ بِهِ یَوْماً ما!).

از تعبیر امام (علیه السلام) استفاده مى شود که عقل، شاخه هاى مختلفى دارد و خداوند در هر کسى شاخه یا شاخه هایى از آن را به ودیعت مى نهد. تعبیر امام (علیه السلام) به «عقلا» به صورت نکره اشاره به همین نکته است.

آرى، بعضى عقل معاد دارند، بعضى عقل معاش و بعضى هر دو. عقل معاد نیز شاخه هاى متعددى دارد؛ کسانى از طریق ادله عقلى وارد مى شوند و افرادى از طریق ادله نقلى که هرکدام نیز شاخه هاى متعددى دارد و در عقل معاش نیز بعضى عقل صنعت دارند، بعضى استعداد خوبى براى کشاورزى و بعضى براى امور دیگر و هرکدام از این ها نیز براى خود شاخه هایى دارد.

امام (علیه السلام) مى فرماید: این نقاط قوت که نامش عقل است و خداوند در میان بندگانش تقسیم کرده همه روى حساب است. ممکن است کسى عقل خاصى در وجودش باشد و سالیان دراز از آن استفاده نکند و گاه حتى خودش فکر کند که این عقل و استعداد خاص در وجود او به چه کار مى آید ولى ناگهان جریانى در

ص: 50

زندگانى او رخ مى دهد که تا دست به دامان آن عقل واستعداد خاص نزند نجات نمى یابد و این نکته اى است که کمتر کسى به آن توجه دارد و یا در نوشته هاى خود آورده است ولى امام (علیه السلام) به واسطه علم گسترده و وسیعش به این نکته اشاره فرموده است.

قابل توجه این که غالب شارحان نهج البلاغه به نکره بودن «عقل» که اشاره به شاخه هاى خاص عقل است توجه نکرده اند و نقش عقل را به طور کلى در زندگى انسان ستوده و تشریح کرده اند در حالى که منظور امام (علیه السلام) بیان اهمیت عقل در این گفتار حکیمانه نیست هرچند عقل ازنظر اسلام فوق العاده اهمیت دارد و در آیات و روایات اشارات گسترده اى درباره آن آمده بلکه منظور امام (علیه السلام) این است که بسیارى از افراد، داراى عقل خاصى هستند که از مواهب الهى است و آن عقل خاص روزى به یارى آن ها مى آید و آن ها را از مشکلات مهمى نجات مى دهد، که نمونه هاى آن عبارت است از:

سلمان فارسى داراى یک عقل تجربى درمورد راه دفاع از شهرها از طریق کندن خندق در اطراف آن بود این عقل همواره در وجود او بود تا جریان جنگ احزاب پیش آمد، از آن استفاده کرد و نه تنها خودش را نجات داد بلکه لشکر اسلام را نیز از این طریق محافظت نمود.

مرحوم علامه شوشترى مثال دیگرى در این جا انتخاب کرده، مى گوید: داستان عابد بنى اسرائیل و آن زن بدکاره که هشیارى او سبب نجات عابد شد نمونه اى از این کلام است. این عقل در واپسین روزهاى زندگى به کار او آمد که هم خودش را نجات داد هم دیگرى را.

و این که در قرآن و روایات اسلامى تأکید بر مشورت شده ممکن است به ملاحظه همین امر باشد که هرکس داراى عقل و تدبیر و هشیارى خاصى است که به هنگام مشورت ظاهر مى شود و ممکن است یکى از آن ها مورد قبول همه طرف هاى مشورت قرار گیرد و سبب نجات گردد.

ص: 51

در داستان مبارزه امیرمؤمنان على (علیه السلام) با عمرو بن عبدود نیز مى بینیم که حضرت با استفاده از یک شگرد، عمرو را مغلوب کرد و بر زمین انداخت.

* * *

ص: 52

گفتار حکیمانه 408

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَام

مَنْ صَارَعَ آلْحَقَّ صَرَعَهُ.

امام (علیه السلام) فرمود:

آن کس که با حق درافتد، حق او را بر زمین خواهد زد.(1)

ص: 53


1- سند گفتار حکیمانه: از کسانى که «قبل از سید رضى» این گفتار حکیمانه را نقل کرده اند مرحوم شیخ مفید در ارشاد است و از کسانى که «بعد از سید رضى» آن را در کتب خود آورده اند میدانى در مجمع الامثال و زمخشرى در ربیع الابرار و قضاعى در دُستور معالم الحکم است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 291).

شرح و تفسیر: با حق ستیزه مکن! به زمین خواهى خورد

امام (علیه السلام) در این گفتار کوتاه وحکیمانه به نکته مهم وسرنوشت سازى اشاره کرده، مى فرماید: «آن کس که با حق درافتد حق او را بر زمین خواهد زد»؛ (مَنْ صَارَعَ آلْحَقَّ صَرَعَهُ).

آنچه امام (علیه السلام) در این گفتار نورانى بیان فرموده همان چیزى است که بارها تجربه شده و تاریخ شواهد فراوانى براى آن دارد.

زیرا حق به معناى واقعیت است و در برابر آن، باطل چیزى است که برخلاف واقع است و طرفداران آن مى خواهند با زور وفشار آن را سرپا نگاه دارند و طبیعى است روزى فرا مى رسد که آن زور و فشار کم مى شود و بساط باطل برچیده خواهد شد.

شک نیست که طرفدارى از حق نیز گاه مشکلات فراوانى دارد و طرفدارى از باطل گاه ساده و آسان است ولى اصل کلى بر این است که حق چون بر پایه واقعیت ها استوار است سرانجام ثابت و برقرار خواهد شد و باطل چون برخلاف واقعیت هاست سرانجام شکست خواهد خورد.

قرآن مجید در مثالى که براى حق و باطل زده مى فرماید: حق همچون آب است و باطل همچون کف هاى روى آب، این کف ها مدتى خودنمایى و جوش و خروش دارند ولى چیزى نمى گذرد که محو و نابود مى شوند و آب که حق

ص: 54

است باقى مى ماند: (فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفَاءً وَأَمَّا مَا یَنفَعُ النَّاسَ فَیَمْکُثُ فِى الأَرْضِ).(1)

از این گذشته، بالاترین حق و واقعیت در عالم، ذات پاک خداست و اوست که از حق حمایت مى کند و فرشتگان او مأمورند که طرفداران حق را حمایت کنند. (إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلاَئِکَةُ أَلاَّ تَخَافُوا وَلاَ تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِى کُنْتُمْ تُوعَدُونَ)؛ «به یقین کسانى که گفتند: «پروردگار ما خداوند یگانه است!» سپس استقامت کردند، فرشتگان بر آنان نازل مى شوند که «نترسید و غمگین مباشید، و بشارت باد بر شما به آن بهشتى که به شما وعده داده شده است».(2)

هنگامى که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) ظهور کرد تنها بود وبا گروه عظیم دشمنان سرسخت و لجوج و نیرومند روبرو شد اما چون طرفدار حق بود پیروز گشت و چون دشمنانش با حق درآویختند بر زمین خوردند. سایر انبیا از ابراهیم گرفته تا موسى بن عمران (علیهما السلام) و مردان مبارزى که حمایت از حق کردند به پیروزى رسیدند گرچه گروهى از آن ها در این راه شربت شهادت نوشیدند ولى اهداف و برنامه هاى آن ها زنده و جاویدان ماند.

این وعده الهى است که در آیات متعددى از قرآن نیز به آن اشاره شده ازجمله: (وَعَدَ اللهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُم فِى الاَْرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِى ارْتَضَى لَهُمْ وَلَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِّنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنآ یَعْبُدُونَنِى لاَ یُشْرِکُونَ بِى شَیْئآ)؛ «خداوند به کسانى از شما که ایمان آورده و کارهاى شایسته انجام داده اند وعده مى دهد که قطعاً آنان را حکمران روى زمین خواهد کرد، همان گونه که به پیشینیان آن ها خلافت روى زمین را

ص: 55


1- رعد، آیه 17.
2- فصلت، آیه 30.

بخشید؛ و دین و آیینى را که براى آنان پسندیده، پابرجا و ریشه دار خواهد ساخت؛ و ترسشان را به امنیت و آرامش مبدّل مى کند، آن چنان که تنها مرا مى پرستند و چیزى را شریک من نخواهند ساخت».(1)

جالب توجه این که ابن ابى الحدید در شرح خطبه قاصعه پس از اشاره به فعالیت هاى تبلیغاتى بنى امیه براى محو آثار على (علیه السلام) و فضایل او و تعیین جایزه براى کسانى که اخبار و احادیث براى خلفاى پیشین ذکر کنند مى گوید: آن ها در هنگامى که قدرت به دست داشتند از هیچ کوششى براى محو کردن نام على (علیه السلام) و فرزندانش و خاموش کردن نور آن ها و کتمان فضایل و مناقب و سوابقشان و وادار کردن مردم به سب و لعن آن ها بر منابر کوتاهى نکردند. پیوسته خون از شمشیرهاى آن ها مى چکید در حالى که اهل بیت (علیهم السلام) در آن زمان عده کمى بودند و دشمنان، بسیار. بعضى را کشتند و بعضى را اسیر کردند و بعضى را تبعید نمودند و بعضى فرار کردند و پنهان شدند و بعضى پیوسته در خوف به سر مى بردند این اوضاع به قدرى وخیم بود که گاه فقیه و محدث و قاضى و متکلمى را ملاقات مى کردند و او را تهدید شدید به اشد عقوبات مى نمودند که کمترین سخنى از فضایل اهل بیت (علیهم السلام) نگوید و کار تقیه به جایى رسید که وقتى یکى از محدثین مى خواست حدیثى از على (علیه السلام) نقل کند نام او را نمى برد و به جاى آن مى گفت: مردى از قریش چنین گفت یا مردى از قریش چنین کرد....

سپس مى افزاید: معاویه و یزید و بنى مروان در ایام حکومتشان که هشتاد سال طول کشید با تمام توان تلاش کردند که مردم را مجبور به دشنام دادن به امیرمؤمنان على (علیه السلام) و پنهان کردن فضایلش کنند تا آن جا که عامر بن عبدالله بن زبیر به فرزندش گفت: پسرم على (علیه السلام) را جز به نیکى یاد مکن زیرا بنى امیه هشتاد

ص: 56


1- نور، آیه 55.

سال او را بر منابر لعن کردند اما این کار چیزى جز بر رفعت مقام و عظمت على (علیه السلام) نیفزود. سپس اشاره به دوران حجاج مى کند که چه جنایاتى را براى اخفاء فضایل على (علیه السلام) و فرزندان و شیعیانش مرتکب شد.

و در پایان مى گوید: ولى خداوند اراده کرده بود که روز به روز بر نور و روشنایى فضایل آن ها بیفزاید و محبت آن ها را در دل ها افزون کند. اگر فضایل آن حضرت مانند کعبه آشکار و روشن نبود چیزى از آن امروز به دست ما نمى رسید.(1)

آرى، به گفته امام شافعى: در شگفتم از مردى که دشمنانش فضایل او را از روى حسد کتمان کردند و دوستانش از ترس، ولى با این حال شرق و غرب جهان را پر کرده است.(2)

در مقابل، دشمنانش چنان منفور شدند که در مرکز حکومت آن ها (شام) حتى قبر آبادى از آن ها دیده نمى شود در حالى که آثار اهل بیت (علیهم السلام) در پایتخت حکومت آن ها مثل آفتاب مى درخشد.

آرى کسى که با حق بجنگد حق او را بر زمین مى کوبد.

در این جا ممکن است سوال شود که پس چرا ما جمعى از طرفداران باطل را مى بینیم که مدت ها بر سر کار ماندند و حکومت کردند و با حق درافتادند و در عین حال به زمین نخوردند؟

پاسخ این سوال با توجه به یک نکته روشن مى شود و آن این که این گونه حکومت ها براى حفظ خود کارهاى مثبتى نیز داشتند: ایجاد امنیت، پیشرفت اقتصادى و گاه کمک به نیازمندان. آن ها به دلیل همین مقدار از حق که عمل مى کردند مدتى بر سر کار ماندند نه به سبب حمایت هایى که از باطل داشتند.

ص: 57


1- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 13، ص 219 به بعد.
2- على فى الکتاب و السنة، ج 1، ص 10.

این نکته را نیز نباید فراموش کرد که گروه هایى ممکن است براثر اشتباه در راه باطل گام گذاشته باشند و اکثریت را در بعضى از جوامع تشکیل دهند اما چون با حق مبارزه ندارند مصداق کلام امیرمؤمنان (علیه السلام) نیستند که حق، آن ها را بر زمین بزند.

* * *

ص: 58

گفتار حکیمانه 409

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَام

الْقَلْبُ مُصْحَفُ آلْبَصَرِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

قلب، کتاب چشم است. (و آنچه را انسان با چشم مى بیند و مى آزماید در قلبش نقش مى بندد).(1)

ص: 59


1- سند گفتار حکیمانه: تنها موردى که مرحوم خطیب در مصادر به عنوان منبع دیگرى براى این کلام حکیمانه نقل مى کند میدانى در مجمع الامثال است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 291). اضافه مى کنیم که ابوطلحه شافعى نیز در مطالب السوول آن را به عین همین عبارت از على (علیه السلام) نقل کرده است. (مطالب السوول، ص 203).

شرح و تفسیر: قلب کتاب چشم است

براى این کلام حکیمانه دو تفسیر مختلف شده است: نخست اینکه «قلب، کتاب چشم است (و آنچه انسان با چشم مى بیند و مى آزماید در قلبش نقش مى بندد»؛ (الْقَلْبُ مُصْحَفُ آلْبَصَرِ).

به این ترتیب امام (علیه السلام) مى خواهد اهمیت علوم تجربى و حقایق زیادى را که انسان مى تواند با چشم درک کند بیان فرماید؛ علوم و حقایق مربوط به اسرار آفرینش، نشانه هاى عظمت خدا، آثار پیشینیان و کتاب ها و نوشته هایى که از آن ها باقى مانده و درس هاى عبرتى که انسان در طول عمر خود مى بیند.

به یقین قسمت بسیار مهمى از علوم و دانش هاى ما از طریق چشم حاصل مى شود اعم از آنچه مستقیماً با چشم مى بینیم و یا آنچه در آثار گذشتگان مى خوانیم. بنابراین اگر گفته شود قلب، مصحَف و کتاب چشم است سخنى حکیمانه است و گویى چشم به منزله قلمى است که پیوسته در کتاب قلب مى نویسد و رقم مى زند.

تعبیرات دیگرى که از امام (علیه السلام) نقل شده نیز این معنا را تأیید مى کند. ازجمله در تعبیرى مى خوانیم: «العین رائد القلب؛ چشم راهنماى قلب است».(1)

در تعبیر دیگرى مى فرماید: «العین برید القلب؛ چشم همچون نامه رسان قلب است».(2)

ص: 60


1- غررالحکم، ح 667.
2- غررالحکم، ح 668.

مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار تعبیر دیگرى از امیرمؤمنان (علیه السلام) نقل کرده است: «سُئِلَ أَمِیرُ الْمُوْمِنِینَ (علیه السلام) بِمَا ذَا یسْتَعَانُ عَلَى غَضِّ الْبَصَرِ فَقَالَ بِالْخُمُودِ تَحْتَ سُلْطَانِ الْمُطَّلِعِ عَلَى سِرِّکَ وَ الْعَینُ جَاسُوسُ الْقَلْبِ وَ بَرِیدُ الْعَقْلِ فَغُضَّ بَصَرَکَ عَمَّا لاَ یلِیقُ بِدِینِکَ وَ یکْرَهُهُ قَلْبُکَ وَ ینْکِرُهُ عَقْلُکَ؛ از امیرمؤمنان (علیه السلام) سوال شد که چگونه انسان مى تواند چشم (از ناروایى ها) بپوشد؟ فرمود: از طریق قرار گرفتن تحت سلطه خداوندى که مطلع از اسرار توست و چشم، جاسوس قلب است و نامه رسان عقل. چشمت را از آنچه مناسب دین تو نیست و قلب و عقلت آن را انکار مى کند بپوشان».(1)

قرآن مجید نیز مى گوید: (أَفَلَمْ یَسِیرُوا فِى الاَْرْضِ فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِهَا أَوْ آذَانٌ یَسْمَعُونَ بِهَا فَإِنَّهَا لاَ تَعْمَى الأْبْصَارُ وَلَکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِى فِى الصُّدُورِ)؛ «آیا آنان در زمین سیر نکردند، تا دل هایى داشته باشند که حقیقت را با آن درک کنند؛ یا گوش هاى شنوایى که با آن (نداى حق را) بشنوند؟! چراکه چشم هاى ظاهر، نابینا نمى شود، بلکه دل هایى که در سینه هاست کور مى شود».(2)

اشاره به این که اگر چشم باز و بینا داشته باشند و سیر در زمین کنند، هم آثار عظمت خدا را مى بینند و هم درس هاى عبرتى را که از پیشینیان و پایان کار آن ها باقى مانده فرامى گیرند.

از سوى دیگر نیز بسیار مى شود که انسان نگاه هاى هوس آلود مى کند و آثار شوم آن در مصحف قلب نوشته مى شود و منشأ حزن طویل یا انحراف کثیر مى گردد و به گفته شاعر:

ز دست دیده و دل هر دو فریاد *** که هرچه دیده بیند دل کند یاد

در تفسیر دوم، مفهومى درست مقابل تفسیر اوّل مورد توجه قرار گرفته و آن

ص: 61


1- بحارالانوار، ج 101، ص 41، ح 52.
2- حج، آیه 46.

این که آنچه در قلب و درون روح انسان باشد در چشمان او نمایان است. درواقع چشم تابلویى است براى اسرار درون؛ شبیه آن چیزى که در حکمت 26 آمد که امام (علیه السلام) مى فرماید: «مَا أَضْمَرَ أَحَدٌ شَیئاً إِلاَّ ظَهَرَ فِى فَلَتَاتِ لِسَانِهِ وَ صَفَحَاتِ وَجْهِهِ؛ هیچ کس چیزى را در ضمیر و درون خود پنهان نمى کند مگر این که در سخنان (بى اندیشه) او و در رخسارش نمایان مى شود». واین همان چیزى است که در ضرب المثل فارسى خود نیز داریم: رنگ رخساره خبر مى دهد از سر ضمیر.

بنابر این تعبیر، قلب همچون کتاب پرمطلبى است که مطالب خود را از دریچه چشم بیرون مى فرستد، و از نگاه و دید افراد، بسیارى از مطالب درونشان را مى توان درک کرد.

و به گفته شاعر عرب:

إنّ العیونَ لَتُبدِى فى تَقلُّبِها *** ما فِى الضّمائرِ مِن وُدٍّ ومِنْ حَنَقِ

چشم ها در گردش خود آشکار مى سازد آنچه در درون، از محبت و عداوت است.

و شاعر دیگر مى گوید:

تَخْبِرُنى العَینانِ ما القَلْبُ کاتِمٌ *** وَما جَنّ بالبَغضاءِ والنَّظرِ الشَّزْرِ

چشم ها به من خبر مى دهد آنچه را که در دل پنهان است؛ و آنچه از کینه ها و عداوت ها در دل وجود دارد از نگاه هاى غضب آلود که با گوشه چشم مى شود ظاهر مى گردد.(1)

ولى قرائن نشان مى دهد که معناى اول مناسب تر است. بعضى از شارحان نهج البلاغه احتمال دیگرى نیز داده اند که مناسب به نظر نمى رسد لذا از ذکر آن خوددارى کردیم.(2)

ص: 62


1- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 20، ص 46.
2- شرح نهج البلاغه مرحوم شوشترى، ج 4، ص 225.

گفتار حکیمانه 410

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَام

التُّقَى رَئِیسُ آلْأَخْلاَقِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

پرهیزکارى، رئیس صفات پسندیده است.(1)

ص: 63


1- سند گفتار حکیمانه: در کتاب مصادر در ذیل این گفتار حکیمانه نیز اشاره شده که میدانى آن را در مجمع الامثال نقل کرده است.(مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 291). اضافه مى کنیم که زمخشرى آن را در ربیع الأبرار و ابن طلحه شافعى در مطالب السوول از امیرمؤمنان (علیه السلام) آورده اند. (ربیع الابرار، ج 2، ص 238، ح 180؛ مطالب السوول، ص 203).

شرح و تفسیر: رئیس صفات پسندیده

امام (علیه السلام) در این گفتار کوتاه و حکیمانه به نکته مهمى درباره رابطه تقوا با صفات برجسته و اخلاق انسانى بیان مى کند، مى فرماید: «پرهیزکارى، رئیس صفات پسندیده است»؛ (التُّقَى(1) رَئِیسُ آلْأَخْلاَقِ).

براى پى بردن به عمق کلام امام (علیه السلام) لازم است نخست مفهوم تقوا را آن چنان که هست بدانیم.

تقوا در اصل از ماده «وقایة» به معناى نگهدارى یا خویشتن دارى گرفته شده و به گفته راغب در مفردات «وقایة» در اصل به معناى نگهدارى اشیا در برابر امورى است که به آن ها زیان مى رساند و تقوا به معناى قراردادن روح و فکر در پوشش حفاظتى در برابر خطرها و گناهان است.

بنابراین، تقوا آن حالت خداترسى و احساس مسئولیت درونى است که بازدارنده انسان در برابر سرپیچى از فرمان خداست.

عبدالله بن معتز (متوفاى قرن سوم) این سخن را به شعر درآورده و گفته است:

خَلِّ الذُّنوبَ صَغیرَها *** وکبیرَها فهو التُّقى

ص: 64


1- «تقى» جمع «تقاة» به معناى تقواست و گاه به صورت مفرد و به معناى مصدرى همانند تقوا استعمال شده است.

واصنَعْ کَماشٍ فَوقَ أر *** ضِ الشَّوکِ یَحذَرُ ما یَرى

لاتَحقِرَنَّ صَغیرةً *** إنّ الجِبالَ مِن الحَصى

همه گناهان را از کوچک و بزرگ رها کن که حقیقت تقوا همین است.

و همچون کسى باش که در یک زمین پرخار با نهایت احتیاط گام برمى دارد و پیوسته مراقب اطراف خویش است.

گناهان صغیره را کوچک مشمر که کوه هاى بلند از سنگریزه ها تشکیل شده است.

اما «اخلاق» جمع «خُلق» (بر وزن قفل) و«خُلُق» (بر وزن افق) به معناى قوا و سجایا و صفات درونى است که با چشم دل دیده مى شود و آثارى در ظاهر دارد و گاه به همان آثار و اعمال و رفتارى که از خلقیات درونى ناشى مى گردد اخلاق گفته مى شود و درواقع، اولى، اخلاق صفاتى است و دومى اخلاق رفتارى و اخلاق به دو بخش تقسیم مى شود: اخلاق فضیله که سرچشمه کارهاى نیک مى شود و اخلاق رذیله که منشأ کارهاى زشت است.

در زمینه رابطه علم و اخلاق، رابطه اخلاق و عرفان و این که آیا اخلاق قابل تغییر است و نقش اخلاق در زندگى انسان ها، بحث است که در این مختصر نمى گنجد.(1)

با توجه به این دو تفسیر (تفسیر تقوا و تعریف اخلاق) روشن مى شود که تقوا رئیس اخلاق است زیرا این ملکه درونى، انسان را از بخل وحسد و کینه و عداوت و غیبت و ظلم و ستم و کبر و غرور و مانند آن بازمى دارد و به همین دلیل امام (علیه السلام) آن را رئیس اخلاق شمرده است و نیز به همین دلیل آن ها که از تقواى الهى بى بهره اند آلوده انواع رذایل اخلاقى مى شوند.

ص: 65


1- علاقه مندان مى توانند به کتاب ما، «اخلاق در قرآن» ج1 مراجعه کنند.

شاید به همین دلیل است که قرآن مجید تقوا را تشبیه به لباس کرده است ومى فرماید: (وَلِبَاسُ التَّقْوَى ذَلِکَ خَیْرٌ).(1) همانگونه که لباس، بدن انسان را از آسیب هاى فراوانى که در هر لحظه ممکن است بر جسم انسان وارد شود حفظ مى کند تقوا نیز که لباس معنوى و روحانى است انسان را از آسیب مفاسد اخلاقى حفظ مى نماید.

در خطبه 230 امام (علیه السلام) این مطلب را به شکل دیگرى بیان کرده، مى فرماید: «فَإِنَّ تَقْوَى اللَّهِ مِفْتَاحُ سَدَادٍ، وَ ذَخِیرَةُ مَعَادٍ، وَ عِتْقٌ مِنْ کُلِّ مَلَکَةٍ، وَ نَجَاةٌ مِنْ کُلِّ هَلَکَةٍ. بِهَا ینْجَحُ الطَّالِبُ، وَ ینْجُو الْهَارِبُ، وَ تُنَالُ الرَّغائِبُ؛ به یقین تقوا و پرهیزکارى کلید درهاى راستى است و ذخیره روز قیامت و سبب آزادى از هرگونه گناهى است که بر انسان چیره مى شود و موجب نجات انسان از هرگونه هلاکت است. به وسیله تقوا جویندگان به مقصود خود مى رسند و فرار کنندگان (از کیفر الهى) رهایى مى یابند و با تقوا به هر هدف و خواسته رفیع و بلندى مى توان رسید». چنانچه «تقى» را جمع بدانیم، با توجه به این که «اخلاق» نیز جمع است و هر دو شاخه هاى مختلفى دارند ممکن است کلام امام (علیه السلام) اشاره به این باشد که هر شاخه اى از تقوا شاخه اى از اخلاق را سرپرستى مى کند. تقواى مالى جلوى بخل را مى گیرد، تقواى زبانى جلوى تهمت و غیبت را مى گیرد و به همین طریق.

این بحث را با حدیثى از امام صادق (علیه السلام) پایان مى دهیم. فرمود: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ خَصَّ الاَْنْبِیاءَ بِمَکَارِمِ الاَْخْلاَقِ فَمَنْ کَانَتْ فِیهِ فَلْیحْمَدِ اللَّهَ عَلَى ذَلِکَ وَمَنْ لَمْ تَکُنْ فِیهِ فَلْیتَضَرَّعْ إِلَى اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ وَلْیسْأَلْهُ إِیاهَا قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ وَ مَا هُنَّ قَالَ هُنَّ الْوَرَعُ وَالْقَنَاعَةُ وَالصَّبْرُ وَ الشُّکْرُ وَ الْحِلْمُ وَ الْحَیاءُ وَ السَّخَاءُ وَ الشَّجَاعَةُ

ص: 66


1- اعراف، آیه 26.

وَالْغَیرَةُ وَ الْبِرُّ وَ صِدْقُ الْحَدِیثِ وَأَدَاءُ الاَْمَانَةِ؛ خداوند متعال پیامبران را به فضایل اخلاقى آراست. کسى که این فضایل در او باشد خدا را بر آن سپاس گوید وکسى که نداشته باشد به درگاه خداوند متعال تضرع کند و آن ها را از او بخواهد. راوى مى گوید: عرض کردم: فدایت شوم، این مکارم اخلاق که فرمودید چیست؟ فرمود: ورع، قناعت، صبر، شکر، حلم، حیا، سخاوت، شجاعت، غیرت، نیکوکارى، راستگویى و اداى امانت است».(1)

آرى کسى که این اوصاف دوازده گانه را داشته باشد به یقین انسان کامل و برجسته و در خط انبیا و اولیاست.

* * *

ص: 67


1- کافى، ج 2، ص 56، ح 3.

ص: 68

گفتار حکیمانه 411

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَام

لاَتَجْعَلَنَّ ذَرَبَ لِسَانِکَ عَلَى مَنْ أَنْطَقَکَ، وَبَلاَغَةَ قَوْلِکَ عَلَى مَنْ سَدَّدَکَ.

امام (علیه السلام) فرمود:

تندى و تیزى زبانت را بر ضد کسى که سخن گفتن را به تو آموخته به کار مگیر و (نیز) بلاغت سخنت را بر ضد کسى که سخنورى به تو آموخت صرف مکن.(1)

ص: 69


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب مى گوید: این کلام حکمت آمیز را آمدى در غرر با تفاوتى آورده است که نشان مى دهد از غیر نهج البلاغه گرفته است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 291). افزون بر این، زمخشرى آن را در ربیع الابرار از على (علیه السلام) نقل مى کند. (ربیع الابرار، ج 4، ص 86، ح 396).

شرح و تفسیر: مراقب باش با چه کسى سخن مى گویى؟

امام (علیه السلام) در این کلام نورانى به یک نکته اخلاقى و عاطفى اشاره کرده، مى فرماید: «تندى وتیزى زبانت را بر ضد کسى که نیکوسخن گفتن را به تو آموخت به کار مگیر و (نیز) بلاغت سخنت را بر ضد کسى که سخنورى به تو آموخت صرف مکن»؛ (لاَتَجْعَلَنَّ ذَرَبَ لِسَانِکَ عَلَى مَنْ أَنْطَقَکَ، وَبَلاَغَةَ قَوْلِکَ عَلَى مَنْ سَدَّدَکَ).

اشاره به این که حق شناسى ایجاب مى کند که اگر انسان نعمت و موهبتى از کسى به دست آورده، بر ضد او به کار نگیرد زیرا این نهایت بى انصافى و ناسپاسى است.

این سخن شامل پدر و مادرها و همه استادان و معلم ها مى شود؛ انسان نباید دربرابر پدر و مادرى که یک حرف و دو حرف بر زبانش گذاشته اند تا شیوه سخن گفتن را فراگیرد درشتى و خشونت کند.این کار گذشته از این که ازنظر شرعى منفور و زشت است تا آن جا که قرآن مى فرماید: (وَقَضَى رَبُّکَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِیَّاهُ وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَانآ إِمَّا یَبْلُغَنَّ عِنْدَکَ الْکِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ کِلاَهُمَا فَلاَ تَقُلْ لَّهُمَا أُفٍّ وَلاَتَنْهَرْهُمَا وَقُلْ لَّهُمَا قَوْلا کَرِیمآ)؛«وپروردگارت فرمان داده که جز او را نپرستید! وبه پدر و مادر نیکى کنید! هرگاه یکى از آن دو، یا هر دوى آنها، نزد تو به سن پیرى رسند، کمترین اهانتى به آن ها روا مدار! و بر آن ها فریاد مزن! و گفتار لطیف

ص: 70

و سنجیده و بزرگوارانه به آن ها بگو!»(1) ازنظر وجدانى نیز کارى ناپسند و ناجوانمردانه است.

همچنین استادى که به انسان شیوه نوشتن و سخن گفتن فصیح و بلیغ را آموخته هرگز نباید از این سرمایه بر ضد او استفاده کرد.

تجربه نشان داده است بعضى از کسانى که مرتکب چنین کارى مى شوند عمر کوتاهى دارند.

شاعر عرب مى گوید:

فَیا عَجَباً لِمَن رَبّیتُ طِفْلاً *** أُلَقِّمُه بأطرافِ البَنانِ

اُعَلِّمُهُ الرِّمایةَ کُلَّ یومٍ *** فَلمّا اشتَدَّ ساعِدُهُ رَمانى

اُعَلِّمُهُ الفُتُوَّةَ فلمّا *** طَرَّ شارِبُه جَفانى

وَکَم قد علّمتُه نَظْمَ القَوافى *** فَلمّا قال شِعراً قد هَجانى

در شگفتم از کسى که او را در کودکى تربیت کردم و با انگشتان خود لقمه در دهانش گذاشتم.

هر روز تیراندازى را به او مى آموختم اما هنگامى که دست و بازویش قوى شد مرا نشانه گرفت و به سوى من تیر انداخت.

من جوانمردى را به او آموختم اما همین که پشت لب هایش مو سبز شد به من جفا کرد.

چقدر نظم قافیه ها را به او آموختم ولى هنگامى که قدرت بر شعر گفتن پیدا کرد مرا با اشعار خود هجو نمود.(2)

«ذَرَب» (بر وزن طرب) به معناى تیزى وحدت و خشونت است. و «ذَرِب»

ص: 71


1- اسراء، آیه 23.
2- شرح نهج البلاغه مرحوم شوشترى، ج 1، ص 622.

(بر وزن خشن) به معناى شخص فصیح و سخنور و گاه نیز به معناى انسان بدزبان آمده است.

در حدیثى که از امیرمؤمنان على (علیه السلام) نقل شده است مى خوانیم که به هنگام وصیت به فرزندش محمّد بن حنفیه فرمود: «و أَکْرِمِ الَّذِینَ بِهِمْ تَصُول وَ ازْدَدْ لَهُمْ طُولَ الصُّحْبَةِ بِرّاً وَ إِکْرَاماً وَ تَبْجِیلاً وَ تَعْظِیماً فَلَیسَ جَزَاءُ مَنْ عَظَّمَ شَأْنَکَ أَنْ تَضَعَ مِنْ قَدْرِهِ وَ لاَ جَزَاءُ مَنْ سَرَّکَ أَنْ تَسُوءَه؛ با برادران دینى و کسانى که به کمک آن ها به دشمن حمله مى کنى خوش رفتارى کن و آن ها را گرامى و بزرگ دار چراکه جزاى کسى که مقام تو را بالا برده این نیست که از قدرش بکاهى و نیز جزاى کسى که تو را مسرور کرده این نیست که او را غمگین سازى».(1)

در حدیث دیگرى از حذیفه (صحابى معروف) نقل شده که مى گوید: من مردى بودم که به خانواده ام درشتى مى کردم و خشونت زبان داشتم، به پیغمبر (صلی الله علیه و آله) عرض کردم: اى رسول خدا (صلی الله علیه و آله)! مى ترسم زبانم مرا وارد دوزخ کند فرمود: «فأین أنت من الاستِغفار إنّى لأستغفِرُ اللهَ فى الیومِ مائةً؛ چرا استغفار نمى کنى من نیز هر روز یکصد مرتبه استغفار مى کنم».(2)

در خطبه 186 نیز آمده بود که امام (علیه السلام) فرمود: «وَ لْیخْزُنِ الرَّجُلُ لِسَانَهُ فَإِنَّ هَذَا اللِّسَانَ جَمُوحٌ بِصَاحِبِهِ وَ اللَّهِ مَا أَرَى عَبْداً یتَّقِى تَقْوَى تَنْفَعُهُ حَتَّى یخْزُنَ لِسَانَه؛ انسان باید زبانش را (از سخنان ناروا) حفظ کند زیرا این زبان در برابر صاحبش سرکش است. به خدا سوگند بنده اى را نمى بینم که باتقوا باشد و تقوایش به او سودى ببخشد مگر این که زبانش را (از سخنان ناروا) حفظ کند».

* * *

ص: 72


1- من لایحضره الفقیه، ج 4، ص 391، ح 5864.
2- مسند احمد، ج 5، ص 397.

گفتار حکیمانه 412

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَام

کَفَاکَ أَدَباً لِنَفْسِکَ آجْتِنَابُ مَا تَکْرَهُهُ مِنْ غَیْرِکَ.

امام (علیه السلام) فرمود:

براى اصلاح خویشتن همین بس که ازآنچه براى دیگران نمى پسندى اجتناب ورزى.(1)

ص: 73


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در ذیل این گفتار حکیمانه اشاره مى کند که همین سخن در (ذیل) حکمت شماره 365گذشت و در آن جا مدارکى براى آن ذکر کردیم و اضافه مى کنیم که مرحوم کلینى آن را در روضه کافى و مرحوم حرانى در تحف العقول ضمن خطبه معروف وسیله آورده اند. همان گونه که حرانى در ضمن بعضى از وصایاى امام (علیه السلام) به فرزندش امام حسین (علیه السلام) آن را (با کمى تفاوت) ذکر کرده و از این معلوم مى شود که امام (علیه السلام) بارها این گفتار حکیمانه را بیان فرموده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 291).

شرح و تفسیر: بهترین راه تأدیب خویشتن

امام (علیه السلام) در این کلام نورانى راه خوب و موثرى به انسان ها براى تربیت خویش آموخته است. مى فرماید: «براى اصلاح خویشتن همین بس که از آنچه براى دیگران نمى پسندى اجتناب ورزى»؛ (کَفَاکَ أَدَباً لِنَفْسِکَ آجْتِنَابُ مَا تَکْرَهُهُ مِنْ غَیْرِکَ).

بسیارى از افراد دوست دارند واقعآ خود را اصلاح کنند ولى اصلاح خویشتن و زدودن صفات رذیله از خود کار آسانى نیست زیرا در این جا حجابى وجود دارد که نمى گذارد انسان عیوب خود را ببیند و آن حجاب حب ذات است واى بسا نقاط ضعف خود را براثر این حجاب نقاط قوت پندارد و به جاى آن که آن ها را از نفس خویشتن بزداید سعى در تقویت آن کند.

امام (علیه السلام) راه روشنى براى تهذیب نفس و تعلیم و تربیت خویشتن به همه انسان ها آموخته و آن این که در اعمال و رفتار و صفات دیگران دقت کنند و ببینند چه چیزهایى را براى آن ها عیب و چه اعمالى را ناروا مى شمرند، همان ها را از خود دور سازند.

چه تعبیر زیبا و چه راه روشن و چه روش موثرى امام (علیه السلام) پیشنهاد مى فرماید. انسان دربرابر دیگران خرده بین و خرده گیر است و کمترین عیوب و اشکالات کار آن ها را مى بیند زیرا آن حجاب که به آن اشاره کردیم درمورد دیگران وجود

ص: 74

ندارد. بنابراین مى تواند آن ها را آینه اى براى دیدن صفات زشت و رفتار ناپسند خود قرار دهد و با این آیینه خود را اصلاح کند و به صفات انسانى بیاراید و با اعمال و رفتار نیکو راه را براى رسیدن به قله هاى سعادت بگشاید.

انزوا و گوشه گیرى و جدا شدن از مردم عیوب زیادى دارد. یکى از عیوبش همین است که انسان را از این آینه خوب براى اصلاح خود محروم مى سازد و به همین دلیل گوشه گیران غالباً گرفتار توهم و خود بزرگ بینى و گاه ادعاهاى ناروا وبى اساس مى شوند. در حالى که اگر در اجتماع گام بگذارند و صفات خود را در دیگران ببینند و آن را به نقد بکشند مى توانند از این مرکب شیطان پیاده شوند.

همان گونه که به هنگام ذکر مصادر اشاره شد امام (علیه السلام) این سخن را کرارا بیان فرموده است. در ذیل حکمت 365 با عبارت: «کَفَى أَدَباً لِنَفْسِکَ تَجَنُّبُکَ مَا کَرِهْتَهُ لِغَیرِکَ»، اشاره به این مطلب فرموده بود و در حکمت 353 با تعبیر دیگرى آن را بیان فرموده: «أَکْبَرُ الْعَیبِ أَنْ تَعِیبَ مَا فِیکَ مِثْلُهُ؛ بزرگ ترین عیب آن است که چیزى دیگران را به عیب بگیرى که در خود تو موجود است».

این تعبیرات متنوع و متعدد نشان مى دهد که امام (علیه السلام) اهمیت فراوانى براى این مطلب قائل بوده و آن را به شکل هاى مختلف ارائه مى فرموده است. در وصیت امام (علیه السلام) به فرزندش امام مجتبى (علیه السلام) همین مطلب به صورت گسترده تر و تعبیرات متنوع تر آمده است. آن جا که مى فرماید: «فَأَحْبِبْ لِغَیرِکَ مَا تُحِبُّ لِنَفْسِکَ وَ اکْرَهْ لَهُ مَا تَکْرَهُ لَهَا وَ لاَ تَظْلِمْ کَمَا لاَ تُحِبُّ أَنْ تُظْلَمَ وَ أَحْسِنْ کَمَا تُحِبُّ أَنْ یحْسَنَ إِلَیکَ وَاسْتَقْبِحْ مِنْ نَفْسِکَ مَا تَسْتَقْبِحُهُ مِنْ غَیرِکَ وَ ارْضَ مِنَ النَّاسِ بِمَا تَرْضَاهُ لَهُمْ مِنْ نَفْسِکَ وَ لاَ تَقُلْ مَا لاَ تَعْلَمُ وَ إِنْ قَلَّ مَا تَعْلَمُ وَ لاَ تَقُلْ مَا لاَ تُحِبُّ أَنْ یقَالَ لَکَ؛ پسرم! خویشتن را معیار و مقیاس قضاوت میان خود و دیگران قرار ده. براى دیگران چیزى را دوست دار که براى خود دوست مى دارى و براى آن ها نپسند آنچه را براى خود نمى پسندى. به دیگران ستم نکن همان گونه که دوست ندارى به تو

ص: 75

ستم شود. به دیگران نیکى کن چنان که دوست دارى به تو نیکى شود. آنچه را براى دیگران قبیح مى شمرى براى خودت نیز زشت شمار. و براى مردم راضى شو به آنچه براى خود از سوى آنان راضى مى شوى. آنچه را که نمى دانى مگو، اگرچه آنچه مى دانى اندک باشد، و آنچه را دوست ندارى درباره تو بگویند، درباره دیگران مگو».(1)

نکته: روح ادب واسباب آن

«أدب» (بر وزن ابر) در اصل به معناى دعوت کردن به مهمانى است و لذا به مجلس مهمانى مَأْدُبَة و مَدعاة مى گویند.

«أدَب» (بر وزن طلب) به معناى دعوت کردن دیگرى به نیکى ها و ترک زشتى هاست و تأدیب نیز همین معنا را مى رساند.

این کار وظیفه تمام انبیا و اولیا و معلمان و پیشوایان و پدران و مادران است که پیروان و شاگردان و فرزندان خود را به نیکى ها دعوت کنند و از بدى بازدارند. بلکه قبل از همه، ادب کردن کار خداست که گاه از طریق فرستادن پیامبران و نازل کردن کتب آسمانى، انسان ها را ادب مى کند و گاه از طریق آزمون هاى تکوینى و مجازات هاى مادى و معنوى.

این واژه گاه معناى اسم مصدرى دارد و اشاره به حالتى است که انسان در پرتو نیکى ها و ترک زشتى ها پیدا مى کند.

در روایات اسلامى بحث هاى گسترده اى درباره ادب وارد شده است.

امیرمؤمنان على (علیه السلام) مى فرماید: «أفضَلُ الشَّرَفِ الأدَبُ؛ ادب بالاترین شرافت است».(2)

ص: 76


1- نهج البلاغه، نامه 31.
2- غررالحکم، ح 5075.

در حدیث دیگرى از آن حضرت مى خوانیم: «خَیرُ ما وَرَّث الآباءُ الأبناءَ الأدَبَ؛ بهترین چیزى که پدران براى فرزندان به ارث مى گذارند ادب است».(1)

در حدیث دیگرى از آن حضرت آمده است: «قَلیلٌ الأدَبِ خَیرٌ مِن کثیرِ النَّسبِ؛ ادب اندک برتر است از بسیارى از نسب ها (و شرف هاى خانواده و فامیل)».(2) و تعبیرات فراوان و جالب دیگرى که نقل همه آن ها به طول مى انجامد.

نیز در دستورات اسلامى وارد شده که در درجه اول انسان باید خویشتن را تأدیب کند. در حکمت 73 نیز این گفتار حکیمانه آمده بود: «مَنْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلنَّاسِ إِمَاماً فَعَلَیهِ أَنْ یبْدَأَ بِتَعْلِیمِ نَفْسِهِ قَبْلَ تَعْلِیمِ غَیرِهِ وَ لْیکُنْ تَأْدِیبُهُ بِسِیرَتِهِ قَبْلَ تَأْدِیبِهِ بِلِسَانِهِ وَ مُعَلِّمُ نَفْسِهِ وَ مُوَدِّبُهَا أَحَقُّ بِالإِجْلاَلِ مِنْ مُعَلِّمِ النَّاسِ وَ مُوَدِّبِهِمْ؛ کسى که خود را پیشواى مردم مى داند باید قبل از تعلیم دیگران، خویشتن را تعلیم دهد و باید ادب آموختن او از طریق اعمال خویش پیش از ادب آموختن به زبانش باشد و آن کس که معلم خویشتن و تأدیب کننده خود مى باشد به احترام سزاوارتر است از کسى که به مردم تعلیم مى دهد و آن ها را تأدیب مى کند».

در تفسیر نمونه، ج 22، ذیل آیات (قدس سره) تا 5 سوره حجرات بحث هاى دیگرى در این زمینه آمده است.

* * *

ص: 77


1- غررالحکم، ح 9347.
2- غررالحکم، ح 5115.

ص: 78

گفتار حکیمانه 413

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَام

مَنْ صَبَرَ صَبْرَ آلْأَحْرَارِ، وَ إِلاَّ سَلاَ سُلُّوَّ آلْأَغْمَارِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

هرکس همچون آزادگان شکیبا باشد (به اجر و پاداش صابران خواهد رسید و آرامش خواهد یافت) وگرنه همچون جاهلان، خود را به غفلت مى زند (و بى نصیب خواهد بود).

گفتار حکیمانه 414

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَام

وَفِی خَبَرٍ آخَرَ أَنَّهُ (علیه السلام) قَالَ لِلْأَشْعَثِ بْنِ قَیْسٍ مُعَزِّیاً عَنِ ابْنٍ لَهُ:

إِنْ صَبَرْتَ صَبْرَ آلْأَکَارِمِ، وَ إِلاَّ سَلَوْتَ سُلُوَّ آلْبَهَائِمِ.

امام (علیه السلام) در خبر دیگرى (همین مضمون را) به اشعث بن قیس به عنوان

ص: 79

تسلیت درگذشت فرزندش فرمود:

هرگاه همچون بزرگواران صبر پیشه کنى (پیروز خواهى شد) وگرنه همچون چهارپایان، خود را به غفلت خواهى زد (و بى نصیب مى مانى).(1)

ص: 80


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر مى گوید: این کلام حکمت آمیز (413) را ماوردى در ادب الدنیا و الدین آورده است. و در ذیل کلام حکمت آمیز 414 این را از آمدى نقل کرده و در دنبال آن مى گوید: تسلیت گفتن امیرمؤمنان على (علیه السلام) به اشعث بن قیس مشهور است که علما و بزرگان دین قبل از سید رضى و بعد از او به عبارات مختلف آن را نقل کرده اند و مضمون همه یکى است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 292).

شرح و تفسیر: دو راهى مصائب

به نظر مى رسد امام (علیه السلام) این جمله گفتار حکیمانه 413 را به هنگام تسلیت گفتن به یکى از افراد مصیبت زده بیان فرموده و بعید نیست حکمت بعدى (414) که خطاب به اشعث بن قیس است تعبیر دیگرى از این حکمت، و مخاطب در هر دو اشعث بن قیس باشد. امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه مصیبت زدگان را بر سر دو راهى قرار مى دهد، مى فرماید: «هرکس همچون آزادگان شکیبا باشد (به اجر و پاداش صابران خواهد رسید و آرامش خواهد یافت) وگرنه همچون جاهلان، خود را به غفلت خواهد زد»؛ (مَنْ صَبَرَ صَبْرَ آلاَْحْرَارِ، وَإِلاَّ سَلاَ سُلُّوَّ آلاَْغْمَارِ).

«سلا» از ماده «سُلُوّ» (بر وزن غلو) به معناى به فراموشى سپردن و از یاد بردن چیزى است.

و «اغمار» جمع «غُمر» (بر وزن عمق) به معناى انسان جاهل و نادان است. این واژه در اصل به معناى از بین بردن اثر چیزى است مانند آب زیادى که چهره چیزى را مى پوشاند و یا جهل و نادانى عمیق که انسان را در خود فرو مى برد و گرفتار غفلت و سرگردانى مى کند.

اشاره به این که براى تخفیف آلام و دردهاى مصائب، انسان دو راه در پیش دارد؛ راهى را عاقلان برمى گزینند و راه دیگر را جاهلان.

ص: 81

افراد عاقل و بزرگوار و باشخصیت در برابر مصائب شکیبایى پیشه مى کنند، جزع و فزع به خود راه نمى دهند و مى دانند زندگى دنیا به هر حال، آمیخته با درد و رنج هاست که بسیارى از آن ها اجتناب ناپذیر است و همگان گرفتار آن مى شوند، خواه یک فرد ضعیف باشد یا رئیس نیرومند یک کشور و فرمانده یک لشکر.

این شکیبایى سبب مى شود که آن ها زبان به ناشکرى نگشایند و از خداوند شکایت نکنند و در عمل نیز جزع و فزع ننمایند بلکه خدا را شکر گویند و مصیبت را آزمون الهى یا جبران خطاها و یا مقدمه نعمتى بدانند. آن ها اجر و پاداش صابران را خواهند داشت که قرآن مجید از آن ها با عظمت یاد کرده، مى فرماید: (وَلَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَىْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ * الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ * أُوْلَئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَوَاتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ وَأُوْلَئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ)؛ «قطعاً همه شما را با چیزى از ترس، گرسنگى و کاهش در مال ها و جان ها و میوه ها آزمایش مى کنیم؛ و بشارت ده به استقامت کنندگان! آن هاکه هرگاه مصیبتى به ایشان مى رسد، مى گویند: «ما از آن خداییم؛ و به سوى او بازمى گردیم». اینها، همان ها هستند که الطاف و رحمت خدا شامل حالشان شده؛ و آن ها هدایت یافتگان هستند!».(1)

اما جاهلان، این راه روشن و پرافتخار را رها کرده براى فراموش کردن مصائب، خود را به غفلت و بى خبرى مى زنند و به سرگرمى هاى ناسالم و لهو و لعب مى پردازند؛ نه اجر صابران را دارند و نه افتخارات آن ها را.

روشن است که منظور امام (علیه السلام) این نیست که یکى از این دو راه را انتخاب کنید بلکه منظور این است که اگر راه اوّل را نپذیرفتید به راه دوم خواهید افتاد که رهبر شما در این راه، شیطان و هواى نفس است.

ص: 82


1- بقره، آیات 155-157.

البته بعضى از جاهلان راه سومى انتخاب مى کنند؛ آنقدر جزع و فزع و بى تابى مى کنند و سخنان ناموزون مى گویند تا خسته شوند و با گذشت زمان به تدریج فشار مصیبت کاسته شود؛ این راه نیز راه عاقلان و افراد باایمان نیست.

در حکمت 414 که تعبیر دیگرى از حکمت 413 است مى خوانیم که امام (علیه السلام) در خبر دیگرى این سخن را خطاب به اشعث به عنوان تسلیت مرگ فرزندش عنوان کرد و فرمود: «هرگاه همچون بزرگواران صبر پیشه کنى (پیروز خواهى شد) وگرنه همچون چهارپایان، خود را به غفلت خواهى زد»؛ (إِنْ صَبَرْتَ صَبْرَ آلْأَکَارِمِ، وَ إِلاَّ سَلَوْتَ سُلُوَّ آلْبَهَائِمِ).

تفاوت میان این دو گفتار حکیمانه این است که در جمله دوم به جاى احرار (آزادگان)، اکارم (بزرگواران) آمده است که هر دو قریب المضمون هستند و به جاى اغمار (جاهلان)، بهائم (چهارپایان) ذکر شده که آن ها نیز مضمونى شبیه به هم دارند.

درحکمت 291تسلیت امام (علیه السلام) به اشعث بن قیس براى مرگ فرزندش به صورت گسترده ترى آمده است که شرح آن را در ذیل همان حکمت بیان کردیم.

شرح حال اشعث بن قیس را نیز که از منافقان مشهور بود وامام (علیه السلام) به دلایلى با او مدارا مى کرد در ذیل نامه پنجم (جلد نهم پیام امام (علیه السلام)) آوردیم.

نکته: راه صحیح برخورد با مشکلات زندگى

زندگى، خالى از مشکلات ودرد ورنج ها نیست. پاره اى از آن ها قابل اجتناب است که انسان باید با هشیارى جلوى آن ها را بگیرد و یا اگر براثر غفلت مشکلى دامان او را گرفت راهى براى برون رفت از آن پیدا کند و دست روى دست نگذارد تا مشکل، او را از پاى درآورد.

ص: 83

ولى پاره اى از مشکلات چنین نیست و هیچ کس قادر بر دفع آن نمى باشد ازجمله این که همه دوستان و خویشاوندان با هم به دنیا نمى آیند و همه با هم از دنیا نمى روند؛ فقدان عزیزان مطلبى است غیر قابل اجتناب.

این از یک سو، از سوى دیگر فشار مصیبت گاه به قدرى سنگین است که اگر انسان چاره اى براى آن نیندیشد او را از پاى درمى آورد. بهترین راه براى کاستن و از بین بردن فشار مصیبت توجه به پاداش صابران و شخصیت آن ها در پیشگاه خداوند است و این زاییده ایمان وتقواست.

انسان مومن و متقى مى داند هرچه از سوى دوست مى رسد نیکوست واى بسا در مصائب، مصالحى باشد که بسیار مفید و موثر بوده و از اهمیت مصیبت، برتر و بالاتر است و یا جبران گناهى است که از انسان سرزده و سبب پاکى او مى شود و یا آزمونى است که اگر از عهده آن برآید مقام مقربان درگاه خدا را پیدا مى کند.

این تفکر و اندیشه است که فشار مصیبت را مى کاهد و از بین مى برد.

تعبیر به «احرار» در کلام امام (علیه السلام) نیز ناظر به همین معناست که آزادگان مى کوشند از طرق مختلف، آثار سوء حوادث ناگوار را از خود دور سازند و با صبر و شکیبایى به استقبال آینده روشنى بروند و تا آن جا که ممکن است حوادث ناگوار را جبران سازند ولى اغمار (جاهلان) یا زبان به ناشکرى مى گشایند و یا با سرگرمى هاى ناسالم خود را مشغول مى کنند.

توجه به آنچه در آیات و روایات درباره پاداش صابران آمده نیز تأثیر بسزایى در صبر و شکیبایى انسان در برابر حوادث ناگوار دارد.

در حدیثى از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: «الصَّبْرُ خَیرُ مَرْکَبٍ مَا رَزَقَ اللَّهُ عَبْداً خَیراً لَهُ وَ لاَ أَوْسَعَ مِنَ الصَّبْر؛ صبر بهترین مرکب راهوار است و خداوند به بنده اى از بندگانش چیزى بهتر و گسترده تر از صبر عنایت نکرده است».(1)

ص: 84


1- بحارالانوار، ج 79، ص 139.

در حدیثى از امیرمؤمنان على (علیه السلام) مى خوانیم که فرمود: «الصّبرُ على البلاءِ أفضَلُ مِن العافیةِ فى الرَّخاءِ؛ صبر در برابر مشکلات، برتر از عافیت در وسعت است».(1) زیرا اجر فراوان اخروى آن قابل مقایسه نیست.

* * *

ص: 85


1- غررالحکم، ح 6271.

ص: 86

گفتار حکیمانه 415

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَام

فِی صِفَةِ الدُّنْیَا

تَغُرُّ وَ تَضُرُّ وَ تَمُرُّ، إِنَّ آللّهَ تَعَالَى لَمْ یَرْضَهَا ثَوَاباً لِأَوْلِیَائِهِ، وَ لاَ عِقَاباً لِأَعْدَائِهِ. إِنَّ أَهْلَ آلدُّنْیَا کَرَکْبٍ بَیْنَاهُمْ حَلُّوا إِذْ صَاحَ بِهِمْ سَائِقُهُمْ فَارْتَحَلُوا.

امام (علیه السلام) در وصف دنیا فرمود:

مى فریبد و زیان مى رساند و مى گذرد. خداوند به (بخشیدن) آن به عنوان پاداش براى دوستانش، رضایت نداده و (گرفتن) آن را به عنوان کیفر دشمنانش نپذیرفته است. اهل دنیا همچون کاروانى هستند که هنوز رحل اقامت نیفکنده اند که قافله سالار فریاد مى زند (کوچ کنید): و آن ها کوچ مى کنند.(1)

ص: 87


1- سند گفتار حکیمانه: از کسانى که این کلام حکمت آمیز را در کتاب هاى خود آورده اند راغب اصفهانى در محاضرات و ماوردى در ادب الدنیا و الدین و آمدى در غررالحکم و ابن طلحه شافعى در مطالب السوول است که بعضى از آن ها آن را با تفاوتى نقل کرده اند و این تفاوت نشان مى دهد مصدرى غیر از نهج البلاغه در اختیار داشته اند. میدانى نیز در مجمع الامثال آن را با تفاوت هایى نقل کرده است. همچنین طبرسى در مشکاة الانوار. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 293). اضافه مى کنیم که مجمع الامثال و مطالب السوول این کلام را در ضمن یک کلام طولانى از امام (علیه السلام) نقل کرده اند

شرح و تفسیر: سه ویژگى دنیا

امام (علیه السلام) در این بیان کوتاه و حکیمانه پنج صفت براى دنیا بیان فرموده است.

در سه وصف اول مى فرماید: «دنیا مى فریبد و زیان مى رساند و مى گذرد»؛ (فِی صِفَةِ الدُّنْیَا: تَغُرُّ وَتَضُرُّ وَ تَمُرُّ).

فریبندگى دنیا از طریق ظواهر پرزرق و برق آن است؛ اموال و ثروت ها، کاخ ها و زینت ها، مقام ها و قدرت ها؛ همه از مظاهر فریبنده دنیاست که گروه زیادى را به سوى خود جلب کرده ومى کند.

و زیان رساندن دنیا از طریق ناکامى ها، درد و رنج ها، شکست ها و مصیبت هاست. هنوز انسان دوران جوانى را طى نکرده برف پیرى بر سر و روى او مى نشیند و هنوز از قدرتش استفاده نکرده دیگران آن را از چنگ او درمى آورند. هنوز از سلامتى اش بهره مند نشده امواج بیمارى و درد و رنج او را احاطه مى کند.

اساساً فریبندگى دنیا گویا مقدمه اى براى زیان رساندن آن است؛ انسان را غرق نعمت مى کند ناگهان از او بازمى ستاند و گرفتار امواج غم و اندوه مى کند.

و گذرا بودن دنیا چیزى نیست که بر کسى مخفى باشد. تاریخ، بهترین شاهد و گواه آن است و حوادثى که با چشم خود در طول عمر دیده ایم گواه دیگرى است.

ص: 88

فرعون ها و نمرودها و شدادها همه رفتند سلاطین بزرگ و قدرتمند و جهان گشا همگى در زیر خاک پنهان شدند. تنها کاخ هاى ویران شده آن ها باقى مانده است.

در عمر خود نیز کسان بسیارى را دیده ایم که یک روز در اوج قدرت بودند و روز دیگر در نهایت ذلت.

بعضى از شارحان «تمُرُّ» را از ماده «مرارة» به معناى تلخى دانسته و گفته اند: مفهوم کلام این است که دنیا مى فریبد و ضرر مى زند و تلخ مى شود.(1)

آنگاه امام (علیه السلام) به چهارمین وصف دنیا پرداخته که حقارت آن را در پیشگاه خداوند روشن مى سازد، مى فرماید: «خداوند به (بخشیدن) آن به عنوان پاداش براى دوستانش، رضایت نداده و (گرفتن) آن را به عنوان کیفر دشمنانش نپذیرفته است»؛ (إِنَّ آللّهَ تَعَالَى لَمْ یَرْضَهَا ثَوَاباً لِأَوْلِیَائِهِ، وَ لاَ عِقَاباً لِأَعْدَائِهِ).

این تعبیرِ بسیار جالبى است. درست مثل این که کسى بگوید: فلان مبلغ ناچیز به قدرى بى اهمیت است که نمى تواند بخشیدن آن سبب تشویق دوستان و نبخشیدنش سبب مجازات دشمنان گردد و این نهایت حقارت دنیا را نشان مى دهد.

قرآن مجید در سوره زخرف مى فرماید: (وَلَوْلاَ أَنْ یَکُونَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً لَّجَعَلْنَالِمَنْ یَکْفُرُبِالرَّحْمَنِ لِبُیُوتِهِمْ سُقُفآ مِّنْ فَضَّةٍ وَمَعَارِجَ عَلَیْهَا یَظْهَرُونَ * وَلِبُیُوتِهِمْ أَبْوَابآ وَسُرُرآ عَلَیْهَا یَتَّکِئُونَ * وَزُخْرُفآ وَإِنْ کُلُّ ذَلِکَ لَمَّا مَتَاعُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَالاْخِرَةُ عِنْدَ رَبِّکَ لِلْمُتَّقِینَ)؛ «اگر (تمکّن کفّار از مواهب مادى) سبب نمى شد که همه مردم، امت واحد (گمراهى) شوند، ما براى کسانى که به (خداوند) رحمان، کافر

ص: 89


1- تمُر فعل لازم است و اگر به باب افعال برود بعضى گفته اند که معناى متعدى دارد و بعضى از ارباب لغت گفته اند که آن هم معناى فعل لازم دارد. ولى بودن آن به معناى مرور و عبور با آنچه در ذیل این گفتار حکیمانه آمده است و با تناسب مقام، مناسب تر است. به علاوه «تضر» معناى مرارت را نیز دارد و نیازى به تکرار نیست.

مى شدند خانه هایى قرار مى دادیم با سقف هایى از نقره و نردبان هایى که از آن بالا روند و براى اطاق هاى آن ها درهایى (پر زرق و برق) و تخت هایى (زیبا) قرار مى دادیم که بر آن تکیه کنند، و هرگونه زیورى را در اختیار آن ها مى گذاشتیم، ولى این ها همه، متاع زندگى دنیاست، و سراى آخرت نزد پروردگارت براى پرهیزکاران است».(1)

البته خداوند اقوام متعددى را به عذاب هاى دنیوى گرفتار کرده است که در قرآن مجید نمونه هاى فراوانى از آن دیده مى شود ولى این به آن معنا نیست که فقط عذاب هاى دنیا و سلب نعمت ها جزاى کافران باشد؛ جزاى اصلى آن ها در قیامت است. همان گونه که قرآن مى فرماید: (وَلَنُذِیقَنَّهُمْ مِّنَ الْعَذَابِ الْأَدْنَى دُونَ الْعَذَابِ الْأَکْبَرِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ)؛ «به آنان از عذاب نزدیک (عذاب این دنیا) پیش از عذاب بزرگ (عذاب آخرت) مى چشانیم، شاید بازگردند!».(2)

در پنجمین و آخرین جمله امام (علیه السلام) شرح ناپایدارى دنیا را در لباس مثال گویایى بیان کرده، مى فرماید: «اهل دنیا همچون کاروانى هستند که هنوز رحل اقامت نیفکنده اند که قافله سالار فریاد مى زند ( کوچ کنید) و آن ها کوچ مى کنند»؛ (وَإِنَّ أَهْلَ آلدُّنْیَا کَرَکْبٍ بَیْنَاهُمْ حَلُّوا إِذْ صَاحَ بِهِمْ سَائِقُهُمْ فَارْتَحَلُوا).

اشاره به این که مردم دنیا حتى وضعشان از مسافران عادى نیز بدتر است زیرا مسافران عادى هنگامى که وارد منزلى شدند مقدارى در آن جا مى مانند و استراحت مى کنند و خود را آماده ادامه راه مى نمایند مگر این که قافله سالار بعد از اجازه اقامت احساس کند در آن منزلگاه خطرى است، در این صورت بلافاصله اعلام مى دارد همه برخیزند و آماده حرکت شوند و اهل دنیا درست به چنین قافله و قافله سالارى مى مانند و این مربوط به شرایط غیر عادى است.

ص: 90


1- زخرف، آیات 33-35.
2- سجده، آیه 21.

نکته: ناپایدارى مواهب این جهان

درباره بى وفایى و ناپایدارى دنیا تعبیرات مختلفى در روایات اسلامى دیده مى شود که هر یک از دیگرى گویاتر است از جمله:

گاه دنیا را تشبیه به پلى کرده اند که باید از آن عبور کرد و ایستادن و توقف بر آن معنا ندارد. «إِنَّمَا الدُّنْیا قَنْطَرَةٌ فَاعْبُرُوهَا وَلاَ تَعْمُرُوهَا».(1)

در جایى دیگر دنیا به عنوان سراى عبور و نه دار اقامت معرفى شده است همان گونه که امام امیرمؤمنان (علیه السلام) در حکمت 133 فرموده است: «الدُّنْیا دَارُ مَمَرٍّ لاَ دَارُ مَقَر».

در تعبیر زیباى سومى دنیا تشبیه به لباسى شده که تمام آن از هم شکافته و تنها به نخى بند است که هر زمان احتمال مى رود آن نخ، پاره شود و لباس فرو افتد همان گونه که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مى فرماید: «هذِهِ الدُّنْیا مِثْلُ ثَوْبٍ شُقَّ مِنْ أَوَّلِهِ إلى آخِرِهِ فَیبْقى مُتَعَلِّقاً بِخَیطٍ فى آخِرِهِ یوشَکُ ذلِکَ الْخَیطُ أنْ ینْقَطِع».(2)

در تعبیر چهارمى دنیا تشبیه به سایه ابرها شده که هرگز پایدار نیست و همچون صحنه هاى دل انگیز خواب است که به زودى مى گذرد همان گونه که در غررالحکم از امیرمؤمنان (علیه السلام) نقل شده است: «إنَّ الدُّنْیا ظِلُّ الْغَمامِ وَحُلُمُ الْمَنامِ».(3)

در پنجمین تعبیر، وضعیت انسان در برابر دنیا تشبیه به سوارى شده است که براى استراحت و خواب نیمروز در سایه درختى در یک روز داغ تابستانى پیاده مى شود و بعد از ساعتى استراحت آن را ترک مى گوید و مى رود همان گونه که

ص: 91


1- بحارالانوار ، ج 14، ص 319، ح 20.
2- مجموعه ورّام، ج 1، ص 148.
3- غررالحکم، ح 2166.

پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: «إِنَّمَا مَثَلِى وَ مَثَلُ الدُّنْیا کَمَثَلِ رَاکِبٍ مَرَّ لِلْقَیلُولَةِ فِى ظِلِّ شَجَرَةٍ فِى یوْمِ صَیفٍ ثُمَّ رَاحَ وَ تَرَکَهَا».(1)

پیش از همه این ها قرآن مجید با مثال روشنى ناپایدارى وبى وفایى دنیا را ترسیم کرده است: (وَاضْرِبْ لَهُمْ مَّثَلَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا کَمَاءٍ أَنزَلْنَاهُ مِنَ السَّمَاءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الاَْرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِیمآ تَذْرُوهُ الرِّیَاحُ وَکَانَ اللهُ عَلَى کُلِّ شَىْءٍ مُّقْتَدِرآ).(2)

و عجیب این است که با این همه توصیف و تشبیه باز هم گروه کثیرى غافل اند و همچنان بر این دنیاى ناپایدار تکیه مى کنند و براى به دست آوردن گوشه اى از آن جانفشانى مى نمایند.

* * *

ص: 92


1- بحارالانوار، ج 70، ص 119، ح 111.
2- کهف، آیه 45.

گفتار حکیمانه 416

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَام

لاِبْنِهِ الْحَسَنِ (علیه السلام)

لاَ تُخَلِّفَنَّ وَرَاءَکَ شَیْئاً مِنَ الدُّنْیَا، فَإِنَّکَ تُخَلِّفُهُ لِأَحَدِ رَجُلَیْنِ: إِمَّا رَجُلٍ عَمِلَ فِیهِ بِطَاعَةِ آللّهِ فَسَعِدَ بِمَا شَقِیتَ بِهِ، وَ إِمَّا رَجُلُ عَمِلَ فِیهِ بِمَعْصِیَةِ آللّهِ فَشَقِیَ بِمَا جَمَعْتَ لَهُ؛ فَکُنْتَ عَوْناً لَهُ عَلَى مَعْصِیَتِهِ، وَلَیْسَ أَحَدُ هذَیْنِ حَقِیقاً أَنْ تُؤْثِرَهُ عَلَى نَفْسِکَ.

امام (علیه السلام) به فرزندش امام حسن (علیه السلام) فرمود:

چیزى از مال و ثروت دنیا را بعد از خود باقى مگذار زیرا آنچه باقى مى گذارى براى یکى از دو کس خواهد بود: یا کسى که آن را در راه اطاعت خداوند مصرف مى کند که در این صورت او به چیزى سعادتمند شده که توبه سبب آن محروم شده اى یا براى کسى مى گذارى که آن را در راه معصیت خداوند به کار مى گیرد درنتیجه تو به سبب چیزى که براى او اندوخته اى شقاوتمند، و محروم از سعادت مى شوى و در واقع او را در گناهش یارى کرده اى و سزاوار نیست هیچ یک از این دو کس را بر خویشتن مقدم دارى.(1)

ص: 93


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در کتاب مصادر نهج البلاغه مى گوید: اما تعبیر اول را که امام (علیه السلام) به فرزندش امام حسن (علیه السلام) وصیت مى کند گروهى از علما قبل از سید رضى و بعد از او روایت کرده اند مانند صدوق در کتاب خصال و ابن عساکر در تاریخ دمشق وآمدى در غرر (با تفاوت مختصرى). اما جمله دوم را مرحوم کلینى در روضه کافى نقل کرده و مخاطب امام (علیه السلام) یکى از اصحابش است که مال قابل توجهى از امام (علیه السلام) درخواست کرد. امام (علیه السلام) فرمود: به زودى سهم من از بیت المال معین مى شود و من آن را با تو تقسیم مى کنم. او گفت: من به این قناعت نمى کنم. از نزد حضرت بیرون رفت و به معاویه پیوست. امام (علیه السلام) این سخن را به صورت نامه اى براى او نوشت. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 294).

مرحوم سید رضى مى گوید: «این سخن به گونه دیگرى نیز نقل شده است و آن چنین است: اما بعد (از حمد و ثناى الهى)، آنچه از دنیا هم اکنون در اختیار توست پیش از این در دست دیگران بوده است و بعد از تو نیز به دیگران مى رسد تو اموال را براى یکى از دو کس گردآورى مى کنى: یکى آن کس که آن را در راه طاعت الهى صرف مى کند و با آن سعادتمند مى شود در حالى که تو از آن محروم مانده اى یا کسى که آن را در راه معصیت خداوند صرف مى کند و تو به سبب آنچه براى او گردآورى کرده اى شقاوتمند خواهى شد (چراکه کمک به گناه کرده اى). هیچ یک از این دو، شایستگى این را ندارد که تو او (شخص صالح) را بر خود مقدم دارى و یا بار (گناه) او (شخص ناصالح) را بر دوش کشى بنابراین براى گذشتگان، رحمت خدا و براى بازماندگان، رزق پروردگار را طلب کن (و به فکر آخرت و آینده خویش باش)»؛ (قَالَ الرَّضِى وَیرْوَى هَذَا الْکَلامُ عَلَى وَجْهٍ آخَرَ وَهُوَ: أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ آلَّذِی فِی یَدِکَ مِنَ آلدُّنْیَا قَدْ کَانَ لَهُ أَهْلٌ قَبْلَکَ، وَ هُوَ صَائِرٌ إِلَى أَهْلٍ بَعْدَکَ، وَإِنَّمَا أَنْتَ جَامِعٌ لاَِحَدِ رَجُلَیْنِ: رَجُلٍ عَمِلَ فِیَما جَمَعْتَهُ بِطَاعَةِ آللّهِ فَسَعِدَ بِمَا شَقِیتَ بِهِ؛ أوْ رَجُلٍ عَمِلَ فِیهِ بِمَعْصِیَةِ آللّهِ، فَشَقِیتَ بِمَا جَمَعْتَ لَهُ. وَلَیْسَ أَحَدُ هذَیْنِ أَهْلاً أَنْ تُؤْثِرَهُ عَلَى نَفْسِکَ، وَلاَ أَنْ تَحْمِلَ لَهُ عَلَى ظَهْرِکَ، فَارْجُ لِمَنْ مَضَى رَحْمَةَ آللّهِ، وَ لِمَنْ بَقِیَ رِزْقَ آللّهِ).

ص: 94

شرح و تفسیر: براى چه کسى باقى مى گذارى؟

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه با استدلال روشنى حریصان را از مال اندوزى بازمى دارد و خطاب به فرزندش امام حسن (علیه السلام) مى فرماید: «چیزى از مال و ثروت دنیا را بعد از خود باقى مگذار زیرا آنچه باقى مى گذارى براى یکى از دو کس خواهد بود: یا کسى که آن را در راه اطاعت خداوند مصرف مى کند که در این صورت او به سبب چیزى سعادتمند شده که تو به سبب آن شقاوت یافته و محروم شده اى یا براى کسى مى گذارى که آن را در راه معصیت خداوند به کار مى گیرد درنتیجه تو به سبب چیزى که براى او اندوخته اى شقاوتمند، و محروم از سعادت مى شوى و درواقع او را در گناهش یارى کرده اى»؛ (وَقَالَ لاِبْنِهِ الْحَسَنِ (علیه السلام): لاَ تُخَلِّفَنَّ وَرَاءَکَ شَیْئاً مِنَ الدُّنْیَا، فَإِنَّکَ تُخَلِّفُهُ لاَِحَدِ رَجُلَیْنِ: إِمَّا رَجُلٍ عَمِلَ فِیهِ بِطَاعَةِ آللّهِ فَسَعِدَ بِمَا شَقِیتَ بِهِ، وَ إِمَّا رَجُلُ عَمِلَ فِیهِ بِمَعْصِیَةِ آللّهِ فَشَقِیَ بِمَا جَمَعْتَ لَهُ؛ فَکُنْتَ عَوْناً لَهُ عَلَى مَعْصِیَتِهِ).

و در پایان مى فرماید: «و سزاوار نیست هیچ یک از این دو کس را بر خویشتن مقدم دارى»؛ (وَ لَیْسَ أَحَدُ هذَیْنِ حَقِیقاً أَنْ تُؤْثِرَهُ عَلَى نَفْسِکَ).

شک نیست که گذاشتن اموالى به عنوان ارثیه در حد نیاز فرزندان و بازماندگان مذموم و نکوهیده نیست و بسیارى از اولیاء الله و نیکان اموالى داشته اند که به فرزندان و همسران یا سایر بستگان آن ها رسیده و حتى در آیه 180 سوره بقره

ص: 95

خداوند توصیه مى کند که به هنگام فرا رسیدن مرگ، کسانى که اموالى دارند، براى پدر و مادر و نزدیکان به طور شایسته وصیت کنند وآن را حقى بر پرهیزکاران مى شمرد: (کُتِبَ عَلَیْکُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَکَ خَیْرآ الْوَصِیَّةُ لِلْوَالِدَیْنِ وَالْأَقْرَبِینَ بِالْمَعْرُوفِ حَقّآ عَلَى الْمُتَّقِینَ) و حتى در این آیه از مال الارث به عنوان «خیر» یاد شده است که نشان مى دهد باقى گذاشتن چنین مالى نه تنها عیب نیست بلکه مایه خیر و برکت است.

مخاطب امام (علیه السلام) حریصانى هستند که به نام تأمین آینده فرزندان به هر درى مى زنند و حلال و حرام را به هم مى آمیزند و خود را به زحمت و درد و رنج فراوان و مسئولیت هاى سنگین گرفتار مى کنند.

امام (علیه السلام) به این گونه افراد مى فرماید: براى چه کسى این اموال را ذخیره مى کنید؟ براى افراد صالح که از آن در راه اطاعت خداوند بهره مى گیرند؟ در این صورت آن ها خوشبخت مى شوند و شما محروم و زیان کار؛ در حالى که زحمت جمع کردن مال را شما کشیده اید.

و اگر این اموال به دست افراد ناصالح و فاسد بیفتد واز آن در مسیر معصیت پروردگار کمک بگیرند سرنوشت بدترى خواهید داشت زیرا علاوه بر این که از برکات مال خود محروم شده اید، اعانت به اثم و کمک به گناه کرده اید.

بنابراین چه بهتر که انسان حرص و طمع را کنار بگذارد و به کفاف و عفاف قناعت کند و از گردآورى اینگونه اموال بپرهیزد و اگر اموال فراوانى، خواسته یا ناخواسته به دست او افتاد، تا زنده است از آن ها بهره بگیرد و بار سفر آخرت خود را با آن ببندد و صالحات و باقیاتى از خود به جاى نهد و بخشى از آن را به صورت ارث براى بازماندگانش بگذارد. در این صورت در قیامت گرفتار حسرت و اندوه نخواهد شد به عکس کسانى که اموالى را از طرق مختلف گردآورى کرده و براى دیگران گذاشته اند که در هر صورت گرفتار حسرت و اندوه یوم القیامة خواهند بود.

ص: 96

بنابراین از هرکس شایسته تر براى اموالى که انسان گردآورى کرده است خود اوست که زحمت و مسئولیتش را بر دوش گرفته است.

در این جا این سوال پیش مى آید که چرا نگوییم در صورت اول که بازماندگان، اموال را در راه خیر مصرف مى کنند شخص گردآورى کننده کمک به طاعت آن ها کرده و از این نظر داراى ثواب و پاداش، و سعادتمند است همان گونه که در صورت دوم به سبب اعانت بر گناه، شقاوتمند محسوب مى شود؟

با توجه به یک نکته پاسخ این سوال روشن مى شود و آن این است که به فرض که به انسان به دلیل کمک و اطاعت پاداشى بدهند ولى بدون شک اگر خودش آن را در طریق اطاعت مصرف مى کرد چندین برابر عایدش مى شد و از این نظر گرفتار خسران شده است.

اضافه بر این ممکن است در جمع آورى این اموال دقت در حلال و حرام بودن آن ها نکرده باشد که در این صورت وزر و وبال آن براى اوست و بهره گرفتن از آن در طریق طاعت براى کسى که از وجود حرام در آن خبر نداشته نصیب دیگران مى شود.

سوال دیگر این که فقها در بحث اعانت بر گناه نیت را لازم مى دانند و مى دانیم شخصى که اموالى را گردآورى کرده نیتش این نیست که فرزند ناصالحش آن را حتمآ در طریق گناه مصرف کند بنابراین چگونه امام (علیه السلام) مى فرماید: اعانت بر گناه کرده است؟

پاسخ این است که در بحث اعانت بر اثم گفته ایم که اگر انسان یقین داشته باشد مثلاً انگورى که به کارخانه شراب سازى مى فروشد حتمآ براى ساخت شراب مورد استفاده واقع مى شود آن را نیز مصداق اعانت بر اثم مى دانیم و اى بسا حریصانى که اموالى را جمع آورى کرده اند بدانند فرزندان آن ها از آن در کارهاى ناشایست استفاده مى کنند بنابراین مصداق اعانت بر اثم مى شود.

ص: 97

مرحوم سید رضى بعد از پایان این گفتار حکمت آمیز مى گوید: «این سخن به گونه دیگرى نیز نقل شده است و آن چنین است»؛ (قَالَ الرَّضِى وَیرْوَى هَذَا الْکَلامُ عَلَى وَجْهٍ آخَرَ وَهُوَ).

این قسمت، که مرحوم سید رضى نقل مى کند ازنظر معنا تفاوتى با بخش گذشته ندارد و روشن است که نقل به معنا شده است یا آن بخش نقل به معناى این بخش بود. ولى این تفاوت در آن دیده مى شود که بخش گذشته به صورت وصیتى به امام حسن مجتبى (علیه السلام) بود اما این بخش به صورت خطبه ایراد شده است چون در آغازش «اما بعد» آمده که معمولاً در آغاز خطبه ها مى آید. به هر حال مى فرماید: «اما بعد (از حمد و ثناى الهى)، آنچه از دنیا هم اکنون در اختیار توست پیش از این در دست دیگران بوده است و بعد از تو نیز به دیگران مى رسد»؛ (أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ آلَّذِی فِی یَدِکَ مِنَ آلدُّنْیَا قَدْ کَانَ لَهُ أَهْلٌ قَبْلَکَ، وَ هُوَ صَائِرٌ إِلَى أَهْلٍ بَعْدَکَ).

آنگاه مى افزاید: «تو اموال را براى یکى از دو کس گردآورى مى کنى: یکى آن کس که آن را در راه طاعت الهى صرف مى کند و با آن سعادتمند مى شود در حالى که تو از آن محروم مانده اى یا کسى که آن را در راه معصیت خداوند صرف مى کند وتو به سبب آنچه براى او گردآورى کرده اى شقاوتمند خواهى شد (چراکه کمک به گناه کرده اى)»؛ (وَإِنَّمَا أَنْتَ جَامِعٌ لاَِحَدِ رَجُلَیْنِ: رَجُلٍ عَمِلَ فِیَما جَمَعْتَهُ بِطَاعَةِ آللّهِ فَسَعِدَ بِمَا شَقِیتَ بِهِ؛ أوْ رَجُلٍ عَمِلَ فِیهِ بِمَعْصِیَةِ آللّهِ، فَشَقِیتَ بِمَا جَمَعْتَ لَهُ).

و در پایان مى فرماید: «هیچ یک از این دو، شایستگى این را ندارد که تو او (شخص صالح) را بر خود مقدم دارى ویا بار (گناه) او (شخص ناصالح) را بر دوش کشى»؛ (وَلَیْسَ أَحَدُ هذَیْنِ أَهْلاً أَنْ تُؤْثِرَهُ عَلَى نَفْسِکَ، وَلاَ أَنْ تَحْمِلَ لَهُ عَلَى ظَهْرِکَ).

ص: 98

آنگاه نتیجه مى گیرد و مى فرماید: «بنابراین براى گذشتگان، رحمت خدا و براى بازماندگان، رزق پروردگار را طلب کن (و به فکر آخرت و آینده خویش باش)»؛ (فَارْجُ لِمَنْ مَضَى رَحْمَةَ آللّهِ، وَ لِمَنْ بَقِیَ رِزْقَ آللّهِ).

در حکمت 352 نیز مطلبى آمده بود که از بعضى جهات شبیه کلام مورد بحث است آن جا که مى فرماید: بیشترین دل مشغولى خود را به خانواده و فرزندان (و تأمین زندگى آنها) اختصاص مده زیرا اگر آن ها از دوستان خدا باشند خداوند دوستان خود را تنها نمى گذارد و اگر از دشمنان خدا هستند چرا همّ خود را صرف دشمنان خدا مى کنى؟ (وَقال (علیه السلام) : لِبَعْضِ أَصْحَابِهِ لاَ تَجْعَلَنَّ أَکْثَرَ شُغُلِکَ بِأَهْلِکَ وَ وَلَدِکَ فَإِنْ یکُنْ أَهْلُکَ وَ وَلَدُکَ أَوْلِیاءَ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ لاَ یضِیعُ أَوْلِیاءَهُ وَإِنْ یکُونُوا أَعْدَاءَ اللَّهِ فَمَا هَمُّکَ وَ شُغُلُکَ بِأَعْدَاءِ اللَّهِ).

و در حکمت 429 نیز تنها به یک بخش از حکمت مورد بحث اشاره شده است که به خواست خدا خواهد آمد.

مرحوم علامه شوشترى در ذیل این کلام حکمت آمیز داستان جالبى از کتاب انوار نعمانیة نقل مى کند، مى گوید: حضرت عیسى (علیه السلام) روزى با جماعتى از یارانش از کنار زراعتى مى گذشت که هنگام دروى آن رسیده بود. عرض کردند: اى پیغمبر خدا! ما همه گرسنه ایم. خداوند به عیسى (علیه السلام) وحى فرستاد که به آن ها اجازه بده به مقدار قوتشان از آن زراعت بخورند. آن ها در آن زراعت متفرق شدند و هرکدام مقدارى را آماده خوردن کردند و خوردند. در این هنگام صاحب زراعت رسید و فریاد زد: این زراعت و زمین من است که از پدرانم به ارث برده ام. به اجازه چه کسى از آن مى خورید؟ حضرت مسیح (علیه السلام) از خداوند تقاضا کرد تمام کسانى که از زمان حضرت آدم (علیه السلام) تا آن زمان مالک آن زمین شده بودند همه را مبعوث و حاضر کند. آن ها حاضر شدند و هرکدام فریاد زدند: زراعت من و زمین من است که از پدرانم به ارث برده ام. صاحب زمین از این صحنه در

ص: 99

وحشت فرو رفت وکار وجایگاه حضرت عیسى (علیه السلام) به اطلاع او رسید (که به آن ها اجازه استفاده از آن زمین را داده است). خدمت آن حضرت رسید و عرض کرد: من تو را نشناختم. زراعتم براى تو حلال است. حضرت عیسى (علیه السلام) فرمود: همه کسانى را که دیدى، این زمین را به ارث برده، آباد کرده و گذاشته بودند و رفته بودند و تو نیز خواهى رفت و به آن ها ملحق خواهى شد در حالى که نه زمینى و نه مالى خواهى داشت.(1)

* * *

ص: 100


1- شرح نهج البلاغه علامه شوشترى، ج 14، ص 623.

گفتار حکیمانه 417

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَام

لِقَائِلٍ قَالَ بِحَضْرَتِهِ: «أَسْتَغْفِرُ آللّهَ»:

ثَکِلَتْکَ أُمُّکَ، أَتَدْرِی مَا الاِسْتِغْفَارُ؟ الاِسْتِغْفَارُ دَرَجَةُ آلْعِلِّیِّینَ، وَ هُوَ آسْمٌ وَاقِعٌ عَلَى سِتَّةِ مَعَانٍ: أَوَّلُهَا النَّدَمُ عَلَى مَا مَضَى، وَالثَّانِی آلْعَزْمُ عَلَى تَرْکِ آلْعَوْدِ إِلَیْهِ أَبَداً، وَ الثَّالِثُ أَنْ تُؤَدِّیَ إِلَى آلْمَخْلُوقِینَ حُقُوقَهُمْ حَتَّى تَلْقَى آللّهَ أَمْلَسَ لَیْسَ عَلَیْکَ تَبِعَةٌ، وَآلرَّابِعُ أَنْ تَعْمِدَ إِلَى کُلِّ فَرِیضَةٍ عَلَیْکَ ضَیَّعْتَهَا فَتُؤَدِّیَ حَقَّهَا، وَآلْخَامِسُ أَنْ تَعْمِدَإِلَى آللَّحْمِ آلَّذِی نَبَتَ عَلَى السُّحْتِ فَتُذِیبَهُ بِالْأَحْزَانِ، حَتَّى تُلْصِقَ آلْجِلْدَ بِالْعَظْمِ، وَ یَنْشَأَ بَیْنَهُمَا لَحْمٌ جَدِیدٌ، وَالسَّادِسُ أَنْ تُذِیقَ آلْجِسْمَ أَلَمَ الطَّاعَةِ کَمَا أَذَقْتَهُ حَلاَوَةَ آلْمَعْصِیَةِ، فَعِنْدَ ذلِکَ تَقُولُ: «أَسْتَغْفِرُ آللّهَ».

امام (علیه السلام) به شخصى که در حضور او (از روى غفلت و بى خبرى) استغفرالله گفت، فرمود:

مادرت به عزایت بنشیند آیا مى دانى استغفار چیست؟ استغفار مقام بلندمرتبه گان است و واژه اى است که بر شش معنا اطلاق مى شود (مراحل شش گانه اى دارد): نخست پشیمانى از اعمال گذشته، دوم تصمیم بر ترک همیشگى آن ها در آینده. سوم این است که حقوقى را که از مردم ضایع کرده اى به آن ها بازگردانى تا به هنگام ملاقات پروردگار (به هنگام مرگ یا محشور شدن در قیامت) مدیون کسى نباشى

ص: 101

و چهارم این که هر واجبى که از تو فوت شده است حق آن را ادا کنى (و قضاى آن را به جاى آورى) پنجم، گوشت هایى را که براثر حرام بر اندامت روییده با اندوه بر گناه آب کنى تا چیزى از آن باقى نماند و پوست به استخوانت بچسبد و گوشت تازه در میان آن ها بروید و ششم آن که به همان اندازه که لذت و شیرینى گناه را به خود چشانده اى زحمت و مرارت طاعت را نیز به آن بچشانى. پس از انجام این مراحل مى گویى: استغفر الله.(1)

ص: 102


1- سند گفتار حکیمانه: این کلام آموزنده را قبل از سید رضى مرحوم ابن شعبه حرانى در کتاب تحف العقول نقل کرده و لى طولانى تر از مرحوم سید رضى، وبعد از مرحوم سید رضى فخر رازى در تفسیر خود و دیلمى در کتاب ارشاد آن را آورده اند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 295).

شرح و تفسیر: مراحل استغفار کامل

امام (علیه السلام) در این گفتار بسیار پرمعنا، حقیقت استغفار را بیان مى کند. استغفارى که جامع جمیع شرایط است و انسان را از تمام آثار گناه پاک مى سازد و شست و شو مى دهد. داستان این گفتار از این قرار است: «شخصى در حضور امام (علیه السلام) (از روى غفلت و بى خبرى) گفت: استغفرالله. امام (علیه السلام) (که احساس کرد استغفار او ظاهرى بیش ندارد او را مخاطب ساخته) فرمود: مادرت به عزایت بنشیند»؛ (لِقَائِلٍ قَالَ بِحَضْرَتِهِ: «أَسْتَغْفِرُ آللّهَ»: ثَکِلَتْکَ أُمُّکَ).

«ثَکل» در لغت به معناى از دست دادن فرزند و یا از دست دادن یکى از عزیزان است بنابراین جمله (ثَکِلَتْکَ أُمُّکَ) یعنى مادرت تو را از دست بدهد که نتیجه آن این است که او عزادار مى شود.

البته منظور از این جمله واقعآ نفرین به مرگ نیست بلکه این، تعبیرى است که هنگام نهى اکید از چیزى، در ادبیات عرب به کار مى رود. همان گونه که ما وقتى کسى کار بدى انجام مى دهد و مى خواهیم به شدّت او را نهى کنیم مى گوییم: خدا مرگت دهد چرا این کار را مى کنى؟ این درواقع نفرین جدى به مرگ نیست بلکه اشاره به نهى شدید است.

به هر حال، از قرائن معلوم مى شود که شخص مزبور انسان آلوده به گناهى بوده که استغفارش ظاهرى و یا بسیار کم محتوا بوده است. امام (علیه السلام) در این جا فرصت را غنیمت مى شمرد تا کامل ترین مرحله توبه و استغفار را بیان کند.

ص: 103

نخست به او مى فرماید: «مى دانى استغفار یعنى چه؟»؛ (أَتَدْرِی مَا الاِسْتِغْفَارُ؟).

این استفهام درواقع استفهام انکارى است یعنى تو حقیقت استغفار را نمى دانى، بگذار براى تو شرح دهم.

سپس مى افزاید: «استغفار مقام بلندمرتبه گان است»؛(الاِسْتِغْفَارُ دَرَجَةُ آلْعِلِّیِّینَ).

«علیین» جمع «عِلى» (بر وزن ملى) در اصل به معناى مکان بلند یا اشخاصى است که در محل بالا مى نشینند و به اشخاص والامقام که ازنظر معنوى در مکان بالایى هستند نیز اطلاق مى شود. بعضى نیز گفته اند که ذکر علیین به صیغه جمع به منظور تأکید است یعنى (عُلُوٌّ فِى عُلُوٍّ) ولى در کلام امام (علیه السلام) به معناى اشخاص والامقام مى باشد و معناى جمله این است که استغفار، مقام بلندپایگان نزد خداست و آن ها هستند که از هر ترک اولایى استغفار مى کنند؛ استغفارى که جامع شرایط باشد (شرایط مذکور، در ادامه مى آید).

آنگاه امام (علیه السلام) در تفسیر این سخن مى فرماید: «استغفار واژه اى است که بر شش معنا اطلاق مى شود (و مراحل شش گانه اى دارد)»؛ (وَهُوَ آسْمٌ وَاقِعٌ عَلَى سِتَّةِ مَعَانٍ).

آنگاه امام (علیه السلام) به شرح این مقامات شش گانه پرداخته، مى فرماید: «نخست پشیمانى از اعمال گذشته و دوم تصمیم بر ترک همیشگى آن ها در آینده است»؛ (أَوَّلُهَا النَّدَمُ عَلَى مَا مَضَى، وَالثَّانِی آلْعَزْمُ عَلَى تَرْکِ آلْعَوْدِ إِلَیْهِ أَبَداً).

به یقین، کسى که در مقام استغفار و توبه برمى آید باید از گذشته خویش پشیمان باشد و کسى که از گذشته خویش واقعآ پشیمان است باید تصمیم بر ترک آن ها در آینده داشته باشد. چگونه ممکن است کسى از خدا تقاضاى عفو گناهى را کند اما در عین حال از انجام آن پشیمان نباشد و یا تصمیم به تکرار آن در آینده داشته باشد؟ این دو از ارکان قطعى استغفار و توبه است و بدون آن توبه مفهومى نخواهد داشت.

لذا در حدیثى از امام باقر (علیه السلام) در کتاب شریف کافى مى خوانیم: «الْمُقِیمُ عَلَى

ص: 104

الذَّنْبِ وَ هُوَ مُسْتَغْفِرٌ مِنْهُ کَالْمُسْتَهْزِى؛ کسى که به گناه خود ادامه مى دهد و در عین حال استغفار مى کند گویى دارد (خود را یا حکم گناه را یا نعوذ بالله خدا را) مسخره مى کند».(1)

آنگاه مى فرماید: «سوم این است که حقوقى را که از مردم ضایع کرده اى به آن ها بازگردانى تا به هنگام ملاقات پروردگار (به هنگام مرگ یا محشور شدن در قیامت) حق کسى بر تو نباشد و چهارم این که هر واجبى که از تو فوت شده است حق آن را ادا کنى (و قضاى آن را به جاى آورى)»؛ (وَ الثَّالِثُ أَنْ تُؤَدِّیَ إِلَى آلْمَخْلُوقِینَ حُقُوقَهُمْ حَتَّى تَلْقَى آللّهَ أَمْلَسَ لَیْسَ عَلَیْکَ تَبِعَةٌ، وَآلرَّابِعُ أَنْ تَعْمِدَ إِلَى کُلِّ فَرِیضَةٍ عَلَیْکَ ضَیَّعْتَهَا فَتُؤَدِّیَ حَقَّهَا).

این دو قسمت در حقیقت از آثار قطعى پشیمانى واقعى از گناه است زیرا کسى که از کارى پشیمان شده سعى مى کند آن را جبران نماید و جبران، در ضایع کردن حقوق مردم، بازگرداندن حقوق به آن ها و در تضییع حق الله قضاى آن است.

بدیهى است که این دو رکن در مواردى است که قابل جبران باشد اما گناهانى که از طریق قضا کردن یا اداى حقوق مردم قابل جبران نیست تنها با انجام اعمال صالح دیگر مى توان آثار آن را از روح وجان شست.

به همین دلیل در آیات بسیارى بعد از ذکر توبه، ذکر اصلاح (جبران با اعمال صالحه) آمده است ازجمله در سوره بقره آیه 159 و160 درباره علماى یهود که حقایق را مخفى مى کردند مى خوانیم: (إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ مَا أَنزَلْنَا مِنَ الْبَیِّنَاتِ وَالْهُدَى مِنْ بَعْدِ مَا بَیَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِى الْکِتَابِ أُوْلَئِکَ یَلْعَنُهُمُ اللهُ وَیَلْعَنُهُمُ اللاَّعِنُونَ * إِلاَّ الَّذِینَ تَابُوا وَأَصْلَحُوا وَبَیَّنُوا فَأُوْلَئِکَ أَتُوبُ عَلَیْهِمْ وَأَنَا التَّوَّابُ الرَّحِیمُ)؛ «کسانى که دلایل روشن، و وسیله هدایتى را که نازل کرده ایم، بعد از آن که در کتاب براى

ص: 105


1- کافى، ج 2، ص 435، ح 10.

مردم بیان نمودیم، کتمان کنند، خدا آن ها را لعنت مى کند؛ و همه لعن کنندگان نیز آن ها را لعن مى کنند. مگر آن ها که توبه و بازگشت کردند، و (اعمال بد خود را با اعمال نیک) اصلاح نمودند، (و آنچه را کتمان کرده بودند؛ آشکار ساختند؛) من توبه آن ها را مى پذیرم؛ که من توّاب و رحیمم».

درواقع شخص گنهکار به خصوص کسى که اصرار بر گناه داشته مانند بیمارى است که نیروهاى خود را از دست داده است؛ هنگامى که بیمارى قطع شد باید به تقویت خویشتن بپردازد تا نیروهاى از دست رفته بازگردد و به صورت نخستین درآید. تأثیر گناه بر روح انسان نیز همین گونه است و جبران و اصلاح آن نیز از طریق انجام اعمال صالحه است.

آنگاه امام (علیه السلام) به سراغ پنجمین و ششمین مرحله که آخرین ارکان توبه و بالاترین مراحل آن هستند رفته، مى فرماید: «پنجم، گوشت هایى را که براثر حرام بر اندامت روییده با اندوه بر گناه آب کنى تا چیزى از آن باقى نماند و پوست به استخوانت بچسبد و گوشت تازه در میان آن ها بروید و ششم آن که به همان اندازه که لذت و شیرینى گناه را به جسمت چشانده اى زحمت و مرارت طاعت را نیز به آن بچشانى»؛ (وَآلْخَامِسُ أَنْ تَعْمِدَ إِلَى آللَّحْمِ آلَّذِی نَبَتَ عَلَى السُّحْتِ فَتُذِیبَهُ بِالاَْحْزَانِ، حَتَّى تُلْصِقَ آلْجِلْدَ بِالْعَظْمِ، وَ یَنْشَأَ بَیْنَهُمَا لَحْمٌ جَدِیدٌ، وَالسَّادِسُ أَنْ تُذِیقَ آلْجِسْمَ أَلَمَ الطَّاعَةِ کَمَا أَذَقْتَهُ حَلاَوَةَ آلْمَعْصِیَةِ).

البته این مربوط به جایى است که گوشت انسان از اموال حرام روییده باشد و تعبیر به «حَتَّى تُلْصِقَ الْجِلْدَ بِالْعَظْمِ؛ تا پوستت به استخوانت بچسبد» نوعى تأکید و مبالغه است. حداقل چنین شخصى که در عیش و نوش و اموال حرام فربه شده به وسیله گرفتن روزه هاى مستحب لاغر شود و بخش قابل توجهى از آن گوشت ها را از طریق روزه و ریاضت آب کند.

قابل توجه این که این دو مرحله یکى ناظر به جنبه هاى جسمى است

ص: 106

و دیگرى ناظر به جنبه هاى روحى (هر چند هر دو از طریق جسم انجام مى شود)؛ جسم را با ریاضت لاغر مى کند و روح را با چشیدن زحمت طاعت، همان گونه که در حال معصیت جسمش را با اموال حرام چاق و فربه کرد و روحش را با گناهانى مانند شنیدن انواع موسیقى ها و کارهاى حرام دیگرى که از طریق جسم به روح منتقل مى شود.

در پایان مى فرماید: «پس از انجام این مراحل مى گویى: استغفر الله»؛ (فَعِنْدَ ذلِکَ تَقُولُ: «أَسْتَغْفِرُ آللّهَ»).

بنابراین استغفار بازیچه نیست و لقلقه زبان نمى باشد که انسان هر زمان مرتکب گناهى شود بى آن که شرایط توبه را فراهم کرده باشد با گفتن استغفرالله خود را راحت کند و گمان کند گناهش بخشوده شده و از عذاب الهى در امان است.

البته بعضى از این مراحل شش گانه از ارکان است و بعضى دیگر از شرایط کمال. به یقین چهار مرحله اول از ارکان مى باشد زیرا بدون پشیمانى که لازمه آن تصمیم بر ترک در آینده است و بدون جبران مافات از حقوق الناس و حقوق الله حقیقت توبه حاصل نمى شود. ولى آب شدن گوشت هایى که از حرام روییده و یا چشیدن مرارت طاعت براى از بین رفتن آثار لذت حرام، از مراحل کمال است.

به تعبیر دیگر - آن گونه که مرحوم امام خمینى (قدس سره) در مکاسب محرمه خود بیان کرده - دو مرحله اول، حقیقت توبه است، مرحله سوم و چهارم شرط پذیرش آن و مرحله پنجم و ششم شرط کمال آن است.

نکته ها

1. شرایط توبه واقعى

نخستین گام در سیر و سلوک الى الله ازنظر عمل، توبه از گناه است؛ تا انسان از آثار گناهان پیشین از طریق توبه صحیح، پاک و پاکیزه نشود در حریم قرب پروردگار راهى نخواهد داشت.

ص: 107

درواقع توبه یک کلاس تربیتى مهم است زیرا اگر گنهکار راه بازگشت را به روى خود بسته ببیند از ادامه گناه پرهیز نخواهد کرد و پیش خود فکر مى کند: اکنون که من رانده درگاه خداشده ام آب ازسرم گذشته چه یک قامت چه صدقامت.

امام سجاد (علیه السلام) حقیقت توبه را در مناجات تائبین به صورت بسیار زیبایى ترسیم کرده است: «إِلَهِى أَنْتَ الَّذِى فَتَحْتَ لِعِبَادِکَ بَاباً إِلَى عَفْوِکَ سَمَّیتَهُ التَّوْبَةَ فَقُلْتَ تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً فَمَا عُذْرُ مَنْ أَغْفَلَ دُخُولَ الْبَابِ بَعْدَ فَتْحِه؛ خداوندا! تو همان کسى هستى که درى به سوى عفوت براى بندگانت گشوده اى و نام آن را باب توبه گذاشته اى و از همه گنهکاران دعوت کرده اى و فرموده اى: به سوى خدا بازگردید و توبه کنید؛ توبه اى خالص. اکنون که این باب رحمت گشوده است کسانى که از آن وارد نمى شوند چه عذرى دارند؟» همان گونه که علماى اخلاق توبه را به عنوان گام نخستین، بسیار مهم مى شمارند فقها نیز آن را جزء واجبات مى دانند و بر همه واجب مى کنند که اگر لغزشى از کسى سر زد بلافاصله توبه کند و در مقام جبران برآید.

جالب این است که توبه در آیات قرآن در بسیارى از موارد به گنهکار نسبت داده شده ولى در پاره اى از موارد به خدا نسبت داده شده است: (لَّقَدْ تَّابَ اللهُ عَلَى النَّبِىِّ وَالْمُهَاجِرِینَ وَالْأَنصَارِ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُ فِى سَاعَةِ الْعُسْرَةِ مِنْ بَعْدِ مَا کَادَ یَزِیغُ قُلُوبُ فَرِیقٍ مِّنْهُمْ ثُمَّ تَابَ عَلَیْهِمْ إِنَّهُ بِهِمْ رَءُوفٌ رَّحِیمٌ)؛ «به یقین خداوند رحمت خود را شامل حال پیامبر و مهاجران و انصار، که در زمان عسرت و شدّت (در جنگ تبوک) از او پیروى کردند، نمود؛ بعد از آن که نزدیک بود دل هاى گروهى از آنها، از حقّ منحرف شود (و از میدان جنگ بازگردند)؛ سپس خدا توبه آن ها را پذیرفت، که او درباره آنان مهربان و رحیم است!».(1)

ص: 108


1- توبه، آیه 117.

هر دو توبه به معناى بازگشت است ولى توبه بندگان بازگشت از گناه به اطاعت است و توبه خداوند بازگشت از مجازات به رحمت.

و جالب این که هر دو توبه در یک آیه از قرآن در کنار هم قرار داده شده است آن جا که مى فرماید: (فَمَنْ تَابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَأَصْلَحَ فَإِنَّ اللهَ یَتُوبُ عَلَیْهِ إِنَّ اللهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ)؛ «اما آن کس که پس از ستم کردن، توبه و جبران نماید، خداوند توبه او را مى پذیرد؛ (و از مجازات الهى؛ معاف مى شود، زیرا) خداوند، آمرزنده و مهربان است».(1)

درباره توبه، هم در آیات قرآن به طور گسترده بحث شده و هم در روایات. در قرآن مجید بیش از هشتاد بار این واژه و مشتقات آن استعمال شده است.

همه انبیاى الهى هنگامى که براى هدایت امت هاى مختلف مأموریت پیدا مى کردند قبل از هرچیز، آن ها را به توبه دعوت مى نمودند. هود و صالح و شعیب و ...: همه قوم خویش را به توبه دعوت کردند و همچنین پیغمبر اسلام (صلی الله علیه و آله). امیرمؤمنان (علیه السلام) در وصیت نامه اى که خطاب به امام مجتبى (علیه السلام) نوشته است مى فرماید: «إِنْ قَارَفْتَ سَیئَةً فَعَجِّلْ مَحْوَهَا بِالتَّوْبَةِ؛ هر وقت مرتکب گناهى شدى هرچه سریع تر آن را به وسیله توبه محو کن» و به مومنان هشدار داده شده است که در مسأله توبه از تأخیر و تسویف بپرهیزند.(2)

و در جاى دیگر مى فرماید: «مُسَوِّفُ نَفْسِهِ بِالتَّوْبَةِ مِنْ هُجُومِ الْأَجَلِ عَلَى أَعْظَمِ الْخَطَرِ؛ کسى که در برابر هجوم اجل، توبه را به تأخیر بیندازد خود را در معرض بزرگ ترین خطرات قرار داده است».(3)

درباره توبه بحث هاى زیادى مطرح است که در اینجا نمى توان به تمام آن

ص: 109


1- مائده، آیه 39.
2- بحارالانوار، ج 74، ص 208.
3- مستدرک الوسائل، ج 12، ص 130.

پرداخت، ازجمله این که قبول شدن توبه عقلى است یا نقلى؟ شرایط توبه و مراتب آن و آثار و برکاتش چیست؟ یکى از بحث ها نیز این است که توبه تا چه زمانى پذیرفته مى گردد؟ و چه زمانى درهاى توبه بسته مى شود؟ که از آیات و روایات استفاده مى شود هنگامى که انسان در آستانه مرگ قرار گرفت و چشم برزخى پیدا کرد درهاى توبه بسته مى شود.

قرآن مجید مى فرماید: (وَلَیْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئَاتِ حَتَّى إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ إِنِّى تُبْتُ الاْنَ وَلاَ الَّذِینَ یَمُوتُونَ وَهُمْ کُفَّارٌ أُوْلَئِکَ أَعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَابآ أَلِیمآ)؛ «توبه کسانى که کارهاى بد انجام مى دهند، و هنگامى که مرگ یکى از آن ها فرا مى رسد مى گوید: «الان توبه کردم!» پذیرفته نیست؛ و نه کسانى که در حال کفر از دنیا مى روند؛ این ها کسانى هستند که عذاب دردناکى برایشان فراهم کرده ایم».(1)

امام امیرمؤمنان على (علیه السلام) در حکمت مورد بحث شرایط توبه کامل و جامع را در عباراتى کوتاه وبسیار پرمعنا بیان فرموده که چیزى فراتر از آن در امر توبه وجود ندارد.

چنین توبه اى است که انسان را از هرگونه گناه واز تمام آثار وضعى و تکوینى آن پاک و پاکیزه مى کند و از نفوذ گناه در اعماق وجود انسان جلوگیرى مى نماید.

البته گاه آلودگى انسان به اندازه اى است که تصمیم به توبه گرفتن کار آسانى نیست؛ زندگى او آلوده به انواع اموال حرام شده، شغل او و فکر او آلوده به گناه است. در این گونه موارد تصمیم شجاعانه اى لازم است که توأم با امدادهاى الهى شود و انسان را از منجلاب گناه بیرون آورد. همانگونه که در داستان معروف ابوبصیر و همسایه توبه کارش آمده است.

ص: 110


1- نساء، آیه 18.

2. سرگذشت عجیب همسایه ابوبصیر

او مى گوید: همسایه اى داشتم که از کارگزاران حکومت ظالم (بنى امیه یا بنى عباس) بود و از این طریق اموال فراوانى را به دست آورده و مشغول عیش و نوش و لهو و لعب بود. اضافه بر این، افراد فاسد را به مجلس خود دعوت مى کرد. بارها او را نصیحت کردم ولى دست برنداشت اما هنگامى که زیاد اصرار نمودم گفت: اى مرد! من آدمى آلوده به گناهم و تو مرد پاکى هستى اگر شرح حال مرا براى یارت امام صادق (علیه السلام) بازگو کنى امید مى رود نجات یابم.

ابوبصیرمى گوید: گفته هاى او در دل من اثرکرد هنگامى که خدمت امام صادق (علیه السلام) رسیدم شرح حال او را به آن حضرت عرض کردم. فرمود: هنگامى که به کوفه بازگشتى او به دیدار تو مى آید. به او بگو جعفر بن محمّد براى تو پیغام فرستاده و گفته است که دست از این کارها بردار، من بهشت را براى تو تضمین مى کنم.

ابوبصیر مى گوید: وقتى به کوفه بازگشتم در میان کسانى که به دیدار من آمدند همسایه گنهکارم بود. هنگامى که خواست برخیزد و برود اشاره کردم بنشین تا منزل خلوت شود من کارى با تو دارم. هنگامى که منزل خلوت شد به او گفتم: حال تو را براى امام صادق (علیه السلام) شرح دادم امام (علیه السلام) فرمود: سلام مرا به او برسان و به او بگو اعمال ناشایست خود را ترک کند و در برابر آن، من بهشت را براى او تضمین مى کنم.

مرد همسایه با شنیدن این سخن، سخت منقلب شد و گریه کرد. سپس گفت: تو را به خدا جعفر بن محمّد چنین پیامى به من داده است؟ ابوبصیر مى گوید: قسم یاد کردم که این پیام آن حضرت است.

آن مرد گفت: همین کافى است و سپس از نزد من بیرون رفت.

بعد از چند روز کسى را به سراغ من فرستاد تا نزد او بروم. دیدم پشت در خانه ایستاده در حالى که بدنش تقریبآ برهنه است. گفت: اى ابوبصیر! هرچه در منزل

ص: 111

از اموال حرام بود آن ها را در راه خدا دادم. (یا به صاحبانش بازگرداندم) و تو مى بینى اکنون در چه حالم.

ابوبصیر مى گوید: با کمک برادران شیعه، لباس (و سایر نیازمندى ها را) براى او گردآورى کردم (در حالى که از تصمیم و همت او سخت شگفت زده بودم).

مدتى گذشت بار دیگر به سراغ من فرستاد که بیا من بیمارم. ابوبصیر مى گوید: به سراغش رفتم و مرتبآ براى درمان او مى کوشیدم ولى درمان ها سودى نبخشید و سرانجام در آستانه رحلت از دنیا قرار گرفت.

ابوبصیر مى گوید: در واپسین ساعات عمر در کنار او نشسته بودم و او بیهوش شد. هنگامى که به هوش آمد صدا زد: اى ابوبصیر! دوست تو به عهدش وفا کرد. این سخن را گفت و چشم از دنیا فروبست.

ابوبصیر اضافه مى کند: مدّتى بعد به زیارت خانه خدا رفتم؛ سپس براى زیارت امام صادق (علیه السلام) به مدینه آمدم هنگامى که مى خواستم وارد منزل آن حضرت شوم در حالى که یک پاى من در دالان خانه بود و پاى دیگرم در حیاط خانه، امام (علیه السلام) از داخل اطاق صدا زد و فرمود: «یا أَبَا بَصِیرٍ قَدْ وَفَینَا لِصَاحِبِکَ؛ اى ابوبصیر! ما به عهدى که با دوست تو کرده بودیم وفا کردیم!».(1)

* * *

ص: 112


1- کافى، ج 1، ص 474، ح 5.

گفتار حکیمانه 418

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَام

الْحِلْمُ عَشِیرَةٌ.

امام (علیه السلام) فرمود:

حلم همچون یک قوم و قبیله است (در یارى کردن انسان در مقابل سفیهان).(1)

ص: 113


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در این جا منبع دیگرى براى این گفتار موجز حکمت آمیز ذکر نکرده و ما هم جست وجو کردیم و منبع دیگرى جز نهج البلاغه نیافتیم جز این که در غررالحکم نیز با عین همین عبارت ذکر شده است. (غررالحکم، ح 6379) همچنین دانشمند معروف، واسطى نیز که در قرن ششم مى زیسته در کتاب عیون الحکم و المواعظ آن را آورده است. (عیون الحکم و المواعظ، ص 38).

شرح و تفسیر: بهترین یاور در برابر سفیهان

امام (علیه السلام) در این گفتار بسیار کوتاه و حکیمانه به حقیقت مهمى اشاره کرده، مى فرماید: «حلم همچون یک قوم وقبیله است (در یارى کردن انسان در مقابل سفیهان)»؛ (الْحِلْمُ عَشِیرَةٌ).

حقیقت حلم همان بردبارى در برابر اهانت ها و سخنان درشت و سخیف و بى ادبانه افراد نادان است و همیشه در جوامع انسانى چنین افرادى بوده و هستند که گاهى از سر حسادت و یا نادانى، افراد باشخصیت را مورد اهانت قرار داده و مى دهند.

یکى از دستورات اسلام که هم در آیات قرآن به اشاره شده و هم در روایات، سکوت و تحمل در برابر این افراد است. قرآن مجید مى گوید: (وَعِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنآ وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلاَمآ)؛ «بندگان (خاص خداوند) رحمان، کسانى هستند که با آرامش و بى تکبّر بر زمین راه مى روند؛ و هنگامى که جاهلان آن ها را مخاطب سازند (و سخنان نابخردانه گویند)، به آن ها سلام مى گویند (و با بى اعتنایى و بزرگوارى مى گذرند)».(1)

و در جاى دیگر مى فرماید: (وَالَّذِینَ لاَ یَشْهَدُونَ الزُّورَ وَإِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا

ص: 114


1- فرقان، آیه 63.

کِرَامآ)؛ «و کسانى که شهادت به باطل نمى دهند (و در مجالس باطل شرکت نمى کنند)؛ و هنگامى که با لغو و بیهودگى برخورد کنند، بزرگوارانه از آن مى گذرند».(1)

امام (علیه السلام) در این کلام نورانى مى فرماید: هرگاه افراد باشخصیت در مقابل نادانى که ناسزا مى گوید و اهانت مى کند سکوت کنند و بردبار باشند مردم به یارى آن ها برمى خیزند و شخص نادان بى ادب را بر سر جاى خود مى نشانند و چه بهتر که دشمن انسان به دست دیگران تنبیه شود.

در همین کلمات قصار نهج البلاغه در حکمت 206 خواندیم که امام (علیه السلام) فرمود: «أَوَّلُ عِوَضِ الْحَلِیمِ مِنْ حِلْمِهِ أَنَّ النَّاسَ أَنْصَارُهُ عَلَى الْجَاهِلِ؛ نخستین سودى که شخص حلیم از حلم خود مى برد این است که مردم در برابر شخص جاهل از او حمایت مى کنند».

در حدیث دیگرى که در غررالحکم آمده همین معنى به تعبیر زیباى دیگرى بیان شده است. امام (علیه السلام) مى فرماید: «وجَدتُ الحِلمَ والاحتِمالَ أنْصَرَ لِى مِن شُجعانِ الرِّجال؛ بردبارى و تحمل را یاورى بهتر از مردان شجاع یافتم».(2)

اضافه بر این، سکوت افراد با شخصیت در مقابل اینگونه افراد سبب مى شود خودشان شرمنده شوند و دهان فرو بندند همان گونه که در حکمت 211 آمده بود: «وَالْحِلْمُ فِدَامُ السَّفِیه؛ حلم و بردبارى دهان بند سفیهان است». ولى اگر افراد باشخصیت به مقابله برخیزند، هم مقام خودشان را تنزل مى دهند و هم بر آتش جهل جاهلان مى افزایند و نتیجه معکوس خواهند گرفت.

مرحوم علامه شعرانى در پاورقى هایى که بر شرح اصول کافى مرحوم ملاصالح مازندرانى نوشته در تفسیر جمله «الحلم عشیرة» چنین مى گوید: بعضى از افراد نادان چنین مى پندارند که حلم و بردبارى نشانه ضعف است و شخص

ص: 115


1- فرقان، آیه 72.
2- غررالحکم، ح 6467.

نیرومند باغیرت هرگز آزار مردم را تحمل نمى کند زیرا قبول ظلم از ظلم کردن زشت تر و بدتر است و گاه به آیه شریفه (فَمَنِ اعْتَدَى عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَى عَلَیْکُمْ)(1) و آیه شریفه (وَلَکُمْ فِی الْقِصَاصِ حَیَاةٌ یَا أُوْلِی الأَلْبَابِ)(2) و آیه (وَمَنْ قُتِلَ مَظْلُومآ فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِیِّهِ سُلْطَانآ)(3) استدلال مى کنند اضافه بر این، سکوت در برابر ظلم و رضایت دادن به آن سبب جرأت و جسارت شخص ظالم مى شود و افراد ظالم و بى ادب اگر بدانند انسان هاى باشخصیت، مأمور به سکوت اند بر ظلم و جسارتشان مى افزایند.

نامبرده در پاسخ این اشکال مى گوید: حلم و بردبارى جایى دارد و مطالبه حقوق جاى دیگر. آنچه مسلم است این است که انسان نباید تسلیم عواطف ناشى از شهوت و غضب شود به گونه اى که اختیار را از او سلب کند و در مسیر قوه و همیه قرار گیرد بلکه واجب است مالک نفس خویش باشد. حتى قصاص و انتقام و ایستادنش در برابر شخص متجاوز باید به مقتضاى عقل باشد نه براى ارضاى عواطف و متابعت از هواى نفس و شهوات زیرا امتیاز انسان نسبت به حیوان در همین است و پیروى از حلم از وظایف انسان است نه پیروى از هوى، و آن چیزى است که ذخیره او براى قیامت مى شود و مقتضاى عقل همین است.(4)

از بعضى روایات معصومین (علیهم السلام) استفاده مى شود که آن بزرگواران حتى طرز حلم کردن و برخورد با سفیهان و جاهلان را به ما آموخته اند.

در حدیث معروف عنوان بصرى که خدمت امام صادق (علیه السلام) براى آموختن علم آمد ازجمله مطالبى که امام (علیه السلام) به او فرمود این بود: من نُه چیز را به تو سفارش

ص: 116


1- بقره، آیه 194.
2- بقره، آیه 179.
3- اسراء، آیه 33.
4- شرح کافى، ج 8، ص 310.

مى کنم که براى همه سالکان الى الله نیز همان را توصیه مى نمایم. سه نکته درباره ریاضت نفس است و سه نکته درباره حلم وسه نکته درباره علم. آن ها را به خاطر بسپار و در آن سستى مکن.

عنوان بصرى مى گوید: تمام فکر و قلبم را متوجه آن حضرت ساختم. فرمود: اما آنچه درباره ریاضت نفس است این است که هرگز چیزى را که به آن تمایل ندارى نخور که موجب حماقت است و هنگامى که سیر شدى دست به سوى غذا مبر و هنگامى که مى خواهى چیزى بخورى باید از حلال باشد و نام خدارا ببرى....

و اما سه نکته اى که درباره حلم است: اگر کسى به تو بگوید: اگر یک سخن نسنجیده درباره من بگویى ده برابر آن را درباره تو مى گویم، تو در مقابل چنین شخصى باید بگویى: اگر ده گفتار نسنجیده بگویى حتى یکى هم نخواهم گفت و کسى که به تو دشنام ونسبت بد بدهد به او بگو: اگر در آنچه مى گویى صادق هستى از خدا مى خواهم مرا ببخشد و اگر کاذب هستى از خدا مى خواهم تو را ببخشد. و هرگاه به تو وعده شر و بدى بدهد تو وعده نصیحت و خیرخواهى به اوبده.

اما آن سه چیز که درمورد علم است این است که آنچه رانمى دانى از علما بپرس و بپرهیز از این که براى آزار و آزمودن از آن ها سوال کنى، و از این که تنها به رأى خود چیزى را عمل کنى بپرهیز و راه احتیاط را در پیش گیر ....(1)

نقطه مقابل حلم؛ حدّت، تندى و پرخاشگرى است. افرادى را سراغ داریم که با شنیدن یک جمله نامناسب از یک فرد نادان ناگهان تبدیل به کوره اى از آتش مى شوند و عکس العمل هاى تند و شدیدى نشان مى دهند که هم از مقام آن ها کاسته مى شود و هم شخص نادان را جسورتر مى کند و هم کسى به یارى آن ها برنمى خیزد.

ص: 117


1- بحارالانوار، ج 1، ص 226.

لذا در حدیثى از امیرمؤمنان على (علیه السلام) مى خوانیم: «الحِلمُ یُطْفِئُ نارَ الغضَبِ والحِدّةُ تُوجِّجُ إحراقَه؛ حلم و بردبارى آتش غضب را خاموش مى کند اما حدت و تندى بر آتش آن مى افزاید».(1)

در حکمت 255 از نهج البلاغه نیز خواندیم: «الْحِدَّةُ ضَرْبٌ مِنَ الْجُنُونِ؛ حدت و تندى و تندخویى نوعى از جنون و دیوانگى است».

جالب این که افراد سفیه و نادان دوست دارند عکس العملى در برابر آن ها نشان داده شود تا به کار خود ادامه دهند و عقده دل را بگشایند اما هنگامى که به آن ها بى اعتنایى شود غمگین مى شوند. آیا بهتر نیست با بى اعتنایى آن ها را غمگین و مأیوس سازیم همانگونه که امیرمؤمنان (علیه السلام) مى فرماید: «إذا حَلُمتَ عن السَّفیهِ غَمَمْتَه فَزِدْه غمّاً بحِلْمِکَ عنه؛ هنگامى که در برابر شخص سفیه و نادان بردبارى نشان دهى غمگین مى شود. حال که چنین است با حلم خود بر غم و اندوه او بیفزا».(2)

* * *

ص: 118


1- غررالحکم، ح 6450.
2- غررالحکم، ح 6389.

گفتار حکیمانه 419

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَام

مِسْکِینٌ ابْنُ آدَمَ: مَکْتُومُ آلْأَجَلِ مَکْنُونُ آلْعِلَلِ، مَحْفُوظُ آلْعَمَلِ تُؤْلِمُهُ آلْبَقَّةُ، وَ تَقْتُلُهُ الشَّرْقَةُ، وَ تُنْتِنُهُ آلْعَرْقَةُ.

امام (علیه السلام) فرمود:

بیچاره فرزند آدم، سرآمد زندگى اش نامعلوم، عوامل بیمارى اش ناپیدا و (تمام) اعمالش در جایى محفوظ است. پشه او را آزار مى دهد و گلوگیر شدن (آب یا غذا) موجب مرگ او مى شود و عرق، او را متعفن و بدبو مى سازد.(1)

ص: 119


1- سند گفتار حکیمانه: در مصادر آمده است که قبل از مرحوم سید رضى، جاحظ در المائة المختارة این کلام حکمت آمیز را آورده و بعد از سید رضى آمدى در غررالحکم آن را با تفاوت مختصرى ذکر کرده و همچنین ابن القاسم در ریاض الاخبار با بعضى اضافات آن را آورده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 296). اضافه مى کنیم که طبق نقل دمیرى در کتاب حیاة الحیوان اصبغ بن نباتة از امیرمؤمنان على (علیه السلام) روایت رابه این صورت نقل کرده است: ابن آدم وما ابن آدم تولمه البقة و تنتنه العرقة و تقتله الشرقه. (ر.ک: شرح علامه تسترى، ج 11، ص 337). نیز زمخشرى در ربیع الابرار آن را با اضافه جمله «وتمیته الغرقة» آورده است. (ربیع الابرار، ج 2، ص 342).

شرح و تفسیر: نقاط ضعف عجیب این انسان مغرور!

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه پرده از روى ضعف انسان برداشته و غرور و غفلت او را درهم مى شکند و نشان مى دهد که در برابر تمام نقطه هاى قوت و توانایى هایى که انسان دارد نقاط ضعف عجیبى را نیز داراست و در مجموع به شش نقطه از این نقاط ضعف اشاره مى فرماید، سه قسمت از درون انسان سرچشمه مى گیرد و سه قسمت از برون.

اما درباره سه قسمت اول مى فرماید: «بیچاره فرزند آدم، سرآمد زندگى اش نامعلوم، عوامل بیمارى اش ناپیدا و اعمالش در جایى محفوظ است»؛ (مِسْکِینٌ ابْنُ آدَمَ(1): مَکْتُومُ آلْأَجَلِ مَکْنُونُ آلْعِلَلِ، مَحْفُوظُ آلْعَمَلِ).

آرى از یک سو نمى داند پایان عمر او در چه زمان و تاریخى است؛ شب مى خوابد از صبح خبر ندارد، صبح مى شود از عصر خبر ندارد. خواه پیر باشد یا جوان یا کودک در هر لحظه احتمال فرا رسیدن مرگ وجود دارد.

و از سویى دیگر عوامل بیمارى در درون بدن او به صورت ناپیدا وجود دارد. به خصوص با کشفیات امروز که مى گویند: در هر ساعت از طریق آب و هوا و غذا و پوست بدن میکروب هایى وارد جسم انسان شده و در خون انسان شناور

ص: 120


1- در این جمله «ابْنُ آدَمَ» مبتداى مؤخر است و «مِسْکِینٌ» خبر مقدم و تنوین مِسْکِینٌ گاه براى تخویف حذف مى شود.

مى شوند. هر زمان که بخشى از آن ها غلبه کنند انسان به یکى از بیمارى ها مبتلا مى شود.

دستگاه هاى بدن انسان اعم از دستگاه تنفس و قلب و کلیه و عروق و مغز، همه آسیب پذیرند و در معرض انواع آفات و بیمارى ها قرار دارند. با این حال چگونه انسان مى تواند به فرداى خود مطمئن باشد که سالم است و توانا؟

از سوى سوم، هر عملى که به جا مى آورد در نامه اعمال او ثبت مى شود و فرشتگان الهى مأمور حفظ اعمال او هستند. اضافه بر این، زمین و زمان و اعضاى بدن او نیز همگى مأموریت ضبط اعمال او را دارند.

آیا چنین انسانى شایسته عنوان مسکین نیست که امام (علیه السلام) فرموده است؟

آنگاه اشاره به عوامل بیرونى کرده و به چند نمونه ظاهراً کوچک آن که مى تواند زندگى انسان را برهم زند اشاره مى کند، مى فرماید: «پشه اى او را آزار مى دهد و گلوگیر شدن (آب یا غذا) موجب مرگ اوست و عرق، او را متعفن و بدبو مى سازد»؛ (تُؤْلِمُهُ آلْبَقَّةُ، وَ تَقْتُلُهُ الشَّرْقَةُ، وَ تُنْتِنُهُ آلْعَرْقَةُ).

«شرقة» اسم «مرة» از ماده «شَرَق» (بر وزن طرب) به معناى گلوگیر شدن است.

آرى پشه اى که گاه به آسانى به چشم نمى آید و در گوشه و کنار در کمین انسان است که بر بدن او بنشیند و با نیش خود بخشى از خون او را بمکد و خواب و استراحت را از او بگیرد. اضافه بر پشه هاى خطرناکى که گاه مایه مرگ انسان اند یا بیمارى هایى را به او تحمیل مى کنند.

از سویى دیگر مجراى تنفس و تغذیه انسان دقیقآ در کنار یکدیگر قرار دارند. به هنگامى که انسان مى خواهد غذایى ببلعد دریچه تنفس بسته مى شود و به هنگامى که بلعیدن تمام شد باز مى شود. حال اگر آن دریچه کوچکى که این وظیفه را برعهده دارد دیر بجنبد و مقدارى آب یا غذا وارد ریه شود اگر بسیار کم باشد با سرفه هاى شدید به خارج پرتاب مى شود و اگر زیاد باشد حالت خفگى

ص: 121

به انسان دست مى دهد و پایان عمر او فرامى رسد. همچنین اگر لقمه یا جرعه آب در آن فضا بایستد و حرکت نکند راه نفس کشیدن را بر انسان مى بندد و اگر در مدت کوتاهى مشکل برطرف نشود مرگ به سراغ او مى آید.

انسانى که اینقدر مرز زندگى و مرگش به هم نزدیک است چگونه ممکن است مغرور شود و از باده قدرت سرمست گردد و دست به هر کارى بزند؟

همچنین هر انسانى به هنگامى که فعالیت جسمانى شدیدى داشته باشد و یا در گرماى هوا گرفتار شود عرق از روزنه هاى پوست او جارى مى گردد و بدن او را بدبو مى سازد یعنى عوامل تعفن به وسیله خود او بر بدنش آشکار مى شود.

از مجموع این نقاط ضعف شش گانه به خوبى روشن مى شود که چرا انسان مسکین و بیچاره است.

امام (علیه السلام) با این گفتار حکیمانه اش نمى خواهد مقام انسان را کاهش دهد و یا از عظمت او بکاهد؛ انسانى که خلیفة الله و گل سرسبد آفرینش و مسجود فرشتگان الهى است. بلکه مى خواهد غرور و غفلت او را درهم بشکند؛ همان غرور و غفلتى که او را آلوده انواع گناهان و ظلم و ستم ها و مفاسد بى شمار مى سازد.

جالب این است که ابن معروف (قاضى القضاة ابومحمّد عبیدالله بن احمد بن معروف، متولد 306) اشعارى دارد که ظاهراً از کلام امام (علیه السلام) در آن الهام گرفته است. او مى گوید:

یا بُوسَ للإنسانِ فى *** الدُّنیا وإنْ نالَ الأمَل

یَعیشُ مَکشوفَ العِلَل *** فیها ومَکتومَ الأجَل

بَیْنا یُرى فى صِحّةٍ *** مُغْتَبِطاً قِیلَ اعتَلَل

و بَینَما یُوجَدُ فیها *** ثاوِیاً قِیلَ انْتَقَل

فَأوْفَرُ الحَظِّ لِمَن *** یَتْبَعُه حُسنُ العَمَل

بدا به حال انسان در دنیا هر چند به آرزوهاى (دراز) خود برسد.

ص: 122

زندگى مى کند در حالى که عوامل بیمارى در او مکتوم و پایان عمرش نیز ناپیداست.

در حالى که کاملاً در سلامت است به طورى که مردم به حال او غبطه مى خورند ناگهان گفته مى شود که بیمار شد.

و در حالى که مشغول حرکت به این طرف و آن طرف است ناگهان مى گویند که از این جهان چشم فرو بست.

بنابراین بهره کامل از آن کسانى است که اعمال نیک درپى داشته باشند.(1)

نکته ها

1. نیرومند ضعیف!

انسان موجودى است از یک نظر بسیار قوى و نیرومند که عرصه زمین و پهناى آسمان و اعماق دریاها را جولانگاه خود قرار داده و تمام موجودات زمینى را مسخّر خود ساخته و از تمام مواهب این جهان به نفع خود استفاده مى کند. ولى با تمام قدرتى که دارد موجودى بسیار ضعیف و آسیب پذیر است. یک پشه کوچک که گاه با چشم هم دیده نمى شود او را آزار مى دهد یا بیمار مى کند و گاهى سبب مرگ او مى شود و از آن کوچک تر میکروب ها و ویروس هاى بیمارى زا هستند که ابدآ با چشم دیده نمى شوند ولى این موجودات نامرئى و ظاهراً بسیار ضعیف و ناتوان انسان هاى قوى و قهرمان را مى توانند از پاى درآورند.

این ترکیب عجیب انسان از قوت و ضعف ظاهراً براى این است که از طرفى بتواند مدارج ترقى و کمال را طى کند و از سویى دیگر گرفتار غرور و غفلت و خودبزرگ بینى نشود.

ص: 123


1- تاریخ بغداد، ج 10، ص 367.

ازجمله مسائلى که انسان با آن دست به گریبان است زمان اجل اوست که کاملاً مخفى و پنهان است. این نیز هشدارى براى انسان هاست که آنى غافل نشوند و به گمان زندگى طولانى دست به هر کارى نزنند و فکر نکنند که زمان توبه از گناه و جبران خطاها وسیع است چراکه هر لحظه ممکن است مرگ او فرارسد. یک جرعه آب یا یک لقمه غذا مى تواند گلوى او را بفشارد و در عین سلامتى، راهى دیار آخرت کند.

این ها حقایقى است که امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه به آن اشاره فرموده و ریشه آن در قرآن مجید است مى فرماید: (یُرِیدُ اللهُ أَنْ یُخَفِّفَ عَنْکُمْ وَخُلِقَ الاِْنسَانُ ضَعِیفآ)؛ «خدا مى خواهد کار را بر شما سبک کند؛ و انسان، ضعیف آفریده شده است».(1)

در جاى دیگر مى خوانیم: (إِنَّ الاِْنسَانَ خُلِقَ هَلُوعآ * إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعآ)؛ «انسان، حریص آفریده شده * هنگامى که ناراحتى به او رسد بسیار جزع و فزع مى کند».(2)

و در جاى دیگر مى فرماید: (وَمَا تَدْرِى نَفْسٌ مَّاذَا تَکْسِبُ غَدآ وَمَا تَدْرِى نَفْسٌ بِأَىِّ أَرْضٍ تَمُوتُ إِنَّ اللهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ)؛ «و هیچ کس نمى داند در چه سرزمینى مى میرد؟ خداوند عالم و آگاه است!».(3)

در روایات آمده است: هنگامى که خداوند پشه ها را بر نمرود و لشکرش مسلط ساخت تعداد فوق العاده زیادى اطراف لشکر او را احاطه کردند. نمرود از لشکرش جدا شد و در خانه اش وارد گشت و تمام درها را بست و پرده ها را فرو افکند و بر پشت خود خوابید، فکر مى کرد که چگونه از این لشکر عظیم پشه ها

ص: 124


1- نساء، آیه 28.
2- معارج، آیات 19 و20.
3- لقمان، آیه 34.

رهایى یابد ناگهان پشه اى وارد بینى او شد و به سوى مغز او بالا رفت. چهل روز او را آزار مى داد به گونه اى که براى پیدا کردن آرامش موقت، سر خود را بر زمین مى کوبید و در این حال بود تا به هلاکت رسید.(1)

در حدیث دیگرى آمده است که امام صادق (علیه السلام) نزد منصور دوانیقى بود در این حال پشه اى منصور را آزار مى داد و هر زمان او را از خود دور مى ساخت دو مرتبه به سوى او بازمى گشت. او روى به امام صادق (علیه السلام) نمود و عرض کرد: خداوند چرا این پشه (مزاحم) را آفریده است. امام (علیه السلام) فرمود: «لِیُذِلَّ بِهِ الْجَبابِرَةَ مِثلَک؛ براى این که ستمگرانى مانند تو را خوار کند».(2)

2. مواد تشکیل دهنده عرق بدبو

دانشمندان تحقیقاتى درباره عرق کردن انسان و ماده تشکیل دهنده عرق و عوامل بدبویى آن کرده و به نتایج عجیب و شگفت انگیزى دست یافته اند. ازجمله:

آن ها معتقدند که عرق بر دو گونه است: گونه اى از آن همان است که به هنگام فعالیت زیاد که بدن انسان گرم مى شود و یا گرمى هوا تأثیر مى گذارد بدن براى خنک شدن عرق مى کند. این نوع عرق بدبو نیست.

نوع دوم عرقى است که در زیر بغل، کشاله ران، پاها و گاه کف دست ها ظاهر مى شود. آن عرق بدبوست و تازه خود عرق نیز بدبو نمى باشد بلکه موجودات زنده ذره بینى که در این نقاط از بدن هستند از عرق استفاده مى کنند و مدفوعى از خود خارج مى سازند که بوى بد از آن است و به همین دلیل دستور داده شده که به خصوص این نقاط از بدن شسته شود تا محلى براى پرورش این موجودات

ص: 125


1- شرح نهج البلاغه علامه شوشترى، ج 11، ص 339.
2- شرح نهج البلاغه علامه شوشترى، ج 11، ص 339.

زنده باقى نماند و در روایات اسلامى نیز آمده است که یکى از فایده هاى غسل جمعه آن است که بوى بد زیر بغل را برطرف مى کند.

البته وجود موهاى زائد و بلند در زیر بغل نیز محل مناسبى براى پرورش این موجودات ذره بینى مزاحم است و لذا در روایات اسلامى دستور به برطرف کردن آن ها داده شده است.(1)

3. پشه، موجودى کوچک اما شگفت انگیز

پشه ظاهراً موجود بسیار کوچک و بى ارزشى است ولى تحقیقات دانشمندان نشان مى دهد که آن ها نیز جهان بزرگى براى خود دارند. آنان مى گویند که بیش از 2800 گونه پشه در سراسر جهان وجود دارد و چون حشراتى خونسرد هستند در فصل زمستان به خواب زمستانى فرو مى روند ولى به هنگامى که فعال مى شوند به خون نیاز دارند اما نه براى تأمین انرژى بلکه پشه هاى ماده از آن براى تولید مثل و نمو تخم هاى خود استفاده مى کنند.

خرطوم و نیش پشه از دو کانال مجزا تشکیل یافته، یکى مجراى بزاق است و دیگرى براى مکیدن خون و عجیب این که پشه هنگام مکیدن خون، از طریق بزاق خود یک ماده ضد انعقاد خون ترشح مى کند تا هنگام مکیدن آن لخته نگردد و همین بزاق پشه است که موجب تحریک بدن مى گردد و درنتیجه خارش و تورم و قرمزى در محل پدید مى آید.

پشه ماده قادر است از فاصله سى مترى و گاه پنجاه مترى بوى بدن انسان را احساس کند و به سوى او براى گرفتن خون بیاید. افرادى که گروه خونى آن ها O مى باشد بیشتر گزیده مى شوند و آنهایى که گروه خونى شان A مى باشد کمتر.

* * *

ص: 126


1- رجوع شود به وسائل الشیعه، باب 6 از ابواب اغسال مسنونه، ح 15.

گفتار حکیمانه 420

اشاره

وَرُوِى أَنَّهُ (علیه السلام) کَانَ جَالِساً فِى أَصْحَابِهِ فَمَرَّتْ بِهِمُ امْرَأَةٌ جَمِیلَةٌ فَرَمَقَهَا الْقَوْمُ بِأَبْصَارِهِمْ،

فَقَالَ عَلَیهِ السَّلَام

إِنَّ أَبْصَارَ هذِهِ آلْفُحُولِ طَوَامِحُ؛ وَ إِنَّ ذلِکَ سَبَبُ هَبَابِهَا، فَإِذَا نَظَرَ أَحَدُکُمْ إِلَى آمْرَأَةٍ تُعْجِبُهُ فَلْیُلاَمِسْ أَهْلَهُ، فَإِنَّما هِیَ آمْرَأَتِهِ کَامْرَأَتِهِ.

فقال رجل من الخوارج: «قاتله اللّه کافراً ما أَفقهه» فوثب القوم لیقتلوه، فقال (علیه السلام): رُوَیْداً إِنَّما هُوَ سَبٌّ بِسَبٍّ، أَوْ عَفْوٌ عَنْ ذَنْبٍ!

روایت شده است که آن حضرت در میان اصحابش نشسته بود. زن زیبایى (که تمام چهره اش را نپوشانده بود) از آن جا عبور کرد و چشم حاضران را به خود جلب نمود.

امام (علیه السلام) فرمود:

چشمان این مردان، طغیانگر است و آنچه نظرشان بر آن افتاد مایه تحریک و هیجان آن هاست. هرگاه یکى از شما نظرش به زنى افتاد که زیبا و صاحب جمال بود، برود و با همسر خود آمیزش کند زیرا او هم زنى است مانند همسرش!

در این هنگام مردى از خوارج گفت: خداوند این کافر را بکشد چقدر دانا

ص: 127

و فقیه است!! هنگامى که حاضران این سخن را شنیدند از جاى پریدند تا او را به قتل برسانند، ولى امام (علیه السلام) فرمود: آرام باشید جواب دشنام، بدگویى است و یا گذشت از گناه (نه کشتن مرد بدزبان).(1)

ص: 128


1- سند گفتار حکیمانه: این گفتار حکیمانه را مرحوم صدوق در خصال و مرحوم ابن شعبه در تحف العقول (با تفاوتى در ضمن حدیث اربع مائه) قبل از سید رضى آورده اند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 297).

شرح و تفسیر: راه غلبه بر شهوت

این گفتار حکیمانه زمانى از امام (علیه السلام) صادر شد که روایت شده است آن حضرت در میان اصحابش نشسته بود. زن زیبایى (که تمام چهره اش را نپوشانده بود) از آن جا عبور کرد و چشم حاضران را به خود جلب نمود. امام (علیه السلام) فرمود : «چشمان این مردان، طغیانگر است و آنچه نظرشان بر آن افتاد مایه تحریک و هیجان آن هاست»؛ (وَ رُوِى أَنَّهُ (علیه السلام) کَانَ جَالِساً فِى أَصْحَابِهِ فَمَرَّتْ بِهِمُ امْرَأَةٌ جَمِیلَةٌ فَرَمَقَهَا الْقَوْمُ بِأَبْصَارِهِمْ فَقال (علیه السلام) : إِنَّ أَبْصَارَ هذِهِ آلْفُحُولِ طَوَامِحُ؛ وَ إِنَّ ذلِکَ سَبَبُ هَبَابِهَا).

«رَمَقَ» از ماده «رَمْق» (بر وزن رنگ) به معناى نگاه کردن است.

«فحول» جمع «فَحْل» (بر وزن نخل) به معناى جنس مذکر قوى است.

«طوامح» جمع «طامح» به معناى طغیانگر است.

«هباب» در بسیارى از نسخه ها و در لغت «هِباب» به (کسر هاء) آمده و به معناى هیجان است و مجموع این سخن که در نهایت فصاحت و بلاغت بیان شده اشاره به این است که وقتى نظر مردى (مخصوصاً مرد جوان) بى اختیار به زن زیبایى مى افتد هیجان جنسى پیدا مى کند و راه علاجش همان است که امام (علیه السلام) در ادامه این سخن بیان فرموده است.

در این جا امام (علیه السلام) تصریح مى کند که افتادن چشم اصحاب بر چنین زنى خواه ناخواه سبب تحریک آن ها مى شود.

ص: 129

سپس به عنوان یک حکیم آگاه و مهربان راه حل مشکل را به آن ها نشان مى دهد، مى فرماید: «هرگاه یکى از شما نظرش به زنى افتاد که زیبا و صاحب جمال بود، برود و با همسر خود آمیزش کند زیرا او هم زنى است مانند همسرش»؛ (فَإِذَا نَظَرَ أَحَدُکُمْ إِلَى آمْرَأَةٍ تُعْجِبُهُ فَلْیُلاَمِسْ أَهْلَهُ، فَإِنَّما هِیَ آمْرَأَتِهِ کَامْرَأَتِهِ).

درست است که زن ها ازنظر زیبایى و جاذبه جنسى با هم متفاوت اند ولى نتیجه نهایى ارتباط با آن ها که آمیزش جنسى است کم و بیش یکسان است و مى تواند جلوى تحریکات و انحرافات را بگیرد.

و این درسى است از سوى امام (علیه السلام) به همه جوانان که براى نجات از انحرافات جنسى و آلودگى به گناه اقدام به ازدواج کنند زیرا یک همسر مناسب مى تواند جلوى همه این هیجانات را بگیرد و اگر کسى هوى پرست و شهوت پرست نباشد مشکل جنسى خود را با همسرش به هر صورت حل خواهد کرد.

در این هنگام مردى از خوارج گفت: «خداوند این کافر را بکشد چقدر دانا و فقیه است»؛ (فقال رجلٌ مِنَ الخَوارِج: «قاتَلَهُ اللّهُ کافِراً ما أَفْقَهَه»).

هنگامى که حاضران این سخن را شنیدند از جاى پریدند تا او را به قتل برسانند ولى امام (علیه السلام) فرمود: «آرام باشید جواب دشنام، دشنام است و یا گذشت از گناه (نه اعدام)»؛ (فوثب القوم لیقتلوه، فقال (علیه السلام): رُوَیْداً إِنَّما هُوَ سَبٌّ بِسَبٍّ، أَوْ عَفْوٌ عَنْ ذَنْبٍ!).

در این جا سؤالاتى پیش مى آید که باید به پاسخ آن ها پرداخت:

1. بعضى سوال مى کنند که چرا امام (علیه السلام) در این جا نهى از منکر نفرمود بلکه تنها دستورى داد که اصحاب و یارانش در آینده با مشاهده زنى زیبا گرفتار مشکلى نشوند.

پاسخ این سوال روشن است و آن این که نظرانداختن اصحاب و یاران امام (علیه السلام) به آن زن عمدى نبود بلکه یک نظر اتفاقى و غیر ارادى بود و مى دانیم چنین

ص: 130

نظرهایى جزء منکرات نیست که از آن نهى کنند. اگر کسى چشمش بى اختیار به چنین منظره اى افتاد و بعد به نگاه کردن ادامه داد، ادامه آن نگاه، گناه است. همچنین در بعضى از روایات از على (علیه السلام) نقل شده است: «سُئِلَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) عَنِ الرَّجُلِ تَمُرُّ بِهِ المَرْأَةُ فَینْظُرُ إِلَیهَا فَقَالَ أَوَّلُ نَظْرَةٍ لَکَ وَ الثَّانِیةُ عَلَیکَ وَ لاَ لَکَ وَ النَّظِرَةُ الثَّالِثَةِ سَهْمٌ مَسْمُومٌ مِنْ سِهَامِ إِبْلِیسَ مَنْ تَرَکَهَا لِلَّهِ لاَ لِغَیرِهِ أَعْقَبَهُ اللَّهُ إِیمَاناً یجِدُ طَعْمَهُ؛ از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) سوال کردند که زنى (زیبا) از مقابل مردى عبور مى کند و آن مرد به او نگاه مى نماید (چه حکمى دارد؟) پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: نخستین نظر از آنِ توست (چون بى اختیار است و گناهى در آن نیست) و نگاه دوم بر ضد توست نه به سود تو و نگاه سوم تیر زهرآگینى از تیرهاى شیطان است، هرکس آن را براى خدا نه به سبب دیگرى ترک کند خداوند ایمانى در قلب او ایجاد مى کند که طعم آن را احساس مى نماید».(1)

2. سوال دیگر این که آن مرد خارجى که نعوذ بالله نسبت کفر به امام (علیه السلام) داد قطعاً ناصبى و کافر بود. چرا امام (علیه السلام) اجازه نداد او را به قتل برسانند؟

پاسخ این است که امام (علیه السلام) از تعبیر او استفاده کفر به معناى واقعى نفرمود بلکه این کفر همان کفرى بود که خوارج مى گفتند؛ آن ها معتقد بودند که هرکس گناه کبیره اى مرتکب شود و توبه نکند کافر خواهد بود و چون به زعم آن ها امام (علیه السلام) تن به مسأله حکمیت داده بود و این حکمیت به پندار آن ها برخلاف شرع بود چنین نسبتى را به امام (علیه السلام) داد ولذا امام (علیه السلام) او را در حد یک سب و لعن تلقى کرد و فرمود: «إِنَّمَا هُوَ سَبٌّ بِسَبٍّ».

3. سوال دیگر این که آیا مى توان در مقابل دشنام، دشنام داد که در عبارت امام (علیه السلام) آمده است؟

ص: 131


1- مستدرک الوسائل، ج 14، ص 268، ح 1.

جواب این که مراد از سب در این جا لعن است یعنى مى توان چنین شخص بدزبانى را لعن کرد چون مستحق لعن است.

در عین حال اشاره فرمود: راه دیگر، استفاده از عفو است همان راهى که امام (علیه السلام) درباره او انتخاب فرمود.

4. سوال دیگر همان چیزى است که ابن ابى الحدید در شرح این گفتار حکیمانه مطرح کرده است و آن این که مى گوید: یکى از دوستان من هنگامى که این گفتار امام (علیه السلام) را شنید پرسید: چرا امام (علیه السلام) آن مرد را که از خوارج بود عفو کرد ولى هنگامى که اشعث تعبیر زشتى درباره امام (علیه السلام) در برابر سخنى که فرموده بود به کار برد وگفت: «هذه علیک لا لک؛ این سخن بر ضد توست نه به نفع تو»، امام (علیه السلام) برآشفت واو را به شدّت توبیخ کرد و حتى او را مخاطب به خطاب «منافق بن کافر» فرمود؟

سپس چنین پاسخ مى گوید که این مرد خارجى علم امام (علیه السلام) را ستود و در عین حال کلمه زشتى به امام (علیه السلام) گفت در حالى که اشعث بن قیس منافق، علم امام (علیه السلام) را انکار کرد و حضرت را به ناآگاهى متهم ساخت. چنین شخصى مستحق لعن و هرگونه سرزنش است.(1)

بعضى نیز در پاسخ این سوال گفته اند که اشعث، مرد منافق و شرورى بود و مى خواست با این سخنش شرى به پا کند. امام (علیه السلام) محکم در مقابل او ایستاد و محکم او را بر سر جایش نشاند ولى این مرد خارجى چنین نظرى نداشت ولذا امام (علیه السلام) او را مورد عفو قرار داد.

5. سوال دیگرى نیز در این جا مطرح است قرآن این که نسبت کفر به امام (علیه السلام) به هر معنا باشد سب امام (علیه السلام) محسوب مى شود ومى دانیم سب امامان معصوم (علیهم السلام) موجب کفر است همان گونه که از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نقل شده است: «مَن سَبّ علیّاً

ص: 132


1- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 20، ص 63.

فقد سَبَّنى ومَن سَبّنى فقد سَبّ الله؛ کسى که على (علیه السلام) را سب کند مرا سب کرده و کسى که مرا سب کند خدا را سب کرده است (و به یقین چنین کسى کافر است)».(1)

بنابراین چرا امام (علیه السلام) اجازه قتل او را نداد؟

پاسخ این سؤال با توجه به سیره امام (علیه السلام) در هنگام حکومتش روشن مى شود و آن این که امام (علیه السلام) براى جلوگیرى از اختلاف در میان مسلمین و نقشه هاى شوم منافقین که پیوسته درصدد ایجاد اختلاف و جنگ داخلى بودند در بسیارى از این گونه موارد با مدارا رفتار کرد و مجازات بسیارى از مستحقین مجازات را موکول به زمان دیگرى فرمود و محل کلام ما نیز از این قبیل بود که اگر امام (علیه السلام) دستور قتل این خارجى را مى داد جمعیت خوارج فریاد بلند مى کردند و غوغایى به راه مى انداختند.

نکته: راه هاى روشن براى مبارزه با انحرافات جنسى

مى دانیم که یکى از سرکش ترین غرائز انسان غریزه جنسى اوست، تا آن جا که مطابق بعضى از روایات تأثیر آن روى انسان مساوى است با تأثیر تمام غرائز دیگر. حدیث معروف پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) که در کتاب شریف کافى آمده شاهد این مدعاست، مى فرماید: «مَنْ تَزَوَّجَ أَحْرَزَ نِصْفَ دِینِهِ... فَلْیتَّقِ اللَّهَ فِى النِّصْفِ الاْخَرِ؛ کسى که ازدواج کند نیمى از دین خود را حفظ کرده، پس تقواى الهى را در نیم دیگر رعایت کند».(2)

به همین دلیل بسیارى از پرونده هاى جنایى به این مسأله ختم مى شود، تا

ص: 133


1- مستدرک حاکم، ج 3، ص 121.
2- کافى، ج 5، ص 328، ح 2.

آن جا که بعضى گفته اند: هیچ پرونده جنایى مهمى وجود ندارد که در آن پاى زنى در میان نباشد. نیز به همین دلیل، اسلام براى پیشگیرى از خطرات ناشى از این غریزه سرکش دستورات فراوانى داده است که بخش مهمى از آن در سوره نور که درواقع سوره عفت و پاکدامنى است آمده است از جمله:

تأکید بر مسأله ازدواج جوانان مى فرماید: (وَأَنکِحُوا الْأَیَامَى مِنْکُمْ وَالصَّالِحِینَ مِنْ عِبَادِکُمْ وَإِمَائِکُمْ إِنْ یَکُونُوا فُقَرَاءَ یُغْنِهِمْ اللهُ مِنْ فَضْلِهِ وَاللهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ)؛ «مردان وزنان بى همسر خود را همسر دهید، همچنین غلامان و کنیزان صالح و درستکارتان را؛ اگر فقیر وتنگدست باشند، خداوند از فضل خود آنان را بى نیاز مى سازد؛ خداوند گشایش دهنده و آگاه است!».(1)

اشاره به این که حتى فقر نمى تواند بهانه اى براى فرار از این موضوع شود.

روشن است که اگر منظور از ازدواج، ازدواج هاى پر زرق و برق و پر از تشریفات و چشم و هم چشمى ها باشد و هزینه هاى تالارهاى پر از گناه آن ها سنگین و کمرشکن گردد بسیارند کسانى که قادر بر آن نیستند. اما اگر ساده باشد و مهریه گاه یک قرآن مجید و گاه یک شاخه گل و یا چهارده سکه طلا باشد و مراسمى ساده و مملو از معنویت و صفا برگزار کنند و دامنه توقعات، به خصوص در سنین جوانى که آغاز زندگى است کم شود، ازدواج کار آسانى خواهد بود. اسلام بر همه این موضوعات تأکید کرده است.

دیگر این که دستور موکد به حجاب داده تا یکى از مهمترین عوامل تحریک جوانان که خودنمایى زنان است از میان برود و از سویى دیگر به همه دستور داده که از چشم چرانى به شدّت بپرهیزند: (قُلْ لِّلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ وَیَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذَلِکَ أَزْکَى لَهُمْ إِنَّ اللهَ خَبِیرٌ بِمَا یَصْنَعُونَ * وَقُلْ لِّلْمُؤْمِنَاتِ یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ وَیَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَلاَ یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلاَّ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَلْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ

ص: 134


1- نور، آیه 32.

عَلَى جُیُوبِهِنَّ)؛ «به مومنان بگو چشم هاى خود را (از نگاه به نامحرمان) فروگیرند، و عفاف خود را حفظ کنند؛ این براى آنان پاکیزه تر است؛ خداوند از آنچه انجام مى دهید آگاه است، و به زنان باایمان بگو چشم هاى خود را (از نگاه هوس آلود) فروگیرند، و دامان خویش را حفظ کنند و زینت خود را - جز آن مقدار که نمایان است - آشکار ننمایند و (اطراف) روسرى هاى خود را بر سینه خود افکنند (تا گردن و سینه با آن پوشانده شود)».(1)

و حتى در ذیل آیه اخیر از این که زنان به هنگام راه رفتن پایشان را محکم به زمین بزنند تا صداى خلخالى که بر پا دارند به گوش افراد نامحرم برسد نهى فرموده، که حاکى از نهایت دقت اسلام در این زمینه است: (وَلاَ یَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِیُعْلَمَ مَا یُخْفِینَ مِنْ زِینَتِهِنَّ).

و در سوره احزاب از این که زنان به هنگام سخن گفتن طرز کلام خود را به صورت هوس انگیز درآورند نهى فرموده مبادا بیماردلان به آن ها طمع کنند: (فَلاَ تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذِى فِى قَلْبِهِ مَرَضٌ).(2)

در روایات اسلامى نیز دستورات جالب و دقیقى در این زمینه دیده مى شود ازجمله از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نقل شده است که هرگاه زنى در جایى بنشیند و آن محل براثر نشستن او کمى گرم شود مرد نامحرمى بلافاصله در آن جا ننشیند، تا آن محل سرد شود: «إِذَا جَلَسَتِ الْمَرْأَةُ مَجْلِساً فَقَامَتْ عَنْهُ فَلاَ یجْلِسُ فِى مَجْلِسِهَا رَجُلٌ حَتَّى یبْرُد».(3) حتى در صورتى که دسترسى به ازدواج دائم نباشد اجازه

ازدواج موقت را داده که شرایط آن بسیار آسان و ساده تر است.

و دستورات فراوان دیگرى که نقل همه آن ها نیاز به تألیف کتاب مستقلى دارد.

ص: 135


1- نور، آیات 30 و31.
2- احزاب، آیه 32.
3- کافى، ج 5، ص 546، ح 38.

ص: 136

گفتار حکیمانه 420

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَام

کَفَاکَ مِنْ عَقْلِکَ مَا أَوْضَحَ لَکَ سُبُلَ غَیِّکَ مِنْ رُشْدِکَ.

امام (علیه السلام) فرمود:

این مقدار از عقل تو براى تو کافى است که راه هاى گمراهى را از راه سعادت براى تو واضح و روشن سازد.(1)

ص: 137


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب تنها مدرک دیگرى که براى این گفتار حکیمانه نقل کرده غررالحکم است که آن را با تفاوتى که حاکى از تعدد منبع است آورده، مى گوید: «کَفاکَ مِن عَقلِکَ ما أبانَ رُشدَک مِن غَیِّک». (مصادر نهج البلاغه،ج 4، ص 299).

شرح و تفسیر: عقل کافى

مى دانیم عقل شاخه هاى متعدد و آثار فراوانى دارد و حتى گاهى شیطنت با عقل اشتباه مى شود. امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه نشانه عقلى را که مایه نجات انسان است به روشنى بیان مى کند و مى فرماید: «این مقدار از عقل تو براى تو کافى است که راه هاى گمراهى را از راه سعادت براى تو واضح و روشن سازد»؛ (کَفَاکَ مِنْ عَقْلِکَ مَا أَوْضَحَ لَکَ سُبُلَ غَیِّکَ مِنْ رُشْدِکَ).

ارباب لغت «غى» را به معناى گمراهى یا سرگردانى در بیراهه ها تفسیر کرده اند ولى به عقیده راغب در مفردات به هرگونه گمراهى غى گفته نمى شود بلکه به نوعى از گمراهى اطلاق مى گردد که از فساد عقیده سرچشمه مى گیرد و به تعبیر دیگر، گمراهى توأم با اعتقاد فاسد است.

«رشد» در لغت به معناى راه یافتن به مقصد و مقصود و رسیدن به واقع است و اگر به کودک بالغ شده و آگاه «رشید» گفته مى شود براى این است که به مقصود رسیده و صلاح و مفسده خود را درک مى کند.

البته درمورد عقل مراحل بالاترى نیز وجود دارد که انسان به وسیله آن دقایق معانى و مسائل عمیق علمى را درک مى کند و مى تواند نوآورى ها و ابتکارات فراوانى در علوم مختلف از خود به یادگار بگذارد. این مرحله از عقل، بسیار خوب است و مهم و تأثیرگذار ولى براى نجات انسان کافى نیست و چه بسیار عالمان بزرگى در فنون مختلف بودند که گرفتار انحرافاتى شدند.

ص: 138

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه اش انگشت روى آن شاخه از عقل گذاشته که مایه نجات انسان در دنیا و آخرت است و هدف اصلى از آفرینش عقل همان مى باشد.

به همین دلیل در حدیثى از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم که فرمود: «مَا قَسَمَ اللَّهُ لِلْعِبَادِ شَیئاً أَفْضَلَ مِنَ الْعَقْل؛ خداوند در میان بندگانش هیچ نعمتى را مهمتر از عقل تقسیم نکرده است».(1)

در حدیث دیگرى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم: «مَنْ کَانَ عَاقِلاً کَانَ لَهُ دِینٌ وَمَنْ کَانَ لَهُ دِینٌ دَخَلَ الْجَنَّةَ؛ کسى که عاقل باشد دیندار است و کسى که دیندار باشد وارد بهشت مى شود».(2)

حتى ممکن است انسان در مسیر حق باشد ولى چون عقل درستى ندارد ناگهان فریب هواى نفس یا شیطان و یا انسان هاى شیطان صفت را بخورد و از راه منحرف گردد.

ازاین رو رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در حدیثى مى فرماید: «إِذَا بَلَغَکُمْ عَنْ رَجُلٍ حُسْنُ حَالٍ فَانْظُرُوا فِى حُسْنِ عَقْلِهِ فَإِنَّمَا یجَازَى بِعَقْلِهِ؛ هنگامى که به شما خبر برسد که فلان شخص داراى حالت خوبى (و در مسیر اطاعت) است، به آن قناعت نکنید و نگاه به خوبى عقل او کنید چراکه جزاى اعمال به مقدار عقل است».(3)

در حدیث دیگرى که در تحف العقول آمده مى خوانیم: جمعى در حضور پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) بودند. مردى نصرانى از اهل نجران که داراى بیان خوب و وقار و هیبتى بود وارد مدینه شده بود. به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) عرض کردند: چقدر این مرد نصرانى عاقل و هشیار است. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: چنین نگویید. عاقل کسى

ص: 139


1- کافى، ج 1، ص 12، ح 11.
2- کافى، ج 1، ص 11، ح 6.
3- کافى، ج 1، ص 12، ح 9.

است که به یگانگى خداوند ایمان داشته باشد و اطاعت فرمان او کند؛ «مَهْ إِنَّ الْعَاقِلَ مَنْ وَحَّدَ اللَّهَ وَعَمِلَ بِطَاعَتِهِ».(1)

این سخن را با اشعارى که در دیوان منسوب به امیرمؤمنان (علیه السلام) آمده و هماهنگ با این گفتار حکیمانه است پایان مى دهیم:

و أفضَلُ قسمِ اللهِ للمرءِ عَقلُه *** فلیسَ مِنَ الخَیراتِ شىءٌ یُقارِبُه

إذا أکمَلَ الرحمنُ للمَرءِ عَقلَهُ *** فَقد کَملت أخلاقُه ومَآرِبُه

یعیشُ الفتى فى النّاسِ بالعَقلِ إنّه *** على العقلِ یَجرى عِلمُه وتَجاربُه

یُزینُ الفَتى فى النّاس صِحّةُ عَقلِه *** وإن کانَ مَحظوراً عَلیهِ مَکاسِبُه

یُشِینُ الفتى فى النّاس قِلّةُ عَقلِه *** وإن کَرُمَت أعراقُه ومَناصِبه

برترین تقسیم نعمتى که خداوند براى انسان کرده است عقل اوست و هیچ چیز از نیکى ها به پاى آن نمى رسد.

هنگامى که خداوند بخشنده عقل انسان را کامل کند به یقین تمام اخلاق و اعمال او کامل مى شود.

جوانمردان در میان مردم، با عقل خود زندگى مى کنند چراکه علم و تجربه همراه عقل است.

آنچه انسان را در میان مردم زینت مى دهد سلامت عقل اوست هر چند کسب و کار پر رونقى نداشته باشد.

و آنچه چهره انسان را در میان مردم زشت مى سازد کمى عقل اوست هرچند ریشه ها و منصب هاى او فراوان باشد.(2)

* * *

ص: 140


1- تحف العقول، ص 54.
2- دیوان على، ص 66.

گفتار حکیمانه 422

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَام

اِفْعَلُوا آلْخَیْرَ وَ لاَ تَحْقِرُوا مِنْهُ شَیْئاً، فَإِنَّ صَغِیرَهُ کَبِیرٌ وَ قَلِیلَهُ کَثِیرٌ،

وَ لاَ یَقُولَنَّ أَحَدُکُمْ: إِنَّ أَحَداً أَوْلَى بِفِعْلِ آلْخَیْرِ مِنِّی فَیَکُونَ وَ آللّهِ کَذلِکَ. إِنَّ لِلْخَیْرِ وَالشَّرِّ أَهْلاً فَمَهْمَا تَرَکْتُمُوهُ مِنْهُمَا کَفَاکُمُوهُ أَهْلُهُ.

امام (علیه السلام) فرمود:

کار نیک انجام دهید و هیچ مقدار از آن را کم مشمارید چراکه کوچک آن بزرگ و کمش بسیار است. هیچ یک از شما نگوید: فلان کس در انجام (این) کار خیر از من سزاوارتر است، که به خدا سوگند چنین خواهد شد. هرکدام از خیر و شر را اهلى است که اگر شما آن را رها کنید دیگران به جاى شما انجام مى دهند.(1)

ص: 141


1- سند گفتار حکیمانه: تنها منبعى که مرحوم خطیب براى این گفتار حکیمانه غیر از نهج البلاغه نقل مى کند غررالحکم آمدى است که آن را با تفاوت هایى نه چندان زیاد آورده است (و احتمالاً از منبع دیگرى گرفته است) (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 299).

شرح و تفسیر: کار نیک کمش، بسیار است

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه به دو نکته مهم و سرنوشت ساز در زندگى بشر اشاره مى کند. نخست مى فرماید: «کار نیک انجام دهید و هیچ مقدار از آن را کم مشمارید چراکه کوچک آن بزرگ و کمش بسیار است»؛ (اِفْعَلُوا آلْخَیْرَ(1) وَلاَ تَحْقِرُوا مِنْهُ شَیْئاً، فَإِنَّ صَغِیرَهُ کَبِیرٌ وَ قَلِیلَهُ کَثِیرٌ).

بسیارند اشخاصى که وقتى به کارهاى نیک کوچک برخورد مى کنند بى اعتنا از کنار آن مى گذرند در حالى که گاهى همین کارهاى کوچک، سرنوشت ساز است؛ ممکن است جرعه آبى تشنه اى را از مرگ نجات دهد یا مقدار کمى دوا مایه نجات انسانى از مرگ شود.

اضافه بر این اگر همه مردم حتى به کارهاى نیک کوچک اهمیت دهند، قطره قطره جمع مى شود و تبدیل به دریایى از خیر و خیرات مى گردد.

از این گذشته هرگاه کار خیر به نیت اطاعت فرمان خدا انجام گیرد بزرگ خواهد بود همان گونه که گناه، هرقدر کوچک باشد به دلیل جایگاه عظیم پروردگار، بزرگ خواهد بود.

ص: 142


1- «خیر» معناى وسیعى دارد که شامل هرگونه کار نیکى اعم از عبادات وخدمات مردمى و انسانى مى شود. گاه در همین معناى عام به کار مى رود مانند محل کلام ما و گاه در بخش خاصى به کار مى رود که از قرینه کلام فهمیده مى شود.

اضافه بر این، رفتن به سوى کارهاى خیر کوچک انسان را به تدریج آماده براى خیرات بزرگ مى کند و این خود نکته مهمى است.

در حکمت 95 نیز به این نکته اشاره شده است: «لاَ یقِلُّ عَمَلٌ مَعَ التَّقْوَى وَکَیفَ یقِلُّ مَا یتَقَبَّلُ؛ هیچ عملى اگر با تقوا (و قصد قربت) همراه باشد کم نیست و چگونه کم خواهد بود عملى که مقبول درگاه خداوند است».

با توجه به این چهار نکته هیچ کار خیرى را هر چند کم و کوچک باشد نباید نادیده گرفت. همان گونه که شر کوچک را نباید کوچک گرفت که گاه از کار شر کوچکى آتشى بى پایان برمى خیزد؛ مى توان با یک کبریت شهر بزرگى را آتش زد و در تاریخ نیز خوانده ایم که حادثه قتل یک شاهزاده در اروپا جرقه جنگ جهانى را زد و به دنبال آن تمام اروپا در آتش سوخت.

به این ترتیب امام (علیه السلام) همه مردم را به کارهاى نیک اعم از کوچک و بزرگ تشویق مى کند تا در سایه آن جامعه اسلامى راستین به وجود آید.

در بخش دوم امام (علیه السلام) به عذر و بهانه هایى که بعضى از افراد براى فرار از کار نیک مى آورند اشاره کرده و پاسخ مى گوید. مى فرماید: «هیچ یک از شما نگوید: فلان کس در انجام (این) کار خیر از من سزاوارتر است، که به خدا سوگند چنین خواهد شد»؛ (وَلاَ یَقُولَنَّ أَحَدُکُمْ: إِنَّ أَحَداً أَوْلَى بِفِعْلِ آلْخَیْرِ مِنِّی فَیَکُونَ وَ آللّهِ کَذلِکَ).

سپس امام (علیه السلام) توضیح مى دهد و مى فرماید: «هرکدام از خیر و شر را اهلى است که اگر شما آن را رها کنید دیگران به جاى شما انجام مى دهند»؛ (إِنَّ لِلْخَیْرِ وَالشَّرِّ أَهْلاً فَمَهْمَا(1) تَرَکْتُمُوهُ مِنْهُمَا کَفَاکُمُوهُ أَهْلُهُ).

ص: 143


1- در تعدادى از نسخ نهج البلاغه به جاى مهما «ما» آمده و در غررالحکم نیز همین گونه است اگر چنین باشد ضمیر مفرد «ترکتموه» به آن برمى گردد ولى اگر به صورت مهما شرطیه باشد مرجع ضمیر مبهم خواهد شد. بنابراین نسخه «ما» صحیح تر به نظر مى رسد.

در میان مردم، معمول است که وقتى کار خیرى به کسى پیشنهاد مى شود براى این که از آن فرار کند مى گوید چرا به سراغ فلان کس نمى روى که هم ثروتش از من بیشتر است و هم امکانات فراوانى دارد؟ با وجود او نوبت به من و امثال من نمى رسد.

این درواقع بهانه اى است که انسان را از انجام کارهاى خیر محروم مى سازد. امام 7 مى فرماید: اى بسا همین سخن سبب شود که توفیق از چنین انسانى سلب گردد و هیچ گاه نتواند کار خیرى انجام دهد.

اضافه بر آن، کارهاى خیر بر زمین نمى ماند همان گونه که کارهاى شر هم طرفدارانى از افراد شیطان صفت دارد. پس باید سعى کرد در صف گروه اول قرار گرفت و از قرار گرفتن در صف گروه دوم پرهیز کرد.

قرآن مجید نیز در این زمینه اشارات پرمعنایى دارد که مضمون همه آن ها این است که اگرگروهى به دنبال راه حق و کارهاى نیک نباشند این بار بر زمین نمى ماند؛ اقوام دیگرى هستند که آن را بر دوش مى کشند و راه حق را هموار مى سازند:

(أُوْلَئِکَ الَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ وَالْحُکْمَ وَالنُّبُوَّةَ فَإِنْ یَکْفُرْ بِهَا هَؤُلاَءِ فَقَدْ وَکَّلْنَا بِهَا قَوْمآ لَّیْسُوا بِهَا بِکَافِرِینَ)؛ «آن ها (پیامبران) کسانى هستند که کتاب و حکم و نبوّت به آنان دادیم؛ و اگر (این گروه) به آن کفر ورزند، (آیین حقّ زمین نمى ماند؛ زیرا) کسان دیگرى را نگاهبان آن مى سازیم که به آن، کافر نیستند».(1)

و در جاى دیگرى مى فرماید: (وَإِنْ تَتَوَلَّوْا یَسْتَبْدِلْ قَوْمآ غَیْرَکُمْ ثُمَّ لاَ یَکُونُوا أَمْثَالَکُمْ)؛ «و هرگاه (شما) سرپیچى کنید، خداوند گروه دیگرى را جاى شما مى آورد که آن ها مانند شما نخواهند بود (و سخاوتمندانه در راه خدا انفاق مى کنند)».(2)

ص: 144


1- انعام، آیه 89.
2- محمّد، آیه 38.

در جاى دیگر از زبان هود (علیه السلام) پیغمبر الهى، خطاب به مخالفان قولش مى گوید: (فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقَدْ أَبْلَغْتُکُمْ مَّا أُرْسِلْتُ بِهِ إِلَیْکُمْ وَیَسْتَخْلِفُ رَبِّى قَوْمآ غَیْرَکُمْ وَلا تَضُرُّونَهُ شَیْئآ إِنَّ رَبِّى عَلَى کُلِّ شَىْءٍ حَفِیظٌ)؛ «پس اگر روى برگردانید، من رسالتى را که مأمور بودم به شما رساندم؛ و پروردگارم گروه دیگرى را جانشین شما مى کند؛ و شما کمترین ضررى به او نمى رسانید؛ پروردگارم حافظ و نگاهبان هرچیز است!».(1)

نیز در آیه دیگر خطاب به گروهى از امت اسلامى که براى رفتن به میدان جنگ تعلل مى ورزیدند مى فرماید: (إِلاَّ تَنفِرُوا یُعَذِّبْکُمْ عَذَابآ أَلِیمآ وَیَسْتَبْدِلْ قَوْمآ غَیْرَکُمْ وَلا تَضُرُّوهُ شَیْئآ وَاللهُ عَلَى کُلِّ شَىْءٍ قَدِیرٌ)؛ «اگر (به سوى میدان جهاد) حرکت نکنید، شما را مجازات دردناکى مى کند، و گروه دیگرى غیر از شما را به جاى شما قرار مى دهد؛ و هیچ زیانى به او نمى رسانید؛ و خداوند بر هرچیزى تواناست!».(2)

کوتاه سخن این که آیین خدا در هیچ عصر و زمانى بدون پیرو راستین و فداکار نمى ماند ما باید سعى کنیم جزء آن گروه باشیم؛ چه افتخارى از این بزرگتر و چه فرصتى از این بهتر.

آخرین نکته اى که لازم است در این جا به آن اشاره کنیم این مى باشد که مفهوم جمله اخیر در کلام امام (علیه السلام) این نیست که نیک و بد هرکدام طالبانى دارد و اگر شما نیک و بد را ترک کنید آن ها به سراغش مى روند بلکه منظور این است که این دو هرکدام طالبانى دارد شما به سوى نیکى ها و مبارزه با بدى ها بروید و اگر شما نروید کسانى هستند که این بار را به مقصد برسانند.

* * *

ص: 145


1- هود، آیه 57.
2- توبه، آیه 39.

ص: 146

گفتار حکیمانه 423

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَام

مَنْ أَصْلَحَ سَرِیرَتَهُ أَصْلَحَ آللّهُ عَلاَنِیَتَهُ، وَمَنْ عَمِلَ لِدِینِهِ کَفَاهُ آللّهُ أَمْرَ دُنْیَاهُ، وَ مَنْ أَحْسَنَ فِیَما بَیْنَهُ وَ بَیْنَ آللّهِ أَحْسَنَ آللّهُ مَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ النَّاسِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

آن کس که درون و باطن خویش را اصلاح کند خداوند ظاهرش را اصلاح مى نماید و هرکس براى دین خود کار کند خداوند کار دنیایش را سامان مى بخشد و آن کس که رابطه میان خود و خدایش را اصلاح کند خداوند رابطه میان او و مردم را اصلاح خواهد کرد.(1)

ص: 147


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در این جا مى گوید: این گفتار حکیمانه شبیه همان است که در حکمت 89 با تفاوتى در الفاظ و اضافه اى بر این جا گذشت. منظور او این است که مدارک این سخن همان مدارکى مى باشد که در آن جا ذکرکرده از جمله: تذکره ابن جوزى و نیز کسانى که قبل از سید رضى آن را آورده اند از جمله مرحوم شیخ صدوق در کتاب خصال و کتاب امالى و کلینى در روضه کافى با اضافه اى که بعدآ به آن اشاره خواهیم کرد.

شرح و تفسیر: اگر رابطه خود را با خدا اصلاح کنى...

مردم معمولاً خواهان سه چیزند: آراستگى ظاهر، تأمین امر معاش و حسن رابطه با سایر مردم. امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه و نورانى طرق معنوى رسیدن به این خواسته هاى سه گانه را در سه جمله کوتاه و پرمعنى بیان فرموده است. نخست مى فرماید: «آن کس که درون و باطن خویش را اصلاح کند خداوند ظاهرش را اصلاح مى نماید»؛ (مَنْ أَصْلَحَ سَرِیرَتَهُ أَصْلَحَ آللّهُ عَلاَنِیَتَهُ).

البته رابطه وثیق میان ظاهر و باطن، روح و جسم، و سریره و علانیه ایجاب مى کند که حسن باطن تأثیر در حسن ظاهر بگذارد ولى از این گفتار امام (علیه السلام) استفاده مى شود که خداوند نیز در این امر امداد و کمک مى کند و به یقین با امداد الهى ظاهر چنین انسانى نیز اصلاح خواهد شد.

در دومین جمله مى فرماید: «هرکس براى دین خود کار کند خداوند کار دنیایش را سامان مى بخشد»؛ (وَمَنْ عَمِلَ لِدِینِهِ کَفَاهُ آللّهُ أَمْرَ دُنْیَاهُ).

عمل به دستورات دینى تنها منحصر به نماز و روزه و عبادات نیست بلکه سعى و تلاش و کوشش براى تحصیل روزى حلال و زندگى آبرومند نیز جزء آن است و به یقین دستورات دینى چنان است که اگر کسى به آن عمل کند دنیاى او نیز آباد مى شود و خداوند متعال براى رسیدن به این هدف به او کمک خواهد کرد.

ص: 148

قرآن مجید در سوره طلاق مى فرماید: (وَمَنْ یَتَّقِ اللهَ یَجْعَلْ لَّهُ مَخْرَجآ * وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لاَ یَحْتَسِبُ وَمَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللهُ لِکُلِّ شَىْءٍ قَدْرآ)؛ «و هرکس تقواى الهى پیشه کند، خداوند راه نجاتى براى او فراهم مى کند، و او را از جایى که گمان ندارد روزى مى دهد؛ و هرکس بر خدا توکّل کند، کفایت امرش را مى کند؛ خداوند فرمان خود را به انجام مى رساند؛ و خدا براى هرچیزى اندازه اى قرار داده است!».(1)

و اگر مى بینیم کسانى ظاهراً اهل دین اند ولى دنیاى آن ها تباه شده است، یا به این دلیل است که دین را به تمام و کمال نشناخته اند و تنها به بخشى از آن بسنده کرده اند یا نتیجه اعمال سابق خود را درک مى کنند یا درگیر آزمونى از آزمون هاى الهى براى ترفیع مقام هستند و یا امور دیگرى از این قبیل. بنابراین نباید وجود بعضى از استثنائات، ما را درباره اصل این قانون دچار شک کند.

در سومین جمله مى فرماید: «و آن کس که رابطه میان خود و خدایش را اصلاح کند خداوند رابطه میان او و مردم را اصلاح خواهد کرد»؛ (وَمَنْ أَحْسَنَ فِیَما بَیْنَهُ وَ بَیْنَ آللّهِ أَحْسَنَ آللّهُ مَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ النَّاسِ).

کسى که پیوند خود را با خدا محکم سازد به یقین خیانت نمى کند، راستگو و درست کردار است، داراى سخاوت و محبت دربرابر خلق خداست و امر به معروف و نهى از منکر مى کند و به یقین این اعمال سبب حسن ظن مردم به او و حسن رابطه آنها با وى مى گردد.

قرآن مجید در سوره مریم مى فرماید: (إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَنُ وُدّآ)؛ «مسلّماً کسانى که ایمان آورده و کارهاى شایسته انجام داده اند، خداوند رحمان محبّتى براى آنان در دل ها قرار مى دهد!».(2)

ص: 149


1- طلاق، آیات 2 و3.
2- مریم، آیه 96.

و در دعاى ابراهیم (علیه السلام) براى فرزندانش در سوره ابراهیم (علیه السلام) مى خوانیم: (فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِّنَالنَّاسِ تَهْوِى إِلَیْهِمْ)؛«دل هاى گروهى ازمردم رامتوجّه آن هاساز».(1)

جالب توجه این که مرحوم کلینى هنگامى که این گفتار حکیمانه را در روضه کافى از امام امیرمؤمنان (علیه السلام) نقل مى کند مقدمه اى به این صورت مى آورد: «قَالَ أَمِیرُالْمُوْمِنِینَ (علیه السلام) کَانَتِ الْفُقَهَاءُ وَالْعُلَمَاءُ إِذَا کَتَبَ بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ کَتَبُوا بِثَلاَثَةٍ لَیسَ مَعَهُنَّ رَابِعَةٌ مَنْ کَانَتْ هِمَّتُهُ آخِرَتَهُ کَفَاهُ اللَّهُ هَمَّهُ مِنَ الدُّنْیا وَ مَنْ أَصْلَح سَرِیرَتَه...؛ امیرالمؤمنین (علیه السلام) مى فرماید: دانشمندان و علما (انبیا و اولیا) هنگامى که مى خواستند نصیحتى براى دیگران بنویسند سه چیز را که چهارمى نداشت مى نگاشتند: کسى که در فکر آخرتش باشد خدا مشکل دنیایش را حل خواهد کرد و کسى که باطنش را اصلاح کند...».(2)

ازاین روایت به خوبى استفاده مى شود که عمل به این سه برنامه مهم براى سعادت انسان در دنیا و آخرت کافى است و نیاز به چیز دیگرى نمى باشد.

مرحوم علامه شوشترى در شرح نهج البلاغه خود داستان عجیبى که شاهد بخشى از سخن مولاست در ذیل این کلام از تاریخ مروج الذهب نقل کرده، مى گوید: در زمان متوکل عباسى شخصى به نام اسحاق بن ابراهیم، والى بغداد بود شبى در خواب دید که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به او مى گوید: این قاتل را آزاد کن. اسحاق بسیار ترسید و روز بعد فهرست اسامى زندانیان را بررسى کرد و قاتلى در آن ندید. دستور داد مأموران زندان را احضار کردند. سوال کرد: آیا شخص متهم به قتل در زندان ها وجود دارد؟ یکى از آن ها گفت: آرى ما اسمش را در فهرست زندانیان نوشته ایم. اسحاق مجددآ نگاهى به فهرست اسامى کرد در لابه لاى آن ها نام مردى را دید که شهود گواهى به قاتل بودن او داده و خودش نیز اقرار کرده

ص: 150


1- ابراهیم، آیه 37.
2- کافى، ج 8، ص 307، ح 477.

بود. دستور داد احضارش کنید، به او گفت: اگر راست بگویى من تو را آزاد خواهم کرد. آن مرد داستان خود را چنین نقل کرد: من و جمعى از دوستانم آلوده به انواع مفاسد و محرمات بودیم. در منزلى در شهرى به نام منصور حضور مى یافتیم وهر کارى مى خواستیم انجام مى دادیم. روزى پیرزنى که واسطه فساد در میان ما بود آمد و زن جوان زیبایى همراه داشت. هنگامى که آن زن وارد خانه شد فریاد کشید. من به سراغ او رفتم و او را در اتاقى وارد ساختم و به او آرامش دادم و درباره این کار او سوال کردم. گفت: شما را به خدا سوگند مراعات حال مرا بکنید و از من دست بردارید این پیرزن مرا فریب داد و به من گفت خزانه اى دارد که در آن جعبه زیبایى است که هیچ کس مثل آن را ندیده و مرا تشویق کرد که آن را ببینم. من به سخن او اطمینان پیدا کردم و با او به این جا آمدم که ناگهان خود را در میان شما دیدم. جد من رسول خدا (صلی الله علیه و آله) است و مادرم فاطمه زهرا (علیها السلام) و از دودمان حسن بن على (علیهما السلام) هستم احترام آن ها را درباره من رعایت کنید. من به او تضمین دادم که هر طور باشد او را خلاص خواهم کرد. به سراغ دوستانم رفتم و وضع آن زن را براى آن ها بازگو کردم ولى گویا مایه تشویق آن ها براى تجاوز به آن زن شدم و به من گفتند: تو خواسته خود را از آن زن برآورده کردى مى خواهى ما را از او باز دارى؟ برخاستند و به سراغ آن زن رفتند و من هم به حمایت از او برخاستم. در میان ما درگیرى شد تا این که مرا مجروح ساختند. من به آن فردى که از همه بیشتر درمورد آن زن اصرار داشت و تصمیم بر هتک او گرفته بود حمله کردم و او را کشتم و پیوسته از آن زن دفاع مى کردم تا این که او را رهایى بخشیدم و از خانه بیرون بردم. آن زن براى من دعا کرد و گفت: خداوند تو را از شر دشمنان محفوظ دارد همان گونه که تو مرا محفوظ داشتى و خداوند حامى تو باشد همان گونه که تو حامى من شدى. در این هنگام همسایگان صداى فریاد را از خانه ما شنیدند و به سوى ما آمدند، کارد را در دست من دیدند در حالى که

ص: 151

مقتول در خون خود دست وپا مى زد. به همین صورت مرا نزد مأمورین حکومت آوردند. اسحاق گفت: فهمیدم که تو در حفظ آن زن کوشیده اى. تو را به خدا و رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بخشیدم. آن مرد نیز گفت: قسم به حق کسى که مرا به او بخشیده اى هرگز به هیچ گناهى بازگشت نمى کنم و تا پایان عمر به جاهاى آلوده نخواهم رفت. در این جا بود که اسحاق خوابى را که دیده بود براى او بازگو کرد و گفت: خداوند خدمت تو را بى پاداش نگذاشت. سپس مال فراوانى را به او عرضه کرد اما او چیزى از آن را نپذیرفت.(1)

* * *

ص: 152


1- مروج الذهب، ج 4، ص 12 مطابق نقل مرحوم علامه شوشترى در شرح نهج البلاغه خود (بهج الصباغه)،ج 14، ص 535.

گفتار حکیمانه 424

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَام

الْحِلْمُ غِطَاءٌ سَاتِرٌ، وَآلْعَقْلُ حُسَامٌ قَاطِعٌ، فَاسْتُرْ خَلَلَ خُلُقِکَ بِحِلْمِکَ، وَقَاتِلْ هَوَاکَ بِعَقْلِکَ.(1)

امام (علیه السلام) فرمود:

حلم پرده اى است ساتر و عقل شمشیرى است برنده؛ بنابراین، عیوب اخلاقى خود را با حلمت بپوشان و با هوى و هوس هاى سرکشت با شمشیر عقل مبارزه کن.

ص: 153


1- سند گفتار حکیمانه: از کسانى که قبل از مرحوم سید رضى این گفتار حکیمانه را نقل کرده اند مرحوم کلینى در اصول کافى استکه با تفاوت و اضافه اى آن را نقل کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 300). اضافه مى کنیم: مرحوم آمدى بخشى از آن را در غرر آورده (غررالحکم، ح 300) و زمخشرى در ربیع الابرار آن را به طور کامل نقل کرده است (ربیع الابرار، ج 3، ص 446) ونویرى (متوفاى 733) همین کلام نورانى رابا اضافاتى در نهایة الارب آورده است. (نهایة الارب، ج 6، ص 96).

شرح و تفسیر: نقش حلم و عقل

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه به دو نعمت خدادادى اشاره مى فرماید که اگر انسان آن دو را در اختیار داشته باشد مى تواند خود را از خطرات مادى و معنوى حفظ کند. مى فرماید: «حلم پرده اى است پوشنده و عقل شمشیرى است برنده»؛ (الْحِلْمُ غِطَاءٌ سَاتِرٌ، وَآلْعَقْلُ حُسَامٌ قَاطِعٌ).

سپس کاربرد این دو را در یک کلام کوتاه و پرمعنا بیان مى کند، مى فرماید: «بنابراین، عیوب اخلاقى خود را با حلمت بپوشان و با هوى و هوس هاى سرکشت با شمشیر عقل مبارزه کن»؛ (فَاسْتُرْ خَلَلَ خُلُقِکَ بِحِلْمِکَ، وَقَاتِلْ هَوَاکَ بِعَقْلِکَ).

انسان براى حفظ خود دربرابر خطرات مادى و معنوى احتیاج به دو چیز دارد: یکى وسیله اى که خود را دربرابر خطرات بپوشاند مانند زره و دژهایى که در سابق وجود داشت و وسایل نقلیه محکمى که امروز در جنگ ها در آن خود را حفظ مى کنند و دیگرى سلاحى که به وسیله آن با دشمن مبارزه کند و او را از خود دور سازد.

امام (علیه السلام) این دو وسیله حیاتى را به حلم و عقل تفسیر کرده است.

حلم چگونه عیوب انسان را مى پوشاند؟ روشن است که وقتى انسان عصبانى شد هم سخنان زشتى ممکن است بر زبان او بیاید و هم حرکات نادرستى انجام

ص: 154

دهد و خوى حیوانى خود را ظاهر و آشکار سازد و اضافه بر این بر آتش خشم سفیه و نادانى که دربرابر او به درشت گویى و پرخاشگرى برخاسته افزوده مى شود و ناسزاهاى دیگرى مى گوید و اى بسا عیوب پنهانى انسان را نیز آشکار سازد.

بنابراین حلم تمام این ها را مى پوشاند و از ضایعات حاصل از آن جلوگیرى مى کند.

قرآن مجید درباره پرهیزکاران راستین صفاتى را در سوره آل عمران برشمرده که از جمله آن ها این است: (وَالْکَاظِمِینَ الْغَیْظَ وَالْعَافِینَ عَنِ النَّاسِ)؛ «آنهایى که بر خشم خود مسلط مى شوند و غضب خود را فرو مى نشانند و مردم (نادان و خطاکار) را مى بخشند».(1)

در حدیثى از امام على بن موسى الرضا (علیه السلام) آمده است: «لاَ یکُونُ الرَّجُلُ عَابِداً حَتَّى یکُونَ حَلِیما؛ انسان بنده واقعى خدا نخواهد بود مگر آن زمانى که صاحب حلم و بردبارى شود».(2)

در حکمت 211 نیز خواندیم که امام (علیه السلام) مى فرماید: «وَالْحِلْمُ فِدَامُ السَّفِیه؛ حلم و بردبارى، دهان بند سفیهان است».

در حدیث پرمعناى دیگرى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم: «إِذَا وَقَعَ بَینَ رَجُلَینِ مُنَازَعَةٌ نَزَلَ مَلَکَانِ فَیقُولاَنِ لِلسَّفِیهِ مِنْهُمَا قُلْتَ وَ قُلْتَ وَ أَنْتَ أَهْلٌ لِمَا قُلْتَ سَتُجْزَى بِمَا قُلْتَ وَ یقُولاَنِ لِلْحَلِیمِ مِنْهُمَا صَبَرْتَ وَ حَلُمْتَ سَیغْفِرُ اللَّهُ لَکَ إِنْ أَتْمَمْتَ ذَلِکَ قَالَ فَإِنْ رَدَّ الْحَلِیمُ عَلَیهِ ارْتَفَعَ الْمَلَکَانِ؛ هنگامى که میان دو نفر نزاعى رخ دهد دو فرشته الهى در آن جا نازل مى شوند. به سفیه مى گویند: آنچه مى خواستى گفتى و همه آن سزاوار خود توست و به زودى کیفر سخنانت را خواهى دید و به حلیم مى گویند: صبر کردى و بردبارى نشان دادى خداوند به زودى تو را مى آمرزد اگر

ص: 155


1- آل عمران، آیه 134.
2- کافى، ج 2، ص 111، ح 1.

به همین حال نزاع را به پایان رسانى. اما اگر شخص حلیم مقابله کرد هر دو ملک آن جا را ترک مى گویند. (نه وعده غفرانى به حلیم مى دهند و نه سفیه را تهدید مى کنند)».(1)

البته حلم و بردبارى در مقابل افراد سفیه و نادان فایده بسیار مهم دیگرى نیز دارد که در چند مورد از کلمات امام (علیه السلام) به آن اشاره شد و آن این که وقتى انسان باشخصیتى در مقابل سفیه سکوت آمیخته با حلم مى کند مردم به یارى او برمى خیزند حتى در تعبیرى امام (علیه السلام) مى فرماید: حلم به منزله عشیره و قبیله اى است که انسان را در مقابل نادان حمایت مى کند.(2)

و براى دفع خطرات هواى نفس دستور مى دهد که با شمشیر عقل با آن مبارزه کن. به یقین خطرناک ترین دشمن انسان - همان گونه که در روایت نبوى (صلی الله علیه و آله) وارد شده است - هواى نفس اوست: (أَعْدَى عَدُوِّکَ نَفْسُکَ الَّتِى بَینَ جَنْبَیکَ).(3)

و تنها چیزى که مى تواند در مقابل این دشمن بسیار خطرناک بایستد همان عقل است؛ عقلى که زیان هاى هوى پرستى را براى انسان تشریح مى کند و عاقبت کار هوس بازان را به او نشان مى دهد. هرقدر این عقل قوى تر باشد بازدارندگى آن بیشتر است و اگر ضعیف و ناتوان گردد هواى نفس بر آن غلبه مى کند و او را به گوشه اى مى راند و محصور مى سازد و خودش یکه تاز میدان وجود انسان مى شود.

در حدیثى از امام امیرمؤمنان (علیه السلام) مى خوانیم: «مَن أحَبَّ نَیْلَ الدَّرَجاتِ العُلى فَلْیَغْلِبِ الْهَوى؛ کسى که دوست دارد به درجات بالاى فضیلت انسانى برسد باید بر هواى نفس خود غالب گردد».(4)

ص: 156


1- کافى، ج 2، ص 112، ح 9.
2- نهج البلاغه، حکمت 418.
3- بحارالانوار، ج 67، ص 64، ح 1.
4- غررالحکم، ح 4893.

در حدیث دیگرى امام باقر (علیه السلام) مى فرماید: «وَ تَوَقَّ مُجَازَفَةَ الْهَوَى بِدَلاَلَةِ الْعَقْل وَ قِفْ عِنْدَ غَلَبَةِ الْهَوَى بِاسْتِرْشَاءِ الْعِلْم؛ از بیهوده کارى هواى نفس با راهنمایى عقل پرهیز کن و اگر هواى نفس خواست بر تو غالب شود با راهنمایى علم و اندیشه در برابر آن بایست».(1)

* * *

ص: 157


1- بحارالانوار، ج 75، ص 163، ح 1.

ص: 158

گفتار حکیمانه 425

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَام

إِنَّ لِلّهِ عِبَاداً یَخْتَصُّهُمُ آللّهُ بِالنِّعَمِ لِمَنَافِعِ آلْعِبَادِ، فَیُقِرُّهَا فِی أَیْدِیهِمْ مَا بَذَلُوهَا؛ فَإِذَا مَنَعُوهَا نَزَعَهَا مِنْهُمْ، ثُمَّ حَوَّلَها إِلَى غَیْرِهِمْ.

امام (علیه السلام) فرمود:

خداوند بندگانى دارد که نعمت هاى خاصى را به آنان بخشیده تا بندگان دیگر از آن بهره گیرند، به همین دلیل مادامى که از این نعمت ها به دیگران مى بخشند خدا آن را در دستشان نگه مى دارد اما هنگامى که آن نعمت ها را از دیگران دریغ داشتند از آن ها مى گیرد وآن را به گروهى دیگر مى دهد (که این شکرانه را انجام مى دهند).(1)

ص: 159


1- سند گفتار حکیمانه: این کلام نورانى را مرحوم آمدى در غررالحکم با تفاوت هایى آورده که به احتمال قوى منبع دیگرى غیر از نهج البلاغه نزد او بوده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 300). اضافه مى کنیم: همین سخن با تفاوت مختصرى در تاریخ بغداد نوشته خطیب بغدادى از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نقل شده است. (تاریخ بغداد، ج 9، ص 466).

شرح و تفسیر: واسطه هاى فیض

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه به نکته مهمى اشاره مى کند و مى فرماید: «خداوند بندگانى دارد که نعمت هاى خاصى را به آنان بخشیده تا بندگان دیگر از آن بهره گیرند»؛ (إِنَّ لِلّهِ عِبَاداً یَخْتَصُّهُمُ آللّهُ بِالنِّعَمِ لِمَنَافِعِ آلْعِبَادِ).

زیرا بندگان ضعیفى پیدا مى شوند که توانایى مدیریت اموال خود را ندارند خداوند این مدیریت را به افرادى مى سپارد که توان آن را دارند و درواقع سهم بندگان ضعیف را در اختیار بندگان قوى قرار مى دهد تا آن را مدیریت کنند و به هنگام نیاز به آن ها بپردازند.

درواقع آن ها وکیلان خداوند در آن اموال هستند همان گونه که در حدیث قدسى وارد شده است: «المالُ مالى وَالفُقراءُ عِیالى والأغنیاءُ وُکَلائى فَمَن بَخِلَ بِمالى على عِیالى أُدخِلُه النّارَ وَلا أُبالِى؛ اموال، متعلق به من است و فقرا تحت کفالت من قرار دارند و اغنیا وکیلان من هستند و اگر از دادن اموال من به آن ها که تحت تکفل من اند خوددارى کنند آن ها را وارد دوزخ مى کنم و اهمیتى (به آنان) نمى دهم».(1)

سپس امام (علیه السلام) در ذیل این گفتار حکیمانه نتیجه گیرى کرده، مى فرماید: «اکنون که چنین است مادامى که از این نعمت ها به دیگران مى بخشند خدا آن را در دستشان نگه مى دارد اما هنگامى که آن نعمت ها را از دیگران دریغ دارند از آن ها

ص: 160


1- جامع الاخبار، 80.

مى گیرد سپس آن را به گروهى دیگر مى دهد (که این وظیفه را انجام مى دهند)»؛ (فَیُقِرُّهَا فِی أَیْدِیهِمْ مَا بَذَلُوهَا؛ فَإِذَا مَنَعُوهَا نَزَعَهَا مِنْهُمْ، ثُمَّ حَوَّلَها إِلَى غَیْرِهِمْ).

این کلام درواقع اخطار شدیدى به افراد متمکن و ثروتمند است که گمان نکنند همه آنچه را خداوند به آن ها ارزانى داشته متعلق به خود آن هاست بلکه خداوند سرپرستى اموال مورد نیاز نیازمندان را نیز به آن ها سپرده است. اگر به وظیفه خود در این سرپرستى و مدیریت عمل نکنند از آن ها مى گیرد و به افرادى که وظیفه شناس اند مى دهد.

حدیث قدسى بالا نیز که فرمود: فقرا تحت تکفل من اند و اغنیا وکلاى من مى باشند اشاره به این است که وکیل مادامى مى تواند وکیل باشد که خیانت در امر وکالت نکند، آن روز که خیانت کند او را عزل مى کنند و به دیگرى مى سپارند.

گفتار حکیمانه 13 نیز که امام (علیه السلام) مى فرماید: «إِذَا وَصَلَتْ إِلَیکُمْ أَطْرَافُ النِّعَمِ فَلاَ تُنَفِّرُوا أَقْصَاهَا بِقِلَّةِ الشُّکْرِ؛ هنگامى که مقدمات نعمت به شما روى آورد دنباله آن را به واسطه قلت شکرگزارى از خود دور نسازید». مى تواند اشاره اى به همین نکته باشد زیرا یکى از شئوون شکرگزارى نعمت این است که دیگران را هم در آن سهیم و بهره مند سازند.

در حدیثى که معاذ بن جبل از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نقل مى کند مى خوانیم: «مَا عَظُمَتْ نِعْمَةُ اللَّهِ عَلَى عَبْدٍ إِلاَّ عَظُمَتْ مَئُونَةُ النَّاسِ عَلَیهِ فَمَنْ لَمْ یحْتَمِلْ تِلْکَ الْمَئُونَةَ فَقَدْ عَرَّضَ تِلْکَ النِّعْمَةَ لِلزَّوَالِ؛ نعمت خداوند بر هیچ بنده اى فزونى نمى یابد مگر این که هزینه هاى مردم بر او زیاد مى شود کسى که آن هزینه ها را نپردازد آن نعمت را در معرض زوال قرار داده است».(1)

در حدیث دیگرى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم: «إِنَّ مِنْ بَقَاءِ الْمُسْلِمِینَ وَ بَقَاءِ الاِسْلاَمِ أَنْ تَصِیرَ الاَْمْوَالُ عِنْدَ مَنْ یعْرِفُ فِیهَا الْحَقَّ وَ یصْنَعُ فِیهَا الْمَعْرُوفَ فَإِنَّ مِنْ

ص: 161


1- وسائل الشیعه، ج 11، ابواب فعل المعروف، باب 14، ح 12.

فَنَاءِ الْإِسْلاَمِ وَ فَنَاءِ الْمُسْلِمِینَ أَنْ تَصِیرَ الاَْمْوَالُ فِى أَیدِى مَنْ لاَ یعْرِفُ فِیهَا الْحَقَّ وَ لاَ یصْنَعُ فِیهَا الْمَعْرُوفَ؛ یکى از عوامل بقاء مسلمانان و بقاء اسلام این است که ثروت ها نزد کسانى باشد که حق را در آن بشناسند و کارهاى نیک انجام دهند (و به نیازمندان کمک کنند) و یکى از عوامل فناء اسلام و فناء مسلمین این است که ثروت ها در دست کسانى باشد که حق را در آن نشناسند و نیکى نکنند».(1) مضمون این گفتار حکیمانه با عبارات مختلف در روایات معصومین (علیهم السلام) بیان شده است.

در حدیث دیگرى در کتاب شریف کافى از امام باقر (علیه السلام) آمده است که فرمود: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَعَلَ لِلْمَعْرُوفِ أَهْلاً مِنْ خَلْقِهِ حَبَّبَ إِلَیهِمْ فَعَالَهُ وَ وَجَّهَ لِطُلاَّبِ الْمَعْرُوفِ الطَّلَبَ إِلَیهِمْ وَیسَّرَ لَهُمْ قَضَاءَهُ کَمَا یسَّرَ الْغَیثَ لِلْأَرْضِ الْمُجْدِبَةِ لِیحْییهَا وَیحْیى بِهِ أَهْلَهَا وَإِنَّ اللَّهَ جَعَلَ لِلْمَعْرُوفِ أَعْدَاءً مِنْ خَلْقِهِ بَغَّضَ إِلَیهِمُ الْمَعْرُوفَ وَبَغَّضَ إِلَیهِمْ فَعَالَهُ وَحَظَرَ عَلَى طُلاَّبِ الْمَعْرُوفِ الطَّلَبَ إِلَیهِمْ وَحَظَرَ عَلَیهِمْ قَضَاءَهُ کَمَا یحَرِّمُ الْغَیثَ عَلَى الْأَرْضِ الْمُجْدِبَةِ لِیهْلِکَهَا وَیهْلِکَ أَهْلَهَا وَ مَا یعْفُو اللَّهُ أَکْثَرُ؛ خداوند متعال براى کارهاى نیک (و خدمت به مردم) افرادى از خلق خود را قرار داده و انجام آن را محبوب آن ها ساخته و طالبان کمک را به سوى آن ها فرستاده و برآوردن حاجت آنان را براى آن ها آسان نموده همان گونه که باران در سرزمین خشک تأثیر مى گذارد و آن را زنده مى کند و صاحبان زمین به وسیله آن زنده مى شوند و نیز خداوند دشمنانى براى کار نیک از خلقش قرار داده (که براثر اعمال و نیات سوئشان گرفتار این دشمنى شده اند) و انجام آن را در نظر آن ها مبغوض ساخته و طلب کردن از آن ها را بر طالبان نیکى ممنوع کرده همان گونه که باریدن بر (پاره اى از) زمین هاى خشک را بر باران ممنوع کرده تا آن زمین و اهلش هلاک شوند و آنچه خداوند عفو مى کند بیشتر است».(2)

ص: 162


1- کافى، ج 4، ص 25، ح 1.
2- کافى، ج 4، ص 25، ح 2.

گفتار حکیمانه 426

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَام

لاَ یَنْبَغِی لِلْعَبْدِ أَنْ یَثِقَ بِخَصْلَتَیْنِ: الْعَافِیَةِ، وَالْغِنَى. بَیْنَا تَرَاهُ مُعَافىً، إِذْ سَقِمَ؛ وَ بَیْنَا تَرَاهُ غَنِیّاً، إِذِ آفْتَقَرَ.

امام (علیه السلام) فرمود:

سزاوار نیست انسان به دو چیز اطمینان پیدا کند: سلامتى و ثروت. چراکه در همان حال که انسانى را تندرست مى بینى ناگهان بیمار مى شود و در همان حال که او را ثروتمند مشاهده مى کنى ناگهان فقیر و مستمند مى گردد.(1)

ص: 163


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در ذیل این گفتار حکیمانه مى گوید: منابع دیگر آن را در پایان بحث هاى نهج البلاغه خواهیم آورد. گویا در آن موقع دسترسى به منابع مختلف نداشته و یا وقت او اجازه نداده و موکول به بعد کرده است و متأسفانه بعدآ هم موفق نشده به وعده خود در این مورد و امثال آن وفا کند. خدایش غریق رحمت گرداند. اضافه مى کنیم: در کتاب التذکرة الحمدونیة ابن حمدون از علماى قرن ششم (که تمایل به تشیع داشته) این گفتار حکیمانه با مختصر تفاوتى آمده است. (التذکرة الحمدونیة، ج 1، ص 379، ح 983).

شرح و تفسیر: بى اعتبارى این دو نعمت

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه به نکته اى درباره ناپایدارى نعمت هاى دنیا اشاره کرده و مخصوصاً دو نعمت بزرگ سلامتى و بى نیازى را مورد توجه قرار داده، مى فرماید: «سزاوار نیست انسان به دو چیز اطمینان پیدا کند: سلامتى و ثروت. چراکه در همان حال که انسانى را تندرست مى بینى ناگهان بیمار مى شود و در همان حال که او را ثروتمند مى بینى ناگهان فقیر و مستمند مى گردد»؛ (لاَ یَنْبَغِی لِلْعَبْدِ أَنْ یَثِقَ بِخَصْلَتَیْنِ: الْعَافِیَةِ، وَالْغِنَى. بَیْنَا تَرَاهُ مُعَافىً، إِذْ سَقِمَ؛ وَ بَیْنَا تَرَاهُ غَنِیّاً، إِذِ آفْتَقَرَ).

آنچه را امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه بیان فرموده همه یا غالب ما در طول عمر خود نمونه هاى متعددى از آن را دیده ایم؛ افرادى سالم، قوى پیکر و قهرمان را مشاهده کرده ایم که ناگهان به ما اطلاع دادند بیمار شده و در بستر بیمارى افتاده و قادر به حرکت نیست.

آرى! انسان بسیار آسیب پذیر است، یک میکروب بسیار کوچک و از آن کوچکتر یک ویروس که با چشم مسلّح نیز به زحمت دیده مى شود ممکن است انسانى را از پاى درآورد.

بیمارى بسیار خطرناک سرطان، از طغیان یک سلول در بدن شروع مى شود که رشد و نمو پى درپى مى کند و تبدیل به غده اى سرطانى مى شود و انسان قدرتمندى را از پاى درمى آورد.

ص: 164

یک رگ کوچک از رگ هایى که قلب را تغذیه مى کند به وسیله ذره کوچک خون لخته شده اى بسته مى شود و ممکن است منجر به ایست قلبى گردد.

رگ هاى بسیار ظریفى که از لابه لاى مغز مى گذرند و آن را تغذیه مى کنند اگر براثر فشار خون یا عامل دیگرى پاره شوند و خون، بخشى از مغز را فراگیرد ممکن است قسمت مهمى از بدن را فلج کند یا انسان را به دیار باقى بفرستد.

با این حال چگونه انسان مغرور مى شود و چنین مى پندارد که سلامتى او دائمآ باقى و برقرار است و هر کارى از دستش برمى آید باید انجام دهد و به هرکس مى خواهد ظلم و ستم روا دارد؟

اموال و ثروت هاى کلان انسان نیز وضع بهترى از این ندارد؛ یک آتش سوزى مهیب، یک زلزله، یک خشکسالى، یک تلاطم در امور اقتصادى جهان، یک جنگ محلى یا جهانى ممکن است آن ها را بر باد دهد، شب بخوابد در حالى که ثروتمندترین مردم جامعه خویش است، فردا به صورت فقیرترین افراد درآید و به گفته شاعر:

بر مال و جمال خویشتن غره مشو *** کان را به شبى برند و این را به تبى

آیا با این حال سزاوار است که انسان به اموال خویش مغرور گردد؟

شاعر عرب مى گوید:

وَبَینَما المَرءُ فِى الأحیاءِ مُغتَبِطٌ *** إذ صارَ فى اللّحدِ تَسفیهُ الأعاصِیر

در همان حال که انسان در میان زندگان مورد غبطه این و آن است ناگهان چشم از دنیا فرو مى بندد و به قبر سپرده مى شود و بادها بر قبر او مى وزند.

و شاعر دیگرى مى گوید:

لا یَغُرّنَّکَ عِشاءٌ ساکِنٌ *** قَد یُوافى بالمَنِیّاتِ السَّحَر

شب آرام، تو را مغرور نسازد گاه ممکن است سحرگاهان مرگ در انتظارت باشد.

شاعر دیگرى مى گوید:

وَکَم باتَ مِن مُترَفٍ فى القُصور *** فَعوَّض فى الصُّبحِ عنها القُبورا

ص: 165

چه بسیار ثروتمندانى که شبانه در قصرها زندگى مى کردند و صبحگاهان به جاى آن در قبرها قرار گرفتند.(1)

در حکمت 302 نیز همین معنا با عبارت جالب دیگرى آمده بود. امام (علیه السلام) فرمود: «مَا الْمُبْتَلَى الَّذِى قَدِ اشْتَدَّ بِهِ الْبَلاَءُ بِأَحْوَجَ إِلَى الدُّعَاءِ الَّذِى لاَ یأْمَنُ الْبَلاَءَ؛ آن کس که به شدّت به بلایى مبتلاست نیازمندتر به دعا نیست از کسى که مبتلا نمى باشد ولى هر لحظه انتظار آن را مى کشد».

مقصود امام (علیه السلام) از این گفتارهاى حکیمانه هشدارى است به همه انسان ها که در زندگى دنیا گرفتار غفلت و غرور نشوند. هیچ چیز از دنیا براى هیچ کس در هیچ زمانى پایدار نیست و همه چیز در معرض زوال است آنچه باقى و پایدار مى ماند ذات پاک خداست و تمام کارهایى که براى او انجام مى شود.

در حالات شاعر معروف، اعشى مى خوانیم که تصمیم گرفت به مکه بیاید و اسلام را بپذیرد. هنگامى که به مکه یا نزدیکى آن رسید بعضى از مشرکان قریش او را ملاقات کرده و از مقصدش جویا شدند. او گفت: تصمیم گرفته ام که خدمت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) برسم و اسلام بیاورم. یکى از مشرکان گفت: مى دانى که او زنا را حرام کرده است؟ اعشى گفت: والله من علاقه اى به این کار ندارم. سپس آن مرد مشرک گفت: مى دانى که شراب را تحریم نموده است؟ اعشى گفت: اما این یکى هنوز مورد علاقه من است بنابراین من برمى گردم و امسال از آن بهره مى گیرم سپس مى آیم و اسلام را مى پذیرم. او بازگشت و در همان سال از دنیا رفت و هرگز خدمت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نرسید و اسلام را نپذیرفت.(2)

بنابراین تا فرصت در دست است باید کارى کرد.

ص: 166


1- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 20، ص 71.
2- سیره ابن هشام، ج 1، ص 388.

گفتار حکیمانه 427

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَام

مَنْ شَکَا آلْحَاجَةَ إِلَى مُؤْمِنٍ، فَکَأَنَّهُ شَکَاهَا إِلَى آللّهِ؛ وَ مَنْ شَکَاهَا إِلَى کَافِرٍ، فَکَأَنَّمَا شَکَا آللّهَ.

امام (علیه السلام) فرمود:

کسى که مشکل و نیاز خود را نزد مومنى بازگو کند گویا نزد خدا بازگو کرده و کسى که آن را نزد کافرى بازگو کند گویى از خدا شکایت کرده است.(1)

ص: 167


1- سند گفتار حکیمانه: تنها موردى که مرحوم خطیب در مصادر اضافه بر کلام سید رضى آورده این است که مى گوید: مرحوم آمدى در غررالحکم، آن را به این صورت نقل کرده است: «مَن شکا ضُرَّه إلى غیر مومنٍ فکأنّما شَکا إلى اللهِ سُبحانَه»(غررالحکم، ح 5636) و «مَن شکا ضُرَّه إلى مومنٍ فکأنّما شَکا إلى اللهِ سبحانه» (غررالحکم، ح 11115)(مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 300) و این تفاوت نشانه تعدد منابع است. اضافه مى کنیم: زمخشرى در کتاب ربیع الابرار عین این کلام نورانى را از امام (علیه السلام) نقل کرده است. (ربیع الابرار، ج 3، ص 195).

شرح و تفسیر: مشکل خود را با خدا بگو

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه درواقع به مومنان توصیه مى کند که مشکلات و گرفتارى هاى خود را تنها با برادران مومن خود در میان نهند نه با دشمنان و کافران. مى فرماید: «کسى که مشکل و نیاز خود را نزد مومنى بازگو کند گویا نزد خدا بازگو کرده و کسى که آن را نزد کافرى بازگو کند گویى از خدا شکایت کرده است»؛ (مَنْ شَکَا آلْحَاجَةَ إِلَى مُؤْمِنٍ، فَکَأَنَّهُ شَکَاهَا إِلَى آللّهِ؛ وَ مَنْ شَکَاهَا إِلَى کَافِرٍ، فَکَأَنَّمَا شَکَاآللّهَ).

تفاوت «شَکَاهَا إِلَى اللَّهِ» و«شَکَاهَا اللَّهِ» در این است که در اولى انسان، گرفتارى خود را در پیشگاه خدا شرح مى دهد و از او تقاضاى حل مشکل مى کند که امرى است بسیار پسندیده ولى در دومى از خداوند شکایت و گله مى کند که چرا چنین نکرد و چنان نکرد، و این امرى است بسیار زشت و ناپسند که انسان از پروردگارى که این همه نعمت براى او آفریده است شکایت کند.

روشن است کسى که نزد برادر ایمانى خود مى رود و از گرفتارى ها و مشکلات خویش سخن مى گوید هرگز تعبیراتى را که دلیل بر ناشکرى و ناسپاسى باشد به کار نمى برد بلکه هدفش این است که با طرح مشکل خود از آن برادر کمک بطلبد و پناه بردن برادران ایمانى به یکدیگر در مشکلات، کار خلافى نیست بلکه مفهوم تعاون و همکارى همین است که هر کس در مشکلات

ص: 168

به یارى دیگرى برخیزد. امروز این برادر از آن برادر کمک مى طلبد، فردا به عکس.

البته بازگو کردن گرفتارى ها و مشکلات ممکن است براى کمک طلبیدن نباشد بلکه به عنوان درددل براى کسب آرامش باشد اما تعبیر به «حاجة» نشان مى دهد که منظور امام (علیه السلام) بازگو کردن براى حل مشکل است.

در داستان یعقوب و یوسف (علیهما السلام) مى خوانیم که یعقوب (علیه السلام) به فرزندانش گفت: (قَالَ إِنَّمَا أَشْکُو بَثِّى وَحُزْنِى إِلَى اللهِ)؛ «گفت: «من غم و اندوهم را تنها به خدا مى گویم (و شکایت نزد او مى برم)!».(1)

این آیه شریفه نشان مى دهد که واژه «شکایت» در ادبیات عرب به معناى ابراز ناراحتى و گله نیست و هرگز یعقوب (علیه السلام) در برابر خداوند گله نکرد بلکه مشکلات و گرفتارى هاى خود را بازگو نمود ولذا به دنبال آن مى گوید: من از خدا چیزهایى مى دانم که شما نمى دانید (وَأَعْلَمُ مِنَ اللهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ).

به همین دلیل خداوند دعاى او را مستجاب کرد و طولى نکشید که حاجت او را برآورد و دوران فراق او پایان یافت.

ولى اگر انسان مومنى نزد دشمنان اسلام حاجت خود را بازگو کند و یا درددل نماید قطعاً کلمات دیگرى را به کار مى برد که خوشایند نیست و از این گذشته دشمن را خوشحال مى کند واى بسا دشمن سنگدل لب به ملامت او بگشاید و مشکلات را ناشى از مسلمان بودن او بداند. به همین دلیل امام (علیه السلام) مى فرماید: چنین کسى گویا شکایت خدا را نزد آن فرد بى ایمان کرده است.

در تأیید این گفتار حکیمانه در حکمت 66 آمده است: «فَوْتُ الْحَاجَةِ أَهْوَنُ مِنْ طَلَبِهَا إِلَى غَیرِ أَهْلِهَا؛ از دست رفتن حاجت، بهتر از طلب کردن آن از نامردان است».

ص: 169


1- یوسف، آیه 86.

مرحوم کلینى در روضه کافى در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) چنین نقل مى کند که به بعضى از شیعیانش فرمود: «إِذَا نَزَلَتْ بِکَ نَازِلَةٌ فَلاَ تَشْکُهَا إِلَى أَحَدٍ مِنْ أَهْلِ الْخِلاَفِ وَ لَکِنِ اذْکُرْهَا لِبَعْضِ إِخْوَانِکَ فَإِنَّکَ لَنْ تُعْدَمَ خَصْلَةً مِنْ أَرْبَعِ خِصَالٍ إِمَّا کِفَایةً بِمَالٍ وَ إِمَّا مَعُونَةً بِجَاهٍ أَوْ دَعْوَةً فَتُسْتَجَابُ أَوْ مَشُورَةً بِرَأْى؛ هنگامى که مشکلى براى تو پیش مى آید نزد هیچ یک از مخالفان بازگو مکن بلکه نزد بعضى از برادران دینى ات بازگو کن زیرا یکى از چهار چیز عاید تو مى شود: یا با مال خویش تو را کمک مى کند یا از موقعیت خویش به نفع تو استفاده مى نماید یا دعایى در حق تو کرده و مستجاب مى شود و یا مشورت مفیدى در اختیار تو مى گذارد».(1)

* * *

ص: 170


1- کافى، ج 8، ص 170، ح 192.

گفتار حکیمانه 428

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَام

فِی بَعْضِ الْآَعْیَادِ

إِنَّمَا هُوَ عِیدٌ لِمَنْ قَبِلَ آللّهُ صِیَامَهُ وَ شَکَرَ قِیَامَهُ، وَ کُلُّ یَوْمٍ لاَ یُعْصَى آللّهُ فِیهِ فَهُوَ عِیدٌ.

امام (علیه السلام) در یکى از اعیاد (عید فطر) فرمود:

امروز تنها براى کسانى روز عید است که روزه آن ها مقبول درگاه پروردگار و عبادت هاى شبانه آنان مورد پذیرش او قرار گرفته است و (بنابراین) هر روزى که در آن عصیان خداوند نشود آن روز، عید است.(1)

ص: 171


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در ذیل این کلام نورانى هیچ مدرک دیگرى اضافه نمى کند و وعده مى دهد که در پایان کتاب پس از بررسى، مدارک آن را بیاورد و همان گونه که قبلا نیز اشاره کردیم متأسفانه توفیق این کار براى او حاصل نشد. اضافه مى کنیم: در شرح احقاق الحق همین مضمون با تفاوت هایى از جمعى از دانشمندان اهل سنت از امیرمؤمنان (علیه السلام) نقل شده است از جمله شیخ ابو الفتح دیرینى در طهارة القلوب.

شرح و تفسیر: عید واقعى

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه که در یکى از اعیاد (عید فطر) فرموده، اشاره به نکته مهمى درباره عید کرده، نخست مى فرماید: «امروز تنها براى کسانى روز عید است که روزه آن ها مقبول درگاه پروردگار و عبادت هاى شبانه آنان مورد پذیرش او قرار گرفته باشد»؛ (فِی بَعْضِ الاَْعْیَادِ: إِنَّمَا هُوَ عِیدٌ لِمَنْ قَبِلَ آللّهُ صِیَامَهُ وَشَکَرَ قِیَامَهُ).

سپس نتیجه گسترده و مهمى از آن گرفته، مى افزاید: «(بنابراین) هر روزى که در آن عصیان خداوند نشود آن روز، عید است»؛ (وَکُلُّ یَوْمٍ لاَ یُعْصَى آللّهُ فِیهِ فَهُوَ عِیدٌ).

حقیقت این است که همه مردم جهان براى خود روزهاى شادى خاصى دارند که آن را عید مى نامند. این روزها یا مانند عید نوروز است که تحول جالبى در جهان طبیعت رخ مى دهد؛ گیاهان مى خندند، درختان شکوفه مى کنند و حیات و زندگى در طبیعت تجدید مى شود. یا این که در آن روز، فتح مهمى در تاریخ مردم یک منطقه واقع شده و یا تحول اجتماعى و علمى صورت گرفته که یاد و خاطره آن را زنده مى دارند و عید مى شمرند.

جالب این که در اسلام، اعیاد به دنبال اطاعت اوامر مهم الهى قرار دارد.

در عید فطر، ملت مسلمان بعد از یک ماه روزه داشتن به فرمان خدا و عبادات

ص: 172

روزانه و شبانه و بر شیطان پیروز شدن، این پیروزى را جشن مى گیرند؛ جشن اطاعت فرمان حق.

در عید قربان که دومین عید اسلامى است بعد از انجام فریضه حج توسط زوار خانه خدا و به پایان رساندن قسمت عمده این فریضه، حاجیانى که در مِنا هستند عید مى گیرند و سایر مسلمانان نیز با آن ها هم صدا مى شوند و آن را روز عید اعلام مى کنند که آن هم عید اطاعت است.

از این جا روشن مى شود، این که امام (علیه السلام) مى فرماید: روز عید فطر عید براى کسانى است که روزه و طاعات آن ها قبول شده، یک واقعیت است. کسانى که خداى نکرده اصلاً روزه نگرفته اند و یا روزه هاى آن ها آلوده به گناهان و نافرمانى ها بوده و به همین دلیل مقبول درگاه حق واقع نشده نمى توانند شاد و خوشحال باشند؛ شادى از آن کسانى است که طاعاتشان مقبول درگاه حق شده است.

بر اساس این منطق هر روزى که انسان در آن گناه نکند و از صبحگاهان تا آخر شب از معصیت پروردگار بپرهیزد آن روز، روز عید او محسوب مى شود و به این بیان، ما مى توانیم تمام ایام سال را ایام عید خود قرار دهیم.

البته در اسلام اعیاد دیگرى وجود دارد که مربوط به حوادث بسیار مهم است ازجمله عید غدیر که همان عید ولایت ومنصوب شدن امیرمؤمنان (علیه السلام) به خلافت و جانشینى پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) است و عیدالله الاکبر نامیده شده است.

میلادهاى پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و امامان معصوم (علیهم السلام) نیز هرکدام عید محسوب مى شود چون یادآور واقعه مهمى است و آن بهره مند شدن از یک پیشواى بزرگ الهى است.

شاعر عرب مى گوید:

قالوا أتى العِیدُ والأیّامُ مُشرِقَةٌ *** وأنتَ تَبکى وکُلُّ النّاسِ مَسرورُ

فَقلتُ إنّ وَصْلَ الأحبابِ کانَ لنا *** عِیدآ وإلّا فهذا الیومُ عاشورُ

ص: 173

گفتند: روز عید آمده و ایام نورانى و توأم با شادمانى است پس چرا تو گریه مى کنى در حالى که همه مردم مسرورند؟

گفتم: اگر وصال محبوب رخ دهد عید ما خواهد بود و الا روز عاشوراى ماست.(1)

در قرآن مجید نیز اشاره به یکى از اعیاد مسیحیان شده و آن روزى است که براى حواریین مائده آسمانى فرارسید. آن ها قبلا به حضرت مسیح (علیه السلام) چنین گفته بودند که آیا پروردگار تو مى تواند مائده اى از آسمان براى ما فرو فرستد که از آن بخوریم و اطمینان کامل به نبوت تو پیدا کنیم؟

در این جا حضرت مسیح (علیه السلام) به پیشگاه خداوند چنین عرضه داشت: خداوندا! پروردگارا! از آسمان مائده اى بر ما بفرست تا براى اول و آخر ما، عیدى باشد و نشانه اى از تو؛ و به ما روزى ده! تو بهترین روزى دهندگانى؛ (اللَّهُمَّ رَبَّنَا أَنزِلْ عَلَیْنَا مَائِدَةً مِنَ السَّمَاءِ تَکُونُ لَنَا عِیدآ لاَِوَّلِنَا وَآخِرِنَا وَآیَةً مِنْکَ وَارْزُقْنَا وَأَنْتَ خَیرُ الرَّازِقِینَ)(2) یکى از علماى اهل سنت به نام ابوالفتح دیرینى در کتاب طهارة القلوب چنین نقل مى کند که مردى در یکى از روزهاى عید خدمت على (علیه السلام) رسید. مشاهده کرد آن حضرت نان خشکى مى خورد عرض کرد: اى امیرمؤمنان! روز عید، شما نان خشک و خشن مى خورید؟

امام (علیه السلام) فرمود: «الیَومَ عِیدُ مَن قُبِل صَومُه وشُکِرَ سَعیُه وغُفِر ذَنبُه ثم قال: الیَومَ لَنا عِیدٌ وکُلُّ یومٍ لا نَعصِى اللهَ تَعالى فیهِ فَهُوَ عِیدٌ؛ امروز عید است براى کسانى که روزه آن ها قبول شده و به سعى آن ها پاداش داده شده و گناهانشان بخشوده شده است».

سپس فرمود: «امروز براى ما عید است و هر روزى که در آن معصیت خداوند را نکنیم آن روز هم براى ما عید است».(3)

ص: 174


1- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 20، ص 73.
2- مائده، آیه 114.
3- شرح احقاق الحق، ج 17، ص 594.

و در کتاب من لا یحضره الفقیه چنین آمده که در یک روز عید فطر امام حسن (علیه السلام) گروهى را دید که بازى مى کنند و (بیهوده) مى خندند امام (علیه السلام) به یارانش فرمود: خداوند ماه رمضان را وسیله آزمایش خلق خود قرار داده که از طریق اطاعتش براى رسیدن به بهشت و رضایت او از یکدیگر پیشى گیرند. جمعى به سرعت در آن شتافتند و به مقصد رسیدند و گروهى تخلف کردند و گرفتار خسران شدند. بسیار مایه تعجب است از کسى که در این روز بیهوده مى خندد و به بازى مشغول است؛ روزى که نیکوکاران پاداش داده مى شوند و مقصران ناامید مى گردند. به خدا سوگند اگر پرده ها کنار رود نیکوکاران به اعمال نیکشان سرگرم خواهند بود و بدکاران به بدى هایشان.(1)

* * *

ص: 175


1- من لایحضره الفقیه، ج 1، ص 511، ح 1479.

ص: 176

گفتار حکیمانه 429

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَام

إِنَّ أَعْظَمَ آلْحَسَرَاتِ یَوْمَ آلْقِیَامَةِ حَسْرَةُ رَجُلٍ کَسَبَ مَالاً فِی غَیْرِ طَاعَةِ آللّهِ، فَوَرِثَهُ رَجُلٌ فَأَنْفَقَهُ فِى طَاعَةِ آللّهِ سُبْحَانَهُ، فَدَخَلَ بِهِ آلْجَنَّةَ، وَ دَخَلَ آلْأَوَّلُ بِهِ النَّارَ.

امام (علیه السلام) فرمود:

بزرگترین حسرت ها در قیامت حسرت کسى است که ثروتى را از راه حرام به دست آورده و کسى آن را از او به ارث برده که در راه خداوند سبحان انفاق نموده است و خداوند به سبب این مال او را داخل بهشت مى کند و شخص اول را به سبب همان مال، وارد جهنم مى گرداند.(1)

ص: 177


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در این جا نیز هیچ مدرک دیگرى اضافه نمى کند و وعده مى دهد که در پایان کتاب پس از بررسى، مدارک آن را بیاورد ولى همان گونه که قبلا نیز اشاره کردیم متأسفانه توفیق این کار را پیدا نکرد.

شرح و تفسیر: بزرگترین حسرت

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه اشاره به نکته دقیقى مى کند که بسیارى، در زندگى گرفتار آن اند. مى فرماید: «بزرگترین حسرت ها در قیامت حسرت کسى است که ثروتى را از راه حرام به دست آورده و کسى آن را از او به ارث برده که در راه خداوند سبحان انفاق نموده است و خداوند به سبب این مال او را داخل بهشت مى کند و شخص اوّل را به سبب همان مال، وارد جهنم مى گرداند»؛ (إِنَّ أَعْظَمَ آلْحَسَرَاتِ یَوْمَ آلْقِیَامَةِ حَسْرَةُ رَجُلٍ کَسَبَ مَالاً فِی غَیْرِ طَاعَةِ آللّهِ، فَوَرِثَهُ رَجُلٌ فَأَنْفَقَهُ فِى طَاعَةِ آللّهِ سُبْحَانَهُ، فَدَخَلَ بِهِ آلْجَنَّةَ، وَ دَخَلَ آلْأَوَّلُ بِهِ النَّارَ).

گاه مى شود که انسان مالى به دست مى آورد ولى نمى تواند از آن استفاده کند و از دست مى رود. چنین کسى واقعآ گرفتار حسرت مى شود که چرا از این مال براى دنیا و آخرتم استفاده نکردم ولى از آن فراتر حسرت کسى است که مال حلالى را به دست آورده ولى خودش از آن به نفع آخرتش بهره نگرفته و وارثان از آن بهره گرفته اند و در قیامت مى بیند آن ها با اموالى که او با تلاش و زحمت به دست آورده بود به جایى رسیده اند و خودش محروم مانده است.

ولى از همه این ها بدتر حسرت کسى است که مال حرامى را با تلاش و زحمت به چنگ آورده و براى وارثانش گذاشته و وارثان بى آن که از حرام بودن آن باخبر باشند آن را در راه خدا انفاق کرده اند و ذخیره یوم المعاد آن ها شده

ص: 178

است. در حالى که آن کس که مال را به دست آورده در آن روز گرفتار مجازات الهى مى شود. چنین حسرتى اعظم حسرت هاست.

این احتمال نیز وجود دارد که وارثان از حرام بودن آن آگاه مى شوند ولى از آن جا که صاحبانش را نمى شناسند به عنوان اموال مجهول المالک که روش مصرف آن، صدقه به نیازمندان است به فقرا مى دهند واز این راه حسناتى به دست مى آورند در حالى که پدیدآورنده مال گرفتار سیئات خویش است.

گاه ممکن است مالى به دست انسان از طریق حرام بیفتد که حرمت آن تنها جنبه تکلیفى دارد مثلاً مرتکب احتکار شده که کار حرامى است ولى با توجه به این که معامله باطل نیست مالى که به دست آورده حرام نمى باشد در عین حال از آن بهره اى نمى گیرد ومال به دست وارثى مى رسد که از آن در طریق اطاعت فرمان خدا بهره مى گیرد. روز قیامت حسرت عظیم نصیب شخص اوّل است وفوز عظیم نصیب شخص دوم.

البته مانعى ندارد که هر سه معنا در کلام امام (علیه السلام) جمع باشد. زیرا به عقیده ما «استعمال لفظ در اکثر از معنا» هیچ اشکالى ندارد.

همین مضمون با تعبیر گویاى دیگرى در حدیثى از همان حضرت نقل شده است: کسى از محضر مبارک آن حضرت پرسید: چه کسى از همه حسرتش در قیامت بیشتر است؟ امام (علیه السلام) فرمود: «مَنْ رَأَى مَالَهُ فِى مِیزَانِ غَیرِهِ وَ أَدْخَلَهُ اللَّهُ بِهِ النَّارَ وَ أَدْخَلَ وَارِثَهُ بِهِ الْجَنَّةَ؛ کسى که روز قیامت مال خود را در میزان عمل دیگرى ببیند خداوند صاحب مال را به دوزخ بفرستد و وارثش را به بهشت».

کسى پرسید: چگونه چنین چیزى ممکن است؟ امام (علیه السلام) فرمود: همان گونه که یکى از برادران دینى براى من نقل کرده که نزد کسى رفت که در حال احتضار بود به او گفت که این صد هزار درهمى که در این صندوق است چه وضعى دارد؟ گفت: هرگز نه زکات آن را پرداخته ام و نه با آن صله رحم کرده ام؟ گفت: پس

ص: 179

براى چه آن را اندوخته اى؟ گفت: براى مالیات حکومت و تقاضاهاى قبیله و ترس از فقر بر عیال و دگرگونى زمان. آن برادر دینى گفت که هنوز از نزد او خارج نشده بودم که جان به جان آفرین تسلیم کرد. (و فرزندانش از آن مال براى کارهاى خیر و اداى حقوق بهره گرفتند).(1)

همین معنا درباره امور معنوى مانند علم نیز جارى است که عالمى از علوم خود استفاده نکند و بیچاره شود ولى دیگران با فراگرفتن علم از او اهل نجات گردند. همان گونه که در حدیثى از امیرمؤمنان (علیه السلام) از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نقل شده است که فرمود: «وَ إِنَّ أَشَدَّ أَهْلِ النَّارِ نَدَامَةً وَ حَسْرَةً رَجُلٌ دَعَا عَبْداً إِلَى اللَّهِ فَاسْتَجَابَ لَهُ وَ قَبِلَ مِنْهُ فَأَطَاعَ اللَّهَ فَأَدْخَلَهُ اللَّهُ الْجَنَّةَ وَ أَدْخَلَ الدَّاعِى النَّارَ بِتَرْکِهِ عِلْمَهُ وَ اتِّبَاعِهِ الْهَوَى وَ طُولِ الْأَمَلِ؛ شدیدترین پشیمانى دوزخیان و برترین حسرت آن ها براى کسى است که دیگرى را به سوى خداوند دعوت نمود و او اجابت کرد و پذیرفت و بدین سبب اطاعت خدا را مى کند و خداوند او را وارد بهشت مى سازد ولى دعوت کننده را به دوزخ مى فرستد به دلیل ترک علم خویش و پیروى از هواى نفس و آرزوهاى دور و دراز».(2)

ابن ابى الحدید داستان جالبى را از عمر بن عبدالعزیز نقل مى کند که مردم درباره او مى گفتند: «سعید بن شقى» (سعادتمند، فرزند شقاوتمند) و علتش آن بود که پدرش عبدالعزیز اموال زیادى را از مصر و شام و مدینه از طریق نفوذ برادرش عبدالملک در حکومت و حکومتى که عبدالعزیز خودش در مصر داشت و غیر آن به ظلم جمع آورى کرده بود. سپس تمام آن را براى فرزندش عمر گذاشت. او اموال مزبور را در راه اطاعت خداوند سبحان و کارهاى خیر مصرف مى کرد تا زمانى که خلافت به او رسید در آن زمان تمام اسناد مالکیتى را

ص: 180


1- بحارالانوار، ج 100، ص 14، ح 68. در حکمت 416 نیز همین معنا باز با تعبیر دیگرى آمده است.
2- کافى، ج 1، ص 44، ح 1.

که عبدالملک براى پدر او عبدالعزیز نوشته بود بیرون آورد و در حضور مردم همه آن ها را پاره کرد و گفت: این ها اسنادى است که به صورت نامشروع نوشته شده و من همه آن ها را به بیت المال بازگرداندم (تا همه مسلمین به خصوص نیازمندان از آن استفاده کنند).(1)

* * *

ص: 181


1- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 20، ص 74.

ص: 182

گفتار حکیمانه 430

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَام

إِنَّ أَخْسَرَ النَّاسِ صَفْقَةً وَ أَخْیَبَهُمْ سَعْیاً رَجُلٌ أَخْلَقَ بَدَنَهُ فِی طَلَبِ مَالِهِ، وَ لَمْ تُسَاعِدْهُ آلْمَقَادِیرُ عَلَى إِرَادَتِهِ، فَخَرَجَ مِنَ آلدُّنْیَا بِحَسْرَتِهِ، وَقَدِمَ عَلَى آلاْخِرَةِ بِتَبِعَتِهِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

زیانکارترین مردم در داد و ستد و ناامیدترین آن ها در تلاش و سعى، کسى است که بدن خود را براى رسیدن به آرزوهاى درازش فرسوده کرده ولى مقدرات، او را براى رسیدن به خواسته هایش یارى ننموده است؛ با حسرت از دنیا بیرون رفته و با گناهانش در سراى آخرت گام نهاده است.(1)

ص: 183


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در این جا تنها مدرک دیگرى که به آن اشاره کرده غررالحکم است که با تفاوت نسبتآ مختصرى این گفتار حکیمانه را آورده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 310). اضافه مى کنیم: ابن دمشقى (متوفاى 871) در کتاب جواهر المطالب همین مضمون را با تفاوت قابل توجهى به این صورت ذکر کرده است: «إنّ أخْیَبَ النّاسِ سَعْیآ و أخْسَرَهم صَفقةً مَن أخْلَق بدَنَه فى آمالِهِ و شُغِل بها عن مَعادِه و مآلِه، و لم تُوافِقْه الأقدارُ على مُرادِه و قَدِم على آخرَتِه بغیرِ زادِه» (جواهر المطالب، ج 2،ص144) کتاب مزبور گرچه بعد از نهج البلاغه گردآورى شده ولى تفاوت آن نشان مى دهد که از منبع دیگرىآن را اخذ کرده است. در کتاب تمام نهج البلاغه نیز این کلام حکیمانه با تفاوت هایى ضمن وصایاى على (علیه السلام) به فرزندش امام مجتبى (علیه السلام) ذکر شده است (تمام نهج البلاغه، ص 978).

شرح و تفسیر: زیانکارترین انسانها

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه کسى را که از همه بیشتر در معامله زندگى دنیا گرفتار خسران مى شود و سعى و تلاش او به جایى نمى رسد معرفى کرده، مى فرماید: «زیانکارترین مردم در داد و ستد و ناامیدترین آن ها در تلاش و سعى، کسى است که بدن خود را براى رسیدن به آرزوهاى درازش فرسوده کرده ولى مقدرات، او را براى رسیدن به خواسته هایش یارى ننموده است؛ با حسرت از دنیا بیرون رفته و با گناهانش در سراى آخرت گام نهاده است»؛ (إِنَّ أَخْسَرَ النَّاسِ صَفْقَةً وَ أَخْیَبَهُمْ سَعْیاً رَجُلٌ أَخْلَقَ بَدَنَهُ فِی طَلَبِ مَالِهِ(1)، وَ لَمْ تُسَاعِدْهُ آلْمَقَادِیرُ عَلَى إِرَادَتِهِ، فَخَرَجَ مِنَ آلدُّنْیَا بِحَسْرَتِهِ، وَ قَدِمَ عَلَى آلاْخِرَةِ بِتَبِعَتِهِ).

«صفقة» در اصل به معناى زدن دست به دست به هنگام معامله است (خریدار و فروشنده به عنوان انجام معامله دستشان را به دست یکدیگر مى زنند) و تصفیق

ص: 184


1- در بسیارى از نسخ به جاى «ماله»، «آماله» آمده است که تعبیر صحیح ترى به نظر مى رسد زیرا دنیاپرستان تمام تلاش خود را تنها براى رسیدن به مال نمى کنند بلکه براى رسیدن به مقام یا بهره مند شدن ازعیش و نوش و شهوترانى نیز تلاش فراوان دارند.

به معناى کف زدن نیز آمده است و سپس این واژه به معناى معامله و داد و ستد استعمال مى شود.

«اخلق» از ماده «خلوق» به معناى کهنگى است.

«تبعة» به معناى پیامدهاى نامطلوب است.

حاصل کلام امام (علیه السلام) این است که گروهى از انسان ها را به معامله گرانى تشبیه مى کند که در این دنیا تمام نیروهاى خود را براى رسیدن به آمال و آرزوها به کار مى گیرند و در عین حال، مقدرات به آن ها اجازه رسیدن به مقصود را نمى دهد و هنگامى که از دنیا خارج مى شوند چیزى نیندوخته اند در حالى که تمام نیروهاى خود را از دست داده اند و با دست خالى و کوشش هاى بیهوده وارد عرصه محشر مى شوند؛ کفه حسنات آن ها بسیار سبک و کفه سیئاتشان سنگین است. چراکه براى رسیدن به آمال و آرزوها علاوه بر هدر دادن نیروهاى خدادادى، سیئاتى در نامه اعمال خود ثبت کرده و بار سنگینى بر دوش خود نهاده اند.

اگر تنها نیروهاى خود را از دست داده بودند و گناهى مرتکب نمى شدند حسرت آن ها کمتر بود اما شدیدترین حسرت ها به فرموده امام (علیه السلام) حسرت گروهى است که زبان حالشان این است:

سرمایه ز کف رفت و تجارت ننمودیم *** جز حسرت و اندوه متاعى نخریدیم

قرآن مجید نیز به این حقیقت اشارات گویایى دارد ازجمله در آیه 167 سوره بقره مى خوانیم: (کَذَلِکَ یُرِیهِمُ اللهُ أَعْمَالَهُمْ حَسَرَاتٍ عَلَیْهِمْ وَمَا هُمْ بِخَارِجِینَ مِنَ النَّارِ)؛ «خداوند این گونه است که اعمال آن ها را به صورت مایه حسرت به آنان نشان مى دهد؛ و هرگز از آتش (دوزخ) خارج نخواهند شد!».

در سوره والعصر نیز تصریح شده که همه انسان ها در خسران و زیان اند جز

ص: 185

گروهى که برنامه مشتمل بر چهار ماده دارند: ایمان، عمل صالح، دعوت به سوى حق و دعوت به استقامت (در برابر عوامل گناه، مشکلات اطاعت و مصائب): (وَالْعَصْرِ * إِنَّ الاِْنسَانَ لَفِى خُسْرٍ * إِلاَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ).

در غررالحکم نیز همین معنا به صورت فشرده ترى از امام امیرمؤمنان (علیه السلام) نقل شده است: «أخْسَرُ النّاسِ مَن رَضِى بالدُّنْیا عِوَضاً عن الآخِرَةِ؛ زیان کارترین مردم کسى است که دنیا را به جاى آخرت بپذیرد. (و براى رسیدن به آن هیچ قید و شرطى قائل نباشد)».(1)

در آیه 14 سوره حدید آمده است: (وَلَکِنَّکُمْ فَتَنْتُمْ أَنْفُسَکُمْ وَتَرَبَّصْتُمْ وَارْتَبْتُمْ وَغَرَّتْکُمُ الاَْمَانِىُّ حَتَّى جَاءَ أَمْرُ اللهِ وَغَرَّکُمْ بِاللهِ الْغَرُورُ)؛ «ولى شما خود را به هلاکت افکندید و انتظار (هاى بیهوده) کشیدید، و (در همه چیز) شکّ و تردید داشتید، و آرزوهاى دور و دراز، شما را فریب داد تا فرمان (مرگ از سوى) خدا فرارسید، و شیطان فریب کار شما را در برابر (اوامر) خداوند فریب داد!».

جمله «لَمْ تُسَاعِدْهُ الْمَقَادِیرُ» اشاره به این است که تقدیرات با گروهى همراه مى شود و آن ها به خواسته دل و هوس هاى خود مى رسند و دست خالى از دنیا مى روند. گرچه این ها نیز زیان کارند ولى از آن ها زیان کارتر کسانى هستند که به آن خواسته ها نیز نمى رسند.

این سخن را با کلامى عبرت انگیز از مرحوم شیخ مفید در کتاب جَمَل پایان مى دهیم. او از حسن بصرى(2) چنین نقل مى کند که طلحه از یکى از مزارع بسیار

ص: 186


1- غررالحکم، ح 2472.
2- معروف این است که حسن بصرى در جنگ جمل حضور نداشت و حتى در بعضى از روایات آمده است که او بعدآ سخت از این مسأله پشیمان شد (بحارالانوار، ج 1، ص 78) و آنچه در روایت مورد بحث از حسن نقل شده ظاهراً با واسطه بوده است همان گونه که روایات دیگرى از او درباره جنگ جمل با تصریح به واسطه نقل شده است. (بحارالانوار، ج 32، ص 327، ح 313).

وسیع و مهم که عثمان به او بخشیده بود خارج مى شد مزرعه اى که گاه هنگام رفتن به آن جا هزار سوار او را همراهى مى کردند سپس همراه او از مزرعه بازمى گشتند و این وضع همچنان ادامه یافت تا او در قتل عثمان شرکت کرد. هنگامى که جنگ جمل فرارسید براى جنگیدن به وسط میدان آمد در حالى که زره محکمى پوشیده بود تا او را از تیرهاى دشمن حفظ کند. ناگهان تیرى آمد و بر بدن او نشست و مقدرات الهى واقع شد. در آن حال مى گفت: تاکنون به خاک افتادن کسى را ندیدم که از من بدبخت تر باشد. واین در حالى بود که سال ها همراه پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) جهاد کرده و از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) حمایت نموده بود. سرانجام این افتخارات را از دست داد. حسن بصرى مى افزاید: من قبر او را دیدم که عابران آن را آلوده کرده بودند. اما زبیر؛ او نیز هنگامى که پشیمان شد واز جنگ جمل کناره گیرى کرد به سراغ یکى از قبایل عرب آمد و گفت: مرا پناه بدهید. به او گفتند: اى زبیر! تو قبلا به دیگران پناه دادى ونیاز به پناه نداشتى. از چه چیز مى ترسى؟ به خدا سوگند پسرت باعث این ترس تو شده است. در این هنگام ابن جرموز به سراغ او رفت و او را به قتل رساند. و به خدا سوگند هرگز کسى را ضایع تر از او ندیدم. قبر او در سرزمین وادى السباع، محلى است که شغالان آن را آلوده مى کنند.

سپس مى افزاید: «وَلَمّا خَرَجا لَم یُدْرِکا ما طَلَبا ولَم یَرجِعا إلى ما تَرَکا؛ آرى، این دو نفر از دنیا رفتند و به آنچه مى خواستند، نرسیدند (و آنچه را از دست دادند نیز دوباره به دست نیاوردند)».(1)

* * *

ص: 187


1- جمل، ص 384 و 385.

ص: 188

گفتار حکیمانه 431

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَام

الرِّزْقُ رِزْقَانِ: طَالِبٌ، وَ مَطْلُوبٌ. فَمَنْ طَلَبَ آلدُّنْیَا طَلَبَهُ آلْمَوْتُ، حَتَّى یُخْرِجَهُ عَنْهَا؛ وَ مَنْ طَلَبَ آلاْخِرَةَ طَلَبَتْهُ آلدُّنْیَا، حَتَّى یَسْتَوْفِیَ رِزْقَهُ مِنْهَا.

امام (علیه السلام) فرمود:

روزى بر دو گونه است: یکى آن که به دنبال انسان مى آید و دیگر آن که انسان به دنبال آن مى رود. کسى که دنیا را بطلبد، مرگ، او را مى طلبد تا او را از دنیا خارج کند (و به تمام خواسته هایش نخواهد رسید) و کسى که طالب آخرت باشد دنیا در طلب او برمى آید تا وى روزى اش را به طور کامل از دنیا برگیرد.(1)

ص: 189


1- سند گفتار حکیمانه: تنها منبع دیگرى که خطیب در مصادر براى این گفتار حکیمانه نقل کرده غررالحکم است که با تفاوتى آن را ذکر کرده و شبیه صدر این کلام در نامه 31 (وصیت امام (علیه السلام) به فرزند دلبندش امام مجتبى (علیه السلام)) و در حکمت 379 آمده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 301).

شرح و تفسیر: طالبان دنیا و طالبان آخرت

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه براى این که دنیاپرستان را از راهى که مى روند بازدارد و طالبان آخرت را در مسیرى که دارند تشویق کند مى فرماید: «روزى بر دوگونه است: یکى آن که به دنبال انسان مى آید و دیگر آن که انسان به دنبال آن مى رود»؛ (الرِّزْقُ رِزْقَانِ: طَالِبٌ، وَ مَطْلُوبٌ).

تجربه هاى ما نیز در زندگى به ما نشان داده است که گاه روزى هاى فراوانى بى آن که انسان به دنبال آن برود و یا تلاش زیادى داشته باشد به او مى رسد و گاه به عکس، تمام تلاش خود را براى رسیدن به اموال و ثروت هایى به کار مى گیرد و گاه بخش مهمى از عمر خودش را در این راه صرف مى کند ولى هرگز به آن نمى رسد و ناکام از دنیا مى رود.

لذا امام (علیه السلام) به دنبال این تقسیم دوگانه مى فرماید: «کسى که دنیا را بطلبد، مرگ، او را مى طلبد تا او را از دنیا خارج کند (و به تمام خواسته هایش نخواهد رسید) و کسى که طالب آخرت باشد دنیا در طلب او برمى آید تا وى روزى اش را به طور کامل از دنیا برگیرد»؛ (فَمَنْ طَلَبَ آلدُّنْیَا طَلَبَهُ آلْمَوْتُ، حَتَّى یُخْرِجَهُ عَنْهَا؛ وَ مَنْ طَلَبَ آلاْخِرَةَ طَلَبَتْهُ آلدُّنْیَا، حَتَّى یَسْتَوْفِیَ رِزْقَهُ مِنْهَا).

اشاره به این که دنیاپرستان غالباً به اهداف خود نمى رسند به خصوص این که هرقدر از دنیا را به دست آورند عطش آن ها فزون تر مى شود تا زمانى که مرگ

ص: 190

گلوى آن ها را مى فشارد و با حسرت آنچه به دست نیاورده اند و حسرت عدم استفاده از آنچه به دست آورده اند با زندگى وداع مى گویند.

به عکس، طالبان آخرت به وسیله تلاش آمیخته با تقوایى که دارند به زندگى ساده مطلوبى مى رسند و خداوند منان روزى آن ها را تأمین مى کند و زمانى که از دنیا مى روند نه حسرت و آه دارند و نه نگرانى.

در روایت هشامیه معروف که مرحوم کلینى در آغاز کتاب کافى آن را آورده است از قول امام باقر (علیه السلام) مى خوانیم: «إِنَّ الْعُقَلاَءَ زَهِدُوا فِى الدُّنْیا وَ رَغِبُوا فِى الاْخِرَةِ لِأَنَّهُمْ عَلِمُوا أَنَّ الدُّنْیا طَالِبَةٌ مَطْلُوبَةٌ وَ الاْخِرَةَ طَالِبَةٌ وَ مَطْلُوبَةٌ فَمَنْ طَلَبَ الاْخِرَةَ طَلَبَتْهُ الدُّنْیا حَتَّى یسْتَوْفِى مِنْهَا رِزْقَهُ وَ مَنْ طَلَبَ الدُّنْیا طَلَبَتْهُ الاْخِرَةُ فَیأْتِیهِ الْمَوْتُ فَیفْسِدُ عَلَیهِ دُنْیاهُ وَآخِرَتَه؛ عاقلان، زهد در دنیا و رغبت در آخرت را پیشه کردند زیرا آن ها مى دانند که دنیا طالب و مطلوب و آخرت نیز طالب و مطلوب است (یعنى) آن کس که آخرت را طلب کند دنیا به سراغ او مى آید تا رزق او را به طور کامل به او برساند اما کسى که دنیا را طلب کند آخرت، او را مى طلبد یعنى مرگ به سراغش مى آید؛ هم دنیایش را فاسد مى کند و هم آخرتش را».(1)

البته مفهوم این سخن این نیست که طالبان آخرت براى تأمین زندگى ساده خود تلاش نکنند چراکه در روایات زیادى دستور به تلاش براى معاش داده شده است، بلکه منظور این است که دنیاطلبان که پیوسته براى رسیدن به اموال و ثروت هاى بیشتر تلاش مى کنند حرص را کنار بگذارند و عمر خود را براى چیزى که هرگز به دست نمى آید و یا اگر به دست آید نمى توان آن را مصرف کرد تباه نکنند.

در حکمت 379 نیز تعبیر دیگرى از این گفتار حکیمانه آمده است آن جا که

ص: 191


1- کافى، ج 1، ص 18، ح 12.

امام (علیه السلام) روزى را به دوگونه تقسیم مى کند: گونه اى از آن به سراغ انسان مى آید هرچند او به سراغش نرود و گونه اى از آن که انسان به سراغ آن مى رود؛ گاه به آن مى رسد و گاه به آن نمى رسد و به دنبال آن، امام (علیه السلام) توصیه به خویشتن دارى از زیادت طلبى و حرص مى کند، همان چیزى که جهان را پر از شور و شر مى کند و سرچشمه بسیارى از بدبختى هاست.

شبیه همین مضمون در وصیت نامه امام (علیه السلام) به فرزندش حسن به على (علیه السلام) دیده مى شود و تمام این عبارات پرمعنا براى نجات انسان ها از چنگال حرص در دنیاست.

* * *

ص: 192

گفتار حکیمانه 432

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَام

إِنَّ أَوْلِیَاءَ آللّهِ هُمُ آلَّذِینَ نَظَرُوا إِلَى بَاطِنِ آلدُّنْیَا إِذَا نَظَرَ النَّاسُ إِلَى ظَاهِرِهَا، وَ آشْتَغَلُوا بِآجِلِهَا إِذَا آشْتَغَلَ النَّاسُ بِعَاجِلِهَا، فَأَمَاتُوا مِنْهَا مَا خَشُوا أَنْ یُمِیتَهُمْ، وَ تَرَکُوا مِنْهَا مَا عَلِمُوا أَنَّهُ سَیَتْرُکُهُمْ، وَ رَأَوُا آسْتِکْثَارَ غَیْرِهِمْ مِنْهَا آسْتِقْلاَلاً، وَ دَرَکَهُمْ لَهَا فَوْتاً، أَعْدَاءُ مَا سَالَمَ النَّاسُ، وَ سَلْمُ مَا عَادَى النَّاسُ! بِهِمْ عُلِمَ آلْکِتَابُ وَ بِهِ عَلِمُوا، وَ بِهِمْ قَامَ آلْکِتَابُ وَ بِهِ قَامُوا، لاَ یَرَوْنَ مَرْجُوّاً فَوْقَ مَا یَرْجُونَ، وَ لاَ مَخُوفاً فَوْقَ مَا یَخَافُونَ.

امام (علیه السلام) فرمود:

اولیاء الله (دوستان واقعى خدا) کسانى هستند که به باطن دنیا مى نگرند آنگاه که مردم (دنیاپرست) به ظاهر آن نگاه مى کنند، آن ها به آینده آن مشغول اند در حالى که دنیاپرستان به امروز آن سرگرم اند، و امورى را که بیم دارند سرانجام قاتلشان خواهد شد از میان مى برند، آنچه را که مى دانند سرانجام آن ها را ترک مى گوید، رها مى سازند، و آنچه را دیگران از دنیا بسیار مى شمارند اولیاء الله کم مى شمرند و رسیدن به آن را از دست دادن آن محسوب مى کنند، آنان با آنچه دنیاپرستان با آن در صلح اند دشمن اند و با آنچه دنیاپرستان با آن دشمن اند در صلح اند، کتاب خدا (قرآن مجید) به وسیله آن ها فهمیده مى شود و آن ها نیز به وسیله قرآن

ص: 193

حقایق را درک مى کنند، قرآن به وسیله آن ها برپاست همان گونه که آن ها به وسیله قرآن برپا هستند، برتر از آنچه به آن امید دارند و دل بسته اند امیدوارکننده اى نمى بینند و برتر از آنچه از آن مى ترسند مایه ترس سراغ ندارند.(1)

ص: 194


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر مى گوید: این گفتار حکیمانه را ابو نعیم اصفهانى (از علماى اهل سنت) در کتاب حلیة الاولیاء از حضرت مسیح (علیه السلام) نقل کرده و اگر این نسبت صحیح باشد مفهومش این است که ابو نعیم آنرا به عربى ترجمه نموده زیرا زبان عیسى (علیه السلام) عربى نبود. سپس اضافه مى کند که مرحوم مفید (قبل از سیدرضى) آن را در کتاب مجالس از امیرمؤمنان على (علیه السلام) نقل کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 302).

شرح و تفسیر: دوازده صفت اولیاء الله

امام (علیه السلام) در این گفتار بسیار پرمعنا و حکیمانه، دوستان خاص خدا را با اوصاف دوازده گانه اى معرفى مى کند.

نخست مى فرماید: «اولیاءالله کسانى هستند که به باطن دنیا مى نگرند آنگاه که مردم (دنیاپرست) به ظاهر آن نگاه مى کنند»؛ (إِنَّ أَوْلِیَاءَ آللّهِ هُمُ آلَّذِینَ نَظَرُوا إِلَى بَاطِنِ آلدُّنْیَا إِذَا نَظَرَ النَّاسُ إِلَى ظَاهِرِهَا).

همان گونه که قرآن مجید در سوره روم آیه (علیه السلام) مى فرماید: (یَعْلَمُونَ ظَاهِرآ مِّنَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَهُمْ عَنِ الاْخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ)؛ «آن ها فقط ظاهرى از زندگى دنیا را مى دانند و از آخرت (و پایان کار) غافل اند!».

آرى ظاهر دنیا آن ها را چنان به خود مشغول مى سازد که گمان مى کنند هدف نهایى و کمال مطلق در رسیدن به آن است ولى اولیاء الله مى دانند دنیا سرایى است ناپایدار، مزرعه اى است براى آخرت و منزلگاهى است بر سر راه که باید از آن زاد و توشه براى سفر طولانى آخرت برگیرند.

در دومین صفت مى فرماید: «آن ها به آینده دنیا (سراى آخرت) مشغول اند در حالى که دنیاپرستان به امروز و حاضر آن سرگرم اند»؛ (وَآشْتَغَلُوا بِآجِلِهَا إِذَا آشْتَغَلَ النَّاسُ بِعَاجِلِهَا).

ص: 195

اولیاء الله دنیا را گذرگاهى در مسیر آخرت مى بینند در حالى که دنیاپرستان گمان مى کنند سراى همیشگى آن هاست و هرکدام مطابق تفکر خود عمل مى کنند.

قرآن مجید در سوره کهف، آیه 28 به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) دستور مى دهد: (وَاصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِىِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ وَلاَ تَعْدُ عَیْنَاکَ عَنْهُمْ تُرِیدُ زِینَةَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَلاَ تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَکَانَ أَمْرُهُ فُرُطآ)؛ «با کسانى باش که پروردگار خود را صبح و عصر مى خوانند، و تنها رضاى او را مى طلبند! و هرگز به سبب زیورهاى دنیا، چشمان خود را از آن ها برمگیر! و از کسانى که قلبشان را از یاد خود غافل ساختیم اطاعت مکن! همان ها که از هواى نفس پیروى کردند، و کارهایشان افراطى است».

در سومین وصف مى فرماید: «آن ها امورى را که خوف دارند سرانجام قاتلشان باشد از میان مى برند»؛ (فَأَمَاتُوا مِنْهَا مَا خَشُوا أَنْ یُمِیتَهُمْ).

اولیاء الله از چه امورى مى ترسند که مایه مرگشان شود؟ (منظور مرگ دل هاست).

پاسخ روشن است: آن ها از هوى و هوس هاى سرکش، و حرص و طمع، و از وسوسه ها و نقشه هاى پیچیده شیطان و شیطان صفتان بیمناک اند، مبادا بر آنان چیره شود و قلب آن ها را بمیراند.

قرآن مجید دنیاپرستانى را که هوى و هوس ها بر آن ها غلبه کرده مردگانى مى شمرد که حتى صداى پیامبر (صلی الله علیه و آله) به گوش آنها نمى رسد: (إِنَّکَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتَى وَلا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاءَ إِذَا وَلَّوْا مُدْبِرِینَ)؛ «مسلّماً تو نمى توانى سخنت را به گوش مردگان برسانى، و نمى توانى کران را هنگامى که روى برمى گردانند و پشت مى کنند فراخوانى!».(1)

ص: 196


1- نمل، آیه 80.

در چهارمین وصف مى فرماید: «آنچه را که مى دانند سرانجام آن ها را ترک مى گوید، رها مى سازند»؛ (وَتَرَکُوا مِنْهَا مَا عَلِمُوا أَنَّهُ سَیَتْرُکُهُمْ).

آرى آن ها مى دانند مقام ها و زینت ها و ثروت ها سرانجام، آن ها را ترک مى کند و تنها با کفنى ساده به سوى دیار آخرت رهسپار مى شوند پس چه بهتر که دل به این امور عاریتى نبندند، در نتیجه پیش از آن که این امور آن ها را ترک کند، آن ها این امور را به فراموشى مى سپارند.

تعبیر به «منها» که از «من» تبعیضیة در آن استفاده شده اشاره به این است که امورى در دنیا وجود دارد که هرگز انسان را ترک نمى گوید و در همه موارد با اوست همان گونه که قرآن مى فرماید: (مَا عِنْدَکُمْ یَنفَدُ وَمَا عِنْدَ اللهِ بَاقٍ)؛ «آنچه نزد شما ذخیره شده نابود مى شود و آنچه در نزد خداست باقى مى ماند».(1)

نیز قبلا (در خطبه 203) خواندیم که امام (علیه السلام) مى فرماید: «أَخْرِجُوا مِنَ الدُّنْیا قُلُوبَکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَخْرُجَ مِنْهَا أَبْدَانُکُم؛ دل هاى خود را از دنیا خارج کنید پیش از آن که بدن هاى شما خارج شود».

آنگاه در پنجمین وصف مى فرماید: «آنچه را دیگران از دنیا بسیار مى بینند اولیاء الله کم مى شمرند و رسیدن به آن را از دست دادن آن محسوب مى کنند»؛ (وَرَأَوُا آسْتِکْثَارَ غَیْرِهِمْ مِنْهَا آسْتِقْلاَلاً، وَ دَرَکَهُمْ لَهَا فَوْتاً).

این یک واقعیت است که دنیاپرستان هنگامى که به مال یا ثروت زیاد یا مقام مهمى مى رسند در نظرشان بسیار زیاد است در حالى که دوستان خدا آن را متاع بى ارزشى مى دانند، تا آن جا که امیرمؤمنان على (علیه السلام) تمام دنیا و آنچه در زیر افلاک واقع شده را کمتر از برگ درختى مى داند که در دهان ملخى جویده شده است و سپس مى افزاید: على را با نعمت هایى که به زودى فانى مى شود چه کار؟: «إِنَّ

ص: 197


1- نحل، آیه 96.

دُنْیاکُمْ عِنْدِى لاَهْوَنُ مِنْ وَرَقَةٍ فِى فَمِ جَرَادَةٍ تَقْضَمُهَا مَا لِعَلِى وَ لِنَعِیمٍ یفْنَى وَ لَذَّةٍ لاَ تَبْقَى».(1)

جمله «وَ دَرَکَهُمْ لَهَا فَوْتاً» اشاره به این است که اولیاءالله رسیدن به زرق و برق و اموال و مقامات دنیوى را نه تنها براى خود افتخارى نمى دانند بلکه آن را سبب از دست دادن توفیقات بیشتر و مهمترى محسوب مى دارند؛ درست به عکس دنیاپرستان که آن را افتخار مى شمرند هرچند توفیقات بیشترى را براى رسیدن به معنویات از دست بدهند.

و در ششمین و هفتمین وصف مى فرماید: «با آنچه دنیاپرستان با آن در صلح اند دشمن اند و با آنچه دنیاپرستان با آن دشمن اند در صلح اند»؛ (أَعْدَاءُ مَا سَالَمَ النَّاسُ، وَ سَلْمُ مَا عَادَى النَّاسُ!).

روشن است که دنیاپرستان با شهوات دنیا و لذات نامشروع آن و افتخار و مباهات به فزونى مال و ثروت پیوند دوستى بسته اند چیزى که اولیاء الله با آن مخالف اند و از سویى دیگر، دنیاپرستان، با تقوا و پرهیزکارى و زهد و ایثار و فداکارى دشمن اند همان چیزهایى که اولیاء الله با آن پیمان صلح و دوستى بسته اند.

اولیاء الله طرفدار حق اند و دنیاپرستان مخالف آن، چون اجراى حق منافع کثیف آن ها را بر باد مى دهد و به عکس، اولیاء الله دشمن ظلم و ستم هستند چیزى که دنیاپرستان پیوسته از آن طرفدارى مى کنند زیرا اهداف شوم آن ها را تحقق مى بخشد.

در هشتمین و نهمین توصیف آن ها مى فرماید: «کتاب خدا (قرآن مجید) به وسیله آن ها فهمیده مى شود و آن ها نیز به وسیله قرآن حقایق را درک مى کنند»؛ (بِهِمْ عُلِمَ آلْکِتَابُ وَبِهِ عَلِمُوا).

ص: 198


1- نهج البلاغه، خطبه 224.

آرى از یک سو حق جویان و حق طلبان به سراغ آن ها مى روند و حقایق قرآن را از آن ها دریافت مى دارند و از سویى دیگر خود آن ها نیز به سراغ قرآن مى روند و حقایق را از آن درمى یابند و به تعبیر دیگر سرچشمه فهم مردم از قرآن، آن ها هستند و سرچشمه علوم آن ها قرآن است.

قرآن مجید در سوره عنکبوت آیه 49 مى فرماید: (بَلْ هُوَ آیاتٌ بَیناتٌ فى صُدُورِ الَّذینَ أُوتُوا الْعِلْمَ)؛ «ولى این آیات روشنى است که در سینه دانشوران جاى دارد».

و در جاى دیگر مى فرماید: (فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ).(1)

جمعى از مفسران نهج البلاغه جمله «وبه علموا» را چنین تفسیر کرده اند که مقام و منزلت آن ها در نزد مردم به وسیله قرآن دانسته مى شود؛ آیاتى همچون آیات مباهله و تطهیر و ولایت و امثال آن بیانگر مقامات آن هاست. البته این تفسیر در صورتى صحیح است که «عَلموا» به صورت فعل مجهول (عُلموا) خوانده شود ولى هرگاه - آن گونه که در نسخه هاى مختلف آمده است - به صورت فعل معلوم (عَلموا) خوانده شود تفسیر آن همان است که در بالا گفتیم.

سپس در دهمین و یازدهمین وصف اولیاء الله مى افزاید: «قرآن به وسیله آن ها برپاست همان گونه که آن ها به وسیله قرآن برپا هستند»؛ (وَ بِهِمْ قَامَ آلْکِتَابُ وَ بِهِ قَامُوا).

دلیل قیام قرآن به وسیله آن ها روشن است زیرا تبلیغ قرآن و تبیین مفاهیم آن براى عموم مردم و اجراى دستورات آن، به وسیله آن ها صورت مى گیرد.

اما قیام آن ها به وسیله قرآن به سبب آن است که قرآن سرچشمه اصلى تمام علوم و دانش هاى آن هاست.

ص: 199


1- نحل، آیه 43.

آرى آن ها همچون چشمه هایى هستند که از منابع زیرزمین مدد مى گیرند و سپس به سوى باغ ها و گلزارها و کشتزارها سرازیر مى شوند.

این دو وصف درواقع تأییدى است بر دو وصف سابق، با این تفاوت که در دو وصف سابق، سخن از علم و آگاهى آن ها و علم و آگاهى مردم به وسیله آن ها بود و در این جا سخن از عمل به دستورات و اجراى اوامر و نواهى الهى است.

در جمله «به قاموا» این احتمال نیز وجود دارد که برجستگى آن ها در میان مردم و موقعیت آنان در افکار عمومى به سبب قرآن مجید است که آن ها را ستوده و منزلت آن ها را روشن ساخته است.

درواقع مضمون این دو جمله همان است که به صورت دیگر در حدیث ثقلین آمده است آن جا که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: «إِنِّى تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَینِ مَا إِنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا کِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِى أَهْلَ بَیتِى وَ إِنَّهُمَا لَنْ یفْتَرِقَا حَتَّى یرِدَا عَلَى الْحَوْضَ».(1)

سپس امام (علیه السلام) در دوازدهمین و آخرین وصف اولیاء الله مى فرماید: «بالاتر از آنچه به آن امید دارند و دل بسته اند امیدوارکننده اى نمى بینند و برتر از آنچه از آن مى ترسند مایه ترس سراغ ندارند»؛ (لاَ یَرَوْنَ مَرْجُوّاً فَوْقَ مَا یَرْجُونَ، وَ لاَ مَخُوفاً فَوْقَ مَا یَخَافُونَ).

آرى آن ها به لطف عمیم و بى پایان خداوند امیدوارند که بالاتر از آن چیزى نیست واز خشم وسخط او مى ترسند که مخوف تر از آن چیزى نمى باشد و در حقیقت، خوف و رجاء، وجود آن ها را پر کرده و به همین دلیل نه دلبستگى به غیر او دارند، نه غیر او را در سرنوشت خود موثر مى دانند و نه از غیر او بیمناک اند و همین امر مایه صبر و استقامت و ثبات آن ها در تمام حوادث زندگى است.

ص: 200


1- براى اطلاع از مدارک این حدیث معتبر به جلد نهم پیام قرآن تحت عنوان «حدیث ثقلین» مراجعه شود در آن جا بیست و دو مدرک از صحاح معروف اهل سنت و سنن و غیر آن ها ذکر شده است.

در حکمت 82 نیز تعبیرى شبیه همین تعبیر آمده بود آن جا که فرمود: شما را به پنج چیز سفارش مى کنم که براى به دست آوردن آن هرقدر تلاش و کوشش کنید به جاست. سپس فرمود: «لاَ یرْجُوَنَّ أَحَدٌ مِنْکُمْ إِلاَّ رَبَّهُ وَ لاَ یخَافَنَّ إِلاَّ ذَنْبَه؛ هیچ کس از شما امیدش جز به پروردگارش نباشد و از هیچ چیز جز گناهش نهراسد».

نکته: اولیاء الله در این کلام امام (علیه السلام) چه کسانى هستند؟

بسیارى از شارحان نهج البلاغه که پیرو مکتب اهل بیت (علیهم السلام) هستند تصریح کرده اند که این اوصاف مربوط به ائمه معصومین (علیهم السلام) است، آن ها بودند که این صفات دوازده گانه را در سرحد اعلا داشتند، آن ها بودند که مفسران حقیقى قرآن و برپا دارنده احکام آن محسوب مى شدند و قرآن نیز فضایل آن ها را بیان کرده است.(1)

ابن ابى الحدید به این جا که مى رسد مى گوید: مطابق عقیده شیعه این صفات قابل تطبیق بر امامان معصوم آن هاست ولى ما آن را ناظر به جمعى از علماى عارفین مى دانیم.(2)

این احتمال نیز وجود دارد که صورت کامل و جامع این صفات در امامان معصوم (علیهم السلام) یافت مى شود و کلام مزبور در درجه اوّل ناظر به آن هاست ولى مرتبه و مرحله اى از آن نیز در بزرگان علما وجود دارد که علاوه بر صفاتى مانند توجه به آخرت و کم ارزش دانستن دنیا و زهد در زندگى مادى، داراى بخش مهمى از علوم قرآن و تفسیر هستند و در میان مردم آن ها را گسترش مى دهند

ص: 201


1- به شرح نهج البلاغه ابن میثم و مرحوم مغنیه و علامه شوشترى و مرحوم کمره اى رجوع شود.
2- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 20، ص 77.

و مردم نیز به اعتبار تأکیدهایى که قرآن درباره رجوع به علما و دانشمندان دارد به آن ها رجوع کرده و مى کنند.

مرحوم علّامه مجلسى در بحارالانوار نیز همین احتمال را پذیرفته، آن جا که مى گوید: «وهذهِ مِن أوصافِ أئمّتِنا المُقَدَّسِینَ صلواتُ اللهِ علیهِم أجمَعین ویُحتَمل أن تَشمَل الحَفَظةَ لأخبارِهم المُقتَبسِین من أنوارِهم».(1)

* * *

ص: 202


1- بحارالانوار، ج 66، ص 320.

گفتار حکیمانه 433

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَام

آذْکُرُوا آنْقِطَاعَ آللَّذَّاتِ، وَ بَقَاءَ التَّبِعَاتِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

به یاد داشته باشید که لذات (معاصى به سرعت) پایان مى گیرد و تبعات و آثار سوء آن (مدتها) باقى مى ماند.(1)

ص: 203


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم آمدى در غررالحکم این جمله را با دو تفاوت نقل کرده است: «اذکروا عند المعاصى ذهاب اللذات و بقاء التبعات» و این تفاوت نشان مى دهد که از منبع دیگرى آن را دریافت داشته است. (مصادر نهج البلاغه،ج 4، ص 302).

شرح و تفسیر: لذات زودگذر و تبعات بسیار

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه به نکته قابل توجهى درباره گناهان اشاره کرده، مى فرماید: «به یاد داشته باشید که لذات (معاصى به سرعت) پایان مى گیرد و تبعات و آثار سوء آن باقى مى ماند»؛ (آذْکُرُوا آنْقِطَاعَ آللَّذَّاتِ، وَ بَقَاءَ التَّبِعَاتِ).

این یک واقعیت است که معاصى و گناهان لذت بخش، لذاتى ناپایدار و زودگذر دارند؛ یک فرد شراب خوار چقدر از آنچه مى نوشد لذت مى برد و یا زناکار لذتش از این گناه چقدر زمان مى برد؟ و این در حالى است که آثار گناه و تبعات آن بسیار طولانى و پایدار است.

اما تبعات اخروى آن تا دامنه قیامت و در عرصه قیامت باقى و برقرار است و حتى تبعات و آثار سوء دنیوى آن نیز غالباً طولانى است؛ شراب خوار، به خصوص با تکرار این گناه، انواع بیمارى ها را براى خود خریدارى مى کند. افرادى را مى بینیم که چند صباحى با استعمال مواد مخدر چنان خود را اسیر و ذلیل مى کنند که این ذلت و اسارت تا آخر عمر بى ثمرشان از آن ها دست بردار نیست.

شخص ظالمى ممکن است در یک لحظه مرتکب قتلى شود و لذت انتقام از مخالف خود را بچشد اما ناراحتى وجدان، یک عمر باقى است اضافه بر این گاه

ص: 204

زندان طویل المدتى به سبب آن دامنگیرش مى شود و عذاب الهى کشتن مومنان بى گناه طبق صریح قرآن مجید، خلود در جهنم و عذاب جاویدان است.(1)

بنابراین هرکس در لحظه فراهم شدن اسباب گناه باید مراقب این نکته باشد که لذاتش بسیار زودگذر و آثار سوئش بسیار درازمدت است.

اضافه بر همه این ها آن گونه که از آیات و روایات اسلامى برمى آید یکى از آثار گناهان، سلب نعمت ها و مواهب الهى است که گاه زمان هاى بسیار طولانى این محرومیت ادامه مى یابد. همان گونه که در خطبه 178 مى خوانیم: «ایمُ اللَّهِ مَا کَانَ قَوْمٌ قَطُّ فِى غَضِّ نِعْمَةٍ مِنْ عَیشٍ فَزَالَ عَنْهُمْ إِلاَّ بِذُنُوبٍ اجْتَرَحُوهَا؛ به خدا سوگند هرگز ملتى که در ناز و نعمت مى زیستند نعمتشان زوال نیافت مگر براثر گناهانى که مرتکب شدند. اضافه بر این ها بسیار مى شود که براثر یک گناه لذت بخش زودگذر، ننگ و عارى بر دامان انسان مى نشیند که بعد از مرگ نیز مردم او را به زشتى یاد مى کنند».

در اشعارى که در دیوان منسوب به امیرمؤمنان على (علیه السلام) آمده است چنین مى خوانیم:

تَفْنَى اللَّذَاذَةُ مِمَّنْ نَالَ شَهْوَتَها *** مِنَ الْحَرَامِ وَ یبْقَى الْإِثْمُ وَ الْعَارُ

تَبْقَى عَوَاقِبُ سُوءٍ فِى مَغَبَّتِهَا *** لا خَیرَ فِى لَذَّةٍ مِنْ بَعْدِهَا النَّار

کسانى که به شهوت هاى نفسانى مى رسند لذاتش به زودى پایان مى گیرد لذاتى که از حرام حاصل شده ولى گناه و ننگ آن باقى مى ماند.

آرى عواقب سوء آن در پایان، مى ماند و هیچ خیرى در لذتى که بعد از آن آتش دوزخ باشد نیست.(2)

ص: 205


1- نساء، آیه 93.
2- دیوان امام على (علیه السلام)، ص 204.

در دعاى 31 صحیفه سجادیه (فى ذکر التوبة وطلبها) امام (علیه السلام) به پیشگاه خدا عرضه مى دارد: (من توبه مى کنم) از گناهانى که لذاتش پایان یافته و تبعاتش پیوسته دامنگیر من است؛ «مِنْ ذُنُوبٍ أَدْبَرَتْ لَذَّاتُهَا فَذَهَبَتْ، وَ أَقَامَتْ تَبِعَاتُهَا فَلَزِمَتْ». شاعر عرب نیز در این زمینه مى گوید:

ما کان ذاک العَیشُ إلّا سَکْرَةً *** رَحَلَت لَذائذُها وحَلّ خُمارُها

آن زندگى (دنیوى آلوده به گناه) چیزى جز همچون مستى از شراب نبود که لذتش پایان گرفت و خمارى آن باقى ماند.(1)

در ضمن باید توجه داشت که منظور امام (علیه السلام) لذات معقول و مشروع نیست چراکه در بعضى از روایات تصریح شده که بخشى از ساعات شبانه روز را براى لذت مشروع و معقول بگذارید تا به شما براى انجام وظایف اصلى کمک کند، بلکه منظور، لذات نامشروع و نامعقول است به قرینه «وبَقاء التَّبعات» یعنى باقى ماندن آثار سوء و عقوبت هاى آنها.

روایتى که در غرر آمده است نیز این معنا را تأیید مى کند؛ فرمود: «اذکُروا عِندَ المَعاصِى ذَهابَ اللذّاتِ وبَقاءَ التَّبَعاتِ».(2)

شاهد دیگر باز هم حدیثى است که از امام (علیه السلام) در غررالحکم نقل شده است، فرمود: «إنّ مَن فارَق التّقوى أغرى باللّذّاتِ والشّهَوات ووقَع فى تَیهِ السَّیِّئاتِ وَلَزِمَه کبیرُ التَّبَعاتِ؛ کسى که از تقوا دورى گزیند تشویق به لذات و شهوات سرکش مى شود و در بیابان گناهان سرگردان خواهد شد و آثار شوم بزرگ آن دامانش را خواهد گرفت».(3)

* * *

ص: 206


1- شرح نهج البلاغه علامه شوشترى، ج 14، ص 540.
2- غررالحکم، ح 3517.
3- غررالحکم، ح 6014.

گفتار حکیمانه 434

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَام

أُخْبُرْ تَقْلهِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

آزمایش کن تا دشمنش دارى.(1)

سید رضى مى گوید: «بعضى این سخن را از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نقل کرده اند ولى آنچه تأیید مى کند این کلام از امیرمؤمنان (علیه السلام) باشد چیزى است که ثعلب از ابن الاعرابى نقل کرده که مأمون گفته است: اگر نبود که على (علیه السلام) فرمود: اخبر تقله. من مى گفتم: اقله تخبر؛ دشمنش بدار تا او را بیازمایى»؛ (قال الرضیّ: ومِنَ النّاسِ مَن یَروی هذا للرَّسولِ (صلی الله علیه و آله) ومِمّا یُقَوّی أنَّهُ من کلام أمیرالمؤمنین (علیه السلام) ما حکاه ثَعلَبُ عنِ ابْنِ الأعرابیّ: قال المأمونُ: لولا أنّ علیّآ قال: «أخبُر تقلِه» لقُلتُ: اقْلِهِ تَخْبُرْ).

ص: 207


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب مى گوید: در کتاب غرر الخصائص الواضحة (تألیف وطواط، از علماى قرن ششم) این گفتارحکیمانه از امیرمؤمنان على (علیه السلام) آمده است. این مضمون، هم از امیرمؤمنان على (علیه السلام) نقل شده و هم از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و شبیه آن نیز از امام صادق (علیه السلام) روایت شده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 303).

شرح و تفسیر: نخست او را بیازماى

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه بسیار کوتاه و پرمعنا به یک اصل مهم اجتماعى اشاره کرده، مى فرماید: به ظاهر اشخاص قناعت نکنید، آن ها را بیازمایید واى بسا با آزمودن، آن ها را دشمن بدارید و در یک عبارت کوتاه: «آزمایش کن تا دشمنش دارى»؛ (أُخْبُرْ تَقْلهِ).

«اخْبُرْ» از ماده «خُبر» (بر وزن قفل) به معناى آزمایش کردن است.

«تقله» از ماده «قِلى» (بر وزن صدا) به معناى بغض است. این ماده، هم به صورت ناقص یایى آمده و هم ناقص واوى. در صورت اول به معناى بغض و عداوت و در صورت دوم به معناى طرد کردن است و درواقع هر دو به یک معنا بازمى گردد زیرا لازمه عداوت طرد کردن مى باشد.

این درمورد جوامع آلوده یا گروه هاى خاص اجتماعى که افراد منحرف در آن کم نیستند صادق است والا نتیجه آزمایش، همیشه دشمن داشتن افراد مورد آزمون نخواهد بود. ممکن است اشاره به عصر خود حضرت نیز بوده باشد که افراد منافق و چند چهره در آن عصر فراوان بودند؛ گروهى خودفروخته به معاویه و گروهى دربند مال و منال، از هیچ کارى ابا نداشتند هر چند براى فریفتن مردم ظاهر خود را مى آراستند ولى به هنگامى که در کوره امتحان قرار مى گرفتند بسان سیاه سیم زراندود، خلاف آن به درمى آمدند که خلق مى پنداشتند.

سیاه سیم زراندود چون به کوره برند *** خلاف آن به درآید که خلق پندارند

ص: 208

بسیارى از شارحان نهج البلاغه گفته اند که هاء در «تَقْلِه» هاء سکت است و درواقع بیان کننده کسره لام است که قبل از آن قرار گرفته ولى دلیلى بر این ادعا اقامه نکرده اند. در حالى که بعضى دیگر آن را ضمیر دانسته و اعراب براى هاء گذاشته اند (در حالى که هاء سکت، ساکن است) و درواقع اشاره به ضمیر محذوفى است که در کلمه «اخبُر» وجود دارد و مفهوم کلام این مى شود: او را آزمایش کن تا دشمنش دارى.

همان گونه که در ذکر مصادر این گفتار حکیمانه اشاره کردیم همین معنا از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) با تفاوتى نقل شده است: «وجَدتُ النّاسَ اُخبُر تقلِهِ».(1)

و از امام صادق (علیه السلام) نیز به صورت دیگرى نقل شده است: فرمود: «خَالِطِ النَّاسَ تَخْبُرْهُمْ وَمَتَى تَخْبُرْهُمْ تَقْلِهِمْ؛ با مردم معاشرت کن و آن ها را بیازما و هنگامى که بیازمایى (اى بسا گروهى را) دشمن مى دارى».(2)

قابل توجه این که مرحوم سید رضى براى تأیید صدور این گفتار حکیمانه از على (علیه السلام) بعد از آنى که اشاره مى کند بعضى از مردم آن را از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نقل کرده اند مى گوید: «آنچه تأیید مى کند این کلام از امیرمؤمنان (علیه السلام) باشد چیزى است که ثعلب از ابن الاعرابى نقل کرده که مأمون گفته است: اگر نبود که على (علیه السلام) فرمود: اخبر تقله. من مى گفتم: اقله تخبر؛ دشمنش بدار تا او را بیازمایى»؛ (قال الرضیّ: ومِنَ النّاسِ مَن یَروی هذا للرَّسولِ (صلی الله علیه و آله) ومِمّا یُقَوّی أنَّهُ من کلام أمیرالمؤمنین (علیه السلام) ما حکاه ثَعلَبُ عنِ ابْنِ الأعرابیّ: قال المأمونُ: لولا أنّ علیّآ قال : «أخبُر تقلِه» لقُلتُ: اقْلِهِ تَخْبُرْ).

همین معنا (سخن مأمون) از ابوحیان توحیدى در البصائر والذخائر و ابونعیم در حلیة الاولیاء نقل شده است.

ص: 209


1- ابوحیان توحیدى در البصائر و الذخائر و ابونعیم در حلیة الاولیاء (طبق نقل مرحوم خطیب در مصادر، ج 4، ص 303).
2- کافى، ج 8، ص 176، ح 196.

منظور مأمون این بوده که براى آزمودن مردم باید از آن ها فاصله گرفت و حتى اظهار تنفر و بیزارى کرد اگر عکس العمل شدیدى نشان دادند معلوم مى شود لایق دوستى نیستند و اگر مدارا کردند افرادى صبور و شایسته دوستى مى باشند.

البته جاى تردید نیست که کلام امام (علیه السلام) بر کلام مأمون برترى دارد. کلام امام (علیه السلام) ناظر به یک مسأله اجتماعى است و کلام مأمون درواقع یک مسأله سیاسى است و منظورش این است: باید به همه کس با بدبینى نگاه کرد تا عیوبشان آشکار شود زیرا با خوش بینى، عیوب افراد آشکار نمى گردد و سیاست مداران غالباً اصل را درباره اشخاص و حوادث بر سوءظن و بدبینى مى گذارند.

نکته: آزمودن قبل از دوستى

بى شک یکى از نیازهاى انسان در زندگى، داشتن دوستان موافق و همراه است که در برابر انبوه مشکلات به او کمک کنند، در مصائب مایه تسلى خاطر او گردند و در حضور و غیاب مدافع او باشند زیرا انسانِ تنها در برابر این حوادث زانو مى زند.

ولى در انتخاب دوست هرگز نباید عجله کرد بلکه باید نخست او را آزمود، اگر از آزمایش ها پیروز درآمد او را به دوستى برگزید. امیرمؤمنان على (علیه السلام) طبق حدیثى که در غررالحکم آمده، مى فرماید: «لا تَثِق بالصَّدیقِ قَبلَ الخِبْرةِ؛ به دوستت پیش از آزمودنش اعتماد نکن».(1)

به خصوص اگر زمان، زمان پرفسادى باشد، که در آن هنگام باید دقت بیشترى در انتخاب دوستان کرد. امام صادق (علیه السلام) مى فرماید: «إِذَا کَانَ الزَّمَانُ زَمَانَ جَوْرٍ

ص: 210


1- غررالحکم، ح 9498.

وَأَهْلُهُ أَهْلَ غَدَرٍ فَالطُّمَأْنِینَةُ إِلَى کُلِّ أَحَدٍ عَجْزٌ؛ هرگاه زمان، زمان ظلم (وفساد) باشد و اهل آن زمان پیمان شکن باشند اطمینان به هر کسى کردن نشانه عجز و ناتوانى است».(1)

در احادیث اسلامى مواد این آزمون نیز تعیین شده است. ازجمله این که امام صادق (علیه السلام) مى فرماید: «یمْتَحَنُ الصَّدِیقُ بِثَلاَثِ خِصَالٍ فَإِنْ کَانَ مُوَاتِیاً فَهُوَ الصَّدِیقُ الْمُصَافِى وَإِلاَّ کَانَ صَدِیقَ رَخَاءٍ لاَ صَدِیقَ شِدَّةٍ تَبْتَغِى مِنْهُ مَالاً أَوْ تَأْمَنُهُ عَلَى مَالٍ أَوْ تُشَارِکُهُ فِى مَکْرُوه؛ دوست را با سه چیز مى توان امتحان کرد هرگاه حق این سه چیز را ادا کند او دوست خالص است والا دوست حال آرامش است نه دوست حال شدت: از او مالى بطلب یا مالى در اختیار او قرار بده یا در کارى که مورد میل او نیست با او شریک شو».(2)

در حدیث دیگرى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم: «لاَ تَسُمِ الرَّجُلَ صَدِیقاً سِمَةً مَعْرُوفَةً حَتَّى تَخْتَبِرَهُ بِثَلاَثٍ تُغْضِبُهُ فَتَنْظُرُ غَضَبَهُ یخْرِجُهُ مِنَ الْحَقِّ إِلَى الْبَاطِلِ وَ عِنْدَ الدِّینَارِ وَ الدِّرْهَمِ وَ حَتَّى تُسَافِرَ مَعَهُ؛ نام دوست به صورت کامل بر کسى نگذار مگر این که او را به سه چیز بیازمایى: به هنگام غضب ببینى آیا او از مسیر حق به سوى باطل خارج مى شود؟ و در برابر درهم و دینار (آیا امتحان خوبى مى دهد؟) و دیگر این که با او مسافرت کنى (چراکه در سفر باطن افراد بهتر آشکار مى شود)».(3)

* * *

ص: 211


1- بحارالانوار، ج 75، ص 239، ح 108.
2- بحارالانوار، ج 75، ص 235، ح 107.
3- بحارالانوار، ج 71، ص 180، ح 28.

ص: 212

گفتار حکیمانه 435

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَام

مَا کَانَ آللّهُ لِیَفْتَحَ عَلَى عَبْدٍ بَابَ الشُّکْرِ وَ یُغْلِقَ عَنْهُ بَابَ آلزِّیَادَةِ، وَ لاَ لِیَفْتَحَ عَلَى عَبْدٍ بَابَ آلدُّعَاءِ وَ یُغْلِقَ عَنْهُ بَابَ آلاِْجَابَةِ، وَ لاَ لِیَفْتَحَ لِعَبْدٍ بَابَ التَّوْبَةِ وَ یُغْلِقَ عَنْهُ بَابَ آلْمَغْفِرَةِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

چنین نیست که خداوند درِ شکر را به روى بنده اى بگشاید و درِ فزونى نعمت را به رویش ببندد، و چنین نیست که خداوند باب دعا را به روى کسى بگشاید و باب اجابت را به رویش ببندد، و نیز چنین نیست که خداوند در توبه را به روى کسى باز کند و در آمرزش را به رویش ببندد.(1)

ص: 213


1- سند گفتار حکیمانه: تنها مدرک دیگرى که مرحوم خطیب براى این گفتار حکیمانه ذکر مى کند غررالحکم است که آن را باتفاوت هایى آورده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 304). اضافه مى کنیم که این گفتار نورانى به صورت کاملاً مشروح ترى در ارشاد القلوب دیلمى آمده است. (ارشادالقلوب، ج 1، ص 148).

شرح و تفسیر: گشایش درهاى امید

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه که برگرفته از آیات قرآن مجید است سه بشارت به سه گروه مى دهد. نخست مى فرماید: «چنین نیست که خداوند درِ شکر را به روى بنده اى بگشاید و درِ فزونى را به رویش ببندد»؛ (مَا کَانَ آللّهُ لِیَفْتَحَ عَلَى عَبْدٍ بَابَ الشُّکْرِ وَ یُغْلِقَ عَنْهُ بَابَ آلزِّیَادَةِ).

این سخن برگرفته از آیه شریفه هفتم از سوره ابراهیم است: (وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکُمْ لَئِنْ شَکَرْتُمْ لاََزِیدَنَّکُمْ).

آرى این وعده الهى است که خداوند شاکران را فزونى نعمت مى بخشد. دلیل آن هم روشن است: شخصى که از نعمت الهى در مسیر اطاعت او استفاده مى کند و حق نعمت را ادا مى نماید، با زبان حال مى گوید: من لایق این نعمتم، و خداوند نیز نعمت را بر او مى افزاید. درست مثل این که باغبانى هنگامى که باغ را آبیارى مى کند درختان را بارور و پرثمر مى بیند و این امر سبب مى شود که باغبان بیشتر از آن باغ مراقبت کند زیرا درختانش به زبان حال، لیاقت خود را بیان کرده اند.

در دومین بشارت مى فرماید: «چنین نیست که خداوند باب دعا را به روى کسى بگشاید و باب اجابت را به رویش ببندد»؛ (وَ لاَ لِیَفْتَحَ عَلَى عَبْدٍ بَابَ آلدُّعَاءِ وَیُغْلِقَ عَنْهُ بَابَ آلاِجَابَةِ).

این، اشاره به آیه شریفه 60 سوره غافر است: (وَقَالَ رَبُّکُمْ ادْعُونِى أَسْتَجِبْ

ص: 214

لَکُمْ) وآیه شریفه 186 سوره بقره: (وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِى عَنِّى فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْیَسْتَجِیبُوا لِى)؛ «هرگاه بندگان من درباره من از تو سوال کنند (بگو:) من به آن ها نزدیکم و دعاى دعا کننده را هنگامى که مرا (از صمیم دل) بخواند اجابت مى کنم».

دلیل آن هم روشن است زیرا نه خداوند بخیل است و نه اجابت دعا چیزى از او مى کاهد بلکه رحمانیت و رحیمیت او ایجاب مى کند که تمام تقاضاهاى بندگان را اجابت فرماید و اگر گاهى اجابت دعا تأخیر مى افتد و یا بعضى از دعاها به اجابت نمى رسد حتمآ به دلیل مصالحى است یا به واسطه وجود موانع.

بسیار مى شود که انسان از خدا چیزى مى خواهد که دشمنِ جان اوست اما توجه ندارد. خداوند چنین دعایى را مستجاب نمى کند و گاه چیزهایى مى خواهد اما موانعى مانند گناهان بزرگ جلوى اجابت آن را مى گیرد.

در سومین بشارت مى فرماید: «چنین نیست که خداوند درِ توبه را به روى کسى باز کند و درِ آمرزش را به رویش ببندد»؛ (وَلاَ لِیَفْتَحَ لِعَبْدٍ بَابَ التَّوْبَةِ وَیُغْلِقَ عَنْهُ بَابَ آلْمَغْفِرَةِ).

این سخن برگرفته از آیه شریفه 25 سوره شورى است: (وَهُوَ الَّذِى یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَیَعْفُوا عَنِ السَّیِّئَاتِ وَیَعْلَمُ مَا تَفْعَلُونَ)؛ «او کسى است که توبه را از بندگانش مى پذیرد و بدى ها را مى بخشد، وآنچه را انجام مى دهید مى داند».

اصولاً امکان ندارد خداوند دستور به چیزى بدهد و نتیجه آن را پذیرا نشود؛ از یک سو به بندگانش بگوید توبه کنید یا بفرماید درى به سوى رحمتم براى شما گشوده ام و آن، باب توبه است از این در وارد شوید ولى خودش حاضر نباشد توبه توبه کاران را بپذیرد.

شبیه همین معانى در حکمت 135 آمد که امام (علیه السلام) فرمود: کسى که توفیق چهار چیز را پیدا کند از چهار چیز محروم نخواهد شد: کسى که موفق به دعا شود از

ص: 215

اجابت محروم نمى گردد و کسى که موفق به توبه شود از قبول توبه محروم نخواهد شد و کسى که موفق به استغفار گردد از آمرزش محروم نمى شود و کسى که توفیق شکرگزارى پیدا کند محروم از فزونى نعمت نخواهد شد.

قابل توجه این که جمله «مَا کَانَ اللَّهُ» وجمله هاى معطوف بر آن اشاره به توفیقات الهى است یعنى هنگامى که خداوند کسى را به یکى از این سه چیز (شکر و دعا و توبه) موفق دارد درهاى نتایج آن ها را نیز به روى او مى گشاید: فزونى نعمت در برابر شکر، اجابت در برابر دعا و آمرزش در برابر توبه.

درواقع شکر و دعا و توبه، سه موضوع سرنوشت ساز در زندگى انسان است و سعادتمند و خوشبخت کسانى هستند که بتوانند از هر سه استفاده کنند؛ در برابر نعمت ها شاکر باشند، در مشکلات دست به دعا بردارند و به هنگام لغزش ها و گناهان از درِ توبه وارد شوند.

در روایت ارشاد القلوب دیلمى که این گفتار حکیمانه به صورت مشروح ترى در آن آمده جمله چهارمى نیز اضافه شده است و آن اینکه «وما کان الله لیفتح باب التوکل ولم یجعل للمتوکل مخرجا فإنه سبحانه یقول وَمَنْ یتَّقِ اللَّهَ یجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَیرْزُقْهُ مِنْ حَیثُ لا یحْتَسِبُ وَمَنْ یتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ؛ چنین نیست که خداوند باب توکل را به روى کسى بگشاید و براى خروج از مشکلاتش راهى براى او قرار ندهد زیرا خداوند مى فرماید: کسى که تقوا را پیشه کند خداوند راه خروج از مشکلات را براى او قرار مى دهد و از جایى که گمان نمى کند به او روزى مى دهد وکسى که بر خدا توکل کند خداوند براى او کافى است».(1)

در روایات اسلامى نیز بر این سه موضوع تأکیدات فراوانى شده است که به سه نمونه آن در این جا قناعت مى کنیم.

ص: 216


1- ارشاد القلوب، ج 1، ص 148.

امام صادق (علیه السلام) درمورد شکر مى فرماید: «مَکْتُوبٌ فِى التَّوْرَاةِ اشْکُرْ مَنْ أَنْعَمَ عَلَیکَ وَ أَنْعِمْ عَلَى مَنْ شَکَرَکَ فَإِنَّهُ لاَ زَوَالَ لِلنَّعْمَاءِ إِذَا شُکِرَتْ وَ لاَ بَقَاءَ لَهَا إِذَا کُفِرَتْ الشُّکْرُ زِیادَةٌ فِى النِّعَمِ وَ أَمَانٌ مِنَ الْغِیرِ؛ در تورات نوشته شده است: کسى که به تو نعمت بخشیده شکر او را به جاى آور و کسى که از تو تشکر مى کند نعمت را بر او افزون کن زیرا هنگامى که شکر نعمت به جاى آورده شود نعمت زوال نمى پذیرد و هنگامى که کفران شود بقایى نخواهد داشت و شکر، سبب زیادىِ نعمت ها و امان از دگرگونى هاست».(1)

امام صادق (علیه السلام) در روایت دیگرى درمورد دعا مى فرماید: «فَأَکْثِرْ مِنَ الدُّعَاءِ فَإِنَّهُ مِفْتَاحُ کُلِّ رَحْمَةٍ وَ نَجَاحُ کُلِّ حَاجَةٍ وَ لاَ ینَالُ مَا عِنْدَ اللَّهِ إِلاَّ بِالدُّعَاءِ فَإِنَّهُ لَیسَ مِنْ بَابٍ یکْثُرُ قَرْعُهُ إِلاَّ أَوْشَکَ أَنْ یفْتَحَ لِصَاحِبِهِ؛ بسیار دعا کن چراکه دعا کلید هر رحمت و سبب رسیدن به هر حاجت است و به آنچه نزد خداست جز با دعا نمى توان رسید (و دعا سرانجام به اجابت مى رسد) زیرا هر درى را بسیار بکوبند امید آن مى رود که باز شود».(2)

در حدیثى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) درمورد توبه مى خوانیم: «لَیسَ شَىءٌ أَحَبَّ إِلَى اللَّهِ مِنْ مُوْمِنٍ تَائِبٍ أَوْ مُوْمِنَةٍ تَائِبَةٍ؛ هیچ کسى نزد خداوند محبوب تر از مرد و زن توبه کار نیست».(3)

* * *

ص: 217


1- کافى، ج 2، ص 94، ح 3.
2- بحارالانوار، ج 90، ص 299، ح 33.
3- بحارالانوار، ج 6، ص 21، ح 15.

ص: 218

گفتار حکیمانه 436

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَام

أَوْلَى الَّناسِ بِالْکَرَمِ مَنْ عُرِفَتْ بِهِ آلْکِرَامُ.

امام (علیه السلام) فرمود:

شایسته ترین مردم به کَرَم، آن کسى است که افراد کریم به واسطه او شناخته شوند. (معرف کریمان، از همه کریم تر است).(1)

ص: 219


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب مدرک دیگرى براى این گفتار حکیمانه در این جا نیاورده و حواله به آخر کتاب داده است؛ حواله اى که توفیق انجام آن را نیافت خدایش غریق رحمت کند. و ما هم در جست وجوهایى که کردیم چیز تازه اى دراین باره نیافتیم هر چند سید رضى در گفتار خود صادق است و حتمآ آن را از منبع معتبرى گرفته است.

شرح و تفسیر: معرف کریمان

این گفتار حکیمانه در منابع مختلف نهج البلاغه به دو صورت نقل شده است: اول به همان صورتى که در عبارت بالا آمده و «عُرِفَتْ» از ماده «معرفت» ذکر شده و مفهوم کلام امام (علیه السلام) این است: «شایسته ترین مردم به کَرَم کسى است که معرف کریمان باشد»؛ (أَوْلَى الَّناسِ بِالْکَرَمِ مَنْ عُرِفَتْ بِهِ آلْکِرَامُ).

«کَرَم» در اصل به معناى شرافت است و به شخصى که داراى صفات برجسته باشد کریم گفته مى شود و به گفته راغب در مفردات، هرگاه کَرَم به عنوان صفت خداوند به کار رود و گفته شود: خداوند کریم است، یعنى داراى انواع بخشش ها دربرابر بندگان خویش است و هنگامى که آن را به عنوان وصفى براى انسان ذکر کنند به معناى دارا بودن صفات برجسته انسانى و شرافت و شخصیت است. و در گفتار حکیمانه مورد بحث به همین معنا آمده و اشاره به افراد صاحب فضیلت و باشخصیت است. به اشیاء نفیس نیز کریم گفته مى شود و سنگ هاى قیمتى را «حجر کریم» مى گویند.

اشاره به این که وقتى کسى اشخاص کریم و باشخصیت و بزرگوار را معرفى مى کند مفهومش این است که او این اشخاص را دوست مى دارد و کَرَم و کرامت را ارزش مى شمرد اگر چنین است خودش از همه بیشتر باید به این موضوع اهمیت بدهد.

ص: 220

کسى که حاتم طایى را مدح و ستایش مى کند باید خودش سهمى از سخاوت و کرم داشته باشد.

از آن فراتر کسى که امام بزرگوارى را به صفات برجسته اى مى ستاید؛ امیرمؤمنان (علیه السلام) را به جود و سخاوت و شجاعت و علم و درایت و امام حسین (علیه السلام) را به ایثار و شهادت در راه خدا مى ستاید و همچنین هر یک از ائمه (علیهم السلام) را به صفات برجسته اى توصیف مى کند چگونه مى تواند خودش از تمام این اوصاف بیگانه و تهى باشد. آرى آن کس که کرامت کریمان را مى ستاید از همه شایسته تر است که راه آن ها را بپوید.

و در نقطه مقابل، بیچاره ترین مردم کسانى هستند که خوبى هاى خوبان را توصیف مى کنند اما خودشان هرگز در عمل در مسیر آن ها نیستند.

در حدیثى که مرحوم کلینى در کتاب کافى از امام صادق (علیه السلام) نقل کرده مى خوانیم: «إِنَّ مِنْ أَشَدِّ النَّاسِ حَسْرَةً یوْمَ الْقِیامَةِ مَنْ وَصَفَ عَدْلاً ثُمَّ عَمِلَ بِغَیرِهِ؛ شدیدترین حسرت ها در روز قیامت حسرت و افسوس کسى است که از عدالتى تعریف و تمجید کرده ولى خودش به غیر آن عمل نموده است».(1)

مرحوم علامه مجلسى در جلد 69 بحارالانوار بابى به عنوان «من وصف عدلا ثم خالفه الى غیره» آورده و احادیث متعددى در ذیل آن نقل کرده است.

و اما بنابر صورت دوم که در بسیارى از نسخ آمده مفهوم کلام امام (علیه السلام) این است: شایسته ترین مردم به کَرَم کسى است که از دودمان کریمان باشد (و کَرَم در اعماق وجودش ریشه دوانده باشد) «أَوْلَى النَّاسِ بِالْکَرَمِ مَنْ عَرَّقَتْ فِیهِ الْکِرَامُ».

«عَرَّقَتْ» از ماده «عِرق» (بر وزن فکر) به معناى ریشه، گرفته شده است.

ص: 221


1- کافى، ج 2، ص 299، ح 1.

شاعر عرب نیز دراین باره مى گوید:

إنّا سَألنا قَومَنا فَخِیارُهُم *** مَن کانَ أفضَلَهُم أبوه الأفضَل

أعطى الّذى أعطى أبوهُ قبلَه *** و تَبخّلت أبناءُ مَن یَتبخّل

ما درباره قوم وقبیله خود تحقیق کردیم دیدیم بهترین آن ها کسى بود که پدرش فضل و شرافتى داشت.

کسى عطا و بخشش مى کند که پدرش پیش از او بخشش داشته و به عکس، فرزندان بخیلان بخل را پیشه مى کنند.

شاعر دیگرى مى گوید:

إنّ العروقَ إذا استَسَرّ بها الثَّرى *** أثْرى النّباتُ بها وطابَ المَزْرَع

هنگامى که خاک ریشه ها را خوب تغذیه مى کند گیاه و مزرعه اى که از طریق آن ریشه ها مى روید خوب و پاکیزه است.

این کلام را با سخنى از از سالار شهیدان امام حسین (علیه السلام) پایان مى دهیم آن جا که فرمود: «إِنَّ الدَّعِىَّ ابْنَ الدَّعیّ قَدْ رَکَزَ بَیْنَ اثْنَتَیْنِ بَیْنَ السِّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ وَ هَیْهاتَ مِنَّا الذِّلّة یأبى اللّهِ ذلِکَ وَ رَسُولُهُ وَالمؤمنونَ وَ حُجُورٌ طابَتْ وطَهُرَتْ، وَ أُنُوفٌ حَمِیَّةٌ، وَ نُفُوسٌ أَبِیَّةٌ، مِنْ أن نُؤثِرَ طاعَةَ اللِّئامِ عَلى مَصارِعِ الْکِرامِ؛ آگاه باشید! مرد آلوده، فرزند آلوده، مرا در میان شمشیر و ذلّت مخیر ساخته است. هیهات که من ذلّت را بپذیرم و او به مقصد خویش برسد! خداوند و رسولش و مومنان و نیاکان پاک دامن و مادران پاکیزه من، از این ابا دارند که اطاعت لئیمان را بر قربانگاه بزرگواران ترجیح دهیم».(1)

* * *

ص: 222


1- لهوف ص 97

گفتار حکیمانه 437

اشاره

وَسُئِلَ (علیه السلام) أَیُّهُمَا أَفْضَلُ الْعَدْلُ أَوِ الْجُودُ،

فَقَالَ عَلَیهِ السَّلَام

العَدْلُ یَضَعُ آلْأُمُورَ مَوَاضِعَهَا، وَآلْجُودُ یُخْرِجُهَا مِنْ جِهَتِهَا، والْعَدْلُ سَائِسٌ عَامٌّ، وَآلْجُودُ عَارِضٌ خَاصٌّ، فَالْعَدْلُ أَشْرَفُهُمَا وَ أَفْضَلُهُمَا.

از امام (علیه السلام) سوال شد که کدام یک از این دو برترند: «عدالت» یا جود و بخشش؟

امام (علیه السلام) در جواب فرمود:

عدل، هرچیزى را در جاى خود قرار مى دهد ولى سخاوت و بخشش آن را از مسیرش فراتر مى برد. (اضافه بر این) عدالت، قانونى است همگانى ولى جود و بخشش جنبه خصوصى دارد بنابراین، عدل، شریف تر و برتر است.(1)

ص: 223


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر ذیل این کلام حکیمانه منبع دیگرى را نقل نمى کند ولى ابن حمدون (متوفاى562 قمرى) در کتاب خود به نام التذکرة الحمدونیة این گفتار حکیمانه را با تفاوت قابل ملاحظه اى که در ادامه مشاهده مى کنید آورده است: وسئل أیّهما أفضَل: العَدلُ أمِ الجُود؟ فقال: العَدلُ سائِسٌ عامّ، و الجودُ عارِضٌ خاصٌّ، فالعَدلُ أشرَفُهما و أفضَلُهما. (التذکرة الحمدونیة، ج 1، ص 254، ح 631). و فتال نیشابورى (متوفاى 508) در کتاب روضة الواعظین عین این کلام را با اضافاتى بعد از آن ذکر کردهاست و هر دو نفر ظاهراً این کلام را از منبعى غیر از نهج البلاغه گرفته اند. (روضة الواعظین، ج 2، ص 466).

شرح و تفسیر: عدالت برتر است یا جود و بخشش؟

این گفتار حکیمانه و بسیار پرمعنا در پاسخ به سوالى که از امام (علیه السلام) پرسیده شد مطرح گردید. سوال کردند: «از این دو کدام برترند: عدالت یا جود؟»؛ (وَسُئِلَ (علیه السلام) أَیُّهُمَا أَفْضَلُ الْعَدْلُ أَوِ الْجُودُ).

شاید این سوال به دنبال گفتگویى بوده که در میان بعضى از اصحاب آن حضرت واقع شده است. بعضى جود را مهمتر مى دانستند و بعضى عدل را؛ قضاوت و داورى را خدمت امام (علیه السلام) آوردند و امام (علیه السلام) جواب بسیار جامع و حساب شده اى داد، فرمود: «عدل، هرچیزى را در جاى خود قرار مى دهد ولى جود و بخشش آن را از مسیرش فراتر مى برد، (اضافه بر این) عدالت، قانونى است همگانى ولى جود و بخشش جنبه خصوصى دارد بنابراین، عدل، شریف تر و برتر است»؛ (فَقال (علیه السلام): العَدْلُ یَضَعُ آلاُْمُورَ مَوَاضِعَهَا، وَآلْجُودُ یُخْرِجُهَا مِنْ جِهَتِهَا، و الْعَدْلُ سَائِسٌ عَامٌّ، وَآلْجُودُ عَارِضٌ خَاصٌّ، فَالْعَدْلُ أَشْرَفُهُمَا وَأَفْضَلُهُمَا).

درواقع امام (علیه السلام) به دو نکته اساسى اشاره فرموده است: نخست این که نتیجه عدالت این است که هر کسى در جامعه به حق خویش برسد و هرچیز در جاى خود باشد. اصولاً بعضى عدالت را چنین معنا کرده اند: «وضع الشىء فى موضعه؛ هرچیز را در جاى خود قرار دادن».

روشن است که در این صورت تمام افراد اجتماع به تلاش و کوشش

ص: 224

برمى خیزند تا بتوانند حق عادلانه خود را بگیرند در نتیجه جامعه در سایه عدالت، شکوفا و فعال و مترقى مى شود.

اما جود و بخشش چنین نیست زیرا چیزى اضافه بر استحقاق افراد است که البته در جاى خود بسیار خوب و شایسته است ولى اى بسا همین صفت خوب و شایسته سبب شود که عده اى به تنبلى روى آورند و تلاش و کوشش را کم کنند و به انتظار جود و بخشش سخاوتمندان بنشینند.

سپس امام (علیه السلام) به نکته مهم دیگرى اشاره مى کند، مى فرماید: عدالت امرى است فراگیر که تمام جامعه انسانى مى توانند از آن بهره مند گردند و در سایه آن به زندگى آبرومندى ادامه دهند در حالى که جود و بخشش فراگیر نیست و همیشه موضعى و محدود است و روشن است چیزى که آثار مثبت آن همه افراد جامعه را فرامى گیرد از چیزى که جنبه محدود دارد بهتر و اشرف و افضل است.

مرحوم علامه آیت الله مطهرى دراین باره سخنى دارد که عینآ در ذیل مى آوریم: جود و ایثار را نمى توان مبناى اصلى زندگى عمومى قرار داد و بر اساس آن ها مقررات و قانون، وضع و آن را اجرا کرد. اگر جود و احسان و ایثار تحت قانون و مقررات لازم الاجراء درآید دیگر جود و احسان و ایثار نام ندارد، به اصطلاح از وجودش عدمش لازم مى آید. جود و ایثار وقتى جود و ایثار است که هیچ قانون و مقررات حتمى و لازم الاجراء نداشته باشد و آدمى صرفاً به خاطر کرم و بزرگوارى و گذشت و نوع دوستى و بلکه حیات دوستى جود کند. بنابراین، عدل از جود افضل است... به علاوه همین جودها و احسان ها و ایثارهایى که در مواقعى خوب و مفید است و ازنظر جودکننده فضیلتى بسیار عالى است، ازنظر گیرنده فضیلت نیست، حساب او را هم باید کرد، حساب اجتماع را هم باید کرد؛ اگر رعایت موازنه اجتماعى نشود و حساب نکرده صورت بگیرد، همین فضیلت اخلاقى موجب بدبختى عمومى و خرابى اجتماع مى گردد. صدقات زیاد

ص: 225

و اوقاف زیاد و حساب نکرده، نذورات زیاد و حساب نکرده در هرجا که وارد شده مانند سیل، جامعه را خراب کرده، روحیه ها را تنبل و کلّاش و فاسد الاخلاق بار آورده، لطمه ها و خساراتى وارد آورده است.(1)

قرآن مجید نیز در آیه 90 سوره نحل اشاره پرمعنایى به این موضوع دارد، مى فرماید: (إِنَّ اللهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالإِحْسَانِ وَإِیتَاءِ ذِى الْقُرْبَى وَیَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنکَرِ وَالْبَغْىِ یَعِظُکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ)؛ «خداوند به عدل و احسان و بخشش به نزدیکان فرمان مى دهد، و از فحشا و منکر و ستم نهى مى کند؛ خداوند به شما اندرز مى دهد، شاید متذکّر شوید!».

نخست به اصل عدالت به عنوان یک اصل فراگیر اشاره مى کند و مسأله احسان را در درجه بعد قرار مى دهد، و از تعبیر به (إِیتَاءِ ذِى الْقُرْبَى) فراگیر نبودن آن روشن مى شود.

البته نمى توان انکار کرد که در بعضى از مواقع مشکلاتى در جامعه پیدا مى شود که اصل عدالت با تمام اهمیتى که در اداره جامعه بشرى بلکه در نظم تمام جهان آفرینش دارد به تنهایى کارساز نیست بلکه نیاز به احسان و ایثار وجود دارد. مانند موارد بحرانى که بیت المال جوابگوى نیازهاى مستمندان و دردمندان و آسیب دیدگان نیست و باید افراد متمکن دست سخاوت را از آستین فتوت بیرون آورند و مشکلات را حل کنند.

البته جود و بخشش و احسان و انفاق به طور اصولى جزء واجبات نیست بلکه از مسائل مهم اخلاقى محسوب مى شود ولى ممکن است جامعه در شرایطى قرار گیرد که جان عده اى با خطر جدى مواجه شود در این زمان آن جود و احسان اخلاقى تبدیل به یک واجب شرعى و انسانى مى شود و حتى حکومت اسلامى مى تواند مردم را به انجام آن مجبور سازد.

ص: 226


1- مجموعه آثار، عدالت ازنظر على (علیه السلام)، ج 25، ص 225.

این نکته نیز قابل توجه است که ممکن است جود و احسان در موارد خاص از عدالت برتر باشد همان گونه که قرآن درمورد قصاص مى گوید: (فَمَنْ عُفِىَ لَهُ مِنْ أَخِیهِ شَىْءٌ فَاتِّبَاعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَأَدَاءٌ إِلَیْهِ بِإِحْسَانٍ).(1)

در این آیه به روشنى، عفو و احسان، برتر از اجراى عدالت به وسیله قصاص شمرده شده است و درمورد بعضى از اختلافات خانوادگى و مهریه مى فرماید : (وَأَنْ تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى).(2)

نیز مى فرماید: (وَجَزَاؤُا سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِّثْلُهَا فَمَنْ عَفَا وَأَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى اللهِ).(3)

در تمام این آیات عفو و احسان، برتر از عدالت شمرده شده ولى این ها در محدوده هاى خاصى صورت مى گیرد در حالى که عدالت محدوده اى ندارد و تمام امور فردى و اجتماعى جامعه انسانى را دربر مى گیرد.

این بحث را با روایتى از امام صادق (علیه السلام) درباره اهمیت عدل پایان مى دهیم. «الْعَدْلُ أَحْلَى مِنَ الشَّهْدِ وَأَلْینُ مِنَ الزُّبْدِ وَ أَطْیبُ رِیحاً مِنَ الْمِسْکِ؛ عدل شیرین تر از عسل، نرم تر از کره و خوشبوتر از مشک است».(4)

* * *

ص: 227


1- بقره، آیه 178.
2- بقره، آیه 237.
3- شورى، آیه 40.
4- کافى، ج 2، ص 147، ح 15.

ص: 228

گفتار حکیمانه 438

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَام

آلنَّاسُ أَعْدَاءُ مَا جَهِلُوا.

امام (علیه السلام) فرمود:

مردم دشمن چیزى هستند که نمى دانند!(1)

ص: 229


1- سند گفتار حکیمانه: این گفتار حکیمانه را مرحوم سید رضى عینآ و بدون کم و زیاد در حکمت 172 آورده و گویا براثر طولانى شدن فاصله زمانى بین این دو نوشته فراموش کرده است که آن را قبلا آورده و به هر حال در کتاب مصادرمنابع زیادى براى آن در ذیل همان حکمت 172 آمده که عینآ در این جا نقل مى کنیم: (منابعى که قبل یا بعداز سید رضى بوده اند) ازجمله جاحظ در کتاب المأة المختارة من کلامه (علیه السلام) و مفید در کتاب اختصاص ومیلانى در مجمع الامثال و زمخشرى در ربیع الابرار و حصرى در زهر الآداب و ثعالبى در خاص الخاص(مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص304). در کتاب مطالب السوول نیز این جمله با کمى تفاوت در ضمن جمله هاى دیگرى نقل شده است و مرحوم علامه مجلسى آن را در جلد 75 بحارالانوار، صفحه 14 آورده است.

شرح و تفسیر: مردم دشمن چه چیزند؟

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه بسیار کوتاه و پرمعنا مى فرماید: «مردم دشمن چیزى هستند که نمى دانند»؛ (آلنَّاسُ أَعْدَاءُ مَا جَهِلُوا).

همان گونه که در سند این گفتار حکیمانه ذکر شد این جمله عینآ در حکمت 172 بدون هیچ تغییرى آمده و در آن جا تفسیرهاى سه گانه اى براى آن ذکر کردیم و در این جا اضافه مى کنیم که ممکن است بسیارى از امور داراى فواید زیادى باشد اما شخصى که از آن بى خبر است با آن به مخالفت برمى خیزد همان گونه که قرآن مجید مى فرماید: (کُتِبَ عَلَیْکُمْ الْقِتَالُ وَهُوَ کُرْهٌ لَکُمْ وَعَسى أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئآ وَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَعَسَى أَنْ تُحِبُّوا شَیْئآ وَهُوَ شَرٌّ لَکُمْ وَاللهُ یَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ)؛ «جهاد در راه خدا بر شما مقرّر شد؛ در حالى که برایتان ناخوشایند است. چه بسا چیزى را خوش نداشته باشید، حال آن که خیرِ شما در آن است و یا چیزى را دوست داشته باشید، حال آن که شرِّ شما در آن است و خدا مى داند، و شما نمى دانید».(1)

افراد ناآگاه که به اهمیت جهاد و تأثیر آن در عظمت و عزت مسلمین واقف نیستند آن را امرى خشونت آمیز و زیانبار مى پندارند و طبیعى است که با آن به

ص: 230


1- بقره، آیه 216.

عداوت برخیزند یا براى آن ها ناخوشایند باشد. اما مومنان آگاه که به اسرار جهاد و حتى شهادت فى سبیل الله آشنا هستند به آن عشق مى ورزند.

داروهاى تلخ و شفابخش براى کودکى که از آن اطلاعى ندارد تنفرآمیز است و به این آسانى حاضر به نوشیدن آن نیست و با آن دشمنى مى کند در حالى که افرادى که از آثار آن دارو باخبرند براى به دست آوردن آن هرگونه بهایى را مى پردازند و با عشق و علاقه آن را مى خورند.

مؤید این سخن گفتارى است که به عنوان یک اصل کلى، بعضى از روانشناسان اظهار کرده و مثال روشنى نیز براى آن ذکر نموده اند و آن این که جهل انسان به شرایط محیط، محیط را براى او غیر قابل تحمل مى کند اما هنگامى که از آن شرایط باخبر مى شود ناگهان همه چیز براى او قابل تحمل مى گردد. آن ها در مثالشان چنین مى گویند: شخصى در حال مسافرت با قطار با مسافر دیگرى همنشین شد که چند فرزند خردسال شلوغ داشت ولى آن ها را از کارهاى نادرستشان باز نمى داشت. این مرد مسافر بسیار عصبانى شد و رو به پدر آن بچه ها کرد و گفت: چرا مراقب آن ها نیستى؟ آن مرد با چشم هاى اشکبار گفت: ببخشید همسرم در بیمارستان در حال سختى است و من در فکر او بودم و از کودکان غافل شدم. این مرد با شنیدن این سخن و آگاه شدن از دلیل عدم مراقبت پدر، وضعش دگرگون شد، عذرخواهى کرد و بچه ها را نوازش نمود و روحش آرام گرفت.

آرى، هنگامى که آن مرد از شرایط موجود آگاه شد عداوت او به دوستى مبدل گشت.

در مسائل اعتقادى در طول تاریخ بسیار دیده شده است که دو گروه به جان هم افتاده اند و علت اصلى آن بى خبر بودن از اعتقاد دیگرى بوده است و اگر آگاه بودند نه تنها به عداوت برنمى خاستند بلکه با هم دوستى داشتند.

ص: 231

در داستان معروفى که یکى از شعرا آن را به شعر درآورده مى خوانیم که شخصى یک درهم به جماعتى داد که یکى از آن ها فارس بود و دیگرى عرب و دیگرى ترک و دیگرى رومى و گفت که هرچه مى خواهید با آن بخرید. شخصى که فارس بود گفت: انگور مى خواهم، عرب گفت: عنب دوست دارم، آن که ترک بود گفت: نمى شود باید اوزوم بخریم، چهارمى گفت: امکان ندارد باید استافیل تهیه کرد. همه یک چیز مى گفتند اما براثر ناآگاهى به جان هم افتادند و قیل و قال کردند:

در تنازع آن نفر جنگى شدند *** که ز سرّ نام ها غافل بدند

مشت برهم مى زدند از ابلهى *** پر بدند از جهل واز دانش تهى

صاحب سرّى عزیزى صد زبان *** گر بدى آن جا بدادى صلحشان

کلام حکیمانه مولا (علیه السلام) پیام روشنى به همه مصلحان جهان مى دهد که اگر مى خواهید جوامع بشرى اصلاح شود باید کار فرهنگى کنید و جهل ها را به علم مبدل سازید چراکه تا افراد، جاهل اند دشمنى آن ها با هرگونه اصلاح، طبیعى است و اگر آگاه شوند با پاى خود شتابان به سوى آن خواهند رفت.

* * *

ص: 232

گفتار حکیمانه 439

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَام

الزُّهْدُ کُلُّهُ بَیْنَ کَلِمَتَیْنِ مِنَ آلْقُرْآنِ: قَالَ آللّهُ سُبْحَانَهُ: (لِکَیْلاَ تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَکُمْ، وَ لاَ تَفْرَحُوا بِمَا آتَاکُمْ) وَ مَنْ لَمْ یَأْسَ عَلَى آلْمَاضِی، وَ لَمْ یَفْرَحْ بِالاْتِی فَقَدْ أَخَذَ آلزُّهْدَ بِطَرَفَیْهِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

تمام زهد در دو جمله از قرآن مجید آمده است. خداوند سبحان مى فرماید: «تا بر گذشته تأسف مخورید و به آنچه در دست دارید دلبسته و شادمان نباشید». بنابراین آن کس که بر گذشته تأسف نمى خورد و به آینده (و آنچه در دست دارد) دلبستگى ندارد هر دو طرف زهد (از آغاز تا پایان آن) را در اختیار گرفته است.(1)

ص: 233


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در ذیل این کلام شریف مى گوید: زمخشرى (متوفاى 538) آن را در کتاب خود به نام ربیع الابرار در باب الخیر و الصلاح آورده و همین کلام نورانى از امام سجاد و امام صادق (علیهما السلام) نیز نقل شده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 305). اضافه مى کنیم: مرحوم طبرسى در مشکاة الانوار این گفتار حکیمانه را با اضافاتى در قبل و بعد از آن نقل کرده که نشان مى دهد منبع دیگرى غیر از نهج البلاغه در دست داشته است. (مشکاة الانوار، ص 207) و سبط بن جوزى در تذکرة الخواص تنها بخشى از این کلام حکیمانه را آورده که نشان مى دهد او نیز منبع دیگرى در اختیار داشته است. (تذکرة الخواص، ص 127).

شرح و تفسیر: عصاره مفهوم زهد

مى دانیم زهد از امورى است که در آیات و روایات درباره اهمیت و فضیلت آن سخن بسیار آمده است ولى ماهیت و حقیقت آن براى گروهى ناشناخته است تا آن جا که گاه کارهاى ریاکارانه و گاهى ابلهانه را به حساب زهد مى گذارند.

امام (علیه السلام) در این کلام حکیمانه زهد را به عالى ترین صورت توصیف کرده و از آیه اى از قرآن براى این تفسیر کمک گرفته است، مى فرماید: «تمام زهد در دو جمله از قرآن مجید آمده است. خداوند سبحان مى فرماید: «تا بر گذشته تأسف مخورید و به آنچه در دست دارید دلبسته و شادمان نباشید»؛ (الزُّهْدُ کُلُّهُ بَیْنَ کَلِمَتَیْنِ مِنَ آلْقُرْآنِ: قَالَ آللّهُ سُبْحَانَهُ: (لِکَیْلاَ تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَکُمْ، وَ لاَ تَفْرَحُوا بِمَا آتَاکُمْ)).

سپس امام (علیه السلام) چنین نتیجه مى گیرد: «بنابراین آن کس که بر گذشته تأسف نمى خورد و به آینده (و آنچه در دست دارد) دلبستگى ندارد هر دو طرف زهد (از آغاز تا پایان آن) را در اختیار گرفته است»؛ (وَ مَنْ لَمْ یَأْسَ عَلَى آلْمَاضِی، وَ لَمْ یَفْرَحْ بِالاْتِی فَقَدْ أَخَذَ آلزُّهْدَ بِطَرَفَیْهِ).

این گفتار حکیمانه که برگرفته از قرآن مجید است حقیقت زهد را ازنظر اسلام تبیین مى کند زیرا حقیقت زهد، وارستگى و آزادگى از زرق و برق دنیا و بى اعتنایى به آن است و نشانه این وارستگى و بى اعتنایى در دو چیز آشکار

ص: 234

مى شود: نخست این که اگر انسان مواهبى از دنیا را در اختیار دارد و از دستش رفت ناراحت نشود و ناله سر ندهد و پیوسته اظهار تأسف نکند و نشانه دیگر این که به آنچه دارد دلبسته نباشد. به این معنا که پیوسته به دلیل این که مبادا از دست برود نگران و دل مشغول نباشد.

و یا به تعبیر دیگر به دلیل داشتن امکانات مادى و مال و ثروت و مقام، اظهار خوشحالى و افتخار و بزرگى نکند و آن ها را امانتى الهى بداند که روزى بر اساس حکمتش ارزانى مى دارد و روز دیگرى به حکم عدالتش بازمى ستاند.

مناسب است در این جا به قسمتى از اشعار شیخ بهایى که در این زمینه سروده است اشاره کنیم، او مى گوید:

زهد چه؟ تجرید قلب از حب غیر *** تا تعلق نایدت مانع ز سیر

گر رسد مالى نگردى شادمان *** ور رود آن نبودت باکى از آن

لطف دانى آنچه آید از خدا *** خواه ذل وفقر خواه عز وغنا

هرکه او را این صفت حالى نشد *** دل ز حب ماسوا خالى نشد

نفى لا تأسوا على ما فاتکم *** یأس آوردش شده از راه گم

ولى اشتباه نشود مفهوم این گفتار آن نیست که انسان دست از تلاش براى تأمین معاش و پیشرفت جامعه اسلامى بردارد بلکه هدف، نفى وابستگى ها و اسارت هاى مادى است که سرچشمه انواع حسادت ها و جنگ و نزاع ها مى باشد.

در صدر اسلام افرادى بودند که زهد را به معناى غلط آن تفسیر کرده و عملاً خود را به انزوا کشانده و تن به تنبلى و بى کارى داده بودند. هنگامى که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) از وضع آن ها باخبر شد آن ها را سخت نکوهش کرد و کار آن ها را بیگانه از تعلیمات اسلام دانست.

ازاین رو در روایات اسلامى زهد در نقطه مقابل حرص قرار داده شده است. این سخن را با حدیث دیگرى از امیرمؤمنان على (علیه السلام) که مرحوم کلینى در جلد

ص: 235

دوم کتاب شریف کافى آورده است پایان مى دهیم: «إِنَّ عَلاَمَةَ الرَّاغِبِ فِى ثَوَابِ الاْخِرَةِ زُهْدُهُ فِى عَاجِلِ زَهْرَةِ الدُّنْیا أَمَا إِنَّ زُهْدَ الزَّاهِدِ فِى هَذِهِ الدُّنْیا لاَ ینْقُصُهُ مِمَّا قَسَمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ فِیهَا وَ إِنْ زَهِدَ وَ إِنَّ حِرْصَ الْحَرِیصِ عَلَى عَاجِلِ زَهْرَةِ الْحَیاةِ الدُّنْیا لاَ یزِیدُهُ فِیهَا وَ إِنْ حَرَصَ فَالْمَغْبُونُ مَنْ حُرِمَ حَظَّهُ مِنَ الاْخِرَةِ؛ نشانه علاقه مندان به ثواب آخرت زهد در زندگى زیبا و زودگذر دنیاست. بدانید زهد زاهدان در دنیا چیزى از قسمت الهى درباره آنها نمى کاهد هر چند راه زهد را پیش گیرند همان گونه که حرص حریصان به دنیاى زیباى زودگذر چیزى بر آنها نمى افزاید هر چند حرص داشته باشند پس مغبون کسى است که از بهره اش در آخرت محروم گردد».(1)

* * *

ص: 236


1- کافى، ج 2، ص 129، ح 6. درباره حقیقت زهد از نظر اسلام و مقامات زاهدان و آثار مثبت آن، در کتاب پیدایش مذاهب و همچنین در جلد دوم دائرة المعارف فقه مقارن ونیز در جلد سوم و چهارم پیام امام امیرالمؤمنین (علیه السلام) بحث هاى زیادى داشته ایم و علاقه مندان مى توانند به آن ها مراجعه کنند.

گفتار حکیمانه 440

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَام

مَا أَنْقَضَ النَّوْمَ لِعَزَائِمِ آلْیَوْمِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

چه شکننده است خواب براى تصمیم هایى که (انسان) در روز مى گیرد.(1)

ص: 237


1- سند گفتار حکیمانه: با توجه به این که این جمله حکیمانه جزئى از خطبه 241 بود مرحوم خطیب مدرک آن را ارجاع به آن خطبه مى دهد و ذیل آن خطبه مى نویسد که آمدى در غررالحکم بعضى از جمله هاى این خطبه را به صورت کلمات قصار ذکر کرده است.

شرح و تفسیر: به وعده هاى اشخاص زیاد خوشبین نباشید

امام (علیه السلام) در این جمله کوتاه و پرمعنا مى فرماید: «چه شکننده است خواب براى تصمیم هایى که (انسان) در روز مى گیرد»؛ (مَا أَنْقَضَ النَّوْمَ لِعَزَائِمِ آلْیَوْمِ).

هدف امام (علیه السلام) از بیان این سخن این است که نمى توان به تصمیم ها و وعده هاى افراد زیاد خوش بین بود زیرا بسیار مى شود که تصمیم هاى محکمى امروز مى گیرند ولى شب مى خوابند و صبح بیدار مى شوند و به کلى آن را رها مى سازند گویى نه تصمیمى گرفته بودند نه وعده اى داده بودند.

این سخن، هم مى تواند اشاره به این باشد که زیاد نباید به قول و قرارهاى افراد اعتماد کرد و روى آن برنامه ریزى نمود و نتیجه آن را سریع الوصول پنداشت و هم این که اگر کسانى براثر عصبانیت یا عدم مطالعه کافى تصمیم سوئى گرفتند نباید زیاد از آن وحشت کرد اى بسا خواب شبانه آن را برهم زند و فردا از آن خبرى نباشد.

جمله اى که بعد از آن در خطبه 241 آمده معنى اول را تقویت مى کند زیرا مى فرماید: «وأمحى الظُّلَم بتَذاکیرِ الهِمَم؛ چه بسیار تاریکى هاى شبانه اى که یاد همت هاى بلند را از خاطره ها محو کرده است».

ص: 238

این درواقع شبیه ضرب المثل معروفى است که مى گویند: «کلامُ اللّیلِ یَمحوه النّهارُ؛ سخن شب را صبحگاهان محو مى کند».(1)

به هر حال این موضوع هم یکى از نشانه هاى ناپایدارى دنیاست. نه مالش پایدار است نه مقامش نه جوانى نه سلامت و نه وعده و وعیدهایش. با فاسد شدن یک خواب شبانه ممکن است همه چیز به هم بخورد و به همین دلیل هیچ عاقلى به مظاهر دنیا اعتماد و اطمینان نمى کند هر چند نباید دست از تلاش و کوشش برداشت.

این احتمال نیز در تفسیر جمله بالا داده شده که منظور امام (علیه السلام) این است که خواب زیاد تصمیم ها را سست مى کند و پرخوابى عامل عقب ماندگى و شکست است. ازاین رو مرحوم محدث نورى در کتاب مستدرک الوسائل این کلام شریف را در بابى ذکر کرده که عنوانش چنین است: بَابُ کَرَاهَةِ کَثْرَةِ النَّوْمِ وَالْفَرَاغِ. و در همان باب به همین مناسبت احادیث دیگرى آورده ازجمله این که امام (علیه السلام) فرمود: «بِئْسَ الْغَرِیمُ النَّوْمُ یفْنِى قَصِیرَ الْعُمُرِ وَیفَوِّتُ کَثِیرَ الْأَجْرِ؛ خواب، طلبکار بدى است عمر کوتاه را بر باد مى دهد و اجر فراوان را از میان مى برد».(2)

دیگر این که ابن ابى حمزة نقل مى کند که به ابوالحسن (موسى بن جعفر (علیه السلام)) عرض کردم: پدرت جانشین خود را معین کرد شما هم جانشین خود را معرفى کنید. امام (علیه السلام) دست مرا گرفت و تکان داد و این آیه را تلاوت فرمود: (وَمَا کَانَ اللهُ لِیُضِلَّ قَوْمآ بَعْدَ إِذْ هَدَاهُمْ حَتَّى یُبَیِّنَ لَهُمْ مَّا یَتَّقُونَ)؛ «چنان نبود که خداوند قومى را،

ص: 239


1- این جمله ضرب المثلى است که از کلام کنیز محمّد امین (خلیفه عباسى) گرفته شده، کنیز، شبانه وعده اى به او مى دهد و فردا تخلف مى کند وقتى از او مى خواهد که به وعده اش عمل کند در جوابش مى گوید :«کلام اللیل یمحوه النهار» و عده اى از شعرا این مصرع را با مصرع هاى دیگرى تکمیل کرده اند که شرح آن را مى توانید در الفتوح ابن اعثم، ج 8، ص 404 بیابید.
2- مستدرک الوسائل، ج 13، ص 44، ح 2.

پس از آن که آن ها را هدایت کرد (و ایمان آوردند) گمراه (و مجازات) کند؛ مگر امورى را که باید از آن بپرهیزند، براى آنان بیان نماید (و آن ها مخالفت کنند)».(1)

در این هنگام (براثر خستگى) کمى چشمم به خواب رفت. امام (علیه السلام) فرمود: «مَهْ لاَ تُعَوِّدْ عَینَیکَ کَثْرَةَ النَّوْمِ فَإِنَّهَا أَقَلُّ شَىءٍ فِى الْجَسَدِ شُکْراً؛ خوددارى کن چشمت را به خواب عادت نده زیرا چشم در میان اعضاى بدن از همه کمتر شکرگزارى مى کند».(2)

لکن تفسیر اوّل صریح تر و مناسب تر به نظر مى رسد.

به همین دلیل مرحوم علامه مجلسى آن را در جلد 68 بحارالانوار، در باب «التدبیر والحزم والحذر والتثبت فى الأمور وترک اللجاجة» آورده است.

* * *

ص: 240


1- توبه، آیه 115.
2- مستدرک الوسائل، ج 13، ص 44، ح 3.

گفتار حکیمانه 441

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَام

الْوِلاَیَاتُ مَضَامِیرُ آلرِّجَالِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

مقامات حکومتى، میدان آزمون و مسابقه مردان است.(1)

ص: 241


1- سند گفتار حکیمانه: به گفته مرحوم خطیب در مصادر، میدانى در مجمع الامثال (ضمن مطالب طولانى ترى) این گفتار حکیمانه و گفتار بعد را نقل کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 305). اضافه مى کنیم: ابن طلحه شافعى در مطالب السوول نیز ضمن مطالب طولانى ترى این گفتار حکیمانه را آورده است. (مطالب السوول، ص 202).

شرح و تفسیر: میدان آزمون بزرگ

امام (علیه السلام) در این کلام کوتاه حکیمانه اشاره به یکى از مهمترین روش هاى آزمودن شخصیت ها کرده، مى فرماید: «منصب هاى حکومتى، میدان آزمون و مسابقه مردان است»؛ (الْوِلاَیَاتُ مَضَامِیرُ آلرِّجَالِ).

هم شخصیت و ظرفیت آن ها در این گونه حالات آشکار مى شود و هم استعداد و توان و لیاقت آنان.

«مضامیر» جمع «مضمار» از ماده «ضُمور» (بر وزن ظهور) به معناى لاغر شدن گرفته شده و مضمار به میدانى گفته مى شد که اسب ها را بعد از پرورش و تقویت کامل جهت مسابقه اسب سوارى به آن جا مى آوردند و با تمرین هاى مکرر آن ها را لاغر و چابک مى ساختند بنابراین مضمار به معناى میدان تمرین است و گاه به محل مسابقه نیز اطلاق مى شود و در کلام حکیمانه مورد بحث در همین معنا استعمال شده است.

انسان ها را در میدان هاى مختلفى مى توان آزمود؛ گروهى به وسیله مال و ثروت، گروه دیگرى به وسیله فقر و ناتوانى، گروهى دیگر به وسیله مصائب و حوادث سخت و دردناک.

ولى در میان میدان هاى آزمون و مسابقه به خصوص براى شخصیت هاى برجسته حساس ترین میدان، میدان حکمرانى است. آن جاست که معلوم مى شود

ص: 242

چه کسانى را غرور فرامى گیرد و پا از گلیم خود فراتر مى نهند و چه کسانى به واسطه داشتن ظرفیت کامل تغییرى در وضع آن ها رخ نمى دهد. چه کسانى براى اندوختن مال و ثروت از طریق حکومت، به ظلم و ستم به دیگران مى پردازند و چه کسانى تقوا را از دست نمى دهند. چه افرادى به نفع طرفداران خود حکم ظالمانه مى کنند و چه اشخاصى همگان در برابر آن ها یکسان اند.

به راستى بسیار مشکل است کسانى را پیدا کنیم که بعد از رسیدن به مقام هاى بالا تغییر و دگرگونى در حال آن ها پیدا نشود جز معصومین (علیهم السلام) که کمترین تغییرى پیدا نمى کردند. امیرمؤمنان على (علیه السلام) آن روز که در گوشه خانه نشسته بود و دیگران به ناحق حکومت مى کردند زندگى زاهدانه اى داشت و آن روز نیز که به حکومت رسید همان زندگى زاهدانه را - و شاید به طور کامل ترى - ادامه داد.

در حکومتش فرقى میان برادر خود و افراد عادى نگذاشت و طرفداران خود را به هنگام انحراف از طریق حق همان گونه مؤاخذه و ملامت مى کرد که مخالفان خود را.

در زندگى روزانه خود نیز کسانى را سراغ داریم که وقتى مقام مختصرى پیدا کردند همه چیز آن ها دگرگون شد و حتى دوستان سابق خود را به کلى فراموش کردند و از عهده امتحان مقام کوچکى برنیامدند و به عکس، افراد عالم و باتقوایى را مى بینیم که رسیدن به مقامات بالا آن ها را دگرگون نساخت و گام جاى گام هاى مولایشان على (علیه السلام) گذاشتند.

به راستى این سخن حق است که مقامات حکومتى، در حکم میدان مسابقه مردان است.

مرحوم علامه آیت الله مطهرى در مجموعه آثارش سخنى از یک نویسنده عربى به نام على الوردى که اصالتآ عراقى، و شیعه و استاد دانشگاه بود ولى تمایلات مارکسیستى نیز داشت نقل مى کند که جالب است. او مى گوید: انصاف

ص: 243

این است که على (علیه السلام) در زندگى خود این اصل مارکس را نقض کرد که یک انسان نمى تواند در کاخ و کوخ یک رقم فکر کند و خواه ناخواه فکر او عوض مى شود. تاریخ على (علیه السلام) نشان داد که مطلب این گونه نیست زیرا ما على (علیه السلام) را در وضع طبقاتى اجتماعى مختلف مى بینیم در آن حد نزدیک به صفر و در آن نقطه اوج که از آن بالاتر نبود. یک روز او را به صورت کارگر و سرباز ساده اى مى بینیم که صبح از خانه اش حرکت مى کند تا درخت و زراعتش را آبیارى کند و گاه ممکن است براى دیگرى زحمت بکشد و مانند یک کارگر اجرت بگیرد. همین على (علیه السلام) بعدها و در زمان خلافتش همان گونه فکر مى کرد که قبلا داشت و راه و رسم زندگى اش هرگز عوض نشد.(1)

باید گفت: مارکس چون تفکر مادى داشته و در چنین محیطى مى زیسته حق داشته چنین فکرى کند در حالى که على (علیه السلام) در محیطى مملو از معنویت و روحانیت مى زیسته است.

امیرمؤمنان على (علیه السلام) که جاى خود دارد؛ شاگردان آن حضرت همچون سلمان ها و ابوذرها و مالک اشترها نیز هیچ گونه تغییرى در دوران زندگانى شان در فراز و نشیب ها پیدا نشد.

شاعر عرب پنج نوع مستى براى افراد شمرده است که آخرین آن را مستى حکومت مى شمرد، مى گوید:

سَکَراتٌ خَمسٌ إذا مُنِىَ المَرءُ *** بِها صارَ عُرضَةً للزَّمانِ

سَکرَةُ المالِ والحَداثةِ والعِشقِ *** و سُکرُ الشَّرابِ والسُّلطانِ

پنج نوع مستى هست که وقتى انسان به آن مبتلا شود در معرض آزمون قرار مى گیرد.

ص: 244


1- مجموعه آثار، ج 16، ص 63.

مستى مال و مستى جوانى و مستى عشق و مستى شراب و مستى حاکمیت.(1)

این بحث را با حدیثى از امام صادق (علیه السلام) پایان مى دهیم. فرمود: «إِذَا کَانَ لَکَ صَدِیقٌ فَوُلِّى وِلاَیةً فَأَصَبْتَهُ عَلَى الْعُشْرِ مِمَّا کَانَ لَکَ عَلَیهِ قَبْلَ وِلاَیتِهِ فَلَیسَ بِصَدِیقِ سَوْءٍ؛ هرگاه دوستى داشته باشى که به مقامى از مقامات حکومت برسد و حداقل یک دهم مناسبات قبل از دوران حکومتش با تو را حفظ کند دوست بدى نیست».(2)

* * *

ص: 245


1- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 20، ص 88.
2- بحارالانوار، ج 71، ص 176، ح 10.

ص: 246

گفتار حکیمانه 442

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَام

لَیْسَ بَلَدٌ بِأَحَقَّ بِکَ مِنْ بَلَدٍ. خَیْرُ آلْبِلاَدِ مَا حَمَلَکَ.

امام (علیه السلام) فرمود:

هیچ شهرى براى تو سزاوارتر از شهر دیگر نیست؛ بهترین شهرها شهرى است که تو را پذیرا شود (و وسیله آرامش و پیشرفت تو را فراهم کند).(1)

ص: 247


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب منبع دیگرى که براى این گفتار حکیمانه نقل مى کند همان است که در گفتار سابق آمد و آن این که میدانى آن را در مجمع الامثال (ضمن مطالب طولانى ترى) آورده است. (مصادر نهج البلاغه،ج 4، ص 305). اضافه مى کنیم: ابن طلحه شافعى در مطالب السوول نیز ضمن مطالب طولانى ترى این گفتار حکیمانه راآورده است. (مطالب السوول، ص 202) زمخشرى نیز در ربیع الابرار عین همین حکمت را ذکر کرده است:(ربیع الابرار، ج 1، ص 300، ح 218).

شرح و تفسیر: بهترین شهرها

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه به نکته مهمى براى پیشرفت انسان اشاره مى کند و مى فرماید: «هیچ شهرى براى تو سزاوارتر از شهر دیگر نیست؛ بهترین شهرها شهرى است که تو را پذیرا شود (و وسیله آرامش و پیشرفت تو را فراهم کند)»؛ (لَیْسَ بَلَدٌ بِأَحَقَّ بِکَ مِنْ بَلَدٍ. خَیْرُ آلْبِلاَدِ مَا حَمَلَکَ).

اشاره به این که گرچه حب وطن یک میل باطنى عمیق است و در احادیث اسلامى بر آن تأکید شده ولى بسیار مى شود که ماندن در وطن باعث عقب ماندگى و ذلت است در این گونه موارد انسان باید شجاعت به خرج دهد و از وطن خویش به جاى دیگر مهاجرت کند؛ جایى که در آن اسباب پیشرفت و ترقى و آرامش خاطر او فراهم است و تعصب کور و کر به وطن در اینگونه موارد نه منطقى است و نه کمکى به زندگى انسان مى کند.

بعضى از شارحان نهج البلاغه چنین پنداشته اند که در این جا دو مکتب در مقابل هم قرار دارند؛ مکتبى که مى گوید در وطن خویش زندگى کن. همان گونه که مادر و قابله تو که تو را متولد مى کنند بر تو حق دارند، شهرى که در آن جا متولد شدى نیز به منزله مادر توست باید همواره در کنار آن بمانى.

و مکتب دیگرى که مى گوید: عشق به وطن یک عشق کاذب و بیهوده است؛ هرجا بهتر مى توانى زندگى کنى به آن جا برو.

ص: 248

ولى حق این است که تضادى در میان این دو نیست. بدون شک اگر انسان بتواند در وطن خویش با دوستان و خویشاوندان و آشنایان زندگى کند و از آزادى و عزت و شرف و آبرو و آرامش برخوردار باشد آن جا از همه جا بهتر است و حدیث «حب الوطن من الایمان» نیز که حدیث مشهورى است این معنا را تأیید مى کند و در حدیثى از امام سجاد (علیه السلام) در کتاب شریف کافى آمده است: «إِنَّ مِنْ سَعَادَةِ الْمَرْءِ أَنْ یکُونَ مَتْجَرُهُ فِى بَلَدِهِ وَ یکُونَ خُلَطَاوُهُ صَالِحِینَ وَ یکُونَ لَهُ وُلْدٌ یسْتَعِینُ بِهِمْ؛ از سعادت انسان این است که محل کسب و کار او در شهر خودش باشد و دوستانى صالح و درستکار و فرزندانى که از آن ها کمک بگیرد داشته باشد».(1)

ولى با این حال نباید عشق و علاقه به زیستن در وطن را به عنوان یک اصل غیر قابل استثناء دانست بسیار مى شود که انسان در وطنش جز ذلت و عقب ماندگى نصیبى ندارد در حالى که اگر به جاى دیگرى مهاجرت کند درهاى پیشرفت و موفقیت به رویش گشوده مى شود. در این صورت آیا سزاوار است تعصب حب وطن او را از مهاجرت بازدارد؟

و به گفته سعدى:

سعدیا حب وطن گرچه حدیثى است صحیح *** نتوان مُرد به سختى که من این جا زادم

بعضى معتقدند که حدیث «حُبُّ الوَطنِ مِن الإیمانِ» مجعول است و ما هم در منابع معتبر به صورت مسند آن را نیافتیم و در جوامع روایى قدیم ذکر نشده ولى بعضى از متأخرین آن را به صورت روایت مرسله آورده اند(2) اما اولاً علاقه به

ص: 249


1- کافى، ج 5، ص 257، ح 1.
2- مرحوم شیخ حر عاملى در مقدمه کتاب امل الآمل فى ترجمة علماء جبل العامل آن را ذکر کرده همچنین مرحوم سید محسن امین در اعیان الشیعه (ج 1، ص 302) و مرحوم محدث قمى درسفینة البحار (ماده وطن).

زادگاه یک علاقه طبیعى است همانند علاقه به پدر و مادر و اقوام و بستگان و درواقع از روح حق شناسى سرچشمه مى گیرد و مى دانیم حق شناسى یکى از نشانه هاى ایمان است.

ثانیاً در روایات اسلامى تعبیراتى مشابه این حدیث آمده است که مضمون آن را تأیید مى کند. ازجمله در حدیثى از امام على بن ابى طالب (علیه السلام) مى خوانیم : «عمرت البلدان بحبّ الأوطان؛ شهرها با حبّ وطن آباد مى شود».(1)

در حدیث دیگرى از همان حضرت مى خوانیم: «مِنْ کَرَمِ الْمَرْءِ بُکَاوُهُ عَلَى مَا مَضَى مِنْ زَمَانِهِ وَحَنِینُهُ إِلَى أَوْطَانِه؛ از نشانه هاى شخصیت انسان آن است که براى عمر از دست رفته خویش (که در آن کوتاهى کرده) اشک بریزد و به وطنش علاقه مند باشد».(2)

فتال نیشابورى در روضة الواعظین چنین نقل مى کند: هنگامى که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) از مکه به سوى مدینه هجرت کرد وقتى به جحفه که منزلگاهى میان مکه و مدینه است رسید شوق به مکه و زادگاه خودش و پدرانش در دل او شعله ور شد. جبرئیل آمد عرض کرد: آیا به شهر و زادگاهت علاقه مندى؟ پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: آرى. جبرئیل عرض کرد: خداوند عزوجل مى فرماید: (إِنَّ الَّذِى فَرَضَ عَلَیکَ الْقُرْآنَ لَرادُّکَ إِلى مَعادٍ)؛ «آن کس که قرآن را بر تو فرض کرد تو را به زادگاهت بازمى گرداند».(3)

و روایات متعدد دیگرى نیز در این زمینه مورد بحث وارد شده که همگى نشان مى دهد عشق و علاقه به وطن و زادگاه ازنظر اسلام پسندیده است. ولى

ص: 250


1- بحارالانوار، ج 75، ص 45، ح 50.
2- بحارالانوار، ج 71، ص 264، ح 3.
3- قصص، آیه 85؛ روضة الواعظین، ج 2، ص 406.

امام امیرمؤمنان (علیه السلام) در گفتار حکیمانه مورد بحث مى فرماید: این عشق و علاقه نباید چنان افراطى باشد که انسان را در وطنش نگه دارد هرچند به فقر و ذلت کشیده شود و یا دینش بر باد برود. در چنین مواقع هجرت کار بسیار پسندیده اى است. همان گونه که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نیز با همه علاقه اى که به مکه به عنوان زادگاه و به عنوان کانون خانه خدا داشت آن را در شرایط خاصى رها کرد و به مدینه آمد و اسباب پیشرفت اسلام در آن جا به سرعت فراهم شد.

بسیارى از بزرگان نیز بعد از هجرت از وطن خود به مقامات عالى رسیدند و این هرگز با حب وطن منافات ندارد.

قرآن مجید نیز مى فرماید: (یَا عِبَادِىَ الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ أَرْضِى وَاسِعَةٌ فَإِیَّاىَ فَاعْبُدُونِ)؛ «اى بندگان من که ایمان آورده اید! زمین من وسیع است، پس تنها مرا بپرستید (و در برابر فشارهاى دشمنان تسلیم نشوید و در چنین شرایطى هجرت کنید)».(1)

* * *

ص: 251


1- عنکبوت، آیه 56.

ص: 252

گفتار حکیمانه 443

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَام

وقد جاءه نعی الأشتر رحمه اللّه:

مَالِکٌ وَ مَا مَالِکٌ! وَ آللّهِ لَوْ کَانَ جَبَلاً لَکَانَ فِنْداً، وَ لَوْ کَانَ حَجَراً لَکَانَ صَلْداً، لاَیَرْتَقِیهِ آلْحَافِرُ، وَ لاَ یُوفِی عَلَیْهِ الطَّائِرُ.

هنگامى که خبر شهادت مالک اشتر؛ به امام (علیه السلام) رسید،

امام (علیه السلام) درباره او چنین فرمود:

مالک، اما چه مالکى! به خدا سوگند اگر کوه بود یکتا بود و اگر سنگ بود سرسخت و محکم بود. هیچ مرکبى نمى توانست از کوهسار وجودش بالا رود و هیچ پرنده اى به قله آن راه نمى یافت.(1)

ص: 253


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر منابع بسیار دیگرى غیر از نهج البلاغه براى این گفتار پرمعنا که امام (علیه السلام) درباره مالک اشتر فرموده بیان مى کند. از جمله در کتاب الولاة والقضاة محمّد بن یوسف کندى که به گفته او پنجاه سال قبل از صدور نهج البلاغه وفات کرده آمده است که علقمه ابن قیس مى گوید: با جمعیتى از طایفه نخع بعد از شهادت مالک اشتر خدمت على (علیه السلام) رسیدم هنگامى که مرا دید همین جمله را (با تفاوت هایى) بیان فرمود. سپس بعضى از آن را از دانشمند رجالى معروف، کشّى (متوفاى نیمه قرن چهارم) نقل مى کند و نیز ازکتاب غارات ابراهیم بن هلال ثقفى و از مرحوم مفید در کتاب هاى اختصاص و مجالس و همچنین از نهایه ابن اثیر (یک جمله آن) و از ربیع الابرار زمخشرى و غررالحکم آمدى نقل مى کند.(مصادر نهج البلاغه، ج 4،ص 305).

مرحوم سید رضى مى افزاید: «واژه فِند (بر وزن هند) به معناى کوه یکه و تنهاست»؛ (قال الرضىُّ: والفِندُ: المُنفَرِد من الجِبال).

ص: 254

شرح و تفسیر: مالک، بزرگمرد نستوه

هنگامى که خبر شهادت مالک اشتر؛ به امام (علیه السلام) رسید درباره او چنین فرمود: «مالک اما چه مالکى! به خدا سوگند اگر کوه بود یکتا بود و اگر سنگ بود سرسخت و محکم بود. هیچ مرکبى نمى توانست از کوهسار وجودش بالا رود و هیچ پرنده اى به قله آن راه نمى یافت»؛ (وَقد جاءه نَعىُ الأشتَرِ رحِمهُ اللّه: مَالِکٌ وَمَا مَالِکٌ! وَ آللّهِ لَوْ کَانَ جَبَلاً لَکَانَ فِنْداً، وَ لَوْ کَانَ حَجَراً لَکَانَ صَلْداً، لاَیَرْتَقِیهِ آلْحَافِرُ، وَ لاَ یُوفِی عَلَیْهِ الطَّائِرُ).

امام (علیه السلام) در این توصیف فشرده و پرمعنا درباره شخصیت مالک سنگ تمام گذاشته است. از یک طرف او را به کوه بى نظیرى تشبیه مى کند که هیچ انسان و پرنده اى نمى تواند به قله آن برسد و از سوى دیگر او را به سنگ محکمى تشبیه مى نماید که در برابر حوادث بسیار مقاوم است.

درواقع دو وصف مهم در این عبارت درباره مالک بیان شده است: یکى اوج افکار بلند و همت عالى او و دیگر استقامت و پایدارى اش در برابر دشمنان و مالک در طول عمر خود که در صحنه هاى مختلفى ظاهر شد هر دو معنا را به اثبات رساند.

«نَعْى» (بر وزن سعى) به معناى خبر فوت انسانى است و ناعى به کسى گفته مى شود که خبر مرگ شخصى را به دیگران برساند.

ص: 255

«فِند» (بر وزن هند) همان گونه که در تفسیر مرحوم سید رضى آمده بود به معناى کوه یکه و تنهاست و به کار بردن این تعبیر درباره مالک اشتر به این معناست که او در میان اصحاب و یاران بزرگ على (علیه السلام) ازنظر عظمت، یکتا و تنها بود.

«صَلد» (بر وزن فرد) به معناى سنگ صاف و محکم است و مُصَلَّد به آنچه آب در آن نفوذ نکند و آن را متلاشى نسازد اطلاق شده است.

«حافر» در اصل به معناى سُم است و به حیواناتى که تک سم هستند مانند اسب و قاطر، حافر نیز اطلاق مى شود. به این مناسبت که پاى آن ها زمین را حفر مى کند و لذا اسم فاعل از ماده حفر بر آن اطلاق شده است و در عبارت حکیمانه امام (علیه السلام) به معناى مرکب است به قرینه جمله «لا یرتقیه» و همچنین تقابل با طائر.

«یرتقیه» از ماده «رقى» (بر وزن نهى) به معناى بالا رفتن است.

«یوفِى» از ماده «وفا» گرفته شده ودر این جا به معناى بالا رفتن در حد اعلى است.

زندگى پرافتخار مالک اشتر نیز شاهد بر این گفتار امام (علیه السلام) است. فکر او به اندازه اى بلند بود که غیر از امام و پیشواى خود و مصالح مسلمین کسى یا چیزى را به رسمیت نمى شناخت و استقامت او در حدى بود که در برابر هیچ دشمنى سر تسلیم فرود نیاورد و به خصوص امتحان خود را در جنگ صفین پس داد که اگر فتنه گران مانع نشده بودند کار لشکر شام و معاویه را یکسره کرده بود.

امام (علیه السلام) در موارد دیگرى از نهج البلاغه ازجمله در نامه سیزدهم نیز به مدح و بیان منزلت او پرداخته به هنگامى که به او مأموریتى در لشکر صفین مى دهد، درباره او مى گوید: او کسى است که سستى در عزمش راه ندارد و بیم لغزش در او نمى رود. در جایى که سرعت لازم است کندى نخواهد کرد و در آن جا که

ص: 256

ملایمت لازم است سرعت و شتاب به خرج نمى دهد؛ «فَإِنَّهُ مِمَّنْ لاَ یخَافُ وَهْنُهُ وَلاَ سَقْطَتُهُ وَ لاَ بُطْوُهُ عَمَّا الاِسْرَاعُ إِلَیهِ أَحْزَمُ وَ لاَ إِسْرَاعُهُ إِلَى مَا الْبُطْءُ عَنْهُ أَمْثَلُ».(1)

و هنگامى که ولایت کشور مصر را به دست مالک سپرد در نامه اى به مردم آن کشور مرقوم داشت: بعد از حمد و ثناى الهى، من یکى از بندگان خاص خدا را به سوى شما فرستادم؛ کسى که به هنگام خوف و خطر خواب به چشم او راه نمى یابد و در ساعات ترس و وحشت از دشمن نمى هراسد و فرار نمى کند. در برابر بدکاران از شعله آتش سوزنده تر است و او مالک بن حارث از طایفه مذحج است؛ «أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَعَثْتُ إِلَیکُمْ عَبْداً مِنْ عِبَادِ اللَّهِ لاَ ینَامُ أَیامَ الْخَوْفِ وَ لاَ ینْکُلُ عَنِ الاَْعْدَاءِ سَاعَاتِ الرَّوْعِ أَشَدَّ عَلَى الْفُجَّارِ مِنْ حَرِیقِ النَّارِ وَ هُوَ مَالِکُ بْنُ الْحَارِثِ أَخُو مَذْحِجٍ».

نکته: مالک اشتر، مرد بسیار شجاع و پرافتخار

درباره شخصیت مالک اشتر و فضایل او بحث هاى فراوانى در کتب تاریخ و حدیث آمده که نقل همه آن ها در این جا به طول مى انجامد. تنها به چند نکته قناعت مى کنیم:

نخست این که آنچه امام (علیه السلام) در مدح و بیان اوصاف او فرموده درباره هیچ یک از اصحاب و یارانش بیان نکرده است ازجمله هنگامى که خبر شهادت او به امام (علیه السلام) رسید فوق العاده ناراحت شد و کلماتى در مدح اشتر بیان کرد ازجمله فرمود: «لقد کانَ لى کما کنتُ لرسولِ الله (صلی الله علیه و آله)؛ مالک براى من همچون من براى رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بود».(2)

ص: 257


1- براى توضیح بیشتر به شرحى که درباره نامه مذکور در جلد نهم از همین کتاب صفحه 173 داده ایم مراجعه کنید.
2- رجال ابن داود، مدخل مالک بن اشتر.

پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نیز در کلام معروفش درباره ابوذر اشاره سربسته اى به فضیلت مالک اشتر کرد. ابوذر به هنگام وفاتش در ربذه در حالى که دخترش گریه مى کرد گفت: گریه نکن بشارت باد بر تو. روزى من و سه نفر دیگر از یاران پیامبر (صلی الله علیه و آله) در خدمتش بودیم فرمود: «لَیمُوتَنَّ أَحَدُکُمْ بِفَلاَةٍ مِنَ الاَْرْضِ یشْهَدُهُ عِصَابَةٌ مِنَ الْمُوْمِنِینَ؛ یکى از شما در بیابانى از دنیا مى رود که گروهى از مومنان (راستین) به سراغ او مى آیند (و او را با احترام دفن مى کنند). افراد دیگرى که با من بودند هیچ کدام در بیابان از دنیا نرفتند و این منم که در این بیابان از دنیا مى روم. نه من دروغ مى گویم نه پیامبر (صلی الله علیه و آله) خلافى به من گفته است. تو در همین جا بنشین و به جاده نگاه کن خواهى دید که به سراغ من مى آیند. مرحوم علامه مجلسى پس از نقل این داستان، از ابن عبدالبرّ نقل مى کند: از کسانى که آمدند و او را با احترام دفن کردند حجر بن عدى و مالک اشتر بودند.(1)

ابن ابى الحدید در شرح نامه سیزدهم نهج البلاغه به هنگامى که مالک اشتر را معرفى مى کند مى گوید: او تک سوار شجاعى بود، و رئیسى از بزرگان شیعه و شخصیت هاى برجسته محسوب مى شد. بسیار به امیرمؤمنان على (علیه السلام) و یارى آن حضرت علاقه مند بود. (و به او عشق مى ورزید).

سپس اشاره به جمله اى که ذکر نمودیم مى کند که امام (علیه السلام) فرمود: او نسبت به من مانند من نسبت به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بود. سپس به ذکر فضایل مالک پرداخته و در این زمینه داد سخن مى دهد و در ادامه مى گوید: مدح و تمجیدى که امیرمؤمنان (علیه السلام) در این نامه (نامه سیزده) از مالک اشتر کرده در عین اختصار به قدرى مهم است که در یک کلام طولانى نمى توان آن را بیان کرد و به جانم سوگند که مالک اشتر شایسته این مدح و تمجید بود. او مردى جنگجو،

ص: 258


1- بحارالانوار، ج 22، ص 419.

باسخاوت، بردبار، فصیح و شاعر بود و میان نرمش وشدتِ عمل جمع کرده بود. به هنگام لزوم شدت، شدید و به هنگام لزوم مدارا، نرم و ملایم بود.(1)

این سخن را با روایتى درباره او که مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار آورده پایان مى دهیم هر چند سخن در این زمینه بسیار است. در جلد 33 بحارالانوار چنین مى خوانیم که جمعى از بزرگان طایفه نخع هنگامى که خبر شهادت مالک اشتر به آن ها مى رسد مى گویند: خدمت امیرمؤمنان (علیه السلام) رسیدیم دیدیم او بسیار اندوهگنین است و تأسف مى خورد؛ فرمود: «لِلَّهِ دَرُّ مَالِکٍ وَمَا مَالِکٌ لَوْ کَانَ مِنْ جَبَلٍ لَکَانَ فِنْداً وَ لَوْ کَانَ مِنْ حَجَرٍ لَکَانَ صَلْداً أَمَا وَ اللَّهِ لَیهُدَّنَّ مَوْتُکَ عَالَماً وَ لَیفْرِحَنَّ عَالَماً عَلَى مِثْلِ مَالِکٍ فَلْتَبْکِ الْبَوَاکِى وَ هَلْ مَرْجُوٌّ کَمَالِکٍ وَهَلْ مَوْجُودٌ کَمَالِکٍ؛ آفرین بر مالک، چه مالکى! اگر کوه بود کوه تنهاى بزرگى بود و اگر از سنگ بود سنگى بسیار محکم. به خدا سوگند مرگ تو عالَمى را تکان مى دهد و عالَم دیگرى را خوشحال مى کند. (مردم عراق بر مرگ او اشک مى ریزند و مردم شام و یاران معاویه شادى مى کنند) گریه کنندگان براى مثل مالک باید گریه کنند. آیا شخص امیدوارکننده اى مثل مالک پیدا مى شود؟ آیا موجودى مثل مالک یافت مى شود؟».

یکى از طائفه نخع (قبیله مالک) مى گوید: على (علیه السلام) پیوسته اندوهگین بود و بر مرگ مالک تأسف مى خورد به اندازه اى که ما فکر کردیم او مصیبت زده اصلى است نه ما که قبیله مالک هستیم و روزهاى متوالى آثار آن در چهره امیرمؤمنان (علیه السلام) نمایان بود.(2)

فضایل مالک اشتر در بسیارى از کتاب هایى که قبل از نهج البلاغه تألیف شده بیان گردیده است.

ص: 259


1- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 15، ص 98.
2- بحارالانوار، ج 33، ص 556.

ص: 260

گفتار حکیمانه 444

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَام

قَلِیلٌ مَدُومٌ عَلَیْهِ خَیْرٌ مِنْ کَثِیرٍ مَملُولٍ مِنْهُ.

امام (علیه السلام) فرمود:

کار کم اما مستمر (و پرنشاط) از کار بسیار امّا ملالت آور (و زودگذر) بهتر است.(1)

ص: 261


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب مى گوید: این جمله با اضافه اى در امالى ابوطالب یحیى بن الحسین الحسنى (متوفاى 425) آمده است و از عبارت او استفاده مى شود که امام (علیه السلام) این جمله را در لابه لاى خطبه اى بیان فرموده است. سپس مى افزاید: نویسنده روض الاخیار نیز آن را در کتاب خود آورده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 306).

شرح و تفسیر: بهترین روش براى کار کردن

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه خود به یک اصل اساسى در همه فعالیت هاى فردى و اجتماعى اشاره کرده، مى فرماید: «کار کم اما مستمر (و پرنشاط) از کار بسیار امّا ملالت آور (و زودگذر) بهتر است»؛ (قَلِیلٌ مَدُومٌ عَلَیْهِ خَیْرٌ مِنْ کَثِیرٍ مَملُولٍ مِنْهُ).

این جمله حکیمانه در حکمت 278 با تفاوت مختصرى گذشت و به نظر مى رسد همان گونه که مرحوم سید رضى در مقدمه نهج البلاغه اشاره کرده گاه براثر فاصله زمانى فراموش مى کرده که فلان جمله را قبلا آورده لذا آن را تکرار مى کرده است. ولى به هر حال به گفته شاعر: «هو المِسْکُ ما کرَّرتَهُ یتضوَّع؛ کلمات امام (علیه السلام) همچون مشک است هر قدر تکرار شود بوى عطر بیشترى مى دهد».

هدف امام (علیه السلام) از این گفتار حکیمانه این است که نباید همچون کسانى بود که وقتى مدح و فضیلت کارى را مى شنوند با شتاب به آن روى مى آورند و به صورتى خسته کننده آن را انجام مى دهند ولى چیزى نمى گذرد که از آن ملول شده رهایش مى سازند. چه بهتر که انسان کار سبک ترى را انتخاب کند و همواره پرنشاط آن را انجام دهد.

این سخن، هم درمورد عبادات صادق است و هم درمورد مسائل اخلاقى و کمک هاى اجتماعى و فراگیرى علم و دانش و مانند آن.

ص: 262

بعضى هستند هنگامى که فضیلت عملى مانند تلاوت قرآن را مى شنوند شب و روز و وقت و بى وقت به تلاوت مى پردازند و خود را خسته و ملول مى کنند و آن را به زودى رها مى سازند. یا در مسیر علم و دانش شروع به فراگیرى از این استاد و آن استاد و بحث با دوستان مختلف و مطالعه کتب تا نیمه شب و فراتر از آن مى کنند اما به زودى خسته مى شوند و گاه متنفر و بیزار، و براى همیشه آن را رها مى سازند و این خطرى است بزرگ براى پویندگان راه حق.

ولى عاقلان و هشیاران کار سبک تر و مستمر را بر چنین کارهاى پرفشار و ملالت خیزى ترجیح مى دهند.

اولى مانند رگبارى است که در زمین خشک و تشنه اى بریزد؛ موقتآ آن را سیراب مى کند ولى بعد از آن، آفتاب سوزان، گیاهانى را که با آن رگبار سر از زمین بیرون آورده اند مى خشکاند.

دومى مانند باران هاى ملایم و یا آبیارى قطره اى در عصر ماست که دست پرورده خود را رها نمى کند و پیوسته آن درخت و گیاه را سیراب و سرسبز و خرم و باطراوت نگه مى دارد.

اضافه بر این، کار پرفشار و کوتاه مدت هرگز براى انسان به صورت ملکه درنمى آید در حالى که کار کم فشار و مستمر تبدیل به ملکه اى مى شود که انسان همواره به راحتى آن را انجام مى دهد و از آن لذت مى برد.

شاعر عرب مى گوید:

إنّى کثّرتُ علیهِ فى زیارتِه *** فَمَلّ والشَّىءُ مَملولٌ إذا کَثُرا

وَ رابَنى أنّى لا أزالُ أرى *** فى طَرْفِه قصرآ عنّى إذا نَظَرا

هنگامى که من زیاد به زیارت او (دوستم) مى روم خسته مى شود و هرچیزى که زیاد گردد خسته کننده است.

ص: 263

و این امر مرا نگران ساخته که پیوسته هنگامى که مرا نگاه مى کند نگاهش کوتاه و بى رمق است. (گویى نمى خواهد مرا ببیند).(1)

شاعر پارسى زبان نیز مى گوید:

رهرو آن نیست گهى تند و گهى خسته رود *** رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود

مرحوم سید رضى در کتاب المجازات النبویة حدیثى در این زمینه از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نقل مى کند: «إِنَّ هَذَا الدِّینَ مَتِینٌ فَأَوْغِلْ فِیهِ بِرِفْقٍ وَ لاَ تُبَغِّضْ إِلَى نَفْسِکَ عِبَادَةَ اللَّهِ فَإِنَّ الْمُنْبَتَّ لاَ أَرْضاً قَطَعَ وَ لاَ ظَهْراً أَبْقَى؛ این دین متین و استوار است. با رفق و مدارا در آن رفتار کن و عبادت خداوند را (براثر افراط و زیاده روى) منفور و مبغوض خود نساز زیرا کسى که افراط در سِیر مى کند نه به مقصد مى رسد و نه مرکب خود را سالم باقى مى گذارد».(2)

در حدیث دیگرى که در کتاب شریف کافى آمده است مى خوانیم که امام سجاد (علیه السلام) مى فرماید: «إِنِّى لاَُحِبُّ أَنْ أُدَاوِمَ عَلَى الْعَمَلِ وَ إِنْ قَلَّ؛ من دوست دارم کارهاى نیک را ادامه دهم هر چند کم باشد».(3)

اهمیت این موضوع به اندازه اى است که مرحوم کلینى در جلد دوم اصول کافى بابى تحت عنوان «استواء العمل والمداوة علیه» آورده و با سند معتبر این حدیث را از امام صادق (علیه السلام) نقل کرده است: «إِذَا کَانَ الرَّجُلُ عَلَى عَمَلٍ فَلْیدُمْ عَلَیهِ سَنَةً ثُمَّ یتَحَوَّلُ عَنْهُ إِنْ شَاءَ إِلَى غَیرِهِ وَ ذَلِکَ أَنَّ لَیلَةَ الْقَدْرِ یکُونُ فِیهَا فِى عَامِهِ ذَلِکَ مَا شَاءَ اللَّهُ أَنْ یکُونَ؛ هنگامى که کسى کار نیکى انجام مى دهد حداقل یک سال آن را ادامه دهد سپس اگر مایل بود کار نیک دیگرى به جاى آن انتخاب کند و این به

ص: 264


1- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 20، ص 94.
2- المجازات النبویه، ص 244؛ بحارالانوار، ج 68، ص 218، ح 23.
3- کافى، ج 2، ص 83، ح 4.

دلیل آن است که شب قدر در آن یک سال خواهد بود و این چیزى است که خداوند مى خواهد انجام شود. (اشاره به این که خداوند مى خواهد اعمال نیک مصادف با شب قدر شود تا ارزش آن بسیار فزونى یابد)».(1)

* * *

ص: 265


1- کافى، ج 2، ص 82، ح 1.

ص: 266

گفتار حکیمانه 445

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَام

إِذَا کَانَ فِی رَجُلٍ خَلَّةٌ رَائِقَةٌ، فَانْتَظِرُوا أَخَوَاتِهَا.

امام (علیه السلام) فرمود:

هرگاه در انسانى خوى و خصلت خوشایندى باشد انتظار همانندهایش را نیز (در او) داشته باشید.(1)

ص: 267


1- سند گفتار حکیمانه: در مصادر نهج البلاغه تنها منبع دیگرى که براى این کلام شریف ذکر شده مجمع الامثال میدانى است که از علماى قرن پنجم محسوب مى شود که آن را با تفاوت مختصرى نقل کرده است (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 307).

شرح و تفسیر: پیوند اخلاق نیک با یکدیگر

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه اشاره به نکته اى مى کند که براى شناخت باطن اشخاص غالباً مفید وموثر است، مى فرماید: «هرگاه در انسانى خوى و خصلت خوب و خوشایندى باشد انتظار همانن دهایش را نیز (در او) داشته باشید»؛ (إِذَا کَانَ فِی رَجُلٍ خَلَّةٌ رَائِقَةٌ، فَانْتَظِرُوا أَخَوَاتِهَا).

«خَلَّةٌ» (به فتح خاء و تشدید لام) به معناى خصلت و خوى و صفات اخلاقى است.

«رَائِقَةٌ» از ماده «روق» (بر وزن ذوق) به معناى زیبا بودن و جلب توجه کردن است و در بعضى از نسخ «رائعة» آمده است که همان معنا را مى رساند.

طبیعى است که وقتى بر شاخه درختى میوه خوب و جالبى ببینیم دور از انتظار نیست که همانند آن در شاخه هاى دیگر نیز یافت شود. همچنین هرگاه انسان در جایى به قطعه سنگ قیمتى اى برخورد کند چه بسا که نشانه وجود معدنى از آن در آن جا باشد.

این سخن در وجود انسان دلیل روشنى دارد و آن این که کارهایى که انسان به طور مکرر انجام مى دهد یک ریشه باطنى دارد که در نهاد اوست واین ریشه باطنى سبب مى شود که مشابهات آن نیز در وى ظاهر گردد.

همان گونه که عکس آن نیز چنین است؛ هرگاه ببینیم انسانى بدزبان و فحاش

ص: 268

است غالباً پى مى بریم که در کارهاى دیگر نیز در مسیر غلط و ناپسند قرار دارد از چنین انسانى نمى توان انتظار امانت دارى و صداقت داشت.

به تعبیر دیگر، نیکى ها و بدى ها غالباً به هم پیوسته اند گویى یکدیگر را صدا مى زنند و دعوت مى کنند.

البته ممکن است استثنائاتى وجود داشته باشد که شخصى تنها یک صفت خوب یا یک صفت بد داشته باشد و بقیه صفاتش با آن هماهنگ نباشد ولى همان گونه که اشاره شد این ها جنبه استثنایى دارد نه قاعده کلى.

به هر حال این گفتار حکیمانه دو پیام براى ما دارد: پیام اول درمورد انسان شناسى است که براى شناخت افراد، غالباً مى توان روى یکى از صفات خوب یا بد آن ها تکیه کرد و آن را نشانه اى براى بقیه صفات دانست.

دوم این که در تهذیب نفس باید مراقب باشیم که اگر صفت زشتى در ما پیدا شد انتظار نفوذ بقیه زشتى ها را هم داشته باشیم و اگر توانستیم صفت خوبى را در خود ریشه دار کنیم باید به آینده خویش امیدوار باشیم که در پرتو آن، صفات دیگر نیز ممکن است رویش پیدا کند.

نکته: صفات اخلاقى کلیدى

از یک نظر تقریبآ تمام صفات اخلاقى در جهت اخلاق حسنه یا رذیله با هم پیوند دارند و هرکدام همجنس خود را صدا مى زنند. همان گونه که در گفتار حکیمانه بالا امام (علیه السلام) به آن اشاره فرموده است.

ولى در میان ویژگى هاى اخلاقى، بعضى جنبه کلیدى داشته و با صفات دیگر که همجنس آن ها هستند پیوند محکمى دارند و در روایات اسلامى نیز به آن اشاره شده است.

ص: 269

از جمله آن ها دروغ است که سرچشمه گناهان بسیارى است. رشوه خوارى، ظلم، غش در معامله، پایمال کردن حقوق مردم، اهانت به اشخاص و کمک به ظالمان در بسیارى از موارد با دروغ پیوند نزدیک دارند. به همین دلیل در روایت معروفى که از امام حسن عسکرى (علیه السلام) نقل شده است مى خوانیم: «جُعِلَتِ الْخَبَائِثُ فِى بَیتٍ وَ جُعِلَ مِفْتَاحُهُ الْکَذِبُ؛ تمام زشتى ها در اتاقى گذاشته شده و درِ آن قفل است و کلید آن دروغ مى باشد».(1)

در روایات اسلامى شراب و مسکرات نیز از گناهان کلیدى ذکر شده چراکه وقتى انسان مست شد هر کار خلاف اخلاق و هر جنایتى ممکن است از او سر بزند و لذا در ذیل روایتى مشابه روایت بالا که از امام باقر (علیه السلام) نقل شده مى خوانیم : «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَعَلَ لِلشَّرِّ أَقْفَالاً وَ جَعَلَ مَفَاتِیحَ تِلْکَ الْأَقْفَالِ الشَّرَابَ وَ الْکَذِبُ شَرٌّ مِنَ الشَّرَابِ؛ خداوند متعال براى شر وزشتى ها قفل هایى گذاشته و کلیدهاى آن قفل ها را شراب قرار داده و دروغ از شراب هم بدتر است».(2)

روشن است که یک عامل مهم بازدارنده در برابر زشتى ها عقل است و شراب عقل انسانى را از کار مى اندازد و او را آماده هر زشتى اى مى کند.

درمورد صفت رذیله بخل نیز حدیثى از امام (علیه السلام) در حکمت 378 آمده بود: «الْبُخْلُ جَامِعٌ لِمَسَاوِى الْعُیوبِ وَ هُوَ زِمَامٌ یقَادُ بِهِ إِلَى کُلِّ سُوءٍ؛ بخل، جامع تمام عیب هاست و در حقیقت افسارى است که انسان را به سوى هر بدى اى مى کشاند».

در حدیث دیگرى از امام صادق (علیه السلام) آمده است: «الْغَضَبُ مِفْتَاحُ کُلِّ شَرٍّ؛ خشم، کلید همه بدى هاست».(3)

ص: 270


1- بحارالانوار، ج 69، ص 263، ح 46.
2- کافى، ج 2، ص 338، ح 3.
3- کافى، ج 2، ص 303، ح 3.

زیرا روشن است که در چنین حالتى کنترل عقل از تمام وجود انسان زایل مى شود و گاه انسان به صورت دیوانه اى درمى آید که هر کار خلافى را ممکن است انجام دهد.

و از همه فراتر حب افراطى به دنیاست که انسان را وادار به هر کار زشتى مى کند تا به هدف و مقصود خود که مال و مقام و جاه و جلال مادى است برسد. به همین دلیل در روایت معروف نبوى آمده است: «حُبُّ الدُّنْیا رَأْسُ کُلِّ خَطِیئَة».(1)

در حدیث مشروح ترى از امام على بن الحسین (علیه السلام) که در ذیل حکمت 371 آوردیم مى خوانیم که امام (علیه السلام) بعد از آنى که تکبر و حرص و حسد را سرچشمه گناهان دیگر مى شمرد در پایان مى فرماید: «فَاجْتَمَعْنَ کُلُّهُنَّ فِى حُبِّ الدُّنْیا فَقَالَ الْأَنْبِیاءُ وَ الْعُلَمَاءُ بَعْدَ مَعْرِفَةِ ذَلِکَ حُبُّ الدُّنْیا رَأْسُ کُلِّ خَطِیئَة؛ همه این ها در حب دنیا جمع است و لذا پیغمبران و (بعد از آنها) دانشمندان با مشاهده این معنا گفته اند: حب دنیا سرچشمه همه گناهان است».(2)

این درمورد صفات زشت است که جنبه کلیدى دارد. درمورد اخلاق فضیله و صفات برجسته نیز همان معنا صادق است. حب آخرت و عشق به پروردگار و خوف از نافرمانى خداوند سرچشمه همه نیکى هاست همان گونه که در حدیثى از معصومین (علیهم السلام) آمده است: «أَنَّ أَصْلَ کُلِّ خَیرٍ فِى الدُّنْیا وَ الاْخِرَةِ شَىءٌ وَاحِدٌ وَ هُوَ الْخَوْفُ مِنَ اللَّهِ تَعَالَى؛ ریشه هر نیکى در دنیا وآخرت یک چیز است و آن ترس از نافرمانى خداوند است».(3)

همچنین در برابر احادیث سابق که از امام حسن عسکرى و امام باقر و امام سجاد: درباره حب دنیا نقل کردیم در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم:

ص: 271


1- بحارالانوار، ج 51، ص 258.
2- کافى، ج 2، ص 131، ح 11.
3- مستدرک الوسائل، ج 11، ص 235، ح 26.

«جُعِلَ الْخَیرُ کُلُّهُ فِى بَیتٍ وَ جُعِلَ مِفْتَاحُهُ الزُّهْدَ فِى الدُّنْیا؛ تمام نیکى ها و خیرات در اتاقى نهاده شده و کلید آن زهد در دنیاست».(1)

* * *

ص: 272


1- کافى، ج 2، ص 128، ح 2.

گفتار حکیمانه 446

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَام

لغالب بن صعصعة أبی الفرزدق، فی کلام دار بینهما: مَا فَعَلَتْ إِبِلُکَ آلْکَثِیرَةُ؟ قَالَ: دَغْذَغَتْهَا آلْحُقُوقُ یَا أَمِیرَ آلْمُؤْمِنِینَ. فقال (علیه السلام): ذلِکَ أَحْمَدُ سُبُلِهَا.

امام (علیه السلام) در سخنى که بین او و مردى به نام غالب بن صعصعه، پدر فرزدق، رد و بدل شد چنین فرمود: شتران فراوانت چه شدند؟ غالب عرض کرد: اى امیرمؤمنان! حقوق واجب (اداى زکات)، آن ها را پراکنده ساخت (و چیز چندانى براى من باقى نمانده است). امام (علیه السلام) فرمود: این بهترین راه مصرف آن ها بود.(1)

ص: 273


1- سند گفتار حکیمانه: در مصادر علاوه بر اشاره به روایت مشروحى که از ابن ابى الحدید نقل کرده و این کلام حکیمانه بخشى از آن است مى گوید: از تعبیرات این روایت استفاده مى شود که این کلام در میان راویان روایات مشهور بوده است. و نیز از ابن اثیر در کتاب نهایه بخشى از آن را نقل مى کند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 307).اضافه مى کنیم که این ماجرا و این گفتار حکیمانه در کتاب هاى زیاد دیگرى نقل شده است از جمله ابن عساکر آن را در کتاب تاریخ دمشق (ج 74، ص 50) آورده همچنین در ربیع الابرار زمخشرى (ج 2،ص 256) و در التذکرة الحمدونیة (ج 2، ص 264) آمده است.

شرح وتفسیر: بهترین مصرف مال

امام (علیه السلام) در این گفتار نورانى که در میان او و پدر فرزدق، غالب بن صعصعه، رد و بدل شد چنین فرمود: «شتران فراوانت چه شدند؟ غالب عرض کرد: اى امیرمومنان! حقوق واجب (اداى زکات)، آن ها را پراکنده ساخت (و چیز چندانى براى من باقى نمانده است). امام (علیه السلام) فرمود: این بهترین راه مصرف آن ها بود»؛ (و قال (علیه السلام) لغالب بن صعصعة أبی الفرزدق، فی کلام دار بینهما: مَا فَعَلَتْ إِبِلُکَ آلْکَثِیرَةُ؟ قَالَ: دَغْذَغَتْهَا آلْحُقُوقُ یَا أَمِیرَ آلْمُؤْمِنِینَ. فقال (علیه السلام): ذلِکَ أَحْمَدُ سُبُلِهَا).

در بسیارى از کتب و از جمله تاریخ مدینه دمشق (نوشته ابن عساکر، متوفاى 571) این ماجرا به صورت گسترده ترى نقل شده است. او مى نویسد: فرزدق (شاعر معروف) در طفولیت همراه پدرش خدمت امیرمؤمنان على بن ابى طالب (علیه السلام) رسید. فرزدق مى گوید: هنگامى که با پدرم خدمت امام (علیه السلام) رسیدیم در برابر او شمشیرهایى بود که آن ها را آزمایش مى کرد. رو به پدرم کرد و فرمود: تو کیستى؟ پدرم گفت: غالب بن صعصعه. فرمود: تو همان کسى هستى که شتران فراوان داشتى؟ عرض کرد: آرى. فرمود: با آن ها چه کردى؟ عرض کرد: مشکلات و حقوق (زکات)، آن ها را پراکنده ساخت. فرمود: این بهترین راه مصرف آن ها بود. سپس فرمود: این کودک که با توست کیست؟ عرض کرد: فرزندم همام (فرزدق) است. او در این سن و سال شعر مى گوید. فرمود: قرآن به او تعلیم کن که قرآن براى او بهتر است.(1)

ص: 274


1- تاریخ مدینه دمشق، ج 74، ص 50.

ابن ابى الحدید اضافه اى بر این سخن دارد و آن این است که فرزدق مى گوید: پیوسته سفارش على (علیه السلام) در ذهن من بود تا زمانى که خود را مقید کردم و سوگند یاد کردم که تا قرآن را حفظ نکنم دست برندارم.(1)

در بسیارى از نسخ نهج البلاغه و کتب دیگرى که این جمله در آن ها نقل شده است به جاى «دغذغة»، «ذعذعة» آمده که از نظر معنا تناسب بیشترى دارد زیرا «دغدغة» به معناى تحریک کردن و قلقلک دادن است که در این جا تناسبى ندارد در حالى که «ذعذعة» به معناى پراکنده کردن و متفرق ساختن است که مناسب محل کلام مى باشد و به نظر مى رسد نسخه صبحى صالح در این جا نادرست باشد.

نکته ها

1. اهمیت زکات

مى دانیم که زکات به آن نُه چیزى که تعلق مى گیرد هر سال تکرار مى شود تا زمانى که مورد زکات از حد نصاب بیفتد. به خلاف خمس که هر مالى را یک بار خمس مى دهند.

مثلاً کسى که داراى یکصد رأس گاو یا گوسفند است باید زکات مال خود را که در حدود دو و نیم درصد است (با رعایت نصاب هاى مختلفى که در آن است) بپردازد و سال بعد هم اگر همان گاو یا گوسفندان را داشته باشد مجددآ زکات به آن تعلق مى گیرد تا زمانى که از حد نصاب پایین بیاید. (آخرین حد نصاب در گاو 30 رأس و در گوسفند 40 رأس و در شتر 5 نفر است).

شاید منظور غالب بن صعصعه این بوده که من پیوسته زکات شترانم را پرداختم و چیزى بر آن نیفزودم تا از آخرین نصاب گذشت.

امام (علیه السلام) مى فرماید: چه مصرفى بهتر از این که آن ها را ذخیره یوم المعاد خود

ص: 275


1- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 20، ص 95.

ساخته اى و به نیازمندان کمک کرده اى و سلامت و عافیت را براى خود خریدارى نموده اى.

این احتمال نیز وجود دارد که منظور از حقوق در جمله «ذَعذَعَتْهَا الْحُقُوقُ» تنها زکات نباشد بلکه حقوق واجب یا مستحب دیگر را نیز شامل شود از جمله استفاده کردن از آن در راه جهاد و کارهاى خیر دیگر، همان گونه که مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار در توضیح همین عبارت فرموده است.(1)

قرآن مجید نیز مى فرماید :(مَا عِنْدَکُمْ یَنفَدُ وَ مَا عِنْدَاللهِ بَاقٍ)؛ «آنچه نزد شماست سرانجام از بین مى رود ولى آنچه نزد خدا ذخیره شده باقى و برقرار است».(2)

ولى بعضى از افراد ناآگاه یا ضعیف الایمان چنین مى پندارند که اگر چیزى از اموال خود را در راه خدا هزینه کنند از اموال آن ها کاسته شده و گرفتار نوعى غرامت شده اند. همان گونه که قرآن مجید درباره اینگونه اشخاص مى فرماید: (وَ مِنَ الأَعْرَابِ مَنْ یَتَّخِذُ مَا یُنفِقُ مَغْرَمآ وَ یَتَرَبَّصُ بِکُمُ الدَّوَائِرَ عَلَیْهِمْ دَائِرَةُ السَّوْءِ وَ اللهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ)؛ «گروهى از (این) اعراب بادیه نشین، چیزى را که (در راه خدا) انفاق مى کنند، غرامت محسوب مى دارند؛ و انتظار حوادث دردناکى براى شما مى کشند؛ حوادث دردناک براى خود آنهاست؛ و خداوند شنوا و داناست!».(3)

این سخن را با حدیثى از امام على بن موسى الرضا (علیه السلام) پایان مى دهیم: «إِنَّ صَاحِبَ النِّعْمَةِ عَلَى خَطَرٍ إِنَّهُ یجِبُ عَلَیهِ حُقُوقُ اللَّهِ فِیهَا وَ اللَّهِ إِنَّهُ لَتَکُونُ عَلَى النِّعَمُ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَمَا أَزَالُ مِنْهَا عَلَى وَجَلٍ وَ حَرَّکَ یدَهُ حَتَّى أَخْرُجَ مِنَ الْحُقُوقِ الَّتِى تَجِبُ لِلَّهِ عَلَى فِیهَا فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ أَنْتَ فِى قَدْرِکَ تَخَافُ هَذَا قَالَ نَعَمْ فَأَحْمَدُ رَبِّى عَلَى مَا مَنَّ بِهِ عَلَى؛ کسانى که صاحب نعمتى هستند در خطرند تا حقوق واجب

ص: 276


1- بحارالانوار، ج 34، ص 322.
2- نحل، آیه 96.
3- توبه، آیه 98.

آن را بپردازند. به خدا سوگند هنگامى که نعمت هایى از سوى خداوند متعال به من مى رسد من ترسانم - در این جا امام (علیه السلام) دست خود را به نشانه وحشت و اضطراب تکان داد - تا زمانى که حقوقى را که براى خداوند در آن بر من واجب است بپردازم. راوى عرض مى کند: فدایت شوم شما هم با آن مقام و منزلتى که دارید باز بیمناکید؟ فرمود: آرى من خدا را براى نعمت هایى که به من بخشیده است حمد و ستایش مى کنم».(1)

2. صعصعه و غالب و فرزدق کیستند؟

فرزدق همان شاعر معروفى است که نام اصلى اش همام و لقبش فرزدق بود و اشعار او درباره امام زین العابدین (علیه السلام) در برابر هشام بن عبدالملک در کنار خانه خدا او را مشهور ساخته است که در آن اشعار بسیار بلند و زیبا و پرمعنایش مقام امام (علیه السلام) را به بهترین وجه در مقابل دشمنش بیان کرد و از عواقب آن نیز نترسید.

و در جریان کربلا هنگامى که خبر از آن حادثه خونین شد جمله تکان دهنده اى بیان کرد. گفت: اگر عرب به دلیل شهادت فرزند بهترین فرد عرب خشم گیرد و یکپارچه بر ضد آن قاتلان قیام کند سبب دوام عزت و کرامت آن ها خواهد شد و اگر کوتاهى کند و حرکتى انجام ندهد براى همیشه از سوى خداوند به ذلت گرفتار خواهد شد. و این بیت را دراین باره گفت:

و انتم لا تثار لابنِ خَیرِکم *** فالقُوا السّلاحَ و اغزِلوا بالمَغازِل

اگر براى خونخواهى فرزند بهترین فردتان قیام نمى کنید سلاح ها را کنار بگذارید و همانند پیرزنان مشغول پشم ریسى شوید.

فرزدق از همان کودکى شعر مى گفت. مردى غیور و بسیار شجاع

ص: 277


1- کافى، ج 3، ص 503، ح 19.

و باشخصیت بود. در کتاب الاعلام زرکلى آمده است که اگر اشعار فرزدق نبود یک سوم لغت عرب و نیمى از اخبار تاریخى آن ها از میان مى رفت. او در سال 110 هجرى چشم از جهان فرو بست.(1)

اما غالب، پدر فرزدق طبق گفته زرکلى در الاعلام، مردى بسیار باسخاوت و از قبیله بنى تمیم بود به قدرى در سخاوت مشهور بود که حتى بعد از مردنش افرادى که گرفتار فقر مى شدند به قبر او پناه مى بردند که در یکى از این حادثه ها فرزدق زنى را دید که به قبر پدرش، غالب، پناه آورده است، سوال کرد: مشکلت چیست؟ او مشکل خود را فقر بیان کرد و فرزدق مشکل او را به نحو کامل حل نمود. غالب در حدود سال چهل قمرى چشم از جهان فرو بست.

پدر غالب نیز که جد فرزدق بوده و صعصعة بن ناجیة نام داشت مرد بسیار سخاوتمندى بود که سخاوت خود را براى فرزندانش نیز به یادگار گذاشت.

در حالات او نوشته اند که این انسان آزاده شریف در عصر جاهلیت با بسیارى از عادات زشت آن ها مبارزه مى کرد تا آن جا که سیصد و شصت دختر را که پدرانشان مى خواستند آن ها را زنده به گور کنند از پدرانشان خرید و از مرگ نجات داد. حتى در یک مورد براى نجات نوزاد دخترى که پدرش تصمیم بر قتل او گرفته بود مرکب سوارى خود را به اضافه دو شتر به پدر آن دختر داد. هنگامى که این خبر به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) رسید فرمود: کار بسیار بزرگى انجام دادى و پاداش تو نزد خدا محفوظ است و حتى فرمود: همین پاداش براى تو بس که خداوند به سبب آن، نعمت اسلام را بر تو ارزانى داشت.

وفات او را بعد از سال (صلی الله علیه و آله) هجرى نوشته اند.(2)

ص: 278


1- الاعلام زرکلى، مدخل همّام بن غالب.
2- براى توضیح بیشتر به شرح نهج البلاغه مرحوم شوشترى، ج 13، ص 226 و الاعلام زرکلى مراجعه شود.

گفتار حکیمانه 447

اشاره

وَ قَالَ عَلَیهِ السَّلَام

مَنِ آتَّجَرَ بِغَیْرِ فِقْهٍ فَقَدِ آرْتَطَمَ فِی آلرِّبَا.

امام (علیه السلام) فرمود:

کسى که بدون آگاهى (از احکام الهى) به تجارت پردازد در رباخوارى غوطه ور مى شود.(1)

ص: 279


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم کلینى پیش از سید رضى این گفتار حکیمانه را در فروع کافى، کتاب المعیشه، فروع کافى مسندآ از امام صادق (علیه السلام) از امیرمؤمنان على (علیه السلام) نقل مى کند همچنین صدوق با اضافه اى در من لایحضره الفقیه.(مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 307).

شرح وتفسیر: هشدار به بازرگانان

امام (علیه السلام) در این جا به تجار هشدار مى دهد که احکام فقه اسلامى را مخصوصاً در مسائل مربوط به ربا فرا گیرند تا گرفتار رباخوارى نشوند. مى فرماید: «کسى که بدون آگاهى (از احکام اسلام) به تجارت بپردازد در رباخوارى غوطه ور مى شود»؛ (مَنِ آتَّجَرَ بِغَیْرِ فِقْهٍ فَقَدِ آرْتَطَمَ فِی آلرِّبَا).

«اتجر» و«تَجَرَ» هر دو به معناى تجارت کردن و خرید و فروش نمودن است.

«ارتطم» از ماده «رطم» (بر وزن ختم) به معناى فرو رفتن در چیزى است که امکان بیرون آمدن از آن نیست و معمولاً تشبیه به گل ولاى عمیق و باتلاق مى کنند که وقتى کسى در آن بیفتد قادر به خروج نمى باشد. در لسان العرب، ارتطام را به معناى فرو رفتن در چیزى دانسته است که اگر هم کسى بتواند از آن بیرون بیاید با اندوه و غم سنگینى خواهد بود.

روشن است که ورود در هر کارى بدون آگاهى از مسائل مربوط به آن، مشکل آفرین است به خصوص ورود در تجارت با عدم آگاهى از فقه اسلامى انسان را گرفتار معاملات حرام و اعمال نامشروع مى کند و دلیل آن این است که فقه اسلامى در امر تجارت و خرید و فروش دستورات دقیقى دارد که بخشى از مهمترین آن دستورات مربوط به رباست.

در فقه اسلامى دو نوع ربا داریم: یکى رباى معاملى و آن خرید و فروش

ص: 280

جنسى در مقابل جنس مشابه آن با تفاضل است. مثلاً خریدن یک تن گندم نامرغوب در مقابل نیم تن گندم مرغوب. این کار، ربا و حرام است. همچنین در مورد اشیاء دیگر.

در این که چه چیزهایى با یکدیگر همجنس مى باشند در میان فقها گفتگوهاى زیادى است تا آن جا که حتى گروهى کره و روغن را با شیر یک جنس مى دانند و خرید و فروش آن ها را با تفاضل، ربا مى شمارند و شرح این اجناس و بحث هاى مربوط به آن ها در کتب فقهى به صورت گسترده آمده است.

نوع دوم، رباى قرضى است و آن این که انسان چیزى به دیگرى وام بدهد و در مقابل آن اضافه اى بگیرد و جالب این که این اضافه ممکن است از قبیل همان جنس باشد مانند دادن یک میلیون پول نقد به کسى در برابر گرفتن یک میلیون و نیم، بعد از گذشتن یک سال، و یا از غیر آن جنس باشد و حتى اگر کسى چیزى را به دیگرى وام بدهد و بگوید براى پدرم فلان سوره قرآن را نیز بخوان، این را هم نوعى ربا مى دانند و یا خدمات دیگر که ارزشى دارد. همان گونه که در حدیث معروفى از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) آمده است که فرمود: «کُلُّ قَرضٍ جَرّ منفعةً فهو وَجهٌ مِن وجوهِ الرِّبا؛ هر وامى که جذب منفعتى کند نوعى رباست».(1)

یعنى هر شرطى که سودى را براى دهنده قرض به بار آورد ربا محسوب مى شود خواه مبلغ اضافى باشد یا انجام کارى و یا حتى شرط معامله به مثل که در برابر این وام بعدآ وامى به او بپردازد. تمام این ها از اشکال رباست.

با توجه به پیچیدگى هایى که در مسأله ربا وجود دارد کسى که وارد میدان تجارت بشود و آگاهى از این مسائل نداشته باشد احتمال بسیار مى رود که گرفتار رباخوارى شود.

ص: 281


1- السنن الکبرى للبیهقى، ج 5، ص 350.

عده اى از شارحان نهج البلاغه پیچیدگى هاى حکمى مسأله ربا را نیز در این جا مطرح کرده اند که در رباى معاملى چه چیزهایى همجنس است و چه چیزهایى همجنس نیست که شبیه آن را در رباى قرضى و این که چه چیزهایى شرط اضافى محسوب مى شود و چه چیزهایى محسوب نمى شود مى توان تصور کرد.

ولى باید توجه داشت که اختلافات حکمى مشکلى ایجاد نمى کند زیرا مجتهد بعد از تلاش و کوشش اگر گرفتار خطا بشود معذور است و امام (علیه السلام) در این زمینه هشدار نداده است بلکه نظر مبارک امام (علیه السلام) اشتباهى است که در تشخیص موضوع براى ناآگاهان پیدا مى شود و اگر در فراگرفتن مسائل مربوط به ربا و کسب هاى حلال و حرام کوتاهى کرده باشند مشکل بیشتر مى شود.

در تأیید این سخن در روایتى که ذیل گفتار حکیمانه مورد بحث در کتاب شریف کافى آمده است مى خوانیم که امیرمؤمنان (علیه السلام) مى فرمود: «لاَ یقْعُدَنَّ فِى السُّوقِ إِلاَّ مَنْ یعْقِلُ الشِّرَاءَ وَ الْبَیعَ؛ کسى در بازار ننشیند مگر این که احکام خرید و فروش را به خوبى بداند».(1)

و در حدیث دیگرى که اصبغ بن نباته از آن حضرت نقل مى کند مى خوانیم که امیرمؤمنان (علیه السلام) بر منبر مى فرمود: «یا مَعْشَرَ التُّجَّارِ الْفِقْهَ ثُمَّ الْمَتْجَرَ الْفِقْهَ ثُمَّ الْمَتْجَرَ الْفِقْهَ ثُمَّ الْمَتْجَرَ وَ اللَّهِ لَلرِّبَا فِى هَذِهِ الأُمَّةِ أَخْفَى مِنْ دَبِیبِ النَّمْلِ عَلَى الصَّفَا شُوبُوا أَیمَانَکُمْ بِالصِّدْقِ التَّاجِرُ فَاجِرٌ وَ الْفَاجِرُ فِى النَّارِ إِلاَّ مَنْ أَخَذَ الْحَقَّ وَ أَعْطَى الْحَقَّ؛ اى جمعیت تجار! اول آگاهى بر مسائل سپس تجارت، و این سخن را سه بار تکرار نمود آنگاه فرمود: به خدا سوگند ربا در میان این امت پنهان تر است از جنبش مورچه بر سنگ سخت. ایمان خود را با حق بیامیزید. تاجر، فاجر است و فاجر در دوزخ است مگر کسى که حق بدهد و حق بستاند».(2)

ص: 282


1- کافى، ج 5، ص 154، ح 23.
2- کافى، ج 5، ص 150، ح 1.

نکته: خطرات ربا

مى دانیم در اسلام درباره تحریم ربا تأکید بسیار فراوانى شده تا آن جا که به رباخواران از سوى خدا اعلام جنگ شده است: (فَإِنْ لَّمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِّنَ اللهِ وَ رَسُولِهِ)؛ «اگر دست از رباخوارى برندارید خدا و پیامبرش به شما اعلام جنگ مى کنند».(1)

آیات دیگرى در قرآن مجید از سرنوشت شوم رباخواران در روز قیامت و شامل آن ها شدن عذاب الهى در این دنیا نیز خبر مى دهد.

این حکم اسلامى بسیار حساب شده و حکیمانه است زیرا جامعه اى که رباخوارى در آن رایج گردد به زودى به دو گروه فقیر و ثروتمند تقسیم مى شود. ثروتمندانى که بدون کار کردن، هر روز آلاف و الوفى درآمد دارند و زحمت کشانى که هر چه زحمت مى کشند باید در جیب رباخواران بریزند.

مفاسد شدید رباخوارى را در دنیاى امروز با چشم مى بینیم تا آن جا که در عصر ما بحران هاى شدیدى در امور اقتصادى کشورهاى بزرگ دنیا پیدا شده که یکى از علل مهم آن همین مسأله رباخوارى است که حتى امروز که این بحث را مى نویسیم هنوز از تنگناى آن بحران ها خارج نشده اند و آینده روشنى در پیش ندارند.

از این گذشته، رباخوارى مسائل اخلاقى را درهم مى کوبد و سبب کینه شدید قشرهاى ضعیف جامعه از ثروتمندان رباخوار مى شود که گاه براثر تراکم کینه ها شورش هاى عظیمى جامعه را فرامى گیرد.

یکى از مشکلات دنیاى امروز بانک هاى رباخوار است که رباخوارى در تار

ص: 283


1- بقره، آیه 279.

و پود آن ها تنیده و هر چه مصلحان خیراندیش اسلامى مى کوشند که رباخوارى را از آن حذف کنند باز به صورت دیگرى ورود پیدا مى کند و کار به جایى مى رسد که همه جامعه را آلوده مى سازد. آن گونه که در حدیث نبوى آمده است: «یأْتِى عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ لاَ یبْقَى أَحَدٌ إِلاَّ أَکَلَ الرِّبَا فَإِنْ لَمْ یأْکُلْهُ أَصَابَهُ مِنْ غُبَارِهِ؛ زمانى براى مردم فرا مى رسد که همه رباخوار مى شوند و اگر کسى رباخوار نباشد گرد وغبار ربا بر دامن او مى نشیند».(1)

البته اگر قراردادى بین وام دهنده و وام گیرنده نباشد ولى وام گیرنده به عنوان یک کار اخلاقى و تشکر از دهنده وام به هنگام پس دادن وام، هدیه اى بر آن بیفزاید شرعآ اشکالى ندارد. مهم آن است که وام دهنده خود را طلبکار چیزى نداند و مطالبه سودى نکند؛ خواه کم باشد یا زیاد.(2)

ص: 284


1- مستدرک الوسائل، ج 13، ص 333، ح 18.
2- براى توضیح بیشتر درباره ربا، خطرات ربا و مضرات آن مى توانید به کتاب بانکدارى اسلامى مراجعه کنید.

گفتار حکیمانه 448

اشاره

وَ قَالَ عَلَیهِ السَّلَام

مَنْ عَظَّمَ صِغَارَ آلْمَصَائِبِ آبْتَلاَهُ آللّهُ بِکِبَارِهَا.

امام (علیه السلام) فرمود:

کسى که مصیبت هاى کوچک را بزرگ شمارد خداوند او را به مصائب بزرگ مبتلا مى سازد.(1)

ص: 285


1- سند گفتار حکیمانه: میدانى این کلام شریف را در کتاب خود، مجمع الامثال آورده و قرائنى در کتاب اوست که نشان مى دهد روایات خود از على (علیه السلام) را از منبع دیگرى نقل کرده است. ابن طلحه شافعى نیز در مطالب السوول این گفتار حکیمانه را در ضمن سخنان دیگرى از امیرمؤمنان على (علیه السلام) آورده است. (مصادر نهج البلاغه،ج 4، ص 308). اضافه مى کنیم که مرحوم راوندى (متوفاى 573) این کلام شریف را همراه کلام دیگرى از على (علیه السلام) نقل مى کند. (دعوات راوندى، ص 169، ح 473).

شرح وتفسیر: مصائب کوچک را بزرگ نشمرید

امام (علیه السلام) در این گفتار کوتاه حکیمانه به تمام کسانى که گرفتار پاره اى از مسائل مى شوند هشدار مى دهد که ناشکرى نکنند مبادا گرفتار مصیبت هاى فزون ترى شوند. مى فرماید: «کسى که مصیبت هاى کوچک را بزرگ شمارد خداوند او را به مصائب بزرگ مبتلا مى کند»؛ (مَنْ عَظَّمَ صِغَارَ آلْمَصَائِبِ آبْتَلاَهُ آللّهُ بِکِبَارِهَا).

زندگى این جهان خالى از مصائب نیست منتها هر کسى به یک شکل گرفتار مصیبت مى شود. آیا مى توان کسى را پیدا کرد که در تمام عمر مصیبتى ندیده باشد؟ آیا طول عمر که یکى از مواهب الهى است همواره توأم با تلخى مصائب دوستان و بستگان و آشنایان نیست؟ آیا افرادى که از عمر طولانى برخوردارند در پایان کار که مصداق ارذل العمر است گرفتار انواع بیمارى ها نمى شوند؟

شکست در ازدواج، بیمارى فرزندان، مشکلات کسب و کار، از دست دادن عزیزان، عوارض ناشى از خشکسالى ها و مانند آن، مصائبى است که هر کس به یک یا چند مورد از آن گرفتار است.

و همان گونه که در مباحث توحیدى آورده ایم بروز این حوادث فلسفه هاى زیادى دارد. گاه آزمایش و امتحان است، گاه کفاره گناهان، گاه زنگ بیدارباش و گاه در ظاهر مصیبت است و در باطن موهبت و رحمت و به طور دقیق نمى توان تعیین کرد که هر مصیبتى از کجا سرچشمه گرفته هر چند در بعضى از موارد قرائنى براى شناخت سرچشمه وجود دارد.

ص: 286

با این حال چرا و چگونه ممکن است انسان به مجرد مشاهده مصیبتى زبان به شکایت و ناشکرى بگشاید و بى تابى کند و آه و ناله سر دهد؟

اى بسا خداوند رحیم مصیبت کوچک ترى را براى جلوگیرى از مصیبت بزرگ ترى براى بنده اش فرستاده است.

در هر حال آن ها که در برابر مصیبت هاى کوچک جزع و فزع و بى تابى مى کنند و زبان به شکایت مى گشایند با این کار خود، مستحق مصیبت هاى بزرگترى مى شوند و به عکس اگر شکر الهى را به جا آورند و حتى آن را به عنوان موهبتى از ناحیه او پذیرا شوند چه بسا خداوند مواهب مهمى نصیب آن ها کند که آن مصیبت در برابر آن کوچک و ناچیز است.

در تفسیر عیاشى آمده است که خداوند به یکى از شیعیان دخترى داده بود و او خدمت امام صادق (علیه السلام) رسید. حضرت او را به سبب تولد آن دختر خشمگین دید، فرمود: بگو ببینم اگر خداوند به تو وحى مى فرستاد که من جنس فرزند را براى تو انتخاب کنم یا تو براى خویش انتخاب مى کنى؟ در پاسخ چه مى گفتى؟ عرض کرد: مى گفتم خداوندا تو انتخاب کن. امام (علیه السلام) فرمود: اکنون نیز خداوند براى تو انتخاب کرده است. سپس امام (علیه السلام) فرمود: آیا داستان آن پسرى را شنیده اى که در داستان خضر و موسى (علیهما السلام) به دست خضر (علیه السلام) به قتل رسید و سرانجام خضر (علیه السلام) گفت: خداوند مى خواست بهتر و بامحبت تر از آن پسر (کافر فاسد) را به پدر و مادرش بدهد؟ آرى آن پدر و مادر، آن پسر فاسد را از دست دادند و خداوند به جاى آن، دخترى به آن ها داد که هفتاد پیغمبر از دودمان او به عرصه وجود آمدند.(1)

تاریخ،افرادى را نشان مى دهد که براثر روح بزرگ و فکر بلند، عظیم ترین مصائب را در خود هضم مى کردند و با آن کنار مى آمدند تا چه رسد به مصائب کوچک.

ص: 287


1- بحارالانوار، ج 5، ص 298.

مرحوم مغنیه در شرح نهج البلاغه خود در ذیل همین کلام نورانى امیرمؤمنان (علیه السلام) مى گوید: فرض کنید پادشاه قدرتمندى براثر حادثه اى ناگهان همه چیز را از دست مى دهد و براثر بعضى از حوادث به کلى او را از حکومت کنار مى گذارند. ناگهان او خود را مانند یک نفر از افراد عادى کوچه و خیابان مى بیند که مالک هیچ چیز حتى به اندازه جاى پایش نیست در این حال چه کند؟ آیا گریه کند؟ ناله سر دهد؟ فرض کنیم گریه کند و زبان به شکوه بگشاید آیا آنچه را که از دست رفته بازمى یابد؟ در چه زمانى گریه حلال مشکلات بوده در حالى که غم و اندوه، عقل وجسم را ضعیف مى کند و مصیبت را سنگین تر مى سازد و آن را به مشکلات مهلکى مبدل مى کند.

سپس مرحوم مغنیه مى گوید: آخرین پادشاه چین، بزرگترین پادشاه روى زمین بود ولى هنگامى که حکومتش از دست رفت همه آن قدرت ها و امکانات را به فراموشى سپرد و در یکى از باغستان ها با مزد کمى مشغول کار شد و گل ها را آبیارى مى کرد و علف هرزه ها را با دست خود مى کند و در همین حال کتاب هاى متعددى از شرح زندگانى خود به رشته تحریر درآورد، که درس عبرتى براى کسانى است که عبرت گیر هستند.

سپس مى گوید: هر شخص عاقلى باید این گونه باشد و با واقعیت هاى موجود بسازد والا هویت خود را از دست مى دهد و در جهانى مملو از خرافات و اوهام و خیالات زندگى مى کند.(1)

وقتى بزرگترین مصیبت ها را مى توان به فراموشى سپرد و به جاى ناله و فریاد و بى تابى، زندگانى جدید مناسب و آرام بخشى ساخت چگونه نمى توان با مصائب کوچک کنار آمد تا مبدل به مصائب بزرگ تر نشود؟

ص: 288


1- شرح نهج البلاغه مغنیه، ج 4، ص 483.

گفتار حکیمانه 449

اشاره

وَ قَالَ عَلَیهِ السَّلَام

مَنْ کَرُمَتْ عَلَیْهِ نَفْسُهُ هَانَتْ عَلَیْهِ شَهَواتُهُ.

امام (علیه السلام) فرمود:

کسى که براى خود شخصیت قائل است شهواتش در برابرش خوار خواهند بود.(1)

ص: 289


1- سند گفتار حکیمانه: این گفتار حکمت آمیز در مجمع الامثال میدانى با تفاوتى آمده که نشان مى دهد آن را از منبعى غیر از نهج البلاغه گرفته است و ابن عبد ربه در عقد الفرید نیز آن را با تفاوتى آورده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 308).

شرح وتفسیر: تضاد شخصیت با شهوات سرکش

امام (علیه السلام) در این گفتار حکمت آمیز اشاره به تضادى مى کند که در میان شخصیت و شهوت پرستى وجود دارد، مى فرماید: «کسى که براى خود شخصیت قائل باشد شهواتش در برابرش خوار خواهند بود»؛ (مَنْ کَرُمَتْ عَلَیْهِ نَفْسُهُ هَانَتْ عَلَیْهِ شَهَواتُهُ).

«شهوات» جمع «شهوت» به معناى خواسته دل است و معمولاً به مواردى گفته مى شود که معقول و پسندیده نیست و یا به تعبیر دیگر جنبه افراطى و ناپسند دارد.

بدیهى است کسى که مى خواهد شخصیتش در میان مردم و یا حتى براى خودش محفوظ بماند باید از بسیارى از خواسته هاى نفس صرف نظر کند و به تعبیر امام (علیه السلام) آن خواسته ها در نظرش خوار و بى ارزش باشد زیرا در میان این دو تضاد روشنى است.

افراد هوى پرست که جز شکم و شهوت چیزى نمى فهمند در نظر عموم مردم افرادى پست و بى ارزش اند و به همین دلیل مطرود هستند.

بنابراین، عواقب سوء شهوت پرستى تنها مربوط به زندگى آخرت نیست در دنیا هم شهوت پرستان زندگى بدى دارند.

تعبیر به «هَانَتْ عَلَیْهِ شَهَواتُهُ» مفهومش این نیست که خواسته هاى شهوانى نفس او از بین مى رود بلکه در نظرش بى اهمیت مى شود تا آن جا که گویى وجود ندارد.

ص: 290

امام (علیه السلام) در تعبیر دیگرى که در غررالحکم آمده است مى فرماید: «مَنْ کَرُمَتْ عَلَیهِ نَفْسُهُ لَمْ یهِنْهَا بِالْمَعْصِیةِ؛ کسى که براى خود شخصیت قائل است آن را با معصیت موهون نمى کند».(1)

قرآن مجید در جاى جاى خود اشاره مستقیم یا غیر مستقیم به این حقیقت دارد. در داستان آدم (علیه السلام) مى خوانیم که توجه به یک خواسته نفس لباس بهشتى را از اندامش فرو ریخت او را از بهشت بیرون کرد.

ولى یوسف (علیه السلام) با پا گذاشتن بر هواى نفس از بردگى به پادشاهى رسید.

نکته: عواقب شوم هواپرستى

هوى پرستى و شهوت رانى نه تنها از شخصیت انسان در جامعه و حتى نزد خودش مى کاهد بلکه پیامدهاى سوء خطرناک ترى نیز دارد. از جمله این که قرآن مجید کراراً هوى پرستى را مایه ضلالت مى شمرد. در سوره صاد آیه 26 خطاب به داود پیامبر (علیه السلام) مى فرماید: (وَ لاَ تَتَّبِعِ الْهَوَى فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبِیلِ اللهِ)؛ «و از هواى نفس پیروى مکن که تو را از راه خدا منحرف مى سازد».

در سوره قصص آیه 50 این گونه اشخاص را گمراه ترین مردم مى شمرد : (وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَوَاهُ بِغَیْرِ هُدًى مِّنَ اللهِ)؛ «و آیا گمراه تر از آن کس که پیروى هواى نفس خویش کرده و هیچ هدایت الهى را نپذیرفته، کسى پیدا مى شود؟!».

در حدیث معروفى که هم از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نقل شده و هم از امیرمؤمنان على (علیه السلام)، یکى از دو چیزى که پیامبر (صلی الله علیه و آله) براى امتش از آن مى ترسد پیروى از

ص: 291


1- غررالحکم، ح 4610.

هواى نفس است چرا که انسان را از حق بازمى دارد: «أَمَّا اتِّبَاعُ الْهَوَى فَإِنَّهُ یصُدُّ عَنِ الْحَقِّ».(1)

در حدیثى از امام جواد (علیه السلام) مى خوانیم: «رَاکِبُ الشَّهَوَاتِ لاَ تُسْتَقَالَ لَهُ عَثْرَةٌ؛ آن کس که بر مرکب شهوات سوار شود لغزش هایش قابل جبران نیست».(2)

اصولاً هنگامى که پاى شهوت پرستى به میان آید حجابى بر عقل افتاده و حاکمیت عقل کنار مى رود و هنگامى که زمام امور انسان از عقل سلب شود و به دست شهوات بیفتد هر گونه بدبختى یا خطرى براى او فراهم شود جاى تعجب نیست.

در این زمینه آیات و روایات، فراوان است و این سخن را با سخنى از امیرمؤمنان على (علیه السلام) که در غررالحکم آمده است پایان مى دهیم: «الْعَقْلُ صَاحِبُ جَیشِ الرَّحْمَنِ وَ الْهَوَى قَائِدُ جَیشِ الشَّیطَانِ وَ النَّفْسُ مُتَجَاذِبَةٌ بَینَهُمَا فَأَیهُمَا غَلَبَ کَانَتْ فِى حَیزِهِ؛ عقل داراى لشکر الهى است و هواى نفس فرمانده لشکر شیطان است و انسان در میان این دو قرار دارد هرکدام غالب شود انسان در اختیار او قرار مى گیرد».(3)

همین معنا با عبارت شیواى دیگرى از آن حضرت نقل شده است، فرمود : «الْعَقْلُ وَ الشَّهْوَةُ ضِدَّانِ وَ مُوَیدُ الْعَقْلِ الْعِلْمُ وَ مُزَینُ الشَّهْوَةِ الْهَوَى وَ النَّفْسُ مُتَنَازَعَةٌ بَینَهُمَا فَأَیهُمَا قَهَرَ کَانَتْ فِى جَانِبِهِ؛ عقل و شهوت ضد یکدیگرند. عقل را علم یارى مى کند و شهوت را هواى نفس زینت مى دهد و روح انسانى در میان این دو در کشمکش است هر کدام از این دو پیروز شود انسان در کنار آن قرار مى گیرد».(4)

ص: 292


1- بحارالانوار، ج 67، ص 75، ح 3.
2- بحارالانوار، ج 67، ص 78، ح 11.
3- غررالحکم، ح 304.
4- همان، ح 448. در ذیل حکمت شماره 2 نیز مطالبى در این زمینه داشتیم.

گفتار حکیمانه 450

اشاره

وَ قَالَ عَلَیهِ السَّلَام

مَا مَزَحَ آمْرُؤٌ مَزْحَةً إِلاَّ مَجَّ مِنْ عَقْلِهِ مَجَّةً.

امام (علیه السلام) فرمود:

هیچ کس شوخى (نامناسبى) نکرد مگر این که مقدارى از عقل خود را فروریخت.(1)

ص: 293


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم آمدى در غررالحکم نیز عین این عبارت را از على (علیه السلام) آورده سپس اضافاتى براى آن ذکر کرده است(ولى این اضافات در غرر چاپ فعلى، ذیل این گفتار حکمت آمیز نیامده، بلکه در جاى دیگرى از غرر ذکرشده است). ابن قتیبه دینورى نیز همین مضمون را با عبارت دیگرى آورده است: «اذا ضَحِکَ العالِمُ ضِحکةً مُجّ من عَقلِه مَجّةً». (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 308). اضافه مى کنیم که ابشیهى، دانشمند معروف شافعى مذهب که از علماى قرن نهم هجرى است همین مضمون را با تفاوتى در کتاب المستطرف آورده که نشان مى دهد از جاى دیگرى گرفته است.(المستطرف، ص 469).

شرح وتفسیر: شوخى نامناسب

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه به کسانى که مزاح نامناسب مى کنند یا در مزاح افراط مى ورزند، هشدار مى دهد که مزاح مایه فروریختن قسمتى از عقل انسان است، مى فرماید: «هیچ کس شوخى (نامناسبى) نکرد مگر این که مقدارى از عقل خود را فرو ریخت»؛ (مَا مَزَحَ آمْرُؤٌ مَزْحَةً إِلاَّ مَجَّ مِنْ عَقْلِهِ مَجَّةً).

حقیقت مزاح آن است که انسان سخنى غیر واقعى بگوید - البته با قرائن حالى یا مقالى - که مایه انبساط خاطر و تفریح شود ولى این کار با این که در بسیارى از موارد پسندیده است و در اخبار به آن توصیه شده گاه مشکلات عظیمى به بار مى آورد که بعداً به آن اشاره خواهیم کرد.

«مَزَحَ» از ماده «مزاح» (بر وزن کتاب) و معادل آن در فارسى، شوخى کردن است و شامل سخنان غیر جدّى است که براى انبساط خاطر گفته مى شود و در مدح آن همین بس که پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در روایتى فرمود: «إنّى أمزَحُ و لا أقولُ إلّا حقّاً؛ من مزاح مى کنم ولى جز حق نمى گویم».(1)

«مجَّ» از ماده «مجّ» (بر وزن حج) در اصل به معناى بیرون ریختن مایعى از دهان است. سپس به هرگونه ریزشى اطلاق شده است. و «مجَّة» به معناى یک بار فرو ریختن است. همچنین «مزحة» به معناى یک بار مزاح کردن مى باشد.

ص: 294


1- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 6، ص 330.

و در روایات متعددى نمونه هایى از شوخى هاى پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نقل شده که معروف است از جمله روزى پیرزنى خدمت آن حضرت رسید، ایشان رو به او کرد و فرمود: پیرزن هرگز وارد بهشت نمى شود. پیرزن گریه کرد، پیغمبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: (غصه مخور) آن روز تو پیرزن نیستى (بلکه جوان هستى)، خداوند مى فرماید: (إِنَّا أَنشَأْنَاهُنَّ إِنشَاءً * فَجَعَلْنَاهُنَّ أَبْکَارآ)؛ «ما آن زنان بهشتى را به وجود آوردیم و همه را باکره قرار دادیم».(1) در حدیث دیگرى آمده است که فردى اعرابى گاه خدمت پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مى آمد و هدیه اى مى آورد سپس عرض مى کرد: پول هدیه را لطف بفرمایید رسول خدا (صلی الله علیه و آله) (به سبب این شوخى) مى خندید و گاه هنگامى که آن حضرت غمگین مى شد مى فرمود: اعرابى کجاست؟ اى کاش باز هم مى آمد.

واژه «مداعبه» و«دعابه» در لغت عرب به معنى مزاح است و در روایات از آن مدح شده است. در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم: «إنَّ المُداعَبةَ مِن حُسنِ الخُلُقِ و إنّک لَتُدخِلُ به السّرورَ على أخیک و لَقَد کان رسولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) یُداعِبُ الرَّجُلَ یُریدُ أن یَسُرَّهُ؛ مزاح کردن از حُسن خلق است و تو به وسیله آن، سرور در دل برادر مومنت وارد مى کنى و پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) گاهى با افراد شوخى مى کرد تا آن ها را شاد کند».(2)

مخصوصاً در سفرها که مشکلات بیشتر است و گاه پیشامدهاى نگران کننده اى رخ مى دهد دستور به مزاح داده شده است.

در بحارالانوار، جلد 73 بابى تحت عنوان «حسن الخلق و حُسن الصحابة و سائر آداب السفر» ذکر گردیده و در آن روایات متعددى در مورد حُسن مزاح در سفر آورده شده از جمله حدیثى از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) که مى فرماید: «وَ أَمَّا الَّتِى فِى

ص: 295


1- واقعه، آیات 35 و36؛ میزان الحکمة، ح 18858.
2- کافى، ج 2، ص 633، ح 3.

السَّفَرِ فَبَذْلُ الزَّادِ وَ حُسْنُ الْخُلُقِ وَ الْمِزَاحُ فِى غَیرِ الْمَعَاصِى؛ اما آنچه در سفر نشانه شخصیت و جوانمردى است بخشیدن زاد و توشه به دیگران و حسن خلق و مزاح بدون آلودگى به معصیت است».(1)

نکته: خطرات مزاح وشوخى

با این که مزاح - همان گونه که گفته شد - باعث آرامش روح و رفع هموم و غموم است و به خصوص در مشکلاتى همچون مشکلات سفر، کار را بر انسان آسان مى کند ولى در عین حال اگر خارج از حساب و کتاب باشد ممکن است عظیم ترین مشکلات را به بار آورد.

بسیارى از مزاح ها ممکن است موجب دشمنى و عداوت گردد و کینه ها را در سینه ها انباشته کند چرا که شخص مزاح کننده نمى تواند کار خود را سالم انجام دهد، در لباس مزاح بر زخم مخالفان خود نمک مى پاشد و دشنه در پهلوى آن ها فرو مى کند.

گاهى مزاح جنبه انتقام جویى و ایذاء و آزار دیگران را ندارد اما مسائل مبتذل و رکیکى در آن مطرح مى شود همان گونه که بسیارى از مزاح هاى عوام به این صورت است. این گونه مزاح ها شخصیت انسان را پایین مى آورد و همان گونه که امام (علیه السلام) در کلام حکیمانه فوق فرمود: هر مزاحى که این گونه باشد مقدارى از عقل و درایت انسان را فرو مى ریزد.

گاهى مزاح، توأم با غیبت و تهمت است که آن نیز از گناهان کبیره مى باشد.

گاه بعضى از مزاح ها موجب وحشت و شوک هاى سخت روحى مى شود

ص: 296


1- بحارالانوار، ج 73، ص 266، ح 2.

و افرادى در این گونه مزاح ها جان خود را از دست مى دهند مثل این که تلفن را بردارد و از روى مزاح به دوست خود بگوید: مغازه ات آتش گرفت یا اتومبیل تو را دزدیدند و یا فرزندت تصادف نمود و این گونه خبرهاى دروغ و وحشتناک که در میان بعضى از افراد بى بندوبار معمول است.

گاه بعضى از مزاح ها که از فردى باشخصیت درباره افراد عادى صادر مى شود زبان آن ها را مى گشاید و او را هتک احترام وبه او توهین مى کنند. آن گونه که در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم: «لاَ تُمَارِ فَیذْهَبَ بَهَاوُکَ وَ لاَ تُمَازِحْ فَیجْتَرَأَ عَلَیکَ؛ مِراء و جدال با افراد مکن که ابهت تو را از بین مى برد و مزاح (با افراد ناآگاه) مکن که آن ها را در برابر تو جسور مى سازد».(1)

همین مضمون در تحف العقول از امام حسن عسکرى (علیه السلام) نقل شده است.(2)

ص: 297


1- کافى، ج 2، ص 665، ح 17.
2- تحف العقول، ص 486؛ بحارالانوار، ج 75، ص 370، ح 1. درباره مزاح و موارد خوب و بد آن در جلد سوم، ذیل خطبه 84 نیز بحث دیگرى داشتیم.

ص: 298

گفتار حکیمانه 451

اشاره

وَ قَالَ عَلَیهِ السَّلَام

زُهْدُکَ فِی رَاغِبٍ فِیکَ نُقْصَانُ حَظٍّ، وَ رَغْبَتُکَ فِی زَاهِدٍ فِیکَ ذُلُّ نَفْسٍ.

امام (علیه السلام) فرمود:

اظهار بى میلى به کسى که به تو علاقه مند است سبب کاستى بهره تو در دوستى اوست و اظهار میل به کسى که به تو بى اعتناست سبب خوارى تو خواهد بود.(1)

ص: 299


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر این گفتار حکیمانه را به صورت کوتاه ترى از غررالحکم آمدى نقل مى کند که نشان مى دهد از منبع دیگرى غیر از نهج البلاغه گرفته شده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 309).

شرح وتفسیر: چه بهتر محبت از دو سر باشد

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه درباره دو موضوع هشدار مى دهد، مى فرماید: «اظهار بى میلى به کسى که به تو علاقه مند است سبب کاستى بهره تو در دوستى او است و اظهار میل تو به کسى که به تو بى اعتناست سبب خوارى تو خواهد شد»؛ (زُهْدُکَ فِی رَاغِبٍ فِیکَ نُقْصَانُ حَظٍّ، وَ رَغْبَتُکَ فِی زَاهِدٍ فِیکَ ذُلُّ نَفْسٍ).

این یک واقعیت مسلم است که اگر انسانى به ما اظهار محبت کند و ما به او بى اعتنایى کنیم خود را از دوستى و محبت وکمک هاى احتمالى او در مشکلات محروم ساخته ایم و به این ترتیب بهره کمى برده ایم. انسان عاقل و هشیار کسى است که دست هاى افراد لایقى را که به عنوان دوستى به سوى او دراز مى شود بفشارد و روز به روز بر دوستان خود بیفزاید چرا که مشکلات زندگى به قدرى زیاد است که انسان به تنهایى از عهده حل آن ها برنمى آید ولى اگر دوستان فراوانى داشته باشد آن ها مى توانند به حل مشکلات او کمک کنند و این جاست که در ضرب المثل گفته اند: هزار دوست کم است و یک دشمن بسیار.

به عکس، هرگاه کسى به انسان بى اعتنا باشد و انسان به او اظهار تمایل کند خود را خوار و بى مقدار کرده است. ضرب المثلى در فارسى هست که مى گویند: براى کسى بمیر که براى تو تب کند. ولى آن کس که محبتى ندارد و دست دوستى دراز نمى کند و احساسى در او وجود ندارد، به سراغ او رفتن اشتباه و خطاست.

ص: 300

در حکمت دوازدهم نیز نکته اى شبیه همین نکته حکیمانه وجود داشت آن جا که مى فرمود: «أَعْجَزُ النَّاسِ مَنْ عَجَزَ عَنِ اکْتِسَابِ الإِخْوَانِ وَ أَعْجَزُ مِنْهُ مَنْ ضَیعَ مَنْ ظَفِرَ بِهِ مِنْهُمْ؛ عاجزترین مردم کسى است که نتواند براى خود دوستى انتخاب کند و از او عاجزتر کسى است که دوستانى را که به دست آورده است از دست بدهد».

امام صادق (علیه السلام) در حدیثى مى فرماید: «مَنْ أَکْرَمَکَ فَأَکْرِمْهُ وَ مَنِ اسْتَخَفَّ بِکَ فَأَکْرِمْ نَفْسَکَ عَنْهُ؛ کسى که تو را گرامى مى دارد گرامى اش بدار و کسى که تو را سبک مى سازد خود را از او دور ساز».(1)

نکته: نقش دوستان در زندگى انسان

زندگى انسان - همان گونه که بارها اشاره کرده ایم - زندگى پیچیده و مملو از مشکلاتى است که انسان به تنهایى از عهده حل آن ها برنمى آید و به همین دلیل انسان رو به زندگى اجتماعى کرده و همه جا گروه هایى از انسان ها با هم زندگى مى کنند و مشکلات را به کمک یکدیگر حل نمایند.

ولى این مقدار نیز کافى نیست. هر کسى نیاز به دوستانى دارد که در مشکلات به یارى او بشتابند و این کمک متقابل سبب غلبه بر مشکلات خواهد شد. به همین دلیل در اسلام برداشتن دوست تأکید شده است.

در آغاز اسلام نیز مسلمانان علاوه بر آن که همه خود را برادر یکدیگر مى دانستند هر کدام با فرد یا افرادى عقد اخوت و پیمان برادرى بستند. این پیمان احترام فوق العاده اى دارد و احکامى در فقه بر آن مترتب مى شود.

ص: 301


1- بحارالانوار، ج 71، ص 167.

این گونه دوستان نه تنها در دنیا بلکه در آخرت نیز مى توانند سبب نجات انسان شوند و در صورتى که مومن صالحى باشند شفاعت کنند.

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در حدیثى مى فرماید: «استَکْثِروا مِنَ الإخوانِ فَإنَّ لِکُلِّ مومنٍ شَفاعةً یومَ القیامةِ؛ تا مى توانید دوست براى خود انتخاب کنید زیرا هر مومنى روز قیامت شفاعتى دارد».(1)

اضافه بر این، انسان هنگامى که در کنار دوستش مى نشیند یا با او درد دل مى کند احساس آرامش مى نماید همان گونه که در حدیثى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: «وَ إِنَّ الْمُوْمِنَ لَیسْکُنُ إِلَى الْمُوْمِنِ کَمَا یسْکُنُ الظَّمْآنُ إِلَى الْمَاءِ الْبَارِدِ؛ شخص باایمان در کنار برادر مؤمنش آرامش پیدا مى کند آن گونه که تشنه در کنار آب خنک».(2) به علاوه دوستان آگاه، مشاور خوبى براى انسان جهت حل مشکلات خواهند بود همان گونه که در حدیث معروفى امام صادق (علیه السلام) مى فرمایند: «المُومنُ أخُ المومنِ و هُو عَینُه و مِرآتُه و دَلیلُه لا یَخونُه و لا یَخدَعُه و لا یَظلِمُه و لا یَکذِبُه و لا یَغتابُه؛ فرد باایمان، برادر فرد باایمان است به منزله چشم او و آینه او و راهنماى اوست هرگز به او خیانت نمى کند و نیرنگ نمى زند و ظلم و ستم روا نمى دارد و به او دروغ نمى گوید وغیبت او را نمى کند».(3)

در حدیث دیگرى از امیرمؤمنان (علیه السلام) که مرحوم صدوق در کتاب امالى نقل کرده است مى خوانیم: «عَلَیکَ بِإِخْوَانِ الصِّدْقِ فَأَکْثِرْ مِنِ اکْتِسَابِهِمْ فَإِنَّهُمْ عُدَّةٌ عِنْدَ الرَّخَاءِ وَ جُنَّةٌ عِنْدَ الْبَلاَءِ؛ تا مى توانى دوستان صادق و صمیمى انتخاب کن زیرا آن ها در حال آرامش کمک کار تواند و در مشکلات سپرى براى تو هستند».(4)

ص: 302


1- میزان الحکمة، ماده «اَلاَخ»، ح 161 به نقل از کنزالعمال.
2- کافى، ج 2، ص 247، ح 1.
3- عدة الداعى، ص 187.
4- امالى صدوق، ص 304.

در مورد جمله دوم حکمت مورد بحث نیز امیرمؤمنان على (علیه السلام) مى فرماید: «لِیجْتَمِعْ فِى قَلْبِکَ الاِفْتِقَارُ إِلَى النَّاسِ وَ الاِسْتِغْنَاءُ عَنْهُمْ فَیکُونَ افْتِقَارُکَ إِلَیهِمْ فِى لِینِ کَلاَمِکَ وَ حُسْنِ بِشْرِکَ وَ یکُونَ اسْتِغْنَاوُکَ عَنْهُمْ فِى نَزَاهَةِ عِرْضِکَ وَ بَقَاءِ عِزِّکَ؛ باید در قلب تو، هم نیاز به مردم باشد و هم بى نیازى از آن ها اما نیاز به آن ها در سخنان نرم و روى گشاده باشد و بى نیازى از آن ها در این که آبرو و عزت خود را در برابر آن ها حفظ کنى (و هرگز دست نیازى که تو را خوار مى کند به سوى آن ها دراز نکنى)».(1)

ص: 303


1- کافى، ج 2، ص 149، ح 7.

ص: 304

گفتار حکیمانه 452

اشاره

وَ قَالَ عَلَیهِ السَّلَام

الْغِنَى وَ آلْفَقْرُ بَعْدَ آلْعَرْضِ عَلَى آللّهِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

غنا و فقر آن گاه آشکار مى شودکه اعمال (انسان ها) به پیشگاه خدا عرضه شود.(1)

ص: 305


1- سند گفتار حکیمانه: در غررالحکم، این جمله حکیمانه با تفاوتى آمده است که نشان مى دهد منبع دیگرى غیر از نهج البلاغه در اختیار داشته است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 309).

شرح وتفسیر: غنا و فقر حقیقى

امام (علیه السلام) در این گفتار کوتاه و حکیمانه اشاره به نکته مهمى درباره حقیقت فقر و غنا کرده، مى فرماید: «غنا و فقر آن گاه آشکار مى شود که اعمال (انسان ها) بر خدا عرضه شود»؛ (الْغِنَى وَ آلْفَقْرُ بَعْدَ آلْعَرْضِ عَلَى آللّهِ).

حقیقت غنا بى نیازى و حقیقت فقر نیازمندى است ولى مى دانیم که این دو عنوان گاه جنبه مادى دارد و گاه جنبه معنوى. جنبه مادى آن نیز شاخه هایى دارد: غنا از نظر مال و ثروت، غنا ازنظر مقام و جاه و جلال و غنا از نظر علوم و دانش هاى مادى.

تمام این انواع غناى مادى، زودگذر و زوال پذیر و ناپایدار است. گاه یک شب انسان مى خوابد در حالى که صاحب مال و مقام و علم و دانش و سلامت جسم است اى بسا صبح بیدار شود در حالى که تمام آن ها را از دست داده است و به فرض که در زمان حیات انسان این سرمایه هاى مادى موجود باشد در پایان عمر از همه آن ها جدا مى شود و همچون سایر افراد به خاک سپرده خواهد شد بى آن که تفاوتى میان او و فقرا باشد. همگى یک کفن را با خود از این دنیا به گور مى برند.

ولى غناى معنوى که آن هم شاخه هاى متعدد دارد امرى است پایدار که در دنیا و برزخ و آخرت با اوست. غنا از نظر علم و عرفان، غنا از نظر صفات برجسته

ص: 306

انسانى و غنا ازنظر کارهاى خیر و خدمات بشرى که آثار همه این ها در قیامت آشکار مى گردد.

امام (علیه السلام) در واقع اشاره به همین نکته مى کند که به هنگام حضور همگان در عرصه محشر و در پیشگاه عدل خداوند، آن جا معلوم مى شود چه کسى غنى است و چه کسى فقیر. آن ها که میزان اعمالشان سنگین و نامه اعمالشان پر از حسنات و خالى از سیئات است اغنیاى حقیقى هستند. اما آن ها که کفه ترازوى حسناتشان سبک و نامه اعمالشان سیاه است فقراى واقعى مى باشند.

چنین اغنیایى به بهشت برین هدایت مى شوند که در آن جا هر کدام مالک عرصه هایى هستند که گاه از تمام این دنیا وسیع تر و گسترده تر است با آن همه نعمت هاى بى نظیر. آیا این غنا نیست؟

اما تهى دستان معنوى به قدرى فقیرند که گاه دست به سوى بهشتیان درازکرده و مى گویند: آیا امکان دارد شربت آبى یا میوه اى بهشتى از آنچه در اختیار دارید به ما ارزانى دارید که با جواب منفى روبرو مى شوند: (وَ نَادَى أَصْحَابُ النَّارِ أَصْحَابَ الْجَنَّةِ أَنْ أَفِیضُوا عَلَیْنَا مِنَ الْمَاءِ أَوْ مِمَّا رَزَقَکُمُ اللهُ قَالُوا إِنَّ اللهَ حَرَّمَهُمَا عَلَى الْکَافِرِینَ)؛ «و دوزخیان، بهشتیان را صدا مى زنند که «(محبّت کنید و) مقدارى آب، یا از آنچه خدا به شما روزى داده، به ما ببخشید!» آن ها (در پاسخ) مى گویند: «خداوند این ها را بر کافران حرام کرده است!».(1)

یا به هنگامى که در عرصه محشرند و به دوزخ نرفته اند اهل ایمان را صدا مى زنند: نگاهى به ما کنید (و گوشه چشمى به ما بیفکنید): (یَوْمَ یَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَ الْمُنَافِقَاتُ لِلَّذِینَ آمَنُوا انْظُرُونَا نَقْتَبِسْ مِنْ نُّورِکُمْ قِیلَ ارْجِعُوا وَرَاءَکُمْ فَالْتَمِسُوا نُورآ)؛ «روزى که مردان و زنان منافق به مومنان مى گویند: «نظرى به ما بیفکنید تا

ص: 307


1- اعراف، آیه 50.

از نور شما پرتوى برگیریم!» به آن ها گفته مى شود: «به پشت سر خود بازگردید و کسب نور کنید!».(1)

آرى فقر و غنا در آن جا آشکار مى شود. حتى گاهى در پایان عمر انسان در این دنیا نیز پرتوى از این فقر و غنا آشکار مى گردد؛ افرادى که فقط سرمایه مادى داشتند هنگامى که در خاک پنهان شدند فراموش مى شوند امّا صالحان باایمان نام نیک و آثار پسندیده شان سال ها و گاهى ابدالدهر در میان انسان ها باقى مى ماند. این جاست که فقرا و اغنیا شناخته مى شوند.

در این جا از بعضى جهات، مناسب است داستانى را که شاعر معروف، انورى درباره گفتگوى بوته کدو و چنار به شعر درآورده است یادآور شویم:

نشنیده اى که زیر چنارى کدوبُنى *** برجست و بر دوید برو بر به روز بیست

پرسید از چنار که تو چند روزه اى *** گفتا چنار عمر من افزون تر از دویست

گفتا به بیست روز، من از او فزون شدم *** این کاهلى بگوى که آخر ز بهر چیست؟

گفتا چنار: نیست مرا با تو هیچ جنگ *** کاکنون نه روز جنگ و نه هنگام داورى است

فردا که بر من وتو وزد باد مهرگان *** آنگه شود پدید که نامرد ومرد کیست!

این سخن را با حدیثى از امام صادق (علیه السلام) که تناسب با بحث ما دارد پایان مى دهیم. امام (علیه السلام) فرمود: عثمان دو نفر از خادمین خود را سراغ ابوذر فرستاد

ص: 308


1- حدید، آیه 13.

و دویست دینار به آن ها داد و گفت: به سراغ ابوذر بروید و بگویید که عثمان به تو سلام رسانده و مى گوید که این دویست دینار را بگیر و مشکلات خود را به کمک آن حل کن. هنگامى که فرستادگان عثمان نزد ابوذر آمدند ابوذر پرسید: آیا به هیچ یک از مسلمانان آنچه را به من عطا کرده، داده است؟ آن ها گفتند: نه. گفت: من یکى از مسلمانان هستم براى من آنقدر سزاوار است که براى سایر مسلمانان سزاوار مى باشد. گفتند: عثمان مى گوید که این از مال شخصى خود من است و به خداوندى که معبودى جز او نیست ذره اى حرام به آن مخلوط نشده و آنچه براى تو فرستاده مال حلال است.

ابوذر گفت: من نیازى به آن ندارم، من امروز را صبح کردم در حالى که از غنى ترین مردمم. فرستادگان عثمان گفتند: خداوند تو را به سلامت بدارد ما در خانه تو چیز زیاد و یا حتى کمى که قابل استفاده باشد نمى بینیم. گفت: آرى زیر این پارچه که مى بینید یکى دو گِرده نان جو است که چند روزى از پختن آن گذشته، من این دینارها را براى چه مى خواهم؟ نه به خدا سوگند نمى پذیرم، تا خداوند بداند گر چه من قادر به چیز کم یا زیادى نیستم ولى غنى به ولایت على بن ابى طالب (علیه السلام) و عترت هادیان و مهدیین و راضیین و مرضیین او هستم همان کسانى که هدایت به حق مى کنند و به حق و عدالت حکم مى نمایند. من این گونه از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) شنیدم که مى فرمود: براى پیران بسیار زشت است که دروغ بگویند (آنچه گفتم عین حقیقت بود). بنابراین این دینارها را به عثمان بازگردانید و به او بگویید: من نیازى به این دینارها و آنچه نزد اوست ندارم تا خداوندى که پروردگار من است را ملاقات کنم و او حاکم میان من و عثمان خواهد بود.(1)

این است معناى غناى معنوى یک انسان آگاه و وارسته.

ص: 309


1- بحارالانوار، ج 22، ص 398، ح 5.

ص: 310

گفتار حکیمانه 453

اشاره

وَ قَالَ عَلَیهِ السَّلَام

مَا زَالَ آلزُّبَیْرُ رَجُلاً مِنَّا أَهْلَ آلْبَیْتِ حَتَّى نَشَأَ آبْنُهُ آلْمَشْؤُومُ عَبْدُآللّهِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

زبیر همواره از ما اهل بیت (و از یاران خاص ما) بود تا آن که فرزند شومش عبدالله نشو و نما کرد (و پدر را گمراه ساخت).(1)

ص: 311


1- سند گفتار حکیمانه: صاحب مصادر نهج البلاغه مى گوید: این گفتار حکیمانه و پرمعنا قبل از آن که نهج البلاغه به وسیله سید رضى گردآورى شود در روایات دیگران آمده است از جمله ابن عبد ربه در عقد الفرید آن را با تفاوتى آورده و از کسانى که بعد از سید رضى آن را نقل کرده اند ابن عبدالبر در استیعاب در شرح حال عبدالله بن زبیر، و ابن اثیر در اسد الغابة است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 309). اضافه مى کنیم: مرحوم شیخ مفید نیز در کتاب الجمل، قبل از سید رضى همین مضمون را با کمى تفاوت به ضمیمه مطالب دیگرى آورده است. (الجمل، ص 389).

شرح وتفسیر: پسر شوم زبیر!

مطابق آنچه در تاریخ طبرى آمده این گفتار پرمعنا را امام (علیه السلام) زمانى فرمود که در جنگ جمل دو لشکر در مقابل هم قرار گرفتند. على (علیه السلام) بر اسب سوار شد و زبیر را صدا زد و او در مقابل امام (علیه السلام) ایستاد. حضرت فرمود: چه چیز تو را به این جا آورده؟ گفت: تو سبب شدى زیرا من براى تو اهلیت خلافت قائل نیستم و تو اَولى از ما نمى باشى. على (علیه السلام) فرمود: آیا من بعد از عثمان شایسته خلافت نیستم؟ ما تو را از طائفه بنى عبد المطلب (از طائفه خودمان) مى دانستیم تا این که فرزند بد تو به وجود آمد و بین ما و تو جدایى افکند.(1)

سپس امام (علیه السلام) سخنانى از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) درباره خودش و زبیر نقل کرد و زبیر از خواب غفلت بیدار شد و از جنگ کناره گیرى کرد. وى بعدآ به وسیله ابن جرموز کشته شد و امام (علیه السلام) از قتل او ناراحت گشت.

ولى بنا بر گفته شیخ مفید این سخن را امام (علیه السلام) بعد از قتل زبیر بیان فرمود و مانعى ندارد امام (علیه السلام) آن را در دو حالت بیان فرموده باشد.(2)

به هر حال امام (علیه السلام) در این گفتار پرمعناى خود مى فرماید: «زبیر همواره از ما اهل بیت (و از یاران خاص ما) بود تا آن که فرزند شومش عبدالله نشو و نمو کرد

ص: 312


1- تاریخ طبرى، ج 3، ص 519.
2- جمل، ص 389.

(و پدر را گمراه ساخت)»؛ (مَا زَالَ آلزُّبَیْرُ رَجُلاً مِنَّا أَهْلَ آلْبَیْتِ حَتَّى نَشَأَ آبْنُهُ آلْمَشْؤُومُ عَبْدُآللّهِ).

نکته: زبیر و عبدالله بن زبیر

زبیر، فرزند عوام ومادرش صفیه، عمه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بود. در نوجوانى، اسلام را پذیرفت و از افرادى بود که زود اسلام را پذیرفتند. او مرد شجاعى بود و در جنگ هاى اسلامى شجاعت خود را نشان داد. در جنگ هاى متعدد مهمى از جمله بدر، احد، خندق و حنین شرکت داشت و طرفداران او فضائلى براى او برشمرده اند. او در زمان خلیفه دوم جزء شوراى شش نفرى او بود و جالب این که در آن شورا به على (علیه السلام) رأى داد و در جریان سقیفه نیز از مدافعان على (علیه السلام) بود ولى مع الأسف زندگى او پایان خوبى نداشت چرا که بعد از خلافت ظاهرى امیرمؤمنان على (علیه السلام) بر اثر حسادت و جاه طلبى و تحریک معاویه و وسوسه هاى طلحه و همچنین فرزندش عبدالله، بیعت خود را با على (علیه السلام) شکست و در جنگ جمل حاضر شد. اما پیش از آغاز جنگ با نصایح على (علیه السلام) به اشتباه خود پى برد و از جنگ کناره گیرى کرد و مردى به نام ابن جرموز او را در یکى از بیابان هاى اطراف بصره به قتل رسانید و هنگامى که این خبر به على (علیه السلام) رسید به شدّت ناراحت شد و بر عاقبت سوء او تأسف خورد.(1)

اما فرزندش عبدالله بن زبیر از اولین کسانى بود که بعد از هجرت به مدینه در میان مسلمانان متولد شد علاقه مندان به او فضایل زیادى براى وى ذکر کرده، شجاعت او را ستوده و او را از خطباى انگشت شمار قریش محسوب داشته اند. او در سال شصت و چهار هجرى بعد از مرگ یزید، حاکم مصر و حجاز و یمن

ص: 313


1- درباره زبیر توضیح بیشترى در جلد دوم، صفحه 254 ذیل خطبه 31 داده ایم.

و خراسان و اکثر شام شد و پایتخت خود را مدینه قرار داد ولى در زمان عبدالملک به دست حجاج بن یوسف ثقفى در حالى که از مدینه به مکه آمده بود کشته شد و این، بعد از آن بود که همه یارانش او را رها کرده بودند و بدنش را مدت ها به دار آویزان کردند واین در سال 73 هجرى بود.

ابن عبدالبَر در کتاب استیعاب مى نویسد: نامگذارى او به وسیله پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) بود و حتى گفته اند: پیامبر (صلی الله علیه و آله) پس از تولد براى او دعا کرد.

در عین حال، همین عبدالبَر مى نویسد که او صفاتى داشت که با خلافت سازگار نبود. از جمله بخیل و خسیس و بدخلق و حسود بود. او محمّد بن حنفیه را از مکه و مدینه بیرون فرستاد و عبدالله بن عباس را به طائف تبعید کرد.(1)

بعضى از مورخان نوشته اند که او چهل روز جمعه در نماز جمعه نامى از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نبرد و درودى بر آن حضرت نفرستاد. هنگامى که مردم به او اعتراض کردند گفت: پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) خانواده بدى دارد که اگر من درود بر آن حضرت بفرستم مردم به خانواده او علاقه مند مى شوند و سبب خوشحالى آن ها مى گردد.(2)

و این نشانه نهایت عداوت او با اهل بیت پیغمبر (علیهم السلام) بود.

ابن ابى الحدید در ادامه این سخن مى نویسد: هنگامى که عبدالله بن زبیر بغض و عداوت خود را درباره بنى هاشم آشکار ساخت و نام رسول الله (صلی الله علیه و آله) را در هیچ خطبه اى، نه در روز جمعه و نه در غیر جمعه، نبرد جمعى از نزدیکانش او را سرزنش کردند و این کار را به فال بد گرفتند و او را از عاقبت خطرناک این کار برحذر داشتند. ابن زبیر گفت: والله من آشکارا نمى گویم ولى در پنهان نام آن حضرت را مى برم (و درود مى فرستم) ولى من دیدم بنى هاشم وقتى نام آن

ص: 314


1- ابن عبدالبر، استیعاب، شرح حال عبدالله بن زبیر؛ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید،ج20، ص102 به بعد.
2- الکنى و الالقاب، ج 1، ص 293.

حضرت برده مى شود صورت هایشان گلگون مى گردد و گردن ها را مى کشند، که نشانه خوشحالى آن هاست. به خدا سوگند من تا مى توانم نمى خواهم سرور در قلب آن ها وارد شود. به خدا سوگند تصمیم گرفته ام گودالى براى آن ها حفر کنم و آتش در آن بیفکنم و آن ها را در آتش بسوزانم.(1)

ممکن است بعضى چنین تصور کنند که قتل پدر عبدالله در واقعه جمل سبب عداوت او شد در حالى که چنین نیست. او قبل از این واقعه نیز در برابر خاندان پیامبر (صلی الله علیه و آله) و على (علیه السلام) عداوت مى ورزید و همان طور که امام (علیه السلام) در گفتار حکیمانه بالا فرموده او یکى از عوامل اصلى انحراف پدرش بود.

حتى از تواریخ استفاده مى شود که او از آتش بیاران اصلى جنگ جمل بود از جمله در داستان معروف سگ هاى حوئب.(2) روشن مى شود که عبدالله بن زبیر چه نقش شیطنت آمیز خطرناکى در برافروختن آتش جنگ داشت. زیرا هنگامى که عائشه صداى سگ ها را شنید و سوال کرد که آن محل چه نام دارد؟ و به او گفتند: نام آن حوئب است؛ تصمیم بر بازگشت گرفت.

در این جا عبدالله بن زبیر آمد، قسم یاد کرد که این جا حوئب نیست و ما مدت هاست از آن جا گذشته ایم و شاهدانى آورد که گواهى دروغ بدهند که آن جا حوئب نیست.(3)

حتى از بعضى از روایات استفاده مى شود که وقتى زبیر از جنگ با على (علیه السلام) در میدان جنگ جمل منصرف شد فرزندش عبدالله به شدّت او را نهى کرد و سرزنش نمود ولى در او اثر نگذاشت.(4)

ص: 315


1- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 20، ص 127 و 128.
2- حوئب منطقه اى بود در مسیر مدینه به بصره و پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) روزى به عایشه فرموده بود: گویى من یکىاز شما را مى بینم که سگ هاى منطقه حوئب در برابر او پارس مى کنند و بترس اى عایشه از این که تو آن زنباشى (زیرا آن مسیر، مسیر گناه و خطر است).
3- ابن قتیبة در الامامة و السیاسة، مطابق نقل بهج الصباغة، ج 12، ص 74.
4- بهج الصباغة، ج 5، ص 233.

به هر حال رسوایى هاى عبدالله بن زبیر بیش از آن است که در این مختصر بگنجد و چه تعبیر زیبایى امیرمؤمنان على (علیه السلام) در کلام فوق درباره او کرده است: «ابنه المشئوم؛ فرزند شوم زبیر».

در ضمن، این گفتار حکیمانه پیام مهمى براى همه پدران دارد که مراقب باشند گاه پیوند عاطفى آن ها با فرزندشان سبب گمراهى و بدبختى آن ها در دنیا و آخرت مى شود. سخنان گمراه کننده آن ها را بدون تحقیق مى پذیرند و مسیر حق را رها مى سازند و در بیراهه هاى زندگى سرگردان و بدبخت مى شوند.

قرآن مجید نیز در این زمینه هشدار داده است آن جا که مى فرماید: (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُلْهِکُمْ أَمْوَالُکُمْ وَ لاَ أَوْلاَدُکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللهِ وَ مَنْ یَفْعَلْ ذَلِکَ فَأُوْلَئِکَ هُمُ الْخَاسِرُونَ)؛ «اى کسانى که ایمان آورده اید! اموال و فرزندانتان شما را از یاد خدا غافل نکند! و کسانى که چنین کنند، زیان کاران اند!».(1)

ص: 316


1- منافقون، آیه 9.

گفتار حکیمانه 454

اشاره

وَ قَالَ عَلَیهِ السَّلَام

مَالاِبْنِ آدَمَ وَ آلْفَخْرِ: أَوَّلُهُ نُطْفَةٌ، وَ آخِرُهُ جِیفَةٌ، وَ لاَ یَرْزُقُ نَفْسَهُ، وَ لاَ یَدْفَعُ حَتْفَهُ.

امام (علیه السلام) فرمود:

انسان را با تکبر چه کار؟ در آغاز، نطفه بى ارزشى بود و سرانجام مردارى (گندیده) است. نمى تواند خود را روزى دهد و نه مرگ را از خود دور سازد.(1)

ص: 317


1- سند گفتار حکیمانه: تنها کسى که مرحوم خطیب در مصادر اضافه بر مرحوم سید رضى آورده است میدانى در مجمع الامثال مى باشد که آن را با همین عبارت از امیرمؤمنان على (علیه السلام) نقل کرده سپس اشاره مى کند که بعضى از شعرامانند ابوالعطائیة و ابن بسّام این مضمون را در اشعار خود آورده اند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 309).

شرح وتفسیر: با این حال تکبّر چرا؟

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه اش به متکبران فخرفروش هشدار مى دهد که به گذشته و آینده خود بنگرند و این صفت رذیله را از خود دور سازند، مى فرماید: «انسان را با تکبر چه کار؟ در آغاز، نطفه بى ارزشى است و سرانجام مردارى (گندیده). نمى تواند خود را روزى دهد و نه مرگ را از خود دور سازد»؛ (مَا لاِبْنِ آدَمَ وَ آلْفَخْرِ: أَوَّلُهُ نُطْفَةٌ، وَ آخِرُهُ جِیفَةٌ، وَ لاَ یَرْزُقُ نَفْسَهُ، وَ لاَ یَدْفَعُ حَتْفَهُ).

شک نیست که انسان امتیازات فراوانى دارد و نسبت به مخلوقات دیگر برتر است و بسیارى از انسان ها امتیازات ویژه اى ازنظر مال و ثروت و جاه و مقام و شرافت خانوادگى و قدرت جسمانى بر دیگران دارند ولى این امتیازات دلیل بر آن نمى شود که انسان موقعیت خود را فراموش کند و به این و آن فخر بفروشد و به خویشتن ببالد و گرفتار صفت رذیله اى شود که مردم را از او و او را از خدا دور سازد.

امام (علیه السلام) روى چهار نکته براى اثبات کوچکى و حقارت متکبران فخرفروش تأکید مى کند، نخست روى آغاز آفرینش انسان تکیه مى نماید که نطفه اى است کوچک و ناچیز که بسیارى از افراد از آن اظهار تنفر مى کنند و در پایانش هنگامى که از دنیا مى رود چند ساعت بعد تبدیل به جیفه گندیده اى مى شود.

آیا این امور باعث افتخار و تکبر است؟

ص: 318

سپس به بیرون وجود او نظر افکنده، مى فرماید: توان این را ندارد که خود را روزى دهد و نیز مرگ را از خود دور سازد.

البته ممکن است انسان براى تحصیل روزى، زراعت و دامدارى و تجارت داشته باشد ولى اگر خشکسالى شود یا آفتى در زراعت و دام ها بیفتد همه سرمایه او بر باد مى رود. یک طوفان یا آتش سوزى ممکن است مال التجاره او را نابود سازد و به تعبیر دیگر تمام این موارد از سوى خداوند روزى بخش است. انسان آن را جابه جا مى کند و از آن بهره مى گیرد. پس هرگز روزى دهنده خویش نیست.

مرگ را هم از طریق درمان بیمارى ها و رعایت بهداشت ممکن است بتوان چند صباحى به تأخیر انداخت ولى چنین نیست که مرگ انسان در اختیار خودش باشد. به خصوص مرگ هاى پیش بینى نشده که ناگهان دامان انسان را از دورن یا برون وجودش مى گیرد و به جهان دیگر مى فرستد.

گویا این کلام امام (علیه السلام) برگرفته از آیات قرآن مجید در اواخر سوره واقعه است هر چند قرآن آن را به عنوان دلیلى بر خداشناسى و معاد ذکر کرده ولى امام (علیه السلام) آن را به صورت دیگرى بیان نموده است.

قرآن مجید درباره آغاز وجود انسان مى فرماید: (أَفَرَأَیْتُمْ مَّا تُمْنُونَ * أَأَنْتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخَالِقُونَ)؛ «آیا از نطفه اى که در رحم مى ریزید آگاهید؟ آیا شما آن را مى آفرینید یا ما آفریدگاریم».

بعد مى فرماید: (نَحْنُ قَدَّرْنَا بَیْنَکُمُ الْمَوْتَ وَ مَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِینَ)؛ «ما در میان شما مرگ را مقّدر ساختیم؛ و هرگز کسى بر ما پیشى نمى گیرد!...».

بعد مى افزاید: (أَفَرَأَیْتُمْ مَّا تَحْرُثُونَ ...)؛ «آیا هیچ درباره آنچه کشت مى کنید اندیشیده اید؟! آیا شما آن را مى رویانید یا ما مى رویانیم؟! هرگاه بخواهیم آن را مبدّل به کاه درهم کوبیده مى کنیم که در شگفتى فرو روید!

ص: 319

بعد مى افزاید: (أَفَرَأَیْتُمُ الْمَاءَ الَّذِی تَشْرَبُونَ...)؛ «آیا درباره آبى که مى نوشید اندیشیده اید؟! آیا شما آن را از ابر نازل کرده اید یا ما نازل مى کنیم؟! هرگاه بخواهیم، این آب گوارا را تلخ و شور قرار مى دهیم؛ پس چرا شکر نمى کنید؟!».(1)

در حکمت هاى 126 و 419 نیز تعبیرات دیگرى آمده است که به فخرفروشان و متکبران به شدّت هشدار مى دهد و به آن ها مى گوید: آغاز و انجام زندگى خود را بنگرید و از ناتوانى هاى خود در برابر حوادث کوچک زندگى باخبر شوید تا از باده غرور و تکبر سرمست نگردید و راه زندگى را گم نکنید.

شاعر عرب نیز مى گوید:

ما بالُ مَن أوّلُه نُطفَةٌ *** وَ جیفَةٌ آخِرُه یَفْخَرُ

یُصبِحُ ما یَملِکُ تَقدِیمَ ما *** یَرجو و لا تأخِیرَ ما یَحذَرُ

چرا کسى که آغاز کارش نطفه بى ارزش و آخرش مردار گندیده اى است اینقدر فخرفروشى مى کند؟

صبح مى کند در حالى که توانایى ندارد آنچه را مى خواهد به سرعت به دست آورد و آنچه را از آن بیم دارد به عقب اندازد.(2)

نکته: بلاى تکبر

از قرآن مجید از داستان ابلیس وآدم (علیه السلام) گرفته تا قارون عصر موسى (علیه السلام) و تا سران بت پرست قریش، به خوبى استفاده مى شود که تکبر و غرور سرچشمه بزرگترین بدبختى هاست.

ص: 320


1- واقعه، آیات 58-70.
2- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 20، ص 150.

اوّلین گناهى که در جهان انجام شد همان نافرمانى ابلیس در برابر خداوند و حتى اعتراض به حکمت پروردگار بود که سرچشمه اى جز تکبر نداشت.

سرکشان قریش و بت پرستان مکه نیز به سبب همین رذیله خطرناک در برابر اسلام صف آرایى کردند و سرانجام به شکست و ذلت گرفتار شدند.

قرآن مجید درباره گمراهان قوم نوح (علیه السلام) از زبان آن پیغمبر بزرگ مى گوید: (وَ إِنِّى کُلَّمَا دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصَابِعَهُمْ فِى آذَانِهِمْ وَ اسْتَغْشَوْا ثِیَابَهُمْ وَ أَصَرُّوا وَ اسْتَکْبَرُوا اسْتِکْبَارآ)؛ «و من هر زمان آن ها را دعوت کردم که (ایمان بیاورند و) تو آن ها را بیامرزى، انگشتان خویش را در گوش هایشان قرار داده و لباس هایشان را بر خود پیچیدند، و در مخالفت اصرار ورزیدند و به شدّت استکبار کردند!».(1)

و درباره ولید بن مغیره مخزومى که راه مبارزه با قرآن را به مشرکان نشان داد مى فرماید: (ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ * ثُمَّ أَدْبَرَ وَ اسْتَکْبَرَ * فَقَالَ إِنْ هَذَا إِلاَّ سِحْرٌ یُؤْثَرُ)؛ «بعد چهره در هم کشید و عجولانه دست به کار شد سپس پشت (به حق) کرد و تکبّر ورزید و سرانجام گفت: (این قرآن) چیزى جز افسون و سحرى همچون سحرهاى پیشینیان نیست!».(2)

سرانجام درباره همه متکبران جهان مى فرماید: (فَادْخُلُوا أَبْوَابَ جَهَنَّمَ خَالِدِینَ فِیهَا فَلَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَکَبِّرِینَ)؛ «به آنان گفته مى شود: از درهاى جهنّم وارد شوید، جاودانه در آن بمانید؛ چه بد جایگاهى است جایگاه متکبّران!».(3)

از این آیه شریفه به خوبى استفاده مى شود که یکى از عوامل مهم دوزخى شدن همان استکبار است.

ص: 321


1- نوح، آیه 7.
2- مدثر، آیات 22-24.
3- زمر، آیه 72.

در احادیث نیز نکوهش شدید و گسترده اى در مورد کبر و غرور شده از جمله در حدیثى که در غررالحکم از امیرمؤمنان على (علیه السلام) نقل شده مى خوانیم: «احْذَرِ الْکِبْرَ فَانّهُ رَأْسُ الطُّغْیانِ وَ مَعْصِیةِ الرَّحْمَنِ؛ از تکبّر بپرهیزید که سرآغاز طغیان ها و معصیت و نافرمانى خداوند رحمان است».(1)

در حدیث دیگرى از امام باقر (علیه السلام) مى خوانیم: «مَا دَخَلَ قَلْبَ امْرِءٍ شَىءٌ مِنَ الْکِبْرِ الّا نَقَصَ مِنْ عَقْلِهِ مِثْلُ مَا دَخَلَهُ مِنْ ذَلِکَ! قَلَّ ذَلِکَ اوْ کَثُرَ؛ در قلب هیچ انسانى چیزى از کبر وارد نمى شود مگر این که به همان اندازه از عقلش کاسته خواهد شد، کم باشد یا زیاد».(2)

و از این جا روشن مى شود که چرا امیرمؤمنان على (علیه السلام) در کلام مورد بحث و در کلمات دیگرش اشاره به ضعف هاى انسان و نقاط آسیب پذیرش مى کند چون او را از مرکب غرور پایین بیاورد و در مسیر صحیح انسانى قرار دهد.

ص: 322


1- غررالحکم، ح 2609.
2- بحارالانوار، ج 75، ص 186.

گفتار حکیمانه 455

اشاره

وَ سُئِلَ مَنْ أَشْعَرُ الشُّعَرَاءِ،

وَ قَالَ عَلَیهِ السَّلَام

إِنَّ آلْقَوْمَ لَمْ یَجْرُوا فِی حَلْبَةٍ تُعْرَفُ آلْغَایَةُ عِنْدَ قَصَبَتِهَا، فَإِنْ کَانَ وَ لاَبُدَّ فَالْمَلِکُ الضِّلِّیلُ (یرید امرؤ القیس).

از امام (علیه السلام) پرسیدند: برترینِ شعراى عرب کیست؟

امام (علیه السلام) فرمود:

شاعران همه یک روش نداشتند و در یک میدان به مسابقه نپرداختند تا پیشگام آن ها مشخص شود و اگر ناگزیر باید به این سوال پاسخ داد باید گفت: برترین آنها همان سلطان گمراه بود.(1)

منظور امام (علیه السلام) امرؤ القیس، شاعر معروف عرب است (که امام (علیه السلام) او را بر همه از نظر قدرت شعرى مقدم شمرد هر چند اشعار او محتواى جالبى ندارد).

ص: 323


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر، روایت مفصلى از امالى ابن درید (صاحب کتاب معروف جمهرة در لغت و متوفاى321 قمرى) نقل مى کند که گفتار حکیمانه بالا بخشى از آن را تشکیل مى دهد (که نشان مى دهد قطعاً منبع دیگرى در اختیار داشته به خصوص این که پیش از سید رضى و گردآورى نهج البلاغه مى زیسته است).(مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 311). اضافه مى کنیم که ابن اثیر نیز در کتاب لغت خود موسوم به النهایة در واژه ضلّ، بخشى از آن را آورده است.

شرح وتفسیر: برترین شعراى عرب

همان گونه که بعدآ اشاره خواهیم کرد در یکى از شب هاى ماه مبارک رمضان که امام (علیه السلام) مجلس اطعامى براى مومنان فراهم کرده بود سخن از شعر و شاعران به میان آمد. بعضى از حاضران از امام (علیه السلام) پرسیدند: برترینِ شعراى عرب کیست؟ امام (علیه السلام) در یک جواب کوتاه حکیمانه فرمود: «شاعران همه یک روش نداشتند و در یک میدان به مسابقه نپرداختند تا پیشگام آن ها مشخص شود و اگر ناگزیر باید به این سوال پاسخ داد باید گفت: او همان سلطان گمراه بود».

منظور امام (علیه السلام) امرؤ القیس، شاعر معروف عرب است (که امام (علیه السلام) او را بر همه از نظر قدرت شعرى مقدم شمرد هر چند اشعار او محتواى جالبى ندارد)»؛ (وَ سُئِلَ مَنْ أَشْعَرُ الشُّعَرَاءِ فَقَالَ (علیه السلام): إِنَّ آلْقَوْمَ لَمْ یَجْرُوا فِی حَلْبَةٍ تُعْرَفُ آلْغَایَةُ عِنْدَ قَصَبَتِهَا، فَإِنْ کَانَ وَ لاَبُدَّ فَالْمَلِکُ الضِّلِّیلُ (یرید امرأ القیس)).

«حَلْبَةٍ» (بر وزن دفعة) به معناى یک مرحله مسابقه اسب سوارى است و گاه به معناى میدان مسابقه تفسیر شده است.

«قَصَبَة» (بر وزن شجرة) در اصل به معناى چوبه نِى است و در این جا منظور آن چوبه نى اى است که در آن زمان در آخر مسیر مسابقه بر زمین نصب مى کردند و هر کس از همه پیشتازتر بود خم مى شد و آن را برمى گرفت و برنده از بازنده به این وسیله شناخته مى شد.

ص: 324

«الضِّلِّیلُ» صیغه مبالغه به معناى شخص بسیار گمراه و بدکار است و این لقب را عرب براى امرؤ القیس انتخاب کرد زیرا او على رغم استعداد فوق العاده اش در شعر، آلودگى هاى فراوان داشت. حتى بعضى گفته اند که او اباحى مسلک بود.(1)

به هر حال گفتار امام (علیه السلام) به خوبى نشان مى دهد که نه تنها آن حضرت در فن خطابه سرآمد بود بلکه در شناسایى اشعار شاعران نیز آگاهى فراوان داشت و دیوانى از آن حضرت امروز در دست ماست که البته اصالت آن ثابت نیست و یا حداقل بخشى از اشعار آن مشکوک است.

مرحوم آیت الله استاد مطهرى در کتابش به نام سیرى در نهج البلاغه تحت عنوان «شاهکارها» به شرح این کلام حکیمانه امام (علیه السلام) پرداخته و در ابتدا سخنى درباره شعراى فارسى زبان دارد، مى گوید: در زبان فارسى شاهکارهایى وجود دارد: در غزل عرفانى، غزل عادى، پند و اندرز، تمثیلات روحى و عرفانى، حماسه، قصیده و غیره، ولى چنانکه مى دانیم هیچ یک از شعراى ما که شهرت جهانى دارند در همه این رشته ها نتوانسته اند شاهکار به وجود آورند.

شهرت و هنر حافظ در غزل عرفانى، سعدى در پند و اندرز و غزل معمولى، فردوسى در حماسه، مولوى در تمثیلات و نازک اندیشى هاى روحى و معنوى، خیام در بدبینى فلسفى و نظامى در چیز دیگر است، و به همین جهت نمى توان آن ها را با هم مقایسه کرد و میانشان ترجیح قائل شد. حداکثر این است که گفته شود هر کدام از این ها در رشته خود مقام اول را واجد است. هر یک از این نوابغ اگر احیاناً از رشته اى که در آن استعداد داشته اند خارج شده اند، تفاوت فاحشى میان دو نوع سخن آن ها ملاحظه شده است.

شعراى عرب نیز، چه در دوره جاهلیت وچه در دوره اسلام، چنین اند.

ص: 325


1- شرح نهج البلاغه مغنیه، ج 4، ص 475.

در نهج البلاغه آمده است که از على (علیه السلام) سوال شد: شاعرترین شاعران عرب کیست؟ ایشان جواب دادند:

«انَّ الْقَوْمَ لَمْ یجْروا فى حَلْبَةٍ تُعْرَفُ الْغایةُ عِنْدَ قَصَبَتِها...».

این شاعران در یک میدان اسب نتاخته اند تا معلوم شود کدامیک گوى سبقت را ربوده است.

آنگاه فرمود: «فَانْ کانَ وَ لابُدَّ فَالْمَلِکُ الضِّلّیلُ؛ اگر ناچار باید اظهار نظرى کرد، باید گفت که آن پادشاه تبهکار (یعنى امروالقیس) بر دیگران مقدم است».

سپس در ادامه سخن مى افزاید: اما از امتیازات برجسته امیرمؤمنان على (علیه السلام) در نهج البلاغه این است که آن حضرت در هر موضوعى وارد مى شود شاهکار مى آفریند. در موعظه، حماسه و....(1)

نکته اصلى همان است که امام (علیه السلام) به آن اشاره کرده است. مقایسه کردن دو شخص یا دو چیز با هم در صورتى میسر است که وجه اشتراک زیادى داشته باشند. هرگز نمى توان گفت که فلان طبیب داناتر است یا فلان مهندس راه و ساختمان، فلان عالم نحوى برجسته تر است یا فلان فقیه و فیلسوف.

شاعران نیز گر چه همه شاعر بودند ولى مسیرهاى بسیار مختلفى را مى پیمودند. بعضى مهارت در غزل هاى عاشقانه داشتند، بعضى در اشعار حماسى، بعضى به دنبال مسائل اخلاقى مى رفتند و بعضى دیگر قهرمان داستان سرایى بودند. بنابراین مقایسه آن ها با هم چندان صحیح نیست.

ولى امام (علیه السلام) بعد از ذکر این نکته براى این که سوال کنندگان را بى پاسخ نگذارد اشاره به امرؤ القیس فرمود که در مجموع، شاعرى بسیار قوى و صاحب قریحه فوق العاده شعرى بود. هر چند زندگانى اش آلوده به انواع فجایع بود و از آن جا که

ص: 326


1- سیرى در نهج البلاغه، ص 23.

شاهزاده بود وبعد از پدرش جاى او را گرفت امام (علیه السلام) به عنوان «الملک الضلیل؛ پادشاه گمراه» همان لقبى که در عرب بعد از اسلام مشهور بود از او یاد فرمود.

نکته ها

1. شأن ورود این گفتار حکیمانه

در بعضى از کتب، شأن ورودى براى این سخن حکیمانه ذکر شده است و آن این که امیرمؤمنان على7 شب هاى ماه رمضان گروهى از مومنان را دعوت مى کرد و با افطار از آن ها پذیرایى مى نمود ولى با آن ها غذا نمى خورد (ظاهراً علتش این بود که غذاى امام (علیه السلام) غذاى ساده ترى بود) هنگامى که مراسم افطار پایان مى گرفت براى آن ها خطبه مى خواند و موعظه مى کرد.

شبى از شب ها هنگامى که غذا مى خوردند سخن از شعرا به میان آمد. هنگامى که از غذا خوردن فارغ شدند امام (علیه السلام) براى آن ها خطبه اى خواند و در ضمن خطبه اش چنین فرمود: «اعْلَمُوا أَنَّ مِلاَکَ أَمْرِکُمُ الدِّینُ وَ عِصْمَتَکُمُ التَّقْوَى وَ زِینَتَکُمُ الأَدَبُ وَ حُصُونَ أَعْرَاضِکُمُ الْحِلْم؛ بدانید ملاک کار شما دین است و مایه نگهدارى شما تقواست، زینت شما ادب و حافظ آبروى شما علم است».

سپس امام (علیه السلام) رو به ابوالاسود کرد و فرمود: درباره چه موضوعى بحث مى کردید؟ (گفتگوی شان درباره مقایسه شاعران با یکدیگر بود) آنگاه فرمود: بگو ببینم کدام یک از شاعران تواناتر است؟ عرض کرد: اى امیرمؤمنان! ابوداود ایادى. (و بعضى از اشعار آن را به عنوان گواه ذکر کرد).

امام (علیه السلام) فرمود: چنین نیست. عرض کردند: چه کسى در نظر شما از دیگران برتر است؟ امام (علیه السلام) فرمود: «لَوْ رُفِعَتْ لِلْقَوْمِ غَایةٌ فَجَرُوا إِلَیهَا مَعاً عَلِمْنَا مِنَ السَّابِقِ مِنْهُم؛ اگر براى آن ها میدان مسابقه اى تهیه مى شد و همگى در آن مسابقه واحد شرکت مى کردند تا به هدف برسند مى دانستیم کدام یک از آن ها تواناترند».

ص: 327

سپس افزود: «وَ لَکِنْ إِنْ یکُنْ فَالَّذِى لَمْ یقُلْ عَنْ رَغْبَةٍ وَ لاَ رَهْبَة؛ ولى اگر بنا شود انتخابى صورت گیرد برترین آن ها کسى است که نه به دلیل علاقه (به مالى) شعر سروده و نه از ترس کسى».

عرض کردند: اى امیرمؤمنان! او چه کسى بود؟ فرمود: پادشاه گمراه و مجروح. عرض کردند: اى امیرمؤمنان! منظورامرؤالقیس است؟ فرمود: آرى منظورم هموست.

سپس سخن حاضران و امام (علیه السلام) پیرامون شب قدر بود.(1)

این که امام (علیه السلام) امرؤ القیس را به عنوان ذو القروح (صاحب جراحت ها) معرفى مى کند بعضى گفته اند که به دلیل زخم هایى است که در جنگ ها بر بدن او نشست و بعضى گفته اند: به دلیل این است که در پایان عمرش گرفتار آبله شد و با همان بیمارى از دنیا رفت و بعضى گفته اند: به دلیل لباس زهرآگینى بود که براى او فرستادند، هنگامى که پوشید بدن او مجروح شد و از دنیا رفت.(2)

2. امرؤ القیس کیست؟

در نام اصلى او اختلاف کرده اند ولى معروف به حُندُج و پدرش حِجر کندى بود. او از شعراى معروف زمان جاهلیت بود. تولد او را سال پانصد میلادى و مرگ او را سال پانصد و چهل نوشته اند (هفتاد سال قبل از بعثت). پدرش بر قبیله بنى اسد و قطفان حکومت مى کرد و هنگامى که کشته شد او براى گرفتن انتقام خون پدر و به دست آوردن مقامش قیام کرد. از مخالفانش شکست خورد و از قیصر روم مدد خواست. قیصر او را گرامى داشت و حکومت فلسطین را به او سپرد و در پایان عمرش همان گونه که در بالا اشاره کردیم به عقیده بعضى با مرض آبله از دنیا رفت.

ص: 328


1- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 20، ص 153 ذیل حکمت مورد بحث.
2- الاعلام زرکلى، ج 2، ص 12 ؛ شرح معلقات سبع، تألیف عبدالمحمد آیتى.

او در کودکى به لهو ولعب مشغول بود و با ولگردان و دزدان عرب معاشرت داشت. هنگامى که پدرش باخبر شد او را از این کار بازداشت ولى او نپذیرفت. از این رو او را به منطقه اى در حضرموت تبعید کرد که وطن پدران و عشیره او بود در حالى که بیست سال داشت. پنج سال در آن جا اقامت کرد سپس با یاران خود به سوى قبیله هاى عرب رفت و پیوسته به شرب خمر و لهو و لعب مشغول بود تا زمانى که بنى اسد بر پدرش شوریدند و او را کشتند. این خبر هنگامى که امرؤالقیس مشغول نوشیدن شراب بود به او رسید. گفت: خدا رحمت کند پدرم را، در کوچکى مرا رها کرد و در بزرگى انتقام خونش را به گردن من انداخت. امروز مستم ولى فردا مستى وجود ندارد. امروز شراب است و فردا امر و فرمان. بعد قیام کرد تا انتقام خون پدرش را از بنى اسد بگیرد. اما چیزى نگذشت که یارانش از اطراف او پراکنده شدند و ناچار به پادشاه روم پناه برد. او هم حکومت فلسطین را به وى واگذار کرد. امرؤالقیس هنگامى که به سوى فلسطین مى رفت به انقُره (آنکارا) رسید. در جسمش زخم هایى پدیدار شد. ناچار در آن جا متوقف گشت و چیزى نگذشت که از دنیا رفت.

در این که او چه دینى داشت در میان دانشمندان گفتگوست ولى شاید صحیح این باشد که او عقیده مَزدَک را داشت.

دیوان کوچکى منسوب به او باقى مانده است که در آن شعر معروف او که جزء معلقات سبع است درج شده و شعرا بهترین شعر او را همین شعر مى دانند.

معلقات سبع،هفت قصیده بود که عرب جاهلى به عنوان بهترین اشعار عرب، انتخاب و به دیوار کعبه آویزان کرده بودند که بعد از ظهور اسلام برداشته شد.

اشعار مزبور مخصوصاً قصیده امرؤ القیس که به اصطلاح، برترین آن هاست مجموعه اى از ابراز عشق و علاقه به دخترانى است که مورد علاقه او بودند و پر از کلمات پیچیده و نام مکان هاى نامأنوس است.

ص: 329

به هر حال تعبیر امام (علیه السلام) به «ملک ضلیل؛ پادشاه گمراه و بى بندوبار» به دلیل همان چیزى است که در شرح حال او آوردیم.(1)

3. تمسک امام (علیه السلام) به اشعار پرمعناى عرب

در نامه ها و خطبه هاى نهج البلاغه گاه امام (علیه السلام) به اشعارى از شعراى نامدار تمسک مى جوید که در نوع خود کم نظیر است.

از جمله آن ها شعر معروف اعشى است که در خطبه شقشقیه آمده است:

شَتَّانَ مَا یوْمِى عَلَى کُورِهَا *** وَ یوْمُ حَیانَ أَخِى جَابِر

بسى فرق است تا دیروزم امروز *** بسى مغموم ودى شادان وپیروز

و شعر دیگرى در خطبه 25:

لَعَمْرُ أَبِیکَ الْخَیرِ یا عَمْرُو إِنَّنِى *** عَلَى وَضَرٍ مِنْ ذَا الإِنَاءِ قَلِیل

به جان پدر نیکوکارت - اى عمرو! - سوگند! که من، تنها، سهم اندکى از آن پیمانه دارم.

اشاره به این که بر اثر بى وفایى وسستى اصحابم سلطه من بر قلمرو حکومتم کم شده است.

و در جاى دیگرى از همین خطبه مى فرماید:

هُنَالِکَ لَوْ دَعَوْتَ أَتَاکَ مِنْهُمْ *** فَوَارِسُ مِثْلُ أَرْمِیةِ الْحَمِیم

اگر آن ها را بخوانى، سوارانى مانند ابرهاى تابستانى، (سریع و تند)، به سوى تو مى آیند!

اشاره به سواران بنى فراس مى کند که مردانى شجاع بودند و مى فرماید: اى کاش به جاى این کوفیان سست، هزار نفر از سواران بنى فراس در اختیار من بودند.

ص: 330


1- الاعلام زرکلى، ج 2، ص 11؛ شرح معلقات سبع، تألیف عبدالمحمد آیتى. براى توضیح بیشتر ر.ک: دانشنامه بزرگ اسلامى، ماده امرؤ القیس.

همچنین در خطبه 33 مى خوانیم:

أَدَمْتَ لَعَمْرِى شُرْبَکَ الْمَحْضَ صَابِحاً *** وَ أَکْلَکَ بِالزُّبْدِ الْمُقَشَّرَةَ الْبُجْرَا

وَ نَحْنُ وَهَبْنَاکَ الْعَلاءَ وَ لَمْ تَکُنْ *** عَلِیاً وَ حُطْنَا حَوْلَکَ الْجُرْدَ وَ السُّمْرَا

به جان خودم سوگند، هر صبح از شیر خالص صاف نوشیدى و به قدر کافى از سرشیر و کره و خرماى بدون هسته خوردى و از غذاهاى لذیذ به طور کامل بهره گرفتى.

و ما به تو عظمت بخشیدیم، در حالى که بزرگ نبودى! و در اطراف تو با اسب و نیزه پاسدارى دادیم (و نگهدارى ات کردیم، ولى تو قدر این نعمت را نشناختى).

اشاره به بى وفایى و حسادت قریش مى کند و خدمت هایى که بنى هاشم به قریش کردند.

و در خطبه 35 مى فرماید:

أَمَرْتُکُمْ أَمْرِى بِمُنْعَرَجِ اللِّوَى *** فَلَمْ تَسْتَبِینُوا النُّصْحَ إِلاَّ ضُحَى الْغَد

من در سرزمین منعرج اللوى، دستور خود را دادم (ولى شما گوش ندادید) و اثر آن را صبح فرداى آن روز درک کردید.

اشاره به نافرمانى در مورد حکمیت و پیامدهاى شوم آن کرده و مى فرماید: من دستورات لازم را به شما دادم ولى گوش ندادید و گرفتار پیامدهاى آن شدید.

در خطبه 162 نیز آمده است:

وَ دَعْ عَنْکَ نَهْباً صِیحَ فِى حَجَرَاتِهِ *** وَ لَکِنْ حَدِیثاً مَا حَدِیثُ الرَّوَاحِل

سخن از غارت هایى که در گذشته واقع شد را رها کن و از غارت امروز سخن بگو (اشاره به خلافت اسلامى به وسیله معاویه و دار و دسته منافقانِ مورد تهدید قرار گرفته).

ص: 331

در نامه 36 نیز مى فرماید:

فَإِنْ تَسْأَلِینِى کَیفَ أَنْتَ فَإِنَّنِى *** صَبُورٌ عَلَى رَیبِ الزَّمَانِ صَلِیبُ

یعِزُّ عَلَى أَنْ تُرَى بِى کَآبَةٌ *** فَیشْمَتَ عَادٍ أَوْ یسَاءَ حَبِیب

امام (علیه السلام) در این اشعار که ضمن پاسخ به برادرش عقیل بن ابى طالب آورده است اشاره به این نکته مى کند که بعضى از فرماندهان لشکرم خیانت کردند و فرار را بر قرار ترجیح دادند و من جز صبر در برابر این حوادث ناگوار چاره اى ندارم و سعى مى کنم دشمن از ناراحتى من باخبر نشود که موجب خوشحالى او مى گردد.

در نامه 45 نیز آمده است:

وَ حَسْبُکَ دَاءً أَنْ تَبِیتَ بِبِطْنَةٍ *** وَ حَوْلَکَ أَکْبَادٌ تَحِنُّ إِلَى الْقِد

این درد، تو را بس که شب با شکم سیر بخوابى در حالى که در اطراف تو شکم هایى گرسنه و به پشت چسبیده باشد.

امام (علیه السلام) این شعر را در نامه عثمان بن حنیف که در میهمانى پرزرق و برق یکى از ثروتمندان بصره شرکت کرده بود آورده است.

در نامه 64 نیز از آن حضرت مى خوانیم:

مُسْتَقْبِلِینَ رِیاحَ الصَّیفِ تَضْرِبُهُمْ *** بِحَاصِبٍ بَینَ أَغْوَارٍ وَ جُلْمُود

لشکریانى دارم که به استقبال تندباد تابستانى مى شتابند که آن ها را (دشمنان خود را) با سنگ ریزه ها و در میان غبار و تخته سنگ ها درهم مى کوبند.

این سخن را امام (علیه السلام) در پاسخ نامه معاویه نوشت که حضرت را تهدید به جنگ کرده بود.

ص: 332

گفتار حکیمانه 456

اشاره

وَ قَالَ عَلَیهِ السَّلَام

أَلاَ حُرٌّ یَدَعُ هذِهِ آللُّمَاظَةَ لأَهْلِهَا؟ إِنَّهُ لَیْسَ لأَنْفُسِکُمْ ثَمَنٌ إِلاَّ آلْجَنَّةَ، فَلاَ تَبِیعُوهَا إِلاَّ بِهَا.

امام (علیه السلام) فرمود:

آیا آزادمردى پیدا نمى شود که این ته مانده غذا را به اهلش واگذارد؟ بدانید وجود شما بهایى جز بهشت ندارد آن را به چیزى جز بهشت نفروشید.(1)

ص: 333


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب تنها منابع دیگرى که براى این کلام حکیمانه ذکر مى کند مجمع الامثال میدانى و غررالحکم آمدى است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 313).

شرح وتفسیر: تنها بهاى وجود انسان

امام (علیه السلام) با تعبیر گویایى اشاره به بى ارزش بودن مواهب مادى و دنیوى و پرارزش بودن وجود انسان مى فرماید: «آیا آزادمردى پیدا نمى شود که این ته مانده غذا را به اهلش واگذارد؟ بدانید وجود شما بهایى جز بهشت ندارد آن را به چیزى جز بهشت نفروشید»؛ (أَلاَ حُرٌّ یَدَعُ هذِهِ آللُّمَاظَةَ لأَهْلِهَا؟ إِنَّهُ لَیْسَ لأَنْفُسِکُمْ ثَمَنٌ إِلاَّ آلْجَنَّةَ، فَلاَ تَبِیعُوهَا إِلاَّ بِهَا).

«لماظه» که غالب شارحان نهج البلاغه به ضم لام ذکر کرده اند و تنها بعضى به فتح لام نوشته اند به معنى باقى مانده غذا در دهان است که انسان پس از فروبردن لقمه با زبان خود آن را از اطراف دهان جمع مى کند و فرو مى برد و گاه زبانش را بر لب ها مى کشد که اگر چیزى از غذا مانده آن را نیز جمع کند، و این تشبیه بسیار گویایى است که امام (علیه السلام) در مورد بى ارزش بودن مواهب مادى دنیا فرموده است.

اشاره به این که اقوام زیادى به این دنیا آمده اند و از مواهب آن بهره برده اند و غذاهاى آن را خورده اند گویا ته مانده آن به شما رسیده است، اصل آن ارزشى نداشته تا چه رسد به ته مانده آن.

تعبیر به «حر» اشاره به این دارد که تنها آزادگان مى توانند خود را از قید و بند دنیاى مادى رها سازند ولى آن ها که اسیر شهوات و زرق و برق ها هستند هرگز نمى توانند به آسانى خود را از عشق به دنیا رها سازند و براى رسیدن به آن دست به هر کارى مى زنند.

ص: 334

تعبیر «لاهلها» (براى اهل دنیا) اشاره به این است که افراد کوته فکر و بى همتى هستند که گوهر گران بهاى روح و جان انسانى را به متاعى قلیل و مال و مقام بى ارزش مى فروشند؛ دنیا را براى آن ها واگذارند.

شک نیست که هرگز منظور امام (علیه السلام) ترک سعى و تلاش براى زندگانى آبرومندانه و کفاف و عفاف نیست چرا که بدون چنین زندگى اى انسان حریت و آزادى ندارد و ناچار مى شود تن به ذلت وابستگى به دیگران بدهد و همچنین جوامع فقیر و نیازمند که همواره وابسته و ذلیل در چنگال دیگران اند بلکه منظور غرق شدن در مواهب مادى و فروختن شرافت انسانى خود براى به دست آوردن مال و مقام دنیاست.

آن گاه امام (علیه السلام) در ادامه این سخن و براى تکمیل آن مى فرماید: به یقین براى وجود و جان شما بهایى جز بهشت وجود ندارد آن را به غیر بهشت نفروشید.

بهشت یعنى کانون رحمت الهى، آن جا که همه مواهب مادى و معنوى جمع است و زشتى هاى دنیا و آسیب هایش به آن جا راه ندارد بهشت یعنى کانون رضا و خشنودى پروردگار، مرکز پاکان و نیکان و عالمان و مجاهدان و شهیدان گران قدر. بهشت یعنى محلى که پذیرایى کنندگانش فرشتگان والامقام الهى هستند و همنشینانش انبیا و اولیاى الهى. بهشت یعنى پیوستن به ابدیت قرب خداوند و بهره گیرى از انواع جمال و جلال پروردگار. بهشت یعنى جایى که حتى یک کلام رکیک بر زبان کسى جارى نمى شود (لاَ یَسْمَعُونَ فِیهَا لَغْوآ وَ لاَ تَأْثِیمآ * إِلاَّ قِیلا سَلاَمآ سَلاَمآ). آرى وجود انسان آن چنان پرارزش است که اگر تمام دنیاى مادى را بخواهیم با آن موازنه کنیم برابرى ندارد.

در روایت معروف هشامیه امام کاظم (علیه السلام) همین نکته به شکل دیگرى بیان شده است آن جا که مى فرماید: «إِنَّ أَعْظَمَ النَّاسِ قَدْراً الَّذِى لاَ یرَى الدُّنْیا لِنَفْسِهِ خَطَراً أَمَا إِنَّ أَبْدَانَکُمْ لَیسَ لَهَا ثَمَنٌ إِلاَّ الْجَنَّةُ فَلاَ تَبِیعُوهَا بِغَیرِهَا؛ گران قدرترین مردم کسى

ص: 335

است که دنیا را ارزشى براى وجود خود نمى شمرد. آگاه باشید! که وجود شما بهایى جز بهشت ندارد پس آن را به غیر بهشت نفروشید».(1)

نکته ها

1. هدف امام (علیه السلام) از نکوهش دنیا

بارها گفته ایم که اگر در آیات و روایات اسلامى نکوهش دنیا مى شود و سخن از بى ارزش بودن آن به میان مى آید هدف این نیست که مسلمین را به ترک دنیا و زندگى آمیخته با رهبانیت سوق دهند بلکه به سبب این است که غالب انسان ها به طور طبیعى تمایل فوق العاده اى به مظاهر مادى دنیا دارند و شبیه وسیله نقلیه اى هستند که در سراشیبى قرار گرفته که اگر بخواهند نیروى محرک آن را تشدید کنند خطر سقوط، حتمى است. در این جا باید راننده ماهر از عامل بازدارنده اى استفاده کند تا وسیله نقلیه از کنترل او خارج نشود.

اضافه بر این، در عصر امیرمؤمنان (علیه السلام) و همچنین ائمه هدى (علیهم السلام) فتوحات اسلامى سبب انتقال غنائم فراوانى به داخل سرزمین هاى اصلى یعنى حجاز و عراق و شام شده بود و به همین دلیل گروهى به عیش و نوش و مسابقه در تجمل پرستى روى آورده بودند؛ در این جا لازم بود به آن ها پى درپى هشدار داده شود تا خود را به زخارف دنیا نفروشند و غرق در مادیات نشوند و خدا و دین را فراموش نکنند.

در حدیثى که مرحوم کلینى در کتاب شریف کافى از امیرمؤمنان (علیه السلام) نقل کرده است مى خوانیم: «فَارْفُضِ الدُّنْیا فَإِنَّ حُبَّ الدُّنْیا یعْمِى وَ یصِمُّ وَ یبْکِمُ وَ یذِلُّ الرِّقَابَ؛ دنیا را رها کن چرا که عشق به دنیا انسان را کور و کر و گنگ مى کند و او را ذلیل مى سازد».(2)

ص: 336


1- کافى، ج 1، ص 19، ح 12.
2- کافى، ج 2، ص 136، ح 23.

در کتاب غررالحکم از همان حضرت نقل شده که فرمود: «حُبُّ الدُّنْیا یفْسِدُ الْعَقْلَ وَ یصِمُّ الْقَلْبَ عَنْ سَمَاعِ الْحِکْمَةِ وَ یوجِبُ أَلِیمَ الْعِقَابِ؛ حب دنیا عقل و خرد را فاسد و قلب را در برابر شنیدن گفتار حکمت آمیز کر مى کند و موجب کیفرهاى دردناک مى شود».(1)

2. ارزش وجود انسان

انسان سرمایه اى در اختیار دارد که بسیار پرارزش است و این سرمایه همان روح الهى و نفس شریف انسانى و عمرى است که خدا در دنیا به او ارزانى داشته است.

همان گوهر شریفى که فرشتگان در برابر آن سجده کردند و به سبب آن، خداوند مقام خلیفة اللهى به بشر داد.

این سرمایه را با هیچ ارزش مادى و دنیوى نمى توان برابر ساخت. حتى اگر تمام دنیاى مادى را با آن همه ثروت و مقام و وسیله رفاهى و زرق و برق به انسان بدهند و روح الهى اش را از او بگیرند گرفتار خسران شدیدى شده است.

و همان گونه که امام (علیه السلام) در گفتار حکیمانه بالا فرمود، هیچ ثمن و بهایى جز بهشت برین و قرب پروردگار نمى تواند در برابر آن قرار گیرد.

قرآن مجید نیز به این معنا اشاره کرده آن جا که مى فرماید: (إِنَّ اللهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنفُسَهُمْ وَ أَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ یُقَاتِلُونَ فِى سَبِیلِ اللهِ فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُونَ وَعْدآ عَلَیْهِ حَقّآ فِى التَّوْرَاةِ وَ الإِنجِیلِ وَ الْقُرْآنِ وَ مَنْ أَوْفَى بِعَهْدِهِ مِنَ اللهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذِى بَایَعْتُمْ بِهِ وَ ذَلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ)؛ «خداوند از مومنان، جان ها و اموالشان را خریدارى کرده، که (در برابرش) بهشت براى آنان باشد؛ (به

ص: 337


1- غررالحکم، ح 857.

این صورت که) در راه خدا پیکار مى کنند، مى کشند و کشته مى شوند؛ این وعده حقّى است بر او، که در تورات و انجیل و قرآن ذکر فرموده؛ و چه کسى از خدا به عهدش وفادارتر است؟! اکنون بشارت باد بر شما، به داد وستدى که با خدا کرده اید؛ و این است آن پیروزى بزرگ!».(1)

ولى افسوس که بسیارى قدر این سرمایه بزرگ را نمى شناسند و آن را به بهاى ناچیزى به مصداق (وَ یشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً قَلِیلاً) مى فروشند.

مى گویند: یکى از گران بهاترین گوهرهاى دنیا گوهرى بود که یکى از گردشگران آفریقا آن را در دست کودکانى دید که در کوچه و بازار با آن بازى مى کردند. چیز کمى به آن ها داد و آن را گرفت. کودکان خوشحال بودند ولى نمى دانستند چه گوهر عظیمى را از دست داده اند. حال دنیاپرستانى که خود را به ارزش هاى قلیل جهان مى فروشند حال همان کودکان است.

ص: 338


1- توبه، آیه 111.

گفتار حکیمانه 457

اشاره

وَ قَالَ عَلَیهِ السَّلَام

مَنْهُومَانِ لاَ یَشْبَعَانِ: طَالِبُ عِلْمٍ وَ طَالِبُ دُنْیَا.

امام (علیه السلام) فرمود:

دو گرسنه اند که هرگز سیر نمى شوند: طالب علم و طالب دنیا.(1)

ص: 339


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در کتاب مصادر بعد از آن که این کلام نورانى را از شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید از پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله) نیز نقل مى کند مى افزاید: کلینى نیز آن را در کتاب کافى از سلیم بن قیس هلالى نقل مى کند که امیر مومنان (علیه السلام) فرمود: از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) شنیدم که مى فرمود: «مَنْهُومَانِ لا یشْبَعَانِ طَالِبُ دُنْیا وَطَالِبُعِلْمٍ» و سپس آن را از صدوق به سندش از امام صادق (علیه السلام) نقل مى کند و ابن عبد ربه نیز آن را در عقد الفریداز ابن عباس ذکر کرده و روشن است که همه آن ها به ریشه وحى الهى باز مى گردد. (مصادر نهج البلاغه،ج 4، ص 313).

شرح وتفسیر: دو کس هرگز سیر نمى شوند

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه به دو گروه اشاره مى کند که هرگز سیر نمى شوند، مى فرماید: «دو شخصِ گرسنه اند که هرگز سیر نمى شوند: طالب علم و طالب دنیا»؛ (مَنْهُومَانِ لاَ یَشْبَعَانِ: طَالِبُ عِلْمٍ وَ طَالِبُ دُنْیَا).

واژه «منهوم» از ماده «نَهَم» (بر وزن دهن) به معناى سیرى ناپذیر بودن و اشتهاى شدید به چیزى داشتن است. منهوم به معناى کسى است که این گونه شده است.

اما این که طالبان علم هرگز از طلب علم سیر نمى شوند به این دلیل است که اولاً علم، حد و مرزى ندارد و به فرموده قرآن: (وَ فَوْقَ کُلِّ ذى عِلْمٍ عَلیمٌ).(1)

و در جاى دیگر تمام معلومات انسان را در مقابل مجهولات، ناچیز مى شمارد و مى فرماید: (وَ ما أُوتیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلیلاً).(2)

و در مورد علم خداوند و حقایق جهان هستى مى فرماید: (وَ لَوْ أَنَّ ما فِى الأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ یمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ کَلِماتُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزیزٌ حَکیمٌ)؛ «و اگر همه درختان روى زمین قلم شود، و دریا براى آن مرکّب گردد،

ص: 340


1- یوسف، آیه 76.
2- اسراء آیه 85.

و هفت دریاچه به آن افزوده شود، این ها همه تمام مى شود ولى کلمات خدا پایان نمى گیرد؛ خداوند عزیز و حکیم است».(1)

ثانیآ علم، نشاط آور است، روح را صیقل مى دهد و در واقع غذاى اصلى روح آدمى است و به همین دلیل طالبان علم هرگز از علم سیر نمى شوند بلکه هر مرحله اى را که طى کنند خواهان مرحله بالاترى هستند.

این سخن معروف است که بعضى از بزرگان در عین محرومیت مادى هنگامى که بعضى از مسائل پیچیده علمى را مى گشودند به قدرى لذت مى بردند که مى گفتند: «أینَ المُلوک و أبناءُ المُلوکِ من هذه اللذّة؛ کجا هستند پادشاهان و شاهزادگان که ببینند چنین لذتى از که ما مى بریم».

نیز در زمان هاى گذشته بسیارى از دانشمندان تن به مسافرت هاى طولانى مى دادند که بسیار مشکل آفرین بود تا محضر بعضى از اساتید را درک کنند و حتى گاه به یک روایت از روایات معصومین (علیهم السلام) برسند.

و اما طالبان دنیا نیز در عشق به دنیا و زرق و برق و مواهب مادى آن آنقدر حرص و ولع دارند که با هیچ چیز سیر نمى شوند و به گفته شاعر:

هفت اقلیم ار بگیرد پادشاه *** همچنان در بند اقلیمى دگر

مى دانیم که جغرافى دانان در گذشته تمام کره زمین را به هفت اقلیم تقسیم مى کردند و شاعر به این نکته اشاره مى کند که اگر همه زمین را به دنیاپرست بدهند باز هم سیر نمى شود و مایل است دست به کرات آسمانى دیگر بیندازد.

به همین دلیل در حدیث معروفى از امام کاظم (علیه السلام) آمده است: «مَثَلُ الدُّنْیا مَثَلُ ماءِ الْبَحْرِ، کُلَّما شَرِبَ مِنْهُ الْعَطْشانُ ازْدادَ عَطَشاً حتَّى یقْتُلَهُ؛ مَثَل دنیا، مَثَل آب

ص: 341


1- لقمان، آیه 27.

دریاست که هر چه انسانِ تشنه از آن بنوشد، عطش او بیشتر مى شود، به حدّى که او را مى کشد».(1)

این گونه افراد که هرگز از دنیا سیر نمى شوند گرفتار بلاهاى متعددى خواهند شد.

از جمله گرفتار طول امل و آرزوهاى دور و دراز مى شوند و آخرت را به کلى فراموش مى کنند همان گونه که در حدیث معروف نبوى و علوى آمده است: «أَمَّا طُولُ الأَمَلِ فَینْسِى الاْخِرَةَ».(2)

اضافه بر این، آرامش روح و جسم را به کلى از دست مى دهند و اگر روزى بخشى از دنیایشان به خطر بیفتد به زمین و زمان بد مى گویند و گاه دست به خودکشى مى زنند.

علاوه بر همه این ها چون دنیا، دار مزاحمت است و هر کسى به بیش از حد نیاز خود برسد با خواسته هاى دیگران مزاحمت دارد، دشمنى و عداوت بسیارى را براى خود مى خرد. حسودان نیز این گونه افراد را راحت نمى گذارند و پیوسته در انتظار زوال نعمت آن ها هستند.

ولى آن ها که قانع اند و اهل کفاف و عفاف اند از همه این آثار سوء و مرگبار در امان اند.

ص: 342


1- تحف العقول، ص 396.
2- کافى، ج 2، ص 335، ح 3.

گفتار حکیمانه 458

اشاره

وَ قَالَ عَلَیهِ السَّلَام

الإِیمَانُ أَنْ تُؤْثِرَ الصِّدْقَ حَیْثُ یَضُرُّکَ، عَلَى آلْکَذِبِ حَیْثُ یَنْفَعُکَ، وَ أَلاَّ یَکُونَ فِی حَدِیثِکَ فَضْلٌ عَنْ عَمَلِکَ، وَ أَنْ تَتَّقِی، آللّهَ فِی حَدِیثِ غَیْرِکَ.

امام (علیه السلام) فرمود:

ایمان آن است که راست گویى را در آن جا که به زیان توست بر دروغ گویى در آن جا که به سود توست مقدم دارى و این که گفتارت بیش از عملت نباشد و به هنگام سخن گفتن درباره دیگران تقواى الهى را پیشه کنى.(1)

ص: 343


1- سند گفتار حکیمانه: از کسانى که این گفتار حکیمانه را در کتاب خود آورده اند ابن شمس الخلافة (متوفاى 622) در کتاب الآداب(الآداب النافعة بالالفاظ المختارة الجامعة) است که آن را با تفاوت مختصرى ذکر کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 314).

شرح وتفسیر: حقیقت ایمان

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه حقیقت ایمان را در ضمن سه چیز که از مظاهر ایمان به خدا هستند بیان کرده است:

نخست مى فرماید: «ایمان آن است که راست گویى را در آن جا که به زیان توست بر دروغ گویى در آن جا که به سود توست مقدم دارى»؛ (الإِیمَانُ أَنْ تُؤْثِرَ الصِّدْقَ حَیْثُ یَضُرُّکَ، عَلَى آلْکَذِبِ حَیْثُ یَنْفَعُکَ).

بسیار مى شود که انسان اگر در بیان حقیقتى، راستى را برگزیند زیان هایى دامن او را مى گیرد. مثل این که سوال کنند: تو چیزى به فلان شخص که از دنیا رفته است بدهکارى؟ و او حقیقتش را بگوید که آرى فلان مبلغ را بدهکارم. این اعتراف گر چه ظاهراً به زیان گوینده است و دروغ گفتن به سود اوست ولى قطعاً این صدق و راستى از نشانه هاى ایمان به خدا و روز قیامت مى باشد.

یا این که تصادفى موجب خسارت شده و شخص مى داند مقصر بوده است اگر تقصیر خود را بپوشاند و دروغ بگوید نفع مادى مى برد ولى اگر حق را آشکار سازد گرفتار زیان مى شود ولى این زیان در حقیقت منفعت است و از نشانه هاى ایمان مى باشد.

قرآن مجید نیز دروغ گفتن را نشانه بى ایمانى شمرده آن جا که مى فرماید: (إِنَّما یفْتَرِى الْکَذِبَ الَّذینَ لا یوْمِنُونَ بِآیاتِ اللَّهِ وَ أُولئِکَ هُمُ الْکاذِبُونَ)؛ «تنها کسانى دروغ

ص: 344

مى بندند که به آیات خدا ایمان ندارند؛ (آرى،) دروغ گویان واقعى آن ها هستند!».(1)

نیز در حدیثى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم که کسى از آن حضرت پرسید: آیا شخص باایمان ممکن است (لغزش پیدا کند و) آلوده زنا شود؟ فرمود: امکان دارد. عرض کرد: ممکن است آلوده سرقت گردد؟ فرمود: گاه ممکن است چنین شود. عرض کرد: ممکن است دروغ بگوید؟ فرمود: نه. (مگر نمى دانى؟) خداوند متعال مى فرماید: (إِنَّما یفْتَرِى الْکَذِبَ الَّذِینَ لا یُوْمِنُونَ).(2)

در واقع راست گویى گاه همچون داروى تلخ شفابخش است و دروغ همچون غذاى مطبوع زیان بار. انسان عاقل آن داروى شفابخش را رها نمى کند و به سراغ آن غذاى زیانبار نمى رود.

البته شکى نیست که در مواردى، امر، دایر بین اهم و مهم است یعنى راست گویى سبب به خطر افتادن جان یا منافع مهم مسلمانى مى شود. مثل این که یک ناصبى متعصب و مسلح از انسان سوال کند: آیا تابع مکتب اهل بیت (علیهم السلام) هستى؟ که اگر راستش را بگوید سلاح به روى او مى کِشد. به یقین این گونه موارد از کلام امام (علیه السلام) مستثنى است همان گونه که در باب تقیّه به آن اشاره شد.

یا این که براى اصلاح ذات البین اگر مجبور به دروغ شویم مجاز است زیرا اصلاح ذات البین مهم تر از راست گویى است. البته تفاوتى نمى کند که نفع و زیان، مربوط به خود انسان باشد یا مربوط به انسان دیگرى. اگر مصلحت اهمى ایجاب کند از قاعده کلى مورد بحث که امام (علیه السلام) به آن اشاره فرمود مستثنى است.

به هر حال اصل اساسى این است که انسان همیشه صدق و راستى را پیشه کند هر چند به زیان او تمام شود ولى این قاعده موارد استثنایى هم دارد و آن در

ص: 345


1- نحل، آیه 105.
2- بحارالانوار، ج 19، ص 263، ح 47.

جایى است که مصلحت مهم تر از مصلحت صدق به خطر مى افتد. مرحوم علامه مجلسى در جلد دوم بحارالانوار، صفحه 122 ذیل همین روایت به عنوان شرح و بیان مى فرماید: ممکن است منظور امام (علیه السلام) از ضرر، در این گفتار حکیمانه ضررى باشد که تقیه در آن روا نیست.

آنگاه امام (علیه السلام) به سراغ دومین نشانه ایمان مى رود و مى فرماید: «این که گفتارت بیش از عملت نباشد»؛ (وَ أَلاَّ یَکُونَ فِی حَدِیثِکَ فَضْلٌ عَنْ عَمَلِکَ).

بسیارند کسانى که سخن از نیکى ها و خوبى ها و صفات برجسته انسانى، بسیار مى گویند اما عملشان هماهنگ با آن نیست و این نشانه ضعف ایمان آن هاست. مومنان حقیقى آنچه را مى گویند انجام مى دهند و اى بسا اعمالشان فراتر از گفتارشان است.

به تعبیر دیگر اگر انسان به چیزى که مى گوید اعتقاد راسخ داشته باشد حتمآ عمل او با آن هماهنگ خواهد بود و اگر نبود، نشانه عدم اعتقاد راسخ به آن گفتار است.

قرآن مجید مى فرماید: (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لاَ تَفْعَلُونَ * کَبُرَ مَقْتآ عِنْدَ اللهِ أَنْ تَقُولُوا مَا لاَ تَفْعَلُونَ).(1)

در بعضى از نسخه هاى نهج البلاغه به جاى «عَمَلِک»، «عِلمِک» آمده است که در این صورت مفهوم کلام امام (علیه السلام) چنین مى شود: نباید انسان بیش از آنچه مى داند سخن بگوید. همان گونه که قرآن مجید مى فرماید: (وَ لا تَقْفُ ما لَیسَ لَکَ بِهِ عِلْم).(2)

در آیات و روایات اسلامى نکوهش شدیدى از «قول به غیر علم» شده چرا که این کار سرچشمه اختلافات و مشکلات فراوان و گمراهى افراد و نزاع ها مى شود.

ص: 346


1- صف، آیات 2 و3.
2- اسراء، آیه 36.

بنابراین هر کدام از این دو نسخه واقعیت داشته باشد مفهوم صحیحى دارد هر چند بعضى از شارحان نهج البلاغه نسخه «عَمَلِک» را نادرست پنداشته اند.

آنگاه نشانه سوم وآخر را بیان مى کند و آن این که «به هنگام سخن گفتن درباره دیگران تقواى الهى را پیشه کنى»؛ (وَ أَنْ تَتَّقِی آللّهَ فِی حَدِیثِ غَیْرِکَ).

اشاره به این که غیبت نکنید، تهمت نزنید، حق کسى را با سخنانتان باطل نسازید، عیب بر مسلمانى ننهید و او را با سخن نیش دار نیازارید. خلاصه، تقواى الهى را در نظر داشته باشید و تمام این جهات را رعایت کنید.

در تفسیر کلام مذکور دو احتمال دیگر نیز داده شده است: نخست این که هنگامى که مى خواهى سخنى از دیگرى نقل کنى رعایت تقواى الهى کن و سخن او را بى کم و کاست و بدون اضافه نقل کن.

دیگر این که در برخورد با سخنان دیگران تقوا پیشه کن و فورآ گفتار آن ها را نفى نکن؛ درست بیندیش، اگر گفتار صحیحى است بپذیر و جدال و مِراء نکن و از روى حسادت به نفى سخنان صحیح دیگران اقدام مکن.

ولى معناى نخست مناسب تر به نظر مى رسد هر چند جمع میان هر سه معنا نیز امکان پذیر است.

ص: 347

ص: 348

گفتار حکیمانه 459

اشاره

وَ قَالَ عَلَیهِ السَّلَام

یَغْلِبُ آلْمِقْدَارُ عَلَى التَّقْدِیرِ، حَتَّى تَکُونَ آلاْفَةُ فِی التَّدْبِیرِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

مقدرات بر تقدیر و تدبیر (ما) غلبه مى کند تا آن جا که (گاه) آفت انسان در تدبیر اوست.(1)

مرحوم سید رضى مى گوید: «همین مضمون پیش از این (در حکمت 16) با عبارت دیگرى و با تفاوت (مختصرى) گذشت»؛ (قال الرضی: وَ قَد مضى هذا المعنى فیما تقدم بروایة تخالف هذه الأَلفاظ).

ص: 349


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در ذیل این گفتار حکیمانه مى گوید: همین معنا با عبارت دیگرى در حکمت 15 (طبق متنى که ما انتخاب کرده ایم حکمت شانزدهم است.) گذشت: «تَذِلُّ الأُمُورُ لِلْمَقَادِیرِ حَتَّى یکُونَ الْحَتْفُ فِى التَّدْبِیرِ» و در ذیل آن حکمت منابع متعددى براى آن ذکر کرده از جمله مرحوم ابن شعبه در تحف العقول و جاحظ درالمائة المختارة و همچنین شیخ مفید در ارشاد. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 314).

شرح وتفسیر: مقدرات بر تدبیر ما پیشى مى گیرد

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه اشاره به تأثیر نافذ مقدرات کرده، مى فرماید: «مقدرات بر تقدیر و تدبیر (ما) غلبه مى کند تا آن جا که (گاه) آفت به سبب تدبیر (انسان)به وجود مى آید»؛(یَغْلِبُ آلْمِقْدَارُ عَلَى التَّقْدِیرِ، حَتَّى تَکُونَ آلاْفَةُ فِی التَّدْبِیرِ).

مرحوم سید رضى بعد از ذکر این گفتار حکیمانه مى گوید: «همین مضمون پیش از این (در حکمت 16) با عبارت دیگرى و با تفاوت (مختصرى) گذشت»؛ (قال الرضی: وَ قَد مضى هذا المعنى فیما تقدم بروایة تخالف هذه الأَلفاظ).

«مقدار» در این جا به معناى مقدرات و اندازه گیرى هاى الهى است.

واژه «حتى» در واقع براى بیان غایت و سرانجام چیزى است.

این گفتار حکیمانه در واقع سه پیام دارد:

پیام اول این که: ما را با مسأله خداشناسى و توحید افعالى پروردگار آشناتر مى سازد. هنگامى که مى بینیم براى انجام کارى نقشه هاى فراوان مى کشیم، مشورت بسیار و مدیریت کافى مى کنیم ولى به آن نمى رسیم آگاه مى شویم که پشت این دستگاه خلقت، دست باعظمتى است که چرخه جهان را مى چرخاند و در واقع این کلام شبیه چیزى است که در گفتارحکیمانه دیگرى ازآن حضرت (علیه السلام) آمده بود: «عَرَفْتُ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بِفَسْخِ الْعَزَائِمِ وَ حَلِّ الْعُقُودِ وَ نَقْضِ الْهِمَمِ».(1)

ص: 350


1- نهج البلاغه، حکمت 250.

پیام دوم پیام توکل بر خداست و آن این که تنها به تقدیر و تدبیر و قوت فکر خود اعتماد نکنیم بلکه در همه چیز و در هر کار توجه به مسبب الاسباب داشته باشیم و از او مدد بخواهیم و کمک بگیریم.

پیام سوم این که: غرور بر ما غلبه پیدا نکند. هنگامى که مى بینیم صاحب قدرت ظاهرى شده ایم و گروه عظیمى سر بر فرمان ما هستند و مشاوران تیزهوشى داریم که در همه کار به ما کمک مى کنند مبادا غرور، ما را بگیرد و از خدا غافل شویم. چرا که گاه مى بینیم همه اسباب فراهم است ولى کارى از پیش نمى رود. یعنى مقدرات طرح دیگرى براى ما ریخته و تلاش هاى ما در برابر تقدیر الهى همچون نقش بر آب است.

مرحوم مفید در کتاب ارشاد این کلام حکمت آمیز را با مقدمه اى به این شرح نقل مى کند: هنگامى که «شاه زنان» دختر کسرى اسیر شد و او را خدمت امام امیرمؤمنان (علیه السلام) آوردند آن حضرت از او پرسید: بعد از داستان ابرهه و لشکر فیل و نابودى آن در کنار کعبه (هنگامى که جریان به گوش پدرت رسید) چه شنیدى؟

او گفت: این سخن را از او شنیدم که مى گفت: هنگامى که خداوند بر کارى غالب شود تمام طمع ها در برابر آن ذلیل مى شوند و هنگامى که مدت حیات کسى سر آمده باشد مرگ او در چاره اندیشى هاى اوست.

امام (علیه السلام) فرمود: چه سخن زیبایى پدرت گفته است. آرى. سپس فرمود: «تَذِلُّ الأُمُورُ لِلْمَقَادِیرِ حَتَّى یکُونَ الْحَتْفُ فِى التَّدْبِیرِ».(1)

این جمله همان چیزى است که در حکمت 16 گذشت و هماهنگ با گفتار حکیمانه مورد بحث است.

ص: 351


1- ارشاد مفید، ص 159 (مطابق نقل علامه شوشترى در بهج الصباغة).

شعراى عرب در این زمینه اشعار متعددى گفته اند. ابوتمّام مى گوید:

و رَکبٌ کأطرافِ الأسِنَّةِ عَرَّسوا *** على مِثْلِها و اللَّیلُ تَسْطو غَیاهِبُه

لأمرٍ علیهِم أن تَتُمّ صُدورُه *** و لَیس علیهِم أن تَتُمّ عَواقِبُه

سوارانى بودند که همچون سرنیزه ها در برابر مخالفینشان صف کشیدند در حالى که تاریکى شب غلبه داشت.

آن ها به دنبال مقصدى بودند که آغازش به دست آن ها بود ولى پایانش از دست آن ها خارج.(1)

شاعر فارسى زبان نیز مى گوید:

دیده اى باید سبب سوراخ کن *** تا حجب را برکند از بیخ وبن

تا مسبب بیند اندر لا مکان *** هرزه داند جهد واکساب ودکان

از مسبِّب مى رسد هر خیر و شر *** نیست اسباب و وسائط اى پدر

جز خیالى منعقد بر شاهراه *** تا بماند دور غفلت چند گاه

بابا افضل کاشانى نیز در این زمینه مى گوید:

سعى تو کلید قفل مشکل نشود *** تقدیر به تدبیر تو باطل نشود

گر هر دو جهان خواسته باشند چه سود *** چیزى که خدا نخواست حاصل نشود

قابل توجه این که در غررالحکم، کلام حکیمانه دیگرى در کنار این کلام نقل شده که مفسر و موید آن است، مى فرماید: «یجرى القضاء بالمقادیر على خلاف الاختیار و التدبیر؛ قضاى الهى همراه مقدرات، برخلاف اختیار و تدبیر ما جریان مى یابد».(2)

ص: 352


1- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 20، ص 176.
2- غرر الحکم، ح 1791.

شک نیست که منظور امام (علیه السلام) از بیان این گونه کلمات این نیست که انسان دست از تدبیر و تلاش و کوشش براى رسیدن به مقاصد مشروع و مطلوب بردارد و همه چیز را به مقدرات بسپارد بلکه منظور این است که ضمن هر گونه تلاش و کوشش مراقب باشد که ماوراء نقشه و تدبیر او نقشه و تدبیر کس دیگرى است، از او غافل نگردد، دل به او بندد و پیروزى ها را از او بطلبد.

ص: 353

ص: 354

گفتار حکیمانه 460

اشاره

وَ قَالَ عَلَیهِ السَّلَام

اَلْحِلْمُ وَ آلأَنَاةُ تَوْأَمَانِ یُنْتِجُهُمَا عُلُوُّ آلْهِمَّةِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

بردبارى و ترک شتاب، فرزندان دوقلویى هستند که از همّت بلند متولد مى شوند.(1)

ص: 355


1- سند گفتار حکیمانه: به گفته مرحوم خطیب در مصادر از جمله کسانى که این گفتار حکیمانه را از امیرمؤمنان (علیه السلام) نقل کرده اند، ابن معتز (متوفاى 296) در کتاب البدیع است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 314). اضافه مى کنیم که ابن عبد ربه (متوفاى 328) در عقد الفرید (ج 2، ص 143) و راغب اصفهانى (متوفاى502) در محاضرات الادباء (ج 1، ص 276) نیز آن را آورده اند.

شرح وتفسیر: بردبارى وترک شتاب

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه خود به اهمیت حلم و بردبارى و ترک شتاب در کارها و سرچشمه این دو صفت برجسته اشاره کرده، مى فرماید: «بردبارى و ترک شتاب، فرزندان دوقلویى هستند که از همت بلند متولد مى شوند»؛ (اَلْحِلْمُ وَ آلأَنَاةُ تَوْأَمَانِ یُنْتِجُهُمَا عُلُوُّ آلْهِمَّةِ).

جالب این که ابن عبد ربه در کتاب عقد الفرید شأن ورودى براى این گفتار حکیمانه ذکر کرده و آن این که یکى از بزرگان ایران خدمت امام (علیه السلام) رسید. آن حضرت پرسید: بهترین پادشاهان شما نزد شما چه کسى بود؟ او در پاسخ عرض کرد: اردشیر در کشوردارى پیشگام بود ولى بهترین روش را انوشیروان داشت. امام (علیه السلام) سوال کرد: کدام یک از فضایل اخلاقى در وى برجسته تر بود؟ عرض کرد: بردبارى و عدم شتاب در کارها. امام (علیه السلام) فرمود: این دو، همچون فرزندان دوقلویى هستند که از علو همت متولد مى شوند.(1)

«حلم» همان بردبارى در مقابل سفیهان و افراد بى منطق و همچنین در برابر متخلفان و گنهکارانى که گناه سنگینى ندارند و ترک مجازات آن ها مى باشد.

«اناة» به معناى شتاب نکردن در انجام کارها پیش از دقت کافى در اطراف

ص: 356


1- عقد الفرید، ج 2، ص 143.

و جوانب آن و به تعبیر دیگر صبر و حوصله تا روشن شدن تمام جوانب کار و همچنین شتاب نکردن در مجازات بدکاران.

البته این دو، قرابت و نزدیکى با هم دارند و به همین دلیل امام (علیه السلام) این ها را به منزله فرزندان دو قلو ذکر کرده است که در عین دوگانگى، داراى شباهت زیادى هستند.

اما علو همت به معناى شخصیت والا و برجسته، و بلند نظرى و سعه صدر است. بدیهى است کسى که داراى چنین صفتى است هرگز در برابر سفیهان واکنش نشان نمى دهد بلکه با تحمل و بردبارى، مى گذرد همان گونه که قرآن درباره صفات مومنان فرموده است: (وَ إِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلاَمآ).(1)

نیز افرادى که داراى علو همت و سعه صدرند در کارها شتاب نمى کنند بلکه تمام جوانب را در نظر مى گیرند تا اقدام نسنجیده اى که موجب پشیمانى است صورت نگیرد.

همان گونه که قرآن مجید درباره حضرت سلیمان (علیه السلام) مى گوید: هنگامى که سلیمان پیام هدهد را درباره مردم سرزمین سبا شنید، گفت: (سَنَنظُرُ أَصَدَقْتَ أَمْ کُنتَ مِنَ الْکَاذِبِینَ)؛ «ما تحقیق مى کنیم ببینیم راست گفتى یا از دروغ گویان هستى؟».(2)

سپس نامه اى براى آن ها فرستاد و با آن ها اتمام حجت کرد و این نشان مى دهد که او در کارها هرگز شتاب نمى کرد.

و درباره خبرى که ولید بن مغیره از طائفه بنى المصطلق داد که آن ها اسلام را رها کرده و مرتد شده و به مقابله با فرستادگان پیامبر (صلی الله علیه و آله) برخاسته اند قرآن مى فرماید: (إِنْ جَاءَکُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا أَنْ تُصِیبُوا قَوْمآ بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَى مَا

ص: 357


1- فرقان، آیه 63.
2- نمل، آیه 27.

فَعَلْتُمْ نَادِمِینَ)؛ «اگر شخص فاسقى خبرى براى شما بیاورد، درباره آن تحقیق کنید، مبادا به گروهى، از روى نادانى آسیب برسانید و از کرده خود پشیمان شوید!».(1)

در این آیه ضمنآ اشاره به نتیجه منفى شتاب بدون تحقیق نیز شده است و آن، آسیب رساندن به بى گناهان و ندامت و پشیمانى است.

در حدیثى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: «الأَنَاةُ مِنَ اللَّهِ وَ الْعَجَلَةُ مِنَ الشَّیْطَانِ؛ ترک شتاب از سوى خداست و عجله از شیطان است».(2)

البته این دستور مربوط به مواردى است که مسائل روشن نیست و نیاز به تأمل و دقت و تدبیر دارد. اما هنگامى که راه، روشن و برنامه معین باشد و تردیدى در صحت آن نباشد باید عجله کرد و فرصت را غنیمت شمرده و به بهانه هاى واهى از دست نداد.

همانگونه که در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم: «إِذَا هَمَّ أَحَدُکُمْ بِخَیْرٍ أَوْ صِلَةٍ فَإِنَّ عَنْ یَمِینِهِ وَ شِمَالِهِ شَیْطَانَیْنِ فَلْیُبَادِرْ لاَ یَکُفَّاهُ عَنْ ذَلِکَ؛ هنگامى که کسى از شما تصمیم بر کار خیر یا کمک به خویشاوند (یا غیر خویشاوند) گرفت باید عجله کند و آن را انجام دهد زیرا از طرف راست و چپ او دو شیطان حاضر مى شوند و او را وسوسه مى کنند».(3)

در حکمت 363 نیز آمده بود: «مِنَ الْخُرْقِ الْمُعَاجَلَةُ قَبْلَ الإِمْکَانِ وَ الأَنَاةُ بَعْدَ الْفُرْصَةِ؛ عجله کردن پیش از فراهم شدن امکانات و از دست دادن امکانات، بعد از فرصت، از نادانى است».

ص: 358


1- حجرات، آیه 6.
2- بحارالانوار، ج 68، ص 340، ح 12.
3- کافى، ج 2، ص 143، ح 12.

گفتار حکیمانه 461

اشاره

وَ قَالَ عَلَیهِ السَّلَام

الْغِیبَةُ جُهْدُ آلْعَاجِزِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

غیبت کردن، آخرین تلاش شخص ناتوان است.(1)

ص: 359


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر منبع دیگرى براى این گفتار حکیمانه نقل نمى کند جز این که مى گوید: در مجمعالامثال میدانى چنین آمده است: «للعبد جهد العاجز». سپس مى افزاید: به یقین «للعبد» غلط و «لغیبة» به جاى آن صحیح است. (به خصوص این که واژه للعبد در این جمله هیچ مفهوم صحیحى ندارد). (مصادرنهج البلاغه، ج 4، ص 314). اضافه مى کنیم: زمخشرى آن را در ربیع الابرار (ج 2، ص 332) ضمن جمله هاى حکیمانه دیگرى از امام (علیه السلام) نقل کرده و نیز ابن طلحه شافعى آن را در مطالب السؤول (ص 203) آورده است.

شرح وتفسیر: غیبت نشانه ناتوانى است

امام (علیه السلام) در این گفتار کوتاه و پرمعنا به یکى از عیوب مهم غیبت اشاره کرده مى فرماید: «غیبت کردن، آخرین تلاش شخص ناتوان است»؛ (الْغِیبَةُ جُهْدُ آلْعَاجِزِ).

اشاره به این که تنها فرومایگان و افراد پست و ناتوان به سراغ غیبت مى روند چرا که اگر انسان در خود، توانایى و استعداد پیشرفت ببیند به جاى این که با غیبت مقام کسى را خدشه دار کند خودش مى کوشد و به آن مقام و برتر از آن مى رسد ولى چون عاجز و ناتوان و فرومایه است سعى مى کند به وسیله غیبت آبروى دیگرى را در انظار عموم بریزد. از این رو امام (علیه السلام) مى فرماید: غیبت، آخرین تلاش افراد ناتوان است.

در میان گناهان کبیره کمتر گناهى است که همانند غیبت، نشانه پستى و ضعف و زبونى ون اجوانمردى باشد.

به تعبیر دیگر، آن ها که پشت سر مردم به مذمت و عیب جویى مى پردازند و آبرو و حیثیت افراد را با افشاى عیوب پنهانى، که غالب مردم به یکى از این عیوب گرفتارند، مى برند، و آتش حسد و کینه خود را به این وسیله فرو مى نشانند، افرادى ناتوان و فاقد شخصیت اند که حتى در مبارزه بى دلیل و ظالمانه خود شهامت ندارند و تمام قدرتشان این است که از پشت خنجر بزنند.

ص: 360

نکته: غیبت و آثار شوم آن

در تعریف غیبت، در میان ارباب لغت وهمچنین در کتب فقهیه و کلمات علماى اخلاق، تفسیرهاى گوناگونى دیده مى شود که در واقع همه آن ها به یک چیز برمى گردد.

مرحوم شیخ انصارى از بعضى از بزرگان علما نقل کرده است که اخبار معصومین (علیهم السلام) واجماع فقها دلالت بر این دارد: حقیقت غیبت این است که از دیگرى در غیاب او چیزى بگوید که اگر بشنود ناراحت شود.(1)

گاه گفته مى شود که غیبت، افشاى عیوب و گناهان پنهانى افراد در غیاب آن ها نزد کسانى است که از آن آگاهى ندارند و این که بعضى از عوام مى گویند: آنچه گفتیم، صفت اوست غیبت نیست؛ اشتباه روشنى است. زیرا غیبت همان بیان صفت زشت پنهانى در غیاب افراد است و اگر صفت آن ها نباشد مصداق تهمت و بهتان مى باشد و نیز آنچه بعضى از عوام مى گویند: حاضریم همین مطلب را نزد خود شخص بگوییم؛ این هم اشتباه دیگرى است که خیال مى کنند اگر چیزى واقعیت داشته باشد غیبت نیست.

به هر حال، شدیدترین تعبیر درباره غیبت در قرآن مجید آمده ودرباره هیچ گناهى چنین تعبیرى دیده نمى شود و آن این که غیبت کننده همچون کسى است که گوشت برادر مرده خود را بخورد: (أَیُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتآ فَکَرِهْتُمُوهُ).(2)

اشاره به این که آبروى انسان مانند گوشت تن اوست و غیبت کننده گویى گوشت تن برادر مسلمانش را مى خورد و غایب و بى دفاع بودن او به منزله مردن اوست.

ص: 361


1- مکاسب محرمه، شیخ انصارى، بحث غیبت.
2- حجرات، آیه 12.

در روایات اسلامى نیز شدیدترین تعبیر درباره غیبت دیده مى شود و از میان روایات فراوانى که درباره غیبت در منابع مختلف آمده همین دو روایت که در ذیل مى آوریم کافى است:

در حدیث قدسى آمده است که خداوند به موسى بن عمران (علیه السلام) خطاب کرد و فرمود: «مَنْ مَاتَ تَائِباً مِنَ الْغِیْبَةِ فَهُوَ آخِرُ مَنْ یَدْخُلُ الْجَنَّةَ وَ مَنْ مَاتَ مُصِرّاً عَلَیْهَا فَهُوَ أَوّلَ مَنْ یَدْخُلُ النّارَ؛ کسى که بمیرد در حالى که از غیبت توبه کرده باشد، آخرین کسى است که وارد بهشت مى شود، و کسى که بمیرد و از غیبت توبه نکرده و بر آن اصرار ورزیده باشد، نخستین کسى است که وارد دوزخ مى شود».(1)

و در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم: «وَ الْغِیبَةُ تَأْکُلُ الْحَسَنَاتِ کَمَا تَأْکُلُ النَّارُ الْحَطَب؛ غیبت، حسنات را مى خورد همان گونه که آتش هیزم را مى خورد و نابود مى کند».(2)

مشکل مهم غیبت چند چیز است:

نخست این که انگیزه هاى بسیار متنوعى دارد از قبیل خودخواهى و حسد و کینه توزى و جاه طلبى و ریاکارى و انتقام جویى و سخریه و استهزاء و مانند آن.

در ذیل روایت قبل چنین آمده است: «وَ أَصْلُ الْغِیبَةِ تَتَنَوَّعُ بِعَشَرَةِ أَنْوَاعٍ شِفَاءِ غَیْظٍ وَ مَسَاعَدَةِ قَوْمٍ وَ تُهَمَةٍ وَ تَصْدِیقِ خَبَرٍ بِلا کَشْفِهِ وَ سُوءِ ظَنٍّ وَ حَسَدٍ وَ سُخْرِیَّةٍ وَ تَعَجُّبٍ وَ تَبَرُّمٍ وَ تَزَیُّنٍ؛ اصل غیبت از ده چیز ریشه مى گیرد: فرو نشاندن خشم، کمک کردن (نامشروع) به گروهى، متهم ساختن افراد، تصدیق کردن خبرى بدون اطلاع، داشتن سوء ظن، حسد، استهزاء و سخریه، اظهار تعجب، ناراحتى و خودستایى».

مشکل دیگر غیبت این است که به قدرى رواج یافته که قبح آن در نظرها از

ص: 362


1- بحارالانوار، ج 72، ص 275.
2- بحارالانوار، ج 72، ص 257، ح 48.

بین رفته است و گاه نُقل بسیارى از مجالس مى شود و حتى افراد ظاهراً باتقوا آلوده آن مى شوند و همین امر، خطر آن را بیشتر مى کند.

مشکل دیگر این که کسى که به غیبت گوش فرا مى دهد در گناه غیبت کننده شریک است و اى بسا یک نفر غیبت کند و ده ها نفر در مجلس باشند و سخن او را بشنوند و اعتراض به او نکنند و همه در این گناه شریک شوند.

مشکل چهارم این که غیبت از گناهانى است که جنبه حق الناس دارد و چنان نیست که تنها با آب توبه بتوان آن را شست بلکه باید از غیبت شونده حلیت طلبید و واى به حال کسى که غیبت افرادى را کرده و آن افراد از دنیا رفته اند که حلیت طلبیدن غیر ممکن شده است. در این گونه موارد دستور داده شده که براى آن افراد تا مى تواند استغفار کند و کار خیر انجام دهد شاید از او راضى شوند.

مشکل دیگر این که غیبت آثار اجتماعى شومى دارد و تنها یک رذیله اخلاقى شخصى نیست. غیبت سبب مى شود حس اعتماد در جامعه ضعیف گردد و همکارى افراد با یکدیگر کم شود. افراد جامعه به یکدیگر بدبین گردند و پیوندهاى اخوت و محبت و دوستى و همکارى سست شود.

حق الناس یا حق الله؟

در این که آیا غیبت یک حق الهى است یا مردمى در میان فقها گفت وگوست آن ها که آن را حق الله مى دانند به روایاتى استدلال مى کنند که مى گوید: براى رهایى از عواقب غیبت استغفار براى صاحبش کافى است. از جمله در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم: «سُئِلَ النَّبِیُّ (صلی الله علیه و آله) مَا کَفَّارَةُ الاِغْتِیَابِ؟ قَالَ: تَسْتَغْفِرُ اللَّهَ لِمَنِ اغْتَبْتَهُ کُلَّمَا ذَکَرْتَهُ؛ از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) سوال کردند: کفاره غیبت چیست؟ فرمود: کفاره اش این است که هر زمان به یاد غیبت شونده افتادى براى او استغفار کنى».(1)

ص: 363


1- کافى، ج 2، ص 357، ح 4.

آن ها که آن را حق الناس مى دانند به روایاتى استدلال مى کنند که مى گوید: تا غیبت شونده راضى نشود خداوند غیبت کننده را نمى آمرزد. از جمله در حدیثى از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم که فرمود: «إنّ صاحِبَ الغَیبَةِ لا یُغفَرُ لَهُ حتّى یَغفِرَ لَه صاحِبُه؛ غیبت کننده بخشوده نخواهد شد تا غیبت شونده او را عفو کند».(1)

ولى با توجه به این که قرآن مجید غیبت را تشبیه به خوردن گوشت برادر بعد از مرگ او کرده و مى دانیم که هر جنایتى بر میت حق الناس است و دیه دارد بنابراین، تشبیه مذکور، حق الناس بودن غیبت را تأیید مى کند.

به علاوه، هم در روایات آمده و هم عقل حاکم است که آبروى انسان مانند مال و جان اوست و هرگاه کسى صدمه اى بر مال و جان کسى وارد کند، تا جبران نکند یا حلیت نطلبد در امان نخواهد بود. همین طور است درباره آبروى او، که گاه ارزش آن از مال و جان هم بیشتر است.

البته اگر غیبت به گوش غیبت شونده نرسد و شخص غیبت کننده آن را نزد اشخاصى که در حضور آنان غیبت کرده، جبران نماید مثلاً بگوید: اشتباه کردم، معلوم نیست او داراى چنین صفاتى باشد و به علاوه اگر هم چنین باشد اى بسا ما از او بدتریم؛ خلاصه آبروى از دست رفته او را جبران نماید، درست مثل کسى که خسارتى در غیاب کسى به مال او زده و در همان جا آن را جبران مى کند؛ در چنین صورتى نیازى به طلبیدن حلیت نیست.

دعاى معروف روز دوشنبه امام سجاد (علیه السلام) نیز به خوبى نشان مى دهد که غیبت حق الناس است.

البته جاى تردید نیست که اگر حلیت طلبیدن سبب فتنه و فساد یا اذیت و آزار بیشترى شود باید از آن صرف نظر کرد و به دعا و استغفار و کار خیر قناعت نمود

ص: 364


1- المحجة البیضاء، ج 5، ص 251.

و شاید همان گونه که مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار گفته، ممکن است به این وسیله جمع میان اخبار شود یعنى اخبارى که مى گوید: باید حلیت طلبید، مربوط به جایى است که منشأ فتنه و فساد و اهانتى نشود و اخبارى که مى گوید: استغفار کافى است، ناظر به جایى است که منشأ چنین امورى گردد.(1)

البته در هر حال غیبت کننده باید در پیشگاه خدا از گناه خود توبه و استغفار کند.

این نکته نیز حائز اهمیت است که اگر غیبت به غیبت شونده برسد گناه مضاعفى خواهد بود یک گناه این که آبروى او را در میان جمعى برده و گناه دیگر این که او را آزار داده و غمگین ساخته است.

البته سزاوار است هنگامى که غیبت کننده براى عذرخواهى، توأم با تواضع و ندامت نزد غیبت شونده مى آید، او هم محبت کند و از خطاى او درگذرد تا مسأله به طور کامل پایان یابد.

ص: 365


1- بحارالانوار، ج 72، ص 242.

ص: 366

گفتار حکیمانه 462

اشاره

وَ قَالَ عَلَیهِ السَّلَام

رُبَّ مَفْتُونٍ بِحُسْنِ آلْقَوْلِ فِیهِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

بسیارند کسانى که به سبب تعریف و تمجید دیگران فریب مى خورند.(1)

ص: 367


1- سند گفتار حکیمانه: در کتاب مصادر آمده است که مثل همین مضمون در حکمت 260 آمده و سپس مى افزاید: قبل از سید رضى، ابن شعبه حرانى آن را در تحف العقول نقل کرده و میدانى نیز آن را در مجمع الامثال آورده است.(مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 315). اضافه مى کنیم که همین مضمون در حکمت 116 نیز ضمن بیان مطالب دیگر (مانند حکمت 260)آ مده است.

شرح وتفسیر: بى اعتنایى به تعریف وتمجید

امام (علیه السلام) در این گفتار کوتاه حکیمانه به کسانى که مورد مدح و تمجید از سوى این و آن قرار مى گیرند هشدار مى دهد و مى فرماید: «بسیارند کسانى که به سبب تعریف و تمجید دیگران فریب مى خورند»؛ (رُبَّ مَفْتُونٍ بِحُسْنِ آلْقَوْلِ فِیهِ).

درست است که باید افراد نیکوکار را تشویق کرد و عالمانى را که علم آن ها سبب پیشرفت جامعه انسانى اسلامى شده مورد تمجید قرار داد ولى گاه این تعریف و تمجیدها آفاتى را نیز به دنبال دارد که باید از آن پرهیز کرد.

نخست این که در بسیارى از اوقات سبب کبر و غرور مى شود و شخصِ تمجید و تعریف شده پیش خود فکر مى کند که سرآمد افراد جامعه است همه باید به او احترام بگذارند و در برابر او سکوت کنند و گوش به فرمانش باشند، و مى دانیم که غرور و خودبرتربینى یکى از مهلکات است.

دیگر این که گاه این تعریف و تمجیدها سبب مى شود که انسان در مسیر تکامل متوقف گردد. شخصِ تعریف و تمجیدشده به خود مى گوید: حال که همه پذیرفته اند من داراى صفات برجسته و فوق العاده اى هستم چه دلیلى دارد که بیش از این به خود زحمت دهم؟

مشکل دیگرى که گاه از این تعریف و تمجیدها ناشى مى شود این است که حسادت مخالفان را برمى انگیزد و به عداوت و دشمنى آن ها دامن مى زند و سبب

ص: 368

مى شود که آن شخص را به هر وسیله اى که ممکن است ضعیف و ناتوان سازند و از اعتبار و حیثیتش بکاهند.

به همین دلیل باید در هر چیز از جمله مدح و ثناى دیگران اعتدال را رعایت کرد و افراد کم ظرفیت و پرظرفیت را به تناسب حالشان مورد مدح و تشویق قرار داد.

واژه «مفتون» از ماده «فَتْن» (بر وزن متن) به گفته بسیارى از ارباب لغت در اصل به معناى قراردادن طلا در کوره است تا خالص و ناخالص شناخته شود سپس این واژه به معناى آزمایش و امتحان به طور عام بکار رفته است. ولى در قرآن مجید در معانى متعددى استفاده شده است: آزمایش (عنکبوت، آیه 2)، فریب دادن (اعراف، آیه 27)، بلا و عذاب (انفال، آیه 25)، شرک و بت پرستى و مانع ایمان آوردن افراد شدن (انفال، آیه 39)، اضلال و گمراه ساختن (مائده، آیه 41) و شکنجه کردن (ذاریات، آیه 13).

ولى ظاهراً تمام این معانى به همان ریشه اى باز مى گردد که به آن اشاره شد.

واژه «فتنه» نیز در معانى مذکور به کار رفته و اما در مورد کلام امام (علیه السلام) منظور از «مفتون» شخص فریب خورده است یعنى بسیارند کسانى که فریب تعریف و تمجیدها را مى خورند و از راه راست منحرف مى شوند.

در این جا به دو نکته باید توجه کرد:

نخست این که همان گونه که در شرح سند این گفتار حکیمانه اشاره شد مرحوم سید رضى آن را در سه مورد از کلمات قصار آورده است: یکى در این جا و دو مورد دیگر در حکمت هاى 116 و 260. ممکن است این تکرار به دلیل مشغله هاى زیاد آن بزرگوار و طول زمان تألیف این کتاب نورانى بوده که گاه فراموش مى کرده جمله اى را قبلا آورده است، و باز تکرار مى نموده و ممکن است به سبب اهمیتى که به این سخن داده تکرار آن را مناسب دانسته است.

ص: 369

نکته دیگر این که در بعضى از نسخ نهج البلاغه این گفتار حکیمانه آخرین کلمه قصار است و هجده کلمه قصار بعدى ذکر نشده است در حالى که در نسخه هاى دیگر چنین نیست شاید به این دلیل که مرحوم سید رضى بعداً آن ها را ملحق ساخته و در همه نسخه ها نبوده است.

نکته: مدح و تمجید در حد اعتدال

شک نیست که باید نیکوکاران را به سبب نیکى هایشان مورد تشویق و تقدیر قرار داد همان گونه که بدکاران مورد نکوهش قرار مى گیرند.

خداوند متعال در قرآن مجید یاران پیشگام پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و کسانى را که بعدآ به آن ها ملحق مى شوند و مسیر صحیح آن ها را در پیش مى گیرند مورد تقدیر قرار داده، مى فرماید: (وَ السَّابِقُونَ الأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَ الأَنصَارِ وَ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ رَّضِىَ اللهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِى تَحْتَهَا الأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَدآ ذَلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ)؛ «پیشگامان نخستین از مهاجرین و انصار، و کسانى که به نیکى از آن ها پیروى کردند، خداوند از آن ها خشنود شد و آن ها (نیز) از او خشنود شدند؛ و باغ هایى از بهشت براى آنان فراهم ساخته که نهرها از زیر درختانش جارى است؛ جاودانه در آن خواهند ماند و این است پیروزى بزرگ!».(1)

امیرمومنان على (علیه السلام) نیز در عهدنامه معروف مالک اشتر به مالک چنین توصیه مى کند: «وَ لا یَکُونَنَّ الْمُحْسِنُ وَ الْمُسِىءُ عِنْدَکَ بِمَنْزِلَةٍ سَوَاءٍ فَإِنَّ فِى ذَلِکَ تَزْهِیداً لأَهْلِ الإِحْسَانِ فِى الإِحْسَانِ وَ تَدْرِیباً لأَهْلِ الإِسَاءَةِ عَلَى الإِسَاءَةِ؛ هرگز نباید افراد

ص: 370


1- توبه، آیه 100.

نیکوکار و بدکار نزد تو یکسان باشند، زیرا این کار سبب مى شود که نیکوکاران در نیکى هایشان بى رغبت شوند و بدکاران در اعمال بدشان تشویق گردند».

و این امر دلیل روشنى دارد: زیرا هنگامى که نیکوکاران به سبب نیکى هایشان مدح و ثنا شوند و یا - آنگونه که در دنیاى امروز معمول است - جوایزى به آن ها داده شود، هم آن ها تشویق به ادامه راه مى شوند و هم دیگران به راه نیک دعوت خواهند شد. همین گونه است در مورد نکوهش بدکاران یا مجازات آن ها، که هم سبب خوددارى آن ها از تکرار آن اعمال در آینده مى شود و هم دیگران عبرت مى گیرند.

ولى این کار - همانند هر کار دیگر - اگر از حد اعتدال بیرون رود آثار سوئى خواهد داشت. مدح و ثناى زیاد، اسباب غرور و غفلت و عُجب و خودبرتربینى و عوارض فاسد این صفات رذیله مى گردد.

امیر مومنان على (علیه السلام) در همان عهدنامه مالک اشتر، قبل از ذکر جمله هایى که پیش تر آمد به مالک خطاب کرده، مى فرماید: «ثُمَّ رُضْهُمْ عَلَى أَلاَّ یُطْرُوکَ وَ لاَ یَبْجَحُوکَ بِبَاطِلٍ لَمْ تَفْعَلْهُ فَإِنَّ کَثْرَةَ الإِطْرَاءِ تُحْدِثُ الزَّهْوَ وَ تُدْنِى مِنَ الْعِزَّةِ؛ آنان را طورى تربیت کن که ستایش بیهوده از تو نکنند و تو را براى اعمالى که انجام نداده اى، تمجید ننمایند! زیرا کثرت مدح و ثنا، خودپسندى و عُجب به بار مى آورد و انسان را به تکبّر و غرور نزدیک مى سازد».

در حدیثى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم که فرمود: «لَو مَشى رَجُلٌ إلى رَجُلٍ بِسَیفٍ مُرْهَفٍ کانَ خَیْرآ لَهُ مِن أن یُثْنِى علیهِ فى وَجهِه؛ هرگاه کسى به دیگرى با شمشیر تیز حمله کند بهتر از آن است که او را در پیش رو مدح و ثنا گوید».(1)

روایات در این زمینه بسیار است و حتى دستور داده شده که هرگاه انسان با چنین صحنه اى مواجه شد به خدا پناه برد.

ص: 371


1- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 18، ص 256.

امیر مومنان (علیه السلام) درباره صفات پرهیزکاران در خطبه همام مى فرماید: «إِذَا زُکِّیَ أَحَدٌ مِنْهُمْ خَافَ مِمَّا یُقَالُ لَهُ فَیَقُولُ أَنَا أَعْلَمُ بِنَفْسِى مِنْ غَیْرِى وَ رَبِّى أَعْلَمُ بِى مِنِّى بِنَفْسِى اللَّهُمَّ لاَتُوَاخِذْنِى بِما یَقُولُونَ، وَ اجْعَلْنِى أَفْضَلَ مِمَّا یَظُنُّونَ، وَ اغْفِرْ لى مَا لاَیَعْلَمُونَ!؛ هرگاه یکى از آن ها را مدح و ستایش کنند از آنچه درباره او گفته شده به هراس مى افتد و مى گوید: من از دیگران به خود آگاه ترم و پروردگارم به اعمال من از من آگاه تر است. بارالها! مرا به سبب نیکى هایى که به من نسبت مى دهند مواخذه مفرما! و مرا برتر از آنچه آن ها گمان مى کنند قرار ده و گناهانى را که من دارم و نمى دانند ببخش».

ص: 372

گفتار حکیمانه 463

اشاره

وَ قَالَ عَلَیهِ السَّلَام

الدُّنْیَا خُلِقَتْ لِغَیْرِهَا، وَ لَمْ تُخْلَقْ لِنَفْسِهَا.

امام (علیه السلام) فرمود:

دنیا براى غیرش آفریده شده نه براى خودش. (هدف از آفرینش این جهان، تکامل و آمادگى براى زیستن در جهان آخرت است).(1)

مرحوم سید رضى در اینجا سخن مبسوطى دارد که متن و شرح آن ذیلا خواهد آمد.

ص: 373


1- سند گفتار حکیمانه: تنها منبع دیگرى که مرحوم خطیب در کتاب مصادر براى این گفتار حکمت آمیز ذکر کرده غررالحکم آمدى است که آن را با تفاوتى آورده است. سپس مى افزاید: در کلمات و خطبه هاى امام (علیه السلام) در این زمینه مطالب زیادى ذکر شده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 315).

شرح وتفسیر: دنیا وسیله است نه هدف

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه موقعیت واقعى دنیا را در عبارت کوتاهى بیان کرده، مى فرماید: «دنیا براى غیرش آفریده شده نه براى خودش. (هدف از آفرینش این جهان، تکامل و آمادگى براى زیستن در جهان آخرت است)»؛ (الدُّنْیَا خُلِقَتْ لِغَیْرِهَا، وَ لَمْ تُخْلَقْ لِنَفْسِهَا).

نکته مهمى که امام (علیه السلام) در این جا یادآورى مى کند نگاه هاى مختلفى است که به دنیا مى شود.

توضیح این که: گاه در نظر بعضى افراد، روایاتى که در مدح دنیا آمده و آن را مزرعه آخرت یا دار عافیت و یا به منزله دانشگاه شمرده، با روایاتى که در ذم آن آمده متناقض است.در حالى که هرگز چنین نیست. اگر دنیا را براى دنیا بخواهیم، دنیاى مذموم و نکوهیده است و اگر دنیا را ابزارى براى رسیدن به آخرت و مزرعه اى براى کِشت بذر نیکى ها و معارف بدانیم ممدوح است و سراى نمونه.

امام (علیه السلام) در کلام گران بهاى دیگرى در نهج البلاغه همین معنا را با تعبیر دیگرى بیان کرده است؛ در خطبه 82 مى فرماید: «وَ مَنْ أَبْصَرَ بِهَا بَصَّرَتْهُ وَ مَنْ أَبْصَرَ إِلَیْهَا أَعْمَتْهُ؛ کسى که دنیا را وسیله بصیرت قرار دهد او را بینا مى سازد و کسى که به آن به عنوان هدف نگاه کند نابینایش مى کند».

مرحوم سید رضى در شرح این کلام در خطبه هشتاد و دو تعبیر جالبى دارد

ص: 374

مى گوید: «وَ إذَا تَأَمَّلَ الْمُتَأَمِّلُ قَوْلَهُ (علیه السلام) : «وَ مَنْ أَبْصَرَ بِهَا بَصَّرَتْهُ» وَجَدَ تَحْتَهُ مِنَ الْمَعْنَى الْعَجِیبِ وَ الْغَرَضِ الْبَعِیدِ، مَا لا تُبْلَغُ غَایَتُهُ وَ لایُدْرَکُ غَوْرُهُ، لا سِیَّمَا إِذَا قَرَنَ إِلَیْهِ قَوْلُهُ: «وَ مَنْ أَبْصَرَ إِلَیْهَا أَعْمَتْهُ» فَإِنَّهُ یَجِدُ الْفَرْقَ بَیْنَ «أَبْصَرَ بِهَا» وَ «أَبْصَرَ إِلَیْهَا» وَاضِحاً نَیِّراً، وَ عَجِیباً بَاهِراً! صَلَوَاتُ اللَّهِ وَ سَلامُهُ عَلَیْهِ؛ اگر به درستى انسان در این سخن امام (علیه السلام) که مى فرماید: کسى که با آن بنگرد بینایش مى کند، دقّت کند، در آن، معناى شگفت آور و مفهوم ژرفى خواهد یافت که هرگز به عمق آن نتوان رسید، به ویژه اگر جمله «مَنْ أَبْصَرَ إِلَیْهَا أَعْمَتْهُ» (کسى که به دنیا بنگرد و منتهاى آرزویش را دنیا قرار دهد کورش خواهد کرد) در کنار جمله قبل گذاشته شود؛ در این صورت فرق واضحى میان آن دو خواهد یافت، فرقى روشن و شگفت انگیز و آشکار. درود وسلام خدا بر او باد».

به تعبیر دیگر اگر به دنیا از نظر جنبه هاى مادى آن نگاه شود مرکز تزاحم و تعارض و انواع زشتى هاست و اگر به جنبه هاى معنوى که به وسیله دنیا مى توان به آن ها دست یافت نگاه شود هیچ گونه تعارض و تزاحمى نیست و همه انسان ها با هم در مسیر روشنى مى توانند به سوى زندگى جاویدان و پرافتخار سراى دیگر از آن کوچ کنند.

و در خطبه 203 آمده است که امام (علیه السلام) مى فرماید: «فَفِیهَا اخْتُبِرْتُمْ وَ لِغَیْرِهَا خُلِقْتُم؛ شما در دنیا آزمایش مى شوید و براى غیر آن، آفریده شده اید».

قرآن مجید همین مطلب را با بیان شفاف دیگرى ذکر کرده است آن جا که مى فرماید: (أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً وَ أَنَّکُمْ إِلَیْنا لا تُرْجَعُون)؛ «آیا گمان کردید که شما را بیهوده آفریده ایم، و به سوى ما بازگشت نخواهید کرد؟!».(1)

اشاره به این که اگر سراى آخرتى بعد از دنیا نبود این زندگى عبث و بیهوده

ص: 375


1- مؤمنون، آیه 115.

بود و همان گونه که در تفسیر نمونه در ذیل این آیه آمده است این جمله کوتاه و پرمعنى یکى از زنده ترین دلایل رستاخیز وحساب و جزاى اعمال را بیان مى کند، و آن این که: اگر به راستى قیامت و معادى در کار نباشد زندگى دنیا عبث و بیهوده خواهد بود؛ زیرا زندگى این جهان، با تمام مشکلاتى که دارد و با این همه تشکیلات، مقدمات و برنامه هایى که خدا براى آن چیده است اگر صرفاً براى همین چند روز باشد بسیار پوچ و بى معنى مى باشد.

این موضوع، درست به آن مى ماند که طفلى در شکم مادر صاحب عقل و هوش کامل گردد، از خود سوال مى کند: چرا آفریدگار، مرا در این جا زندانى کرده است؟ این دست و پا این چشم و گوش براى چیست و به چه منظورى آفریده شده است؟ در این ظلمات ثلاث و در میان مشتى خون و آب، وجود من چه فایده اى دارد؟

ولى هنگامى که به او بگویند: در این جا پرورش مى یابى و به زودى وارد دنیاى وسیعى مى شوى که فضایى باز و آفتابى درخشان، نهرهایى جارى و باغ هایى پرگل و پرطراوت دارد و در آن جا مى توانى به تحصیل علم و دانش و انواع تفریحات سالم بپردازى، باور مى کند که زندگى دوران جنینى بیهوده و عبث نیست.(1)

ص: 376


1- براى توضیح بیشتر به جلد 14 تفسیر نمونه ذیل آیه 115 سوره مومنون تحت عنوان «مرگ، نقطه پایان زندگى نیست» مراجعه کنید.

گفتار حکیمانه 464

اشاره

وَ قَالَ عَلَیهِ السَّلَام

إِنَّ لِبَنِی أُمَیَّةَ مِرْوَدآ یَجْرُونَ فِیهِ، وَ لَوْ قَدِ آخْتَلَفُوا فِیَما بَیْنَهُمْ ثُمَّ کَادَتْهُمُ الضِّبَاعُ لَغَلَبَتْهُمْ.

امام (علیه السلام) فرمود:

بنى امیه تا زمان معینى مهلت دارند که به تاخت و تاز مشغول باشند و همین که بین آن ها اختلاف افتاد دشمنانِ ضعیفِ کفتار صفتشان آن ها را فریب مى دهند و بر آنان پیروز مى شوند.(1)

مرحوم سید رضى در ذیل این گفتار حکیمانه مى گوید: «مَرود» در این جا مَفعل (بر وزن مکتب) است که از ماده «إرواد» گرفته شده و به معناى مهلت دادن و اظهار کردن است و این تعبیر از فصیح ترین و جالب ترین تعبیرات است گویا

ص: 377


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در این جا منبع دیگرى براى این گفتار حکیمانه ذکر نکرده ولى صدر آن در نهایه ابن اثیر و همچنین در لسان العرب آمده است. ذکر آن در این دو کتاب لغت معروف، دلیل بر شهرت آن است. در مصنف ابن ابى شیبه (ج 8، ص 612) نیز این کلام بدون ذکرى از بنى امیه آمده است. همچنین در کنزالعمال متقى هندى (ج 5، ص 799).

امام (علیه السلام) مهلتى را که آن ها براى حکومت دارند تشبیه به میدان مسابقه کرده که مسابقه دهندگان با نظم و ترتیب در یک مسیر به سوى هدفى پیش مى روند اما هنگامى که به آن هدف رسیدند نظم آن ها به هم مى خورد؛ (قال الرضیُّ: و المِروَدُ هنا مِفعَلٌ من الإروادِ و هو الإمهالُ و الإظهارُ و هذا من أفصحِ الکلام و أغرَبِهِ فکأنَّه (علیه السلام) شِبّه المُهلة التى هم فیها بالمِضمارِ الذى یجرون فیه إلى الغایةِ فإذا بلغوا مُنقطَعها انتقَض نِظامُهم بعدَها).

ص: 378

شرح وتفسیر: پایان عمر بنى امیّه

امام (علیه السلام) در این گفتار حساب شده خود پیش بینى روشنى درباره آینده بنى امیه کرده، مى فرماید: «بنى امیه تا زمان معینى مهلت دارند که به تاخت و تاز مشغول باشند و همین که بین آن ها اختلاف افتاد دشمنانِ ضعیفِ کفتار صفتشان آن ها را فریب مى دهند و بر آنان پیروز مى شوند»؛ (إِنَّ لِبَنِی أُمَیَّةَ مِرْوَدآ یَجْرُونَ فِیهِ، وَ لَوْ قَدِ آخْتَلَفُوا فِیَما بَیْنَهُمْ ثُمَّ کَادَتْهُمُ الضِّبَاعُ لَغَلَبَتْهُمْ).

همان گونه که مرحوم سید رضى گفته: «مَرْوَد» (بر وزن مکتب)(1) به معناى مهلت است و«یَجْرُونَ» به معناى حرکت به سوى مقصد مى باشد. «کَادَتْهُمُ» از ماده «کید» به معناى فریب دادن است و «الضِّبَاعُ» جمع «ضَبُع» به معناى کَفتار است.

امام (علیه السلام) پیش بینى روشنى درباره آینده تاریک بنى امیه کرده است و همان گونه که پیش بینى کرده بود رخ داد.

ابن ابى الحدید مى گوید: این یک خبر غیبى صریح است زیرا بنى امیه مادامى که در میانشان اختلاف نبود و جنگشان تنها با غیر خودشان بود مانند جنگ

ص: 379


1- در نسخه صبحى صالح «مِود» با کسره میم (بر وزن منبر) ذکر شده در حالى که ارباب لغت این واژه را به معناى میله اى که در سرمه دان مى گذارند ذکر کرده اند که هیچ تناسبى با محل بحث ما ندارد. بنابراین،صحیح همان «مَرود» (بر وزن مکتب) به معناى مهلت است.

معاویه در صفین وجنگ یزید با اهل مدینه وابن زبیر در مکه و جنگ مروان ضحاک و عبد الملک با ابن اشعث و ابن زبیر و جنگ یزید بن عبد الملک با بنى المهلب و جنگ هشام با زید بن على، در این ایام حکومت مستقرى داشتند اما هنگامى که ولید بن یزید به حکومت رسید و پسر عمویش یزید بن ولید به جنگ او برخاست و او را به قتل رسانید بنوامیه با هم اختلاف کردند و وعده الهى فرارسید و در این زمان بود که دعوت کنندگان به سوى بنى العباس در خراسان برخاستند و مروان بن محمّد از جزیره آمد و طالب خلافت بود. ابراهیم بن ولید را از خلافت خلع کرد و گروهى از بنى امیه را به قتل رسانید و حکومتشان سست شد و دولت هاشمى روى کار آمد و نمو کرد و حکومت بنى امیه به کلى زایل شد و زوال نهایى آن به دست ابومسلم خراسانى بود (و عجب این که) او در ابتداى کار فردى بسیار ضعیف، فقیر ومسکین بود و این شاهد خوبى براى گفتار امام (علیه السلام) است که لشکر او را تشبیه به کفتار کرده است.(1)

این احتمال نیز وجود دارد که تشبیه ابومسلم و یارانش به کفتار نه به دلیل ضعف و ناتوانى آن ها بود؛ آن ها مردانى شجاع و نیرومند بودند ولى همچون کفتار تدبیر کافى نداشتند و لذا به آسانى بنى عباس قدرت را از دست آن ها گرفتند در حالى که پایه گذار قدرت آن ها بودند ولى بنى عباسِ شیطان صفت و فرصت طلب حکومت را ربودند و ابومسلم را به آسانى کشتند.

در واقع زوال حکومت بنى امیه به دلیل قدرت زیاد لشکر ابومسلم نبود بلکه بخش مهمى از آن به سبب همان اختلافات و جنگ درونى آن ها بود که امام (علیه السلام) در کلام مورد بحث به آن اشاره فرموده است.

مرحوم شهید مطهرى در کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران در این زمینه چنین مى گوید: برخى تاریخ نویسان ایرانى اخیراً کوشش دارند که همه

ص: 380


1- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 20، ص 182.

موفقیت هاى قیام سیاه جامگان را مرهون شخصیت ابومسلم معرفى کنند. شک نیست که ابومسلم سردار لایقى بوده است، ولى آن چیزى که زمینه را فراهم کرد چیز دیگر بود. گویند که ابومسلم در مجلس منصور آنگاه که مورد عتاب قرار گرفت، از خدمات خویش در راه استقرار خلافت عباسى سخن راند و کوشش کرد با یادآورى خدمات خود منصور را رام کند. منصور پاسخ داد که اگر حتى کنیزى را براى این امر دعوت مى کرد موفق مى شد، و اگر تو به نیروى خودت مى خواستى قیام کنى از عهده یک نفر هم برنمى آمدى.

هر چند در بیان منصور اندکى مبالغه است، اما حقیقت است و به همین دلیل منصور توانست ابومسلم را در اوج عزت و قدرتش بکُشد وآب هم از آب تکان نخورد.(1)

بنابراین، مفهوم تشبیه امام (علیه السلام) ممکن است این باشد که به قدرى بنى امیه براثر اختلاف درونى ضعیف مى شوند که حتى فرد ضعیفى نیز مى تواند آن ها را از پاى درآورد تا چه رسد به سردار نیرومندى همچون ابومسلم.

البته در مورد قساوت و خون ریزى ابومسلم مطالب زیادى در تواریخ آمده که آن هم در جاى خود قابل قبول است.

به هر حال مرحوم سید رضى در ذیل کلام امام (علیه السلام) چند جمله دارد که با ذکر آن این بحث را پایان مى دهیم. او مى گوید: «مَرود» در این جا مَفعل (بر وزن مکتب) است که از ماده «إرواد» گرفته شده و به معناى مهلت دادن و اظهار کردن است و این تعبیر از فصیح ترین و جالب ترین تعبیرات است گویا امام (علیه السلام) مهلتى را که آن ها براى حکومت دارند تشبیه به میدان مسابقه کرده که مسابقه دهندگان با نظم و ترتیب در یک مسیر به سوى هدفى پیش مى روند اما هنگامى که به آن

ص: 381


1- مجموعه آثار شهید مطهرى، ج 14، ص 358.

هدف رسیدند نظم آن ها به هم مى خورد»؛ (قال الرضیُّ: و المِروَدُ هنا مِفعَلٌ من الإروادِ و هو الإمهالُ و الإظهارُ و هذا من أفصحِ الکلام و أغرَبِهِ فکأنَّه (علیه السلام) شِبّه المُهلة التى هم فیها بالمِضمارِ الذى یجرون فیه إلى الغایةِ فإذا بلغوا مُنقطَعها انتقَض نِظامُهم بعدَها).(1)

ص: 382


1- در جلد سوم از همین کتاب، ذیل خطبه 87 بحث مفصلى در مورد ناکامى بنى امیه در حکومت و زوال حکومت آن ها مطرح کرده ایم.

گفتار حکیمانه 465

اشاره

وَ قَالَ عَلَیهِ السَّلَام

فِى مَدْحِ الأَنْصَارِ

هُمْ وَ آللّهِ رَبَّوُا الإِسْلاَمَ کَمَا یُرَبَّى آلْفِلْوُ، مَعَ غَنَائِهِمْ، بِأَیْدِیهِمُ آلسِّبَاطِ، وَ أَلْسِنَتِهِمُ السِّلاَطِ.

امام (علیه السلام) در مدح وستایش انصار چنین فرمود:

به خدا سوگندآن ها اسلام را همچون فرزندى در دامانشان پرورش دادند با دست هاى گشاده و پرسخاوت و زبان هاى گویا و فصیح، با این که نیاز مادى به آن نداشتند.(1)

ص: 383


1- سند گفتار حکیمانه: تنها موردى که مرحوم خطیب در مصادر اضافه بر نهج البلاغه ذکر مى کند این است که زمخشرى در ربیع الابرار آن را با تفاوتى ذکر کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 315). ولى در نسخه ربیع الابرارى که ما در دست داریم هیچ تفاوتى با آنچه در نهج البلاغه آمده است دیده نمى شود.

شرح وتفسیر: طایفه پرافتخار انصار

امام (علیه السلام) در این گفتار فصیحانه مدح بلیغى درباره انصار (یارانى که اهل مدینه بودند و به پیغمبر (صلی الله علیه و آله) پیوستند) بیان کرده، مى فرماید: «به خدا سوگند آن ها اسلام را همچون فرزندى در دامانشان پرورش دادند با دست هاى گشاده و پرسخاوت و زبان هاى گویا و فصیح، با این که نیاز مادى به آن نداشتند»؛ (هُمْ وَ آللّهِ رَبَّوُا الإِسْلاَمَ کَمَا یُرَبَّى آلْفِلْوُ، مَعَ غَنَائِهِمْ، بِأَیْدِیهِمُ آلسِّبَاطِ، وَ أَلْسِنَتِهِمُ السِّلاَطِ).

«فِلْوْ» (بر وزن حلم) به معناى بچه اسب است. در بعضى از شروح نهج البلاغه این واژه را تفسیر به مُهر کرده اند که آن هم به معناى بچه اسب است.

«سِبَاطِ» (بر وزن صفات) جمع «سَبَط» (بر وزن سبد) به معناى شخص سخاوتمند است.

«سِلاطِ» (بر وزن صفات) جمع «سلیط» به معناى شخص فصیحى است که منطق کوبنده اى دارد.

در این گفتار حکیمانه، امام (علیه السلام) ، هم اشاره به نقش انصار در پیشرفت اسلام کرده و هم دو صفت برجسته آن ها را بیان نموده است.

در قسمت اول، کار آن ها را تشبیه به پرورش فرزند مى کند و مى دانیم که اسلام هنگامى که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) از مکه به مدینه هجرت کرد در واقع همچون نهال یا کودکى بود که هنوز پرورش نیافته بود. انصار و یاران مدینه به سرعت به

ص: 384

آن پیوستند و از آن حمایت کردند و در جنگ هاى مختلف دفاع جانانه نمودند تا اسلام پرورش و گسترش یافت و این نهال الهى به ثمر رسید.

به راستى اگر اسلام در مکه مى ماند بر حسب ظاهر نور آن خاموش مى گشت چرا که بت پرستان مکه تعصب عجیبى به بت هاى خود داشتند، اضافه بر این، سلطه آن ها بر کعبه و حرم مکه منافع مادى زیادى برایشان داشت و اسلام این منافع را تهدید مى کرد. به همین دلیل با تمام قوا مقابل پیغمبر (صلی الله علیه و آله) ایستادند و حتى تصمیم بر قتل آن حضرت گرفتند و اگر هجرت پیامبر (صلی الله علیه و آله) به آن صورت پیچیده رخ نمى داد اى بسا به دست آن ها به شهادت مى رسید.

ولى انصار از همان آغاز کار جان خود را در طبق اخلاص گذاشتند و به پیغمبر (صلی الله علیه و آله) تقدیم نمودند، و پشتیبانى آن ها حملات پى درپى بت پرستان مکه را خنثى کرد و سرانجام، اسلام، تمام جزیرة العرب را در زیر بال و پر خود قرار داد و این افتخار براى انصار در تاریخ اسلام ثبت شد.

نکته: فضایل انصار در قرآن و روایات اسلامى

قرآن مجید کراراً انصار را ستوده است. در آیه 100 سوره توبه مى خوانیم : (وَ السَّابِقُونَ الأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَ الأَنصَارِ وَ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ رَّضِىَ اللهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِى تَحْتَهَا الأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَدآ ذَلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ)؛ «پیشگامان نخستین از مهاجرین و انصار، و کسانى که به نیکى از آن ها پیروى کردند، خداوند از آن ها خشنود گشت، و آن ها (نیز) از او خشنود شدند؛ و باغ هایى از بهشت براى آنان فراهم ساخته، که نهرها از زیر درختانش جارى است؛ جاودانه در آن خواهند ماند؛ و این است پیروزى بزرگ!».

همچنین در آیه 117 همین سوره مى خوانیم: (لَّقَدْ تَّابَ اللهُ عَلَى النَّبِىِّ

ص: 385

وَ الْمُهَاجِرِینَ وَ الأَنصَارِ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُ فِى سَاعَةِ الْعُسْرَةِ مِنْ بَعْدِ مَا کَادَ یَزِیغُ قُلُوبُ فَرِیقٍ مِّنْهُمْ ثُمَّ تَابَ عَلَیْهِمْ إِنَّهُ بِهِمْ رَءُوفٌ رَّحِیمٌ)؛ «مسلّماً خداوند رحمت خود را شامل حال پیامبر و مهاجران و انصار، که در زمان عسرت و شدّت (در جنگ تبوک) از او پیروى کردند، نمود؛ بعد از آن که نزدیک بود دل هاى گروهى از آن ها، از حقّ منحرف شود (و از میدان جنگ بازگردند)؛ سپس خدا توبه آن ها را پذیرفت، که او نسبت به آنان مهربان و رحیم است!».

همچنین در آیه 74 سوره انفال آمده است: (وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ هَاجَرُوا وَ جَاهَدُوا فِى سَبِیلِ اللهِ وَ الَّذِینَ آوَوا وَّ نَصَرُوا أُوْلَئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّآ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ)؛ «و آن ها که ایمان آوردند و هجرت نمودند و در راه خدا جهاد کردند، و آن ها که پناه دادند و یارى نمودند، آنان مومنان حقیقى اند؛ براى آن ها، آمرزش (و رحمت خدا) و روزى شایسته اى است».

در احادیث اسلامى که از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و امامان معصوم (علیهم السلام) رسیده نیز فضایل فراوانى براى طائفه انصار ذکر شده است. از جمله در حدیثى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم که فرمود: «إِنِّى تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْن» تا آن جا که فرمود: «أَلا إِنَّ أَهْلَ بَیْتِى عَیْنِیَ الَّتِی آوِى إِلَیْهَا أَلا وَ إِنَّ الأَنْصَارَ تُرْسِی فَاعْفُوا عَنْ مُسِیئِهِمْ وَ أَعِینُوا مُحْسِنَهُمْ؛ من از میان شما مى روم و دو چیز گران مایه در میان شما مى گذارم... آگاه باشید که اهل بیت من به منزله چشمان من اند که به آن ها اعتماد مى کنم و انصار، سپر من (در برابر دشمنان) هستند. خطاکار آن ها را ببخشید و نیکوکار ایشان را یارى کنید».(1)

در حدیث دیگرى از امام باقر (علیه السلام) مى خوانیم: «وَ مَا سُلَّتِ السُّیُوفُ وَ لا أُقِیمَتِ الصُّفُوفُ فِى صَلاةٍ وَ لا زُحُوفٍ وَ لا جُهِرَ بِأَذَانٍ وَ لا أَنْزَلَ اللَّهُ یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا حَتَّى أَسْلَمَ أَبْنَاءُ الْقَیْلَةِ الأَوْسُ وَ الْخَزْرَجُ؛ شمشیرها کشیده نشد و صفوف (پرجمعیت)

ص: 386


1- بحارالانوار، ج 22، ص 311، ح 14.

در نماز و میدان جنگ برپا نگشت و اذان آشکارا گفته نشد و خطاب به «یا ایها الذین آمنوا» از سوى خداوند نازل نگردید تا زمانى که فرزندان قیله(1) یعنى اوس و خزرج (طائفه انصار) اسلام را پذیرفتند (و آن را یارى کردند)».(2)

در کامل ابن اثیر حدیث مشروحى که حاکى از فضیلت بزرگ انصار است از ابو سعید خدرى نقل شده که خلاصه اش چنین است: هنگامى که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) غنائم جنگ حنین را به قریش و قبایل عرب داد و به انصار چیزى عطا نفرمود انصار ناراحت شدند و گفتند: گویا پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به قوم و قبیله خود رسیده و ما را فراموش کرده است. سعد بن عباده که بزرگ انصار بود این مطلب را به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) رسانید. پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: جمعیت انصار را نزد من حاضر کن. آن ها نزد حضرت حاضر شدند. پیامبر (صلی الله علیه و آله) آن ها را مواخذه کرد و فرمود: این چه حرفى است که پشت سر من زدید؟ مگر هنگامى که به سوى شما آمدم گمراه نبودید؟ خداوند شما را به وسیله من هدایت کرد، فقیر بودید بى نیاز کرد، با هم دشمن بودید شما را با هم متحد نمود. آیا چنین نیست؟ همه عرض کردند: آرى، به خدا سوگند همین گونه است. فرمود: چرا به من پاسخ نمى گویید؟ عرض کردند: چه پاسخى بدهیم؟ فرمود: شما هم مى توانید بگویید: دیگران تو را تکذیب کردند ما تصدیق کردیم، دست از یارى ات برداشتند ما یارى ات کردیم تو را ترک کردند ما به تو پناه دادیم. با این حال آیا راضى نیستید مردم (اشاره به قریش و قبایل عرب است) گوسفند و شتر ببرند اما شما همراه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به خانه هایتان بازگردید؟ سپس این جمله را فرمود: قسم به کسى که جان من به دست اوست اگر من از مهاجرین نبودم دوست داشتم از انصار باشم، اگر همه مردم مسیرى را انتخاب کنند و انصار مسیر دیگرى را، من به مسیر انصار خواهم رفت: «اللهمّ

ص: 387


1- «قیله» اسم مادر طائفه اوس و خزرج مى باشد. (بحارالانوار، ج 19، ص 125).
2- بحارالانوار، ج 22، ص 312، ح 17.

ارحَمِ الأنصارَ و أبناءَ الأنصارِ و أبناء أبناء الأنصارِ؛ خداوندا! انصار و فرزندان و فرزندان فرزندان آن ها را مشمول رحمت قرار ده. این جا بود که انصار به گریه افتادند و آنقدر اشک ریختند که محاسنشان از اشک چشمشان تر شد و عرضه داشتند: همه ما راضى شدیم که پیامبر (صلی الله علیه و آله) در سهم ما باشد».(1)

امام سجاد (علیه السلام) در دعاى چهارم صحیفه سجادیه توصیف بسیار بلیغ و جالبى درباره انصار و فضایل آن ها فرموده است.

ولى روشن است که منظور از انصار در این آیات و روایات، افراد ثابت الایمان و خالص و مخلص هستند نه گروهى از منافقین که خود را در صف آن ها جاى داده بودند و یا آن ها که بعد از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) بر عهد خود با خدا و رسولش باقى نماندند.

ص: 388


1- کامل ابن اثیر، ج 2، ص 271؛ تاریخ طبرى، حوادث سال هشتم.

گفتار حکیمانه 466

اشاره

وَ قَالَ عَلَیهِ السَّلَام

الْعَیْنُ وِکَاءُ السَّهِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

چشم، نگهدارنده نشیمنگاه است.(1)

مرحوم سید رضى در توضیح این گفتار مى گوید: «این کلام امام (علیه السلام) از تشبیهات عجیب است. امام (علیه السلام) نشیمنگاه را به مَشک تشبیه کرده و چشم را به بندى که بر دهانه مشک مى بندند که هرگاه بند را رها کنند مَشک نمى تواند آنچه در آن است نگهدارى کند، مشهور است که این سخن نخست از پیامبر (صلی الله علیه و آله) شنیده شده ولى جمعى آن از امیرمؤمنان (علیه السلام) نقل کرده اند، این را مبرد در کتاب المقتضب در باب اللفظ بالحروف آورده و ما در کتاب مجازات آثار النبویة درباره

ص: 389


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر به آنچه مرحوم سید رضى در ذیل این کلام شریف آورده قناعت کرده و مى گوید: آن مرحوم در ذیل این کلام ذکر کرده است که مبرد آن را در کتاب مقتضب آورده وما به همین قناعت مى کنیم. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 316). اضافه مى کنیم این کلام در بسیارى از کتب اهل سنت گاه از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و گاه از امیرمؤمنان (علیه السلام) نقل شده از جمله: مسند احمد، ج 4، ص 97؛ تاریخ مدینه دمشق، ج 14، ص 25؛ تاریخ بغداد، ج 7، ص 95.

این استعاره و تشبیه سخن گفته ایم»؛ (قال الرضىّ: و هذه من الاستِعارات العجیبة، کأنّه یشبّه السّه بالوعاءِ، و العینَ بالوِکاء، فإذا أُطلِق الوِکاءُ لم ینضَبطِ الوِعاءُ و هذا القولُ فی الأشهَرِ الأظهَرِ من کلام النبىِّ (صلی الله علیه و آله) و قد رواه قومٌ لأمیرالمؤمنین (علیه السلام) و ذکر ذلک المبرّد فی کتاب «المقتضب» فی باب «اللفظ بالحروف». و قد تکلّمنا على هذه الاستِعارة فی کتابنا الموسوم: «بمَجازاتِ الآثار النبویّة»).

ص: 390

شرح وتفسیر: یک تشبیه عجیب

امام (علیه السلام) در این جمله کوتاه و پرمعنا اشاره به نکته اى مى کند که متن آن در واقع یک مسأله فقهى است و پیام آن یک مسأله اجتماعى و سیاسى و اخلاقى.

مى فرماید: «چشم، نگهدارنده نشیمنگاه است»؛ (الْعَیْنُ وِکَاءُ السَّه).

اشاره به این که هنگامى که انسان به خواب مى رود بسیار مى شود که وضوى او بر اثر خروج ریح باطل گردد.

«وِکاء» به معناى نخى است که دهانه مشک را با آن مى بندند و «السَّه» به معناى نشیمنگاه است. هنگامى که این نخ محکم باشد چیزى از مشک خارج نمى شود ولى زمانى که آن نخ، باز یا شل شود آنچه در مشک است بیرون مى ریزد واین تعبیر به گفته مرحوم سید رضى از کنایات و تشبیهات عجیب است و منظور امام (علیه السلام) این است که انسان تا خواب نرفته مى تواند خود را حفظ کند تا وضوى او باطل نشود اما زمانى که به خواب رفت اعضاى او سست مى شود و نمى تواند خود را حفظ کند و اى بسا چیزى از او خارج شود و وضو باطل گردد و در واقع فلسفه بطلان وضو به سبب خواب، ممکن است همین باشد.

در احادیث اهل سنت جمله اى در ذیل این حکمت از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نقل شده که این معنا را روشن تر مى سازد. در کتاب مغنى ابن قدامة از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) چنین نقل شده است که فرمود: «العَینُ وِکاءُ السَّهِ فَمَن نامَ فلیتَوضّأ».(1)

ص: 391


1- مغنى ابن قدامه، ج 1، ص 165.

این گفتار پرمعنى پیام مهمى در زمینه مسائل اجتماعى و اخلاقى و سیاسى دارد و به ما مى گوید. اگر چشمانتان بسته باشد خطاهاى زیادى از شما سرمى زند.

کسى که چشم بسته بر سر سفره غذا بنشیند نمى تواند خوب و بد و آنچه را براى او نافع یا زیان بار است تشخیص دهد.

کسى که چشم بسته در مسائل سیاسى وارد مى شود ممکن است سرنوشت جامعه اى را به خطر بیفکند.

کسى که چشم بسته دوست انتخاب مى کند اى بسا دوستانى را برگزیند که بلاى جان او شوند.

خلاصه هر کس چشم بسته به راهى برود آینده مبهم و یا خطرناکى دارد. چشم در واقع طنابى است که بر دهانه زشتى ها و بدى ها و ناهنجارى ها گره مى زند.

نویسنده معروف مصرى، محمّد عبده در شرح نهج البلاغه خود در شرح این کلام مى گوید: این سخن در واقع مثالى است براى فایده چشم در حفظ انسان از آنچه از پشت سرش (ناآگاهانه) ممکن است به او برسد و این که فایده چشم تنها این نیست که صاحبش را از آنچه در برابر اوست حفظ کند بلکه باید از آنچه پشت سر اوست نیز آگاه گردد و وى را حفظ کند و این در واقع ارشادى است به وجوب بینا بودن در مواردى که غفلت زاست.

و در پایان مى گوید: آنچه سزاوار سخنى است که از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) یا از امیرمؤمنان (علیه السلام) در این زمینه نقل شده، همین است.(1)

البته این سخن نباید بدان معنا باشد که مفهوم اصلى کلام امام (علیه السلام) یا کلام رسول الله (صلی الله علیه و آله) در مورد مبطلات وضو نادیده گرفته شود در واقع، کلام، یک مفهوم مطابقى دارد و یک سلسله معانى التزامى.

ص: 392


1- شرح نهج البلاغه عبده، ص 578.

گفتار حکیمانه 467

اشاره

وَ قَالَ عَلَیهِ السَّلَام

فِی کَلاَمٍ لَهُ:

وَ وَلِیَهُمْ وَالٍ فَأَقَامَ وَ آسْتَقَامَ، حَتَّى ضَرَبَ الدِّینُ بِجِرَانِهِ.

امام (علیه السلام) در کلام خویش فرمود:

یک والى (الهى) بر مسلمانان حکومت کرد و حق را برپا داشت و خود در جاده حق گام برداشت تا آن جا که شتر دین گلوگاه خود را بر زمین نهاد و اسلام استقرار یافت (این سخن اشاره زیبایى است به وضع شتران هنگامى که به مقصد مى رسند و از پیمودن راه راحت مى شوند، استراحت مى کنند آن گونه که گلوگاه خود را بر زمین مى نهند).(1)

ص: 393


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در کتاب مصادر تنها چیزى که در این جا نقل مى کند کلام ابن ابى الحدید است که مى گوید: این گفتار حکیمانه بخشى از خطبه اى طولانى است که امام (علیه السلام) هنگام خلافتش آن را ایراد فرمودو موقعیت خود را نسبت به پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و وضع مسلمانان را بعد از آن حضرت بیان کرد. سپس نتیجه گیرى مى کند: از کلام ابن ابى الحدید استفاده مى شود که او دسترسى به خطبه اى در غیر نهج البلاغه پیدا کرده که در آن روز در میان اندیشمندان رواج داشته و این جمله بخشى از آن بوده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 316).

شرح وتفسیر: پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) آیین الهى را سامان بخشید

امام (علیه السلام) در این گفتار پرمعنى خویش اشاره به شخصى کرده که نام او را نبرده و از خدمات او تعریف مى کند مى فرماید: «یک والى (الهى) بر مسلمانان حکومت کرد و حق را برپا داشت و خود در جاده حق گام برداشت تا آن جا که شتر دین گلوگاه خود را بر زمین نهاد و اسلام استقرار یافت (این سخن اشاره زیبایى است به وضع شتران هنگامى که به مقصد مى رسند و از پیمودن راه راحت مى شوند، استراحت مى کنند آن گونه که گلوگاه خود را بر زمین مى نهند)»؛ (فِی کَلاَمٍ لَهُ: وَ وَلِیَهُمْ وَالٍ فَأَقَامَ وَ آسْتَقَامَ، حَتَّى ضَرَبَ الدِّینُ بِجِرَانِهِ).

در تفسیر این سخن واین که امام (علیه السلام) اشاره به چه کسى نموده نظرات مختلفى در میان شارحان نهج البلاغه وجود دارد که مى توان آن را در سه نظر خلاصه کرد:

نخست این که منظور، پیغمبر گرامى اسلام (صلی الله علیه و آله) است که بر مردم حکومت کرد و امور را سامان داد و خود در مسیر صحیح الهى گام برداشت تا زمانى که اسلام سراسر جزیرة العرب را فراگرفت و آرامشى پیدا شد آن گونه که شتر هنگامى که به مقصد مى رسد مى خوابد و گلوگاه خود را بر زمین مى نهد.

محمّد عبده، دانشمند معروف مصرى در شرح نهج البلاغه خود مى گوید: منظور از والى در این جا پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) است که مردم را سرپرستى کرد

ص: 394

وسیاست شریعت را در میان آن ها گسترش داد. آنگاه اضافه مى کند: بعضى گفته اند که منظور از این شخص، عمر بن خطاب است.(1)

ولى روشن است که خود او نظریه دوم را نپذیرفته است.

مرحوم مغنیه در شرح نهج البلاغه خود موسوم به فى ظلال نهج البلاغه همین نظریه را تأیید مى کند و مى گوید: منظور از والى در این جا رسول خدا (صلی الله علیه و آله) است همانگونه که در شرح شیخ محمّد عبده آمده و معنى کلام امام (علیه السلام) این است که اسلام در زمین مستقر شد و خداوند به برکت پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) آن را بر ادیان دیگر برترى داد.(2)

نظریه دیگر این است که منظور از این شخص، خلیفه دوم مى باشد که در زمان او اسلام گسترش فراوانى یافت و فتوحات زیادى براى مسلمین رخ داد به گونه اى که اسلام قسمت عمده جهان متمدن آن روز را زیر بال و پر خود قرار داد.

ابن ابى الحدید از طرفداران سرسخت این نظریه است.

آن ها براى اثبات این نظریه معتقدند که این جمله بخشى از خطبه اى بوده که امام (علیه السلام) ایراد فرموده و بخشى از آن خطبه طبق آنچه ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه خود آورده چنین است:

«فاختارَ المُسلمون بعده بآرائهم رجلاً منهم، فقارَبَ وَسدّدَ حَسَبِ استِطاعَتِه على ضَعفٍ و عَجزٍ کانا فیه ثمّ وَلِیهم بعده والٍ فأقام و استَقام حتّى ضرب الدّین بِجِرانه على عَسفٍ و عَجزٍ کانا فیه ثم استخلَفوا ثالثآ لم یکن یملِک أمرَ نَفسِه شیئاً غَلَبَ علیه أهلُهُ فَقادوه إلى أهوائهم کما یقودُ الوَلیدةَ البَعیرُ المَخطومُ فلم یَزلُ الأمرُ بینه وبینِ النّاس یَبعُد تارةً ویَقرُب أخرى حتّى نَزَوا علیه فَقَتَلوه، ثمّ جاءوا بى

ص: 395


1- شرح نهج البلاغه عبده، ص 578.
2- فى ظلال نهج البلاغه، ج 4، ص 480.

مَدَبَّ الدَّبا یریدونَ بَیعَتى؛ مسلمانان، بعد از او (بعد از رسول خدا 9) به آراى خود مردى را انتخاب کردند که به افکار آن ها نزدیک شد و به اندازه توان خود کارها را محکم نمود با این که ضعف و ناتوانى هایى نیز داشت سپس بعد از آن ها مردى بر آن ها حکومت کرد که حق را برپا داشت و در مسیر حق گام برمى داشت تا زمانى که دین گسترش یافت و همچون شترى که به مقصد مى رسد و آرام مى گیرد و گلوى خود را بر زمین مى نهد آرامش در جهان اسلام پیدا شد هر چند او نیز داراى خشونت فراوان و عدم اعتدال در پیمودن راه بود سپس شخص سومى را به خلافت برگزیدند که مالک چیزى از امور خود نبود خاندان او بر او چیره شدند و او را به سوى خواسته هاى نادرست خود سوق دادند همانگونه که بچه شتر مهارزده را به هر طرف مى برند و این وضع همچنان بین او و بین مردم ادامه یافت. گاه از مردم دور مى شد و گاه به آن ها نزدیک مى گردید تا(مردم به جان آمدند و) او را به قتل رساندند سپس به سراغ من آمدند و همچون سیل خروشانى اطراف مرا گرفتند تا با من بیعت کنند».(1)

البته اگر صحت این خطبه را بپذیریم - هر چند مرحوم علامه امینى آن را شدیدا انکار کرده و از مجعولات مى شمرد(2)- مشکل مهمى طبق عقاید شیعه ظاهر نمى شود

چرا که امام (علیه السلام) گر چه کارهایى از خلیفه دوم را ستوده اما اعمال دیگرى از او را نکوهش کرده و او را به خشونت و عدم اعتدال در پیمودن راه توصیف کرده است.

نویسنده کتاب تمام نهج البلاغه این جمله را ضمن نامه اى بیان کرده که امام على (علیه السلام) در پاسخ سوالات مردم درباره خلفاى پیشین نگاشت و دستور داد هر روز جمعه آن را در نقاط مختلف براى مردم بخوانند و آن نامه بسیار طولانى و مفصل است و جمله مذکور در ضمن آن آمده است.

ص: 396


1- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 20، ص 218.
2- الغدیر، ج 8، ص 40.

نویسنده این کتاب در پایان این نامه منابع متعددى براى آن ذکر کرده است ولى چنان نیست که تمام آنچه او آورده در یک منبع باشد بلکه ظاهراً قسمت هاى مختلفى از آن در منابع گوناگونى بوده و او آن ها را به هم پیوند داده است.(1)

نظریه سوم این که آنچه امام (علیه السلام) در تمجید از خلیفه اول و دوم ذکر کرده از باب تقیه و ملاحظه حال مردم بوده چرا که گروه زیادى تحت تأثیر تبلیغات پرشور طرفداران خلفاى نخستین بودند و مقاومت در مقابل اعتقادات آن ها موجب تنش فراوانى مى شد. امام (علیه السلام) در این بخش از سخنان خود مصلحت را در آن دیده که نخست خدمات آن ها را بستاید سپس به نقاط ضعف آن ها اشاره کند ولى در مورد خلیفه سوم که حتى مردم آن زمان اعتقاد چندانى به او نداشتند و از محبوبیت عامه برخوردار نبود تقیه را کنار گذاشته و با صراحت به اشتباهات او اشاره فرموده است.

ولى با توجه به این که اصالت این خطبه و نامه ثابت نیست تفسیر اول مناسب تر به نظر مى رسد.

در بعضى از کتب معروف، مانند کشف المحجه سید بن طاووس و المسترشد محمّد بن جریر طبرى نامه فوق از مرحوم کلینى در کتاب الرسائل نقل شده است (متأسفانه الرسائل، امروز در دست ما نیست وبه همین دلیل از دو کتاب فوق نقل کردیم) ولى جمله اى که مرحوم سید رضى آورده در آن نامه نیست. بنابراین احتمال دیگرى وجود دارد و آن این که نامه مزبور خالى از این جمله بوده و بعداً این جمله را که امیرمؤمنان على (علیه السلام) در جاى دیگر بیان کرده به آن افزوده اند و محتواى نامه دگرگون شده است.

ص: 397


1- تمام نهج البلاغه، ج 7، ص 260-331.

ص: 398

گفتار حکیمانه 468

اشاره

وَ قَالَ عَلَیهِ السَّلَام

یَأْتِی عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ عَضُوضٌ، یَعَضُّ آلْمُوسِرُ فِیهِ عَلَى مَا فِی یَدَیْهِ وَ لَمْ یُؤْمَرْ بِذلِکَ، قَالَ اللّهُ سُبْحَانَهُ: «وَ لاَ تَنْسَوا آلْفَضْلَ بَیْنَکُمْ». تَنْهَدُ فِیْهِ آلأَشْرَارُ، وَ تُسْتَذَلُّ آلأَخْیَارُ، وَ یُبَایِعُ آلْمُضْطَرُّونَ، وَ قَدْ نَهَى رَسُولُ آللّهِ (صلی الله علیه و آله) عَن بِیَعِ آلْمُضْطَرِّینَ.

امام (علیه السلام) فرمود:

زمانى بر مردم فرا مى رسد که ثروتمندان بر آنچه در دست دارند دندان مى فشارند در حالى که چنین دستورى به آن ها داده نشده است (بلکه به عکس) خداوند سبحان مى فرماید: «احسان و بخشش را در میان خود فراموش نکنید» (و در آن زمان) اشرار و بدان بر مردم مسلط مى شوند و نیکان و پاکان را خوار مى کنند و مردم بینوا هستى خود را از روى اضطرار (به قیمت کم) مى فروشند در حالى که پیامبر (صلی الله علیه و آله) از چنین معامله اى نهى فرموده است.(1)

ص: 399


1- سند گفتار حکیمانه: به گفته مرحوم خطیب در مصادر، جماعتى از علماى برجسته این کلام شریف را قبل از سید رضى در کتاب هاى خود آورده اند، از جمله مرحوم کلینى در کتاب کافى و صدوق در عیون اخبار الرضا. (مصادرنهج البلاغه، ج 4، ص 317). اضافه مى کنیم که این کلام شریف در کتاب صحیفة الامام الرضا (علیه السلام) که منسوب به آن حضرت است و از اصول اربع مائة به شمار آمده از جدّش امام على بن ابى طالب (علیه السلام) نقل شده است. (با تفاوت هایى).

شرح وتفسیر: یک پیشگویى مهم

امام در این گفتار پرمعنا که جنبه پیشگویى زمان آینده را دارد اشاره به زمانى مى کند که مردم در فشار شدید قرار مى گیرند و ارزش هاى اسلامى به فراموشى سپرده مى شود مى فرماید: «زمانى بر مردم فرا مى رسد که ثروتمندان بر آنچه در دست دارند دندان مى فشارند در حالى که چنین دستورى به آن ها داده نشده است (بلکه به عکس) خداوند سبحان مى فرماید: «احسان و بخشش را در میان خود فراموش نکنید» (و در آن زمان) اشرار و بدان بر مردم مسلط مى شوند و نیکان و پاکان را خوار مى کنند و مردم بینوا هستى خود را از روى اضطرار (به قیمت کم) مى فروشند در حالى که پیامبر (صلی الله علیه و آله) از چنین معامله اى نهى فرموده است»؛ (یَأْتِی عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ عَضُوضٌ، یَعَضُّ آلْمُوسِرُ فِیهِ عَلَى مَا فِی یَدَیْهِ وَ لَمْ یُؤْمَرْ بِذلِکَ، قَالَ اللّهُ سُبْحَانَهُ: «وَ لاَ تَنْسَوا آلْفَضْلَ بَیْنَکُمْ». تَنْهَدُ فِیْهِ آلأَشْرَارُ، وَ تُسْتَذَلُّ آلأَخْیَارُ، وَ یُبَایِعُ آلْمُضْطَرُّونَ، وَ قَدْ نَهَى رَسُولُ آللّهِ (صلی الله علیه و آله) عَن بِیَعِ آلْمُضْطَرِّینَ).

«عضوض» از ماده «عضّ» (بر وزن خزّ) در اصل به معنى گازگرفتن با دندان

ص: 400

است، سپس این واژه درمورد مشکلات طاقت فرسا که انسان را شدیداً تحت فشار قرار مى دهد اطلاق شده است و «عضوض» صیغه مبالغه از این ماده است و معنى آن درکلام امام (علیه السلام) زمانى است که بسیار مردم را تحت فشار قرار مى دهند.

«تنهد» از ماده «نهد» (بر وزن مهد) به معنى برآمدن چیزى است و در کلام امام (علیه السلام) به معنى حاکمیت اشرار است.

امام (علیه السلام) درباره مشکلات و مصائب آن زمان به چهار نکته اساسى اشاره مى کند: نخست بخل و امساک ثروتمندان را مطرح مى کند. آن ها چنان درباره اموالشان سختگیر مى شوند که گویا با دندان گرفته و فشار مى دهند.

آنگاه مى فرماید: این برخلاف دستور اسلام است. خداوند در آیات متعددى از قرآن با صراحت دستور به احسان و نیکى داده، از جمله در سوره بقره، آیه 237 به این معنى اشاره فرموده که هرگز مسلمانان نباید احسان و بخشش را فراموش کنند گر چه گاهى در مورد مهریه زنان مطلقه مى باشد ولى حکمى که در پایان آن آمده عام است و مخاطب آن، همه مسلمانان هستند.

آنگاه به فساد اوضاع سیاسى آن زمان اشاره کرده و سلطه اشرار را بر حکومت اسلامى بیان مى دارد سلطه اى که عامل مهمى براى فساد تمام مسائل اجتماعى است.

و به دنبال آن، انزواى نیکان و به خوارى کشیدن آن ها را مطرح مى فرماید. بدیهى است هنگامى که اشرار زمام حکومت را به دست گیرند اخیار به اجبار منزوى مى شوند و از صحنه جامعه کنار مى روند.

و درباره چهارمین مفسده آن زمان باز به مسائل اقتصادى برمى گردد و مى فرماید: کار به جایى مى رسد که افراد از روى اضطرار، اموال خود را به ثمن بخس مى فروشند در حالى که پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) از این کار نهى فرموده و در واقع دستور داده است که به این گونه افراد کمک کنید تا مجبور نشوند اموال خود را

ص: 401

این گونه بفروشند. درست است که معامله مضطر مانند معامله مکره نیست، معامله مکره باطل است اما معامله مضطر صحیح است اما اگر متمکنان جامعه وظیفه شناس باشند کار به جایى نمى رسد که افراد از روى اضطرار دار و ندار خود را بفروشند و ضروریات اولیه زندگانى خود را از دست بدهند.

در واقع امام (علیه السلام) در این پیش بینى، از دو فساد اجتماعى آینده خبر مى دهد: نخست فساد اقتصادى و فاصله شدید طبقاتى که گروهى ثروتمند مى شوند و براى ثروت اندوزى تلاش مى کنند و اصرار دارند که هیچ گونه کمکى به نیازمندان نکنند هر چند همه آن ثروت ها را نمى توانند مورد استفاده قرار دهند.

و فساد دیگر فساد سیاسى جامعه است که گروهى از اشرار زمام امور را به دست گرفته و نیکان و پاکان و صالحان را به حاشیه مى رانند.

و آنچه امام (علیه السلام) در این پیشگویى بیان فرموده به زودى در حکومت بنى امیه بعد از آن حضرت ظاهر شد. معاویه با یارانش بر بیت المال مسلط شدند کاخ ها ساختند مجالس عیش و نوش درست کردند و گروه عظیمى از جامعه را به صورت بردگان خود درآوردند.

تفاله هاى زمان جاهلیت و فرزندان آن ها را در پست هاى مهم قرار دادند و صحابى راستین پیغمبر (صلی الله علیه و آله) و فرزندان آن ها را خانه نشین ساخته و یا اگر اعتراضى مى کردند یا بیم اعتراضى بود به زندان مى انداختند و مى کشتند و خاموش مى کردند.

این ها همان چیزى است که امیرمؤمنان على (علیه السلام) در حدیثى از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نقل کرده که فرمود: «زمانى بر مردم فرا مى رسد که از قرآن چیزى جز خطش و از اسلام چیزى جز نامش باقى نمى ماند نامشان مسلمان است ولى از همه دورترند مساجد آن ها ظاهراً آباد و پرشکوه اما خالى از نور هدایت است فقهاى آن زمان (که وابسته به حاکمان جورند) بدترین فقیهانى هستند که در زیر آسمان وجود

ص: 402

دارد فتنه ها از آن ها برمى خیزد و به سوى آن ها بازمى گردد»؛ (قَالَ أَمِیرُالْمُوْمِنِینَ (علیه السلام) قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) سَیَأْتِى عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ لا یَبْقَى مِنَ الْقُرْآنِ إِلاَّ رَسْمُهُ وَ مِنَ الإِسْلامِ إِلاَّ اسْمُهُ یُسَمَّوْنَ بِهِ وَ هُمْ أَبْعَدُ النَّاسِ مِنْهُ مَسَاجِدُهُمْ عَامِرَةٌ وَ هِیَ خَرَابٌ مِنَ الْهُدَى فُقَهَاءُ ذَلِکَ الزَّمَانِ شَرُّ فُقَهَاءَ تَحْتَ ظِلِّ السَّمَاءِ مِنْهُمْ خَرَجَتِ الْفِتْنَةُ وَ إِلَیْهِمْ تَعُودُ).(1)

نکته ها

1. نکوهش شدید از بخل

کمتر چیزى در اسلام به اندازه بخل نکوهش شده است.

در روایتى از امام باقر (علیه السلام) آمده است: «هر روز که خورشید طلوع مى کند چهار فرشته همراه آن هستند فرشته اى (خطاب به انسان ها) ندا مى دهد: اى صاحب نیکى وظیفه خود را انجام ده و بشارت بر تو باد، و فرشته اى صدا مى زند: اى صاحب بدى خوددارى کن و دست نگه دار، و فرشته اى (به ثروتمندان) ندا مى دهد: انفاق کنید تا اموال شما برقرار بماند و به سراغ امساک بروید تا اموالتان تلف شود، و فرشته اى آب بر خورشید مى پاشد و اگر چنین نبود زمین شعله ور مى شد»؛ (إِنَّ الشَّمْسَ لَتَطْلُعُ وَ مَعَهَا أَرْبَعَةُ أَمْلاکٍ مَلَکٌ یُنَادِى یَا صَاحِبَ الْخَیْرِ أَتِمَّ وَ أَبْشِرْ وَ مَلَکٌ یُنَادِى یَا صَاحِبَ الشَّرِّ انْزِعْ وَ أَقْصِرْ وَ مَلَکٌ یُنَادِى أَعْطِ مُنْفِقاً خَلَفاً وَ آتِ مُمْسِکاً تَلَفاً وَ مَلَکٌ یَنْضَحُهَا بِالْمَاءِ وَ لَوْ لا ذَلِکَ اشْتَعَلَتِ الأَرْضُ)».(2)

ممکن است منظور از پاشیدن آب بر خورشید این باشد که بادها و بخارهایى از دریا برمى خیزد و حرارت خورشید را بر زمین تعدیل مى کند.

اشاره به این است که هر لحظه خداوند مى تواند بلایى بر سر مردم بفرستد

ص: 403


1- کافى، ج 8، ص 308.
2- کافى، ج 4، ص 42.

و به خورشیدى که مایه حیات و زندگى انسان هاست دستور دهد تمام زمین را شعله ور سازد.

اصولاً مواهب و نعمت هایى که خداوند در اختیار انسان ها گذاشته در بسیارى از موارد بیش از نیاز آن هاست به گونه اى که مى توانند دیگران را نیز در آن سهیم کنند بى آن که زیانى به زندگى آن ها یا فرزندانشان برسد بلکه به عکس، مایه محبت و آرامش در جامعه مى گردد.

ولى با نهایت تأسف گروهى به دلیل کوتاه بینى و تنگ نظرى و داشتن بخل، از این کار امتناع مى ورزند و هیچ کس را در این مواهب خدادادى سهیم نمى کنند. نه تنها سهیم نمى کنند بلکه گاه با نمایش ثروت و قدرت، نمک بر جراحات قلب محرومان مى پاشند و گویا از این عمل بسیار زشت، لذت هم مى برند آن چنان که در حالات قارون ثروتمند قوم بنى اسرائیل در قرآن مجید در سوره قصص آمده است.

احادیث فراوانى نیز در مذمت بخل وارد شده تا آن جا که در حدیثى از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: «الشّحُّ و الإیمانُ لایجتَمِعان فى قلبٍ واحدٍ؛ بخل و ایمان در یک قلب جمع نمى شود(آن جاکه پاى بخل به میان آید ایمان رخت برمى بندد)».(1)

و در حدیث دیگرى مى خوانیم که امام امیرمومنان (علیه السلام) شنید که کسى مى گوید: «إِنَّ الشَّحِیحَ أَعذرُ مِنَ الظَّالِمِ؛ بخیل از ظالم معذورتر است و گناه او کمتر».

امام (علیه السلام) فرمود: «دروغ گفتى، ظالم گاهى توبه مى کند و استغفار مى نماید و حق الناس را به صاحبانش مى پردازد ولى بخیل هنگامى که بر سر بخل آید نه زکات مى پردازد نه صدقه نه صله رحم مى کند نه پذیرایى از میهمان نه انفاق در راه خدا و نه کارهاى نیک (و بر همان حال مى ماند). و بر بهشت حرام است که بخیل وارد آن شود»؛ (فَقَالَ لَهُ کَذَبْتَ إِنَّ الظَّالِمَ قَدْ یَتُوبُ وَ یَسْتَغْفِرُ وَ یَرُدُّ الظُّلاَمَةَ عَلَى أَهْلِهَا

ص: 404


1- جامع السعادات، ج 2، ص 111.

وَ الشَّحِیحُ إِذَا شَحَّ مَنَعَ الزَّکَاةَ وَ الصَّدَقَةَ وَ صِلَةَ الرَّحِمِ وَ قِرَى الضَّیْفِ وَ النَّفَقَةَ فِى سَبِیلِ اللَّهِ وَ أَبْوَابَ الْبِرِّ وَ حَرَامٌ عَلَى الْجَنَّةِ أَنْ یَدْخُلَهَا شَحِیحٌ).(1)

2. فرق میان بیع مکره ومضطر

همه فقها اتفاق نظر دارند که بیع مکره باطل است و مکره به کسى مى گویند که او را به اجبار وادار به فروش چیزى از اموالش کنند یا با تهدید جانى یا مالى یا عرض و آبرو، و قرآن مجید با صراحت مى گوید: تجارت باید با رضایت طرفین باشد و غیر آن را مصداق اکل مال به باطل شمرده است: (لاَ تَأْکُلُوا أَمْوَالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْبَاطِلِ إِلاَّ أَنْ تَکُونَ تِجَارَةً عَنْ تَرَاضٍ مِّنْکُمْ).(2)

و اما بیع مضطر باطل نیست چرا که منظور از مضطر کسى است که به میل خود اموالش را مى فروشد ولى ضرورتى در زندگى او پیش آمده که اقدام به فروش اموالش مى کند مثل این که فرزندى دارد که به بیمارى سختى مبتلا شده و یا در تجارت ورشکست گردیده و براى حفظ آبروى خود ناچار است خانه اش را بفروشد و به طلبکاران دهد. این گونه معاملات قطعاً باطل نیست و اگر باطل باشد شخص مضطر از حال اضطرار بیرون نخواهد آمد.

ولى از آن جا که مسلمانان باید در مشکلات به یارى هم برخیزند چنین معاملاتى مکروه است به ویژه این که در بسیارى از موارد متاع خود را به زیر قیمت مى فروشند. باید به حکم اخوت اسلامى به چنین افرادى وام دهند یا کمک بلاعوض کنند تا آن ها مجبور نشوند ضروریات زندگى خود را بفروشند. به همین دلیل معامله با مضطر، مکروه شمرده شده است.

مرحوم شیخ طوسى در استبصار بعد از نقل این روایت (کلام حکیمانه

ص: 405


1- الفقیه، ج 2، ص 63.
2- نساء، آیه 29.

امام (علیه السلام) البته با تفاوتى)، از امام صادق (علیه السلام) این جمله را در ذیل این حدیث آورده است: «اولئک هم شِرارُ النّاس؛ کسانى که با مضطرین معامله مى کنند (و رحم ندارند) بدترین مردم اند».

سپس روایت دیگرى از امام صادق (علیه السلام) نقل مى کند که کسى به آن حضرت عرض کرد: «إنّ النّاس یَزعُمون أنّ الرِّبح على المُضطَرِّ حَرامٌ و هو مِن الرِّبا فقال و هل رأیتَ أحداً اشترى غنِیّاً أو فقیراً إلّا من ضَرورةٍ قد أحلّ اللهُ البیعَ و حرّم الرِّبا؛ مردم گمان مى کنند سودبردن از معامله مضطر حرام است و آن نوعى رباخوارى است. امام (علیه السلام) فرمود: آیا احدى را سراغ دارى چه غنى باشد یا فقیر که معاملاتش به دلیل ضرورت ها نبوده باشد؟ خداوند بیع را حلال شمرده و ربا را حرام».(1)

مرحوم شیخ طوسى روایت نهى را حمل بر اکراه کرده و روایت دوم را حمل بر مضطر.

ولى ظاهراً چنین نیست؛ منظور از مضطر در روایت اول کسى است که به اصطلاح، کارد به استخوانش رسیده و اموال خود را به قیمت نازل مى فروشد، معامله با چنین کسى مکروه است و باید به جاى خریدن اموال آن ها به قیمت کم، به آن ها کمک کرد.

ولى منظور از مضطر در روایت دوم ضرورت هاى روزانه زندگى است که همه مردم دارند. طبیعى است که هر کسى که چیزى را خرید و فروش مى کند لابد نیاز به آن دارد و در این گونه نیازهاى عادى، گرفتن سود عادلانه اشکالى ندارد.

ص: 406


1- استبصار، ج 3، ص 71 و 72. بعضى از شارحان نهج البلاغه نیز همین معنا را انتخاب کرده اند.

گفتار حکیمانه 469

اشاره

وَ قَالَ عَلَیهِ السَّلَام

یَهْلِکُ فِیَّ رَجُلاَنِ: مُحِبٌّ مُفْرِطٌ، وَ بَاهِتٌ مُفْتَرٍ.

امام (علیه السلام) فرمود:

دو کس در مورد من هلاک خواهند شد: دوستى که در حق من افراط و غلو مى کند و دشمنى که بهتان مى زند و افترا مى بندد.(1)

سید رضى در ذیل این کلام مى گوید: «این سخن مانند سخن دیگرى است که از امام (علیه السلام) نقل شده است: دو کس درباره من هلاک شده اند: دوست غلوکننده و دشمن کینه توز»؛ (قال الرضیّ: و هذا مِثلُ قَولهِ (علیه السلام): هَلَکَ فِیَّ رَجُلانِ: مُحِبٌّ غالٍ و مُبْغِضٌ قالٍ).

ص: 407


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر مى گوید: مانند همین کلام در خطبه 125 و در حکمت 117 گذشت و منابع آن را در آن جا بیان کردیم و به نظر مى رسد امام (علیه السلام) این سخن را در چند مورد بیان فرموده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 317) نامبرده در ذیل حکمت 117 مى افزاید که این سخن به صورت متواتر از امیرمؤمنان على (علیه السلام) با الفاظ مختلف نقل شده است و از جمله کسانى که قبل از سید رضى آن را نقل کرده اند ابوعثمان جاحظ در کتاب الحیوان و بیهقى در المحاسن و مرحوم صدوق در امالى است.

شرح وتفسیر: هر دو گروه هلاک مى شوند

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه به دو گروه از منحرفان اشاره کرده و همه آن ها را اهل هلاکت مى شمرد مى فرماید: «دو کس در مورد من هلاک خواهند شد: دوستى که در حق من افراط و غلو مى کند و دشمنى که بهتان مى زند وا فترا مى بندد»؛ (یَهْلِکُ فِیَّ رَجُلاَنِ: مُحِبٌّ مُفْرِطٌ، وَ بَاهِتٌ مُفْتَرٍ).

و همان گونه که سید رضى گفته، شبیه این سخن در حکمت 117 گذشت.

هنگامى که به تاریخ زندگى پرفراز و نشیب این امام بزرگوار مراجعه مى کنیم مى بینیم که درباره کمتر کسى اینگونه افراط و تفریط شده است.

گروهى آن حضرت را خدا دانسته اند که به غُلات معروف شده اند.

شیخ مفید (متوفاى 413) در کتاب تصحیح الاعتقاد مى گوید: غلات که از متظاهرین به اسلام بوده اند کسانى بوده اند که امیرمومنان على (علیه السلام) و ائمه هدى (علیهم السلام) از فرزندان آن حضرت را به خدایى یا نبوت نسبت مى دادند و در بیان فضایل آن ها از حد گذشته و طریق افراط را پیموده اند. این گروه در شمار گمراهان و کافران اند حتى امیرمومنان على (علیه السلام) فرمان کشتن و سوزاندن آنان را صادر کرد و ائمه طاهرین (علیهم السلام) نیز در حق آن ها به کفر و خروج از اسلام حکم کرده اند.(1)

ص: 408


1- تصحیح الاعتقاد، ص 131.

غالیان، خود به گروه هاى مختلفى تقسیم شده اند که مشاهیر آن ها عبارت اند از: آل مشعشع، اباحیه، احمدیه، اخیه، ازدریه، اسحاقیه، بکتاشیه، تناسخیه، شلمغانیه وگروه هاى زیاد دیگر.(1)

شرح بیشتر را دراین باره در پایان همین بحث در بخش نکته ها خواهیم آورد ان شاءالله.

نقطه مقابل غالیان، گروهى هستند که به نواصب یا ناصبى ها معروف شدند و آن ها کسانى بودند که با آن حضرت عداوت و دشمنى مى کردند و نمونه آن در زمان آن حضرت، خوارج و گروهى از اهل شام بودند.

و قابل توجه این که آن حضرت و امامان بعد از آن حضرت از هر دو گروه تبرى جستند وحکم به کفر هر دو کردند.

ابن ابى الحدید شرحى در ذیل این گفتار حکیمانه دارد که از جهاتى قابل توجه است. او چنین مى گوید: کسانى که درباره امام (علیه السلام) (از نظر معنوى و عقیدتى) هلاک مى شوند افراط گران و تفریط کنندگان اند. اما افراط گران همان غُلات اند و کسانى که قائل به تکفیر بزرگان صحابه و نفاق یا فسق آن ها مى شوند و اما تفریط کننده کسى است که آن حضرت را از مقامش پایین مى آورد یا کینه او را به دل گرفته یا با او به جنگ برخاسته یا عداوتى در درون با او دارد و لذا اصحاب ما (اشاره به کسانى است که با او هم عقیده اند) اصحاب نجات و خلاص و رستگارى در این مسأله هستند زیرا آن ها طریق اعتدال را پیموده اند، درباره امام (علیه السلام) مى گویند که او برترین خلایق در آخرت است و والاترین منزلت را در بهشت دارد و برترین خلق (بعد از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله)) در دنیاست و بیش از همه خصایص برجسته و مزایا و مناقب دارد و هر کس با او دشمنى کند و یا به جنگ با او برخیزد یا کینه او را به دل بگیرد دشمن خداست و همیشه در آتش دوزخ با

ص: 409


1- لغت نامه دهخدا، ماده غلات (با تلخیص).

کفار و منافقین خواهد ماند مگر این که از کسانى باشد که توبه اش ثابت شده باشد و با محبت وعلاقه به او، از دنیا رفته باشد.

اما بزرگان و مهاجرین و انصار، آن کسانى که امامت و خلافت را قبل از او بر عهده گرفتند اگر على (علیه السلام) را انکار کرده باشند و آن حضرت بر آن ها خشمگین شده باشد تا چه رسد به این که شمشیر بر آن ها بکشد و آن ها را به سوى خویشتن دعوت کند، ما آن ها را از هالکین مى دانیم آنگونه که اگر پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) بر آن ها غضب مى کرد؛ زیرا ثابت شده است که رسول الله (صلی الله علیه و آله) به على (علیه السلام) فرمود: «حَرْبُک حَربى و سِلمُک سِلْمى؛ جنگ با تو جنگ با من است و صلح با تو صلح با من» و نیز ثابت است که پیغمبر (صلی الله علیه و آله) در حق او فرمود: «اللهمّ والِ مَن والاهُ و عادِ مَن عاداه» و نیز فرمود: «لا یُحِبّک إلّا مومِنٌ و لا یَبغُضُک إلّا مُنافِق».

سپس ابن ابى الحدید براى این که اعتقادش را به خلفاى پیشین توجیه کند چنین مى گوید: ولى ما دیده ایم که على (علیه السلام) به خلافت آن ها رضایت داد و با آن ها بیعت کرد و پشت سر آن ها نماز خواند و با آن ها پیوند ازدواج برقرار کرد و از بیت المال که در دست آن ها بود استفاده مى کرد. ما هم نباید از آنچه آن حضرت انجام داد تجاوز کنیم آیا نمى بینى هنگامى که آن حضرت از معاویه برائت جست ما هم برائت جستیم و هنگامى که او را لعن کرد ما هم لعن کردیم و هنگامى که به گمراهى کسانى از اهل شام که در میان آن ها از بقایاى صحابه مانند عمربن عاص و فرزندش عبدالله و غیرآن هابودند حکم کرد، ما هم حکم به گمراهى آن ها کردیم؟

و در پایان مى افزاید: خلاصه این که ما میان او و پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) تفاوتى جز رتبه نبوت قائل نیستیم و غیر از آن تمام فضائلى را که آن حضرت داشت براى على (علیه السلام) نیز قائلیم. در عین حال، بزرگان صحابه را که براى ما ثابت نیست على (علیه السلام) آن ها را نکوهش کرده باشد، نکوهش نمى کنیم.(1)

ص: 410


1- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 20 ص 220.

البته توجیهاتى که ابن ابى الحدید براى پذیرش خلافت خلفاى پیشین ذکر کرده و معتقد است امام (علیه السلام) درباره آن ها هیچ گونه طعن و مذمتى نداشته، صحیح نیست زیرا آن حضرت در روایات مختلف از جمله خود نهج البلاغه کراراً به صورت صریح یا کنایه از غصب حقش به وسیله آن ها نکوهش شدید کرده است.

نکته ها

1. غلات ومفرطین چه کسانى هستند؟

غلات کسانى هستند که درباره پیشوایان دین، غلو کرده و آن ها را برتر از یک انسان بافضیلت دانسته و صفات خدایى براى آن ها قائل شده اند.

تاریخ نشان مى دهد که قبل از اسلام نیز غلو درباره پیشوایان دینى وجود داشته و بعضى معتقدند که در طول تاریخ همواره در میان افراد نادان بوده است.

از جمله مصادیق روشن آن، غلو مسیحیان درباره حضرت عیسى (علیه السلام) و مریم (علیها السلام) است که آن ها را از خدایان سه گانه شمرده اند. قرآن مجید شدیداً آن ها را از این کار نهى کرده، مى فرماید: (یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لاَ تَغْلُوا فِى دِینِکُمْ وَ لاَ تَقُولُوا عَلَى اللهِ إِلاَّ الْحَقَّ إِنَّمَا الْمَسِیحُ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ رَسُولُ اللهِ وَ کَلِمَتُهُ أَلْقَاهَا إِلَى مَرْیَمَ وَ رُوحٌ مِّنْهُ فَآمِنُوا بِاللهِ وَ رُسُلِهِ وَ لاَ تَقُولُوا ثَلاَثَةٌ انتَهُوا خَیْرآ لَّکُمْ إِنَّمَا اللهُ إِلَهٌ وَاحِدٌ سُبْحَانَهُ أَنْ یَکُونَ لَهُ وَلَدٌ لَّهُ مَا فِى السَّماوَاتِ وَ مَا فِى الأَرْضِ وَ کَفَى بِاللهِ وَکِیلا)؛ «اى اهل کتاب! در دین خود، غلوّ (و زیاده روى) نکنید؛ و درباره خدا؛ غیر از حق نگویید. مسیح - عیسى بن مریم - فقط فرستاده خدا، (و مخلوق) و کلمه اوست؛ که او را به مریم القا نمود؛ و روحى (شایسته) از طرف او بود. پس به خدا و پیامبران او ایمان بیاورید و نگویید: «(خداوند) سه گانه است.» (از این سخن) خوددارى کنید که براى شما بهتر است. خدا، تنها معبود یگانه است؛ او منزه است که فرزندى داشته

ص: 411

باشد؛ (بلکه) از آن اوست آنچه در آسمان ها و زمین است؛ و براى تدبیر و سرپرستى آن ها، خداوند کافى است».(1)

در آیه 116 سوره مائده و بعضى دیگر از آیات نیز به این معنى اشاره شده است.

در اسلام نیز به نظر مى رسد که نخستین بار جمعى تصمیم داشتند راه غلو را درباره پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) بپیمایند که حضرت آن ها را نهى کرد و به آن ها فرمود: «لاتَرْفَعُونِى فَوْقَ حَقِّى فَإِنَّ اللَّهَ تَعَالَى اتَّخَذَنِى عَبْداً قَبْلَ أَنْ یَتَّخِذَنِى نَبِیّاً؛ مرا بالاتر از حقم قرار ندهید زیرا خداوند مرا به عنوان بنده خود پذیرفته پیش از آنى که مقام نبوت بدهد».(2)

در حدیث دیگرى از آن حضرت مى خوانیم که فرمود: «رَجُلانِ لاَ تَنَالُهُمَا شَفَاعَتِى صَاحِبُ سُلْطَانٍ عَسُوفٍ غَشُومٍ وَ غَالٍ فِى الدِّینِ مَارِقٌ؛ دو گروه از امت من هستند که هرگز شفاعت من به آن ها نمى رسد: کسى که با حاکم سختگیر ظالمى همراهى کند و کسى که در دین غلو نماید و از آن فراتر برود».(3)

سپس در عصر امام امیرمومنان على (علیه السلام) غلو به اوج خود رسید و گروهى رسماً قائل به الوهیت آن حضرت شدند که حکمت مورد بحث و مشابهات آن در نهج البلاغه شاهد گویاى آن است.

در حدیثى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم که خطاب به امیرمومنان (علیه السلام) فرمود: «أَنْتَ فِى الْجَنَّةِ یَا عَلِیُّ وَ شِیعَتُکَ وَم ُحِبُّ شِیعَتِکَ وَ عَدُوُّکَ وَ الْغَالِى فِى النَّارِ؛ اى على! تو و شیعیان و دوستان شیعیانت در بهشت خواهید بود اما دشمنت و همچنین کسى که درباره تو غلو کند در آتش دوزخ است».(4)

ص: 412


1- نساء، آیه 171.
2- قرب الاسناد، ص 64.
3- بحارالانوار، ج 25، ص 269.
4- بحارالانوار، ج 25، ص 265.

این مسأله همچنان ادامه یافت تا زمان امام صادق (علیه السلام) که غلات به فریب جوانان پرداختند و آن حضرت در حدیثى فرمود: «احْذَرُوا عَلَى شَبَابِکُمُ الْغُلاَةَ لایُفْسِدُوهُمْ فَإِنَّ الْغُلاةَ شَرُّ خَلْق الله یُصَغِّرُونَ عَظَمَةَ اللَّهِ وَ یَدَّعُونَ الرُّبُوبِیَّةَ لِعِبَادِ اللَّه؛ مراقب باشید غلات، جوانان شما را نفریبند و فاسد نکنند زیرا غلات بدترین خلق خدا هستند عظمت خدا را کوچک مى شمرند و ربوبیت را براى بندگان خدا قائل اند».(1)

به نظر مى رسد این صفت زشت از یکى از این دو چیز سرچشمه مى گیرد: نخست، نشناختن خداوند و عدم آگاهى از حقیقت آفرینش بشر. کسى که بداند خداوند وجودى است از هر نظر نامحدود، علمش، قدرتش، وجودش و دیگر صفاتش هرگز حد و پایانى ندارد ولى انسان ها هر قدر والامقام باشند از نظر عمر و قدرت و علم و سایر صفات، داراى محدودیت هایى هستند چگونه ممکن است صفات دریا را براى قطره آبى قرار دهد؟ یا نور آفتاب را با نور یک چراغ یکسان بشمرد؟ ولى آن ها که از این مسائل غافل اند دست به دامن غلو مى زنند و تمام صفات خدایا بعضى از صفات او را براى بعضى از بندگانش قائل مى شوند.

دیگر این که انسان براثر حب ذات افراطى علاقه دارد هر چه متعلق به اوست بسیار مهم باشد تا او نیز بر اثر انتساب به آن کسب اهمیت کند. گاه پدرش را تجلیل مى کند و صفاتى که هرگز در او وجود نداشته براى او مى شمرد تا خودش که فرزند اوست در سایه این دروغ پردازى ها بزرگ جلوه کند.

این امر در مورد پیشوایان نیز صادق است، سعى مى کند پیشوایش را در حد خدایى توصیف کند تا خود نیز که پیرو چنین پیشوایى است از این طریق عظمتى کسب نماید.

ص: 413


1- بحارالانوار، ج 25، ص 265.

گاه مشاهده معجزات و کرامات از اولیاى دین نیز سبب مى شود که افراد نادان به آن ها نسبت خدایى بدهند در حالى که آن ها تصریح مى کردند که آنچه ما انجام مى دهیم به اذن و اراده خداوند است و در واقع از اوست نه از ما.

در فقه اسلامى از جمله گروه هایى که محکوم به نجاست شده اند غلات مى باشند و به عکسِ آنچه دشمنان شیعه به شیعه نسبت مى دهند بزرگان شیعه همه دشمن غلات بوده اند و آن ها را شدیداً محکوم کرده اند.

البته نمى توان انکار کرد که بعضى از گویندگان کم سواد یا بى سواد براى اظهار فضل یا ابراز علاقه شدید به پیغمبر اکرم و امامان معصوم (علیهم السلام) مطالبى را مى گویند که مصداق آشکار غلو است و ما همواره آن ها را از این کار برحذر داشته ایم تا روشن شود که آنچه آن ها مى گویند تعلیمات مذهب شیعه نیست. و بر همه بزرگان دین و علماى راستین فرض است که این افراد را نصیحت کنند و اگر نصیحت پذیر نیستند از خود برانند تا کسى تصور نکند شیعیان طرفدار غلوند.

در بعضى از روایات آمده است که امام امیرمومنان على (علیه السلام) گروهى را که در حق او غلو کردند و هر چه آن ها را نصیحت کرد گوش ندادند اعدام فرمود.

البته فضایل امامان (علیهم السلام) فوق العاده زیاد است همان گونه که در احادیث متعدد از جمله در حدیثى از امیرمومنان (علیه السلام) مى خوانیم: «إِیَّاکُمْ وَ الْغُلُوَّ فِینَا قُولُوا إِنَّا عَبِیدٌ مَرْبُوبُونَ وَ قُولُوا فِى فَضْلِنَا مَا شِئْتُمْ؛ از غلو درباره ما بپرهیزید و بگویید که ما بندگانى هستیم تحت ربوبیت پروردگار ولى در فضل ما هرچه مى خواهید بگویید».(1)

تصور نشود که غلات فقط در میان بعضى از فرق شیعه که از تعلیمات اهل بیت (علیهم السلام) دور بودند پیدا شدند در میان اهل سنت نیز غلات کم نبودند از جمله این که به موازات روایاتى که از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) درباره فضایل على (علیه السلام)

ص: 414


1- خصال شیخ صدوق (بنابر نقل میزان الحکمة در ماده غلو).

نقل شده روایاتى درباره خلفاى نخستین جعل کرده و آن ها را به مقامات فوق العاده ارتقا دادند و جالب این که بعضى از بزرگان اهل سنت حداقل به مجعول بودن بخشى از روایات مذکور تصریح کرده اند.

از آن مهم تر غلو عجیبى است که درباره صحابه از سوى علماى آن ها عنوان شده و آن این که همه آن ها بدون استثنا عادل بوده اند؛ در حالى که قرآن با صراحت مى گوید: گروهى در میان مسلمانان بودند که ظاهراً جزء صحابه محسوب مى شدند اما در باطن منافق بودند؛(1) که در سوره هاى مختلفى از قرآن

درباره آن ها بحث شده است. با توجه به این آیات چگونه ممکن است آن ها عادل باشند؟ اضافه بر این، قرآن درباره بعضى از آن ها با صراحت حکم به فسق کرده، آیا فسق با عدالت سازگار است؟

از طرفى مى دانیم که بعد از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) بعضى از صحابه در اثر فساد اخلاقى محکوم به حدّ شدند و حد نیز بر آن ها جارى شد و از همه مهم تر این که جمعى در برابر امیرمومنان على (علیه السلام) در آن زمانى که همه مردم با او بیعت کرده بودند به مبارزه برخاستند و به روى او شمشیر کشیدند و گروهى از مسلمانان را در میدان جمل به کشتن دادند. آیا همه آن ها عادل بودند؟

نمونه دیگر از غلو در میان اهل سنت اعتقادى است که گروه کثیرى از آن ها که در زمره صوفیه هستند درباره مشایخ خود دارند که مصداق اتمّ غلو است.

در این زمینه بحث بسیار است که اگر بیش از این ادامه بدهیم از شیوه بحث هاى شرح نهج البلاغه خارج خواهیم شد.

2. ناصبى ها

«ناصبى» از ماده «نصب» در اصل به معنى برپا داشتن چیزى است و از آن جا

ص: 415


1- ر.ک: توبه، آیه 101.

که شخص عداوت خویش را آشکار مى سازد به او ناصبى گفته اند ولى در عرف فقهاى اسلام، ناصبى به کسى گفته مى شود که عداوت و بغض على (علیه السلام) را در دل دارد و آن را آشکار مى سازد.

در کتاب قاموس آمده است: نواصب و اهل نصب کسانى بودند که بغض و عداوت على (علیه السلام) را دین خود مى شمردند، و به آن ها ناصبى مى گفتند چون با آن حضرت عداوت و دشمنى داشتند (و یکى از معانى نصب، عداوت و دشمنى است).

همین معنى در کتاب لسان العرب نیز آمده است.

در واقع ناصبى ها در طرف تفریط در مقابل غالیان بوده اند گر چه ظهور و بروز شدید آن ها در عصر امیرمومنان على (علیه السلام) بود ولى در زمان پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نیز ناصبى هایى بودند که با پیغمبر (صلی الله علیه و آله) دشمنى مى ورزیدند و ظاهراً در میان مسلمین و صحابه بودند. غالباً عداوت خود را مخفى مى داشتند ولى گاه آشکار مى ساختند. همانگونه که در سوره منافقین آیات7 و8 درباره آن ها آمده است : (هُمُ الَّذِینَ یَقُولُونَ لاَ تُنْفِقُوا عَلَى مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللهِ حَتَّى یَنْفَضُّوا وَ للهِ خَزَائِنُ السَّماوَاتِ وَ الأَرْضِ وَ لَکِنَّ الْمُنَافِقِینَ لاَ یَفْقَهُونَ * یَقُولُونَ لَئِنْ رَّجَعْنَا إِلَى الْمَدِینَةِ لَیُخْرِجَنَّ الأَعَزُّ مِنْهَا الأَذَلَّ وَ للهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ)؛ «آن ها کسانى هستند که مى گویند: «به افرادى که نزد پیامبر خدا هستند انفاق نکنید تا پراکنده شوند» (غافل از این که) خزاین آسمان ها و زمین از آنِ خداست، ولى منافقان نمى فهمند. * آن ها مى گویند: «اگر به مدینه بازگردیم، عزیزان، ذلیلان را بیرون مى کنند!» در حالى که عزّت مخصوص خدا وپیامبر او ومومنان است؛ ولى منافقان نمى دانند».

به یک معنا مى توان گفت که ظهور ناصبى ها به صورت آشکار از جنگ جمل شروع شد و سپس در داستان حکمین تشدید گردید و در جنگ نهروان به اوج

ص: 416

خود رسید بعداً نیز به وسیله دار و دسته معاویه در شام قوت گرفت و تا آن جا که در تواریخ آمده است هفتادسال بر منابر-نعوذبالله -سبّ و لعن على (علیه السلام) مى کردند.

ولى در حال حاضر در میان مسلمین کمتر کسى پیدا مى شود که درباره على (علیه السلام) یا امامان اهل بیت (علیهم السلام) اظهار عداوت کند و یا زبان خود را - نعوذبالله - به سبّ و لعن آنان آلوده نماید.

این نکته نیز قابل توجه است که در روایات اهل بیت (علیهم السلام) ناصبى ها در زمره کفار شمرده شده اند بلکه مصداق بدترین کافران محسوب مى شوند.

مرحوم کلینى در کتاب کافى در احکام آب حمام این حدیث را از امام صادق (علیه السلام) نقل مى کند که فرمود: «از غساله آب حمام استفاده نکنید زیرا فرزندان نامشروع از آن استفاده کرده اند و نیز ناصبى ها - دشمنان ما اهل بیت - که بدترین آن ها هستند از آن استفاده نموده اند».(1)

ص: 417


1- کافى، ج 6، ص 498، باب الحمام.

ص: 418

گفتار حکیمانه 470

اشاره

وَ سُئِلَ عَنِ التَّوْحِیدِ وَ الْعَدْلِ،

وَ قَالَ عَلَیهِ السَّلَام

التَّوْحِیدُ أَلاَّ تَتَوَهَّمَهُ، وَ آلْعَدْلُ أَلاَّ تَتَّهِمَهُ.

از آن حضرت درباره توحید و عدل سؤال شد،

امام (علیه السلام) فرمود:

توحید آن است که خدا را در وهم و اندیشه نیاورى و عدل آن است که او را متهم نسازى (اشاره به این که ذات خداوند در اندیشه هیچ کس نمى گنجد و بدانیم در تقسیم نعمت هایش عدالت و حکمت را رعایت مى فرماید).(1)

ص: 419


1- سند گفتار حکیمانه: صاحب مصادر بعد از تمجید و ستایش بلیغى از این کلام مولا (علیه السلام) که بعدآ به آن اشاره خواهیم کرد مى گوید: این گفتار حکیمانه در غررالحکم با تفاوت روشنى ذکر شده (که نشان مى دهد آن را از منبع دیگرى دریافت داشته است) و همچنین راغب اصفهانى در کتاب مفردات (در ماده بصر، با تفاوتى) آن را ذکر کرده است.(مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 317).

شرح وتفسیر: حقیقت توحید وعدل

امام (علیه السلام) در این کلام کوتاه وبسیار پرمعنا دو اصل مهم دین را به عالى ترین وجهى بیان مى کند: «از آن حضرت درباره توحید و عدل سؤال شد، فرمود: توحید آن است که خدا را در وهم و اندیشه نیاورى و عدل آن است که او را متهم نسازى (اشاره به این که ذات خداوند در اندیشه هیچ کس نمى آید و در تقسیم نعمت هایش عدالت وحکمت را رعایت مى فرماید)»؛ (وَ سُئِلَ عَنِ التَّوْحِیدِ وَ الْعَدْلِ فَقَالَ التَّوْحِیدُ أَلاَّ تَتَوَهَّمَهُ، وَ آلْعَدْلُ أَلاَّ تَتَّهِمَهُ).

توحید در این جا به معنى خداشناسى است و خداشناسى در صورتى کامل مى شود که او را برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم بدانیم و از هرچه دیده ایم و شنیده ایم و گفته ایم فراتر بشماریم.

زیرا آنچه در وهم انسان و خیال و قیاس و عقل او مى گنجد محدود است و خداوند وجودى است نامحدود از هر جهت و به همین دلیل همواره بزرگان علم عقاید گفته اند که کنه ذات خدا بر هیچ کس حتى بر انبیا و اولیا روشن نیست. آنچه از خداوند مى دانیم صفات جلال و جمال اوست و افعال و آثارى که صحنه جهان را پر کرده است.

به همین دلیل در روایات دستور داده شده که در ذات خدا اندیشه نکنید که به جایى نمى رسید.

ص: 420

در حدیثى از امام باقر (علیه السلام) مى خوانیم که فرمود: «تَکَلَّمُوا فِى خَلْقِ اللَّهِ وَ لا تَتَکَلَّمُوا فِى اللَّهِ فَإِنَّ الْکَلاَمَ فِى اللَّهِ لاَ یَزْدَادُ صَاحِبَهُ إِلاَّ تَحَیُّراً؛ درباره آفرینش خداوند سخن بگویید ولى درباره کنه ذات او نه، زیرا سخن درباره ذات خدا جز بر حیرت صاحبش نمى افزاید».(1)

و در حدیث دیگرى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم: «مَنْ نَظَرَ فِى اللَّهِ کَیْفَ هُوَ هَلَکَ؛ کسى که درباره ذات خدا اندیشه کند که چگونه است؟ گمراه مى شود».(2)

و در حدیث دیگرى امام باقر (علیه السلام) مى فرماید: «قل إِیَّاکُمْ وَالتَّفَکُّرَ فِى اللَّهِ وَ لَکِنْ إِذَا أَرَدْتُمْ أَنْ تَنْظُرُوا إِلَى عَظَمَتِهِ فَانْظُرُوا إِلَى عَظِیمِ خَلْقِهِ؛ از تفکر درباره ذات خداوند بپرهیزید و اگر خواستید به عظمت او نگاه کنید به آفرینش عظیم او بنگرید».(3)

حتى در موضوع یگانگى خداوند، در روایات وهمچنین در کلمات بزرگان آمده است که توحید به معنى یگانگى او، به معنى توحید عددى نیست که بگوییم خداوند یکى است و دو تا نیست بلکه به این معنى است که هیچ چیز مثل او نمى باشد (لیس کمثله شىء) و در سوره توحید نیز مى خوانیم: (وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَد).

ابن ابى الحدید در این زمینه اشعار جالبى دارد مى گوید:

فِیکَ یا أُعجوبةَ الکَوْنِ *** غَدا الفِکْرُ کَلِیلا

أنتَ حَیَّرتَ ذَوِى اللُّبِّ *** وَ بَلْبَلْتَ العُقولا

کُلّما أقْدَمَ فِکْرى *** فِیکَ شِبْرآ فِرَّ مِیلا

ناکِصآ یَخبِطُ فى عَمیاءَ *** لا یهدى السَّبیلا

ص: 421


1- کافى، ج 1، ص 92.
2- کافى، ج 1، ص 93.
3- کافى، ج 1، ص 93.

در تو اى اعجوبه جهان هستى! (اى خداى بزرگ!) فکر، خسته و وامانده شد.

تو صاحبان عقل و اندیشه را حیران ساخته اى و خردها را به هم ریخته اى.

هر زمان فکر من یک وجب به تو نزدیک مى شود یک میل فرار مى کند (و از عظمت ذاتت در وحشتى شدید فرو مى رود).

آرى، به عقب برمى گردد و در تاریکى غرق مى شود و راهى به سوى جلو پیدا نمى کند.(1)

و به گفته شاعر تواناى فارسى زبان (سنایى غزنوى):

نتوان وصف تو گفتن که تو در وصف نگنجى *** نتوان شبه تو جستن که تو در وهم نیایى

همه درگاه تو جویم همه از فضل تو پویم *** همه توحید تو گویم که به توحید سزایى

همه عزّى وجلالى همه علمى و یقینى *** همه نورىّ و سرورى همه جودى و جزایى(2)

این کلام حکیمانه انسان را به یاد حدیث معروفى مى اندازد که مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار از امام باقر (علیه السلام) نقل کرده است که فرمود: «کُلَّ ما مَیِّزتُمُوه بأوهامِکُم فى أدقِّ مَعانِیه مَخلوقٌ مَصنوعٌ مِثلُکُم مَردودٌ إلیکُم؛ آنچه با وهم و گمان خود در دقیق ترین معانى (درباره خدا) فکر مى کنید همانند خودتان مخلوق و ساخته شده است و به سوى شما بازمى گردد (و ذات واجب الوجود، برتر از آن است که مخلوق کسى باشد)».(3)

این نکته نیز قابل توجه است که در تفسیر آیه (وَ أَنَّ إِلى رَبِّکَ الْمُنْتَهى)؛ «همه

ص: 422


1- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 13، ص 51.
2- در شرح خطبه1 و91 نهج البلاغه بحث مشروحى در این زمینه آمده است.
3- بحارالانوار، ج 66، ص 292.

چیز به سوى پروردگارت پایان مى گیرد».(1) از امام صادق (علیه السلام) نقل شده است که فرمود: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ یَقُولُ وَ أَنَّ إِلى رَبِّکَ الْمُنْتَهى فَإِذَا انْتَهَى الْکَلامُ إِلَى اللَّهِ فَأَمْسِکُوا؛ خداوند متعال مى فرماید: ان الى ربک المنتهى یعنى هنگامى که سخن به خداوند (وکنه ذات او) رسید توقف کنید و چیزى نگویید».(2)

و اما جمله دوم که امام (علیه السلام) مى فرماید: «حقیقت عدل (عدالت خداوند) آن است که او را متهم نسازى» اشاره به این است که کسى عقیده کامل به عدالت خداوند دارد که همه کارهاى او را بر وفق حکمت و عدالت بداند. تقسیم نعمت ها در میان بندگان، وجود حوادث دردناک در زندگى، هجوم آفات و بلاها در مواقع خاص به فرد یا گروهى؛ آرى، او همه این ها را از سوى خداوند مى داند و او را متهم به ظلم و بى عدالتى نمى کند و مشکل را در نقصان علم و آگاهى خود از مصالح و مفاسد امروز و آینده مى شمرد. مى گوید: دلیلى ندارد که این ها ظالمانه باشد چرا که خداوند نه نیاز به کسى دارد و نه کارى برخلاف حکمت انجام مى دهد.

* * *

این مطلب در علم کلام و عقاید در بحث عدل الهى تحت عنوان «فلسفه آفات و بلاها» به طور مشروح آمده است و ما آن را در کتاب پیام قرآن در بحث عدل الهى به صورت مشروح آورده ایم.

و به طور خلاصه امور بسیارى وجود دارد که ما آن را شرّ و آفت مى نامیم در حالى که در پشت آن مصلحتى نهفته است و در واقع خیر و برکت است و بسیار مى شود که شرور و آفات نتیجه اعمال خود ماست و گاه کیفر الهى براى پاک

ص: 423


1- نجم، آیه 42.
2- کافى، ج 1، ص 92.

کردن ما، و گاه هشدارى است براى زدودن آثار غفلت و گاه سوء تفاهم هایى است که با دقت زایل مى شود و... .

مرحوم خطیب در کتاب مصادر در ذیل این گفتار حکیمانه سخنى دارد که با ذکر آن این بحث را که بسیار عمیق و گسترده است پایان مى دهیم.

او مى گوید: این سخن از کلمات جامع و مانع آن حضرت (صلوات الله علیه و سلامه) مى باشد که در عین اختصار و فشردگى، اساس تمام بحث هایى است که طرفداران عدل و توحید از مسلمین، آن را گفته اند و نوشته اند.

سپس مى افزاید: صاحب طراز (امیریحیى علوى زیدى) مى گوید: این دو جمله تمام آنچه را علوم توحید با همه وسعتش و علوم حکیمانه با تمام گستردگى اش با لطیف ترین و فشرده ترین عبارات بیان کرد و اگر در کلام امیرمومنان در باب توحید و عدل جز این دو جمله نبود در فضل و مقام آن حضرت ودارا بودن دقیق ترین نکات بلاغت کافى بود تا چه رسد به سایر حکمت هاى دینى آن حضرت و آداب درخشان علمیه؛ و ما به لطایف کلام آن حضرت اشاراتى داشتیم و آنچه را خداوند از اسرار علوم آن حضرت به ما روزى داده بود در شرح کتاب نهج البلاغه آوردیم و آن کتابى است جامع تمام صفات پسندیده و خصال نیکو درباره دین و دنیا.(1)

و چه غافل اند کسانى که در باب خداشناسى، او را داراى جسم و اعضا مى دانند یا مى گویند که در آخرت با همین چشم، به صورت حسى دیده مى شود و همچنین کسانى که منکر عدالت او هستند اجبار بندگان و سپس مجازات آن ها را براى اعمالشان درباره خدا جایز مى شمرند و انحرافات فراوانى به دنبال دورافتادن از چشمه فیض اهل بیت (علیهم السلام) دامنگیر آن ها شده است. و ما افتخار مى کنیم که به عنوان پیروان آن مکتب، اصل عدل را یکى از اصول پنج گانه دین خود مى شمریم.

ص: 424


1- مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 317.

گفتار حکیمانه 471

اشاره

وَ قَالَ عَلَیهِ السَّلَام

لاَ خَیْرَ فِی الصَّمْتِ عَنِ الحُکمِ، کَمَا اَنَّه لا خَیْرَ فی القَوْلِ بِالجَهْلِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

خاموش ماندن از گفتار حکمت آمیز خیرى ندارد همان گونه که سخن گفتن نابخردانه.(1)

ص: 425


1- سند گفتار حکیمانه: با توجه به این گفتار حکیمانه عین چیزى است که در حکمت 182 آمده و مرحوم خطیب در ذیل آن، مدارک آن را بیان کرده در این جا مى گوید: اضافه مى کنیم که زمخشرى نیز آن را در باب سکوت کتاب ربیع الابرار آورده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 318).

شرح وتفسیر: حق گفتار صحیح

امام (علیه السلام) در این گفتار نورانى موارد سکوت و سخن گفتن را به صورت جالب و موجزى بیان کرده، مى فرماید: «خاموش ماندن از گفتار حکمت آمیز خیرى ندارد همان گونه که سخن گفتن نابخردانه»؛ (لاَ خَیْرَ فِی الصَّمْتِ عَنِ الحُکمِ، کَمَا اَنَّه لا خَیْرَ فی القَوْلِ بِالجَهْلِ).

همان گونه که در مصادر ذکر شد این کلام شریف یک بار دیگر در نهج البلاغه در حکمت 182 بدون کمترین تغییرى آمده است و این نشان مى دهد که مرحوم سید رضى گاه براثر فاصله زمانى در گردآورى خطبه ها و نامه ها و کلمات قصار حکمت آمیز فراموش مى کرده که آن را قبلاً ذکر نموده لذا آن را بار دیگر در ضمن کلمات آن حضرت آورده است.

به هر حال منظور امام (علیه السلام) از واژه «حکم» در این جا قضاوت و داورى در میان مردم نیست آنگونه که بعضى از شارحان تصور کرده اند زیرا امام (علیه السلام) آن را در نقطه مقابل جهل قرار داده و مى دانیم که نقطه مقابل جهل، علم و دانش و حکمت است.

و اگر به موارد استعمال «حکم» در قرآن مجید و روایات مراجعه کنیم خواهیم دید که «حکم» گاهى به معناى فرمان نبوت و رسالت، گاه به معناى قضاوت، گاه به معنى عقل و خرد و گاه به معنى علم و دانش آمده است.

ص: 426

و معنى اصلى «حکم» به گونه اى که ارباب لغت گفته اند همان منع کردن به منظور اصلاح است به همین دلیل به لگام حیوان «حَکَمَ» (بر وزن صدف) گفته مى شود. سپس این واژه به هر چیزى که بازدارنده است اطلاق شده، مانند علم و دانش و عقل و خرد و حتى قضاوت که جلوى اختلافات را مى گیرد.

در ذیل حکمت 182 بیان کردیم که در مورد برترى سکوت و سخن گفتن در میان دانشمندان گفت وگوست: بعضى سکوت را ترجیح مى دهند زیرا خطرات و آفات زبان را بسیار مى دانند و در واقع نیز همین طور است چرا که گناهان کبیره فراوانى (حدود سى گناه کبیره) با زبان انجام مى شود.

از سوى دیگر، بدون سخن، تعلیم و تربیت، امر به معروف و نهى از منکر، اجراى عدالت و فصل خصومت امکان پذیر نیست.

از این رو امام (علیه السلام) بیان دیگرى مى فرماید که موارد برترى سکوت و برترى سخن گفتن را در آن مشخص کرده است؛ آن جا که گفتار حکیمانه مفید و سودمند، راهنما و هدایت کننده است باید سخن گفت و آن جا که گفتار از سر جهل است، غیبت است، تهمت، افترا، دروغ، سخن چینى، مطالب بیهوده و لغو است سکوت ترجیح دارد و البته گاه پیدا کردن مصادیق این دو کمى مشکل است، هواى نفس مى گوید: این گفتار حکیمانه است، بگو؛ و لیکن شرع و عقل مى گویند: سخنى است بیهوده یا فسادانگیز، مگو؛ و در این گونه موارد اگر انسان بر هواى نفس چیره نشود چه بسا سخنان ناپسند را خوب و پسندیده پندارد و به سراغ آن برود و این همان چیزى است که به عنوان تسویلات نفس و تزئینات شیطان معروف است.

به همین دلیل هنگامى که از امام سجاد (علیه السلام) سوال کردند که سکوت بهتر است یا کلام؟ فرمود: «هرکدام آفتى دارد. اگر کلام، خالى از آفت باشد از سکوت بهتر است».

ص: 427

و هنگامى که پرسیدند: به چه دلیل؟ امام (علیه السلام) دو دلیل جالب بیان کرد: نخست فرمود: «لأَنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ مَا بَعَثَ الأَنْبِیَاءَ وَ الأَوْصِیَاءَ بِالسُّکُوتِ إِنَّمَا بَعَثَهُمْ بِالْکَلامِ؛ خداوند متعال انبیا و اولیا را به سکوت کردن مبعوث نکرد بلکه آن ها را به سخن گفتن مبعوث نمود».

دیگر این که: «شما هنگامى که مى خواهید فضیلت سکوت را بیان کنید از کلام استفاده مى کنید ولى هرگز براى بیان فضیلت کلام از سکوت نمى توان استفاده کرد»؛ (إِنَّکَ تَصِفُ فَضْلَ السُّکُوتِ بِالْکَلامِ وَ لَسْتَ تَصِفُ فَضْلَ الْکَلامِ بِالسُّکُوتِ).(1)

کوتاه سخن این که چگونه ممکن است خداوند نعمت بیان را به عنوان یکى از بزرگ ترین نعمت هایش بعد از نعمت آفرینش انسان در قرآن بیان کند، (الرَّحْمَنُ * عَلَّمَ الْقُرْآنَ * خَلَقَ الإِنسَانَ) و با این حال او را دعوت به سکوت نماید؟ چرا از این نعمت بزرگ الهى که امتیاز انسان نسبت به تمام جانداران است براى گفتن ذکر خدا و تسبیح و تقدیس او، براى شکر نعمت هایش، براى تعلیم و تربیت خلق، براى امر به معروف و نهى از منکر، براى حمایت از مظلوم و مبارزه با ظالم استفاده نشود؟

و نیز چگونه ممکن است خداوند و اولیایش اجازه دهند که از این موهبت بى نظیر در راه دروغ و تهمت و سخنان رکیک و اعانت ظالم و ظلم به بى گناهان بهره گیرى شود؟

بنابراین همان گونه که امام (علیه السلام) در گفتار بسیار حکیمانه مورد بحث فرموده، نه سکوت از بیان حق، خوب است و نه سخن گفتن با جهل.

ص: 428


1- بحارالانوار، ج 68، ص 274.

گفتار حکیمانه 472

اشاره

وَ قَالَ عَلَیهِ السَّلَام

فِى دُعَاءٍ اسْتَسْقَى بِهِ

آللَّهُمَّ آسْقِنَا ذُلُلَ السَّحَابِ دُونَ صِعَابِهَا.

امام (علیه السلام) در دعایى که براى درخواست باران کرده، عرضه مى دارد:

خداوندا! به وسیله ابرهاى رام به ما باران عنایت کن نه به وسیله ابرهاى سرکش (و خطر آفرین).(1)

مرحوم سید رضى بعد از ذکر این دعاى پرمعنا مى گوید: «این از کلمات فصیح و شگفت انگیز است زیرا امام (علیه السلام) ابرهاى پر سر وصدا را که توأم با رعد و برق و طوفان و صاعقه است تشبیه به شتران سرکشى کرده که بار خود را فرو مى افکنند و سوار خود را به زمین مى کوبند ولى ابرهاى خالى از این هیاهو را به شتران رام تشبیه فرموده که به راحتى مى توان از آن ها شیر دوشید و بر آن ها سوار شد»؛ (قال الرضیّ: و هذا من الکلامِ العَجیبِ الفَصاحةِ، و ذلک أنّه (علیه السلام) شبّه السّحابَ

ص: 429


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب تنها منبع دیگرى که براى این دعاى پرمعنا و زیبا ذکر کرده نهایه ابن اثیر در ماده «زلل» مى باشد. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 319).

ذواتِ الرُّعودِ وَ البَوارِق و الرِّیاح وَ الصّواعقِ بالإبلِ الصِّعابِ التی تَقمِصُ بِرحالِها و تَقصُّ برُکبانِها و شبّه السَّحابَ خالیةً من تلک الروائعِ بالإبلِ الذُّلَلِ التی تُحْتَلَبُ طَیِّعَةً و تُقْتَعَدُ مُسْمِحَةً).

ص: 430

شرح وتفسیر: باران هاى مفید

باران یکى از نعمت هاى بزرگ الهى است که در قرآن مجید بارها به عنوان نعمت و همچنین به عنوان آیتى از آیات حق به آن اشاره شده است این نعمت الهى گاهى خالى از ضایعات است، ابرها نرم نرم مى بارند بى آن که طوفان و صاعقه و گردبادى همراه داشته باشد. امام (علیه السلام) در کلام خود آن ها را ابرهاى رام و تسلیم شمرده، و گاه با طوفان ها و صواعق و گردبادها همراه است که در عین باریدن، ضایعات فراوانى همراه دارد. آتش صاعقه انسان ها و خانه هایى را مى سوزاند و خاکستر مى کند و گردباد و طوفان سبب ویرانى خانه ها و امارت ها و ریشه کن شدن درختان مى شود.

به همین دلیل امام (علیه السلام) در دعاى باران خود عرضه مى دارد: «خداوندا! به وسیله ابرهاى رام به ما باران عنایت کن نه به وسیله ابرهاى سرکش»؛ (فِى دُعَاءٍ اسْتَسْقَى بِهِ آللَّهُمَّ آسْقِنَا ذُلُلَ السَّحَابِ دُونَ صِعَابِهَا).

جمعى از شارحان نهج البلاغه این کلام امام (علیه السلام) را طور دیگرى تفسیر کرده اند گفته اند: منظور از ابرهاى رام وتسلیم، ابرهاى باران زا و منظور از ابرهاى سرکش، ابرهاى بدون باران و پرسر و صداست.

و ظاهراً مرحوم سید رضى نیز در شرح زیبایى که براى این کلام نوشته و بعداً آن را تفسیر خواهیم کرد کلام امام (علیه السلام) را همین گونه تفسیر کرده است.

ص: 431

در حالى که جمله «اُسقنا» (ما را سیراب کن) به هر دو گروه از ابرها اشاره مى کند. امام (علیه السلام) عرضه مى دارد: «ما را با ابرهاى رام سیراب کن نه با ابرهاى سرکش». یعنى آن ها هم سیراب مى کنند ولى توأم با آسیب هاى مختلفى هستند.

شبیه این سخن چیزى است که در دعاى باران از امام امیرمومنان (علیه السلام) نقل شده است؛ در این دعا حضرت بارانى را تقاضا مى کند که مایه برکت نهرها، رویش درختان، ارزان شدن ارزاق، پرنشاط شدن انسان ها و حیوان ها و پرورش زراعت ها و پرشیر شدن پستان حیوانات گردد نه بارانى که ضرر و زیان رساند و مشکلات گوناگون و پى درپى بیافریند.(1)

نکته ها

1. صلاة الاستسقاء (نماز باران)

در دستورات اسلامى وارد شده است که هرگاه باران تأخیر بیفتد و مردم در زحمت قرار گیرند رو به درگاه خدا آورند و بعد از سه روز روزه پى درپى به طور گروهى به خارج شهر بروند و در زیر آسمان نماز باران را که آداب خاصى دارد به جا آورند. از گناهان خود توبه کنند و خدا را به اسماء حسنایش بخوانند و دعا کنند تا باران رحمت الهى نازل گردد.

بارها و بارها تجربه شده است - و ما خود نیز تجربه کردیم که خود داستان مفصلى دارد - که باران رحمت الهى به فاصله کمى بعد از نماز استسقاء باریده است.

بسیارى از آداب آن مانند نماز عید است و در روایات آمده که اگر روز دوشنبه انجام شود بهتر است. موذنان پیشاپیش امام به سوى خارج شهر حرکت مى کنند و نماز بدون اذان و اقامه خوانده مى شود یکصد بار رو به قبله تکبیر مى گویند و یکصد بار رو به طرف راست، تسبیح و یکصد بار رو به طرف چپ ذکر «لا اله الا

ص: 432


1- رجوع شود به مستدرک الوسائل، ج 6، ابواب صلاة الاستسقاء، باب 1، ص 179، ح 2.

الله» و یکصد بار رو به مردم «الحمدلله» مى گویند و امام بعد از نماز خطبه مى خواند و مردم را در آن خطبه به دورى از گناهان و قیام به واجبات دعوت مى کند.(1)

در خطبه 115 وهمچنین در خطبه 143 که پیش تر ذکر کردیم تعبیرات بسیار زیبا و پرمعنا و گویایى درباره نماز باران و چگونگى تقاضاى این رحمت الهى از خداوند آمده است که به خوبى نشان مى دهد امام (علیه السلام) در هر صحنه اى وارد بشود حق آن را به عالى ترین وجهى ادا مى کند.

در این جا مناسب است از نماز باران باشکوهى یاد کنیم که امام على بن موسى الرضا (علیه السلام) در عصر مأمون به جا آورد و مایه حیرت مأمون و اطرافیانش شد.

جریان از این قرار است: هنگامى که مأمون امام على بن موسى الرضا (علیه السلام) را ولیعهد خود ساخت در آن سال باران نبارید، اطرافیان مأمون و آن ها که با امام (علیه السلام) دشمنى داشتند گفتند: ببینید، هنگامى که على بن موسى الرضا آمد و ولیعهد ما شد باران از ما قطع گردید. این سخن به گوش مأمون رسید و بر او سخت آمد به امام (علیه السلام) عرضه داشت: آیا مى شود دعایى کنى تا مردم از باران بهره مند شوند؟ امام (علیه السلام) فرمود: آرى. مأمون عرض کرد: کى انجام مى دهى (آن روز، جمعه بود) فرمود: روز دوشنبه این کار را انجام مى دهم زیرا شب گذشته پیغمبر گرامى (صلی الله علیه و آله) را در خواب دیدم در حالى که امیرمومنان على (علیه السلام) با او بود به من فرمود: فرزندم! منتظر روز دوشنبه باش و در آن روز نماز باران را در بیابان بخوان و بدان که خداوند باران را بر این مردم خواهد فرستاد و آن ها را از فضیلت و کرامتى که نزد پروردگارت دارى باخبر خواهد ساخت (البته این احتمال نیز بعید نیست که یکى از مقدمات نماز باران گرفتن سه روز روزه است و امام (علیه السلام) مى خواستند روز شنبه و یکشنبه و دوشنبه را روزه بگیرند).

ص: 433


1- آداب نماز استسقاء را مى توانید در جلد پنجم وسائل الشیعه، صفحه 162-169 مطالعه نمایید.

روز دوشنبه فرا رسید، آن حضرت به بیابان رفتند و جمعیت زیادى همراه ایشان از شهر خارج شدند، سپس امام بالاى منبر رفت و حمد و ثناى الهى به جا آورد و عرضه داشت: «خدایا، پروردگارا! تو حقّ ما اهل بیت را عظیم داشتى و بر همین اساس مردم به ما توسل جسته اند، همان گونه که تو امر کردى آنان امید به فضل تو دارند و منتظر احسان تواند، تو نیز بارانى نافع و فراگیر، بارانى بدون تأخیر و خالى از ضرر بر آنان فرو فرست، بارانى که پس از رسیدن آنان به خانه هایشان آغاز گردد».(1)

راوى این خبر مى گوید: به آن خدایى که محمّد (صلی الله علیه و آله) را به حق مبعوث ساخت سوگند که پس از دعاى آن حضرت مشاهده کردیم ابرهاى متراکم در آسمان ظاهر شدند و رعد و برق شدیدى پدید آمد و مردم با سرعت به سوى خانه هایشان به راه افتادند گویى از باران شدیدى فاصله مى گرفتند.

امام (علیه السلام) خطاب به آنان فرمود: این ابر مربوط به شما نیست مربوط به فلان منطقه است. ابرها عبور کردند و گذشتند، ابر دیگرى ظاهر شد فرمود: این ابر نیز مربوط به شما نیست و مربوط به فلان منطقه است؛ ده بار ابرها آمدند و رفتند. هنگامى که ابر یازدهم ظاهر شد امام (علیه السلام) فرمود: این مال شماست، شکر خدا را به جا آورید و بدانید که این ابر نمى بارد تا وارد خانه هایتان شوید هنگامى که به خانه ها رسیدند باران دانه درشتى شروع به باریدن کرد به گونه اى که تمام ظرف ها و استخرها و بیابان ها پر از آب شد و مردم همگى زمزمه مى کردند: «هنیئاً لولد رسول الله کراماته؛ این کرامات بر فرزند پیغمبر گوارا باد».(2)

ص: 434


1- . احتمال دارد که امام (علیه السلام) این دعا را بعد از نماز استسقاء به جا آورده و نیز محتمل است که حتى بدون نماز استسقاء این دعاى پرمعنى را خوانده و به سبب آن، بارانى پربرکت باریده است.
2- بحارالانوار، ج 49، ص 180.

2. قطع برکات آسمانى براثر گناهان

از آیات قرآن و روایات اسلامى استفاده مى شود که یکى از عوامل خشکسالى و کمى باران، گناهانى است که مردم مرتکب مى شوند و به سبب آن از این رحمت واسعه الهى محروم مى گردند.

در سوره نوح در ماجراى گفت وگوى این پیغمبر بزرگ الهى با مردم آن زمان مى خوانیم که آن حضرت مى فرماید: از گناهان خود استغفار کنید تا باران هاى پربرکت نازل گردد: (اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کَانَ غَفَّارآ * یُرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَیْکُمْ مِّدْرَارآ).

و در آیه 130 سوره اعراف مى خوانیم: (وَ لَقَدْ أَخَذْنَا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنِینَ وَ نَقْصٍ مِّنَ الثَّمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ)؛ «ما آل فرعون را به خشکسالى و زیان هاى مالى گرفتار ساختیم شاید از راه نادرست خود بازگردند».

در ذیل خطبه 115 این حدیث را از امام صادق (علیه السلام) آوردیم که مى فرماید: «إِذَا فَشَتْ أَرْبَعَةٌ ظَهَرَتْ أَرْبَعَةٌ إِذَا فَشَا الزِّنَا ظَهَرَتِ الزَّلازِلُ وَ إِذَا أُمْسِکَتِ الزَّکَاةُ هَلَکَتِ الْمَاشِیَةُ وَ إِذَا جَارَ الْحُکَّامُ فِى الْقَضَاءِ أُمْسِکَ الْقَطْرُ مِنَ السَّمَاءِ وَ إِذَا خُفِرَتِ الذِّمَّةُ نُصِرَ الْمُشْرِکُونَ عَلَى الْمُسْلِمِین؛ هنگامى که چهار گناه شایع بشود چهار بلا دامنگیر مردم مى شود: هنگامى که «زنا» شایع شود زلزله ها آشکار مى گردد و هنگامى که مردم از دادن زکات امساک کنند مرگ و میر در چهارپایان مى افتد و هنگامى که حاکمان در قضا ستم کنند آسمان از باریدن باران بازمى ایستد و هنگامى که پیمان ها شکسته شود مشرکان بر مسلمین پیروز مى شوند».(1)

هنگامى که امام صادق (علیه السلام) فتواى نادرست ابوحنیفه را در بعضى از مسائل مى شنود مى فرماید: «فِى مِثْلِ هَذَا الْقَضَاءِ وَ شِبْهِهِ تَحْبِسُ السَّمَاءُ مَاءَهَا وَتَمْنَعُ

ص: 435


1- بحارالانوار، ج 76، ص 21، ح 13.

الأَرْضُ بَرَکَتَهَا؛ به دلیل این گونه قضاوت ها و مانند آن، آسمان آب خود را حبس مى کند و زمین برکت خود را منع مى نماید».(1)

* * *

سخن در این زمینه بسیار است و در این جا با ذکر کلام سید رضى که در ذیل این گفتار حکیمانه آمده و شرح لغات آن، این بحث را به پایان مى بریم.

او چنین مى گوید: «این از کلمات فصیح و شگفت انگیز است زیرا امام (علیه السلام) ابرهاى پر سر و صدا را که توأم با رعد و برق و طوفان و صاعقه است تشبیه به شتران سرکشى کرده که بار خود را فرو مى افکنند و سوار خود را به زمین مى کوبند ولى ابرهاى خالى از این هیاهو را به شتران رام تشبیه فرموده که به راحتى مى توان از آن ها شیر دوشید و بر آن ها سوار شد». (قال الرضیّ: و هذا من الکلامِ العَجیبِ الفَصاحةِ، و ذلک أنّه (علیه السلام) شبّه السّحابَ ذواتِ الرُّعودِ وَ البَوارِق و الرِّیاح وَ الصّواعقِ بالإبلِ الصِّعابِ التی تَقمِصُ بِرحالِها و تَقصُّ برُکبانِها و شبّه السَّحابَ خالیةً من تلک الروائعِ بالإبلِ الذُّلَلِ التی تُحْتَلَبُ طَیِّعَةً و تُقْتَعَدُ مُسْمِحَةً).

«رعود» جمع «رعد» و «بوارق» جمع «برق» و «صواعق» جمع «صاعقه» مى باشد.

«تقمص» از ماده «قَمص» (بر وزن شمس) به معنى سرکش شدن شتر است به گونه اى که پاهاى جلو را بلند کند و پاهاى عقب را بر زمین بکوبد و سوار خود را بر زمین بیفکند.

«تقص» از ماده «وقص» (بر وزن نقص) به معنى پرتاب کردن شخص سوار بر زمین آمده است.

«روائع» جمع «روعه» به معنى چیز وحشت انگیز است و در بعضى از نسخ «زوابع» آمده که جمع «زوبعه» به معنى گردباد است.

ص: 436


1- وسائل الشیعه، ج 13، ص 256.

«طیّعة» به معنى مطیع و فرمانبردار است.

«تقتعد» از ماده «قعود» به معنى نشستن و «مسمحة» از ماده «سماح» به معنى رام است و در مجموع اشاره به شترانى است که به هنگام دوشیدن شیر هیچ گونه ناآرامى و نافرمانى اى نمى کنند.

ص: 437

ص: 438

گفتار حکیمانه 473

اشاره

وَ قِیلَ لَهُ (علیه السلام) لَوْ غَیَّرْتَ شَیْبَکَ، یَا أَمِیرَ الْمُوْمِنِینَ،

وَ قَالَ عَلَیهِ السَّلَام

الْخِضَابُ زِینَةٌ وَ نَحْنُ قَوْمٌ فِی مُصِیبَةٍ!

یُرِیدُ وَفَاةَ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله)

به حضرت عرض کردند: چه خوب بود محاسن خود را رنگ و خضاب مى کردید.

امام (علیه السلام) در پاسخ فرمود:

خضاب ورنگ بستن زینت است ولى ما عزاداریم.

(منظور امام (علیه السلام) رحلت پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) بود).(1)

ص: 439


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب براى این گفتار پرمعنى مدرکى غیر از نهج البلاغه ذکر نکرده است. اضافه مى کنیم که مرحوم سید رضى آن را در کتاب خصائص الائمه (ص 125) نیز آورده است.

شرح و تفسیر: ما به سوگ پیامبر نشسته ایم

شک نیست که خضاب کردن و زدن رنگ مناسب به موهاى سفید در هنگام کهنسالى یا میانسالى، هم از نظر عرف عقلا کار مطلوبى است و هم در شریعت اسلام بر آن تأکید شده است همان گونه که بعداً به صورت مشروح تر بیان خواهیم کرد.

به همین دلیل سوال کننده هنگامى که امام (علیه السلام) را با محاسن سفید شده و بدون خضاب دید سوال براى او پیش آمد و عرض کرد: «اى امیرمومنان! چه خوب بود محاسن خود را رنگ و خضاب مى کردید»؛ (وَ قِیلَ لَهُ (علیه السلام) لَوْ غَیَّرْتَ شَیْبَکَ یَا أَمِیرَالْمُوْمِنِینَ).

امام (علیه السلام) در پاسخ فرمود: «خضاب و رنگ بستن زینت است ولى ما عزاداریم (منظور امام (علیه السلام) رحلت پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) است)»؛ (فَقَالَ (علیه السلام): الْخِضَابُ زِینَةٌ وَ نَحْنُ قَوْمٌ فِى مُصِیبَةٍ یُرِیدُ وَفَاةَ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله)).

ظاهر نسخه صبحى صالح که ما آن را متن کلام خود قرار داده ایم این است که جمله «یُرِیدُ وَفَاةَ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله)» جزء کلام سید رضى است نه کلام امام (علیه السلام) در حالى که ظاهر نسخه ابن ابى الحدید که بعضى آن را ترجیح داده اند این است که آن جمله جزء کلام خود امام (علیه السلام) است (نَحْنُ قَوْمٌ فِى مُصِیبَةٍ بِرَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله)).

در این صورت تفسیرهاى دیگرى نمى توان براى این مصیبت ذکر کرد زیرا خود امام (علیه السلام) آن را تفسیر فرموده است که منظور، مصیبت رحلت پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مى باشد.

ص: 440

ولى بنابر این که این تفسیر جزء کلام سید رضى باشد بعضى آن را نپذیرفته اند و گفته اند که منظور، مصیبت سقیفه و پیامدهاى آن در عصر عثمان و سپس در دوران حکومت امام (علیه السلام) نظیر جنگ هاى جمل و صفین و مانند آن است که دائماً امام (علیه السلام) با نهایت تأسف درگیر آثار مصیبت بار آن بود.(1)

البته اگر منظور، مصیبت رحلت پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) باشد آن نیز بعید به نظر نمى رسد زیرا مصیبت به اندازه اى سنگین بود که آثارش تا پایان عمر بر قلب امام (علیه السلام) سنگینى مى کرد همان گونه که در حالات امام حسین (علیه السلام) هنگام دفن برادر ارجمندش امام مجتبى (علیه السلام) مى خوانیم که بر سر قبر او چنین بیان کرد:

«أأدهَنُ رَأْسِى أم اُطِیبُ مَحاسِنى *** وَ رَأْسُکَ مَعفورٌ و أنْتَ سَلِیبُ

آیا موهاى سرم را روغن بزنم یا محاسنم را خوشبو سازم در حالى که سر تو در زیر خاک پنهان شده و تو غارت زده اى (تمام حقوقت را دشمنان غارت کردند)؟».(2)

و در حالات امام سجاد (علیه السلام) نیز مى خوانیم که بعد از شهادت پدرش حضرت امام حسین (علیه السلام) تا پایان عمر همواره عزادار بود با این که حدود 40 سال طول کشید.

علاوه بر آنچه گفته شد این احتمال نیز وجود دارد که طبق آنچه در احادیث معروف آمده که پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به على (علیه السلام) فرمود: «زمانى فرامى رسد که محاسن تو را با خون سرت خضاب مى کنند»؛ امام (علیه السلام) پیوسته آن زمان را انتظار مى کشید تا شربت شهادت بنوشد و از شرّ اشرار آسوده شود.(3)

به خصوص این که در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم: «خَضَبَ النَّبِیُّ (صلی الله علیه و آله)

ص: 441


1- منهاج البراعه، ج 21، ص 539 (این بخش از منهاج به وسیله مرحوم آیت الله کمره اى نگاشته شده است).
2- منتهى الآمال، حالات امام حسن مجتبى (علیه السلام) وبحارالانوار، ج 4، ص 160 (با کمى تفاوت).
3- سفینة البحار، ج 2، ص 604 ماده «خضب».

وَ لَمْ یَمْنَعْ عَلِیّاً (علیه السلام) إِلاَّ قَوْلُ النَّبِیِّ (صلی الله علیه و آله) تُخْضَبُ هَذِهِ مِنْ هَذِهِ؛ پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) خضاب کرد ولى آنچه على (علیه السلام) را از این کار بازداشت کلام پیامبر (صلی الله علیه و آله) بود که فرمود: روى محاسنت از خون فرقت خضاب خواهد شد».(1)

نکته ها

1. خضاب ورنگ کردن موها در اسلام

در آموزه هاى اسلامى تأکید شده است که مسلمانان، پاکیزه و مرتب باشند و از زینت هاى معقول و دور از اسراف و تبذیر بهره بگیرند و به تعبیر دیگر، اسلام پیروانش را زیبا مى پسندد.

در قرآن مجید به مسلمانان دستور داده شده هنگامى که به مسجد که کانون مهم عبادت است مى روند لباس مزین بپوشند وزینت داشته باشند (یَا بَنِى آدَمَ خُذُوا زِینَتَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ)؛ «اى فرزندان آدم! زینت خود را هنگام رفتن به مسجد با خود بردارید».(2)

و از آن جا که ممکن است بعضى از افراد نادان و سطحى نگر از این دستور تعجب کنند در آیه بعد از آن مى فرماید: (قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللهِ الَّتِى أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَالطَّیِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ)؛ «بگو چه کسى زینت هاى الهى را که براى بندگان خود آفریده، و روزى هاى پاکیزه را، تحریم کرده است؟».

این زینت ممکن است معنى وسیعى داشته باشد که هم زینت هاى جسمانى را شامل شود و هم زینت هاى معنوى را.

در همین باره روایات متعددى درباره خضاب و رنگ کردن مو براى مردان

ص: 442


1- بحارالانوار، ج 41، ص 165.
2- اعراف، آیه 31.

و زنان وارد شده است و مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار یک باب تحت عنوان «الخِضابُ للرّجال و النّساء» آورده و در آن 16 روایت از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و ائمه هدى (علیهم السلام) ذکر نموده است.

از جمله در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) از پدرانش از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) چنین آمده است: «أَرْبَعٌ مِنْ سُنَنِ الْمُرْسَلِینَ الْعِطْرُ وَ النِّسَاءُ وَ السِّوَاکُ وَ الْحِنَّاء؛ چهار چیز است که از سنت پیامبران است: عطر و داشتن همسر و مسواک و رنگ کردن موهاى سفید با حنا».(1)

در حدیث دیگرى از آن حضرت آمده است که فرمود: «اخْتَضِبُوا بِالْحِنَّاءِ فَإِنَّهُ یُجَلِّى الْبَصَرَ وَیُنْبِتُ الشَّعْرَ وَ یُطَیِّبُ الرِّیحَ وَ یُسَکِّنُ الزَّوْجَةَ؛ با حنا موهاى سفید خود را رنگ کنید که بر نورانیت چشم مى افزاید و موها را تقویت مى کند و بوى انسان را خوش مى سازد و به همسران آرامش مى دهد».(2)

در حدیث دیگرى مى خوانیم: «أَمَرَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) بِالْخِضَابِ ذَاتَ بَعْلٍ وَ غَیْرَ ذَاتِ بَعْلٍ؛ پیغمبر اکرم زنان را به خضاب کردن دستور داد هم زنان شوهردار را و هم زنان بدون شوهر».(3)

به همین دلیل هنگامى که سوال کننده موهاى مبارک حضرت امیرمومنان (علیه السلام) را بدون خضاب دید پرسید که چرا خضاب نکرده اید؟ امام (علیه السلام) پاسخ معنادارى به او داد و فرمود: ما عزاداریم.

2. خضاب در اشعار شعرا

شعراى عرب و عجم در اشعار خود از زوایاى مختلف به این امر نگاه کرده و اشعار نابى سروده اند.

ص: 443


1- بحارالانوار، ج 73، ص 97.
2- بحارالانوار، ج 73، ص 99.
3- بحارالانوار، ج 73، ص 102.

یکى از شعراى عرب (به نام ابن الرومى) مى گوید:

لَم أخضِبِ الشَّیْبَ لِلغَوانى *** أبْغِى بهِ عِنْدَهم وِدادا

لکِن خِضابى على شَبابی *** لَبِستُ مِن بَعدِهِ حِدادا

من محاسن سفید خود را براى جلب توجه زیبارویان و محبت آن ها خضاب نکردم بلکه خضاب من براى مرگ جوانى است.

شاعر معروف دیگرى به نام ابوتمّام مى گوید:

فإن یَکُنِ المَشیبُ طَغَى علینا *** و أودَى بالبَشاشةِ والشَّبابِ

فإنّى لستُ أدفَعُه بشىءٍ *** یکونُ علیه أثقَلَ مِن خِضابِ

أرَدتُ بأنّ ذاک و ذا عَذابٌ *** فسَلَّطتُ العذابَ على العَذابِ

اگر پیرى بر ما طغیان کرد و شادى و جوانى را از ما گرفت

من هم او را به چیزى که سنگین تر از خضاب باشد از خود دور نمى کنم

درست است که هم پیرى و هم خضاب کردن مشکلاتى دارد ولى من تصمیم گرفتم مشکل خضاب را بر مشکل پیرى مسلط کنم.

شاعر فارسى زبان (کسائى مروزى) از زاویه اى دیگر به این موضوع نگاه کرده و چنین مى سراید:

از خضاب من و از موى سیه کردن من *** گر همى رنج خورى بیش مخور رنج مبر

غرضم زان نه جوانى است، بترسم که ز من *** خرد پیران جویند و نیابند اثر

ص: 444

گفتار حکیمانه 474

اشاره

وَ قَالَ عَلَیهِ السَّلَام

مَا آلُمجَاهِدُ الشَّهِيدُ فِي سَبِيلِ آللّهِ بِأَعْظَمَ أَجْراً مِمَّنْ قَدَرَ فَعَفَّ: لَكَادَ آلْعَفِيفُ أَنْ يَكُونَ مَلَكاً مِنَ آلْمَلاَئِكَةِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

مجاهد شهید راه خدا اجر و پاداشش بیشتر از کسى نیست که قدرت بر گناه دارد اما خویشتن دارى مى کند، این فرد عفیف و خویشتن دار نزدیک است که فرشته اى از فرشتگان خدا شود.(1)

ص: 445


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر مى گوید: اکثر نسخه هاى نهج البلاغه این گفتار حکمت آمیز را ذکر نکرده اند ولى در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید آمده و شاید بتوانم در آینده به آن بازگردم (و مدارکى را براى آن گردآورى کنم) (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 320) هر چند ظاهراً موفق به این کار نشد.

شرح وتفسیر: همسان شهیدان

امام (علیه السلام) در کلام کوتاهى مقایسه اى میان مجاهد شهید و فرد عفیف و پاکدامن کرده و عفیف را کمتر از مجاهد شهید نمى شمرد، مى فرماید: «مجاهد شهید راه خدا اجر و پاداشش بیشتر از کسى نیست که قدرت بر گناه دارد اما خویشتن دارى مى کند. این فرد عفیف و خویشتن دار نزدیک است که فرشته اى از فرشتگان خدا شود»؛ (مَا آلُمجَاهِدُ الشَّهِیدُ فِی سَبِیلِ آللّهِ بِأَعْظَمَ أَجْراً مِمَّنْ قَدَرَ فَعَفَّ: لَکَادَ آلْعَفِیفُ أَنْ یَکُونَ مَلَکاً مِنَ آلْمَلاَئِکَةِ).

مى دانیم که مقام شهیدان در اسلام بسیار والاست و مطابق حدیث معروف نبوى که در کتاب شریف کافى آمده است: «فَوْقَ کُلِّ ذِى بِرٍّ بِرٌّ حَتَّى یُقْتَلَ الرَّجُلُ فِى سَبِیلِ اللَّهِ فَإِذَا قُتِلَ فِى سَبِیلِ اللَّهِ فَلَیْسَ فَوْقَهُ بِر؛ والاتر از هر کار نیکى کار نیک دیگرى وجود دارد تا به شهادت در راه خدا مى رسد که بالاتر از آن، نیکى دیگرى نیست».

قرآن مجید و روایات، درباره شهیدان راه خدا و مقام والاى آن ها سخن بسیار گفته اند.

با این حال، امام (علیه السلام) مسأله عفت و پاکدامنى و چشم پوشى از گناه را به هنگامى که انگیزه هاى شدید آن در وجود انسان زنده مى شود کمتر از شهادت در راه خدا ندانسته است و این نشان مى دهد که اسلام براى مسائل اخلاقى مخصوصاً عفت نفس به ویژه در مقابل انگیزه هاى شدید جنسى چه اندازه اهمیت قائل است.

ص: 446

امام (علیه السلام) در تأیید این مطلب و تأکید بر آن، در پایان این سخن، عفیف و پاکدامن را همچون فرشته اى از فرشتگان خدا مى شمرد و مى فرماید: چنین کسى نزدیک است به مقام فرشتگان مقرب الهى برسد.

بخشى از مقاماتى که بسیارى از اولیا وانبیا پیدا کرده اند مرهون عفت نفس آن ها بوده است.

حضرت یوسف (علیه السلام) گر چه به دلیل عفت و پاکدامنى سال ها در زندان به سر برد و رنج هاى فراوانى تحمل کرد اما علاوه بر مقامات معنوى و اخروى، در دنیا سربلند و سرافراز شد و عزیز مصر، آن کشور پهناور و بزرگ گشت.

در حدیثى از پیغمبر گرامى اسلام (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: «مَنْ سَلِمَ مِنْ أُمَّتِى مِنْ أَرْبَعِ خِصَالٍ فَلَهُ الْجَنَّةُ مِنَ الدُّخُولِ فِى الدُّنْیَا وَ اتِّبَاعِ الْهَوَى وَ شَهْوَةِ الْبَطْنِ وَ شَهْوَةِ الْفَرْج؛ کسى که از چهارچیز خود را حفظ کند وارد بهشت مى شود، دنیاپرستى، هواپرستى، شهوت شکم و شهوت جنسى».(1)

در حدیثى از امام باقر (علیه السلام) مى خوانیم: «مَا عُبِدَ اللَّهُ بِشَیْءٍ أَفْضَلَ مِنْ عِفَّةِ بَطْنٍ وَ فَرْجٍ؛ هیچ عبادت الهى اى برتر از این نیست که انسان در مقابل شکم پرستى و شهوت پرستى عفیف و پاک بماند».(2)

و در نقطه مقابل عفت و پاکدامنى، پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مى فرماید: «أَکْثَرُ مَا تَلِجُ بِهِ أُمَّتِى النَّارَ الأَجْوَفَان؛ بیشترین چیزى که امت مرا گرفتار آتش دوزخ مى کند دو چیز است: شکم و شهوت جنسى».

و اگر درست دقت کنیم مى بینیم که سرچشمه بسیارى از گناهان کبیره و ظلم ها و ستم ها و خونریزى ها علاقه به این دو چیز است.

در دنیاى امروز به خوبى مى بینیم که شهوت مال و شهوت جنسى انگیزه

ص: 447


1- بحارالانوار، ج 68، ص 271، ح 14.
2- بحارالانوار، ج 68، ص 270، ح 7.

بسیارى از حوادث دردناک مى باشد و پرونده هاى جنایات در سایه آن ها رقم مى خورد و به همین دلیل جهان خواران براى فریب و خرید وجدان ها از این دو عامل استفاده مى کنند و بسیارند افراد ظاهراً سالمى که در این دو دام گرفتار مى شوند.

همان گونه که در بحث سند این کلام حکیمانه گفتیم، کمتر کسى از شارحان نهج البلاغه این جمله بسیار پرمعنا را جزء کلمات قصار آن حضرت شمرده است و معلوم مى شود در بسیارى از نسخ نهج البلاغه وجود نداشته با این که کلامى است بسیار گران بها.

ص: 448

گفتار حکیمانه 475

اشاره

وَ قَالَ عَلَیهِ السَّلَام

الْقَنَاعَةُ مَالٌ لاَ یَنْفَدُ.

امام (علیه السلام) فرمود:

قناعت ثروتى است پایان ناپذیر.(1)

مرحوم سید رضى بعد از ذکر این گفتار حکیمانه مى گوید: بعضى این سخن را از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نقل کرده اند. (قال الرضیُّ: و قد روى بَعضُهُم هذا الکلامَ لِرسولِ الله (صلی الله علیه و آله)).

ص: 449


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در کتاب مصادر در ذیل این کلام حکمت آمیز مى گوید: عین این جمله در حکمت 57 و 349آمده است و قبلا به مصادر دیگر این کلام اشاره کرده ایم. (منظورش چیزى است که در ذیل حکمت 349آورده است). (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 320).

شرح وتفسیر: گنج پایان ناپذیر!

امام (علیه السلام) در این جمله کوتاه و حکیمانه به نکته مهمى درباره قناعت اشاره کرده، مى فرماید: «قناعت ثروتى است پایان ناپذیر»؛ (الْقَنَاعَةُ مَالٌ لاَ یَنْفَدُ).

مال و ثروت، مهم ترین وسیله براى زندگى مادى است که انسان به کمک آن به تمام خواسته هاى ضرورى و رفاهى خود مى رسد و حتى وسیله اى است براى رسیدن هوس بازان به هوس هایشان.

اما این مال و ثروت هر قدر زیاد باشد باز هم پایان پذیر است به همین دلیل بسیار دیده شده جوانانى که از پدرانشان مال و ثروت هنگفتى به ارث مى برند ولى بعد از مدتى همه آن را در راه شهوات و عیش و نوش و شراب و قمار و مانند آن تلف کرده و به روز فلاکت بارى گرفتار مى شوند و حتى اگر انسان ثروتش را در راه هاى غلط مصرف نکند اما زندگى را بسیار مرفه سازد اموال رو به فنا مى روند.

در این جا امام (علیه السلام) ما را متوجه یک سرمایه معنوى، درونى و ذاتى مى کند که هرگز پایان نمى گیرد و آن، روح قناعت است.

افراد قانع زندگى ساده و بى تکلف خود را به راحتى مى توانند تأمین کنند و معمولاً تهى دست نخواهند شد زیرا اداره کردن یک زندگى ساده با یک کسب و کار ساده نیز امکان پذیر است در حالى که زندگى هاى پرزرق و برق روز به

ص: 450

روز گسترده تر و پرهزینه تر مى شود و حدّ توقفى ندارد و به همین دلیل حریصانى که به قناعت پشت کرده اند هر چه به دست آورند آن ها را راضى نمى کند اما قانعان همیشه از زندگى خود راضى اند.

مرحوم کلینى در جلد دوم اصول کافى بابى تحت عنوان «قناعت» دارد که احادیث زیادى در ذیل آن آورده از جمله در حدیثى از امام باقر (علیه السلام) آمده است: «إِیَّاکَ أَنْ تُطْمِحَ بَصَرَکَ إِلَى مَنْ فَوْقَکَ فَکَفَى بِمَا قَالَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ لِنَبِیِّهِ (صلی الله علیه و آله) فَلا تُعْجِبْکَ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ وَ قَالَ وَ لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلى ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا فَإِنْ دَخَلَکَ مِنْ ذَلِکَ شَیْءٌ فَاذْکُرْ عَیْشَ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) فَإِنَّمَا کَانَ قُوتُهُ الشَّعِیرَ وَ حَلْوَاهُ التَّمْرَ وَ وَقُودُهُ السَّعَفَ إِذَا وَجَدَه؛ از این که چشم به کسانى که (از نظر ثروت) از تو برترند بدوزى بپرهیز؛ (براى اثبات حقانیت این سخن،) آنچه خداوند به پیغمبرش خطاب کرده کافى است، فرموده که اموال و اولاد فراوان آن ها (کافران) تو را در شگفتى فرو نبرد و نیز فرموده که چشمان خود را به نعمت هاى مادى اى که به گروه هایى از آن ها داده ایم میفکن، این ها شکوفه هاى زندگى دنیاست (هدف این است که آن ها را با آن بیازماییم). و اگر وسوسه اى در دل تو درباره این امر واقع شد به یاد زندگى پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) باش، غذاى آن حضرت از نان جو و حلواى آن حضرت خرما و وسیله آتش افروختنش شاخه درختان نخل بود».(1)

امیرمومنان على (علیه السلام) تفسیر زیبایى درباره حیات طیبه (در آیه شریفه (فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً)) کرده، مى فرماید: «زندگى پاک و پاکیزه همان قناعت است».

چرا زندگى آن ها پاک و از هر نظر سالم است؟ زیرا نه افکارشان مشغول مطالبات از مردم است، نه رنج بدهکارى به این و آن دارند، نه تشویش حاصل از نوسان قیمت ها و نه مشکلات حفظ اموال و ثروت ها.

ص: 451


1- کافى، ج 2، ص 137، ح 1.

و این حیات طیبه بر اثر ایمان وعمل صالح پیدا مى شود همان گونه که در آیه شریفه مذکور آمد (مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُوْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً).(1)

ایمان به خدا و اعتماد به وعده هاى او زرق و برق دنیا را در نظر انسان کوچک و بى ارزش مى کند عمل صالح، انسان را از تمام فعالیت هاى اقتصادى نامشروع بازمى دارد و نتیجه این ها همان قناعت است.

حرص و ولع و سیرى ناپذیرى بلاى بزرگى است که بر سر کسانى که قناعت را ترک گفته اند نازل مى شود.

در حدیثى از امیرمومنان (علیه السلام) مى خوانیم: «مَنْ رَضِیَ مِنَ الدُّنْیَا بِمَا یُجْزِیهِ کَانَ أَیْسَرُ مَا فِیهَا یَکْفِیهِ وَ مَنْ لَمْ یَرْضَ مِنَ الدُّنْیَا بِمَا یُجْزِیهِ لَمْ یَکُنْ فِیهَا شَیْءٌ یَکْفِیهِ؛ کسى که از دنیا به آنچه براى زندگى او ضرورت دارد راضى شود کمترین زندگى، او را کفایت مى کند و کسى که به آن راضى نشود هیچ چیز در دنیا براى او کافى نیست».(2)

و به گفته شاعر فارسى زبان:

گفت چشم تنگ دنیا دوست را *** یا قناعت پر کند یا خاک گور

مرحوم سید رضى بعد از ذکر این کلام حکیمانه مى گوید: «بعضى این سخن را از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نقل کرده اند»؛ (قال الرضیُّ: و قد روى بَعضُهُم هذا الکلامَ لِرسولِ الله (صلی الله علیه و آله)).

ص: 452


1- نحل، آیه 97.
2- کافى، ج 2، ص 140، ح 11.

گفتار حکیمانه 476

اشاره

وَ قَالَ عَلَیهِ السَّلَام

لِزِیَادِ ابْنِ أَبِیهِ وَ قَدِ اسْتَخْلَفَهُ لِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْعَبَّاسِ عَلَى فَارِسَ وَ أَعْمَالِهَا فِى کَلامٍ طَوِیلٍ کَانَ بَیْنَهُمَا نَهَاهُ فِیهِ عَنْ تَقَدُّمِ الْخَرَاجِ:

اسْتَعْمِلِ آلْعَدْلَ، وَ آحْذَرِ آلْعَسْفَ وَ الْحَیْفَ، فَإِنَّ آلْعَسْفَ یَعُودُ بِالْجَلاَءِ، وَ الْحَیْفَ یَدْعُو إِلَى السَّیْفِ.

امام (علیه السلام) این سخن را به زیاد بن ابیه هنگامى که او را جانشین عبدالله بن عباس در منطقه فارس کرد در ضمن یک سخن طولانى فرمود و او را از گرفتن خراج و مالیات قبل از زمان به دست آمدن محصول نهى فرمود.

عدالت را پیشه کن و از خشونت و سختگیرى و ستمگرى بپرهیز زیرا سختگیرى سبب فرار مردم از منطقه مى شود و ظلم و ستم، مردم را به شورش مسلحانه دعوت مى کند.(1)

ص: 453


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب مى گوید: این سخن را آمدى در غررالحکم در حرف الف با تفاوتى آورده و این تفاوت نشانمى دهد که از منبعى غیر از نهج البلاغه گرفته است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 320). اضافه مى کنیم که فتال نیشابورى (از علماى قرن پنجم هجرى) در کتاب روضة الواعظین این کلام حکیمانه را در ضمن کلام مشروح ترى از امیرمؤمنان على (علیه السلام) آورده و کاملا روشن است که آن را منبع دیگرى غیر از نهج البلاغه گرفته است.

شرح وتفسیر: هرگز مردم را تحت فشار قرار مده

از سخن بعضى از شارحان نهج البلاغه استفاده مى شود که والیانى که از طرف خلفا به منطقه فارس مى رفتند گاه اصرار داشتند که خراج را قبل از موعد یعنى قبل از به دست آمدن محصول کشاورزى و باغدارى از مردم بگیرند و علت آن این بود که توجه نداشتند که براى گرفتن خراج باید سال شمسى را در نظر گرفت زیرا فرا رسیدن زمان محصول، مطابق سال شمسى است نه سال قمرى. اما آن ها سال قمرى را معیار قرار مى دادند و مردم را در فشار شدید گرفتار مى ساختند به گونه اى که مردم مجبور بودند محصولات خود را به صورت پیش فروش به قیمت نازلى بفروشند و مال الخراج را بپردازند و همین، سبب نارضایى شدید مردم مى شد.

به همین دلیل هنگامى که امام (علیه السلام) مى خواست زیاد بن ابیه را به جاى عبدالله بن عباس به فارس و مناطق اطراف آن بفرستد توصیه مفصلى به او فرمود و او را از مقدم داشتن خراج بر زمان به دست آمدن محصول نهى کرد و فرمود: «عدالت را پیشه کن و از خشونت و سختگیرى و ستمگرى بپرهیز زیرا سختگیرى سبب فرار مردم از منطقه مى شود و ظلم و ستم، مردم را به شورش مسلحانه دعوت مى کند»؛ (لِزِیَادِ ابْنِ أَبِیهِ وَ قَدِ اسْتَخْلَفَهُ لِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْعَبَّاسِ عَلَى فَارِسَ وَ أَعْمَالِهَا فِى کَلامٍ طَوِیلٍ کَانَ بَیْنَهُمَا نَهَاهُ فِیهِ عَنْ تَقَدُّمِ الْخَرَاجِ: اسْتَعْمِلِ آلْعَدْلَ، وَ آحْذَرِ آلْعَسْفَ وَ الْحَیْفَ، فَإِنَّ آلْعَسْفَ یَعُودُ بِالْجَلاَءِ، وَ الْحَیْفَ یَدْعُو إِلَى السَّیْفِ).

ص: 454

امام (علیه السلام) در این بخش از کلام خود نخست به زیاد دستور عدالت مى دهد سپس آثار شوم تخلف آن را بیان مى فرماید. نخست بر عدالت تأکید مى ورزد عدالتى که زمین و آسمان به سبب آن برپاست، عدالتى که مایه آرامش و آسایش و نظم امور است و آنگاه از خشونت و سختگیرى و ظلم و تعدى (در گرفتن خراج و یا غیر آن) که نقطه مقابل عدالت است نهى مى کند و مى فرماید: ترک عدالت سبب مى شود که مردم مزارع و باغ هاى خود را رها کنند و از آن منطقه به جاى دیگرى بروند و در نتیجه منطقه به ویرانه اى تبدیل گردد و سخت گیرى گاه سبب مى شود که بمانند و بر حاکم و والى بشورند و دست به اسلحه ببرند که آن هم سبب ویرانى کشور اسلام مى شود.

نکته ها

1. چرا امام (علیه السلام) زیاد را به این منصب گماشت؟

همان گونه که در ذیل نامه 44 نیز گفته ایم زیاد در آغاز از یاران على (علیه السلام) بود و در جنگ هاى آن حضرت با معاویه شرکت کرد و حتى قبل از صلح امام حسن (علیه السلام) با معاویه با آن حضرت بود ولى چیزى نگذشت که معاویه او را فریب داد و به سوى خود برد و سرانجام به یکى از مدافعان سرسخت بنى امیه مبدل شد.

بنابراین در زندگى او دو دوران مشخص وجود دارد: دوران اول، دوران سلامت فکر و ایمان به مقام ولایت على (علیه السلام) و افتخارِ در خدمت بنى هاشم و اهل بیت (علیهم السلام) بودن است.

در همین دوران معاویه بارها براى او نامه نوشت یا پیکى فرستاد تا او را به سوى خود بَرَد ولى موفق نشد.

دوران دوم: مدتى بعد از صلح امام حسن (علیه السلام) در حالى که او همچنان والى

ص: 455

فارس بود و اجازه نمى داد آن منطقه در سیطره معاویه قرار گیرد، تا این که معاویه او را فریب داد و گفت: تو فرزند آن مرد چوپان نیستى، تو فرزند پدر من، ابوسفیانى بنابراین به تو زیاد بن ابى سفیان مى گویم و هر چه بخواهى نزد من براى تو وجود دارد. زیاد، گرفتار هواى نفس شد و فرزندى ابوسفیان و برادرى معاویه و رسیدن به قدرت هاى عظیم اجتماعى را بر اعتقاد باطنى خود به امیرمومنان على (علیه السلام) ترجیح داد و به معاویه پیوست و به صورت عنصرى خطرناک براى اهل بیت (علیهم السلام) درآمد و مى دانیم که فرزندش عبیدالله بن زیاد در ماجراى شهادت شهیدان کربلا چه نقش خطرناکى داشت.

اگر مى بینیم امام (علیه السلام) در این جا او را جانشین ابن عباس در حکومت فارس و اطراف و نواحى آن مى کند مربوط به دوران نخست زندگى اوست.

او مردى بسیار هوشیار و شجاع و سخنور و بى باک بود و در هر دو دوران زندگى اش از این استعداد خود بهره گرفت. دوران اول در خدمت على (علیه السلام) و دوران دوم در خدمت معاویه و در واقع در خدمت هواى نفس و شیطان.(1)

2. چرا زیاد را زیاد بن ابیه مى گفتند؟

بعضى معتقدند که مجهول بودن پدرش سبب این تعبیر شد و بعضى مى گویند که چون پدرش برده و چوپانى بود که هیچ موقعیت اجتماعى اى نداشت مایل نبود او را به نام پدرش خطاب کنند.

مادرش نیز کنیز حارث بن کلده، طبیب معروف عرب بود، که به نام او نیز هرگز افتخار نمى کرد.

گر چه معاویه سرانجام اصرار داشت که او را فرزند نامشروع ابوسفیان بداند

ص: 456


1- براى توضیح بیشتر به شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید و تنقیح المقام علامه مامقانى و شرح نهج البلاغه علامه تسترى ذیل خطبه 44 مراجعه کنید.

و برادر خویش بشمارد ولى همان گونه که در نامه 44 گذشت امیر مومنان (علیه السلام) شدیدا این سخن را انکار مى کند و مى فرماید: «در زمان عمر بن خطاب، ابوسفیان سخنى بدون اندیشه و فکر یا براثر تحریک شیطان گفت (منظور این است که زیاد را فرزند نامشروع خود خواند ولى این سخن کاملاً بى پایه بود) سخنى که نه با آن، نَسَب ثابت مى شود و نه استحقاق میراث را همراه دارد»؛ (وَ قَدْ کَانَ مِنْ أَبِى سُفْیَانَ فِى زَمَنِ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ فَلْتَةٌ مِنْ حَدِیثِ النَّفْسِ وَ نَزْغَةٌ مِنْ نَزَغَاتِ الشَّیْطَانِ لاَ یَثْبُتُ بِهَا نَسَبٌ وَ لاَ یُسْتَحَقُّ بِهَا إِرْثٌ).

و به این ترتیب او را فرزند مشروع پدرش دانست و از وسوسه هاى معاویه که او را برادر خود مى خواند برحذر داشت. هر چند همان گونه که گفتیم وسوسه ها بعد از دوران على (علیه السلام) و صلح امام حسن (علیه السلام) کار خود را کرد و زیاد را براى همیشه گمراه و بدبخت نمود و عجب این که خود او نیز طبق بعضى از روایات به این گمراهى اعتراف کرد و درباره گذشته خود تأسف خورد ولى چه سود؟ چنان در دام معاویه و هواى نفس بود که راهى براى بازگشت پیدا نمى کرد.(1)

3. عدالت و سختگیرى وخشونت

واژه عدالت از چیزهایى است که همه عاشق آن اند و نخستین شرط نظام جامعه اسلامى شمرده مى شود ولى کمتر کسى از حکمرانان و زمامداران تاریخ توانسته اند آن را اجرا کنند جز انبیا و اوصیا که همواره در خط عدالت اجتماعى گام برمى داشتند هر چند همیشه با موانعى روبرو بودند.

با این که همه، آثار شوم ظلم و بى عدالتى را مى دانند ولى از آن جا که رسیدن به جاه و مقام و شهوات و ثروت ها از طریق عدالت کمتر میسر مى شود رو به ظلم

ص: 457


1- در این زمینه مرحوم علامه مجلسى روایت بسیار مشروحى در بحارالانوار نقل مى کند که بسیار عبرت انگیزاست. (بحارالانوار، ج 33، ص 261).

وجور آورده و مطامع خود را گاهى با صراحت و گاهى حتى به نام عدالت پیگیرى مى کنند.

نکته اى که امام (علیه السلام) درباره نتیجه ترک عدالت بیان کرده بسیار قابل توجه است. مى فرماید: عسف (سختگیرى و خشونت) سبب کوچ کردن مردم از منطقه و ویران شدن آبادى هاست و حیف (ظلم و بى عدالتى) سبب شورش مردم و قیام هاى مسلحانه است. گر چه این دو واژه قریب الافق هستند ولى تفاوت روشنى دارند که به آن اشاره شد.

بعضى از ارباب لغت (مانند راغب در مفردات) که اصرار به ریشه یابى لغات دارند مى گویند: اصل حیف به معناى انحراف در حکم و تمایل به یکى از دو جانب افراط و تفریط است که مصداق ظلم و بى عدالتى است.

و ابن منظور در لسان العرب در تفسیر واژه عسف چنین مى گوید: «و العَسْف فى الأَصل: أَن یأْخذَ المُسافرُ على غیرِ طریقٍ و لا جادّةٍ و لا عَلَمٍ فنُقِل إلى الظُّلم و الجَوْر؛ عسف در اصل این است که مسافر بدون در نظر گرفتن راه و جاده روشن و نشانه ها در مسیر خود اقدام به سفر کند (که مایه گمراهى و بدبختى او خواهد شد) سپس این واژه در معناى ظلم و جور استعمال شده است».

بعضى نیز اشاره به یکى دیگر از مصادیق آن کرده اند و آن، تمایل به فرد یا گروهى و تبعیض در مورد آن هاست و آن نیز از مصادیق ظلم است.

تاریخ زندگى بشر در ادوار مختلف شاهد بسیار خوبى بر گفته امام (علیه السلام) است. بسیارى از انقلاب ها از جمله انقلاب کمونیستى در شرق اروپا و شرق آسیا از ظلم حاکمان جور برخاست؛ هنگامى که توده هاى مردم کارد به استخوانشان رسید دست به اسلحه بردند و خروشیدند و حکومت را ریشه کن ساختند.

در بسیارى از کشورها هنگامى که جور سلاطین و زمامداران از حد گذشت مردم زمین ها را رها کرده و به نقطه هاى امن کوچ کردند؛ کارى که نتیجه اش ویرانى آن منطقه بود.

ص: 458

این سخن را با حدیثى از امام صادق (علیه السلام) پایان مى دهیم که بعد از توصیه هاى متعدد به رعایت اعتدال در دعوت مردم به سوى اسلام و عبادات مى فرماید: «أَمَا عَلِمْتَ أَنَّ إِمَارَةَ بَنِى أُمَیَّةَ کَانَتْ بِالسَّیْفِ وَ الْعَسْفِ وَ الْجَوْرِ وَ أَنَّ إِمَامَتَنَا بِالرِّفْقِ وَ التَّأَلُّفِ وَ الْوَقَارِ وَ التَّقِیَّةِ وَح ُسْنِ الْخُلْطَةِ وَ الْوَرَعِ وَ الاْجْتِهَادِ فَرَغِّبُوا النَّاسَ فِى دِینِکُمْ وَ فِیمَا أَنْتُمْ فِیهِ؛ آیا نمى دانى که حکومت بنى امیه با شمشیر و سختگیرى و ظلم و ستم بود و امامت ما با مدارا و تألیف قلوب و وقار تقیه وخوش رفتارى و ورع و جهد و تلاش است. بنابراین مردم را به دین خود و آنچه به آن اعتقاد دارید از این طریق دعوت کنید».(1)

ص: 459


1- بحارالانوار، ج 66، ص 170، ح 11.

ص: 460

گفتار حکیمانه 477

اشاره

وَ قَالَ عَلَیهِ السَّلَام

أَشَدُّ الذُّنُوبِ مَا اسْتَخَفَّ بِهِ صَاحِبُهُ.

امام (علیه السلام) فرمود:

بدترین و خطرناک ترین گناهان گناهى است که مرتکب شونده آن، آن را کوچک بشمرد.(1)

ص: 461


1- سند گفتار حکیمانه: این گفتار حکیمانه نیز از روایات تکرارى مرحوم سید رضى است زیرا عین آن با تفاوت بسیار کمى در حکمت 348 گذشت. در آن جا بدین صورت بود: «أشَدُّ الذُّنُوبِ مَا اسْتَهانَ بِهِ صاحِبُهُ». مرحوم خطیب در ذیل همان حکمت آن را از زمخشرى در کتاب ربیع الابرار و ابن قاسم در روضة الاخیار نقل کرده است و در این جا چیزى بر آن نمى افزاید. اضافه مى کنیم: در غررالحکم نیز با تفاوتى به این صورت آمده است: «أشَدُّ الذّنوبِ عِندَاللهِ سُبحانَه ذَنبٌ استَهانَ به راکِبُه». (غررالحکم، ح 3570).

شرح وتفسیر: از گناهى که کوچک مى شمرى بترس!

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه به نکته مهمى در باب سنجش گناهان اشاره کرده، مى فرماید: «بدترین و خطرناک ترین گناهان گناهى است که مرتکب شونده آن، آن را کوچک بشمرد»؛ (أَشَدُّ الذُّنُوبِ مَا اسْتَخَفَّ بِهِ صَاحِبُهُ).

بعضى معتقدند که گناهان را نباید به صغیره و کبیره تقسیم کرد؛ همه گناهان نسبت به مقام شامخ الهى کبیره است زیرا هر قدر شخصى که معصیتش مى شود بزرگ تر باشد معصیت، بزرگ تر خواهد بود و چون خداوند از هر چیز برتر و بالاتر است هر معصیتى در پیشگاهش عظیم است.

البته این سخن از یک نظر صحیح است ولى از یک نظر مى توان میان گناهان تفاوت گذاشت. گاهى ذات گناهان با هم متفاوت است؛ تفاوتى که مثلاً در میان سیلى زدن به یک شخص بى گناه یا کشتن او مى باشد و تفاوتى که میان زناى با غیر محارم و زناى با محارم است.

و گاه تفاوت به سبب اصرار یا ندامت و استغفار است. ممکن است کسى گناه کبیره اى انجام دهد ولى فورآ پشیمان شود و به درگاه خدا توبه کند این گناه نسبت به گناه کسى که صغیره اى را انجام مى دهد و اصرار بر آن دارد کوچک تر محسوب مى شود و گاهى این تفاوت به سبب نیت گناهکار است گاهى گناهکار گناه را با ترس و وحشت و اضطراب انجام مى دهد و گاه با بى اعتنایى و کوچک شمردن گناه. به یقین دومى از اولى بزرگ تر است هر چند خودِ گناه هیچ تفاوتى نکند.

ص: 462

این از یک نظر، از نظر دیگر گناهى که انسان درباره آن بى اعتناست به آسانى دامن او را مى گیرد و به او ضربه مى زند ولى گناهى که در نظر او عظیم و خطرناک است کمتر به آن گرفتار مى شود. درست مثل این که انسان، دشمنى را کوچک بشمرد، از چنین دشمنى ممکن است به آسانى غافل شود و ضربه بخورد ولى از دشمنى که او را بزرگ و خطرناک مى شمرد در امان بماند.

در روایات اسلامى این مسأله نیز به صورت گسترده آمده است. مرحوم شیخ حر عاملى در کتاب وسائل الشیعه در ابواب جهاد نفس، بابى تحت عنوان «وجوب اجتناب المحقرات من الذنوب» ذکر کرده و در آن باب، چهارده روایت از معصومین (علیهم السلام) در همین زمینه آورده است. از جمله در حدیثى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم که فرمود: «لاَ تُحَقِّرُوا شَیْئاً مِنَ الشَّرِّ وَ إِنْ صَغُرَ فِى أَعْیُنِکُمْ وَ لاَ تَسْتَکْثِرُوا شَیْئاً مِنَ الْخَیْرِ وَ إِنْ کَثُرَ فِى أَعْیُنِکُمْ فَإِنَّهُ لاَ کَبِیرَ مَعَ الاِسْتِغْفَارِ وَ لاَ صَغِیرَ مَعَ الإِصْرَارِ؛ چیزى از کار بد را کوچک نشمرید هر چند در نظر شما کوچک باشد و چیزى از کار نیک را بزرگ نشمرید هر چند در نظر شما بزرگ و فراوان باشد زیرا هیچ گناه کبیره اى با استغفار باقى نمى ماند و هیچ گناه صغیره اى با اصرار بر آن بخشوده نخواهد شد».(1)

از سویى دیگر هنگامى که انسان درباره گناهى بى اعتنا باشد، آن گناه تکرار مى شود و روى هم انباشته مى گردد و تبدیل به گناهى بسیار عظیم مى شود. همان گونه که در حدیثى از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: «إِیَّاکُمْ وَ مُحَقَّرَاتِ الذُّنُوبِ فَإِنَّ لَهَا مِنَ اللَّهِ طَالِباً وَ إِنَّهَا لَتَجْتَمِعُ عَلَى الْمَرْءِ حَتَّى تُهْلِکَهُ؛ از گناهان کوچک برحذر باشید زیرا از سوى خدا درباره آن مطالبه مى شود و آن ها روى هم انباشته مى گردد تا انسان را هلاک کند».(2)

ص: 463


1- وسائل الشیعه، ج 11، ص 246، ح 8.
2- وسائل الشیعه، ج 11، ص 247، ح 11.

در حدیث دیگرى از امام باقر (علیه السلام) مى خوانیم: «وَ مِنَ الذُّنُوبِ الَّتِى لا تُغْفَرُ قَوْلُ الرَّجُلِ لَیْتَنِى لا أُوَاخَذُ إِلاَّ بِهَذَا؛ ازجمله گناهانى که هرگز بخشوده نمى شود گناهى است که کسى که آن راانجام مى دهد(هنگامى که به او بگویند: چرا چنین مى کنى؟) بگوید: (این که گناه مهمى نیست) کاش من با همین یک گناه مؤاخذه مى شدم».(1)

در روایتى از حضرت مسیح (علیه السلام) مى خوانیم: «بِحَقٍّ أَقُولُ لَکُمْ إِنَّ صِغَارَ الْخَطَایَا وَ مُحَقَّرَاتِهَا لَمِنْ مَکَایِدِ إِبْلِیسَ یُحَقِّرُهَا لَکُمْ وَ یُصَغِّرُهَا فِى أَعْیُنِکُمْ فَتَجْتَمِعُ فَتَکْثُرُ فَتُحِیطُ بِکُمْ؛ حق را به شما مى گویم که گناهان کوچک و حقیر از دام هاى شیطان است. آن را در نظر شما حقیر مى شمرد و در چشم شما کوچک مى نماید تا روى هم انباشته شود و وجود شما را احاطه کند (بر حذر باشید)».(2)

ص: 464


1- وسائل الشیعه، ج 11، ص 247، ح 10.
2- مستدرک الوسائل، ج 11، ص 350، ح 11.

گفتار حکیمانه 478

اشاره

وَ قَالَ عَلَیهِ السَّلَام

مَا أَخَذَ آللّهُ عَلَى أَهْلِ آلْجَهْلِ أَنْ یَتَعَلَّمُوا حَتَّى أَخَذَ عَلَى أَهْلِ آلْعِلْمِ أَنْ یُعَلِّمُوا.

امام (علیه السلام) فرمود:

خداوند از افراد جاهل پیمان نگرفته که دنبال علم و دانش بروند، مگر این که قبل از آن از علما و دانشمندان پیمان گرفته که به آن ها علم بیاموزند.(1)

ص: 465


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم کلینى در کتاب کافى از امام صادق (علیه السلام) نقل مى کند که آن حضرت مى فرماید: در کتاب على (علیه السلام) دیدم: «إنَّ اللهَ لم یَأخُذ على الجُهّال عَهدآ بطلَبِ العِلم حتّى أخذَ على العلماءِ عهدآ بِبَذْلِ العِلمِ للجُهّال لأنّالعِلمَ کانَ قبل الجَهلِ» (و همان گونه که مى بینیم این کلام به آنچه در نهج البلاغه آمده کاملا شبیه است هرچند از جهاتى متفاوت مى باشد). در اوایل جلد 88 بحارالانوار نیز روایات متعددى به این مضمون دیده مى شود. (مصادر نهج البلاغه،ج 4، ص 321). ولى به نظر مى رسد که جلد 88 صحیح نباشد بلکه صحیح، جلد 2، صفحه 64 است که مرحوم علامه مجلسى در آن باب، هشتاد و چهار حدیث ذکر کرده که قسمت مهمى از آن ها همین معنا را تعقیب مى کند.

شرح وتفسیر: مسئولیت سنگین دانشمندان

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه به نکته بسیار مهمى در مورد فراگیرى علوم اشاره کرده، مى فرماید: «خداوند از افراد نادان پیمان نگرفته که دنبال علم و دانش بروند، مگر این که قبل از آن از علما و دانشمندان پیمان گرفته که به آن ها علم بیاموزند»؛ (مَا أَخَذَ آللّهُ عَلَى أَهْلِ آلْجَهْلِ أَنْ یَتَعَلَّمُوا حَتَّى أَخَذَ عَلَى أَهْلِ آلْعِلْمِ أَنْ یُعَلِّمُوا).

در بسیارى از کشورها در دنیاى امروز تحصیل علم در حد قابل ملاحظه اى اجبارى است و چنانچه فرزندى متولد شود و مثلاً به سن شش سالگى برسد و نام او براى فراگرفتن علم در هیچ مدرسه اى نوشته نشده باشد پدر و مادر او مورد مواخذه قرار خواهند گرفت.

این کار در دنیاى ما که توجه خاصى به علوم در آن مى شود چیز عجیبى نیست. مهم آن است که حدود چهارده قرن پیش، اسلام نه تنها فراگیرى علم را فریضه شمرده بلکه بالاتر از آن، تعلیم دادن را بر دانشمندان واجب کرده است و منطق عقل نیز همین را ایجاب مى کند. چگونه ممکن است بر افراد نادان فراگرفتن علم واجب باشد اما بر دانشمندان تعلیم دادن واجب نباشد؟

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه اشاره به دو پیمان الهى مى کند: پیمانى که در

ص: 466

درجه اول است پیمانى است که از دانشمندان گرفته که علم خود را کتمان نکنند و در اختیار مردم بگذارند، و پیمانى که از افراد جاهل گرفته که به دنبال تحصیل علم بروند. و اگر این دو پیمان در جامعه انسانى لباس عمل به خود بپوشد، جهل و نادانى ریشه کن خواهد شد.

همان گونه که در سند این کلام حکیمانه اشاره شد، در احادیث اسلامى مطالب بسیارى در همین زمینه وارد شده است، از جمله همان حدیث امام صادق (علیه السلام) که از جدش على (علیه السلام) نقل کرده و این مطلب را به طور مشروح ترى بیان مى کند. مى فرماید: «إِنَّ اللَّهَ لَمْ یَأْخُذْ عَلَى الْجُهَّالِ عَهْداً بِطَلَبِ الْعِلْمِ حَتَّى أَخَذَ عَلَى الْعُلَمَاءِ عَهْداً بِبَذْلِ الْعِلْمِ لِلْجُهَّالِ لأَنَّ الْعِلْمَ کَانَ قَبْلَ الْجَهْلِ؛ خداوند از جاهلان پیمانى براى طلب علم نگرفت تا این که از عالمان پیمان بذل علم گرفت زیرا علم، قبل از جهل است (و تا عالمى که علمش را در اختیار بگذارد وجود نداشته باشد مکلف ساختن جاهلان به تحصیل علم مفهومى ندارد)».(1)

درباره همین گفتار حکیمانه حدیث جالبى از حسن بن عماره نقل شده که مى گوید: روزى نزد «زهرى» رفتم - بعد از آن که نقل حدیث براى مردم را ترک گفته بود - و به او گفتم: احادیثى که شنیده اى براى من بازگو، به من گفت: مگر تو نمى دانى که من دیگر براى کسى حدیث نقل نمى کنم؟! گفتم: به هر حال، یا تو براى من حدیث بگو یا من براى تو حدیث نقل مى کنم، گفت: تو حدیث بگو!

گفتم: از على (علیه السلام) نقل شده که مى فرمود: «ما أَخَذَ اللَّهُ عَلى أَهْلِ الْجَهْلِ أَنْ یَتَعَلَّمُوا حَتّى أَخَذَ عَلى أَهْلِ الْعِلْمِ أَنْ یُعَلِّمُوا؛ خداوند از افراد نادان پیمان نگرفته که دنبال علم و دانش بروند، مگر این که قبل از آن از علما و دانشمندان پیمان گرفته که به آن ها علم بیاموزند»! هنگامى که این حدیث تکان دهنده را براى او خواندم،

ص: 467


1- بحارالانوار، ج 2، ص 67، ح 14.

سکوت خود را شکست و گفت: اکنون بشنو تا براى تو بگویم. و در همان مجلس، چهل حدیث براى من روایت کرد!(1)

همین مطلب را که امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه بیان کرده در حکمت 372 با تعبیر دیگرى فرموده است آن جا که قوام دین و دنیا را بر چهار اصل، استوار مى شمارد و اصل اول و دوم را این قرار مى دهد: «عَالِمٍ مُسْتَعْمِلٍ عِلْمَهُ وَ جَاهِلٍ لایَسْتَنْکِفُ أَنْ یَتَعَلَّمَ؛ عالم و دانشمندى که علم خود را به کار گیرد و غیر عالمى که از فراگیرى علم سرباز نزند».

در آیات و روایات متعددى شدیدآ از کتمان علم نهى شده است که مفهومش این است که عالم باید علم خود را در اختیار دیگران بگذارد و به افراد ناآگاه اطلاع دهد. از جمله در حدیثى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: «کاتِمُ العِلْمِ یَلْعَنُه کُلُّ شَىءٍ حتّى الحوتُ فِى البَحرِ وَ الطَّیرُ فى السَّماءِ؛ عالمى که علم خود را مکتوم دارد همه چیز، او را لعنت مى کنند حتى ماهیان دریا و مرغان هوا».(2)

نکته: آموزش کدام علم واجب است؟

این سوال در ذیل کلام امام (علیه السلام) مطرح مى شود که خداوند براى تعلیم کدام علم از علما پیمان گرفته پیش از آن که از جاهلان فراگرفتن آن را پیمان گرفته باشد؟

شک نیست که علوم اعتقادى و واجبات و محرمات و اخلاق اسلامى نخستین علومى است که پیمان تعلیم آن از عالمان و پیمان فراگیرى آن از جاهلان گرفته شده است.

ص: 468


1- تفسیر مجمع البیان و تفسیر ابوالفتوح رازى، ذیل آیه 187 سوره آل عمران؛ بحارالانوار، ج 2، ص 80؛ تاریخ مدینه دمشق، ج 55، ص 367.
2- کنزالعمال (طبق نقل میزان الحکمة، باب التحذیر من کتمان العلم).

اما علوم دیگر که قوام جامعه و نظام اجتماع بر آن استوار است مانند علم طب و علوم مربوط به صنایع و کشاورزى و دامدارى و سیاست و تدبیر مُدُن و علوم مربوط به جنگ و مبارزه با دشمنان، از علومى است که فقها تصریح کرده اند که فراگرفتن آن واجب کفایى است واگر من به الکفایة (به مقدار کافى) نباشد واجب عینى مى گردد. بنابراین در هر دو صورت لازم است عالمانِ این علوم به تعلیم گروهى از ناآگاهان بپردازند تا جامعه اسلامى از این جهت فقیر و ناتوان نگردد و نظام دین و دنیا به هم نریزد.

در عصر ما، کشورهاى صنعتى بزرگ به سبب نیاز دیگران به صنایع آن ها، خواسته ها و افکار و فرهنگ خویش را به آن ها تحمیل مى کنند و سعى در اسارت دیگران از طریق پیشرفت هاى علمى خود دارند، به همین دلیل بر مسلمانان لازم است که در میدان این علوم سبقت جویند و لااقل خود را به دیگران برسانند تا از قید اسارت آنان رهایى یابند.

ص: 469

ص: 470

گفتار حکیمانه 479

اشاره

وَ قَالَ عَلَیهِ السَّلَام

شَرُّ آلإِخْوَانِ مَنْ تُکُلِّفَ لَهُ.

امام (علیه السلام) فرمود:

بدترینِ برادران (دوستان) کسى است که براى پذیرایى از او (ناچار باشى) خود را به زحمت افکنى.(1)

مرحوم سید رضى بعد از ذکر این گفتار حکیمانه مى گوید: «تکلیف (وتکلف) همیشه با مشقت همراه است بنابراین دوست پرتوقعى که انسان را به تکلف وامى دارد مایه شر است. به همین دلیل او بدترینِ برادران محسوب مى شود»؛ (قال الرضىّ: لأن التّکلیفَ مُستَلزِم للمَشقّةِ، و هو شرٌّ لازِمٌ عن الأخِ المُتَکَلَّفِ لَهُ، فهو شَرُّ الإخوانِ).

ص: 471


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر مى گوید: این گفتار حکیمانه را قبل از مرحوم سید رضى، ابن قتیبه در عیون الاخبار و ابوطالب مکى در قوت القلوب و ابوحیان توحیدى در الصدیق و الصداقة نقل کرده اند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 321).

شرح وتفسیر: دوستان پرتکلّف

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه به نکته مهمى اشاره کرده که دوستان خوب و بد را از هم جدا مى کند. مى فرماید: «بدترینِ برادران (دوستان) کسى است که براى پذیرایى از او (ناچار باشى) خود را به زحمت افکنى»؛ (شَرُّ آلإِخْوَانِ مَنْ تُکُلِّفَ لَهُ).

مرحوم سید رضى بعد از ذکر این گفتار حکیمانه مى گوید: «تکلیف (و تکلف) همیشه با مشقت همراه است بنابراین دوست پرتوقعى که انسان را به تکلف وا مى دارد مایه شر است. بنابراین او بدترینِ برادران محسوب مى شود»؛ (قال الرضىّ: لأن التّکلیفَ مُستَلزِم للمَشقّةِ، و هو شرٌّ لازِمٌ عن الأخِ المُتَکَلَّفِ لَهُ، فهو شَرُّ الإخوانِ).

اصولاً زندگى پرتکلف و پردردسر، همیشه مایه بدبختى و اضطراب و ناراحتى است بنابراین اگر دوستانى پیدا شوند که توقع زیادى در پذیرایى یا کمک رسانى دارند و انسان مجبور شود به خاطر آن ها خود را به زحمت بیفکند، دوستان بدى هستند.

دوست باصفا کسى است که پذیرایى ساده را به جان و دل مى پذیرد و سعى مى کند دوست خود را در آرامش و آسایش قرار دهد اما اگر توقعات زیادى داشت که به سبب آن، دوستش مجبور بود براى کمک به او یا پذیرایى از او خود را به زحمت بیفکند و گاه حتى وسایل منزل خود را براى این کار بفروشد چنین دوست خودخواهى لایق دوستى نیست.

ص: 472

اولیاءالله و پیروان آن ها همیشه این دستور را در نظر داشتند و در برابر دوستان خود بى تکلف بودند، به سادگى از آن ها پذیرایى مى کردند و با آن ها انس مى گرفتند.

به عکس، کسانى در گذشته و به خصوص امروز بوده و هستند که اگر دوستشان پذیرایى سنگین و پرخرجى از آن ها نکند آن را دلیل بر اهانت مى دانند و از او فاصله مى گیرند، در پشت سر گله مى کنند و در پیش او گاه اظهار مى دارند.

در مجموع، تکلف در پذیرایى از دوستان، عیوب زیادى دارد که به چهار عیب آن به خصوص مى توان اشاره کرد:

نخست این که سبب مى شود دوستان، کمتر یکدیگر را ملاقات کنند زیرا تشریفات پر دردسر به آسانى قابل تکرار نیست.

دوم این که طرف مقابل ممکن است توانایى پذیرایى به آن شکل را نداشته باشد و سبب شرمندگى او در آینده شود.

سوم این که از ساده زیستى که مورد تأکید اسلام است دور مى شوند.

چهارم این که اینگونه پذیرایى ها غالباً توأم با خودنمایى و ریاکارى است که با روح تعلیمات اسلامى سازگار نیست.

البته تکلف گر چه غالباً در نحوه پذیرایى هاست ولى ممکن است آداب دیگر را نیز شامل شود مانند چگونگى تعارف ها و جلوس در مقابل یکدیگر و سایر امورى که در دیدار دوستان انجام مى شود.

* * *

ابن ابى الحدید در این جا به داستانى تاریخى اشاره مى کند که از جهاتى قابل توجه است. مى گوید: از حسن بن سهل (وزیر مأمون) نقل شده که گفت: روزى نزد مأمون رفتم و با سوالى که قابل پیش بینى نبود مواجه شدم. به من گفت : مروّت (شخصیت) یعنى چه؟ در پاسخ گفتم: منظور خلیفه را نمى فهمم تا جواب مناسبى عرض کنم. گفت: نزد عمرو بن مسعده برو و از وى سوال کن.

ص: 473

مى گوید: من به سراغ عمرو رفتم، اوضاع خانه او به هم ریخته و مشغول بنایى بود. روى آجرى نشسته و مراقب کارگران بود. به او گفتم: مأمون دستور داده تا درباره معناى مروت از تو سوال کنم. صدا زد آجرى آوردند و به من گفت: روى آن بنشین. در همان حال، سخنانى گفت که مقصود من در میان آن ها وجود نداشت. من از این که مورد احترام واقع نشدم و مقدار زیادى حرف هاى نامناسب شنیدم عصبانى شدم و به خود مى پیچیدم. هنگام غذا خوردن که شد خدمتکارى آمد و دو قرص نان و مقدارى خورش ساده و یک ظرف آب با خود آورد. کمى از آن تناول کردم و در حالى که از چنین برخورد اهانت آمیزى ناراحت بودم با وى خداحافظى کردم، ولى به من گفت: هر روز دوست داشتى مى توانى نزد من بیایى. من چیزى دراین باره به مأمون نگفتم. فکر کردم اکنون که رسمآ از طرف او دعوت شدم یک روز پیش او بروم و رفتار او را ببینم و بعد با مأمون ملاقات کنم. آن روز که نزد او رفتم برخلاف انتظار با استقبال بسیار خوب او روبرو شدم. مرا در آغوش کشید و پیشانى مرا بوسید و پشت سر من به راه افتاد و در محل پذیرایى مرا در جاى خوبى نشاند و در برابر من نشست و با سخنان سنجیده اى با من گفت وگو کرد. هنگام پذیرایى، ظرف هاى پر از میوه و غذاهاى گوناگون آوردند و در سفره چیدند وپ ذیرایى اش از من بسیار جالب بود. هنگامى که مى خواستم خداحافظى کنم دستور داد هدایاى فراوانى به من دادند و مرکبى را با هدایاى فراوان آماده ساخت و غلامانى را همراه من فرستاد. بسیار تعجب کردم هنگامى که شنیدم همه آن ها را به من بخشیده است. در موقع خداحافظى گفت: اگر برادرت به دیدنت آمد به خاطر او خود را به زحمت نینداز و به آنچه در خانه وجود دارد کفایت کن اما اگر کسى را دعوت کردى از چیزى در خدمت به او فروگذار مکن همان گونه که من در این دو جلسه با تو رفتار کردم. سپس این جمله را افزود: معناى مروت همین است.(1)

ص: 474


1- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 20، ص 249.

البته عمرو بن مسعده در جلسه دوم مرتکب تکلف شده و مصداق کلام امام (علیه السلام) نیست ولى شاید هدف او این بوده است که کمبودها و اهانت هاى ظاهرى جلسه اول را بدین وسیله جبران کند و از دل میهمان خود بیرون سازد.

مرحوم علامه شوشترى در شرح این عبارت، حدیثى از ابن قتیبه دینورى در عیون الاخبار نقل مى کند که این بحث را با آن حدیث پایان مى دهیم. مى گوید: مردى على (علیه السلام) را به مهمانى دعوت کرد. امام (علیه السلام) فرمود: «نَأتِیکَ على أن لا تَتَکلَّف ما لَیسَ عِندَک و لا تَدَّخِرَ عنّا ما عِندَک وکانَ یقولُ: شَرُّ الإخوانِ مَن تُکلِّفَ لَهُ؛ ما دعوت تو را اجابت مى کنیم و نزد تو خواهیم آمد به شرط این که براى چیزى که نزد تو نیست تکلف نکنى و از آنچه نزد توست دریغ نورزى» و مى فرمود: «بدترینِ دوستان، دوستى است که براى او خود را به تکلف و مشقت بیندازى».(1)

ص: 475


1- شرح نهج البلاغه علامه شوشترى، ج 13، ص 438.

ص: 476

گفتار حکیمانه 480

اشاره

وَ قَالَ عَلَیهِ السَّلَام

إِذَا احْتَشَمَ الْمُوْمِنُ أَخَاهُ فَقَدْ فَارَقَهُ.

امام (علیه السلام) فرمود:

هنگامى که مومن، برادر باایمانش را به خشم آورد و شرمگین سازد اسباب جدایى از او را فراهم کرده است.(1)

مرحوم سید رضى مى گوید: «حشمه و أحشمه» یعنى او را به غضب آورد و بعضى گفته اند: او را شرمنده ساخت و «احتشم» به معنى طلب شرمندگى است براى دیگرى و چنین کارى مقدمه جدایى از اوست؛ (قال الرضیُّ: یقال: حَشَمَهُ و أحْشَمَهُ إذا أغْضَبَه، و قیل: أخْجَلَهُ «أو احْتَشَمَهُ» طَلَبَ ذلِکَ له و هوَ مَظَنَّةُ مُفارَقَتِه).

ص: 477


1- سند گفتار حکیمانه: تنها موردى که مرحوم خطیب به عنوان منبع دیگرى براى کلام فوق ذکر مى کند چیزى است که در کتاب محاضرات الادباء راغب اصفهانى (از علماى قرن پنجم) آمده است. مى گوید: على (علیه السلام) فرمود: «شر الاخوان من یحتشم منه و یتکلف له» (و با توجه به تفاوتى که بین نقل راغب اصفهانى و آنچه در نهج البلاغه آمده وجود دارد و روشن مى شود که او منبع دیگرى در اختیار داشته است). (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 322).

شرح وتفسیر: اسباب جدایى دوستان

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه به یکى از عوامل مهم جدایى از دوست اشاره کرده، مى فرماید: «هنگامى که مومن، برادر باایمانش را به خشم آورد و شرمگین سازد مقدّمه جدایى از او را فراهم کرده است»؛ (إِذَا احْتَشَمَ الْمُوْمِنُ أَخَاهُ فَقَدْ فَارَقَهُ).

مرحوم سید رضى ذیل این حکمت، احشام و حشمت را چنین تفسیر مى کند، مى گوید: «حشمه و أحشمه» یعنى او را به غضب آورد و بعضى گفته اند: او را شرمنده ساخت یا «احتشم» به معنى طلب شرمندگى است براى دیگرى و چنین کارى مقدمه جدایى از اوست»؛ (قال الرضیُّ: یقال: حَشَمَهُ و أحْشَمَهُ إذا أغْضَبَه، و قیل: أخْجَلَهُ «أو احْتَشَمَهُ» طَلَبَ ذلِکَ له و هوَ مَظَنَّةُ مُفارَقَتِه).

آنچه سید رضى گفته، یکى از تفسیرهاى کلام حکیمانه امام (علیه السلام) است، بعضى از شارحان نهج البلاغه تفسیر دیگرى ذکر کرده اند که بر اساس مفهوم دیگرى است که براى حشمت گفته اند و آن این که «حشمت» به معنى حفظ خودخواهى و تشخص در برابر دیگران وب رترى جویى در مقابل دوستان است و این تعبیر در مورد حشمت پادشاهان و امرا گفته شده که در پشت پرده هاى کاخ ها خود را مستور مى دارند و دربان ها بر درهاى آن مى گمارند به گونه اى که مراجعه کنندگان نه قدرت مراجعه به آن ها را دارند و نه گفت و گوى با آن ها، مگر در موارد نادر آن

ص: 478

هم با شرایط سنگین خاص. همین معنى ممکن است در مورد دوستان به صورت ساده ترى انجام گیرد. به هر حال حجابى میان انسان و سایرین مى شود و یکى از اسباب جدایى از دوستان است.(1)

بنابراین براى گفتار حکیمانه مورد بحث سه تفسیر به نظر مى رسد و ممکن است همه آن ها در مفهوم کلام امام (علیه السلام) جمع باشد. نخست، خشمگین ساختن دوستان، دوم، شرمنده نمودن آن ها وسوم، برترى جویى و تکبر در برابر آن ها.

هر کدام از این امور سه گانه براى جدا شدن دوستان از انسان کافى است البته ممکن است انجام یک مرتبه و دو مرتبه این کارها تأثیرگذار نباشد ولى به یقین اگر تکرار شود سبب جدایى از دوستان خواهد شد.

در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم: «مَنِ احْتَشَمَ أَخَاهُ حَرُمَتْ وُصْلَتُهُ وَ مَنِ اغْتَمَّهُ سَقَطَتْ حُرْمَتُه؛ کسى که برادر مسلمانش را عصبانى یا شرمنده سازد دوستى با او حرام است و کسى که برادر مسلمانش را اندوهگین نماید احترامش از بین مى رود».(2)

و در کتاب دعائم الاسلام از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نقل شده است که فرمود: «أکْرَمُ أخلاقِ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقِینَ وَ الشُّهداءِ وَ الصّالِحینَ التَّزاوُرُ فِى اللهِ وَ حَقٌّ على المَزورِ أن یُقَرِّبَ إلى أخیهِ ما تیسَّرَ عِندَه و لو لم یَکُن إلّا جُرعَةٌ من ماءٍ، فَمَنِ احْتَشَم أن یُقَرِّب إلى أخیهِ ما تیسَّر عِندَه لَمْ یَزَلْ فی مَقْتِ اللهِ یَوْمَهُ وَ لَیْلَتَهُ؛ برجسته ترین اخلاق پیغمبران و صدیقین و شهدا و صالحین، زیارت دوستان براى خداست و بر کسى که به زیارت او مى روند لازم است آنچه را نزد او میسر است براى پذیرایى از دوستش بیاورد هر چند یک جرعه آب باشد، و کسى که از این کار خوددارى کند

ص: 479


1- شرح مرحوم کمره اى بر نهج البلاغه (منهاج البراعه)، ج 21، ص 546.
2- بحارالانوار، ج 75، ص 254.

و آنچه را میسر است براى پذیرایى دوستش نبرد پیوسته در خشم و غضب الهى در آن روز و شب خواهد بود».(1)

از این حدیث شریف معنى چهارمى براى احتشام استفاده مى شود و آن خوددارى کردن و بى اعتنایى نمودن است.

نکته: شرایط دوستى

مى دانیم که اسلام همه مسلمانان را برادر یکدیگر شمرده که این بالاترین رابطه و پیوند عاطفى در میان دو انسان است و به همه مسلمین سفارش کرده که با یکدیگر همچون دو برادر صمیمى رفتار کنند، و براى آن ها حقوق متقابل فراوانى ذکر شده که اگر جمع آورى شود خود یک کتاب خواهد شد.

به یقین به دست آوردن این چنین دوستان گر چه زیاد مشکل نیست ولى نگهدارى آن ها آسان نمى باشد.

دوستان را به هنگام گرفتارى ها و مشکلات و پشت کردن دنیا به انسان مى توان شناخت.

در حدیثى که مرحوم کلینى در جلد دوم کافى نقل کرده است مى خوانیم: هنگامى که امیر مومنان (علیه السلام) در بصره بود کسى از میان مجلس برخاست و عرض کرد: «اى امیرمومنان! أَخْبِرْنَا عَنِ الإِخْوَانِ؛ برادران حقیقى را به ما معرفى کن».

امام (علیه السلام) فرمود: «الإِخْوَانُ صِنْفَانِ إِخْوَانُ الثِّقَةِ وَ إِخْوَانُ الْمُکَاشَرَةِ فَأَمَّا إِخْوَانُ الثِّقَةِ فَهُمُ الْکَفُّ وَ الْجَنَاحُ وَ الأَهْلُ وَ الْمَالُ فَإِذَا کُنْتَ مِنْ أَخِیکَ عَلَى حَدِّ الثِّقَةِ فَابْذُلْ لَهُ مَالَکَ وَ بَدَنَکَ وَ صَافِ مَنْ صَافَاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَاکْتُمْ سِرَّهُ وَ عَیْبَهُ وَ أَظْهِرْ مِنْهُ الْحَسَنَ وَ اعْلَمْ أَیُّهَا السَّائِلُ أَنَّهُمْ أَقَلُّ مِنَ الْکِبْرِیتِ الأَحْمَرِ وَ أَمَّا إِخْوَانُ الْمُکَاشَرَةِ فَإِنَّکَ

ص: 480


1- دعائم الاسلام، ج 2، ص 106، ح 341.

تُصِیبُ لَذَّتَکَ مِنْهُمْ فَلا تَقْطَعَنَّ ذَلِکَ مِنْهُمْ وَ لاَ تَطْلُبَنَّ مَا وَرَاءَ ذَلِکَ مِنْ ضَمِیرِهِمْ وَ ابْذُلْ لَهُمْ مَا بَذَلُوا لَکَ مِنْ طَلاقَةِ الْوَجْهِ وَ حَلاوَةِ اللِّسَانِ؛ برادران دینى دو دسته اند: برادران مورد اعتماد و برادران ظاهرى. اما برادران واقعى مورد اعتماد: آن ها به منزله دست و بال و اهل و مال انسان اند. بنابراین هرگاه به برادرت اطمینان پیدا کردى از بذل مال و تن خود درباره او دریغ مدار، با دوستانش دوست باش و با دشمنانش دشمن، اسرار و عیب او را پوشیده دار و صفات نیکش را آشکار کن و بدان اى سوال کننده که آن ها از گوگرد سرخ(1) کمترند. و اما برادران ظاهرى: مى توانى لذت همنشینى با آن ها را داشته باشى. این مقدار را از آن ها قطع مکن و بیش از این از درون آن ها چیزى مخواه. تا زمانى که با تو خوشرو و خوش زبان اند با آن ها خوشرو و خوش زبان باش».(2)

این کلام را با حدیث دیگرى از امام صادق (علیه السلام) ادامه مى دهیم؛ مى فرماید: «برادران (دوستان دینى) سه دسته اند؛ گروهى همچون غذایى هستند که انسان همیشه به آن ها نیاز دارد و آن ها گروهى هستند که داراى عقل و درایت اند. دوم گروهى هستند که همانند درداند و آن ها گروه احمق و نادان اند و سومى گروهى هستند که همچون دوا (به هنگام بروز بیمارى) مى باشند و آن ها اشخاص فهمیده هوشیارند».(3)

شک نیست که براى حفظ اخوت با دوستان واقعى باید تلاش و کوشش فراوان کرد. از جمله دوست را نه شرمنده بسازیم نه خشمگین و نه در برابر او براى خود جاه و جلالى قائل باشیم که امام (علیه السلام) در کلام مورد بحث به آن اشاره فرموده است.

ص: 481


1- گوگرد سرخ ضرب المثلى است براى کمبود چیزى.
2- کافى، ج 2، ص 248، ح 3.
3- بحارالانوار، ج 75، ص 238، ح 107.

در روایات اسلامى آسیب هاى متعددى براى صداقت و دوستى ذکر شده است که باید براى حفظ دوستى از آن پرهیز کرد از جمله امیرمومنان على (علیه السلام) طبق روایتى که مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار آورده است به فرزند دلبندش امام حسن (علیه السلام) مى فرماید: «لا یَغْلِبَنَّ عَلَیْکَ سُوءُ الظَّنِّ فَإِنَّهُ لاَ یَدَعُ بَیْنَکَ وَ بَیْنَ صَدِیقٍ صَفْحا؛ مبادا سوءظن بر تو غلبه کند که هیچ دوستى را براى تو باقى نمى گذارد».(1)

و امام باقر (علیه السلام) مى فرماید: «إِنْ أَرَدْتَ أَنْ یَصْفُوَ لَکَ وُدُّ أَخِیکَ فَلا تُمَازِحَنَّهُ وَ لا تُمَارِیَنَّهُ وَ لا تُبَاهِیَنَّهُ وَ لا تُشَارَّنَّهُ؛ اگر مى خواهى محبت برادر مسلمانت براى تو صاف شود مزاح (افراطى) با او نداشته باش و ستیزه جویى و جر وبحث با او مکن و به او فخر مفروش و خصومت مورز».(2)

در احادیث دیگرى درباره حسد و گوش دادن به سخنان سخن چینان هشدار داده شده که این ها نیز دوستان را از انسان جدا مى سازد.(3)

سخن پایانى مرحوم سید رضى: هنگامى که سید رضى؛ به پایان کلمات قصار مى رسد چنین مى گوید: «و هذا حین انتِهاء الغایةِ بنا إلى قَطعِ المُختارِ من کلامِ أمیر المومنین (علیه السلام)، حامِدِین لِلّهِ سُبحانَهُ على ما مَنّ به مِن تَوفِیقِنا لضَمّ ما اِنتَشَر مِن أطرافِه، و تَقریب ما بَعُدَ مِن أقطارِه. و تقرّر العزمُ کما شرطنا أوّلاً على تفضیلِ أوراقٍ مِن البَیاضِ فی آخِر کلِّ بابٍ من الأبواب، لیکون لاقتِناص الشاردِ، و استِلحاقِ الوارِد، و ما عسى أن یظهرَ لنا بعد الغُموضِ، و یقَع إلینا بعدَ الشُّذُوذِ، و ما تَوفیقُنا إلا باللّه علیه توکّلنا، و هو حسبُنا و نِعم الوکیلِ. و ذلِک فى رجب سنة أربع مائة من الهجرة، و صلّى اللّه على سیّدنا محمّدٍ خاتَمِ الرُّسل، و الهادى إلى خَیرِ السُّبُلِ، و آلِه الطاهرین، و أصحابِهِ نُجومِ الیقین؛ این زمان پایان چیزى است

ص: 482


1- بحارالانوار، ج 74، ص 209.
2- بحارالانوار، ج 75، ص 291، ح 2.
3- میزان الحکمة، فصل «ما یفسد الصداقة» ماده صدق.

که از کلمات امیر مومنان على (علیه السلام) برگزیدیم. در حالى که خداوند سبحان را براى توفیق جمع آورى آن بعد از آن که پراکنده بود و از منابع مختلف، آن را به هم پیوستیم سپاس مى گوییم و همان گونه که از آغاز شرط کردیم صفحات سفیدى را در آخر هر باب از ابواب گذاشتیم تا اگر چیزى از دست رفته باشد بر آن بیفزاییم و سخنان جدیدى از آن حضرت را به آن ملحق سازیم و اگر تفسیرى براى بعضى از کلمات پیچیده آن حضرت براى ما آشکار شد بر آن بیفزایم و توفیق ما تنها به ذات پاک پروردگار است، بر او توکل کردیم و او براى یارى ما کافى است و بهترین وکیل ماست و پایان این سخنان در ماه رجب سنه چهارصد هجرى بود. درود خداوند بر سید و مولاى ما محمّد؛ خاتم پیغمبران و هادى به سوى بهترین راه ها و همچنین بر خاندان پاک و یاران باوفایش باد که ستارگان ایمان و یقین اند».

* * *

خداوندا! پروردگارا! با تمام وجود تو را شکر مى کنیم که بعد از 20 سال تلاش و کوشش، توفیق تکمیل این شرح بر کلمات بسیار مبارک امیر مومنان على (علیه السلام) را به ما دادى. کارى که از روز 13 رجب سال 1413 آغاز شد و درست در روز 13 ماه رجب، میلاد مبارک آن حضرت در سال 1433، پایان گرفت.

در این لحظه دوستان از شادمانى در پوست خود نمى گنجند که توانستند خدمت ناچیزى را به پیشگاه آن فخر عالم بشریت ارائه دهند و علاقه مندان و عاشقان مکتبش را شاد سازند. مژده اى که اگر جان بر آن بیفشانیم رواست چرا که مایه افتخار وآرامش روح ماست.

حقیقت این است که نهج البلاغه کتابى است بى نظیر، آفتابى است بى غروب، ستاره اى است درخشان بر تارک قرون و اعصار، پیامى است روح پرور و ندایى است آسمانى که از عمق جان بزرگ مَرد جهان بشریت برخاسته و به همین دلیل

ص: 483

بر عمق جان ها مى نشیند و تا انسان در گلستان این کلمات روح پرور سیر نکند و از گل هایش نچیند از بوى آن سرمست نمى شود.

پروردگارا! تو را شکر مى گوییم که ما را قرین این افتخار ساختى و على رغم مشکلات فراوان زندگى که هر کسى را دربر گرفته این موفقیت را از ما دریغ نداشتى.

بارالها! تو را به عظمت این معلم بزرگ جهان انسانیت و کلمات دلنشین و انسان پرور آسمانى اش سوگند مى دهیم که توفیق عمل به آن را به همه ما و تمام مسلمین جهان مرحمت کنى و ما را از آن بهره مند سازى. امیدواریم دسته جمعى در حضور آن حضرت در بهشت جاویدان از جمال پرنورش بهره مند شویم و امیدواریم که حتى غیر مسلمانان حق طلب از آن بهره مند شوند آن گونه که توفیق را نصیب گروه بیدادگرى کردى که عهدنامه او به مالک اشتر را به عنوان سندى نورانى در آیین کشوردارى در سازمان ملل به زبان هاى مختلف منتشر ساختند و شعاع آن کلمات نورانى در آن فضاى ظلمانى درخشید.

* * *

در این جا از همه دوستان دانشمند و پرتلاش و پراستقامت که در این بیست سال کمک کردند صمیمانه تشکر مى کنم و اجر جزیل آن ها را از خداوند بزرگ مى طلبم.

قم - ناصر مکارم شیرازى

13 رجب 1433

ص: 484

پیام امام امیرالمؤمنین (علیه السلام) (شرح تازه وجامعى بر نهج البلاغه)

اشاره

از دیگر آثار پربار حضرت آیت الله العظمى مکارم شیرازى (مدّظلّه العالى) که بعد از فراغت از «تفسیر نمونه» و تفسیر موضوعى «پیام قرآن» با همکارى جمعى از دانشمندان و محقّقان حوزه علمیه قم که نامشان در آغاز کتاب آمده، تدوین شده است، شرح جامع و روانى بر نهج البلاغه است؛ براى آگاهى بیشتر، گزارشى فشرده درباره این اثر در اختیار خوانندگان قرار مى گیرد.

1. اهداف اصلى

انگیزه هاى تدوین این کتاب در دو نکته مهم خلاصه مى شود: نخست، جامعیت کتاب ارزشمند و گران سنگ نهج البلاغه براى هدایت جامعه بشرى، و دیگرى، غربت و مظلومیت این کتاب که میان مسلمانان، حتى شیعیان آن حضرت کمتر مورد توجه قرار گرفته است.

حضرت آیت الله العظمى مکارم در صفحات نخستین جلد اوّل درباره انگیزه اصلى تألیف این کتاب چنین مى گوید:

نهج البلاغه «گنجینه بزرگ معارف اسلام»، «عالى ترین درس براى تعلیم و تربیت انسان ها»، «بهترین سرمایه خودسازى و تهذیب نفس» و «مؤثرترین برنامه براى ساختن جامعه اى سالم، پاک و سربلند» است.

ص: 485

معظم له در همین صفحات به آشنایى بیشتر خود با نهج البلاغه در «زندان ستم شاهى» در سال 42 اشاره مى کند و اینکه در آن مدتى که زندانى بوده فرصت خوبى براى مطالعه دقیق تر این کتاب براى وى فراهم شده است، آنگاه مى نویسد: «آن ایام متوجه شدم که نهج البلاغه چیزى فراتر از آن است که ما فکر مى کنیم؛ خود را با دریایى از علم و دانش رو به رو دیدم که با مهم ترین مسائل زندگى انسان در تمام ابعاد معنوى و مادّى سر و کار دارد، دریایى مواج و خروشان، که گوهرهایش را همراه امواجش به ساحل مى پاشد و ساحل نشینان خود را غرق در انواع مواهب معنوى و مادّى مى کند، ولى غواصان تلاشگر سهم بیشترى دارند.

آن روز فهمیدم چقدر محروم اند کسانى که با داشتن چنین گنجینه گرانبهایى از آن بى خبرند، و دست به سوى دیگران دراز کرده و آنچه را خود دارند، از بیگانه تمنّا مى کنند!».

آنگاه به انگیزه دوم اشاره مى کند که نبودن شرح جامع و به روز براى نهج البلاغه است و مى نویسد: «در طول تاریخ اسلام، شروح متعدّدى بر نهج البلاغه نوشته شده، و علماى عالى قدرى چه در گذشته و چه در عصر ما براى تبیین و تفسیر و کشف گنجینه هاى آن کوشیده اند و خدمات پرارزشى انجام داده اند، ولى انصاف این است که نهج البلاغه هنوز دست نخورده است، هنوز مظلوم است هنوز تلاش هاى بسیار فراوان دیگرى را مى طلبد.

مخصوصاً در عصر و زمان ما که عصر مشکلات پیچیده جوامع انسانى، عصر ظهور مکتب هاى مختلف فکرى، و عصر تهاجم بر اعتقادات و اخلاق و تقوا و فضیلت از سوى دنیاپرستان و جهان خواران است، تا راه را براى رسیدن به منافع آلوده و نامشروعشان هموار سازند. آرى، در این عصر، نهج البلاغه مى تواند گره هاى سخت و دشوار زندگى انسان ها را به خوبى بگشاید و به همین دلیل باید امروز تلاش و کوشش بیشترى به صورت گروهى براى کاربردى ساختن حقایق و دقایق نهج البلاغه صورت پذیرد».

ص: 486

معظم له در بخش دیگر از همین کتاب، پس از گزارشى از شروح نهج البلاغه مى نویسد: «ولى با این همه باید اعتراف کرد که گویى این کتاب بزرگ هنوز دست نخورده است و نیاز به شروح فراوان دیگرى دارد که باید گوهرهاى معانى آن را از درون صدف الفاظ بیرون کشند و در دریاى بیکران نهج البلاغه به غوّاصى پرداخته، لؤلؤهاى معانى را خارج سازند و نیازهاى این عصر و زمان، و اعصار و ازمنه آینده را از آن بیرون کشند زیرا ابعاد نهج البلاغه همچون ابعاد وجود على (علیه السلام) آن چنان وسیع و گسترده است که به این آسانى نمى توان به همه آن دست یافت».

2. ویژگى هاى این شرح

این کتاب ارزشمند با آن انگیزه هایى که بیان شد و اینکه درصدد ارائه شرح جامع تر و تازه اى بر نهج البلاغه است، امتیازات و ویژگى هایى دارد که در 20 عنوان خلاصه مى شود:

1. این شرح توسط نویسنده اى توانا با کوله بارى از دانش و تجربه نویسندگى و پس از نوشتن ده ها جلد کتاب - با همکارى جمعى از دانشمندان حوزه علمیه قم - به نگارش درآمده است. آیت الله العظمى مکارم شیرازى پس از تدوین کتب مختلف مخصوصاً تدوین «تفسیر نمونه» و «پیام قرآن» و تجربه کار جمعى، به نگارش این کتاب روى آورده است و این، امتیاز مهمى است. ایشان در مقدمه پیام امام (علیه السلام) در همین باره مى نویسد: «... بعد از توفیقى که در «تفسیر نمونه» و «پیام قرآن» بحمدالله نصیب این حقیر و جمعى از یاران باوفا شد و سبب حرکت جدیدى در کارهاى قرآنى و نفوذ بیشتر قرآن و تفسیر در مجامع علمى بلکه غالب خانه ها گردید، گروهى از اهل فضل گفتند که اکنون «نوبت نهج البلاغه فرارسیده است» و باید کارى مشابه تفسیر نمونه روى آن انجام گردد، بلکه با استفاده از تجربیات گذشته، کارى پخته تر و جالب تر صورت گیرد».

ص: 487

شخصیتى به شرح و تفسیر این کتاب گران سنگ همّت گماشت که خود در جهان اسلام شناخته شده و در مقام افتاء و مرجعیت شیعیان است. کسى که هزاران تن، از خرمن دانش او بهره گرفته اند و شاگردان فراوانى را در عرصه عقاید، فقه، اصول، تفسیر و دیگر علوم اسلامى پرورش داده است. به ویژه آنکه پیش از این، دو تن از دانشمندان و فضلاى حوزه علمیه قم یعنى مرحوم حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ محمدجعفر امامى و حجت الاسلام والمسلمین محمدرضا آشتیانى ترجمه و شرح فشرده اى بر نهج البلاغه زیر نظر معظم له نوشته و آن را منتشر ساخته بودند. همه این دانش و تجربه و قلم در خدمت شرح گسترده اى بر نهج البلاغه قرار گرفت. روشن است که ره آورد آن، شرح خوبى بر نهج البلاغه خواهد بود.

2. از دیگر ویژگى هاى این شرح، تدوین آن به صورت گروهى است. این استاد که به کار گروهى و جمعى اعتقادى کامل دارد و معتقد است که کار جمعى، هم به اتقان کار مى افزاید، هم از خستگى ها مى کاهد، چرا که هر کسى گوشه اى از کار را به عهده مى گیرد و هم سبب رشد و پرورش نیروهاى مستعد مى گردد، در تدوین این کتاب نیز دو تن از یاران گذشته و همکاران تفسیر نمونه و چند تن از یاران تازه نفس را به کمک گرفت. همه این اعضا از فضلا و دانشمندان بوده و در مراکز علمى به تحقیق و تدریس مشغول اند. حضور فعّال این گروه، نشاطى تازه و رونقى نو به جلسه تدوین شرح نهج البلاغه بخشید و در طول نگارش این شرح، بر تجربه آنان نیز افزوده شد و هر چه پیش رفتند، پختگى و اتقان کار نیز افزایش یافت.

3. نوشتن کتاب با قلمى روان و قابل استفاده براى عموم مردم، از دیگر ویژگى هاى این شرح است. این شرح به گونه اى نوشته شده که علاوه بر دانشمندان و فرهیختگان، همه علاقمندان به فهم نهج البلاغه بتوانند از آن استفاده

ص: 488

نمایند. بحمدالله سادگى و روانى قلم هرگز از اتقان و دقّت کار نکاسته است؛ یعنى دقّت را در کنار روان بودن، جامعیّت را در عین قابل فهم بودن و ژرفایى را همراه با سادگى گرد آورده است.

4. همه فصول و فرازهاى نهج البلاغه مورد توجه بوده است. برخلاف غالب شروح که تنها بخش هاى مورد نظر خویش را مورد توجه قرار داده و از فرازهایى که براى آنها جلب نظر نمى کرده، به سرعت گذشته اند، نویسندگان این شرح، در پى شرح جمله به جمله و تفسیر همه فرازها و فصول هر بخش بوده و هیچ قسمتى را از نظر دور نداشتند.

5. از دیگر ویژگى هاى این شرح، توجه خاص به پیوند جمله ها و بخش هاى یک خطبه و یا نامه و به طور کلّى کلمات امام امیرالمؤمنین (علیه السلام) است. همان گونه که در قرآن کریم، میان آیات، پیوند منطقى برقرار است، نهج البلاغه نیز که رشحاتى از کلمات الهى دارد و از امامى فصیح و بلیغ صادر شده، به یقین با پیوندى منطقى همراه است. کشف این پیوندها در هر فراز و فصل و تعقیب اهداف مرتبط با یکدیگر در این کلمات زیبا از دیگر ویژگى هاى این شرح است. چیزى که در بسیارى از شروح، مورد توجه قرار نگرفته و هر جمله جداگانه تفسیر شده است.

6. در این شرح به روح کلّى حاکم بر مجموع خطبه ها و نامه ها توجه خاص شده است. بر این اساس، همه بحث ها در محدوده آن روح کلّى قرار گرفته و از پرداختن به مطالب حاشیه اى و غیر ضرورى پرهیز شده است. گاهى در برخى از شرح ها دیده شده که مطلبى فرعى از امام (علیه السلام) مورد توجّه نویسنده محترم قرار گرفته و در صفحات زیادى به شرح آن پرداخته به گونه اى که از مطلب اصلى که روح حاکم بر آن کلمات مى باشد، دور شده است. اما سعى نویسندگان پیام امام امیرالمؤمنین (علیه السلام) بر این بوده که روح کلّى حاکم بر کلام حضرت را نادیده نگیرند و بیشتر به شرح و تفسیر آن توجه کنند.

ص: 489

7. در فرازهاى کلام امیرمؤمنان على (علیه السلام) واژه هاى مشابه، فراوان دیده مى شود، برخى از شارحان محترم بدون حلّ این واژه ها آنها را تأکید یکدیگر و تنوع در بیان مطالب مى دانند؛ در حالى که در این شرح، اصل در تفسیر جمله ها بر تأسیسى بودن گذاشته شده، به این معنى که هر واژه و هر جمله اى معناى خاصّ خود را دارد و تا آنجا که مى توانیم لازم است از هر جمله اى پیام تازه اى را دریافت کرده و به تأکیدى بودن بسنده نکنیم.

8. تلاش براى حلّ مشکلات کلمات، جمله ها و فرازهاى پیچیده از دیگر امتیازات این شرح است؛ برخى از شارحان گاه بدون تفسیر کلمات و جمله هاى آن حضرت، فقط به مباحث استطرادى گاه تاریخى گاه ادبى پرداخته و عنایتى به حلّ نهایى جمله ها و عبارات نکرده اند؛ اما در این شرح (پیام امام (علیه السلام)) تلاش نویسندگان برآن است که پیچیدگى کلمات راحلّ کرده و براى فهم مقصود امام (علیه السلام) از بیان این تعبیرات، تلاش نمایند و آن را براى خوانندگان با بیان ساده بنویسند.

9. در هر خطبه، نامه و یا کلمه حکمت آمیز، به اسناد آن - در غیر نهج البلاغه - توجه شده و از کتاب هایى که درباره اسناد نهج البلاغه نگارش یافته بهره گرفته شده است. هر چند بلنداى محتوا و فصاحت و بلاغت نهج البلاغه آن را از ذکر سند بى نیاز مى سازد زیرا معلوم است که چنین کلماتى از غیر امامى آگاه، صادر نمى شود؛ اما با این حال، براى رفع پاره اى از شبهات، دانشمندانى - همچون سید عبدالزهراء خطیب با نوشتن کتاب «مصادر نهج البلاغه و اسانیده» - در پى آن برآمده اند که کلمات حضرت را به کتاب هاى قبل از دوران سید رضى مستند سازند و روشن نمایند که غالب این سخنان نورانى، غیر از نهج البلاغه مصادر دیگرى نیز دارد. در پیام امام امیرالمومنین (علیه السلام) به این نکته نیز توجه خاص گردیده و در پاورقى هر خطبه، نامه و کلام قصار به آن پرداخته شده و از کتاب مذکور و دیگر کتب در این باره استفاده شده است.

ص: 490

10. نکته مهم دیگر، تفسیر لغات مشکل نهج البلاغه به صورت روان و ساده و با ریشه یابى کامل است که با استفاده از منابع مختلف لغت در پاورقى و گاه در متن آمده است.

11. مطالبى که نیاز به توضیح و شرح دارد، در پایان هر فراز، تحت عنوان «نکته ها» بیان مى شود؛ مثلا اگر یک جا امیرمؤمنان (علیه السلام) جمله اى درباره «طلحه» و یا «زبیر» بیان فرموده، در بحث نکته ها به شخصیّت و زندگى نامه آنها پرداخته شده است و یا اگر حضرت، خودش را نخستین کسى معرفى مى کند که اسلام آورده، در بخش نکته ها ادلّه روشن دیگرى براى این مطلب و دفع شبهات آمده است، و همچنین هنگامى که آن حضرت مطلبى درباره «امر به معروف و نهى از منکر» بیان داشته، اهمیّت و ابعاد دیگر این دو فریضه، در نکته ها مورد بحث قرار مى گیرد.

12. از امتیازات دیگر این شرح، توجه به ریشه هاى قرآنى کلمات آن حضرت است. کلمات امیرمؤمنان على(علیه السلام) منشأ وحیانى دارد و در بسیارى از موارد، شرح و تفسیر معارف و حقایق قرآنى است؛ از این رو، تا جایى که ممکن است، فرازهاى سخنان آن حضرت با قرآن پیوند زده شده و آیاتى از قرآن در همین باره مورد استناد قرار مى گیرد.

13. دورنماى خطبه ها و نامه ها در آغاز بحث، تحت عنوان «خطبه (یا نامه) در یک نگاه» بیان مى شود تا خواننده از ابتدا به طور اجمال در جریان سخنان پربار آن حضرت قرار گیرد.

14. پیوند نکات اجتماعى، تاریخى و تربیتى با مسائل روز، از دیگر امتیازات این شرح است. در این کتاب سعى شده سخنان حضرت با آنچه امروز مورد نیاز است تطبیق داده شود و به اصطلاح، «به روز» و «کاربردى» عرضه گردد. چرا که کلمات آن حضرت هر چند در واقعه اى خاص و ماجرایى ویژه صادر شده، اما انتخاب کلمات و جمله ها توسط آن امام بزرگوار براى بیان آن واقعه و تحلیل آن،

ص: 491

فرا زمانى، فرا مکانى و فرا شخصى است. آن حضرت به گونه اى به تحلیل آن قضایا مى پردازد و گاه قواعدى عام و جملاتى بنیادین بیان مى کند که در تمام عصرها و براى همه نسل ها قابل استفاده است. تحلیل این بیان ها و تطبیق آن بر مشکلات عصر حاضر و پندآموزى از آن براى حلّ مشکلات، از دیگر امتیازات این شرح است.

15. قلم منصفانه و به دور از تعصّب و توهین، امتیاز دیگر این شرح است. استاد بزرگوار و نویسندگان محترم این کتاب ضمن پایبندى به اصول مذهب شیعه و دفاع منطقى از آن و همچنین نقد صحابه، هرگز از خطّ اعتدال خارج نشده و از توهین و خشونت در کلام استفاده نکرده اند. به اعتقاد آیت الله العظمى مکارم شیرازى بیان استدلال و منطق قوىّ پیروان مکتب اهل بیت (علیهم السلام)، نیازى به تندى و توهین ندارد؛ مى توان از حقّانیت شیعه دفاع کرد، در عین حال از دایره منطق خارج نشد و مؤدّبانه و متین نوشت.

16. شأن ورود کلمات آن حضرت - در مواضع حسّاس و تأثیرگذار - با نگاه به تاریخ و عصر بیان این خطبه ها و نامه ها و کلمات (تا جایى که ممکن بوده) مورد توجه بوده است. به یقین، دانستن زمان و مکان و شأن ورود کلمات آن حضرت، سرنوشت ساز است و نقش مهمى در تفسیر سخنان ایشان دارد. مثلا هنگامى که آن حضرت مى فرماید: «إنّما الشّورى للمهاجرین و الأنصار» (نامه 6) هرگز نمى خواهد نقش نصّ را در امامت نادیده بگیرد؛ بلکه در مقام استدلال در برابر معاویه از این کلمات استفاده مى کند؛ چرا که مخاطب این نامه حضرت، معاویه پس از امتناع از بیعت است؛ توجه به زمان تدوین این نامه و مخاطب آن، رافع برخى از شبهات است.

17. توجه به شروح مهمى که بر نهج البلاغه نوشته شده است و استفاده از آنها و یا نقد و ارزیابى سخنان شارحان محترم، در نگارش این شرح مورد عنایت خاص بوده است.

ص: 492

18. توجه به سایر کلمات حضرت در شرح یک خطبه، نامه یا کلمه قصار و نیز توجّه جدى به روایات سایر ائمه هدى (علیهم السلام)، روشنى و جذابیت خاصى بر آن افزوده است.

19. برخلاف بعضى از شارحان عزیز که هر قدر به آخر نهج البلاغه نزدیک تر شده اند انگیزه شان در اداى حقّ مطلب، کاهش یافته و به اختصار از آن گذشته اند، این شرح هر چه به آخر نزدیک تر مى شود پربارتر مى گردد.

20. با وجود این همه تلاش، نویسندگان این شرح، پرونده ها را براى تجدید نظرها و تکمیل هاى آیندگان باز نگه داشته و از هر پیشنهاد سازنده اى استقبال مى کنند.

3. شیوه نگارش

شیوه نگارش این شرح بدین صورت است که قسمت هایى از کلمات حضرت میان اعضاى نویسنده تقسیم مى شد و هر یک، بخش مربوط به خود را با توجه به شروح مهم نهج البلاغه تدوین مى کرد و در جلسه مشترک که هر روز صبح (غیر از جمعه ها) ساعت 7-8 با حضور حضرت آیت الله العظمى مکارم شیرازى تشکیل مى شد، مى خواند؛ این نوشته ها پس از قرائت در جلسه، در اختیار استاد قرار مى گرفت. معظم له نخست مواضع مبهم را مشخص مى کردند، سپس با مطالعاتى که از قبل داشتند، شروع به املا نموده و جملات هر فراز را شرح مى دادند و یکى از اعضاى جلسه املاى ایشان را مى نوشت.(1) در این میان، دوستان حاضر نیز اگر نکته اى به خاطرشان مى رسید، بیان مى کردند و معظم له آنها را نیز مورد توجه قرار مى داد.

ص: 493


1- سال ها برخى از دوستان، املاى استاد را در ورقه هاى مخصوص مى نوشتند ولى از سال 1385 یکى از دوستان جلسه، فى المجلس املاى استاد را با رایانه همراه، تایپ مى کرد و همین، سبب سرعت کار گردید.

گاهى براى تعمیق و تکمیل بحث نیاز به مطالعه و دقّت بیشترى بود بنابراین، نویسنده آن فراز، آن را کامل تر کرده و در جلسه بعد ارائه مى داد که گاه در لابه لاى شرح و گاه تحت عنوان نکته ها نوشته مى شد.

پس از آنکه یک جلد، کامل مى گردید، نوشته ها به و یراستار سپرده مى شد و پس از ویرایش، بار دیگر در اختیار استاد قرار مى گرفت و ایشان تیترهاى مناسب را براى شرح و تفسیر و نکته ها انتخاب کرده و یک بار دیگر ترجمه هاى متن نهج البلاغه را نیز مورد بازبینى قرار مى دادند. جلدِ کامل شده پس از غلط گیرى نهایى، براى چاپ به ناشر سپرده مى شود.

4. ره آوردها

این تلاش سترگ که از سال 1371 آغاز شد و در سال 1391 به پایان رسید، مورد استقبال دانش پژوهان معارف علوى قرار گرفت. اکنون هر محقّق و مدرسى براى تحقیق و تدریس نهج البلاغه به این شرح جامع نیازمند است. خطباى زبردست؛ پژوهشگران معارف اسلامى و تاریخ اسلام و استادان حوزه و دانشگاه ازاین کتاب بهره مى گیرند، هر چند برخى از پژوهشگران و اندیشمندان هنوز از این اثر قویم اطلاع کافى ندارند، که امیدواریم با آگاهى بخشى، این کتاب زندگى ساز، در سیر مطالعاتى همه حقیقت جویان قرار گیرد.

جامعیت واثربخشى این شرح موجب شده است که در سال 1382 به عنوان کتاب سال ولایت معرفى شود و از آن تجلیل گردد. همچنین مجلداتى چند از این شرح به زبان عربى چاپ و منتشر شده و در بعضى از مؤسسات آموزشى نیز به صورت کتاب درسى درآمده است.

5. معرفى همکاران

اعضایى که حضرت آیت الله العظمى مکارم شیرازى آنان را براى همکارى

ص: 494

دعوت نمودند، هشت نفر بودند که دو تن از آن ها، پس از چند سال، به دلیل اشتغالات دیگر، موفق به همراهى نشدند. همچنین دو تن از یاران پرتلاش نیز به دیار باقى شتافتند و در این سال ها یک تن نیز به این جمع افزوده شد. مجموعه همکاران گذشته و حال بر اساس حروف الفبا عبارت اند از، حجج اسلام و المسلمین آقایان:

1. محمدرضا آشتیانى 2. مرحوم محمد جعفر امامى؛ 3. محمد احسانى فر

4. محمد جواد ارسطا 5. مرحوم ابراهیم بهادرى؛ 6. عبدالمهدى توکل

7. مهدى حسینیان قمى 8. سعید داودى 9. احمد قدسى.

یادآور مى شود که آقاى مهدى حسینیان در تدوین یک جلد با این مجموعه همکارى داشته و آقاى محمد احسانى فر در تدوین سه جلد. مرحوم آقاى ابراهیم بهادرى تا جلد هفتم همکارى فعّالى داشتند. ایشان در تابستان 1384 به رحمت ایزدى پیوستند. مرحوم آقاى محمدجعفر امامى تا بخشى از جلد دهم همکارى مستمرّ و تأثیرگذارى با این مجموعه داشتند که ایشان نیز در تابستان 1387 به لقاى حق پیوستند (رحمة الله علیهما رحمة واسعة). جناب آقاى سیدعبدالمهدى توکل (که علاوه بر همکارى علمى، زحمت تایپ را نیز در جلسه به عهده داشتند) از جلد نهم به این مجموعه پیوستند. چند نفر از این نویسندگان، از استادان برجسته حوزه علمیه قم بوده و برخى از آن ها، علاوه بر حوزه از استادان مراکز دانشگاهى نیز هستند.

امیدواریم همه این تلاش ها، در مسیر غربت زدایى از این کتاب مهم وفاخر، مؤثر بوده، سیل تشنگان فهم کلمات على (علیه السلام) را سیراب نماید و براى نویسندگان این اثر ذخیره یوم المعاد گردد.

آمین یا ربّ العالمین سعید داودى

(از همکاران علمى پیام امام امیرالمؤمنین (علیه السلام))

16 /7 / 1391

ص: 495

ص: 496

فهرست منابع

1. قرآن کریم با ترجمه حضرت آیت الله مکارم شیرازى

2. الاتقان فی علوم القرآن، جلال الدین، السیوطی (م 911 ق)، دار الفکر، بیروت - لبنان، 1416 ق، چ اول.

3. اثبات الوصیة، مسعودى، على بن حسین (346 ق)، موسسه انصاریان، قم - ایران، 1426ق.

4. الاحتجاج على أهل اللجاج، طبرسى، احمد بن على (م 588ق)، نشر مرتضى، مشهد - ایران، 1403 ق، چاپ اول.

5. احقاق الحق و ازهاق الباطل، تسترى، قاضى نور الله (م 1019 ق)، مکتبة آیة الله المرعشی النجفى، قم - ایران، 1409 ق، چاپ اول.

6. اخبار الدولة العباسیة، مجهول (3 ق)، دار الطلیعة، بیروت - لبنان، 1391 ق.

7. اخبار الطوال، الدینورى، ابو حنیفه احمد بن داود (م 282 ق)، منشورات الرضى، قم - ایران، 1368 ش.

8. الاخبار الموفقیات، زبیر بن بکار (م 256 ق)، عالم الکتب، بیروت - لبنان، 1416 ق، چاپ دوم.

9. اختصاص، مفید، محمد بن محمد (م 413 ق)، گنگره شیخ مفید، قم - ایران، 1413 ق.

10. اختیار المصباح الکبیر، ابن باقى، مجد الدین على بن الحسین (قرن7 هجرى)، مکتبه العلامه المجلسى ره، قم - ایران، 1432 ق.

11. اختیار مصباح السالکین، ابن میثم بحرانى، میثم بن على (م قرن 7)، بنیاد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى، مشهد - ایران، 1366 ش، چاپ اول.

12. اخلاق اسلامى در نهج البلاغة، مکارم، ناصر، مدرسة الامام على بن ابى طالب 7، قم - ایران، 1428 ق، چاپ سوم.

ص: 497

13. ادب الدنیا و الدین، ماوردی، على بن محمد (م 450 ق)، دار مکتبة الحیاة، بیروت - لبنان، 1986 م.

14. الادب المفرد، بخارى، محمد بن اسماعیل (م 256 ق)، مؤسسة الکتب الثقافیة، بیروت - لبنان 1406 ق، چاپ اول.

15. الاربعون حدیثا، بهایى، محمد بن حسین (م 1031 ق)، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، قم - ایران 1431ق، چاپ سوم.

16. الاربعین فى اصول الدین، رازى، فخر الدین (م 606 ق)، مکتبة الکلیات الأزهریة، قاهره - مصر 1968 م، چاپ اول.

17. ارشاد القلوب الى الصواب، دیلمى، حسن بن محمد (م 841 ق ) ،الشریف الرضى، قم - ایران 1412 ق، چاپ اول.

18. الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد، مفید، محمد بن محمد (م 413 ق)، کنگره شیخ مفید، قم - ایران 1413 ق.

19. الاستیعاب فى معرفة الاصحاب، ابن عبد البر، یوسف بن عبد الله (م 463ق)، دار الجیل، بیروت - لبنان 1412 ق چاپ اول.

20. اسد الغابة فى معرفة الصحابة، ابن اثیر جزرى، على بن محمد (م 630ق)، دار الفکر، بیروت - لبنان 1409 ق.

21. اسعاف الراغبین، صبان، محمد على (م 1206ق)، المطبعة الوهبیة، مصر1290 ق.

22. اسماء المغتالین من الاشراف فى الجاهلیة و الاسلام، ابن، محمد بن حبیب (م 245 ق)، دار الکتب العلمیة، بیروت - لبنان 1422 ق، چاپ اول.

23. اشعار الشعراء السته الجاهلین ،الشنتمری ،یوسف بن سلیمان (م 476 ق)، دار الکتب العلمیه، بیروت - لبنان 1422 ق، چاپ اول.

24. الاصابة، العسقلانى، احمد بن على (م 852 ق)، دار الکتب العلمیة، بیروت - لبنان 1415 ق، چاپ اول.

25. الاصول العامة للفقه المقارن، حکیم، محمد تقى بن محمد سعید (م 1423 ق)، مجمع جهانى اهل بیت (علیهم السلام)، قم - ایران، 1418 ق، چاپ دوم.

ص: 498

26. اعجاز القرآن، أبو بکر الباقلانی محمد بن الطیب (م 403 ق)، دار المعارف، قاهره - مصر 1997 م .

27. الإعجاز و الإیجاز، ثعالبى، عبد الملک بن محمد (م 429ق)، مکتبة القرآن، قاهره - مصر، بى تا.

28. الأعلام، زرکلى، خیر الدین بن محمود (م 1396ق)، دار العلم للملایین، بیروت - لبنان 1989 م، چاپ هشتم.

29. اعلام الدین فى صفات مؤمنین، دیلمى، حسن بن محمد (م 841 ق )، موسسه آل البیت :، قم - ایران 1408 ق، چاپ اول.

30. اعلام النبوه، الماوردى، على بن لبن محمد (م 450 ق)، دار ومکتبة الهلال، بیروت - لبنان 1409 ق، چاپ اول.

31. اعلام نهج البلاغه، سرخسى، على بن ناصر (م قرن 6)، انتشارات عطارد، تهران - ایران 1307 ش، چاپ اول.

32. اعیان الشیعة، سید محسن، امین (م 1371 ش)، دار التعارف، بیروت - لبنان.

33. الاغانى، اصفهانى، ابى الفرج (م 356 ق)، دار احیاء التراث العربى، بیروت - لبنان.

34. الام، شافعى، محمد بن ادریس (م 204 ق)، دار المعرفة، بیروت - لبنان 1393 ق، چاپ دوم.

35. امالى، طوسى، محمد بن الحسن (م 460 ق )، دار الثقافه، قم - ایران 1414 ق.

36. امالى ،القالى، ابو على اسماعیل بن القاسم( م 499 ق)، موسسه الکتب الثقافیة، بیروت - لبنان 1422 ق، چاپ اول.

37. امالى، ابن بابویه، محمد بن على (م 381ق)، کتابچى، تهران - ایران 1376 ش، چاپ ششم.

38. امالى، مفید، محمد بن محمد (م 413 ق)، کنگره شیخ مفید، قم - ایران 1413 ق.

39. امالى الزجاجى، الزجاجی، أبو القاسم عبد الرحمن بن اسحاق (م 340 ق)، دار الجیل، بیروت - لبنان 1407 ق، چاپ دوم.

40. امالى غرر الفوائد و درر القلائد)، علم الهدى، على بن حسین (م 436 ق)، دار الفکر العربى، قاهره - مصر 1998 م، چاپ اول.

41. الامام على بن ابى طالب، عبد الفتاح عبد المقصور (م 1993 م)، منشورات مکتبه العرفان، بیروت - لبنان، بى تا ،کتابخانه آقاى مرعشى.

ص: 499

42. الامام على صوت العدالة الانسانیة، جرداق، جورج سمعان (م 2014م)، دار الفکر العربى، بیروت - لبنان، بى تا. کتابخانه آقاى مرعشى.

43. الامامة و السیاسة، ابن قتیبة دینورى، عبد الله مسلم (م 276 ق)، دارالأضواء 1410 ق، چاپ اول.

44. الامتاع و المؤانسة، أبو حیان التوحیدی، علی بن محمد بن العباس (م 400 ق)، المکتبة العنصریة، بیروت - لبنان 1420 ق، چاپ اول.

45. الاموال، الهروى، أبو عبید قاسم بن سلام (م 224 ق)، دار الفکر، بیروت - لبنان 1408 ق، چاپ دوم.

46. أنساب الأشراف، بلاذرى، احمد بن یحیى (م 279ق)، ج:1 دار المعارف، مصر 1959 م، ج :2 مؤسسه الأعلمى للمطبوعات، بیروت - لبنان 1394 ق، چاپ اول، ج:3 دار التعارف، بیروت - لبنان 1397 ق، چاپ اول، ج:4 جمعیة المستشرقین الألمانیة، بیروت - لبنان 1398 ق، ج:5 جمعیة المستشرقین الألمانیة، بیروت - لبنان 1400 ق، ج6-:13 دار الفکر، بیروت - لبنان 1417 ق، چاپ اول.

47. انسان موجود ناشناخته، الکسیس کارل (م 1944 م)، ترجمه عنایت، انتشارات امیر بهادر، تهران - ایران 1378 ش ،چاپ هشتم.

48. انوار الاصول، مکارم، ناصر، مدرسه الامام على بن ابى طالب 7، قم - ایران 1428 ق، چاپ دوم.

49. انوار التن-زیل و أسرار التأویل، بیضاوى، عبد الله بن عمر (م قرن7 ) ،دار الاحیاء التراث العربى، بیروت - لبنان 1418 ق، چاپ اول.

50. انوار الفقاهة، نجفى، کاشف الغطاء، حسن بن جعفر بن خضر (م 1262 ق)، موسسه کاشف الغطاء، نجف اشرف - عراق 1422 ق، چاپ اول.

51. الاوائل، ابو هلال عسکرى، محمد بن عبد الله (م 395 ق)، دار البشیر، طنطا - مصر 1407ق، چاپ اول.

52. ایمان أبی طالب (الحجة على الذاهب الى کفر أبی طالب)، الموسوى، فخار بن معد (م630ق)، دار السید الشهداء للنشر، قم - ایران، 1410 ق، چاپ اول.

53. آیات ولایت در قرآن، مکارم، ناصر، نسل جوان، قم - ایران 1386 ش، چاپ سوم.

ص: 500

54. بحار الانوار، مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى (م 1110ق)، دار احیاء التراث العربى، بیروت - لبنان 1403 ق، چاپ دوم.

55. بحث و بررسى درباره داروینیسم و آخرین فرضیه هاى تکامل، مکارم شیرازى، ناصر، دار العلم، قم - ایران 1348 ش.

56. بحر العلوم، سمرقندى، نصر بن محمد (م قرن 4)، دار الفکر، بیروت - لبنان، چاپ اول.

57. البحر المحیط فى التفسیر، ابوحیان، محمد بن یوسف (م قرن 8)، دار الفکر، بیروت - لبنان 1420 ق، چاپ اول.

58. بحوث فى الملل و النحل، سبحانى، جعفر، موسسه الامام صادق 7، قم - ایران 1427 ق، چاپ دوم.

59. البدء و التاریخ، مقدسى، مطهر بن طاهر (م 507 ق)، مکتبة الثقافة الدینیة، قاهره - مصر، بى تا.

60. البدایة و النهایة، ابن کثیر دمشقى، اسماعیل بن عمر (م 774ق)، دار احیاء التراث العربى، بیروت - لبنان 1408 ق، چ اول.

61. البرهان فى التفسیر القران، بحرانى، سید هاشم بن سلیمان (م 1107 ق)، مؤسسه بعثه، قم - ایران 1374 ش، چاپ اول.

62. بشارة المصطفى، الطبری، محمد بن أبی القاسم (م 525 ق)، مؤسسة النشر الإسلامى، قم - ایران 1420 ق، چ اول.

63. بصائر الدرجات فى فضائل آل محمد :، صفار، محمد بن الحسن (م290ق)، مکتبه ایت الله مرعشى النجفى، قم - ایران 1404 ق.

64. البصائر و الذخائر، أبو حیان التوحیدی، علی بن محمد بن العباس (م 400 ق)، دار صادر، بیروت - لبنان 1408 ق، چاپ اول.

65. البلدان، الهمذانى، احمد بن محمد (م 340 ق)، عالم الکتب، بیروت - لبنان 1416 ق.

66. بلوغ الأرب فى معرفة احوال العرب، آلوسى، محمود بن عبد الله (م 1270ق)، مطبعة الرحمانیة، مصر 1343 ق، چاپ دوم.

67. بهج الصباغة فى شرح نهج البلاغة، شوشترى، محمد تقى (م1374 ش )، انتشارات امیر کبیر، تهران - ایران 1376 ش، چاپ اول.

ص: 501

68. بهج الصباغة فى شرح نهج البلاغة، شوشترى، محمد تقى (م 1416ق)، مؤسسه انتشارات امیر کبیر، تهران - ایران 1376 ش، چاپ اول.

69. البیان فى تفسیر القرآن، خوئى، سید ابو القاسم (م قرن 15)، موسسه احیاء آثار الامام خوئى، قم - ایران 1386 ش، چاپ اول.

70. البیان و التبیین، جاحظ، عمر بن بحر (م 255 ق)، دار المکتبه الهلال، بیروت - لبنان 2002 م، چاپ اول.

71. پژوهش هاى قرآنى علامه شعرانى در تفاسیر مجمع البیان، روح الجنان و منهج الصادقین، شعرانى، ابو الحسن (م 1393 ق)، بوستان کتاب، قم - ایران 1386 ش.

72. پیام قرآن، مکارم، ناصر، دار الکتب الاسلامیه، تهران - ایران 1386 ش، چاپ نهم.

73. پیدایش مذاهب، مکارم، ناصر، مدرسه الامام على بن ابى طالب (علیه السلام)، قم - ایران، 1384ش، چاپ اول.

74. التاج الجامع لصول فى جامع الاحادیث الرسول، منصور على ناصف، دار الجیل، بیروت - لبنان.

75. تاج العروس من جواهر القاموس، مرتضى زبیدى، محمد بن محمد (م 1205 ق )، دار الفکر، بیروت - لبنان 1414 ق، چاپ اول.

76. تاریخ ابن خلدون، ابن خلدون، عبد الرحمن بن محمد (م 808 ق)، دار الفکر، بیروت - لبنان 1408 ق، چ دوم.

77. تاریخ الاسلام، شمس الدین محمد بن احمد الذهبى (م 748 ق)، دار الکتاب العربى، بیروت - لبنان 1413 ق، چ دوم.

78. تاریخ الخلفاء، سیوطى، جلال الدین (م 911 ق)، مطابع معتوق اخوان، بیروت - لبنان، بى تا.

79. تاریخ المدینة المنورة، نمیرى، عمر بن شبه (م 262ق)، دار الفکر، قم - ایران 1410 ق.

80. تاریخ بغداد، خطیب بغدادى، احمد بن على (م 463 ق)، دار الکتب العلمیة، بیروت - لبنان 1417 ق، چاپ اول.

81. تاریخ تمدن، ویل دورانت (م 1981 م ) - ترجمه (علیهم السلام) احمد آرام (م 1377 ش)، اقبال، تهران - ایران 1337 ش.

ص: 502

82. تاریخ تمدن اسلام و عرب، گوستاو لوبون (م 1931م)، ترجمه سید محمد تقى فخرداعى گیلانى، انتشارات افراسیاب، تهران - ایران، 1387ش، چاپ اول.

83. تاریخ عمومى (تاریخ قرون وسطى ) ،البر ماله (م 1915 م)، ژول ازاک (م 1963 م)، ترجمه عبد الحسین، هژیر، انتشارات علمى، تهران - ایران 1362 ش، کتابخانه آقاى مرعشى.

84. تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، هبة الله بن عبد الله الشافعى (م 571 ق)، دار الفکر، بیروت - لبنان 1415 ق.

85. تاریخ یعقوبى، یعقوبى، احمد بن ابى یعقوب (م بعد 292ق)، دار صادر، بیروت - لبنان و مؤسسة و نشر فرهنگ أهل بیت :، قم - ایران، بى تا.

86. تاریخ الأمم و الملوک، طبرى، محمد بن جریر (م 310ق)، مؤسسه الأعلمى للمطبوعات، بیروت - لبنان 1403 ق، چاپ چهارم.

87. تاسیس الشیعة لعلوم الاسلام، صدر، سیدحسن (م 1354 ق)، مرکز النشر والطباعة العراقیة المحدودة، بغداد- عراق، بى تا، چاپ اول.

88. التبیان فى التفسیر القرآن، طوسى، محمد بن حسن (م قرن5)، دار احیاء التراث العربى، بیروت - لبنان، بى تا، چاپ اول.

89. تتمة المنتهى فى وقایع ایام خلفا، قمى، عباس (م 1359 ق)، کتابخانه مرکزى، تهران - ایران 1325 ش.

90. تجارب الامم، مسکویه الرازى، احمد بن محمد (م 421 ق)، دار سروش، تهران - ایران 1379 ش، چاپ دوم.

91. تجرید الاعتقاد، نراقى، محمد مهدى بن ابى ذر (م 1209 ق)، سید مرتضى، قم - ایران، 1384، چاپ اول.

92. تحف العقول، ابن شعبه حرانى، حسن بن على (م قرن 4)، جامعه مدرسین، قم - ایران 1404 ق.

93. تحفة الاحباب فى نوادر آثار الاصحاب، قمى، شیخ عباس بن محمد رضا (م 1359ق)، دار الکتب الاسلامیة، تهران - ایران، 1369 ق.

94. التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، مصطفوى، حسن (م 1426 ق ) ، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، تهران - ایران 1368 ش، چاپ اول.

ص: 503

95. تذکرة الاولیاء، عطار نیشابورى، فرید الدین (م 627 ق)، مطبعة لیدن، لیدن - هلند 1905م، چاپ اول.

96. تذکرة الحفاظ، الذهبى، شمس الدین (م 748 ق)، دار احیاء التراث العربی، بیروت - لبنان، بى تا.

97. التذکرة الحمدونیة، ابن حمدون، محمد بن حسن (م 309 ق)، دار صادر، بیروت - لبنان 1996 م، چاپ اول.

98. تذکرة الخواص من الامة فى ذکر خصائص الائمة، سبط بن جوزى، یوسف بن قز اوغلى (م 654ق)، منشورات الشریف الرضى، قم - ایران 1418 ق، چاپ اول.

99. ترجمه و تفسیر نهج البلاغة، جعفرى، محمد تقى (م 1377 ش)، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، تهران - ایران 1368 ش.

100. تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، تمیمى آمدى، عبد الواحد بن محمد (م 550 ق)، دفتر تبلیغات، قم -ایران 1366 ش، چاپ اول.

101. التعازى، مبرد، محمد بن یزید (م 285 ق)، نهضة مصر، قاهره - مصر، بى تا.

102. التعجب من اغلاط العامه فى مساله الامامة، کراجى، محمد بن على (م 449)، دار الغدیر، قم - ایران 1421 ق، چاپ اول.

103. تفسیر القرآن العظیم، ابن کثیر، اسماعیل بن عمر (م قرن 8)، دار الکتب العلمیة، بیروت - لبنان 1419 ق، چاپ اول.

104. تفسیر منسوب به امام حسن عسکرى (علیه السلام)، حسن بن على، امام یازدهم (علیه السلام) (م 260 ق)، مدرسة الإمام المهدی (عجل الله تعالى فرجه الشریف)، قم - ایران 1409ق، چاپ اول.

105. تفسیر نمونه، مکارم، ناصر، دار الکتب الإسلامیة، تهران - ایران 1374 ش، چاپ اول.

106. التفسیر و المفسرون، ذهبى، محمد حسین (م 1397 ق)، دار احیاء التراث العربى، بیروت - لبنان، بى تا.

107. تفسیرالقمى، قمى، على بن ابراهیم (م قرن3)، دار الکتاب، قم - ایران 1404 ق، چاپ سوم.

108. تفسیر العیّاشی، عیاشى، محمد بن مسعود (م 320 ق)، المطبعة العلمیة، تهران - ایران، 1380 ق، چاپ اول.

ص: 504

109. تفسیر المحیط الأعظم و البحر الخضم، آملى سید حیدر (م قرن 8)، انتشارات وزارت ارشاد اسلامى، تهران - ایران 1422 ق، چاپ سوم.

110. تفسیر بر رأى و هرج و مرج ادبى ،مکارم شیرازى، ناصر، نسل جوان، قم - ابران، بى تا.

111. تکملة عروة الوثقى، یزدى، سید محمد کاظم (م 1337 ق)، کتاب فروشى داورى، قم - ایران 1414 ق، چاپ اول.

112. تلخیص الشافى، شیخ طوسى (م 460 ق)، انتشارات المحبین، قم - ایران 1382 ش، چاپ اول.

113. تمام نهج البلاغة، موسوى، سید صادق، مؤسسه امام صاحب الزمان عجل الله تعالى فرجه الشریف، تهران - ایران 1376 ش، چاپ اول.

114. تنقیح المقال فى علم الرجال، مامقانى، عبد الله (م 1311ش)، مطبعة المرتضویة، نجف اشرف - عراق، بى تا.

115. التوحید، ابن بابویه، محمد بن على (م 381 ق)، جامعه مدرسین، قم - ایران 1398 ق، چاپ اول.

116. توضیح نهج البلاغة، حسینى شیرازى، سید محمد (م 1380 ش)، دار تراث الشیعة، تهران - ایران، بى تا.

117. توضیح الرشاد فی تاریخ حصر الاجتهاد، آقا بزرگ تهرانى، محمد محسن (م 1389 ق)، خیام، قم - ایران 1401 ق، چاپ اول.

118. تهذیب الاحکام، طوسى، محمد بن الحسن (م 460 ق)، دار الکتب الإسلامیه، تهران - ایران 1407 ق، چاپ چهارم.

119. تهذیب اللغة، ازهرى، محمد بن احمد (م 370 ق)، دار احیاء التراث العربی، بیروت - لبنان 1421 ق، چاپ اول.

120. ثم اهتدیت (محققه)، تیجانى، محمد، مرکز الأبحاث العقائدیة، قم - ایران 1429 ق.

121. ثواب الاعمال و عقاب الا عمال، ابن بابویه، محمد بن على (م 381 ق)، دار الشریف الرضى للنشر، قم - ایران 1406 ق، چاپ دوم.

122. جامع الاخبار شعیرى، شعیری، محمد بن محمد (م قرن 6)، مطبعه حیدریة، نجف - عراق، بى تا، چاپ اول.

ص: 505

123. جامع البیان فى تفسیر القرآن، طبرى ابو جعفر، محمد بن جریر (م قرن 4)، دار المعرفه، بیروت - لبنان 1412 ق، چاپ اول.

124. جامع السعادات، نراقى، محمد مهدى (م 1209 ق)، اعلمى، بیروت - لبنان ،بى تا، چاپ چهارم.

125. الجامع الصحیح، القشیری النیسابوری، مسلم بن الحجاج (م 261 ق)، دار الفکر، بیروت - لبنان.

126. الجامع الصغیر، سیوطى، جلال الدین (م 911 ق)، دار الفکر، بیروت - لبنان 1401 ق، چاپ اول.

127. الجامع لاحکام القرآن، قرطبى، محمد بن احمد (م قرن 7)، ناصر خسرو، تهران - ایران 1363 ش، چاپ اول.

128. الجمل و النصرة لسید العترة فی حرب البصرة، مفید، محمد بن محمد (م413 ق)، کنگره شیخ مفید، قم - ایران 1413 ق، چاپ اول.

129. جواهر الکلام فى شرح الشرائع الاسلام، نجفى، صاحب الجواهر، محمد حسن (م 1266 ق)، دار احیاء تراث العربى، بیروت - لبنان، 1404 ق، چاپ هفتم.

130. جواهر المطالب فی مناقب الإمام علی بن أبی طالب (علیه السلام)، دمشقى، محمد بن احمد (م 871ق)، مجمع احیاء الثقافة الإسلامیة، قم - ایران 1415 ق، چاپ اول.

131. الجوهرة فى نسب الامام على و آله (علیهم السلام)، البرى، محمد بن أبی بکر (م ق7ق)، مؤسسه الأعلم للمطبوعات، بیروت - لبنان و مکتبة النوری، دمشق - سوریة، 1402 ق، چاپ اول.

132. حالات و سخنان ابو سعید ابو الخیر، شفیعى کدکنى، محمد رضا، انتشارات سخن، تهران - ایران، بى تا ،کتابخانه تخصصى تاریخ ایران و اسلام(خیابان هنرستان).

133. حدائق الحقائق فى شرح نهج البلاغة، بیهقى، قطب الدین محمد بن حسین (م قرن 6)، بنیاد نهج البلاغة - عطارد، قم - ایران 1375 ش ، چاپ اول.

134. حدیث نحن معاشر الانبیاء، مفید، محمد بن محمد (م 413 ق)، دارالمفید، بیروت - لبنان 1414 ق، چاپ دوم.

135. حسین نفس مطمئنه، عالمى دامغانى، محمد على، انتشارات هاد، تهران - ایران 1391 ش.

ص: 506

136. حلیة الاولیاء و طبقات الأصفیاء، الاصبهانى، عبد الله بن احمد (م 430 ق)، السعاده، قاهره - مصر 1394 ق.

137. حیاة الحیوان الکبرى، دیمرى، کمال الدین (م 808 ق)، دار الکتب العلمیة، بیروت - لبنان 1426 ق، چاپ اول.

138. خدا را چگونه بشناسیم، مکارم شیرازى، ناصر، محمدى، تهران - ایران 1362 ش، چاپ اول.

139. الخرائج و الجرائج، قطب الدین راوندى، سعید بن هبة الله (م 573ق)، مؤسسه امام مهدى عجل الله تعالى فرجه الشریف، قم - ایران، 1409 ق، چاپ اول.

140. الخصال، ابن بابویه، محمد بن على (م 381 ق)، جامعه مدرسین، قم - ایران 1362 ش، چاپ اول.

141. خصائص أمیر المؤمنین (علیه السلام)، نسائى، عبد الرحمن (م 303 ق)، مکتبه نینوى الحدیثة، تهران - ایران، بى تا.

142. داستان باستان، نورى همدانى، حسین، انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسین، قم - ایران 363 ش.

143. دایره المعارف فقه مقارن، مکارم شیرازى، ناصر، مدرسه الامام على بن ابى طالب (علیه السلام)، قم - ایران 1427 ق، چاپ اول.

144. دائرة المعارف فرید وجدى، وجدى، محمد فرید بن مصطفى (م 1333 ق)، بیروت - لبنان، دارالمعرفة 1971 ق، کتابخانه آقاى مرعشى.

145. الدر المنثور فى تفسیر المأثور، سیوطى، عبدالرحمن بن ابى بکر (م قرن 10)، کتابخانه آیة الله مرعشى نجفى، قم - ایران 1404 ق، چاپ اول.

146. دستور معالم الحکم، القطاعی، محمد بن سلامة (م 454 ق)، مکتبة المفید، قم - ایران، بى تا.

147. دعائم الاسلام، ابن حیون، نعمان بن محمد مغربى (م 363 ق)، مؤسسة آل البیت (علیهم السلام)، قم - ایران 1385 ش، چاپ دوم.

148. الدعوات (سلوة الحزین)، قطب الدین راوندى، سعید بن هبة الله (م 573 ق)، انتشارات مدرسه امام مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشریف)، قم - ایران 1407 ق، چاپ اول.

ص: 507

149. دلائل الامامه، طبرى آملى صغیر، محمد بن جریر بن رستم (م قرن 5)، بعثت، قم - ایران 1413 ق، چاپ اول.

150. دلائل النبوة، بیهقى، احمد بن الحسین (م 458 ق)، دار الکتب العلمیة، بیروت - لبنان 1405 ق، چاپ اول.

151. ده گفتار(تقوا)، مطهرى، مرتضى (م 1358 ش)، انتشارات صدرا، تهران - ایران، بى تا.

152. دیوان امیرالمومنین (علیه السلام)، میبدى، حسین بن معین الدین (م911 ق)، دار نداء الإسلام للنشر، قم - ایران 1411 ق، چاپ اول.

153. دیوان پروین اعتصامى، پروین اعتصامى، رخشنده بنت یوسف (م 1320ش)، نشر کتاب پارسه، تهران - ایران 1392 ش، چاپ سوم.

154. دیوان جامى، جامى، عبد الرحمن (م 898 ق)، انتشارات حسین محمودى، بى تا.

155. دیوان حاج میرزا حبیب خراسانى، حبیب خراسانى، حبیب الله بن هاشم (م 1327 ق)، انتشارات زوار، تهران - ایران 1384 ش، چاپ هفتم.

156. دیوان حافظ، حافظ، شمس الدین محمد بن بهاء الدین (م 792ق)، نشر جمهورى، تهران - ایران 1379 ش، تصحیح غنى و قاسمى.

157. دیوان صائب تبریزى، صائب، محمد على (م 1676 م)، انتشارات بنیاد، تهران - ایران 1368 ش.

158. دیوان فروغى بسطامى، بسطامى، میرزا عباس (م 1274ق)، روزنه، تهران - ایران 1376ش.

159. دیوان قصاید و غزلیات نظامى گنجوى، نظامى، الیاس بن یوسف (م 608 ق)، فروغى، تهران - ایران 1380 ش.

160. دیوان ملک الشعراى بهار، صبورى، محمد تقى (م 1330ش)، انتشارات نگاه، تهران - ایران 1387 ش.

161. دیوان هاتف اصفهانى، هاتف اصفهانى، سید احمد (م 1198 ق)، ابن سینا 1347 ش.

162. ذخیرة المعاد فى شرح الارشاد، سبزوارى، محمد باقر (م 1090 ق)، موسسه آل البیت (علیهم السلام)، قم - ایران 1247 ق.

163. الذریعة، آقا بزرگ طهرانى (م 1389 ق)، دار الاضواء، بیروت - لبنان 1403 ق.

ص: 508

164. راهنماى حرمین شریفین، غفارى، ابراهیم (م)، انتشارات ولایت، مشهد - ایران 1377ش، چ دوم.

165. ربا و بانکدارى اسلامى، مکارم شیرازى، ناصر، مدرسة الامام على ابن ابى طالب (علیه السلام)، قم - ایران 1380 ش، چاپ اول.

166. ربیع الابرار و نصوص الأخیار، زمخشرى، محمود بن عمر (م 538ق)، مؤسسه الأعلمى للمطبوعات، بیروت - لبنان 1412 ق، چاپ اول.

167. رجال نجاشى، نجاشی، احمد بن على (م 450 ق)، موسسه جامعه مدرسین ،قم - ایران 1365 ش، چاپ ششم.

168. رسائل الجاحظ، الرسائل السیاسیة ،جاحظ، ابو عثمان (م 255 ق)، دار و مکتبه الهلال، بیروت - لبنان 2002 م، چاپ دوم.

169. الرسائل الفقهیه، الخاجوئی، محمد اسماعیل بن الحسین بن محمد رضا (م 1173 ق)، دار الکتب الإسلامی، قم - ایران 1411 ق، چ اول.

170. روح البیان، حقى، بروسوى اسماعیل (م قرن 12)، دار الفکر، بیروت - لبنان، بى تا، چاپ اول.

171. روح المعانى فى تفسیر القرآن العظیم، آلوسى، سید محمود (م 13)، دار الکتب العلمیه، بیروت - لبنان، 1415 ق، چاپ اول.

172. روضة المتقین فی شرح من لا یحضره الفقیه، مجلسى، محمدتقى بن مقصودعلى (م 1070 ق)، مؤسسه فرهنگى اسلامى کوشانبور، قم - ایران 1406 ق، چاپ دوم.

173. روضة الواعظین و بصیرة المتعظین، فتال نیشابورى، محمد بن احمد (م 508ق)، انتشارات رضى، قم - ایران 1375 ش، چاپ اول.

174. ریحانة الادب فى تراجم المعروفین بالکنیة او اللقب، مدرس، میرزا محمد على (م 1373ق)، چاپخانه شفق، 1369، چاپ دوم.

175. الریاض النضرة فی مناقب العشرة، محب طبرى، احمد (م 694 ق)، دار الکتب العلمیة، بیروت - لبنان، بى تا.

176. زاد المعاد ،مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى (م 1110 ق)، موسسة الأعلمی للمطبوعات، بیروت - لبنان 1423 ق، چاپ اول.

ص: 509

177. الزوولوجى الحدیث، ملکى قزوینى، محمد کاظم بن محمد صادق (م)، مطبعة النعمان، نجف - عراق 1957 م، چاپ اول.

178. الزهد، کوفى اهوازى، حسین بن سعید (م قرن 3)، المطبعة العلمیة، قم - ایران 1402 ق، چاپ دوم.

179. زهرا (علیها السلام) برترین بانوى جهان، مکارم شیرازى، ناصر، مدرسه الامام على بن ابى طالب (علیهما السلام)، قم -ایران، چاپ اول.

180. زهرة الآداب و ثمر الالباب، قیروانى، ابراهیم بن على (م453 ق)، دارالکتب العلمیة، بیروت - لبنان 1419 ق، چاپ اول.

181. السبعة من السلف من الصحاح الستة.

182. سخنان منظوم ابو سعید ابو الخیر، انتشارات کتاب خانه شمس، تهران - ایران 1334 ش.

183. السرائر الحاوی لتحریر الفتاوی، ابن ادریس، محمد بن احمد (م 598)، انتشارات جامعه مدرسین، قم - ایران 1410 ق، چاپ دوم.

184. سفینة البحار، قمى، عباس (م 1359 ش)، اسوه، قم - ایران 1414 ق، چاپ اول.

185. السقیفه وفدک، جوهرى بصرى، احمد بن عبد العزیز (م 323 ق )، مکتبة نینوى الحدیثة، تهران - ایران، بى تا.

186. سنن ابن ماجه، القزوینى ابن ماجه، محمد بن یزید (م 273 ق)، دار الفکر للطباعة، بیروت - لبنان، بى تا.

187. سنن ابى داود، سجستانى، سلیمان بن الاشعث (م 275 ق)، دار الفکر، بیروت - لبنان 1410 ق، چاپ اول.

188. سنن الدارمى، الدارمى، عبد الله الرحمن (م 255 ق)، مطبعة الاعتدال- دار احیاء السنة النبویة، دمشق - سوریه 1349 ق.

189. سنن الکبرى، البیهقى، احمد بن الحسین (م 458 ق)، دار الفکر، بیروت - لبنان، بى تا.

190. سنن ترمذى و هو جامع الصحیح، الترمذى، محمد بن عیسى (م279 ق)، دار الفکر، بیروت - لبنان 1403 ق، چاپ سوم.

191. سنن نسائى، النسائى، احمد بن شعیب (م 303 ق)، دار الفکر، بیروت - لبنان 1348 ق، چاپ اول.

ص: 510

192. سیر تمدن، رالف لین تون (م 1953 م)، ترجمه پرویز مرزبان، انتشارات علمى و فرهمنگى، تهران - ایران 1378 ش، چاپ سوم.

193. السیرة النبویة، ابن هشام (م 218 ق)، دار المعرفه، بیروت - لبنان، بى تا.

194. سیره پیشوایان، پیشوایى، مهدى، موسسه امام صادق (علیه السلام)، قم - ایران، 1372 ش، چاپ اول.

195. سیرى در نهج البلاغة، مطهرى، مرتضى (م 1358 ش)، انتشارات صدرا، تهران - ایران 1379 ش، چاپ بیست و دوم.

196. السیرة النبویة، ابن کثیر دمشقى، اسماعیل بن عمر (م 774ق)، دار المعرفة، بیروت - لبنان 1396 ق.

197. شاهنامه نادرى، طوسى (فردوسى ثانى)، محمد على، تصحیح احمد سهیلى خوانسارى، انتشارات انجمن آثار ملى 1339 ش.

198. شذرات الذهب، الحنبلى، ابن عماد (م 1089 ق)، دار ابن کثیر، دمشق - سوریه، چاپ اول، 1406ق.

199. شرح احقاق الحق، المرعشى، شهاب الدین (م 1411 ق)، منشورات مکتبة آیة الله العظمى المرعشی النجفی، بى تا.

200. شرح اصول الکافى صدرا، صدر الدین شیرازى، محمد بن ابراهیم (م 1050 ق)، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، تهران - ایران 1383 ش، چاپ اول.

201. شرح الأخبار فی فضائل الأئمة الأطهار (علیهم السلام)، ابن حیون، نعمان بن محمد مغربى (م 363 ق)، جامعه مدرسین، قم - ایران، 1409 ق، چاپ اول.

202. شرح شهاب الاخبار، قضاعی، محمد بن سلامة (م 454 ق)، مزکز انتشارات علمی و فرهنگی، تهران - ایران 1361 ق، چاپ اول.

203. شرح مائة کلمة، بحرانى، میثم بن على (م قرن 7)، دفتر انتشارات اسلامى، قم - ایران 1348 ش، دانشنامه علوى.

204. شرح نهج البلاغة، ابن أبی الحدید، عبد الحمید بن هبة الله (م 656ق)، کتابخانه آیت الله مرعشى نجفى، قم - ایران 1404،ق، چاپ اول.

205. شرح نهج البلاغة، البحرانى، میثم بن على (م قرن 7)، دفتر نشر الکتاب 1362 ش، دانشنامه علوى .

ص: 511

206. شرح نهج البلاغة، عبده، محمد (م 1323ق)، مطبعة الاستقامة، قاهره - مصر، بى تا. دانشنامه علوى

207. شرح نهج البلاغة، موسوى، سید عباس، دار الرسول الاکرم، بیروت - لبنان 1376 ش، دانشنامه علوى .

208. شرح نهج البلاغه، قزوینى حائرى، محمد کاظم، مطبعة النعمان، نجف اشرف - عراق، 1337، دانشنامه علوى .

209. الشعر و الشعراء ابن قتیبه دینورى، عبد الله بن مسلم (م 276 ق)، دار الحدیث، قاهرة - مصر 1423 ق، چاپ اول.

210. شواهد التن-زیل لقواعد التفضیل، حسکانى، عبید الله بن عبد الله (م 490ق)، مؤسسه الطبع و النشر التابعة لوزارة الثقافة و الإرشاد الإسلامی، مجمع احیاء الثقافة الإسلامیة، تهران - ایران 1411 ق، چاپ اول.

211. شیخ المضیرة ابو هریرة، ابوریه، محمود (م 1970م)، موسسه الاعلمى للمطبوعات، بیروت - لبنان 1993 م.

212. صبح الاعشى فى صناعة الانشاء، القلقشندى، احمد بن على (م 821 ق)، دارالکتب العلمیة، بیروت - لبنان.

213. الصحاح: تاج اللغة و صحاح العربیة، جوهرى، اسماعیل بن حماد (م 393 ق)، دار العلم للملایین، بیروت - لبنان 1376 ق، چاپ اول.

214. صحیح بخارى، البخارى، محمد بن اسماعیل (م 256 ق)، دار الفکر، بیروت - لبنان، 1401ق.

215. الصحیفة العلویة و التحفة المرتضویة، سماهیجى، عبد الله بن صالح (م 1135 ق)، انتشارات اسلامى، تهران - ایران 1396 ق، چاپ سوم.

216. صحیفة الإمام الرضا (علیه السلام)، على بن موسى، امام هشتم (علیه السلام) (م 203 ق)، کنگره جهانى امام رضا 7، مشهد - ایران 1406 ق، چاپ اول.

217. الصراط المستقیم الى مستحقى التقدیم، عاملى نباطى، على بن یونس (م 877 ق)، المکتب الحیدریة، نجف اشرف - عراق 1384 ق، چاپ اول.

ص: 512

218. صفات الشیعة، ابن بابویه، محمد بن على (م 381 ق)، أعلمى، تهران - ایران 1362 ش، چاپ اول.

219. صناعتین، أبو هلال عسکرى، محمد بن عبد الله (م 359 ق)، مکتبة عنصریة، بیروت - لبنان 1419 ق، چاپ اول.

220. الصواعق المحرقة فی الرد على أهل البدع و الزندقة، الهیتمی المکى، احمد بن حجر (م 974 ق)، مکتبة القاهرة، قاهره - مصر، 1385 ق، چاپ دوم.

221. الطبقات الکبرى، الهاشمى البصرى، محمد بن سعد (م 230 ق)، دار الکتب العلمیة، بیروت - لبنان 1410 ق، چاپ اول.

222. الطراز لأسرار البلاغة و علوم حقائق الإعجاز، الیمنى، یحیى بن حمزة( م 749 ق)، مکتبة العصریة، بیروت - لبنان 1429 ق، چاپ اول.

223. عارف و صوفى چه مى گویند؟، تهرانى، جواد (م 1368 ش)، نشر افاق ،تهران - ایران 1390 ش.

224. عبقات الأنوار فی امامة الأئمة الأطهار، میر سید حامد حسین (م 1306 ق ) ،کتابخانه امیر المؤمنین، اصفهان - ایران 1366 ش، چاپ دوم.

225. العبقریات الاسلامیة، العقاد، عباس محمود (م 1964م)، دار الکتاب العربى، بیروت - لبنان 1971،م، جلد دوم، چاپ اول.

226. العبقریات الاسلامیة، عقاد، عباس محمود (م 1964م)، دار الکتاب اللبنانى، بیروت - لبنان، 1986م، جلد چهارم، چاپ سوم.

227. عبقریة الشریف الرضى، زکى مبارک (م قرن 14)، دار الجیل، بیروت - لبنان 1367 ق، دانشنامه علوى .

228. العثمانیة، الجاحظ، عمرو بن بحر (م 255 ق)، مکتبة الجاحظ، قاهرة - مصر، بى تا.

229. العدد القویّة لدفع المخاوف الیومیة، حلى، رضى الدین على بن یوسف بن المطهر( برادر علامه حلى ) (م 703 ق)، کتابخانه آیة الله مرعشى نجفى، قم - ایران 1408 ق، چاپ اول.

230. عذر تقصیر به پیشگاه محمد و قرآن، جان دانپورت - ترجمه: غلامرضا سعیدى (1367ش)، انتشارات اقبال، تهران - ایران 1334 ش.

ص: 513

231. العقد الفرید، ابن عبد ربه، احمد بن محمد (م 328ق)، دار الکتب العلمیة، بیروت - لبنان 1404 ق، چاپ اول.

232. علل الشرائع، ابن بابویه، محمد بن على (م 381 ق)، انتشارات داورى، قم - ایران 1385ش، چاپ اول.

233. على ابن ابى طالب (علیه السلام) بقیه النبوة و خاتم الخلافة، الخطیب عبد الکریم (م)، دار المعرفة، بیروت - لبنان 1975 م، چاپ دوم.

234. عمدة عیون صحاح الأخبار فی مناقب امام الأبرار، ابن بطریق، یحیى بن حسن (م 600 ق)، جامعة المدرسین، قم - ایران 1407 ق، چاپ اول.

235. عوالی اللئالی العزیزیة فی الأحادیث الدینیة، ابن أبی جمهور، محمد بن زین الدین (زنده در 901 ق)، نشر سید الشهداء، قم - ایران، 1405 ق، چاپ اول.

236. عین الادب والسیاسة وزین الحسب الریاسة، ابن هذیل، على بن عبد الرحمن (م قرن 8)، دار الکتب العلمیة، بیروت - لبنان، بى تا.

237. عیون اخبار الرضا (علیه السلام)، ابن بابویه، محمد بن على (م 381ق)، نشر جهان، تهران - ایران 1378 ق، چاپ اول.

238. عیون الاخبار، ابن قتیبة دینورى، عبد الله بن مسلم (م 376ق)، دار الکتب العلمیة، بیروت - لبنان 1424 ق، چاپ سوم.

239. عیون الحکم والمواعظ، لیثى واسطى، على بن محمد (م قرن 6)، دار الحدیث، قم - ایران 1376 ش، چاپ اول.

240. الغارات، ثقفى، ابراهیم بن محمد (م 283ق)، انجمن آثار ملى، تهران - ایران 1395 ق، چاپ اول.

241. الغدیر فی الکتاب و السنة و الأدب، امینى، عبد الحسین احمد (م 1392ق)، دار الکتاب، بیروت - لبنان 1397 ق، چاپ چهارم.

242. غریب الحدیث، ابن قتیبه الدینورى، عبد الله مسلم (م 276 ق)، دار الکتب العلمیة، بیروت - لبنان 1408 ق، چاپ اول.

243. الغریب المصنف، ابو عبید، قاسم بن سلام (م 224 ق)، الموسسه الوطنیه للترجمه و التحقیق و الدراسات بیت الحکمه، تونس، 1990 م، چاپ اول.

ص: 514

244. الغریبین فى القرآن والحدیث، ابو عبیده هروى،احمد بن محمد( م 401 ق)، المکتبه العصریه، بیروت - لبنان 1999 م، چ اول.

245. الغیبه للنعمانى، ابن أبی زینب، محمد بن ابراهیم (م 360 ق)، نشر صدوق، تهران - ایران 1397 ق، چاپ اول.

246. الفائق فى غریب الحدیث، زمخشرى، محمود بن عمر (م 583 ق)، دار الکتب العلمیة، بیروت - لبنان 1417 ق، چاپ اول.

247. فتح البارى شرح صحیح البخارى، العسقلانى، احمد بن على (م 852 ق)، دار المعرفة، بیروت - لبنان 1379 ق.

248. فتح القدیر، شوکانى، محمد بن على (م 1250ق)، عالم الکتب، بى تا.

249. الفتن، نعمیم بن حماد( م 288 ق)، دار الفکر، بیروت - لبنان 1414 ق.

250. الفتنة الکبرى (على (علیه السلام) و بنوه)، طه، حسین على (م 1973م)، موسسة هنداوى، قاهرة - مصر 2013 م.

251. الفتنة و وقعة الجمل، الاسدى، سیف بن عمر (م 200 ق)، دار النفائس، بیروت - لبنان 1413ق، چاپ هفتم.

252. الفتوح، کوفى، أحمد بن اعثم (م 314ق)، دار الأضواء، بیروت - لبنان 1411،ق، چاپ اول.

253. فتوح البلدان، بلاذرى، احمد بن یحیى (م 279ق)، مکتبة النهضة المصریة، قاهره - مصر 1956 م.

254. الفخرى، ابن الطقطقى، محمد بن على (م 709 ق)، دار القلم العربى، بیروت - لبنان 1418ق، چاپ اول.

255. فدک: هدى الملة الى أن فدک نحلة، موسوى حائرى قزوینى، محمد حسن (م 1339 ق ) (ترجمه علم الهدى، سید احمد (م 1323 ش ))، نشر حسینیه عماد زاده، اصفهان - ایران 1359 ش.

256. فرائد السمطین فی فضائل المرتضى و البتول و السبطین و الأئمة من ذریتهم (علیهم السلام)، شافعى، ابراهیم بن سعد (م 730 ق)، مؤسسة المحمود، بیروت - لبنان 1400 ق، چاپ اول.

257. فرج المهموم فى تا ریخ علماء النجوم، ابن طاووس، على بن موسى (م 664 ق)، دار الذخائر، قم - ایران 1368 ق، چاپ اول.

ص: 515

258. فروغ ابدیت، سبحانى تبریزى، جعفر، دار التبلیغ اسلامى، قن - ایران، بى تا، چاپ دوم.

259. فروغ ولایت، سبحانى تبریزى، جعفر، مجمع جهانى اهل بیت، قم - ایران 1429 ق.

260. فرهنگ اسلام شناسان خارجى، عبد اللهى خروش، حسین، موسسه مطبو عاتى مطهر 1362 ش، چ اول.

261. فرهنگ لغت عمید، عمید، حسن (م 1358 ش)، راه رشد، تهران - ایران 1389 ش، چاپ اول.

262. فرهنگ معین، معین، محمد (م 1350 ش)، انتشارات امیرکبیر، تهران - ایران 1350 ش، چاپ اول.

263. فرهنگنامه، برتا موریس پارکر، شرکت سهامى خاص کتابهاى جیبى و انتشارات امیر کبیر با همکارى انتشارات فرانکلین، تهران - ایران، 1346ش، چاپ اول.

264. الفصول المختاره، مفید، محمد بن محمد (م413 ق)، کنگره شیخ مفید، قم - ایران 1413 ق، چاپ اول.

265. الفصول المهمة فی معرفة الأئمّة، المالکى، على بن محمد (ابن صباغ) (م 855 ق)، دار الحدیث، قم - ایران 1422 ق، چاپ اول.

266. فضائل الخمسه من الصحاح السته، حسینى فیروزآبادى، مرتضى (م 1410ق)، مجمع جهانى اهل بیت (علیهم السلام)، قم - ایران، 1428 ق.

267. فضائل الصحابة، الشیبانى، احمد بن حنبل (م 241 ق)، موسسه الرساله، بیروت - لبنان 1403 ق، چاپ اول.

268. فضائل، ابن شاذان قمى، شاذان بن جبرئیل (م 600 ق)، رضى، قم - ایران 1363 ش، چاپ دوم.

269. فقه السنه، سید سابق، دار الکتاب العربی، بیروت - لبنان، بى تا.

270. فهرست کتب الشیعة و أصولهم و أسماء المصنّفین و أصحاب الأصول، طوسى، محمد بن الحسن (م 460 ق)، مکتبه المحقق الطباطبائى، قم - ایران 1420 ق، چاپ اول.

271. فى ظلال نهج البلاغة، مغنیة، محمد جواد، دار العلم ملایین، بیروت - لبنان 1358 ق، چاپ سوم.

272. قاموس کتاب مقدس، جیمز هاکس، انتشارات اساطیر، تهران - ایران 1377 ش.

ص: 516

273. قرب الاسناد، حمیرى، عبد الله بن جعفر (م نیمه دوم قرن 3)، مؤسسة آل البیت (علیهم السلام)، قم - ایران 1413 ق، چاپ اول.

274. القواعد الفقهیة، مکارم شیرازى، ناصر، مدرسة الامام امیر المؤمنین (علیه السلام)، قم - ایران 1411 ق، چاپ سوم.

275. قوت القلوب فی معاملة المحبوب، ابوطالب مکى، محمد بن على (م 386 ق)، دار الکتب العلمیة، بیروت - لبنان 1417 ق، چاپ اول.

276. الکافى، کلینى، محمد بن یعقوب (م 329 ق )، دار الکتب الاسلامیة، تهران - ایران 1407ق، چاپ چهارم.

277. الکافئیه فى ابطال توبه الخاطئة، مفید، محمد بن محمد (م 413 ق)، کنگره شیخ مفید، قم - ایران 1413 ق، چاپ اول.

278. کامل البهائى فى السقیفة، طبرى، عماد الدین (م قرن7)، المکتبة الحیدریة 1426 ق، چاپ اول.

279. الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، على بن ابى الکرم (م 630ق)، دار صادر - دار بیروت، بیروت - لبنان 1385 ق.

280. کتاب التوحید واثبات صفات الرب عز وجل، السلمى، اسحاق بن خزیمة، مکتبة الرشد، ریاض - عربستان 1414 ق، چاپ پنجم.

281. کتاب العین، فراهیدى، خلیل بن احمد (م 175 ق)، نشر هجرت، قم - ایران 1409 ق، چاپ دوم.

282. کتاب سلیم بن قیس هلالى، هلالى، سلیم بن قیس (م 76 ق)، الهادى، قم - ایران 1405 ق، چاپ اول.

283. کتابنامه نهج البلاغة، استادى، رضا، بنیاد نهج البلاغه، تهران - ایران 1359 ش، دانشنامه علوى .

284. الکشاف عن الحقائق غوامض التنزیل، زمخشرى، محمود (م قرن 6)، دار الکتاب العربى، بیروت - لبنان 1407 ق، چاپ سوم.

285. کشف ابو هریرة، شرف الدین الموسوی، عبد الحسین (م 1377 ق)، موسسه انصاریان، قم - ایران.

ص: 517

286. کشف الخفاء، العجلونى، اسماعیل بن محمد (م 1162 ق)، دار الکتب العلمیة، بیروت - لبنان 1408 ق، چاپ سوم.

287. کشف الریبة، شهید ثانى، زین الدین بن على (م 966 ق)، دار المرتضوى للنشر، تهران - ایران 1390 ق، چاپ سوم.

288. کشف الغمه فى معرفة الائمة، اربلى، على بن عیسى (م 692 ق)، بنى هاشمى، تبریز - ایران 1381 ق، چاپ اول.

289. کشف المحجه لثمرة المهجة، ابن طاووس، على بن موسى (م 664 ق)، بوستان کتاب، قم - ایران 1375 ش، چاپ دوم.

290. کشف المراد فى شرح تجرید الاعتقاد قسم الالهیات، سبحانى، جعفر، موسسه امام صادق (علیه السلام)، قم - ایران 1382 ش، چاپ دوم.

291. الکشف و البیان عن التفسیر القرآن، ثعلبى، احمد بن ابراهیم (م قرن 5)، دار احیاء تراث العربى، بیروت - لبنان 1422 ق، چاپ اول.

292. الکشکول بهائى، شیخ بهائى، محمد بن حسین (م 1030 ق)، صبح پیروزى، قم - ایران، 1388، چاپ اول.

293. کفایة الطالب فى على بن ابى طالب (علیه السلام)، شافعى، محمد بن یوسف (م 658 ق)، دار احیاء تراث اهل بیت (علیهم السلام)، تهران - ایران 1404 ق، چاپ دوم.

294. کلیات دیوان سنائى غزنوى، سنائى غزنوى، مجدود بن آدم (م 525ق)، نشر ابن سینا، تهران - ایران 1341 ش.

295. کلیات دیوان شهریار، شهریار، محمد حسین (م 1367ش)، نگارستان کتاب، تهران - ایران 1388 ش، چاپ سى و هفتم.

296. کلیات دیوان شیخ بهائى، شیخ بهائى، محمد بن حسین (م 1031 ق)، نشر چکامه، تهران - ایران 1373 ش، چاپ اول.

297. کلیات سعدى، سعدى، مصطلح بن عبد الله (م 691 ق)، انتشارات هرمس، تهران - ایران 1385 ش، چاپ اول.

298. کمال الدین و تمام النعمه، ابن بابویه، محمد بن على (م 381 ق)، اسلامیه، تهران - ایران 1395 ق، چاپ دوم.

ص: 518

299. کنز الدقائق و بحر الغرائب، قمى، محمد بن محمد رضا (م قرن 12)، انتشارات وزارت ارشاد اسلامى، تهران - ایران 1386 ش، چاپ اول.

300. کنز العمال فی سنن الأقوال و الأفعال، متقى هندى، على بن حسام الدین (م 975ق)، مؤسسه الرسالة، بیروت - لبنان 1409 ق.

301. کنز الفوائد، کراجى، محمد بن على (م 449 ق)، دار الذخائر، قم - ایران 1410 ق، چاپ اول.

302. کنز النصایح (دیوان اشعار شمس آسمان معقول و منقول)، ابیوردى، شیخ على (م1357ق)، انتشارات کتابفروشى احمدى، شیراز - ایران 1325 ش.

303. الکنى و الالقاب، قمى، عباس (م 1359 ق)، مکتبة الصدر، تهران -ایران 1368 ش.

304. الکامل فی اللغة و الأدب، المبرد، محمد بن یزید (م 285 ق)، دار الفکر العربی، قاهره - مصر 1417 ق، چاپ سوم.

305. گفتار فلسفى، جوان از منظر عقل و احساسات، محمد تقى فلسفى (م 1377 ش)، هیئت نشر معارف اسلامى، چ سیزدهم 1344 ش، کتابخانه آقاى مرعشى.

306. لباب التأویل فى معانى التنزیل، بغدادى، على بن محمد (م قرن 8)، دار الکتب العلمیة، بیروت - لبنان 1415 ق، چاپ اول.

307. لسان العرب، ابن منظور، محمد بن مکرم (711 ق)، دار الفکر - دار صادر، بیروت - لبنان، 1414 ق، چاپ سوم.

308. لغت نامه دهخدا، دهخدا، على اکبر (م 1334ش)، روزبه، تهران - ایران 1373 ش.

309. لهوف فی قتلى الطفوف، ابن طاووس، على بن موسى (م 664 ق)، انوار الهدى، قم - ایران، 1417 ق، چاپ اول.

310. مثنوى معنوى، بلخى، جلال الدین محمد (م 672ق)، امیر کبیر، تهران - ایران 1336 ش.

311. المجتنى، ابن درید، محمد بن الحسن (م 321 ق)، مطبعه مجلس دائره المعارف العثمانیه، حیدر آباد - هند 1963 م، چ سوم.

312. مجمع الامثال، نیشابورى مدائنى، احمد بن محمد (م 518ق)، معاونت فرهنگى آستان قدس رضوى، مشهد - ایران 1366 ش.

313. مجمع البحرین، طریحى، فخر الدین بن محمد (م 1087 ق)، مرتضوى، تهران - ایران 1375 ش، چاپ سوم.

ص: 519

314. مجمع البیان، طبرسى، فضل بن حسن (م قرن 6)، انتشارات ناصر خسرو، تهران - ایران، 1372 ش، چاپ سوم.

315. مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، الهیثمى، على بن ابى بکر (م 807 ق)، دار الکتب العلمیة، بیروت - لبنان 1408 ق.

316. مجموعة ورّام، ورام بن ابى فراس، مسعود بن عیسى (م 605 ق)، مکتبة فقیه، قم - ایران، 1410 ق، چاپ اول.

317. المحاسن، برقى، احمد بن محمد (274 ق یا 280 ق)، دار الکتب الاسلامیه، قم - ایران، 1371 ق، چاپ دوم.

318. المحاسن و المساوى، البیهقى، ابراهیم بن محمد (م 320 ق)، دار المعارف، قاهره - مصر، بى تا.

319. محاضرات الادباء و محاورات الشعرء والبلغاء، الاصفهانى، محمد بن المفضل (م502ق)، دار القلم، بیروت - لبنان 1420 ق.

320. المحجة البیضاء فی تهذیب الإحیاء، فیض کاشانى، محمد بن مرتضى (1091 ق)، انتشارات الاسلامى، قم - ایران، بى تا، چاپ دوم.

321. المحصول فی علم أصول الفقه، الرازى، فخر الدین (م 606 ق)، موسسه الرسالة، بیروت - لبنان 1412 ق، چاپ دوم.

322. مختصر البصائر، حلى، حسن بن سلیمان (م قرن8)، موسسه النشر الاسلامى، قم - ایران 1421 ق، چاپ اول.

323. مراصد الاطلاع على اسماء الامکنة والبقاع، الحنبلى، صفى الدین، ابن شمائل (م 739 ق)، دار الجبیل، بیروت - لبنان 1412 ق، چاپ اول.

324. مرآة الاسلام، طه، حسین على (م 1973م)، موسسة هنداوى، قاهرة - مصر 2013 م.

325. مرآة العقول فى شرخ اخبار آل الرسول، مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى (م 1110 ق)، دار الکتب الاسلامیة، تهران - ایران، 1404 ق، چاپ دوم.

326. مروج الذهب، مسعودى، على بن حسین (م 346 ق)، دار الهجرة، قم - ایران 1409 ق، چاپ دوم.

ص: 520

327. مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، نورى، حسین بن محمد تقى (م 1320 ق)، موسسه آل البیت (علیهم السلام) ، قم - ایران، 1408 ق، چاپ اول.

328. مستدرک سفینه البحار، نمازى شاهرودى، على (م 1405 ق)، انتشارات جامعه مدرسین، قم - ایران 1418 ق.

329. المستدرک على الصحیحین، حاکم نیشابورى، محمد بن عبد الله (م 405ق).

330. مستدرک نهج البلاغة، کاشف الغطاء، هادى (م قرن 14)، مکتبه الاندلس، بیروت - لبنان، بى تا، دانشنامه علوى .

331. مستدرکات علم رجال الحدیث، نمازى شاهرودى، على (م 1405 ق)، چاپ خانه شفق، تهران - ایران 1412 ق، چاپ اول.

332. المسترشد فی امامة علیّ بن أبی طالب (علیه السلام)، طبرى آملى کبیر، محمد بن جریر بن رستم (م 362 ق)، کوشانپور، قم -ایران، 1415 ق، چاپ اول.

333. المستصفى فی علم الاصول، الغزالى، محمد بن محمد (م 505 ق)، دار الکتب العلمیة، بیروت - لبنان 1417 ق.

334. مسکن الفؤاد عند فقد الأحبة و الأولاد، شهید ثانى، زین الدین بن على (م 966 ق)، بصیرتى، قم - ایران، بى تا، چاپ اول.

335. مسند احمد، احمد بن حنبل (م 241ق)، دار صادر، بیروت - لبنان، بى تا.

336. مسند البزاز البحر الزخار، البزاز، احمد بن عمرو (م 292 ق)، مکتبة العلوم و الحکم، مدینة - سعودیة، 2009 م، چاپ اول.

337. مسند الحمیدى، الحمیدى، عبد الله بن الزبیر (م 219 ق)، دار الکتب العلمیة، بیروت - لبنان 1409 ق، چاپ اول.

338. مشاکلة الناس لزمانهم، یعقوبى، احمد بن اسحاق (م 284 ق)، دار الکتاب الجدید، بیروت - لبنان 1980 م، چاپ دوم.

339. مشکاة الانوار فى غرر الأ اخبار، طبرسى، على بن حسن (م 600 ق)، مکتبة الحیدریة، نجف - عراق 1385 ق، چاپ دوم.

340. مصادر نهج البلاغة و مسانیده، حسینى خطیب، سید عبد الزهراء (م 1413ق)، دار الزهراء، بیروت - لبنان 1987 م، چاپ چهارم.

ص: 521

341. مصباح المتهجد و سلاح المتعبدّ، طوسى، محمد بن الحسن (م 460 ق)، موسسه فقه الشیعة، بیروت - لبنان 1411 ق، چاپ اول.

342. مصباح المنیر فى غریب الشرح الکبیر للرافعى، فیومى، احمد بن محمد (م 770 ق)، موسسه دار الهجرة، قم - ایران 1414 ق، چاپ دوم.

343. مصباح الهدى فى شرح العروة الوثقى، آملى، میرزا محمد تقى (م 1391 ق)، مؤ لف، تهران - ایران، چاپ اول.

344. المصنف، الصنعانى، عبد الرزاق بن همام (م 211 ق)، منشورات المجلس العلمى، هند.

345. المصنف، ابن ابى شیبة، ابراهیم بن عثمان (م 235 ق)، دار الفکر، بیروت - لبنان 1409 ق، چاپ اول.

346. مطالب السؤول مناقب آل الرسول، الشافعى، محمد بن طلحة (م 652 ق)، دار البلاغ، بیروت - لبنان 1412 ق.

347. معارج نهج البلاغة، بیهقى فرید، على بن یزید (م قرن 6)، کتاب خانه ایت الله مرعشى نجفى، قم - ایران 1367 ش، چاپ اول.

348. معارف و معاریف، حسینی دشتی، مصطفى، موسسه فرهنگی آرایه، تهران - ایران 1385 ش، چاپ چهارم .

349. معانى الاخبار، ابن بابویه، محمد على (م381 ق)، انتشارات جامعه مدرسین، قم - ایران 1403 ق، چاپ اول.

350. معجم الادباء، الحموى، یاقوت (م 626 ق)، دار الفکر، بیروت - لبنان 1400 ق، چاپ دوم.

351. المعجم الاوسط، الطبرانى، سلیمان بن احمد (م 360 ق)، دار الحرمین، قاهرة - مصر 1415 ق.

352. معجم البلدان، یاقوت حموى، یاقوت بن عبدالله (م 626 ق)، دار صادر، بیروت - لبنان 1995 م، چاپ دوم.

353. المعجم الزوولوجى الحدیث، ملکى، محمد کاظم (م 1900 م)، ج4: مطبعه الآداب، ج6: مطبعه النعمان، نجف اشرف - عراق، 1958 م، چ دوم.

354. المعجم الکبیر، طبرانى، سلیمان بن أحمد (م 360ق)، دار احیاء التراث العربى، بیروت - لبنان، چاپ دوم.

ص: 522

355. المعجم المطبوعات العربیة، سرکیس، یوسف الیان (م 1351 ق)، مکتبة آیة الله المرعشی النجفی، قم - ایران 1410 ق.

356. المعجم الوسیط، جمعى از مولفین، دار الدعوة، الاسکندریة - مصر، بى تا.

357. المعجم رجال الحدیث، خوئى، ابو القاسم بن على اکبر (م 1413ق)، مرکز نشر الثقافة الاسلامیة فى العالم، قم - ایران 1372 ش، چاپ پنجم.

358. معجم مقاییس اللغة، ابن فارس، احمد بن فارس (م 395 ق)، مکتب الاعلام الاسلامى، قم - ایران 1404 ق، چاپ اول.

359. المعمرون و الوصایا، سجستانى، سهل بن محمد (م 248ق)، دار احیاء الکتب العربیة، قاهره - مصر 1961 م، دفتر تبلیغات.

360. المعیار و الموازنة، أبی جعفر الإسکافی، محمد بن عبد الله (م 220 ق ) 1402 ق، چاپ اول.

361. المغنى، ابن قدامه، احمد بن محمد (م 620 ق)، دار الکتاب العربی، بیروت - لبنان، بى تا.

362. مغنى اللبیب، ابن هشام انصارى، احمد ابن عبد الله (م 761 ق)، منشورات مکتبة آیة الله العظمى المرعشی النجفی، قم - ایران، 1404 ق.

363. مفاتیح الغیب، قونوى، محمد بن اسحاق (م 673 ق)، انتشارات مولى، تهران - ایران 1416ق، چاپ اول.

364. مفاتیح نوین، مکارم شیرازى، ناصر، مدرسة الامام على ابن ابى طالب (علیه السلام)، قم - ایران 1390 ش، چاپ بیست و نهم.

365. مفتاح السعادة فى شرح نهج البلاغة، تقوى قاینى، محمد تقى، مکتبة المصطفوى، تهران - ایران، بى تا، دانشنامه علوى .

366. مفردات الفاظ القرآن، راغب اصفهانى، حسین بن محمد (م 502 ق)، دار القلم، بیروت - دمشق 1412 ق، چاپ اول.

367. مقاتل الطالبیین، اصفهانى، ابى الفرج على بن الحسین (م 256 ق)، دار المعرفة، بیروت - لبنان، بى تا.

368. مقتل الحسین (علیه السلام)، مقرم، عبد الرزاق (م 1391ق)، دار الکتاب الإسلامی، بیروت - لبنان، 1399 ق، چاپ پنجم.

ص: 523

369. المقنعه، مفید، محمد بن محمد (م 413 ق)، کنگره شیخ مفید، قم -ایران 1413 ق، چاپ اول.

370. مکاتیب الائمة (علیهم السلام)، احمدى میانجى، على (م 1421ق)، دار الحدیث، قم - ایران 1426 ق، چاپ اول.

371. مکارم الاخلاق، طبرسى، حسن بن فضل (م قرن 6)، الشریف الرضى، قم - ایران 1412 ق، چاپ چهارم.

372. ملل و نحل، شهرستانى، محمد بن عبدالکریم (م 548 ق)، الشریف الرضى، قم - ایران 1364 ش، چاپ سوم.

373. من لا یحضره الفقیه، ابن بابویه، محمد بن على (م 381 ق)، انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسین، قم -ایران 1413 ق، چاپ دوم.

374. منافع الحیوان، المراغى، محمود بن ابراهیم (م قرن 7)، بنیاد دکتر افشار، تهران - ایران 1388 ش، چاپ اول.

375. المناقب، خوارزمى، الموفق بن احمد (م 568 ق)، انتشارات جامعه مدرسین، قم - ایران 1414 ق، چاپ دوم.

376. مناقب آل ابى طالب (علیهم السلام)، ابن شهر آشوب، محمد بن على (م 588ق)، نشر علامه، قم - ایران، 1379 ق، چاپ اول.

377. مناقب علی بن أبی طالب (علیه السلام)، ابن مغازلى، على بن محمد (م 483 ق)، انتشارات سبط النبى (صلی الله علیه و آله)، قم - ایران، 1426 ق، چاپ اول.

378. مناقب مرتضوى، کشفى ترمذى، محمد صالح (م 1060ق)، انتشارات روزنه، تهران - ایران 1380 ش.

379. مناهج الاخیار فى شرح الاستبصار، علوى عاملى، احمد بن زین العابدین (م 1057 ق)، موسسه اسماعیلیان، قم -ایران 1399 ق، چاپ اول.

380. المنتخب من ذیل المذیل من تاریخ الصحابة و التابعی، الطبرى، محمد بن جریر (م310ق)، مؤسسة الأعلمی، بیروت - لبنان، 1358 ق.

381. المنتظم فى تاریخ الأمم و الملوک، ابن جوزى، عبد الرحمن بن على (م 597 ق)، دار الکتب العلمیة، بیروت - لبنان 1412 ق، چاپ اول.

ص: 524

382. منتهى الآمال، قمى، عباس (م 1254 ق)، مبین اندیشه، تهران - ایران 1390 ش.

383. منهاج البراعة فى شرح نهج البلاغة، خوئى هاشمى، میرزا حبیب الله (م 1413 ق)، مکتبة الاسلامیة، تهران - ایران 1358 ش، چاپ چهارم.

384. منهاج البراعة فى شرح نهج البلاغة، راوندى، قطب الدین سعید بن هبة الله (م 573 ق)، کتاب خانه ایت اللة مرعشى النجفى، قم - ایران 1364 ش.

385. منهاج الکرامة فى معرفة الإمامة، علامه حلى، حسن بن یوسف بن مطهر (م 762 ق)، موسسة عاشورا، مشهد - ایران 1379 ش، چاپ اول.

386. موتمر علماء بغداد فی الإمامة والخلافة، مقاتل بن عطیة (م 505 ق)، دار الکتب الإسلامیة، تهران - ایران 1377 ش، چاپ اول.

387. الموسوعة الفقهیة الکویتیة، جمعى از مولفین، وزارة الأوقاف و الشئون الإسلامیة، کویت 1427 ق.

388. موسوعه الامام على بن ابى طالب (علیه السلام) فی الکتاب و السنّة و التاریخ، رى شهرى، محمد، دار الحدیث، قم - ایران 1425 ق، چاپ دوم.

389. موسوعه آیت الله خوئى، خوئى، سید ابو القاسم موسوى (م 1413 ق)، موسسه احیاء آثار الامام خوئى، قم - ایران 1418 ق، چاپ اول.

390. موطأ، مالک بن انس (م 179 ق)، دار احیاء التراث العربی، بیروت - لبنان 1406 ق.

391. مهج الدعوات منهج العبادات، ابن طاووس، على بن موسى (م 664 ق)، دار الذخائر، قم - ایران 1411 ق، چاپ اول.

392. المؤتلف من المختلف بین أئمة السلف، طبرسى، فضل بن حسن (م 548 ق)، مجمع البحوث الاسلامیة، مشهد - ایران 1410 ق، چاپ اول.

393. میزان الاعتدال فی نقد الرجال، ذهبى، احمد بن عثمان (م 748 ق)، دار المعرفة، بیروت - لبنان 1382 ق، چاپ اول.

394. میزان الحکمة، رى شهرى، محمد، دار الحدیث، قم - ایران، چاپ اول.

395. نزهة الابصار و محاسن الآثار، طبرى، على بن مهدى (م 360 ق)، مجمع عالمى تقریب مذاهب اسلامى، تهران - ایران، 1387 ش، چاپ اول.

ص: 525

396. نزهه الناظر تنبيه الخواطر، حلوانى، حسين بن محمد (م قرن 5)، مدرسة الامام مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف)، قم - ايران، 1408 ق، چاپ اول.

397. النص و الاجتهاد، شرف الدين موسوى، عبد الحسين (م 1377 ق)، سيد الشهدا 7 ، قم - ايران 1404 ق، چاپ اول.

398. نظرات فى القرآن الكريم، الغزالى، محمد (م 1417 ق)، دار النهضة، قاهرة - مصر 2005 م، چاپ ششم.

399. نظرية عدالة الصحابة و المرجعية السياسية في الإسلام، يعقوب، احمد حسين (م1428ق)، انصاريان، قم - ايران 1413 ق.

400. نقشه هاى استعمار در راه مبارزه با اسلام، صوّاف، محمد محمود (م 1992 م)، ترجمه هشترودى، سيدجواد)، انتشارات فراهانى، تهران - ايران 1388 ش، چ اول.

401. نقض العثمانيه، اسكافى، ابو جعفر (م 220 ق)، مكتبة ايت الله مرعشى، قم - ايران 1383-1378 ش، كلام .

402. نور الابصار فى مناقب آل بيت النبى المختار 9 ، شبلنجى، مؤمن بن حسن (م قرن 13)، رضى، قم - ايران، بى تا.

403. نور الثقلين، العروس الحويزى، عبد على بن جمعة (م 1112 ق)، موسسه مطبوعاتى اسماعيليان، قم - ايران 1415 ق، چاپ چهارم.

404. نهاية الأرب في فنون الأدب، نويرى، احمد بن عبد الوهاب (م 733 ق)، وزارة الثقافة و الارشاد القومي المؤسسة المصرية، قاهرة - مصر ، بى تا.

405. النهاية في غريب الحديث و الأثر، ابن اثير جزرى، مبارك بن محمد (م 606 ق)، موسسه مطبوعاتى اسماعيليان، قم - ايران 1367 ش، چاپ چهارم.

406. نهج البلاغه صبحى صالح، شريف الرضي، محمد بن حسين (م 406 ق)، هجرت، قم - ايران 1414 ق.

407. نهج الحق و كشف الصدق علامه حلى، حسن بن يوسف بن مطهر (م 762 ق)، دار الكتاب اللبنانى، بيروت - لبنان 1982 م، چاپ اول.

408. نيل الاوطار، شوكانى، محمد بن على (م 1255 ق)، دار الجيل، بيروت - لبنان 1973 م.

ص: 526

409. الوافى، فیض کاشانى، محمد بن محسن شاه مرتضى (م 1091 ق)، کتاب خانه امام امیر المؤمنین على (علیه السلام)، اصفهان - ایران، 1406 ق، چاپ اول.

410. الوافى بالوفیات، الصفدی (م 764 ق)، دار احیاء التراث، بیروت - لبنان 1420 ق.

411. وسائل الشیعة (الإسلامیة)، الحر العاملى، محمد بن حسن (م 1104 ق)، دار احیاء التراث العربی، بیروت - لبنان 1403 ق، چاپ پنجم.

412. وفیات الاعیان وأنباء أبناء الزمان، ابن خلکان (م 681 ق)، دار الثقافه، بیروت - لبنان، بى تا.

413. وقعة صفین، نصر بن مزاحم (م 212 ق)، مکتبه آیة الله مرعشى النجفى، قم - ایران، 1404ق.

414. وقعة صفین، نصر بن مزاحم (م 212 ق)، مکتبة آیة الله مرعشى النجفى، قم - ایران، 1404ق، چاپ دوم.

415. یادنامه علامه شریف رضى، جمعى از مولفین، نشر روشنگر، تهران - ایران 1366 ش، چاپ اول.

416. ینابیع المودة لذوی القربى، قندوزی حنفی، سلیمان بن ابراهیم (م 1294 ق)، دار الأسوة، تهران - ایران 1416 ق، چاپ اول.

417. الیقین باختصاص مولانا علیّ (علیه السلام) بامرة المؤمنین، ابن طاووس، على بن موسى (م664 ق)، دار الکتاب، قم - ایران 1413 ق، چاپ اول.

ص: 527

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109