پيام امام اميرالمومنين عليه السلام: شرح تازه و جامعي بر نهج البلاغه جلد 19

مشخصات کتاب

آیة الله العظمی مکارم شیرازی

شرح تازه و جامعی بر نهج البلاغه

پیام امام

امیرالمؤمنین علیه السلام

کلمات قصار

400-326

جلد نوزدهم

کتاب برگزیده سال

با همکاری جمعی از فضلا و دانشمندان

ص: 1

اشاره

---

سر شناسه: مکارم شیرازی، ناصر، 1305-

عنوان قراردادی.فارسی-عربی.شرح

عنوان و نام پدیدآور: پیام امام امیرالمؤمنین (علیه السلام): شرح تازه و جامعی بر نهج البلاغه / مکارم شیرازی؛ با همکاری جمعی از فضلا و اندیشمندان حوزه علمیه قم

مشخصات نشر: قم: مؤسسه تنظیم و نشر آثار حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی، 1397.

مشخصات ظاهری: 480 ص.

شابک: 1-6-99801-600-978 (دوره)؛7-15-6335-622-978 (ج19)

وضعیت فهرست نویسی: فیپا.

یادداشت: فارسی - عربی

یادداشت: کتاب حاضر توسط ناشران متفاوت در سال های مختلف منتشر شده است.

یادداشت: چاپ اول

عنوان دیگر: شرح تازه و جامعی بر نهج البلاغه

موضوع: علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40 ق --خطبه ها

موضوع: علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40 ق --نامه ها

موضوع: علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40 ق --کلمات قصار

موضوع: علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40 ق --نهج البلاغه -- نقد و تفسیر

شناسه افزوده: علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40 ق --نهج البلاغه. شرح

رده بندی کنگره: 1397 7م/38/0422 BP

رده بندی دیویی: 9515/297

شماره کتابشناسی ملی: 5401684

---

با همکاری دانشمندان محترم حجج اسلام آقایان:

محمد رضا آشتیانی - محمد جواد ارسطا - سید عبدالمهدی توکل

سعید داودی - احمد قدسی

پیام امام امیرالمؤمنین (علیه السلام) / ج 19

تألیف: آیة الله العظمی مکارم شیرازی و همکاران

تیراژ: 1000 نسخه

نوبت چاپ: اوّل

صفحه و قطع: 480 صفحه / وزیری

تاریخ انتشار: 1397

چاپخانه: سلیمانزاده

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

با همکاری انتشارات امام علی بن ابی طالب (ع)

شابک: 7-15-6335-622-978

آدرس ناشر: ایران - قم - ابتداى خیابان شهدا - کوچه 22

تلفن : 37732478

فکس: 37840099

www.makarem.ir

ص: 2

بسم الله الرحمن الرحیم

ص: 3

ص: 4

فهرست مطالب

گفتار حکیمانه 326---15

شرح و تفسیر: هشدار به بزرگسالان---16

گفتار حکیمانه 327---19

شرح و تفسیر: پیروزى با گناه، پیروزى نیست---20

گفتار حکیمانه 328---23

شرح و تفسیر: دِین اغنیا به فقرا---24

گفتار حکیمانه 329---27

شرح و تفسیر: نه خطا کن نه عذرخواهى!---28

گفتار حکیمانه 330---31

شرح و تفسیر: با نعمت هایش او را معصیت مکن---32

گفتار حکیمانه 331---35

شرح و تفسیر: غنیمت زیرکان---36

نکته: غنائم هوشمندان---38

گفتار حکیمانه 332---41

شرح و تفسیر: نقش سلطان عادل---42

گفتار حکیمانه 333---45

شرح و تفسیر: صفات مؤمنان راستین---46

ص: 5

گفتار حکیمانه 334---61

شرح و تفسیر: اگر پایان کار را مى دیدید...---62

گفتار حکیمانه 335---65

شرح و تفسیر: شرکاى اموال ما---66

گفتار حکیمانه 336---69

شرح و تفسیر: انسان در گرو وعده هاى خویش است---70

نکته: اهمیت وفاى به عهد---71

گفتار حکیمانه 337---75

شرح و تفسیر: دعوت کننده بى عمل---76

گفتار حکیمانه 338---81

شرح و تفسیر: هماهنگى دانش فطرى و اکتسابى---82

گفتار حکیمانه 339---85

شرح و تفسیر: هماهنگى رأى صائب، با قدرت---86

گفتار حکیمانه 340---89

شرح و تفسیر: زینت فقر و غنا---90

گفتار حکیمانه 341---93

شرح و تفسیر: روز اجراى عدل درباره ستمگران---94

گفتار حکیمانه 342---99

شرح و تفسیر: برترین بى نیازى---100

گفتار حکیمانه 343---105

شرح و تفسیر: هرکس در گرو اعمال خویش است---106

گفتار حکیمانه 344---113

شرح و تفسیر: زیان کاران هر دو جهان!---114

ص: 6

گفتار حکیمانه 345---119

شرح و تفسیر: نعمت عدم توانایى بر گناه---120

گفتار حکیمانه 346---123

شرح و تفسیر: تا مى توانى از کسى تقاضا مکن---124

گفتار حکیمانه 347---129

شرح و تفسیر: حدّ مدح و ستایش---130

گفتار حکیمانه 348---135

شرح و تفسیر: شدیدترین گناه---136

گفتار حکیمانه 349---141

بخش اوّل:---143

شرح و تفسیر: یازده نکته مهم---143

بخش دوم:---151

شرح و تفسیر: ادامه اندرزها---151

نکته: نسخه اى کامل!---158

گفتار حکیمانه 350---161

شرح و تفسیر: نشانه هاى ظالم---162

گفتار حکیمانه 351---167

شرح و تفسیر: گرفتاران، امیدوار باشند---168

گفتار حکیمانه 352---173

شرح و تفسیر: خود را بیش از حد اسیر آن ها مکن---174

گفتار حکیمانه 353---179

شرح و تفسیر: نخست به اصلاح خویش پرداز---180

گفتار حکیمانه 354---183

شرح و تفسیر: شیوه گفتن تبریک براى تولد نوزاد---184

نکته: تحیت ها و تبریک ها---185

ص: 7

گفتار حکیمانه 355---189

شرح و تفسیر: درهم و دینار تو از قصرت سر برآورده است!---190

نکته: خانه مناسب و در حدّ شأن---192

گفتار حکیمانه 356---193

شرح و تفسیر: کسى که عمرش باقى است روزى اش مى رسد---194

نکته: رزق و روزى افراد---196

گفتار حکیمانه 357---199

شرح و تفسیر: تسلیتى پرمعنا---200

نکته: از اندوه مصیبت زدگان بکاهید---201

گفتار حکیمانه 358---205

شرح و تفسیر: بلا در لباس نعمت و نعمت در شکل بلا---206

گفتار حکیمانه 359---209

شرح و تفسیر: اى اسیران هوس!---210

گفتار حکیمانه 360---215

شرح و تفسیر: تا مى توانى حمل بر صحت کن---216

گفتار حکیمانه 361---221

شرح و تفسیر: راه استجابت دعا---222

گفتار حکیمانه 362---227

شرح و تفسیر: براى حفظ آبرو---228

گفتار حکیمانه 363---231

شرح و تفسیر: دو دلیل نادانى---232

گفتار حکیمانه 364---237

شرح و تفسیر: تفکر منطقى---238

نکته: آداب سوال---239

ص: 8

گفتار حکیمانه 365---243

شرح و تفسیر---244

بهترین راه ادب آموزى خویشتن---244

نکته: حجاب حبّ ذات---247

گفتار حکیمانه 366---249

شرح و تفسیر---250

آنجا که علم فرار مى کند!---250

گفتار حکیمانه 367---255

بخش اول:---257

شرح و تفسیر---258

سرنوشت دنیاپرستان---258

بخش دوم:---267

شرح و تفسیر---267

شیوه مؤمنان راستین---267

گفتار حکیمانه 368---271

شرح و تفسیر---272

فلسفه ثواب و عقاب---272

نکته: آیا ثواب، تفضّل است یا استحقاق؟---274

گفتار حکیمانه 369---277

شرح و تفسیر---279

زمانى طوفانى در پیش است---279

نکته: آیا زمان ما مصداق کلام بالاست؟---283

گفتار حکیمانه 370---285

شرح و تفسیر---286

یک پیام مستمر---286

ص: 9

گفتار حکیمانه 371---291

شرح و تفسیر---292

ده موضوع مهم و سرنوشت ساز---292

گفتار حکیمانه 372---299

شرح و تفسیر---301

ارکان دین و دنیا---301

نکته: با جابر بن عبدالله انصارى بیشتر آشنا شویم---306

گفتار حکیمانه 373---309

شرح و تفسیر---311

مراحل سه گانه نهى از منکر---311

نکته ها---314

1. محمد بن جریر طبرى---314

2. عبدالرحمن بن ابى لیلى---315

گفتار حکیمانه 374---317

شرح و تفسیر---319

مردگان زنده نما!---319

نکته: امر به معروف و نهى از منکر در تعلیمات اسلامى---326

گفتار حکیمانه 375---329

شرح و تفسیر---330

قلب هاى واژگونه!---330

گفتار حکیمانه 376---335

شرح و تفسیر---336

عاقبت حق و باطل---336

ص: 10

گفتار حکیمانه 377---341

شرح و تفسیر---342

نه نیکوکران در امانند نه بدکاران مأیوس---342

نکته: منظور از مکر الهى چیست؟---344

گفتار حکیمانه 378---347

شرح و تفسیر---348

سرچشمه تمام عیوب---348

گفتار حکیمانه 379---353

شرح و تفسیر---355

روزى دو گونه است---355

گفتار حکیمانه 380---359

شرح و تفسیر---360

بى اعتبارى این جهان---360

گفتار حکیمانه 381---363

شرح و تفسیر---364

حتى با یک کلمه---364

گفتار حکیمانه 382---367

شرح و تفسیر---368

دو نکته حکیمانه 383---368

گفتار حکیمانه 383---373

شرح و تفسیر---374

در برابر معاصى ضعیف ودر برابر طاعات قوى باش---374

گفتار حکیمانه 384---377

شرح و تفسیر---378

سه نکته حکیمانه---378

ص: 11

گفتار حکیمانه 385---383

شرح و تفسیر---384

در پستى دنیا همین بس!---384

گفتار حکیمانه 386---387

شرح و تفسیر---388

هر تلاشى سرانجام به نتیجه مى رسد، کم یا زیاد 388

گفتار حکیمانه 387---391

شرح و تفسیر---392

همه چیز دنیا در برابر آخرت ناچیز است---392

گفتار حکیمانه 388---395

شرح و تفسیر---396

بدترین بلاها---396

گفتار حکیمانه 389---401

شرح و تفسیر---402

هر افتخارى است در عمل است---402

گفتار حکیمانه 390---407

شرح و تفسیر---408

تقسیم صحیح ساعات شب و روز---408

گفتار حکیمانه 391---413

شرح و تفسیر---414

زاهد باش تا ببینى!---414

گفتار حکیمانه 392---419

شرح و تفسیر---420

شخصیت انسان زیرزبان او نهفته است---420

ص: 12

گفتار حکیمانه 393---423

شرح و تفسیر---424

تلاش معقول---424

گفتار حکیمانه 394---427

شرح و تفسیر---428

کلمات نافذتر از تیرها!---428

گفتار حکیمانه 395---431

شرح و تفسیر---432

زندگى ساده قانع کننده است---432

گفتار حکیمانه 396---435

شرح و تفسیر---436

مرگ آرى ولى تن دادن به ذلّت هرگز!---436

گفتار حکیمانه 397---443

شرح و تفسیر---444

بهترین عطرها---444

گفتار حکیمانه 398---449

شرح و تفسیر---450

رداى فخر و تکبر را بیفکن!---450

گفتار حکیمانه 399---455

شرح و تفسیر---456

حقوق متقابل پدر و فرزند---456

نکته ها---462

1. چه حقوقى پدر و مادر بر فرزندان دارند؟---462

2. فرزندان بر پدران و مادران چه حقوقى دارند؟---465

ص: 13

گفتار حکیمانه 400---467

شرح و تفسیر---468

کدام حق است و کدام خرافه؟---468

نکته: اسباب نشاط و شادى و دفع غم و اندوه---479

ص: 14

گفتار حکیمانه 326

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

الْعُمْرُ آلَّذِی أَعْذَرَ آللّهُ فِیهِ إِلَى آبْنِ آدَمَ سِتُّونَ سَنَةً.

امام (علیه السلام) فرمود:

عمرى که خداوند در آن با فرزندان آدم اتمام حجت مى کند (و عذرشان را مى پذیرد) شصت سال است (بعد از آن عذرى پذیرفته نیست).(1)

ص: 15


1- سند گفتار حکیمانه: تنها سندى که مرحوم خطیب درباره این گفتار حکیمانه - جز نقل مرحوم سیّد رضى - آورده است غرر الحکم مرحوم آمُدى است که آن را با تفاوتى که نشان دهنده اخذ از منبع دیگرى است، در کتاب خود آورده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 251). طبرى نیز در تاریخ خود این سخن را از امیرمؤمنان (علیه السلام) با ذکر داستانى نقل کرده است. (تاریخ طبرى، حوادث سنه 64).

شرح و تفسیر: هشدار به بزرگسالان

امام (علیه السلام) در این سخن حکیمانه هشدارى به بزرگسالان مى دهد، مى فرماید: مراقب خود باشید «عمرى که خداوند در آن با فرزندان آدم اتمام حجت مى کند (و عذرش را مى پذیرد) شصت سال است (بعد از آن عذرى پذیرفته نیست)»؛ (الْعُمْرُ آلَّذِی أَعْذَرَ آللّهُ فِیهِ إِلَى آبْنِ آدَمَ سِتُّونَ سَنَةً).

شک نیست که انسان در دوران هاى مختلف عمر تحت تأثیر انگیزه هاى گوناگونى است؛ در کودکى به بازى ها سرگرم مى شود ودر جوانى به شهوات. هنگامى که دوران جوانى مى گذرد وبخشى از شهوات رو به افول مى گذارد، شهوت مال ومقام ومانند آن در انسان زنده مى شود وبه آن مى پردازد؛ اما هنگامى که به دوران پیرى مى رسد که لااقل از شصت سالگى شروع مى شود آن انگیزه ها نیز در بسیارى از افراد ضعیف مى گردد مخصوصاً اگر به وضع جسمانى خود توجه کنند که قواى آن به سرعت رو به کاهش مى رود، موهاى سر وصورت سفید مى شوند، استخوان ها ضعیف مى گردند، به تدریج قامت خمیده مى شود ونشانه هاى ارتحال از دنیا یکى پس از دیگرى آشکار مى گردند. با توجه به این مسائل، هوس هاى پیرى در او طغیان نخواهند کرد واو به فکر آینده خویش وسراى آخرت خواهد افتاد.

این به آن معنا نیست که اگر جوانان گناه کنند یا کسانى که در سنین پایین تر از شصت سال قرار دارند مرتکب خلافى شوند معذورند، بلکه منظور این است که اگر جوانان و میان سالان بتوانند براى خود عذرى در پیشگاه خدا بیاورند کسانى

ص: 16

که به سن شصت سال و بالاتر مى رسند آن عذرها را نیز نخواهند داشت و به تعبیر دیگر گناه این افراد از گناه جوانان زشت تر و مجازات آن شدیدتر است.

این در حالى است که در بعضى از روایات، سِنى کمتر از شصت سال در این زمینه ذکر شده است.

از امام باقر (علیه السلام) نقل شده که فرمود: «إِذَا أَتَتْ عَلَى الرَّجُلِ أَرْبَعُونَ سَنَةً قِیلَ لَهُ: خُذْ حِذْرَکَ فَإِنَّکَ غَیْرُ مَعْذُورٍ؛ هنگامى که انسان به سن چهل سالگى مى رسد به او گفته مى شود: کاملاً مراقب باش، زیرا بعد از این معذور نخواهى بود».(1)

ولى براى این که بعضى این سخن را براى کسانى که کمتر از چهل سال دارند چراغ سبزى براى انجام گناهان نپندارند امام (علیه السلام) در ذیل این روایت مى فرماید : «وَلَیْسَ ابْنُ الْأَرْبَعِینَ بِأَحَقَّ بِالْحِذْرِ مِنِ ابْنِ الْعِشْرِینَ فَإِنَّ الَّذِی یَطْلُبُهُمَا وَاحِدٌ وَلَیْسَ بِرَاقِد؛ چهل ساله براى پرهیز از گناه سزاوارتر از بیست ساله نیست، زیرا کسى که هر دو را طلب مى کند یکى است (اعمال آن ها را مى بیند) وخواب نیست».

در ذیل آیه 15 سوره احقاف که دوران زندگى انسان را از طفولیت برمى شمرد تا به چهل سال مى رسد وآن را دوران کمال انسان مى شمارد: (حَتَّى إِذَا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَبَلَغَ أَرْبَعِینَ سَنَةً) از ابن عباس نقل شده است که مى گوید: «مَنْ بَلَغَ أرْبَعِینَ وَلَمْ یَبْلُغْ خَیْرُهُ شَرَّهُ فَلْیَتَجَهَّزْ إلَى النّارِ؛ کسى که به چهل سال برسد ونیکى او بر بدى اش غلبه نکند آماده آتش دوزخ گردد (ابن عباس این گونه مطالب را معمولاً یا از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و یا از امیرمؤمنان على (علیه السلام) شنیده است)».(2)

شیخ صدوق؛ در کتاب خصال از امام صادق (علیه السلام) نقل مى کند که فرمود: «إِنَّ الْعَبْدَ لَفِی فُسْحَةٍ مِنْ أَمْرِهِ مَا بَیْنَهُ وَبَیْنَ أَرْبَعِینَ سَنَةً فَإِذَا بَلَغَ أَرْبَعِینَ سَنَةً أَوْحَى اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ إِلَى مَلَکَیْهِ قَدْ عَمَّرْتُ عَبْدِی هَذَا عُمُراً فَغَلِّظَا وَشَدِّدَا وَتَحَفَّظَا وَاکْتُبَا عَلَیْهِ

ص: 17


1- کافى، ج 2، ص 455، ح 10.
2- مجموعه ورام، ج 1، ص 35.

قَلِیلَ عَمَلِهِ وَکَثِیرَهُ وَصَغِیرَهُ وَکَبِیرَهُ؛ انسان قبل از چهل سال در وسعت قرار دارد (خداوند کمتر بر او سخت مى گیرد) ولى هنگامى که به چهل سال رسید خداوند متعال به دو فرشته اى که مأمور او هستند وحى مى فرستد که من بنده ام را عمر کافى و طولانى دادم. از این به بعد بر او سخت بگیرید و شدت عمل به خرج دهید و دقیقاً مراقب اعمال او باشید و هر کار کم یا زیاد، کوچک یا بزرگى را انجام مى دهد در نامه اعمال او بنویسید».(1)

البته منافاتى میان این روایات و امثال آن با آنچه از امام (علیه السلام) در گفتار حکیمانه مورد بحث آمد نیست، زیرا شدت عمل درباره انسان ها نیز مراحلى دارد. در مرحله چهل سالگى کمتر و در شصت سالگى بیشتر است و به تعبیر دیگر، حدیث چهل سال اشاره به حداقل و حدیث شصت سال اشاره به حداکثر است.

در تفسیر قرطبى و درّ المنثور ذیل آیه شریفه 37 سوره فاطر که خطاب به دوزخیان است و مى فرماید: (أَوَلَمْ نُعَمِّرْکُمْ مَّا یَتَذَکَّرُ فِیهِ مَنْ تَذَکَّرَ)؛ «آیا به شما به مقدار کافى براى بیدارى وتذکر عمر ندادیم و بیم دهنده الهى به سوى شما نیامد؟» از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) چنین نقل شده است: «إذَا کانَ یَوْمُ الْقِیامَةِ نُودِیَ: (أَیْنَ) أَبْناءُ السِّتِّیْنَ؟ وَهُوَ الْعُمْرُ الَّذِی قالَ اللّهُ فِیْهِ: أَوَ لَمْ نُعَمِّرْکُمْ ما یَتَذَکَّرُ فِیْهِ مَنْ تَذَکَّرَ؛ هنگامى که روز قیامت شود، منادى ندا کند: انسان هاى شصت ساله کجا هستند؟ این همان عمرى است که خدا درباره آن فرموده است: آیا ما شما را به مقدارى که افراد متذکر شوند، عمر ندادیم؟!».

به هر حال از مجموع این روایات استفاده مى شود که انسان هنگامى که به چهل سالگى مى رسد باید بسیار مراقب اعمال خویش باشد و چون به شصت سالگى برسد بسیار بیشتر، زیرا هر لغزشى را در این سن و سال براى او مى نویسند و عذرى در پیشگاه خدا نخواهد داشت.

ص: 18


1- خصال صدوق، ج 2، ص 545.

گفتار حکیمانه 327

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

مَا ظَفِرَ مَنْ ظَفِرَ آلْإِثْمُ بِهِ، وَ آلْغَالِبُ بِالشَّرِّ مَغْلُوبٌ.

امام (علیه السلام) فرمود:

کسى که با توسل به گناه پیروز شود پیروز نیست و کسى که با ستم غلبه کند (درواقع) مغلوب است.(1)

ص: 19


1- سند گفتار حکیمانه: این گفتار حکیمانه مشتمل بر دو جمله است: جمله نخست در غررالحکم به همین صورت آمده است و جمله دوم در جاى دیگر به صورت متفاوتى ذکر شده است: «صاحِبُ الْمالِ مَتْعُوبٌ وَالْغالِبُ بِالشَّرِّ مَغْلُوبٌ» و در زهر الآداب جمله دوم به این صورت نقل شده است: «الْغالِبُ بِالظُّلْمِ مَغْلُوبٌ». (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 251).

شرح و تفسیر: پیروزى با گناه، پیروزى نیست

امام (علیه السلام) به ظالمان ومفسدان هشدار مى دهد: «کسى که با توسل به گناه پیروز شود، پیروز نیست و کسى که با ستم غلبه کند درواقع مغلوب است»؛ (مَا ظَفِرَ مَنْ ظَفِرَ آلاِْثْمُ بِهِ، وَآلْغَالِبُ بِالشَّرِّ مَغْلُوبٌ).

بسیارند کسانى که براى رسیدن به پیروزى بر دشمن از اسباب نامشروع استفاده مى کنند، ظلم وستم روا مى دارند و مرتکب انواع گناهان مى شوند. آن ها مى خواهند به هر قیمت ممکن به هدف خود برسند، امام (علیه السلام) به آن ها هشدار مى دهد که این نوع پیروزى، پیروزى نیست، بلکه درواقع مغلوب شدن در چنگال گناه است و همچنین کسانى که با استفاده از شر، غلبه مى کنند ظاهراً غالبند و درواقع مغلوب شیطان و شر و هواى نفس هستند.

این سخن، هم ازنظر ظاهرى پذیرفتنى است و هم ازنظر معنوى. جنبه معنوى آن آشکار است که این گونه پیروزى ها و غلبه ها مایه گرفتارى هاى شدید روز قیامت است و بدترین زاد و توشه براى سفر آخرت به شمار مى آید و در آن جا باید پاسخ گو بود.

ازنظر ظاهرى نیز بسیار دیده ایم یا در تاریخ خوانده ایم که این گونه افراد سرانجام گرفتار عواقب شومى گشته و در بسیارى از موارد دشمنانشان با همان روش، آن ها را دَرهم کوبیده و مغلوب ساخته اند و مقامى را که ناجوانمردانه

ص: 20

به دست آورده بودند با حملات ناجوانمردانه دشمن از دست مى دهند و اگر ظالمان و ستمگران در عواقب مادى و معنوى کار خود بیندیشند به سراغ آن نخواهند رفت.

در حدیثى آمده است که دو نفر خدمت امام صادق (علیه السلام) رسیدند تا درباره اختلافى که درمورد معامله اى داشتند با آن حضرت صحبت کنند و دستور بخواهند. هنگامى که امام (علیه السلام) سخنان آن دو را شنید به نصیحت آن دو پرداخت و فرمود: بدانید که هرکس به وسیله ظلم پیروز شود به خیر و خوبى نخواهد رسید و بدانید که آنچه مظلوم از دین ظالم مى گیرد بیش از آن است که ظالم از مال مظلوم دریافت مى دارد. سپس فرمود: کسى که به مردم بدى کند اگر دیگران از همین روش استفاده کنند و به او بدى کنند نباید آن را بد بشمرد. بدانید انسان بذرى را که کاشته درو مى کند و هیچ کس از نهال تلخ، ثمره شیرین نمى گیرد و از نهال شیرین میوه تلخ نمى چیند (امام (علیه السلام) چیزى بر این جمله ها نیفزود) ولى آن دو مرد پیش از آن که از جا برخیزند با هم صلح کردند (در پرتو سخنان حکیمانه امام (علیه السلام) از خواب غفلت بیدار شدند و راه صحیح را انتخاب کردند).(1)

در ارشاد القلوب حدیث پرمعنایى در این زمینه ذکر شده است که پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: «خَمْسُ [أربع] کَلِماتٍ فِی التَّوْراةِ وَیَنْبَغی أنْ تُکْتَبَ بِماءِ الذَّهَبَ: أوّلُها حَجَرُ الْغَصْبِ فِی الدّارِ رَهْنٌ عَلى خَرابِها وَالْغالِبُ بِالظُّلْمِ هُوَ الْمَغْلُوبُ وَما ظَفَرَ مَنْ ظَفَرَ الاْثْمُ بِهِ وَمِنْ أقَلِّ حَقِّ اللهِ عَلَیْکَ أنْ لا تَسْتَعینَ بِنِعَمِهِ عَلى مَعاصِیهِ؛ پنج [چهار] جمله در تورات آمده که سزاوار است با آب طلا نوشته شود (و پیوسته در برابر انسان باشد): اول این که بودن یک قطعه سنگ غصبى در خانه، گروگانِ خرابى آن است و آن کس که به وسیله ستم غلبه کند درواقع مغلوب است و کسى

ص: 21


1- اصول کافى، ج 2، ص 334، ح 22.

که با گناه پیروز شود هرگز به پیروزى نرسد وکمترین حق خدا بر تو این است که با استفاده از نعمت هایش به سراغ معصیتش نروى».(1)

این گفتار حکیمانه امام (علیه السلام) تأکید دیگرى است بر این که افراد باایمان براى رسیدن به اهداف خود هرگز از وسایل نامشروع استفاده نمى کنند.

در دستورات جنگى اسلام نیز بر این امر تأکید شده که از ابزار غیر انسانى براى پیروزى بر دشمن بهره نگیرید؛ به دشمن شبیخون نزنید، آب آشامیدنى آن ها را مسموم نکنید، درختان بارور را به آتش نکشید، افراد غیر نظامى را هدف قرار ندهید و با اسیران جنگى خوش رفتارى کنید.

* * *

ص: 22


1- ارشاد القلوب، ج 1، ص 196.

گفتار حکیمانه 328

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

إِنَّ اللّهَ سُبْحَانَهُ فَرَضَ فِی أَمْوَالِ آلْأَغْنِیَاءِ أَقْوَاتَ آلْفُقَرَاءِ: فَمَا جَاعَ فَقِیرٌ إِلاَّ بِمَا مُتِّعَ بِهِ غَنِیٌّ، وَ آللّهُ تَعَالَى سَائِلُهُمْ عَنْ ذلِکَ.

امام (علیه السلام) فرمود:

خداوند سبحان قُوت (و نیازهاى) فقرا را در اموال اغنیا واجب و معین کرده است، ازاین رو هیچ فقیرى گرسنه نمى ماند مگر به سبب بهره مندى غنى (و ممانعت او از پرداخت حق فقیر) و خداى متعال (روز قیامت) دراین باره از آن ها سؤال و بازخواست مى کند.(1)

ص: 23


1- سند گفتار حکیمانه: به گفته مرحوم خطیب در مصادر، این حدیث شریف را پیش از سیّد رضى، قاضى نعمان مصرى در کتاب دعائم الاسلام آورده و بعد از سیّد رضى، آمُدى در غررالحکم با تفاوتى ذکر کرده و همچنین خطیب در تاریخ بغداد آن را با سند خودش از محمّد بن حنفیه از پدرش على بن ابى طالب (علیه السلام) نقل کرده که آن حضرت از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) این سخن را شنید (که نسبت به آنچه در نهج البلاغه آمده تفاوتى دارد) و در روض الاخیار نیز همانند نهج البلاغه روایت شده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 252).

شرح و تفسیر: دِین اغنیا به فقرا

یکى از اصول مهم اسلام در این کلام نورانى آمده وبیان شده که نظام اقتصادى اسلام نظامى بسیار حساب شده است به گونه اى که اگر مطابق آن رفتار شود در سراسر کشور اسلام فقیر و نیازمندى باقى نخواهد ماند. امام على (علیه السلام) مى فرماید: «خداوند سبحان قُوت (و نیازهاى) فقرا را در اموال اغنیا واجب و معین کرده است، ازاین رو هیچ فقیرى گرسنه نمى ماند مگر به سبب بهره مندى غنى (و ممانعت او از پرداخت حق فقیر) وخداى متعال (روز قیامت) دراین باره از آن ها سؤال و بازخواست مى کند»؛ (إِنَّ اللّهَ سُبْحَانَهُ فَرَضَ فِی أَمْوَالِ آلْأَغْنِیَاءِ أَقْوَاتَ آلْفُقَرَاءِ: فَمَا جَاعَ فَقِیرٌ إِلاَّ بِمَا مُتِّعَ(1) بِهِ غَنِیٌّ، وَ آللّهُ تَعَالَى سَائِلُهُمْ عَنْ ذلِکَ).

بعضى از شارحان نهج البلاغه این کلام شریف را ناظر به مسئله زکات اشاره دانسته اند و تعبیر «فرض» نیز مى تواند اشاره به همین معنا باشد.

روایات فراوانى این معنا را تأیید مى کند و در آن ها تصریح شده که آنچه به عنوان زکات در اسلام فرض شده دقیقاً به اندازه نیاز فقراست، به گونه اى که اگر همه اغنیا به وظیفه دینى خود در باب زکات عمل کنند فقیرى باقى نخواهد ماند.

ص: 24


1- در بسیارى از نسخ به جاى «مُتِّعَ»، «مَنَعَ» آمده که مناسب تر به نظر مى رسد و مفهوم جمله این مى شود: هیچ کس فقیر نمى شود مگر به سبب منع اغنیا از حقوق آن ها.

در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) که در ذیل حکمت 252 نیز به آن اشاره شد مى خوانیم: «إِنَّمَا وُضِعَتِ الزَّکَاةُ اخْتِبَاراً لِلْأَغْنِیَاءِ وَمَعُونَةً لِلْفُقَرَاءِ وَلَوْ أَنَّ النَّاسَ أَدَّوْا زَکَاةَ أَمْوَالِهِمْ مَا بَقِیَ مُسْلِمٌ فَقِیراً مُحْتَاجاً وَلاَسْتَغْنَى بِمَا فَرَضَ اللَّهُ لَهُ وَإِنَّ النَّاسَ مَا افْتَقَرُوا وَلا احْتَاجُوا وَلا جَاعُوا وَلا عَرُوا إِلاَّ بِذُنُوبِ الْأَغْنِیَاء... مَا ضَاعَ مَالٌ فِی بَرٍّ وَلا بَحْرٍ إِلاَّ بِتَرْکِ الزَّکَاةِ وَمَا صِیدَ صَیْدٌ فِی بَرٍّ وَلا بَحْرٍ إِلاَّ بِتَرْکِهِ التَّسْبِیحَ فِی ذَلِکَ الْیَوْمِ؛ زکات براى این تشریع شده است که اغنیا امتحان شوند و کمکى براى نیازمندان باشد و اگر مردم زکات اموال خود را بپردازند هیچ مسلمانى فقیر و نیازمند باقى نمى ماند و همگى به سبب عمل به این فریضه الهى بى نیاز خواهند شد و مردم، فقیر و محتاج و گرسنه و برهنه نشدند مگر به گناه اغنیا... هیچ مالى در صحرا و دریا از بین نمى رود مگر به سبب ترک زکات و هیچ صیدى در دریا و صحرا در چنگال صیاد گرفتار نمى شود مگر به سبب ترک تسبیح در آن روز».(1)

آنچه در کلام حکیمانه مورد بحث آمده که خدا دقیقاً نیازهاى فقرا را در اموال اغنیا واجب کرده، در احادیث دیگرى با صراحت بیشترى آمده است؛ در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم: «قُلْتُ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ أَخْبِرْنِی عَنِ الزَّکَاةِ کَیْفَ صَارَتْ مِنْ کُلِّ أَلْفٍ خَمْسَةً وَعِشْرِینَ لَمْ تَکُنْ أَقَلَّ أَوْ أَکْثَرَ، مَا وَجْهُهَا؟ فَقَالَ: إِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ خَلَقَ الْخَلْقَ کُلَّهُمْ فَعَلِمَ صَغِیرَهُمْ وَکَبِیرَهُمْ وَغَنِیَّهُمْ وَفَقِیرَهُمْ فَجَعَلَ مِنْ کُلِّ أَلْفِ إِنْسَانٍ خَمْسَةً وَعِشْرِینَ مِسْکِیناً وَلَوْ عَلِمَ أَنَّ ذَلِکَ لایَسَعُهُمْ لَزَادَهُمْ لِأَنَّهُ خَالِقُهُمْ وَهُوَ أَعْلَمُ بِهِمْ؛ راوى عرض مى کند: فدایت شوم بفرمایید چرا زکات بیست و پنج در هزار تعیین شده است (یک چهلم) نه کمتر و نه بیشتر؟ امام (علیه السلام) فرمود: خداى متعال همه انسان ها را آفریده و صغیر و کبیر و غنى و فقیرشان را مى شناسد. از هر هزار انسان معمولاً بیست و پنج نفر نیازمندند (ازاین رو زکات را به همین نسبت قرار

ص: 25


1- وسائل الشیعه، ج 6، ص 4، ح 6.

داده است) و اگر مى دانست این براى آن ها کافى نیست بر آن مى افزود، زیرا او خالق آن ها و از همه به آن ها آگاه تر است».(1)

همین مضمون در دو حدیث دیگر از همان حضرت با بیان هاى متفاوتى آمده است.(2)

در ضمن از این حدیث استفاده مى شود که هرگاه در جامعه اسلامى در هر هزار نفر بیش از بیست و پنج نفر شخص نیازمند و فقیر پیدا شود براثر عواملى است که مظالم انسان ها آن را آفریده است.

البته آنچه در روایت مذکور آمد درمورد زکات حیوانات و طلا و نقره است؛ اما زکات غلات، چنان که مى دانیم گاه یک دهم و گاه یک بیستم است، بنابراین منظور امام (علیه السلام) بیان حکمت حکم بوده نه علت حکم که در تمام مصادیق جارى و سارى است.

* * *

ص: 26


1- کافى، ج 3، ص 508، ح 3، باب «العلة فى وضع الزکاة على ما هى».
2- ر.ک: حدیث 1 و 4 همین باب.

گفتار حکیمانه 329

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

الإِسْتِغْنَاءُ عَنِ آلْعُذْرِ أَعَزُّ مِن الصِّدْقِ بِهِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

بى نیاز بودن از عذرخواهى، بهتر از عذر صادقانه و مقبول است.(1)

ص: 27


1- سند گفتار حکیمانه: خطیب؛ در این جا مدرک دیگرى براى این کلام شریف نقل نمى کند و حواله به پایان کتاب خود مى دهد و از آنچه در پایان کتاب آورده روشن مى شود که موفق به پیدا کردن منابع دیگرى براى این مورد و چند مورد دیگر نشده است. البته مرحوم آمُدى آن را در غررالحکم با کمى تفاوت نقل کرده است. کتاب تمام نهج البلاغه نیز آن را به عنوان بخشى از وصیت امام (علیه السلام) به فرزند دلبندش امام حسن مجتبى (علیه السلام) آورده است. (تمام نهج البلاغه، ص 973).

شرح و تفسیر: نه خطا کن نه عذرخواهى!

آنچه امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه فرموده سخنى است کاملاً منطقى و عقل پسند، مى فرماید: «بى نیاز بودن از عذرخواهى، بهتر از عذر صادقانه و مقبول است»؛ (الْإِسْتِغْنَاءُ عَنِ آلْعُذْرِ أَعَزُّ مِن الصِّدْقِ بِهِ).

اشاره به این که چرا انسان مرتکب خطایى شود که ناچار گردد از خدا یا بندگان خدا عذرخواهى کند، هرچند عذر، عذر قابل قبولى باشد تا چه رسد به این که عذر ساختگى و غیر قابل قبول باشد؟

گرچه تعبیر امام (علیه السلام) بیشتر متناسب عذرخواهى در برابر بندگان است؛ ولى اطلاق عموم این تعبیر نیز دور از ذهن نیست، زیرا در روایات آمده است که انسان ترک گناه کند بهتر از آن است که گناهى مرتکب شود و توبه به درگاه خدا آورد، همان گونه که در حدیثى در کتاب شریف کافى از امام صادق (علیه السلام) آمده است: «إِنَّ تَرْکَ الذَّنْبِ أَهْوَنُ مِنْ طَلَبِ التَّوْبَة».(1)

این حدیث شریف از امیرمؤمنان على (علیه السلام) نیز در کتاب خصائص الائمه نقل شده است.(2)

ص: 28


1- کافى، ج 8، ص 385، ح 584.
2- خصائص الائمّه، ص 110.

این مطلب درمورد عذرخواهى در برابر بندگان واضح تر است، زیرا عذر هرچندصادقانه باشد در برابر انسان دیگر، خلاف عزت و کرامت انسانى است. چه بهتر که انسان مرتکب خلافى نشود و در برابر دیگران عزیز وسربلند باشد.

در حدیث دیگرى که علامه مجلسى (رحمه الله) آن را در بحارالانوار از امام على بن ابى طالب (علیه السلام) آورده مى خوانیم: «إِیَّاکَ وَمَا تَعْتَذِرُ مِنْهُ فَإِنَّهُ لا یُعْتَذَرُ مِنْ خَیْر؛ از چیزى که براى آن عذرخواهى خواهى کرد بپرهیز، زیرا انسان از کار خیر عذرخواهى نمى کند (حتماً کار بدى بوده است که از آن عذر مى خواهد)».(1)

در حدیث دیگرى از امام حسین بن على (علیه السلام) مى خوانیم: «إِیَّاکَ وَمَا تَعْتَذِرُ مِنْهُ فَإِنَّ الْمُوْمِنَ لا یُسِیءُ وَلا یَعْتَذِرُ وَالْمُنَافِقُ کُلَّ یَوْمٍ یُسِیءُ وَیَعْتَذِرُ؛ از کارى که موجب مى شود از آن عذرخواهى کنى بپرهیز، زیرا مؤمن نه کار بد مى کند ونه عذرخواهى، و منافق همیشه کار بد مى کند واز آن عذرخواهى مى نماید».(2)

در نامه امیرمؤمنان (علیه السلام) به «حارث همدانى» که در بخش نامه هاى نهج البلاغه آمده بود خواندیم که مى فرماید: «وَاحْذَرْ کُلَّ عَمَلٍ إِذَا سُئِلَ عَنْهُ صَاحِبُهُ أَنْکَرَهُ أَوْ اعْتَذَرَ مِنْهُ؛ از هر کارى که اگر از صاحب آن درباره آن سؤال شود انکار یا عذرخواهى مى کند بپرهیز».(3)

از تمام این روایات که مفهوم گفتار حکیمانه مورد بحث را با تعبیرات گوناگون بیان مى کند استفاده مى شود که انسان مؤمن آگاه نباید به سراغ کارى برود که او را براى عذرخواهى سرافکنده سازد.

از کلام حکیمانه مورد بحث استفاده مى شود که عذر نیز دو گونه است: عذر صادق و عذر کاذب. عذر صادق آن است که انسان به سبب مشکلى از مشکلات

ص: 29


1- بحارالانوار، ج 68، ص 369.
2- بحارالانوار، ج 75، ص 120.
3- نهج البلاغه، نامه 69.

عرفیه در تنگنا قرار گیرد و به سبب آن مرتکب خطایى شود و گاهى براثر عدم دقت و عدم مطالعه در عواقب کار و امثال آن خطا از او سرزند.

اما عذر کاذب آن است که انسان بدون دلیل موجهى اقدام به کار خلافى مانند ظلم و ستم و غیبت و آزار و پیمان شکنى و بى وفایى و امثال آن کند. بدون شک چنین عذرى عزتى ندارد. اگر عزتى باشد در عذر صادقانه است؛ ولى با این حال اگر انسان کارى نکند که حتى ناچار به عذرخواهى صادقانه باشد، عزیزتر و آبرومندتر است.

* * *

ص: 30

گفتار حکیمانه 330

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

أَقَلُّ مَا یَلْزَمُکُمْ لِلّهِ أَلاَّ تَسْتَعِینُوا بِنِعَمِهِ عَلَى مَعَاصِیهِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

کمترین حقى که خدا بر شما دارد این است که با استمداد از نعمت هایش او را معصیت نکنید.(1)

ص: 31


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر، این کلام حکیمانه را از روض الاخیار و همچنین از غررالحکم با تفاوتى نقل مى کند. مشابه آن در حکمت 290 نیز آمده بود. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 252).

شرح و تفسیر: با نعمت هایش او را معصیت مکن

امام (علیه السلام) مى فرماید: «کمترین حقى که خدا بر شما دارد این است که نعمت هایش را وسیله معصیت او قرار ندهید»؛ (أَقَلُّ مَا یَلْزَمُکُمْ لِلّهِ أَلاَّ تَسْتَعِینُوا بِنِعَمِهِ عَلَى مَعَاصِیهِ).

نافرمانى مولا همیشه زشت است، ولى زشت ترین حالات نافرمانى و عصیان این است که انسان نعمت هاى او را وسیله نافرمانى وى قرار دهد.

در بعضى از تواریخ آمده است: «سبکتکین» که از کارکنان عزالدوله بختیار بود بر ضد او خروج کرد. «صابى» نویسنده معروف از طرف عزالدوله نامه اى به او نوشت که اى کاش مى دانستم با چه وسیله اى بر ضد ما قیام کرده اى، در حالى که پرچم ما بالاى سرت در اهتزاز است و بردگان ما در طرف راست و چپ تو قرار دارند و اسب هاى سوارى تو علامت ما را بر خود دارند و لباس هایى که بر تن دارى به وسیله ما بافته شده است و سلاح هایى که براى دشمنانمان تهیه کرده بودیم در دست توست.(1)

از این مثال تاریخى به خوبى روشن مى شود که چه اندازه زشت است که انسان مشمول نعمت دیگرى شود و همان نعمت را بردارد و بر ضد او اقدام کند.

ص: 32


1- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 19، ص 242.

پیام دیگرى که این گفتار حکیمانه دارد این است که انسان هر گناهى که مى کند به یقین با استفاده از یکى از نعمت هاى الهى است؛ چشم، گوش، دست، پا، فکر، قدرت و مواهب دیگر همه نعمت هاى پروردگارند و انسان بدون استفاده از این ها نمى تواند کار خلافى انجام دهد، بنابراین مفهوم کلام این مى شود که انسان منصف نباید هیچ گناهى کند، زیرا هر گناهى مرتکب شود با استفاده از یکى از نعمت هاى خداست واین کار بسیار شرم آور است.

در حدیث قدسى آمده است: «مَنْ لَمْ یَرْضَ بِقَضَائِی وَلَمْ یَشْکُرْ لِنَعْمَائِی وَلَمْ یَصْبِرْ عَلَى بَلائِی فَلْیَتَّخِذْ رَبّاً سِوَای وَلْیَخْرُجْ مِنْ أرْضی وَسَمائی؛ کسى که شکر نعمت هاى مرا به جا نیاورد و بر بلا و آزمون هاى من صبر نکند، پروردگارى غیر از من را جست و جو کند و از میان زمین و آسمان من خارج شود».(1)

در حدیث دیگرى امام حسین (علیه السلام) در پاسخ کسى که گفت: من مرد گناهکارى هستم و نمى توانم ترک معصیت کنم مرا موعظه اى کن. فرمود: «افْعَلْ خَمْسَةَ أَشْیَاءَ وَأَذْنِبْ مَا شِئْتَ فَأَوَّلُ ذَلِکَ لا تَأْکُلْ رِزْقَ اللَّهِ وَأَذْنِبْ مَا شِئْتَ وَالثَّانِی اخْرُجْ مِنْ وَلایَةِ اللَّهِ وَأَذْنِبْ مَا شِئْتَ وَالثَّالِثُ اطْلُبْ مَوْضِعاً لا یَرَاکَ اللَّهُ وَأَذْنِبْ مَا شِئْتَ وَالرَّابِعُ إِذَا جَاءَ مَلَکُ الْمَوْتِ لِیَقْبِضَ رُوحَکَ فَادْفَعْهُ عَنْ نَفْسِکَ وَأَذْنِبْ مَا شِئْتَ وَالْخَامِسُ إِذَا أَدْخَلَکَ مَالِکٌ فِی النَّارِ فَلا تَدْخُلْ فِی النَّارِ وَأَذْنِبْ مَا شِئْت؛ پنج چیز را انجام بده سپس هرچه مى خواهى گناه کن: (نخست آن که) روزىِ خدا را مخور و هرچه مى خواهى گناه کن. (دوم) از ولایت خدا بیرون رو و هرچه مى خواهى گناه کن، (سوم) محلى را طلب کن که خدا تو را در آن جا نبیند و هر گناهى مى خواهى انجام ده، (چهارم) هنگامى که فرشته مرگ به سراغ تو مى آید تا قبض روحت کند او را از خود دور کن سپس هر گناهى مى خواهى انجام ده. (پنجم)

ص: 33


1- شرح اصول کافى (ملا صالح مازندرانى)، ج 1، ص 219.

هنگامى که مالک دوزخ تو را وارد آن مى کند مقاومت کن و داخل در آتش مشو و هر گناهى مى خواهى انجام ده».(1)

در این حدیث، منطق روشنى به کار رفته است و آن این که انسان در پنج موقف گرفتار است که هر یک از آن ها براى ترک گناه کافى است: از یک سو دائماً بر سر خوان نعمت خدا نشسته و از رزق او استفاده مى کند. آیا با این حال وجدان انسانِ بیدار اجازه مى دهد گناهى کند؟

دوم: این که دائماً تحت سرپرستى خداست و خدا فرشتگانى را براى حفظ او مأمور کرده است. آیا شرم آور نیست که انسان تحت این حفاظت به معصیت مولایش بپردازد؟

سوم: تمام عالم، محضر خداست آیا شرم آور نیست که انسان در محضر او مرتکب گناه شود؟

چهارم و پنجم این که انسان گنهکار چه بخواهد و چه نخواهد روزى به دست ملک الموت قبض روح مى شود و در عرصه محشر به حساب او مى رسند و او را مجازات خواهند کرد. آیا مى تواند در مقابل فرشته مرگ مقاومت کند و یا بر مالک دوزخ غلبه نماید؟ حال که خود را اسیر چنگال آن ها مى بیند چگونه به خود اجازه مى دهد آشکارا به مخالفت فرمان خدا برخیزد و آلوده انواع گناهان شود؟ به یقین، فکر کردن در این امور براى بازداشتن انسان از گناه، کافى است.

* * *

ص: 34


1- بحارالانوار، ج 75، ص 126، ح 7.

گفتار حکیمانه 331

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

إِنَّ آللّهَ سُبْحَانَهُ جَعَلَ الطَّاعَةَ غَنِیمَةَ آلْأَکْیَاسِ عِنْدَ تَفْرِیطِ آلْعَجَزَةِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

خداوند سبحان طاعت خود را غنیمت زیرکان قرار داده هنگامى که افراد ناتوان (و هوس باز) کوتاهى مى کنند.(1)

ص: 35


1- سند گفتار حکیمانه: تنها کسى که مرحوم خطیب این کلام حکیمانه را اضافه بر نهج البلاغه از او نقل مى کند، ابن قاسم در روض الاخیار است که با تفاوت مختصرى آن را ذکر کرده و به جاى «الْعَجَزَة»، «الْفَجَرَة» آورده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 252). اضافه مى کنیم که علامه مجلسى؛ در بحارالانوار، ج 32 این جمله را ضمن خطبه اى از امیرمؤمنان على (علیه السلام) نقل کرده است که آغازش این است: «إِنَّ اللهَ قَدْ أکْرَمَکُمْ بِدینِهِ وَخَلَقَکُمْ لِعِبادَتِهِ...». (بحارالانوار، ج 32، ص 404، به نقل از وقعه صفین، ص 113).

شرح و تفسیر: غنیمت زیرکان

امام (علیه السلام) در این کلام نورانى مقایسه اى میان هوشمندان مطیع و عاجزان بدکار کرده، مى فرماید: «خداوند سبحان طاعت خود را غنیمت زیرکان قرار داده هنگامى که افراد ناتوان (و هوس باز) کوتاهى مى کنند»؛ (إِنَّ آللّهَ سُبْحَانَهُ جَعَلَ الطَّاعَةَ غَنِیمَةَ آلْأَکْیَاسِ عِنْدَ تَفْرِیطِ آلْعَجَزَةِ).

با این که در غالب نسخه هاى نهج البلاغه «عِنْدَ تَفْریطِ الْعَجَزَةِ» ذکر شده، در نسخه کتاب صفین وهمچنین در کتاب روض الاخیار به جاى «الْعَجَزَةِ»، «الْفَجَرَةِ» آمده و مناسب تر نیز همین تعبیر است، زیرا امام (علیه السلام)، مطیعان را با فاجران مقایسه مى فرماید. گویى جهان را صحنه جنگى به حساب مى آورد که هوشمندان به مبارزه با لشکر شیطان و هواى نفس مى پردازند و بر آن ها پیروز مى شوند و غنیمتى که در این جنگ سرنوشت ساز نصیب آن ها مى شود اطاعت فرمان پروردگار است؛ ولى ناتوان ها و فاجران کوتاهى مى کنند ودر این میدان در برابر شیطان و هواى نفس شکست مى خورند و همه چیز را از دست مى دهند. نه تنها غنیمتى به دست نمى آورند بلکه سرمایه هاى عمر و ایمان و عنایات پروردگار را از کف خواهند داد.

همان گونه که به هنگام ذکر سند خطبه اشاره شد، امیرمؤمنان على (علیه السلام) پیش از واقعه صفین بر فراز منبر رفت و خطبه اى براى مردم خواند و آنان را به جهاد

ص: 36

دعوت کرد وحمد وثناى الهى را به جاى آورد، سپس فرمود: «إِنَّ اللَّهَ قَدْ أَکْرَمَکُمْ بِدِینِهِ وَخَلَقَکُمْ لِعِبَادَتِهِ فَأَنْصِبُوا أَنْفُسَکُمْ فِی أَدَائِهَا وَتَنَجَّزُوا مَوْعُودَهُ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ جَعَلَ أَمْرَاسَ الْإِسْلامِ مَتِینَةً وَعُرَاهُ وَثِیقَةً ثُمَّ جَعَلَ الطَّاعَةَ حَظَّ الْأَنْفُسِ وَرِضَا الرَّبِّ وَغَنِیمَةَ الْأَکْیَاسِ عِنْدَ تَفْرِیطِ الْعَجَزَةِ وَقَدْ حَمَلْتُ أَمْرَ أَسْوَدِهَا وَأَحْمَرِهَا وَلا قُوَّةَ إِلاَّ بِاللَّه؛ خدا شما را با دینش (دین اسلام) گرامى داشت و براى عبادت (ومعرفت) خود آفرید، بنابراین خود را براى اداى این وظیفه آماده کنید و وعده الهى را مسلم بشمرید و بدانید که ریسمان هاى اسلام (که خیمه این آیین به آن وابسته است) محکم است و دستگیره هاى آنان استحکام دارد. سپس خداوند، اطاعت را بهره انسان ها و موجب رضایت پروردگار وغنیمت هوشمندان قرار داده است، در برابر کوتاهى عاجزان و ناتوان ها. من امور شما را اعم از سیاه پوست و سرخ پوست (و سفیدپوست) بر عهده دارم و قوت و قدرتى جز به کمک پروردگار نیست. (سپس دستور حرکت به سوى میدان نبرد با شامیان گردن کِش را به آن ها داد)».(1)

این نکته نیز شایان توجه است که غنیمت داراى یک معناى وسیع و یک معناى محدود است. معناى محدود آن همان غنائم جنگى است؛ اشیایى که به هنگام شکست دشمن از اموال آن ها به دست فاتحان مى افتد و معناى وسیع آن هرگونه درآمد قابل ملاحظه اى است که از هر طریقى حاصل شود حتى گاه به مواهب معنوى نیز اطلاق مى شود. مثلاً در روایتى از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) خطاب به ابوذر آمده است: «اغْتَنِمْ خَمْساً قَبْلَ خَمْسٍ: شَبَابَکَ قَبْلَ هَرَمِکَ وَصِحَّتَکَ قَبْلَ سُقْمِکَ وَغِنَاکَ قَبْلَ فَقْرِکَ وَفَرَاغَکَ قَبْلَ شُغْلِکَ وَحَیَاتَکَ قَبْلَ مَوْتِکَ؛ پنج چیز را پیش از پنج چیز غنیمت بشمار: جوانى ات راپیش از پیرى و سلامتى را قبل از بیمارى و بى نیازى را قبل از فقر و فراغت را پیش از گرفتارى ها و حیات را قبل از مرگ».(2)

ص: 37


1- بحارالانوار، ج 32، ص 404.
2- بحارالانوار، ج 78، ص 173.

امثال این تعبیر در روایات فراوان است، بنابراین کسانى که تصور مى کنند غنیمت تنها به معناى غنائم جنگى است در اشتباهند. یکى از شواهد این مدعا کلام حکیمانه مورد بحث است که حضرت، اطاعت را غنیمت هوشمندان شمرده است.

ارباب لغت نیز به طور گسترده به این معنا اشاره کرده اند، لسان العرب مى گوید: «غُنْم» به معناى دسترسى یافتن به چیزى بدون مشقت است. در تاج العروس آمده است که غنیمت به معناى چیزى است که بدون زحمت به دست آید.

در قاموس نیز غنیمت به همین معنا ذکر شده و در کتاب مفردات راغب پس از آن که غنیمت را از ریشه «غَنَم» به معناى گوسفند دانسته مى گوید: سپس این واژه در هرچیزى که انسان به آن دست یابد خواه از سوى دشمنان باشد یا غیر آن ها اطلاق شده است.

به همین دلیل ما در قرآن آیه غنیمت را که حکم خمس را بیان کرده به مفهوم عام آن تفسیر مى کنیم و معتقدیم که هر درآمدى را شامل مى شود، همان گونه که در روایات اهل بیت (علیهم السلام) آمده است.

واژه «اکیاس» جمع «کیِّس» به معناى شخص عاقل است ودر برابر آن شخص عاجز وناتوانِ فکرى است و همچنین فاجرانى که به عاقبت کارها نمى اندیشند، بنابراین مقصود امام (علیه السلام) این است که اگر انسان، عاقل و هوشیار باشد اطاعت خدا را غنیمت مى شمرد که هم سبب آبرومندى و عزت و پیروزى در دنیاست و هم موجب نجات در آخرت. به عکس، افراد نادان معصیت و فجور را ترجیح مى دهند که هم مایه ذلت در دنیا و هم خسارت در آخرت است.

نکته: غنائم هوشمندان

در احادیث اسلام چند چیز دیگر - علاوه بر آنچه در کلام حکیمانه مورد

ص: 38

بحث آمده است - «غنیمة الاکیاس» معرفى شده و تمام این احادیث از امیرمؤمنان على (علیه السلام) در غررالحکم نقل شده است.

از جمله مى فرماید: «غَنِیمَةُ الاْکْیاسِ مُدارَسَةُ الْحِکْمَةِ؛ غنیمت هوشمندان بحث هاى مربوط به علم و دانش است».

نیز مى فرماید: «الطّاعَةُ غَنیمَةُ الاْکْیاسِ؛ اطاعت فرمان پروردگار غنیمت هوشمندان است».

این جمله ازنظر محتوا به کلام حکمت آمیز مورد بحث شباهت دارد، هر چند در الفاظ متفاوت است.

دیگر این که مى فرماید: «فَوْتُ الْغِنى غَنیمَةُ الاْکْیاسِ وَحَسْرَةُ الْحَمْقى؛ از دست رفتن ثروت، غنیمت هوشمندان و حسرت احمقان است».

اشاره به این که ثروت گرچه در حد ذات خود مطلوب است؛ ولى مشکلات عظیمى به همراه دارد؛ نگهدارى، پرداختن حقوق شرعیه آن و تحمل حسد حسودان و محاسبات مربوط به سود و زیان و طلب کارى ها و بدهکارى ها که بخش عظیمى از عمر انسان را مى گیرد.

* * *

ص: 39

ص: 40

گفتار حکیمانه 332

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

السُّلْطَانُ وَزَعَةُ آللّهِ فِی أَرْضِهِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

سلطان (عادل) پاسدار الهى در زمین اوست.(1)

ص: 41


1- سند گفتار حکیمانه: این گفتار حکیمانه را جمع زیادى پیش و پس از سیّد رضى در کتاب هاى خود آورده اند؛ از جمله نصر بن مزاحم، در کتاب صفین، ضمن نامه اى که امیرمؤمنان على (علیه السلام) آن را به لشکریانش نوشته، آورده است و گروه دیگرى مانند جاحظ در رسالة الفتیا، همچنین هِروى در الجمع بین الغریبین و ابن اثیر در نهایة حدیثى نقل کرده اند که ازنظر محتوا بى شباهت به کلام حکیمانه فوق نیست و آن، چنین است: «مَنْ یَزَعُ السُّلْطانَ أکْثَرَ مِمَّنْ یَزَعُ الْقُرآنَ». (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 253).

شرح و تفسیر: نقش سلطان عادل

امیرمؤمنان (علیه السلام) در این بیان حکیمانه به نکته مهمى درباره حاکم و حکومت اشاره مى کند، مى فرماید: «سلطان (عادل) پاسدار الهى در زمین اوست»؛ (السُّلْطَانُ وَزَعَةُ آللّهِ فِی أَرْضِهِ).

اشاره به این که وجود قوانین و دستورات الهى به تنهایى براى جلوگیرى از نافرمانى ها و گناهان و ظلم ظالمان و تجاوز متجاوزان کافى نیست، بلکه نیروى بازدارنده اى لازم است و آن قدرت حاکم عادل است.

«سلطان»، هم به معناى قدرت و سلطه مى آید؛ مانند آیه (إِنَّمَا سُلْطَانُهُ عَلَى الَّذِینَ یَتَوَلَّوْنَهُ وَالَّذِینَ هُمْ بِهِ مُشْرِکُونَ)؛ «سلطه شیطان تنها بر کسانى است که ولایت او را پذیرفته اند و کسانى که او را شریک (خدا در اطاعت و بندگى) قرار مى دهند. (و از او پیروى مى کنند)».(1) و هم به معناى صاحب قدرت؛ مانند آنچه در روایت عمر بن حنظله آمده است که دو نفر از شیعیان با هم اختلاف داشتند «فَتَحَاکَمَا إِلَى السُّلْطَانِ وَإِلَى الْقُضَاةِ؛ آن ها داورى را نزد سلطان و قضات (او) بردند».(2) امام (علیه السلام) فرمود: کار درستى نیست سپس دستورى براى داورى صحیح صادر فرمود.

ص: 42


1- نحل، آیه 100.
2- کافى، ج 1، ص 67، ح 10.

روشن است که منظور از واژه سلطان در کلام حکیمانه مورد بحث، همان صاحب قدرت است، زیرا مى فرماید: «او پاسدار الهى در زمین است».

سلطان در این جا به معناى هر صاحب قدرتى باشد، که بنابر آن، مفهومش همان مفهوم کلام دیگر مولا (علیه السلام) مى شود که فرمود: «لابُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِیرٍ بَرٍّ أَوْ فَاجِرٍ یَعْمَلُ فِی إِمْرَتِهِ الْمُوْمِنُ وَیَسْتَمْتِعُ فِیهَا الْکَافِرُ؛ مردم باید امیر و سرپرستى داشته باشند خواه خوب باشد یا بد (زیرا اگر دسترسى به حاکم نیکوکار و عادل نباشد وجود امیر فاجر از نبودن او و حاکمیت هرج و مرج بهتر است) امیرى که در حکومتش، مؤمن به کار خویش بپردازد و کافر از مواهب مادى بهره مند شود».(1)

البته معمول است که حتى حکومت هاى فاسد براى ادامه حکومت خویش ناچارند تا آن جا که مى شود امنیت را براى مردم فراهم کنند و تا حدى در رفاه مادى مردم بکوشند و از ظلم دیگر ظالمان جلوگیرى کنند، بنابراین وجودشان از عدمشان بهتر است.

احتمال دیگر این است که منظور از سلطان در این جا سلطان عادل است، زیرا امام (علیه السلام) تعبیر به «وَزَعَةُ اللهِ» (پاسدار الهى) کرده و انتساب او به خدا با ظالم وبیدادگر بودنش تناسبى ندارد. این احتمال نزدیک تر به نظر مى رسد.

ازاین رو در حدیثى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: «السُّلْطَانُ ظِلُّ اللَّهِ فِی الْأَرْض؛ سلطان سایه خداوند در زمین است».(2)

در حدیث دیگرى از همان حضرت آمده است: «السُّلْطانُ الْعادِلُ الْمُتواضِعُ ظِلُّ اللهِ وَرُمْحُهُ فِی الاْرْضِ؛ سلطان عادل و متواضع سایه خدا و نیزه (قدرت) او در زمین است».(3)

«وَزَعَة» جمع «وازِع» از ریشه «وزع» (بر وزن وضع) به معناى بازداشتن

ص: 43


1- نهج البلاغه، خطبه 40.
2- بحارالانوار، ج 72، ص 354، ح 69.
3- کنزالعمّال، ج 6، ص 6، ح 14589.

و برحذرداشتن است. وازع به کسى گفته مى شود که از چیزى پاسدارى و نگاهبانى مى کند.

پیام خاصى که این کلام نورانى دربر دارد این است که جامعه اسلامى بدون حکومت قوى که مردم، خود را موظف به پیروى از آن بدانند اداره نمى شود و هنگامى که فرد قوى و عادلى در رأس حکومت قرار گیرد همه باید از او پیروى کنند تا نظم صحیح بر جامعه حاکم گردد و هرج و مرج و بى قانونى برچیده شود.

این سخن را با روایت دیگرى پایان مى دهیم:

امیرمؤمنان على (علیه السلام) - طبق روایتى که علامه مجلسى؛ در بحارالانوار آورده است - نامه اى به لشکریان خود نوشت و در آن از آنچه به نفع یا زیان آن هاست خبر داد وفرمود: «أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اللَّهَ جَعَلَکُمْ فِی الْحَقِّ جَمِیعاً سَوَاءً أَسْوَدَکُمْ وَأَحْمَرَکُمْ وَجَعَلَکُمْ مِنَ الْوَالِی وَجَعَلَ الْوَالِیَ مِنْکُمْ بِمَنْزِلَةِ الْوَلَدِ مِنَ الْوَالِدِ وَالْوَالِدِ مِنَ الْوَلَدِ فَجَعَلَ لَکُمْ عَلَیْهِ إِنْصَافَکُمْ وَالتَّعْدِیلَ بَیْنَکُمْ وَالْکَفَّ عَنْ فَیْئِکُمْ فَإِذَا فَعَلَ مَعَکُمْ ذَلِکَ وَجَبَتْ عَلَیْکُمْ طَاعَتُهُ فِیمَا وَافَقَ الْحَقَّ وَنُصْرَتُهُ وَالدَّفْعُ عَنْ سُلْطَانِ اللَّهِ فَإِنَّکُمْ وَزَعَةُ اللَّهِ فِی الْأَرْضِ فَکُونُوا لَهُ أَعْوَاناً وَلِدِینِهِ أَنْصَاراً وَلا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِهَا إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْمُفْسِدِینَ؛ اما بعد (از حمد و ثناى الهى)، خدا همه شما را در حق، یکسان قرار داده است، سیاه وسرخ (و سفید) شما (همه در حقوق فردى و اجتماعى یکسان اند). شما را نسبت به والى و والى را نسبت به شما به منزله فرزند و پدر و پدر و فرزند قرار داد. حق شما بر والى این است که درباره همگى انصاف دهد و تبعیض قائل نشود و در حفظ بیت المال شما بکوشد. هنگامى که با شما چنین کند بر همه شما واجب است او را اطاعت کنید در آنچه موافق حق است ویارى نمایید و از حکومت الهى دفاع کنید، زیرا شما پاسداران الهى در زمین هستید، بنابراین یاور او باشید و دین او را یارى کنید و در زمین پس از اصلاح آن فساد نکنید که خدا مفسدان را دوست ندارد».(1)

ص: 44


1- بحارالانوار، ج 32، ص 416.

گفتار حکیمانه 333

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

فِی صِفَةِ الْمُؤْمِنِ

المُؤْمِنُ بِشْرُهُ فِی وَجْهِهِ وَحُزْنُهُ فِی قَلْبِهِ، أَوْسَعُ شَیْءٍ صَدْراً، وَأَذَلُّ شَىْءٍ نَفْساً. یَکْرَهُ آلرَّفْعَةَ، وَیَشْنَأُ السُّمْعَةَ. طَوِیلٌ غَمُّهُ، بَعِیدٌ هَمُّهُ، کَثِیرٌ صَمْتُهُ، مَشْغُولٌ وَقْتُهُ. شَکُورٌ صَبُورٌ، مَغْمُورٌ بِفِکْرَتِهِ، ضَنِینٌ بِخَلَّتِهِ، سَهْلُ آلْخَلِیقَةِ، لَیِّنُ آلْعَرِیکَةِ! نَفْسُهُ أَصْلَبُ مِنَ الصَّلْدِ، وَهُوَ أَذَلُّ مِنَ آلْعَبْدِ.

امام (علیه السلام) درباره صفات مؤمن فرمود:

انسان باایمان شادى اش در چهره و اندوهش در درون قلب اوست، سینه اش از هرچیز، گشاده تر و هوس هاى نفسانى اش از هرچیز خوارتر (و تسلیم تر) است، از برترى جویى بیزار و از ریاکارى متنفر است، اندوهش طولانى و همتش بلند، سکوتش بسیار و تمام وقتش مشغول است، شکرگزار و صبور و بسیار ژرف اندیش است و دست حاجت به سوى کسى دراز نمى کند، طبیعتش آسان است (و سختگیرى در کار او نیست) و برخوردش با دیگران توأم با نرمش است، (در برابر حوادث سخت و دشمنان خطرناک) دلش از سنگ خارا محکم تر و سخت تر و (در پیشگاه خدا) از بَرده تسلیم تر است.(1)

ص: 45


1- سند گفتار حکیمانه: خطیب؛ درباره اسناد این کلام شریف مى گوید: گروهى از علما که پیش از سیّد رضى؛ یا پس از او مى زیستند آن را به صورت مسند و مرسل ذکر کرده اند؛ از جمله مرحوم کلینى در جلد اوّل کافى و سبط بن جوزى در تذکرة الخواص آن را از مجاهد از ابن عباس از امیرمؤمنان (علیه السلام) نقل مى کنند و زمخشرى در ربیع الابرار در باب الخیر و الصلاح و میدانى در مجمع الامثال بخش اول این کلام را آورده اند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 254).

شرح و تفسیر: صفات مؤمنان راستین

امام (علیه السلام) در این گفتار نورانى صفات مؤمنان راستین را بیان فرموده و هجده وصف براى آن ها برمى شمارد. جالب این که هر دو فقره، هماهنگى خاصى با هم دارند که یکى جنبه مثبت را بیان مى کند و دیگرى جنبه منفى را و اگر در کسى این اوصاف جمع شود به یقین سزاوار است که نام مؤمن مخلص بر او بنهند.

در وصف اول و دوم مى فرماید: «انسان با ایمان شادى اش در چهره و اندوهش در درون قلب اوست»؛ (قال (علیه السلام) فِی صِفَةِ الْمُوْمِنِ: المُؤْمِنُ بِشْرُهُ فِی وَجْهِهِ وَحُزْنُهُ فِی قَلْبِهِ).

اشاره به این که شخص باایمان به قدرى صابر و شکیباست که غم و اندوه خود را در دل نگه مى دارد و در چهره اش چیزى جز شادى نیست؛ شادى از نعمت هاى خدا و شادى در برابر دوستان و معاشران و همین امر جاذبه فوق العاده اى به آن ها مى دهد، چراکه همیشه او را شاد و خندان مى بینند و او هرگز نزد کسى زبان به شکوه نمى گشاید و اندوه درون خود را به دوستان و معاشران

ص: 46

منتقل نمى سازد در حالى که افراد ضعیف الایمان و کم ظرفیت تا مشکلى براى آن ها پیدا مى شود سفره دل خود را در برابر همه کس باز مى کنند و لب به شکایت مى گشایند.

حضرت در سومین و چهارمین صفت مى افزاید: «سینه اش از هرچیز گشاده تر و هوس هاى نفسانى اش از هرچیز خوارتر (و تسلیم تر) است»؛ (أَوْسَعُ شَیْءٍ صَدْراً، وَأَذَلُّ شَىْءٍ نَفْساً).

اشاره به این که حوادث گوناگون زندگى او را تکان نمى دهد، ناملایمات را تحمل مى کند، با همه افراد اعم از دوست و دشمن با سینه گشاده روبه رو مى شود، عفو را بر انتقام ترجیح مى دهد و به افرادى که به او ستم روا مى دارند و دوستانى که او را در تنگناها محروم و تنها مى گذارند محبت مى ورزد و بدى را با خوبى پاسخ مى گوید. نیز هواى نفس در برابر او ذلیل و تسلیم است؛ هرگز عنان خویش را به دست هواى نفس نمى سپارد و خواسته هاى دل را با حکم عقل و ایمان کنترل مى کند.

جمله اخیر تفسیر دیگرى نیز دارد و آن این که مؤمن از همه در برابر عظمت خدا و در برابر خلق خدا متواضع تر است.

در کتاب کافى درباره سعه صدر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) حدیث جالبى آمده و آن این که امام صادق (علیه السلام) به یکى از یارانش فرمود: آیا مى خواهى حدیثى را براى تو بازگو کنم که در دست هیچ یک از (محدثان) اهل مدینه نیست؟ عرض کرد: آرى. فرمود: روزى پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در مسجد نشسته بود، کنیز یکى از انصار وارد مسجد شد و گوشه لباس پیغمبر (صلی الله علیه و آله) را گرفت. پیامبر (صلی الله علیه و آله) برخاست ببیند چه مى خواهد ولى آن کنیز چیزى نگفت و آن حضرت نیز به او چیزى نگفت و نشست. بار دیگر آمد وهمین کار را تکرار کرد تا سه مرتبه. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) براى مرتبه چهارم برخاست در حالى که کنیز پشت سر پیغمبر (صلی الله علیه و آله) بود. او نخى از

ص: 47

لباس پیغمبر (صلی الله علیه و آله) کشید و با خود برد. مردم به او گفتند: خدا تو را چنین و چنان کند، پیغمبر (صلی الله علیه و آله) را سه بار از کار خود بازداشتى و در هیچ مرتبه چیزى نگفتى و او هم چیزى نگفت: از حضرت چه مى خواستى؟ گفت: ما بیمارى داشتیم، خانواده من مرا فرستادند که نخى از لباس پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) برگیرم تا به وسیله آن بیمار شفا یابد. هنگامى که تصمیم به این کار گرفتم پیغمبر (صلی الله علیه و آله) مرا دید وبرخاست. من حیا کردم که نخى برگیرم در حالى که او مرا مى دید و دوست نداشتم که از او اجازه بخواهم، ازاین رو (پشت سر حضرت رفتم و) آن را گرفتم.(1)

حضرت در پنجمین و ششمین وصف مى فرماید: «از برترى جویى بیزار و از ریاکارى متنفر است»؛ (یَکْرَهُ آلرَّفْعَةَ، وَیَشْنَأُ السُّمْعَةَ).

این دو وصف درواقع با هم مرتبط اند زیرا انسانى که از برترى جویى متنفر است هرگز دوست ندارد مردم از اعمال او آگاه شوند و او را بزرگ بشمرند.

قرآن مجید مى فرماید: (تِلْکَ الدَّارُ الاْخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لاَ یُرِیدُونَ عُلُوّآ فِى الْأَرْضِ وَلاَ فَسَاداً وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ)؛ «این سراى آخرت را (تنها) براى کسانى قرارمى دهیم که اراده برترى جویى در زمین وفساد را ندارند؛ و عاقبت نیک براى پرهیزکاران است!».(2)

«سُمعَة» به معناى این است که انسان از این که دیگران اعمالش را بستایند خشنود شود و سعى کند اعمال خود را به دیگران ارائه دهد تا آن ها مدح و ثنایش گویند. انسان باایمان رفعت و مقام را نزد خدا مى طلبد و قرب او را مى خواهد و مدح و ثناى الهى را مى جوید نه مدح و ثناى مردم و بندگان خدا را.

تفاوت ریا با سُمعه این است که ریاکار در همان لحظه که عملى را انجام مى دهد آن را به مردم نشان مى دهد تا او را انسان خوبى بدانند؛ ولى «سُمعة» که

ص: 48


1- کافى، ج 2، ص 102، ح 15.
2- قصص، آیه 83.

در اصل به معناى شهرت طلبى و گاه به معناى نیک نامى آمده ازنظر شرعى این است که اعمال نیک خود را بعداً بازگو مى کند تا مردم او را بستایند و یا این که دوست دارد مردم از این و آن بشنوند و او را ستایش کنند و به همین منظور عمل نیکى را انجام مى دهد واین درواقع نوعى ریاکارى است.

در روایت پرمعنایى از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: «ما ذِئْبانِ ضارِیانِ أُرْسِلا فی زَریبَةِ غَنَمٍ بِأَکْثَرَ فَساداً فیها مِنْ حُبِّ الْجاهِ وَالْمالِ فِی دِینِ الْمَرْءِ الْمُسْلِمِ؛ فساد و تباهى دو گرگ خونخوار در آغل گوسفندان از فساد و تباهى علاقه افراطى به مال و جاه طلبى، در دین مرد مسلمان بیشتر نیست».(1)

همین معنا در کتاب کافى از امام باقر و امام صادق (علیهما السلام) با تفاوت مختصرى آمده است. امام باقر (علیه السلام) مى فرماید: «مَا ذِئْبَانِ ضَارِیَانِ فِی غَنَمٍ لَیْسَ لَهَا رَاعٍ هَذَا فِی أَوَّلِهَا وَهَذَا فِی آخِرِهَا بِأَسْرَعَ فِیهَا مِنْ حُبِّ الْمَالِ وَالشَّرَفِ فِی دِینِ الْمُوْمِنِ؛ فساد دو گرگ خونخوار که در گله گوسفندى که شبان نداشته باشد رها شوند یکى در ابتداى گله و دیگرى در انتهاى آن، از فساد حب مال و جاه در دین انسان مؤمن بیشتر نیست (بلکه این خطرناک تر است)».(2)

آن گاه در هفتمین و هشتمین وصف مى فرماید: «اندوهش طولانى و همتش بلند است»؛ (طَوِیلٌ غَمُّهُ، بَعِیدٌ هَمُّهُ).

اندوهش براى خطاهایى که از او سرزده و آتش دوزخ که ممکن است دامن او را بگیرد، و همّت والایش در مسیر تحصیل رضاى خدا و اسباب ورود در بهشت است و این دو وصف که درواقع یکى جنبه منفى دارد و دیگرى مثبت، تشکیل دهنده همان تعادل خوف و رجاست که از شرایط اصلى ایمان محسوب مى شود.

شبیه این معنا در صفات پرهیزکاران در خطبه 193 (خطبه معروف به همّام)

ص: 49


1- مجموعه ورام، ج 1، ص 256.
2- کافى، ج 2، ص 315، ح 2.

نیز آمده است. در یک جا مى فرماید: «قُلُوبُهُمْ مَحْزُونَةٌ» و در جاى دیگر مى افزاید: «لا یَرْضَوْنَ مِنْ أعْمالِهِمُ الْقَلِیلَ».

آرى! آن ها از یک سو اندوه کیفر و عذاب در برابر خطاها قلبشان را مى فشارد و از سوى دیگر شوق لقاءالله در پرتو اعمال صالح به آن ها آرامش مى دهد.

این سخن را با دو حدیث درباره حزن و همت پایان مى دهیم.

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در حدیثى به اباذر مى فرماید: «مَا عُبِدَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ عَلَى مِثْلِ طُولِ الْحُزْن؛ کسى خداى متعال را با چیزى که مانند طول حزن باشد پرستش نکرده است (اندوه در برابر مسئولیت ها آن هم اندوهى که در درون دل است نه در چهره)».(1)

امیرمؤمنان (علیه السلام) درباره علوّ همت مى فرماید: «مَنْ شَرَفَتْ هِمَّتُهُ عَظُمَتْ قِیْمَتُهُ؛ کسى که همت والا دارد، ارزش او بسیار است».(2)

سپس در نهمین و دهمین وصف مى فرماید: «سکوتش بسیار و تمام وقتش مشغول است»؛ (کَثِیرٌ صَمْتُهُ، مَشْغُولٌ وَقْتُهُ).

اشاره به این که از فضول کلام و سخنان غیر ضرورى پرهیز مى کند و چیزى از اوقات او به هدر نمى رود و همیشه مشغول کار مثبتى است. این دو وصف با هم رابطه دارند؛ زیرا کسى که پرگویى مى کند وقت خود را در این امر بیهوده تلف مى سازد و به کارهاى اساسى و لازم نمى رسد. به عکس، آن ها که کثیر السکوت اند وقت کافى براى انجام وظایف مهم خویش دارند.

درباره اهمیت سکوت و نقش فوق العاده آن در تهذیب نفس و مبارزه با وسوسه هاى شیطان و این که باید در چه مواردى سکوت کرد و در چه مواردى سخن گفت، در بحث هاى گذشته بسیار سخن گفته ایم (ذیل گفتار حکیمانه 182

ص: 50


1- بحارالانوار، ج 74، ص 81، ح 3.
2- غررالحکم، ح 10278.

و یکى از فقرات حکمت 289) ولى در این زمینه هرچه گفته شود کم است، زیرا قسمت مهمى از گناهان کبیره با زبان انجام مى شود؛ بعضى از علماى اخلاق تعداد آن را بیست گناه شمرده اند و ما در کتاب اخلاق در قرآن، ده مورد دیگر را یافته و بر آن افزوده ایم که شرح آن در ذیل حکمت 349 إن شاءالله خواهد آمد.

درباره اهمیت سکوت همین بس که در حدیثى که در کتاب شریف کافى از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نقل شده است مى خوانیم: «جَاءَ رَجُلٌ إِلَى النَّبِیِّ (صلی الله علیه و آله) فَقَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ أَوْصِنِی، فَقَالَ: احْفَظْ لِسَانَکَ قَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ أَوْصِنِی قَالَ: احْفَظْ لِسَانَکَ قَالَ : یَا رَسُولَ اللَّهِ أَوْصِنِی قَالَ: احْفَظْ لِسَانَکَ وَیْحَکَ وَهَلْ یَکُبُّ النَّاسَ عَلَى مَنَاخِرِهِمْ فِی النَّارِ إِلاَّ حَصَائِدُ أَلْسِنَتِهِمْ؛ مردى خدمت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) آمد و عرض کرد: اى رسول خدا! توصیه اى به من کنید. فرمود: زبانت را حفظ کن. بار دیگر عرض کرد: اى رسول خدا! به من توصیه اى بفرمایید وحضرت همان کلام را تکرار کرد. بار سوم نیز همین درخواست را ذکر کرد وپیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) او را به حفظ زبان توصیه فرمود و افزود: واى بر تو! آیا جز آنچه فرآورده زبان مردم است آن ها را با صورت در آتش دوزخ فرو مى افکند؟».(1)

اشاره به این که بیشترین عامل گرفتارى انسان ها در قیامت فرآورده هاى زبان آن هاست.

این که مى فرماید: «با صورت در آتش دوزخ انداخته مى شوند» علاوه بر این که بدترین شکل افتادن در دوزخ است، این علت است که زبان و دهان انسان در صورت اوست و عامل اصلى گناه، پیش از بقیه جسم انسان، در آتش افکنده مى شود.

در حدیث دیگرى از همان حضرت جمله تکان دهنده دیگرى آمده است،

ص: 51


1- کافى، ج 2، ص 115، ح 14.

مى فرماید: «مَنْ لَمْ یَحْسَبْ کَلامَهُ مِنْ عَمَلِهِ کَثُرَتْ خَطَایَاهُ وَحَضَرَ عَذَابُهُ؛ کسى که سخنش را جزء اعمالش حساب نکند (و بى پروا هرچه بر سر زبانش آمد بگوید) خطاهایش زیاد مى شود و مجازاتش حاضر مى گردد».(1)

مشکل مهم آفات و گناهان زبان این است که غالباً مربوط به حقوق دیگران است و جبران کردن حقوق ازدست رفته دیگران به سبب غیبت و تهمت و سخن چینى و اهانت و ایذاء و نسبت هاى ناروا و امثال آن، کار آسانى نیست.

این که مى فرماید: «مؤمن کسى است که وقتش مشغول است» نه به این معناست که دائم مشغول عبادت و تلاوت قرآن و ذکر الله است، بلکه اوقات شبانه روز را به گونه اى تقسیم مى کند که به تمام کارهاى ضرورى برسد. همان گونه که در حکمت 390 خواهد آمد: «مؤمن باید ساعات شبانه روز خود را تقسیم کند، در بخشى از آن به عبادت پروردگار و مناجات با او بپردازد و در بخش دیگرى به تأمین معاش و در بخش سومى به تفریحات سالم (و اگر این کار انجام شود تمام وقت انسان را براى انجام کارهاى ضرورى و وظایف الهى اشغال خواهد ساخت).

آن گاه امام (علیه السلام) به سراغ یازدهمین و دوازدهمین وصف مؤمنان راستین رفته، مى فرماید: «شکرگزار وصبور است»؛ (شَکُورٌ صَبُورٌ).

«شکور» صیغه مبالغه از ریشه «شکر» است یعنى شخص بسیار شکرگزار؛ کسى که پیوسته با قلب و زبان و اعضاى خود شکر نعمت هاى الهى را به جا مى آورد و از صاحب نعمت هرگز غافل نیست.

«صبور» نیز صیغه مبالغه از ریشه «صبر» است و همچون «صبار» که در قرآن مجید در آیه 5 سوره ابراهیم و33 سوره شورى آمده، به معناى کسى است که

ص: 52


1- کافى، ج 2، ص 115، ح 15.

بسیار صابر و شکیباست. حوادث روزگار او را دگرگون نمى سازد و در برابر آزمون هاى الهى صابر است. در بلاها عنان اختیار را از دست نمى دهد و زبان به شکوه نمى گشاید و جزع و بى تابى نمى کند.

درواقع این دو وصف، حال مؤمنان راستین را در نعمت و بلا ترسیم مى کند؛ به هنگام نعمت شاکر و به هنگام بلا صابرند.

در حدیثى از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: «الْإِیمَانُ نِصْفَانِ نِصْفٌ فِی الصَّبْرِ وَنِصْفٌ فِی الشُّکْرِ».(1)

کلینى؛ در کتاب شریف کافى از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) چنین نقل مى کند: «إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) کَانَ فِی سَفَرٍ یسِیرُ عَلَى نَاقَةٍ لَهُ إِذْ نَزَلَ فَسَجَدَ خَمْسَ سَجَدَاتٍ فَلَمَّا أَنْ رَکِبَ قَالُوا: یا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّا رَأَینَاکَ صَنَعْتَ شَیئاً لَمْ تَصْنَعْهُ فَقَالَ: نَعَمْ اسْتَقْبَلَنِى جَبْرَئِیلُ (علیه السلام) فَبَشَّرَنِی بِبِشَارَاتٍ مِنَ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ فَسَجَدْتُ لِلَّهِ شُکْراً لِکُلِّ بُشْرَى سَجْدَةً؛ رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در سفرى کوتاه سوار بر شترى بود. ناگهان از شتر فرود آمد وپنج بار سجده به جاى آورد. هنگامى که سوار بر مرکب شد همراهان عرض کردند: اى رسول خدا! ما دیدیم کارى انجام دادى که تا کنون انجام نداده بودى. فرمود : آرى. جبرئیل بر من نازل شد و بشارات فراوانى از سوى خداى متعال به من داد (پنج بشارت) من براى هر بشارتى سجده شکرى به جاى آوردم».(2)

به همین دلیل در حدیث دیگرى آمده که شما نیز چنین کنید. امام صادق (علیه السلام) مى فرماید: «إِذَا ذَکَرَ أَحَدُکُمْ نِعْمَةَ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ فَلْیضَعْ خَدَّهُ عَلَى التُّرَابِ شُکْراً لِلَّهِ فَإِنْ کَانَ رَاکِباً فَلْینْزِلْ فَلْیضَعْ خَدَّهُ عَلَى التُّرَابِ وَإِنْ لَمْ یکُنْ یقْدِرُ عَلَى النُّزُولِ لِلشُّهْرَةِ فَلْیضَعْ خَدَّهُ عَلَى قَرَبُوسِهِ وَإِنْ لَمْ یقْدِرْ فَلْیضَعْ خَدَّهُ عَلَى کَفِّهِ ثُمَّ لْیحْمَدِ اللَّهَ عَلَى مَا

ص: 53


1- همین مضمون در مجمع البیان و تفسیر صافى و تفسیر فخر رازى و تفسیر قرطبى ذیل آیه 31 سوره لقمان آمده است.
2- کافى، ج 2، ص 98، ح 24.

أَنْعَمَ عَلَیهِ؛ هنگامى که یکى از شما به یاد نعمتى از سوى خداوند متعال بیفتد صورت بر خاک بگذارد و خدا را شکر گوید. اگر سوار باشد پیاده شود وبر خاک سجده کند و اگر به جهت انگشت نما شدن نمى تواند پیاده شود، صورت بر قربوس (این واژه در عربى با فتح راء استعمال مى شود و در فارسى با سکون راء؛ یعنى برآمدگى جلوى زین) بگذارد و اگر توان آن را نیز نداشته باشد صورت بر کف دست بگذارد و خدا را براى نعمتى که به او ارزانى داشته است شکر و سپاس گوید».(1)

درمورد اهمیت صبر نیز آیات و روایات، بسیار است و مرحوم کلینى در جلد دوم کافى بابى در اهمیت صبر منعقد کرده و بیست و پنج روایت در آن آورده است؛ از جمله در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) نقل مى کند که فرمود: «إِذَا دَخَلَ الْمُوْمِنُ فِی قَبْرِهِ کَانَتِ الصَّلاةُ عَنْ یمِینِهِ وَالزَّکَاةُ عَنْ یسَارِهِ وَالْبِرُّ مُطِلٌّ عَلَیهِ وَیتَنَحَّى الصَّبْرُ نَاحِیةً فَإِذَا دَخَلَ عَلَیهِ الْمَلَکَانِ اللَّذَانِ یلِیانِ مُسَاءَلَتَهُ قَالَ الصَّبْرُ لِلصَّلاةِ وَالزَّکَاةِ وَالْبِرِّ: دُونَکُمْ صَاحِبَکُمْ فَإِنْ عَجَزْتُمْ عَنْهُ فَأَنَا دُونَهُ؛ هنگامى که جنازه مومن وارد قبر مى شود نماز در طرف راست و زکات در طرف چپ قرار مى گیرد و نیکوکارى بر او سایه مى افکند و صبر و شکیبایى در گوشه اى واقع مى شود. هنگامى که دو فرشته مأمور سوال بر او وارد مى شوند، صبر به نماز و زکات و نیکوکارى مى گوید: به کمک صاحبتان بروید، هرگاه ناتوان شدید من به یارى او خواهم آمد».(2)

آن گاه امام (علیه السلام) در سیزدهمین و چهاردهمین ویژگى مى فرماید: «بسیار ژرف اندیش است و دست حاجت به سوى کسى دراز نمى کند»؛ (مَغْمُورٌ بِفِکْرَتِهِ، ضَنِینٌ بِخَلَّتِهِ).

ص: 54


1- کافى، ج 2، ص 98، ح 25.
2- کافى، ج 2، ص 90، ح 8. مرحوم علامه مجلسى نیز در بحارالانوار، در ج 68، ص 56 به بعد بابى درباره صبر آورده که افزون بر آیات، شصت و پنج روایت در آن ذکر کرده است.

«مَغْمُور» به کسى گفته مى شود که غرق در چیزى باشد. مومنان راستین غرق در فکر و اندیشه اند؛ تفکر در عظمت و قدرت پروردگار و نشانه هاى او در جهان هستى. تفکر درباره آخرت و سرنوشت خود در آن روز و تفکر براى حل مشکلات مردم.

«ضَنین» به معناى بخیل است و «خَلَّت» به فتح خاء (بر وزن رحمت) به معناى نیاز و حاجت. مفهوم جمله این مى شود که او در اظهار حاجتش به دیگران بخیل است و تا امکان داشته باشد دست حاجت به سوى دیگران دراز نمى کند و این نشانه شخصیت و عمق فکر آدمى است.

در بعضى از نسخه ها «خُلَّت» به ضم خاء (بر وزن نصرت) آمده که به معناى دوستى است و مفهوم جمله این مى شود که او در انتخاب دوست، بسیار سختگیر و ژرف اندیش است و تا شایستگى هاى لازم را در کسى نبیند دست دوستى به سوى او دراز نمى کند.

این احتمال نیز در تفسیر این جمله داده شده است که او هنگامى که دوستى را انتخاب کند براى حفظ دوستى مى کوشد و در برابر از دست دادن آن بخیل و سختگیر است.

درباره اهمیت فکر، همین بس که خداوند، متفکران را «أُولُوا الاَْلْباب؛ صاحبان مغز» معرفى کرده و پس از آن که تفکر درباره آفرینش آسمان و زمین و سایر پدیده هاى جهان هستى را مى ستاید، مى فرماید: کسانى که چنین هستند مصداق أوُلُوا الاْلْباب اند.(1)

دعوت به تفکر در عالم هستى و در حالات پیشینیان و عبرت گرفتن از سرنوشت آن ها و تفکر درباره مسئولیت هایى که انسان در پیشگاه خدا و خلق بر

ص: 55


1- آل عمران، آیه 190 و 191.

عهده دارد در بسیارى از آیات قرآن آمده است و در مجموع استفاده مى شود که اسلام اهمیت فوق العاده اى به مسئله فکر و اندیشه در امور سرنوشت ساز مى دهد.

اهمیت تفکر تا آن اندازه است که برترین عبادت شمرده شده است، امام صادق (علیه السلام) مى فرماید: «أَفْضَلُ الْعِبَادَةِ إِدْمَانُ التَّفَکُّرِ فِی اللَّهِ وَفِی قُدْرَتِهِ؛ برترین عبادت، دوام تفکر درباره خدا و قدرت اوست».(1) در حدیث دیگرى از امام على بن موسى الرضا (علیه السلام) آمده است: «لَیسَ الْعِبَادَةُ کَثْرَةَ الصَّلاةِ وَالصَّوْمِ إِنَّمَا الْعِبَادَةُ التَّفَکُّرُ فِی أَمْرِ اللَّهِ عَزَّوَجَلّ؛ عبادت، تنها به کثرت نماز و روزه نیست. عبادت واقعى، تفکّر در کار خداى متعال است (در امور مربوط به آفرینش و نظامات جهان هستى».(2)

امیرمومنان على (علیه السلام) تفکر را سرچشمه خوبى ها و اعمال نیک مى شمارد: «إِنَّ التَّفَکُّرَ یدْعُو إِلَى الْبِرِّ وَالْعَمَلِ بِهِ»(3) امام مجتبى (علیه السلام) تفکر را پدر و مادر تمام نیکى ها معرفى مى کند: «التَّفَکُّرُ أَبُو کُلِّ خَیْرٍ وَأُمُّهُ».(4)

درمورد عدم اظهار حاجت نزد دیگران نیز در آیات و روایات، اشارات و تأکیداتى دیده مى شود. قرآن مجید در یک جا از آن به «تعفّف» تعبیر کرده است و مى فرماید: (گروهى از نیازمندان هستند که) به دلیل کثرت تعفف، شخص جاهل و بى خبر آن ها را غنى و بى نیاز مى پندارد؛ (یحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِیاءَ مِنَ التَّعَفُّف).(5)

ص: 56


1- کافى، ج 2، ص 55، ح 3.
2- کافى، ج 2، ص 55، ح 4.
3- کافى، ج 2، ص 55، ح 5.
4- مجموعه ورام، ج 1، ص 52.
5- بقره، آیه 273.

در حدیث پرمعنایى از امام على بن موسى الرضا از پدران بزرگوارش : مى خوانیم: «إِنَّمَا اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِیمَ خَلِیلاً لاَِنَّهُ لَمْ یرُدَّ أَحَداً وَلَمْ یسْأَلْ أَحَداً قَطُّ غَیرَ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ؛ خدا تنها به این دلیل ابراهیم را خلیل خود قرار داد که هیچ سائلى را رد نکرد و هرگز از کسى درخواستى نداشت».(1)

سپس امام (علیه السلام) در وصف پانزدهم و شانزدهم که هماهنگى کامل با هم دارند مى فرماید: «(مؤمن راستین) طبیعتش آسان است (و سختگیرى در کار او نیست) و برخوردش با دیگران توأم با نرمش است»؛ (سَهْلُ آلْخَلِیقَةِ، لَیِّنُ آلْعَرِیکَةِ!).

گرچه این دو وصف، مفهوم نزدیکى دارند ولى با دقت، تفاوت میان آن ها روشن مى شود. «سَهْلُ الْخَلیقَة» بودن با توجه به این که «خلیقة» به معناى خُلق و طبیعت است این است که انسان در زندگى سختگیر نباشد؛ فلان وسیله اگر حاصل نشد ناراحتى نکند؛ فلان غذا به موقع نرسید، نرسد. نظم در زندگى او حاکم است؛ اما چنان نیست که اگر چیزى به موقع حاصل نشد ابراز ناراحتى کند. به بیان دیگر، بعضى ها فى المثل اگر بر سر سفره، فلان چیز وفلان چیز نباشد دست از سفره مى کشند و ابراز ناراحتى مى کنند؛ ولى مؤمنان راستین آسان گیرند؛ با هر غذایى سد جوع مى کنند و در زندگى مقید به قیود دنیاپرستان نیستند.

ولى «لَیِّنُ الْعَریکَة» رابطه انسان را با اشخاص دیگر بیان مى کند، زیرا «عَریکَة» (با توجه به این که در اصل به معناى چرمى است که به واسطه نرم بودن، دباغ را به ناراحتى نمى اندازد و سپس به معناى طبیعت انسانى استعمال شده است) به این معناست که در برخورد با دیگران ملایم و مهربان و تسلیم است و مردم از معاشرت با او لذت مى برند.

بنابراین «سَهْلُ الْخَلیقَةَ» مى تواند اشاره به سختگیرى نکردن در زندگى

ص: 57


1- بحارالانوار، ج 12، ص 4، ح 5.

شخصى انسان باشد و «لَیّن الْعَریکَة» اشاره به نرمش او در مقابل بستگان، دوستان و دیگران.

این همان چیزى است که در قرآن مجید یکى از صفات برجسته پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) شمرده شده است آن جا که مى فرماید: (فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ کُنْتَ فَظّآ غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ)؛ «به برکت رحمت الهى در برابر آن ها (مردم) نرم (و مهربان) شدى و اگر خشن و سنگدل (و تندخو) بودى از اطراف تو پراکنده مى شدند».(1)

بعضى از شارحان این دو وصف را به یک معنا برگردانده و مترادف دانسته اند در حالى که ظاهراً چنین نیست.

در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم: «اَلْمُومِنُونَ هَیِّنُونَ لَیِّنُونَ کَالْجَمَلِ الْأَلُوفِ إذا قِیْدَ انْقادَ وَإنْ أُنیخَ اسْتَناخَ؛ مؤمنان، نرم خو وآسان گیرند، مانند شتر رام که او را به هر طریق (صحیح و مناسبى) ببرند منقاد و مطیع است (در بعضى از روایات در این فقره آمده است: «وَإنْ اُنیخَ عَلى صَخْرَةٍ اسْتَناخَ؛ اگر او را روى قطعه سنگى بخوابانند مى خوابد)».(2)

بدیهى است که منقاد بودن مؤمن در برابر دوستانى است که او را دعوت به خیر و صلاح مى کنند.

این سخن را با حدیث دیگرى از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) پایان مى دهیم، فرمود: «لَأُخْبِرَنَّکُمْ عَلى مَنْ تَحْرُمُ النّارُ غَداً؟ عَلى کُلِّ هَیِّنٍ لَیِّنٍ قَریبٍ سَهْلٍ؛ آیا به شما خبر بدهم که آتش دوزخ فرداى قیامت بر چه کسى حرام مى شود؟ بر کسانى که نرمخو و ملایم و صمیمى و آسان گیر هستند».(3)

ص: 58


1- آل عمران، آیه 159.
2- اعلام الدین، ص 110.
3- ارشاد القلوب، ج 1، ص 195.

آن گاه امام (علیه السلام) در هفدهمین و هجدهمین اوصافى که براى مؤمنان راستین بیان کرده و گفتار خود را با آن پایان مى دهد، مى فرماید: «(در برابر حوادث سخت و دشمنان خطرناک) دلش از سنگ خارا محکم تر و سخت تر و (در پیشگاه خدا) از برده تسلیم تر است»؛ (نَفْسُهُ أَصْلَبُ مِنَ الصَّلْدِ، وَهُوَ أَذَلُّ مِنَ آلْعَبْدِ).

آرى! مؤمنان ازنظر روحى فوق العاده قوى و نیرومندند، به گونه اى که در روایات به کوه تشبیه شده اند. مرحوم مولا محمد صالح مازندرانى در شرح اصول کافى مى گوید: در حدیثى آمده است: «الْمُؤمِنُ کَالْجَبَلِ لاتُحَرِّکُهُ الْعَواصِفُ؛ مؤمن همچون کوه است که تندبادها او را تکان نمى دهد».(1)

آرى! تندبادها کوه ها را تکان نمى دهند، بلکه کوه ها هستند که مسیر طوفان ها را تغییر مى دهند، بنابراین نه تنها طوفان حوادث، مؤمنان را از مسیر خود منحرف نمى سازد، بلکه آن ها هستند که طوفان ها را به مسیرهاى صحیح هدایت مى کنند.

در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم: «مَرَّ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) بِقَوْمٍ یرْبَعُونَ(2) حَجَراً فَقَالَ: مَا هَذَا؟ قَالُوا: نَعْرِفُ بِذَلِکَ أَشَدَّنَا وَأَقْوَانَا فَقَالَ (علیه السلام): أَلا أُخْبِرُکُمْ بِأَشَدِّکُمْ وَأَقْوَاکُمْ؟ قَالُوا: بَلَى یا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ: أَشَدُّکُمْ وَأَقْوَاکُمُ الَّذِی إِذَا رَضِی لَمْ یدْخِلْهُ رِضَاهُ فِی إِثْمٍ وَلا بَاطِلٍ وَإِذَا سَخِطَ لَمْ یخْرِجْهُ سَخَطُهُ مِنْ قَوْلِ الْحَقِّ وَإِذَا قَدَرَ لَمْ یتَعَاطَ مَا لَیسَ لَهُ بِحَقٍّ؛ پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) از کنار جمعیتى مى گذشت که سنگى را براى زورآزمایى (یکى پس از دیگرى) برمى داشتند. پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: این کار براى چیست؟ عرض کردند: مى خواهیم به این وسیله فرد محکم تر و قوى تر را بشناسیم. پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: مى خواهید از محکم ترین و قوى ترین، شما را باخبر کنم؟ عرض کردند: آرى. فرمود: محکم ترین و قوى ترین شما کسى است که

ص: 59


1- شرح اصول کافى (ملّا محمد صالح مازندرانى)، ج 9، ص 181.
2- «ربع» به معناى برداشتن سنگ براى زورآزمایى است.

هنگامى که از شخص یا چیزى راضى مى شود به خاطر او به گناه و باطل اقدام نمى کند و هنگامى که از شخص یا چیزى خشمگین مى گردد خشم، او را از سخن حق بیرون نمى کند و به هنگام قدرت به سراغ چیزى که حق او نیست نمى رود».(1)

البته مؤمنان راستین با چنین قوت و قدرتى، هنگامى که در پیشگاه خدا قرار مى گیرند همچون بنده ذلیل و تسلیمى هستند که بدون اراده او قدمى برنمى دارند و در برابر حق خاضعند. درواقع دو وصف اخیر دو بعد شخصیت مؤمنان راستین را نشان مى دهد؛ از یک سو استقامت و استحکام آن ها را در برابر حوادث سخت بیان مى کند و از سوى دیگر فروتنى و تسلیمشان را در برابر پروردگار.

* * *

ص: 60


1- بحارالانوار، ج 72، ص 28، ح 16.

گفتار حکیمانه 334

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

لَوْ رَأَى آلْعَبْدُ آلْأَجَلَ وَمَصِیرَهُ لَأَبْغَضَ آلْأَمَلَ وَغُرُورَهُ.

امام (علیه السلام) فرمود:

اگر انسان، سرآمد زندگى و عاقبت کار خود را مى دید، آرزوها و غرورش را دشمن مى شمرد.(1)

ص: 61


1- سند گفتار حکیمانه: تنها منبع دیگرى که مرحوم خطیب در مصادر براى این گفتار حکیمانه ذکر مى کند امالى شیخ طوسى است (که پیش از سیّد رضى مى زیسته) و آن را با تفاوت مختصرى نقل کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 254). اضافه بر این کلینى؛ در کتاب کافى آن را به این صورت آورده است: «لَوْ رَأَى الْعَبْدُ أَجَلَهُ وَسُرْعَتَهُ إِلَیْهِ لاَبْغَضَ الْعَمَلَ مِنْ طَلَبِ الدُّنْیا». (کافى، ج 3، ص 259، ح 30). همچنین مرحوم مفید آن را با عبارتى که شیخ طوسى؛ آورده، در کتاب خود به نام امالى آورده است. (امالى، ص 309، مجلس 36).

شرح و تفسیر: اگر پایان کار را مى دیدید...

حضرت على (علیه السلام) در این سخن گهربار به نکته اى اشاره مى فرماید که هرکس در آن بیندیشد و آن را با تمام وجود باور کند از دنیاپرستى کنار خواهد رفت. مى فرماید: «اگر انسان، سرآمد زندگى و عاقبت کارش را مى دید، آرزوها و غرورش را دشمن مى شمرد»؛ (لَوْ رَأَى آلْعَبْدُ آلْأَجَلَ وَمَصِیرَهُ لَأَبْغَضَ آلْأَمَلَ وَغُرُورَهُ).

سرآمد زندگى و پایان عمر بر هیچ کس روشن نیست؛ خواه جوان باشد یا پیر، سالم باشد یا زمین گیر، زیرا هر روز ممکن است حادثه اى رخ دهد و حتى جوانان و افراد سالم و نیرومند را با خود از این جهان ببرد؛ ولى با توجه به این که انسان از پایان عمر خویش به طور دقیق آگاه نیست همین امر گاهى سبب اشتباه او مى شود و زندگى را جاودانه مى پندارد، دامنه آرزوهایش گسترش پیدا مى کند و غرور ناشى از آن تمام وجود او را فرامى گیرد.

البته مکتوم بودن پایان زندگى فلسفه مهمى دارد و آن این است که اگر هرکس از پایان عمر خود باخبر بود، هرگاه پایان آن را نزدیک مى دید در اضطراب شدیدى به سر مى برد و زندگى در کام او تلخ مى شد و اگر پایان آن را دور مى دید در غفلت و غرور فرو مى رفت، خداوند آن را مکتوم داشته تا انسان دائماً در میان خوف و رجا باشد، نه زندگى در کامش تلخ شود و نه غرور و غفلت و آرزوهاى دور و دراز او را احاطه کند.

ص: 62

امام صادق (علیه السلام) در حدیث معروف «مُفضّل» این مطلب را با عبارات زیبایى بیان کرده، مى فرماید: «اى مفضل! در این امر اندیشه کن که خداوند مدت حیات انسان را بر انسان پوشیده داشت؛ چراکه اگر مقدار عمر خود را مى دید و کوتاه بود هرگز زندگى براى او گوارا نبود، زیرا هر زمان در انتظار مرگ بود و انتظار وقتى را مى کشید که مى دانست پایان عمر است و همچون کسى بود که اموالش بر باد رفته و یا نزدیک است بر باد برود، چنین کسى احساس فقر مى کند و از فناى اموالش وحشت به او دست مى دهد با این که وحشتى که از فناى عمر به انسان دست مى دهد بیش از وحشتى است که از فناى مال ایجاد مى شود، زیرا کسى که مالش کم مى شود یا از بین مى رود امید دارد در آینده مال دیگرى به دست بیاورد؛ اما کسى که یقین به پایان عمر خود داشته باشد نومیدى مطلق بر او حاکم مى شود. و هرگاه عمر طولانى داشته باشد و مطمئن به بقا در دنیا گردد در لذات و گناهان فرو مى رود وچنین مى پندارد که فعلا به شهوترانى مى پردازم و در اواخر عمر که از آن آگاهم به سراغ توبه مى روم (و به این دلیل خداوند مقدار عمر را بر انسان مخفى داشته است)».(1)

ولى امیرالمؤمنین (علیه السلام) از زاویه دیگرى به این مسئله مى نگرد، و مى فرماید: اگر هرکس باخبر بود - خواه عمر خود را طولانى مى دید یا کوتاه - و مشاهده مى کرد با سرعت به مقصد نهایى و پایان عمر نزدیک مى شود همین حرکت پرشتاب به سوى پایان عمر سبب مى شد که آرزوها و غرور ناشى از آن را دشمن بشمارد.

به راستى عمر باشتاب مى گذرد؛ هنوز دوران کودکى تمام نشده جوانى فرامى رسد، جوانى تمام نشده کهولت و سپس پیرى و فرسودگى جایش را مى گیرد. بسیارند کسانى که به گذشته عمر خود مى نگرند و مى گویند: چه باسرعت گذشت؛ چقدر کوتاه بود؛ چه اندازه در غفلت و غرور بودیم.

ص: 63


1- توحید مُفضّل، ص 82؛ بحارالانوار، ج 3، ص 83.

البته مؤمنان راستین و آگاه گرچه از پایان عمر خود باخبر نیستند؛ ولى با توجه به احوال دیگران دائماً آماده ترک دنیا هستند و به همین دلیل تلاش و کوشش بیشترى براى سراى آخرت و انجام کارهاى خیر دارند و هرگز گرفتار آرزوهاى دور و دراز و غرور و غفلت نمى شوند.

* * *

ص: 64

گفتار حکیمانه 335

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

لِکُلِّ آمْرِیءٍ فِی مَالِهِ شَرِیکَانِ: الْوَارِثُ، وَآلْحَوَادِثُ.

امام (علیه السلام) فرمود:

هر انسانى در اموالش دو شریک دارد: وارثان و حوادث!(1)

ص: 65


1- سند گفتار حکیمانه: خطیب (رحمه الله) در مصادر مى گوید: این گفتار حکیمانه را ابن هزیل نویسنده کتاب عین الادب والسیاسة در حاشیه الغرر والعرر به این صورت نقل کرده است: «إِنَّ لَکَ فِی مالِکَ شَریکَیْنِ: الْحَدَثانِ وَالْوارِثِ فإِنِ اسْتَطَعْتَ أنْ لاتَکُونَ أبْخَسُ الشُّرَکاءِ حَظّآ فَافْعَلْ». و در حدیث دیگرى از امیرمؤمنان على (علیه السلام) به این صورت نقل شده است: «بَشِّر مالَ الْبَخیلِ بِحادِثٍ أوْ وارِثٍ». این حدیث را جاحظ در المأة المختارة و ثعالبى در الایجاز والاعجاز آورده اند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 255).

شرح و تفسیر: شرکاى اموال ما

این فرمایش حضرت، هشدارى است به افراد بخیل و خسیس، مى فرماید: «هر انسانى در اموالش دو شریک دارد: وارثان و حوادث»؛ (لِکُلِّ آمْرِیءٍ فِی مَالِهِ شَرِیکَانِ: الْوَارِثُ، وَآلْحَوَادِثُ).

اشاره به این که افراد بخیل به چه مى اندیشند؟ آیا تصور مى کنند این اموال را با خود مى برند با این که از دو حال خارج نیست: یا به وسیله حوادث و پیشامدهاى روزگار ازقبیل ورشکست شدن در تجارت، ربوده شدن به وسیله سارقان، سیل و آتش سوزى و امثال آن بر باد مى رود و یا در صورت مصون ماندن از حوادث به دست وارث مى رسد. وارثى که غالباً دلش به حال صاحب مال نسوخته و آن را تملک مى کند و از آن براى منافع خود و عیش و لذت بهره مى گیرد؛ بى آن که به فکر صاحب اصلى مال باشد.

بسیار دیده ایم افرادى را که اموالى از آن ها به ارث رسیده و در میان آن ثلث یا موقوفاتى وجود دارد و وارثان اصرار دارند که با بهانه هایى حتى ثلث را تملک کرده و وقف را به نوعى باطل کنند و عین موقوفه را به تملک خود درآورند!

افراد بخیل اگر در این امور درست بیندیشند به اشتباه بزرگ خود پى مى برند.

آیا بهتر نیست که شریک دیگرى براى خود دست و پا کنند؟ شریکى که در مشکلات برزخ و قیامت به داد آن ها مى رسد و به مضمون (مَا عِنْدَکُمْ یَنفَدُ وَمَا

ص: 66

عِنْدَاللهِ بَاقٍ)؛ «آنچه نزد شماست فانى مى گردد و آنچه نزد خداست باقى مى ماند»(1)، هرگز خللى در کار او وارد نمى شود.

آرى، این شریک، همان نیازمندان و محرومانى هستند که انفاق به آن ها در قرآن مجید با تعبیر وام دادن به خدا بیان شده است: (مَّنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللهَ قَرْضاً حَسَناً فَیُضَاعِفَهُ لَهُ أَضْعَافاً کَثِیرَةً)(2) همان وامى که حداقل ده برابر تا هفت صد برابر و بیشتر به آن سود داده خواهد شد.

همان گونه که در بحث اسناد این گفتار حکیمانه اشاره شد این سخن به دو صورت دیگر نیز نقل شده است: نخست: «بَشِّرْ مالَ الْبَخِیلِ بِحادِثٍ أو وارِثٍ؛ به مال افراد بخیل بشارت ده که یا حوادث نابودکننده در انتظار آن است و یا وارث» و دیگر این که: «إنَّ لَکَ فِی مالِکَ شَریکَیْنِ: الْحَدَثانِ(3) وَالْوارِثَ فَإنِ اسْتَطَعْتَ أنْ لاتَکُونَ أبْخَسَ الشُّرَکاءِ حَظّآ فَافْعَلْ؛ در مال تو (جز تو) دو شریک هست: حوادث نابودکننده و وارث، هرگاه بتوانى سهم تو کمتر از آن دو نباشد انجام ده (بخشى از اموالت را انفاق کن)».

شگفت این که بسیار دیده شده است فرزندان افراد ثروتمند، انتظار مرگ پدر را مى کشند تا هرچه زودتر بتوانند از اموال او بهره ببرند.

عجیب تر از آن این که در زمان خود دیده ایم فرزندان در اواخر عمر پدر، مال او را میان خود تقسیم مى کنند و حتى پدر را از نیازمندى هاى زندگى خود محروم مى سازند در حالى که هنوز زنده و به حکم خدا و قوانین بشرى مالک اموال خویش است.

* * *

ص: 67


1- نحل، آیه 96.
2- بقره، آیه 245.
3- «حَدَثان» بر وزن «ضَرَبان» معانى فراوانى دارد؛ از جمله رویدادهاى سخت زندگى.

ص: 68

گفتار حکیمانه 336

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

الْمَسْؤُولُ حُرٌّ حَتَّى یَعِدَ.

امام (علیه السلام) فرمود:

کسى که از او درخواستى شده، تا وعده نداده آزاد است (ولى پس از وعده دادن در گرو وعده خویش است و تا به آن وفا نکند آزاد نمى شود)».(1)

ص: 69


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب این گفتار کوتاه و حکیمانه را از منابع دیگرى نیز نقل کرده؛ از جمله از جاحظ در المائة المختارة و ابن مسکویه در کتاب الحکمة الخالدة. قابل توجه است که این کلام در بسیارى از نسخ و شروح نهج البلاغه نیامده؛ اما ابن ابى الحدید آن را ذکر کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 255). اضافه مى کنیم که مرحوم علامه حلى آن را با اضافه اى در کتاب العُدد القویة به این صورت آورده است: «الْمَسْئُولُ حُرٌّ حَتَّى یَعِدَ وَالْمَسْئُولُ مُسْتَرَقٌّ حَتَّى یُنْجِزَ». (العدد القویة، ص 37). افزون بر این ها رشید الدین وطواط که در قرن ششم مى زیسته در کتاب مطلوب کل طالب، ص 22 این جمله را به عین همین عبارت آورده و حلوانى (از علماى قرن پنجم) در کتاب نزهة الناظر، ص 72 با اضافه اى شبیه اضافه مرحوم علامه حلى ذکر کرده است.

شرح و تفسیر: انسان در گرو وعده هاى خویش است

همان گونه که اشاره شد، این گفتار حکیمانه در بسیارى از نسخه هاى نهج البلاغه و شروح آن نیامده است. مرحوم فیض الاسلام در نسخه خود و صبحى صالح در نسخه اى که در دست ماست آن را آورده اند و ظاهر این است که از نسخه ابن ابى الحدید گرفته اند. به هر حال کلامى است بسیار پرمعنا و حکیمانه.

امام (علیه السلام) مى فرماید: «کسى که از او درخواستى شده، تا وعده نداده آزاد است»؛ (الْمَسْؤُولُ حُرٌّ حَتَّى یَعِدَ).

اشاره به این که پس از وعده دادن در گرو وعده خویش است و تا به آن وفا نکند آزاد نمى شود.

همان گونه که در بیان اسناد این گفتار حکیمانه آوردیم، علامه مجلسى؛ در بحارالانوار آن را از کتاب العدد القویة، تألیف مرحوم علامه حلى با اضافه اى به این صورت آورده است: «الْمَسْئُولُ حُرٌّ حَتَّى یَعِدَ وَالْمَسْئُولُ مُسْتَرَقٌّ حَتَّى یُنْجِزَ؛ آن کس که از او درخواستى شود آزاد است تا زمانى که وعده نداده، و برده است تا زمانى که به وعده خود وفا کند».(1)

روشن است که حرّیّت و بردگى در این گفتار حکیمانه جنبه مجازى دارد

ص: 70


1- بحارالانوار، ج 75، ص 113 (به نقل از العُدد القویة، ص 37).

نکته: اهمیت وفاى به عهد

بسیارى از افراد درمورد وعده ها و عهدهاى خود بى اعتنا و سهل انگارند در حالى که قرآن مجید و روایات اسلامى به آن اهمیت فوق العاده اى داده اند.

قرآن مجید مى فرماید: (وَأَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ کَانَ مَسْئُولا)؛ «به عهد خود وفا کنید که از عهد (در قیامت) سؤال مى شود».(1)

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مى فرماید: «الْعِدَةُ دَیْنٌ وَیْلٌ لِمَنْ وَعَدَ ثُمَّ أخْلَفَ وَیْلٌ لِمَنْ وَعَدَ ثُمَّ أخْلَفَ وَیْلٌ لِمَنْ وَعَدَ ثُمَّ أَخْلَفَ؛ وعده به منزله بدهکارى است. واى به حال کسى که وعده مى دهد و خلاف مى کند! واى به حال کسى که وعده مى دهد و خلاف مى کند! واى به حال کسى که وعده مى دهد و خلاف مى کند!».(2)

ازاین روایت استفاده مى شود که وعده به منزله بدهکارى شدید و مؤکد است

و منظور این است که اشخاص حر از هر نظر آزادند و در قید اسارت دیگرى نیستند؛ ولى برده در قید اسارت دیگرى است و انسان تا وعده نداده آزاد است؛ اما هرگاه وعده اى به دیگرى بدهد گویا زنجیر اسارتى را بر گردن خود نهاده و تا به وعده اش وفا نکند از گردن او برداشته نخواهد شد.

پیامى که این کلام دارد مسئله لزوم وفاى به وعده است؛ مبادا کسى وعده بدهد باز هم خود را آزاد پندارد و گمان کند هیچ وظیفه و مسئولیتى در برابر وعده اى که داده است بر دوش ندارد. باید خود را همچون اسیرى بداند که تا به وعده اش وفا نکند آزاد نمى شود.

ص: 71


1- اسراء، آیه 34.
2- کنزالعمّال، روایت 6865. (طبق نقل میزان الحکمة).

که افراد باایمان باید به آن عمل کنند. البته ازنظر فقهى، وعده هاى ابتدایى که در ضمن عقد و قراردادى نباشد واجب العمل نیست؛ ولى از آیات و روایات استفاده مى شود که مستحب بسیار مؤکدى است؛ گویا دیواربه دیوار واجبات مؤکد است.

بر این اساس پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در حدیث دیگرى مى فرماید: «الواعِدُ بِالْعِدَةِ مِثْلُ الدَّیْنِ أوْ أَشَدَّ؛ کسى که وعده اى مى دهد (وعده اش) مانند بدهکارى یا شدیدتر از آن است».(1)

امیرمؤمنان على (علیه السلام) مى فرماید: «ما باتَ لِرَجُلٍ عِنْدی مَوْعِدٌ قَطُّ فَباتَ یَتَمَلْمَلُ عَلى فِراشِهِ لِیَغْدُو بِالظَّفَرِ بِحاجَتِهِ أشَدُّ مِنْ تَمَلْمُلِی عَلى فِراشی حِرْصاً عَلَى الْخُروجِ إلَیْهِ مِنْ دَیْنٍ عُدْتُهُ وَخَوْفاً مِنْ عائِقٍ یُوجِبُ الْخُلْفَ فَإِنَّ خُلْفَ الْوَعْدِ لَیْسَ مِنْ أخْلاقِ الْکِرامِ؛ کسى که وعده اى به او داده ام و شب هنگام در بسترش بیدار است و لحظه شمارى مى کند که صبح شود و نزد من آید و حاجتش برآورده شود، ناراحتى و انتظار او هرگز از ناراحتى من شب هنگام در بسترم بیشتر نیست، چرا که انتظار مى کشم به سراغ او بروم واز دِین وعده او درآیم. مبادا مانعى سبب خلف وعده شود، زیرا خلف وعده از اخلاق انسان هاى با شخصیت و بزرگوار نیست».(2)

روایات درباره نکوهش خلف وعده در منابع اسلامى بسیار است. این گفتار را با حدیثى از امام صادق (علیه السلام) پایان مى دهیم، فرمود: «عِدَةُ الْمُوْمِنِ أَخَاهُ نَذْرٌ لاکَفَّارَةَ لَهُ فَمَنْ أَخْلَفَ فَبِخُلْفِ اللَّهِ بَدَأَ وَلِمَقْتِهِ تَعَرَّضَ وَذَلِکَ قَوْلُهُ (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لاتَفْعَلُونَ کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ)؛ وعده مؤمن به برادرش نوعى نذر است، هرچند کفاره ندارد و هرکس خلف وعده کند درواقع با خدا مخالفت کرده و خود را در معرض خشم او قرار داده و این همان

ص: 72


1- کنزالعمّال، روایت 6876.
2- غررالحکم، ص 120، ح 2094.

چیزى است که قرآن مى فرماید: اى کسانى که ایمان آورده اید چرا سخنى مى گویید که به آن عمل نمى کنید؟ این کار موجب خشم عظیم در پیشگاه خداست که سخنى بگویید و به آن عمل نکنید».(1)

* * *

ص: 73


1- کافى، ج 2، ص 363، ح 1.

ص: 74

گفتار حکیمانه 337

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

الدَّاعِی بِلاَ عَمَلٍ کَالرَّامِی بِلاَ وَتَرٍ.

امام (علیه السلام) فرمود:

آن کس که مردم را (به نیکى ها) فرامى خواند؛ ولى خود به آن عمل نمى کند مانند کماندارى است که با کمان بدون زه مى خواهد تیراندازى کند.(1)

ص: 75


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر مى گوید: صدوق در کتاب خصال، پیش از سیّد رضى این کلام شریف را نقل کرده و همچنین ابن شعبه حرانى در تحف العقول و ابونعیم اصفهانى در حلیة الاولیاء با سند از امام صادق (علیه السلام) نقل کرده اند و بعد از سیّد رضى، قاضى قضاعى در دُستور معالم الحکم با کمى تفاوت و آمُدى در غرر الحکم بدون تفاوت آورده اند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 255). اضافه مى کنیم که این کلام شریف در کتاب جعفریات که نویسنده آن در قرن چهارم و پیش از سیّد رضى مى زیسته از امیرمؤمنان (علیه السلام) از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نقل شده است. (جعفریات، ص 224).

شرح و تفسیر: دعوت کننده بى عمل

بعضى از افراد مردم را به چیزى فرامى خوانند که خود عامل به آن نیستند و بدون شک دعوت آن ها بى اثر است، امام على (علیه السلام) درباره آن ها مى فرماید: «آن کس که مردم را (به نیکى ها) فرامى خواند ولى خود به آن عمل نمى کند مانند کماندارى است که با کمان بدون زه مى خواهد تیراندازى کند»؛ (الدَّاعِی بِلاَ عَمَلٍ کَالرَّامِی بِلاَ وَتَرٍ).

مى دانیم که کمان از دو بخش اصلى تشکیل شده است: اوّل قوسى که حالت فنرى دارد. دوم زهى که دو سر قوس را به هم متصل مى کند (زه را معمولاً از روده گوسفند یا مانند آن مى ساختند و بسیار محکم بود). هنگامى که تیرانداز آماده کار مى شود ته چوبه تیر را به زه تکیه مى دهد و سپس زه و چوبه را با هم به عقب مى کشد. قوس کمان جمع مى شود آن گاه آن را رها مى کند، فشار قوس کمان بر زه سبب مى شود که تیر به سوى مقصد پرتاب شود. حال اگر کسى قوسى داشته باشد بدون زه آیا مى تواند تیرى پرتاب کند و به هدف بزند؟ برهمین اساس هرگاه مردم کسى را ببینند که پیوسته دیگران را به نیکى ها دعوت مى کند اما خودش عامل نیست سخن او را باور نمى کنند و هنگامى که باور نکردند عمل نمى کنند؛ اما اگر ببینند او پیش از دیگران به گفتار خود عمل مى کند یقین پیدا مى کنند که گوینده به سخن خود ایمان دارد و از دل مى گوید و لاجرم و بر دل مى نشیند، بنابراین به آن عمل مى کنند.

ص: 76

تفسیر دیگرى که براى این حدیث شریف شده این است که منظور از «داعى» دعا کننده است و معناى جمله این مى شود: «کسى که دعا مى کند - مثلاً براى فزونى روزى یا فزونى علم یا نجات در آخرت - ولى کارى انجام نمى دهد؛ مانند تیراندازى است که با کمان بدون زه مى خواهد تیراندازى کند».

شک نیست که دعا بسیار مؤثر است؛ اما دعا کننده باید آنچه را که در توان دارد به کار گیرد و آنچه را که در توان ندارد از خدا بخواهد.

با توجه به این که در بعضى از مصادر این گفتار حکیمانه، به جاى «الداعى»، «العالم» آمده تفسیر اول مناسب تر به نظر مى رسد.

آیات قرآن مجید وروایات اسلامى نیز این حقیقت را تأیید مى کنند که دعوت مردم به سوى نیکى ها بدون عمل کارساز نیست. در خطبه 175 امیرمؤمنان على (علیه السلام) خواندیم که فرمود: «أَیُّهَا النَّاسُ، إِنِّی، وَاللَّهِ، مَا أَحُثُّکُمْ عَلَى طَاعَةٍ إِلاَّ وَأَسْبِقُکُمْ إِلَیْهَا، وَلا أَنْهَاکُمْ عَنْ مَعْصِیَةٍ إِلاَّ وَأَتَنَاهَى قَبْلَکُمْ عَنْهَا؛ اى مردم! به خدا سوگند! من شما را به هیچ طاعتى ترغیب نمى کنم، مگر این که خودم پیش از شما به آن عمل مى نمایم و شما را از هیچ معصیتى بازنمى دارم، مگر این که خودم پیش از شما از آن دورى مى جویم».

در حدیث دیگرى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم: «إنَّ الْعالِمَ إذا لَمْ یَعْمَلْ بِعِلْمِهِ زَلَّتْ مَوْعِظَتُهُ عَنِ الْقُلُوبِ کَما یَزِلُّ الْمَطَرُ عَنِ الصَّفا؛ هرگاه عالم به علمش عمل نکند موعظه واندرز او از دل ها فرو مى ریزد، آن گونه که دانه هاى باران از سنگ سخت فرو مى ریزد».(1)

قرآن مجید نیز مى فرماید: (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لاَ تَفْعَلُونَ * کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللهِ أَنْ تَقُولُوا مَا لاَ تَفْعَلُونَ)؛ «اى کسانى که ایمان آورده اید! چرا سخنى

ص: 77


1- کافى، ج 1، ص 44، ح 3؛ بحارالانوار، ج 2، ص 39، ح 68.

مى گویید که عمل نمى کنید؟! * نزد خدا بسیار موجب خشم است که سخنى بگویید که عمل نمى کنید!».(1)

این ها در صورتى است که داعى را به معناى دعوت کننده به نیکى ها بدانیم؛ واگر به معناى دعا باشد آن نیز با روایات اسلامى هماهنگ است.

در حدیث پرمعنایى که علامه مجلسى؛ آن را در بحارالانوار از کتاب دعوات راوندى نقل کرده مى خوانیم که امام صادق (علیه السلام) فرمود: «أَرْبَعٌ لا یُسْتَجَابُ لَهُمْ دُعَاءٌ: رَجُلٌ جَالِسٌ فِی بَیْتِهِ یَقُولُ: یَا رَبِّ ارْزُقْنِی فَیَقُولُ لَهُ: أَ لَمْ آمُرْکَ بِالطَّلَبِ، وَرَجُلٌ کَانَتْ لَهُ امْرَأَةٌ قَدْ غَالَبَهَا (فدعا علیها)(2) فَیَقُولُ: أَلَمْ أَجْعَلْ أَمْرَهَا بِیَدِکَ، وَرَجُلٌ کَانَ لَهُ مَالٌ فَأَفْسَدَهُ فَیَقُولُ: یَا رَبِّ ارْزُقْنِی فَیَقُولُ لَهُ: أَلَمْ آمُرْکَ بِالْإِقْتِصَادِ أَلَمْ آمُرْکَ بِالْإِصْلاحِ ثُمَّ قَرَأَ (وَالَّذِینَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَلَمْ یَقْتُرُوا وَکانَ بَیْنَ ذلِکَ قَواماً) وَرَجُلٌ کَانَ لَهُ مَالٌ فَأَدَانَهُ بِغَیْرِ بَیِّنَةٍ فَیَقُولُ: أَلَمْ آمُرْکَ بِالشَّهَادَةِ؛ چهار گروه اند که دعاى آن ها مستجاب نمى شود: (نخست) کسى که در خانه اش نشسته (و دنبال تلاش براى معاش نمى رود) و عرض مى کند: پروردگارا! به من روزى ده. خدا در پاسخ او مى گوید: آیا به تو دستور نداده ام که باید به دنبال کار و طلب روزى بروى؟، و کسى که همسرى دارد و پیوسته از دست او ناراحت است و دعا مى کند تا از شر او خلاص شود، خدا مى فرماید: مگر به تو حق طلاق ندادم؟، و کسى که اموال (فراوانى) داشته وآن ها را بیهوده خرج کرده سپس عرضه مى دارد: خدایا! به من روزى ده. خداوند به او پاسخ مى دهد: مگر به تو دستور میانه روى (و هزینه کردن از روى حساب و کتاب) ندادم و آیا به تو دستور ندادم که در اصلاح مال بکوشى؟ سپس امام (علیه السلام) آیه 67 سوره فرقان را تلاوت فرمود: «بندگان خدا کسانى هستند که وقتى انفاق کنند نه اسراف مى کنند و نه سختگیرى و در میان این دو

ص: 78


1- صف، آیه 2 و 3.
2- در نسخه دعوات راوندى «فَدَعا عَلَیْها» آمده است.

حد اعتدالى دارند»، و کسى که اموالى داشته و آن را بدون گرفتن شاهد و گواه وام داده است (و گیرنده وام آن را انکار مى کند و او پیوسته دعا مى کند که خداوندا! به قلب او بینداز که بدهى من را بدهد) خداوند به او مى فرماید: آیا به تو دستور ندادم که گواه بگیرى؟».(1)

چهار موردى که در این روایت ذکر شده همگى درواقع مثال هایى است درباره کسانى که دعا مى کنند ولى عملى را که لازم است انجام نمى دهند و بدیهى است که دعا کنندگان بى عمل منحصر به این چهار مورد نیستند.

مفهوم دعا این است که ما حداکثر تلاش خود را براى رسیدن به مقاصد صحیح انجام دهیم و آن جا که توانایى نداریم دعا کنیم: خداوندا! حل بقیه مشکل با توست.

* * *

ص: 79


1- بحارالانوار، ج 100، ص 12، ح 53 (به نقل از دعوات راوندى، ص 33، ح 75).

ص: 80

گفتار حکیمانه 338

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

الْعِلْمُ عِلْمَانِ: مَطْبُوعٌ وَمَسْمُوعٌ، وَلاَ یَنْفَعُ آلْمَسْمُوعُ إِذَا لَمْ یَکُنِ آلْمَطْبُوعُ.

امام (علیه السلام) فرمود:

علم و دانش دو گونه است: فطرى و شنیدنى (اکتسابى) و دانش شنیدنى سودى نمى دهد هنگامى که هماهنگ با فطرى نباشد.(1)

ص: 81


1- سند گفتار حکیمانه: خطیب؛ در مصادر در آغاز مى گوید: این گفتار حکیمانه از امام (علیه السلام) مشهور است؛ هم در نثر آمده و هم در شعر و نظم. اربلى در کتاب کشف الغمة آن را از کتاب حافظ جُنابزى (با توجه به این که نوشته اند از شهرهاى خراسان است به نظر مى رسد معرب گناباد باشد) نقل مى کند. مى گوید: او کلمات زیبا و پرفایده و آدابى مفید و جمله هایى پربار از کلام امیرمؤمنان (علیه السلام) نقل کرده؛ از جمله همین گفتار حکیمانه که با اضافه اى آن را در کتاب خود آورده است. سپس مرحوم خطیب مضمون آن را از اشعار ابوطالب مکى در کتاب قوت القلوب نقل کرده و او پیش از سیّد رضى؛ مى زیسته است و غزالى در کتاب احیاء القلوب این اشعار را (که سه بیت است) از شخص على بن ابى طالب (علیه السلام) مى داند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 256).

شرح و تفسیر: هماهنگى دانش فطرى و اکتسابى

امام (علیه السلام) درباره علم ودانش انسانى مى فرماید: «علم دو گونه است: فطرى و شنیدنى (اکتسابى) و دانش شنیدنى (اکتسابى) سودى نمى دهد مگر آن که با فطرى همراه باشد»؛ (الْعِلْمُ عِلْمَانِ: مَطْبُوعٌ وَمَسْمُوعٌ، وَلاَ یَنْفَعُ آلْمَسْمُوعُ إِذَا لَمْ یَکُنِ آلْمَطْبُوعُ(1)).

براى این کلام امام (علیه السلام) تفسیرهاى مختلفى شده است:

نخست این که منظور از علم مطبوع، دانش هاى غریزى و وجدانیات است که انسان از آغاز با الهام الهى در درون جان خود دارد و علم مسموع علومى است که از طریق شنیدن از دانشمندان و صاحبان تجربه و آگاهى به دست مى آید و اگر این دسته از علوم با علوم فطرى انسان هماهنگ نباشد نه تنها موجب هدایت نمى شود؛ بلکه گاه موجب گمراهى است.

البته نمى توان انکار کرد که همه مردم در علم فطرى یکسان نیستند؛ بعضى به قدرى تیزبین و ذاتاً هشیارند که در بسیارى از مسائل نیاز به معلم و آموزگار ندارند وبعضى به قدرى کندذهن که حتى در مسائل بدیهى گاهى پاى آن ها

ص: 82


1- ظاهر این است که «کانَ» در عبارت «لم یکن» در این جا تامه است و مفهومش این است که اگر علم مطبوع وجود نداشته باشد علم مسموع سودى نمى بخشد.

مى لنگد، بنابراین از همه نمى توان یکسان انتظار داشت و خداوند نیز هرکس را به مقدار استعداد و توانش تکلیف مى کند: (لاَ یُکَلِّفُ اللهُ نَفْساً إِلاَّ مَا آتَاهَا).(1)

تفسیر دیگر این که منظور از علم مطبوع، همان بدیهیاتى است که هر کسى بدون استدلال آن را مى پذیرد؛ مانند بطلان اجتماع نقیضین و ارتفاع نقیضین و جمع بین ضدین و علوم دیگرى از این دست که پایه و اساس علوم نظرى است و تمام علوم نظرى سرانجام به علوم فطرى بازمى گردد، زیرا مثلاً اگر ما با استدلال هاى قوى ثابت کردیم که فلان مسئله صحیح است؛ ولى آیا مى شود در عین این که صحیح باشد باطل هم باشد؟ قضیه امتناع اجتماع نقیضین مى گوید: امکان ندارد، بنابراین آنچه با دلیل اثبات شده، صحیح است و جز آن باطل.

تفسیر سوم این که منظور از علم مطبوع، علم به اصول اعتقادى مانند توحید و عدل الهى و معاد است که تمام آن ها با وجدان قابل اثباتند و علم مسموع همان علم به فروع دین است. به یقین اگر علم به اصول نباشد علم به فروع و عمل به آن سودى نمى بخشد.

تفسیر چهارم این که مراد از علم مسموع، شنیده هاست خواه در مسائل اخلاقى باشد یا اصول و فروع بى آن که به صورت ملکه در وجود انسان درآید و در اعماق جان نفوذ کند و منظور از علم مطبوع، علم و دانشى است که در عمق جان انسان رسوخ پیدا مى کند و تبدیل به ملکه انسانى مى شود و مسلم است که تا چنین حالتى براى انسان حاصل نگردد شنیده ها به تنهایى کافى نیست و به تعبیر دیگر علم مسموع به تنهایى مانند آبى است که در ظرف ریخته مى شود؛ ولى علم مطبوع مانند آبى است که در پاى درخت مى ریزند و در ریشه ها و ساقه و برگ و گل و میوه نفوذ مى کند. این آب است که مفید است نه آبى که تنها در ظرف جمع شده و هیچ تأثیرى نگذاشته است.

ص: 83


1- طلاق، آیه 7.

البته مانعى ندارد که هر چهار تفسیر در کلام امام (علیه السلام) جمع باشد، زیرا استعمال لفظ در اکثر از یک معنا جایز است، بلکه یکى از فنون فصاحت و بلاغت محسوب مى شود.

به هر حال، انسان براى رسیدن به کمال علم و دانش باید همه این دستورات را به کار بندد؛ از وجدانیات و بدیهیات کمک بگیرد، در اصول اعتقادى راسخ شود و آنچه را که فرا گرفته با ریاضت و تهذیب نفس به صورت ملکه باطنى درآورد تا بتواند از این علوم استفاده کند و این علوم مایه نجات او گردد، همچنین بتواند به حقیقت علم واصل شود و جهلى را که در لباس علم درآمده از خود دور سازد، راه مستقیم را پیموده و در بیراهه ها گمراه نگردد.

محتواى این حدیث شریف به صورت سه بیت شعرِ جالب نیز آمده است که «وطواط» در الغرر والعرر آن را به امیرمؤمنان على (علیه السلام) نسبت مى دهد، هر چند «ابوطالب مکى» در قوت القلوب گوینده آن را بعض الحکماء بدون مشخص کردن نام ذکر کرده، اشعار این است:

رَأَیْتُ الْعَقْلَ عَقْلَیْنِ *** فَمَطْبُوعٌ وَمَسْمُوعٌ

وَلا یَنْفَعُ مَسْمُوعٌ *** إذا لَمْ یَکُ مَطْبُوعٌ

کَما لا تَنْفَعُ الشَّمْسُ ** وَضَوْءُ الْعَیْنِ مَمْنُوعٌ

عقل را دو گونه دیدم: - عقل فطرى وعقل شنیدنى.

عقل شنیدنى سودى نمى بخشد - هنگامى که عقل فطرى نباشد.

همان گونه که نور آفتاب سودى نمى بخشد - براى کسانى که چشم بینا ندارند.

* * *

ص: 84

گفتار حکیمانه 339

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

صَوَابُ آلرَّأْی بِالدُّوَلِ: یُقْبِلُ بِإِقْبَالِهَا، وَیَذْهَبُ بِذَهَابِهَا.

امام (علیه السلام) فرمود:

رأى صائب، همراه قدرت و حکومت است؛ با آن مى آید و با آن مى رود.

(تا راى صائب نباشد قدرت به دست نمى آید، یا تا قدرت در دست نباشد رأى صائب حاصل نمى شود).(1)

ص: 85


1- سند گفتار حکیمانه: خطیب؛ مى گوید: این کلام شریف در غررالحکم با تفاوتى نقل شده است که نشان مى دهد مصدرى جز نهج البلاغه داشته و آن چنین است: «صَوابُ الرَّأْىِ بِالدُّوَلِ وَیَذْهَبُ بِذِهابِها» نیز از مجمع الامثال «میدانى» آن را با تفاوت دیگرى نقل مى کند و آن چنین است: «صَوابُ الرَّأْىِ بِالدُّوَلِ یَبْقى بِبَقائِها وَیَذْهَبُ بِذِهابِها». این تفاوت متن نیز دلیل بر تفاوت منبع است. اضافه بر این مى افزاید: «میدانى» در مقدمه مجمع الامثال گفته است که من این امثال را از کتب دانشمندان نخستین نقل کرده ام (کسانى که قاعدتاً پیش از مرحوم سیّد رضى مى زیسته اند، هر چند شخص میدانى بعد از مرحوم رضى بوده است). (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 257).

شرح و تفسیر: هماهنگى رأى صائب، با قدرت

امام (علیه السلام) در این سخن حکیمانه به نکته مهمى درباره رابطه آراء صحیح با قدرت و حکومت اشاره مى کند، مى فرماید: «رأى صائب و صحیح، همراه قدرت و حکومت است؛ با آن مى آید و با آن مى رود»؛ (صَوَابُ آلرَّأْی بِالدُّوَلِ: یُقْبِلُ بِإِقْبَالِهَا، وَیَذْهَبُ بِذَهَابِهَا).

براى این گفتار امام (علیه السلام) چند تفسیر وجود دارد:

نخست این که تا انسان آراء صحیح وصائبى نداشته باشد نمى تواند حکومت خوبى تشکیل دهد؛ مدیریت هاى عالى وقوى سرچشمه حکومت هاى نیرومند و صالح است. همراه این مدیریت ها آن حکومت ها شکل مى گیرد وبا از بین رفتن آن، حکومت ها رو به زوال مى نهند.(1)

شاعر معروف فارسى زبان، سعدى شیرازى نیز مى گوید:

عقل و دولت قرین یکدگرند *** هر که را عقل نیست دولت نیست

تفسیر دیگر این که رأى صائب به هنگام قدرت حاصل مى شود، زیرا افراد قوى و نیرومند براى حفظ قدرت خود مى کوشند تا صحیح ترین راه را انتخاب کنند در حالى که افراد ضعیف و ناتوان آمادگى روحى براى گرفتن تصمیم هاى

ص: 86


1- بنابر این تفسیر «باء» در «بالدول» باء معیت است و همراه بودن دولت را با رأى صواب مى رساند.

صحیح ندارند، ازاین رو با حصول قدرت، رأى صائب مى آید و با پشت کردن قدرت، رأى صائب هم از دست مى رود.

تفسیر سوم این که چون افراد به قدرت مى رسند هر نظرى اظهار دارند از سوى اطرافیان متملق و چاپلوس نظرى صحیح و صواب معرفى مى شود، هرچند باطل باشد و به عکس هنگامى که قدرت از دست برود گروهى ظاهربین صائب ترین نظرها را نیز انکار مى کنند.

شبیه همین معنا در کلام دیگرى از مولا امیرمؤمنان (علیه السلام) در غررالحکم آمده است: «الدَّوْلَةُ تَرُدُّ خَطَأُ صاحِبِها صَواباً وَصَواب ضِدِّهِ خَطاءً؛ دولت و قدرت، خطاى صاحب آن را صواب جلوه مى دهد و صواب بر ضد آن را خطا مى شمارد».(1)

* * *

ص: 87


1- غررالحکم، ص 347، ح 8001.

ص: 88

گفتار حکیمانه 340

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

الْعَفَافُ زِینَةُ آلْفَقْرِ، وَالشُّکْرُ زِینَةُ آلْغِنَى.

امام (علیه السلام) فرمود:

عفّت و خویشتن دارى، زینت فقر است و شکر و سپاس، زینت غنا و توانگرى است.(1)

ص: 89


1- سند گفتار حکیمانه: به گفته مرحوم خطیب در مصادر این دو جمله حکیمانه جزئى از خطبه معروف وسیله است که ابن شعبه حرانى در تحف العقول آورده، همان گونه که در وصیت امیرالمؤمنین (علیه السلام) به فرزندش امام حسین (علیه السلام) نیز آمده است و همچنین «اربلى» در کشف الغمة در احوال امام جواد (علیه السلام) از کتاب جنابزى نقل کرده است و افزوده اى نیز دارد (که در شرح این کلام نورانى خواهد آمد). از جمله کسانى که آن را نقل کرده اند کراجکى است که از معاصران سیّد رضى است و در کنز الفوائد با تفاوتى ذکر کرده و همچنین گروه دیگرى از علما و دانشمندان. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 257 و 258).

شرح و تفسیر: زینت فقر و غنا

این گفتار حکمت آمیز در جلد دوازدهم همین کتاب در حکمت 68 عیناً تکرار شده و ما در آن جا توضیحات لازم را دادیم و در این جا مى افزاییم:

امام (علیه السلام) نخست مى فرماید: «عفت و خویشتن دارى زینت فقر است»؛ (الْعَفَافُ زِینَةُ آلْفَقْرِ).

شخص فقیر به حسب ظاهر و به تصوّر توده مردم داراى نقطه ضعفى است، چراکه دست او از مال دنیا تهى است؛ اما هرگاه عفت و خویشتن دارى داشته باشد، چشم به مال مردم ندوزد، از طریق حرام به دنبال کسب مال نگردد و در مقابل اغنیا سر تعظیم فرود نیاورد، این حالت خویشتن دارى که در عرف عرب «عفت» نامیده مى شود زینت او مى گردد و نقطه ضعف ظاهرى او را مى پوشاند.

باید توجه داشت که «عفاف» و«عفت» تنها به معناى خویشتن دارى در برابر آلودگى هاى جنسى نیست آن گونه که در فارسى امروز معنا مى شود، بلکه ازنظر زبان عربى، هرگونه خویشتن دارى در مقابل گناه وکار خلاف را فرامى گیرد. خداوند درباره جمعى از فقراى آبرومند و باایمان در سوره بقره آیه 273 مى فرماید: (یَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أَغْنِیَاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ)؛ «شخص نادان آن ها را براثر عفت، غنى و ثروتمند مى پندارد»، بنابراین «عفت» به معناى خوددارى کردن از حرام و هرگونه کار خلاف است؛ خواه در مسائل جنسى باشد یا غیر آن.

ص: 90

آن گاه در دومین جمله مى فرماید: «شکر و سپاسگزارى، زینت توانگرى است»؛ (وَالشُّکْرُ زِینَةُ آلْغِنَى).

ثروتمندان و اغنیا اگر شکر توانگرى را به جا آورند، نه تنها شکر لفظى بلکه شکر عملى را نیز انجام دهند و از آنچه خدا به آن ها داده به نیازمندان ببخشند و کارهاى خیر انجام دهند و باقیات الصالحاتى از خود به یادگار بگذارند، بهترین زینت را دارند؛ اما اگر بخیل و ممسک و خسیس باشند لکه ننگى بر دامان آن ها مى نشیند و در نظرها زشت و نازیبا جلوه مى کنند.

شایان توجه است که مرحوم اربلى در کتاب کشف الغمة این کلام حکیمانه را با اضافات زیادى درمورد امورى که براى امور دیگر زینت مى شود از امام (علیه السلام) این گونه نقل کرده است: «الْعَفَافُ زِینَةُ الْفَقْرِ وَالشُّکْرُ زِینَةُ الْغِنَى وَالصَّبْرُ زِینَةُ الْبَلاءِ وَالتَّوَاضُعُ زِینَةُ الْحَسَبِ وَالْفَصَاحَةُ زِینَةُ الْکَلامِ وَالْعَدْلُ زِینَةُ الْإِیمَانِ وَالسَّکِینَةُ زِینَةُ الْعِبَادَةِ وَالْحِفْظُ زِینَةُ الرِّوَایَةِ وَخَفْضُ الْجَنَاحِ زِینَةُ الْعِلْمِ وَحُسْنُ الْأَدَبِ زِینَةُ الْعَقْلِ وَبَسْطُ الْوَجْهِ زِینَةُ الْحِلْمِ وَالْإِیثَارُ زِینَةُ الزُّهْدِ وَبَذْلُ الْمَجْهُودِ زِینَةُ النَّفْسِ وَکَثْرَةُ الْبُکَاءِ زِینَةُ الْخَوْفِ وَالتَّقَلُّلُ زِینَةُ الْقَنَاعَةِ وَتَرْکُ الْمَنِّ زِینَةُ الْمَعْرُوفِ وَالْخُشُوعُ زِینَةُ الصَّلاةِ وَتَرْکُ مَا لا یَعْنِی زِینَةُ الْوَرَعِ؛ عفت (و خویشتن دارى) زینت فقر است و شکر زینت غنا و ثروتمندى، صبر زینت بلا و مصیبت است و تواضع زینت شخصیت، فصاحت زینت کلام است و عدالت زینت ایمان، آرامش زینت عبادت است و حفظ کردن زینت روایت، فروتنى زینت علم است و ادب زینت عقل، گشادگى چهره زینت حلم است و ایثار و فداکارى زینت زهد، بخشش به مقدار آنچه انسان در توان دارد زینت روح است و کثرت گریه زینت خوف از خدا، مصرف کم زینت قناعت است و ترک منت زینت کار خیر و بخشش، خشوع زینت نماز است و ترک آنچه مربوط به انسان نیست زینت ورع و پرهیزکارى».(1)

ص: 91


1- بحارالانوار، ج 75، ص 80، ح 65 (به نقل از کشف الغمة، ج 2، ص 347).

آرى، هر یک از صفات برجسته انسانى و نعمت هاى الهى باید آثارى در اعمال و رفتار انسان بگذارد. اگر این آثار نمایان باشد زینت آن محسوب مى شود و اگر نباشد زشت است. آن ها که گرفتار مصیبت مى شوند اگر صبر و شکیبایى پیشه کنند آبرومندند و اگر بى تابى و جزع کنند رفتار آن ها زشت خواهد بود. افراد باشخصیت و درباره عالمان و دانشمندان اگر تواضع کنند به شخصیت و علم خود زینت بخشیده اند و اگر کبر و غرور پیشه کنند شخصیت و علم خود را زشت نشان داده اند و همچنین تمام نعمت هاى الهى و صفات برجسته انسانى و حوادث سخت زندگى چنین است. امام (علیه السلام) در گفتار حکیمانه اى که مرحوم سیّد رضى نقل کرده است به دو بخش از آن؛ یعنى زینت فقر و زینت غنا اشاره کرده و به نظر مى رسد سیّد رضى (رحمه الله) آن را از روایت مفصلى که نقل کردیم برگزیده و به اصطلاح، تقطیع کرده است.

* * *

ص: 92

گفتار حکیمانه 341

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

یَوْمُ آلْعَدْلِ عَلَى الظَّالِمِ أَشَدُّ مِنْ یَوْمِ آلْجَوْرِ عَلَى آلْمَظْلُومِ!

امام (علیه السلام) فرمود:

روز اجراى عدل درباره ستمگر، سخت تر است از روز ظلم کردن ستمگر بر مظلوم.(1)

ص: 93


1- سند گفتار حکیمانه: این گفتار حکیمانه تحت شماره 241 با تفاوتى که بعداً اشاره خواهیم کرد گذشت و مرحوم خطیب در آن جا وعده داد که در ذیل گفتار حکیمانه مورد بحث به مدارک دیگرى جز نهج البلاغه اشاره کند. در این جامى گوید: وطواط در کتاب الغُرر والعُرر با همین عبارات آن را آورده و همچنین آمُدى در غررالحکم. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 258).

شرح و تفسیر: روز اجراى عدل درباره ستمگران

همان گونه که در بخش سند اشاره شد این کلام حکیمانه پیش از این نیز با تفاوتى تحت شماره 241 چنین آمد: «یَوْمُ المَظْلُومِ عَلَى الظَّالِمِ أَشَدُّ مِنْ یَوْمِ الظَّالِمِ عَلَى آلْمَظْلُومِ!».

درواقع کلام حکیمانه مورد بحث مى تواند شرحى بر روایت 241 باشد، زیرا در آن جا فرمود: «یوم المظلوم» در این جا مى فرماید: «یوم العدل» بنابراین منظور از روز مظلوم، روز اجراى عدالت درباره ظالم و گرفتن انتقام مظلوم از ستمگر است و همان گونه که در آن جا اشاره کردیم درباره این روز، خواه روز عدالتش نامیم یا روز مظلوم، دو احتمال هست: نخست این که منظور روز رستاخیز است که بسیارى از شارحان نهج البلاغه آن را پذیرفته اند و در این صورت شدت این روز نسبت به روز ظلم و جور آشکار است؛ دنیا و ستم هاى ستمگران هرچه باشد به سرعت مى گذرد؛ اما مجازات آن ها در قیامت پایدار و برقرار است. هم ازنظر طول زمان بیشتر است و هم ازنظر کیفیت مجازات الهى، شدیدتر.

تفسیر دیگر این که منظور از روز اجراى عدالت اعم از دنیا وآخرت است، زیرا تاریخ نشان مى دهد که بسیارى از ظالمان در همین دنیا به مجازات هاى سختى گرفتار شده اند و حتى در عمر کوتاه خود نیز بارها صحنه آن را دیده ایم که اگر آن را جمع آورى کنیم کتابى مى شود.

ص: 94

با توجه به مطلق بودن کلمه «عدل» تفسیر دوم مناسب تر به نظر مى رسد به خصوص این که جور در دنیا واقع مى شود و اگر عدل هم در دنیا باشد تناسب بیشترى دارد و مى دانیم که مجازات هاى ظالمان در دنیا مانع از مجازات آن ها در آخرت نیست و باید کفاره ظلم خود را هم در دنیا بدهند و هم در آخرت، بنابراین کلام حکیمانه پیش گفته، مفهوم عامى دارد که دنیا و آخرت، هر دو را شامل مى شود.

بنابر آنچه گفته شد جمله «یَوْمِ الْجَوْرِ عَلَى الْمَظْلُومِ» نیز شرح «یَوْمَ الظّالِمِ عَلَى الْمَظْلُومِ» است؛ یعنى روز ظلم ظالم به مظلوم.

امیرمؤمنان على (علیه السلام) در سخنان دیگرش نیز با تعبیرات دیگرى به این حقیقت اشاره کرده مى فرماید: «لِلظَّالِمِ غَداً یَکْفِیهِ عَضُّهُ یَدَیْه؛ ظالم فردایى دارد که هر دو دست خود را با دندان مى گزد و همین براى او کافى است».(1)

از آیات قرآن مجید و روایات اسلامى نیز استفاده مى شود که خدا در همین دنیا ظالمانى را بر ظالمان دیگر مسلط مى کند تا از آن ها انتقام بگیرند. امام باقر (علیه السلام) در حدیثى مى فرماید: «مَا انْتَصَرَ اللهُ مِنْ ظالِمٍ إِلّا بِظالِمٍ وَذلِکَ قَوْلُهُ عَزَّوَجَلَّ: (وَکَذَلِکَ نُوَلِّى بَعْضَ الظَّالِمِینَ بَعْضاً)(2)؛ خداوند از ظالمان به وسیله ظالمان انتقام مى گیرد و این همان است که در قرآن فرمود: این گونه بعضى از ظالمین را بر بعضى مسلط مى کنیم».(3)

مى دانیم که اگر عادلى بخواهد انتقام مظلومى را بگیرد اولاً روى حساب و قانون و عدالت رفتار مى کند، ثانیاً ظالم چون از دست شخص عادلى ضربه مى خورد، از این برایش گواراتر است که از دست ظالم دیگرى همچون خودش ضربه بى حساب و کتاب بخورد.

ص: 95


1- بحارالانوار، ج 74، ص 399، ح 18.
2- انعام، آیه 129.
3- کافى، ج 2، ص 334، ح 19.

از این ها گذشته، روایات، نکته دقیق دیگرى را بیان مى کند و آن این که ظالم در همان لحظه که ظلم مى کند بخشى از دین و ایمان خود را از دست مى دهد و این انتقام بزرگى است. امام صادق (علیه السلام) فرمود: «أَمَا إِنَّ الْمَظْلُومَ یَأْخُذُ مِنْ دِینِ الظَّالِمِ أَکْثَرَ مِمَّا یَأْخُذُ الظَّالِمُ مِنْ مَالِ الْمَظْلُومِ؛ بدانید که بیش از آنچه ظالم از مال مظلوم مى گیرد مظلوم از دین ظالم خواهد گرفت».(1)

در حدیث دیگرى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: «مَنْ خَافَ الْقِصَاصَ کَفَّ عَنْ ظُلْمِ النَّاسِ؛ کسى که از قصاص (در دنیا و آخرت) بترسد از ظلم مردم خوددارى مى کند».(2)

اضافه بر این، از روایات استفاده مى شود که مجازات و کیفر ظلم و ستم سریع تر از هر گناه دیگرى به انسان مى رسد، همان گونه که پاداش نیکوکارى درباره دیگران سریع تر از کارهاى خیر دیگر به انسان ها خواهد رسید. در کتاب شریف کافى از امام باقر (علیه السلام) نقل شده است که فرمود: «إِنَّ أَسْرَعَ الْخَیْرِ ثَوَاباً الْبِرُّ وَإِنَّ أَسْرَعَ الشَّرِّ عُقُوبَةً الْبَغْىُ؛ سریع ترین چیزى که ثوابش به انسان مى رسد نیکوکارى در حق دیگران و سریع ترین شرى که کیفرش دامان انسان را مى گیرد ظلم و ستم است».(3)

این مسئله به قدرى داراى اهمیت است که امام باقر (علیه السلام) در حدیث دیگرى مى فرماید: در کتاب على (علیه السلام) آمده است: «ثَلاثُ خِصَالٍ لا یَمُوتُ صَاحِبُهُنَّ أَبَداً حَتَّى یَرَى وَبَالَهُنَّ: الْبَغْیُ وَقَطِیعَةُ الرَّحِمِ وَالْیَمِینُ الْکَاذِبَةُ یُبَارِزُ اللَّهَ بِهَا؛ سه عمل است که صاحب آن ها هرگز از دنیا نمى رود تا وبال و آثار سوء آن را ببیند: ظلم و قطع رحم و قسم دروغین که با این ها با خدا مبارزه مى کند».(4)

ص: 96


1- کافى، ج 2، ص 334، ح 22.
2- کافى، ج 2، ص 335، ح 23.
3- کافى، ج 2، ص 459، ح 1. این حدیث شریف از امام سجاد على بن الحسین (علیه السلام) نیز نقل شده است. (همان، ح 4).
4- کافى، ج 2، ص 347، ح 4.

این سخن را با حدیث دیگرى از امام صادق (علیه السلام) پایان مى دهیم. آن جا که فرمود: «مَا مِنْ ذَنْبٍ أَجْدَرَ أَنْ یُعَجِّلَ اللَّهُ لِصَاحِبِهِ الْعُقُوبَةَ فِی الدُّنْیَا مَعَ مَا یَدَّخِرُ لَهُ فِی الاْخِرَةِ مِنَ الْبَغْیِ وَقَطِیعَةِ الرَّحِمِ إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً؛ سزاوارترین گناهانى که خداوند عقوبتش را در دنیا به زودى به صاحبش مى رساند به اضافه کیفرهایى که در آخرت براى او ذخیره کرده، ظلم و قطع رحم است».(1)

در ذیل کلام حکیمانه 241 نیز بحث هاى مهم دیگرى در زمینه تفسیر حکمت مورد بحث داشتیم.

* * *

ص: 97


1- بحارالانوار، ج 72، ص 277.

ص: 98

گفتار حکیمانه 342

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

الْغِنَى آلْأَکْبَرُ آلْیَأْسُ عَمَّا فِی أَیْدِی النَّاسِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

برترین بى نیازى، یأس و چشم پوشى از آن چیزى است که در دست مردم است.(1)

ص: 99


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر مى گوید: نسخه هاى نهج البلاغه جز نسخه ابن ابى الحدید این گفتار حکیمانه را نیاورده اند و به عقیده او نسخه نهج البلاغه اى که نزد ابن ابى الحدید بوده کامل ترین نسخه هاى آن است و بههمین دلیل مرحوم آیة الله شیخ محمد حسین آل کاشف الغطاء؛ نسخه اى را که بر آن حاشیه زده با قلم خودش به وسیله نسخه ابن ابى الحدید اصلاح و تکمیل کرده است. سپس مى نویسد: اصل این سخن طبق آنچه ابونعیم در کتاب حلیة الاولیاء آورده، از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نقل شده است که از آن حضرت پرسیدند: غنا و بى نیازى چیست؟ فرمود: «الْیَأسُ عَمّا فی أیْدِى النّاسِ». (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 258).

شرح و تفسیر: برترین بى نیازى

همان گونه که در شرح مصادر این حکمت گران بها آمد، این حدیث شریف تنها در نسخه ابن ابى الحدید آمده است و دیگران آن را در شروح خود نیاورده اند و به همین دلیل، سخنى درباره آن نگفته اند، جز بعضى؛ مانند مرحوم مغنیه که آن را از ابن ابى الحدید گرفته و شرح کوتاه و مختصرى داده است.

به هر حال امام (علیه السلام) در این حکمت به نکته اى اخلاقى و مهم اشاره کرده است، مى فرماید: «برترین بى نیازى آن است که از آنچه در دست مردم است چشم بپوشى و مأیوس باشى»؛ (الْغِنَى آلاَْکْبَرُ آلْیَأْسُ عَمَّا فِی أَیْدِی النَّاسِ ).

این یک واقعیت است که هرکس چشمداشتى به اموال و امکانات و مقامات دیگران داشته باشد به همان نسبت کوچک و موهون مى شود؛ خواه دست نیاز به سوى آن ها دراز کند و یا گفتار و رفتارش دربرابر دیگرى این خواهش را نشان دهد و تا انسان به اموال و امکانات دیگران بى اعتنا نباشد حقیقت غنا و بى نیازى را درک نمى کند.

«غنا» تنها به داشتن ثروت نیست. بسیارند ثروتمندانى که درواقع فقیرند، زیرا چنان بخیل هستند که نه اجازه مى دهند دیگران از ثروتشان استفاده کنند و نه حتى خودشان از آن بهره مى برند و چنان حریص اند که به آنچه دارند قانع نیستند و چشم به اموال و ثروت هاى دیگران دوخته اند. این گونه افراد در عین غناى ظاهرى، در باطن، فقیر و بیچاره اند.

ص: 100

در مقابل، کسانى هستند که زندگى ساده و زاهدانه اى دارند و به حسب ظاهر دستشان از مال دنیا کوتاه است؛ اما همان را که دارند با دیگران تقسیم مى کنند و هرگز چشم به اموال و ثروت دیگران نمى دوزند. این ها گرچه در چشم ظاهربینان فقیرند؛ اما ازنظر اولیاء الله برترین اغنیا محسوب مى شوند.

درواقع آنچه امام (علیه السلام) در این کلام نورانى فرموده مى تواند برگرفته از آیات قرآن مجید باشد. آن جا که قرآن، پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) را مخاطب ساخته چنین مى گوید: (وَلاَ تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجاً مِّنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَیَاةِ الدُّنیَا لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ وَرِزْقُ رَبِّکَ خَیْرٌ وَأَبْقَى)؛ «و هرگز چشمان خود را به نعمت هاى مادّى، که به گروه هایى از آنان داده ایم، میفکن! این ها شکوفه هاى زندگى دنیاست؛ تا آنان را در آن بیازماییم؛ و روزىِ پروردگارت بهتر و پایدارتر است!».(1)

شبیه همین معنا در آیه 88 سوره حجر نیز آمده است.

امام (علیه السلام) طبق روایت غررالحکم همین معنا را با تعبیر دیگرى بیان کرده چنین مى فرماید: «نالَ الْغِنى مَنْ رَزَقَ الْیَأْسَ عَمّا فِی أیْدِی النَّاسَ؛ کسى که خداوند به او بى اعتنایى را به آنچه در دست مردم است عطا فرموده، به حقیقت غنا رسیده است».(2)

این مسئله به اندازه اى اهمیت دارد که کلینى؛ در کتاب شریف کافى بابى تحت عنوان «الاستغناء عن الناس» ذکر کرده و روایات بسیارى در این زمینه از ائمه معصوم (علیهم السلام) نقل کرده است؛ از جمله حدیثى از امام سجاد (علیه السلام) آورده است که مى فرماید: «رَأَیْتُ الْخَیْرَ کُلَّهُ قَدِ اجْتَمَعَ فِی قَطْعِ الطَّمَعِ عَمَّا فِی أَیْدِی النَّاسِ وَمَنْ لَمْ یَرْجُ النَّاسَ فِی شَیْءٍ وَرَدَّ أَمْرَهُ إِلَى اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ فِی جَمِیعِ أُمُورِهِ اسْتَجَابَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ لَهُ فِی کُلِّ شَیْءٍ؛ تمام نیکى ها را در طمع نورزیدن به آنچه در دست مردم

ص: 101


1- طه، آیه 131.
2- غررالحکم، ص 104، ح 1845.

است دیدم و کسى که قطع امید از مردم کند و کار خود را در جمیع امور به خداى متعال واگذارد خدا خواسته او را در همه چیز برمى آورد».(1)

در حدیث دیگرى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم: «إِذَا أَرَادَ أَحَدُکُمْ أَنْ لا یَسْأَلَ رَبَّهُ شَیْئاً إِلاَّ أَعْطَاهُ فَلْیَیْأَسْ مِنَ النَّاسِ کُلِّهِمْ وَلا یَکُونُ لَهُ رَجَاءٌ إِلاَّ عِنْدَاللَّهِ فَإِذَا عَلِمَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ ذَلِکَ مِنْ قَلْبِهِ لَمْ یَسْأَلِ اللَّهَ شَیْئاً إِلاَّ أَعْطَاهُ؛ هرگاه کسى از شما اراده مى کند که چیزى از خدا نخواهد مگر این که به او بدهد، از آنچه در دست همه مردم است چشم پوشى کند و امیدش تنها به خدا باشد. هرگاه خداوند چنین حالتى را در قلب او ببیند هرچه از خدا بخواهد به او مى دهد».(2)

اهمیت این موضوع علاوه بر نقل، ازنظر عقل هم به قدرى آشکار است که در آثار قدیم نیز که از حکماى یونان رسیده به خوبى منعکس است؛ از جمله در داستان معروف اسکندر و دیوژن آمده است: «اسکندر پس از آن که ایران را فتح کرد و فتوحات زیادى نصیبش شد، همه آمدند و در مقابلش کرنش و تواضع کردند. دیوژن نیامد و به او اعتنا نکرد. دل اسکندر طاقت نیاورد، گفت: ما مى رویم سراغ دیوژن، و سراغ او در بیابان رفت. دیوژن به قول امروزى ها حمّام آفتاب گرفته بود. هنگمى که اسکندر به آن نزدیکى ها رسید، دیوژن سر و صداى اسب ها و غیره را شنید و به کمى بلند شد، نگاهى کرد اما اعتنا نکرد و دومرتبه خوابید تا وقتى که اسکندر با اسب بالاى سرش رسید. همان جا ایستاد و گفت: بلند شو. دو سه کلمه با او حرف زد واو جواب داد. در آخر اسکندر به او گفت: چیزى از من بخواه. گفت: فقط یک چیز مى خواهم. گفت: چه؟ گفت: سایه ات را از سر من کم کن، من این جا آفتاب گرفته بودم، آمدى سایه انداختى و جلوى آفتاب را گرفتى. وقتى که اسکندر با سران سپاه خودش برگشت، سران گفتند:

ص: 102


1- کافى، ج 2، ص 148، ح 3.
2- کافى، ج 2، ص 148، ح 2.

عجب آدم پستى بود! عجب آدم حقیرى! آدم این قدر پست! دولت عالم به او رو آورده، او مى توانست همه چیز بخواهد؛ ولى اسکندر در مقابل روح دیوژن خرد شده بود».

اسکندر جمله اى گفته که در تاریخ مانده است، گفت: «اگر اسکندر نبودم دوست داشتم دیوژن باشم».(1)

* * *

ص: 103


1- این داستان را مرحوم علامه مطهرى در چند مورد از کتاب ها و سخنرانى هاى خود نقل کرده است؛ از جمله مجموعه آثار استاد شهید مطهرى (سیره نبوى)، ج 16، ص 90.

ص: 104

گفتار حکیمانه 343

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

الأَقَاوِیلُ مَحْفُوظَةٌ وَالسَّرَائِرُ مَبْلُوَّةٌ، وَ(کُلُّ نَفْسٍ بِمَا کَسَبَتْ رَهِینَةٌ)، وَالنَّاسُ مَنْقُوصُونَ مَدْخُولُونَ إِلاَّ مَنْ عَصَمَ آللّهُ: سَائِلُهُمْ مُتَعَنِّتٌ، وَمُجِیبُهُمْ مُتَکَلِّفٌ، یَکَادُ أَفْضَلُهُمْ رَأْیاً یَرُدُّهُ عَنْ فَضْلِ رَأْیِهِ آلرِّضَى وَالسُّخْطُ، وَیَکَادُ أَصْلَبُهُمْ عُوداً تَنْکَؤُهُ آللَّحْظَةُ، وَتَسْتَحِیلُهُ آلْکَلِمَةُ آلْوَاحِدَةُ!

امام (علیه السلام) فرمود:

گفتار انسان ها نگهدارى مى شود و باطن آن ها آزموده خواهد شد و هرکس در گرو اعمال خویش است. مردم همگى در نُقصانند و داراى عیوبى هستند جز کسى که خدا او را حفظ کند (زیرا) سؤال کنندگان آنان درپى بهانه جویى و آزارند و پاسخ دهندگان، توجیه گر و گرفتار تکلفند. حتى برترین آن ها ازنظر فکر و اندیشه، به سبب حب و بغض، از رأى خود بازمى گردد و با استقامت ترین آن ها (گاه) با یک نگاه یا یک کلمه دگرگون مى شود (از چنین افرادى باید به خدا پناه برد).(1)

ص: 105


1- سند گفتار حکیمانه: تنها مدرک دیگرى که مرحوم خطیب در مصادر براى این گفتار حکیمانه آورده، غرر الحکم آمُدى است با تفاوتى که نشان مى دهد از منبع دیگرى آن را دریافت داشته است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 259). اضافه بر این علامه دیلمى؛ در کتاب اعلام الدین این کلام شریف را با اضافات فراوانى که در ذیل آن نقل کرده، آورده است که نشان مى دهد منبع دیگرى در اختیار داشته است. (اعلام الدین، ص 465).

شرح و تفسیر: هرکس در گرو اعمال خویش است

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه درباره چند خطر که در انتظار انسان هاست هشدار مى دهد:

نخست مى فرماید: «گفتار انسان ها نگهدارى مى شود»؛ (الأَقَاوِیلُ مَحْفُوظَةٌ).

همان گونه که قرآن مجید مى فرماید: (وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ * إِذْ یَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّیَانِ عَنِ الْیَمِینِ وَعَنِ الشِّمَالِ قَعِیدٌ * مَّا یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ)؛ «ما انسان را آفریدیم و وسوسه هاى نفس او را مى دانیم، و ما به او از رگ قلبش نزدیک تریم! * (به خاطر بیاورید) هنگامى را که دو فرشته راست و چپ که ملازم انسان اند اعمال او را دریافت مى دارند. * انسان هیچ سخنى را بر زبان نمى آورد مگر این که فرشته اى مراقب و آماده براى (ضبط) آن است!».(1)

در حدیثى مى خوانیم: معاذ بن جبل از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) پرسید: چه چیز مى تواند مرا وارد بهشت کند و از دوزخ دور دارد؟ رسول خدا (صلی الله علیه و آله) دستورى به او دادند و در آخر فرمودند: «ألاَ أُخْبِرُکَ بِمِلاکِ ذلِکَ کُلِّهِ؛ آیا اساس و ریشه همه این ها

ص: 106


1- ق، آیات 16-18.

را به تو بگویم؟» معاذ گفت: «آرى یا رسول الله!» پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: «کُفَّ عَلَیْکَ هذا وَأشارَ إلى لِسانِهِ؛ این را حفظ کن، و اشاره به زبان خود کرد».(1)

در دومین هشدار مى فرماید: «باطن اشخاص آزموده خواهد شد»؛ (وَالسَّرَائِرُ مَبْلُوَّةٌ).

انسان ها در کشاکش امتحان هاى سخت قرار مى گیرند تا آنچه در باطن دارند آشکار گردد و معلوم شود تا چه حد در ادعاهاى خود صادقند. همان گونه که قرآن مجید خطاب به یاران پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مى فرماید: (وَلَنَبْلُوَنَّکُمْ حَتَّى نَعْلَمَ الْمُجَاهِدِینَ مِنْکُمْ وَالصَّابِرِینَ وَنَبْلُوَ أَخْبَارَکُمْ)؛ «ما همه شما را قطعاً مى آزماییم تا معلوم شود مجاهدان واقعى و صابران از میان شما کیان اند، و اخبار شما را بیازماییم!».(2)

در حدیث شریفى از امیرمؤمنان على (علیه السلام) در خطبة الوسیلة مى خوانیم: «وَالْأَیَّامُ تُوضِحُ لَکَ السَّرَائِرَ الْکَامِنَة؛ گذشت روزگار آنچه را که در باطن نهفته شده براى تو آشکار مى سازد».(3) در ذیل حکمت 217 و در ذیل گفتار حکیمانه 93 بحث هاى مشروحى درباره مسئله امتحان و اهداف آن و نقش حوادث در ظاهر ساختن باطن انسان ها آوردیم.

سپس امام (علیه السلام) به سراغ هشدار بعدى رفته و با استفاده از یکى از آیات قرآن مى فرماید: «و هرکس در گرو اعمال خویش است»؛ (وَکُلُّ نَفْسٍ بِمَا کَسَبَتْ رَهِینَةٌ).(4)

«رَهینَة» به معناى گروگان از ریشه «رهن» گرفته شده و آن وثیقه اى است که

ص: 107


1- کتاب الترغیب و الترهیب (طبق نقل میزان الحکمة، ح 18214).
2- محمد، آیه 31.
3- کافى، ج 8، ص 23، ح 4.
4- مدثر، آیه 38.

معمولاً شخص وام گیرنده به طلبکار مى دهد. از این تعبیر استفاده مى شود که تمام وجود انسان ها در گرو اعمالى است که انجام مى دهند و تا وظیفه خود را انجام ندهند این گروگان آزاد نمى شود.

هرگاه انسان به این سه هشدار عکس العمل مناسب نشان دهد و ایمان داشته باشد که تمام سخنانش در نامه اعمالش ونزد خداى متعال حفظ مى شود وآنچه در درون دارد روزى آشکار مى گردد وهمواره در گرو اعمال خویش وانجام وظایف الهى است، به یقین مصداق روشن فرد مؤمن صالح خواهد بود وبه یقین اهل نجات است.

آن گاه امام (علیه السلام) سخن از هشدار چهارم مى گوید: «(بدانید که) مردم همگى در نُقصانند وهمگى داراى عیوبى هستند جز کسى که خداوند او را حفظ کرده است»؛ (وَالنَّاسُ مَنْقُوصُونَ مَدْخُولُونَ(1) إِلاَّ مَنْ عَصَمَ آللّهُ).

«منقوص» کسى است که داراى نقص و عیبى است و «مدخول» نیز همین معنا را دارد. ممکن است اوّلى اشاره به نقصان در عقل و اعتقادات باشد و دومى اشاره به نُقصان اعمال و گرفتار بودن در چنگال رذائل اخلاقى.

این هشدار چهارم اشاره به کسانى است که گرفتار انواع معاصى و گناهان هستند و مى گویند: ما سرانجام توبه خواهیم کرد و خود را اصلاح مى کنیم. امام (علیه السلام) مى فرماید: همگى در حال نُقصانند و عیوب به باطن آن ها سرایت مى کند و بازگشت و جبران، روزبه روز مشکل تر مى شود.

جمله «إِلاَّ مَنْ عَصَمَ آللّهُ» در درجه اوّل شامل حال معصومان (علیهم السلام) است، لیکن تمام کسانى هم که پیرو آنان اند و در مسیر آن ها گام برمى دارند از نوعى عصمت الهى برخوردار مى شوند.

ص: 108


1- «مدخول» از ماده «دَخْل» و یکى از معانى آن عیب است و «دَخَل» بر وزن «عمل» نیز به معناى عیبى است که بر انسان داخل و وارد مى شود.

قرآن مجید در آیه 175 سوره نساء بعد از آن که به اهمیت قرآن اشاره کرده، مى فرماید: (فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا بِاللهِ وَاعْتَصَمُوا بِهِ فَسَیُدْخِلُهُمْ فِی رَحْمَةٍ مِّنْهُ وَفَضْلٍ وَیَهْدِیهِمْ إِلَیْهِ صِرَاطاً مُّسْتَقِیماً)؛ «اما آن ها که به خدا ایمان آورده اند و به این کتاب آسمانى چنگ زدند به زودى همه را در رحمت وفضل خود وارد خواهد ساخت و در صراط مستقیم به سوى خودش هدایت مى کند».

آن گاه امام (علیه السلام) نشانه هایى را از این گروه آلوده به گناه بیان مى کند که به وسیله آن ها مى توان آنان را شناخت.

نشانه اوّل این که: «پرسش کنندگان آن ها درپى بهانه جویى و آزارند»؛ (سَائِلُهُمْ مُتَعَنِّتٌ).

آن ها به قصد حلّ مشکلات و کاستن از مجهولات وپى بردن به حقایق، سؤال نمى کنند، بلکه سؤالشان حتّى از عالمان به صورت انحرافى و به قصد بهانه جویى و آزار طرف است.

نشانه دوم این که «پاسخ گویندگان آن ها نیز درپى توجیه و تکلّفند»؛ (وَمُجِیبُهُمْ مُتَکَلِّفٌ).

اشاره به این که عالِم آن ها درپى پاسخ گویى صحیح نیست، بلکه آنچه را که مطابق میل خود مى بیند بر مبانى شرع و کتاب و سنت تحمیل کرده و از طریق تفسیر به رأى آن ها را به مردم ارائه مى دهد و گاه ممکن است چیزى را نداند وبه جاى این که باصراحت بگوید: نمى دانم، با تکلّف مى خواهد پاسخى - هر چند نادرست - پیدا کند. هم پرسش کنندگان در مسیر باطلند و هم پاسخ گویان.

در گفتار حکیمانه 320 هم گذشت که وقتى کسى مسئله پیچیده اى را از آن حضرت پرسید، امام (علیه السلام) در پاسخ گفت: «براى به دست آوردن آگاهى پرسش کنید نه براى بهانه جویى و تولید دردسر، چراکه نادانِ آماده یادگیرى شبیه عالم است و عالم و دانشمند خلاف گو شبیه جاهل بهانه جوست».

ص: 109

در نشانه سوم مى فرماید: «حتى برترین آن ها ازنظر فکر و اندیشه به دلیل حبّ و بُغض، از رأى خود بازمى گردد»؛ (یَکَادُ أَفْضَلُهُمْ رَأْیاً یَرُدُّهُ عَنْ فَضْلِ رَأْیِهِ آلرِّضَى وَالسُّخْطُ).

آرى، چنان که مى دانیم یکى از موانع معرفت، حُبّ و بُغض هاى افراطى است که سبب مى شود انسان عقیده صائب و رأى صحیح خود را رها سازد و به چیزى که دوست دارد روى آورد، هرچند باطل باشد، و از چیزى که از آن نفرت دارد منصرف شود، گرچه حق باشد. و تا انسان از این صفات رذیله تهى نشود چهره حقیقت را آن چنان که هست نمى تواند مشاهده کند.

در آخرین نشانه مى فرماید: «با استقامت ترین آن ها با یک نگاه و یا یک کلمه دگرگون مى شود»؛ (وَیَکَادُ أَصْلَبُهُمْ عُوداً تَنْکَؤُهُ آللَّحْظَةُ، وَتَسْتَحِیلُهُ آلْکَلِمَةُ آلْوَاحِدَةُ!).

اشاره به این که انسان ممکن است کوه علم و دانش و داراى عقل قوى و در برابر مشکلات نیرومند باشد؛ اما هرگاه تابع هوا و هوس گردد یک نگاه هوس آلود ممکن است زندگى او را دگرگون سازد و یک جمله فریبنده او را از راه به دَربَرَد.

در حدیثى که در کتاب شریف کافى از امام باقر (علیه السلام) نقل شده مى خوانیم: «إنَّما الْمُؤْمِنُ الَّذی إذا رَضِىَ: لَمْ یُدْخِلْهُ رِضاهُ فِی إثْمٍ وَلا باطِلٍ وَإذا سَخَطَ لَمْ یُخْرِجْهُ سَخَطُهُ مِنْ قَوْلِ الْحَقِّ وَالَّذِی إذا قَدَرَ لَمْ تُخْرِجْهُ قُدْرَتُهُ إلَى التَّعَدّی إلى ما لَیْسَ لَهُ بِحَقٍّ؛ انسان باایمان کسى است که هرگاه از کسى یا چیزى راضى شود این رضایت و خشنودى، او را در گناه و باطل وارد نمى کند و هرگاه از شخصى یا چیزى خشمگین شود این خشم، او را از قول حق بیرون نمى برد و کسى است که چون قدرت یابد قدرتش او را به سوى تعدّى کردن و رفتن به سراغ چیزى که حق او نیست نمى کشاند».(1)

ص: 110


1- اصول کافى، ج 2، ص 234، ح 13.

از مجموع آنچه امام (علیه السلام) در این سخن حکیمانه و هشدارگونه بیان فرمود به خوبى استفاده مى شود که همه افراد اعم از مؤمنان عادى و مؤمنان والامقام، همه باید مراقب خویش باشند، چراکه خطرهایى از ناحیه زبان ونیت هاى باطن، همه را تهدید مى کند و گاه ممکن است صحنه هاى هوس آلود و هدایا و سخنان تملق آمیز، انسان را بلغزاند و آثار اعمال او را از بین ببرد.

در تواریخ آمده است که «خالد بن معمر» از یاران بااستقامت على (علیه السلام) بود؛ اما یک جمله معاویه او را دگرگون ساخت، به این شکل که در صفین، خالد صدا زد: چه کسى آماده شهادت است و حاضر است جان خود را به خداوند بفروشد؟ هفت هزار نفر با او بیعت کردند به این شرط که دست از نبرد برندارند تا وارد خیمه معاویه شوند. آن ها جنگ عظیمى کردند حتى غلاف شمشیر را شکستند (اشاره به این که این شمشیر نباید در نیام رود). هنگامى که به نزدیک خیمه معاویه رسیدند او فرار کرد و به بعضى از خیمه هاى لشکر پناه برد و کسى را نزد خالد فرستاد وگفت: تو پیروزى، اگر ادامه ندهى من حکومت خراسان را به تو وامى گذارم. در این هنگام طمع بر خالد مسلط شد و کار خود را ناقص رها کرد و بعد از آن که معاویه بر عراق مسلط شد و مردم با او بیعت کردند، حکومت خراسان را به خالد داد؛ ولى عجیب این که خالد پیش از آن که به مرکز حکومت خود برسد از دنیا رفت.(1)

از قدیم گفته اند: هدایا چشم دانشمندان را کور مى کند و عقل عاقلان را مى گیرد.

نیز گفته اند: هنگامى که هدیه از در وارد مى شود حق از پنجره خارج مى گردد.

* * *

ص: 111


1- صفین نصر بن مزاحم، ص 306 (مطابق نقل شرح نهج البلاغه علامه شوشترى، ج 8، ص 216).

ص: 112

گفتار حکیمانه 344

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

مَعَاشِرَ النَّاسِ، اتَّقُوا آللّهَ فَکَمْ مِنْ مُؤَمِّلٍ مَا لاَ یَبْلُغُهُ، وَبَانٍ مَا لاَ یَسْکُنُهُ، وَجَامِعٍ مَا سَوْفَ یَتْرُکُهُ، وَلَعَلَّهُ مِنْ بَاطِلٍ جَمَعَهُ، وَمِنْ حَقٍّ مَنَعَهُ: أَصَابَهُ حَرَاماً، وَآحْتَمْلَ بِهِ آثَاماً، فَبَاءَ بِوِزْرِهِ، وَقَدِمَ عَلَى رَبِّهِ آسِفاً لاَهِفاً، قَدْ (خَسِرَ آلدُّنْیَا وَالاْخِرَةَ، ذلِکَ هُوَ آلْخُسْرَانُ آلْمُبِینُ).

امام (علیه السلام) فرمود:

اى مردم! تقواى الهى را رعایت کنید. چه بسیار آرزومندانى که به آرزوى خود نمى رسند و چه بسیار سازندگانى که در آنچه ساخته اند سکونت نمى کنند و چه بسیار جمع آورى کنندگان اموال که به زودى اندوخته هاى خود را ترک مى گویند، اموالى که شاید از طریق باطل گردآورى کرده و یا حق آن را نپرداخته اند یا از راه حرام به آن رسیده و به سبب آن، گناهانى بر دوش کشیده اند. درنتیجه وزر و وبالش به گردن آن هاست و با افسوس و دریغ بر پروردگار خود وارد مى شوند و مصداق این آیه شریفه هستند: (خَسِرَ الدُّنْیا وَالاْخِرَةَ ذَلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِینُ)؛ «هم دنیا را از دست داده هم آخرت را و این است زیان آشکار».(1)

ص: 113


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر مى گوید: این کلام حکیمانه در تذکره سبط بن جوزى با تفاوت و اضافاتى آمده که این تفاوت و اضافات نشان مى دهد او منبع دیگرى در اختیار داشته است. قابل توجه است که مرحوم ابن میثم بحرانى در شرح نهج البلاغه خود این کلام نورانى و کلام گذشته را یک کلام محسوب کرده وشرح داده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 259). اضافه مى کنیم که علامه مجلسى؛ نیز در یک جا از بحارالانوار همین روش را انتخاب کرده است. (بحارالانوار، ج 75، ص 83، ح 88).

شرح و تفسیر: زیان کاران هر دو جهان!

امیرمؤمنان على (علیه السلام) در این سخن و عبارات سرشار از حکمت و کوبنده به دنیاپرستان هشدارهاى جدى مى دهد، نخست مى فرماید: «اى مردم! تقواى الهى پیشه کنید. چه بسیار آرزومندانى که به آرزوى خویش نمى رسند و بناکنندگانى که در آنچه ساخته اند ساکن نمى شوند و گردآورندگان اموالى که به زودى آن را ترک مى گویند»؛ (مَعَاشِرَ النَّاسِ، اتَّقُوا آللّهَ فَکَمْ مِنْ مُؤَمِّلٍ مَا لاَ یَبْلُغُهُ، وَبَانٍ مَا لاَ یَسْکُنُهُ، وَجَامِعٍ مَا سَوْفَ یَتْرُکُهُ).

درواقع امام (علیه السلام) نخست به طور کلى از آرزوهاى عقیم و دست نیافتنى سخن مى گوید، سپس انگشت روى دو مورد خاص؛ یعنى بناها و قصرها، و اموال و ثروت ها مى گذارد. بناهایى که انسان مى سازد، و رها مى کند و مى رود، و اموالى که گردآورى مى کند و بى آن که از آن ها بهره ببرد رها مى سازد و دنیا را ترک مى گوید.

سپس به این نکته اشاره مى فرماید که مشکل این گروه از دنیاپرستان تنها این

ص: 114

نیست که از نتیجه زحمات خود بهره مند نمى شوند، بلکه مشکل مهم ترى در پیش دارند و آن تهیه این اموال از طرق نامشروع و مسئولیت آفرین است. مى فرماید: «چه بسا آن ها را از طریق باطل گردآورى کرده ویا حق آن را نپرداخته اند»؛ (وَلَعَلَّهُ مِنْ بَاطِلٍ جَمَعَهُ، وَمِنْ حَقٍّ مَنَعَهُ).

حضرت در این جا به دو راه حرام کسب مال و ثروت اشاره فرموده است: نخست، به دست آوردن مال از طریق باطل، مانند این که در بخت آزمایى ها و امثال آن اموالى به دست آورد و یا اشیایى را که معامله آن باطل است مورد استفاده قرار دهد و دیگر این که حقوقى را که به آن اموال تعلق مى گیرد - اعم از حقوق شرعى وحق الناس - نمى پردازد.

«(درنتیجه) آن را از طریق حرام به دست آورده و گناهان آن را بر دوش مى کشند»؛ (أَصَابَهُ حَرَاماً، وَآحْتَمْلَ بِهِ آثَاماً(1)).

در حدیثى که مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار آورده است مى خوانیم: «قَالَ: سَمِعْتُ الرِّضَا (علیه السلام) یقُولُ: لا یجْتَمِعُ الْمَالُ إِلاَّ بِخِصَالٍ خَمْسٍ: بِبُخْلٍ شَدِیدٍ وَأَمَلٍ طَوِیلٍ وَحِرْصٍ غَالِبٍ وَقَطِیعَةِ الرَّحِمِ وَإِیثَارِ الدُّنْیا عَلَى الاْخِرَةِ؛ راوى مى گوید: از امام على بن موسى الرضا (علیه السلام) شنیدم که مى فرمود: مال، (غالباً) انباشته نمى شود مگر از پنج راه: بخل شدید، آرزوهاى دور و دراز، حرص غالب بر انسان، قطع رحم و ترجیح دنیا بر آخرت».(2)

بدیهى است که اگر انسان بخیل نباشد و گرفتار آرزوهاى طولانى نگردد و حرص نورزد و خویشاوندان خود را از اموالش بهره مند سازد و آخرت را بر دنیا از طریق انجام دادن کارهاى خیر با اموالش ترجیح دهد، اموال، غالباً انباشته نخواهد شد.

ص: 115


1- «آثام» جمع «إثم» به معناى گناهان است؛ ولى در بعضى از نسخ نهج البلاغه مانند نسخه مرحوم علامه شوشترى «أثام» بر وزن «اساس» آمده که به معناى کیفر گناه است.
2- بحارالانوار، ج 70، ص 138، ح 5.

آن گاه امام (علیه السلام) نتیجه نهایى اسف انگیز و شوم این اعمال را بیان کرده، مى فرماید: «درنتیجه وزر و وبالش به گردن آن هاست. این افراد بر پروردگار خویش (در قیامت) وارد مى شوند در حالى که غمگینند و افسوس مى خورند که هم دنیا را از دست داده اند و هم آخرت را و این زیان آشکارى است»؛ (فَبَاءَ بِوِزْرِهِ، وَقَدِمَ عَلَى رَبِّهِ آسِفاً لاَهِفاً، قَدْ (خَسِرَ آلدُّنْیَا وَالاْخِرَةَ ذَلِکَ هُوَ آلْخُسْرَانُ آلْمُبِینُ)(1)).

علامه مجلسى؛ این کلام شریف را با مقدمه پرمعنایى از آن حضرت در بحارالانوار آورده که مى فرماید: «انْظُرُوا إِلَى الدُّنْیا نَظَرَ الزَّاهِدِینَ فِیهَا فَإِنَّهَا عَنْ قَلِیلٍ تُزِیلُ السَّاکِنَ وَتَفْجَعُ الْمُتْرَفَ فَلا تَغُرَّنَّکُمْ کَثْرَةُ مَا یعْجِبُکُمْ فِیهَا لِقِلَّةِ مَا یصْحَبُکُمْ مِنْهَا فَرَحِمَ اللَّهُ امْرِأً تَفَکَّرَ وَاعْتَبَرَ وَأَبْصَرَ إِدْبَارَ مَا قَدْ أَدْبَرَ وَحُضُورَ مَا قَدْ حَضَرَ فَکَأَنَّ مَا هُوَ کَائِنٌ مِنَ الدُّنْیا عَنْ قَلِیلٍ لَمْ یکُنْ وَکَأَنَّ مَا هُوَ کَائِنٌ مِنَ الاْخِرَةِ لَمْ یزَلْ وَکُلُّ مَا هُوَ آتٍ قَرِیبٌ...؛ (اى مردم!) به دنیا نگاه زاهدانه کنید، چراکه به زودى ساکنان خود را زائل مى کند و مترفان و ثروتمندان بى درد را ناگهان گرفتار مى سازد، بنابراین فزونى آنچه مایه اعجاب شماست در دنیا شما را نفریبد، زیرا بسیار کم با شما خواهد بود. خداوند رحمت کند کسى را که فکر مى کند و عبرت مى گیرد و به پشت کردن آنچه از دنیا پشت کرده و حضور آنچه حاضر است نظر مى کند. گویى آنچه در دنیا موجود است به زودى نابود مى شود و آنچه در آخرت است همواره باقى است. (بدانید که) آنچه مى آید نزدیک است به وقوع بپیوندد».

سپس جمله هاى مذکور را تا آخر نقل مى کند.(2)

امام (علیه السلام) حال این گونه افراد را مصداق خسران مبین دانسته است، زیرا انسان

ص: 116


1- حج، آیه 11.
2- این حدیث شریف را علامه مجلسى ظاهراً از کتاب مطالب السوول محمد بن طلحه شافعى نقل کرده است. (بحارالانوار، ج 75، ص 20، ح 79 به نقل از مطالب السوول، ص 258).

گاه بهره اى مى برد؛ ولى به دنبال آن گرفتار خسارت مهمى مى شود؛ مانند این که غذاى بسیار لذیذى مى خورد وبه دنبال آن گرفتار بیمارى هایى مى گردد. این خسران است اما نه خسران مبین. یا این که اموال نامشروعى فراهم مى کند و با آن چند صباحى به عیش و نوش مى پردازد؛ ولى عذاب طولانى مدت الهى را براى خود فراهم مى بیند. این هم ممکن است ازنظر ظاهربینان خسران مبین نباشد.

«خسران مبین» جایى است که از راه نامشروع، اموال و ثروت هایى گردآورى و کاخ هایى بنا مى کند و بى آن که کمترین بهره اى ببرد، رها کرده به دیار باقى مى شتابد در حالى که مسئولیت همه گناه آن بر دوش اوست. این، «خسران مبین» است که امام (علیه السلام) با استفاده از آیات قرآن به آن اشاره فرموده است. از آن جا که بسیارند کسانى که به همین سرنوشت گرفتار مى شوند وانسان نمى داند جزء کدامین دسته است، جا دارد که به هوش آید وبه جبران گذشته بپردازد.

شاهد گویاى این مطلب داستانى است که طبرى در کتاب خود در حوادث سال 61 نقل مى کند وى مى گوید: عبیدالله بن زیاد پس از اقدام عمر سعد به قتل امام حسین (علیه السلام) به او گفت: آن نامه اى که به تو نوشتم و دستور قتل حسین را دادم کجاست؟ (گویا مى خواست آن را بازپس بگیرد و خود را از مسئولیت آن جدا کند) عمر گفت: من دستور تو را انجام دادم ولى آن نامه از بین رفت. ابن زیاد گفت: حتماً باید آن نامه را بیاورى. عمر باز هم گفت: نامه از بین رفته است. ابن زیاد گفت: به خدا سوگند! باید نامه را بیاورى. عمر گفت: به خدا قسم! این نامه حتى به دست پیرزنان قریش هم رسیده است تا عذر مرا در مدینه بر آن ها آشکار سازد. به خدا سوگند! من تو را نصیحتى درباره حسین کردم؛ نصیحتى که اگر به پدرم سعد بن ابى وقاص کرده بودم حق او ادا شده بود. عثمان بن زیاد، برادر عبیدالله بن زیاد در آن جا حاضر بود گفت: عمر راست مى گوید. به خدا سوگند! من دوست داشتم که تا روز قیامت در بینى تمام مردان طایفه بنى زیاد مهارى بود و حسین به وسیله آن ها به قتل نمى رسید.

ص: 117

راوى این روایت مى گوید: به خدا سوگند! عبیدالله بن زیاد این سخن را که شنید سکوت کرد و انکار نکرد.(1)

آرى، او هم مى دانست که مصداق خسر الدنیا والآخرة شده است.

* * *

ص: 118


1- تاریخ طبرى، ج 4، ص 357.

گفتار حکیمانه 345

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

مِنَ آلْعِصْمَةِ تَعَذُّرُ آلْمَعَاصِی.

امام (علیه السلام) فرمود:

عدم توانایى بر گناه، نوعى عصمت است.(1)

ص: 119


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب تنها چیزى که در کتاب مصادر در این جا نقل مى کند این است که مى گوید: این کلام حکیمانه به صورت متفاوتى در غررالحکم آمده است: «إِنَّ مِنَ النِّعْمَةِ تَعَذُّرُ الْمَعاصی» و این تفاوت نشان مى دهد که آمُدى آن را از منبع دیگرى اخذ کرده است. سپس به حدیث مشابهى (از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله)) اشاره مى کند و آن چنین است: «إِنَّ مِنَ الْعِصْمَةِ أَنْ لا تَجِدَ» و مى افزاید: جاى تعجب نیست، زیرا امیرمومنان (علیه السلام) مفهوم گفتار حکیمانه خود را از معلمش رسول خدا (صلی الله علیه و آله) اخذ کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 260).

شرح و تفسیر: نعمت عدم توانایى بر گناه

امام (علیه السلام) مى فرماید: «عدم توانایى بر گناه، نوعى عصمت است»؛ (مِنَ آلْعِصْمَةِ تَعَذُّرُ آلْمَعَاصِی).

مى دانیم که عصمت معناى عامى دارد وآن، محفوظ ماندن، به ویژه محفوظ ماندن از گناه است. گاه این حالت در حد کمال دیده مى شود که مقام والاى انبیا و امامان (علیهم السلام) است. آن ها ملکه اى نفسانى دارند که از هر گناه و خطا آنان را بازمى دارد و همین مقام سبب اعتماد همه مردم به آن ها مى شود و گفتار و رفتارشان حجت و سرمشق براى همگان است.

مرحله پایین ترى از آن، ملکه عدالت است که بازدارنده از معاصى کبیره و اصرار بر صغیره است؛ ولى چنان نیست که در برابر همه چیز مقاومت کند. درست مانند سدى است که در برابر سیلاب بسته اند که اگر سیلاب شدید و قوى باشد ممکن است سد را بشکند و با خود ببرد. افراد عادل نیز ممکن است گاه در برابر عوامل نیرومند گناه زانو بزنند و سپس پشیمان شوند و رو به درگاه خدا آورند و توبه کنند و سد عصمت عدالت در آن ها بار دیگر تجدید شود.

نوع سومى از عصمت است که انسان به سبب فراهم نبودن وسایل و اسباب گناه از آن دور مى ماند. یا قدرت بر گناه ندارد؛ مانند نابینا که نمى تواند نگاه هوس آلود به نامحرم کند و یا قدرت جسمانى دارد اما وسایل گناه فراهم نیست؛

ص: 120

مثل این که شرابى نیست تا بنوشد؛ هر چند مایل به آن باشد و یا حکومت اسلامى او را از گناه بازمى دارد هر چند او مایل به گناه باشد.

این گونه عصمت افتخار نیست و ثوابى در برابر ترک گناه به چنین شخصى داده نمى شود؛ ولى فایده اش این است که از عذاب الهى دور مى ماند وچه بسا لطف خدا شامل افرادى شود وگناه کردن را بر آن ها متعذّر کند تا از کیفر گناه دور بمانند.

البته گاه ادامه تعذر سبب مى شود که انسان به ترک گناه عادت کند آن گونه که اگر اسباب آن هم فراهم شود به سراغ آن نمى رود. این نوعى امداد الهى در زمینه عصمت است.

پیام این گفتار امام (علیه السلام) آن است که افرادى که نمى توانند خود را در محیط گناه آلود نگه دارند سعى کنند از آن محیط دور بمانند تا گناه براى آن ها متعذر شود و البته ثواب ترک گناه را به نوعى خواهند داشت.

عدم حضور در مجلس معصیت و لزوم هجرت از مناطقى که انسان را به هر حال آلوده گناه مى کند ناظر به همین معناست. حتى اگر درست بیندیشیم یکى از آثار و برکات هجرت مسلمانان از مکه به مدینه، یا از مکه به حبشه نیز همین بود که از محیط شرک که آن ها را مجبور به گناه مى کرد دور بمانند و خدا را آزادانه بندگى و عبادت کنند.

قرآن مجید در سوره نساء، آیه 97 مى فرماید: (إِنَّ الَّذینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ ظالِمى أَنْفُسِهِمْ قالُوافیمَ کُنْتُمْ قالُواکُنَّا مُسْتَضْعَفینَ فِى الاَْرْضِ قالُوا أَلَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فیها فَأُولئِکَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَساءَتْ مَصیراً)؛ «کسانى که فرشتگان (قبض ارواح)، روح آن ها را گرفتند در حالى که به خویشتن ستم کرده بودند، به آن ها گفتند: «شما در چه حالى بودید؟ (و چرا با این که مسلمان بودید، در صفِ کفّار جاى داشتید؟!)» گفتند: «ما در سرزمین خود، تحت فشار و مستضعف بودیم».

ص: 121

آن ها - فرشتگان - گفتند: «مگر سرزمین خدا، پهناور نبود که مهاجرت کنید؟!» آن ها (عذرى نداشتند، و) جایگاهشان دوزخ است، و سرانجام بدى دارند».

قابل توجه است که در غررالحکم (همان گونه که در مصادر ذکر شد) این کلام شریف به این صورت نقل شده است: «إنَّ مِنَ النِّعْمَةِ تَعَذُّرُ الْمَعاصی» واین واقعاً نعمتى الهى است که انسان باید شکر آن را بگزارد همان گونه که سعدى مى گوید:

چگونه شکر این نعمت گزارم *** که زور مردم آزارى ندارم

حافظ نیز مى گوید:

من از بازوى خود دارم بسى شکر *** که زور مردم آزارى ندارم

یکى از شعراى معاصر، کلام امام (علیه السلام) را به این صورت ترجمه کرده است:

گر دسترست نیست به کارى که خطاست *** این نیز نشانه اى ز الطاف خداست

گر عاجزى از این که گناهى بکنى *** کن شکر که این عجز هم از نعمت هاست

ابن ابى الحدید حدیث دیگرى در این زمینه مشابه آن نقل کرده است: «إِنَّ مِنَ الْعِصْمَةِ أنْ لا تَجِدَ؛ نوعى از عصمت این است که وسایل گناه را در اختیار نداشته باشى».

پیام دیگرى که این گفتار حکیمانه دارد این است که حاکمان جامعه براى دور ماندن مردم از گناه، کارى کنند که اسباب معصیت از میان آن ها برچیده شود و به اصطلاح روز، از طریق اقداماتى تأمینى و تربیتى، جامعه را از گناه دور دارند.

* * *

ص: 122

گفتار حکیمانه 346

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

مَاءُ وَجْهِکَ جَامِدٌ یُقْطِرُهُ السُّؤَالُ، فَانْظُرْ عِنْدَ مَنْ تُقْطِرُهُ.

امام (علیه السلام) فرمود:

آبرویت جامد است و تقاضا آن را آب کرده، فرو مى ریزد. ببین آن را نزد چه کسى فرو مى ریزى.(1)

ص: 123


1- سند گفتار حکیمانه: تنها موردى که مرحوم خطیب در مصادر درباره این کلام حکمت آمیز بر آن دست یافته ربیع الابرار زمخشرى است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 260).

شرح و تفسیر: تا مى توانى از کسى تقاضا مکن

امام (علیه السلام) درباره تقاضا نزد اشخاص مختلف نکته جالبى را بیان مى کند، مى فرماید: «آبرویت جامد است و تقاضا آن را آب کرده و فرو مى ریزد. ببین آن را نزد که فرو مى ریزى»؛ (مَاءُ وَجْهِکَ جَامِدٌ یُقْطِرُهُ السُّؤَالُ، فَانْظُرْ عِنْدَ مَنْ تُقْطِرُهُ).

«ماءُ وَجْه» که ترجمه تحت اللفظى آن «آبرو» است دقیقاً در فارسى و عربى معناى یکسان دارد. آبرو عبارت از احترام و شخصیت انسان است؛ شخص آبرومند کسى است که در جامعه محترم باشد و به دیده احترام به او بنگرند، براى سخنش اهمیت قائل باشند و در مشکلات به سراغ او بروند.

چرا این ویژگى نامش آبروست؟ شاید - همان گونه که بعضى از شارحان نهج البلاغه اشاره کرده اند - دلیلش این باشد که انسان هنگامى که از کسى تقاضایى مى کند، یا حادثه نامطلوبى اتفاق مى افتد از شرم و حیا چهره او برافروخته شده و عرق بر صورتش جارى مى شود، به اندازه اى که گاه از صورت مى چکد. این درواقع آب صورت است که به تناسب، واژه «آبرو» یا «ماء الوجه» بر آن اطلاق شده است.

به هر حال، امام (علیه السلام) مى فرماید: آب صورت تو در حال عادى جامد است. هنگامى که از دیگرى تقاضا مى کنى مایع شده و فرو مى ریزد. بنگر نزد چه کسى آن را فرو مى ریزى.

ص: 124

اشاره به این که انسان تا مى تواند نباید از کسى تقاضایى کند و آبروى خود را در آن راه بریزد؛ اما اگر روزى ناچار شد، باید کسى را براى تقاضا کردن برگزیند که شایسته آن باشد و لااقل آبروى خود را نزد انسان باشخصیتى فرو ریخته باشد.

در حدیثى مى خوانیم که «حارث همدانى» (از یاران خاص امیرمومنان على (علیه السلام) ) مى گوید: شبى نزد آن حضرت گفت و گو مى کردم، عرض کردم: حاجتى دارم. امام (علیه السلام) فرمود: مرا شایسته دانستى که حاجت خود را از من بخواهى؟ عرض کردم: آرى. فرمود: خدا تو را جزاى خیر دهد. سپس برخاست و چراغ را خاموش کرد و نشست. بعد فرمود: چراغ را براى این خاموش کردم که ذلت عرض حاجت را در صورت تو نبینم، اکنون بگو چه مى خواهى، زیرا از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) شنیدم که مى فرمود: حوائج مردم امانت الهى در سینه بندگان است. کسى که آن را بپوشاند عبادتى براى او محسوب مى شود وکسى که آن را افشا کند لازم است براى انجام آن حاجت تلاش کند.(1)

در این زمینه، احادیث فراوانى در منابع مختلف اسلامى آمده است :

از جمله در حدیثى از امام باقر (علیه السلام) مى خوانیم: «لَوْ یعْلَمُ السَّائِلُ مَا فِی الْمَسْأَلَةِ مَا سَأَلَ أَحَدٌ أَحَداً وَلَوْ یعْلَمُ الْمُعْطِی مَا فِی الْعَطِیةِ مَا رَدَّ أَحَدٌ أَحَداً؛ اگر تقاضاکننده مى دانست تقاضا کردن چه عیوبى دارد هیچ کس از دیگرى تقاضایى نمى کرد و اگر شخص بخشنده مى دانست چه فضیلتى در عطیه است هیچ کس دیگرى را محروم نمى ساخت».(2)

نقطه مقابل سوال، «تعفف» است که قرآن مجید جمعى از فقرا و نیازمندان را براى داشتن آن مى ستاید، مى فرماید: (لِلفُقَرَاءِ الَّذِینَ أُحْصِرُوا فِی سَبِیلِ اللهِ

ص: 125


1- کافى، ج 4، ص 24، ح 4.
2- کافى، ج 4، ص 20، ح 2.

لاَیَسْتَطِیعُونَ ضَرْباًفِى الاَرْضِ یَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أَغْنِیَاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسِیمَاهُمْ لاَ یَسْأَلُونَ النَّاسَ إِلْحَافاً وَمَا تُنفِقُوا مِنْ خَیْرٍ فَإِنَّ اللهَ بِهِ عَلِیمٌ)؛ «(انفاقِ شما، مخصوصاً باید) براى نیازمندانى باشد که در راه خدا، در تنگنا قرار گرفته اند؛ (وتوجّه به آیین خدا، آن ها را از وطن هاى خویش آواره ساخته؛ و شرکت در میدانِ جهاد، به آن ها اجازه نمى دهد که براى تأمین هزینه زندگى، دست به کسب و تجارتى بزنند؛) نمى توانند مسافرتى کنند (و سرمایه اى به دست آورند؛) و از شدّت خویشتن دارى، افراد ناآگاه آن ها را بى نیاز مى پندارند؛ امّا آن ها را از چهره هایشان مى شناسى؛ و هرگز با اصرار چیزى از مردم نمى خواهند. (این است مشخّصات آن ها!) و هرچیز خوبى در راه خدا انفاق کنید، خداوند از آن آگاه است».(1) یعنى با این که آثار فقر به هر حال در چهره آن ها نمایان است؛ اما حاضر نیستند از کسى سوال و تقاضایى کنند.

در حدیثى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم که خطاب به اباذر فرمود: «یا أَبَا ذَرٍّ إِیاکَ وَالسُّوَالَ فَإِنَّهُ ذُلٌّ حَاضِرٌ وَفَقْرٌ تَتَعَجَّلُهُ وَفِیهِ حِسَابٌ طَوِیلٌ یَوْمَ الْقِیامَة؛ اى اباذر! از سوال و درخواست بپرهیز که ذلت حاضر و فقرى است که آن را با شتاب به سوى خود مى آورى (به علاوه) حسابى طولانى در روز قیامت دارد.(2)

از این حدیث شریف نبوى استفاده مى شود که شخص سائل اگر نیاز شدید نداشته باشد در قیامت مورد بازخواست قرار مى گیرد.

به همین دلیل در حدیثى از امام حسین (علیه السلام) مى خوانیم که شخصى خدمت آن حضرت رسید وتقاضایى کرد امام (علیه السلام) فرمود: «إِنَّ الْمَسْأَلَةَ لا تَصْلُحُ إِلاَّ فِی غُرْمٍ فَادِحٍ أَوْ فَقْرٍ مُدْقِعٍ أَوْ حَمَالَةٍ مُقَطَّعَةٍ فَقالَ السّائِلُ: مَا جِئْتُ إِلاَّ فِی إِحْدَاهُنَّ فَأَمَرَ لَهُ بِمِائَةِ دِینَارٍ؛ سوال و تقاضا شایسته نیست مگر در بدهکارى سنگین یا فقر

ص: 126


1- بقره، آیه 273.
2- من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 375، ح 5762.

ناتوان کننده یا دیه ثابت ومسلّم. سائل عرض کرد: من براى یکى از این سه چیز خدمت شما رسیده ام. امام (علیه السلام) امر فرمود یکصد دینار به او دادند. (هر دینار یک مثقال طلا بود)».(1)

نیز به همین دلیل پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مى فرماید: «وَمَنْ فَتَحَ عَلَى نَفْسِهِ بَابَ مَسْأَلَةٍ فَتَحَ اللَّهُ عَلَیهِ سَبْعِینَ بَاباً مِنَ الْفَقْرِ لا یسُدُّ أَدْنَاهَا شَیءٌ؛ کسى که بر خود درى از سوال و تقاضا بگشاید خداوند هفتاد در از فقر به سوى او مى گشاید که چیزى کمترینِ این درها را نمى بندد».(2)

از این احادیث و احادیث دیگر و کلام حکیمانه مورد بحث که همه با این مضمون وارد شده استفاده مى شود که افراد باایمان حتى الامکان و تا زمانى که به شدت گرفتار نشده اند از کسى چیزى تقاضا نکنند و مناعت طبع و تعفف را نگاه دارند.

این سخن را با حدیثى که در کتاب شریف کافى از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نقل شده پایان مى دهیم. امام صادق (علیه السلام) مى فرماید: گروهى از انصار خدمت پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) رسیدند و به آن حضرت سلام کردند. پیامبر (صلی الله علیه و آله) به آن ها جواب گفت. عرض کردند: اى رسول خدا! ما را حاجتى است. فرمود: حاجتتان را بیان کنید. عرض کردند: حاجت بسیار بزرگى است. فرمود: بگویید چیست؟ عرض کردند: بهشت را براى ما تضمین کن. پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) سر به زیر انداخت وبا عصاى کوچکى که در دست داشت به زمین اشاره کرد. سپس سر بلند کرد و فرمود: «أَفْعَلُ ذَلِکَ بِکُمْ عَلَى أَنْ لا تَسْأَلُوا أَحَداً شَیئاً؛ من این کار را انجام مى دهم به این شرط که هرگز از کسى چیزى تقاضا نکنید. بعد از این ماجرا آن ها به قدرى به این شرط وفادار بودند که اگر در سفرى سوار بر مرکب بودند و تازیانه یکى از آن ها

ص: 127


1- بحارالانوار، ج 75، ص 118، ح 9.
2- بحارالانوار، ج 18، ص 115، ح 20.

مى افتاد به شخص پیاده اى نمى گفت این تازیانه را به من بده، چراکه آن هم نوعى تقاضا بود؛ خودش پیاده مى شد و تازیانه را برمى داشت و زمانى که بر سر سفره اى نشسته بودند هرگاه یکى از حاضران به ظرف آب از دیگرى نزدیک تر بود به او نمى گفت ظرف آب را به من بده. خودش برمى خاست و از ظرف آب مى نوشید.(1)

* * *

ص: 128


1- کافى، ج 4، ص 21، ح 5.

گفتار حکیمانه 347

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

الثَّنَاءُ بِأَکْثَرَ مِنَ آلاِسْتِحْقَاقِ مَلَقٌ، وَالتَّقْصِیرُ عَنِ آلاِسْتِحْقَاقِ عِیٌّ أَوْ حَسَدٌ.

امام (علیه السلام) فرمود:

مدح و ستایشِ بیش از حدّ استحقاق، تملّق است و کمتر از استحقاق، عجز و درماندگى و یا حسد است.(1)

ص: 129


1- سند گفتار حکیمانه: خطیب؛ در مصادر مى گوید: راغب اصفهانى در کتاب محاضرات الادباء آن را از امیرمومنان على (علیه السلام) با تفاوتى نقل کرده و این تفاوت نشان مى دهد این کلام شریف را از منبع دیگرى جز نهج البلاغه گرفته است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 261). اضافه مى کنیم: در بعضى از کتب، این جمله را از مأمون، خلیفه عباسى نقل کرده اند و واضح است که او آن را از امیرمومنان (علیه السلام) گرفته است.

شرح و تفسیر: حدّ مدح و ستایش

امام (علیه السلام) در این سخن حکمت آمیز به مطلب مهمى درباره افراط و تفریط در ستایش افراد اشاره کرده، مى فرماید: «مدح و ستایشِ بیش از حدّ استحقاق، تملق است و کمتر از استحقاق، عجز و درماندگى و یا حسد است»؛ (الثَّنَاءُ بِأَکْثَرَ مِنَ آلاِسْتِحْقَاقِ مَلَقٌ، وَالتَّقْصِیرُ عَنِ آلاِسْتِحْقَاقِ عِیٌّ أَوْ حَسَدٌ).

شک نیست که مدح و ستایش در حد اعتدال، کارى است بسیار پسندیده، زیرا از یک سو سبب تشویق شخصى مى شود که کارى در خور ستایش انجام داده و یا فضیلتى ازنظر اوصاف انسانى دارد، و احساس مى کند که افراد، قدردانِ کارها و صفات او هستند و همین امر او را در ادامه راه دلگرم مى سازد، به گونه اى که مشکلات را به راحتى تحمل مى کند.

از سوى دیگر هنگامى که دیگران ببینند افراد نیکوکار و یا کسانى که موصوف به صفات انسانى هستند مورد مدح و ستایش قرار مى گیرند، آن ها نیز تشویق مى شوند و همین امر سبب گسترش کارهاى نیک و صفات نیک در جامعه مى شود.

به همین دلیل در هر عصر و زمان به خصوص در عصر ما برنامه هایى براى بزرگداشت افراد و دادن جوایز به آن ها در حضور جمعى از شخصیت ها برپا مى شود و بهترین ها را ستایش و تشویق مى کنند تا درسى براى همگان باشد و نشانه اى از حق شناسى و قدردانى توسط مدیران جامعه تلقى شود.

ص: 130

ولى این کارِ نیک و پرفایده هرگاه دستخوش افراط و تفریط گردد تبدیل به ضد خواهد شد و آثار بد فراوانى خواهد داشت. اگر از حد بگذرد شکل تملق و چاپلوسى به خود مى گیرد که از زشت ترین کارهاست؛ کارى است آمیخته با دروغ و اظهار ذلت، کارى است که چه بسا سبب گمراهى افرادى خواهد شد که مورد ستایش واقع مى شوند و آن ها در آغاز ممکن است آن اغراق گویى ها را باطل بدانند ولى کم کم آن را صحیح پندارند و گمراه شوند و این گونه افراد اگر از مدیران و روساى جامعه باشند آثار سوء این حالت به مردم هم سرایت مى کند و آن ها نیز زیان مى بینند؛ به همین دلیل امام (علیه السلام) مى فرماید: مدح و ستایشِ بیش از استحقاق، تملق است (و تمام زیان هاى آن را دربر دارد).

ولى اگر مدح و ثنا کمتر از استحقاق باشد؛ یعنى گوینده نخواهد یا نتواند حق آن را به جاى آورد و یا کار مهمى را که از طرف سرزده کم ارزش بشمرد و صفات فضیلت او را کم اهمیت معرفى کند، سرچشمه آن ممکن است یکى از این دو چیز باشد که یکى مربوط به گوینده ازنظر ذاتى است و دیگرى درباره ارتباطش با طرف مقابل: ازنظر ذاتى آن است که در بیان ارزش خدمات و صفات اشخاص ناتوان باشد و نتواند حق مطلب را ادا کند، و در صورت دوم مانعى جلوى او را مى گیرد که بتواند حق مطلب را ادا کند و آن غالباً ممکن است حسد و گاه کینه و عداوت و زمانى حفظ منافع مادى باشد و از همین رو امام (علیه السلام) مى فرماید: مدح و ستایش کمتر از استحقاق، ناشى از عجز و درماندگى و یا حسد است.

قرآن مجید بارها مومنان و مجاهدان و افرادى را که کارهاى مهمى انجام داده اند ستایش مى کند.

درمورد فداکارى امیرمومنان على (علیه السلام) در «لیلة المبیت» مى فرماید: (وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاةِ اللهِ وَاللهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ)؛ «بعضى از مردم (باایمان و فداکار، همچون على (علیه السلام) در «لیلة المبیت» به هنگام خفتن در جایگاه

ص: 131

پیغمبر (صلی الله علیه و آله)) جان خود را براى خشنودى خدا مى فروشند؛ و خداوند درباره بندگان مهربان است».(1)

در سوره دهر، هجده آیه درباره فداکارى امیرمومنان (علیه السلام) و همسرش زهراى مرضیه و فرزندانش امام حسن و امام حسین (علیهم السلام) آمده است که سه روز روزه گرفتند و طعام افطار خود را به مسکین و یتیم و اسیر دادند، و کار آن ها را بسیار ستوده و وعده انواع نعمت هاى بهشتى را به آن ها داده است.

در آیه ولایت (إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاَةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَهُمْ رَاکِعُونَ) خاتم بخشى امیرمومنان (علیه السلام) را در حال نماز ستوده است.(2)

درباره یاران پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نیز نمونه هاى فراوانى هست؛ از جمله (لَقَدْ رَضِىَ اللهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبَایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِى قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّکِینَةَ عَلَیْهِمْ وَأَثَابَهُمْ فَتْحاً قَرِیباً)؛ «خداوند از مومنان - هنگامى که در زیر آن درخت با تو بیعت کردند - راضى و خشنود شد؛ خدا آنچه را که در درون دل هایشان (از ایمان و صداقت) نهفته بود مى دانست، ازاین رو آرامش را بر دل هایشان نازل کرد و پیروزى نزدیکى به عنوان پاداش نصیب آن ها فرمود».(3)

از این قبیل آیات در قرآن فراوان دیده مى شود که همه آن ها درسى است براى ما که باید کارهاى نیک نیکوکاران و صفات برجسته آن ها را در برابر آن ها ودر مقابل مردم بستاییم تا هم آن ها تشویق شوند و هم سایر مردم درس بگیرند.

ولى این حکم، استثنایى هم دارد و آن جایى است که اگر کسى را پیش روى او مدح و ثنا بگوییم مغرور مى شود و همان غرور، او را از مردم و گاهى از خدا طلبکار مى سازد و گاه سبب درجازدن یا عقب گرد او مى شود.

ص: 132


1- بقره، آیه 207.
2- مائده، آیه 55.
3- فتح، آیه 18.

ازاین رو در حدیثى از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: «إذا مَدَحْتَ أخاکَ فِی وَجْهِهِ فَکَأَنَّما أَمْرَرْتَ عَلى حَلْقِهِ مُوسى وَ مِیضَةً؛ هنگامى که برادرت را پیش روى او مدح و ثنا بگویى مانند این است که تیغ بر گلویش کشیده باشى».(1)

* * *

ص: 133


1- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 18، ص 256.

ص: 134

گفتار حکیمانه 348

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

أَشَدُّ آلذُّنُوبِ مَا آسْتَهَانَ بِهِ صَاحِبُهُ.

امام (علیه السلام) فرمود:

شدیدترین گناهان گناهى است که صاحبش آن را کوچک بشمارد.(1)

ص: 135


1- سند گفتار حکیمانه: این گفتار حکیمانه بار دیگر در نهج البلاغه (با تفاوت مختصرى) در حکمت شماره 477 آمده و به گفته مرحوم خطیب در مصادر، زمخشرى آن را در کتاب ربیع الابرار در باب «الخطایا والذنوب» به این صورت آورده است: «أعْظَمُ الذُّنُوبِ مَا اسْتَخَفَّ بِهِ صاحِبُهُ» و این تفاوت دلیل بر تفاوت در منبع است. ابن قاسم نیز در روض الاخیار آن را با اضافه «جُحُودُ الذَّنْبِ ذَنْبانِ» نقل کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 261).

شرح و تفسیر: شدیدترین گناه

امام على (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه به نکته مهمى درباره گناهان اشاره کرده است، مى فرماید: «شدیدترین گناهان گناهى است که صاحبش آن را کوچک بشمرد»؛ (أَشَدُّ آلذُّنُوبِ مَا آسْتَهَانَ بِهِ صَاحِبُهُ).

دلیل آن روشن است. کسى که گناهى را کوچک مى شمرد به آسانى به آن گرفتار مى شود و گاه آن را آن قدر تکرار مى کند که به صورت ملکه او درمى آید و غرق در آن مى شود و سرانجام در دنیا و آخرت گرفتار عذاب الهى خواهد شد.

اضافه بر این، از یک نظر هیچ گناهى کوچک نیست، زیرا گناهکار فرمان خدا را مى شکند و عصیان پروردگار هرچه باشد بزرگ و مهم است.

به عکس، هرگاه انسان براى گناهى اهمیت قائل باشد از آن فاصله مى گیرد و خود را حفظ مى کند و کمتر آلوده آن مى شود؛ یعنى ابهت گناه، سدى در برابر آلودگى به آن است.

این درست به آن مى ماند که انسان بگوید: «فلان دشمن من حقیر است، من اعتنایى به او ندارم، من باید از فلان دشمن دیگر خود را حفظ کنم» و چه بسا این تصور سبب مى شود که آن دشمن حقیر، ضربه کارى بر او وارد کند در حالى که هیچ گونه آمادگى براى دفاع در مقابل او ندارد؛ ولى هرگاه در برابر دشمنى قرار گیرد که ازنظر او خطرناک است کاملاً آماده دفاع مى شود.

ص: 136

کوتاه سخن این که انسان ضربه را از جایى مى خورد که به آن اهمیت نمى دهد. کلینى؛ در کتاب شریف کافى در باب «استصغار الذنب؛ کوچک شمردن گناه» حدیث جالبى از امام صادق (علیه السلام) نقل مى کند: «اتَّقُوا الْمُحَقَّرَاتِ مِنَ الذُّنُوبِ فَإِنَّهَا لا تُغْفَرُ، قُلْتُ: وَمَا الْمُحَقَّرَاتُ؟ قَالَ: الرَّجُلُ یُذْنِبُ الذَّنْبَ فَیقُولُ: طُوبَى لِی لَوْ لَمْ یکُنْ لِی غَیرُ ذَلِکَ؛ از گناهان کوچک بپرهیزید، چراکه بخشوده نمى شود. راوى سوال مى کند: منظورتان از گناهان کوچک چیست؟ فرمود: گناهى است که انسان مرتکب مى شود و مى گوید: خوشا به حال من اگر فقط گناه من همین باشد».(1)

درواقع چنین کسى فرمان الهى را حقیر شمرده و به آن اهانت کرده است.

در همان باب حدیث دیگرى از امام صادق (علیه السلام) از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نقل شده است که فرمود: «إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) نَزَلَ بِأَرْضٍ قَرْعَاءَ فَقَالَ لاَِصْحَابِهِ: ائْتُوا بِحَطَبٍ، فَقَالُوا: یا رَسُولَ اللَّهِ نَحْنُ بِأَرْضٍ قَرْعَاءَ مَا بِهَا مِنْ حَطَبٍ، قَالَ: فَلْیأْتِ کُلُّ إِنْسَانٍ بِمَا قَدَرَ عَلَیهِ فَجَاءُوا بِهِ حَتَّى رَمَوْا بَینَ یدَیهِ بَعْضَهُ عَلَى بَعْضٍ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) : هَکَذَا تَجْتَمِعُ الذُّنُوبُ، ثُمَّ قَالَ: إِیاکُمْ وَالْمُحَقَّرَاتِ مِنَ الذُّنُوبِ فَإِنَّ لِکُلِّ شَیءٍ طَالِباً أَلا وَإِنَّ طَالِبَهَا یَکْتُبُ ما قَدَّمُوا وَآثارَهُمْ وَکُلَّ شَیءٍ أَحْصَیناهُ فِی إِمامٍ مُبِینٍ؛ پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در سفرى در سرزمین خشک و بى آب و علفى فرود آمد و به یارانش فرمود: مقدارى هیزم بیاورید (تا براى رفع نیاز آتش روشن کنیم) عرضه داشتند: اى رسول خدا! این جا زمین بى آب و علفى است، هیزمى ندارد. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: هرکدام از شما به هراندازه که مى تواند بیاورد. (آن ها در بیابان پخش شدند و) هرکدام چیزى با خود آورد و آن ها را در برابر پیامبر (صلی الله علیه و آله) روى هم ریختند (و از فزونى آن تعجب کردند). پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: گناهان این گونه جمع مى شوند. از گناهان کوچک بپرهیزید، زیرا هر گناهى

ص: 137


1- کافى، ج 2، ص 287، ح 1.

بازخواست کننده اى دارد. آگاه باشید که بازخواست کننده گناهان آن ها را مى نویسد و آثار آنان را حفظ مى کند و (خداوند در قرآن مى فرماید): هرچیزى را در امام مبین (لوح محفوظ) شمارش کرده ایم».(1)

بعید نیست که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) آتشى در آن هیزم ها افکنده باشد و هنگامى که آتش از آن زبانه کشیده این سخن را فرموده باشد. اشاره به این که آتش هاى عظیم قیامت از درون این گناهان کوچک برمى خیزد.

مرحوم شیخ طوسى در کتاب امالى آورده است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به ابوذر فرمود: «یا أَبَا ذَرٍّ لا تَنْظُرْ إِلَى صِغَرِ الْخَطِیئَةِ وَلَکِنِ انْظُرْ إِلَى مَنْ عَصَیتَ؛ اى اباذر! به کوچکى گناه نگاه مکن؛ بلکه به عظمت خدایى نگاه کن که او را عصیان مى کنى».(2)

در حدیث دیگرى از امام کاظم (علیه السلام) مى خوانیم که فرمود: «لَا تَسْتَکْثِرُوا کَثِیرَ الْخَیرِ وَلا تَسْتَقِلُّوا قَلِیلَ الذُّنُوبِ فَإِنَّ قَلِیلَ الذُّنُوبِ یجْتَمِعُ حَتَّى یکُونَ کَثِیراً وَخَافُوا اللَّهَ فِی السِّرِّ حَتَّى تُعْطُوا مِنْ أَنْفُسِکُمُ النَّصَفَ؛ کار خیر را، هر چند زیاد انجام دهید بزرگ نشمرید (که شما را از ادامه راه بازمى دارد) و گناهان کم را اندک ندانید، زیرا گناهان کم جمع مى شود و تبدیل به بسیار خواهد شد و از خدا در پنهانى نیز بترسید تا انصاف را بتوانید از ناحیه خود رعایت کنید».(3)

این حدیث مى تواند اشاره به نکته دیگرى در باب کوچک یا کم شمردن گناه باشد و آن این که اگر انسان گناه را کم و یا کوچک بشمرد از تکرار آن بیم ندارد و زمانى متوجه مى شود، که به گناهان کبیره و بسیارى تبدیل شده است، بنابراین کوچک شمردن گناه به هر حسابى که باشد گناهى دیگر است.

ص: 138


1- کافى، ج 2، ص 288، ح 3.
2- امالى طوسى، ص 528، ح 1162.
3- کافى، ج 2، ص 287، ح 2.

افزون بر این ها کوچک و بزرگ بودن گناه دقیقاً روشن نیست؛ چه بسا ما گناهى را کوچک بشمریم ولى در پیشگاه خداوند بزرگ باشد و مایه خشم و غضب او گردد، همان گونه که در حدیث پرمعنایى پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مى فرماید : «إِنَّ اللَّهَ کَتَمَ ثَلاثَةً فِی ثَلاثَةٍ: کَتَمَ رِضَاهُ فِی طَاعَتِهِ وَکَتَمَ سَخَطَهُ فِی مَعْصِیتِهِ وَکَتَمَ وَلِیّهُ فِی خَلْقِهِ فَلا یسْتَخِفَّنَّ أَحَدُکُمْ شَیئاً مِنَ الطَّاعَاتِ فَإِنَّهُ لاَ یدْرِی فِی أَیهَا رِضَى اللَّهِ وَلا یسْتَقِلَّنَّ أَحَدُکُمْ شَیئاً مِنَ الْمَعَاصِی فَإِنَّهُ لاَ یدْرِی فِی أَیهَا سَخَطُ اللَّهِ وَلایزْرِینَّ أَحَدُکُمْ بِأَحَدٍ مِنْ خَلْقِ اللَّهِ فَإِنَّهُ لا یدْرِی أَیِّهُمْ وَلِیُّ اللَّهِ؛ خدا سه چیز را در سه چیز مخفى داشت: رضاى خود را در طاعتش و خشم خود را در معصیتش و ولیش را در میان خلق، بنابراین هیچ یک از شما چیزى از طاعات را کوچک نشمرد، چراکه نمى داند شاید در آن رضاى خدا باشد و چیزى از معاصى را کم نشمرد، زیرا نمى داند شاید خشم و غضب پروردگار در آن باشد و درباره هیچ کس از خلق خدا عیب جویى و به او اهانت نکنید، چراکه نمى دانید کدام یک از آن ها از اولیاءالله هستند».(1)

* * *

ص: 139


1- وسائل الشیعه، ج 11، ص 247، ح 12.

ص: 140

گفتار حکیمانه 349

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

امام (علیه السلام) فرمود:(1)

بخش اوّل صفحه 143

مَنْ نَظَرَ فِی عَیْبِ نَفْسِهِ آشْتَغَلَ عَنْ عَیْبِ غَیْرِهِ، وَمَنْ رَضِیَ بِرِزْقِ آللّهِ لَمْ یَحْزَنْ عَلَى مَا فَاتَهُ، وَمَنْ سَلَّ سَیْفَ آلْبَغْیِ قُتِلَ بِهِ، وَمَنْ کَابَدَ آلْأُمُورَ عَطِبَ، وَمَنِ آقْتَحَمَ آللُّجَجَ غَرِقَ، وَمَنْ دَخَلَ مَدَاخِلَ آلسُّوءِ اتُّهِمَ.

ص: 141


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب معتقد است که سیّد رضى؛ این جمله ها را که همچون لولوهاى درخشنده اى است از وصایاى امیرمومنان على (علیه السلام) به فرزندش امام حسن مجتبى (علیه السلام) برگزیده است و مى دانیم که این وصیتپیش از نهج البلاغه در کتاب تحف العقول آمده است. «نویرى» نیز در نهایة الارب آن را به صورتى متفاوت با روایت مرحوم شریف رضى ذکر کرده و قاضى قضاعى بخشى از آن را در دستور معالم الحکم آورده و «میدانى» در مجمع الامثال نیز قسمتى از آن را ذکر کرده است. اضافه بر این، بخشى از آن در خطبه امیرمومنان (علیه السلام) معروف به خطبه وسیله که در کتب دانشمندان قبل از سیّد رضى آمده است دیده مى شود و ابن قاسم نیز در روض الاخیار بخشى از آن را به صورت متفاوت ذکر کرده است. (از مجموع این نقل ها روشن مى شود که این گفتارهاى حکیمانه در منابع فراوان دیگرى پیش از سیّد رضى بوده است). (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 262).

بخش دوم صفحه 151

وَمَنْ کَثُرَ کَلاَمُهُ کَثُرَ خَطَؤُهُ، وَمَنْ کَثُرَ خَطَؤُهُ قُلَّ حَیَاؤُهُ، وَمَنْ قَلَّ حَیَاؤُهُ قَلَّ وَرَعُهُ، وَمَنْ قَلَّ وَرَعُهُ مَاتَ قَلْبُهُ، وَمَنْ مَاتَ قَلْبُهُ دَخَلَ النَّارَ. وَمَنْ نَظَرَ فِی عُیُوبِ النَّاسِ، فَأَنْکَرَهَا، ثُمَّ رَضِیَهَا لِنَفْسِهِ، فَذلِکَ آلْأَحْمَقُ بِعَیْنِهِ وَآلْقَنَاعَةُ مَالٌ لاَ یَنْفَدُ. وَمَنْ أَکْثَرَ مِنْ ذِکْرِ آلْمَوْتِ رَضِیَ مِنَ آلدُّنْیَا بِالْیَسِیرِ، وَمَنْ عَلِمَ أَنَّ کَلاَمَهُ مِنْ عَمَلِهِ قَلَّ کَلاَمُهُ إِلاَّ فِیَما یَعْنِیهِ.

ص: 142

شرح و تفسیر: یازده نکته مهم

این جملات گهربار مجموعه اى است از اندرزهاى بسیار سودمند و سرنوشت ساز، و یازده نکته مهم؛ حضرت نخست مى فرماید: «هرکس به عیب خود نگاه کند از عیب جویى دیگران بازمى ماند»؛ (مَنْ نَظَرَ فِی عَیْبِ نَفْسِهِ آشْتَغَلَ عَنْ عَیْبِ غَیْرِهِ).

بى شک انسانِ بى عیب غیر از معصومان (علیهم السلام) وجود ندارد. بعضى عیوب کمترى دارند و بعضى بیشتر، بنابراین عقل و درایت ایجاب مى کند انسان به جاى

ترجمه

هرکس به عیب خود بنگرد از عیب جویى دیگران بازمى ماند و هرکس به آنچه خدا به او روزى داده راضى شود درباره آنچه از دست داده اندوهناک نمى گردد، و آن کس که تیغ ستم برکشد (سرانجام) خودش با آن کشته مى شود وکسى که (بى مقدمه) به سراغ کارهاى سخت برود هلاک مى شود و هرکس خود را در گرداب هاى خطرناک بیفکند غرق مى شود و آن کس که در موارد سوءظن وارد شود متهم مى گردد.

بخش اوّل

مَنْ نَظَرَ فِی عَیْبِ نَفْسِهِ آشْتَغَلَ عَنْ عَیْبِ غَیْرِهِ، وَمَنْ رَضِیَ بِرِزْقِ آللّهِ لَمْ یَحْزَنْ عَلَى مَا فَاتَهُ، وَمَنْ سَلَّ سَیْفَ آلْبَغْیِ قُتِلَ بِهِ، وَمَنْ کَابَدَ آلْأُمُورَ عَطِبَ، وَمَنِ آقْتَحَمَ آللُّجَجَ غَرِقَ، وَمَنْ دَخَلَ مَدَاخِلَ آلسُّوءِ اتُّهِمَ.

ص: 143

این که به عیب دیگران بپردازد به اصلاح عیب خویش بپردازد. اصولاً کسى که به اصلاح عیب خویش مى پردازد مجالى براى عیب جویى دیگران نمى بیند و اگر مجالى هم داشته باشد شرم مى کند و به خود مى گوید: من با داشتن این عیوب چگونه به عیب دیگران بپردازم؟

البته منظور حضرت ترک عیب جویى است وگرنه بیان کردن عیب دیگران به عنوان امر به معروف و نهى از منکر و براى اصلاح آن صفات و آن هم به گونه اى که به احترام و شخصیت آنان برنخورد نه تنها عیب نیست، بلکه کارى است بسیار پسندیده و در بسیارى از موارد، واجب.

در خطبه 176 نیز امام (علیه السلام) تعبیر جالب دیگرى در این زمینه دارد، مى فرماید: «طُوبَى لِمَنْ شَغَلَهُ عَیبُهُ عَنْ عُیوبِ النَّاسِ؛ خوشا به حال کسى که اشتغالش به عیوب خود، او را از اشتغال به عیوب مردم بازدارد».

امیرمومنان على (علیه السلام) در حدیث دیگرى مى فرماید: «أَعْقَلُ النّاسِ مَنْ کانَ بِعَیْبِهِ بَصیراً وَعَنْ عَیْبِ غَیْرِهِ ضَریراً؛ عاقل ترین مردم کسى است که بیناى عیب خود باشد وکور از عیب دیگران».(1)

امام صادق (علیه السلام) مى فرماید: «ثَلاثَةٌ فِی ظِلِّ عَرْشِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ یوْمَ لا ظِلَّ إِلاَّ ظِلُّهُ رَجُلٌ أَنْصَفَ النَّاسَ مِنْ نَفْسِهِ وَرَجُلٌ لَمْ یُقَدِّمْ رِجْلاً وَلَمْ یوَخِّرْ رِجْلاً أُخْرَى حَتَّى یعْلَمَ أَنَّ ذَلِکَ لِلَّهِ عَزَّوَجَلَّ رِضىً أَوْ سَخَطٌ وَرَجُلٌ لَمْ یعِبْ أَخَاهُ بِعَیبٍ حَتَّى یَنْفِی ذَلِکَ الْعَیبَ مِنْ نَفْسِهِ فَإِنَّهُ لا ینْفِی مِنْهَا عَیباً إِلاَّ بَدَا لَهُ عَیبٌ آخَرُ وَکَفَى بِالْمَرْءِ شُغُلاً بِنَفْسِهِ عَنِ النَّاسِ؛ گروهى در روز قیامت در سایه عرش خدا هستند در آن روزى که سایه اى جز سایه او نیست: کسانى که عدالت را میان خود و دیگران رعایت مى کنند و کسانى که گامى جلو و گامى به عقب نمى گذارند مگر این که بدانند

ص: 144


1- غررالحکم، ص 52، ح 389 (طبق نقل میزان الحکمة).

رضاى خدا در آن است یا خشم او وکسانى که هیچ عیبى را بر برادر خود نگیرند مگر این که نخست آن عیب را از خود دور سازند (اگر این کارها را کند هرگز به عیوب دیگران نمى پردازد) زیرا انسان هیچ عیبى را برطرف نمى سازد مگر این که عیب دیگرى از خودش براى او ظاهر مى شود واین کار او را از پرداختن به عیوب دیگران بازمى دارد».(1)

در دومین جمله مى فرماید: «کسى که به آنچه خدا به او روزى داده راضى و قانع شود، براى آنچه از دست داده اندوهناک نخواهد شد»؛ (وَمَنْ رَضِیَ بِرِزْقِ آللّهِ لَمْ یَحْزَنْ عَلَى مَا فَاتَهُ).

بسیارند کسانى که پیوسته به دلیل از دست دادن اموال یا مقامات خود، گرفتار غم و اندوهند و با این که زندگى نسبتاً مطلوبى دارند غم و اندوه همچون طوفانى زندگى آن ها را مشوش مى سازد، در حالى که اگر قناعت پیشه مى کردند و به آنچه خدا به آن ها داده بود راضى مى شدند، غم واندوه از صفحه دل آن ها برچیده مى شد و زندگى خوب وآرامى داشتند.

اضافه بر این انسان باید بداند بسیارى از امورى که از دست مى رود هیچ گاه مقدر نبوده است که نصیب وى شود، پس چرا براى آنچه براى انسان مقدر نیست غمگین گردد؟

در سومین نکته مى فرماید: «آن کس که تیغ ستم برکشد (سرانجام) با همان تیغ کشته مى شود»؛ (وَمَنْ سَلَّ سَیْفَ آلْبَغْیِ قُتِلَ بِهِ).

گرچه این موضوع مانند بسیارى دیگر از پیامدهاى رذائل اخلاقى جنبه کلى و عمومى و دائمى ندارد؛ ولى در طول تاریخ بسیار دیده شده که ظالمان با همان روش که دیگران را مى کشتند کشته شده اند.

ص: 145


1- بحارالانوار، ج 72، ص 46، ح 2.

در حالات ابومسلم آمده است که ابوسلمة(1) را غافلگیرانه کشت و شش صد هزار نفر را نیز به طور غافلگیرانه و ناجوانمردانه و توأم با شکنجه به قتل رسانید. هنگامى که منصور دوانیقى خواست او را به قتل برساند این دو بیت شعر را براى او خواند:

زَعَمْتَ أَنَّ الدَّینَ لا یُقْتَضى *** فَاسْتَوْفِ بِالْکَیْلِ أبا مُجْرِمِ

اشْرَبْ بِکَأسٍ کُنْتَ تَسْقی بِها *** أمَرَّ فِی الْحَلْقِ مِنَ الْعَلْقَمِ

گمان کردى که دَیْن ادا نمى شود. اى ابومجرم! با همان پیمانه اى که به دیگران مى دادى دریافت دار!

از همان جامى بنوش که با آن تلخ ترین نوشابه را به دیگران مى دادى.(2)

در همان کتاب آمده است: هنگامى که متوکل عباسى چند ماه پس از خلافتش، از محمد بن عبدالملک زیات خشمگین شد تمام اموال او و آنچه را که در اختیار داشت گرفت؛ اموالى که زیات در ایام وزارتش در دوران معتصم و الواثق بالله از افراد به زور گرفته بود و تنورى از آهن ساخته بود و درون آن میخ هایى کار گذاشته بود؛ میخ هایى تیز همچون سوزن و به این وسیله مخالفان خود را شکنجه مى کرد و مى کشت. متوکل دستور داد خودش را در همان تنور بیندازند. او در آن جا دو شعر (عبرت انگیز) براى متوکل نوشت:

هِیَ السَّبِیلُ فَمِنْ یَوْمٍ إلى یَوْمِ *** کَأنَّهُ ما تُریکَ الْعَیْنُ فِی النَّوْمِ

لا تَجْزَعَنَّ رُوَیْداً إنَّها دُوَلٌ *** دُنْیا تَنَقَّلُ مِنْ قَوْمٍ إلى قَوْمٍ

این راهى است که هر روز رونده اى دارد و شبیه چیزى است که انسان در خواب مى بیند.

ص: 146


1- او یکى از وزراى بنى العباس و مرد ادیب و سیاستمدارى بود، هرچند به حکومت عباسیان خدمت مى کرد. در تاریخ آمده است که شبى از نزد منصور سفاح تک و تنها خارج شد. ناگهان گروهى از اصحاب ابومسلم بر سر او ریختند و او را کشتند. (الکنى و الالقاب، شیخ عباس قمى، ج 1، ص 93).
2- مروج الذهب مسعودى (مطابق نقل شرح نهج البلاغه علامه شوشترى، ج 14، ص 582).

بى تابى نکن، آرام باش این ها حکومت هایى است دنیوى که از گروهى به گروه دیگر منتقل مى شود.

فرداى آن روز هنگامى که این نامه به دست متوکل رسید (کمى متنبه شد و) دستور داد او را از آن تنور خارج کنند. وقتى به سراغ او آمدند مرده بود و حبس او در آن تنور چهل روز به طول انجامید.

امثال این گونه داستان ها در طول تاریخ بسیار است.

این سخن را با حدیثى کوتاه و پرمعنا از امیرمومنان على (علیه السلام) که در تحف العقول آمده است پایان مى دهیم که به فرزندش امام حسین (علیه السلام) ضمن نصایح فراوانى فرمود: «وَمَنْ حَفَرَ بِئْراً لاَِخِیهِ وَقَعَ فِیهَا؛ کسى که چاهى براى دیگران حفر کند سرانجام خودش در آن چاه خواهد افتاد».(1)

در چهارمین نکته مى فرماید: «کسى که (بى مقدمه) به سراغ کارهاى سخت و سنگین برود هلاک مى شود»؛ (وَمَنْ کَابَدَ آلاُْمُورَ عَطِبَ).

«کابد» از ریشه «مکابدة» به معناى درگیر شدن سخت با کارى است و«عَطِب» از ریشه «عَطَب» (بر وزن نسب) به معناى هلاکت است. این گفتار حکیمانه دو تفسیر دارد: نخست این که انسان هنگامى که مى خواهد به سراغ کارهاى مهم و سخت برود باید پیش بینى هاى لازم را انجام دهد و مقدمات کار را از هر نظر فراهم کند. در غیر این صورت گرفتار مى شود و به هلاکت مى رسد.

تفسیر دیگر این که انسان چون به سراغ کارى مى رود در صورتى که با مشکلات سخت یا بن بست ها روبرو شد نباید اصرار ورزد و لجوجانه ادامه دهد که مایه هلاکت اوست.

بنابراین نه بدون مقدمه باید به سراغ کارهاى مهم رفت و نه لجوجانه در انجام

ص: 147


1- تحف العقول، ص 88.

کارهاى سخت اصرار داشت که هر دو مایه از بین رفتن نیروها و قواى انسان و هلاکت است.

البته هلاکت در این جا ممکن است به معناى مرگ باشد یا به معناى کنایه از ناتوانى شدید و از دست دادن نیروها.

سپس امام (علیه السلام) به نکته پنجم که از جهاتى شباهت به نکته چهارم دارد، اشاره کرده، مى فرماید: «هرکس خود را در گرداب هاى خطرناک بیفکند، غرق مى شود»؛ (وَمَنِ آقْتَحَمَ آللُّجَجَ غَرِقَ).

اشاره به این که کسى که بى مطالعه خودش را در امور خطرناک بیندازد، سرانجام غرق خواهد شد. البته شجاعت صفت بسیار پسندیده اى است؛ ولى تهوّر صفت زشت و ناپسندى است، چراکه شجاعت را در غیر مورد، صرف کرده است و این به کار کوهنوردانى شبیه است که از نقاط خطرناک به سوى قله پیش مى روند، این کار عاقلانه نیست، باید راه هاى مطمئن تر را یافت و از آن طریق به قله صعود کرد.

یا مثلا هنگام زمستان به کسى مى گویند: مسیرى که مى روى در آن خطر سقوط بهمن است و او مى گوید: من شجاعت به خرج مى دهم و پیش مى روم، و کسى یا از جایى که احتمال دارد میدان مین باشد بى مطالعه عبور مى کند.

در مسائل اجتماعى، سیاسى و اقتصادى نیز همین معنا متصور است که انسان دست به کارهاى خطرناک بزند و فکر عاقبت آن را نکند. عاقل کسى است که با تدبیر و شجاعت کارها را دنبال کند.

در فقه اسلامى نیز طبق حدیث معروف: «نَهَى النَّبِیُّ عَنِ الْغَرَرِ» یا «نَهَى النَّبِیُّ عَنْ بَیْعِ الْغَرَرِ» پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) از انجام کارهاى مجهول و خطرناک و معاملاتى که این گونه باشد نهى کرده است. بسیارند کسانى که در معاملاتى که یا ثمن مجهول

ص: 148

است یا مثمن و یا شرایط مبهم یا وضع بازار تیره و تار است وارد مى شوند و تمام سرمایه خود را از کف داده، به فقر مبتلا مى گردند.

شاعر عرب مى گوید:

مَنْ حارَبَ الاْیّامَ أَصْبَحَ رُمْحُه *** قَصِداً وَأَصْبَحَ سَیْفُهُ مَفْلولا

کسى که به جنگ حوادث روز، بى مطالعه برود نیزه اش مى شکند و شمشیر او کند مى شود.

حضرت در ششمین توصیه مى فرماید: «هرکس در موارد سوءظن گام بگذارد سرانجام متهم خواهد شد»؛ (وَمَنْ دَخَلَ مَدَاخِلَ آلسُّوءِ اتُّهِمَ).

گفتار حکیمانه امام (علیه السلام) در این جا اشاره به همان چیزى است که به صورت ضرب المثل در میان مردم درآمده است: «إتَّقُوا مَواضِعَ التُّهَمِ؛ از جاهایى که تهمت خیز است بپرهیزید».

بى شک انسان هرقدر پاک و منزه باشد نباید در جاهایى که تهمت خیز است گام بگذارد؛ مثلا در مجلس شراب خواران حضور یابد، در محله هاى بدنام و مراکز فساد گام نهد و یا با افراد بدنام و آلوده طرح دوستى بریزد. به یقین انسان پاک و پرهیزکار نیز هنگامى که مرتکب این گونه کارها شود متهم مى گردد و درواقع آبروى خود را به دست خود ریخته است.

شبیه همین معنا از امام (علیه السلام) در حدیث دیگرى آمده است، مى فرماید: «مَنْ عَرَّضَ نَفْسَهُ لِلتُّهْمَةِ فَلایَلُومَنَّ مَنْ أساءَ بِهِ الظَّنَّ؛ کسى که خود را در معرض تهمت قرار دهد نباید کسانى را که به او سوءظن پیدا مى کنند سرزنش کند».(1)

نیز در حدیث دیگرى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم: «اِتَّقُوا مَواضِعَ الرَّیْبِ وَلا یَقِفَنَّ أَحَدُکُمْ مَعَ أُمِّهِ فِی الطَّریقِ فَإِنَّهُ لَیْسَ کُلُّ أَحَدٍ یَعْرِفُها؛ از مواضعى که

ص: 149


1- میزان الحکمة، ماده «ظن»، ح 11560.

موجب سوءظن است بپرهیزید و هیچ کس از شما با مادرش در وسط راه نایستد، زیرا همه نمى دانند او مادر وى است (و چه بسا فکر کنند او با زن نامحرمى رابطه دارد)».(1)

البته مواردى هست که قرائن نشان مى دهد فلان زن، خواهر یا مادر یا همسر اوست که این گونه موارد مستثناست.

* * *

ص: 150


1- بحارالانوار، ج 75، باب التحرز عن مواضع التهمة، ح 7.

شرح و تفسیر: ادامه اندرزها

امام (علیه السلام) هفتمین نکته راهگشا و تربیت کننده را چنین بیان مى فرماید: «کسى که سخنش بسیار شود (و پرحرف باشد) خطاى او فراوان خواهد بود»؛ (وَمَنْ کَثُرَ کَلامُهُ کَثُرَ خَطَؤُهُ).

بخش دوم

وَمَنْ کَثُرَ کَلاَمُهُ کَثُرَ خَطَؤُهُ، وَمَنْ کَثُرَ خَطَؤُهُ قُلَّ حَیَاؤُهُ، وَمَنْ قَلَّ حَیَاؤُهُ قَلَّ وَرَعُهُ، وَمَنْ قَلَّ وَرَعُهُ مَاتَ قَلْبُهُ، وَمَنْ مَاتَ قَلْبُهُ دَخَلَ النَّارَ. وَمَنْ نَظَرَ فِی عُیُوبِ النَّاسِ، فَأَنْکَرَهَا، ثُمَّ رَضِیَهَا لِنَفْسِهِ، فَذلِکَ آلاَْحْمَقُ بِعَیْنِهِ وَآلْقَنَاعَةُ مَالٌ لاَ یَنْفَدُ. وَمَنْ أَکْثَرَ مِنْ ذِکْرِ آلْمَوْتِ رَضِیَ مِنَ آلدُّنْیَا بِالْیَسِیرِ، وَمَنْ عَلِمَ أَنَّ کَلاَمَهُ مِنْ عَمَلِهِ قَلَّ کَلاَمُهُ إِلاَّ فِیَما یَعْنِیهِ.

(امام (علیه السلام) فرمود:) آن کس که زیاد سخن مى گوید زیاد اشتباه مى کند و آن کس که زیاد اشتباه کند حیائش کم مى شود و کسى که حیائش کم شود تقوایش نقصان مى یابد و کسى که تقوایش نقصان یابد قلبش مى میرد وکسى که قلبش بمیرد داخل آتش دوزخ مى شود. کسى که به عیوب مردم بنگرد و آن را بد شمرد ولى براى خویش آن را خوب بداند، احمق واقعى است و قناعت، سرمایه اى است فناناپذیر و آن کس که فراوان یاد مرگ کند به اندکى از دنیا راضى مى شود. آن کس که بداند گفتارش جزء اعمال او محسوب مى شود سخن کم مى گوید مگر در آن جا که به او مربوط است.

ص: 151

دلیل آن روشن است. افراد پرحرف مجالى براى تفکر و اندیشه کافى ندارند و کسى که نیندیشد و سخن بگوید اشتباهش فراوان خواهد بود. به عکس، کسانى که کم مى گویند و فکر مى کنند، گزیده مى گویند.

حضرت به دنبال آن مى افزاید: «کسى که خطایش زیاد شود حیائش کم مى شود»؛ (وَمَنْ کَثُرَ خَطَؤُهُ قَلَّ حَیَاؤُهُ).

دلیل این سخن نیز روشن است. انسان تا زمانى که گناه نکرده یا خطایى از او سرنزده از انجام آن گناه یا خطا شرم دارد؛ اما هنگامى که تکرار شد، شرم او فرو مى ریزد. به تجربه ثابت شده است که افراد بى بند و بار براثر فزونى گناه، حیا و شرم را از دست مى دهند و از انجام دادن آن گناه در انظار مردم باکى ندارند.

به دنبال آن مى فرماید: «کسى که حیائش کم شد تقوایش کاستى مى گیرد»؛ (وَمَنْ قَلَّ حَیَاؤُهُ قَلَّ وَرَعُهُ).

این هم دلیل واضحى دارد، زیرا حیا مانع مهمى در برابر گناه است. اگر شرم و حیا از بین برود راه انسان به سوى گناه باز مى شود و افراد گنهکار نمى توانند باتقوا باشند.

در ادامه آن مى فرماید: «کسى که تقوا و ورع او کم شود قلبش مى میرد»؛ (وَمَنْ قَلَّ وَرَعُهُ مَاتَ قَلْبُهُ).

به این علت که حیات قلب به احساس مسئولیت در پیشگاه خدا و در برابر مردم و وجدان خویش است. قلبى که احساس مسئولیت نکند و عکس العمل مناسب در مقابل خطا نشان ندهد مرده است و به یقین بى تقوایى سبب مرگ قلب است.

در پایان این سخن مى فرماید: «کسى که قلبش بمیرد داخل آتش دوزخ مى شود»؛ (وَمَنْ مَاتَ قَلْبُهُ دَخَلَ النَّارَ).

زیرا ناپارسایان گنهکارِ پرخطا و فاقد احساس مسئولیت، جایى جز دوزخ نخواهند داشت.

ص: 152

درواقع این گفتار امام (علیه السلام) مقدمه و نتیجه اى دارد و در میان آن مقدمه و نتیجه چهار مرحله به صورت علت و معلول پیموده مى شود؛ از پرحرفى و کثرت کلام، شروع و پس از گذشتن از چهار مرحله به دوزخ منتهى مى گردد و همه ازقبیل علت و معلول یکدیگرند.

در حدیثى از امام باقر (علیه السلام) که در کتاب شریف کافى آمده مى خوانیم: «مَا مِنْ عَبْدٍ إِلاَّ وَفِی قَلْبِهِ نُکْتَةٌ بَیضَاءُ فَإِذَا أَذْنَبَ ذَنْباً خَرَجَ فِی النُّکْتَةِ نُکْتَةٌ سَوْدَاءُ فَإِنْ تَابَ ذَهَبَ ذَلِکَ السَّوَادُ وَإِنْ تَمَادَى فِی الذُّنُوبِ زَادَ ذَلِکَ السَّوَادُ حَتَّى یغَطِّی الْبَیاضَ فَإِذَا غَطَّى الْبَیاضَ لَمْ یرْجِعْ صَاحِبُهُ إِلَى خَیرٍ أَبَداً وَهُوَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ : (کَلاَّ بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِمْ مَّا کَانُوا یَکْسِبُونَ)(1)؛ هیچ بنده اى نیست مگر این که در قلبش نقطه روشنى

است (روشنایى و نورانیت ایمان و تقوا). هنگامى که مرتکب گناهى مى شود در آن نقطه روشن، نقطه سیاهى پدیدار مى گردد. هرگاه توبه کند آن نقطه سیاه برطرف مى شود و اگر ادامه بدهد سیاهى فزونى مى یابد تا تمام آن نقطه روشن را بگیرد و هنگامى که آن نقطه روشن به کلى از بین برود صاحب آن قلب هرگز به سوى خیر بازنمى گردد و این همان است که خداى متعال در قرآن مجید فرموده است: چنین نیست که آن ها (گروه کافران و منافقان) مى پندارند، بلکه اعمالشان چون زنگارى بر دل هایشان نشسته است! (ازاین رو حق را درک نمى کنند)».(2)

در نقطه مقابلِ پرگویى و کثرت کلام، سکوت است و این که انسان جز در موارد ضرورت سخن نگوید که در روایات اسلامى مدح فراوانى از آن شده است. در حدیثى از امام امیرمومنان (علیه السلام) در غررالحکم مى خوانیم: «إنْ کانَ فِی

ص: 153


1- مطففین، آیه 14.
2- کافى، ج 2، ص 273، ح 20.

الْکَلامِ الْبَلاغَةُ فَفِی الصَّمْتِ السَّلامَةُ مِنَ الْعِثارِ؛ اگر در سخن گفتن، زیبایى بلاغت باشد، در سکوت، سلامت از لغزش هاست».(1)

در حدیث دیگرى امام صادق (علیه السلام) از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) چنین نقل مى کند که فرمود: «الصَّمْتُ کَنْزٌ وَافِرٌ وَزَیْنُ الْحَلِیمِ وَسِتْرُ الْجَاهِلِ؛ سکوت گنج بزرگى است و زینت افراد عاقل و پوششى براى جاهل است».(2)

در نکوهش پرگویى و کثرت کلام نیز روایات فراوانى نقل شده است؛ از جمله در نهج البلاغه، در وصیت امیرمؤمنان (علیه السلام) به فرزندش امام حسن (علیه السلام) مى خوانیم: «مَنْ أکْثَرَ أهْجَرَ وَمَنْ تَفَکَّرَ أبْصَرَ؛ کسى که پرگو باشد هزیان مى گوید و کسى که (سکوت و) تفکر کند بینا مى شود».(3)

آن گاه امام (علیه السلام) در ادامه کلام خود به مسائل مهمى از اخلاق اسلامى اشاره مى کند و در هشتمین نکته مى افزاید: «کسى که به عیوب مردم بنگرد و آن را بد شمرد ولى براى خویش آن را خوب بداند، احمق واقعى است»؛ (وَمَنْ نَظَرَ فِی عُیُوبِ النَّاسِ، فَأَنْکَرَهَا، ثُمَّ رَضِیَهَا لِنَفْسِهِ، فَذلِکَ آلْأَحْمَقُ بِعَیْنِهِ).

دلیل احمق واقعى بودن او روشن است، زیرا از یک سو کارهایى را بر دیگران عیب مى گیرد که مفهومش تنفر از آن کارهاست و از سویى دیگر همان کارها جزء برنامه زندگى اوست که مفهومش علاقه مندى به آن است؛ یعنى در آنِ واحد دو چیز متضاد را در درون فکر خود جمع کرده است: خوب دانستن چیزى و بد دانستن همان چیز، و این کار جز از احمقان انتظار نمى رود.

البته کم نیستند کسانى که به این گونه تضادها گرفتارند؛ مال مردم را مى برند و آن را کار خوبى مى پندارند؛ ولى اگر مالش را ببرند داد و فریاد برمى آورد که این

ص: 154


1- غررالحکم، ص 216، ح 4264.
2- بحارالانوار، ج 68، ص 294.
3- نهج البلاغه، نامه 31.

مسلمانى نیست. دیگران را به دلیل غصب اموال همنوعان، نامسلمان مى شمرد اما خودش غاصب است و در عین حال مسلمان! و امثال آن که همگى طبق فرموده امام (علیه السلام) در زمره احمقان واقعى اند.

بر این اساس، عاقل واقعى در مکتب امیرمومنان على (علیه السلام) کسى است که هیچ گونه تضادى در میان افکار و رفتارش وجود نداشته باشد؛ آنچه را که بد مى داند براى همه حتى براى خودش بد بداند و آنچه را که خوب مى شمرد براى همه از جمله خودش خوب بشمرد.

امام (علیه السلام) در حکمت 126 موارد فراوانى را از کسانى که گرفتار تضاد در عقیده و عمل هستند برشمرد.

در تواریخ نیز کم نیستند حاکمانى که گرفتار این گونه تضادها شده اند و براى ملت خود مصائبى آفریده اند.

در حالات عبدالملک مروان آمده است که یزید را به دلیل ویران کردن کعبه در ماجراى ابن زبیر ملامت مى کرد؛ اما هنگامى که خودش به حکومت رسید و ابن زبیر را در منطقه حجاز مزاحم خود دید، حجاج بن یوسف ثقفى را فرستاد تا به او حمله کند. ابن زبیر به کعبه پناه برد. عبدالملک دستور داد خانه خدا را بر سرش ویران کنند و به بهانه مضحکى متوسل شد، وى مى گفت: هدف من ویران کردن کعبه نبوده، بلکه هدفم دَرهم کوبیدن عبدالله بن زبیر بوده است.(1) آرى، این گونه افراد را باید احمقان تاریخ نامید.

سپس در نهمین نکته مى فرماید: «قناعت سرمایه اى است فناناپذیر»؛ (وَآلْقَنَاعَةُ مَالٌ لاَ یَنْفَدُ).

این جمله عیناً در حکمت شماره 57 و همچنین حکمت 475 آمده است

ص: 155


1- من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 248.

و شاید این تکرار به این دلیل است که سیّد رضى؛ بخش هایى از نهج البلاغه را با فاصله زمانى زیادى نگاشته که باعث شده بخش هاى گذشته از حافظه اش محو شود.

به هر حال، همان گونه که قبلاً نیز گفتیم، قناعت به معناى راضى بودن به حداقل ضروریات زندگى، سبب مى شود که انسان زندگى بسیار ساده اى داشته باشد. اداره کردن زندگى ساده کار مشکلى نیست در حالى که افراد حریص هرقدر اموال و امکاناتشان بیشتر شود، آتش حرصشان تندتر مى گردد و به این ترتیب همواره در رنج هستند در حالى که شخص قناعت پیشه زندگى آرام و آسوده اى دارد.

در حدیثى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: «خِیارُ أُمَّتِی الْقانِعُ وَشِرارُهُمُ الطَّامِعُ؛ بهترین افراد امت من قناعت پیشگان و بدترین آن ها طمع کارانند».(1)

افزون بر این از روایات اسلامى استفاده مى شود که بى نیازى بدون قناعت حاصل نمى شود؛ از جمله در حدیثى از امام باقر یا امام صادق (علیهما السلام) نقل شده است: «مَنْ قَنِعَ بِمَا رَزَقَهُ اللَّهُ فَهُوَ مِنْ أَغْنَى النَّاسِ؛ کسى که قانع باشد به آنچه خدا به او روزى داده است، غنى ترین مردم است».(2)

کلینى؛ بابى تحت عنوان «باب القناعة» در جلد دوم کافى آورده و در آن احادیث بسیارى در اهمیت و فضیلت این صفت ذکر کرده است.

امام (علیه السلام) در دهمین نکته مى فرماید: «آن کس که فراوان یاد مرگ کند به اندکى از دنیا راضى مى شود»؛ (وَمَنْ أَکْثَرَ مِنْ ذِکْرِ آلْمَوْتِ رَضِیَ مِنَ آلدُّنْیَا بِالْیَسِیرِ).

روشن است! آن کس که مرگ را فراموش کند و در عالم خیال و پندار، زندگى

ص: 156


1- کنزالعمّال، ج 3، ص 391، ح 7095.
2- کافى، ج 2، ص 139، ح 9.

را جاوید بداند حرص بر او غلبه مى کند و هرچه از دنیا به دست آورد به آن قانع نخواهد بود؛ اما آن کس که مى داند ممکن است فردا بانگ رحیل از این جهان براى او سرداده شود و یا به تعبیر دیگر، پایان عمر خود را در هر لحظه امکان پذیر مى بیند به مقدارى که نیاز دارد راضى مى شود و از حرص و طمع بازمى ایستد.

کلینى؛ در جلد دوم کتاب کافى بابى در مذمت دنیا، و زهد باز کرده و از جمله امورى که در ترک دنیاپرستى موثر ذکر مى کند یاد مرگ است. در حدیث سیزدهم آن باب آمده که یکى از یاران امام باقر (علیه السلام) عرض کرد: حدیثى براى من بیان کنید که از آن بهره مند شوم. امام (علیه السلام) فرمود: «أَکْثِرْ ذِکْرَ الْمَوْتِ فَإِنَّهُ لَمْ یُکْثِرْ إِنْسَانٌ ذِکْرَ الْمَوْتِ إِلاَّ زَهِدَ فِی الدُّنْیا؛ زیاد به یاد مرگ باش، چراکه هیچ انسانى فراوان یاد مرگ نمى کند مگر این که به زرق و برق دنیا بى اعتنا مى شود».(1)

مرحوم علامه مجلسى نیز در بحارالانوار روایاتى در این زمینه آورده است؛ از جمله روایتى از امام صادق (علیه السلام) که مى فرماید: «ذِکْرُ الْمَوْتِ یُمِیتُ الشَّهَواتِ فِی النَّفْسِ وَیقْلَعُ مَنابِتَ الْغَفْلَةِ، وَیقَوِّی الْقَلْبَ بِمَواعِدِ اللَّهِ وَیُرِقُّ الطَّبْعَ، وَیَکْسِرُ أَعْلامَ الْهَوى، وَیُطْفِى نارَ الْحِرْصِ، وَیُحَقِّرُ الدُّنْیا، وَهُوَ مَعْنى ما قالَ النَّبِیُّ (صلی الله علیه و آله): فِکْرُ ساعَةٍ خَیرٌ مِنْ عِبادَةِ سَنَةٍ؛ یاد مرگ، شهوت هاى سرکش را در درون آدمى مى میراند، ریشه هاى غفلت را از دل برمى کند، قلب را به وعده هاى الهى نیرو مى بخشد، به طبع آدمى نرمى و لطافت مى دهد، نشانه هاى هواپرستى را دَرهم مى شکند، آتش حرص را خاموش مى سازد و دنیا را در نظر انسان کوچک مى کند، و این است معناى سخنى که پیغمبر (صلی الله علیه و آله) فرموده که یک ساعت فکر کردن از یک سال عبادت بهتر است».(2)

ص: 157


1- کافى، ج 2، ص 131، ح 13.
2- بحارالانوار، ج 6، ص 133، ح 32.

در یازدهمین و آخرین نکته حکیمانه مى فرماید: «آن کس که بداند گفتارش جزء اعمال او محسوب مى شود سخن کم مى گوید مگر در آن جا که به او مربوط است»؛ (وَمَنْ عَلِمَ أَنَّ کَلاَمَهُ مِنْ عَمَلِهِ قَلَّ کَلاَمُهُ إِلاَّ فِیَما یَعْنِیهِ).

بسیارند کسانى که هرچه بر سر زبانشان آمد مى گویند و چنین مى پندارند که سخن، باد هواست و جایى ثبت نمى شود در حالى که سخنان انسان سرنوشت سازترینِ اعمال اوست و بارها گفته ایم که بخش عظیمى از گناهان کبیره به وسیله زبان انجام مى شود، همان گونه که بخش عظیمى از طاعات با زبان است. زبان، کلید خوشبختى ها و بدبختى هاست، بنابراین چگونه ممکن است انسان سخنش را جزء اعمالش نداند؟ به یقین اگر بداند (مَّا یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ)؛ انسان هیچ سخنى را بر زبان نمى آورد مگر این که همان دم، فرشته اى مراقب و آماده براى انجام مأموریت (و ضبط آن) است!»(1) در سخنان خود دقت مى کند و جز درباره آنچه به او مربوط است و مصلحت وى ایجاب مى کند سخن نخواهد گفت.

درباره خطرات زبان و بیهوده گویى ها و سخنان بدون مطالعه روایات فراوانى از معصومان (علیهم السلام) نقل شده است.

نکته: نسخه اى کامل!

امام (علیه السلام) در این مجموعه از کلمات حکمت آمیز که شامل یازده دستور مهم است، نسخه اى کامل مربوط به سیر و سلوک در راه حق و رسیدن به قرب خدا و نجات از عذاب دنیا و آخرت ارائه فرموده است.

ص: 158


1- ق، آیه 18.

بخشى از آن مربوط به تربیت نفوس و خودسازى است: نپرداختن به عیوب دیگران و به عکس، دقت در عیوب خویشتن و ترک فضول کلام که مایه حیات قلب است و توجه به خطرات زبان، همه از امورى است که سالکان راه حق را در این مسیر کمک مى کند و به اهداف مقدس خود واصل مى نماید.

بخش دیگر مربوط به تحصیل آرامش در حیات دنیاست: قناعت پیشه کردن و ترک تجمل پرستى و به یاد مرگ بودن و راضى شدن به مقدار ضرورت از مواهب دنیا، همه از امورى است که درهاى آرامش را به روى انسان مى گشاید و او را از غوطه ور شدن در امورى که مایه پریشانى و اضطراب است حفظ مى کند.

بخش دیگر درباره مسائل اجتماعى و زندگى صحیح با مردم است؛ ترک ظلم و ستم و توجه به عواقب سوء آن، پرهیز از موارد تهمت و نگاه کردن به وضع مردم و خویشتن با یک چشم، همه از امورى است که رابطه انسان را با مردم اصلاح مى کند.

در مجموع نسخه جامعى است که هرکس آن را به کار بندد در طریق سیر و سلوک و پوییدن راه حق نیاز به چیز دیگرى ندارد. چه خوب است افراد به جاى این که به دنبال پیر و شیخ و مرشد و استاد عرفان بیفتند که خطرات فراوانى دربر دارد همین برنامه مطمئن را نصب العین خود قرار دهند و آنچه را که مى خواهند از آن بخواهند و آنچه را که مى جویند در آن بجویند.

* * *

ص: 159

ص: 160

گفتار حکیمانه 350

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

لِلظَّالِمِ مِنَ آلرِّجَالِ ثَلاَثُ عَلاَمَاتٍ: یَظْلِمُ مَنْ فَوْقَهُ بِالْمَعْصِیَةِ، وَمَنْ دُونَهُ بِالْغَلَبَةِ وَیُظَاهِرُ آلْقَوْمَ آلظَّلَمَةَ.

امام (علیه السلام) فرمود:

مردان ستمگر سه نشانه دارند: به مافوق خود از طریق نافرمانى ستم مى کنند و با قهر و غلبه، به زیردستان خویش ستم روا مى دارند و پشتیبان ظالمان اند.(1)

ص: 161


1- سند گفتار حکیمانه: خطیب؛ در کتاب مصادر مى گوید: سیّد رضى؛ این کلام حکمت آمیز را از روایتى که ابوالفتح کراجکى در معدن الجواهر در باب الثلاثة نقل کرده برگزیده است. سپس کلام کراجکى را به صورت مبسوط در این جا آورده که امام (علیه السلام) نشانه هاى سه گانه اى براى اشخاص باایمان و اعمال نیک و منافق و ریا کار و ظالم بیان فرموده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 262). افزون بر این، مرحوم ابن شعبه حرانى نیز در تحف العقول این کلام حکمت آمیز را از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) با قدرى تفاوت آورده است. (تحف العقول، ص 10).

شرح و تفسیر: نشانه هاى ظالم

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه نشانه هاى ظالمان و ستمگران را روشن مى سازد و نشان مى دهد که ظالم، تنها کسى نیست که حق دیگران را ببرد و آن ها را در فشار قرار دهد، بلکه ظالم معناى وسیعى دارد که حضرت سه نشانه آن را بیان فرموده است. البته کسانى که هر سه نشانه در آن ها باشد در مرحله بالاى ظلم و ستم قرار دارند؛ ولى هر یک از این سه نشانه نیز به تنهایى مى تواند دلیل بر ظالم بودن باشد.

نخست مى فرماید: «ظالم سه نشانه دارد: (نشانه اول این که) به مافوق خود از طریق نافرمانى ستم مى کند»؛ (لِلظَّالِمِ مِنَ آلرِّجَالِ ثَلاَثُ عَلاَمَاتٍ: یَظْلِمُ مَنْ فَوْقَهُ بِالْمَعْصِیَةِ).

غالباًمردم وصف ظالم را براى چنین شخصى به کار نمى برند، بلکه او را عاصى و نافرمان مى دانند؛ ولى هرگاه آن را درست بشکافیم مى بینیم که داشتن چنین خصلتى ظلم است. نه تنها به این علت که ظلم معناى وسیعى دارد و هر چیزى که در غیر محل قرار دهند نوعى ظلم محسوب مى شود، بلکه به این دلیل که واقعاً ظلم و ستم بر شخص مافوق است، زیرا ابهت او را دَرهم مى شکند و دیگران را درباره او جسور مى سازد و به مدیریت و فرماندهى او لطمه وارد مى کند و چه ظلم و ستمى از این بدتر که انسان مدیر و مدبرى را در کار خود تضعیف یا فلج کند.

ص: 162

آن گاه در بیان دومین نشانه ظالم، مى فرماید: «با قهر و غلبه، به زیردستان خویش ستم مى کند»؛ (وَمَنْ دُونَهُ بِالْغَلَبَةِ).

مصداق روشن ستم همین است که انسان درباره زیردستانش موازین عدالت را رعایت نکند، حقوق آن ها را محترم نشمرد، در میان آن ها تبعیض قائل شود، بیش از آنچه در توان دارند از آن ها کار بخواهد، سوابق خدمت آن ها را فراموش کند، در مشکلات به فکر آن ها نباشد و یا حتى بعد از وفاتشان از آن ها یادى نکند.

همه این ها مصداق هایى براى ستم به زیردستان است و هرکدام مى تواند نشانه اى باشد.

حضرت در سومین نشانه مى فرماید: «و جمعیت ستمگران را پشتیبانى مى کند»؛ (وَیُظَاهِرُ آلْقَوْمَ آلظَّلَمَةَ).

همکارى با ظالمان و ستمگران در هر مرحله که باشد نوعى ظلم محسوب مى شود و به همین دلیل در اسلام معاونت ظلمه یکى از گناهان بزرگ شمرده شده است و حتى در روایتى مى خوانیم: «إِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیامَةِ نَادَى مُنَادٍ: أَینَ الظَّلَمَةُ وَأَعْوَانُ الظَّلَمَةِ وَأَشْبَاهُ الظَّلَمَةِ حَتَّى مَنْ بَرَى لَهُمْ قَلَماً وَلاقَ لَهُمْ دَوَاةً قَالَ : فَیجْتَمِعُونَ فِی تَابُوتٍ مِنْ حَدِیدٍ ثُمَّ یرْمَى بِهِمْ فِی جَهَنَّمَ؛ هنگامى که روز قیامت فرامى رسد ندا کننده اى ندا مى دهد: ظالمان و کمک کاران آن ها و شبیهان آن ها کجا هستند؟ حتى کسى که قلمى براى آن ها تراشیده و یا دوات آن ها را براى نوشتن فرمان ظلم آماده کرده همه آن ها را جمع مى کنند و در تابوتى از آهن مى نهند سپس آن ها را به جهنّم پرتاب خواهند کرد».(1)

روایات در این زمینه بسیار است که در کتب حدیث و کتب فقهى در باب «اعانت ظالم» ذکر شده است.

ص: 163


1- وسائل الشیعه، ج 12، ص 131، ح 16.

در حدیث دیگرى که در کتاب وسائل الشیعه از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) آمده است مى خوانیم: «مَنْ مَشَى إِلَى ظَالِمٍ لِیُعِینَهُ وَهُوَ یعْلَمُ أَنَّهُ ظَالِمٌ فَقَدْ خَرَجَ مِنَ الْإِسْلام؛ کسى که به سوى ستمگرى برود تا به او کمک کند در حالى که مى داند او ظالم است، از اسلام (راستین) خارج شده است».(1)

این سه نشانه که امام (علیه السلام) براى ظالم ذکر کرده در بسیارى از موارد لازم و ملزوم یکدیگرند و گاه ممکن است از هم جدا شوند و هرکدام نشانه مستقلى محسوب گردند. ممکن است کسى با ظالمان همکارى کند اما به زیردستانش ظلم نکند و یا توانایى آن را نداشته باشد. یا دربرابر بالادست خود عصیان کند؛ اما به کسانى که زیردست او هستند ستم روا مدارد. به هر حال هرکدام نشانه اى است براى شناخت ظالمان و اگر هر سه در یک فرد جمع شوند وى مصداق اتم ظالم و ستمگر است.

این تعبیرات نشان مى دهد که اسلام با ظل م وستم در هر چهره و هر مرحله و هر شکلى که باشد مخالف است.

بحث را با حدیث دیگرى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) پایان مى دهیم: «إنَّهُ لَیَأْتِی الْعَبْدُ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَقَدْ سَرَّتْهُ حَسَناتُهُ فَیَجِیُ الرَّجُلُ فَیَقُولُ: یا رَبِّ ظَلَمَنی هذا فَیُوْخَذُ مِنْ حَسَناتِهِ فَیُجْعَلَ فِی حَسَناتِ الَّذی سَأَلَهُ فَما یَزالُ کَذلِکَ حَتّى ما یَبْقى لَهُ حَسَنَةٌ فَإذا جاءَ مَنْ یَسْأَلُهُ نَظَرَ إلى سَیِّئاتِهِ فَجُعِلَتْ مَعَ سَیِّئاتِ الرَّجُلِ فَلا یَزالُ یُسْتَوْفى مِنْهُ حَتّى یَدْخُلَ النّارَ؛ روز قیامت بنده اى از بندگان خدا را (براى حساب) مى آورند در حالى که حسناتش او را مسرور ساخته است. در این هنگام کسى مى آید و مى گوید: خداوندا! این مرد به من ستم کرده است. در این هنگام از حسنات او برمى دارند و به حسنات مظلوم مى افزایند و همین گونه این کار تکرار مى شود تا

ص: 164


1- وسائل الشیعه، ج 12، ص 131، ح 15.

آن که حسنه اى از او باقى نمى ماند. سپس هنگامى که مدعى دیگرى پیدا مى کند نگاه به گناهان او مى کنند و به نامه اعمال ظالم منتقل مى سازند و این کار پیوسته ادامه پیدا مى کند تا در آتش دوزخ داخل شود».(1)

* * *

ص: 165


1- البدایة و النهایة، ج 2، ص 55 (به نقل از میزان الحکمة).

ص: 166

گفتار حکیمانه 351

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

عِنْدَ تَنَاهِی آلشِّدَّةِ تَکُونُ آلْفَرْجَةُ، وَعِنْدَ تَضَایُقِ حَلَقِ آلْبَلاَءِ یَکُونُ آلرَّخَاءُ.

امام (علیه السلام) فرمود:

هنگامى که سختى ها به آخرین درجه شدت برسد فرج حاصل مى شود و در آن هنگام که حلقه هاى بلا تنگ مى گردد نوبت آسایش و راحتى فرامى رسد.(1)

ص: 167


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در کتاب مصادر مى گوید: این کلام شریف را قاضى تنوخى (متوفاى 381 که قبل از مرحوم سیّد رضى مى زیسته است) در کتاب الفرج بعد الشدة با اضافه اى آورده، همچنین آمُدى در غرر الحکم با تفاوتى آن را ذکر کرده و همه آن ها نشان مى دهد که از منابع دیگرى این حدیث شریف را دریافت داشته اند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 263).

شرح و تفسیر: گرفتاران، امیدوار باشند

امام (علیه السلام) در این فرمایش پر حکمت و نورانى به یکى از اصول زندگى بشر نه به عنوان قانونى کلى، بلکه قانونى غالبى اشاره کرده و به وسیله آن به تمام گرفتاران امید مى بخشد، مى فرماید: «هنگامى که سختى ها به آخرین درجه شدت برسد گشایش روى مى دهد ودر آن هنگام که حلقه هاى بلا تنگ مى شود نوبت آسایش و راحتى فرامى رسد»؛ (عِنْدَ تَنَاهِی آلشِّدَّةِ تَکُونُ آلْفَرْجَةُ، وَعِنْدَ تَضَایُقِ حَلَقِ آلْبَلاَءِ یَکُونُ آلرَّخَاءُ).

این حقیقت به کرار تجربه شده که پایان شب هاى سیاه سپید است و عاقبت گرفتارى ها راحتى و استراحت است. به همین دلیل انسان هرگز نباید به هنگام هجوم مشکلات و درد و رنج ها مأیوس گردد و دست به کارهاى نامعقول بزند و یا زبان به ناشکرى بگشاید و بى تابى کند، بلکه پیوسته امیدوار باشد که به دنبال این شدت ها و تنگى حلقه هاى بلا گشایش حاصل مى شود، طوفان بلا فرومى نشیند و ابرهاى نومیدى کنار مى رود و آفتاب شفاف امید آشکار مى گردد.

قرآن مجید نیز در سوره انشراح خطاب به پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) به همین حقیقت اشاره کرده، مى فرماید: (فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً * إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً)؛ «زیرا با سختى آسانى است (باز هم) با سختى آسانى است».

پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در تفسیر این سوره مى فرماید: «لَوْ کانَ الْعُسْرُ فِی جُحْرٍ لَدَخَلَ

ص: 168

عَلَیْهِ الْیُسْرُ حَتّى یُخْرِجَهُ؛ هرگاه سختى وارد لانه اى شود، راحتى وارد مى شود و آن را بیرون مى کند» سپس آیه شریفه (إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً) را تلاوت فرمود.(1)

بسیار مى شود که این سختى ها و تنگى حلقه بلاها آزمون الهى و مقدمه اى است براى ترفیع مقام انسان.

در حالات انبیاى الهى نیز این مطلب بسیار دیده مى شود؛ نمونه روشن آن زندگى ایوب (علیه السلام) است. این پیامبر داراى همه امکانات، زن و فرزند و زندگى مناسب بود؛ اما خدا در آزمونى سخت آن ها را یکى را پس از دیگرى از او گرفت و او همچنان صبر کرد. سرانجام دست به دعا برداشت و از پیشگاه پروردگار تقاضاى گشایش کرد، همان گونه که در آیه 83 و 84 سوره انبیاء مى خوانیم: (وَأَیُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّى مَسَّنِىَ الضُّرُّ وَأَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ)؛ «و ایوب را (به یاد آور) هنگامى که پروردگارش را خواند (و عرضه داشت): «بدحالى و مشکلات به من روى آورده؛ و تو مهربان ترین مهربانانى!».

به دنبال آن آمده است: (فَاسْتَجَبْنَا لَهُ فَکَشَفْنَا مَا بِهِ مِنْ ضُرٍّ وَآتَیْنَاهُ أَهْلَهُ وَمِثْلَهُمْ مَّعَهُمْ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنَا وَذِکْرَى لِلْعَابِدِینَ)؛ «ما دعاى او را مستجاب کردیم؛ و ناراحتى هایى را که داشت برطرف ساختیم؛ و خاندانش را به او بازگرداندیم؛ و همانندشان را بر آن ها افزودیم؛ تا رحمتى از سوى ما و تذکرى براى عبادت کنندگان باشد».

در سوره بقره نیز به مومنانى که در کوران حوادث جنگ احزاب و احد بى تابى مى کردند و پیوسته در انتظار رسیدن یارى خداوند بودند گوشزد مى کند که این مشکلات مخصوص شما نیست، انبیاى پیشین نیز گرفتار مشکلات عظیمى شدند و سرانجام یارى خداوند بعد از یک دوران سخت به سراغ آنان آمد،

ص: 169


1- کنزالعمّال ج 2، ص 14، ح 2948.

مى فرماید: (أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمَّا یَأْتِکُمْ مَثَلُ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْسَاءُ وَالضَّرَّاءُ وَزُلْزِلُوا حَتَّى یَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ مَتَى نَصْرُ اللهِ أَلاَ إِنَّ نَصْرَ اللهِ قَرِیبٌ)؛ «آیا گمان کردید داخل بهشت مى شوید، بى آن که حوادثى همچون حوادث گذشتگان به شما برسد؟! همانان که گرفتارى ها و ناراحتى ها به آن ها رسید، وآن چنان ناراحت شدند که پیامبر و افرادى که ایمان آورده بودند گفتند: «پس یارى خدا کى خواهد آمد؟!» (در این هنگام، تقاضاى یارى از او کردند، و به آن ها گفته شد:) آگاه باشید، یارى خدا نزدیک است!)».(1)

بى شک این کلام حکمت آمیز پیام هاى متعددى دارد: از یک سو پیام امید به همراه خود دارد و از سوى دیگر جلوى بى تابى ها و جزع را مى گیرد و از سوى سوم به رهروان راه حق نوید مى دهد که اگر صبر و استقامت پیشه کنند و با مشکلات به مبارزه برخیزند سرانجام امدادهاى الهى و فرج بعد از شدت به سراغ آنان خواهد آمد.

این نکته را نیز مى توان از این کلام شریف و از سایر روایات اسلامى استفاده کرد که برطرف شدن مشکلات گاه نیاز به زمان دارد که اگر انسان پیش از رسیدن وقت آن زیاد دست و پا بزند مشکلى بر مشکلات خود مى افزاید.

این سخن را با حدیث جالبى که «قاضى تنوخى» در کتاب الفرج بعد الشدة از امیرمومنان (علیه السلام) نقل کرده است پایان مى دهیم. در این حدیث چنین آمده که مرد عربى خدمت امیرمومنان (علیه السلام) آمد و عرضه داشت: من گرفتارى ها و مشکلات زیادى دارم، نکته اى به من بیاموز که از آن استفاده کنم. امام (علیه السلام) فرمود: اى اعرابى! «إنَّ لِلْمِحَنِ أوْقاتاً وَلَها غایاتٌ فَاجْتِهادُ الْعَبْدِ فِی مِحْنَتِهِ قَبْلَ إزالَةِ اللهِ تَعالى إیّاهَا یَکُونُ زِیادَةً فِیها؛ محنت ها و مشکلات، زمان و سرآمدى دارد و تلاش انسان

ص: 170


1- بقره، آیه 214.

براى برطرف ساختن آن پیش از آن که فرمان الهى برسد بر حجم آن مشکلات مى افزاید».

سپس امام (علیه السلام) به آیه شریفه 38 سوره زمر استدلال کرد آن گاه افزود: «لکِنِ اسْتَعِنْ بِاللهِ وَاصْبِرْ وَأکْثِرْ مِنَ الْإِسْتِغْفارِ فَإِنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ وَعَدَ الصّابِرینَ خَیْراً کَثِیراً؛ از خدا یارى بطلب و شکیبایى پیشه کن و بسیار استغفار کن که خداى متعال به صابران وعده خیر بسیار داده است».(1)

* * *

ص: 171


1- الفرج بعد الشدة، ج 1، ص 44.

ص: 172

گفتار حکیمانه 352

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

لِبَعْضَ أصحابِهِ

لاَ تَجْعَلَنَّ أَکْثَرَ شُغْلِکَ بِأَهْلِکَ وَوَلَدِکَ: فَإِنْ یَکُنْ أَهْلُکَ وَوَلَدُکَ أَوْلِیَاءَ آللّهِ، فَإِنَّ آللّهَ لاَیُضِیعُ أَوْلِیَاءَهُ، وَإِنْ یَکُونُوا أَعْدَاءَ آللّهِ، فَمَا هَمُّکَ وَشُغْلُکَ بِأَعْدَاءِ آللّهِ؟!

امام (علیه السلام) فرمود:

بیشترین دل مشغولى خود را به خانواده و فرزندان (و تأمین زندگى آن ها) اختصاص مده، زیرا اگر آن ها از دوستان خدا باشند خدا دوستان خود را تنها نمى گذارد و اگر از دشمنان خدا هستند چرا همّ خود را صرف دشمنان خدا مى کنى؟!(1)

ص: 173


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در کتاب مصادر مى گوید: این کلام شریف را زمخشرى در ربیع الابرار با تفاوتى و آمدى در غرر الحکم آورده است (و این تفاوت نشانه تعدد منابع است). (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 263).

شرح و تفسیر: خود را بیش از حد اسیر آن ها مکن

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه براى جلوگیرى از حرص حریصان و دنیاپرستى دنیاپرستان که علاقه شدیدى به زن و فرزند خویش دارند به یکى از یاران خود چنین فرمود: «بیشترین دل مشغولى خود را به خانواده و فرزندان (و تأمین زندگى آن ها) اختصاص مده، زیرا اگر آن ها از دوستان خدا باشند خدا دوستان خود را تنها نمى گذارد و اگر از دشمنان خدا هستند چرا همّ خود را صرف دشمنان خدا مى کنى؟!»؛ (لاَ تَجْعَلَنَّ أَکْثَرَ شُغْلِکَ بِأَهْلِکَ وَوَلَدِکَ: فَإِنْ یَکُنْ أَهْلُکَ وَوَلَدُکَ أَوْلِیَاءَ آللّهِ، فَإِنَّ آللّهَ لاَ یُضِیعُ أَوْلِیَاءَهُ، وَإِنْ یَکُونُوا أَعْدَاءَ آللّهِ، فَمَا هَمُّکَ وَشُغْلُکَ بِأَعْدَاءِ آللّهِ؟!).

بعید نیست مخاطب امام (علیه السلام) فردى بوده که پیوسته به دنبال گردآورى مال و ثروت و تأمین زندگى امروز و فرداى فرزندان خود بوده و به وظایف دیگر خویش اهمیتى نمى داده است، لذا امام (علیه السلام) با این تقسیم دوگانه اى که بیان فرموده او را از این کار بازمى دارد و به او توصیه مى کند که بیش از حد در این راه تلاش مکن و به فکر خویشتن و زندگى سراى دیگر نیز باش.

روشن است که این مسئله از دو حال بیرون نیست: یا زن و فرزند انسان از دوستان خدا هستند و تکیه بر لطف پروردگار دارند و خدا هم آن ها را محروم

ص: 174

نمى سازد. قرآن مجید مى فرماید: (أَلَیْسَ اللهُ بِکَافٍ عَبْدَهُ)؛ «آیا خداوند براى (نجات و دفاع از) بنده اش کافى نیست؟!».(1)

در جاى دیگر مى فرماید: (وَمَنْ یَتَّقِ اللهَ یَجْعَلْ لَّهُ مَخْرَجاً * وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لاَیَحْتَسِبُ وَمَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللهِ فَهُوَ حَسْبُهُ)؛ «و هرکس تقواى الهى پیشه کند، خداوند راه نجاتى براى او فراهم مى کند، و او را از جایى که گمان ندارد روزى مى دهد؛ و هرکس بر خدا توکّل کند، کفایت امرش را خواهد کرد (و کارش را سامان مى بخشد)».(2)

یا اگر همسر و فرزند انسان در صف دشمنان خدا هستند چرا انسان تمام وقت و فکر خود را صرف تأمین زندگى آینده آن ها کند؟

متأسفانه بسیارند کسانى که به سبب عواطف افراطى حتى وسایل و ابزار گناه فرزندان خود را فراهم مى سازند و از این طریق در گناه آن ها شریک مى شوند و از آن بدتر این که گاه این عواطف افراطى سبب مى شود که در کسب مال نیز ملاحظه حلال و حرام را نکنند و از هر راه ممکن به جمع کردن مال بپردازند.

در این گونه موارد اگر فرزند، صالح باشد و خبر از کار پدر نداشته باشد تصرفات او بعد از مرگ پدر در آن اموال شرعاً مجاز است؛ لذتش را او مى برد و عقوبتش را پدر مى کشد.

در حدیثى که علامه مجلسى؛ در بحارالانوار آورده مى خوانیم که یکى از دوستان امیرمومنان (علیه السلام) از او تقاضاى مالى کرد. حضرت فرمود: بگذار سهم خود را از بیت المال دریافت دارم، با تو تقسیم مى کنم. عرض کرد: این مقدار براى من کافى نیست (و چون مرد دنیاپرستى بود و از بذل و بخشش بى حساب و کتاب معاویه خبر داشت) به سوى معاویه رفت. معاویه مال فراوانى به او داد. او نامه اى

ص: 175


1- زمر، آیه 36.
2- طلاق، آیه 2 و 3.

براى امیرمومنان على (علیه السلام) نوشت و حضرت را از این ماجرا باخبر ساخت (در واقع مى خواست بگوید: شما به تقاضاى من ترتیب اثر ندادید، دشمن شما انجام داد) امام (علیه السلام) در پاسخ نامه او چنین مرقوم فرمود: اما بعد از حمد و ثناى الهى، مالى که در دست توست پیش از آن در دست دیگران بوده و بعد از تو نیز به دست دیگران مى رسد. چیزى نصیب تو مى شود که براى آخرت خود ذخیره کرده باشى. تو باید خود را بر نیازمندترین فرزندان خود مقدم دارى. سپس فرمود: «فَإِنَّمَا أَنْتَ جَامِعٌ لاَِحَدِ رَجُلَینِ: إِمَّا رَجُلٍ عَمِلَ فِیهِ بِطَاعَةِ اللَّهِ فَسَعِدَ بِمَا شَقِیتَ وَإِمَّا رَجُلٍ عَمِلَ فِیهِ بِمَعْصِیةِ اللَّهِ فَشَقِیَ بِمَا جَمَعْتَ لَهُ وَلَیسَ مِنْ هَذَینِ أَحَدٌ بِأَهْلٍ أَنْ تُوْثِرَهُ عَلَى نَفْسِکَ...؛ زیرا تو براى یکى از دو کس اموال را جمع مى کنى (و بعد از خود مى گذارى) یا کسى که با آن به اطاعت خدا مى پردازد در این صورت او سعادتمند شده و تو محروم و بدبخت، و یا کسى است که با آن معصیت الهى مى کند و او با اموالى که تو جمع کرده اى شقاوتمند مى شود. هیچ یک از این دو صلاحیت ندارند که او را بر خود مقدم دارى...».(1)

مفهوم این سخن این نیست که انسان به فکر تأمین زندگى همسر و فرزندان خود نباشد، بلکه این گفته ناظر به حال کسانى است که همه همّ و غم خود را صرف این کار مى کنند و از هر طریقى که امکان داشته باشد به جمع کردن مال و ذخیره ساختن آن براى همسر و فرزند مى پردازند و چه بسیارند کسانى که در اواخر عمر خود به اشتباه خویش پى مى برند و مى بینند فرزندان آن ها اموالشان را میان خود تقسیم مى کنند و اعتنایى به پدر و نیازهاى او ندارند و گاهى دیده شده که پدر را از خانه خود نیز بیرون مى اندازند و در این حال سخت ترین شکنجه هاى روحى نصیب چنین کسانى مى شود که اموال را براى چنان کسانى جمع آورى کرده اند.

ص: 176


1- بحارالانوار، ج 41، ص 117.

علامه شوشترى از کتاب البیان و التبیین نوشته «جاحظ» چنین نقل مى کند که «عبدالله عتبة بن مسعود» زمینى داشت که آن را به هشتاد هزار (دِرهم) فروخت (تا در کار خیرى مصرف کند). به او گفتند: خوب بود بخشى از این مال را براى فرزندانت ذخیره مى کردى. او در پاسخ چنین گفت: من این مال را براى خودم نزد خداى متعال ذخیره کردم و خداى متعال را براى فرزندانم ذخیره قرار مى دهم.(1)

یکى از شاعران فارسى زبان، کلام مولا (علیه السلام) را در این گفتار حکیمانه در شعرش چنین خلاصه کرده است:

فرزند، بنده اى است خدا را غمش مخور *** تو کیستى که به ز خدا بنده پرورى

گر صالح است گنج سعادت براى اوست *** ور طالح است رنج زیادى چرا برى؟(2)

* * *

ص: 177


1- شرح نهج البلاغه علامه شوشترى، ج 14، ص 591.
2- منهاج البراعة، ج 21، ص 436.

ص: 178

گفتار حکیمانه 353

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

أَکْبَرُ آلْعَیْبِ أَنْ تَعِیبَ مَا فِیکَ مِثْلُهُ.

امام (علیه السلام) فرمود:

بزرگ ترین عیب آن است که آنچه را که در خود توست براى دیگران عیب بشمارى.(1)

ص: 179


1- سند گفتار حکیمانه: تنها موردى که مرحوم خطیب در سند این کلام حکیمانه آورده غررالحکم آمُدى است که آن را با تفاوتى بدین صورت نقل کرده است: «أَکْبَرُ الْعَیْبِ أَنْ تَعیبَ غَیْرَکَ بِمَا هُوَ ما فِیکَ (بِما هُوَ فِیکَ)» (و این تفاوت نشان مى دهد که احتمالاً آن را از منبع دیگرى اخذ کرده است). (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 264).

شرح و تفسیر: نخست به اصلاح خویش پرداز

امام (علیه السلام) در این کلام پرمعنا به افراد عیب جو هشدار مى دهد که «بزرگ ترین عیب آن است که آنچه را که خود دارى براى دیگران عیب بشمارى»؛ (أَکْبَرُ آلْعَیْبِ أَنْ تَعِیبَ مَا فِیکَ مِثْلُهُ).

اشاره به این که چنین انسانى خود داراى عیبى است و آن را نادیده مى گیرد حتى ممکن است به آن افتخار کند؛ اما هنگامى که این عیب را در دیگران مى بیند زبان به نکوهش مى گشاید و صاحب آن عیب را ملامت و سرزنش مى کند و گاه بر سر او فریاد مى زند. چنین انسانى گرفتار تناقض آشکارى است و در آنِ واحد چیزى را هم خوب مى داند و هم بد، در حالى که عدم امکان جمع بین نقیضین و ضدین حتى بر کودکان و گاه بر حیوانات هم آشکار است و این نشانه انحطاط فوق العاده فکرى کسى است که مرتکب آن مى شود. به همین دلیل امام (علیه السلام) آن را بزرگ ترین عیب شمرده است.

در گفتار حکیمانه 349 که به تازگى از شرح آن گذشتیم امام (علیه السلام) چنین کسى را احمق واقعى مى شمارد، مى فرماید: «وَمَنْ نَظَرَ فِی عُیوبِ النَّاسِ فَأَنْکَرَهَا ثُمَّ رَضِیهَا لِنَفْسِهِ فَذَلِکَ الْأَحْمَقُ بِعَینِهِ».

در خطبه هاى فراوان دیگر نیز امام (علیه السلام) به همین نکته با تعابیر دیگرى اشاره

ص: 180

کرده است؛ از جمله در خطبه 140 مى فرماید: «در عیب جویى هیچ کس براى گناهى که انجام داده شتاب نکن شاید او آمرزیده شده باشد و در عین حال درباره گناه کوچکى که خود انجام داده اى ایمن مباش شاید به سبب آن مجازات شوى. بنابراین هرکدام از شما که از عیب دیگرى آگاه شود؛ ولى مى داند خودش عیب دارد از عیب جویى او خوددارى کند»؛ (لا تَعْجَلْ فِی عَیبِ أَحَدٍ بِذَنْبِهِ فَلَعَلَّهُ مَغْفُورٌ لَهُ وَلا تَأْمَنْ عَلَى نَفْسِکَ صَغِیرَ مَعْصِیةٍ فَلَعَلَّکَ مُعَذَّبٌ عَلَیهِ فَلْیَکْفُفْ مَنْ عَلِمَ مِنْکُمْ عَیبَ غَیرِهِ لِمَا یعْلَمُ مِنْ عَیبِ نَفْسِه).

در خطبه 176 مى فرماید: «خوشا به حال کسى که پرداختن به حال خویش، او را از پرداختن به عیب مردم بازمى دارد»؛ (طُوبَى لِمَنْ شَغَلَهُ عَیبُهُ عَنْ عُیوبِ النَّاس).

در غررالحکم نیز این معنا با عبارت دیگرى آمده است: «إنْ سَمَتْ هِمَّتُکَ لإصْلاحِ النّاسِ فَابْدأ بِنَفْسِکَ فَإنَّ تَعاطِیکَ صَلاحَ غَیْرِکَ وَأَنْتَ فاسِدٌ أَکْبَرُ الْعَیْبِ».(1) این نکته نیز قابل توجه است که انسان بر اثر حب ذات، گاه عیب خود را هرگز نمى بیند و یا اگر ببیند کوچک مى شمرد؛ اما براثر رقابت با دیگران گاه عیوب آن ها را بسیار بزرگ تر از آنچه هست مى پندارد و این سبب مى شود از عیب خویش غافل گردد و به عیب جویى از دیگران بپردازد و این خطر بزرگى است بر سر راه پویندگان راه حق و طالبان سیر و سلوک الى الله و مشکل بزرگى است در جوامع انسانى که وحدت جامعه را هدف مى گیرد.

شعراى عرب و عجم نیز این مطلب را به نظم کشیده اند؛ یکى از شعرا مى گوید:

إذا أَنْتَ عِبْتَ الاْمْرَ ثُمَّ أَتَیْتَهُ *** فَأَنْتَ وَمَنْ تَزْری عَلَیْهِ سَواءٌ

ص: 181


1- غررالحکم، ح 4765.

هنگامى که کارى را (از دیگران) عیب مى شمرى؛ اما خودت آن را انجام مى دهى تو با آن کس که بر او خرده مى گیرى یکسان هستى.(1)

شاعر دیگرى مى گوید:

یَمْنَعُنی عَنْ عَیْبِ غَیْری الَّذِی *** أعْرِفُهُ عِنْدی مِنَ الْعَیْبِ

عَیْبی لَهُمْ بِالظَّنِّ مِنِّی لَهُمْ *** وَلَسْتُ مِنْ عَیْبِىَ فی رَیْبِ

عیبى که من از خود سراغ دارم مرا از عیب جویى از دیگران بازمى دارد.

زیرا عیبى که در آن ها سراغ دارم به ظن و گمان است؛ ولى عیبى که در خودم مى بینم یقینى و قطعى است.(2)

شاعر فارسى زبان نیز مى گوید:

هر کسى گر عیب خود دیدى ز پیش *** کى بُدى فارغ وى از اصلاح خویش

غافلند این خلق از خود اى پدر *** لاجرم گویند عیب همدگر

شاعر دیگرى مى گوید:

مکن عیب خلق اى خردمند فاش *** به عیب خود از خلق مشغول باش

* * *

ص: 182


1- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 19، ص 269.
2- شرح نهج البلاغه علامه شوشترى، ج 14، ص 591.

گفتار حکیمانه 354

اشاره

وَهَنَّأ بِحَضْرَتِهِ رَجُلٌ رَجُلاً بِغُلامٍ وُلِدَ لَهُ فَقالَ لَهُ: لِیُهْنِئْکَ آلْفَارِسُ؛

فَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

لاَتَقُلْ ذلِکَ، وَلکِنْ قُلْ: شَکَرْتَ آلْوَاهِبَ، وَبُورِکَ لَکَ فِی آلْمَوْهُوبِ، وَبَلَغَ أَشُدَّهُ، وَرُزِقْتَ بِرَّهُ.

در حضور امام (علیه السلام) کسى به دیگرى، تولد نوزادش را با این عبارت تبریک گفت: «قدم این نوزاد یکه سوار مبارک باد».

امام (علیه السلام) فرمود:

این سخن را مگو، لکن بگو: شکرگزار بخشنده باش و مبارک باد بر تو این بخشوده الهى؛ (إن شاءالله) بزرگ شود و از نیکى هایش بهره مند گردى.(1)

ص: 183


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب منبع دیگرى براى این روایت شریفه نقل نمى کند؛ ولى مى گوید: شبیه همین سخن به ابن عباس هنگامى که فرزندش به نام على متولد گردید گفته شد و او هم در جواب سخنى همچون سخن امام (علیه السلام) بیان کرد و نیز نقل مى کند که براى امام حسن مجتبى (علیه السلام) فرزندى متولد شد و قریش براى تهنیت خدمتش آمدند و همین جمله را گفتند، امام حسن (علیه السلام) در پاسخ گفت: شما مى گویید اسب سوار قهرمانى باشد من مى گویم شاید جزء پیادگان باشد. جابر حاضر بود عرض کرد: پس چه بگوییم اى فرزند رسول خدا! فرمود: هنگامى که خداوند پسرى به کسى از شما داد و براى تبریک و تهنیت آمدید، بگویید: شَکَرت الْواهِبَ... همان کلام امام امیرالمؤمنین (علیه السلام) (با کمى تفاوت). (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص264). افزون بر این، صدوق؛ در کتاب خصال، ج 2، ص 634 و ابن شعبه حرانى؛ در تحف العقول، ص 122 همین مطلب را با تفاوتى آورده اند.

شرح و تفسیر: شیوه گفتن تبریک براى تولد نوزاد

در آغاز این کلام نورانى مى خوانیم: «کسى در محضر امام (علیه السلام) به دیگرى تولد نوزادش را با این عبارت تبریک گفت: قدم این نوزاد یکه سوار مبارک باد»؛ (وَهَنَّأ بِحَضْرَتِهِ رَجُلٌ رَجُلاً بِغُلامٍ وُلِدَ لَهُ فَقالَ لَهُ: لِیُهْنِئْکَ(1) آلْفَارِسُ).

«امام (علیه السلام) فرمود: این چنین مگو»؛ (فقال (علیه السلام): لاَتَقُلْ ذلِکَ).

«ولى بگو: شکرگزار بخشنده باش»؛ (وَلکِنْ قُلْ: شَکَرْتَ(2) آلْوَاهِبَ).

سپس فرمود: «(این سه تقاضا را از خدا براى او بکن) این مولود بر تو مبارک باد (امیدوارم) بزرگ شود و از نیکى هایش بهره مند گردى»؛ (وَبُورِکَ لَکَ فِی آلْمَوْهُوبِ، وَبَلَغَ أَشُدَّهُ، وَرُزِقْتَ بِرَّهُ).

بى شک فرزند، موهوبى الهى است و پیش از هرچیز باید به فکر شکر واهب

ص: 184


1- این جمله صیغه امر و به معناى دعاست و تعبیر به «فارس» کنایه از شجاعت است و معلوم است که عرب جاهلى، انسان شجاع و قهرمان را براى غارتگرى و جنگ هاى خونین بى هدف مى خواست.
2- «شکرتَ» فعل ماضى است؛ ولى در این جا به معناى امر است و بعضى آن را به صورت جمله دعایى معنا کرده اند.

بود، نه این که آن را جدا از برکات الهى شمرد و به شجاعت آینده و یا غارتگرى او اندیشید. و بعد از آن باید دعا کرد که خدا این فرزند را از خطرات حفظ فرماید تا مسیر تکامل را طى کند و به حدّ کمال برسد و هم براى خودش مبدأ خیرات و برکات شود هم براى دیگران و چه خوب است که به هنگام گفتن تبریک براى مولود جدید به تمام این نکته ها توجه شود.

نکته: تحیت ها و تبریک ها

در میان هر قوم و ملتى به مناسبت هاى مختلف تبریک ها و تسلیت ها و تهنیت هایى وجود دارد و مجموع آن ها مى تواند نشانه فرهنگ آن ها باشد که آن ها به چه مى اندیشند و براى چه چیزهایى ارزش قائلند.

در عصر جاهلیت که همه چیز بر محور مسائل مادى و گاهى مسائل پست و ضد ارزش دور مى زد، تبریک ها و تحیت هاى آن ها نیز شکل همان فرهنگ را داشت. اسلام که آمد آن را دگرگون ساخت و در تمام این موارد تعبیرات را چنان قرار داد که انسان را به یاد خداوند خالق یکتا بیندازد.

مثلاً آن ها به هنگام ملاقات با یکدیگر «أنْعِمْ صَباحاً وَأنْعِمْ مَساءً؛ صبح بخیر و عصر بخیر» مى گفتند؛ ولى اسلام آمد و آن را تبدیل به «سلام» کرد که مفهومش تقاضاى سلامتى از سوى خدا براى مخاطب است.

على بن ابراهیم در تفسیر خود مى گوید: «کَانَ أَصْحَابُ النَّبِیِّ (صلی الله علیه و آله) إِذَا أَتَوْهُ یقُولُونَ لَهُ: أَنْعِمْ صَبَاحاً وَأَنْعِمْ مَسَاءً وَهِی تَحِیةُ أَهْلِ الْجَاهِلِیةِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ (وَإِذا جاوُکَ حَیَّوْکَ بِما لَمْ یُحَیِّکَ بِهِ اللَّهُ) فَقَالَ: لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) قَدْ أَبْدَلَنَا اللَّهُ بِخَیرٍ مِنْ ذَلِکَ تَحِیَّةَ أَهْلِ الْجَنَّةِ: السَّلامُ عَلَیکُمْ؛ اصحاب پیغمبر (صلی الله علیه و آله) (در آغاز) هنگامى که خدمت

ص: 185

او مى رسیدند مى گفتند: أنْعِمْ صَباحاً وَأنْعِمْ مَساءً واین تحیت اهل جاهلیت بود. خداوند این آیه شریفه را نازل کرد که منافقان هنگامى که نزد تو مى آیند تحیتى به تو مى گویند که خدا تو را با آن، تحیت نگفته است. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود:

خداوند این تحیت را به بهتر از آن براى ما تبدیل کرده که تحیت اهل بهشت السلام علیکم است».(1)

در حدیث دیگرى که کلینى؛ در کتاب کافى آورده مى خوانیم: «إِنَّ الْحَسَنَ بْنَ عَلِیٍّ (علیه السلام) خَرَجَ مِنَ الْحَمَّامِ فَلَقِیهُ إِنْسَانٌ فَقَالَ: طَابَ اسْتِحْمَامُکَ، فَقَالَ: یا لُکَعُ وَمَا تَصْنَعُ بِالاِسْتِ هَاهُنَا فَقَالَ: طَابَ حَمِیمُکَ فَقَالَ: أَمَا تَعْلَمُ أَنَّ الْحَمِیمَ الْعَرَقُ قَالَ: فَطَابَ حَمَّامُکَ قَالَ: وَإِذَا طَابَ حَمَّامِی فَأَیُّ شَیءٍ لِی وَلَکِنْ قُلْ: طَهُرَ مَا طَابَ مِنْکَ وَطَابَ مَا طَهُرَ مِنْکَ؛ امام حسن (علیه السلام) از حمام خارج شده بود. کسى به عنوان تحیت عرض کرد: «طابَ اسْتِحْمامُکَ» امام (علیه السلام) فرمود: اى نادان! چرا واژه «إست»(2) را در این جا به کار بردى؟ آن شخص عرض کرد: «طابَ حَمیمُکَ» امام (علیه السلام) فرمود: مگر نمى دانى «حمیم» به معناى عرق است (عرق که طیب و طاهر نمى شود). عرض کرد: «طابَ حَمّامُکَ» (حمام تو پاکیزه باد) امام (علیه السلام) فرمود: حمام پاکیزه شود براى من چه سودى خواهد داشت؟ (اشاره به این که تو باید براى من دعا کنى نه براى حمام) سپس امام (علیه السلام) به او فرمود: این جمله را بگو: پاکیزه باد آنچه از تو نیکوست و نیکو باد آنچه از تو پاکیزه است.(3)

ص: 186


1- مستدرک الوسائل، ج 8، ص 366، ح 3.
2- این حروف سه گانه در مواردى به کار مى رود که انسان به دنبال چیزى مى رود در حالى که امام (علیه السلام) از حمام خارج شده بود و مناسب این بود که قبل از رفتن به حمام چنین تحیتى گفته شود نه پس از آن. به علاوه این تعبیر خالى از رکاکت هم نیست.
3- کافى، ج 6، ص 521، ح 21.

مرحوم شوشترى از کتاب تاریخ بغداد نقل مى کند که عقیل به بصره آمد و با زنى ازدواج کرد. به او این چنین تبریک گفتند: «بِالرِّفاءِ وَالْبَنینَ» (ازدواجت با سازش و فرزندان فراوان قرین باد). عقیل گفت: این چنین نگویید. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) ما را از آن نهى کرده و دستور داده است این گونه تبریک بگوییم: «بارَکَ اللهُ لَکَ وَبارَکَ عَلَیْکَ؛ مبارک باد بر تو و توفیق مراقبت بر او یابى».(1)

از این روایات استفاده مى شود که اسلام براى کوچک ترین مسائل زندگى نیز دستور سازنده اى دارد و در مجموع فرهنگ جامعى را به بشریت عرضه داشته تا آن جا که نشانه ایمان را دارا بودن همه آن ها دانسته است. در حدیث جالبى از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) آمده است که فرمود: «الاْیمانُ بِضْعَةٌ وَسَبْعُونَ شُعْبَةً أَعْلاها شَهادَةُ أَنْ لا إلهَ إلاَّ اللهُ وَأَدْناها إماطَةُ الاْذى عَنِ الطَّریقِ؛ ایمان هفتاد و چند شعبه دارد. برترین آن ها گواهى به یگانگى خدا و توحید است و کم ترین آن ها کنار زدن موانع از مسیر (مسلمانان)».(2) بنابراین مومن واقعى کسى است که همه این شعب را دارا باشد و رستگار، جامعه اى است که داراى همه ارزش هاى اسلامى گردد.

* * *

ص: 187


1- بهج الصباغة، ج 13، ص 471.
2- عوالى اللئالى، ج 1، ص 431، ح 130.

ص: 188

گفتار حکیمانه 355

اشاره

وَبَنَى رَجُلٌ مِنْ عُمَّالِهِ بِنَاءً فَخْماً،

فَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

أَطْلَعَتِ آلْوَرِقُ رُؤوسَهَا! إِنَّ آلْبِنَاءَ یَصِفُ لَکَ آلْغِنَى.

یکى از عاملان (فرمانداران) حکومت امام (علیه السلام) خانه باشکوهى ساخت،

امام (علیه السلام) به او فرمود:

دِرهم ها (و دینارها)ى تو از این بنا سر برآورده و چنین بنایى به یقین نشانه غنا و ثروت توست!(1)

ص: 189


1- سند گفتار حکیمانه: خطیب؛ در این جا مدرک خاص دیگرى براى این گفتار حکیمانه ذکر نمى کند، بلکه حواله به پایان کتاب مى دهد که آنچه را دسترسى به آن پیدا نکرده در آخر کتاب بیاورد؛ و ظاهراً موفق به این کار نشده است. ولى زمخشرى آن را در کتاب ربیع الابرار با کمى تفاوت ذکر کرده است. (ربیع الابرار، ج 1، ص 300).

شرح و تفسیر: درهم و دینار تو از قصرت سر برآورده است!

امام (علیه السلام) هنگامى که مردى از عاملان (فرمانداران) خود را دید که بناى باشکوهى ساخته به او فرمود: «درهم ها (و دینارها)ى تو از این بنا سر برآورده و چنین بنایى به یقین نشانه غنا و ثروت توست»؛ (وَبَنَى رَجُلٌ مِنْ عُمَّالِهِ بِنَاءً فَخْماً فَقال (علیه السلام): أَطْلَعَتِ آلْوَرِقُ رُؤوسَهَا! إِنَّ آلْبِنَاءَ یَصِفُ لَکَ آلْغِنَى).

مکرر در نهج البلاغه دیده ایم که امیرمومنان على (علیه السلام) درباره وضع خانه هاى مختلف سخن گفته و انگشت روى جزئیات گذاشته است و رهبرى و هدایت خود را از این طریق کامل کرده است. در داستان خانه شریح قاضى که گویا خانه مجللى بود؛ از آن جا که قاضى کشور اسلامى نباید چنان خانه اى براى خود تهیه کند، امام (علیه السلام) با لحنى ملامت آمیز مطالب مهمى را به او تذکر داد و سندى براى آن خانه درست کرد، سندى عجیب و بى سابقه، نه مانند اسناد معمولى خانه ها؛ سندى بسیار آموزنده و عبرت انگیز که ناپایدارى و بى اعتبارى دنیا را برملا مى سازد و نشان مى دهد که آن ها که در بند خانه هاى مجلل و بسیار مستحکم هستند تا چه حد گرفتار غفلت و غرورند و از واقعیات مربوط به دنیا بى خبر.

به تعبیر امام (علیه السلام) اگر «شریح»، این سند اخلاقى را پیش از این مشاهده مى کرد از خرید آن خانه منصرف مى شد (شرح کامل این نامه و این سند را در جلد نهم همین کتاب ذیل نامه سوم مطالعه فرمایید).

ص: 190

در خطبه 209 نیز خواندیم که «علاء بن زیاد همدانى» یکى از یاران امام (علیه السلام) در بصره بیمار شده بود. حضرت به عیادت او رفت و هنگامى که چشمش به خانه وسیع او افتاد به صورت استفهام انکارى فرمود: «با این خانه وسیع در این دنیا چه مى خواهى بکنى، در حالى که در سراى آخرت به آن نیازمندترى؟» سپس راهى به او نشان داد که این خانه وسیع مایه ناراحتى او در آخرت نشود. فرمود: آرى، اگر بخواهى مى توانى با همین خانه وسیع به آخرت خود برسى و سعادتمند شوى؛ این گونه که از میهمان ها(ى نیازمند) در آن پذیرایى کنى و صله رحم در آن به جا آورى و حقوق شرعى آن را بپردازى. اگر چنین کنى به وسیله این خانه، خانه آخرت تو آباد مى شود.

این گونه حوادث نشان مى دهد که تا چه اندازه پیشوایان اسلام به مسائل تربیتى و اخلاقى اهمیت مى دادند و به اصطلاح از هر سوژه اى براى طرح یکى از مسائل اخلاقى بهره مى گرفتند، با موشکافى به اطراف خود مى نگریستند و هر انحرافى را تذکر مى دادند.

بازمى گردیم به تفسیر کلام حکیمانه امام (علیه السلام). جمله «إِنَّ الْبِنَاءَ یصِفُ لَکَ الْغِنَى». اشاره به این است که این خانه نشان مى دهد تو مرد ثروتمندى هستى و همین سبب مى شود که علامات سوال، اطراف تو به وجود آورد که یک کارگزار حکومت اسلامى این همه ثروت را از کجا به دست آورده است؟ مردم به غیبت تو خواهند پرداخت و حسودان نیز به تو حسادت خواهند کرد. آیا بهتر نبود خانه متوسطى تهیه مى کردى تا از همه این آزارها در امان بمانى؟

تعبیر «أَطْلَعَتِ الْوَرِقُ رُءُوسَهَا؛ دِرهم هاى نقره (و دینارهاى طلا) سر وکله خود را از بالاى این بنا آشکار ساخته است» نشان مى دهد که او ثروت هایى اندوخته بود؛ ولى سعى مى کرد مردم از آن باخبر نشوند و به ظاهر زندگى ساده و بى آلایشى داشت. امام (علیه السلام) به او هشدار مى دهد که این ساختمان تو باطن تو را

ص: 191

آشکار ساخته وآنچه را که پنهان مى داشتى برملا کرده است. مردم به ثروتمند بودن تو پى برده اند و طبعاً سیل اعتراضاتشان به سوى تو سرازیر خواهد شد.

نکته: خانه مناسب و در حدّ شأن

در بعضى از روایات اسلامى، داشتن خانه وسیع یکى از نشانه هاى سعادت شمرده شده است. در کتاب وسائل الشیعه در ابواب «احکام المساکن» به تناسب احکام مساجد، بابى تحت عنوان «اسْتِحْبَابِ سَعَةِ الْمَنْزِلِ» وجود دارد و در آن احادیث فراوانى از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و ائمه هدى (علیهم السلام) درباره تشویق به وسعت منزل ذکر شده است؛ از جمله در حدیثى از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: «مِنْ سَعَادَةِ الْمَرْءِ الْمُسْلِمِ الْمَسْکَنُ الْوَاسِعُ؛ از جمله سعادت هاى انسان مسلمان این است که مسکن وسیعى داشته باشد».

در حدیث دیگرى مى خوانیم که از امام ابوالحسن (امام کاظم) (علیه السلام) پرسیدند: فضیلت زندگى دنیا در چیست؟ امام (علیه السلام) در پاسخ فرمود: «سَعَةُ الْمَنْزِلِ وَکَثْرَةُ الْمُحِبِّین؛ وسعت منزل و فزونى دوستان و محبان».

احادیث متعدد دیگرى به همین مضمون در همان باب آمده است. آیا این گونه احادیث با آنچه امیرمومنان على (علیه السلام) در حکمت مورد بحث فرمود مخالف است؟

به یقین تعارضى ندارد، زیرا منظور، خانه وسیعى است در حد متعادل. نه آن چنان افراط گونه که اسباب غیبت و حسادت و یا ناراحتى مستمندان گردد و نه آن چنان تنگ و تاریک که روح انسان را آزار دهد.

اسلام در هرجا طرفدار اعتدال و میانه روى است و همه پیروان خود را از افراط و تفریط برحذر مى دارد؛ افراط و تفریطى که هر دو مایه مشکلات و بدبختى هاست.

ص: 192

گفتار حکیمانه 356

اشاره

وَقِیلَ لَهُ (علیه السلام): لَوْ سُدَّ عَلَى رَجُلٍ بَابُ بَیْتِهِ وَتُرِکَ فِیهِ مِنْ أَیْنَ کَانَ یَأْتِیهِ رِزْقُهُ؟

فَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

مِنْ حَیْثُ یَأْتِیهِ أَجَلُهُ.

از امام (علیه السلام) پرسیدند: اگر درِ خانه کسى را به روى او ببندند و در همان جا محبوس گردد از کجا روزى اش مى رسد؟

امام (علیه السلام) در پاسخ فرمود:

از همان جا که اجل به سراغ او مى آید!(1)

ص: 193


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در این جا مدرک دیگرى اضافه بر نهج البلاغه ذکر نکرده و وعده به پایان کتابش داده است؛ وعده اى که متأسفانه موفق به وفاى به آن نشد؛ ولى زمخشرى (متوفاى 538) آن را در ربیع الابرار، ج 5، ص 342 با همین عبارت ذکر کرده و کتاب تمام نهج البلاغه آن را آورده بى آن که مدرکى براى آن ذکر کرده باشد.

شرح و تفسیر: کسى که عمرش باقى است روزى اش مى رسد

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه در برابر سوال پیچیده اى جواب پیچیده اى بیان فرموده است. «از امام (علیه السلام) پرسیدند: اگر درِ خانه کسى را به روى او ببندند و در همان جا محبوس گردد از کجا روزى اش مى رسد؟ امام (علیه السلام) در پاسخ فرمود: از همان جا که اجل به سراغ او مى آید»؛ (وَ قِیلَ لَهُ (علیه السلام): لَوْ سُدَّ عَلَى رَجُلٍ بَابُ بَیْتِهِ وَتُرِکَ فِیهِ مِنْ أَیْنَ کَانَ یَأْتِیهِ رِزْقُهُ؟ فَقال (علیه السلام): مِنْ حَیْثُ یَأْتِیهِ أَجَلُهُ).

در این جا سوالى وجود دارد که ابن ابى الحدید آن را در آغاز تفسیرى که براى این گفتار شریف کرده ذکر نموده است وآن این که بسیار دیده شده افرادى را در زندان یا خانه یا غارى محبوس کرده اند و آن ها از گرسنگى مرده اند، بنابراین چگونه پاسخ امام (علیه السلام) در این جا قابل قبول است؟

به تعبیر دیگر، مرگ، فناست و فنا براثر اسبابش که از جمله آن عدم تغذیه است حاصل مى شود، بنابراین نمى توان آن را با حیات که سببش رزق و روزى است قیاس کرد.

در پاسخ این مطلب همه شارحان و از جمله ابن ابى الحدید تقریباً راه واحدى را برگزیده اند و آن این که این سخن مربوط به جایى است که اراده و مشیت الهیه به این تعلق گرفته باشد که کسى زنده بماند و در این حال خداوند از طرق ممکن اسباب ادامه حیات او را فراهم مى کند؛ مثلاً خدا مى خواست اصحاب کهف

ص: 194

سیصد و نه سال در خواب باشند و زنده بمانند و قطعاً در این مدّت نیاز به تغذیه داشته اند؛ در این جا امدادهاى الهى به نحوى آن ها را تغذیه مى کرد و زنده نگاه مى داشت. یا این که خدا مى خواست یونس (علیه السلام) در شکم ماهى چهل روز (بنابر قولى) زنده بماند، ازاین رو اسباب آن را براى او فراهم ساخت.

در داستان مریم (علیها السلام) مى خوانیم که خدا از درخت خشکیده نخل، خرما براى او تهیه کرد و نیز در کنار محرابش غذاهاى بهشتى یا میوه هایى که در آن فصل وجود نداشت فراهم مى شد.

بر این اساس، اگر مشیت الهیه بر حیات کسى تعلق گیرد اسباب حیات او را حتى در اتاق دربسته یا در زندان و غارى که کسى در آن راه نمى یابد فراهم مى سازد و همان گونه که فرشته مرگ مى تواند از این موانع عبور کند فرشته اى نیز که اسباب حیات را فراهم سازد مى تواند از آن ها عبور نماید.

بسیار دیده ایم یا شنیده ایم که در زلزله هاى خطرناک، افراد و حتى بچه هاى کوچکى را بعد از یک هفته یا بیشتر زنده از زیر آوار درآورده اند، در حالى که طبق موازین عادى نه هواى کافى براى زنده ماندن داشته اند و نه غذا.

به تعبیر دیگر، رزق دوگونه است: رزق حتمى و رزق غیر حتمى. یا رزق مقسوم و رزق غیر مقسوم؛ رزق حتمى روزى اى است که انسان بخواهد یا نخواهد به او مى رسد. جنین که در شکم مادر زنده است خداوند رزق حتمى به او مى دهد چه بخواهد و چه نخواهد و حتى اگر قادر به تلاش باشد تلاش او هیچ گونه تأثیرى ندارد.

اما روزى غیر حتمى چیزى است که انسان باید براى به دست آوردن آن به کوشش برخیزد. اگر تلاش کند به آن مى رسد و اگر تنبلى کند به آن نخواهد رسد، ازاین رو در روایتى مى خوانیم: کسى که در خانه اش بنشیند و کار نکند و بگوید: خدا روزى رسان است، دعایش مستجاب نمى شود و به او گفته مى شود: «أَلَمْ

ص: 195

آمُرْکَ بِالطَّلَب؟؛ آیا من به تو دستور ندادم برخیزى وبراى به دست آوردن روزى تلاش کنى؟»(1)

شعرا نیز هر دو قسم روزى را در اشعار خود آورده اند؛ درمورد قسم اوّل، شاعرى مى گوید:

از مرگ میندیش و غم رزق مخور *** کین هر دو به وقت خویش ناچار رسد

در مورد قسم دوم روزى که نیازبه تلاش و کوشش دارد صائب تبریزى مى گوید:

چون شیر مادر است مهیا اگرچه رزق *** این جهد و کوشش تو به جاى مکیدن است

نکته: رزق و روزى افراد

در آیات قرآن وروایات اسلامى بر این معنا تأکید شده است که خدا براى هر موجودى رزق و روزى اى معین کرده که به او مى رسد؛ در آیه 6 سوره هود مى خوانیم: (وَمَا مِنْ دَابَّةٍ فِى الْأَرْضِ إِلاَّ عَلَى اللهِ رِزْقُهَا وَیَعْلَمُ مُسْتَقَرَّهَا وَمُسْتَوْدَعَهَا کُلٌّ فِى کِتَابٍ مُّبِینٍ)؛ «هیچ جنبنده اى در زمین نیست مگر این که روزى او بر خداست! او قرارگاه و محل نقل و انتقالش را مى داند».

در حدیثى از پیامبر گرامى اسلام (صلی الله علیه و آله) نقل شده است: «یا أَبَا ذَرٍّ لَوْ أَنَّ ابْنَ آدَمَ فَرَّ مِنْ رِزْقِهِ کَمَا یفِرُّ مِنَ الْمَوْتِ لَأَدْرَکَهُ رِزْقُهُ کَمَا یدْرِکُهُ الْمَوْتُ؛ اى ابوذر! اگر انسان از رزق و روزى اش بگریزد همان گونه که از مرگ گریزان است روزى به سراغش مى آید همان گونه که (روزى) مرگ به سراغ او خواهد آمد».(2)

ص: 196


1- کافى، ج 2، ص 511، ح 2.
2- بحارالانوار، ج 74، ص 89.

امثال این روایت در منابع روایى فراوان است.

هدف از این تعبیرات واین دستور که انسان باید براى به دست آوردن روزى کوشش کند، این است که از حرص زدن بپرهیزد و به زندگى معقولى قانع باشد تا آلوده حرام نگردد و میدان را براى دیگران نیز باز بگذارد، ازاین رو در حکمت 379 امیرمومنان على بن ابى طالب (علیه السلام) روزى را به دو نوع تقسیم مى کند: یک نوع آن روزى اى است که در طلب انسان است و نوع دیگر، روزى اى که انسان آن را طلب مى کند حتى اگر به سراغش نرود روزى به سراغ او مى آید. سپس مى افزاید: بنابراین فکر فردا را بر فکر امروزت تحمیل نکن (و زیاد براى به دست آوردن روزى بیشتر تلاش آمیخته با حرص نداشته باش).

امام صادق (علیه السلام) نیز مى فرماید: «لِیکُنْ طَلَبُکَ الْمَعِیشَةَ فَوْقَ کَسْبِ الْمُضِیعِ دُونَ طَلَبِ الْحَرِیصِ؛ باید تلاش تو براى به دست آوردن روزى فراتر از افرادى باشد که سستى مى کنند و روزى خود را ضایع مى سازند و کمتر از کسانى باشد که حرص مى زنند و آز و طمع بر آن ها غالب است».(1)

* * *

ص: 197


1- بحارالانوار، ج 100، ص 33، ح 63.

ص: 198

گفتار حکیمانه 357

اشاره

وعَزَّى قَوْماً عَنْ مَیِّتٍ ماتَ لَهُمْ

فَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

إِنَّ هذا آلْأَمْرَ لَیْسَ لَکُمْ بَدَأَ، وَلاَ إِلَیْکُمُ آنْتَهَى، وَقَدْ کَانَ صَاحِبُکُمْ هذَا یُسَافِرُ فَعُدُّوهُ فِی بَعْضِ أَسْفَارِهِ، فَإِنْ قَدِمَ عَلَیْکُمْ وَإِلاَّ قَدِمْتُمْ عَلَیْهِ.

امام (علیه السلام) به گروهى از بازماندگان کسى که از دنیا رفته بود این گونه تسلیت گفت، فرمود:

این امر (مرگ) نه آغازش از شما بوده و نه به شما ختم خواهد شد. این دوست شما سابقاً هم گاهى مسافرت مى رفت اکنون نیز تصور کنید به سفرى رفته است. اگر او از سفر بازگردد چه بهتر و اگر بازنگردد شما به سوى او خواهید رفت (و یکدیگر را ملاقات خواهید کرد)!(1)

ص: 199


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در ذیل این کلام شریف مى گوید: آمُدى آن را در غررالحکم با تفاوت هایى آورده است (که نشان مى دهد منبع دیگرى در اختیار داشته است». (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 265).

شرح و تفسیر: تسلیتى پرمعنا

امام (علیه السلام) به سبب لطف و محبتى که به همه داشت از جزئیات زندگى افراد نیز غافل نمى شد و سعى مى فرمود مشکلات مردم را از هر نوعى حل کند؛ از جمله هنگامى که از مرگ یکى از مسلمانان باخبر شد به بازماندگانش چنین تسلیت گفت: «این امر (مرگ) نه آغازش از شما بوده و نه به شما ختم خواهد شد. این دوست شما سابقاً هم گاهى مسافرت مى رفت، اکنون نیز تصور کنید که به سفرى رفته است. اگر او از سفر بازگردد چه بهتر و اگر بازنگردد شما به سوى او خواهید رفت (و یکدیگر را ملاقات خواهید کرد)»؛ (وعَزَّى قَوْماً عَنْ مَیِّتٍ ماتَ لَهُمْ فقال (علیه السلام): إِنَّ هذا آلْأَمْرَ لَیْسَ لَکُمْ بَدَأَ، وَلاَ إِلَیْکُمُ آنْتَهَى، وَقَدْ کَانَ صَاحِبُکُمْ هذَا یُسَافِرُ فَعُدُّوهُ فِی بَعْضِ أَسْفَارِهِ، فَإِنْ قَدِمَ عَلَیْکُمْ وَإِلاَّ قَدِمْتُمْ عَلَیْهِ).

این سخن را هر مصیبت زده اى بشنود آرامش مى یابد، زیرا به این نکته توجه پیدا مى کند که نه عزیز ازدست رفته آن ها نخستین کسى بوده که مرگ، دامانش را گرفته و نه آخرین کس است.

نیز امام (علیه السلام) توجه را به این نکته جلب مى کند که مرگ به معناى نیستى و فنا نیست که شما این قدر براى آن ناراحت شوید؛ سفرى است که همه در پیش دارند، سفرى است به جهانى برتر و والاتر که اگر مردم داراى اعمال صالح باشند در بهشت برین در حالى که بر کرسى ها تکیه کرده اند یکدیگر را ملاقات مى کنند و با هم سخن مى گویند.

ص: 200

این تصویر از مرگ، مردن را براى همگان آسان مى کند و مایه تسلیت خاطر کسانى است که عزیزانشان از دست رفته اند.

نکته: از اندوه مصیبت زدگان بکاهید

بى شک زندگى در دنیا خالى از مصائب نیست به خصوص اگر انسان عمر طولانى کند که در این حال گرفتار مصیبت هاى عزیزان و دوستان و بستگان مى شود و گاه شدت مصیبت آن چنان زیاد است که انسان را از پاى درمى آورد و یا خداى نکرده او را به ناسپاسى وامى دارد و براى این که انسان گرفتار این گونه حالات نشود اسلام دستورات دقیق و حساب شده اى داده است.

نخست به خود افراد دستور مى دهد که خودشان تسلیت گوى خود باشند. مثلاً با گفتن: (إِنَّا لِلهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ)؛ «ما همه از خدا هستیم و به سوى او بازمى گردیم» به خود آرامش مى بخشد، چراکه به هنگام گفتن این سخن توجه پیدا مى کند که قانون مرگ، قانونى عمومى است و همه در این قافله در حرکت اند؛ بعضى در پیشاپیش قافله و برخى در پس آن. توجه به این حقیقت بار مصیبت را سبک مى کند.

پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مى فرماید: «مَا مِنْ مُسْلِمٍ یُصَابُ بِمُصِیبَةٍ وَإِنْ قَدُمَ عَهْدُهَا فَأَحْدَثَ لَهَا اسْتِرْجَاعاً إِلاَّ أَحْدَثَ اللَّهُ لَهُ مَنْزِلَةً وَأَعْطَاهُ مِثْلَ مَا أَعْطَاهُ یَوْمَ أُصِیبَ بِهَا؛ هیچ مسلمانى گرفتار مصیبتى نمى شود هر چند تازه باشد واو در برابر آن، جمله (إِنَّا لِلهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ) بگوید، مگر این که خداوند منزلت والایى براى او قرار مى دهد و به اندازه آنچه از دست او رفته به او پاداش مى بخشد».(1)

ص: 201


1- بحارالانوار، ج 79، ص 132.

ام سلمه، همسر پیامبر گرامى اسلام (صلی الله علیه و آله) مى گوید: این حقیقت در زندگى من تجلى کرد. هنگامى که ابوسلمه (همسر من که مرد بسیار شریفى بود) از دنیا رفت من جمله (إِنَّا لِلهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ) را (مطابق دستور پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) ) گفتم سپس پیش خود فکر کردم مگر کسى مثل ابوسلمه پیدا مى شود که خدا به من بدهد؟ اما چیزى نگذشت که خداوند افتخار همسرى پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) را به من داد.(1)

از سوى دیگر به برادران دینى و نزدیکان و بستگان دستور مى دهد که با سخنان محبّت آمیز و ابراز همدردى، فشار مصیبت را از مصیبت زده کم کنند؛ در حدیثى که مرحوم نورى آن را در مستدرک الوسائل آورده است مى خوانیم: فرزندى از معاذ بن جبل از دنیا رفت. او بسیار ناراحت شد. این مطلب به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) رسید. حضرت نامه پرمعنایى براى او نوشت به این مضمون: «بسم الله الرحمن الرحیم، از محمد رسول خدا به معاذ بن جبل، سلام بر تو! حمد مى کنم خدایى را که معبودى جز او نیست. اما بعد! خداوند متعال اجر و پاداش عظیم و صبر به تو عنایت کند و به ما و تو شکر را روزى فرماید. (بدان) جان ما و خانواده ما و اموال و اولاد ما از مواهب گواراى الهى است و عاریت هایى است که به ما سپرده شده است. انسان مدت معینى از آن بهره مى گیرد و (خداوند) در وقت معینى آن را مى گیرد سپس بر ما واجب کرده شکر آن را به هنگامى که مى دهد و صبر را هنگامى که مبتلا مى سازد و مى گیرد ترک نکنیم. پسرت از مواهب گواراى الهى و عاریت هایى بود که خدا به تو داده بود. مدتى با او مسرور بودى سپس او را در برابر پاداش فراوان از تو گرفت. پاداش او همان درود و رحمت و هدایت الهى است اگر صبر و شکیبایى را پیشه کنى. مبادا دو مصیبت الهى را براى خود بپذیرى (مصیبت از دست دادن فرزند و مصیبت از بین رفتن

ص: 202


1- بحارالانوار، ج 79، ص 132.

پاداش الهى)، درنتیجه اجر تو از بین برود و از آنچه از دست داده اى پشیمان شوى. اگر پاداش مصیبت خود را ببینى، مى بینى که این مصیبت در برابر ثوابى که خدا به تو داده کم و کوچک است. وعده الهى را قطعى بدان و براى مصیبتى که بر تو وارد شده تأسف مخور، والسّلام».(1)

* * *

ص: 203


1- مستدرک الوسائل، ج 2، ص 353.

ص: 204

گفتار حکیمانه 358

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

أَیُّهَا النَّاسُ، لِیَرَکُمُ آللّهُ مِنَ آلنِّعْمَةِ وَجِلِینَ، کَمَا یَرَاکُمْ مِنَ النِّقْمَةِ فَرِقِینَ! إِنَّهُ مَنْ وُسِّعَ عَلَیْهِ فِی ذَاتِ یَدِهِ فَلَمْ یَرَ ذلِکَ آسْتِدْرَاجاً فَقَدْ أَمِنَ مَخُوفاً، وَمَنْ ضُیِّقَ عَلَیْهِ فِی ذَاتِ یَدِهِ فَلَمْ یَرَ ذلِکَ آخْتِبَاراً فَقَدْ ضَیَّعَ مَأْمُولاً.

امام (علیه السلام) فرمود:

اى مردم! خداوند باید شما را به هنگام داشتن نعمت ترسان ببیند همان گونه که از بلا و نقمت ترسان مى بیند؛ زیرا کسى که خدا به او نعمت گسترده اى بخشیده و او آن را (احتمالا) استدراج (مقدمه مجازات تدریجى) نشمرد از امر خوفناکى خود را ایمن دانسته و (به عکس) کسى که خدا براو تنگ گیرد (و نعمت هایى را از او سلب کند) و آن را آزمایش (و مقدمه ترفیع مقام) نداند پاداش امیدبخشى را از دست داده است.(1)

ص: 205


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب این کلام شریف را با اضافاتى از تحف العقول نوشته مرحوم ابن شعبه حرانى (که قبل از سیّد رضى مى زیسته) نقل کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 265).

شرح و تفسیر: بلا در لباس نعمت و نعمت در شکل بلا

امیرمومنان على (علیه السلام) در این کلام شریف به دو نکته مهم اشاره کرده است، نخست مى فرماید: «اى مردم! خداوند باید شما را به هنگام داشتن نعمت ترسان ببیند همان گونه که از بلا و نقمت ترسان مى بیند؛ زیرا کسى که خدا به او نعمت گسترده اى بخشیده و او آن را (احتمالا) استدراج (مقدمه مجازات تدریجى) نشمرد از امر خوفناکى خود را ایمن دانسته است»؛ (أَیُّهَا النَّاسُ، لِیَرَکُمُ آللّهُ مِنَ آلنِّعْمَةِ وَجِلِینَ، کَمَا یَرَاکُمْ مِنَ النِّقْمَةِ فَرِقِینَ! إِنَّهُ مَنْ وُسِّعَ عَلَیْهِ فِی ذَاتِ یَدِهِ فَلَمْ یَرَ ذلِکَ آسْتِدْرَاجاً فَقَدْ أَمِنَ مَخُوفاً).

منظور از نعمت هاى استدراجى که در قرآن به آن اشاره شده(1): این است که خدا افرادى را که طغیان را به مرحله شدید رسانده اند نخست مشمول نعمت هاى خودش قرار مى دهد و هنگامى که غرق نعمت شدند ناگهان نعمت را از آن ها مى گیرد و به سختى آن ها را مجازات مى کند که این مجازات بعد از نعمت، بسیار دردناک است.

همچون کسى که از درختى بالا مى رود، هرچه بالاتر رود به هنگام سقوط براثر طوفان یا لغزشى، به زمین خوردن او دردناک تر است و به گفته شاعر:

لا جرم هرکس که بالاتر نشست *** استخوانش سخت تر خواهد شکست

ص: 206


1- این تعبیر در دو سوره از قرآن مجید آمده است: اعراف، آیه 182 و قلم، آیه 44.

این معنا در بعضى دیگر از آیات قرآن نیز بدون ذکر واژه استدراج به وضوح آمده است آن جا که مى فرماید: (فَلَمَّا نَسُوا مَا ذُکِّرُوا بِهِ فَتَحْنَا عَلَیْهِمْ أَبْوَابَ کُلِّ شَىْءٍ حَتَّى إِذَا فَرِحُوا بِمَا أُوتُوا أَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً فَإِذَا هُمْ مُّبْلِسُونَ)؛ «(آرى،) هنگامى که (اندرزها سودى نبخشید، و) آنچه را به آن ها یادآورى شده بود فراموش کردند، درهاى همه چیز (از نعمت ها) را به روى آن ها گشودیم؛ تا (کاملا) خوشحال شدند (و دل به آن بستند)؛ ناگهان آن ها را گرفتیم (و سخت مجازات کردیم)؛ در این هنگام، همگى مأیوس شدند؛ (و درهاى امید به روى آن ها بسته شد)».(1)

امیر مومنان (علیه السلام) در این کلام پرمعنا به صاحبان نعمت هشدار مى دهد که مراقب باشید مبادا این نعمت ها مقدمه نقمت شدیدى باشد. احتیاط را از دست ندهید، به اعمال خود مغرور نشوید و دائماً از درگاه خدا عذر تقصیر بخواهید.

در «لِیرَکُم»، «لِیرَ» فعل امر (مفرد مذکر غائب) و «کُم» مفعول آن است؛ ولى در نسخه تحف العقول «فَلْیَراکُمْ» آمده که به صورت جمله خبریه است به معناى انشا و امر، و لام آن تأکید است نه لام امر.

«وجلین» جمع «وَجِل» به معناى ترسان است و «فَرِقین» جمع «فَرِق» نیز به همین معناست و اختلاف تعبیر با وحدت معنا از شئون بلاغت است.

در جمله دومِ این کلام حکیمانه به نقطه مقابل این مطلب اشاره شده، مى فرماید: «(به عکس) کسى که خداوند بر او تنگ گیرد (و نعمت هایى را از او سلب کند) و آن را آزمایش (و مقدمه ترفیع مقام) نداند پاداش امیدبخشى را از دست داده است»؛ (وَمَنْ ضُیِّقَ عَلَیْهِ فِی ذَاتِ یَدِهِ فَلَمْ یَرَ ذلِکَ آخْتِبَاراً فَقَدْ ضَیَّعَ مَأْمُولاً).

این سخن درواقع تسلى و دلدارى به گرفتاران در مصائب است که زبان به

ص: 207


1- انعام، آیه 44.

ناشکرى نگشایند و بى تابى و جزع نکنند. چه بسا مصیبت و مشکلى که رخ داده آزمونى باشد براى ترفیع مقام، بنابراین صبر و شکیبایى پیشه کنند و از خداى رحمان و رحیم پاداش صبر خود را بخواهند.

به تعبیر دیگر، این کلام شریف مسئله تعادل خوف و رجاء را به شکل زیبایى ترسیم مى کند. به صاحبان نعمت توصیه مى کند بیم از عذاب الهى را در همان نعمتى که دارید فراموش نکنید و به گرفتاران در مصیبت سفارش مى کند که رجاء و امید به رحمت الهى را از دست ندهید. این همان چیزى است که در آیات قرآنى و روایات متعدد بر آن تأکید شده است.

همان گونه که در ذیل گفتار 319 ذکر کردیم در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم که خداوند به موسى (علیه السلام) خطاب کرد: «اى موسى! هنگامى که دیدى فقر به سوى تو مى آید بگو: آفرین بر شعار صالحان و هنگامى که ببینى غنى و ثروت به سوى تو مى آید بگو: (مبادا) گناهى باشد که مجازاتش به سرعت دامنگیر شده است»؛ (یا مُوسَى إِذَا رَأَیتَ الْفَقْرَ مُقْبِلاً فَقُلْ: مَرْحَباً بِشِعَارِ الصَّالِحِینَ وَإِذَا رَأَیتَ الْغِنَى مُقْبِلاً فَقُلْ: ذَنْبٌ عُجِّلَتْ عُقُوبَتُهُ).(1)

واژه «مأمول» به معناى شىء مطلوب و مورد توجه است.

این نکته نیز شایان توجه است که ابن شعبه حرانى جمله اى در آغاز این کلام حکیمانه آورده که مرحوم سیّد رضى آن را جدا ساخته است، جمله اى که در حکمت 244 گذشت و این بود: «(یا أیُّهَا النّاسُ) إِنَّ لِلَّهِ فِی کُلِّ نِعْمَةٍ حَقّاً فَمَنْ أَدَّاهُ زَادَهُ مِنْهَا وَمَنْ قَصَّرَ فِیهِ خَاطَرَ بِزَوَالِ نِعْمَتِهِ».

* * *

ص: 208


1- کافى، ج 2، ص 263، ح 12.

گفتار حکیمانه 359

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

یَا أَسْرَى آلرَّغْبَةِ أَقْصِرُوا فَإِنَّ آلْمُعَرِّجَ عَلَى آلدُّنْیَا لاَ یَرُوعُهُ مِنْهَا إِلاَّ صَرِیفُ أَنْیَابِ آلْحِدْثَانِ. أَیُّهَا النَّاسُ، تَوَلَّوْا مِنْ أَنْفُسِکُمْ تَأْدِیبَهَا، وَاعْدِلُوا بِهَا عَنْ ضَرَاوَةِ عَادَاتِهَا.

امام (علیه السلام) فرمود:

اى اسیران حرص و رغبت در دنیا! بس کنید، زیرا افراد دلبسته به دنیا را جز صداى برخورد دندان هاى حوادث سخت، به خود نیاورد. اى مردم! تربیت نفس خویش را بر عهده بگیرید و آن را از کشش عادات (بد) بازدارید.(1)

ص: 209


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر مى نویسد: ابن اثیر در کتاب نهایه به این کلام حکیمانه اشاره و آمُدى در غرر الحکم با تفاوتى آن را ذکر کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 265).

شرح و تفسیر: اى اسیران هوس!

امام (علیه السلام) در این سخن پرحکمت خود به دو مطلب اشاره مى کند: نخست دنیاپرستان را مخاطب قرار داده، مى فرماید: «اى اسیران حرص در دنیا! بازایستید»؛ (یَا أَسْرَى آلرَّغْبَةِ أَقْصِرُوا).

«اسیر» تعبیر بسیار مناسبى است، زیرا دنیاپرستانى که گرفتار حرص در دنیا مى شوند به جایى مى رسند که از خود اراده اى ندارند و همچون اسیر، شب وروز در فکر به چنگ آوردن اموال بیشتر یا مقامات بالاترند و چقدر زشت است انسانى که گل سرسبد جهان آفرینش است چنان اسیر حرص شود که اراده خود را از دست بدهد.

افزون بر این، تشبیه به «اسیر» دلیل بر بى ارزش بودن این افراد است، زیرا همواره به اسیران با دیده حقارت مى نگریستند و براى آن ها مقام و موقعیتى قائل نبودند و در بسیارى از موارد آن ها را به صورت بردگان خرید و فروش مى کردند.

آن گاه امام (علیه السلام) دلیلى براى دستور بازایستادن اسیران حرص ذکر مى فرماید: «زیرا افراد دلبسته به دنیا را جز صداى برخورد دندان هاى حوادث سخت، به خود نمى آورد»؛ (فَإِنَّ آلْمُعَرِّجَ عَلَى آلدُّنْیَا لاَ یَرُوعُهُ مِنْهَا إِلاَّ صَرِیفُ أَنْیَابِ آلْحِدْثَانِ).

امام (علیه السلام) در این جا تشبیه شگفتى کرده، حوادث سخت را به حیوانات درنده اى

ص: 210

شبیه مى داند که به هنگام حمله دندان هایشان را به هم مى سایند و دندان قروچه مى کنند به گونه اى که صداى دندان هاى آن ها شنیده مى شود. امام (علیه السلام) مى فرماید: حوادث خطرناک هنگامى که دامان آن ها را مى گیرد و همچون حیوان درنده اى که لحظه اى پیش از حمله دندان هایش را به هم مى ساید، به آن ها حمله ور مى شود و هنگامى بیدار مى شوند که کار از کار گذشته است.

افراد زیادى را سراغ داریم یا در تاریخ نامشان آمده که چنان غرق زرق و برق دنیا و هوا و هوس ها شدند که هیچ موعظه اى در آن ها موثر نمى شد. تنها زمانى بیدار شدند که حوادث سخت و خطرناک دامن آن ها را گرفته بود.

علامه شوشترى؛ در شرح نهج البلاغه خود ماجراى عبرت انگیزى از کامل ابن اثیر نقل مى کند که شبى از شب ها جعفر برمکى (وزیر معروف و پرقدرت هارون) در مجلس عیاشى خود نشسته بود و زن آوازه خوانى براى او آواز مى خواند از جمله این شعر را در میان آوازش خواند:

وَلَوْ فُودیتَ مِنْ حَدَثِ اللَّیالی *** فَدَیْتُکَ بِالطَّریفِ وَبِالتّلادِ

اگر بتوانى از حوادث ناگوار شب ها رهایى یابى من جوایز زیبا و پرقیمتى را فداى تو خواهم کرد.

در این هنگام ناگهان مسرور خادم، جلاد هارون الرشید وارد شد. (جعفر تعجب کرد) مسرور گفت: آمده ام سر تو را براى هارون ببرم. جعفر خودش را روى پاى مسرور انداخت و آن را مى بوسید و تقاضا مى کرد که این کار را به تأخیر بیندازد و او را زنده نزد هارون ببرد تا هرچه او خواست درباره اش تصمیم بگیرد؛ ولى مسرور نپذیرفت و در همان جا سر او را از تن جدا کرد و در دامنش انداخت و نزد هارون برد.(1)

ص: 211


1- شرح نهج البلاغه علامه شوشترى، ج 11، ص 588.

این داستان با تفاوت هایى در کتب دیگر مانند الوافى بالوفیات آمده است؛ از جمله این که مسرور جعفر را نکشت و نزد هارون برد و در آن جا هارون دستور داد سر او را از تن جدا کنند و بعد از آن نیز دستور داد سر مسرور، قاتل او را از تن جدا کنند و گفت: من نمى خواهم قاتل جعفر را (که روزى مورد علاقه شدید من بود) ببینم.(1)

سپس امام (علیه السلام) در نکته دوم راه خودسازى را به همه انسان ها نشان مى دهد و تمام مردم جهان را مخاطب ساخته، مى فرماید: «اى مردم! خودتان به تربیت نفس خویش بپردازید و آن را از جاذبه عادت ها بازدارید»؛ (أَیُّهَا النَّاسُ، تَوَلَّوْا مِنْ أَنْفُسِکُمْ تَأْدِیبَهَا، وَاعْدِلُوا بِهَا عَنْ ضَرَاوَةِ عَادَاتِهَا).

اشاره به این که معلم و مربى انسان قبل از هرکس باید خود او باشد و تا انسان به تربیت خویش نپردازد تعلیم وتربیت معلمان و پیشوایان و مربیان در او اثر نخواهد گذاشت.

در خطبه 90 نیز امام (علیه السلام) تعبیر جالبى در این زمینه دارد مى فرماید: «وَاعْلَمُوا أَنَّهُ مَنْ لَمْ یُعَنْ عَلَى نَفْسِهِ حَتَّى یکُونَ لَهُ مِنْهَا وَاعِظٌ وَزَاجِرٌ لَمْ یکُنْ لَهُ مِنْ غَیرِهَا لا زَاجِرٌ وَلا وَاعِظٌ؛ بدانید کسى که بر ضد هواى نفس خود کمک نشود تا واعظ و رادعى از درون جانش براى او فراهم گردد، مانع و واعظى از غیر خود نخواهد یافت».

جمله وَاَعْدِلُوا بِها... درواقع اشاره به یکى از طرق مهم تهذیب نفس است و آن این که بسیار مى شود انسان عادت هایى پیدا مى کند که براى او کشش و جاذبه زیادى دارد و همین عادات او را دائماً در هواپرستى غرق مى سازد؛ مانند عادت

ص: 212


1- الوافى بالوفیات، ج 11، ص 124. براى توضیح بیشتر به کتاب تتمة المنتهى، ص 246 باب «قتل جعفر برمکى و انقضاى دولت برامکه» مراجعه شود.

به شراب و یا حتى عادت به مواد مخدر. امام (علیه السلام) دستور مى دهد خود را از جاذبه این عادات سوء، رهایى بخشید تا بتوانید نفس خویشتن را اصلاح کنید.

«اسرى» و اسارى جمع اسیر و«رغبت» به معناى حرص و ولع است.

«الْمُعَرِّجَ»از ریشه عَرَج (بر وزن حرج) به معناى تمایل داشتن به چیزى است.

«لایروعه» از ریشه روع (بروزن قول) به معناى ترساندن و ترسیدن آمده است.

«صریف» به معناى صداى برخورد دندان ها و مانند آن است.

«الحدثان» به معناى بلاها و حوادث ناخوشایند روزگار است و در بعضى از نسخ «حَدَثان» (بر وزن ضربان) آمده است.

«ضراوة» به معناى جاذبه و کشش است.

* * *

ص: 213

ص: 214

گفتار حکیمانه 360

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

لاَ تَظُنَّنَّ بِکَلِمَةٍ خَرَجَتْ مِنْ أَحَدٍ سُوءاً، وَأَنْتَ تَجِدُ لَهَا فِی آلْخَیْرِ مُحْتَمَلاً.

امام (علیه السلام) فرمود:

هر سخنى را که از دهان کسى خارج مى شود، تا احتمال خیر و نیکى در آن مى یابى حمل بر فساد مکن.(1)

ص: 215


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب مدارک دیگر این گفتار حکیمانه را به آنچه در ذیل حکمت 159 نوشته است ارجاع مى دهد و در آن جا آن را از کسانى که قبل از سیّد رضى مى زیسته اند از جمله مرحوم صدوق در امالى و ابن شعبه در تحف العقول و مفید در اختصاص به ضمیمه کلمات پرمعناى دیگرى نقل مى کند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 139). افزون بر این، این کلام حکیمانه در کتاب کافى، ج 2، ص 362، ح (علیها السلام) باب «التهمة و سوء الظن» با تفاوتى آمده است.

شرح و تفسیر: تا مى توانى حمل بر صحت کن

سرمایه اصلى یک جامعه، اعتماد عمومى مردم به یکدیگر است، ازاین رو امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه دستورى در این زمینه مى دهد، مى فرماید: «هر سخنى را که از زبان کسى خارج مى شود، تا احتمال خیر و نیکى در آن مى یابى حمل بر فساد مکن»؛ (لاَ تَظُنَّنَّ بِکَلِمَةٍ خَرَجَتْ مِنْ أَحَدٍ سُوءاً، وَأَنْتَ تَجِدُ لَهَا فِی آلْخَیْرِ مُحْتَمَلاً).

در کتاب شریف کافى به جاى «من احد»، «من اخیک» آمده است به این معنا که مسئله حسن ظن کامل، درباره برادران دینى است نه درباره هرکس.

در ضمن، امام (علیه السلام) راه مبارزه با سوءظن را نیز در این بیان گهربارش نشان داده است و آن این که انسان تمام احتمالات را درباره سخن یا عملى که از دیگرى سرمى زند مورد توجه قرار دهد و آنچه مناسب حسن ظن است برگزیند و احتمالات سوء را از فکر خود دور سازد.

این کار سبب مى شود عُلقه و محبت و دوستى و مودت در میان افراد جامعه بیشتر شود و از پراکندگى و سلب اعتماد جلوگیرى گردد و درنتیجه زمینه هاى همکارى که بر پایه اعتماد قرار دارد بیشتر شود و برکات فزون ترى بهره فرد و جامعه گردد.

افرادى که گرفتار سوءظن هستند غالباً منزوى اند، از همه دورى مى کنند، هر

ص: 216

صدایى را بر ضد خود مى پندارند و هرکس را در فکر نقشه اى بر ضد خود مى بینند. این حالت، هم آرامش آن ها را از بین مى برد و هم بهره گیرى آن ها را از کمک هاى دیگران در برابر مشکلات و سختى هاى زندگى.

آنچه در این کلام حکیمانه آمده است درمورد سخنانى است که انسان از دیگران مى شنود؛ ولى در حدیث دیگرى مسئله به صورت گسترده ترى مطرح شده و هر کارى را شامل مى شود: در کتاب شریف کافى این حدیث به این صورت نقل شده است: «ضَعْ أَمْرَ أَخِیکَ عَلَى أَحْسَنِهِ حَتَّى یَأْتِیَکَ مَا یَغْلِبُکَ مِنْهُ وَلا تَظُنَّنَّ بِکَلِمَةٍ خَرَجَتْ مِنْ أَخِیکَ سُوءاً وَأَنْتَ تَجِدُ لَهَا فِی الْخَیرِ مَحْمِلاً؛ کار برادر خود را به نیکوترین وجهى توجیه کن تا زمانى که دلیل قاطعى بر ضد آن قائم شود و هرگز به کلامى که از برادرت صادر شده سوءظن نداشته باش در حالى که مى توانى محملى در خیر براى آن پیدا کنى».(1)

در حدیث دیگرى از امام کاظم (علیه السلام) که در کتاب کافى آمده مى خوانیم: راوى خدمت آن حضرت عرض مى کند: فدایت شوم، گاهى از یکى از برادرانم مطلبى به من مى رسد که من آن را ناخوشایند مى دارم هنگامى که از او سوال مى کنم انکار مى کند در حالى که جمعیتى از افراد مورد وثوق آن را به من خبر داده اند امام (علیه السلام) فرمود: حتى گوش و چشم خود را در برابر برادر مسلمانت تکذیب کن. اگر پنجاه نفر نزد تو آیند و درباره چیزى سوگند یاد کنند؛ ولى او مطلب دیگرى بگوید، او را تصدیق کن و آن گواهان را تکذیب نما.(2)

البته منظور این نیست که آن جمعیت را آشکارا تکذیب کند و متهم به دروغ سازد، بلکه منظور این است که حسن ظن خود را در دل درباره برادر مسلمانت با گفته آن ها رها مکن.

ص: 217


1- کافى، ج 2، ص 362، ح 3.
2- کافى، ج 8، ص 147، ح 125.

این نکته را در این جا باید افزود که آنچه در این حدیث آمده درمورد مسائل شخصى است وگرنه امورى که سرنوشت ساز است و به حقوق الهى یا جامعه مرتبط مى شود باید مورد توجه قرار گیرد و درباره آن تحقیق شود.

همه این ها درواقع برگرفته از دستورات قرآن مجید است، آن جا که مى فرماید: (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِّنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ)؛ «اى کسانى که ایمان آورده اید! از بسیارى از گمان ها بپرهیزید، چراکه پاره اى از آن ها گناه است».(1)

جالب این که قرآن مجید بعد از این دستور، دستور عدم تجسس و بعد از آن دستور عدم غیبت مى دهد: (وَلاَ تَجَسَّسُوا وَلاَ یَغْتَبْ بَّعْضُکُمْ بَعْضاً) اشاره به این که گمان بد سبب تجسس مى شود و جست و جوگرى گاه به نقطه ضعف هایى مى رسد و به دنبال آن گناه غیبت شروع مى شود و درواقع این سه گناه لازم و ملزوم یکدیگرند.

مسئله حسن ظن با تمام اهمیتى که در حفظ نظام جامعه و پیوند محبت و دوستى افراد دربرابر هم دارد خالى از استثنا نیست، همان گونه که در حکمت 114 آمده بود که امام (علیه السلام) مى فرماید: «إِذَا اسْتَوْلَى الصَّلاحُ عَلَى الزَّمَانِ وَأَهْلِهِ ثُمَّ أَسَاءَ رَجُلٌ الظَّنَّ بِرَجُلٍ لَمْ تَظْهَرْ مِنْهُ حَوْبَةٌ فَقَدْ ظَلَمَ وَإِذَا اسْتَوْلَى الْفَسَادُ عَلَى الزَّمَانِ وَأَهْلِهِ فَأَحْسَنَ رَجُلٌ الظَّنَّ بِرَجُلٍ فَقَدْ غَرَّرَ؛ هنگامى که صلاح و نیکى بر زمان و اهلش ظاهر گردد اگر کسى در این حال گمان بد به دیگرى برد که از او گناهى ظاهر نشده، به او ستم کرده است و هنگامى که فساد بر زمان و اهلش مستولى گردد هرکس گمان خوب به دیگرى برد خود را فریب داده است!».

در ذیل این حکمت نیز بیانات دیگرى در این زمینه آوردیم. همچنین بعضى

ص: 218


1- حجرات، آیه 12.

از افراد به حکم کارى که دارند (مانند مأموران اطلاعات و ضد جاسوسى) ناچارند حسن ظن را رها سازند و همیشه احتمال هاى سوء را مورد توجه قرار دهند. آن ها اگر بخواهند همه چیز را حمل بر صحت کنند و سوءظن را مطلقاً کنار بگذارند ممکن است گرفتار اشتباهات زیادى در تشخیص مجرمان و مفسدان و خائنان شوند؛ ولى ناگفته پیداست که آن ها نیز نمى توانند سوءظن خود را به دیگران منتقل سازند و یا پیش از ثبوت خلافى، به مجرم بودن کسى حکم کنند.

* * *

ص: 219

ص: 220

گفتار حکیمانه 361

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

إِذَا کَانَتْ لَکَ إِلَى آللّهِ، سُبْحَانَهُ، حَاجَةٌ فَابْدَأْ بِمَسْأَلَةِ الصَّلاَةِ عَلَى رَسُولِهِ (صلی الله علیه و آله)، ثُمَّ سَلْ حَاجَتَکَ؛ فَإِنَّ آللّهَ أَکْرَمُ مِنْ أَنْ یُسْأَلَ حَاجَتَیْنِ، فَیَقْضِیَ إِحْدَاهُمَا وَیَمْنَعَ آلْأُخْرَى.

امام (علیه السلام) فرمود:

هرگاه حاجتى به درگاه حق داشتى، نخست با صلوات بر پیامبر (صلی الله علیه و آله) شروع کن، سپس حاجت خود را بخواه زیرا خداوند، کریم تر از آن است که دو حاجت از او بخواهند، یکى را قبول و دیگرى را رد کند.(1)

ص: 221


1- سند گفتار حکیمانه: به گفته مرحوم خطیب در کتاب مصادر آنچه را مرحوم سید رضى در این جا آورده است مرحوم آمدى در غرر الحکم با تفاوتى ذکر کرده که از آن استفاده مى شود از جاى دیگرى گرفته است. سپس مى افزاید: مضمون این روایت شریف در اخبار اهل بیت (علیهم السلام) به صورت گسترده آمده و در روایات متعددى مى خوانیم که براى استجابت دعا باید نخست یا در پایان آن از درود بر محمّد و آل محمّد (علیهم السلام) استفاده کرد. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 266).

شرح و تفسیر: راه استجابت دعا

امام (علیه السلام) در این کلام شریف به نکته مهمى درمورد اسباب اجابت دعا اشاره کرده، مى فرماید: «هرگاه حاجتى به درگاه حق داشتى، نخست با صلوات بر پیامبر (صلی الله علیه و آله) شروع کن، سپس حاجت خود را بخواه زیرا خداوند، کریم تر از آن است که دو حاجت از او بخواهند، یکى را قبول و دیگرى را رد کند»؛ (إِذَا کَانَتْ لَکَ إِلَى آللّهِ، سُبْحَانَهُ، حَاجَةٌ فَابْدَأْ بِمَسْأَلَةِ الصَّلاَةِ عَلَى رَسُولِهِ (صلی الله علیه و آله)، ثُمَّ سَلْ حَاجَتَکَ؛ فَإِنَّ آللّهَ أَکْرَمُ مِنْ أَنْ یُسْأَلَ حَاجَتَیْنِ، فَیَقْضِیَ إِحْدَاهُمَا وَیَمْنَعَ آلاُْخْرَى).

در این جا دو سؤال مهم مطرح است: نخست این که چگونه نمى شود بین دو حاجت جدایى افکند، خدا یکى را بپذیرد و دیگرى را نپذیرد، اگر این موضوع با کرم و رحمت الهى منافات داشته باشد آن مواردى که یک حاجت بیشتر از خدا نمى خواهیم و برآورده نمى شود چه خواهد شد؟

پاسخ این سؤال این است که خداوند، کریم است و شخص کریم هنگامى که دو چیز یا چند چیز از او بخواهند در میان آن ها تجزیه قائل نمى شود و این نشانه نهایت کرم خداوند است و چنین نیست که به گفته بعضى از شارحان، یک سخن عامیانه باشد که در میان مردم معمول است مى گویند: تبعیض در میان دو خواهش نباید کرد، و امام (علیه السلام) هم از باب سخن گفتن مطابق افکار این دسته از مردم کلام فوق را فرموده باشد.

ص: 222

این اشتباه بزرگى است. مقام امام (علیه السلام) والاتر از آن است که افکار عامیانه را تأیید کند. البته اجابت دعا همان گونه که در روایات متعددى وارد شده، گاه به این صورت است که خداوند عین آن را به درخواست کننده مى دهد و گاه اگر آن را مصلحت نبیند، عوض آن را در دنیا یا آخرت به صورت دیگرى به او خواهد داد. درواقع هیچ دعایى نیست که به اجابت نرسد، خواه عین آن خواسته را خدا بدهد یا چیزى را به جاى آن و معادل آن یا بیشتر از آن.

سؤال دیگر این است که آیا صلوات فرستادن ما چیزى بر مقام پیامبر (صلی الله علیه و آله) مى افزاید؟ بعضى از شارحان نهج البلاغه اصرار بر این دارند که مقام پیغمبر (صلی الله علیه و آله) بى نهایت بالاست و چیزى بر آن افزوده نخواهد شد. در حالى که این سخن اشتباه بزرگى است، مقامات قرب الى الله بى نهایت است، چنین نیست که پایان بیابد بنابراین خداوند به برکت دعاى ما رحمت تازه اى بر روان پاک پیغمبر (صلی الله علیه و آله) مى فرستد.

و به عبارت دیگر، این ما نیستیم که مقام آن حضرت را بالاتر از آنچه هست مى بریم بلکه این خداوند است که گاه خودش و گاه به برکت تقاضاى فرشتگان و گاه به تقاضاى بندگان صالح، رحمت تازه اى بر روان پاک پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مى فرستد.

در دعاها و روایات اسلامى شواهد روشنى بر این مطلب وجود دارد. در روایت معروف تشهّد نماز، این تعبیر از امام صادق (علیه السلام) نقل شده است: «وَتَقبَّلْ شَفاعتَه فى اُمَّتِهِ وارفَعْ دَرَجَتَه».(1)

در یکى از خطبه هاى امیرمؤمنان على (علیه السلام) در روز جمعه نیز این عبارت آمده است: «اللّهمَّ صَلِّ على محمَّدٍ عَبدِکَ وَرَسولِکَ ونَبِیِّکَ صلاةً نامِیةً زاکِیةً تَرفَعُ بها دَرَجَتَه».(2)

ص: 223


1- وسائل الشیعه، ج 4، ص 989، ابواب تشهد، باب 3، ح 1 و 2.
2- من لایحضره الفقیه، ج 1، ص 432.

در دعایى که از امام سجّاد (علیه السلام) وارد شده مى خوانیم که در مقام صلوات فرستادن بر پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به پیشگاه خداوند عرضه مى دارد: «فَارْفَعْهُ بِسَلامِنا إلى حَیثِ قدَّرتَ فى سابقِ عِلمِک أن تُبَلِّغَهُ إیّاهُ وبِصَلاتِنا علیه؛ مقام او را با سلام ودرود ما بالا ببر تا آن جا که در علم خود براى او مقدر کرده اى که او را به آن مقام برسانى».(1)

از سویى دیگر مى دانیم که طبق روایات متعدد، هرکس سنت حسنه اى بگذارد به تعداد کسانى که به آن سنت عمل مى کنند به او پاداش داده مى شود. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) بزرگ ترین سنت را که آیین اسلام است در میان جامعه بشریت قرار داده است بنابراین به تعداد کسانى که تا روز قیامت به آیین او مى پیوندند و به سنتش عمل مى کنند خداوند اجر و پاداش و ترفیع مقام به او مى دهد.

اضافه بر این، فرض کنیم پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) ده سال بیشتر از این، عمر نصیبش مى شد آیا در آن ده سال، عبادات او ترفیع مقام برایش نداشت و در همان مقامى که داشت باقى مى ماند؟

کوتاه سخن این که مدارک فراوانى داریم که ثابت مى کند قرب خداوند نهایت و پایانى ندارد و معصومین (علیهم السلام) نیز مى توانند هر زمان به قرب و مقام والاترى برسند. همان گونه که از آغاز رسالت و امامت تا پایان آن به یقین ترفیع مقام داشتند بعد از رحلت و شهادت نیز به وسیله تقاضاى رحمت و صلوات مومنان و یا عمل به سنت آن ها ترفیع مقام مى یابند.

به هر حال بدون شک اگر در استقبال یا بدرقه دعاها صلوات و درود بر پیامبر (صلی الله علیه و آله) باشد به اجابت نزدیک است و به همین دلیل در بسیارى از دعاهاى امام سجاد (علیه السلام) مى بینیم هنگامى که چیزى را از خدا مى خواست نخست صلوات و درود بر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مى فرستاد.

ص: 224


1- مطابق نقل مرحوم علّامه شوشترى در شرح نهج البلاغه خود (بهج الصباغه)، ج 2، ص 335.

این مطلب در دعاى مکارم الاخلاق کاملاً نمایان است که در هر فرازى از این دعا نخست امام (علیه السلام) صلوات و درود بر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مى فرستد و بعد تقاضاى تازه اى از خداوند متعال مى نماید.

این سخن را با روایاتى که مرحوم کلینى در جلد دوم کافى در باب «الصلاة على النبى (صلی الله علیه و آله) ...» نقل کرده است پایان مى دهیم:

در حدیثى از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) آمده است: «لاَ یزَالُ الدُّعَاءُ مَحْجُوباً حَتَّى یصَلَّى عَلَى وَ عَلَى أَهْلِ بَیتِى؛ پیوسته دعا محجوب است (و به اجابت نمى رسد) تا زمانى که صلوات بر محمّد و آل محمّد فرستاده شود».(1)

در حدیث دیگرى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم که فرمود: «اجْعَلُونِى فِى أَوَّلِ الدُّعَاءِ وَفِى آخِرِهِ وَفِى وَسَطِهِ؛ مرا در ابتداى دعا و در وسط دعا و در آخر دعا قرار دهید».(2)

در حدیث دیگرى، از امام صادق (علیه السلام) آمده است: «مَنْ کَانَتْ لَهُ إِلَى اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ حَاجَةٌ فَلْیبْدَأْ بِالصَّلاةِ عَلَى مُحَمَّدٍ وَآلِهِ ثُمَّ یسْأَلُ حَاجَتَهُ ثُمَّ یخْتِمُ بِالصَّلاةِ عَلَى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ أَکْرَمُ مِنْ أَنْ یقْبَلَ الطَّرَفَینِ وَیدَعَ الْوَسَطَ إِذَا کَانَتِ الصَّلاةُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ لا تُحْجَبُ عَنْهُ؛ کسى که حاجتى در پیشگاه خدا دارد نخست صلوات بر محمّد و آلش بفرستد بعد حاجت خود را بخواهد سپس آن را با صلوات بر محمّد و آل محمّد پایان دهد زیرا خداوند متعال گرامى تر از آن است که دو طرف را بپذیرد و آنچه در وسط آن دو واقع شده است را نپذیرد. چون هنگامى که صلوات بر محمّد و آل محمّد فرستاده شود (به یقین) محجوب از خداوند نخواهد بود».(3)

ص: 225


1- کافى، ج 2، ص 491، ح 1.
2- کافى، ج 2، ص 492، ح 5.
3- کافى، ج 2، ص 494، ح 16.

ص: 226

گفتار حکیمانه 362

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

مَنْ ضَنَّ بِعِرْضِهِ فَلْیَدَعِ آلْمِرَاءَ.

امام (علیه السلام) فرمود:

کسى که به آبروى خود علاقه مند است باید بحث هاى لجاجت آمیز را با مردم رها کند.(1)

ص: 227


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر باز ذکر اسناد این کلام حکمت آمیز را به آخر کتابش حواله داده است همان چیزى که متأسفانه موفق به انجام آن نشد. ولى در کتاب نزهة الناظر و تنبیه الخاطر نوشته دانشمند اهل سنت به نام حلوانى با همین عبارت آمده است.

شرح و تفسیر: براى حفظ آبرو

امام (علیه السلام) در این کلام حکیمانه خود به یک نکته روانشناسى در زندگى اجتماعى اشاره کرده، مى فرماید: «کسى که به آبروى خود علاقه مند است باید بحث هاى لجاجت آمیز را با دیگران ترک گوید»؛ (مَنْ ضَنَّ بِعِرْضِهِ فَلْیَدَعِ آلْمِرَاءَ).

«ضنّ» از ماده «ضِنّة» (بر وزن منّة) در اصل به معناى بخل درباره اشیاء نفیس و گران بهاست و سپس به هرگونه بخل و یا حتى خویشتن دارى در برابر انجام کارى اطلاق شده است.

جامع ترین چیزى که درباره مفهوم «عِرض» در کتب لغت آمده است چیزى است که نویسنده فرهنگ ابجدى در کتاب خود آورده، مى گوید: عِرض به معناى آن چیزى از اصالت و بزرگى است که انسان بدان مى بالد و افتخار مى کند، مانند آبرو، حیثیت، نفس، جسد، شرف و بزرگى پدران و نیاکان یا در پیروان و فرزندان، بوى اندام و اخلاق پسندیده.

واژه «مِراء» به معناى گفتگوهاى لجاجت آمیز و توأم با خصومت به منظور پیروزى بر حریف است هر چند حق نباشد، و سرچشمه آن تعصب و لجاجت و برترى جویى است که مانع از پذیرش سخن حق مى شود.

بنابراین، مفهوم کلام امام (علیه السلام) این مى شود: هر کس مى خواهد آبرو، شخصیت، اصالت و قداست نفس خویش و آنچه مربوط به اوست را حفظ کند باید مِراء را

ص: 228

کنار بگذارد. زیرا به هنگام مراء، افراد بر سر لجاجت مى افتند و گاه انواع توهین ها را به طرف مقابل روا مى دارند و عیوب پنهانى او را برمى شمارند و هتک حرمت مى کنند، گاه درباره خودش و گاه درباره کسانى که مورد علاقه او هستند. بنابراین افرادى که علاقه مند به آبرو و شخصیت خود مى باشند باید همین که بحث آن ها با طرف مقابل به مرحله مراء رسید کلام را قطع کنند و او را رها سازند.

در حکمت 31 امیرمؤمنان على (علیه السلام) حقیقت ایمان را بر اساس چهار پایه تشریح مى کند و در مقابل آن براى شک نیز چهار ستون قائل است. ستون اوّل، مراء و جدال مى باشد و در بیان آن مى فرماید: «فَمَنْ جَعَلَ الْمِرَاءَ دَیدَناً لَمْ یصْبِحْ لَیلُه؛ آنکس که مِراء را عادت خویش قرار دهد هرگز از تاریکى شک به روشنایى یقین گام نمى نهد» و به یقین چنین است زیرا افرادى که اهل مِراء و جدال هستند دائماً در این فکرند که بر حریف خود غلبه یابند خواه حق باشد یا باطل و به همین دلیل ضعیف ترین ادله را براى خود حجت مى شمارند و محکم ترین دلیل رقیب را نادیده مى انگارند و به این ترتیب دائماً در بیراهه و تاریکى سیر مى کنند و صبحگاهان روشنِ یقین در زندگى آن ها هرگز ظاهر نمى شود.

به همین دلیل امام امیرمؤمنان (علیه السلام) در کلام دیگرى که مرحوم کلینى در کافى از آن حضرت نقل کرده مى فرماید: «إِیاکُمْ وَالْمِرَاءَ وَالْخُصُومَةَ فَإِنَّهُمَا یمْرِضَانِ الْقُلُوبَ عَلَى الْإِخْوَانِ وَینْبُتُ عَلَیهِمَا النِّفَاقُ؛ از مِراء و خصومت بپرهیزید که دل را در برابر برادران دینى بیمار مى سازد و نفاق از آن مى روید».(1)

امام عسکرى (علیه السلام) در روایتى که ابن شعبه حرانى آن را در تحف العقول نقل کرده مى فرماید: «لاَ تُمَارِ فَیذْهَبَ بَهَاوُکَ وَلاَ تُمَازِحْ فَیجْتَرَأَ عَلَیکَ؛ مراء نکن که شخصیت تو را از بین مى برد و (زیاد) مزاح مکن که افراد را در برابر تو جسور مى سازد (و رعایت احترام تو را نخواهند کرد)».(2)

ص: 229


1- کافى، ج 2، ص 300، ح 1.
2- تحف العقول، ص 486.

در غررالحکم در حدیث پرمعنایى از امیرمومنان (علیه السلام) مى خوانیم: «سِتَّةٌ لا یُمارون: الفقیهُ والرئیسُ والدّنِیُّ والبَذِىّ والمرأةُ والصبِىّ؛ با شش گروه بحث توأم با جدل و مراء نکنید: شخص دانشمند، رئیس جمعیت، شخص پست، فرد بد زبان، زن (نادان) و کودک (زیرا در برابر فقیه و رئیس ناتوان خواهید شد و در برابر چهار گروه دیگر آبروى شما مى رود)».(1)

در نکوهش مراء روایات بسیار فراوانى از پیشوایان اسلام نقل شده است که علاقه مندان مى توانند در بحارالانوار، وسایل الشیعه، کنز العمال و میزان الحکمة در بحث مراء، آن را مطالعه کنند.

این سخن را با حدیث دیگرى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) پایان مى دهیم: «لا یسْتَکْمِلُ عَبْدٌ حَقِیقَةَ الْإِیمَانِ حَتَّى یدَعَ الْمِرَاءَ وَإِنْ کَانَ مُحِقّاً؛ هیچ کس حقیقت ایمان را به کمال نمى رساند مگر زمانى که مراء و جدال را ترک گوید هرچند حق با او باشد».(2)

* * *

ص: 230


1- غررالحکم، ح 11047.
2- بحارالانوار، ج 2 ص 138، ح 53.

گفتار حکیمانه 363

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

مِنَ آلْخُرْقِ آلْمُعَاجَلَةُ قَبْلَ آلْإِمْکَانِ، وَآلْأَنَاةُ بَعْدَ آلْفُرْصَةِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

عجله کردن پیش از فراهم شدن امکانات، و از دست دادن امکانات و سستى کردن پس از فرصت، از حماقت و نادانى است.(1)

ص: 231


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب مى گوید: دانشمند و ادیب معروف «میدانى» آن را با تفاوت مختصرى در کتاب مجمع الامثال خود آورده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 267). اضافه مى کنیم: آمدى نیز در غررالحکم آن را با تفاوت هایى نقل کرده که نشان مى دهد از منبع دیگرى گرفته است. (غررالحکم، ح 5772) و حلوانى از علماى قرن پنجم نیز آن را در کتاب خود نزهة الظاهر ذکر کرده است. (نزهة الظاهر، ص 48).

شرح و تفسیر: دو دلیل نادانى

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه به دو چیز که از نشانه هاى نادانى است اشاره کرده، مى فرماید: «عجله کردن پیش از فراهم شدن امکانات، و از دست دادن امکانات و سستى نمودن پس از فرصت، از حماقت و نادانى است»؛ (مِنَ آلْخُرْقِ آلْمُعَاجَلَةُ قَبْلَ آلْإِمْکَانِ، وَ آلْأَنَاةُ بَعْدَ آلْفُرْصَةِ).

«خُرْق» (بر وزن مرغ) به گفته غالب ارباب لغت به معناى نادانى و کم عقلى است ولى «خَرق» (بر وزن خلق) به معناى پاره کردن یا سوراخ کردن چیزى به عنوان افساد است که در قرآن مجید در داستان موسى و خضر (علیهما السلام) به آن اشاره شده است و بعید نیست هر دو به یک ریشه بازگردد زیرا پاره کردن و فاسد کردن، کار افراد نادان است.

واژه «أناة» به معناى صبر کردن و تأنى نمودن در انجام کارى است. این واژه هرگاه درمورد خداوند به کار برده مى شود و مى گویند: خداوند ذو أناة است مفهومش این است که در مجازات گنهکاران هرگز تعجیل نمى کند تا اتمام حجت بر آن ها شود، و گاه این واژه به معناى سستى کردن نیز به کار مى رود همانگونه که در گفتار حکیمانه بالا دیده مى شود.

به هر حال امام (علیه السلام) دو چیز را در این جا نشانه حماقت و نادانى مى شمرد: نخست تعجیل کردن قبل از فراهم شدن امکانات است مثل این که کسى در فصل

ص: 232

غوره کردن درختان انگور اصرار بر چیدن انگور داشته باشد که نشانه نادانى است و دیگر این که وقتى فرصت ها فراهم مى شود سستى کند و به اصطلاح این دست و آن دست نماید تا فرصت از دست برود؛ فرصتى که شاید هرگز بازنگردد این هم نشانه بى خبرى و نادانى است.

عاقل و دانا کسى است که صبر کند و در انتظار فرصت باشد و هنگامى که فرصت فراهم شد بدون فوت وقت دست به کار شود و به مقصود خود برسد. این کار نشانه مدیریت صحیح است.

در روایات اسلامى در نکوهش عجله و شتاب بى مورد و همچنین نکوهش از دست دادن فرصت ها مطالب زیادى وارد شده است.

ازجمله درباره عجله و شتاب بى مورد در حدیثى از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم : «إِنَّمَا أَهْلَکَ النَّاسَ الْعَجَلَةُ وَلَوْ أَنَّ النَّاسَ تَثَبَّتُوا لَمْ یهْلِکْ أَحَدٌ؛ مردم را عجله (بى جا) هلاک مى کند و اگر مردم در کارها درنگ مى کردند (و با آرامش و دقت کارها را انجام مى دادند) احدى هلاک نمى شد».(1)

قابل توجه این که دردنیاى امروز یکى از مهم ترین عوامل تصادف هاى وسایل نقلیه و مرگ و میرهاى ناشى از آن عجله و سرعت هاى غیر مجاز ذکر شده است.

در حدیث دیگرى از امام امیرمومنان (علیه السلام) در غررالحکم آمده است: «العَجولُ مُخْطِئٌ وإن مَلَکَ، المُتَأنِّى مُصِیبٌ وإن هَلَک؛ عجول، خطاکار است هر چند (تصادفاً) پیروز شود و کسى که با تأنى (و حساب) کار مى کند به واقع مى رسد هر چند (در پاره اى از اوقات، ظاهراً) ناکام شود».(2)

در حدیث دیگرى که مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار از امیرمؤمنان على (علیه السلام) نقل کرده است مى خوانیم: «مَنِ اسْتَطَاعَ أَنْ یمْنَعَ نَفْسَهُ مِنْ أَرْبَعَةِ أَشْیاءَ فَهُوَ

ص: 233


1- بحارالانوار، ج 68، ص 340، ح 11.
2- غررالحکم، ح 5789 و 10961.

خَلِیقٌ بِأَنْ لاَ ینْزِلَ بِهِ مَکْرُوهٌ أَبَداً قِیلَ وَ مَا هُنَّ یا أَمِیرَ الْمُوْمِنِینَ قَالَ الْعَجَلَةُ وَ اللَّجَاجَةُ وَ الْعُجْبُ وَ التَّوَانِى؛ کسى که بتواند خود را از چهار چیز بازدارد سزاوار است که هرگز گرفتار حادثه ناگوارى نشود. عرض کردند: اى امیرمؤمنان آن چهار چیز چیست؟ فرمود: عجله و لجاجت و خودپسندى و تنبلى».(1)

در برابر روایات مذکور، در بعضى از روایات دیگر مشاهده مى کنیم که دستور به عجله داده شده است ازجمله در حدیثى امام باقر (علیه السلام) مى فرماید: «مَنْ هَمَّ بِشَىءٍ مِنَ الْخَیرِ فَلْیعَجِّلْهُ فَإِنَّ کُلَّ شَىءٍ فِیهِ تَأْخِیرٌ فَإِنَّ لِلشَّیطَانِ فِیهِ نَظْرَةً؛ کسى که تصمیم به کار خیرى گرفت باید در آن شتاب کند زیرا به هنگام تأخیر، شیطان ممکن است در آن وسوسه کند و آن را (براى همیشه) به عقب بیندازد».(2)

بدیهى است که هیچ گونه تضادى بین این گونه از روایات نیست. عجله مذموم در جایى است که انسان بدون فراهم شدن مقدمات و امکانات شتاب کند و نیروى خود را به هدر دهد و عجله ممدوح آن است که هرگاه تمام مقدمات و امکانات فراهم شد به تأخیر نیندازد زیرا شیاطین انس و جن ممکن است در آن موانعى ایجاد کنند.

در مورد نکوهش از دست دادن فرصت ها نیز روایات فراوانى از معصومین (علیهم السلام) در کتب مختلف نقل شده است ازجمله در حدیثى از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: «تَرْکُ الفُرَصِ غُصَصٌ؛ از دست دادن فرصت ها سبب انواع غصه هاست».(3)

در حدیث دیگرى از امیرمؤمنان (علیه السلام) آمده است: «مَنْ أَخَّرَ الْفُرْصَةَ عَنْ وَقْتِهَا فَلْیکُنْ عَلَى ثِقَةٍ مِنْ فَوْتِهَا؛ کسى که به موقع از فرصت استفاده نکند مطمئن باشد که فرصت از دست خواهد رفت».(4)

ص: 234


1- بحارالانوار، ج 75، ص 62، ح 144.
2- کافى، ج 2، ص 143، ح 9.
3- بحارالانوار، ج 74، ص 167، ح 192.
4- میزان الحکمة، ج 8، باب التحذیر من اضاعة الفرص.

روشن است که استفاده کردن از فرصت به معناى عجله بى جا نیست بلکه شتاب و سرعت در کارهایى است که اسباب آن فراهم شده و هر لحظه ممکن است موانعى پیش آید. در این گونه موارد باید شتاب کرد و پیش از فوت فرصت به مقصد رسید.(1)

* * *

ص: 235


1- براى توضیح بیشتر مى توانید به کتاب اخلاق در قرآن، ج 2، ص 415 به بعد مراجعه کنید.

ص: 236

گفتار حکیمانه 364

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

لاَ تَسْأَلْ عَمَّا لاَ یَکُونُ، فَفِی آلَّذِی قَدْ کَانَ لَکَ شُغْلٌ.

امام (علیه السلام) فرمود:

درباره آنچه تحقق یافتنى نیست سوال مکن چراکه در آنچه تحقق یافته به اندازه کافى اسباب دل مشغولى تو وجود دارد.(1)

ص: 237


1- سند گفتار حکیمانه: در کتاب مصادر تنها منبع دیگرى که براى این گفتار حکیمانه ذکر شده غررالحکم آمدى است که آن را در حرف «لاء» با تفاوت هایى ذکر کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 267).

شرح و تفسیر: تفکر منطقى

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه به نکته مهمى درمورد سوال کردن اشاره کرده، مى فرماید: «درباره آنچه تحقق یافتنى نیست سوال مکن چراکه در آنچه تحقق یافته به اندازه کافى اسباب مشغولى فکر وجود دارد»؛ (لاَ تَسْأَلْ عَمَّا لاَ یَکُونُ، فَفِی آلَّذِی قَدْ کَانَ لَکَ شُغْلٌ).

سوال کردن کار خوبى است و کلید گنجینه علم و دانش است به همین دلیل در قرآن مجید و روایات اسلامى کراراً به آن دستور داده شده است و حتى حیا کردن از سوال درباره امورى که مربوط به سرنوشت انسان در دین و دنیاست به عنوان حیاء حمق (حیاء احمقانه) شمرده شده است. ولى سوال باید درباره امورى باشد که مربوط به حیات مادى یا معنوى انسان است و امورى که امکان تحقق در آن تصور شود.

اما اگر کسى خود را به سوالاتى درباره امور غیر ممکن یا بسیار نادر مشغول کند، از مسائل مهم زندگى بازمى ماند. مثلاً بعضى سوال مى کنند که اگر انسان با جن ازدواج کند فرزندانى که از آن ها متولد مى شوند چگونه اند و چه احکامى دارند؟ و یا اگر از آمیزش انسان با حیوان بچه اى متولد شود آن بچه مشمول چه احکامى است؟

گاه سوال درباره امور ممکن است اما امورى که هیچ تأثیرى در زندگى مادى و معنوى ما ندارد، مثلاً سوال مى کنند ابعاد کشتى نوح (علیه السلام) از نظر طول و عرض

ص: 238

چقدر بود؟ حیواناتى که آن حضرت در کشتى با خود سوار کرد کدام یک از حیوانات بودند؟ یا سوالى که معروف است اشعث بن قیس از امام امیرمؤمنان على (علیه السلام) کرد و گفت: تعداد موهاى سر من چقدر است؟ که حضرت جواب کوبنده اى به او داد.(1)

این در حالى است که انسان مجهولات بسیارى دارد که رسیدن به پاسخ آن ها در سرنوشت او بسیار موثر است و اگر تمام اوقات فراغت خود را صرف یافتن پاسخ آن ها کند چه بسا موفق به همه آن ها نشود.

آیا در چنین شرایطى عقل اجازه مى دهد که انسان به سراغ سوال درباره امور غیر ممکن برود و از آنچه ممکن است ودر زندگى او موثر مى باشد صرف نظر کند؟

نکته: آداب سوال

در احادیث اسلامى به پیروى از قرآن، سوال به عنوان کلید علم معرفى شده است. در حدیثى از رسول خدا9 مى خوانیم: «الْعِلْمُ خَزَائِنُ وَ مَفَاتِیحُهُ السُّوَالُ فَاسْأَلُوا رَحِمَکُمُ اللَّه فَإِنَّهُ یوْجَرُ أَرْبَعَةٌ السَّائِلُ وَ الْمُتَکَلِّمُ وَ الْمُسْتَمِعُ وَ الْمُحِبُّ لَهُمْ؛ علم، گنجینه است و کلید این گنجینه ها سوال است بنابراین سوال کنید؛ خدا رحمت کند شما را زیرا چهار گروه درمورد سوال اجر و پاداش الهى دارند: سوال کنندگان، پاسخ گویان، شنوندگان و کسانى که آن ها را دوست دارند».(2)

در حدیث دیگرى آن حضرت مى فرماید: «السُّوالُ نِصْفُ العِلْمِ؛ سوال نیمى از علم و دانش است».(3)

ص: 239


1- بحارالانوار، ج 41، ص 313.
2- بحارالانوار، ج 74، ص 146، ح 39.
3- کنزالعمال، مطابق نقل میزان الحکمة، ح 2877، باب سوال.

ولى سوال با تمام اهمیّتش، استثنائاتى هم دارد که در آن موارد سوال کردن زشت و نازیباست. ازجمله همان مطلبى که در گفتار حکیمانه بالا آمد که انسان درباره امور غیر ممکن پرسش کند.

دیگر این که سوال ها جنبه تفقه و فراگیرى علم نداشته باشد بلکه کسى بخواهد براى خفیف و خوار کردن طرف مقابل یا به عنوان لجبازى چیزى بپرسد و سوال خود را پیگیرى نماید.

نیز امورى وجود دارد که وقت آن فرا نرسیده است و عجله کردن درمورد آن صحیح نیست مانند آنچه در قرآن مجید در داستان خضر و موسى (علیهما السلام) آمده است که خضر (علیه السلام) از موسى (علیه السلام) عهد گرفته بود که اگر امور عجیبى از خضر (علیه السلام) دید عجله در سوال نکند و بگذارد تا او به موقع آن را پاسخ گوید.

همچنین سوال کردن درباره امورى که تکلیف انسان را سنگین مى کند در حالى که اگر درباره آن سوال نشود خداوند براى آن مواخذه نمى کند. مثل سوالات مکررى که بنى اسرائیل درباره گاوى که مأمور بودند آن را ذبح کنند از موسى (علیه السلام) کردند و لحظه به لحظه کار خود را مشکل تر و پیچیده تر ساختند. قرآن مجید نیز مى فرماید: (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تَسْأَلُوا عَنْ أَشْیَاءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ).(1)

یا سوال درباره امورى که عقل انسان هرگز به حقیقت آن نخواهد رسید مانند سوال درباره کنه ذات پروردگار که هیچ انسانى نمى تواند به آن برسد چون فکر وروح انسان محدود است و ذات پاک خداوند نامحدود.

یا سوال درباره مسائل پیچیده اى که فهم آن در استعداد سوال کننده نیست مانند سوال درباره قضا و قدر که از پیچیده ترین مسائل علمى و فلسفى است و ائمه (علیهم السلام) آن دسته از یاران خود را که استعداد درک این گونه از مسائل را نداشتند از فکر کردن درمورد آن نهى مى نمودند.

ص: 240


1- مائده، آیه 101.

این امور شش گانه مواردى است که سوال کردن درباره آن ها مذموم و نکوهیده است و با توجه به این که دنیایى از مسائل سرنوشت ساز وجود دارد که انسان پاسخ آن ها را نمى داند و باید براى حل آن ها بکوشد و از دانشمندان آگاه پرسش کند، بسیار بى خردى است که انسان آن ها را فراموش کند و به امورى بپردازد که اثرى جز اتلاف وقت یا حیرت و سرگردانى براى او ندارد.

* * *

ص: 241

ص: 242

گفتار حکیمانه 365

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

الْفِکْرُ مِرْآةٌ صَافِیَةٌ، وَ آلاِعْتِبَارُ مُنْذِرٌ نَاصِحٌ. وَ کَفَى أَدَباً لِنَفْسِکَ تَجَنُّبُکَ مَا کَرِهْتَهُ لِغَیْرِکَ.

امام (علیه السلام) فرمود:

فکر، آینه شفاف و درخشنده اى است و حوادث عبرت انگیز، بیم دهنده و نصیحت کننده است و براى ادب آموزى خویشتن همین بس که از آنچه براى دیگران ناخوش مى دارى بپرهیزى.(1)

ص: 243


1- سند گفتار حکیمانه: جمله «الفکر مرآة صافیه» همان گونه که مرحوم خطیب نیز به آن اشاره کرده در حکمت پنجم با ذکر مدرک گذشت واما جمله «الاعتبار منذر ناصح» را قبل از مرحوم سید رضى، مرحوم ابن شعبه حرانى در کتاب تحف العقول نقل کرده است و تمام این کلام را مرحوم شیخ طوسى (قبل از سید رضى) در امالى آورده است. کراجکى نیز در کنزالفوائد جمله اخیر را در لابه لاى حکمت هاى دیگرى ذکر کرده که به وضوح استفاده مى شود از نهج البلاغه نگرفته است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 267). اضافه مى کنیم که در کلام کراجکى دو جمله اول ودوم نیز در لابه لاى حکمت هاى دیگرى ذکر شده است. (کنزالفوائد، ج 2، ص83).

شرح و تفسیر: بهترین راه ادب آموزى خویشتن

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه به سه نکته مهم اشاره کرده، نخست مى فرماید: «فکر، آینه شفاف و درخشنده اى است»؛ (الْفِکْرُ مِرْآةٌ صَافِیَةٌ).

هنگامى که اشیا در مقابل آینه قرار مى گیرند و نور بر آن ها مى تابد، نور از اشیا بر مى خیزد و به آینه مى خورد و از آن بازمى گردد و به چشم انسان منتقل مى شود و از آن جا که هر قسمتى از اشیا نور را به یک نحو منعکس مى کند تمام مشخصات آن شىء در چشم انسان منعکس مى شود، و جمله معروفى که در تعریف فکر گفته اند:

الفکر حرکة الى المبادىء *** ومن مبادىء الى المراد

فکر از دو حرکت تشکیل مى شود: از مبادى به سوى مقصد حرکت مى کند و از مقصد به سوى انسان، و حقایق اشیا را به او نشان مى دهد.

مى تواند قابل تطبیق بر این حرکت دوگانه در مقابل آینه باشد. به هر حال خداوند لطف بزرگى در حق انسان کرده که این آینه شفاف تمام نماى حقایق را در اختیار او گذاشته مشروط بر این که آن را به وسیله هوى و هوس ها، تعصب ها، پیش داورى هاى غلط، تقلیدهاى کورکورانه و در یک کلمه موانع شناخت، تاریک و کدر نسازد و خود را از این نعمت بزرگ الهى محروم ننماید.

ص: 244

و به گفته شاعر:

إذا المرء کانت له فکرة *** ففى کل شىء له عبرة

هنگامى که انسان فکر آماده اى داشته باشد به هرچیز بنگرد درس عبرتى از آن مى آموزد.(1)

در حدیثى از امیرمؤمنان (علیه السلام) مى خوانیم: «إِذَا قَدَّمْتَ الْفِکْرَ فِى أَفْعَالِکَ حَسُنَتْ عَوَاقِبُکَ فِى کُلِّ أَمْرٍ؛ اگر کارهاى خود را با فکر آغاز کنى پایان تمام کارهاى تو خوب خواهد بود».(2)

در حدیث دیگر از آن حضرت مى خوانیم: «ما ذَلَّ مَن أحسَنَ الفِکْرَ؛ کسى که خوب بیندیشد هرگز ذلیل نمى شود».(3)

در حدیث دیگرى از امام مجتبى (علیه السلام) آمده است: «أوصیکم بتقوى الله وإدامةِ التفکّرِ فإنّ التّفَکّر أبو کُلِّ خیرٍ وأُمِّه؛ شما را به تقواى الهى و تداوم تفکر توصیه مى کنم زیرا فکر کردن، پدر و مادر همه نیکى هاست».(4)

آنگاه امام (علیه السلام) به نکته دوم اشاره کرده، مى فرماید: «حوادثِ عبرت انگیز، بیم دهنده و اندرزگوست»؛ (وَ آلاِعْتِبَارُ مُنْذِرٌ نَاصِحٌ).

واژه «اعتبار» به معناى عبرت گرفتن است ولى در این جا به معناى حوادث عبرت انگیز مى باشد. این حوادث، بشیر و نذیر است؛ حوادثى که عاقبت کار ظالمان و ستمگران را نشان مى دهد، بیم دهنده و انذارکننده است و حوادثى که پایان کار عدالت پیشگان و نیکوکاران را نشان مى دهد بشیر و اندرزگوست.

هنگامى که از یک سو از آینه شفاف فکر استفاده گردد و از سوى دیگر از

ص: 245


1- مجموعه ورّام، ج 1، ص 250.
2- غررالحکم، ح 597.
3- غررالحکم، ح 543.
4- مجموعه ورّام، ج 1، ص 52.

حوادث تاریخى وعبرت آموز پند گرفته شود به یقین انسان مى تواند در صراط مستقیم به سوى مقصد الهى پیش رود.

قرآن مجید، هم به تفکر اهمیت فراوان داده و در آیات زیادى انسان ها را به آن دعوت نموده و هم تاریخ عبرت انگیز پیشینیان را در سوره هاى مختلف بازگو کرده است تا اسباب تربیت انسان ها کامل گردد.

از آیات قرآن مجید استفاده مى شود که رابطه نزدیکى میان اندیشیدن و عبرت گرفتن است. در آیه 176 سوره اعراف مى فرماید: (فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یتَفَکَّرُون)؛ «این داستان ها را (براى آنها) بازگو کن، شاید بیندیشند (و بیدار شوند)!».

امیرمؤمنان على (علیه السلام) در حدیثى در غررالحکم مى فرماید: «کَسْبُ العقلِ الاعتِبارُ وَالاستِظهارُ وکَسْبُ الجَهلِ الغَفلةُ والاغترِارُ؛ عقل، عبرت مى گیرد و خود را با آن تقویت مى کند ولى جهل به غفلت و غرور وامى دارد».(1)

سپس امام (علیه السلام) در سومین نکته مى فرماید: «براى تأدیب خویشتن همین بس که از آنچه براى دیگران نمى پسندى بپرهیزى»؛ (وَکَفَى أَدَباً لِنَفْسِکَ تَجَنُّبُکَ مَا کَرِهْتَهُ لِغَیْرِکَ).

هیچ انسانى به کمال نمى رسد مگر این که در اصلاح عیوب خویش بکوشد ولى شناخت عیوب غالباً مشکل است. اى بسا انسان براثر حب ذات نه تنها عیب خود را نمى بیند بلکه ممکن است آن را نشانه حسن بشمارد؛ ولى در برابر دیگران چنین نیست؛ عیوب آن ها را با تمام ریزه کارى ها مى بیند و گاه زبان به انتقاد از این و آن مى گشاید.

بنابراین بهترین و عاقلانه ترین راه براى شناخت عیوب خویشتن این است که انسان آنچه را براى دیگران عیب مى شمرد از خود دور سازد و دیگران را مقیاس

ص: 246


1- غررالحکم، ح 10751.

و معیار براى سنجش حال خویشتن قرار دهد. آیا راهى بهتر از این براى اصلاح نقاط ضعف یافت مى شود؟

ولى نمى توان انکار کرد که افرادى هستند که صفات یا اعمالى را به دیگران خرده مى گیرند اما آن را براى خود مى پسندند وبه فرموده امیرمؤمنان (علیه السلام) در حکمت 349 این ها احمق واقعى هستند: «وَ مَنْ نَظَرَ فِى عُیوبِ النَّاسِ فَأَنْکَرَهَا ثُمَّ رَضِیهَا لِنَفْسِهِ فَذَلِکَ الْأَحْمَقُ بِعَینِه». این سخن شبیه چیزى است که در میان ادیبان، معروف است که از لقمان پرسیدند: ادب را از که آموختى؟ گفت: از بى ادبان، هرچه از ایشان در نظرم ناپسند آمد از آن پرهیز کردم.(1)

ریشه این معنا نیز در قرآن مجید وجود دارد آن جا که مى فرماید: (أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّوَتَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ)؛«آیا مردم را به نیکى (و ایمان به پیامبرى که صفات او آشکارا در تورات آمده) دعوت مى کنید، اما خودتان را فراموش مى نمایید؟».(2)

اشاره به این که نباید تنها نیکى را به دیگران توصیه کرد و پرهیز از زشتى ها را درباره دیگران مورد توجه قرار داد بلکه خود انسان اولویت دارد.

نکته: حجاب حبّ ذات

خداوند در انسان غریزه اى آفریده که براى حفظ و صیانت او و رسیدن به کمالاتش نقش بسیار مهمى دارد و به یک معنا از مهمترین مواهب الهى است و آن این که انسان خود را دوست مى دارد و به همین دلیل به سراغ اطاعت فرمان خدا و پرهیز از گناه مى رود تا به کمال معنوى برسد و از پاداش هاى الهى در قیامت بهره مند شود و از عذاب و کیفر او در امان بماند.

ص: 247


1- گلستان سعدى.
2- بقره، آیه 44.

انسان به دنبال علم ودانش مى رود و انگیزه اصلى او حب ذات است چراکه علم را کمال خویشتن مى بیند. براى رسیدن به مواهب مادى و پیشرفت در امور اقتصادى تلاش مى کند زیرا آن ها را ابزارى براى کمال مادى یا معنوى خود مى بیند.

اگر انسان ها از کشور خویش دفاع مى کنند، همسر و فرزند خود را دوست دارند، براى حفظ آبروى خود مى کوشند، همه این ها سرچشمه اى در حب ذات دارد و اگر روزى این علاقه از او برچیده شود نشاطِ حیات در او خاموش مى گردد و به موجودى عاطل و باطل تبدیل مى شود.

ولى همین حب ذات اگر به صورت افراطى درآید بزرگ ترین بلاى جان انسان است و نتیجه آن، خودخواهى و خودپسندى و خودبرتربینى، فراموش کردن دیگران، توقعات بى جا، ندیدن صفات زشت در خویشتن و در نتیجه سقوط از مقام انسانیت است.

آنچه امام (علیه السلام) در جمله مذکور به آن هشدار مى دهد اشاره به همین نکته است، مى فرماید: ممکن است حب ذات مانع از این گردد که عیوب خویشتن را ببینى؛ مشاهده کن درباره دیگران چه مى گویى و چه امورى را بر آنان خرده مى گیرى و عیب مى دانى همان را براى خویش عیب و نقص بدان. این در حقیقت راهى است براى فرار از آثار سوء حب ذات افراطى.

* * *

ص: 248

گفتار حکیمانه 366

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

الْعِلْمُ مَقْرُونٌ بِالْعَمَلِ: فَمَنْ عَلِمَ عَمِلَ؛ وَ آلْعِلْمُ یَهْتِفُ بِالْعَمَلِ: فَإِنْ أَجَابَهُ وَإِلاَّ آرْتَحَلَ عَنْهُ.

امام (علیه السلام) فرمود:

علم با عمل همراه است و هرکس (به راستى) عالم باشد عمل مى کند. علم، عمل را فرامى خواند اگر اجابت کرد و آمد، علم مى ماند و الّا کوچ مى کند.(1)

ص: 249


1- سند گفتار حکیمانه: این گفتار حکیمانه را مرحوم کلینى در روایتى در کافى از امام صادق (علیه السلام) نقل کرده است و همچنین ابن کثیر در کتاب البدایة والنهایة از امام على بن ابى طالب (علیه السلام) با تفاوتى روایت کرده است. در غررالحکم نیز روایتى شبیه به این روایت آمده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 267.) اضافه مى کنیم که در غرر دو روایت نقل شده که یکى از آن دو عین همان چیزى است که در نهج البلاغه آمده و دیگرى متفاوت است. در یکى چنین مى خوانیم: «العلم مقرون بالعمل فمن علم عمل» و در دیگرى مى خوانیم: «العلم یهتف بالعمل فإن أجابه وإلا ارتحل». (غررالحکم، احادیث 142 و143).

شرح و تفسیر: آنجا که علم فرار مى کند!

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه به نکته مهمى درباره رابطه تنگاتنگ علم و عمل اشاره کرده، مى فرماید: «علم با عمل همراه است و هرکس (به راستى) عالم باشد عمل مى کند. علم، عمل را فرامى خواند اگر اجابت کرد وآمد، علم مى ماند و الّا کوچ مى کند»؛ (الْعِلْمُ مَقْرُونٌ بِالْعَمَلِ: فَمَنْ عَلِمَ عَمِلَ؛ وَ آلْعِلْمُ یَهْتِفُ بِالْعَمَلِ: فَإِنْ أَجَابَهُ وَ إِلاَّ آرْتَحَلَ عَنْهُ).

در توضیح این گفتار حکیمانه سه تفسیر وجود دارد:

نخست این که این کلام جنبه انشائى دارد و مفهومش این است که علم باید با عمل مقرون باشد و هرکس هرچیزى که مى داند باید به آن عمل کند.

این تفسیر براى دو جمله اول امکان پذیر است ولى جمله سوم خبر از یک واقعیت مى دهد که نمى تواند جنبه انشائى داشته باشد.

تفسیر دیگر این که این گفتار حکیمانه اشاره به علم صحیح مورد قبول پروردگار دارد یعنى علمى مقبول خداوند و داراى پاداش است که توأم با عمل باشد. بنابراین عالمان باید در عمل بکوشند تا مشمول عنایات حق شوند.

این تفسیر نیز همان ایراد تفسیر سابق را دارد که هماهنگ با سومین جمله نیست.

تفسیر سوم که مناسب ترین تفسیر براى این گفتار حکیمانه مى باشد این است

ص: 250

که علم حقیقى با عمل توأم است و کسى که از عمق جان خود چیزى را بداند به آن عمل مى کند. علم دعوت به عمل مى کند زیرا تأثیر علم، عمل است اما اگر بر طبق آن عمل نشود علم به تدریج تبدیل به شک مى گردد. لذا بعضى از گنهکاران مثلاً شخص شرابخوار یا تارک الصلاة بعد از مدتى به خود مى گویند: اصلاً چه کسى گفته شراب حرام است و نماز واجب؟

در همین باره قرآن مجید مى فرماید: (ثُمَّ کَانَ عَاقِبَةَ الَّذِینَ أَسَاءُوا السُّوأَى أَنْ کَذَّبُوا بِآیَاتِ اللهِ وَکَانُوا بِهَا یَسْتَهْزِئُون)؛ «سپس سرانجام کسانى که اعمال بد مرتکب شدند به جایى رسید که آیات خدا را تکذیب کردند و آن را مسخره نمودند!».(1)

این آیه به وضوح مى گوید: گنهکاران در عاقبت، کارشان به جایى مى رسد که آیات الهى را نیز تکذیب مى کنند بلکه آن را به سخریه مى گیرند.

بنابراین اگر بخواهیم علم ما تبدیل به جهل نشود و در مبانى علمى خود تردید نکنیم باید به آنچه مى دانیم جامه عمل بپوشانیم تا علم ما تبدیل به یک علم پایدار گردد.

اصولاً علم - به خصوص در ارتباط با فروع دین و مسائل اخلاقى - جنبه مقدمیت دارد یعنى مقدّمه اى است براى عمل و تکامل انسان از این طریق و مى دانیم اگر تمام مقدمات براى انجام کارى آماده باشد و کار انجام نشود مقدمات ارزشى ندارد.

لذا امیرمؤمنان (علیه السلام) در خطبه 110، عالم بى عمل را به منزله جاهل بى خبر شمرده است و مى فرماید: «وَ إِنَّ الْعَالِمَ بِغَیرِ عِلْمِهِ کَالْجَاهِلِ الْحَائِرِ الَّذِى لاَ یسْتَفِیقُ مِنْ جَهْلِهِ؛ بَلِ الْحُجَّةُ عَلَیهِ أعْظَمُ، وَ الحَسْرَةُ لَهُ أَلْزَمُ، وَ هُوَ عِنْدَ اللَّهِ أَلْوَمُ؛ به یقین، عالمى که به غیر علمش عمل مى کند، همچون جاهل سرگردانى است که هرگز از

ص: 251


1- روم، آیه 10.

جهل خویش بیرون نمى آید؛ بلکه حجّت بر او عظیم تر، حسرتش پایدارتر و سرزنش او در پیشگاه خدا سزاوارتر است!».

این نکته نیز قابل توجه است که علم مراتبى دارد. در مرحله سطحى ممکن است آثار عملى از خود نشان ندهد ولى اگر به مرحله یقین قطعى که در درون جان انسان نفوذ دارد برسد توأم با عمل است. آیا کسى که یقین به سوزندگى آتش دارد هرگز دست خود را در آن فرو مى کند؟ و یا کسى که یقین به مسموم بودن غذایى دارد آن را تناول مى کند؟

ازهمین رو امیرمؤمنان على (علیه السلام) در حکمت 92 مى فرماید: «أَوْضَعُ الْعِلْمِ مَا وُقِفَ عَلَى اللِّسَانِ وَ أَرْفَعُهُ مَا ظَهَرَ فِى الْجَوَارِحِ وَ الْأَرْکَانِ؛ پست ترین مرحله علم آن است که تنها بر زبان باشد و برترین آن، آن است که در اعضا و ارکان وجود انسان آشکار گردد».

نکته دیگر این که عمل به علم گاه سبب توسعه علم مى شود مثلاً کسى که مى داند تواضع خوب است به خصوص در برابر استاد و تواضع پیشه کند اى بسا علوم بیشترى را از استاد خود فرامى گیرد.

همچنین کسى که مى داند عبادات واجب الهى لازم العمل است و به آن عمل مى کند نورانیت علم در قلب او فزون تر مى شود.

ازاین رو در حدیثى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: «مَنْ عَمِلَ بِمَا یعْلَمُ وَرَّثَهُ اللَّهُ عِلْمَ مَا لَمْ یعْلَمْ؛ کسى که عمل کند به چیزى که مى داند خداوند دانشى را که نمى داند به او تعلیم مى کند».(1)

راغب اصفهانى در مقدمه تفسیر خود حدیثى از امیرمؤمنان على (علیه السلام) به این صورت نقل مى کند: «قالتِ الحکمةُ: مَن أرادَنى فَلْیَعملْ بأحسَنِ ما عَلِمَ، ثمّ تَلا (الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ)؛ دانش مى گوید هرکس طالب من است

ص: 252


1- بحارالانوار، ج 40، ص 128.

به بهترین چیزهایى که مى داند عمل کند. سپس امام (علیه السلام) این آیه را تلاوت فرمود: بندگان حقیقى من همان کسانى هستند که سخنان را مى شنوند و از نیکوترین آن ها پیروى مى کنند».(1)

این سخن را با حدیثى از حضرت مسیح (علیه السلام) پایان مى دهیم؛ فرمود: «لَیْسَ بِنافِعِکَ أن تَعْلَمَ ما لَمْ تَعْمَلْ إنَّ کثرةَ العِلمِ لا یَزیدُکَ إلّا جَهلاً إذا لَمْ تعمَلْ بِه؛ علمى که با آن عمل نباشد براى تو سودمند نیست و کثرت علم در صورتى که خالى از عمل باشد چیزى جز بر جهل تو نمى افزاید».(2)

* * *

ص: 253


1- زمر، آیه 18.
2- مجموعه ورّام، ج 1، ص 64.

ص: 254

گفتار حکیمانه 367

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

امام (علیه السلام) فرمود:(1)

بخش اول صفحه 257

یَا أَیُّهَا النَّاسُ، مَتَاعُ آلدُّنْیَا حُطَامٌ مُوبِىءٌ فَتَجَنَّبُوا مَرْعَاهُ! قُلْعَتُهَا أَحْظَى مِنْ طُمَأْنِینَتِهَا، وَ بُلْغَتُهَا أَزْکَى مِنْ ثَرْوَتِهَا. حُکِمَ عَلَى مُکْثِرٍ بِالْفَاقَةِ، وَ أُعِینَ مَنْ غَنِیَ عَنْهَا بِالرَّاحَةِ. وَ مَنْ رَاقَهُ زِبْرِجُهَا أَعْقَبَتْ نَاظِرَیْهِ کَمَهاً، وَ مَنِ آسْتَشْعَرَ الشَّغَفَ بِهَا مَلاََتْ ضَمِیرَهُ أَشْجَاناً، لَهُنَّ رَقْصٌ عَلَى سُوَیْدَاءِ قَلْبِهِ هَمٌّ یَشْغَلُهُ،

ص: 255


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در این جا گویا آمادگى براى بررسى اسناد این گفتار حکیمانه نداشته ومانند بعضى از کلمات قصار حواله به آخر کتاب خود مى کند وهمان طور که قبلا هم اشاره کرده ایم متأسّفانه موفق نمى شود به قول خود عمل کند ومنابع ترک شده را در آخر کتاب بیاورد. ولى مرحوم ابن شعبه حرانى در تحف العقول این گفتار حکیمانه را از آغاز تا انتها با تفاوت هاى زیادى ذکر کرده ومى دانیم که او قبل از مرحوم سید رضى مى زیسته است. (تحف العقول، ص 221). مرحوم آمدى نیز در غررالحکم بعضى از قسمت هاى آن را با کمى تفاوت آورده است (غررالحکم، ح 2581) و دیلمى (متوفاى 841) بخش هایى از آن را در کتاب اعلام الدین (ص 130) ذکر کرده است.

وَ غَمٌّ یَحْزُنُهُ، کَذلِکَ حَتَّى یُؤْخَذَ بِکَظَمِهِ فَیُلْقَى بِالْفَضَاءِ مُنْقَطِعاً أَبْهَرَاهُ، هَیِّناً عَلَى آللّهِ فَنَاؤُهُ، وَ عَلَى آلْإِخْوَانِ إِلْقَاؤُهُ.

بخش دوم صفحه 267

وَإِنَّما یَنْظُرُ آلْمُؤْمِنُ إِلَى آلدُّنْیَا بِعَیْنِ آلاِعْتِبَارِ، وَیَقْتَاتُ مِنْهَا بِبَطْنِ آلاِضْطِرَارِ، وَ یَسْمَعُ فِیهَا بِأُذُنِ آلْمَقْتِ وَ آلْإِبْغَاضِ، إِنْ قِیلَ أَثْرَى قِیلَ أَکْدَى! وَإِنْ فُرِحَ لَهُ بِالْبَقَاءِ حُزِنَ لَهُ بِالْفَنَاءِ! هذَا وَ لَمْ یَأْتِهِمْ «یَوْمٌ فِیهِ یُبْلِسُونَ».

ص: 256

بخش اول

یَا أَیُّهَا النَّاسُ، مَتَاعُ آلدُّنْیَا حُطَامٌ مُوبِىءٌ فَتَجَنَّبُوا مَرْعَاهُ! قُلْعَتُهَا أَحْظَى مِنْ طُمَأْنِینَتِهَا، وَ بُلْغَتُهَا أَزْکَى مِنْ ثَرْوَتِهَا. حُکِمَ عَلَى مُکْثِرٍ بِالْفَاقَةِ، وَ أُعِینَ مَنْ غَنِیَ عَنْهَا بِالرَّاحَةِ. وَ مَنْ رَاقَهُ زِبْرِجُهَا أَعْقَبَتْ نَاظِرَیْهِ کَمَهاً، وَ مَنِ آسْتَشْعَرَ الشَّغَفَ بِهَا مَلَأَتْ ضَمِیرَهُ أَشْجَاناً، لَهُنَّ رَقْصٌ عَلَى سُوَیْدَاءِ قَلْبِهِ هَمٌّ یَشْغَلُهُ، وَ غَمٌّ یَحْزُنُهُ، کَذلِکَ حَتَّى یُؤْخَذَ بِکَظَمِهِ فَیُلْقَى بِالْفَضَاءِ مُنْقَطِعاً أَبْهَرَاهُ، هَیِّناً عَلَى آللّهِ فَنَاؤُهُ، وَ عَلَى آلْإِخْوَانِ إِلْقَاؤُهُ.

ترجمه

اى مردم! متاع دنیا همچون گیاهان خشکیده «وباخیز» است بنابراین از چنین چراگاهى دورى کنید. دل کندن از آن لذت بخش تر است از دل بستن و اعتماد به آن، و استفاده از آن به مقدار نیاز بهتر است از جمع کردن و انباشتن ثروت آن. کسى که از آن بسیار گردآورى کند محکوم به فقر و نیازمندى است و هر آن کس از آن بى نیازى جوید به آسایش و آرامش خود کمک کرده است. کسى که زر و زیورهاى دنیا در نظرش شگفت انگیز باشد قلب او نابینا مى شود و آن کس که عشق آن را به دل بگیرد درونش پر از غم و اندوه مى شود؛ اندوه ها بر کانون قلبش پیوسته مى رقصند و همواره غم هاى سنگینى او را مشغول مى سازد و غمى جانکاه او را محزون مى نماید. این وضع همچنان ادامه مى یابد تا آن جا که (پنجه مرگ) گلویش را مى فشارد و او را به گوشه اى مى افکند در حالى که رگ هاى حیاتش قطع شده، مرگ او در پیشگاه خداوند بى اهمیت و افکندنش به گورستان براى دوستانش آسان است.

ص: 257

شرح و تفسیر: سرنوشت دنیاپرستان

امام (علیه السلام) در این کلام نورانى در دو بخش که هرکدام دیگرى را تکمیل مى کند سخن مى گوید. در بخش نخست، بى ارزش بودن دنیا را با تعبیرات قاطع و کوبنده بیان کرده و داد سخن را در این قسمت داده و براى دنیا به هفت عیب بزرگ اشاره مى کند.

نخست مى فرماید: «اى مردم! متاع دنیا همچون گیاهان خشکیده وباخیز است بنابراین از چنین چراگاهى دورى کنید»؛ (یَا أَیُّهَا النَّاسُ، مَتَاعُ آلدُّنْیَا حُطَامٌ مُوبِىءٌ فَتَجَنَّبُوا مَرْعَاهُ!).

چه تعبیر جالب و گویایى! زیرا «حطام» در اصل از ماده «حطم» (بر وزن ختم) به معناى شکستن و خرد کردن چیزى گرفته شده است و غالباً به شکستن اشیاء خشک مانند ساقه هاى خشک گیاهان اطلاق مى شود و به همین دلیل گاهى به کاه، «حطام» اطلاق مى گردد.

امام (علیه السلام) متاع دنیا را در این جا تشبیه به همان گیاهان خشکیده و خردشده اى که آذوقه حیوانات است نموده اما گیاهى که با میکروب وبا آغشته شده و حتى سبب مرگ حیوان مى شود، و به دنبال آن هشدار مى دهد که از این چراگاه بى ارزش خطرناک دورى کنید. این سخن درواقع برگرفته از تعبیرات قرآن مجید است آن جا که درباره زندگى دنیا مى فرماید: (اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزینَةٌ وَتَفاخُرٌ بَینَکُمْ وَتَکاثُرٌ فِى الْأَمْوالِ وَالْأَوْلادِ کَمَثَلِ غَیثٍ أَعْجَبَ الْکُفَّارَ نَباتُهُ ثُمَّ یهیجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ یکُونُ حُطاماً)؛ «بدانید زندگى دنیا تنها بازى و سرگرمى و تجمّل پرستى و فخرفروشى در میان شما و افزون طلبى در اموال و فرزندان است، همانند بارانى که محصولش کشاورزان را در شگفتى فرو مى برد، سپس

ص: 258

خشک مى شود به گونه اى که آن را زردرنگ مى بینى؛ سپس تبدیل به کاه مى شود!».(1)

ولى امام (علیه السلام) تصریح مى فرماید که این گیاه خشکیده خرد شده کم ارزش، آلوده به وبا نیز مى باشد که آن را مبدل به شىء خطرناکى مى کند.

سپس در ادامه این سخن به دو عیب دیگر از عیوب دنیا اشاره کرده، مى فرماید: «دل کندن از آن لذت بخش تر است از دل بستن واعتماد به آن واستفاده از آن به مقدار نیاز بهتر است از جمع کردن و انباشتن ثروت آن»؛ (قُلْعَتُهَا أَحْظَى مِنْ طُمَأْنِینَتِهَا، وَ بُلْغَتُهَا أَزْکَى مِنْ ثَرْوَتِهَا).

امام (علیه السلام) در این دو ویژگى، راه استفاده از مواهب دنیا را نشان مى دهد. نخست این که انسان دل به آن نبندد و به آن اعتماد نکند و دیگر این که به مقدار نیاز و حاجت از آن بهره گیرد و در پى ثروت اندوزى و جمع کردن مال از طریق حرام و حلال نباشد.

بدیهى است کسى که دل به دنیا نبندد اکثر نگرانى هاى او برطرف مى شود زیرا دلبستگى به دنیا توأم با نگرانى هاى فراوانى به دلیل حفظ یا از دست رفتن آن و حسد حسودان و کینه توزى دشمنان است.

به گفته حافظ:

حافظا ترک جهان گفتن طریق خوش دلى است *** تا نپندارى که احوال جهان داران خوش است

«قُلعَة» به معناى کوچ کردن و دل کندن است و از مادّه «قَلع» (بر وزن نفع) گرفته شده است.

«بُلغَة» به معناى زاد و توشه اى است که انسان با آن به مقصد مى رسد و به تعبیر دیگر به معناى مقدار نیاز و حاجت است.

ص: 259


1- حدید، آیه 20.

در چهارمین و پنجمین وصف دنیا مى فرماید: «کسى که از آن بسیار گردآورى کند محکوم به فقر و نیازمندى است و هر آنکس از آن بى نیازى جوید به آسایش و آرامش او کمک شده است»؛ (حُکِمَ عَلَى مُکْثِرٍ بِالْفَاقَةِ، وَ أُعِینَ مَنْ غَنِیَ عَنْهَا بِالرَّاحَةِ).

دلیل آن روشن است، دنیاپرستانى که درپى جمع اموال اند غالباً بخیل اند حتى درباره خویشتن، و بسیارى از آن ها زندگانى فقیرانه اى دارند. ازاین رو بسیارى معتقدند که نیازمندترین افراد در دنیا سلاطین و پادشاهان اند.

اضافه بر این، این گونه افراد حریص اند و حرصى که در جمع کردن مال دنیا دارند از تلاشى که فقیر براى به دست آوردن نیازهاى خود مى کند بیشتر است. آن ها هرگز سیر نمى شوند و به همین دلیل فقیر واقعى هستند.

معروف است که روزى بهلول بر هارون الرشید، خلیفه عباسى وارد شد و سکه بى ارزشى در دست او گذاشت. هارون بسیار تعجب کرد و با عصبانیت سوال کرد: این چیست؟ گفت: من نذر کرده بودم سکه اى به فقیرترین مردم بدهم و کسى را از تو فقیرتر نمى شناسم.

امام صادق (علیه السلام) در تأکید بر گفتار جدش امیرمؤمنان على (علیه السلام) مى فرماید: «مَنْ أَصْبَحَ وَ أَمْسَى وَ الدُّنْیا أَکْبَرُ هَمِّهِ جَعَلَ اللَّهُ تَعَالَى الْفَقْرَ بَینَ عَینَیهِ وَ شَتَّتَ أَمْرَهُ وَ لَمْ ینَلْ مِنَ الدُّنْیا إِلاَّ مَا قَسَمَ اللَّهُ لَهُ وَ مَنْ أَصْبَحَ وَ أَمْسَى وَ الاْخِرَةُ أَکْبَرُ هَمِّهِ جَعَلَ اللَّهُ الْغِنَى فِى قَلْبِهِ وَ جَمَعَ لَهُ أَمْرَهُ؛ کسى که صبح و شام کند در حالى که بیشترین فکر او متوجه دنیا باشد خداوند فقر را پیش روى او قرار مى دهد و امور او را متشتت مى سازد و از دنیا چیزى بیش از آنچه براى او مقدر شده پیدا نمى کند اما کسى که صبح و شام کند در حالى که بیشترین فکر او متوجه آخرت باشد خداوند غنا و بى نیازى را در قلب او قرار مى دهد و کار او را سامان مى بخشد».(1)

ص: 260


1- کافى، ج 2، ص 319، ح 15.

سپس در ششمین و هفتمین وصف دنیا مى فرماید: «کسى که زر و زیورهاى دنیا در نظرش شگفت انگیز باشد نابینایىِ قلب خواهد داشت و آن کس که عشق آن را به دل بگیرد درونش پر از غم و اندوه مى شود؛ اندوه هایى که بر کانون قلبش پیوسته مى رقصند و همواره اندوه سنگینى او را مشغول مى سازد و غمى جانکاه او را محزون مى نماید»؛ (وَمَنْ رَاقَهُ زِبْرِجُهَا أَعْقَبَتْ نَاظِرَیْهِ کَمَهاً، وَ مَنِ آسْتَشْعَرَ الشَّغَفَ بِهَا مَلَأتْ ضَمِیرَهُ أَشْجَاناً، لَهُنَّ رَقْصٌ(1) عَلَى سُوَیْدَاءِ قَلْبِهِ هَمٌّ یَشْغَلُهُ(2)، وَ غَمٌّ یَحْزُنُهُ).

چه تعبیر گویایى امام (علیه السلام) درباره دنیاپرستان فرموده و حالاتى را که ما پیوسته در آن ها مى بینیم به زیباترین وجه بیان فرموده است؛ زرق و برق دنیا انسان را کور مى کند و دلبستگى به آن غم و اندوه را بر قلب مسلط مى سازد زیرا این دلبستگى سبب مى شود که زیاده خواهى کند و هرگاه به آنچه مى خواهد، نرسد اندوهگین مى شود و از آن دردناک تر زمانى است که چیزى را از دست مى دهد.

از سوى دیگر حسودان پیوسته براى از بین بردن امکانات او نقشه مى کشند و دزدان و راهزنان در کمین مال و ثروت او هستند و حوادث پیش بینى نشده هر روز ممکن است بخشى از امکانات او را از میان بردارد، طلبکاران از او مطالبه کنند و بدهکاران بدهى خود را نپردازند. مجموع این عوامل غم و اندوه جاویدان را بر قلب او مسلط مى سازد.

«زبرج» به معناى زینت و «کمه» به معناى نابینایى و «شغف» به معناى عشق و علاقه شدید است.

«اشجان» جمع «شَجَن» (بر وزن عجم) به معناى حزن و اندوه است.

«رقص» در لغت به هرگونه حرکت و جولان و غلیان، اطلاق مى شود هر چند

ص: 261


1- این واژه، هم با سکون قاف وهم با فتح قاف به عنوان مصدر به کار مى رود.
2- این جمله کلمه اى در تقدیر دارد ودر اصل «له هم یشغله...» است.

در اصطلاح عامه به حرکات موزون طرب انگیز گفته مى شود و منظور امام (علیه السلام) این است که غم و اندوه، پیوسته در کانون قلب آن ها در حرکت است.

«سویداء» «مصغر سوداء» اشاره به دانه سیاهى است که به اعتقاد قدما در درون دل وجود دارد و مرکز عشق و علاقه محسوب مى شود و بعید نیست آن را بتوانیم بر دریچه هاى قلب تطبیق کنیم.

«هم» به معناى دل مشغولى و نگرانى است و «غم» به معناى اندوه است و به گفته مجمع البحرین «هم» به معناى نگرانى اى است که قبل از وقوع حادثه حاصل مى شود و «غم» به معناى اندوهى است که به هنگام وقوع، حاصل مى گردد و «حزن» حالتى است که بعد از گذشتن حادثه رخ مى دهد.

در خطبه 109 نهج البلاغه نیز آمده است: «وَ مَنْ عَشِقَ شَیئاً أَعْشَى بَصَرَهُ وَأَمْرَضَ قَلْبَه؛ کسى که به چیزى عشق ورزد آن چیز چشم او را نابینا و قلب او را بیمار مى کند».

تاریخ نیز نمونه هاى روشنى به ما نشان مى دهد از کسانى که براثر حب دنیا چنان نابینا شدند که واضح ترین مسائل را نمى دیدند. ازجمله در داستان عمر سعد و مأموریت او در کربلا مى خوانیم: هنگامى که ابن زیاد این مأموریت را به او پیشنهاد کرد و وعده حاکمیت بر مُلک رى را نیز به او داد ابن سعد امتناع کرد و گفت: مرا معذور دار. ابن زیاد گفت: فرمان ملک رى را به ما بازگردان. عمر سعد گفت: یک روز به من مهلت بده تا بیندیشم. هنگامى که از نزد ابن زیاد خارج شد و با دوستان خود مشورت کرد. هرکس شنید، او را از این کار نهى کرد ازجمله خواهرزاده اش حمزة بن مغیره به او گفت: تو را به خدا سوگند مى دهم که از این کار صرف نظر کنى، به خدا قسم اگر تمام دنیا مال تو باشد و از تو بگیرند بهتر از این است که روز قیامت خدا را ملاقات کنى در حالى که خون حسین (علیه السلام) بر گردن تو باشد. ابن سعد گفت: مى پذیرم. عبدالله بن یسار مى گوید:

ص: 262

نزد عمر سعد آمدم رو به من کرد وگفت: امیر ابن زیاد چنین دستورى به من داده و من خوددارى کردم گفتم: کار بسیار خوبى کردى. سپس از نزد عمر سعد خارج شدم ولى کسى آمد خبر داد که ابن سعد مردم را براى جنگ با امام حسین (علیه السلام) دعوت مى کند. با عجله نزد او برگشتم، او نشسته بود، هنگامى که مرا دید صورتش را از من برگرداند. فهمیدم که عزم خود را براى این کار جزم کرده (و سخن گفتن با او فایده اى ندارد).(1)

مى دانیم که این مرد کوردل هرگز به مقصود خود نرسید و در میان مردم کوفه انگشت نما بود و حتى کودکان کوفه هنگامى که او را مى دیدند به او سنگ پرتاب مى کردند و مى گفتند: «هذا قاتل الحسین (علیه السلام)». و این است همان کوردلى که امام (علیه السلام) در کلمات حکیمانه مذکور به آن اشاره کرده است.

آنگاه امام (علیه السلام) به پایان کار این گروه از دنیاپرستان کوردل اشاره کرده، مى فرماید: «این وضع همچنان ادامه مى یابد تا آن جا که (پنجه مرگ) گلویش را مى فشارد و او را به گوشه اى مى اندازد در حالى که رگ هاى حیاتش قطع شده، مرگ او در پیشگاه خداوند بى اهمیت و افکندنش به گورستان براى دوستانش آسان است»؛ (کَذلِکَ حَتَّى یُؤْخَذَ بِکَظَمِهِ فَیُلْقَى بِالْفَضَاءِ مُنْقَطِعاً أَبْهَرَاهُ، هَیِّناً عَلَى آللّهِ فَنَاؤُهُ، وَ عَلَى آلاِْخْوَانِ إِلْقَاؤُهُ).

«کظم» در اصل به معناى بستن سر مَشکى است که پر از آب باشد و از روى کنایه، به گلو به خصوص در زمانى که انسان پر از خشم شده باشد و از ابراز خشم خوددارى کند اطلاق مى شود.

«ابهراه» تثنیه «ابهر» اشاره به دو رگى است که خون را از تمام بدن به قلب مى رسانند و اگر قطع شوند انسان مى میرد.

ص: 263


1- تاریخ طبرى، بنا به نقل شرح نهج البلاغه مرحوم شوشترى (بهج الصباغه)، ج 11، ص 593.

امام (علیه السلام) ترسیم بسیار دقیقى از سرنوشت انسان به خصوص دنیاپرستان در این گفتار حکیمانه کرده است و آن این که دنیاپرستان پیوسته غرق نگرانى ها درباره آینده و غم و اندوه درباره آنچه از دست داده اند مى باشند تا این که ناگهان مرگشان فرامى رسد و گلویشان فشرده مى گردد و به صورت جسم بى جانى درمى آیند و دوستان سعى مى کنند هرچه زودتر او را از خانه و کاشانه اش بیرون ببرند و به خاک هاى قبرستان خاموش بسپارند.

و به گفته شاعر:

دنیا که در او ثبات است کم مى بینم *** با یک فرحش هزار غم مى بینم

این کهنه رباطى است که از هر طرفش *** راهى به بیابان عدم مى بینم

این بحث را با حدیثى از امام صادق (علیه السلام) که در کتاب شریف کافى آمده است پایان مى دهیم. امام (علیه السلام) مى فرماید: عیسى بن مریم (با یارانش) از کنار قریه اى عبور مى کرد که تمام اهل آن و حتى پرندگان و حیواناتشان مرده بودند، عیسى گفت: این ها به مرگ طبیعى نمرده اند بلکه با خشم الهى از دنیا رفته اند اگر به طور طبیعى و متفرق از دنیا مى رفتند یکدیگر را دفن مى نمودند. حواریون گفتند: اى روح اللَّه دعا کن خداوند آن ها را براى ما زنده کند تا به ما خبر دهند اعمالشان چه بوده است؟ تا از آن بپرهیزیم. حضرت عیسى از خداوند تقاضاى زنده شدن آن ها را کرد، ندایى از آسمان آمد که آن ها را صدا کن، عیسى شب هنگام در کنار قطعه زمینى ایستاد و صدا زد: اى مردم قریه! یکى از آن ها پاسخ گفت: لبیک یا روح اللَّه! فرمود: واى بر شما، اعمال شما چه بود (که این گونه به غضب الهى گرفتار شدید)؟ او در پاسخ گفت: عبادت طاغوت و دنیاپرستى با ترس کم (از خداوند) و آرزوهاى دراز و بى خبرى همراه با لهو و لعب. عیسى فرمود: عشق

ص: 264

شما به دنیا چگونه بود؟ گفت: مانند عشق کودک به مادرش. هنگامى که دنیا به سوى ما روى مى آورد خوشحال مى شدیم و مسرور، و هنگامى که پشت مى کرد گریه مى کردیم و محزون مى شدیم. عیسى گفت: عبادت طاغوت شما چگونه بود؟ گفت: اطاعت از گنهکاران. گفت: پایان کار شما چگونه بود؟ عرض کرد: شب در نهایت عافیت و تندرستى بودیم، صبح در میان جهنم....

در پایان عیسى به حواریون نگاه کرد و گفت: اى دوستان خدا، خوردن نان خشک با نمکى که آن را درست نساییده باشند و خوابیدن بر روى خاک، بسیار بهتر است هنگامى که توأم با عافیت در دنیا و آخرت باشى.(1)

* * *

ص: 265


1- کافى، ج 2، ص 318، ح 11.

ص: 266

شرح و تفسیر: شیوه مؤمنان راستین

امام (علیه السلام) در این بخش به بیان حالات مومنانى مى پردازد که به عکس دنیاپرستان، قناعت پیشه و ساده زیست هستند، مى فرماید: «انسان مومن، تنها با چشم عبرت به دنیا مى نگرد از مواهب آن به مقدار ضرورت بهره مى گیرد و آهنگ دلرباى آن

ترجمه

(امام (علیه السلام) فرمود:) انسان مومن، تنها با چشم عبرت به دنیا مى نگرد، از مواهب آن به مقدار ضرورت بهره مى گیرد و آهنگ دلرباى آن را با بغض و نفرت مى شنود. هرگاه گفته شود فلان کس توانگر شد (دیرى نمى پاید که) گفته مى شود بدبخت و بى نوا گشت و هرگاه مردم از فکر بقاى او (در این جهان) شاد شوند (چیزى نمى گذرد که) خبر مرگ او آن ها را محزون مى کند. این حال دنیاى آنهاست و هنوز روزى که در آن به راستى غمگین و مأیوس شوند (روز رستاخیز) فرانرسیده است.

بخش دوم

وَإِنَّما یَنْظُرُ آلْمُؤْمِنُ إِلَى آلدُّنْیَا بِعَیْنِ آلاِعْتِبَارِ، وَیَقْتَاتُ مِنْهَا بِبَطْنِ آلاِضْطِرَارِ، وَ یَسْمَعُ فِیهَا بِأُذُنِ آلْمَقْتِ وَ آلْإِبْغَاضِ، إِنْ قِیلَ أَثْرَى قِیلَ أَکْدَى! وَإِنْ فُرِحَ لَهُ بِالْبَقَاءِ حُزِنَ لَهُ بِالْفَنَاءِ! هذَا وَ لَمْ یَأْتِهِمْ «یَوْمٌ فِیهِ یُبْلِسُونَ».

ص: 267

را با بغض و دشمنى مى شنود»؛ (وَ إِنَّما یَنْظُرُ آلْمُؤْمِنُ إِلَى آلدُّنْیَا بِعَیْنِ آلاِعْتِبَارِ، وَیَقْتَاتُ مِنْهَا بِبَطْنِ آلاِضْطِرَارِ، وَ یَسْمَعُ فِیهَا بِأُذُنِ آلْمَقْتِ وَآلْإِبْغَاضِ).

«یقتات» از مادّه «قوت» به معنى بهره گیرى از قوت دنیاست و «مقت» به معنى غضب و «ابغاض» به معنى خشم است.

آرى! مومنان راستین چشم عبرت بین دارند و گوشى که حقایق را مى شنود و در برابر نداى شیطان وهواى نفس، بدبین و خشمگین اند آن ها بر اساس کفاف و عفاف زندگى مى کنند و به اندازه نیاز از دنیا بهره مى گیرند و خود را آلوده آنچه دنیاپرستان گرفتارش هستند، نمى کنند.

درست است که آنچه امام (علیه السلام) درباره مومنان مى فرماید به صورت جمله خبریه است ولى درواقع، منظور، امر کردن است یعنى شخص مومن باید به دیده عبرت به دنیا بنگرد و به مقدار ضرورت از آن قناعت کند و پیام دنیا و دنیاپرستان را با خشم بشنود.

مرحوم علامه مجلسى در جلد 22 بحارالانوار حدیثى از امام صادق (علیه السلام) نقل مى کند که مناسب این مقام است. امام (علیه السلام) مى فرماید: سلمان فارسى از بازار آهنگران در کوفه عبور مى کرد، جوانى را دید که ناگهان صیحه اى زد و به روى زمین افتاد، مردم اطراف او جمع شدند و هنگامى که سلمان را دیدند به او گفتند: اى بنده مقرب خدا! این جوان گرفتار بیمارى صرع است چیزى در گوش او بخوان تا شفا یابد. سلمان نزدیک او شد جوان به هوش آمد و چشم باز کرد و به سلمان گفت: اى بنده خدا! آن گونه که این ها خیال مى کنند من بیمار نیستم از کنار این آهنگران عبور مى کردم که دیدم با پتک بر آهن مى کوبند؛ به یاد این آیه شریفه افتادم که مى فرماید: (وَلَهُمْ مَّقَامِعُ مِنْ حَدِیدٍ)؛ «و براى آنان گرزهایى از آهن (سوزان) است».(1) هنگامى که به یاد این آیه افتادم از ترس عذاب الهى هوش از

ص: 268


1- حج، آیه 21.

سرم پرید، سلمان او را به عنوان برادر خویش برگزید و در قلبش شیرینى محبت الهى وارد شد و همچنان با او بود تا زمانى که آن جوان بیمار شد. سلمان به سراغ او آمد و در کنار بالینش نشست، جوان در حال جان دادن بود، سلمان به فرشته مرگ خطاب کرد و گفت: با این برادرم مدارا کن، فرشته مرگ به او گفت: اى بنده خدا من با همه مومنان مدارا مى کنم.(1)

امیرمؤمنان (علیه السلام) در پایان مى فرماید: «وضع دنیا به قدرى ناپایدار است که هرگاه گفته شود فلان کس توانگر شد (دیرى نمى پاید که) گفته مى شود بى خیر و بى نوا گشت و هرگاه از فکر بقاى او (در این جهان) شاد شوند (چیزى نمى گذرد که) خبر مرگ او آن ها را محزون مى کند. این حال دنیاى آنهاست و هنوز روزى که در آن غمگین و مأیوس شوند فرانرسیده است»؛ (إِنْ قِیلَ أَثْرَى قِیلَ أَکْدَى! وَ إِنْ فُرِحَ لَهُ بِالْبَقَاءِ حُزِنَ لَهُ بِالْفَنَاءِ! هذَا وَلَمْ یَأْتِهِمْ «یَوْمٌ فِیهِ یُبْلِسُونَ»).

«اثرى» به معناى توانگر شد از ماده «ثروت» گرفته شده است.

«اکدى» به معناى بخیل و فقیر و بى نوا گردید از ماده «کُدیة» (بر وزن حُجره) در اصل به معناى سختى و صلابت زمین است سپس آن را به افراد بخیل و گاه فقیر اطلاق کرده اند.

«یبلسون» از ماده «ابلاس» در اصل به معناى اندوه است و به معناى یأس و ناامیدى نیز به کار مى رود.

امام (علیه السلام) در این بخش از کلام خود بى اعتبارى و سرعت تغییر دنیا را بیان مى فرماید و نشان مى دهد که میان توانگرى و فقر و همچنین زندگى و مرگ فاصله چندانى نیست؛ شب مى خوابد و توانگر است، صبح برمى خیزد و فقیر، چراکه ثروت هاى او براثر حادثه اى بر باد رفته و ورشکست شده و به خاک سیاه نشسته است.

ص: 269


1- بحارالانوار، ج 22، ص 385، ح 26.

گاه در نهایت سلامت وشادابى زندگى مى کند اما حوادث پیش بینى نشده ناگهان خرمن زندگى او را درو مى کند و همه را متحیر مى سازد.

قرآن مجید نیز ناپایدارى دنیا را بارها به گیاهانى تشبیه مى کند که در فصل بهار مى رویند و سرسبز و خرم و پرطراوت اند اما چیزى نمى گذرد که خزان فرامى رسد و همگى خشکیده وزرد مى شوند و تندباد خزان، آن ها را جدا کرده و به هر سو پراکنده مى کند.(1)

تهامى، شاعر و ادیب نکته دان شیعه و شهید راه ولایت قصیده معروفى دارد که به مناسبت از دست دادن فرزند دلبندش سروده و از بهترین اشعار عرب در این زمینه است و با این شعر آغاز مى شود:

حُکْمُ المَنِیَّةِ فِی البَرِیَّةِ جاری *** ما هذِهِ الدُّنیا بِدارِ قَرارِ

حکم مرگ در تمام انسان ها جارى است و این جهان جاى قرار وثبات نیست.

سپس مى افزاید:

بَیْنا تَرى الإنسانَ فیها مُخْبِراً *** حتّى یُرى خَبَراً مِن الأخبارِ

در حالى که انسان زنده است و از حوادث مختلف خبر مى دهد ناگهان طومار زندگانى اش پیچیده مى شود و خودش جزء اخبار مى گردد.(2)

* * *

ص: 270


1- به آیات 24 سوره یونس و 45 سوره کهف مراجعه شود.
2- کسانى که مى خواهند تمام این قصیده بسیار پرمعنا و سوزناک را مطالعه کنند مى توانند به کتاب شهداء الفضیلة مرحوم علامه امینى یا الکنى والالقاب مرحوم محدث قمى در شرح حال ابوالحسن تهامى مراجعه کنند.

گفتار حکیمانه 368

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

إِنَّ آللّهَ سُبْحَانَهُ وَضَعَ الثَّوَابَ عَلَى طَاعَتِهِ، وَ آلْعِقَابَ عَلَى مَعْصِیَتِهِ، ذِیَادَةً لِعِبَادِهِ عَنْ نَقْمَتِهِ وَ حِیَاشَةً لَهُمْ إِلَى جَنَّتِهِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

خداوند سبحان ثواب را بر اطاعتش و کیفر را بر معصیتش قرار داده است تا بندگانش را از عذاب خود بازدارد و آن ها را به سوى بهشتش سوق دهد.(1)

ص: 271


1- سند گفتار حکیمانه: از آنچه مرحوم خطیب در مصادر آورده استفاده مى شود که این کلام نورانى با خطبه اى که فاطمه زهرا (علیها السلام) درباره فدک خوانده هماهنگ است و مرحوم آمدى نیز آن را در کتاب غررالحکم با تفاوتى آورده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 268).

شرح و تفسیر: فلسفه ثواب و عقاب

امام (علیه السلام) در این کلام نورانى و فشرده و کوتاه به فلسفه ثواب و عقاب در برابر اطاعت و معصیت اشاره کرده، مى فرماید: «خداوند سبحان ثواب را بر اطاعتش و کیفر را بر معصیتش مقرر داشته است تا بندگانش را از عذاب خود بازدارد و آن ها را به سوى بهشتش سوق دهد»؛ (إِنَّ آللّهَ سُبْحَانَهُ وَضَعَ الثَّوَابَ عَلَى طَاعَتِهِ، وَ آلْعِقَابَ عَلَى مَعْصِیَتِهِ، ذِیَادَةً لِعِبَادِهِ عَنْ نَقْمَتِهِ وَ حِیَاشَةً لَهُمْ إِلَى جَنَّتِهِ).

«ذیادة» در اصل از ماده «ذود» (بر وزن ذوب) به معناى منع کردن و جلوگیرى نمودن است که در قرآن مجید در سوره قصص آیه 23 درمورد دختران شعیب به آن اشاره شده و مى فرماید: (وَوَجَدَ مِنْ دُونِهِمْ امْرَأتَیْنِ تَذُودَانِ)؛ «در کنار چاه آب مدین به جز چوپان ها دو زن را دید که از رفتن گوسفندان خود به سوى چاه آب جلوگیرى مى کردند».

در کلام نورانى مورد بحث مفهومش این است که خداوند عقاب را بر گناه قرار داده تا بندگانش را از عذاب خود بازدارد.

«حیاشة» مصدر حاش یحوش - آن گونه که ارباب لغت ازجمله ابن منظور در لسان العرب، گفته اند - به معناى سوق دادن صید به سوى دام یا به سوى افرادى که آماده صید کردن هستند مى باشد سپس به معناى هرگونه سوق دادن، به کار رفته و در کلام نورانى بالا به همین معنا استفاده شده است زیرا امام (علیه السلام) مى فرماید:

ص: 272

خداوند ثواب و عقاب را بر طاعت و معصیت قرار داده تا بندگانش را به سوى بهشتش سوق دهد. (توجه داشته باشید که این واژه اجوف واوى است و اجوف یایى آن به معناى دیگرى است.)

تعبیر به «وضع الثواب...» سبب شده است که در میان شارحان نهج البلاغه بحث هایى درباره هماهنگى این کلام با مذهب اشاعره یا عدلیه صورت گیرد.

مى دانیم اشاعره منکر حسن و قبح عقلى هستند بنابراین اوامر و نواهى را تابع مصالح و مفاسد نمى دانند و همچنین ثواب و عقاب را امر عقلى نمى شمرند بلکه معتقدند همه این ها قراردادى و طبق وضع شارع مقدس است در حالى که پیروان مکتب عدل (شیعه ومعتزله) معتقدند که حسن و قبح، عقلى است؛ آنچه خداوند امر فرموده داراى مصلحتى بوده و آنچه نهى کرده داراى مفسده اى و این مصالح و مفاسد سبب اوامر و نواهى پروردگار شده است. ثواب و عقاب نیز یک امر عقلى است چراکه مطیع و عاصى نمى توانند در ترازوى عقل یکسان باشند به همین دلیل خداوند به مطیعان پاداش نیک و به عاصیان کیفر و مجازات مى دهد.

ولى قابل توجه این که اگر خداوند هیچ ثواب و عقابى بر اطاعت و معصیت قرار ندهد بلکه همان مصالح و مفاسد را که در طاعات و معاصى است سبب امر و نهى قرار دهد کارى برخلاف عدالت و حکمت و حکم عقل انجام نداده است.

مثلاً اگر طبیب به بیمار دستور دهد فلان دارو را مصرف کن و این امر طبیب داراى فوائدى براى این بیمار باشد همین نکته براى صحت امر طبیب کافى است و نیاز به پاداش و جزاى اضافه اى ندارد و همچنین اگر بیمار را از بعضى کارها بازدارد به دلیل زیانى که در آن کارهاست، نهى او حکیمانه است و نیازى به کیفر ندارد.

اوامر و نواهى الهى نیز اگر تنها به دلیل مصالح و مفاسد آن ها باشد کاملاً حکیمانه است و نیازى به پاداش و کیفر ندارد.

ص: 273

ولى خداوند براى لطف و رحمت بیشتر و ایجاد انگیزه در طاعات و نفرت از معاصى، براى اطاعت ثوابى قرار داده و براى معصیت عقابى. این درواقع شبیه همان قاعده لطف است که ارباب علم کلام مى گویند و خلاصه اش این است که شخص حکیم هنگامى که چیزى را از کسى مى خواهد آنچه او را به اطاعت نزدیک مى کند و از معصیت بازمى دارد در نظر مى گیرد بى آن که او را اجبار کرده باشد: (اللُّطفُ هو ما یکونُ المکلَّفُ معه أقرَبَ إلى فعلِ الطاعةِ وأبعَد مِن فِعلِ المَعصیةِ ولم یَکُن له حظٌّ فى التَّمکینِ (أی القدرَةِ) ولم یبلُغْ حَدَّ الإلجاءِ).

بنابراین حسن و قبح عقلى، و وضع ثواب و عقاب بر طاعت و معصیت بر اساس حکمت الهى نه تنها منافاتى با یکدیگر ندارند بلکه موید یکدیگرند.

نکته: آیا ثواب، تفضّل است یا استحقاق؟

در ذیل خطبه 216 در جلد هشتم، این مسئله را مطرح کردیم که آیا پاداش هاى الهى بر اساس استحقاقى است که بندگان پیدا مى کنند و یا نوعى تفضل و کرم پروردگار است. در این مسئله اختلاف نظر فراوانى در میان علماى علم کلام به ویژه اشاعره و معتزله وجود دارد.

مهمترین دلیلى که طرفداران استحقاق مى گویند این است که اطاعت فرمان خدا غالباً با مشکلاتى همراه است. چگونه ممکن است خداوند حکیم عادل این مشکلات را بر بندگان خود تحمیل کند و اجر و پاداشى در برابر آن قرار ندهد در حالى که ازنظر فقهى هر کسى براى دیگرى کارى انجام دهد یا باید اجرة المثل به او داد و یا اجرة المسمى، مگر آن که خودش قصد تبرع داشته باشد.

ولى به یقین قیاس این دو با یکدیگر قیاس مع الفارق است. کارگر و اجیرى که براى ما کار مى کند مشکلى را از ما حل مى کند و خدمتى براى ما انجام مى دهد نه این که مشکل خود را حل کند.

ص: 274

ولى اطاعت فرمان هاى پروردگار خدمتى به خداوند نیست بلکه خدمتى به خود ماست زیرا یقین داریم که تمام آن ها داراى مصالحى است که عاید ما مى شود و به تعبیر دیگر، شبیه دستورى است که طبیب به بیمار مى دهد. آیا اگر بیمار دستور طبیب را اجرا کند و سلامتى خود را بازیابد حق دارد از طبیب تقاضاى اجرتى در برابر زحمت خوردن داروهاى تلخ کند؟ فرمان هاى پروردگار درمورد واجبات و محرمات همه از این قبیل است.

بنابراین نتیجه مى گیریم که اگر خداوند پاداشى مى دهد صرفاً تفضل است، شبیه جایزه هایى که به نفرهاى اول در امتحانات مى دهند. مسلم است که آن ها خدمتى به خودشان کرده اند نه به استادشان ولى استاد براى تشویق تفضلاً جایزه اى هم به آن ها مى دهد.

کلام حکیمانه مذکور نیز اشاره به همین معنا مى کند که خداوند ثواب و عقاب را بر طاعت و معصیت قرار داده است تا بندگانش را از عذاب نجات داده و به سوى بهشت سوق دهد. یعنى این ثواب و عقاب نیز مصلحتى دارد که عاید بندگان مى شود.

این سخن را با حدیثى از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) پایان مى دهیم، آن جا که فرمود: «لَنْ یدْخِلَ الْجَنَّةَ أَحَداً عَمَلُهُ، قالُوا: وَ لا أَنْتَ یا رَسُولَ اللَّهِ؟ قالَ: وَ لا أَنَا، الاَّ أَنْ یتَغَمَّدَنِى اللَّهُ بِرَحْمَتِهِ!؛ هیچ کس را عملش وارد بهشت نمى سازد. عرض کردند: حتى خود شما اى رسول خدا؟! فرمود: آرى، من هم چنین هستم، مگر این که رحمت خدا شامل من شود!».(1)

و در ذیل حدیث آمده است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) دست مبارک را بر سر خود نهاد و با صداى بلند جمله بالا را بیان کرد. یعنى یقین بدانید که من هم مشمول این حکم هستم.

ص: 275


1- بحارالانوار، ج 7، ص 11.

اشاره به این که پاداش الهى به قدرى پراهمیت است که اگر بنا بود ما اجر و مزدى از خداوند طلبکار باشیم این پاداش هاى عظیم و این بهشت جاویدان بسیار فراتر از اعمال ما بود.

* * *

ص: 276

گفتار حکیمانه 369

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

یَأْتِی عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ لاَ یَبْقَى فِیهِمْ مِنَ آلْقُرْآنِ إِلاَّ رَسْمُهُ، وَ مِنَ آلْإِسْلاَمِ إِلاَّ آسْمُهُ، وَ مَسَاجِدُهُمْ یَوْمَئِذٍ عَامِرَةٌ مِنَ آلْبِنَاءِ، خَرَابٌ مِنَ آلْهُدَى، سُکَّانُهَا وَعُمَّارُهَا شَرُّ أَهْلِ آلْأَرْضِ، مِنْهُمْ تَخْرُجُ آلْفِتْنَةُ، وَ إِلَیْهِمْ تَأْوِی آلْخَطِیئَةُ؛ یَرُدُّونَ مَنْ شَذَّ عَنْهَا فِیهَا، وَ یَسُوقُونَ مَنْ تَأَخَّرَ عَنْهَا إِلَیْهَا. یَقُولُ آللّهُ سُبْحَانَهُ: فَبِی حَلَفْتُ لَأَبْعَثَنَّ عَلَى أُولئِکَ فِتْنَةً تَتْرُکُ آلْحَلِیمَ فِیهَا حَیْرَانَ وَقَدْ فَعَلَ، وَ نَحْنُ نَسْتَقِیلُ آللّهَ عَثْرَةَ آلْغَفْلَةِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

روزگارى بر مردم فرا مى رسد که در میان آن ها از قرآن چیزى جز خطوطش و از اسلام جز نامش باقى نخواهد ماند، مساجد آن ها در آن زمان از جهت بنا آباد و محکم ولى ازجهت هدایت خراب و ویران است، ساکنان آن مساجد و آبادکنندگانش بدترین مردم روى زمین اند، فتنه و فساد از آن ها برمى خیزد و خطاها به آن ها بازمى گردد، آن کس که در آن زمان از فتنه ها کناره گیرى کند او را (به اجبار) به آن بازمى گردانند و هر کسى که از آن جا وامانده است به سوى آن سوقش مى دهند، خداوند سبحان مى فرماید: به ذاتم سوگند خورده ام فتنه اى بر آنان مى فرستم که

ص: 277

عاقل بردبار در آن حیران بماند (سپس امام (علیه السلام) افزود:) و هم اکنون این کار انجام شده و ما از خداوند خواستاریم که از لغزش ها و غفلت هاى ما درگذرد.(1)

ص: 278


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر مى گوید: مطابق آنچه در میزان الاعتدال ذهبى آمده، اصل این سخن از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) است که امیرمومنان (علیه السلام) آن را از آن حضرت نقل کرده و نویسنده رساله اصول الایمان نیز آن راروایت نموده ولى بخش آخر آن را امیرمومنان على (علیه السلام) بر آن افزوده است. مرحوم صدوق نیز در ثواب الاعمال آن را آورده است و این که مرحوم سید رضى آن را از کلمات امیرمومنان (علیه السلام) شمرده، شک نیست که در جایى به عنوان روایت آن حضرت بوده همانگونه که آمدى در غررالحکم نیز بخش هایى از آن را از امیرمومنان (علیه السلام) نقل نموده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 270).

شرح و تفسیر: زمانى طوفانى در پیش است

امام (علیه السلام) در این گفتار پرمعناى خویش از زمانى خبر مى دهد که اسلام و قرآن به فراموشى سپرده مى شود و اهل آن زمان غرق گناه مى گردند، و نُه ویژگى از مفاسد براى آن زمان ذکر مى کند و مى فرماید: «روزگارى بر مردم خواهد آمد که در میان آن ها از قرآن چیزى جز خطوطش و از اسلام جز نامش باقى نمى ماند»؛ (یَأْتِی عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ لاَیَبْقَى فِیهِمْ مِنَ آلْقُرْآنِ إِلاَّ رَسْمُهُ، وَ مِنَ آلْإِسْلاَمِ إِلاَّ آسْمُهُ).

رسم در این جا به معنى خطوط است، هرچند بعضى آن را به معنى قرائت، تفسیر کرده اند که بعید به نظر مى رسد.

با این که این دو ویژگى براى معرفى اهل آن زمان که از اسلام، تنها به ظواهرى قناعت کرده اند و از حقیقت اسلام چیزى در میان آن ها باقى نمانده کفایت مى کند با این حال چند جمله دیگر در معرفى آن ها بیان کرده و مى فرماید: «مساجد آن ها در آن زمان از جهت بنا آباد و محکم ولى از جهت هدایت خراب و ویران است»؛ (وَمَسَاجِدُهُمْ یوْمَئِذٍ عَامِرَةٌ مِنَ آلْبِنَاءِ، خَرَابٌ مِنَ آلْهُدَى).

اشاره به این که آن ها تنها به ظواهر اسلام و مساجد قناعت مى کنند و به مسائل مربوط به فرهنگ اسلامى که باید در آن جا پیاده شود و مسجد کانون آن باشد توجهى ندارند.

سپس در وصف دیگرى مى فرماید: «ساکنان آن مساجد و آبادکنندگان آن

ص: 279

بدترین مردم روى زمین اند فتنه و فساد از آن ها برمى خیزد و خطاها و گناهان به سوى آن ها بازمى گردد»؛ (سُکَّانُهَا وَعُمَّارُهَا شَرُّ أَهْلِ آلاَرْضِ، مِنْهُمْ تَخْرُجُ آلْفِتْنَةُ، وَإِلَیهِمْ تَأْوِى آلْخَطِیئَةُ).

اشاره به این که میان ظاهر و باطن آن ها فرق بسیار است، ظاهر آن ها این است که اهل مسجد و عمران و آبادى آن هستند در حالى که جز فتنه گرى و گناه، چیزى از آن ها برنمى خیزد، حتى از همان مساجد آباد براى فتنه گرى و توطئه بر ضدّ مؤمنان راستین، و انحرافات خود بهره مى جویند.

سپس در آخرین بیان صفات آن ها مى فرماید: «(آن ها به گمراهى خود قانع نیستند بلکه اصرار به گمراه ساختن دیگران نیز دارند) هرگاه کسى از فتنه آنان کناره گیرى کند او را به آن بازمى گردانند و هرکس که از آن جا وامانده به سوى آن سوقش مى دهند»؛ (یَرُدُّونَ مَنْ شَذَّ عَنْهَا فِیهَا، وَیَسُوقُونَ مَنْ تَأَخَّرَ عَنْهَا إِلَیْهَا).

آرى آن ها اصرار دارند که هیچ مانعى بر سر راه اعمال زشت و کارهاى خلافشان نباشد و اگر کسانى از آن ها کناره گیرى کنند به اجبار آن ها را به جمع خود بازمى گردانند.

امام (علیه السلام) در پایان به عذاب دردناک آن ها اشاره کرده، مى فرماید: «خداوند سبحان مى فرماید: به ذاتم سوگند مى خورم فتنه اى بر آنان بر مى انگیزم که عاقل بردبار در آن حیران بماند»؛ (یَقُولُ آللّهُ سُبْحَانَهُ: فَبِی حَلَفْتُ لاََبْعَثَنَّ عَلَى أُولئِکَ فِتْنَةً تَتْرُکُ آلْحَلِیمَ فِیهَا حَیْرَانَ).

این فتنه ممکن است یک بلاى آسمانى یا زلزله هاى ویرانگر زمینى یا بیمارى هاى فراگیر و یا شمشیرهاى دشمنان سلطه گر باشد که همگى در برابر آن حیران بمانند و حتى عاقلان بردبار راه برون رفتى از آن نیابند.

و در آخرین جمله مى فرماید: «هم اکنون این کار انجام شده و ما از خداوند مى خواهیم که از لغزش ها و غفلت ها درگذرد»؛ (وَقَدْ فَعَلَ، وَنَحْنُ نَسْتَقِیلُ آللّهَ عَثْرَةَ آلْغَفْلَةِ).

ص: 280

امام (علیه السلام) در این گفتار پرمعناى خود زمانى را ترسیم مى کند که نور هدایت الهى به خاموشى مى گراید، آفتاب عالم تاب اسلام رو به افول مى نهد و مسلمانان راستین کم مى شوند و آن ها که هستند براثر فشارها خانه نشین مى گردند، صحنه اجتماع به دست ریاکارانى مى افتد که قرآن را با صداى خوب مى خوانند و آن را با بهترین خط و زیباترین طبع آراسته مى کنند، نمونه دیگر ریاکارى آن ها مساجد آباد و پرشکوه است، این ها همه در حالى است که در باطن، نه خبرى از تعلیمات اسلام است و نه از اخلاق اسلام. بازیگران ریاکار این میدان که بدترین مردم روى زمین اند کارى جز فتنه گرى و خطاکارى ندارند و عجب این که اصرار دارند دیگران را هم به رنگ خود درآورند چراکه اگر آن ها مسلمان راستین باشند مانع کار آنان مى شوند پس باید آن ها را نیز از اسلام بیرون بُرد تا راه براى پیشرفت این گروه فتنه گر صاف و هموار شود.

البته خداوند تنها به مجازات آنان در عرصه قیامت اکتفا نمى کند بلکه در همین دنیا نیز آن ها را گرفتار انواع مصائب مى کند، این مجازات ها ممکن است در اشکال مختلف جلوه گر شود، بلاهاى آسمانى، فتنه هاى زمینى، بیمارى هاى فراگیر، قحط سالى و از همه بدتر سلطه گروهى بى رحم بر آن ها و کشت و کشتار آنان به دست این گروه، فتنه هایى که به قدرى پیچیده و متراکم است که آگاه ترین مردم از حلّ آن عاجز مى شوند و ناچار حیران و سرگردان تماشاگر این صحنه ها خواهند بود.

آیا آنچه امام (علیه السلام) از این اوصاف براى مردم آن زمان بیان کرده اشاره به زمان خود اوست که براثر حکومت هاى خودکامه و سلطه بنى امیه و نفوذ بازماندگان عصر جاهلیت در مراکز قدرت اسلامى، مردم گرفتار چنین شرایطى شدند و یا اشاره به زمان هاى آینده مثلا زمانى مثل زمان ماست.

جمله «یأتى» که به صورت فعل مضارع است و همچنین «لا یبقى» و افعال

ص: 281

مضارع دیگرى که در کلام امام (علیه السلام) پى درپى به کار رفته است نشان مى دهد که امام (علیه السلام) از حادثه اى در آینده خبر مى دهد ولى جمله «وقد فعل» (خداوند این کار را کرده است) نشان مى دهد که چنین گروهى در عصر و زمان امام (علیه السلام) بودند و خداوند نیز مجازاتش را بر آن ها وارد ساخت.

ولى بعضى از شارحان نهج البلاغه گفته اند که ممکن است جمله «وقد فعل» اشاره به این باشد که خداوند شبیه این عذاب را بر اقوام پیشین که از راه حق منحرف مى شدند و گرفتار همین مفاسد اجتماعى و اخلاقى بودند، نازل کرده یعنى این موضوع در تاریخ بشر سابقه دارد و بارها تکرار شده است.

بعضى احتمال ضعیف سومى داده اند و آن این که جمله «قد فعل» تأکید بر این باشد که خداوند چنین سوگندى را یاد کرده است.

احتمال چهارمى نیز در این جا وجود دارد که فعل ماضى اشاره به مضارع متحقق الوقوع باشد؛ یعنى چیزى که در آینده قطعاً واقع مى شود گاه به صورت فعل مضارع بیان مى گردد که در قرآن مجید نظایر متعددى دارد.

البته فعل مضارع براى زمان حال و استقبال، هر دو مى آید ولى استعمال آن منحصراً در زمان حال، قطعاً خلاف ظاهر است و احتیاج به قرائن روشن دارد. (توضیح بیشترى در این زمینه در قسمت نکته خواهد آمد).

امام (علیه السلام) در پایان این سخن راه توبه را به مردم نشان مى دهد و مى فرماید: «ما از خداوند خواستاریم که از لغزش ها و غفلت هاى ما درگذرد»؛ (وَنَحْنُ نَسْتَقِیلُ آللّهَ عَثْرَةَ آلْغَفْلَةِ).

اشاره به این که اگر مردم بیدار شوند و به درگاه الهى روى آورند و از غفلت ها و لغزش هایى که داشته اند از پیشگاه خدا آمرزش بطلبند امید است که آن بلاها و فتنه ها برطرف گردد.

ص: 282

نکته: آیا زمان ما مصداق کلام بالاست؟

تعبیراتى که امام (علیه السلام) در این جمله هاى پرمعنا به کار برده و تمام آن به صورت فعل مضارع یا شبیه مضارع است خبر مى دهد که این شرایط نابسامان و اوضاع دردناک در آینده براى مسلمانان براثر غفلت ها و بیگانگى از تعلیمات اسلام روى مى دهد اما جمله آخر آن که مى فرماید: «وَ قَدْ فَعَلَ، وَنَحْنُ نَسْتَقِیلُ اللَّهَ عَثْرَةَ الْغَفْلَةِ؛ خداوند چنین فتنه اى را به دلیل آن کارهاى ناشایست بر آن ها مسلط ساخته و ما از خدا مى خواهیم که از لغزش ها و غفلت هاى ما بگذرد» نشان مى دهد که در عصر امام (علیه السلام) چنین حادثه دردناکى روى داده است. از زمان خلیفه سوم جامعه اسلامى به تدریج از اسلام فاصله گرفت و مال و ثروت هنگفت حاصل از غنائم آن ها را به خود مشغول ساخت و آلوده گناهان زیادى شدند و به دنبال آن، فتنه بنى امیه به وجود آمد و مردم را در حیرت شدیدى فرو برد.

ولى این احتمال وجود دارد که گفتار امام (علیه السلام) داراى چند مرحله است، یک مرحله آن در آن عصر اتفاق افتاد و مرحله شدیدترش در اعصار بعد. آن گونه که نمونه آن را با چشم خود در بسیارى از کشورهاى اسلامى مى بینیم که قرآن، زیاد مى خوانند ولى از عمل به قرآن خبرى نیست، داد اسلام زیاد مى زنند ولى از تعلیمات اسلام بى گانه اند، مساجد فراوانى دارند، بسیار آباد و پرشکوه ولى نور هدایت در آن ها نیست، فتنه ها از آن ها مى جوشد و همه جا را فرامى گیرد به خصوص این گفتار درباره سلفى هاى تکفیرى و متعصب، کاملاً صادق است و فتنه اى که بر آن ها مسلط شده فتنه یهود و بعضى از کشورهاى بزرگ است که قبله اول مسلمین را گرفته اند و همواره کشورهاى اسلامى را تهدید کرده مسلمین را حیران و سرگردان مى کنند.

البته این احتمال را نیز که فعل ماضى «قد فعل» اشاره به مضارع متحقق الوقوع و مسلم باشد نباید ازنظر دور داشت.

ص: 283

ص: 284

گفتار حکیمانه 370

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

وروی أنه (علیه السلام)، قلما اعتدل به المنبر، إِلا قال أمام الخطبة:

أَیُّهَا النَّاسُ، اتَّقُوا آللّهَ فَمَا خُلِقَ آمْرُؤٌ عَبَثاً فَیَلْهُو، وَ لاَ تُرِکَ سُدًى فَیَلْغُو وَمَا دُنْیَاهُ آلَّتی تَحَسَّنَتْ لَهُ بِخَلَفٍ مِنَ آلاْخِرَةِ آلَّتِی قَبَّحَهَا سُوءُ النَّظَرِ عِنْدَهُ، وَ مَا آلْمَغْرُورُ آلَّذِی ظَفِرَ مِنَ آلدُّنْیَا بِأَعْلَى هِمَّتِهِ کَالآخَرِ آلَّذِی ظَفِرَ مِنَ آلآخِرَةِ بِأَدْنَى سُهْمَتِهِ.

روایت شده که کمتر اتفاق مى افتاد که امام (علیه السلام) بر منبر بنشیند و پیش از خطبه چنین نفرماید:

اى مردم! تقواى الهى پیشه کنید (و بدانید) هیچ کس بیهوده و عبث آفریده نشده که دائماً به لهو (و سرگرمى هاى مختلف) بپردازد و هیچ کس مهمل و بى هدف رها نشده تا به کارهاى لغو و بى ارزش مشغول شود (هرگز) دنیاى دلپسندش جاى آخرتى را که با بدنگرى، زشت در نظرش جلوه کرده است نخواهد گرفت و آن فریب خورده اى که با برترین کوشش بر دنیا ظفر یافته همچون کسى نیست که به کمترین سهم خود از آخرت دست یافته است.(1)

ص: 285


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر مى گوید: بخش آغازین این کلام نورانى در کتاب دُستور معالم الحکم (نوشته قاضى قضاعى متوفاى 454) با تغییراتى آمده که به روشنى نشان مى دهد از منبع دیگرى اخذ کرده است. زمخشرى نیز در ربیع الابرار آن را آورده است. سپس تصریح مى کند که این کلام حکیمانه در نسخه ابن ابى الحدید آمده ودر نسخ دیگر وجود ندارد. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 270.) در غررالحکم بخش آخرین این کلام نورانى با تفاوت چشمگیرى ذکر شده که نشانه تعدد منابع است. (غررالحکم، ح 2502).

شرح و تفسیر: یک پیام مستمر

امام (علیه السلام) در این کلام نورانى به سه نکته مهم اشاره مى فرماید و جالب این که از آغاز این کلام استفاده مى شود، مواقعى که به منبر مى رفت غالباً در آغاز خطبه ها به این نکته ها اشاره مى فرمود؛ (وَ رُوِى أَنَّهُ (علیه السلام) قَلَّمَا اعْتَدَلَ بِهِ الْمِنْبَرُ إِلا قَالَ أَمَامَ الْخُطْبَةِ).

در نخستین نکته به هدف آفرینش انسان به صورت سربسته اشاره کرده، مى فرماید: «اى مردم! تقواى الهى پیشه کنید. هیچ کس بیهوده و عبث آفریده نشده که به لهو (و انواع سرگرمى ها) بپردازد و مهمل و بى هدف رها نگشته تا پیوسته به کارهاى لغو مشغول شود»؛ (أَیُّهَا النَّاسُ، اتَّقُوا آللّهَ فَمَا خُلِقَ آمْرُؤٌ عَبَثاً فَیَلْهُو، وَ لاَ تُرِکَ سُدًى فَیَلْغُو).

«سدى» به معناى رها شده و بى هدف و بى برنامه است. به شترى که ساربان، آن را در بیابان رها کند «ابل سدى» مى گویند.

ص: 286

تفاوت «لهو» و «لغو» که در کلام بالا آمد این است که «لهو» به معناى سرگرمى است و انواع بازى هاى سرگرم کننده را شامل مى شود اما «لغو» بیهوده کارى است حتى اگر هیچ سرگرمى اى در آن نباشد.

هنگامى که به این جهان پهناور با این همه نظامات و این همه بدایع نگاه مى کنیم و سپس به مواهب زیاد ونعمت هاى گوناگونى که در وجود ما به ودیعت نهاده شده مى نگریم یقین پیدا مى کنیم که آفریننده آن دستگاه باعظمت و این موجود عجیب هدف مهمى در نظر داشته است. هرگز نه این عالم پهناور بیهوده آفریده شده است و نه خلقت این اعجوبه جهان هستى که نامش انسان است بى هدف مى باشد.

بنابراین باید آن هدف را پیدا کرد و در مسیر آن گام برداشت و آن، چیزى نیست جز سیر الى الله و پیمودن مسیر تکامل و رسیدن به سعادت جاویدان که همه پیامبران الهى به خصوص پیغمبر اسلام (صلی الله علیه و آله) از آن خبر دادند.

جالب این است که هرگاه از یک فیلسوف مادى گرا سوال کنیم که این چشم انسان براى چیست؟ تمام اهداف چشم را برمى شمارد، گوش براى چیست؟ اهداف آن را نیز ذکر مى کند و همچنین زبان و دست و پا و حتى ابروها و مژه ها، براى هرکدام اهداف مهمى ذکر مى کند اما اگر از او سوال کنیم: این مجموعه که جزء جزئش با هدف است براى چیست؟ در پاسخ آن فرو مى ماند و جوابى ندارد.

اما فیلسوف الهى شفاف ترین جواب را که در بالا اشاره شده و انبیاى الهى و دلیل عقل، پشتیبان آن هستند بیان مى کند.

انسان به سرمایه دار عظیمى مى ماند که باید با این سرمایه هاى الهى، گوهرهاى گران بهایى به دست آورد که ارزش آن را داشته باشد نه این که سرمایه وجود خویش و شایستگى ها و لیاقتش را به هدر دهد و با دست خالى چشم از جهان ببندد و راهى راه زیان کاران شود.

ص: 287

آنگاه در دومین نکته اشاره به کسانى مى کند که آخرت را به سبب بدنگرى، به دنیا فروخته اند، مى فرماید: «(هرگز) دنیاى دلپسند او جاى آخرتى را که با بدنگرى، زشت در نظرش جلوه کرده است نخواهد گرفت»؛ (وَ مَا دُنْیَاهُ آلَّتی تَحَسَّنَتْ لَهُ بِخَلَفٍ مِنَ آلاْخِرَةِ آلَّتِی قَبَّحَهَا سُوءُ النَّظَرِ عِنْدَهُ).

هواى نفس، بلاى بزرگى است، گاهى دیدگاه انسان را چنان دگرگون مى سازد که زشت را زیبا و زیبا را زشت مى بیند همانگونه که قرآن مجید درباره گروهى از اقوام منحرف پیشین مى فرماید: (وَزَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطَانُ أَعْمَالَهُمْ)؛ «شیطان اعمال آن ها را در نظرشان زینت داده است».(1) و در جاى دیگر مى فرماید: (زُیِّنَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا)؛ «زندگى دنیا در نظر کافران زینت داده شده است».(2)

طبیعى است، هنگامى که زندگى دنیا در نظر انسان خوشایند و زیبا باشد، آخرت در نظرش زشت و ناپسند است، از آن مى گریزد و به سوى دنیا باشتاب مى رود و این است سرنوشت تمام کسانى که وسوسه هاى شیطان و هوى و هوس هاى نفس، دید و فکر آن ها را دگرگون ساخته است.

در سومین نکته اشاره به سرنوشت این گونه فریب خوردگان کرده، مى فرماید: «آن فریب خورده اى که با برترین همت (و بالاترین کوشش) بر دنیا ظفر یافته همچون کسى نیست که به کمترین سهم خود از آخرت دست یافته است»؛ (وَ مَا آلْمَغْرُورُ آلَّذِی ظَفِرَ مِنَ آلدُّنْیَا بِأَعْلَى هِمَّتِهِ کَالآخَرِ آلَّذِی ظَفِرَ مِنَ آلآخِرَةِ بِأَدْنَى سُهْمَتِهِ).

چه شوم است سرنوشت کسانى که بالاترین همت و تلاش خود را براى دست یافتن به متاع ناپایدار و زودگذر دنیا به کار مى گیرند و چه زیباست

ص: 288


1- عنکبوت، آیه 38.
2- بقره، آیه 212.

سرنوشت کسانى که با تلاش و کوشش و همت خود سهمى از سعادت اخروى پیدا کرده اند، هر چند این سهم کوچک باشد.

در حدیثى که مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار از امام صادق (علیه السلام) آورده است مى خوانیم که ابوبصیر خدمت حضرت رسید، عرض کرد: فدایت شوم مرا تشویق (به بهشت) کن. امام (علیه السلام) فرمود: بوى بهشت از فاصله هزار سال به مشام مى رسد و کمترین منزلى که بهشتیان دارند منزلى است که اگر همه جن و انس را بخواهد به آن دعوت کند مى تواند از آن ها پذیرایى نماید بى آن که چیزى از نعمت هاى او کاسته شود و کمترین مقام اهل بهشت مقام کسى است که داخل بهشت مى شود و سه باغ در برابر او نمایان مى گردد و هنگامى که در پایین ترین آن ها وارد مى شود همسران و خادمان و نهرها و میوه هاى فراوانى مى بیند و شکر و حمد خدا را به جا مى آورد. به او گفته مى شود: سر بلند کن و باغ دوم را ببین که در آن نعمت هایى است که در باغ اول نیست. عرضه مى دارد: خداوندا! این باغ را نیز نصیب من کن. مى فرماید: شاید اگر آن را به تو بدهم باز غیر آن را بخواهى. عرضه مى دارد: همین را مى خواهم، همین را مى خواهم. (و به همین ترتیب باغ دیگرى را با نعمت هاى بسیار فراوان مشاهده مى کند و شکر و سپاس خدا را بسیار به جا مى آورد).(1)

* * *

ص: 289


1- بحارالانوار، ج 8، ص 120، ح 11.

ص: 290

گفتار حکیمانه 371

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

لاَ شَرَفَ أَعْلَى مِنَ آلْإِسْلاَمِ، وَ لاَ عِزَّ أَعَزُّ مِنَ التَّقْوَى، وَ لاَ مَعْقِلَ أَحْسَنُ مِنَ آلْوَرَعِ، وَ لاَ شَفِیعَ أَنْجَحُ مِنَ التَّوْبَةِ، وَ لاَ کَنْزَ أَغْنَى مِنَ آلْقَنَاعَةِ، وَ لاَ مَالَ أَذْهَبُ لِلْفَاقَةِ مِنَالرِّضَى بِالْقُوتِ. وَ مَنِ آقْتَصَرَ عَلَى بُلْغَةِ آلْکَفَافِ فَقَدِ آنْتَظَمَ الرَّاحَةَ وَتَبَوَّأَخَفْضَ الدَّعَةِ وَالرَّغْبَةُ مِفْتَاحُ النَّصَبِ وَمَطِیَّةُ التَّعَبِ، وَالْحِرْصُ وَآلْکِبْرُ وَآلْحَسَدُ دَوَاعٍ إِلَى التَّقَحُّمِ فِی آلذُّنُوبِ، وَ الشَّرُّ جَامِعُ مَسَاوِی آلْعُیُوبِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

هیچ شرافتى برتر از اسلام نیست و هیچ عزتى گران بهاتر از تقوا، هیچ پناهگاهى بهتر و نگهدارنده تر از ورع (و پرهیز از شبهات) نمى باشد، هیچ شفیعى نجات بخش تر از توبه، هیچ گنجى بى نیاز کننده تر از قناعت و هیچ سرمایه اى براى از بین بردن فقر بهتر از رضا به مقدار حاجت نمى باشد. آن کس که به مقدار نیاز اکتفا کند به آسایش و راحتى همیشگى دست یافته و در فراخناى آسودگى جاى گرفته است در حالى که دنیاپرستى کلید رنج و بلا و مَرکب تعب و ناراحتى است. حرص و تکبر و حسد انگیزه هایى هستند براى فرو رفتن در گناهان، و شر و بدکارى، جامع تمام (این) عیب هاست.(1)

ص: 291


1- سند گفتار حکیمانه: در کتاب مصادر آمده است که مرحوم سید رضى این گوهرهاى پرارزش را از خطبه امیرمؤمنان (علیه السلام) که به نام «خطبة الوسیلة» معروف است برگرفته وگروهى قبل از سید رضى وبعد از او آن را نقل کرده اند. ازجمله مرحوم کلینى در کتاب روضه کافى آن را به طور کامل آورده است وبخشى از آن را ابن شعبه حرانى در تحف العقول آورده همان گونه که با تفاوت مختصرى در وصیت امیرمؤمنان (علیه السلام) به فرزندش امام حسین (علیه السلام) نیز آمده است. نیز مرحوم صدوق در کتاب امالى به آن اشاره کرده است (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 271). اضافه مى کنیم: در کتاب شریف من لا یحضر نیز این کلمات نورانى به عنوان خطبه اى که امیرمؤمنان (علیه السلام) بعد از رحلت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) بیان کرده ذکر شده است. (من لا یحضر، ج 4، ص 406، ح 5880).

شرح و تفسیر: ده موضوع مهم و سرنوشت ساز

امام (علیه السلام) در این جمله هاى کوتاه و پرمعنا اشاره به ده موضوع مهم مى کند که هفت موضوع مربوط به فضایل اخلاقى و سه موضوع مربوط به رذایل اخلاقى است.

نخست مى فرماید: «شرافتى برتر از اسلام نیست»؛ (لاَشَرَفَ أَعْلَى مِنَ آلْإِسْلاَمِ).

این نکته با توجه به این که اسلام مجموعه اى از عقاید والاى دینى و برنامه هاى سازنده عبادى و دستورات مهم اخلاقى است کاملاً روشن است. بسیارى از افراد، شرف را در مقام هاى مادى متزلزل و اموال و ثروت هاى ناپایدار و قدرت قوم و قبیله که دائماً در معرض فناست مى دانند. در حالى که شرافت واقعى این است که انسان یک مسلمان راستین باشد.

در جمله دوم مى فرماید: «عزت و قدرتى گران بهاتر از پرهیزکارى نیست»؛ (وَلاَ عِزَّ أَعَزُّ مِنَ التَّقْوَى).

ص: 292

زیرا تقوا چنان انسان را مسلط بر خویش مى سازد که وسوسه هاى شیطان و هواى نفس را به عقب مى راند. چه قدرتى از این بالاتر که انسان شیطان را به زمین بزند و هواى نفس را مهار کند.

در سومین جمله مى فرماید: «هیچ پناهگاهى بهتر و نگهدارنده تر از ورع (و پرهیز از شبهات) نیست»؛ (وَ لاَ مَعْقِلَ أَحْسَنُ مِنَ آلْوَرَعِ).

لغزش هاى انسان در بسیارى از موارد در امور شبهه ناک است که انسان را به پرتگاه محرمات مسلم شرع سوق مى دهد. کسى که داراى ورع و پرهیز از شبهات است در پناهگاه مطمئنى قرار گرفته که او را از چنین لغزشى بازمى دارد.

در حکمت چهارم نیز شبیه این جمله گذشت آن جا که مى فرماید: «الْوَرَعُ جُنَّة؛ ورع، سپر محکمى است».

امام باقر (علیه السلام) مى فرماید: «إِنَّ أَشَدَّ الْعِبَادَةِ الْوَرَعُ؛ دشوارترین عبادت ورع است».(1) زیرا علاوه بر ترک محرمات وانجام واجبات، انسان را از ارتکاب شبهات بازمى دارد.

در حدیث دیگرى آمده است که یکى از یاران امام صادق (علیه السلام) خدمتش عرض کرد: من توفیق زیارت شما را چند سال یک بار پیدا مى کنم دستورى بیان فرما که به آن عمل کنم (و ضامن سعادتم باشد). امام (علیه السلام) فرمود: «أُوصِیکَ بِتَقْوَى اللَّهِ وَالْوَرَعِ وَ الاِجْتِهَادِ وَ اعْلَمْ أَنَّهُ لاَ ینْفَعُ اجْتِهَادٌ لاَ وَرَعَ فِیهِ؛ تو را به تقواى الهى و ورع و تلاش و کوشش (در مسیر اطاعت پروردگار) سفارش مى کنم و بدان که تلاش بدون ورع نتیجه بخش نخواهد بود».(2)

در چهارمین نکته مى فرماید: «هیچ شفیعى نجات بخش تر از توبه نیست»؛ (وَلاَ شَفِیعَ أَنْجَحُ مِنَ التَّوْبَةِ).

ص: 293


1- کافى، ج 2، ص 77، ح 5.
2- کافى، ج 2، ص 76، ح 1.

زیرا شفاعت شفیعانُ دیگر گاه پذیرفته مى شود و گاه ممکن است پذیرفته نشود زیرا بار گناه، سنگین تر از شفاعت است. اما توبه واقعى که با ندامت کامل و تصمیم بر عدم تکرار گناه و جبران گذشته و اعمال صالح آینده صورت گیرد قطعاً در پیشگاه خداوند پذیرفته خواهد شد. بنابراین گنهکاران به جاى این که به انتظار شفاعت شفیعان بنشینند بهتر است توبه کنند و شفاعت را براى تأکید بر پذیرش آن از شفیعان بخواهند.

خداوند به طور مطلق در قرآن مجید مى فرماید: (وَهُوَ الَّذِى یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَیَعْفُوا عَنِ السَّیِّئَاتِ)؛ «خداوند کسى است که توبه را از بندگانش مى پذیرد و گناهان آن ها را مى بخشد».(1)

در پنجمین نکته اشاره به اهمیت قناعت کرده، مى فرماید: «هیچ گنجى بى نیازکننده تر از قناعت نیست»؛ (وَ لاَ کَنْزَ أَغْنَى مِنَ آلْقَنَاعَةِ).

گنج هاى دیگر پایان مى پذیرند، گنجى که پایان نمى پذیرد گنج قناعت است.

اضافه بر این، براى حفظ گنج هاى ظاهرى رنج فراوان باید کشید چراکه دشمنان و سارقان و حسودان دائماً در کمین آن اند. ولى گنج قناعت هیچ سارق و دشمن و حسودى ندارد. و به گفته سعدى:

گنج آزادگى و کنج قناعت ملکى است *** که به شمشیر میسر نشود سلطان را

و به گفته حافظ:

گنج زر، گر نبود، کنج قناعت باقى است *** آن که آن داد به شاهان به گدایان این داد

در گفتار حکیمانه 57 آمده بود: «الْقَنَاعَةُ مَالٌ لاَ ینْفَدُ؛ قناعت سرمایه اى است که هرگز تمام نمى شود». همین مضمون در گفتار حکیمانه 349 و گفتار حکیمانه 229 آمده بود.

ص: 294


1- شورى، آیه 25.

حقیقت قناعت یک ملکه درونى است که انسان با داشتن آن با حدّاقل لازم براى زندگى مى سازد و به دنبال زرق و برق و اضافات و تشریفاتى که وقت و فکر و عمر انسان را مصروف خود مى سازد نمى رود و به همین دلیل آلوده انواع گناهان و مسائل غیر اخلاقى نمى شود.

اضافه بر این، شخص قانع، آزادگى فوق العاده اى دارد زیرا زیر بار منت هیچ کس نیست؛ در حدیثى از امیرمؤمنان (علیه السلام) در غررالحکم آمده است: «الْحُرُّ عَبْدٌ مَا طَمِعَ وَ الْعَبْدُ حُرٌّ إِذَا قَنِعَ؛ شخص آزاده، برده است هنگامى که طمع کند، و برده، آزاده است هنگامى که قناعت پیشه کند».(1)

در ششمین نکته مى فرماید: «هیچ مالى براى نابودى فقر بهتر از رضا به مقدار نیاز نیست»؛ (وَلاَ مَالَ أَذْهَبُ لِلْفَاقَةِ مِنَ الرِّضَى بِالْقُوتِ).

این جمله که درواقع تکمیل کننده جمله سابق است اشاره به این دارد که بى نیازى حقیقى در آن است که انسان به ضروریات زندگى راضى باشد و درپى مال اندوزى و فراهم کردن اسباب و وسایل تجملاتى که به یقین مورد نیاز او نیست خود را به زحمت نیفکند که این نوعى فقر و آن نوعى غناست.

در هفتمین نکته باز بر آنچه در نکته پنجم و ششم گذشت به گونه دیگرى مهر تأیید مى زند و مى فرماید: «آنکس که به مقدار نیاز اکتفا کند به آسایش و راحتى همیشگى دست یافته و در فراخناى آسودگى جاى گرفته است در حالى که دنیاپرستى کلید رنج و بلا و مَرکب تعب و ناراحتى است»؛ (وَمَنِ آقْتَصَرَ عَلَى بُلْغَةِ آلْکَفَافِ فَقَدِ آنْتَظَمَ الرَّاحَةَ وَ تَبَوَّأَ خَفْضَ الدَّعَةِ وَ الرَّغْبَةُ مِفْتَاحُ النَّصَبِ وَمَطِیَّةُ التَّعَبِ).

«تبوأ» از ماده «تبوِئَه» (بر وزن تذکره) به معناى سکنى دادن به قصد دوام و بقاست.

ص: 295


1- غررالحکم، ح 8975.

«خفض» معانى متعددى دارد ازجمله تنزل و کاهش، فروتنى و نیز به معناى آسایش و فراخى زندگى است.

«دعة» به معناى آسودگى و «رغبة» به معناى دنیاپرستى و «نَصَب» به معناى خستگى و درماندگى و «مطیة» به معناى مرکب است.

روشن است که آنچه انسان را در زندگى به زحمت و رنج مى افکند دنیاپرستى است وگرنه براى به دست آوردن یک زندگى ساده آمیخته با قناعت، رنج و زحمت زیادى لازم نیست و همان طور که امام (علیه السلام) در جمله بالا فرمود، دنیاپرستى است که کلید رنج و ناراحتى هاست و مرکب ناراحتى و تعب است.

در پایان براى تکمیل نکات گذشته به نکته دیگر که ناظر به سه رذیله اخلاقى است با ذکر آثار آن ها اشاره کرده، مى فرماید: «حرص و تکبر و حسد انگیزه اى هستند براى فرو رفتن در گناهان، و شر و بدکارى، جامع تمام (این) عیب هاست»؛ (وَالْحِرْصُ وَآلْکِبْرُ وَآلْحَسَدُ دَوَاعٍ إِلَى التَّقَحُّمِ فِی آلذُّنُوبِ، وَ الشَّرُّ جَامِعُ مَسَاوِی آلْعُیُوبِ).

«تقحُّم» به معناى فرو رفتن در چیزى است.

سه رذیله اى که امام (علیه السلام) به عنوان انگیزه غوطه ور شدن در گناهان بیان فرموده همان سه رذیله معروف آغاز آفرینش انسان است؛ شیطان بر اثر تکبر رانده درگاه خدا شد و آدم به دلیل حرص، ترک اولى کرد و از درخت ممنوع خورد و از بهشت اخراج شد و قابیل براثر حسد، نخستین قتل و جنایت را در عالم بنیان نهاد و منفور ساحت قدس پروردگار گشت.

در حدیثى از امام على بن الحسین (علیه السلام) مى خوانیم: «فَأَوَّلُ مَا عُصِى اللَّهُ بِهِ الْکِبْرُ وَ هِى مَعْصِیةُ إِبْلِیسَ حِینَ أَبَى وَ اسْتَکْبَرَ وَ کَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ وَ الْحِرْصُ وَ هِى مَعْصِیةُ آدَمَ وَ حَوَّاءَ حِینَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُمَا فَکُلا مِنْ حَیثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَکُونا مِنَ الظَّالِمِینَ فَأَخَذَا مَا لاَ حَاجَةَ بِهِمَا إِلَیهِ فَدَخَلَ ذَلِکَ عَلَى ذُرِّیتِهِمَا إِلَى یوْمِ

ص: 296

الْقِیامَةِ وَ ذَلِکَ أَنَّ أَکْثَرَ مَا یطْلُبُ ابْنُ آدَمَ مَا لاَ حَاجَةَ بِهِ إِلَیهِ ثُمَّ الْحَسَدُ وَ هِى مَعْصِیةُ ابْنِ آدَمَ حَیثُ حَسَدَ أَخَاهُ فَقَتَلَهُ فَتَشَعَّبَ مِنْ ذَلِکَ حُبُّ النِّسَاءِ وَ حُبُّ الدُّنْیا وَ حُبُّ الرِّئَاسَةِ وَ حُبُّ الرَّاحَةِ وَ حُبُّ الْکَلاَمِ وَ حُبُّ الْعُلُوِّ وَ الثَّرْوَةِ فَصِرْنَ سَبْعَ خِصَالٍ فَاجْتَمَعْنَ کُلُّهُنَّ فِى حُبِّ الدُّنْیا فَقَالَ الاَْنْبِیاءُ وَ الْعُلَمَاءُ بَعْدَ مَعْرِفَةِ ذَلِکَ حُبُّ الدُّنْیا رَأْسُ کُلِّ خَطِیئَةٍ؛ نخستین چیزى که با آن معصیت خدا شد تکبر بود و آن معصیت ابلیس بود هنگامى که از اطاعت فرمان خدا سر باز زد و تکبر کرد و از کافران شد (سپس) حرص بود و آن (سرچشمه) معصیت آدم و حوا شد. هنگامى که خداوند عزّوجلّ به آن ها فرمود: از میوه هاى بهشتى هرگونه مى خواهید بخورید ولى نزدیک این درخت (ممنوع) نشوید که از ظالمان خواهید شد. ولى آن ها چیزى را که نیاز به آن نداشتند برگرفتند و این مشکلى براى ذریه آن ها تا روز قیامت ایجاد کرد و از این رو بیشترین چیزى که فرزندان آدم به دنبال آن هستند چیزى است که به آن نیازى ندارند. سپس حسد بود که (سرچشمه) معصیت فرزند آدم (قابیل) شد در آن جا که به برادرش حسد ورزید و او را به قتل رساند. و از این صفات رذیله سه گانه، عشق به زنان و عشق به دنیا و عشق به ریاست و راحت طلبى و عشق به سخن گفتن و برترى جویى و ثروت، سرچشمه گرفت و هفت خصلت شد که تمام آن ها در حب دنیا جمع شد. ازاین رو پیغمبران و دانشمندان بعد از آگاهى از این موضوع گفتند: حب دنیا سرچشمه تمام گناهان است».(1)

جمله «وَ الشَّرُّ جَامِعُ مَسَاوِى الْعُیوبِ» اشاره به این نکته است که این عیوب سه گانه (حرص و کبر و حسد) و عیوب دیگر، همه تحت عنوان «شر» قرار مى گیرند که نقطه مقابل خیر است و تمام آفات و آسیب ها از آن سرچشمه مى گیرد.

* * *

ص: 297


1- کافى، ج 2، ص 130، ح 11.

ص: 298

گفتار حکیمانه 372

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

لِجَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِیِّ: یَا جَابِرُ، قِوَامُ آلدِّینِ وَآلدُّنْیَا بِأَرْبَعَةٍ: عَالِمٍ مُسْتَعْمِلٍ عِلْمَهُ، وَ جَاهِلٍ لاَ یَسْتَنْکِفُ أَنْ یَتَعَلَّمَ، وَ جَوَادٍ لاَ یَبْخَلُ بِمَعْرُوفِهِ، وَفَقِیرٍ لاَ یَبِیعُ آخِرَتَهُ بِدُنْیَاهُ؛ فَإِذَا ضَیَّعَ آلْعَالِمُ عِلْمَهُ آسْتَنْکَفَ آلْجَاهِلُ أَنْ یَتَعَلَّمَ، وَ إِذَا بَخِلَ آلْغَنِیُّ بِمَعْرُوفِهِ بَاعَ آلْفَقِیرُ آخِرَتَهُ بِدُنْیَاهُ.

یَا جَابِرُ، مَنْ کَثُرَتْ نِعَمُ آللّهِ عَلَیْهِ کَثُرَتْ حَوَائِجُ النَّاسِ إِلَیْهِ، فَمَنْ قَامَ لِلّهِ فِیهَا بِمَا یَجِبُ فِیها عَرَّضَهَا لِلدَّوَامِ وَ آلْبَقَاءِ، وَ مَنْ لَمْ یَقُمْ فِیهَا بِمَا یَجِبُ عَرَّضَهَا لِلزَّوَالِ وَآلْفَنَاءِ.

امام (علیه السلام) به جابر بن عبدالله انصارى چنین فرمود:

اى جابر! قوام و استوارى دین و دنیا به چهار چیز است: عالم و دانشمندى که علم خود را به کار گیرد و نادانى که از فراگیرى سر باز نزند و سخاوتمندى که در بذل و بخشش بخل نورزد و نیازمندى که آخرتش را به دنیا نفروشد. ازاین رو هرگاه عالم علمش را ضایع کند (و به کار نگیرد)، جاهل از فراگیرى علم خوددارى خواهد کرد (زیرا به علم عالم بدبین مى شود) و هرگاه اغنیا در نیکى بخل ورزند، نیازمندان آخرت خود را به دنیا مى فروشند (و به اموال اغنیا حمله مى کنند).

اى جابر! کسى که خداوند نعمت فراوانى به او داده نیاز مردم به او بسیار خواهد بود

ص: 299

در این حال آن کس که به وظیفه واجب خود در برابر آن اموال عمل کند زمینه دوام و بقاء نعمت هاى خود را فراهم ساخته و کسى که به آنچه درباره آن اموال بر او واجب است قیام نکند آن ها را در معرض زوال و فنا قرار داده است.(1)

ص: 300


1- سند گفتار حکیمانه: ازجمله کتاب هایى که قبل از تدوین نهج البلاغه این گفتار حکیمانه را نقل کرده، تفسیر منسوب به امام حسن عسکرى (علیه السلام) و خصال صدوق و تحف العقول ابن شعبه حرانى است. بعد از نهج البلاغه نیز درکتاب هاى متعددى از شیعه و اهل سنت آمده است ازجمله مناقب خوارزمى، روضة الواعظین، مشکاة الانوار و تذکرة الخواص سبط بن جوزى و مجمع الامثال میدانى است که با مختصر تفاوتى آن را آورده اند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 272).

شرح و تفسیر: ارکان دین و دنیا

امیرمؤمنان على (علیه السلام) در این کلام جامع و نورانى خطاب به جابر بن عبدالله انصارى (آن یار وفادار و با شخصیت) درباره قوام دین و دنیا سخن مى گوید و مى فرماید: «اى جابر! استوارى دین و دنیا به چهار چیز است»؛ (لِجَابِرِ بْنِ عَبْدِاللَّهِ الْأَنْصَارِیِّ: یَا جَابِرُ، قِوَامُ آلدِّینِ وَآلدُّنْیَا بِأَرْبَعَةٍ).

اشاره به این که اگر این چهار چیز هرکدام در جاى خود قرار گیرد هم دین مردم سامان مى یابد و هم دنیاى آنها.

سپس در توضیح آن فرمود: «(نخست) دانشمندى که علم خود را به کار گیرد (و دوم) نادانى که از فراگیرى علم سر باز نزند»؛ (عَالِمٍ مُسْتَعْمِلٍ عِلْمَهُ، وَجَاهِلٍ لاَیَسْتَنْکِفُ أَنْ یَتَعَلَّمَ).

بنابراین نخستین پایه ها علم و دانش، و تعلیم و تعلم است و تا این دو پایه محکم نشود نه دین مردم سامان مى یابد نه دنیاى آنها؛ در دینشان گرفتار انواع خرافات و بدعت ها مى شوند و در دنیایشان گرفتار انواع پریشانى ها و اختلافات و رنج ها و ناکامى ها.

آنگاه به رکن سوم و چهارم اشاره کرده، مى فرماید: «(و سوم) سخاوتمندى که

ص: 301

در کمک هاى مالى به دیگران بخل نورزد و (چهارم) نیازمندى که آخرت خود را به دنیا نفروشد»؛ (وَ جَوَادٍ(1) لاَ یَبْخَلُ بِمَعْرُوفِهِ، وَ فَقِیرٍ لاَ یَبِیعُ آخِرَتَهُ بِدُنْیَاهُ).

«معروف» در این جا به معناى کمک مالى کردن به مردم است.

اشاره به این که بعد از علم و دانش، دو رکن اصلى دیگر، مال و ثروت و تقسیم عادلانه آن و حل مشکلات نیازمندان است. جامعه فقیر و همچنین جامعه اى که ثروتمندان بخیلى داشته باشد از آرامش و امنیت محروم خواهد بود.

آنگاه امام (علیه السلام) اشاره به نقطه مقابل این چهار رکن و آثار شوم آن مى کند و مى فرماید: «پس هرگاه عالم، علم خود را به کار نگیرد و ضایع کند جاهل از فراگیرى علم خوددارى خواهد کرد و زمانى که اغنیا در کمک هاى مالى بخل ورزند، نیازمندان، آخرت خود را به دنیا مى فروشند»؛ (فَإِذَا ضَیَّعَ آلْعَالِمُ عِلْمَهُ آسْتَنْکَفَ آلْجَاهِلُ أَنْ یَتَعَلَّمَ، وَ إِذَا بَخِلَ آلْغَنِیُّ بِمَعْرُوفِهِ بَاعَ آلْفَقِیرُ آخِرَتَهُ بِدُنْیَاهُ).

بدیهى است که افراد غیر عالم هنگامى که ببینند علما به علم خود پایبند نیستند، هم به خود آن ها بى اعتماد مى شوند و هم به علمشان و در این حال به دنبال فراگیرى علوم آن ها نمى روند و مى گویند: اگر علم آن ها حقیقتى داشت خودشان به آن عمل مى کردند. به تعبیر دیگر، بهترین راه تبلیغ علم، عمل به آن است همان گونه که در حدیث معروف از امام صادق (علیه السلام) آمده است: «کُونُوا دُعَاةً لِلنَّاسِ بِغَیرِ أَلْسِنَتِکُمْ».(2)

در حدیث دیگرى از آن حضرت مى خوانیم که فرمود: «إِنَّ الْعَالِمَ إِذَا لَمْ یعْمَلْ بِعِلْمِهِ زَلَّتْ مَوْعِظَتُهُ عَنِ الْقُلُوبِ کَمَا یزِلُّ الْمَطَرُ عَنِ الصَّفَا؛ هنگامى که عالم به

ص: 302


1- در بسیارى از نسخه هاى این حدیث شریف ازجمله در خصال صدوق، غررالحکم، تحف العقول و مشکاة الانوار به جاى واژه «جواد» واژه «غنى» آمده است ومناسب هم همین است زیرا نقطه مقابل فقیر، غنى است نه جواد. غنى ممکن است بخل بورزد یا نورزد ولى جواد هرگز بخل نخواهد ورزید. در ذیل همین کلام نیز واژه «غنى» آمده است.
2- کافى، ج 2، ص 78، ح 14.

علمش عمل نکند مواعظ واندرزهاى او از دل ها فرو مى ریزد آن گونه که باران از سنگ هاى سخت فرو مى ریزد (و بر آن باقى نمى ماند)».(1)

نیز روشن است که هرگاه اغنیا به وظایف خود در برابر نیازمندان عمل نکنند آن ها سد تقوا را شکسته و آلوده انواع گناهان، امثال سرقت و غارت، خیانت در امانت، حتى قیام هاى عمومى بر ضد ثروتمندان و رفتن به سراغ نظام هاى اشتراکى و کمونیستى مى شوند.

در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم: «إِنَّ مِنْ بَقَاءِ الْمُسْلِمِینَ وَ بَقَاءِ الْإِسْلاَمِ أَنْ تَصِیرَ الْأَمْوَالُ عِنْدَ مَنْ یعْرِفُ فِیهَا الْحَقَّ وَ یصْنَعُ فِیهَا الْمَعْرُوفَ فَإِنَّ مِنْ فَنَاءِ الاِْسْلاَمِ وَ فَنَاءِ الْمُسْلِمِینَ أَنْ تَصِیرَ الْأَمْوَالُ فِى أَیدِى مَنْ لاَ یعْرِفُ فِیهَا الْحَقَّ وَ لاَ یصْنَعُ فِیهَا الْمَعْرُوفَ؛ از عوامل بقاء اسلام و مسلمین این است که اموال و ثروت ها به دست کسانى بیفتد که حق را در آن بشناسند و به دیگران کمک کنند، و از عوامل فناء اسلام و مسلمین این است که اموال به دست کسانى بیفتد که حق را در آن نشناسند و کمک به دیگران نکنند».(2)

سپس امام (علیه السلام) در ادامه این سخن به نکته مهم دیگرى اشاره کرده، مى فرماید: «اى جابر! کسى که نعمت فراوان خداوند به او روى آورد نیاز مردم به او بسیار خواهد شد»؛ (یَا جَابِرُ، مَنْ کَثُرَتْ نِعَمُ آللّهِ عَلَیْهِ کَثُرَتْ حَوَائِجُ النَّاسِ إِلَیْهِ).

طبیعى است که تشنگان به دنبال چشمه هاى آب مى روند و گرسنگان به دنبال منابع غذا. بنابراین کسانى که خداوند نعمت فراوانى به آن ها داده باید از مراجعات مکرر مردم تعجب یا وحشت نکنند، و این خود نعمت دیگرى است که بتوانند با نعمت هاى وافرى که در اختیار آنهاست گره از کار مردم بگشایند.

سپس امام (علیه السلام) به واکنش هاى مختلف افراد پرنعمت در برابر این وضع و آثار

ص: 303


1- کافى، ج 1، ص 44، ح 3.
2- کافى، ج 4، ص 25، ح 1.

آن اشاره کرده، مى فرماید: «در این حال آن کس که وظیفه واجب خود را در برابر این نعمت هاى الهى انجام دهد زمینه دوام و بقاء آن ها را فراهم ساخته و آن کس که به وظیفه واجب خود در برابر آن ها عمل نکند آن ها را در معرض زوال و فنا قرار داده است»؛ (فَمَنْ قَامَ لِلّهِ فِیهَا بِمَا یَجِبُ فِیها عَرَّضَهَا لِلدَّوَامِ وَ آلْبَقَاءِ، وَ مَنْ لَمْ یَقُمْ فِیهَا بِمَا یَجِبُ عَرَّضَهَا لِلزَّوَالِ وَآلْفَنَاءِ).

«عرّض» از ماده «تعریض» به معناى چیزى را در معرض شخص یا حادثه اى قرار دادن است.

همین مضمون با تفاوتى در کتب متعددى از امام حسین سیدالشهدا (علیه السلام) نقل شده است که در یکى از خطبه هاى خود فرمود: «وَاعْلَمُوا أَنَّ حَوَائِجَ النَّاسِ إِلَیکُمْ مِنْ نِعَمِ اللَّهِ عَلَیکُمْ فَلاَ تَمَلُّوا النِّعَمَ فَتَحُورَ نِقَما؛ بدانید نیازهاى مردم به شما از نعمت هاى خدا بر شماست از این نعمت ناراحت نشوید که تبدیل به نقمت خواهد شد».(1)

روشن است که هرگاه درخت پرمیوه اى در باغ باشد، تمام افرادى که وارد باغ مى شوند چشم به آن مى دوزند و از آن توقع و انتظار دارند، حتى پرندگان نیز از آن سهمى مى خواهند. در صورتى که توقعات مردم برآورده نشود، امواج کینه و عداوت در دل ها پیدا مى شود و همین امر آن نعمت را در معرض زوال قرار مى دهد. اضافه بر این خداوند برکت را از آن برمى دارد و آن نعمت به سوى زوال و فنا مى رود.

از سویى دیگر نعمت هاى بزرگى که خداوند به افراد مى دهد خواه مال فراوان باشد یا قدرت بسیار یا هوش سرشار، همه آن براى زندگى شخصى آن ها لازم نیست. پیداست که خداوند آن ها را مأمور ساخته که به وسیله آن بار مشکلات را از دوش دیگران بردارند و گره از کار آن ها بگشایند. حال اگر این امانت دار الهى

ص: 304


1- بحارالانوار، ج 75، ص 121، ح 4.

به وظیفه خود عمل نکند خداوند او را عزل کرده امانتش را به دست دیگرى مى سپارد.

در قرآن مجید در داستان قارون ثروتمند گردنکش نیز آمده است که عقلاى بنى اسرائیل به او گفتند: (وَابْتَغِ فِیمَا آتَاکَ اللهُ الدَّارَ الاْخِرَةَ وَلاَ تَنسَ نَصِیبَکَ مِنَ الدُّنْیَا وَأَحْسِنْ کَمَا أَحْسَنَ اللهُ إِلَیْکَ وَلاَ تَبْغِ الْفَسَادَ فِى الْأَرْضِ إِنَّ اللهَ لاَ یُحِبُّ الْمُفْسِدِینَ)؛ «ودر آنچه خدا به تو داده، سراى آخرت را بطلب؛ و بهره ات را از دنیا فراموش مکن، و همان گونه که خدا به تو نیکى کرده نیکى کن، و هرگز در زمین در جست و جوى فساد مباش، که خدا مفسدان را دوست ندارد».(1)

ولى قارون این نصیحت منطقى و عاقلانه را نپذیرفت و آن ثروت عظیم را مولود علم و تدبیر خود شمرد و براى دیگران در آن سهمى قائل نشد. سرانجام خداوند او و ثروتش را در زمین فرو برد. زلزله اى واقع شد و شکافى در زمین ایجاد گردید و او و سرمایه اش در آن دفن شدند (فَخَسَفْنَا بِهِ وَبِدَارِهِ الْأَرْضَ).(2)

در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم که فرمود: «مَنْ عَظُمَتْ نِعْمَةُ اللَّهِ عَلَیهِ اشْتَدَّتْ مَئُونَةُ النَّاسِ عَلَیهِ فَاسْتَدِیمُوا النِّعْمَةَ بِاحْتِمَالِ الْمَئُونَةِ وَ لاَ تُعَرِّضُوهَا لِلزَّوَالِ فَقَلَّ مَنْ زَالَتْ عَنْهُ النِّعْمَةُ فَکَادَتْ أَنْ تَعُودَ إِلَیهِ؛ کسى که نعمت خداوند بر او فراوان و عظیم شود نیاز مردم به او شدید خواهد شد پس نعمت ها را از طریق تحمل این هزینه ها بر خود پایدار سازید و آن را در معرض زوال قرار ندهید زیرا هنگامى که نعمت (بر اثر ناسپاسى) زائل شود کمتر دیده مى شود که بازگردد».(3)

در کتاب کافى در همین باب روایات دیگرى به همین مضمون وارد شده است و در باب «حسن جوار النعم» نیز روایاتى در این زمینه دیده مى شود

ص: 305


1- قصص، آیه 77.
2- قصص، آیه 81.
3- کافى، ج 4، ص 37، ح 1.

ازجمله یکى از یاران امام صادق (علیه السلام) مى گوید: از آن حضرت شنیدم که فرمود: «أَحْسِنُوا جِوَارَ النِّعَمِ قُلْتُ وَ مَا حُسْنُ جِوَارِ النِّعَمِ قَالَ الشُّکْرُ لِمَنْ أَنْعَمَ بِهَا وَ أَدَاءُ حُقُوقِهَا؛ همسایه و ملازم خوبى براى نعمت هاى الهى باشید. راوى عرض مى کند: چگونه همسایه و ملازم خوبى باشیم؟ امام (علیه السلام) مى فرماید: شکر بخشنده نعمت را به جاى آورید و حقوق آن را ادا کنید».(1)

نکته: با جابر بن عبدالله انصارى بیشتر آشنا شویم

جابر بن عبدالله یکى از اصحاب جلیل القدر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و از عاشقان اهل بیت (علیهم السلام) است و روایات فراوانى در فضیلت او نقل شده است. او در داستان عقبه (گروه هفتاد نفرى اى که قبل از هجرت پیامبر (صلی الله علیه و آله) به مدینه، به نزدیکى مکه آمدند و با پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) پیمان وفادارى بستند) شرکت داشت و در آن زمان جوان کم سن و سالى بود و بعدآ که پیامبر (صلی الله علیه و آله) به مدینه هجرت فرمود جزء یاران خاص آن حضرت شد و در غالب غزوات اسلامى در رکاب پیغمبر (صلی الله علیه و آله) شرکت داشت و در عمر طولانى خود امامان متعددى را ملاقات کرد و در اواخر عمر نابینا شده بود ولى خدمت امام باقر (علیه السلام) را درک کرد و سلام پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) را به او رساند.

در حدیثى که مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار نقل کرده است مى خوانیم که امام محمّد بن على بن الحسین (الباقر): مى فرماید: «دَخَلْتُ عَلَى جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ فَسَلَّمْتُ عَلَیهِ فَرَدَّ عَلَى السَّلاَمَ قَالَ لِى مَنْ أَنْتَ وَ ذَلِکَ بَعْدَ مَا کُفَّ بَصَرُهُ فَقُلْتُ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِى بْنِ الْحُسَینِ قَالَ یا بُنَى ادْنُ مِنِّى فَدَنَوْتُ مِنْهُ فَقَبَّلَ یدِى ثُمَّ

ص: 306


1- کافى، ج 4، ص 38، ح 2.

أَهْوَى إِلَى رِجْلِى یقَبِّلُهَا فَتَنَحَّیتُ عَنْهُ ثُمَّ قَالَ لِى رَسُولُ اللَّهِ یقْرِئُکَ السَّلاَمَ فَقُلْتُ وَعَلَى رَسُولِ اللَّهِ السَّلاَمُ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ فَکَیفَ ذَاکَ یا جَابِرُ فَقَالَ کُنْتُ مَعَهُ ذَاتَ یوْمٍ فَقَالَ لِى یا جَابِرُ لَعَلَّکَ تَبْقَى حَتَّى تَلْقَى رَجُلاً مِنْ وُلْدِى یقَالُ لَهُ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِى بْنِ الْحُسَینِ یهَبُ اللَّهُ لَهُ النُّورَ وَ الْحِکْمَةَ فَأَقْرِئْهُ مِنِّى السَّلاَمَ؛ روزى بر جابر بن عبدالله انصارى وارد شدم وبه او سلام کردم. پاسخ سلام مرا گفت. بعد سوال کرد گفت: تو کیستى؟ - واین بعد از آن بود که نابینا شده بود - گفتم: محمّد بن على بن الحسین هستم. گفت: فرزندم نزدیک من بیا. به نزدیک او رفتم. دست مرا بوسید و خم شد تا پاهاى مرا ببوسد که من خود را عقب کشیدم. سپس به من گفت: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به تو سلام رساند. گفتم: سلام و رحمت و برکات الهى بر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) باد. اى جابر! این بیان چگونه بوده است؟ جابر عرض کرد: من روزى خدمت پیامبر (صلی الله علیه و آله) بودم، فرمود: اى جابر! گویا تو باقى مى مانى تا مردى از فرزندان مرا ملاقات کنى که نامش محمّد بن على بن الحسین است. خداوند نور و حکمت و دانش را به او مى بخشد. سلام مرا به او برسان».(1)

داستان زیارت قبر امام حسین (علیه السلام) توسط جابر در اوّلین اربعین، مشهور است و از نشانه هاى عشق و علاقه او به خاندان پیامبر (صلی الله علیه و آله) مى باشد که در آن سن و سال در حالى که نابینا بود مسیر میان مدینه و کربلا را طى کرد و خود را در میان انبوه مشکلات به آن جا رسانید و آن زیارت پرمعناى مخصوص را در کنار قبر حضرت خواند و گریست.

جابر بن عبدالله انصارى در سال 74 هجرى قمرى در حالى که 94 ساله بود در شهر مدینه چشم از دنیا بربست.(2)

ص: 307


1- بحارالانوار، ج 46، ص 227، ح 8.
2- براى اطلاع بیشتر از حالات جابر مى توانید به کتاب اعیان الشیعه، ج 4، ص 45 و سفینة البحار مرحوم محدث قمى ماده «جبر» مراجعه کنید.

ص: 308

گفتار حکیمانه 373

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

وَرَوَى ابْنُ جَرِیرٍ الطَّبَرِیُّ فِی تَارِیخِهِ عَنْ عَبْدِالرَّحْمَنِ بْنِ أَبِی لَیْلَى الْفَقِیهِ وَکَانَ مِمَّنْ خَرَجَ لِقِتَالِ الْحَجَّاجِ مَعَ ابْنِ الْأَشْعَثِ أَنَّهُ قَالَ فِیمَا کَانَ یَحُضُّ بِهِ النَّاسَ عَلَى الْجِهَادِ إِنِّی سَمِعْتُ عَلِیّاً رَفَعَ اللَّهُ دَرَجَتَهُ فِی الصَّالِحِینَ وَأَثَابَهُ ثَوَابَ الشُّهَدَاءِ وَالصِّدِّیقِینَ یَقُولُ یَوْمَ لَقِینَا أَهْلَ الشَّامِ:

أَیُّهَا آلْمُؤْمِنُونَ، إِنَّهُ مَنْ رَأَى عُدْوَاناً یُعْمَلُ بِهِ وَ مُنْکَراً یُدْعَى إِلَیْهِ، فَأَنْکَرَهُ بِقَلْبِهِ فَقَدْ سَلِمَ وَ بَرِىءَ؛ وَ مَنْ أَنْکَرَهُ بِلِسَانِهِ فَقَدْ أُجِرَ، وَ هُوَ أَفْضَلُ مِنْ صَاحِبِهِ؛ وَ مَنْ أَنْکَرَهُ بِالسَّیْفِ لِتَکُونَ کَلِمَةُ آللّهِ هِىَ آلْعَلْیَا وَ کَلِمَةُ الظَّالِمینَ هِیَ السُّفْلَى، فَذَلِکَ آلَّذِی أَصَابَ سَبِیلَ آلْهُدَى، وَ قَامَ عَلَى الطَّرِیقِ وَ نَوَّرَ فِی قَلْبِهِ آلْیَقِینُ.

محمّد بن جریر طبرى (مورّخ معروف) در تاریخ خود از عبدالرحمن بن ابى لیلى، فقیه معروف - از کسانى بود که براى پیکار برضد حجاج همراه ابن اشعث خروج کرد - نقل کرده که مى گوید: در سخنانى که حجاج براى تشویق مردم ایراد کرد چنین گفت که در روزى که با شامیان روبرو بودیم من از على (علیه السلام) که خداوند درجاتش را در میان صالحان برتر نماید و ثواب شهیدان و صدیقان را به او عنایت کند شنیدم که چنین فرمود:

ص: 309

اى مومنان! هرکس ظلم و ستمى را مشاهده کند که در حال انجام گرفتن است یا کار زشت و منکرى را ببیند که مردم را به سوى آن فرامى خوانند اگر تنها با قلبش آن را انکار کند راه سلامت را برگزیده و گناهى بر او نیست (به شرط این که بیشتر از آن در توان نداشته باشد) و آن کس که با زبان و بیان به مبارزه برخیزد و آن را انکار کند پاداش الهى خواهد داشت و مقامش از گروه نخست، برتر است. اما آن کس که با شمشیر (در آنجا که راهى جز آن نیست) براى اعلاى نام خدا و سرنگونى ظالمان، به انکار برخیزد او کسى است که به راه هدایت راه یافته و بر جاده حقیقى گام نهاده و نور یقین در قلبش تابیده است.(1)

ص: 310


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر مى گوید: با توجه به سندى که سید رضى براى این گفتار حکیمانه ذکر کرده نیازىبه جست و جو براى سند دیگرى نداریم زیرا طبرى این گفتار نورانى را در حوادث سال 82 با سند خودش از ابى مخنف نقل کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 274).

شرح و تفسیر: مراحل سه گانه نهى از منکر

سید رضى در مقدّمه این حکمت چنین مى گوید: «محمّد بن جریر طبرى (مورخ معروف) در تاریخ خود از عبدالرحمن بن ابى لیلى، فقیه معروف - که از کسانى که براى پیکار علیه حجاج همراه ابن اشعث خروج کرد - نقل کرده که مى گوید: در سخنانى که حجاج براى تشویق مردم ایراد کرد چنین گفت که در روزى که با شامیان روبرو بودیم من از على (علیه السلام) که خداوند درجاتش را در میان صالحان برتر نماید و ثواب شهیدان و صدیقان را به او عنایت کند شنیدم که چنین فرمود»؛ (وَرَوَى ابْنُ جَرِیرٍ الطَّبَرِیُّ فِی تَارِیخِهِ عَنْ عَبْدِالرَّحْمَنِ بْنِ أَبِی لَیْلَى الْفَقِیهِ وَکَانَ مِمَّنْ خَرَجَ لِقِتَالِ الْحَجَّاجِ مَعَ ابْنِ الْأَشْعَثِ أَنَّهُ قَالَ فِیمَا کَانَ یَحُضُّ بِهِ النَّاسَ عَلَى الْجِهَادِ إِنِّی سَمِعْتُ عَلِیّاً رَفَعَ اللَّهُ دَرَجَتَهُ فِی الصَّالِحِینَ وَأَثَابَهُ ثَوَابَ الشُّهَدَاءِ وَالصِّدِّیقِینَ یَقُولُ یَوْمَ لَقِینَا أَهْلَ الشَّامِ).

«اى مومنان! هرکس ظلم و ستمى را مشاهده کند که در حال انجام است یا کار زشت و منکرى را ببیند که مردم را به سوى آن فرامى خوانند اگر تنها با قلبش آن را انکار کند راه سلامت را برگزیده و گناهى بر او نیست (به شرط این که بیشتر از آن در توان نداشته باشد)»؛ «أَیُّهَا آلْمُؤْمِنُونَ، إِنَّهُ مَنْ رَأَى عُدْوَاناً یُعْمَلُ بِهِ وَ مُنْکَراً یُدْعَى إِلَیْهِ، فَأَنْکَرَهُ بِقَلْبِهِ فَقَدْ سَلِمَ وَ بَرِىءَ).

امام (علیه السلام) مراحل سه گانه اى را براى مبارزه با ظلم ظالم و نهى از منکر بیان

ص: 311

فرموده که نخستین مرحله آن، انکار با قلب و بیزارى از آن در دل است. البته اگر بیش از این در توان شخص نباشد این مقدار بر او واجب است و خداوند از او مى پذیرد ولى امام (علیه السلام) پاداشى براى آن ذکر نکرده است شاید به این دلیل که کارى از او سر نزده تنها آلوده گناه نشده و رضایت به گناه نداده است.

سپس امام (علیه السلام) به سراغ مرحله دوم مى رود و مى فرماید: «و آن کس که با زبان و بیان به مبارزه برخیزد و آن را انکار کند پاداش الهى خواهد داشت و مقامش از گروه نخست، برتر است»؛ (وَ مَنْ أَنْکَرَهُ بِلِسَانِهِ فَقَدْ أُجِرَ، وَ هُوَ أَفْضَلُ مِنْ صَاحِبِهِ).

روشن است که این اجر و پاداش و برترى مقام در صورتى است که توانى نداشته باشد که عملاً با ظلم ظالم و منکرات گنهکاران مبارزه کند و این دومین مرحله نهى از منکر است که فقها نیز در کتب فقهى خود در کتاب الامر بالمعروف و النهى عن المنکر ذکر کرده اند.

سپس امام (علیه السلام) به سراغ برترین و بالاترین و آخرین مرحله نهى از منکر و مبارزه با فساد رفته، مى فرماید: «اما آن کس که با شمشیر براى بالا بردن نام خدا و سرنگونى ظالمان به انکار برخیزد او کسى است که به راه هدایت راه یافته و بر جاده حقیقى گام نهاده و نور یقین در قلبش تابیده است»؛ (وَ مَنْ أَنْکَرَهُ بِالسَّیْفِ لِتَکُونَ کَلِمَةُ آللّهِ هِىَ آلْعَلْیَا وَ کَلِمَةُ الظَّالِمینَ هِیَ السُّفْلَى، فَذَلِکَ آلَّذِی أَصَابَ سَبِیلَ آلْهُدَى، وَ قَامَ عَلَى الطَّرِیقِ وَ نَوَّرَ فِی قَلْبِهِ آلْیَقِینُ).

تعبیر به «من انکره بالسیف» به معناى تکیه بر قدرت است و «سیف» به معناى شمشیر موضوعیتى ندارد. جمله «لتکون کلمة الله...» بیان کننده این حقیقت است که براى پیشبرد اهداف مقدس الهى و برچیدن بساط ظلم باید از قدرت و قوت استفاده کرد. ممکن است انکار زبانى تأثیرات محدودى داشته باشد ولى آنچه مى تواند بساط ظلم ظالمان را برچیند و عدل و داد را جایگزین سازد همان تکیه بر قدرت است.

ص: 312

از این جا لزوم تشکیل حکومت اسلامى براى تحقق بخشیدن به اهداف اسلام استفاده مى شود و این موضوع را با چشم خود در تشکیل نظام جمهورى اسلامى مشاهده کردیم. قبل از آن در مساجد و مجالس مختلف مذهبى سخن از احکام و برنامه هاى اسلامى، بسیار بود کتاب هاى فراوانى در این زمینه نوشته شد ولى تأثیر آن ها محدود بود. آنچه توانست به حکومت ظالمان و خودکامگان پایان دهد و به اجراى احکام اسلامى در سطح گسترده کمک کند قیام عمومى مردم و تکیه بر قدرت جماهیر بود.

تعبیر به «فذلک الذى اصاب ...» با توجه به مفهوم حصر که از آن استفاده مى شود اشاره به این است که جز از این راه نمى توان در طریق هدایت، به معناى وسیع کلمه، گام نهاد.

تعبیر به «نوّر فى قلبه الیقین» اشاره به این است که نور یقین و ایمان در چنان محیطى که پاک از ظلم و عدوان است بر دل ها مى تابد.

کلام نورانى 374 که بعد از این خواهد آمد نیز توضیح بیشترى براى این کلام محسوب مى شود.

در نامه معروفى که امام حسین سیدالشهدا (علیه السلام) براى اهل کوفه نوشت مضمونى دیده مى شود که در پاره اى از جهات به آنچه در کلام مولى آمده، شبیه است. مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار چنین نقل مى کند: امام (علیه السلام) در نامه اى به اشراف اهل کوفه چنین مرقوم داشت: «أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) قَدْ قَالَ فِى حَیاتِهِ مَنْ رَأَى سُلْطَاناً جَائِراً مُسْتَحِلاًّ لِحُرُمِ اللَّهِ نَاکِثاً لِعَهْدِ اللَّهِ مُخَالِفاً لِسُنَّةِ رَسُولِ اللَّهِ یعْمَلُ فِى عِبَادِ اللَّهِ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوَانِ ثُمَّ لَمْ یغَیرْ بِقَوْلٍ وَ لاَ فِعْلٍ کَانَ حَقِیقاً عَلَى اللَّهِ أَنْ یدْخِلَهُ مَدْخَلَهُ وَ قَدْ عَلِمْتُمْ أَنَّ هَوُلاَءِ الْقَوْمَ قَدْ لَزِمُوا طَاعَةَ الشَّیطَانِ وَتَوَلَّوْا عَنْ طَاعَةِ الرَّحْمَنِ وَ أَظْهَرُوا الْفَسَادَ وَ عَطَّلُوا الْحُدُودَ وَ اسْتَأْثَرُوا بِالْفَىءِ وَأَحَلُّوا حَرَامَ اللَّهِ وَ حَرَّمُوا حَلاَلَهُ وَ إِنِّى أَحَقُّ بِهَذَا الْأَمْرِ لِقَرَابَتِى مِنْ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله)؛

ص: 313

اما بعد از حمد و ثناى الهى؛ شما مى دانید که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در زمان حیات خود فرمود: کسى که سلطان ظالمى را ببیند که حرام خدا را حلال شمرده، پیمان الهى را شکسته، به مخالفت سنت رسول الله (صلی الله علیه و آله) برخاسته و در میان بندگان خدا به گناه و ظلم مشغول است سپس با گفتار و عمل خود با او مخالفت نکند سزاوار است که خداوند او را به سرنوشت همان ظالم گرفتار سازد و شما به خوبى مى دانید که این جمعیت (بنى امیه) اصرار بر اطاعت شیطان دارند و از اطاعت رحمن سر باز زده اند، مفاسد را آشکار ساخته و حدود الهى را تعطیل نموده اند وبر بیت المال مسلمین چنگ انداخته و حرام خدا را حلال شمرده اند و من از همه به این امر (قیام بر ضد آنان) به سبب قرابت و خویشاوندى با رسول خدا (صلی الله علیه و آله) سزاوارترم».(1)

از کلام طبرى استفاده مى شود که امام (علیه السلام) بار دیگر این سخن را به صورت خطبه در سرزمین بیضه در مقابل حر بن یزید ریاحى و لشکرش که براى جلوگیرى از حرکت امام (علیه السلام) آمده بودند بیان فرمود.(2)

نکته ها

1. محمد بن جریر طبرى

در مقدمه اى که مرحوم سید رضى براى این گفتار بسیار پرمحتوا بیان کرده نخست اشاره به ابن جریر طبرى شده است. طبرى نام دو نفر است یکى شیعه و دیگرى اهل سنت که هر دو ابوجعفر محمّد بن جریر طبرى نام دارند. تاریخ معروف طبرى مربوط به طبرى اهل سنت است که مردى دانشمند و در عصر و زمان خود کم نظیر بود. نوشته هاى زیادى دارد که از جمله آن ها تفسیر مهمى به

ص: 314


1- بحارالانوار، ج 44، ص 382.
2- تاریخ طبرى، ج 4، ص 304.

نام جامع البیان و تاریخ مشهورش است و کتابى به نام کتاب الولایة دارد که طرق مختلف حدیث غدیر را در آن بیان کرده است.

تاریخ او از معروف ترین تاریخ هاست و مطالب زیادى در آن نقل شده است و نسبت به بسیارى از تواریخ اسلامى دقیق تراست (هرچند خالى از اشتباه نیست).

او در آمل مازندران در سال 224 تولد یافت و در سال 310 در بغداد چشم از جهان پوشید.

اما ابن جریر طبرى شیعى آملى نیز کنیه اش ابوجعفر است و از بزرگان علماى امامیه در قرن چهارم بود. نویسنده کتاب دلایل الامامة و کتاب المسترشد مى باشد و مرحوم نجاشى او را مردى ثقه و جلیل القدر و کثیر العلم از اصحاب ما شمرده است.(1)

2. عبدالرحمن بن ابى لیلى

به گفته خطیب بغدادى در کتاب تاریخش، ابولیلى پدر عبدالرحمن از یاران خاص على (علیه السلام) بود و در خدمت آن حضرت به مدائن آمد و فرزندش نیز از کسانى است که در کتب ما از وى به نیکى یاد شده است و تعبیر به فقیه در کلام سید رضى ظاهراً صفت براى عبدالرحمن است نه صفت براى پدرش ابى لیلى و همان گونه که مرحوم سید رضى اشاره کرده عبدالرحمن از کسانى بود که همراه ابن اشعث براى جنگ با حجاج خروج کرد یا از کسانى بود که مردم را به جهاد در مقابل حجاج دعوت مى کرد.

از نوشته هاى مرحوم سید محسن امین در اعیان الشیعه استفاده مى شود که او از قرّاء بود، بعضى از قاریان معروف، قرائت قرآن را از او فراگرفته اند.

ص: 315


1- براى توضیح بیشتر به کتاب هاى الکنى والالقاب، تاریخ نامه طبرى و الذریعة مراجعه شود.

البته فرد دیگرى به نام عبدالرحمن بن ابى لیلى در میان فقهاى اهل سنت دیده مى شود که معاصر با امام صادق (علیه السلام) است و گاه حالات این دو با یکدیگر ممکن است اشتباه شود.

و اما ابن اشعث که در بالا به آن اشاره شده نامش عبدالرحمن، فرزند محمّد بن اشعث بن قیس بود. او در زمان حجاج از طرف وى به عنوان والى سجستان انتخاب شد ولى برگشت و با حجاج به پیکار برخاست، چند بار با او جنگید و سرانجام شکست خورد و فرار کرد و در سال 85 جهان را بدرود گفت.(1)

* * *

ص: 316


1- براى توضیحات بیشتر درباره ابن ابى لیلى و ابن الاشعث به الکنى والالقاب مرحوم محدث قمى و اعیان الشیعه مرحوم سید محسن امین و معجم الرجال آیت الله خویى و شرح نهج البلاغه مرحوم علّامه شوشترى ذیل حکمت مورد بحث مراجعه کنید.

گفتار حکیمانه 374

اشاره

وَفِی کَلامٍ آخَرَ لَهُ یَجْرِی هَذَا الْمَجْرَى:

فَمِنْهُمُ آلْمُنْکِرُ لِلْمُنْکَرِ بِیَدِهِ وَ لِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ، فَذلِکَ آلْمُسْتَکْمِلُ لِخِصَالِ آلْخَیْرِ؛ وَمِنْهُمُ آلْمُنْکِرُ بِلِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ وَ التَّارِکُ بِیَدِهِ، فَذَلِکَ مُتَمَسِّکٌ بِخَصْلَتَیْنِ مِنْ خِصَالِ آلْخَیْرِ وَ مُضَیِّعٌ خَصْلَةً؛ وَ مِنْهُمُ آلْمُنْکِرُ بِقَلْبِهِ وَالتَّارِکُ بِیَدِهِ وَلِسَانِهِ، فَذلِکَ آلَّذِی ضَیَّعَ أَشْرَفَ آلْخَصْلَتَیْنِ مِنَ الثَّلاثِ وَ تَمَسَّکَ بِوَاحِدَةٍ، وَ مِنْهُمْ تَارِکٌ لِإِنْکَارِآلْمُنْکَرِ بِلِسَانِهِ وَقَلْبِهِ وَیَدِهِ، فَذلِکَ مَیِّتُ آلْأَحْیَاءِ. وَ مَا أَعْمَالُ آلْبِرِّ کُلُّهَا وَ آلْجِهَادُ فِی سَبِیلِ آللّهِ، عِنْدَ آلْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْیِ عَنِ آلْمُنْکَرِ، إِلاَّ کَنَفْثَةٍ فِی بَحْرٍ لُجِّیٍّ. وَ إِنَّ آلْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْىَ عَنِ آلْمُنْکَرِ لاَ یُقَرِّبَانِ مِنْ أَجَلٍ، وَ لاَ یُنْقِصَانِ مِنْ رِزْقٍ، وَ أَفْضَلُ مِنْ ذلِکَ کُلِّهِ کَلِمَةُ عَدْلٍ عِنْدِ إِمَامٍ جَائِرٍ.

امام (علیه السلام) در گفتار دیگرى در همین زمینه فرمود:

گروهى ازمردم با دست و زبان و قلب به مبارزه با منکرات و انکار منکر برمى خیزند. آن ها تمام خصلت هاى نیک را به طور کامل در خود جمع کرده اند. گروهى دیگر تنها با زبان و قلب به مبارزه برمى خیزند اما با دست کارى انجام نمى دهند آن ها به دو خصلت از خصلت هاى نیک تمسک جسته اند و یکى را ضایع کرده اند.

گروهى دیگر تنها با قلبشان نهى از منکر مى کنند (و از آن بیزارند) ولى مبارزه با

ص: 317

دست و زبان را ترک مى گویند این گروه بهترین خصلت هاى از این سه را ترک گفته و تنها به یکى چنگ زده اند.

گروهى دیگر نه با زبان نهى از منکر مى کنند و نه با قلب و نه با دست، این ها (در حقیقت) مردگانى در میان زندگان هستند.

(بدانید) تمام اعمال نیک و حتى جهاد در راه خدا در برابر امر به معروف و نهى از منکر همچون آب دهان است در برابر دریایى عمیق و پهناور. امر به معروف و نهى از منکر نه مرگ کسى را نزدیک مى کند و نه از روزى کسى مى کاهد (و بدانید) از همه این ها مهمتر سخن حقى است که در برابر سلطان ستمگرى گفته شود (و از مظلومى در مقابل آن ظالم دفاع گردد).(1)

ص: 318


1- سند گفتار حکیمانه: در کتاب مصادر آمده است: بخشى از این کلام نورانى را قبل از سید رضى ابوطالب مکى در کتاب قوت القلوب با تفاوت هایى آورده است. سپس مى افزاید: دلیل ایراد این کلام از سوى امام (علیه السلام) آن گونه که در کتاب فقه الرضا که قبل از نهج البلاغه نگاشته شده آمده است این است که امیرمؤمنان (علیه السلام) مشغول خواندن خطبه بود که مردى عرضه داشت: اى امیرمؤمنان! از مرده زندگان براى ما سخن بگو. امام (علیه السلام) خطبه خود را قطع کرد و گفتار حکیمانه بالا را ایراد فرمود. آنگاه مى افزاید که در مصادر خطبه 154 گذشت که آن خطبه و این گفتار حکیمانه و چند گفتار حکیمانه دیگر (از کلمات قصار) همه خطبه واحده اى بوده که یک جا از سوى امام (علیه السلام) ایراد شده (و مرحوم سید رضى آن ها را از هم جدا ساخته است). (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 275).

شرح و تفسیر: مردگان زنده نما!

مرحوم سید رضى در ابتداى این گفتار حکیمانه مى گوید: امام (علیه السلام) در سخن دیگرى که در همین معنا (اشاره به گفتار حکیمانه قبل است) بیان کرده چنین مى فرماید: «گروهى از مردم با دست و زبان و قلب به مبارزه با منکرات و انکار منکر برمى خیزند. آن ها تمام خصلت هاى نیک را به طور کامل در خود جمع کرده اند»؛ (وَفِی کَلامٍ آخَرَ لَهُ یَجْرِی هَذَا الْمَجْرَى: فَمِنْهُمُ آلْمُنْکِرُ لِلْمُنْکَرِ بِیَدِهِ وَلِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ، فَذلِکَ آلْمُسْتَکْمِلُ لِخِصَالِ آلْخَیْرِ).

امام (علیه السلام) تقسیم سه گانه اى در این گفتار حکیمانه و پرمعنا براى آمرین به معروف و ناهین از منکر بیان کرده، که این قسمِ اوّلِ آن است و اشاره به کسانى است که با تمام وجود خود و با استفاده از تمام وسایل به مبارزه با منکرات برمى خیزند.

منظور از نهى از منکر با قلب (همانگونه که در تفسیر حکمت گذشته آمد) این است که انسان در دل از منکرات متنفر باشد و هرگز به آن رضایت ندهد هرچند نتواند بیش از این کارى انجام دهد و یا بتواند و کوتاهى کند.

منظور از مبارزه با زبان واضح است: نصیحت کند، اعتراض نماید و گاه لازم است فریاد بکشد.

معناى انکار منکر با دست هرگونه اقدام عملى است براى پیشگیرى از منکر

ص: 319

یا برچیدن بساط منکرات موجود که گاه منجر به درگیرى فیزیکى به سبب مقاومت عاملین به منکر و جسور بودن آن ها مى شود.

قابل توجه این که امام (علیه السلام) این سه را به ترتیب اهمیت ذکر کرده است: نخست انکار با ید سپس لسان و بعد قلب.

این که امام (علیه السلام) مى فرماید: چنین کسى تمام خصال نیک را در خود جمع کرده، به سبب این است که کارى فراتر از آن تصور نمى شود و این که بعضى از شارحان نهج البلاغه کمک هاى مالى را قسم چهارم ذکر کرده اند صحیح به نظر نمى رسد زیرا کمک هاى مالى نیز جزء اقدامات عملى است که با دست انجام مى شود.

آنگاه امام (علیه السلام) به سراغ گروه دوم مى رود و مى فرماید: «گروهى دیگر تنها با زبان و قلب به مبارزه برمى خیزند اما با دست کارى انجام نمى دهند آن ها به دو خصلت از خصلت هاى نیک تمسک جسته اند و یکى را ضایع کرده اند»؛ (وَمِنْهُمُ آلْمُنْکِرُ بِلِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ وَ التَّارِکُ بِیَدِهِ، فَذَلِکَ مُتَمَسِّکٌ بِخَصْلَتَیْنِ مِنْ خِصَالِ آلْخَیْرِ وَمُضَیِّعٌ خَصْلَةً).

شک نیست که افراد ناتوان و یا توانمند فاقد مسئولیت کامل، نخستین چیزى را که ترک مى کنند اقدامات عملى در راه نهى از منکر است. تنها در قلبشان از آن متنفرند و با زبان هم نصیحت و اعتراض مى کنند. آن ها در برابر دو قسمتى که انجام داده اند مأجورند و درباره ترک مبارزه عملى با منکر - در صورتى که قدرت داشته باشند - مسئولیت سنگینى در پیشگاه خدا دارند.

سپس امام (علیه السلام) به سراغ گروه سوم مى رود و مى فرماید: «گروهى دیگر تنها با قلبشان نهى از منکر مى کنند (و از آن بیزارند) ولى مبارزه با دست و زبان را ترک مى گویند این گروه بهترین خصلت هاى این سه را ترک گفته و تنها به یکى چنگ زده اند»؛ (وَمِنْهُمُ آلْمُنْکِرُ بِقَلْبِهِ وَالتَّارِکُ بِیَدِهِ وَلِسَانِهِ، فَذلِکَ آلَّذِی ضَیَّعَ أَشْرَفَ آلْخَصْلَتَیْنِ مِنَ الثَّلاثِ وَ تَمَسَّکَ بِوَاحِدَةٍ).

ص: 320

تعبیر امام (علیه السلام) به «اشرف الخصلتین» درواقع ازقبیل اضافه صفت به موصوف است و در معنا «الخصلتین الاشرفین» مى باشد.

آرى آن ها مهمترین بخش از نهى از منکر را که بخش عملى و زبانى است رها ساخته و به کمترین آن که مزاحمتى براى هیچ کس تولید نمى کند قناعت نموده اند و آن ها ضعیف ترین ناهیان از منکرند. ولى این مرحله نیز داراى تأثیر قابل توجهى است زیرا تنفر قلبى سبب مى شود که شخص لااقل آلوده گناه نشود که اگر این تنفر نباشد او نیز به گناه خو مى گیرد و به صف گنهکاران مى پیوندد.

در حکمت 201 نیز گذشت که امیرمؤمنان (علیه السلام) اشاره به داستان قوم ثمود مى کند که یک نفر از آن ها آمد ناقه اى را که معجزه آشکار صالح (علیه السلام) بود پى کرد و به قتل رساند ولى خداوند این کار را به همه آن ها نسبت مى دهد و مى فرماید: (فَعَقَرُوهَا فَأَصْبَحُوا نَادِمِینَ) وامام (علیه السلام) در توجیه آن مى فرماید: «إِنَّمَا عَقَرَ نَاقَةَ ثَمُودَ رَجُلٌ وَاحِدٌ فَعَمَّهُمُ اللَّهُ بِالْعَذَابِ لَمَّا عَمُّوهُ بِالرِّضَا؛ ناقه ثمود را یک نفر پى کرد ولى خداوند همه را مشمول عذاب ساخت زیرا قلباً به آن راضى بودند».

آنگاه امام (علیه السلام) به گروه چهارمى اشاره مى کند که متفاوت با این سه گروه اند و آن ها کسانى هستند که تمام مراحل نهى از منکر را رها کرده و بى خیال از کنار منکرات جامعه مى گذرند. مى فرماید: «گروهى دیگر نه با زبان نهى از منکر مى کنند و نه با قلب و نه با دست. این ها (در حقیقت) مردگانى در میان زندگان هستند»؛ (وَمِنْهُمْ تَارِکٌ لِإِنْکَارِ آلْمُنْکَرِ بِلِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ وَ یَدِهِ، فَذلِکَ مَیِّتُ آلْأَحْیَاءِ).

چه تعبیر جالب و گویایى! زنده کسى است که داراى حس و حرکت باشد و مومن زنده کسى است که در برابر زشتى ها حرکتى از خود نشان دهد. کسى که هیچ گونه حرکتى حتى به صورت تنفر قلبى از خودش در مقابل مظاهر زشت و منکر جامعه نشان نمى دهد واقعاً در صف مردگان قرار گرفته است.

از دیدگاه اسلام (کتاب وسنت) گروهى ظاهراً از دنیا رفته اند و در میان ما

ص: 321

نیستند و جسم بى جان آن ها در قبرها نهفته است ولى درواقع زنده اند چراکه آثارشان در همه جا نمایان است. مگر زندگى چیزى جز نشان دادن آثار حیات است؟ همان گونه که قرآن درباره شهدا مى گوید: (وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِى سَبِیلِ اللهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ).(1)

امیرمؤمنان على (علیه السلام) در گفتار حکیمانه اى که خطاب به کمیل بیان کرد مى فرماید: «هَلَکَ خُزَّانُ الْأَمْوَالِ وَ هُمْ أَحْیاءٌ وَ الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِى الدَّهْر؛ ثروت اندوزان مرده اند ولى علما و دانشمندان تا پایان دنیا زنده اند».(2)

بنابراین، زندگى بى خاصیت مرگ است، مرگى توأم با آثار حیات مادى.

آنگاه امام (علیه السلام) در بخش دیگرى از این کلام پرمعنا به بیان اهمیت امر به معروف و نهى از منکر به صورت کلى پرداخته، مى فرماید: «(بدانید) تمام اعمال نیک و حتى جهاد در راه خدا در برابر امر به معروف و نهى از منکر همچون آب دهان است در برابر دریایى عمیق و پهناور»؛ «وَ مَا أَعْمَالُ آلْبِرِّ کُلُّهَا وَ آلْجِهَادُ فِی سَبِیلِ آللّهِ، عِنْدَ آلاَْمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْیِ عَنِ آلْمُنْکَرِ، إِلاَّ کَنَفْثَةٍ فِی بَحْرٍ لُجِّیٍّ).

این تعبیر به راستى تعبیر عجیبى است؛ تمام کارهاى نیک: نماز و روزه و زکات و حج و حتى جهاد فى سبیل الله در برابر امر به معروف و نهى از منکر بسیار کوچک و ناچیز است. دلیلش این است که این دو وظیفه بزرگ اسلامى ضامن اجراى تمام آن کارهاى نیک و فرائض و واجبات است. اگر امر به معروف و نهى از منکر تعطیل شود به دنبال آن نماز و روزه و حج و جهاد نیز به تدریج به فراموشى سپرده مى شود و این است دلیل برترى این دو بر آنها.

آنگاه امام (علیه السلام) در آخرین بخش از کلام نورانى خود به افراد ضعیف النفس هشدار مى دهد و مى فرماید: «(بدانید) امر به معروف و نهى از منکر نه مرگ کسى

ص: 322


1- آل عمران، آیه 169.
2- نهج البلاغه، کلمات قصار، کلمه 147.

را نزدیک مى کند و نه از روزى کسى مى کاهد (و بدانید) از همه این ها مهمتر سخن حقى است که در برابر پیشواى ستمگرى گفته مى شود (و از مظلومى در مقابل آن ظالم دفاع مى گردد»؛ (وَ إِنَّ آلْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْىَ عَنِ آلْمُنْکَرِ لاَ یُقَرِّبَانِ مِنْ أَجَلٍ، وَ لاَ یُنْقِصَانِ مِنْ رِزْقٍ، وَ أَفْضَلُ مِنْ ذلِکَ کُلِّهِ کَلِمَةُ عَدْلٍ عِنْدِ إِمَامٍ جَائِرٍ).

بسیارند کسانى که گمان مى کنند اگر به سراغ انجام این دو وظیفه بروند جانشان یا نانشان به خطر مى افتد در حالى که چنین نیست. خداوند حافظ جان و نان آن هاست و این تفکر، تفکرى است شرک آلود و بى گانه از حق.

جمله «وَ اَفْضَلُ مِنْ ذلِکَ کُلِّهِ» حقیقت مهمى را بازگو مى کند و آن این که انسان باید شجاع باشد و در برابر ظالمان، بى اعتنا به خطراتى که ممکن است او را تهدید کند حق را بیان دارد و اى بسا بیان حق، آن ها را بیدار و یا حداقل شرمنده سازد و از انجام ظلم هایى بازدارد.

جالب این که ابن ابى الحدید در ذیل این جمله اشاره به داستان زید بن ارقم در برابر ابن زیاد یا یزید بن معاویه مى کند و مى گوید: مصداق این سخن روایتى است که مى گوید: زید بن ارقم، ابن زیاد - و گاه گفته شده یزید بن معاویه - را دید که با چوبدستى خود به دندان امام حسین (علیه السلام) مى زند در آن زمانى که سر آن حضرت را نزد او برده بودند. زید بن ارقم فریاد زد و گفت: چوب را بردار. بسیار دیدم که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) این دندان ها را مى بوسید.(1)

نمونه دیگر آن سخنى است که عبدالله بن عفیف ازدى در مسجد کوفه در برابر ابن زیاد گفت و سخنان او را درهم کوبید. هنگامى که ابن زیاد بعد از شهادت امام حسین (علیه السلام) و یارانش براى قدرت نمایى به مسجد کوفه آمد و بر فراز منبر رفت و در برابر انبوه جمعیت، خدا را حمد کرد که پیروز شده و اهانت

ص: 323


1- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 19، ص 307. طبرى، مورخ مشهور نیز در تاریخ خود این داستان را آورده است. تاریخ طبرى، ج 4، ص 349.

شدیدى به حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) کرد و آن حضرت را به دروغگویى نسبت داد، عبدالله بن عفیف ازدى (که چشمش نابینا بود) از میان جمعیت برخاست و فریاد زد: «یا آبْنَ مَرْجانةَ! اِنّ الکذّابَ وَابنَ الکَذّابِ أنتَ وأبوکَ ومَنِ اسْتَعْمَلَکَ وأبوهُ یا عَدُوَّ اللهِ أتقتُلُونَ أولادَ النَّبِیِّین وَتَتَکَلَّمونَ بِهذا الکَلامِ على مَنابِرِ المُسلِمین؟؛ اى پسر مرجانه! دروغگو و فرزند دروغگو تویى و پدر توست و کسى که تو را بر این مسند نشانده و پدر اوست. اى دشمن خدا فرزندان پیامبران را به قتل مى رسانى و این سخن زشت را بر منبر مسلمانان مى گویى؟». (قابل توجه این که او ابن زیاد را ابن زیاد خطاب نکرد بلکه به مادرش مرجانه نسبت داد تا آلوده بودن نسب او را با این سخن آشکار کند و در میان جمعیت رسوایش سازد). ابن زیاد که انتظار چنین سخنى را از هیچ کس نداشت خشمگین شد و گفت: گوینده این سخن کیست؟ عبدالله بن عفیف گفت: منم اى دشمن خدا! آیا خاندان پاکى را که خداوند آن ها را از هرگونه آلودگى پیراسته به قتل مى رسانى و مى پندارى مسلمانى؟ وا غوثاه؛ کجایند فرزندان مهاجر و انصار که از تو و از آن طغیانگر (یزید) نفرین شده فرزند نفرین شده توسط پیامبر (صلی الله علیه و آله)، انتقام بگیرند....

به این ترتیب، عبدالله، بذر انقلاب بر ضد بنى امیه و خونخواهى امام حسین (علیه السلام) را در دل ها با سخنانش پاشید و هرچند سرانجام در این راه شهید شد ولى کار خود را کرد.(1)

مرحوم محقق شوشترى در شرح نهج البلاغه خود (بهج الصباغه) نمونه دیگرى ذکر مى کند و آن این که مروان دستور داد روز عید (فطر یا قربان) منبر را آماده کنند و قبل از اداى نماز عید شروع به خواندن خطبه کرد. مردى برخاست

ص: 324


1- براى آگاهى از دنباله این داستان عبرت آموز به کتاب عاشورا (ریشه ها وانگیزه ها...) صفحه 582 مراجعه کنید.

و گفت: اى مروان تو مخالفت با سنّت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) کردى. اوّلاً منبر را روز عید بیرون آوردى (در حالى که خطبه را باید ایستاده بخوانى نه نشسته بر منبر). ثانیاً خطبه نماز عید را قبل از نماز مى خوانى (در حالى که خطبه نماز عید، بعد از نماز است) ابوسعید در آن صحنه حاضر بود، پرسید: این مرد کیست؟ گفتند: فلان شخص، فرزند فلان شخص. گفت: بدانید این مرد وظیفه خود را انجام داد. من از پیامبر (صلی الله علیه و آله) شنیدم که فرمود: هرکس کار منکرى را ببیند اگر بتواند باید آن را با دست خود وعملاً تغییر دهد واگر نتواند با زبان و اگر نتواند با قلب (متنفر از آن باشد) واین ضعیف ترین مرحله ایمان است.(1)

قابل توجه این که تغییر دادن زمان خطبه، از بعد از نماز عید به قبل از آن - به گفته ابوبکر کاشانى (نویسنده کتاب بدائع الصنائع و از فقهاى اهل سنت) - به این سبب بود که سخنان بى اساسى در خطبه هاى خود مى گفتند و مردم مى دانستند و براى خطبه آنها نمى نشستند. ناچار زمان آن را تغییر دادند.(2)

داستان معروف فرزدق و اشعار مشهورش درباره امام سجاد (علیه السلام) در برابر هشام بن عبدالملک در کنار خانه خدا نیز نمونه زنده و بارزى از این گفتار امام (علیه السلام) است.(3)

البته در ذیل این داستان آمده است که هشام سخت از این اشعار عصبانى شد و حقوق فرزدق را از بیت المال قطع کرد ولى امام سجاد (علیه السلام) آن را جبران فرمود. و در نهایت اشعار فرزدق در تاریخ جاودان و ماندگار شد.

داستان هاى زیادى در تاریخ اسلام از این دست دیده مى شود. گرچه در بعضى از آن ها جان ناهى از منکر به خطر افتاد ولى این در موارد نادرى بود که با

ص: 325


1- شرح نهج البلاغه مرحوم شوشترى، ج 13، ص 193؛ سنن ابى داود، ج 1، ص 254.
2- بدائع الصنایع، ج 1، ص 276.
3- بحارالانوار، ج 46، ص 123.

کلیتى که امام امیرمؤمنان (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه فرموده منافاتى ندارد زیرا همواره عمومات، استثنائاتى دارد.

نکته: امر به معروف و نهى از منکر در تعلیمات اسلامى

درباره این دو فریضه اسلامى آیات فراوان و روایات بسیارى وارد گردیده و مقدار اهمیتى که به آن ها داده شده در هیچ موضوع دیگرى تا این حد دیده نمى شود.

قرآن مجید، امت اسلامى را بهترین امت ها شمرده و در تأیید آن نکاتى فرموده که نخستین آن مسئله امر به معروف و نهى از منکر و سپس ایمان به خداست. مى فرماید: (کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنکَرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللهِ).(1)

در شش آیه قبل از آن دستور موکد دیگرى به صورت گروهى دراین باره مى دهد، مى فرماید: (وَلْتَکُنْ مِّنْکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَى الْخَیْرِ وَیَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَأُوْلَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ)؛ «باید از میان شما، جمعى دعوت به نیکى، و امر به معروف و نهى از منکر کنند! و آن ها رستگاران اند».(2)

به این ترتیب، هم عنوان بهترین امت ها را داشتن و هم در گروه رستگاران بودن در سایه امر به معروف و نهى از منکر حاصل مى شود.

امام باقر (علیه السلام) نیز درباره اهمیت این دو وظیفه در حدیث معروفى مى فرماید : «إِنَّ الأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْى عَنِ الْمُنْکَرِ سَبِیلُ الأَنْبِیاءِ وَ مِنْهاجُ الصُّلَحاءِ فَرِیضَةٌ عَظِیمَةٌ بِها تُقامُ الْفَرائِضُ وَ تَأْمَنُ الْمَذاهِبُ وَ تَحِلُّ الْمَکاسِبُ وَ تُرَدُّ الْمَظالِمُ وَ تُعْمَرُ

ص: 326


1- آل عمران، آیه 110.
2- آل عمران، آیه 104.

الأَرْضُ وَ ینْتَصَفُ مِنَ الأَعْداءِ وَ یسْتَقِیمُ الأَمْرُ؛ امر به معروف و نهى از منکر راه انبیا و طریق صالحان است، دو فریضه بزرگ الهى است که بقیه فرائض با آن ها برپا مى شود، و به وسیله این دو، راه ها امن مى گردد، و کسب و کار مردم حلال و حقوق افراد تأمین مى شود، و در سایه آن زمین ها آباد مى گردند، از دشمنان انتقام گرفته مى شود، و در پرتو آن همه کارها رو به راه مى گردد».(1)

براى اهمیت این دو فریضه الهى همین بس که از روایات استفاده مى شود شرط قبولى دعا انجام آن هاست. همانگونه که امیرمؤمنان (علیه السلام) در واپسین ساعات عمر در بستر شهادت فرمود: «لاَ تَتْرُکُوا الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْى عَنِ الْمُنْکَرِ فَیوَلَّى عَلَیکُمْ شِرَارُکُمْ ثُمَّ تَدْعُونَ فَلاَ یُسْتَجَابُ لَکُمْ؛ امر به معروف و نهى از منکر را ترک نکنید که اشرار بر شما مسلط مى شوند سپس هرچه دعا کنید مستجاب نمى گردد».(2)

آیه 63 سوره مائده علماى اهل کتاب را سخت نکوهش مى کند که براثر ترک امر به معروف و نهى از منکر، امت هاى آن ها آلوده انواع گناهان شدند و در پایان آیه مى گوید: چه زشت است کارى که آن ها انجام مى دادند: (لَوْلاَ یَنْهَاهُمُ الرَّبَّانِیُّونَ وَالْأَحْبَارُ عَنْ قَوْلِهِمُ الْإِثْمَ وَأَکْلِهِمْ السُّحْتَ لَبِئْسَ مَا کَانُوا یَصْنَعُونَ).

در خطبه قاصعه(3) تعبیر تند دیگرى درباره تارکان امر به معروف و نهى از منکر دیده مى شود، مى فرماید: «فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ لَمْ یلْعَنِ الْقَرْنَ الْمَاضِى بَینَ أَیدِیکُمْ إِلاَّ لِتَرْکِهِمُ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْى عَنِ الْمُنْکَرِ فَلَعَنَ اللَّهُ السُّفَهَاءَ لِرُکُوبِ الْمَعَاصِى، وَ الْحُلَمَاءَ لِتَرْکِ التَّنَاهِى؛ خداوند سبحان مردم قرون پیشین را از رحمت خود دور نساخت جز به این سبب که امر به معروف و نهى از منکر را

ص: 327


1- کافى، ج 5، ص 55 و 56.
2- نهج البلاغه، نامه 47.
3- خطبه 192 نهج البلاغه.

ترک کردند، لذا افراد نادان را به سبب گناه و دانایان را به علّت ترک نهى از منکر از رحمت خود دور ساخت».

فلسفه این اهمیت - همان گونه که در بالا اشاره شده - این است که قوانین الهى در صورتى لباس وجود به خود مى پوشد و اجرا مى گردد که نظارتى بر آن باشد و این نظارت در درجه اول همان نظارت عمومى از ناحیه امر به معروف و نهى از منکر است که اگر ترک شود اجراى احکام الهى یا متوقف مى شود و یا سست.

درباره اهمیت این دو فریضه بزرگ الهى و معناى معروف و منکر و مراحل امر و نهى و شرایط آن مى توان کتاب یا کتاب ها نوشت و در فقه اسلامى نیز در کنار مسئله جهاد، کتابى به عنوان کتاب الامر بالمعروف والنهى عن المنکر دیده مى شود.(1)

در این جا این سخن را با حدیث نابى از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) که در کتاب تهذیب الاحکام شیخ طوسى آمده است پایان مى دهیم، فرمود: «لاَ یزَالُ النَّاسُ بِخَیرٍ مَا أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ وَ تَعَاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوَى فَإِذَا لَمْ یفْعَلُوا ذَلِکَ نُزِعَتْ مِنْهُمُ الْبَرَکَاتُ وَ سُلِّطَ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ وَ لَمْ یکُنْ لَهُمْ نَاصِرٌ فِى الاَْرْضِ وَ لاَ فِى السَّمَاءِ؛ مردم همواره در طریق خیر و سعادت اند تا زمانى که امر به معروف و نهى از منکر را انجام مى دهند و تعاون بر نیکى و تقوا مى نمایند. زمانى که این ها ترک شود برکات الهى از آن ها قطع خواهد شد و بعضى بر بعض دیگر سلطه پیدا مى کنند و یاورى در زمین و آسمان نخواهند داشت».(2)

* * *

ص: 328


1- براى توضیح بیشتر مى توانید به جواهر الکلام، ج 21 و همچنین تفسیر نمونه، ج 3، ذیل آیات 106 و 110 سوره آل عمران مراجعه کنید.
2- تهذیب الاحکام، ج 6، ص 181، ح 22.

گفتار حکیمانه 375

اشاره

وَعَنْ أَبِی جُحَیْفَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَمِیرَالْمُوْمِنِینَ (علیه السلام) یَقُولُ:

أَوَّلُ مَا تُغْلَبُونَ عَلَیْهِ مِنَ آلْجِهَادِ آلْجِهَادُ بِأَیْدِیکُمْ، ثُمَّ بِأَلْسِنَتِکُمْ ثُمَّ بِقُلُوبِکُمْ؛ فَمَنْ لَمْ یَعْرِفْ بِقَلْبِهِ مَعْرُوفاً، وَ لَمْ یُنْکِرْ مُنْکَراً، قُلِبَ فَجُعِلَ أَعْلاَهُ أَسْفَلَهُ وَأَسْفَلُهُ أَعْلاَهُ.

ابوجحیفه مى گوید: از امیرمؤمنان (علیه السلام) شنیدم که مى فرمود:

نخستین مرحله اى از جهاد که از شما مى گیرند و در آن مغلوب مى شوید جهاد با دست (جهاد عملى) است سپس جهاد با زبان و بعد جهاد با قلب. آن کس که حتى با قلبش به طرفدارى معروف و مبارزه با منکر برنخیزد قلبش واژگونه مى شود! بالاى آن پایین و پایین آن بالا مى رود (و حس تشخیص نیک و بد را از دست مى دهد).(1)

ص: 329


1- سند گفتار حکیمانه: در مصادر چنین آمده است که این کلام نورانى را قبل از سید رضى على بن ابراهیم قمى در تفسیرش و قاضى قضاعى در کتاب دستور معالم الحکم با تفاوتى آورده اند. همچنین سید ابوطالب یحیى بن الحسین الحسنى (متوفاى 424) در امالى خود آن را به صورت مسند ذکر کرده و (بعد از سید رضى) ابو حامد غزالى در احیاء العلوم آن را با تفاوتى آورده است و نیز روایت آمدى در غررالحکم تفاوتى با روایت سید رضى و روایت دیگران دارد و نشان مى دهد هرکدام آن را از منبع خاص خود گرفته اند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 277).

شرح و تفسیر: قلب هاى واژگونه!

این کلام نورانى درواقع تکمیل بر دو گفتار حکیمانه اى است که قبلا تحت شماره 373 و 374 آمد و ناظر به مراحل سه گانه امر به معروف و نهى از منکر است و درواقع هرکدام از زاویه اى به این مسئله مهم مى نگرد.

«در این جا ابوجحیفه(1) مى گوید: من از امیرمؤمنان (علیه السلام) شنیدم که مى فرمود: نخستین مرحله اى از جهاد که از شما مى گیرند ودر آن مغلوب مى شوید جهاد با دست (جهاد عملى) است سپس جهاد با زبان و بعد جهاد با قلب»؛ (وَ عَنْ أَبِی جُحَیْفَةَ قَالَ: سَمِعْتُ أَمِیرَالْمُوْمِنِینَ (علیه السلام) یَقُولُ: أَوَّلُ مَا تُغْلَبُونَ عَلَیْهِ مِنَ آلْجِهَادِ آلْجِهَادُ بِأَیْدِیکُمْ، ثُمَّ بِأَلْسِنَتِکُمْ ثُمَّ بِقُلُوبِکُمْ).

ص: 330


1- نام او وهب بن وهب و بعضى گفته اند وهب بن عبد الله سوائى است که در خردسالى پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) را درک کرد و جزء جوان ترین صحابه محسوب مى شود با این حال احادیثى از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) شنیده و روایت کرده است. در حدیثى آمده است که ابو جحیفه غذاى فراوانى خورده بود و خدمت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) رسید و در حضور آن حضرت آروغى زد. پیغمبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: ابو جحیفه چنین مکن. کسى که در دنیا بیش از همه سیر شود در قیامت بیش از همه گرسنه خواهد بود. ابو جحیفه که این سخن را شنید دیگر هرگز شکم خود را پر از غذا نمى کرد حتى فرداى شبى که شام مى خورد، صبحانه نمى خورد و آن روز که صبحانه مى خورد شام نمى خورد (و گفتار پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) را به طور کامل اطاعت کرد) ابو جحیفه بعداً به کوفه آمد و در تمام جنگ هاى امیرمؤمنان على (علیه السلام) در رکاب آن حضرت بود. على (علیه السلام) او را دوست مى داشت و به او اعتماد مى کرد و او را وهب الخیر مى نامید و (به سبب اعتمادى که به او داشت) او را مأمور بیت المال کوفه کرد. وى در سال 72 هجرى قمرى دنیا را وداع گفت. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 276).

روشن است که ظالمان ودشمنان اسلام نخست تلاش مى کنند چراغ پرفروغ امر به معروف و نهى از منکر عملى را از مسلمانان بگیرند و اجازه ندهند کسى عملاً امر به معروف یا نهى از منکر کند مبادا موقعیت آن ها به خطر بیفتد.

هنگامى که جهاد عملى را خاموش کردند به سراغ جهاد زبانى مى روند و اجازه نمى دهند کسى بر فراز منابر یا در مجامع دیگر امر به معروف و نهى از منکر کند و کسانى را که اقدام به این کار کنند تحت تعقیب قرار مى دهند و حتى در تاریخ مى خوانیم که گاه زبان بعضى از آن ها را قطع مى کردند تا نتوانند امر به معروف و نهى از منکر کنند و بساط ظالمان را متزلزل سازند مانند آنچه درباره میثم تمار، آن یار باوفا و دوست مخلص على (علیه السلام) نقل شده که حتى هنگامى که او را به چوبه دار آویزان کردند (معمول بود طناب را زیر بغل شخصى که مى خواستند به دار بیاویزند قرار مى دادند) باز بر فراز چوبه دار فضایل على (علیه السلام) را بیان مى کرد. ابن زیاد دستور داد زبانش را قطع کردند.

یا این که همچون ابوذر به نقطه دور افتاده اى تبعید مى شدند تا کسى پیام زبان حق گویشان را نشنود آن گونه که در زمان معاویه و خلیفه سوم روى داد.

و هنگامى که این مرحله از جهاد را گرفتند تبلیغات منفى را آغاز مى کنند به گونه اى که آن حالت تنفر قلبى را به تدریج از مردم بگیرند تا شعله جهاد با قلب نیز خاموش شود و یا این که وقتى جهاد عملى و جهاد با زبان گرفته شد و مدتى گذشت به تدریج انسان ها زشتى منکرات را فراموش مى کنند همان گونه که انسان ماهر در انجام یک کار اگر مدتى آن را ترک کند مهارت خود را به کلى از دست خواهد داد.

بعضى از شارحان نهج البلاغه احتمال دیگرى در تفسیر این کلام داده اند و آن این که وقتى حاکمیت ظالمان ادامه پیدا کند نسل هایى که بعداً روى کار مى آیند زشتى منکرات را فراموش مى کنند و به این ترتیب جهاد با قلب نیز ترک مى شود.

ص: 331

آنگاه امام (علیه السلام) در یک نتیجه گیرى پرمعنا مى فرماید: «کسى که حتى با قلبش از نیکى ها طرفدارى و با منکرات مبارزه نکند قلبش واژگونه مى شود، بالاى آن پایین و پایین آن بالا قرار مى گیرد»؛ (فَمَنْ لَمْ یَعْرِفْ بِقَلْبِهِ مَعْرُوفاً، وَ لَمْ یُنْکِرْ مُنْکَراً، قُلِبَ فَجُعِلَ أَعْلاَهُ أَسْفَلَهُ وَ أَسْفَلُهُ أَعْلاَهُ).

معلوم است که منظور از «قلب» در این جا آن عضو صنوبرى که وسیله رسانیدن خون به تمام اعضاى بدن است نمى باشد بلکه قلب در این جا به معناى عقل و حس تشخیص است زیرا یکى از معانى قلب در لغت، همان عقل است.

اشاره به این که انسان حس تشخیص نیک و بد را در چنان محیطى از دست مى دهد و به تدریج نیکى ها در نظرش زشت و زشتى ها در نظرش زیبا خواهد شد.

در حدیثى پرمعنا و پیشگویانه از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) چنین مى خوانیم: «کَیفَ بِکُمْ إِذَا فَسَدَتْ نِسَاوُکُمْ وَ فَسَقَ شَبَابُکُمْ وَ لَمْ تَأْمُرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ لَمْ تَنْهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ فَقِیلَ لَهُ وَ یکُونُ ذَلِکَ یا رَسُولَ اللَّهِ فَقَالَ نَعَمْ وَ شَرٌّ مِنْ ذَلِکَ کَیفَ بِکُمْ إِذَا أَمَرْتُمْ بِالْمُنْکَرِ وَ نَهَیتُمْ عَنِ الْمَعْرُوفِ فَقِیلَ لَهُ یا رَسُولَ اللَّهِ وَ یکُونُ ذَلِکَ قَالَ نَعَمْ وَ شَرٌّ مِنْ ذَلِکَ کَیفَ بِکُمْ إِذَا رَأَیتُمُ الْمَعْرُوفَ مُنْکَراً وَ الْمُنْکَرَ مَعْرُوفاً؛ چگونه خواهید بود هنگامى که زنان شما فاسد شوند و جوانان شما فاسق و امر به معروف و نهى از منکر را ترک کنید؟ کسى عرض کرد: اى رسول خدا (صلی الله علیه و آله)! آیا چنین امرى واقع مى شود؟ پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: آرى و بدتر از این واقع خواهد شد. چگونه خواهید بود هنگامى که امر به منکر مى کنید و نهى از معروف؟ عرض کردند: اى رسول خدا (صلی الله علیه و آله)! آیا چنین چیزى واقع خواهد شد؟ فرمود: آرى و بدتر از این روى مى دهد. چگونه خواهید بود هنگامى که معروف را منکر و منکر را معروف (و زیبایى ها را زشت و زشتى ها را زیبا) خواهید دید؟».(1)

ص: 332


1- کافى، ج 5، ص 59، ح 14.

در قرآن مجید نیز آمده است که یکى از کارهاى شیطان این است که زشتى ها را در نظر انسان زیبا نشان مى دهد: (وَزَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِیلِ فَهُمْ لاَ یَهْتَدُونَ)؛ «و شیطان اعمالشان را در نظرشان جلوه داده، و آن ها را از راه بازداشته؛ و از این رو هدایت نمى شوند!».(1)

این کار مخصوص شیاطین جن نیست بلکه شیطان هاى انسان نما نیز این کار را انجام مى دهند.

* * *

ص: 333


1- نمل، آیه 24.

ص: 334

گفتار حکیمانه 376

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

إِنَّ آلْحَقَّ ثَقِیلٌ مَرِیءٌ، وَ إِنَّ الْبَاطِلَ خَفِیفٌ وَبِیءٌ.

امام (علیه السلام) فرمود:

حق، سنگین اما گواراست، و باطل، سبک است اما بلاخیز و مرگ آور.(1)

ص: 335


1- سند گفتار حکیمانه: از کسانى که این گفتار حکیمانه را نقل کرده اند بلاذرى در انساب الاشراف است که آن را با اضافاتى نقل کرده است همچنین ابن اعثم کوفى در کتاب الفتوح (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 277).

شرح و تفسیر: عاقبت حق و باطل

از نوشته بلاذرى در انساب الاشراف استفاده مى شود که این کلام را امیرمؤمنان على (علیه السلام) هنگامى بیان فرمود که عثمان تمام فرمانداران خود را از نقاط مختلف کشور اسلام گردآورى کرده بود تا درباره شکایات مردم از آن ها صحبت کند. از امیرمؤمنان على (علیه السلام) نیز در این مجلس دعوت به عمل آمد. حضرت خطاب به عثمان این جمله را بیان فرمود: «حق، سنگین اما گواراست و باطل، سبک اما بلاخیز و مرگ آور است»؛ (إِنَّ آلْحَقَّ ثَقِیلٌ مَرِیءٌ، وَ إِنَّ الْبَاطِلَ خَفِیفٌ وَبِیءٌ).

«مرىء» به معناى گوارا و «وبىء» به معناى وباخیز است که گاه تفسیر به مرگ آور مى شود.

سپس افزود: واى بر تو هرگاه کسى به تو راست بگوید عصبانى مى شوى و اما اگر دروغ بگوید راضى مى گردى: (انک متى تصدق تسخط ومتى تکذب ترض).(1) توضیح این که در کتاب الفتوح ابن اعثم کوفى آمده است که گروهى از اهل شام نزد عثمان آمدند و از معاویه شکایت کردند و جمعى از خوبان کوفه نزد او آمدند و از والى او سعید بن عاص شکایت داشتند. عثمان گفت: تا کى این گونه شکایت ها از این دو نفر به من مى رسد؟ حجاج بن غزیه انصارى گفت: مردم فقط از این دو نفر شکایت ندارند آن ها از همه عمال و فرمانداران تو شاکى

ص: 336


1- الغدیر، ج 9، ص 71 به نقل از انساب الاشراف، ج 5، ص 44.

هستند. یک بار به سراغ آن ها فرستادى و احضارشان کردى سپس بار دیگر آن ها را به مقام خود بازگرداندى، اکنون به سراغ آن ها بفرست و آن ها را در حضور اصحاب پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به این مسجد احضار کن سپس از آن ها عهد و پیمان بگیر که به کسى ظلم نکنند و آن ها را سوگند ده آنگاه آن ها را به جاى خود بازگردان و اگر نپذیرفتند دیگرى را به جاى آن ها بفرست زیرا صالحان مسلمین کم نیستند. بسیارى از مردم نیز همین پیشنهاد را تأیید کردند.

به دنبال این ماجرا عثمان به سراغ جمیع کارگزاران و فرماندارانش فرستاد و آن ها را احضار کرد سپس رو به اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه و آله) کرد و گفت: اى مردم! این ها کارگزاران من اند که مورد اعتمادم بوده اند اگر دوست داشته باشید آن ها را عزل مى کنم و آن کس را که شما دوست بدارید به جاى آن ها مى گذارم.

این جا بود که امیرمؤمنان على (علیه السلام) (که مى دانست عثمان در این سخن خود پایدار نخواهد ماند) فرمود: اى عثمان! حق، سنگین است (و تلخ) و باطل، سبک است (و شیرین) تو مردى هستى که اگر به تو راست بگویند خشمگین مى شوى و اگر دروغ بگویند راضى مى گردى. مطالب بسیارى از مردم به تو رسیده که اگر آن ها را ترک کنى بهتر از آن است که اصرار بر آن ها داشته باشى. از خدا بپرهیز و از آنچه مردم درباره تو نمى پسندند توبه کن.

آنگاه طلحه نیز سخنانى در تأیید سخنان على (علیه السلام) گفت. سرانجام عثمان عصبانى شد و گفت: چرا مرا رها نمى کنید؟ چرا این همه سرزنش مى کنید؟ من کارى نکرده ام. شما اوضاع را بر ضد من دگرگون ساختید....(1)

حوادث بعد از این ماجرا که در تاریخ صدر اسلام به طور مشروح آمده نشان مى دهد که عثمان سرانجام تن به حق نداد چراکه تلخ و سنگین بود و باطل را

ص: 337


1- الفتوح ابن اعثم، ج 2، ص 394-395.

برگزید چراکه ظاهراً شیرین بود ولى عاقبت دردناکى براى او و براى جهان اسلام به وجود آمد. اى کاش کلام امیرمؤمنان على (علیه السلام) را پذیرفته بود و آن همه آسیب ها به جهان اسلام نمى رسید.

سنگینى حق به این دلیل است که در بسیارى از موارد برخلاف میل انسان است و اصولاً حرکت کردن در مسیر حق کار بسیار پیچیده و مشکل است و به گفته بعضى از دانشمندان مانند راه رفتن روى طناب است که اگر اندک خطایى در آن شود انسان سقوط مى کند؛ در مسیر حق نیز اگر انسان خطا کند در وادى باطل گرفتار خواهد شد. ولى به هر حال نتیجه حق بسیار گواراست، هم در دنیا باعث خشنودى بندگان خداست و هم در آخرت موجب سعادت جاودان و نجات ابدى است. بعضى آن را تشبیه به داروى تلخ شفابخشى کرده اند که خوردن آن ناگوار اما نتیجه آن رهایى از بیمارى هاى خطرناک است.

اما به عکس، باطل، سبک و آسان است چراکه انسان هرگونه بخواهد آن را مطابق میل خود تنظیم مى کند و به طور موقت از آن لذت مى برد ولى عاقبتى دردناک دارد؛ هم در این دنیا مردم بر ضد او مى شورند و هم در آخرت گرفتار عذاب دردناک الهى مى شود. در داستان عمال عثمان نیز تاریخ مى گوید که چه عاقبت ناگوار و بدى در انتظار او بود و چه مشکلات عظیمى براى جهان اسلام به وجود آورد. آرى انحراف از حق، آثار بسیار ناگوارى دارد.

شبیه همین کلام نورانى از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به صورت دیگرى آمده است که فرمود: «الْحَقُّ ثَقیلٌ مُرٌّ، وَ الْباطِلُ خَفیفٌ حُلْوٌ، وَ رُبَّ شَهْوَةِ ساعَةٍ تُورِثُ حُزْناً طَویلاً؛ حق، سنگین و تلخ است، و باطل، سبک و شیرین؛ لیکن چه بسا یک لحظه شهوت پرستى، نگرانى و حزن طولانى درپى داشته باشد».(1)

ص: 338


1- میزان الحکمة، باب 888، ح 4100.

آرى؛ حق، سنگین و تلخ است؛ زیرا گاهى به ضرر و زیان انسان تمام مى شود و بسیارى از اوقات حق برخلاف خواسته هاى درونى و شهوات انسان است و گاهى نیز اجراى حق، سرزنش دیگران و ناملایمات و مشکلاتى را به همراه دارد که براى انسان گران و سنگین تمام مى شود. اما باطل، سبک و شیرین است؛ ولى همچون سمّ، مهلک و کشنده است؛ به همین دلیل، چه بسا سبب یک عمر پشیمانى و ناراحتى بشود؛ مثلاً کسى که از روى خواسته نفس براى مدّت کوتاه گناهى را انجام مى دهد که مجازات آن زندان ابد است پس از دستگیرى و بازداشت، کفّاره یک ساعت گناه را باید یک عمر بپردازد.

* * *

ص: 339

ص: 340

گفتار حکیمانه 377

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

لاَ تَأْمَنَنَّ عَلَى خَیْرِ هذِهِ آلْأُمَّةِ عَذَابَ آللّهِ لِقَوْلِهِ تَعَالَى: «فَلاَ یَأْمَنُ مَکْرَ آللّهِ إِلاَّ آلْقَوْمُ آلْخَاسِرُونَ» وَلاَ تَیْأَسَنَّ لِشَرِّ هذِهِ آلْأُمَّةِ مِنْ رَوْحِ آللّهِ لِقَوْلِهِ تَعَالَى: «إِنَّهُ لاَ یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ آللّهِ إِلاَّ آلْقَوْمُ آلْکَافِرُونَ».

امام (علیه السلام) فرمود:

بهترین افراد این امت را از عذاب الهى ایمن ندانید زیرا خداوند مى فرماید: جز زیان کاران هیچ کس در برابر مجازات الهى احساس امنیت نمى کند. (ممکن است یک روز لغزشى پیدا کند و در صف بدکاران قرار گیرد) و براى بدترین افراد این امت نباید از رحمت خدا مأیوس شوید زیرا خداوند مى فرماید: از رحمت خدا جز کافران مأیوس نمى شوند.(1)

ص: 341


1- سند گفتار حکیمانه: در مصادر آمده است که ابن عبد ربه در کتاب عقد الفرید آن را به اضافه کلام حکمت آمیز پیشین به صورت کلام واحد آورده و اسامة بن منقذ در لباب الآداب حکمت 82 و 90 و حکمت مورد بحث را در کلام واحدى ذکر کرده و به هر حال این کلام حکمت آمیز، هم در کتب پیش از سید رضى و هم کتب بعد از او آمده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 278).

شرح و تفسیر: نه نیکوکاران در امانند نه بدکاران مأیوس

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه کوتاه به دو نکته مهم اشاره مى کند و درواقع به همگان هشدار مى دهد.

در نکته اول مى فرماید: «بهترین افراد این امت را نباید از عذاب الهى ایمن بدانید زیرا خداوند مى فرماید: جز زیان کاران هیچ کس در برابر مجازات الهى احساس امنیت نمى کند»؛ (لاَ تَأْمَنَنَّ عَلَى خَیْرِ هذِهِ آلْأُمَّةِ عَذَابَ آللّهِ لِقَوْلِهِ تَعَالَى: «فَلاَ یَأْمَنُ مَکْرَ آللّهِ إِلاَّ آلْقَوْمُ آلْخَاسِرُونَ»).

ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه خود در این جا ایرادى مطرح کرده و آن را بدون پاسخ گذاشته است و آن این که آیه شریفه اول درمورد قوم زیان کار است که ممکن است در برابر مجازات الهى احساس امنیت کند اما کسى که از بهترین افراد این امت است مشمول این آیه نیست چگونه امام (علیه السلام) آیه را تطبیق بر این گونه افراد فرموده است؟

پاسخ این ایراد روشن است و تعجب مى کنیم چگونه ابن ابى الحدید توجه به آن پیدا نکرده است. منظور امام (علیه السلام) این است: افرادى که در صف متقین و نیکوکاران قرار دارند از آینده خود در امان نباشند زیرا هر زمان ممکن است لغزشى براى آن ها پیدا شود و از مسیر حق منحرف گردند و گرفتار عذاب الهى شوند. همان گونه که در میان یاران پیامبر (صلی الله علیه و آله) افرادى مثل طلحه و زبیر بودند که در

ص: 342

زمان پیامبر (صلی الله علیه و آله) خدمات بزرگى به اسلام کردند و همه جا از آن ها به نیکى یاد مى شد ولى در زمان على (علیه السلام) بیعت او را شکستند و شمشیر به روى امام وقت خود کشیدند و براى به دست آوردن مقام، جنگ جمل را به راه انداختند که گروه زیادى از مسلمانان در آن جنگ کشته شدند و خود آن ها نیز به قتل رسیدند.

در ذیل آیه شریفه 175 سوره اعراف نیز داستان مردى از بنى اسرائیل در تفاسیر مختلف نوشته شده است که نخست در صف مؤمنان بود و حامل آیات و علوم الهى شده بود سپس از این مسیر گام بیرون نهاد و شیطان به وسوسه او پرداخت و عاقبت کارش به گمراهى و بدبختى کشیده شد. (وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِى آتَیْنَاهُ آیَاتِنَا فَانسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطَانُ فَکَانَ مِنَ الْغَاوِینَ)؛ «و بر آن ها بخوان سرگذشت آن کس را که آیات خود را به او دادیم؛ ولى (سرانجام) خود را از آن تهى ساخت و شیطان درپى او افتاد، و از گمراهان شد!».

مفسران نام این شخص را بلعم باعورا نوشته اند که دانشمند مهمى بود ولى سرانجام براثر دنیاپرستى منحرف گشت.

آنگاه در دومین جمله مى فرماید: «براى بدترین افراد این امت نیز نباید از رحمت خداوند مأیوس شد زیرا خداوند متعال مى فرماید: از رحمت خدا جز کافران مأیوس نمى شوند»؛ (وَلاَ تَیْأَسَنَّ لِشَرِّ هذِهِ آلْأُمَّةِ مِنْ رَوْحِ آللّهِ لِقَوْلِهِ تَعَالَى: «إِنَّهُ لاَ یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ آللّهِ إِلاَّ آلْقَوْمُ آلْکَافِرُونَ»).

دلیل آن هم روشن است. چون بدترین افراد ممکن است روزى متنبه شوند و در مقام توبه و انابه برآیند و مشمول رحمت الهى گردند.

همان گونه که در جمله دوم منظور امام (علیه السلام) این نیست که بدترین افراد در حالى که توبه نکرده اند و تغییر مسیر نداده اند مشمول رحمت حق مى شوند، در جمله اول نیز به قرینه مقابله همین است که بهترین افراد ممکن است تغییر مسیر دهند و گرفتار عذاب الهى شوند.

ص: 343

در تاریخ اسلام نیز افراد زیادى را سراغ داریم که روزى در صف کفار و بدکاران و سارقان و مانند آن بودند اما ناگهان بیدار شدند و به راه حق برگشتند وعاقبت به خیر شدند.

در ذیل گفتار حکمت آمیز شماره 170 داستانى از جلد هشتم کافى نقل کردیم که سخن از عابدى مى گفت که شیطان او را فریب داد و به گناه دعوت کرد ولى زن آلوده گنهکارى او را از گناه نجات داد و خودش نیز اهل نجات شد. توضیح آن را در ذیل همان کلام مطالعه فرمایید.

نکته: منظور از مکر الهى چیست؟

«مکر» در فارسىِ امروز به معناى توطئه مخفیانه براى انجام کارهاى خلاف است و جنبه ضدارزش دارد در حالى که در لغت عرب به معناى هر نوع چاره اندیشى براى بازداشتن دیگرى از کار یا از چیزى است خواه خوب باشد یا بد.

بنابراین هنگامى که مکر به خداوند نسبت داده مى شود به معناى چاره اندیشى براى بازداشتن است که گاه درمورد گنهکاران به کار مى رود و مفهومش همان مجازات هاى الهى است و گاه درمورد نیکوکاران به کار مى رود که مفهومش بازداشتن از خطرهاست.

در آیه مورد بحث، مکر به همان معناى اول یعنى مجازات الهى است و مى دانیم هیچ کس - حتى نیکوکارترین شخص - نباید ترس از مجازات را از خود دور سازد چراکه خوف و رجا به صورت متعادل رمز پیشرفت و پیروزى است. تنها جمعیت زیان کاران هستند که خود را در امن و امان از مجازات الهى مى بینند و هر کارى را براى خود روا مى دارند. ولى مومنان و صالحان همواره در بیم و امیدند؛ مبادا لغزشى کنند و حسنات آن ها بر باد رود، و همواره به لطف خدا امیدوارند.

ص: 344

در حدیثى از امام امیرمؤمنان (علیه السلام) که در غررالحکم آمده مى خوانیم: «مَنْ أمِنَ مَکرَ اللهِ هَلَک؛ کسى که خود را از عذاب الهى در امان ببیند هلاک مى شود».(1)

در حدیث دیگرى از امام صادق (علیه السلام) آمده است که مى فرماید: «إِذَا رَأَیتُمُ الْعَبْدَ یتَفَقَّدُ الذُّنُوبَ مِنَ النَّاسِ نَاسِیاً لِذَنْبِهِ فَاعْلَمُوا أَنَّهُ قَدْ مُکِرَ بِهِ؛ هنگامى که ببینید کسى از بندگان خدا گناهان مردم را مورد توجه قرار مى دهد و گناه خود را فراموش مى کند بدانید فریب خورده (و خود را از عذاب الهى مصون دانسته است)».(2)

* * *

ص: 345


1- غررالحکم، ح 1719.
2- بحارالانوار، ج 75، ص 249.

ص: 346

گفتار حکیمانه 378

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

الْبُخْلُ جَامِعٌ لِمَسَاوِی آلْعُیُوبِ، وَ هُوَ زِمَامٌ یُقَادُ بِهِ إِلَى کُلِّ سُوءٍ.

امام (علیه السلام) فرمود:

بخل، جامع تمام عیوب است و وسیله اى است که انسان را به هر بدى اى مى کشاند.(1)

ص: 347


1- سند گفتار حکیمانه: در مصادر آمده است که این کلام حکیمانه را طرطوشى (متوفاى 520 از دانشمندان اندلس که در شهر طرطوش مى زیسته است) در کتاب سراج الملوک در ضمن حکمت هاى آن حضرت (علیه السلام) آورده و مرحوم ابن شعبه حرانى آن را در کتاب تحف العقول در وصیت حضرت به امام حسین (علیه السلام) با تفاوت هایى ذکر کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 280). اضافه بر این میدانى در مجمع الامثال، ج 2، ص 421 با تفاوت هایى و زمخشرى در ربیع الابرار، ج 4، ص 393 عین آن را ذکر کرده است.

شرح و تفسیر: سرچشمه تمام عیوب

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه بخل را به عنوان یک صفت رذیله که سرچشمه رذایل دیگر است معرفى کرده، مى فرماید: «بخل، جامع تمام عیب ها و وسیله اى است که انسان را به سوى هر بدى اى مى کشاند»؛ (الْبُخْلُ جَامِعٌ لِمَسَاوِی آلْعُیُوبِ، وَهُوَ زِمَامٌ یُقَادُ بِهِ إِلَى کُلِّ سُوءٍ).

«مساوى» ظاهراً جمع «مسائة» به معناى بدى است و بعضى گفته اند که «مساوى» جمع «مسوى» مى باشد.

انسان بخیل از یک سو از پرداخت حقوق شرعى امتناع کرده و سعى مى کند تا آن جا که ممکن است از آن بکاهد.

از سویى دیگر در مواردى که صله رحمى ایجاب مى کند به احرام کمک نماید خوددارى مى کند و به این ترتیب جزء قاطعان رحم مى شود.

از سویى دیگر به سبب علاقه فوق العاده به اندوختن مال ممکن است آلوده احتکار، رباخوارى، غش در معامله و انواع کسب هاى حرام شود.

نیز براى پوشانیدن چهره واقعى خود به سراغ ریاکارى مى رود و براى این که دربرابر درخواست کنندگان کمک جواب رد بدهد متوسل به انواع دروغ ها مى شود و به این ترتیب بخل، سرچشمه گناهان فراوان و عیوب بسیار خواهد بود.

از طرف دیگر شخص بخیل در اعتقادات خود نیز مشکل دارد چراکه اگر سوءظن به خدا نداشت انفاق مى کرد و به وعده هاى الهى دل خوش بود.

ص: 348

البته بخل درجاتى دارد و تمام صفاتى که گفته شد مربوط به تمام درجات نیست هرچه شدیدتر باشد آثار سوئش بیشتر است.

حقیقت بخل آن است که انسان نخواهد دیگرى از اموال یا موقعیت او و یا علم او برخوردار شود.

دانشمندان براى بخل انواع و اقسامى شمرده اند. کمترین آن این است که انسان نخواهد دیگران از امکانات او استفاده کنند و بالاترین آن این است که نخواهد دیگران از اموال یکدیگر، یا از اموال خودشان بهره مند گردند و گاه بخل به قدرى شدید مى شود که انسان دربرابر خویشتن هم بخیل مى گردد و حاضر نیست خودش از امکاناتش بهره مند شود.

قرآن مجید بخیلان را به عذاب خوارکننده تهدید کرده است، مى فرماید: (الَّذِینَ یَبْخَلُونَ وَیَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ وَیَکْتُمُونَ مَا آتَاهُمُ اللهُ مِنْ فَضْلِهِ وَأَعْتَدْنَا لِلْکَافِرِینَ عَذَاباً مُّهِیناً)؛ «آن ها کسانى هستند که بخل مى ورزند، و مردم را به بخل دعوت مى کنند، و آنچه را که خداوند از فضل (و رحمت) خود به آن ها داده، کتمان مى نمایند. (این عمل، در حقیقت از کفرشان سرچشمه گرفته؛) و ما براى کافران، عذاب خوارکننده اى آماده کرده ایم».(1)

قابل توجه این که خداوند اینگونه افراد را جزء کافران شمرده است.

در احادیث اسلامى نکوهش هاى زیادى درباره بخل و بخیل آمده است ازجمله در حدیثى که در غررالحکم از امام امیرمؤمنان (علیه السلام) نقل شده است مى خوانیم: «البُخلُ یُذِلّ مُصاحِبَه وَیُعِزّ مُجانِبَهُ؛ بخل، صاحبش را ذلیل و بیگانه از او را عزیز مى کند».(2)

در حدیث دیگرى از همان منبع و از همان حضرت مى خوانیم: «البَخیلُ یَبخَلُ

ص: 349


1- نساء، آیه 37.
2- غررالحکم، ح 6553.

عَلى نَفسِه بالیَسیرِ مِن دُنیاه ویَسمَحُ لِوراثهِ بِکُلِّها؛ بخیل حتى مقدار کمى از دنیا را بر خود حرام مى کند ولى همه آن را در اختیار وارث مى گذارد».(1)

نیز در حدیث دیگرى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: «الْبَخِیلُ بَعِیدٌ مِنَ اللَّهِ بَعِیدٌ مِنَ الْجَنَّةِ قَرِیبٌ مِنَ النَّار؛ بخیل از خدا و مردم دور است و به آتش دوزخ نزدیک».(2)

سرچشمه اصلى بخل همان سوءظن به وعده هاى الهى است آن جا که در برابر انفاق وعده جبران بى شمار فرموده و بخیل به این وعده هاى صریح الهى اعتنا نمى کند.

امیرمؤمنان على (علیه السلام) مى فرماید: «البُخلُ بالمَوجودِ سُوءُ الظّنِّ بالمَعبودِ؛ بخل ورزیدن درباره آنچه انسان در اختیار دارد نشانه سوءظن به معبود است».(3)

نقطه مقابل بخل سخاوت است که صفت بارز اولیاءالله و مومنان راستین مى باشد. آن ها آنقدر سخاوت به خرج مى دادند که گاه تمام یا بخش عمده زندگى خود را در اختیار دیگران مى گذاشتند.

یکى از شاخه هاى بخل، بخل در علم است که متأسفانه مصادیق زیادى دارد: مطلبى را کشف کرده و حاضر نیست به دیگران بیاموزد و گاه بخیلانى در علوم پیدا مى شوند که علم و دانش خود را با خود به گور مى برند. در دنیاى امروز بخل در علم از ناحیه سردمداران جهان یک کار رایج و بسیار زشت است که حاضر نیستند حتى فرمول هاى داروهاى نجات بخش را در اختیار دیگران بگذارند هرچند این کار سبب مرگ افراد زیادى شود.

البته همه بخیلان در تمام شاخه هاى بخل مشترک نیستند بعضى بخل به مال

ص: 350


1- غررالحکم، ح 6515.
2- مستدرک الوسائل، ج 15، ص 259، ح 14.
3- غررالحکم، ح 6512.

دارند بعضى بخل به مقام و گروهى بخل به علم و دانش و گاه بعضى همه این بخل ها را در خود جمع مى کنند.

در عصر و زمان ما کسانى پیدا مى شوند که چندین شغل را در اختیار گرفته اند (گاه بیش از ده شغل) در حالى که جوانانى پیدا مى شوند که از عهده آن ها برمى آیند ولى آن بخیلان حاضر نیستند یکى از آن ها را در اختیار آنان بگذارند و این نهایت بخل و پستى است.

به خدا پناه مى بریم از این که گرفتار چنین رذیله اخلاقى شویم که ما را، هم از خدا دور مى کند و هم از خلق خدا.

* * *

ص: 351

ص: 352

گفتار حکیمانه 379

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

یَابْنَ آدَمَ، آلرِّزْقُ رِزْقَانِ: رِزْقٌ تَطْلُبُهُ، وَ رِزْقٌ یَطْلُبُکَ، فَإِنْ لَمْ تَأْتِهِ أَتَاکَ. فَلاَ تَحْمِلْ هَمَّ سَنَتِکَ عَلَى هَمِّ یَوْمِکَ! کَفَاکَ کُلُّ یَوْمٍ عَلَى مَا فِیهِ؛ فَإِنْ تَکُنِ السَّنَةُ مِنْ عُمُرِکَ فَإِنَّ آللّهَ تَعَالَى سَیُؤْتِیکَ فِی کُلِّ غَدٍ جَدِیدٍ مَا قَسَمَ لَکَ؛ وَ إِنْ لَمْ تَکُنِ السَّنَةُ مِنْ عُمُرِکَ فَمَا تَصْنَعُ بِالْهَمِّ فِیَما لَیْسَ لَکَ؛ وَ لَنْ یَسْبِقَکَ إِلَى رِزْقِکَ طَالِبٌ وَلَنْ یَغْلِبَکَ عَلَیْهِ غَالِبٌ، وَلَنْ یُبْطِىءَ عَنْکَ مَا قَدْ قُدِّرَ لَکَ.

امام (علیه السلام) فرمود:

اى فرزند آدم! روزى دو گونه است یکى آن روزى که تو به دنبالش مى روى و دیگرى آن روزى که به دنبال تو مى آید و اگر به دنبالش نروى باز هم به سراغ تو خواهد آمد بنابراین غم واندوه تمام سال را بر همّ و غمّ امروزت اضافه مکن. غم هر روز براى آن روز کافى است. اگر در تمام سال زنده بمانى وجزء عمر تو باشد خداوند هر روز آنچه از روزى براى تو معین کرده است به تو مى دهد و اگر تمام آن سال جزء عمر تو نباشد چرا غم و اندوه چیزى را بخورى که مربوط به تو نیست؟ (بدان) هیچ کس پیش از تو نمى تواند روزى تو را دریافت کند و یا آن را از دست تو بیرون ببرد و آنچه براى تو مقدر شده است بدون تأخیر به تو مى رسد.(1)

ص: 353


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر مى گوید: از کسانى که قبل از سید رضى این گفتار حکیمانه را نقل کرده اند، ابوطالب مکى در قوت القوت و ابن عبد ربه در عقد الفرید است که آن را در ضمن وصیت امام (علیه السلام) به محمّد بن حنفیة ذکر کرده است و همچنین صدوق در من لایحضره الفقیه و کراجکى در کنز الفوائد. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 279).

مرحوم سید رضى مى گوید: «مضمون این سخن در همین باب گذشت(1) ولى چون کلام امام (علیه السلام) در این جا واضح تر و مشروح تر بود آن را براساس روشى که در آغاز کتاب تذکر داده ایم تکرار کردیم»؛ (قال الرضیُّ: وقد مضى هذا الکلام فیما تقدّم من هذا الباب، إلا أنّه هاهنا أوضح وأشرح، فلذلک کرّرناه على القاعدةِ المقرّرة فی أوّل الکتاب).

ص: 354


1- باب کلمات قصار، حکمت 267.

شرح و تفسیر: روزى دو گونه است

همان گونه که مرحوم سید رضى در ذیل این کلام نورانى آورده (بخشى از) این کلام قبلا در کلمات قصار (حکمت 267) آمده است و همان گونه که دیگران گفته اند (بخشى از آن) در نامه 31 که وصایاى امیرمؤمنان على (علیه السلام) را به امام حسن (علیه السلام) منعکس مى کند ذکر شده است.

بخش دیگرى نیز تنها در این جا آمده است.

به هر حال هدف اصلى امام (علیه السلام) این است که انسان ها را از حرص به دنیا بازدارد و به گونه اى نباشند که تمام تلاش و کوشش آن ها براى به دست آوردن رزق و روزى باشد و از وظایف دیگر دور بمانند و لزوم تحصیل روزى را بهانه خود براى حرص به دنیا قرار دهند.

مى فرماید: «اى فرزند آدم! روزى دوگونه است یکى آن که تو به دنبالش مى روى و دیگرى آن که به دنبال تو مى آید که اگر به دنبالش نروى باز هم به سراغ تو خواهد آمد»؛ (یَابْنَ آدَمَ، آلرِّزْقُ رِزْقَانِ: رِزْقٌ تَطْلُبُهُ، وَ رِزْقٌ یَطْلُبُکَ، فَإِنْ لَمْ تَأْتِهِ أَتَاکَ).

به یقین همه روزى ها مقدر است ولى بعضى مشروط است به تلاش و کوشش و سعى و کار که اگر این شرط حاصل نشود فراهم نخواهد شد. مانند روزى هایى که از طریق کشاورزى و دامدارى و صنایع و تجارت و امثال آن حاصل مى شود.

ص: 355

قسم دوم روزى هایى است که مشروط به این شرط نیست بلکه ناخواسته به سراغ انسان مى آید. مانند ارث غیر منتظره اى که به انسان مى رسد و یا سود کلانى که بدون تلاش و کوشش از طریق ترقى قیمت ها و یا هدایاى غیر منتظره عاید انسان مى گردد.

آنگاه امام (علیه السلام) چنین نتیجه مى گیرد: «بنابراین غم و اندوه تمام سال را بر همّ و غمّ امروزت اضافه مکن. غم هر روز براى آن روز کافى است»؛ (فَلاَ تَحْمِلْ هَمَّ سَنَتِکَ عَلَى هَمِّ یَوْمِکَ! کَفَاکَ کُلُّ یَوْمٍ عَلَى مَا فِیهِ).

درست است که انسان باید آینده نگر باشد و تنها به فکر امروز نباشد و به همین دلیل در دنیایى که ما زندگى مى کنیم دولت ها برنامه هاى پنج ساله و ده ساله و پنجاه ساله دارند. منظور امام (علیه السلام) این است که حریصان را از حرص زیاد بازدارد تا به بهانه تأمین آینده، شب و روز در فکر دنیا نباشند.

آنگاه امام (علیه السلام) به استدلال روشنى پرداخته، مى فرماید: «اگر در تمام سال زنده بمانى و جزء عمر تو باشد خداوند هر روز آنچه از روزى براى تو معین کرده است به تو مى دهد و اگر تمام آن سال جزء عمر تو نباشد چرا غم و اندوه چیزى را بخورى که مربوط به تو نیست؟»؛ (فَإِنْ تَکُنِ السَّنَةُ مِنْ عُمُرِکَ فَإِنَّ آللّهَ تَعَالَى سَیُؤْتِیکَ فِی کُلِّ غَدٍ جَدِیدٍ مَا قَسَمَ لَکَ؛ وَ إِنْ لَمْ تَکُنِ السَّنَةُ مِنْ عُمُرِکَ فَمَا تَصْنَعُ بِالْهَمِّ فِیَما لَیْسَ لَکَ).

بسیارند کسانى که براى به دست آوردن درآمدهاى هنگفت دست و پا مى زنند در حالى که تنها بخش کوچکى را از آن مصرف کرده و بقیه را براى وارثان خود مى گذارند و درواقع تلاشگران خسته و بى مزدند. هدف امام (علیه السلام) این است که این گروه از افراد را از تلاش هاى بى حد و حساب که آرامش دنیا و نجات آخرت را بر باد مى دهد بازدارد.

ص: 356

و به گفته شاعر:

آن که مکنت بیش از آن خواهد که قسمت کرده اند *** گو طمع کم کن که زحمت بیش باشد بیش را

در آخرین جمله به نکته دیگرى در همین باره اشاره کرده، مى فرماید: «(بدان) هیچ کس پیش از تو نمى تواند روزى تو را دریافت کند و یا آن را از دست تو بیرون ببرد و آنچه براى تو مقدر شده است بدون تأخیر به تو مى رسد»؛ (وَلَنْ یَسْبِقَکَ إِلَى رِزْقِکَ طَالِبٌ وَلَنْ یَغْلِبَکَ عَلَیْهِ غَالِبٌ، وَ لَنْ یُبْطِىءَ عَنْکَ مَا قَدْ قُدِّرَ لَکَ).

همان گونه که در بالا اشاره کردیم هرگز هدف امام (علیه السلام) این نیست که افراد را از تلاش و کوشش براى حل مشکلات اقتصادى بازدارد چراکه آن حضرت و سایر معصومین (علیهم السلام) در کلمات دیگر خود به این نوع تلاش سفارش کرده اند بلکه هدف این است که با بیان این واقعیت ها که روزى بر دوگونه است و خداوند آنچه مقدر باشد به انسان مى رساند، سدى در برابر حرص و طمع و دنیاپرستى و افزون طلبى ایجاد کنند.

مرحوم سید رضى در ذیل این کلام حکیمانه مى گوید: «مضمون این سخن در همین باب (حکمت 267) گذشت ولى چون کلام امام (علیه السلام) در این جا واضح تر و مشروح تر بود آن را بر اساس روشى که در آغاز کتاب تذکر داده ایم تکرار کردیم»؛ (قال الرضیُّ: وقد مضى هذا الکلام فیما تقدّم من هذا الباب، إلا أنّه هاهنا أوْضَحُ وأشْرَحُ، فلذلِک کرّرناه على القاعدةِ المقرّرة فی أوّل الکتاب).

این سخن سید رضى اشاره به نکته اى است که در مقدمه نهج البلاغه آورده و آن این که کلمات امام (علیه السلام) گاهى با روایات مختلف نقل شده است. سید رضى آن را مطابق یکى از روایات نقل مى کند سپس به روایتى که از طریق دیگر نقل شده و مشروح تر و گسترده تر است دست مى یابد و لذا آن را تکرار مى کند تا فایده بیشترى نصیب خوانندگان گردد.

ص: 357

در این زمینه توضیحات دیگرى در ذیل حکمت 267 و همچنین در ذیل نامه 31 که مشتمل بر حکمت ها و اندرزهاى فراوان خطاب به امام حسن مجتبى (علیه السلام) مى باشد، آمده است.

* * *

ص: 358

گفتار حکیمانه 380

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

رُبَّ مُسْتَقْبِلٍ یَوْماً لَیْسَ بِمُسْتَدْبِرِهِ، وَ مَغْبُوطٍ فِی أَوَّلِ لَیْلِهِ، قَامَتْ بَوَاکِیهِ فِی آخِرِهِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

چه بسیار کسانى که در آغاز روز زنده بودند اما روز را به پایان نبردند و چه بسیار کسانى که در آغاز شب زندگى شان مورد غبطه مردم بود اما در پایان همان شب عزاداران به سوگشان نشستند!(1)

ص: 359


1- سند گفتار حکیمانه: از کلام مرحوم خطیب در مصادر استفاده مى شود که قبل وبعد از سید رضى این گفتار حکیمانه از منابع دیگرى اخذ شده است ازجمله در کتاب من لایحضره الفقیه آن را جزء وصایاى امام (علیه السلام) به فرزندش محمّد بن حنفیة نقل کرده وسبط بن جوزى آن را در تذکرة الخواص توأم با حکمت 344 آورده است. نیز آمدى در غرر الحکم با تفاوت قابل ملاحظه اى آن را ذکر کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 279).

شرح و تفسیر: بى اعتبارى این جهان

هدف از این کلام حکیمانه بیان بى اعتبارى دنیاست و بیدار کردن غافلان از خواب غفلت؛ مى فرماید: «چه بسیار کسانى که در آغاز روز زنده بودند اما روز را به پایان نبردند و چه بسیار کسانى که در آغاز شب زندگى شان مورد غبطه مردم بود اما در پایان همان شب عزاداران به سوگشان نشستند»؛ (رُبَّ مُسْتَقْبِلٍ یَوْماً لَیْسَ بِمُسْتَدْبِرِهِ، وَ مَغْبُوطٍ فِی أَوَّلِ لَیْلِهِ، قَامَتْ بَوَاکِیهِ فِی آخِرِهِ).

بسیارند کسانى که خیال مى کنند اگر امروز سالم و شاداب و سرخوش اند ماه ها یا سال ها این وضع ادامه پیدا مى کند و یا اگر امروز در مجلس جشن و سرورى حضور دارند این مجالس تا مدت ها ادامه خواهد یافت.

در حالى که اگر به تاریخ مراجعه کنیم و یا حتى حوادثى را که در دوران عمر خود دیده ایم مورد بررسى قرار دهیم مى بینیم این ها خیال باطلى بیش نیست. افرادى بودند بسیار قوى و نیرومند ازنظر جسمانى و بسیار قدرتمند ازنظر موقعیت اجتماعى ولى ناگهان با گذشتن یک روز یا یک شب همه چیز دگرگون شد. آن آدم سالم، گرفتار سکته مغزى شد و به صورت یک انسان به تمام معنا فلج درآمد و آن شخص قدرتمند به دست یکى از نزدیکانش به قتل رسید همان گونه که درباره نادرشاه افشار نقل کرده اند که در اوج قدرت به وسیله یکى از نزدیکانش به قتل رسید آن گونه که شاعر آن را ترسیم کرده است:

ص: 360

شبانگه به دل قصد تاراج داشت *** سحرگه نه تن سر نه سر تاج داشت

به یک گردش چرخ نیلوفرى *** نه نادر به جا ماند نى نادرى

مرحوم علامه شوشترى در شرح نهج البلاغه خود (بهج الصباغه) اشاره به بعضى از تحولات عراق کرده، مى گوید: سر شب دولت ملک فیصل که آخرین نفر از شرفاء بود با قدرت بر سر کار بود ولى در آخر شب عبدالکریم قاسم قیام کرد و حکومت جدید را تشکیل داد.(1)

قرآن مجید روشن ترین نمونه را در این زمینه در پایان سوره قصص در داستان قارون، ثروتمند بزرگ بنى اسرائیل آورده است که یک روز تمام یاران و کارگزاران خود را بسیج کرد تا ثروت او را به نمایش بگذارند به گونه اى که بسیارى از بنى اسرائیل به حال او غبطه خوردند و گفتند: (یا لَیتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِى قارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظیمٍ)؛ «اى کاش همانند آنچه به قارون داده شده است ما نیز داشتیم! به راستى که او بهره عظیمى دارد!».(2)

ولى فردا که فرمان مرگ او از سوى خداوند صادر شد و زمین شکافت و خودش و تمام اموالش درون زمین مدفون شد آن ها که دیروز آرزوى زندگى او را مى کردند، گفتند: (وَیْکَأَنَّ اللهَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَیَقْدِرُ لَوْلاَ أَنْ مَّنَّ اللهُ عَلَیْنَا لَخَسَفَ بِنَا وَیْکَأَنَّهُ لاَ یُفْلِحُ الْکَافِرُونَ)؛ «واى بر ما! گویى خدا روزى را بر هرکس از بندگانش بخواهد گسترش مى دهد یا تنگ مى گیرد! اگر خدا بر ما منت ننهاده بود، ما را نیز به قعر زمین فرو مى برد! اى واى! گویى کافران هرگز رستگار نمى شوند!».(3)

مرحوم صدوق در کتاب من لا یحضر این کلام شریف را با اضافه پرمعنایى

ص: 361


1- شرح نهج البلاغه علامه شوشترى (بهج الصباغه)، ج 11، ص 343.
2- قصص، آیه 79.
3- قصص، آیه 82.

(ذیل وصایاى امام (علیه السلام) به فرزندش محمّد بن حنفیه) آورده است و آن این گونه است: «فَلاَ یغُرَّنَّکَ مِنَ اللَّهِ طُولُ حُلُولِ النِّعَمِ وَ إِبْطَاءُ مَوَارِدِ النِّقَمِ فَإِنَّهُ لَوْ خَشِى الْفَوْتَ عَاجَلَ بِالْعُقُوبَةِ قَبْلَ الْمَوْت؛ چون چنین است، فزونى نعمت هاى خداوند و تأخیر مجازات هاى او تو را مغرور نسازد زیرا او اگر از این ترس داشت که مجازات از دست رود قبل از مرگ به سرعت کیفر مى داد».(1)

شعراى عرب و عجم در همین مضمون اشعار بیدار کننده اى سروده اند. ازجمله شاعر عرب مى گوید:

یا راقد اللیل مسرورا بأوله *** إن الحوادث قد یطرقن أسحارا

اى کسى که در شب خوشحال به بستر استراحت مى روى مراقب باش که حوادث تلخ گاهى سحرگاه به سراغ تو مى آید.

و دیگرى مى گوید:

عجبا لعین تلذّ بالرّقاد *** وملک الموت معه على وساد

در شگفتم از چشمى که به خواب خوش فرو مى رود در حالى که فرشته مرگ همواره در کنار او خوابیده است.(2)

و شاعر فارسى زبان مى گوید:

به شب بودى به پا قصر سرورش *** سر و کارش سحر با قبر و گورش

نماز شام بودش تاج بر سر *** شفق چون زد کشیدش خاک دربر

در ذیل کلام حکمت آمیز 191 مسائل مشابهى گذشت.

* * *

ص: 362


1- من لایحضره الفقیه، ج 4، ص 386، ح 5834.
2- شرح نهج البلاغه علامه شوشترى، ج 11، ص 343.

گفتار حکیمانه 381

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

الْک-َلاَمُ فِی وَثَاقِکَ مَا لَ-مْ تَتَکَلَّمْ بِهِ؛ فَإِذَا تَکَ-لَّمْتَ بِهِ صِرْتَ وَثَاقِهِ، فَاخْزُنْ لِسَانَکَ کَمَا تَخْزُنُ ذَهَبَکَ وَ وَرِقَکَ: فَرُبَّ کَلِمَةٍ سَلَبَتْ نِعْمَةً وَجَلَبَتْ نِقْمَةً.

امام (علیه السلام) فرمود:

سخن را تا نگفته اى اسیر توست اما همین که گفتى تو اسیر او خواهى بود. زبانت را همچون طلا و نقره ات حفظ کن. اى بسا گفتن یک کلمه نعمت بزرگى را از انسان سلب کرده یا بلا و مصیبتى را فراهم ساخته است.(1)

ص: 363


1- سند گفتار حکیمانه: تنها منبعى که مرحوم خطیب قبل از نهج البلاغه براى این کلام شریف نقل کرده است کتاب من لا یحضر مرحوم صدوق است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 289). اضافه مى کنیم که مرحوم صدوق آن را در من لا یحضر در ذیل کلام حکمت آمیز گذشته در وصایاى على (علیه السلام) به محمّد بن حنفیه نقل کرده است.

شرح و تفسیر: حتى با یک کلمه

درباره اهمیت سکوت وخطرات سخن گفتن بى رویه، در کلمات پیشین امام (علیه السلام) مطالب قابل توجهى خواندید. امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه در ضمن سه جمله دیگر بر این مسأله تأکید مى کند.

نخست مى فرماید: «سخن، تا نگفته اى اسیر توست اما همین که گفتى تو اسیر او خواهى بود»؛ (الْکَلاَمُ فِی وَثَاقِکَ مَا لَمْ تَتَکَلَّمْ بِهِ؛ فَإِذَا تَکَلَّمْتَ بِهِ صِرْتَ وَثَاقِهِ).

چه تشبیه و تعبیر جالبى! به راستى، سخن قبل از آن که از دهان گوینده اش بیرون آید همچون اسیرى در نزد اوست ولى همین که از دهان گوینده بیرون آمد نه تنها قادر بر مهار کردنش نیست بلکه در اسارت آن خواهد بود و تمام مسئولیت هایش را باید به عهده بگیرد. پس چه بهتر که انسان کم سخن بگوید و سنجیده بگوید.

امام (علیه السلام) در دومین تعبیر از تشبیه دیگرى استفاده کرده، مى فرماید: «زبانت را همچون طلا و نقره ات حفظ کن»؛ (فَاخْزُنْ لِسَانَکَ کَمَا تَخْزُنُ ذَهَبَکَ وَوَرِقَکَ).

شک نیست که انسان اجناس گران بهاى خود را با دقت محافظت مى کند مبادا سارقان آن را بربایند و یا به گونه دیگرى از دست برود. امام (علیه السلام) مى فرماید که زبان تو نیز سرمایه بسیار گران بهایى است که باید با دقت در حفظ آن بکوشى.

در سومین جمله به عنوان یک دلیل مى فرماید: «اى بسا گفتن یک کلمه نعمت

ص: 364

بزرگى را از انسان سلب کرده یا بلا و مصیبتى را فراهم ساخته است»؛ (فَرُبَّ کَلِمَةٍ سَلَبَتْ نِعْمَةً وَجَلَبَتْ نِقْمَةً).

اهمیت سکوت تا آنجاست که از داستان زکریا در قرآن مجید استفاده مى شود خداوند هنگامى که به زکریا بشارت فرزندى را به نام یحیى داد عرضه داشت: «خدایا! نشانه اى براى من قرار ده. خطاب آمد: نشانه تو این است که سه شبانه روز قدرت تکلم با مردم نخواهى داشت در حالى که زبانت سالم است؛ (قَالَ رَبِّ اجْعَل لِّى آیَةً قَالَ آیَتُکَ أَلاَّ تُکَلِّمَ النَّاسَ ثَلاَثَ لَیَالٍ سَوِیّآ)(1) و به این ترتیب سکوت به عنوان آیتى از آیات خدا نسبت به موهبتى که ارزانى داشته بود قرار داده شد.

* * *

ص: 365


1- مریم، آیه 10.

ص: 366

گفتار حکیمانه 382

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

لاَ تَقُلْ مَا لاَ تَعْلَمُ بَلْ لاَ تَقُلْ کُلَّ مَا تَعْلَمُ، فَإِنَّ آللّهَ فَرَضَ عَلَى جَوَارِحِکَ کُلِّهَا فَرَائِضَ یَحْتَجُّ بِهَا عَلَیْکَ یَوْمَ آلْقِیَامَةِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

چیزى را که علم به آن ندارى مگو بلکه همه آنچه را که مى دانى نیز مگو، زیرا خداوند بر تمام اعضاى تو واجباتى قرار داده که روز قیامت از آن ها بازخواست خواهد کرد.(1)

ص: 367


1- سند گفتار حکیمانه: قبل از سید رضى مرحوم صدوق این کلام حکیمانه را در کتاب من لا یحضر و مرحوم مفید در کتاب اختصاص ضمن وصایاى امام (علیه السلام) به فرزندش محمّد بن حنفیة آورده اند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص279).

شرح و تفسیر: دو نکته حکیمانه

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه به دو نکته مهم اشاره مى فرماید:

نخست این که انسان باید از گفتن چیزى که درباره آن آگاهى ندارد بپرهیزد، مى فرماید: «آنچه را نمى دانى مگو»؛ (لاَ تَقُلْ مَا لاَ تَعْلَمُ).

زیرا اولاً در آیات متعددى از قرآن مجید از این کار نهى شده است به خصوص هرگاه اسناد به خداوند متعال داده شود. در سوره بقره مى فرماید: (إِنَّمَا یَأْمُرُکُمْ بِالسُّوءِ وَالْفَحْشَاءِ وَأَنْ تَقُولُوا عَلَى اللهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ)؛ «او شما را فقط به بدى ها و کار زشت فرمان مى دهد؛ (و نیز دستور مى دهد) آنچه را که نمى دانید، به خدا نسبت دهید».(1)

در سوره اعراف نیز مى خوانیم که خداوند مى فرماید: (قُلْ إِنَّمَا حَرَّمَ رَبِّىَ الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ وَالْإِثْمَ وَالْبَغْىَ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَأَنْ تُشْرِکُوا بِاللهِ مَا لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَاناً وَأَنْ تَقُولُوا عَلَى اللهِ مَا لا تَعْلَمُونَ)؛ «بگو: «خداوند، تنها اعمال زشت را، چه آشکار باشد چه پنهان، حرام کرده است؛ و(همچنین) گناه و ستم به ناحق را؛ و این که چیزى را که خداوند دلیلى براى آن نازل نکرده، شریک او قرار دهید؛ و به خدا مطلبى نسبت دهید که نمى دانید».(2)

ص: 368


1- بقره، آیه 169.
2- اعراف، آیه 33.

در سوره اسراء مى فرماید: (وَلاَ تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ کُلُّ أُوْلَئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْئُولا)؛ «از آنچه به آن آگاهى ندارى، پیروى مکن، چراکه گوش و چشم و دل، همه مسئول اند».(1)

ثانیاً ازنظر عقل نیز کار قبیحى است زیرا هنگامى که انسان چیزى را نمى داند ولى به طور قطع از آن خبر مى دهد مفهومش این است که من درباره آن علم و اطلاع دارم در حالى که این دروغ است و دروغ، از زشت ترین کارهاست.

اضافه بر این امکان دارد آن سخن برخلاف واقع و کذب باشد بنابراین ذکر آن به طور قطع، نوعى تجرى در برابر خداوند است چراکه چیزى را بى پروا مى گوید که احتمال دارد معصیت خداوند باشد.

مرحوم کلینى در جلد اول کتاب کافى بابى تحت عنوان «النَّهْى عَنِ الْقَوْلِ بِغَیرِ عِلْمٍ» ذکر کرده که در آن روایات بسیارى آورده است. ازجمله در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) نقل مى کند که فرمود: «لِلْعَالِمِ إِذَا سُئِلَ عَنْ شَىءٍ وَ هُوَ لاَ یعْلَمُهُ أَنْ یقُولَ اللَّهُ أَعْلَمُ وَلَیسَ لِغَیرِ الْعَالِمِ أَنْ یقُولَ ذَلِکَ؛ هنگامى که سوالى از شخص عالمى شود در حالى که پاسخ آن را نمى داند باید بگوید: «الله اعلم» و کسى که عالم نیست حتى این جمله را هم نباید بگوید (زیرا او علمى ندارد که خدا را از خود اعلم بداند)».(2)

در حدیث دیگرى از آن حضرت آمده است که شخص غیر عالم در برابر چنین سوالى باید بگوید: «لا ادرى؛ نمى دانم» و نگوید: «الله اعلم».(3)

در حدیث دیگرى مى خوانیم که زرارة ابن اعین از امام باقر (علیه السلام) پرسید: خداوند چه حقى بر بندگان دارد؟ امام (علیه السلام) فرمود: «أَنْ یقُولُوا مَا یعْلَمُونَ وَیقِفُوا عِنْدَ

ص: 369


1- اسراء، آیه 36.
2- کافى، ج 1، ص 42، ح 5.
3- کافى، ج 1، ص 42، ح 6.

مَا لایعْلَمُون؛ از آنچه مى دانند سخن بگویند و درباره آنچه نمى دانند توقف کنند».(1)

احادیث دیگرى نیز قریب به همین مضمون نقل شده است.

مرحوم علامه مجلسى نیز در جلد دوم بحارالانوار باب 16، همین مطلب (نهى از گفتن چیزى بدون آگاهى از آن) را عنوان کرده و آیات متعدد و 50 روایت در این زمینه نقل کرده است.

در دومین نکته امام (علیه السلام) مى فرماید: «بلکه همه آنچه را مى دانى نیز مگو زیرا خداوند بر تمام اعضاى انسان واجباتى قرار داده که در قیامت از آن ها بازخواست مى کند»؛ (بَلْ لاَ تَقُلْ کُلَّ مَا تَعْلَمُ، فَإِنَّ آللّهَ فَرَضَ عَلَى جَوَارِحِکَ کُلِّهَا فَرَائِضَ یَحْتَجُّ بِهَا عَلَیْکَ یَوْمَ آلْقِیَامَةِ).

زیرا اولاً بیان آنچه انسان مى داند گاه افشاى اسرار مومنین و گاه غیبت و عیب جویى دیگران است و گاه سبب اهانت و یا ایجاد اختلاف در میان مردم و یا اشاعه فحشا و یا سبب اضطراب افکار عمومى مى شود و یا افراد کم استعدادى را به گمراهى مى افکند که همه این ها از مصادیق گناه است.

ثانیاً بیان آنچه انسان مى داند گاهى سبب انحراف از فضایل اخلاقى است زیرا گاهى خودستایى و اظهار کبر و غرور و برترى بر دیگران است و گاه شکل ریا و سمعه به خود مى گیرد که تمام این ها مذموم است.

علتى که امام (علیه السلام) براى نکته دوم گفته است مقصود ایشان را کاملاً آشکار مى سازد و آن این که چشم و گوش و دست و پا و زبان هرکدام مسئولیتى دارند: (إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ کُلُّ أُوْلَئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْئُولا)(2) و مسئولیت زبان از همه اعضا بیشتر است و گناهانى که با زبان انجام مى شود فزون تر و متنوع تر مى باشد.

ص: 370


1- کافى، ج 1، ص 43، ح 7.
2- اسراء، آیه 36.

این احتمال نیز وجود دارد که کلام اخیر امام (علیه السلام) بیان علت براى هر دو بخش کلام آن حضرت باشد.

ولى نباید فراموش کرد که امام (علیه السلام) مى فرماید: همه آنچه را مى دانى (کُلّ ما تعلَم). اشاره به این که بسیارى از چیزهایى را که انسان مى داند باید براى دیگران بیان کند و مردم را از جهل و بى خبرى درباره احکام الهى و مفاسد اخلاقى و یا خطراتى که جامعه اسلامى را تهدید مى کند خارج سازد.

* * *

ص: 371

ص: 372

گفتار حکیمانه 383

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

اِحْذَرْ أَنْ یَرَاکَ آللّهُ عِنْدَ مَعْصِیَتِهِ وَ یَفْقِدَکَ عِنْدَ طَاعَتِهِ فَتَکُونَ مِنَ آلْخَاسِرِینَ، وَ إِذَا قَوِیتَ فَاقْوَ عَلَى طَاعَةِ آللّهِ، وَ إِذَا ضَعُفْتَ فَاضْعُفْ عَنْ مَعْصِیَةِ آللّهِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

برحذر باش از این که خدا تو را نزد معصیتش حاضر ببیند و نزد طاعتش غایب که از زیان کاران خواهى بود، و هرگاه قوى و قدرتمند مى شوى قدرت بر اطاعت خداوند داشته باش و هرگاه ضعیف و ناتوان مى گردى در برابر معصیت خداوند ضعیف و ناتوان باش.(1)

ص: 373


1- سند گفتار حکیمانه: تنها منبعى که مرحوم خطیب در مصادر براى این کلام شریف غیر از نهج البلاغه ذکر کرده کتاب غرر الحکم آمدى است که آن را با تفاوتى از نظر الفاظ آورده است هر چند معنا یکى است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص280). ولى با مراجعه به کتاب من لایحضره الفقیه مرحوم صدوق روشن مى شود که او نیز صدر آن را با تفاوتى ضمن وصیت امیرمؤمنان (علیه السلام) به فرزندش محمّد بن حنفیة ذکر نموده است (من لایحضره الفقیه، ج 2، ص 628) و مى دانیم مرحوم صدوق پیش از سید رضى مى زیسته است. قابل توجه این که در من لا یحضر این کلام شریف به صورت دو قسمت جداگانه در دو مورد از وصیت نامه مزبور ذکر شده است. (جمله واذا قویت... جداگانه است) (من لایحضره الفقیه، ج 3، ص 556).

شرح و تفسیر: در برابر معاصى ضعیف و در برابر طاعات قوى باش

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه اش به دو نکته مهم اشاره مى فرماید.

نکته اول این است که به همگان هشدار مى دهد مراقب اعمال خویش باشند، مى فرماید: «برحذر باش از این که خداوند تو را نزد معصیت هایش حاضر ببیند و نزد طاعاتش غایب که از زیان کاران خواهى بود»؛ (اِحْذَرْ أَنْ یَرَاکَ آللّهُ عِنْدَ مَعْصِیَتِهِ وَ یَفْقِدَکَ عِنْدَ طَاعَتِهِ فَتَکُونَ مِنَ آلْخَاسِرِینَ).

اشاره به این که عالَم محضر خداست و خداوند از ما به ما نزدیک تر است حتى افکار و خیالاتى را که در ذهن ما نقش مى بندد مى داند و مى بیند بنابراین چگونه به خود اجازه مى دهیم که در صحنه هاى معصیت در حضور خداوند، حضور داشته باشیم و در صحنه هاى اطاعت که خاصان و مقربان پروردگار و مومنان صالح حضور دارند جاى ما خالى باشد؟

امام صادق (علیه السلام) طبق روایتى که در کتاب شریف کافى آمده است به یکى از یاران خود به نام اسحاق بن عمار مى فرماید: «یا إِسْحَاقُ خَفِ اللَّهَ کَأَنَّکَ تَرَاهُ وَ إِنْ کُنْتَ لاَ تَرَاهُ فَإِنَّهُ یرَاکَ فَإِنْ کُنْتَ تَرَى أَنَّهُ لاَ یرَاکَ فَقَدْ کَفَرْتَ وَ إِنْ کُنْتَ تَعْلَمُ أَنَّهُ یرَاکَ ثُمَّ بَرَزْتَ لَهُ بِالْمَعْصِیةِ فَقَدْ جَعَلْتَهُ مِنْ أَهْوَنِ النَّاظِرِینَ عَلَیکَ؛ اى اسحاق! آن گونه از خدا بترس که گویى او را مى بینى و اگر تو او را نمى بینى او تو را مى بیند. اگر فکر مى کنى که خدا تو را نمى بیند کافر شده اى و اگر مى دانى تو را مى بیند ولى آشکارا

ص: 374

معصیتش را مى کنى او را کمترین بینندگان به حساب آورده اى (زیرا در برابر یک انسان عادى و حتى گاه در مقابل یک کودک حاضر نیستى بسیارى از گناهان را انجام دهى پس چگونه در محضر پروردگار مرتکب آن مى شوى؟)».(1)

از این سخن مى توان نتیجه گرفت که بى تقوایى هاى انسان ها نتیجه ضعف ایمان آن ها به خداوند و معاد است. یا او را همه جا حاضر نمى دانند و یا وعده هاى معاد و پاداش و کیفر اعمال را کوچک مى شمرند که اگر چنین نبود روح تقوا حاکم بود.

از همین رو در حدیثى مى خوانیم که از امام صادق (علیه السلام) تفسیر تقوا را پرسیدند. امام (علیه السلام) در پاسخ فرمود: «أَنْ لاَ یفْقِدَکَ اللَّهُ حَیثُ أَمَرَکَ وَ لاَ یرَاکَ حَیثُ نَهَاکَ؛ حقیقت تقوا این است که خدا تو را در جایى که امر کرده، غایب نبیند و در جایى که نهى کرده حضور نداشته باشى».(2)

امیرمؤمنان (علیه السلام) در جمله دوم از گفتار حکیمانه مورد بحث به نکته دیگرى اشاره مى کند که درواقع تکمیل کننده جمله پیشین است. مى فرماید: «و هرگاه قوى و قدرتمند مى شوى قدرت بر اطاعت خداوند داشته باش و هرگاه ضعیف و ناتوان مى گردى در برابر معصیت خداوند ضعیف و ناتوان باش»؛ (وَ إِذَا قَوِیتَ فَاقْوَ عَلَى طَاعَةِ آللّهِ، وَ إِذَا ضَعُفْتَ فَاضْعُفْ عَنْ مَعْصِیَةِ آللّهِ).

اشاره به این که سعى کن اسباب اطاعت را فراهم کنى و در طریق اطاعت پروردگار قوى شوى و نیز سعى کن اسباب معصیت را از میان بردارى و در طریق عصیان ضعیف شوى زیرا فراهم آوردن اسباب یا از میان بردن آن غالباً کارى است که در اختیار انسان مى باشد. مثلاً هنگامى که افراد عادى نزد علما و دانشمندان وارسته دینى بروند تا نصیحتى از آن ها بشنوند سبب مى شود که روح آن ها براى اطاعت پروردگار قوى گردد و هنگامى که از بدان ودوستان

ص: 375


1- کافى، ج 2، ص 67، ح 2.
2- بحارالانوار، ج 67، ص 285.

بدکار دورى کنند اسباب معصیت را از میان برداشته و خود را براى انجام آن ضعیف مى سازند.

در حدیث دیگرى از امام صادق (علیه السلام) در تفسیر آیه شریفه (وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنّتانِ) آمده است: «مَنْ عَلِمَ أَنَّ اللَّهَ یراهُ وَ یسْمَعُ ما یقُوْلُ وَ یعْلَمُ ما یعْمَلُ مِنْ خَیرٍ أَوْ شَرٍّ، فَیحْجُزُهُ ذلِکَ عَنِ الْقَبیحِ مِنَ الْأَعمالِ، فَذلِکَ الَّذى خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى؛ کسى که بداند خدا او را مى بیند و آنچه را مى گوید مى شنود و از اعمال نیک و بدى که انجام مى دهد آگاه است و این امر او را از اعمال قبیح بازدارد این کسى است که از مقام پروردگارش خائف است و نفس خویش را از هوى بازمى دارد».(1)

در آیات قرآن مجید نیز تعبیرات مختلفى دیده مى شود که درواقع گفتار امام (علیه السلام) برگرفته از آنهاست.

در آیه چهاردهم سوره علق درباره بعضى از کافران و تکذیب کنندگان پیغمبر (صلی الله علیه و آله) آمده است: (أَلَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللهَ یَرَى)؛ «آیا او نمى دانست که خداوند اعمالش را مى بیند».

در آیه 108 سوره نساء مى خوانیم: (یَسْتَخْفُونَ مِنَ النَّاسِ وَلاَ یَسْتَخْفُونَ مِنَ اللهِ)؛ «آن ها زشتکارى خود را از مردم پنهان مى دارند؛ اما از خدا پنهان نمى دارند».

این سخن را با نکته اى که مرد سالکى بیان کرده پایان مى دهیم: نقل شده که او بعد از گناهى توبه کرده بود ولى پیوسته مى گریست. به او گفتند: چرا این قدر گریه مى کنى؟ مگر نمى دانى خداوند غفور است وآمرزنده گناهان؟ گفت: آرى ممکن است او عفو کند ولى این خجلت و شرمسارى را از این که او مرا به هنگام گناه دیده است، چگونه از خود دور سازم؟

گیرم که تو از سر گنه درگذرى *** وان شرم که دیدى که چه کردم چه کنم؟!

ص: 376


1- کافى، ج 2، ص 7، ح 10.

گفتار حکیمانه 384

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

آلرُّکُونُ إِلَى آلدُّنْیَا مَعَ مَا تُعَایِنُ مِنْهَا جَهْلٌ، وَ التَّقْصِیرُ فِی حُسْنِ آلْعَمَلِ إِذَا وَثِقْتَ بِالثَّوَابِ عَلَیْهِ غَبْنٌ، وَ الطُّمَأْنِینَةُ إِلَى کُلِّ أَحَدٍ قَبْلَ آلاِخْتِبَارِ لَهُ عَجْزٌ.

امام (علیه السلام) فرمود:

اعتماد به دنیا با وجود آنچه با چشم خود از (تحولات و دگرگونى هاى) آن مشاهده مى کنى جهل و نادانى است و کوتاهى در حُسن عمل با وجود اطمینان به پاداش (الهى) براى آن، غبن و خسارت است و اطمینان به هرکس قبل از آزمایش و امتحان او دلیل عجز و ناتوانى است.(1)

ص: 377


1- سند گفتار حکیمانه: دانشمند معروف، میدانى، در مجمع الامثال این کلام حکیمانه را در ذیل کلمات امیرمؤمنان على (علیه السلام) آورده با بعضى از اضافات (که نشان مى دهد از منبعى غیر از نهج البلاغه گرفته است.) ازجمله «البخل جامع لمساوىء العیوب» که در حکمت 378 گذشت (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 280) و بعید نیست که این ها هردو با هم در کلام امام (علیه السلام) آمده و سید رضى آن ها را تفکیک نموده است. اضافه مى کنیم: مرحوم آمدى نیز آن را در غرر با تفاوتى ذکر کرده (غررالحکم، ح 2351، 158 و 9490) و همچنین ابن طلحه شافعى در مطالب السوول با اضافاتى آورده است. (مطالب السوول، ص 203).

شرح و تفسیر: سه نکته حکیمانه

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه اشاره به سه نکته مى کند که هرکدام حکمت مستقلى است.

نخست مى فرماید: «اعتماد به دنیا با وجود آنچه با چشم خود از (تحولات و دگرگونى هاى) آن مشاهده مى کنى جهل و نادانى است»؛ (آلرُّکُونُ إِلَى آلدُّنْیَا مَعَ مَا تُعَایِنُ مِنْهَا جَهْلٌ).

همه افراد، بدون استثنا یا در تواریخ خوانده اند و یا درباره پیشینیان شنیده اند و یا با چشم خود دیده اند که افراد قدرتمند یا ثروتمند و پرتوان ناگهان قدرت و ثروت و توان خود را از دست داده و به صورت فردى ضعیف و ناتوان درآمده اند. یک روز امیر بود و فرداى آن اسیر است، یک روز جوانى نیرومند و فردا بیمار ناتوانى در بستر، یک روز ثروتمند و روز دیگر فقیرى نیازمند.

با این تحولات سریع و دگرگونى هایى که در امور دنیا مى بینیم اگر به امکانات آن اعتماد کنیم آیا نشانه جهل و نادانى نیست؟

عاقل کسى است که دل به دنیا نبندد هر چند از امکانات فراوانى برخوردار باشد. این گونه افراد آسوده زندگى مى کنند و آسوده از جهان مى روند و از تحولات و دگرگونى هاى دهر هرگز ناراحت نمى شوند. در حالى که دلبستگان به دنیا با از دست دادن مقام یا مال و ثروت، چنان ناراحت مى شوند که گاه کارشان به جنون و دیوانگى مى کشد.

ص: 378

مرحوم علامه شوشترى در شرح نهج البلاغه خود نقل مى کند که ابوالفتح ابن عمید از صاحب بن عباد نزد سلطان وقت، موید الدولة، سعایت کرد تا او را از کار خود (وزیر مخصوص بودن) برکنار ساخت و خودش به تدبیر امور پرداخت همانگونه که براى رکن الدولة، پدر موید الدولة تدبیر مى کرد. روزى ندیمان و دوستان خاص خود را دعوت کرد، مجلس عظیمى تشکیل داد و زینت آلات فراوان و ظروف طلا و نقره اى که از حد و حصر خارج بود حاضر ساخت و مشغول نوشیدن شراب شد و آن روز و آن شب مرتباً شراب مى خورد و به غلامان خود دستور داد که مجلس را به همان حال نگه دارید، چیزى از آن کم و زیاد نشود تا فردا نیز ادامه دهیم و به ندیمان و دوستان خاص خود گفت: فردا صبح نیز در این مجلس شرکت کنید. سپس به اتاق خواب خود رفت و ندیمان به خانه هاى خود بازگشتند. سحرگاهان همان شب موید الدولة دستور داد او را دستگیر کردند و کسى را به خانه اش فرستاد که آنچه در آن است گردآورى کرده بیاورد و صاحب بن عباد را به وزارت بازگرداند و ابن عمید همچنان در آن حال نکبت بود تا از دنیا رفت.(1)

آنگاه امام (علیه السلام) به دومین نکته اشاره کرده، مى فرماید: «کوتاهى در حُسن عمل با وجود اطمینان به پاداش (الهى) براى آن، غبن و خسارت است»؛ (وَالتَّقْصِیرُ فِى حُسْنِ آلْعَمَلِ إِذَا وَثِقْتَ بِالثَّوَابِ عَلَیهِ غَبْنٌ).

اشاره به این که اگر انسان شک در معاد و ثواب و عقاب داشته باشد کوتاهى او در انجام کارهاى نیک ممکن است قابل توجیه باشد اما افراد باایمان که معاد را باور کرده و به ثواب و جزاى الهى ایمان دارند آن هم ثواب هاى بسیار عظیمى که تناسبى با مقدار عمل انسان ها ندارد بلکه فقط مناسب فضل و الطاف الهى است

ص: 379


1- شرح نهج البلاغه علامه شوشترى، ج 14، ص 603.

اگر در انجام کارهاى نیک کوتاهى کنند به راستى عجیب است و این همان غبن و خسارتى است که انسان با دست خود بر خویشتن وارد مى کند.

حقیقت غبن آن است که انسان سرمایه اى را از دست دهد و نتواند معادل یا بیش از آن به دست آورد و نیز فرصت مناسبى براى به دست آوردن سود کلانى در اختیار او باشد اما فرصت را از دست دهد و آن سود را تحصیل نکند؛ این ها همه مصداق غبن است.

قرآن مجید روز قیامت را یوم التغابن نام نهاده، مى فرماید: (یوْمَ یجْمَعُکُمْ لِیوْمِ الْجَمْعِ ذَلِکَ یوْمُ التَّغَابُنِ)؛ «این (رستاخیز عام) در زمانى خواهد بود که خداوند همه شما را در روز اجتماع گردآورى مى کند و آن روز، روز تغابن است».(1)

تغابن از باب تفاعل معمولا درمورد کارى گفته مى شود که دو جانبه باشد مانند تعارض و تزاحم و این معنى در قیامت صادق است زیرا همگى خود را مغبون مى بینند، مؤمنان به این دلیل که کارهاى نیک بیشترى انجام نداده اند و اى بسا کافران مانع بودند و کافران به این دلیل که هیچ اندوخته اى براى آن روز به دستشان نیامده و شاید مؤمنان را در خبررسانى مقصر مى پندارند. از گفته بعضى از اهل لغت نیز استفاده مى شود که باب تفاعل همیشه به این معنا نیست و تغابن در آیه مزبور به معنى ظهور غبن است. آرى آن روز ظاهر مى شود که چه اشخاصى مغبون بوده اند و چه اشخاصى بهره کافى برده اند.

سپس امام (علیه السلام) به سومین و آخرین نکته اشاره کرده، مى فرماید: «اطمینان به هرکس قبل از آزمایش و امتحان او دلیل عجز و ناتوانى است»؛ (وَالطُّمَأْنِینَةُ إِلَى کُلِّ أَحَدٍ قَبْلَ آلاِخْتِبَارِ لَهُ عَجْزٌ).

با توجه به این که ابلیسِ آدم رو بسیار است پس به هر دستى نباید داد دست. دوستان انسان در سرنوشت او تأثیر عمیقى دارند نباید هیچ کس را بدون امتحان

ص: 380


1- تغابن، آیه 9.

به دوستى برگزید. سرمایه هایى را که خدا به انسان داده نمى توان در اختیار هرکس گذاشت، اى بسا انسانِ خائن و سارق باشد، باید افراد را کراراً آزمود و سپس به آن ها اطمینان کرد.

این مطلب در عصر و زمان ما اهمیت بیشترى پیدا کرده چراکه ابلیسان آدم رو و منافقان ظاهر الصلاح و خائنان در لباس خادم فراوان شده اند، بنابراین تا اطمینان از طریق امتحان حاصل نشود اعتماد به آن ها نشانه عجز و ناتوانى است.

قابل توجه این که گاه انسان به کسى بعد از آزمایش هاى متعدد اعتماد مى کند ولى سرانجام، شخصِ فاسد و مفسدى از آب درمى آید، بنابراین چگونه مى توان بدون آزمایش به هر کسى اعتماد کرد و دین و دنیاى خود را به او سپرد؟

به گفته شاعر عرب:

وَکُنتُ أرى أنَّ التّجارِبَ عُدّةٌ *** وَخانَتْ ثِقاةُ النّاسِ حِینَ التَّجارُبِ

من چنین مى پنداشتم که تجربه و آزمایش، وسیله خوبى است ولى بعضى از افراد مورد اطمینان به هنگام تجربه ها (ى دشوار) خائن از آب درآمدند.

قابل توجه این که امام (علیه السلام) به سه پیامد منفى که مربوط به سه اشتباه است در این کلام حکیمانه اش اشاره کرده است: «جهل» و «غبن» و «عجز».

نشانه جهل، تکیه کردن بر این دنیاى ناپایدار است و سبب غبن، کوتاهى در انجام کارهاى نیک است و نشانه عجز، اطمینان به افراد، قبل از اختبار و امتحان مى باشد.

مرحوم آمدى در غررالحکم روایات دیگرى از امام (علیه السلام) نقل کرده که هماهنگ با جمله اخیر آن حضرت در حکمتِ مورد بحث است. ازجمله این که مى فرماید: «الطُّمأنِینَةُ على کُلِّ أحَدٍ قَبْلِ اختِبارٍ مِن قُصورِ العَقْلِ؛ اطمینان به هرکس پیش از آزمودن او نشانه کم عقلى است».(1)

ص: 381


1- غررالحکم، ح 9490.

و نیز مى فرماید: «قَدِّمِ الاختِبارَ فِى اتِّخاذِ الإخْوانِ فَإنّ الاختِبارَ مِعمارٌ یُفَرِّق بینَ الأخیارِ وَالأشجارِ؛ قبل از گزینش دوستان، آن ها را آزمایش کنید زیرا آزمایش، معمارى است که نیکان را از بدان جدا مى کند».(1)

ممکن است سؤال شود که در اخبار متعدد اسلامى آمده است که به همه مسلمانان حُسن ظنّ داشته باشید و فعل آن ها را حمل بر صحت کنید آیا این روایات با آنچه در بالا آمد سازگار است؟ پاسخ این سؤال روشن است: ازنظر کلّى و به هنگام معاشرت با مردم باید فعل افراد را حمل بر صحت کرد اما اگر کسى بخواهد شریکى انتخاب کند یا دوستى برگزیند و سرمایه دین و دنیاى خود را در اختیار او بگذارد به یقین باید بعد از امتحان و اختبار باشد.

* * *

ص: 382


1- غررالحکم، ح 9492.

گفتار حکیمانه 385

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

مِنْ هَوَانِ آلدُّنْیَا عَلَى آللّهِ أَنَّهُ لاَ یُعْصَى إِلاَّ فِیهَا، وَلاَ یُنَالُ مَا عِنْدَهُ إِلاَّ بِتَرْکِهَا.

امام (علیه السلام) فرمود:

براى پستى این دنیا(ى فریبنده پرزرق و برق) همین بس که تنها جایى است که معصیت خدا در آن مى شود، و براى رسیدن به پاداش هاى الهى راهى جز ترک آن نیست.(1)

ص: 383


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر مى گوید: این گفتار حکیمانه را ابوعثمان جاحظ (متوفاى 255) در تعدادى ازکتاب هایش نقل کرده و آمُدى نیز در غررالحکم با تفاوت مختصرى آورده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 280).

شرح و تفسیر: در پستى دنیا همین بس!

درباره پستى دنیا و بى ارزش بودن زرق و برق آن در قرآن مجید تعبیرات مختلفى دیده مى شود. گاهى از آن تعبیر به لهو و لعب شده: (وَمَا هَذِهِ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا إِلاَّ لَهْوٌ وَلَعِبٌ)(1) و گاه از آن تعبیر به زخرف شده و این که اگر مردمِ دنیاپرست همگى به دنیا اقبال نمى کردند به قدرى دنیا بى ارزش بود که براى کافران خانه هاى پرزرق و برق و زینتى قرار مى دادیم: (وَلَوْلاَ أَنْ یَکُونَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً لَّجَعَلْنَا لِمَنْ یَکْفُرُ بِالرَّحْمَنِ لِبُیُوتِهِمْ سُقُفاً مِّنْ فَضَّةٍ وَمَعَارِجَ عَلَیْهَا یَظْهَرُونَ * وَلِبُیُوتِهِمْ أَبْوَاباً وَسُرُراً عَلَیْهَا یَتَّکِئُونَ * وَزُخْرُفاً وَإِنْ کُلُّ ذَلِکَ لَمَّا مَتَاعُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَالاْخِرَةُ عِنْدَ رَبِّکَ لِلْمُتَّقِینَ).(2)

و در احادیث اسلامى به برگ درخت نیم جویده در دهان ملخ تشبیه شده است (وَإِنَّ دُنْیَاکُمْ عِنْدِی لَأهْوَنُ مِنْ وَرَقَةٍ فِی فَمِ جَرَادَةٍ تَقْضَمُهَا).(3) و امثال این تعبیرات.

آنچه در این گفتار حکیمانه مى بینیم تعبیر جدیدى در این زمینه است. امام (علیه السلام) مى فرماید: «براى پستى دنیا (ى فریبنده و پرزرق و برق) همین بس که معصیت

ص: 384


1- عنکبوت، آیه 64.
2- زخرف، آیات 33 - 35.
3- نهج البلاغه، کلام 224.

خداوند فقط در آن انجام مى شود و براى رسیدن به پاداش الهى راهى جز ترک آن نیست»؛ (مِنْ هَوَانِ آلدُّنْیَا عَلَى آللّهِ أَنَّهُ لاَ یُعْصَى إِلاَّ فِیهَا، وَ لاَ یُنَالُ مَا عِنْدَهُ إِلاَّ بِتَرْکِهَا).

امام (علیه السلام) در این گفتار نورانى به دو نکته در پستى دنیا اشاره مى کند: نخست این که جاى معصیت الهى تنها اینجاست و دوم این که وسیله رسیدن به سعادت جاویدان ترک آن است.

عجیب آن است که در حدیثى از امام سجاد (علیه السلام) مى خوانیم که مى فرماید: «خَرَجنا مع الحُسَینِ فَما نَزَلَ مَنزِلا وما ارتَحَل مِنه إلّا ذَکَر یحیى بنَ زکرِیّا وقَتْلَه وقال یَوماً: وَمِن هَوانِ الدُّنیا على اللهِ عزّ وجَلّ أنّ رأسَ یحیى بنَ زکرِیّا أُهدِیَ إلى بَغیٍّ مِن بَغایا بنیإسرائیل؛ ما با امام حسین (پدرم به سوى کربلا) خارج شدیم امام هر زمان در منزلى پیاده مى شد و یا از آن حرکت مى کرد به یاد یحیى بن زکریا و قتل او مى افتاد و روزى فرمود: در پستى دنیا در برابر خداوند متعال همین بس که سر یحیى بن زکریا (پیامبر بزرگ الهى) براى زن آلوده اى از زنان آلوده بنى اسرائیل هدیه فرستاده شد».(1)

این تعبیر اشاره روشنى است به پیش بینى شهادت امام (علیه السلام).

امام کاظم (علیه السلام) در حدیث معروف هشام بن حکم که در آغاز جلد اوّل اصول کافى آمده است خطاب به هشام مى فرماید: «یا هِشام! إنّ العُقَلاءَ ترَکوا فُضولَ الدُّنیا فَکَیف الذّنوب، وتَرْکُ الدّنیا مِن الفَضْلِ وتَرْکُ الذّنوبِ مِنَ الفَرْضِ؛ عاقلان اضافات دنیا را ترک کرده اند تا چه رسد به گناهان، چراکه ترک دنیا فضیلت است و ترک گناهان فریضه».(2)

از حدیث بالا به خوبى استفاده مى شود که منظور از ترک دنیا ترک ضروریات

ص: 385


1- بحارالانوار، ج 45، ص 90.
2- اصول کافى، ج 1، ص 17.

و نیازهاى زندگانى ساده نیست چراکه در احادیث دیگر، کمکى براى رسیدن به آخرت شمرده شده (نعم العون الدنیا على الآخرة)(1) بلکه به تعبیر امام کاظم (علیه السلام) منظور فضول دنیاست، زرق و برق ها، زینت و تجملات بى حساب و مانند آن است بنابراین هیچ منافاتى بین کلام حکیمانه بالا و روایاتى که درباره لزوم برخوردارى از حدّ معقول زندگى آمده نیست.

در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم که پیغمبر گرامى اسلام (صلی الله علیه و آله) از راهى عبور مى کرد، چشمش به بزغاله مرده اى افتاد که در محل گردآورى زباله ها افتاده بود، به اصحابش فرمود: ارزش این بزغاله چقدر است؟ عرض کردند: اگر زنده بود شاید به اندازه یک درهم نیز نبود. پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: «والّذِی نَفْسِى بِیَدِهِ لَلدُّنیا أهوَنُ عَلى اللهِ من هذا الجَدْى على أهْلِه؛ دنیا کم ارزش تر است در پیشگاه خدا از این بزغاله در نزد صاحبانش».(2)

* * *

ص: 386


1- کافى، ج 5، ص 72.
2- کافى، ج 2، ص 129؛ بحارالانوار، ج 70، ص 55.

گفتار حکیمانه 386

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

مَنْ طَلَبَ شَیْئاً نَالَهُ أَوْ بَعْضَهُ.

امام (علیه السلام) فرمود:

هرکس براى رسیدن به چیزى تلاش کند یا به همه آن مى رسد یا به قسمتى از آن چیز.(1)

ص: 387


1- سند گفتار حکیمانه: این کلام شریف را میدانى در مجمع الامثال آورده است، صاحب کتاب مصادر بعد از ذکر این مطلب مى گوید: ما بارها گفته ایم که میدانى کتابش را از کتب پیشینیان گردآورى کرده (نه از نهج البلاغه) و قاضى قضاعى نیز در کتاب دستور معالم الحکم آن را ذکر کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 280).

شرح و تفسیر: هر تلاشى سرانجام به نتیجه مى رسد، کم یا زیاد

امام (علیه السلام) در این کلام نورانى اشاره به تأثیر جدّ و جهد بر وصول به مقاصد عالى کرده، مى فرماید: «هرکس براى رسیدن به چیزى تلاش کند یا به همه آن مى رسد یا به قسمتى از آن»؛ (مَنْ طَلَبَ شَیْئاً نَالَهُ أَوْ بَعْضَهُ).

بدون شک براى رسیدن به مقصود، عوامل زیادى باید دست به دست هم بدهند ولى در میان همه آن عوامل، نقش تلاش و کوشش از همه پررنگ تر است و تجربه نیز همین را نشان مى دهد که بزرگان دنیا که به مقاصد عالى دست یافته اند براثر کار و کوشش و تلاش فراوان بوده و حتى مخترعان و مکتشفان که توانسته اند نیروهاى مختلف جهان طبیعت را به تسخیر خود درآورَند، بر فراز آسمان پرواز کنند و یا به بعضى از کرات بالا برسند، در اعماق دریاها سیر کرده و ذخایر آن را کشف نمایند، نیروى اتم را در اختیار بگیرند و از آن براى مقاصد صلح جویانه استفاده کنند، به کشفیات فراوانى در علوم مختلف دست یابند و درهاى گنجینه هاى علوم را بگشایند، همه این ها در سایه تلاش و کوشش و استقامت و پشتکار است.

شبیه آنچه در گفتار حکیمانه بالا آمد در افواه دانشمندان مشهور است گاه به عنوان حدیث از آن یاد مى شود و گاه به عنوان یک ضرب المثل عام و آن این که «من طلب شیئاً وَجَدَّ وَجَد؛ کسى که چیزى را طلب کند و جدیت درباره آن داشته

ص: 388

باشد آن را خواهد یافت» و نیز گفته اند: «مَن قَرَعَ باباً ولَجَّ وَلَج؛ کسى که درى را بکوبد و اصرار کند سرانجام وارد مى شود». و شاعر نیز آن را به پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نسبت داده و مى گوید:

گفت پیغمبر که چون کوبد درى *** عاقبت ز آن در برون آید سرى

شبیه آنچه در بالا آمد با تفاوتى در غررالحکم از على (علیه السلام) نقل شده است که فرمود: «مَنِ استَدام قَرْعَ البابِ وَلَجَّ وَلَج؛ کسى که کوبیدن در را ادامه دهد و اصرار کند وارد مى شود».(1)

تفاوتى که گفتار حکیمانه مورد بحث با سایر آنچه در این زمینه نقل شده، دارد این است که امام (علیه السلام) مى فرماید: اگر به تمام آنچه مى خواهید، نائل نشوید لااقل به بخشى از آن خواهید رسید و این نکته حائز اهمیت است که معمولا انسان به طور کامل ناکام نمى شود، گاه به تمام آنچه مى خواهد بر اساس سعى و کوشش مى رسد و گاه حداقل به بعضى از آن نائل مى شود.

در حدیث مشابهى نیز از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: «ومَن یُکْثِر مِنْ قَرْعِ بابِ المَلِک یُفْتَحُ له؛ کسى که بسیار درِ خانه پادشاه (خداوند عالم هستى) را بکوبد سرانجام براى او گشوده خواهد شد».(2)

این نکته نیز حائز اهمیت است که گاه براى رسیدن به مقصود کوشش فردى نتیجه بخش نیست و باید از دیگران نیز در امور عمومى کمک گرفت، پیدا کردن اعوان و انصار و یاران نیز نتیجه طلب و تلاش و کوشش انسان است، بنابراین آنچه در این گفتار حکیمانه آمد با آنچه در خطبه 5 نهج البلاغه آمده که مى فرماید: «أَفْلَحَ مَنْ نَهَضَ بِجِنَاحٍ؛ کسى که با کمک یاران قیام کند رستگار و پیروز مى شود» منافاتى ندارد.

ص: 389


1- غررالحکم، ح 3758.
2- اعلام الدین، ص 192.

آخرین نکته اى که لازم مى دانیم در این جا یادآور شویم این است که آنچه در کلام امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه آمده حکم غالبى است چرا که ممکن است در بعضى از موارد، مطلوب انسان به قدرى پیچیده و مشکل باشد و یا گاهى غیر ممکن به نظر برسد که با تلاش و کوشش فراوان نیز به آن دست نیابد.

* * *

ص: 390

گفتار حکیمانه 387

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

مَا خَیْرٌ بِخَیْرٍ بَعْدَهُ النَّارُ، وَ مَا شَرٌّ بِشَرٍّ بَعْدَهُ الْجَنَّةُ، وَ کُلُّ نَعِیمٍ دُونَ آلْجَنَّةِ فَهُوَ مَحْقُورٌ، وَ کُلُّ بَلاَءٍ دُونَ النَّارِ عَافِیَةٌ.

امام (علیه السلام) فرمود:

آن خوبى و نعمتى که به دنبالش جهنم باشد خوبى نیست و آن بدى و مشکلى که بعد از آن بهشت باشد بدى نیست، هر نعمتى در مقایسه با بهشت، حقیر و کوچک است و هر رنج و بلایى در مقایسه با جهنم، تندرستى و عافیت محسوب مى شود.(1)

ص: 391


1- سند گفتار حکیمانه: این گفتار نورانى را سه نفر از بزرگانى که قبل از سید رضى مى زیسته اند در کتاب هاى خود آورده اند: مرحوم کلینى در کتاب روضه کافى و صدوق در من لایحضره الفقیه وابن شعبه حرانى در تحف العقول. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 281).

شرح و تفسیر: همه چیز دنیا در برابر آخرت ناچیز است

همان گونه که در مصادر این گفتار حکیمانه اشاره شد مرحوم کلینى آن را در کتاب کافى آورده و به صورت بخشى از خطبه بسیار مفصلى است که به نام خطبه وسیله معروف شده و طبق نقل کافى امیرمؤمنان على (علیه السلام) این خطبه را در مدینه بعد از هفت روز از وفات پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) ایراد کرد و مواعظ بسیار مهمى در آن بیان شده که اگر مردم آن را به کار مى بستند وضع مسلمانان بسیار بهتر از امروز بود.

امام (علیه السلام) به دو نکته مهم درباره خیر و شر در این کلام نورانى اشاره کرده است؛ نخست مى فرماید: «آن خوبى و نعمتى که جهنم دنبال آن باشد خوبى نیست»؛ (مَا خَیْرٌ بِخَیْرٍ بَعْدَهُ النَّارُ).

سپس مى افزاید: «و آن بدى و مشکلى که بعد از آن بهشت باشد بدى محسوب نمى شود»؛ (وَ مَا شَرٌّ بِشَرٍّ بَعْدَهُ الْجَنَّةُ).

مفهوم «خیر» و «شر» به طور اجمال بر همه روشن است ولى معیار سنجش آن در جوامع و مکاتب مختلف کاملا متفاوت مى باشد، مادى گراها خیر و نیکى را در لذات مادى مى دانند و بدى را در ضررها و زیان هاى مادى، در حالى که مکاتب الهى خیر وشر را به گونه دیگرى تفسیر مى کنند آن ها خیر را در سعادت جاویدان سراى دیگر و در فضایل انسانى و صفات برجسته اخلاقى مى دانند، هرچند زیان هاى مادى نیز ظاهراً سنگین است و به عکس، شر و بدى را در رذایل

ص: 392

اخلاقى و کارهاى غیر انسانى و آنچه مایه خسران و زیان در سراى دیگر مى شود حساب مى کنند و اینجاست که دیدگاه این دو مکتب کاملا از هم جدا مى شود.

در این که تعبیر امام (علیه السلام) که (نفى خیر بودن از خیرى که بعد از آن آتش دوزخ است و نفى شر بودن از شرى که بعد از آن بهشت جاویدان است)، آیا یک تعبیر حقیقى است یا مجازى و ادعایى؟ دو نظر متفاوت وجود دارد، بعضى مى گویند: خیر مادى واقعاً خیر است اما اگر دنبال آن آتش دوزخ باشد به منزله شر محسوب مى شود و شر مادى واقعاً شر است و اگر بعد از آن بهشت جاویدان باشد به منزله خیر محسوب مى شود. ولى حق این است که تعبیر، یک تعبیر واقعى است زیرا خیر و شر و خوب و بد بودن چیزى با در نظر گرفتن تمام جهات آن مى باشد اگر انسان، امروز غذاى بسیار لذیذى بخورد ولى بعد از آن یک هفته بیمار شود و در بستر بیفتد هیچ عاقلى آن را خیر نمى نامد و به عکس اگر انسان داروى تلخى را مى نوشد و به دنبال آن از یک بیمارى سخت بهبودى مى یابد هیچ کس آن را شر حساب نمى کند بنابراین آغاز و انجام و تمام جوانب را باید در نظر گرفت تا بتوان حکم به خیر بودن یا شر بودن چیزى کرد، به همین دلیل کارهاى ظاهراً خیرى که بعد از آن آتش دوزخ است واقعاً شر است، هوس رانى هاى بى حساب، حکومت کردن به غیر حق، لذات گناه آلود دنیوى، تمامشان ازنظر خداپرستان شر است چون پایانش دوزخ است و به عکس، شهادت در راه خدا و انفاق فى سبیل الله و تحمل زحمات در مبارزه با هواى نفس که بعد از آن بهشت جاویدان الهى است واقعاً خیر است.

در ضمن از کلام امام (علیه السلام) به خوبى استفاده مى شود که خیر و شر چیزى است که با حکم عقل درک مى شود و پاسخ خوبى است براى اشاعره که منکر خیر و شر به حکم عقل اند. امام (علیه السلام) در این جا به یک استدلال عقلى تمسک جسته که عقیده منکران را ابطال مى کند.

ص: 393

سپس امام (علیه السلام) به دو نکته دیگر اشاره مى فرماید که هرکدام تأکیدى بر یکى از دو نکته اول است، در تأکید بر نکته اوّل مى فرماید: «هر نعمتى در برابر بهشت، حقیر و کوچک است»؛ (وَ کُلُّ نَعِیمٍ دُونَ آلْجَنَّةِ فَهُوَ مَحْقُورٌ).

بنابراین، نعمت هاى مادى که از طریق حرام به دست آمده گرچه در کوتاه مدت لذتى دارد ولى در برابر بهشتى که انسان آن را از دست مى دهد بسیار کوچک است.

و در تأکید بر نکته دوم مى فرماید: «هر رنج و بلایى در مقایسه با جهنم، عافیت و تندرستى است»؛ (وَکُلُّ بَلاَءٍ دُونَ النَّارِ عَافِیَةٌ).

به همین دلیل خداوند انسان را با انواع بلاها آزمایش مى کند تا صفِ صابران را از دیگران جدا سازد و پاداش خیر به آن ها دهد. قرآن مجید مى فرماید: (وَلَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَىْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنْ الْأَمْوَالِ وَالْأَنفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ)؛ «به یقین همه شما را با امورى همچون ترس، گرسنگى و کاهش در مال ها و جان ها و میوه ها آزمایش مى کنیم و بشارت ده به صابران».(1)

و در جاى دیگر مى فرماید: (وَنَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَالْخَیْرِ فِتْنَةً وَإِلَیْنَا تُرْجَعُونَ)؛ «و شما را با بدى ها و خوبى ها آزمایش مى کنیم و به سوى ما بازگردانده مى شوید».(2)

* * *

ص: 394


1- بقره، آیه 155.
2- انبیاء، آیه 35.

گفتار حکیمانه 388

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

ألاَ وَ إِنَّ مِنَ آلْبَلاَءِ آلْفَاقَةَ، وَ أَشَدُّ مِنَ آلْفَاقَةِ مَرَضُ آلْبَدَنِ، وَ أَشَدُّ مِنْ مَرَضِ آلْبَدَنِ مَرَضُ آلْقَلْبِ. ألاَ وَ إِنَّ مِنْ صِحَّةِ آلْبَدَنِ تَقْوَى آلْقَلْبِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

آگاه باشید که یکى از بلاها فقر و تنگدستى است و بدتر از آن بیمارى جسم است و از آن بدتر بیمارى قلب (فساد اخلاق و انحراف عقیدتى) مى باشد و بدانید که تقواى قلب به دلیل صحت بدن است.(1)

ص: 395


1- سند گفتار حکیمانه: این کلام حکیمانه - به گفته مرحوم خطیب در مصادر - جزء وصایاى امیرمؤمنان على (علیه السلام) به فرزندش امام حسن (علیه السلام) است که مرحوم شیخ طوسى در کتاب امالى خود به صورت مسند از آن حضرت با اضافات فراوانى نقل کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 281). اضافه مى کنیم که مرحوم ابن شعبه حرانى آن را در کتاب تحف العقول با اضافاتى نقل کرده است (تحف العقول، ص 203) نیز در غرر الحکم با تفاوتى آمده که نشان مى دهد از منابع دیگرى گرفته شده است (غرر الحکم، ح 8219).

شرح و تفسیر: بدترین بلاها

امام (علیه السلام) در این گفتار نورانى در چهار جمله به چهار نکته مهم اشاره مى کند. در جمله هاى سه گانه نخست اشاره به سه بلا کرده که یکى از دیگرى شدیدتر و رنج آورتر است.

نخست مى فرماید: «آگاه باشید که فقر و تنگدستى یکى از بلاهاست»؛ (ألاَ وَإِنَّ مِنَ آلْبَلاَءِ آلْفَاقَةَ).

در حکمت 163 نیز فقر به عنوان «الموت الاکبر؛ مرگ بزرگ تر» معرفى شده است. در حدیث دیگرى از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) آمده است: «الْفَقْرُ سَوَادُ الْوَجْهِ فِى الدَّارَینِ؛ فقر مایه روسیاهى در دنیا و آخرت است».(1)

دلیل آن هم روشن است؛ شخصى که گرفتار فقر و تنگدستى مى شود چه بسا آلوده گناهان زیادى ازقبیل سرقت و خیانت و تقلب و مانند آن مى گردد. ازنظر معنوى، فقر، انسان را به ناشکرى و ناسپاسى در برابر پروردگار و جزع و فزع وامى دارد و به این ترتیب، هم از خدا دور مى شود و هم از خلق خدا.

به همین دلیل در اسلام دستورهاى فراوانى براى مبارزه با فقر داده شده است چراکه دعوت به فضایل اخلاقى و ایمان و اعتقاد صحیح به هنگام بى نیازى، بسیار آسان تر است.

ص: 396


1- بحارالانوار، ج 69، ص 30.

البته نمى توان انکار کرد که گروهى از اولیاء الله هستند که گرفتار فقرند و در عین حال شاکرند و صابرند و در مسیر حق گام برمى دارند.

آنگاه امام (علیه السلام) در جمله دوم اشاره به چیزى که بدتر از فقر است مى کند، مى فرماید: «بدتر از فقر، بیمارى بدن است»؛ «وَ أَشَدُّ مِنَ آلْفَاقَةِ مَرَضُ آلْبَدَنِ».

به یقین، غالب افراد اگر زندگانى فقیرانه اى داشته باشند ولى تندرست باشند آن را بر غناى توأم با بیمارى و بیزارى از همه چیز، ترجیح مى دهند. انسان بیمار که ملازم و حلیف بستر است چه بهره اى مى تواند از غنا و ثروت خود ببرد جز این که ببیند و حسرت بخورد. بسیارند کسانى که حاضرند تمام ثروت خود را بدهند تا از بستر بیمارى برخیزند.

اساساً همان گونه که اشاره کردیم ثروتمند بیمار نه تنها از ثروت خود بهره اى نمى برد بلکه زجر هم مى کشد چون مى بیند دیگران از ثروت او بهره مند مى شوند و او محروم است.

سپس امام (علیه السلام) به بلایى که از آن هم بدتر است اشاره کرده، مى فرماید: «و بدتر از بیمارى بدن، بیمارى قلب است»؛ (وَ أَشَدُّ مِنْ مَرَضِ آلْبَدَنِ مَرَضُ آلْقَلْبِ).

روشن است که منظور از قلب در این جا آن عضوى که وسیله خون رسانى به تمام بدن است نمى باشد بلکه قلب به معناى روح و جان آدمى است و در لغت، یکى از معانى آن نیز همین معنا ذکر شده است. افراد بیماردل کسانى هستند که یا ازنظر اعتقادى گرفتار انحرافات مختلفى شده اند و یا ازنظر اخلاقى آلوده به انواع رذایل گشته اند مانند بخل و حسد و کینه توزى و شهوت پرستى و....

معلوم است که بیمارى تن در دنیا انسان را آزار مى دهد ولى بیمارى قلب و روح، هم در دنیا انسان را آزار مى دهد و هم مایه بدبختى او در سراى دیگر است و به همین دلیل بیمارى روح و قلب از همه آنچه قبلا ذکر شد بدتر مى باشد.

در آخرین جمله از این کلام نورانى، امام (علیه السلام) مى فرماید: «آگاه باشید که به سبب صحت بدن تقواى قلب حاصل مى شود»؛ (ألاَ وَ إِنَّ مِنْ صِحَّةِ آلْبَدَنِ تَقْوَى آلْقَلْبِ).

ص: 397

اشاره به این که عقل سالم و اخلاق خوب از سلامت جسم سرچشمه مى گیرد یا به تعبیر دیگر انسانى که ازنظر جسمى سالم نباشد زمینه هاى بى تقوایى ممکن است در وى حاصل شود.

ولى باید توجه داشت که این جمله به این صورت در تمام نسخه هاى اصلى نهج البلاغه که به دست ما رسیده، نیامده است بلکه در همه نسخه هاى معروف به این صورت نقل شده است: «وَأَفْضَلُ مِنْ صِحَّةِ الْبَدَنِ تَقْوَى الْقَلْب؛ بهتر از صحت بدن تقواى قلب است».

به این ترتیب جمله مزبور هماهنگ با جمله هاى قبل از آن مى شود که امام (علیه السلام) درباره اهمیت تقواى الهى و فضایل اخلاقى و برترى آن بر مال و ثروت و سلامت تن بیان فرموده است. در حالى که جمله مزبور به صورت اول هیچ هماهنگى اى با جمله هاى قبل ندارد و بعید نیست که صبحى صالح که این نسخه را انتخاب کرده اشتباه نموده باشد.

مرحوم علامه مجلسى نیز در بحارالانوار به نقل از نهج البلاغه جمله مزبور را به صورت دوم آورده است که نشان مى دهد نسخه نهج البلاغه اى که نزد ایشان بوده به همین صورت بوده است.(1)

در نهج البلاغه اى که اخیراً از طرف سازمان اوقاف جمهورى اسلامى منتشر شده و در مقدمه آن تصریح شده که در تحقیق عبارات نهج البلاغه به چهار نسخه قدیمى موجود در کتابخانه هاى مهم مربوط به زمانى که نزدیک به زمان مرحوم سید رضى بوده اعتماد شده است نیز جمله بالا به صورت دوم یعنى «وَأَفْضَلُ مِنْ صِحَّةِ الْبَدَنِ تَقْوَى الْقَلْب» آمده است. بنابراین احتمال اشتباه صبحى صالح بسیار قوى به نظر مى رسد. به خصوص این که در مصادر نهج البلاغه نیز به همین صورت دوم ذکر شده است.

ص: 398


1- بحارالانوار، ج 78، ص 175، ح 12.

در ضمن، از کلام مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار و کسانى که عبارت نهج البلاغه را به صورت دوم آورده اند استفاده مى شود که منشأ اشتباه صبحى صالح حذف بعضى از جمله هاى گفتار حکیمانه مورد بحث است و در اصل چنین بوده است: «أَلاَ وَ إِنَّ «مِنَ النِّعَمِ سَعَةَ الْمَالِ وَ أَفْضَلُ مِنْ سَعَةِ الْمَالِ صِحَّةُ الْبَدَنِ وَ أَفْضَل» مِنْ صِحَّةِ الْبَدَنِ تَقْوَى الْقَلْبِ؛ آگاه باشید که یکى از نعمت هاى مهم الهى وسعت مال است و از وسعت مال برتر صحت بدن است و از صحت بدن برتر تقواى قلب است».

درواقع امام (علیه السلام) در مقابل سه جمله اول که اشاره به فقر و بیمارى جسمانى و بیمارى قلب فرموده و یکى را از دیگرى بدتر شمرده، در این عبارت به نقطه هاى مقابل آن اشاره کرده (ثروت و مال و صحت بدن و صحت قلب) و هر کدام را از مورد قبلى بالاتر شمرده است.

* * *

ص: 399

ص: 400

گفتار حکیمانه 389

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

«مَنْ أَبْطَأَ بِهِ عَمَلُهُ لَمْ یُسْرِعْ بِهِ نَسَبُهُ».

وَ فِی روایة أُخْرَى: مَنْ فَاتَهُ حَسَبُ نَفْسِهِ لَمْ یَنْفَعْهُ حَسَبُ آبَائِهِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

کسى که اعمالش او را عقب براند نسبش او را پیش نخواهد برد.

و در روایت دیگرى آمده است: آن کس که از ارزش هاى وجودى بى بهره است ارزش پدران و نیاکان سودى به او نخواهد بخشید.(1)

ص: 401


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر در این جا تنها به این جمله قناعت مى کند که این کلام حکیمانه از کلماتى است که در نهج البلاغه تکرار شده وتحت شماره 23 آمده است وبا مراجعه به آنچه مصادر در آن جا ذکر کرده مشاهده مى کنیم که جمله اول از این گفتار حکیمانه در کتاب هاى زیادى ازجمله نهایه ابن اثیر، عقد الفرید ابن عبد ربه و غرر الحکم آمدى، از آن حضرت نقل شده ولى فخر رازى در ذیل آیه 81 سوره بقره آن را از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نقل مى کند. (و البته منافاتى میان این دو نیست) (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 282). ولى آنچه در حکمت 23 آمده فقط جمله اول است واما جمله دوم (من فاته حسب نفسه...) در آن جا ذکر نشده است.

شرح و تفسیر: هر افتخارى است در عمل است

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه به نکته اى اشاره مى کند که بسیارى، از آن غافل اند. مى فرماید: «کسى که اعمالش او را به عقب براند نسبش او را پیش نخواهد برد»؛ (مَنْ أَبْطَأَ بِهِ عَمَلُهُ لَمْ یُسْرِعْ بِهِ نَسَبُهُ).

اشاره به این که ارزش و شخصیت در انسان به صفات و فضایل شخصى اوست، علم و دانش، شجاعت و سخاوت، بزرگوارى و امانت و صفات برجسته دیگر. و آن ها که از این صفات بى بهره اند و تنها به مقام پدران خود افتخار مى کنند در اشتباه بزرگى هستند و به گفته شاعر:

گیرم پدر تو بود فاضل *** از فضل پدر، تو را چه حاصل؟

و به گفته بعضى از بزرگان: از عجایب روزگار این است که انسان زنده به شخص مرده اى افتخار کند و استخوان هاى پوسیده را نشانه عظمت خود بداند.

این همان است که قرآن مجید در سوره حجرات به آن اشاره کرده است: (یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُمْ مِّنْ ذَکَرٍ وَأُنثَى وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوباً وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقَاکُمْ إِنَّ اللهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ)؛ «اى مردم! ما شما را از یک مرد وزن آفریدیم و شما را تیره ها و قبیله ها قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید؛ (این ها ملاک امتیاز نیست،) گرامى ترین شما نزد خداوند، باتقواترین شماست؛ خداوند دانا و آگاه است!».(1)

ص: 402


1- حجرات، آیه 13.

البته عظمت نیاکان ممکن است به صورت تشریفاتى مایه افتخار شود ولى افتخار حقیقى در پرتو صفات و اعمال خود انسان است.

در حدیثى مى خوانیم: شخصى خدمت امام على بن موسى الرضا (علیه السلام) رسید و عرض کرد: به خدا سوگند که بر روى زمین کسى ازنظر شرافت پدر از تو برتر نیست. امام (علیه السلام) فرمود: «التَّقْوَى شَرَّفَتْهُمْ وَطَاعَةُ اللَّهِ أَحْظَتْهم؛ تقواى الهى آن ها را شریف نمود و اطاعت پروردگار آن ها را والامقام ساخت». آن مرد بار دیگر عرض کرد: به خدا سوگند تو بهترین مردم هستى. امام (علیه السلام) فرمود: اى مرد! قسم مخور؛ خَیرٌ مِنِّى مَنْ کَانَ أَتْقَى لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَطْوَعَ لَهُ وَ اللَّهِ مَا نَسَخَتْ هَذِهِ الاْیةَ، آیةٌ وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً... إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُم؛ بهتر از من کسى است که تقواى الهى اش بیشتر و مطیع تر در برابر فرمان خدا باشد به خدا سوگند این آیه را هیچ آیه اى نسخ نکرده است: خداوند شما را طوایف و قبایلى قرار داده تا یکدیگر را بشناسید، گرامى ترین شما نزد خدا با تقواترین شماست».(1)

در حدیثى از امام باقر (علیه السلام) مى خوانیم که فرمود: «سه چیز است که از اعمال دوران جاهلیت است...» و نخستین آن را «الفخر بالانساب؛ افتخار به نسب» ذکر فرمود.(2)

این سخن را با حدیثى از امام على بن موسى الرضا (علیه السلام) پایان مى دهیم: زید بن موسى (برادر امام على بن موسى الرضا (علیه السلام)) در مدینه خروج کرد و بر ضد حکومت قیام نمود و در مدینه آتش افروزى کرد و عده اى را به قتل رساند و به همین دلیل زید النار نامیده شد. لشکریان مأمون او را اسیر کردند و نزد مأمون آوردند. مأمون گفت: او را نزد ابوالحسن على بن موسى الرضا (علیه السلام) ببرید. یاسر (غلام حضرت) مى گوید: هنگامى که او را نزد امام (علیه السلام) آوردند حضرت به او

ص: 403


1- بحارالانوار، ج 46، ص 177، ح 33.
2- بحارالانوار، ج 70، ص 291، ح 15.

فرمود: آیا سخن افراد بى سروپاى کوفه که مى گویند: فاطمه زهرا (علیها السلام) دامانش پاک بود و خداوند تمام فرزندانش را بر آتش دوزخ حرام کرد، تو را فریفته؟ این فقط مربوط به امام حسن و امام حسین بود اگر چنین مى پندارى که تو خدا را معصیت کنى و وارد بهشت شوى وموسى بن جعفر اطاعت خدا را کند و او هم وارد بهشت شود در این صورت مقام تو نزد خداوند از موسى بن جعفر (علیه السلام) هم بالاتر است.

سپس فرمود: «وَ اللَّهِ مَا ینَالُ أَحَدٌ مَا عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ إِلاَّ بِطَاعَتِهِ وَ زَعَمْتَ أَنَّکَ تَنَالُهُ بِمَعْصِیتِهِ فَبِئْسَ مَا زَعَمْت؛ به خدا سوگند کسى به مقامات الهى نمى رسد مگر از طریق طاعت او ولى تو چنین پنداشته اى که به آن مقامات از طریق معصیت مى رسى، چه پندار غلطى!».

سپس زید عرض کرد: من برادرت و فرزند پدرت هستم. حضرت فرمود: تو برادر من هستى مادامى که اطاعت خداوند متعال کنى. نوح عرض کرد: خداوندا! فرزند من از خانواده من است و وعده تو حق مى باشد (که خاندان مرا نجات دهى) و تو احکم الحاکمینى. خداوند فرمود: اى نوح! او از خاندان تو نیست او عمل غیر صالحى است (= فرد ناشایسته اى است). خداوند متعال او را به سبب معصیت از خاندان نوح طرد کرد.(1)

از بعضى از روایات استفاده مى شود که مأمون او را به خاطر امام على بن موسى الرضا (علیه السلام) بخشید و او تا پایان خلافت متوکل عباسى زنده بود سپس از دنیا رفت و در سامرا به خاک سپرده شد.(2)

مرحوم سید رضى در ذیل این گفتار حکیمانه مى افزاید: «در روایت دیگرى (این مطلب به صورت دیگرى نقل شده است): آن کس که از ارزش هاى وجودى

ص: 404


1- بحارالانوار، ج 43، ص 231، ح 6 و ج 49، ص 218، ح 2.
2- عیون اخبار الرضا (علیه السلام)، ج 2، ص 234.

بى بهره است ارزش پدران و نیاکان سودى به او نخواهد بخشید»؛ (مَنْ فَاتَهُ حَسَبُ نَفْسِهِ لَمْ یَنْفَعْهُ حَسَبُ آبَائِهِ).

مضمون این سخن همان است که امام (علیه السلام) در گفتار حکیمانه اول فرموده و هردو بر این معنا تأکید دارند که ارزش وجودى انسان به فضایل و صفات و ویژگى هاى وجود خود اوست و عظمت پدران و فضایل آن ها سودى به انسان نمى بخشد اگر خودش از آن ها بى بهره باشد.

متأسفانه نه تنها در دوران جاهلیت افتخار به انساب و آباء امر بسیار رایجى بود تا آن جا که گاهى به گورستان مى رفتند و تعداد قبرهاى مردگان قبیله خود را مى شمردند تا برترى خود را بر قبایل دیگر اثبات کنند: (أَلْهَاکُمْ التَّکَاثُرُ * حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ).(1) بلکه در عصر ما نیز همین سنت جاهلى باقى است که عده اى فاقد هرگونه علم و دانش و فضیلت اخلاقى، تنها با اتکا به فضایل آباء و نیاکانشان انتظار دارند در جامعه مورد احترام و صاحب شخصیت باشند.

* * *

ص: 405


1- تکاثر، آیات 1 و 2.

ص: 406

گفتار حکیمانه 390

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

لِلْمُؤْمِنِ ثَلاَثُ سَاعَاتٍ: فَسَاعَةٌ یُنَاجِی فِیهَا رَبَّهُ، وَسَاعَةٌ یَرُمُّ مَعَاشَهُ، وَسَاعَةٌ یُخَلِّی بَیْنَ نَفْسِهِ وَ بَیْنَ لَذَّتِها فِیَما یَحِلُّ وَ یَجْمُلُ. وَلَیْسَ لِلْعَاقِلِ أَنْ یَکُونَ شَاخِصاً إِلاَّ فِی ثَلاَثٍ: مَرَمَّةٍ لِمَعَاشٍ، أَوْ خُطْوَةٍ فِی مَعَادٍ، أَوْ لَذَّةٍ فِی غَیْرِ مُحَرَّمٍ.

امام (علیه السلام) فرمود:

انسان باایمان ساعات شبانه روز خود را به سه بخش تقسیم مى کند: قسمتى را صرف مناجات با پروردگارش مى کند و قسمت دیگرى را براى ترمیم معاش و کسب و کار زندگى قرار مى دهد و قسمت سوم را براى بهره گیرى از لذات حلال و دلپسند مى گذارد و سزاوار نیست که انسان عاقل حرکتش جز در سه چیز باشد: مرمت معاش، گامى در راه معاد و لذت در غیر حرام.(1)

ص: 407


1- سند گفتار حکیمانه: این گفتار حکمت آمیز مطابق آنچه مرحوم شیخ طوسى در امالى آورده جزء وصایاى امیرمؤمنان (علیه السلام) به فرزندش امام حسن مجتبى (علیه السلام) است که در ذیل کلام حکیمانه 388 در آن کتاب ذکر شده است. اضافه بر آن قبل از مرحوم سید رضى در کتاب محاسن برقى، کتاب السفر، از اصبغ بن نباتة ذیل آن (ولیس للعاقل...) نقل شده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 282).

شرح و تفسیر: تقسیم صحیح ساعات شب و روز

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه برنامه اى به منظور نظم زندگى پربرکت براى انسان ها، ارائه داده است.

نخست مى فرماید: «انسان باایمان ساعات شبانه روز خود را به سه بخش تقسیم مى کند»؛ (لِلْمُؤْمِنِ ثَلاَثُ سَاعَاتٍ).

روشن است که منظور از ساعت در اینجا، ساعت مصطلح امروز نیست که عبارت از شصت دقیقه باشد بلکه ساعت به مفهوم لغوى آن است یعنى بخشى از زمان (برحة من الزمان).

آنگاه به این تقسیم سه گانه پرداخته، مى فرماید: «قسمتى را صرف مناجات با پروردگارش مى کند و قسمت دیگرى را براى ترمیم معاش و کسب و کار زندگى قرار مى دهد و قسمت سوم را براى بهره گیرى از لذات حلال و دلپسند مى گذارد»؛ (لِلْمُؤْمِنِ ثَلاَثُ سَاعَاتٍ: فَسَاعَةٌ یُنَاجِی فِیهَا رَبَّهُ، وَ سَاعَةٌ یَرُمُّ مَعَاشَهُ، وَسَاعَةٌ یُخَلِّی بَیْنَ نَفْسِهِ وَبَیْنَ لَذَّتِها فِیَما یَحِلُّ وَ یَجْمُلُ).

به این ترتیب قسمت مهم و اصلى زندگى همان مناجات با پروردگار است و قسمت دوم که انسان را براى بخش اوّل آماده مى سازد ترمیم معاش و کسب درآمدهاى مادى است به گونه اى که سربار دیگران نباشد و زندگى معقول آبرومندى براى خود تهیه کند.

ص: 408

بخش سوم که درواقع کمک به دو بخش اول مى کند این است که به استراحت و تفریح سالم بپردازد تا هم نشاط براى کار پیدا کند و هم براى عبادت و نیز بتواند سلامتى را که شرط انجام بخش اوّل و دوم است براى خود حفظ کند.

چه تقسیم جالب و دلپسندى که ضامن سعادت دنیا و آخرت است!

بعضى از شارحان از این تقسیمات سه گانه این گونه استفاده کرده اند که باید به هرکدام هشت ساعت را اختصاص داد؛ کار نباید بیش از هشت ساعت باشد و استراحت و تفریح نیز بیش از این مطلوب نیست و اما مناجات با پروردگار نیز با توجه به مقدمات و آمادگى هایى که جهت آن لازم است (شست و شوى بدن، طهارت لباس، غسل و وضو و نیز رفتن به مسجد و بازگشت از آن و انجام عبادات) هشت ساعت را دربر مى گیرد.

البته ممکن است براى عده اى این تقسیم به طور دقیق انجام نشود ولى با مقدارى کم و زیاد تقسیم مزبور صادق است.

اما متأسفانه بعضى آن چنان غرق زندگى مادى مى شوند که تقریباً تمام اوقات شب و روز آن ها به آن تعلق مى گیرد و حتى در خواب نیز حساب درآمدها و بدهى ها را انجام مى دهند و به زن و فرزند خود نیز نمى رسند و حتى سلامتى خود را در این راه به خطر مى اندازند. این ها درحقیقت بى نوایانى هستند که براى دیگران زحمت مى کشند، جمع مى کنند و مى گذارند و مى روند. نه خود از آن بهره اى مى گیرند و نه به نیازمندان بهره اى مى دهند.

و به عکس، بعضى کسب و کار را رها کرده و گوشه عزلت اختیار نموده و دائماً مشغول عبادت اند که به یقین آن ها نیز از تعلیمات اسلام دور و با آن بیگانه اند.

و گروه سومى غرق لذات و عیاشى و هوسرانى هستند؛ نه از دنیا خبر دارند و نه از عقبى، اموال بى حسابى از پدر و مادر یا از طرق دیگر به آن ها رسیده و همه چیز را رها کرده و به عیش و نوش پرداخته اند که به یقین آن ها نیز نه عاقبت خوبى در این دنیا دارند و نه آینده اى در آخرت.

ص: 409

در بعضى از روایات ساعات شبانه روز به چهار بخش تقسیم شده است. ازجمله در حدیثى از امام موسى بن جعفر (علیه السلام) چنین مى خوانیم: «اجْتَهِدُوا فِى أَنْ یکُونَ زَمَانُکُمْ أَرْبَعَ سَاعَاتٍ سَاعَةً لِمُنَاجَاةِ اللَّهِ وَ سَاعَةً لاَِمْرِ الْمَعَاشِ وَ سَاعَةً لِمُعَاشَرَةِ الاِْخْوَانِ وَ الثِّقَاتِ الَّذِینَ یعَرِّفُونَکُمْ عُیوبَکُمْ وَ یخْلِصُونَ لَکُمْ فِى الْبَاطِنِ وَسَاعَةً تَخْلُونَ فِیهَا لِلَذَّاتِکُمْ فِى غَیرِ مُحَرَّم؛ کوشش کنید که زمان شما به چهار بخش تقسیم شود: بخشى براى مناجات با پروردگار و بخشى براى امر معاش و بخشى براى معاشرت با دوستان و افراد مورد اعتماد که عیوب شما را براى شما بازگو مى کنند و با خلوص باطن به شما خدمت مى نمایند، و بخشى از آن را نیز براى لذات غیر حرام باقى گذارید».(1)

و روایات دیگرى نیز به همین مضمون یا قریب به آن از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و از امام على بن موسى الرضا (علیه السلام) نقل شده است. و روشن است که منافاتى بین این تقسیم بندى ها نیست براى این که در تقسیم سه گانه بخشى در بخش دیگر ادغام شده است.

در ضمن از این احادیث به خوبى استفاده مى شود که اسلام هیچ گونه مخالفتى با لذات حلال ندارد بلکه بر آن تأکید نموده زیرا همان گونه که در بالا به آن اشاره شد تفریح سالم و لذات حلال، روح را آرامش بخشیده و جسم را سالم مى کند و انسان در پرتو آن مى تواند به بخش هاى مهم زندگى، بهتر برسد. ولى مهم آن است که خط فاصل لذات حلال و حرام روشن گردد و این احادیث بهانه اى براى هوس رانان و عیاشان نگردد.

سپس امام (علیه السلام) در بخش دوم این گفتار حکیمانه همان مطلب را به صورت زیباى دیگرى بیان کرده است، مى فرماید: «سزاوار نیست که انسان عاقل حرکتش جز در سه چیز باشد: مرمت معاش، گامى در راه معاد و لذت در غیر

ص: 410


1- بحارالانوار، ج 75، ص 321.

حرام»؛ (وَ لَیْسَ لِلْعَاقِلِ أَنْ یَکُونَ شَاخِصاً إِلاَّ فِی ثَلاَثٍ: مَرَمَّةٍ لِمَعَاشٍ، أَوْ خُطْوَةٍ فِی مَعَادٍ، أَوْ لَذَّةٍ فِی غَیْرِ مُحَرَّمٍ).

جمعى از شارحان نهج البلاغه واژه «شاخص» را در این جا «مسافر» معنا کرده اند که البته یکى از معانى این واژه همین است و به این ترتیب گفته اند: نه تنها انسان در حضر باید اوقات شبانه روز را به سه بخش تقسیم کند بلکه سفرش نیز باید چنین باشد. ولى با توجه به این که واژه شاخص تنها به معناى مسافر نیست بلکه به کسى که براى کارى قیام مى کند نیز اطلاق مى شود ضرورتى ندارد که ذیل این کلام حکمت آمیز را فقط مربوط به زمانى که کسى در حال سفر است بدانیم.

* * *

ص: 411

ص: 412

گفتار حکیمانه 391

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

ازْهَدْ فِی آلدُّنْیَا یُبَصِّرْکَ آللّهُ عَوْرَاتِهَا، وَ لاَ تَغْفُلْ فَلَسْتَ بِمَغْفُولٍ عَنْکَ!

امام (علیه السلام) فرمود:

زهد و بى اعتنایى به (زرق و برق) دنیا پیشه کن تا خداوند چشم تو را براى دیدن عیوب آن بینا سازد و غافل مباش که (فرشتگان الهى و از آن بالاتر ذات پاک پروردگار) مراقب تواند.(1)

ص: 413


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در ذیل این گفتار حکیمانه تنها به این قناعت مى کند که مى گوید: شبیه این سخن در خطبه هاى 97 و 173 و 186 گذشت. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 282). (اضافه مى کنیم که مرحوم آمدى در غررالحکم آن را با تفاوتى ذکر کرده و به جاى عوراتها «عیوبها» آورده است. غررالحکم، ح 6085).

شرح و تفسیر: زاهد باش تا ببینى!

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه به دو نکته مهم اشاره مى کند.

نخست مى فرماید: «زهد و بى اعتنایى به (زرق و برق) دنیا پیشه کن تا خداوند چشم تو را براى دیدن عیوب آن بینا سازد»؛ «ازْهَدْ فِی آلدُّنْیَا یُبَصِّرْکَ آللّهُ عَوْرَاتِهَا».

روشن است که انسان هرگاه دل بسته و عاشق چیزى باشد هرگز عیوب آن را نمى بیند بلکه بسیار مى شود که عیوب را محاسن و صفات برجسته مى شمرد و در حدیث مشهورى از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) آمده است «حُبُّکَ لِلشَّىءِ یعْمِى وَیصِمُّ؛ علاقه تو به چیزى، نابینا و کرت مى کند».(1)

این مسأله با تجربه هاى شخصى کاملاً به اثبات رسیده است که درواقع محبت افراطى و عشق به چیزى، از حجاب هاى معرفت محسوب مى شود و تا این حجاب کنار نرود انسان حسن و عیب ها را از هم تشخیص نمى دهد.

شاعر عرب هم مى گوید:

وَعَیْنُ الرِّضا عَن کُلِّ عَیْبٍ کَلِیلَةٌ *** وَلکِنّ عَیْنَ السُّخْطِ تُبْدِى المَساوِیا

نگاه خوش بینانه (و عاشقانه) به چیزى، تمام عیوب را مى پوشاند ولى نگاه هاى خشمگین همه عیوب را آشکار مى سازد.

ص: 414


1- من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 380، ح 5814.

در شعرى از مجنون عامرىِ معروف درباره معشوقه اش لیلى مى خوانیم:

یَقولونَ لَیْلى سَوْدَةٌ حَبَشِیَّةٌ *** وَلَو لا سَوادُ المِسْکِ ما کانَ غالِیا

مى گویند لیلى سیاه و حبشى است (درست است ولى) اگر مشک، سیاه نباشد گران قیمت نیست.

و به گفته شاعر فارسى زبان:

اگر بر دیده مجنون نشینى *** به جز زیبایى لیلى نبینى

از همین رو گفته اند که عیوب خود را از دیگران بشنوید و در آینه وجود دیگران ببینید زیرا انسان به خود بسیار خوش بین است و همین خوش بینى مانع از مشاهده عیوب خویشتن است. این سخن درمورد تمام امورى که انسان به آن علاقه دارد صادق است. افرادى هستند که وقتى فحش هاى رکیک از فرزندانشان مى شنوند آن را شیرین زبانى مى پندارند و هنگامى که شیطنت هاى بدى از آن ها مى بینند آن را نشانه نشاط و استعداد آن ها مى شمرند.

امام (علیه السلام) درباره زیبایى هاى ظاهرى دنیا نیز هشدار مى دهد و مى فرماید: اگر مى خواهید از عیوب دنیا آگاه شوید باید زهد در دنیا را پیشه کنید. هنگامى که بى اعتنا شدید، عیوب، یکى بعد از دیگرى آشکار مى گردد.

در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم که فرمود: «مَنْ زَهِدَ فِى الدُّنْیا أَثْبَتَ اللَّهُ الْحِکْمَةَ فِى قَلْبِهِ وَ أَنْطَقَ بِهَا لِسَانَهُ وَ بَصَّرَهُ عُیوبَ الدُّنْیا دَاءَهَا وَ دَوَاءَهَا وَ أَخْرَجَهُ مِنَ الدُّنْیا سَالِماً إِلَى دَارِ السَّلاَمِ؛ کسى که زهد در دنیا را پیشه کند خداوند علم و دانش را در قلب او قرار مى دهد و زبانش را به آن جارى مى سازد و عیوب دنیا را به او نشان مى دهد دردهاى دنیا و دواهاى آن را مى شناسد و از دنیا سالم به دارالسلام (و جوار رحمت الهى) مى رود».(1)

در روایت دیگرى که آن را نیز مرحوم کلینى در کتاب کافى از آن حضرت

ص: 415


1- کافى، ج 2، ص 128، ح 1.

آورده است مى خوانیم: «إِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِعَبْدٍ خَیراً زَهَّدَهُ فِى الدُّنْیا وَ فَقَّهَهُ فِى الدِّینِ وَبَصَّرَهُ عُیوبَهَا؛ هنگامى که خداوند خیر و نیکى براى بنده اش اراده کند او را به دنیا بى اعتنا مى سازد و عالم به احکام دینش مى کند و عیوب دنیا را در نظرش آشکار مى سازد».(1)

سپس امام (علیه السلام) در دومین نکته مى فرماید: «غافل مباش که (از تو غفلت ندارند و) مراقب تواند»؛ (وَلاَ تَغْفُلْ فَلَسْتَ بِمَغْفُولٍ عَنْکَ!).

اشاره به این که مأموران پروردگار و فرشتگانِ ثبت اعمال، پیوسته مراقب تو مى باشند؛ هر عمل کوچک یا بزرگى از تو سر زند آن را ثبت مى کنند و از آن بالاتر عالم، محضر خداست و ذات پاک او به تو از تو نزدیک تر است. بنابراین هرگز مورد غفلت نخواهى بود و چون چنین است تو نیز از حال خود غافل مباش.

ارتباط این جمله با جمله اول از این جا روشن مى شود که انسان هاى فریفته دنیا غالباً از خود وآینده خویش غافل مى شوند و همین امر سبب بدبختى وتیره روزى آن ها مى شود و انسان غافل همواره در دام بلاها گرفتار مى گردد.

در حدیثى نیز از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: «عَجَبٌ لِغَافِلٍ وَ لَیسَ بِمَغْفُولٍ عَنْهُ وَ عَجَبٌ لِطَالِبِ الدُّنْیا وَ الْمَوْتُ یطْلُبُهُ وَ عَجَبٌ لِضَاحِکٍ مِلْءَ فِیهِ وَ هُوَ لاَ یدْرِى أَرَضِى اللَّهُ أَمْ سَخِطَ لَهُ؛ در تعجبم از کسى که غافل است و از او غافل نیستند و نیز در تعجبم از کسى که در طلب دنیاست و مرگ در طلب اوست و در شگفتم از کسى که با تمام دهانش مى خندد (و قهقهه مى زند) در حالى که نمى داند خدا از او راضى است یا خشمگین».(2)

سلمان فارسى نیز در این زمینه مى گوید: «عَجِبْتُ بِسِتٍّ ثَلاَثَةٌ أَضْحَکَتْنِى وَثَلاَثَةٌ أَبْکَتْنِى فَأَمَّا الَّتِى أَبْکَتْنِى فَفِرَاقُ الاَْحِبَّةِ مُحَمَّدٍ (صلی الله علیه و آله) وَ هَوْلُ الْمُطَّلَعِ وَ الْوُقُوفُ

ص: 416


1- کافى، ج 2، ص 128، ح 10.
2- بحارالانوار، ج 74، ص 133، ح 38.

بَینَ یدَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَمَّا الَّتِى أَضْحَکَتْنِى فَطَالِبُ الدُّنْیا وَ الْمَوْتُ یطْلُبُهُ وَ غَافِلٌ وَلَیسَ بِمَغْفُولٍ عَنْهُ وَ ضَاحِکٌ مِلْءَ فِیهِ وَ لاَ یدْرِى أَ رَضِى لَهُ أَمْ سَخِطَ؛ از شش چیز در شگفتم؛ سه چیز مرا مى خنداند و سه چیز مرا به گریه وامى دارد. اما آنچه مرا به گریه وامى دارد جدایى دوستان عزیز است (دوستى همچون) محمّد (صلی الله علیه و آله) و وحشت قیامت و ایستادن در پیشگاه خداوند عزّوجلّ و اما آنچه مرا به خنده وامى دارد طالب دنیاست در حالى که مرگ در طلب اوست و غافل است در حالى که مورد غفلت نیست، و کسى که با تمام دهان خود مى خندد و قهقهه مى زند در حالى که نمى داند از او خوشنود شده اند یا نه».(1)

* * *

ص: 417


1- بحارالانوار، ج 75، ص 453، ح 24.

ص: 418

گفتار حکیمانه 392

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

تَکَلَّمُوا تُعْرَفُوا، فَإِنَّ آلْمَرْءَ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسَانِهِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

سخن بگویید تا شناخته شوید زیرا انسان در زیر زبان خود پنهان است.(1)

ص: 419


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در این جا مدرک خاصى ذکر نکرده وارجاع به کلام حکمت آمیز 148 داده ولى مرحوم آمدى در غرر آن را به همین صورت آورده است در حالى که کراجکى (متوفاى 449) در معدن الجواهر با تفاوتى روشن و با اضافه اى آورده که نشان مى دهد از منبع دیگرى گرفته است.

شرح و تفسیر: شخصیت انسان زیر زبان او نهفته است

امام در این گفتار حکیمانه به نکته مهمى اشاره کرده سپس دلیل زیبایى براى آن ذکر مى کند، نخست مى فرماید: «سخن بگویید تا شناخته شوید»؛ (تَکَلَّمُوا تُعْرَفُوا).

اشاره به این که اگر مى خواهید مقامات علمى و فضل و کمال و ایمان و ارزش هاى وجودى شما آشکار گردد و مردم از آن بهره گیرند سخن بگویید تا شما را بشناسند و به شخصیت شما پى ببرند و جایگاه خود را در جامعه پیدا کنید و بتوانید فرد مفیدى باشید.

زیرا زبان، ترجمان عقل و کلید گنجینه هاى روح آدمى است و «تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد».

و اگر سکوت کنید ممکن است سالیان دراز در میان مردم باشید و شما را نشناسند و از وجودتان استفاده نکنند و درواقع مانند محتکرى شوید که مواد مورد نیاز مردم را در انبارى پنهان کرده و درِ آن را قفل نموده است.

آنگاه امام (علیه السلام) با تعبیر جالبى براى آن استدلال مى کند، مى فرماید: «زیرا انسان در زیر زبان خود پنهان است»؛ (فَإِنَّ آلْمَرْءَ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسَانِهِ).

گویى شخصیت انسان مخفى گاهى دارد و آن، زیر زبان اوست، هنگامى که سخن بگوید، زبان از روى آن برمى خیزد و مخفى گاه آشکار مى شود.

ص: 420

ضمناً از این جمله دو نکته دیگر نیز استفاده مى شود:

نخست این که گرچه سکوت نشانه کمال انسان است و در روایات تأکید زیادى بر آن شده ولى در مواردى سخن گفتن لازم و واجب است، همان گونه که پیش از این در روایت بسیار پرمعنایى از امام سجاد (علیه السلام) آمد که از آن حضرت سؤال کردند: آیا کلام افضل است یا سکوت؟ امام (علیه السلام) فرمود: هر دو آفاتى دارند اگر از آفات سالم بمانند کلام از سکوت افضل است. عرض کردند: چگونه افضل است اى فرزند رسول خدا؟ فرمود: خداوند متعال انبیا و اوصیا را به سکوت مبعوث نکرد بلکه آن ها را مبعوث به کلام کرد، هرگز بهشت را با سکوت به کسى نمى دهند و ولایت الله با سکوت حاصل نمى شود، پرهیز از آتش دوزخ با سکوت میسر نمى گردد، همه این ها به وسیله کلام به دست مى آید. آرى من هرگز ماه را با خورشید برابر نمى بینم، حتى اگر بخواهى فضیلت سکوت را بیان کنى باید با کلام، این فضیلت را شرح دهى در حالى که هرگز نمى توانى فضیلت کلام را با سکوت بیان کنى.

دیگر این که افرادى که فضیلتى ندارند و نقایصى در خود مى بینند چه بهتر که در مجالس سکوت کنند و شخصیت ناقص خود را که در زیر زبانشان نهفته است آشکار نسازند.

مرحوم صدوق در کتاب خصال سخنى از شعبى (محدث و تابعى معروف، متوفاى 103) نقل مى کند که مى گوید: امیرمؤمنان (علیه السلام) نُه جمله را به صورت ارتجالى (بدون مقدمه) بیان فرمود که چشم بلاغت را درآورد و گوهرهاى حکمت و دانش را یتیم نمود و همه مردم را حتى از رسیدن به یکى از آن ها بازداشت. سه جمله در باب مناجات است و سه جمله در باب حکمت و سه جمله در باب ادب.

ص: 421

اما سه جمله اى که در باب مناجات است:

«إلهى کَفى لى عِزّآ أن أکونَ لَکَ عَبداً وکَفى بِى فَخراً أن تکونَ لى رَبّآ أنتَ کما أُحِبّ فاجعَلْنى کَما تُحِبّ؛ الهى این عزت براى من بس که بنده تو باشم و این افتخار براى من بس که تو پروردگار من باشى تو همان گونه هستى که من دوست مى دارم پس مرا آن گونه قرار ده که تو دوست دارى».

و اما درباره حکمت و دانش چنین فرمود:

«قِیمةُ کُلِّ امْرِءٍ ما یُحسِنُه وما هلَک امرِءٌ عَرَف قَدْرَهُ والمَرءُ مَخبوءٌ تَحت لِسانِهِ؛ ارزش هر انسانى به اندازه کارى است که به خوبى از عهده آن برمى آید، و آن کس که قدر خود را بشناسد (و از آن تجاوز نکند) هرگز هلاک نمى شود و انسان در زیر زبانش پنهان است».

و اما سه جمله اى که درباره آداب است؛ فرمود:

«اُمْنُنْ على مَنْ شِئْتَ تَکُن أمِیرَهُ واحْتَج إلى مَن شِئْتَ تَکُنْ أسِیرَه واسْتَغْنِ عمَّن شِئْتَ تَکُن نَظِیره؛ به هرکس مى خواهى، نعمتى ببخش تا امیرش باشى و به هرکس مى خواهى محتاج شو تا اسیرش شوى و از هرکس مى خواهى بى نیاز باش تا نظیرش باشى».(1)

* * *

ص: 422


1- خصال صدوق، باب التسعة، ح 4.

گفتار حکیمانه 393

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

خُذْ مِنَ آلدُّنْیَا مَا أَتَاکَ، وَتَوَلَّ عَمَّا تَوَلَّى عَنْکَ؛ فَإِنْ أَنْتَ لَمْ تَفْعَلْ فَأَجْمِلْ فِی الطَّلَبِ.

امام (علیه السلام) فرمود:

از دنیا همان قدر را بگیر که به سراغ تو مى آید و از آنچه از تو روى گردانده روى بگردان (و به دنبال آن مشتاب) و اگر چنین نمى کنى لااقل در طلب دنیا به صورت معقول تلاش کن (و تندروى مکن).(1)

ص: 423


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر تنها منبع دیگرى که براى این گفتار حکیمانه ذکر مى کند غررالحکم آمدى است که آن را با تفاوت مختصرى نقل کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 283). اضافه مى کنیم که مرحوم ابن شعبه حرانى قبل از سید رضى آن را در کتاب تحف العقول ضمن وصایاى امیرمؤمنان على (علیه السلام) به فرزندش امام مجتبى (علیه السلام) با تفاوت مختصرى نقل کرده است. (تحف العقول، ص 78).

شرح و تفسیر: تلاش معقول

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه به دو نکته اشاره مى کند که یکى زاهدانه است و دیگرى عاقلانه.

در نکته اول مى فرماید: «از دنیا همان قدر را بگیر که به سراغ تو مى آید و از آنچه از تو روى گردانده روى بگردان (و به دنبال آن مشتاب)»؛ (خُذْ مِنَ آلدُّنْیَا مَا أَتَاکَ، وَتَوَلَّ عَمَّا تَوَلَّى عَنْکَ).

اشاره به این که هر انسانى در شرایط معمولى و کسب و کار عادى، درآمدى دارد که این درآمد خواه ناخواه به سراغ او مى آید. مثلاً هنگامى که زراعت مى کند معمولاً این زراعت درآمدى دارد و همچنین دامدارى و تجارت و صنعت.

ولى بسیار مى شود که اضافه بر آن به سراغ انسان نمى آید. امام (علیه السلام) مى فرماید: چه بهتر که تو هم به سراغ آن نروى و این حقیقت زهد و بى اعتنایى به دنیاست.

هرگز منظور امام (علیه السلام) این نیست که انسان در خانه خود بنشیند تا رزق و روزى اش به سراغ او بیاید این همان چیزى است که با صراحت در روایات از آن نهى شده است. بلکه منظور آن است که اصرار بر افزودن مال و ثروت در جایى که اسبابش فراهم نیست نداشته باشد چراکه هم مشقت زیادى را بر انسان تحمیل مى کند و هم ممکن است آلوده انواع گناهان و انحراف از مسیر شرع شود و اى بسا اگر به آن نرسد زبان به ناشکرى و کفران بگشاید.

ص: 424

در جمله دوم مى فرماید: «اگر چنین نمى کنى لااقل در طلب دنیا به صورت معقول تلاش کن (و تندروى مکن)»؛ (فَإِنْ أَنْتَ لَمْ تَفْعَلْ فَأَجْمِلْ فِی الطَّلَبِ).

اشاره به این که اگر اصرار دارى بر مال و جاه خود بیفزایى، تندروى مکن؛ عاقلانه تلاش کن و آلوده گناهان مشو و به تعبیر دیگر مانند افراد حریص و دنیاپرست که به هر درى مى زنند مباش.

به یقین یک زندگى ساده و آبرومندانه و خالى از هرگونه آلودگى به گناه، بسیار افتخارآمیزتر است از زندگى پرزرق و برقى که از طریق تلاش خسته کننده و آلوده به انواع گناهان به دست آمده است.

در حدیثى که مرحوم کلینى در کافى آورده است مى خوانیم که امام صادق (علیه السلام) فرمود: «خَرَجَ النَّبِى (صلی الله علیه و آله) وَ هُوَ مَحْزُونٌ فَأَتَاهُ مَلَکٌ وَ مَعَهُ مَفَاتِیحُ خَزَائِنِ الاَْرْضِ فَقَالَ یا مُحَمَّدُ هَذِهِ مَفَاتِیحُ خَزَائِنِ الاَْرْضِ یقُولُ لَکَ رَبُّکَ افْتَحْ وَ خُذْ مِنْهَا مَا شِئْتَ مِنْ غَیرِ أَنْ تُنْقَصَ شَیئاً عِنْدِى فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) الدُّنْیا دَارُ مَنْ لاَ دَارَ لَهُ وَ لَهَا یجْمَعُ مَنْ لاَ عَقْلَ لَهُ فَقَالَ الْمَلِکُ وَالَّذِى بَعَثَکَ بِالْحَقِّ نَبِیاً لَقَدْ سَمِعْتُ هَذَا الْکَلاَمَ مِنْ مَلَکٍ یقُولُهُ فِى السَّمَاءِ الرَّابِعَةِ حِینَ أُعْطِیتُ الْمَفَاتِیحَ؛ پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در حالى که غمگین بود از منزل خارج شد فرشته اى خدمت آن حضرت آمد در حالى که کلید گنج هاى زمین را در دست داشت عرض کرد: اى محمّد! این کلید گنج هاى زمین است پروردگارت مى فرماید: آن ها را بگشا و هرچه مى خواهى بردار بى آن که چیزى از مقام تو نزد من کم شود. پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: دنیا خانه کسى است که خانه دیگرى ندارد و آن را کسى گردآورى مى کند که عقلى ندارد. آن فرشته عرض کرد: قسم به خدایى که تو را مبعوث به حق کرده است عین این سخن را از فرشته اى در آسمان چهارم شنیدم در آن هنگام که کلید این گنج ها به دست من داده شد».(1)

ص: 425


1- کافى، ج 2، ص 129، ح 8.

مشکلات عظیمى که در دنیاى دیروز و امروز و فردا وجود داشته، دارد و خواهد داشت ناشى از حرص حریصان و دنیاپرستان است که به سهم و حق خود از دنیا قانع نیستند و اصرار دارند از دیگران بگیرند و به خود بیفزایند. سرچشمه جنگ ها و نزاع ها و بسیارى از پرونده هاى سنگین دادگاه ها همین حرص دنیا و بیش از حق خود طلبیدن است و اگر به دستورى که امام (علیه السلام) فرموده عمل شود آتش جنگ ها خاموش مى گردد و پرونده هاى دادگاه ها بسته خواهد شد.

این سخن را با شعرى از شاعر عرب پایان مى دهیم هرچند سخن در این جا بسیار است.

یا حَرِیصاً قَطَع الأیّامَ فِى *** بُوسِ عَیْشٍ وَعَناءٍ وتَعَب

لَیْسَ یَعدُوکَ مِنَ الرِّزقِ الّذِى *** قَسَم اللّهُ فأجْمِل فى الطَّلَب

اى کسى که تمام روزها را در ناراحتى و رنج و تعب (براى افزودن مال و ثروت) مى گذرانى!

(بدان) آن رزقى که خدا براى تو مقرر کرده است از تو دریغ نخواهد شد بنابراین در طلب دنیا معقولانه رفتار کن.

* * *

ص: 426

گفتار حکیمانه 394

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

رُبَّ قَوْلٍ أَنْفَذُ مِنْ صَوْلٍ.

امام (علیه السلام) فرمود:

چه بسیار سخن هایى که از حمله کردن (و اعمال قدرت) نافذتر است.(1)

ص: 427


1- سند گفتار حکیمانه: به گفته مرحوم خطیب، آمدى آن را در غرر با تفاوتى که بیانگر استفاده از منبع دیگر است آورده (به جاى «انفذ»، «اشد» ذکر کرده) و میدانى در مجمع الامثال آن را به عنوان یک ضرب المثل مشهور ذکر کرده است بى آن که نامى از قائل آن ببرد (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 283).

شرح و تفسیر: کلمات نافذتر از تیرها!

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه اشاره به نکته مهمى درباره تأثیر سخن کرده، مى فرماید: «چه بسیار سخنانى که از حمله (و اعمال قدرت) نافذتر است»؛ (رُبَّ قَوْلٍ أَنْفَذُ مِنْ صَوْلٍ).

این کلام حکمت آمیز ممکن است هم ناظر به تأثیرات مثبت سخن باشد هم تأثیرات منفى آن. زیرا گاهى سخن به قدرى نافذ و موثر است که ممکن است دشمن یا دشمنانى را مغلوب سازد و مردم را بر ضد آن ها بشوراند و آن ها را به فرار وادارد. نیز گاه ممکن است تأثیر سخن در آزردن اشخاص و ناراحت کردن آن ها از حمله کردن با سلاح بیشتر باشد همان گونه که شاعر عرب مى گوید:

جِراحاتُ السِّنانِ لها التِیامٌ *** وَلا یَلتامُ ما جَرَح اللِّسانُ

جراحات نیزه ها ممکن است بهبود یابد ولى اى بسا که جراحات زبان هرگز بهبودى نیابد.

به همین دلیل است که بعضى نام «لسان» را «سنان» گذاشته اند.

زبان آدمى به راستى از عجایب مخلوقات پروردگار است. قطعه گوشتى بیشتر نیست اما کارهاى حیرت آورى انجام مى دهد. به هنگام غذا خوردن، مرتب لقمه را از یک طرف دهان به طرف دیگر به زیر دندان ها مى فرستد و به قدرى ماهرانه کار مى کند که خودش زیر دندان ها نمى رود ولى گاه اتفاق مى افتد که خطایى از او

ص: 428

سر مى زند و انسان چنان زبان خود را گاز مى گیرد که فریادش بلند مى شود آنگاه به یاد این نعمت الهى مى افتد که اگر مهارت زبان نبود این گونه حوادث پیوسته اتفاق مى افتاد و زندگى را بر انسان تلخ مى کرد.

از سوى دیگر هنگامى که غذا آماده بلعیدن شد کمک بسیار مؤثرى به بلع آن مى کند و اگر نبود بلعیدن غذا امکان نداشت.

تشخیص طعم غذاهاى مختلف و جدا کردن خوب از بد و زهر از دارو نیز به وسیله آن انجام مى شود.

پزشکان نیز از مشاهده رنگ و شکل زبان به بسیارى از بیمارى ها پى مى برند.

کار مهم دیگر آن به هنگام سخن گفتن آشکار مى شود.

صدایى که از تارهاى صوتى از گلوى انسان بیرون مى آید یک صداى ممتد، یکنواخت و بى معناست. این زبان است که آن را به وسیله حرکات مختلف تبدیل به مخارج حروف مى کند و از آن، کلمه وجمله مى سازد و مکنون دل آدمى را بیان مى کند.

صدایى که از تارهاى صوتى برمى خیزد درواقع مانند مُرکبى است که بر نوک قلم هاى دانشمندان قرار دارد. این مرکب هیچ شکل و قیافه اى ندارد و این قلم است که با گردش خود به آن شکل حروف مى دهد و جمله ها را مى سازد و مسائل مهم علمى را منعکس مى کند.

اما همین زبان اگر از مسیر حق منحرف شد مى تواند مبدل به یکى از بلاهاى خطرناک شود و آدمى را تا سرحد کفر و مرگ بکشاند همان گونه که از قدیم ضمن ضرب المثلى گفته اند: «زبان سرخ، سر سبز مى دهد بر باد».

در حدیثى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: «فِتْنَةُ اللِّسَانِ أَشَدُّ مِنْ ضَرْبِ السَّیفِ؛ گزش زبان از ضربت شمشیر سخت تر است».(1)

ص: 429


1- بحارالانوار، ج 68، ص 286.

در کتاب تمام نهج البلاغه ضمن وصیت مشروحى از امیرمؤمنان على (علیه السلام) که خطاب به اصحابش مى کند و آداب دین و دنیا را به آن ها مى آموزد چنین آمده است: «إِحْسَبُوا کَلاَمَکُمْ مِنْ أَعْمَالِکُمْ یقِلُّ کَلاَمُکُمْ إِلاَّ فِى الْخَیرِ کُفُّوا أَلْسِنَتَکُمْ، وَسَلِّمُوا تَسْلیماً تَغْتَنِمُوا فَرُبَّ قَوْلٍ أنْفَذُ مِنْ صَوْلٍ، وَ رُبَّ فِتْنَةٍ أَثَارَهَا قَوْلٌ؛ گفتار خود را از اعمال خویش حساب کنید تا سخن شما جز در راه خیر و نیکى کم شود زبان هاى خود را نگاه دارید و تسلیم فرمان خدا باشید تا غنیمت ببرید. چه بسیار سخنانى که از حمله نافذتر است و چه بسیار فتنه ها که از گفتارها برخاسته است».(1)

در کتاب میزان الحکمة در واژه «اللسان» تحت عنوان «خطر اللسان» روایات تکان دهنده اى ذکر شده است. ازجمله در حدیثى از امام امیرمؤمنان (علیه السلام) آمده است: «رب لسان أتى على إنسان؛ چه بسیار زبانى که انسانى را به کشتن داده است».(2)

در حدیث دیگرى از آن حضرت آمده است: «کَم مِن دَمٍ سَفَکَهُ فَمٌ؛ چه خون هایى که با دهان ریخته شده است».(3)

به عکس، چه بسیار آتش هاى جنگ هایى که با چند جمله خاموش شده و نزاع هاى فامیلى و قبیله اى با سخنان شیرین و حساب شده اى پایان یافته است.

شاعر فارسى زبان مى گوید:

با صارم زبان بگشاید هزار حصن *** با تیر خامه درشکند پشت صد سوار

* * *

ص: 430


1- تمام نهج البلاغه، ص 717.
2- غررالحکم، ح 4154.
3- غررالحکم، ح 4158.

گفتار حکیمانه 395

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

کُلُّ مُقْتَصَرٍ عَلَیْهِ کَافٍ.

امام (علیه السلام) فرمود:

به هرمقدار (از دنیا) قناعت کنى همان براى تو کافى است.(1)

ص: 431


1- سند گفتار حکیمانه: تنها منبع دیگرى که مرحوم خطیب در مصادر براى این کلام حکمت آمیز آورده مجمع الامثال میدانى است و مى دانیم میدانى بعد از مرحوم سید رضى مى زیسته است (متوفاى 518) (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 283). اضافه مى کنیم: ابن طلحه شافعى در مطالب السؤول (ص 203) وکفعمى در محاسبة النفس (ص 74) آن را ضمن کلماتى طولانى از حضرت آورده اند ازجمله این که در عبارت خود چنین نقل مى کنند: «کل مقتصر علیه کاف وکل ما زاد على الاقتصاد اسراف».

شرح و تفسیر: زندگى ساده قانع کننده است

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه به نکته اى که در طرز زندگى انسان بسیار موثر است اشاره کرده، مى فرماید: «به هر مقدار (از دنیا) قناعت کنى همان براى تو کافى است»؛ (کُلُّ مُقْتَصَرٍ عَلَیْهِ کَافٍ).

اشاره به این که نیاز آدمى با نحوه تفکر و روحیات او متفاوت مى شود. انسان قانع مى تواند با زندگى ساده اى بسازد در حالى که افراد غیر قانع فکر مى کنند نیاز آن ها با این گونه زندگى ها تأمین نمى شود و باید امکانات فراوان در اختیار داشته باشند؛ منزل وسیع همچون یک قصر، وسایل منزل گسترده و در حد آن، خادمان فراوان، مرکب هاى سوارى، سفره هاى رنگین و امثال آن.

گاهى تصور مى کنند این ها همه نیازهاى اصلى زندگى آنهاست و گاه نام آن را زندگى در حد شأن مى گذارند که همه این ها فریب نفس اماره است. اگر روح قناعت بر آن ها حاکم باشد مى دانند این ها فوق نیاز بلکه اسراف است. همانطور که در عبارت کفعمى خواندیم که طبق آن امام (علیه السلام) مى فرماید: آنچه مافوق میانه روى است اسراف مى باشد؛ (کل ما زاد على الاقتصاد اسراف).(1)

امام (علیه السلام) در گفتار حکیمانه دیگرى که مرحوم علامه مجلسى آن را در

ص: 432


1- محاسبة النفس، ص 74.

بحارالانوار نقل کرده مى فرماید: «مَنْ لَمْ یقْنِعْهُ الْیسِیرُ لَمْ ینْفَعْهُ الْکَثِیرُ؛ کسى که مقدار کم، او را قانع نسازد مقدار زیاد (از دنیا) نیز او را قانع نخواهد ساخت».(1)

در حدیث دیگرى از آن حضرت آمده است: «ابْنَ آدَمَ إِنْ کُنْتَ تُرِیدُ مِنَ الدُّنْیا مَا یکْفِیکَ فَإِنَّ أَیسَرَ مَا فِیهَا یکْفِیکَ وَ إِنْ کُنْتَ إِنَّمَا تُرِیدُ مَا لاَ یکْفِیکَ فَإِنَّ کُلَّ مَا فِیهَا لاَ یکْفِیکَ؛ اى فرزند آدم! اگر از دنیا به مقدارى که لازم است و کفایت مى کند بخواهى، ساده ترین زندگى براى تو کافى است اما اگر چیزى فراتر از آن بخواهى تمام دنیا را هم به تو بدهند تو را کفایت نمى کند».(2)

این مطلب در میان مردم معروف است و تجربه نیز آن را نشان داده و در اخبار اسلامى هم منعکس مى باشد که انسان اگر در مسیر حرص قرار بگیرد هیچ چیز او را سیر نمى کند و صاحب «نفس لا یشبع» یعنى روح سیرى ناپذیر مى گردد.

در حدیث معروف قدسى که امام صادق (علیه السلام) آن را نقل فرموده مى خوانیم: «إِنَّ فِیمَا نَزَلَ بِهِ الْوَحْى مِنَ السَّمَاءِ لَوْ أَنَّ لاِبْنِ آدَمَ وَادِیینِ یسِیلاَنِ ذَهَباً وَ فِضَّةً لاَبْتَغَى إِلَیهِمَا ثَالِثاً یا ابْنَ آدَمَ إِنَّمَا بَطْنُکَ بَحْرٌ مِنَ الْبُحُورِ وَ وَادٍ مِنَ الْأَوْدِیةِ لاَ یمْلَأُهُ شَىءٌ إِلاَّ التُّرَابُ؛ ازجمله وحى هاى آسمانى این بود که اگر انسان دو رودخانه از طلا و نقره داشته باشد باز هم رود سومى را مى خواهد. اى فرزند آدم! شکمت دریایى از دریاها و دره اى از دره هاست که چیزى جز خاک آن را پر نمى کند».(3)

به گفته سعدى:

گفت چشم تنگ دنیا دوست را *** یا قناعت پر کند یا خاک گور

این سخن را با روایت دیگرى از امام صادق (علیه السلام) پایان مى دهیم: «شَکَا رَجُلٌ إِلَى أَبِى عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) أَنَّهُ یطْلُبُ فَیصِیبُ وَ لاَ یقْنَعُ وَ تُنَازِعُهُ نَفْسُهُ إِلَى مَا هُوَ أَکْثَرُ مِنْهُ وَ قَالَ

ص: 433


1- بحارالانوار، ج 75، ص 76، ح 33.
2- کافى، ج 2، ص 138، ح 6.
3- من لایحضره الفقیه، ج 4، ص 418، ح 5912.

عَلِّمْنِى شَیئاً أَنْتَفِعْ بِهِ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) إِنْ کَانَ مَا یکْفِیکَ یغْنِیکَ فَأَدْنَى مَا فِیهَا یغْنِیکَ وَ إِنْ کَانَ مَا یکْفِیکَ لاَ یغْنِیکَ فَکُلُّ مَا فِیهَا لاَ یغْنِیکَ؛ مردى به امام صادق (علیه السلام) شکایت کرد و عرضه داشت که به دنبال چیزهایى (از دنیا) مى رود و به آن مى رسد ولى باز هم قانع نیست و نفس او پیوسته بیش از آن را مى طلبد و گفت: چیزى به من بیاموز که از آن بهره مند شوم. امام (علیه السلام) در پاسخ، مطلبى فرمود که تعبیر دیگرى از کلام حکیمانه مورد بحث است، فرمود: اگر آن اندازه که تو را کفایت مى کند تو را بى نیاز سازد، کمترین چیز دنیا سبب بى نیازى توست و اگر بى نیازت نسازد همه دنیا را هم به تو بدهند باز هم (عطش تو فرو نمى نشیند و) بى نیاز نخواهى شد.(1)

* * *

ص: 434


1- کافى، ج 2، ص 139، ح 10.

گفتار حکیمانه 396

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

الْمَنِیَّةُ وَلاَآلدَّنِیَّةُ!وَالتَّقَلُّلُ وَلاَ التَّوَسُّلُ مَنْ لَمْ یُعْطَ قَاعِداً لَمْ یُعْطَ قَائِماً، الدَّهْرُ یَوْمَانِ: یَوْمٌ لَکَ، وَیَوْمٌ عَلَیْکَ؛ فَإِذَا کَانَ لَکَ فَلاَ تَبْطَرْ، وَإِذَا کَانَ عَلَیْکَ فَاصْبِرْ!

امام (علیه السلام) فرمود:

مرگ آرى اما تن دادن به پستى هرگز وقناعت به مقدار کم آرى ولى دست نیاز به سوى دیگران دراز کردن، نه. آن کس که با تلاش معتدل و صحیح چیزى را به دست نیاورد با تلاش نادرست و بى رویه چیزى به دست نخواهد آورد. دنیا دو روز است: روزى به سود توست و روزى به زیان تو. در آن روز که به سود توست مست و مغرور مباش و آن روز که به زیان توست صابر و شکیبا باش.(1)

ص: 435


1- سند گفتار حکیمانه: در مصادر آمده است که مرحوم حرانى این گفتار حکیمانه را در کتاب تحف العقول (قبل از مرحوم سید رضى) با تفاوت مختصر و جا به جایى بعضى از جمله ها نقل کرده است واین گفتار حکیمانه در کتاب کافى نیز در خطبه معروف وسیله با تفاوت هایى آمده است. و از کسانى که بعد از سید رضى آن را نقل کرده میدانى در مجمع الامثال مى باشد که بخشى از آن را ذکر کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 284).

شرح و تفسیر: مرگ آرى ولى تن دادن به ذلّت هرگز!

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه به چهار نکته مهم اشاره مى کند. نخست مى فرماید: «مرگ آرى اما تن دادن به پستى هرگز»؛ (الْمَنِیَّةُ وَ لاَ آلدَّنِیَّةُ!).

«منیة» به معناى مرگ و «دنیة» به معناى پستى است.

یعنى انسان با شخصیت اگر بر سر دو راهى قرار بگیرد که یک راه به سوى مرگ و شهادت مى رود و راه دیگر به سوى ذلت و پستى، هرگز دومى را بر اولى ترجیح نمى دهد؛ با قامتى رسا به سوى خدا مى رود و با قامتى شکسته و پست، زیردست افراد دون همت و پست قرار نمى گیرد.

نمونه این معنا در زندگى بسیارى از اولیاء الله و به خصوص معصومین (علیهم السلام) و به ویژه سرور شهیدان کربلا دیده مى شود که وقتى آن حضرت را بین تسلیم شدن و زنده ماندن و سر بر فرمان یزید نهادن و یا تن به شمشیر و نیزه ها سپردن مخیر ساختند، فرمود: «أَلاَ وَ إِنَّ الدَّعِى ابْنَ الدَّعِى قَدْ تَرَکَنِى بَینَ السِّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ وَهَیهَاتَ لَهُ ذَلِکَ هَیهَاتَ مِنِّى الذِّلَّةُ أَبَى اللَّهُ ذَلِکَ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُوْمِنُونَ وَ جُدُودٌ طَهُرَتْ وَ حُجُورٌ طَابَتْ أَنْ نُوْثِرَ طَاعَةَ اللِّئَامِ عَلَى مَصَارِعِ الْکِرَام؛ آگاه باشید این مرد ناپاک ناپاک زاده مرا در میان شمشیر و ذلت رها ساخته هیهات که بتواند چنین کارى را انجام دهد و هیهات که من تن به ذلت بدهم. خداوند از این کار ابا دارد و همچنین پیامبرش و مومنان و نیاکان پاک و دامن هاى پاکیزه

ص: 436

(این ها به ما اجازه نمى دهد) که اطاعت لئیمان را بر میدان شهادت کریمان مقدم داریم».(1)

ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه خود در ذیل خطبه 51 جمله زیبایى دارد که گرچه در شرح آن خطبه آوردیم اما تکرار آن در این جا مناسب به نظر مى رسد. درباره امام حسین (علیه السلام) مى گوید: «سَیِّد أهلِ الإباء الّذى عَلَّم النّاسَ الحَمِیَّةَ والمَوت تحتَ ظِلال السُّیوفِ اختیاراً له على الدَّنِیَّةِ أبو عبدِ اللّهِ الحُسَین بن علىّ بن أبى طالب علیهما السّلام عُرِض علیه الأمانُ وأصحابِه فَأنِفَ مِن الذُّلّ؛ بزرگ و پیشواى ستم ناپذیران جهان که درس غیرت و برگزیدن مرگ در سایه شمشیرها را در برابر ذلّت و خوارى، به مردم جهان داد، حسین بن على بود، دشمن به او و یارانش امان داد ولى آن ها تن به ذلّت ندادند».(2)

سپس امام (علیه السلام) در جمله دوم مى فرماید: «قناعت به مقدار کم آرى ولى دست نیاز به سوى دیگران دراز کردن نه»؛ (وَالتَّقَلُّلُ وَ لاَ التَّوَسُّلُ).

«تقلل» به معناى اکتفا به مقدار قلیل است. و «توسل» به معناى دست به دامن دیگران زدن مى باشد.

روشن است که اگر انسان در زندگى قانع باشد هرگز نیاز ندارد که سر در پیش هرکس خم کند، تملق بگوید، تعریف و تمجید بى جا کند و عزت و کرامت خود را پایمال سازد.

ولى اگر قناعت به کنار رفت و انسان زندگى پرزرق و برق را براى خود انتخاب نمود، اداره کردن چنین زندگى اى غالباً با عزت و سربلندى میسر نیست؛ یا باید آلوده به انواع گناهان شود و از طرق مشروع و نامشروع کسب درآمد کند

ص: 437


1- بحارالانوار، ج 45، ص 83، ح 10.
2- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 3، ص 249.

و یا سر در پیش این و آن خم کند و به تعبیر امام (علیه السلام) متوسل به این و آن شود و این شیوه آزادگان و رادمردان نیست.

و به گفته شاعر عرب:

أُقسِمُ بِاللّهِ لَمَصُّ النَّوى *** وَشُربُ ماءِ القُلُبِ المالِحَه

أحسَنُ بالإنسانِ مِن ذُلِّه *** وَمِن سُوالِ الأوْجُهِ الکالِحَه

فَاستَغْنِ باللّهِ تَکُن ذا غِنىً *** مُغتَبِطاً بالصّفَقَةِ الرّابِحَه

فَالزُّهدُ عِزٌّ والتُّقى سُوْدَدٌ *** وَذِلَّةُ النّفسِ لَها فاضِحَه

سوگند به خداوند که مکیدن هسته ها (ى خرما براى سد جوع) و نوشیدن آب چاه هاى شور.

براى انسان بهتر است از تن دادن به ذلت و درخواست از افراد ترش روى.

بنابراین غناى الهى پیشه کن تا غنى و سربلند باشى و مردم با این تجارت پرسود به تو غبطه خورند.

زهد و قناعت عزت است و تقوا بزرگى و ذلت نفس، رسوایى است.(1)

و شاعر فارسى زبان نیز مى گوید:

آخر ز بهر دو نان *** تا کى دوى چو دونان

و آخر ز بهر سه نان *** تا کى خورى سنانش

و شاعر شیرین زبان دیگرى مى گوید:

چو حافظ در قناعت کوش *** و از دنیاى دون بگذر

که یک جو منت دو نان *** دو صد من زر نمى ارزد

اهمیت قناعت تا آن اندازه است که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «خِیارُ امّتى القانِعُ وشِرارُ امّتى الطامِع؛ نیکان امت من قناعت کاران اند و بَدان آن طمع کاران».(2) و در

ص: 438


1- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 19، ص 362.
2- کنزالعمال، ح 7095 (طبق نقل میزان الحکمة، ماده قناعت).

حدیث دیگرى که مرحوم کلینى در کافى از امام صادق (علیه السلام) نقل کرده است مى خوانیم: «مَا أَقْبَحَ بِالْمُوْمِنِ أَنْ تَکُونَ لَهُ رَغْبَةٌ تُذِلُّهُ؛ چقدر براى مومن زشت است که علاقه به چیزى پیدا کند که باعث ذلت او گردد».(1)

در سومین نکته حکمت آمیز مى فرماید: «آن کس که با تلاش معتدل و صحیح چیزى را به دست نیاورد با تلاش ناصحیح چیزى به دست نخواهد آورد»؛ (مَنْ لَمْ یُعْطَ قَاعِداً لَمْ یُعْطَ قَائِماً).

منظور امام (علیه السلام) این است که انسان باید براى به دست آوردن روزى، از راه هاى صحیح و معقول وارد شود؛ حرص و طمع را کنار بگذارد و گمان نکند همیشه تلاش بیشتر سبب درآمد بیشتر است زیرا اگر چیزى براى انسان مقدر نشده باشد هرقدر هم تلاش و کوشش کند به آن نخواهد رسید.

بعضى از شارحان، این جمله را چنین معنا کرده اند: اگر چیزى را به انسان با مدارا ندهند، با زور نخواهند داد.

ولى ظاهر همان است که در تفسیر بالا گفتیم.

و شبیه آن، تفسیر دیگرى است که در کلام ابن ابى الحدید آمده است و مى گوید: اگر چیزى را بدون کوشش به انسان ندهند با کوشش به او نخواهند داد.

البته این سخن اگر ناظر به رزق مقسوم باشد قابل قبول است اما روزى هایى که مشروط به تلاش است نمى تواند در این تفسیر بگنجد.

آنگاه امام (علیه السلام) در آخرین جمله دورنمایى از زندگانى دنیا را نشان مى دهد که همه حوادث را در دل خود دارد و دستور جامعى براى برخورد با این حوادث بیان مى کند، مى فرماید: «دنیا دو روز است: روزى به سود توست و روزى به زیان تو. در آن روز که به سود توست مست و مغرور مباش و آن روز که به زیان توست

ص: 439


1- کافى، ج 2، ص 320، ح 1.

صابر و شکیبا باش»؛ (الدَّهْرُ یَوْمَانِ: یَوْمٌ لَکَ، وَیَوْمٌ عَلَیْکَ؛ فَإِذَا کَانَ لَکَ فَلاَ تَبْطَرْ، وَإِذَا کَانَ عَلَیْکَ فَاصْبِرْ!).

«تبطر» از ماده «بطر» (بر وزن ضرر) به معناى غرور و مستى حاصل از فزونى نعمت است. واقعیت چنین است که دنیا همیشه به کام انسان نیست همانگونه که همواره به زیان او نمى باشد؛ مخلوطى است از شیرینى ها و تلخى ها، کامیابى ها و ناکامى ها و پیروزى ها و شکست ها که باید با هر یک از این دو بخش برخورد مناسبى داشت.

آن روز که دنیا به کام انسان است و شاهد پیروزى را در آغوش گرفته و شهد زندگى خوب و مرفه را چشیده باید مراقب باشد که این پیروزى او را به غرور و مستى نکشاند بلکه شکرگزار بخشنده این نعمت ها باشد و حق آن ها را ادا کند تا خدا نعمتش را بر او افزون سازد.

و آن روز که دنیا چهره عبوس خود را نشان مى دهد و کام انسان را با حوادث ناگوار تلخ مى کند و مشکلات و مصائب یکى پس از دیگرى فرامى رسد در آن روز نباید دست و پاى خود را گم کند و زبان به شکایت بگشاید و جزع و فزع نماید بلکه باید صبر پیشه کند تا از یک سو اجر صابران را داشته باشد (وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ)(1) و از سوى دیگر با صبر و شکیبایى مى تواند اعصابى آرام داشته باشد و براى برون رفت از مشکلات راه چاره اى بیندیشد زیرا انسانى که به هنگام بروز مشکلات بى تابى مى کند راه چاره را نیز گم خواهد کرد.

به علاوه بسیار مى شود که کامیابى و ناکامى، هر دو براى آزمایش انسان هاست و اگر حق آن ها را درست ادا نکند در آزمایش الهى مردود شده است و به همین دلیل در روایت تحف العقول بعد از این دو جمله آمده است: «فَبکلَیَهْمِا سَتُخْتَبَر؛ با هر دو به زودى آزمایش مى شوى».(2)

ص: 440


1- بقره، آیه 155.
2- تحف العقول، ص 207.

امام (علیه السلام) در نامه 72 همین دوگانگى حوادث روزگار را با تعبیر حکیمانه دیگرى بیان فرموده است؛ خطاب به ابن عباس مى فرماید: «وَ اعْلَمْ بِأَنَّ الدَّهْرَ یوْمَانِ یوْمٌ لَکَ وَ یوْمٌ عَلَیکَ وَ أَنَّ الدُّنْیا دَارُ دُوَلٍ فَمَا کَانَ مِنْهَا لَکَ أَتَاکَ عَلَى ضَعْفِکَ وَمَا کَانَ مِنْهَا عَلَیکَ لَمْ تَدْفَعْهُ بِقُوَّتِکَ؛ بدان که دنیا دو روز است: روزى به سود توست و روزى به زیان تو. این دنیا سرایى است متغیر (که هر روز به دست گروهى مى افتد) آنچه از مواهب دنیا قسمت توست به سوى تو مى آید هر چند ضعیف باشى و آنچه به زیان توست گریبانت را خواهد گرفت (هر چند قوى باشى) و نمى توانى با قدرتت آن را از خود دور سازى».

به یقین این گونه توجه به حوادث روزگار آرامش فوق العاده اى به انسان مى دهد و از تلخى ناکامى ها مى کاهد و از مستى و غرور کامیابى ها جلوگیرى مى کند.

* * *

ص: 441

ص: 442

گفتار حکیمانه 397

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

نِعْمَ الطِّیبُ آلْمِسْکُ خَفِیفٌ مَحْمِلُهُ عَطِرٌ رِیحُهُ.

امام (علیه السلام) فرمود:

مشک، عطر خوبى است حملش سبک و عطرش بسیار خوب است.(1)

ص: 443


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در این جا منبع دیگرى اضافه بر نهج البلاغه نقل نکرده است. تنها مى گوید: این سخن را امیرمؤمنان على (علیه السلام) از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نیز نقل فرموده است و جاى تعجب نیست زیرا على (علیه السلام) باب مدینه علم پیامبر (صلی الله علیه و آله) است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 284). قابل توجه این که بسیارى از شروح نهج البلاغه این گفتار حکیمانه را اصلاً ذکر نکرده اند.

شرح و تفسیر: بهترین عطرها

امام (علیه السلام) در این بیان کوتاه و پرمعنا از یکى از مواد معطر یعنى مِشک تعریف و تمجید مى کند، مى فرماید: «مشک، عطر خوبى است حملش سبک و عطرش بسیار خوب است»؛ (نِعْمَ الطِّیبُ آلْمِسْکُ خَفِیفٌ مَحْمِلُهُ عَطِرٌ رِیحُهُ).

بوى خوش در اسلام و مخصوصاً احادیث پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و ائمه هدى (علیهم السلام) بسیار مدح شده است و به مسلمانان دستور داده اند که از عطریات استفاده کنند و همیشه خوشبو باشند و مخصوصاً به هنگام نماز از بوى خوش استفاده نمایند.

مرحوم کلینى در جلد ششم کافى از امام سجاد (علیه السلام) نقل مى کند که آن حضرت ظرفى داشت که در آن مشک بود و در کنار سجده گاهش مى گذاشت و هنگامى که مى خواست وارد نماز شود از آن بر مى داشت و خود را خوشبو مى ساخت؛ (کَانَتْ لِعَلِى بْنِ الْحُسَینِ (علیه السلام) قَارُورَةُ مِسْکٍ فِى مَسْجِدِهِ فَإِذَا دَخَلَ لِلصَّلاَةِ أَخَذَ مِنْهُ فَتَمَسَّحَ بِهِ).(1)

در حدیث دیگرى آمده است که امام صادق (علیه السلام) فرمود: «صَلاةُ مُتَطَیبٍ أَفْضَلُ مِنْ سَبْعِینَ صَلاَةً بِغَیرِ طِیبٍ؛ نماز کسى که خود را خوشبو مى کند برتر از هفتاد نماز بدون آن است».(2)

ص: 444


1- کافى، ج 6، ص 515، ح 6.
2- کافى، ج 6، ص 510، ح 7.

حتى براى روزه دار که بوییدن گل ها مکروه است استفاده از عطریات نه تنها ممنوع نیست بلکه توصیه شده است: در روایتى مى خوانیم: «کَانَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) إِذَا صَامَ تَطَیبَ بِالطِّیبِ وَیقُولُ الطِّیبُ تُحْفَةُ الصَّائِمِ؛ امام صادق (علیه السلام) هنگامى که روزه مى گرفت از عطر استفاده مى کرد و مى گفت: عطر تحفه روزه دار است».(1)

استفاده از عطر نه تنها در حال نماز و روزه بلکه در تمام حالات (جز در حال احرام) توصیه شده است تا آن جا که درباره پیغمبر (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: «کَانَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) ینْفِقُ فِى الطِّیبِ أَکْثَرَ مِمَّا ینْفِقُ فِى الطَّعَامِ؛ آنچه پیامبر (صلی الله علیه و آله) براى عطر هزینه مى کرد بیش از آن بود که براى غذا هزینه مى کرد».(2)

البته این موضوع هرگز اسراف نبود زیرا هزینه زندگى ساده پیغمبر (صلی الله علیه و آله) بسیار کم بود و هزینه عطریات به خصوص مشک که از راه هاى دور مى آوردند نسبتاً زیاد بود.

البته درمورد زنان اکیداً نهى شده است که به هنگام بیرون آمدن از خانه یا ملاقات با نامحرم خود را خوشبو سازند به گونه اى که دیگران آن عطر را استشمام کنند زیرا ممکن است منشأ مفاسدى گردد.

به هر حال امام (علیه السلام) در گفتار حکیمانه مورد بحث، درباره برترى مشک بر عطریات دیگر مى فرماید: امتیاز این عطر بر سایر عطرها این است که اولاً حملش آسان است زیرا ظرف بزرگى لازم ندارد به علاوه مانند بسیارى از عطریات به صورت مایع نیست که مشکلات خاص خود را داشته باشد بلکه به صورت جامد بوده و استفاده کردن از آن نیز بسیار آسان است؛ انسان با سر انگشت خود مى تواند مقدارى از آن را بردارد و به خویش بمالد. اضافه بر این، بوى مشک را غالب مردم با اختلاف سلیقه اى که درباره عطر دارند مى پسندند و لذا امام (علیه السلام) آن را مدح و ستایش مى کند.

ص: 445


1- کافى، ج 4، ص 113، ح 3.
2- کافى، ج 6، ص 512، ح 18.

به همین دلیل از حالات پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و ائمه هدى (علیهم السلام) استفاده مى شود که بسیارى از آن بزرگواران از مشک استفاده مى کردند حتى گاهى مقدارى از آن را در غذا مى ریختند.(1)

در اهمیت استفاده از بوى خوش در نمازها همین بس که مرحوم کلینى در باب الغالیة در کافى نقل مى کند که امام على بن الحسین (علیهما السلام) شبى از شب هاى سرد زمستانى جبه خز و ردایى از خز و عمامه اى از خز پوشیده بود و خود را با بوهاى خوش کاملاً معطر ساخته بود یکى از یاران حضرت، ایشان را با آن حالت مشاهده کرد، عرض کرد: فدایت شوم در این وقت شب با این وضع کجا مى روید؟ فرمود: «إِنِّى أُرِیدُ أَنْ أَخْطُبَ الْحُورَ الْعِینَ إِلَى اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ فِى هَذِهِ اللَّیلَةِ؛ من مى خواهم از خداوند حور العین را خواستگارى کنم».(2) اشاره به این که استفاده از بوى خوش به هنگام عبادت و نماز و پوشیدن لباس هاى خوب به هنگام رفتن به مسجد از امورى است که در آخرت پاداش هاى مهم الهى دارد.

ممکن است از کلام حکیمانه مورد بحث به نکته مهم گسترده ترى نیز برسیم و آن این که انسان هاى شایسته کسانى هستند که خفیف مئونة و پرفایده اند و آن ها همچون مشک اند که وزن آن کم وعطر آن فراوان است.

گفتنى است که مِشک که در فارسى، هم به کسر میم وهم به ضم میم خوانده مى شود ماده اى است سیاه و بسیار معطر که از یک نوع آهو گرفته مى شود و درواقع خونى است که در کیسه اى در زیر شکم او پیدا مى شود سپس جدا شده و مى افتد. در آغاز به صورت مایع و تیره رنگ و بسیار معطر است و پس از خشک شدن سیاه مى شود و درواقع از عطرهاى تند است.

ص: 446


1- براى توضیح بیشتر به کافى، باب المسک، ج 6، ص 514 مراجعه فرمایید.
2- کافى، ج 6، ص 516، ح 3.

البته مشک علاوه بر این که به عنوان عطر معروفى به کار مى رود خواص طبى فراوانى نیز براى آن ذکر کرده اند و از روایاتى که در باب تروک احرام وارد شده است استفاده مى شود که در آن زمان گاه در غذا براى خوشبو کردن مى ریختند و خوردن آن مجاز بوده است.

* * *

ص: 447

ص: 448

گفتار حکیمانه 398

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

ضَعْ فَخْرَکَ، وَ آحْطُطْ کِبْرَکَ، وَآذْکُرْ قَبْرَکَ.

امام (علیه السلام) فرمود:

فخرفروشى خود را کنار بگذار و تکبرت را (از خود) فرو ریز و به یاد قبرت باش (و براى آن آماده شو).(1)

ص: 449


1- سند گفتار حکیمانه: این گفتار حکیمانه را قبل از مرحوم سید رضى نویسنده تحف العقول در کتاب خود (با تفاوتى و در ضمن خطبه اى طولانى) آورده است و بعد از مرحوم سید رضى مرحوم ورام در مجموعه خود بدون هیچ تغییرى ذکر کرده که نشان مى دهد آن را از نهج البلاغه گرفته است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 284).

شرح و تفسیر: رداى فخر و تکبر را بیفکن!

جمعى از شارحان نهج البلاغه در این جا به شرح این کلام نورانى نپرداخته اند و جمع دیگرى اصلاً آن را ذکر نکرده اند شاید به این دلیل که عین این کلام در لابه لاى خطبه 153 آمده وبه شرحى که در آن جا داده اند قناعت کرده اند و مى دانیم مرحوم سید رضى گاهى جمله هایى را از خطبه هاى مفصل برمى گزیده و به عنوان کلمات قصار مى آورده است.

به هر حال امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه سه دستور مهم مى دهد که هرکس به آن ها عمل کند رستگار خواهد بود.

نخست مى فرماید: «فخرفروشى خود را کنار بگذار»؛ (ضَعْ فَخْرَکَ).

ممکن است انسان امتیازاتى داشته باشد که مایه افتخار است چه ازنظر علم و دانش و چه ازنظر موقعیت اجتماعى و حسن ظاهر و صفات برجسته اخلاقى. این ها واقعیت است ولى آنچه نکوهیده است این است که انسان افتخارات خود را ذکر کرده و به آن ها افتخار کند و خود را به این وسیله از دیگران برتر بشمارد.

از آیات قرآن مجید و روایات اسلامى به خوبى استفاده مى شود که این کار یکى از زشت ترین کارهاست. در قرآن مجید در ضمن نصایح لقمان مى خوانیم: (وَلاَ تُصَعِّرْ خَدَّکَ لِلنَّاسِ وَلاَ تَمْشِ فِى الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّ اللهَ لاَ یُحِبُّ کُلَّ مُخْتَالٍ

ص: 450

فَخُورٍ)؛ «(پسرم!) با بى اعتنایى از مردم روى مگردان، و مغرورانه بر زمین راه مرو که خداوند هیچ متکبر مغرورِ خیال پردازى را دوست ندارد».(1)

این موضوع به قدرى اهمیت دارد که امیرمؤمنان على (علیه السلام) در حدیثى که مرحوم صدوق در کتاب خصال از آن حضرت نقل کرده، مى فرماید: «أَهْلَکَ النَّاسَ اثْنَانِ خَوْفُ الْفَقْرِ وَ طَلَبُ الْفَخْرِ؛ مردم را دو چیز هلاک کرده است: ترس از فقر (که موجب دست زدن به کارهاى خلاف مى شود) و فخرفروشى».(2)

در حدیث دیگرى از امام زین العابدین (علیه السلام) مى خوانیم که در ضمن دعاى مکارم الاخلاق از خداوند چنین تقاضا مى کند: «وَهَبْ لِى مَعَالِى الْأَخْلاَقِ، وَاعْصِمْنِى مِنَ الْفَخْرِ؛ خداوندا! اخلاق برجسته را به من ارزانى کن و از فخرفروشى مرا مصون دار».(3)

سپس امام (علیه السلام) در دومین دستور مى فرماید: «کبر خود را فرو ریز»؛ (وَآحْطُطْ کِبْرَکَ).

ممکن است کسى فخرفروشى نکند و سخنى از امتیازات واقعى یا خیالى خود به زبان نیاورد ولى برخورد او با مردم متکبرانه و حتى راه رفتن و سایر حرکاتش آمیخته با کبر و غرور باشد زیرا حقیقت کبر آن است که انسان براى خود برترى خاصى نسبت به دیگران قائل باشد خواه این برترى واقعى باشد یا پندارى و خیالى، معنوى باشد یا مادى، این چیزى است که اسلام و تمام مکاتب اخلاقى آن را نمى پذیرند و در قرآن مجید علاوه بر آنچه در سوره لقمان ضمن نصایح آن مرد حکیم آمده است در جاى دیگر مى فرماید: (وَلاَ تَمْشِ فِى الْأَرْضِ مَرَحآ إِنَّکَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَلَنْ تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولا)؛ «در روى زمین متکبرانه راه مرو زیرا تو نه زمین را مى توانى زیر پاى خود پاره کنى و نه قامت خود را به بلنداى کوه ها برسانى».(4)

ص: 451


1- لقمان، آیه 18.
2- خصال، ج 1، ص 68.
3- باید توجه داشت که فخر به معناى مصدرى، همان فخرفروختن است و به معناى اسم مصدرى افتخاراتى است که نصیب انسان مى شود هرچند به رخ دیگران نکشد.
4- اسراء، آیه 37.

این اشاره به حال کسانى است که متکبرانه راه مى روند گویى به زمین مى گویند: زیر پاى ما مباش و به کوه ها مى گویند: ما همسان شما هستیم.

البته این گونه راه رفتن مسأله ساده اى است، مهم این است که از روحیه اى حکایت مى کند که بسیار خطرناک و زشت و ناپسند است.

واژه «و احطط؛ فرو بریز» گویا اشاره به این است که یک موجود مزاحم اضافى است که به بدن انسان مى چسبد و انسان باید آن را از خود دور کند و فرو بریزد تا آسایش پیدا کند.

مرحوم کلینى در کتاب شریف کافى در جلد دوم بابى مشروح و مفصل درباره نکوهش کبر ذکر کرده، ازجمله در روایتى از امام باقر و امام صادق (علیهما السلام) نقل مى کند که فرمودند: «لاَ یدْخُلُ الْجَنَّةَ مَنْ فِى قَلْبِهِ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ مِنْ کِبْرٍ؛ کسى که به اندازه سنگینى ذره اى از تکبر در قلب او باشد وارد بهشت نمى شود».(1)

در حدیث دیگرى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نقل مى کند: «ثَلاَثَةٌ لاَ یکَلِّمُهُمُ اللَّهُ وَ لاَ ینْظُرُ إِلَیهِمْ یوْمَ الْقِیامَةِ وَ لاَ یزَکِّیهِمْ وَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ شَیخٌ زَانٍ وَ مَلِکٌ جَبَّارٌ وَمُقِلٌّ مُخْتَالٌ؛ سه گروه اند که خداوند روز قیامت با آن ها سخن نمى گوید و به آنان (با نظر لطفش) نگاه نمى کند و آن ها را پاکیزه نمى سازد و عذاب دردناکى در انتظار آن هاست: پیرمرد زناکار و پادشاه جبار و فقیر متکبر».(2)

بى شک تکبر براى همه بد است خواه غنى باشد یا فقیر ولى شخص فقیرِ متکبر در عالم خیال بافى براى جبران کمبود خود گرفتار کبر و غرور مى شود و خطر او بیشتر است.

شک نیست که کبر سرچشمه مفاسد بسیارى است، کسى که خود را برتر از دیگران مى داند حاضر نیست به دیگران همچون یک برادر نگاه کند بلکه انتظار

ص: 452


1- کافى، ج 2، ص 310، ح 6.
2- کافى، ج 2، ص 311، ح 14.

دارد همه در برابر او تواضع کنند و به فرمانش گوش فرادهند و چون مردم از چنین روحیه اى متنفرند از او فاصله مى گیرند درنتیجه او کینه مردم را به دل مى گیرد و آن ها را حق نشناس مى پندارد و گاه همین امر سبب مى شود در حق دیگران ظلم و ستم کند.

کار کبر و غرور گاه به جایى مى رسد که انسان تسلیم حرف حق نمى شود و حتى از اطاعت فرمان خدا سرپیچى مى کند و به دره کفر سقوط مى نماید همان گونه که شیطان براثر کبر و غرورش به چنین سرنوشتى گرفتار شد.

این سخن را با حدیثى از امام صادق (علیه السلام) و آیه اى از قرآن مجید پایان مى دهیم. یکى از یاران امام (علیه السلام) به نام عمر بن یزید خدمتش عرض کرد: ما غذاى خوب مى خوریم و بوى خوش و عطریات استعمال مى کنیم و سوار بر مرکب با ارزش مى شویم و گاهى خادم ما نیز به دنبال ما مى آید آیا این واقعاً مصداق تجبر و تکبر است که من همه آن را ترک کنم؟

امام (علیه السلام) مدتى سکوت نمود در حالى که به زمین نگاه مى کرد. سپس فرمود: «إِنَّمَا الْجَبَّارُ الْمَلْعُونُ مَنْ غَمَصَ النَّاسَ وَجَهِلَ الْحَق؛ جبار و متکبر ملعون، کسى است که با مردم «با غمص» برخورد کند و حق را نشناسد».

آن مرد عرض کرد: اما من هرگز حق را انکار نمى کنم ولى نمى دانم غمص چیست؟ امام (علیه السلام) فرمود: «مَنْ حَقَّرَ النَّاسَ وَ تَجَبَّرَ عَلَیهِمْ فَذَلِکَ الْجَبَّارُ؛ کسى که مردم را کوچک بشمارد و خود را برتر از آن ها بداند، که این شخص جبار است».(1)

قرآن مجید نیز در تعبیر تکان دهنده اى مى فرماید: (تِلْکَ الدَّارُ الاْخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لاَ یُرِیدُونَ عُلُوّآ فِى الْأَرْضِ وَلاَ فَسَاداً وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ)؛ «آن سراى آخرت را (تنها) براى کسانى قرار مى دهیم که اراده برترى جویى در زمین و فساد ندارند؛ و عاقبت نیک براى پرهیزکاران است!».(2)

ص: 453


1- کافى، ج 2، ص 311، ح 13.
2- قصص، آیه 83.

آنگاه امام (علیه السلام) در سومین جمله مى فرماید: «به یاد قبرت باش»؛ (وَآذْکُرْ قَبْرَکَ).

منظور از این جمله آن است که انسان باید به فکر مرگ و پایان زندگى باشد و بداند روزى همه آنچه را از مقام و مال و جاه و قدرت و قوت دارد رها مى سازد و به صورت جسم بى جانى روانه گور مى شود و او را در آن جا دفن مى کنند و همه حتى عزیزترین عزیزانش از وى جدا مى شوند و او مى ماند و اعمالش.

به یقین توجه به این نکته انسان را از فخرفروشى و تکبر و ظلم و ستم به دیگران و غفلت از خدا بازمى دارد.

در حدیثى که از امام امیرمؤمنان (علیه السلام) در امالى شیخ طوسى آمده است مى خوانیم: «الْمَوْتُ طَالِبٌ وَ مَطْلُوبٌ لاَ یعْجِزُهُ الْمُقِیمُ وَ لاَ یفُوتُهُ الْهَارِبُ فَقَدِّمُوا وَلاَ تَتَّکِلُوا فَإِنَّهُ لَیسَ عَنِ الْمَوْتِ مَحِیصٌ إِنَّکُمْ إِنْ لَمْ تُقْتَلُوا تَمُوتُوا وَ الَّذِى نَفْسُ عَلِى بِیدِهِ لاََلْفُ ضَرْبَةٍ بِالسَّیفِ عَلَى الرَّأْسِ أَهْوَنُ مِنْ مَوْتٍ عَلَى فِرَاشٍ؛ مرگ، هم طلب کننده است هم مطلوب (براى اولیاء الله)، نه کسى که از آن فرار نکند مى تواند بر آن چیره شود و نه کسى که فرار مى کند بنابراین براى بعد از مرگ خود چیزى بفرستید و اعتماد به زندگى نکنید زیرا هیچ گونه راه فرارى از مرگ نیست شما اگر شهید نشوید به مرگ طبیعى مى میرید ولى سوگند به کسى که جان على به دست اوست هزار ضربه شمشیر بر سر، آسان تر است از مردن در بستر».(1)

آرى مردان خدا نه تنها به فکر مرگ بودند بلکه به این فکر بودند که پایان زندگان شان شهادت در راه خدا باشد.

* * *

ص: 454


1- امالى شیخ طوسى، ص 216؛ بحارالانوار، ج 68، ص 264، ح 5.

گفتار حکیمانه 399

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

إِنَّ لِلْوَلَدِ عَلَى آلْوَالِدِ حَقّاً، وَ إِنَّ لِلْوَالِدِ عَلَى الْوَلَدِ حَقّاً. فَحَقُّ آلْوَالِدِ عَلَى آلْوَلَدِ أَنْ یُطِیعَهُ فِی کُلِّ شَیْءٍ، إِلاَّ فِی مَعْصِیَةِ آللّهِ سُبْحَانَهُ؛ وَحَقُّ آلْوَلَدِ عَلَى آلْوَالِدِ أَنْ یُحَسِّنَ آسْمَهُ، وَیُحَسِّنَ أَدَبَهُ وَ یُعَلِّمَهُ آلْقُرْآنَ.(1)

امام (علیه السلام) فرمود:

فرزند بر پدر حقى دارد و پدر را نیز بر فرزند حقى است. حق پدر بر فرزندان این است که در همه چیز جز در معصیت خداوند سبحان از او اطاعت کنند و حق فرزند بر پدر این است که نام نیک بر او بگذارد و او را به خوبى ادب آموزد (و تربیت کند) و قرآن را به او تعلیم دهد.

ص: 455


1- سند گفتار حکیمانه: راغب اصفهانى در محاضرات الادباء شبیه این کلام را نقل کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 285).

شرح و تفسیر: حقوق متقابل پدر و فرزند

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه به بخشى از حقوق پدران بر فرزندان و حقوق فرزندان بر پدران اشاره مى کند. براى حق پدر بر فرزند، تنها یک مورد را بیان مى فرماید و براى حق فرزند بر پدر سه مورد، مى فرماید: «فرزند را بر پدر حقى است و پدر را نیز بر فرزند حقى»؛ (إِنَّ لِلْوَلَدِ عَلَى آلْوَالِدِ حَقّاً، وَ إِنَّ لِلْوَالِدِ عَلَى الْوَلَدِ حَقّاً).

سپس درمورد حق پدر بر فرزند چنین مى فرماید: «حق پدر بر فرزندان این است که در همه چیز جز در معصیت خداوند سبحان از وى اطاعت کنند»؛ (فَحَقُّ آلْوَالِدِ عَلَى آلْوَلَدِ أَنْ یُطِیعَهُ فِی کُلِّ شَیْءٍ، إِلاَّ فِی مَعْصِیَةِ آللّهِ سُبْحَانَهُ).

ظاهر این است که حقى را که امام (علیه السلام) به این گستردگى درباره پدران فرموده اعم از واجب و مستحب است و به تعبیر دیگر، در مواردى اطاعت واجب است و آن جایى است که اگر ترک کند سبب اذیت و آزار مى شود و منجر به عقوق پدر مى گردد اما مواردى هست که اگر اطاعت نکند پدر اذیت نمى شود. در این جا مستحب است که فرزند به امر پدر احترام بگذارد و اطاعت کند.

البته گاهى مسائل سرنوشت سازى است که اگر پسر بخواهد از پدر اطاعت کند گرفتار خسارت عظیمى مى شود هرچند داخل در عنوان معصیت نیست. مثلاً پدر از عروس خود ناراحت باشد و به فرزند دستور دهد که همسرت را طلاق

ص: 456

بده و یا این که پسر تجارت پرسودى با شریکى دارد و پدر از شریک ناراحت باشد و به پسر بگوید که به شراکت خود خاتمه بده.

در این گونه موارد دلیلى بر وجوب اطاعت پدر هرچند معصیت خدا نیست، نداریم. زیرا اطلاقات ادله از این گونه مصادیق منصرف است و بیشتر ناظر به احترام پدر در مسائل مورد نیاز او یا مرتبط با اوست.

البته مسأله احترام به پدر و برخورد خاضعانه و متواضعانه با او و مصاحبت به معروف هرچند مسلمان نباشد مسأله جداگانه اى است که در آیات قرآن به آن اشاره شده است آن جا که مى فرماید: (وَاخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَقُلْ رَّبِّ ارْحَمْهُمَا کَمَا رَبَّیَانِی صَغِیراً)؛ «و بال هاى تواضع خویش را از محبّت و لطف، در برابر آنان فرود آر! و بگو: «پروردگارا! همان گونه که آن ها مرا در کوچکى تربیت کردند، مشمول رحمتشان قرار ده!».(1)

و در سوره لقمان مى فرماید: (وَإِنْ جَاهَدَاکَ عَلى أَنْ تُشْرِکَ بِى مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلاَ تُطِعْهُمَا وَصَاحِبْهُمَا فِى الدُّنْیَا مَعْرُوفاً)؛ «و هرگاه آن دو، تلاش کنند که تو چیزى را همتاى من قرار دهى، که از آن آگاهى ندارى (بلکه مى دانى باطل است)، از ایشان اطاعت مکن، ولى با آن دو در دنیا به طرز شایسته اى رفتار کن».(2)

این آیات و مانند آن که در قرآن مجید آمده به خوبى نشان مى دهد که تا چه حد حق پدر و مادر زیاد است و تا چه اندازه احترام آن ها بر فرزندان لازم مى باشد.

سپس امام (علیه السلام) به سراغ حقوق سه گانه فرزند بر پدر رفته، مى فرماید: «و حق فرزند بر پدر آن است که نام نیک بر او نهد و ادب و تربیتش را به خوبى انجام دهد و قرآن را به او بیاموزد»؛ (وَ حَقُّ آلْوَلَدِ عَلَى آلْوَالِدِ أَنْ یُحَسِّنَ آسْمَهُ، وَ یُحَسِّنَ أَدَبَهُ وَ یُعَلِّمَهُ آلْقُرْآنَ).

ص: 457


1- اسراء، آیه 24.
2- لقمان، آیه 15.

نامگذارى ممکن است در نظر بعضى، امر ساده اى باشد در حالى که چنین نیست. نام، چیزى است که هر روز بارها انسان با آن مخاطب مى شود و طبعاً اثر تلقینى دارد. اگر به فرض، پدر نام «ظالم» بر پسر بگذارد و هر روز او را به این نام خطاب کنند اگر روح ستمگرى بر او غالب شود جاى تعجب نیست.

و به عکس اگر نام محسن و حسن یا حسین بر او نهند و همواره آن را در خطابات تکرار کنند حقیقت نیکوکارى به تدریج در او راسخ مى شود.

همچنین نام عبدالله و عبدالرحیم و عبدالرحمان که همگى حکایت از عبودیت انسان در برابر خدا دارد.

در روایات اسلامى نیز درباره نامگذارى دقت زیادى شده است حتى در روایتى داریم که اگر نام زشتى بر انسان ها و یا حتى شهرها گذاشته شده آن را تغییر دهید: «کَانَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) یغَیرُ الأَسْمَاءَ الْقَبِیحَةَ فِى الرِّجَالِ وَ الْبُلْدَانِ؛ پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) اسماء زشتى را که بر مردان و شهرها گذاشته بودند تغییر مى داد»(1) و به یقین کار پیغمبر (صلی الله علیه و آله) براى ما الگو واسوه است.

حتى از روایات استفاده مى شود که براى فرزندان قبل از تولد اسم انتخاب شود و از امیرمؤمنان (علیه السلام) روایت شده که فرمود: «سَمُّوا أَوْلاَدَکُمْ فَإِنْ لَمْ تَدْرُوا أَ ذَکَرٌ أَوْ أُنْثَى فَسَمُّوهُمْ بِالأَسْمَاءِ الَّتِى تَکُونُ لِلذَّکَرِ وَ الْأُنْثَى فَإِنَّ أَسْقَاطَکُمْ إِذَا لَقُوکُمْ فِى الْقِیامَةِ وَ لَمْ تُسَمُّوهُمْ یقُولُ السِّقْطُ لِأَبِیهِ أَلاَّ سَمَّیتَنِى وَ قَدْ سَمَّى رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) مُحَسِّناً قَبْلَ أَنْ یولَدَ؛ براى فرزندانتان نام انتخاب کنید (حتى پیش از تولد) و اگر نمى دانید پسر است یا دختر براى آن ها نام هایى انتخاب کنید که هم مى توان آن ها را بر پسر گذاشت و هم دختر زیرا فرزندانى از شما که سقط مى شوند هنگامى که روز قیامت با شما ملاقات مى کنند و نامى براى آن ها انتخاب نکرده اید به پدرش

ص: 458


1- بحارالانوار، ج 101، ص 127، ح 4.

مى گوید: چرا نامى بر من نگذاشتى در حالى که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نام محسن را (براى فرزند حضرت فاطمه زهرا (علیها السلام)) انتخاب کرد پیش از متولد شدنش».(1)

عجب این که عرب در عصر جاهلیت و حتى بعد از آن نیز نام هاى خشن براى فرزندانش انتخاب مى کرد مانند کلب (سگ) و نمر (پلنگ) و فهد (یوزپلنگ) و امثال آن.

در حدیثى از امام رضا (علیه السلام) مى خوانیم: این انتخاب به دلیل این بود که دشمنان را به وسیله آن بترسانند و به عکس، نام غلامان خود را مبارک و میمون و امثال آن مى گذاشتند.(2)

از بعضى از روایات استفاده مى شود که هرگاه نام هاى بسیار خوبى مانند نام محمّد براى فرزند خود انتخاب کردید احترام بیشترى به فرزند بگذارید. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مى فرماید: «إِذَا سَمَّیتُمُ الْوَلَدَ مُحَمَّداً فَأَکْرِمُوهُ وَ أَوْسِعُوا لَهُ فِى الْمَجْلِسِ وَ لاَ تُقَبِّحُوا لَهُ وَجْهاً؛ هنگامى که فرزند خود را محمّد نام نهادید او را گرامى دارید و در مجالس به آن ها جاى دهید و چهره خود را در مقابل آن ها درهم نکشید».(3)

و اما مسأله تعلیم و تربیت: امام (علیه السلام) تربیت را مقدم داشته و همگان را سفارش مى کند که فرزندان را به خوبى تربیت کنند و ادب بیاموزند.

مى دانیم که روح و ذهن انسان در کودکى بسیار تأثیرپذیر است و طبق حدیث معروف، علم در «صغر» همچون نقش بر «حجر» است و بسیار پررنگ و پردوام خواهد بود. ازاین رو اگر پدر و مادر در تعلیم و تربیت فرزند کوتاهى کنند خسارت عظیمى، هم دامان پدر و مادر را مى گیرد و هم فرزند را، به خصوص اگر وسوسه هاى شیطانى بر فرزند غلبه کند یا افراد ناباب یا رسانه هاى آلوده با آن ها ارتباط برقرار کنند و تعلیمات زشت و ناپسند خود را در روح کودک فرو ریزند.

ص: 459


1- بحارالانوار، ج 101، ص 128، ح 6.
2- بحارالانوار، ج 101، ص 128، ح 7.
3- بحارالانوار، ج 101، ص 128، ح 8.

به همین دلیل در نامه اى که امام (علیه السلام) به فرزند دلبندش امام حسن (علیه السلام) نوشت و آنچه خیر دنیا و آخرت در آن است در آن نامه ریخت و به فرزندش هدیه کرد مى خوانیم: پسرم! چون احساس کردم به سن پیرى رسیده ام و قوایم رو به سستى نهاده به این وصیت مبادرت ورزیدم و بخش هایى از آن را براى تو بیان کردم مبادا اجلم فرا رسد در حالى که آنچه در درون سینه داشته ام بیان نکرده باشم... ازاین رو پیش از آن که هوى و هوس و فتنه هاى دنیا به تو هجوم آورد و همچون مرکبى سرکش شوى، به تعلیم و تربیت تو روى آوردم زیرا «إِنَّمَا قَلْبُ الْحَدَثِ کَالاَْرْضِ الْخَالِیةِ مَا أُلْقِى فِیهَا مِنْ شَىءٍ قَبِلَتْهُ فَبَادَرْتُکَ بِالْأَدَبِ قَبْلَ أَنْ یقْسُوَ قَلْبُکَ وَیشْتَغِلَ لُبُّک؛ قلب جوان همچون زمین خالى است و هر بذرى در آن بیفشانند آن را مى پذیرد. به همین دلیل پیش از آن که قلبت قساوت یابد و فکرت به امور دیگر مشغول گردد (گفتنى ها را گفتم)».(1)

این مطلب پیش از همه از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) شنیده شده است که فرمود: «مَنْ تَعَلَّمَ فِى شَبَابِهِ کَانَ بِمَنْزِلَةِ الرَّسْمِ فِى الْحَجَر وَ مَنْ تَعَلَّمَ وَ هُوَ کَبِیرٌ کَانَ بِمَنْزِلَةِ الْکِتَابِ عَلَى وَجْهِ الْمَاءِ؛ کسى که در جوانى (و نوجوانى) چیزى را فراگیرد همچون مطلبى است که بر سنگ ترسیم مى شود و کسى که در بزرگسالى چیزى را فراگیرد همچون نقشى است که برآب زنند».(2)

سپس امام (علیه السلام) از میان تمام آداب و تعلیمات به تعلیم قرآن توجه کرده و بر آن تأکید مى کند. چرا که قرآن مجموعه بى نظیرى است که تمام درس هاى زندگى مادى و معنوى در آن جمع است. توحید و معاد به صورت گسترده در آن تجلى مى کند، بخش مهم احکام الهى در آن بیان شده و دستورات اخلاقى اش

ص: 460


1- نهج البلاغه، نامه 31.
2- بحارالانوار، ج 1، ص 222، ح 6.

فوق العاده موثر و پربار است و تاریخ عبرت انگیز انبیاء پیشین نیز در جاى جاى آن دیده مى شود. آرى باید قبل از هرچیز به فرزندان قرآن تعلیم داد.

به همین دلیل در حدیثى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: «وَ مَنْ عَلَّمَهُ الْقُرْآنَ دُعِى بِالْأَبَوَینِ فَیکْسَیانِ حُلَّتَینِ یضِىءُ مِنْ نُورِهِمَا وُجُوهُ أَهْلِ الْجَنَّةِ؛ کسى که به فرزندش قرآن تعلیم دهد او و همسرش (پدر و مادر آن فرزند) را در روز قیامت مى آورند و دو لباس فاخر نورانى بر آن ها مى پوشانند که از نور آن ها صورت بهشتیان روشن مى شود».(1)

در حدیثى از اصبغ بن نباته مى خوانیم که مى گوید: امیرمؤمنان على (علیه السلام) فرمود: «إِنَّ اللَّهَ لَیهُمُّ بِعَذَابِ أَهْلِ الْأَرْضِ جَمِیعاً حَتَّى لاَ یحَاشِى مِنْهُمْ أَحَداً إِذَا عَمِلُوا بِالْمَعَاصِى وَ اجْتَرَحُوا السَّیئَاتِ فَإِذَا نَظَرَ إِلَى الشِّیبِ نَاقِلِى أَقْدَامِهِمْ إِلَى الصَّلَوَاتِ وَالْوِلْدَانِ یتَعَلَّمُونَ الْقُرْآنَ رَحِمَهُمْ فَأَخَّرَ ذَلِکَ عَنْهُمْ؛ خداوند گاه اراده مى کند همه اهل زمین را هلاک کند و یک نفر را باقى نگذارد و این در زمانى است که غرق گناهان مى شوند و آلوده انواع معاصى. هرگاه در این زمان پیرمردانى را ببیند که (لنگان لنگان) به سوى نماز (در مسجد) گام برمى دارند و کودکانى که مشغول فراگرفتن قرآن اند به آن ها رحم مى کند و عذابشان را به تأخیر مى اندازد».(2)

این نکته نیز حائز اهمیت است که همان گونه که فرزندان براثر عدم اداى حق پدران و مادران، عاق پدر و مادر مى شوند پدر و مادر نیز براثر عدم اداى حق فرزندان عاق فرزندان خواهند شد همان گونه که در حدیثى از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) آمده است: «یلْزَمُ الْوَالِدَینِ مِنَ الْعُقُوقِ لِوَلَدِهِمَا مَا یلْزَمُ الْوَلَدَ لَهُمَا مِنْ عُقُوقِهِمَا».(3)

ص: 461


1- کافى، ج 6، ص 49، ح 1.
2- وسائل الشیعه، ج 4، ص 835، ح 2.
3- کافى، ج 6، ص 48، ح 5.

نکته ها

1. چه حقوقى پدر و مادر بر فرزندان دارند؟

آنچه در این کلام حکیمانه امام (علیه السلام) آمد درواقع اشاره به مهمترین حقوق پدران و مادران بر فرزندان است و در روایات اسلامى حقوق متعدد دیگرى نیز براى آن ها ذکر شده است ازجمله:

1. هیچ گاه پدر را با نام خطاب نکند. بلکه بگوید «یا ابتاه؛ پدر جان» زیرا خطاب بزرگ تر با اسم توسط کوچکتر، خلاف آداب است.

2. به هنگام راه رفتن از او جلوتر نرود.

3. به هنگام ورود در مجلس پیش از او ننشیند.

4. کارى نکند که مردم پدرش را دشنام دهند یا لعن کنند.

این چهار موضوع در حدیثى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در پاسخ سؤالى درباره حق پدر بر فرزند ذکر شده است؛ (لاَ یسَمِّیهِ بِاسْمِهِ وَ لاَ یمْشِى بَینَ یدَیهِ وَ لاَ یجْلِسُ قَبْلَهُ وَ لاَ یسْتَسِبُّ لَهُ).(1)

«یستسب» از ماده «سب» به معناى طلب کردن سب و دشنام و لعن براى کسى است.

5. هنگامى که پدر عصبانى مى شود عکس العمل نشان ندهد و تواضع و خشوع کند. همان گونه که در حدیثى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نقل شده است: «مِنْ حَقِّ الْوالِدِ عَلى وَلَدِهِ أن یخشَعَ له عند الغَضَبِ».(2)

6. تشکر کردن در هر حال و خیرخواه آن ها بودن در آشکار و پنهان. امام صادق (علیه السلام) مى فرماید: «یجِبُ لِلْوَالِدَینِ عَلَى الْوَلَدِ ثَلاَثَةُ أَشْیاءَ شُکْرُهُمَا عَلَى کُلِّ حَالٍ ... وَ نَصِیحَتُهُمَا فِى السِّرِّ وَ الْعَلاَنِیة».(3)

ص: 462


1- کافى، ج 2، ص 158، ح 5.
2- کنزالعمال، ح 45512 (بنا به نقل میزان الحکمة).
3- بحارالانوار، ج 75، ص 236، ح 107.

7. توجه به این نکته که پدر (و مادر) اصل و ریشه انسان هستند. بنابراین هرگاه امتیازى در خود ببیند باید بداند اساس این نعمت از آن هاست پس خدا را شکرگزارى کند. (فَأَنْ تَعْلَمَ أَنَّهُ أَصْلُکَ وَ أَنَّهُ لَوْلاَهُ لَمْ تَکُنْ فَمَهْمَا رَأَیتَ فِى نَفْسِکَ مِمَّا یعْجِبُکَ فَاعْلَمْ أَنَّ أَبَاکَ أَصْلُ النِّعْمَةِ عَلَیکَ فِیهِ فَاحْمَدِ اللَّهَ وَ اشْکُرْهُ عَلَى قَدْرِ ذَلِکَ).(1) و شاید به همین دلیل خداوند شکرگزارى در برابر پدر و مادر را به دنبال شکرگزارى نعمت هاى خود ذکر کرده است: (أَنِ اشْکُرْ لِى وَلِوَالِدَیْکَ إِلَىَّ الْمَصِیرُ).(2)

8. احسان ونیکى به پدر ومادر. در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم که بعضى از یاران آن حضرت درباره تفسیر آیه شریفه (وَبِالْوالِدَینِ إِحْساناً)(3) سوال کردند که مراد از احسان چیست؟ امام (علیه السلام) فرمود: «الاِْحْسَانُ أَنْ تُحْسِنَ صُحْبَتَهُمَا وَأَنْ لاَ تُکَلِّفَهُمَا أَنْ یسْأَلاَکَ شَیئاً مِمَّا یحْتَاجَانِ إِلَیهِ وَ إِنْ کَانَا مُسْتَغْنِیین؛ برخورد خود را با آن ها نیکو کن و اگر چیزى نیاز داشتند پیش از آن که از تو بخواهند براى آن ها فراهم کن تا ناچار نشوند از تو درخواست کنند هر چند خودشان هم بتوانند مشکل خویش را حل کنند».(4)

9. اگر آن ها بدهکارى دارند و در حیات خود نتوانستند دین خویش را ادا کنند فرزند دین آن ها را ادا کند و براى گناهان آن ها استغفار نمایند همان گونه که در حدیثى از امام باقر (علیه السلام) مى خوانیم: «وَ إِنَّهُ لَیکُونُ عَاقّاً لَهُمَا فِى حَیاتِهِمَا غَیرَ بَارٍّ بِهِمَا فَإِذَا مَاتَا قَضَى دَینَهُمَا وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمَا فَیکْتُبُهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بَارّاً؛ گاه فرزند در حیات پدر و مادر عاق آنهاست و نیکى در حق آن ها نکرده اما بعد از وفات آن ها

ص: 463


1- بحارالانوار، ج 71، ص 6.
2- لقمان، آیه 14.
3- بقره، آیه 83.
4- کافى، ج 2، ص 157، ح 1.

بدهى آن ها را ادا مى کند و براى آن ها استغفار مى نماید. خدا او را جزء نیکوکاران (نه عاق) محسوب مى دارد».(1)

10. یکى دیگر از حقوق مهم پدران و مادران بر فرزندان این است که به هنگام ضعف و پیرى و ناتوانى که نیاز شدید به کمک و حمایت دارند آن ها را فراموش نکنند و مشکلات آن ها را تا آن جا که در توان دارند حل کنند به عکس آنچه در دنیاى امروز دیده مى شود که به محض این که پدر و مادر پیر و ناتوان شدند فرزندان از آنان فاصله مى گیرند و حداکثر کارى که درباره آن ها مى کنند این است که آن ها را به خانه هاى سالمندان مى سپارند و گاه حتى از این کار نیز خوددارى مى کنند. در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم که یکى از یارانش خدمت آن حضرت رسید و عرض کرد: پدرم بسیار پیر و ناتوان شده به گونه اى که براى قضاى حاجت باید او را بر دوش بگیریم. امام (علیه السلام) فرمود: «إِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَلِى ذَلِکَ مِنْهُ فَافْعَلْ وَ لَقِّمْهُ بِیدِکَ فَإِنَّهُ جُنَّةٌ لَکَ غَداً؛ اگر توانستى این کار را براى او انجام دهى انجام ده حتى لقمه غذا را با دست خود به دهان او بگذار که این کار سپرى است براى تو در فرداى قیامت (در برابر آتش دوزخ)».(2)

قرآن مجید نیز اشاره اى به این امر دارد آن جا که مى فرماید: (إِمَّا یَبْلُغَنَّ عِنْدَکَ الْکِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ کِلاَهُمَا فَلاَ تَقُلْ لَّهُمَا أُفٍّ وَلاَ تَنْهَرْهُمَا وَقُلْ لَّهُمَا قَوْلا کَرِیماً)؛ «هرگاه یکى از آن دو، یا هر دوى آنها، نزد تو به سن پیرى رسند، کمترین اهانتى به آن ها روا مدار! و بر آن ها فریاد مزن! و گفتار لطیف و سنجیده و بزرگوارانه به آن ها بگو! (و مشکلات آن ها را حل کن)».(3)

ص: 464


1- کافى، ج 2، ص 163، ح 21.
2- کافى، ج 2، ص 163، ح 13.
3- اسراء، آیه 23.

2. فرزندان بر پدران و مادران چه حقوقى دارند؟

در روایات اسلامى همان گونه که موارد فراوانى از حقوق پدران و مادران بر فرزندان ذکر شده موارد زیادى نیز از حقوق فرزندان بر پدران و مادران بیان گردیده است که سه قسمت مهم آن را امام امیرمؤمنان على (علیه السلام) در گفتار حکیمانه مورد بحث بیان فرموده است: اسم نیکو نهادن، تربیت خوب و تعلیم قرآن. در روایات، حقوق دیگرى نیز ذکر شده ازجمله:

4. خواندن و نوشتن را به آن ها بیاموزند.

5. شنا و تیراندازى را به آن ها تعلیم دهند. (شنا براى جلوگیرى از غرق شدن و تیراندازى براى جهاد).

6. غذاى حلال به او بدهند.

این سه حق در حدیثى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نقل شده که فرمود: «حَقُّ الوَلَدِ على والِدِهِ أن یُعَلِّمَه الکِتابَةَ وَالسِّباحَةَ والرِّمایةَ وأن لا یَرزُقَه إلّا طَیِّباً».(1)

7. به هنگام بلوغ (و آمادگى براى ازدواج) وسیله ازدواج او را فراهم کنند. در حدیثى از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم که فرمود: یکى از حقوق فرزندان این است که «یزَوِّجُهُ إِذَا بَلَغَ».(2)

8. نماز (و فرائض دینى) را به آن ها بیاموزند (و آن ها را به تدریج عادت دهند) و هنگامى که بالغ شدند آن ها را وادار به نماز کنند. در غررالحکم از امیرمؤمنان على (علیه السلام) نقل شده است که فرمود: «عَلِّموا صِبْیانَکُم الصّلاةَ وخُذوهُم بِها إذا بلَغوا الحُلُمَ».(3)

9. عدالت را در میان فرزندان رعایت کنند. در حدیثى از امیرمؤمنان على (علیه السلام)

ص: 465


1- کنزالعمال، ح 45340 (طبق نقل میزان الحکمة).
2- بحارالانوار، ج 71، ص 80.
3- غررالحکم، ح 3345.

نقل شده که مى فرماید: پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مردى را دید که دو فرزند دارد، یکى را بوسید و دیگرى را نبوسید. پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: «فَهَلاَّ وَاسَیتَ بَینَهُمَا؛ چرا میان آن ها عدالت را رعایت نکردى؟».(1)

10. به فرزندانشان در کارهاى نیک کمک کنند (و آن ها را تشویق نمایند). در روایات متعددى که مرحوم محدث نورى در مستدرک الوسائل نقل کرده به این معنا توصیه شده ازجمله این که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: «رَحِمَ اللَّهُ وَالِدَینِ أَعَانَا وَلَدَهُمَا عَلَى بِرِّهِمَا».(2)

* * *

ص: 466


1- بحارالانوار، ج 71، ص 74، ح 94.
2- مستدرک، ج 10، ص 168، ح 2.

گفتار حکیمانه 400

اشاره

وَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ

الْعَیْنُ حَقٌّ، وَ الرُّقَى حَقٌّ، وَ السِّحْرُ حَقٌّ، وَ آلْفَأْلُ حَقٌّ، وَالطِّیرَةُ لَیْسَتْ بِحَقٍّ، وَآلْعَدْوَى لَیْسَتْ بِحَقٍّ، وَالطِّیبُ نُشْرَةٌ، وَآلْعَسَلُ نُشْرَةٌ، وَ الرُّکُوبُ نُشْرَةٌ، وَالنَّظَرُ إِلَى آلْخُضْرَةِ نُشْرَةٌ.

امام (علیه السلام) فرمود:

«چشم زخم» حق است و تعویذ (دعایى که براى دفع چشم زخم است) نیز حق است و سِحر حق است وفال (نیک) نیز حق است اما طیره (فال بد) حق نیست و عدوى (اثرگذارى کسى بر دیگرى در امور خرافى نیز) حق نیست. بوى خوش، عسل، سوار شدن بر مرکب و نگاه کردن به سبزه، مایه قوت و نشاط است.(1)

ص: 467


1- سند گفتار حکیمانه: صاحب مصادر مى گوید: بخشى از این گفتار حکیمانه (جمله: والتطیب نشرة والغسل نشرة والنظر الخضرة نشرة والرکوب نشرة...) قبل از مرحوم سید رضى در کتاب صحیفة الرضا از على (علیه السلام) نقل شده است. ولى براى بقیه آن مدرک دیگرى ذکر نکرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 276). اضافه مى کنیم که مرحوم صدوق بخش اخیر را در عیون اخبار الرضا با سندش از على بن موسى الرضا (علیه السلام) از امیرمؤمنان على (علیه السلام) نقل کرده است. (عیون اخبار الرضا (علیه السلام)، ج 2، ص 40، ح 126).

شرح و تفسیر: کدام حق است و کدام خرافه؟

امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه تأثیر چهار موضوع از امور غیر عادى را تصدیق و تأثیر دو موضوع خرافى را نفى مى کند و چهار چیز را مؤثر در نشاط آدمى مى شمرد. نخست مى فرماید: «چشم زخم حق است»؛ (الْعَینُ حَقٌّ).

همان گونه که در تفسیر نمونه در ذیل آخرین آیات سوره قلم آمده است بسیارى از مردم معتقدند که چشم هاى برخى از افراد، داراى اثر مخصوصى است و یا به تعبیر دیگر، انرژى خاص و فوق العاده اى دارد که هرگاه از روى تعجب به چیزى بنگرند ممکن است آن را درهم بشکنند و یا تأثیر بدى در آن بگذارند.

این نیروى مغناطیسى و انرژى فوق العاده و یا هرچه نام آن بگذاریم مطلب قابل انکارى نیست که در بعضى از چشم ها به طور طبیعى و گاه با تمرین به وجود مى آید و بسیارى نقل مى کنند که با چشم خود افرادى را دیده اند که داراى چنین نیروى مرموزى بوده اند که به حیوانات یا انسان ها یا اشیا از طریق چشم زدن آسیب رسانده اند.

مسأله خواب مغناطیسى و این که افرادى با چشم هاى خود مى توانند دیگرى را به خواب مخصوصى فرو برند و مطالبى را از او کشف کنند در بسیارى از کتاب ها نوشته شده و جنبه علمى به خود گرفته و حتى براى درمان هاى پزشکى مربوط به مسائل روانى از آن کمک مى گیرند.

ص: 468

بنابراین هرگز نباید چشم زخم را فوراً حمل بر خرافات کرد به خصوص این که در قرآن مجید و در روایات اسلامى به آن اشاره شده و کلام امام (علیه السلام) که در بالا آمد اشاره به واقعیت داشتن آن است.

آن گاه امام (علیه السلام) به دعاهایى اشاره مى فرماید که براى خنثى کردن چشم زخم است، مى فرماید: «تعویذ (دعایى که براى دفع چشم زخم است) نیز حق است»؛ (وَالرُّقَى حَقٌّ).

گاه «رقى» به معنى وسیع ترى تفسیر شده و آن هرگونه دعایى است که جلوى آفت ها را مى گیرد.

در حدیثى مى خوانیم که اسماء بنت عمیس (از زنان مشهور و بافضیلت اسلام در عصر پیغمبر (صلی الله علیه و آله) و امیرمؤمنان (علیه السلام)) خدمت پیامبر (صلی الله علیه و آله) آمد و عرض کرد: گاه فرزندان جعفر را چشم مى زنند آیا رُقْیه (دعایى که جلوى چشم زخم را بگیرد) براى آن ها بگیرم؟ پیامبر فرمود: مانعى ندارد.(1)

در حدیث دیگرى که ابن ابى الحدید در ذیل همین گفتار در شرح نهج البلاغه خود آورده است مى خوانیم که عوفى بن مالک اشجعى مى گوید: ما در زمان جاهلیت معتقد به رقیه بودیم، به پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) عرض کردم: نظر مبارک شما درباره آن چیست؟ پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: «أعرِضُوا عَلَیَّ رُقاکُم فلا بأسَ بِالرُّقى ما لم یَکُنْ فیها شِرْکٌ؛ رقیه هاى خود را به من عرضه کنید اگر مطلب شرک آلودى در آن نباشد مانعى ندارد».(2)

اشاره به این که نباید در دعاهاى دفع چشم زخم مطلبى مخالف توحید وجود داشته باشد.

ص: 469


1- بحارالانوار، ج 60، ص 7.
2- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 19، ص 373.

و اگر در روایاتى، از رقیه مذمت شده اشاره به رقیه هاى شرک آلود است و یا این که افرادى توکل بر خدا را به کلى فراموش کرده و تنها به رقیه ها دل ببندند.

حتى در بعضى از روایات اسلامى آمده است که جبرئیل براى پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) هنگامى که بیمار شده بود رُقیه آورد و آن حضرت را از شر چشم حاسدان و هر بیمارى و هر موجود ایذاگرى به خداوند بزرگ سپرد.(1)

به هر حال درباره تأثیر رقیه و دعاهاى تعویذ، روایات متعددى در کتب اسلامى نقل شده و مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار (جلد 60) بحث مفصلى در این زمینه دارد. وى در همین جلد از بعضى نقل مى کند که مى گویند: این امکان وجود دارد که از بعضى از چشم ها اجزاء لطیفه اى جدا شود و در اشخاص یا موجوداتى تأثیر بگذارد و این ویژگى در بعضى از چشم ها باشد همان طور که بعضى از اشیا خواصى دارند که در مشابه آن ها نیست.

این همان چیزى است که امروز از آن تعبیر به امواج مغناطیسى یا مانند آن مى شود و معتقدند که این امواج و انرژى ها در بعضى از موارد آثار عجیبى از خود به جا مى گذارد.

البته شک نیست که از طریق توکل بر خدا و دعاها و مخصوصاً سوره هاى حمد و ناس و فلق و آیه شریفه (وَإِنْ یَکَادُ الَّذِینَ...) و همچنین ذکر «ماشاءالله ولاحولَ ولا قوّة إلّا باللّهِ العَلِیِّ العظیم» مى توان جلوى تأثیر این گونه چشم ها را گرفت.

سپس امام (علیه السلام) به سومین موضوع از آن چهار موضوع مثبت اشاره کرده، مى فرماید: «سحر (نیز) حق است»؛ (وَالسِّحْرُ حَقٌّ).

در آیات فراوانى از قرآن مجید اشاره به مسأله سحر شده به خصوص در

ص: 470


1- بحارالانوار، ج 60، ص 7.

داستان موسى (علیه السلام) وفرعون، کراراً از سحر ساحران سخن به میان آمده است و تأثیر آن اجمالاً مورد تأیید واقع شده که از طریق معجزه موسى (علیه السلام) سحر آن ها باطل شد.

در سوره بقره در داستان دو فرشته اى که به بابِل آمدند نیز اشاره به مسأله سحر و تأثیر آن شده است.

نیز از آیات مختلف قرآن استفاده مى شود که مسأله سحر، اجمالاً در میان اقوام گذشته معروف بوده و لذا بسیارى از پیغمبران را متهم به سحر کردند: (کَذَلِکَ مَا أَتَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِّنْ رَّسُولٍ إِلاَّ قَالُوا سَاحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ).(1)

سحر در اصل به معناى هر کارى است که مأخذ آن پنهان باشد حتى در زبان روزمره گاه به کارهاى مهم، سحر اطلاق مى شود. ولى حقیقت سحر آن است که چیزى به صورت خارق العاده انجام شود که عوامل متعددى مى تواند داشته باشد. گاه صرفاً جنبه چشم بندى و تردستى دارد، گاه از عوامل تلقینى ناشى مى شود و گاه از خواص ناشناخته فیزیکى و شیمیایى بعضى از اجسام.

از قرآن استفاده مى شود که سحر ساحران فرعونى مجموعه اى بود از این امور، زیرا در یک جا مى فرماید: (سَحَرُوا أَعْیُنَ النَّاسِ وَاسْتَرْهَبُوهُمْ وَجَاءُو بِسِحْرٍ عَظِیمٍ)؛ «مردم را چشم بندى کردند و ترساندند؛ و سحر عظیمى پدید آوردند».(2)

در جاى دیگر مى فرماید: (فَإِذَا حِبَالُهُمْ وَعِصِیُّهُمْ یُخَیَّلُ إِلَیْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّهَا تَسْعَى)؛ «در این هنگام طناب ها و عصاهاى آنان براثر سحرشان چنان به نظر مى رسید که حرکت مى کنند!»(3) ولى از داستان دو فرشته بابل استفاده مى شود که ساحران واقعاً در مردم تغییراتى ایجاد مى کردند ازجمله زن و شوهر را چنان به هم بدبین

ص: 471


1- ذاریات، آیه 52.
2- اعراف، آیه 116.
3- طه، آیه 66.

مى ساختند که کارشان منجر به طلاق مى شد. (فَیَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا یُفَرِّقُونَ بِهِ بَیْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ)؛ «ولى آن ها از آن دو فرشته، مطالبى را مى آموختند که بتوانند به وسیله آن، میان مرد و همسرش جدایى بیفکنند».(1)

امروز هم افراد زیادى پیدا مى شوند که مى توانند از طریق چشم بندى و تردستى و استفاده از خواص فیزیکى و شیمیایى اشیا کارهاى خارق العاده اى انجام دهند.

نوع دیگرى از سحر نیز وجود دارد که ساحر به وسیله ریاضت هاى شدید، اراده خود را چنان تقویت مى کند که مى تواند آثار خارق العاده اى از خود نشان دهد که جنبه چشم بندى ندارد.

از مجموع آنچه گفته شد به خوبى استفاده مى شود که کلام حکیمانه امام (علیه السلام) که فرموده سحر حق است، بیان یک واقعیت مى باشد.(2)

آنگاه امام (علیه السلام) به سراغ چهارمین موضوعى که حق است رفته، مى فرماید: «فال (نیک) حق است»؛ (وَالْفَأْلُ حَقٌّ).

منظور از فال در ادبیات عرب این است که انسان حادثه اى را نشان پیروزى، موفقیت و پیشامدهاى خیر بداند. مثلاً بگوید که چون فلان نوزاد در روز میلاد مبارک یکى از معصومین (علیهم السلام) متولد شده آینده خوبى دارد و یا این که صبحگاهان که از منزل خارج مى شود وقتى با انسان صالح و خوب و درست کارى برخورد کرد بگوید این نشان مى دهد که امروز کارهاى ما روبه راه خواهد بود. عرب از این گونه پیش بینى ها به فال تعبیر مى کند که همان تفأل خوب است.

ص: 472


1- بقره، آیه 102.
2- براى آگاهى بیشتر درباره سحر و اقسام سحر و عوامل و امور بازدارنده از آن به بحارالانوار، ج 60 و تفسیر نمونه، ج 1 ذیل آیه 102 سوره بقره و ج 13 ذیل آیات 65 تا 69 سوره طه و انوار الفقاهة، المکاسب المحرمة، بحث حرمت سحر، ص 275 مراجعه فرمایید.

اما این که آیا واقعاً رابطه اى میان این گونه حوادث و حوادث دیگرى که پشت سر آن پیش بینى مى کنند وجود دارد؟ هیچ دلیلى براى آن در دست نیست ولى یک نکته را نمى توان انکار کرد و آن این که وقتى انسان تفأل به خوبى مى زند اثر روانى قابل ملاحظه اى در او دارد؛ او را امیدوار به آینده خوب مى سازد و اراده او را براى ادامه کارها تقویت مى کند و به او شجاعت و استقامت مى بخشد و این اثر روانى، قابل انکار نیست واى بسا همان، سبب پیشرفت و پیروزى مى شود.

شاید به همین دلیل است که در حالات پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) دیده مى شود گاه خودش تفأل به خیر مى زد و گاه از تفأل دیگران اظهار رضایت مى کرد. مثلاً در ماجراى برخورد مسلمانان با کفار مکه در سرزمین حدیبیه آمده است: هنگامى که سهیل بن عمرو به عنوان نماینده کفار مکه به سراغ مسلمانان آمد و پیامبر (صلی الله علیه و آله) از نام او آگاه شد فرمود: قد سَهُلَ علیکُم أمرُکُم؛ کار بر شما آسان شد (چون نام آن مرد سهیل بود پیامبر (صلی الله علیه و آله) آن را به فال نیک گرفت).(1)

جمله معروف «تفالوا بالخیر تجدوه؛ فال نیک بزنید آن را خواهید یافت» نیز که در تفسیر المیزان به عنوان حدیثى از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نقل شده هر چند آن را در منابع معروف حدیث نیافتیم بلکه آنچه در حدیث علوى در غررالحکم آمده این است: «تفأل بالخیر تنجح؛ فال نیک بزن تا پیروز شوى»(2) همه گواه بر این است که اسلام نظر مثبتى درباره فال نیک زدن دارد.

لذا در حدیثى از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نقل شده که فرمود: «إِنَّ اللَّهَ یحِبُّ الْفَأْلَ الْحَسَن؛ خداوند فال نیک را دوست دارد».(3)

ص: 473


1- مناقب ابن شهرآشوب، ج 1، ص 203.
2- غررالحکم، ح 1857.
3- بحارالانوار، ج 74، ص 165.

به یقین اگر فال نیک با توکل بر خدا همراه باشد اثر معنوى آن غیر قابل انکار است.

بنابراین، اعتقاد به تأثیر فال نیک به آن معنا که گفتیم نه یک امر خرافى است و نه چیزى برخلاف عقیده توحیدى و بسیار شده که خود ما نیز آثار مثبت فال نیک را در زندگى دیده ایم.

آنگاه امام (علیه السلام) در ادامه این سخن به سراغ دو چیز مى رود که آن ها را غیر حق مى نامد، مى فرماید: «طیره (فال بد) حق نیست و عدوى (اثرگذارى کسى بر دیگرى در امور خرافى نیز) حق نیست»؛ (وَالطِّیرَةُ لَیْسَتْ بِحَقٍّ، وَآلْعَدْوَى لَیْسَتْ بِحَقٍّ).

اما «طِیرَة» به کسر طاء در اصل به معناى فال بد زدن است و چون اعراب به وسیله پرندگان فال بد مى زدند این واژه که از ماده طیر است به معناى فال بد به کار رفته، در برابر «تفأل» که به معناى فال نیک است. در قرآن مجید نیز به طور مکرر واژه «طیره» در همین معنا به کار رفته که مشرکان خرافى مسلک در برابر پیامبران الهى به این حربه متوسل مى شدند تا روحیه آن ها را تضعیف کنند و یا مردم را از اطراف آن ها پراکنده سازند. درمورد موسى (علیه السلام) و یارانش مى فرماید: (یَطَّیَّرُوا بِمُوسَى وَمَنْ مَّعَهُ)(1) هرگاه ناراحتى به فرعونیان مى رسید آن را به شوم بودن موسى و همراهانش نسبت مى دادند.

در مورد قوم ثمود نیز مى فرماید: (قَالُوا اطَّیَّرْنَا بِکَ وَبِمَنْ مَّعَکَ)؛ «گفتند: ما به تو و کسانى که با تو هستند فال بد مى زنیم و شما را شوم مى دانیم»(2) و پیامبر آن ها صالح (علیه السلام) در جواب آن ها گفت: (قَالَ طَائِرُکُمْ عِنْدَ اللهِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُونَ)؛ «فال

ص: 474


1- اعراف، آیه 131.
2- نمل، آیه 47.

(نیک و) بد شما نزد خداست (و همه مقدّرات به قدرت او تعیین مى گردد)؛ بلکه شما گروهى هستید فریب خورده».

و در جاى دیگر مى فرماید: (قَالُوا طَائِرُکُمْ مَّعَکُمْ)؛ «(رسولان) گفتند: «شومى شما از خودتان است».(1)

به هر حال این واژه به معناى فال بد است و در کلام امام (علیه السلام) نیز به معناى فال بد ذکر شده هرچند «طائر» گاه به معناى فال بد و گاه به معناى فال نیک و یا به معناى عمل خوب وبد به کار مى رود.

اما این که چرا از فال بد نهى شده است؟ براى این که اولا یک مسأله خرافى است و هیچ گونه رابطه اى در میان پرواز پرندگان، یا به ویژه کلاغ و حوادث شوم وجود ندارد و ثانیا باعث تضعیف روحیه ها و سستى اراده ها مى گردد.

به همین دلیل در روایات اسلامى نکوهش شدیدى درباره فال بد زدن وتطیر دیده مى شود تا آن جا که در حدیثى از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: «الطیرة شرک؛ فال بد زدن نوعى شرک است»(2) زیرا مفهومش این است که غیر از خدا را در سرنوشت خودمان موثر و شریک بدانیم و این نوعى شرک است.

در روایت دیگرى از همان حضرت مى خوانیم: «مَن خَرَج یُریدُ سَفَراً فرجَع مِن طَیرٍ فقد کَفَر بما اُنزِل على محمّدٍ (صلی الله علیه و آله)؛ کسى که اراده سفرى کند و از منزل به سوى مقصد حرکت نماید ولى پرنده اى را ببیند و به فال بد بگیرد و به خانه برگردد به آنچه بر محمّد (صلی الله علیه و آله) نازل شده کافر گردیده است».(3) زیرا پریدن پرنده اى را در سرنوشت خود موثر دانسته به گونه اى که او را از حرکت به سوى مقصد بازداشته است.

ص: 475


1- یس، آیه 19.
2- مسند احمد، ج 1، ص 389.
3- کنزالعمال، ج 10، ص 114، ح 28570.

و در روایات اسلامى دستور داده شده است که به فال بد اعتنا نکنید و توکل بر خدا کنید هیچ مشکلى براى شما پیش نخواهد آمد. در حدیثى از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) چنین نقل شده است: «الطّیرةُ شِرکٌ ولکنّ الله عزّ وجلّ یُذهِبَه بالتوکُّل؛ فال بد زدن نوعى شرک است و لیکن خداوند متعال آن را با توکل از بین مى برد».(1) این سخن را با حدیث دیگرى از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) پایان مى دهیم: «أَنَّ النَّبِى (صلی الله علیه و آله) کَانَ یحِبُّ الْفَأْلَ الْحَسَنَ وَ یکْرَهُ الطِّیرَةَ وَ کَانَ (علیه السلام) یأْمُرُ مَنْ رَأَى شَیئاً یکْرَهُهُ وَ یتَطَیرُ مِنْهُ أَنْ یقُولَ اللَّهُمَّ لاَ یوْتِى الْخَیرَ إِلاَّ أَنْتَ وَ لاَ یدْفَعُ السَّیئَاتِ إِلاَّ أَنْتَ وَ لاَ حَوْلَ وَ لاَ قُوَّةَ إِلاَّ بِکَ؛ پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فال نیک را دوست مى داشت و از فال بد متنفر بود و دستور مى داد اگر کسى چیزى ببیند که مى شود با آن فال بد زد (براى رفع نگرانى) بگوید: خداوندا! هیچ کس جز تو نیکى عطا نمى کند و هیچ کس جز تو بدى ها را دور نمى سازد و هیچ پناه و نیرویى جز به وسیله تو نیست».(2)

از مجموع آنچه درباره فال و طیره گفته شد این نکته به دست مى آید که شخص موحد هرگز به سراغ خرافات نمى رود و غیر خدا را در سرنوشت خود موثر نمى داند. در واقع فال نیک که سبب خوش بینى به آینده و امیدوارى و نشاط مى گردد ضررى ندارد اما فال بد که نگرانى و آشفتگى و گاه یأس و حتى بدبینى به ساحت قدس خداوند ایجاد مى کند کار زشت و ناپسندى است.

و اما «عدوى» به معناى سرایت است به خصوص درمورد سرایت بیمارى از کسى به دیگرى به کار مى رود و این که امام (علیه السلام) سرایت را نفى فرموده به این معنا نیست که هیچ گونه از بیمارى ها واگیردار نمى باشد زیرا امروز مسلم است که بسیارى از بیمارى ها از فردى به دیگرى منتقل مى شود مانند بیمارى سل و سرماخوردگى و امثال آن. اما چنین هم نیست که تمام بیمارى ها واگیردار باشد

ص: 476


1- مستدرک حاکم، ج 1، ص 17.
2- بحارالانوار، ج 92، ص 2.

بسیارى از بیمارى ها مانند بیمارى قند، فشار خون، انواع سکته هاى قلبى و مغزى چیزى نیست که از کسى به دیگرى سرایت کند.

به نظر مى رسد که در عصر جاهلیت افرادى بودند که به شدّت از همه بیماران پرهیز مى کردند و شاید اصلاً به عیادت آنها نمى رفتند و یک اعتقاد خرافى داشتند که باید از هر بیمارى پرهیز کرد. اسلام این عقیده افراطى و خرافى را نفى مى کند تا مردم به عیادت بیماران بروند و به کمک آن ها بشتابند و از آن ها روى گردان نشوند.

گاه این تفکر افراطى انحرافى به امور دیگر غیر از بیمارى ها نیز سرایت مى کند مثلاً مى گویند: فلان کس فرزندش را از دست داده، به سراغ او نرویم ممکن است فرزندمان از دست برود، یا در امر تجارت ورشکست شده با او دوستى نکنیم ممکن است به ما هم سرایت کند، و امثال این خرافات که اسلام با همه آن ها مخالفت کرده است.

جمعى از بزرگان(1) تفسیر دیگرى براى نفى «عدوى» ذکر کرده اند و آن این که اسلام مى خواهد به پیروان خود تعلیم دهد که حتى سرایت بیمارى از کسى به دیگرى بدون اراده خداوند نمى شود و هیچ سببى از اسباب این جهان استقلال در تأثیر ندارد بلکه باید اراده و فرمان خدا با آن همراه باشد.

ولى این تفسیر، مناسب به نظر نمى رسد زیرا این مطلب منحصر به بیمارى ها نیست، تمام اسباب و علل این جهان چنین است چرا در روایت فقط سرایت بیمارى ها ذکر شده است؟

آنگاه در پایان این سخن اشاره به چهار موضوع نشاط آور و برطرف کننده غم و اندوه مى کند، مى فرماید: «بوى خوش، عسل، سوار شدن بر مرکب و نگاه کردن

ص: 477


1- علامه مجلسى در بحارالانوار و ملا صالح مازندرانى در شرح اصول کافى.

به سبزه، مایه قوت و نشاط است»؛ (وَالطِّیبُ نُشْرَةٌ، وَآلْعَسَلُ نُشْرَةٌ، وَالرُّکُوبُ نُشْرَةٌ، وَالنَّظَرُ إِلَى آلْخُضْرَةِ نُشْرَةٌ).

«نشرة» در بسیارى از منابع لغت به عنوان تعویذ و حرز است، یعنى همان دعا و چیزى که به بیمار یا مصروع مى دهند تا شفا پیدا کند و سبب زوال غم و اندوه او گردد و لذا بعضى مانند علامه مجلسى آن را به چیزى که سبب زوال غم و اندوه مى شود تفسیر کرده اند.(1)

و در اصل از ماده «نشر» (بر وزن حشر) گرفته شده زیرا حرز و تعویذ و امثال آن سبب انتشار آثار مثبت در شخص بیمار یا غیر بیمار مى شود و لذا در کتاب التحقیق ریشه اصلى آن «هو بسط بعد قبض» ذکر شده است.

البته این مسأله گاه جنبه خرافى داشته و گمان مى کردند اشخاصى که گرفتار بیمارى صرع مى شوند جن در آن ها نفوذ کرده و به وسیله تعویذ مى خواستند جن را بیرون کنند و لذا در بعضى از روایات آمده است: «النُّشرَةُ مِن عمَلِ الشَّیطانِ».(2)

ولى در بسیارى از اوقات جنبه مثبت داشته و آن این که به وسیله دعا و حرز که به بیمار مى دادند از خدا تقاضاى شفاى او را مى کردند.

و از آن جا که بوى خوش و عسل و سوار شدن بر مرکب راهوار و نگاه کردن به سبزه سبب نشاط و زوال غم و اندوه مى شود امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه آن را شبیه حرز و تعویذ دانسته و این تعبیر زیبا را درباره آن به کار برده، گویى این چهار موضوع همچون حرز و تعویذى است که غم و اندوه را از انسان زایل مى کند و این موضوع علاوه بر این که به تجربه ثابت شده هم اکنون مورد تأکید پزشکان براى رفع غم و اندوه و افسردگى و تجدید نشاط بعد از خستگى مى باشد.

قابل توجه این که در بعضى از روایات به جاى «عسل» «غُسل» آمده است.

ص: 478


1- بحارالانوار، ج 63، ص 291.
2- نهایه ابن اثیر، در ماده نشر.

مرحوم طبرسى در کتاب مکارم الاخلاق حدیث را اینگونه نقل مى کند: «التَّطَیُّبُ نُشْرَةٌ والغُسْلُ نُشْرَةٌ والنَّظَرُ إلى الخُضْرَةِ نُشْرَةٌ والرُّکوبُ نُشْرَةٌ؛ خوشبو کردن خویشتن و غسل نمودن و نگاه کردن به سبزه و سوار بر مرکب شدن موجب زوال غم و اندوه است».(1)

نکته: اسباب نشاط و شادى و دفع غم و اندوه

فراگیر بودن احکام اسلام سبب شده که اهمیتى نیز به اسباب نشاط و زوال غم و اندوه بدهد تا مسلمان ها بتوانند از این طریق تجدید نشاط کنند و به زندگى سالم و شاد خود ادامه دهند.

در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) که در کتاب محاسن برقى نقل شده چنین مى خوانیم: «النُّشْرَةُ فِى عَشَرَةِ أَشْیاءَ الْمَشْى وَ الرُّکُوبِ وَ الاِرْتِمَاسِ فِى الْمَاءِ وَالنَّظَرِ إِلَى الْخُضْرَةِ وَ الْأَکْلِ وَ الشُّرْبِ وَ النَّظَرِ إِلَى الْمَرْأَةِ الْحَسْنَاءِ وَ الْجِمَاعِ وَالسِّوَاکِ وَ مُحَادَثَةِ الرِّجَالِ؛ اسباب نشاط در ده چیز است: پیاده روى، سوار بر مرکب شدن، آب تنى کردن، نگاه به سبزه افکندن، غذا و نوشابه (خوب و مناسب) خوردن، نگاه به همسر زیبا، آمیزش جنسى، مسواک زدن و گفتگو(ى دوستانه) با مردان داشتن».(2)

در حدیث دیگرى شستن سر با خطمى (گیاهى است که معمولاً از گل آن براى شست وشو استفاده مى کنند)(3) و در احادیث دیگرى، ملاقات الاخوان؛ دیدار دوستان، استفاده از داروى حمام و کوتاه کردن موى شارب (اصلاح کردن سر و صورت) از اسباب نشاط شمرده شده است.

ص: 479


1- مکارم الاخلاق، ص 42.
2- محاسن برقى، ج 1، ص 14.
3- بحارالانوار، ج 73، ص 322، ح 3.

بسیارى از آنچه در این روایات آمده است نیز به تجربه ثابت شده هر چند راهنمایى روایات گسترده تر از تجربیات ماست.

البته آنچه در روایات بالا درمورد نشرة و اسباب زدودن غم و اندوه آمده بر حسب حالات عمومى مردم است ولى اولیاء الله وسیله دیگرى دارند که از همه آن ها برتر و مهمتر است و آن، راز و نیاز با خدا و عبادت و نماز و خلوت کردن با اوست.

حدیث معروف پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) که مى فرماید: «حُبِّبَ إلىَّ مِنْ دُنیاکُم ثَلاثٌ : الطِّیبُ وَ النِّساءُ وقُرَّةُ عَینِى فِى الصَّلاةِ؛ سه چیز از دنیاى شما در نظر من محبوب است: بوى خوش و همسران و نور چشمان من در نماز است»(1) گواه روشنى بر این مطلب است.

* * *

ص: 480


1- معدن الجواهر، ص 31.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109