آیة الله العظمی مکارم شیرازی
شرح تازه و جامعی بر نهج البلاغه
پیام امام
امیرالمؤمنین
کلمات قصار
165-91
جلد شانزدهم
کتاب برگزیده سال
با همکاری جمعی از فضلا و دانشمندان
ص: 1
---
سر شناسه: مکارم شیرازی، ناصر، 1305-
عنوان و نام پدیدآور: پیام امام امیرالمؤمنین (علیه السلام): شرح تازه و جامعی بر نهج البلاغه / مکارم شیرازی؛ با همکاری جمعی از فضلا و اندیشمندان حوزه علمیه قم
مشخصات نشر: قم: مؤسسه تنظیم و نشر آثار حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی، 1397.
مشخصات ظاهری: 478 ص.
شابک: 1-6-99801-600-978 (دوره)؛6-12-6335-622-978 (ج16)
وضعیت فهرست نویسی: فیپا.
یادداشت: فارسی - عربی
یادداشت: کتاب حاضر توسط ناشران متفاوت در سال های مختلف منتشر شده است.
یادداشت: چاپ اول
عنوان دیگر: شرح تازه و جامعی بر نهج البلاغه
موضوع: علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40 ق --خطبه ها
موضوع: علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40 ق --نامه ها
موضوع: علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40 ق --کلمات قصار
موضوع: علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40 ق --نهج البلاغه -- نقد و تفسیر
شناسه افزوده: علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40 ق --نهج البلاغه. شرح
رده بندی کنگره: 1397 7م/38/0422 BP
رده بندی دیویی: 9515/297
شماره کتابشناسی ملی: 5401684
---
با همکاری دانشمندان محترم حجج اسلام آقایان:
محمد رضا آشتیانی - محمد جواد ارسطا - سید عبد المهدی توکل
سعید داودی - احمد قدسی
پیام امام امیرالمؤمنین (علیه السلام) / ج 16
تألیف: آیة الله العظمی مکارم شیرازی و همکاران
تیراژ: 1000 نسخه
نوبت چاپ: اوّل
صفحه و قطع: 478 صفحه / وزیری
تاریخ انتشار: 1397
چاپخانه: سلیمانزاده
ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی
با همکاری انتشارات امام علی بن ابی طالب (ع)
شابک: 6-12-6335-622-978
آدرس ناشر: ایران _ قم _ ابتداى خیابان شهدا _ کوچه 22
تلفن : 37732478
فکس: 37840099
www.makarem.ir
ص: 2
بسم الله الرحمن الرحیم
ص: 3
ص: 4
گفتار حکیمانه 91---15
شرح و تفسیر: راه رفع خستگى روح---16
گفتار حکیمانه 92---19
شرح و تفسیر: بهترین و بدترین نوع علم---20
گفتار حکیمانه 93---23
شرح و تفسیر: فلسفه امتحان الهى---25
نکته ها---27
1. جهان، میدان آزمایش---27
2. معیار پاداش و کیفر؟---29
گفتار حکیمانه 94---31
شرح و تفسیر: خیر در چیست؟---32
گفتار حکیمانه 95---35
شرح و تفسیر: ارزش تقوا---36
گفتار حکیمانه 96---39
شرح و تفسیر: دوست و دشمن پیامبر (صلی الله علیه و آله)---40
نکته: معیار ارزش در اسلام و قرآن---42
ص: 5
گفتار حکیمانه 97---45
شرح و تفسیر: عمل بى ارزش---46
نکته: خوارج چه کسانى هستند؟---48
گفتار حکیمانه 98---53
شرح و تفسیر: تنها روایت کردن کافى نیست---54
گفتار حکیمانه 99---57
شرح و تفسیر: تفسیر دلپذیر إِنّا لِلّهِ و...---58
گفتار حکیمانه 100---61
شرح و تفسیر: دربرابر مداحان...!---62
گفتار حکیمانه 101---65
شرح و تفسیر: سه شرط خدمت به مردم---66
گفتار حکیمانه 102---69
شرح و تفسیر: پیش گویى عجیب---70
نکته: ارزش هاى واقعى---74
گفتار حکیمانه 103---77
شرح و تفسیر: تضاد دنیاپرستى و علاقه به آخرت---79
گفتار حکیمانه 104---85
شرح و تفسیر: زاهدان در دنیا---87
نکته ها---91
1.نوف بکالى کیست؟---91
2. راز و نیاز شبانه---92
3. زیان هاى موسیقى---93
گفتار حکیمانه 105---95
شرح و تفسیر: وظیفه ما---96
ص: 6
گفتار حکیمانه 106---101
شرح و تفسیر: نتیجه تخریب دین براى دنیا---102
گفتار حکیمانه 107---105
شرح و تفسیر: عالم جاهل منش---106
گفتار حکیمانه 108---109
شرح و تفسیر: اعجوبه جهان خلقت!---111
نکته: آیا قلب کانون صفات خوب و بد انسان است؟---116
گفتار حکیمانه 109---119
شرح و تفسیر: ما از افراط و تفریط دوریم---120
گفتار حکیمانه 110---123
شرح و تفسیر: مجریان فرمان خدا---124
گفتار حکیمانه 111 و 112---127
شرح و تفسیر: بى وفائى دنیا---129
گفتار حکیمانه 113---133
شرح و تفسیر: هجده اندرز مهم---135
گفتار حکیمانه 114---149
شرح و تفسیر: معیار حُسن ظن و سوءظن---150
گفتار حکیمانه 115---153
شرح و تفسیر: آسیب پذیرى انسان ها---154
گفتار حکیمانه 116---157
شرح و تفسیر: هشدار درباره چهار چیز---158
گفتار حکیمانه 117---163
شرح و تفسیر: افراط و تفریط مایه هلاکت---164
ص: 7
گفتار حکیمانه 118---167
شرح و تفسیر: فرصت را از دست ندهید---168
گفتار حکیمانه 119---171
شرح و تفسیر: دنیا مار خوش خط و خال!---172
گفتار حکیمانه 120---175
شرح و تفسیر: ویژگى هاى قبایل قریش---177
گفتار حکیمانه 121---181
شرح و تفسیر: تفاوت این دو کار---182
گفتار حکیمانه 122---185
شرح و تفسیر: خنده احمقانه---187
گفتار حکیمانه 123---191
شرح و تفسیر: خوشا به حال آنها---193
گفتار حکیمانه 124---201
شرح و تفسیر: غیرت---202
گفتار حکیمانه 125---205
شرح و تفسیر: تفسیر دقیق اسلام---206
گفتار حکیمانه 126---211
شرح و تفسیر: از این شش گروه در شگفتم!---213
گفتار حکیمانه 127---223
شرح و تفسیر: دو راه خطا---224
گفتار حکیمانه 128---227
شرح و تفسیر: سرماى زیان بار و سرماى مفید---228
نکته: مسائل بهداشتى و طبى در قرآن مجید و روایات---230
ص: 8
گفتار حکیمانه 129---233
شرح و تفسیر: خدا را با عظمت بشناس تا همه چیز را کوچک بینى---234
گفتار حکیمانه 130---237
شرح و تفسیر: گفت وگوى امام (علیه السلام) با ارواح مردگان---239
نکته ها---242
1. آیا ارتباط با ارواح ممکن است؟---242
2. زاد و توشه آخرت---244
گفتار حکیمانه 131---247
بخش اوّل---249
شرح و تفسیر: کجاى دنیا فریبنده است؟---250
بخش دوم---255
شرح و تفسیر: دنیا تجارت خانه اولیاى خداست---256
گفتار حکیمانه132---261
شرح و تفسیر: پیام فرشته الهى---262
گفتار حکیمانه 133---265
شرح و تفسیر: در میان آزادى و اسارت---266
گفتار حکیمانه 134---269
شرح و تفسیر: دوست واقعى---270
گفتار حکیمانه 135---273
شرح و تفسیر: این چهار چیز را دریابید---275
گفتار حکیمانه 136---279
شرح و تفسیر: بهترین وسیله قرب به خدا---280
نکته: فلسفه احکام---283
ص: 9
گفتار حکیمانه 137---285
شرح و تفسیر: راه وسعت روزى---286
نکته: اسباب و موانع رزق و روزى---287
گفتار حکیمانه 138---289
شرح و تفسیر: سخاوتمند باش---290
گفتار حکیمانه 139---293
شرح و تفسیر: امداد الهى به اندازه نیاز توست---294
گفتار حکیمانه 140---297
شرح و تفسیر: بهترین راه مبارزه با فقر---298
گفتار حکیمانه 141---301
شرح و تفسیر: یکى از طُرُق آسایش---302
نکته: آیا تحدید نسل صحیح است؟---303
گفتار حکیمانه 142---307
شرح و تفسیر: نقش محبّت در زندگى---308
گفتار حکیمانه 143---311
شرح و تفسیر: پیرى زودرس!---312
گفتار حکیمانه 144---317
شرح و تفسیر: توازن صبر و مصیبت---318
گفتار حکیمانه 145---321
شرح و تفسیر: روزه داران بى نصیب و شب زنده داران بى خبر!---322
نکته: خستگان محروم!---324
گفتار حکیمانه 146---327
شرح و تفسیر: بهترین راه حفظ ایمان و مال---328
ص: 10
گفتار حکیمانه 147---331
بخش اوّل---335
شرح و تفسیر: برترى علم بر ثروت---336
بخش دوم---347
شرح و تفسیر: حاملان علم چند گروه اند---348
بخش سوم---353
شرح و تفسیر: عالمانى که حجت خدا در زمین اند---354
نکته ها---360
1. نظر امام (علیه السلام) در این کلمات به کیست؟---360
2. ابدال چه کسانى هستند؟---361
3. کمیل بن زیاد کیست؟---365
گفتار حکیمانه 148---367
شرح و تفسیر: تا سخن نگفته اى معلوم نیست کیستى!---368
گفتار حکیمانه 149---371
شرح و تفسیر: به حدّ خود قانع باش!---372
گفتار حکیمانه 150---375
بخش اوّل---377
شرح و تفسیر: یک اندرز جامع!---378
بخش دوم---389
شرح و تفسیر: از این کسان مباش!---390
نکته: یک گنج پر ارزش---402
گفتار حکیمانه 151---403
شرح و تفسیر: هرکس عاقبتى دارد---404
نکته: اهمیّت حسن عاقبت---405
ص: 11
گفتار حکیمانه 152---411
شرح و تفسیر: جهان ناپایدار---412
گفتار حکیمانه 153---415
شرح و تفسیر: صبر و ظفر هر دو دوستان قدیم اند!---416
گفتار حکیمانه 154---419
شرح و تفسیر: گناه رضایت!---420
نکته: پیوند اهداف و خواسته ها---421
گفتار حکیمانه 155---425
شرح و تفسیر: با چه کسانى پیمان ببندیم؟---426
نکته: شرایط پیمان بستن با مخالفان و لزوم وفاى به عهد---427
گفتار حکیمانه 156---431
شرح و تفسیر: از چه کسى باید اطاعت کرد؟---432
گفتار حکیمانه 157---435
شرح و تفسیر: حقیقت براى حق طلبان آشکار است---436
گفتار حکیمانه 158---439
شرح و تفسیر: بهترین راه دفع شرّ---440
گفتار حکیمانه 159---445
شرح و تفسیر: از مواضع تهمت بپرهیز---446
گفتار حکیمانه 160---449
شرح و تفسیر: قدرت و استبداد---450
گفتار حکیمانه 161---453
شرح و تفسیر: نتیجه استبداد و مشورت---454
ص: 12
گفتار حکیمانه 162---457
شرح و تفسیر: روش حفظ اسرار---458
نکته: حفظ اسرار و اهداف مهم آن---461
گفتار حکیمانه 163---465
شرح و تفسیر: بلاى فقر!---466
نکته ها---467
1. فقرزدایى در تعلیمات اسلام---467
2. پاسخ به یک سؤال---469
گفتار حکیمانه 164---471
شرح و تفسیر: راه تسخیر دل ها---472
گفتار حکیمانه 165---475
شرح و تفسیر: اطاعت مخلوق، محدود به عدم معصیت خالق است---476
ص: 13
ص: 14
وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ
إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ، فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ.
امام (علیه السلام) فرمود:
این قلب ها همچون بدن ها ملول و افسرده مى شوند براى رفع ملالت آن ها لطایف حکمت آمیز را انتخاب کنید.(1)
ص: 15
امیرمؤمنان (علیه السلام) در این سخن حکمت آمیز خود به نکته روانى مهمى که در زندگى انسان تأثیر شایان توجهى دارد اشاره کرده، مى فرماید: «این قلب ها همچون بدن ها ملول و افسرده مى شوند، براى رفع ملالت آن ها لطایف حکمت آمیز را انتخاب کنید»؛ (إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ، فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ).
بى شک، انسان بعد از انجام کارى سنگین، خسته مى شود و نیاز به استراحت و تفریح براى رفع خستگى دارد که آن استراحت اهمیتش کمتر از آن کار نیست، زیرا بدن وى را براى شروع کار دیگر آماده مى کند. روح انسان نیز چنین است؛ حل مسائل پیچیده علمى و مشکلات اجتماعى و سیاسى و فرهنگى او را خسته مى کند. باید به او آرامش داد که از طرق مختلفى تأمین مى شود: گاه رفتن به دامان طبیعت و دیدن مناظر زیبا، باغ ها و گلستان ها، آبشارها و سبزه ها و شنیدن صداى مرغان چمن و مشاهده پرندگان زیبا و گاه به وسیله شنیدن طنزهاى پرمعنا و گاه گفت و گوهاى دوستانه با رفقاى مورد علاقه و گاه مطالعه تاریخ پیشینیان. همه این ها مى تواند به روح خسته انسان آرامش دهد؛ ولى از همه مهم تر همان سخنان زیباى حکمت آمیز است که گاه در قالب شعر و گاه در قالب نثر ادا مى شود که هم چیزى بر دانش انسان مى افزاید و هم براى او شادى مى آفریند.
ص: 16
شاید به همین دلیل است که جمعى از بزرگان علماى دین کتاب هاى مشتمل بر قصه هاى زیبا، شعرهاى جالب و لطیفه هاى خوب نوشته اند تا طالبان علم به هنگام خستگى آن ها را بخوانند و رفع خستگى کنند.
به کار بستن این دستور مبارک امام (علیه السلام) مى تواند به صورت شخصى باشد یا به صورت جمعى و عام به این معنا که هر انسانى لازم است براى خود جهت مواقع خستگى از کارهاى علمى یا اجتماعى، برنامه ریزى داشته باشد تا بتواند با نشاط بیشتر به کارهاى مثبت خود ادامه دهد و نیز براى مراکز علمى و جمعیت هاى مختلف باید برنامه ریزى هایى شود که آن ها را به هنگام خستگى از کار و ملالت، نشاط و آرامش بخشد.
بى تردید ساعات یا دقایقى که انسان به طرائف الحکم مى پردازد («طرائف» جمع «طریفه» به هرچیز تازه و جالب و شگفت انگیز گفته مى شود) از ساعات مفید عمر اوست، زیرا هم آموزندگى دارد و هم نشاط و هم سبب مى شود بازدهى کار او بیشتر گردد. همان گونه که در حکمت 390 نیز آمده که امام (علیه السلام) مى فرماید: «لِلْمُوْمِنِ ثَلاثُ سَاعَاتٍ: فَسَاعَةٌ یُنَاجِی فِیهَا رَبَّهُ وَسَاعَةٌ یَرُمُّ مَعَاشَهُ وَسَاعَةٌ یُخَلِّی بَیْنَ نَفْسِهِ وَبَیْنَ لَذَّتِهَا فِیمَا یَحِلُّ وَیَجْمُلُ وَلَیْسَ لِلْعَاقِلِ أَنْ یَکُونَ شَاخِصاً إِلاَّ فِی ثَلاثٍ: مَرَمَّةٍ لِمَعَاشٍ أَوْ خُطْوَةٍ فِی مَعَادٍ أَوْ لَذَّةٍ فِی غَیْرِ مُحَرَّمٍ؛ انسان باایمان ساعات زندگى خود را به سه بخش تقسیم مى کند: بخشى را صرف عبادت و مناجات با پروردگارش مى نماید بخش دیگرى را در طریق اصلاح معاش و زندگى به کار مى گیرد و بخش سوم را در راه بهره گیرى از لذت هاى حلال و دلپسند صرف مى کند».
شبیه این مضمون در بحارالانوار از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به عنوان یکى از مطالبى که در صحف ابراهیم ازسوى خدا نازل شد، آمده است.(1)
ص: 17
ص: 18
وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ
أَوْضَعُ الْعِلْمِ مَا وُقِفَ عَلَى اللِّسَانِ، وَأَرْفَعُهُ مَا ظَهَرَ فِی الْجَوَارِحِ وَالْأَرْکَانِ.
امام (علیه السلام) فرمود:
بى ارزش ترین دانش ها آن است که تنها بر زبان متوقف شود (و در عمل ظاهر نگردد) و پرارزش ترین دانش ها آن است که در اعضا و ارکان بدن آشکار شود (و دارنده اش آن را در زندگى خود به کار بندد).(1)
ص: 19
امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه خود به علوم بى ارزش و باارزش اشاره کرده، نشانه هاى آن را بازگو مى کند، و مى فرماید: «بى ارزش ترین دانش ها آن است که تنها بر زبان متوقف شود (و هرگز در عمل ظاهر نگردد) و پرارزش ترین دانش ها آن است که در اعضا و ارکان بدن آشکار گردد (و دارنده اش آن را در زندگى خود به کار بندد)»؛ (أَوْضَعُ الْعِلْمِ مَا وُقِفَ عَلَى اللِّسَانِ، وَأَرْفَعُهُ مَا ظَهَرَ فِی الْجَوَارِحِ وَالْأَرْکَانِ).
تعبیر «ما وُقِفَ عَلَى اللِّسانِ» اشاره به علمى است که خالى از هرگونه عمل و به تعبیر معروف تنها لقلقه زبان است و به یقین چنین علمى بى ارزش ترین علم و دانش است، زیرا از یک سو براى صاحبش مسئولیت آفرین است چون طبق روایات و حکم عقل، خداوند جاهل بى عمل را زودتر از عالم بى عمل مى بخشد و ازسوى دیگر چنین عالمى گرفتار خسارت فراوان شده چون اسباب نجات را در اختیار داشته و از آن استفاده نکرده و درواقع شکر این نعمت را به جا نیاورده بلکه کفران کرده است و ازسوى سوم چنین عالمى منافق است، زیرا به زبان علومى را بازگو مى کند که در عمل به آن ها پشت کرده است و ازسوى چهارم چنین کسى در میان مردم منفور است، زیرا همه مى گویند: اگر این عالم راست مى گوید چرا خودش عمل نمى کند؟ و به همین علت هیچ کس به او اعتماد نخواهد کرد.
ص: 20
به عکس، عالم باعمل که آثار علم در جوارح او («جوارح» جمع «جارحه» به معناى اعضاى بدن است) و ارکان بدنش (اشاره به اعضاى مهم و رئیسى مانند چشم و زبان و دست) ظاهر شده در نظر همه مردم محترم و مورد اعتماد و در پیشگاه خدا نیز روسفید است. اضافه بر این، علم آمیخته با عملش مردم را به سوى خدا و فضایل اخلاقى جذب مى کند و پاداش ها و برکاتِ هدایت ناس را براى خود فراهم مى سازد.
قرآن مجید، عالم بى عمل را به چهارپایى که کتاب هایى بر او حمل کرده اند تشبیه نموده است: (کَمَثَلِ الْحِمارِ یَحْمِلُ أَسْفاراً).(1)
در حدیثى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم که پیوسته عرضه مى داشت: «أللّهُمَّ إنّى أعُوذُ بِکَ مِنْ عِلْمٍ لا یَنْفَعُ وَمِنْ قَلُبٍ لا یَخْشَعُ وَمِنْ نَفْسٍ لا تَشْبَعُ وَمِنْ دَعْوَةٍ لایُسْتَجابُ لَها؛ خدایا به تو پناه مى برم از علمى که سودى نمى بخشد و قلبى که خشوع در آن نیست و نفسى که هرگز سیر نمى شود و دعایى که هرگز مستجاب نمى گردد».(2)
در خطبه 110 نهج البلاغه خواندیم که امام (علیه السلام) مى فرماید: «وَإِنَّ آلْعَالِمَ الْعَامِلَ بِغَیْرِ عِلْمِهِ کَالْجَاهِلِ آلْحَائِرِ آلَّذِی لاَ یَسْتَفِیقُ مِنْ جَهْلِهِ؛ بَلِ آلْحُجَّةُ عَلَیْهِ أعْظَمُ، وَآلحَسْرَةُ لَهُ أَلْزَمُ، وَهُوَ عِنْدَ اللهِ أَلْوَمُ؛ به یقین، عالمى که به غیر علمش عمل مى کند همچون جاهل سرگردانى است که هرگز از جهل خویش به خود نمى آید! بلکه حجّت بر او عظیم تر و حسرتش پایدارتر و سرزنش او در پیشگاه خدا سزاوارتر است!».
بلکه از بعضى از روایات استفاده مى شود که اگر انسان به علمش عمل نکند، علم از او گرفته مى شود و در ظلمت جهل قرار مى گیرد. امام صادق (علیه السلام) مى فرماید:
ص: 21
«الْعِلْمُ یَهْتِفُ بِالْعَمَلِ فَإِنْ أَجَابَهُ وَإِلاَّ ارْتَحَلَ عَنْهُ؛ علم، عمل را فرامى خواند اگر اجابت کرد باقى مى ماند وگرنه از آن کوچ مى کند».(1)
همان طور که اشاره شد، مهم ترین فایده وجود یک عالم در میان مردم آن است که مایه هدایت گردد و با سخنانش در دل ها اثر بگذارد، در حالى که عالم بى عمل هرگز چنین آثارى ندارد؛ همان گونه که در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم که فرمود: «إِنَّ الْعَالِمَ إِذَا لَمْ یَعْمَلْ بِعِلْمِهِ زَلَّتْ مَوْعِظَتُهُ عَنِ الْقُلُوبِ کَمَا یَزِلُّ الْمَطَرُ عَنِ الصَّفَا؛ هنگامى که عالم به علمش عمل نکند پند و اندرز او از دل ها فرو مى ریزد همان گونه که باران از سنگ سخت فرو مى ریزد».(2)
* * *
ص: 22
وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ
لا یَقُولَنَّ أَحَدُکُمْ: «اللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ مِنَ الْفِتْنَةِ» لِأَنَّهُ لَیْسَ أَحَدٌ إِلاَّ وَهُوَ مُشْتَمِلٌ عَلَى فِتْنَةٍ، وَلَکِنْ مَنِ اسْتَعَاذَ فَلْیَسْتَعِذْ مِنْ مُضِلاَّتِ الْفِتَنِ، فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ یَقُولُ: «وَاعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُکُمْ وَأَوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ»، وَمَعْنَى ذَلِکَ أَنَّهُ یَخْتَبِرُهُمْ بِالْأَمْوَالِ وَالْأَوْلادِ لِیَتَبَیَّنَ السَّاخِطَ لِرِزْقِهِ، وَالرَّاضِیَ بِقِسْمِهِ، وَإِنْ کَانَ سُبْحَانَهُ أَعْلَمَ بِهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ، وَلَکِنْ لِتَظْهَرَ الْأَفْعَالُ الَّتِی بِهَا یُسْتَحَقُّ الثَّوَابُ وَالْعِقَابُ؛ لِأَنَّ بَعْضَهُمْ یُحِبُّ الذُّکُورَ وَیَکْرَهُ الْإِنَاثَ، وَبَعْضَهُمْ یُحِبُّ تَثْمِیرَ الْمَالِ، وَیَکْرَهُ انْثِلامَ الْحَالِ.
امام (علیه السلام) فرمود:
هیچ کس از شما نگوید: خداوندا! به تو پناه مى برم از این که مرا امتحان کنى، زیرا هیچ کس نیست مگر این که امتحانى دارد. ولى اگر کسى مى خواهد به خدا پناه برد و دعا کند، از آزمون هاى گمراه کننده به خدا پناه برد، خداوند سبحان مى فرماید: «بدانید اموال و اولاد شما وسیله آزمایش شما هستند». معناى این سخن آن است که خداوند مردم را با اموال و اولادشان آزمایش مى کند تا آن کس که از روزى اش خشمگین است از آن که شاکر و راضى است شناخته شود، هرچند خداوند سبحان به مردم از خودشان آگاه تر است، ولى این
ص: 23
به دلیل آن است که کارهایى که موجب استحقاق ثواب و عقاب مى شود ظاهر گردد، زیرا بعضى از مردم (مثلاً) پسر را دوست دارند و از فرزندان دختر ناخشنودند و بعضى افزایش مال را مى خواهند و از نقصان آن ناراحت اند (هیچ یک از این نیات سبب پاداش و کیفر نمى شود مگر زمانى که در میدان عمل آشکار گردد).(1)
مرحوم سیّد رضى مى گوید: «آنچه امام (علیه السلام) در این بیان آورده از تفسیرهاى عمیق و پیچیده اى است که از آن حضرت شنیده شده است»؛ (قالَ الرَّضیٌ: وَهذا مِنْ غَریبِ ما سُمِعَ مِنْهُ فِی التَّفْسیرِ).
ص: 24
امام (علیه السلام) در این سخن حکمت آمیز خود عمومیت امتحان براى همه انسان ها وحتمى بودن آن را در هر شرایط بیان کرده است.
نخست مى فرماید: «هیچ کس از شما نگوید: خداوندا! به تو پناه مى برم از این که امتحان شوم»؛ (لا یَقُولَنَّ أَحَدُکُمْ: «اللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ مِنَ الْفِتْنَةِ»).
سپس به ذکر علت آن پرداخته مى فرماید: «به این دلیل که هیچ کس نیست مگر این که امتحانى دارد»؛ (لِأَنَّهُ لَیْسَ أَحَدٌ إِلاَّ وَهُوَ مُشْتَمِلٌ عَلَى فِتْنَةٍ).
اصولا دنیا دار امتحان، تکالیف و مسئولیت هاست و بشر براى تکامل آفریده شده و تکامل ها از مسیر امتحانات مى گذرد و بى امتحان راهى به سوى کمال نیست، بنابراین چنین دعایى مثل این است که انسان بگوید: خداوندا! مرا به هیچ تکلیفى مکلّف نکن. بدیهى است که چنین دعایى دور از استجابت است.
آن گاه امام (علیه السلام) در ادامه این سخن راه صحیح دعا کردن و پناه بردن را درباره امتحانات به انسان ها مى آموزد، مى فرماید: «ولى اگر کسى مى خواهد به خدا پناه ببرد و دعا کند، از امتحانات گمراه کننده به خدا پناه ببرد»؛ (وَلَکِنْ مَنِ اسْتَعَاذَ فَلْیَسْتَعِذْ مِنْ مُضِلاَّتِ الْفِتَنِ).
به بیان دیگر، از خدا توفیق پیروزى را در امتحانات بخواهد و از ذات پاکش در این راه یارى بطلبد تا توفیق الهى شامل حال او گردد و در آزمایش هاى الهى روسفید شود.
ص: 25
سپس حضرت به دو دلیل نقلى و عقلى تمسک مى جوید:
نخست مى فرماید: «زیرا خداوند سبحان مى گوید: بدانید اموال و اولاد شما وسیله آزمایش شما هستند»؛ (فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ یَقُولُ: (وَاعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُکُمْ وَأَوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ)).
«فتنه» در اصل به معناى قرار دادن طلا در کوره است تا ناخالصى هاى آن گرفته شود و خالص از ناخالص شناخته گردد سپس به هرگونه آزمایش اطلاق شده البته این واژه گاه به معناى شکنجه، گمراه ساختن و ایجاد مشکلات اجتماعى و آشوبگرى نیز استعمال شده است.(1)
آیات زیادى درباره حتمى بودن امتحانات الهى در قرآن مجید وجود دارد. امام (علیه السلام) انگشت روى دو مورد از موارد بسیار روشن امتحانى گذاشته است.
سپس در تفسیر این آیه به بیان دلیلى عقلى مى پردازد، مى فرماید: «معناى این سخن آن است که خدا مردم را با اموال و اولادشان آزمایش مى کند تا آن کس که از روزى اش خشمگین است از آن کس که شاکر و راضى است شناخته شود، هرچند خداى سبحان به مردم از خودشان آگاه تر است؛ ولى این براى آن است که کارهایى که موجب استحقاق ثواب و عقاب مى شود ظاهر گردد»؛ (وَمَعْنَى ذلِکَ أَنَّهُ یَخْتَبِرُهُمْ بِالْأَمْوَالِ وَالْأَوْلادِ لِیَتَبَیَّنَ السَّاخِطَ لِرِزْقِهِ، وَالرَّاضِیَ بِقِسْمِهِ، وَإِنْ کَانَ سُبْحَانَهُ أَعْلَمَ بِهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ، وَلَکِنْ لِتَظْهَرَ الْأَفْعَالُ الَّتِی بِهَا یُسْتَحَقُّ الثَّوَابُ وَالْعِقَابُ).
این سخن اشاره به نکته پرمعنایى است و آن این که صفات درونى و نیات اشخاص هرگز سبب پاداش و عقاب نمى شود جز آن که این صفات و نیات در عمل آشکار گردد. به بیان دیگر، معیار ثواب و عقاب، اعمال است نه نیات و صفات درونى، بنابراین خدا در عین این که نیات و صفات درونى انسان ها را کاملاً مى داند، بلکه از خودشان به آن آگاه تر است، باز هم امتحان مى کند تا در
ص: 26
صحنه اعمال ظاهر شوند و معیار ثواب و عقاب تحقق یابد. به تعبیر دیگر، مسیر تکامل از طریق افعال مى گذرد و آزمایش هاى الهى همه براى همین هدف است.
باز به زبان دیگر، آنچه ملاک پاداش و کیفر است حسن فعلى است نه تنها حسن فاعلى.
آن گاه امام (علیه السلام) در پایان این سخن انگشت روى چند مصداق از نیات انسان ها گذاشته است: «زیرا بعضى از مردم (مثلاً) پسر را دوست دارند و از فرزندان دختر ناخشنودند و بعضى افزایش مال را مى خواهند و از نقصان آن ناراحت اند (هیچ یک از این نیات سبب پاداش و کیفر نمى شود مگر زمانى که در میدان عمل آشکار گردد)»؛ (لِأَنَّ بَعْضَهُمْ یُحِبُّ الذُّکُورَ وَیَکْرَهُ الْإِنَاثَ، وَبَعْضَهُمْ یُحِبُّ تَثْمِیرَ الْمَالِ، وَیَکْرَهُ انْثِلامَ الْحَالِ).
آن ها که تنها فرزندان پسر را دوست دارند و از دختر متنفرند کسانى هستند که از نعمت هاى الهى ناخرسندند و از عهده امتحان الهى برنیامده اند و آن هایى نیز که درپى جمع کردن مال اند و از هرگونه نقصان ناراحت، گروهى هستند که در این امتحان قبول نشده اند.
مرحوم سیّد رضى بعد از بیان این کلمات حکمت آمیز مى گوید: «آنچه امام در این بیان آورده از تفسیرهاى عمیق و پیچیده اى است که از آن حضرت شنیده شده است»؛ (قالَ الرَّضیُّ: وَهذا مِنْ غَریبِ ما سُمِعَ مِنْهُ فِی التَّفْسیرِ).
اشاره به این که تفسیرى است فشرده و پرمعنا درباره مسئله آزمایش هاى الهى، زیرا امام (علیه السلام) روشن مى سازد که آزمایش هاى الهى براى کشف مجهول نیست، بلکه براى به فعلیت رسیدن استعدادها و نیات و صفات درونى است.
آزمون هاى بشرى با دو هدف انجام مى شود: گاه براى کشف مجهولى است
ص: 27
مانند تمام امتحاناتى که در سطوح مختلف آموزش و پرورش و دانشگاه هاست؛ همه براى این است که بدانند کدام شاگرد دروس خود را به گونه صحیح و کامل آموخته و کدام نیاموخته است و یا این که طلاى مشکوکى را به درون کوره مى برند تا معلوم شود باطن آن چیست، آیا واقعآ طلاست یا فلز دیگر؟ و اگر طلاست خالص است یا ناخالص؟
نوع دیگرى از امتحان براى کشف مجهول نیست، بلکه براى رساندن به کمال صورت مى گیرد، مانند این که مى دانیم فلان طلا ناخالصى دارد، آن را به کوره مى بریم تا ناخالصى ها بسوزد و طلاى خالص به دست آید. تمام تمرین هایى نیز که ورزشکاران پیش از حضور در میدان مسابقه انجام مى دهند از این قبیل است؛ همه این ها براى پرورش و رسیدن به کمال مطلوب است.
آزمون هاى الهى از نوع اول نیست، همان گونه که امام (علیه السلام) در جمله مورد بحث به آن اشاره فرموده، مى گوید: «وَإنْ کانَ سُبْحانَهُ أعْلَمَ بِهِمْ مِنْ أنْفُسِهِمْ» و همان گونه که در سوره «عنکبوت» آمده است: (أَحَسِبَ النّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنّا وَهُمْ لایُفْتَنُونَ * وَلَقَدْ فَتَنَّا الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَیَعْلَمَنَّ اللّهُ الَّذینَ صَدَقُوا وَلَیَعْلَمَنَّ الْکاذِبینَ)؛ «آیا مردم گمان کردند همین که بگویند: ایمان آوردیم به حال خود رها مى شوند و آزمایش نخواهند شد؟ ما کسانى را که پیش از آن ها بودند آزمودیم (و این ها را هم آزمایش مى کنیم) باید علم خدا درباره کسانى که راست مى گویند و کسانى که دروغ مى گویند تحقق یابد».(1)
بنابراین تمام امتحانات الهى براى این است که ناخالصى ها برطرف گردد و بندگان به خلوص واقعى برسند، همان گونه که در آیه شریفه 155 سوره بقره آمده است: (وَلَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَالْأَنْفُسِ وَالثَّمَراتِ وَبَشِّرِ الصّابِرینَ).
ص: 28
مطابق این آیه خداوند با انواع مشکلات، ناامنى ها، گرسنگى ها، کمبود محصولات زمینى و آفات انسانى بندگانش را مى آزماید تا صابران یعنى کسانى که دربرابر این آزمایش ها مقاومت کنند به وجود آیند و به آن ها بشارت نیل به مقامات عالیه داده شود.
و در آیه 141 آل عمران این مطلب با وضوع بیشترى بیان شده، زیرا بعد از ذکر پاره اى از امتحانات الهى مى فرماید: (وَ لِیُمَحِّصَ اللّهُ الَّذینَ آمَنُوا وَیَمْحَقَ الْکافِرینَ)؛ «هدف این است که خداوند افراد باایمان را خالص گرداند و کافران را نابود سازد».
به یقین نیت انسان رابطه نزدیکى با صفات درونى او دارد. کسى که نیت کار خیرى مى کند انسان وارسته، با سخاوت و ایثارگرى است، هرچند به مقصود خود نرسد و آن کس که نیت آزار و اذیت و کشتار مردمان را دارد به یقین انسان شرورى است؛ ولى نه در شرع و نه در عرفِ عُقَلا کسى را براى نیتش کیفر نمى دهند مگر این که بر طبق آن کارى انجام داده باشد. نیز کسى را به دلیل نیتش مستحق پاداش نمى بینند.
در این جا این سؤال پیش مى آید که اگر چنین است چرا در روایات اسلامى آمده است که نیت شر، کیفر ندارد اما نیت خیر، پاداش دارد؟ ازجمله در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم: «إِنَّ الْعَبْدَ الْمُوْمِنَ الْفَقِیرَ لَیَقُولُ: یَا رَبِّ ارْزُقْنِی حَتَّى أَفْعَلَ کَذَا وَکَذَا مِنَ الْبِرِّ وَوُجُوهِ الْخَیْرِ فَإِذَا عَلِمَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ ذلِکَ مِنْهُ بِصِدْقِ نِیَّةٍ کَتَبَ اللَّهُ لَهُ مِنَ الاَْجْرِ مِثْلَ مَا یَکْتُبُ لَهُ لَوْ عَمِلَهُ إِنَّ اللَّهَ وَاسِعٌ کَرِیمٌ؛ بنده مؤمن تنگدست مى گوید: خداوندا! به من روزى فراوان ده تا چنین و چنان از کارهاى نیک و برنامه هاى خوب انجام دهم. هنگامى که خدا بداند او در این نیتش صادق است
ص: 29
اجر و پاداشى را که اگر عمل مى کرد به او مى داد، به سبب نیتش مى دهد. خداوند بخشنده و کریم است».(1)
در روایت دیگرى نیز در همان باب آمده است که هرگاه افراد باایمان نیت خیرى کنند و موفق به انجام آن نشوند یک حسنه براى آن ها نوشته مى شود و اگر عمل کنند ده حسنه؛ ولى هنگامى که نیت معصیتى کنند تا عمل نکرده اند چیزى براى آن ها نوشته نمى شود.(2)
پاسخ این سؤال روشن است و آن این که ثواب دو گونه است: ثواب استحقاقى و ثواب تفضلى؛ پاداشى که براى عمل داده مى شود از باب استحقاق است (هرچند استحقاق نیز خود نوعى تفضل الهى است) و پاداشى که به نیت داده مى شود پاداش تفضلى است.
* * *
ص: 30
وَسُئِلَ عَنِ الْخَیْرِ مَا هُوَ؟
فَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ
لَیْسَ الْخَیْرُ أَنْ یَکْثُرَ مَالُکَ وَوَلَدُکَ، وَلَکِنَّ الْخَیْرَ أَنْ یَکْثُرَ عِلْمُکَ. وَأَنْ یَعْظُمَ حِلْمُکَ، وَأَنْ تُبَاهِیَ النَّاسَ بِعِبَادَةِ رَبِّکَ؛ فَإِنْ أَحْسَنْتَ حَمِدْتَ اللَّهَ، وَإِنْ أَسَأْتَ اسْتَغْفَرْتَ اللَّهَ. وَلا خَیْرَ فِی الدُّنْیَا إِلاَّ لِرَجُلَیْنِ: رَجُلٍ أَذْنَبَ ذُنُوباً فَهُوَ یَتَدَارَکُهَا بِالتَّوْبَةِ، وَرَجُلٍ یُسَارِعُ فِی الْخَیْرَاتِ.
از آن حضرت پرسیدند: خیر و نیکى چیست؟
امام (علیه السلام) فرمود:
خیر و خوبى این نیست که مالت فراوان و فرزندانت زیاد شوند، خیر این است که علمت زیاد و حلمت فزون گردد و با پرستش پروردگار به مردم مباهات کنى، هرگاه کار نیکى از تو صادر شد خدا را سپاس گویى و اگر گناهى سرزد استغفار کنى، دنیا فقط براى دو کس خوب است: کسى که گناهانى کرده و مى خواهد با توبه جبران کند و کسى که با سرعت به سراغ کارهاى خیر مى رود.(1)
ص: 31
مولا امیرالمؤمنین (علیه السلام) در این کلام گوهربار، به سؤال کننده اى پاسخ مى دهد که «از آن حضرت پرسید: خیر و نیکى چیست؟»؛ (وَسُئِلَ عَنِ الْخَیْرِ مَا هُوَ).
امام (علیه السلام) در پاسخ جامع خود، خیر را در پنج چیز خلاصه کرد:
نخست فرمود: «خیر و خوبى این نیست که مالت فراوان و فرزندانت زیاد شوند»؛ (فَقَالَ: لَیْسَ الْخَیْرُ أَنْ یَکْثُرَ مَالُکَ وَوَلَدُکَ).
منظور از این سخن نفى دیدگاه غالب در مسئله مال و فرزندان (نیروى انسانى) است که ارزش والا را در مال و فرزند خلاصه مى کنند و شخصیت را براى کسانى قائل هستند که اموال بیشترى در اختیار دارند و ثروت آن ها زیاد و نفرات آن ها نیز فراوان است. به تعبیر دیگر، تنها از جنبه هاى مادى و دنیوى به مال و فرزند نگاه مى کنند؛ وگرنه اگر این مواهب در راه خدمت به خلق و جلب رضاى خالق صرف شود آن هم مصداق خیر است، چراکه در قرآن مجید در آیات متعددى واژه خیر بر مال اطلاق شده است، ازجمله در آیه 180 سوره بقره
ص: 32
مى خوانیم: (کُتِبَ عَلَیْکُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَکَ خَیْراً الْوَصِیَّةُ لِلْوالِدَیْنِ وَالاَْقْرَبینَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقینَ)؛ «بر شما نوشته شده است: هنگامى که مرگ یکى از شما فرارسد اگر چیز خوبى (مالى) از خود به جاى گذاشته براى پدران و مادران و نزدیکان به طور شایسته وصیت کند».
امام (علیه السلام) سپس مى افزاید: «خیر این است که علمت زیاد گردد و حلمت فزونى یابد و با پرستش پروردگار به مردم مباهات کنى و هرگاه کار نیکى از تو صادر شد خدا را سپاس گویى و اگر گناهى سرزد استغفار کنى»؛ (وَلَکِنَّ الْخَیْرَ أَنْ یَکْثُرَ عِلْمُکَ. وَأَنْ یَعْظُمَ حِلْمُکَ، وَأَنْ تُبَاهِیَ النَّاسَ بِعِبَادَةِ رَبِّکَ؛ فَإِنْ أَحْسَنْتَ حَمِدْتَ اللَّهَ، وَإِنْ أَسَأْتَ اسْتَغْفَرْتَ اللَّهَ).
درواقع، امام (علیه السلام) در این عبارات پرمعنا نظام ارزشى اسلام را بیان مى کند و برخلاف آنچه در دنیاى مادى دیده مى شود که ارزش را در مال و ثروت و قدرت ناشى از نفرات خلاصه مى کنند، امام (علیه السلام) ارزش را در علم و حلم و عبادت و شکر و استغفار خلاصه مى فرماید، زیرا مال و ثروت و قدرت اگر جدا از علم وحلم وبندگى پروردگار باشد مایه فساد و تباهى و ابزارى است که در مسیر شر قرار خواهد گرفت.
البته علم نیز اگر از عبودیت پروردگار و حلم جدا شود ممکن است در مسیر انحراف و بدبختى قرار گیرد، لذا امام (علیه السلام) آن را به ضمیمه امور دیگرى که علم را به کنترل درمى آورد به عنوان خیر معرفى فرموده است.
کثرت ولد مربوط به زمان هایى است که فرزندان نیروى حامى و مدافع خانواده محسوب مى شدند و زیادى آن ها سبب قوت و قدرت بود و در آیات قرآن نیز کراراً به آن اشاره شده است؛ ولى در امثال زمان ما مى توانیم آن را به معناى وسیع ترى تفسیر کنیم و بگوییم: فزونى نیروهاى انسانى؛ خواه فرزند باشد یا قبیله و یا طرفداران دیگر. هدف امام (علیه السلام) این است که بفرماید: خیر
ص: 33
و سعادت انسان در فزونى مال و نیروهاى انسانى اطراف او نیست، بلکه در علم و حلم و عبادت است.
منظور از «حلم» بردبارى آمیخته با تدبیر است. ممکن است انسانى عالم باشد اما شتاب زده و بى تدبیر. چنین کسى به جایى نمى رسد؛ ولى وقتى علم، آمیخته با بردبارى و تدبیر شد آثار عمیقى از خود به جاى مى گذارد.
منظور از مباهات به عبادت و بندگى پروردگار این نیست که انسان عباداتش را به رخ مردم بکشد، بلکه مقصود این است که افتخار واقعى او به بندگى پروردگار باشد و در درون وجود خود به آن مباهات کند. شبیه جمله اى که از امیرمؤمنان على (علیه السلام) نقل شده که به پیشگاه خداوند عرضه مى دارد: «إِلَهِی کَفَى بِی عِزّاً أَنْ أَکُونَ لَکَ عَبْداً».(1)
آنگاه امام (علیه السلام) در پایان این گفتار به نکته مهم دیگرى اشاره کرده و خیر و سعادت دنیا را در دو چیز خلاصه مى کند، مى فرماید: «دنیا فقط براى دو کس خوب است: کسى که گناهانى کرده و مى خواهد با توبه جبران کند و کسى که با سرعت به سراغ کارهاى خیر مى رود»؛ (وَلا خَیْرَ فِی الدُّنْیَا إِلاَّ لِرَجُلَیْنِ: رَجُلٍ أَذْنَبَ ذُنُوباً فَهُوَ یَتَدَارَکُهَا بِالتَّوْبَةِ، وَرَجُلٍ یُسَارِعُ فِی الْخَیْرَاتِ).
حقیقت امر نیز همین است، زیرا اگر ما دنیا را گذرگاهى براى زندگى جاویدان آخرت تصور کنیم نه یک منزلگاه و هدف، خواهیم دانست بهره اى که انسان مى تواند از این مزرعه یا از این بازار براى سراى دیگر ببرد، یا جبران گناهان است و یا سرعت در خیرات.
* * *
ص: 34
وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ
لا یَقِلُّ عَمَلٌ مَعَ التَّقْوَى، وَکَیْفَ یَقِلُّ مَا یُتَقَبَّلُ؟
امام (علیه السلام) فرمود:
عملى که توأم با تقواست کم نیست (هرچند ظاهراً کم باشد) چگونه عملى که مقبول درگاه خداست کم است؟!(1)
ص: 35
امام (علیه السلام) در این سخن کوتاه و حکمت آمیزش اشاره به نقش تقوا در قبولى اعمال مى کند، یا به تعبیرى دیگر، کیفیت عمل را معیار قبولى در درگاه خدا قرار مى دهد نه کمیت عمل را، مى فرماید: «عملى که توأم با تقواست کم نیست (هرچند ظاهراً کم باشد) چگونه عملى که مقبول درگاه خداست کم است؟»؛ (لایَقِلُّ عَمَلٌ مَعَ التَّقْوَى، وَکَیْفَ یَقِلُّ مَا یُتَقَبَّلُ؟).
این سخن برگرفته از قرآن مجید است؛ آن جا که در داستان فرزندان آدم (علیه السلام) (هابیل و قابیل) مى فرماید: (إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقینَ)؛ «خداوند تنها اعمال پرهیزکاران را قبول مى کند».(1)
بسیارى از بزرگان در کتب فقهى این مطلب را یادآور شده اند که شرایط صحت عمل با شرایط قبول متفاوت است. عمل صحیح عملى است که جامع تمام شرایط و اجزا، و خالى از موانع باشد؛ ولى گاه این عمل، با اعمال دیگرى پیش و پس از آن یا صفات ناشایسته اى همراه مى گردد که مانع قبولى آن در درگاه خداوند مى شود (قبولى به معناى پاداش عظیم و تحقق اهداف و فلسفه هاى عمل).
ص: 36
مثلاً در روایات آمده است: کسى که شرب خمر کند اعمال او تا چهل روز پذیرفته نمى شود: «مَنْ شَرِبَ الْخَمْرَ لَمْ یَقْبَلِ اللَّهُ لَهُ صَلاةً أَرْبَعِینَ یَوْماً».(1)
در حدیث دیگرى مى خوانیم: کسى که به پدر و مادرش نگاه غضب آلود کند خدا نماز او را قبول نمى کند،(2) همچنین درمورد خوردن غذاى حرام یا شبهه ناک.(3)
بنابراین، اعمالى مقبول درگاه خداوند واقع مى شود که توأم با تقوا باشد و بى تقوایان ممکن است عمل صحیحى انجام دهند و اسقاط تکلیفى شود؛ اما عمل آن ها بى ارزش و فاقد پاداش عظیم و فلسفه و روح عمل باشد.
* * *
ص: 37
ص: 38
وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِالْأَنْبِیَاءِ أَعْلَمُهُمْ بِمَا جَاءُوا بِهِ، ثُمَّ تَلا: «إِنَّ أَوْلَى النّاسِ بِإِبْراهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ وَهذَا النَّبِیُّ وَالَّذِینَ آمَنُوا...» الاْیَةَ، ثُمَّ قَالَ: إِنَّ وَلِیَّ مُحَمَّدٍ مَنْ أَطَاعَ اللَّهَ وَإِنْ بَعُدَتْ لُحْمَتُهُ، وَإِنَّ عَدُوَّ مُحَمَّدٍ مَنْ عَصَى اللَّهَ وَإِنْ قَرُبَتْ قَرَابَتُهُ.
امام (علیه السلام) فرمود:
نزدیک ترین مردم به پیامبران، کسانى هستند که از همه به تعلیمات آن ها آگاه ترند (و در سایه این آگاهى به آن جامه عمل مى پوشانند) سپس امام (علیه السلام) این آیه را تلاوت کرد: «شایسته ترین و نزدیک ترین مردم به ابراهیم آن ها هستند که از او پیروى کردند و نیز این پیامبر و مؤمنان به این پیامبر». به یقین دوست محمد (صلی الله علیه و آله) کسى است که خدا را اطاعت کند، هرچند پیوند نسبى اش دور باشد و دشمن محمد کسى است که خدا را نافرمانى کند هرچند قرابت او نزدیک باشد.(1)
ص: 39
معیار و ملاک نزدیکى به انبیا و اولیا محتواى این سخن پربار امام (علیه السلام) است، مى فرماید: «نزدیک ترین مردم به پیامبران، آن هایى هستند که از همه به تعلیمات آنان آگاه ترند (و در سایه این آگاهى به آن جامه عمل مى پوشانند)»؛ (إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِالْأَنْبِیَاءِ أَعْلَمُهُمْ بِمَا جَاءُوا بِهِ).
«سپس حضرت (علیه السلام) این آیه راتلاوت فرمود: شایسته ترین و نزدیک ترین مردم به ابراهیم آن ها هستند که از او پیروى کردند و نیز این پیامبر و مؤمنان به این پیامبر»؛ (ثُمَّ تَلا: (إِنَّ أَوْلَى النّاسِ بِإِبْراهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ وَهذَا النَّبِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا) الاْیَةَ).
روشن است که منظور امام (علیه السلام) از علم و آگاهى در این جا همان علمى است که دعوت به عمل مى کند و علم، اگر در عمق جان انسان نفوذ کند به یقین انسان را به عمل وادار مى کند.
بعضى از شارحان نهج البلاغه گفته اند که صحیح، «أعْمَلُهُمْ» است، زیرا آیه شریفه و جمله هاى بعد، سخن از اطاعت و تبعیت مى گویند که همان عمل است؛ ولى همان گونه که گفتیم، نیازى به تغییر عبارت روایت از نزد خودمان نیست، زیرا ثمره درخت علم، عمل است و علم بى عمل نوعى جهل و نادانى است، زیرا اگر انسان، چیزى را به طور قطع باور کند و عمیقاً به آن معتقد باشد، بر طبق آن راه مى رود.
ص: 40
سپس امام (علیه السلام) در تأیید گفتار مذکور مى افزاید: «به یقین دوست محمد (صلی الله علیه و آله) کسى است که خدا را اطاعت کند، هرچند پیوند نسبى اش دور باشد و دشمن محمد (صلی الله علیه و آله) کسى است که خدا را نافرمانى کند هرچند قرابت او نزدیک باشد»؛ (ثُمَّ قَالَ: إِنَّ وَلِیَّ مُحَمَّدٍ مَنْ أَطَاعَ اللَّهَ وَإِنْ بَعُدَتْ لُحْمَتُهُ، وَإِنَّ عَدُوَّ مُحَمَّدٍ مَنْ عَصَى اللَّهَ وَإِنْ قَرُبَتْ قَرَابَتُهُ).
«لُحمَة» معانى مختلفى دارد و در این جا به معناى قرابت و نزدیکى است.
آنچه امام (علیه السلام) در ذیل این کلام مبارک فرموده اشاره به مصداقى از مصادیق آن کبراى کلیه اى است که پیش از آن فرمود و از آن جا که مخاطبان آن حضرت، امت پیغمبر اسلام (صلی الله علیه و آله) هستند آن اصل کلى را بر این امت منطبق ساخته و نتیجه گیرى کرده که ولایت و دوستى پیغمبر اسلام (صلی الله علیه و آله) و پیروى از آن حضرت جز از طریق اطاعت حاصل نمى شود. این همان چیزى است که در حدیث معروف امام سجاد (علیه السلام) که گفت وگوى (علیه السلام) امام را با طاووس یمانى منعکس مى کند آمده است؛ حضرت در پایان این حدیث فرموده است: «خَلَقَ اللَّهُ الْجَنَّةَ لِمَنْ أَطَاعَهُ وَأَحْسَنَ وَلَوْ کَانَ عَبْداً حَبَشِیّاً وَخَلَقَ النَّارَ لِمَنْ عَصَاهُ وَلَوْ کَانَ وَلَداً قُرَشِیّاً؛ خداوند بهشت را آفریده براى کسانى که او را اطاعت کنند و این کار را به خوبى انجام دهند، هرچند برده حبشى باشند و دوزخ را آفریده براى کسانى که او را عصیان کنند، هرچند فرزندى از دودمان قریش باشند».(1)
در حدیث دیگرى مى خوانیم که سعد بن عبدالملک _ که از فرزندان عبدالعزیز بن مروان بود و امام باقر (علیه السلام) او را «سعد الخیر» مى نامید _ خدمت امام (علیه السلام) رسید در حالى که مانند زنان مصیبت زده گریه مى کرد و اشک مى ریخت. امام باقر (علیه السلام) فرمود: اى سعد چرا گریه مى کنى؟ عرض کرد: چگونه گریه نکنم در
ص: 41
حالى که از شجره ملعونه در قرآن (اشاره به بنى امیه است) هستم. امام (علیه السلام) فرمود: تو از آن ها نیستى. تو اموى هستى؛ ولى از ما اهل بیت. آیا کلام خدا را نشنیده اى که از ابراهیم حکایت مى کند و مى گوید: (فَمَنْ تَبِعَنى فَإنَّهُ مِنّى)؛ «هرکس از من متابعت کند او از من است»؟.(1)
شایان توجه این که مرحوم مغنیه ولایت را در کلام مبارک امام (علیه السلام) به معناى امامت گرفته و جمله «إنَّ وَلىَّ مُحَمَّدٍ» را به معناى امام و جانشین پیغمبر (صلی الله علیه و آله) مى داند که تفسیرى بسیار بعید و ناسازگار با جمله هاى مختلف این کلام حکیمانه است.
در نظام ارزشى جاهلى عرب رابطه هاى نسبى و قبیله اى اهمیت فوق العاده داشت و افراد به آن افتخار مى کردند. اسلام خط بطلان بر آن ها کشید و معیار ارزش وجود انسان را تقوا و پرهیزکارى شمرد: (إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقَاکُمْ) واطاعت و بندگى خدا را معیار دانست و حتى نزدیک ترین پیوند با پیغمبر خدا (صلی الله علیه و آله) را در صورت پیروى از کفر و ارتکاب عصیان بى اعتبار قلمداد کرد: (یا نُوحُ إنَّهُ لَیْسَ مِنْ أهْلِکَ إنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صالِحٍ) و در مقابل، افرادى را که نه از بنى هاشم بودند، نه از قریش و نه از نژاد عرب، به سبب ایمان والا و اعمال صالحشان جزء اهل بیت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) شمرد. در حدیثى از امام باقر (علیه السلام) مى خوانیم که امیرمؤمنان (علیه السلام) به ابوذر فرمود: «یا أباذَرٍّ إنَّ سَلْمانَ بابُ اللهِ فِی الاْرْضِ مَنْ عَرَفَهُ کانَ مُؤمِناً وَ مَنْ أنْکَرَهُ کانَ کافِراً وَ إنَّ سَلْمانَ مِنّا أَهْلُ الْبَیْتِ؛ اى ابوذر! سلمان درى است از درهاى
ص: 42
(رحمت) الهى در زمین، هر کس او را درست بشناسد مؤمن است و هرکس او را انکار کند کافر است و سلمان از ما اهل بیت است».(1)
در حالى که افرادى از قریش یا بنى هاشم و یا حتى بعضى از برادران امامان بودند که براثر دورى از مکتب اسلام و اهل بیت (علیهم السلام) به کلى طرد شدند و همچون بیگانه اى با آن ها رفتار شد.
بنابراین، رابطه بدون ضابطه در اسلام بى رنگ یا کم رنگ مى شود.
* * *
ص: 43
ص: 44
وَسَمِعَ (علیه السلام) رَجُلاً مِنَ الْحَرُورِیَّةِ یَتَهَجَّدُ وَیَقْرَأُ.
وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ
نَوْمٌ عَلَى یَقِینٍ خَیْرٌ مِنْ صَلاةٍ فِی شَکٍّ.
امام (علیه السلام) صداى یکى از خوارج را شنید که مشغول عبادت شبانه بود و قرآن تلاوت مى کرد، فرمود: خواب توأم با یقین و ایمان، بهتر از نمازى است که همراه با شک باشد!(1)
ص: 45
در آغاز این سخن حکمت آمیز و کوتاه مى خوانیم: «امام (علیه السلام) صداى یکى از خوارج را شنید که مشغول عبادت شبانه بود و قرآن تلاوت مى کرد. فرمود: خواب توأم با یقین و ایمان، بهتر از نمازى است که همراه با شک باشد»؛ (وَسَمِعَ (علیه السلام) رَجُلاً مِنَ الْحَرُورِیَّةِ یَتَهَجَّدُ وَیَقْرَأُ، فَقَالَ (علیه السلام): نَوْمٌ عَلَى یَقِینٍ خَیْرٌ مِنْ صَلاةٍ فِی شَکٍّ).
«حَرُوریّه» نام خوارج یا گروهى از خوارج است که براى نخستین بار در قریه اى به نام «حَرُوراء» در نزدیک کوفه اجتماع و مخالفت خود را با امیرمؤمنان على (علیه السلام) اعلام کردند در تواریخ عدد آن گروه را دو هزار نفر نوشته اند.(1)
بسیارى از آن ها اهل عبادت مخصوصاً تهجد (عبادت شبانه) و تلاوت قرآن بودند؛ ولى کاملاً قشرى مى اندیشیدند و مسیرى که در عقیده اسلامى خود انتخاب کرده بودند آمیخته با شک بود. به همین دلیل امام (علیه السلام) مى فرماید: خواب همراه با یقین بهتر از نماز همراه با شک است.
دلیل آن هم روشن است. آنچه انسان را به خدا نزدیک مى سازد و صراط مستقیم را پیش پاى انسان مى نهد، ایمان و یقین است که اگر محکم باشد هیچ گونه انحرافى براى انسان پیش نمى آید؛ ولى آن ها که ایمان ضعیفى آمیخته با
ص: 46
شک دارند به آسانى از راه راست منحرف مى شوند. ازاین رو عبادت آن ها بسیار سطحى و کم ارزش است.
این سخن شبیه چیزى است که در حکمت 145 درباره روزه داران وشب زنده داران آمده است: «کَمْ مِنْ صَائِمٍ لَیْسَ لَهُ مِنْ صِیَامِهِ إِلاَّ الْجُوعُ وَالظَّمَأُ وَکَمْ مِنْ قَائِمٍ لَیْسَ لَهُ مِنْ قِیَامِهِ إِلاَّ السَّهَرُ وَالْعَنَاءُ حَبَّذَا نَوْمُ الاَْکْیَاسِ وَإِفْطَارُهُمْ؛ چه بسا روزه دارانى که از روزه خود به جز تشنگى و گرسنگى بهره اى نمى برند وچه بسا شب زنده دارانى که از قیام شبانه خود جز بى خوابى و خستگى بهره اى ندارند. آفرین بر خواب هوشمندان و افطارشان».
مرحوم دیلمى در ارشاد القلوب حدیثى نقل مى کند که شاهد حکمتى است که به شرح آن پرداخته ایم. مى گوید: امیرمؤمنان شبى از شب ها از مسجد کوفه خارج شد و به سوى خانه خود مى رفت. پاسى از شب گذشته بود و کمیل بن زیاد، از اخیار شیعه و محبین امام (علیه السلام) در خدمتش بود. در اثناى راه به خانه اى رسیدند که صداى تلاوت قرآن از آن شنیده مى شد و این آیه را با صدایى حزین وگریه آور تلاوت مى کرد: (أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیْلِ ساجِداً وَقائِما...).(1) کمیل در دل آن را تمجید کرد و از حال این قارى قرآن لذت برد بى آن که سخنى بگوید. امام (علیه السلام) نگاهى به او کرد و فرمود: اى کمیل! سروصداى آن مرد تو را در شگفتى فرو نبرد. این مرد اهل دوزخ است و در آینده به تو خبر خواهم داد.
کمیل نخست از مکاشفه امیرمؤمنان (علیه السلام) درباره باطن او و سپس گواهى اش به دوزخى بودن این قارى قرآن با این که در حالت روحانى خوبى فرو رفته بود حیران ماند. مدتى گذشت تا زمانى که خوارج بر ضد على (علیه السلام) شوریدند وحضرت ناچار به جنگ با آنان شد. امام (علیه السلام) شمشیرى در دست داشت که با آن سرهایى از خوارج را بر زمین مى افکند. در این حال نوک شمشیر را بر یکى از آن
ص: 47
سرها گذاشت و به کمیل که در کنارش ایستاده بود رو کرد و فرمود: اى کمیل! (أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیْلِ ساجِداً وَقائِما...) یعنى این همان شخص است که در آن شب این آیه را مى خواند و تو در اعجاب فرو رفتى. کمیل خود را به روى پاهاى امام (علیه السلام) انداخت و از فکر آن شب خود استغفار کرد.(1)
گرچه در جلد دوم ذیل خطبه 60 و در جلد پنجم ذیل خطبه 127 (و مجلدات دیگر) بحث هاى فراوانى درباره خوارج و اعمال و افکار آن ها کرده ایم ولى لازم مى دانیم در این جا بحثى ریشه اى درباره آن ها مطرح کنیم.
خوارج گروهى بودند که رسماً بعد از جنگ صفین و مسأله حکمیت به وجود آمدند. آن ها از یک سو على (علیه السلام) را تحت فشار قرار دادند که ابوموسى اشعرى را به عنوان حَکَم ازسوى لشکرش در مقابل عمروعاص بپذیرد تا با مطالعه کتاب خدا و سنت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) معلوم کنند على (علیه السلام) و معاویه کدام یک در مسیر خود برحق اند؟ ولى ازسوى دیگر هنگامى که عمروعاص ابوموسى اشعرى را فریفت و جریان حکمیت را به نفع معاویه پایان داد آن ها به مخالفت با اصل حکمیت برخاستند و آیه اى از قرآن را که مربوط به این مسائل نبود مطرح کرده، گفتند: حکمیت مخصوص خداست «لاحُکْمَ إلّا لله» و انتخاب کسى به عنوان حکمیت، شرک یا بدعت در دین است و حتى به تکفیر طرفداران حکمیت برخاستند.
این در حالى بود که قرآن با صراحت به مسئله حکمیت، هم در مشکلات مربوط به خانواده تصریح کرده بود: (فَابْعَثُوا حَکَماً مِّنْ أَهْلِهِ وَحَکَماً مِّنْ أَهْلِهَا) و هم در اختلافات میان مسلمانان: (وَإِنْ طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا ...).
ص: 48
سردمدار این گروه اشعث بن قیس منافق بود که به تدریج عده اى از ساده لوحان را دور خود جمع کرد و هنگامى که به جنگ با على (علیه السلام) برخاستند وشکست سختى خوردند تنها تعداد کمى از آن ها باقى ماندند؛ ولى این تفکر از میان نرفت و در طول تاریخ صدر اسلام طرفدارانى پیدا کرد که _ العیاذ بالله _ على (علیه السلام) را تکفیر مى کردند.
از بعضى از تواریخ معروف استفاده مى شود که تفکر خارجى حتى در زمان پیغمبر (صلی الله علیه و آله) نیز در میان بعضى آشکار شد و آن این که از میان اصحاب شخصى به نام ذوالخویصره بعد از جنگ با هوازن هنگامى که پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مى خواست غنائم جنگى را در میان جنگ جویان تقسیم کند برخاست و عرض کرد: اى محمد! من کار تو را دیدم. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: چگونه دیدى؟ عرض کرد: عدالت را رعایت نکردى؟ پیامبر (صلی الله علیه و آله) خشمگین شد، فرمود: واى بر تو! اگر عدالت نزد من پیدا نشود نزد چه کسى پیدا خواهد شد؟ عمر گفت: اى رسول خدا! اجازه مى دهى او را به قتل برسانم؟ پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: نه، او را وارونه مى بینم، در آینده پیروانى مى یابد که (به گمان خود) در دین تعمق پیدا مى کنند به گونه اى که از دین خارج مى شوند، همان گونه که تیر از چله کمان خارج مى شود.(1)
از این حدیث روشن مى شود که درواقع عنوان خوارج را پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به آن ها داد و مفهومش خروج از آیین اسلام است.
خوارج ظاهراً به عبادات اهمیت زیادى مى دادند، بسیارى از آن ها اهل نماز شب، حافظ یا قارى قرآن بودند و چهره مقدسى به خود مى گرفتند و همین باعث نفوذ ظاهرى آن ها شد و توانستند گروهى از بى خبران نادان را گرد خود جمع کنند.
ص: 49
آن ها اعتقادات عجیبى داشتند ازجمله مى گفتند: هرکس گناه کبیره اى مرتکب شود کافر مى گردد و از زمره مسلمین بیرون است و محکوم به اعدام، و براثر همین عقیده بسیارى از مسلمانان واقعى را که به عقیده آن ها لغزشى پیدا کرده بودند کافر شمردند و کشتند.
چون خوارج نخستین بار در قریه اطراف کوفه به نام «حروراء» جمع شدند بعضى بر آن ها نام «حروریه» نهادند. به گفته بعضى از دانشمندان، این گروه در دوره بنى امیه قدرت بسیارى به دست آوردند و به دو قسمت تقسیم شدند: بخشى در عراق و فارس و کرمان سلطه پیدا کردند و گروهى دیگر در جزیرة العرب فعال بودند.
در دوره بنى عباس نیز فعالیت هایى داشتند؛ اما به تدریج از میان رفتند.
خوارج با خلافت خلفاى نخستین؛ ابوبکر و عمر و عثمان و على (علیه السلام) تا پیش از پذیرش حکمیت، موافق بودند؛ ولى تمام خلفاى اموى و عباسى را باطل مى شمردند و معتقد بودند که باید خلیفه را مردم به میل خود انتخاب کنند؛ خواه عرب باشد یا عجم، قرشى باشد یا غیر قرشى. و هرگاه خلیفه برخلاف اوامر الهى گامى بردارد باید فوراً معزول شود.
تقریباً همه آن ها معتقد بودند که ایمان تنها اعتقاد نیست و عمل به احکام دین نیز جزء ایمان است، بنابراین اگر کسى به فریضه اى از فرائض الهى عمل نکند یا گناه کبیره اى را مرتکب شود کافر خواهد بود.
در جمع آن ها افراد ساده لوح قشرى اى وجود داشتند که از اهل فکر و عالمان اسلام فاصله مى گرفتند، قرآن بسیار مى خواندند؛ ولى به تعبیرى که از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) درباره آن ها نقل شده است: «یَقْرَأُونَ الْقُرْآنَ تَراقِیهِمْ لا یُجَاوِزَ؛ قرآن را مى خواندند ولى از شانه هایشان بالاتر نمى رفت (نه به مغز و عقل آن ها مى رسید و نه به آسمانها صعود مى کرد)».(1)
ص: 50
وضع روحى و فکرى آن ها را مى توان در چند جمله خلاصه کرد: افرادى سطحى نگر، کوتاه فکر، متعصب و بسیار جاهل بودند و چون به ظاهرِ عبادات وحفظ قرآن اهمیت مى دادند خود را از مقربان درگاه خدا مى پنداشتند و جز خویش را کافر یا مردود درگاه الهى فرض مى کردند و براثر همین امور به خود اجازه مى دادند که حتى به پیشوایان بزرگ اسلام که از نظر علم و دانش با آن ها هرگز قابل مقایسه نبودند خرده بگیرند، همان گونه که در عصر پیغمبر (صلی الله علیه و آله) «ذوالخویصره» که تفکرى شبیه خوارج داشت به عدالت آن حضرت خرده گرفت. بر این اساس، خوارج، افراد خطرناکى محسوب مى شدند که از هیچ جنایتى ابا نداشتند. اینان همان گروهى بودند که فرمان قتل على (علیه السلام) به دست آنان صادر شد و امام (علیه السلام) به دست آن ها شربت شهادت نوشید.
وهابیان افراطى عصر ما نیز شباهت زیادى به خوارج دارند؛ آن ها افرادى متعصب، لجوج وکوتاه فکرند که جز خود همه را تکفیر مى کنند و به راحتى خون بى گناهان را اعم از مرد، زن، کودک، مسلمان و غیر مسلمان مى ریزند واموالشان را غارت مى کنند و اگر دستشان برسد زنانشان را به اسارت مى گیرند واین گروه از خوارج عصر ما نه تنها خطرشان کمتر از خوارج قرون اولیه اسلام نیست، بلکه بسیار خطرناک ترند.
شاید کلام امام امیرمؤمنان على (علیه السلام) در خطبه 60 اشاره به همین گروه باشد آن جا که وقتى خوارج نهروان کشته شدند به امام (علیه السلام) عرض کردند: خوارج همه هلاک شدند، امام (علیه السلام) فرمود: «کَلاَّ وَ آللّهِ؛ إِنَّهُمْ نُطَفٌ فِی أَصْلاَبِ الرِّجَالِ، وَ قَرَارَاتِ النِّسَاءِ، کُلَّمَا نَجَمَ مِنْهُمْ قَرْنٌ قُطِعَ، حَتَّى یَکُونَ آخِرُهُمْ لُصُوصاً سَلاَّبِینَ؛ چنین نیست، به خدا سوگند! آن ها نطفه هایى در صُلب مردان ورحم زنان خواهند بود و هر زمان شاخى از آن ها سر برآورد قطع مى گردد، تا این که آخرشان دزدان و راهزنان خواهند بود!».
ص: 51
ص: 52
وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ
اعْقِلُوا الْخَبَرَ إِذَا سَمِعْتُمُوهُ عَقْلَ رِعَایَةٍ، لا عَقْلَ رِوَایَةٍ، فَإِنَّ رُوَاةَ الْعِلْمِ کَثِیرٌ، وَرُعَاتَهُ قَلِیلٌ.
امام (علیه السلام) فرمود:
هنگامى که خبرى را مى شنوید در آن بیندیشید (و حقیقت محتواى آن را درک کنید) تا آن را به کار بندید نه این که تفکر فقط براى نقل به دیگران باشد، زیرا راویان علم بسیارند و رعایت کنندگان آن کم!(1)
ص: 53
امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه معیارى براى نقل اخبار به دست مى دهد، مى فرماید: «هنگامى که خبرى را مى شنوید در آن بیندیشید (و حقیقت محتواى آن را درک کنید) تا آن را به کار بندید نه این که تفکر فقط براى نقل به دیگران باشد، زیرا راویان علم بسیارند و رعایت کنندگان آن کم»؛ (اعْقِلُوا الْخَبَرَ إِذَا سَمِعْتُمُوهُ عَقْلَ رِعَایَةٍ لا عَقْلَ رِوَایَةٍ، فَإِنَّ رُوَاةَ الْعِلْمِ کَثِیرٌ، وَرُعَاتَهُ قَلِیلٌ).
«رعایه» و «رُعاة» (جمع «راعى» به معناى رعایت کننده) ممکن است اشاره به دقت براى درک و فهم حقیقت خبر و یا اشاره به رعایت کردن در مقام عمل باشد و هر دو نیز ممکن است؛ یعنى خبرها را بشنوید وحقیقت آن را دریابید و به آن عمل کنید.
«رِعایَه» در اصل به معناى زیر نظر داشتن ستارگان و رصد کردن حرکات آن ها به وسیله منجمان یا چوپانى گوسفندان و مراقبت از آن هاست. نیز به معناى تدبیر امور کشور به وسیله زمامداران آمده است و سپس به هرگونه مراقبت از چیزى اطلاق شده و در حدیث مورد بحث همین معناى وسیع اراده شده است.
در مسائلى که به مقام وحى یا کلمات پیشوایان معصوم (علیهم السلام) منتهى مى شود سه مرحله وجود دارد: نخست نقل روایات، سپس فهم آن ها و بعد از آن عمل به مفهوم و محتوایشان. امام (علیه السلام) در گفتار مورد بحث، با تعبیر «عَقْلَ رِوایَةٍ» گوشزد
ص: 54
مى کند که نه روایت به تنهایى کافى است نه مجرد عقل و فهم آن، بلکه مهم، پوشیدن لباس عمل بر آن چیزى است که فهمیده و درک کرده است و در این مرحله حضرت مى فرماید: راویان و گویندگان بسیارند؛ اما عاملان اندک.
اهمیت عمل به روایات به اندازه اى است که در بسیارى از احادیث، علم بى عمل به منزله جهل شمرده شده و تنها علمى شایستگى این نام را دارد که به عمل منتهى شود، در حدیثى از امیرمومنان (علیه السلام) مى خوانیم: «ما عَلِمَ مَنْ لَم یَعْمَلْ بِعِلْمِهِ؛ کسى که به علمش عمل نکند عالم نیست»(1) و در حدیث دیگرى از آن حضرت مى خوانیم: «عِلْمٌ لایُصْلِحُکَ ضَلالٌ وَمالٌ لایَنْفَعُکَ وَبالٌ؛ علمى که تو را اصلاح نکند گمراهى است و مالى که سودى به تو نبخشد مایه خسارت و بدبختى است و عاقبت شوم و تلخى دارد».(2)
در حدیث دیگرى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) آمده است که به هنگام دعا عرضه مى داشت: «أللّهُمَّ إنّی أعُوذُ بِکَ مِنْ عِلْمٍ لایَنْفَعُ وَ مِنْ قَلْبٍ لایَخْشَعُ...؛ خدایا! به تو پناه مى برم از علمى که سودى نمى بخشد و از قلبى که خشوع ندارد...».(3)
* * *
ص: 55
ص: 56
وَسَمِعَ رَجُلاً یَقُولُ: (إِنّا لِلّهِ وَإِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ)
فَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ
إِنَّ قَوْلَنَا «إِنّا لِلّهِ» إِقْرَارٌ عَلى أَنْفُسِنَا بِالْمُلْکِ؛ وَقَوْلَنَا: «وَإِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» إِقْرَارٌ عَلَى أَنْفُسِنَا بِالْهُلْکِ.
امام (علیه السلام) شنید: مردى مى گوید: (إِنّا لِلّهِ وَإِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ) فرمود:
این که مى گوییم «إِنّا لِلّهِ» اقرار به این است که ما مملوک خداییم و این که مى گوییم «وَإِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» اقرار به این است که همه سرانجام از دنیا مى رویم (و به آخرت مى پیوندیم).(1)
ص: 57
امیرمؤمنان (علیه السلام) در این کلام پرمایه حکمت آمیز تفسیر جالبى براى جمله (إِنّا لِلّهِ وَإِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ)(1) که از آیات قرآن مجید است بیان مى فرماید، آیه اى که مردم به هنگام گرفتار شدن در مصائب آن را براى تسلى خاطر بر زبان جارى مى کنند. «هنگامى که آن حضرت شنید مردى مى گوید: (إِنّا لِلّهِ وَإِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ) فرمود: این که مى گوییم «إنّا لله» اقرار به این است که ما مملوک خدا هستیم و این که مى گوییم «وَإنّا إلَیْهِ راجِعُونَ» اقرار به این است که همه سرانجام از دنیا مى رویم (وبه آخرت مى پیوندیم)»؛ (وَسَمِعَ رَجُلاً یَقُولُ: (إِنّا لِلّهِ وَإِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ) فَقَالَ (علیه السلام): إِنَّ قَوْلَنَا: (إِنّا لِلّهِ) إِقْرَارٌ عَلَى أَنْفُسِنَا بِالْمُلْکِ؛ وَقَوْلَنَا: (وَإِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ) إِقْرَارٌ عَلَى أَنْفُسِنَا بِالْهُلْکِ).
بعضى از مفسران نهج البلاغه بر این عقیده اند که نظر مبارک امام (علیه السلام) این است که جمله اول اشاره به توحید و جمله دوم اشاره به معاد است، درنتیجه جمله (إِنّا لِلّهِ وَإِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ) شهادت مجددى است بر ایمان به مبدأ و معاد.
ولى بعضى دیگر معتقدند این جمله، که به هنگام بروز مصائب گفته مى شود اشاره به این است که اگر خداوند جان کسى را گرفت، مِلک او بوده و همه از آنِ او و تحت فرمان او هستند؛ تا زمانى که مصلحت بداند زنده مى مانیم و هر زمان
ص: 58
که مصلحت ببیند آنچه را که داده بازپس مى گیرد و جمله دوم اشاره به این است که مرگ و فنا منحصر به عزیزى که از دنیا رفته نیست؛ همه ما نیز در این راه گام نهاده ایم و پیش مى رویم و طبق ضرب المثل معروف عرب که مى گوید: «الْبَلَیَّةُ إذا عَمَّتْ طابَتْ؛ بلا هنگامى که فراگیر شود قابل تحمل خواهد بود» این بلا فراگیر است.
جمع میان این دو تفسیر نیز مانعى ندارد و چه خوب است که انسان، به هنگام پیش آمدن حوادث ناگوار این جمله را با توجه به هر دو معنایى که ذکر شد بر زبان جارى کند و حتى اگر فارسى زبان است اضافه نماید: «ما از آنِ خداییم و به سوى او بازمى گردیم» که به یقین مایه تسلى خاطر و مانع جزع و فزع و ناسپاسى است.
* * *
ص: 59
ص: 60
وَقَالَ (علیه السلام) وَمَدَحَهُ قَوْمٌ فِی وَجْهِهِ
فَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ
اللَّهُمَّ إِنَّکَ أَعْلَمُ بِی مِنْ نَفْسِی، وَأَنَا أَعْلَمُ بِنَفْسِی مِنْهُمْ، اللَّهُمَّ اجْعَلْنَا خَیْراً مِمَّا یَظُنُّونَ وَاغْفِرْ لَنَا مَا لا یَعْلَمُونَ.
گروهى دربرابر امام (علیه السلام) او را مدح کردند، امام (علیه السلام) فرمود:
خداوندا! تو به من از خودم آگاه ترى و من به خودم از آن ها آگاه ترم. خداوندا! ما را بهتر از آنچه آن ها گمان مى کنند قرار ده و آنچه را که (درباره ما) نمى دانند بر ما ببخش.(1)
ص: 61
این کلام حکمت آمیز را امام (علیه السلام) زمانى فرمود که «گروهى او را در مقابلش ستودند، فرمود: خداوندا! تو به من از خودم آگاه ترى و من به خودم از آن ها آگاه ترم»؛ (وَمَدَحَهُ قَوْمٌ فِی وَجْهِهِ، فَقَالَ: اللَّهُمَّ إِنَّکَ أَعْلَمُ بِی مِنْ نَفْسِی، وَأَنَا أَعْلَمُ بِنَفْسِی مِنْهُمْ).
سپس افزود: «خداوندا! ما را بهتر از آنچه آن ها گمان مى کنند قرار ده و آنچه را که (درباره ما) نمى دانند بر ما ببخش»؛ (اللَّهُمَّ اجْعَلْنَا خَیْراً مِمَّا یَظُنُّونَ، وَاغْفِرْ لَنَا مَا لا یَعْلَمُونَ).
ازجمله امورى که در روایات اسلامى از آن به شدت نهى شده، مدح و ستایش افراد دربرابر خود آن هاست، ازاین رو در روایات دیگرى مدح و ستایش نوعى ذبح شمرده شده است.
در روایتى از پیغمبر (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: «إذا مَدَحْتَ أخاکَ فى وَجْهِهِ فَکَأنَّما أمْرَرْتَ عَلى حِلْقِهِ الْمُوسى؛ هنگامى که برادرت را دربرابرش مدح و ستایش کنى مانند این است که کارد بر گلویش مى کشى».(1)
در حدیثى از امام على بن ابى طالب (علیه السلام) مى خوانیم که فرمود: «أجْهَلُ النّاسِ الْمُغْتَرُّ بِقَوْلِ مادِحٍ مُتَمَلِّقٍ یُحْسِّنُ لَهُ الْقَبیحَ وَ یُبَغِّض إلَیْهِ النَّصیحَ؛ نادان ترین مردم
ص: 62
کسى است که به گفته ستایش کننده اى که از راه تملق، زشتى ها را در نظرش زیبا جلوه مى دهد و زیبایى ها را مبغوض مى دارد، مغرور شود».(1)
اگر در آثار زیان بار مدح و ستایش هاى افراطى و تملق آمیز خوب بیندیشیم خواهیم دید که اثرات آن فوق العاده مخرب است؛ از یک سو انسان را مغرور مى کند و همین غرور مانع راه تکامل او مى شود و ازسوى دیگر عیوب و نقایص خود را نمى بیند، بلکه گاه آن ها را حسن مى شمرد و در مقام اصلاح خویشتن برنمى آید و ازسوى سوم، غالبا به مداحان علاقه پیدا مى کند در حالى که آنان خواسته هاى نامشروعى دارند و او به انجام خواسته هاى نامشروعشان کشیده مى شود و عمل خود را به نوعى توجیه مى کند.
در این جا سؤال معروفى مطرح مى شود که چگونه امام (علیه السلام) با آن مقام عصمت اعتراف به نقص یا گناه مى کند و از خدا آمرزش مى طلبد؟
بعضى در جواب این گونه تعبیرات و تعابیر دیگرى که در دعاها آمده و امامان معصوم (علیهم السلام) با تمام وجودشان از خداوند طلب آمرزش مى کنند مى گویند: این گونه سخنان همه به عنوان سرمشق براى مردم است و خودشان به آن نیازى نداشتند.
این توجیه، توجیه صحیحى به نظر نمى رسد و با لحن دعاها سازگار نیست، به خصوص این که از روایاتى استفاده مى شود آنان هنگام خواندن این دعاها اشک مى ریختند و به خود مى پیچیدند و بى تابى مى کردند.
جمع دیگر معتقدند که این ها همه به سبب ترک اولى هایى است که انجام داده اند. معناى ترک اولى این نیست که _ نعوذ بالله _ خلافى انجام شده باشد، بلکه ممکن است از مستحب مهم ترى به مستحب کمترى منتقل شده باشند؛ مثلاً اگر کسى در اطراف خانه اش دو مسجد باشد یکى دورتر و پرجمعیت و دیگرى
ص: 63
نزدیک تر و کم جمعیت به یقین جماعت پرجمعیت تر ثوابش بیشتر است حال اگر در جماعت دوم شرکت کند با این که کار مستحب مهمى انجام داده ولى ترک اولى اى هم از او سرزده که در جماعت پرجمعیت تر شرکت نکرده است. این گونه اعمال براى افراد معمولى و حتى کسانى که در مسیر سیر و سلوک الى الله اند عیب و نقص نیست ولى پیامبران و امامان معصوم (علیهم السلام) آن را براى خود نوعى گناه مى شمردند و از آن استغفار مى کردند.
گاه ممکن است تمام کوشش خود را انجام مى دادند ولى باز هم اعمال خود را لایق مقام پروردگار نمى دیدند و از آن استغفار مى کردند؛ مانند کسى که میهمان بسیار محترمى دارد و آخرین تلاش خود را براى پذیرایى به خرج مى دهد و بعد مى گوید: از این که توان بیش از این نداشتم عذرخواهى مى کنم و شرمنده ام.
اساساً، معصومان (علیهم السلام) با توجه به عظمت مقام پروردگار عبادات خود را لایق او ندیده و مى گفتند: «ما عَبَدْناکَ حَقَّ عِبادَتِکَ».(1)
* * *
ص: 64
وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ
لا یَسْتَقِیمُ قَضَاءُ الْحَوَائِجِ إِلاَّ بِثَلاثٍ: بِاسْتِصْغَارِهَا لِتَعْظُمَ، وَبِاسْتِکْتَامِهَا لِتَظْهَرَ، وَبِتَعْجِیلِهَا لِتَهْنُوَ.
امام (علیه السلام) فرمود:
برآوردن حاجات مردم کامل نمى شود مگر با سه چیز: کوچک شمردنش تا بزرگ گردد، و مکتوم داشتنش تا آشکار شود، و تعجیل در آن تا گوارا گردد.(1)
ص: 65
مى دانیم که برآوردن حوائج نیازمندان و حل مشکلات مردم از مهم ترین مستحبات و بهترین طاعات است تا آن جا که در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم: «مَنْ سَعَى فِی حَاجَةِ أَخِیهِ الْمُسْلِمِ طَلَبَ وَجْهِ اللَّهِ کَتَبَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ لَهُ أَلْفَ أَلْفِ حَسَنَةٍ یَغْفِرُ فِیهَا لِأَقَارِبِهِ وَ جِیرَانِهِ وَ إِخْوَانِهِ وَمَعَارِفِه؛ کسى که براى برآوردن حاجت برادر مسلمانش براى جلب رضاى پروردگار تلاش و کوشش کند، خداوند متعال هزار هزار حسنه در نامه اعمال او مى نویسد و حتى به سبب آن بستگان و همسایگان و برادران دینى و آشنایانش مشمول غفران الهى مى شوند».(1)
امام (علیه السلام) در این گفتار نورانى اش شرایط کمال قضاى حوائج را در سه چیز خلاصه کرده، مى فرماید: «برآوردن حاجات مردم کامل نمى شود مگر با سه چیز: کوچک شمردنش تا بزرگ گردد و مکتوم داشتنش تا آشکار شود و تعجیل در آن تا گوارا گردد»؛ (لا یَسْتَقِیمُ قَضَاءُ الْحَوَائِجِ إِلاَّ بِثَلاثٍ: بِاسْتِصْغَارِهَا لِتَعْظُمَ، وَبِاسْتِکْتَامِهَا لِتَظْهَرَ، وَبِتَعْجِیلِهَا لِتَهْنُوَ).
بسیارند کسانى که وقتى حاجت نیازمندى را برمى آورند آن را بزرگ مى شمرند و همه جا بیان مى کنند و یا گاه براى انجام دادن آن امروز و فردا
ص: 66
مى نمایند، به گونه اى که حاجتمند، خسته و شرمنده مى شود. این گونه قضاى حاجات ارزشى ندارد؛ انجام خواسته هاى مردم در صورتى ارزش پیدا مى کند که انسان آن را کوچک بشمرد و این نشانه بزرگى شخصى است که حاجت را برآورده است. هنگامى که او در نظرها بزرگ شد کار او نیز بزرگ شمرده مى شود.
همچنین در صورتى ارزشمند است که آن را پنهان دارد تا آبروى تقاضا کننده نزد همه محفوظ بماند؛ ولى از آن جا که حس کنجکاوى در مردم زیاد است، سرانجام این گونه خدمات آشکار مى شود و از آن و صاحبش با اهمیت یاد مى کنند و او را به فضایل اخلاقى مى ستایند.
اضافه بر این، اداى حاجتى ارزشمند و گواراست که به سرعت انجام شود، زیرا در غیر این صورت حاجتمند ناچار است بارها به در خانه کسى که به او نیاز دارد برود و هر بار رنج تازه اى را بر روح خود تحمیل کند. در این صورت چنانچه حاجت او برآورده شود برایش گوارا نخواهد بود.
لام در «لِتَعْظُمَ» و «لِتَظْهَرَ» و «لِتَهْنُؤَ» به اصطلاح، لام عاقبت است نه لام علت؛ یعنى این سه کار، این سه نتیجه را درپى دارد.
گفتنى است که در دستورات اسلامى نه تنها مسئله قضاى حوائج از بزرگ ترین کارهاى خیر شمرده شده، بلکه چگونگى آن نیز از جهات مختلف تعلیم داده شده است تا قضاى حوائج به صورت کاملاً انسانى و گوارا صورت گیرد.
شبیه همین کلام به تعبیر دیگرى از امام صادق (علیه السلام) نقل شده است؛ آن جا که مى فرماید: «رَأَیْتُ الْمَعْرُوفَ لا یَصْلُحُ إِلاَّ بِثَلاثِ خِصَالٍ: تَصْغِیرِهِ وَتَسْتِیرِهِ وَتَعْجِیلِهِ فَإِنَّکَ إِذَا صَغَّرْتَهُ عَظَّمْتَهُ عِنْدَ مَنْ تَصْنَعُهُ إِلَیْهِ وَ إِذَا سَتَّرْتَهُ تَمَّمْتَهُ وَإِذَا عَجَّلْتَهُ هَنَّأْتَهُ وَإِنْ کَانَ غَیْرُ ذلِکَ سَخَّفْتَهُ وَنَکَّدْتَهُ؛ چنین دیدم که کارهاى نیک جز با سه خصلت اصلاح نمى پذیرد: کوچک شمردن و پنهان داشتن و تعجیل کردن در آن، زیرا هنگامى که آن را کوچک بشمرى نزد کسى که به او نیکى کرده اى بزرگ خواهد
ص: 67
بود و زمانى که پنهانش دارى آن را به کمال رسانده اى و چون در آن تعجیل کنى گوارایش ساخته اى و اگر غیر از این باشد آن را سخیف و بى ارزش کرده اى».(1)
البته در قرآن مجید دستور به انفاق هاى پنهان و آشکار هر دو داده شده و به کسانى که اموال خود را در شب و روز به صورت پنهان و آشکار انفاق مى کنند اجر الهى وعده داده شده و هرگونه ترس و غم (از عذاب هاى آخرت ومشکلات دنیا) از ایشان نفى شده است: (الَّذینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّیْلِ وَالنَّهارِ سِرًّا وَعَلانِیَةً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ).(2)
ولى این دستور با آنچه پیش از این گفته شد منافاتى ندارد، زیرا گاه انفاق آشکار سبب تشویق دیگران مى گردد و سرمشقى براى سایرین است و درنتیجه انفاقى انفاق هاى دیگر را درپى دارد و از این نظر مطلوب است. افزون بر این، تظاهر به انفاق، سوءظن مردم را به اشخاص درمورد صفت بخل و خساست و عدم اداى واجبات از میان مى برد و این خود هدف مهم دیگرى است؛ ولى در هر حال اصل و اساس بر این است که انفاق و قضاى حوائج مکتوم باشد جز در موارد استثنایى مانند آنچه گفته شد.
ازاین رو در حدیثى از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نقل شده است که «إِنَّ صَدَقَةَ السِّرِّ فِی التَّطَوُّعِ تَفْضُلُ عَلانِیَتَهَا بِسَبْعِینَ ضِعْفاً وَصَدَقَةَ الْفَرِیضَةِ عَلانِیَتُهَا أَفْضَلُ مِنْ سِرِّهَا بِخَمْسَةٍ وَعِشْرِینَ ضِعْفاً؛ صدقه مستحب اگر پنهان باشد از صدقه آشکار هفتاد مرتبه بالاتر است و صدقه واجب اگر آشکار باشد از صدقه پنهان بیست و پنج بار افضل است».(3)
* * *
ص: 68
وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ
یَأْتِی عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ لا یُقَرَّبُ فِیهِ إِلاَّ الْمَاحِلُ، وَلا یُظَرَّفُ فِیهِ إِلاَّ الْفَاجِرُ، وَلایُضَعَّفُ فِیهِ إِلاَّ الْمُنْصِفُ، یَعُدُّونَ الصَّدَقَةَ فِیهِ غُرْماً، وَصِلَةَ الرَّحِمِ مَنّاً، وَالْعِبَادَةَ اسْتِطَالَةً عَلَى النَّاسِ! فَعِنْدَ ذَلِکَ یَکُونُ السُّلْطَانُ بِمَشُورَةِ النِّسَاءِ، وَإِمَارَةِ الصِّبْیَانِ، وَتَدْبِیرِ الْخِصْیَانِ!.
امام (علیه السلام) فرمود:
زمانى بر مردم فرامى رسد که تنها حیله گرانِ سخن چین، مقرّب اند و تنها فاجرانِ بدکار، ظریف و لطیف شمرده مى شوند و افراد باانصاف، ضعیف و ناتوان محسوب خواهند شد. در آن زمان کمک به نیازمندان خسارت و ضرر، و صله رحم (که حق مسلم خویشاوندان است) منت، و عبادت (که وظیفه هر انسانى در پیشگاه خداست) وسیله برترى جویى بر مردم خواهد بود. در آن زمان حکومت با مشورت زنان و فرمانروایى کودکان و تدبیر خواجه هاست.(1)
ص: 69
این کلام حکمت آمیز و پرمحتوا یکى از خبرهاى غیبى است که امام (علیه السلام) درباره زمان هاى آینده بیان مى کند و هشدارى است به اصحاب و یاران و پیروانش. امام (علیه السلام) زمانى را پیش گویى مى کند که سه گروه پست و بى ارزش، باارزش و سه کار نیک و گران بها، زشت و بد شمرده مى شوند و سه گروه نالایق زمام حکومت را به دست مى گیرند.
نخست مى فرماید: «زمانى بر مردم فرامى رسد که تنها حیله گرانِ سخن چین، مقرب مى گردند و تنها فاجرانِ بدکار، ظریف و لطیف شمرده مى شوند و افراد باانصاف، ضعیف و ناتوان محسوب خواهند شد»؛ (یَأْتِی عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ لایُقَرَّبُ فِیهِ إِلاَّ الْمَاحِلُ، وَلا یُظَرَّفُ فِیهِ إِلاَّ الْفَاجِرُ، وَلا یُضَعَّفُ فِیهِ إِلاَّ الْمُنْصِفُ).
اشاره به این که در آن زمان نظام ارزشى اسلام و احکام الهى و کتاب و سنت وارونه مى شود، افراد زشت سیرت و گنه کار و فاسد بر سر کار مى آیند و نیکان را از صحنه اجتماع به عقب مى رانند. در چنین شرایطى منکر، معروف و معروف، منکر مى گردد.
ص: 70
«ماحِل» از ماده «مَحْل» (بر وزن جهل) به معناى مکر و حیله و در اصل به معناى خشک و بى حاصل بودن زمین است. افراد حیله گر و سخن چین و مکّار را به همین سبب ماحل گفته اند.
«فاجِر» اشاره به افراد بى بند و بارى است که هرچه بر زبانشان آمد مى گویند و از شوخى هاى رکیک و زشت ابا ندارند و آن را نوعى شوخ طبعى و ظرافت و لطافت مى شمرند.
«مُنْصِف» کسى است که حق مردم را به خوبى ادا مى کند؛ ولى در محیط زشت کاران، چنین کسى، ضعیف و ناتوان و بى دست و پا شمرده مى شود و به عکس، افرادى که اموال و ثروت فراوانى از راه حرام و غصب حقوق مردم گردآورى مى کنند، انسان هاى زرنگ و لایقى محسوب مى شوند.
سپس مى افزاید: «(سه کار بسیار خوب، بد شمرده مى شود) در آن زمان کمک به نیازمندان خسارت و ضرر، و صله رحم (که حق مسلم خویشاوندان است) منّت، و عبادت (که وظیفه هر انسانى در پیشگاه خداست) وسیله برترى جویى بر مردم خواهد بود»؛ (یَعُدُّونَ الصَّدَقَةَ فِیهِ غُرْماً، وَصِلَةَ الرَّحِمِ مَنّاً، وَالْعِبَادَةَ اسْتِطَالَةً عَلَى النَّاسِ).
آرى، در زمانى که ایمان و اخلاق از جامعه برچیده شود، مردم دلیلى نمى بینند که به نیازمندان کمک کنند و طبق محاسبه هاى ظاهرى مى گویند: فلان مقدار به فلان نیازمند دادیم و به همان اندازه از سرمایه ما کم شد و این خسارت است و نیز هنگامى که به دیدار بستگان خود مى روند آن را دِین شرعى و اخلاقى و انسانى به شمار نمى آورند، بلکه گویى نعمت بزرگى به آنان داده اند و بر آنان منت مى نهند، و هنگامى که وظیفه عبادى خود را انجام مى دهند به جاى این که خضوع و تواضعشان بیشتر شود خود را از دیگران برتر و بلندمقام تر مى شمرند. کوتاه سخن این که از اعمال به ظاهر نیک خود نتیجه هاى وارونه مى گیرند.
ص: 71
جمله «یَعُدُّونَ الصَّدَقَةَ فیهِ غُرْماً» شبیه چیزى است که در قرآن مجید آمده است که درباره عرب جاهلى مى فرماید: (وَمِنَ الاْعْرابِ مَنْ یَتَّخِذُ ما یُنْفِقُ مَغْرَماً)؛ «بعضى از عرب هاى بادیه نشین (که از تعالیم اسلام دورند) آنچه را که در راه خدا انفاق مى کنند غرامت و خسران براى خود مى پندارند».(1)
و جمله «صِلَةُ الرَّحِمِ مَنّاً» شبیه چیزى است که در آیه 17 سوره حجرات آمده است: (یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لّاَ تَمُنُّوا عَلَىَّ إِسْلامَکُمْ بَلِ اللهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ أَنْ هَدَاکُمْ لِلْإِیمَانِ إِنْ کُنتُمْ صَادِقِینَ)؛ «آن ها بر تو منت مى نهند که اسلام آوردند بگو: اسلام آوردن خود را بر من منت ننهید خداوند بر شما منت مى نهد که شما را به سوى ایمان هدایت کرده است اگر (در ادعاى ایمان) صادق هستید».
روشن است که ایمان آوردن به پیامبرالهى وظیفه، بلکه برنامه سعادت و تکامل و افتخار است. این چیزى نیست که سبب منت بر پیامبر گردد. همچنین صله رحم همان گونه که اشاره کردیم وظیفه دینى و انسانى است که هرکس موفق به انجام آن شود باید خدا را شکر گوید و مفتخر باشد نه این که آن را وسیله منّت کند.
همچنین عبادت، مکتب عالى تربیت انسان است و باید وسیله تواضع و خضوع انسان در پیشگاه خدا گردد نه این که وسیله برترى جویى بر مردم شود.
آن گاه امام (علیه السلام) در ادامه این سخن به سه عامل فساد در چنین جامعه اى اشاره مى کند که سرچشمه آن اعمال نادرست است، مى فرماید: «در آن زمان حکومت با مشورت زنان و فرمانروایى کودکان و تدبیر خواجه ها خواهد بود»؛ (فَعِنْدَ ذلِکَ یَکُونُ السُّلْطَانُ بِمَشُورَةِ النِّسَاءِ، وَإِمَارَةِ الصِّبْیَانِ، وَتَدْبِیرِ الْخِصْیَانِ).
بى شک، زنان در اسلام در بسیارى از حقوق با مردان برابرند، بلکه گاهى از آنان پیشى مى گیرند؛ ولى با توجه به ساختمان عاطفى آن ها اداره بعضى از امور از
ص: 72
توان آن ها خارج است. به همین دلیل در تمام دنیا حتى در زمان ما که شعار مساوات زن و مرد در غرب همه جا را پر کرده ابتکار تمام حکومت ها و پست هاى مهم سیاسى و اقتصادى و جنگى _ جز در موارد بسیار معدودى _ در دست مردان است چراکه آن ها آمادگى بیشترى براى این کار دارند. حال اگر حکومت با مشورت زنان باشد مشکلات غیر قابل انکارى به وجود خواهد آمد.
در بعضى از نسخه ها و حتى نسخه مرحوم سیّد رضى در خصائص الائمه به جاى نساء «إماء» آمده است که اشاره به کنیزانى است که در دربار خلفا بودند و مورد علاقه شدید آن ها قرار داشتند. آن ها نیز از این علاقه استفاده کرده و در مسائل حکومت دخالت مى کردند و حتى افرادى که مى خواستند در امور حکومت تأثیر بگذارند گاهى از طریق آن ها در خلیفه یا پادشاه نفوذ مى کردند.
بعضى از روان شناسان امروز معتقدند که زنان در مسائل جزئى دقیق تر از مردان اند؛ ولى در تصمیم هاى کلان مشکل دارند و به همین دلیل امر حکومت که نیاز به کلان نگرى دارد براى آن ها مشکل است.
منظور از «امارة الصبیان» (حکومت کودکان) ممکن است مفهوم ظاهرى آن باشد که در طول تاریخ بارها کودکان کم سن و سالى به حکومت رسیده اند و امر حکومت به دست مادر یا بستگان نزدیک آن ها انجام مى شد و یا ممکن است معناى کنایى آن مراد باشد؛ یعنى کسانى که افکار بچه گانه دارند و دورنگر نیستند و افکار عمیق ندارند.
نیز «تدبیر الخصیان» (تدبیر خواجه ها) ممکن است همان معناى ظاهرى آن مراد باشد که در بعضى از دوران هاى تاریخى وجود داشته و خلفا یا پادشاهان حرمسراى گسترده اى داشتند و مردانى را بر آن ها مى گماردند که خواجه باشند تا بتوانند به آن ها اعتماد کنند. آنان با کمک همسران پرنفوذ شاهان و خلفا منویات
ص: 73
خود را در حکومت اجرا مى کردند و کسانى که در حاشیه بودند از نفوذشان استفاده مى کردند و به این ترتیب نظام جامعه در مسیرهاى غلط و در طریق منافع اشخاص خاصى قرار مى گرفت.
این احتمال نیز وجود دارد که منظور، معناى کنایى آن باشد، زیرا خواجه ها به علت از دست دادن مردانگى ظاهرى خود، بسیارى از صفات مردان را نیز از دست مى دادند و تدبیر آن ها تدبیر ضعیفى مى شد تا آن جا که بعضى گفته اند: در میان خواجگان در طول تاریخ کمتر نابغه اى پیدا شده است.
همه انسان ها طالب اشیاى گران بها و مقامات عالى و شخصیت و احترام اند ولى ارزش ها را چه کسى تعریف یا تعیین مى کند؟ پاسخ این است که کسانى که زمام حکومت یا رشته فکرى مردم را در دست دارند، یعنى امرا و علما ارزش ها را تعیین مى کنند. حال اگر آن ها از مسیر منحرف شوند و به جاى ارزش هاى واقعى ارزش هاى کاذبى را عرضه کنند، نظام ارزشى جامعه دگرگون مى شود ومردم ارزش هاى واقعى را رها کرده، به دنبال ارزش هاى کاذب مى روند.
مثلاً در دوران جاهلیت که ارزش انسان ها را ثروت و فزونى فرزندانشان تعیین مى کرد هنگامى که قرآن بر مردى تهى دست و فاقد پشتیبان هاى انسانى نازل شد، تعجب کردند و گفتند: (لَوْلا نُزِّلَ هذا الْقُرْآنُ عَلى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظیمٌ)؛(1) چرا این قرآن بر یکى از ثروتمندان باشخصیت مکه و طائف نازل نشده است؟ یا فرعون هنگامى که موسى (علیه السلام) را در لباس چوپانى دید تعجب کرد
ص: 74
و گفت: (فَلَوْلا أُلْقِىَ عَلَیْهِ أَسْوِرَةٌ مِّنْ ذَهَبٍ)؛ «چرا موسى دستبندهاى طلا ندارد؟».(1)
بر این اساس مهم ترین کارى که پیغمبر اسلام (صلی الله علیه و آله) انجام داد همان انقلاب ارزشى بود؛ ثروت را تحقیر کرد و تقوا را نشانه ارزش انسانى شمرد، و شعار (إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقَاکُمْ) جاى شعارهاى جاهلى را گرفت و همین امر همه چیز را منقلب و دگرگون ساخت و انسان ها را از بیراهه ها به مسیرهاى واقعى هدایت کرد.
* * *
ص: 75
ص: 76
وَرُئِیَ عَلَیْهِ إِزَارٌ خَلَقٌ مَرْقُوعٌ فَقِیلَ لَهُ فِی ذلِکَ.
فَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ
یَخْشَعُ لَهُ الْقَلْبُ، وَتَذِلُّ بِهِ النَّفْسُ، وَیَقْتَدِی بِهِ الْمُوْمِنُونَ. إِنَّ الدُّنْیَا وَالاْخِرَةَ عَدُوَّانِ مُتَفَاوِتَانِ، وَسَبِیلانِ مُخْتَلِفَانِ؛ فَمَنْ أَحَبَّ الدُّنْیَا وَتَوَلاَّهَا أَبْغَضَ الاْخِرَةَ وَعَادَاهَا، وَهُمَا بِمَنْزِلَةِ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ، وَمَاشٍ بَیْنَهُمَا؛
کُلَّمَا قَرُبَ مِنْ وَاحِدٍ بَعُدَ مِنَ الاْخَرِ، وَهُمَا بَعْدُ ضَرَّتَانِ!
لباس کهنه و وصله دارى براندام آن حضرت دیده شد، کسى درباره آن سؤال کرد (که چرا امام (علیه السلام) با داشتن امکانات، چنین لباسى را براى خود انتخاب کرده است؟).
امام (علیه السلام) فرمود:
قلب به سبب آن خاضع مى شود و نفس سرکش با آن رام مى گردد و مؤمنان به آن اقتدا مى کنند (و از آن سرمشق مى گیرند).
دنیا و آخرت دو دشمن متفاوت و دو راه مختلف اند، لذا کسى که دنیا را دوست بدارد و به آن عشق ورزد آخرت را دشمن مى دارد و با آن دشمنى مى کند. این دو به منزله مشرق و مغرب اند و انسان همچون کسى که در
ص: 77
میان این دو در حرکت است هر زمان به یکى نزدیک شود از دیگرى دور مى گردد و این دو همچون دو همسر یک مردند (که معمولاً با هم رقابت شدید دارند).(1)
ص: 78
حضرت على (علیه السلام) این گفتار حکیمانه را زمانى فرمود که «لباس کهنه و وصله دارى بر اندام آن حضرت دیدند. کسى درباره آن سؤال کرد (که چرا امام (علیه السلام) با داشتن امکانات، چنین لباسى را براى خود انتخاب کرده است؟) امام (علیه السلام) فرمود: قلب به سبب آن خاضع مى شود و نفس سرکش با آن رام مى گردد و مؤمنان به آن اقتدا مى کنند (و از آن سرمشق مى گیرند)»؛ (وَرُئِیَ عَلَیْهِ إِزَارٌ خَلَقٌ مَرْقُوعٌ فَقِیلَ لَهُ فِی ذلِکَ فَقَالَ: یَخْشَعُ لَهُ الْقَلْبُ، وَتَذِلُّ بِهِ النَّفْسُ، وَیَقْتَدِی بِهِ الْمُوْمِنُونَ).
مى دانیم که در عصر خلفا دامنه فتوحات اسلامى به شرق و غرب و شمال وجنوب کشیده شد و کشورهاى مهمى همچون ایران و روم و مصر زیر پرچم اسلام قرار گرفتند و غنائم فراوان و اموال خراجى بسیارى نصیب مسلمین شد. این امر آثار زیان بار فراوانى داشت؛ گروهى به مسابقه در ثروت روى آوردند، خانه هاى مجلل، لباس هاى گران بها، سفره هاى رنگارنگ و مرکب هاى زیبا براى خود انتخاب کردند و گروه عظیمى از مردم، در دنیا و ارزش هاى مادى فرو رفتند و نظام ارزشى جامعه اسلامى _ همان گونه که در کلام حکمت آمیز قبل به آن اشاره گردید _ دگرگون شد. در این جا امام (علیه السلام) براى این که مسلمانان منحرف را به صراط مستقیم اسلام و سنت پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) بازگرداند مظاهر زهد خویش را
ص: 79
کاملاً آشکار ساخت که از جمله آن پوشیدن لباس هاى ساده و کم ارزش ووصله دار بود و همین امر موجب شگفتى بینندگان گشت تا آن جا که به حضرت ایراد گرفتند؛ ولى امام (علیه السلام) پاسخى فرمود که درس بزرگى براى همگان بود، فرمود: هنگامى که این لباس را مى پوشم سه فایده مهم دارد:
نخست این که قلب و روح من دربرابر آن خضوع مى کند و تکبر وخودبرتربینى که سرچشمه گناهان بزرگ است از من دور مى شود. دیگر این که نفس سرکش به سبب آن رام مى شود و وسوسه هاى آن که انسان را به راه هاى شیطانى مى کشاند فرو مى نشیند. و سوم این که مؤمنان به آن اقتدا مى کنند واز زندگانى پر زرق وبرق و تجملاتى که انسان را از خدا غافل مى سازد دور مى شوند. هیچ کس از پوشیدن لباس هاى ساده و داشتن وسایل زندگى ساده احساس حقارت نمى کند.
آن گاه امام (علیه السلام) در ادامه این سخن به اصلى کلى درباره دنیا و آخرت اشاره مى کند که انتخاب نوع لباس گوشه اى از گوشه هاى آن است، مى فرماید: «دنیا وآخرت دو دشمن متفاوت و دو راه مختلف اند، لذا کسى که دنیا را دوست بدارد و به آن عشق بورزد آخرت را دشمن مى دارد و با آن دشمنى مى کند»؛ (إِنَّ الدُّنْیَا وَالاْخِرَةَ عَدُوَّانِ مُتَفَاوِتَانِ، وَسَبِیلانِ مُخْتَلِفَانِ، فَمَنْ أَحَبَّ الدُّنْیَا وَ تَوَلاَّهَا أَبْغَضَ الاْخِرَةَ وَعَادَاهَا).
منظور از دنیا در این جا یکى از این سه چیز و یا هر سه چیز است:
نخست دنیایى که از طریق حرام و اموال نامشروع و مقامات غاصبانه به دست آید که مسیر آن از مسیر آخرت قطعاً جداست.
دوم: منظور دنیایى است که هدف باشد نه وسیله براى آخرت، زیرا اگر دنیا هدف اصلى انسان شد، آخرت به فراموشى سپرده مى شود و دیگر هدف نهایى نخواهد بود؛ اما اگر به دنیا به عنوان مزرعه یا پل و گذرگاه و خلاصه وسیله اى
ص: 80
براى رسیدن به آخرت نگاه شود نه تنها با آن دشمنى ندارد، بلکه به یقین آن را تقویت خواهد کرد، همان گونه که در روایات اسلامى آمده است.
سوم این که منظور دنیاى پر زرق و برق و تجملاتى است که وقتى انسان در آن غرق شد، هرچند از طریق حلال به دست آمده باشد آخرت به دست فراموشى سپرده خواهد شد؛ هر روز در فکر زینت تازه و تجملات بیشتر و خانه ها و لباس ها و مرکب هاى پر زرق و برق تر است و چنین کسى هرچند دنبال حرام هم نباشد هم خدا را فراموش مى کند و هم معاد را.
تعبیرهاى «عَدُوّان» و «سَبیلانِ» درواقع شبیه به تنزل از چیزى به چیز دیگر است، زیرا نخست مى فرماید: دو دشمن اند که یکدیگر را تخریب مى کنند سپس مى فرماید: حداقل دو مسیر مختلف اند که به دو مقصد منتهى مى شوند؛ خواه عداوتى با هم داشته باشند یا نه.
آنچه در جمله «فَمَنْ أحَبَّ الدُّنْیا...» آمده درواقع به منزله نتیجه گیرى از سخنان گذشته است.
در پایان، امام (علیه السلام) دو تشبیه جالب و به تعبیر دیگر، دو مثال واضح براى دنیا و آخرت بیان مى کند، مى فرماید: «این دو به منزله مشرق و مغرب اند و انسان همچون کسى است که در میان این دو در حرکت است هر زمان به یکى نزدیک شود از دیگرى دور مى گردد و این دو همچون دو همسر یک مردند (که معمولاً با هم رقابت شدید دارند)»؛ (وَهُمَا بِمَنْزِلَةِ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ، وَمَاشٍ بَیْنَهُمَا؛ کُلَّمَا قَرُبَ مِنْ وَاحِدٍ بَعُدَ مِنَ الاْخَرِ، وَهُمَا بَعْدُ ضَرَّتَانِ).
گفتنى است: دو مثالى که امام (علیه السلام) بیان فرموده نسبت به دو تعبیرى که درباره دنیا در عبارت قبل آمد (عَدُوّان و سَبیلانِ) به اصطلاح ازقبیل لف و نشر مشوش است؛ تعبیر «ضَرَّتانِ» (دو هوو) مثالى است براى «عَدُوّان مُتَفاوِتان» و تعبیر «مشرق و مغرب» مثالى است براى «سَبیلانِ مُخْتَلِفان».
ص: 81
این احتمال نیز هست که تعبیر «مشرق و مغرب» درباره دنیا و آخرت نیز ازقبیل لف و نشر مشوش باشد؛ مشرق که خاستگاه نور آفتاب است به منزله آخرت و مغرب که رو به سوى ظلمت مى رود اشاره به دنیاست.
آرى، اگر دنیا از حرام فراهم شود، یا هدف نهایى انسان باشد و یا انسان در تجملات و زر و زیورهاى آن غرق شود هرگز به آخرت نمى پردازد، بلکه روزبه روز از سعادت جاویدان دورتر مى گردد.
روایات دیگرى نیز که از رسول خدا یا ائمه معصومین (علیهم السلام) رسیده است این سخن را تأیید مى کند؛ ازجمله در حدیثى که مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار از رسول الله (صلی الله علیه و آله) نقل کرده مى خوانیم: «إِنَّ فِی طَلَبِ الدُّنْیَا إِضْرَاراً بِالاْخِرَةِ وَفِی طَلَبِ الاْخِرَةِ إِضْرَاراً بِالدُّنْیَا فَأَضِرُّوا بِالدُّنْیَا فَإِنَّهَا أَحَقُّ بِالاِْضْرَارِ؛ طلب دنیا به آخرت انسان زیان مى رساند و طلب آخرت به دنیا ضرر مى زند، بنابراین ضرر دنیا را بپذیرید که سزاوارتر به زیان است».(1)
در حدیث دیگرى که از حضرت مسیح (علیه السلام) در کتب اسلامى نقل شده مى خوانیم: «لا یَسْتَقِیمُ حُبُّ الدُّنْیَا وَالاْخِرَةِ فِی قَلْبِ مُوْمِنٍ کَمَا لا یَسْتَقِیمُ الْمَاءُ وَالنَّارُ فِی إِنَاءٍ وَاحِدٍ؛ محبت دنیا و آخرت در قلب فرد باایمان جمع نمى شود همان گونه که آب و آتش در یک ظرف جمع نمى گردند».(2)
ناگفته پیداست که تمام این روایات ناظر به کسى است که دنیا را هدف خود قرار داده و بدون در نظر گرفتن حلال و حرام و حق و ناحق پیوسته به دنبال آن مى دود؛ اما کسى که دنیا را از طریق حلال مى خواهد و وسیله نیل به آخرت قرار مى دهد نه تنها مذموم نیست، بلکه در روایات، چنین کسى ستایش نیز شده است.
ازجمله در حدیثى امیرمؤمنان (علیه السلام) مى فرماید: «إنْ جَعَلْتَ دینَکَ تَبَعاً لِدُنْیاکَ
ص: 82
أهْلَکْتَ دینَکَ وَدُنْیاکَ وَکُنْتَ فِی الاْخِرَةِ مِنَ الْخاسِرینَ؛ اگر دین خود را تابع دنیاى خود قرار دهى، دین و دنیایت را تباه کرده اى و در آخرت از زیان کاران خواهى بود و اگر دنیاى خود را تابع دینت قرار دهى هم دینت را به دست آورده اى و هم دنیایت را و در آخرت از رستگاران هستى».(1)
* * *
ص: 83
ص: 84
وَعَنْ نَوْفٍ الْبَکَالِیِّ، قَالَ: رَأَیْتُ أَمِیرَ الْمُوْمِنِینَ (علیه السلام) ذَاتَ لَیْلَةٍ، وَقَدْ خَرَجَ مِنْ فِرَاشِهِ، فَنَظَرَ فِی النُّجُومِ فَقَالَ لِی: یَا نَوْفُ، أَرَاقِدٌ أَنْتَ أَمْ رَامِقٌ؟ فَقُلْتُ: بَلْ رَامِقٌ.
وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ
یَا نَوْفُ، طُوبَى لِلزَّاهِدِینَ فِی الدُّنْیَا، الرَّاغِبِینَ فِی الاْخِرَةِ، أُولَئِکَ قَوْمٌ اتَّخَذُوا الْأَرْضَ بِسَاطاً، وَتُرَابَهَا فِرَاشاً، وَمَاءَهَا طِیباً، وَالْقُرْآنَ شِعَاراً، وَالدُّعَاءَ دِثَاراً، ثُمَّ قَرَضُوا الدُّنْیَا قَرْضاً عَلى مِنْهَاجِ الْمَسِیحِ، یَا نَوْفُ، إِنَّ دَاوُدَ (علیه السلام) قَامَ فِی مِثْلِ هَذِهِ السَّاعَةِ مِنَ اللَّیْلِ فَقَالَ: إِنَّهَا لَسَاعَةٌ لا یَدْعُو فِیهَا عَبْدٌ إِلاَّ اسْتُجِیبَ لَهُ، إِلاَّ أَنْ یَکُونَ عَشَّاراً أَوْ عَرِیفاً أَوْ شُرْطِیّاً، أَوْ صَاحِبَ عَرْطَبَةٍ.
«نوف بکالى» مى گوید: امیرمؤمنان (علیه السلام) را در یکى از شب ها دیدم که براى عبادت از بستر خود خارج شده بود. نگاهى به ستارگان آسمان افکند سپس به من فرمود: اى نوف! خوابى یا بیدار؟ عرض کردم: بیدارم.
امام (علیه السلام) فرمود:
اى نوف! خوشا به حال زاهدان در دنیا که راغب در آخرت اند، همان ها که زمین را فرش و خاک آن را بستر و آبش را نوشیدنى گواراى خود قرار دادند.
ص: 85
قرآن را همچون لباس زیرین و دعا را همچون لباس رویین خویش ساختند سپس دنیا را به روش مسیح سپرى کردند. اى نوف! داود (پیامبر) (علیه السلام) در چنین ساعتى از خواب برخاست و گفت: این همان ساعتى است که هیچ بنده اى در آن دعا نمى کند جز این که به اجابت مى رسد مگر آن که مأمور جمع آورى مالیات (براى حاکم ظالم) باشد یا جاسوس گزارشگر یا مأمور انتظامى اش، و یا نوازنده طنبور یا طبل باشد.(1)
مرحوم سیّد رضى «عَرْطَبه» را به «طنبور» و «کَوْبه» را به «طبل» تفسیر کرده و مى افزاید: بعضى به عکس گفته اند: «عَرْطَبه» «طبل» است و «کَوْبه» «طنبور»؛ (وَهِیَ الطُّنْبُورُ أَوْ صَاحِبَ کَوْبَةٍ وَهِیَ الطَّبْلُ. وَقَدْ قِیلَ أَیْضاً: إِنَّ الْعَرْطَبَةَ الطَّبْلُ وَالْکَوْبَةَ الطُّنْبُورُ).
ص: 86
این کلام نورانى هنگامى از امام (علیه السلام) صادر شد که «نوف بکالى» مى گوید: امیرمؤمنان (علیه السلام) را در یکى از شب ها دیدم که براى عبادت از بستر خود خارج شده بود. نگاهى به ستارگان آسمان افکند سپس به من فرمود: اى نوف! خوابى یا بیدار؟ عرض کردم: بیدارم» (آن گاه این سخن نورانى را که نهایت زهد در دنیا را در عباراتى کوتاه شرح مى دهد بیان فرمود)؛ (وَ عَنْ نَوْفٍ الْبَکَالِیِّ قَالَ: رَأَیْتُ أَمِیرَ الْمُوْمِنِینَ (علیه السلام) ذَاتَ لَیْلَةٍ، وَقَدْ خَرَجَ مِنْ فِرَاشِهِ، فَنَظَرَ فِی النُّجُومِ فَقَالَ لِی: یَا نَوْفُ، أَرَاقِدٌ أَنْتَ أَمْ رَامِقٌ؟ فَقُلْتُ: بَلْ رَامِقٌ).
«نوف» _ چنانچه خواهد آمد _ از دوستان نزدیک یا خادمان امیرمؤمنان (علیه السلام) بوده که حتى شب ها در خدمتش به سر مى برده است.
«فرمود: اى نوف! خوشا به حال زاهدان در دنیا که راغبان در آخرت اند، همان ها که زمین را فرش و خاک آن را بستر و آبش را نوشیدنى گواراى خود قرار دادند. قرآن را همچون لباس زیرین و دعا را همچون لباس رویین خویش ساختند سپس دنیا را به روش مسیح سپرى کردند»؛ (قَالَ یَا نَوْفُ طُوبى لِلزَّاهِدِینَ فِی الدُّنْیَا، الرَّاغِبِینَ فِی الاْخِرَةِ، أُولَئِکَ قَوْمٌ اتَّخَذُوا الاَْرْضَ بِسَاطاً، وَتُرَابَهَا فِرَاشاً، وَمَاءَهَا طِیباً، وَالْقُرْآنَ شِعَاراً، وَالدُّعَاءَ دِثَاراً، ثُمَّ قَرَضُوا الدُّنْیَا قَرْضاً عَلى مِنْهَاجِ الْمَسِیحِ).
ص: 87
تعبیر «زمین را فرش و خاک را بستر و... قرار دادند» کنایه از ساده زیستن در حد اعلى است.
و تعبیر «قرآن را لباس زیرین و دعا را لباس رویین قرار دادند» کنایه از این است که دستورات قرآن در درون دل و جان و روحشان قرار دارد و دعا ورد زبانشان است همواره به هنگام قیام و قعود و هرگونه حرکت فردى و اجتماعى از خدا یارى مى طلبند و براى توفیق بیشتر دعا مى کنند و از این طریق هرگز خدا را از یاد نمى برند.
افزون بر این، بدن انسان در حال عادى بسیار آسیب پذیر است و لباس، او را از بسیارى آسیب ها حفظ مى کند، پس قرار دادن دعا به عنوان لباس رویین اشاره به این است که آن ها در سایه دعا، خود را از خطرات مختلف و عذاب هاى دنیا و آخرت و انحرافات اخلاقى حفظ مى کنند.
«قَرَضُوا الدُّنْیا...» اشاره به پیمودن و طى کردن دنیا به روش بسیار زاهدانه حضرت مسیح (علیه السلام) است (قرض، هم به معناى قطع کردن و بریدن آمده و هم به معناى گذشتن و عبور کردن).
اشاره امام (علیه السلام) به زندگى زاهدانه حضرت عیسى (علیه السلام) به طور مشروح تر در خطبه 160 آمده است که فرمود: «و اگر بخواهى زندگى عیسى بن مریم را _ که درود خدا بر او باد _ برایت بازگو مى کنم؛ او سنگ را بالش خود قرار مى داد، لباس خشن مى پوشید، غذاى ناگوار (مانند نان خشک) مى خورد، نان خورش او گرسنگى، چراغ شب هایش ماه، سرپناه او در زمستان مشرق و مغرب زمین بود (صبح ها در طرف غرب و عصرها در طرف شرق رو به آفتاب قرار مى گرفت) میوه و گل او گیاهانى بود که زمین براى چهارپایان مى رویاند. نه همسرى داشت که او را بفریبد و نه فرزندى که (مشکلاتش) او را غمگین سازد، نه مالى داشت که او را به خود مشغول دارد و نه طمعى که خوارش کند؛ مرکبش پاهایش بود
ص: 88
و خادمش دست هایش!» (وَإِنْ شِئْتَ قُلْتُ فِی عِیسَى بْنِ مَرْیَمَ عَلَیْهِ السَّلامُ، فَلَقَدْ کَانَ یَتَوَسَّدُ آلْحَجَرَ، وَ یَلْبَسُ آلْخَشِنَ، وَیَأْکُلُ آلْجَشِبَ، وَکَانَ إِدَامُهُ آلْجُوعَ، وَسِرَاجُهُ بِاللَّیْلِ آلْقَمَرَ، وَظِلالُهُ فِی الشِّتَاءِ مَشَارِقُ آلْأَرْضِ وَمَغَارِبَهَا، وَفَاکِهَتُهُ وَرَیْحَانُهُ مَا تُنْبِتُ آلْأَرْضُ لِلْبَهَائِمِ؛ وَلَمْ تَکُنْ لَهُ زَوْجَةٌ تَفْتِنُهُ، وَلا وَلَدٌ یَحْزُنُهُ، وَلا مَالٌ یَلْفِتُهُ، وَلاطَمَعٌ یُذِلُّهُ، دَابَّتُهُ رِجْلاهُ، وَخَادِمُهُ یَدَاهُ!).
به یقین کمتر کسى مى تواند مانند حضرت مسیح (علیه السلام) زندگى کند و یا زهدى همچون پیامبر اسلام و على (علیهما السلام) داشته باشد. منظور این است که مردم باایمان تا آن جا که مى توانند تعلقات دنیوى را از خود دور سازند و بار خود را سبک کنند و به زندگى هرچه ساده تر قانع شوند، چراکه زندگى هاى پرخرج و تجملاتى از یک سو تمام افکار انسان را به خود جذب مى کند و از آخرت غافل مى سازد و از سویى دیگر تهیه آن از مال حلال غالباً مشکل است، لذا انسان را به حرام یا مشتبه آلوده مى سازد و ازسوى سوم براى نیازمندان مایه حسرت و دل شکستگى و محدودیت و محرومیت مى شود.(1)
آنگاه امام (علیه السلام) در ادامه این سخن در بیان اهمیت بیدار ماندن در آن ساعت شب و راز و نیاز به درگاه خداوند، مى فرماید: «اى نوف! داود (پیامبر) (علیه السلام) در چنین ساعتى از خواب برخاست و گفت: این همان ساعتى است که هیچ بنده اى در آن دعا نمى کند جز این که به اجابت مى رسد مگر آن که مأمور جمع آورى مالیات (براى حاکم ظالم) یا جاسوس گزارشگر، یا مأمور انتظامى اش و یا نوازنده طنبور یا طبل باشد»؛ (یَا نَوْفُ إِنَّ دَاوُدَ (علیه السلام) قَامَ فِی مِثْلِ هَذِهِ السَّاعَةِ مِنَ اللَّیْلِ فَقَالَ إِنَّهَا لَسَاعَةٌ لا یَدْعُو فِیهَا عَبْدٌ إِلاَّ اسْتُجِیبَ لَهُ إِلاَّ أَنْ یَکُونَ عَشَّاراً أَوْ عَرِیفاً أَوْ شُرْطِیّاً أَوْ صَاحِبَ عَرْطَبَةٍ وَهِیَ الطُّنْبُورُأَوْ صَاحِبَ کَوْبَةٍ وَهِیَ الطَّبْلُ).
ص: 89
مرحوم سیّد رضى «عَرْطَبه» را به «طنبور» و «کوبه» را به «طبل» تفسیر کرده و مى افزاید: بعضى به عکس گفته اند: «عرطبه» «طبل» است و «کوبه» «طنبور»؛ (وَقَدْ قِیلَ أَیْضاً: إِنَّ الْعَرْطَبَةَ الطَّبْلُ وَالْکَوْبَةَ الطُّنْبُورُ)
ذکر نام داود (علیه السلام) در این جا شاید ازاین رو باشد که او حکومت گسترده اى داشت و چنین کسى قاعدتاً مى بایست از مناجات با خداوند در آن ساعت از شب براثر گرفتارى ها غافل بماند. علاوه بر این، داود (علیه السلام) به سبب صداى بسیار خوبى که داشت در مناجات با پروردگار به آن صوت دلنشین بسیار علاقه مند بود؛ همان صوتى که قرآن درباره آن مى گوید: (وَسَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ یُسَبِّحْنَ الطَّیْرَ).(1)
آن ساعتى از شب که امام (علیه السلام) به آن اشاره کرده ممکن است همان باشد که امام صادق (علیه السلام) در حدیثى که در کتاب الدعاى کافى نقل شده به آن اشاره کرده است، مى فرماید: «إِنَّ فِی اللَّیْلِ لَسَاعَةً مَا یُوَافِقُهَا عَبْدٌ مُسْلِمٌ ثُمَّ یُصَلِّی وَیَدْعُو اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ فِیهَا إِلاَّ اسْتَجَابَ لَهُ فِی کُلِّ لَیْلَةٍ قُلْتُ: أَصْلَحَکَ اللَّهُ وَأَیُّ سَاعَةِ هِیَ مِنَ اللَّیْلِ قَالَ إِذَا مَضَى نِصْفُ اللَّیْلِ وَهِیَ السُّدُسُ الاَْوَّلُ مِنْ أَوَّلِ النِّصْفِ؛ در شب ساعتى است که هر بنده مسلمانى اگر با آن هماهنگ شود سپس نماز بخواند و به درگاه خداوند دعا کند دعایش در هر شب مستجاب مى شود. راوى مى گوید: از آن حضرت سؤال کردم: آن چه ساعتى از شب است؟ فرمود: هنگامى که نصف شب بگذرد یک ششم از آغاز نصف دوم، همان ساعت است».(2)
از بعضى روایات نیز استفاده مى شود که بهترین ساعت شب براى راز و نیاز با خدا وقت سحر یعنى ثلث آخر شب است و ممکن است هر یک از ساعاتى که گفته شد ویژگى خاص خود را داشته باشد.(3)
ص: 90
در قرآن مجید نیز به اهمیت استغفار در سحرها اشاره شده است.(1)
قابل توجه این که امام (علیه السلام) از قول داود (علیه السلام) پنج گروه را استثنا فرموده است. نخست «عَشّار» است (عَشّار از ماده «عُشْر» به کسانى گفته مى شد که یک دهم از اموال مردم را بر در دروازه ها یا غیر آن به عنوان مالیات براى حکام ظالم مى گرفتند).
سپس «عریف» که صفت مشبهه از ماده «عرفان» و «معرفت» است و اشاره به کسانى است که به عنوان جاسوس و گزارشگر براى حاکمان ظالم کار مى کردند.
«شرطىّ» همان پلیس و مأمور انتظامى امروزى است و در گذشته به آن ها داروغه مى گفتند. آن ها کسانى بودند که براى نظم شهرها و جلب افراد خاطى و مخالف «حاکمان ظالم وقت» اقدام مى کردند. از ماده «شَرَط» (بر وزن طرف) به معناى علامت گرفته شده، زیرا آن مأموران لباس مخصوص یا علامت هاى خاصى داشتند.
«صاحب عَرْطَبَه» و «صاحب کَوْبَه» اشاره به نوازندگانى است که آهنگ هاى مناسب مجالس لهو و فساد و عیاشى و هوسرانى را مى نواختند.
درواقع داود (علیه السلام) دو گروه را استثنا کرده است: کسانى که کمک به ظالمان و جباران مى کنند و کسانى که مردم را به عیاشى و هوسرانى دعوت مى نمایند.
«نوف» (بر وزن خوف) یکى از یاران امیرمؤمنان على (علیه السلام) و احتمالاً از خادمان آن حضرت بود. در ضبط وصف او (بکّال) اختلاف است بعضى «بِکال» (بر وزن کتاب) و بعضى «بَکال» (بر وزن طواف) و بعضى «بَکّال» (بر وزن فعال) گفته اند
ص: 91
و در هر حال آن را شاخه اى مى دانند از قبیله «همدان» یا «حِمْیَر» که در یمن سکونت داشتند.
قابل توجه این که در امالى صدوق (مطابق نقل قاموس الرجال مرحوم شوشترى) روایت مفصلى از قول نوف بکالى از امیرمؤمنان (علیه السلام) نقل شده که بخشى از آن چنین است: «یَا نَوْفُ إِنْ سَرَّکَ أَنْ تَکُونَ مَعِی یَوْمَ الْقِیَامَةِ فَلا تَکُنْ لِلظَّالِمِینَ مُعِیناً یَا نَوْفُ مَنْ أَحَبَّنَا کَانَ مَعَنَا یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَلَوْ أَنَّ رَجُلاً أَحَبَّ حَجَراً لَحَشَرَهُ اللَّهُ مَعَهُ؛ اى نوف! اگر دوست دارى روز قیامت با ما باشى به ظالمان کمک نکن. اى نوف! هر کسى ما را دوست دارد (در آن روز) با ما خواهد بود حتى اگر کسى قطعه سنگى را دوست بدارد، خداوند او را با آن محشور مى کند».(1)
هنگامى که چشم هاى غالب مردم به خواب مى رود و پاسى از شب مى گذرد و محیطى آرام و روحانى و معنوى به وجود مى آید، پارسایان شب زنده دار از خواب خوش برمى خیزند و به راز و نیاز و اداى نماز به درگاه پروردگار مى پردازند. این راز و نیاز مخصوصاً در نیمه دوم شب و سحرگاهان تأثیر بیشترى در پرورش روح و جان دارد؛ نه کسى انسان را به خود مشغول مى کند، نه کسب و کار و فعالیت هاى روزانه و نه شبهه ریاکارى وجود دارد و انسان به تمام معنا، با خداى خود خلوت مى کند؛ به همین دلیل به پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در سایه تهجد شبانه مقام محمود داده شده است؛ (وَمِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَکَ عَسى أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً).(2)
نیز به همین دلیل به این گونه افراد پاداش هایى وعده داده شده که به فکر
ص: 92
هیچ کس نرسیده است: (فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُنٍ جَزاءً بِما کانُوا یَعْمَلُونَ).(1)
در همین باره امام صادق (علیه السلام) مى فرماید: «مَا مِنْ عَمَلٍ حَسَنٍ یَعْمَلُهُ الْعَبْدُ إِلاَّ وَلَهُ ثَوَابٌ فِی الْقُرْآنِ إِلاَّ صَلاةُ اللَّیْلِ فَإِنَّ اللَّهَ لَمْ یُبَیِّنْ ثَوَابَهَا لِعِظَمِ خَطَرِهَا عِنْدَهُ فَقَالَ : (تَتَجافى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَ طَمَعاً وَمِمّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ * فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُنٍ جَزاءً بِما کانُوا یَعْمَلُونَ)؛ هیچ عمل نیکى نیست مگر این که پاداش معینى در قرآن براى آن بیان شده مگر نماز شب که خداوند بزرگ ثوابش را به دلیل عظمت آن بیان نکرده و فرموده است: پهلوهایشان از بسترها در دل شب دور مى شود (و به پا مى خیزند و رو به درگاه خدا مى آورند) و پروردگار خود را با بیم و امید مى خوانند و از آنچه به آنان روزى داده ایم انفاق مى کنند * هیچ کس نمى داند چه ثواب هایى که مایه روشنى چشمان است براى آن ها نهفته و ذخیره کرده است».(2)
امام (علیه السلام) در این بیان نورانى چند چیز را مانع استجابت دعا ذکر فرمود: باج گیرى براى ظالمان، جاسوسى، در سلک داروغه هاى آن ها بودن (براى تحکیم پایه هاى ظلم آنان) و همچنین نواختن طنبور و زدن طبل.
موانع استجابت دعا _ به گونه اى که از سایر روایات استفاده مى شود _ منحصر به این پنج مورد نیست، بنابراین مواردى که امام (علیه السلام) شمرده نمونه هایى روشن و جدى است.
در آنچه امام (علیه السلام) درباره اعانت بر ظالمان گفته جاى تردید نیست، زیرا علاوه
ص: 93
بر فرصت همکارى با آنان، درآمدى نیز که از این راه به دست عاملان آن مى رسد حرام و نامشروع است و مى دانیم کسى که غذاى حرام بخورد دعاى او مستجاب نخواهد بود. همچنین کسانى که از طریق نوازندگى کسب درآمد مى کنند.
مى دانیم که موسیقى دو گونه است: یکى متناسب مجالس لهو وفساد وعیاشى و هوسرانى، که حرام است، زیرا منشأ گناهان فراوان ازجمله آلودگى به اعمال حرام جنسى است و تأثیر مخربى روى اعصاب دارد و به تعبیر دیگر، همان تأثیرى که مواد مخدر از طریق تزریق یا نوشیدن یا بوییدن در جسم و روح انسان مى گذارد تخدیر از طریق موسیقى هاى نامشروع نیز همان تأثیر را از طریق گوش انسان مى گذارد.
بخش دیگرى از موسیقى مناسب چنین جلساتى نیست و مباح و جایز است، بلکه درمورد قرآن وارد شده که آن را با آهنگ زیبا بخوانید. در جنگ ها از موسیقى هاى مخصوص استفاده مى شود. در ورزش هاى سنتى نیز نوعى موسیقى داشتیم، حتى گاه براى منظم ساختن حرکات دسته هاى سینه زنى از طبل و سنج بهره مى گرفتند که هیچ کدام از این ها موسیقى حرام نیست.
البته تشخیص میان این دو با مراجعه به عرف آگاه، روشن مى شود. سخن درباره زیان هاى موسیقى بر جسم و جان فراوان است که در این مختصر نمى گنجد اما با یک حدیث ناب این سخن را پایان مى دهیم: «لا تَدْخُلُ الْمَلائِکَةُ بَیْتاً فِیهِ خَمْرٌ أَوْ دَفٌّ أَوْ طُنْبُورٌ أَوْ نَرْدٌ وَلا یُسْتَجَابُ دُعَاوُهُمْ وَیَرْفَعُ اللَّهُ عَنْهُمُ الْبَرَکَةَ؛ خانه اى که در آن شراب و قمار و آلات موسیقى باشد فرشتگان در آن وارد نمى شوند و دعا در آن مستجاب نمى گردد».(1)
* * *
ص: 94
وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ
إِنَّ اللهَ افْتَرَضَ عَلَیْکُمْ فَرَائِضَ، فَلا تُضَیِّعُوهَا؛ وَحَدَّ لَکُمْ حُدُوداً، فَلا تَعْتَدُوهَا؛ وَنَهَاکُمْ عَنْ أَشْیَاءَ، فَلا تَنْتَهِکُوهَا؛ وَسَکَتَ لَکُمْ عَنْ أَشْیَاءَ وَلَمْ یَدَعْهَا نِسْیَاناً، فَلا تَتَکَلَّفُوهَا.
امام (علیه السلام) فرمود:
خداوند فرایضى را بر شما واجب کرده، آن ها را ضایع نکنید و حدود و مرزهایى براى شما تعیین کرده، از آن فراتر نروید و شما را از امورى نهى کرده است حرمت آن ها را نگاه دارید و درباره امورى ساکت شده است نه به علّت فراموش کارى (بلکه به دلیل مصالحى که در سکوت درباره آن ها بوده است) بنابراین خود را درمورد آن ها به زحمت نیفکنید (و با سؤال درباره آن ها بار تکلیف خود را سنگین نگردانید).(1)
ص: 95
مولا على (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه خود وظایف ما را در چهار بخش خلاصه کرده و تکلیف ما را در هر بخشى روشن ساخته است:
نخست مى فرماید: «خداوند فرایضى را بر شما واجب کرده، آن ها را ضایع نکنید»؛ (إِنَّ اللَّهَ افْتَرَضَ عَلَیْکُمْ فَرَائِضَ، فَلا تُضَیِّعُوهَا).
اشاره به واجباتى همچون نماز و روزه و حج و جهاد و زکات و امثال آن است که هر یک داراى مصالح مهمى است و باید آن ها را کاملاً حفظ کرد. و منظور از تضییع ساختن شاید ترک کردن باشد یا ناقص انجام دادن، همان گونه که در حدیثى از امام باقر (علیه السلام) آمده است: «إِنَّ الصَّلاةَ إِذَا ارْتَفَعَتْ فِی أَوَّلِ وَقْتِهَا رَجَعَتْ إِلَى صَاحِبِهَا وَهِیَ بَیْضَاءُ مُشْرِقَةٌ تَقُولُ: حَفِظْتَنِی حَفِظَکَ اللَّهُ، وَإِذَا ارْتَفَعَتْ فِی غَیْرِ وَقْتِهَا بِغَیْرِ حُدُودِهَا رَجَعَتْ إِلَى صَاحِبِهَا وَهِیَ سَوْدَاءُ مُظْلِمَةٌ تَقُولُ: ضَیَّعْتَنِی ضَیَّعَکَ اللَّهُ؛ نماز هنگامى که در اول وقت به جا آورده شود به آسمان مى رود و سپس به سوى صاحبش بازمى گردد در حالى که روشن و درخشان است و به او مى گوید: من را محافظت کردى خدا تو را حفظ کند، و هنگامى که در غیر وقت و بدون رعایت دستوراتش انجام شود به سوى صاحبش برمى گردد در حالى که سیاه و ظلمانى است و به او مى گوید: مرا ضایع کردى خدا تو را ضایع کند».(1)
ص: 96
سپس در دومین دستور مى فرماید: «خداوند حدود و مرزهایى براى شما تعیین کرده، از آن فراتر نروید»؛ (وَحَدَّ لَکُمْ حُدُوداً، فَلا تَعْتَدُوهَا).
منظور از این حدود براى نمونه سهامى است که در ارث تعیین شده و در قرآن مجید نیز بعد از آن که بخشى از میراث ها را بیان مى کند مى فرماید: (تِلْکَ حُدُودُ اللّه)(1) و در آیه بعد کسانى که از این حدود تعدى کنند تهدید به خلود در آتش دوزخ شده اند، همچنین درمورد وظیفه زوج و زوجه به هنگام طلاق تعبیر به حدود الله شده است،(2) بنابراین حدود، اشاره به شرایط و کیفیت ها و برنامه هاى خاصى است که براى حقوق انسان ها در کتاب و سنت آمده که اگر از آن ها تجاوز شود یا حقى پایمال مى گردد و یا به ناحق کسى صاحب اموالى مى شود.
آن گاه در سومین دستور مى فرماید: «خداوند شما را از امورى نهى کرده است حرمت آن ها را نگاه دارید»؛ (وَنَهَاکُمْ عَنْ أَشْیَاءَ، فَلا تَنْتَهِکُوهَا).
روشن است که این قسمت اشاره به معاصى کبیره و صغیره است که در کتاب و سنت وارد شده و عمومشان به دلیل مفاسدى که در آن ها براى دین و دنیاى مردم هست تحریم شده است.
«تَنْتَهِکُوها» از ماده «نَهْک» (بر وزن محو) به معناى هتک حرمت و پرده درى است گویى خداوند میان انسان ها و آن گناهان پرده اى کشیده است تا در حریم آن وارد نشوند و به آن نیندیشند؛ ولى معصیت کاران پرده ها را مى درند و به سراغ آن گناهان مى روند.
در چهارمین جمله مى فرماید: «خداوند درباره امورى ساکت شده نه به علّت فراموش کارى (بلکه به دلیل مصالحى که در سکوت درباره آن ها بوده است) بنابراین خود را درمورد آن ها به زحمت نیفکنید (و با سؤال درباره آن ها بار
ص: 97
تکلیف خود را سنگین نگردانید)»؛ (وَسَکَتَ لَکُمْ عَنْ أَشْیَاءَ وَلَمْ یَدَعْهَا نِسْیَاناً، فَلاتَتَکَلَّفُوهَا).
این سخن برگرفته از قرآن مجید است که در آیه 101 سوره مائده مى فرماید : (یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْیاءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُوْکُمْ وَإِنْ تَسْئَلُوا عَنْها حینَ یُنَزَّلُ الْقُرْآنُ تُبْدَ لَکُمْ عَفَا اللّهُ عَنْها وَاللّهُ غَفُورٌ حَلیمٌ)؛ «اى کسانى که ایمان آورده اید! از چیزهایى سؤال نکنید که اگر براى شما آشکار شود شما را ناراحت مى کند ولى اگر به هنگام نزول قرآن از آن ها سؤال کنید براى شما آشکار خواهد شد. خداوند آن ها را بخشیده (و نادیده گرفته است شما اصرار بر افشاى آن نداشته باشید) خداوند آمرزنده و داراى حلم است».
در شأن نزول آیه مذکور آمده است: هنگامى که دستور پروردگار درباره حج نازل شد مردى به نام «عکاشه» یا «سراقه» عرض کرد: اى رسول خدا! آیا دستور حج براى هر سال است یا براى یک سال؟ پیامبر (صلی الله علیه و آله) به سؤال او پاسخ نگفت ولى او دو یا سه بار سؤال خود را تکرار کرد. پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: واى بر تو! چرا این همه اصرار مى کنى؟ اگر در جواب تو بگویم: آرى، حج در همه سال بر شما واجب مى شود و فوق العاده به زحمت مى افتید و اگر مخالفت کنید گناهکار خواهید بود، بنابراین تا وقتى چیزى را نگفته ام بر آن اصرار نورزید... سپس افزود: «إذا أمَرْتُکُمْ بِشَیْءٍ فَأتُوا مِنْهُ مَا اسْتَطَعْتُمْ؛ هنگامى که شما را به چیزى دستور دادم به اندازه توانایى خود آن را انجام دهید».(1)
مى دانیم که وقتى براى پیدا کردن قاتل به بنى اسرائیل دستور داده شد گاوى را ذبح کنند مطابق اطلاق امر، هرگونه گاوى را انتخاب مى کردند کافى بود؛ ولى آن ها پشت سر هم بر جزئیات اصرار کردند و رنگ و سن و شرایط دیگر آن گاو را پرسیدند درنتیجه آن قدر تکلیف محدود و پرمشقت شد که براى پیدا کردن آن
ص: 98
سخت به زحمت افتادند و هزینه زیادى پرداختند و این درس عبرتى شد براى همگان در طول تاریخ.
در حدیث دیگرى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم: «یَا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا اللَّهَ وَلاتُکْثِرُوا السُّوَالَ إِنَّمَا هَلَکَ مَنْ کَانَ قَبْلَکُمْ بِکَثْرَةِ سُوَالِهِمْ أَنْبِیَاءَهُمْ وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْیاءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُوْکُمْ وَاسْأَلُوا عَمَّا افْتَرَضَ اللَّهُ عَلَیْکُمْ وَاللَّهِ إِنَّ الرَّجُلَ یَأْتِینِییَسْأَلُنِی فَأُخْبِرُهُ فَیَکْفُرُ وَلَوْ لَمْ یَسْأَلْنِی مَا ضَرَّهُ وَقَالَ اللَّهُ (وَإِنْ تَسْئَلُوا عَنْها حِینَ یُنَزَّلُ الْقُرْآنُ تُبْدَ لَکُمْ _ إِلَى قَوْلِهِ _ قَدْ سَأَلَها قَوْمٌ مِنْ قَبْلِکُمْ ثُمَّ أَصْبَحُوا بِها کافِرِینَ)».(1)
از این حدیث شریف استفاده مى شود که از کثرت سؤال و پى جویى زیاد نهى شده و مردم مى خواستند امورى براى آن هافاش شودکه اگرفاش مى شد مشکلاتى پیش مى آمد؛ مثلاً سؤال از پایان عمر خود یا حوادث آینده _ و یا طبق بعضى از روایات از این که پدر واقعى آن ها چه کسى است؟(2) _ و مانند آن و یا جزئیات و قیود احکام شرع که اگر از آن سؤال مى شد مشکلات عظیمى فراهم مى گشت.
* * *
ص: 99
ص: 100
وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ
لا یَتْرُکُ النَّاسُ شَیْئاً مِنْ أَمْرِ دِینِهِمْ لْإِسْتِصْلاحِ دُنْیَاهُمْ إِلاَّ فَتَحَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مَا هُوَ أَضَرُّ مِنْهُ.
امام (علیه السلام) فرمود:
مردم چیزى از امور دینشان را براى اصلاح دنیایشان ترک نمى کنند مگر این که خداوند زیان بارتر از آن را به روى آن ها مى گشاید.(1)
ص: 101
در این سخن گهربار به نکته مهمى درباره تعارض دین و دنیا و کسانى که دنیا را بر احکام دینشان ترجیح مى دهند اشاره شده است، امام (علیه السلام) مى فرماید: «مردم چیزى از امور دینشان را براى اصلاح دنیایشان ترک نمى کنند مگر این که خداوند زیان بارتر از آن را به روى آن ها مى گشاید»؛ (لا یَتْرُکُ النَّاسُ شَیْئاً مِنْ أَمْرِ دِینِهِمْ لاِْسْتِصْلاحِ دُنْیَاهُمْ إِلاَّ فَتَحَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مَا هُوَ أَضَرُّ مِنْهُ).
اشاره به این که در بسیارى از اوقات، دستورات دینى و منافع دنیوى دربرابر هم قرار مى گیرند و رعایت هر یک سبب ضایع شدن دیگرى است. انسان هاى موحد و یکتاپرستان حقیقى که هیچ مؤثرى را در عالم جز به فرمان خدا نمى دانند به منافع دنیوى خویش پشت پا مى زنند و براى حفظ دین و ایمان و اطاعت فرمان هاى الهى مى کوشند، ازاین رو رحمت الهى شامل حالشان مى شود و بهتر از آن عایدشان مى گردد. به عکس، آن ها که دینشان را فداى دنیا و وظایف الهى خود را فداى منافع دنیوى مى کنند خداوند بدتر از آنچه را که از آن بیم داشتند به سراغشان مى فرستد.
فى المثل کسانى هستند که حج واجب خود را که بر طبق حکم شرع جنبه فوریت دارد به تأخیر مى اندازند مبادا تشکیلات مادى آن ها گرفتار رکود شود.
در حدیثى از امام باقر (علیه السلام) مى خوانیم: «مَا مِنْ عَبْدٍ یُوْثِرُ عَلَى الْحَجِّ حَاجَةً مِنْ
ص: 102
حَوَائِجِ الدُّنْیَا إِلاَّ نَظَرَ إِلَى الْمُحَلِّقِینَ قَدِ انْصَرَفُوا قَبْلَ أَنْ تُقْضَى لَهُ تِلْکَ الْحَاجَةُ؛ هیچ کس حاجتى از حوائج دنیا را بر حج مقدم نمى دارد مگر این که ناگهان نگاه مى کند حجاج خانه خدا که آثار حج در چهره آن ها نمایان است از این سفر بازگشتند پیش از آن که حاجت او برآورده شده باشد».(1)
در حدیث دیگرى که در کتاب شریف کافى از امام صادق (علیه السلام) آمده مى خوانیم که حضرت به یکى از اصحاب خاصش به نام «سماعه» فرمود: «مَا لَکَ لا تَحُجُّ فِی الْعَامِ؟ فَقُلْتُ: مُعَامَلَةٌ کَانَتْ بَیْنِی وَبَیْنَ قَوْمٍ وَأَشْغَالٌ وَعَسَى أَنْ یَکُونَ ذلِکَ خِیَرَةٌ فَقَالَ: لاوَاللَّهِ مَا فَعَلَ اللَّهُ لَکَ فِی ذلِکَ مِنْ خِیَرَةٍ؛ چرا امسال به حج نمى روى؟ عرض کرد: معامله اى میان من و گروهى است و گرفتارى هایى دارم و شاید خیر، در آن باشد. امام (علیه السلام) فرمود: چنین نیست».(2)
یا مثلاً انسان هنگامى که مشغول نماز مى شود به دلیل بعضى از کارهاى دنیا آن را به سرعت تمام مى کند و به همین دلیل گاهى ارکان نماز آن چنان که لازم است انجام نمى شود. این گونه افراد که نمازشان را فداى منافعشان مى کنند به گفته امیرمؤمنان (علیه السلام) به جایى نمى رسند.
در حدیثى مى خوانیم: «إِذَا قَامَ الْعَبْدُ فِی الصَّلاةِ فَخَفَّفَ صَلاتَهُ قَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَتَعَالَى لِمَلائِکَتِهِ: أَمَا تَرَوْنَ إِلَى عَبْدِی کَأَنَّهُ یَرَى أَنَّ قَضَاءَ حَوَائِجِهِ بِیَدِ غَیْرِی أَمَا یَعْلَمُ أَنَّ قَضَاءَ حَوَائِجِهِ بِیَدِی؛ هنگامى که انسانى مشغول نماز شود و نمازش را (براى رسیدن به حوائج دنیا) کوتاه کند، خداوند به فرشتگانش مى فرماید: آیا این بنده مرا نمى بینید گویى گمان مى کند برآورده شدن حاجاتش به دست دیگرى است. آیا نمى داند انجام حوائجش همه در دست من است؟».(3)
ص: 103
آنچه گفته شد درمورد حاجات فردى است؛ اما حاجات و نیازهاى اجتماعى نه تنها از این قاعده مستثنا نیست بلکه شمول این قاعده درباره آن ها قوى تر و آشکارتر است؛ مثلاً _ به گفته مرحوم «مغنیه» در شرح نهج البلاغه خود _ سران کشورهاى اسلامى، امروز دستور جهاد و دفاع از حریم اسلام و کیان مسلمین را براى منافع مادى که دولت هاى استعمارى به آن ها ارائه مى دهند رها کرده اند و خداوند آن ها را از هر دو محروم ساخته است؛ در دست بیگانگان ذلیل و خوار شده اند و دنیاى آن ها نیز تأمین نگشته است.
اگر دقت کنیم آنچه مولا (علیه السلام) در این سخن حکیمانه بیان فرموده به اصل توحید افعالى بازمى گردد و جلوه اى از جلوه هاى «لا مُؤَثِّرَ فِى الْوُجُودِ إلاَّ اللهُ» محسوب مى شود.
قرآن مجید مى گوید: (وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَالْأَرْضِ وَلکِنْ کَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ)؛ «اگر اهل شهرها و آبادى ها ایمان مى آوردند و تقوا پیشه مى کردند درهاى برکات آسمان و زمین را به روى آن ها مى گشودیم ولى (پیامبران الهى و دستورات ما را) تکذیب کردند و ما آن ها را گرفتار نتیجه اعمالشان کردیم».(1)
* * *
ص: 104
وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ
رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ، وَعِلْمُهُ مَعَهُ لا یَنْفَعُهُ.
امام (علیه السلام) فرمود:
چه بسیار دانشمندى که جهلش او را کشته، در حالى که علمش با اوست؛ اما به حالش سودى نمى بخشد.(1)
ص: 105
در این گفتار حکیمانه و کوتاه و پرمعنا امام (علیه السلام) به عالمان بى عمل و آلوده به رذایل اخلاقى اشاره کرده، مى فرماید: «چه بسیار دانشمندى که جهلش او را کشته در حالى که علمش با اوست؛ اما به حالش سودى نمى بخشد»؛ (رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ، وَعِلْمُهُ مَعَهُ لا یَنْفَعُهُ).
درباره این که چگونه علم وجهل در وجود آن ها جمع مى شود؟ تفسیرهاى مختلفى مى توان بیان کرد.
از همه روشن تر این که علم اگر با عمل همراه نشود همچون جهل است، بنابراین نکوهش امام (علیه السلام) از عالمانى است که از علم خود بهره نمى گیرند و به آن عمل نمى کنند و آن علم سبب هلاکت مادى و معنوى آن ها مى شود.
در حدیثى در کتاب شریف کافى از امیرمؤمنان على (علیه السلام) مى خوانیم: «إنَّ الْعالِمَ الْعامِلَ بِغَیْرِهِ کَالْجاهِلِ الْحائِرِ الَّذی لا یَسْتَفیقُ عَنْ جَهْلِهِ؛ شخص عالمى که به علمش عمل نکند مانند جاهل سرگردانى است که ازبیمارى جهل بهبود نمى یابد».
سپس حضرت در همان روایت مى فرماید: «بَلْ قَدْ رَأیتُ أنَّ الْحُجَّةَ عَلَیْهِ أعْظَمُ وَالْحَسْرَةُ أدْوَمُ؛بلکه حجت الهى رابراوبزرگ تروحسرت او را پایدارتر دیدم».(1)
همین عبارت با اندک تفاوتى در ذیل خطبه 110 نهج البلاغه نیز آمده است.
ص: 106
در حدیث دیگرى در غررالحکم از همان حضرت نقل شده است: «عِلْمٌ لایُصْلِحُکَ ضَلالٌ وَمالٌ لا یَنْفَعُکَ وَبالٌ؛ دانشى که تو را اصلاح نکند گمراهى است و ثروتى که تو را (در راه خشنودى خدا) سودى نبخشد بدبختى است».(1)
این احتمال نیز وجود دارد که منظور از «جهل» صفات جاهلانه اى مانند غرور و تکبر و خودخواهى و سودجویى و ریاکارى باشد؛ هرگاه علم با این صفات نکوهیده جاهلانه همراه گردد عالم را به نابودى مى کشاند، همان گونه که در طول تاریخ مصادیق زیادى دارد. آیا طلحه و زبیر عالم به احکام اسلام و قرآن نبودند؟ آیا موقعیت على (علیه السلام) را در اسلام و نزد پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نمى شناختند؟ چه شد که علمشان سودى به آن ها نبخشید؟ آیا جز این است که جاه طلبى و پیروى از هواى نفس آن ها را به جنگ جمل کشانید و نه تنها علمشان به حالشان سودى نداشت، بلکه صفات جاهلانه آن ها سبب مرگشان در دنیا و مجازاتشان در آخرت شد؟ حدود هفده هزار نفر از مسلمانان را به کشتن دادند و هرگز نیز به مقصدشان در دنیا نرسیدند.
همچنین احتمال مى رود منظور این باشد که ظواهرى از علم دارد ولى به عمق آن نرسیده است و به تعبیر دیگر، علم او فاقد بصیرت است همان گونه که در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم: «اَلْعامِلُ عَلى غَیْرِ بَصیرَةٍ کَالسّائِرِ عَلى غَیْرِ الطَّریقِ فَلا تُزیدُهُ سُرْعَةُ السَّیْرِ مِنَ الطَّریقِ إلاَّ بُعْداً؛ آن کس که بدون بینش وبصیرت عمل مى کند همانند کسى است که در بیراهه گام برمى دارد، چنین کسى هرقدر تندتر برود از راه اصلى دورتر مى شود».(2)
جمع میان این تفسیرها نیز مانعى ندارد.
ص: 107
ص: 108
وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ
لَقَدْ عُلِّقَ بِنِیَاطِ هَذَا الْإِنْسَانِ بَضْعَةٌ هِیَ أَعْجَبُ مَا فِیهِ: وَذَلِکَ الْقَلْبُ. وَذَلِکَ أَنَّ لَهُ مَوَادَّ مِنَ الْحِکْمَةِ وَأَضْدَاداً مِنْ خِلافِهَا؛ فَإِنْ سَنَحَ لَهُ الرَّجَاءُ أَذَلَّهُ الطَّمَعُ، وَإِنْ هَاجَ بِهِ الطَّمَعُ أَهْلَکَهُ الْحِرْصُ، وَإِنْ مَلَکَهُ الْیَأْسُ قَتَلَهُ الْأَسَفُ، وَإِنْ عَرَضَ لَهُ الْغَضَبُ اشْتَدَّ بِهِ الْغَیْظُ، وَإِنْ أَسْعَدَهُ الرِّضى نَسِیَ التَّحَفُّظَ، وَإِنْ غَالَهُ الْخَوْفُ شَغَلَهُ الْحَذَرُ، وَ إِنِ اتَّسَعَ لَهُ الْأَمْرُ اسْتَلَبَتْهُ الْغِرَّةُ، وَإِنْ أَفَادَ مَالاً أَطْغَاهُ الْغِنى، وَإِنْ أَصَابَتْهُ مُصِیبَةٌ فَضَحَهُ الْجَزَعُ، وَإِنْ عَضَّتْهُ الْفَاقَةُ شَغَلَهُ الْبَلاءُ، وَإِنْ جَهَدَهُ الْجُوعُ قَعَدَ بِهِ الضَّعْفُ، وَإِنْ أَفْرَطَ بِهِ الشِّبَعُ کَظَّتْهُ الْبِطْنَةُ. فَکُلُّ تَقْصِیرٍ بِهِ مُضِرٌّ، وَکُلُّ إِفْرَاطٍ لَهُ مُفْسِدٌ.
امام (علیه السلام) فرمود:
در درون سینه این انسان قطعه گوشتى است که به رگ مخصوصى آویخته شده و عجیب ترین اعضاى او و همان قلب وى است، این شگرفى به علت آن است که صفاتى از حکمت و ضد حکمت در آن جمع است، پس هرگاه آرزوها (ى افراطى) در آن ظاهر شود (حالت طمع به او دست مى دهد و) طمع او را ذلیل و خوار مى کند و هنگامى که طمع در آن به هیجان آید به دنبال آن حرص، او را به هلاکت مى کشاند و هنگامى که یأس بر آن غالب گردد تأسف او
ص: 109
را از پاى درمى آورد و هرگاه غضب بر آن مستولى گردد خشمش فزونى مى گیرد (و دست به هر کار خلافى مى زند) و اگر بیش از حد (از کسى یا چیزى) راضى شود (و به آن اطمینان پیدا کند) جانب احتیاط را از دست مى دهد و هرگاه ترس بر آن غالب شود احتیاط کارى (افراطى) او را به خود مشغول مى دارد و هر زمان کار بر او آسان گردد در غفلت و بى خبرى فرو مى رود و هر وقت مالى به دست آورد بى نیازى او را به طغیان وامى دارد و اگر مصیبتى به او برسد بى تابى او را رسوا مى سازد و اگر فقر، دامنش را بگیرد، مشکلات (ناشى از آن)، او را به خود مشغول مى دارد و اگر گرسنگى پیدا کند ضعف، زمین گیرش مى کند و چنانچه پرخورى کند شکم پرورى او را به رنج انداخته، راه نفس را بر او مى بندد و (به طور کلى) هرگونه کمبود (و تفریط) به او زیان مى رساند و هرگونه افراط او را فاسد مى کند.(1)
ص: 110
امیرمؤمنان (علیه السلام) در این گفتار حکمت آمیز خود به یک سلسله عواطف انسانى و بخش مهمى از رذایل اخلاقى و آثار هر یک از آن ها اشاره فرموده و مرکز آن ها را قلب مى شمرد، مى فرماید: «در درون سینه این انسان قطعه گوشتى است که به رگ مخصوصى آویخته شده و عجیب ترین اعضاى او و همان قلب وى است»؛ (لَقَدْ عُلِّقَ بِنِیَاطِ هَذَا الْإِنْسَانِ بَضْعَةٌ هِیَ أَعْجَبُ مَا فِیهِ: وَذلِکَ الْقَلْبُ).
درباره این که چگونه قلب همان عضو صنوبرى که مأمور رساندن خون به تمام اعضاست مى تواند مرکز عواطف انسانى و فضایل و رذایل اخلاقى باشد در پایان این بحث به طور مشروح سخن خواهیم گفت.
«نیاط» همان رگى است که قلب به وسیله آن در سینه انسان آویزان است که اگر قطع شود در کمترین زمان حیات انسان پایان مى یابد. گاه آن را مفرد شمرده و زمانى جمع «نَوط» (بر وزن فوت) دانسته اند و به معناى خود قلب نیز آمده است. به هر حال امام (علیه السلام) این قلب آدمى را که در درون سینه اش با رگى آویخته شده شگفت انگیزترین عضو بدن او مى شمرد.
سپس به دلیل آن پرداخته، مى فرماید: «این شگرفى به این علت است که صفاتى از حکمت و ضد حکمت در آن جمع است»؛ (وَ ذلِکَ أَنَّ لَهُ مَوَادَّ مِنَ الْحِکْمَةِ وَأَضْدَاداً مِنْ خِلافِهَا).
ص: 111
«حکمت» اشاره به فضایل اخلاقى و «اضداد آن» اشاره به رذایل اخلاقى است و امام (علیه السلام) قلب انسان را مرکزى براى فضایل و رذایل اخلاقى مى شمرد و این که مرحوم مغنیه در فى ظلال حکمت را به غیر فضایل اخلاقى تفسیر کرده که نتیجه آن نوعى رذایل محسوب مى شود بسیار خلاف ظاهر است.(1)
سپس امام (علیه السلام) به شرح بخشى از رذایل اخلاقى که در طرف افراط و تفریط قرار دارند پرداخته، به ده نکته دراین باره اشاره مى کند:
نخست به سراغ حالت رجاى افراطى و سپس یأس افراطى مى رود و مى فرماید: «هرگاه آرزوها (ى افراطى) در آن ظاهر شود (حالت طمع به او دست مى دهد و) طمع او را ذلیل و خوار مى کند و هنگامى که طمع در آن به هیجان آمد به دنبال آن حرص، او را به هلاکت مى کشاند»؛ (فَإِنْ سَنَحَ لَهُ الرَّجَاءُ أَذَلَّهُ الطَّمَعُ، وَإِنْ هَاجَ بِهِ الطَّمَعُ أَهْلَکَهُ الْحِرْصُ).
«سَنَحَ» از ماده «سنوح» به معناى عارض شدن است.
منظور از «رجاء» در این جا، داشتن امید افراطى به دیگران و چشم دوختن به اموال و امکانات آن هاست. واضح است که این امید افراطى، او را به طمع، وطمع، او را به حرص مى کشاند که همه از رذایل اخلاقى است.
سپس در مقابل آن، «یأس افراطى» را مطرح مى کند، مى فرماید: «و هنگامى که یأس بر آن غالب گردد تأسف او را از پاى درمى آورد»؛ (وَإِنْ مَلَکَهُ الْیَأْسُ قَتَلَهُ الاَسَفُ).
منظور از «یأس» در این جا ناامیدى افراطى در عالم اسباب است که انسان در صحنه هاى علم و تجارت و کسب و کار از موفقیت خود مأیوس باشد؛ اشخاص مأیوس به یقین در زندگى، ضعیف و ناتوان و گاه نابود مى شوند. حد وسط در میان امید افراطى و یأس همان حالت امیدوارى معتدل است که اگر نباشد انسان
ص: 112
در زندگى به جایى نمى رسد همان گونه که پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: «الاْمَلُ رَحْمَةٌ لاُِمَّتی وَ لَوْ لا الاْمَلُ لَما رَضَعَتْ وَالِدَةٌ وَلَدَها وَ لا غَرَسَ غارِسٌ شَجَراً؛ امید و آرزو رحمتى است براى امت من و اگر امید نبود هیچ مادرى فرزندش را شیر نمى داد و هیچ باغبانى نهالى نمى کشت».(1)
آن گاه سومین و چهارمین صفات رذیله اى را که در حد افراط و تفریط قرار دارند بیان مى کند، مى فرماید: «هرگاه غضب بر آن مستولى شود خشمش فزونى مى گیرد (و دست به هر کار خلافى مى زند) و اگر بیش از حد (از کسى یا چیزى) راضى شود (و به آن اطمینان پیدا کند) جانب احتیاط را از دست مى دهد»؛ (وَإِنْ عَرَضَ لَهُ الْغَضَبُ اشْتَدَّ بِهِ الْغَیْظُ، وَإِنْ أَسْعَدَهُ الرِّضَى نَسِیَ التَّحَفُّظَ).
به یقین، هم حالت غضب که سرچشمه کارهاى نادرست مى شود جنبه افراط دارد و هم اعتماد بى حساب به افراد و اشخاص که آن هم سبب مشکلات فراوان مى گردد. حد وسط میان این دو رضایت معتدل آمیخته با رعایت احتیاط است.
درباره پنجمین و ششمین رذیله اخلاقى مى فرماید: «هرگاه ترس بر آن غالب شود احتیاط کارى (افراطى) او را به خود مشغول مى دارد و هرگاه کار بر او آسان گردد در غفلت و بى خبرى فرو مى رود»؛ (وَإِنْ غَالَهُ الْخَوْفُ شَغَلَهُ الْحَذَرُ، وَإِنِ اتَّسَعَ لَهُ الاَْمْرُ اسْتَلَبَتْهُ الْغِرَّةُ).
علماى اخلاق ترس بجا و معتدل را دربرابر عواقب منفى و خطرناک، فضیلت مى شمرند. درواقع خداوند آن را سپرى دربرابر خطرات در وجود انسان قرار داده تا بى حساب در هر میدانى وارد نشود و دشمنانى را که در کمین او هستند وخطراتى را که بر سر راه مقصد، وى را تهدید مى کنند از نظر دور ندارد؛ ولى اگر این حالت جنبه افراطى به خود بگیرد صفتى رذیله به نام «جُبن» خواهد شد همان گونه که اگر در جهت تفریط واقع شود و انسان بى باکانه در هر میدان
ص: 113
و مسیرى قدم بگذارد، رذیله دیگرى به وجود مى آید که از آن به غفلت، غرور و بى خبرى یاد مى شود.
آن گاه در بیان هفتمین و هشتمین اوصاف افراطى مى فرماید: «هرگاه مالى به دست آورد بى نیازى او را به طغیان وامى دارد و اگر مصیبتى به او برسد بى تابى او را رسوا مى کند و اگر فقر دامنش را بگیرد مشکلات (ناشى از آن)، او را به خود مشغول مى دارد»؛ (وَإِنْ أَفَادَ مَالاً أَطْغَاهُ الْغِنَى، وَإِنْ أَصَابَتْهُ مُصِیبَةٌ فَضَحَهُ الْجَزَعُ، وَإِنْ عَضَّتْهُ الْفَاقَةُ شَغَلَهُ الْبَلاءُ).
«عَضَّتْهُ» از ماده «عضّ» (بر وزن حظ) به معناى گاز گرفتن و گزیدن است.
امام (علیه السلام) طغیان به سبب فزونى مال را دربرابر دو چیز قرار داده است: مصیبت توأم با بى تابى و فقر مشغول کننده.
در نسخه کافى جمله «وَإِنْ عَضَّتْهُ الْفَاقَةُ» قبل از جمله «وَإنْ أصابَتْهُ مُصیبَةٌ» آمده است و مناسب نیز همین است، زیرا «فاقه» (فقر) بلافاصله دربرابر «غنا» قرار مى گیرد.
به یقین مال و ثروت، بهترین وسیله براى نیل به اهداف والاى انسانى، کمک به دردمندان و کمک به پیشرفت علم و دانش و برقرار ساختن عدالت اجتماعى و ساختن بناهاى خیر و مانند آن است؛ اما اگر توأم با خودخواهى و کم ظرفیتى شود انسان را به طغیان وامى دارد همان گونه که قرآن مجید مى فرماید: (کَلاَّ إِنَّ الْإِنسَانَ لَیَطْغَى * أَنْ رَّآهُ اسْتَغْنَى)؛ «آن گونه نیست (که آن ها مى پندارند)، انسان طغیان مى کند هرگاه خود را مستغنى و بى نیاز ببیند» منظور انسان هاى کم ظرفیت وبى تقو هستند.
در هر حال، مناسب این است که مصیبت را در عبارت مورد بحث به مصائب مالى تفسیر کنیم؛ مانند ورشکست شدن در تجارت یا آفت گرفتن محصولات در زراعت و مانند آن که در قرآن مجید گاه بر آن، مصیبت اطلاق شده است آن جا که
ص: 114
مى فرماید: (وَلَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَىْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنْ الْأَمْوَالِ وَالْأَنفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ *الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ).
سرانجام امام (علیه السلام) رذیله نهم و دهم را مورد توجه قرار داده، مى فرماید: «اگر گرسنگى پیدا کند ضعف، زمین گیرش مى کند و اگر پرخورى کند شکم پرورى او را به رنج انداخته راه نفس را بر او مى بندد»؛ (وَإِنْ جَهَدَهُ الْجُوعُ قَعَدَ بِهِ الضَّعْفُ، وَإِنْ أَفْرَطَ بِهِ الشِّبَعُ کَظَّتْهُ الْبِطْنَةُ).
«کَظَّتْهُ» از ماده «کظ» (بر وزن حظ) به معناى به زحمت افکندن است.
به یقین همان گونه که پرخورى، نکوهیده و سرچشمه بیمارى هاى جسمى و روحى است، کم خوردن بیش از حد نیز مایه ضعف وناتوانى و عدم قدرت بر انجام مسئولیت هاست.
امام (علیه السلام)، این معلم بزرگ اخلاق و فضیلت، بعد از ذکر ده مورد مذکور به طور ویژه به سراغ یک اصل کلى مى رود که هم آنچه را که گذشت فرامى گیرد و هم موارد دیگر از افراط و تفریط ها را، مى فرماید: «(به طور کلى) هرگونه کمبود (و تفریط) به او زیان مى رساند و هرگونه افراط او را فاسد مى سازد»؛ (فَکُلُّ تَقْصِیرٍ بِهِ مُضِرٌّ، وَکُلُّ إِفْرَاطٍ لَهُ مُفْسِدٌ).
درسى که امام (علیه السلام) در این کلام نورانى اش به همه ما مى دهد درواقع درسى است که تمام علم اخلاق و سخنان علماى اخلاق در آن خلاصه شده است.
امام (علیه السلام) در این درس پرمعنا به همگان هشدار مى دهد که غرایزى که خداوند در انسان آفریده و در درون جان او قرار داده است همه براى حیات مادى و معنوى انسان ضرورى است مشروط به این که به سوى افراط و تفریط کشیده نشود. امید خوب است، ولى افراط و تفریط در آن زیان بار است. احتیاط و ترس دربرابر حوادث خطرناک لازم است؛ اما افراط و تفریط در آن سبب بدبختى است. مال و ثروت از اسباب سعادت است مشروط به این که افراط و تفریط
ص: 115
و طغیان و جزع در آن نباشد. خوردن غذا براى داشتن بدن سالم به عنوان مقدمه داشتن روح سالم لازم است؛ اما افراط و تفریط در آن مشکل آفرین است.
سؤال مهم: قلب به معناى عضوى که درون سینه براى پمپاژ خون به تمام اعضا قرار دارد طبق تحقیقات دانشمندان هرگز مرکز ادراکات نیست و کار آن فقط رساندن خون تصفیه شده به اعضا و گرفتن خون آلوده و فرستادن آن به تصفیه خانه بدن یعنى ریه است. چگونه امام (علیه السلام) مى فرماید: قلبى که با رگى به سینه انسان آویخته شده مرکز این صفات است؟
همین سؤال درباره استعمالات قلب در قرآن مجید نیز آمده است به خصوص آن جا که مى فرماید: (خَتَمَ اللهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ...)؛ «خداوند بر دل هاى آن ها مهر نهاده است...».(1)
در پاسخ این سؤال، بحث جامعى در تفسیر نمونه آمده که در این جا مى آوریم.
چرا در قرآن درک حقایق به قلب نسبت داده شده در حالى که مى دانیم قلب مرکز ادراکات نیست، بلکه تلمبه اى براى گردش خون در بدن است؟!
در پاسخ چنین مى گوییم:
«قلب» در قرآن به معانى گوناگونى آمده است، ازجمله:
1. به معناى عقل و درک، چنان که در آیه 37 سوره ق مى خوانیم: (إِنَّ فِى ذَلِکَ لَذِکْرَى لِمَنْ کَانَ لَهُ قَلْبٌ)؛ «در این مطالب تذکر و یادآورى است براى آنان که نیروى عقل و درک داشته باشند».
2. به معناى روح و جان، چنان که در سوره احزاب، آیه 10 آمده است: (وَإِذْ
ص: 116
زَاغَتِ الْأَبْصَارُ وَبَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ)؛ «هنگامى که چشم ها از وحشت فرومانده و جان ها به لب رسیده بود».
3. به معناى مرکز عواطف. آیه 12 سوره انفال شاهد این معناست: (سَأُلْقِى فِى قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ)؛ «به زودى در دل کافران ترس ایجاد مى کنیم». در سوره آل عمران آیه 159 نیز مى خوانیم: (فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنْ اللهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ کُنْتَ فَظّآ غَلِیظَ الْقَلْبِ لانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ)؛«... اگر سنگدل بودى از اطرافت پراکنده مى شدند».
توضیح این که در وجود انسان دو مرکز نیرومند به چشم مى خورد:
1. مرکز ادراکات که همان «مغز و دستگاه اعصاب» است، لذا هنگامى که فکرى براى ما پیش مى آید احساس مى کنیم با مغز خویش آن را مورد تجزیه و تحلیل قرار مى دهیم (اگرچه مغز و سلسله اعصاب درواقع وسیله و ابزارى براى روح هستند).
2. مرکز عواطف که عبارت است از همان قلب صنوبرى که در بخش چپ سینه قرار دارد و مسائل عاطفى در مرحله اول روى همین مرکز اثر مى گذارد و اولین جرقه از قلب شروع مى شود.
ما بالوجدان هنگامى که با مصیبتى روبرو مى شویم فشار آن را روى همین قلب صنوبرى احساس مى کنیم، و همچنان وقتى که به مطلب سرورانگیزى برمى خوریم فرح و انبساط را در همین مرکز احساس مى کنیم (دقت کنید).
درست است که مرکز اصلى «ادراکات» و «عواطف» همگى روان و روح آدمى است ولى تظاهرات و عکس العمل هاى جسمى آن ها متفاوت است عکس العمل درک و فهم، نخستین بار در دستگاه مغز آشکار مى شود؛ ولى عکس العمل مسائل عاطفى ازقبیل محبت، عداوت، ترس، آرامش، شادى و غم در قلب انسان ظاهر مى گردد، به طورى که به هنگام ایجاد این امور به روشنى اثر آن ها را در قلب خود احساس مى کنیم.
ص: 117
نتیجه این که اگر در قرآن مسائل عاطفى به قلب (همین عضو مخصوص) و مسائل عقلى به قلب (به معناى عقل یا مغز) نسبت داده شده، دلیل آن همین است که گفته شد، و سخنى به گزاف نرفته است.
از همه این ها گذشته قلب به معناى همین عضو بدن، نقش مهمى در حیات و بقاى انسان دارد، به طورى که یک لحظه توقف آن با نابودى همراه است، بنابراین چه مانعى دارد که فعالیت هاى فکرى و عاطفى به آن نسبت داده شود؟
* * *
ص: 118
وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ
نَحْنُ النُّمْرُقَةُ الْوُسْطى، بِهَا یَلْحَقُ التَّالِی، وَإِلَیْهَا یَرْجِعُ الْغَالِی.
امام (علیه السلام) فرمود:
ما تکیه گاه میانه هستیم؛ (باید) عقب افتادگان به آن ملحق شوند و تندروان به سوى آن بازگردند.(1)
ص: 119
امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه، موقف خود و خاندانش را دربرابر «مقصران» و «غالیان» روشن ساخته است، مى فرماید: «ما تکیه گاه میانه هستیم؛ (باید) عقب افتادگان به آن ملحق شوند و تندروان به سوى آن بازگردند»؛ (نَحْنُ النُّمْرُقَةُ الْوُسْطَى، بِهَا یَلْحَقُ التَّالِی، وَإِلَیْهَا یَرْجِعُ الْغَالِی).
این تعبیر کنایه زیبا و دلنشینى است، زیرا «نُمْرُقة» در اصل به معناى پشتى یا متکایى است که بر آن تکیه مى کنند؛ پشتى وسط و میانه، پشتى ممتازى بوده که در صف پشتى هاى مجلس مورد توجه و جایگاه افراد شریف تر بوده است. مى فرماید: آن ها که پایین ترند باید رو به سوى ما کنند و آن ها که بالاترند باید نگاه خود را به ما بازگردانند (و همگى راه اعتدال را پیش گیرند).
اشاره به این که در اسلام و آیین الهى امورى مورد قبول است که در حد اعتدال و دور از افراط و تفریط باشد، همان گونه که قرآن مجید مى گوید: (وَکَذَلِکَ جَعَلْنَاکُمْ أُمَّةً وَسَطاً)(1) و در جاى دیگر درباره انفاق مى فرماید: (وَالَّذینَ إذا أنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَلَمْ یَقْتَرُوا وَکَانَ بَیْنَ ذَلِکَ قَواماً)؛ «کسانى که وقتى انفاق مى کنند نه اسراف مى کنند و نه سخت گیرى و در میان این دو حد اعتدال را رعایت مى کنند».(2)
ص: 120
منظور از «تالى» کسانى هستند که اوصاف برجسته امامان اهل بیت (علیهم السلام) را انکار مى کردند و آنان را در حد فردى معمولى قرار مى دادند و منظور از «غالى» کسانى هستند که آنان را از حد امام معصوم بالاتر برده و صفات خدایى برایشان قائل مى شدند و حتى گاهى به الوهیت آن ها رأى مى دادند. امام (علیه السلام) مى فرماید: ما هیچ یک از این دو گروه را نمى پسندیم نه تالى و نه غالى.
بعضى از شرّاح نهج البلاغه «وسطى» را به معناى ممتاز و عالى گرفته اند نه به معناى میانه، همان گونه که در آیه 28 سوره قلم مى خوانیم: (قَالَ أَوْسَطُهُمْ أَلَمْ أَقُلْ لَّکُمْ لَوْلا تُسَبِّحُونَ) اوسط در این جا به معناى افضل و برتر است.
ولى با توجه به تالى و غالى که در این کلام حکیمانه آمده چنین احتمالى بسیاربعیداست ومناسب، همان معناى وسط است که طرف افراط و تفریط دارد.
پیروى از حد اعتدال و پیمودن خط میانه نه تنها در مسائل اعتقادى مورد توجه است که در مسائل اخلاقى و اجتماعى نیز غالباً چنین است، زیرا افراط وتفریط در این امور نیز زیان بار بوده و حد وسط و حالت اعتدال داراى آثار وبرکات روشنى است.
خوشبختانه پیروان مکتب اهل بیت (علیهم السلام) با هدایت هاى آن ها در همه جا حد اعتدال را برگزیدند: در حالى که گروهى گرایش به جبر و گروهى تفویض را انتخاب مى کردند، پیروان این مکتب شعار «لا جبر و لا تفویض بل امر بین الامرین» را برگزیدند ودر جایى که جمعى قائل به تشبیه (اعتقاد به جسمیت خداوند) وگروهى معتقد به تعطیل (کسانى که مى گویند: ما از ذات و صفات خدا هیچ چیز نمى فهمیم) در میان مسلمانان بودند، پیروان این مکتب نه تشبیه را پذیرفتند و نه تعطیل را بلکه معتقد شدند: کنه ذات خدا و صفات او گرچه براى انسان ها قابل درک نیست؛ ولى او را مى توان از طریق آثارش در پهنه جهان هستى به خوبى شناخت.
ص: 121
آخرین سخن این که تعبیر «نحن» گرچه به معناى امامان اهل بیت (علیهم السلام) است ولى از بعضى روایات استفاده مى شود که پیروان راستین آن ها نیز همین گونه اند.
چنان که در حدیثى امام باقر (علیه السلام) مى فرماید: «یا مَعْشَرَ الشّیعَةِ _ شِیعَةِ آلِ مُحَمَّدٍ _ کُونُوا النُّمْرُقَةَ الْوُسْطى یَرْجِعُ إلَیْکُمُ الْغالی وَ یَلْحَقُ بِکُمُ التّالی؛ اى جمعیت شیعه! شما هم جایگاه وسط و معتدل باشید که غلو کننده به سوى شما بازگردد و عقب مانده به شما ملحق شود» در این هنگام مردى عرض کرد: فدایت شوم، منظور از غالى چیست؟ فرمود: «قَوْمٌ یَقُولُونَ فینا ما لا نَقُولُه فى أنْفُسُنا فَلَیْسَ أولئکَ مِنّا وَ لَسْنا مِنْهُمْ؛ گروهى هستند که درباره ما مطالبى مى گویند که ما درباره خود نمى گوییم (آن ها راه غلو و افراط را مى پویند) آن ها از ما نیستند و ما از آن ها نیستیم». سپس امام (علیه السلام) رو به مردم کرد و فرمود: «وَاللّهِ ما مَعَنا مِنَ اللّهِ بَرَاءَةٌ وَلابَیْنَنا وَبَیْنَ اللّهِ قَرابَةٌ وَلا لَنا عَلَى اللّهِ حُجَّةٌ وَلا نَتَقَرَّبُ إلَى اللّهِ إلاَّ بِالطّاعَةِ؛ به خدا سوگند! ما برات آزادى (از آتش دوزخ براى کسى) نداریم و میان ما و خداوند خویشاوندى نیست و حجت خاصى دربرابر او نداریم و جز از طریق اطاعت به او تقرب نمى جوییم». سپس افزود: «فَمَنْ کانَ مِنْکُمْ مُطیعاً لِلّهِ تَنْفَعُهُ وِلایَتَنا وَ مَنْ کانَ مِنْکُم عاصِیاً لِلّهِ لَنْ تَنْفَعَهُ وَلایَتُنا وَیْحَکُمْ لا تَغْتَرُّوا وَیْحَکُمْ لاتَغْتَرُّوا؛ هرکس از شما مطیع خدا باشد ولایت ما براى او سودبخش است و هرکس از شما معصیت خدا را کند ولایت ما به او سودى نمى بخشد. واى بر شما! (به ولایت ما) مغرور نشوید، واى بر شما! مغرور نشوید».(1)
* * *
ص: 122
وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ
لا یُقِیمُ أَمْرَ اللَّهِ سُبْحَانَهُ إِلاَّ مَنْ لا یُصَانِعُ وَلا یُضَارِعُ، وَلا یَتَّبِعُ الْمَطَامِعَ.
امام (علیه السلام) فرمود:
فرمان خدا را تنها کسى مى تواند اجرا کند که نه سازش کار باشد (و اهل رشوه) و نه تسلیم و ذلیل (در مقابل دیگران) و نه از طمع ها پیروى کند.(1)
ص: 123
امام (علیه السلام) در این گفتار پربار و حکیمانه صفات کسانى را بیان مى کند که توانایى اجراى اوامر الهى را دارند و آن را در سه چیز خلاصه کرده، مى فرماید: «فرمان خدا را تنها کسى مى تواند اجرا کند که نه سازش کار باشد (و اهل رشوه) ونه تسلیم و ذلیل (در مقابل دیگران) و نه از طمع ها پیروى کند»؛ (لا یُقِیمُ أَمْرَ اللَّهِ سُبْحَانَهُ إِلاَّ مَنْ لا یُصَانِعُ، وَلا یُضَارِعُ، وَلا یَتَّبِعُ الْمَطَامِعَ).
بدیهى است، آنان که اهل «مصانعه» (به معناى سازش کارى و رشوه گرفتن) هستند هرگز نمى توانند حق را به حق دار برسانند، چراکه زورمندان اهل باطل آن ها را خریدارى مى کنند و از حق منصرف مى سازند و در این میان حقوق ضعفا پایمال مى شود.
همچنین کسانى که ضعیف و ذلیل و ناتوان اند قدرت اجراى فرمان خدا را ندارند، زیرا اجراى فرمان حق قاطعیت و شجاعت و استقلال شخصیت مى طلبد و افراد زبون که به روش اهل باطل عمل مى کنند توان این کار را ندارند.
نیز اشخاص مبتلا به انواع طمع ها، طمع در مقام، مال و خواسته هاى هوس آلود هرگز نمى توانند مجرى فرمان خدا باشند، زیرا طمع، بر سر دوراهى ها وچندراهى هاآن هارا به سوى خود جذب مى کند و از پیمودن راه حق بازمى دارد.
به همین دلیل در طول تاریخ، کمتر زمامدارى را دیده ایم که به طور کامل
ص: 124
مجرى فرمان حق باشد (مگر انبیا و اولیا) زیرا گاه یکى از این سه نقطه ضعف و گاه همه آن ها را داشته، ازاین رو از پیمودن راه حق بازمانده است.
آنچه امام (علیه السلام) درباره موانع اجراى فرمان الهى بیان فرموده امورى است که در آیات و روایات اسلامى نیز بر آن تأکید شده است؛ ازجمله درباره رشوه مى خوانیم که پیغمبر خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «إیّاکُمْ وَ الرِّشْوَةَ فَإنَّها مَحْضُ الْکُفْرِ وَ لا یَشُمُّ صاحِبُ الرِّشْوَةِ ریحَ الْجَنَّةِ؛ از رشوه بپرهیزید که کفر خالص است و رشوه گیر بوى بهشت را هرگز استشمام نمى کند».
کسى که رشوه مى گیرد درواقع پرستش درهم و دینار را بر پرستش خالق مختار مقدم مى شمرد و قوانینى را که براى حمایت از ضعفاى جامعه است تبدیل به ابزار حمایت از دزدان و دغل کاران و ظالمان مى کند و «مضارعة» که همان اظهار ذلت و ناتوانى دربرابر زورگویان است عامل دیگرى براى زیر پا گذاشتن فرمان خدا و به قدرت رسیدن ظالمان است.
امیرمؤمنان على (علیه السلام) در خطبه همّام (خطبه 193) مى فرماید: «فَمِنْ عَلامَةِ أحَدِهِمْ أنَّکَ تَرى لَهُمْ قُوَّةً فی دینٍ؛ یکى از نشانه هاى پرهیزکاران این است که او را در دین (و اجراى فرمان الهى) قوى و نیرومند مى بینى».
درمورد طمع که مانع سوم است همین بس که در روایتى از امام امیرالمؤمنین (علیه السلام) در بحارالانوار آمده است: «ما هَدَمَ الدِّینَ مِثْلُ الْبِدَعِ وَ لا أفْسَدَ الرَّجُلَ مِثْلُ الطَّمَعِ؛ هیچ چیز مانند بدعت ها دین را از بین نمى برد و چیزى مانند طمع انسان را فاسد نمى سازد».
در حدیث دیگرى از آن حضرت مى خوانیم: «مَنْ أرادَ أنْ یَعیشَ حُرّاً أیّامَ حَیاتِهِ فَلا یُسْکِنِ الطَّمَعَ قَلْبَهُ؛ کسى که مى خواهد در طول عمر آزاد زندگى کند باید اجازه ندهد طمع در قلبش سکونت یابد».(1)
ص: 125
سعدى در شعرى که برگرفته از این حدیث است مى گوید:
هر که بر خود در سؤال گشاد *** تا بمیرد نیازمند بود
آز بگذار و پادشاهى کن *** گردن بى طمع بلند بود
* * *
ص: 126
وَقَالَ (علیه السلام) وَقَدْ تُوُفِّیَ سَهْلُ بْنُ حُنَیْفٍ الاَْنْصَارِیُّ بِالْکُوفَةِ بَعْدَ مَرْجِعِهِ مَعَهُ مِنْ صِفِّینَ، وَکَانَ أَحَبَّ النَّاسِ إِلَیْهِ:
وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ
لَوْ أَحَبَّنِی جَبَلٌ لَتَهَافَتَ.
مَعْنى ذلِکَ أنَّ الْمِحْنَةَ تَغْلُظُ عَلَیْهِ، فَتُسْرِعُ الْمَصائِبُ إلَیْهِ، وَلا یُفْعَلُ ذلِکَ إلاَّ بِالاْتْقِیاءِ الاْبْرارِ وَالْمُصْطَفَیْنَ الاْخْیارِ، وَهذا مِثْلُ قَوْلِهِ (علیه السلام):
مَنْ أَحَبَّنَا أَهْلَ الْبَیْتِ فَلْیَسْتَعِدَّ لِلْفَقْرِ جِلْبَاباً.
«وَقَدْ یُوَوَّلُ ذلِکَ عَلى مَعْنى آخَرَ لَیْسَ هذا مَوْضِعَ ذِکْرِهِ».
به هنگام بازگشت امیرمؤمنان على (علیه السلام) از میدان صفین، «سهل بن حنیف» در کوفه چشم از دنیا فروبست در حالى که محبوب ترین مردم نزد امام (علیه السلام) بود.
امام (علیه السلام) فرمود:
حتى اگر کوهى مرا دوست بدارد از هم مى شکافد و فرو مى ریزد!
سیّد رضى مى گوید: معناى این سخن آن است که شداید و مصائب، به سرعت به سراغ دوستان ما مى آیند و این سرنوشت تنها در انتظار پرهیزکاران و نیکان و برگزیدگان و خوبان است.
ص: 127
این سخن همانند سخن دیگرى است که از امام (علیه السلام) نقل شده است که فرمود :
هرکس ما اهل بیت را دوست دارد باید پوشش فقر را براى خود مهیا سازد (و آماده انواع محرومیت ها و گرفتارى ها) گردد.
سید رضى در پایان مى گوید: گاهى براى این کلام تفسیر دیگرى کرده اند که این جا جاى شرح آن نیست.(1)
* * *
ص: 128
«هنگام بازگشت امیرمؤمنان على (علیه السلام) از میدان صفین به امام (علیه السلام) خبر دادند «سهل بن حنیف» (یکى از پیشگامان اسلام، از اصحاب خاص پیغمبر اکرم و امیرمؤمنان على (علیهما السلام)) در کوفه چشم از دنیا فرو بسته در حالى که محبوب ترین مردم نزد امام (علیه السلام) بود»؛ (وَ قَدْ تُوُفِّیَ سَهْلُ بْنُ حُنَیْفٍ الاَْنْصَارِیُّ بِالْکُوفَةِ بَعْدَ مَرْجِعِهِ مَعَهُ مِنْ صِفِّینَ، وَکَانَ أَحَبَّ النَّاسِ إِلَیْهِ).
امام (علیه السلام) در این هنگام فرمود: «حتى اگر کوهى مرا دوست بدارد از هم مى شکافد و فرو مى ریزد»؛ (لَوْ أَحَبَّنِی جَبَلٌ لَتَهَافَتَ).
اشاره به بى وفایى و ناپایدارى طبیعت دنیا و از دست رفتن عزیزان است که هم آزمونى براى مردان خداست و هم هشدارى براى همگان.
سپس مرحوم سیّد رضى به دنبال این گفتار حکیمانه درباره بى وفایى دنیا مى افزاید: «معناى این سخن آن است که شداید و مصائب، به سرعت به سراغ دوستان ما مى آیند و این سرنوشت تنها در انتظار پرهیزکاران و نیکان و برگزیدگان و خوبان است و این سخن همانند سخن دیگرى از امام (علیه السلام) است که فرمود: «هرکس ما اهل بیت را دوست دارد باید پوشش فقر را براى خود مهیا سازد (و آماده انواع محرومیت ها و گرفتارى ها) گردد»؛ (مَعْنى ذلِکَ أنَّ الْمِحْنَةَ تَغْلُظُ عَلَیْهِ، فَتُسْرِعُ الْمَصائِبُ إلَیْهِ، وَ لا یُفْعَلُ ذلِکَ إلّا بِالاْتْقِیاءِ الاْبْرارِ وَالْمُصْطَفَیْنَ الاْخْیارِ، وَهذا مِثْلُ قَوْلِهِ (علیه السلام): مَنْ أَحَبَّنَا أَهْلَ الْبَیْتِ فَلْیَسْتَعِدَّ لِلْفَقْرِ جِلْبَاباً).
ص: 129
«جلباب» به لباسى مى گویند که تمام بدن یا قسمت عمده آن را بپوشاند؛ ازجمله چادر یا مانند آن.
درباره این که چه رابطه اى میان محبت اهل بیت (علیهم السلام) و پوشش فقر است؟ تفسیرهاى مختلفى شده که ازمیان همه آن ها سه تفسیر زیر از همه مناسب تر است:
نخست این که به مقتضاى «اَلْبَلاءُ لِلْوِلاءِ؛ بلاها به سراغ دوستان خدا مى روند» و به مقتضاى حدیث «إنَّ أشَدَّ النّاسِ بَلاءً اَلاْنْبیاءُ ثُمَّ الَّذینَ یَلَوْنَهُمْ ثُمَّ الاْمْثَلُ فَالاْمْثَلُ؛ گرفتارى ها و مشکلات بیش از همه دامان پیامبران را مى گیرد سپس کسانى که به دنبال آن ها هستند سپس نیکان را یکى پس از دیگرى»(1) افرادى که به امام (علیه السلام) که مجموعه اى از فضایل انسانى و برکات معنوى و الهى است عشق بورزند در صف اولیا قرار مى گیرند و به حکم این که مقرب ترند جام بلا بیشترشان مى دهند که هم آزمونى است براى آنان و همه وسیله اى است براى ترفیع درجاتشان.
بنابر تفسیر دیگر منظور این است که کسانى که به امام (علیه السلام) عشق مى ورزند یا حب اهل بیت (علیهم السلام) را دارند باید فقر را به معناى سادگى زندگى، پیشه کنند؛ همان فقرى که پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) درباره آن مى فرمود: «اَلْفَقْرُ فَخْری وَ بِهِ أفْتَخِرُ عَلى سائِرِ الاْنْبِیاءِ؛ فقر مایه افتخار من است و با آن بر سایر پیامبران افتخار مى کنم»(2) این تعبیر اگر به معناى «فقر الى الله» نباشد به معناى ساده زیستن و قانع بودن به زندگى خالى از هرگونه زرق و برق و تجمل است. پیروان این مکتب نیز مانند پیشوایانشان باید به چنین زندگى اى قانع باشند.
تفسیر سوم: دشمنان اهل بیت (علیهم السلام) به ویژه بنى امیه و پس از آن ها بنى عباس درصدد بودند که پیروان این مکتب و عاشقان این پیشوایان را از هر نظر در فشار
ص: 130
قرار دهند تا آن جا که حتى از نظر معیشت نیز در تنگنا واقع شوند. از این گذشته ولاى اهل بیت (علیهم السلام) همان ولاى حق است و طرفدار حق در هر عصر و زمان مورد تهاجم طرفداران باطل که عِده و عُده آن ها غالباً کم نیست واقع مى شود. تاریخ اسلام نیز نشان مى دهد کسانى که طرفدار پیغمبر اکرم یا پیشوایان معصوم (علیهم السلام) مى شدند از طرف دشمنان در فشار شدید قرار مى گرفتند. داستان شعب ابى طالب و نیز داستان ابى ذر و مشکلاتى که معاویه و عثمان براى او فراهم کردند تا آن جا که مظلومانه در بیابان محروم «ربذه» در شدیدترین فقر جان به جان آفرین سپرد، نمونه اى از این دست است.
از شعبى نیز که یکى از تابعین معروف است نقل شده است که مى گفت: «ما نَدْری ما نَصْنَعُ بِعَلیّ بْنِ أبیطالِبٍ إنْ اَحْبَبْناهُ افْتَقَرْنا وَإنْ أبْغَضْناهُ کَفَرنا؛ نمى دانیم با على (علیه السلام) چه کنیم؟ اگر او را دوست بداریم (چنان بر ما سخت مى گیرند که) فقیر و نیازمند مى شویم و اگر او را دشمن بداریم کافر مى شویم».(1)
از این روشن تر سخنى است که در تاریخ طبرى و تاریخ ابن اثیر از معاویه نقل شده که چون «مغیرة بن شعبه» را در سنه 41 والى کوفه کرد او را فراخواند و گفت: من مى خواستم سفارش هاى زیادى به تو بکنم اما چون تو را فرد بصیرى مى دانم از آن ها صرف نظر کردم؛ ولى یک توصیه را ترک نمى کنم و آن این که دشنام على و نکوهش او را فراموش مکن و براى عثمان فراوان رحمت خدا را بطلب و استغفار کن و تا مى توانى عیب بر یاران على بگذار و آن ها را از مرکز حکومت دور گردان و پیروان عثمان را مدح و تمجید کن و به مرکز حکومت نزدیک ساز. مغیره گفت: من تجربه فراوان در امر حکومت دارم و دیگران نیز مرا آزموده اند و پیش از تو براى غیر تو عهده دار مناصبى بوده ام و هیچ کس مرا در این امر نکوهش نکرده است و تو هم در آینده مرا خواهى آزمود. یا مدح
ص: 131
و تمجید مى کنى و یا نکوهش. معاویه گفت: ان شاء الله تو را مدح و تمجید خواهم کرد.(1)
مرحوم سیّد رضى بعد از آن که تفسیر اول را براى این دو کلام حکیمانه برگزیده، مى افزاید: «گاهى براى این کلام تفسیر دیگرى کرده اند که این جا جاى شرح آن نیست»؛ (وَقَدْ یُوَوَّلُ ذلِکَ عَلى مَعْنى آخَرَ لَیْسَ هذا مَوْضِعُ ذِکْرِهِ).
بعید نیست که مرحوم سیّد رضى نیز در آخر کلام خود نظرش به دو تفسیر دیگرى باشد که ما آوردیم.
* * *
ص: 132
وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ
لا مَالَ أَعْوَدُ مِنَ الْعَقْلِ، وَلا وَحْدَةَ أَوْحَشُ مِنَ الْعُجْبِ، وَلا عَقْلَ کَالتَّدْبِیرِ، وَلاکَرَمَ کَالتَّقْوَى، وَلا قَرِینَ کَحُسْنِ الْخُلُقِ، وَلا مِیرَاثَ کَالْأَدَبِ، وَلا قَائِدَ کَالتَّوْفِیقِ، وَلا تِجَارَةَ کَالْعَمَلِ الصَّالِحِ، وَلا رِبْحَ کَالثَّوَابِ، وَلا وَرَعَ کَالْوُقُوفِ عِنْدَ الشُّبْهَةِ، وَلا زُهْدَ کَالزُّهْدِ فِی الْحَرَامِ، وَلا عِلْمَ کَالتَّفَکُّرِ، وَلا عِبَادَةَ کَأَدَاءِ الْفَرَائِضِ، وَلا إِیمَانَ کَالْحَیَاءِ وَالصَّبْرِ، وَلا حَسَبَ کَالتَّوَاضُعِ، وَلا شَرَفَ کَالْعِلْمِ، وَلا عِزَّ کَالْحِلْمِ، وَلا مُظَاهَرَةَ أَوْثَقُ مِنَ الْمُشَاوَرَةِ.
امام (علیه السلام) فرمود:
هیچ مال و سرمایه اى پردرآمدتر از عقل نیست، و نه هیچ تنهایى وحشتناک تر از عُجب و خودبینى، هیچ عقلى همچون عاقبت اندیشى نیست و نه هیچ بزرگوارى و شخصیتى همچون تقوا، هیچ همنشینى همچون حُسن خلق نیست و هیچ میراثى به پاى ادب نمى رسد، هیچ راهبرى همچون توفیق نیست و نه هیچ تجارتى مانند عمل صالح، (سودآور،) هیچ سودى همچون ثواب الهى و هیچ پرهیزکارى اى همچون پرهیز از شبهات نیست، هیچ زهدى همچون بى اعتنایى به حرام نیست و نه هیچ علم و دانشى همچون تفکر، هیچ عبادتى همچون اداى فرائض و واجبات نیست و نه هیچ ایمانى
ص: 133
مانند حیا و صبر، هیچ ارزش و اعتبارى (براى انسان) همچون فروتنى و هیچ شرافتى چون علم و دانش نیست، هیچ عزتى چون حلم نیست و هیچ پشتیبانى مطمئن تر از مشورت نخواهد بود.(1)
ص: 134
از آنچه در سند این کلمات حکمت آمیز آوردیم استفاده مى شود که آنچه مرحوم سیّد رضى در این جا آورده به صورت پراکنده در خطبه یا خطبه هایى بوده است در حالى که از روایات کافى و آنچه در کتاب تمام نهج البلاغه آمده برمى آید که این ها در کنار هم بوده است؛ ولى در هر صورت به نظر مى رسد این ها مواعظ مختلفى و هر یک درباره موضوع جداگانه اى است و جمع آن ها در یک عبارت دلیل بر آن نیست که همه پیوند نزدیک با یکدیگر دارند.
در هر حال نمى توان انکار کرد که هر جمله اى از این جمله هاى هجده گانه در عبارت کوتاهى درس بزرگى درباره زندگى سعادت بخش به ما مى دهد وسزاوار است انسان بارها و بارها در طول زندگى آن ها را مرور کند و پیام آن ها را با گوش جان بشنود.
ازاین رو براى پى بردن به عمق کلام امام (علیه السلام) ما هر یک را جداگانه با شرح کوتاهى همراه مى سازیم.
نخست مى فرماید: «هیچ مال و سرمایه اى پردرآمدتر از عقل نیست»؛ (لا مَالَ أَعْوَدُ مِنَ الْعَقْلِ).
«أعْوَد» یعنى پردرآمدتر و نافع تر.
مى دانیم که امتیاز انسان بر حیوانات، عقل است که مى تواند سرمایه هاى
ص: 135
معنوى و مادى را به سوى او سوق دهد. چه بسیارند کسانى که ثروت هنگفتى از پدر به آن ها رسیده، اما براثر ضعف عقل در مدت کوتاهى آن را دست داده اند، و در مقابل، کسانى که زندگى مادى خود را از صفر شروع کرده اند، اما با کمک عقل و درایت پس از مدت کوتاهى سرمایه فراوانى از طریق حلال گردآورى کرده اند. درمورد سرمایه علم و دانش و اخلاق نیز چنین است.
امام صادق (علیه السلام) مى فرماید: «لَیْسَ بَیْنَ الاْیمانِ وَالْکُفْرِ إلاَّ قِلَّةُ الْعَقْلِ، قیلَ: وَکَیْفَ ذاکَ یَابْنَ رَسُولِ اللّهِ؟ قالَ: إنَّ الْعَبْدَ یَرْفَعُ رَغْبَتَهُ إلى مَخْلُوقٍ فَلَوْ أخْلَصَ نیَّتَهُ لِلّهِ لاَتاهُ الَّذی یُریدُ فی أسْرَعَ مِنْ ذلِکَ؛ فاصله میان ایمان و کفر همان کم عقلى است. عرض کردند: اى فرزند رسول خدا (صلی الله علیه و آله)! این امر چگونه است؟ فرمود: گاهى انسان خواسته خود را از مخلوقى مى طلبد در حالى که اگر نیتش براى خدا خالص بود همان خواسته در مدتى کوتاه تر به سراغش مى آمد».(1)
در دومین گفتار حکیمانه مى فرماید: «هیچ تنهایى وحشتناک تر از عُجب وخودبینى نیست»؛ (وَلا وَحْدَةَ أَوْحَشُ مِنَ الْعُجْبِ).
چراکه از یک سو مردم از افراد خودبین و خودخواه متنفرند و از آن ها فاصله مى گیرند و ازسوى دیگر افراد خودبین مردم را در حد لیاقت دوستى خود نمى بینند و برترى خیالى و وهمى، آن ها را از مردم جدا مى سازد، درنتیجه گرفتار تنهایى وحشتناکى مى شوند.
ازاین رو در حدیثى که در کتاب شریف کافى از امام صادق (علیه السلام) آمده مى خوانیم: «مَنْ دَخَلَهُ الْعُجْبُ هَلَکَ؛ کسى که گرفتار خودبینى شود هلاک مى شود».
در سومین نکته مى فرماید: «هیچ عقلى همچون عاقبت اندیشى نیست»؛ (وَلا عَقْلَ کَالتَّدْبِیرِ).
منظور از عقل همان قوه ادراک است که انسان به وسیله آن کارهاى دنیا
ص: 136
و آخرت خویش را نظام مى بخشد و به یقین، نتیجه هر کارى در پایان آن روشن مى شود؛ آن ها که در فکر عاقبت کارها و نتیجه نهایى آن هستند، به یقین از همه عاقل ترند.
در حدیثى مى خوانیم که شخصى نزد پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) تقاضاى اندرزى کرد. حضرت فرمود: اگر بگویم عمل خواهى کرد؟ عرض کرد: آرى! این سخن میان او و پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) سه بار تکرار شد و در پایان، پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: «إنّی أُوْصِیکَ إذا أنْتَ هَمَمْتَ بِأمْرٍ فَتَدَبَّرْ عاقِبَتَهُ فَإنْ یَکُ رُشْداً فَأمْضِهِ وَإنْ یَکُ غَیّاً فَانْتَهِ عَنْهُ؛ من به تو توصیه مى کنم هنگامى که تصمیم گرفتى کارى را انجام دهى در عاقبت آن بیندیش. اگر عاقبت نیکى دارد به دنبال آن کار برو و اگر گمراهى وضلالت است از آن صرف نظر کن».(1)
در چهارمین نکته مى فرماید: «هیچ بزرگوارى و شخصیتى همچون تقوا نیست»؛ (وَلا کَرَمَ کَالتَّقْوَى).
این سخن برگرفته از قرآن مجید است که مى فرماید: (إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقَاکُمْ)؛ «گرامى ترین شما نزد خداوند باتقواترین شماست».
شخص باتقوا نه تنها نزد خداوند، که نزد خلق خدا نیز گرامى و باشخصیت است، زیرا از انجام کارهاى زشتى که شخصیت انسان را درهم مى شکند خوددارى مى کند.
امیرمؤمنان (علیه السلام) فرمود: «مِفْتاحُ الْکَرَمِ التَّقْوى؛ پرهیزکارى کلید شخصیت است».(2)
در پنجمین نکته مى فرماید: «هیچ همنشینى همچون حسن خلق نیست»؛ (وَلاقَرِینَ کَحُسْنِ الْخُلُقِ).
زیرا حسن خلق جاذبه عجیبى دارد که همه را به سوى خود جلب و جذب
ص: 137
مى کند. انسان هاى بداخلاق، از داشتن دوستان صمیمى محروم اند در حالى که همه به دوستى با افراد خوش برخورد و صاحب حُسن خلق افتخار مى کنند.
در حدیثى از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) که در ذیل کلام حکمت آمیز 38 آمد خواندیم: «حُسْنُ الْخُلْقِ یُثْبِتُ الْمَوَدَّةَ؛ حسن خلق، دوستى و محبت را ریشه دار مى کند ورشته دوستى را استوار مى دارد».
درباره حسن خلق در احادیث اسلامى تعبیرات بسیار بلندى آمده که نشان مى دهد گشاده رویى و حسن خلق از مهم ترین امورى است که اسلام بر آن تأکید دارد.
سپس امام (علیه السلام) در ششمین نکته مى فرماید: «هیچ میراثى همچون ادب نیست»؛ (وَ لا مِیرَاثَ کَالاَْدَبِ).
همان گونه که در شرح گفتار حکمت آمیز 54 که عین این عبارت در آن گفتار حکیمانه تکرار شده بود آوردیم، «ادب» در اصل به معناى دعوت کردن است وازاین رو به سفره اى که غذا در آن آماده مى سازند و افراد را به آن دعوت مى کنند «مأدبة» گفته مى شود و از آن جا که رعایت احترام افراد در گفتار و رفتار و تواضع و استفاده از کلمات توأم با احترام سبب دعوت مردم به سوى انسان مى شود، مجموعه این امور را «ادب» مى نامند. دربرابر آن، بى ادبان کسانى هستند که نه احترام اشخاص و نه احترام مجالس را رعایت مى کنند و نه سخنان مناسبى در برخورد با اشخاص به کار مى برند. به همین مناسبت «تأدیب» به تعلیم و تربیت ویاد دادن آداب اطلاق مى شود. در اصطلاح امروز، «ادب» و «ادبیات» به مسائل مربوط به قواعد الفاظ گفته مى شود، این اصطلاح که جدید است و قطعاً بعد از زمان امام امیرمؤمنان على (علیه السلام) به وجود آمده و هرچند بعضى از شارحان نهج البلاغه ادب را در کلام امام (علیه السلام) به همین معنا تفسیر کرده اند؛ ولى قطعاً اشتباه است. گرچه آداب سخن گفتن گوشه اى از حقیقت ادب را دربر مى گیرد.
ص: 138
در اهمیت ادب همین بس که امام صادق (علیه السلام) مى فرماید: «لایَزالُ الْمُؤمِنُ یُورِّثُ أهْلَ بَیْتِهِ الْعِلْمَ وَالاْدَبَ الصّالِحَ حَتّى یَدْخِلَهُمْ الْجَنَّةَ... وَ لا یَزالُ الْعَبْدُ الْعاصی یُورِثُ أهْلَ بَیْتِهِ الاْدَبَ السَّىِّء حَتّى یُدْخِلَهُمُ النّارَ جَمیعاً؛ انسان باایمان به خانواده خود علم وادب مى آموزد تا آن جا که همه را وارد بهشت مى کند و بنده گنهکار به خانواده خود بى ادبى مى آموزد تا آن جا که همه را به دوزخ مى فرستد».(1)
در حدیثى از امیرمؤمنان (علیه السلام) در غررالحکم مى خوانیم: «إنَّکُمْ إلى اِکْتِسابِ الاْدَبِ أحْوَجَ مِنْکُمْ إلى الاْکْتِسابِ الْفِضَّةِ وَالذَّهَبِ؛ شما به کسب ادب نیازمندتر از به دست آوردن طلا و نقره هستید».(2)
در هفتمین نکته حکمت آمیز مى فرماید: «هیچ راهبرى همچون توفیق نیست»؛ (وَلا قَائِدَ کَالتَّوْفِیقِ).
«توفیق» در لغت به معناى موافق ساختن و هماهنگ کردن است که با معناى عرفى آن کاملاً سازگار است. منظور از توفیق در این جا آماده بودن اسباب براى انجام دادن کارى است مثلاً اگر انسان حال خوبى براى دعا پیدا کند و مجلس مناسبى تشکیل شود و خطیب دانشمند و باصفایى آن مجلس را اداره کند، گفته مى شود: توفیق براى دعا حاصل شد. همچنین فراهم شدن اسباب مثلاً براى زیارت بیت الله یا کمک به محرومان یا فراگرفتن علم و دانش، تمام این ها توفیق نامیده مى شود و اگر امام (علیه السلام) مى فرماید: بهترین رهبر توفیق است، براى این است که توفیق، انسان را به راه حق و مسیر اطاعت پروردگار مى کشاند و راهنماى خوبى براى نیکى ها و خوبى هاست.
به هر حال شک نیست که سرچشمه اصلى توفیق براى کارهاى خیر، ذات پاک پروردگار است، ازاین رو در حدیثى از امام باقر (علیه السلام) مى خوانیم: «لا نِعْمَةَ
ص: 139
کَالْعافِیَةِ وَلا عافِیَةِ کَمُساعِدَةِ التُّوفیقِ؛ هیچ نعمتى مانند سلامت و عافیت نیست و هیچ عافیتى همچون فراهم شدن توفیق».(1)
قرآن مجید نیز از زبان پیغمبر الهى حضرت شعیب (علیه السلام) مى فرماید: (وَما تَوْفیقى إلّا بِاللّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ إلَیْهِ أُنیبُ)؛ توفیق من جز به (یارى) خدا نیست، بر او توکل کردم و به سوى او بازمى گردم».
توفیق و بى توفیقى اسباب زیادى دارد؛ هرقدر انسان در راه خدا گام بردارد، به بندگان خدا خدمت کند و براى همه خیرخواه باشد خداوند توفیق او را براى انجام کارهاى نیک بیشتر مى کند و به عکس، گناهان و معاصى و ظلم و ستم به افراد و عدم رعایت حقوق والدین و استاد و دوستان، توفیق را از انسان سلب مى کند. در حدیثى که در غررالحکم از امام امیرمؤمنان (علیه السلام) نقل شده مى خوانیم: «کَما أنَّ الْجِسْمَ وَ الظَّلَّ لا یَفْتَرِقانِ کَذلِکَ الدّینُ وَ التَّوْفیقُ لا یَفْتَرِقانِ؛ همان گونه که سایه از جسم جدا نمى شود توفیق نیز از دین جدایى پیدا نمى کند».
در هشتمین نکته مى فرماید: «هیچ تجارتى مانند عمل صالح، (سودآور) نیست»؛ (وَ لا تِجَارَةَ کَالْعَمَلِ الصَّالِحِ).
همه تاجران براى سود تجارت مى کنند. سودهاى مادى و دنیوى ناپایدار و در معرض زوال و فانى شدنى است ولى عمل صالح که سرچشمه ثواب ابدى اخروى است از هر تجارتى پرسودتر است. قرآن مجید مى فرماید: (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلَى تِجَارَةٍ تُنجِیکُمْ مِّنْ عَذَابٍ أَلِیمٍ * تُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَرَسُولِهِ وَتُجَاهِدُونَ فِى سَبِیلِ اللهِ بِأَمْوَالِکُمْ وَأَنفُسِکُمْ ذَلِکُمْ خَیْرٌ لَّکُمْ إِنْ کُنتُمْ تَعْلَمُونَ * یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَیُدْخِلْکُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِى مِنْ تَحْتِهَا الاَْنْهَارُ وَمَسَاکِنَ طَیِّبَةً فِى جَنَّاتِ عَدْنٍ ذَلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ)؛ «اى کسانى که ایمان آورده اید آیا شما را به تجارتى راهنمایى
ص: 140
کنم که شما را از عذاب دردناک رهایى مى بخشد؟ به خدا و رسولش ایمان بیاورید و با اموال و جان هایتان در راه خدا جهاد کنید این براى شما (از هرچیز) بهتر است اگر بدانید * (اگر چنین کنید) گناهانتان را مى بخشد و شما را در باغ هایى از بهشت داخل مى کند که نهرها از زیر درختانش جارى است و در مسکن هاى پاکیزه در بهشت جاویدان جاى مى دهد و این پیروزى عظیم است».(1)
در نهمین نکته حکمت آمیز که درواقع تکمیل کننده نکته قبل است مى فرماید : «هیچ سودى همچون ثواب الهى نیست»؛ (وَلا رِبْحَ کَالثَّوَابِ).
سودهاى مادى همه از بین مى روند ولى ثواب الهى همواره باقى و برقرار است همان گونه که در قرآن کریم مى خوانیم: (مَا عِنْدَکُمْ یَنفَدُ وَمَا عِنْدَ اللهِ بَاقٍ).(2)
درواقع ارباح مادى همچون خواب و خیال است ولى سود معنوى واقعیتى است انکارناپذیر.
اضافه بر این، سود مادى حدى دارد؛ دو یا چند برابر و حتى ممکن است گاهى ده برابر شود در حالى که ثواب الهى به مقتضاى آیه شریفه (مَثَلُ الَّذِینَ یُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللهِ...).(3) گاه هفتصد برابر و گاه افزون بر آن مى شود؛ سودى که در هیچ تجارتى پیدا نمى شود.
در دهمین نکته مى فرماید: «هیچ پرهیزکارى اى همچون پرهیز از شبهات نیست»؛ (وَلا وَرَعَ کَالْوُقُوفِ عِنْدَ الشُّبْهَةِ).
«ورع» در اصل به معناى پرهیز یا شدت پرهیز است و در لسان روایات به حد اعلاى تقوا اطلاق مى شود که با وجود آن نه تنها انسان از گناهان مسلّم پرهیز مى کند بلکه از شبهات نیز دورى مى جوید.
ص: 141
در روایات اسلامى نیز در حدیث معروف پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله تمام موضوعات به سه بخش تقسیم شده اند: «حَلالٌ بَیِّنٌ وَ حَرامٌ بَیِّنٌ وَشُبَهاتُ بَیْنَ ذلِکَ فَمَنْ تَرَکَ الشُّبَهاتَ نَجا مِنَ الْمُحَرَّماتِ وَمَنْ أخَذَ بِالشُّبَهَاتِ إرْتَکَبَ الْمُحَرَّماتَ وَهَلَکَ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُ؛ امورى که درستى آن آشکار است که باید از آن پیروى کرد و امورى که گمراهى آن آشکار است و باید از آن اجتناب نمود و امور مشکوک و مشتبه در میان این دو؛ کسى که شبهات را ترک کند از محرمات آشکار رهایى مى یابد وکسى که به سراغ شبهات برود (تدریجاً) مرتکب محرمات مى شود و از آن جا که نمى داند هلاک خواهد شد».(1)
درواقع شبهات، حریم محرمات و همانند لبه پرتگاه است که بیم لغزش در آن و سقوط در پرتگاه مى رود.
بعضى از بزرگان، «ورع» را به چهار قسم تقسیم کرده اند که یکى از دیگرى برتر است: نخست ورع به معناى پرهیز از گناهان آشکار است که انسان را از فسق خارج کرده و موجب عدالت و قبول شهادت اوست و آن، «ورع تائبین» نامیده مى شود. قسم دیگرى از آن، همان حالت پرهیزکارى است که انسان را از شبهات دور مى سازد که به آن «ورع صالحان» مى گویند و قسم سوم آن، حالت پرهیزکارى است که حتى از امور حلالى که مى ترسد روزى او را به حرام بکشاند پرهیز مى کند و نام «ورع متقین» بر آن گذاشته شده است. قسم چهارم، ورع به معناى صرف نظر کردن از غیر خداست براى ترس از ضایع شدن ساعتى از عمر در امرى بیهوده (که درجه اعلاى ورع است) و به آن «ورع صدیقین» مى گویند» همان گونه که پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مى فرماید: «لا یَکُونُ الرَّجُلُ مِنَ الْمُتَّقینَ حَتّى یَدَعَ ما لا بَأسَ بِهِ مُخافَةَ أنْ یَکُونَ فِیهِ بَأسٌ؛ کسى، از متقین محسوب
ص: 142
نمى شود مگر این که امورى را که ذاتآ اشکالى ندارد ترک کند به سبب ترس از افتادن در امورى که حرام است».(1)
در یازدهمین نکته حکیمانه امام (علیه السلام) مى فرماید: «هیچ زهدى همچون بى اعتنایى به حرام نیست»؛ (وَلا زُهْدَ کَالزُّهْدِ فِی الْحَرَامِ)
گرچه بسیارى از افراد، زهد را تنها در ساده زیستن و قناعت کردن به لباس وغذا و مسکن و بى اعتنایى به مقامات دنیوى مى دانند؛ ولى از نظر مبارک امام (علیه السلام) مهم ترین زهد پرهیز از حرام است، هرچند زندگى انسان زیاد هم ساده نباشد؛ اگر همان زندگى از حلال باشد دارنده آن فرد زاهدى است و آن کس که زندگى بسیار ساده اى دارد و در همان زندگىِ ساده اموال مشتبه و مشکوکى هست زاهد واقعى نیست.
در این که زندگىِ ساده به ویژه هنگامى که از هرگونه اموال شبهه ناک دور باشد مایه نجات از گناهان بسیارى و سبب توجه به ذات پاک پروردگار است شکى نیست و به همین دلیل، هم در آیات قرآن و هم در روایات اسلامى به طور گسترده اهمیت زهد و سپس ماهیت و حقیقت آن و نتایج پربارى که بر آن مترتب مى شود بیان شده است.
بعضى از شارحان نهج البلاغه در این جا نوشته اند که زهد اگر به این معنا باشد که انسان اضافه درآمد خود را به دیگران بدهد و به زندگى ساده اى قناعت کند یک فضیلت است ولى هرگاه اضافه درآمد خود را ذخیره کند و فایده آن به کسى نرسد چنین زهدى کاملاً بى ارزش خواهد بود.
در ذیل خطبه 81 در جلد سوم به اندازه کافى درمورد «زهد» سخن گفتیم، ازاین رو ضرورتى براى تکرار آن نمى بینیم و تنها به یک روایت از امام صادق (علیه السلام)
ص: 143
بسنده مى کنیم: «جُعِلَ الْخَیْرُ کُلُّهُ فِی بَیْتٍ وَجُعِلَ مِفْتَاحُهُ الزُّهْدَ فِی الدُّنْیَا؛ تمام نیکى ها در خانه اى قرار داده شده و کلید آن زهد در دنیاست».(1)
حضرت در دوازدهمین نکته حکیمانه مى فرماید: «هیچ علم و دانشى همچون تفکر نیست»؛ (وَلا عِلْمَ کَالتَّفَکُّرِ).
کسانى که تنها به حفظ عبارات دیگران و آنچه در روایات آمده بسنده مى کنند و درباره آن نمى اندیشند علمشان چندان ثمرى ندارد و درواقع همچون دستگاه ضبط صوتى هستند که مى تواند علوم زیادى را در خود جاى دهد؛ ولى آنان که اهل اندیشه اند از جاى جاى آیات قرآن و روایات اسلام و کلمات بزرگان حقایقى کشف مى کنند که راهنماى زندگى مادى و معنوى آن هاست و اگر تفکر نباشد و تنها به نقل علوم دیگران قناعت شود هرگز علوم، پیشرفت و نمو وبالندگى پیدا نمى کند.
به همین دلیل در بعضى از احادیث که هم از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و هم از امیرمؤمنان على (علیه السلام) رسیده، تفکر، برترین عبادت شمرده شده است: «لا عِبادَةَ کَالتَّفَکُرَ».(2)
در سیزدهمین نکته حکمت آمیز مى فرماید: «هیچ عبادتى همچون اداى فرائض و واجبات نیست»؛ (وَلا عِبَادَةَ کَأَدَاءِ الْفَرَائِضِ).
در حدیث دیگر از امام سجاد (علیه السلام) مى خوانیم: «مَنْ عَمِلَ بِما أفْتَرَضَ اللّهُ عَلَیْهِ فَهُوَ مِنْ أعْبَدَ النّاسِ؛ کسى که به واجبات خود عمل کند از عابدترین مردم است». در حدیث دیگرى رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مى فرماید: «أعْبَدُ النّاسِ مَنْ أقامَ الْفَرایِضَ؛ عابدترین مردم کسى است که واجبات را ادا کند».
تمام این روایات اشاره به این مى کند که عبادت، تنها رفتن به سراغ مستحبات
ص: 144
و نیایش هاى طولانى و پرسوزوگداز نیست؛ عبادت در درجه نخست آن است که انسان واجبات خود را ادا کند؛ اعم از پرداختن حقوق مردم و اداى حقوق مالى دینى و از همه مهم تر اداى حق الهى.
در چهاردهمین نکته مى فرماید: «هیچ ایمانى مانند حیا و صبر نیست»؛ (وَلا إِیمَانَ کَالْحَیَاءِ وَالصَّبْرِ).
«حیا» به معناى حالت بازدارنده اى است که انسان را از رفتن به سراغ کارهاى زشت بازمى دارد. به بیان دیگر، حیا انقباض نفس دربرابر زشتى هاست و «صبر» به معناى استقامت دربرابر مشکلات است؛ خواه مشکلات اطاعت باشد یا ترک معصیت و یا مشکلات مصائب و سختى ها.
به یقین اگر حالت حیا نباشد، ایمان بر باد مى رود و اگر صبر و استقامت دربرابر مشکلات نباشد ایمان ثبات و قرارى نخواهد داشت.
در حدیثى از امام صادق یا امام باقر (علیهما السلام) مى خوانیم: «اَلْحَیاءُ وَ الاْیمانُ مَقْرُونانِ فى قَرَنٍ فَإذا ذَهَبَ أحَدُهُما تَبِعَهُ صاحِبُهُ؛ حیا و ایمان با یک ریسمان بسته شده اند هرجا یکى از آن ها برود دیگرى به دنبال آن خواهد رفت».(1)
در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) آمده است: «أرْبَعٌ مَنْ کُنَّ فیهِ وَکانَ مَنْ قَرْنِهِ إلى قَدَمِهِ ذُنُوباً بَدَّلَهَا اللّهُ حَسَناتٍ: الصِّدْقُ وَ الْحَیاءُ وَ حُسْنُ الْخُلْقِ وَالشُّکْرُ؛ چهار صفت است که در هر کسى باشد هرچند از فرق تا قدمش گناه باشد خداوند آن را تبدیل به حسنات مى کند: صدق و حیا و حسن خلق و شکر».(2)
بدیهى است که راستگویى انسان را از بسیارى از گناهان بازمى دارد و حیا از قبایح و زشتى ها و حسن خلق از درگیرى با مردم و شکر، انسان را به قدردانى از
ص: 145
نعمت ها تشویق مى کند و همین امور است که سیئات را به حسنات مبدل مى کند؛ یعنى در پرتو این صفات در ادامه راه، گناهان تبدیل به حسنات مى شوند.
در پانزدهمین نکته حکیمانه مى فرماید: «هیچ ارزش و اعتبارى (براى انسان) همچون فروتنى نیست»؛ (وَلا حَسَبَ کَالتَّوَاضُعِ).
بسیارندکسانى که از نظر شرافت خانوادگى در حد مطلوبى هستند و خودشان نیز صفات برجسته اى دارند؛ ولى براثر تکبر و خودبرتربینى، در جامعه منفورند درحالى که متواضعان هرچند حسب و نسب عالى نداشته باشند محبوب مردم اند.
در حدیثى از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نقل شده که به یارانش فرمود: «إنَّ التَّواضُعَ یَزیدُ صاحِبَهُ رَفْعَةً فَتَواضَعُوا یَرْفَعْکُمُ اللّهُ؛ تواضع و فروتنى صاحبش را به مقام بالا مى رساند، بنابراین فروتنى کنید تا خدا شما را بالا ببرد».(1)
در شانزدهمین نکته حکمت آمیز مى فرماید: «هیچ شرافتى چون علم و دانش نیست»؛ (وَ لا شَرَفَ کَالْعِلْمِ).
«شرف» به معناى شایستگى و عظمت و افتخار و نیک نامى است و به یقین، این امور از طریق علم و دانش به دست مى آید زیرا علم و آگاهى کلید همه افتخارات و ارزش هاى انسانى است و براى افراد نادان و جاهل جایى در جامعه انسانى وجود ندارد.
قرآن مجید و روایات اسلامى پر است از آیات و روایاتى که در مدح و ستایش علم آمده است تا آن جا که مُرکّب هاى نوک قلم دانشمندان از خون شهیدان برتر شمرده شده است.
امام صادق (علیه السلام) مى فرماید: «طَلَبْتُ الشَّرَفَ فَوَجَدْتُهُ فِى الْعِلْمِ؛ من به سراغ ارزش و شخصیت و شرف رفتم، آن را در علم و دانش یافتم».(2)
ص: 146
بدیهى است که منظور از «علم» علوم و دانش هایى است که یا جنبه معنوى دارد و یا دنیاى انسان ها را سامان مى بخشد.
در هفدهمین نکته حکیمانه مى فرماید: «هیچ عزتى چون حلم نیست»؛ (وَ لا عِزَّ کَالْحِلْمِ).
حلیم به کسى گفته مى شود که دربرابر افراد نادان و جاهل و بى ادب عکس العمل نشان نمى دهد همچنین مشکلات زندگى را تحمل مى کند و براثر سعه صدر و فکر بلند، آن ها را در خود حل مى نماید و در مقابل حوادث سخت، دست پاچه نمى شود و همین ها باعث عزت اوست و بسیار دیده شده که مردم به حمایت افراد حلیم در مقابل نادان برمى خیزند.
افراد بردبار در نظر مردم عزیزند، زیرا سکوتشان دربرابر افراد نادان و سبک سر و بى ادب، بر عزت و شخصیتشان مى افزاید؛ ولى نابردباران در کوچک ترین مسائل درگیر مى شوند و همین امر از عزت و احترامشان مى کاهد.
در حدیثى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: «ما أعَزَّ اللّهُ بِجِهْلٍ قَطُّ وَ لا أذَلَّ بِحِلْمٍ قَطُّ؛ خدا هرگز کسى را به سبب جهل و نادانى عزت نداد و هرگز کسى را به موجب حلم و بردبارى ذلیل نساخت».(1)
آن گاه در هجدهمین و آخرین نکته حکیمانه مى فرماید: «هیچ پشتیبانى مطمئن تر از مشورت نیست»؛ (وَ لا مُظَاهَرَةَ أَوْثَقُ مِنَ الْمُشَاوَرَةِ).
ناگفته پیداست که هر انسانى فکرى و عقل و تشخیصى دارد؛ هنگامى که عقول و افکار به یکدیگر ضمیمه شوند بسیار قوى تر عمل مى کنند، مسیرها روشن، موانع برطرف و نزدیک ترین راه به مقصد غالباً معلوم مى شود و از این طریق پشتیبانى مهمى براى هر فردى حاصل مى گردد.
ص: 147
همان گونه که در نیروهاى جسمانى چنین است که نیروى یک فرد همچون ریسمان باریکى است که گسستن آن آسان است؛ ولى هنگامى که نیروها به یکدیگر ضمیمه شد و طناب محکمى از آن تشکیل گردید، به گفته شاعر: «چون به هم برتافتى اسفندیارش نگسلد»، این حکم در نیروهاى فکرى نیز کاملاً جارى است.
بر این اساس یکى از صفات برجسته مؤمنان در قرآن مجید انجام امور با مشورت ذکر شده است و مى فرماید: (وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَیْنَهُمْ)(1) حتى شخص پیغمبر (صلی الله علیه و آله) به مقتضاى (وَشَاوِرْهُمْ فِى الْأَمْرِ)(2) مأمور به مشورت با مؤمنان بوده است.
در ذیل حکمت 54 که امام (علیه السلام) فرموده بود: «وَلا ظَهیرَ کَالْمُشاوَرَةِ» شرح مبسوطى درباره اهمیت مشورت و آثار پربار آن و در جلد دوم، ضمن خطبه 35 نیز بحثى تحت عنوان «بهره گیرى از آراى اهل نظر» آوردیم.
در تفسیر نمونه نیز ذیل آیات مذکور بحث هاى قابل ملاحظه اى آمده است.(3) در پایان این گفتار حکیمانه و پربار که مشتمل بر هجده توصیه اخلاقى مهم بود ذکر این نکته لازم است که این سخنان گرچه در این جا به صورت یک جا جمع شده ولى قسمت هایى از آن در احادیث مختلف با شأن ورودهاى گوناگون آمده است و بعید نیست که امام (علیه السلام) بسیارى از آن ها را به طور مکرّر به مناسبت هاى گوناگون بیان کرده باشد.
به یقین کافى است که انسان به همین یک گفتار حکیمانه در زندگى عمل کند تا خوشبخت و سعادتمند و در جنبه هاى مادى و معنوى پیروز گردد.
ص: 148
وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ
إِذَا اسْتَوْلَى الصَّلاحُ عَلَى الزَّمَانِ وَأَهْلِهِ، ثُمَّ أَسَاءَ رَجُلٌ الظَّنَّ بِرَجُلٍ لَمْ تَظْهَرْ مِنْهُ حَوْبَةٌ فَقَدْ ظَلَمَ! وَإِذَا اسْتَوْلَى الْفَسَادُ عَلَى الزَّمَانِ وَأَهْلِهِ، فَأَحْسَنَ رَجُلٌ الظَّنَّ بِرَجُلٍ فَقَدْ غَرَّرَ.
امام (علیه السلام) فرمود:
هنگامى که صلاح و نیکى بر زمان و اهلش ظاهر گردد اگر کسى در این حال به دیگرى که از او گناهى ظاهر نشده، گمان بد برد به او ستم کرده است و هنگامى که فساد بر زمان و اهلش مستولى گردد هرکس به دیگرى گمان خوب برد خود را فریب داده است!(1)
ص: 149
مسئله حسن ظن و سوءظن در اسلام از مسائل بسیار مهم است که در آیات و روایات بازتاب گسترده اى دارد. البته اصل بر حسن ظن مسلمانان به یکدیگر است؛ ولى این اصل، استثنایى هم دارد که امام (علیه السلام) در جمله گهربار مورد بحث به آن اشاره کرده، مى فرماید: «هنگامى که صلاح و نیکى بر زمان و اهلش ظاهر گردد اگر کسى در این حال به دیگرى که از او گناهى ظاهر نشده گمان بد برد به او ستم کرده است و هنگامى که فساد بر زمان و اهلش مستولى گردد هرکس به دیگرى گمان خوب ببرد خود را فریب داده است»؛ (إِذَا اسْتَوْلَى الصَّلاحُ عَلَى الزَّمَانِ وَأَهْلِهِ، ثُمَّ أَسَاءَ رَجُلٌ الظَّنَّ بِرَجُلٍ لَمْ تَظْهَرْ مِنْهُ حَوْبَةٌ فَقَدْ ظَلَمَ! وَإِذَا اسْتَوْلَى الْفَسَادُ عَلَى الزَّمَانِ وَأَهْلِهِ، فَأَحْسَنَ رَجُلٌ الظَّنَّ بِرَجُلٍ فَقَدْ غَرَّرَ).
همان گونه که گفتیم، اصل در جامعه اسلامى بر حسن ظن است، چنان که در سوره حجرات آیه 12 مى خوانیم: (یا أیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إجْتَنِبُوا کَثیراً مِنَ الظَّنِّ إنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إثْمٌ)؛ «اى کسانى که ایمان آورده اید! از بسیارى از گمان ها بپرهیزید چراکه بعضى از آن ها گناه است».
در روایات اسلامى نیز تأکید شده که کار برادر مسلمانت را حمل بر صحت کن و از سوءظن بپرهیز؛ در حدیثى از امیرمؤمنان (علیه السلام) نقل شده که فرمود: «ضَعْ أمْرَ أخیکَ عَلى أحْسَنِهِ... مَحْمِلاً؛ عمل برادر مسلمانت را بر نیکوترین وجه ممکن
ص: 150
حمل کن مگر این که دلیلى برخلاف آن قائم شود و هرگز درباره سخنى که از برادر مسلمانت صادر شده گمان بد مبر و مادامى که مى توانى محمل نیکى براى آن بیابى حمل بر صحت کن».(1)
در حدیث دیگرى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم: «إذا اتَّهَمَ الْمُؤمِنُ أخاهُ انْماثَ الاْیمانُ مِنْ قَلْبِهِ کَما یَنْماثُ الْمَلْحُ فِى الْماءِ؛ هنگامى که شخص باایمان برادر مسلمانش را متهم کند ایمان در قلب او ذوب مى شود همان گونه که نمک در آب ذوب مى گردد».(2)
مطابق کلام حکمت آمیز مورد بحث، این مطلب مربوط به زمانى است که چهره اسلام در محیط نمایان باشد و غالب مردم راه صلاح بپویند؛ اما زمانى که فساد، بر زمان غالب شد و اکثر مردم به راه خلاف رفتند حسن ظن به افراد سبب مى شود انسان خود را فریب دهد بنابراین باید جانب احتیاط را نگه دارد تا گرفتار توطئه ها و مفسده ها نگردد.
این بدان معنا نیست که انسان سوءظن خود را به اشخاص آشکار سازد وآن ها را متهم کند، منظور این است که بدون ظاهر کردن عکس العمل منفى که سبب اهانت به مؤمن مى شود، در عمل جانب احتیاط را از دست ندهد.
افرادى که در یک زمان زندگى مى کنند با هم متفاوت اند؛ بعضى سوابق خوبى دارند که باید به آن ها حسن ظن داشت و بعضى داراى سوابق سوءاند که باید درباره آن ها جانب احتیاط را رعایت کرد، بنابراین، معیار، فساد تمام مردم زمان نیست، ازاین رو امام (علیه السلام) در این کلام حکمت آمیز فرمود: «بِرَجُلٍ لَمْ تَظْهَرْ مِنْهُ حَوْبَةٌ»، «حَوْبَة» به معناى گناه است، بنابراین سوءظن به کسى که سابقه سوئى از او دیده نشده ممنوع است.
ص: 151
تعبیر «فَقَدْ ظَلَمَ» به این معناست که سوءظن به برادر مسلمانى که خلافى از او دیده نشده ظلم و ستم بر اوست. این احتمال نیز در تفسیر این جمله امکان داردکه چنین کسى به خودش نیز ستم مى کند، زیرا خود را از همکارى او محروم مى سازد.
درواقع، امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه اشاره به همان قاعده «حمل شىء بر اغلب» فرموده و غلبه صلاح را براى حمل به صحت کافى دانسته مگر این که فردى سوء سابقه داشته باشد و در مقابل، غلبه فساد را براى سوءظن و احتیاط لازم مى داند مگر این که واقعاً کسى داراى سوابق خوبى است که او را با آن سوابق مى شناسیم.
این سخن در روابط ملت ها و دولت ها نیز کاملاً صادق است؛ هرگاه دولت هاى ستمگرى که غالباً براى حفظ منافع خود حقوق دیگران را زیر پا مى گذارند درِ باغ سبز به ما نشان دهند هرگز نباید کار آن ها را حمل بر صحت کنیم، بلکه باید فرض بر این باشد که آنان براى فریب ما دامى گسترده اند.
* * *
ص: 152
وَقِیلَ لَهُ (علیه السلام) کَیْفَ نَجِدُکَ یَا أَمِیرَ الْمُوْمِنِینَ؟
فَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ
کَیْفَ یَکُونُ حَالُ مَنْ یَفْنى بِبَقَائِهِ، وَیَسْقَمُ بِصِحَّتِهِ وَیُوْتى مِنْ مَأْمَنِهِ؟
کسى به امام (علیه السلام) عرض کرد: اى امیرمؤمنان! حال شما چگونه است؟
امام (علیه السلام) فرمود:
چگونه خواهد بود حال کسى که با بقاى خود فانى مى شود و با سلامت خود بیمار مى گردد و در حالى (یا در جایى) که خود را در امان مى بیند مرگ دامانش را مى گیرد؟(1)
ص: 153
امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه در پاسخ کسى که از آن حضرت پرسید: اى امیرمؤمنان! حال شما چگونه است؟ به سه نکته مهم اشاره کرده، مى فرماید: چگونه خواهد بود حال کسى که با بقاى خود فانى مى شود و با سلامت خود بیمار مى گردد و در حالى (یا در جایى) که خود را در امان مى بیند مرگش فرامى رسد؟»؛ (وَقِیلَ لَهُ (علیه السلام) کَیْفَ نَجِدُکَ یَا أَمِیرَ الْمُوْمِنِینَ فَقال (علیه السلام): کَیْفَ یَکُونُ حَالُ مَنْ یَفْنَى بِبَقَائِهِ، وَیَسْقَمُ بِصِحَّتِهِ وَیُوْتَى مِنْ مَأْمَنِهِ).
دلیل این که چگونه انسان با بقائش فانى مى شود؟ روشن است، زیرا عمر انسان هرقدر طولانى باشد بالاخره محدود است و هر ساعتى که از عمر او مى گذرد یک گام به پایان عمر و فنا نزدیک تر مى شود درست مانند سرمایه دارى که هر روز مبلغى از سرمایه خود را هزینه مى کند بى آن که درآمدى به جاى آن داشته باشد که درباره او مى توان گفت: با استفاده از سرمایه اش، مفلس و تنگدست خواهد شد.
اما این که انسان چگونه با سلامتش بیمار مى شود؟ از این نظر است که سلامتى انسان به سبب کار کردن منظم تمام دستگاه هاى بدن است؛ ولى همین کار کردن منظم، آن ها را تدریجاً فرسوده مى کند و در آن ها انواع اختلالات روى مى دهد و سرانجام از کار بازمى ایستند.
ص: 154
راز این که چگونه انسان از محل امنش آسیب مى پذیرد؟ این است که عوامل آسیب پذیرى در درون وجود خود انسان پنهان است. ناگهان با اختلالى که در یکى از رگ هاى قلب یا مغز رخ مى دهد سکته قلبى یا مغزى بر او عارض مى شود و او را نیمه جان مى سازد و یا به جهان دیگر مى فرستد.
قرآن مجید در آیات مختلف به این نکات اشاره کرده است، در یک جا مى فرماید: (أیْنَما تَکُونُوا یُدْرِکَکُمُ الْمَوْتَ وَلَوْ کُنْتُمْ فى بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ)؛ هرجا باشید مرگ به سراغ شما مى آید هرچند در دژهاى محکم باشید».(1)
در جاى دیگر مى فرماید: (وَالْعَصْرِ * إنَّ الاْنْسانَ لَفِى خُسْرٍ)؛ قسم به عصر! که انسان (پیوسته) در حال خسران و زیان کردن است».(2)
در همین کلمات قصار، حکمت 74، آمده بود که «نَفْسُ الْمَرْءِ خَطاهُ إلى أجَلِهِ؛ نفس هاى انسان گام هاى او به سوى مرگ است (هر نفسى که مى کشد یک گام به مرگ نزدیک تر مى شود).
احتمال دیگر در تفسیر جمله هاى حکیمانه مورد بحث، این است که انسان به هنگام بقا وسلامتى جسم، چه بسا از خطرات غافل مى شود و این بقا و سلامتى او را به فنا و بیمارى مى کشاند، چراکه عامل بسیارى از حوادث ناگوار، غفلت هنگام توانایى و تندرستى است.
همچنین انسان در محل امن خود غالباً احتیاط را از دست مى دهد و گاه همان محل امن تبدیل به محل خطر بزرگى مى شود و یا این که انسان به افرادى کاملاً اطمینان مى کند و همه چیز خود را به دست آن ها مى سپارد، ناگهان از همان ها ضربه مى خورد. ولى تفسیر اول مناسب تر است.
* * *
ص: 155
ص: 156
وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ کَمْ مِنْ مُسْتَدْرَجٍ بِالْإِحْسَانِ إِلَیْهِ، وَمَغْرُورٍ بِالسَّتْرِ عَلَیْهِ، وَمَفْتُونٍ بِحُسْنِ الْقَوْلِ فِیهِ! وَمَا ابْتَلَى اللَّهُ أَحَداً بِمِثْلِ الْإِمْلاءِ لَهُ.
امام (علیه السلام) فرمود:
چه بسیارند کسانى که به سبب نعمتى که به آن ها داده شده در غفلت فرو مى روند و به سبب پرده پوشى خدا درباره آن ها، مغرور مى گردند و براثر تعریف و تمجید از آنان، فریب مى خورند و خداوند هیچ کس را با چیزى مانند مهلت دادن (و ادامه نعمت ها و ترک عقوبت) آزمایش نکرده است.(1)
ص: 157
امیرمؤمنان (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه و هشدار دهنده به چهار نکته مهم اشاره مى کند که بر محور چهار واژه معنادار «مستدرج»، «مغرور»، «مفتون» و «املاء» دور مى زند، مى فرماید: «چه بسیارند کسانى که به سبب نعمتى که به آن ها داده شده غافل مى شوند و به سبب پرده پوشى خدا درباره آن ها، مغرور مى گردند و براثر تعریف و تمجید از آنان، فریب مى خورند و خداوند هیچ کس را با چیزى مانند مهلت دادن (و ادامه نعمت ها و ترک عقوبت) آزمایش نکرده است»؛ (کَمْ مِنْ مُسْتَدْرَجٍ بِالْإِحْسَانِ إِلَیْهِ، وَمَغْرُورٍ بِالسَّتْرِ عَلَیْهِ، وَمَفْتُونٍ بِحُسْنِ الْقَوْلِ فِیهِ! وَمَا ابْتَلَى اللَّهُ أَحَداً بِمِثْلِ الْإِمْلاءِ لَهُ).
«مستدرج» از ریشه «استدراج» به معناى چیزى را تدریجاً به سمت وسویى بردن آمده است. در قرآن مجید این تعبیر در دو آیه (182 سوره اعراف، و 44 سوره قلم) ذکر شده و مفهوم آن در هر دو مورد یکى است و آن این که کسى را مرحله به مرحله بدون این که خود متوجه شود در دام مجازات گرفتار کنند درست مانند این که کسى از بیراهه به سوى پرتگاه مى رود و ما نه تنها او را از این کار نهى نکنیم بلکه به دلیل آن که مستحق مجازات و کیفر است تشویق نیز کنیم. ناگهان به لب پرتگاه مى رسد و خود را در دام مجازات مى بیند، وحشت مى کند و راه بازگشت دربرابر خود نمى بیند و از همان جا مى لغزد و در پرتگاه سقوط مى کند.
ص: 158
خدا به افرادى که طغیان را به اوج خود مى رسانند نیکى مى کند، نعمت مى بخشد، مقام مى دهد و ناگهان در میان ناز و نعمت گرفتار مجازاتشان مى سازد، که در آن حالت، بسیار دردناک است.
در آیه 44 سوره انعام مى خوانیم: (فَلَمَّا نَسُوا مَا ذُکِّرُوا بِهِ فَتَحْنَا عَلَیْهِمْ أَبْوَابَ کُلِّ شَىْءٍ حَتَّى إِذَا فَرِحُوا بِمَا أُوتُوا أَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً فَإِذَا هُمْ مُّبْلِسُونَ)؛ «هنگامى که آنچه را به آن ها تذکر داده شده بود فراموش کردند، درهاى همه چیز (از نعمت ها) را بر آن ها گشودیم تا زمانى که (کاملاً) به آنچه به آن ها داده شده بود خوشحال شدند. ناگهان آن ها را گرفتیم (و آنان را به عذاب سخت گرفتار ساختیم)، در این هنگام یک باره نومید شدند».(1)
دومین جمله اشاره به کسانى است که از طریق پرده پوشى خداوند درباره گناهان آن ها مورد آزمون الهى قرار مى گیرند. خدا ستارالعیوب است و تا آن جا که ممکن باشد بر گناهان بندگانش پرده مى افکند تا بیدار شوند و توبه کنند و به راه حق بازگردند ولى گروهى به عکس، مغرور مى شوند و به دلیل این ستر الهى فریب مى خورند و بر شدت و کثرت گناه مى افزایند. با توجه به این که «چون که از حد بگذرد رسوا کند» سرانجام پرده ها بالا مى رود و آن ها رسواى خاص و عام مى شوند.
جمله سوم اشاره به یکى دیگر از راه هاى نفوذ شیطان و هواى نفس در انسان است؛ گاه مردم از روى حسن ظن و گاه از طریق تملق و چاپلوسى به مدح وثناى افرادى مى پردازند؛ بعضى از این افراد که از حال خود باخبرند و وضع خود را با آنچه در مدح و تمجید گفته مى شود کاملاً متفاوت مى بینند بیدار شده و سعى مى کنند خود را با حسن ظن مردم موافق کنند، اما برخى دیگر با این سخنان،
ص: 159
فریب مى خورند و خود را مقرب درگاه الهى و در اوج فضیلت و اخلاق مى پندارند، در حالى که در دام شیطان و هواى نفس گرفتارند.
چهارمین جمله اشاره به حال کسانى است که خداوندِ حلیم و غفور آن ها را از طریق بخشیدن نعمت و گسترش روزى و مانند آن مى آزماید شاید به پاس نعمت هاى الهى بیدار شوند و بازگردند؛ این گسترش نعمت ها سبب غفلت وبى خبرى شان شده و همچنان راه خطا را با شتاب ادامه مى دهند، ناگهان خدا آن نعمت ها را مى گیرد و آن ها را به این وسیله مجازات مى کند؛ مجازاتى که بسیار دردناک است، زیرا در میان نعمت هاى الهى غوطه ورند و سرگرم لذات ها هستند که در یک لحظه همه چیز دگرگون مى شود و همچون «قارون» که با داشتن آن همه امکانات در اوج غرور و غفلت قرار داشت، گرفتار عذاب ناگهانى الهى شده و در یک لحظه همه چیز خود را از دست مى دهند.
قرآن مجید در شرح حال قوم «سبا» و سرگذشت آن ها به همین معنا اشاره کرده است؛ خدا آن ها را مشمول انواع نعمت ها قرار داد، سرزمینى پر از نعمت و خدایى آمرزنده داشتند: (بَلْدَةٌ طَیِّبَةٌ وَرَبٌّ غَفُورٌ)(1) اما هواى نفس و شیطان کار خود را کردند و آن ها را به ناسپاسى و طغیان واداشتند. ناگهان سد عظیمِ «مأرب» براثر نفوذ آب و جانوران در آن، شکست و سیلاب عظیمى به راه افتاد و باغ ها و زراعت ها و کاخ ها را درهم کوبید و با خود برد و تنها زمینى بایر و ویران به جاى ماند به گونه اى که باقى مانده جمعیت مجبور شدند از آن سرزمین کوچ کنند.
قرآن مجید درباره این گروه مى فرماید: (وَلا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِى لَهُمْ خَیْرٌ لِّأَنْفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدَادُوا إِثْمآ وَلَهُمْ عَذَابٌ مُهِینٌ)؛ «کافران هرگز گمان نکنند مهلتى که به آنان مى دهیم به نفع آن هاست تنها به این سبب به آن ها مهلت
ص: 160
مى دهیم که (اگر بیدار نمى شوند) بر گناهان خود بیفزایند و (سرانجام) براى آن ها عذابى خوارکننده است».(1)
در این آیه شریفه نیز _ همچون کلام حکیمانه امام (علیه السلام) _ از واژه «املاء» استفاده شده که به معناى «کمک دادن» و گاه به معناى «مهلت دادن» است که آن نیز نوعى کمک به شمار مى آید؛ ولى معمولاً در قرآن مجید به مهلت دادنى اطلاق شده که مقدمه عذاب دردناک است.
* * *
ص: 161
ص: 162
وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ
هَلَکَ فِیَّ رَجُلانِ: مُحِبٌّ غَالٍ، وَمُبْغِضٌ قَالٍ.
امام (علیه السلام) فرمود:
دو کس درباره من هلاک شدند: دوست غلو کننده و دشمن کینه توز!(1)
ص: 163
امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه، افراط و تفریط در محبت اولیاءالله را نکوهش مى کند، مى فرماید: «دو کس درباره من هلاک شدند: دوست غلو کننده و دشمن کینه توز»؛ (هَلَکَ فِیَّ رَجُلانِ: مُحِبٌّ غَالٍ، وَمُبْغِضٌ قَالٍ).
بى شک محبت اولیاءالله از ارکان ایمان است و سبب پیروى بى قید و شرط از آنان و درنتیجه سبب نجات در دنیا و آخرت مى شود ولى اگر این محبت از حد اعتدال تجاوز کند و به شکل غلو درآید و امام را به مقام نبوت یا الوهیت برساند، به یقین چنین محبتى گمراهى و ضلالت است، همان گونه که اگر محبت محو شود و جاى خود را به عداوت و دشمنى دهد سبب خروج از ایمان و گمراهى و ضلالت خواهد بود.
تاریخ مى گوید: اتفاقاً هر دو گروه درمورد امیرمؤمنان على (علیه السلام) پیدا شدند؛ جمعى از غُلات که امروز هم آثارى از آنان باقى است او را برتر از پیغمبر (صلی الله علیه و آله) بلکه او را خدا مى دانستند و مى گفتند: خداوند در جسم على (علیه السلام) حلول کرده، زیرا صفاتش صفات خدایى است. در روایات آمده است که امیرمؤمنان (علیه السلام) به جمعى از آنان دستور توبه داد و چون توبه نکردند فرمان مرگ آن ها را صادر کرد.(1) امروز
ص: 164
هم کسانى پیدا مى شوند که در اشعار و سخنان معمولى خود مطالبى مى گویند که عین غلو است. این گونه سخنان آمیخته با غلو متأسفانه به جلسات مذهبى به ویژه از طریق بعضى مداحان یا خطباى بى خبر و کم اطلاع راه یافته است. آنان مى کوشند گروهى از عوام را نیز به دنبال خود بکشانند و گاه آن را حقیقت ولایت مى پندارند، در حالى که گمراهى و ضلالت است و اگر علماى دینى و خطباى آگاه و مداحان بامعرفت از آن پیشگیرى نکنند آینده بدى در انتظار آنان است. از آن جا که دنیاى امروز دنیاى ارتباطات است، این سخنان آمیخته با غلو از یک مجلس کوچک به همه جا منتقل مى شود و دشمنان شیعه که در کمین نشسته اند آن را به همه شیعیان تسرى مى دهند و حکم کفر و قتل آن ها را صادر مى کنند. باید دربرابر این توطئه ها بیدار بود.
دربرابر این گروه، گروه دیگرى نه تنها نور ولایت و محبت امامت در قلبشان نیست بلکه به جاى آن، دشمنى و عداوت دارند؛ مانند خوارج که آن حضرت را (نعوذ بالله) لعن و نفرین مى کردند و واجب القتل مى دانستند. آن افراطگران واین تفریط کنندگان هر دو گمراه اند. تنها کسانى در صراط مستقیم گام برمى دارند که حد اعتدال را رعایت کنند، همان گونه که امام (علیه السلام) در خطبه 127 فرمود: «وَخَیْرُ النّاسِ فِىَّ حالاً النَّمَطُ الاْوسَطُ فِالْزِمُوهُ؛ بهترین مردم درمورد من گروه میانه رو هستند، هرگز از آن ها جدا نشوید».
این گونه افراد (دشمنان ولایت و امامت) که در فقه ما به عنوان نواصب (ناصبى ها) شمرده مى شوند مانند طائفه غلات، از اسلام خارج اند و در ردیف کفار به شمار مى آیند، بلکه ناصبى ها بدترین کافران اند.
مع الأسف در عصر و زمان ما نیز افرادى یافت مى شوند که گرچه عداوت خود را با صراحت آشکار نمى کنند ولى در دل علاقه اى به امیرمؤمنان على (علیه السلام) ندارند، فضایل او را منکر و از ذکر آن ناراحت مى شوند به گونه اى که شنیده شده
ص: 165
در عربستان سعودى کتاب هاى فضایل على (علیه السلام) جمع آورى مى شود و اجازه نشر به آن نمى دهند. این هم نوعى ناصبى گرى است.
این سخن را با روایتى از امام صادق (علیه السلام) پایان مى دهیم: در روایتى در اعتقادات صدوق مى خوانیم که آن حضرت در پاسخ کسى که مى گفت: خداوند محمد و على را آفریده و تمام کارها را به دست آن ها سپرده، آفرینش به دست آن ها ورزق نیز در دست آن هاست، زنده مى کنند و مى میرانند، فرمود: این دشمن خدا دروغ گفته است، آیه سوره رعد را براى او بخوانید که مى فرماید: «آن ها براى خدا شریکانى قرار داده اند که اعتقاد داشتند این همتایان نیز مانند خدا مى آفرینند... بگو خداوند خالق همه چیز است و او یگانه پیروز است».(1)
* * *
ص: 166
وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ
إِضَاعَةُ الْفُرْصَةِ غُصَّةٌ.
امام (علیه السلام) فرمود:
از دست دادن فرصت مایه غم و اندوه است.(1)
ص: 167
این گفتار کوتاه و بسیار حکیمانه همگان را به استفاده از فرصت ها دعوت مى کند، مولا على (علیه السلام) مى فرماید: «از دست دادن فرصت مایه غم و اندوه است» (إِضَاعَةُ الْفُرْصَةِ غُصَّةٌ).
همان گونه که در سند این حکمت اشاره شد امام (علیه السلام) شبیه آن را در وصیت نامه اش به امام حسن مجتبى (علیه السلام) فرموده و در کلام حکمت آمیز 21 نیز خواندیم: «الفُرْصَةُ تَمُرَّ مَرَّ السَّحابِ فَانْتَهُزُوا فُرَصَ الْخَیْرِ؛ فرصت ها همچون ابرها (به سرعت) در حرکت اند، بنابراین فرصت هاى نیک را غنیمت بشمارید».
فرصت به معناى فراهم شدن اسباب انجام کارى است، زیرا بسیارى از کارها به ویژه کارهاى مهم نیازمند مقدماتى است که گاه از اختیار انسان بیرون است. هنگامى که بر اثر پیشامدهایى آن اسباب فراهم گردد باید هرچه زودتر از آن ها استفاده کرد و به مقصد رسید، زیرا بسیار مى شود که فرصت از دست رفته هرگز باز نمى گردد.
جوانىِ انسان، فراغت، نشاط کار، صحت و سلامت، همه از فرصت هایى است که به سرعت مى گذرد و به آسانى و گاه هرگز بازنمى گردد.
حدیث معروفى از امیرمؤمنان على (علیه السلام) در تفسیر آیه شریفه (وَلا تَنسَ نَصِیبَکَ مِنَ الدُّنْیَا)؛ «نصیبت را از دنیا هرگز فراموش نکن»(1) نقل شده که فرمود: «لا تَنْسَ
ص: 168
صِحَّتَکَ وَقُوَّتَکَ وَفَراغَکَ وَشَبابَکَ وَنِشاطَتَکَ أنْ تَطْلُبَ بِها الاْخِرَةَ؛ سلامتى و توانایى و فراغت بال و جوانى و نشاطت را فراموش نکن و به وسیله آن سعادت آخرت را تحصیل نما».(1)
به یقین، غم و اندوه و حتى گریه و زارى براى از دست رفتن فرصت هیچ مشکلى را حل نمى کند. چه بهتر که انسان بیدار باشد و فرصت ها را دریابد.
حدیث معروفى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نقل شده که فرمود: «إنَّ لِرَبِّکُمْ فى أیّامِ دَهْرِکُمْ نَفَحاتُ ألا فَتَعَّرضوا لَها؛ پروردگار شما در دوران زندگانى تان نسیم هاى سعادتى در اختیار شما مى گذارد از آن نسیم ها استفاده کنید و خود را در معرض آن قرار دهید».(2)
این نسیم هاى سعادت همان فرصت هاى گران بهاست که در دوران زندگى گهگاه براى انسان حاصل مى شود.
در حدیث دیگرى از امیرمؤمنان (علیه السلام) مى خوانیم: «أیُّهَا النّاسُ الاْنَ الاْنَ مِنْ قَبْلِ النُّدَمِ وَ مِنْ قَبْلِ (أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ یَا حَسْرَتَا عَلَى مَا فَرَّطْتُ فِى جَنْبِ اللهِ)(3)؛ اى مردم! هم اکنون هم اکنون (به پا خیزید) پیش از آن که (فرصت ها از دست برود و) پشیمان شوید و پیش از آن که (به فرموده قرآن مجید) کسى بگوید: افسوس بر من از کوتاهى هایى که در اطاعت از فرمان خدا کردم».(4)
* * *
ص: 169
ص: 170
وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ
مَثَلُ الدُّنْیَا کَمَثَلِ الْحَیَّةِ لَیِّنٌ مَسُّهَا، وَالسَّمُّ النَّاقِعُ فِی جَوْفِهَا، یَهْوِی إِلَیْهَا الْغِرُّ الْجَاهِلُ، وَیَحْذَرُهَا ذُو اللُّبِّ الْعَاقِلُ.
امام (علیه السلام) فرمود:
دنیا مانند مار (خوش خط و خال) است که به هنگام لمس کردن نرم به نظر مى رسد در حالى که سم کشنده در درون آن است (به همین دلیل) مغرورِ نادان به سوى آن مى رود و خردمند عاقل از آن حذر مى کند.(1)
ص: 171
امام (علیه السلام) در این گفتار پربار خود تشبیه دیگرى براى دنیاى فریبنده بیان کرده و به همگان هشدار داده است، مى فرماید: «دنیا مانند مار (خوش و خط و خال) است که به هنگام لمس کردن نرم به نظر مى رسد در حالى که سم کشنده در درون آن است (به همین دلیل) مغرورِ نادان به سوى آن مى رود و خردمند عاقل از آن حذر مى کند»؛ (مَثَلُ الدُّنْیَا کَمَثَلِ الْحَیَّةِ لَیِّنٌ مَسُّهَا، وَالسَّمُّ النَّاقِعُ فِی جَوْفِهَا، یَهْوِی إِلَیْهَا الْغِرُّ الْجَاهِلُ، وَیَحْذَرُهَا ذُو اللُّبِّ الْعَاقِلُ).
طبیعت دنیا داراى این دو ویژگى است: ظاهرى فریبنده و باطنى خطرناک؛ کاخ ها، زر و زیورها، لباس ها، غذاهاى رنگارنگ و عیش و نوش ها مظاهر جذاب دنیاست؛ ولى در درون، غفلت، بى خبرى از خدا و آلوده شدن به انواع گناهان را براى به دست آوردن یا حفظ آن با خود دارد. به همین علت امام (علیه السلام) در عبارات مختلفش با ذکر مثال هاى متعدد، تناقض این ظاهر و باطن را آشکار ساخته و هشدار داده است.
درذیل نامه 68 که امام (علیه السلام) پیش ازدوران خلافت ظاهرى اش به سلمان فارسى (قدس سره) نگاشته، همین مَثَل را با کمى تفاوت بیان فرموده است. ما از آیات قرآن و روایات اسلامى تشبیهاتى براى دنیا جمع آورى کردیم که به هجده تشبیه بالغ شد و نشان دادیم که چگونه خداى متعال در قرآن و سپس پیشوایان معصوم (علیهم السلام) در احادیث خود
ص: 172
براى بیدار کردن غافلانِ بى خبر، از مثال هاى حسى مختلف بهره گرفته اند. تعدد و تکثر این امثله به خوبى نشان مى دهد که تاچه اندازه این مسئله داراى اهمیت است.
در مثال مورد نظر تضاد ظاهر و باطن دنیا با تمثیل به مار نشان داده شده که به هنگام لمس آن بسیار نرم و ملایم به نظر مى رسد و انسانِ بى خبر از لمس آن لذت مى برد در حالى که اگر یک لحظه غافل شود سم «ناقع» (سم قاتل وجان گدازى) که در درون بدن این حیوان خطرناک است از طریق نیش آن به بدن انسان منتقل مى شود. سوزش فوق العاده توأم با پیچ وتاب _ تا آن جا که مارگزیده به صورت یک مَثَل در بیتابى درآمده است _ و سپس از کار افتادن تدریجى دستگاه هاى اصلى بدن و شتاب به سوى مرگ.
تعبیر «غِرِّ جاهل» («غِر» به معناى انسان خام بى تجربه که زود فریب مى خورد) اشاره به انسان هاى نادان و ناآگاهى است که تنها چشم به ظواهر فریبنده دنیا مى دوزند و از آنچه در باطن دارد که تاریخ پیشینیان، آن را به خوبى مجسم ساخته بى خبر مى مانند؛ ولى عاقلان باتجربه و آگاه که سرنوشت دنیاپرستان را در آیینه تاریخ مشاهده کرده اند خود را از آن برحذر مى دارند.
به همین دلیل حب دنیا (دنیاپرستى) سرچشمه تمام گناهان شمرده شده است. افراد دنیاپرست چنان اسیر آن مى شوند که نه خدا را بنده اند و نه فرمان عقل را مى برند، نه حق الناس مى شناسند و نه وجدان بیدار و آگاهى دارند و گاه با صراحت مى گویند: براى رسیدن به اهداف دنیوى هر کارى براى ما مجاز است.
در حدیثى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: «أُتْرکُوا الدُّنْیا لاِهْلِها فَإنَّهُ مَنْ أخَذَ مِنْها فَوْقَ ما یَکْفیهِ أخَذَ مِنْ حَتْفِهِ وَهُوَ لا یَشْعُرُ؛ دنیا را به اهل آن واگذارید، زیرا کسى که بیش از نیاز خود از آن برگیرد درواقع مرگ خود را از آن جا که نمى داند تسریع کرده است».(1)
ص: 173
در حدیث دیگرى از آن حضرت مى خوانیم: «ما أحَدٌ مِنَ الاْوَّلینَ وَ الاْخِرینَ إلّا وَ هُوَ یَتَمَنّى یَوْمَ الْقِیامَةِ إنَّهُ لَمْ یُعْطَ مِنَ الدُّنْیا إلّا قُوتاً: هیچ کس از اولین و آخرین نیست مگر این که روز قیامت آرزو مى کند اى کاش جز به اندازه نیاز از دنیا به او داده نشده بود».(1)
بى شک تمام آنچه گفته شد درباره دنیاى دنیاپرستانى است که هدفى جز لذت و عیش و نوش ندارند و دنیا براى آن ها غایة الآمال است؛ ولى هرگاه از امکانات دنیا براى وصول به سعادت اخروى استفاده شود، دنیاى ممدوح و محبوب و به تعبیر روایت امام سجاد (علیه السلام): «دنیاى بلاغ» (دنیایى که انسان را به هدف مى رساند) محسوب مى شود.
در حدیثى مى خوانیم: شخصى خدمت امام صادق (علیه السلام) عرض کرد: به خدا ما دنیا را دوست داریم و علاقه مندیم به ما داده شود. امام (علیه السلام) به او فرمود: دنیا را دوست دارى؟ مى خواهى با آن چه کنى؟ عرض کرد: زندگى خودم و خانواده ام را تأمین کنم، با آن صله رحم به جا آورم، در راه خدا صدقه دهم و حج و عمره به جا آورم. امام (علیه السلام) فرمود: «لَیْسَ هذا طَلَبُ الدُّنْیا هذا طَلَبُ الاْخِرَةِ؛ این طلب دنیا نیست بلکه طلب آخرت است».(2)
* * *
ص: 174
وَسُئِلَ عَنْ قُرَیْشٍ
فَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ
أَمَّا بَنُو مَخْزُومٍ فَرَیْحَانَةُ قُرَیْشٍ، نُحِبُّ حَدِیثَ رِجَالِهِمْ، وَالنِّکَاحَ فِی نِسَائِهِمْ. وَأَمَّا بَنُو عَبْدِ شَمْسٍ فَأَبْعَدُهَا رَأْیاً، وَأَمْنَعُهَا لِمَا وَرَاءَ ظُهُورِهَا.
وَأَمَّا نَحْنُ فَأَبْذَلُ لِمَا فِی أَیْدِینَا، وَأَسْمَحُ عِنْدَ الْمَوْتِ بِنُ_فُوسِنَا، هُ_مْ أَکْث_َرُ وَأَمْکَرُ وَأَنْکَرُ، وَنَحْنُ أَفْصَحُ وَأَنْصَحُ وَأَصْبَحُ.
از امام (علیه السلام) درمورد قریش سؤال شد.
امام (علیه السلام) فرمود:
اما بنى مخزوم، گل هاى قبیله قریش اند که ما دوست داریم با مردانشان هم سخن شویم و با زنانشان ازدواج کنیم، اما طایفه بنى عبد شمس، از همه بداندیش تر و بخیل ترند، اما ما (طایفه بنى هاشم) از همه آن ها نسبت به آنچه در دست داریم بخشنده تریم و به هنگام بذل جان از همه سخاوتمندتر؛
ص: 175
جمعیت آن ها بیشتر و مکرشان فزون تر و زشت ترند و ما فصیح تر و دلسوزتر و زیباتریم.(1)
ص: 176
این کلام حکیمانه در پاسخ کسى بیان شد که از امام (علیه السلام) درباره ویژگى هاى قبایل قریش سؤال کرد. امام (علیه السلام) نیز به سه قبیله معروف آن ها (بنو مخزوم، بنو عبد شمس و بنو هاشم) اشاره کرد و ویژگى هاى روحى و جسمى آن ها را برشمرد ودرواقع به عنوان یک روان شناس ماهر در عبارات کوتاهى سجایاى آن ها را بررسى کرد؛ (وَ سُئِلَ (علیه السلام) عَنْ قُرَیْشٍ).
نخست درباره قبیله «بنى مخزوم» مى فرماید: «اما بنى مخزوم، گل هاى قبیله قریش اند که ما دوست داریم با مردانشان هم سخن شویم و با زنانشان ازدواج کنیم»؛ (فَقَالَ أَمَّا بَنُو مَخْزُومٍ فَرَیْحَانَةُ قُرَیْشٍ، نُحِبُّ حَدِیثَ رِجَالِهِمْ، وَالنِّکَاحَ فِی نِسَائِهِمْ).
«مخزوم» جد این قبیله، فرزند «یقظة بن مرة» بود. و این طایفه به پاکیزگى و برخورد خوب و حسن معاشرت معروف بودند. امام (علیه السلام) نیز همین اوصافشان را ستود نه اوصاف معنوى و اخلاقى دیگر را و مى دانیم که «ابوجهل» معروف، «ولید» و دودمان «مغیره» از دشمنان سرسخت اسلام از این قبیله بودند که شأن نزول بعضى از آیات قرآن، مسائل مربوط به آن ها را تشکیل مى دهد؛ ازجمله در شأن نزول آیات (ذَرْنِى وَمَنْ خَلَقْتُ وَحِیدآ * وَجَعَلْتُ لَهُ مَالا مَّمْدُودآ ...)(1) گفته اند
ص: 177
که این آیات درباره «ولید بن مغیره» ى معروف است که تصمیم داشت با قرآن معارضه کند، و آیه شریفه (ذُقْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْکَرِیمُ)(1) درباره «ابوجهل» نازل شده که در این آیات مذمت شدیدى از هر دو به چشم مى خورد.
سپس امام (علیه السلام) به سراغ معرفى طایفه «بنى عبد شمس» مى رود که «ابوسفیان»، «معاویه» و «بنى امیه» از این قبیله اند، مى فرماید: «اما طائفه بنى عبد شمس از همه بداندیش تر و بخیل ترند»؛ (وَأَمَّا بَنُو عَبْدِ شَمْسٍ فَأَبْعَدُهَا رَأْیاً، وَأَمْنَعُهَا لِمَا وَرَاءَ ظُهُورِهَا).
جمله هاى «أَبْعَدُهَا رَأْیاً» و «أَمْنَعُهَا لِمَا وَرَاءَ ظُهُورِهَا» گاه به شکل مدح، تفسیر شده، این گونه که آن ها داراى افکارى عمیق و دورنگرند و از آنچه در اختیار دارند شجاعانه دفاع مى کنند و گاه به صورت دو وصف مذموم تفسیر شده، به این صورت که جمله «أَبْعَدُهَا رَأْیاً» یعنى دورترین قبایل قریش از حق اند و «أَمْنَعُهَا لِمَا وَرَاءَ ظُهُورِهَا» یعنى آن ها درباره چیزهایى که در اختیار دارند بخیل ترین افرادند. با توجه به شواهد و قرائن تاریخى و وجود بنى امیه و افرادى همچون ابوسفیان و معاویه در میان آن ها، تفسیر دوم مناسب تر به نظر مى رسد و کلمات «امکر» و «انکر» نیز که بعداً خواهد آمد شاهد این مدعاست.
آن گاه امام (علیه السلام) از بنى هاشم یاد کرده، مى فرماید: «اما ما (طایفه بنى هاشم) از همه آن ها نسبت به آنچه در دست داریم بخشنده تر و به هنگام بذل جان از همه سخاوتمندتریم، جمعیت آن ها بیشتر و مکرشان فزون تر و زشت ترند و ما فصیح تر و دلسوزتر و زیباتریم»؛ (وَأَمَّا نَحْنُ فَأَبْذَلُ لِمَا فِی أَیْدِینَا، وَأَسْمَحُ عِنْدَ الْمَوْتِ بِنُفُوسِنَا، وَهُمْ أَکْثَرُ وَأَمْکَرُ وَأَنْکَرُ، وَنَحْنُ أَفْصَحُ وَأَنْصَحُ وَأَصْبَحُ).
نمونه بارز فصاحت بنى هاشم در پیغمبر اکرم و امیرمؤمنان (علیهما السلام) و خطبه هاى نهج البلاغه و نامه ها و کلمات قصار آن کاملاً نمودار است. دعاى عرفه امام
ص: 178
حسین (علیه السلام) و دعاهاى صحیفه سجادیه نیز نمونه هاى دیگرى از این فصاحت بى بدیل است.
خیرخواهى آن ها درباره اسلام تا آن جا بود که تا پاى جان ایستادند و همه چیز را براى حفظ اسلام در صحنه هایى همچون کربلا و غیر آن فدا کردند. زیبایى صورت آن ها در تواریخ کاملاً منعکس است. بذل و بخشش آنان در زندگى امیرمؤمنان (علیه السلام) که هزار برده را با دسترنج خود آزاد کرد و در رکوع نماز انگشتر گران قیمتى را به سائل داد و آیه در مدح او نازل شد و در زندگى بانوى اسلام فاطمه زهرا (علیها السلام) که پیراهن شب زفافش را به سائل تقدیم کرد و در زندگى امام حسن (علیه السلام) که در طول عمر خود چند بار تمام اموالش را میان خود و نیازمندان تنصیف کرد و همچنین در زندگى امام صادق (علیه السلام) که بخشى از اموال خود را به دست یکى از شیعیان سپرده بود تا اگر در میان شیعیان اختلافى در مسائل مالى ببیند مبلغ مورد اختلاف را از اموال او بپردازد و میان آن ها صلح و صفا برقرار سازد معروف است.
کوتاه سخن این که تاریخ اسلام که به دست دوست و دشمن نوشته شده شاهد گویاى سخنان فشرده و پرمعنایى است که امام (علیه السلام) در این کلام حکمت آمیز خود بیان فرموده است.
در این جا این سؤال مطرح مى شود که چگونه امام (علیه السلام) قبیله اى را به طور عموم زیر سؤال مى برد و آن ها را آشکارا مذمت و نکوهش مى کند در حالى که از نظر شرع اسلام چنین کارى مناسب به نظر نمى رسد؟
پاسخ این سؤال روشن است. اولاً این گونه حکم هاى عام ناظر به عموم نیست، بلکه ناظر به غالب افراد است. مثلاً وقتى مى گوییم: جوانان، جسور و سرکش اند مفهومش این نیست که همه بدون استثنا چنین اند و یا این سخن که پیران پخته و پرتجربه اند دلیل وجود این صفت در تمام افراد کهن سال نیست.
ص: 179
ثانیاً ابراز صفات مخفى و پنهان اشکال دارد اما بیان صفات آشکار که افراد نمونه هاى آن را در این قبایل آشکارا دیده بودند، بى اشکال است؛ مثلاً در طایفه بنى عبد شمس چهره هایى را همچون ابوسفیان و فرزندانش و همسر آلوده و زشت کارش «هند» مى دیدند.
سؤال دیگر این که در عصر جاهلیت، عرب به افراد قبیله خود افتخار مى کردند و حتى کثرت جمعیت خود را به رخ دیگرى مى کشیدند؛ ولى با ظهور اسلام این تفاخر به انساب جاهلى از میان رفت. چگونه امیرمؤمنان على (علیه السلام) در این جا ویژگى هاى قبایل قریش و برترى بنى هاشم را بیان مى کند؟
پاسخ این است که عرب جاهلى بر ارزش هاى اخلاقى تکیه نمى کرد، بلکه روى تعداد و کثرت و پاره اى از صفات زشت مانند غارتگر بودن تکیه داشت و اصولاً دفاع از قبیله، دفاعى بى چون و چرا و بى قید و شرط و تعصب آمیز بود نه براى ارزش هاى اخلاقى آن ها. امام (علیه السلام) در این جا تکیه بر ویژگى هاى اخلاقى مى کند.
* * *
ص: 180
وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ شَتَّانَ مَا بَیْنَ عَمَلَیْنِ عَمَلٍ تَذْهَبُ لَذَّتُهُ وَتَبْقَى تَبِعَتُهُ وَعَمَلٍ تَذْهَبُ مَؤُونَتُهُ وَیَبْقَى أَجْرُهُ.
امام (علیه السلام) فرمود:
چقدر این دو عمل با هم متفاوت اند: عملى که لذتش مى رود و عواقب سوء آن باقى مى ماند و عملى که زحمتش مى رود و اجر و پاداشش باقى است.(1)
ص: 181
امام (علیه السلام) در این کلام نورانى به تفاوت اعمال خیرى که مورد رضاى خداست ولذات و هوسرانى هاى ناپایدار دنیا اشاره کرده، مى فرماید: «این دو عمل چقدر با هم متفاوت اند: عملى که لذتش مى رود و عواقب سوء آن باقى مى ماند وعملى که زحمتش مى رود و اجر و پاداشش باقى است»؛ (شَتَّانَ مَا بَیْنَ عَمَلَیْنِ عَمَلٍ تَذْهَبُ لَذَّتُهُ وَتَبْقَى تَبِعَتُهُ وَعَمَلٍ تَذْهَبُ مَؤُونَتُهُ وَیَبْقَى أَجْرُهُ).
در میان کارهاى نیک و بد و اعمال حسنه و سیئه _ با این که هر کدام جنبه مثبت و منفى دارند _ این تفاوت آشکار دیده مى شود؛ اعمال گناه آلود داراى لذتى موقتى و ناپایدار است که به زودى زایل مى گردد ولى عواقب بد آن، هم در دنیا و هم در آخرت دامان انسان را مى گیرد. مثلاً انسانى براى برخوردارى از لذتى آنى به شراب پناه مى برد. ممکن است این ماده مخدر ساعتى او را از غم و اندوه تهى کند و در نشئه اى لذت بخش فرو برد؛ اما به زودى پایان مى یابد و آثار سوء آن در تمام اعضاى بدن او تدریجاً ظاهر مى شود و در آخرت نیز از شراب طهور بهشتى و نوشیدن آب کوثر محروم مى گردد.
ولى به عکس، انسانى که به سراغ بندگى خدا مى رود و در میدان جهاد با نفس و جهاد با دشمن حاضر مى شود، هر چند با مشکلاتى روبرو مى گردد؛ اما این مشکلات به تدریج از بین مى رود و اجر و پاداش دنیوى و اخروى آن باقى
ص: 182
مى ماند. این همان چیزى است که قرآن به آن اشاره کرده، مى فرماید: (مَا عِنْدَکُمْ یَنفَدُ وَمَا عِنْدَ اللهِ بَاقٍ)؛ «آنچه نزد شماست از میان مى رود، و آنچه نزد خداست باقى مى ماند».(1)
هوس رانى و شهوت رانى همچون کف هاى روى آب است که (فَیَذْهَبُ جُفَاءً)؛ «سرانجام کف ها به بیرون پرتاب مى شوند»(2) و اعمال نیک همچون آب زلال، به مصداق (وَأَمَّا مَا یَنفَعُ النَّاسَ فَیَمْکُثُ فِى الْأَرْضِ)؛ «ولى آنچه به مردم سود مى رساند (= آب یا فلزّ خاص) در زمین مى ماند»(3) باقى و برقرار خواهد بود.
در خطبه 176 نیز این جمله را خواندیم که امام (علیه السلام) از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نقل مى کند: «إنَّ الْجَنَّةَ حُفَّتْ بِالْمَکارِهِ وَإِنَّ النّارَ حُفَّتْ بِالشَّهَواتِ؛ بهشت در میان ناراحتى ها احاطه شده و دوزخ در میان شهوات».
* * *
ص: 183
ص: 184
وَتَبِعَ جِنَازَةً فَسَمِعَ رَجُلاً یَضْحَکُ،
فَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ
کَأَنَّ الْمَوْتَ فِیهَا عَلَى غَیْرِنَا کُتِبَ، وَکَأَنَّ الْحَقَّ فِیهَا عَلَى غَیْرِنَا وَجَبَ، وَکَأَنَّ الَّذِی نَرَى مِنَ الْأَمْوَاتِ سَفْرٌ عَمَّا قَلِیلٍ إِلَیْنَا رَاجِعُونَ!
نُبَوِّئُهُمْ أَجْدَاثَهُمْ، وَنَأْکُلُ تُرَاثَهُمْ، کَأَنَّا مُخَلَّدُونَ بَعْدَهُمْ، ثُمَّ قَدْ نَسِینَا کُلَّ وَاعِظٍ وَوَاعِظَةٍ، وَرُمِینَا بِکُلِّ فَادِحٍ وَجَائِحَةٍ!
امام (علیه السلام) در تشییع جنازه اى حضور داشت، صداى خنده بلند کسى را شنید، فرمود:
گویى مرگ در دنیا بر غیر ما نوشته شده و گویى حق در آن بر غیر ما واجب گشته و گویى این مردگانى که مى بینیم مسافرانى هستند که به زودى به سوى ما بازمى گردند. ما آنها را در قبرشان جاى مى دهیم و میراثشان را مى خوریم (و چنان غافل و بى خبریم که) گویى بعد از آنها جاودانه مى مانیم به علاوه ما هر واعظ واندرز دهنده اى را فراموش کرده ایم در حالى که هدف حوادث
ص: 185
و آفات نابودکننده قرار داریم (بنابراین چه جاى غفلت و فراموشى و خنده و بى خبرى است؟!).(1)
ص: 186
امام (علیه السلام) این سخن حکیمانه و تکان دهنده و بیدارگر را زمانى فرمود که «در تشییع جنازه یکى از مؤمنان حضور داشت، صداى خنده بلند کسى را شنید و فرمود: گویى مرگ در دنیا بر غیر ما نوشته شده و گویى حق در آن بر غیر ما واجب گشته و گویى این مردگانى که مى بینیم مسافرانى هستند که به زودى به سوى ما بازمى گردند»؛ (وَتَبِعَ جِنَازَةً فَسَمِعَ رَجُلاً یَضْحَکُ فَقَالَ (علیه السلام): کَأَنَّ الْمَوْتَ فِیهَا عَلَى غَیْرِنَا کُتِبَ، وَکَأَنَّ الْحَقَّ فِیهَا عَلَى غَیْرِنَا وَجَبَ، وَکَأَنَّ الَّذِی نَرَى مِنَ الاَْمْوَاتِ سَفْرٌ عَمَّا قَلِیلٍ إِلَیْنَا رَاجِعُونَ!).
به یقین خندیدن کسى در تشییع جنازه آن هم با صداى بلند که به گوش مولا على (علیه السلام) برسد نشانه نهایت غفلت و بى خبرى از سرنوشت خویش ومسئولیت هایى است که در این جهان دارد. به همین دلیل این معلم بزرگ اخلاق و بیدار کننده غافلان و بى خبران با سه تشبیه به آن شخص و امثال او هشدار مى دهد:
تشبیه اول: کار تو مانند این است که گمان مى کنى مرگ مال دیگران است و تو حیات جاویدان دارى. روزى جنازه تو را نیز برمى دارند و به سوى آرامگاه ابدى ات مى برند. آیا دوست دارى آن روز دوستانت در تشییع جنازه تو بخندند؟
دوم: آیا «حق» _ به معناى وظایف واجب و مسئولیت هاى الهى و وجدانى _
ص: 187
مخصوص دیگران است و تو مستثنا هستى و یا این که تمام حقوق واجبه را ادا کرده اى و الان خوشحالى و مى خندى؟
سوم: آیا گمان مى برى تشییع جنازه مانند بدرقه مسافرانى است که به زودى به سوى تو بازمى گردند؟ گرچه چند روزى رنج فراق را تحمل مى کنى ولى به هنگام بازگشت، شادى زائد الوصفى جاى آن را پر مى کند. در حالى که سفر مرگ، سفرى است که هرگز بازگشتى در آن نبوده و نخواهد بود و رنج فراق وجدایى از عزیزان از دست رفته جاویدان است. با این حال چه جاى خندیدن است؟
سپس امام (علیه السلام) در ادامه این بحث به تعبیرات تکان دهنده دیگرى پرداخته است، مى فرماید: «ما آنها را در قبرشان جاى مى دهیم و میراث آنها را مى خوریم (وچنان غافل و بى خبریم که) گویى بعد از آنها جاودانه مى مانیم»؛ (نُبَوِّئُهُمْ أَجْدَاثَهُمْ، وَنَأْکُلُ تُرَاثَهُمْ، کَأَنَّا مُخَلَّدُونَ بَعْدَهُمْ).
غافل از این که فردا نیز دیگران ما را در قبرهایمان جاى مى دهند و میراثمان را در میان خود تقسیم مى کنند و این روند همچنان ادامه مى یابد و هر کسى چند روزى نوبت اوست و به گفته شاعر:
هر که آمد عمارتى نو ساخت *** رفت و منزل به دیگرى پرداخت
هنگامى که در مجلس یادبود و به اصطلاح، فاتحه براى یکى از دوستان یا عزیزانمان شرکت مى کنیم باید در همان حال به این فکر باشیم که روزى هم چنین مجلسى را براى ما مى گیرند و دوستان و بستگان ما در آن به فاتحه خوانى براى ما مشغول مى شوند، بنابراین از هم اکنون باید به فکر آن روز باشیم نه این که خنده مستانه سردهیم و همه این واقعیت ها را به دست فراموشى بسپاریم.
افراد غافل و بى خبرى هستند که چون نام مرگ برده مى شود بلافاصله مى گویند: بس کنید، خدا چنان روزى را نیاورد! و یا چون از کنار قبرستان رد مى شوند روى خود را برمى گردانند! فارغ از این که اگر ما از مرگ غافل شویم
ص: 188
مرگ از ما غافل نمى شود و به گفته امام (علیه السلام): «وَکَیْفَ غَفْلَتُکُمْ عَمّا لَیْسَ یُغْفِلُکُمْ، وَطَمَعُکُمْ فِیمَنْ لَیْسَ یُمْهِلُکُمْ؛ چگونه غافل مى شوید از چیزى که هرگز از شما غافل نمى شودوچگونه طمع داریددرچیزى که هیچ گاه به شما مهلت نمى دهد».(1)
هنگام پایان عمر سلیمان (علیه السلام) پیغمبر بزرگ خدا با آن همه قدرتى که داشت فرشته مرگ لحظه اى به او مهلت نداد که از حال ایستاده بنشیند و در همان جا روح او را گرفت و با خود برد و جسم بى جان او بعد از آنکه موریانه عصایش را خورد، به زمین افتاد با این حال ما چه انتظارى داریم؟
در پایان این کلام حکمت آمیز، امام (علیه السلام) براى بیدار ساختن آن شخص غافل که در تشییع جنازه بلند مى خندید و کسانى که همچون او فکر مى کنند فرمود: «بعد از اینها ما هر واعظ و اندرز دهنده اى را فراموش کردیم در حالى که هدف مسائل سنگین و آفات نابود کننده قرار داریم (بنابراین چه جاى غفلت و فراموشى است؟)»؛ (ثُمَّ قَدْ نَسِینَا کُلَّ وَاعِظٍ وَوَاعِظَةٍ، وَرُمِینَا بِکُلِّ فَادِحٍ وَجَائِحَةٍ!).
تعبیر «وَاعِظٍ وَوَاعِظَةٍ» براى تعمیم و گسترش است، زیرا از بعضى حوادث مانند موت به «واعظ» تعبیر مى شود و از بعضى مانند آفت ها و بلیه ها به «واعظه». آرى همه آنها به روشنى ما را اندرز مى دهند که بیدار باشید و به پایان زندگى خود و وظایفى بیندیشید که در برابر آن دارید. به خصوص این که معلوم نیست فردا چه کسى از ما باشد و چه کسى نباشد.
واژه «فادح» در اصل به معناى شىء سنگین است سپس به هر حادثه اى که بر جسم و جان انسان سنگینى کند اطلاق شده است.
واژه «جائحة» به معناى امور نابود کننده است، لذا این دو، نسبت به یکدیگر، از قبیل اقل و اکثر هستند.
ص: 189
آشکارترین واعظ همان حادثه مرگ است که هر روز براى دوست و آشنایى رخ مى دهد. مخصوصاً در زمان ما، صفحه حوادث جراید و تسلیت ها هرروز پر است از خبر فوت گروهى که دیروز در میان ما مى زیستند و امروز به دیار مردگان رفته اند.
امام امیرمؤمنان على (علیه السلام) در نهج البلاغه مى فرماید: «فَکَفى واعِظاً بِمَوْتى عایَنْتُمُوهُمْ، حُمِلُوا اِلى قُبُورِهِمْ غَیْرَ راکِبِینَ؛ این واعظ براى شما کافى است که همه روز مردگانى را مى نگرید که آن ها را به سوى گورهایشان مى برند بى آنکه خودشان بخواهند».(1)
در روایات متعددى این تعبیر از پیشوایان معصوم (علیهم السلام) نقل شده است: «کَفى بِالْمَوْتِ واعِظاً؛ براى وعظ و اندرزِ انسان ها مرگ کافى است».(2)
* * *
ص: 190
وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ طُوبَى لِمَنْ ذَلَّ فِی نَفْسِهِ، وَطَابَ کَسْبُهُ، وَصَلَحَتْ سَرِیرَتُهُ، وَحَسُنَتْ خَلِیقَتُهُ، وَأَنْفَقَ الْفَضْلَ مِنْ مَالِهِ، وَأَمْسَکَ الْفَضْلَ مِنْ لِسَانِهِ، وَعَزَلَ عَنِ النَّاسِ شَرَّهُ، وَوَسِعَتْهُ السُّنَّةُ، وَلَمْ یُنْسَبْ إلَى الْبِدْعَةِ.
امام (علیه السلام) فرمود:
خوشا به حال کسى که در نزد خود کوچک (و متواضع) است (و در نظر مردم بزرگ و عزیز) و کسب و کار او طیّب و حلال و باطنش پاک و صالح، و اخلاق او نیکوست و اموال اضافى خود را در راه خدا انفاق مى کند و سخنان زاید زبانش را نگه مى دارد و آزار او به مردم نمى رسد و آن کس که سنت براى او کافى است و بدعتى از او سرنمى زند.(1)
ص: 191
مرحوم سیّد رضى مى گوید: بعضى از مردم این کلام حکمت آمیز و همچنین کلامى را که قبل از آن است به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نسبت داده اند. (قالَ الرَّضِیُّ: أقُولُ: وَمِنَ النّاسِ مَنْ یَنْسِبُ هذا الْکَلامَ إِلى رَسُولِ اللهِ (صلی الله علیه و آله)، وَکَذلِکَ الَّذی قَبْلَهُ).
ص: 192
این کلام حکیمانه خواه دنباله کلام پیشین باشد یا کلامى مستقل، شرح کوتاه و پرمعنایى از صفات سعادتمندان خوشبخت است که در ضمن هشت وصف بیان شده است.
نخست مى فرماید: «خوشا به حال کسى که در نزد خود کوچک (و متواضع) است (و در نظر مردم، بزرگ و عزیز)»؛ (طُوبَى لِمَنْ ذَلَّ فِی نَفْسِهِ).
امام (علیه السلام) نخستین وصف را تواضع و فروتنى ذکر کرده است، زیرا مى دانیم تکبّر که نقطه مقابل آن است سرچشمه انواع گناهان است. نخستین معصیتى که در زمین شد تکبّر شیطان بود که منشأ همه بدبختى ها براى خود و دیگران گردید.
در بعضى از دعاهاى ماه مبارک رمضان همین مضمون به صورت یک دعا و درخواست از خداوند آمده است؛ مرحوم سید بن طاووس در دعاى روز هفدهم ماه مبارک رمضان چنین نقل مى کند: «اللّهُمَّ لاتَکِلْنی إلى نَفْسی طَرْفَةَ عَیْنٍ أبَدآ... وَفِی نَفْسی فَذَلِّلْنی وَفی أعْیُنِ النّاسِ فَعَظِّمْنی؛ خداوندا!هرگزلحظه اى مرابه خودم وامگذار... و مرا در درون خود کوچک و متواضع کن و در نظر مردم مرا بزرگ دار».(1)
سپس در دومین وصف مى فرماید: «و خوشا به حال کسى که کسب و کار او پاک و حلال است»؛ (وَطَابَ کَسْبُهُ).
ص: 193
مى دانیم که یکى از عوامل موفقیت و نشاط عبادت و استجابت دعا، کسب حلال است تا آنجا که در کتاب شریف کافى از امام صادق (علیه السلام) نقل شده است که فرمود: «مَنْ سَرَّهُ أنْ یُسْتَجابَ دَعْوَتُهُ فَلْیَطِبْ مَکْسَبَهُ؛ کسى که از مستجاب شدن دعایش خوشحال مى شود باید کسب خود را پاک و حلال کند».(1)
شبیه همین معنا با عبارت دیگر از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نقل شده است: «مَنْ أَحَبَّ أنْ یُسْتَجابَ دُعائُهُ فَلْیَطِبْ مَطْعَمَهَ وَمَکْسَبَهُ».(2)
در حدیثى که در کتاب اسد الغابة در حالات «سعد بن معاذ انصارى» نقل شده، آمده است: هنگامى که پیغمبر (صلی الله علیه و آله) از غزوه تبوک بازگشت، «سعد انصارى» به استقبال آن حضرت آمد. حضرت با او مصافحه کرد و (چون دست او را بسیار خشن دید) فرمود: چه چیز دستت را این گونه خشن کرده است؟ عرض کرد: «اى رسول خدا! من با داس و بیل کار مى کنم تا زندگى عیالم را فراهم سازم». نقل شده است: «فَقَبَّلَ یَدَهُ رَسُولُ اللهِ (صلی الله علیه و آله) وَقالَ: هذِهِ یَدٌ لا تَمُسُّهُ النّارُ؛ پیغمبر (صلی الله علیه و آله) دست او را بوسید و فرمود: این دستى است که هرگز آتش دوزخ به آن اصابت نمى کند».(3)
حضرت در سومین وصف مى فرماید: «خوشا به حال کسى که باطن او پاک و صالح است»؛ (وَصَلَحَتْ سَرِیرَتُهُ).
صلاح باطن عبارت است از خلوص نیت، پاکى فطرت و خیرخواهى براى همه انسان ها. از آنجا که اعمال و اقوال انسان تراوشى از صفات درونى اوست، کسى که درونى پاک داشته باشد اعمال و رفتار و اقوالش نیز پاک و شایسته است.
در چهارمین وصف مى فرماید: «و خوشا به حال کسى که اخلاق او نیکوست»؛ (وَ حَسُنَتْ خَلِیقَتُهُ).
«خلیقة» که به معناى خلق و خوست دو گونه تفسیر شده است: بعضى آن را
ص: 194
به معناى خلق و خوى باطنى تفسیر کرده اند که اشاره به کسانى است که باطنى پاک دارند و به کسى شر نمى رسانند.
بعضى نیز آن را به معناى برخورد خوب و گشاده رویى با مردم تفسیر کرده اند و معناى دوم مناسب تر به نظر مى رسد، زیرا در جمله قبل (صَلَحَتْ سَرِیرَتُهُ) به حسن باطن اشاره شده بود، بنابراین جمله مورد بحث، اشاره به حسن ظاهر وبرخورد خوب با مردم است.
حُسن خلق به اندازه اى در اسلام اهمیت دارد که در بعضى از روایات از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله)، به عنوان «نصف دین» معرفى شده است: «حُسْنُ الْخُلْقِ نِصْفُ الدّینِ» و در ادامه این حدیث آمده است: کسى از پیغمبر (صلی الله علیه و آله) سؤال کرد: برترین چیزى که خداوند به فرد مسلمانى داده است چیست؟ پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: «اَلْخُلْقُ الْحَسَنِ».(1)
در پنجمین صفت فرموده است: «و خوشا به حال کسى که اموال اضافى خود را در راه خدا انفاق مى کند»؛ (وَأَنْفَقَ الْفَضْلَ مِنْ مَالِهِ).
انفاق در راه خدا و کمک به نیازمندان از مهم ترین امورى است که قرآن کریم و روایات اسلامى بر آن تأکید فراوان کرده اند و اگر تنها آیات مربوط به انفاق، جمع آورى و تفسیر شود، کتاب قابل توجهى خواهد شد. مثلا: قرآن کریم انفاق را به بذر پربارى تشبیه کرده که در زمین مستعدى افشانده شود و از یک تخم، هفتصد تخم یا چند برابر آن عاید گردد: (مَّثَلُ الَّذِینَ یُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِى سَبِیلِ اللهِ کَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِى کُلِّ سُنْبُلَةٍ مِّائَةُ حَبَّةٍ)(2) و در آیه اى دیگر، رسیدن به مقام والاى نیکوکارى را مشروط به انفاق از اموالى کرده که مورد علاقه انسان است: (لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ).(3)
ص: 195
جالب این که در حدیثى مى خوانیم: پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) دستور داد گوسفندى (براى قربانى و انفاق به نیازمندان) ذبح کنند (همه آن _ جز کتف گوسفند _ را انفاق کردند) پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: چه چیزى از این گوسفند باقى مانده است؟ عایشه گفت: تنها کتف آن؛ پیغمبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: (چنین نیست) «بَقِىَ کُلُّها غَیْرَ کِتْفِها؛ تمام آن باقى مانده جز کتفش»(1) قرآن نیز مى فرماید: (مَا عِنْدَکُمْ یَنفَدُ وَمَا عِنْدَ اللهِ بَاقٍ)؛ «آنچه نزد شماست از میان مى رود و آنچه نزد خداست باقى مى ماند».(2)
در ششمین جمله مى فرماید: «خوشا به حال کسى که سخنان زاید زبانش را نگه مى دارد»؛ (وَأَمْسَکَ الْفَضْلَ مِنْ لِسَانِهِ).
فضولات لسان اشاره به سخنان بى هدف و بى دلیلى است که انسان بر زبان جارى مى کند که بسیارى از آنها آلوده به غیبت، تهمت، پخش شایعات و گناهان دیگر است. به همین دلیل در دستورات اسلامى، حفظ زبان یکى از مهم ترین نشانه هاى ایمان و اخلاق شمرده شده است.
در حدیثى از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: «لایَسْلَمُ أحَدٌ مِنَ الذُّنُوبِ حَتّى یَخْزُنَ لِسانَهُ؛ هیچ کس از گناهان محفوظ نمى ماند مگر این که زبانش را حفظ کند».(3)
در آغاز کلمات قصار در شرح حکمت دوم نیز شرحى در این باره آوردیم.
در هفتمین جمله حکمت آمیز مى فرماید: «خوشا به حال کسى که آزار او به مردم نمى رسد»؛ (وَعَزَلَ عَنِ النَّاسِ شَرَّهُ).
در احادیث مکرّر آمده است: باایمان کسى است که مسلمانان از شر او در امان باشند.(4)
ص: 196
آن گاه در هشتمین و آخرین سخن مى فرماید: «خوشا به حال آن کس که سنت براى او کافى است و بدعتى از او سرنمى زند»؛ (وَوَسِعَتْهُ السُّنَّةُ، وَلَمْ یُنْسَبْ إلَى الْبِدْعَةِ).
در واقع کسى که به سنت پیغمبر اکرم و امامان معصوم (علیهم السلام) قناعت مى کند و آن را براى دین و دنیاى خود کافى مى داند هرگز به سراغ بدعت نمى رود. بدعت ها از آنِ کسانى است که سنت ها را کافى نمى دانند و خواسته هاى خود را در بدعت ها مى بینند.
در حدیثى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: «أهْلُ الْبِدَعِ شَرُّ الْخَلْقِ وَالْخَلیقَةِ؛ بدعت گذاران بدترین مخلوقات خدا و بدعت گذار نکوهیده ترین خَلق است».(1)
نیز از آن حضرت نقل شده که در تفسیر آیه شریفه: (إِنَّ الَّذِینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ وَکَانُوا شِیَعآ)؛ «کسانى که در آیین خود تفرقه ایجاد کردند، و به دسته هاى گوناگون (و مذاهب مختلف) تقسیم شدند»(2) فرمود: «هُمْ أصْحابُ الْبِدَعِ وَأصْحابُ الاْهْواءِ لَیْسَ لَهُمْ تَوْبَةٌ أنَا مِنْهُمْ بَرىءٌ وَهُمْ مِنّی بُرَآءُ؛ آنها صاحبان بدعت و صاحبان آراى باطله هستند. توبه آنها پذیرفته نمى شود (زیرا گروه هایى را منحرف ساخته اند؛ تا آنها را بازنگردانند پذیرش توبه از آنان امکان ندارد) من از آنها بیزارم آنها نیز از من بیزارند».(3)
در اینجا نکته مهمى است که باید به آن توجه کرد تا از افتادن در دام وهابى هاى افراطى نجات یافت.
منظور از «بدعت» این است که چیزى را که جزء دین نیست _ اعم از اصول و فروع دین _ به عنوان دین معرفى کنند و اگر باب بدعت باز شود چیزى
ص: 197
نمى گذرد که احکام و عقاید دینى دستخوش تغییر و تبدیل و زوال و نابودى خواهد شد.
ولى نوگرایى هایى که به دین نسبت داده نمى شود و به تعبیر دیگر، «بدعت عرفى»، هرگز حرام نیست. مثلاً گرفتن مجالس جشن و سرور در میلاد بزرگان اسلام یا مراسم عزادارى در شهادت و رحلت آنها براى عرض ارادت و به عنوان امرى عرفى، بدون اسناد به شرع مقدس، نه تنها اشکالى ندارد، بلکه سبب پیشرفت در مسائل اعتقادى و اجتماعى مى شود. یا ساختن مساجد باشکوه با مناره و گنبد و محراب هاى متعدد و کتابخانه و کلاس هاى درس قرآن و احکام ومانند آن، گرچه روایت خاصى درباره آنها وارد نشده باشد اگر کسى آن را به عنوان یک دستور خاص دینى انجام ندهد، همه اینها امورى جایزند، بلکه مى توان بسیارى از آنها را به عنوان «تعظیم شعائر» به طور عام یا ابداع «سنت حسنه» که در آیات و روایات مدح شده است به حساب آورد.
عجیب است که وهابیون افراطى بدون این که تفاوت میان این دو را درک کنند خودشان را گرفتار تناقض هاى غیر قابل دفاع ساخته اند؛ در مسجد پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و در خانه خدا ده ها و صدها نوآورى و بدعت آورده اند و هیچ کدام به آن ایراد نمى کنند؛ ولى اگر کسى مجلس جشن و سرورى براى میلاد پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) تشکیل دهد بر او مى شورند و به او حمله مى کنند، و این نیست جز براى این که درک صحیحى از مفاهیم اسلامى ندارند و مخصوصاً تفاوت بدعت شرعى وعرفى را نمى دانند.
مرحوم سیّد رضى در پایان این سخن مى گوید: «بعضى از مردم این کلام حکمت آمیز و همچنین کلامى را که قبل از آن است به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نسبت داده اند»؛ (قالَ الرَّضِیُّ: أقُولُ: وَمِنَ النّاسِ مَنْ یَنْسِبُ هذا الْکَلامَ إلى رَسُولِ اللهِ (صلی الله علیه و آله)، وَکَذلِکَ الَّذی قَبْلَهُ).
ص: 198
البته هیچ منافاتى ندارد که پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) سخنانى را فرموده باشد و امیرمؤمنان (علیه السلام) که پرورش یافته دامان و مکتب اوست و «باب مدینة علم النبى» محسوب مى شود آنها را فرابگیرد و در موارد لزوم بر آن تکیه کند.
به هر حال این جمله مرحوم سیّد رضى بیانگر نهایت امانت دارى او در نقل کلمات و احادیث معصومین (علیهم السلام) است.
* * *
ص: 199
ص: 200
وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ
غَیْرَةُ الْمَرْأَةِ کُفْرٌ، وَغَیْرَةُ الرَّجُلِ إِیمَانٌ.
امام (علیه السلام) فرمود:
غیرت زن کفر است و غیرت مرد ایمان.(1)
ص: 201
امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه خود تفاوت غیرت مرد و زن را بیان مى کند، مى فرماید: «غیرت زن کفر است و غیرت مرد ایمان»؛ (غَیْرَةُ الْمَرْأَةِ کُفْرٌ، وَغَیْرَةُ الرَّجُلِ إِیمَانٌ).
اشاره به این که اگر زن به همسر دیگر شوهرش حسادت بورزد و عکس العمل تندى نشان دهد در واقع با فرمان خدا مخالفت کرده است، زیرا خداوند بر اساس مصالح متعددى _ که در جاى خود گفته ایم _ تعدد زوجات را با شرایطى مجاز شمرده است؛ ولى اگر مرد نسبت به ارتباط همسرش با مرد بیگانه اى مخالفت کند و از گام نهادن او در زندگى خانواده اش ناراحت گردد وعکس العمل نشان دهد در واقع اطاعت فرمان خدا کرده و در مسیر نهى از منکر گام برداشته است. در حالى که زن اگر چنین کند در مسیر نهى از معروف قرار گرفته است.
البته انکار نمى کنیم که تعدد زوجات نیز شرایطى دارد و نباید وسیله اى براى هوس رانى مردان گردد؛ ولى در صورتى که آن شرایط جمع گردد زن باید آن را تحمل کند و به فرمان خدا تن دردهد در حالى که اگر زن شوهردار، با مرد دیگرى رابطه برقرار سازد، خواه به صورت فجور باشد یا ظاهراً صیغه عقد دائم یا موقتى با او جارى کند به یقین راه خلاف را پیموده است.
ص: 202
«غیرت» حالتى است که انسان را وادار مى کند از ورود دیگران به حریم زندگى شخصى اش جلوگیرى کند تا افتخارات او را سلب ننمایند، مواهبش را از دستش نگیرند و متعرض نوامیس او نشوند و منظور از «غیرت زن» در کلام امام7 همان حسادتى است که به زوجه دیگر همسرش پیدا مى کند و منظور از «غیرت مرد» ممانعتى است که مرد از ورود دیگرى به حریم خانواده و ناموس خود به عمل مى آورد.
در ذیل حکمت 47 نیز بحثى درباره تفسیر غیرت و ارزش آن ذکر شد.
تعبیر «کفر» در این کلام حکمت آمیز اشاره به کفر عملى است، زیرا کفر وایمان معانى متعددى دارند که در آیات قرآن نیز منعکس است. این واژه کراراً در قرآن مجید به بت پرستان اطلاق شده که کفرشان، کفر اعتقادى است؛ ولى در آیه 97 سوره آل عمران درباره کسانى که حج را ترک کنند و به آن بى اعتنا باشند به کار رفته است، مى فرماید: (وَلِلهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَیْهِ سَبِیلا وَمَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللهَ غَنِىٌّ عَنِ الْعَالَمِینَ)، این کفر عملى است نه اعتقادى که آثار خاص خود را داشته باشد. کفر زن در اینجا همان بى اعتنایى به دستور خدا یعنى جواز تعدد زوجات در موارد لازم است.
درباره اهمیت «غیرت» در موارد مجاز، روایات متعددى از پیغمبر اکرم وسایر معصومان : وارد شده است؛ در حدیثى از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: «کانَ إبْراهیمُ أبی غَیُورآ وَأنا اَغْیَرُ مِنْهُ وَأرْغَمَ اللهُ أنْفَ مَنْ لا یُغارُ مِنَ الْمُؤْمِنینَ؛ پدر من ابراهیم غیرتمند بود و من از او غیرتمندترم. خداوند بینى کسانى از مؤمنین را که غیرت ندارند بر خاک بمالد».(1)
واژه «غیرت» گرچه در عرف ما معمولاً درباره غیرت ناموسى به کار مى رود، مفهوم گسترده اى دارد و تمام مواهب و ارزش هاى الهى را که باید از آن دفاع کرد
ص: 203
شامل مى شود، بنابراین دفاع از وطن و آبرو و حیثیت و از آن مهم تر دفاع از دین و آیین نیز از مصادیق غیرت است.
این نکته نیز شایان دقت است که گاهى افراد در مسائل ناموسى و غیر آن گرفتار وسواس مى شوند و به نام «غیرت» به هر کسى بدبین شده و عکس العمل نشان مى دهند. در روایات اسلام از این حالت نهى شده است. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مى فرماید: «مِنَ الغیرَةِ ما یُحِبُّ اللهُ وَمِنْها ما یُبْغِضُ اللهُ؛ فَالْغیرَةُ الَّتی یُحِبُّ اللهُ الْغیرَةُ فِی الرَّیْبَةِ وَالْغیرَةُ الّتی یُبْغِضُ اللهُ الْغیرَةُ فی غَیْرَ رَیْبَةٍ؛ نوعى از غیرت را خدا دوست دارد و نوعى را دشمن مى دارد. آنچه دوست دارد غیرت در مواردى است که آثار شک و تردید و انحراف نمایان مى شود، و غیرتى که دشمن مى دارد آن است که در غیر این موارد (فقط با سوء ظن آمیخته به وسواس) بروز مى کند».(1)
در نامه 31 نهج البلاغه در وصیت مولا امیر مؤمنان به فرزندش امام حسن (علیهما السلام) نیز به همین موضوع اشاره شده که غیرت بى جا گاه سبب مى شود انسان هاى درستکار به نادرستى کشیده شوند، مى فرماید: «وَإِیَّاکَ وَالتَّغَایُرَ فِی غَیْرِ مَوْضِعِ غَیْرَةٍ، فَإِنَّ ذلِکَ یَدْعُو الصَّحِیحَةَ إِلَى السَّقَمِ، وَالْبَرِیئَةَ إِلَى الرِّیَبِ؛ برحذر باش از این که در جایى که نباید غیرت به خرج دهى اظهار غیرت کنى (و کار به سوء ظن ناروا بینجامد) زیرا این غیرت بى جا و سوء ظن نادرست، زن پاک دامن را به ناپاکى و بى گناه را به آلودگى ها سوق مى دهد» شرح بیشتر را در ذیل همان نامه مطالعه فرمایید.
* * *
ص: 204
وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ
لَأَنْسُبَنَّ الْإِسْلاَمَ نِسْبَةً لَمْ یَنْسُبْهَا أَحَدٌ قَبْلِی. أَلْإِسْلاَمُ هُوَ التَّسْلِیمُ، وَالتَّسْلِیمُ هُوَ الْیَقِینُ، وَالْیَقِینُ هُوَ التَّصْدِیقُ، وَالتَّصْدِیقُ هُوَ الاِْقْرَارُ، وَالْإِقْرَارُ هُوَ الْأَدَاءُ، وَالْأَدَاءُ هُوَ الْعَمَلُ.
امام (علیه السلام) فرمود:
اسلام را چنان تفسیر مى کنم که هیچ کس پیش از من آن را چنین تفسیر نکرده باشد؛ اسلام همان تسلیم است و تسلیم همان یقین و یقین همان تصدیق است و تصدیق همان اقرار و اقرار همان ادا و ادا همان عمل است.(1)
ص: 205
امام (علیه السلام) در این کلام پربار و حکیمانه اش، حقیقت اسلام را به گونه اى که پیش از او هیچ کس تفسیر نکرده، تفسیر مى کند، مى فرماید: «اسلام را چنان تفسیر مى کنم که هیچ کس پیش از من آن را چنین تفسیر نکرده باشد»؛ (لَأَنْسُبَنَّ الْإِسْلاَمَ نِسْبَةً لَمْ یَنْسُبْهَا أَحَدٌ قَبْلِی)
سپس در ادامه سخن ضمن شش جمله پى در پى که هر کدام با جمله قبل به صورت زیبایى گره خورده روح اسلام رامى شکافد و حقیقت آن را هویدا مى کند.
نخست مى فرماید: «اسلام همان تسلیم است»؛ (ألْإِسْلامُ هُوَ التَّسْلِیمُ).
تسلیم در برابر فرمان خدا و دستورات پیغمبر اکرم و امامان معصوم (علیهم السلام) وتسلیم در برابر فرمان عقل و فطرت. قرآن مجید در آیه 83 سوره آل عمران مى فرماید: (وَلَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِى السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ طَوْعآ وَکَرْهآ وَإِلَیْهِ یُرْجَعُونَ)؛ «وتمام کسانى که در آسمان ها و زمین هستند، از روى اختیار یا از روى اجبار، در برابرِ (فرمان) او تسلیم اند و به سوى او بازگردانده مى شوند».
در جمله دوم مى فرماید: «تسلیم همان یقین است»؛ (وَالتَّسْلِیمُ هُوَ الْیَقِینُ).
زیرا بدون ایمان و یقین، تسلیم حاصل نمى شود و در واقع «تسلیم» از لوازم «یقین» است که امام (علیه السلام) در اینجا لازم و ملزوم را یکى شمرده و مى فرماید: تسلیم همان یقین است.
ص: 206
در جمله سوم مى فرماید: «یقین همان تصدیق است»؛ (وَالْیَقِینُ هُوَ التَّصْدِیقُ).
منظور از «تصدیق» در اینجا علمى است که از مقدمات یقینى حاصل مى شود و تا این علم حاصل نگردد «یقین» پیدا نمى شود و تا یقین حاصل نگردد، تسلیم نیز که روح اسلام است حاصل نخواهد شد و در واقع اعتقادى که نام یقین بر آن گذاشته ایم نتیجه علمى است که به صورت تصدیق درمى آید و در واقع تصدیق و یقین نیز لازم و ملزوم یکدیگرند که امام (علیه السلام) به واسطه شدت ارتباط این دو با یکدیگر آنها را یکى شمرده و فرموده: یقین همان تصدیق است.
در چهارمین جمله مى فرماید: «تصدیق همان اقرار است»؛ (وَالتَّصْدِیقُ هُوَ الْإِقْرَارُ).
اشاره به این که تصدیق قلبى به تنهایى کافى نیست، باید با زبان نیز اقرار شود و به صورت شهادتین که بیان ارکان اسلام است درآید و به همین دلیل تا افراد اقرار به شهادتین نمى کردند مسلمان شمرده نمى شدند.
در پنجمین جمله مى فرماید: «اقرار همان اداست»؛ (وَالْإِقْرَارُ هُوَ الْأَدَاءُ).
منظور از «اداء» در اینجا احساس مسئولیت و آماده شدن و عزم را جزم کردن براى انجام عمل است، زیرا اگر اقرار از دل برخیزد آمادگى را براى انجام وظایف و اداى مسئولیت ها ایجاد خواهد کرد. در غیر این صورت اقرار، اقرار دروغین است.
آن گاه در ششمین و آخرین جمله مى فرماید: «و ادا همان عمل است»؛ (وَالْأَدَاءُ هُوَ الْعَمَلُ).
زیرا کسى که عزم خود را بر اداى مسئولیت ها جزم مى کند بلافاصله وارد صحنه عمل مى گردد و اعمال صالحى بر طبق احساس مسئولیت درونى برخاسته از اقرار واقعى و تصدیق و یقین و تسلیم انجام مى دهد.
سخن امام (علیه السلام) در این تفسیر عمیقى که براى اسلام کرده اشاره به اسلام واقعى
ص: 207
و حقیقى است که در درون جان انسان نفوذ کند و آثار آن یکى پس از دیگرى ظاهر گردد؛ نخست در مقام تسلیم برآید؛ تسلیمى که زاییده یقین است و یقینى که مولود تصدیق است و سپس اقرار از این تصدیق متولد مى شود و این اقرار چون از عمق جان برخاسته ملازم با احساس مسئولیت در برابر فرمان الهى است و به دنبال این احساس، اعمال صالح یکى پس از دیگرى ظاهر مى شود و قلب وزبان و عمل هر سه هماهنگ مى گردند.
بنابراین اگر کسانى ایمان داشته باشند و اقرار به شهادتین کنند ولى در عمل کوتاهى نمایند چنان نیست که مسلمان نباشند چراکه در این صورت اکثر مسلمانان از اسلام بیرون خواهند رفت، بلکه اسلامِ آنها اسلامى در مرحله پایین و ضعیف است و آنچه امام (علیه السلام) در این کلام پربار بیان فرموده اسلام در درجات عالى و کامل است.
شبیه همین معنا در روایات دیگر اسلامى نیز آمده که عمل را معیار ایمان شمرده اند. در حدیثى در غررالحکم از امام امیر مؤمنان (علیه السلام) مى خوانیم: «الشَّرَفُ عِنْدَ اللهِ بِحُسْنِ الْأَعْمالِ لا بِحُسْنِ الاْقْوالِ؛ شرف و مقام والا در نزد خداوند سبحان به اعمال نیک است نه سخنان زیبا».(1)
در حدیث دیگرى در همان کتاب آمده است: «اَلْعَمَلُ شِعارُ الْمُؤمِنِ؛ عمل، شعار افراد باایمان است».(2)
از این رو بهترین ذخیره انسان براى بعد از مرگ و روز قیامت عمل صالح شمرده شده همان گونه که در نامه معروف «مالک اشتر» گذشت که امام (علیه السلام) خطاب به مالک فرمود: «فَلْیَکُنْ أحَبَّ الذَّخائِرِ اِلَیْکَ ذَخیرَةُ الْعَمَلِ الصالِحِ؛ بهترین ذخیره ها را نزد خود ذخیره عمل صالح قرار بده».(3)
ص: 208
بنابراین کسانى که فقط به نام اسلام قناعت مى کنند یا تنها به ایمان قلبى و اقرار زبانى قانع هستند و یا تنها به بعضى از ظواهر اسلام پایبندند از حقیقت اسلام دورند و در بیراهه مى روند و خیال مى کنند در مسیر حق اند.
در کلام حکیمانه 113 نیز بر این معنا تأکید شده بود که امام (علیه السلام) فرمود: «وَلا تِجَارَةَ کَالْعَمَلِ الصَّالِحِ».
بنابر آنچه گفته شد حمل خبر بر مبتدا در این شش جمله در بعضى از موارد به صورت حمل حقیقى است و در بعضى از موارد حمل مجازى یعنى حمل لازم و ملزوم یکدیگر است.
* * *
ص: 209
ص: 210
وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ
عَجِبْتُ لِلْبَخِیلِ یَسْتَعْجِلُ الْفَقْرَ الَّذِی مِنْهُ هَرَبَ، وَیَفُوتُهُ الْغِنَى الَّذِی إِیَّاهُ طَلَبَ، فَیَعِیشُ فِی الدُّنْیَا عَیْشَ الْفُقَرَاءِ؛ وَیُحَاسَبُ فِی الاْخِرَةِ حِسَابَ الْأَغْنِیَاءِ؛ وَعَجِبْتُ لِلْمُتَکَبِّرِ الَّذِی کَانَ بِالْأَمْسِ نُطْفَةً، وَیَکُونُ غَداً جِیفَةً؛ وَعَجِبْتُ لِمَنْ شَکَّ فِی اللَّهِ، وَهُوَ یَرَى خَلْقَ اللَّهِ؛ وَعَجِبْتُ لِمَنْ نَسِیَ الْمَوْتَ، وَهُوَ یَرَى الْمَوْتَى؛ وَعَجِبْتُ لِمَنْ أَنْکَرَ النَّشْأَةَ الْأُخْرَى وَهُوَ یَرَى النَّشْأَةَ الْأُولَى وَعَجِبْتُ لِعَامِرٍ دَارَ الْفَنَاءِ وَتَارِکٍ دَارَ الْبَقَاءِ.
امام (علیه السلام) فرمود:
از بخیل تعجب مى کنم که به استقبال فقرى مى رود که از آن گریخته و غنایى را از دست مى دهد که طالب آن است، در دنیا همچون فقیران زندگى مى کند ولى در آخرت باید همچون اغنیا حساب پس دهد. و تعجب مى کنم از متکبرى که دیروز نطفه اى بى ارزش بوده و فردا مردار گندیده اى است، و از کسى که در خدا شک مى کند در شگفتم در حالى که خلق او را مى بیند (و مى تواند از هر مخلوق کوچک و بزرگ، ساده و پیچیده به ذات پاک آفریدگار پى برد). و تعجب مى کنم از کسى که مرگ را فراموش مى کند با این که مردگان را با چشم خود مى بیند. و تعجب مى کنم از کسى که جهان دیگر را انکار مى کند در حالى که این جهان
ص: 211
را مى بیند. و تعجب مى کنم از کسى که دار فانى را آباد مى کند ولى دار باقى را به فراموشى مى سپارد.(1)
ص: 212
این کلام حکمت آمیز امام (علیه السلام) به شش رذیله اخلاقى اشاره مى کند که سرچشمه غالب بدبختى هاى انسان است که اگر بتواند از آن ها فاصله بگیرد دنیا وآخرت خود را آباد کرده و سامان بخشیده است.
نخست به مسئله «بخل» و آثار شوم آن اشاره مى کند و مى فرماید: «از بخیل تعجب مى کنم که به استقبال فقرى مى رود که از آن گریخته و غنایى را از دست مى دهد که طالب آن است. در دنیا همچون فقیران زندگى مى کند ولى در آخرت باید همچون اغنیا حساب پس دهد»؛ (عَجِبْتُ لِلْبَخِیلِ یَسْتَعْجِلُ الْفَقْرَ الَّذِی مِنْهُ هَرَبَ، وَیَفُوتُهُ الْغِنَى الَّذِی إِیَّاهُ طَلَبَ، فَیَعِیشُ فِی الدُّنْیَا عَیْشَ الْفُقَرَاءِ؛ وَیُحَاسَبُ فِی الاْخِرَةِ حِسَابَ الْأَغْنِیَاءِ).
امیرمؤمنان (علیه السلام) چه تعبیر زیبا و دلنشینى در اینجا فرموده است؛ افراد بخیل تنها درباره دیگران بخیل نیستند، بسیار مى شود که درباره خویشتن هم بخیل اند با این که داراى ثروت اند زندگى سخت و فقیرانه اى براى خود فراهم مى کنند وهمان گونه که امام (علیه السلام) فرموده است براى فرار از فقر آینده فقر امروز را براى خود ترتیب مى دهند.
آنها همچنین به دنبال غنا و ثروت بیشتر در آینده اند در حالى که غناى امروز را از دست مى دهند، چرا که از ثروت خود بهره اى نمى برند.
ص: 213
از سویى دیگر در روز قیامت باید در صف اغنیا بایستند و حساب اموال خود را پس دهند در حالى که در دنیا از نظر زندگى در صف فقیران بودند؛ یعنى مشکلات غنا را دارند؛ ولى از مواهب آن بى بهره اند. آیا زندگى چنین اشخاصى شگفت آور و تعجب برانگیز نیست؟ آیا مى شود این گونه افراد را در زمره عاقلان دانست؟ نه تنها امام7 که عقل کل است از زندگى آنان تعجب مى کند، بلکه هر انسان عاقلى متعجب مى شود.
ممکن است کسانى بگویند: این درباره بخیلانى است که حتى درباره خود بخل مى ورزند؛ اما بخیلانى که بخلشان تنها متوجه دیگران است و خودشان زندگى مرفهى دارند مشمول این سخن نیستند؛ ولى تجربه نشان داده که غالب بخیلان درباره خویشتن نیز بخیل اند.
بخل، از صفات بسیار زشتى است که در آیات و روایات اسلام نکوهش فوق العاده اى شده از جمله در حدیثى از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: «اَلْبَخیلُ بَعیدٌ مِنَ اللهِ، بَعیدٌ مِنَ النّاسِ، قَریبٌ مِنَ النّارِ؛ بخیل از خدا دور است و از مردم دور و به آتش دوزخ نزدیک».(1)
در کتاب فقه الرضا آمده است: «إیّاکُمْ وَالْبُخْلُ فَإِنَّهُ عاهَةٌ لا یَکُونُ فى حُرٍّ وَلا مُؤمِنٍ إنَّهُ خِلافُ الاْیمانِ؛ از بخل بپرهیزید که نوعى آفت است که نه در افراد آزاده وجود دارد و نه در صاحبان ایمان زیرا بخل مخالف ایمان است (شخص بخیل ایمان محکمى به جود و سخا و عطاى خداوند ندارد)».(2)
در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم: «مَنْ بَرِءَ مِنَ الْبُخْلِ نالَ الشَّرَفَ؛ کسى که از بخل دورى کند به شرافت و بزرگى نائل مى شود».(3)
ص: 214
امام (علیه السلام) در دومین مورد شگفتى مى فرماید: «از متکبرى که دیروز نطفه اى بى ارزش بوده و فردا مردار گندیده اى است (به راستى) تعجب مى کنم»؛ (وَعَجِبْتُ لِلْمُتَکَبِّرِ الَّذِی کَانَ بِالْأَمْسِ نُطْفَةً، وَیَکُونُ غَداً جِیفَةً).
تکبر که همان خودبزرگ بینى است نشانه روشنى از غفلت از مبدأ و منتهاى وجود انسان در این دنیاست و اگر انسان به مبدأ و منتهاى خویش بنگرد این خودبزرگ بینى از او زایل مى شود. اگر امروز در اوج قوت و قدرت است نباید فراموش کند که دیروز نطفه بى ارزشى بود و نباید از یاد ببرد که چند روزى مى گذرد و مبدل به جیفه گندیده اى مى شود که مردم از نزدیک شدن به او تنفر دارند و مى گویند: هرچه زودتر او را دفن کنید تا فضاى خانه یا کوچه و بازار آلوده نشود.
در واقع امام (علیه السلام) با این سخن، درمان کبر را نیز نشان داده است که هرگاه حالت کبر و غرور به شما دست داد براى زایل کردن آن به گذشته و آینده خویش بنگرید. سرى به قبرستان هاى خاموش بزنید که گاه بعضى از آنها شکاف برداشته و بوى آزار دهنده جیفه از آن بیرون مى آید، آن را تماشا کنید و در آینده خویش نیز بیندیشید.
در حدیثى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: «إیّاکُمْ وَالْکِبْرَ فإنَّ إبْلیسَ حَمَلَهُ الْکِبْرُ عَلى أنْ لا یَسْجُدَ لاِدَمَ؛ از تکبر بپرهیزید که تکبر ابلیس را وادار به سرپیچى از فرمان خدا درباره سجده براى آدم کرد».(1)
امیر مؤمنان على (علیه السلام) نیز در خطبه «قاصعه» (خطبه 192) در همین باره فرموده بود: «فَاعْتَبِرُوا بِما کانَ مِنْ فِعْلِ اللهِ بِإبْلیسَ إذ أهْبَطَ عَمَلَهُ الطَّویلَ، وَجَهْدَهُ الْجَهیدَ ... عَنْ کِبْرِ ساعَةٍ واحِدَةٍ؛ از کارى که خداوند با ابلیس انجام داد عبرت بگیرید آن گاه که خداوند عبادات طولانى و تلاش فوق العاده او را (در عبادت) هبط و نابود
ص: 215
کرد به علت ساعتى تکبر». و به دنبال آن مى افزاید: «فَمَنْ ذا بَعْدَ إبْلیسَ یَسْلَمُ عَلَى اللهِ بِمِثْلِ مَعْصِیَتِهِ؛ بنابراین چه کسى بعد از ابلیس به سبب معصیتى همانند او مى تواند سالم بماند؟».
قرآن مجید نیز تکبر را سرچشمه کفر و مجادله در آیات پروردگار معرفى کرده، مى فرماید: (إِنَّ الَّذِینَ یُجَادِلُونَ فِى آیَاتِ اللهِ بِغَیْرِ سُلْطَانٍ أَتَاهُمْ إِنْ فِى صُدُورِهِمْ إِلاَّ کِبْرٌ مَّا هُمْ بِبَالِغِیهِ)؛ «کسانى که در آیات خداوند بدون دلیلى که براى آنها آمده باشد ستیزه جویى مى کنند، در سینه هایشان فقط تکبّر (و غرور) است و هرگز به خواسته خود نخواهند رسید».(1)
همچنین، تکبر سرچشمه گناهان زیاد دیگرى مى شود که بحث درباره آن به درازا مى کشد.(2) و شبیه همین فراز از کلام حکمت آمیز در کلام 454 نیز خواهد آمد.
سپس امام (علیه السلام) درباره سومین موضوعى که از آن در شگفتى فرو رفته مى فرماید: «از کسى که در خدا شک مى کند در شگفتم در حالى که خلق او را مى بیند (ومى تواند از هر مخلوق کوچک و بزرگ، و ساده و پیچیده به ذات پاک آفریدگار پى ببرد)»؛ (وَعَجِبْتُ لِمَنْ شَکَّ فِی اللَّهِ، وَهُوَ یَرَى خَلْقَ اللَّهِ).
آرى عالم هستى سراسر آیینه وجود حق است و مخلوقات بدیع و عجیب و اسرارآمیز و جالب هر کدام به تنهایى براى پى بردن به وجود آن مبدأ عالم وقادر کافى است. به ویژه در عصر و زمان ما که علوم گسترش پیدا کرده و شگفتى هاى بسیار بیشترى ازعالم خلقت نمایان گشته، خداشناسى از هر زمانى آسان تر است.
در هر گوشه و کنار از جهان، در گیاهان، حیوانات وحش، پرندگان، ماهیان دریاها، ساختمان بدن انسان و گیاهان ذره بینى آثار عظمت او به روشنى دیده مى شود و راه براى خداشناسى هموار است.
ص: 216
گاه در گوشه و کنار جهان موجودى به چشم مى خورد که اگر انسان روزها وماه ها درباره آن بیندیشد و از آن پى به عظمت آفریننده اش ببرد به جاست. مناسب است در اینجا چند نمونه از آن را طبق نقل بعضى از دایرة المعارف هاى معروف جهان ذکر کنیم:
در دایرة المعارفى به نام فرهنگ نامه مى خوانیم: «هیچ گلى در گل فروشى ها زیبایى «گل ثعلبى» را ندارد و کمتر گلى است که پس از چیده شدن به اندازه گل ثعلبى دوام داشته باشد. این گل در زمین نمى روید بلکه روى شاخه هاى درختان و قارچ ها پرورش پیدا مى کند و آب و غذاى خود را از آنها مى گیرد. جالب این که دانه گل ثعلبى به قدرى کوچک است که تنها با میکروسکوپ دیده مى شود. باد این دانه ها را در هوا پراکنده مى سازد؛ هر گاه روى قارچ ها بنشینند مى توانند از آنها آب و غذا جذب کرده و رشد کنند. گل فروشى ها ثعلبى ها را در گرم خانه روى قارچ هاى کمک کننده پرورش مى دهند و اگر تعجب نکنید چهار تا هشت سال طول مى کشد تا دانه ثعلبى به ثمر بنشیند».(1)
در همان کتاب مى خوانیم: «آگاو» گیاهى است که در ایالت هاى مکزیک و ایالت هاى جنوبى آمریکا مى روید و برگ هاى بسیار ضخیمى دارد. بعضى آن را گیاه صد ساله مى نامند. وقتى این گیاه آماده گل دادن مى شود ساقه بلندى پیدا مى کند به قطر سى سانتى متر و طول شش متر و صدها گل بر آن ظاهر مى شود. این گیاه بعد از پژمرده شدنِ گل ها مى میرد و در عمرش فقط یک بار گل مى دهد. در بیابان هاى مکزیک ده سال طول مى کشد تا گل دهد ولى در گرم خانه ها گهگاه ممکن است صد سال طول بکشد! این عمر طولانى براى آن است که در این مدت گیاه آب و غذاى کافى در خود ذخیره مى کند تا بتواند آن میله بلند و قطور و آن همه گل را ظاهر سازد.(2)
ص: 217
در همان کتاب و دایرة المعارف دیگرى آمده است که در روى زمین درختان عظیمى وجود دارد که طول بعضى از آنها به پنجاه متر مى رسد و قطرشان به دوازده متر! اگر بخواهند از چوب آنها خانه چوبى بسازند فقط با یکى از آن ها مى توانند براى یک دهکده خانه سازى کنند!
فراموش نکنیم که این درخت عظیم روزى یک دانه کوچکى بوده اما دست قدرت پروردگار نیرویى در آن ذخیره کرده که مى تواند این گونه رشد کند و به این عظمت برسد.
کوتاه سخن این که در اطراف ما و همه جهان، آثار عظمت و قدرت او نمایان است؛ چشم بینا و گوش شنوا مى خواهد تا آثار توحید را در جبین آنها ببیند وپیام تسبیح آنها را بشنود.
سپس امام (علیه السلام) در چهارمین جمله مى فرماید: «تعجب مى کنم از کسى که مرگ را فراموش مى کند با این که مردگان را با چشم خود مى بیند»؛ (وَعَجِبْتُ لِمَنْ نَسِیَ الْمَوْتَ وَهُوَ یَرَى الْمَوْتَى).
مرگ یعنى پایان همه چیز در دنیا و جدا شدن از تمام مقام ها و اموال وثروت ها و تعلقات دنیوى و از همه مهم تر بسته شدن پرونده عمل انسان به گونه اى که نمى تواند حسنه اى بر حسنات یا سیئه اى بر سیئات خود بیفزاید. در یک عبارت کوتاه، مرگ مهم ترین حادثه زندگى انسان است؛ ولى عجب این که بسیارى از افراد آن را به دست فراموشى مى سپارند در حالى که بستگان و عزیزان و دوستان و همشهریان خود را بارها مى بینند که آنها را به سوى دیار اموات مى برند. این غفلت و فراموش کارى، راستى حیرت انگیز است، به خصوص این که بسیارى از مردگان کسانى هستند که از ما جوان تر یا قوى تر و سالم تر بودند و گاه حتى بدون سابقه یک لحظه بیمارى راه دیار فنا را پیش گرفتند و به سوى بقاى آخرت رفتند.
ص: 218
به همین دلیل در یکى از خطبه هاى پیغمبر گرامى اسلام (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: «یا أیُّهَا النّاسُ إنَّ أکْیَسَکُمْ أکْثَرُکُمْ ذِکْرآ لِلْمَوْتِ؛ اى مردم! باهوش ترین شما کسى است که بیش از همه به یاد مرگ و پایان زندگى باشد».(1)
در حدیث دیگرى از امام صادق (علیه السلام) آمده است: «ما خَلَقَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ یَقیناً لا شَکَّ فیهِ أشْبَهُ بِشَکٍّ لا یَقینَ فیهِ مِنَ الْمَوْتِ؛ خداوند عزّوجلّ هیچ چیزى را مانند مرگ نیافریده است که در عین این که یقینى است و شکى در آن نیست، همچون شکى است که در آن یقین نیست».(2)
این حدیث از امیرمؤمنان على (علیه السلام) نیز با کمى تفاوت نقل شده است.(3)
سپس در پنجمین جمله حکیمانه اش مى فرماید: «تعجب مى کنم از کسى که جهان دیگر را انکار مى کند در حالى که این جهان را مى بیند»؛ (وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَنْکَرَ فالنَّشْأَةَ الْأُخْرَى وَهُوَ یَرَى النَّشْأَةَ الْأُولَى).
قرآن مجید نیز مى فرماید: (وَلَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولَى فَلَوْلا تَذکَّرُونَ)؛ «شما عالَم نخستین را دانستید، پس چرا متذکّر نمى شوید (که جهانى بعد از آن است)؟!».(4)
در این دنیا صحنه هاى معاد و زندگى پس از مرگ پیوسته دیده مى شود؛ درختان در فصل زمستان مى میرند یا حالتى شبیه به مرگ دارند، هنگامى که باد بهارى مى وزد و قطرات حیات بخش بارانِ بهار فرو مى افتد تولد تازه اى پیدا مى کنند و آثار حیات همه جا نمایان مى شود. بعد از شش ماه فصل پاییز که شبیه خزان عمر است فرامى رسد و بار دیگر دوران مرگ و سپس حیات تکرار مى شود. این صحنه را بارها و بارها در عمر خود دیده ایم و بازگشت به زندگى پس از مرگ را آزموده ایم، چرا بیدار نمى شویم؟
ص: 219
در مرحله جنینى انسان، پیوسته تطورات زندگى یکى پس از دیگرى نمایان مى گردد که شبیه حیات پس از مرگ است. وانگهى خدایى که در آغاز، جهان را آفرید بازگرداندن حیات پس از مرگ براى او سختى دارد؟ از همه اینها گذشته خداوند را حکیم مى دانیم و از سویى نه نیکوکاران در این دنیا غالباً به جزاى خود مى رسند و نه بدکاران. چگونه ممکن است خداوند حکیم و عادل، در جهان دیگرى نتیجه اعمالشان را به آنها ندهد؟(1)
در ششمین و آخرین جمله حکیمانه مى فرماید: «تعجب مى کنم از کسى که دار فانى را آباد مى کند ولى دار باقى را ترک مى نماید و به فراموشى مى سپارد»؛ (وَعَجِبْتُ لِعَامِرٍ دَارَ الْفَنَاءِ وَتَارِکٍ دَارَ الْبَقَاءِ).
همه با چشم خود مى بینیم که این جهان دار فانى است؛ همه روز گروهى مى میرند و گروهى به دنیا مى آیند و جاى آنها را مى گیرند. سپس همین گروه جاى خود را به گروه هاى دیگر مى دهند. کاخ هاى زیبا بر اثر گذشت زمان به ویرانه اى مبدل مى شوند و باغ هاى پر از گل و گیاه روزى پژمرده خواهند شد. همه چیز در گذر است و همه چیز رو به فنا مى رود. آیا عقل اجازه مى دهد که انسان در آبادى این دار فانى بکوشد؛ اما سراى آخرت را که در آن حیات جاویدان است فراموش کند و گامى در طریق عمران و آبادى آن از طریق ایمان و اعمال صالح برندارد؟
این موارد شش گانه اى که امام (علیه السلام) از همه آنها در شگفتى فرو مى رود بخشى از تناقض هایى است که انسان در زندگى گرفتار آن است و گاه زندگى یک انسان را مجموعه اى از این تناقض ها و تضادها تشکیل مى دهد که عامل اصلى آن پیروى از هواى نفس و گوش فراندادن به فرمان عقل است.
ص: 220
قرآن مجید درباره دنیا و آخرت تعبیرات بسیار پر معنایى دارد از جمله در آیه 64 سوره عنکبوت مى خوانیم: (وَمَا هَذِهِ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا إِلاَّ لَهْوٌ وَلَعِبٌ وَإِنَّ الدَّارَ الاْخِرَةَ لَهِىَ الْحَیَوَانُ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ)؛ «این زندگى دنیا چیزى جز سرگرمى و بازى نیست و فقط سراى آخرت، سراى زندگى (واقعى) است، اگر مى دانستید».
در حدیثى از امیرمؤمنان على (علیه السلام) مى خوانیم: «الدُّنْیا مُنْتَقَلَةُ فانِیَةٌ إنْ بَقِیَتْ لَکَ لَمْ تَبْقَ لَها؛ دنیا منتقل مى شود و فانى مى گردد اگر (به فرض) براى تو باقى بماند تو براى آن باقى نمى مانى».(1)
* * *
ص: 221
ص: 222
وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ مَنْ قَصَّرَ فِی الْعَمَلِ ابْتُلِیَ بِالْهَمِّ، وَلا حَاجَةَ لِلَّهِ فِیمَنْ لَیْسَ لِلَّهِ فِی مَالِهِ وَنَفْسِهِ نَصِیبٌ.
امام (علیه السلام) فرمود:
کسى که در عمل کوتاهى کند به اندوه گرفتار مى شود و خدا به کسى که در مال و جانش نصیبى براى او (جهت انفاق در راه خدا) نیست اعتنایى ندارد.(1)
ص: 223
امام (علیه السلام) در این کلام حکمت آمیز نخست به سرنوشت کسانى اشاره مى کند که در انجام وظایف الهى خود کوتاهى مى کنند، مى فرماید: «کسى که در عمل کوتاهى کند، به اندوه گرفتار مى شود»؛ (مَنْ قَصَّرَ فِی الْعَمَلِ ابْتُلِیَ بِالْهَمِّ).
ممکن است این اندوه و غم در آستانه انتقال از این دنیا باشد که انسان ها چشم برزخى پیدا مى کنند و چنان کسانى سرنوشت رقت بار خود را مى بینند وفریادشان بلند مى شود ومى گویند: (رَبِّ ارْجِعُونِ * لَعَلِّى أَعْمَلُ صَالِحآ فِیمَا تَرَکْتُ)؛ «پروردگارا! مرا بازگردانید، شاید در برابر آنچه ترک کردم (و کوتاهى نمودم) عمل صالحى انجام دهم».(1)
نیز ممکن است اشاره به غم و اندوه در سراى آخرت باشد، همان گونه که قرآن از زبان آنها نقل مى کند: (یَا حَسْرَتَا عَلَى مَا فَرَّطْتُ فِى جَنْبِ اللهِ)؛ «اى افسوس بر من! از کوتاهى هایى که در اطاعت فرمان خدا کردم».(2)
نیز شاید این غم و اندوه در خود دنیا باشد، زیرا گاه انسان بیدار مى شود و براى کوتاهى هایى که کرده افسوس مى خورد و غم و اندوهى جان کاه او را فرامى گیرد چرا که مى بیند دیگران با اعمال صالح سراى جاویدان خود را آباد
ص: 224
کرده اند و او با کوتاهى هایش سراى جاوید خود را ویران ساخته است. البته جمع میان این سه تفسیر نیز مانعى ندارد.
سپس امام (علیه السلام) در ادامه این سخن جمله پرمعنایى مى گوید که در واقع شرحى است از کوتاهى در عمل، مى فرماید: «خدا به کسى که در مال و جانش نصیبى براى او نیست، اعتنایى ندارد»؛ (وَلا حَاجَةَ لِلَّهِ فِیمَنْ لَیْسَ لِلَّهِ فِی مَالِهِ وَنَفْسِهِ نَصِیبٌ).
اشاره به این که کسانى در دنیا و آخرت مورد عنایت پروردگارند که از بذل جان و مال در راه خدا دریغ ندارند، و به بیان دیگر، ایمان و یقین و وفادارى خود را به اسلام در عمل ثابت مى کنند.
درست است که جان و مال همه از سوى خداست و اگر انسان در بذل آنها اقدام کند در واقع به خودش خدمت کرده است، زیرا خدا از همگان بى نیاز است؛ ولى خداوند به سبب الطاف بیکرانش آن را به عنوان حاجتى از سوى خود گرفته است.
این سخن درباره مؤمنانى که داراى مقامات بالا هستند نیست، آنها نه فقط نصیبى از جان و مالشان، بلکه هرچه دارند را در راه خدا مى دهند.
جمله «لا حَاجَةَ لِلَّهِ» به معناى بى اعتنایى خداوند به چنین افرادى است که چیزى از جان و مال را در راه او نمى بخشند، زیرا کسى که به چیزى یا شخصى نیاز ندارد طبعآ اعتنایى هم به او نمى کند، بنابراین جمله مذکور با توجه به این که خدا به هیچ کس نیاز ندارد کنایه از بى اعتنایى است و منظور از بى اعتنایى این است که خدا آنها را از مواهب خاص و عنایات ویژه اش محروم مى سازد.
این تعبیر مانند بیان کنایه آمیز دیگرى است که در آیه 67 سوره توبه درباره منافقان آمده است: (نَسُوا اللهَ فَنَسِیَهُمْ)؛ «آنها خدا را فراموش کردند و خداوند نیز آنها را فراموش نمود» یعنى از رحمت خود محروم ساخت.
ص: 225
بعضى از مفسران نهج البلاغه در تفسیر «نصیب» معناى دیگرى ذکر کرده اند که با ظاهر عبارت سازگار نیست. گفته اند: منظور از «نصیب» کسانى هستند که خدا آنها را به بلاهایى در مال یا جانشان گرفتار مى کند و این ابتلا به بلا نشانه اعتناى پروردگار به آنهاست زیرا خداى متعال بر کسى که به او اعتنا ندارد مصیبتى وارد نمى کند؛ ولى روشن است که منظور از «نصیب» در مال و جان بذلِ بخشى از مال و جان در راه خداست نه گرفتار شدن به خسران مالى و بلاهاى نفسانى.
از آنچه در تفسیر دو جمله مذکور آمد روشن مى شود که هر دو با هم کمال ارتباط را دارند، زیرا کسانى که کوتاهى در عمل کنند (یعنى اعمالى دارند ولى کوتاهى مى کنند) خداوند آنها را مبتلا به غم و اندوه مى کند که این خود نوعى اعتناى به آنهاست و اما کسانى که مطلقآ عملى نداشته باشند؛ نه بذل مال و نه بذل جان، خدا اعتنایى به آنها ندارد و حتى غم و اندوه بیدار کننده را نیز بر آنان عارض نمى کند. از اینجا روشن مى شود کسانى مانند ابن ابى الحدید که این دو جمله را مستقل از یکدیگر شمرده اند راهى صحیح نپیموده اند.
* * *
ص: 226
وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ
تَوَقَّوُا الْبَرْدَ فِی أَوَّلِهِ، وَتَلَقَّوْهُ فِی آخِرِهِ؛ فَإِنَّهُ یَفْعَلُ فِی الْأَبْدَانِ کَفِعْلِهِ فِی الْأَشْجَارِ، أَوَّلُهُ یُحْرِقُ، وآخِرُهُ یُورِقُ.
امام (علیه السلام) فرمود:
از سرما در آغاز آن (در پاییز) بپرهیزید و در آخرش (نزدیک بهار) از آن استقبال کنید، زیرا در بدن ها همان مى کند که با درختان انجام مى دهد؛ آغازش مى سوزاند و آخرش مى رویاند و برگ مى آورد.(1)
ص: 227
امام (علیه السلام) در این کلام خود دستور طبى مهم و کارسازى را بیان مى کند که مراعات آن مى تواند از بسیارى از بیمارى ها پیشگیرى کند و بر نشاط و نمو جسم و روح انسان بیفزاید، مى فرماید: «از سرما در آغاز آن (در پاییز) بپرهیزید و در آخرش (نزدیک بهار) از آن استقبال کنید، زیرا در بدن ها همان مى کند که با درختان انجام مى دهد؛ آغازش مى سوزاند و آخرش مى رویاند و برگ مى آورد»؛ (تَوَقَّوُا الْبَرْدَ فِی أَوَّلِهِ، وَتَلَقَّوْهُ فِی آخِرِهِ؛ فَإِنَّهُ یَفْعَلُ فِی الْأَبْدَانِ کَفِعْلِهِ فِی الْأَشْجَارِ، أَوَّلُهُ یُحْرِقُ، وَآخِرُهُ یُورِقُ).
پاییز آغاز سرماست؛ سرمایى آمیخته با خشکى هوا که از گرماى تابستان و نبودن باران سرچشمه گرفته و به همین دلیل برگ هاى درختان پژمرده مى شوند و مى ریزند و به اصطلاح، مرگ طبیعت فرامى رسد. همان مرگى که مولود خشکى و سردى است؛ ولى در آغاز بهار هوا رو به گرمى مى رود و معمولاً باران هاى پربارى مى بارد. آن رطوبت و گرمى دست به دست هم مى دهند و سبب شکوفه کردن درختان و برگ آوردن آنها و حیات طبیعت مى شوند. همان گونه که قرآن مجید مى فرماید: (وَتَرَى الْأَرْضَ هَامِدَةً فَإِذَآ أَنزَلْنَا عَلَیْهَا الْمَآءَ اهْتَزَّتْ وَرَبَتْ وَأَنْبَتَتْ مِنْ کُلِّ زَوْجٍ بَهِیجٍ)؛ «و همچنین زمین را (در فصل زمستان) خشک و مرده مى بینى
ص: 228
و هنگامى که آب باران بر آن فرو مى فرستیم، به جنبش درمى آید و رویش مى کند و از هر نوع گیاهان بهجت انگیز مى رویاند».(1)
بدن انسان ها نیز جزئى از این طبیعت و متأثر از آثار آن است؛ سرماى خشک پاییز بدن ها را ضعیف و نحیف و آماده بیمارى ها مى کند، بنابراین باید خود را پوشانید و از آن دور داشت؛ ولى سرماى ملایم آغاز بهار بعد از فصل زمستان که آمیخته با حرارت کم و رطوبت بسیار است به انسان نشاط و نیرو مى دهد و مایه نموّ و رشد بدن مى گردد، ازاین رو باید به استقبال آن رفت.
از آن گذشته در آغاز پاییز چون انسان به گرماى تابستان عادت کرده و باران کمتر باریده هوا آلوده است و انتقال انسان از آن گرما به سرما هرچند تدریجى است در بدن تأثیر مى گذارد و میکروب هاى بیمارى زا در آن نفوذ مى کند وازاین رو آگاهان مى گویند: اگر آغاز پاییز باران هایى ببارد بیمارى ها کم مى شود؛ اما در پایان زمستان و آغاز بهار، بدن در مقابل سرما مقاوم شده، عوامل بیمارى زا بر اثر سرما و باران بسیار کم گردیده و استقبال از سرماى بهار نه تنها ضررى ندارد بلکه عامل نمو جسم و جان مى شود.
بوعلى سینا در کتاب طبى خود، قانون نیز به همین نکته اشاره کرده، مى گوید: «بدن ها از سرماى بهار، آن احساسى را ندارند که از سرماى پاییز دارند، زیرا هنگام سرماى بهار، بدن عادت به سرماى زمستان کرده و ازآن رو از آن آزار نمى بیند؛ ولى به هنگام سرماى پاییز که بدن عادت به گرما دارد از آن آزار فراوان مى بیند».(2)
البته خداوند ورود به فصول مختلف را تدریجى قرار داده تا مشکلات انتقال به حداقل برسد.
ص: 229
امروزه کتاب هایى به نام طب النبى (صلی الله علیه و آله) و طب الائمة (علیهم السلام) و طب الرضا (علیه السلام) در اختیار داریم که در آنها یک رشته دستورات طبى و بهداشتى از معصومین (علیهم السلام) نقل شده است، گاه نیز اشاراتى از قرآن مجید در آنها دیده مى شود؛ مثلاً امروز دانشمندان غذاشناسى آثار فوق العاده اى براى عسل قائل اند و هرچه زمان مى گذرد خواص بیشترى براى آن در بهداشت و درمان بیمارى ها کشف مى کنند. این در حالى است که قرآن مجید در سوره نحل با صراحت مى گوید: (فِیهِ شِفَاءٌ لِّلنَّاسِ)(1) و همچنین تعبیرات دیگرى که پرده از روى مسائل بهداشتى و درمانى برمى دارد؛ از جمله دستور معروف پیامبر (صلی الله علیه و آله) که تا گرسنه نشده اید غذا نخورید و تا کاملاً سیر نشده اید دست از غذا بکشید(2) که در واقع ناظر به آیه شریفه (کُلُوا وَاشْرَبُوا وَلا تُسْرِفُوا) است.(3)
بسیارى از دستورهایى که درباره نوشیدنى ها و غذاهاى حلال و حرام وارد شده مربوط به تأثیرات خوب و بد آنهاست؛ تحریم شراب و مواد مخدر، تحریم گوشت حیوانات درنده، خوردن خون و گوشت مردار و ماهیانى که در آب مرده اند و امثال اینها همگى ارتباط نزدیکى با زیان هاى بهداشتى آنها دارد. توصیه به خوردن میوه ها و سبزى ها و دانه هاى غذایى ارتباط آشکارى با فوائد بهداشتى آنها دارد. روایات طبى نقل شده از پیغمبر اکرم و ائمه هدى (علیهم السلام) نیز با صراحت این مسائل را بازگو مى کند.
درست است که وظیفه دین و آیین، هدایت مردم به راه هاى راست و اعتقادها و برنامه هاى اخلاقى است و رسالت انبیا به عنوان طبیبان روحانى، درمان انواع
ص: 230
بیمارى هاى فکرى و اخلاقى است؛ ولى از آنجا که طب جسمانى نیز رابطه نزدیکى با طب روحانى دارد گاه به سراغ این امور نیز مى رفتند. به بیان دیگر، مسائل مربوط به سلامت جسم رابطه نزدیکى با سلامت روح دارد ازاین رو سلامت جسم نیز مورد توجه اسلام بوده است که خود داستان مفصلى دارد وورود در آن عرصه، ما را از مقصود دور مى سازد.(1)
آنچه امام امیرمؤمنان على (علیه السلام) در این کلام حکیمانه اش بیان فرموده نیز ناظر به همین مطلب است؛ امام (علیه السلام) راه سلامت بدن را در فصل خزان و بهار نشان داده و دلیل آن را نیز بیان فرموده است، مى فرماید: سرماى پاییز و بهار با بدن ها همان مى کند که با درختان انجام مى دهد، زیرا شباهت زیادى به هم دارند.
این کلام حکمت آمیز، از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به شکل دیگرى نیز نقل شده است؛ فرمود: «اِغْتَنِمُوا بَرْدَ الرَّبیعَ فَإنَّهُ یَفْعَلُ بِأبْدانِکُمْ ما یَفْعَلُ بِأشْجارِکُمْ وَاجْتَنِبُوا بَرْدَ الْخَریفِ فَإنَّهُ یَفْعَلُ بِأبْدانِکُمْ ما یَفْعَلُ بِأشْجارِکُمْ؛ سرماى بهار را غنیمت بشمرید که با بدن هاى شما همان مى کند که با درختان مى کند و از سرماى پاییز بپرهیزید که با بدن هاى شما همان انجام مى دهد که با درختان انجام مى دهد».(2)
شاعر نیز در این زمینه مى گوید:
گفت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) به اصحاب کبار *** تن مپوشانید از باد بهار
چون که با جان شما آن مى کند *** در بهاران با درختان مى کند
* * *
ص: 231
ص: 232
وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ
عِظَمُ الْخَالِقِ عِنْدَکَ یُصَغِّرُ الْمَخْلُوقَ فِی عَیْنِکَ.
امام (علیه السلام) فرمود:
عظمت آفریدگار در نظر تو مخلوق را در چشمت کوچک مى کند.(1)
ص: 233
امام (علیه السلام) در این سخن حکیمانه اش رابطه نزدیک میان شناخت عظمت خداوند و کوچکى دنیا را در نظر انسان، بیان کرده، مى فرماید: «عظمت آفریدگار نزد تو مخلوق را در چشمت کوچک مى کند»؛ (عِظَمُ الْخَالِقِ عِنْدَکَ یُصَغِّرُ الْمَخْلُوقَ فِی عَیْنِکَ).
همان گونه که در بیان سند این کلام حکیمانه گفته شد، امام (علیه السلام) در خطبه 193 نیز آن را با عبارت دیگرى بیان فرموده و آن را یکى از صفات برجسته پرهیزکاران مى شمارد که خدا را به عظمت شناخته اند و ما سوى الله در نظرشان کوچک است.
اگر انسان در دوران کودکى در خانه اى زندگى کرده باشد که حوض کوچکى در آن وجود داشته چنانچه وقتى بزرگ شد او را به کنار استخرى ببرند، در نظرش بسیار جلوه مى کند؛ ولى اگر در کنار دریا بزرگ شده باشد، هرگاه او را کنار آن استخر ببرند در نظرش کوچک مى آید. همچنین کسانى که در خانواده فقیرى زندگى کرده اند هرگاه به ثروت مختصرى برسند خود را بسیار غنى مى بینند و به عکس اگر در خانواده ثروتمندى بزرگ شده باشند چنانچه به همان ثروت برسند آن را ناچیز مى شمرند.
بر همین اساس آنان که ذات پاک خداوند را با عظمت شناخته اند، که عالَمى
ص: 234
و قدرت و جبروت، و علم و ملکوت است، هنگامى که به قدرت هاى مخلوقات مى نگرند همچون قطره اى در مقابل دریا و یا کمتر از آن در نظرشان جلوه مى کند.
به همین دلیل اگر بخواهیم در دنیا زهد پیشه کنیم و به مقامات مادى و ثروت ها و زرق و برق دنیا بى اعتنا باشیم باید سطح معرفت خود را درباره خداوند بالا ببریم که نتیجه قطعىِ عظمت خالق در نظر ما، کوچک شدن مخلوقات است.
اگر مى بینیم امیرمؤمنان على (علیه السلام) مى فرماید: «وَاللهِ لَوْ أُعْطیتُ الْأَقالیمَ السَّبْعَةِ بِما تَحْتَ أفْلاکِها، عَلى أنْ أعْصِىَ اللهَ فی نَمْلَةٍ أسْلُبُها جُلْبَ شَعیرَةٍ ما فَعَلْتُهُ؛ به خدا سوگند! اگر اقلیم هاى هفت گانه جهان را (در گذشته، تمام دنیا را به هفت بخش که هر کدام نام اقلیم داشت تقسیم مى کردند) با آنچه در زیر افلاک قرار دارد به من بدهند که درباره مورچه اى ستم کنم و پوست جویى را از دهانش بیرون بکشم چنین کارى را نخواهم کرد.(1) به این دلیل است که خدا را با عظمت فوق العاده اى شناخته و تمام دنیا در نظر او از پوست یک جو یا از برگ درختى که در دهان ملخى باشد کوچک تر جلوه مى کند.
* * *
ص: 235
ص: 236
وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ
وَقَدْ رَجَعَ مِنْ صِفِّینَ فَأَشْرَفَ عَلَى الْقُبُورِ بِظَاهِرِ الْکُوفَةِ :
یَا أَهْلَ الدِّیَارِ الْمُوحِشَةِ، وَالْمَحَالِّ الْمُقْفِرَةِ، وَالْقُبُورِ الْمُظْلِمَةِ، یَا أَهْلَ التُّرْبَةِ، یَا أَهْلَ الْغُرْبَةِ، یَا أَهْلَ الْوَحْدَةِ، یَا أَهْلَ الْوَحْشَةِ، أَنْتُمْ لَنَا فَرَطٌ سَابِقٌ، وَنَحْنُ لَکُمْ تَبَعٌ لاحِقٌ. أَمَّا الدُّورُ فَقَدْ سُکِنَتْ، وَأَمَّا الْأَزْوَاجُ فَقَدْ نُکِحَتْ، وَأَمَّا الْأَمْوَالُ فَقَدْ قُسِمَتْ، هَذَا خَبَرُ مَا عِنْدَنَا، فَمَا خَبَرُ مَا عِنْدَکُمْ؟
ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَى أَصْحَابِهِ فَقَالَ:
أَمَا لَوْ أُذِنَ لَهُمْ فِی الْکَلامِ لَأَخْبَرُوکُمْ أَنَّ (خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوَى).
امام (علیه السلام) از میدان (پرغوغا و مملو از تأسف) صفین بازگشته بود، به کنار قبرستانى که پشت دروازه کوفه بود رسید (رو به سوى آنها کرد و) فرمود:
اى ساکنان خانه هاى وحشتناک و سرزمین هاى خالى و قبرهاى تاریک! اى خاک نشینان! اى غریبان! اى تنهایان! و اى وحشت زدگان! شما در این راه پیشگام ما بودید و ما نیز به دنبال شما خواهیم آمد؛ اما خانه هایتان را دیگران ساکن شدند، همسرانتان (اگر جوان بودند) به نکاح دیگران درآمدند و اموالتان (در میان ورثه) تقسیم شد. اینها خبرهایى است که نزد ماست، نزد شما چه خبر؟
ص: 237
سپس رو به سوى اصحاب و یاران کرد و فرمود:
آگاه باشید! اگر به آنها اجازه سخن گفتن داده مى شد به شما خبر مى دادند که «بهترین زاد و توشه (براى سفر آخرت) تقوا و پرهیزگارى است».(1)
ص: 238
این سخن را امام (علیه السلام) زمانى بیان فرمود که از میدان (پرغوغا و مملو از تأسف) صفین بازگشته و به کنار قبرستانى که پشت دروازه کوفه بود رسید: (وَقَدْ رَجَعَ مِنْ صِفِّینَ فَأَشْرَفَ عَلَى الْقُبُورِ بِظَاهِرِ الْکُوفَةِ).
امام (علیه السلام) اموات آن گورستان را با پنج خطاب تکان دهنده بیدارگر مخاطب ساخت، فرمود: «اى ساکنان خانه هاى وحشتناک و سرزمین هاى خالى و قبرهاى تاریک! اى خاک نشینان! اى غریبان! اى تنهایان! و اى وحشت زدگان!»؛ (یَا أَهْلَ الدِّیَارِ الْمُوحِشَةِ، وَالْمَحَالِّ الْمُقْفِرَةِ، وَالْقُبُورِ الْمُظْلِمَةِ، یَا أَهْلَ التُّرْبَةِ، یَا أَهْلَ الْغُرْبَةِ، یَا أَهْلَ الْوَحْدَةِ، یَا أَهْلَ الْوَحْشَةِ).
امام (علیه السلام) در واقع با این تعبیرات نشان داد که هر انسانى سرانجام در این دنیا به چه سرنوشتى دچار مى شود؛ امروز در میان دوستان و عزیزان در خانه هاى زیبا و مرفه زندگى مى کند، جمع آنها جمع و اسباب نشاطشان فراهم است، مى گویند و مى خندند و از باده غرور سرمست اند؛ ولى فردا جایگاهشان گورستان وحشتناک و قبرهاى تاریک در وحشت و تنهایى خواهد بود. شادى ها وخوشى ها پایان مى گیرد و لذات خاتمه مى یابد، جمعشان به پراکندگى مى کشد و دوستى ها به فراموشى سپرده مى شود.
هنگامى که امام (علیه السلام) با این خطاب هاى پنج گانه تکان دهنده دل هاى همراهان
ص: 239
خود را که ناظر این صحنه بودند براى پذیرش حق آماده تر ساخت، خطاب به ارواح مردگان آن قبرستان فرمود: «شما در این راه پیشگام ما بودید و ما نیز به دنبال شما خواهیم آمد»؛ (أَنْتُمْ لَنَا فَرَطٌ سَابِقٌ، وَنَحْنُ لَکُمْ تَبَعٌ لاحِقٌ).
«فَرَط» به کسى مى گویند که پیشاپیش قافله مى رود و طناب ها و دلوها را براى کشیدن آب از نهر آماده مى سازد. سپس به هر کسى که در چیزى پیشگام مى شود اطلاق شده است.
اشاره به این که قانون مرگ استثناپذیر نیست؛ انسان ها مانند اهل قافله اى بزرگ اند که گروهى پیشاپیش قافله، گروهى در وسط و گروهى به دنبال قافله حرکت مى کنند. این قافله به سوى دیار فنا یا به تعبیر دیگر عالم بقا مى شتابد وهمه سرانجام به آن مى رسند، هیچ گونه استثنایى ندارد. تفاوت در زمان بندى هاست و اگر انسان به این حقیقت توجه کند به یقین درباره اعمال خود مراقبت بیشترى خواهد کرد.
آن گاه امام (علیه السلام) اخبار عالم دنیا را در سه جمله خلاصه کرده از آنها اخبار عالم آخرت را پرسش مى کند، مى فرماید: «اما خانه هایتان را دیگران ساکن شدند، همسرانتان (اگر جوان بودند) به نکاح دیگران درآمدند و اموالتان (در میان ورثه) تقسیم شد. اینها خبرهایى است که نزد ماست، نزد شما چه خبر؟»؛ (أَمَّا الدُّورُ فَقَدْ سُکِنَتْ، وَأَمَّا الْأَزْوَاجُ فَقَدْ نُکِحَتْ، وَأَمَّا الْأَمْوَالُ فَقَدْ قُسِمَتْ، هَذَا خَبَرُ مَا عِنْدَنَا، فَمَا خَبَرُ مَا عِنْدَکُمْ؟).
«سپس امام (علیه السلام) رو به سوى اصحاب و یاران کرد و فرمود: آگاه باشید! اگر به آنها اجازه سخن گفتن داده مى شد به شما خبر مى دادند که بهترین زاد و توشه (براى سفر آخرت) تقوا و پرهیزگارى است»؛ (ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَى أَصْحَابِهِ فَقَالَ: أَمَا لَوْ أُذِنَ لَهُمْ فِی الْکَلامِ لَأَخْبَرُوکُمْ (أَنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوَى)).
در واقع امام (علیه السلام) انگشت روى مهم ترین مسائل زندگى انسان ها گذاشته که
ص: 240
براى به دست آوردن آن تلاش مى کنند؛ خانه هاى مرفه، همسران خوب واموال فراوان. همان چیزى که در آیه 14 سوره آل عمران آمده است که مى فرماید: (زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ وَالْبَنِینَ وَالْقَنَاطِیرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ وَالْخَیْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَالْأَنْعَامِ وَالْحَرْثِ ذَلِکَ مَتَاعُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَاللهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَ_آبِ)؛ «محبّت امور مادى، از (قبیل) زنان و فرزندان و اموال فراوان از طلا ونقره واسب هاى ممتاز و چهارپایان و زراعت، در نظر مردم جلوه داده شده است (تا در پرتو آن، آزمایش و تربیت شوند؛ ولى) اینها وسایل گذران زندگى دنیاست (و هدف نهایى نیست)، سرانجامِ نیک (و زندگى والا و جاویدان) نزد خداست».
گاه مى شود فردى در همه عمرش تلاش مى کند و سرانجام رنج وى در خانه اى مجلل خلاصه مى شود و چقدر براى او دردناک است که آن را رها کند وکسانى که هیچ زحمتى براى آن نکشیدند در آن ساکن شوند و گاه محصول همه عمرش در مقدارى از مال و ثروت خلاصه مى شود و بعضى نیز سال ها تلاش مى کنند همسر زیبایى پیدا کنند؛ ولى چیزى نمى گذرد که باید همه را رها کرده و راهى دیار اموات شوند و طومار زندگى آنها درهم پیچیده خواهد شد.
جالب این که امام (علیه السلام) مى فرماید: اگر آنها اجازه سخن گفتن پیدا کنند فقط یک خبر به شما مى دهند، خبرى که همه چیز در آن جمع است و آن خبر مربوط به زاد و توشه تقواست که در برزخ و مواقف قیامت، انسان را یارى مى دهد. این سخن برگرفته از آیه شریفه 197 سوره بقره است: (وَتَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوَى وَاتَّقُونِ یَا أُوْلِى الْأَلْبَابِ)؛ «و زاد و توشه تهیه کنید و بهترین زاد و توشه، پرهیزگارى است و از (مخالفتِ) من بپرهیزید اى خردمندان!».
ص: 241
از ظاهر کلام امام (علیه السلام) چنین برمى آید که او با ارواح مردگان سخن مى گوید و آنها سخنان امام (علیه السلام) را درک مى کنند و حتى از آن استفاده مى شود که اگر اذن پروردگار باشد آنها نیز مى توانند با انسان ها ارتباط برقرار کنند و این دلیلى است بر امکان ارتباط با ارواح، هرچند بسیارى از مدعیان در این زمینه دروغ مى گویند و با خیالات خود ارتباط پیدا مى کنند ولى اصل ارتباط امکان پذیر است.
در اینجا این سؤال پیش مى آید که آیا این تعبیرات با آنچه در قرآن مجید در سوره فاطر آیه 22 آمده هماهنگ است که مى فرماید: (وَمَا أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَّنْ فِى الْقُبُورِ)؛«وتونمى توانى سخن خودرابه گوش آنان که درگور (خفته)اند برسانى»؟
در پاسخ باید به این نکته توجه کرد که مشرکان قطعاً سخنان پیامبر (صلی الله علیه و آله) را مى شنیدند و گوششان از این نظر کر نبود؛ ولى این سخنان حکمت آمیز در دل وجانشان نفوذ نمى کرد، بنابراین معناى آیه شریفه چنین مى شود: همان گونه که نمى توانى مردگان را هدایت کنى این قوم مشرک لجوج و متعصب را نیز نمى توان هدایت کرد، چرا که گوش شنوا ندارند؛ گوشى که مطالب را بشنود و به درون جان انسان منتقل کند.
شاهد سخن این که مطابق آنچه در منابع اسلامى و از جمله منابع اهل سنت همچون صحیح بخارى(1) و تفسیر روح المعانى ذیل آیه مورد بحث آمده است پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) بعد از پایان جنگ بدر دستور داد اجساد کفار را در چاه خشکى بیفکنند. سپس آنها را صدا زد و فرمود: «هَلْ وَجَدْتُمْ ما وَعَدَ اللهُ وَرَسُولُهُ حَقّاً؟ فَإنِّی وَجَدْتُ ما وَعَدَنِىَ اللهُ حَقّاً؛ آیا آنچه را که خدا و رسولش وعده داده بودند حق یافتید؟ من آنچه را که خداوند به من وعده داده بود حق یافتم». در اینجا عمر
ص: 242
اعتراض کرد و گفت: اى رسول خدا! چگونه با اجسادى سخن مى گویى که روح ندارند؟ فرمود: شما سخنان مرا بهتر از آنها نمى شنوید، جز این که آنها توانایى پاسخ گویى ندارند (ما أنْتَ بِأسْمَعٍ لِما أَقُولُ مِنْهُمْ غَیْرَ أنَّهُمْ لا یَسْتَطیعُونَ أنْ یَرُدُّوا شَیْئاً).
در مسند احمد نیز همین معنا به صورت روشن ترى آمده است.(1)
اضافه بر این ممکن است در موارد عادى، اهل قبور صداى کسى را نشنوند؛ اما در مواقع فوق العاده، هنگامى که پیامبر (صلی الله علیه و آله) یا امام معصوم (علیه السلام) یا یکى از اولیاء الله با آنها سخن خاصى بگوید آن را خواهند شنید.
از اینجا پاسخ بعضى از وهابیان ناآگاه و کم سواد نیز داده مى شود که مى گویند: چرا شما به پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) بعد از رحلتش متوسل مى شوید. او سخن کسى را نمى شنود؟!
راستى جهل و نادانى چه عقاید زشتى براى انسان به بار مى آورد؛ هنگامى که خداوند درباره شهدا _ هرچند از افراد عادى لشکر اسلام باشند _ مى فرماید: (أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ)(2) و آنها را زندگان جاوید مى نامد، چگونه مقام پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) را از مقام آنها کمتر مى شمرند؟ به علاوه خودشان همه روز در نمازها بر پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) را مخاطب قرار داده، بر او سلام مى دهند آیا سلام، آن هم از دور به کسانى که در قبورند و چیزى نمى فهمند معنا دارد؟ همچنین در حدیثى از خود آن حضرت مى خوانیم که فرمود: «صَلُّوا عَلَىَّ فَإنَّ صَلاتَکُمْ تَبْلُغُنی حَیْثُ کُنْتُمْ؛ بر من درود بفرستید که درود شما هر جا که باشید به من مى رسد».(3)
ص: 243
جالب این که در مسجد پیامبر (صلی الله علیه و آله) تابلوى بزرگى زده اند و بر روى آن نوشته اند: (لا تَرْفَعُوا أَصْوَاتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِىِّ)؛ «صداى خود را از صداى پیامبر بالاتر نبرید»(1) و به همین دلیل، مردم را به سکوت در مقابل قبر شریف پیامبر (صلی الله علیه و آله) دعوت مى کنند. اگر نعوذ بالله پیامبر (صلی الله علیه و آله) بعد از وفات چیزى نمى فهمد این کارها چه معنا دارد؟
مى دانیم که دنیا به امور مختلفى تشبیه شده از جمله گذرگاهى براى عبور به سوى سراى جاویدان است، مقصد نهایى بهشت است و از مسیر دنیا وبرزخ و صحنه محشر مى گذرد، راهیان این مسیر نیاز به زاد و توشه و مرکب دارند؛ مرکبشان ایمان و زاد و توشه آنها تقواست. این که امام (علیه السلام) در کلام حکیمانه مورد بحث مى فرماید: اگر به ارواح گذشتگان اجازه سخن گفتن داده شود به شما مى گویند: تا مى توانید زاد و توشه برگیرید، همه اخبار آخرت را در جمله اى خلاصه کرده که در این مسیر چیزى جز زاد و توشه تقوا مفید واقع نمى شود واین سخن، همان گونه که گفتیم، برگرفته از قرآن مجید است.
تقوا به معناى احساس مسئولیت در برابر فرمان خداست که نتیجه آن انجام واجبات و ترک محرمات است.
یکى از یاران امام صادق (علیه السلام) مى گوید: خدمت امام (علیه السلام) بودم سخن از اعمال به میان آمد من گفتم: عمل من بسیار ضعیف و کم است. امام (علیه السلام) فرمود: «مَهْ اِسْتَغْفِرِ اللهَ؛ از این سخن خوددارى کن و استغفار نما» سپس به من فرمود: «إنَّ قَلیلَ الْعَمَلِ مَعَ التَّقْوى خَیْرٌ مِنْ کَثیرِ الْعَمَلِ بِلا تَقْوى؛ اعمال کمِ آمیخته با تقوا بهتر است از اعمال زیاد بدون تقوا» عرض کردم: چگونه ممکن است انسان اعمال خوب
ص: 244
زیادى داشته باشد بدون تقوا؟ فرمود: این مانند آن است که انسان اطعام طعام مى کند و به همسایگان محبت مى نماید و درِ خانه اش به روى نیازمندان گشوده است؛ ولى «هنگامى که درى از حرام به سوى او گشوده شود وارد آن مى شود»؛ (فَإذا ارْتَفَعَ لَهُ الْبابُ مِنَ الْحَرامِ دَخَلَ فیهِ) سپس فرمود: این عملى است بدون تقوا و افزود: شخص دیگرى ممکن است این گونه کارهاى خیر را انجام ندهد اما هنگامى که درِ حرام به روى او گشوده شود وارد نگردد (گرچه اعمال کمى دارد؛ اما آمیخته با تقواست).(1)
* * *
ص: 245
ص: 246
وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ
امام (علیه السلام) فرمود:(1)
بخش اوّل صفحه 249
وَقَدْ سَمِعَ رَجُلاً یَذُمُّ الدُّنْیَا:
أَیُّهَا الذَّامُّ لِلدُّنْیَا، الْمُغْتَرُّ بِغُرُورِهَا، الْمَخْدُوعُ بِأَبَاطِیلِهَا! أَ تَغْتَرُّ بِالدُّنْیَا ثُمَّ تَذُمُّهَا؟ أَنْتَ الْمُتَجَرِّمُ عَلَیْهَا، أَمْ هِیَ الْمُتَجَرِّمَةُ عَلَیْکَ؟ مَتَى اسْتَهْوَتْکَ، أَمْ مَتَى غَرَّتْکَ؟ أَبِمَصَارِعِ آبَائِکَ مِنَ الْبِلَى، أَمْ بِمَضَاجِعِ أُمَّهَاتِکَ تَحْتَ الثَّرَى؟ کَمْ عَلَّلْتَ بِکَفَّیْکَ، وَکَمْ مَرَّضْتَ بِیَدَیْکَ! تَبْتَغِی لَهُمُ الشِّفَاءَ، وَتَسْتَوْصِفُ لَهُمُ الْأَطِبَّاءَ، غَدَاةَ لا یُغْنِی عَنْهُمْ دَوَاوُکَ، وَلا یُجْدِی عَلَیْهِمْ بُکَاوُکَ. لَمْ یَنْفَعْ أَحَدَهُمْ
ص: 247
إِشْفَاقُکَ، وَلَمْ تُسْعَفْ فِیهِ بِطِلْبَتِکَ، وَلَمْ تَدْفَعْ عَنْهُ بِقُوَّتِکَ! وَقَدْ مَثَّلَتْ لَکَ بِهِ الدُّنْیَا نَفْسَکَ، وَبِمَصْرَعِهِ مَصْرَعَکَ.
بخش دوم صفحه 255
إِنَّ الدُّنْیَا دَارُ صِدْقٍ لِمَنْ صَدَقَهَا، وَدَارُ عَافِیَةٍ لِمَنْ فَهِمَ عَنْهَا، وَدَارُ غِنًى لِمَنْ تَزَوَّدَ مِنْهَا، وَدَارُ مَوْعِظَةٍ لِمَنِ اتَّعَظَ بِهَا. مَسْجِدُ أَحِبَّاءِ اللَّهِ، وَمُصَلَّى مَلائِکَةِ اللَّهِ، وَمَهْبِطُ وَحْیِ اللَّهِ، وَمَتْجَرُ أَوْلِیَاءِ اللَّهِ. اکْتَسَبُوا فِیهَا الرَّحْمَةَ، وَرَبِحُوا فِیهَا الْجَنَّةَ. فَمَنْ ذَا یَذُمُّهَا وَقَدْ آذَنَتْ بِبَیْنِهَا، وَنَادَتْ بِفِرَاقِهَا، وَنَعَتْ نَفْسَهَا وَأَهْلَهَا؛ فَمَثَّلَتْ لَهُمْ بِبَلائِهَا الْبَلاءَ، وَشَوَّقَتْهُمْ بِسُرُورِهَا إِلَى السُّرُورِ؟! رَاحَتْ بِعَافِیَةٍ، وَابْتَکَرَتْ بِفَجِیعَةٍ، تَرْغِیباً وَتَرْهِیباً، وَتَخْوِیفاً وَتَحْذِیراً، فَذَمَّهَا رِجَالٌ غَدَاةَ النَّدَامَةِ، وَحَمِدَهَا آخَرُونَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ. ذَکَّرَتْهُمُ الدُّنْیَا فَتَذَکَّرُوا، وَحَدَّثَتْهُمْ فَصَدَّقُوا، وَوَعَظَتْهُمْ فَاتَّعَظُوا.
ص: 248
بخش اوّل
وَقَدْ سَمِعَ رَجُلاً یَذُمُّ الدُّنْیَا:
أَیُّهَا الذَّامُّ لِلدُّنْیَا، الْمُغْتَرُّ بِغُرُورِهَا، الْمَخْدُوعُ بِأَبَاطِیلِهَا! أَ تَغْتَرُّ بِالدُّنْیَا ثُمَّ تَذُمُّهَا؟ أَنْتَ الْمُتَجَرِّمُ عَلَیْهَا، أَمْ هِیَ الْمُتَجَرِّمَةُ عَلَیْکَ؟ مَتَى اسْتَهْوَتْکَ، أَمْ مَتَى غَرَّتْکَ؟ أَبِمَصَارِعِ آبَائِکَ مِنَ الْبِلَى، أَمْ بِمَضَاجِعِ أُمَّهَاتِکَ تَحْتَ الثَّرَى؟ کَمْ عَلَّلْتَ بِکَفَّیْکَ، وَکَمْ مَرَّضْتَ بِیَدَیْکَ! تَبْتَغِی لَهُمُ الشِّفَاءَ، وَتَسْتَوْصِفُ لَهُمُ الْأَطِبَّاءَ، غَدَاةَ لا یُغْنِی عَنْهُمْ دَوَاوُکَ، وَلا یُجْدِی عَلَیْهِمْ بُکَاوُکَ. لَمْ یَنْفَعْ أَحَدَهُمْ إِشْفَاقُکَ، وَلَمْ تُسْعَفْ فِیهِ بِطِلْبَتِکَ، وَلَمْ تَدْفَعْ عَنْهُ بِقُوَّتِکَ! وَقَدْ مَثَّلَتْ لَکَ بِهِ الدُّنْیَا نَفْسَکَ، وَبِمَصْرَعِهِ مَصْرَعَکَ.
ترجمه:
امام (علیه السلام) شنید مردى در محضرش دنیا را نکوهش مى کند (در حالى که از غافلان بود) به او فرمود:
اى کسى که دنیا را نکوهش مى کنى (و به خدعه و نیرنگ و فریبندگى متهم مى سازى)! تو خودت تن به غرور دنیا داده اى و به باطل هاى آن فریفته شده اى (عیب از توست نه از دنیا) تو خود فریفته دنیا شده اى سپس دنیا را مذمت مى کنى (و گناه را به گردن آن مى افکنى)؟ تو ادعا مى کنى که دنیا بر تو جرمى روا داشته یا دنیا چنین ادعایى درباره تو دارد؟ چه زمانى دنیا تو را به خود مشغول ساخت، یا تو را فریب داد؟ آیا به محلى که پدرانت به خاک افتادند و پوسیدند تو را فریب داده؟ است یا به خوابگاه مادرانت در زیر خاک؟ چقدر با دست خود به معالجه بیماران پرداختى و چقدر آنها را پرستارى کردى. براى آنها درخواست شفا
ص: 249
مى کردى و از طبیبان، راه درمان آنها را مى خواستى، در آن روزهایى که داروىِ تو به حال آنها سودى نداشت و گریه تو فایده اى نمى بخشید، و دلسوزى آمیخته با ترس تو براى هیچ یک از آنها سودى نداشت و کوشش ها و کمک هایت براى آنها نتیجه اى نمى داد و با نیرویت دفاعى از آنها نکردى (و سرانجام با همه این تلاش و کوشش ها مرگ گریبانشان را گرفت و به همه چیز پایان داد). دنیا با این نمونه ها (که براى تو گفتم) وضع تو را نیز مجسم ساخته و با قربانگاه هاى دیگران، قربانگاه تو را!
امیرمؤمنان على (علیه السلام) این کلام حکمت آمیز را که درباره نقش مؤثر دنیا و مواهب آن براى رسیدن به سعادت اخروى است، زمانى فرمود که «شنید مردى به نکوهش دنیا زبان گشوده است»؛ (وَقَدْ سَمِعَ رَجُلاً یَذُمُّ الدُّنْیَا).
آن گونه که بعضى گفته اند این مرد اهل بصره و جنگ جمل بود، یا مطابق آنچه برخى دیگر نوشته اند اهل کوفه بود(1)، که البته این اختلاف تأثیرى در اصل سخن ندارد؛ ولى به نظر مى رسد که امام (علیه السلام) احساس فرمود مرد ریاکارى است و نکوهش او از دنیا نوعى اظهار قدس و تقواست بى آنکه صاحب قدس و تقوا باشد و به هر حال امام (علیه السلام) از این موقعیت استفاده کرد تا درس بسیار مهمى را درباره دنیا و مواهب دنیوى به همگان بدهد.
این کلام بسیار پربار و حکیمانه به دو بخش تقسیم مى شود؛ بخش اول درباره این است که وصف دنیا به فریب کار بودن توصیف بى دلیلى است، زیرا اگر چشم عبرت بین باشد نشانه هاى بى وفایى دنیا در همه جاى آن آشکار است. مى فرماید:
ص: 250
«اى کسى که دنیارانکوهش مى کنى (و به خدعه و نیرنگ و فریبندگى متهم مى سازى)! تو خودت تن به غرور دنیا داده اى و به باطل هاى آن فریفته شده اى (عیب از توست نه از دنیا)»؛ (أَیُّهَا الذَّامُّ لِلدُّنْیَا، الْمُغْتَرُّ بِغُرُورِهَا، الْمَخْدُوعُ بِأَبَاطِیلِهَا!).
سپس مى افزاید: «آیا تو خود فریفته دنیا شده اى سپس دنیا را مذمت مى کنى (و گناه را به گردن آن مى افکنى)؟ تو ادعا مى کنى که دنیا بر تو جرمى روا داشته یا دنیا چنین ادعایى درباره تو دارد؟»؛ (أَتَغْتَرُّ بِالدُّنْیَا ثُمَّ تَذُمُّهَا، أَنْتَ الْمُتَجَرِّمُ عَلَیْهَا، أَمْ هِیَ الْمُتَجَرِّمَةُ عَلَیْکَ؟).
«مُتَجَرِّم» به کسى مى گویند که ادعا مى کند دیگرى بر او جرمى روا داشته و منظور امام (علیه السلام) این است که تو از دنیا شکایت مى کنى که بر تو ستم کرده و تو را فریفته در حالى که دنیا باید از تو شکایت کند که مواهبش را به باطل هزینه کرده اى.
سپس امام (علیه السلام) از میان مظاهر بیدار کننده دنیا به دو چیز که در دسترس همگان است استدلال مى کند. نخست مى فرماید: «چه زمانى دنیا تو را به خود مشغول ساخت یا تو را فریب داد؟ آیا به محلى که پدرانت به خاک افتادند و پوسیدند تو را فریب داده یا به خوابگاه مادرانت در زیر خاک؟»؛ (مَتَى اسْتَهْوَتْکَ، أَمْ مَتَى غَرَّتْکَ؟ أَبِمَصَارِعِ آبَائِکَ مِنَ الْبِلَى، أَمْ بِمَضَاجِعِ أُمَّهَاتِکَ تَحْتَ الثَّرَى؟).
اشاره به این که اگر یک گام به سوى قبرستان بردارى و لحظه اى در کنار آن بایستى و بیندیشى همه چیز بر تو ظاهر و آشکار مى شود؛ پدران و مادران وعزیزان، دیروز در میان شما بودند و حیات و نشاطى داشتند ولى امروز، خاموش در زیر خاک ها خفته و پوسیده اند. آیا همین یکى براى بیدار ساختن انسان کافى نیست؟ و به گفته شاعر:
بشکاف خاک را و ببین یک دم *** بى مهرى زمانه رسوا را
امام (علیه السلام) آن گاه به صحنه هاى عبرت آمیز دیگرى از بى اعتبارى و بى وفایى دنیا
ص: 251
اشاره کرده، مى فرماید: «چقدر با دست خود به معالجه بیماران پرداختى و چقدر آنها را پرستارى کردى، براى آنها درخواست شفا مى کردى و از طبیبان، راه درمان آنها را مى خواستى در آن روزهایى که داروىِ تو به حال آنها سودى نداشت و گریه تو فایده اى نمى بخشید، دلسوزى آمیخته با ترس تو براى هیچ یک از آنها سودى نداشت و کوشش ها و کمک هایت براى آنها نتیجه اى نمى داد و با نیرویت دفاعى از آنها نکردى (و سرانجام با همه این تلاش و کوشش ها مرگ گریبانشان را گرفت و به همه چیز پایان داد)»؛ (کَمْ عَلَّلْتَ بِکَفَّیْکَ، وَکَمْ مَرَّضْتَ بِیَدَیْکَ! تَبْتَغِی لَهُمُ الشِّفَاءَ، وَتَسْتَوْصِفُ لَهُمُ الاَْطِبَّاءَ، غَدَاةَ لا یُغْنِی عَنْهُمْ دَوَاوُکَ، وَلا یُجْدِی عَلَیْهِمْ بُکَاوُکَ. لَمْ یَنْفَعْ أَحَدَهُمْ إِشْفَاقُکَ، وَلَمْ تُسْعَفْ فِیهِ بِطِلْبَتِکَ وَلَمْ تَدْفَعْ عَنْهُ بِقُوَّتِکَ!).
توجه داشته باشید که «علّلت» از ریشه «تعلیل» به معناى به معالجه پرداختن و «مرضت» از ماده «تمریض» به معناى پرستارى کردن و «تَسْتَوْصِفُ» از ریشه «وصف» گرفته شده و در اینجا به معناى طلب راه درمان از طبیب است و«إشْفاق» به معناى محبت آمیخته با ترس و «تُسْعَفْ» از ماده «اِسْعاف» به معناى یارى نمودن و کمک کردن است.
امام (علیه السلام) در این گفتار شفاف و بسیار روشن، صحنه هاى عبرت انگیز دنیا را به طرز بسیار آموزنده اى ترسیم فرموده و به پرستارانى اشاره مى کند که حال بیمارشان روزبه روز سخت تر مى شود، گاه به دعا متوسل مى شوند، گاه به طبیب و دارو، گاه بى تابى و دلسوزى مى کنند و گاه سیلاب اشک از چشمشان سرازیر مى شود؛ ولى هیچ کدام از آنها سودى نمى بخشد و بیمار در برابر چشمان اشک آلود آنها جان مى سپارد. اینها امورى است که بسیارى از مردم تجربه کرده اند و آنها که تجربه نکرده ند از دیگران شنیده اند. آیا این صحنه ها کافى نیست که انسان به وسیله آن پى به بى اعتبارى و بى وفایى دنیا ببرد؟
ص: 252
در پایان این بخش امام (علیه السلام) مى فرماید: «و (به این شکل،) دنیا با این نمونه ها وضع تو را نیز مجسم ساخته است و با قربانگاه هاى دیگران، قربانگاه تو را»؛ (وَقَدْ مَثَّلَتْ لَکَ بِهِ الدُّنْیَا نَفْسَکَ، وَبِمَصْرَعِهِ مَصْرَعَکَ).
اشاره به این که این گورستان هایى که در اطراف شهر و دیار توست و بیماران و بیمارستان هایى که در جاى جاى وطن تو وجود دارد همه نشانه هایى از بى مهرى زمانه رسواست، و جا ندارد که دنیا را با این همه نشانه هاى بى وفایى، فریبنده و غافل کننده بپندارى. کدام فریبندگى و کدام فریب کارى؟
البته این سؤال در اینجا پیش مى آید که در قرآن مجید حیات دنیا به «سرگرمى و بازى»(1) و «متاع غرور»(2) و در روایات به نام «دارالغرور» معرفى شده است.
امام (علیه السلام) در داستان خانه اى که شریح قاضى خریدارى کرده بود (نامه سوم از بخش نامه هاى نهج البلاغه) دنیا را به عنوان «دار الغرور» معرفى فرموده است. همچنین امام سجاد (علیه السلام) نیز در دعاى معروفش: «اللّهُمَّ ارْزُقْنی التَّجافِىَ عَنْ دارِ الْغُرُورِ» دنیا را «دارالغرور» معرفى کرده اند. در بعضى از احادیث دیگر نیز دنیا «دارالغرور» نامیده شده است.(3)
این تعبیرات چگونه با آنچه امام (علیه السلام) در کلام حکیمانه مورد بحث فرموده سازگار است؟
پاسخ این سؤال روشن است؛ هرگاه نگاه به دنیا، نگاه سطحى و زودگذر باشد، دنیا «دار الغرور» است؛ اما اگر نگاه به آن عمیق و حکیمانه باشد، دنیا دار عبرت و بیدارى است. ادامه این کلام حکیمانه نیز گواه این سخن است.
* * *
ص: 253
ص: 254
بخش دوم
إِنَّ الدُّنْیَا دَارُ صِدْقٍ لِمَنْ صَدَقَهَا، وَدَارُ عَافِیَةٍ لِمَنْ فَهِمَ عَنْهَا، وَدَارُ غِنًى لِمَنْ تَزَوَّدَ مِنْهَا، وَدَارُ مَوْعِظَةٍ لِمَنِ اتَّعَظَ بِهَا. مَسْجِدُ أَحِبَّاءِ اللَّهِ، وَمُصَلَّى مَلائِکَةِ اللَّهِ، وَمَهْبِطُ وَحْیِ اللَّهِ، وَمَتْجَرُ أَوْلِیَاءِ اللَّهِ. اکْتَسَبُوا فِیهَا الرَّحْمَةَ، وَرَبِحُوا فِیهَا الْجَنَّةَ. فَمَنْ ذَا یَذُمُّهَا وَقَدْ آذَنَتْ بِبَیْنِهَا، وَنَادَتْ بِفِرَاقِهَا، وَنَعَتْ نَفْسَهَا وَأَهْلَهَا؛ فَمَثَّلَتْ لَهُمْ بِبَلائِهَا الْبَلاءَ، وَشَوَّقَتْهُمْ بِسُرُورِهَا إِلَى السُّرُورِ؟! رَاحَتْ بِعَافِیَةٍ، وَابْتَکَرَتْ بِفَجِیعَةٍ، تَرْغِیباً وَتَرْهِیباً، وَتَخْوِیفاً وَتَحْذِیراً، فَذَمَّهَا رِجَالٌ غَدَاةَ النَّدَامَةِ، وَحَمِدَهَا آخَرُونَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ. ذَکَّرَتْهُمُ الدُّنْیَا فَتَذَکَّرُوا، وَحَدَّثَتْهُمْ فَصَدَّقُوا، وَوَعَظَتْهُمْ فَاتَّعَظُوا.
ترجمه
امام (علیه السلام) فرمود: دنیا سراى صدق و راستى است براى آن کس که با راستى با آن رفتار کند، و جایگاه عافیت است براى کسى که از آن چیزى بفهمد، و سراى بى نیازى است براى آن کس که از آن توشه برگیرد، و محلّ موعظه و اندرز است براى کسى که از آن اندرز گیرد.
دنیا مسجد دوستان خدا و نمازگاه فرشتگان پروردگار، و محل نزول وحى الهى، و تجارت خانه اولیاى الهى است. آنها در دنیا رحمت خدا را به دست آورده و بهشت را از آن بهره گرفتند. با این حال (که براى تو شرح دادم) چه کسى دنیا را نکوهش مى کند؟ دنیا جدایى خود را اعلام داشته و فراق خویش را با صداى بلند خبر داده و از مرگ خود و اهلش همه را باخبر ساخته است. دنیا با
ص: 255
نمونه اى از بلاهایش بلاهاى آخرت را به آنها نشان داده و با صحنه هایى از سرور و خوشحالى اش متوجه سرور آخرت ساخته است (در حالى که همه مى دانند نه بلاى آخرت قابل مقایسه با بلاى دنیاست و نه سرور آخرت شایسته مقایسه با سرور دنیا).
گاه مى بینند هنگام عصر در عافیت اند و صبحگاهان در مصیبت (بنابراین) گاه تشویق مى کند و گاه مى ترساند و گاه انسان را به خوف مى افکند وبرحذر مى دارد. با این اوصاف، گروهى آن را در «روز پشیمانى» (روز قیامت) نکوهش مى کنند و گروه دیگرى در آن روز آن را مدح و ستایش مى نمایند؛ همان گروهى که دنیا به آنها تذکر داد و متذکر شدند و براى آنها (با زبان حال) سخن گفت وتصدیقش کردند و به آنان اندرز داد و اندرزش را پذیرا شدند.
امام (علیه السلام) در ادامه گفتار حکیمانه بخش پیشین در مورد دنیا، در این بخش جنبه هاى مثبت دنیا را در هشت جمله برمى شمرد. در چهار جمله نخست مى فرماید: «دنیا سراى صدق و راستى است براى آن کس که با راستى با آن رفتار کند و جایگاه عافیت است براى کسى که از آن چیزى بفهمد و سراى بى نیازى است براى آن کس که از آن توشه برگیرد و محلّ موعظه و اندرز است براى آن کس که از آن اندرز گیرد»؛ (إِنَّ الدُّنْیَا دَارُ صِدْقٍ لِمَنْ صَدَقَهَا، وَدَارُ عَافِیَةٍ لِمَنْ فَهِمَ عَنْهَا، وَدَارُ غِنًى لِمَنْ تَزَوَّدَ مِنْهَا، وَدَارُ مَوْعِظَةٍ لِمَنِ اتَّعَظَ بِهَا).
بنابراین، دنیا گرچه در نظر اول «دار الغرور» و «دار لهو و لعب» است ولى با دقت مى تواند به سراى عافیت و موعظه و برگرفتن زاد و توشه تبدیل شود و نردبان ترقى انسان براى قرب الى الله گردد و معراج مؤمن و مزرعه آخرت
ص: 256
شود. همان گونه که در آیات و روایات به آن اشاره شده است و امام (علیه السلام) نیز در خطبه 28 دنیا را به میدان تمرین و آمادگى، براى مسابقه در میدان جهان دیگر تشبیه فرمود (أَلا وَإنَّ الْیَوْمَ الْمِضْمارُ وَغَداً السِّباقُ) و در خطبه 203 دستور داد از این محلِ عبوربراى قرارگاه اصلى خودتوشه برگیرید(فَخُذوامِنْ مَمَرِّکُمْ لِمَقَرِّکُمْ).
درست است که دنیا در نظر ابتدایى دروغ گوست؛ ولى اگر کمى در حوادث آن دقت شود مى بینیم که راست گوست و واقعیت ها را برملا مى سازد و بانگ رحیل سرمى دهد.
صحیح است که دنیا سراى بیماردلان است؛ اما براى آنها که اهل فهم ودرک اند سراى تندرستى است.
درست است که دنیا در نظر ابتدایى دار فقر است و تمام سرمایه هاى وجود انسان را مى گیرد و تهى دست به زیر خاک مى فرستد؛ ولى براى آنان که آماده برگرفتن زاد و توشه اند دار غناست.
صحیح است که دنیا غافل کننده است؛ اما براى آنها که اهل پند و نصیحت اند دار موعظه است.
سپس امام (علیه السلام) به چهار وصف دیگر پرداخته، مى فرماید: «دنیا مسجد دوستان خدا و نمازگاه فرشتگان پروردگار و محل نزول وحى الهى و تجارت خانه اولیاى الهى است»؛ (مَسْجِدُ أَحِبَّاءِ اللَّهِ، وَمُصَلَّى مَلائِکَةِ اللَّهِ، وَمَهْبِطُ وَحْیِ اللَّهِ، وَمَتْجَرُ أَوْلِیَاءِ اللَّهِ).
امام (علیه السلام) در واقع در این عبارت کوتاه چهار نام بر دنیا نهاده که هر یک پیامى دارد: «مسجد»، «مصلى»، «مهبط وحى» و «تجارت خانه اولیاى حق». آیا ممکن است مسجد جایگاه بدى باشد و یا نمازخانه فرشتگان سزاوار نکوهش گردد؟ وآیا جایگاهى که وحى الهى بر آن نازل شده و تجارت خانه دوستان حق است جاى بدى است؟
ص: 257
تعبیر «تجارت خانه» در واقع برگرفته از این آیه شریفه است: (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلَى تِجَارَةٍ تُنجِیکُمْ مِّنْ عَذَابٍ أَلِیمٍ).(1)
بعضى از شارحان نهج البلاغه «مُصَلَّى مَلائِکَةِ اللَّهِ» را اشاره به سجده کردن فرشتگان براى آدم (علیه السلام) دانسته اند در حالى که دلیلى بر این تخصیص نیست؛ پیوسته جمعى از فرشتگان در حال سجود و جمعى در حال رکوع و مشغول نمازند و منحصر به زمان خاصى نیست و فرشتگان در همه جا هستند؛ در آسمان و در زمین و مخصوصاً در اماکن مقدسى همچون مکه و مدینه و بقاع معصومان (علیهم السلام).
از مجموع این تعبیرات استفاده مى شود که دنیا موقعیت بسیار مهمى دارد براى آنان که از آن بهره گیرند؛ هم منزلگاهى است براى تهیه زاد و توشه، هم دانشگاهى است براى دروس اخلاقى و موعظه، هم محلى براى عبادت پروردگار و هم تجارت خانه اى است که انسان با سرمایه عمر وارد آن مى شود ودر برابر این سرمایه مى تواند بهترین متاع ها را که همان قرب پروردگار ورضاى او و سعادت جاویدان است فراهم سازد.
از این رو امام (علیه السلام) در ادامه این سخن مى فرماید: «آنها در دنیا رحمت خدا را به دست آورده و بهشت را از آن سود بردند»؛ (اکْتَسَبُوا فِیهَا الرَّحْمَةَ، وَرَبِحُوا فِیهَا الْجَنَّةَ).
سپس براى یک نتیجه گیرى به آغاز سخن باز مى گردد و مى فرماید: «با این حال (که براى تو شرح دادم) چه کسى دنیا را نکوهش مى کند در حالى که جدایى خود را اعلام داشته و فراق خود را با صداى بلند خبر داده و از مرگ خود واهلش همه را باخبر ساخته است؟»؛ (فَمَنْ ذَا یَذُمُّهَا وَقَدْ آذَنَتْ بِبَیْنِهَا، وَنَادَتْ بِفِرَاقِهَا، وَنَعَتْ نَفْسَهَا وَأَهْلَهَا).
ص: 258
امام (علیه السلام) بعد از این سه جمله که در پاسخ مذمت گویان فرموده با دو جمله دیگر آن را تکمیل مى کند، مى فرماید: «دنیا با نمونه اى از بلاهایش بلاهاى آخرت را به آنها نشان داده و با صحنه هایى از سرور و خوشحالى اش متوجه سرور آخرت ساخته است (در حالى که مى دانند نه بلاى آخرت قابل مقایسه با بلاى دنیاست و نه سرور آخرت شایسته مقایسه با سرور دنیا) و گاه مى بینند هنگام عصر در عافیت اند و صبحگاهان در مصیبت (بنابراین) گاه تشویق مى کند و گاه مى ترساند و انسان را به خوف مى افکند و برحذر مى دارد»؛ (فَمَثَّلَتْ لَهُمْ بِبَلائِهَا الْبَلاءَ، وَشَوَّقَتْهُمْ بِسُرُورِهَا إِلَى السُّرُورِ؟! رَاحَتْ بِعَافِیَةٍ، وَابْتَکَرَتْ بِفَجِیعَةٍ، تَرْغِیباً وَتَرْهِیباً وَتَخْوِیفاً وَتَحْذِیراً).
آرى، دنیا با زبان حال به روشنى ماهیت خود را که همان ناپایدارى وبى وفایى و بى اعتبارى است آشکار ساخته، حوادث زودگذر، از دست رفتن عزیزان، بیمارى هاى ناگهانى و بلاهاى زمینى و آسمانى همه اینها پیام هاى روشنى است که دنیا براى معرفى خود به اهلش مى فرستد. با این حال چگونه مى توان گفت دنیا فریبنده و غافل کننده است؟
تعبیر «مَثَّلَتْ لَهُمْ بِبَلائِهَا الْبَلاءَ» شبیه چیزى است که در آیه 21 سوره سجده آمده است: (وَلَنُذِیقَنَّهُمْ مِّنَ الْعَذَابِ الْأَدْنَى دُونَ الْعَذَابِ الْأَکْبَرِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ)؛ «به آنها از عذاب نزدیک (دنیا) پیش از عذاب بزرگ (آخرت) مى چشانیم، شاید بازگردند».
«راحَتْ» از ریشه «رَواح» به معناى عصرگاهان و «ابْتَکَرَتْ» از ریشه «بکور» به معناى صبحگاهان و «فَجیعَة» حوادث وحشتناک و دردناک است و واژه هاى «تَرْغیبآ» و«تَرْهیبآ» و «تَخْویفآ» و «تَحْذیرآ» در واقع مفعول لاجله هستند.
بنابراین چشمى باز و گوشى شنوا مى خواهد تا تمام این پیام هاى بیدارگر را ببیند و بشنود. به ویژه در عصر ما که حوادث، سریع تر صورت مى گیرد
ص: 259
و فاجعه ها شتاب بیشترى دارند؛ ازجمله، تصادف هاى مرگ آور اتومبیل ها و سقوط هواپیماها و غرق شدن کشتى ها و بیمارى هاى واگیردار گسترده، این پیام، پررنگ تر و شفاف تر است.
آن گاه امام (علیه السلام) در پایان این سخنانِ حکمت آمیز و فوق العاده بیدار کننده چنین نتیجه گیرى مى کند که «با این اوصاف، گروهى آن را در روز پشیمانى (روز قیامت) نکوهش مى کنند و گروه دیگرى در آن روز آن را مدح و ستایش مى نمایند؛ همان گروهى که دنیا به آنها تذکر داد و متذکر شدند و براى آنها (با زبان حال) سخن گفت و تصدیقش کردند و به آنان اندرز داد و اندرزش را پذیرا شدند»؛ (فَذَمَّهَا رِجَالٌ غَدَاةَ النَّدَامَةِ، وَحَمِدَهَا آخَرُونَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ. ذَکَّرَتْهُمُ الدُّنْیَا فَتَذَکَّرُوا، وَحَدَّثَتْهُمْ فَصَدَّقُوا، وَوَعَظَتْهُمْ فَاتَّعَظُوا).
آرى، هوى پرستان غافل در قیامت که آثار اعمال سوء خود را مى بینند سخت پشیمان مى شوند و زبان به مذمت دنیا مى گشایند ولى خردمندان بیدار زبان به ستایش آن مى گشایند که از آن تجارت خانه پرسود و مزرعه پربار بهترین بهره ها را گرفتند و با خود به عرصه قیامت آوردند.
از این جمله هاى اخیر نکته اى را که قبلاً به آن اشاره کردیم بهتر مى توان دریافت که مذمت دنیا در بسیارى از کلمات معصومان (علیهم السلام) و حتى در آیات قرآن هیچ منافاتى به مدح و ستایش آن در این کلام پربار امیرمؤمنان (علیه السلام) ندارد. آنچه در نکوهش آن آمده ناظر به افراد کوتاه بین و غافل و بى خبر و آنچه در مدح آن آمده ناظر به آگاهان و خردمندان و عاقبت اندیشان است. مهم آن است که با کدام دیده به دنیا بنگریم. اگر با دیده مثبت بنگریم دنیا به راستى مزرعه آخرت است و اگر با دیده منفى نگاه کنیم دنیا سراى غرور و غفلت و بى خبرى و نکبت است.
* * *
ص: 260
وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ
إِنَّ لِلَّهِ مَلَکاً یُنَادِی فِی کُلِّ یَوْمٍ: لِدُوا لِلْمَوْتِ، وَاجْمَعُوا لِلْفَنَاءِ، وَابْنُوا لِلْخَرَابِ.
امام (علیه السلام) فرمود:
خداوند فرشته اى دارد که همه روز بانگ مى زند: بزایید براى مردن، و گردآورى کنید براى فنا، و بنا کنید براى ویران شدن!(1)
ص: 261
این سخن حکیمانه کوتاه و پربار امام (علیه السلام) به سرنوشت انسان ها و مواهب و نعمت هاى آنها اشاره مى کند، حضرت مى فرماید: «إِنَّ لِلَّهِ مَلَکاً یُنَادِی فِی کُلِّ یَوْمٍ: لِدُوا لِلْمَوْتِ، وَاجْمَعُوا لِلْفَنَاءِ، وَابْنُوا لِلْخَرَابِ؛ خداوند فرشته اى دارد که همه روز بانگ مى زند: بزایید براى مردن و گرد آورید براى فنا و بنا کنید براى ویران شدن».
لام در «لِلْمَوْتِ» و «لِلْفَناءِ» و «لِلْخَرابِ» لام سببیّه نیست، بلکه لام غایت است؛ یعنى فرزند بزایید ولى عاقبتش مرگ است و اموال گردآورى کنید اما سرانجامش فناست و بناهاى پرشکوه برپا سازید ولى عاقبت آن ویرانى است.
این شبیه چیزى است که در قرآن مجید در داستان فرعون و همسرش به هنگام گرفتن قنداقه موسى از آب نیل آمده است: (فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِیَکُونَ لَهُمْ عَدُوّآ)؛ «(هنگامى که مادرش به فرمان خدا او را به دریا افکند) خاندان فرعون او را (از آب) گرفتند، تا سرانجام دشمن آنان و مایه اندوهشان گردد»(1) یعنى عاقبت کار چنین شد.
در حقیقت امام (علیه السلام) روى سه چیز از مهم ترین مواهب زندگى دنیا انگشت گذاشته و سرانجامِ همه آنها را روشن ساخته است: فرزندان، که عزیزترین
ص: 262
سرمایه انسان اند واموال، که براى آن زحمت فراوان مى کشد و بناهاى مجلل، که گاه قسمت عمده عمر خود را صرف آن مى کند. حضرت مى فرماید: هیچ یک از اینها بقا و دوامى ندارد و سرانجام گرد و غبار فنا بر روى همه آنها مى نشیند. تنها چیزى که براى انسان باقى مى ماند اعمال خیر و نیکى هاست که نزد خدا ذخیره مى شود، قرآن مى گوید: (مَا عِنْدَکُمْ یَنفَدُ وَمَا عِنْدَ اللهِ بَاقٍ)؛ «آنچه نزد شماست از میان مى رود و آنچه نزد خداست باقى مى ماند».(1)
این که آیا واقعاً فرشته اى فریاد مى زند و ما صداى او را نمى شنویم یا زبان حال جهان آفرینش و طبیعت دنیاست یا صدایى است که از جان و فطرت و عقل ما برمى خیزد و مَلَک اشاره به آن است، محلّ گفت وگوست.
کسانى که آن را به طبیعت دنیا و مانند آن تفسیر کرده اند دلیلشان این است که اگر واقعاً ملکى صدا بزند و ما نداى او را نشنویم چه فایده اى مى تواند داشته باشد؟ ولى به این ایراد مى توان پاسخ داد که وقتى نداى آن ملک به وسیله اولیاءالله براى ما نقل شود تأثیرش واضح است مانند این که ما براى کسى نقل کنیم: فرزندت را در فلان شهر دیدیم که فریاد مى زد: مرا یارى کنید. در این گونه موارد صداى شخص غایب به وسیله شخص حاضر رسیده است.
بهترین راه براى این که انسان سرنوشت آینده خود را تشخیص دهد آن است که درباره پیشینیان فکر کند که آنها کجا رفتند؟ اموالشان چه شد؟ و کاخ هایشان به چه سرنوشتى گرفتار گردید؟ قرآن مجید درباره کافران و منافقان در آیه 69 سوره توبه مى فرماید: (کَالَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ کَانُوا أَشَدَّ مِنْکُمْ قُوَّةً وَأَکْثَرَ أَمْوَالا وَأَوْلادآ)؛ «(شما منافقان،) همانند کسانى هستید که قبل از شما بودند (و راه نفاق پیمودند؛ بلکه) آنها از شما نیرومندتر بودند و اموال و فرزندانشان بیشتر بود» دیدید سرنوشت آنها چه شد؟ سرنوشت خود را بر آنها قیاس کنید.
ص: 263
در حدیثى در کتاب شریف کافى از امیرمومنان على (علیه السلام) مى خوانیم: فرزند آدم هنگامى که در آخرین روز دنیا و اولین روز آخرت قرار مى گیرد اموال و فرزندان و اعمال او در برابرش مجسم مى شوند. رو به اموالش مى کند و مى گوید: به خدا سوگند! من درباره تو حریص و بخیل بودم الان سهم من نزد تو چیست؟ مى گوید: «خُذْ مِنّی کَفَنَکَ؛ تنها کفن خود را مى توانى از من بگیرى». رو به فرزندانش مى کند و مى گوید: شما را دوست مى داشتم و از شما حمایت مى کردم من چه سهمى نزد شما دارم؟ مى گویند: تو را به قبرت مى بریم و پنهان مى کنیم. رو به سوى عملش مى کند و مى گوید: به خدا سوگند! من به تو بى اعتنا بودم و تو بر من سنگین بودى چه چیز نزد تو دارم؟ عملش مى گوید: من همنشین تو در قبر و روز قیامت هستم تا من و تو به پیشگاه پروردگار عرضه شویم. سپس امام (علیه السلام) فرمود: اگر آن شخص ولىّ خدا بوده سرنوشت بسیار خوبى دارد و اگر دشمن خدا بوده به عذاب دردناکى مبتلا مى شود.(1)
شاعر معروف عرب، ابوالعتائیه از کلام حکیمانه امام (علیه السلام) بهره گرفته و مى گوید:
لِدُوا لِلْمَوت وَابْنُوا لِلْخَرابِ *** فَکُلُّکُمْ یَصیرُ إلى ذِهابِ
لِمَنْ نَبْنی وَنَحْنُ إلى تُرابٍ *** نَصیرُ کَما خُلِقْنا مِنْ تُرابٍ؟
براى مرگ بزایید و براى ویرانى بنا کنید که همه شما در مسیر رفتن هستید
براى چه کسى بنا مى کنیم در حالى که به سوى خاک مى رویم و همان گونه که از خاک آفریده شدیم به خاک بازمى گردیم؟
* * *
ص: 264
وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ
الدُّنْیَا دَارُ مَمَرٍّ لا دَارُ مَقَرٍّ، وَالنَّاسُ فِیهَا رَجُلانِ: رَجُلٌ بَاعَ فِیهَا نَفْسَهُ فَأَوْبَقَهَا، وَرَجُلٌ ابْتَاعَ نَفْسَهُ فَأَعْتَقَهَا.
امام (علیه السلام) فرمود:
دنیا سراى عبور است نه سراى اقامت و مردم در دنیا دو گونه اند: بعضى خود را فروختند و خویش را هلاک کردند و بعضى خود را خریدند و آزاد کردند.(1)
ص: 265
امام (علیه السلام) در این کلام حکیمانه به حقیقت دنیا اشاره کرده و کسانى را که در دنیا هستند از نظر استفاده درست یا نادرست از آن به دو گروه تقسیم مى کند.
نخست مى فرماید: «دنیا سراى عبور است نه سراى اقامت»؛ (الدُّنْیَا دَارُ مَمَرٍّ لا دَارُ مَقَرٍّ).
این تشبیه شبیه چیزى است که امام سجاد (علیه السلام) از حضرت مسیح (علیه السلام) نقل کرده است که مى گوید: «الدُّنْیا قَنْطَرَةٌ فَاعْبُرُوها وَلا تَعْمُرُوها؛ دنیا به منزله پلى است، از آن عبور کنید و به فکر آباد کردن آن (و خانه ساختن بر آن) نباشید».(1)
شبیه این تعبیر در خطبه 203 با بیان دیگرى آمده است، مى فرماید: «أیُّهَا النّاسُ، إنَّمَا الدُّنْیا دارُ مَجازٍ، وَالاْخِرَةُ دارُ قَرارٍ، فَخُذُوا مِنْ مَمَرِّکُمْ لِمَقَرِّکُمْ».
تعبیرى که در آیه شریفه 39 سوره غافر آمده نیز از نظر مفهوم کلام این پیام را به ما مى دهد که دنیا دار قرار نیست بلکه فقط گذرگاهى است (وَإِنَّ الاْخِرَةَ هِىَ دَارُ الْقَرَارِ).
البته دنیا براى آنها که آن را هدف مى بینند قرارگاه است و براى آنان که به عنوان وسیله اى به آن مى نگرند گذرگاه است.
ص: 266
سپس امام (علیه السلام) اشاره به این دو گروه کرده، مى فرماید: «مردم در آن (= دنیا) دو گونه اند: بعضى خود را فروختند و خویش را هلاک کردند و بعضى خود را خریدند و آزاد کردند»؛ (وَالنَّاسُ فِیهَا رَجُلانِ: رَجُلٌ بَاعَ فِیهَا نَفْسَهُ فَأَوْبَقَهَا، وَرَجُلٌ ابْتَاعَ نَفْسَهُ فَأَعْتَقَهَا).
جمله اوّل اشاره به کسانى است که دنیا را «دار مقرّ» مى دانند و جمله دوم ناظر به کسانى است که آن را «دار ممرّ» مى شمارند (به اصطلاح، این دو جمله نسبت به دو جمله پیشین از قبیل لف و نشر غیر مرتب است).
«بَاعَ فِیهَا نَفْسَهُ» اشاره به این است که تمام سرمایه وجود انسان عمر و حیات و زندگى اوست. هنگامى که آن را با متاع اندک دنیا و لذات و هوس هاى آلوده آن معاوضه کند، گویى خود را فروخته و به صورت برده اى درآمده است و در نتیجه موجب هلاکت خویشتن شده است، زیرا در سراى دیگر جایگاه امن وامانى ندارد.
جمله دوم: «ابْتَاعَ نَفْسَهُ؛ خود را خریدارى کرده» اشاره به این است که گویى قبلاً اسیر نفس و برده شیطان بوده سپس با اطاعت پروردگار، خود را خریده و آزاد کرده است.
در ضمن از این تعبیر پرمعناى امام (علیه السلام) استفاده مى شود که آزادى حقیقى در پیروى از فرمان خداست و آنچه بعضى آزادى مى پندارند نوعى اسارت در چنگال هوا و هوس و خواسته هاى شیطانى است. آرى، باید امیر نفس خویش بود نه اسیر.
و به گفته شاعر:
اسیر نفس نشد یک زمان علىّ ولىّ *** اسیر نشد که بر مؤمنین امیر آمد
اسیر نفس کجا و امیر خلق کجا *** که سربلند نشد آن که سر به زیر آمد
ص: 267
در حدیث دیگرى از همان حضرت در غررالحکم نقل شده است که فرمود: «اُنْظُرْ إلَى الدُّنْیا نَظَرَ الزّاهِدِ الْمُفارِقِ وَلا تَنْظُرْ إِلَیْها نَظَرَ الْعاشِقِ الْوامِقِ؛ به دنیا همچون زاهدى که مى خواهد از آن جدا شود نگاه کن نه همچون عاشق دلداده».(1)
* * *
ص: 268
وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ
لا یَکُونُ الصَّدِیقُ صَدِیقاً حَتَّى یَحْفَظَ أَخَاهُ فِی ثَلاثٍ: فِی نَکْبَتِهِ، وَغَیْبَتِهِ، وَوَفَاتِهِ.
امام (علیه السلام) فرمود:
دوست انسان، دوست نخواهد بود مگر این که برادر خود را در سه حالت فراموش نکند: به هنگامى که دنیا به او پشت مى کند و در زمانى که غایب است و پس از مرگش.(1)
ص: 269
امیرمؤمنان (علیه السلام) در این گفتار گهربارش به بعضى از شرایط مهم دوستى اشاره کرده، مى فرماید: «دوست انسان، دوست نخواهد بود مگر این که برادر خود را در سه حالت فراموش نکند: به هنگامى که دنیا به او پشت مى کند و در زمانى که غایب است و پس از مرگش»؛ (لا یَکُونُ الصَّدِیقُ صَدِیقاً حَتَّى یَحْفَظَ أَخَاهُ فِی ثَلاثٍ: فِی نَکْبَتِهِ، وَغَیْبَتِهِ، وَوَفَاتِهِ).
شک نیست که انسان در زندگى خود نیازمند دوستانى است که در مشکلات به او کمک کنند و در زمان راحتى مونس انسان باشند، زیرا روح اجتماعى انسان از یک سو و نیازهاى گسترده اى که دارد و به تنهایى قادر به برطرف کردن آنها نیست از سوى دیگر ایجاب مى کند که یارانى براى خود انتخاب کند؛ ولى این یاران مختلف اند؛ گروهى مانند تاجران اند که دائماً انتظار دارند در مقابل خدمتى، خدمتى به آنان شود و طبیعى است که هر وقت از دوست خود بهره اى نداشته باشند او را براى همیشه رها مى کنند.
گروه دیگرى هستند که گرچه در برابر هر خدمت انتظار خدمتى دارند؛ ولى خدمات پیشین را فراموش نمى کنند و به پاس آنها دوست خود را در مشکلات یارى مى دهند؛ اما هنگامى که تصور کنند پاداش خدمت هاى پیشین او را داده اند رهایش مى سازند.
ص: 270
گروه سومى نیز هستند که دوستى آنها بر اساس محبت و صفا وصداقت است نه نتیجه خدمت و کارى شبیه تجارت. آنها به هنگام قدرت به دوستان خود خدمت مى کنند و انتظار پاسخى از آنها ندارند و به همین دلیل به هنگام بروز مشکلات براى دوستان خود، هرگز آنها را رها نمى سازند و همچنان به اصول اخوت و دوستى وفادارند.
امام (علیه السلام) در این کلام پربارش اشاره به این گروه مى کند که دوستان حقیقى وواقعى اند؛ آنها در سه زمان دوست خود را فراموش نمى کنند: یکى به هنگام «نکبت» که در کنار دوست خود مى ایستند، به او کمک مى کنند، تسلى خاطر مى دهند، و غم گسار و وفادارند.
شاعر نیز مى گوید:
دوست آن باشد که گیرد دست دوست *** در پریشان حالى و درماندگى
«نکبت» در اصل به معناى انحراف از مسیر است همان گونه که در قرآن مجید آمده است: (وَإِنَّ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالاْخِرَةِ عَنِ الصِّرَاطِ لَنَاکِبُونَ)؛ «امّا کسانى که به آخرت ایمان ندارند از این راه منحرف مى شوند».(1) ازاین رو هنگامى که دنیا به کسى پشت کند از آن تعبیر به نکبت دنیا مى کنند و از آنجا که بروز مشکلات، مصائب و بلاها مصداق نکبت است بسیارى از ارباب لغت نکبت را به معناى بلا و مصیبت تفسیر کرده اند.
اضافه بر این بعضى هستند که در حضور دوست به سبب شرم و حیا رسم دوستى را به جا مى آورند؛ ولى هنگامى که او غایب باشد به اصطلاح «حفظ الغیب» نمى کنند و رسم دوستى را رها مى سازند و از آن فراتر هنگامى که دوستشان از دنیا برود و دستش از همه چیز کوتاه گردد و آن ها امید خدمتى از او
ص: 271
نداشته باشند او را فراموش مى کنند؛ نه به سراغ همسر و فرزند او مى روند که اگر مشکلى دارند حل کنند، نه در جمع دوستان زنده، یادى از او مى کنند و نه کار خیرى براى او انجام مى دهند. امام (علیه السلام) مى فرماید: دوست واقعى کسى است که در این سه حالت دوستش را فراموش نکند.
البته مدعیان دوستى، فراوان و دوستان واقعى که در کلام حکیمانه مورد بحث بگنجند اندک اند.
در حدیثى در غررالحکم از امام (علیه السلام) آمده است: «اَلصَّدیقُ الصَّدُوقُ مَنْ نَصَحَکَ فی عَیْبِکَ وَحَفَظَکَ فی غَیْبِکَ وَآثَرَکَ عَلى نَفْسِهِ؛ دوست راستگو کسى است که عیوب تو را براى تو بگوید و اندرز دهد و در غیبتت مراتب دوستى را حفظ کند و تو را بر خود (در حل مشکلات) مقدم شمرد».(1)
* * *
ص: 272
وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ
مَنْ أُعْطِیَ أَرْبَعاً لَمْ یُحْرَمْ أَرْبَعاً: مَنْ أُعْطِیَ الدُّعَاءَ لَمْ یُحْرَمِ الْإِجَابَةَ، وَمَنْ أُعْطِیَ التَّوْبَةَ لَمْ یُحْرَمِ الْقَبُولَ، وَمَنْ أُعْطِیَ الْإِسْتِغْفَارَ لَمْ یُحْرَمِ الْمَغْفِرَةَ، وَمَنْ أُعْطِیَ الشُّکْرَ لَمْ یُحْرَمِ الزِّیَادَةَ.
امام (علیه السلام) فرمود:
کسى که توفیق چهار چیز را پیدا کند از چهار چیز محروم نخواهد شد: کسى که توفیق دعا یابد از اجابت محروم نمى گردد و کسى که توفیق توبه پیدا کند از قبول آن محروم نمى شود و کسى که توفیق استغفار یابد از آمرزش محروم نمى گردد و کسى که توفیق شکرگزارى پیدا کند از فزونى نعمت محروم نخواهد شد.(1)
ص: 273
مرحوم سیّد رضى مى گوید: تصدیق و تأیید این گفتار (درباره امور چهارگانه و نتایج آن) در قرآن مجید است. خداوند در مورد دعا مى فرماید: «مرا بخوانید تا شما را اجابت کنم»، درباره استغفار مى فرماید: «هرکس کار بدى انجام دهد یا بر خویشتن ستم روا دارد سپس از خداوند آمرزش طلب کند خدا را آمرزنده و مهربان خواهد یافت»، درباره شکر مى فرماید: «هرگاه شکر نعمت به جا آورید نعمت را بر شما افزون مى کنم»، و درباره توبه مى فرماید: «توبه (و بازگشت به رحمت خداوند) براى کسانى است که کار بدى از روى جهالت انجام مى دهند سپس به زودى توبه مى کنند و به سوى خدا بازمى گردند آنها کسانى هستند که خداوند توبه آنها را مى پذیرد و خداوند دانا و حکیم است»؛ (قالَ الرَّضِىُّ وَتَصْدیقُ ذلِکَ کِتابُ اللهِ قالَ اللهُ فِی الدُّعاءِ: (ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ) وَقالَ فِی الْإِسْتِغفارِ: (وَمَنْ یَعْمَلْ سُوءاً أَوْ یَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ یَسْتَغْفِرِ اللّهَ یَجِدِ اللّهَ غَفُوراً رَحِیماً) وَقالَ فِی الشُّکْرِ: (لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ) وَقالَ فِی التَّوْبَةِ: (إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللّهِ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ ثُمَّ یَتُوبُونَ مِنْ قَرِیبٍ فَأُولئِکَ یَتُوبُ اللّهُ عَلَیْهِمْ وَکانَ اللّهُ عَلِیماً حَکِیماً)).
ص: 274
امام (علیه السلام) در این کلام حکیمانه به چهار نعمت الهى اشاره مى فرماید که هرگاه محقق شوند چهار نعمت دیگر را به دنبال خود دارند. مى فرماید: «کسى که توفیق چهار چیز را پیدا کند از چهار چیز محروم نخواهد شد»؛ (مَنْ أُعْطِیَ أَرْبَعاً لَمْ یُحْرَمْ أَرْبَعاً).
اشاره به این که این چهار چیز با آن چهار چیز لازم و ملزوم یکدیگرند همان گونه که در قرآن هم به آن اشاره شده و در ذیل این کلام خواهد آمد.
نخست این که «کسى که توفیق دعا یابد از اجابت محروم نمى شود»؛ (مَنْ أُعْطِیَ الدُّعَاءَ لَمْ یُحْرَمِ الْإِجَابَةَ).
زیرا همان گونه که در ادامه خواهد آمد این وعده الهى است که فرموده است: دعا کنید تا من اجابت کنم.
دعا _ همان گونه که قبلاً هم گفته ایم _ یکى از مهم ترین عبادات و امور سرنوشت ساز در زندگى بشر است. انسان باید تمام تلاش و کوشش خود را در رسیدن به اهداف صحیح به کار گیرد؛ ولى در بسیارى از موارد عاجز و ناتوان مى شود و دستش از همه جا کوتاه مى گردد. اینجاست که رو به درگاه الهى مى کند و با اظهار عجز، از لطف و کرم او استمداد مى جوید و با این عمل، شایسته این مى شود که خدا آن نعمت را چنانچه صلاح او باشد به او بدهد و اگر صلاح او نباشد پاداش مهم ترى _ طبق آنچه در روایات آمده _ براى او ذخیره مى کند.
ص: 275
البته قبولى دعا شرایطى دارد که ما آن را به طور مشروح در مقدمه مفاتیح نوین آورده ایم.
دوم: «کسى که توفیق توبه پیدا کند از قبول آن محروم نمى شود»؛ (وَمَنْ أُعْطِیَ التَّوْبَةَ لَمْ یُحْرَمِ الْقَبُولَ).
انسان همواره در معرض لغزش هاست؛ هواى نفس و شهوات، از درون، ووسوسه هاى شیاطین انس و جن و زرق و برق دنیا از برون دائمآ طوفانى در اطراف او به راه مى اندازند و گاه او را گرفتار لغزش مى کنند. اگر باب توبه به روى او گشوده نشود مأیوس مى گردد و به دنبال آن در دریاى گناه غوطه ور خواهد شد. اما خداوند رحمان و رحیم درهاى توبه و اصلاح خویشتن را به روى او گشوده و وعده قبول به توبه کنندگان حقیقى داده است تا از رحمت خدا مأیوس نشوند و از مسیر حق منحرف نگردند. امام سجاد (علیه السلام) در مناجات تائبین مى فرماید: «إلهی أنْتَ الَّذی فَتَحْتَ لِعِبادِکَ بابآ إلى عَفْوِکَ سَمَّیْتَهُ التَّوْبَةَ وَقُلْتَ: (تُوبوا إِلَى اللهِ تَوْبَةً نَصُوحاً) فَما عُذْرَ مَنْ أغْفَلَ دُخُولَ الْبابِ بَعْدَ فَتْحِهِ؛ خداوندا! تو کسى هستى که درى به روى بندگان خود گشوده اى و نام آن را توبه گذاشته اى وفرموده اى: «همگى به سوى خدا بازگردید و توبه خالص کنید» با این حال آنان که غافل مى شوند تا از این در به سوى عفو الهى وارد شوند چه عذرى دارند؟».
در سومین جمله مى فرماید: «کسى که توفیق استغفار یابد از آمرزش محروم نمى شود»؛ (وَمَنْ أُعْطِیَ الْإِسْتِغْفَارَ لَمْ یُحْرَمِ الْمَغْفِرَةَ).
«توبه» ندامت از گذشته و بازگشت به سوى خداست و «استغفار» یکى از شرایط آن است و در واقع ذکر استغفار بعد از توبه در کلام امام (علیه السلام) از قبیل ذکر خاص بعد از عام است. البته گاه استغفار و توبه به یک معنا نیز استعمال مى شوند؛ به هر حال خداوند غفور و ودود وعده داده که مستغفرین را مورد محبت قرار دهد و آنها را مشمول آمرزش و مغفرت خویش سازد.
ص: 276
در چهارمین جمله مى فرماید: «کسى که توفیق شکرگزارى پیدا کند از فزونى نعمت محروم نخواهد شد»؛ (وَمَنْ أُعْطِیَ الشُّکْرَ لَمْ یُحْرَمِ الزِّیَادَةَ).
این وعده الهى است که در آیات ذیل خواهد آمد و عقل و خرد انسان نیز گواه بر آن است، زیرا شکرگزاران، با این عمل، لیاقت خود را براى فزونى نعمت ثابت مى کنند و خداوند حکیم که هر کارش روى حساب و حکمت است به این گونه افراد نعمت بیشترى مى بخشد.
البته مى دانیم که شکر حقیقى تنها شکر با زبان نیست بلکه مرحله مهم تر آن شکر عملى است و آن این است که از هر نعمتى در جاى خود استفاده کند ونعمت هاى الهى را وسیله عصیان و نافرمانى حق نسازد.
به دنبال این کلمات حکمت آمیز، مرحوم سیّد رضى مى گوید: «تصدیق و تأیید این گفتار (درباره امور چهارگانه و نتایج آن) در قرآن مجید است»؛ (قالَ الرَّضِیُ وَتَصدیقُ ذلِکَ کِتابُ اللهِ).
«خداوند در مورد دعا مى فرماید: مرا بخوانید تا (دعاى) شما را اجابت کنم»؛ (قالَ اللهُ فی الدُّعاءِ: (ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ)(1)).
درباره استغفار مى فرماید: «هرکس کار بدى انجام دهد یا به خود ستم کند، سپس از خداوند طلب آمرزش نماید، خدا را آمرزنده و مهربان خواهد یافت»؛ (وَمَنْ یَعْمَلْ سُوءاً أَوْ یَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ یَسْتَغْفِرِ اللّهَ یَجِدِ اللّهَ غَفُوراً رَحِیماً).(2)
درباره شکر مى فرماید: «اگر شکرگزارى کنید، (نعمت خود را) بر شما افزون خواهم کرد»؛ (لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ).(3)
درباره توبه مى فرماید: «پذیرش توبه از سوى خدا، تنها براى کسانى است که کار بد را از روى جهالت انجام مى دهند، سپس به زودى توبه مى کنند. خداوند،
ص: 277
توبه چنین کسانى را مى پذیرد؛ وخدا دانا و حکیم است»؛ (إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللّهِ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ ثُمَّ یَتُوبُونَ مِنْ قَرِیبٍ فَأُولئِکَ یَتُوبُ اللّهُ عَلَیْهِمْ وَکانَ اللّهُ عَلِیماً حَکِیماً).(1)
همان گونه که گفته شد در منابع فراوانى، استدلال به این آیات، جزء کلام امام (علیه السلام) است نه کلام سیّد رضى و این استدلال نشان مى دهد که امامان معصوم (علیهم السلام) بسیارى ازسخنان پربار خود را از قرآن مجید و تفسیر آن برگزیده اند.
این امور چهارگانه به طور گسترده در روایات معصومان (علیهم السلام) نیز آمده است. از جمله در حدیثى از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم که فرمود: «خَیْرُ الْعِبادَةِ الْإِسْتِغْفارُ؛ بهترین عبادت استغفار است».(2)
در حدیث دیگرى از همان حضرت آمده است: «أکْثِرُوا مِنَ الْإِسْتِغْفارِ فَإنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ لَمْ یُعَلِّمْکُمُ الاْسْتِغْفارَ إلّا وَهُوَ یُریدُ أنْ یَغْفِرَ لَکُمْ؛ زیاد استغفار کنید زیرا خداوند متعال استغفار را به شما نیاموخته مگر به این علت که مى خواهد شما را بیامرزد».(3)
تأثیر استغفار در برطرف شدن مشکلات و هموم و غموم و فزونى رزق نیز طبق روایات قابل انکار نیست.
درباره اهمیت شکر نیز همین بس که در حدیثى از امام امیرالمؤمنین (علیه السلام) در غررالحکم مى خوانیم: «اَوَّلُ ما یَجِبُ عَلَیْکُمْ لِلّهِ سُبْحانَهُ شُکْرُ أیادیهِ وَابْتِغاءُ مَراضیهِ؛ نخستین چیزى که بر شما در برابر خداوند سبحان واجب است شکر نعمت هاى او و به دست آوردن موجبات خشنودى اوست».(4)
ص: 278
وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ
الصَّلاةُ قُرْبَانُ کُلِّ تَقِیٍّ، وَالْحَجُّ جِهَادُ کُلِّ ضَعِیفٍ. وَلِکُلِّ شَیْءٍ زَکَاةٌ، وَزَکَاةُ الْبَدَنِ الصِّیَامُ، وَجِهَادُ الْمَرْأَةِ حُسْنُ التَّبَعُّلِ.
امام (علیه السلام) فرمود:
نماز وسیله تقرب هر پرهیزگارى است و حج، جهاد هر ضعیف، و براى هر چیز زکاتى است و زکات بدن روزه است و جهاد زن شوهردارى شایسته اوست.(1)
ص: 279
امام (علیه السلام) در این کلام نورانى اش به فلسفه و آثار چند حکم از احکام مهم الهى اشاره فرموده که به صورت بسیار گسترده تر در حکمت 252 نیز آمده است. مى فرماید: «نماز موجب تقرب هر پرهیزگار و حج، جهاد هر ضعیف است وبراى هر چیز زکاتى است و زکات بدن روزه است و جهاد زن شوهردارى شایسته اوست»؛ (الصَّلاةُ قُرْبَانُ کُلِّ تَقِیٍّ، وَالْحَجُّ جِهَادُ کُلِّ ضَعِیفٍ. وَلِکُلِّ شَیْءٍ زَکَاةٌ، وَزَکَاةُ الْبَدَنِ الصِّیَامُ، وَجِهَادُ الْمَرْأَةِ حُسْنُ التَّبَعُّلِ).
شک نیست که نماز بهترین وسیله تقرب به پروردگار است که از آن در روایات به معراج مؤمن تعبیر شده است(1) که تعبیرى بسیار گویا و رسا در تأثیر نماز براى قرب الى الله است؛ ولى امام (علیه السلام) شرط آن را تقوا شمرده تقوایى که سبب مى شود انسان با بال و پر نماز به آسمان ها و ملکوت پروردگار پرواز کند. همان گونه که در قرآن مجید در داستان قربانى فرزندان آدم (علیه السلام) آمده است: (إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ)؛ «خداوند، تنها، (قربانى را) از پرهیزگاران مى پذیرد».(2)
«قربان» به چیزى گفته مى شود که به وسیله آن تقرب مى جویند؛ خواه این وسیله، عبادتى از عبادات مانند نماز و روزه و حج باشد یا گوسفندان و سایر
ص: 280
حیوانات قربانى یا صدقه اى در راه خدا. بعضى گفته اند: «قربان» مصدر از ریشه «قُرب» است ولى با توجه به این که در محل کلام ما معناى وصفى دارد (چیزى که مایه قرب مى شود) باید پذیرفت که مصدرى است که به معناى وصفى به کار رفته است.
اما این که حج را جهاد هر ضعیفى شمرده ازاین روست که حج، هم جهاد با نفس است و هم آثار جهاد با دشمن را دارد، زیرا مایه وحدت میان مسلمانان و اتحاد صفوف آنها مى شود و پشت دشمن را مى لرزاند، بنابراین افرادى که توان حضور در میدان جهاد با دشمن را ندارند با حضور در مناسک حج به بخشى از فلسفه جهاد با دشمن فعلیت مى بخشند و حتى جوانانى که در حج شرکت مى کنند با تحمل مشقات حج و گاه پیاده روى هاى طولانى ومحرومیت از خواب و استراحت، براى میدان جهاد تمرین مى کنند.
امام (علیه السلام) در مورد روزه مى فرماید: زکات بدن است، زیرا روزه چیزى از بدن مى کاهد، ولى بر برکات آن مى افزاید همان گونه که زکات مال، در ظاهر، چیزى از آن مى کاهد، اما برکات غیر قابل انکارى دارد. در جهان نباتات نیز این موضوع در مورد بسیارى از درختان عملى مى شود که شاخه هاى زیادى از آن را مى بُرند ولى بعدآ درخت نمو فوق العاده اى پیدا مى کند.
به گفته شاعر:
زکات مال به در کن که شاخه رَز(1) را *** چون باغبان ببُرد بیشتر دهد انگور!
امام (علیه السلام) مى فرماید: جهاد زن شوهردارى شایسته است؛ به سبب آن که در میدان جهاد مشکلات فراوانى است: هم بذل مال است (در زمانى که مجاهدان هزینه هاى خود را از سلاح و مرکب و غذا مى پرداختند) و هم بذل جان و هم
ص: 281
جدایى از زن و فرزند و بستگان و در بسیارى از موارد، جراحات سخت جسمى. زن ها نیز هنگامى که در برابر مشکلات خانه دارى و گاه اعتراضات و زخم زبان هاى شوهر قرار مى گیرند اگر تحمل و بردبارى نشان دهند جهاد مهمى را انجام داده اند.
«اصبغ بن نباته» که از یاران خاص على (علیه السلام) است از آن حضرت نقل مى کند که فرمود: «کَتَبَ اللهُ الْجِهادَ عَلَى الرِّجالِ وَالنِّساءِ فَجِهادُ الرَّجُلِ بَذْلُ مالِهِ وَنَفْسِهِ حَتّى یُقْتَلَ فی سَبیلِ اللهِ وَجِهادُ الْمَرْأَةِ أنْ تَصْبِرَ عَلى ما رَأى مِنْ أذى زَوْجِها وَغَیْرَتِهِ؛ خداوند جهاد را بر مردان و زنان واجب کرده است. جهاد مرد در این است که مال و جان خود را انفاق کند تا آنجا که در راه خدا شهید شود و جهاد زن در این است که در برابر آزارى که از شوهرش مى بیند و در برابر تعصب ها وحساسیت هاى او صبر پیشه کند».(1)
در حدیث دیگرى که در کتاب در المنثورِ سیوطى آمده است مى خوانیم که «اسماء» از طائفه انصار نزد پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) آمد در حالى که آن حضرت در میان اصحابش نشسته بود. عرض کرد: پدر و مادرم به قربانت باد! من به عنوان نماینده زنان خدمت شما آمده ام. جانم به فدایت باد! بدان که هیچ زنى در شرق و غرب نیست که آمدن مرا نزد تو شنیده باشد مگر این که او هم همین رأى و نظر مرا دارد. خداوند تو را به حق به سوى مردان و زنان مبعوث کرده و ما به تو و خدایى که تو را فرستاده ایمان آورده ایم؛ ولى ما زنان در حقیقت در محاصره و گرفتار محرومیت هایى هستیم: باید در خانه بنشینیم و خواسته هاى مردان را به جاى آوریم، فرزندان شما را متولد مى سازیم و شما گروه مردان بر ما برترى پیدا کرده اید در جمعه و جماعات و عیادت بیماران و تشییع جنازه و حج بعد از حج و از همه اینها بالاتر جهاد در راه خداست. هنگامى که یکى از شما براى حج یا
ص: 282
عمره یا شرکت در جهاد خارج مى شود ما اموالتان را حفظ مى کنیم، براى شما لباس مى بافیم و اولاد شما را پرورش مى دهیم. اى رسول خدا! در چه پاداشى با شما شریک هستیم؟
پیغمبر (صلی الله علیه و آله) با تمام صورت به سوى اصحابش برگشت سپس فرمود: سخن این زن را شنیدید؟ هرگز بهتر از این سؤال در امر دین از کسى شنیده اید؟ همگى عرض کردند: اى رسول خدا! ما باور نمى کردیم زنى به چنین مطالبى برسد (وچنین سخن بگوید) آن گاه پیغمبر (صلی الله علیه و آله) رو به او کرد و فرمود: «اِنْصَرِفی أیَّتُهَا الْمَرْاَةَ وَأعْلَمِی مَنْ خَلْفَکَ مِنَ النِّساءِ أنَّ حُسْنَ تَبَعُّلِ إحداکُنَّ لِزَوْجِها وَطَلَبَها مَرْضاتَهُ وَاتِّباعَها مُوافَقَتَهُ یَعْدِلُ ذلِکَ کُلِّهِ؛ اى بانو! برگرد و به زنانى که پشت سر تو هستند (و از طرف آنها آمده اى) اعلام کن که شوهردارى یکى از شما به صورت شایسته و به دست آوردن خشنودى او و پیروى از موافقتش معادل تمام این اعمال خیر است».
«فَأدْبَرَتِ الْمَرْأَةُ وَهِىَ تُهَلِّلُ وَتُکَبِّرُ اسْتِبْشارآ؛ آن زن بازگشت و از روى شادى تکبیر و لا اله الا الله مى گفت».(1)
به یقین تمام احکام الهى فلسفه و حکمت هایى دارد که به ما باز مى گردد. خداوند حکیم است؛ نه بى حساب به چیزى فرمان مى دهد و نه بى دلیل از چیزى نهى مى کند و از آنجا که او هستى کامل و بى عیب و نقص است، فلسفه هاى این احکام به ذات پاکش برنمى گردد، بلکه همگى براى تربیت نفوس انسان هاست. این مطلبى است که هر کس کمترین توجهى به حکیم بودن خداوند داشته باشد
ص: 283
آن را درک مى کند؛ ولى با نهایت تأسف جمعى در میان مسلمانان پیدا شده اند که تبعیت احکام را از مصالح و مفاسد و حسن و قبح زیر سؤال برده اند و این در حالى است که هم در قرآن مجید و هم در روایات اسلامى به طور گسترده اشاره به فلسفه بسیارى از احکام شده است و این نشان مى دهد که ما حق داریم فلسفه احکام را جستجو کنیم که در کلام حکیمانه مورد بحث به بخشى از آن اشاره شده است و فایده مهم آن تشویق همه مکلفان به اطاعت از این احکامِ داراى چنین فوائد بزرگى است؛ درست مانند این که طبیب آثار شفابخش داروهاى خود را براى بیمارش شرح دهد تا او را تشویق کند که با دل و جان به نسخه اش عمل نماید.
شرح بیشتر درباره این مطلب را ذیل حکمت 252 خواهیم داد إن شاءالله، ودر ذیل خطبه 110 نیز بحث مبسوطى در این زمینه بیان داشتیم. همچنین در کتاب دائرة المعارف فقه مقارندرجلداول بحث بسیار مشروحى در این زمینه آورده ایم.
* * *
ص: 284
وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ
اسْتَنْزِلُوا الرِّزْقَ بِالصَّدَقَةِ
امام (علیه السلام) فرمود:
روزى را به وسیله صدقه فرود آورید.(1)
ص: 285
امام على (علیه السلام) به اسباب فزونى نعمت اشاره کرده، مى فرماید: «روزى را به وسیله صدقه فرود آورید»؛ (اسْتَنْزِلُوا الرِّزْقَ بِالصَّدَقَةِ).
منظور از رزق و روزى تمام مواهب الهى است که انسان در زندگى به آن نیاز دارد و معمولاً بر مواهب مادى از قبیل مال و املاک گوناگون اطلاق مى شود، هرچند درباره امور معنوى نیز به کار مى رود؛ مثلاً مى گوییم: «اللّهُمّ ارْزُقْنَا الاْیمانَ وَالْیَقینَ؛ خداوندا! ایمان و یقین به ما روزى فرما» ولى در کلام مورد بحث اشاره به مواهب مادى است.
منظور از «صدقه» هرگونه موهبت مادى است که بدون عوض و با انگیزه الهى در اختیار دیگرى قرار داده شود.
امام (علیه السلام) در این کلام نورانى از رابطه نزدیک میان صدقات و فزونى رزق وروزى سخن گفته است. این معنا در روایات دیگر نیز با عبارات متفاوتى آمده است از جمله در حکمت 258 خواهد آمد که امام (علیه السلام) مى فرماید: «إذا أمْلَقْتُمْ فَتاجِرُوا اللهَ بِالصَّدَقَةِ؛ هر زمان فقیر و نیازمند شدید با دادن صدقه با خداوند معامله کنید».
در حدیث دیگرى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم که به یکى از فرزندانش فرمود: از آن مالى که نزد تو بود چقدر باقى مانده است؟ عرض کرد: فقط چهل
ص: 286
دینار. امام (علیه السلام) فرمود: برو و آن را به نیازمندان صدقه بده. عرض کرد: چیزى غیر از آن در بساط نیست. فرمود: مى گویم آن را صدقه بده خدا به جاى آن به ما مى دهد. سپس فرمود: «أَما عَلِمْتَ أنَّ لِکُلِّ شَیْءٍ مِفْتاحاً وَمِفْتاحُ الرِّزْقِ الصَّدَقَةُ؛ آیا نمى دانى هرچیز کلیدى دارد و کلید رزق صدقه است؟» پس برو و آن را در راه خدا به نیازمندان بده. فرزند امام (علیه السلام) این کار را کرد. ده روز نگذشته بود که از محلى چهار هزار دینار خدمت حضرت آوردند. امام (علیه السلام) فرمود: فرزندم! چهل دینار براى خدا دادى و خداوند چهار هزار دینار به ما داد.(1)
رزق و روزى اسباب و موانع مختلفى دارد. این اسباب و موانع دو گونه اند: بخشى جنبه مادى و ظاهرى دارند و بخشى جنبه معنوى. اسباب مادى رزق وروزى تلاش و کوشش و دقت در انتخاب کسب و کار و برخورد خوب با مردم و داشتن حساب و کتاب دقیق و امثال آن است. موانع مادى آن نیز تنبلى، بدرفتارى با مردم و اقدام هاى بدون مشورت و بى مطالعه و امثال آن است.
اما اسباب معنوى آن امور زیادى از جمله دادن صدقه و بخشش در راه خداست. قرآن کریم مى فرماید: (یَمْحَقُ اللهُ الرِّبَا وَیُرْبِى الصَّدَقَاتِ)؛ «خداوند ربا را نابود مى کند، و صدقات را افزایش مى دهد»(2) این آیه نیز اشاره به این معنا مى کند که صدقه باعث ازدیاد روزى مى شود.
همچنین در احادیث اسلامى آمده است که نماز شب، بیدار ماندن میان طلوع فجر و طلوع آفتاب و پرداختن به ذکر و دعا تأثیر زیادى در فزونى روزى دارد.
ص: 287
از جمله موانع معنوى روزى نیز گناهان مختلف است، از این رو در بعضى از احادیث امیر مؤمنان (علیه السلام) آمده است: «إذا أبْطَئَتِ الاْرْزاقُ عَلَیْکَ فَاسْتَغْفِرِ اللهَ یُوَسِّعْ عَلَیْکَ فیها؛ هنگامى که روزى براى تو سخت شد از گناهانت استغفار کن خداوند روزى تو را وسیع مى گرداند».(1)
روایت معروفى نیز در ذیل آیات 10 به بعد سوره نوح: (فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کَانَ غَفَّارآ * یُرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَیْکُمْ مِّدْرَارآ * وَیُمْدِدْکُمْ بِأَمْوَالٍ وَبَنِینَ وَیَجْعَلْ لَّکُمْ جَنَّاتٍ وَیَجْعَلْ لَّکُمْ أَنْهَارآ ...) از امیر مؤمنان على (علیه السلام) نقل شده که گروهى نزد آن حضرت آمدند و از خشکسالى و کمبود فرآورده هاى کشاورزى و مانند آن شکایت داشتند. حضرت به همه آنها دستور داد از گناهان خود توبه کنند و به این آیات استناد فرمود.(2)
در مورد صله رحم از امام باقر (علیه السلام) نقل شده است: «صُلَةُ الاْرْحامِ تُزَکِّى الاْعْمالَ وَتُنْمِى الاْمْوالَ؛ صله رحم اعمال انسان را پاکیزه مى کند و اموال را فزونى مى بخشد».(3)
در مقابل آن، قطع رحم باعث تاریکى فضاى زندگى و کمبود روزى است.
* * *
ص: 288
وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ
مَنْ أَیْقَنَ بِالْخَلَفِ جَادَ بِالْعَطِیَّةِ.
امام (علیه السلام) فرمود:
کسى که یقین به پاداش دارد در بخشش، سخاوتمند است.(1)
ص: 289
این گفتار حکیمانه به یکى از مهم ترین انگیزه هاى انفاق و بخشش در راه خدا اشاره مى کند، امام (علیه السلام) مى فرماید: «کسى که یقین به پاداش و عوض داشته باشد در بخشش، سخاوت به خرج مى دهد»؛ (مَنْ أَیْقَنَ بِالْخَلَفِ جَادَ بِالْعَطِیَّةِ).
از جمله غرایز مسلّم انسان جلب منفعت و دفع ضرر است؛ انسان همیشه مى خواهد کارى انجام دهد که سودى براى او داشته باشد یا ضررى را از او دور سازد و بر همین اساس حاضر مى شود مواهبى را که در اختیار دارد براى رسیدن به امور مهم ترى هزینه کند و تمام تجارت هاى مادى با همین انگیزه صورت مى گیرد. در تجارت معنوى نیز که قرآن هم از همین لفظ براى آن استفاده کرده (مانند آیه شریفه (هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلَى تِجَارَةٍ تُنجِیکُمْ مِّنْ عَذَابٍ أَلِیمٍ)(1)) بر همین اساس کار مى کند، بنابراین کسانى که به وعده هاى الهى ایمان و یقین داشته باشند وبدانند در برابر هر انفاق در راه خدا، بهتر و بیشتر از آن را در این دنیا یا در آخرت و یا در هر دو دریافت مى کنند هرگز در انفاق کردن تردیدى به خود راه نمى دهند؛ سخاوتمندانه مى بخشند و از انفاق اموال و ثروت هاى خود در این راه با روى گشاده استقبال مى کنند.
ص: 290
قرآن مجید مى فرماید: (وَمَا أَنفَقْتُمْ مِّنْ شَىْءٍ فَهُوَ یُخْلِفُهُ وَهُوَ خَیْرُ الرَّازِقِینَ)؛ «وهر چیزى را (در راه خدا) انفاق کنید، عوض آن را مى دهد (و جاى آن را پر مى کند)، و او بهترین روزى دهندگان است».(1)
البته انسان گاه تنها با ظن و گمانِ عوض نیز اموالى را که در دست دارد هزینه مى کند تا چه رسد به این که یقین داشته باشد. او در حال یقین بهتر و بیشتر خواهد پرداخت.
احادیث فراوانى از معصومین (علیهم السلام) درباره تأثیر انفاق در راه خدا در برکات مادى ومعنوى نقل شده است که نشان مى دهد این کار، هم دنیاى انسان را رونق مى بخشد و هم مایه نجات او در آخرت است.
در حدیثى از امام على بن موسى الرضا (علیه السلام) مى خوانیم که یکى از دوستان آن حضرت خدمتش رسید، امام (علیه السلام) فرمود: «هَلْ أنْفَقْتَ الْیَوْمَ شَیْئاً؟؛ آیا امروز چیزى در راه خدا انفاق کرده اى؟» گفت: نه به خدا سوگند! فرمود: «فَمِنْ أَیْنَ یُخْلِفُ اللهُ عَلَیْنا أنْفِقْ وَلَوْ دِرْهَماً واحِدآ؛ چگونه خداوند به ما عوض مى دهد (اگر چیزى انفاق نکنیم)؟ برو انفاق کن، هر چند یک درهم باشد».(2)
در حدیث دیگرى، از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) آمده است: «تَصَدَّقُوا فَإنَّ الصَّدَقَةَ تَزیدُ فِى الْمالِ کَثْرَةً وَتَصَدَّقُوا رَحِمَکُمُ اللهُ؛ صدقه بدهید که مال انسان را افزون مى کند. صدقه بدهید خدا شما را رحمت کند».(3)
در حدیث دیگرى، از امام صادق (علیه السلام) آمده است: «إنَّ الصَّدَقَةَ تَقْضِى الدِّین وَتَخْلُفُ بِالْبَرَکَةِ؛ صدقه موجب اداى دین مى شود و برکاتى به جا مى گذارد».(4)
ص: 291
البته این در مورد کسانى است که در اعمال نیک همواره انتظار عوض دارند اما مخلصان واقعى، آنها هستند که براى جلب رضاى الهى انفاق مى کنند همان گونه که در سوره دهر، آیه (صلی الله علیه و آله) آمده است: (إِنَّمَا نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللهِ لا نُرِیدُ مِنْکُمْ جَزَآءً وَلا شُکُورآ).
* * *
ص: 292
وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ
تَنْزِلُ الْمَعُونَةُ عَلَى قَدْرِ الْمَؤُونَةِ.
امام (علیه السلام) فرمود:
کمک، به اندازه حاجت و نیاز نازل مى شود.(1)
ص: 293
امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه خود به رابطه مواهب الهى با نیازها ومصرف ها اشاره کرده، مى فرماید: «کمک (الهى) به اندازه حاجت و نیاز نازل مى شود»؛ (تَنْزِلُ الْمَعُونَةُ عَلَى قَدْرِ الْمَؤُونَةِ).
این سخن در واقع دو پیام دارد: پیام نخست این است که هرچه هزینه انسان بیشتر شود به طور طبیعى تلاش و کوشش وى بیشتر مى گردد و مواهب فزون ترى نصیبش مى شود و این که در احادیث آمده است: «روزى همراه همسران به خانه شوهران مى آید»1 ممکن است اشاره به همین معنا باشد که انسان مجرد تلاش زیادى براى زندگى نمى کند؛ اما هنگامى که احساس کرد بار مسئولیت نفقه همسر بر عهده اوست و آبرویش در خطر است بر تلاش و فعالیت خود مى افزاید و روزى به خانه او سرازیر مى شود. همچنین هر زمان فرزند یا فرزندان بیشترى پیدا مى کند این احساس و آن تلاش بیشتر مى شود.
پیام دوم، پیام معنوى و الهى است که خداوندِ روزى رسان به افرادى که براى زندگى هزینه بیشترى مى کنند و سخت گیرى به همسر و فرزند ندارند و دست و دل آنها براى بخشش به نیازمندان و کارهاى خیر و پذیرایى مهمان باز است،
ص: 294
رزق و روزى وسیع ترى عنایت مى کند. این گفتار حکیمانه در واقع مى خواهد مردم را از بخل و تنگ گرفتن بر عیال و کسانى که نان خور آن ها هستند بر حذر دارد و به شرکت در کارهاى خیر تشویق کند و امیدوار سازد که هر اندازه بیشتر به سراغ این امور بروند خداوند هم روزى آن ها را وسیع تر مى کند.
قرآن مجید کسانى را که در عصر جاهلیت عرب، فرزندان خود را از ترس فقر مى کشتند خطاب کرده، مى فرماید: (وَلا تَقْتُلُوا أَوْلادَکُمْ خَشْیَةَ إِمْلاقٍ نَّحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَإِیَّاکُمْ)؛ «و فرزندانتان را از ترس فقر به قتل نرسانید، ما آنها و شما را روزى مى دهیم»(1) و در آیه 22 و 23 سوره ذاریات مى فرماید: (وَفِى السَّمَاءِ رِزْقُکُمْ وَمَا تُوعَدُونَ * فَوَرَبِّ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مِّثْلَ مَا أَنَّکُمْ تَنطِقُونَ)؛ «و روزى شما در آسمان است و نیز آنچه شما وعده داده مى شوید * سوگند به پروردگار آسمان وزمین! که این مطلب حق است همان گونه که شما سخن مى گویید» ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه خود حدیثى را از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) آورده که مى فرماید: «مَنْ وَسّعَ وُسِعَ عَلَیْهِ وَکُلَّما کَثُرَ الْعِیالُ کَثُرَ الرِّزْقُ؛ هر کس دامنه انفاق را گسترش دهد خداوند روزى او را وسیع تر مى کند و هر زمان افراد خانواده انسان بیشتر شوند روزى نیز فزون تر خواهد شد».(2)
ابن ابى الحدید سپس داستان ثروتمندى را نقل مى کند که تقسیم سالانه اى براى جمعى از فقرا داشت. ناگهان به نظرش آمد که این، هزینه زیادى مى برد. به حسابدار خود دستور داد که آن را قطع کند. شبى در خواب دید که اموال زیادى در خانه دارد و گروهى آنها را از درون خانه اش به آسمان مى برند واو جزع وبى تابى مى کند و عرضه مى دارد: پروردگارا! روزى من چه شد؟ روزى من چه
ص: 295
شد؟ ناگاه این پیام به او رسید که ما اینها را به تو روزى دادیم که درباره فقرا مصرف کنى، هنگامى که آن را قطع کردى ما هم آنها را از تو گرفتیم و به دیگران دادیم. صبحگاهان هنگامى که بیدار شد به حسابدارش دستور داد تمام آن کمک ها را ادامه دهد.(1)
* * *
ص: 296
وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ
مَا عَالَ مَنِ اقْتَصَدَ.
امام (علیه السلام) فرمود:
کسى که در هزینه کردن اعتدال پیشه کند هرگز فقیر نخواهد شد.(1)
ص: 297
امیرمؤمنان (علیه السلام) در این کلام کوتاه و نورانى خود آثار میانه روى در امور را بیان کرده و مى فرماید: «کسى که در هزینه کردن میانه روى کند هرگز فقیر نخواهد شد»؛ (مَا عَالَ مَنِ اقْتَصَدَ).
«عال» از ریشه «عیل» (بر وزن عین) در اصل به معناى عیالمند شدن است؛ ولى این واژه به معناى فقیر نیز به کار رفته است. بعضى گفته اند که اگر از ریشه «عول» باشد به معناى فزونى عیال است و اگر از ریشه «عیل» باشد به معناى فقر است و «اقتصاد» به معناى میانه روى در هر کار مخصوصاً در امور مالى است.
این معنا امروز، هم در مقیاس کوچک خانواده و هم در مقیاس وسیع جامعه ثابت شده است که اگر از اسراف و تبذیر پرهیز شود و در هزینه کردن سرمایه ها صرف جویى و میانه روى گردد بسیارى از مشکلات حل مى شود؛ مشکل، زمانى براى فرد یا جامعه پیدا مى شود که حساب دقیقى براى هزینه ها و نیازها در نظر نگیرند و یا بى حساب و کتاب آنچه را که دارند هزینه کنند که به یقین زمانى فرامى رسد که در فقر فرو مى روند.
در منابع اسلامى نیز روایات فراوانى در این زمینه دیده مى شود، از جمله در
ص: 298
روایتى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: «الإقْتِصادُ فِى النَّفَقَةِ نِصْفُ الْمَعِیشَةِ؛ میانه روى در مخارج زندگى نیمى از معیشت انسان را تأمین مى کند».(1)
در حدیثى از امیرمؤمنان (علیه السلام) در غررالحکم مى خوانیم: «مَنْ صَحِبَ الْإِقْتِصادَ دامَتْ صُحْبَةُ الْغِنى لَهُ وَجَبَرَ الْإِقْتِصادُ فَقْرَهُ وَخَلَلَهُ؛ کسى که همنشین میانه روى باشد غنا و بى نیازى پیوسته همنشین او خواهد بود و اقتصاد، فقر او را جبران ومشکلات او را برطرف مى سازد».(2)
در حدیث دیگرى از امام صادق (علیه السلام) آمده است: «ضَمِنْتُ لِمَنْ اِقْتَصَدَ أنْ لا یَفْتَقِرُ؛ من ضمانت مى کنم کسى که میانه روى پیشه کند هیچ گاه فقیر نشود».(3)
البته میانه روى نه تنها در مسائل اقتصادى و مالى در مقیاس فرد و جامعه، بلکه در همه کارها مطلوب است حتى توصیه شده که مؤمنان در عبادت نیز که وسیله قرب الى الله است میانه روى را از دست ندهند.
مرحوم «کلینى» در کتاب کافى بابى تحت عنوان اقتصاد در عبادت آورده که نخستین حدیثش از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) است: «إنَّ هذا الدّینُ مَتِینٌ فَاَوْغِلُوا فیهِ بِرِفْقٍ وَلا تُکَرِّهُوا عِبادَةَ اللهِ إلى عِبادِ اللهِ فَتَکُونُوا کَالرّاکِبِ الْمُنْبَتِّ الَّذی لا سَفَرآ قَطَعَ وَلا ظَهْرآ أبْقى؛ این آئین، حساب شده و متین است. در این مسیر با مدارا حرکت کنید و بندگان خدا را به عبادت زیاد مجبور نکنید که همانند سوار وامانده اى مى شوید که نه به مقصد رسیده و نه حیوان را سالم گذاشته است».(4)
* * *
ص: 299
ص: 300
وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ
قِلَّةُ الْعِیَالِ أَحَدُ الْیَسَارَیْنِ.
امام (علیه السلام) فرمود:
کمى عائله یکى از دو آسایش است.(1)
ص: 301
امام (علیه السلام) در این کلام نورانى اشاره به واقعیتى درباره آسایش خانواده ها مى کند، مى فرماید: «کمى عائله یکى از دو آسایش است»؛ (قِلَّةُ الْعِیَالِ أَحَدُ الْیَسَارَیْنِ).
انسان در دو حالت از نظر زندگى مادى در آسایش است: نخست این که مال و درآمد فراوانى داشته باشد که جوابگوى عائله او باشد، هرچند عائله اش زیاد باشد و راه دیگر این که اگر درآمد او اندک است افراد خانواده او نیز کم باشند تا به زحمت نیفتد. این در واقع تسلى خاطر براى کسانى است که فرزندان کمى دارند و از کمى فرزندان رنج مى برند، همان گونه که در میان مردم معمول است که اگر کسى خانه کوچکى داشته باشد به او مى گویند: غمگین نباش مشکلات تو کمتر است؛ هر که بامش بیش برفش بیشتر.
این سخن شبیه چیزى است که در کتاب ادب الکتاب آمده است، مى گوید: «اَلْقَلُم أحَدُ اللِّسانَیْنِ وَالْعَمُّ أحَدُ الْأَبَوَیْنِ وَقِلَّةُ الْعِیالِ أَحَدُ الْیَسارَیْنِ وَالْقَناعَةُ أحَدُ الرِّزْقَیْنِ وَالْهَجْرُ أَحَدُ الْفِراقَیْنِ وَالْیَأْسُ أَحَدُ النَّجْحَیْنِ؛ قلم یکى از دو زبان و عمو یکى از دو پدر و کمى عیال یکى از دو آسایش و قناعت یکى از دو روزى و قهر کردن یکى از دو فراق و مأیوس شدن یکى از دو پیروزى است».(1)
ص: 302
در این که آیا این سخن امام (علیه السلام) تشویقى براى تحدید نسل به هنگام محدود بودن درآمدهاست یا نه؟ اختلاف نظر است.
بعضى معتقدند که این کلام حکیمانه ناظر به مسئله تحدید نسل است و جامعه اسلامى را دعوت مى کند که در صورت کمبودها، موالید را کنترل کنند مبادا به زحمت بیفتند، در حالى که جمعى دیگر عقیده دارند این جمله چنین مفهومى را ندارد، بلکه تنها بیان واقعیت است و تسلى خاطرى است براى کسانى که فرزندان کمى دارند و از آن رنج مى برند. درست مانند این که هرگاه کسى مرکبى نداشته باشد به او مى گویند: نداشتن مرکب سبب آسودگى از هزینه هاى مختلف آن است.
انسان مخصوصاً در دنیاى کنونى چهار نیاز مهم دارد: تغذیه و لباس و مسکن، امور بهداشتى، کار، و تحصیل علم و دانش.
بدیهى است که اگر این نیازها برآورده نشود فقر و بیکارى و بیمارى و جهل و بى سوادى بنیان جامعه را متزلزل مى کند به همین دلیل محاسبه مى کنند که منابع جامعه چند نفر را مى تواند به طور صحیح تغذیه کند و مراکز تحصیلى براى درس خواندن چه تعدادى کافى است، و درمان و بهداشت و اشتغال به کار براى چه گروهى آماده است؟ تا بر اساس آن آهنگ رشد جمعیت را همگام سازند.
به تعبیر دیگر، افزایش کمیت همیشه موجب قدرت جامعه نیست بلکه گروه کمترِ داراى کیفیت بالا قدرتمند مى شوند، بنابراین کشورهایى در دنیا هستند که جمعیت آنها کم است؛ ولى بسیار قدرتمندند و به عکس، کشورهاى پرجمعیتى را مى بینیم که ضعیف و ناتوان اند.
ص: 303
در مقابل این تفکر، تفکر دیگرى است و آن این که گروهى مى گویند: ما در دستورات دینى ببینیم که توصیه به افزایش نسل شده است؛ در حدیث معروفى پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: «تَناسَلُوا تَناکَحُوا فَإنّی أُباهی بِکُمُ الْأُمَمُ وَلَوْ بِالسِّقْطِ؛ ازدواج کنید تا نسل شما افزون شود که من به فزونى جمعیت شما حتى به بچه هایى که سقط مى شوند مباهات مى کنم». این مضمون در احادیث متعددى در منابع شیعه و اهل سنت آمده است.(1) در آیات قرآن نیز کثرت فرزندان یکى از نعمت هاى مهم الهى شمرده شده است؛ در داستان نوح پیغمبر (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم که به جمعیت کافران زمان خود مى گوید: «و گفتم: از پروردگار خویش آمرزش بطلبید که او بسیار آمرزنده است، تا باران هاى پربرکت آسمان را پى در پى بر شما فرو فرستد، و شما را با اموال و فرزندان فراوان کمک کند و باغ هاى سرسبز و نهرهاى جارى در اختیارتان قرار دهد»؛ (فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کَانَ غَفَّارآ * یُرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَیْکُمْ مِّدْرَارآ * وَیُمْدِدْکُمْ بِأَمْوَالٍ وَبَنِینَ وَیَجْعَلْ لَّکُمْ جَنَّاتٍ وَیَجْعَلْ لَّکُمْ أَنْهَارآ).(2)
از آیات دیگر قرآن نیز استفاده مى شود که همواره اقوام پیشین به کثرت اموال و فرزندان خود افتخار مى کردند و آن را دلیل بر قدرت خود مى دانستند (وَقَالُوا نَحْنُ أَکْثَرُ أَمْوَالا وَأَوْلادآ).(3)
بنابراین نباید از کثرت نسل وحشت داشت، بلکه باید کوشید مشکلات چهارگانه آنها را حل کرد.
در برابر این دو گروه، گروه سومى هستند که مى گویند: زمان ها و مکان ها وشرایط مختلف است، هرگاه شرایط، شرایط فزونى نعمت، مسکن، مراکز
ص: 304
تحصیلى و اشتغال زایى فراوان باشد فزونى نسل مطلوب است؛ اما در زمانى که آمار، با صراحت مى گوید که در شرایط موجود هرچند تلاش و کوشش فراوان هم بشود نتیجه فزونى نسل، بیکارى و بیمارى و فقر است، باید به کنترل موالید پرداخت، زیرا هیچ گاه پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به یک امت فقیر و جاهل و بیمار افتخار نمى کند.
البته در بعضى از شرایط استثنایى حتماً باید به تکثیر فرزندان پرداخت و آن در مواردى است که مخالفان جامعه اى بخواهند بافت آن جامعه را بر اثر تکثیر نسل به نفع خودشان تغییر دهند مثل آنچه در سرزمین هاى اشغال شده فلسطین و یا در جنوب کشورمان مى بینیم. در اینجا نمى توان ضوابط فوق را حاکم دانست و تماشاگر برهم خوردن بافت جمعیتى به نفع مخالفان بود.
* * *
ص: 305
ص: 306
وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ
التَّوَدُّدُ نِصْفُ الْعَقْلِ.
امام (علیه السلام) فرمود:
اظهار محبت به مردم و دوستى با آنان نیمى از عقل است.(1)
ص: 307
امام (علیه السلام) در این حکمت، آثار محبت به مردم و دوستى با آنان را بیان کرده است، مى فرماید: «اظهار محبت به مردم و دوستى با آنان نیمى از عقل است»؛ (التَّوَدُّدُ نِصْفُ الْعَقْلِ).
تعبیر «نیمى از عقل» اشاره به این است که کارى است فوق العاده عاقلانه ومنظور از «تودد» انجام کارهایى است که نشانه کمال محبت ودوستى باشد؛ در مشکلات به یارى آنها بشتابد و در برابر کارهاى ناروا به هنگام قدرت به جاى انتقام جویى عفو کند و با چهره گشاده با مردم روبه رو شود، در برابر آنها تواضع کند، سخنان آنها را بشنود و به آنها احترام بگذارد. مجموعه این امور و مانند آن را «تودد» مى گویند که آثار فراوانى دارد از جمله: دوستان زیادى در سایه تودد براى انسان پیدا مى شوند، اگر اهل کسب و تجارت باشد مشتریان او فراوان مى گردند و اگر مدیر تشکیلاتى باشد افرادى که در زیرمجموعه او هستند به او عشق مى ورزند و وظایف خود را به خوبى انجام مى دهند، چنانچه فرمانده لشگرى باشد افراد لشگر او سر به فرمان او خواهند بود، اگر عالم و روحانى باشد مردم به او اقتدا مى کنند و ارشادات و نصایحش را با جان و دل مى پذیرند وچنانچه پدر و بزرگ تر خانواده باشد همسر و فرزندان به او علاقه مند مى شوند و محیط خانواده محیطى مملوّ از محبت و آرامش وهمکارى خواهد شد وهمچنین افراد دیگر در محیط ها و پست هاى دیگر.
ص: 308
ولى به عکس اگر انسان در برابر مردم خشن باشد و با قیافه درهم کشیده روبه رو شود، بى اعتنایى کند، تکبر بورزد، به سرنوشت آنها بى اعتنا باشد و به تعبیر قرآن «فَظّ غلیظ القلب» باشد از اطراف او پراکنده مى شوند، به گونه اى که در میان جمع زندگى مى کند ولى تک و تنهاست.
به گفته شاعر:
نهال دوستى بنشان که کام دل به بار آرد *** درخت دشمنى برکن که رنج بى شمار آرد
در بحارالانوار از امام حسن عسکرى (علیه السلام) در ضمن مواعظ آن حضرت چنین نقل شده است: «مَنْ کانَ الْوَرَعُ سَجِیَّتَهُ وَالْکَرَمُ طَبیعَتَهُ وَالْحِلْمُ خَلَّتَهُ کَثُرَ صَدیقُهُ وَالثَّناءُ عَلَیْهِ وَانْتَصَرَ مِنْ أعْدائِهِ بِحُسْنِ الثَّناءِ عَلَیْهِ؛ کسى که تقوا و ورع، خوى وخصلت او باشد و جود و بخشش طبیعتش و حلم و بردبارى عادتش باشد، دوستانش بسیار مى شوند و ثناخوانانش فراوان و از این طریق بر دشمنانش پیروز مى گردد».(1)
البته نباید خوش رفتارى با مردم را با مسئله تملق و چاپلوسى اشتباه کرد که آن حساب جداگانه اى دارد و به یقین از صفات مذموم است.
مرحوم مغنیه مى گوید: بعضى از شارحان نهج البلاغه تعبیر «نصف العقل» را چنین تفسیر کرده اند: «اَلْمُرادُ بِنِصْفِ الْعَقْلِ تَدْبیرُ الْمَعاشِ؛ منظور از نصف عقل تدبیر معاش است»(2) ولى به یقین این تفسیر، تفسیر تمام جمله امام (علیه السلام) نیست بلکه مى تواند بخشى از آن را تشکیل دهد، زیرا کسانى که خوش رفتارند در امر معاش و جلب شرکاى خود و مشتریان فراوان موفق تر خواهند بود.
ص: 309
مرحوم کلینى در کتاب کافى بابى تحت عنوان «التَّحَبُّبُ إلَى النّاسِ وَالتَّوَدُّدُ إِلَیْهِمْ» ذکر کرده و در ذیل آن احادیث متعددى از معصومین : آورده است. از جمله در حدیثى از پیغمبر خدا (صلی الله علیه و آله) نقل مى کند که مرد عربى از طایفه بنى تمیم خدمت آن حضرت آمد و عرض کرد: یا رسول الله! توصیه اى به من بفرما! از جمله امورى که پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود این بود: «تَحَبَّبْ إلَى النّاسِ یُحِبُّوکَ؛ به مردم اظهار محبت کن تا تو را دوست دارند».(1)
و نیز در حدیث دیگرى از همان حضرت نقل مى کند که فرمود: «ثَلاثٌ یُصْفینَ وُدَّ الْمَرْءِ لاِخیهِ الْمُسْلِمِ یَلْقاهُ بِالْبُشْرِ إذا لَقِیَهُ، وَیُوَسِّعُ لَهُ فِی الْمَجْلِسِ إذا جَلَسَ إلَیْهِ، وَیَدْعُوهُ بِأحَبِّ الاْسْماءِ إلَیْهِ؛ سه چیز است که اظهار محبت هرکسى را به برادر مسلمانش صفا مى بخشد: او را با چهره گشاده ملاقات کند و در مجلس که مى نشیند (هنگام ورود برادر مسلمانش) براى او جا باز کند و وى را با بهترین نام هایش خطاب نماید».(2)
* * *
ص: 310
وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ
الْهَمُّ نِصْفُ الْهَرَمِ.
امام (علیه السلام) فرمود:
غم و اندوه نیمى از پیرى است.(1)
ص: 311
امیرمؤمنان على (علیه السلام) در این گفتار کوتاه و حکیمانه تأثیر غم و اندوه را در جسم و روح انسان بیان مى دارد، مى فرماید: «غم و اندوه نیمى از پیرى است»؛ (الْهَمُّ نِصْفُ الْهَرَمِ).
اشاره به این که بسیار مى شود که غم و اندوه، انسان را پیر مى کند، هرچند انسان به حسب سن و سال پیر نشده باشد؛ موهاى او تدریجاً سفید مى شود، قامت وى خمیده و قواى بدن رو به تحلیل مى رود و از نظر فکرى و روحى نیز احساس پیرى مى کند.
منظور امام (علیه السلام) این است که انسان تا مى تواند، غم و اندوه را به خود راه ندهد واز آثار سوء آن بپرهیزد.
البته انکار نمى توان کرد که اسباب غم و اندوه مختلف است و بخشى از آن قابل اجتناب نیست؛ گاه مربوط به مسائل دینى و معنوى است که انسان به هر حال با آن دست به گریبان خواهد بود. حتى در حدیث معروفى از ابن عباس مى خوانیم که مى گوید: هیچ آیه اى شدیدتر و مشکل تر از آیه (فَاسْتَقِمْ کَمَا أُمِرْتَ...)(1) بر پیامبر (صلی الله علیه و آله) نازل نشد و از این رو هنگامى که اصحاب آن حضرت پرسیدند: اى رسول خدا! چرا به این زودى موهاى شما سفید شده و آثار پیرى
ص: 312
در شما نمایان گشته فرمود: «شَیَّبَتْنی هُودُ وَالْواقِعَةُ؛ سوره هاى «هود» و «واقعه» مرا پیر کرد».(1) گفته شده است: علت، همان دستورى است که خداوند به پیغمبرش (صلی الله علیه و آله) درباره استقامت در مقابل دشمنان سرسخت و کینه توز و بى رحم داده است (و مى دانیم که سوره هاى هود و واقعه هر دو در مکه نازل شده در زمانى که پیامبر (صلی الله علیه و آله) سخت از طرف مشرکان در فشار بود و گفته اند: سوره هود بعد از وفات ابوطالب و خدیجه نازل شد که امواج غم و اندوه از هر سو قلب پاک پیامبر (صلی الله علیه و آله) را احاطه کرده بود).
ولى به هر حال بسیارى از عوامل غم و اندوه امورى است که انسان مى تواند خود را از آن دور دارد یا به آن بى اعتنا باشد، از این رو در حدیثى آمده است که زیارت اهل قبور غم و اندوه را زایل مى کند، زیرا سرچشمه بسیارى از اندوه ها امور مادى است؛ هنگامى که انسان به زیارت اهل قبور مى رود و پایان کار دنیا را مى بیند که ثروتمند و مسکین همه در یک جا خفته اند و هیچ کدام، از این دنیا جز کفنى با خود نبرده اند آرامش پیدا مى کند.
در طب امروز این مسئله به روشنى ثابت شده که سرچشمه بسیارى از بیمارى هاى جسمى ناراحتى هاى روحى است؛ بیمارى هاى اعصاب، قلب، معده و غیر آن در بسیارى از موارد از فشارهاى عصبى و به اصطلاح، استرس ها و غم واندوه ها ناشى مى شود و درمانى جز خلاص کردن خود از غم و اندوه ها ندارد واگر انسان عزم راسخ و اراده قوى داشته باشد مى تواند خود را از آن دور دارد. بسیارى از حکما و شعرا براى کمک کردن به انسان ها براى فراموشى اسباب این گونه غم و اندوه ها سخنان نغز و پربارى دارند.
شاعر عرب مى گوید:
ما فاتَ مَضى وَما سَیَأْتیکَ فَأَیْنَ *** قُمْ فَاغْتَنِمِ الْفُرْصَةَ بَیْنَ الْعَدَمَیْنِ
ص: 313
و شاعر فارسى زبان مى گوید:
از دى که گذشت هیچ از آن یاد مکن *** فردا که نیامدست فریاد نکن
در واقع این دو شاعر، گویا مطلب خود را از حدیث امام صادق (علیه السلام) اخذ کرده اند آنجا که مى فرماید: «اصْبِرُوا عَلَى الدُّنْیا فَإنَّما هِىَ ساعَةٌ فَما مَضى مِنْهُ فَلا تَجِدُ لَهُ أَلَماً وَلا سُرورآ وَما لَمْ یَجِىءْ فَلا تَدْری ما هُوَ وَإنَّما هِىَ ساعَتُکَ الَّتی أنْتَ فیها فَاصْبِرْ فیها عَلى طاعَةِ اللهِ وَاصْبِرْ فیها عَلى مَعْصِیَةِ اللهِ؛ در برابر امور دنیا صبر وشکیبایى پیشه کنید، زیرا ساعتى بیش نیست؛ آنچه گذشته است نه دردى از آن احساس مى کنى نه سرورى و آنچه نیامده است نمى دانى چیست، بنابراین دنیا براى تو همان ساعتى است که در آن هستى پس در برابر اطاعت خداوند شکیبایى پیشه ساز و بر ترک معصیت صبر کن».(1)
در حقیقت بسیارى از افکار غم انگیز افکار بیهوده اى است که ما خودمان آن را براى خود فراهم مى کنیم مثلاً خود را با افراد بالادست مقایسه مى کنیم و بر محرومیت خود اشک حسرت مى ریزیم و گاه مى گوییم: اى کاش فلان فرصت را از دست نمى دادیم که اگر نداده بودیم امروز چه ثروت یا چه مقامى داشتیم. به همین دلیل دستور داده شده که همیشه به پایین تر از خود نگاه کنید تا شاد و خرم باشید و نگاه به بالاتر نکنید تا غمگین و اندوهگین نشوید.(2)
نیز بسیار مى شود که به هنگام وقوع حوادث، یک روى سکه را مى بینیم ونگران مى شویم در حالى که سوى دیگر سکه ممکن است امورى باشد که بهترین کمک را به ما کند.
ص: 314
قرآن مجید مى فرماید: (فَعَسَى أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئآ وَیَجْعَلَ اللهُ فِیهِ خَیْرآ کَثِیرآ)؛ «چه بساچیزى خوشایند شما نباشد، و خداوند خیر فراوانى در آن قرار مى دهد».(1)
شاعر مى گوید:
جبین گره مکن از هر بدى که پیش آید *** کز این نوشته تو یک روى صفحه مى خوانى
به روى دیگر آن نعمتى نهفته خداى *** که شکر کردن آن تا به حشر نتوانى(2)
* * *
ص: 315
ص: 316
وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ
یَنْزِلُ الصَّبْرُ عَلَى قَدْرِ الْمُصِیبَةِ، وَمَنْ ضَرَبَ یَدَهُ عَلَى فَخِذِهِ عِنْدَ مُصِیبَتِهِ حَبِطَ عَمَلُهُ.
امام (علیه السلام) فرمود :
صبر و شکیبایى به اندازه مصیبت نازل مى شود و کسى که دستش را (به سبب بى تابى و ناشکرى) به هنگام مصیبت بر زانو زند اجر او ضایع مى گردد (و پاداشى در برابر مصیبت نخواهد داشت).(1)
ص: 317
امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه به دو نکته اشاره مى کند: نخست توازن در میان صبر و مصیبت و سپس بر باد رفتن اجر انسان به دلیل بى تابى و جزع. مى فرماید: «صبر و شکیبایى به اندازه مصیبت نازل مى شود و کسى که دستش را (به عنوان بى تابى و ناشکرى) به هنگام مصیبت بر زانو زند اجر او ضایع مى گردد (وپاداشى در برابر مصیبت نخواهد داشت)»؛ (یَنْزِلُ الصَّبْرُ عَلَى قَدْرِ الْمُصِیبَةِ، وَمَنْ ضَرَبَ یَدَهُ عَلَى فَخِذِهِ عِنْدَ مُصِیبَتِهِ حَبِطَ عَمَلُهُ).
شک نیست که درزندگى دنیاهمیشه مشکلاتى بوده و خواهد بود. این طبیعت حیات دنیاست؛ ولى خداوندى که انسان را براى زندگى در این جهان آفریده در وجود او نیروهایى براى مقابله با مشکلات قرارداده است، از جمله صبر و تحملى که بتواند مصائب را برتابد. گاه دیده ایم مادرى که فرزند عزیزش را در جوانى از دست مى دهد، لحظات اول چنان بى تابى مى کند که گویى مى خواهد جان به جان آفرین تسلیم نماید؛ اما ساعات یا ایامى مى گذرد و کم کم آرامش بر وجود او مسلط مى شود؛ گویى نیرویى از درون او مى جوشد و با آن مصیبت بزرگ به مبارزه برمى خیزد و تدریجاً آن را مهار مى کند و هر قدر مصیبت سنگین تر باشد این نیروى مقاومت که نامش صبر و شکیبایى است قوى تر است. البته افرادى هم پیدا مى شوند که بر خلاف این اصل کلى رشته صبر را از دست مى دهند؛ یا دست به خودکشى مى زنند و یا مرگ ناگهانى به زندگى آنها پایان مى دهد.
ص: 318
این بیان امام (علیه السلام) در واقع مایه تسلى خاطر براى تمام مصیبت دیدگان است که وقتى با مصیبت روبرو مى شوند بى تابى نکنند و بدانند خدا صبر لازم را به آن ها مرحمت خواهد کرد.
بعضى از مفسران نهج البلاغه تفسیرى براى این جمله ذکر کرده اند که به ظاهر مراد امام (علیه السلام) نیست و آن این که تلخى صبر همیشه به اندازه تلخى مصیبت است واین خود واقعیتى است.(1)
اما این که امام (علیه السلام) مى فرماید: کسى که دست خود را به هنگام مصیبت بر زانو بزند اجر او ضایع مى گردد، چیزى است که در روایات اسلامى دیگر نیز آمده است که اگر انسان در مقابل مصیبت صبور و شکور باشد خداوند به او پاداش مى دهد و اگر ناشکرى و بى تابى و جزع کند اجر و پاداشى نخواهد داشت، چنان که در ضمن حکمت 291 خواهد آمد که امام (علیه السلام) به هنگام تسلیت به «اشعث بن قیس» براى مرگ فرزندش فرمود: «إنْ صَبَرْتَ جَرى عَلَیْکَ الْقَدَرُ وَأنْتَ مَأْجوُرٌ، وَاِنْ جَزِعْتَ جَرى عَلَیْکَ الْقَدَرُ وَأنْتَ مَأْزورٌ؛ اگر صبر کنى مقدّرات انجام مى شود و تو اجر و پاداش خواهى داشت و اگر بى تابى کنى باز هم مقدّرات انجام مى شود و تو گناهکار خواهى بود». این مطلب در بحارالانوار نیز با اندک تفاوتى از امام امیرالمؤمنین (علیه السلام) نقل شده است.(2)
البته گریه و عزادارى براى مرگ عزیزان در اسلام ممنوع نیست، زیرا سرچشمه هاى عاطفى دارد و اسلام هرگز با عواطف مردم مبارزه نکرده است. آنچه ممنوع است بى تابى و اظهار ناشکرى و حرکات و سخنانى است که دلیل بر شکایت از تقدیرات الهى باشد. حدیث معروف پیامبر (صلی الله علیه و آله) نیز به هنگام وفات
ص: 319
فرزندش ابراهیم که در کتب مختلف نقل شده اشاره به همین معناست؛ هنگامى که خبر وفات فرزند به او رسید اشک در چشمان حضرت حلقه زد و سرازیر شد. شاید بعضى به آن حضرت ایراد کردند، فرمود: «تَدْمَعُ الْعَیْنُ وَیَحْزَنُ الْقَلْبُ وَلا نَقُولُ ما یُسْخَطُ الرَّبُ؛ چشم مى گرید و قلب محزون مى شود اما چیزى که موجب خشم خدا شود نمى گویم».(1)
* * *
ص: 320
وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ
کَمْ مِنْ صَائِمٍ لَیْسَ لَهُ مِنْ صِیَامِهِ إِلاَّ الْجُوعُ وَالظَّمَأُ، وَکَمْ مِنْ قَائِمٍ لَیْسَ لَهُ مِنْ قِیَامِهِ إِلاَّ السَّهَرُ وَالْعَنَاءُ، حَبَّذَا نَوْمُ الاَکْیَاسِ وَإِفْطَارُهُمْ.
امام (علیه السلام) فرمود:
چه بسیار روزه دارانى که از روزه خود جز گرسنگى و تشنگى بهره اى نمى برند و چه بسیار شب زنده دارانى که از قیام شبانه خود جز بى خوابى و خستگى ثمره اى نمى گیرند. آفرین بر خواب هوشمندان و افطارشان!(1)
ص: 321
مى دانیم که عبادات نیز مانند انسان، روح و جسمى دارند. امام (علیه السلام) در این سخن حکیمانه اش اشاره به عبادات بى روح و کم نتیجه یا بى نتیجه کرده، مى فرماید: «چه بسیار روزه دارانى که از روزه خود جز گرسنگى و تشنگى بهره اى نمى برند و چه بسیار شب زنده دارانى که از قیام شبانه خود جز بى خوابى وخستگى ثمره اى نمى گیرند. آفرین بر خواب هوشمندان و افطارشان»؛ (کَمْ مِنْ صَائِمٍ لَیْسَ لَهُ مِنْ صِیَامِهِ إِلاَّ الْجُوعُ وَالظَّمَأُ، وَکَمْ مِنْ قَائِمٍ لَیْسَ لَهُ مِنْ قِیَامِهِ إِلاَّ السَّهَرُ وَالْعَنَاءُ، حَبَّذَا نَوْمُ الْأَکْیَاسِ وَإِفْطَارُهُمْ).
«سَهَر»(بروزن سفر)به معناى شب بیدارى و «عَناء» به معناى رنج و تعب است.
همان گونه که اشاره شد عبادات، ظاهرى دارد و باطنى یا صورتى وسیرتى؛ صورت عبادات افعالى است که در ظاهر باید انجام شود؛ ولى باطن آنها فلسفه هاى تربیتى است که نتیجه آن قرب الى الله است. براى رسیدن به این نتایج، قناعت به ظاهر عبادات کافى نیست بلکه توجه به آداب آن نیز لازم است. مثلاً در نماز اگر حضور قلب نباشد و انسان اذکار و افعال آن را در حالى به جا آورد که فکرش مشغول برنامه هاى دنیاى مادى اوست به یقین از نتایج تربیتى آن که بازداشتن از گناه (نهى از فحشا و منکر) و قرب الى الله (الصَّلاةُ قُرْبانُ کُلُّ تَقِىٍّ)(1) و شستشوى دل از زنگار گناه است محروم خواهد ماند.
ص: 322
همچنین روزه، هم برنامه هاى ظاهرى مانند خوددارى از خوردن و نوشیدن و بعضى دیگر از لذات نفسانى دارد و هم فلسفه اى که عبارت از تقویت ایمان واراده و مبارزه با هواى نفس و شیطان است که اگر آنها حاصل نشود نتیجه روزه که تقواست: (لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ)(1) حاصل نمى گردد و انسان را از عذاب الهى بازنمى دارد و سپرى در برابر آتش نمى شود.
به همین دلیل در روایات اسلامى تأکید زیادى بر آداب نماز و روزه و سایر عبادات شده است تا عبادات افزون بر اسقاط تکلیف به درجه قبولى در نزد پروردگار برسد.
علاوه بر این، افعال و اعمال زشتى جزء موانع قبولى عبادت است؛ مانند غیبت کردن، نوشیدن مست کننده ها، استفاده از اموال حرام و امثال آن که سبب مى شود عبادات تا مدتى مقبول درگاه خدا نگردد. نیز یکى از مهم ترین شرایط قبولى عبادات، پذیرش ولایت اهل بیت (علیهم السلام) است که اگر نباشد عبادات به کلى بى روح و خالى از محتوا مى شود.
کلام حکیمانه مورد بحث ناظر به تمام این امور نیز هست؛ کسانى هستند که روزه مى گیرند؛ اما انواع گناهان را در حال روزه انجام مى دهند؛ ظلم مى کنند، مال مردم را مى خورند، آبروى مسلمانان را مى ریزند و با غیبت و تهمت افراد بى گناه را آزار مى دهند. به یقین این گونه اشخاص از روزه خود جز گرسنگى و تشنگى بهره اى نمى برند، چنان که شب زنده دارانى مانند خوارج هستند که خون بى گناهان را مى ریزند، با امام معصوم به مبارزه برمى خیزند و جنایات بى رحمانه اى مى کنند وبا این حال شب تا به صبح نماز و قرآن مى خوانند. اینها هرگز بهره اى از عبادات شبانه نخواهند برد.
ص: 323
منظور از «اکیاس» (جمع کیّس به معناى انسان باهوش) پرهیزگاران و افراد بامعرفت و هوشمند است که به همه اسرار عبادات آگاه اند و آداب آن را به کار مى بندند. آنها اگر چه روزه مستحبى به جا نیاورند و عبادات مستحب شبانه را انجام ندهند، خواب و افطارشان از عبادات گروه اول بالاتر است؛ خواب وافطارى که به آنها براى اطاعت خالق و خدمت به خلق نیرو مى دهد.
کلام حکیمانه مورد بحث که بخشى از آن از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نقل شده، گویا برگرفته از آیه سوم سوره غاشیه است؛ آنجا که حال مجرمان را شرح مى دهد ومى فرماید: (عَامِلَةٌ نَّاصِبَةٌ)؛ «پیوسته عمل کرده و خسته شده اند (و نتیجه اى نگرفته اند)» و دلیلش آن است که نه معرفت کافى براى عمل داشتند نه شرایط آن را رعایت کردند و نه موانع آن را برطرف ساختند و حتى گاهى اگر بهره اى هم از اعمال پیشین برده بودند با اعمال ناشایست خود آنها را حبط و باطل کردند.
در کتاب کافى در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم که ناصبیان و دشمنان اهل بیت (علیهم السلام) مصداقى از مصادیق آیه شریفه: (عَامِلَةٌ نَّاصِبَةٌ * تَصْلَى نَارآ حَامِیَةً) هستند، گرچه اهل تلاش جدى در عبادت باشند.(1)
در حدیث دیگرى آمده است: تفاوتى نمى کند که ناصبین نماز بخوانند یا دزدى کنند آنها در آتش دوزخ اند.(2)
هنگامى که انسان حالات خوارج را مطالعه مى کند به عمق این گفتار حکیمانه
ص: 324
امام (علیه السلام) آگاه تر مى شود؛ آنها افراد بى گناه را سر مى بریدند و حتى شکم زن باردار را پاره مى کردند و او و جنینش را مى کشتند و حتى قتل امیرمؤمنان على (علیه السلام) را واجب مى شمردند؛ اما با این حال صداى زمزمه تلاوت شبانه قرآن ونماز شبشان همواره به گوش مى رسید. شبیه آنها گروهى از وهابیون امروزند که به آسانى ده ها و صدها نفر از افراد بى گناه، زن و کودک و پیر و جوان را به خاک وخون مى کشند سپس در نمازهاى پنج گانه با صفوف منظم و خواندن سوره هاى طولانى به وسیله امام و زمزمه آمین بعد از حمد و اهمیت فوق العاده دادن به مد (ولا الضالین) حضور پیدا مى کنند به گونه اى که هر کس اعمال سوء و جنایت هاى فوق العاده آنها را ندیده و نشنیده باشد تحت تأثیر واقع مى شود وگمان مى کند اینها فرشتگانى هستند در روى زمین در حالى که شیاطینى هستند مستحق جهنم و سجّین.
این سخن را با حدیثى از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) خاتمه مى دهیم. آن حضرت شنید که زنى در حال روزه دارى کنیز خود را دشنام مى دهد! دستور داد طعامى حاضرکردند و به آن زن فرمود: بخور. عرض کرد: روزه دارم. فرمود: چگونه روزه دار هستى در حالى که کنیز خود را دشنام دادى؟! روزه فقط پرهیز از طعام و شراب نیست.(1)
* * *
ص: 325
ص: 326
وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ
سُوسُوا إِیمَانَکُمْ بِالصَّدَقَةِ، وَحَصِّنُوا أَمْوَالَکُمْ بِالزَّکَاةِ، وَادْفَعُوا أَمْوَاجَ الْبَلاءِ بِالدُّعَاءِ.
امام (علیه السلام) فرمود:
ایمانتان را با صدقه حفظ کنید و اموالتان را با زکات، و امواج بلا را با دعا از خود دور سازید.(1)
ص: 327
امام (علیه السلام) در این گفتار پربار خود به بیان آثار صدقه در راه خدا و اداى زکات وبرکات دعا پرداخته است، مى فرماید: «ایمانتان را با صدقه حفظ کنید و اموالتان را با زکات، و امواج بلا را با دعا از خود دور سازید»؛ (سُوسُوا إِیمَانَکُمْ بِالصَّدَقَةِ، وَحَصِّنُوا أَمْوَالَکُمْ بِالزَّکَاةِ، وَادْفَعُوا أَمْوَاجَ الْبَلاءِ بِالدُّعَاءِ).
«سوسوا» از ریشه «سیاست» به معناى تدبیر و حفظ و اصلاح است.
تأثیر صدقه در حفظ ایمان از این نظر است که علاقه انسان به مال بیش از هر چیز است؛ بسیارند کسانى که در اعمال و عبادات ظاهرى قهرمان میدان اند؛ اما هنگامى که پاى مسائل مالى به میان مى آید مى لنگند. به همین دلیل پرداختن صدقه و چشم پوشى از مال مخصوصاً اگر به صورت عادت روزانه انسان درآید در تقویت پایه هاى ایمان بسیار مؤثر است و شاید به دلیل اهمیت صدقات وانفاق در راه خدا، در قرآن مجید بذل مال در کنار بذل جان قرار گرفته ومى فرماید: (إِنَّ اللهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ)؛ «خداوند از مؤمنان، جان و مالشان را خریدارى کرده که در برابرش بهشت براى آنان باشد».(1)
ص: 328
حفظ اموال از طریق پرداخت زکات نیز، هم از جنبه هاى ظاهرى قابل تفسیر است، هم از جنبه هاى معنوى؛ از نظر ظاهر مى دانیم که زکات حق محرومان است هنگامى که قشر ضعیف جامعه از حقوق مسلم خود محروم شود کار به شورش ها و قیام ها بر ضد اغنیا مى کشد و اموال آنها به خطر مى افتد، قیام هاى کمونیستى در عصر ما گواه صادق این مدعاست. در اعصار گذشته نیز کم وبیش این معنا وجود داشته و شاید شورش زنجیان که در نیمه دوم قرن سوم هجرى واقع شد و شخصى به نام «على بن محمد» در بصره ظهور کرد و گروهى از بردگان را که در شرایط بسیار سختى در مزارع و باغات زندگى مى کردند و با خدمات طاقت فرسا با کمترین بهره مندى مشغول کار بودند گرد خود جمع کرد، نمونه اى از همین رخداد باشد.(1)
قرآن مجید نیز اشاره پرمعنایى به این معنا کرده است، آنجا که مى فرماید : (وَأَنفِقُوا فِى سَبِیلِ اللهِ وَلا تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَى التَّهْلُکَةِ)؛ «و در راه خدا انفاق کنید و(با ترک انفاق) خود را به دست خود، به هلاکت نیفکنید»(2) قرار گرفتن این دو جمله پشت سر هم دلیل بر ارتباط آنها با یکدیگر است؛ یعنى اگر انفاق فى سبیل الله ترک شود ثروتمندان خودشان را با دست خود به هلاکت افکنده اند و اکثریت محروم سرانجام به پا خاسته، قوانین را درهم مى شکنند و شورشى غیر قابل کنترل ایجاد مى کنند.
از نظر معنوى نیز جاى تردید نیست که خداوند برکات خود را از کسانى برمى گیرد که حقوق محرومان را نمى پردازند. در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) در ابواب زکات کتاب وسائل الشیعه آمده است: «ما ضاعَ مالٌ فی بَرٍّ أوْ بَحْرٍ إلّا بِتَرْکِ الزَّکاةِ؛ هیچ مالى در دریا و خشکى از بین نرفت جز به سبب ترک زکات».(3)
ص: 329
در مورد جمله سوم یعنى دفع امواج بلا به وسیله دعا نیز روایات فراوانى داریم و پیش از روایات، قرآن مجید از آن سخن گفته، مى فرماید: (قُلْ مَا یَعْبَؤُا بِکُمْ رَبِّى لَوْلا دُعَاؤُکُمْ)؛ «بگو: پروردگارم براى شما ارزشى قائل نیست اگر دعاى شما نباشد».(1)
در حدیثى در کتاب شریف کافى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم: «إنّ الدُّعاءَ یَرُدُّ الْقَضاءُ وَقَدْ نَزَلَ مِنَ السَّماءِ وَقَدْ أُبْرِمَ إبْراماً؛ دعا حوادث سخت را بازمى گرداند حتى اگر دستور آن از آسمان صادر و محکم و مبرم شده باشد».(2)
در همین کتاب از امام زین العابدین (علیه السلام) مى خوانیم: «الدُّعاءُ یَدْفَعُ الْبَلاءَ النّازِلَ وَما لَمْ یَنْزِلْ؛ دعا بلایى را که نازل شده است دفع مى کند و همچنین بلایى را که نازل نشده است».(3)
البته استجابت دعا شرایطى دارد از جمله توبه و نهى ازمنکر و استفاده از غذاى حلال.(4)
* * *
ص: 330
وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ
لِکُمَیْلِ بْنِ زِیَادٍ النَّخَعِیِّ
از سخنان امام (علیه السلام)
به کمیل بن زیاد نخعى است(1)
بخش اوّل صفحه 335
قَالَ کُمَیْلُ بْنُ زِیَادٍ: أَخَذَ بِیَدِی أَمِیرُ الْمُوْمِنِینَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ (علیه السلام)، فَأَخْرَجَنِی إِلَى الْجَبَّانِ، فَلَمَّا أَصْحَرَ تَنَفَّسَ الصُّعَدَاءَ، ثُمَّ قَالَ:
یَا کُمَیْلُ بْنَ زِیَادٍ: إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِیَةٌ، فَخَیْرُهَا أَوْعَاهَا، فَاحْفَظْ عَنِّی مَا
ص: 331
أَقُولُ لَکَ: النَّاسُ ثَلاثَةٌ: فَعَالِمٌ رَبَّانِیٌّ، وَمُتَعَلِّمٌ عَلَى سَبِیلِ نَجَاةٍ، وَهَمَجٌ رَعَاعٌ أَتْبَاعُ کُلِّ نَاعِقٍ، یَمِیلُونَ مَعَ کُلِّ رِیحٍ، لَمْ یَسْتَضِیئُوا بِنُورِ الْعِلْمِ، وَلَمْ یَلْجَئُوا إِلَى رُکْنٍ وَثِیقٍ.
یَا کُمَیْلُ: الْعِلْمُ خَیْرٌ مِنَ الْمَالِ، الْعِلْمُ یَحْرُسُکَ وَأَنْتَ تَحْرُسُ الْمَالَ، وَالْمَالُ تَنْقُصُهُ النَّفَقَةُ، وَالْعِلْمُ یَزْکُوا عَلَى الْإِنْفَاقِ، وَصَنِیعُ الْمَالِ یَزُولُ بِزَوَالِهِ.
یَا کُمَیْلُ بْنَ زِیَادٍ: مَعْرِفَةُ الْعِلْمِ دِینٌ یُدَانُ بِهِ، بِهِ یَکْسِبُ الْإِنْسَانُ الطَّاعَةَ فِی حَیَاتِهِ، وَجَمِیلَ الْأُحْدُوثَةِ بَعْدَ وَفَاتِهِ، وَالْعِلْمُ حَاکِمٌ، وَالْمَالُ مَحْکُومٌ عَلَیْهِ.
یَا کُمَیْلُ: هَلَکَ خُزَّانُ الْأَمْوَالِ وَهُمْ أَحْیَاءٌ، وَالْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِیَ الدَّهْرُ : أَعْیَانُهُمْ مَفْقُودَةٌ، وَأَمْثَالُهُمْ فِی الْقُلُوبِ مَوْجُودَةٌ.
بخش دوم صفحه 347
هَا إِنَّ هَاهُنَا لَعِلْماً جَمّاً _ وَأَشَارَ بِیَدِهِ إِلَى صَدْرِهِ _ لَوْ أَصَبْتُ لَهُ حَمَلَةً! بَلَى أَصَبْتُ لَقِناً غَیْرَ مَأْمُونٍ عَلَیْهِ، مُسْتَعْمِلاً آلَةَ الدِّینِ لِلدُّنْیَا، وَمُسْتَظْهِراً بِنِعَمِ اللَّهِ عَلَى عِبَادِهِ، وَ بِحُجَجِهِ عَلَى أَوْلِیَائِهِ؛ أَوْ مُنْقَاداً لِحَمَلَةِ الْحَقِّ، لا بَصِیرَةَ لَهُ فِی أَحْنَائِهِ، یَنْقَدِحُ الشَّکُّ فِی قَلْبِهِ لِأَوَّلِ عَارِضٍ مِنْ شُبْهَةٍ. أَلا لا ذَا وَ لا ذَاکَ! أَوْ مَنْهُوماً بِاللَّذَّةِ سَلِسَ الْقِیَادِ لِلشَّهْوَةِ، أَوْ مُغْرَماً بِالْجَمْعِ وَالاِدِّخَارِ، لَیْسَا مِنْ رُعَاةِ الدِّینِ فِی شَیْءٍ، أَقْرَبُ شَیْءٍ شَبَهاً بِهِمَا الْأَنْعَامُ السَّائِمَةُ! کَذَلِکَ یَمُوتُ الْعِلْمُ بِمَوْتِ حَامِلِیهِ.
بخش سوم صفحه 353
اللَّهُمَّ بَلَى! لا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّةٍ. إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً، وَإِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً، لِئَلاَّ تَبْطُلَ حُجَجُ اللَّهِ وَبَیِّنَاتُهُ. وَکَمْ ذَا وَأَیْنَ أُولَئِکَ؟ أُولَئِکَ وَاللَّهِ الْأَقَلُّونَ عَدَداً، وَالْأَعْظَمُونَ عِنْدَ اللَّهِ قَدْراً، یَحْفَظُ اللَّهُ بِهِمْ حُجَجَهُ وَبَیِّنَاتِهِ، حَتَّى یُودِعُوهَا نُظَرَاءَهُمْ، وَیَزْرَعُوهَا فِی قُلُوبِ أَشْبَاهِهِمْ. هَجَمَ بِهِمُ
ص: 332
الْعِلْمُ عَلَى حَقِیقَةِ الْبَصِیرَةِ، وَبَاشَرُوا رُوحَ الْیَقِینِ، وَاسْتَلانُوا مَا اسْتَعْوَرَهُ الْمُتْرَفُونَ، وَأَنِسُوا بِمَا اسْتَوْحَشَ مِنْهُ الْجَاهِلُونَ، وَصَحِبُوا الدُّنْیَا بِأَبْدَانٍ أَرْوَاحُهَا مُعَلَّقَةٌ بِالْمَحَلِّ الْأَعْلَى، أُولَئِکَ خُلَفَاءُ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ، وَالدُّعَاةُ إِلَى دِینِهِ. آهِ آهِ شَوْقاً إِلَى رُوْیَتِهِمْ! اِنْصَرِفْ یَا کُمَیْلُ إِذَا شِئْتَ.
ص: 333
ص: 334
بخش اوّل
قَالَ کُمَیْلُ بْنُ زِیَادٍ: أَخَذَ بِیَدِی أَمِیرُ الْمُوْمِنِینَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ (علیه السلام)، فَأَخْرَجَنِی إِلَى الْجَبَّانِ، فَلَمَّا أَصْحَرَ تَنَفَّسَ الصُّعَدَاءَ، ثُمَّ قَالَ:
یَا کُمَیْلُ بْنَ زِیَادٍ: إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِیَةٌ، فَخَیْرُهَا أَوْعَاهَا، فَاحْفَظْ عَنِّی مَا أَقُولُ لَکَ: النَّاسُ ثَلاثَةٌ: فَعَالِمٌ رَبَّانِیٌّ، وَمُتَعَلِّمٌ عَلَى سَبِیلِ نَجَاةٍ، وَهَمَجٌ رَعَاعٌ أَتْبَاعُ کُلِّ نَاعِقٍ، یَمِیلُونَ مَعَ کُلِّ رِیحٍ، لَمْ یَسْتَضِیئُوا بِنُورِ الْعِلْمِ، وَلَمْ یَلْجَئُوا إِلَى رُکْنٍ وَثِیقٍ.
یَا کُمَیْلُ: الْعِلْمُ خَیْرٌ مِنَ الْمَالِ، الْعِلْمُ یَحْرُسُکَ وَأَنْتَ تَحْرُسُ الْمَالَ، وَالْمَالُ تَنْقُصُهُ النَّفَقَةُ، وَالْعِلْمُ یَزْکُوا عَلَى الْإِنْفَاقِ، وَصَنِیعُ الْمَالِ یَزُولُ بِزَوَالِهِ.
یَا کُمَیْلُ بْنَ زِیَادٍ: مَعْرِفَةُ الْعِلْمِ دِینٌ یُدَانُ بِهِ، بِهِ یَکْسِبُ الْإِنْسَانُ الطَّاعَةَ فِی حَیَاتِهِ، وَجَمِیلَ الْأُحْدُوثَةِ بَعْدَ وَفَاتِهِ، وَالْعِلْمُ حَاکِمٌ، وَالْمَالُ مَحْکُومٌ عَلَیْهِ.
یَا کُمَیْلُ: هَلَکَ خُزَّانُ الْأَمْوَالِ وَهُمْ أَحْیَاءٌ، وَالْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِیَ الدَّهْرُ: أَعْیَانُهُمْ مَفْقُودَةٌ، وَأَمْثَالُهُمْ فِی الْقُلُوبِ مَوْجُودَةٌ.
ترجمه
کمیل بن زیاد مى گوید: امیرمؤمنان على بن ابى طالب (علیه السلام) دست مرا گرفت وبه سوى صحرا (خارج شهر کوفه) برد هنگامى که به صحرا رسید آه پردردى کشید و فرمود: اى کمیل بن زیاد! دل ها همانند ظرف هاست پس بهترین آنها ظرفى است که مقدار بیشترى را بتواند نگهدارى کند بنابراین آنچه را که به تو
ص: 335
مى گویم حفظ کن وبه خاطر بسپار. مردم سه گروه اند: علماى ربانى، دانش طلبان در طریق نجات واحمقانِ بى سروپا و بى هدف که دنبال هر صدایى مى روند و با هر بادى حرکت مى کنند؛ آنهایى که با نور علم روشن نشده و به ستون محکمى پناه نبرده اند. اى کمیل! علم از مال بهتر است (چرا که) علم، از تو پاسدارى مى کند ولى تو باید از مال پاسدارى کنى. مال با هزینه کردن کاستى مى گیرد در حالى که علم، با انفاق افزون مى گردد. دست پروردگانِ مال، با زوال آن از بین مى روند (ولى دست پروردگان علوم پایدارند) اى کمیل بن زیاد! آشنایى با علم ودانش آیینى است که انسان به آن جزا داده مى شود و باید به آن گردن نهد، به وسیله آن در دوران حیات، کسب طاعت فرمان خدا مى کند و بعد از وفات نام نیک از اومى ماند (درحالى که مال به تنهایى نه وسیله طاعت است نه سبب نیک نامى بعد از مرگ) علم حاکم است و مال محکوم علیه (علم فرمانده است ومال فرمان بردار). اى کمیل! ثروت اندوزان هلاک شده اند در حالى که ظاهراً در صف زندگان اند؛ ولى دانشمندان تا جهان برقرار است زنده اند. گرچه خود آن ها از میان مردم بیرون رفته اند؛ ولى چهره و آثارشان در دل ها ثبت است.
حضرت على (علیه السلام) براى بیان این کلام بسیار شریف و پربار و پرمعنا نخست جهت آماده کردن مخاطب خود، کمیل، او را به مکانى مى برد که خالى از اغیار و نامحرمان است تا بتواند آزادتر و پربارتر حقایق را براى او بیان کند.
«کمیل بن زیاد مى گوید: امیرمؤمنان على بن ابى طالب (علیه السلام) دست مرا گرفت و به سوى صحرا (خارج شهر کوفه) برد هنگامى که به صحرا رسید آه پردردى کشید و فرمود»؛ (قَالَ کُمَیْلُ بْنُ زِیَادٍ: أَخَذَ بِیَدِی أَمِیرُالْمُوْمِنِینَ عَلِیُّ بْنُ أَبِیطَالِبٍ (علیه السلام)، فَأَخْرَجَنِی إِلَى الْجَبَّانِ، فَلَمَّا أَصْحَرَ تَنَفَّسَ الصُّعَدَاءَ، ثُمَّ قَالَ :).
ص: 336
«جبّان» به معناى صحراست و گاه به قبرستان «جبان» و «جبانة» اطلاق شده چون معمولاً قبرستان ها در بیرون شهر بود.
«صعداء» (بر وزن علماء) به معناى تنفسى است که کشیده و طولانى و ناشى از درد و رنج باشد.
امام (علیه السلام) در آن فضاى آزاد و آرام و خالى از بیگانه و اغیار زبان به سخن گشود و مخاطب باایمان و بامعرفتش را چنین خطاب کرد: «اى کمیل بن زیاد! دل ها همانند ظرف هاست پس بهترین آنها ظرفى است که مقدار بیشترى را بتواند نگهدارى کند»؛ (یَا کُمَیْلُ بْنَ زِیَادٍ: إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِیَةٌ، فَخَیْرُهَا أَوْعَاهَا).
«اَوْعِیَة» جمع «وِعاء» به معناى ظرف در اصل از ریشه «وعى» (بر وزن سعى) گرفته شده است که به گفته «ابن منظور» در لسان العرب و «راغب» در کتاب مفردات در اصل به معناى نگهدارى چیزى در قلب است یعنى به حافظه سپردن و یاد گرفتن. سپس به هر ظرفى «وعاء» گفته شده به گونه اى که بر معناى اصلى پیشى گرفته و هر زمان «وعاء» گفته مى شود در ابتدا معناى ظرف هاى معمولى به ذهن انسان مى آید.
این ریشه به معناى حفظ و نگهدارى نیز آمده است، بنابراین منظور امام (علیه السلام) تأکید بر این است که کمیل این سخنان حکیمانه و گران قدر را حفظ کند و به دیگران نیز برساند تا نفع آن عام باشد. کمیل نیز به این دستور عمل کرد.
به هر حال، تشبیه زیبا و پرمعناى کلام امام (علیه السلام) اشاره به این است که در مبدأ فیض الهى هیچ محدودیتى نیست و اگر استفاده انسان ها از آن مبدأ متفاوت است به سبب تفاوت ظرفیت هاى آنهاست؛درست به این مى ماند که گروهى ظرف هاى مختلفى را با خود بردارند و به سوى چشمه زلال پرآبى حرکت کنند. پیداست که هر یک به اندازه پیمانه اى که به همراه دارد از آن چشمه آب برمى گیرد؛ یکى به اندازه آشامیدن یک مرتبه انسان و دیگرى به اندازه دفعات زیاد.
ص: 337
به بیان دیگر، باران فیض الهى بر صحرا و دشت و دره ها و گودال ها مى بارد، هر زمینى وسعت بیشترى داشته باشد بهره اش از آن باران بیشتر است. این سخن اشاره به آن است که اى کمیل! تا مى توانى ظرفیت خود را گسترش ده.
از این رو امام (علیه السلام) مى فرماید: «بنابراین، آنچه را که به تو مى گویم حفظ کن و به خاطر بسپار»؛ (فَاحْفَظْ عَنِّی مَا أَقُولُ لَکَ).
آن گاه امام (علیه السلام) جامعه انسانى را به سه گروه تقسیم مى کند که چهارمى ندارد، مى فرماید: «مردم سه گروه اند: علماى ربانى، دانش طلبان در طریق نجات واحمقانِ بى سروپا و بى هدفى که دنبال هر صدایى مى روند و با هر بادى حرکت مى کنند؛ آنهایى که با نور علم روشن نشده اند و به ستون محکمى پناه نبرده اند»؛ (النَّاسُ ثَلاثَةٌ: فَعَالِمٌ رَبَّانِیٌّ، وَمُتَعَلِّمٌ عَلَى سَبِیلِ نَجَاةٍ، وَهَمَجٌ رَعَاعٌ أَتْبَاعُ کُلِّ نَاعِقٍ، یَمِیلُونَ مَعَ کُلِّ رِیحٍ، لَمْ یَسْتَضِیئُوا بِنُورِ الْعِلْمِ، وَلَمْ یَلْجَئُوا إِلَى رُکْنٍ وَثِیقٍ).
منظور از «عالمان ربانى» انسان هایى هستند که علم و تقوا و معرفت الهى را دربردارندوآنچه مى گویند از سخنان پروردگار و اولیایش مى گویند و همواره در این مسیر سیر مى کنند و کار آنها تربیت شاگردان و پرورش روح و فکر آنهاست.
«ربانى» ممکن است از ریشه «رب» به معناى پروردگار باشد که به هنگام اضافه شدن «یاء» نسبت، «الف و نون» براى تأکید و مبالغه به آن اضافه شده است؛ مانند «روحانى» و شاید از ماده «تربیت» گرفته شده باشد؛ یعنى علمایى که مربى انسان هاهستند.جمع میان هردومعنانیزدرواژه «عالم ربانى»بعیدبه نظرنمى رسد.
اما «مُتَعَلِّمٌ عَلَى سَبِیلِ نَجَاةٍ» به کسى گفته مى شود که رهبر و پیشوا و معلمى از علماى ربانى براى خود برگزیده، از شیطان و وسوسه هاى او و انسان هاى شیطان صفت دورى کرده، در طریق نجات گام نهاده و آن مسیر را در سایه رهبرى آگاه و باتقوا ادامه مى دهد.
در واقع «علماى ربانى» همچون آفتاب عالم تاب و «متعلّمان عَلى سَبیلِ
ص: 338
النَّجاة» همچون کره ماه هستند که گرچه از خود نورى ندارند؛ ولى نور آفتاب را گرفته و منعکس مى کنند و به همین دلیل چراغ شب هاى تار محسوب مى شوند.
این دو گروه، خوشبخت و سعادتمند و پیروزند؛ اما گروه سوم افراد گمراه ومنحرفى هستند که امام (علیه السلام) براى آنها شش وصف بیان فرموده است :
نخست از آنها به «همج» یاد مى کند. «همج» جمع «هَمَجَة» در اصل به معناى مگس کوچک است که اشاره به حقارت و بى ارزشى آنهاست.
سپس از آنها به «رعاع» تعبیر مى کند که جمع «رَعاعة» (بر وزن خرابه) به معناى افراد بى سروپا و اوباش است.
در سومین وصف، آنها را افرادى بى هدف نام مى برد که دنبال هر صدایى مى روند؛ امروز پاى پرچم زید سینه مى زنند فردا پاى پرچم دشمنش.
«ناعق» از «نعیق» به معناى صدایى است که چوپان براى راندن و نهیب زدن گوسفندان سرمى دهد. بعضى گفته اند که در اصل به معناى صداى کلاغ است، سپس توسعه یافته و به صداى چوپان براى گوسفندان نیز اطلاق شده است. در هر حال این گروه را به گوسفندان بى عقل و شعورى تشبیه مى کند که دنبال هر صدایى حرکت مى کنند.
در چهارمین توصیف، ایشان را به موجودات سبک و بى ریشه اى مانند برگ هاى خشکیده، پشه ها وامثال آن تشبیه مى کند که همراه باد به هر سویى مى روند و این نیز دلیل بر بى وزنى و بى هدفى آنهاست.
در پنجمین و ششمین توصیف که در واقع علت اصلى تمام مشکلات وبدبختى هاى آنهاست مى فرماید: آنها به نور علم روشن نشده اند تا در مسیر ثابتى به سوى اهداف والایى حرکت کنند و نیز تکیه گاه محکمى ندارند که به آن چسبیده باشند تا نسیم ها و حتى طوفان ها هم نتوانند آنها را جابه جا کنند. اینها حال کسانى است که نه عالم اند و نه متعلم، نه دانشمند و نه پیرو دانشمندان.
ص: 339
در حدیث کوتاه و پرمعنایى از امام صادق (علیه السلام) همین تقسیم سه گانه به شکل دیگرى بیان شده است: «النَّاسُ ثَلاثَةٌ: عَالِمٌ وَمُتَعَلِّمٌ وَغُثَاءٌ؛ مردم سه دسته اند: یا عالم، یا کسب کننده علم از شخص عالم و یا غثاء».(1) «غثاء» در اصل به معناى گیاهان خشکیده اى است که به صورت درهم ریخته بر روى سیلاب قرار مى گیرند. همچنین به کف هایى که روى آبِ در حال جوشیدن در دیگ پیدا مى شود غثاء گفته شده است.
در واقع امام (علیه السلام) روى نقطه اصلى مشکلات جوامع انسانى انگشت گذاشته است. قسمت مهمى از مشکلات از ناحیه گروه سوم است؛ گروهى نادان، بى خبر و بى برنامه که دنبال هر کسى بدون مطالعه حرکت مى کنند. تنها هدفشان منافع مادى آنهاست. نه نور علم و تقوا بر قلوبشان تابیده، نه معرفت درستى درباره مبدأ و معاد دارند، نه تکیه گاه مطمئنى، نه مشاوران آگاهى و دشمنان اسلام بر همین گروه تکیه مى کنند تا جوامع اسلامى را گرفتار نابسامانى کنند.
به بیان دیگر، عالمان ربانى همچون کوه هاى استوارند و به مضمون «المُؤمِنُ کَالْجَبَلِ لا تُحَرِّکُهُ الْعَوَاصِف؛ مؤمن همچون کوه است و تندبادها او را به حرکت درنمى آورد»،(2) در برابر تمام طوفان ها ایستادگى مى کنند و «مُتَعَلِّمانِ عَلى سَبیلِ
النَّجاةِ» همچون قطعات سنگى هستند که به کوه چسبیده اند؛ آنان نیز از طوفان حوادث در امان اند؛ ولى «هِمَج رَعاء» به منزله گردوخاکى هستند که بر دامان کوه نشسته و به اندک نسیمى جابه جا مى شوند. وظیفه دانشمندان و رهبران فکرى ومعنوى جامعه این است که تلاش کنند این گروه را در گروه دوم جاى دهند و آنها را ارتقاء رتبه بخشند وگرنه همیشه جامعه نابسامان خواهد بود.
ص: 340
قرآن مجید نیز درباره این گروه گاهى چنین تعبیرى از آنها دارد: «آنها دل ها (=عقل ها)یى دارند که با آن (اندیشه نمى کنند،) نمى فهمند، و چشمانى که با آن نمى بینند؛ و گوش هایى که با آن نمى شنوند؛ آنها همچون چهارپایان اند؛ بلکه گمراه تر! اینان همان غافلان اند (چون امکان هدایت دارند ولى بهره نمى گیرند)»؛ (لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ یَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لاَّ یُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَّ یَسْمَعُونَ بِهَا أُوْلَئِکَ کَالاَْنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُوْلَئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ).(1)
گاه نیز درباره کفار نادان و بى خبر خطاب به پیغمبر (صلی الله علیه و آله) مى گوید: «مَثَل (تو در دعوت) کسانى که کافر شدند، بسان کسى است که حیوانات را (براى نجات از خطر،) صدا مى زند؛ ولى آنها چیزى جز سروصدا نمى شنوند؛ (کافران) کر و لال و کورند؛ ازاین رو چیزى نمى فهمند»؛ (وَمَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا کَمَثَلِ الَّذِی یَنْعِقُ بِمَا لا یَسْمَعُ إِلاَّ دُعَاءً وَنِدَاءً صُمٌّ بُکْمٌ عُمْىٌ فَهُمْ لا یَعْقِلُونَ).(2)
امام (علیه السلام) سپس در مقایسه اى بسیار جالب برترى علم را بر اموال دنیا از شش جهت، در سه گزاره از کلامش ثابت مى کند:
نخست مى فرماید: «اى کمیل! علم از مال بهتر است (چرا که) علم، از تو پاسدارى مى کند ولى تو باید از مال پاسدارى کنى»؛ (یَا کُمَیْلُ: الْعِلْمُ خَیْرٌ مِنَ الْمَالِ، الْعِلْمُ یَحْرُسُکَ وَأَنْتَ تَحْرُسُ الْمَالَ).
بدیهى است که علم، هم ایمان انسان را حفظ مى کند و هم جسم و جان او را، زیرا دفع آفات در جهات مختلف به وسیله علم صورت مى گیرد در حالى که مال به عکس آن است؛صاحب مال بایدپیوسته ازاموال خویش مراقبت کندمبادادزدان آن را بربایند یا آفات و بلاهایى آن را از میان بردارد. باید مراقبینى بر آن بگمارد،
ص: 341
وسایل اطفاى حریق در کنارش قرار دهد، به موقع به آن سرکشى کند مبادا آفتى در آن پیدا شده باشد و این یک برترى بزرگ براى علم در برابر مال است.
درباره دومین برترى مى فرماید: «مال با هزینه کردن کاستى مى گیرد در حالى که علم، با انفاق افزون مى گردد»؛ (وَالْمَالُ تَنْقُصُهُ النَّفَقَةُ، وَالْعِلْمُ یَزْکُوا عَلَى الْإِنْفَاقِ).
«یَزْکُوا» از ریشه «زکاء» به معناى نمو و رشد است.
دلیل آن روشن است؛ هنگامى که عالم تدریس مى کند و شاگردانى پرورش مى دهد علم و دانش او درون فکرش راسخ تر و قوى تر مى شود و چه بسا شاگردان سؤال و اشکالى کنند و در پرتو آن بر علم او افزوده گردد و ما تجربه کرده ایم که براى پرورش علم هیچ چیز بهتر از تدریس نیست. مطالعه، درس خواندن و مباحثه کردن خوب است ولى تدریس اثر قوى ترى دارد.
اضافه بر این، علم از طریق شاگردان گسترش پیدا مى کند و این نیز نوعى دیگر از نمو است.
در سومین تفاوت مى فرماید: «دست پروردگانِ مال، با زوال آن از بین مى روند (ولى دست پروردگان علوم پایدارند)»؛ (وَصَنِیعُ الْمَالِ یَزُولُ بِزَوَالِهِ).
بسیار دیده ایم ثروتمندانى را که در زمان ثروت، دوستان بى شمار و مخلصان فراوانى دارند؛ اما آن روز که ورشکست گردند و اموالشان از بین برود همه از اطراف آنها پراکنده مى شوند گویى نه مالى بود و نه ثروتى و نه دست پروردگانى؛ اما عالم اگر روزى بیمار شود و نتواند افاضه علم کند و یا از دنیا برود شاگردانش جاى او را مى گیرند و خلأ ناشى از بیمارى یا فقدانش را پر مى کنند و این امر همچنان در نسل هاى متعدد ادامه مى یابد.
امام (علیه السلام) در ادامه این سخن به چهارمین امتیاز علم بر مال پرداخته، مى فرماید: «اى کمیل بن زیاد! آشنایى با علم و دانش آیینى است که انسان به آن جزا داده
ص: 342
مى شود و باید به آن گردن نهد، به وسیله آن در دوران حیات، کسب طاعت فرمان خدا مى کند و بعد از وفات نام نیک از او مى ماند (در حالى که مال به تنهایى نه وسیله طاعت است نه سبب نیک نامى بعداز مرگ)»؛ (یَا کُمَیْلُ بْنَ زِیَادٍ: مَعْرِفَةُ الْعِلْمِ دِینٌ یُدَانُ بِهِ، بِهِ یَکْسِبُ الْإِنْسَانُ الطَّاعَةَ فِی حَیَاتِهِ، وَجَمِیلَ الاُْحْدُوثَةِ بَعْدَ وَفَاتِهِ).
«أُحْدُوثه» به معناى چیزى است که مردم درباره آن سخن مى گویند و در اینجا به معناى نام و نشان است و «جَمیلَ الاُْحْدُوثَة» به معناى نام نیک است.
تعبیر «مَعْرِفَةُ الْعِلْم» به معناى آشنایى با علوم و دانش هاست نه آشنایى با اهمیت علم، آن گونه که بعضى از شارحان پنداشته اند، زیرا جمله هاى بعد از آن شاهد بر تفسیرى است که بیان کردیم.
در حدیثى که در کتاب کافى از امیرمؤمنان (علیه السلام) نقل شده است مى خوانیم که فرمود: «اعْلَمُوا أَنَّ صُحْبَةَ الْعَالِمِ وَاتِّبَاعَهُ دِینٌ یُدَانُ اللَّهُ بِهِ وَطَاعَتَهُ مَکْسَبَةٌ لِلْحَسَنَاتِ مَمْحَاةٌ لِلسَّیِّئَاتِ وَذَخِیرَةٌ لِلْمُوْمِنِینَ وَرِفْعَةٌ فِیهِمْ فِی حَیَاتِهِمْ وَجَمِیلٌ بَعْدَ مَمَاتِهِمْ؛ بدانید که همنشینى با عالم و پیروى از دانشمند آیینى است که خدا با آن پرستش مى شود و پیروى از عالم سبب کسب حسنات و محو سیئات و ذخیره مؤمنان و مایه برترى و افتخار در حیاتشان و نام نیک بعد از وفاتشان خواهد بود».(1)
در پنجمین مقایسه مى فرماید: «علم حاکم است و مال محکوم علیه (علم فرمانده است و مال فرمان بردار)»؛ (وَالْعِلْمُ حَاکِمٌ، وَالْمَالُ مَحْکُومٌ عَلَیْهِ).
بدیهى است که مال و ثروت در سایه علم و دانش پدید مى آید؛ مدیریت هاى شایسته، آگاهى به فنون زراعت و تجارت و صنعت و به ویژه در عصر ما آگاهى به انواع تکنولوژى ها و فناورى ها سرچشمه پیدایش و گسترش اموال
ص: 343
وثروت هاست و آنچه مایه برترى بخشى از کشورها بر سایر کشورهاى جهان وسبب حاکمیت آنها بر مسائل سیاسى و فرهنگى جهان شده همان پیشرفت علمى آنهاست که هم اقتصادشان را شکوفا ساخته و هم پایه هاى حاکمیت شان را بر مسائل سیاسى تقویت کرده است.
به گفته مرحوم مغینه در شرح نهج البلاغه خود، مسلمانان روى گنج هاى بزرگى نشسته اند گنج هایى که غربى ها فاقد آن اند؛ ولى آن ها داراى علوم ودانش هایى هستند که سبب برترى آنها در مسائل سیاسى و اقتصادى شده است. ما مالک گنج و ثروتیم و آنها مالک علم و خُبَرویّت و به همین دلیل آنها حتى بر گنج ها و ثروت هاى ما حکومت مى کنند. آنها به زبان عمل مى گویند: (رَّبِّ زِدْنِی عِلْمآ) و ما به زبان کسالت عکس آن را مى گوییم.(1)
بحمدالله در این اواخر بسیارى از مسلمانان بیدار شده و بازگشت به هویت اصلى خود را آغاز کرده اند. دانشمندان ماهرى در میان آنها پیدا شده اند که اگر به نهضت علمى خود شتاب دهند امید مى رود خود را در تمام جهات از حاکمیت غربِ ظالم و ستمگر آزاد سازند.
روشن است که علم در کلام امام (علیه السلام) همه علوم مفید را شامل مى شود؛ اعم از علوم الهى و معنوى و علوم مفید مادى، هرچند بیشتر، سخن از علوم الهى است.
آن گاه امام (علیه السلام) در ششمین و آخرین برترى علم و دانش بر مال و ثروت چنین مى فرماید: «اى کمیل! ثروت اندوزان هلاک شده اند در حالى که ظاهراً در صف زندگان اند؛ ولى دانشمندان تا جهان برقرار است زنده اند. گرچه خود آنها از میان مردم بیرون رفته اند؛ ولى چهره و آثارشان در دل ها ثبت است»؛ (یَا کُمَیْلُ: هَلَکَ خُزَّانُ الْأَمْوَالِ وَهُمْ أَحْیَاءٌ، وَالْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِیَ الدَّهْرُ: أَعْیَانُهُمْ مَفْقُودَةٌ، وَأَمْثَالُهُمْ فِی الْقُلُوبِ مَوْجُودَةٌ).
ص: 344
مى دانیم که تفاوت موجود زنده و مرده در تأثیرگذارى آن هاست، بنابراین ثروت اندوزانى که نه خود از اموالشان استفاده مى کنند و نه دیگران از آن بهره مند مى شوند در حکم مردگان اند، زیرا هیچ اثرى از آنها دیده نمى شود؛ ولى دانشمندانى که سال ها و قرن ها چشم از جهان فرو بسته اند اما شاگردان و کتاب ها و آثارشان در همه جا به چشم مى خورد در واقع زنده اند. مگر یک عالِم زنده چه مى کند؟ شاگرد پرورش مى دهد، مردم را هدایت و از آیین حق دفاع مى کند. اگر پس از وفات، آثار علمى آنها همین کارها را انجام دهد گویى آنها زنده اند.
آرى، دانشمندانى که وفات کرده اند و با بدن هاى مادى در میان ما نیستند؛ اما به قلب هر کس مراجعه کنید وجود آنها را با آثارشان حاضر مى بینید. درست مانند حیاتشان پیام مى دهند و تربیت مى کنند.
قرآن مجید نیز از افراد فاقد هر گونه اثر به «مردگان» تعبیر کرده و مى فرماید: (إِنَّکَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتَى وَلا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاءَ إِذَا وَلَّوْا مُدْبِرِینَ)؛ «مسلّمآ تو نمى توانى صداى خود را به گوش مردگان برسانى، و نه سخنت را به گوش کران هنگامى که روى برگردانند و دور شوند».(1)
امیرمؤمنان على (علیه السلام) از کسانى که امر به معروف و نهى از منکر را با قلب و زبان و دست ترک مى کنند به «میّت الاحیاء» (مرده زندگان) تعبیر کرده، مى فرماید : «وَمِنْهُمْ تَارِکٌ لِإِنْکَارِ الْمُنْکَرِ بِلِسَانِهِ وَقَلْبِهِ وَیَدِهِ فَذلِکَ مَیِّتُ الْأَحْیَاء».(2)
در خطبه 87 نیز همین تعبیر (میت الاحیاء) درباره کسانى که نصیحت نمى پذیرند و گوش به اندرزهاى اولیاءالله نمى دهند، آمده است.
از سویى دیگر در حدیثى از همان حضرت که در غررالحکم آمده مى خوانیم:
ص: 345
«العالِمُ حَىٌّ وَإنْ کانَ مَیِّتآ، الْجاهِلُ مَیِّتٌ وَإنْ کانَ حَیّآ؛ عالم زنده است، هرچند از دنیا رفته باشد و جاهل مرده، هرچند در زمره زندگان باشد».(1)
نیز از همان حضرت در همان کتاب نقل شده است که فرمود: «ما ماتَ مَنْ أحْیى عِلْمآ؛ کسى که علم و دانشى را زنده کند هرگز نمرده است».(2)
خلاصه این که امام (علیه السلام) براى اثبات برترى علم و دانش در مقابل مال و ثروت تمام جهات این دو را در نظر گرفته و حق سخن را ادا فرموده است به گونه اى که وقتى انسان آن را مطالعه مى کند هیچ گونه کمبود و کاستى در آن نمى بیند. در ضمن روشن مى شود که در فرهنگ اسلام علم و عالم و دانشمند حرف اول را مى زنند و سایر مواهب الهى تحت سلطه و سیطره آنهاست.
* * *
ص: 346
بخش دوم
هَا إِنَّ هَاهُنَا لَعِلْماً جَمّاً _ وَأَشَارَ بِیَدِهِ إِلَى صَدْرِهِ _ لَوْ أَصَبْتُ لَهُ حَمَلَةً! بَلَى أَصَبْتُ لَقِناً غَیْرَ مَأْمُونٍ عَلَیْهِ، مُسْتَعْمِلاً آلَةَ الدِّینِ لِلدُّنْیَا، وَمُسْتَظْهِراً بِنِعَمِ اللَّهِ عَلَى عِبَادِهِ، وَ بِحُجَجِهِ عَلَى أَوْلِیَائِهِ؛ أَوْ مُنْقَاداً لِحَمَلَةِ الْحَقِّ، لا بَصِیرَةَ لَهُ فِی أَحْنَائِهِ، یَنْقَدِحُ الشَّکُّ فِی قَلْبِهِ لاَِوَّلِ عَارِضٍ مِنْ شُبْهَةٍ. أَلا لا ذَا وَ لا ذَاکَ! أَوْ مَنْهُوماً بِاللَّذَّةِ سَلِسَ الْقِیَادِ لِلشَّهْوَةِ، أَوْ مُغْرَماً بِالْجَمْعِ وَالاِدِّخَارِ، لَیْسَا مِنْ رُعَاةِ الدِّینِ فِی شَیْءٍ، أَقْرَبُ شَیْءٍ شَبَهاً بِهِمَا الاَْنْعَامُ السَّائِمَةُ! کَذَلِکَ یَمُوتُ الْعِلْمُ بِمَوْتِ حَامِلِیهِ.
ترجمه
(امام (علیه السلام) فرمود: بدان اى کمیل!) در اینجا علم فراوانى است _ و با دست اشاره به سینه مبارکش کرد _ اى کاش افراد لایقى را براى آن مى یافتم (تا به آنها تعلیم دهم) آرى کسى را مى یابم که زود درک مى کند ولى (از نظر تقوا) قابل اطمینان واعتماد نیست و دین را وسیله دنیا قرار مى دهد و از نعمت خدا بر ضد بندگانش استفاده مى کند و از دلایل الهى بر ضد اولیایش کمک مى گیرد، یا کسى که مطیع حاملان حق است اما چون بصیرتى به پیچ وخم هاى علم و شبهات ندارد با نخستین شبهه و ایراد، شک در دل او پیدا مى شود. آگاه باش (اى کمیل!) نه این به درد مى خورد و نه آن، یا کسى که اسیر لذت است و در چنگال شهوات گرفتار (وبه همین دلیل دین و ایمانش را در پاى لذات و شهواتش قربانى مى کند)، یا کسى که حریص به جمع کردن مال و اندوختن آن است. این دو (این گروه وگروه پیشین) به هیچ وجه از دین داران نیستند و شبیه ترین موجودات به
ص: 347
چهارپایانى هستند که براى چَرا رها شده اند. (آرى) این گونه علم با مرگ حاملانش مى میرد.
امام (علیه السلام) در این بخش از کلام نورانى و پربار و حکمت آمیزش بعد از ذکر اهمیت علم و علما و برترى علم بر مال و ثروت مى فرماید: «(بدان اى کمیل!) در اینجا علم فراوانى است _ و با دست اشاره به سینه مبارکش کرد _ »؛ (هَا إِنَّ هَاهُنَا لَعِلْماً جَمّاً _ وَأَشَارَ بِیَدِهِ إِلَى صَدْرِهِ _).
سپس فرمود: «اى کاش افراد لایقى براى آن مى یافتم (تا به آنها تعلیم دهم)»؛ (لَوْ أَصَبْتُ لَهُ حَمَلَةً).
منظور از این علم چه علمى است؟ به نظر مى رسد علوم مربوط به صفات جمال و جلال خداوند و عرفان ذات مقدسش و اسرار جهان آفرینش و مقامات انبیا و اولیا و حوادث مربوط به آینده باشد که تحمل این علوم را همه کس ندارد بلکه جمعى از پاکان و خاصان و اولیاء الله و اتقیا مى توانند حامل این علوم باشند و از آن به طور صحیح استفاده کنند.
در حدیثى پرمعنا از امام باقر (علیه السلام) در تفسیر واژه «صمد» در آیه (اللهُ الصَّمَدُ) مى خوانیم: «لَوْ وَجَدْتُ لِعِلْمِیَ الَّذِی آتَانِیَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ حَمَلَةً لَنَشَرْتُ التَّوْحِیدَ وَالْإِسْلامَ وَالْإِیمَانَ وَالدِّینَ وَالشَّرَائِعَ مِنَ الصَّمَدِ وَکَیْفَ لِی بِذلِکَ وَلَمْ یَجِدْ جَدِّی أَمِیرُالْمُوْمِنِینَ حَمَلَةً لِعِلْمِهِ حَتَّى کَانَ یَتَنَفَّسُ الصُّعَدَاءَ وَیَقُولُ عَلَى الْمِنْبَرِ: سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی فَإِنَّ بَیْنَ الْجَوَانِحِ مِنِّی عِلْماً جَمّاً هَاهْ هَاهْ أَلا لا أَجِدُ مَنْ یَحْمِلُه؛ هرگاه براى علم و دانشى که خدا به من داده حاملانى پیدا مى کردم توحید، اسلام، ایمان، دین و شرایع را از واژه «الصمد» بیرون مى آوردم و آن را نشر مى دادم.
ص: 348
چگونه ممکن است من چنین افرادى را بیابم در حالى که جدم امیرمؤمنان (علیه السلام) نیافت تا آنجا که آه سوزان و پردرد از دل برمى کشید و بر منبر مى فرمود: از من سؤال کنید پیش از آنکه از دست شما بروم، چرا که در وجود من علم ودانش فراوانى است. آه، آه، بدانید! افرادى نمى یابم که بتوانند آن را حمل و نگهدارى کنند».(1)
امام (علیه السلام) در ادامه این سخن از چهار گروه نام مى برد که هیچ کدامشان شایسته حمل این علوم الهى و اسرارآمیز نیستند. در مورد گروه اول مى فرماید: «آرى کسى را مى یابم که زود درک مى کند ولى (از نظر تقوا) قابل اطمینان و اعتماد نیست و دین را وسیله دنیا قرار مى دهد و از نعمت خدا بر ضد بندگانش استفاده مى کند و از دلایل الهى بر ضد اولیایش کمک مى گیرد»؛ (بَلَى أَصَبْتُ لَقِناً غَیْرَ مَأْمُونٍ عَلَیْهِ، مُسْتَعْمِلاً آلَةَ الدِّینِ لِلدُّنْیَا، وَمُسْتَظْهِراً بِنِعَمِ اللَّهِ عَلَى عِبَادِهِ، وَبِحُجَجِهِ عَلَى أَوْلِیَائِهِ).
«لَقِن» به معناى زیرک و باهوش است.
این گروه همان عالمان بى تقوا هستند که از نظر علمى ممکن است مراحلى را طى کرده باشند؛ ولى از نظر تعهد و احساس مسئولیت الهى پایشان لنگ است. اینها همان عالمانى هستند که در دستگاه خلفاى جور و سلاطین ظالم توجیه گر اعمالشان بوده و دین خود را براى آبادى دنیایشان مى فروختند و تاریخ، افرادى از این قبیل را به خاطر دارد که حتى گاه براى حفظ موقعیتشان فتوا به ریختن خون بى گناهان مى دادند و اینها خطرناک ترین دشمنان اسلام اند.
در حدیثى از امیرمؤمنان (علیه السلام) از حضرت مسیح (علیه السلام) مى خوانیم که فرمود: «الدِّینَارُ دَاءُالدِّینِ وَالْعَالِمُ طَبِیبُ الدِّینِ فَإِذَارَأَیْتُمُ الطَّبِیبَ یَجُرُّالدَّاءَإِلَى نَفْسِهِ فَاتَّهِمُوهُ وَاعْلَمُوا أَنَّهُ غَیْرُ نَاصِحٍ لِغَیْرِهِ؛ دینار موجب بیمارى دین است و عالِم طبیب دین
ص: 349
است. هرگاه دیدید طبیب عوامل بیمارى را به سوى خود مى کشد او را در طبّش متهم سازید و بدانید (کسى که به خودش رحم نمى کند) خیرخواه دیگران نیست».(1)
سپس درباره گروه دوم مى فرماید: «یا کسى که مطیع حاملان حق است؛ اما چون بصیرتى به پیچ وخم هاى علم و شبهات ندارد با نخستین شبهه و ایراد، شک در دل او پیدا مى شود. آگاه باش (اى کمیل!) نه این به درد مى خورد و نه آن»؛ (أَوْ مُنْقَاداً لِحَمَلَةِ الْحَقِّ، لا بَصِیرَةَ لَهُ فِی أَحْنَائِهِ، یَنْقَدِحُ الشَّکُّ فِی قَلْبِهِ لاَِوَّلِ عَارِضٍ مِنْ شُبْهَةٍ. أَلا لا ذَا وَلا ذَاکَ).
«اَحْناء» جمع «حِنْو» در اصل به هرچیزى گفته مى شود که پیچ وخمى داشته باشد سپس به معناى جوانب نیز آمده است، چرا که جوانب و اطراف اشیا غالباً انحنایى دارد.
این گروه از یک نظر نقطه مقابل گروه اول اند؛ افرادى ضعیف الفکر و نادان ومغرور که در برابر شبهه افکنان کاملاً آسیب پذیرند، میدان را خالى کرده و گاه به آن ها مى پیوندند. خطر این گروه براى جهان اسلام و جامعه بشرى نیز کم نیست. نمونه این گروه جمعیت خوارج بودند؛ هنگامى که با توطئه و نیرنگ عمرو عاص قرآن بالاى نیزه ها رفت به سرعت میدان را رها کردند و هنگامى که شبهه افکنى، شعار «لا حُکْمَ إلّا لِلّه» را سرداد در برابر على (علیه السلام) قیام کردند که چرا مسئله حکمیت را پذیرفته اى؟ و العیاذ بالله نسبت کفر به آن حضرت دادند وامثال آنها در جامعه امروز ما نیز کم نیستند.
حضرت درباره گروه سوم مى فرماید: «یا کسى که اسیر لذت است و در چنگال شهوات گرفتار (و به همین دلیل دین و ایمانش را در پاى لذات وشهواتش قربانى مى کند)»؛ (أَوْ مَنْهُوماً بِاللَّذَّةِ سَلِسَ الْقِیَادِ لِلشَّهْوَةِ).
«منهوم» به معناى شکم پرست و حریص است.
ص: 350
«سَلِسَ الْقِیاد»به کسى گفته مى شود که به آسانى در برابر چیزى تسلیم مى شود.
آن گاه به چهارمین گروه اشاره کرده، مى فرماید: «یا کسى که حریص به جمع کردن مال و اندوختن آن است. این دو (این گروه و گروه قبل) به هیچ وجه از دین داران نیستند و شبیه ترین موجودات به چهارپایانى هستند که براى چَرا رها شده اند»؛ (أَوْ مُغْرَماً بِالْجَمْعِ وَ الاِدِّخَارِ، لَیْسَا مِنْ رُعَاةِ الدِّینِ فِی شَیْءٍ، أَقْرَبُ شَیْءٍ شَبَهاً بِهِمَا الاَْنْعَامُ السَّائِمَةُ).
«مُغْرِم» کسى است که عاشق و دلباخته چیزى باشد.
«سائِمَة» حیوانى است که در چراگاه رها شود.
مى دانیم که چهارپایان جز خور و خواب و شهوت چیزى را درک نمى کنند وبیچاره انسان، اشرف مخلوقات، آن قدر تنزل کند که همسو با آن ها شود: یا دنبال عیش و نوش و شهوت و یا مشغول جمع کردن مال و ثروت.
امام (علیه السلام) در پایان این سخن مى فرماید: «این گونه علم با مرگ حاملانش مى میرد»؛ (کَذلِکَ یَمُوتُ الْعِلْمُ بِمَوْتِ حَامِلِیهِ).
زیرا هیچ یک از این گروه چهارگانه شایسته آن نیستند که حامل علوم الهى باشند. به همین دلیل عالمان واقعى از قرار دادن علوم در اختیار آن ها خوددارى مى کنند و ناچار علمشان را با خودشان به گور مى برند و با مرگ آن ها علم هم مى میرد.
* * *
ص: 351
ص: 352
بخش سوم:
اللَّهُمَّ بَلَى! لا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّةٍ. إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً، وَإِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً، لِئَلاَّ تَبْطُلَ حُجَجُ اللَّهِ وَبَیِّنَاتُهُ. وَکَمْ ذَا وَأَیْنَ أُولَئِکَ؟ أُولَئِکَ وَاللَّهِ الْأَقَلُّونَ عَدَداً، وَالْأَعْظَمُونَ عِنْدَ اللَّهِ قَدْراً، یَحْفَظُ اللَّهُ بِهِمْ حُجَجَهُ وَبَیِّنَاتِهِ، حَتَّى یُودِعُوهَا نُظَرَاءَهُمْ، وَیَزْرَعُوهَا فِی قُلُوبِ أَشْبَاهِهِمْ. هَجَمَ بِهِمُ الْعِلْمُ عَلَى حَقِیقَةِ الْبَصِیرَةِ، وَبَاشَرُوا رُوحَ الْیَقِینِ، وَاسْتَلانُوا مَا اسْتَعْوَرَهُ الْمُتْرَفُونَ، وَأَنِسُوا بِمَا اسْتَوْحَشَ مِنْهُ الْجَاهِلُونَ، وَصَحِبُوا الدُّنْیَا بِأَبْدَانٍ أَرْوَاحُهَا مُعَلَّقَةٌ بِالْمَحَلِّ الْأَعْلَى، أُولَئِکَ خُلَفَاءُ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ، وَالدُّعَاةُ إِلَى دِینِهِ. آهِ آهِ شَوْقاً إِلَى رُوْیَتِهِمْ! اِنْصَرِفْ یَا کُمَیْلُ إِذَا شِئْتَ.
ترجمه
(سپس امام (علیه السلام) فرمود: درست است که عالمانِ باعمل اندک اند و علم و دانش با مرگ حاملانش مى میرد ولى) بار خدایا! آرى، هرگز روى زمین از کسى که با حجت الهى قیام کند خالى نمى شود؛ خواه ظاهر و آشکار باشد و یا ترسان وپنهان. وجود آنها به این سبب است که دلایل الهى و نشانه هاى روشن او هرگز باطل نگردد و از دست نرود. آنها چند نفرند و کجا هستند؟ به خدا سوگند! تعدادشان کم و قدر و مقامشان نزد خدا بسیار والاست. خداوند به وسیله آنها حجت ها و دلایلش را حفظ مى کند تا به افرادى که نظیر آنها هستند بسپارند وبذر آن را در قلوب افرادى شبیه خود بیفشانند. علم و دانش با حقیقتِ بصیرت به آنها روى آورده و روح یقین را لمس کرده اند. آنها آنچه را که دنیاپرستانِ
ص: 353
هوس باز مشکل مى شمردند آسان یافته اند و به آنچه جاهلان از آن وحشت دارند انس گرفته اند. آنها در دنیا با بدن هایى زندگى مى کنند که ارواحشان به عالم بالا تعلق دارد، خلفاى الهى در زمین اند و دعوت کنندگان به سوى آئینش. آه، آه، چقدر اشتیاق دیدارشان را دارم. اى کمیل! (همین قدر کافى است) هر زمان که مى خواهى بازگرد.
امام (علیه السلام) در این بخش از کلام خود که در واقع جنبه استثنا از گفتار سابق را دارد مى فرماید: «(درست است که عالمان باعمل اندک اند و علم و دانش با مرگ حاملانش مى میرد ولى) بار خدایا! آرى، هرگز روى زمین از کسى که با حجت الهى قیام کند خالى نمى شود؛ خواه ظاهر و آشکار باشد و یا ترسان و پنهان»؛ (اللَّهُمَّ بَلَى! لا تَخْلُو الاَْرْضُ مِنْ قَائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّةٍ. إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً، وَإِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً).
درست همان چیزى که علماى امامیه و شیعیان به آن ایمان دارند که زمین هرگز خالى از حجت نمى شود؛ خواه آشکار باشد یا پنهان و جالب این که ابن ابى الحدید تصریح مى کند که این جمله امام (علیه السلام) مانند تصریح به عقاید شیعیان است؛ ولى اصحاب ما آن را حمل بر «ابدال» مى کنند که در روایات نبوى به آنها اشاره شده و آنان مردانى هستند که پیوسته در سطح زمین در گردش اند؛ برخى شناخته مى شوند و بعضى ناشناخته مى مانند.
اى کاش ابن ابى الحدید دست از تعصبات طایفى خود برمى داشت و هنگامى که به سخنى از مولا امیرمؤمنان على (علیه السلام) مى رسید که صریح یا مانند صریح اعتقاد امامیه را تأیید مى کرد آن را مى پذیرفت و روایاتى را نیز که درباره ابدال نقل شده
ص: 354
حمل بر امامان معصوم (علیهم السلام) و یاران خاص آنان مى کرد. (در پایان این گفتار سخنى درباره روایات ابدال خواهیم آورد).
سپس امام (علیه السلام) به بیان نکته مهمى درباره فواید وجود حجت هاى الهى اعم از غایب و ظاهر پرداخته، مى فرماید: «وجود آنها به این سبب است که دلایل الهى ونشانه هاى روشن او هرگز باطل نگردد و از دست نرود»؛ (لِئَلاَّ تَبْطُلَ حُجَجُ اللَّهِ وَبَیِّنَاتُهُ).
این سخن در واقع یکى از پاسخ ها براى سؤال معروفى است که درباره فلسفه وجود امام غایب (علیه السلام) مى شود و آن این که امام غایب (علیه السلام) افزون بر این که وجودش سبب آرامش زمین و برکات الهى و تربیت و پرورش دل هاى آماده، از طریق ولایت تکوینى همچون پرورش گل ها و میوه ها به وسیله آفتاب پشت ابر است، فایده دیگرى نیز دارد و آن این که معارف اسلامى و حجج و بینات الهى واحکام شریعت را دست نخورده نگه مى دارد تا با گذشت زمان گردوغبار نسیان و بطلان بر آنها ننشیند و آیین حق تحریف نگردد تا زمانى که ظاهر شود وهمه را از این آب زلال حیات بخش سیراب کند.
حضرت در ادامه این سخن به بیان عدد و صفات آنها مى پردازد، مى فرماید: «آنها چند نفرند و کجا هستند؟ به خدا سوگند! تعدادشان اندک و قدر و مقامشان نزد خدا بسیار والاست»؛ (وَکَمْ ذَا وَأَیْنَ أُولَئِکَ؟ أُولَئِکَ وَاللَّهِ الْأَقَلُّونَ عَدَداً وَالْأَعْظَمُونَ عِنْدَ اللَّهِ قَدْراً).
قرآن مجید نیز درباره مؤمنان صالح العمل که در درجات والاى ایمان قرار دارند مى گوید: (وَقَلِیلٌ مَّا هُمْ)؛ «آنها (که ایمان و عمل صالح دارند و ظلم وستمى به یکدیگر نمى کنند) تعدادشان کم است».(1)
در اینجا این سؤال پیش مى آید که امام معصوم در هر زمان یکى بیش نیست
ص: 355
چرا امام (علیه السلام) در این عبارت و جمله هایى که بعد از آن مى آید از ضمیر جمع استفاده مى کند و آنها را به صورت یک جمعیت ذکر مى فرماید؟
پاسخ این است که امام (علیه السلام) وجود آنها را در طول زمان در نظر گرفته است. درست است که امام معصوم در هر زمان یکى است؛ ولى هرگاه به مجموعه زمان هاى بعد از امام (علیه السلام) بنگریم امامان معصوم (علیهم السلام) جمعیتى را تشکیل مى دهند.
این احتمال نیز هست که منظور از به کار بردن ضمیرِ جمع، امامان معصوم (علیهم السلام) واصحاب خاص آنان باشد.
آن گاه امام (علیه السلام) به ذکر اوصاف این اقلیت عظیم الشأن و این بندگان والاى پروردگار پرداخته، شش صفت برایشان ذکر مى کند. نخست مى فرماید: «خداوند به وسیله آنها حجت ها و دلایلش را حفظ مى کند تا به افرادى که نظیر آنها هستند بسپارند و بذر آن را در قلوب افرادى شبیه خود بیفشانند»؛ (یَحْفَظُ اللَّهُ بِهِمْ حُجَجَهُ وَبَیِّنَاتِهِ، حَتَّى یُودِعُوهَا نُظَرَاءَهُمْ، وَیَزْرَعُوهَا فِی قُلُوبِ أَشْبَاهِهِمْ).
آرى، اینان گنجینه هاى اسرار الهى و حافظان معارف وحى و نبوت و دلایل حقانیت دین مبین اسلام اند و هر کدام از آنها که بخواهد از دنیا چشم بپوشد این علوم و اسرار را به فرد دیگرى همچون خود مى سپارد تا این میراث عظیم حفظ شود و خالى از هر گونه پیرایه و آلودگى به آیندگان برسد.
تعبیر «یُودِعُوا» اشاره به علوم و اسرار آماده اى است که همچون امانتى از صندوقى به صندوق دیگر منتقل مى شود و «یَزْرَعُوا» اشاره به علومى است که باید بذر آن افشانده شود و تدریجاً در دل آنها پرورش یابد تا زمانى که به ثمر نشیند و این نشان مى دهد که علوم آنها در واقع دو گونه است.
این موضوع را در مورد على (علیه السلام) در کتب حدیث غالباً خوانده ایم که مى فرمود: «پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) هزار باب علم را به من آموخت که از هر علمى هزار باب دیگر
ص: 356
گشوده مى شود»(1) این علوم در واقع همانند بذرند که افشانده مى شوند و از یک دانه هزار دانه مى روید؛ ولى بخشى از علوم نیز بوده که بدون کم وکاست از پیامبر (صلی الله علیه و آله) به على (علیه السلام) منتقل شده است.
در دومین وصف مى فرماید: «علم و دانش با حقیقتِ بصیرت به آنها روى آورده است»؛ (هَجَمَ بِهِمُ الْعِلْمُ عَلَى حَقِیقَةِ الْبَصِیرَةِ).
البته بصیرت و بینش مراتب و مراحلى دارد؛ ولى این گروه از اولیاء الله به حد والاى آن رسیدند.
تعبیر «هجم» ممکن است اشاره به این باشد که علوم آنها اکتسابى نیست بلکه الهامى است از سوى پروردگار که از آنها به هجوم تعبیر شده است. مرحوم علامه مجلسى در تفسیر این جمله مى نویسد: هجوم در اینجا اشاره به این است که خداوند «علم لدنّى» را درباره حقایق اشیا یک باره به آنها تعلیم داده و حجاب ها و پرده ها را کنار زده و حقایق را بر آنها مکشوف ساخته است.(2)
در سومین وصف مى فرماید: «آنها روح یقین را لمس کرده اند»؛ (وَبَاشَرُوا رُوحَ الْیَقِینِ).
مى دانیم که یقین مراتبى دارد: علم الیقین، عین الیقین و حق الیقین. علم الیقین آن است که انسان از دلایل مختلف به چیزى ایمان آورد؛ مانند کسى که با مشاهده دود از فاصله دور، به وجود آتش ایمان پیدا کند. عین الیقین در جایى است که انسان به مرحله شهود برسد و با چشم خود مثلاً آتش را از نزدیک مشاهده کند. حق الیقین مرتبه فراتر از آن و به این معناست که مثلاً انسان، آتش را با دست خود لمس کند و یا همچون آهن شود که وارد آتش مى شود و صفات آن را به خود مى گیرد و به صورت بخشى از آن درمى آید که این بالاترین مرحله یقین است.
ص: 357
اولیاى الهى که امیرمؤمنان على (علیه السلام) در این گفتار نورانى اش مى فرماید: «آنها روح الیقین را لمس کرده اند» داراى همین مرحله از یقین هستند.
حضرت در چهارمین وصف مى فرماید: «آنان آنچه را که دنیاپرستانِ هوس باز مشکل مى شمردند آسان یافته اند»؛ (وَاسْتَلانُوا مَا اسْتَعْوَرَهُ الْمُتْرَفُونَ).
«اسْتَلانُوا» از ریشه «لین» و به معناى نرمى، «اسْتَوْعَرَ» از ریشه «وَعْر» و به معناى سختى،و«مترفون»ازریشه «تَرَف» و به معناى در نازونعمت زیستن است.
دنیاپرستان، پرهیز از زر و زیور دنیا و ساده زیستن و دل کندن از لذات نامشروع را کار مشکلى مى پندارند؛ ولى این گروه از اولیاءالله به آسانى از همه اینها مى گذرند و به زندگى ساده زاهدانه پاک از هر گونه آلودگى قناعت مى کنند.
امام (علیه السلام) در وصف پنجم مى فرماید: «آنها به آنچه جاهلان از آن وحشت دارند انس گرفته اند»؛ (وَأَنِسُوا بِمَا اسْتَوْحَشَ مِنْهُ الْجَاهِلُونَ).
جاهلان پیوسته از این وحشت دارند که اموالشان به خطر بیفتد، جاه ومقامشان از میان برود و آینده زندگى مادى آنها دگرگون شود، از این در هراس اند که اگر از حرام الهى چشم بپوشند، به حلال نرسند و از این مى ترسند که اگر از حق طرفدارى کنند گروهى از دوستان خود را از دست خواهند داد؛ ولى این گروه از اولیاءالله نه تنها از این امور بیمناک نیستند بلکه به آن انس گرفته اند.
در خطبه 128 نیز در کلام امام (علیه السلام) خواندیم که به «ابوذر» _ آن مرد مبارزِ مجاهد فى سبیل الله که به سبب حمایت هایش از حق تبعید شد و در تبعیدگاه، مظلومانه و در نهایت عسرت جان سپرد _ به هنگامى که در زمان عثمان مى خواستند او را به تبعیدگاه بفرستند فرمود: «یا أباذَرَ ... لایُؤْنِسَنَّکَ إلّا الْحَقُّ، وَلا یُوحِشَنَّکَ إلاَّ الْباطِلُ؛ اى اباذر!... مبادا با چیزى جز حق مأنوس شوى و مبادا چیزى جز باطل تو را به وحشت بیفکند».
آن گاه حضرت در ششمین و آخرین وصف مى فرماید: «آنها در دنیا با
ص: 358
بدن هایى زندگى مى کنند که ارواحشان به عالم بالا تعلق دارد!»؛ (وَصَحِبُوا الدُّنْیَا بِأَبْدَانٍ أَرْوَاحُهَا مُعَلَّقَةٌ بِالْمَحَلِّ الاَْعْلَى).
اشاره به این که گرچه آن ها از نظر جسمى در این دنیا و در میان انسان هاى دیگر هستند؛ ولى روحشان همنشین ارواح اولیا و انبیاى پیشین و فرشتگان مقرب است. به همین دلیل دنیا در نظرشان بى ارزش و بالاترین ارزش براى آنها جلب رضاى پروردگارشان است. اگر آنها اسیر زر و زیور دنیا و مال و ثروت وخور و خواب و شهوت نمى شوند به همین دلیل است که به ظاهر در این دنیا هستند؛ ولى در باطن در جهان روحانیان زندگى مى کنند.
سرانجام امام (علیه السلام) بعد از این اوصاف که حتى ذکر آنها روح پرور ونشاط آور است، مى فرماید: «آنان خلفاى الهى در زمین اند و دعوت کنندگان به سوى آئینش. آه، آه، چقدر اشتیاق دیدارشان را دارم»؛ (أُولَئِکَ خُلَفَاءُ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ، وَالدُّعَاةُ إِلَى دِینِهِ. آهِ آهِ شَوْقاً إِلَى رُوْیَتِهِمْ!).
آرى، آنان نمایندگان خدا بر روى زمین و مصداق اتم آیه شریفه (إِنِّى جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً)(1) و پرتوى از آیه شریفه (وَدَاعِیآ إِلَى اللهِ بِإِذْنِهِ وَسِرَاجآ مُّنِیرآ)(2) محسوب مى شوند و به همین دلیل امام (علیه السلام) که خود مصداق اعلاى این اولیاى الهى است مشتاق دیدارشان است.
هنگامى که سخن به اینجا رسید و امام (علیه السلام) پیمانه وجود کمیل را از این کلمات نورانى و مفاهیم روحانى و عرفانى پر کرد به او فرمود: «اى کمیل! (همین قدر کافى است) هر زمان که مى خواهى بازگرد»؛ (انْصَرِفْ یَا کُمَیْلُ إِذَا شِئْتَ).
این تعبیرنشان مى دهدکه امام (علیه السلام) همراه کمیل بازنگشت و همچنان درآن بیابان خاموش و خالى مدتى ماند. شاید مى خواست با خداى خود مناجات کند یا سخنان
ص: 359
بیشترى بگوید، که پیمانه وجود کمیل با آن همه عظمت، گنجایش آن را نداشت. تنها خدا مى داند و خود آن امام بزرگوار که در آن لحظات بر مولا (علیه السلام) چه گذشت.
ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه خود در پایان این سخن مى گوید: این کلام امام (علیه السلام) که به کمیل مى گوید: «هر زمان که مى خواهى بازگرد» از لطیف ترین کلمات و بهترین آداب است، زیرا آمرانه نمى فرماید برگرد، بلکه مى گوید: هرگاه مى خواهى، تا بدین وسیله کمیل را از ذلت تحت فرمان بودن به عزت اراده و اختیار برساند.(1)
به راستى مجموعه این کلام امام (علیه السلام) دست هر خواننده و شنونده اى را مى گیرد و به سوى عالمى مملو از معنویت و نور مى برد. صفات اولیاى خدا و پیشگامانِ راه تقرب به پروردگار را در عباراتى کوتاه و بسیار پرمعنا شرح مى دهد و چیزى را در این زمینه فروگذار نمى کند تا کسانى که آماده پیمودن راه اند، در این مسیر قدم بگذارند و با هدایت هاى الهى که بر زبان این بنده خاص پروردگار جارى شده به سوى مقصد یعنى قرب الى الله پیش روند.
جاذبه این سخن به قدرى زیاد است که در کلمات علماى شیعه و اهل سنت، محدث و مورخ و مفسر بازتاب گسترده اى پیدا کرده و در بسیارى از کتاب ها باعظمت از آن یاد کرده اند.
مرحوم علامه مجلسى در پایان این سخن مى گوید: سزاوار است که آگاهان، هر روز در این کلام با نظر موشکافانه بنگرند (و از فواید آن بهره گیرند).(2)
همان گونه که قبلاً اشاره کردیم، اوصافى که امام (علیه السلام) در ذیل این کلام نورانى
ص: 360
بیان کرده ناظر به امامان معصوم (علیهم السلام) است که وقتى در طول زمان آنها را در نظر بگیریم مجموعه اى تشکیل مى دهند که با تعبیرات امام (علیه السلام) که به صیغه جمع از آنها یاد کرده کاملاً سازگار است. آنها که زمین از وجودشان خالى نیست، و گاه ظاهر و مشهور و زمانى خائف و مغمورند، آنان که اصالت معارف اسلامى و حجت هاى الهى و نشانه هاى روشن او را حفظ مى کنند و نسل به نسل به آیندگان منتقل مى سازند. آرى، آنها هستند که علم را با بصیرت کامل دریافته وبه حق الیقین رسیده اند، دنیا در نظرشان کوچک و روحشان با عالم اعلا مرتبط است و خلفاى الهى در زمین و داعیان به دین او هستند و عظمت مقامشان در حدى است که امام (علیه السلام) اشتیاق دیدارشان را دارد.
این احتمال نیز هست که منظور، امامان معصوم (علیهم السلام) و اصحاب سرّ و خواص نزدیک آنها باشند؛ کسانى مانند سلمان، مقداد، ابوذر، مالک، عمار و جابر که وجودشان در کنار امام معصوم و از پرتو آن روشن و نورافشان شده وآنان نیز به سهم خود گروه هایى را به دین خدا فرامى خواندند و نمایندگان خدا در زمین بودند و کمیل، خود، یکى از ایشان بود که شایسته شنیدن این کلمات ومخاطب این خطاب نورانى شد و توانست آن را در دل تاریخ جاودانه سازد تا امروز در اختیار ما قرار گیرد.
چنان که قبلاً اشاره شد ابن ابى الحدید در شرح این کلام نورانى تصریح مى کند که این کلام کاملاً بر عقیده شیعه امامیه منطبق است که آن را اشاره به امامان معصوم مى دانند. سپس مى افزاید: اما اصحاب ما آن را به ابدال تفسیر مى کنند که در روایات نبوى به آن اشاره شده است.
به همین مناسبت لازم مى دانیم درباره عقیده ابدال که در کتب روایى اهل سنت و همچنین بعضى کتب شیعه آمده توضیحى بدهیم.
ص: 361
اساس اعتقاد اهل سنت درباره ابدال، بعضى از احادیث است که به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نسبت داده اند از جمله احمد حنبل در مسند خود از آن حضرت نقل مى کند که فرمود: «الأبْدالُ فی هذِهِ الاُْمَّةِ ثَلاثُونَ مِثلُ إبْراهیمِ خَلیلِ الرَّحْمانِ عَزَّوَجَلَّ کُلُّ ما ماتَ رَجُلٌ أبْدَلَ اللهُ تَعالى مَکانَهُ رِجالاً؛ ابدال در امت من سى نفرند که هر کدام همچون ابراهیم خلیل اند و هر زمان یکى از آنها از دنیا برود خدا فرد دیگرى را بدل او قرار مى دهد. (از اینجا وجه نام گذارى ابدال به این نام روشن مى شود)».(1)
در مجمع الزوائد در حدیث دیگرى از آن حضرت نقل مى کند: آنها چهل نفرند که خدا به برکت آنها برکات زمین و آسمان را نصیب انسان ها مى کند.(2)
سپس مى بینیم این روایت به دست «معاویه» مى افتد و او چنان آن را تحریف مى کند که هر خواننده اى گرفتار وحشت مى شود. ابن ابى الحدید تحت عنوان «احادیث مجعوله که در مذمت على (علیه السلام) ساخته اند» از معاویه چنین نقل مى کند: «واقدى» مى نویسد: هنگامى که معاویه بعد از صلح با امام حسن (علیه السلام) از عراق به شام بازگشت خطبه اى خواند و گفت: اى مردم! رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) به من چنین فرمود: «إنَّکَ سَتَلِى الْخِلافَةَ مِنْ بَعْدی فَاخْتَرِ الاْرْضَ الْمُقَدَّسَةَ فَإنَّ فیهَا الاْبْدالُ وَقَدِ اخْتَرْتُکُمْ فَالْعَنُوا أبا تُرابٍ؛ به زودى تو خلافت را پس از من عهده دار مى شوى. سرزمین مقدس (شامات) را انتخاب کن چرا که ابدال در آنجا هستند و من شما را برگزیدم، بنابراین شما ابوتراب (نعوذ بالله على (علیه السلام)) را لعن کنید».(3)
این حدیث به دست صوفیه افتاده و آنها گفته اند: دنیا هرگز خالى از ابدال نمى شود و آنها چهل نفرند و خالى از اوتاد نمى گردد و آنها هفت نفرند و از
ص: 362
قطب تهى نمى ماند و او یک نفر است. هنگامى که قطب بمیرد یکى از آن هفت نفربه جاى اومى نشیند و یکى ازچهل نفر از ابدال در سلک اوتاد قرار مى گیرد.(1)
ابن ابى الحدید پس از نقل این سخن مى افزاید: اصحاب ما معتقدند که ابدال جماعتى از علما و مؤمنین آگاه به مسائل اسلامى اند و اگر اجماع امت حجت است به موجب سخن آنهاست و چون نمى توان آنان را شناخت اجماع همه علما معیار قرار داده شده در حالى که اصل، قول همان گروه است.(2)
جالب این که در کتب اهل سنت آمده است که ابدال هرگز فرزندى از خود نمى آورند، هرچند هفتاد همسر انتخاب کنند و لذا بعضى از افراد را که فرزندى نداشتند جز ابدال شمردند(3)؛ ولى این که این ویژگى چه سرّى دارد؟ بر هیچ کس روشن نیست.
در روایات شیعه امامیه نیز به ابدال اشاره شده است؛ از جمله مرحوم علامه مجلسى در جلد 27 بحارالانوار در حدیثى از امام على بن موسى الرضا (علیه السلام) چنین نقل مى کند که راوى از آن حضرت پرسید: مردم (اشاره به جماعتى از اهل سنت است) چنین گمان مى کنند که در زمین ابدالى وجود دارند. این ابدال چه کسانى هستند؟ امام (علیه السلام) فرمود: راست گفتند. ابدال همان اوصیا (و امامان معصوم) هستند که خداوند عزوجل آنها را بدل انبیا قرار داده است، هنگامى که انبیا را از این جهان بُرد و خاتم آنها را محمد پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) قرار داد.
مرحوم علامه مجلسى بعد از ذکر این حدیث مى گوید: ظاهر دعایى که جزء دعاى «ام داود» است و از امام صادق (علیه السلام) در نیمه رجب نقل شده که مى گوید: «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّد... اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى الْأَوْصِیَاءِ وَالسُّعَدَاءِ وَالشُّهَدَاءِ وَأَئِمَّةِ الْهُدَى اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى الْأَبْدَالِ وَالْأَوْتَاد...» این است که ابدال غیر از امامان
ص: 363
اهل بیت (علیهم السلام) هستند (زیرا نخست درود بر آل محمد و ائمه هدى (علیهم السلام) فرستاده شده و سپس بر ابدال و اوتاد). ولى صریح نیست و ممکن است آن را حمل بر تأکید کنیم.
سپس مى افزاید: ممکن است مراد از این دعا اصحاب خاص ائمه باشند و به هر حال ظاهر خبر این است که آنچه را صوفیه اهل سنت افترا بسته اند (که آن را اشاره به اقطاب و سران صوفیه مى دانند) نفى مى کند.(1)
در حدیثى که در کتاب مستدرک از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) نقل شده نیز مى خوانیم: «هر کس در روز، بیست و پنج بار براى همه مردان و زنان مؤمن دعا کند خداوند کینه را از سینه او بیرون مى برد و او را جزء ابدال محسوب مى کند».(2)
از مجموع آنچه ذکر شد استفاده مى شود که اصل وجود ابدال در کلام رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) و به دنبال آن در بعضى از کلمات ائمه اهل بیت (علیهم السلام) بوده است و اشاره به افراد باایمان والامقامى است که خداوند آنها را براى هدایت بندگانش در زمین قرار داده که در رأس همه آنها امام معصوم است. همان گونه که در حدیثى از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله مى خوانیم: «إنَّ أبْدالَ أُمَّتی لَنْ یَدْخُلُوا الْجَنَّةَ بِالاْعْمالِ وَإنَّما دَخَلُوها بِرَحْمَةِ اللهِ وَسِخاوَةِ الاَْنْفُسِ وَسَلامَةِ الصَّدْرِ وَرَحْمَةٍ لِجَمیعِ الْمُسْلِمینَ؛ ابدال امتم (تنها) با اعمالشان وارد بهشت نمى شوند، بلکه به رحمت خداوند و سخاوت نفس وسلامت دل ومهربانى ومحبت به جمیع مسلمانان وارد بهشت مى شوند».(3)
ولى بعدآ هر گروهى این واژه را به نفع خود و بر طبق امیال و هوس هاى خویش تفسیر کرده است؛ صوفیان به نفع خود و معاویه نیز به سود خویش آن را بر آنچه مایل بوده اند تطبیق داده اند.
ص: 364
نام «کمیل» در نزد همه شیعیان مشهور است و همگى او را از خواص و اصحاب سرّ امیرمؤمنان على (علیه السلام) مى دانند و حدیث مورد بحث نیز دلیل روشنى براى همین معناست که امام (علیه السلام) این کلمات نورانى را در فضایى خالى از اغیار در اختیار او گذاشت و دستور داد آن را نگهدارى کند (تا به دیگران برساند). این کلام دستور العملى است براى همه پویندگان راه حق و سالکان الى الله و نمونه روشنى است از تعلیمات عالى اسلام. دعاى معروف «کمیل» نیز از پربارترین دعاهاست که عاشقان پروردگار پیوسته از آن بهره مند مى شوند.
جالب این که بسیارى از بزرگان اهل سنت نیز وى را ستوده و اوصاف برجسته اى براى او ذکر کرده اند؛ ابن کثیر که از متعصبان اهل سنت است درباره او مى نویسد: کمیل از اصحاب امیرمؤمنان، در صفین حاضر شد و مردى شجاع، زاهد و عابد بود که در سن صد سالگى به دست حجاج در سال هشتاد و دو به شهادت رسید.(1)
از تعیین زمان وفات کمیل استفاده مى شود که وى مدتى از عصر پیامبر (صلی الله علیه و آله) را نیز درک کرده بود؛ ولى بعضى او را به هنگام شهادت هفتاد ساله ذکر کرده اند، از این رو او را از تابعین شمرده اند نه از صحابه.(2) خداوند کمیل را با اولیایش محشور و غریق رحمت خاصش کند.
درباره حالات کمیل شرح بیشترى را در ذیل نامه 61 از نامه هاى امیرمؤمنان (علیه السلام) آوردیم.
* * *
ص: 365
ص: 366
وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ
الْمَرْءُ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسَانِهِ.
امام (علیه السلام) فرمود:
انسان زیر زبان خود پنهان است (و تا سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد).(1)
ص: 367
امام (علیه السلام) در این کلام بسیار کوتاه و پرمعنا مى فرماید: «انسان زیر زبان خود پنهان است (و تا سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد)»؛ (الْمَرْءُ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسَانِهِ).
منظور از «مرء» (انسان) در اینجا شخصیت و ارزش انسان است و منظور از «مخبوء» (نهفته بودن) در زیر زبان این است که هنگامى که سخن بگوید شخصیت او آشکار مى شود، چرا که سخن، ترجمان عقل و دریچه اى به سوى روح آدمى است. هرچه در روح اوست از خوب و بد، والا و پست، بر زبان وکلماتش ظاهر مى شود. گاه انسان به افرادى برخورد مى کند که از نظر ظاهر بسیار آراسته و پرابهت اند؛ اما همین که زبان به سخن مى گشایند مى بیند که چقدر توخالى اند. و بر عکس، به افرادى برخورد مى کند که ابدآ ظاهرى ندارند؛ اما هنگامى که زبان به سخن مى گشایند، انسان احساس مى کند دانشمند وحکیم هستند.
مرحوم علامه مجلسى این کلام را از مصباح الشریعة با اضافه اى از امام صادق از امیرمؤمنان على (علیهما السلام) نقل کرده است و آن اضافه این است که مى فرماید: «فَزِنْ کَلامَکَ وَاعْرِضْهُ عَلَى الْعَقْلِ وَالْمَعْرِفَةِ فَإِنْ کَانَ لِلَّهِ وَفِی اللَّهِ فَتَکَلَّمْ بِهِ وَإِنْ کَانَ غَیْرَ ذلِکَ فَالسُّکُوتُ خَیْرٌ مِنْه؛ حال که چنین است کلام خود را بسنج وبر عقل
ص: 368
و معرفت عرضه دار اگر رضاى خدا در آن است آن را بر زبان جارى کن و اگر غیر از آن است سکوت از چنین سخن گفتنى بهتر است».(1)
درباره اهمیت این جمله کوتاه و تاثیر آن در شناخت انسان ها دانشمندان اسلام سخن هاى برجسته اى گفته اند از جمله ابن ابى الحدید در ذیل همین کلام حکمت آمیز مى گوید: مفهوم این کلام در عبارات مختلفى آمده؛ اما تعبیرى که در اینجا آمده است از نظر کوتاه بودن و پرمعنا بودن نظیر و مانند ندارد.(2)
مرحوم مغنیه در شرح نهج البلاغه خود مى گوید: ادیب و فقیه و فیلسوف تنها با سخنانشان شناخته مى شوند و همچنین وکلا و اخترشناسان، ولى طبیب ومهندس و مانند آنها، هم با سخنانشان شناخته مى شوند و هم با کارهایشان و به هر حال هر انسانى که سخنان تازه مفیدى در اختیار برادر هم نوعش بگذارد عاقل و عالم و ادیب و فقیه و فیلسوف است؛ اما سخنوران فصیحى که اثر باارزشى از خود به یادگار نگذاشتند سوفسطائیانى بیش نیستند، هرچند هزاران جلد نثر و نظم نوشته باشند.(3)
تأثیر این سخن امام (علیه السلام) به قدرى در شعرا و ادیبان زیاد بوده که در اشعار آنها نمایان است.
سعدى مى گوید:
تا مرد سخن نگفته باشد *** عیب و هنرش نهفته باشد
نیز مى گوید:
زبان در دهان اى خردمند چیست *** کلید در گنج صاحب هنر
چو در بسته باشد چه داند کسى *** که گوهر فروش است یا پیله ور
ص: 369
شاعر دیگرى مى گوید:
آدمى مخفى است در زیر زبان *** این زبان پرده است بر درگاه جان
شاعر دیگرى مى گوید:
مرد، ار خزف و طلاى کان است *** در زیر زبان خود نهان است
* * *
ص: 370
وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ
هَلَکَ امْرُوٌ لَمْ یَعْرِفْ قَدْرَهُ.
امام (علیه السلام) فرمود:
آن کس که قدر خود را نشناسد هلاک مى شود.(1)
ص: 371
امیرمؤمنان على امام (علیه السلام) به افرادى که از حدّ خود تجاوز مى کنند هشدار مى دهد، مى فرماید «کسى که قدر خود را نشناسد هلاک مى شود»؛ (هَلَکَ امْرُوٌلَمْ یَعْرِفْ قَدْرَهُ).
مى دانیم که یکى از عمیق ترین غرایز انسان، دوست داشتن خویشتن است و بسیار مى شود که بر اثر آن انسان قدر و منزلت خود را گم مى کند جنبه هاى مثبت خویش را بسیار بیش از آنچه هست مى پندارد و حتى گاهى جنبه هاى منفى خود را مثبت مى انگارد. به همین دلیل بر جاى خود تکیه نمى کند، بلکه خود را در جایى قرار مى دهد که شایسته آن نیست و در آنجا گاه سخنانى مى گوید که دین و دنیاى او را بر باد مى دهد، آبروى او را مى ریزد، و سرچشمه مفاسدى در جامعه مى شود که نتیجه همه آنها هلاکت معنوى و مادّى است.
ص: 372
مانند این که کسى چند صباحى آموزش علوم دین را دیده و هنوز به مقام اجتهاد نرسیده خود را مجتهدى اعلم بداند و به استنباط احکام بنشیند و احکامى را آمیخته با اشتباهات فراوان براى این و آن بازگو کند و عبادات و معاملات آنها را ضایع سازد، چنین شخصى که قدر خود را نشناخته به یقین مسئولیت سنگینى در قیامت خواهد داشت.
یا شخصى چند کتاب طبى را مطالعه کرده، ناگهان براثر خودبزرگ بینى، خویش را طبیبى حاذق و لایق بپندارد و دستورات طبى صادر کند که باعث خطر جانى براى گروهى شود، او به یقین دنیا و آخرت خود را تباه ساخته است.
شاهد این تفسیر، جمله معروفى است که در افواه دانشمندان شهرت یافته است: «رَحِمَ اللهُ مَنْ عَرَفَ قَدْرَهُ وَلَمْ یَتَجاوَزْ حَدَّهُ؛ خدا رحمت کند کسى را که قدر ومنزلت خویش را بشناسد و از حدّ خود تجاوز نکند».
شاهد دیگر بر این تفسیر همان چیزى است که در خطبه 16 نهج البلاغه گذشت: «هَلَکَ مَنِ ادَّعَى، وَخابَ مَنِ افْتَرى، مَنْ أَبْدَى صَفْحَتَهُ لِلْحَقِّ هَلَکَ وَکَفَى بِالْمَرْءِ جَهْلاً أَلاَّ یَعْرِفَ قَدْرَهُ؛ آن کس که به ناحق ادعایى کند هلاک مى شود و آن کس که با دروغ و افترا مقامى را طلب کند محروم مى گردد و به جایى نمى رسد وآن کس که (با ادّعاهاى باطل) به مبارزه با حق برخیزد و در برابر آن قد علم کند هلاک خواهد شد و در نادانى انسان همین بس که قدر خویش را نشناسد».
ولى همان گونه که در ذیل خطبه 103 گذشت(1) این جمله تفسیر دیگرى نیز مى تواند داشته باشد که انسان به موهبت الهى، قدر و مقام والایى دارد و جِرم صغیرى است که عالم کبیر در آن خلاصه شده است حتى مى تواند از فرشتگان آسمان بالاتر رود. آرى، چنین است مقام آدمیت، بنابراین اگر مقام خود را درست
ص: 373
نشناسد و شخصیت خویش را با درهم و دینار و مقامى معاوضه کند و در هوا وهوس ها و شهوات غوطه ور شود و از رسیدن به مقام قرب الهى بازماند خود را هلاک کرده است، چرا که قدر خود را نشناخته است.
با توجه به آنچه گذشت و فهم عموم دانشمندان از این حدیث، معناى اوّل مناسب تر به نظر مى رسد، هرچند در بعضى از روایات نیز تعبیراتى است که معناى دوم را تداعى مى کند؛ مانند آنچه در کلام دیگرى از امام امیرمؤمنان (علیه السلام) آمده است که مى فرماید: «مَنْ حَصَّنَ شَهْوَتَهُ فَقَدْ صَانَ قَدْرَه»(1) هرچند جمع میان دو معنا نیز ممکن است که از یک سو نگاه به معناى اول کند و از سویى دیگر نگاه به معناى دوم.
* * *
ص: 374
وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ
امام (علیه السلام) فرمود:(1)
بخش اوّل صفحه 377
لِرَجُلٍ سَأَلَهُ أَنْ یَعِظَهُ:
لا تَکُنْ مِمَّنْ یرْجُو الاْخِرَةَ بِغَیرِ الْعَمَلِ، وَیُرَجِّى التَّوْبَةَ بِطُولِ الْأَمَلِ، یَقُولُ فِى الدُّنْیا بِقَوْلِ الزَّاهِدِینَ، وَیعْمَلُ فِیهَا بِعَمَلِ الرَّاغِبِینَ، إِنْ أُعْطِىَ مِنْهَا لَمْ یشْبَعْ، وَإِنْ مُنِعَ مِنْهَا لَمْ یقْنَعْ؛ یَعْجِزُ عَنْ شُکْرِ مَا أُوتِیَ، وَیَبْتَغِى الزِّیادَةَ فِیمَا بَقِیَ، ینْهَى وَلا یَنْتَهِی، وَیَأْمُرُ بِمَا لا یَأْتِی؛ یُحِبُّ الصَّالِحِینَ وَلا یعْمَلُ عَمَلَهُمْ، وَیُبْغِضُ الْمُذْنِبِینَ وَهُوَ أَحَدُهُمْ، یَکْرَهُ الْمَوْتَ لِکَثْرَةِ ذُنُوبِهِ، وَیُقِیمُ عَلَى مَا
ص: 375
یَکْرَهُ الْمَوْتَ مِنْ أَجْلِهِ، إِنْ سَقِمَ ظَلَّ نَادِماً، وَإِنْ صَحَّ أَمِنَ لاهِیاً؛ یُعْجَبُ بِنَفْسِهِ إِذَا عُوفِیَ، وَیقْنَطُ إِذَا ابْتُلِىَ؛ إِنْ أَصَابَهُ بَلاءٌ دَعَا مُضْطَرّاً، وَإِنْ نَالَهُ رَخَاءٌ أَعْرَضَ مُغْتَرّاً؛ تَغْلِبُهُ نَفْسُهُ عَلَى مَا یَظُنُّ، وَلا یَغْلِبُهَا عَلَى مَا یَسْتَیْقِنُ، یَخَافُ عَلَى غَیرِهِ بِأَدْنَى مِنْ ذَنْبِهِ، وَیَرْجُو لِنَفْسِهِ بِأَکْثَرَ مِنْ عَمَلِهِ.
بخش دوم صفحه 389
إِنِ اسْتَغْنَى بَطِرَ وَفُتِنَ، وَإِنِ افْتَقَرَ قَنِطَ وَوَهَنَ؛ یُقَصِّرُ إِذَا عَمِلَ، وَیُبَالِغُ إِذَا سَأَلَ؛إِنْ عَرَضَتْ لَهُ شَهْوَةٌ أَسْلَفَ الْمَعْصِیَةَ، وَسَوَّفَ التَّوْبَةَ، وَإِنْ عَرَتْهُ مِحْنَةٌ انْفَرَجَ عَنْ شَرَائِطِ الْمِلَّةِ. یَصِفُ الْعِبْرَةَ وَلا یَعْتَبِرُ، وَیُبَالِغُ فِی الْمَوْعِظَةِ وَلا یَتَّعِظُ؛ فَهُوَ بِالْقَوْلِ مُدِلٌّ، وَمِنَ الْعَمَلِ مُقِلٌّ، یُنَافِسُ فِیمَا یَفْنَى، وَیُسَامِحُ فِیمَا یَبْقَى، یَرَى الْغُنْمَ مَغْرَماً، وَالْغُرْمَ مَغْنَماً، یَخْشَى الْمَوْتَ وَلا یُبَادِرُ الْفَوْتَ؛ یَسْتَعْظِمُ مِنْ مَعْصِیَةِ غَیْرِهِ مَا یَسْتَقِلُّ أَکْثَرَ مِنْهُ مِنْ نَفْسِهِ، وَیَسْتَکْثِرُ مِنْ طَاعَتِهِ مَا یَحْقِرُهُ مِنْ طَاعَةِ غَیْرِهِ، فَهُوَ عَلَى النَّاسِ طَاعِنٌ، وَلِنَفْسِهِ مُدَاهِنٌ؛ اللَّهْوُ مَعَ الْأَغْنِیَاءِ أَحَبُّ إِلَیْهِ مِنَ الذِّکْرِ مَعَ الْفُقَرَاءِ، یَحْکُمُ عَلَى غَیْرِهِ لِنَفْسِهِ، وَلا یَحْکُمُ عَلَیْهَا لِغَیْرِهِ، وَیُرْشِدُ غَیْرَهُ وَیُغْوِی نَفْسَهُ. فَهُوَ یُطَاعُ وَیَعْصِی، وَیَسْتَوْفِی وَلا یُوفِی، وَیَخْشَى الْخَلْقَ فِی غَیْرِ رَبِّهِ، وَلا یَخْشَى رَبَّهُ فِی خَلْقِهِ.
ص: 376
بخش اوّل
لِرَجُلٍ سَأَلَهُ أَنْ یَعِظَهُ:
لا تَکُنْ مِمَّنْ یرْجُو الاْخِرَةَ بِغَیرِ الْعَمَلِ، وَیُرَجِّى التَّوْبَةَ بِطُولِ الْأَمَلِ، یَقُولُ فِى الدُّنْیا بِقَوْلِ الزَّاهِدِینَ، وَیعْمَلُ فِیهَا بِعَمَلِ الرَّاغِبِینَ، إِنْ أُعْطِىَ مِنْهَا لَمْ یشْبَعْ، وَإِنْ مُنِعَ مِنْهَا لَمْ یقْنَعْ؛ یَعْجِزُ عَنْ شُکْرِ مَا أُوتِیَ، وَیَبْتَغِى الزِّیادَةَ فِیمَا بَقِیَ، ینْهَى وَلا یَنْتَهِی، وَیَأْمُرُ بِمَا لا یَأْتِی؛ یُحِبُّ الصَّالِحِینَ وَلا یعْمَلُ عَمَلَهُمْ، وَیُبْغِضُ الْمُذْنِبِینَ وَهُوَ أَحَدُهُمْ، یَکْرَهُ الْمَوْتَ لِکَثْرَةِ ذُنُوبِهِ، وَیُقِیمُ عَلَى مَا یَکْرَهُ الْمَوْتَ مِنْ أَجْلِهِ، إِنْ سَقِمَ ظَلَّ نَادِماً، وَإِنْ صَحَّ أَمِنَ لاهِیاً؛ یُعْجَبُ بِنَفْسِهِ إِذَا عُوفِیَ، وَیقْنَطُ إِذَا ابْتُلِىَ؛ إِنْ أَصَابَهُ بَلاءٌ دَعَا مُضْطَرّاً، وَإِنْ نَالَهُ رَخَاءٌ أَعْرَضَ مُغْتَرّاً؛ تَغْلِبُهُ نَفْسُهُ عَلَى مَا یَظُنُّ، وَلا یَغْلِبُهَا عَلَى مَا یَسْتَیْقِنُ، یَخَافُ عَلَى غَیرِهِ بِأَدْنَى مِنْ ذَنْبِهِ، وَیَرْجُو لِنَفْسِهِ بِأَکْثَرَ مِنْ عَمَلِهِ.
ترجمه
امام (علیه السلام) در جواب شخصى که موعظه و اندرزى از او خواست فرمود:
مانند کسى نباش که بدون عمل امید سعادت اخروى دارد و توبه را با آرزوهاى دورودراز به تأخیر مى اندازد، درباره دنیا همچون زاهدان سخن مى گوید؛ ولى در آن همچون دنیاپرستان عمل مى کند. اگر چیزى از دنیا به وى برسد سیر نمى شود واگر نرسد هرگز قانع نخواهد بود. از شکر آنچه به او داده شده عاجز است؛ ولى باز هم فزونى مى طلبد. دیگران را از کار بد بازمى دارد ولى خود نهى نمى پذیرد ودیگران را به کار خوب وامى دارد؛ ولى خودش به آن عمل
ص: 377
نمى کند. صالحان را دوست دارد ولى عمل آنها را انجام نمى دهد و گنهکاران را دشمن مى شمارد ولى یکى از آنهاست. از مرگ به سبب زیادى گناهان متنفر است؛ اما به اعمالى ادامه مى دهد که مرگ را به سبب آن ناخوش مى دارد. هرگاه بیمار مى شود (از اعمال بد خود) پشیمان مى گردد و هرگاه تندرست شود احساس امنیت مى کند و به لهو ولعب مى پردازد. به هنگام سلامت خودخواه و مغرور مى شود و به هنگام گرفتارى ناامید مى گردد. اگر بلایى به وى برسد همچون بیچارگان دست به دعا برمى دارد و اگر وسعت و آرامشى به او دست دهد با غرور از خدا روى گردان مى شود. نفس او وى را در امور دنیا به آنچه گمان دارد وادار مى کند ولى در امور آخرت به آنچه یقین دارد بى اعتناست. براى دیگران به کمتر از گناه خود مى ترسد و براى خویشتن بیش از آنچه عمل کرده انتظار دارد.
این کلام حکمت آمیز که نصایح بسیار گران قدر و مواعظ گرانبهایى در آن است دستورالعملى است براى تمام زندگى بشر که در سایه آن مى تواند سعادت دنیا و آخرت را براى خود به دست آورد. مرحوم سید رضى بعد از ذکر این کلام شریف _ چنان که خواهد آمد _ تصریح مى کند که اگر در مجموعه کتاب نهج البلاغه جز این کلام شریف نبود براى وعظ و اندرز و موعظه نجات بخش کافى بود و چه بسیار از افرادى که از جاى جاى این کلام شریف براى اثبات مقاصد خود بهره گرفته و سخنان خود را به وسیله آن آراسته اند.
جالب توجه این که محدث مشهور اهل سنت، متقى هندى در کنزالعمّال مقدّمه اى براى این حدیث شریف ذکر کرده است، وى از «زیاد بن اعرابى» نقل
ص: 378
مى کند که بعد از خاموش شدن آتش فتنه خوارج نهروان امام (علیه السلام) بر منبر کوفه قرار گرفت وحمد الهى به جاى آورد. در این هنگام گریه به او مهلت نداد به اندازه اى که اشک ها بر صورت و محاسن شریفش جارى شد و هنگامى که محاسن شریف خود را تکان دادقطره هایى از آن بر بعضى از حاضران افتاد و ما مى گفتیم: هر کسى که قطره اى بر او افتاده است خداوند آتش دوزخ را بر او حرام خواهد کرد. سپس شروع به ایراد خطبه کرد و فرمود: «أیُّهَا النّاسُ لاتَکُونُوا مِمَّنْ یَرْجُوا الاْخِرَةَ».(1)
امام (علیه السلام) در این بیان پربار در جواب شخصى که موعظه و اندرزى از او خواست به سى مورد از رذایل اخلاقى (که ما آن ها را در بیست و هشت مورد گنجانده ایم) اشاره کرده و با بیان شیوا و قریب به استدلال، از آن ها نهى مى کند (قَالَ (علیه السلام): لِرَجُلٍ سَأَلَهُ أَنْ یعِظَهُ).
مى فرماید:
1. «مانند کسى نباش که بدون عمل امید سعادت اخروى دارد»؛ (لا تَکُنْ مِمَّنْ یرْجُو الاْخِرَةَ بِغَیرِ الْعَمَلِ).
به گفته مرحوم مغنیه در فى ظلال انسان براى رسیدن به متاع حقیر دنیا بدون تلاش و سعى و کوشش هرگز به مقصود نمى رسد، پس چگونه مى تواند بدون سعى و کوشش به نعمت هاى پرارزش الهى در آخرت که نه چشمى همانند آن را دیده و نه گوشى وصف آن را شنیده و نه بر قلب انسانى خطور کرده برسد؟(2)
قرآن مجید در آیاتى چند بر این معنا تأکید فرموده است؛ در یک جا مى فرماید: (وَأَنْ لَّیْسَ لِلْإِنسَانِ إِلاَّ مَا سَعَى * وَأَنَّ سَعْیَهُ سَوْفَ یُرَى)؛ «واین که براى
ص: 379
انسان چیزى جز (حاصل) سعى و کوشش او نیست، و این که تلاش او به زودى دیده مى شود».(1)
در جاى دیگر مى فرماید: (أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمَّا یَأْتِکُمْ مَثَلُ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْسَاءُ وَالضَّرَّاءُ وَزُلْزِلُوا حَتَّى یَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ مَتَى نَصْرُ اللهِ)؛ «آیا گمان کردید داخل بهشت مى شوید، بى آنکه حوادثى همچون حوادث گذشتگان به شما برسد؟! همانان که سختى ها و زیان ها به آنها رسید، وآن چنان بى قرار شدند که پیامبر و افرادى که با او ایمان آورده بودند گفتند: پس یارى خدا کى خواهد آمد؟!».(2)
رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در حدیثى مى فرماید: «اَیُّها الناسُ اِنِّهُ لَیْسَ بَیْنَ اللَّهِ وَبَیْنَ أَحَدٍ شَیْءٌ یُعْطِیهِ بِهِ خَیْراً أَوْ یَصْرِفُ بِهِ عَنْهُ شَرّاً إِلاَّ الْعَمَلُ الصالِحُ لا یَدَّعِی مُدَّعٍ وَلا یَتَمَنَّ مُتَمَنٍّ أنَّهُ یَرْجوُا إِلاَّ بعَمَلٍ وَرَحْمَةٍ وَلَوْ عَصَیْتُ هَوَیْتُ اللَّهُمَّ هَلْ بَلَّغْتُ ثَلاثا؛ اى مردم! میان خدا و هیچ کس چیزى نیست که به وسیله آن خیرى به کسى برساند یا شرّى را از او دفع کند مگر عمل صالح (تنها وسیله جلب خیرات و دفع آفات همین است، بنابراین) هیچ کس ادعا نکند و آرزو نداشته باشد که اهل نجات است مگر به عمل (صالح) و رحمت الهى. من هم اگر پروردگار را عصیان کنم سقوط خواهم کرد. سپس رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) سه بار این جمله را تکرار کرد: خداوندا! آیا من ابلاغ کردم؟».(3)
احادیث در این زمینه بسیار است که وسیله نجات تنها عمل صالح است و این پاسخى است براى آنها که تصور مى کنند تنها با ذکر شهادتین و اظهار اسلام وبه جا آوردن نماز و روزه و خواندن بعضى از ادعیه و توسلات و یا تنها با
ص: 380
شرکت در یک مجلس عزادارى اهل نجات خواهند شد، هرچند زندگى آنها سراسر آلوده گناه و معصیت باشد.
2. «(مانند کسى مباش که) توبه را با آرزوهاى دور و دراز به تأخیر مى اندازد»؛ (وَیُرَجِّى التَّوْبَةَ بِطُولِ الْأَمَلِ).
اشاره به این که اگر گناه و لغزشى از تو سرزد بلافاصله دست به دامن لطف الهى بزن و با توبه و استغفار به درگاه او بازگرد. مبادا آرزوهاى دور و دراز مانع این کار شود، زیرا هیچ کس اطمینان ندارد که یک روز دیگر و یا یک لحظه دیگر زنده است و درهاى توبه به روى او باز است. به همین دلیل در روایات زیادى از تسویف توبه و تأخیر آن نهى شده است.
در حدیثى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم که خطاب به اباذر فرمود: «إِیَّاکَ وَالتَّسْوِیفَ بِأَمَلِکَ فَإِنَّکَ بِیَوْمِکَ وَلَسْتَ بِمَا بَعْدَه؛ از تأخیر توبه به سبب تکیه بر آرزوها برحذر باش، زیرا تو به امروز تعلق دارى نه به فردا».(1)
در حدیثى از امام على بن ابى طالب (علیه السلام) مى خوانیم: «إِنْ قَارَفْتَ سَیِّئَةً فَعَجِّلْ مَحْوَهَا بِالتَّوْبَةِ؛ اگر گناهى مرتکب شدى براى محو آن با توبه شتاب کن».(2)
در حدیث دیگرى از آن حضرت آمده است: «مُسَوِّفُ نَفْسِهِ بِالتَّوْبَةِ مِنْ هُجُومِ الْأَجَلِ عَلَى أَعْظَمِ الْخَطَرِ؛ کسى که توبه را عقب مى اندازد در برابر هجوم مرگ در معرض خطر است».(3)
3. «(مانند کسى مباش که) درباره دنیا همچون زاهدان سخن مى گوید ولى در آن همچون دنیاپرستان عمل مى کند»؛ (یقُولُ فِى الدُّنْیا بِقَوْلِ الزَّاهِدِینَ وَیعْمَلُ فِیهَا بِعَمَلِ الرَّاغِبِینَ).
ص: 381
اشاره به این که میان قول و فعل تو درباره زرق و برق دنیا و زهد و رغبت در آن تناقض نباشد آن گونه که ریاکاران و متظاهران به قدس و ورع، و خالى از قداست و پاکى سخن مى گویند.
قرآن مجید مى فرماید: (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لا تَفْعَلُونَ * کَبُرَ مَقْتآ عِنْدَ اللهِ أَنْ تَقُولُوا مَا لا تَفْعَلُونَ).(1)
4. «(مانند کسى مباش که) اگر چیزى از دنیا به او برسد سیر نمى شود و اگر نرسد هرگز قانع نخواهد بود»؛ (إِنْ أُعْطِىَ مِنْهَا لَمْ یشْبَعْ، وَإِنْ مُنِعَ مِنْهَا لَمْ یقْنَعْ).
اشاره به این که در زندگى قانع باش. اگر گرفتار محرومیت شدى صابر و اگر مواهب الهى شامل حالت شد شاکر باش. نه مانند دنیاپرستان که هرگز از دنیا سیر نمى شوند و هرقدر بیشتر از مواهب دنیا در اختیارشان قرار بگیرد تشنه تر مى گردند، همان گونه که در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) آمده است: «مَثَلُ الدُّنْیَا کَمَثَلِ مَاءِ الْبَحْرِ کُلَّمَا شَرِبَ مِنْهُ الْعَطْشَانُ ازْدَادَ عَطَشاً حَتَّى یَقْتُلَه؛ مَثَل دنیا همچون آب شور دریاست که هر قدر تشنه اى از آن بیشتر بنوشد بیشتر گرفتار عطش مى شود تا او را در کام مرگ فرو برد».(2)
5. «(مانند کسى مباش که) از شکر آنچه به او داده شده عاجز است؛ ولى باز هم فزونى مى طلبند»؛ (یَعْجِزُ عَنْ شُکْرِ مَا أُوتِیَ، وَیَبْتَغِى الزِّیادَةَ فِیمَا بَقِىَ).
روشن است که هر نعمتى را شکرى لازم است و از دست و زبان هیچ کس برنمى آید که از عهده شکرش به درآید. با این حال چگونه ممکن است انسان، شکر را رها کند و دائماً به دنبال زیاده خواهى باشد؟ این نشانه نهایت غفلت وبى خبرى است.
6. «(مانند کسى مباش که) دیگران را از کار بد بازمى دارد؛ ولى خود نهى
ص: 382
نمى پذیرد و دیگران را به کار خوب وامى دارد؛ ولى خودش به آن عمل نمى کند»؛ (یَنْهَى وَلا ینْتَهِیَ، وَیأْمُرُ بِمَا لا یَأْتِیَ).
بدیهى است که اگر انسان کسى را به چیزى امر کند به یقین به سبب آثار خوب وبرکات آن است. با این حال اگر عاقل باشد چرا خودش از آن بهره نگیرد؟ و اگر دیگرى را از کارى بازمى دارد لابد به سبب زیان هاى آن است، با این حال چرا خودش پرهیز نکند؟ آیا این بى توجهى دلیل بر آن نیست که ایمان درستى به گفته هاى خود ندارد؟
قرآن مجید نیز در مقام سرزنش این گونه افراد مى فرماید: (أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنسَوْنَ أَنفُسَکُمْ وَأَنْتُمْ تَتْلُونَالْکِتَابَ أَفَلا تَعْقِلُونَ)؛ «آیا مردم را به نیکى (وایمان به پیامبرى که صفات او در تورات آمده است) دعوت مى کنید، امّا خودتان رافراموش مى کنید با این که شما کتاب آسمانى (تورات) را مى خوانید؟ آیانمى اندیشید؟».(1)
7. «(مانند کسى مباش که) صالحان را دوست دارد ولى عمل آنها را انجام نمى دهد و گنهکاران را دشمن مى شمارد ولى یکى از آنهاست»؛ (یُحِبُّ الصَّالِحِینَ وَلا یعْمَلُ عَمَلَهُمْ، وَیُبْغِضُ الْمُذْنِبِینَ وَهُوَ أَحَدُهُمْ).
این در واقع نوعى تناقض در فکر و عمل است؛ از نظر تفکر، به صالحان عشق مى ورزند لابد به دلیل اعمال صالح آنها؛ ولى از نظر عمل آنچه را که بدان عشق مى ورزیدند کنار مى گذارند. همچنین در نقطه مقابل، از ظالمان و عاصیان و فاسقان متنفرند که به یقین به سبب اعمالشان است در حالى که در مقام عمل آلوده به همان اعمال اند. ممکن است در آن درجه از شدت نباشد؛ ولى به هر حال با دیدى کلى عمل آنها هماهنگ با اعمال کسى است که از وى متنفرند. این تناقض به راستى عجیب، و نشانه ضعف ایمان و اراده و غلبه هواى نفس است.
ص: 383
در صحیفه گرانبهاى سجادیه نیز در ضمن دعاى بیست و چهارم مى خوانیم : «لا تَجْعَلْنی مِمَّنْ یُحِبُّ الصّالِحینَ وَلا یَعْمَلُ عَمَلَهُمْ وَیُبْغِضُ الْمُسیئینَ وَهُوَ أحَدُهُمْ؛ خداوندا! مرا از کسانى قرار نده که صالحان را دوست دارند ولى اعمال آنها را انجام نمى دهند و گنهکاران را دشمن مى دارند ولى خودشان در عمل همچون آنها هستند».
8. «(مانند کسى مباش که) از مرگ به سبب زیادى گناهانش متنفر است؛ اما به اعمالى ادامه مى دهد که مرگ را به سبب آن ناخوش مى دارد»؛ (یَکْرَهُ الْمَوْتَ لِکَثْرَةِ ذُنُوبِهِ، وَیُقِیمُ عَلَى مَا یَکْرَهُ الْمَوْتَ مِنْ أَجْلِهِ).
این نیز تناقض دیگرى در زندگى آنهاست؛ از یک سو هنگامى که سخن از مرگ به میان مى آید وحشت مى کنند، زیرا نامه اعمال خود را سیاه مى بینند ولى به جاى توبه و اصلاح مسیر خویش باز به همان گناهان ادامه مى دهند. این تناقض در فکر و عمل نیز به سبب ضعف ایمان و غلبه هواى نفس است.
قرآن مجید درباره گروهى از یهود مى فرماید: (وَلَنْ یَتَمَنَّوْهُ أَبَدآ بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ)؛ «ولى آنها، به دلیل اعمال بدى که پیش از خود فرستاده اند، هرگز آرزوى مرگ نخواهند کرد».(1)
همچنین در آیه بعد نیز مى فرماید: (یَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ یُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ وَمَا هُوَبِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذَابِ أَنْ یُعَمَّرَ)؛ «(تا آن جا) که هر یک از آنها آرزو دارد هزارسال عمر به او داده شود؛ در حالى که این عمر طولانى او را از کیفر (الهى) باز نخواهد داشت».(2)
9. «(مانند کسى مباش که) هرگاه بیمار مى شود (از اعمال زشت خود) پشیمان
ص: 384
مى گردد و اگر تندرست باشد احساس امنیت مى کند و به لهو و لعب مى پردازد»؛ (إِنْ سَقِمَ ظَلَّ نَادِماً، وَ إِنْ صَحَّ أَمِنَ لاهِیاً).
آرى، آنها به هنگام بیمارى چون چهره مرگ را در نزدیکى خود مى بینند، ندامت به آنها دست مى دهد و به فکر توبه از گناه و جبران اعمال سابق خویش مى افتند؛ اما همین که از بستر بیمارى برخاستند و تندرستى به آنها بازگشت آن حالت به کلى از آنان زائل شده و خود را در هاله اى از امن و امان مى بینند و به لهو و لعب مشغول مى شوند. این فراموش کارى سریع و تناقض در دو حال نزدیک به هم نیز نشانه سطح فکر کوتاه آنها و ضعف ایمانشان است.
خداوند انسان ها را در زندگى گرفتار مشکلات و مصائب و بیمارى ها مى کند تا به آنها هشدار دهد که از خواب غفلت برخیزند؛ اما افسوس که این بیدارى براى بسیارى از مردم زودگذر است. هنگامى که آن مشکلات برطرف مى شود بلافاصله در خواب غفلت فرو مى روند.
10. «(مانند کسى مباش که) به هنگام سلامت، خودخواه و مغرور مى شود وبه هنگام گرفتارى ناامید مى گردد»؛ (یُعْجَبُ بِنَفْسِهِ(1) إِذَا عُوفِیَ، وَیَقْنَطُ إِذَا ابْتُلِیَ).
این تناقض در احوال نیز که در زمان عافیت مغرور و در زمان ابتلا مأیوس مى شوند از عجایب است و اثر مستقیم همان ضعف ایمان و اراده و غلبه هواى نفسانى است.
این در حالى است که حالت عافیت قابل اعتماد نیست و «از نسیمى دفتر ایام برهم مى خورد» و با گذشتن یک روز و حتى یک ساعت ممکن است همه چیز عوض شود و نیز حالت ابتلا و گرفتارى ابدى نیست که سبب یأس انسان گردد، زیرا گاه از دل گرفتارى ها گشایش برمى خیزد و به گفته امام (علیه السلام) در حکمت 351
ص: 385
«عِنْدَ تَنَاهِی الشِّدَّةِ تَکُونُ الْفَرْجَةُ، وَ عِنْدَ تَضَایُقِ حَلَقِ الْبَلاءِ یَکُونُ الرَّخَاءُ؛ هنگامى که سختى ها به آخرین درجه شدت برسد فرج نزدیک است و در آن هنگام که حلقه هاى بلا تنگ شود راحتى و آرامش فرامى رسد».
قرآن در سوره هود آیات (صلی الله علیه و آله) و 10 مى گوید: (وَلَئِنْ أَذَقْنَا الْإِنسَانَ مِنَّا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْنَاهَا مِنْهُ إِنَّهُ لَیَئُوسٌ کَفُورٌ * وَلَئِنْ أَذَقْنَاهُ نَعْمَآءَ بَعْدَ ضَرَّآءَ مَسَّتْهُ لَیَقُولَنَّ ذَهَبَ السَّیِّئَاتُ عَنِّى إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ)؛ «و اگر از جانب خویش، رحمتى به انسان بچشانیم، سپس آن را از او بگیریم، بسیار نومید و ناسپاس خواهد بود. و اگر بعد از ناراحتى و زیانى که به او رسیده، نعمت هایى به او بچشانیم، به یقین مى گوید: بدى ها از من برطرف شده (و دیگر باز نخواهد گشت) و غرق شادى و غفلت و فخر فروشى مى شود».
در حدیثى که در کتاب شریف کافى آمده مى خوانیم که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: روزى موسى نشسته بود که ناگهان ابلیس به سراغ او آمد در حالى که کلاه بلند رنگارنگى به سر داشت. هنگامى که نزدیک موسى رسید کلاه را از سر برداشت و در برابر وى ایستاد و سلام کرد. موسى گفت: تو کیستى؟ گفت: من ابلیسم. موسى گفت: خدا هرگز خانه تو را به ما نزدیک نکند. ابلیس گفت: من آمده ام که به تو سلام کنم به موجب مقامى که در درگاه خدا دارى. موسى گفت: پس این کلاه چیست؟ گفت: من با این کلاه رنگارنگ دل هاى بنى آدم را مى ربایم (هر کسى را به گونه اى) موسى گفت: «فَأَخْبِرْنِی بِالذَّنْبِ الَّذِی إِذَا أَذْنَبَهُ ابْنُ آدَمَ اسْتَحْوَذْتَ عَلَیْهِ! قَالَ: إِذَا أَعْجَبَتْهُ نَفْسُهُ وَاسْتَکْثَرَ عَمَلَهُ وَصَغُرَ فِی عَیْنِهِ ذَنْبُه؛ پس به من خبر ده از که وقتى انسان مرتکب آن شود، تو بر او غلبه مى کنى؟ گفت: آن، زمانى است که به خود مغرور شود، عملش را زیاد پندارد و گناهش در نظر وى کوچک شود».(1)
ص: 386
11. «(مانند کسى مباش که) اگر بلایى به او برسد همچون بیچارگان دست به دعا برمى دارد و اگر وسعت و آرامشى به وى دست دهد با غرور از خدا روى گردان مى شود»؛ (إِنْ أَصَابَهُ بَلاءٌ دَعَا مُضْطَرّاً، وَإِنْ نَالَهُ رَخَاءٌ أَعْرَضَ مُغْتَرّاً).
درست همان چیزى که قرآن مجید کرارا به آن اشاره کرده، مى فرماید: (فَإِذَا رَکِبُوا فِى الْفُلْکِ دَعَوُا اللهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذَا هُمْ یُشْرِکُونَ)؛ «هنگامى که سوار کشتى شوند، خدا را با اخلاص مى خوانند، (و غیر او را فراموش مى کنند)؛ امّا هنگامى که خدا آنان را به خشکى رساند و نجات داد، باز مشرک مى شوند».(1)
همین معنا به صورت مشروح ترى در آیات 22 و 23 سوره یونس آمده است: (هُوَ الَّذِی یُسَیِّرُکُمْ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ حَتَّى إِذَا کُنْتُمْ فِى الْفُلْکِ وَجَرَیْنَ بِهِمْ بِرِیحٍ طَیِّبَةٍ وَفَرِحُوا بِهَا جَآءَتْهَا رِیحٌ عَاصِفٌ وَجَآءَهُمُ الْمَوْجُ مِنْ کُلِّ مَکَانٍ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحِیطَ بِهِمْ دَعَوُا اللهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ لَئِنْ أَنْجَیْتَنَا مِنْ هَذِهِ لَنَکُونَنَّ مِنَ الشَّاکِرِینَ * فَلَمَّا أَنْجَاهُمْ إِذَا هُمْ یَبْغُونَ فِى الاَْرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ)؛ «او کسى است که شما را در صحرا و دریا سیر مى دهد؛ زمانى که در کشتى قرار مى گیرید و بادهاى موافق کشتى نشینان را (به سوى مقصد) مى برد خوشحال مى شوند، (ناگهان) طوفان شدیدى مى وزد؛ وامواج از هر سو به سراغ آنها مى آید؛ و گمان مى کنند هلاک خواهند شد؛ (در آن هنگام) خدا را از روى خلوص عقیده مى خوانند که: اگر ما را از این گرفتارى نجات دهى، حتمآ از سپاسگزاران خواهیم بود؛ اما هنگامى که خدا آنها را رهایى بخشید (بار دیگر) به ناحق، در زمین ستم مى کنند».
12. «(مانند کسى مباش که) نفسش او را در امور دنیا به آنچه گمان دارد وادار مى کند؛ ولى در امور آخرت به آنچه یقین دارد بى اعتناست»؛ (تَغْلِبُهُ نَفْسُهُ عَلَى مَا یَظُنُّ، وَ لا یَغْلِبُهَا عَلَى مَا یَسْتَیْقِنُ).
ص: 387
به تعبیر دیگر براى رسیدن به مال و ثروت و جاه و مقام و شهوات دنیا حتى به سراغ راه هایى مى رود که اطمینان ندارد به نتیجه برسد به امید این که شاید به نهایت مطلوبى برسد؛ ولى درباره کار آخرت با این که یقین دارد فلان عمل باعث نجات او و فلان کارسبب بدبختى او در سراى دیگر مى شود به یقین خود اعتنا نمى کند.
13. «(مانند کسى مباش که) براى دیگران به کمتر از گناه خود مى ترسد و براى خویشتن بیش از آنچه عمل کرده انتظار دارد»؛ (یَخَافُ عَلَى غَیْرِهِ بِأَدْنَى مِنْ ذَنْبِهِ، وَ یَرْجُو لِنَفْسِهِ بِأَکْثَرَ مِنْ عَمَلِهِ).
به بیان دیگر گناهان دیگران در نظرش بزرگ و گناه خود در نظرش کوچک است و به عکس، اعمال نیکش هرچند کوچک باشد به نظرش بزرگ مى رسد وانتظار پاداش هاى عظیم دارد. این نیز نوعى دیگر از تناقض در فکر و رفتار چنین کسانى است و همان طور که اشاره شد تمام این تناقض ها به سبب ضعف ایمان وانحراف فکر و ناشى از غلبه شهوات است.
* * *
ص: 388
بخش دوم
إِنِ اسْتَغْنَى بَطِرَ وَفُتِنَ، وَإِنِ افْتَقَرَ قَنِطَ وَوَهَنَ؛ یُقَصِّرُ إِذَا عَمِلَ، وَیُبَالِغُ إِذَا سَأَلَ؛ إِنْ عَرَضَتْ لَهُ شَهْوَةٌ أَسْلَفَ الْمَعْصِیَةَ، وَسَوَّفَ التَّوْبَةَ، وَإِنْ عَرَتْهُ مِحْنَةٌ انْفَرَجَ عَنْ شَرَائِطِ الْمِلَّةِ. یَصِفُ الْعِبْرَةَ وَلا یَعْتَبِرُ، وَیُبَالِغُ فِی الْمَوْعِظَةِ وَلا یَتَّعِظُ؛ فَهُوَ بِالْقَوْلِ مُدِلٌّ، وَمِنَ الْعَمَلِ مُقِلٌّ، یُنَافِسُ فِیمَا یَفْنَى، وَیُسَامِحُ فِیمَا یَبْقَى، یَرَى الْغُنْمَ مَغْرَماً، وَالْغُرْمَ مَغْنَماً، یَخْشَى الْمَوْتَ وَلا یُبَادِرُ الْفَوْتَ؛ یَسْتَعْظِمُ مِنْ مَعْصِیَةِ غَیْرِهِ مَا یَسْتَقِلُّ أَکْثَرَ مِنْهُ مِنْ نَفْسِهِ، وَیَسْتَکْثِرُ مِنْ طَاعَتِهِ مَا یَحْقِرُهُ مِنْ طَاعَةِ غَیْرِهِ، فَهُوَ عَلَى النَّاسِ طَاعِنٌ، وَلِنَفْسِهِ مُدَاهِنٌ؛ اللَّهْوُ مَعَ الْأَغْنِیَاءِ أَحَبُّ إِلَیْهِ مِنَ الذِّکْرِ مَعَ الْفُقَرَاءِ، یَحْکُمُ عَلَى غَیْرِهِ لِنَفْسِهِ، وَلا یَحْکُمُ عَلَیْهَا لِغَیْرِهِ، وَیُرْشِدُ غَیْرَهُ وَیُغْوِی نَفْسَهُ. فَهُوَ یُطَاعُ وَیَعْصِی، وَیَسْتَوْفِی وَلا یُوفِی، وَیَخْشَى الْخَلْقَ فِی غَیْرِ رَبِّهِ، وَلا یَخْشَى رَبَّهُ فِی خَلْقِهِ.
ترجمه
(سپس امام (علیه السلام) فرمود: مانند کسى مباش که) به هنگام بى نیازى مغرور و فریفته دنیا مى شود و به هنگام فقر مأیوس و سست مى گردد. به هنگام عمل کوتاهى مى کند و به هنگام درخواست و سوال اصرار مى ورزد. هرگاه شهوتى برایش حاصل شود گناه را جلو مى اندازد و توبه را به تأخیر و اگر محنت و شدتى به او برسد (بر اثر نداشتن صبر و شکیبایى) از دستورات دین به کلى دور مى شود. عبرت آموختن را مى ستاید (و به دیگران آموزش مى دهد) ولى خود عبرت نمى گیرد و موعظه بسیار مى کند اما خود موعظه و اندرز نمى پذیرد. در
ص: 389
گفتار به خود مى نازد و در عمل بسیار کوتاهى مى کند. براى دنیاى فانى تلاش وکوشش فراوان دارد؛ ولى براى آخرت باقى مسامحه کار است. غنیمت را غرامت و غرامت را غنیمت مى شمرد. از مرگ مى ترسد؛ ولى فرصت ها را از دست مى دهد. معصیت هاى کوچک را از دیگران بزرگ مى شمارد در حالى که بزرگ تر از آن را از خود ناچیز مى بیند، از طاعات دیگران آنچه را که کوچک مى شمرد از طاعات خودش بزرگ و بسیار مى پندارد. (مرتبآ) به (کارهاى) مردم خُرده مى گیرد؛ اما از کارهاى خود با مسامحه و مجامله مى گذرد. لهو و لعب با ثروتمندان نزد او از ذکر خدا با فقیران محبوب تر است. همواره به نفع خود و به زیان دیگران حکم مى کند؛ و هرگز حق را به دیگران نمى دهد. دیگران را هدایت مى کند و خود را گمراه مى سازد و در نتیجه مردم از او اطاعت مى کنند اما خود معصیت خدا را مى کند. حق خود را به طور کامل مى گیرد ولى حقوق دیگران را نمى پردازد. از خلق خدا به سبب آنچه معصیت خدا نیست مى ترسد ولى خود از خدا (در مورد ستم کردن) درباره مخلوقش پروا ندارد.
مرحوم سید رضى (در پایان این گفتار حکیمانه) مى گوید: «اگر در این کتاب جز این کلام نبود براى موعظه سودمند و حکمت رسا و بینایى بینندگان و عبرت ناظرانِ اندیشمند، کافى بود»؛ (قالَ الرَّضِیُ وَلَوْ لَمْ یَکُنْ فی هذَا الْکِتابِ إلّا هذَا الْکَلامُ لَکَفى بِهِ مَوْعِظَةً ناجِعَةً وَحِکْمَةً بالِغَةً وَبَصیرَةً لِمُبْصِرٍ وَعِبْرَةً لِناظِرٍ مُفَکِّرٍ).
14. «(مانند کسى مباش که) به هنگام بى نیازى مغرور و فریفته دنیا مى شود و به هنگام فقر مأیوس و سست مى گردد»؛ (إِنِ اسْتَغْنَى بَطِرَ وَفُتِنَ، وَإِنِ افْتَقَرَ قَنِطَ وَوَهَنَ).
ص: 390
این حالتِ افراد کم ظرفیت است که به هنگام غنا و بى نیازى همه چیز حتى خدا و خویشتن را به فراموشى مى سپارند و مال و ثروت و مقام تمام وجودشان را پر مى کند. ارزش هاى انسانى در نظرشان بى رنگ و بندگى خدا بى ارزش مى شود و به هنگام فقر و تنگدستى یأس و نومیدى و به دنبال آن سستى وناتوانى تمام وجودشان را احاطه مى کند.
قرآن مجید نیز در این باره مى فرماید: (وَلَئِنْ أَذَقْنَا الْإِنسَانَ مِنَّا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْنَاهَا مِنْهُ إِنَّهُ لَیَئُوسٌ کَفُورٌ * وَلَئِنْ أَذَقْنَاهُ نَعْمَاءَ بَعْدَ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ لَیَقُولَنَّ ذَهَبَ السَّیِّئَاتُ عَنِّى إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ)؛ «و اگر از جانب خویش، رحمتى به انسان بچشانیم سپس آن را از او بگیریم، بسیار نومید و ناسپاس خواهد بود. و اگر بعد از ناراحتى و زیانى که به او رسیده، نعمت هایى به او بچشانیم به یقین مى گوید : بدى ها از من برطرف شده است (و دیگر باز نخواهد گشت) و غرق شادى و غفلت و فخرفروشى مى شود».(1)
آیات دیگرى نیز در قرآن مجید همین معنا را درباره افراد کم ظرفیت و ضعیف الایمان بیان کرده است؛ اما مومنان پرظرفیت اگر تمام دنیا را به آنها بدهند مغرور و طغیان گر نمى شوند و اگر بر خاک سیاه بنشینند نه از رحمت خدا مأیوس مى گردند و نه سستى در وجودشان راه مى یابد.
15. «(و مانند کسى مباش که) به هنگام عمل کوتاهى مى کند و به هنگام درخواست و سوال اصرار مى ورزد»؛ (یقَصِّرُ إِذَا عَمِلَ وَیبَالِغُ إِذَا سَأَلَ).
اشاره به افراد سست و تنبلى است که مرد میدان عمل نیستند و همیشه دستشان به سوى این و آن دراز است گویى از زندگانى مستقل بیزارند و به زندگى وابسته دلخوش، در حالى که تعلیمات اسلام به ما مى گوید تا مى توانى
ص: 391
روى پاى خود بایست و تا توان دارى چیزى از دیگرى درخواست نکن که اولى باعث عزت و دومى سبب ذلت است.
در حدیث کوتاه و پرمعنایى از امام باقر (علیه السلام) خطاب به یکى از اصحاب خاصّش مى خوانیم: «اگر درخواست کننده مى دانست در سوال و درخواست چه (ذلت و حقارتى) وجود دارد هیچ کس از دیگرى تقاضایى نمى کرد و اگر کسى که دستِدهنده دارد مى دانست در بخشش چه (افتخار و فضیلتى) وجود دارد احدى تقاضاى دیگرى را رد نمى کرد»؛ (لَوْ یَعْلَمُ السَّائِلُ مَا فِی الْمَسْأَلَةِ مَا سَأَلَ أَحَدٌ أَحَداً وَلَوْ یَعْلَمُ الْمُعْطِی مَا فِی الْعَطِیَّةِ مَا رَدَّ أَحَدٌ أَحَداً).(1)
در حدیث دیگرى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَتَعَالَى أَحَبَّ شَیْئاً لِنَفْسِهِ وَأَبْغَضَهُ لِخَلْقِهِ أَبْغَضَ لِخَلْقِهِ الْمَسْأَلَةَ وَأَحَبَّ لِنَفْسِهِ أَنْ یُسْأَلَ؛ خداوند متعال چیزى را براى خود دوست مى دارد و براى بندگانش مبغوض مى شمارد؛ براى بندگان سوال و درخواست (از یکدیگر) را مبغوض شمرده و براى خودش سوال کردن بندگان را محبوب مى داند».(2)
همچنین از امام صادق (علیه السلام) در حدیث پرمعناى دیگرى مى خوانیم که گروهى از طائفه انصار نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله) آمدند و سلام کردند و حضرت به آنها پاسخ گفت. عرض کردند: اى رسول خدا! ما حاجتى از شما داریم. پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: بگویید. عرض کردند: حاجت ما بسیار بزرگ است فرمود: بگویید چیست؟ عرض کردند: بهشت را براى ما نزد پروردگارت تضمین کن. پیامبر (صلی الله علیه و آله) سر به زیر افکند و با چوب دستى اى که در دست داشت بر زمین زد سپس سر را بلند کرد و فرمود: «أَفْعَلُ ذلِکَ بِکُمْ عَلَى أَنْ لا تَسْأَلُوا أَحَداً شَیْئاً؛ من این کار را براى شما انجام مى دهم به شرط این که درخواستى از هیچ کس (در زندگى خود) نکنید».
ص: 392
امام (علیه السلام) فرمود: از آن به بعد آنها حتى هنگامى که به مسافرت مى رفتند اگر تازیانه آنها به زمین مى افتاد به شخص پیاده اى نمى گفتند: تازیانه را به من بده؛ خودشان پیاده مى شدند و تازیانه را برمى داشتند و اگر بر سر سفره نشسته بودند و کسى از حاضران به ظرف آب نزدیک تر بود آن که دور نشسته بود نمى گفت: از آن آب به من بده؛ خودش برمى خاست و از آن آب مى نوشید (البته منظور این است که انسان کارى را که خود مى تواند انجام دهد از دیگران نخواهد و سربار دیگران نباشد).(1)
16. «(و مانند کسى مباش که) هرگاه شهوتى براى وى حاصل شود گناه را جلو مى اندازد و توبه را به تأخیر و اگر محنت و شدتى به او برسد (بر اثر نداشتن صبر و شکیبایى) از دستورات دین به کلى دور مى شود»؛ (إِنْ عَرَضَتْ لَهُ شَهْوَةٌ أَسْلَفَ الْمَعْصِیةَ، وَسَوَّفَ التَّوْبَةَ، وَإِنْ عَرَتْهُ مِحْنَةٌ انْفَرَجَ عَنْ شَرَائِطِ الْمِلَّةِ).
این صفت نیز از اوصاف افراد ضعیف و ناتوان و کم ظرفیت است که تا عوامل شهوت در برابر آنها نمایان مى شود به سرعت به سوى آن مى روند و کام دل از آن برمى گیرند؛ ولى نوبت به توبه که مى رسد امروز و فردا مى کنند و به هنگامى که مشکلى در زندگى آنها رخ دهد با خداى خود قهر مى کنند و دستوراتش را به فراموشى مى سپارند و حتى گاه زبان به سخنان کفرآمیز مى گشایند.
آنها کسانى هستند که با کمترین تغییرى در زندگى، زبان به شکوه مى گشایند و به زمین و زمان بد مى گویند.
قرآن مجید درباره این گونه اشخاص مى گوید: «إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً * إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً * وَإِذا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعاً)؛ به یقین انسان حریص و کم طاقت آفریده شده است. هنگامى که بدى به او رسد بى تابى مى کند و هنگامى که خوبى به او رسد مانع دیگران مى شود (و بخل مى ورزد)».(2)
ص: 393
17. «(مانند کسى مباش که) عبرت آموختن را مى ستاید (و به دیگران آموزش مى دهد) ولى خود عبرت نمى گیرد و موعظه بسیار مى کند؛ اما خود موعظه واندرز نمى پذیرد»؛ (یصِفُ الْعِبْرَةَ وَلا یعْتَبِرُ، وَیبَالِغُ فِى الْمَوْعِظَةِ وَلا یتَّعِظُ).
این وصف عالمان بى عمل و مدعیان بى تعهد و ریاکاران فاقد اخلاص است که در قرآن مجید این صفاتشان سبب خشم شدید خداوند شمرده شده است.(1)
شک نیست که این جهان دار عبرت است و تاریخ پیشینیان مملو از درس هاى عبرت آموز. هرگاه انسان چشم بینا و گوش شنوا داشته باشد مى تواند سرنوشت آینده خود را در آیینه تاریخ و حوادث عبرت آموز زمان خود ببیند. ولى افسوس که هواى نفس و حب ذات پرده اى در برابر چشمان او مى کشد ومانع گوش او از شنیدن پیام هاى تاریخ مى شود و عجب این که این درس ها را به دیگران مى دهد ولى خود در عمل از آنها بى بهره است!
امام صادق (علیه السلام) در تفسیر آیه شریفه (فَکُبْکِبُوا فِیها هُمْ وَالْغاوُونَ)؛ «پس همه آن معبودان با عابدان گمراه به دوزخ افکنده مى شوند»(2) مى فرماید: «هُمْ قَوْمٌ وَصَفُوا عَدْلاً بِأَلْسِنَتِهِمْ ثُمَّ خَالَفُوهُ إِلَى غَیْرِهِ؛ آنها کسانى هستند که کارهاى عادلانه را با زبانشان ستایش مى کنند؛ اما خودشان مخالفت کرده و غیر آن را مقدم مى دارند».(3)
از امام باقر (علیه السلام) نقل شده که فرمود: «أَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ حَسْرَةً یَوْمَ الْقِیَامَةِ مَنْ وَصَفَ عَدْلاً ثُمَّ خَالَفَهُ إِلَى غَیْرِهِ؛ شدیدترین حسرت در روز قیامت از آنِ گروهى است که عدل را ستودند و سپس با آن مخالفت کردند». آن گاه اضافه فرمود: «این همان است که خداوند فرموده است: «أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ یا حَسْرَتى عَلى ما فَرَّطْتُ فِی جَنْبِ اللّه».(4)
ص: 394
18. «(مانند کسى مباش که) در گفتار به خود مى نازد و در عمل بسیار کوتاهى مى کند»؛ (فَهُوَ بِالْقَوْلِ مُدِلٌّ، وَمِنَ الْعَمَلِ مُقِلٌّ).
«مُدِلّ» یعنى مغرور و مسرور و کسى که به اعمال خود مى نازد.
مضمون این سخن، در اوصاف پیش آمد ولى امام (علیه السلام) با قدرتى که در فصاحت و بلاغت داشته گاه لازم و ضرورى مى دیده که مطلبى را با تعبیرات گوناگون که هر کدام جدید و تازه است بیان فرماید.
در حدیث جالبى که در کتاب شریف کافى آمده است مى خوانیم که امام صادق (علیه السلام) فرمود: عالمى نزد عابدى آمد. به او گفت: نمازت چگونه است؟ عابد (از روى غرور و ناز) گفت: آیا مثل منى از نمازش سؤال مى شود؟ من از فلان زمان (از سالیان دراز) عبادت خدا مى کرده ام. عالم گفت: گریه تو چگونه است؟ باز (مغرورانه) گفت: چنان گریه مى کنم که اشک هایم جارى مى شود. عالم به او گفت: «فَإِنْ ضَحِکَکَ وَأَنْتَ خَائِفٌ أَفْضَلُ مِنْ بُکَائِکَ وَأَنْتَ مُدِلٌّ إِنَّ الْمُدِلَّ لا یَصْعَدُ مِنْ عَمَلِهِ شَیْءٌ؛ اگر بخندى و از اعمالت ترسان باشى برتر از این است که گریه کنى در حالى که به اعمال خود مغرورى و به آن مى نازى، زیرا شخصى که از اعمال خود مغرور و مسرور است چیزى از اعمالش به سوى قرب خدا بالا نمى رود».(1)
19. «(مانندکسى مباش که)براى دنیاى فانى،تلاش و کوشش فراوان دارد ولى براى آخرت باقى مسامحه کار است»؛ (ینَافِسُ فِیمَا یَفْنَى، وَیسَامِحُ فِیمَا یبْقَى).
«منافسة» یعنى پیشى گرفتن بر دیگران.
تعبیر «ما یَفنى» اشاره به دنیاى فانى است، همان گونه که «ما یَبقى» اشاره به سراى باقى آخرت است.
به هر حال این اشتباهى بزرگ و کارى غیر عاقلانه است که انسان در مورد چیز فانى تلاش و کوشش کند و تمام نیروهاى خود را به کار گیرد؛ اما از آنچه
ص: 395
باقى است و زندگى جاویدان او را تشکیل مى دهد غافل شود. این نیز بر اثر ضعف ایمان و غلبه هواى نفس است.
20. «(مانند کسى مباش که) غنیمت را غرامت و غرامت را غنیمت مى شمرد»؛ (یرَى الْغُنْمَ مَغْرَماً، وَالْغُرْمَ مَغْنَماً).
«غنیمت» چیزى است که در راه خدا و براى خدا صرف شود و «غرامت» اموالى است که در راه شهوات و هوا و هوس ها هزینه گردد.
قرآن مجید در مذمت و نکوهش جمعى از اعراب ضعیف الایمان یا منافق مى گوید: (وَمِنَ الاَْعْرَابِ مَنْ یَتَّخِذُ مَا یُنفِقُ مَغْرَمآ وَیَتَرَبَّصُ بِکُمُ الدَّوَآئِرَ)؛ «گروهى از (این) اعراب بادیه نشین، چیزى را که (در راه خدا) انفاق مى کنند، غرامت محسوب مى دارند و در انتظار وقوع حوادث ناگوار براى شما هستند».(1)
در آیه بعد، در برابر آنها مى فرماید: (وَمِنَ الْأَعْرَابِ مَنْ یُؤْمِنُ بِاللهِ وَالْیَوْمِ الاْخِرِ وَیَتَّخِذُ مَا یُنفِقُ قُرُبَاتٍ عِنْدَ اللهِ وَصَلَوَاتِ الرَّسُولِ أَلاَ إِنَّهَا قُرْبَةٌ لَّهُمْ سَیُدْخِلُهُمُ اللهُ فِى رَحْمَتِهِ إِنَّ اللهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ)؛ «گروهى (دیگر) از عرب هاى بادیه نشین، به خدا وروز بازپسین ایمان دارند و آنچه را که انفاق مى کنند، مایه تقرب به خدا و دعاى پیامبر مى دانند؛ آگاه باشید! اینها مایه تقرّب آنهاست خداوند به زودى آنها را در رحمت خویش وارد خواهد ساخت، به یقین خداوند آمرزنده و مهربان است».(2)
21. «(از کسانى مباش که) از مرگ مى ترسد ولى فرصت ها را از دست مى دهد»؛ (یَخْشَى الْمَوْتَ وَلا یُبَادِرُ الْفَوْتَ).
ترس از مرگ گاه به سبب از دست دادن اموال و ثروت ها و مقامات و لذات دنیوى است که شیوه افراد بى ایمان یا ضعیف الایمان است و گاه به سبب از دست رفتن فرصت ها براى انجام اعمال نیک و اندوختن حسنات. گروهى
ص: 396
ترسشان از مرگ، به ظاهر از قبیل قسم دوم است؛ ولى عجیب است که به انجام اعمال نیک پیش از آن که وقت از دست برود نمى پردازند. در واقع این نیز نوعى تناقض در میان عقیده و عمل است و این گونه تناقض ها، چنان که در عبارات سابق نیز آمده در میان دنیاپرستان کم نیست.
22. «(مانند کسى مباش که) معصیت هاى کوچک را از دیگران، بزرگ مى شمارد در حالى که بزرگ تر از آن را از خود ناچیز مى بیند، (همچنین) از طاعات دیگران آنچه را که کوچک مى شمرد از طاعات خودش بزرگ و بسیار مى پندارد»؛ (یَسْتَعْظِمُ مِنْ مَعْصِیَةِ غَیْرِهِ مَا یَسْتَقِلُّ أَکْثَرَ مِنْهُ مِنْ نَفْسِهِ، وَیَسْتَکْثِرُ مِنْ طَاعَتِهِ مَا یَحْقِرُهُ مِنْ طَاعَةِ غَیْرِهِ).
چنین شخصى باز دچار تناقض دیگرى است؛ عمل واحدى را که از خود ودیگران سرمى زند دوگونه مى بیند؛ از خودش را بسیار بزرگ و از دیگران را بسیار کوچک. این در مورد اعمال نیک است و به عکس، در گناه واحدى که از او و دیگرى سر زده، از دیگران را بزرگ و از خودش را کوچک مى انگارد و اینها همه از آثار حب ذات است که مانع از قضاوت یکسان درباره خود و دیگران مى شود.
درست به عکسِ مؤمنان راستین که شرح حالشان در روایتى از امام باقر (علیه السلام) از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) آمده است که براى مؤمن ده علامت شمرده شده از جمله: «یَسْتَکْثِرُ قَلِیلَ الْخَیْرِ مِنْ غَیْرِهِ وَیَسْتَقِلُّ کَثِیرَ الْخَیْرِ مِنْ نَفْسِه؛ او اعمال خوب زیادى را که از خودش سرزده ناچیز مى شمارد؛ اما اعمال خیر اندک دیگران را بزرگ مى بیند».(1)
فى المثل هرگاه کسى کتاب مهمى در چندین جلد بنویسد با دیده حقارت به آن مى نگرد؛ اما خود اگر جزوه کوچکى به رشته تحریر درآورد آن را یک اثر مهم تاریخى مى شمارد و در هر مجلسى از آن سخن مى گوید. همچنین در مورد بناهاى خیر و کمک به نیازمندان و مانند آن.
ص: 397
23. «(مانند کسى مباش که پیوسته) به (کارهاى) مردم خرده مى گیرد؛ اما از کارهاى خود با مسامحه و مجامله مى گذرد»؛ (فَهُوَ عَلَى النَّاسِ طَاعِنٌ، وَلِنَفْسِهِ مُدَاهِنٌ).
به بیان بعضى از بزرگان اخلاق اگر خارى به پاى دیگران رود آن را مى بیند؛ اما اگر شاخه درختى در چشم خود فرو رود نمى بیند و این تناقض و تضاد نیز از آثار حب ذات است.
خلاصه این که کوچک ترین عیوب دیگران را مى بیند اما از بزرگ ترین عیب خود با مسامحه مى گذرد حتى درباره آنچه متعلق به دیگرى است خرده مى گیرد؛ مثلاً اگر از فرزند دیگرى کار کوچک خلاف اخلاقى سربزند گاه او را فاسد الاخلاق و بى بندوبار مى شمرد در حالى که اگر از فرزند خودش کارهاى خلاف بیّن ببیند مى گوید جوان است، این مسائل اهمیتى ندارد.
در حکمت دیگرى که در ادامه کلمات قصار _ إن شاءالله _ خواهد آمد امام (علیه السلام) مى فرماید: «أَکْبَرُ الْعَیْبِ أَنْ تَعِیبَ مَا فِیکَ مِثْلُهُ؛ بزرگ ترین عیب این است که چیزى را بر دیگران عیب بگیرى که در خودت همانند آن وجود دارد».(1)
24. «(مانند کسى مباش که) لهو و لعب با ثروتمندان نزد او از ذکر خدا با فقیران محبوب تر است»؛ (اللَّهْوُ(2) مَعَ الْأَغْنِیَاءِ أَحَبُّ إِلَیْهِ مِنَ الذِّکْرِ مَعَ الْفُقَرَاءِ).
این دو خصلت، دو عیب بزرگ است؛ مشغول لهو و لعب بودن یک عیب و همنشین شدن با اغنیاى بى درد و بى خبر از حال فقرا عیبى دیگر؛ اما با فقیران زیستن خود یکى از محاسن اخلاقى است و ذکر خدا با آنان گفتن فضیلت دیگرى است.
ص: 398
25. «(مانند کسى مباش که) همواره به نفع خود و به زیان دیگران حکم مى کنند؛ اما هرگز حق را به دیگران نمى دهند»؛ (یَحْکُمُ عَلَى غَیْرِهِ لِنَفْسِهِ، وَلا یَحْکُمُ عَلَیْهَا لِغَیْرِهِ).
در حالى که نشانه مؤمنان راستین _ براساس صریح آیات و روایات _ این است که طرفدار حق باشند، هرچند به زیان آنها باشد و باطل را رها کنند، هرچند به ضرر آنها باشد. قرآن مجید مى گوید: (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا قَوَّامِینَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاءَ لِلهِ وَلَوْ عَلَى أَنفُسِکُمْ أَوِ الْوَالِدَیْنِ وَالْأَقْرَبِینَ)؛ «اى کسانى که ایمان آورده اید! همواره و همیشه قیام به عدالت کنید. براى خدا گواهى دهید، اگر چه به زیان شما یا پدر و مادر یا نزدیکانتان باشد».(1)
امام صادق (علیه السلام) مى فرماید: مؤمن بر مؤمنِ دیگر هفت حق دارد که ساده ترین آنها این است: «أَنْ تُحِبَّ لَهُ مَا تُحِبُّ لِنَفْسِکَ وَتَکْرَهَ لَهُ مَا تَکْرَهُ لِنَفْسِک؛ آنچه براى خود دوست مى دارى براى دیگران دوست بدار و آنچه براى خود نمى پسندى براى دیگران مپسند».(2)
26. «(مانند کسى مباش که) دیگران را هدایت و خود را گمراه مى سازد و در نتیجه مردم از او اطاعت مى کنند؛ اما خودش خدا را معصیت مى کند»؛ (یُرْشِدُ غَیْرَهُ وَیُغْوِی نَفْسَهُ. فَهُوَ یُطَاعُ وَیَعْصِی).
به این ترتیب سخنان هدایتگر او سبب نجات دیگران مى شود؛ اما خود از آن بهره نمى گیرد، او به باغبانى مى ماند که دیگران از میوه هاى درخت او بهره مند مى شوند و خود از گرسنگى جان مى دهد.
امیرمؤمنان (علیه السلام) از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نقل مى کند که فرمود: «إِنَّ أَشَدَّ أَهْلِ النَّارِ نَدَامَةً وَحَسْرَةً رَجُلٌ دَعَا عَبْداً إِلَى اللَّهِ فَاسْتَجَابَ لَهُ وَقَبِلَ مِنْهُ فَأَطَاعَ اللَّهَ فَأَدْخَلَهُ
ص: 399
اللَّهُ الْجَنَّةَ وَأَدْخَلَ الدَّاعِیَ النَّارَ بِتَرْکِهِ عِلْمَهُ وَاتِّبَاعِهِ الْهَوَى وَطُولِ الْأَمَلِ؛ شدیدترین ندامت و حسرت دوزخیان ندامت کسى است که یکى از بندگان را به سوى خدا فراخوانده و او دعوتش را اجابت و قبول کرده پس خدا را اطاعت نموده و خداوند وى را وارد بهشت کرده است، در حالى که دعوت کننده، به سبب ترک علم و پیروى از هواى نفس و آرزوهاى دور و درازش وارد دوزخ شده است».(1)
27. «(مانند کسى مباش که) حق خود را به طور کامل مى گیرد؛ ولى حقوق دیگران را نمى پردازد»؛ (وَیَسْتَوْفِی وَلا یُوفِی).
قرآن مجید نیز درباره این گونه افراد مى گوید: (وَیْلٌ لِّلْمُطَفِّفِینَ * الَّذِینَ إِذَا اکْتَالُوا عَلَى النَّاسِ یَسْتَوْفُونَ * وَإِذَا کَالُوهُمْ أَوْ وَّزَنُوهُمْ یُخْسِرُونَ)؛ «واى بر کم فروشان! * آنان که وقتى براى خود چیزى از مردم با پیمانه مى گیرند، (حق خود را) به طور کامل دریافت مى دارند؛ ولى هنگامى که براى دیگران پیمانه یا وزن مى کنند، کم مى گذارند».(2)
کم فروشى مسئله کیل و وزن را تداعى مى کند؛ اما از یک نظر مفهومى عام دارد که تمام حقوق را در همه زمینه ها شامل مى شود؛ کم فروشان واقعى کسانى هستند که در هر زمینه اى حق خود را از مردم به طور کامل مى گیرند و گاه بیشتر از حق خود؛ اما در پرداختن حق دیگران کوتاهى مى کنند و بخل مى ورزند.
بسیار دیده ایم که افرادى براى انجام کارى در برابر اجر معینى در ساعاتى مشخص استخدام یا اجیر و یا مأمور مى شوند و هنگام کار از ساعات خود مى کاهند و از گوشه و کنار آن مى زنند و طبق تعهد عمل نمى کنند؛ ولى به هنگام دریافت اجر و مزد ذره اى از قرارداد خود عقب نشینى نمى نمایند.
ص: 400
28. امام (علیه السلام) در آخرین توصیه به نقطه اصلى دردها و انحرافات اخلاقى و آلودگى به گناه اشاره کرده، مى فرماید: «(مانند کسى مباش که) از خلق خدا به سبب آنچه معصیت خدا نیست مى ترسد ولى خودش از خدا (در مورد ستم کردن) درباره مخلوقش پروا ندارد»؛ (وَ یَخْشَى الْخَلْقَ فِی غَیْرِ رَبِّهِ، وَلا یَخْشَى رَبَّهُ فِی خَلْقِهِ).
شبیه همین معنا با تعبیر دیگرى در غررالحکم از آن حضرت نقل شده است: «شَرُّ النّاسِ مَنْ یَخْشَى النّاسَ فی غَیْرِ رَبِّهِ وَلا یَخْشى رَبَّهُ فِى النّاسِ».(1)
آرى، چنین افرادى چون پاى کارهایى که بر خلاف میل مردم است به میان مى آید از مردم مى ترسند و حساب مى برند و آن را رها مى کنند؛ اما هنگامى که زمینه ها براى نافرمانى خداوند به وجود مى آید از او نمى ترسند و آلوده آن مى شوند.
کار به جایى مى رسد که گاه از انجام اعمالى در برابر کودکى چند ساله ترس یا شرم دارند ولى در خلوت از انجام معاصى کبیره در برابر خداوند بزرگ که در همه جا حاضر و ناظر است نه ترسى دارند و نه شرمى.
این نیز یکى دیگر از تناقض ها و تضادهایى است که در اعمال این گروه بر اثر ضعف ایمان و غلبه هواى نفس وجود دارد.
در میان این اوصاف بیست و هشت گانه اى که امام (علیه السلام) در این کلام نورانى و پربارش درباره آن ها هشدار مى دهد اوصافى هست که به یکدیگر تقارب و نزدیکى دارد ولى امام (علیه السلام) با قدرت فوق العاده اى که در امر فصاحت و بلاغت داشته به دلیل اهمیت موضوع با تعبیرات مختلفى از آن ها یاد کرده و درباره آن ها هشدار داده است و همان گونه که اشاره کردیم غالب آنها ناشى از تناقض در شخصیت و رفتار است که در دو مصداق از امر واحدى به واسطه انگیزه هاى
ص: 401
شهوانى دوگونه عمل یا قضاوت مى شود؛ ولى آنها که ایمان قوى و تسلط بر نفس دارند از این گونه تناقض ها برکنارند.
* * *
به یقین هر کس این کلام نورانى را نصب العین قرار دهد و آن را برنامه زندگى خویش بشمارد براى نجات او در دنیا و آخرت کافى است.
ازاین رو «مرحوم سید رضى (در پایان این گفتار حکیمانه) مى گوید: اگر در این کتاب جز این کلام نبود براى موعظه سودمند و حکمت رسا و بینایى بینندگان و عبرت ناظرانِ اندیشمند کافى بود»؛ (قالَ الرَّضِیُ وَلَوْ لَمْ یَکُنْ فی هذَا الْکِتابِ إلّا هذَا الْکَلامُ لَکَفى بِهِ مَوْعِظَةً ناجِعَةً وَحِکْمَةً بالِغَةً وَبَصیرَةً لِمُبْصِرٍ وَعِبْرَةً لِناظِرٍ مُفَکِّرٍ).
مرحوم محقق شوشترى در شرح نهج البلاغه خود نقل مى کند که ابن عباس این سخن را از امام (علیه السلام) گرفت و آن را به فرزندش وصیت کرد سپس به او گفت : این سخن باید براى تو گنجى باشد که آن را ذخیره مى کنى. در حفظ و نگهدارى آن از حفظ و نگهدارى طلاى سرخ کوشاتر باش! چرا که اگر آن را رعایت کنى خیر دنیا و آخرت نصیب تو خواهد شد.(1)
به راستى کلام مولا (علیه السلام) چقدر پرارزش و راهگشاست که تنها یک بخش کوچک از آن مى تواند ضامن سعادت انسان در دنیا و آخرت باشد.
* * *
ص: 402
وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ
لِکُلِّ امْرِىءٍ عَاقِبَةٌ، حُلْوَةٌ أَوْ مُرَّةٌ.
امام (علیه السلام) فرمود:
براى هرکس سرانجامى است، شیرین یا تلخ.(1)
ص: 403
امام (علیه السلام) در این کلام نورانى اشاره به نکته مهمى مى کند که بسیارى از آن غافل اندوآن توجه دادن به عاقبت کارها و عاقبت انسان هاست، مى فرماید: «براى هرکس سرانجامى است، شیرین یا تلخ»؛ (لِکُلِّ امْرِىءٍ عَاقِبَةٌ، حُلْوَةٌ أَوْ مُرَّةٌ).
یعنى انسان نباید تنها امروز خود را در نظر بگیرد، باید مراقب عاقبت خویش نیز باشد. ابن الوقت بودن و به نتیجه اعمال خود نیندیشیدن و عاقبت کار را ندیدن مایه بدبختى است. مسئله تدبر و تدبیر که از صفات برجسته انسان شمرده مى شود به همین معناست که انسان عاقبت اندیش باشد نه ابن الوقت. به یقین غفلت از عاقبت کارها و عاقبت زندگى انسان مشکلات عظیمى براى او در دنیا وآخرت به بار مى آورد. افراد موفق و پیروز عاقبت اندیش اند و سعى مى کنند از عاقبت «مُرّة» (تلخ) بپرهیزند و به عاقبت «حُلوة» (شیرین) روى آورند.
در حدیثى از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: کسى نزد ایشان آمد و عرض کرد: یا رسول الله! اندرزى به من ده. پیغمبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: اگر سفارش و اندرزى به تو بگویم مى پذیرى یا با آن مخالفت مى کنى؟ عرض کرد: آرى مى پذیرم. پیغمبر (صلی الله علیه و آله) سه بار این سخن را تکرار کرد و او در هر مرتبه جواب آرى دارد. پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: «فَإِنِّی أُوصِیکَ إِذَا أَنْتَ هَمَمْتَ بِأَمْرٍ فَتَدَبَّرْ عَاقِبَتَهُ فَإِنْ یَکُ رُشْداً فَأَمْضِهِ وَإِنْ یَکُ غَیّاً فَانْتَهِ عَنْهُ؛ هنگامى که تصمیم بر کارى گرفتى در عاقبت آن بیندیش اگر
ص: 404
عاقبت آن را نیک دیدى انجام ده و اگر عاقبت آن زشت و تاریک است از آن بپرهیز».(1)
قرآن مجید نیز روى مسئله عاقبت مؤمنان و کافران تکیه کرده در یک جا مى فرماید: (وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ)؛ «و سرانجام (نیک) براى پرهیزکاران است».(2) و در جاى دیگر در مقام هشدار به کافران لجوج مى گوید: «(أَفَلَمْ یَسِیرُوا فِى الْأَرْضِ فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ)؛ آیا (مخالفان دعوت تو) در زمین سیر نکردند تا ببینند سرانجام کسانى که پیش از آن ها بودند چگونه شد؟!».(3)
در آیات فراوان دیگرى سخن از عاقبت نیک و بد به میان آمده است.
عمر انسان فراز و نشیب هاى زیادى دارد و غالباً از حالى به حال دیگر دگرگون مى شود. آنچه از همه مهم تر است برگ هاى آخر دفتر زندگانى است که عمر با آن پایان مى پذیرد، ازاین رو مى بینیم که انبیاى الهى نگران عاقبت کار خویش بودند. درباره یوسف (علیه السلام) مى خوانیم که بعد از رسیدن به آن همه مقامات و نجات از آن همه مشکلات که در زندگى کمتر کسى دیده مى شود، آخرین تقاضایى که از خدا داشت این بود: (تَوَفَّنِى مُسْلِماً وَأَلْحِقْنِى بِالصَّالِحِین)؛ «مرا مسلمان بمیران، و به صالحان ملحق فرما».(4)
نیز حضرت ابراهیم (علیه السلام) هنگامى که به فرزندانش نصیحت مى کند بر این امر
ص: 405
تأکید مى فرماید: (فَلا تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ)؛ «و شما، جز به آیین اسلام (و تسلیم دربرابر فرمان خدا) از دنیا نروید».(1)
مرحوم علامه مجلسى در جلد 68 بحارالانوار صفحه 362 بابى تحت عنوان «حُسْنُ الْعاقِبَة وَإصْلاحُ السَّریرَةِ» آورده و احادیث نابى ذیل آن ذکر کرده است. همچنین در همین باره از امام صادق (علیه السلام) نقل شده است: «کَتَبَ الصَّادِقُ (علیه السلام) إِلَى بَعْضِ النَّاسِ: إِنْ أَرَدْتَ أَنْ یُخْتَمَ بِخَیْرٍ عَمَلُکَ حَتَّى تُقْبَضَ وَأَنْتَ فِی أَفْضَلِ الْأَعْمَالِ فَعَظِّمْ لِلَّهِ حَقَّهُ أَنْ تَبْذُلَ نَعْمَاءَهُ فِی مَعَاصِیهِ وَأَنْ تَغْتَرَّ بِحِلْمِهِ عَنْکَ وَأَکْرِمْ کُلَّ مَنْ وَجَدْتَهُ یَذْکُرُنَا أَوْ یَنْتَحِلُ مَوَدَّتَنَا ثُمَّ لَیْسَ عَلَیْکَ صَادِقاً کَانَ أَوْ کَاذِباً إِنَّمَا لَکَ نِیَّتُکَ وَعَلَیْهِ کَذِبُهُ؛ امام صادق (علیه السلام) به شخصى (از یارانش) چنین نوشت که اگر مى خواهى عاقبت به خیر شوى آن گونه که از دنیا بروى در حالى که در افضل اعمال هستى، حق خداوند را بزرگ دار بدین گونه که نعمت هاى او را در معاصى اش صرف نکنى و از حلم او نسبت به خود، مغرور نشوى (دیگر آن که) هرکسى را یافتى که یادى از ما مى کند یا مودت ما را ابراز مى دارد به او احترام کن خواه راستگو باشد یا دروغگو، به تو مربوط نیست، تو به نیت خود مى رسى واگر او دروغگو باشد نتیجه اعمال خود را مى بیند».(2)
درباره حسن عاقبت مطالب زیادى گفته شده و بسیارند کسانى که دعاى اصلى آن ها در پیشگاه خداوند دعا براى حسن عاقبت است و در روایات اسلامى _ چنان که خواهد آمد _ اهمیت زیادى به آن داده شده تا آن جا که طبق روایاتى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: «خَیْرُ الْأُمُورِ خَیْرُهَا عَاقِبَةً؛ بهترین کارها (تا چه رسد به انسان ها) کارى است که عاقبت و سرانجامش نیک باشد».(3)
ص: 406
در حدیثى امیرمؤمنان (علیه السلام) فرمود: «إِنَّ حَقِیقَةَ السَّعَادَةِ أَنْ یُخْتَمَ لِلْمَرْءِ عَمَلُهُ بِالسَّعَادَةِ وَإِنَّ حَقِیقَةَ الشَّقَاءِ أَنْ یُخْتَمَ لِلْمَرْءِ عَمَلُهُ بِالشَّقَاءِ؛ حقیقت سعادت آن است که انسان، سرانجام کارش به سعادت ختم شود و حقیقت شقاوت (ومحرومیت از رحمت خدا) آن است که سرانجام کار انسان به شقاوت بینجامد».(1)
در حدیث پرمعناى دیگرى از حضرت مسیح (علیه السلام) مى خوانیم که خطاب به حواریون مى گفت: «من به حق مى گویم که مردم معتقدند استحکام بنا به شالوده آن است؛ ولى من چنین نمى گویم. حواریون گفتند: اى روح اللّه تو چه مى گویى؟ در پاسخ گفت: من به حق مى گویم که اساس واقعى آخرین سنگى است که بر بنا گذاشته مى شود (کنایه از این که معیار سعادت انسان پایان کار اوست)».(2)
در حدیث دیگرى امام صادق (علیه السلام) از پدران گرامى اش (علیه السلام) از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) چنین نقل مى کند: «مَنْ أَحْسَنَ فِیمَا بَقِیَ مِنْ عُمُرِهِ لَمْ یُوَاخَذْ بِمَا مَضَى مِنْ ذَنْبِهِ وَمَنْ أَسَاءَ فِیمَا بَقِیَ مِنْ عُمُرِهِ أُخِذَ بِالاَْوَّلِ وَالاْخِرِ؛ کسى که در باقى مانده عمر کار نیک انجام دهد، خداوند او را به سبب گناهان گذشته اش مجازات نمى کند و کسى که در باقى مانده عمرش بد کند هم به سبب گناهان گذشته و هم به سبب گناهان آینده مؤاخذه خواهد شد».(3)
همچنین در حدیث طولانى دیگرى از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم که سه بار فرمود: «الْعَمَلُ بِخَوَاتِیمِه؛ معیار سنجش هر عملى پایان آن است».(4)
در دعاهاى مأثوره نیز بارها دعا براى حُسن عاقبت ذکر شده ازجمله در حدیثى مربوط به تعقیبات نماز از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم: «وَأَسْأَلُکَ أَنْ
ص: 407
تَعْصِمَنِی بِطَاعَتِکَ حَتَّى تَتَوَفَّانِی عَلَیْهَا وَأَنْتَ عَنِّی رَاضٍ وَأَنْ تَخْتِمَ لِی بِالسَّعَادَة؛ خداوندا! من از تو مى خواهم که مرا در طاعت خودت استوار دارى تا این که مرا در حالى که از من راضى هستى از دنیا ببرى و از تو مى خواهم پایان عمر مرا سعادت قرار دهى».(1)
در پایان عهدنامه معروف «مالک اشتر» نیز این جمله نورانى به چشم مى خورد که امام (علیه السلام) عرضه مى دارد: «وَأَنَا أَسْأَلُ اللَّهَ... وَأَنْ یَخْتِمَ لِی وَلَکَ بِالسَّعَادَةِ وَالشَّهَادَةِ؛ از خدا مى خواهم که پایان عمر من و تو را سعادت و شهادت قرار دهد».(2)
آنچه در روایات مذکور و آیات قرآنى درباره اهمیتِ حسن عاقبت یا سوء عاقبت آمده دلیل روشنى دارد و آن این که آنچه در طویل المدت باقى مى ماند عاقبت هر کارى است در حالى که آغاز آن کوتاه مدت است؛ مثلاً فرزندى براى انسان متولد مى شود، در اوایل عمر ازنظر اخلاقى یا جسمى نقاط ضعف مهمى دارد؛ اما پس از مدتى از هر نظر موزون و استوار مى گردد و پدر و مادر و همچنین جامعه به وجود او افتخار مى کنند، زیرا آنچه بقا دارد پایان کار است. یا این که براى ساختن بنایى، انسان در ابتدا گرفتار مشکلات عظیمى مى شود؛ ولى در پایان بنایى خوب و موزون ساخته مى شود که همگان از آن بهره مند مى شوند ومایه آبروى سازنده وجامعه شده وچه بسا جزء آثار ماندگار و باستانى قرار گیرد.
همچنین درمورد انسان ها ازنظر سعادت و شقاوت، همه ما _ با قطع نظر از آیات و روایات حسن عاقبت _ به وجود «حر بن یزید ریاحى» افتخار مى کنیم در حالى که مدتى طولانى از عمرش در خدمت حاکمان ظالم بنى امیه بود، همین که
ص: 408
در آخرین ساعات عمرش بیدار شد و شهادت در راه امام حسین (علیه السلام) را بر همه چیز ترجیح داد نام او از فهرست شقاوتمندان حذف گردید و در فهرست سعادتمندان قرار گرفت. به عکس، جمعى از صحابه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را مى بینیم که در آغاز در صف بهشتیان بودند؛ اما بعد از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) آتش جنگ برافروختند و عده زیادى را به کشتن دادند و امروز متأسفانه تاریخ اسلام نام آن ها را به نیکى نمى برد.
این جاست که همه ما دست به دعا برداشته، عرضه مى داریم: خداوندا! به ما حسن عاقبت عنایت فرما.
* * *
ص: 409
ص: 410
وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ
لِکُلِّ مُقْبِلٍ إِدْبَارٌ، وَمَا أَدْبَرَ کَأَنْ لَمْ یَکُنْ.
امام (علیه السلام) فرمود:
هرچیزى که روى مى آورد روزى پشت خواهد کرد و چیزى که پشت مى کند گویى هرگز نبوده است.(1)
ص: 411
ناپایدارى جهان و مواهب و نعمت هاى آن، موضوع این کلام حکیمانه امام (علیه السلام) است، مى فرماید: «هرچیزى که روى مى آورد روزى پشت خواهد کرد وچیزى که پشت مى کند گویى هرگز نبوده است»؛ (لِکُلِّ مُقْبِلٍ إِدْبَارٌ، وَمَا أَدْبَرَ کَأَنْ لَمْ یَکُنْ).
طبیعت زندگى این جهان و تمام مواهب مادى آن فناپذیرى است، هرچند بعضى عمر بسیار کوتاهى دارند، بعضى کمى بیشتر؛ اموال و ثروت ها، جاه و مقام ها، جوانى و شادابى، عافیت و تندرستى و در یک کلمه، همه امکانات مادى که روزى به انسان رو مى کنند و او را شاد و خوشحال مى سازند امورى نیستند که انسان به آن ها دل ببندد، زیرا چیزى نمى گذرد که همگى پشت مى کنند و از دست مى روند؛ پیرى و ناتوانى به جاى جوانى، فقر به جاى ثروت، زوال جاه و مقام به جاى مقامات، و بیمارى به جاى عافیت و تندرستى مى نشیند و اگر این ها هم از انسان جدا نشوند و تا پایان عمرِ محدود انسان بمانند انسان از آن ها جدا مى شود و چیزى جز قطعات کفن، همراه خود نمى برد.
جمله «وَمَا أَدْبَرَ کَأَنْ لَمْ یَکُنْ» اشاره به این نکته است که وقتى نعمت ها به انسان پشت مى کنند آثارشان را نیز با خود مى برند به گونه اى که گاهى انسان تصور مى کند این ها هرگز وجود نداشته اند، زیرا اگر خودشان مى رفتند و آثارشان باقى مى ماند باز ادامه حیات آن ها محسوب مى شد؛ مثلاً جوانى که مى رود، نیرو،
ص: 412
قدرت، شادابى، شادمانى و نشاط و سایر آثار جوانى را با خود مى برد گویى هرگز نبوده است همچنین سایر نعمت ها ولى اعمال صالحه و کارهاى نیک وآنچه انسان در خزائن الهى به امانت مى سپارد، به حکم (مَا عِنْدَکُمْ یَنفَدُ وَمَا عِنْدَ اللهِ بَاقٍ)؛ «آنچه نزد شماست از میان مى رود؛ و آنچه نزد خداست باقى مى ماند»(1) باقى مى ماند.
نتیجه روشنى که از این گفتار حکیمانه مولا (علیه السلام) گرفته مى شود این است که نه انسان به آنچه دارد دل ببندد و نه براى آنچه از دستش مى رود ناراحت شود، چراکه این طبیعت زندگى دنیاست، همان گونه که قرآن مجید نیز مى فرماید: (لِّکَیْلا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَکُمْ وَلا تَفْرَحُوا بِمَآ آتَاکُمْ).(2) و طبق فرموده مولا (علیه السلام) در حکمت 439 حقیقت زهد همین است.
ظاهر این جمله حکمت آمیز ناظر به نعمت ها و مواهب الهى است، ولى بعضى از شارحان نهج البلاغه آن را تعمیم داده و گفته اند: نقمت ها و مشکلات ورنج ها را نیز فرامى گیرد، زیرا آن ها نیز زائل شدنى هستند و روزى فرامى رسد که انسان به کلى آن ها را فراموش مى کند. یوسف (علیه السلام) گرچه سال ها در زندان دور از پدر و برادران و عشیره گرفتار بود ولى هنگامى که بر تخت عزیزى مصر تکیه زد و برادران و پدر به دیدارش آمدند همه آن ناراحتى ها را از یاد برد.
* * *
ص: 413
ص: 414
وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ
لا یَعْدَمُ الصَّبُورُ الظَّفَرَ وَإِنْ طَالَ بِهِ الزَّمَانُ.
امام (علیه السلام) فرمود:
شخص صبور (و بااستقامت) پیروزى را از دست نخواهد داد هرچند زمانى طولانى بگذرد.(1)
ص: 415
امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه خود به نکته مهمى اشاره مى کند که در همه فعالیت هاى فردى و جمعى تأثیرگذار است، مى فرماید: «شخص صبور (و با استقامت) پیروزى را از دست نخواهد داد، هرچند زمان طولانى بگذرد»؛ (لا یَعْدَمُ الصَّبُورُ الظَّفَرَ وَإِنْ طَالَ بِهِ الزَّمَانُ).
حقیقت صبر همان استقامت است؛ استقامت دربرابر موانع وصول به مقصد وپیمودن راه طولانى وصول به هدف و استقامت دربرابر دردها و رنج ها وکارشکنى هاى این و آن. انسان تا چنین استقامتى نداشته باشد به جایى نمى رسد، زیرا طبیعت زندگى دنیا این است که با مشکلات آمیخته شده و غالباً در کنار گل ها خارهایى است و در کنار عسل ها نیش زنبورانى. تاریخ نیز بارها وبارها نشان داده است که پیروزى ها در انتظار افراد بااستقامت و صبور است. تا آن جا که این سخن به صورت ضرب المثل کوتاهى در میان همه معروف شده است. عرب ها مى گویند: «مَنْ صَبَرَ ظَفَرَ» و فارس ها مى گویند:
صبر و ظفر هر دو دوستان قدیم اند *** براثر صبر نوبت ظفر آید
قرآن مجید بارها به این حقیقت اشاره کرده؛ ازجمله در داستان یوسف (علیه السلام) مى گوید: هنگامى که برادران آمدند و او را شناختند پرده از راز خود برداشت واین جمله را گفت: (أَنَا یُوسُفُ وَهذَا أَخِى قَدْ مَنَّ اللهُ عَلَیْنَا إِنَّهُ مَنْ یَتَّقِ وَیَصْبِرْ فَإِنَّ
ص: 416
اللهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ)؛ «من یوسفم، و این برادر من (بنیامین) است؛ خداوند بر ما منّت گذاشت. هرکس تقوا پیشه سازد و شکیبایى و استقامت کند، (سرانجام پیروز مى شود؛) چراکه خداوند پاداش نیکوکاران را ضایع نمى کند».(1)
درباره بنى اسرائیل بعد از آن که بر فرعونیان پیروز شدند فرمود: (وَأَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِینَ کَانُوا یُسْتَضْعَفُونَ مَشَارِقَ الْأَرْضِ وَمَغَارِبَهَا الَّتِى بَارَکْنَا فِیهَا وَتَمَّتْ کَلِمَتُ رَبِّکَ الْحُسْنَى عَلَى بَنِى إِسْرَائِیلَ بِمَا صَبَرُوا)؛ «و مشرق ها و مغرب هاى پربرکت زمین را به آن قوم که (زیر زنجیر ظلم و ستم) به ضعف کشانده شده بودند، واگذار کردیم؛ و وعده نیک پروردگارت بر بنى اسرائیل، به دلیل صبر واستقامتى که به خرج دادند، تحقق یافت».(2)
امام امیرمؤمنان على (علیه السلام) در عبارت کوتاه ترى مى فرماید: «اَلصَّبْرُ مِفْتاحُ الظَّفَرِ؛ صبر و استقامت کلید پیروزى است».(3)
بهترین شاهد و گواه براى کلام امام (علیه السلام) مطالعه تاریخ گذشتگان است؛ در تمام رشته هاى علمى و صنعتى و سیاسى و اجتماعى کسانى پیروز شدند که از صبر واستقامت بیشترى برخوردار بودند، همان ها که بر مرکب صبر سوار شدند و به سوى مقصد تاختند و شاهد مقصود را در آغوش گرفتند.
* * *
ص: 417
ص: 418
وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ
الرَّاضِی بِفِعْلِ قَوْمٍ کَالدَّاخِلِ فِیهِ مَعَهُمْ. وَعَلَى کُلِّ دَاخِلٍ فِی بَاطِلٍ إِثْمَانِ: إِثْمُ الْعَمَلِ بِهِ، وَإِثْمُ الرِّضَى بِهِ.
امام (علیه السلام) فرمود:
آن کس که به کار جمعیتى راضى باشد همچون کسى است که در آن کار با آنها شرکت کرده (منتها) آن کس که در انجام کار باطل دخالت دارد دو گناه مى کند: گناه عمل و گناه رضایت به آن (ولى شخصى که بیرون از دایره عمل است و به آن راضى است تنها مرتکب یک گناه مى شود و آن گناه رضایت است).(1)
ص: 419
مولا على (علیه السلام) در این سخن خود نکته مهمى را بیان مى کند که در سرنوشت افراد و امت ها تأثیر قابل توجهى دارد، مى فرماید: «آن کس که به کار جمعیتى راضى باشد همچون کسى است که در آن کار با آن ها شرکت کرده (منتها) آن کس که در انجام کار باطل دخالت دارد دو گناه مى کند: گناه عمل و گناه رضایت به آن (ولى شخصى که بیرون از دایره عمل است و به آن راضى است تنها مرتکب یک گناه مى شود و آن گناه رضایت است)»؛ (الرَّاضِی بِفِعْلِ قَوْمٍ کَالدَّاخِلِ فِیهِ مَعَهُمْ. وَعَلَى کُلِّ دَاخِلٍ فِی بَاطِلٍ إِثْمَانِ: إِثْمُ الْعَمَلِ بِهِ، وَإِثْمُ الرِّضَى بِهِ).
ممکن است در بدو نظر این سؤال به ذهن بیاید که اگر کسى گناهى را مرتکب نشود و هیچ گونه دخالتى در آن حتى در اعانت و یارى گنهکاران نداشته باشد چرا رضایت قلبى به آن گناه او را هم شریک گناه مى سازد؟
دلیل آن با دقت روشن مى شود و آن این که هنگامى که رضایت به کارهاى خلاف دیگران در قلب انسان جایگزین شد به تدریج در اقوال و افعال او خود را نشان مى دهد، زیرا نمى شود انسان به چیزى رضایت داشته باشد و در اعمال واقوالش ظاهر نگردد.
اضافه بر این کسى که به اعمال خلاف دیگران راضى مى شود هرگز به وظیفه امر به معروف و نهى از منکر عمل نخواهد کرد، زیرا آن عمل را دوست دارد و به
ص: 420
گنهکاران به سبب این گناه عشق مى ورزد. این مسئله بازتاب گسترده اى در آیات قرآن و روایات اسلامى دارد که رضایت به گناه گنهکاران جزء گناهان کبیره شمرده مى شود و حتى عذاب الهى دامن چنین افرادى را مى گیرد.
در داستان کشتن ناقه ثمود (همان معجزه الهى خداوند که به پیامبرشان حضرت صالح (علیه السلام) داد) قرآن مى گوید: همه آن قوم براثر عذاب الهى از میان رفتند. در حالى که همان گونه که در کلام دیگرى از امیرمؤمنان (علیه السلام) به آن اشاره شده ناقه ثمود را یک نفر کشت و چون دیگران به آن رضایت دادند خداوند همگى را عذاب کرد: (وَإِنَّمَا عَقَرَ نَاقَةَ ثَمُودَ رَجُلٌ وَاحِدٌ، فَعَمَّهُمُ اللَّهُ بِالْعَذَابِ لَمَّا عَمُّوهُ بِالرِّضَا).(1)
در زیارت نامه ها نیز بارها این مطلب به چشم مى خورد که زائر، کسانى را که جنایات یزیدیان را در کربلا شنیدند و به آن رضایت دادند لعن و نفرین مى کند: «وَلَعَنَ اللَّهُ أُمَّةً سَمِعَتْ بِذلِکَ فَرَضِیَتْ بِه».(2)
برخلاف آنچه در دنیاى مادى معمول است که رضایت به اعمال مجرمانه دیگرى جرم محسوب نمى شود همان گونه که رضایت به اعمال نیک نیکوکاران بى پاداش است، در تعلیمات اسلام، مسئله رضایت به کارهاى نیکوکاران وبدکاران عنوان خاصى دارد و با صراحت در روایات آمده است که هرکس به کار دیگرى رضایت دهد در سلک و گروه او قرار خواهد گرفت. منتها مجرمان، دو گناه دارند و راضیان به اعمال آن ها یک گناه، راضیان به اعمال نیک یک ثواب دارند و عاملان دو ثواب. همان گونه که در کلام حکمت آمیز مورد بحث آمد.
ص: 421
مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار بابى به این موضوع اختصاص داده و در عنوان باب مى گوید: «إنَّ مَنْ رَضِیَ بِفِعْلٍ فَهُوَ کَمَنْ أتاهُ؛ کسى که راضى به فعلى شود همانند کسى است که آن را انجام داده است» و در ذیل آن هشت روایت نقل مى کند.
ازجمله حدیثى از امام صادق (علیه السلام) در تفسیر آیه 183 سوره آل عمران آورده که خطاب به گروهى از کافران است که مى گفتند: ما به هیچ پیغمبرى ایمان نمى آوریم تا معجزه اى نشان دهد: (قَدْ جَاءَکُمْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِى بِالْبَیِّنَاتِ وَبِالَّذِى قُلْتُمْ فَلِمَ قَتَلْتُمُوهُمْ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ)؛ «بگو: پیامبرانى پیش از من براى شما آمدند ودلایل روشن و آنچه را گفتید آوردند؛ اگر راست مى گویید چرا آن ها را به قتل رساندید؟!» امام (علیه السلام) در این جا مى فرماید: «وَقَدْ عَلِمَ أَنَّ هَوُلاءِ لَمْ یَقْتُلُوا؛ معلوم است که این ها که در عصر پیامبر (صلی الله علیه و آله) بودند انبیاى پیشین را نکشتند» «وَلَکِنْ لَقَدْ کَانَ هَوَاهُمْ مَعَ الَّذِینَ قَتَلُوا فَسَمَّاهُمُ اللَّهُ قَاتِلِینَ لِمُتَابَعَةِ هَوَاهُمْ وَرِضَاهُمْ بِذلِکَ الْفِعْلِ؛ ولى آن ها علاقه و فکرشان همانند قاتلان بود؛ ازاین رو خدا آن ها را قاتل نامید چون خواسته و رضاى آن ها به فعل آنان تعلق مى گرفت».(1)
امام على بن موسى الرضا (علیه السلام) در پاسخ کسى که سؤال کرد: چگونه هنگامى که حضرت مهدى (علیه السلام) قیام مى کند فرزندان قاتلان حسین (علیه السلام) را به سبب اعمال پدرانشان به قتل مى رساند در حالى که خداوند مى فرماید: (وَلا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى)؛ «و هیچ گناهکارى بار گناه دیگرى را به دوش نمى کشد»؟(2) امام (علیه السلام) فرمود: به سبب آن که این فرزندان به اعمال پدرانشان رضایت دادند و به آن افتخار مى کنند و هرکس به چیزى راضى شود مانند این است که آن را انجام داده باشد، سپس امام (علیه السلام) افزود: «وَلَوْ أَنَّ رَجُلاً قُتِلَ بِالْمَشْرِقِ فَرَضِیَ بِقَتْلِهِ رَجُلٌ
ص: 422
بِالْمَغْرِبِ لَکَانَ الرَّاضِی عِنْدَ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ شَرِیکَ الْقَاتِلِ؛ اگر کسى در مشرق به قتل برسد ودیگرى در مغرب باشد و به آن قتل رضایت دهد شخص راضى در نزد خداوند شریک قاتل است».(1)
روشن است که کسانى که به قتل امام حسین (علیه السلام) راضى شوند و به آن افتخار کنند در حقیقت ناصبى اند و ناصبى ها به منزله کفار حربى هستند. روایات دیگرى نیز در همین زمینه هست که ذکر همه آن ها به درازا مى کشد.
مرحوم صاحب وسائل نیز در جلد 11 در کتاب «الامر بالمعروف و النهى عن المنکر» باب پنجم را به همین مسئله اختصاص داده و هفده روایت در این زمینه نقل مى کند؛ ازجمله در حدیثى از على (علیه السلام) از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نقل مى کند: «مَنْ شَهِدَ أَمْراً فَکَرِهَهُ کَانَ کَمَنْ غَابَ عَنْهُ وَمَنْ غَابَ عَنْ أَمْرٍ فَرَضِیَهُ کَانَ کَمَنْ شَهِدَهُ؛ کسى که در صحنه انجام کارى حضور داشته باشد اما در دل از آن ناخشنود باشد مانند آن است که حضور نداشته و اما کسى که غایب بوده و به آن رضایت داده گویى حاضر بوده (و در آن کار شرکت داشته) است».(2)
در این جا ممکن است این سؤال مطرح شود که ما روایات فراوانى داریم که نیت معصیت، معصیت نیست در حالى که انسانى که نیت معصیت مى کند در آن لحظه قطعاً راضى به معصیت است. جایى که رضایت به معصیتِ خود گناهى ندارد چگونه رضایت به معصیت دیگرى موجب گناه مى شود؟
پاسخ این سؤال روشن است؛ شخصى که نیت معصیت مى کند رضایت به معصیتى داده که انجام نشده درنتیجه این شخص با کسى که به معصیت و گناه انجام شده رضایت مى دهد تفاوت بسیار دارد.
* * *
ص: 423
ص: 424
وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ
اِعْتَصِمُوا بِالذِّمَمِ فِی أَوْتَادِهَا.
امام (علیه السلام) فرمود:
به پیمان کسانى چنگ بزنید که به پیمانشان وفادارند.(1)
ص: 425
امام (علیه السلام) در این کلام حکمت آمیز اشاره به شرایط بستن پیمان مى کند، مى فرماید: «به پیمان کسانى چنگ بزنید که به پیمانشان وفادارند»؛ (اِعْتَصِمُوا بِالذِّمَمِ فِی أَوْتَادِهَا).
«اوتاد» جمع «وَتَد» به معناى میخ است؛ میخ هایى که معمولاً به وسیله آن طناب خیمه ها را محکم مى کردند تا خیمه در مقابل باد و طوفان مقاومت کند.
براى این کلام حکمت آمیز تفسیرهاى فراوانى ذکر شده است؛ نخست همان چیزى که در ترجمه آمد که هرگاه مى خواهید پیمان ببندید به سراغ افراد بى اعتبار و پیمان شکن و غیر قابل اطمینان نروید، بلکه با کسانى عهد ببندید که داراى دین و شخصیت و تعهدند.
این تفسیر با آنچه در شأن ورود این گفتار حکیمانه، در بحث سند، از کلام ابن ابى الحدیدآوردیم کاملاًسازگاراست،زیراامام (علیه السلام) بعد از جنگ جمل هنگامى که «مروان بن حکم» خدمتش رسید و عرض کرد: مى خواهم با تو بیعت کنم، فرمود: بیعت تو چه فایده اى دارد؟ دیروز (در آغاز خلافت ظاهرى) با من بیعت کردى و شکستى. باز آمده اى با من بیعت کنى؟ سپس دستور داد او را از مجلسش خارج کردند، بنابر این تفسیر، «اوتاد» به معناى انسان هاى قابل اعتماد است.
تفسیر دیگر این است که منظور از «اوتاد» شرایط استحکام پیمان است؛ یعنى
ص: 426
هنگامى که مى خواهید با کسى پیمان ببندید شرایط دقیق و محکمى براى آن ذکر کنید تا راه فرارى براى طرف باقى نماند.
تفسیر سوم این که وفاى به پیمان لازم است؛ اما نه دربرابر پیمان شکنان؛ هرگاه آن ها پیمان شکستند شما هم مى توانید دست از پیمان بردارید، همان گونه که در آیه (علیه السلام) سوره توبه مى خوانیم: (فَمَا اسْتَقَامُوا لَکُمْ فَاسْتَقِیمُوا لَهُمْ)؛ «تا زمانى که به پیمان شما پایبند باشند، شما نیز به پیمان آن ها پایبند باشید». نیز در آیه 12 همان سوره آمده است: (وَإِنْ نَّکَثُوا أَیْمَانَهُمْ مِّنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُوا فِى دِینِکُمْ فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَیْمَانَ لَهُمْ)؛ «و اگر پیمان هاى خود را پس از عهد خویش بشکنند، وآیین شما را مورد طعن (و تمسخر) قرار دهند، با پیشوایان کفر پیکار کنید؛ چراکه پیمان آن ها اعتبارى ندارد».
تفسیر اول مناسب تر از همه این تفاسیر به نظر مى رسد، هرچند جمع تفاسیر مختلف در یک عبارت طبق عقیده ما که بارها به آن اشاره کرده ایم امکان پذیر است.(1)
به تناسب کلام حکیمانه مورد بحث، اشاره به دو قسمت از تعلیمات اسلام را دراین باره لازم مى دانیم: نخست این که در تعلیمات دینى ما دستور داده شده که وقتى با مخالفان خود عهد و پیمان مى بندید مراقب باشید محکم کارى کنید؛ با الفاظ صریح و شرایط لازم و نکاتى که هرگونه بهانه پیمان شکنى را از مخالف مى گیرد عهدنامه را تنظیم کنید.
ص: 427
امیرمؤمنان على (علیه السلام) در عهدنامه معروف مالک اشتر مى فرماید: «هرگز پیمانى را که در آن جاى اشکال (و سوء استفاده دشمن) وجود دارد منعقد مکن»؛ (وَلا تَعْقِدْ عَقْداً تُجَوِّزُ فِیهِ الْعِلَلَ).
نیز دستور داده شده که عهد و پیمان را با کسى برقرار کنید که امید به وفاى او داشته باشید. در حدیثى از امام امیرمؤمنان (علیه السلام) که در غررالحکم آمده مى خوانیم: «لا تَثِقَنَّ بِعَهْدِ مَنْ لا دینَ لَهُ؛ به عهد و پیمان کسى که دین ندارد اطمینان نکن (و از آن چشم بپوش)».(1)
درمورد لزوم وفاى به عهد نیز قرآن مجید و روایات اسلامى بر آن تأکید شدید دارند؛ قرآن مجید در سوره اسراء آیه 34 مى فرماید: (وَأَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ کَانَ مَسْئُولا)؛ «و به عهد (خود) وفا کنید، که از عهد سؤال مى شود».
همچنین در جاى دیگرى از عهدنامه مالک اشتر مى خوانیم که على (علیه السلام) بعد از دستور مؤکد به مالک درباره وفاى به پیمان و عهد مى فرماید: «فَإِنَّهُ لَیْسَ مِنْ فَرَائِضِ اللَّهِ شَیْءٌ النَّاسُ أَشَدُّ عَلَیْهِ اجْتِمَاعاً، مَعَ تَفَرُّقِ أَهْوَائِهِمْ وَتَشَتُّتِ آرَائِهِمْ مِنْ تَعْظِیمِ الْوَفَاءِ بِالْعُهُودِ؛ هیچ یک از فرائض الهى همچون بزرگداشت وفاى به عهد و پیمان نیست که مردم جهان با همه اختلافات و تشتت آرایى که دارند درباره آن اتفاق نظر داشته باشند».
سپس مى افزاید: «وَقَدْ لَزِمَ ذلِکَ الْمُشْرِکُونَ فِیمَا بَیْنَهُمْ دُونَ الْمُسْلِمِینَ لِمَا اسْتَوْبَلُوا مِنْ عَوَاقِبِ الْغَدْرِ؛ حتى مشرکان زمان جاهلیت _ علاوه بر مسلمانان _ آن را مراعات مى کردند، چراکه عواقب دردناک پیمان شکنى را آزموده بودند».
وفاى به عهد به قدرى اهمیت دارد که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در حدیثى مى فرماید: «لا دِینَ لِمَنْ لا عَهْدَ لَه؛ کسى که به عهد و پیمان خود وفادار نیست دین ندارد».(2)
ص: 428
نیز امیرمؤمنان (علیه السلام) مى فرماید: «مَا أَیْقَنَ بِاللَّهِ مَنْ لَمْ یَرْعَ عُهُودَهُ وَذِمَمَهُ؛ کسى که به عهد و پیمان خود وفا نکند به خدا ایمان نیاورده است».(1)
در حدیث دیگرى از امام باقر (علیه السلام) مى خوانیم: «ثَلاثٌ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ لِأَحَدٍ فِیهِنَّ رُخْصَةً: أَدَاءُ الْأَمَانَةِ إِلَى الْبَرِّ وَالْفَاجِرِ وَالْوَفَاءُ بِالْعَهْدِ لِلْبَرِّ وَالْفَاجِرِ وَبِرُّ الْوَالِدَیْنِ بَرَّیْنِ کَانَا أَوْ فَاجِرَیْنِ؛ سه چیز است که خداوند به احدى اجازه تخلف درباره آن ها نداده است: اداى امانت، خواه صاحب امانت انسان نیکوکارى باشد یا بدکار و وفاى به عهد دربرابر نیکوکاران و بدکاران و نیکى به پدر و مادر، چه نیکوکار باشند یا بدکار».(2)
از این تعبیر و تعبیرات دیگر استفاده مى شود که بعد از محکم شدن معاهده نمى توان به بهانه بدکار بودن یا کفرِ طرفِ معاهده، عهد و پیمان را شکست.
* * *
ص: 429
ص: 430
وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ
عَلَیْکُمْ بِطَاعَةِ مَنْ لا تُعْذَرُونَ بِجَهَالَتِهِ.
امام (علیه السلام) فرمود:
لازم است از کسى اطاعت کنید که از نشناختن او معذور نیستید.(1)
ص: 431
امام (علیه السلام) مى فرماید: «لازم است از کسى اطاعت کنید که از نشناختن او معذور نیستید»؛ (عَلَیْکُمْ بِطَاعَةِ مَنْ لا تُعْذَرُونَ بِجَهَالَتِهِ).
منظور از «آن کس» در درجه اول ذات پاک خداوند متعال و در درجه بعد رسولش پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) و جانشینان معصوم و بر حق او (علیهم السلام) است که اطاعت از آن ها اطاعت مطلقه است یعنى کسى نمى تواند بگوید: چون نمى دانستم، اطاعت نکردم، چراکه بر هرکسى واجب است بخشنده نعمت ها را بشناسد؛ کسى که تمام هستى ما از اوست و ما هرگز نمى توانیم بگوییم چون نمى شناختیم دربرابر ترک طاعتش معذور بودیم و بعد از شناخت خداوند باید بداند که او مطابق «قاعده لطف»، رسولانى را مبعوث مى کند تا پیامش را به بندگان برسانند و راه صحیح وباطل را به آن ها نشان دهند و به هنگام رحلت رسولان، اوصیاى آن ها را بشناسند وپیام رسولان را از آن ها بگیرند.
در ضمن، هدف حضرت این است که به مردم هشدار دهد از اطاعتش سر نپیچند و بدانند که هرگونه سرپیچى، در روز قیامت مایه سرافکندگى است وهیچ گونه عذرى از آن ها قبول نخواهد شد.
در تأیید این سخن، امام صادق (علیه السلام) در تفسیر آیه شریفه (فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ)؛ «بگو دلیل رسا و قاطع براى خداست (دلیلى که براى هیچ کس بهانه اى باقى
ص: 432
نمى گذارد)».(1) فرمود: «إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى یَقُولُ لِلْعَبْدِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ: أَکُنْتَ عَالِماً؟ فَإِنْ قَالَ (علیهم السلام)
نَعَمْ قَالَ لَهُ: أَفَلا عَمِلْتَ(2) بِمَا عَلِمْتَ! وَإِنْ قَالَ: کُنْتُ جَاهِلاً قَالَ لَهُ: أَ فَلا تَعَلَّمْتَ حَتَّى تَعْمَلَ؟ فَیَخْصِمُهُ وَذلِکَ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ؛ خداوند متعال روز قیامت به بنده اش مى گوید: آیا مى دانستى؟ اگر بگوید: آرى، مى فرماید: چرا به آنچه مى دانستى عمل نکردى؟ و اگر بگوید نمى دانستم به او مى گوید: چرا یاد نگرفتى که عمل کنى؟ و به این صورت با او مخاصمه مى کند و این است معناى حجت بالغه».(3)
ولى امور بسیارى است که انسان براثر عدم شناخت، دربرابر آن معذور است؛ مثلاً من اگر ندانم فلان غذا یا لباسى که از بازار مسلمانان مى خرم دزدى و حرام است؛ غذا را بخورم و با لباس نماز بخوانم اگر فرضاً در قیامت از من سؤال کنند (علیهم السلام) چرا چنین کردى؟ مى گویم: نمى دانستم. در این صورت هرگز به من نمى گویند (علیهم السلام) چرا نرفتى تحقیق و تفحص کنى؟ و در این جا جهل من عذر است؛ ولى در احکام شرع و معارف و عقاید دینى، جهل عذر نیست.
بعضى دیگر از شارحان نهج البلاغه، تفسیر دیگرى براى این کلام حکمت آمیز مولا (علیه السلام) ذکر کرده و گفته اند: مفهوم آن این است که شما باید از شخص عاقلى اطاعت کنید که جهلى در افکار و اعمال او نیست که به هنگام سقوط در خطرات اعمالش، آن را عذرى براى خود بشمارید.(4)
به تعبیر دیگر: از شخص عاقلى پیروى کنید که شما را به راه راست و امن وامان ببرد نه به بیراهه هایى که ناچار باشید از آن به علت نادانى اعتذار جویید.
ص: 433
ولى به یقین تفسیر اول که مورد قبول بیشتر مفسران نهج البلاغه است صحیح تر به نظر مى رسد. ازجمله امورى که گواهى به صحت معناى اول مى دهد تعبیرى است که در نسخه دعائم الاسلام آمده که مى گوید: «عَلَیْکُمْ بِطَاعَةِ مَنْ لا تُعْذَرُونَ فِی تَرْکِ طَاعَتِه».(1)
* * *
ص: 434
وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ
قَدْ بُصِّرْتُمْ إِنْ أَبْصَرْتُمْ، وَقَدْ هُدِیتُمْ إِنِ اهْتَدَیْتُمْ، وَأُسْمِعْتُمْ إِنِ اسْتَمَعْتُمْ.
امام (علیه السلام) فرمود:
حقیقت به شما نشان داده شده است اگر چشم بینا داشته باشید، و وسایل هدایت در اختیار شماست اگر هدایت پذیر باشید، و صداى حق در گوش شماست اگر گوش شنوا داشته باشید.(1)
ص: 435
امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه خود به این نکته اشاره مى کند که خداوند اسباب هدایت را آماده کرده است اگر از آن بهره نگیرید کوتاهى از شماست، مى فرماید: «حقیقت به شما نشان داده شده است اگر چشم بینا داشته باشید ووسایل هدایت در اختیار شماست اگر هدایت پذیر باشید و صداى حق در گوش شماست اگر گوش شنوا داشته باشید»؛ (قَدْ بُصِّرْتُمْ إِنْ أَبْصَرْتُمْ، وَقَدْ هُدِیتُمْ إِنِ اهْتَدَیْتُمْ، وَأُسْمِعْتُمْ إِنِ اسْتَمَعْتُمْ).
هدف امام (علیه السلام) از گفتن این سخن، بیان این مطلب است که خداوند تمام وسایل هدایت ونجات و سعادت را در اختیار شما گذاشته است، آیات قدرتش را در پهنه آفرینش به شما نشان داده، درس هاى عبرتش را درباره اقوام پیشین دربرابر شما قرار داده است چشم باز کنید و آثار او را در عالم و سرنوشت اقوام گذشته با چشم خود ببینید.
ازسویى دیگر پیامبرانش به خصوص رسول گرامى اسلام (صلی الله علیه و آله) را با کتب آسمانى فرستاده و پیام حق در گوش شما خوانده شده است؛ پیامى که هم مشتمل بر معارف و عقاید است و هم راه و رسم عبودیت و طریق تهذیب اخلاق و همچنین راه بهتر زیستن و سعادتمند شدن، همه این پیام ها در گوش شما خوانده شده است. سعى کنید آن ها را بشنوید و در سایه آن دیدنى ها و این
ص: 436
شنیدنى ها راه هدایت را دربرابر شما گشوده است اگر تصمیم بر هدایت یافتن دارید شتاب کنید و در این راه گام بگذارید و به سوى سرمنزل مقصود حرکت کنید.
امام (علیه السلام) مى فرماید: خداوند با همه شما اتمام حجت کرده است، اگر راه خطا رفتید وگرفتار مجازات الهى در دنیا و آخرت شدید بدانید که براثر کوتاهى خودتان بوده است. ریشه هاى این گفتار حکیمانه در قرآن مجید است. در آیه 104 سوره انعام مى خوانیم: (قَدْ جَاءَکُمْ بَصَائِرُ مِنْ رَّبِّکُمْ فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ وَمَنْ عَمِىَ فَعَلَیْهَا)؛ «دلایل بصیرت آفرین از طرف پروردگارتان براى شما آمده است؛ کسى که (به وسیله آن،) بصیرت و آگاهى یافت، به سود خود اوست؛ و کسى که از دیدن آن چشم پوشید به زیان خودش مى باشد».
در آیه 204 سوره اعراف مى خوانیم: (وَإِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنصِتُوا لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ)؛ «هنگامى که قرآن خوانده شود، گوش فرا دهید وخاموش باشید؛ شاید مشمول رحمت (خدا) شوید».
در قرآن مجید بارها درباره دوزخیان و کفار سخن به میان آمده و آن ها را افرادى مى شمارد که گوش دارند ولى نمى شنوند و چشم دارند ولى نمى بینند، مى فرماید: (وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ کَثِیرآ مِّنَ الْجِنِّ وَالْإِنسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ یَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لاَّ یُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَّ یَسْمَعُونَ بِهَا أُوْلَئِکَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُوْلَئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ)؛ «به یقین گروه بسیارى از جن و انس را براى دوزخ آفریدیم؛ آن ها دل ها (= عقل ها)یى دارند که با آن (اندیشه نمى کنند و) نمى فهمند؛ و چشمانى که با آن نمى بینند؛ و گوش هایى که با آن نمى شنوند؛ آن ها همچون چهارپایان اند؛ بلکه گمراه تر! اینان همان غافلان اند (چون امکان هدایت دارند ولى بهره نمى گیرند)».(1)
ص: 437
در آیه 10 سوره ملک از قول دوزخیان چنین نقل شده است: (وَقَالُوا لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا کُنَّا فِى أَصْحَابِ السَّعِیرِ)؛ «و مى گویند: اگر ما گوش شنوا داشتیم یا تعقّل مى کردیم، در میان دوزخیان نبودیم».
از آیات قرآنى و کلام حکیمانه مورد بحث و روایات فراوان اسلامى استفاده مى شود که آنچه براى هدایت انسان ها لازم بوده ازسوى خداوند فراهم شده است. مشکل از ناحیه انسان هایى است که فاقد گوش شنوا و چشم بینا هستند.
در حدیثى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: «لَیْسَ الاْعْمى مَنْ یَعْمى بَصَرُهُ إنَّمَا الاْعْمى مَنْ تَعْمى بَصیرَتُهُ؛ نابینا کسى نیست که چشم خود را از دست داده باشد، نابینا کسى است که بصیرت ندارد».(1)
در خطبه 88 نهج البلاغه نیز آمده بود: «مَا کُلُّ ذِی قَلْبٍ بِلَبِیبٍ وَلا کُلُّ ذِی سَمْعٍ بِسَمِیعٍ وَلا کُلُّ نَاظِرٍ بِبَصِیر؛ نه هرکس که دل دارد خردمند است و نه هرکس که گوش دارد شنواست و نه هرکس که چشم دارد بیناست».
در دعاها نیز مکرر از خدا چشم بینا و گوش شنوا و قلب دانا مى خواهیم؛ ازجمله در دعایى ذیل زیارت آل یاسین ده چیز از خداوند تقاضا مى کنیم ازجمله این که چشم مرا از نور بینش و گوش مرا از نور حکمت پر کن؛ «وَأَنْ تَمْلاَ... وَبَصَرِی نُورَ الضِّیَاءِ وَسَمْعِی نُورَ الْحِکْمَة».(2)
* * *
ص: 438
وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ
عَاتِبْ أَخَاکَ بِالْإِحْسَانِ إِلَیْهِ، وَارْدُدْ شَرَّهُ بِالْإِنْعَامِ عَلَیْهِ.
امام (علیه السلام) فرمود:
برادرت را (به هنگامى که خطایى از او سرمى زند) با نیکى کردن به او، سرزنش کن! و شر وى را از راه بخشش به او، دور ساز!(1)
ص: 439
این گفتار حکیمانه امیرمؤمنان (علیه السلام) بهترین راه رفع مزاحمت هاى بعضى از دوستان را بیان کرده است، حضرت مى فرماید: «برادرت را (به هنگامى که خطایى از او سرمى زند) با نیکى کردن به او، سرزنش کن و شر وى را از راه بخشش به او، دور ساز»؛ (عَاتِبْ أَخَاکَ بِالْإِحْسَانِ إِلَیْهِ، وَارْدُدْ شَرَّهُ بِالْإِنْعَامِ عَلَیْهِ).
ناگفته پیداست که گاه دوستان _ به ویژه هنگامى که مدت دوستى طولانى باشد_ بى مهرى هایى در حق یکدیگر مى کنند، اگر باب گله و سرزنش ومقابله به مثل گشوده شود ممکن است این شکاف روزبه روز بیشتر گردد ونامهربانى ها به شکل تصاعدى پیش رود و چه بسا رشته اخوت و دوستى از هم گسسته شود؛ اما اگر به جاى مقابله به مثل، مقابله به ضد انجام شود آن گونه که امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه اش فرموده است، به زودى این وضع پایان مى یابد و شخص خطاکار از کرده خود پشیمان مى گردد و در مقام جبران برمى آید.
فى المثل او هنگام بازگشت از یک سفر زیارتى به دیدار من نیامد، من به جاى این که او را سرزنش کنم انتظار مى کشم که در موقع مناسب به دیدارش بروم؛ بدیهى است که هرقدر او فرد کم محبّتى باشد باز تحت تأثیر قرار مى گیرد. یا هنگام نیاز من به وام از دادن وام به من خوددارى کرد؛ اما من هنگامى که احساس مى کنم نیاز دارد به سراغش مى روم و وام بیشترى در اختیارش مى گذارم. به یقین در آینده بى مهرى خود را تکرار نخواهد کرد.
ص: 440
اساس این سخن همان است که در قرآن مجید آمده، مى فرماید (ادْفَعْ بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِى بَیْنَکَ وَبَیْنَهُ عَدَاوَةٌ کَأَنَّهُ وَلِىٌّ حَمِیمٌ)؛ «بدى را با نیکى دفع کن، ناگاه (خواهى دید) همان کس که میان تو و او دشمنى است، گویى دوستى گرم و صمیمى است».(1)
ولى همان گونه که در آیه بعد از این آیه آمده است همه افراد این قدر ظرفیت و سعه صدر ندارند که بتوانند بدى ها را با خوبى و بى مهرى ها را با محبت پاسخ گویند، مى فرماید: (وَمَا یُلَقَّاهَآ إِلاَّ الَّذِینَ صَبَرُوا وَمَا یُلَقَّاهَآ إِلاَّ ذُو حَظٍّ عَظِیمٍ)؛ «اما جز کسانى که داراى صبر و استقامت اند به این مقام نمى رسند و جز کسانى که بهره عظیمى (از ایمان و تقوا) دارند به آن نایل نمى گردند».
رفتار پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و امامان معصوم (علیهم السلام) و اصحاب و یاران ایشان الگوى روشنى براى این مطلب است.
بعد از داستان فتح مکه؛ بسیارى از مسلمانان انتظار داشتند که پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) انتقام خونین و شدیدى از آن ها بگیرد و سرزمین مکه را از لوث وجودشان پاک سازد. حتى بعضى از آن ها پیش خود شعار «الْیَوْمَ یَوْمُ الْمَلْحَمَة؛ امروز روز انتقام است» را سردادند ولى ناگهان دیدند که پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) با جمله کوتاه و پرمعناى «اذْهَبُوا فَأَنْتُمُ الطُّلَقاءُ؛ بروید که همه آزادید» و شعار «الْیَوْمَ یَوْمُ الْمَرْحَمَة؛ امروز روز بخشش است» صحنه را به کلى عوض کرد و همین سبب شد اکثر دشمنان اسلام به دوستان صمیمى پیامبر (صلی الله علیه و آله) مبدل شدند و طبق آیه شریفه (وَرَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فِى دِینِ اللهِ أَفْوَاجآ)؛(2) مردم گروه گروه وارد دین اسلام شدند.
ص: 441
امیرمؤمنان على (علیه السلام) نیز بعد از جنگ جمل نه انتقامى از آتش افروزان جنگ جمل گرفت و نه اموال آن ها را به غنیمت برداشت، بلکه فرمان عفو صادر فرمود و همسر پیامبر (صلی الله علیه و آله) را که آتش افروز اصلى جنگ بود با احترام کامل به مدینه بازگرداند.
در حالات امامان معصوم دیگر (علیهم السلام) نیز نظیر همین معنا درباره دشمنان سرسخت دیده مى شود. ازجمله طبق آنچه مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار در باب مکارم اخلاق امام سجاد (علیه السلام) آورده مى خوانیم که شخصى دربرابر آن امام بزرگوار ایستاد و زبان به دشنام و ناسزاگویى گشود. حضرت سخنى به او نگفت. هنگامى که گفتار او تمام شد و بازگشت امام (علیه السلام) به یارانش که آن جا نشسته بودند فرمود: شنیدید این مرد چه گفت؟ دوست دارم همراه من بیایید تا پاسخ مرا به او بشنوید. عرض کردند: مانعى ندارد. آن ها مایل بودند که امام (علیه السلام) پاسخى همچون سخنان او بدهد ولى دیدند امام (علیه السلام) در اثناى راه این آیه شریفه را تلاوت مى کند (علیهم السلام) (وَالْکَاظِمِینَ الْغَیْظَ وَالْعَافِینَ عَنِ النَّاسِ وَاللهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ)؛ «(پرهیزکاران کسانى هستند که) خشم خود را فرو مى برند؛ و از خطاى مردم درمى گذرند؛ وخدا نیکوکاران را دوست دارد».(1) با شنیدن این آیه دانستیم که حضرت نمى خواهد مقابله به مثل کند. هنگامى که به منزل آن شخص رسیدیم. امام (علیه السلام) او را با صداى بلند فراخواند و فرمود: بگویید على بن الحسین است. او از خانه بیرون آمد در حالى که آماده شنیدن سخنان تند و شدید بود. در این جا امام (علیه السلام) به او رو کرد و فرمود: «یَا أَخِی إِنَّکَ کُنْتَ قَدْ وَقَفْتَ عَلَیَّ آنِفاً فَقُلْتَ وَقُلْتَ فَإِنْ کُنْتَ قُلْتَ مَا فِیَّ فَأَسْتَغْفِرُ اللَّهَ مِنْهُ وَإِنْ کُنْتَ قُلْتَ مَا لَیْسَ فِیَّ فَغَفَرَ اللَّهُ لَک؛ برادر تو الان نزد من آمدى و آنچه را که مى خواستى گفتى. اگر نسبت هایى که به من دادى در من
ص: 442
هست من از خدا براى خودم آمرزش مى طلبم و اگر آنچه گفتى در من نیست براى تو طلب آمرزش مى کنم». هنگامى که آن مرد این محبت و لطف و عطوفت را دید پیشانى امام (علیه السلام) را بوسید و گفت: من چیزهایى گفتم که در تو نبود و لایق خودم بود.(1)
این گفتار دامنه دار را با حدیثى از حالات پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) پایان مى دهیم. در مناقب ابن شهرآشوب درباره اخلاق رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) آمده است: «وَلا یَجْزِی بِالسَّیِّئَةِ السَّیِّئَةَ وَلَکِنْ یَغْفِرُ وَیَصْفَحُ؛ بدى را به بدى جزا نمى داد بلکه (با خوبى به مقابله با آن مى پرداخت و) مى بخشید و صرف نظر مى کرد».(2)
به گفته شاعر:
بدى را بدى سهل باشد جزا *** اگر مردى أَحْسِنْ إِلَى مَنْ أَسَاء!
* * *
ص: 443
ص: 444
وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ
مَنْ وَضَعَ نَفْسَهُ مَوَاضِعَ التُّهَمَةِ فَلا یَلُومَنَّ مَنْ أَسَاءَ بِهِ الظَّنَّ.
امام (علیه السلام) فرمود:
کسى که خود را در مواضع تهمت قرار دهد نباید کسى را ملامت کند که به او سوء ظن پیدا مى کند (بلکه باید خود را سرزنش کند که اسباب سوءظن را فراهم کرده است).(1)
ص: 445
امام (علیه السلام) در این سخن حکمت آمیز اشاره به نکته مهمى درباره دفع سوءظن ها مى کند، مى فرماید: «کسى که خود را در مواضع تهمت قرار دهد نباید کسى را ملامت کند که به او سوءظن پیدا مى کند (بلکه باید خود را سرزنش کند که اسباب سوءظن را فراهم کرده است)»؛ (مَنْ وَضَعَ نَفْسَهُ مَوَاضِعَ التُّهَمَةِ فَلا یَلُومَنَّ مَنْ أَسَاءَ بِهِ الظَّنَّ).
مسئله سوءظن و گمان بد، نیاز به هزینه زیادى ندارد؛ بسیارند کسانى که از یک یا چند قرینه ظنىّ به سرعت درباره اشخاص گمان بد مى برند، به همین دلیل کسانى که مى خواهند هدف تیرهاى تهمت قرار نگیرند باید خود را از امورى که سوءظن برانگیز است دور دارند.
ازجمله مسائلى که قرآن مجید بر آن تأکید ورزیده این است که مسلمانان به یکدیگر سوءظن نداشته باشند (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِیرآ مِّنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ)؛ «اى کسانى که ایمان آورده اید! از بسیارى از گمان ها بپرهیزید چراکه بعضى از گمان ها گناه است».(1) نیز دستورات مؤکدى به «حمل فعل برادر مسلمان بر صحت» داده شده ولى با این حال طبیعت توده مردم این است که از قرائن کوچکى نتیجه هاى سوئى مى گیرند، ناگاه موج بدبینى برمى خیزد و شاید
ص: 446
صحنه جامعه اى را فراگیرد. به همین دلیل در کنار دستور به پرهیز از گمان بد، امر شده است که افراد، خود را در معرض سوءظن و تهمت قرار ندهند.
به بیان دیگر، ما نمى توانیم بگوییم چون در شریعت اسلام سوءظن وتجسس حرام است، رفتن در مواضع تهمت مانعى ندارد و مردم باید به وظیفه خود عمل کنند و با حسن ظن به همه چیز بنگرند، زیرا تضمینى نیست که همه به این دستورات اسلامى بدون کم و کاست عمل کنند، بنابراین سایر مردم تکلیفى دارند و ما هم وظیفه اى و اگر بخواهیم این موضوع را گسترش دهیم مى توان گفت: همان گونه که ارتکاب گناه ممنوع است، فراهم کردم زمینه هاى گناه براى دیگران نیز ممنوع است.
در روایات اسلامى نیز تأکیدهاى فراوانى در این زمینه وارد شده است: در حدیثى که ابن ابى الحدید در شرح همین کلام حکمت آمیز آورده چنین مى خوانیم که یکى از صحابه، رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را در کنار کوچه اى از کوچه هاى مدینه مشاهده کرد که زنى با اوست. او به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) سلام کرد و رسول خدا (صلی الله علیه و آله) پاسخش را گفت. هنگامى که آن شخص عبور کرد پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) وى را صدا زد و فرمود: «هذِهِ زَوْجَتی فُلانَةٌ؛ این زن را که دیدى، فلانى، همسرم است» آن مرد گفت: اى رسول خدا مگر ممکن است کسى درباره شما سوءظنى ببرد؟ حضرت فرمود: «إِنَّ الشَّیْطَانَ یَجْرِی مِنِ ابْنِ آدَمَ مَجْرَى الدَّم؛ شیطان در وجود انسان ها همچون خونى که در رگ هاست جریان دارد (اشاره به این که بى سروصدا در همه جاى بدن انسان نفوذ مى کند؛ در فکر و چشم و گوش و دست و زبان او)».(1)
مرحوم شیخ حر عاملى در کتاب وسائل الشیعه در جلد (علیهما السلام) فصل آداب العشرة باب 19 احادیث فراوانى در این زمینه آورده است؛ ازجمله از امام صادق (علیه السلام) نقل
ص: 447
مى کند که فرمود: «اتَّقُوا مَوَاضِعَ الرَّیْبِ وَلا یَقِفَنَّ أَحَدُکُمْ مَعَ أُمِّهِ فِی الطَّرِیقِ فَإِنَّهُ لَیْسَ کُلُّ أَحَدٍ یَعْرِفُهَا؛ از جاهاى تهمت خیز پرهیز کنید حتى یکى از شما با مادرش در کنار جاده (به صورت تهمت برانگیز) نایستد، زیرا همه او را نمى شناسند (و ممکن است شما را متهم کنند)».(1)
در حدیث دیگرى از امام صادق (علیه السلام) آمده است که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: «أَوْلَى النَّاسِ بِالتُّهَمَةِ مَنْ جَالَسَ أَهْلَ التُّهَمَةِ؛ سزاوارترین مردم به اتهام کسى است که با افراد متهم همنشین گردد».(2)
یکى از ادباى بزرگ فارسى زبان مى گوید: «هر که با بدان نشیند اگر طبیعت ایشان در او اثر نکند به طریقت ایشان متهم گردد و اگر به خراباتى رود به نماز کردن، منسوب شود به خمر خوردن».(3)
* * *
ص: 448
وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ
مَنْ مَلَکَ اسْتَأْثَرَ.
امام (علیه السلام) فرمود:
آنهایى که به حکومت مى رسند (غالباً) راه استبداد و خودکامگى پیش مى گیرند.(1)
ص: 449
امام (علیه السلام) در این گفتار گهربار بسیار فشرده و پرمعنا مى فرماید: «آن هایى که به حکومت مى رسند (غالباً) مستبد مى شوند»؛ (مَنْ مَلَکَ اسْتَأْثَرَ).
«اسْتَأْثَرَ» از ریشه «اسْتئْثار»به معناى استبداد و خودکامگى و انحصارطلبى است.
تاریخ نیز گواه روشنى بر این معناست؛ بسیار بودند کسانى که چون دستشان به حکومت نرسیده بود دم از حق و عدالت و مشورت و واگذارى کار مردم به مردم مى زدند؛ اما هنگامى که بر مرکب مراد سوار شدند و حکومت را در اختیار گرفتند بناى استبداد گذاشتند؛ نه به نصیحت کسى گوش دادند و نه به دوست و دشمن رحم کردند و خودکامگى را در حد اعلا دربرابر رعایا انجام دادند. این مطلب به قدرى شایع بوده و هست که به صورت ضرب المثلى درآمده است: «مَنْ غَلَبَ سَلَبَ وَمَنْ عَزَّ بَزَّ؛ کسى که غالب شود مى دزدد و کسى که پیروز گردد سرمایه هاى دیگران را مى رباید».
ابن ابى الحدید در شرح این سخن، شعرى از ابوالطیب (متنبّىء) نقل مى کند:
وَالظُّلْمُ مِن شِیَمِ النُّفوسِ فَإنْ *** تَجِدْ ذا عِفَّةٍ فلِعلّةٍ لا یَظْلِمُ(1)
«ظلم و ستم عادت انسان هاست و اگر شخص عفیف و عادلى یافتى حتماً دلیلى دارد که ظلم نمى کند».
ص: 450
قرآن مجید نیز اشاره اى به این معنا مى کند؛ در آیه 34 سوره نمل از زبان ملکه سبأ که زنى باهوش و پرتجربه بود نقل مى کند: (قَالَتْ إِنَّ الْمُلُوکَ إِذَا دَخَلُوا قَرْیَةً أَفْسَدُوهَا وَجَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَا أَذِلَّةً وَکَذَلِکَ یَفْعَلُونَ)؛ «گفت: پادشاهان هنگامى که وارد منطقه آبادى شوند آن را به فساد و تباهى مى کشند و عزیزان آن جا را ذلیل مى کنند؛ (آرى) روش آنان همواره این گونه است».
در تاریخ اسلام نیز نمونه هاى فراوانى از کسانى وجود دارد که پیش از دست یابى به حکومت، به ظاهر در سلک افراد متدین بودند؛ اما همین که به مقام و حکومتى رسیدند راه خودکامگى را پیش گرفتند.
در داستان معروفى از عبدالملک بن مروان، خلیفه ستمگر اموى مى خوانیم: قبل از آن که به مقام خلافت برسد از عابدان و زاهدانى بود که در گوشه مسجد همواره مشغول عبادت بود تا آن جا که او را «حمامة المسجد» (کبوتر مسجد) نامیدند؛ زیرا پیوسته قرآن تلاوت مى کرد. هنگامى که خبر مرگ پدرش و بشارت خلافت را به او دادند، قرآن را بر هم نهاد و گفت: «هذا فِراقُ بَیْنى وَبَیْنِک» (براى همیشه از تو جدا شدم، و بعد به خودکامگى هاى حکومت پرداخت).(1)
یکى از صفحات سیاه کارنامه عبدالملک، نصب «حجاج» به ولایت کوفه بود. به یقین اخبار جنایات «حجاج» و کشت و کشتار بى رحمانه و شکنجه زندانیان بى گناه به صورت گسترده به عبدالملک مى رسید؛ ولى خم به ابرو نمى آورد، چراکه حکومت، چشم و گوش این انسان پست و بى ظرفیت و بى شخصیت را کور و کر کرده بود. امثال عبدالملک مروان در تاریخ بسیار بودند.
یکى دیگر از رسوایى هاى عبدالملک بن مروان همان چیزى است که در کتاب انساب الاشراف از او نقل شده که بعد از رسیدن به خلافت، بر منبر رفت وبا عصبانیت به مردم گفت: شما مرا امر به پرهیزکارى و نیکى ها مى کنید، اما
ص: 451
خودتان را فراموش مى کنید. به خدا سوگند! از امروز به بعد اگر کسى مرا به تقوا امر کند گردنش را مى زنم (وَاللهِ لا یَأْمُرُنی أحَدٌ بَعْدَ یَوْمی هذا بِتَقْوَى اللهِ عَزَّوَجَلَّ إلّا ضَرَبْتُ عُنُقَهُ).(1)
این سخن را با حدیثى از امام باقر (علیه السلام) که مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوارنقل کرده پایان مى دهیم، حضرت فرمود: «فِی التَّوْرَاةِ أَرْبَعَةُ أَسْطُرٍ: مَنْ لا یَسْتَشِیرُ یَنْدَمُ وَالْفَقْرُ الْمَوْتُ الْأَکْبَرُ وَکَمَا تَدِینُ تُدَانُ وَمَنْ مَلَکَ اسْتَأْثَرَ؛ در تورات چهار جمله (ى پرارزش) آمده است: کسى که مشورت نکند پشیمان مى شود، وفقر، مرگ بزرگ است، و آن گونه که به دیگران جزا مى دهى به تو جزا داده خواهد شد، وکسى که به حکومت دست یابد استبداد پیشه مى کند».(2)
پیامى که این جمله نورانى دارد این است که امام (علیه السلام) به پیروان خود توصیه مى کند مراقب باشید، حکومت و مقام، معمولاً انسان را به استبداد مى کشاند، شما چنین نباشید.
* * *
ص: 452
وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ
مَنِ اسْتَبَدَّ بِرَأْیِهِ هَلَکَ، وَمَنْ شَاوَرَ الرِّجَالَ شَارَکَهَا فِی عُقُولِهَا.
امام (علیه السلام) فرمود:
کسى که (مشورت را ترک کند و) استبداد رأى داشته باشد هلاک مى شود و آن کس که با مردان بزرگ مشورت کند در عقل و خرد آنها شریک مى شود.(1)
ص: 453
آنچه امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه خود بیان فرموده دو روى یک سکه درباره مسئله مشورت است. مى فرماید: «کسى که (مشورت را ترک کند و) استبداد رأى داشته باشد هلاک مى شود و آن کس که با مردان بزرگ مشورت کند در عقل و خرد آن ها شریک مى شود»؛ (مَنِ اسْتَبَدَّ بِرَأْیِهِ هَلَکَ، وَمَنْ شَاوَرَ الرِّجَالَ شَارَکَهَا فِی عُقُولِهَا).
درباره اهمیت مشورت و زیان هاى استبداد به رأى، تا کنون در این کتاب بارها سخن گفته ایم.
در بخش کلمات قصار در حکمت هاى 54 و 113 امام (علیه السلام) به اهمیت مشورت اشاره فرموده و در عهدنامه مالک اشتر به صورت گسترده ترى از مشورت وشرایط آن سخن گفته است؛ ولى هرقدر درباره اهمیت مشورت بحث شود کم است، زیرا مطلبى است سرنوشت ساز. قرآن مجید، هم به مؤمنان دستور مشورت مى دهد: (وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَیْنَهُم)(1) و هم به رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) که عقل کل بود: (وَشَاوِرْهُمْ فِى الْأَمْرِ)(2)، قرآن حتى در موضوعات ساده نیز به مشورت اهمیت داده است ازجمله درباره بازگرفتن کودک شیرخوار از شیر مادر
ص: 454
مى فرماید: (فَإِنْ أَرَادَا فِصَالا عَنْ تَرَاضٍ مِّنْهُمَا وَتَشَاوُرٍ فَلا جُنَاحَ عَلَیْهِمَا)؛ «و اگر آن دو (پدر و مادر) با رضایت یکدیگر و مشورت بخواهند (کودک را زودتر) از شیر بازگیرند؛ گناهى بر آن ها نیست».(1)
همچنین روایات اسلامى به طور گسترده بر آن تأکید ورزیده است. در دنیاى امروز نیز همه دولت ها حداقل در ظاهر بر تشکیل شوراها براى قانون گذارى و امور اجرایى در سطوح مختلف تأکید دارند و اصل مشورت به عنوان اصلى اساسى شمرده مى شود.
دلیل آن هم روشن است، زیرا خداى متعال همه مزایاى فکرى را به یک نفر نداده، بلکه هشیارى مانند سایر نعمت ها در میان مردم تقسیم شده است. به همین دلیل هیچ کس بى نیاز از افکار دیگران نیست و هنگامى که انسان ها به مشورت بنشینند و عقل ها به یکدیگر ضمیمه شوند احتمال خطا بسیار کم مى شود، زیرا جوانب مسئله به وسیله افراد مختلف که هر یک جانبى را مى بیند روشن مى گردد و مصداق تعبیرى که در حدیث دیگرى از امیرمؤمنان على (علیه السلام) در غررالحکم آمده است خواهد بود، مى فرماید: «حَقٌّ عَلَى الْعاقِلِ أنْ یُضِیفَ إلى رَأیِهِ رَأْیَ الْعُقَلاءِ وَیَضُمَّ إلى عِلْمِهِ عُلُومَ الْحُکَماءِ؛ بر هر عاقلى لازم است که رأى عاقلان دیگر را (از طریق مشورت) به رأى خود اضافه کند و علوم دانشمندان را به علم خویش بیفزاید».(2)
بعضى ممکن است تصور کنند که حتمآ باید با کسى مشورت کرد که عقل او از انسان قوى تر یا لااقل با او مساوى باشد در حالى که چنین نیست؛ انسان اگر دسترسى به چنین اشخاصى پیدا نکند سزاوار است حتى با زیردستان خود مشورت کند، چنان که مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار نقل مى کند که یکى
ص: 455
از یاران امام على بن موسى الرضا (علیه السلام) مى گوید: خدمت آن حضرت بودیم سخن از پدرش (امام کاظم (علیه السلام)) به میان آمد. فرمود: «کَانَ عَقْلُهُ لا تُوَازِنُ بِهِ الْعُقُولُ وَرُبَّمَا شَاوَرَ الاَْسْوَدَ مِنْ سُودَانِهِ فَقِیلَ لَهُ: تُشَاوِرُ مِثْلَ هَذَا؟ فَقَالَ: إِنْ شَاءَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَتَعَالَى رُبَّمَا فَتَحَ عَلَى لِسَانِه؛ عقل او قابل مقایسه با عقول دیگران نبود ولى با این حال گاهى با بعضى از غلامانش مشورت مى کرد. بعضى به آن حضرت گفتند: شما با مثل چنین شخصى مشورت مى کنید؟ فرمود: اگر خدا بخواهد چه بسا راه حل مشکل را بر زبان او جارى کند».(1)
یکى از فواید مشورت چیزى است که امام کاظم (علیه السلام) در حدیث نورانى اش به آن اشاره کرده، مى فرماید: «مَنِ اسْتَشَارَ لَمْ یَعْدَمْ عِنْدَ الصَّوَابِ مَادِحاً وَعِنْدَ الْخَطَاَ عَاذِراً؛ کسى که مشورت کند اگر به حق راه یابد او را ستایش مى کنند و اگر به راه خطا برود او را معذور مى دارند (در حالى که اگر مشورت نکند نه در حال خطا کسى عذر او را موجه مى داند و نه در صواب، کسى او را ستایش مى کند)».(2)
احادیث درباره مشورت از معصومان (علیهم السلام) بسیار فراوان است. این سخن را با حدیثى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) پایان مى دهیم که فرمود: «الْحَزْمُ أَنْ تَسْتَشِیرَ ذَا الرَّأْیِ وَتُطِیعَ أَمْرَهُ؛ حزم و دوراندیشى ایجاب مى کند که با صاحب نظر مشورت کرده واز امر او اطاعت کنى».(3)
* * *
ص: 456
وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ
مَنْ کَتَمَ سِرَّهُ کَانَتِ الْخِیَرَةُ بِیَدِهِ.
امام (علیه السلام) فرمود:
کسى که راز خود را بپوشاند همواره اختیار آن به دست اوست (و کسى که نپوشاند از اختیارش بیرون مى رود).(1)
ص: 457
امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه بر حفظ اسرار تأکید مى کند، مى فرماید: «کسى که راز خود را بپوشاند همواره اختیار آن به دست اوست (و کسى که نپوشاند از اختیارش بیرون مى رود)»؛ (مَنْ کَتَمَ سِرَّهُ کَانَتِ الْخِیَرَةُ بِیَدِهِ).
منظور از سرّ، امورى است مربوط به انسان که اگر دیگران از آن آگاه شوند ممکن است مشکلات عظیمى براى وى فراهم سازند؛ مثلاً شخصى که معتقد به مذهب اهل بیت (علیهم السلام) است و در میان متعصبان لجوج و نادانى از مخالفان قرار گرفته، بدیهى است که اگر سرّ خویش را فاش کند جانش به خطر مى افتد و گاه افشاى اسرار سبب مى شود که حسودان انسان را از رسیدن به نتیجه کارش بازدارند و به اصطلاح، چوب لاى چرخ هایش بگذارند یا رقیبانى باشند که براى حفظ منافع خود پیش دستى کنند و کارى را که او ابداع کرده از وى بگیرند و به ثمر برسانند و از فواید آن بهره گیرند و ابداع کننده اصلى را محروم سازند.
بدیهى است که عقل مى گوید: در چنین مواردى اسرار را باید مکتوم داشت و حتى براى عزیزترین عزیزان بازگو نکرد، زیرا آن عزیزان هم عزیزانى دارند که براى آن ها بازگو مى کنند و چیزى نمى گذرد که آن سرّ، همه جا منتشر مى شود وصاحب سرّ در رسیدن به اهدافش ناکام مى ماند.
ص: 458
در نامه 31 نهج البلاغه (نامه امام به فرزند دلبندش امام حسن مجتبى (علیهما السلام)) نیز اشاره به کتمان سرّ شده است. همچنین در حکمت 6 و 48 نیز امام (علیه السلام) بر این معنا تأکید کرده است.
مسئله کتمان اسرار به قدرى اهمیت دارد که در حدیثى امام صادق (علیه السلام) آن را همچون خونى مى شمرد که فقط باید در درون رگ هاى خود انسان جریان یابد، مى فرماید: «سِرُّکَ مِنْ دَمِکَ فَلا تُجْرِیهِ فِی غَیْرِ أَوْدَاجِکَ».(1)
البته مسئله کتمان سرّ در مسائل اجتماعى که براى یک جامعه سرنوشت ساز است از اهمیت بسیار بیشترى برخوردار است و چه بسا افشاى یک سرّ سبب حمله غافلگیرانه دشمن و ریخته شدن خون هاى بى گناهان گردد. در تاریخ زندگى پیامبر (صلی الله علیه و آله) موارد زیادى مى بینیم که آن حضرت از طریق کتمان، از خسارات مهمى براى جامعه اسلامى پیشگیرى کرد و از آن جمله مسئله کتمان اسرار در فتح مکه بود که با دقت انجام شد و هنگامى که لشکر اسلام با عِدّه و عُدّه فراوان در کنار مکه فرود آمدند تازه مکیان از جریان باخبر شدند و همین امر سبب شد مقاومتى نشان ندهند و خونى ریخته نشود و فوج فوج اسلام را پذیرا شوند.
گاه مى شد رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) هنگامى که به گروهى براى یکى از جنگ هاى اسلام مأموریت مى داد براى این که دشمن از هدف آگاه نشود دستور مى داد نامه اى بنویسند و آن را به صورت سربسته به فرمانده لشکر مى داد و مى فرمود: هنگامى که به فلان نقطه رسیدید نامه را بگشایید و مطابق دستور عمل کنید وبه این صورت دشمن از نقشه هاى مسلمانان آگاه نمى شد.
ص: 459
این سخن را با حدیث پربار دیگرى از امیرمؤمنان (علیه السلام) ادامه مى دهیم که فرمود: «جُمِعَ خَیْرُ الدُّنْیَا وَالاْخِرَةِ فِی کِتْمَانِ السِّرِّ وَمُصَادَقَةِ الْأَخْیَارِ وَجُمِعَ الشَّرُّ فِی الْإِذَاعَةِ وَمُوَاخَاةِ الْأَشْرَارِ؛ خیر دنیا و آخرت در دو چیز جمع شده است: کتمان سرّ و دوستى با نیکان، و تمام شرور در دو چیز جمع شده است: فاش کردن اسرار و دوستى با اشرار».(1)
البته این قاعده کلى مانند غالب قواعد کلّى استثناى محدودى نیز دارد وآن درموردى است که انسان مى خواهد با شخص عاقل و دانایى مشورت کند و با کلى گویى نمى تواند نظر او را جلب نماید، بلکه باید جزئیات مطلب را با او در میان بگذارد تا بتواند از مشورت او بهره گیرد. هرگاه چنین کسى انسان رازدارى باشد مى توان براى رسیدن به اهداف مشورت، اسرار را در اختیار او گذاشت.
امام صادق (علیه السلام) در حدیثى که درباره شرایط شخص مورد مشورت بیان کرده مى فرماید: «چهارمین شرط (بعد از عقل و دیانت و صداقت) این است: «أَنْ تُطْلِعَهُ عَلَى سِرِّکَ فَیَکُونَ عِلْمُهُ بِهِ کَعِلْمِکَ بِنَفْسِکَ ثُمَّ یُسِرَّ ذلِکَ وَیَکْتُمَهُ فَإِنَّهُ... إِذَا أَطْلَعْتَهُ عَلَى سِرِّکَ فَکَانَ عِلْمُهُ بِهِ کَعِلْمِکَ تَمَّتِ الْمَشُورَةُ وَکَمَلَتِ النَّصِیحَةُ؛ او را بر سرّ خود آگاه سازى و همان گونه که تو درباره موضوع مورد مشورت آگاهى دارى او هم آگاهى داشته باشد سپس سرّ تو را پنهان ومکتوم دارد... هرگاه او را بر سرّت آگاه ساختى و علم او به آن موضوع مانند علم تو شد مشورت کامل مى شود و خیرخواهى به کمال مى رسد».(2)
ص: 460
گاه سؤال مى شود که چرا اسرار را کتمان کنیم و از دیگران پنهان داریم؟ با کمى دقت معلوم مى شود که دلایل قابل ملاحظه اى مى تواند داشته باشد ازجمله:
1. عدم توانایى طرف مقابل براى تحمل آن سرّ؛ همان گونه که درمورد ائمه هدى (علیهم السلام) و مطالب مربوط به مقامات آن ها یا معارف خاص الهى در احادیث دیده مى شود و همان گونه که در داستان خضر و موسى (علیهما السلام) در قرآن مجید آمده که خضر (علیه السلام) _ آن مرد الهى _ به موسى (علیه السلام) گفت: «تو توانایى تحمل بعضى از کارهاى مرا ندارى».(1)
2. گاه مکتوم بودن سرّ به نفع مردم است؛ مانند این که شب قدر به صورت سرّى درآمده و سبب مى شود که مردم در لیالى مختلف به امید درک شب قدر به در خانه خدا بروند. و یا پنهان بودن زمان ظهور تا قیام قیامت که سبب آمادگى مداوم مردم مى شود و همچنین مکتوم بودن پایان زندگى انسان ها.
3. گاه افشاى سرّ سبب سوء استفاده دشمن مى گردد و کارى که ممکن است به سادگى انجام شود بسیار پیچیده و پرهزینه گردد همان گونه که درمورد مستور ماندن زمان حرکت لشکر اسلام براى فتح مکه در تاریخ اسلام ثبت شده است.
4. گاه افشاى سرّ سبب برانگیخته شدن حسادت ها مى شود و براى پرهیز از آن چاره اى جز پوشانیدن آن نیست. همان طور که در حدیثى از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: «اسْتَعِینُوا عَلَى أُمُورِکُمْ بِالْکِتْمَانِ فَإِنَّ کُلَّ ذِی نِعْمَةٍ مَحْسُودٌ».(2)
ص: 461
5. پرهیز از توقعات بى جا؛ گاه مى شود که اگر مردم از امکانات فرد خاصى باخبر شوند ممکن است توقعات بى جا و بیش از حد از او داشته باشند و او را در تنگنا قرار دهند به همین دلیل سرّ خود را مى پوشاند.
6. پرهیز از کارشکنى ها؛ گاه انسان براى کار مثبتى نقشه کشیده و اگر آن را فاش کند گروهى به هر دلیل مشغول کارشکنى مى شوند، ازاین رو چاره اى جز کتمان آن سرّ نیست تا زمانى که به ثمر برسد و خود را نشان دهد.
7. پرهیز از آبروریزى افراد؛ بسیار مى شود اسرارى نزد انسان است که اگر بازگو کند آبروى افراد آبرومندى که زمانى گرفتار لغزشى شده اند مى ریزد و یا سبب شماتت خود انسان توسط دشمن مى شود، زیرا مصیبتى به انسان رسیده که اگر آن را مکتوم دارد یک مصیبت است و اگر آشکار کند مصیبت شماتت دشمنان به آن افزوده مى شود، همان گونه که شاعر مى گوید:
مگوى اندوه خویش با دشمنان *** که لا حول گویند شادى کنان
8. پرهیز از ریاکارى؛ گاه انسان خدماتى به افرادى کرده که اگر آن را افشا سازد بیم ریاکارى پیدا مى کند. در این صورت، سرّ را مکتوم مى دارد که به اخلاص خویش کمک کند.
9. پرهیز از کارهاى عجولانه؛ گاه انسان سرّى دارد که اگر در افشاى آن عجله کند ممکن است به نتیجه نرسد ولى هرگاه براى مطالعه و تحقیق بیشتر آن را مکتوم دارد و در فضاى آرامى به نتیجه برساند به نفع اوست.
10. پرهیز از وحشت افراد کم ظرفیت؛ بسا حوادث تلخى ممکن است براى جامعه اى در پیش باشد که اگر مسئولین آن را فاش کنند، بسیارى از افراد وحشت زده مى شوند ازاین رو آن را مکتوم مى دارند تا آرامش برقرار باشد و یا شخصى مبتلا به بیمارى خطرناکى شده، طبیب آن را به او نمى گوید تا آرامش خود را از دست ندهد.
ص: 462
از این جا روشن مى شود این که امام (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه مى فرماید: «هرکس سرّ خود را بپوشاند اختیارش به دست اوست» تا چه اندازه داراى فلسفه هاى گوناگون و مثبت است.
* * *
ص: 463
ص: 464
وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ
الْفَقْرُ الْمَوْتُ الْأَکْبَرُ.
امام (علیه السلام) فرمود:
فقر، مرگِ بزرگ تر است.(1)
ص: 465
امام (علیه السلام) در این گفتار کوتاه و حکیمانه به آثار زیان بار فقر و تهى دستى اشاره کرده، مى فرماید: «فقر، مرگ بزرگ تر است»؛ (الْفَقْرُ الْمَوْتُ الْأَکْبَرُ).
درمورد نکوهش فقر در همین کلمات قصار تعبیرات متعددى دیده مى شود؛ ازجمله در حکمت 3 آمده بود: «وَالْفَقْرُ یُخْرِسُ الْفَطِینَ عَنْ حُجَّتِهِ؛ فقر، انسان هوشمند را از بیان دلیل و حجت خود گنگ مى سازد». در حکمت 56 آمده بود : «وَالْفَقْرُ فِی الْوَطَنِ غُرْبَةٌ؛ فقیر حتى در وطنش غریب است». در حکمت 319 مى خوانیم: «فَإنَّ الْفَقْرَ مَنْقَصَةٌ لِلدّینِ! مَدْهَشَةٌ لِلْعَقْلِ، دَاعِیَةٌ لِلْمَقْتِ؛ فقر سبب نقصان دین و مشوش شدن عقل و جلب کینه مى گردد». و در حکمت 372 آمده است: «إذا بَخِلَ الْغَنِیُّ بِمَعْرُوفِهِ باعَ الْفَقیرُ آخِرَتَهُ بِدُنْیاهُ؛ هرگاه اغنیا از کمک به دیگران بخل بورزند فقرا آخرت خود را به دنیایشان مى فروشند».
از مجموع این کلمات حکیمانه و سایر روایاتى که از رسول خدا و ائمه هدى: به ما رسیده به خوبى استفاده مى شود که اسلام براى مسئله فقرزدایى اهمیت بسیار قائل است.
در حدیث معروف رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) که در کتاب کافى آمده است مى خوانیم: «کادَ الْفَقْرُ أنْ یَکُونَ کُفْرآ؛ نزدیک است که فقر، انسان را به مرحله کفر برساند».(1)
ص: 466
دلیل تمام این موارد این است که فقر زمینه انواع انحرافات عقیدتى و اخلاقى را به ویژه در وجود افراد کم ظرفیت فراهم مى سازد. بسیار دیده شده است که افراد فقیر کلمات کفرآمیز بر زبان جارى مى کنند و هنگامى که زن و فرزند خود را گرسنه مى بینند دست به هر کارى مى زنند، قوانین اجتماعى را مى شکنند، آداب واخلاق انسانى را به فراموشى مى سپارند و براى رفع فقر خود هر کارى را مجاز مى شمارند و اگر شخص فقیر کم ظرفیت واقعاً کافر نشود، به مرز کفر نزدیک مى گردد و حداقل رضایت به قضاى الهى را از دست مى دهد.
این احتمال نیز مى رود که مراد از کفر، کفر عملى باشد که همان آلوده شدن به انواع معصیت هاست.
تعبیر «الْمَوْتُ الْأَکْبَرُ؛ مرگ بزرگ تر» اشاره به این است که انسان به هنگام مرگ، حداقل از مشکلات این جهان آسوده مى شود در حالى که فقیرى که با فقر دست و پنجه نرم مى کند گویى پیوسته در حال جان دادن است.
بنابراین همان گونه که ما هنگام بیمارى و تهدید به مرگِ جسمانى به دنبال طبیب و درمان به هر سو مى رویم، هنگامى هم که فقر دامان فرد یا جامعه را مى گیرد باید براى نجات از آن تلاش و کوشش کنیم.
توجه اسلام، تنها به زندگى جاویدان آخرت نیست بلکه به زندگى آبرومند این دنیا نیز که مقدمه اى براى آن است توجه فوق العاده اى دارد، ازجمله این که مسئله فقرزدایى را یکى از مهم ترین دستورات خود قرار داده و راهکارهاى آن را نشان داده است.
از یک طرف به همه دستور سعى و کوشش و کسب و کار مى دهد و جوان
ص: 467
بى کار را بى منزلت مى شمرد و اداى حق کارگران و کارمندان را از مهم ترین واجبات مى داند، بلکه کار را از مهم ترین عبادات قلمداد مى کند، کارگر خسته در حال خواب را در حال عبادت مى داند تا آن جا که توجه به معیشت و زندگى مادى را کفاره مهم ترین گناهان ذکر مى کند، چنان که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مى فرماید: «إنَّ مِنَ الذُّنُوبِ ذُنُوبآ لا یُکَفِّرُها صَلاةٌ وَلا صَدَقَةٌ قیلَ: یا رَسُولَ اللهِ فَما یُکَفِّرُها؟ قالَ: الْهُمُومُ فی طَلَبِ الْمَعیشَةِ؛ بعضى از گناهان را نماز و صدقه وزکات هم نمى تواند جبران کند. عرض کردند: اى رسول خدا! پس چه چیز آن ها را جبران مى کند؟ فرمود: به فکر معیشت و زندگى بودن و براى آن تلاش کردن».(1)
از طرف دیگر نیز به این نکته اشاره مى کند که خداوند براى حل مشکل فقر، امکانات کافى در روى زمین آفریده است ازجمله آب و زمین که اگر کسى در اختیار دارد و براى عمران و آبادى و بهره گیرى از آن تلاش کند مى تواند فقر را از خود دور سازد، چنان که در حدیث معروفى مى خوانیم: «مَنْ وَجَدَ ماءً وَتُرابآ ثُمَّ افْتَقَرَ فَأَبْعَدَهُ اللهُ؛ دور باد از رحمت خدا کسى که آب و زمینى به دست آورد و باز هم فقیر باشد».(2)
ازسویى دیگر به حکومت اسلامى توصیه مى کند که مسئله فقرزدایى را در رأس کارهاى خود قرار دهد و با استفاده از زکات و خمس و انفال و مال الخراج، و مبارزه با احتکار، و تعیین قیمت در صورت لزوم و دعوت به ساده زیستن با فقر مبارزه کند.
امروز نیز اگر جوامع اسلامى بخواهند عزت و احترام و سربلندى و استقلال خویش را بازیابند باید از طریق همکارى با یکدیگر را استفاده از تمام منابعى که خدا به صورت فراوان در اختیار آنان گذاشته است با فقر مبارزه کنند.
ص: 468
بعضى مى گویند: همان گونه که در روایات مذکور و امثال آن به شدت از فقر مذمت شده و حتى فقر مایه روسیاهى در دو جهان شمرده شده است: «اَلْفَقْرُ سَوادُ الْوَجْهِ فِی الدّارَیْنِ»(1) در پاره اى از روایات نیز از فقر مدح بلیغى شده؛ ازجمله پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: «الْفَقْرُ فَخْری وَبِهِ أفْتَخِرُ» و حتى قرآن مجید همه افراد را مخاطب ساخته و مى گوید: (یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللهِ)؛ «اى مردم! شما همگى نیازمند به خدایید» دلیل این تضاد چیست؟(2)
جواب روشن است، آنچه مایه افتخار انسان است فقر الى اللّه است نه فقر دربرابر انسان ها و به بیان دیگر: فخر و افتخار این است که انسان خداوند را منبع تمام خیرات بداند و خود را در همه چیزها نیازمند او بشمارد و با امکاناتى که خدا به او داده است از مواهب الهى بهره گیرد.
این احتمال نیز هست که منظور از «فقر» ممدوح همان زندگى ساده و زاهدانه است که بعضى آن را فقر مادى مى پندارند ولى انبیا و اولیا به چنین زندگى اى افتخار مى کردند همان گونه که مولاى ما على (علیه السلام) به لباس و غذاى بسیار ساده افتخار مى کرد.
شرح مبسوطى را درباره فقر مذموم و ممدوح در جلد هشتم همین کتاب در شرح خطبه 225 صفحه 429 به بعد آورده ایم.
* * *
ص: 469
ص: 470
وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ
مَنْ قَضَى حَقَّ مَنْ لا یَقْضِی حَقَّهُ فَقَدْ عَبَّدَهُ.
امام (علیه السلام) فرمود:
هرکس حق کسى را ادا کند که او حقش را ادا نمى کند وى را برده خود ساخته است!(1)
ص: 471
امیرمؤمنان على (علیه السلام) در این جا مى فرماید: «هرکس حق کسى را ادا کند که او حقش را ادا نمى کند وى را برده خود ساخته است!»؛ (مَنْ قَضَى حَقَّ مَنْ لا یَقْضِی حَقَّهُ فَقَدْ عَبَّدَهُ).
این سخن درواقع برگرفته از آیات قرآن مجید است که دستور مى دهد دربرابر بدى ها نیکى کنید تا دشمنان شما دربرابر شما نرم شوند و دوست شما گردند. (ادْفَعْ بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِى بَیْنَکَ وَبَیْنَهُ عَدَاوَةٌ کَأَنَّهُ وَلِىٌّ حَمِیمٌ)؛ «بدى را با نیکى دفع کن، ناگاه (خواهى دید) همان کس که میان تو و او دشمنى است گویى دوستى گرم و صمیمى است».(1)
شبیه این معنا همان چیزى است که در حکمت 158 نیز گذشت که مى فرماید : «وَارْدُدْ شَرَّهُ بِالْإِنْعَامِ عَلَیْهِ؛ شر افراد را از طریق بخشش به آنان برطرف کن» و نیز شبیه حدیث دیگرى که از آن حضرت در غررالحکم نقل شده که فرمود: «مَنْ بَذَلَ مالَهُ اسْتَعْبَدَ؛ کسى که مال خود را به دیگران ببخشد آن ها را در حلقه بندگى خود درآورده است»(2) و حدیث دیگرى در همان کتاب که به صورت ضرب المثلى در میان همه مردم مشهور است: «اَلْإِنْسانُ عَبْدُ الاْحْسانِ؛ انسان بنده احسان است».(3)
ص: 472
روایات فراوانى با تعبیرات مختلف از امیرمؤمنان على (علیه السلام) در غررالحکم به همین مضمون دیده مى شود؛ ازجمله: «الإحْسانُ یَسْتَرِقُّ الاْنْسانُ؛ احسان، انسان ها را بنده مى سازد». و «بِالاْحْسانِ تُمْلَکُ الْقُلُوبُ؛ به وسیله احسان دل ها در تسخیر انسان درمى آیند». و «مَا اسْتَعْبَدَ الْکِرامَ مِثْلُ الاْکْرامِ؛ افراد باشخصیت را چیزى همانند اکرام و احترام، به بندگى و خضوع نکشانده است».
آنچه در ترجمه این حکمت آمد در صورتى است که جمله «عبّده» با تشدید خوانده شود همان گونه که در نسخه ابن ابى الحدید و غرر الحکم آمده است ومرحوم کمره اى نیز در شرح نهج البلاغه خود آن را کاملاً تأیید کرده است؛ ولى در بسیارى از نسخ «عَبَدَهُ» بدون تشدید آمده و مرحوم محقق شوشترى در شرح نهج البلاغه خود مى گوید: «چون خط سید رضى در اختیار مرحوم ابن میثم بوده و آن بدون تشدید است این نسخه را باید ترجیح داد»(1) و معناى جمله مطابق آن این مى شود: «هرکس حق کسى را ادا کند که از اداى حق خوددارى مى کند گویى او را پرستش کرده و برده اوست». مطابق این معنا گویا امام (علیه السلام) مى فرماید: دربرابر حق ناشناسان، حق شناس مباش وگرنه بنده و برده خواهى شد، در حالى که آنچه با روایات فراوان مذکور هماهنگ و با قرآن سازگار است همان معناى اول است ونبودن تشدید در نسخه سید رضى دلیل بر چیزى نمى تواند باشد، زیرا معمول نویسندگان در گذشته این نبوده که تمام کلمات را اعراب بگذارند و به فرض که سید رضى معتقد به نداشتن تشدید بوده، این استنباطى از ناحیه خود اوست وگرنه مستقیماً از امیرمؤمنان (علیه السلام) چیزى نشنیده است و ما این استنباط را مناسب آیات و روایات دیگر نمى دانیم و اصرار مرحوم شوشترى در شرح نهج البلاغه خود بر معناى دوم صحیح نیست. به خصوص این که او مى گوید: افراد رذل ممکن است از نیکى کردن سوء استفاده کنند، که این سخن نیز قابل جواب است،
ص: 473
زیرا معیار، توده مردم هستند نه افراد رذل، هرچند در بعضى از روایات به این افراد رذل نیز اشاره شده است؛ توده مردم چنین اند که اگر در مقابل بدى، خوبى ببینند، دربرابر بى وفایى، وفا ببینند و دربرابر بى مهرى به آن ها مهر شود منقلب خواهند شد. سماحت و عفو و گذشت اسلامى و سیره اولیاءاللّه نیز همین بوده است که حق ناشناسان را با حق شناسى ادب مى کردند و در حلقه عبودیت خود درمى آوردند.
* * *
ص: 474
وَقَالَ عَلَیهِ السَّلامُ
لا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِی مَعْصِیَةِ الْخَالِقِ.
امام (علیه السلام) فرمود:
اطاعت مخلوق در معصیت خالق روا نیست.(1)
ص: 475
امام (علیه السلام) در این سخن حکمت آمیز به حقیقت روشنى اشاره مى کند که بسیارى به هنگام عمل آن را فراموش مى کنند، مى فرماید: «اطاعت مخلوق در معصیت خالق روا نیست»؛ (لا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِی مَعْصِیَةِ الْخَالِقِ).
اشاره به این که ما هرچه داریم از ذات پاک پروردگار است و در هر کار و قبل از هرچیز باید مطیع فرمان او باشیم، بهشت و دوزخ در دست اوست ثواب وجزا به حکم او، عزت و ذلت در این دنیا نیز از ناحیه اوست و درواقع «لا مُؤَثِّرَ فِی الْوُجُودِ إلاَّ اللهُ» با این حال چگونه مخلوقى را اطاعت کنیم که فرمان معصیت خالق را صادر مى کند؟ این نهایت بى خبرى و ضعف ایمان و نادانى و ناسپاسى است.
به همین دلیل فقهاى ما مى گویند: اطاعت والدین و اطاعت زن از شوهر و مانند آن تنها در صورتى مجاز یا لازم است که برخلاف فرمان خدا نباشد و از این رو براى انجام حج واجب، نهى آن ها هیچ اثرى ندارد و همچنین در انجام واجبات دیگر و ترک محرمات، و آن کس که اطاعت مخلوق را بر اطاعت خالق مقدم سازد درواقع مشرک است؛ یعنى گرفتار شرک عملى شده است؛ ازاین رو قرآن مجید درمورد والدین مى فرماید: (وَإِنْ جَاهَدَاکَ لِتُشْرِکَ بِى مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ
ص: 476
فَلا تُطِعْهُمَا)؛ «و اگر آن دو (مشرک باشند و) تلاش کنند که براى من همتایى قائل شوى که از آن آگاهى ندارى، از آن ها پیروى مکن».(1)
همچنین اگر حکومتى به هر نام تشکیل شود و قانونى برخلاف قانون خداوند وضع کند هیچ مسلمانى حق پیروى از آن را ندارد، چون اطاعت مخلوق و معصیت خالق است جز این که او را مجبور کنند.
بعضى از شارحان نهج البلاغه براى این جمله معناى دیگرى ذکر کرده و گفته اند: منظور این است که هیچ کس حق ندارد از طریق معصیت، راه اطاعت خدا را بپیماید؛ مثلاً در خانه غصبى نماز گزارد یا با آب غصبى وضو یا غسل کند یا با مال حرام فى سبیل اللّه انفاق نماید.
ولى معناى اول صحیح تر به نظر مى رسد، به ویژه قصه اى که در آن این جمله حضرت مورد استناد قرار گرفته، گواه دیگرى بر صحت معناى اول است. قصه مذکور، مربوط به «معاویه» و «شداد بن اوس» است که ابن ابى الحدید نقل مى کند: او (که از صحابه پیامبر (صلی الله علیه و آله) بود) در مجلس معاویه حضور داشت. معاویه به او گفت: برخیز ویادى از على کن و عیب هایى براى او بشمار. او برخاست و خطبه اى خواند ونه تنها عیبى بر آن حضرت نگذاشت بلکه تلویحآ امام را مدح کرد و در لابه لاى خطبه اش این جمله را نیز گفت: «إنَّهُ لا طاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فی مَعْصِیَةِ الْخالِقِ» و در پایان رو به معاویه کرد و گفت: اى معاویه! کسى که با ذکر حق، تو را به خشم بیاورد خیرخواه توست و کسى که با سخن باطل، تو را راضى کند به تو خیانت کرده است. معاویه سخن او را قطع کرد و دستور داد او را از محل خطابه پایین آورند. سپس به او محبت کرد و مالى به او بخشید و گفت: تو سخاوتمندان را مدح کردى آیا من از سخاوتمندان هستم یا نه؟ شداد گفت: اگر مال حلالى غیر از اموال بیت المال مسلمانان داشته باشى و انفاق کنى از
ص: 477
سخاوتمندانى و اما اگر مال مسلمانان باشد و آن را در اختیار گرفته باشى و از طریق اسراف آن را خرج کنى مشمول آیه: (إِنَّ الْمُبَذِّرِینَ کَانُوا إِخْوَانَ الشَّیَاطِینِ)(1) خواهى بود.(2)
مرحوم مغنیه نیز در شرح نهج البلاغه خود ضمن تفسیر کلام امام (علیه السلام) به همین معنا، مى گوید: کسى که معصیت پروردگار کند حجت الهى بر ضد او تمام است، هرچند از همه خلایق اطاعت کند و هرکس اطاعت خداوند نماید حجت الهى به نفع او تمام است حتى اگر جمیع خلایق را معصیت کند، بلکه در چنین موردى که مردم مخالف اطاعت خدا هستند ولى او خدا را اطاعت مى کند، اطاعتى برتر و داراى ثوابى بیشتر است. قرآن مجید مى فرماید: (أَتَخْشَوْنَهُمْ فَاللهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ کُنتُمْ مُؤْمِنِینَ)؛ «آیا از آن ها مى ترسید؟ با این که اگر ایمان دارید خداوند سزاوارتر است که از او بترسید»(3).(4)
ص: 478